تمام نوشته های

/

بر ساحل معرفت

 

بر ساحل معرفت

پرسش: آيا مسأله حجاب در قرآن مطرح شده است؟ اگر مطرح شده، علت داشتن حجاب را چه دانسته است؟

پاسخ: عفت و پاكدامنى، با آفرينش و فطرت زن به هم آميخته است، و در آفرينش او، جايگاه عظيم و بلندى دارد كه هم خود زنان خواهان عفت و پاكدامنى هستند و هم ديگران زن را با اين ويژگى مى‏خواهند. اسلام نيز آفرينش زن و صلاح و خير جامعه را در نظر گرفته، و حجاب را لازم شمرده تا عفت برونى زن، با عفت درونى او هماهنگ و بنيان خانواده مستحكم گردد و زيبايى زن، از آنِ همسرش باشدو زن همچون كالاى ناچيزى در معرض ديد همگان قرار نگيرد.
قرآن مسأله حجاب را در چند آيه، يادآورى و در بعضى از آنها به حكمت و فلسفه آن هم اشاره كرده است كه برخى از آنها عبارتند از:
1 – پاكى دلهاى مردان و زنان و آلوده نشدن آنها:
در مكتب قرآن، علاوه بر بهداشت جسمى (كه در دنيا مطرح است) يك نوع بهداشت روحى و روانى هم وجود دارد كه چنان چه مراعات نشود، روح مسموم مى‏شود و آثار خطرناكى را در پى دارد كه از مسموميت جسمى به مراتب خطرناك‏تر است. در برخى آيات، به رعايت اين نوع از بهداشت توصيه شده است.
قرآن، در آيه 53 سوره احزاب، در مورد روبرو شدن و صحبت كردن با زنان پيامبر مى‏فرمايد:
«وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا فَاسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاء حِجَابٍ ذَلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِنَّ…» و هنگامى كه چيزى [از وسايل زندگى را به عنوان عاريت ]از آنان [= همسران پيامبر ]مى‏خواهيد، از پشت پرده بخواهيد. اين كار، براى پاكى دلهاى شما و آنها بهتر است.
2- در امان ماندن از اذيت افراد سبكسر:
خداوند در آيه 59 سوره احزاب مى‏فرمايد:
«يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ قُل لِّأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاء الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلابِيبِهِنَّ ذَلِكَ أَدْنَى أَن يُعْرَفْنَ فَلا يُؤْذَيْنَ وَكَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَّحِيمًا» يعنى: اى پيامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: روسرى‏هاى بلند خود را بر خويش فرو افكنند [طورى كه زير گلو و سينه هايشان پيدا نباشد] اين كار براى اين كه شناخته شوند و مورد اذيت [اهل فسق و فجور] قرار نگيرند، بهتر است، (و اگر تاكنون خطا و كوتاهى از آنها سرزده توبه كنند) خداوند همواره آمرزنده و رحيم است.
3 – به طمع نيفتادن افراد سبكسر و بيماردل:
در آيه‏32 سوره احزاب خطاب به زنان پيامبر – كه خطاب به همه زنهاست – آمده است: «… به شكل هوس‏انگيز سخن نگوييد كه بيماردلان در شما طمع كنند، و سخن شايسته بگوييد» و در آيه 30 و 31 سوره نور خطاب به پيامبر اكرم(ص) مى‏فرمايد:
«قُل لِّلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَيَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِكَ أَزْكَى لَهُمْ…» به مؤمنان بگو چشم‏هاى خود را [از نگاه به نامحرمان‏] فرو گيرند، عفت خود را حفظ كنند. اين، براى آنان پاكيزه‏تر است… و به زنان باايمان بگو چشم‏هاى خود را [از نگاه هوس آلود] فرو گيرند، و دامان خويش را حفظ كنند و زينت خود را – جز آن مقدارى كه نمايان است – آشكار نكنند، و [اطراف ]روسرى‏هاى خود را بر سينه خود افكنند [تا گردن و سينه با آن پوشانده شود]، و زينت خود را آشكار نسازند، مگر براى شوهرانشان، يا پدرانشان، يا پدر شوهرانشان، يا پسرانشان، يا پسران همسرانشان، يا برادرانشان، يا پسران برادرانشان، يا پسران خواهرانشان، يا زنان هم كيششان، يا برده‏گانشان‏[كنيزانشان‏]، يا افراد سفيه كه تمايلى به زن ندارند، يا كودكانى كه از امور جنسى مربوط به زنان آگاه نيستند، و هنگام راه رفتن، پاهاى خود را به زمين نزنند تا زينت پنهانيشان دانسته شود [و صداى خلخال كه بر پا دارند به گوش رسد] اى مؤمنان همگى به سوى خدا بازگرديد تا رستگار شويد!
علاوه بر آنچه بيان شد، استوارى اجتماع و استحكام پيوند خانوادگى، جلوگيرى از چشم چرانى‏ها، حفظ ارزش‏ها، احترامِ زن – كه هر اندازه متين‏تر و باوقارتر و عفيف‏تر حركت كند و خود را در معرض نمايش مرد نامحرم نگذارد به احترامش افزوده مى‏شود – از ديگر علت‏ها و فلسفه‏هاى حجاب است كه از آيات و روايات استفاده مى‏شود.(1)

پرسش: نسل انسان چگونه افزايش يافت؟ خواهر و برادر كه نمى‏توانند ازدياد نسل كنند؟

پاسخ: يك عمل، وقتى شرعاً حرام و ممنوع است كه از طرف خداوندى كه آگاه به مصالح و مفاسد است حرام و ممنوع شده باشد، و تا حكم حرمت آن ابلاغ نشده و به مردم نرسيده است، ارتكاب آن گناه وحرام نيست؛ چنان كه در قوانين عادى نيز اين گونه است، مثلاً تا زمانى كه دولت اعلام نكند رانندگى با موتور سيكلت بدون گواهينامه جرم محسوب مى‏شود، رانندگى بدون گواهينامه اشكال ندارد، ولى پس از اعلام دولت، رانندگى به اين شكل، جرم است و با موتور سواران متخلّف برخورد مى‏كنند.
در مورد احكام شرعى نيز تا حكمِ حرام بودن به مردم ابلاغ نشود، انجام آن براى مردم گناه ندارد، چنان كه بيشتر احكام اسلام به تدريج و پس از هجرت نازل شد و علّت اين امر نيز روشن است، زيرا احكام دين، به منزله درس‏هاى آموزشى بشر، از اوّل خلقت تا آخر در يك مدرسه است، و روشن است كه همه مطالب تا پايان دوره آموزش عالى را نمى‏توان به كودك كلاس اول آموزش داد.
با توجه به آن چه گذشت، فرزندان آدم هم – اگر خواهر و برادر با يك ديگر ازدواج كرده باشند – به اين خاطر بوده كه حرمت ازدواج خواهر و برادر، هنوز از طرف خدا نازل نشده بود و بعداً حرام شد.
اين مطلب در رواياتى هم مطرح شده است از آن جمله روايتى از امام رضا عليه‏السلام است كه درباره ازدواج فرزندان آدم از ايشان سؤال شد:
امام در جواب فرمودند: در موقع ازدواج، هابيل را به خواهر دو قلوى قابيل و قابيل را به خواهر دو قلوى هابيل تزويج نمودند، و بعد از آن، ازدواج خواهر و برادر حرام شد.(2) از آيه يك سوره نساء كه مى‏فرمايد: «خداوند از آدم و همسرش مردان و زنان فراوانى را به وجود آورد» استفاده مى‏شود كه زياد شدن نسل فرزندان آدم فقط از طريق آدم و همسرش صورت گرفته است.(3)
افزون بر اين، در حال اضطرار و ناچارى نيز احكام تغيير مى‏كند، مثلاً خوردن گوشت مردار كه حرام است، در حالت اضطرار جايز مى‏شود. در اين جا نيز مسأله چنين است.
در زمينه ازدواج فرزندان آدم علاوه بر اين نظر، احتمالات ديگرى هم وجود دارد:
1 – اين كه خواهر و برادر با يكديگر ازدواج نكردند، بلكه با افرادى از حور يا جن ازدواج كردند.(4)
2 – احتمال دارد فرزندان آدم با بازماندگان انسان‏هاى پيشين ازدواج كرده باشند.(5)

پرسش: در «بسم الله الرحمن الرحيم» چرا به جاى «رحمن و رحيم) صفات ديگر «رزّاق، كريم، غفور و…» گفته نشده؟ مثل: «بسم الله الكريم الغفور»؟

پاسخ: در فرهنگ قرآن، رحمان صفتى از خداوند است كه رحمت عامّ الهى را بيان كرده و شامل همه مخلوقات (مؤمن و كافر، نيكوكار و بدكار مى‏شود.) ولى رحيم صفتى كه رحمت خاص پروردگار، كه ويژه بندگان مؤمن و صالح است، را بيان مى‏كند. كه شكر رحمت واسعه ناشى از رحمانيت الهى را به جا آورند و آن را در خلاف رضاى او استفاده نكنند. بنابراين در آغاز كارها براى پيشرفت كار و پيروزى بر مشكلات، بايد دست به دامن رحمت واسعه او زده، هم رحمت عام – كه آثار آن بر سراسر جهان پرتو افكنده و همه موجودات را فرا گرفته – و هم رحمت خاص خدا را طلب كنيم. مؤمنين راستين با گفتن «بسم الله الرحمن الرحيم» در آغاز كارها، دل از همه جا كنده و تنها دل به خدا بسته و از رحمت فراگير او استمداد و يارى مى‏طلبند.(6) و اين شعارى است كه در آن مجموعه مسايل مبدأ، مسير و هدف خلقت مطرح است. مبدأ خلقت (اللّه)، مسير خلقت (رحمانيت الهى كه برجسته‏ترين جلوه رحمانيت، نعمت بعثتِ انبيا بوده و…)، مقصد و هدف خلقت (رحيميت، كه غرض از خلقت بهره مندى مخلوقات به خصوص انسان از عنايت خاص او مى‏باشد).
جالب اين كه نيرويى كه هم چون نيروى جاذبه، جنبه عمومى داشته و دلها را به هم پيوند مى‏دهد، همين صفت رحمت است، پس براى پيوند خلق با خالق نيز از اين صفت بايد استفاده كرد.(7)

پرسش: در چند آيه از قرآن كريم، «من يشاء» به كار رفته است كه خداوند فرموده: «هر كس را كه بخواهم هدايت مى‏كنم». آيا اين مطلب با عدل خدا سازگار است؟

پاسخ: سؤال شما به اين معنا برمى‏گردد كه بگوييم: آيا هدايت و اضلال الهى به معنى اجبار و سلب آزادى اراده از انسان‏هاست؟
طبق آيه شريفه (27 رعد) «يهدى اليه من اناب»، سنّت خدا هدايت افرادى قرار گرفته كه به سوى او برگردند، و داراى قلبى باشند كه به ياد او آرامش و اطمينان داشته باشد، چرا كه امر هدايت به دست خداست، و او نخواسته كسانى هدايت شوند كه ضلالت برايشان نوشته شده است.
استناد قضيه «هدايت» به مشيت پروردگار در آيه فوق، روشن مى‏سازد كه اين امر، براساس سنتى است كه دائماً جريان داشته، بر طبق نظام متقنى است كه هرگز خلل نمى‏پذيرد. آرى، خداى تعالى، هدايت كسى را مى‏خواهد كه خود او به سوى خدا بازگشت بكند، و مشيتش بر ضلالت كسى تعلق مى‏گيرد كه از خدا روى بگرداند و به سوى او باز نگردد. از همين جا به دست مى‏آيد كه جمله «انّ الله يضل من يشاء…» در تقدير «انّ الله يضل بمشيته من لم ينب اليه و يهدى بمشيته من اناب اليه» است، يعنى خداوند به مشيتش گمراه مى‏كند كسى را كه به سوى او رجوع نكند و به مشيّتش هدايت مى‏كند كسى را كه به سوى او بازگردد. بنابراين بايد دانست كه گمراه كردن خدا هم هيچ وقت ابتدايى نيست، و اين كه فرمود: «يضل به كثيراً و يهدى…»(8) به خوبى گوياى اين حقيقت است كه گمراه كردن خدا به وسيله قرآن كريم، از باب مُجازات فاسقان و به خاطر فسقشان است؛ وگرنه ساحت خداى عزّوجلّ منزّه از آن است كه ابتدائاً و بدون جرم كسى را گمراه كند.
بر خدا جايز نيست، كه بنده‏اى را ابتدائاً و بدون هيچ جرمى از نعمت ايمان محروم، و يا از راه راست گمراه سازد؛ امّا به عنوان مجازات چرا جايز نباشد؟ (9)
به بيان ديگر، هدايت و ضلالت در قرآن، به معنى اجبار بر انتخاب راه درست و يا غلط نيست، بلكه به شهادت آيات متعددى از خود قرآن، «هدايت» به معنى فراهم آوردن وسايل سعادت، و «اضلال»، به معنى از بين بردن زمينه‏هاى مساعد است، بدون اين كه جنبه اجبارى به خود بگيرد، و اين فراهم ساختن يا بر هم زدن اسباب، نتيجه اعمال خود انسان‏ها است كه اين امر را در پى دارد؛ پس اگر خدا به كسانى توفيق هدايت مى‏دهد، و يا از كسانى اين توفيق را سلب مى‏كند، نتيجه مستقيم اعمال خود آنها است.(10)

پرسش: در سوره شعرا، آيه 86 آمده «اغفر لابى انه كان من الضالين» مگر اعتقاد ما اين نيست كه صُلب پيامبران همه معصومند؟ و اگر منظور عموى حضرت ابراهيم است، چرا لفظ عربى «عم» نيامده است؟

پاسخ: بله، عمده چيزى كه مورد استدلال شيعه و موافقان آنان از علماى سنّت است، اخبارى است كه از طريق شيعه و سنّى وارد شده ودلالت دارد بر اين كه آباى رسول خدا (ص) همه موحد بوده و هيچ يك از آنان مشرك نبوده‏اند.
آيه «ربنا اغفرلى و لوالدى…» (11) دلالت دارد بر اين كه «آزر» پدر حقيقى ابراهيم (ع) نبوده است، زيرا در آيه مزبور از پدر و مادر خود به كلمه «والدىّ» تعبير كرده كه فقط بر پدر و مادر صلبى اطلاق مى‏شود، و در آيه مورد بحث، كلمه «أب» را به كار برده كه به غير پدر هم اطلاق مى‏شود. در ساير آياتى كه اسم آزر برده شده نيز از او به «أب» تعبير كرده، و اين كلمه، به غير پدر از قبيل جد و عمو و كسان ديگر نيز اطلاق مى‏شود. در خود قرآن از ابراهيم كه جد يعقوب است، و هم چنين از اسماعيل كه عموى او است، به پدر تعبير كرده و مى‏فرمايد: «ام كنتم شهداء اذ حضر يعقوب الموت اذ قال لبنيه ما تعبدون من بعدى قالوا نعبد الهك و اله آبائك ابراهيم و اسماعيل…» گفتند: خداى تو و خداى پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را مى‏پرستيم…(12)
و نيز آن جا كه كلام يوسف را حكايت مى‏كند، چنين مى‏فرمايد: «واتبعت ملة آبايى ابراهيم و اسحق و يعقوب» و از آيين پدرانم ابراهيم خليل و اسحاق و يعقوب پيروى كردم» (13) با اين كه اسحاق جد يوسف، و ابراهيم جدّ پدر او است، پس به خوبى روشن شد كه «آزر» پدر حقيقى ابراهيم نبوده و به جهت عنوانى كه در او بوده، او را پدر خطاب كرده است، چون در لغت، اوصاف و عناوينى وجود دارد كه مصحّح اطلاق پدر بر دارنده آن است، از آن جمله است، جدّ، عمو، پدر زن و هر كسى كه زمام امور آدمى را در دست دارد و هر كسى كه بزرگ و فرمانرواى قوم است، بنابراين، پدر حقيقى ابراهيم عليه‏السلام شخص ديگرى غير از آزر بوده كه روايات اسم او را «تارخ» معرفى و تورات نيز آن را تأييد كرده است.(14)

پرسش: چرا قبل از اين كه علم روز بعضى از مسائل را كشف و اختراع كند، ما آن را از قرآن استخراج نمى‏كنيم و فقط بعد از اين كه جهان را پر كرد، مى‏گوييم قرآن نيز چنين گفته است؟

پاسخ: درباره جامعيت قرآن دو ديدگاه وجود دارد. ديدگاهى كه قرآن را جامع همه علوم و دانش‏ها مى‏داند، فهم و درك آن را مختص معصومين و راسخين در علم مى‏شمارد و فهم انسان عادى را از درك معارف آن كوتاه مى‏داند؛ بنابراين نمى‏توان توقع داشت كه مفسران، قبل از كشف مسائل علمى از قرآن مطالب را بيابند، چرا كه هرقدر هم در فهم قرآن دقيق و قوى باشند، باز تا عصمت و علم لدنى و جزء راسخين در علم بودن فاصله بسيارى دارند.
ديدگاهى كه تعريف ديگرى براى جامعيت قرآن ارائه داد، وجود آيات مربوط به جهان و كيهان‏شناسى و… را استطرادى و جنبى مى‏داند. بنابراين در هيچ زمنيه‏اى، به بحث‏هاى تفصيلى در مورد موجودات نپرداخته؛ بلكه به همان اندازه‏اى كه هدف قرآن در هدايت مردم تأمين مى‏شده، بسنده كرده است ؛ به همين جهت، اين آيات برخلاف بسيارى از آيات ديگر، غالباً داراى ابهامهايى است كه دستيابى به مسائل علمى، بدون مقدمه خارجى را مشكل بلكه ناممكن مى‏سازد. (علاوه بر اين، طبق اين نظريه و ديدگاه، لازم نيست قرآن در يك مسأله علمى حتماً نظريه داده باشد، زيرا قرآن جايگاه حل مسائل علمى نيست).
در پايان تذكر اين مطالب لازم است كه علوم تجربى ثابت نبوده، در راه رسيدن به تكامل، در حال تغيير و تحوّل است، لذا نمى‏توان به طور حتم يك قاعده تجربى را با قرآن تطبيق داد؛ مگر آن كه مسأله‏اى مانند حركت زمين و خورشيد و يا زوجيت در گياهان و حيوانات و… كه ديگر جاى هيچ ترديدى در آن نمانده باشد.
[با تقدير از مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى كه در تهيّه پرسش‏ها و پاسخ‏هاى قرآنى، مجله را همراهى كردند.
ضمناً خوانندگان گرامى مى‏توانند براى دريافت پاسخ‏هاى قرآنى به اين آدرس مكاتبه، يا تماس حاصل نمايند:
قم – صندوق پستى 3775 – 37185 نمابر: 7736270 – تلفن: 7742160 – 7742150]

پى‏نوشت‏ها: –
1) جهت آگاهى بيشتر ر. ك: مسأله حجاب، مرتضى مطهرى، انتشارات صدرا – فلسفه حجاب، على محمدى، انتشارات ارم.
2) ميزان الحكمه، محمدى رى شهرى، ج‏4، ص‏3031 و 3032، باب 3781، ازدواج بنى‏آدم.
3) جهت آگاهى بيشتر در اين زمينه، به تفسيرالميزان، علامه طباطبايى، ترجمه سيد محمد باقر موسى همدانى، ج‏4، ص‏228 – 230، انتشارات اسلامى قم و تفسير نمونه مكارم شيرازى، ج‏3، ص‏246، ذيل آيه 1 نساء، دارالكتب الاسلامية، مراجعه كنيد.
4) حيوة القلوب علامه مجلسى، ج‏1، ص‏67 و 68، فصل پنجم، احوال اولاد آدم، كتابفروشى اسلاميه.
5) تفسير نمونه، همان، ص‏247.
6) تفسير نمونه، مكارم شيرازى، ج‏1، ص‏22 – 26، دار الكتب الاسلاميه.
7) تفسير نمونه، مكارم شيرازى، ج‏1، ص‏26، دار الكتب الاسلاميه.
8) بقره، 26.
9) ترجمه تفسيرالميزان، علامه طباطبايى، سيد محمد باقر موسى همدانى، ج‏19، ص‏424، ج‏11، ص‏482 – 483، انتشارات اسلامى قم، جامعه مدرسين قم.
10) تفسير نمونه، مكارم شيرازى، ج‏1، ص‏152.
11) ابراهيم، 41.
12) بقره، 133.
13) يوسف، 38.
14) ترجمه الميزان، همان، ص‏235، ج‏7، ص‏290 همان جلد.
/

شكست استكبار در كوير طبس، نمونه اى از امداد غيبى خداوند

 

شكست استكبار در كوير طبس، نمونه‏اى از امداد غيبى خداوند

غلامرضا گلى زواره‏

به مناسبت فرارسيدن سالروز تهاجم نظامى امريكا به ايران در 15 ارديبهشت 1359

نصرت الهى، بارقه‏اى ملكوتى‏

از بحث‏هاى مهم قرآنى كه به جنبه‏هاى ويژه‏اى از نصرت الهى اشاره دارد امدادهاى غيبى است. اصولاً از نظر جهان بينى اسلامى، هستى و واقعيت‏هاى زندگى به مسايل مادى و طبيعى محدود نمى‏گردد، بلكه هستى به دو عالم غيب و شهود يا نهان و آشكار تقسيم مى‏شود. برخلاف آن كه عالم طبيعت به وسيله زمان و مكان حدودى پيدا مى‏كند و به قوه و استعداد، حركت و تكامل بستگى دارد، عالم غيب منحصر به اين ابعاد و محدوديت‏ها نمى‏باشد و از واقعيتى مطلق منشأ مى‏گيرد.
البته بايد اين حقيقت را هم دانست كه تمامى موجودات به حمايت و امداد غيبى نياز دارند و تدبير امور جهان هستى در عالم غيب صورت مى‏گيرد. در زندگى بشرى به يك سلسله مددهاى غيبى اى برمى‏خوريم كه مؤيّد لطف و عنايت الهى به يك اجتماع يا فرد خاصى است. بديهى است كه اين حمايت‏هاى غيبى گزاف و بدون قيد و شرط و خارج از سنت الهى نمى‏باشد، بلكه بر اساس شايستگى‏ها، لياقت‏ها و فراهم بودن شراط ويژه، آدمى مشمول الطاف مخفى پروردگار خويش قرار گرفته و خداوند او را در گرفتارى‏ها، ظلمت‏ها و شدايد مدد مى‏نمايد:
«والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا»(1)
امداد خاص خداى متعال نسبت به آنان كه با صدق و اخلاص قدم در طريق حق نهادند و سعادت اخروى و رضايت پروردگار عالم را وجهه همت خويش قرار مى‏دهند به توفيق الهى تعبير مى‏شود. بدين معنا كه همراه با سعى و تلاشى كه انسان از خود بروز مى‏دهد خداوند نيز اسباب و شرايط را چنان فراهم مى‏سازد كه او آسان‏تر به مقصد برسد. اين سنت، اختصاص به افرادى دارد كه طالب حق اند. منتها بايد توجه داشت كه گاهى اسباب و علل ظاهرى در كنار هم گرد مى‏آيند و نيل به مقصود را تسهيل مى‏كنند و گاهى لطف الهى به شكل يك امداد غيبى و باطنى شامل حال اهل ايمان مى‏گردد و كارهاى دشوار با اتكاء به آن نصرت باطنى پوشيده از انظار بسى سهل و آسان مى‏گردد. اين قبيل امدادهاى غيبى كه اراده اهل ايمان را تقويت كرده و آنان را به تحقق آرمان‏هاى خود موفق مى‏دارد، هم به شكل فردى وهم به شكل اجتماعى مى‏تواند تجلّى كند. چه بسيار امت هايى كه با تجهيزات و نيروهاى اندك به عرصه مبارزه با باطل قدم نهادند و با نيروهاى غيبى، جبهه آنها تقويت شده و بر خصم خود فائق آمده‏اند:
«كَم مِّن فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ»(2)
اگر جامعه‏اى درست حركت كند و در مسير حق گام نهد، خدا ياريش مى‏كند:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَجُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَكَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا»(3)
معناى توكل نيز اين است كه آدمى سبب و علت را در امور ظاهرى نبيند و انسان متوكّل كسى است كه در ضمن آن كه به اسباب و علل ظاهرى توجه داشته و به آنها دست مى‏يابد، ولى به آنها اعتماد كامل ندارد و مى‏داند كه عواملى ناپيدا با اراده الهى كارسازترند. براين اساس اگر امور ظاهرى به انسان متوكّل و مؤمن خيانت كرد يا دشمن او را غافل‏گير نمود، با وجود توطئه‏هاى حساب شده متجاوزان باز آن عوامل مخفى الهى به يارى اين انسان متكى به خدا مى‏شتابند و ضمن يارى كردن او، حيله‏هاى دشمنان را خنثى و بى‏اثر مى‏سازند. از اين رو در آخرين آيه از سوره بقره از زبان مؤمنان آمده: «انت مولانا فانصرنا على القوم الكافرين»
از اين آيه برمى‏آيد كه نتيجه و مقتضاى ولايت خداوند بر مؤمنان، نصرت و امداد آنان است.
اگر به حوادث و جريان‏هاى انقلاب اسلامى نيك نظر افكنيم و با ژرف انديشى مسايل آن را بازخوانى نماييم به وضوح مشاهده مى‏كنيم كه الطاف الهى توطئه هايى را نابود كرده كه هر كدام از آنها به تنهايى قادر بوده‏اند يك نظام اجتماعى و سياسى را از بين ببرند؛ مثلاً موضوع نزاع داخلى و شورش ناحيه‏اى كه در اوايل پيروزى انقلاب اسلامى از گوشه و كنار سرزمين اسلامى ايران شعله ور مى‏گرديد، گاه از كردستان و در مواقعى از تركمن صحرا، خوزستان، بلوچستان و آذربايجان سر بر مى‏آورد كه اگر پشتيبانى خداوند از امت به پا خاسته ايران به رهبرى امام خمينى نبود، تضعيف و تحليل نهضت اسلامى را به دنبال مى‏آورد. جريان‏هاى گوناگون فكرى، حزبى و قومى به بهانه‏هاى ملى گرايى، حمايت از مردم، جانبدارى از محرومان و ادعاى دموكراسى و آزادى كه از سوى ابرقدرت‏هاى شرقى و غربى تغذيه فكرى و ارائه مى‏شدند، در پى آن بودند و هستند كه مسير اصيل اسلام ناب محمدى را كه ستون‏هاى اصلى انقلاب اسلامى بر آن استوار گرديده مخدوش يا منحرف كرده و به سوى ابرقدرت‏ها بكشانند و شعار قرآنى انقلاب را كه نه شرقى و نه غربى بوده از تاب و توان بيندازند كه با حمايت الهى نقشه‏هاى مزبور نقش بر آب گرديد.

مصداقى بر سوره فيل‏

بسم الله الرحمن الرحيم * أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ * أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ * وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ * تَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّيلٍ * فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَّأْكُولٍ(4)
شبانگاهان كه شب تيره بر پهنه زمين گسترده شد، ابرهه سوار بر فيل و همراه فيل سوارانش با تمامى توش و توان و ساز و برگ، عزم ويرانگرى خانه خداى كرده و به سوى كعبه روانه شد. سپاهيانش متكبرانه سايه شوم خود را بر هر راه و مسيرى در صحرا و بيابان افكندند. در آن لحظات حساس نه كسى را ياراى ايستادن و نه فردى بيدار بود، جز مردى كهن سال، دل سوخته و بيدار از سلاله پاك ابراهيم خليل كه در دل شب به نيايش ايستاده و اين گونه با معبود خويش زمزمه مى‏كند:
اى خداى كعبه اگر اين سرزمين را به لطف خود كرامت و قداست بخشيده‏اى تا در آن بر سر هر مناره و مأذنه بانگ پرستش تو بلند باشد، پس حافظ و نگهبان آن باش كه صاحب اين خانه تو هستى.
چنين شد كه خداوند بر آن سپاه فرو رفته در غفلت و غرور، ابابيل را با سنگ هايى از جنس گل فرستاد كه به سويشان پرتاب كرده و آنان را همچون برگ‏هاى خورده شده از درون و برون متلاشى نمود. كيد و حيله آنان را به تباهى و نابودى كشانيد و آن‏ها كه تصور مى‏نمودند تمامى اهل زمين مقابل قدرت و ساز و برگشان تسليم اند ديگر باره ديدند آنچه بر سرزمين ايران حاكم است ايمان مى‏باشد و آنچه خود به آن اتكا دارند جز آهن خُرد شده و پوسيده چيزى نيست و خدا خواست اين بارقه الهى باقى بماند تا آن روح قدسى، خمينى كبير – كه حركت انبيا و اوليا را استمرار مى‏بخشيد – در پرتو اين نور الهى به قيام «الله اكبر» ايستاده و جهانيان رابه اعجاب و شگفتى وا دارد. شرق و غرب را در بهت و تحيّر فرو برده و به همگان ثابت كند: «امريكا هيچ غلطى نمى‏تواند بكند».
آنچه در طبس گذشت با تمامى زواياى حركت و انجام، بدون شك مصداقى ديگر بر سوره فيل بود و چهارم ارديبهشت 1359 يوم الفيل ديگر و كارتر، مظهر استكبار جهانى و ابرهه‏اى ديگر. بدين گونه عنايت، لطف و رحمت الهى بر مؤمنين گسترانيده شد.
آنچه در اين ماجرا گذشت نه يك واقعه‏اى ساده و زودگذر و فراموش شونده بود – آن چنان كه عوامل نفاق داخلى كوشيدند تا خاموشش گذارند – بلكه تمثيلى و تذكرى است ماندگار براى كسانى كه با چشمان و دلهاى خويش جز آنچه هست هم مشاهده كرده و مى‏شنوند و اعتقاد دارند كه تذكر ديگرى بود بر اثبات قدرت لايزال خداوندى و سستى عزم دشمنان خدا.
آن شب هنگامى كه مردم ايران در خواب به سر مى‏بردند، چندين هواپيما و هلى كوپتر امريكايى با آرم ارتش ايران، حمل نفرات و تجهيزات جنگى قصد داشتند در اطراف تهران بر زمين نشسته و چندين نقطه حساس و حياتى را نابود كنند.
راستى اگر خداوند تبارك و تعالى به انقلاب اسلامى، رهبر و مردم ايران عنايت ويژه‏اى نداشت، اين تهاجم وسيع كه از ماه‏ها قبل تدارك ديده شده و به ميزان قابل توجهى براى آن نيرو و وقت صرف شده بود به اين سادگى و با توفانى از شن خنثى نمى‏گرديد. به راستى اگر آن دانه‏هاى كوچك شن جلو ديد خلبان هواپيما را نمى‏گرفت و آن برخورد و آتش سوزى به وجود نمى‏آمد، چه كسى توانايى آن را داشت كه از اجراى اين نقشه شوم و گسترده جلوگيرى كند؟
چنين بود كه شن‏هاى كوچك بيابان بر نشانه‏هاى بزرگ قدرت مادى مستكبران فائق آمد و مسلمانان مشاهده كردند كه خداوند با هواپيماهاى غول پيكر جنايت كاران چه كرد و چگونه كيدشان را تباه نمود و مزدورانشان را روسياه ساخت.
اگر استكبار جهانى در مقابل نظام اسلامى ايران ايستاده و با هزاران نيرنگ با انقلاب اسلامى مبارزه مى‏كند بى‏جهت نيست، زيرا هرگز بدينسان تحقير نگرديد و به اين اندازه طبل رسوائيش نواخته نشده بود.
امريكا چنين در سر مى‏پرورانيد كه كسى را ياراى كوچك‏ترين توهين و تحقير و رويارويى با او نمى‏باشد، ولى با پيروزى انقلاب اسلامى به رهبرى امام خمينى اين بت موهوم، شكسته شد، به ويژه پس از منهدم گرديدن امريكا در جريان حمله چتربازانش به ايران آن چنان ضربه‏اى خورد كه به قول جيمى كارتر: هنوز هر شب كابوس شكست طبس را مشاهده مى‏كنم.
متأسفانه مسلمانان جهان و ساير ملت‏ها با وجود رسوايى‏هاى گوناگون استكبار جهانى موفق نشده‏اند كه قدرت‏هاى پوشالى را به زوال بكشانند و در مقابل آنان جبهه‏اى واحد و كارساز تشكيل دهند، زيرا كم‏تر به قوه ايمان و نيروى الهى اتكا دارند. در اعمال و رفتار نيز آن گونه نبوده‏اند كه زمينه‏هاى امداد الهى و نصرت حق را فراهم كنند تا به مدد غيبى بر جنود باطل غلبه يابند، ولى امت مسلمان ايران در چندين عرصه ثابت نمود كه در مقابل هر قدرت شيطانى پيروز خواهد شد. بنابراين هرگونه بيم و هراس از جانيان جهانى از سستى ايمان و تزلزل باورها حكايت دارد.

شرح توطئه نافرجام

در شامگاه چهارم ارديبهشت 1359 ه.ش هفت فروند هواپيماى غول پيكر نظامى 130 – C و هشت فروند بال گرد نظامى مجهز امريكايى مرزهاى هواى جنوبى ايران را بدون كوچك‏ترين مقاومتى پشت سر گذاشته و وارد حريم هوايى جمهورى اسلامى ايران مى‏گردند. يكى از پاسگاه‏هاى مرزى عبور آنها را گزارش مى‏دهد، امّا به دلايلى نامعلوم به آن گزارش ترتيب اثر داده نمى‏شود.
هواپيماها و بال گردها پس از طى مسافتى بيش از هزار كيلومتر در حريم هوايى ايران بدون برخورد با هيچ گونه مانعى جهت سوخت‏گيرى و احتمالاً براى هماهنگى شروع عمليات در يك فرودگاه متروكه – كه در جنگ جهانى دوم در نزديك رباط خان طبس توسط قواى متفقين ساخته شده بود – فرود مى‏آيند. توطئه گران مجهز به تمامى تجهيزات نظامى و حتى تانك، موتور سيكلت‏هاى پرقدرت سريع و سنگين (تريل) اتومبيل جيپ و سلاح‏هاى مختلف بودند. زمان فرود اندكى قبل از نيمه شب چهارم ارديبهشت بود.(5)
يك اتوبوس مسافربرى از كوره راه نزديك عبور مى‏كند. با پنتاگون تماس گرفته شد كه چه تصميمى در مورد چهل سرنشين اتوبوس بگيرند، دستور داده شد كه تمامى مسافران را بازداشت نموده و درون يك هواپيماى 130 – C قرار داده و به طور موقت آنان را از ايران خارج سازند. يكى از ايرانيان گفت: آنها به ما گفتند كه دوباره بر اتوبوس سوار مى‏شويم، يك امريكايى اتوبوس ما را به نزديك هواپيمايى راند. او به ما گفت: پياده شويم و سوار هواپيما گرديم. حساس‏ترين لحظات مأموريت فرا مى‏رسيد. يكى از مسافران ايرانى گفت: ما در حال سوار شدن به داخل هواپيما بوديم كه ناگهان مشاهده كرديم يكى از هواپيماها آتش گرفت. حقيقت مطلب اين بود كه يكى از بال گردها در زمين از هواپيماى 130 C-بنزين‏گيرى كرده بود، از زمين بلند شد تا بال گرد ديگرى جهت سوخت‏گيرى آماده شود، اما در اين لحظه خلبان، بال‏گرد RH-S3Dرا به سرعت به سوى جلو راند. در اين لحظه پروانه آن با بدنه هواپيما برخورد نمود و در همان موقع هر دو آتش گرفتند و هشت امريكايى هلاك گرديدند.
هم چنين قبل از آتش سوزى يك كاميون به طرف جاده مى‏آمد كه راننده‏اش پس از تيراندازى به سوى تانكر متوارى شد. ترافيك غير منتظره در جاده‏اى كويرى و احتمال فاش شدن مأموريت، مرگ كماندوها و احتياج فورى به رسانيدن زخمى‏ها به بيمارستان يك تصميم بسيار دشوارى را پيش مى‏كشيد كه امريكايى‏ها بايد هرچه زودتر صحرا را ترك كنند. زمانى باقى نمانده بود تا بدنه هواپپيما خنك شود و آنها اجساد را بيرون بكشند. در عوض نجات دهندگان بايد در مرحله اول خود را از اين وضع مى‏رهانيدند. پس به سوى هواپيماى 130C- رفتند و سوار آن شدند و پا به فرار گذاشتند. يكى از كسانى كه در اين مأموريت نقش داشت، با حضور جيمى كارتر در مصاحبه مطبوعاتى پس از عمليات نافرجام نجات، جزئيات چندى از اين مأموريت را فاش نمود، اما وزير دفاع امريكا – هارولد براون – سرّى‏تر برخورد مى‏نمود و كم‏تر اطلاعات مى‏داد.
حضور كارتر در يك مصاحبه مطبوعاتى، آن هم درست چند ساعت پس از فرار امريكايى‏ها از خاك ايران با چشمانى سرخ و ورم كرده حاكى از بى‏خوابى، خشم، ترس و نااميدى نشان دهنده اين موضوع بود كه مى‏خواست به عوامل خود در درون ايران بفهماند كه عمليات عقيم مانده وآنان را از ادامه برنامه بازدارد.
نكته ديگر اين كه پس از آن از سوى كارتر و هارولد براون اعلام گرديد كه اسناد طبقه بندى شده و سرّى در صحنه عمليات باقى مانده، بال گردها مورد حمله واقع شده و همراه با اسناد باقى مانده نابود گرديدند. بال‏گردها مأموريت داشتند تا كماندوها را به يك اردوگاه دومى بعد از سوخت‏گيرى در محلى كه مخفى‏گاه كوهستانى نام داشت و خارج از تهران بود منتقل سازند تا از ردگيرى رادارها و نيروهاى دفاعى ايران در امان باشند. برخى از افراد نجات توسط كاميون‏هايى به محوطه سفارت امريكا در ايران (لانه جاسوسى) آورده مى‏شدند؛ هرچند كه اين وسايل نقليه از كجا مى‏آمدند؟ مسئله‏اى سرّى بود. درست در زمانى كه بال گردها بر فراز لانه جاسوسى پديدار مى‏شدند، مأموران نجات قصد ناتوان نمودن مأموران محافظ را داشتند، سپس گروگان‏ها و تيم مهاجم را به وعده گاهى كه مشخص شده بود با هواپيما منتقل مى‏نمودند.(6)
روز جمعه پنجم ارديبهشت 1359 حدود ساعت 12 نيم روز از تهران به سپاه پاسداران انقلاب اسلامى يزد خبرى مبنى بر وجود چند هواپيما و بال گرد امريكايى در فرودگاه متروكه حوالى طبس كه مسافرين اتوبوسى را به گروگان گرفته‏اند، گزارش شد. در ساعت 3 بعد از ظهر همان روز از مركز سپاه يزد پنج نفر به سرپرستى محمد منتظر قائم (فرمانده سپاه اين ناحيه) عازم محل حادثه شدند، در حوالى محل حادثه آنان با تعدادى از پاسداران كميته برخورد نمودند، عده‏اى از افراد ژاندارمرى نيز در منطقه حضور داشتند، اما هيچ يك به محل هواپيما و بال گرد نزديك نشده بودند، زيرا در همان هنگام چند فانتوم در ارتفاع زياد در حال پرواز بر فراز منطقه بودند.
افراد ژاندارمرى منطقه به پاسداران اعزامى مى‏گويند: منطقه ناامن است و بايد با مركز تماس بگيرند. اگر فانتوم‏ها ايرانى هستند مشخص شود ومطلع گردند كه منطقه را بمباران نكنند، زيرا نيروهاى ايرانى در آن جا هستند.
اگرچه افراد ژاندارمرى محل را ترك نمودند، ولى پاسداران به بال گردها نزديك شدند. در يك سوى جاده دو فروند و در سوى ديگر چهار فروند بال گرد قرار داشت كه يكى از آنها در حال سوختن بود. از ميان افراد اعزامى شهيد محمد منتظر قائم و يك نفر ديگر به محل نزديك‏تر شدند و مراقب مين گذارى احتمالى بودند تا به خودرو جيپ باقى مانده كه حامل مقدارى اسلحه و مهمات بود رسيدند، آن را روشن نمودند و به كنار جاده آوردند، سپس به چند موتوسيكلت تريل كه روى كيلومتر شمار آن كاملاً استتار شده بود رسيدند، در اين بين متوجه توفان شنى كه به آنها نزديك مى‏شد گرديدند، از اولين بال گرد كه گذشتند به وسايلى چون لباس و ماسك برخورد كرده و آنها را به كنار جاده انتقال دادند. سپس شهيد محمد منتظر قائم و يكى از پاسداران با احتياط داخل يكى از بال گردها شدند كه داخل آن يك تيربار كاليبر 50 سوار شده و روى سه پايه نوار فشنگ به آن وصل شده و كاملاً آماده شليك بود.
در گوشه ديگر حدود 10 كيسه حاوى قطعات كاليبر 50 سوار شده، چند جعبه فشنگ كاليبر 50 تعدادى كيف مخصوص بى‏سيم صحرايى كه پر از مواد منفجره آماده انفجار بود و يك كلاسور محتوى چند ورقه درجه بندى شده يافتند. هر كدام از آنها با مقدارى وسايل و اسلحه نيروى دريايى امريكا از بال گرد خارج شدند.
در اين هنگام توفان شن تمام شد و هوا كاملا صاف گرديد. ناگهان سه يا چهار فانتوم از روى بال گردها عبور كردند، چرخى زده و به سوى آنها بازگشتند و با كاليبر 50 به سمت بال گردى كه دستگاه رادارى در آن روشن بود شليك كردند. در يك لحظه آن بال گرد منهدم شد و از بين رفت. فانتوم‏ها كه دور شدند دو پاسدار به سرعت حدود صد متر از آنها فاصله گرفتند و روى زمين دراز كشيدند، اما فانتوم‏ها همچنان در حال پرواز بودند و به سوى دو پاسدار و ديگر نيروهاى اعزامى از سپاه يزد كه داخل جيب كنار جاده بودند، تيراندازى مى‏نمودند. سرانجام در اثر انفجار يك راكت، برادر پاسدار محمد منتظر قائم فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامى يزد به شهادت رسيد و دو تن ديگر زخمى گرديدند كه به طبس انتقال يافتند. پيكر مطهر شهيد منتظر قائم شب هنگام بر شن‏هاى كوير آميخته با خون خويش باقى مى‏ماند و صبح گاهان براى بردن اولين شهيد حمله نظامى مستقيم امريكا به ايران، به سوى كوير مى‏آيند و اين در حالى بود كه يك دستش قطع شده و پاره‏هاى آهن راكت در قلبش فرو نشسته و به ديدار حق شتافته بود.(7)

اهداف و مقاصد اين تهاجم ناكام‏

از سوى تمامى خبرگزارى‏هاى جهان مخابره گرديد كه نيروهاى كماندويى امريكايى با تجهيزات كامل نظامى براى نجات گروگان‏هاى لانه جاسوسى به سوى تهران رهسپار شدند، ولى به دليل اشكال در برنامه در كوير ايران متوقف شده و افراد باقى مانده فرار كرده‏اند.
اما در پس اين حركت چه قضايايى نهفته بود و آنها مى‏خواستند چه نقشه‏اى را عملى سازند؟ ساده‏انديشى است اگر تصور كنيم كه آنان صرفاً براى نجات 52 گروگان آن همه بال گرد و هواپيما و سلاح و مهمات را به ايران انتقال داده بودند. آنان مى‏خواستند مراكز مهمى چون منزل امام خمينى، مراكز سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، مدرسه فيضيه، مقر رياست جمهورى، نخست وزيرى، ستاد كميته مركزى، انبارهاى مهمات ارتش را بمباران كنند. هم چنين شخصيت‏هاى مهم مملكتى را از بين برده ويك حكومت سوسيال دموكرات به سبك امريكايى و به رياست شاهپور بختيار به روى كار آورند.
آنچه امام خمينى پس از شكست حمله نظامى امريكا بيان فرمود، هم جواب اين هدف واقعى امريكا و هم پاسخى براى مطالب ادعايى مبنى بر نجات گروگان‏هاست:
«كارتر گمان مى‏كند با دست زدن به اين مانورهاى احمقانه، مى‏تواند ملت ايران را كه براى آزادى و استقلال خويش و براى اسلام عزيز از هيچ فداكارى روگردان نيستند، از راه خودش كه راه خدا و انسانيت است منصرف كند، كارتر باز احساس كرده با چه ملتى روبه روست و با چه مكتبى بازى مى‏كند. ملت ما ملت خون و مكتب ما [مكتب‏] جهاد است. كارتر بايد بداند كه اگر اين گروه به مركز جاسوسى امريكا در تهران حمله كرده بودند اكنون هيچ يك از آنها و از پنجاه نفر جاسوس محبوس در لانه جاسوسى چيزى نبود و همه رهسپار جهنم شده بودند. كارتر بايد بداند كه حمله به ايران، حمله به تمام بلاد مسلمين است و مسلمين جهان در اين امر بى‏تفاوت نيستند.»(8)
از آن جا كه هدف امريكا نابودى انقلاب را به همراه داشت، نيروهاى انقلاب و به ويژه امّت مؤمن و مسلمان كه به پيروى از رهبر خويش معابر و خيابان‏ها را از شعار و فرياد مرگ بر امريكا پر كرده بودند، بغض خود را عليه امريكا افزودند. سپاه پاسداران انقلاب اسلامى كه مدام مورد غضب و بغض امريكا بوده و در همين توطئه يكى از بهترين نيروهاى خود را از دست داده بود عليه امريكا و عمّال داخلى موضع سخت گرفت و هنوز چندى نگذشته بود كه با شركت فعّال در كشف كودتاى استكبارى و دست‏گيرى عوامل داخلى ثابت كرد كه چگونه در مقابل ابرقدرت‏ها ثابت و استوار ايستاده است. دانشجويان مسلمان پيرو خط امام كه در آن زمان به درستى نمادى از مبارزات ضد استكبارى امت ايران شناخته مى‏شدند و قبل از آن بارها مورد تخطئه مخالفين اشغال لانه جاسوسى قرار گرفته بودند بار ديگر در سطح جامعه اسلامى و انقلابى مطرح شدند و همين امر به شدت گرفتن جوّ ضدامپرياليستى موجود در ايران فزونى داد. دانشجويان مسلمان پيرو خط امام، گروگان‏ها را به محل‏هاى متعدد در سراسر ايران انتقال داده و شور ضد امريكايى را به تمامى نقاط كشور سرايت دادند. به اين ترتيب سياست‏هاى امريكا در ايران به سختى شكست خورد.
از سوى ديگر اين مانور امريكا موجب منسجم‏تر شدن صفوف امت انقلابى و مسلمان ايران عليه خود او گرديد و يك بار ديگر خشم فزاينده ملت ايران عليه استكبار افزايش يافت. از جهت ديگر امريكا براى تبليغات رنگارنگ خود هيچ محملى نيافت و اين از بزرگ‏ترين خسارت هايى بود كه اين حمله نظامى نصيب امريكا كرد. از جانب ديگر امريكا با دست زدن به اين توطئه نافرجام، خود را بيش از گذشته در ايران اسلامى به عنوان استعمارگرى خونخوار و كينه توز مطرح كرد. هم چنين گروهك‏هاى مخالف جمهورى اسلامى كه تا آن زمان خود را ضدامپرياليست مى‏خواندند و هم مقابله و مبارزه جمهورى اسلامى با امريكا را يك حركت ظاهرى مى‏خواندند، بر اثر يورش نافرجام مذكور، تمامى رشته‏هاى خود را پنبه يافتند و تمامى تحليل‏ها و تفسيرهاى خود را مبنى بر اين كه ضد امريكايى بودن ايران يك نمايش است بر باد رفته ديدند. از اين رو به يك ورشكستگى سياسى تمام و بى‏آبرويى مفرط دچار شدند. ستون پنجم نيز افشا گرديد و اقدامات هم زمان گروهك‏ها و نيز موضع‏گيرى‏هاى آنان پس از شكست طبس ماهيت امريكايى آنان را آشكارتر ساخت.
شكست عمليات در صحراى طبس براى دولتمردان امريكايى به طور اخص و مردم جهان به طور اعم بسيار شگفت‏آور و غير منتظره و برخلاف مسايل علمى و تكنيكى جلوه‏گر شد، زيرا دولت تجاوزگر امريكا:
1 – در خصوص چنين مأموريتى متجاوز از پنج ماه تمام در صحراى آريزونا – جايى كه تقريباً داراى شرايط كوير ايران است – تعليمات پيچيده و فشرده‏اى را به كماندوهاى مخصوص خويش داده بود.
2 – از پيچيده‏ترين تعليمات و تكنيك‏هاى نظامى، اعم از تسليحات دفاعى تا صنايع مدرن استفاده گرديده بود، زيرا بال گردهاى RH-S3D سيكورسكى از بهترين نوع بال گردهاى مخصوص عمليات نجات در نظر گرفته شده بودند و قبلاً كارآيى بسيار خوب و درخشانى از خود نشان داده بودند.
3 – براساس گفته‏هاى مقامات رسمى پنتاگون، بودجه هنگفتى جهت اين عمليات در نظر گرفته بودند.
4 – تمامى گروه‏ها واحتمالاً كسانى كه در عمليات نجات موفقيت‏آميز از اين قبيل ؛ همانند عمليات نجات انتبه شركت داشتند نقش مؤثرى در هماهنگى و سازماندهى اين طرح عهده‏دار بودند.
5 – به كمك سازمان هواشناسى امريكا وضع جوّى ايران به خصوص منطقه فرود در صحراى طبس كاملاً مورد پيش بينى علمى واقع شده بود. به علت اين كه آن شب، مهتابى بود و احتمال وقوع طوفان معمولاً در اين مواقع بعيد به نظر مى‏رسيد، ورود هر نوع جبهه هواى غير مطلوب شگفت‏آور است.(9)
اين جاست كه فرمايش قرآن كريم دقيقاً تحقق عينى پيدا مى‏كند، آن جا كه خداوند مى‏فرمايد:
«لاَ يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُواْ تُصِيبُهُم بِمَا صَنَعُواْ قَارِعَةٌ»؛(10) آنان كه كفر ورزيدند به آنچه با دست‏هاى خود ساخته‏اند سركوبى سختى پيوسته بر آنها خواهد رسيد.
پس از اين اعجاز خداوندى آن چه بر جاى ماند چيزى جز پيكره سوخته و سرافكندگى و اقرار شرم آلود به شكستى بزرگ از طرف دشمن و ايجاد اتحاد و حاكميت توحيد در بين امت اسلام و اعلام خدا صاحبى اين ملت نبود. دشمن كوشيد تا با ايجاد جوّ روانى حقيقت از دست رفته را باز يابد، ولى مؤثر واقع نشد و به لطف خداوند، مردم، پايدارتر و هوشيارتر شدند.

بررسى‏هايى در خصوص زمينه‏هاى تجاوز

اول – در روز 19 فروردين جيمى كارتر رئيس جمهور اسبق امريكا بر صفحه تلويزيون ظاهر گرديد و اعلام نمود كه امريكا با ايران قطع رابطه كرده است. هم چنين اعلام نمود كه به ديپلمات‏هاى ايرانى مقيم امريكا يك مهلت 24 ساعته داده شده است تا خاك امريكا را ترك كنند.
در اين خصوص امام خمينى فرمود: اگر تنها يك كارى را كارتر به نفع محرومان كرده باشد، همين قطع رابطه است.(11)
لذا قطع شدن رابطه ايران با شيطان بزرگ مورد بحث محافل مختلف قرار گرفت و هر يك به مقتضاى منافع خود تحليل‏هاى گوناگونى ارائه كردند، اما واكنش رسمى نظام اسلامى ايران در چند جمله مختصر رهبر انقلاب خلاصه گرديد كه فرمود: ملت شريف ايران! خبر قطع رابطه بين امريكا و ايران را دريافت كردم. رابطه بين يك ملت به پا خاسته براى رهايى خود از چنگال چپاول گران بين المللى با يك چپاول گر عالم‏خوار هميشه به ضرر ملت مظلوم و به نفع چپاول گر است. ما اين قطع رابطه را به فال نيك مى‏گيريم، چون كه اين قطع رابطه دليلى بر قطع اميد دولت امريكا از ايران است. ملت رزمنده ايران اگر اين طليعه پيروزى نهايى را كه ابرقدرت سفاكى را وادار به قطع رابطه يعنى خاتمه دادن به چپاول گرى كرده، اگر جشن بگيرد حق دارد.(12)
در واقع قطع رابطه و قطع اميد در پى موضع‏گيرى‏هاى مداوم رهبر انقلاب اسلامى صورت گرفت، و امريكا ناگزير به انجام آن شد، در پيام امام خمينى به مناسبت سالگرد انقلاب اسلامى در سال 1359 ه.ش آمده است:
شيطان بزرگ براى رسيدن به چند سال سند جنايت به هر وسيله ممكن دستاويز به هر نقشه شيطانى متشبث مى‏شود. او گاهى با اشغال نظامى و پياده كردن چتربازان در لانه جاسوسى و گاهى با محاصره اقتصادى و منزوى كردن، كشور ما را تهديد مى‏كرد و از آن نتيجه نگرفت و اكنون به يك نقشه سياسى دست زده است.(13)
امام با اين انديشه كه رابطه با امريكا را مى‏خواهيم چه كنيم، قطع ارتباط با استكبار را به فال نيك گرفت و امريكاى مستأصل پس از 16 روز صدق گفته امام را با عمل خود ثابت كرد و با تجهيزات نظامى به عنوان نجات گروگان‏ها به ايران هجوم آورد كه در كوير ايران دچار خشم و توفان گرديد.
2 – با اشغال لانه جاسوسى از سوى دانشجويان مسلمان پيرو خط امام – كه در حقيقت انقلاب دومى به وقوع پيوست – توطئه‏هاى مزورانه امريكا در نفوذ، رسوخ و مسخ انقلاب اسلامى به شكست منجر شد. دست‏هاى خيانت بار همساز با شيطان بزرگ نيز در اين ماجرا افشا گرديد. لذا تهديدات نظامى و اقتصادى از ابتدايى‏ترين اقدامات جهت غلبه بر اين پيروزى بزرگ بود. امت مسلمان ايران از تاريخ 13 آبان 1358 كه روز تسخير جاسوس خانه امريكا بود در گرماگرم يك جريان حادّ ضد امريكايى قرار گرفته بود.
البته مردم، مخصوصاً دانشجويان چنين مبارزه پرشور و خط مبارزاتى پيگير را از رهبر انقلاب كه امريكا را به بن‏بست كشانده بود، فرا گرفته بودند و تسخير آن لانه جاسوسى محصول حملات بى‏امان امام خمينى عليه امريكا بود. ايشان در يك سخنرانى تلويزيونى فرمودند: «چرا جوانان و طلاّب ما ساكت نشسته‏اند و عليه امريكا و توطئه‏هاى او نمى‏شورند» دو سه روزى از اين بيانات نگذشته بود كه لانه جاسوسى در تهران فتح گرديد. (14) شكست كوشش‏هاى ديپلماتيك و طرح‏هاى بسيار مزورانه امريكا براى آزادسازى گروگان‏ها از اهم زمينه‏هايى بود كه موجبات اين تهاجم را فراهم ساخت.
3- گروهك‏هاى چپ و راست داخلى كه هميشه كوركورانه دستورات اربابان خود را عملى مى‏ساختند، اين بار نيز به خاطر حفظ سنگر دانشگاه و مخالفت با تعطيلى دانشگاه‏ها و مبارزه با اصل انقلاب فرهنگى به شيوه انقلاب اسلامى به جنگ و جدال، خونريزى، هياهو و سنگربندى مشغول گشته و آن چنان ماهرانه جوّ را آماده ساختند كه گويى اين بخش نيز جزيى از طرح كلّى تجاوز نظامى بوده است.
4- در همين ايام بود كه رژيم حاكم به عراق به آتش افروزى‏هاى مرزى خويش دامن زد و در مناطق غربى نيز احزاب سياسى به بلوا و آشوب عليه نظام اسلامى دست زدند. اين تشنج‏ها از آن جا كه از يك منبع فرمان مى‏گرفت به گونه‏اى وسيع و گسترده جلوه نمود تا اين كه با اعزام نيروهاى سپاه و ارتش به سوى اين نواحى مسئله به شكل درگيرى درآمد و نقل و انتقال قواى نظامى از مركز به سمت غرب كشور، غير از كنترل ضد انقلاب داخلى نتايج ناگوارى داشت، زيرا تمركز نيروها در آن زمان در يك منطقه، به فراموش سپردن دشمن خارجى و باز گذاشتن دست او براى تجاوز تلقى مى‏گرديد. هم چنين به دليل اين گونه مسايل در زمان تهاجم نظامى هيچ كدام از لوازم دفاعى و مخابراتى مهم در حومه مركزى ايران استقرار نداشته است.

پى‏نوشت‏ها: –
1 – سوره عنكبوت، آيه‏69.
2 – سوره بقره، آيه‏249.
3 – سوره احزاب، آيه‏9.
4 – سوره فيل.
5 – حماسه‏هاى جاويد، ج‏2، ص‏220.
6 – نگرشى بر ماجراى طبس، دانشجويان مسلمان پيرو خط امام، ص‏27 – 26.
7 – حماسه‏هاى جاويد، ص‏223؛ نخستين شهيد توطئه نظامى امريكا، ص‏55 – 54.
8 – مجله پيام انقلاب، شماره 31، 12/ 2 / 1360، ص 10 – 9.
9 – نگرشى بر ماجراى طبس، ص‏12.
10 – سوره رعد، آيه‏37.
11 – مجله پيام انقلاب، شماره 31، ص‏9.
12 – صحيفه نور، ج‏7، ص‏170.
13 – همان، ج‏8، ص‏221.
14 – مجله پيام انقلاب، همان، ص‏8.
/

ربيع السرور

 

ربيع السرور

حجت الاسلام سيد تقى واردى

ماه ربيع الاول، سومين ماه تاريخ هجرى قمرى و از ماه‏هاى معروف و سرنوشت ساز تاريخ اسلام است.
حوادث و رويدادهاى مهمى در اين ماه به وقوع پيوست كه سرنوشت بشريت را دگرگون ساخت، بدين جهت از جايگاه مهم و ويژه‏اى برخوردار است و مسلمانان عالم هميشه آن را با ديدگاه خاصى مى‏نگرند.
گرچه ربيع الاول بسان ساير ماه‏هاى سال توأم با حوادث تلخ و شيرين و رويدادهاى تأسف بار و سرورآفرين است، وليكن با وجود چند رويداد حزن‏انگيز، در نزد شيعيان، اما به خاطر وقايع شادى آفرين از ايام مسرت بخش و دلنواز محسوب مى‏گردد.
بدين منظور در اين مقال تنها به چند رويداد خاطره‏انگيز و شادى آفرين در صدر اسلام و تاريخ پرافتخار تشيّع اشاره مى‏كنيم و آن‏ها عبارت اند از :
1 – ميلاد فرخنده پيامبر اسلام(ص)؛
2- ازدواج حضرت محمد(ص) با حضرت خديجه(س)؛
3- هجرت سرنوشت ساز رسول خدا(ص)؛
4- نزول آيه جان نثارى در شأن امام على(ع)؛
5- ميلاد مسعود امام جعفر صادق(ع).

ميلاد فرخنده پيامبر اسلام، حضرت محمد(ص)
(17 ربيع الاول نخستين سال عام الفيل – 53 سال پيش از هجرت -)

حضرت محمد(ص)، آخرين پيامبر الهى در 17 ربيع الاول از پدرى به نام عبدالله بن عبدالمطلب و مادرى به نام آمنه بنت وهب ديده به جهان گشود و با انوار رخسار و جمال منوّرش، جهان تيره و تاريك؛ به ويژه عربستان را روشن گردانيد.
پدرش عبدالله پيش از تولدش به همراه ساير بازرگانان قريش، جهت سفرى تجارى عازم شام گرديد و در بازگشت از شام، در يثرب (مدينه منوّره) بيمار شد و در همان جا درگذشت و به ديدار نوزاد خويش توفيقى نيافت.
وفات عبدالله، دو ماه و به روايتى هفت ماه پيش از تولد فرزندش حضرت محمد(ص) بود.
آمنه كه به تقوا، عفت و پاكيزگى در ميان بانوان قريش معروف بود، پس از تولد نور ديده‏اش چندان در اين دنياى فانى زندگى نكرد. وى دو سال و چهار ماه و به روايتى شش سال پس از ميلاد رسول خدا(ص)، در بازگشت از يثرب، در مكانى به نام «ابوا» بدرود حيات گفت و در همان مكان مدفون شد.
رسول خدا(ص) پس از تولد، در كفالت جدش عبدالمطلب – بزرگ و سيد قريش مكه – قرار گرفت. عبدالمطلب ابتدا جهت شير دادن آن حضرت را به «ثويبه» (آزاد شده ابولهب) سپرد، ولى پس از مدتى وى را به «حليمه دختر عبدالله بن حارث سعديه» واگذار كرد.
حليمه، در ظاهر اگرچه دايه وى بود، ولى در حقيقت به مدت پنج سال از او مراقبت و در حقّش مادرى كرد.
پيامبر اسلام(ص) از دوران كودكى داراى دو نام بود: يكى «محمد» (كه جد بزرگوارش براى وى برگزيد) و ديگرى «احمد» (كه مادر ارجمندش آن را انتخاب كرده بود).
از امام صادق(ع) روايت شد كه ابليس، پس از رانده شدن از رحمت الهى، مى‏توانست به هفت آسمان رفت و آمد كند و خبرهاى آسمانى را گوش دهد، تا اين كه حضرت عيسى(ع) ديده به جهان گشود، از آن پس، ابليس از سه آسمان فوقانى ممنوع شد و تنها در چهار آسمان پايين‏تر، رفت و آمد مى‏كرد. ولى چون حضرت محمد(ص) به دنيا آمد، ابليس از تمام آسمان‏ها رانده شد و رفت و آمدش ممنوع گرديد و غير از او، تمامى شياطين نيز با تيرهاى شهاب از آسمان رانده شدند.
هم چنين روايت شده است كه هنگام ولادت فرخنده حضرت محمد(ص) چند مسئله اتفاق افتاد: ايوان كسرا شكاف برداشت و چند كنگره آن فرو ريخت، آتش آتشكده بزرگ فارس خاموش شد، درياچه ساوه خشك گرديد، بت‏هاى مكه سرنگون شدند، نورى از وجود آن حضرت به سوى آسمان بلند شد كه شعاع آن فرسنگ‏ها را روشن كرد، انوشيروان (پادشاه ساسانى ايران) و مؤبدان بزرگ دربار وى، خواب‏هاى وحشتناكى ديدند آن حضرت ختنه شده و ناف بريده به دنيا آمد و پس از استقرار در زمين گفت: «الله اكبر و الحمد لله كثيراً، سبحان الله بكرةً و اصيلاً»
گفتنى است كه تاريخ نگاران و سيره‏نويسان شيعه و اهل سنت، با اين كه در سال و ماه تولد آن حضرت، اتفاق نظر داشته و مى‏گويند كه آن حضرت در اول عام‏الفيل، برابر با سال 570 ميلادى و در ماه ربيع الاول ديده به جهان گشود، ولى درباره روز تولد اختلاف نظر دارند. شيعيان، معتقدند كه رسول خدا(ص) در روز جمعه، مصادف با 17 ربيع الاول به دنيا آمد و اهل سنت مى‏گويند كه تولد وى روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول بوده است.(1)
در نظام جمهورى اسلامى ايران، به خاطر احترام به ديدگاه علماى شيعه و اهل سنت و جهت ايجاد وحدت و هم دلى ميان تمام مسلمانان جهان، از 12 تا 17 ربيع الاول، هفته وحدت اعلام گرديده و مسلمانان عالم اين هفته را گرامى مى‏دارند.
اما اين كه سال تولد پيامبر(ص) را عام‏الفيل مى‏نامند، بدين جهت است كه دو ماه و هفده روز پيش از تولد پيامبر(ص)، يعنى در نخستين روز محرم سال 570 ميلادى، فيل سواران «ابرهه» به مكه هجوم آورده و قصد نابودى كعبه و مسجدالحرام را نمودند، ولى با معجزه شگفت الهى سركوب شدند.
ماجراى اين واقعه عظيم از اين قرار بود كه ابرهة بن صباح يكى از جنگ جويان حبشى كه با پشتيبانى‏هاى بى‏دريغ نجاشى حبشه و قيصر روم بر يمن استيلا يافته و درصدد ترويج و تبليغ مسيحيت در يمن و تمامى شبه جزيره عربستان برآمده بود، كعبه را مانع هدف‏هاى خويش مى‏ديد. بدين جهت، براى تخريب آن و وادار كردن عرب‏هاى حجاز به مسيحيت، به مكه هجوم آورد و سپاهيان بى‏نزاكت وى در حالى كه سوار بر فيل بودند، به سوى خانه خدا كعبه يورش بردند، ولى هنوز پاى آنان به مسجدالحرام نرسيده بود كه فوجى از پرندگان، از سمت دريا پديدار شده و آنان را از آسمان سنگ باران كردند. در اندك مدتى تمامى سپاهيان وى به وضع فجيعى كشته شدند و تنها تعداد اندكى از آنان با زخم‏هاى جانكاه، عقب نشينى كرده و به سوى يمن فرار نمودند.(2)
قرآن كريم به داستان ابرهه و فيل سواران حبشى اشاره كرد و سوره ويژه‏اى را به نام الفيل نازل فرمود.
ماجراى اصحاب فيل، يكى از بزرگ‏ترين رويدادهاى عصر جاهليت در عربستان بود، بدين لحاظ مبدأ تاريخ عرب‏ها قرار گرفت و تا پيش از تعيين تاريخ هجرى قمرى، از اين تاريخ استفاده مى‏نمودند.

ازدواج حضرت محمد(ص) با حضرت خديجه(س)
(10 ربيع الاول سال 25 عام الفيل – 28 سال پيش از هجرت -)

حضرت خديجه، دختر خويلد بن اسد، پيش از ازدواج با رسول خدا(ص) در آغاز با عتيق بن عائذ ازدواج كرد و از او داراى فرزندى به نام جاريه شد. پس از مرگ عتيق، با ابوهالة بن منذر اسدى ازدواج نمود و از او نيز داراى فرزندى به نام هند بن ابى هاله شد. پس از مرگ ابوهاله، خديجه بنت خويلد از دارايى‏هاى خويش و دارايى‏هاى شوهران گذشته‏اش، اقدام به سرمايه گذارى تجارى و اقتصادى كرد. لذا دارايى‏هاى خود را به مضاربه داد و ثروت زيادى به دست آورد و از توانگران و ثروتمندان معروف عرب شد. آن چنان كه نقل شد، تعداد هشتاد هزار شتر، كالاهاى بازرگانى كاروان‏هاى او را جا به جا مى‏كردند.
بزرگان قريش و ثروتمندان عرب، تمايل زيادى به ازدواج با وى نمودند. از جمله عقبة بن ابى معيط، ابوجهل، و ابوسفيان از وى خواستگارى نمودند، ولى همه آنان را رد كرد و دست رد به سينه شان زد و هيچ تمايلى به ازدواج ديگر از خود نشان نداد. اما از روزى كه حضرت محمد(ص) با پيشنهاد عمويش حضرت ابوطالب (ع) حاضر شد كه با خديجه بنت خويلد پيمانى بسته و از مقدارى از دارايى‏هاى وى به شرط مضاربه تجارت كند، قضايا دگرگون شد و خديجه براى ادامه زندگى خويش، راه ديگرى برگزيد. حضرت محمد(ص) با دارايى خديجه و به همراه دو تن از غلامان وى، اقدام به سفر بازرگانى به سرزمين شام نمود و در اين سفر، خريدو فروش خوبى به عمل آورد و سود فراوانى به دست آورد و همه آن‏ها را پس از بازگشت به مكه، تحويل خديجه نمود و تنها به سهم خويش قناعت كرد.
خديجه، كه از امانت دارى امين قريش و صفا و صميميت وى به وجد آمده و خوش‏رفتارى و خوش اخلاقى وى را از دو غلام خويش شنيده بود، مبهوت رفتار و كردار حضرت محمد(ص) گرديد و عشق وى را در قلب خويش زنده كرد. از آن سو، حضرت محمد(ص) به سنينى رسيده بود كه مى‏بايست ازدواج مى‏كرد. عمويش «حضرت ابوطالب(ع)» و همسر عمويش حضرت فاطمه بنت اسد(س) در پى يافتن همسرى شايسته براى او بودند.
خديجه (س) كه از تصميم آنها باخبر شده بود نفيسه دختر عليه را به نزد پيامبر(ص) فرستاد و عشق و علاقه خويش نسبت به آن حضرت و آمادگى ازدواج با وى را ابراز نمود. پيامبر اكرم(ص) با عمويش ابوطالب(ع) در اين باره مشورت كرد و همگى از آن استقبال كردند.
بدين منظور، ابوطالب(ع) به همراه تعدادى از بزرگان بنى‏هاشم به نزد خويلد بن اسد و به روايتى نزد ورقة بن نوفل عموى خديجه رفت و خديجه را براى حضرت محمد(ص) خواستگارى كردند.
درخواست آنان از سوى خديجه و عمويش پذيرفته شد وعقد نكاح آن دو جارى شد و مهريه خديجه، چهارصد دينار تعيين گرديد كه خود وى، آن را ضامن شد. بدين ترتيب در دهم ربيع الاول سال 25 عام الفيل (28 سال پيش از هجرت) ازدواج آن دو بزرگوار برگزار شد.
خديجه به هنگام ازدواج با رسول خدا(ص)، چهل ساله بود و پيامبر(ص)، بيست وپنج ساله.
خديجه كبرا در خانه پيامبر(ص) داراى شش فرزند شد كه عبارتند از: قاسم، عبدالله، رقيه، زينب، ام كلثوم و فاطمه زهرا (سلام الله عليهم اجمعين) كه تمام آنها، جز فاطمه زهرا (س) پيش ازبعثت پيامبر(ص) به دنيا آمده بودند و تنها فاطمه(س) پس از بعثت به دنيا آمد و خير كثيرى براى عالميان شد.(3)

هجرت سرنوشت ساز رسول خدا(ص) از مكه به مدينه منوّره‏
(اوّل ربيع الاوّل نخستين سال هجرى قمرى)

پيامبر اكرم(ص)، سيزده سال در مكه معظمه، مردم را به يكتا پرستى و دين مبين اسلام دعوت كرد و در اين راه، سختى‏هاى فراوانى متحمل گرديد و اهالى مكه، به ويژه قريش، (كه طائفه بزرگ و سرآمد طايفه‏هاى ديگر بود و خود پيامبر(ص) نيز به همين طايفه نسبت داشت) با آن حضرت و يارانش به مخالفت و دشمنى پرداخته و با شديدترين وجه ممكن، آنان را آزار و شكنجه دادند. پى آمد چنين سخت‏گيرى هايى، سه سال محاصره پيامبر(ص) و آل‏عبدالمطلب در شعب ابى طالب، دوبار مهاجرت مسلمانان به حبشه و كشته شدن چندين تن از ياران پيامبر(ص) و شكنجه توان فرساى گروهى از آنان به دست قريشيان مشرك بود.
اهالى مكه پس از درگذشت حضرت خديجه(س) و حضرت ابوطالب(ع)، بر دشمنى خويش افزودند و حتى قصد جان پيامبر(ص) را نمودند. از سوى ديگر تعدادى از اهالى يثرب در همان سال‏هاى غربت و تنهايى پيامبر(ص) در ايام حج با وى و اهداف بلند دينش آشنا شده و پس از بازگشت به يثرب، به تبليغ آن پرداختند. مردم يثرب، رفته رفته به اسلام علاقه نشان داده و در مراسم سال بعد، تعداد زيادى به نزد رسول خدا(ص) رسيدند و به دست مبارك وى، مسلمان شده و با آن حضرت پيمان بستند. امّا در مراسم حجّ سال سيزدهم بعثت، گروهى از حاجيان يثربى كه تعدادشان هفتاد و سه مرد و زن بود، در اواسط ايام تشريق و در محل عقبه در سرزمين منى، ايمان آورده، و با آن حضرت پيمان بستند، تا از وى و يارانش همانند خانواده و طايفه خويش پشتيبانى كنند.(4)
پس از گذشت ايام حج و بازگشت اهالى يثرب به سرزمين خويش، مهاجرت مسلمانان مكه به سوى يثرب آغاز گرديد. آنان به دستور پيامبر(ص) به دور از چشم مشركان قريش به صورت فردى و گروهى عازم يثرب شدند. به طورى كه در مكه معظمه، جز پيامبر(ص) و تعدادى اندك از يارانش و گروهى از زنان و مردان كهن سال و از كار افتاده، كسى باقى نماند. پيامبر(ص) بيش از هر زمان ديگر، در يكى دو ماه آخر اقامتش در مكه، احساس تنهايى و خطر مى‏كرد. سرانجام سران قريش در واپسين روزهاى ماه صفر، تصميم به كشتن پيامبر(ص) گرفتند.
آنان در «دارالنّدوة» كه مجلس شوراى اعيان و اشراف آنان بود، جلسه‏اى برگزار كرده و پس از تبادل نظر و گفت‏وگوهاى زياد، به كشتن پيامبر(ص) از سوى نمايندگان تمام طوايف قريش رأى دادند و شب اوّل ربيع الاوّل را براى اين كار برگزيدند.
شب موعود فرا رسيد، پيامبر(ص) براى فريب مشركان، حضرت على(ع) را به جاى خويش در بسترش خوابانيد و خود، از خانه خارج و با ابوبكر از مكه گريخت و در غار «ثور» كه در جنوب مكه و در نقطه مقابل مدينه قرار داشت، پناه گرفت.
مشركان، پس از هجوم به خانه پيامبر(ص) و مشاهده على بن ابى طالب(ع) در رختخواب آن حضرت، خشمناك‏تر شده و به تعقيب آن حضرت پرداختند و براى پيدا كردن وى، صد شتر جايزه تعيين نمودند، ولى هرچه تلاش كردند، به وى دست نيافتند.
آن حضرت پس از سه شب پنهان ماندن در غار ثور، در شب چهارم ربيع الاول به سوى مدينه هجرت كرد و در دوازدهم همين ماه وارد مدينه شد و مورد استقبال باشكوه اهالى مدينه قرار گرفت.(5)
درباره تاريخ هجرت پيامبر(ص)، حديثى از ذريّه پاكش حضرت امام على بن الحسين(ع) نقل مى‏كنيم:
مرحوم كلينى(ره) در كتاب شريف «الكافى» از ابن محبوب، از هشام بن سالم، از ابى حمزه، و او از سعد بن مسيّب روايت كرد: از امام على بن الحسين(ع) پرسيدم: روزى كه على بن ابى طالب(ع) مسلمان شد، چند ساله بود؟
آيا وى هيچ گاه مبتلا به كفر و شرك شده بود؟ امام فرمود: هنگامى كه خداوند سبحان، پيامبر اكرم(ص) را به نبوت برانگيخت، على(ع) ده ساله بود و در آن زمان، كفر و شركى نداشت و در لحظه نخست، به خدا و پيامبرش ايمان آورد و بر تمامى مردم در ايمان به خداو رسولش و نماز خواندن با پيامبر(ص) به مدت سه سال پيشى گرفت. وى نخستين كسى بود كه با پيامبر(ص) نماز مى‏خواند و نماز مسلمانان در آن زمان در هر وقت، دو ركعت بود.
البته اين نماز تا آخرين روزهاى حضور پيامبر(ص) در مكه معظمه به همين مقدار بود و پيامبر(ص)، على(ع) را جانشين خويش در امورى كه از عهده ديگران بيرون بود، قرار مى‏داد و بيرون رفتن پيامبر(ص) و تمامى كسانى كه با وى بودند، از نخستين روز ربيع الاول سال سيزدهم بعثت كه مصادف با روز پنج شنبه بود، آغاز گرديد و دوازدهم ربيع الاول به هنگام ظهر وارد سرزمين مدينه شدند. آن حضرت، در آغاز در روستاى «قبا» فرود آمد و دو ركعت نماز ظهر و دو ركعت نماز عصر به جا آورد. پيامبر(ص) هم چنان نماز پنجگانه خويش را دو ركعت، دو ركعت مى‏خواند و در خانه عمرو بن عوف به مدت ده روز اقامت گزيد و منتظر رسيدن على(ع) و ساير مهاجران مكه ماند.
على عليه السلام پس از چندى از مكه به قبا رسيد و در خانه عمرو بن عوف به پيامبر(ص) پيوست. از آن پس، پيامبر(ص) تصميم گرفت به سوى يثرب حركت كند. روز جمعه هنگام طلوع خورشيد، در محله بنى سالم بن عوف فرود آمد و براى آنان نقشه مسجدى را پى‏ريزى كرد و قبله آن را تعيين نمود و دو ركعت نماز جمعه به جاى آورد و براى نمازگزاران، دو خطبه خواند. سپس همان روز به سوى يثرب روان شد و در اين هنگام، على(ع) همراه وى بود. آن حضرت سوار بر شتر بود و به هر قبيله‏اى از اهالى يثرب كه مى‏رسيد، آنان تقاضا مى‏كردند كه آن حضرت در محله آنان فرود آيد. استقبال شايانى از آن حضرت به عمل آوردند و آن حضرت به آنان فرمود: مهار شتر را رها كنيد و او مأمور است.
شتر، هم چنان به پيش مى‏رفت تا به مكانى رسيد كه هم اكنون مسجدالنبى (ص) در آن است. در آن جا شتر زانو زد و پيامبر(ص)پياده شد. ابوايّوب انصارى كه در آن نزديكى خانه داشت، اسباب و اثاث آن حضرت را به خانه خود برد و پيامبر(ص) همراه با حضرت على(ع) وارد خانه وى شدند، تا اين كه مسجدالرسول(ص) ساخته شد و پيامبر(ص) براى خويش و على خانه‏اى ساخت و از آن پس به خانه‏هاى خود رفتند.
سعيد بن مسيّب، به امام زين العابدين(ع) عرض كرد: فدايت گردم هنگامى كه پيامبر(ص) به سوى مدينه مى‏آمد، ابوبكر همراه وى بود، از كجا از وى جدا شد؟ امام فرمود: هنگامى كه پيامبر(ص) از مكه به قبا آمد، ابوبكر همراه وى بود. پيامبر(ص) در قبا به انتظار على(ع) نشست. ابوبكر به پيامبر(ص) گفت: برخيز با هم به مدينه برويم، زيرا اهالى آن از ديدن تو خوشحال مى‏شوند. آنان منتظر ورود تو به اين شهرند. پس به سوى آنان رويم و در اين جا به انتظار على(ع) توقف مكن، زيرا گمان نمى‏كنم كه على(ع) تا يك ماه ديگر به تو رسد. پيامبر(ص) در پاسخش فرمود: هرگز از جايم حركت نمى‏كنم تا پسر عمو و برادرم در نزد پروردگار متعال و دوستداشتنى‏ترين فرد خاندانم، همان كسى كه با در خطر گذاشتن جانش مرا از دست مشركان رهايى داد، به من بپيوندد.
امام زين العابدين(ع) فرمود: در اين هنگام، ابوبكر به خشم آمد و ناراحت گرديد و حسادت على(ع) بر وى عارض گرديد و اين نخستين دشمنى وى نسبت به رسول خدا(ص) درباره على(ع) بود و نخستين سرپيچى وى از فرمان رسول خدا(ص).
ابوبكر هنگامى كه اصرار پيامبر(ص) در باقى ماندن در محله قبا تا رسيدن حضرت على(ع) را مشاهده كرد، از پيامبر(ص) جدا گرديد و خود به سوى مدينه رفت. پيامبر(ص) نيز در آن جا توقف كرد تا حضرت على(ع) به همراه ساير خاندان نبوى، از جمله حضرت فاطمه زهرا(س) به او پيوستند و به اتفاق هم به سوى مدينه حركت نمودند.(6)
از اين حديث شريف و احاديث ديگر به دست مى‏آيد كه هجرت پيامبر(ص) از مكه معظمه، از شب پنج شنبه، نخستين شب ربيع الاول آغاز گرديد و پس از سه شب پنهان ماندن در غار ثور، در شب چهارم ربيع‏الاول به سوى يثرب حركت كردند و در روز دوشنبه، دوازدهم همين ماه به روستاى قبا (كه در دو فرسنگى يثرب قرار داشت) وارد شدند و پس از چند روز توقف در اين محل (و به روايت امام زين العابدين(ع) به مدت ده روز توقف در قبا) و با رسيدن حضرت على(ع) در روز جمعه 23 ربيع الاول وارد شهر يثرب گرديد و اين شهر از آن پس، به مدينةالرسول(ص) شهرت يافت.
ولى برخى از مورّخان اهل سنّت، ورود حضرت على(ع) را پانزدهم ربيع الاوّل ذكر كرده‏اند.

نزول آيه «جان نثارى» در شأن امام على بن ابى طالب(ع)
(اول ربيع الاول نخستين سال هجرى قمرى)

نخستين شب ربيع الاول، مصادف با شب پنج شنبه، رويداد عظيمى در جهان بشريت، به ويژه در عالم اسلام به جود آمد و به «ليلة المبيت» معروف گرديد.
ماجراى تاريخى آن را در صفحات پيش بيان كرديم و در اين جا تنها به بحث قرآنى آن مى‏پردازيم:
خداوند متعال براى تحسين و تقدير از كاركرد اميرمؤمنان، على بن ابى طالب(ع) كه در شب هجرت پيامبر اكرم(ص) خطر را به جان خويش خريد و براى فريب مشركان قريش در بستر پيامبر(ص) آرميد، تا آن حضرت به راحتى از خانه خود و از شهر مكه بگريزد، آيه‏اى بر پيامبرش نازل كرد و جان‏نثارى، فداكارى، تعهد و ايمان حضرت على(ع) را ستود:
«وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ»(7)؛ برخى از مردم (با ايمان و فداكار هم چون على(ع) در ليلة المبيت، به هنگام خفتن در جايگاه پيامبر«ص») جان خود را در برابر خشنودى خدا مى‏فروشند و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است.
تمامى مفسّران شيعه و اكثر مفسران اهل سنت، معتقدند كه شأن نزول اين آيه، فداكارى حضرت على(ع) در ليلة المبيت و در بيان فضيلت و مقام آن حضرت است.
صاحب تفسير شريف «مجمع البيان» مى‏گويد: اين آيه در ميان راه مكه و مدينه، به هنگام هجرت پيامبر(ص) بر آن حضرت نازل گرديد.(8)
هم چنين اين مفسّر گرانقدر روايت مى‏كند: هنگامى كه حضرت على(ع) در بستر پيامبر(ص) خوابيد تا پيامبر(ص) از دسيسه مشركان بگريزد، جبرئيل در بالاى سر حضرت على(ع) و ميكائيل در پايين پاهايش قرار گرفته (و او را محافظت مى‏نمودند) و جبرئيل به آن حضرت، مى‏گفت: آفرين و خوشا به افرادى مانند تو، اى پسر ابى‏طالب! كه خداوند متعال در ميان فرشتگانش به تو مباهات مى‏كند و به تو مى‏نازد.(9)
اين آيه، همان طورى كه مؤمنان و خداجويان عالم را خشنود و به رسيدن مقام رضايتمندى پروردگارشان از آنان، اميدوار و دل‏گرم مى‏گرداند، به همان سان، منافقان و دشمنان اهل بيت(ع) را ناراحت و نااميد مى‏كند.
به عنوان نمونه، روايت شده كه معاوية بن ابى سفيان، دشمن سرسخت خاندان پيامبر(ص)، چنان از اين فضيلت ناراحت بود كه «سمرة بن جندب» را با چهار صد هزار درهم تطميع كرد كه آن را با جعل يك حديث دروغين، درباره «عبدالرحمن بن ملجم مرادى» (قاتل امام على«ع») تفسير كند و آن منافق نيز همين كار را انجام داد، ولى همان طورى كه انتظار مى‏رفت، حتى يك نفر، حديث وى را نپذيرفته و بهايى براى حديث جعلى وى قائل نشدند.(10)
آرى، فداكارى حضرت على(ع) در آن شب بزرگ، موجب رهايى وجود شريف رسول خدا(ص) از كيد و كين مشركان و هجرت سرنوشت ساز آن حضرت از مكه به مدينه و حيات مجدّد دين مبين اسلام شد و اين فضيلتى است كه پس از پيامبر(ص)، تنها شايسته وجود نازنين اميرمؤمنان مى‏باشد. ما نيز با جبرئيل امين هم نوا شده و به آن حضرت عرض مى‏كنيم: بَخٍّ بَخٍّ مِنْ مثلك يابن ابى طالب، يُباهى الله بك الملائكة.

ميلاد مسعود امام جعفر صادق(ع)
(17 ربيع الاول سال 83 هجرى قمرى)

روز جمعه، هنگام طلوع فجر (به روايتى در روز دوشنبه) هفدهم ربيع الاول سال 83 قمرى از امام محمد باقر(ع) فرزندى ديده به جهان گشود و عالم انسانى را با انوار طيّبه خويش تابناك نمود. او را به نام عموى نياكانش جعفر طيّار(ع)، «جعفر» نام نهادند. حضرت جعفر بن محمد(ع) داراى يك كنيه معروف به نام «ابوعبدالله» و دو كنيه غير معروف به نام‏هاى ابو اسماعيل و ابوموسى بود. هم چنان، آن حضرت داراى القابى چند بود كه معروف‏ترين آن‏ها عبارت است از: صادق، صابر، طاهر و فاضل.(11)
شيعيان و محبّان اهل بيت(ع) وى را به صادق آل محمد(ص) مى‏شناسند، زيرا آن حضرت، هرگز سخنى جز راست و درست، چيزى نفرمود.
بنا به روايتى، پيامبر اكرم(ص) در حيات خويش، تولد امام جعفر صادق(ع) را پيش بينى و پيش گويى و لقب «صادق» را براى وى برگزيد. امام زين العابدين(ع)، جد بزرگوار امام جعفر صادق(ع) فرمود: پدرم از پدرش و او از رسول خدا(ص) روايت كرد كه آن حضرت فرمود: هنگامى كه فرزندم جعفر بن محمد بن على بن حسين(ع)به دنيا آمد، وى را «صادق» بناميد، زيرا فرزندى از نسل پنجم او، نيز نامش جعفر است و به دروغ ادعاى امامت و پيشوايى مى‏نمايد و در نزد خداى سبحان به «جعفر كذّاب» و افتراكننده به خدا، معروف شده است.
آن گاه امام زين العابدين (ع) گريست و فرمود: گويا، جعفر كذّاب را مى‏بينم كه خليفه غاصب و ستم گر عصر خويش را برمى‏انگيزاند تا از امام غايب (حضرت مهدى«ع») تفحّص كرده و از وى جست‏وجو به عمل آورد.(12)
مادر گرامى امام جعفر صادق(ع)، فاطمه، معروف به «اُمّ فروه» از زنان نيكوسرشت، نيكوكار و نيكورفتار عصر خويش بود. اين بانوى باتقوا و متديّن، از جهت فضيلت و منقبت، سرآمد زنان روزگار خود به شمار مى‏آمد وامام صادق(ع) در شأن و مقام وى فرمود: مادرم از زنانى بود كه ايمان داشت، تقوا پيشه كرده و نيكوكارى مى‏نمود و خدا، نيكوكاران را دوست دارد.(13)
اُمّ فروه، دختر «قاسم بن محمد بن ابى بكر» و از خاندان معروف صدر اسلام است. پدرش قاسم بن محمد، از فقهاى هفت گانه معروف مدينه و از معتمدان و دوستان امام زين العابدين (ع) بود و پدر بزرگش «محمد بن ابى بكر» از ياران فداكار امام على بن ابى طالب(ع) و از مخالفان سرسخت عثمان بن عفان بود و در راه وفادارى به مولا و مرادش حضرت على(ع) ، در مصر مورد هجوم سپاهيان معاوية بن ابى سفيان قرار گفت و به طرز فجيعى به شهادت رسيد.
بدين گونه امام جعفر صادق(ع) هم از سوى پدر و هم از سوى مادر به شهيدان بزرگ و سرافراز اسلام اتصال پيدا مى‏كند.
امام جعفر صادق(ع) مدت دوازده سال، حيات بابركت جدّ گرامى اش امام زين‏العابدين(ع) را درك كرد و از مكتب تربيتى و علمى وى بهره وافر يافت.
هم چنين، آن حضرت مدت 32 سال از وجود شريف پدرش امام محمد باقر (ع) برخوردار بود و در تمام رويدادهاى مهم در كنار پدر ارجمندش قرار داشت. مدت امامت امام جعفر صادق(ع) 33 سال و ده ماه (از ذى حجه سال‏114 تا 25 شوال سال 148 قمرى) بود و در ايّام زندگى بابركت خويش با خلاف غاصبانه چند تن از خلفاى اموى و دو تن از خلفاى عباسى به شرح ذيل معاصر بود:
1 – عبدالملك بن مروان (86 – 65 ق)؛
2 – وليد بن عبدالملك (99 – 86 ق)؛
3 – سليمان بن عبدالملك (99 – 96ق)؛
4 – عمر بن عبدالعزيز (101 – 99 ق)؛
5 – يزيد بن عبدالملك (105 -1-1 ق)؛
6 – هشام بن عبدالمك (125 – 105ق) ؛
7 – وليد بن يزيد (126 – 125 ق)؛
8 – يزيد بن وليد (126 – 126 ق)؛
9 – مروان بن محمد (132 – 126 ق)؛
10 – ابوالعباس سفاح (136 – 132ق)؛
11 – منصور دوانيقى (158 – 136 ق).
گفتنى است كه نُه نفر اول از طايفه بنى اميه و دو نفر آخر از خاندان بنى‏عباس بودند و آن حضرت از هر دو طايفه، سختى‏ها و بى‏مهرى‏هاى فراوانى ديد، اما چون آن امام بزرگوار در انتهاى دوران خلافت ستم كارانه امويان و در آغاز خلافت فريب كارانه عباسيان مى‏زيست، فرصت مناسبى به دست آورد تا در زمان انتقال خلافت از يك طايفه غاصب به طايفه غاصب ديگر و سرگرم شدن آنان به يكديگر، مكتب اهل‏بيت(ع) را به مسلمانان بشناساند و زمينه ترويج و تبليغ اين مكتب را مهيّا سازد و از اين راه، بيشترين بهره را نصيب اسلام و مسلمانان نمايد.
آن حضرت با تشكيل حوزه علميه و تعليم شاگردانى مبرز چون: هشام، زراره و محمد بن مسلم، تحوّل شگرفى در جهان اسلام و مذهب شيعه پديد آورد و جهانيان را با اسلام ناب محمدى(ص) و مكتب حيات بخش اهل بيت(ع) آشنا ساخت. به همين جهت، وى را پايه گذار مذهب «اماميّه» دانسته و شيعيان امامى اثنى عشرى را شيعه جعفرى مى‏گويند. سرانجام اين امام همام، در سن 65 سالگى به وسيله زهرى كه منصور دوانيقى، به واسطه عوامل و مزدوران خود در مدينه، به آن حضرت خورانيد، مسموم شد و به خاطر شدت زهر، به شهادت رسيد.
تاريخ شهادت وى، 25 شوال سال 148 قمرى مى‏باشد.

پى‏نوشت‏ها:
1) نك: فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام(ص)، ص‏57؛ منتهى الآمال، ج‏1، ص‏13؛ المبعث والمغازى، ص‏34؛ الامتاع، ص‏3؛ تاريخ اليعقوبى، ج‏2، ص‏5؛ بحارالانوار، ج‏15، ص‏248؛ تاريخ ابن خلدون، ج‏1، ص‏383؛ تاريخ دمشق، ج‏3، ص‏70، 72و 75.
2) نك: تاريخ ابن خلدون، ج‏1، ص‏63؛ بحارالانوار، ج‏65، ص‏232؛ روز شمار تاريخ اسلام، (ماه محرم)، ص‏45.
3) نك: العامل فى التاريخ، ج‏2، ص‏39؛ فرازهايى از تاريخ اسلام، ص‏77؛ منتهى‏الآمال، ج‏1، ص‏45.
4) تاريخ ابن خلدون، ج‏1، ص‏392.
5) نك: مسار الشيعه، ص‏27؛ تاريخ ابن خلدون، ج‏1، ص‏396؛ فرازهايى از تاريخ پيامبر اسلام(ص)، ص‏191؛ زندگانى چهارده معصوم(ع) ترجمه اعلام الورى، ص‏88؛ الارشاد، ص‏45؛ تاريخ دمشق، ج‏1، ص‏37 و 47؛ تاريخ الطبرى، ج‏2، ص‏394؛ الكامل فى التاريخ، ج‏2، ص‏101.
6) الكافى، ج‏8، ص‏338، حديث‏536.
7) سوره بقره، آيه‏207.
8) مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج‏2 – 1، ص‏535؛ تفسير نمونه، ج‏2، ص‏47.
9) مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج‏2 – 1، ص‏535؛ تفسير نمونه، ج‏2، ص‏46؛ تاريخ اليعقوبى، ج‏1، ص‏358.
10) تفسير نمونه، ج‏2، ص‏48.
11) تاج المواليد (از مجموعه نفيس)، ص‏43؛ الارشاد، ص‏525، و كشف الغمة، ج‏2، ص‏369.
12) منتهى الآمال، ج‏2، ص‏121.
13) همان.

 

/

مفاتيح ترنم

 

مفاتيح ترنم

ايمان

آن را كه زمين و آسمانش جا نيست‏
بر عرش برين و كرسيش مأوا نيست‏
اندر دل عاشقش بگنجد اى دوست‏
ايمانست اين و غير از اين معنا نيست‏

(ديوان امام خمينى)

افسوس

افسوس كه عمر در بطالت بگذشت‏
با بار گنه بدون طاعت بگذشت‏
فردا كه به صحنه مجازات روم‏
گويند كه هنگام ندامت بگذشت‏

(ديوان امام خمينى)

قربانى دانش

معلّم رهنماى آدم است و فخر انسانى‏
بناى كاخ تعليم و تعلّم را هم او بانى
معلّم را مقام و قدر بعد از انبياء باشد
بود او بهترين استاد بر هر عالى و دانى‏
به قدر و منزلت باشد به هر جا در صف اول‏
گرامى در بر هر قوم و ملت، خاصه ايرانى‏
معلم را نباشد شيوه ماه و سال جز خدمت‏
كه جز اين نيست راه خدمت و رسم‏مسلمانى‏
دهد تعليم دانش تا به نسل حاضر و آتى‏
نخواهد راحتى بر خود، نترسد از پريشانى‏
معلّم كيست آن كو با توان و همت والا
رهاند جان انسانى زدام جهل و نادانى‏
نه تنها در طريق تربيت اوقات سازد صرف‏
كه سازد جان شيرين در ره تعليم قربانى
رسيدن آرزو دارى چو بر سر منزل مقصود
مبر از دست هرگز دامن فضلش به آسانى
طبيب حاذق است و گر نخواهى نزد او رفتن‏
از آن ترسم به درمان دلت اى دوست درمانى‏
بود هر چيز را پايان در اين عالم بجز دانش‏
كه دانش را نه حدّى مى‏توان ديدن نه پايانى‏
زاوصاف معلم گفتنى زين بيش بايد گفت‏
نگنجد گرچه آن اوصاف در نطق و سخنرانى‏
خدايا از تو خواهم در همه احوال يا اوقات‏
به لطف بيكرانت هر بلا از وى بگردانى‏

(محمد خرّمشاهى «ميلاد»)

فصل بهار

اى دل بهار مى‏رسد و غافلى هنوز
بى‏برگ و بى‏جوانه و بى‏حاصلى هنوز
ياران سبز، رفته به گلگشت نوبهار
اما تو زرد و غمزده در منزلى هنوز
ياران زهفت خوان شكفتن گذشته‏اند
هجرت كن از خزان، تو چرا در گلى هنوز
يك غنچه معرفت، ز كرامات نوبهار
از باغ گل نچيده‏اى و جاهلى هنوز
اى دل بيا به باغ تماشاى نوبهار
فيضى ببر ز گل، تو اگر قابلى هنوز
فهم بهار، جز به شكفتن نمى‏شود
در راه گُل شدن، تو چرا كاهلى هنوز؟
اى دل بگو چرا چو پرستو در اين بهار
مجنون گل نمى‏شوى و عاقلى هنوز
دستى نمى‏كشى به سر آسمان چرا
اى دل اگر به چلچله‏ها مايلى هنوز
اى دل به ياد دلشدگان چمن به شوق‏
يك سوره گُل بخوان تو اگر بيدلى هنوز
كن اقتدا به لاله در اين نوبهار عشق‏
اى دل اگر به مذهب گل قايلى هنوز
سهم تو از نزول بهاران خجالت است‏
اى دل بهار مى‏رسد و غافلى هنوز

(رضا اسماعيلى)

موقوفه دين‏

جان لوح سفيدى است سياهش نكنيد
هر آن چه گناه است نگاهش نكنيد
اين قطعه زمين دل كه در دست شماست‏
موقوفه دين است، تباهش نكنيد

(جواد محدثى)

خورشيد

بايد از فيض شهادت دين خود احيا كنم‏
جان خود تقديم آن خورشيد بى‏همتا كنم‏
بايد از جان بگذرم در راه استقلال دين‏
تا زخود خوشنود و راضى خالق يكتا كنم‏
گر شهادت آرمان ماست از مردن چه باك‏
مى‏روم تا در بهشت قدسيان مأوا كنم‏
مى‏ستيزم با هر آن كس دشمنى با حق كند
گر كُشم يا كشته گردم با خدا سودا كنم‏

(شهيد على بيگ زاده)

حفظ نظام مقدس جمهورى اسلامى بر همه واجب است‏

اى مسلمان هوشيار
اى برادر بيدار
نكند يك لحظه
غافل از دشمن مكار شوى‏
قاسطين بيدارند
مارقين در كارند
ناكثين بسيارند
در كمينند كه تو
لحظه‏اى ديده به هم بگذارى‏
مشو آسوده كه بگذشت خطر
نشوى غرّه به پيروزى خويش‏
كه خطر بسيار است‏
راه بس دشوار است‏
ليك با همّت مردانه تو
ليك با عزم دليرانه تو
كه زدى بانگ بزرگست خدا
و فرو ريختى آن سدّ عظيم‏
با تهى مشت گره كرده خويش‏
و جهان را به شگفت آوردى‏
مشكلى نيست كه آسان نكنى‏
رمز پيروزى ما وحدت بود
وحدت رهبرى و راه و هدف‏
كه همه در يك صف‏
همگى جان بر كف‏
در پى كندن بنيان ستم‏
دست داديم به هم‏
و خدا يار جماعت باشد

(امير حسين غلامى)

قصه قدس

روزى به كنار قدس مهمانى بود
آهنگ صفا، صلح و مسلمانى بود
كودك به كنار مادر و بابا شاد
يك خانه كوچك و هزاران فرياد
در ماه خدا سفره افطار گشاد
در فطر همه به دور قدس و آزاد
ايام كلاس و درس در مدرسه جمع‏
پروانه صفت، شاد به دور يك شمع‏
در وقت سفر شاد ز آرامش راه‏
در، گاه حَضَر، خانه و كاشانه پناه‏
بابا به دل راحت و آسوده به كار
مادر چو چراغ خانه نورى بيدار
در روز به شاخه‏هاى زيتون بازى‏
شب‏ها به ميان خانه خواب نازى‏
ما اهل فلسطين سرمان در پر خود
در لانه خود خانه خود، كشور خود
ناگاه عقاب پنجه در خون رقصيد
چون ابر غروب، بارش خون باريد
چنگال سياه زد به صد لانه سبز
نابود نمود اهل كاشانه سبز
از شهر و ديار و خانه پرتاب شديم‏
بى‏جرم و بهانه بى‏سبب آب شديم‏
آواره كوه و دشت و صحرا گشتيم‏
در غربت خويش موج دريا گشتيم‏
آن گرگ سياه، دست بر پاى گرفت‏
در خانه و كاشانه ما، جاى گرفت‏
آواره «صبرا و شتيلا» بوديم‏
بى‏توشه و در گوشه صحرا بوديم‏
آن گرگ به اين كوير هم رحم نكرد
بر پيرزن و صغير هم رحم نكرد

هر كودك و مرد و زن در اين صحرا بود
غواص به خون خويش در دريا بود
در جنگ ميان خون و شمشير چه شد؟
در جنگ ميان سينه و تير چه شد؟
او بود و تفنگ و موشك و تيغ و سلاح‏
ما با دم سنگريزه اميد فلاح‏
او بود و به تيغ خويش بى‏رحم و پليد
ما با زن و مرد و كودك و قلب سفيد
او با دل سنگ بود و ما دست به سنگ‏
او خون بمكيد، رنگ بگرفت زننگ‏
بر كودك «الدّوره» ما رحم نكرد
بر پير زمين خورده چرا رحم نكرد
بر دست عليل بر عصا تيغ گشود
هر گرگ كه پاره پاره مى‏كرد ستود
روزى به كنار كوه با تيزى سنگ‏
دستان جوانان ببريد آن دلسنگ‏
تا دست زسنگ نور كوتاه كنيم‏
چون شير خدا سر به دل چاه كنيم‏
آرام شديم تا كه طوفان گرديم‏
از بهر ستم، خواب پريشان گرديم‏
امروز كه انتفاضه آغاز شده‏
صد زخم، كه كهنه گشته، خود باز شده‏
امروز به سجيل، ابابيل شويم
نابودگر طائفه فيل شويم‏
امروز شده رجم شياطين آغاز
با سنگ سفيد قدسيان در پرواز
آيد حجرالاسود از آن بيت حرم‏
تا سنگ زند بر دل اين ظلم و ستم‏
آنقدر به سينه تيغ را ناز كنيم‏
تا بر پر انتفاضه پرواز كنيم‏
آنقدر به خون خويش طوفان سازيم‏
درياى ستم سخت پريشان سازيم‏
با موى سفيد غرق در خون عهد است‏
قنداق سفيد سرخ و گلگون عهد است‏
با مرد و زن به زير آوار دچار
با چشم اميد كور از غربت يار
با مركب صد شهيد مشتاق الاه‏
با كودك بى‏مادر و بابا و پناه‏
صد عهد زجان و دل بدينها بستيم‏
تا قدس رها نگشته ما هم هستيم‏
بر ذات خداى كبريايى سوگند
ما قدس شريف را رهانيم از بند

(سيد جعفر علوى)
/

شفاعت در قرآن و حديث

 

شفاعت در قرآن و حديث‏

محمود سعدى‏

اين مقاله توسط مركز فرهنگ و معارف قرآن تهيه و در اختيار مجله قرار گرفته.

مقدمه‏

يكى از مزايايى كه خداى متعال به مؤمنان، اختصاص داده اين است كه اگر مؤمن، ايمان خودش را تا هنگام مرگ حفظ كند كه باعث سلب توفيق و سوء عقاب و سرانجام، شك و ترديد يا انكار و جحود نشود، و خلاصه در يك جمله «اگر با ايمان از دار دنيا برود» به عذاب ابدى مبتلا نخواهد شد و جهنم برايش ابدى نخواهد بود و گناهان كوچكش به واسطه اجتناب و دورى از گناهان كبيره، بخشوده شده و گناهان بزرگش به وسيله توبه كامل و مورد قبول‏پروردگارش، آمرزيده مى‏شود، و اگر موفق به چنين توبه‏اى نشد، تحمل گرفتارى‏ها و مصائب دنيا بار گناهانش را سبك مى‏كند و سختى‏هاى برزخ و مواقف آغازين رستاخيز ناخالصى هايش را مى‏زدايد و اگر باز هم از آلودگى‏هاى گناهان پاك نشد به وسيله شفاعت – كه مظهر تجلى بزرگ‏ترين و فراگيرترين رحمت الهى در اولياء خدا به ويژه رسول اكرم و اهل بيت كرامش (عليهم الصلوة والسلام) مى‏باشد – از عذاب دوزخ نجات خواهد يافت.(1) بر حسب روايات فراوان «مقام محمود» كه در قرآن كريم(2) به رسول اكرم(ص) وعده داده شده همين مقام شفاعت است، و نيز آيه شريفه «و لسوف يعطيك ربّك فترضى؛(3) و همانا پروردگارت «آنقدر» به تو عطا خواهد كرد كه خشنود شوى.» اشاره به آمرزش الهى است كه به واسطه شفاعت آن حضرت شامل حال كسانى كه استحقاق دارند مى‏شود.
بنابراين، بزرگترين و نهايى‏ترين اميد مؤمنان گنه كار، شفاعت است، ولى در عين حال نبايد از «مكر الهى» ايمن شوند و بايد هميشه بيمناك باشند كه مبادا كارى از آنها سر زده باشد يا سر بزند كه موجب سوء عاقبت و سلب ايمان، در هنگام مرگ گردد و مبادا علاقه به امور دنيوى به حدّى در دلش رسوخ يابد كه «العياذ بالله» با بغض خداى متعال از اين جهان برود بدان جهت كه مى‏بيند اوست كه به وسيله مرگ، بين او و محبوب‏ها و معشوق‏ها جدايى مى‏افكند.

مفهوم شفاعت‏

شفاعت از ماده «شفع» است كه در لغت به معناى «جفت شدن با چيزى» است، و اصطلاحاً به معناى حائل شدن براى رفع ضرر از كسى و يا رساندن منفعتى به اوست و در عبارت ساده‏تر و در محاورات عرفى بدين معنا به كار مى‏رود كه شخص آبرومندى از بزرگى بخواهد كه از مجرمى بگذرد يا بر پاداش خدمتگزارى بيفزايد. البته در اين وساطت براى دفع ضرر از كسى بايد سه طرف وجود داشته باشند:
الف – شفاعت، ب – شفاعت شونده، ج‏شفاعت كننده‏
در اصطلاح شرعى و مذهبى شفاعت درآن جا مطرح مى‏شود كه شخصى در نزد خداوند براى ديگرى طلب مغفرت و آمرزش نمايد و يا بخواهد عقابى كه در اثر گناه متوجه نفس گنهكار شده از او برداشته شود و يا تخفيف يابد. در اين حال، شخص گنهكار، شفاعت شونده و ذات مقدس پروردگار پذيرنده شفاعت خواهد بود.
شفاعت به معناى مذكور از مسلّمات دين مبين اسلام به شمار مى‏رود و در اين زمينه علاوه بر آيات متعدد قرآنى، روايات فراوانى از طريق شيعه و سنّى از رسول‏اكرم(ص) نقل گرديده است. شايد به جرأت بتوان گفت كه از همه ائمه معصومين در زمينه شفاعت روايت داريم و اين روايات هرگونه ابهام و شك و ترديدى را در زمينه شفاعت از بين مى‏برد و موجبات يقين را براى حقيقت جويان با انصاف فراهم مى‏سازد.
در موارد متعارف علت اين كه كسى شفاعت شفيعى را مى‏پذيرد اين است كه مى‏ترسد اگر نپذيرد شفاعت كننده رنجيده مى‏شود و رنجش خاطر وى موجب محروميت از لذت مؤانست و خدمت و يا حتى موجب ضررى از ناحيه شفيع گردد. مشركانى كه آفريدگار جهان را داراى اوصاف انسانى و از جمله نياز به انس با همسر و نديمان و كمك ياران و همكاران و يا ترس از انبازان و همتايان مى‏پنداشتند براى جلب توجه خداى بزرگ يا مصونيّت از خشم وى دست به دامن خدايان پندارى مى‏زدند و به پرستش فرشتگان و جنّيان و كرنش در برابر بت‏ها و تنديس‏ها پرداخته و مى‏گفتند: «هؤلاء شفعائنا عند الله؛(4) اينان شفيعان ما نزد الله هستند» و نيز مى‏گفتند:
«ما نعبدهم الاّ ليقربونا الى الله زُلفى؛(5) اينان را پرستش نمى‏كنيم؛ جز به اين منظور كه قرب و منزلتى براى ما نزد الله تحصيل كنند.»
قرآن كريم نيز در مقام ردّ چنين پندارهاى جاهلانه‏اى مى‏فرمايد: «ليس لها من دون الله ولىٌّ و لا شفيع؛(6) ولى بايد توجه داشت كه نفى چنين شفيعان و چنين شفاعتى به معناى نفى مطلق شفاعت نيست و در خود قرآن كريم آياتى داريم كه «شفاعت باذن الله» را اثبات و شرايط شفيعان و نيز شرايط كسانى كه مشمول شفاعت واقع مى‏شوند را بيان فرموده است. وانگهى پذيرفته شدن شفاعت شفيعان مأذون از طرف خداى متعال، به واسطه ترس يا نياز به ايشان نيست، بلكه راهى است كه خود او براى كسانى كه كمترين لياقت دريافت رحمت ابدى را دارند گشوده و براى آن، شرايط و ضوابطى تعيين فرموده است. در حقيقت فرق بين اعتقاد به شفاعت صحيح و شفاعت شرك‏آميز، همان فرق بين اعتقاد به ولايت و تدبير استقلالى است كه در مباحث خداشناسى بيان مى‏شود.
واژه شفاعت گاهى به معناى وسيع‏ترى به كار مى‏رود و شامل ظهور هر تأثير خيرى در انسان به وسيله ديگرى مى‏شود و چنان كه پدر و مادر نسبت به فرزندان و گاهى بالعكس، يا آموزگاران و ارشادگران نسبت به شاگردانشان و حتى مؤذن نسبت به كسانى كه با صداى اذان او به ياد نماز افتاده و به مسجد رفته‏اند شفاعت مى‏كنند، و در حقيقت، همان اثر خيرى كه در دنيا داشته‏اند، به صورت شفاعت و دستگيرى در قيامت ظاهر مى‏شود.
نكته ديگر اين كه: استغفار براى گنهكاران در همين دنيا نيز نوعى شفاعت است و حتى دعا كردن براى ديگران و درخواست قضاى حوائجشان از خداى متعال نيز در حقيقت از قبيل «شفاعت عندالله» به شمار مى‏رود، زيرا همگى اينها وساطت نزد خداى متعال براى رساندن خيرى به شخصى ديگر يا دفع شرى از اوست. اينك به ذكر و ترجمه برخى از آيات و روايات كوتاه كه در اين زمينه وجود دارد مى‏پردازيم:

آيات‏

«مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ؛(7) كيست كه در نزد خداوند براى ديگران شفاعت كند مگر به اذن او؟»
«مَا مِن شَفِيعٍ إِلاَّ مِن بَعْدِ إِذْنِهِ؛(8) شفيعى نيست مگر پس از اذن او».
«يَوْمَئِذٍ لا تَنفَعُ الشَّفَاعَةُ إِلاّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَنُ وَرَضِىَ لَهُ قَوْلا؛(9) در آن روز (قيامت) شفاعت هيچ كس سودى نبخشد جز آن كس كه خداى رحمن به او رخصت شفاعت داده و سخنش مورد پسند او گرديده است.»
«لا يَمْلِكُونَ الشَّفَاعَةَ إِلا مَنِ اتَّخَذَ عِند الرَّحْمَنِ عَهْدًا؛(10) در قيامت هيچ كس مالك شفاعت نمى‏باشد مگر كسى كه [به پرستش حق‏] از خداى متعال عهد [نامه توحيد كامل ]دريافته است».
«وَلا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضَى وَهُم مِّنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ؛(11) و هرگز آن مقرّبان درگاه الهى از احدى جز آن كس كه خدا از او راضى است شفاعت نمى‏كنند و آنها دائماً از خوف قهر خدا هراسانند.»

روايات‏

همان طور كه گفته شد در زمينه شفاعت هم از طريق اهل سنّت و هم از طريق شيعه اخبار فراوانى به دست ما رسيده است. نخست به ذكر چند روايت كه از طريق اهل سنّت از پيامبر اكرم(ص) رسيده است مى‏پردازيم و سپس اخبار شيعه را در زمينه شفاعت بررسى مى‏كنيم.

اخبار اهل سنّت‏

قال رسول الله(ص): «شفاعتى نائلة ان شاء الله من مات و لا يشرك بالله شيئاً؛ از شفاعت من – اگر خداوند بخواهد – آن كس برخوردار خواهد شد كه بميرد در حالى كه هيچ گونه شائبه شركى نسبت به خداوند در دلش نباشد.»
قال رسول الله(ص): «قوله تعالى: عسى ان يبعثك ربّك مقاماً محمودا؛(12) هو المقام الذى اشفع لامتى فيه؛ منظور از «مقام محمود» در آنجا كه خداوند مى‏فرمايد: «اميد است كه خداوند تو را براى مقام محمود برگزيند» مقامى است كه من در آن براى امتم شفاعت مى‏كنم».
قال رسول الله(ص): «يشفع يوم القيامة الانبياء ثم العلماء ثم الشهداء؛ در آن روز نخست انبياء، پس از آن علما و سپس شهداء، گنهكاران را شفاعت مى‏كنند».

اخبار شيعه(13)

قال رسول الله(ص): «ثلاثة يشفعون الى الله فيشَّفعون: الانبياء، ثم العلماء ثم الشهداء؛ سه گروهند كه در نزد خداوند براى گنه‏كاران شفاعت مى‏كنند و شفاعتشان مورد قبول واقع مى‏شود: نخست انبيا، سپس علما، پس از آن شهداء».(14)
قال رسول الله(ص): «انما شفاعتى لاهل الكبائر من امتى؛ شفاعت من فقط براى كسانى از امتم مى‏باشد كه مرتكب گناهان كبيره شده‏اند.»
قال اميرالمؤمنين(ع): «لنا شفاعة و لاهل مودّتنا شفاعة؛ اميرالمؤمنين (در ضمن حديثى) فرمودند: براى ما و نيز براى اهل مودّت و دوستى ما حق شفاعت وجود دارد.»
قال الصادق(ع): «من انكر ثلاثة اشياء فليس من شيعتنا، المعراج والمسألة فى القبر والشفاعة؛ امام صادق(ع) فرمودند: هر كس منكر سه چيز شود از شيعيان ما محسوب نمى‏شود: معراج پيامبر، سؤال در قبر و مسئله شفاعت.»
قال الصادق(ع): «نمجّد ربّنا، و نصلّى على نبيّنا، و نشفع لشيعتنا فلايردّنا ربّنا؛ امام صادق(ع) فرمود: ما پروردگارمان را تمجيد مى‏كنيم و بر پيامبرمان درود و سلام مى‏فرستيم، و براى شيعيانمان شفاعت مى‏كنيم، و خداوند نيز درخواست ما را ردّ نمى‏كند.»
قال الرضا(ع): «من كذب بشفاعة رسول الله(ص) لم تنله؛ هر كس شفاعت رسول خدا(ص) را تكذيب نمايد مشمول آن نخواهد شد.
با توجه به آيات متعدد قرآنى و روايات فراوانى كه از شيعه و اهل سنت در زمينه شفاعت وجود دارد، انكار و تشكيك در آن هرگز براى اهل تحقيق و انصاف ممكن نيست.

جمع بندى روايات در باب شفاعت‏

آن چه از روايات در اين جا ذكر گرديد، تعداد كمى از روايات متعددى است كه در زمينه شفاعت به معناى گسترده آن به ما رسيده است. ما در اين جا براى رعايت اختصار از ذكر بقيه روايات اين باب كه در كتب احاديث آمده است خوددارى مى‏كنيم و با جمع بندى جامع از مجموع روايات به دست آمده، معانى گوناگون و اصطلاح «شفاعت» در لسان شرع را نيز بيان مى‏كنيم:
به طور كلى مى‏توان اين روايات را به سه دسته تقسيم كرد:
دسته اوّل: رواياتى است كه شفاعت را به پيامبر اسلام(ص) و اهل بيت شان، مؤمنين و يا گروه‏هاى خاص ديگر مثل انبيا، علما و شهدا نسبت مى‏دهند و در بعضى از روايات آمده است كه همسايه نيز درباره همسايه شفاعت مى‏كند.(15)
دسته دوم: رواياتى است كه شفاعت را به بعضى از اعمال نسبت مى‏دهند. به عنوان مثال در روايتى شفاعت به «رحم و امانت‏دارى» نسبت داده شده است.(16)
دسته سوم: رواياتى است كه مفادشان اين است كه همه مردم (ظاهراً بدون استثناء) در قيامت نيازمند شفاعت پيامبر اكرم(ص) مى‏باشند.(17)
اگر بخواهيم معناى عام و جامعى براى شفاعت – با توجه به گونه‏هاى مختلف آن – ارائه دهيم، بهتر اين است كه بگوييم: «شفاعت همان واسطه شدن در درگاه الهى است» و اين گروه‏ها، اشخاص و يا افعالى كه در روايات به عنوان «شفيع» مطرح مى‏شوند، هر يك به نوبه خود مجرايى از مجارى فيض بارى تعالى هستند و وسائط و كانال‏هاى جريان لطف و رحمت خداوندى به شمار مى‏روند يعنى همان گونه كه هر يك از فيوضات الهى سبب و مجراى خاصى دارد، فيض شفاعت الهى نيز سبب و كانال خاصى دارد.

توضيح مطلب‏

اگرچه سراسر وجود و هستى ما از آن خداست، و در هر لحظه غرق در درياى فيض الهى هستيم؛ امّا خداى تعالى فيوضات خاصى دارد كه شامل حال همه افراد نمى‏شود. بلكه متوقّف بر اعمال و افعال اختيارى‏اى است كه هر كس موفق به انجام آن اعمال گردد از آن فيوضات بهره‏مند مى‏شود. هم چنين با توجه به تفاوت و اختلافى كه بين اين افعال – به عنوان اسباب تحصيل آن فيض‏ها – وجود دارد، خود اين فيض‏ها نيز مختلف مى‏شود. به گونه‏اى كه فيض خاصى كه از راه انجام يك فعل معيّن عايد انسان مى‏شود با فيض خاص عمل ديگر تفاوت دارد و اين دو قابل جانشينى و تبديل نيستند. به عنوان مثال فيض و ثوابى كه از راه «صدقه» به انسان مى‏رسد، ممكن نيست كه از راه ديگرى كسب شود. و هر يك از اعمال نيك و صالح ديگر نيز سبب فيض خاصى هستند كه اين فيض‏هاى خاص جز از راه انجام فعل اختيارى خاص خودشان حاصل نمى‏شود. براين اساس مى‏توان گفت حتى ملائكه الهى نيز كه موجوداتى تام التجرد بوده و جميع كمالات ممكنه نوع خود را بالفعل داراست از آن جا كه در كارهاى خود مختار نيستند، نمى‏توانند لذّت خاصى را كه از راه انجام يك فعل اختيارى براى ما قابل درك است ادراك كنند.
هدف از اين توضيحات اين است كه بگوييم: شفاعت نيز همچون ساير فيوضات حق تعالى سبب و مجراى خاصى دارد، اگر اين سبب فراهم نشود اين فيض هرگز به كسى نخواهد رسيد، و اين اسباب نيز هم‏چون ساير اسبابِ فيض‏هاى الهى جز از راه افعال اختيارى قابل تحصيل نيست.

پاسخ به دو سؤال:

حال با توجه به مطالب مذكور پاسخ دو شبهه از شبهاتى كه در زمينه شفاعت مطرح شده است روشن مى‏شود.
از آن جا كه پاسخ اين دو شبهه ارتباط مستقيم با مطالب مذكور دارد، لذا اين دو شبهه را در اين جا مطرح كرده و پاسخ مى‏دهيم و پاسخ شبهات ديگر را در جاى خود پاسخ مى‏دهيم.
سؤال اول: آيا شفاعت به معناى تحت تأثير قرار گرفتن خداوند در برابر ديگرى – يعنى شفيع – نيست؟ چرا كه اگر بگوييم در مسأله شفاعت مؤثر حقيقى تنها و تنها خداست، بنابراين درخواست شفيع هيچ اثرى نداشته و شفاعت بى‏معناست؛ و اگر بگوييم ديگرى نيز در افاضه اين فيض الهى از ناحيه خداوند مؤثر است، مستلزم تأثر و انفعال خداوند است!
سؤال دوم: آيا شفاعت كردن شفيع براى رفع عقاب از كسى است كه مستحق عقاب است و آيا پذيرش اين شفاعت از جانب خداوند به اين معنا نيست كه رحمت و لطف و مهربانى شفيع بيشتر و بالاتر از رحمت و لطف خداوند است؟

پاسخ سؤال اول:

با توجه به اين كه گفتيم شفاعت نيز فيضى از فيوضات خداوندى است بنابراين روشن است كه منشأ اصلى و حقيقى اين فيض شفيع نيست، هرچند كه او تنها و تنها به عنوان كانال و فيض خاص الهى در رسيدن آن به انسان مدخليت دارد. يعنى فيض شفاعت تنها و تنها از آن خداست؛ اما خود او كانال خاصى، مانند: پيامبران، ائمه، شهدا، علما و… را براى اين فيض قرار داده است كه اين فيض جز از اين مجارى قابل تحصيل نيست، بنابراين در عين حالى كه اين وسائط در شفاعت مؤثرند، هرگز اين مطلب به معناى متأثر شدن و انفعال پذيرى خداوند نيست.

پاسخ سؤال دوم:

از پاسخ سؤال قبلى پاسخ اين سؤال نيز روشن مى‏شود يعنى وقتى روشن شد كه فيض و رحمت تنها از ناحيه خداست، و اين شفعا و وسائط تنها نقش مجرا و واسطه دارند؛ بنابراين هرگز چنين نيست كه رحمت و مهربانى شفيع بيشتر از خداوند باشد،بلكه اين رحمت بى‏منتهاى اوست كه باعث شده بابى به نام «شفاعت» به عنوان آخرين مرحله بهره مندى از فيض الهى گشوده گردد تا از اين طريق نيز افراد بيشترى مشمول فيض و رحمت او واقع شوند.

شرايط شفاعت‏

هرچند مسئله شفاعت از اصول مسلّم و قطعى اسلام است، اما تابع شرايط و مقتضيات خاص و ويژه‏اى است، كه از لابلاى مباحث گذشته تا حدودى مى‏توان اين شرايط را به دست آورد، اين شرايط را به صورت خلاصه ذكر مى‏كنيم:
1 – اذن الهى: چنان كه در بسيارى از آيات قرآن كريم مشاهده كرديم، يكى از شرايط اساسى و اصلى شفاعت اين است كه به اذن الهى باشد. بنابراين چنين نيست كه هر كس بتواند در مورد هر كس كه بخواهد شفاعت كند:
«رَبِّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا الرحْمَنِ لا يَمْلِكُونَ مِنْهُ خِطَابًا».(18)
2 – رضايت خدا نسبت به شفيع: علاوه بر اين كه اصل شفاعت بايستى با اذن الهى باشد، شخص شفيع نيز بايستى از كسانى باشد كه خداوند شفاعت آنان را مى‏پذيرد. با توجه به اين شرايط نيز نمى‏توان از هر كسى توقع شفاعت داشت وهر كس نمى‏توانند مدّعى حق شفاعت شود.
3 – رضايت خدا نسبت به فرد مورد شفاعت: در مسئله شفاعت، رضايت خداوند نسبت به شفاعت شوندگان نيز شرط است. يعنى چنين نيست كه فيض شفاعت بدون استثنا نصيب هر كس شود، بلكه – چنان كه اشاره نموديم – اسباب و ملاك خاصى دارد كه هر كس اين ملاك را تحصيل كرده باشد، مشمول شفاعت شفاعت كنندگان قرار مى‏گيرد و در غير اين صورت از اين فيض محروم خواهد بود.
از آيات و روايات شفاعت مى‏توان بعضى از شرايط شفاعت شوندگان را كه موجب رضايت خداوند نسبت به شفاعت در حق آنان مى‏گردد به دست آورد، مانند شرائط «ايمان»، «اقامه نماز» «پرداخت زكات» و «اعتقاد به معاد» كه از آيات زير به دست مى‏آيد:
«فِي جَنَّاتٍ يَتَسَاءلُونَ * عَنِ الْمُجْرِمِينَ * مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ * قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ *وَلَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ * وَكُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَائِضِينَ * وَكُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ * حَتَّى أَتَانَا الْيَقِينُ * فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ؛ بهشتيان در بهشت از مجرمين سؤال مى‏كنند كه چه كرديد كه اينك گرفتار عذاب دوزخ شديد؟
دوزخيان پاسخ مى‏دهند، ما از نمازگزاران نبوديم، و با پرداخت زكات دستگيرى از مسكينان نكرديم، و همواره عمر خويش را با اهل باطل به بطالت گذرانديم، و روز جزا و قيامت را دروغ مى‏پنداشتيم، تا اين كه ناگاه مرگ گريبان ما را گرفت و برايمان يقين حاصل شد. [اما اينان بايد بدانند كه‏]، با اين وضع، شفاعت شافعان در روز رستاخيز هرگز شامل حال آنها نمى‏شود.(19)
به طور كلى بايد سنخيّتى بين شفاعت‏كنندگان و شفاعت شوندگان وجود داشته باشد تا شفاعت مؤثر باشد، اما اگر زنگارهاى سياهى و پليدى و گناه آنقدر زياد باشد كه به طور كلى سنخيّت بين دو گروه از بين رفته باشد، شفاعت هيچ اثرى نخواهد داشت (بايد آهن باشد تا آهن ربا، جذب كند ولى اگر زنگار تمام روى آهن را بپوشاند، آهن‏ربا آن را جذب نخواهد كرد).

پى‏نوشت‏ها: –
1) عن النبى(ص): «ادّخرتُ شفاعتى لاهل الكبائر من امتى؛ شفاعتم را براى ارتكاب كنندگان گناهان كبيره از امتم ذخيره كردم». (بحارالانوار، ج‏8، ص‏37 – 40).
2) بعضى از شب را بيدار و متهجد باش و نماز شب را به جاى آر، باشد كه خدايت تو را به مقام محمود مبعوث گرداند. (اسراء/79)
3) سوره ضحى، آيه‏5.
4) سوره يونس، آيه‏18.
5) سوره زمر، آيه‏3.
6) سوره انعام، آيه‏7.
7) سوره بقره، آيه‏255.
8) سوره يونس، آيه‏3.
9) سوره طه، آيه‏109.
10) سوره مريم، آيه‏87.
11) سوره انبياء، آيه‏28.
12) سوره اسراء، آيه‏79.
13) بحارالانوار، ج‏8، ص‏29 – 63.
14) بحارالانوار، ج‏8.
15) بحارالانوار، ج‏8، ص‏34 – 40، ح‏21، ص‏42، ح‏35.
16) بحارالانوار، ج‏8، ص‏43، ح‏39.
17) بحارالانوار، ج‏8، ص‏48، ح‏51، ص‏42، ح‏31، ص‏38، ح‏10.
18) سوره نبأ، آيه‏37.
19) سوره مدثر، آيات 48 – 40.

 

/

نظر دين درباره دنيا

 

نظر دين درباره دنيا

آية الله شهيد مرتضى مطهرى‏

روز شهادت استاد شهيد مرتضى مطهرى و روز معلم گرامى باد

موضوع بحث، «دنيا از نظر دين است». البته ما تنها از نظر دين اسلام بحث مى‏كنيم، مخصوصاً نظر ما به منطقى است كه قرآن كريم در اين باب پيش گرفته است، اين منطق لازم است روشن شود، زيرا متداول‏ترين مطلبى كه به عنوان موعظه و نصيحت از زبان دين گفته مى‏شود همان‏هاست كه تحت عنوان مذمّت دنيا و بدى دنيا و توصيه ترك دنيا و رها كردن آن گفته مى‏شود. هر كسى مى‏خواهد واعظ بشود و مردم را موعظه كند، اول مطلبى كه به ذهنش مى‏رسد: اين است كه برود جمله‏هايى شعر يا نثر در مذمّت دنيا و پيشنهاد ترك دنيا ياد بگيرد، به همين جهت به اندازه‏اى كه اين مطلب به گوش مردم خورده هيچ مطلب ديگر به گوششان نخورده است.
اين مطلب با تربيت و اخلاق مردم و نوع توجهى كه بايد به مسائل زندگى داشته باشند مربوط است، از اين نظر در درجه اول اهميت است. اگر به طرز خوب و معقولى تفسير شود، در تهذيب اخلاق و عزّت نفس و بلندى نظر و خوشبختى فردى و حسن روابط اجتماعى مردم مؤثّر است، و اگر به طرز نامطلوبى تفسير شود موجب تخدير و بى‏حس كردن اعصاب و بى‏قيد كردن آنها و سر منشأ همه نوع بدبختى و بى‏چاره‏گى‏هاى فردى و اجتماعى خواهد شد.

تفسير غلط از زهد و ترك دنيا

از قضا تدريجاً جانب تفسير دوم چربيده، مواعظ و نصايحى كه تدريجاً به شعر يا نثر در اين زمينه پيدا شده غالباً به شكل دوم است و اثر تخدير و بى‏حس كردن را دارد و اين دو علت دارد: يكى نفوذ برخى افكار و فلسفه‏هايى كه پيش از اسلام بوده و مبتنى است بر بد بينى به هستى و جهان و گردش روزگار و بر شريّت آنچه در اين جهان است كه در اثر اختلاط ملت‏هاى اسلامى در ميان مسلمين شايع شده است. ديگر حوادث تاريخى ناگوار و علل اجتماعى خاصى كه در طول چهارده قرن در محيط اسلامى رخ داد و طبعاً مولّد بدبينى و بى‏علاقه‏گى و شيوع فلسفه‏هاى مبنى بر بدبينى گرديده است.
حالا مستقيماً بايد ببينيم منطق قرآن در اين زمينه چيست؟ آيا مى‏توان همين فلسفه بدبينى را از قرآن استخراج كرد؟ يا اين كه در قرآن چنين مطلبى يافت نمى‏شود؟

زهد در قرآن‏

در قرآن كريم در عين اين كه از دنيا به عنوان يك زندگانى فانى كه قابل نيست انسان آن را منتهاى آرزو و آخرين مقصد قرار دهد ياد شده: «اَلمالُ والبَنون زِينَة الحيوةِ الدّنيا والباقِيات الصّالِحات خَير عِندَ ربِّكَ ثواباً وَ خيرُ املاً»1 يعنى ثروت و فرزندان رونق همين زندگانى دنيا هستند و اما اعمال صالحى كه باقى مى‏ماند بهتر است از لحاظ پاداش پروردگار و از لحاظ اين كه انسان به آنها دل ببندد.
قرآن با اين كه دنيا را به عنوان اين كه غايت آمال و منتهاى آرزو باشد قابل و لايق براى بشر نمى‏داند، در عين حال نمى‏گويد: كه موجودات و مخلوقات از آسمان و زمين و كوه و دريا و صحرا و نبات و حيوان و انسان با همه نظاماتى كه دارند و گردش‏ها و حركت‏ها كه مى‏كنند زشت است، غلط است، باطل است. بلكه بر عكس اين نظام را نظام راستين و حق مى‏داند و مى‏گويد: «وَ ما خَلَقْنا السّموات والاَرضَ وَ ما بَينَهُما لاعبين»2 ما آسمان‏ها و زمين و آن‏چه ميان آنهاست به قصد بازى نيافريده‏ايم. قرآن كريم به موجودات و مخلوقات عالم از جماد و نبات و حيوان قسم مى‏خورد: «والشّمس وَ ضُحيها والقَمرِ إذا تَليها».3 «والتّينِ والزَّيتون و طورِ سينينَ و هذا البَلَدِ الاَمينِ»4 «وَالعادِياتِ ضَبْحاً * فالمورياتِ قَدحاً».5 «وَ نَفسٍ و ما سَواها * فَالهَمها فُجورها و تقواها»6 قرآن مى‏فرمايد «ما تَرى فى خَلقِ الرّحمن مِن تفاوتٍ فارجِعِ البَصَر هَل تَرى مِن فُطورٍ».7
اساساً بدبينى به خلقت و آفرينش و به گردش و نظام عالم با فلسفه اسلام يعنى با هسته مركزى فلسفه اسلام كه توحيد است سازگار نيست، اين گونه نظريه‏ها يا بايد بر ماترياليسم و ماديّت و انكار مبدأ حقِ حكيمِ عادل مبتنى باشد، و يا بر اساس ثنويت و دوگانگى وجود و هستى، همان طورى كه در برخى فلسفه‏ها يا آيين‏ها به دو اصل و دو مبدأ براى هستى معتقد شده‏اند: يكى را مبدأ خيرات و نيكى‏ها و ديگرى را مبدأ شرور و بدى‏ها دانسته‏اند.
اما در دينى كه بر اساس توحيد و اعتقاد به خداى رحمن و رحيم و عليم و حكيم بنا شده جايى براى اين افكار باقى نمى‏ماند، همان طورى كه در آيات زيادى تصريح شده است.
آن چه به عنوان فنا و زوال دنيا و تشبيه به گياهى كه «در اثر باران از زمين سر مى‏زند» و بعد رشد مى‏كند، سپس زرد و خشك مى‏شود، تدريجاً از بين مى‏رود گفته شده، در حقيقت براى بالابردن ارزش انسان است كه انسان نبايد غايت آمال و منتهاى آرزوى خود را امور مادى و آن چه از شؤون امور مادى است قرار دهد، ماديات دنيا ارزش اين را ندارد كه هدف اعلى باشد. اين جهت ربطى ندارد به اين كه ما دنيا را در ذات خودش شر و زشت بدانيم.
به همين جهت است كه هيچ كس از دانشمندان اسلامى ديده نشده كه آن سلسله از آيات را به عنوان بدبينى به خلقت و گردش روزگار توجيه كرده باشد.

آيا علاقه به دنيا مذموم است؟

تفسير و توجيهى كه از طرف بعضى براى آن آيات شده يكى اين است كه گفته‏اند: منظور اين آيات بدى خود دنيا نيست، زيرا خود دنيا عبارت است از همين اعيان و اشياى زمينى و آسمانى و هيچ يك از اينها بد نيست، اينها همه آيات حكمت و قدرت پروردگارند و نمى‏توانند بد بوده باشند، آن چيزى كه بد و مذموم است محبت و علاقه به اين امور است محبت دنيا و علاقه به دنيا بد است، نه خود دنيا. همان طورى كه مى‏دانيم در زمينه مذمّت و تقبيح محبت دنيا آن قدر به شعر و نثر گفته شده است كه از حدّ احصا خارج است.
اين تفسير خيلى شايع است، از غالب اشخاص كه شما بپرسيد معناى بدى دنيا چيست خواهند گفت: معنايش اين است كه محبت دنيا بد است و الاّ خود دنيا كه بد نيست اگر بد بود خداوند خلق نمى‏كرد.
اگر دقت بكنيم اين تفسير – هر چند خيلى معروف و مشهور است و خيلى مسلم فرض شده – بى‏اشكال نيست، و با بيانات خود قرآن وفق نمى‏دهد.
زيرا … بايد ببينيم آيا علاقه‏اى كه بشر به دنيا دارد علاقه فطرى و طبيعى است يعنى در نهاد بشر و غريزه بشر اين علاقه گذاشته شده؟ يا بعدها در اثر عوامل خاصى مثلاً به حكم عادت و تلقين يا ساير عوامل در بشر پيدا مى‏شود؟ مثلاً پدران و مادران به فرزندان، و فرزندان به والدين خود علاقه و محبت دارند، مرد و زن هر كدام به جنس مخالف خود علاقه دارند. هر كسى به مال و ثروت علاقه دارد، به محبوبيت و احترام علاقه دارد، به خيلى چيزهاى ديگر علاقه دارد.

اين علاقه‏ها آيا فطرى و طبيعى هر كس است يا مصنوعى است و در اثر سوء تربيت پيدا مى‏شود؟

بدون شك اين علايق، طبيعى و فطرى است و در اين صورت چگونه ممكن است بدو مذموم باشد، و وظيفه انسان اين باشد كه اين علايق را از خود دور بكند. همان طور كه مخلوقات و موجودات بيرون از وجود انسان هيچ كدام را نمى‏توان گفت شر است و خالى از حكمت است، و همان طور كه اعضا و جوارح بدن انسان هيچ كدام بى‏حكمت نيست، يك رگ ريز، يك عضو كوچك، يك مو در بدن انسان يا حيوانى يافت نمى‏شود كه زايد و بى‏حكمت بوده باشد، همين طور هم در قوا و غرايز و اعضاى روحى انسان، در ميل‏ها و رغبت‏هاى انسان هيچ ميل و رغبت و علاقه‏اى طبيعى و فطرى نيست كه بى‏حكمت باشد، هدف و مقصدى نداشته باشد؛ همه اينها حكمت دارد؛ علاقه به فرزند، علاقه به پدر و مادر، علاقه به همسر، علاقه به مال و ثروت، علاقه به پيش افتادن و تقدّم، علاقه به احترام و محبوبيت همه اينها حكمت‏هاى بزرگى دارد كه بدون اينها اساس زندگى بشر از هم پاشيده مى‏شود.

به علاوه خود قرآن كريم همين محبت‏ها را به عنوان نشانه‏هاى حكمت پروردگار ذكر مى‏كند؛ مثلاً در سوره روم در رديف اين كه خلقت بشر و خواب و بعضى چيزهاى ديگر را از آيات و نشانه‏هاى حكمت و تدبير خداوند ذكر مى‏كند، مى‏فرمايد: «وَ مِن آياتِه ان خَلَقَ لَكُمْ مِنْ اَنفسِكُم اَزواجاً لِتَسكُنوا اِلَيها وَ جَعَلَ بَيْنَكُم مَوَدَّة و رَحمةً اِنّ فِى ذلِك لآياتٍ لِقَومٍ يَتَفَكّرونَ»8 يعنى يكى از نشانه‏هاى پروردگار آن است كه از جنس خود شما آدميان براى شما جفت و همسر آفريد و ميان شما مودّت و محبّت ايجاد كرد، و در اين حقيقت، نشانه‏ها از تدبير و تسخير و حكمت پروردگار است براى كسانى كه در اين مسائل فكر كنند.
اگر محبت همسر بد مى‏بود، در اين آيه به عنوان يكى از نشانه‏ها و آثار حكمت و تدابير حكيمانه خداوند ذكر نمى‏شد.
مسلّماً اين علاقه در طبيعت مردم نهاده شده، و خيلى واضح است كه اين علايق مقدمه و وسيله‏اى است براى اين كه امور جهان نظم و گردش منظّم خود را داشته باشد، اگر اين علايق نبود نه نسل ادامه پيدا مى‏كرد و نه زندگى و تمدن پيش مى‏رفت و نه كار و كسب و حركت و جنبشى در كار بود بلكه بشرى در روى زمين باقى نمى‏ماند.

راه حل‏ها

اين دو تفسير و دو نظر درباره دنيا، يكى نظر كسانى كه عالم دنيا را بالذات عالم شر و فساد و تباهى مى‏دانند، و يكى نظر كسانى كه خود دنيا را خوب مى‏دانند اما علاقه و محبت به دنيا را بد مى‏دانند.
اما آنها كه به تمام دنيا و هستى با نظر بدبينى نگاه مى‏كنند و هستى و حيات را شرّ و تباهى مى‏دانند راه چاره و راه حلى هم براى سعادت بشر و نجات او از بدبختى ندارند مگر پوچى‏گرايى و خودكشى، سخيف‏ترين سخنان همين سخن است و بدبخت‏ترين مردم دنيا هم همين اشخاص هستند. اينها به قول «ويليام جيمز» مانند موشى كه در زير تله جير جير مى‏كند بايد آه بكشند و ناله كنند.
ولى آنهايى كه گفته‏اند خود دنيا بد نيست علاقه به دنيا بد است، مى‏گويند چنين نيست كه بايد سوخت و ساخت، راه حل براى سعادت بشر و نجات او از بدبختى اين است كه با اين علاقه‏ها مبارزه و ريشه آنها كنده شود. آن وقت انسان از چنگال شرور رهايى مى‏يابد و شاهد سعادت را در آغوش مى‏گيرد.
در جواب اين گروه بايد گفت: گذشته از اين كه قوا و ميل‏ها و رغبت‏هاى طبيعى و فطرى كه در روح است طبق يك نظر فلسفى دقيق – كه اخيراً روان‏شناسى هم آن را تأييد كرده – قابل قلع و قمع كردن و ريشه‏كن كردن نيست و حداكثر اين است كه در اثر رياضت‏ها و مجاهدت‏ها پس رانده شود و به شعور باطن بگريزد و بعداً احياناً به صورت خطرناكى از مجراى ديگرى بروز و ظهور كند و توليد بيمارى‏هاى روحى و عصبى بنمايد؛ قطع نظر از اين جهت، قطع ريشه علايق صد در صد بر ضرر بشر است، درست مثل اين است كه عضوى از اعضاى او را (دست يا پا يا چشم، يا بينى را) قطع كنند.
هر قوه و غريزه‏اى نيرويى است در وجود انسان و براى ايجاد حركتى و كارى در وجود انسان گذاشته شده، لغو و عبث در خلقت نيست، به چه جهت بايد مركز اين نيرو را خراب كرده و از بين برد؟!

منطق قرآن‏

آن چيزى كه از قرآن كريم استفاده مى‏شود اين نيست كه اساساً علاقه و محبت به كائنات بد است، و راه چاره هم اين تعيين نشده كه علايق و محبت‏ها را بايد سركوب كرد. آن مطلب، مطلب ديگرى است و راه چاره هم غير اين است.
آن چه قرآن آن را مذموم مى‏شمارد علاقه به معناى بسته بودن و دل‏خوش بودن و قانع بودن و رضايت دادن به امور مادى دنيوى است، قرآن مى‏فرمايد: «المال والبَنون زِينة الحيوةِ الدّنيا والباقياتُ الصّالحات خَير عِندَ ربّك ثواباً وَ خَير املا»9 يعنى ثروت و فرزندان مايه رونق زندگى همين دنياست، و اما اعمال صالح كه باقى مى‏مانند از نظر پاداش الهى و از نظر اين كه انسان آنها را هدف و ايده‏آل قرار دهد بهترند. پس سخن در هدف و ايده‏آل و كمال مطلوب است.
قرآن كريم اهل دنيا را اين طور وصف مى‏كند: «الّذين لايَرجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالحيوةِ الدّنيا وَ اِطْمانّوا بِها والّذينَ هُم عَنْ آياتِنا غافُلون».10
آنهايى كه اميدوار به ملاقات ما نيستند و رضايت داده‏اند به زندگى دنيا و به آن آرام گرفته‏اند و آنها كه از آيات ما غافلند. در اين آيه سخن از مذموم بودن و رضايت دادن و قانع شدن و آرام گرفتن به ماديات است، اين وصف اهل دنيا است به معناى مذموم آن.
يا مى‏فرمايد: «فَاعْرِضْ عَنْ مَن تَولى عَنْ ذِكرِنا وَ لَمْ يُرد الاّ الحيوة الدّنيا ذلك مبلَغهُم مِن العِلم»11 يعنى رو بگردان از آنها كه به قرآن پشت كرده‏اند و جز زندگى دنيا نمى‏خواهند و حدّ علمى و سطح فكرى آنها همين قدر است. باز هم سخن درباره افرادى است كه جز دنيا هدف و مطلوبى ندارند و سطح فكرشان از ماديات بالاتر نيست.
يا مى‏فرمايد: «زيّن للناس حُبّ الشّهوات مِن النّساء والبنينَ والقناطير المقنطرةِ مِن الذّهبِ والفضّةِ والخَيل المسوّمَةِ والانعامِ والحرثِ ذلك مَتاع الحيوة الدنيا»12 علاقه به شهوات از قبيل زن و فرزندان و طلا و نقره و اسبان عالى و چهارپايان و كشت و زرع در نظر اينها جلوه كرده است، اينها كالاى دنيا است، و عاقبت نيك با خدا است. در اين آيه نيز سخن از صرف ميل و رغبت طبيعى نيست، سخن در اين است كه محبت به مظاهر شهوت در نظر بعضى از مردم زينت داده شده و بزرگ‏تر و زيباتر از آن چه كه هست جلوه داده شده و افراد را به خود مشغول و مفتون كرده است و به صورت كمال مطلوب درآمده است. يا مى‏فرمايد: «ارضيتم بالحيوة الدّنيا مِن الآخرةِ فَما مَتاع الحيوةِ الدّنيا فى الآخرةِ الاّ قليلٌ»13 آيا به دنيا به عوض آخرت رضايت داده‏ايد؟ دنيا نسبت به آخرت جز اندكى نيست.
همه اينها انتقاد از دل‏خوشى و رضايت و قناعت به علايق دنيوى است.
فرق است بين علاقه به مال و فرزند و ساير شؤون زندگى دنياوى و بين قانع بودن و رضايت دادن و غايت آمال قرار دادن اينها. وقتى كه نقطه هدف، جلوگيرى از انحصار و محدود شدن بشر به علائق مادى باشد راه چاره سركوب كردن و قطع و بريدن علايق طبيعى مادى و منهدم كردن اين نيروها نيست، بلكه راه چاره آزاد كردن و به كار انداختن يك سلسله علايق ديگرى است در بشر كه آنها بعد از علايق جسمى پيدا مى‏شوند و احتياج به تحريك و احيا دارند.
پس در حقيقت تعليمات دينى براى بيدار كردن شعورهاى عالى‏ترى در انسان است و آن شعورها در غريزه و فطرت بشر هستند، و چون عالى‏ترند و از مقام عالى انسان سرچشمه مى‏گيرند ديرتر بيدار مى‏شوند و احتياج به تحريك و احيا و بيدار كردن دارند، آن شعورها مربوط به معنويات است.
هر علاقه‏اى چشمه‏اى است از روح انسان كه باز مى‏شود و جارى مى‏گردد. مقصود دين، بستن چشمه‏هاى محسوس مادى نيست، مقصود باز كردن و كوشش براى جارى ساختن چشمه‏هاى ديگر است، يعنى چشمه‏هاى معنويات، و يا به عبارت ديگر هدف، محدود كردن و كم كردن نيروهاى محسوس از آن مقدار كه در متن خلقت به دست حكمت پروردگار آفريده شده نيست، بلكه هدف آزاد كردن يك سلسله نيروهاى معنوى است كه احتياج به آزاد شدن دارد. با يك مثال ساده مطلب را توضيح مى‏دهيم:
انسان فرزندى دارد و او را به مدرسه مى‏فرستد، وقتى كه مى‏بيند آن بچه تمام علاقه و همتش به بازى و شكم خوارگى است ناراحت مى‏شود و او را مورد عتاب قرار مى‏دهد، او را بازى‏گوش و شكم‏خواره مى‏خواند، و با اين عناوين او را ملامت مى‏كند، زيرا ميل دارد كه در آن بچه علاقه به درس و كتاب و خواندن و نوشتن پيدا بشود؛ اين علايق طبعاً از علاقه به بازى و خوراك ديرتر در بچه پيدا مى‏شود، به علاوه احتياج دارد به تحريك و تشويق، غريزه علم در هر بشرى هست در عين حال بايد آن را تحريك كرد.
ولى اين دليل نيست كه پدر مى‏خواهد فرزندش اساساً رغبتى به بازى و رغبتى به غذا و استراحت نداشته باشد، اگر روزى احساس كند كه ميل به بازى يا به غذا از بچه سلب شده فوق‏العاده ناراحت مى‏شود و آن را دليل بر يك نوع بيمارى مى‏گيرد و به طبيب مراجعه مى‏كند، زيرا مى‏داند بچه سالم در عين حال كه بايد به مدرسه و كتاب علاقه داشته باشد، بايد نشاط داشته باشد و به موقع بازى كند، به موقع غذا بخورد، پس وقتى كه پدر فرزند را به عنوان بازى گوش يا شكمو ملامت مى‏كند در حقيقت از حصر و انحصار علاقه او به بازى يا خوردن نالان است.

ريشه اين منطق در جهان بينى اسلامى‏

اين منطق كه قرآن كريم درباره دنيا و منع حصر علايق به دنيا و ماديات دارد به سبب يك نوع نگرش قرآن است درباره جهان و درباره انسان. قرآن كريم از نظر جهان، نشأت وجود را منحصر به نشئه مادى و دنياوى نمى‏داند، با اعتراف به عظمت اين دنيا در درجه‏اى كه هست به نشئه ديگر كه بسى عظيم‏تر و وسيع‏تر و فسيح‏تر است قائل است، نشئه دنيا در برابر او چيزى به شمار نمى‏رود! و از نظر انسان مى‏گويد زندگانى منحصر به نشئه دنيا نيست، در نشئه آخرت هم حياتى دارد، پس قهراً انسان در نظر قرآن با اين كه از ميوه‏هاى درخت همين دنيا است، دامنه وجود و حياتش تا ماوراء دنيا هم گسترده شده، قهراً اين انسان با اين اهميت نبايد هدف نهايى خود را دنيا و ماديات قرار دهد، خود را به دنيا بفروشد على (ع) مى‏فرمايد: «وَ لبئس المتجران ترى الدّنيا لنفسِكَ ثَمناً» بد معامله‏اى است كه خود را به دنيا بفروشى.
پس همان طورى كه يك فصل از فصول جهان بينى و فلسفه قرآنى؛ يعنى فصل توحيد چنان كه در آغاز سخن عرض كردم اجازه نمى‏دهد كه ما با چشم بدبينى به دنيا و جهان محسوس نگاه كنيم، يك فصل ديگر از فصول جهان شناسى و فلسفه قرآنى ايجاب مى‏كند كه هدف اعلى و غايت آمال انسان بالاتر از دنيا و ماديات باشد، و آن فصل، فصل معاد و انسان است.

اخلاق و دنيا پرستى‏

گذشته از اينها يك فصل ديگر هم در اسلام هست كه آن نيز ايجاب مى‏كند كه از اهميت دادن به ماديات كاسته شود و آن فصل تربيت و اخلاق است، اين قسمت را ساير مكاتب تربيتى هم قبول دارند كه براى تربيت اجتماعى بشر و براى آمادگى بشر براى زندگى اجتماعى بايد كارى كرد كه افراد، هدف و ايده‏آل معنوى داشته باشند و به ماديات حرص نورزند، آتش حرص و طمع هر اندازه تيزتر بشود موجب عمران و آبادى اجتماع كه نمى‏شود سهل است، موجب خرابى و ويرانى اجتماع هم مى‏گردد.
از نظر سعادت يك فرد هم هر چند نبايد افراط كرد و مانند برخى از فلاسفه گفت كه سعادت و خوشى در ترك همه چيز است اما بدون شك طبع مستغنى و بى‏اعتنا يكى از شرايط اوليه سعادت است.
اين جا به يك توضيح ديگر نيازمنديم. ممكن است كسى تصور كند كه از آن چه گفتيم كه منظور جلوگيرى از انحصار و محدود شدن علايق بشر به ماديات است، اين توهّم پديد آيد كه بايد هم خدا را دوست داشت و هم دنيا را، هم ماده را كمال مطلوب قرار داد و هم معنا را يعنى نوعى شرك. خير، منظور اين نيست. منظور اين است كه انسان يك سلسله عواطف و دلبستگى‏هاى طبيعى به اشيا دارد كه اينها بر اساس حكمت‏هايى در انسان آفريده شده و همه انبيا و اوليا از اين گونه عواطف بهره‏مند بوده‏اند و خداوند را بر آنها شكر مى‏كرده‏اند و اينها نه قطع شدنى است و نه فرضاً قطع شدنى باشد، خوب است كه قطع شود.
انسان ظرفيت ديگرى دارد ماوراى اين ميل‏ها و عواطف، و آن ظرفيت كمال مطلوب داشتن است، ايده‏آل داشتن است. دنيا و ماديات نبايد به صورت ايده‏آل و كمال مطلوب درآيد، محبتى كه مذموم است اين گونه محبت است. ميل‏ها و عواطف يك نوع استعداد است در بشر و به منزله ابزارهايى براى زندگى هستند، اما استعداد كمال مطلوب داشتن استعداد خاصى است كه از عمق انسانيت و جوهر انسانيت سرچشمه مى‏گيرد و از مختصات انسان است. پيامبران نيامده‏اند ميل‏ها را و عواطف را از بين ببرند و سرچشمه آنها را بخشكانند بلكه آنها آمده‏اند دنيا و ماديات را از صورت كمال مطلوب خارج نمايند و خدا و آخرت را به عنوان كمال مطلوب عرضه نمايند. و در حقيقت انبيا كه مى‏خواهند نگذارند كه دنيا و ماديات از جايگاه طبيعى خود، يعنى مورد رغبت و ميل و عاطفه بودن، كه جايگاه طبيعى است و نوعى پيوند طبيعى ميان انسان و اشيا است خارج شده نقل مكان دهد و در آن جايگاه مقدس كه قلب ناميده مى‏شود و هسته مركزى وجود انسان است و ظرفيت انسانى اوست، كانون كشش او به سوى لايتناهى است، بنشيند و بالطبع مانع پرواز انسان به سوى كمال لايتناهى گردد.
اين كه در قرآن كريم وارد شده «ما جعل الله لِرَجلٍ مِن قلبين فِى جَوفه»14 يعنى خداوند در اندرون كسى دو دل قرار نداده، به منظور اين نيست كه مردم يا بايد به خدا علاقه داشته باشند يا به غير خدا از زن و فرزند و مال و غيره، مقصود اين است كه مردم بايد يك هدف اعلى و منتهاى آرزو داشته باشند، دو چيزى كه با هم جمع نمى‏شود اين است كه منتهاى آرزو خدا باشد يا ماديات دنيوى، و الاّ صرف علاقه به چند چيز در آن واحد خيلى واضح است كه ميسّر است.

پى‏نوشت‏ها: –
1 ) كهف (18) آيه‏46.
2 ) دخان (44) آيه‏38.
3 ) شمس (91) آيه‏1.
4 ) تين (95) آيه‏1.
5 ) عاديات (100) آيه 1 – 2.
6 ) شمس (91) آيه‏7 – 8.
7 ) ملك (67) آيه‏3.
8 ) رعد (13) آيه‏3.
9 ) كهف (18) آيه‏46.
10 ) يونس (10) آيه‏7.
11 ) نجم (53) آيه‏29.
12 ) آل عمران (3) آيه‏14.
13 ) توبه (9) آيه‏38.
14 ) احزاب (33) آيه‏4.

 

/

مهر و محبت در سيره پيشوايان

 

مهر و محبت در سيره پيشوايان

حجةالاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى‏

اشاره:

واژه محبت زيباترين واژه‏اى است كه در بسيارى از موارد نقش سازنده و پرثمر داشته و مى‏توان در پرتو آن نيروى جاذبه را قوى كرد. انسان‏ها را با آن به سوى حق و عدالت جذب نمود و ارتباطات را نيك و باصفا كرد و كدورت‏ها، كينه‏ها و زشتى‏هاى ديگر اخلاقى را در جامعه پاك سازى نمود.
مهر و محبت همان مهربانى، رأفت، مدارا، دل سوزى، ترحّم، صميميت و صفاى قلب است كه داراى شاخه هايى مانند: محبت دو جانبه پدر و مادر با فرزندان، همسران، همسايگان، دوستان، هم كيشان، هم سفران، هم زبانان، همكاران، خويشان، امت و امام، قوى و ضعيف، غنى و فقير، نسبت به اقليت‏هاى مذهبى و… مى‏باشد. سرچشمه آثار درخشان و بركات بوده و پديدآورنده مدينه فاضله و زيبايى زندگى خواهد شد؛ حتى اهرمى نيرومند و عميق براى پركردن چالش‏ها و زدودن نخوت‏ها، نكبت‏ها و اختلاف‏ها و پيامدهاى شوم آن است.
بر همين اساس اسلام و قرآن، بهاى بسيار زيادى به آن داده است؛ مثلاً «مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ؛1 محمد(ص) فرستاده خدا است، و كسانى كه با او هستند، در برابر كفّار سرسخت و شديد و در ميان خود مهربانند.»
اميرمؤمنا على(ع) فرمود: «اشرف الشّيم رعايةُ الوُدّ؛2 برترين خوى‏ها، رعايت كردن حريم دوستى و محبت است».
رسول اكرم (ص) فرمود: «لو كانَ الرّفيقُ خلقاً يُرى‏ ما كانَ ممّا خَلَقَ اللّهُ شَى‏ءٌ احسَنُ مِنْهُ؛3 اگر مهربانى و صميميت به صورتى مجسّم شود، آن چنان زيبا است كه خداوند مخلوقى زيباتر از آن را نيافريده است.»
مولانا جلال الدين در ديوان مثنوى خود گويد: لقمان داراى ارباب با محبت بود، به طورى كه هر غذايى كه مى‏خواست بخورد، نخست آن را نزد لقمان نهاده و سپس نيم خورده لقمان را مى‏خورد. روزى خربزه آورد و آن را پاره كرد و يك قاچ از آن به لقمان داد، لقمان دريافت كه بسيار تلخ است، در عين حال چيزى نگفت و آن را با لذت و شوق خورد. به اين ترتيب ارباب او هفده قاچ به لقمان داد و او آن را خورد، تنها يك قاچ باقى ماند و خودش آن را خورد، ولى ديد بسيار تلخ است، زبانش آبله زد و گلويش سوخت و حالش دگرگون شد، به لقمان گفت: «اين زهر را چگونه نوش كردى؟»
لقمان گفت: آن همه نيكى به من كردى، در ميان آن‏ها يكى تلخ بود، آيا سزا است، كه به خاطر يك تلخى آن همه نيكى‏ها را فراموش كنم و ناشكرى نمايم؟ از اين رو اين زهر را به خاطر شيرينى‏هاى محبت و نعمتت نوش جان كردم:
از محبت تلخ‏ها شيرين شود
وز محبت مس‏ها زرّين شود
از محبت خارها گل مى‏شود
وز محبت سركه‏ها مُل مى‏شود
از محبت نار نورى مى‏شود
وز محبت ديو حورى مى‏شود
از محبت سُقم صحت مى‏شود
وز محبت قهر، رحمت مى‏شود4

پيامبر(ص) و امامان(ع) – كه اسوه‏هاى راستين بشريّت هستند – نسبت به آحاد مردم بسيار مهربان، صميمى و پرمحبت بودند. جاذبه محبّت‏هاى پيامبر(ص) يكى از عوامل بزرگ گرايش مشركان به اسلام گرديد. آنها در جاى خود، نهايت درجه مودت و آيين دوستى و رفاقت نسبت به مردم را رعايت مى‏كردند. محبت آنها نسبت به محرومان و از پا افتادگان بيشتر بود. آنها مظهر صفات الهى بودند، ترحم و دوستى و مهربانيشان بر خشونتشان مى‏چربيد، اصل را بر محبت قرار داده بودند و از خشونت به عنوان استثنا استفاده مى‏كردند. به نمونه‏هايى از شيوه‏هاى برخورد و ارتباط دوستانه پيشوايان با افراد مختلف، اشاره مى‏كنيم:
1 – در ماجراى جنگ خيبر كه در سال هفتم هجرت رخ داد، سپاه اسلام پيروز شد. يكى از كسانى كه در اين نبرد اسير مسلمانان شد، صفيه دختر حىّ بن اخطب (دانشمند سرشناس يهود) بود. بلال حبشى صفيه را همراه يك بانوى ديگر به مدينه آورد، ولى آنها را از كنار جنازه‏هاى بستگانشان عبور داد، آنها با ديدن آن منظره‏ها، بسيار ناراحت شده و گريه سر دادند و صورتشان را خراشيدند. وقتى وارد مدينه شده و به محضر پيامبر(ص) رسيدند، پيامبر(ص) از صفيّه در مورد علت خراشيدگى چهره‏اش پرسيد، صفيه ماجرا را گفت، پيامبر(ص) دريافت كه بلال حبشى در اين مورد، آيين اخلاق و مهر و محبت اسلامى را رعايت نكرده است، لذا او را مورد سرزنش قرارد داد و فرمود: «انزعَتْ مِنْكَ الرّحْمَةُ يا بلال، حَيْثُ تَمَرُّ بامراتَيْنِ عَلى قَتلى رِجالِهِما؟5 اى بلال! آيا مهر و محبت از وجود تو زدوده شده كه آن دو بانو را در كنار كشته‏شدگانشان حركت دادى؟ چرا بى‏رحمى كردى؟»
اين‏گونه سرزنش‏ها بيانگر آن است كه اسلام دين محبت است؛ حتى تا اين اندازه كه نبايد در منطقه جنگ، بازماندگان كفار را در كنار جنازه كشته هايشان عبور داد.
2 – مردى نزد پيامبر(ص) آمد و گفت: «من هرگز كودكى را نبوسيده‏ام» وقتى رفت، پيامبر(ص) فرمود: «اين مرد از اهل دوزخ است»6
3- روزى پيامبر(ص) نماز ظهر را با جماعت اقامه نمود، ولى بر خلاف معمول دو ركعت آخر را به سرعت به پايان رسانيد، پس از نماز، از آن حضرت پرسيدند: آيا حادثه تلخى رخ داده؟ علت شتاب شما چه بود؟
آن بزرگوار در پاسخ فرمود: «اَما سَمِعْتُم صَراخَ الصَّبىّ؛ آيا شما صداى ناله كوك را نشنيديد؟»
معلوم شد در نزديك محل اقامه نماز نوزادى گريه مى‏كرده و كسى نبوده تا با نوازش او را آرام كند، مهر و محبت پيامبر(ص) موجب شده كه نمازش را كوتاه كند، و آن كودك را مورد لطف و نوازش قرار دهد.7
4 – يكى از اصحاب مى‏گويد: پيامبر(ص) را ديدم كه در مسجد به نماز ايستاده بود، وقتى به سجده رفت، حسن و حسين(ع) بر پشتش پريدند، بعضى مى‏خواستند آن دو را رد كنند، پيامبر(ص) اشاره كرد به آنها كار نداشته باشيد، وقتى نماز تمام شد، آن دو كودك را در آغوش گرفت و فرمود: «كسى كه مرا دوست دارد، بايد اين دو را دوست بدارد.»8
نيز روايت شده: روزى نماز جماعت به امامت پيامبر(ص) در مسجد برقرار بود، حسين(ع) – كه دوران كودكى را به سر مى‏برد – با علاقه شديد به سوى محراب دويد و در سجده بر پشت آن حضرت سوار شد و پاهاى خود را حركت مى‏داد، و مى‏گفت حَلْ حَلْ (كه عرب‏ها هنگام راندن شتر اين واژه را مى‏گويند) هنگامى كه پيامبر(ص) سر از سجده برداشته و مى‏نشست، حسين(ع) را با دست هايش مى‏گرفت و در كنار بر زمين مى‏نهاد، هنگامى كه به سجده دوم مى‏رفت، باز حسين(ع) بر پشت آن حضرت سوار مى‏شد و پاهايش را حركت مى‏داد، و همان جمله را تكرار مى‏كرد اين منظره چند بار تكرار شد تا پيامبر(ص) از نماز فارغ گرديد.
يك نفر يهودى از دور اين منظره را مى‏ديد، نزديك آمد و به پيامبر(ص) عرض كرد: «شما با فرزندان خود به گونه‏اى رفتار مى‏كنيد كه در ميان ما چنين رفتارى نيست؟
پيامبر (ص) به او فرمود: «اگر شما به خدا و رسولش ايمان بياوريد، به كودكان مهر و محبت مى‏ورزيد، همين منظره و گفتار موجب شد كه آن يهودى مسلمان گرديد.»9
5 – محبت‏ها و مهربانى‏هاى ايثارگرانه حضرت زهرا(س) و حضرت على(ع) به محرومان، بينوايان، يتيمان، اسيران كه صدها مورد آن در روايات ما آمده، هر كدام درس مهم محبت و صميميتى است كه در سيره تابان آنها مى‏درخشد. يكى از شعبه‏هاى محبت – كه قبلاً خاطرنشان شد – روابط دوستانه و مهرانگيز همسران نسبت به همديگر است، حضرت زهرا(س) نسبت به همسر به قدرى پر محبت بود كه حضرت على(ع) مى‏فرمايد: «هرگونه اندوه و رنج و ناراحتى‏اى كه در بيرون خانه بر من وارد مى‏شد، با ديدار زهرا(س) همه آنها به شادى و آرامش تبديل مى‏گرديد.»
با اين كه اين دو بزرگوار بيش از ده سال همسر همديگر بوده، و در سخت‏ترين شرايط و فضاسازى‏هاى دشمن و جنگ‏ها قرار داشتند، در عين حال، حضرت على(ع) مى‏فرمايد: «فواللّهِ ما اَغْضَبْتُها، و لا اَكْرَهْتُها عَلى امْرٍ حَتّى قَبَضَها اللّهُ عَزَّوجلَّ، وَ لا اَغْضَبَتْنى وَ لا غَضَبَتْ لي اَمْراً؛ سوگند به خدا! من هيچ گاه زهرا (س) را از آغاز تا آخرين لحظه عمرش خشمگين و ناخشنود نكردم، او نيز هيچ گاه موجب خشم و ناخشنودى من نشد.»10
روشن است كه چنين صميميت و همدلى و صفايى جز در پرتو مهر و محبت به دست نمى‏آيد. حضرت على(ع) در امور خانه، فاطمه(س) را كمك مى‏كرد، هيزم و آب به خانه مى‏آورد و خانه را جاروب مى‏كرد. پيوند مقدس همسرى آنها به گونه‏اى بود كه روح تعاون و صميميت در آن حاكم بود و در واقع يك روح در دو پيكر بودند. اصولاً در زندگى آنها دوئيّت معنا نداشت.11
درباره فرزند دارى و رابطه والدين با فرزند نيز آنچه در زندگى آنها اساس و محور كار بود، محبت و مهربانى بود، آنها با فرزندانشان دوست و رفيق صميمى بودند و به شخصيت آنها بها مى‏دادند. به نيازهاى جسمى و روحى آنها توجه عميق داشتند و هرگز به روحيه لطيف آنها ضربه نزدند، عدالت و احسان نسبت به آنها را به طور كامل رعايت مى‏نمودند، و برخورد صادقانه و پرصفايى با آنها داشتند كه چاشنى همه اين امور، مهر و محبّت بود.
6 – ماجراى معروف آموزش وضو به پيرمرد توسط حسن و حسين(ع) كه در آن هنگام كودك بودند، نيز بيانگر اوج ادب و محبت آنها است. آنها ديدند پيرمرد وضوى ناقص گرفت، براى اين كه مبادا به او اهانت شود و يا تحقير گردد، با كمال محبت به او رو كرده و گفتند: «اى شيخ! ما وضو مى‏سازيم، ببين كدام يك از ما بهتر وضو مى‏گيرد!»
پيرمرد به تماشاى آن‏ها پرداخت، آنها هر دو وضوى كامل گرفتند، پيرمرد به ناقص بودن وضوى خودش پى برد، به آنها گفت: «هر دو وضوى نيك ساختيد، و وضوى من نادان ناقص بود، اكنون وضوى كامل را از شما آموختم، شما به خاطر علاقه‏اى كه به امت جدتان داريد، وضوى صحيح را به من ياد داديد، سپاس گزارم.»12
7 – روزى امام حسن مجتبى(ع) كودكى را ديد كه نان خشكى در دست داشت، لقمه اى از آن را مى‏خورد و لقمه ديگر را به سگى كه در آن جا بود مى‏داد. البته آن كودك فرزند يك برده بود، امام حسن(ع) از او پرسيد: چرا چنين مى‏كنى؟
عرض كرد: «من از خدا شرم كردم كه غذا بخورم، و حيوانى گرسنه به من نگاه كند، و من به او غذا ندهم.»
امام حسن(ع) از روش و پاسخ زيباى او خوشحال شد، دستور داد لباس و غذاى فراوانى به آن كودك دادند، آن گاه با مهر و محبت سرشارى، آن كودك را از اربابش خريد و آزاد نمود.13
8 – هنگامى كه در ماجراى كربلا، امام حسين(ع) از مدينه به سوى مكه عازم شد، يكى از ساكنان مدينه به نام عبدالله بن مطيع، در مدينه براى خود چاه آبى حفر كرده بود تا با افراد خانواده‏اش از آب آن بهره‏مند گردد، ولى آب آن اندك و شور بود، به محضر امام حسين(ع) آمد و عرض كرد: «فدايت گردم! اين چاه را كنده‏ايم و امروز به آب رسيده، ولى آبش اندك و شور است.»
امام حسين(ع) با مهر و عاطفه‏اى سرشار از محبّت كنار چاه آمد، و اندكى از آب آن را نوشيد و سپس مقدارى از آب را به دهان ريخت و مضمضه كرد، و آن گاه آن را در درون چاه ريخت، اين كار باعث شد كه آب آن چاه، هم شيرين شد و هم زياد گرديد.14
9 – روزى امام حسين (ع) از راهى عبور مى‏كرد، چند نفر فقير را ديد كه پلاسى روى خاك افكنده‏اند، و تكه‏هاى خشك نان در دست دارند و مى‏خورند، وقتى امام را ديدند، او را به جمع خود براى خوردن نان دعوت نمودند. امام با كمال محبت نزد آنها رفت و كنار آنها نشست، از نان خشك آنها خورد و اين آيه را خواند: «انّهُ لايُحِبُّ المستكبرين؛ خداوند متكبّران را دوست ندارد»15 سپس با نگاهى مهرانگيز به آنها فرمود: «من دعوت شما را پذيرفتم، اكنون نوبت شما است كه دعوت مرا براى ناهار بپذيريد.» آنها دعوت امام را پذيرفتند و همراه آن حضرت به خانه آمدند، امام حسين(ع) به خدمت كار خانه فرمود: آنچه از غذا در خانه هست براى مهمانان بياور، او غذا آورد، و امام از آنها پذيرايى خوبى كرد.16
10 – ابوعبيده مى‏گويد: در سفرى سوار بر يك شتر با امام باقر(ع) هم سفر بودم، من در يك طرف كجاوه و آن حضرت در طرف ديگر آن بود. هنگام سوار شدن، نخست من سوار مى‏شدم، بعد او سوار مى‏شد، وقتى هر دو در جاى خود قرار مى‏گرفتيم، آن حضرت به من سلام مى‏كرد و مانند مردى كه دوست خود را تازه ديده است مصافحه مى‏نمود و احوال پرسى مى‏كرد و هنگام پياده شدن، آن حضرت زودتر از من پياده مى‏شد. وقتى در زمين قرار مى‏گرفتيم، آن حضرت به من سلام مى‏كرد، و باز مانند كسى كه بعد از مدت‏ها دوستش را تازه ديده به گرمى مصافحه مى‏كرد و احوال پرسى مى‏نمود. به آن بزرگوار عرض كردم: شما به گونه‏اى رفتار مى‏كنيد كه هيچ كس آن گونه رفتار نمى‏كند!
در پاسخ فرمود: «آيا نمى‏دانى كه پاداش دست دادن به هم چقدر فراوان است؟ مؤمنان وقتى كه به همديگر مى‏رسند و با هم مصافحه مى‏كنند، آن چنان گناهانشان مى‏ريزد كه برگ درختان (در پاييز) مى‏ريزد، خداوند به آنها به نظر رحمت مى‏نگرد، تا از همديگر جدا گردند.»17
به راستى كه پيرو اين امامان برگزيده الهى هستيم، آيا نبايد به آنها اقتدا كرد و نسبت به همديگر با كمال صميميت و مهربانى رفتار كنيم؟
11 – محمد بن سهل قمى مى‏گويد: در سفر مكه به مدينه رفتم، در آن جا به محضر امام جواد(ع) رسيدم، خواستم لباسى را از آن بزرگوار به عنوان بركت زندگى بگيرم، فرصتى به دست نيامد، با حضرت خداحافظى نموده و از خانه‏اش بيرون آمدم، تصميم گرفتم در اين مورد نامه‏اى برايش بنويسم و تقاضاى لباس كنم. نامه را نوشتم و به مسجد رفتم و پس از انجام دو ركعت نماز و استخاره به قلبم آمد كه نامه را نفرستم، از اين رو نامه را پاره كردم و همراه كاروان از مدينه به سوى وطن حركت نموديم، فاصله زيادى از مدينه دور شده بوديم، ناگاه شخصى نزد من آمد و دستمالى در دستش بود كه آن لباس مورد آرزوى من در درون آن قرار داشت. از افراد مى‏پرسيد: محمد بن سهل قمى كيست؟ تا اين كه مرا پيدا كرد و آن دستمال را به من داد و گفت: «مولايم (امام جواد) اين لباس را براى شما فرستاه است.» نگاه كردم ديدم دو لباس مرغوب و نرم است.
او نيز آن لباس‏ها را گرفت و تا آخر عمر نزد او بود، وقتى كه از دنيا رفت، پسرش احمد با همان دو لباس، پيكر او را كفن نمود.18
12 – روزى امام كاظم(ع) در كنار مردى ژوليده و غبارآلود مى‏گذشت، به او سلام كرد و با مهربانى ويژه‏اى در نزد او نشست و مدتى طولانى با او به گفت و گو پرداخت، آن‏گاه با محبت سرشارى به او فرمود: «براى خدمت گذارى حاضرم، هر كارى دارى بگو انجام دهم.»
شخصى با ديدن اين منظره، شگفت زده شد و به امام عرض كرد: «عجبا! شما در كنار اين مرد (ژوليده و خاك آلود و كوخ‏نشين) آمده‏اى و همنشين او شده‏اى، و اكنون هم به او اعلام مى‏كنى كه آماده خدمت گذارى هستى؟ با اين كه به او سزاوار است كه تو را خدمت كند؟»
امام كاظم(ع) در پاسخ فرمود: «اين شخص بنده‏اى از بندگان خدا براساس كتاب خدا (قرآن) است، و برادر دينى من، و همسايه من در شهرهاى خدا است، پدر من و او (حضرت آدم«ع») يكى است، و او بهترين پدران است و بالاترين دين، دين اسلام است كه ما را به همكارى دعوت كرده است. شايد روزگار دگرگون شود و ما دست نياز به سوى او دراز كنيم، و خدا ما را پس از فخر بر او، در برابرش كوچك نمايد.» سپس امام كاظم(ع) شعرى خواند كه معنايش اين است: «با كسى كه در ظاهر، تناسبى براى ارتباط با ما ندارد، رابطه برقرار مى‏سازيم، از ترس اين كه مبادا بدون دوست گرديم.»19
براى روشن‏تر شدن اين مطلب مهم، توجه شما را به يك فراز جالب از زندگى امام خمينى(قدس سرّه) كه در مصاحبه خانم مرضيه حديدچى، معروف به خانم دبّاغ آمده، جلب مى‏كنم:
«به ياد دارم يكى از بچه‏هاى (سه چهار ساله) مرحوم آقاى اشراقى (كه نوه امام بود) يك روز به راهرو خانه امام در جماران آمد و يك لنگه كفش برداشت و گفت كه مى‏خواهد امام را بزند، من دنبالش دويدم تا لنگه كفش را بگيرم، ولى او در را باز كرد، و به داخل اتاق رفت، تا رفتم او را بگيرم، حضرت امام خمينى قدس سرّه دستشان را بلند كردند و به من فهماندند كه كارى نداشته باشم. بچه سه – چهار بار با كفش به حضرت امام زد، بعد امام او را بغل كردند و بوسيدند و فرمودند:
«بابا جون اگر من به شما مى‏گويم كه به اين كاغذها دست نزنى، به اين خاطر است كه اينها مال مردم است و من بايد آنها را بخوانم و جواب بدهم و اگر پاره شوند، پيش خدا مسئولم.»
يعنى امام بدون اين كه حالت خاصّى در چهره‏شان پيدا شود، خيلى راحت با آن بچه برخورد كردند، سرانجام بچه لنگه كفش را همان جا گذاشت، و از اتاق بيرون رفت. مى‏خواهم بگويم امام ظرافت‏هاى تربيتى و خانوادگى پرمحبت خاصّى داشتند.
ولى بعضى در عين آن كه در لباس اسلام مى‏درخشند رعايت نمى‏كنند، مثلاً در زمان جنگ همسر يك فرمانده تعريف مى‏كرد كه يك روز صبح شوهرش بيرون مى‏رود تا براى بچه بيمارشان شير بگيرد، ولى ساعت 12 شب به منزل برمى‏گردد.
اين برخورد صحيح نيست، و نشانه بى‏توجهى و بى‏مهرى به مسائل خانواده است، در صورتى كه امام قدّس سرّه چنين نبودند.»20

پى‏نوشت‏ها:

1 – فتح، 29.
2 – غررالحكم، (ترجمه محمد على انصارى)، ج‏1، ص‏209.
3 – اصول كافى، ج‏2، ص‏120.
4 – ديوان مثنوى، به خط ميرخانى، دفتر دوم، ص‏143.
5 – سيره ابن هشام، ج‏3، ص‏350؛ بحار، ج‏22، ص‏5.
6 – فروع كافى، ج‏6، ص‏50.
7 – همان، ص‏48.
8 – مناقب ابن شهر آشوب، ج‏3، ص‏384.
9 – همان، ص‏71 و 72.
10 – وسائل الشيعه، ج‏14، ص‏492.
11 – اقتباس از بحارالانوار، ج‏43، ص‏151.
12 – مناقب ابن شهر آشوب، ج‏3، ص‏403.
13 – البداية والنهاية، ج‏8، ص‏38.
14 – فضائل الخمسه فيروزآبادى، ج‏3، ص‏271.
15 – نحل، 23.
16 – بحارالانوار، ج‏44، ص‏189.
17 – اصول كافى، ج‏2، ص‏179.
18 – مختار الخرائج، ص‏273.
19 – اعيان الشيعه، چاپ ارشاد، ج‏2، ص‏7.
20 – اقتباس از امير رضا ستوده، پا به پاى آفتاب، ج‏1، ص‏326.

 

/

آزمونى ديگر براى مسئولان

 

آزمونى ديگر براى مسئولان

حجة الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

رهبر معظم انقلاب سال 82 را سال خدمت به مردم اعلام نمودند. اين موضوعى است كه بايد در صدر برنامه‏ها و سياست‏هاى نظام قرار گيرد. اصولاً فلسفه حكومت چيزى جز سامان دادن به وضع كشور و رسيدگى به مشكلات مردم و حفظ و حراست از ارزشها نيست. آنچه براى زمامداران و مسئولان ماندنى است و رضاى خلق و خالق را در پى دارد اين است كه از پايگاه حكومت، ارزش‏هاى دينى و مصالح اجتماعى را مورد حمايت قرار دهند وگرنه حكومت سرابى كاذب و چون كف‏هاى روى آب مانند همه چيز اين دنيا بر باد رفتنى است. به بيان اميرالمؤمنين(ع) حكومت امانت الهى است كه نبايد به آن خيانت شود و اهداف اصلى آن از ياد رود. در نامه‏اى كه آن حضرت به اشعث بن قيس عامل خود در آذربايجان مى‏نويسد يادآور مى‏شود: «ان عملك ليس لك بطعمة ولكنّه فى عنقك امانة و انت مسترعى لمن فوقك…» كار فرماندارى براى تو وسيله بهره كشى و سودآورى نيست بلكه بر گردن تو امانت است، و بايد در برابر مقام مافوق خود كه تو را زير نظر دارد پاسخگو باشى.(1)
فراموش نكنيم كه نظام ما برگرفته از مكتب علوى است و مى‏بايست شباهتى به سيره عملى آن حضرت داشته باشد و مسئولين امر با خدمتگزارى پيوند خود را با جامعه مستحكم كنند.
يكى از آفات حكومت بريده شدن دولتمردان و كارگزاران امور از مردم است. مردمى كه آنان را به مقام و رياست رسانده و سرنوشت خود را هم چون امانتى به دست آنان سپرده‏اند.
متأسفانه برخى كارگزاران و صاحبان مقام و منصب كم حافظه‏اند و زود فراموش مى‏كنند كه مردم چه حقى بر آنان دارند و جاه و مقام را به بركت مجاهدات مردم و صدقه سر آنها كسب كرده‏اند. اين عده روزى كه حضور مردم را مى‏خواهند و به آراء مردم نياز دارند حاضرند پاى مردم را ببوسند تا رأى بيشتر به دست آورند! و التماس مى‏كنند تا از اين پلكان خود را به اهداف و مقاصد ديگر برسانند و به هر ترفندى دست مى‏يازند تا بر رقباى خود پيروز گردند، اما همين كه جاى خود را محكم كردند و آسوده خاطر بر پست و مقام چيره شدند ديگر مردم را نمى‏شناسند و خدمت به مردم براى آنان مفهومى ندارد و گاه در سخنرانى‏ها و نطق‏ها و موضع‏گيرى‏ها به مردم بى‏اعتنايى مى‏كنند و گاهى با لحن اهانت‏آميز مى‏گويند: اينها كه در راهپيمايى‏هاى سرنوشت ساز ملى و دينى و ضداستكبارى به خيابان‏ها مى‏آيند مردم نيستند و تنها كسانى را مردم مى‏دانند كه پاى صندوق‏هاى رأى بيايند و به آنها رأى بدهند!!
و اى كاش كه براى آنان نيز كارى در جهت خدمت انجام مى‏دادند و وجدان خود را بدين وسيله راضى مى‏كردند. پاسخ به آن اهانت كه بر مردم روا مى‏دارند و بيان خدمتى كه اين افراد انجام مى‏دهند فعلاً مقصد اين مقال نيست. آنچه محور بحث كنونى است سخن با مخاطبانى است كه جايگاه و نقش مردم را باور دارند و مفهوم خدمتگزارى را مى‏شناسند و خدمت را از خيانت تميز مى‏دهند و رضاى خلق و خالق را آرمان خود مى‏دانند و آن گاه به عرصه سياسى قدم مى‏گذارند. جاى آن دارد كه اينها چگونگى خدمت به كشور و مردم را به بررسى نهند، پيرامون آن فكر كنند و بدون فوت وقت به مشكلات مردم بينديشند و دردهاى جامعه كنونى را بشناسند و درصدد چاره برآيند.
انتظار اين بود كه مسئولين امور و نمايندگان مردم، توصيه مقام معظم رهبرى در خصوص خدمتگزارى به مردم در سال 82 را مد نظر قرار داده و در ساعات نخستين شروع كار مجلس و ساير نهادها و دستگاه‏ها اين موضوع را مطرح مى‏كردند و در تحقق اين خواسته كه رضاى خدا و خلق را در پى دارد چاره‏اى مى‏انديشيدند. بيكارى، فقر، تبعيض، فساد، گرانى و مشكلات اقتصادى و ادارى آفاتى هستند كه جو روانى جامعه را تهديد مى‏كنند و زمينه دخالت‏هاى بيگانه را فراهم مى‏سازند. و دشمن به اين فرصت‏ها چشم طمع بسته است. پرداختن به اين معضلات و چاره جويى براى حل آن‏ها از وظايف اوليّه نمايندگان مردم و دستگاه‏هاى اجرايى و ادارى كشور است كه متأسفانه از نظر يك عده به بوته فراموشى سپرده شده و آقايان و خانم‏ها كه خودشان بحمدالله! هيچ مشكل مادى ندارند و از حقوق كلان و مسكن و اتومبيل و امتيازات ديگر و سفره‏ها و سفرهاى داخلى و خارجى و تفريح و سياحت بهره كافى دارند، مشكل توده‏هاى مردم را كه مقام و رياست آنان به بركت وجود آنها كسب شده است، ناديده گرفته و بدون توجه به مصالح ملى سرگرم منازعات سياسى فرسايشى شده‏اند.
طرح مسائل جنجال برانگيز در وضع كنونى و مشاجرات جناحى و جر و بحث بر سر حذف نظارت استصوابى و مانند آن، در وضع كنونى كشور و با توجه به تهديدهاى بالقوه‏اى كه دشمنان تدارك ديده‏اند، حركتى است برخلاف مصالح كشور و در راستاى تحليل بردن نيروها بدون دست آوردى معقول و خداپسند كه آن را با عقل سياسى و تعهد دينى نمى‏توان توجيه كرد. اين گونه مباحث وقت تلف كن تنها به درد كسانى مى‏خورد كه هيچ مشكل ديگرى در زندگى ندارند و به فكر ادامه سياست و رياست خود در آينده مى‏باشند كه مبادا فيلترهاى قانونى به گونه‏اى آنها را كنار بگذارد و از صحنه سياسى منزوى كند وگرنه توده مردم و گروه‏هاى مستقل سياسى از اين بحث‏ها خسته شده و اصلاً مايل به شنيدن آن نيستند.
در انتخابات شوراها مردم نشان دادند كه‏بوق و كرنا و شعارهاى پر آب و رنگ و تبليغات سرسام آور كمترين تأثيرى بر دل‏ها و مغزهاى مردم ندارد و همه اعتراف كردند كه شعارها بى‏رنگ شده و بايد به مرحله عمل گام نهاد كه عمل بهترين تبليغ است انتخابات شوراها روشن كرد كه مردم صاحب اراده و تصميم اند و از آگاهى لازم برخوردارند و با هر وسيله ممكن حتى با سكوت و عدم همكارى حرف خود را مى‏زنند اگر گوش شنوايى باشد اين پيام مى‏تواند براى آينده آموزنده باشد. بنابراين بهتر آن است كه مسئولان در هر نهاد و كارگزاران در هر مقام پيوند خود را با خدا و خلق مستحكم كنند كه اين سرمايه‏اى است پايدار و همان گونه كه امام چهارم مى‏فرمايد: «من اصلح مابينه و بين الله اصلح الله مابينه و بين الناس» آن كس كه ميان خود و خدا صلح و سازش برقرار سازد خداوند ميان او و مردم صلح و صفا برقرار خواهد ساخت.

مسائل عراق و منطقه

مسئله ديگر آن كه كشور همسايه، عراق به اشغال نظامى امريكا و انگليس و اسرائيل درآمد و خطرناكترين طرح براى اداره عراق پس از جنگ همان است كه پنتاگون و سيا و موساد براى ملت مظلوم و ستمديده مسلمان عراق و بلكه همه مسلمانان طراحى كرده كه در جهت تحقق آرمان صهيونيسم و اسرائيل از نيل تا فرات است و اينك فرات و دجله كه سرچشمه حيات اقتصادى مردم است و هم چنين مخازن و معادن سرشار نفت و گاز در تصرف بيگانگان قرار دارد و كارگزاران فرهنگى و سياسى صهيونيستى و امريكايى در حال تدوين و نگارش فرهنگ و آئين نامه ادارى و سياسى اين منطقه و ايجاد دگرگونى در فكر و عقيده و اخلاق و ايمان نسل آينده سرزمينى مى‏باشند كه چهارده قرن است با فرهنگ و سنن اسلامى و شيعى روزگار گذرانيده و مهد تشيّع و مزار امامان و شهيدان و امامزادگان، اماكن مقدّسه و مساجد و معابد تاريخى در كربلا و نجف و كوفه و كاظمين و سامره و جاى جاى اين سرزمين مقدس و مبارك بوده است و اين منطقه با اين ويژگى‏ها و با موقعيت استراتژيكى حساس در قلب جهان اسلام اگر پايگاه صهيونيست‏ها و امريكايى‏ها و انگليسى‏ها شود، به جرأت مى‏توان گفت كه فاجعه‏اى به بار مى‏آورد كه به اين بزرگى در قرن‏هاى اخير كمتر اتفاق افتاده و اگر اين طرح و نقشه تثبيت شود و به اجرا درآيد بزرگترين ننگ براى مسلمانان جهان و خطرناكترين مصيبت براى شيعه و انقلاب و كشور ما و ديگر كشورهاى همسايه خواهد بود. شايد براى دولتمردان ديگر كشورها كه پايگاه به امريكا داده و حياتشان در گرو بردگى شيطان بزرگ است چندان مهم نباشد ولى براى ايران اسلامى و آرمان‏هاى مكتبى ما مهم است كه شاهد حضور سرسخت‏ترين دشمنان بشريت در همجوارى كشور و محاصره كامل خط كمربندى امريكايى – اسرائيلى باشد، محاصره‏اى كه بى‏شك خطرات سهمگين‏ترى را براى كشور ما و جهان اسلام در پى خواهد داشت. وضع موجود ايجاب مى‏كند تمام توجه مسئولين به اين سو معطوف گردد كه با خط مشى صحيح و موضع‏گيرى‏هاى قاطع فضاى حضور بيگانه را بر او تيره و تار كنند و به مردم عراق ايده و آگاهى بدهند تا از اين فرصت استفاده نموده براى سرنوشت عراق حركتى خودجوش مردمى با هدايت و رهبرى دينى صورت گيرد و پاى بيگانه را در سرزمين خود بشكنند و امريكا را با شكست و رسوايى روبرو سازند و از منطقه بيرون كنند و سرزمين مقدس عراق را از سلطه كفار محارب آزاد سازند كه به صورت سرزمين قدس به اشغال غاصبان درنيايد و حاشا كه امت اسلام و شيعيان اهل بيت چنين چيزى را تحمل كنند كه مقدّرات كشور عراق و فرهنگ و دين و ناموس و شرف مسلمين به اين آسانى در تصرف دشمن درآيد. ايران اسلامى و علما و فقها مى‏توانند در اين ميان نقش عمده‏اى ايفا كنند چرا كه اكثريت مردم عراق را شيعيان تشكيل مى‏دهند و رأى و فتواى علماى شيعه ايرانى و غير ايرانى همواره براى اين مردم مورد احترام بوده و اگر مسلمانان عراق اعم از شيعه و سنى بدانند وظيفه آنها جهاد با كفار مهاجم و اشغالگر است شاخ آنها را دير يا زود خواهند شكست و ديگر مسلمانان نيز به يارى آنها خواهند شتافت و رؤياى شيطانى امريكا و اسرائيل را آشفته خواهند ساخت. اين مطلب نياز به هم‏فكرى، مآل انديشى و حساسيت فوق العاده و اقدام مناسب و به موقع دارد كه بخشى از اين مسئوليت بر دوش علماى حوزه‏ها و فقها و مراجع است كه فتواى جهاد با كفار و اخراج آنها را از عراق صادر كنند و بخش ديگر آن به دوش مسئولين كه با موضع گيرى قاطع وضعيت را دنبال كنند و با پشتيبانى مردم تكليف خود را ادا نمايند چرا كه اگر اين خاكريز به تصرف كامل دشمن درآمد متعاقب آن ديگر كشورها از هجوم او در امان نخواهند بود. تأكيد مى‏كنيم كه صدور حكم جهاد با كفار و عدم همكارى با دشمن متجاوز در روحيه مردم و سرنوشت عراق و منطقه فوق العاده مؤثر است همان گونه كه در گذشته نيز مؤثر بوده. قضيه تحريم تنباكو از سوى ميرزاى شيرازى و فتواى جهاد با اشغالگران انگليسى به رهبرى روحانيت در عراق و حضور علما در جبهه جنگ در گذشته نمونه هايى از آن است. وضعيت امروز با وسعتى خطرناكتر از گذشته پيش رو است. امروز امريكا و انگليس درصدد تحقق بخشيدن آرمان يهود و سلطه كامل بر منطقه خاورميانه و اسرائيل از نيل تا فرات‏اند و اعلام جنگ صليبى بر عليه جهان اسلام از سوى سردمداران كاخ سفيد و رژيم جنگ طلب امريكا جاى ابهام براى كسى باقى نمى‏گذارد كه دشمنان خدا چه طرحى را براى اسلام و مسلمين تدارك ديده‏اند كه اگر عملى شد خداى نخواسته مكه و مدينه نيز در امان نخواهد ماند. بى‏تفاوتى و بى‏طرفى و سياسى كارى امروز از هيچ مسلمانى پذيرفته نيست، و جز تسليم و شكست معنايى ندارد.
لحظه‏هاى حساس بر جهان اسلام مى‏گذرد كه همه بايد در برابر آن احساس مسئوليت كنند. تنها به منافع محدود ملى و درون مرزى ننگرند، بلكه مسائل جهان اسلام را كه منافع ملى بخشى از آن است، در نظر گيرند. بدانند كه اگر عراق جزيره امنى براى دشمن شد براى ما و ديگر مسلمانان منافع ملى وغير ملى مفهوم ندارد.
بزرگترين خطر تهديد كننده همانا حضور اشغالگران در عراق و تثبيت حاكميت رژيم‏هاى دست نشانده امريكايى مى‏باشد كه دلسوزان اسلام آن را تحمل نخواهند كرد.
اينها مسائل امروز ماست كه نمايندگان مردم در مجلس شوراى اسلامى و كارگزاران سياست خارجى و داخلى و نهادهاى ديگر حوزه روحانيت و هم چنين توده مردم نبايد از آن غفلت ورزند. مى‏بينيم كه در سراسر جهان و حتى كشورهاى غير اسلامى تظاهرات ضد جنگ و محكوميت اشغال عراق و بر ضد ياغيگرى امريكا ادامه دارد اين بيدارى عمومى يك پديده مبارك است و چنين به نظر مى‏رسد كه ايران اسلامى و انقلابى بايد در اين مصاف در خط مقدم مبارزه باشد. تظاهرات پى در پى در هر جاى جهان در آشفته كردن خواب دشمن بى‏تأثير نيست، وقتى ملت‏هاى غير مسلمان در كشورهايى چون كره، هند، فيليپين، ايتاليا، سوئيس، اسپانيا، استراليا و حتى انگليس و امريكا به مخالفت با سياست‏هاى جنگ افروزانه و قلدرمآبانه امريكا برخاسته‏اند و اقشار مختلف، علمى، دانشجويى، مردمى و كارگرى و غيره امريكا را توبيخ و تحقير مى‏كنند و آدمك‏هاى بوش و پرچم امريكا را آتش مى‏زنند، وقتى مفتى اعظم مصر امريكا و متحدانش را تحريم مى‏كند و فرياد جهاد با كفار محارب را سر مى‏دهد، آيا ما مى‏توانيم در برابر اين ياغى گرى نكبت بار ساكت و آرام بنشينيم؟!
انتظار مردم جهان و مسلمانان سراسر گيتى از ايران اسلامى و رهروان راه امام خمينى(قدس سره) بيش از اين است. موضع‏گيرى ايران براى ديگر مسلمانان جهان دلگرم كننده خواهد بود، همان گونه كه حركت‏هاى خودجوش مردمى در كشورهاى ديگر را بايد بازتاب انقلاب اسلامى برشمرد كه به مردم عالم اين جرأت را داده كه على رغم تمايل سردمدارانشان به خيابان‏ها بريزند و پرچم ضد جنگ برافراشته و حكومت هايشان را از همكارى با امريكا برحذر دارند. خلاصه آن كه دين به يارى ما امروز نياز مبرم دارد.
«إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُم»

پى‏نوشت:
1) نهج البلاغه، نامه 5.

 

/

وحى و نبوت در قرآن 2

 

وحى و نبوّت در قرآن (2)
ميزان كشف و تجربه‏

آيت الله جوادى آملى
نگارش و تدوين: حجةالاسلام والمسلمين محمدرضا مصطفى‏پور

براى هر چيز ميزانى است، ميزان رؤياها و حالات مناميّه خواب و رؤياى پيامبران است اميرالمؤمنين مى‏فرمايد: «رؤيا الانبياء وحى»(1) خواب‏هاى پيامبران وحى است، اگر ما وحى را يك تجربه شهودى بشمريم بايد ساير تجربه‏هاى شهودى كشف‏ها و رؤياها را به آن ميزان عرضه كنيم، آنچه پيامبران مى‏يابند همه حقّ است، شيطان در آن حريم راه ندارد، چنان كه در حديث فوق فرمود شيطان نمى‏تواند به شكل من و اوصياى من درآيد، اگر كسى پيامبر و يا يكى از اوصياى او را ديد مانند اين است كه خود پيامبر را مشاهده كرده است، از اين رو سخن پيامبر، همچون قرآن، و سنّت قطعى، ميزان سنجش كشف و شهود است.
دانشمندان، سنّت و اخبار مدسوس و مغشوش را به اخبار قطعى و متواتر و قرآن عرضه مى‏كنند و چنانچه با آنها همخوانى نداشته باشد دور مى‏ريزند، وبه تعبير ديگر به ديوار مى‏زنند، در قرآن نيز متشابهات را به محكمات ارجاع مى‏دهند و در پرتو محكمات به مفاد آنها پى مى‏برند، در كشف و شهود نيز «ميزان» كشف و شهود پيامبر و امام است، معصوم سخنش قطع آور، كردارش براساس يقين و كشف و شهودش تام است، زيرا او از ناحيه ادراك، مدرَك و مدرِك كامل و ترازو است، در حقيقت ميزان قسط و متن شهود و كشف است، زيرا او حق را مشاهده مى‏كند و بر زبان جارى مى‏سازد، مخلص است و شيطان بر او تسليم.
ابن عربى در اين باره جمله زيبايى دارد، وى پيامبر اكرم(ص) را صاحب كشف تام (ميزان كشف) دانسته مى‏گويد: «فكان له(ص) الكشف الاتمّ فيرى ما لا نرى، و لقد نبّه (ع) على امر عمل عليه اهل الله فوجدوه صحيحاً، «قوله، لولا تزييد فى حديثكم و تمريج فى قلوبكم لرأيتم ما أرى و لسمعتم ما اسمع»(2) يعنى كشف تام و كامل از آن او(ص) است، وى چيزهايى مشاهده مى‏كند كه ما نمى‏بينيم، او به امرى آگاهى داد كه اهل الله وقتى بدان امر و دستور عمل كردند، صحيح يافتند، فرمايش او (ص) اين است كه اگر در سخنانتان حشو و زوايد نمى‏بود (از لهو و لغو كلام پرهيز مى‏كرديد) و اگر در دلهايتان آشوب و آشفتگى و بلوا نبود (سالم مى‏انديشيديد) همانا آنچه من مى‏بينم شما هم مشاهده مى‏كرديد و آنچه من مى‏شنوم (وحى و كلام خدا) شما هم مى‏شنيديد.
پيامبر اسلام(ص) در حديث ديگر گوشزد مى‏فرمايد كه خواب‏هاى انسان كه درخيال متّصل صورت مى‏پذيرند همه از مخزن الهى به طور شفاف اخذ مى‏شوند، ليكن در بازگشت از جانب خداوند در آسمان‏هاى ميانه دچار انحراف گشته و اضغاث و احلام مى‏شوند «قال رسول الله(ص) يا على ما من عبد ينام الاّ عرج بروحه الى رب العالمين، فما رأى عند ربّ العالمين فهو حقّ، ثمّ اذا امر الله العزيز الجبّار بردّ روحه الى جسده، فصارت الرّوح بين السّماء والارض، فما رأته فهو اضغاثُ احلام»(3) بنابراين تا وقتى روح انسان نزد رب العالمين است هر آن چه مشاهده كند زلال و صاف و از سرچشمه مى‏بيند، وقتى به بدن برمى‏گردد از جادّه صواب انحراف مى‏يابد، و بنا به گفته قيصرى «ان الخواطر الاول كلّها ربّانيّة حقيقةً و انّما يتطرق اليها من تعملات النّفس و تصرّفاتها امورٌ تخرجها عن الصّواب فتصير احاديث نفسانية و وساوس شيطانية»(4) بنابراين، تجربه عارفان نيازمند عرضه به ميزان است، و هر تجربه دينى را نمى‏توان صحيح دانست و آثار واقع بر آن مترتّب كرد. تجربه‏اى ميزان است كه فرشته وحى را چونان همنشينانى كه ما به علم ضرورى مى‏شناسيم بشناسد، صداى وحى را بشنود و متن قرآن باشد، آرى كلام الله ناطق (كه به مرتبه‏هايى از قرآن ساكت بالاتر است)، آن سان كه پيامبر(ص) خطاب به على(ع) فرمود تو آن چه را من مى‏بينم و مى‏شنوم مى‏بينى و مى‏شنوى، و آن گونه كه اميرالمؤمنين(ع) فرمود: «انّ الكتاب لمعى ما فارقته منذ صحبته»(5) قرآن كريم با من است، و از زمانى كه با آن مصاحب و همراه گرديده‏ام لحظه‏اى جدا نگشته‏ام.

راه تجربه صحيح

1. نخست بايد حواس پنج گانه ظاهرى كنترل شوند، به همه جا ننگرد، به هر سخنى گوش ندهد، غذاى طاهر بخورد، دست و پا و ساير اعضا به مسير صحيح به كار گرفته شوند، و…
2. قلب و دل را پالايش دهد، دل را آزاد كند و در قيد و بند خدا قرار دهد، دل را حرم خداوند بداند و بنا به سروده آن عارف نامى:
زدست ديده و دل هر دو فرياد
كه هرچه ديده بيند دل كند ياد
بسازم خنجرى نيشش زفولاد
زنم بر ديده تادل گردد آزاد
3. به مقدار لازم با خدا خلوت گزيند و از مردم فارغ گردد، به ويژه شب‏ها براى خويش بوده، راز ونيازى داشته و به فكر كار روزانه دنيايى نباشد، به سخن ديگر از راه نوافل به خدا تقرّب جويد، كه اين بهترين راه تقرّب است.
پويندگان اين راه كم نيستند، يكى حارثة بن مالك است كه از اين طريق به جايى رسيد كه بهشت و دوزخ، هم چنين دوزخيان و بهشتيان، نعمت و عذاب آنان و… را مشاهده كرد و شهود خود را به پيامبر(ص) عرضه داشت، يعنى كشف و شهود خويش را به «ميزان» كه همان «كشف تام معصوم» است عرضه كرد، پيامبر كشف او را صحيح دانست و فرمود: «هذا عبدٌ نوّر الله قلبه بالايمان، ابصرتَ فاثبت» فقال يا رسول الله: ادع الله لى أن يرزقنى الشهادة معك، فقال اللهم ارزق حارثة الشهادة»(6)
اين بنده‏اى است كه خداوند قلب او را به نور ايمان نورانى كرده، سپس فرمود: بينا گشتى، چشم بصيرتت باز شد، مواظب حال خود باش، و بر اين راه استوار بمان، سپس از پيامبر خواست دعا بفرمايد شهادت نصيبش گردد، پيامبر(ص) دعا فرمود و حارثة دهمين نفر بود كه در پيكار موته همراه جعفر بن ابى‏طالب به درجه رفيعه شهادت نايل آمد.
امام اميرالمؤمنين (ع) نيز بر اين نكته تكيه دارد كه مؤمنان و پارسايان كسانى هستند كه يقين و باورشان به بهشت مانند يقين و باور كسى است كه آن را ديده است كه چگونه اهل آن در آن به خوشى به سر مى‏برند، و ايمانشان به آتش دوزخ هم چون ايمان كسى است كه آن را ديده است كه اهل آن چگونه در آن به عذاب گرفتارند «فهم والجنة كمن قدرآها، فهم فيها منعّمون، و هم والنار كمن قد رآها فهم فيها معذّبون»(7)
4. با برهان عقلى همگام باشد، خدا و پيامبرى كه با برهان شناخته نشود و اعتقادى كه بر اساس دليل و برهان نباشد كارآمد نخواهد بود، ياران موسى (ع) با ديدن معجزه به او گرويدند و با شنيدن صداى گوساله سامرى، گوساله پرست شدند، چون در كارشان بينش نبود، برهان نبود، از اين رو امام علىّ بن ابى طالب مى‏فرمايد: خداوند را به اسماء و صفاتش بشناسيد و پيامبر را به رسالت و پيامبرى، و اولوا الامر را به امر به معروف، عدل و احسان «اعرفوا اللّه باللّه والرّسول بالرّسالة و اولى الامر بالامر بالمعروف والعدل والاحسان»(8)
ما اين درايت، بينش صحيح و استدلال قوى را در سخن منصور بن حازم ملاحظه مى‏كنيم، او گويد: «قلت لابى عبدالله(ع) انّى ناظرتُ قوماً فقلت لهم: ان الله جلّ جلاله أجلّ و اعزّ و أكرم من ان يُعرف بخلقه بل العبادُ يُعرفون بالله،فقال: رحمك الله»(9) به امام صادق عرض كردم با گروهى مناظره داشتم، به آنان گفتم خداوند جليل اجلّ از آن است كه به واسطه مخلوقاتش شناخته شود، بلكه بندگانش به وسيله خدا شناخته مى‏شوند، فرمود خدايت رحمت كند.
خداوند متعال مى‏فرمايد:
«وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ»(10)
آنان كه در راه ما جهاد گرند به يقين راههاى خود را بر آنان مى‏نمايانيم و در حقيقت خدا با نيكوكاران است. نيز بر اين مطلب ظاهر اين آيه دلالت دارد: «وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ»(11)
آنقدر در عبادت پروردگارت كوشا باش تا به مقام يقين دست يازى، زيرا به مقام يقين رسيدن فرع بر عبادت و بندگى است، حق تعالى در آيه ديگر مى‏فرمايد: «وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»(12) اين گونه ملكوت آسمان‏ها و زمين را به ابراهيم نموديم تا از جمله يقين كنندگان باشد. ملكوت آسمان‏ها و زمين با مقام يقين ارتباط تنگاتنگ دارد، خداوند در مقام بيان تفسير آثار يقين مى‏فرمايد: «كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ»(13)اگر علم اليقين داشتيد به يقين دوزخ را مى‏بينيد، سپس آن را قطعاً به عين اليقين در مى‏يابيد، هم چنين مى‏فرمايد: «كَلاَّ إِنَّ كِتَابَ الأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُّونَ *كِتَابٌ مَّرْقُومٌ * يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ»(14) تو چه دانى كه عليّون چيست، كتابى است نوشته شده، كه مقرّبان آن را مشاهده خواهند كرد.(15)
قرآن راهكار يك تجربه كارآمد، صحيح، دينى و الهى را در روى كرد «خودشناسى» دانسته مى‏فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»(16) اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد بر شما باد به رعايت و مواظبت از نفس خودتان چه آنان كه گمراه شده‏اند گمراهيشان به شما زيان نمى‏رساند، اگر شما خود راه را از دست ندهيد، بازگشت همه شما به خدا است، و پس از آن آگاهتان مى‏سازد به آنچه عمل مى‏كرديد.
اين آيه براى انسان هدفى فرض كرده كه به سوى او راه بپيمايد و در پيمودن راه گمراه نگردد، و آن هدف جز «سعادت» و سرانجام نيك چيزى نيست، و به هر حال انسان چه گمراه و چه سعادتمند به سوى خدا گام برمى‏دارد، انسان گمشده‏اى را به نام «سعادت» جستجو مى‏كند و همه جا را مى‏كاود تا بدان دست يازد، اين گمشده و غايت مطلوب نزد خداوند است، جز اين راهها مختلف مى‏باشند يكى انسان را به هدف نهايى و رستگارى هدايت مى‏كند و ديگرى زيانكارش مى‏سازد، چنان كه مى‏فرمايد: «يَا أَيُّهَا الإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقِيهِ»(17) اى انسان همانا تو كوشا براى رسيدن به پروردگار خويش هستى و سرانجام او را ملاقات خواهى كرد، و گروهى (حزب الله) به رستگارى مى‏رسند «أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»(18) آگاه باش حزب و دسته خدا همگان رستگارانند، و گروهى به هلاكت مى‏رسند «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُواْ نِعْمَةَ اللّهِ كُفْرًا وَأَحَلُّواْ قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ»(19) آيا نمى‏نگرى كسانى را كه به جاى شكر نعمت خداوند كفر ورزيده و قوم خود را به هلاكت كشاندند.
به هر روى دو راه وجود دارد، و بر دين باوران است كه به خود بپردازند «عليكم انفسكم» و از ديگران كه اهل گمراهى‏اند صرف نظر كنند و بدانند كه حساب گمراهان با پروردگار آنان است، «تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُم مَّا كَسَبْتُمْ وَلاَ تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ»(20) آنان امّتى بودند كه اگر اطاعت كردند و اگر معصيت نمودند، براى خود كردند و گذشتند، شما هم آنچه انجام مى‏دهيد براى خود مى‏كنيد، و شما جوابگوى كردار آنان نخواهيد بود و از آنها بازخواست نخواهيد شد.
پس بر مؤمنان است كه به كار و هدايت خود بپردازند و ضلالت و شيوع گناهانى كه از مردم مى‏بينند آنان را لغزش ندهد، مردم، اينان را مشغول نكنند و اينان هم به كار مردم نپردازند، حق حق است گرچه مردم، آن را ترك گويند، و باطل باطل است گرچه مردم بدان روى آورند «قُل لاَّ يَسْتَوِي الْخَبِيثُ وَالطَّيِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَكَ كَثْرَةُ الْخَبِيثِ فَاتَّقُواْ اللّهَ يَا أُوْلِي الأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»(21)اى صاحبان خرد ناب شما تقواى الهى پيشه سازيد، باشد كه رستگار گرديد.
شايان دقّت است، راهى كه قرآن به سلوك و پيمودن آن دعوت فرموده همان «نفس» مؤمن است «عليكم انفسكم» زيرا وقتى گفته مى‏شود: زنهار راه را گم مكن، بدان معنا است كه راه را نگهدارى كن و از آن جدا مشو، پس معناى اين كه مى‏فرمايد: زنهار نفسهايتان را از دست ندهيد معلوم مى‏شود نفسها همان راه هستند نه راهروان، آن سان كه نظير آن را در اين آيه مى‏فرمايد:
«وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ»(22) به درستى كه اين است راه و روش من (پيامبر) در حالى كه راه مستقيم و هموارى است، پس پيروى كنيد از اين روش و پيرو هر راهكارى نباشيد، كه خداوند به كيفر كردارتان از راه خود متفرّق مى‏سازد.
بنابراين نفس ما، راه هدايت ما است، نه از جهت اين كه نفس يكى از رهروان راه هدايت است، يعنى نفس مؤمن همان راهى است كه بايد پيمود، و همان خط و مسيرى است كه به پروردگار منتهى مى‏گردد و به سعادتش مى‏انجامد.
در مقابل، اگر نفس خود را فراموش سازيم خدا را فراموش كرده‏ايم، يعنى اگر راه را فراموش كرديم به منتهى اليه راه نمى‏رسيم، «وَلا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»(23) مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خداوند به كيفر اين فراموشيشان نفس‏شان را از يادشان برد، اينان همان فاسقان‏اند.
آيه به روشنى مى‏فرمايد مراقب نفس باشيد، كشيك آن را بكشيد، و قراول آن باشيد، تا كردارى انجام دهد كه سرمايه و توشه فردا باشد، زيرا از براى امروز فردايى است.
گر مسلمانى از اين است كه حافظ دارد
آه اگر از پس امروز بود فردايى‏

نفس انسان هر آن در حركت و در طىّ مسافت است، هدف او رسيدن به خداوند و نعمت‏هاى او است، از اين رو انسان خردورز هيچ گاه هدف را فراموش نمى‏كند، پيامبر اسلام(ص) در حديثى كه شيعه و سنّى آن را نقل كرده‏اند مى‏فرمايد: «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» هر كه خود را شناخت خداى خود را شناخته است، اگر نفس را به كردار نيكو گماشتيم و يا در مسير انحراف و گمراهى انداختيم سود و زيانش به او برمى‏گردد «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لأَنفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا»(24)
نفس انسان (خود او)است كه مراتب و مراحل حيات از جنين، كودكى، جوانى، پيرى را پشت سر گذاشته وارد برزخ مى‏گردد، سپس وارد قيامت شده و بعد از آن در بهشت و يا دوزخ به سر خواهد برد، و هر آن به جانب خداوند رهسپار است «وَأَنَّ إِلَى رَبِّكَ الْمُنتَهَى»(25)
بر اين پايه يگانه تربيت كننده نفس انسان كردار او است، عمل است كه نفس انسان را موافق و همسوى خود مى‏گرداند و بار مى‏آورد، اين كردار اگر با هدف آفرينش و ايجاد او همخوان باشد سعيد و نيك بخت گشته و نتيجه كردارش را كاملاً دريافت مى‏دارد بدون هيچ ضرر و زيان.
نفس به نوبه خود ذاتاً نيكو آفريده شده، خوب و بد خود را تشخيص مى‏دهد و بدانها گرايش ذاتى دارد و نصاب تشخيص نيك و بد در او كامل گرديده است، و به سخن ديگر حقتعالى براى آفرينش نفس بالاترين درجه كمال، شعور، ادراك و پارامترهاى سعادت‏بخش را در نظر گرفته و با سوگند و تأكيد مى‏فرمايد: «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا»(26) سوگند به نفس و كسى كه آن را چنين موزون آفريد، و پس از خلقت فجور و آلودگى آن را و هم چنين پارسايى اش را به آن الهام كرد، به تحقيق رستگار شد كسى كه نفس را تزكيه كرد و پالايش داد، و به راستى زيان كار و بى‏بهره شد آن كس كه قدر نفس را نشناخت و از آن بهره برنداشت.
حاصل، اين كه، آيات مزبور از كيفيّت و چگونگى نفس تعدّى نكرده، نفس را موجودى دانسته موزون و معتدل، موجودى كه پذيراى پارسايى و يا آلودگى است، با فجور آلوده و با تقوا تزكيه و پالايش مى‏يابد و از اين رهگذر سعادتمند و يا محروم مى‏گردد، اين معنا با مقتضاى تكوين انسان مطابق است و مى‏تواند هر كدام را برگزيند، و اين واقعيتى است كه هرگز از وى جدا نمى‏گردد و او راهى يكى از اين دو راه است، او مى‏تواند راه حيات، نور، هدايت، و يا طريق ضلالت، گمراهى تاريكى و انحراف را طىّ كند «اَوَ مَنْ كانَ حيّاً فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَن مَّثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا»(27) آيا كسى كه مرده دل و كافر بود و ما او را زنده و داراى ايمانش كرديم و براى او نورى قرار داديم كه با آن بين مردم رفتار كند مانند كسى است كه تو گويى در تاريكى‏ها فرو رفته و از آن بيرون آمدنى نيست؟!
بنابراين بر تك تك افراد و بر جامعه انسانى است كه به هدايت الهى و معارف ربّانى و سنّت و قوانين پسنديده و بر كردار شايسته و شعاير اسلامى گردن نهد، باشد كه سعادتمند گردد، در اين صورت باكى نيست اگر افرادى گمراهى را پى گرفتند و در تاريكى‏ها مأوى گزيدند «لاَ يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ» آن گونه كه در حديث مى‏خوانيم «اعرفكم بنفسه، اعرفكم بربّه» بديهى است چنين كسى به پروردگارش نزديكتر است، و از نعمت‏هاى او برخوردارتر.(28)
در نتيجه تنها راه تجربه آن است كه قرآن نشان داده و نتيجه پيامبرى را در درون انسان نشانداده است، پيامبر بزرگوار اسلام(ص) مى‏فرمايد:
«من ختم القرآن فكانّما أدرجت النّبوة بين جنبيه ولكنّه لايوحى اليه»(29) كسى كه قرآن مطهّر را در جان خويش جاى دهد گويا پيامبرى را در درون خويش درج كرده جز اين كه به او وحى نمى‏شود و پيامبر تشريع نيست.

نمونه‏اى از تجربه‏هاى قرآنى

«إِذْ يُرِيكَهُمُ اللّهُ فِي مَنَامِكَ قَلِيلاً وَلَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِيرًا لَّفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ فِي الأَمْرِ وَلَكِنَّ اللّهَ سَلَّمَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ * وَإِذْ يُرِيكُمُوهُمْ إِذِ الْتَقَيْتُمْ فِي أَعْيُنِكُمْ قَلِيلاً وَيُقَلِّلُكُمْ فِي أَعْيُنِهِمْ لِيَقْضِىَ اللّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولاً وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ»(30) اى پيامبر ياد كن آن گاه را كه خداوند آنان (سپاه دشمن در جنگ بدر) را در خوابت به تو اندك نشان داد، و اگر ايشان را به تو بسيار نشان مى‏داد قطعاً سست مى‏شديد و حتماً در كار جهاد منازعه مى‏كرديد، ولى خداوند شما را به سلامت داشت، چرا كه او به راز دلها دانا است، آن گاه كه چون با هم برخورد كرديد، آنان را در ديدگاه شما اندك جلوه داد و شما را نيز در ديدگان آنان كم نمودار ساخت تا خداوند كارى را كه انجام شدنى بود تحقق بخشيد، و كارها به سوى خدا باز گردانده مى‏شود.
مى‏دانيم در پيكار بدر دو نيروى نابرابر در مقابل هم صف آرايى كردند، خداوند پيشاپيش براى اين كه اين نبرد به سود اسلام بينجامد يك تجربه و صحنه رويارويى را به پيامبر نشان داد كه گروه اندكى حمله كردند، پيامبر وقتى آن را براى مسلمانان بازگو كرد همه براى نبرد حاضر شدند، زيرا اگر از كمّ و كيف و چند و چونى نيروى دشمن خبر مى‏يافتند سست گشته و منازعه آنان بالا مى‏گرفت، از طرف ديگر پيامبر(ص) معصوم است و شيطان در محدوده وجود و عقلانيّت او راه ندارد پس آن چه در رؤيا مشاهده فرمود حقّ است، و خداوند قادر است كثير را قليل نمايد و بر عكس.
از سوى سوّم، كافران هدفى جز دنيا نداشتند، و آن چه مى‏خواستند متاع دنيا بود، و به فرموده قرآن «قل متاعُ الدّنيا قليل»(31) سرمايه دنيا اندك است، در نتيجه همه سرمايه آنان متاع قليل است، و اين حقيقت براى پيامبر(ص) به عنوان رؤياى راست به شهود آمد.
از ناحيه چهارم، براى مؤمنان نيز اين تجربه پيش آمد كه كافران را كم مشاهده كردند «فى اعينكم قليلاً» لذا وقتى وارد كارزار شدند گروه كمى مشاهده كردند و به سختى جنگيدند، دليران اين نبرد، مجاهدانى نستوه و جان بر كف، صحنه را بر مشركان تنگ و آنان را فرارى ساختند، پس اين يك تجربه صد در صد دينى نيست، بلكه به بركت وحى و نبوّت نصيب جنگجويان نستوه گرديد كه به رأى العين اندك بودن دشمن را مشاهده مى‏كردند، يعنى رؤياى راستين پيامبر براى مردم به حدّ رؤيت رسيد.
از جانب پنجم، خداوند به خاطر نصرت دين كه خواسته او است، و به آن فرمان داده است، «ليقضى الله امراً كان مفعولاً» مسلمانان را در چشم كافران نيز كم نشان داد «و يقلّلكم فى اعينهم» لذا آنان جسورانه اقدام به پيكار و پيشدستى كردند، حتّى ابوجهل گفت، اينان يك خوراك ما هم به حساب نمى‏آيند، و لازم نيست ما شمشير و تير براى آنان به كار اندازيم، غلامان خود را مى‏فرستيم كه آنان را با دست‏هاى خالى دستگير كنند «ما هم الا اكلة رأس ولو بعثنا اليهم عبيدنا لاخذوهم اخذاً باليد»(32)
اين آيه مى‏تواند بر مشركان نيز يك تجربه به حساب آيد، تجربه‏اى منفى و ضددينى، چرا كه يا آنان به عقيده خود دين داشتند، و از مرام و مسلك خويش دفاع مى‏كردند و خداى خود را به گونه‏اى ديگر مى‏شناختند، چنان كه در حديث مى‏خوانيم، خداوند را هر نادانى مى‏شناسد «معروف عند كلّ جاهل»(33) و يا به خاطر آن است كه با نتيجه نبخشيدن تلاش‏ها و زحمات چندين ساله پيامبر(ص) مشركان ديگر زمينه هدايت نداشتند «وجعلنا على قلوبهم اكنّةً و فى آذانهم وقرا»(34) ما بر دل هايشان پرده افكنديم و در گوش هايشان سنگينى قرار داديم، و اگر هر معجزه‏اى را به بينند به آن ايمان نمى‏آورند، بنابراين تجربه مشركان و كم ديدن مؤمنان و نديدن واقعيت يك تجربه بسيار بد فرجام بود.

پرسش و پاسخ

اگر مشركان در يك تجربه مؤمنان را كم ديدند «يقلّلكم فى اعينهم» و گفتند اينان چون يك لقمه ما به حساب هم نمى‏آيند، غلامان خود را مى‏فرستيم بدون اسلحه دستگيرشان سازند پس چگونه است قرآن در آيه ديگر مى‏فرمايد مشركان در همين جنگ بدر مؤمنان را دو برابر خويش ديدند؟
«قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَأُخْرَى كَافِرَةٌ يَرَوْنَهُم مِّثْلَيْهِمْ رَأْىَ الْعَيْنِ وَاللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَن يَشَاء إِنَّ فِي ذَلِكَ لَعِبْرَةً لأُوْلِي الأَبْصَارِ»(35) قطعاً در برخورد ميان دو گروه، براى شما نشانه‏اى و درس عبرتى بود، گروهى در راه خدا مى‏جنگيدند، و ديگر گروه كافر بودند كه مؤمنان را به چشم دو برابر خود مى‏ديدند، و خدا هر كه را بخواهد به يارى خود تأييد مى‏كند، يقيناً در اين ماجرا براى صاحبانِ بينش عبرتى است.

در پاسخ اين سؤال مى‏گوييم:

علامه طباطبايى (قدّس سرّه) مى‏فرمايد در ابتداى كارزار هر دو طرف در چشم يكديگر كم مى‏آمدند تا هر يك به طمع پيروزى خود كار جنگ را شروع نمايد، ولى پس از شروع در پيكار، دسته مؤمنان در نظر كافران دو برابر از آن چه بودند جلوه كرد از اين رو ترسيدند و رو به فرار نهادند، در نتيجه پيروزى از آن مسلمانان گرديد، بنابراين آيه اوّل موضوع كم ديدن هر يك از دو طرف را در آغاز جنگ بيان مى‏كند و آيه دوّم دو برابر آمدن مؤمنان به چشم كافران پس از آغاز جنگ را بيان كرده است. به ويژه با توجّه به آيات قبل از اين آيه خداوند به مشركان چنين گوشزد مى‏فرمايد كه شما اگر اهل بصيرت باشيد براى پى بردن به غلبه حق و اين كه خداوند هر كس را بخواهد مى‏تواند نصرت دهد و پيروزى بخشد، و ابداً به مال و اولاد كسى مغلوب نخواهد شد، بايد به آن چه در روز «بدر» ديديد بسنده كنيد، زيرا در آن روز رزمندگان اسلام افرادى معدود بودند، و شماره آنان به ثلث مشركان درآوردگاه نمى‏رسيد، و از ناحيه ابزار و ادوات جنگى هم قابل مقايسه با آنان نبودند، زيرا سيصد و سيزده نفر بيش نبودند و تنها شش عدد زره و هشت عدد شمشير و دو اسب در اختيار داشتند، ولى لشگر دشمن قريب هزار نفر مردان جنگجو با تجهيزات كامل آن زمان، مركب‏هاى سوارى، شتران باركش و سوارى، زره، شمشير و ساير ادوات، با اين وصف خداوند آن عده كم را دو برابر نشان داد تا بر دلهايشان ترس چيره و رو به هزيمت نهاده و فتح و پيروزى از آن مسلمين گردد، افزون بر اين فرشتگان را نيز به كمك فرستاد.
و از سوى ديگر مشركان را در نظر مؤمنان كم جلوه داد تا دلهايشان استوار و درونشان راآرامش بخشد تا وعده پيروزى و تجربه دينى پيامبر(ص) در خواب، به نيكى انجام پذيرد و دين خداوند به منصه ظهور برسد «لِيَقْضِىَ اللّهُ أَمْرًا كَانَ مَفْعُولاً وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ»(36)
دانشمندان اين گونه استدلال را «برهان» مى‏دانند يعنى انسان خداوند را مى‏شناسد به حق برهان و سپس به وسيله او به عنوان علّت ايجاد كننده مخلوقات و ممكنات بر وجود و پيدايش اشياء، بندگان و ساير موجودات استدلال مى‏كند، نه آن گونه كه به «واسطه اشياء» استدلال شود خدايى وجود دارد، بر اين پايه برخى معتقدند واژه «برهان» جز بر نوع اوّل «برهان لمّى» زيبنده و حقيقت نمى‏باشد، و استدلال از راه دوّم را «دليل انّى» مى‏خوانند.
به هر روى ديدگاهى كه منصور بن حازم در مسأله شناخت ارائه داد، از بهترين راهكارهاى استدلال است، چنين انسانى است كه مصداق فرمايش امام على (عليه‏السلام) قرار مى‏گيرد كه وقتى عقل انسان زنده شود «برق له لامع كثير البرق، فابان له الطّريق و سلك به السبيل» برق درخشنده و پاينده راه را به او مى‏نمايد، و چنان او را راه مى‏برد كه به سراى جاودان برساند.

راه كار قرآن در تجربه

اگر ما بتوانيم راهيابى به ملكوت آسمان‏ها و زمين را تجربه بناميم لازم است از رهنمودهاى قرآن بهره گيريم.
جناب علامه طباطبايى(قدّس سرّه) در اين باره مى‏نگارد: «يك حقيقت قرآنى (كه هيچ جاى انكار ندارد) وجود دارد، و آن اين است كه با ورود انسان به گلستان «ولايت الهى» و تقرّب او به مقام مقدّس و بزرگ خداوندى براى او درى به ملكوت آسمان‏ها و زمين باز مى‏شود كه آيات بزرگ الهى و انوار جبروت خاموش نشدنى او كه بر ديگران پنهان است از آن در مشاهده مى‏كند.»
امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد: «لو أنّ الشياطين يحومون حول قلوب بنى آدم لرأوا ملكوت السماوات والارض» اگر نه اين بود كه شيطان‏ها اطراف دل‏هاى بنى‏آدم گردش مى‏كنند، قطعاً ملكوت آسمان‏ها و زمين را مى‏ديدند، اهل سنّت نيز از پيامبر(ص) روايت مى‏كنند ايشان فرمود: «لولا تكثيرٌ من كلامكم و تمريجٌ فى قلوبكم لرأيتُم ما أرى‏ ولسمعتم ما أسمع» اگر زيادى در سخن شما و اغتشاش و بلوا در دلهايتان نبود، حتماً آنچه من مى‏بينم مى‏ديديد، و آنچه من مى‏شنوم مى‏شنيديد.

پى‏نوشت‏ها:
1) همان، 11 / 64، 61 / 181.
2) فتوحات، 1 / 147، دار احياء تراث عربى.
3) بحار 61 / 158، از امالى صدوق.
4) شرح فصوص قيصرى، فصّ نوحى، ص‏151.
5) نهج البلاغه فيض، خ‏121.
6) اصول كافى، ج‏2، ص‏52.
7) نهج البلاغه فيض، خطبه همّام 184.
8) اصول كافى، ج‏1، ص‏85، باب انّه لايعرف الاّ به.
9) همان.
10) عنكبوت، 69.
11) حجر، آيه‏99.
12) انعام، آيه‏75.
13) تكاثر، آيه 5-7.
14) مطففين، آيات 21 – 18.
15) الميزان، ذيل مائده، آيه‏19.
16) مائده، آيه‏105.
17) انشقاق، آيه 6.
18) مجادله، آيه‏22.
19) ابراهيم، آيه‏28.
20) بقره، آيه‏134.
21) مائده آيه‏100.
22) انعام، 153.
23) حشر، آيه‏21.
24) اسراء،آيه‏7.
25) نجم، آيه‏42.
26) شمس، آيه 10 – 6.
27) انعام، آيه‏122.
28) ر.ك: الميزان، ذيل مائده، آيه‏105.
29) اصول كافى، ج‏2، ص‏604.
30) انفال، آيات‏44 – 43.
31) نساء 77.
32) نورالثقلين، ج‏2، ص‏128.
33) اصول كافى، ج‏1، ص‏91.
34) انعام، 25؛ اسراء، 46.
35) آل عمران، آيه‏13.
36) الميزان، ج‏3، ص‏107.

 

/

سخنان معصومان عليهم السلام علم و عالم

 

سخنان معصومين
علم و عالم‏

رسول اكرم صلى الله عليه و آله:

«انّ الله يطاع بالعلم و يعبد بالعلم و خير الدّنيا و الآخرة مع العلم »1

براستى خداى متعال با علم ،اطاعت و عبادت مى‏شود و خير دنيا و آخرت همراه علم است».

نبى اعظم صلى الله عليه و آله:

«ان العلم يهتف بالعمل فان اجابه و الاّ ارتحل عنه»2

علم، عمل مى‏طلبد، اگر عالم آن را (با عمل خويش) پاسخ داد(چه بهتر) و گرنه دانش از او رخت برمى‏بندد.

رسول الله صلى الله عليه و آله:

«زيارة العلماء احبّ الى اللّه تعالى – من سبعين طوافاً حول البيت و افضل من سبعين حَجَّةً و عمرةً مبرورةً مقبولة…»3

نزد خداوند متعال، ديدار دانشمندان، از هفتاد بار طواف پيرامون خانه كعبه محبوبتر و از هفتاد حجّ و عمره مقبول و مبرور، برتر است.

امام على عليه السلام:

«الا اخبركم بالفقيه حقّاً؟ قالوا: بلى يا اميرالمؤمنين،قال: من لم يقنَطِ النّاسَ من رحمة اللّه و لم يُؤمِنهُم من عذاب اللّه و لم يُرَخَّص لهم فى معاصى اللّه»4

آيا شما را خبر دهم درباره فقيه حقيقى؟ گفتند: آرى اى امير مؤمنان؛ فرمود: او كسى است كه مردم را از رحمت خدا نوميد نگرداند و آنان را از عذاب الهى آسوده خاطر نكند و آنان را در ارتكاب معاصى رخصت ندهد.

امام على عليه السلام:

«العلم اكثر مِن اَن يُحاط به فخذوا من كلّ علمٍ احسنه»5

علم بيشتر از آن است كه تمامش فرا گرفته شود، پس شما از هر علمى بهترش را فرا گيريد.

امام على عليه السلام:

«انّ كمال الدّين طلب العلم و العمل به الا و انّ طلب العلم اَوجَبُ عليكم من طلب المال»6

كمال دين در طلب دانش و عمل بدان است. آگاه باشيد كه آموختن دانش واجبتر است از اندوختن مال.

امام على عليه السلام:

«من المفروض على كلّ عالمٍ ان يصون بالورع جانِبَهُ و ان يَبذُل علمَهُ لطالبه»7

بر هر دانشمندى لازم است كه با پرهيزكارى مراقب خويش باشد و دانش خود را در اختيار طالبان علم قرار دهد.

امام على عليه السلام:

«انّما العالم مَن دعاه علمه الى الورع و التّقى و الزّهد فى عالم الفناء و التولّه بجنّة المأوى»8
عالم كسى است كه عملش او را به پارسايى و خداترسى و زهد در جهان فانى و شوق به بهشت جاودان فرا خواند.

امام على عليه السلام:

«انّ العلم حياة القلوب و نور الابصار مِنَ العمى و قوّة الابدان من الضّعف»9

براستى كه دانش حياتبخش دلها و روشنى بخش چشمها از كورى و نيرو بخش بدنها از ناتوانى است.

امام على عليه السلام:

«بالعلم يطاع اللّه و يعبد و بالعلم يعرّف اللّه و يوحِّد و بالعلم توصل الارحام و به يعرف الحلال و الحرام. و العلم امام العقل و العقل تابعه، يلهمه السعداء و يحرمه الاشقياء»10

به وسيله علم است كه خداوند اطاعت و عبادت مى‏شود، با علم معرفت خداوند و توحيد او حاصل مى‏شود، به وسيله علم صله رحم انجام و حلال از حرام بازشناخته مى‏شود و علم پيشواز عقل و عقل تابع آن است و سعادتمندان بدان الهام مى‏يابند و تيره بختان، محروم مى‏شوند.

امام صادق عليه السلام:

«انّ الحكمة المعرفة و التفقّه فى الدّين، فمن فَقِهَ منكم فهو حكيمٌ، و ما احدٌ يموت من المؤمنين احبّ الى ابليس من فقيهٍ»11

همانا حكمت، شناخت خداوند و ژرف نگرى در دين است پس هر كس از شما (شيعيان) فقيه شود به حكمت دست يافته، و مرگ هيچ يك از مؤمنان نزد ابليس محبوبتر از مرگ فقيه نيست.

امام رضا عليه السلام:

«الا انّ الفقيه من افَاضَ خَيرَهُ و انقذهم من اعدائهم و وَفَّرَ عليهم نعم جنان اللّه و حَصَّلَ لهم رضوان اللّه تعالى»12

آگاه باشيد! فقيه كسى است كه خيرش را بر مردم سرازير سازد و آنان را از دشمنانشان نجات دهد و نعمتهاى بهشتى را بر آنها افزونى بخشد و خشنودى خدا را برايشان تحصيل نمايد.

امام حسن عسگرى عليه السلام:

«انّ علماءَ شيعتنا يُحشَرون فيخلع عليهم من خلع الكرامات على قَدرِ كثرة علومهم وَجِدِّهِم فى ارشاد عباد اللّه حتّى يُخلَعَ على الواحد منهم اَلفُ حُلَّةٍ من نور»13

علماى شيعه ما برانگيخته مى‏شوند در حالى كه به اندازه كثرت علم، و جدّيتشان در راهنمايى بندگان خدا جامه‏اى فاخر از كرامت به ايشان پوشانده مى‏شود تا جايى كه يكى از آنها هزار هزار حلّه از نور بر تن خواهد داشت.

پى‏نوشت‏ها: –
1. (بحار الانوار، ج‏1،ص‏64)
2. (بحار،ج‏2، ص‏33)
3. (عُدّهَ الدّاعى، ص‏66)
4. (مستدرك سفينةالبحار،ج‏1، ص‏482)
5. (بحار،ج‏2، ص‏48)
6. (شرح غرر،ج‏2، ص‏157)
7. (كافى،ج‏1، ص‏23)
8. (بحار،ج‏92، ص‏211)
9. (شرح غررالحكم،ج‏3، ص‏94)
10. (بحار، ج‏1، ص‏166)
11. (بحار، ج‏1، ص‏215)
12. (بحار، ج‏2، ص‏5)
13. (بحار، ج‏2، ص‏3)

 

/

دانستنى هايى از قرآن تسليم محض

 

دانستنى هايى از قرآن
تسليم محض‏

«ومن يسلم وجهه الى الله و هو محسن فقد استمسك بالعروة الوثقى و الى الله عاقبة الأمور»

(سوره لقمان، آيه 22)

و هر كس كه وجود خويش را به خدا بسپارد و نيكوكار هم باشد، پس قطعا به پيوند محكم چنگ زده است و عاقبت كارها به سوى خدا است.
آرى! هر كس امر خود را به سوى خدا تفويض كند و با تمام وجود به درگاه او روى آورد و نيكوكار هم باشد يعنى كارهايش را با اخلاص انجام دهد، پس قطعا چنين انسانى به عروة الوثقاى الهى چنگ زده و بازگشت همگان به سوى خدا است تا نيكوكاران را پاداش دهد و بدكاران را مجازات نمايد.
تسليم وجه: وجه به معناى صورت است و چون صورت مهمترين حواس انسان است لذا از واژه وجه به معناى شخصيت و ذات انسان استفاده مى شود. يعنى انسان با تمام وجود تسليم محض اوامر خدا باشد و از هيچ حكمى سرپيچى نكند هرچند ممكن است خداوند به خاطر آزمايش وى، بلائى غير قابل تحمل براو وارد سازد و او را در تنگنا قرار دهد، انسان نيكوكار و مخلص حالت تسليم را دارد يعنى هرچند در سختى و مشقت و رنج قرار گيرد، تسليم محض است. اگر انسان به حالت تسليم رسيد، بى گمان به عروة الوثقاى خدا چنگ زده است و خداوند او را مورد عفو و رحمت بى پايان خويش قرار مى دهد.

حالت رضا و حالت تسليم:

گاهى ممكن است انسان به حالت رضا برسد. اين بالاترين مقام است كه كسى از آنچه خداوند براى او خواسته راضى و خشنود باشد. چنين مقامى مخصوص انبيا و اوصيا و عدد بسيار كمى از اولياى برگزيده الهى است (ثلة من الأولين و قليل من الآخرين) خيلى دشوار و سخت است كه انسان در برابر نا ملايمات كه تمام آن تقدير الهى است حالت رضا و خشنودى كامل داشته باشد. يعنى نه تنها تسليم محض باشد كه راضى هم باشد. و در درجه دوم حالت تسليم است كه اگر هم گرفتارى پيش آيد و مسائل ناگوارى برايش رخ دهد، خم به ابرو نمى آورد و خرسند هم مى شود، زيرا هر چه پيش آيد همه را از خدا مى بيند «ان هي الا فتنتك» حضرت موسى تصريح مى كند كه هرچه پيش مى‏آيد و همه مشكلات و دردها و رنجها فتنه و آزمايش تو است كه بايد در برابرش تسليم و راضى بود.
زينب كبرا سلام الله عليها اين انسان والائى كه در تاريخ نظير ندارد، در پاسخ ابن زياد لعنه الله كه به او گفت: كار خدا را در باره اهل بيتت چگونه يافتى ؟ فرمود: «ما رأيت الاّ جميلا» جز زيبائى چيزى نديدم.
آنقدر در اين جمله حضرت زينب، زيبائى نهفته و آنقدر به زينب كبرا عظمت مى بخشد كه حد و اندازه ندارد. و از همين جمله كوتاه مى فهميم كه عظمت و بزرگوارى زينب نامتناهى و بى كران است. او در برابر سيل بلا و مصيبت، خم به ابرو نمى آورد و كاملا راضى به رضايت الهى است، بلكه همه را زيبائى مى بيند. خدايا اين چه موجود سترگى است كه اولياى خدا در برابر عظمتش سر فرود مى آورند.
خود امام حسين عليه السلام را ببينيد، پس از آن همه مصيبت كه كوه ها را از جا مى كند و درياها را خشك مى كند، و در حالى كه آخرين لحظات زندگى مباركش را با آن همه تير در تمام اجزاء بدنش مى گذراند در گودال قتلگاه با آرامش كامل عرضه مى دارد: «الهي رضا برضائك» خدايا به آنچه تو راضى هستى من هم راضيم.
ما كه هرگز به چنين مقام والائى نخواهيم رسيد، حد اقل بايد تسليم اوامر خدا باشيم، هرچند ممكن است مسائلى پيش آيد كه مورد رضايت ما نباشد و از پذيرش آن اكراه داريم ولى دليل نمى شود كه از خود بى خود شده و به غفلت روى آوريم و خداى نخواسته حرفي بزنيم كه مورد خشم ذات مقدسش قرار گيريم.

عروة الوثقى چيست ؟

تفسير البرهان روايتى را از امام رضا عليه السلام نقل كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: «سيكون بعدي فتنةٌ مظلمة الناجي منها من تمسك بالعروة الوثقى. فقيل يا رسول الله: و ما العروة الوثقى ؟ قال: ولاية سيد الوصيين. قيل: من سيد الوصيين ؟ قال: أمير المؤمنين. قيل يا رسول الله: و من أمير المؤمنين ؟ قال: مولى المسلمين و إمامهم بعدي. قيل: يا رسول الله و من مولى المسلمين و امامهم بعدك ؟ قال: أخي علي بن أبي طالب».
پس از رحلت من، فتنه اى تاريك جهان را فرا مى گيرد. تنها كسانى از آن نجات مى يابند كه به عروة الوثقا چنگ زنند . گفته شد: يا رسول الله عروة الوثقا چيست ؟ فرمود: ولايت سرور اوصيا. گفته شد: سيد اوصيا كيست ؟ فرمود: امير مؤمنان. باز سؤال شد: امير مؤمنان كيست ؟ فرمود: سرور مسلمانان و پيشواى آنان پس از من. گفتند: او كيست ؟ فرمود: برادرم على بن أبي طالب.
روايات ديگرى نقل شده است كه دلالت دارد بر اينكه عروة الوثقاى الهى، ولايت و محبت اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام است. در آية الكرسى هم مى خوانيم: «فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى» و هر كه به طاغوت كافر شود و به خدا ايمان آورد بى گمان به عروة الوثقى چنگ زده است. و اين آيه هيچ منافاتى با آن روايات ندارد زيرا لازمه ولايت على، كافر شدن به جبت و طاغوت و ايمان به خدا است و السلام.

/

رهنمودها

 

رهنمودهاى مقام معظم رهبرى‏

موضع ملت ايران در اينباره (تجاوز آمريكا و انگليس به عراق) همانند ملت عراق است ملت ايران نيز همچون ملت عراق از سقوط صدام خوشحال است اما فجايع صورت گرفته در عراق و اشغالگرى و تجاوز را به شدت محكوم مى‏كند. و با رد گماشته شدن يك حاكم نظامى آمريكايى در عراق معتقد است سرنوشت ملت عراق بايد تنها به دست اين ملت تعيين شود.
در قضيه عراق چهار مسئله كاملاً مجزا يعنى سقوط صدام،فجايع پيش آمده براى ملت عراق، تجاوز آمريكا و انگليس به يك كشور مستقل و مسئله اداره آينده عراق وجود دارد كه جمهورى اسلامى ايران در مورد هر كدام از اينها،موضعى شفاف و روشن دارد كه برخاسته از فكر و تدبير اسلامى است و با رعايت مصالح و منافع كشور اتخاذ شده است.
ملت عراق از سقوط صدام كاملاً خوشحال است اما در جنگ بين صدام و اشغالگران آمريكايى كاملاً بيطرف بود و ملت و دولت ايران نيز دقيقاً هيمن موضع را اتخاذ كردند و مسئولان باتلاش و كوشش، اجازه ندادند در طول جنگ به هيچ يك از طرفين درگير كمكى شود.
رزمندگان دلاور ما بدون هيچ امكانات نظامى، 35 روز در برابر هجوم عراقى‏ها به خرمشهر مقاومت كردند كه ملت ايران بايد به آنها افتخار كند اما بغداد با بيش از 120 هزار نيروى نظامى، سه روزه سقوط كرد كه اين قضيه، واقعاً مشكوك است.
دبير كل سازمان ملل در اين قضيه توقعات جامعه جهانى را برآورده نكرد و هيچيك از اركان سازمان ملل اعم از شوراى امنيت و مجمع عمومى سازمان ملل حتى يك جلسه براى محكوميت تجاوز به عراق تشكيل ندادند.
در اين تجاوز مشخص شد، آمريكا محور شرارت واقعى است و حقيقتاً همان گونه كه امام بزرگوار فرمودند،شيطان بزرگ است.
نه ملت عراق نه ملت ايران و نه جامعه بين المللى، گماشته شدن يك حاكم نظامى آمريكايى بر عراق را نخواهد پذيرفت.
آمريكايى‏ها مى‏خواهند با گماشتن اين حاكم نظامى، به تدريج كنترل فرهنگ ملت عراق را نيز در دست گيرند و طرز تفكر اين ملت را در مورد اشغالگران تغيير دهند اما اين كار نشدنى است و نسلهاى بعدى ملت عراق نيز جنايات آنها را از ياد نخواهند برد.
ملت عراق از چاله صدام ديكتاتور به چاه يك ديكتاتور آمريكايى مى‏افتد و ما نيز اين مسئله را تجاوز به حريم اسلام و مسلمين مى‏دانيم.
آمريكايى‏ها در عرصه شعار آزادى و دموكراسى شكست مشهودى خوردند و نشان دادند كه ليبرال دموكراسى، تجاوز به حريم ديگر كشورها و لگد مال كردن ملتهاى ديگر را تجويز مى‏كند.
اگر آمريكايى‏ها راست مى‏گويند و براى سقوط صدام و آزادى ملت عراق آمده‏اند اكنون كه صدام سقوط كرده بايد بى درنگ از اين كشور خارج شوند و اداره امور عراق را به دست خود اين ملت بسپارند اما آنها اين كار را نمى‏كنند چون دروغ مى‏گويند.
گروه‏ها و فعالان سياسى بايد با مراقبت از بروز هرگونه هرج و مرج و انتقام‏گيرى‏هاى نادرست، از ايجاد هرگونه زمينه كه موجب پايدارى حضور اشغالگران در عراق شود،پرهيز كنند.
كسانى كه سالهاى متمادى به نام مردم عراق سخن مى‏گفتند، اكنون بايد به مردم عراق و آرمان‏هاى آنان وفادار باشند و از هرگونه پنهان كارى و زدوبند با بيگانگان و قدرت‏هاى خارجى خوددارى كنند.
اگر ضعف و نقص در كار ما باشد اسلام نيز زيان مى‏بيند و دشمن نيز در اين مسئله حداكثر سوءاستفاده را مى‏كند.
مسئولان بايد با جديت، همدلى و پرداختن به مسائل اصلى اين هدف (اثبات كارآمدى نظام دينى جمهورى اسلامى) را محقق كنند و ملت آگاه و نجيب ايران نيز بايد تلاش براى تحقق اين هدف را از مسئولان سه قوه و همه نهادها و دستگاهها طلب كنند.

حمايت مجامع بين المللى از متجاوز

دنيا امروز گرفتار جهانخواران و غارتگرانى است كه كشورها را به آتش مى‏كشند و غارت مى‏كنند و نيز گرفتار وابستگان آنان است كه منافع ملت‏ها و كشورهاى خود را فداى منافع ابر قدرت‏ها مى‏كنند و همچنين گرفتار سازمان‏هاى دست نشانده قدرت‏هاى بزرگ بويژه آمريكاست كه با اسم بى‏محتواى شوراى امنيت و عفو بين‏الملل و حقوق بشر و از اين قبيل مفاهيم بى‏محتوا كه به قدرت‏هاى بزرگ خدمت مى‏كنند و در حقيقت مجرى احكام و مقاصد آنان و مأمور محكوم نمودن مستضعفان و مظلومان جهان به نفع قدرت‏هاى بزرگ جهانخوار هستند مى‏باشند… (21/11/61)
ما در عصرى هستيم كه جنايتكاران به جاى توبيخ و تأديب، تحسين و تأييد مى‏شوند. ما در عصرى بسر مى‏بريم كه سازمان‏هاى به اصطلاح حقوق بشر، نگهبان منافع ظالمانه ابر جنايتكاران و مدافع ستمكارى آنان و بستگان آنان هستند. (28/3/62)
مشكلى كه امروز دنيا را تهديد مى‏كند، مشكل اين دو ابرقدرت است. اين دو ابر قدرت كه تمام دنيا را در زير بال خودشان نگه داشته‏اند و از آنها استفاده مى‏كنند، اينها مشغول به يك طرح هايى هستند…كه براى آتيه بشر خطرناك است گرچه هر دسته‏اى از دسته ديگر مى‏ترسند و اين ابر قدرت از آن ابر قدرت و آن از اين، لكن ممكن است كه يك وقت در رأس يكى از اين دو ابر قدرت، يك ديوانه‏اى واقع بشود مثل هيتلر يا مثل صدام و به واسطه آن جنونى كه براى قدرت دارد، دنيا را به تباهى بكشد. و اگر خداى نخواسته يك جنگ بين اين دو قدرت در امروز تحقق پيدا كند، اينها دنيا را به خاك و خون مى‏كشند و به تباهى. مشكل دنيا امروز اينها هستند. بايد براى آتيه دنيا، امروز توده‏هاى مردم، نويسندگان، گويندگان، فكر بكنند و مردم را آگاه بكنند به اين خطرى كه تمام بشريت را تهديد مى‏كند، آگاه كنند همه توده‏هاى دنيا را كه اين خطر بزرگ پيش است و اگر اين ابر قدرت‏ها در اين حالى كه هستند…به همين حال باقى باشند دنيا ممكن است كه به خرابى بكشد و عمده ضررش به ملتها برسد. (13/8/61)
قدرت‏هاى بزرگ بايد طرز تفكرشان را عوض كنند. بايد بدانند كه دنيا عوض شده است. دنيا، دنياى سابق نيست. كه يا انگلستان بايد بر همه دنيا حكومت كند يا اروپا يا آمريكا و يا شوروى دنيا امروز نمى‏پذيرد اين را، بايد آنها تعديل كنند كارهاى خودشان را، دنيا نمى‏پذيرد كه دو قدرت تمام دنيا را از بين ببرند. دنيا نمى‏پذيرد كه يك اقليت تمام كشورها را ببلعد. بايد اينها در كارهاى خودشان يك تجديد نظر بكنند. (18/11/62)

/

اخبار ايران و جهان اسلام

 

نگاهى به رويدادها

توده عظيمى از طلا و نقره و ديگر فلزات قيمتى به عرض 150 متر در عمق 400 مترى در وسط اقيانوس آرام كشف شد. كارشناسان مى گويند كه اين توده عظيم نمونه اى از ثروت هاى سرشارى است كه در اطراف دهانه آتشفشان هاى موجود به بستر اقيانوس انباشه شده است.ص19 كيهان 14/11/81

سرپرست زائران ايرانى خانه خدا در ديدار ((حسين رضازاده)) برترين وزنه بردار و قوىترين مرد جهان در سال 2002 با وى در مكه مكرمه گفت: حج, روح و جسم قهرمانان را براى موفقيت هاى آينده بيمه خواهد كرد.
وى ضمن ابراز خرسندى از حضور ((رضازاده)) در حج تمتع امسال اظهار داشت: پروردگار عنايتى به شما داشته كه جسم شما را قوى و توانا كرده و امسال در حج روح شما نيز قوىتر از گذشته خواهد شد.ص17 كيهان 14/11/81

يك دانشجوى دختر نيشابورى براى نخستين بار موفق به تهيه نسخه فارسى برنامه نمايش نرم افزارهاى صوتى و تصويرى شد. اين نرم افزار براى نمايش انواع لوح هاى فشرده صوتى و تصويرى موجود در بازار جوابگوست.ص17 كيهان 14/11/81

پژوهشگران دستگاه جديدى ابداع كرده اند كه امكان مشاهده تصاوير سه بعدى از قلب در حال تپيدن را براى پزشك فراهم مى سازد.
در ساخت اين اسكنر قلب كه براى اولين بار در بيمارستان كينگز كالج لندن مورد استفاده قرار گرفت از فناورى جهت يابى كه در زيردريايى ها به كار مى رود استفاده شده است.
دستگاه پژواك سه بعدى و زنده فيليپس به جراح امكان مى دهد تصاوير سه بعدى و زنده از قلب در حال تپيدن را مشاهده كند.
با اين دستگاه پزشك مى تواند قلب را در حال فعاليت ببيند بدون آن كه نياز به انجام جراحى براى بررسى وضعيت قلب باشد.كيهان 16/11/81

يك سرباز مرزى كره شمالى (سمت چپ) به همراه يك نظامى كره جنوبى در منطقه ((پانمونجو)) در حال نگهبانى مشاهده مى شوند اين نظاميان با وجود اين كه هر روزه در كنار يكديگر به ايفاى خدمت مشغول هستند ولى حق برقرارى ارتباط و گفتگو با همديگر را ندارند. كره شمالى و جنوبى از نيم قرن پيش به دنبال جنگ كره
از هم جدا شده اند و با وجود تلاش ها براى اتحاد اين دو كشور, هيچ گشايشى در روابط فيمابين به چشم نمى خورد.جمهورى اسلامى ص5, 17/11/81

يك زائر اندونزيايى بيت الله الحرام روز سه شنبه در مكه مكرمه خودكشى كرد. به نوشته روزنامه عكاظ ((ديدار در بهشت)) آخرين جمله اى بوده است كه اين زائر اندونزيايى پيش از آن كه خود را از طبقه نهم به پايين بياندازد, به همسر جوان خود گفته است.
او به گمان اين كه هر كس در مكه بميرد بهشت در انتظار اوست اقدام به خودكشى كرد.
وى پيش تر در فكر خودكشى بوده و پس از وداع با همسر خود در مقابل او خود را از طبقه نهم محل اقامت خود در مكه مكرمه به پايين انداخت.جمهورى اسلامى ص5, 17/11/81

يك گاو ماده در منطقه نبراسكاى امريكا در اولين زايمان خود به صورت كمياب سه گوساله به دنيا آورد.
به گزارش شبكه تلويزيونى فاكس نيوز تولد سه گوساله به صورت همزمان در يك تولد پديده اى بسيار كمياب است.
دست كم از سه گوساله متولد شده در اين نوع تولدها يكى از گوساله ها مى ميرد اما حال اين سه گوساله خوب گزارش شده است.جمهورى اسلامى ص5, 17/11/81
هزاران تظاهركننده اسپانيايى همزمان با سخنرانى ((خوزه ماريا ازنار)) نخست وزير درباره موضع اين كشور در قبال جنگ امريكا عليه عراق در پارلمان ((مادريد)) به جنگ نه گفتند و واشنگتن را به ايجاد جو وحشت متهم كردند. تظاهركنندگان خواستار صلح و تلاش بيشتر سازمان ملل براى جلوگيرى از جنگ افروزىهاى ((جرج بوش)) شدند.كيهان, ص1, 17/11/81

شركت صنايع سنگين ميتسوبيشى روباتى جديد ساخته است كه مى تواند به عنوان خدمتكار (سرايدار) پرستار و يا پرستار بچه عمل كند. اين روبات جديد كه يك متر قد دارد و شبيه انسان ساخته شده است در معرض ديد خبرنگاران در توكيو قرار گرفت.
اين روبات در سر خود چند دوربين دارد و داراى توانايى هاى شناساسى صدا و چهره افراد است. شركت ژاپنى ميتسوبيشى اعلام كرده است كه اين روبات براى افراد سالمندى كه در خانه به مراقبت نياز دارند مناسب است. اين روبات پيشرفته قابليت ارتباط با اينترنت را دارد ومى تواند تصاوير دوربين خود را به گوشى هاى موبايل ارسال كند. روبات خدمتكار هم چنين قادر است اثرات جانبى داروها را نيز به خاطر بسپارد.كيهان ص15, 17/11/81

روزنامه ((يو. اس. اى. تودى)) روز پنج شنبه نوشت: 14 نفر از زندانيان القاعده و طالبان كه در ((گوانتانامو))ى كوبا نگاهدارى مى شوند از سال گذشته تاكنون دست به خودكشى زده اند. اين روزنامه نوشت: يك سخنگوى پنتاگون روز چهارشنبه گفت: چهار نفر از اين زندانيان در چند هفته گذشته دست به خودكشى زده اند.رسالت ص13, 81/11/19
صدها بازديد كننده سرگرم مشاهده اثر هنرمندان مجسمه ساز در نمايشگاه برف ((ساپورو)) در ژاپن ديده مى شوند. اين بناى مجلل كه در ساخت آن فقط از برف استفاده شده, شبيه كاخ معروف در ((شهر ممنوعه)) چين ساخته شده است.جمهورى اسلامى ص5, 19/11/81

تحقيقات يك گروه از پژوهشگران ايتاليايى نشان داده است كه روزه گرفتن و امساك از خوردن غذا مى تواند در كاهش عوارض بيمارى اتوايميون ((اسكلر وسيز چندگانه)) يا ((ام. اسms)) نقش مفيدى بازى كند.
به گفته رئيس گروه پژوهشگر, هر چند روزه گرفتن درمان قطعى بيمارى ام اس به شمار نمىآيد, اما تركيب اين روش با روش استفاده از داروهاى مناسب مى تواند در كاهش عوارض بيمارى نقش داشته باشد, هرچند بيمارانى كه قصد روزه گرفتن دارند مى بايد از رژيم غذايى مناسبى استفاده كنند تا همه مواد لازم به بدن آنها برسد. كيهان, ص15, 19/11/81

پليس فرانسه دو دستگاه تلفن همراه مجهز به سيستم تيراندازى را مصادره كرد. اين دو تلفن, ظاهرى كاملا شبيه به دستگاههاى معمولى دارند و قابل تشخيص از تلفن هاى عادى نيستند.
براساس گزارش خبرگزارى رويتر, در قسمت ميانى اين تلفن, يك فشنگ خور 4 بخش تعبيه شده است كه مخصوص گلوله هاى كاليبر 22 مى باشد و به هنگام شليك كردن اين گلوله ها از قطعه اى كه به شكل يك آنتن هوايى از دستگاه بيرون مى زند, پرتاب مى شوند.
تلفن هاى فوق مى توانند هدف را تا فاصله10 مترى از پاى درآورند.جمهورى اسلامى ص5, 21/11/81

يك مرد هندى كه ادعا مى كند از سال 1995 تاكنون هيچ غذاى جامدى نخورده است, انرژى مورد نياز خود را تنها از نور آفتاب دريافت مى كند.
اين مرد 65 ساله عقيده دارد انسان ها مى توانند از طريق خيره شدن به آفتاب در حالت ايستاده با پاى برهنه در ساعات اوليه طلوع خورشيد و يا ساعات پايانى روز, بدن خود را وادار به پذيرش برخى تغييرات كنند.
((راتان)) كه مهندس مكانيك است در روز اول ماه ژانويه 2000 با نظارت پزشكان هندى شهر ((احمدآباد)) يك روزه 411 روز را آغاز كرد و موفق شد 211 روز بيش از مدت زمان مقرر به روزه خود ادامه دهد.
به گفته وى, دريافت انرژى از خورشيد از طريق چشمان موجب درمان بيمارىهاى روانى, بيمارىهاى جسمى و مشكلات روحى مى شود و انسان را شاداب و آسوده نگه مى دارد. جمهورى اسلامى ص5, 21/11/81

دانشمندان هندى روش تازه اى براى توليد پادزهر سم مار يافته اند, اين دانشمندان در موسسه تحقيقاتى ((ويتال ماليا)) در بن كارلو دريافتند كه اگر كمى سم مار را به جوجه ها تزريق كنند مى توان از تخم مرغ به دست آمده از مرغ حاصل از اين جوجه ها پادزهر تهيه كرد.
اين گزارش مى افزايد: مديران موسسه اظهار نظر كرده اند كه از زرده هر تخم مرغ دست كم 5 ميلى گرم پادزهر به دست مىآيد كه براى نجات يك نفر كافى است.
روش معمول تهيه پادزهر از سرم خون اسب است كه براى اسب دردناك است و در مقايسه تعداد مرغ در دسترس و ميزان توليد پادزهر آن بيشتر است, ميزان پادزهرى نيز كه از يك ليتر خون اسب به دست مىآيد را مى توان از 50 تخم مرغ گرفت و هر مرغ هم مى تواند سالانه 240 تخم مرغ توليد كند.جمهورى اسلامى ص5, 27/11/81

يك پژوهشگر ايرانى مقيم كانادا موفق به كشف ژنى شده است كه ارتباط ميان ديابت و سكته قلبى را نشان مى دهد.
دكتر خسرو عادلى استاد دانشگاه تورنتو گفت: ((آپوليپو پروتئين بى)) كلسترول چربى را در خون حمل مى كند و نقش بسيار مهمى در تنظيم اين دو ماده در خون دارد.
وى در مورد طرح خود كه مدت 15 سال است بر روى آن كار مى كند گفت: ليپو پروتئين ها نقش مهمى در بروز مرض قلبى دارند و ژن هايى هستند كه اين بيمارى را كنترل مى كنند و سعى ما بر اين است كه اين ژن ها شناسايى شوند تا بتوانيم از بروز سكته قلبى جلوگيرى مى كنيم.رسالت ص14, 27/11/81

يك مخترع چينى با ساخت دستگاه جديدى موفق شد كه نقص شنوايى افراد ناشنوا را بهبود بخشد. دستگاه ابداعى اين مخترع چينى كه 5 سانتى متر طول دارد با قرار گرفتن بين دندان ها و ارسال امواج صوتى از طريق استخوان آرواره به اعصاب گوش درونى به افراد ناشنوا اين امكان را مى دهد كه از اين پس اصوات را بى كمك دندان هاى خود بشنوند.
اين دستگاه تاكنون روى 100 فرد ناشنوا با موفقيت آزمايش شده و اين افراد توانسته اند با كمك اين دستگاه نقص شنوايى خود را بهبود بخشند. گفتنى است مخترع چينى براى ساخت اين دستگاه مدت 15 سال به طور تمام وقت كار كرده است.كيهان, ص15, 28/12/81

مهم ترين عامل تخريب بافت هاى نگهدارنده دندان و ابتلا به بيمارىهاى لثه رعايت نكردن بهداشت دهان است. رعايت نكردن بهداشت دهان و دندان, منابع كافى را در اختيار باكترىهايى قرار مى دهد كه عامل بيمارى لثه هستند و با ترشح سمومى ميكروبى موجب تخريب بافت هاى نگهدارنده دندان مى شوند.
بيمارىهاى بافت نگهدارنده دندان به دو گروه عمده ((ژنويويت)) و ((پريودنتيت)) تقسيم مى شوند. ژنويت, معمولا با التهاب و قرمزى لثه همراه است و به بافت هاى عمقى دهان مثل استخوان سرايت نمى كند و با التهاب و قرمزى در لثه همراه است, در حالى كه پريودنتيت استخوان نگهدارنده دندان و ليگام هاى مربوط را تخريب و نگهدارى دندان را با مشكل مواجه مى كند.
هر دو بيمارى اشكال مختلفى دارند, ولى تمامى آنها به وسيله باكترىها ايجاد مى شوند و در اين ميان عواملى نظير نقص دفاعى بدن, عوامل تغذيه اى, هورمونى و غيره مى توانند در تشديد بيمارى نقش داشته باشند. نتايج بررسى محققان نشان مى دهد كه باكترىهاى عامل بيمارى لثه از طريق بزاق دهان منتقل مى شود, يعنى تماس مشترك بزاق در افراد يك خانواده از طريق بوسيدن يا ظروف مشترك غذا بيمارىهاى لثه را انتقال مى دهد.انتخاب, ص1, 3/12/81

اخيرا دوربين هايى عرضه شده كه فيلم را به جاى فيلم معمولى روى لوح هاى فشرده ضبط مى كنند اما هزينه آن ها هنوز گران است. در جشنواره فيلم هاى انيميشن موناكو يك نوع دوربين فيلم بردارى عرضه شده كه فيلم برداشته شده بر روى لوح فشرده ذخيره سازى مى شود و نيازى به فيلم هاى معمولى ندارد, بدين نحو كه فيلم برداشته شده مستقيما به يك رايانه مخصوص ارسال ودر آن جا پس از پردازش هم زمان بر روى 8 لوح فشرده ذخيره سازى مى شود سپس اين لوح هاى فشرده را مى توان مونتاژ كرد و يا با استفاده از پروژكتورهاى مخصوص در سالن سينما به نمايش گذاشت.جمهورى اسلامى ص5, 4/11/81

قاضيان به 9 سال و عبدى به 8 سال حبس محكوم شدند.
1. گارد رياست جمهورى عراق مناطق شيعه نشين بغداد را محاصره كرد.15/11/81
2. كميسر روابط خارجى اتحاديه اروپا در ديدار با رئيس قوه قضائيه: مى پذيرم كه سياست يك بام و دو هوا در مورد رعايت حقوق بشر در جهان وجود دارد.

يوگسلاوى به نفع صربستان و مونته نگرو از نقشه سياسى جهان كنار رفت.
مجلس بودجه مقابله با توطئه هاى امريكا را تصويب كرد.
عراق 1000 نفر را مإمور عمليات انتحارى كرد.16/11/81
سخنگوى حزب سوسياليست فرانسه: زنان مسلمان فرانسه بايد در حفظ حجاب آزاد باشند.
3. هاشمى رفسنجانى: حضور نظامى امريكا در منطقه از سلاح هاى كشتار جمعى عراق خطرناك تر است.17/11/81
شش نماينده مخالف جنگ با عراق از حضور در پارلمان ايتاليا محروم شدند.
طالبان عليه امريكا اعلام جهاد كرد.19/11/81
40000 فارغ التحصيل رشته هاى كشاورزى و منابع طبيعى در كشور بيكارند.
4. درآمدهاى دولت 63 درصد افزايش يافت.
امريكا 100 هزار كيسه ويژه حمل جسد و 6 هزار تابوت به ايتاليا فرستاد.
رهبر انقلاب: فروپاشى قدرت هاى سلطه گر از سنت هاى الهى تاريخ است.
صدام به كسانى كه امريكايى ها را در عراق بكشند جايزه مى دهد.20/11/81
خاتمى: با شايستگى فرزندان ايران به تكنولوژى هسته اى دست يافتيم.
آصفى: ايران در بحران عراق خود را براى بدترين شرايط آماده كرده است.21/11/81
حكم اعدام آغاجرى نقض شد.
زن كلاه بردار با 500 شاكى و وثيقه 100 ميليون تومانى فرار كرد.26 11//81
روشنفكران عربستان به طرح تجزيه اين كشور توسط كاخ سفيد اعتراض كردند.
6 نظامى ارتش صهيونيستى در عمليات متهورانه فلسطينى ها به هلاكت رسيدند.
گورباچف اشغال افغانستان را اشتباه فاحش ارتش سرخ خواند.
يك ميليون انگليسى با عزيمت از 250 شهر اين كشور تظاهرات عظيمى را در لندن بر پا كردند.
يك ايرانى به عضويت كميته نخبگان سازمان ملل درآمد.27/11/81
خرازى: سازمان ملل ((اطاق جنگ)) نيست.
1135 شركت دولتى براى سوء استفاده از بيت المال گريزگاه قانونى دارند.
الشرق الاوسط از پيشنهاد محرمانه عراق و امريكا خبر داد
راه كربلا بسته شد.
خرازى: امريكا اگر صداقت دارد به
خاطر حمايت از صدام عذرخواهى كند.
پستچى امانتدار 380 ميليون تومان چك هاى گمشده را به صاحبش برگرداند.28/11/81
امريكا تهديد كرد بدون اعتنا به سازمان ملل جنگ را آغاز خواهد كرد.
44 امريكايى در يك كلوپ شبانه كشته و زخمى شدند.
كشف بيش از 150 تن ذخاير معدنى در 10 استان كشور.
دانشمندان در قطب هاى مريخ آب يخ زده كشف كردند.29/11/81
تلفات آتش سوزى در مترو كره جنوبى, به بيش از 200 نفر رسيد.
گروه هاى ترور رژيم صهيونيستى دو فرمانده حماس را به شهادت رساندند.
شيراك: فرانسه هرگونه قطعنامه جديد عليه عراق را در شوراى امنيت وتو خواهد كرد.
ايران به رغم تحريم امريكا به دانش فنى ژنتيك دست يافته است.
توان پزشكان ايران در زمينه پيوند با امريكا برابرى مى كند.30/11/81
شيمون پرز خواستار اخراج فرانسه از شوراى امنيت شد. 3/12/81
مقام هاى زندان ((سومبور)) در شمال صربستان دو قلاده سگ نگهبان را پس از فرار پنج زندانى از اين محل به مرگ محكوم كردند. خبرگزارى صربستان اعلام كرد اين دو سگ كه از نژاد مشهور ((سارپلانيناك)) بودند, به دليل پارس نكردن و عدم جلب توجه مإمورين هنگام فرار از اين پنج زندانى گناهكار شناخته شدند.
اين دو قلاده سگ بنا به اين فرمان, كشته شدند كه اين اعتراض شديد نهاد حمايت از حيوانات زندان ها را برانگيخت. سه نفر از زندانيان فرارى تاكنون دستگر شده اند, اما دو نفر ديگر هنوز فرارى هستند.
چند دانشجوى علوم سينمايى در كشور شيلى ادعا مى كنند كه در هنگام تصويربردارى از يك گورستان در اين كشور به طور تصادفى از يك روح فيلم گرفته اند. در اين فيلم تصوير روحى كه در ميان قبرهاى گورستان ((چيگوايانته)) در نزديكى ((سانتياكو)) شناور است, به صورت شفاف مشاهده مى شود.
نگهبانان اين قبرستان گواهى داده اند كه در زمان فيلمبردارى هيچ شخص ديگرى در قبرستان حضور نداشته است. پنج دانشجويى كه از اين روح تصويربردارى كرده اند گفته اند با وجود اينكه آنها در تمامى طول شب مشغول فيلمبردارى از گورستان بوده اند, اما تنها در زمان مشاهده مجدد فيلم ضبط شده, پى به وجود روح در گورستان مى برند.
دليل انتخاب اين گورستان براى فيلمبردارى نيز وجود داستان هاى متعدد درباره مشاهده روح در آن بوده است.
تصاوير ضبط شده از اين روح در تلويزيون دولتى كشور شيلى به نمايش درآمده و كارشناسان نيز پس از بررسى اين نوار ويديوئى اعلام كردند كه تصاوير واقعى هستند و تغييرى در آنها ايجاد نشده است. 5/12/81

 

/

اسلام در آمريكا

 

اسلام در آمريكا(2)

با انفجار فضاپيماى كلمبيا يادآورى نكته اى ضرورى است, به اميد آن كه آمريكاييها از آن عبرت بگيرند, هر چند كه احتمال آن بسيار كم است. به هر حال, ابتدا مى خواهيم مسإله اى را يادآورى كنيم و آن اين كه گاهى اوقات از زبان سياستمداران دنيا از جمله بوش و شارون كلماتى خارج مى شود كه از سبك و سياق اظهارات سياسى متداولى كه آنان آموخته اند, خارج است و متافيزيك ((ماورإالطبيعه)) بر آن غلبه دارد. پس از آن كه فضاپيماى كلمبيا منفجر و پيكر فضانوردان ـ اگر پيكرى براى آنان باقى مانده باشد ـ تكه تكه شد و اين خبر به شارون رسيد, او از خداوند خواست كه فضانوردان سالم باشند. از اين مسإله مى توان فهميد كه شارون نيز معتقد است كه خداوندى وجود دارد كه قادر به انجام عملى است كه انسان ها از انجام آن عاجزند. هنگامى كه بيل كلينتون به كليسا پناه مى برد تا دعا كند كه از آثار خطرناك رسوايى مونيكالوبنيسكى نجات يابد, او مى داند كه خداوندى هست كه مى تواند او را از گردابى كه در حال غرق شدن در آن است, نجات دهد. هنگامى كه ارتش آمريكا به پارچه نوشته اى كه بر روى آن نوشته شده است خداوندا نيروهاى آمريكايى را مبارك گردان! تكيه مى كند, اين ارتش به خوبى مى داند كه قدرتى وجود دارد كه مى تواند عملى انجام دهد كه آمريكا از انجام آن عاجز است.

اما بسيار عجيب و شگفت انگيز است كه اين رهبران قسمتى از حكمت و قدرت الله را به ياد دارند اما ابعاد ديگر آن را از ياد برده اند. ما به راستگويى خداوند عزوجل ايمان داريم ((إمن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفإ الارض ءاله مع الله قليلا ما يذكرون)); (آيا بتها بهترند) يا كسى كه به فرياد درمانده مى رسد و بلا و گرفتارى را بر طرف مى كند, هر گاه او را به كمك طلبد و شما را جانشين در زمين قرار داد, آيا معبودى با الله هست؟ واقعا شما بسيار كم اندرز مى گيريد.
هيچ كس نيست كه بتواند دعاى درماندگان را اجابت كند و بدى را از آنان دور سازد. اما ما اين را هم به خوبى مى دانيم كه خداوند به ظالمان نيز اجازه نمى دهد كه از مجازات او بگريزند. چه بسا كه پيش از فرارسيدن آخرت, آنان را به مجازات دنيوى نيز مى رساند. به همين سبب است كه فرموده است: ((ان ربك لبالمرصاد; پروردگار شما در كمين است.)) از همين جاست كه مى فهميم كه اين بلاياى طبيعى كه انفجار فضاپيما نيز از آن جمله بود, تنها در چارچوب مجازات آمريكا و صهيونيست ها به سبب اقدامات تروريستى و قتل و كشتار مسلمانان و نابود كردن زندگى آنان و تحقير كرامتشان و تلاش براى فراگير كردن فساد بر روى زمين, از سوى خداوند نازل شده است. ما مى دانيم و مطمئن هستيم كه خداوند دعاى نيازمندان را اجابت مى كند ((و اذا سإلك عبادى عنى فانى قريب إجيب دعوه الداع اذا دعان; هنگامى كه بندگانم از تو درباره من بپرسند به راستى كه من (به آنان) نزديكم و دعاى دعا كننده را هنگامى كه مرا بخواند اجابت مى كنم.)) ما همچنين مى دانيم و اطمينان داريم كه خداوند قادر متعال ستمگرانى را كه زندگى ملت ها را تباه مى كنند و امنيت و آزادى و ارزش هاى مردم را به مسخره مى گيرند ((فتلك بيوتهم خاويه بما ظلموا; خانه هاى آنان به علت گردنكشى و ستمكارى نابود مى شود.))
هنگامى كه سخنان امير سلطان بن سلمان بن عبدالعزيز اولين فضانورد مسلمان را در مورد اين كه رعايت مسايل ايمنى در سازمان فضايى آمريكا “ناسا” بسيار گسترده و دقيق است و نمى توان علت حادثه را به كم كارى و يا سهل انگارى مسوولان آن مربوط دانست, مى شنويم در مى يابيم كه فضاپيما هيچ گونه اشكال فنى نداشته است و بسيارى از كارشناسان نيز آن را تإييد مى كنند, بيشتر مطمئن مى شويم كه اين مسإله در چارچوب مجازات آمريكا از سوى خداوند متعال صورت گرفته است, با اين وجود كه اشكال فنى نيز با احتمال مجازات الهى منافاتى ندارد. اگر برخى اين سخن را درست ندانسته و بگويند كه اين گونه حوادث در چارچوب بلاياى طبيعى رخ مى دهد, به آنان مى گوييم, بلاياى طبيعى نيز با اين كه بر اساس قوانين طبيعى واقع مى شود اما اين هم جزئى از مجازات هاى الهى است. ((فإرسلنا عليهم سيل العرم; ما سيل ويرانگر را به سوى آنان فرستاديم.)) در اين جا سيل يك بلاى طبيعى است. ((فإرسلنا عليهم الريح; ما باد را به سوى آنان فرستاديم)). باد نيز اين چنين است. ((فإخذتهم الرجفه; آنان شروع به لرزيدن كردند)). زلزله نيز جزئى از بلاهاى طبيعى به شمار مى رود.
هلاكت ايلان رامون فضانورد صهيونيست نيز به خودى خود يك نشانه است. او همان كسى است كه در نيروى هوايى ارتش رژيم صهيونيستى خدمت كرده است, و در جنگ سال 1973 ميلادى نيز حضور داشت. او در اشغال لبنان به وسيله صهيونيست ها نيز شركت فعالى داشت. او همچنين اولين صهيونيستى است كه در طرح جنگ ستارگان شركت كرده بود. علاوه بر آن سقوط قطعات فضاپيما بر روى شهركى به نام فلسطين در ايالت تگزاس نيز نشانه ديگرى است كه همه اين ها به ما مى فهماند كه ((و كذلك إخذ القرى و هى ظالمه ان إخذه إليم شديد; و مجازات پروردگار تو هنگامى كه بخواهد ـ مردمان ـ ظالم روستاها را مجازات كند اين گونه است. به راستى مجازات خداوند دردناك و شديد است)). فضاپيماى “چالنجر” ((مبارزه طلبى)) كه پس از 37 ثانيه از زمان پرتاب در 28 ژانويه سال 1986 م. منفجر شد و هفت تن از سرنشينان آن كشته شدند, هنوز در خاطره هاى ما باقى مانده است. در آن زمان گفته شد, خشم خداوند به علت نامى كه براى اين سفينه انتخاب شده بود آن را فرا گرفت زيرا نامش, برترىطلبى و لاف زدن سازندگان آن را با خود داشت. تنها يك سوال بسيار مهم باقى مى ماند و آن اين كه آيا آمريكا عبرت مى گيرد و به كشتار مسلمانان بى گناه پايان مى دهد؟ آيا از اين حادثه درس عبرت مى گيرد و توطئه هاى خود را عليه ملت ها متوقف مى سازد؟ آيا ممكن است عبرت بگيرد و جنگ تبليغاتى خود را عليه دين حق الهى كه همان اسلام است ((ان الدين عندالله الاسلام)) متوقف مى سازد؟ آيا به غارت ثروتهاى مسلمانان در خليج پايان مى دهد؟
به نظر من آمريكا تجاوز خود را متوقف نمى كند و سياست خود را تغيير نمى دهد و به اين گفته هاى من نيز توجه نمى كند و از اين بلاها و فاجعه هاى طبيعى نيز عبرت و پند نمى گيرد. فروپاشى شركت هاى بزرگ آمريكايى مانند “انرون” و اعلام ورشكستگى شركت هواپيمايى “يو اس اير وايز” به دنبال افزايش خسارت هاى اين شركت به يك و نيم ميليارد دلار در سال 2001 م. و ورشكستگى شركت بزرگ مخابراتى “ورلدكام” كه در صدر ليست شركت هاى ورشكسته تاريخ قرار گرفت به طورى كه بدهى هاى آن به 104 ميليارد دلار رسيد. (در پى فاش شدن تخلف در حساب هاى اين شركت كه به سه ميليارد و 85 ميليون دلار بالغ شد در سال 2002 م. خود را تحت حمايت شركت هاى ورشكسته قرار داد). 186 شركت آمريكايى در سال 2002 م. اعلام ورشكستگى كردند كه بدهى هاى آنان به 368 ميليارد دلار بالغ شد. گفتنى است بدهى شركت هايى كه در سال 2001 م ورشكسته شدند به 259 ميليارد دلار رسيد, همه اين ها نيز از بلاهاى ديگر الهى به شمار مى روند.
من مطمئنم آمريكايى كه به بيمارى خود بزرگ بينى مبتلا شده است از بيمارى خود نجات نخواهد يافت, اما مطمئنم كه اين كشور نيز از دايره قانونى كه در مورد امت هاى نافرمان گذشته صادق بوده است, خارج نيست و نابودىاى كه امت هاى سركش گذشته را در نورديد به خواست خداوند متعال دامن اين كشور را نيز خواهد گرفت. ((و لقد إهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا; ما گذشتگان شما را در قرن هاى گذشته به علت ستمكارى هلاك كرديم)), پس شايد آمريكا نيز از آن عبرت بگيرد هر چند كه گمان نمى كنم اين كار را انجام دهد.

/

شيوه هاى ظريف و متنوع در فهم و بيان معارف قرآن

 

بعد اخلاقى ـ تربيتى حماسه عاشورا و دستاوردهاى آن

اسماعيل نساجى زواره

O سپيده سخن

ماجراى عاشورا نمايش عالى ترين و زيباترين حماسه هاست. شمع وجود امام حسين(ع) پروانه هايى را به گرد خود جمع كرده بود كه سر از پا نمى شناختند و در راه عشق به معبود, هر نيشى را نوش مى دانستند و با فداكارى بى نظير و ايمان بى بديل خود, جامعه بشرى را از لحاظ سازندگى سربلند كردند و ملكوتيان را در برابر خود به تعظيم واداشتند.(1)
اين واقعه ـ كه در كم ترين زمان و با فداكارى افراد معدودى رخ داد ـ هميشه به عنوان ((انقلاب بزرگ)) بر تارك تاريخ بشر مى درخشد. همه طبقات تلاش كرده اند تا با بررسى و تحليل وقايع, نوعى با آن ارتباط برقرار كنند. انديشمندان بسيارى از اديان, مكاتب, فرقه ها و نژادهاى مختلف درباره اين رخ داد عظيم سخن گفته اند و هر يك در خور شإن و مقام علمى و اجتماعى خود, آموزه هايى از آن را براى مخاطبان به ارمغان آورده اند.(2)
آنچه بيش از همه, حادثه كربلا را پرفروغ و سازنده جلوه مى دهد, توجه به بعد ((اخلاقى و تربيتى)) آن است كه در ضمير انسان ها تإثير شگفت انگيزى داشته است و بسيارى از آنها را متحول و انقلابى ساخته و جلو خودكامگى بسيارى از زمامداران فاسد را گرفته است.
اگر حماسه عاشورا رخ نمى داد, بدون شك هيچ نهضت اسلامى ديگرى به وقوع نمى پيوست و خودكامگى زمامداران فاسد افزون تر مى شد. در نتيجه, رشد جوامع اسلامى با خطرات جدىترى روبه رو شده و مكتب ((انسان ساز)) اسلام تعطيل مى شد, اما تإثير حماسه حسينى در بيدارى سياسى و شور انقلابى مردم به اندازه اى عميق بود كه سلاطين پرقدرت و كم شعورى مانند متوكل عباسى ناچار مى شدند براى تحكيم پايه هاى حكومتشان و جلوگيرى از رشد و تعالى جامعه مسلمين, با كشته آن حضرت بجنگند و تبليغات مسمومى بر ضدش به راه اندازند;(3) چنان كه اقدامات شديدى براى خاموش كردن مشعل هدايت كربلا به عمل آوردند, اما جذابيت اين واقعه سرنوشت ساز در ضمير حق پرست مردم به صورت مقدس و هدايت بخش استوار مانده و به نقش اساسى اش ـ كه هدايت و نجات جامعه بشرى و تربيت شاگردان است ـ هم چنان ادامه مى دهد. در اين نوشتار, سعى بر اين است تا به بخشى از دستاوردهاى اخلاقى وتربيتى حماسه جاويدان عاشورا اشاره شود:

1. الگو دهى

در نظام تربيت اسلامى يكى از عوامل موثر در شكل گيرى شخصيت مذهبى افراد, الگوپذيرى از اسوه هاى دينى است. تاريخ اجتماعى بشر نشان داده است كه در صورت عدم وجود الگو در يك جامعه انسانى, افراد در زندگى ظاهرى, عقلى و ايمانى خويش سرگردان و حيران مى مانند. جامعه اى كه مى خواهد نسلى توانمند, پويا, موثر و پرصلابت تربيت كند, احتياج به الگوهاى جاويدان دارد.
يكى از جلوه هاى تربيتى و انسان ساز حادثه كربلا ((الگودهى)) آن است. اين خصيصه چنان عيان است كه حتى بزرگان غير مسلمان را نيز به اعجاب و تإثيرپذيرى واداشته است كه به چند نمونه از آن اشاره مى شود, زيرا:
خوش تر آن باشد كه سر دلبران
گفته آيد در حديث ديگران(4)

محمد على جناح مى گويد: ((هيچ نمونه اى از شجاعت, بهتر از آن كه امام حسين(ع) از لحاظ فداكارى و تهور نشان داد در عالم پيدا نمى شود. به عقيده من تمام مسلمين بايد از سرمشق شهيدى كه خود را در سرزمين عراق قربانى كرده است, پيروى نمايند)). (5)
توماس كارلايل مى گويد: ((بهترين درسى كه از تراژدى كربلا مى گيريم اين است كه امام حسين(ع) و يارانش ايمان استوار به خدا داشتند, آنها با عمل خود روشن كردند كه تفوق عددى در جايى كه حق و باطل رو به رو مى شود, اهميت ندارد و پيروزى حسين(ع) با وجود اقليتى كه داشت باعث شگفتى من است)).(6)
بالاخره مهاتما گاندى ـ رهبر استقلال طلب هندوستان ـ مى گويد: ((من زندگى امام حسين(ع) ـ آن شهيد بزرگ ـ را به دقت خوانده ام و توجه كافى به صفحات كربلا نموده ام و بر من روشن است كه اگر هندوستان بخواهد يك كشور پيروز گردد, بايستى از سرمشق حسين(ع) پيروى كند)).(7)
با اين وصف اگر عاشورا را دايره المعارفى بدانيم كه انواع منش ها و كنش ها را در جبهه حق و باطل در خود جاى داده است, سخن گزافى نگفته ايم. بنابراين بررسى حادثه عاشورا ما را به اين باور مى رساند كه سيدالشهدإ(ع) ـ با توجه به وضعيت جهان اسلام ـ حركتى را طراحى كرده بود كه در طول تاريخ جاويدان بماند.
اين حقيقت را مى توان به روشنى در گفتار و كردار امام حسين(ع) ديد, زيرا ايشان حق و باطل را در ميدان مبارزه مقابل هم قرار مى دهد, نه خود و يزيد را. از اين رو در گفت و گوهاى خود از واژه ((مثل)) استفاده مى كند ومى گويد: ((… مثلى لايبايع مثله;(8) افرادى همچون من با افرادى همچون يزيد بيعت نمى كنند)).
اين نوع جملات نشان دهنده اين است كه بعد ملكوتى و تربيتى عاشورا را درصدد نمونه دهى و الگوسازى بوده است. به اين معنا كه اختلاف آنان بين دو فرد در موقعيت جغرافيايى و تاريخى خاص نيست, بلكه تقابل دو باور و تفكر در ميان است كه امكان دارد در هر مكان و زمان ديگر رخ دهد.(9)

2. ارائه مكتب عشق

حادثه كربلا از معدود جرياناتى است كه موجب ايجاد مكتبى تربيتى و انسان ساز در جامعه بشرى شده است; مكتبى شورآفرين كه به مردم درس ((اسلام راستين)) را مى دهد و آنها را به راه خدا مى برد و از بندهاى مادى آزاد مى كند و بر ضد حكومت هاى ((اموى گونه)) به حركت درمىآورد و تعارض دين و دنيا را حل مى كند.(10)
در اين مكتب, آموزش به طور رايگان است و ورود براى عموم مردم آزاد است. دفتر حضور و غياب ندارد و امتحان سال ظاهرا به چشم نمى خورد, اما ضوابطى دارد كه فراگيرى فراگيران را در كارنامه آنان ثبت مى كند.
برنامه هايى كه در اين مكتب تدريس مى شود عبارت است از: عشق حقيقى, معرفت دين, اجراى عدالت, حق شناسى, آزادگى, پايمردى, شهامت, صداقت, صفاى باطن و…
لحظه لحظه هاى عاشورا مكتب است كه به انسان ها اين درس را مى دهد. فاجعه آفرينان كوفه و شام فكر مى كردند كه با قتل عام اصحاب حق, خود را جاودانه مى سازند, ولى در نگاه پيروان واقعى مكتب عاشورا گور خويش را كندند و چهره نورانى اهل بيت(ع) را روشن تر نمودند و كربلا يك مكتب نمونه و كامل شد و نشان داد كه سقف تعالى انسان و آستانه رفعت روحى و تصعيد وجودى و ظرفيت كمال جويى و كمال يابى او تا كجاست.
اين كه انسان تا كجا مى تواند اوج بگيرد, زلال شود و تربيت شود, در ميدان عمل روشن مى شود, پرونده آن حماسه نشان داد كه در بعد تهذيب و تربيت ((تا چه حد است مقام آدميت!)) اين نكته براى جويندگان ارزش هاى تربيتى, بسيار زيباست!(11)

3. تربيت شدگان انقلابى

حادثه عاشورا واقعا بيش از هزاران روايت, كتاب و مبلغ در انديشه مسلمانان تحول بنيادى و انقلابى به وجود آورد و حقيقت اسلام را ـ كه فداكارى در راه حق و عدالت و ستيز با منحرفان ستمگر بود ـ تجلى داد و از طريق اين آموزش اصولى و هدايت انقلابى, فداكاران بسيارى هم چون : ((ابن سكيت)), ((دعبل)), ((فرزدق)) و… را بر ضد حكومت هاى اموى گونه تربيت كرد; مثل زندگى پرافتخار شاعرى به نام ((فرزدق)) كه از شعراى كم جرإت و جايزه بگير امويان بود, با اين حال نهضت تحول آفرين حسين(ع) او را نيز مانند بسيارى از مسلمانان ديگر طورى بيدار و فداكار ساخت كه حتى در دوران سخت عاشورا را به پا خاست و برخلاف هشام (خليفه خونخوار اموى) از امام زين العابدين(ع) يادگار امام حسين(ع)) تجليل نمود و با چكامه دلاويز جاودانى اش, برترىهاى امام و خاندانش و پستى هاى هشام و همكارانش را در برابر چشم او براى مردم بازگو كرد. او به جرم حق گويى به زندان افتاد و امام(ع) هدايايى براى او به زندان فرستاد. ولى او با عرض تشكر هدايا را برگرداند و گفت: من براى دفاع از مكتب هدايت و عشق به خاندان پيامبر(ص) و سركوبى مخالفان ستمگر, چكامه روشنگرم را سرودم.(12)
پس از چهارده قرن, حضرت امام خمينى(ره) ـ كه يكى از فرزندان همين خاندان بود ـ چون تمام اوصاف و خصوصيات اخلاقى يزيد را در عملكرد و قوانين حكومت هاى غرب و شرق به طور پيچيده و گسترده مشاهده نمود و رژيم شاه را هم نوكر حلقه به گوش و عامل اجراى سياست هاى شيطانى غرب در ايران و منطقه ديد, همانند جدش اباعبدالله(ع) زندگى در اين سيستم و رژيم را بر خود و ديگران روا ندانست و براى مبارزه با همه آنها, شور حسينى را در جامعه به پا كرد.
او در نخستين روزهاى نهضت, ضمن سخنرانى ها و بيانيه هاى متعدد, جنايت هاى آمريكا, اسرائيل و رژيم حاكم بر ايران را نسبت به اسلام براى مردم تشريح كرد(13) و با استناد به جمله معروف امام حسين(ع) كه فرمود: ((انى لا إرى الموت الا سعاده و لا الحياه مع الظالمين الا برما))(14) تكليف مردم, علما و حوزه هاى علميه را در قبال اين جنايت ها تبيين كرد, ايشان با الهام از همين مكتب رهايى بخش, فرمودند: ((… براى من جاى شبهه نيست كه سكوت در مقابل دستگاه جبار, علاوه بر هدم اسلام و مذهب تشيع, نابودى با ننگ است. امروز مسلمين و خصوصا علماى اسلام در مقابل خداى تبارك و تعالى مسئوليت بزرگى دارند. من براى چند روز زندگى با عار و ننگ ارزشى قائل نيستم…))(15)
بدون مبالغه, اين دو نمونه از ميليون ها نمونه است كه تاكنون درباره ابعاد گوناگون حماسه عاشورا و پليدىهاى حكومت يزيد و همكارانش, هزاران كتاب, رساله, مقاله, خطابه و چكامه به همه زبان هاى اسلامى و غير اسلامى در همه زمان ها و مكان ها به خاطر تإثيرپذيرى از نهضت حسين(ع) نگاشته شده است. اين همه آثار انقلابى و رثايى, متفقا عظمت هرچه بيشتر حسين(ع) و يارانش را در راه حق و حقارت هرچه فزون تر يزيد و يزيديان را در راه باطل ترسيم مى كنند و بر طبق پيش گويى هاى صريح آن حضرت, در خط انقلابى آن حضرت به حركت افتادند و بر ضد حكام فاسد به پا خاسته و با همه توان از مصالح اسلام و مسلمين پاسدارى كردند.(16)

4. تبلور اخلاق اسلامى

وقتى حادثه عاشورا را بررسى مى كنيم, مى بينيم كه يك صحنه زيباى نمايش است; نمايش ((مروت)) و ((ايثار)).
مروت اين است كه انسان به دشمنان خودش هم محبت ورزد. امام حسين(ع) وقتى دشمنش را تشنه مى بيند به او آب مى دهد. اين معناى ((مروت)) است و اين از شجاعت بالاتر است كه فرمود: ما هرگز جنگ را شروع نمى كنيم, گرچه به نفع ما باشد.
ديگر عنصر اخلاقى موجود در اين حادثه ـ كه از با شكوه ترين تجليات عاطفى روح انسان است ـ وفا و ايثار است. تجلى دادن اين عاطفه انسانى و اسلامى يكى از وظايف عاشورا بوده است وگويى اين نقش به عهده حضرت ابوالفضل(ع) گذاشته شده بود.
حضرت (ع) بعد از آن كه مإموران شريعه فرات را كنار مى زند, وارد آب مى شود و اسب را داخل آب مى برد به طورى كه آب زير شكم اسب رسيده و او مى تواند بدون اين كه پياده شود مشكش را پر از آب كند. همين كه مشك را پر از آب كرد با دستش مقدارى آب برداشت و مقابل صورت آورد تا بنوشد. ديگران از دور ناظر بودند آنها همين قدر گفته اند: ما ديديم كه ننوشيد و آب را ريخت. يادش افتاد كه برادرش تشنه است. گفت: شايسته نيست كه حسين(ع) در خيمه تشنه باشد و من آب بنوشم.
حال تاريخ از كجا مى گويد؟
از اشعار ابوالفضل(ع)! چون وقتى كه بيرون آمد شروع كرد به رجز خواندن. خودش را مخاطب قرار داده و مى گويد: اى نفس! مى خواهم بعد از حسين(ع) زنده نمانى. تو مى خواهى آب بخورى و زنده بمانى؟ حسين(ع) در خيمه اش تشنه است. به خدا سوگند! رسم برادرى, رسم امام داشتن و رسم وفادارى چنين نيست.(17)
آرى! ارج نهادن به مروت و ايثار و تجلى دادن اين فضايل اخلاقى و حميده, يكى از دستاوردهاى تربيتى حادثه كربلا بوده است.

5. موعظه و اندرزگويى

شهيد مطهرى مى فرمايد: حماسه عاشورا ((تجسم اسلام)) است, ولى تجسم زنده و حقيقى از جنبه هاى توحيدى, عرفانى و… است كه از مهم ترين جنبه هاى آن, جنبه ((موعظه و اندرزگويى)) است. از اين زاويه كه به عاشورا نگاه مى كنيم, يك مقام سازنده مى بينيم, يك خيرخواه, يك واعظ, يك اندرزگو را مى بينيم كه حتى از سرنوشت شوم دشمنان خود ناراحت است كه اينها چرا بايد به جهنم بروند. در اين جا تحرك حماسه جاى خودش را به سكون اندرز مى دهد.
ببينيد در همان روز عاشورا و غير عاشورا چه اندرزهايى به مردم داده است! اصحابش چقدر اندرز داده اند; ((زهير بن قين)) چه اندرزها داده; ((حبيب بن مظاهر)) چه اندرزها داده است!
وجود مبارك اباعبدالله(ع) از بدبختى آن مردم متإثر بود. نمى خواست حتى يك نفرشان به اين حال بماند. با مردم لج نمى كرد, بلكه به هر زبانى بود مى خواست يك نفر هم كه شده از آنها كم شود. او نمونه جدش بود: ((لقد جإكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين رووف رحيم))(18) معناى ((عزيز عليه ما عنتم)), يعنى بدبختى شما بر او گران است. بدبختى شما براى اباعبدالله(ع) گران بود. يك دفعه سوار شتر مى شود و مى رود. برمى گردد, عمامه پيامبر(ص) را به سر مى گذارد, لباس پيامبر(ص) را مى پوشد, سوار اسب مى شود و به سوى آنها مى رود بلكه بتواند از اين گروه شقاوت كار, كسى را كم كند. در اين جا مى بينيم حسين(ع) يك پارچه محبت است, خيرخواه است, يك پارچه دوستى است كه حتى دشمن خودش را هم دوست دارد.(19)

6. آموزش شعارهاى سازنده

امام حسين(ع) در روز عاشورا, شعارهاى زيادى داده است كه در آن ها روح نهضت خودش را مشخص كرده است كه من براى چه مى جنگم, چرا تسليم نمى شوم, چرا آمده ام كه تا آخرين قطره خون خودم را بريزم. همين شعارها بود كه اسلام را زنده كرد و پايه هاى دستگاه خلافت اموى را متزلزل ساخت.
اشعارى كه اباعبدالله(ع) در روز عاشورا خوانده است, خيلى متفاوت است.(20) يكى از اشعارى كه روز عاشورا خواند و آن را شعار خودش قرار داد اين بود:
الموت اولى من ركوب العار
والعار اولى من دخول النار(21)
نزد من مرگ از ننگ, ذلت و پستى عزيزتر و محبوب تر است.
اسم اين شعار را بايد شعار ((آزادى)) و ((عزت)) گذاشت, يعنى براى يك مسلمان واقعى, مرگ هميشه سزاوارتر است از زير بار ننگ ذلت رفتن.
شعارهاى عاشورا, شعار ((احياى اسلام)) است; شعارهاى زنده كننده, نه بى حس كننده و مخدر. شعارهاى عاشورا انسان را به گونه اى تربيت مى كند كه در هر كارى هدف عالى و خدايى داشته باشد و خداوند را بزرگ شمارد و غير او را كوچك بداند.

7. ترسيم خط حق و باطل

از ديگر جلوه هاى زيبا و تربيتى عاشورا, خط كشى ميان حق و باطل و تبيين منطقه حضور و عمل انسان هاى ((ددمنش)) و ((فرشته خو)) است. وقتى خوبى و بدى و حق و باطل به هم درآميزد, تيرگى باطل, حق را هم غبارآلود و ناپيدا جلوه داده و يك ظلمت كده به وجود مىآورد.
در اين ظلمت كده گمراهى انديشه ها و انسان ها طبيعى است و كفر نقابدار, مسلمانان ساده لوح و سطحى نگر را به شبهه مى اندازد. زيبايى كار امام حسين(ع) اين بود كه مشعلى روشن كرد تا راه روشن شود, تيرگى بگريزد, چهره ها در آن هواى گرگ و ميش, فتنه و دروغ, نمايان و باز شناسانده شود تا فريب و نقاب بى اثر شود. (22)
عاشورا يك امتحان بزرگ بود كه در زمان و مكان خود بى نظير بود. حقيقت و جوهره انسان هاى مختلفى را برملا نمود. عاشورا به نوعى ((يوم الفصل)) بود, زيرا فضلى بين دو دسته از انسان ها باشد, عده اى فرسنگ ها به جلو رفتند و از سكوت تا ملكوت اوج گرفتند و گروهى نيز سير قهقرايى را طى نموده و در اين حماسه عظيم مصداق آيه ((… اولئك كالانعام بل هم اضل))(23) شدند.

پى نوشت ها:
1. ماهنامه پاسدار اسلام, شماره174, خرداد 1375, ص44.
2. فصلنامه كوثر, ص92, پاييز 1381.
3. بررسى و تحقيق پيرامون نهضت حسينى, سيد على فرحى, ص525 و 526.
4. ماهنامه مبلغان, شماره15, محرم 1421, ص32.
5. درسى كه حسين به انسان ها آموخت, شهيد هاشمى نژاد, ص446.
6. پاسدار اسلام, همان, ص43.
7. ماهنامه مبلغان, همان, ص34.
8. مقتل خوارزمى, ج1, ص184.
9. همان, ص34.
10. نهضت حسينى, 477.
11. نشريه پرسمان, ص11, فروردين1381.
12. همان, ص527.
13. فصلنامه كوثر, همان, ص72 و 73.
14. تحف العقول, ابن شعبه حرانى, ص245.
15. صحيفه نور, ج1, ص50.
16. نهضت حسينى, ص528.
17. حماسه حسينى, شهيد مطهرى, ج1, ص391 ـ 389.
18. سوره توبه, آيه128.
19. حماسه حسينى, ص387 و 388.
20. همان, ص184.
21. مقتل الحسين, علامه مقرم, ص345.
22. نشريه پرسمان, همان, ص11.
23. سوره اعراف, آيه179.
/

اصلاحات حسينى در پرتو كلام وحى

 

اصلاحات حسينى در پرتو كلام وحى

اصلاحات, اصلاح طلبى, مصلح و واژگانى از اين قبيل از رايج ترين اصطلاحات قرآنى است. اين كلمات و مشابه آن كه بارها در كلام وحى به كار گرفته شده (1) بيشتر در مقابل فساد و مفسد استعمال مى شود. از منظر كتاب آسمانى قرآن, انبيإ الهى به عنوان طلايه داران اصلاحات معرفى شده و آنان با تحمل رسالت سنگين نبوت, تمام هستى خود را در راه مبارزه با فسادهاى اخلاقى, اجتماعى, سياسى و فرهنگى به كار گرفته اند.
از آنجايى كه امام حسين(ع) از سويى به عنوان جانشين نبوت و گنجينه دار كلام وحى در تمام حركات و رفتار و گفتار به عنوان الگوى كاملى براى امت محسوب مى شود كه بايد آنان از رفتار آن امام(ع) سرمشق بگيرند, هم چنان كه خودش فرمود: ((فلكم فى اسوه;(2) قيام من سرمشق شماست.)) و از سويى نيز قيام جاويدان خويش را با شعار اصلاح طلبى و مبارزه با فسادهاى گوناگون عصر اعلام نموده و در تبيين حركت خويش مى فرمايد: ((انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى;(3) من براى اصلاح در ميان امت اسلام به پا خاسته ام)) و هم چنين آن حضرت در پايان سخنرانى معروف خويش در سرزمين منى اصلاح واقعى را در جامعه اسلامى خواستار شده و معناى روشنى از اصلاحات به دست داده و فرمود: ((اللهم انك تعلم انه لم يكن ما كان منا تنافسا فى سلطان و لا التماسا من فضول الحطام ولكن لنرى المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك و يإمن المظلومون من عبادك و يعمل بفرائضك و سننك و احكامك;(4) خدايا! همانا تو مى دانى آن چه از ما سرزده (حركت و مبارزه) به عنوان رقابت در به دست آوردن قدرت سياسى و يا به دست آوردن ثروت و نعمت هاى دنيوى نبوده است, بلكه ما مى خواهيم اصول و ارزش هاى دين تو را در جامعه حاكم كرده و در شهرهاى تو اصلاحات نماييم براى بندگان ستم زده ات امنيت به وجود آورده و زمينه عمل به فرامين و احكام تو را فراهم نماييم.))
با توجه به نكات فوق در اين نوشتار سعى شده تا اهداف اصلاح طلبانه امام حسين(ع) در حماسه عاشورا براساس مبانى وحيانى آن بررسى و در حد گنجايش مقام به برخى از مقاصد قرآنى آن حضرت پرداخته شود. به اميد آن كه با پيروى از آن اسوه راستين اصلاحات بتوانيم به صلاح و مصلحت واقعى خويش در دنيا و آخرت دست يابيم.

O اولين گام اصلاحات

در مكتب امام حسين(ع) آغازين قدم هاى اصلاح با خودسازى مصلحان برداشته مى شود. اصلاح طلبان حسينى با الهام از پيام وحى, اولين گام هاى اصلاحى را در تربيت نفس خويش برداشته و اصلاح اخلاق و رفتار خويش را زيربناى اصلاحات حقيقى مى دانند. آنان اين پيام آسمانى رسولان الهى را سرلوحه حركات خويش قرار داده و هر صبح و شام آن را زمزمه مى كنند كه: ((ما اريد ان اخالفكم الى ما انهاكم عنه ان اريد الا الاصلاح ما استطعت;(5) من هرگز نمى خواهم چيزى را كه شما را از آن باز دارم خودم مرتكب شوم, كه رفتار و گفتارم با هم مخالف باشند, و تا حد توانايى مى خواهم به سوى اصلاح قدم بردارم)).
بنابراين اگر در مراحل نخست حركت هاى اصلاح طلبانه, مدعيان اصلاحات در انديشه پاكسازى وجود خود از آلودگى هاى دنيوى و انديشه هاى فسادانگيز نباشند چطور آنان خواهند توانست در سطح اجتماع كه از هر طرف عوامل شيطانى براى گسترش فساد و تباهى و بى بند و بارى تلاش مى كنند, قدم هاى مثبت بردارند, آيا كسانى كه در كشور وجود خود به سوى اصلاحات حركت نمى كنند مى توانند در پهناى اجتماع مديريت رشد و ترقى و مقابله با انحرافات را به عهده بگيرند. بلى هم چنان كه گفته اند:
ذات نايافته از هستى بخش
كى تواند كه شود هستى بخش
از ديدگاه قرآن رهبران جنبش اصلاحات لازم است كه از پاكيزه ترين و خوش سابقه ترين انسان هاى اجتماع باشند آنان گذشته از اين كه در خودسازى و تهذيب نفس از افراد پيش قدم در جامعه هستند. در نزد افكار عمومى نيز بايد از نظر فضائل اخلاقى و مديريت اجتماعى به عنوان فردى مورد اعتماد به شمار آيند.
خداوند متعال از قول قوم صالح نقل مى كند كه: ((قالوا يا صالح قد كنت فينا مرجوا قبل هـذا;(6) اى صالح تو پيش از آن كه ادعاى نبوت خود را مطرح كنى در ميان ما فردى مورد اعتماد و مايه اميدوارى بودى)).
حضرت سيدالشهدا(ع) هنگامى كه نداى اصلاح در جامعه سرداد و مردم را براى مبارزه با انحرافات و تباهى در جامعه فراخواند از نظر دوست و دشمن فردى خود ساخته و مورد اعتماد و اطمينان بود تا جايى كه معاويه بن ابى سفيان به فرزندش يزيد گفته بود: ((حسين احب الناس الى الناس;(7) حسين بن على(ع) محبوب ترين چهره جامعه مسلمانان مى باشد)).
به هر حال اگر امام حسين(ع) از اصلاح و تغييرات اجتماعى و سياسى سخن مى گفت, در حالى بود كه در سيره عملى آن بزرگوار خودسازى, توجه به نماز, اخلاص, رضا, توكل به معبود يكتا, عرفان و معنويت, ايثار و صبر و استقامت جايگاه ويژه اى داشت.

O اهداف قيام عاشورا

حركت هاى اجتماعى كه براى اصلاح جامعه و دگرگون كردن اوضاع نابسامان آن صورت مى گيرد بايد براساس نقشه اى حساب شده و اهداف خاصى ـ كه در آن نيازهاى مردم و جامعه منظور شده باشد ـ طراحى و اعلام شود.
اين اهداف كه بازگو كننده انديشه ها و دغدغه هاى رهبران نهضت مى باشد لازم است به صورت شفاف و با زبان عموم مردم و به صورت گسترده در جامعه اعلام و به مردم تفهيم شود. چرا كه در غير اين صورت حركتى كور و ناموفق خواهد بود.
حضرت اباعبدالله(ع) اهداف متعالى قيام خود را در قالب پيام هاى مختلف ـ كه برگرفته از كلام وحى و سيره و سنت پيامبر اكرم(ص) بود ـ در فرصت هاى مناسب به صورت روشن و شفاف بارها اعلام كرده و بر آن پافشارى مى نمود.
در اين جا برخى از اين اهداف والا و حياتى را مى خوانيم:

1. برقرارى قسط و عدالت

از ديدگاه بلند حضرت حسين(ع) كسى لياقت و شايستگى زمامدارى بر مسلمانان را داراست كه رفتار و گفتار و حركاتش در جهت اجراى قانون حق و گسترش عدالت باشد. آن حضرت مى فرمايد: ((فلعمرى ما الامام الا العامل بالكتاب و القائم بالقسط, الدائن بدين الحق, الحابس نفسه على ذات الله;(8) به جان خودم سوگند! فردى شايستگى زمامدارى بر مسلمانان را ندارد مگر اين كه قانون خدا را محترم شمرده و به آن عمل كند, براى گسترش عدالت قيام كرده و متدين به دين حق باشد و جان خود را در راه خدا گرو بگذارد)).
حضرت سيدالشهدا(ع) اين مرام خود را به همه اعلان كرده و توسط دوستان و يارانش همه جا به آن اشاره مى كرد. حضرت مسلم بن عقيل سفير باكفايت آن گرامى در دارالاماره كوفه ضمن اشاره به فلسفه نهضت حضرت حسين(ع), خطاب به عبيدالله بن زياد در مورد احترام به قانون الهى و ايجاد عدل و داد در جامعه سخن گفته و فرمود: ((فإتينا لنإمر بالعدل و ندعوا الى حكم الكتاب;(9) آمده ايم[ تا مردم و حاكمان را] به سوى عدالت و قانون خدا دعوت كنيم)).
برقرارى عدالت اجتماعى و عملى كردن احكام خداوند همان چيزى است كه پيامبران الهى براى آن مبعوث شده اند و در قرآن كريم خداوند متعال بارها به آن تإكيد مى نمايد و مى فرمايد: ((ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم و با آنها كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم به عدالت قيام كنند.))(10)
از منظر بينش قرآنى در اصلاحات اجتماعى و سياسى يكى از مهم ترين انگيزه ها بايد همان گسترش عدالت باشد چرا كه اگر به اين موضوع حياتى بى توجهى شود و زورمداران, ثروتمندان و حكمرانان براى تكيه بر اريكه قدرت, نفع خود را در سلطه طلبى انحصارگرايى و از ميان بردن قسط و عدل ببينند, يقينا به گواهى تاريخ و تجربه و براساس سنت الهى جامعه را در آستانه بحران و فروپاشى قرار خواهند داد و اراده خداوند بر اين تعلق گرفته كه در صورت رواج ظلم و ستم و بى عدالتى اركان چنين جامعه را متزلزل و نابود گرداند.
اگر اين هدف متعالى از منظر اصلاح طلبان ناديده انگاشته شود و منافع شخصى و گروهى بر ايجاد عدالت در ميان مردم ترجيح داده شود تدريجا روحيه نااميدى, نگرانى در ميان مردم اوج گرفته و با توسعه يافتن فسادهاى اقتصادى, سياسى و اجتماعى, منافع مردم از ميان رفته و قانون الهى فراموش خواهد شد. بدين جهت اصلاح طلبان راستين اين پيام آسمانى را ـ كه قيام اباعبدالله(ع) نيز در پرتو آن صورت گرفت ـ هميشه نصب العين خود قرار مى دهند كه: عدالت پيشه كنيد كه خداوند عدالت طلبان را دوست دارد.(11)

2. بازگرداندن عزت مسلمانان

توجه به عزت و خودباورى در سيره حماسى امام حسين(ع) يكى ديگر از مقاصد متعالى آن حضرت است. از زمانى كه پيامبر گرامى اسلام رحلت كرده بود عزت مسلمانان ـ كه در پرتو اطاعت از رسول اكرم(ص) به وجود آمده بود ـ هر روز تضعيف شده و تدريجا از ميان آنان رخت بربسته بود تا آنجايى كه در زمان معاويه مردم به عنوان بردگانى حلقه به گوش, در زير فرمان حاكمان خودسر اموى به سر مى بردند. آنان بدون اين كه از خود حركتى نشان دهند و در مورد احقاق حقوقى كه اسلام برايشان به ارمغان آورده بود قدمى بردارند حق حيات خود را در اطاعت از زمامداران مستبد مى دانستند. امام حسين(ع) در خطبه آتشين و روشنگرانه خود در سرزمين منى به اين حقيقت تاريخى اشاره كرده و مى فرمايد: ((فالارض لهم شاغره و ايديهم فيها مبسوطه و الناس لهم خول لايدفعون يد لامس, فمن بين جبار عنيد و ذى سطوه على الضعفه شديد مطاع لايعرف المبدىء المعيد;(12) زمين در تسلط آنان (حاكمان بنى اميه) است و دستشان (براى هر تجاوز و جنايتى) از هر جهت باز است. مردم بردگان آنان به شمار مىآيند آن گونه كه هر دستى كه بر سرشان كوبيده شود قدرت دفاع ندارند. گروهى از اين جباران كينه توز بر بينوايان چيره گشته و گروهى ديگر نيز فرمانروايانى هستند كه نه خدا را مى شناسند و نه روز معاد را باور دارند.
آن حضرت براى جبران حقارت مسلمانان و بر گرداندن عزت واقعى به آنان قيام نمود و به عنوان الگو و اسوه عزتمندان حقيقى, نداى هيهات منا الذله را سر داده و به ملت هاى تحقير شده جهان, راه به دست آوردن عزت و افتخار را آموخت كه عزت حقيقى فقط در سايه توجه به خدا و در پرتو عمل به قانون الهى است و اين همان پيام آسمانى قرآن است كه ((فان العزه لله جميعا;(13) عزت و كرامت منحصرا براى خداست)).
انسان هاى وارسته كه هيچ گاه حقارت ها و حركت هاى ذلت آور افراد پست و فرومايه را نمى توانند تحمل كنند و ارزش هاى انسانى و كرامت خود را به هيچ قيمتى حاضر نمى شوند فدا كنند به پيام عزت بخش حسينى لبيك گفته و در قيام عاشورا شركت جستند. آنان اصلاح طلبان آزاده اى بودند كه از رواج گناه, نابود شدن ارزش هاى الهى, شايع شدن برخى عقايد و خيال هاى باطل و ناهنجارىهاى فراوان جامعه به ستوه آمده بودند و از تحقير و خدشه دار شدن كرامت مسلمانان رنج مى كشيدند و در دل هاى خود آرزوى رهبرى شايسته و لايق را انتظار مى كشيدند. حضرت سيدالشهدإ (ع) با يارى آن عده به ظاهر اندك, پيام عاشورايى خود را در بلنداى تاريخ منتشر كرده و بازگرداندن عزت و افتخار به مسلمانان را سرلوحه قيام خود قرار داد.

3. مبارزه با ستم و ستمگران

خداوند متعال در آيات متعددى از ارتباط با ستمگران و حكمرانان مستكبر نهى كرده و در مورد عواقب ذلت بار آن هشدار داده است. از جمله در سوره هود مى فرمايد: ((ولا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار وما لكم من دون الله من اوليإ ثم لا تنصرون; بر ستمگران اعتماد نكنيد[ و به آنان تمايل نداشته باشيد] كه اين عمل موجب مى شود آتش شما را فراگيرد و در آن حال, هيچ ولى و سرپرستى جز خدا نخواهيد داشت و يارى نخواهيد شد)).
اما گروهى بدون توجه به عواقب وخيم آن و على رغم هشدارهاى مكرر قرآن به اين عمل ننگين و ذلت آور مبادرت مى ورزند اين افراد فرومايه براى چند روز زندگى زودگذر دنيوى و به خاطر رفاه و آسايش چند روزه خود به طاغوت ها و ستمگران روى آورده و در مقابل ظلم و ستم آنان نه تنها از خود عكس العمل نشان نمى دهند بلكه با سكوت و گاهى لبخند رضايتآميز خود عملا در مقام تإييد زورگويان ستم پيشه برمىآيند. معمولا اين افراد كم مايه و پست همت براى كسب قدرت, سرمايه, رياست هاى ظاهرى, حفظ موقعيت و جايگاه خود به اين خوارى دنيا و آخرت تن مى دهند.
امام حسين(ع) براى مقابله با اين عده رفاه طلب به پا خاسته و يكى از علل قيام خود را مقابله با مستكبران و طاغوتيان شمرده و عالمان و خردمندان و عقلاى جامعه را از نزديك شدن و ارتباط با آنان برحذر مى دارد و از قول رسول خدا(ص) مى فرمايد: ((من رإى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناكثا لعهدالله مخالفا لسنه رسول الله يعمل فى عبادالله بالاثم والعدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول كان حقا على الله إن يدخله مدخله;(14) هر كس ببيند زمامدار ستم پيشه اى به حقوق الهى و احكام دين بى اعتنايى كرده و حرام خدا را حلال مى شمارد, پيمان خدا را مى شكند و با روش رسول خدا(ص) مخالفت مى ورزد و با بندگان خدا براساس گناه رفتار كرده و دشمنى مى نمايد و با اين حال براى تغيير و اصلاح روش چنين حاكم ستمگرى در گفتار و كردار اقدام نكند خداوند متعال حق دارد كه او را به همان جايى برد كه آن فرمانرواى ستم پيشه را خواهد برد.
آن حضرت در ادامه سخنانش كه در مقابل لشكر حر بن يزيد رياحى ايراد مى كرد به ضرورت تغيير وضع موجود و اصلاحات اشاره كرده و فرمود: اى مردم! آگاه باشيد كه اين حاكمان ستمگر, به اطاعت شيطان تن داده و از بندگى خدا سر باز زده و فساد را ظاهر ساخته و رواج داده اند, حدود الهى و مجازات دينى را تعطيل كرده و بيت المال را به خود اختصاص داده اند, آنان حرام خدا را حلال و حلال او را حرام كرده اند و من از هر كسى در اقدام به تغيير وضع موجود شايسته ترم.(15)

4. دفاع از حقوق محرومان

توجه به حقوق و زندگى طبقات پائين جامعه و رسيدگى به نيازمندان و فقرا از جمله مصاديق اصلاحات اجتماعى در ديدگاه وحيانى كلام الهى به شمار مىآيد. از منظر آيات قرآن يكى از مهم ترين وظايف حاكميت در جامعه اسلامى, تلاش براى رفع فقر و محروميت است. زيرا گسترش فقر و همسان نبودن مخارج زندگى با درآمدهاى آن, زمينه رستگارى و سعادت را از ميان برده و محرومان را در آستانه سقوط و فسادهاى مختلف قرار مى دهد. به همين جهت رسول گرامى اسلام فرمود: ((كاد الفقر إن يكون كفرا;(16) فقر و ندارى به كفر نزديكتر است.))
از ديدگاه فرهنگ قرآنى يكى از مهم ترين وظايف حاكمان در حكومت اسلامى تلاش براى رفع فقر و محروميت و از بين بردن زمينه ها و عوامل فقر است. از ميان رفتن خلاقيت ها و استعدادهاى درونى, اضطراب روح و ناآرامى وجدان انسانى, از دست رفتن موقعيت ها و فرصت هاى اجتماعى, رشد ارتباطات ناسالم ميان افراد, افسردگى, پرخاشگرى, افزايش جرم و جنايت و انواع ناهنجارىهاى شخصيتى, از جمله ره آورد محروميت و فقر در جامعه مى باشد. به اين جهت خداوند متعال رسيدگى به طبقات پايين جامعه را در ضمن آيات متعددى در رإس اصلاحات اجتماعى قلمداد نموده و در مورد يتيمان كه بخشى از محرومان جامعه را تشكيل مى دهند, مى فرمايد: ((ويسالونك عن اليتامى قل اصلاح لهم خير وان تخالطوهم فاخوانكم والله يعلم المفسد من المصلح;(17) از تو درباره يتيمان سوال مى كنند بگو اصلاح كار آنان بهتر است و اگر زندگى خود را با زندگى آنان بياميزيد آنها برادران شما هستند,[ شما با آنان همانند برادران و خواهران دينى رفتار كنيد] خداوند متعال البته كه مفسدان را از مصلحان باز مى شناسد)).
اساسا در بينش قرآنى محرومان و طبقات پايين جامعه بيشترين مشكلات را در حركت هاى مختلف سياسى و اجتماعى تحمل كرده و بار سنگين زحمات را به دوش مى كشند و آنانند كه بايد مورد تقدير و تكريم مسوولان جامعه قرار بگيرند و در مقابل, مرفهين و متمولان بى درد و كوردلان حوادث سخت و بحران هاى جامعه در حاشيه امن قرار داشته و در هنگام چيدن ميوه نهضت هاى اصلاحى خود را از همه پيش قدم تر مى پندارند.
خداوند متعال مى فرمايد: ((واذآ انزلت سوره ان آمنوا بالله وجاهدوا مع رسوله استاذنك اولوا الطول منهم;(18) هرگاه سوره اى نازل شود كه به ايمان به خدا و جهاد در راه دين دستور دهد ثروتمندان توانا از حضور تو تقاضا مى كنند كه ما را از جهاد معاف بدار)).
در سيره امام حسين(ع) نيز فقرزدايى و يارى به محرومان جايگاه ويژه اى دارد, آن گرامى اين شيوه قرآنى را در رفتار و گفتار خويش عملى ساخته و درسآموز ديگران در عرصه زندگى شد. احاديث و روايات فراوانى درباره آن حضرت وجود دارد كه حكايت از دستگيرى از ضعفاى جامعه و توجه خاص به طبقات محروم دارد. امام حسين(ع) حتى در روزهاى بحرانى زندگى خويش در سفر كربلا از اين خصلت انسانى خويش صرف نظر نكرد. يارى به يك خانواده نيازمند مسيحى, كمك به على بن طعان محاربى, و مصادره كاروان تجارتى حكومت و تقسيم آن بين نيازمندان از جمله اقدامات آن حضرت در راستاى فقرزدايى در جامعه مى باشد.
آن حضرت در سخنان كوبنده خويش به نخبگان و عقلاى جامعه و افراد صاحب نفوذ نهيب زده و به آنان در مورد كوتاهى در حق محرومان جامعه شديدا هشدار داده و فرمود: ((فاما حق الضعفإ فضيعتم و اما حقكم بزعمكم فطلبتم;(19) حق ضعيفان و بينوايان را پايمال نموده و آن چه را كه حق خودتان مى پنداشتيد مطالبه كرديد)).
در انديشه امام حسين(ع) بدترين صفات زمامداران و مسئولين جامعه بى مهرى به قشر محروم جامعه است هم چنان كه فرمود: بدترين صفات حاكمان, ترس از دشمنان, بى رحمى و قساوت در حق ضعيفان و محرومان و خوددارى از بخشش در هنگام عطا مى باشد.(20)
حضرت مهدى(ع) در مورد خصلت يتيم پرورى و فقيرنوازى حضرت اباعبدالله(ع) مى فرمايد: ((اى جد بزرگوار! تو بهار يتيمان, پناهگاه مردم, مايه سربلندى اسلام, كانون احكام الهى و هم پيمان بخشش و احسان بودى)).(21)

O آفات اصلاحات

در نهضت هاى اصلاحى گاهى افراد فرصت طلب و سودجو به بهانه اصلاح امور وارد جامعه شده و در دستگاه هاى مختلف رخنه كرده و شعارها و ادعاهاى عموم پسند مطرح مى كنند.
اگر چهره واقعى آنان افشا شود مردم به مفاسد فسادانگيز و نقشه هاى نفاقآميز آنان پى خواهند برد. خداوند متعال ضمن گوشزد كردن خطر اين گروه هاى فرصت طلب و موج سوار, مى فرمايد: ((واذا قيل لهم لا تفسدوا فى الارض قالوا انما نحن مصلحون الا انهم هم المفسدون ولـكن لا يشعرون;(22) هرگاه به اين عده گفته شود: در جامعه فساد نكنيد, مى گويند: همانا اصلاح طلب هستيم, آگاه باش آنان اهل فسادند ولى نمى فهمند.)) براى همين در كنار حركت هاى انقلابى اصلاح طلبانه, عده اى با آگاهى يا ناآگاهى به دنبال توطئه و فساد عليه اهل ايمان برمىآيند و كار باطل و افسادگرايانه خود را اصلاح طلبى مى نامند. اينان تلاش مى كنند قيام هاى الهى و كوشش هاى اهل حق را باطل جلوه داده و مقابله آن را حق خود بدانند.
اين دنياپرستان اهريمن صفت, مردم عادى را اغفال نموده و حقايق را واژگون جلوه مى دهند و در حقيقت آنان مهمترين موانع در راه اصلاحات راستين و خطرناكترين سد در مقابل اجراى فرامين الهى هستند. در نهضت عاشورا نيز اين قبيل افراد از اهل باطل سركوبى قيام حضرت اباعبدالله(ع) را به عنوان مبارزه با فساد و تباهى و هرج و مرج قلمداد كرده و حركت عاشورايى خود را در جهت فساد جامعه دانسته و با تبليغات وسيع خود مردم را بر عليه خاندان پيامبر(ص) شورانيده بودند. آرى يزيد خود را حق جلوه داده و از كتاب خدا براى حقانيت حكومت فاسد خويش دليل اقامه مى كرد او با توسل به آيه ((قل اللهم مالك الملك…))(23) نتيجه مى گرفت كه خداوند طبق اين آيه مرا عزيز كرده و حسين بن على(ع) را خوار نمود. پس من بهتر از او هستم.
هم چنين عوامل وى زمانى كه از دستگيرى امام حسين(ع) در مكه مإيوس شدند تهمت فساد و تبهكارى و اقدام بر عليه امنيت اجتماعى به حضرت سيدالشهدا(ع) زده و گفتند: آيا از خدا نمى ترسى كه از جماعت مسلمانان خارج شده و در ميان امت اسلام تفرقه ايجاد مى كنى؟(24) و ابن زياد همين سخن را در مواجهه با حضرت مسلم بن عقيل بر زبان آورد.(25)
آنان قيام معنوى امام حسين(ع) را به عنوان تفرقه و شكستن وحدت مسلمين ناميده و خود را انسان هاى مصلحت انديش مى پنداشتند كه در جهت صلاح جامعه قدم برمى دارند.

پى نوشت ها:
اين مقاله با همكارى مركز فرهنگ قرآن و معارف, توسط جناب حجه الاسلام عبدالكريم پارسانيا به رشته تحرير درآمده است.
1ـ از جمله به آيات انفال, 1, نسإ 153, شعرإ152, اعراف 156, اعراف 170, قصص 19 و…
2ـ تاريخ طبرى, ج4, ص304.
3ـ سخنان حسين بن على(ع), ص28.
4ـ تحف العقول, ص239.
5ـ هود, 88.
6ـ هود, 62.
7ـ تهذيب ابن عساكر, ج4, ص327.
8ـ ارشاد مفيد, ج2, ص39.
9ـ تاريخ طبرى, ج4, ص282.
10ـ حديد,25.
11ـ حجرات, 9.
12ـ تحف العقول, ص168.
13ـ نسإ, 139.
14ـ تاريخ طبرى, ج4, ص266.
15ـ همان.
16ـ الكافى, ج2, ص307.
17ـ بقره, 220.
18ـ توبه, 86.
19ـ تحف العقول, ص238.
20ـ العوالم, الامام الحسين(ع), ص62.
21ـ زيارت ناحيه مقدسه, ص40.
22ـ بقره, 11 و 12.
23ـ آل عمران, 26.
24ـ تاريخ طبرى, ج4, ص289.
25ـ ارشاد مفيد, ص196.

 

/

چشمه محبت ومعرفت در فضيلت زيارت عاشورا

 

چشمه محبت و معرفت (در فضيلت زيارت عاشورا)

غلامرضا گلى زواره

O نشانه اى نورانى

اهل بيت عصمت و طهارت (ع) ستارگان درخشان, اسوه هاى فضيلت و جانشينان راستين رسول اكرم(ص) در نگهدارى دين و حفظ حوزه مسلمين هستند و در ضرورت شناخت آن فروغ هاى فروزان همين بس كه حضرت محمد(ص) فرموده اند: من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه;(1) يعنى هر كس بميرد در حالى كه امام عصر خويش را نشناخته باشد به مرگ جاهليت مرده است.
هم چنين در آيه ((قل لا اسالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى;(2) بگو (اى پيامبر) در برابر انجام رسالتم, خواستار اجر و پاداشى جز مودت خاندانم از شما نمى باشم به اين نكته اشاره شده است ولى در سوره شعرا از زبان پيامبر چندين بار آمده است: ((وما اسالكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين))(3) (در برابر اجراى رسالتم از شما مزدى نمى طلبم, اجر من جز بر پروردگار عالميان نمى باشد) دقت در اين نكته موضوع مهمى را به اثبات مى رساند و آن اين است كه پيامبر زمانى مى تواند به حفظ و بقاى شريعت خويش اطمينان داشته باشد كه آن را به دست افراد شايسته, مطهر و وارسته بسپارد و مردم را به سوى آنان هدايت كند.
به عبارتى ديگر زمانى تلاش مداوم حضرت محمد(ص) حفظ مى شود و نهال اسلام شكوفا مى گردد و از آفات مصون مى ماند كه مردم در امر رهبرى اشتباه نكنند و به راه خطا و خطر نروند و به پيشوايان الهى روى آورند و دل به دوستى آنان بسپارند و از اين وجودهاى مبارك فاصله نگيرند. اين دوستى متكى به امر خدا و توصيه رسول اكرم(ص) است و پشتوانه بسيار محكمى دارد و عميق ترين نوع ارتباط بين امت و خاندان و عترت رسول خدا(ص) را نشان مى دهد. البته كسى مى تواند در حلقه دوستان اين بزرگواران باشد كه در صراط مستقيم گام بردارد و همچون امامان مطيع اوامر الهى باشد و در اخلاق و رفتار به سيره و شيوه زندگى ائمه تإسى جويد.
با وجود اين كه خداوند از رگ گردن به آدمى نزديك تر است, ولى اگر انسان بخواهد به مقام قدس و ملكوت تقرب يابد, بايد از راه اهل بيت برود زيرا آنان سالكان راه خدايند. انتم السبيل الاعظم والصراط الاقوم.(4) آن سروران مركز كمالات, تداوم بخش فيض لطف و رحمت الهى بر مخلوقات جهان هستند.
حضرت امام حسين(ع) در راه برقرارى عدالت و دفاع از حق, در آشفته ترين شرايط ودر حالى كه امويان با تبليغات مسموم خويش و اختناقى خوفناك جوامع اسلامى را در جاهليتى آشكار فرو برده بودند موجوديت خود, خاندان, اولاد, عزيزان و ياران خويش را تقديم حق نمود و مصائب گوناگونى را در اين مسير پذيرفت, به همين دليل خداوند امتيازاتى را به آن سيد جوانان بهشت و سبط رسول اكرم (ص) اختصاص داد چنان چه از امام جعفر صادق(ع) روايت شده است: خداوند با سه امتياز فداكارى امام حسين(ع) را جبران كرد. امامت را در فرزندانش قرار داد, تربت او را شفاى بيماران گردانيد, دعاى نزد قبرش را مستجاب نمود و ايام زيارتش ـ از هنگام رفتن تا بازگشتن ـ را از عمر زائر به حساب نياورد.(5)
براين اساس علاوه بر اين كه سيدالشهدإ(ع) شخصيتى از اهل بيت است كه آيه تطهير در موردش صادق است و با تإكيد اكيد ((يطهركم تطهيرا)) خداوند او را از هرگونه پليدى و دون همتى منزه داشته است, فرزندانش نيز در تداوم اين منزلت تا قيام قيامت در اين سمت برگزيده اند و اين همان نعمتى است كه وقتى حضرت ابراهيم(ع) در دعاى خود از خداوند خواست, خداوند به صورت مشروط پاسخ او را داد.(6)
سفارش هاى فراوانى كه از خاندان عترت در باب گرامى داشت نام و ياد امام حسين(ع) و زيارت آن امام در اوقات گوناگون سال به شيعيان رسيده است, عمق و ميزان مقام الهى سالار شهيدان را به روشنى بيان مى كند. زيرا امام حسين(ع) آخرين فرد و خامس آل عبا بود و نيز آخرين نفرى است كه در دامن مصطفاى پيامبران پرورش يافت و چون نبى اكرم(ص) از اين دنيا به سراى سرور رحلت فرمود مردم هرگاه مى خواستند از آن حضرت يادى كنند به اهل بيتش روى مىآوردند اين ماجرا استمرار داشت تا عترت نبوى به شهادت رسيدند و امام حسين(ع) آخرين نفرى بود كه مسلمانان سيماى رسول اكرم(ص) را در چهره ملكوتيش مشاهده مى كردند. خلق و خويش همان اخلاق و رفتار حضرت محمد(ص) بود و با شهادت امام حسين(ع) براى احياى سنت پيامبر و اصلاح امت آن فرستاده الهى, ديگر آخرين نشانه اى كه بى واسطه در دامن پيامبر پرورش يافته و با آن حضرت در ارتباط بود از دست مردم رفت و اين مصيبتى عظيم و خسرانى جبران ناپذير به شمار مى رفت.
زيارت پيوند قلبى و عاطفى با چنين امامى است كه چنين ارتباطى, انسان را از درون متحول مى كند, خانه دلش آباد مى شود, صبر در مقابل مصائب را در او تقويت مى نمايد وميزان بصيرت و معرفت آدمى با چنين انسى رو به فزونى مى رود. زيارت هاى امام حسين(ع) كه در منابع معتبر شيعه وجود دارد به حق مدرسه اى هستند كه تمامى كمالات انسانى را در بر دارند و كمتر فضيلتى است كه فروگذار كرده باشند. پاكيزگى جسمى, روحى, تربيتى, خانوادگى و تمامى اقسام طهارت در زيارت امام حسين(ع) و زيارت ساير ائمه مورد توجه قرار گرفته و بر آن ها تإكيد شده است و چنين برنامه اى زيربناى تزكيه و پالايش درونى آدمى به شمار مى رود. اين مدرسه هزاران انسان وارسته و فداكار را در دامن خود پرورش داده و آنان را به سوى سعادت و معرفت ارتقا داده است. به همين دليل رسول اكرم(ص) فرموده اند: براى شهادت حسين(ع) حرارتى در دل هاى مومنان است كه هرگز به سردى نمى گرايد.(7) و نيز آن حضرت تإكيد نموده است: آگاه باشيد كه حسين درى از درهاى بهشت است هر كس با او دشمنى ورزد خداوند بوى جنت را بر او حرام مى سازد.(8)
امام باقر(ع) نويد داده اند: اگر مردم مى دانستند در زيارت حسين(ع) چه فضيلتى است از شدت شوق جان مى دادند و روحشان از حسرت, غم و اندوه جدا مى گرديد. محمد بن مسلم مى گويد: در زيارت سيدالشهدإ چه اجرى است؟ حضرت فرمود: هر كه حسين را به خاطر شوق او زيارت كند برايش ثواب هزار حج مقبول و هزار عمره مبرور و ثواب آزاد كردن هزار بنده در راه خدا, نوشته شود.(9) امام صادق(ع) نيز فرموده اند: هيچ كس نيست در روز قيامت مگر اين كه وقتى بزرگوارى زوار امام حسين(ع) را نزد خداوند مشاهده مى كند مى گويد: اى كاش امام حسين(ع) را زيارت مى كردم و در حديث ديگر آن حضرت فرمودند: هر كه از اين كه بر سر سفره هاى نور قرار گيرد و از اين بابت خوشحال شود بايد از زائرين امام حسين(ع) باشد.(10) زيد شحام مى گويد از امام ششم پرسيدم براى زائر قبر امام حسين(ع) چه اجرى است؟
فرمود: همانند كسى است كه خداوند سبحان را در عرش زيارت كرده باشد.(11)

O هديه اى ملكوتى

زيارت مطلقه امام حسين(ع) هفت مورد مى باشد كه در كتاب ادعيه متن آنها آمده است, علاوه بر اين متون زيارتى, زيارت ويژه اى براى حضرت اباعبدالله ذكر شده كه آن چندين زيارت مى باشد: زيارت اول رجب, نيمه آن و نيز نيمه ماه شعبان, زيارت امام حسين(ع) در ليالى قدر و نيز در عيد فطر كه اين زيارات در روضه مطهر يا در كربلا خوانده مى شود. زيارت مخصوصى هم براى امام حسين در روز عرفه, در منابع مستند شيعى آمده است. علاوه بر اين ها براى زيارت از راه دور نيز رواياتى ذكر شده است چون عده اى به دليل برخى مشكلات از قبيل فقر, بيمارى, مسدود بودن راهها, ناامنى و ناتوانى ناشى از سالخوردگى نمى توانند به كربلا مشرف شوند. اهل بيت براى اين گونه افراد تكليف را مشخص نموده اند. معروف ترين و پرفيض ترين زيارات از راه دور, زيارت عاشورا است اين زيارت از سنخ احاديث قدسى است يعنى سال ها قبل از واقعه عاشورا خداوند آن را توسط جبرئيل به رسول خود نازل فرمود و آن چنان توصيه بر مداومت آن وارد شده كه انسان را به حيرت و شگفتى وامى دارد.
زيارت عاشورا همان گونه كه بيان شد در زمان رسول اكرم (ص) مطرح بوده است و نيز بعد از شهادت امام حسين(ع), در عصر امام سجاد(ع) مورد توجه قرار داشته است اما علنى گشتن آن از زمان امام باقر(ع) است زيرا امام چهارم در اختناق حكومت بنى اميه زندگى مى كرده اند و اگر اين متن زيارتى توسط آن حضرت بيان مى گرديد با وجود لعن و نفرين هايى كه در متن زيارت در مورد غاصبين جايگاه امامت و نيز لعنت فراوان بر خاندان ابوسفيان در آن ديده مى شود موجب كشته شدن راويان, و خوانندگان آن مى گرديد. هم چنين از زمان اميرمومنان(ع) به بعد توسط دومين خليفه بخشنامه گرديد كه حديثى از حضرت رسول(ص) نقل نشود و توجه مردم به قرآن باشد! اين دو عامل سبب بيان نگرديدن زيارت عاشورا تا زمان امام پنجم گشت, حضرت امام محمد باقر(ع) نيز در دوران حكومت آل مروان مى زيست و او هم گرفتار فشار سياسى اين حاكمان غاصب بود و يك بار به شام احضار گرديد و بنا به نقلى به دستور كارگزاران مروانى محبوس گرديد اما چون دوران پايانى حكومت بازماندگان اموى بود فرصتى به دست آمد تا آن حضرت شجاعانه حقايقى را بيان فرمايند و با كنار رفتن و سقوط امويان و روى كار آمدن عباسيان كه ادعاى خويشاوندى با پيامبر و عترت او را مى نمودند زمينه مساعدترى پيش آمد تا امام پنجم و امام ششم به شكل گسترده به نشر احاديث رسول اكرم(ص) بپردازند و متون ارزنده اى چون زيارت عاشورا را به طور علنى براى شيعيان مطرح سازند. درباره اهميت اين زيارت همين بس كه مورد تإييد و تإكيد ائمه طاهرين واقع شده و از جهات مختلف و ابعاد گوناگون داراى زمينه بحث و تحليل است و از نظر بركات دنيوى و اخروى اهميت وافرى دارد.
شيخ ابوجعفر طوسى در كتاب مصباح المتهجد سند اين متن معنوى را ذكر نموده است: محمد بن اسماعيل فرزند بزيع و او از صالح بن عقبه و وى از پدرش و او از حضرت باقر (ع) روايت مى كند كه فرمود: هر كس حسين بن على (ع) را در روز عاشورا زيارت كند و نزد قبر آن حضرت گريان شود روز قيامت خداوند را با ثواب دو هزار حج و دو هزار عمره و دو هزار جهاد ملاقات كند آن هم ثواب حج, عمره و جهادى كه در خدمت رسول اكرم(ص) و ائمه طاهرين (ع) بوده باشد. راوى مى گويد: عرض كردم: فدايت شوم كسى كه در شهر يا كشور ديگرى است و نمى تواند در آن روز خود را به قبر آن امام برساند چه كند؟ فرمودند: اگر چنين است به صحرا يا بالاى بام خانه خود رود و با سلام, اشاره به سوى مرقد آن حضرت كرده, بر لعن تلاش جديت نمايد و بعد دو ركعت نماز بخواند و اين كار را هنگام بر آمدن روز, قبل از ظهر انجام دهد. آن گاه هم خودش در مصيبت آن حضرت گريه كند و هم اگر در تقيه و حالت خوف نمى باشد. امر نمايد تا خانواده اش بر حضرت بگريند, در خانه اش مجلس مصيبتى منعقد كند, مصيبت حضرت سيدالشهدإ را به يكديگر تعزيت گويند, من ضامن مى شوم كه اگر كسى اين عمل را انجام دهد, خداوند تمام ثواب ها را به او عنايت فرمايد. راوى گويد چگونه يكديگر را تعزيت و تسليت گوئيم: امام فرمود بگوئيد: عظم الله اجورنا بمصابنا الحسين(ع) و جعلنا و اياكم من الطالبين بثاره مع وليه الامام المهدى من آل محمد(ص): خداوند اجر ما را به سوگوارى بر حسين بيفزايد و ما و شما را از خونخواهان او همراه با ولى خود امام مهدى آل محمد قرار دهد.(12) سپس حضرت افزودند: اگر مى توانى آن روز براى حاجتى از خانه بيرون مرو كه حاجت مومن در آن حال برآورده نمى شود و اگر هم عملى شود ميمون نخواهد بود و چيزى را در آن روز در منزل ذخيره نكند كه اگر چنين كند بركت آن از بين مى رود. كسى كه طبق اين دستور عمل كند ثواب هزار حج, هزار عمره و هزار جهاد همراه با رسول براى او خواهد بود و اجر هر نبى, رسول, وصى, صديق و شهيدى كه از ابتداى خلقت دنيا تاكنون در راه خدا درگذشته و يا به شهادت رسيده را خواهد داشت.(13)
صالح بن عقبه و سيف بن عميره گفته اند كه علقمه بن محمد حضرمى گفت كه به امام باقر(ع) عرض كردم تعليم بفرمائيد مرا دعائى كه آن را در اين روز هرگاه امام را از نزديك زيارت كنم بخوانم و نيز دعايى كه بعد از زيارت امام حسين(ع) از راه دور بايد بخوانم به من آموزش دهيد.
حضرت فرمود اى علقمه هر گاه تو به جاى آوردى آن دو ركعت نماز را, بعد از آن كه با سلام به سوى حضرت امام حسين(ع) اشاره مى كنى در آن زمان بعد از گفتن تكبير اين قول (زيارت) را بگوى. هرگاه چنين كردى به درستى كه دعا كرده اى به آن چيزى كه دعا مى كند به وسيله آن زائران امام حسين(ع) از ملائكه و خداوند برايت صد هزار هزار درجه بنويسد و هم چون كسى باشى كه با امام حسين(ع) شهيد شده باشد و در درجات با اين شهيدان باشى و در همين حالت شناخته شوى و نيز ثواب زيارت هر پيامبر و زيارت هر كسى كه امام را از روزى كه شهيد شده است برايت اختصاص دهند.
شيخ طوسى از محمد بن خالد طياسى و او از سيف بن عميره نقل كرده اند كه گفت پس از آن كه امام صادق(ع) از حيره به مدينه تشريف بردند با صفوان بن مهران و جمعى ديگر از اصحاب براى زيارت اميرمومنان(ع) خارج شديم و بعد از آن صفوان صورت خود را به طرف قبر حضرت سيدالشهدإ نمود و با ما گفت: از اين مكان آن حضرت را زيارت كنيد كه من در خدمت امام صادق(ع) بودم و آن حضرت از اين مكان زيارت نمود. آن گاه شروع به خواندن زيارت عاشورا كرد و بعد از نماز زيارت دعاى علقمه را خواند. سيف بن عميره مى گويد صفوان بن مهران جمال (از اصحاب نيك امام صادق و امام كاظم((ع))) گفت: امام صادق(ع) فرمود: همواره اين زيارت و دعايش را بخوان كه من بر كسى كه اين زيارت و دعاى بعد از آن را از راه دور و نزديك مى خواند ضامنم كه زيارتش قبول گردد, سعيش مورد تقدير خداوند قرار گيرد و سلام او بر امام حسين(ع) برسد و حاجتش ـ هرچه و هر قدر باشد ـ از سوى خداوند برآورده شود. آن گاه امام صادق(ع) به من فرمود: اى صفوان من اين زيارت را يافتم به اين ضمانت از پدرم و پدرم از پدرش على بن الحسين و با همين ضمانت از امام حسين(ع) و او از پدر بزرگوارشان و اميرمومنان از رسول خدا(ص) و رسول اكرم(ص) از جبرئيل امين و آن فرشته الهى با همين ضمانت از خداوند متعال دريافت نموده اند.
بر اين اساس زيارت عاشورا از احاديث قدسى به شمار مىآيد بدين مفهوم كه مفادش از جانب حق تعالى است و الفاظش توسط حضرت محمد(ص) تدوين گرديده است.
در ادامه اين روايت: خداوند به ذات خويش سوگند ياد نموده است كه هر كس امام حسين(ع) را با اين زيارت از دور يا نزديك زيارت كند و با اين دعا, دعا نمايد, زيارتش را مى پذيرم و خواهش او را هر چه قدر باشد قبول مى نمايم و برآورده مى سازم, درخواستش را عطا مى كنم, او نااميد از درگاهم برنمى گرد, بلكه شادمان و مسرور با حاجت روا شده برگشته, راه رستگارى و بهشت را مى پيمايد و از آتش دوزخ مصون بوده و شفاعتش در حق هر كس غير از دشمنان اهل بيت (ع) مورد قبول است.(14)

O صفاى زيارت

در برخى منابع آمده است كه زيارت عاشورا به دو طريق نقل شده است. يكى علقمه بن محمد حضرمى از امام باقر(ع) و ديگرى صفوان جمال از امام صادق(ع) ولى عبارات دومى حاوى برخى آشفتگى ها مى باشد از اين جهت به خبر علقمه اعتماد گرديده است. (15)
ناگفته نماند كه دعاى بعد از زيارت عاشورا را صفوان بن مهران از امام ششم نقل كرده است و اين كه در برخى كتب ادعيه از آن به عنوان دعاى علقمه نام برده اند, سخنى مورد تإمل است, زيرا راوى صفوان است نه علقمه و اگر بنا باشد آن را به نام روايت كننده اش نام نهد بايد آن را دعاى ((صفوان)) ناميد.
همان گونه كه اشاره گرديد مواظبت بر زيارت عاشورا در سفارش امام صادق(ع) به صفوان مورد تإكيد قرار گرفته است و در ميان زيارت نامه ها, اين متن مقدس از عظمت ويژه اى برخوردار مى باشد, ائمه هدى و علماى شيعه در طول تاريخ بدان اهميت وافرى مى داده اند و به خواندن آن اهتمام مى ورزيده اند, آنان كه بر اين سنت پسنديده مراقبت داشته اند بهره هاى خوبى از آن گرفته و اجر و ثواب والايى را به خود اختصاص داده اند. شيوه خواندن آن بدين صورت است كه افرادى كه مى خواهند آن را از راه دور بخوانند, بايد به مكانى مرتفع بروند, ابتدا سلامى به امام حسين(ع) (رو به كربلا) نمايند. سپس قاتلان و دشمنان آن امام را مورد لعنى شديد قرار دهند. آنگاه دو ركعت نماز بگذارند سپس زيارت عاشورا را بخوانند. سرانجام پس از آخرين سجده زيارت, دو ركعت نماز اقامه نمايند.
اين طريقه مورد توجه مرحوم آيه الله حاج ميرزا محمد حسن شيرازى و نيز مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى بوده است. آيه الله حاج ميرزا ابوالفضل تهرانى در اثرمعروف خود روايتى را نقل مى نمايد كه براساس آن چگونگى صد سلام و صد لعن آن آسان مى باشد. در اين حديث, امام هادى فرموده اند كسى كه مى خواهد زيارت عاشوراى مشهور را بخواند وقتى به فراز اللهم العن اول ظالم ظلم مى رسد, يك بار به طور كامل آن را مى خواند. سپس اگر نود و نه بار بگويد: اللهم العنهم جميعا, مانند آن است كه همه اين فراز لعن را صد بار گفته است. هم چنين اگر كسى يك بار عبارت سلام را تا آخر به طور كامل بخواند و بعد از آن نود و نه بار بگويد: السلام على الحسين و على على بن الحسين و على اولاد الحسين و على إصحاب الحسين مانند آن است كه تمامى فراز مذكور را به طور كامل مرور كرده است.(16)
درباره بركات زيارت عاشورا و تداوم در خواندن آن به ويژه با انجام دقيق آداب و سنن مإثور به قدرى شواهد نويد دهنده اى وجود دارد كه جاى بحث و گفتگو نيست.
علامه متتبع شيخ نصرالله شبسترى مى گويد: بدان كه مإخذ اصلى زيارت عاشورا كتاب كامل الزياره, مصباح كفعمى و مختصرالمصباح است و اين زيارت را علماى ما بدون معارض و خلاف, تلقى به قبول نموده اند و شهرتش تا جايى مى باشد كه نياز به ذكر روات و بيان سند و احوال راويان آن نيست و چنان چه پاره اى از بزرگان گفته اند عمل به روايت آن از لحاظ شيوع و اعتماد و مشاهده نتايج مفيد, خوب و سريع از كليه اعمال مستحب موكد ديگر ممتاز و داراى ويژگى منحصر به فردى مى باشد.(17)
در حالات شيخ مرتضى انصارى آورده اند: عباداتى كه شيخ از سن بلوغ تا آخر عمر به آن ها ادامه داد ـ غير از فرايض و نوافل شبانه روزى و ادعيه و تعقيبات ـ عبارت بودند از قرائت يك جزء قرآن, نماز جعفر طيار, زيارت جامعه و زيارت عاشورا در هر روز.(18)
حاج محمود اخوان متولد 1304 هـ.ش كه از سال 1320 هـ.ش به بعد با آيه الله شاهآبادى در مسجد جامع تهران آشنا گرديده است مى گويد به خاطر دارم يك بار روز تاسوعا يا عاشورا مإمورين رضاخان به مسجدجامع تهران آمدند كه مانع برگزارى مراسم عزادارى بشوند و مى گفتند بايد از وزارت فرهنگ اجازه بگيريد. در اين حال آيه الله شاه آبادى خطاب به آقاى سيد على اصغر آل احمد كه صداى خوبى داشت فرمود كه: زيارت عاشورا را بخوان و او هم چنان با جذبه و سوزناك خواند كه در اثر آن صداى گريه و ضجه و عزادارى مردم در تمام بازار بلند شد. بعد هم آيه الله شاه آبادى خطاب به مإمورين رضاخان گفتند به آن مردك قلدر چاروادار بگو كه مانع عزادارى مردم نشود و به وزير فرهنگ هم بگو كه در وزارتش را ببندد. اينجا وزارت فرهنگ ماست.(19) البته مرحوم شاه آبادى به چه صورت انفرادى و چه اجتماعى به خواندن زيارت عاشورا اهتمامى ويژه داشت.
امام خمينى (در تمام مدت اقامت ايشان در عراق) در اغلب ايام زيارتى در كنار قبر امام حسين(ع) بودند و در دهه عاشورا, هر روز زيارت عاشوراى معروفه را با صد مرتبه سلام و صد مرتبه لعن مى خواندند.(20)
آيه الله قديرى گفته است در صحبتى كه با امام خمينى داشتم و دو به دو بوديم, البته ايشان تصريح نفرمودند ولى متوجه شدم زيارت عاشوراى آقا ترك نمى شود.(21)
مرحوم شهيد آيه الله قدوسى مى گفت: علامه طباطبايى در ايام محرم و صفر زيارت عاشورا را ترك نمى نمود و مى فرمود: مقيدم در زيارت عاشورا از نسخه مرحوم آيه الله سيد على قاضى (استاد عرفان علامه) استفاده كنم.(22) خود شهيد قدوسى نيز به زيارت عاشورا مواظبت داشت يكى از دوستانش نوشته است: موقعى كه آن شهيد دادستان كل بود, در عالم رويا مشاهده كردم بر اثر خواندن زيارت عاشورا به ايشان علوم خاصى داده شده است. وقتى به ايشان عرض كردم, متإثر شد و گفت: مدتى است توفيق پيدا نكرده ام و اين بر اثر كثرت كارشان در دادستانى بود و آن كارها را اولى مى دانست. از اين رو فرمود: مدتى است موفق به خواندن زيارت عاشورا نشده ام.(23)
علامه طباطبايى فرموده است: همسرم زن مومن و بزرگوارى بود, در معيت ايشان براى تحصيل به نجف اشرف مشرف شديم و ايام عاشورا براى زيارت به كربلا مىآمديم و پس از پايان اين مدت چون به تبريز مراجعت كرديم, روز عاشورايى در منزل نشسته و مشغول خواندن زيارت عاشورا بود. همسرم مى گويد: ناگهان دلم شكست و با خود نجوا كردم: ده سال در كنار مرقد مطهر حضرت اباعبدالله الحسين(ع) در روز عاشورا بوديم و امروز از چنين فيضى محروم شده ايم ناگهان مشاهده كردم در حرم مطهر در زاويه حرم بين بالا سر و روبرو ايستاده ام
و رو به مرقد مطهر سيدالشهدإ(ع) مشغول خواندن زيارت هستم و حرم مقدس و مشخصات آن هم چون گذشته بود ولى چون روز عاشورا بود و مردم غالبا براى تماشا دسته هاى عزادار و سينه زن مى رفتند, تنها در پايين پاى مبارك مقابل قبر ساير شهيدان چند نفرى ايستاده بودند و برخى از خدام براى آنان زيارت مى خواندند. چون به خود آمدم, ديدم در خانه خويش نشسته ام و در همان محل مشغول خواندن بقيه زيارت عاشورا هستم.(24)
ديده بان شهيد محمد منوچهرى معتقد بود اگر كسى با معرفت در خواندن زيارت عاشورا مداومت كند, در كشته شدن نيز به آقايش امام حسين(ع) اقتدا خواهد كرد. هم چون او به شهادت خواهد رسيد; حاج حميد حسام, از هم رزمان او, مى گويد هر روز اوايل سحر با زمزمه زيبا و حزن انگيز او چشم بر قصرشيرين قهرمان باز مى كرديم. اما وقتى نسبت به گفته محمد يقين پيدا كرديم كه در بيمارستان الله اكبر اسلام آباد بر پيكر بى سرش كه خود مفسر زيارت عاشورا بود حاضر شديم.(25)
شاعر معاصر استاد محمد على مجاهدى مى نويسد پدرم آيه الله آقاميرزا محمد مجاهدى تبريزى ارادت ديرپاى به حضرت اباعبدالله(ع) داشت و من شيفته كمالات معنوى و اين اشتياق او بودم هنوز پس از چهل و اندى سال كه از رحلتش مى گذرد زمزمه هاى نيمه شب و نيايش هاى سحرگاهى و طنين زيارت عاشوراى او در گوش جانم مى پيچد(26) , و چون عارف معروف جعفر آقا مجتهدى, استاد مجاهدى را ديده بود خطاب به حجه الاسلام والمسلمين حاج سيد على اكبر قريشى گفته بود: آقاجان ما ايشان را مى شناسيم. پدرشان علاوه بر مراتب علمى و كف نفس و خداباورى, شيفته امام حسين(ع) بودند و چهل سال زيارت عاشوراى ايشان ترك نشده بود و مورد عنايت آن حضرت قرار داشتند و هم اكنون نيز ميهمان امام حسين(ع) هستند.(27)
ادامه دارد

پى نوشت ها:
1. الغدير, علامه عبدالحسين امينى, ج10, ص359 به نقل از بزرگان اهل سنت.
2. شورى, 23.
3. شعرا, آيات 109 ـ 127 ـ 145 ـ 164.
4. فرازى از زيارت جامعه كبيره.
5. بحارالانوار, ج44, ص221.
6. اشاره است به آيه ((واذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن…)) سوره بقره, آيه124.
7. مستدرك الوسايل, محدث نورى, ج10, ص318.
8. مقتل خوارزمى, ج1, ص145.
9. وسايل الشيعه, ج10, ص348.
10. همان, ص360.
11. كامل الزيارات, ص147.
12. مصباح المتهجد, اعمال محرم, ص772.
13. همان, و نيز بحارالانوار, ج101, ص300 ـ 299.
14. منابع پيشين.
15. مصباح المنير, آيه الله مشكينى, ص538.
16. شفإ الصدور فى شرح زياره العاشور, ميرزا ابوالفضل تهرانى, ص253 ـ 251.
17. اللولو النضيد فى شرح زياره مولانا ابى عبدالله الشهيد, علامه نصر الله شبسترى, ص21 و 23, و نيز براى آشنايى با سند و احوال راويان به همين مإخذ مراجعه شود.
18. زندگانى و شخصيت شيخ انصارى, مرحوم حاج شيخ مرتضى انصارى (نواده شيخ), ص90.
19. عارف كامل, معاونت پژوهش بنياد فرهنگى شهيد شاه آبادى, ص97.
20. سيماى فرزانگان, رضا مختارى, ص180.
21. فرازهاى فروزان, از نگارنده, ص159.
22. جرعه هاى جانبخش, از نگارنده, ص266.
23. يادنامه شهيد قدوسى, ص68 ـ 67.
24. جرعه هاى جانبخش, ص265.
25. روزنامه جام جم, اول اسفند 1380, شماره 525.
26. در محضر لاهوتيان, محمد على مجاهدى, ص65.
27. همان, ص46.
 
/

سال هاى دشوار و راه هاى ناهموار

 

سال هاى دشوار و راه هاى ناهموار
بازخوانى رفتار سياسى امام حسين(ع) در عصر معاويه

حجه الاسلام محمد باقر پورامينى

O مدخل

امام حسين (ع) در سال 41 هجرى و پس از شهادت برادر ارشدش امام حسن مجتبى (ع), منصب الهى امامت را عهده دار شد. ده سال نخست امامت امام, با زمامدارى معاويه تلاقى داشت. در اين مقطع, معاويه كه از شهادت امام مجتبى(ع) بسيار خرسند بود,(1) در تثبيت سلطه امويان كوشيد, و دايره اهل بيت ستيزى را گسترش داد, او حتى فدك را در سه قسم ميان مروان حكم, عمرو بن عثمان و يزيد تقسيم كرد.(2) او در همين دوره ازخلافت خود دوستداران اميرمومنان(ع) را به جرم پيروى از حضرتش به شهادت رساند و آنگاه زمينه ولايت عهدى يزيد را فراهم آورد. اين مقطع از دوره امامت حسين بن على (ع) را مى توان مقطع ((سال هاى دشوار و راه هاى ناهموار)) ناميد, از اين رو بازخوانى اين دوران مدخلى براى شناخت رفتار سياسى آن حضرت است.

O دفاع از اميرمومنان (ع)

از اهداف اصلى معاويه, اعتبار بخشى به همه صحابه پيامبر و كاهش دادن جايگاه و فضيلت هاى اهل بيت بود و در اين راستا دشنام اميرمومنان(ع), محورىترين ساز و كار او و كارگزارانش تلقى شد, به گونه اى كه وقتى فردى چون مغيره در سال 41 به عنوان والى كوفى منصوب شد, معاويه به او تإكيد كرد كه ((دشنام به على و مذمت او را از ياد مبر, از ياران او عيبجويى كن, حرف آنان را گوش نكن و ايشان را تبعيد كن))(3) مروان حكم نيز در اين مقطع كه اداره شهر مدينه را در دست داشت, گستاخى و جسارت به اميرمومنان(ع) را به اوج رساند و با هر بهانه اى به على(ع) دشنام مى داد.(4) معاويه در پى آن بود كه ((كودكانى بر بدگويى ها و لعن ها بر امام على(ع) تربيت شوند و قامت كشند و بزرگان پير شوند و ديگر ياد كننده اى باقى نماند كه ياد او و فضيلت هاى او را بداند و زنده نگاه دارد!))(5)
در برابر چنين انديشه باطلى, امام حسين(ع) با بهره گيرى از هر فرصتى, نام و ياد اميرمومنان(ع) را زنده نگه داشت; امام حتى در نام گذارى فرزندانش نيز همگان را على ناميد; از جمله مروان حكم چون از نام امام سجاد(ع) و برادرش جويا شد و شنيد كه آن دو على اند, خشمگين گشت و فرياد زد: ((على, على! پدر تو نمى خواهد فرزندان خود را جز على بنامد.)) امام در واكنش به اين سخن مروان فرمود:
((لو ولد لى مائه لاحببت ان لا اسمى احدا منهم الا عليا; اگر صد فرزندم آيد دوست دارم هيچ يك را جز على ننامم!))(6)
امام حسين(ع) در تبيين جايگاه الهى و رفيع اميرمومنان(ع) بسيار كوشيد تا از تإثير حملات تبليغى معاويه بكاهد, حضرت در حضور معاويه و در يك مجلس رسمى, لب به سخن گشود و فرمود:
((من فرزند كسى هستم كه در بزرگوارى برجسته, در شرافت والا, در نيكنامى ديرين خانوادگى بر همه اهل دنيا سرور است, من فرزند كسى هستم كه خشنودى او خشنودى خداى رحمان و خشم او خشم خداى رحمان است)).
آن گاه رو به معاويه كرد و فرمود:
((آيا پدر تو همچون پدر من است؟ آيا پيشينه تو هم چون پيشينه من است؟ اگر بگويى نه, شكست خورده اى, و اگر بگويى آرى, دروغ گفته اى.))(7)
يك سال قبل از مرگ معاويه, در سال 59 امام حسين(ع) پيش از عزيمت به حج از همه بنى هاشم و دوستداران, پيروان و نخبگان دعوت كردند كه به حج آيند و در منى در جمع 700 نفر كه 200 نفر آنان از صحابه رسول خدا(ص) بودند, به ايراد سخن پرداختند.(8) حضرت با بيان اين جمله كه ((ديديد و شاهد بوديد كه اين شخص طغيانگر (معاويه) درباره ما و شيعيان ما چه اعمالى روا داشت!)) از عملكرد معاويه در تثبيت قدرت در خاندان اموى انتقاد كرد و همگان را بر ثبت و انتشار واقعيت حاكميت دينى و محوريت آن در اميرمومنان(ع) فراخواند و با سوگند دادن صحابه و تابعين, به هفده مورد از فضيلت هاى انحصارى اميرمومنان(ع) و شإنيت او براى خلافت پيامبر(ص) اشاره كرد, امام حسين(ع) هيچ مطلبى را كه خدا در قرآن در شإن على بن ابى طالب و خاندانش نازل كرده يا بر زبان پيامبرش جارى ساخته بود, نگذاشت مگر كه آنان را پيرامون آن قسم داد, از جمله فرمود:
((شما را به خدا سوگند مى دهم, آيا مى دانيد كه:
على بن ابى طالب برادر رسول خدا(ص) بود, هنگامى كه پيامبر(ص) بين اصحابش برادرى پديد آورد, بين او و خودش برادرى برقرار كرد و فرمود: تو برادر منى و من برادر تو هستم, در دنيا و آخرت!
رسول خدا (ص) روز غدير خم على(ع) را به ولايت نصب كرد و فرمود: بايد حاضران به غايبان برسانند؟
پيامبر در جنگ تبوك به على(ع) فرمود: تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسايى و تو پس از من زمامدار هر مومنى.
رسول خدا(ص) هنگامى كه نصاراى نجران را براى مباهله فراخواند جز على (ع) و همسرش (فاطمه ((ع))) و دو فرزند او (حسن و حسين ((ع))) را نياورد.
پيامبر هيچ سختى و گرفتارى پيش نمىآمد مگر كه على(ع) را پى آن مى فرستاد به خاطر اطمينانى كه به او داشت او هيچ گاه او را به اسمش صدا نمى زد مگر كه مى گفت: اى برادرم! و (يا) برادرم را فرا خوانيد!
او هر روز با رسول خدا(ص) خلوتى داشت و هر شب بر منزل پيامبر(ص) داخل مى شد, هرگاه مى پرسيد, پيامبر(ص) پاسخش مى گفت و هر گاه سكوت مى كرد, پيامبر(ص) خود آغاز سخن مى كرد.))
هنگامى كه امام اين ويژگى ها را بيان داشت, همگان سخنان حضرت را تصديق كردند, آنگاه امام تإكيد نمود كه:
((سخن مرا بشويد و گفتارم را بنويسيد, سپس به شهرها و قبايل خود برگرديد و هر كس را كه به او اطمينان داريد به آنچه درباره ما و حق ما مى دانيد دعوت كنيد, چون من بيم دارم اين امر كهنه شود و حق از بين رفته مغلوب گردد. خداوند نور خود را به اتمام مى رساند اگر چه كافران را خوش نيايد.))(9)

O نقد عملكرد معاويه

امام حسين(ع) هرچند كه بر پيمان صلحى كه برادر امضإ كرده بود وفادار ماند,(10) اما اين به معناى سكوت در برابر رفتارهاى زشت معاويه نبود. وقتى معاويه در نامه اى به امام, به دروغ از تلاش حضرت براى نقض صلح سخن راند, امام حسين(ع) در پاسخ چنين ادعايى را رد كرد و فرمود:
((گمان ندارم كه براى پيكار نكردن با تو نزد خدا بهانه اى داشته باشم! و من براى اين امت هيچ فتنه اى را بزرگتر از زمامدارى تو سراغ ندارم.))(11)
به گفته مورخان, امام به معاويه نامه اى نوشت كه در آن با او به تندى سخن راند و او را بر كارهايش ملامت كرد,(12) اين رفتار سياسى امام تا پايان دوره خلافت معاويه ادامه داشت و حضرت هرگز از نقد عملكرد معاويه خوددارى نكرد, امام به او فرمود:
((من تو را نمى بينم جز اين كه خود را هلاكت و دينت را نابود و زير دستان خود را تباه ساخته اى.))(13)

O واكنش در برابر حذف هاى خونين

معاويه همپاى حذف نام و ياد على(ع), به تصفيه خونين ياران و دوستداران اميرمومنان(ع) پرداخت و چهره هاى شاخص و نامدارى چون حجر بن عدى را كه در على دوستى و ترويج فرهنگ على شهره بودند, و با ستمگرى و بدعت هاى او مخالف بودند, از دم تيغ گذرانيد, حجر يكى از مدافعان سرسخت اميرمومنان(ع) بود و در مقابل بى حرمتى و جسارت هاى بنى اميه نسبت به امام ايستاد, زياد بن ابيه, حجر را دستگير كرد و او و يارانش را به زنجير كشيد و به شام فرستاد. او در نامه اش به معاويه, حجر را رإس طاغوت هاى طرفدار ابوتراب على(ع) دانسته كه معاويه را قبول ندارد, او در نامه شهادت برخى از بزرگان شهر را نيز براى معاويه يادآور شد.(14)
امام در شهادت دوستان اميرمومنان(ع), همچون عمروبن حمق, حضرمى و حجربن عدى كه تنها به اين بهانه كه آنان پيرو دين على بودند, واكنش نشان داد و به معاويه تإكيد كرد كه ((از بدگويى تو به على(ع) و تلاش تو در كينه توزى ما و عيبجويى از بنى هاشم آگاهم))(15) , آن گاه در نامه اى فرمود:
((آيا تو نبودى كه حجر و ياران او را كه عبادت گر و خاشع در برابر خداوند بودند كشتى؟ كسانى كه بدعت ها را وحشتناك مى شمردند و امر به معروف و نهى از منكر مى كردند. آيا تو نبودى كه عمرو بن حمق را به شهادت رساندى؟ او كه پرستش خدا چهره اش را فرسوده بود.
آيا تو نبودى كه حضرمى را كشتى؟ كسى كه زياد بن ابيه به تو نوشت او بر دين على(ع) است, دين على(ع) همان دين پسر عم او رسول خدا(ص) است كه تو را در اين مسند نشانده است و اگر دين اسلام نبود برترين شرافت تو و پدرانت همان كوچيدن پردرد سر زمستان و تابستان بود, خدا به بركت ما منت بر شما نهاد و آن را از شما برداشت.))(16)
سالار شهيدان در نامه اى ديگر به معاويه چنين فرمود:
((معاويه! جز در كمان خود زه مبند و جز به مقصد خود تير ميفكن و ما را از جايى نزديك هدف مگير, به خدا سوگند در ارتباط با ما از كسى پيروى مى كنى كه در اسلام سابقه اى دارد و نفاق او تازه نيست.))(17)

O مخالفت با ولايت عهدى يزيد

معاويه در يك تلاشى استثنايى ولايت عهدى پسرش يزيد را بر زبان ها جارى ساخت, مسإله اى كه در اسلام بى سابقه بود!,(18) معاويه در سال 56 انجام اين كار را از شام آغاز كرد و از بزرگان مدينه نيز خواست تا تن به اين ولايت عهدى دهند, واكنش امام حسين(ع) و ساير اصحاب نامور منفى بود. ميان معاويه و امام در اين مدت مكاتباتى صورت پذيرفت, در نامه اى امام به معاويه هشدار داد و او را به خداترسى رهنمون كرد و تإكيد فرمود كه ((خداوند فرمانروا كردن وبيعت ستاندن تو فرزند جوانت را كه شراب مى نوشد و سگ بازى مى كند از ياد نخواهد برد.))(19) حضرت در مرقومه اى ديگر, به تندى با معاويه سخن راند و او را بر كارهايش ملامت كرد و فرمود:
((فرزند خود را كه نوجوانى شرابخوار و سگ باز است جانشين خود ساختى, پس در امانت خود خيانت روا داشتى و زيردستان خود را به تباهى كشاندى و سفارش پروردگارت را به جا نياوردى, چگونه كسى را بر مسلمانان مى گمارى كه شراب مى نوشد؟ ! با اين كه شرابخوار از فاسقان و تبهكاران است و شرابخوار بر يك درهم نيز امين نيست, چگونه بر امتى امين باشد؟ به زودى آن گاه كه نامه هاى استغفار و توبه پيچيده شود, نتايج شوم عمل خود را دريابى!))(20)
معاويه براى تثبيت موقعيت يزيد به مدينه و آن گاه به مكه آمد و ابن عباس و امام حسين(ع) را خواست و حضرت در سخنانى بر اين گفته معاويه كه ((يزيد خود به حد كمال رسيده و مى تواند امت محمد را اداره كند!)) اشاره كرد و فرمود:
((گويا شخص پوشيده و ناشناخته اى را توصيف مى كنى, يا از كسى كه آگاهى ويژه درباره او دارى خبر مى دهى؟! يزيد خود با رفتار و كردارش به جايگاه انديشه اش رهنمون مى شود. براى يزيد از همان گونه كه خود به آن پرداخته ـ همچون پى سگ هاى برانگيخته افتادن و كبوترهاى پيش افتاده و زنان نغمه سرا در تار و تنبور را سرگرم شدن ـ كه او را ياور سخنانت خواهى يافت, و دست از اين تلاش ها بردار. ))(21)
معاويه چون از فضيلت و قرآن خوانى يزيد! و برترى اش بر حسين بن على(ع) گفت, امام از اين سخن باطل و دروغ معاويه تعجب نمود و در پاسخ فرمود:
((يزيد خمار, فاسق و فاجر را بهتر از من مى گويى!))(22)
معاويه از كيفيت برخورد امام ناراضى بود و به ابن عباس گفت: از حسين(ع) رنجيده ام كه با پسر من بيعت نمى كند و او را به اهانت ها منسوب مى دارد.(23) گرچه در محفلى بزرگ سران سپاه شام شمشير كشيدند و امام حسين(ع) و سه نفر ديگر را تهديد كردند كه در صورت عدم بيعت با يزيد آنها را خواهند كشت و مردم نيز گمان كردند كه ايشان بيعت نموده اند, امام حسين(ع) فرمود:
((والله كه ما يزيد را در مخفى و آشكار بيعت نكرده ايم)).(24)
معاويه در آخرين لحظات به يزيد, درباره شيوه رفتار با امام حسين(ع) چنين توصيه كرد كه ((او را مرنجان لكن گاهگاهى تهديدى كن, زينهار در روى او شمشير نكشى و به طعن و ضرب البته با او ديدار نيابى)).(25)

روشنگرى و هدايت نخبگان

امام حسين(ع) در خطبه اى ـ كه گويا در منى ايراد شده است ـ(26) نخبگان و عالمان برجسته جامعه را مورد خطاب سخنان خويش قرار داد; آنان كه ((نامور به نكويى, معروف به خيرخواهى, و به لطف خدا در دل مردم شكوهمند)) بودند, كسانى كه ((شرافتمند و دولتيار)) از ايشان پروا داشته, ((ناتوان)) گراميشان داشته, ((و هرگاه حاجتمندان از رسيدن به نياز خود محروم مانند)) ايشان را ((واسطه)) آرند و ((به شكوهى چون شوكت شهر ياران و بزرگوارى بزرگان)) در راه گام بر مى دارند. امام, نخبگان را به درنگ در اين پرسش واداشت كه
((آيا اين همه از آن رو نيست كه شما به پايگاهى رسيده ايد كه مردم از شما اميد دارند تا به حق خدا قيام كنيد و اگر از قيام به بيشتر حقوق الهى كوتاهى ورزيد حق امامان را خوار شمرده ايد.))
امام با بيان اين مهم كه ((شما را به خاطر خدا در ميان مردم ارجى است)) رمز ارجمندى و برترى نخبگان را مرهون كرامت الهى دانست و سستى ايشان در برابر دفاع از دين خدا را اين گونه مورد نقد قرار داد ((نه مالى پراكنديد و جانى را در راه جان آفرين به خاطر افكنديد و نه براى خدا با گروهى در افتاديد.))
آن حضرت با آسيب شناسى جدى كار كرد و واكنش نخبگان و عالمان, آنان را به تإمل واداشت و فرمود:
((به چشم مى بينيد كه پيمان هاى الهى شكسته شده ولى نمى هراسيد, و در حالى كه عهد (و ولايت) پيامبر خدا(ص) خوار شمرده شده است و كوران و لالان و زمين گيران در همه شهرهاى (جهان اسلام) وانهاده مانده اند و بر آنها ترحمى نمى شود, شما به اندازه شإن و پايگاهى كه از آن برخورداريد كارى نمى كنيد و نه بدان كس كه (در آن جهت) كار مى كند مددى مى رسانيد و با چرب زبانى و سازش پيش ستمكاران خود را آسوده مى سازيد!))
در نگاه حسين بن على(ع), ((گردش امور و اجراى احكام به دست عالمان به خداوند است كه بر حلال و حرامش امينند)) و سستى چهره هاى نامى اسلام و كوتاهى آنان در ((نگهداشت پايگاه علما)), سبب شد تا اين پايگاه از ايشان گرفته شود. امام علت اين خلع يد از عالمان را ((پراكندگى و جدايى از حق و اختلاف در سنت پيامبر بعد از دليل روشن)) دانست و ثمره چنين عملكردى آن شد كه آنان خود ستمكاران را در پايگاه خويش جاى دادند و زمام امور حكومت خدايى را به دست پليدترين افراد سپردند, آنانكه ((به هر شهرى سخنرانى زبان بار و نعره پرداز بر منبر دارند و تمام سرزمين اسلام, بى دفاع زير پايشان افتاده, و دستشان در آن همه جا باز است و مردم برده وار در اختيار آنانند.))
((لو صبرتم على الاذى و تحملتم المئونه فى ذات الله كانت إمور الله عليكم ترد و عنكم تصدر و اليكم ترجع ولكنكم مكنتم الظلمه من منزلتكم و استسلمتم امور الله فى ايديهم يعملون بالشبهات و يسيرون فى الشهوات; اگر بر آزار شكيبا بودند ودر راه خدا تحمل به خرج مى داديد امور خدا با شما, به دست شما در مىآمد واحكام او از (جانب) شما صادر مى شد و مرجع همگان قرار مى گرفتيد, ولى شما خود ستمكاران را در پايگاه خويش جاى داديد و زمام امور (حكومت) خدايى را به دست آنان سپرديد تا به شبهه كارها كنند و به راه شهوت ها روند.))(27)
سالار شهيدان آنگاه با اظهار شگفتى از حاكميت امويان چنين فرمود:
((چرا در شگفت نباشم كه زمين از آن ستمگرى دغل پيشه و باجگيرى ظالم و حاكمى (شرور) است كه بر مومنان رحم نياورد, پس خدا در كشاكشى كه ما داريم, حاكم و به حكم خود در مشاجره اى كه ميان ماست داور باد.
بارالها! تو خود مى دانى آنچه از ما بر آمده از سر رقابت در سلطنت و ميل به افزودن كالاى دنيا نبوده است بلكه از آن روست كه پرچم دين تو را افراشته بينيم و اصلاح را در كشورت آشكار كنيم و بندگان ستمديده ات را امانى دهيم تا به فرايض و سنت ها و حكم ات عمل شود.))
امام حسين(ع) سخن خويش را به اين جمله پايان برد كه:
((اگر شما ما را يارى نكنيد و به ما حق ندهيد, قدرت ستمگران همچنان بر سر شماست وآنان به خاموش كردن نور پيامبرتان مى پردازند.))(28)
سخنان حضرت سيدالشهدإ وجدان گروه اندكى از چهره هاى نامور را متحول ساخت و آنان را به دگرگون شدن ترغيب نمود, هرچند كه كلام نورانى امام براى بسيارى از آنان كارگر نيفتاد.

پى نوشت ها:
1. اعيان الشيعه, محسن امين عاملى, ج1, ص576.
2. مقدمه مرآه العقول, ج1, ص167.
3. تاريخ طبرى, ج4, ص187.
4. ترجمه الامام الحسين(ع), تاريخ ابن عساكر, ص145.
5. شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحديد, ج4, ص56.
6. الكافى, كلينى, ج6, ص19.
7. احقاق الحق, سيد نورالدين تسترى, ج11, ص595.
8. الغدير, عبدالحسين امينى, ج1, ص399.
9. كتاب سليم بن قيس, ص206.
10. انساب الاشراف, بلاذرى, ج3, ص151.
11. ترجمه الامام الحسين عليه السلام, تاريخ ابن عساكر, ص197.
12. دعائم الاسلام, نعمان بن محمد تميمى, ج2, ص133.
13. بحارالانوار, محمد باقر مجلسى, ج44, ص212.
14. الاغانى, ابوالفرج اصفهانى, ج17, ص153.
15. كشف الغمه, اربلى, ج2, ص30.
16. الامامه و السياسه, ابن قتيبه دينورى, ج1, ص180.
17. كشف الغمه, ج2, ص30.
18. تاريخ الخلفا, سيوطى, ص232.
19. معادن الحكمه, محمد بن محسن كاشانى, ج1, ص582.
20. دعائم الاسلام, ج2, ص133.
21. الامامه والسياسه, ج1, ص;186 تاريخ يعقوبى, ج2, ص228.
22. الفتوح, ابن اعثم, ترجمه مستوفى هروى, ص802.
23. همان, ص804.
24. همان, ص807.
25. همان, ص814 ـ 816.
26. ولايت فقيه, امام خمينى, ص125.
27. تحف العقول, ابن شعبه حرانى, ترجمه پرويز اتابكى, ص238.
28. همان, ص327 ـ 329.
/

عزت در قرآن

 

عزت در قرآن

حجه الاسلام سيد جواد حسينى

بعد از نام گذارى سال 81 به نام ((عزت و افتخار حسينى)) در بيانات مقام معظم رهبرى, مسئله عزت اسلامى و حسينى در جامعه بيشتر مطرح شده, هرچند عزت حسينى سالها است كه در بين شيعه به عنوان يك شعار اساسى مطرح بوده, و هر سال در ماه هاى محرم و صفر و ديگر ايام, اين شعار به گوش مى رسد ((هيهات منا الذله)) بى شك عزت و افتخار حسينى كه ريشه در اسلام و قرآن دارد, در پرتو فرهنگ والا و عزت ساز قرآنى, دست يافتنى است, چنان كه دور ماندن از قرآن, و ائمه اطهار(ع) ذلت و خوارى فرد و جامعه را در پى دارد.
آن چه در پيش رو داريد, نگاهى است به عوامل عزت از ديدگاه قرآن, و اشاراتى هم به سخنان امام حسين(ع) در زمينه فوق.

O قرآن و عزت

عزت كه در اصل از ((عزاز)) گرفته شده, سرزمين محكم, و نفوذناپذير را گويند ((إرض عزيزه)) يعنى زمينى كه آب در آن راه نيابد, و از نظر اجتماعى و رفتارى حالتى است كه از شكست انسان پيش گيرى مى كند, (حالت شكست ناپذيرى) و مانع مغلوب شدن انسان در مقابل دشمنان مى گردد, بر عكس ((ذلت)) نقطه مقابل عزت به معناى شكست پذيرى, نبود عزت و شرافت است.(1)

الف: اقسام عزت:

در قرآن به دو نوع عزت اشاره رفته است, ((عزت ممدوح)) و شايسته كه مخصوص خدا و رسول(ص) و مومنان است,(2) و عزت ((مذموم)) و ناروا كه حالت نفوذناپذيرى در مقابل حق, و برترخواهى از پذيرش واقعيات مى باشد, اين عزت در واقع ذلت است.
قرآن كريم مى فرمايد: ((بل الذين كفروا فى عزه وشقاق))(3) ولى كافران گرفتار عزت (دروغين, و غرور) و اختلاف مى باشند.
و در آيه ى ديگر مى فرمايد: ((واذا قيل له اتق الله اخذته العزه بالاثم فحسبه جهنم ولبئس المهاد))(4) هنگامى كه به او (منافق) گفته مى شود از خدا بترس, لجاجت و تعصب و غرور (و عزت دروغين) او را مى گيرد و به گناه مى كشاند, آتش دوزخ براى او كافى است و چه جايگاه بدى!
اگر عزت, عزت راستين بود به سمت گناه كشيده نمى شد.
على (ع) فرمود: ((كسى كه نفس عزيز و شريفى دارد, آن را با زشتى (و ذلت) گناه, خوار نمى سازد)).(5)
در جاى ديگر فرمود: ((كل عزيز داخل تحت القدره فذليل)) هر انسان عزيزى كه در زير قدرت ديگرى و غير از خدا باشد ذليل و خوار است.(6)
آن چه در اين مقال بيان مى شود عزت شايسته و عزت راستين است.

ب: عزت راستين از آن خدا و خداجويان:

خداوند متعال, سرچشمه عزت راستين و واقعى است, هر كس به آن سرچشمه راه يافته به عزت راستين دست يازيده, قرآن عزيز مى فرمايد: ((ولله العزه ولرسوله وللمومنين ولكن المنافقين لا يعلمون))(7) و عزت (سربلندى) از آن خدا و رسول او و مومنان است, ولى منافقان نمى دانند (و درك اين عزت را ندارند)

ج: عوامل عزت در قرآن:
1. خدايى شدن

از آن جا كه منشإ و اساس تمام عزت ها خداوند مى باشد, و ديگران سرا پا فقر و ذلتند, هر كس بخواهد به عزت برسد و از ذلت رهايى يابد در مسير الهى قرار گيرد و در يك كلام خداجو و خدايى شود.
قرآن كريم مى فرمايد: ((من كان يريد العزه فلله العزه جميعا))(8) كسى كه خواهان عزت است[ بايد خدايى شود تا به عزت برسد زيرا] عزت يكسره از آن خداوند است.
و در ذيل آيه رمز و راز عزت يابى, و عزتمندى را كه از طريق خداوند به انسان خواهد رسيد بيان مى كند و آن باورهاى درست و كردار شايسته است: ((اليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه)) سخنان پاكيزه (و عقايد درست) به سوى او بالا مى رود و كردار شايسته آن را در بالاتر رفتن (كمك و يارى) مى رساند.(9)
امام عزت داران, حسين بن على(ع) كه خدايى ترين انسان بود, تمام وجود او را عشق به خدا پر كرده بود:
حضرت درباره رسيدن به عزت و راهيابى به عزت الهى مى فرمايد:
((يا من خص نفسه بالسمو والرفعه فاوليائه بعزه و يعتزون يا من جعلت له الملوك نير المذله على اعناقهم فهم من سطواته خائفون))(10)
اى خدايى كه داراى مقام بلند و رفيعى (و عزت مندى) هستى, پس دوستان خداوند با عزت او عزيز و عزت مند مى باشند, و اى خدايى كه شاهان[ ستمگر] را (به خاك ذلت نشاندى) و طوق خوارى به گردن آن ها نهادى, كه سخت از عظمت و عزت تو هراسانند.
آرى عزت ها به دست اوست هر كس داراى لياقت باشد از عزت الهى برخوردار خواهد شد, چنان كه مى خوانيم: ((قل اللهم مالك الملك توتى الملك من تشإ وتنزع الملك ممن تشإ وتعز من تشإ وتذل من تشإ بيدك الخير انك على كل شىء قدير))(11) بگو بارالها! اى مالك حكومت ها! به هر كس بخواهى, حكومت مى بخشى, و از هر كس بخواهى حكومت را مى گيرى, به هر كس بخواهى[ طبق لياقت ها] عزت مى بخشى, و هر كه را بخواهى خوار مى كنى, تمام خوبى ها[ و عزت ها] به دست توست, تو بر هر چيزى قادرى.
از امام صادق(ع) سوال شد آيا خداوند بنى اميه را حكومت عطا نمود؟ (و به آن ها عزت بخشيد؟!!)
فرمود: نه چنان است كه پرسشگر پنداشته, خداوند حكومت را به ما داد, ولى بنى اميه آن را گرفتند (و غصب كردند) درست مانند اين كه لباس دوخته شده شخصى را ديگرى غصب كند (و به نا حق بر اندام ناسازگار خويش بپوشاند)(12) (چنان كه على(ع) فرمود: ((والله لقد تقمصها ابن ابى قحافه))(13) به خدا قسم كه پسر ابوقحافه خلافت را مانند پيراهنى[ غصب شده] بر تن كرد.)
آرى عزت غاصبانه ذلت است, على(ع) فرمود: ((العزيز بغير الله ذليل))(14) عزيزى كه عزتش از غير خدا باشد, ذليل است.
و فرمود: من إعز بغير الله إهلكه العز;(15) كسى كه از طريق غير خدا به عزت رسد, همان عزت (ناروا) او را به هلاكت (ابدى) مى رساند.

2. اطاعت از رسول خدا(ص) و ائمه اطهار(ع) و الگو قرار دادن آن ها:

چنان كه اشاره شد عزت ذاتى مخصوص ذات الهى است و عزت عنايى و اعطايى مخصوص رسول خدا و مومنان ((ولله العزه ولرسوله وللمومنين))(16) و مصداق اكمل مومنان, معصومان و امامان راستين و بر حق مى باشند.
شخصى به امام حسن مجتبى(ع) عرض كرد: ((فيك عظمه قال: لا, بل فى عزه قال الله تعالى ((ولله العزه ولرسوله وللمومنين))(17) آيا در شما عظمت است. فرمود: نه, بلكه من داراى عزتم, چنان كه خداوند مى فرمايد: عزت از آن خدا و رسول ومومنان است.
و امام حسين(ع) فرمود: ((إلا ان الدعى ابن الدعى قد ركز بين اثنتين, بين السله والذله و هيهات منا الذله و ما اخذ الدنيه ابى الله ذلك و رسوله…)) بيدار باشيد! زنازاده, فرزند زنازاده, مرا بين دو چيز مجبور ساخته است, بين مرگ و ذلت و خوارى, اما هيهات كه ما ذلت و خوارى را بپذيريم, خداوند ذلت را بر ما روا نداشته و پيامبر(ص) هم اين اجازه را به ما نداده است. بعد از آن كه ثابت شد رسول خدا و امامان راستين داراى عزت الهى مى باشند قرآن از دو طريق مردم را براى رسيدن به آن عزت دعوت نموده.

1. تشويق و الگوپذيرى:

مى فرمايد: ((لقد كان لكم فى رسول الله اسوه حسنه لمن كان يرجو الله واليوم الاخر وذكر الله كثيرا))(18)
مسلما براى شما رسول خدا الگو و سرمشق نيكويى است, براى آن ها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند و خدا را بسيار ياد مى كنند. و اخلاق پيامبر(ص) را هم ستود كه ((انك لعلى خلق عظيم)) تو اخلاق بزرگ و برجسته اى دارى.(19)
و از امام حسين(ع) نيز نقل شده است ((و لكم فى اسوه; من الگوى (خوبى) براى شما هستم.))

2. اطاعت و فرمانبرى:

قرآن كريم با تإكيد بر پيروى از پيامبر و ائمه اطهار(ع) مى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله واطيعوا الرسول واولى الامر منكم فان تنازعتم فى شىء فردوه الى الله والرسول ان كنتم تومنون بالله واليوم الاخر ذلك خير واحسن تاويلا))(20) اى كسانى كه ايمان آورده ايد, از خدا و پيامبر خدا و صاحبان امر [ اوصياى پيامبر] پيروى كنيد, پس اگر در امرى, اختلاف داشتيد, آن را به (داورى) خدا و رسول بگذاريد, اگر به خدا و قيامت ايمان داريد, اين كار نيكو و پايانش نيكوتر است.
بدين ترتيب, پيروى از پيامبر و امامان اطهار كه هر كدام به سرچشمه عزت پيوسته اند مايه عزت مندى است.(21)
امام سجاد(ع) فرمود: ((اطاعه ولاه الامر تمام العزه))(22) پيروى از صاحبان امر او جانشينان پيامبر اكرم(ص) سرا پا عزت است (تمام عزت در اطاعت از ائمه اطهار(ع) خلاصه مى باشد)
از امام حسين (ع) درخواست شد سخنى را كه خود مستقيما از پيامبر اكرم(ص) شنيده است, بازگو نمايد, حضرت فرمود: ((خداوند كارهاى بزرگ و باشرافت را دوست دارد و كارهاى پست و ذليل را خوش نمى دارد.))(23) آرى انسان عزت مدار, عزت مندانه سخن مى گويد ((از كوزه همان برون تراود كه دراوست)).

3. تمسك به قرآن, كتاب عزت ساز الهى

قرآن كلام الهى و جلوه اى از قدرت و عزت, علم و حكمت پروردگار است و آيات نورانى آن نشانگر عزت و عظمت خداوند متعال مى باشد, قرآن برنامه دست يابى يك مسلمان به عزت و شرافت اسلامى است, چرا كه هم خود قرآن, عزيز و با عزت است: ((ان الذين كفروا بالذكر لما جإهم وانه لكتاب عزيز لا ياتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه…)); كسانى كه به اين ذكر[ قرآن] هنگامى كه به سراغشان آمد كافر شدند (نيز بر ما مخفى نخواهد ماند) و اين كتابى است قطعا (با عزت) و شكست ناپذير كه هيچ گونه باطلى, نه از پيش رو و نه از پشت سر (و در آينده) به سراغ آن نمىآيد, چرا كه از سوى خداوند متعال كه سرچشمه عزت و بزرگى است نازل شده است.
((تنزيل الكتاب من الله العزيز الحكيم))(24) اين كتابى است كه از سوى خداوند عزيز (و شكست ناپذير) و حكيم فروفرستاده شده است.
هر كس به دامان قرآن چنگ زند, عزت مند شده, و به راه عزت مدار هدايت خواهد شد. خداوند عزيز مى فرمايد:
((ويرى الذين اوتوا العلم الذى انزل اليك من ربك هو الحق ويهدى الى صراط العزيز الحميد))(25) كسانى كه به آن ها علم داده شده مى دانند آنچه از سوى پروردگارت بر تو نازل شده (يعنى قرآن و…) حق است و به راه خداوند عزيز (و شكست ناپذير) و حميد هدايت مى كند.
آرى عزت مندى مسلمين در اين است كه به اين ريسمان الهى چنگ بزنند و به دستورات آن مو به مو عمل نمايند, لذا قرآن مى فرمايد:
((واعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا واذكروا نعمه الله عليكم اذ كنتم اعدإ فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا وكنتم على شفا حفره من النار فانقذكم منها كذلك يبين الله لكم آياته لعلكم تهتدون))(26) و همگى به ريسمان خدا[قرآن و اسلام] چنگ زنيد و پراكنده نشويد و نعمت (بزرگ عزت و سربلندى و…) خدا را بر خود, به ياد آريد كه چگونه دشمن يكديگر (و ذليل) بود, و او ميان دل هاى شما الفت ايجاد كرد, و به بركت نعمت خدا برادر شديد, شما بر لب حفره اى از آتش بوديد, خدا (شما را عزت بخشيد و از آن حالت) نجات داد. اين چنين, خداوند آيات خود را براى شما آشكار سازد.
در آيه ديگر فرمود: ((آنچه را بر تو وحى شده بدان تمسك كن, زيرا تو بر راه راست هستى و اين مايه يادآورى (و بزرگى) تو و قوم تو است و به زودى از (عمل به قرآن از) شما پرسش خواهد شد.))(27)
على (ع) مى فرمايد: ((و عزا لاتهزم انصاره;(28) قرآن (را اطاعت نمودن) عزتى را براى يارانش در پى دارد كه مغلوب و شكست به دنبالش نيست و فرمود: ((و عزا لمن تولاه;(29) (قرآن) عزت و قدرتى است براى كسى كه قرآن برگزيند و از آن اطاعت كند. ))

4. در صف مومنان قرار گرفتن

شخصيت هر كس در گرو عزت اوست, انسان به عزت و تكريم شخصيت از همه چيز حتى از آب و غذا بيشتر نيازمند است, چرا كه رنج گرسنگى و تشنگى برطرف مى شود, اما تحقيرى كه از ناحيه ذلت و خوارى و نبود عزت متوجه روح و روان افراد و يا جامعه مى شود به اين سادگى رفع نمى شود, خداوند متعال انسان را عزيز و با عزت آفريده ((ولقد كرمنا بنى آدم)) و هيچ گاه به او اجازه ذلت پذيرى, و از دست دادن عزت را نداده است. امام صادق(ع) فرمود: ((ان الله فوض الى المومن إموره كلها و لم يفوض اليه ان يكون ذليلا إما تسمع الله يقول : ((ولله العزه ولرسوله وللمومنين ولكن المنافقين لا يعلمون)) فالمومن يكون عزيزا و لايكون ذليلا ان المومن اعز من الجبل…))(30)
خداوند تمام امور (زندگى) مومن را به خود (و انتخاب خودش) واگذار نموده, ولى به او اجازه (و اختيار) نداده كه ذلت پذير باشد آيا نشنيدى سخن خدا را كه مى فرمايد: ((و عزت از آن خدا و رسول او و مومنان است, ولى منافقان نمى دانند, پس (هميشه) عزيز و با عزت است و هرگز ذلت نمى پذيرد, براستى مومن عزيزتر (ومحكم تر) از كوه است (كه در مقابل هيچ بادى نمى لرزد))).
امام حسين(ع) هم فرمود: كه مومن ذلت نمى پذيرد, و خداوند متعال, و پيامبراكرم(ص) هم به مومنان چنان اجازه نداده است: ((… هيهات منا الذله قط اخذ الدنيه ابى الله ذلك و رسوله; ذلت از ما (مومنان راستين) به دور است چرا كه خدا و رسولش پذيرش ذلت را بر ما روا نداشته است.))(31)
از آن چه گفتيم به دست آمد كه يكى از عوامل عزت زا و عزت آفرين, ايمان و گرايش به خداوند, و در صف مومنين قرار گرفتن است, بلكه بالاتر از نظر فرهنگ قرآنى نه تنها مومن بودن عزت آفرين است, كه همراهى و ارتباط و پيوند با مومنان نيز عزتآور مى باشد.
مى رود از سينه ها در سينه ها
از ره پنهان صلاح و كينه ها
صحبت صالح تو را صالح كند
صحبت طالح تو را طالح كند
چنان كه همراهى ناپاكان, مخصوصا منافقان و كافران ذلت و خوارى را در پى دارد. (32)
((بشر المنافقين بان لهم عذابا اليما الذين يتخذون الكافرين اوليإ من دون المومنين ايبتغون عندهم العزه فان العزه لله جميعا))(33)
به منافقان بشارت ده كه مجازات دردناكى در انتظار آنهاست! همان كه كافران را به جاى مومنان دوست خود برمى گزينند, آيا مى خواهند از آنان عزت (و آبرو) بجويند با اين كه همه عزت ها از آن خدا است.
از آيه فوق استفاده مى شود كسانى كه در پى كسب عزت و آبرو هستند با مومنان همراه و پيوند داشته باشند چرا كه مومنان با سرچشمه اصلى عزت يعنى خداوند در ارتباط مى باشند نه كافران و منافقان.

5. اصالت خانوادگى

وراثت و تربيت از عاملان اصلى تشكيل شخصيت (و شاكله هاى وجود) انسان است, انسان هايى كه در خانواده هاى با عزت, پدر و مادران با شرافت رشد كرده اند طالب عزت, و نگهبان اصالت خانوادگى خويشند, چنين كسانى اصلا (و يا كمتر) زير بار ذلت مى روند و خداوند نيز عزت و شرف چنين انسان هايى را حراست و نگهبانى مى كند. در جريان داستان حضرت موسى و خضر(ع) مى خوانيم:
((واما الجدار فكان لغلامين يتيمين فى المدينه وكان تحته كنز لهما وكان ابوهما صالحا فاراد ربك ان يبلغا اشدهما ويستخرجا كنزهما رحمه من ربك.))(34)
و اما آن ديوار, از آن دو نوجوان يتيم در آن شهر بود, و زير آن, گنجى متعلق به آن دو وجود داشت, و پدرشان مرد صالحى بود, و پروردگار تو مى خواست آن ها به حد بلوغ برسند و گنجشان را استخراج كنند, اين رحمتى از پروردگارت بود.
آيه فوق مى رساند اگر پدرى صالح باشد خداوند توسط بهترين بندگان (موسى و خضر) عزت (معنوى و اقتصادى) فرزندان او را حفظ خواهد كرد, و چنين فرزندانى نيز اصالت خانوادگى خويش را. امام حسين (ع) مى فرمايد: ((و هيهات منا الذله… و جدود طابت و حجور طهرت و انوف حميه و نفوس ابيه لاتوثر طاعه اللئام على مصارع الكرام… ))(35)
اما هيهات كه ما ذلت و خوارى را بپذيريم, خدا و رسولش چنين اجازه به ما نمى دهد, و دامن هاى پاك و داراى اصالت و تشرف و خاندان داراى همت والا و عزت نفس, هرگز اجازه نمى دهند كه اطاعت فرومايگان (و ذلت) را بر مرگ شرافت مندانه ترجيح دهيم.

6. جهاد و شهادت

عزت و شرافت جامعه و افراد هميشه از سوى ستمگران و زورمداران (بى شخصيت و ذليل) تهديد مى شود, كسانى كه در صف مقدم پاسدارى از عزت و شرافت قرار دارند, رزمندگان و جهادگران راه خدا هستند, آن ها تلاش مى كنند با نثار جان خويش از مرز عزت و شرافت پاسدارى كنند و خود نيز عزت ابدى پيدا كنند) قرآن در وصف اين رادمردان مى گويد: ((فضل الله المجاهدين باموالهم وانفسهم على القاعدين درجه وكـلا وعد الله الحسنى وفضل الله المجاهدين على القاعدين اجرا عظيما درجات منه ومغفره ورحمه)) مجاهدانى را كه با مال و جان خود جهاد نمودند بر قاعدان[ ترك كنندگان جهاد] برترى مهمى بخشيده, و به هر يك از اين دو گروه[ به نسبت اعمال نيكشان] خداوند وعده پاداش نيك داده و مجاهدان را بر قاعدان با پاداش عظيمى برترى بخشيده است, درجات (مهمى) از ناحيه خداوند و آمرزش و رحمت (نصيب آنان مى گردد).(36)
در آيه ديگر مى خوانيم: ((وكفى الله المومنين القتال وكان الله قويا عزيزا))(37) و خداوند مومنان (رزمنده) را از جنگ بى نياز ساخته (و به آن ها عزت و سربلندى و پيروزى عنايت نمود زيرا) خداوند قوى و شكست ناپذير (و داراى عزت) است.
اين است كه على (ع) درباره فلسفه جهاد مى فرمايد: ((فرض الله الجهاد عزا للاسلام))(38) خداوند جهاد را براى عزت يافتن اسلام واجب و لازم فرمود.
و امام حسين(ع) درباره عزت آورى جهاد و شهادت, در جواب حر بن يزيد رياحى كه او را از جهاد و شهادت ترساند, چنين فرمود: ((ليس شإنى شإن من يخاف الموت ما اهون الموت على سبيل نيل العز و احيإ الحق, ليس الموت فى سبيل العز الا حياه خالده و ليست الحياه مع الذل الا الموت الذى لا حياه معه افبالموت تخوفنى؟ هيهات حاش سهمك و خاب ظنك لست اخاف الموت ان نفسى لاكبر من ذلك و همتى لاعلى من ان احمل الضيم خوفا من و هل تقدرون على اكثر من قتلى؟! مرحبا بالقتل فى سبيل الله ولكنكم لايقدرون على هدم مجدى و محو عزتى و شرفى فاذا لا ابالى من القتل))(39) من كسى نيستم كه از مرگ (و شهادت) بترسم و چه راحت (و آسان) است جان باختن در راه رسيدن به عزت (ابدى) و زنده نمودن حق (و دين الهى). مرگ در راه رسيدن به عزت جز حيات (و زندگانى) جاودانى نيست, و زندگى ذلت بار جز مرگى كه هرگز حيات و زندگى را در پى ندارد نيست. آيا مرا از مرگ (و شهادت) مى ترسانى؟! هيهات تيرت به خطا رفت! و گمانى بس واهى و تهى نمودى من و ترس از مرگ (هرگز). نفس من برتر از آن است, و همت من عالى تر از آن كه از ترس مرگ, بار ستم و ظلم را بر دوش كشم (راستى) شما بيش از كشتن من چه توانايى داريد و چه كار مى توانيد انجام دهيد؟) مرحبا و درود باد بر كشته شدن (و شهادت) در راه خدا, (ولى اين را بدانيد كه هرگز) توانايى نابودى عظمت و عزت و شرف (ابدى) من را نداريد, لذا هيچ باكى از مرگ (و شهادت) ندارم.
همين سخنان بود كه حر بن يزيد را نيز به سمت و سوى عزت ابدى كشاند و براى هميشه خود را عزتمند و آبرودار نمود.
در جاى ديگر فرمود:
((موت فى عز خير من حياه فى ذل))(40) مرگ در راه عزت (و شرف) از زندگى ذلت بار (به مراتب) بهتر است.

7. بصيرت و آگاهى:

عامل ديگر كه در ايجاد عزت, و شرف آفرينى نقش مهمى دارد و آگاهى و بصيرت دينى و آگاهى نسبت به زمان و زمانه است, قرآن عزت و رفعت مقام آگاهان را اين چنين بيان مى كند: ((يرفع الله الذين آمنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات والله بما تعملون خبير))(41) خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند و كسانى را كه علم (و آگاهى) به آنان داده شده درجات عظيمى (و عزت بزرگى) مى بخشد و خداوند به آن چه انجام مى دهيد آگاه است.
چنان كه قبلا بيان داشتيم ايمان و مومنين عزت آفرين هستند, علم و آگاهى نيز چنين است, چرا كه انسان آگاه در معرض هجوم نقشه هاى ذلت آور دشمن قرار نمى گيرد.
على(ع) مى فرمايد: ((آن كس كه زمان را بشناسد, از برخورد با رويدادهاى آن غافل (و عاجز) نمى ماند. بلكه براى رويارويى با آن ها (و نقش هاى ذلت آور دشمن) آمادگى پيدا مى كند.))(42)
چنان كه متقابلا جهل و بى خبرى باعث ذلت مى شود, على(ع) فرمود: ((والجهل ذل))(43) نادانى (و بى خبرى از دين و زمان…) ذلت و خوارى را در پى دارد.
يكى از عواملى كه ياران امام حسين(ع) پيشواى عزت آفرينان, تا پاى جان ماندند و آن عزت و افتخار ابدى را آفريدند و عزت مند و جاودانه شدند, همان بصيرت و آگاهى بود, در رإس همه ابى الفضل رشيد كه زير بار ذلت امان نامه و… نرفت, چون بصيرت نافذى داشت. امام صادق(ع)فرمود: ((كان عمنا العباس نافذ البصيره))(44) عموى ما, ابوالفضل(ع) بصيرتى ژرف داشت.
در مقابل عمر سعد كه زير بار آن همه ذلت و خوارى رفت يكى از كاستى هاى عمر سعد, نداشتن تيزبينى و بصيرت بود, ابن زياد با بهره بردارى از اين كمبود فكرى, فردى ذليل و فرومايه و هزار چهره, يعنى شبث بن ربعى را با او همراه ساخت تا او را توجيه كند, شبث كوشيد به عمر سعد القا كند كه حسين, كافر حربى است كه قتلش واجب مى باشد!! و به همين دليل, قتل او در ماه حرام اشكالى ندارد.(45)

د: عزت ستيزان

1. سلاطين ستم پيشه: ستمگران در پوشش سلاطين و شاهان در طول تاريخ باعث ذلت و خوارى جامعه ها و از بين رفتن عزت آن ها شده اند, در قرآن مى خوانيم: ((ان الملوك اذا دخلوا قريه افسدوها وجعلوا اعزه اهلها اذله وكذلك يفعلون))(46) پادشاهان (ستم پيشه) هنگامى كه وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و تباهى مى كشند و عزيزان آن جا را به ذلت مى كشند (آرى) كار آنان همين است.
در حديث هم مى خوانيم كه مردم به دنبال عزت در خانه شاهان (ستم پيشه مى روند) و هرگز در آن جا عزت نخواهند يافت (جز ذلت و خوارى) ((والناس يطلبونها فى ابواب السلاطين))(47)
2. منافقان: ((يقولون لئن رجعنا الى المدينه ليخرجن الاعز منها الاذل ولله العزه ولرسوله وللمومنين ولكن المنافقين لا يعلمون))(48) آن ها (منافقان) مى گويند اگر به مدينه بازگرديم, عزيزان ذليلان را بيرون مى كنند! در حالى كه عزت مخصوص خدا و رسول او و مومنان است, ولى منافقان نمى دانند, در نتيجه عزت ستيزى مى كنند نه ذلت گريزى.

پى نوشت ها:
1ـ راغب اصفهانى, مفردات الفاظ قرآن (تهران مكتبه المرتضويه) صص344 ـ 345.
2ـ منافقون, آيه8.
3ـ سوره ص, آيه2.
4ـ بقره, آيه206.
5ـ عبدالواحد آمدى, غرر الحكم (قم) دفتر تبليغات اسلامى, ص231.
6ـ على بن شعبه, تحف العقول, ص266.
7ـ منافقون, آيه8.
8ـ فاطر, آيه10.
9ـ همان.
10ـ شيخ عباس قمى, مفاتيح الجنان, دعاى امام حسين در روز عرفه, ص483.
11ـ آل عمران, آيه26.
12ـ محمدى رى شهرى, ميزان الحكمه, (دارالحديث, چاپ دوم, 1419 هـ.ق) ج5, ص1956.
13ـ نهج البلاغه, خطبه شقشقيه.
14ـ محمد باقر مجلسى, بحارالانوار, (بيروت, موسسه الوفا) ج75, ص10.
15ـ ميزان الحكمه, ج5, ص1957.
16ـ منافقون, 8.
17ـ بحارالانوار, همان, ج44, ص106, روايت15.
18ـ احزاب, آيه21.
19ـ قلم, آيه4.
20ـ نسإ, آيه59.
21ـ ر. ك: استاد ناصر مكارم شيرازى و همكاران, تفسير نمونه, (دار الكتب الاسلاميه1370), ج3, ص434.
22ـ ميزان الحكمه, (همان), ج5, ص1958, روايت 12838 و ر.ك على بن شعبه, تحف العقول, ص283.
23ـ ابن ابى جمهور احسائى.
24ـ زمر, آيه1.
25ـ سبا, آيه6.
26ـ آل عمران, آيه103.
27ـ زخرف, آيات43 ـ 44.
28ـ محمد دشتى, نهج البلاغه, خطبه198, ص418.
29ـ همان.
30ـ ميزان الحكمه, ج5, ص1957.
31ـ بحارالانوار, ج45, ص8.
32ـ بنى صدر تا آن زمانى كه همراه امام بود داراى عزت بود, آنگاه كه به دام منافقين افتاد, ذليلانه, با آرايش زنانه فرار كرد و رئيس منافقين هم زمانى خود را در نوك پيكان مبازره با امريكا و غرب مى دانست, ولى سرانجام ذليلانه به دامن غرب و بدتر از همه صدام پناهنده شد ((فاعتبروا يا اولى الابصار)).
33ـ نسإ, 139.
34ـ كهف, 82.
35ـ بحارالانوار, ج45, ص8.
36ـ نسإ 95ـ 96.
37ـ احزاب, 25.
38ـ نهج البلاغه, ص682, حكمت 252.
39ـ توفيق ابوعلم, كتاب اهل البيت (مصر, مطبعه سعادت) ص448, و ر.ك ملحقات احقاق الحق, ج11, ص601.
40ـ همان دو.
41ـ مجادله, 11.
42ـ على بن شعبه, تحف العقول, ص98.
43ـ همان, ص265.
44ـ شيخ عباس قمى, نفس المهموم, تهران, كتاب فروشى علميه اسلاميه, 1374 هـ, ص176.
45ـ سيد حسين اسحاقى, جام عبرت, قم, انتشارات دفتر تبليغات اسلامى, 1381, ج2, ص104.
46ـ نمل, 34.
47ـ سيد محمد حسين عاملى, (از علماى قرن 11 هـ.ق) اثنا عشريه, چاپ قديم, ص155.
48ـ منافقين, 8.

 

/

مفاتيح ترنم اشعار

 

مفاتيح ترنم

جمهورى اسلامى

جمهورى اسلامى ما جاويد است
دشمن ز حيات خويشتن نوميد است
آن روز كه عالم ز ستمگر خالى است
ما را و همه ستمكشان را عيد است

(ديوان امام خمينى((ره)))

پرچم

اين عيد سعيد عيد حزب الله است
دشمن زشكست خويشتن آگاه است
چون پرچم جمهورى اسلامى ما
جاويد به اسم اعظم الله است

(ديوان امام خمينى((ره)))

خون شهيد

دل مى تپد از ترانه خون شهيد
بر خاك ببين گونه گلگون شهيد
در دفتر روزگار از روز نخست
با جوهر خون نوشته قانون شهيد

(نصرالله مردانى)

اخلاق خوب

اقوام روزگار به اخلاق زنده اند
قومى كه گشت فاقد اخلاق, مردنى است

(بهار)

خواندن قرآن

اگر دلداده اهل وفايى
گر از اهل صفاى مصطفايى
بيا تا روز و شب قرآن بخوانيم
كه دل گيرد ز نورش روشنايى

(برگ و بار, ص236)

ولايت

ولايت, گنج عشقى در دل ماست
محبت هم سرشته با گل ماست
ديانت بى شما كامل نگردد
به جز با عشقتان دل, دل نگردد

(جواد محدثى)

آن عارف فرزانه كو؟

خانه علم و عمل اين جاست صاحبخانه كو
آنكه كردى كاخ شاهنشاه را ويرانه كو
آنكه در راه خدا جان باختن را ياد داد
خويش در صف مقدم داد جان جانانه كو
آيت الله خمينى مرجع تقليد كل
آن فقيه آن فيلسوف آن عارف فرزانه كو
شد از اين بيت الشرف صادر به عالم انقلاب
آنكه مى لرزيد از حرفش دل بيگانه كو
قد علم كرد و قدم بنهاد در ميدان و زد
مشت محكم بر دهان دشمن ديوانه كو
نائب صاحب زمان فرمانده كل قوا
آنكه مى گفت و عمل مى كرد آزادانه كو
آنكه بدعت هاى بسيار از ميان برداشتى
كرد برپا پرچم اسلام را مردانه كو
آن شجاعت آن صلابت آن كلام بت شكن
آن مناجات و دعا و ناله مستانه كو
در رضاىخلق وخالق سوخت تاخود را بساخت
پشت پا زد بر مقام و منصب شاهانه كو
مادر گيتى نزايد بعد از اين مانند او
آنكه نام نيك او مانده است جاويدانه كو
اندر اين خانه است فرزندان آن عاليجناب
پير با تدبير و آن پند خردمندانه كو
آن امام مهربان آن حامى مستضعفان
مى زدى بر زلف اطفال شهيدان شانه كو
نعمت الله حسينى گويد اندر روز و شب
يا رب آن مرد خدا آن گوهر يكدانه كو

فجر انقلاب

برخيز, كه فجر انقلاب است امروز
بيگانه صفت, خانه خراب است امروز
هر توطئه و نقشه كه دشمن بكشد
از لطف خدا, نقش بر آب است امروز

((والفجر)) كه سوگند خداى ازلى است
روشنگر حقى است كه با ((آل على)) است
اين سوره به گفته امام صادق(ع)
مشهور به سوره ((حسين بن على)) است

شب رفت و سرود فجر, آهنگين است
از خون شهيد, فجر ما رنگين است
اين ملت قهرمان و آگاه و رشيد
ثابت قدم است و قاطع و سنگين است

ديدى كه ((غسق)) داشته فجرى در پى؟
ديگر منشين, مگو كه: پس كو؟ پس كى؟
آن عاشق بى قرار و بى تاب بهار
بايد كه كند شكيب, بر سردى دى

ديدى كه سحر از پى شب در راه است
ديدى كه دوام شب, بسى كوتاه است؟
اين عيسى ما كه زنده كرد ايران را
حقا كه مسيحا دم و ((روح الله)) است

شب طى شد و روز روشن از راه رسيد
خورشيد اميد شرق, از غرب دميد
عيساى زمان, راز زمين, ((روح خدا))
در كالبد مرده, دمى تازه دميد

اين نهضت حق, كه خلق ما بر پا كرد
نه شرقى و غربى است, نه سرخ است ونه زرد
در وسعت و عمق و شور و يكپارچگى
زيباتر از اين نمى توان پيدا كرد

جان هاى جهانيان به لب آمده است
جان در پى حق, داوطلب آمده است
جمهورى اسلامى ما در اين قرن
فجرى است كه در ظلمت شب آمده است

از خشم فروخورده لب دوختگان
از آه جگر خراش دلسوختگان
ديدى كه فتاد شعله در دامن شب؟
نابود شدند حيله آموختگان

اى رهبر دوست پرور و دشمن كوب
اى صاحب انقلاب, اى شهر آشوب
با خشم و خروش خويش كردى بيدار
يك ملت خفته را تو از خواب, اى خوب

هر كس كه شد آشناى سر ازلى
در چهره ات اوصاف على ديد جلى
با هر كه به ديدن تو آمد, گفتم:
او را به كه مانند كنم؟ گفت: على

سر سختى و قاطعيت, بى مانند
ايمان و اراده ات, چنان كوه سهند
از اول عمر, بسته با حق, پيمان
تا آخر عمر, با خدا هم پيوند

آنان كه امام خلق مى دانندت
از جان و دل, عاشقانه مى خواهندت
بگذار كه من خلاصه گويم: كاين نسل
زود است هنوز, تا كه بشناسندت

بر ملت تازه رسته از دام و كمند
آن بردگى گذشته, يا رب مپسند
اين در كه به روى ما گشودى از مهر
بار دگر از قهر, خدايا تو مبند

(جواد محدثى)

مكتب عاشورا

آنان كه شدند محو رخسار حسين
بودند ز جان و دل خريدار حسين
گشتند فداى مكتب عاشورا
اصحاب وفادار و فداكار حسين

(محسن حافظى)

ز شهيدان خجلم

گرچه آغاز به ياد تو شد اى جان خجلم
نه زآغاز, كه از آخر و پايان خجلم
در سخن تكيه به قرآن و به ايمان دارم
در عمل چون نكنم حرمت قرآن خجلم
خاك ايران همه آغشته به خون شهداست
پاى هر جا بگذارم, زشهيدان خجلم
مى دود ذوق كنان, بر سر مين رزم آور
او ندارد, غم جان, من به غم نان! خجلم
كودكان در پى رزمند ومن آسوده به بزم
پيش آن طفل رها كرده دبستان, خجلم
روضه پاك شهيدان, شده پر لاله خون
دگر از سير و تماشاى گلستان خجلم
مرهمى مينهم ار گاه به زخم دل ريش
پيش اندام پر از خاك دليران خجلم
مادر چند شهيد است و خدا را شاكر
من به اندك المى سر بگريبان! خجلم
سر و جان مى دهد, آسان به ره دوست شهيد
من بى درد, چنين, سخت و گران جان خجلم
مى روم تا كه به خيرى زخجالت برهم
چون نگه مى كنم, زايثار ضعيفان, خجلم
دارم, ايراد كه اين گونه نبايد بودن
چون به خود, مى نگرم, از تو چه پنهان خجلم
شهدا در ره اسلام و عدالت رفتند
خونشان پاس نداريم چرا؟ زآن, خجلم
كارى ار مى رود از مرز عدالت بيرون
گرنه, فرياد برآرم, كه مكن, هان خجلم
گرچه بر پيكر من, جامه رنگينى نيست
با همين كهنه هم از مردم عريان خجلم

كنار پيكر پاك

هر كس به پا براى تو بزم عزا كند
با اين عمل معامله اى با خدا كند
اشكى كه در مصيبت تو ريزد از بصر
آن را خدا ذخيره روز جزا كند
خوش باخداىخويش وفاكردى اى حسين(ع)
حق هم وفا به وعده خود با شما كند
جان ها فداى عهد و وفاى تو يا حسين(ع)
كى چون تو هرچه داشت فداى خدا كند؟
آيد كنار پيكر پاكت چو خواهرت
از سوز ناله محشر كبرى به پا كند
بوسد گهى گلوى تو را جاى مادرش
گه رو سوى مدينه نموده نوا كند
با چشم اشكبار و دل غرق خون خويش
با جد خود حكايت اين ماجرا كند
گويد كه زيب دوش تو افتاده روى خاك
بنگر كه با حسين(ع)تو دشمن چها كند
اكنون كه ما اسير كف كوفيان شديم
بر گو على(ع) بيايد و ما را رها كند

(هنرور)

باب الحوائج

دادىدودست ودست دوعالم به سوى توست
ساقى تويى و باده ما از سبوى توست
اى ماه هاشمى لقب و پور بوتراب
داروى درد ما به خدا خاك كوى توست
اى يادگار و زاده مشكل گشا على(ع)
هر دل شكسته در طلب و جستجوى توست
باب حوائج همه خلق عالمى
در جمع عاشقان همه جا گفتگوى توست
از من مپوش چهره كه من دل شكسته ام
خود آگهى كه چشم اميدم به سوى توست
كردى وفا و تشنه برون گشتى از فرات
اى آن كه عرض آب بقا زآبروى توست
آمد حسين(ع) بر سر تو ديد پيكرت
در خاك و خون فتاده زجور عدوى توست
آثار انكسار عيان شد به چهره اش
وقتى كه ديد غرقه به خون روىوموى توست
گفتا ز جاى خيز تو اى يار و ياورم
بنگر خميده پشت من از هجر روى توست

بال محبت

تا حسين است, چه حاجت به عطاى دگران
تا حسين است, مگو مدح و ثناى دگران
او كه در هر دو سرا مظهر الطاف خداست
مى زنى از چه دگر, باب سراى دگران
آبروى تو رود از كف و ناكام شوى
مگشا دست نيازت به عطاى دگران
سائل درگه او, در دو جهان است عزيز
من سرافكنده و مسكين, چو گداى دگران
يار اغيار مشو, جز به ره راست مرو
عمر بر باد مده مفت, براى دگران
تا فريبت ندهد وسوسه شيطان ها
دل مده گوش مكن, خود به نداى دگران
نيست خيرى به خدا, جز به سراى ده و چار
چون هم آغوش نياز است, غناى دگران
جز خداى خود و مردان خدا مدح مكن
پاى گير تو شود مدح خطاى دگران
تا چو فطرس, پر و بالت بدهد عشق حسين
مگشا بال محبت به فضاى دگران
اى مسلمان,حسنى باش و حسينى همه عمر
سنگ بر سينه مزن, زير لواى دگران
تا حسين است, به دل راه مده عشق كسى
چون كه دل,جاى حسين است نه جاى دگران
اشك ولبخندت اگر وقف حسين ابن عليست
ياد او باش به هر جشن و عزاى دگران
با وجود حرم او كه بود رشگ بهشت
نكند جلوه دگر, صحن و سراى دگران
راهيان حرمش, خنده كنان گريانند
كس نديده است چنين, حال و هواى دگران
چهره گلگون توزخون كن, كه بود رنگ حسين
پيش او رنگ ندارد چو حناى دگران
نينوايى شد اگر شعر ((حسان)) جاويد است
چون كه نابود شود, ناى و نواى دگران

(حبيب چايچيان ((حسان)))

ساحت گلزار

چون حسين آن كس كه بر ضد ستم پيكار كرد
خويشتن را سرفراز اندر صف احرار كرد
و به ضد خود سرى برخاست با اتباع خويش
بهر آزادى سر و جان را زشوق ايثار كرد
تا نگردد حب دنيا سد راه مقصدش
ترك جاه و منصب و سيم و زر و دينار كرد
تا نمايد محو, خار ظلم و استبداد را
دشت را رنگين ز خون چون ساحت گلزار كرد
خود عليه دستگاه جور و بيداد يزيد
سر به كف بگرفت در راه شرف پيكار كرد
بهر حفظ جان نكردى بيعت, او با ظالمين
رو به مظلومان نمود و پشت بر اشرار كرد
كرد كوته از سر دين, دست هر بيگانه را
پايه دين را زجهد خويشتن ستوار كرد
گرچه هفتاد و دو تن بودند يارانش ولى
از سپاه دشمنان بى حد و مر, كشتار كرد
بهترين فرد مبارز بود در دار وجود
دشمنش هم بارها اين نكته را اقرار كرد

(احمد غفورزاده((طلايى)))

مهر اعتبار

زخون پاك جوانان گلعذار, حسين
نمود كرببلا را چو لاله زار, حسين
به زير تيغ عدو تشنه لب اگر جان داد
نهاد بر سر خود تاج افتخار, حسين
زسوز تشنگى و قتل نوجوانان داشت
هزار داغ و نشان بر دل نزار, حسين
نوشت با قلم دست مير لشگر خويش
به نه رواق فلك خط يادگار, حسين
پديد شد شفق از آن زمان كه بر گردون
فشاند خون زگلوگاه شيرخوار, حسين
نوشت مدرك مظلومى و به پايش زد
ز خون كودك خود, مهر اعتبار, حسين
زاشك زينب و زين العباد چاره نشد
كه داشت بر تن خود زخم بى شمار, حسين

(مرحوم محمد وارسته كاشانى)

يا حسين

اى كه آميخته مهرت با دل
كرده عشق تو مرا دريا دل
بذر عشقى كه به دل كاشته ام
جز هواى تو ندارد حاصل
از مى عشق تو, عاقل, مجنون
وز خم مهر تو مجنون, عاقل
كربلا سر زد و پيدا شد حق
جلوه اى كردى و گم شد باطل
تويى آن كشتى درياى حيات
هر كه را مانده جدا از ساحل
گر شود كار جهان زير و زبر
نشود عشق تو از دل زايل
دارم اميد كه گردد روزى
قابل لطف تو اين ناقابل
هست هر چند كه شعرم ناقص
جز به نام تو نگردد كامل

/

بيائيد فراموش نكنيم

 

بياييد فراموش نكنيم
الخليل شهر باستانى و دومين شهر مقدس فلسطين

الخليل از قديمى ترين شهرهاى جهان بوده و تاريخ آن به پنج هزار و پانصد سال پيش برمى گردد و حدود 3800 سال پيش نيز حضرت ابراهيم(ع) به اين شهر قدم گذاشت و از آن پس اين شهر را الخليل (خليل الرحمن) نام نهادند.
پيكرهاى حضرت ابراهيم(ع), ((ساره)) همسر آن حضرت و فرزندان آن حضرت (اسحاق, يعقوب, يوسف, لوط و يونس) در اين شهر مقدس كه از ديدگاه مسلمانان دومين شهر مقدس فلسطين به شمار مى رود, مدفون هستند.
پيكر تعداد زيادى از اصحاب و ياران پيامبر اكرم(ص) از جمله شهداى جنگ ((اجناد ين)) كه در جنگ ميان مسلمانان به فرماندهى ((عمر بن خطاب)) با مسيحيان به رهبرى امپراطورى روم براى فتح قدس شريف در 17 هجرى قمرى رخ داد به شهادت رسيدند, نيز در اين شهر مقدس ((الخليل)) مدفون است.
كنعانيان عرب شهر الخليل را بنا نهاده و نام آن را روستاى ((اربع)) ناميده اند زيرا بانى آن چهار تن بوده كه ((ابوعناق)) بزرگ قبيله ((العناقيين)) كه به پهلوانان شهرت داشتند, در رإس آنان قرار داشت.
ديوار ضخيمى (حرم ابراهيمى) را احاطه كرده كه اين ديوار در زمان زمامدارى ((هرودوس)) كه در زمان وى حضرت مسيح(ع) متولد شده بود, بنا شده و هم اكنون نيز آثار تاريخى آن چشم بيننده را مى نوازد.
اما ديدبان هاى روى اين ديوار در زمان حكومت اسلامى بنا شده است.
در سال 1948 سازمان هاى مسلح صهيونيستى بخشى از سرزمين ((الخليل)) را كه شامل 16 روستا بود را اشغال كرده و در جنگ حزيران ((ژوئن)) سال 1967 نيز توسط اين رژيم به شكل كامل اشغال شده است.
الخليل در 36 كيلومترى جنوب شهر قدس شريف واقع شده كه 940 متر بالاتر از سطح دريا قرار داشته و با يك كمربندى با شهرهاى قدس و بيت لحم مرتبط شده است.
اين شهر از زمان قديم مركز تجارى بوده و امروزه نيز اين مقام را حفظ كرده است.
مساحت الخليل 2791000 متر مربع مى باشد كه روستاهاى ((بنى نعيم)), ((سعير)) ((حلحول)), ((بيت كاحل)), ((تفوح)), ((دورا)), ((الريحيه)), و ((يطا)) آن را احاطه كرده اند.
شهر الخليل هم چنين به صنايع دستى, صنايع ساخت صابون و شيشه, نخ ريسى و دباغى شهرت دارد.
تعداد ساكنان الخليل تا سال 1996 به 38 هزار و 300 تن رسيده بود.
رژيم صهيونيستى با ايجاد كمربندى در اطراف شهر الخليل و نفوذ در قلب اين شهر مقدس, برخى محله هاى فلسطينى از جمله ((بيت رومانو)), ((هداسا)), ((الدبويا)) ((تل الرميده)) و ((كريات اربع)) كه بزرگترين اين محله ها به شمار مى رود, را اشغال و با تغيير اسامى عربى محله هاى ياد شده, آنها را محل سكونت صهيونيست ها قرار داده است.
در الخليل اماكن باستانى زيادى وجود دارد كه گنبد ((رامه الخليل)) كه در 5 / 2 كيلومترى شمال اين شهر قرار دارد, از جمله آنها است.
حضرت ابراهيم(ع) بارها به الخليل سفر كرده و در اين شهر مقدس بود كه فرشتگان از سوى خداوند به حضرت ابراهيم(ع) و ساره(س) وعده تولد حضرت اسحاق را داده اند.

از آغاز انتفاضه تاكنون 162 زن و 531 كودك فلسطينى توسط رژيم صهيونيستى به شهادت رسيده اند
منابع پزشكى فلسطين اخيرا با ارايه گزارشى اعلام كردند: از آغاز انتفاضه دوم (مسجدالاقصى) تاكنون 162 زن و دختر جوان و 531 كودك زير 18 سال در سرزمين هاى اشغالى به اشكال مختلف توسط رژيم صهيونيستى به شهادت رسيدند.
پايگاه اينترنتى ((قدس وى)) وابسته به جنبش جهاد اسلامى فلسطين گزارش داد: شهداى ياد شده بى رحمانه و بدون هيچ توجيهى به ضرب گلوله, شليك تانك و راكت هاى بالگردهاى رژيم صهيونيستى شهيد شدند.
براساس اين گزارش, برخى از اين شهدا در پاسگاه ها, پشت ايست هاى بازرسى و يا در حال تردد در گذرگاه هاى شهرى و روستايى واقع در استان هاى كرانه باخترى و نوار غزه توسط نيروهاى اين رژيم به شهادت رسيده و برخى ديگر از آنان نيز به ضرب گلوله و انفجار راكت هاى بالگردهاى ارتش صهيونيستى در خانه هاى خود به شهادت رسيدند.

((نهله)) 41 ساله و كودك چهارساله وى ((ريحانه هشام الكيلانى)) 25 ساله ((خديجه العارضه)) 50 ساله و ((هنيده سليمان البريكه)) 26 ساله از جمله شهداى زن فلسطينى هستند كه اخيرا توسط نيروهاى رژيم صهيونيستى به شهادت رسيدند.
بنابر اين گزارش, از 29 / 9 / 2000 تا 31 / 10 / 2002 بيش از 277 دانشآموز دختر و پسر فلسطينى توسط ارتش صهيونيستى شهيد و 197 مركز آموزشى تخريب و 25 مدرسه نيز توسط نيروهاى اين رژيم اشغال و به عنوان بازداشتگاه و يا محل استقرار نيروهاى صهيونيستى استفاده مى شود.
اين در حالى است كه در مدت ياد شده 2690 دانشآموز در سرزمين هاى اشغالى توسط ارتش صهيونيستى زخمى شدند كه حال برخى از آنان به خاطر جراحت شديد وخيم مى باشد.
به گزارش پايگاه اينترنتى قدس وى, ارتش صهيونيستى در تاريخ فوق الذكر 75 مدرس و 166 دانشآموز را نيز بازداشت كرد.
براساس اين گزارش, ارتش اين رژيم هم چنين 7 مدرسه را به طور كامل بسته و 850 مدرسه را به حالت نيمه تعطيل درآورده و به 197 مراكز آموزشى يورش برده و يا آنها را گلوله باران كرده است.
اين اقدامات ددمنشانه رژيم صهيونيستى با تمامى معيارها و قوانين بين المللى از جمله قرارداد چهارم ژنو مبنى بر آزادى شهروندان و مراكز آموزشى و پزشكى براى ادامه آموزش و انجام مإموريت پزشكى خود در سرزمين هاى اشغالى, مغايرت داشته و متإسفانه جامعه جهانى نيز در برابر اين گونه اقدامات غير انسانى سكوت اختيار كرده و تاكنون هيچ موضع گيرى عملى عليه اين رژيم اتخاذ نكرده و اگر هم اقدام شده فورا توسط امريكا در شوراى امنيت وتو شده است.

/

اسرائيل براى آمريكا 6 ؛ 1 تريليون دلار هزينه در برداشته است

 

اسرائيل براى امريكا تا 6 / 1 تريليون دلار هزينه در برداشته است

به گزارش روزنامه ((نزاويسيما ياگازتا)) اسرائيل از سال 1973 براى امريكا تا 6 / 1 تريليون دلار هزينه در بر داشته است; اگر اين مبلغ را از نقطه نظر تعداد امروزى جمعيت كشور مورد ارزيابى قرار دهيم, سهم هر يك از امريكايى ها در آن به بيش از7 / 5 هزار دلار خواهد رسيد.
به اين ترتيب, هزينه حمايت از متحد خود در خاور نزديك براى امريكا, دو برابر هزينه جنگ ويتنام بوده است. حال آن كه اسرائيل خواهان دريافت مبالغ بيشترى است; زيرا رهبران اين كشور در جريان ديدار اخير خود با نمايندگان كاخ سفيد, خواهان دريافت مبلغ 4 ميليارد دلار مازاد, به عنوان مساعدت هاى نظامى در ارتباط با ضرورت افزايش مخارج براى مبارزه با ترور فلسطينيان و هم چنين اختصاص وامى به مبلغ بيش از 8 ميليارد دلار براى احياى اقتصاد كشور شده اند كه آغاز ركود اقتصادى در آن محسوس شده است.
مى دانيم كه اسرائيل از بزرگترين دريافت كنندگان كمك هاى مالى ايالات متحده امريكا در ميان كشورهاى خارجى است. اين كشور در سال مالى 2003, مبلغ 04 / 2 ميليارد دلار به عنوان كمك هاى نظامى و مبلغ 720 ميليون دلار نيز كمك اقتصادى دريافت خواهد كرد. امريكا در طول چندين سال به طور مداوم سالانه حدود3 ميليارد دلار براى اسرائيل كمك نظامى اختصاص مى دهد. افزون بر آن, امريكا در ازاى امضاى قرارداد صلح با اورشليم نيز مبلغ 117 ميليارد دلار به مصر و 22 ميليارد دلار به اردن پرداخت كرده است. هزينه اى كه امريكا در مورد اسرائيل تقبل كرده, فقط به صورت ارايه كمك هاى اقتصادى مستقيم نيست و اين هزينه ها از جمله بر اثر وارد آمدن خسارات در پى افزايش بهاى نفت و ساير خسارات وارده بر اقتصاد امريكا, ناشى از جنگ هاى ميان اعراب و اسرائيل را نيز شامل مى شود.
در سال 1973 ريچارد نيكسون, رئيس جمهور وقت امريكا, در پاسخ به آغاز موج جديدى از تجاوزات عليه اسرائيل, قواى امريكا را به خاك كشورهاى درگير اعزام كرد و هم چنين خريد نفت اعراب را تحريم نمود. اين جريان, اقتصاد كشور را به عمق ركود خود كشاند و امريكا به علت كاهش حجم توليدات خود متحمل زيانى بالغ بر 420 ميليارد دلار گرديد و افزايش بهاى نفت نيز براى اين كشور تا 450 ميليارد دلار خسارت وارد آورد.
مورد ديگرى از زيان هاى نامشهود وارده بر سياست امريكا, بر اثر اعمال شدن تحريم هاى تجارى بوده است ـ در پى آن, حجم صادرات امريكا به خاور نزديك تقريبا سالانه تا 5 ميليارد دلار افت داشته است; زيرا اسرائيل در اواسط سال 1980 فروش برخى از تسليحات امريكايى ـ براى مثال صادرات شكاريهاىF15 ـ را براى عربستان سعودى بلوكه كرده بود و اين مسإله به امريكا در طول ده سال اخير تا مبلغ 40 ميليارد دلار زيان وارد كرده است.

/

ياد ها و خاطره ها

 

يادها و خاطره ها

محمد حسن رحيميان

O ديدار آيه الله شاهرودى

حضرت امام در تمام زمينه هاى فردى و اجتماعى به آداب و سنن اسلامى ملتزم بودند. براى اهل علم به خصوص مراجع و معمرين احترام زيادى قائل بودند و منطبق با شئون آنان به ديد و بازديدها به ويژه در مورد زائران خانه خدا مقيد بودند.
مرحوم آيه الله شاهرودى از مراجع بزرگ در نجف از سفر حج بازگشته بودند به همين مناسبت بعد از نماز مغرب همراه حضرت امام به ديدار ايشان رفتيم. حضرت امام و آيه الله شاهرودى صميمانه با هم معانقه كرده و در كنار هم نشستند. اتاق بيرونى نسبتا بزرگ بود و از جمعيت طلاب پر شده بود. آيه الله شاهرودى سر حال و بانشاط مى نمود و معمولا مجالس ايشان خالى از حداقل مزاح و انبساط وجه نبود. در اين جلسه نيز حاضران منتظر بودند چهره جدى و با صلابت امام خندان شود.
آيه الله شاهرودى به تك تك حاضران ((مساكم الله بالخير)) مى گفتند. از دست راست شروع كردند و با اشاره انگشت سبابه به چند نفرى كه نزديك بودند مساكم الله گفتند وقتى به تراكم جمعيت رسيدند با چرخاندن دست و انگشت سبابه به شكلى مليح به چند نفر ديگر نيز مساكم الله گفتند اما هنگامى كه احساس كردند تمام افرادى كه پشت سر هم نشسته اند را نمى شود جدا, جدا مورد اشاره قرار دادو موجب معطلى امام نيز مى شود, سبك اشاره را عوض كردند و به جاى يك انگشت, با ده انگشت دو دست چند بار به جمعيت متراكم وسط اتاق اشاره و مساكم الله گفتند و در اينجا بود كه خنده بى صداى حاضران در ازإ هر اشاره انفرادى به موج خنده با صدا تبديل شد و امام نيز خنديدند و يكى از صحنه هاى نادر خنده امام, در جمع را مشاهده كرديم.

O تبسم و خنده امام

كسانى كه با امام معاشرت داشتند همواره مى توانستند شاهد تبسم هاى مليح و دلربا در چهره مهربان و نورانى حضرتش باشند اما خنده صدادار امام بسيار نادر بود. با توجه به همين ويژگى بود كه در جلساتى كه هر شب به مدت نيم ساعت در اتاق بيرونى منزلشان در نجف برقرار بود, تقريبا هيچ گاه صداى بلند خنده شنيده نمى شد و اصولا مطلبى كه موجب چنين خنده هايى باشد مطرح نمى گرديد. از جمله مواردى كه شاهد خنده امام بوديم, در جلسه اى بود كه مرحوم آيه الله شيخ مجتبى لنگرانى از علماى بزرگ و مورد احترام حوزه نجف, گويى تصميم گرفته بود با تبحر فوق العاده اى كه در شوخى و طنز داشت هر طور شده امام را بخنداند. در آن جلسه آقاى لنگرانى خنده دارترين داستانهايش را پى در پى با مهارت مخصوص به خود, بازگو كرد, اما نه آن كه امام نخنديد بلكه ديگران نيز تحت تإثير هيبت مجلس امام, با تكلف و دشوارى سعى كردند بر خودشان مسلط باشند و نخندند, اما آقاى لنگرانى دست بردار نبود و آخرين تيرش را در كمان گذاشت و با نقل داستانى ازيكى از بزرگان كه هميشه مثال ها را در جلسه درس روى خودش مى زد با لهجه مخصوص سرانجام موفق شد امام را بخنداند و با خنده امام, حاضران نيز خنده انباشته و نگهداشته شده در درونشان آزاد شد و جلسه را انفجار خنده فرا گرفت!
يكى ديگر از موارد كه در جماران اتفاق افتاد اين بود كه آقاى حاج عيسى براى امام چاى مىآورد در محضر امام حالت عطسه بر او عارض و بى اختيار عطسه مى كند حضرت امام خطاب به حاج عيسى مى گويد ((يرحمكم الله)) حاج عيسى هر چه فكر مى كند جمله اى كه در پاسخ گفته مى شود را به ياد نمىآورد و صرفا با تداعى برخى از كلمات بى اختيار مى گويد ((سمع الله لمن حمده)) و امام از اين پاسخ به شدت مى خندند. حاج عيسى دست پاچه مى شود و مى گويد آقا حرف بدى زدم؟! و امام با مهربانى مى فرمايند نه زياد هم بى تناسب نبود!
قضيه ديگرى را نيز مرحوم حاج احمد آقا برايم نقل كرد كه يك روز آقاى ظهيرنژاد رئيس وقت ستادمشترك ارتش همراه با يكى از فرماندهان آمده بودند خدمت امام براى ارائه گزارش, فرمانده مزبور كه مى خواست گزارش بدهد بعد از ((بسم الله)) بدون توجه به محدود بودن وقت و شرائط مخاطب انگار كه مى خواهد سخنرانى كند, شروع كرد به خواندن خطبه و آيه ((و نريد ان نمن…)) آقاى ظهيرنژاد كه با صراحت و بى ريائى اش مورد علاقه امام بود, ميان حرف او پريد و با لهجه خاص خود, گفت: آهاى! اصل حرفت را بزن! خيال مى كنى امام, عوام است, و امام به شدت خنده اش گرفت.

O وسيله نقليه امام؟!

حضرت امام در نجف اشرف به طور معمول روزانه حداقل چهار بار براى نمازجماعت ظهر در مسجد شيخ انصارى و نماز مغرب در مدرسه آيه الله بروجردى و شب ها براى تشرف به حرم حضرت اميرالمومنين (ع) و در ايام تحصيلى براى درس در مسجد شيخ انصارى از منزل بيرون مىآمدند و مجموعا هشت بار مسافت بين اين اماكن و خانه را پياده طى مى كردند و مسافت هاى دورتر را كه گاهگاهى براى ديد و بازديدها رفت و آمد مى كردند در سال هاى اول از درشكه كه ارزانترين وسيله نقليه نجف بود استفاده مى كردند.
در آن زمان در نجف تاكسى به سبك رائج نبود ولى بنزهاى گازوئيلى كرايه به نام ((ابوخمسه)) وجود داشت كه براى يك تا پنج نفر مسافر در داخل شهر ربع دينار ـ معادل 50 ريال در آن زمان ـ كرايه دريافت مى كردند كه نسبت به كرايه درشكه گران بود و به همين جهت امام حاضر نبودند سوار اين اتومبيل هاى كرايه اى شوند و حتى اصرار ديگران هم در اين رابطه نتوانست روش امام را تغيير دهد اما وقتى اين نكته مطرح گرديد كه با توجه به استفاده ساير مراجع از اتومبيل شخصى ممكن است درشكه سوار شدن امام باعث نوعى تعريض نسبت به آنان شود, از آن به بعد براى اين نوع رفت و آمدها كه به طور استثنايى پيش مىآمد از ماشين كرايه استفاده مى كردند ليكن رفت و آمدهاى روزانه را هم چنان تا آخر پياده طى مى نمودند.
حضرت امام هم چنين براى مسافرت به كربلا كه سالى چند بار به مناسبت هاى زيارت هاى مخصوصه امام حسين(ع) انجام مى گرفت از همان اتومبيل هاى كرايه ((ابوخمسه)) استفاده مى كردند. اين در حالى بود كه تلاش دوستان عاشق امام به خصوص از كويتى ها مى خواستند اتومبيل شخصى به ايشان اهدإ نمايند, هرگز مورد پذيرش امام قرار نگرفت.

O علامه امينى

منزل و كتابخانه بزرگ علامه امينى در نجف نزديك خانه حضرت امام به طرف مسجد شيخ انصارى بود. كتابخانه ايشان با نام مكتبه الامام اميرالمومنين(ع) از بزرگترين و معتبرترين كتابخانه هاى عمومى حوزه علميه نجف بود و حقير بسيارى از اوقات مطالعاتم را در آن جا انجام مى دادم.
احساس اينجانب اين بود كه رابطه خاصى بين امام و علامه امينى وجود داشت اما اين رابطه زياد محسوس و آشكار نبود يك بار كه متوجه حركت امام براى رفتن به منزل علامه امينى شديم و با علاقه تا در خانه ايشان همراه امام رفتيم, ولى امام با ورود به خانه علامه امينى در را از پشت سرشان بستند!
علامه امينى قبل از تبعيد امام به نجف, در قم نيز با امام مرتبط بودند آقاى جعفرى گيلانى برايم نقل كرد كه در اوائل سال 1342 با مرحوم شهيد حيدرى در منزل امام واقع در يخچال قاضى شاهد جلسه اى بوده اند كه علامه امينى به همراه مرحوم شيخ عباسعلى اسلامى و چند نفر ديگر از علما و وعاظ تهران در محضر امام بودند. در اين جلسه بعد از صحبت هاى اسلامى, حضرت امام بر ضرورت تشكيل جلسات علما, عدم تعهد به ساواك, تكيه روى حادثه فيضيه حفظ وحدت و… تإكيد كردند و فرمودند: در روز عاشورا هم نيز خودم با مردم صحبت خواهم كرد و… در مورد تعهد به ساواك براى صحبت نكردن راجع به شاه و امريكا و اين كه اسلام در خطر است فرمودند: هر كس اين تعهد را به ساواك بدهد از ما نيست.
آقاى اسلامى به علامه امينى كه با همه وجود به سخنان امام گوش سپرده بود گفت شما هم مطلبى بفرمائيد علامه امينى فرمود: جايى كه فرمانده كل قوا باشد به سربازان و پاسبان هاى سر چهار راه نوبت نمى رسد.
حضرت امام فرمودند: شما زبان اسلام و مدافع ولايت هستيد, بفرمائيد: علامه امينى با اشاره به خواست امام مشغول صحبت شد و ضمن بيان مطلبى گفت: آيت عظماى ما ايشان ـ امام ـ هستند. آن وقتى كه كندى در ملاقات با شاه گفت اميدوارم اقليت هاى مذهبى ـ در آن جا منظورش بهائيت بود ـ را به رسميت بشناسيد و در روزنامه چاپ شده چرا آيه الله بروجردى توى دهن اين مردك نزد؟!
علامه امينى را براى اولين بار در زمان كودكى در روز جمعه 15 صفر 1376 قمرى ـ 1336 شمسى ـ كه در اثنإ سفرشان به اصفهان به دعوت پدرم به دستگرد آمدند, زيارت كردم اما بهترين خاطراتم از زيارت ايشان در ساعاتى بود كه به حرم حضرت امير(ع) مشرف مى شدند. او در ازدحام جمعيت زوار در پشت سر حضرت على(ع) رو به قبله مى نشست و مى گريست گاهى مدت ها در انتظار مى ايستادم تا كنار او جايى براى نشستن خالى شود و زانو به زانوى او مى نشستم, تا شايد سخن دردآلود اين شيفته على را بشنوم اما هرچه بيشتر به زمزمه آتشين او گوش سپردم كمتر سخنى را شنيدم.احساس مى كردم او در ميان جمع بود و در عالم تنهايى خود, چشم دل به تنهايى تنهاترين مظلوم عالم دوخته بود و بر مظلوميت بى نظير او هاىهاى مى گريست. آن چه با گوش مى شنيدم صداى گريه او بود و آن چه با چشم مى ديدم قطرات اشكى بود كه پيوسته از زير محاسن او بر دامانش مى چكيد!

O داورى شهيد بهشتى

در سال هاى آخر قبل از پيروزى انقلاب اسلامى دو نفر از دوستان كه يكى از روحانيون معروف و ديگرى از بازاريان مبارز بود در يك كار اقتصادى با هم شريك شده بودند. در اثنإ, اختلاف حساب معتنابهى پيدا كردند و با هم درگير شدند. حقير تلاش زيادى براى اصلاح فيمابين آنان به عمل آوردم ولى توفيقى حاصل نشد, نهايتا توافق شد موضوع را نزد شهيد آيه الله بهشتى مطرح كنند و قضاوت ايشان را بپذيرند عازم تهران شديم و شب به منزل آقاى بهشتى رفتيم منزل ايشان در منطقه روبروى حسينيه ارشاد بود كه در آن موقع هنوز بخش عمده آن زمين هاى باير بود, اين اولين بار بود كه به خانه آقاى بهشتى در اين منطقه مى رفتم, خانه اى نقلى, تميز, مرتب و در عين حال ساده, فرش آن موكت بود اما از نظافت مى درخشيد. زندگى و سر و وضع او مثل امام ساده, مرتب و نظيف بود او مصداقى از اين آيه قرآنى بود كه ((يحسبهم الجاهل اغنيإ من التعفف)) (بقره273/) نه مانند كسانى كه دارايند, اما خود را فقير و ژوليده مى نمايانند!
بعد از پذيرائى مختصر و احوالپرسى, موضوع دعوا به تفصيل بيان شد و شخص عالم كه از دوستان صميمى شهيد بهشتى بود, مطمئن بود كه ايشان به نفع او قضاوت خواهد كرد, اما شهيد بزرگوار به جاى اين وارد اين معركه شود, با آن بيان مخصوص به خود, داستانى را نقل كرد به اين مضمون:
دوستانى كه شركت عمرانى را تإسيس كردند نزد من آمدند و گفتند مى خواهيم براى بركت اين شركت, شما هم سهامدار شويد گفتم ما طلبه هستيم و سرباز امام زمان(عج) مناسب نيست كه در اين مقولات وارد شويم رزاق, خداست و اگر براى او كار كنيم, روزى ما را خودش مى رساند.
آن گاه كه ديدند اصرار آنها نتيجه نداد, تصور كردند انكار من ممكن است براى اين باشد كه سرمايه اى براى مشاركت ندارم لذا پيشنهاد كردند كه شما لازم نيست سرمايه گذارى كنيد. ما خودمان كلى سرمايه شركت را تإمين مى كنيم فقط قبول كنيد كه درصدى از سهام به نام شما شود و سود آن را تقديمتان كنيم باز هم به آنها جواب منفى دادم و استدلال كردم دليل نپذيرفتن صرفا به خاطر داشتن يا نداشتن سرمايه نيست و اصولا قصد ندارم در اين مسائل وارد شوم اما آن دوستان به اصرار خود ادامه دادند و اين بار پيشنهاد كردند كه شما شريك شويد و سود آن را نه براى خودتان كه براى پيشبرد نهضت و ترويج اسلام صرف كنيد, باز هم نپذيرفتم و نهايتا گفتند ما آماده هستيم بدون اين كه شما آورده اى در شركت داشته باشيد, بخشى از شركت را به نام شما كنيم و صرفا سود آن براى مصارف عام المنفعه و نهضت در اختيار شما قرار گيرد اما سرانجام به هيچ نوع, وارد شدن در امور اقتصادى را به خاطر حفظ ذىطلبگى ام نپذيرفتم و…
با نقل اين ماجرا و ملاحظه علو طبع آيه الله بهشتى, طرفين دعوا در خود فرو رفتند! واز مطرح كردن يك دعوا بر سر مسائل مادى در محضر ايشان منفعل شدند و مخصوصا آن كه روحانى بود, پاسخى مضاعف را دريافت كرد.

O شيخ محمد عزيز ما

بعد از پيروزى انقلاب, در زمان دولت موقت, مرحوم شهيد محمد منتظرى براى مدتى نسبت به مرحوم شهيد بهشتى ذهنيتى منفى پيدا كرده بود اما وقتى در فرصتى مناسب اين خاطره را براى او نقل كردم به شدت متعجب و متإثر گرديد و تا حد زيادى آنچه در ذهنش شكل گرفته بود فروريخت و در همان ايام در مجلس شوراى اسلامى فعلى كه آن زمان مجلس خبرگان اول در آن برقرار بود با هم از پله ها به طبقه بالا مى رفتيم كه تصادفا آيه الله بهشتى هم از بالا به پايين مىآمد ايشان با آن كه از موضع گيرىهاى آشكار شيخ محمد عليه خود كاملا آگاه بود به محض آن كه از بالاى پله ها نگاهش به محمد افتاد به او سلام كرد و با تعبير ((آشيخ محمد عزيز ما)) با او احوالپرسى كرد و از اين كه مدتى است او را از نزديك نديده است اظهار دل تنگى كرد و به محض اين كه در ميانه پله ها به هم رسيدند او را در آغوش گرفت و بوسيد و سرانجام هم خون اين دو بنده مخلص خدا در هفتم تير به هم آميخت و روح پاكشان به سوى بهشت برين هم پرواز گرديد.

/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته ها و نوشته ها

ساختن مسجد براى خدا

مى گويند: مسجدى مى ساختند, بهلول سر رسيد, سوال كرد چه مى كنيد گفتند: مسجد مى سازيم.
گفت: براى چه؟
پاسخ دادند: براى رضاى خدا.
بهلول خواست ميزان اخلاص بانيان خير را به خودشان بفهماند, محرمانه سفارش داد سنگى تراشيدند و روى آن نوشتند: ((مسجد بهلول)) شبانه آن را بالاى سر در مسجد نصب كردند.
سازندگان مسجد روز بعد آمدند و ديدند بالاى در مسجد نوشته شده است: مسجد بهلول, ناراحت شدند, بهلول را پيدا كرده به باد كتك گرفتند كه چرا زحمات ديگران را به نام خودت قلمداد مى كنى؟!
بهلول گفت: مگر شما نگفتيد كه مسجد را براى خدا ساخته ايم, فرضا مردم اشتباه كنند و گمان كنند كه من مسجد را ساخته ام, خدا كه اشتباه نمى كند.
[ چه بسا كارهاى بزرگى كه از نظر ما بزرگ است ولى در نزد خداوند پشيزى نمى ارزد, شايد بسيارى از بناهاى عظيم از معابر و مساجد و زيارت گاهها و بيمارستان ها و پل ها و… چنين سرنوشتى داشته باشند, حسابش با خداست].
(عدل الهى شهيد مطهرى, ص331)

پس از چهل سالگى

امام صادق(ع) فرمود: بنده تا چهل سالگى در وسعت و فراخى است چون به چهل سال رسيد خداوند عزوجل به دو فرشته اى كه اعمال او را مى نويسند وحى مى نمايد كه من به بنده ام عمر (طولانى) دادم پس بر او سخت بگيريد و اعمال كوچك و بزرگ و ريز و درشت او را بنويسيد.
(مواعظ العدديه, ص278)

شهيد

شما راه خدا را باز كرديد
شهادت را شما آغاز كرديد
فدا كرديد جان, تا دين بماند
به خون خفتيد تا آيين بماند
(جواد محدثى)

امر قضاوت

(اى مالك! آگاه باش كه يكى از امور مهم اجتماع, امر قضاوت است) لذا براى قضاوت بين مردم كسى را اختيار كن كه از تمام مردم نزد تو برتر است. او از كسانى باشد كه امور داورى و قضاوت, او را به تنگنا نيفكند و طرفين دعوا نظر خود را بر او تحميل ننمايند.
(اگر احيانا در حكمى دچار لغزش شد) در لغزش نماند و اگر به ناحق حكمى داد سپس واقعيت براى او آشكار شد به سوى حكم حق برگردد. آزمند وطمع كار نباشد, قاضى بايد از افرادى باشد كه ستودن بسيار او را به خودپسندى نكشاند و با گول و فريب (از حق به باطل) باز نگردد…
(نهج البلاغه, نامه53)

پندى از سقراط

لازمه قضاوت, شكيبايى به هنگام شنيدن, تإمل به هنگام گفتن و بى طرفى هنگام قضاوت است.

برترين اعمال

ابوعمرو زبيرى مى گويد: از امام صادق(ع) پرسيدم: برترين اعمال نزد پروردگار چيست؟
فرمود: چيزى كه خدا بدون آن هيچ چيز را قبول نمى كند.
گفتم آن چيست؟ فرمود: ايمان به خدا, خدايى كه هيچ الهى غير او نيست. ايمان برترين اعمال از جهت رتبه و درجه و شريف ترين آنها از جهت رتبه و منزلت است. گفتم: بفرماييد كه ايمان گفتار بدون عمل است يا قول با عمل؟
فرمود: ايمان تمامش عمل است.
(الحياه, ج1, ص263)

عمل به قرآن

يكى از تابعين رسول خدا(ص) به نام ابوعبدالرحمن مى گويد: ما قرائت قرآن را از يكى از صحابه پيامبر مىآموختيم, او برايمان نقل كرد كه: در زمان پيامبر آنان قرائت ده آيه از رسول خدا(ص) فرا مى گرفتند وتا آن چه را در اين ده آيه از علم و عمل بود نمى دانستند, قرائت ده آيه ديگر را آغاز نمى كردند.
(منيه المريد, ص368)

حوزه و دانشگاه

حوزه مظهر دين است و دانشگاه مظهر علم, از دانشگاه منهاى حوزه, علم منهاى دين به وجود مىآيد.
(تمثيلات, ج1, ص160)

بى رغبتى به دنيا

مردى نزد پيامبر(ص) آمد و گفت: اى رسول خدا, به كارى راهنمايى ام كن كه اگر انجامش دهم, خدا دوستم خواهم داشت و مردم نيز دوستم خواهند داشت. رسول خدا(ص) فرمود: به دنيا بى رغبتى كن تا خدا دوستت بدارد و به آنچه در دست مردم است, بى رغبتى كن تا مردم دوستت بدارند.
(سنن ابن ماجه)

برآوردن نياز ديگران

صفوان جمال مى گويد: روزى خدمت امام صادق(ع) نشسته بودم مردى از اهل مكه وارد شد و از ناتوانى در پرداخت كرايه راه شكايت كرد. حضرت به من فرمود: برخيز و به برادرت كمك كن, من نيز برخاستم و با او رفتم و خداوند كرايه او را فراهم آورد و من مجددا به مجلس امام بازگشتم. امام صادق(ع) فرمود: با نياز برادرت چه كردى؟
گفتم: پدر و مادرم فدايت! خداوند نياز او را برآورد.
امام فرمود: اين كه به برادر مسلمانت كمك كنى نزد من محبوب تر از يك هفته طواف خانه خداست.
(كافى, ج2, ص198)

اى رهروى كه خير به مردم رسانده اى
آسوده رو كه بار تو بر دوش مردم است
(صائب تبريزى)

غير خدا را در دل راه نده

تا وقتى كه غبار شرك بر آينه دل باشد انسان نمى تواند با حقايق هستى آشنا شود. لذا شيخ رجبعلى خياط مى گويد: تا انسان توجهش به غير خداست نسبت به حقايق هستى نامحرم است و از باطن خلقت آگاه نيست. اگر كسى براى خدا كار كند چشم دلش باز شود, اگر مواظب دلش باشد و غير خدا را در دل راه ندهد آنچه ديگران نمى بينند مى بيند, و آنچه ديگران نمى شنوند مى شنود.
(كيمياى محبت)

هم صحبت

رسول گرامى اسلام(ص) فرمود: بنگريد كه با چه كسى هم صحبت مى شويد, زيرا راستش اين است كه مرگ كسى فرود نيايد جز اين كه يارانش در برابر او مجسم شوند, اگر خوبان باشند به نظر خوب آيند و اگر بد باشند به نظر بدآيند و هنگام مرگ نمونه ها در نظر آيند.
(اصول كافى, ج6, ص493)

پيكار با نفس

اميرمومنان على(ع) فرمود: با نفس خود پيكار نما, مانند شريكى كه از شريكش حساب مى كشد و حقوق خدا را از او مطالبه كن, مانند طلب كردن دشمن دشمنش را, زيرا سعادتمندترين مردم كسى است كه به حسابرسى نفس خود اقدام كند.
(غرر الحكم)

چه كسى را دوست بدانيم؟

امام صادق(ع) فرمود: دوستى شرايطى دارد, پس كسى را كه داراى اين شرايط باشد مى توان دوست ناميد و الا نسبت دوستى به او مده. شرط اول آن كه پنهان و آشكارش براى شما آشكار باشد, دوم آن كه زينت و زيبايى تو را زينت خود و زشتى تو را زشتى خود ببيند, سوم آن كه جاه و مقام و ثروت در رفتارش با شما تغييرى ندهد, چهارم بر آن چه توانايى دارد از شما دريغ ننمايد, پنجم كه مجموع اين خصلت هاست آن كه در پيش آمدها و حوادث و ناگوارىها رهايت نكند.
(اصول كافى, ج4, باب من يجب مصادقته)

گل, دفتر اسرار خداوند گشوده است
صحرا ورق تاز ه اى از پند گشوده است
تقرير اديبانه برهان معاد است
فصلى كه نسيم از پى اسفند گشوده است
(زكريا اخلاقى)

نماز نردبان مومن

نماز يك زنگ بيدارى و يك هشدار در ساعات مختلف شبانه روز است. به انسان برنامه مى دهد و از او تعهد مى خواهد. به روز و شبش معنا مى دهد و از گذشت لحظه ها حساب مى كشد… مى توانيم نماز را به سرود ملى كشورها تشبيه كنيم… نماز, خلاصه اصول مكتب اسلام و روشنگر راه مسلمانى و نشان دهنده مسئوليت ها, تكليف ها, راهها و نتيجه هاست…
آرى, نماز نردبان مومن است.
(مقام معظم رهبرى, از ژرفاى نماز, ص14 ـ 12)

خيمه ايمان

ندارد ملك بى دستور تمكين
زعيم و راهبر مى خواهد آيين
ولى, بر خيمه ايمان عمود است
ندارد بى ولايت بهره اى, دين
(اميرحسين غلامى)

گذشتن از جهان

همتى مردانه مى خواهد گذشتن از جهان
يوسفى بايد كه بازار زليخا بشكند
(صائب تبريزى)

رسومات جاهليت

هرگاه يك نفر اراده سفر داشت خود را كنار يكى از درخت هاى رتم مى رسانيد شاخه اى از آن درخت را مى بست آن گاه از وطن خارج مى شد هنگام بازگشت مشاهده مى كرد شاخه اى را كه بسته بود, اگر باز شده مى يافت مى گفت زنم به من خيانت كرده چنان چه به همان وضع اول بود خيانت نكرده مى دانست.
(مستطرف, ج2, ص91)

نكاح مقت نيز از سنن اعراب جاهليت بود. هرگاه پدرى مى مرد پسر بزرگش در صورتى كه به زن پدر خود علاقه داشت جامه ى خود را به روى او مى انداخت با همين عمل وارث زن پدر خود مى شد و نكاحش را به ارث مى برد.
(مستطرف, ج2, ص91)

نقل كرده اند كه: بنى تميم يك سال از دادن خراج امتناع ورزيدند. نعمان بن منذر برادر خود را با لشكرى براى گرفتن خراج بر سر آنها فرستاد. مواشى آنها را به غنيمت گرفتند و زن و فرزندانشان را به اسارت.
بنوتميم به پوزش پيش نعمان رفتند و از او تقاضاى عفو كردند. نعمان اسير شده ها را برگردانيد و گفت هر دخترى كه مايل است پيش پدر خود برگردد مختار است, و اگر هم مى خواهد همين جا زندگى كند مانعى ندارد.
تمام دخترها نزد پدرهايشان بازگشتند مگر دختر قيس بن عاصم. او همان جا ماند, قيس با خود پيمان بست كه بعد از اين هر دخترى كه برايش متولد شد او را زنده دفن نمايد و چنين هم كرد و مردم كم كم از او آموختند و اين عمل زشت جزء سنن آنها شد.
(نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج3, ص356)

اجتماع بر شر

زيد بن ارقم پيش معاويه رفت ديد او و عمرو بن عاص بر روى تخت نشسته اند پيش آمد و بين آن دو نشست و ميان آن ها فاصله انداخت. عمروعاص گفت جاى ديگرى پيدا نكردى كه فاصله انداختى ميان من و اميرالمومنين.
زيد گفت: در يكى از غزوات پيغمبر حضور داشتم, شما دو نفر را ديد با يكديگر نشسته ايد نگاهى تند به شما نمود. در روز دوم و سوم نيز همين طور چون ديد شما دو نفر با يكديگر صحبت مى كنيد فرمود: هرگاه معاويه و عمروعاص را ديديد با هم نشسته ايد بين آنها تفرقه بياندازيد فانهما لن يجتمعا على خير اين دو هرگز براى كار خيرى با هم جمع نخواهند شد.
(نقل از كتاب صفين ابن مزاحم ص113)

روش حكيم

ـ به گفته فرزند حكيم سبزوارى ـ حكيم هر روز صبح تا هنگام طلوع آفتاب دو پياله چاى بسيار غليظ و سياه رنگ مى نوشيد هرگاه علت اين كار را مى پرسيدند جواب مى داد براى قوت بدن مى خورم بعد از انجام فريضه ظهر و عصر, ناهار خود را كه كمى نان با دوغ بسيار كم مايه بود مى خورد خودش هميشه در وصف آن دوغ مى گفت از كمى ماست آن رنگش آسمان گونه است.
(مطلع الشمس, ج3, ص984)

كرامات حكيم

ـ مرحوم سيد عبدالله سجادى كه يكى از سادات محترم سبزوار بوده نقل كرده ـ ده ساله بودم كه روزى پدرم اول صبح به من يك قران داد كه دكان عطارى قند بگيرم در بين راه پول را گم كردم و شروع به گريه كردن نمودم در اين هنگام حاج ملا هادى سبزوارى عبا به سر انداخته از گرمابه اى كه نزديك مدرسه فصيحيه بود خارج شد در حالى كه راه منزل ايشان در طرف غرب حمام بود و من در طرف شرق بودم حكيم برخلاف راه منزلشان به طرف من آمد و بدون هيچ مقدمه اى يك قران در دست من گذاشت و رفت من با يك دنيا شعف و سرور با خريدن قند به منزل بازگشتم.
(شرح زندگانى حاج ملا هادى, اسرار, ص33)

كار مهم تر

حكيم سبزوارى از پذيرفتن هر گونه مقام و مسووليتى دورى مى كرد. روزى يكى از شاگردان حكيم به طور كنايه سوال كرد كه حكم آن عالمى كه نه قضاوت مى كند و نه اقامه جماعت و نه به تشييع جنازه مى رود چيست؟
حاج ملاهادى در جواب فرمود: آن فرد من هستم درست است كه اينها از امور مستحبه است ولى من به كار مهمترى مشغول هستم, آن فرد سوال كرد: ((آقا آخر مگر شب اول قبر, از فلسفه مى پرسند كه شما پيرامون آن تحقيق مى كنيد و زحمت مى كشيد؟! حاج ملاهادى با مهربانى پاسخ داد: از فلسفه نخواهند پرسيد, ولى از امورى خواهند پرسيد كه دانستن آن مبتنى بر دانستن فلسفه و حكمت است.
(شرح زندگانى حاج ملا هادى, اسرار, ص5)

اميد

روزى حضرت عيسى در محلى نشسته بود, پيرمردى با كلنگ زمين را براى زراعت زيرورو مى كرد. آن جناب گفت: خدايا آرزو را از دل اين مرد به كلى زائل كن, پيرمرد كلنگ خود را به يك طرف انداخت و روى زمين خوابيد, عيسى از خداوند خواست كه دو مرتبه آرزو را به او برگرداند. ناگاه مرد از جا حركت كرد شروع به كار نمود. حضرت جلو رفت علت را پرسيد. پير گفت: در بين كار كردن با خودم گفتم تا كى بايد زحمت بكشى با اين انديشه از كار دست كشيدم, هنگامى كه دوباره به كار مشغول شدم گفتم: بالاخره فعلا كه زنده هستى بايد كار كنى و تهيه زاد و توشه نمايى اين بود كه باز كلنگ را برداشته و مشغول شدم.
(سفينه البحار, ج1, ص31)

گناه غيبت

خداوند به حضرت موسى وحى كرد كه يا موسى هر كس توبه كند از غيبت و بميرد, آخرين كسى است كه داخل بهشت مى شود اگر بميرد بدون توبه و اصرار به كار خود داشته باشد اولين كسى خواهد بود كه داخل جهنم مى شود.
(ارشاد القلوب ديلمى, ص165)

سازمان اجتماعى زنبور عسل

اجتماع زنبوران عسل مركب است از: يك ملكه و هزاران زنبور كارگر. وظيفه ملكه تخمگذارى است ولى خود قادر به نگهدارى از تخمهايش نمى باشد. پس همه تخم ها را ملكه به تنهايى توليد مى كند و روزانه بيش از 15000 تخم از ملكه به وجود مىآيد يعنى در هر فصل, ملكه 250 هزار تخم مى گذارد.
در اجتماع زنبوران حدود چند هزار زنبور كارگر يافت مى شود. ولى چون سازمانشان به اوج تكامل برسد, تعداد كارگران به حدود 60 هزار هم بالغ مى شود. هر زنبور كارگرى با شناخت وظيفه محوله, كارش را به نحو احسن و بدون تنبلى و سستى انجام مى دهد. و بىآنكه تعليم ببيند, طبق غريزه خدادادى, كارهايى كه به حد كافى پيچيده و دشوار بوده و نياز به مهارت دارند, به خوبى انجام مى دهد.
زنبور كارگر نخست بايد تميز كردن و نظافت كردن را بر عهده بگيرد و چون اندكى بزرگتر شود, پرستارى نوزادها به او محول مى شود و مسئول تغذيه شان نيز مى گردد.
در آخرين مرحله تكامل, زنبور كارگر از كندو بيرون مىآيد و در دشت ها به پرواز درمىآيد تا از ميان گلها, گرده گل بيندوزد و با آن عسل بسازد.
پس بياييد با هم از اين سازمان اجتماعى كارگرى زنبوران استفاده كنيم و با كمك هم, با تلاش و فعاليت و بدون سستى و تن پرورى, كشورمان را بسازيم تا به مرز خودكفايى برسيم و خودمان شهد پيروزى را بچشيم.

من كه پادشاه نيستم!

روزى مردى بر پيامبر اكرم(ص) وارد شد. وى شروع به سخن گفتن كرد, ولى همانطور كه با آن حضرت سخن مى گفت, مى لرزيد.
رسول خدا به او فرمود: آرام باش! من كه پادشاه نيستم! چرا مى لرزى؟

به وعده وفا كنيد!

((محمد عاكف)) شاعر معروف تركيه عقيده داشت كه مسلمان معتقد و با ايمان هميشه به وعده هاى خود وفا مى كند. او مى گفت: وعده اى كه داده شد بايستى وفا كرده شود, اگر به كسى در ساعت چهار وعده ملاقات داده ايد, در چهار و ده دقيقه رفتن گناه است.
در سال هاى اوليه مشروطيت, در تركيه روزى كه برفى به قد انسان بر زمين نشسته بود و هيچ وسيله نقليه اى كار نمى كرد, عاكف به هر وسيله اى اتفاقا از ((بيگاربگى)) به ((بشيكتاش)) عبور كرده از آنجا تا ((چاپا)) پياده به خانه ((مدحت جمال)) رفت ; زيرا قبلا در آن روز به او وعده ملاقات داده بود, وقتى كه به آن جا رسيد, نيمى از بدنش در اثر برودت, يخ بسته بود! با وجود اين به صاحبخانه گفت: براى نيامدن من, مانع برفى كافى نيست, بلكه مرگ لازم بود, زيرا گفته بودم كه خواهم آمد.

اين به آن در

زمانى كه معاويه خواست عبدالله پسر عمرو عاص را به حكومت كوفه بگمارد, مغيره بن شعبه از اين امر خيلى ناراحت شد و از باب خيرخواهى به معاويه گفت: اى پسر ابوسفيان, پدر را به حكومت مصر و پسر را به حكومت كوفه مى گمارى و خويشتن را در ميان دو فك شير درنده قرار مى دهى؟
معاويه از اين سخن بيمناك شد و به جاى پسر عمروعاص, مغيره را به حكومت كوفه منصوب كرد.
مغيره اميدوار بود در دوران حكومت خويش در كوفه, پول فراوانى از بيت المال به جيب بزند اما عمروعاص هم بى كار ننشست و براى آنكه نيرنگ او را بدون جواب نگذارد, فورا به نزد معاويه رفت و از حرص و طمع مغيره سخن ها گفت و هشدار داد كه چند ماهى نمى گذرد كه خزانه خالى مى شود و از اين گذشته او مالياتها و خراج هاى بسيار از مردم مى ستاند و آنها را هم به اموال شخصى خود مى افزايد. معاويه از اين سخنان بيمناك شد و به عمروعاص گفت: حال كه من فرمان حكم او را صادر كرده ام, چه بايد بكنم؟ عمروعاص پاسخ داد: خيلى آسان است! فرد ديگرى را عهده دار خزانه و امر خراج نماييد!
معاويه پند او را پذيرفت, و مغيره را فقط مسئول و متصدى كارجنگ و نماز كرد! پس از چندى بين عمروعاص و مغيره اتفاق ملاقات افتاد. عمروعاص نيشخندى زد و گفت ((هذه بتلك, يعنى اين به آن در)) و از آن موقع, اين جمله در ميان عرب و عجم ضرب المثل گرديده است.

دعاى خير

درويشى مستجاب الدعوه در بغداد پديد آمد. حجاج بن يوسف را خبر كردند. بخواندش و گفت: دعاى خيرى بر من كن!
گفت: خدايا جانش را بستان!
حجاج گفت: از بهر خداى اين چه دعاست؟
درويش گفت: اين دعاى خير است تو را و جمله مسلمانان را.
اى زبردست زير دست آزار
گرم تا كى بماند اين بازار
به چه كار آيدت جهاندارى
مردنت به كه مردم آزارى

در عشق اگر جان بدهى

در عشق اگر جان بدهى, جان اين است
اى بى سر و سامان, سر و سامان اين است
گر در او, دل تو دردى دارد
آن درد نگه دار كه درمان اين است
(عطار نيشابورى)

ور عشق نباشد

گر در ره دوست, پايدار آيد دل
بر مركب مقصود سوار آيد دل
گر دل نبود, كجا وطن سازد عشق
ور عشق نباشد به چه كار آيد دل
(اوحدالدين كرمانى)

بى ديدن دوست

بى ديدن دوست, ديدگان را چه كنم؟
بى جان جهان, جان و جهان را چه كنم؟
جانم زبراى وصل او مى بايست
چون نيست, اميد وصل جان را چه كنم؟
(جمال الدين اصفهانى)

سوداى تو

سوداى تو آتش دلم افزون كرد
ناديدن رويت, آب چشمم خون كرد
هر در كه لبت در صدف گوشم ريخت
هجران توام ز ديدگان بيرون كرد
(مسعود سعد سلمان)

/

علامه امينى و الغدير

 

علامه امينى و الغدير

كتاب ((الغدير)) از شاهكارهاى علمى حاضر و دائره المعارف آيين تشيع است كه گم گشتگان وادى حيرت و جهالت را به سايه هاى دام گستر خود فرامى خواند تا در سايه هاى آن از گمراهى و حيرت نجات يافته و دمى بياسايند. الغدير نتيجه يك عمر كوشش, مجاهدت, تحقيق و تتبع عميق علامه امينى است كه ابتدا اشاره اى گذرا به برخى از زواياى زندگانى آن بزرگوار مى اندازيم و آن گاه شمه اى از ويژگى هاى الغدير را تقديم خوانندگان مى نمائيم:

O گذرى بر زندگانى علامه امينى

آن بزرگوار در سال 1320 هجرى قمرى در شهر تبريز و در خانه علم و تقوا ديده به جهان گشود. پدرش نام او را ((عبدالحسين)) ناميد تا در مسير امامت و شهادت گام نهد و بدين طريق عشق وافر خود را به پيشواى سوم شيعيان متبلور سازد. جد بزرگوارش مولى ((نجف قلى)) مشهور به ((امين الشرع)) از اهالى آذربايجان به علم, ادب, پاكى و پرهيزكارى آراسته بود و به خاطر شهرت جدش خانواده عبد الحسين به (امينى) معروف شده بود. (1)
او از همان كوچكى به بازى كم توجه بود و بيشتر مى خواست بداند, بياموزد و در هستى انديشه كند. نخست آيات قرآنى و سوره هاى كوتاهى از قرآن را نزد مادرش فراگرفت, آن گاه آموزش علوم, توسط پدرش شروع شد و طى سال ها آموزش ادبيات فارسى, عربى, منطق, فقه, و اصول انجام گرفت. كتاب هاى مختلفى در حديث و اعتقادات از پدرش آموخت و در همان حال به حفظ اشعارى, چون ((الفيه ابن مالك)) و اشعارى از بزرگان دين همت گماشت. اولين شعرى كه پدرش وى را به حفظ آن تشويق كرد شعرى از حضرت على(ع) بود.(2)
اهتمام به قرآن و حديث ـ به خصوص نهج البلاغه ـ وى را عاشق على (ع) كرد. قرآن و نهج البلاغه را بارها مطالعه كرده و در معانى آن دقيق مى شده و گاهى در مطالعه اين دو كتاب مى گريست.
ايشان در تبريز علاوه از پدر, از علماى بزرگى, چون جناب حاج سيد محمد (مولف مصباح السالكين) مشهور به ((مولانا)) و جناب حاج سيد مرتضى خسروشاهى (صاحب اهدإ الحقير در معنى حديث غدير) و جناب شيخ حسين (مولف هديه الانام) بهره هاى علمى برد.
عشق به امام على(ع) و علاقه به تحصيلات عالى, او را متوجه نجف كرد و با اجازه پدر راهى آن ديار شد و در مكتب درس حضرات آيات: سيد محمد فيروزآبادى و سيد ابوتراب خوانسارى حاضر شد.(3)
پس از سال ها تلاش و مجاهدت علمى از حضرات آيات عظام: سيد ابوالحسن اصفهانى, ميرزا محمد حسين نائينى, شيخ عبدالكريم حايرى و شيخ محمد حسين كمپانى اجازه اجتهاد دريافت كرده و سال ها در راه تبليغ تلاش وافرى نمود. كثرت كار و زحمت بى شمار ـ كه آن بزرگوار در راه خدمت به دين كشيد ـ كم كم قواى بدنى او را ضعيف ساخت و دچار مرض شد. مدت سه سال با اين حالت زندگى كرد و عاقبت در روز جمعه 28 ربيع الثانى, 1390 (12 تيرماه 1349) هنگام اذان ظهر در حالى كه زير لب اين عبارت را زمزمه مى نمود: اللهم ان هذه سكرات الموت قد حلت فاقبل الى بوجهك الكريم…)) دار فانى را وداع گفت. جنازه اش پس از انتقال به نجف اشرف در كتابخانه عمومى به خاك سپرده شد.(4)

O ويژگى ها

علاوه بر مقام بلند علمى, در سجاياى اخلاقى نيز به درجات بالاى معنويت رسيده بود كه در اين جا به برخى از آن ها اشاره مى كنيم:

O زهد

ايشان دائما در زندگانى خود ملازم زهد و تقوا بود. انسان با كرامتى بود كه هيچ گاه در مال كسى طمع نداشت و از دنيا و زخارف آن اعراض كرده بود. با اين كه چهل سال در نجف اقامت داشت و كتاب هاى متعددى نيز تإليف نموده بود و مى توانست مرفه ترين زندگى را داشته باشد; خانه اى در نجف نداشت, بلكه خانه اى كه در آخر عمرش خريده بود پولش مشترك بين ايشان و كتابخانه اش بود.(5)

O توسل و عبادت

او سر تا پا يك فرد الهى بود, يعنى همه كارش براى خدا بود. بايد او را مجسمه تقوا ناميد. در قرائت قرآن بسيار حريص بود و هر روز يك جزء قرآن مى خواند. نزديك صبح براى نماز شب بلند مى شد.
آيت الله سيد مرتضى نجومى مى گويد: ((در عمرم كسى را مثل علامه امينى نديده بودم كه اين طور با حضور قلب نماز بخواند.))(6)
در ماه رمضان بيشتر كارهايش را تعطيل مى كرد و مشغول عبادت مى شد.
پانزده ختم قرآن مى كرد و ثواب چهارده ختم را به چهارده معصوم و يك ختم را به پدر و مادرش هديه مى كرد.

O تلاش و پشتكار

او در راه خدمت به دين و اهل بيت(ع), هيچ وقت احساس خستگى نكرد. عمرى با كتاب و كتابخانه مإنوس بود. خودش مى گويد:
((هيچ كتابخانه بزرگ يا كوچكى نبود كه از دسترس استفاده من دور مانده باشد و از هيچ گونه توجه علمى و فقهى نبوده كه محروم شده باشم و از معاشرت هيچ پرهيزگارى نبوده كه برخوردار نشده باشم و از استماع موعظه هيچ واعظى نبوده كه بهره مند نشده باشم تا به اين درجه از اطلاعات كه كسب كرده ام, رسيدم.))(7)

O توجه به مسايل حكومت

علامه با مطرح نمودن ولايت و امامت, بحث هاى عميق علمى و كاوش گرايانه اى مطرح ساخت, به طورى كه از نخستين متفكران اسلامى اى بود كه ((ولايت فقيه)) را در عصر غيبت زنده ساخت و حكومت را از آن ولى فقيه به حساب آورد وگفت:
((ديگران غاصبند و اين مقام, حق مسلم آن فريادگر است.))(8)
در جاى ديگر مى گويد: ((امام خمينى ذخيره خدا براى جهان تشيع است.))(9)

O تإليفات و آثار علمى

آثار علمى زيادى از ايشان بر جاى مانده كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1. شهدإ الفضيله

علامه امينى هنگامى وارد نجف اشرف شد كه با از هم پاشيدن امپراطورى عثمانى, عراق به دست انگليسى هاى ناپاك افتاده بود. وى هنوز شهداى انقلاب مشروطيت را به خاطر داشت كه با مظلوميتى ديگر مواجه شد. لذا درصدد برآمد تا با ياد شهيدان راه فضيلت, امت متفرق اسلامى را به وحدت و اخوت اسلامى دعوت نمايد.
از اين رو آن بزرگوار زندگى شهداى راه حق و فضيلت را اولين تإليف خويش قرار داد تا با جمع آورى گل هاى بوستان فضيلت, امت اسلامى را به بزرگ آرمان الهى سوق دهد. وى پس از سال ها تلاش در كتابخانه هاى كشورهاى مختلف اين مهم را به انجام رسانيد و مواضع صد و سى تن از علماى دين و پيروان على(ع) و آل او را ـ از قرن چهارم تا چهاردهم ـ به رشته تحرير درآورد. علماى بزرگى چون: آيات عظما آقاى سيد ابوالحسن اصفهانى, حاج آقاحسين طباطبايى قمى, شيخ محمد حسين غروى اصفهانى, آقابزرگ تهرانى و… با تقريظ خود اين اثر جاودانه را ستودند.

2. ثمرات الاسفار.
3. ((ادب الزائر لمن لمم الحاير)) (شرح آداب و فلسفه زيارت حضرت امام حسين((ع))).
4. حاشيه اى بر رسايل.
5. حاشيه اى بر مكاسب.
6. رساله اى درباره ((نيت)).
7. رساله اى در بيان حقيقت ((زيارت)) در پاسخ به علماى پاكستان.
8. رساله اى در علم ((درايه الحديث)).
9. ((سيرتناو سنتنا)) (كتابى است در مورد اقامه ماتم و عزا بر سيدالشهدإ).
10. تحقيق كامل الزيارات و…(10)

O الغدير

مهم ترين و جاودانه ترين اثر علامه امينى ((الغدير)) است. الغدير دايره المعارفى است كه طالبين حق و حقيقت مى توانند از آن سيراب شوند.
علامه در اين كتاب با نقد آثار و تإليفات كسانى چون: ابن تيميه, آلوسى, قصيمى و رشيد رضا درصدد برآمد تا وحدت و اخوت اسلامى را در جهان اسلام بگستراند.
وى در پى اسناد حديث غدير, بيست و چهار كتاب تاريخى, بيست هفت محدث, چهارده مفسر قرآن و هفت متكلم اسلامى را مى يابد كه به نقد حديث غدير پرداخته اند. آن گاه راويان حديث غدير از صحابه پيامبر(ص) را به ترتيب حروف الفبا ذكر مى كند.
وى يك صد و ده تن از اصحابى را نام مى برد كه حديث غدير را روايت كرده اند. به نام هشتاد و چهار تابعى اشاره مى نمايد. سپس طبقات راويان حديث غدير ـ از علما ـ را برمى شمارد. از علماى قرن دوم هجرى تا قرن چهاردهم, سيصد و شصت تن را ذكر مى كند كه به نقل از حديث شريف غدير موفق شده اند. علامه براى يافتن مدارك معتبر بارها به نقاط مختلف جهان مسافرت مى نمايد.
ايشان در اين كتاب به آياتى كه در خصوص اميرمومنان(ع) نازل شده ـ مثل آيه تبليغ, آيه اكمال دين, آيه ولايت و… ـ و احاديث نبوى و سخنان پيامبر(ص) ـ از قبيل حديث غدير, حديث ولايت, حديث اخإ, حديث منزلت, حديث ثقلين و… ـ مى پردازد. (11)
خود علامه فرموده اند: ((مطالبى كه در الغدير گفته ام مذهبى نيست, بلكه اسلامى است, يعنى مسايلى نمى باشد كه فقط مذهب شيعه بدان معتقد باشد, بلكه مطالبى است كه ميان تمام مذاهب اسلامى متفق عليه مى باشد.))(12)
علامه در نوشتن الغدير از طرف اميرالمومنين مورد عنايات بسيارى واقع شده است كه به يك نمونه آن اشاره مى كنيم:
ايشان نقل مى كند كه در جمع آورى الغدير به كتاب ((الصراط المستقيم)) (تإليف شيخ زين العابدين) نياز پيدا كردم. لازم به ذكر است كه كتاب مذكور, خطى و كمياب بود و فقط نزد يكى از علماى نجف موجود بود. قصد كردم بروم در خانه اش و كتاب را از او امانت گرفته و بخوانم. اتفاقا يك روز به حرم مطهر مشرف شدم, ديدم كه همان شخص در ايوان حرم مطهر با تعدادى از طلبه ها نشسته است! نزد او رفته و سلام كردم. از ايشان خواستم كه آن كتاب را به من امانت دهد, ولى او قبول نكرد و…, در آخر به من گفت: تو آن كتاب را نخواهى ديد,!!؟ خيلى ناراحت شدم, رفتم كنار ضريح حضرت, ضريح را گرفتم و خيلى گريه كردم. عرض كردم الان متوجه مى شوم كه چقدر غريب و مظلوم هستى, يكى از دوستداران شما كتابى در مناقب شما نوشته و يكى از علاقه مندان شما مى خواهد آن كتاب را بخواند ـ و كتاب دست يكى از شيعيان شماست ـ ولى آن شخص از دادن كتاب امتناع مى كند! خيلى گريه كردم, در اين حال به قلبم خطور كرد كه خواسته من در كربلاست. بايد عزم آن ديار كنم, به خانه آمدم و گفتم: براى من مقدارى صبحانه آماده كنيد, مى خواهم فردا به كربلا بروم. گفتند چرا وسط هفته؟ گفتم: كارى دارم. فردا (سه شنبه) به زيارت كربلا رفتم. رفقا با تعجب سوال مى نمودند: چرا وسط هفته آمدى؟ (چون روش علما بر اين بود كه شب هاى جمعه به زيارت كربلا مشرف شوند) عرض كردم كارى در كربلا داشتم, زيارت كردم. بعد از اين كه از زيارت فارغ شدم بيرون آمدم. شخصى مرا به خانه اش دعوت كرد, قبول كردم و به خانه اش رفتم. بعد از مدتى تعدادى كتاب آورد و گفت: اين كتاب ها از آن پدر من است, ما چون نمى توانيم از اين كتاب ها استفاده كنيم شما مى توانيد به عنوان امانت از اين كتاب ها استفاده كنيد. بقچه را باز كردم, كتاب ها را تميز كردم. اولين كتابى كه برداشتم, ديدم همان كتاب (الصراط المستقيم) با خط بسيار عالى مى باشد كه من دنبالش بودم. به سجده رفتم و گريه كردم. صاحب منزل علت گريه ام را پرسيد, قضيه را برايش گفتم و او كتاب را به من امانت داد و تا سه سال كتاب پيش من بود. (13)
در كنار عنايات حضرت على(ع) تلاش خستگى ناپذير علامه در تكميل الغدير نقش بسزايى داشت.
دكتر سيد جعفر شهيدى ـ كه خود در تهران و نجف از ياران آن فرزانه بود ـ نقل مى كند كه روزى علامه امينى به من گفت: براى تإليف الغدير ده هزار جلد كتاب خوانده ام. وى در ادامه مى گويد: او مردى گزافه گو نبود. وقتى مى گفت كتابى را خوانده ام, به درستى خوانده و در ذهن سپرده و از آن يادداشت برداشته بود.(14)
با انتشار كتاب گرانمايه الغدير سيل نامه ها و ستايش ها از دانشمندان بزرگ شيعه و اهل سنت, حتى پادشاهان كشورهاى اسلامى به آن بزرگوار ارسال مى شود كه به چند نمونه اشاره مى كنيم:
شيخ محمد سعيد دحدوح ـ از دانشمندان اهل سنت ـ مى نويسد:
((آقاى من! كتاب الغدير را دريافت كردم وآن را مورد مطالعه قرار دادم… قبل از آن كه در امواج انبوه معانى آن وارد شوم نيروى فكر و انديشه ام در آن شناور گشت و شمه اى از آن را با ذائقه روحى خويش چشيدم. احساس نمودم كه اين همان يگانه سرچشمه و منبع آب گوارايى اى است كه هرگز دگرگون نشود…))(15)
استاد علإالدين خروفه ـ از علماى جامع الازهر مصر ـ نيز مى نويسد:
((… خواندن كتاب الغدير مرا در شناختن حقيقت يارى كرد… از اين رو الغدير براى من در نوشتن مقالاتى كه در آنها از شيعه هوادارى كرده ام و به مجله ((الازهر)) تاخته ام بهترين كمك شد…))(16)
يك عالم سنى ديگر مى نويسد:
((بنده با مطالعه كتاب پراهميت الغدير ـ كه جناب عالى معرفى فرموده بوديد ـ دانستم كه تا به امروز عمر خود را بر سر يك مشت مطالب خرافى و پوچ گذرانده ام و بى جهت شيعيان پاك و موحد را مشرك و كافر دانسته ام…))(17)
حضرت آيت الله حكيم درباره اين كتاب مى فرمايد: ((لايإتيه الباطل من بين يديه))(18)
برخى ديگر هم گفته اند: ((لاريب فيه هدى للمتقين)).(19)
استاد يوسف اسعد دانشمند مسيحى مى نويسد:
((به خدا سوگند! اگر براى شيعه در قرن چهاردهم هجرى نمى بود جز امينى بزرگ و الغديرش و مرحوم سيد محسن امين و اعيان الشيعه اش و علامه كبير شيخ آقابزرگ و الذريعه اش در نظر خردمندان, همين مردان دين براى خدمت به علم, اجتماع و هدايت افكار كافى بودند…))(20)

پى نوشت ها:
1. علامه امينى, الغدير, ج1, ص154.
2. همان, ج2, ص25.
3. جمعى از پژوهشگران حوزه علميه قم, گلشن ابرار, ج2, ص727 و 729.
4. مهدى لطفى, جرعه نوش غدير, ص116 و 117.
5. ربع القرن مع العلامه, ص283.
6. همان, ص281.
7. محمد رضا حكيمى, حماسه غدير, ص450.
8. محمد رضا حكيمى, فرياد روزها, ص24.
9. جمعى از پژوهشگران حوزه علميه قم, گلشن ابرار, ج2, ص735.
10. همان, ص730 و 731.
11. همان, ص732.
12. مهدى لطفى, جرعه نوش غدير, ص123.
13. همان, ص79.
14. محمدرضا حكيمى, حماسه غدير, ص480.
15. الغدير, ج1, ص16.
16. همان, ج11.
17. محمدرضا حكيمى, حماسه غدير, ص180.
18. مهدى لطفى, جرعه نوش غدير, ص122.
19. همان.
20. الغدير, ج11.
/

بزرگداشت عيد غدير در پرتو آداب آن

 

بزرگداشت عيد غدير در پرتو آداب آن

حجه الاسلام رضا باقى زاده

O اشاره

آداب اسلامى در راستاى هماهنگى و تجانس مسلمانان نقش اساسى دارد تمسك به هنجارهاى يكسان مذهبى در همدلى جامعه و ايجاد همبستگى اجتماعى و امنيت آحاد آن, يكى از عناصر اصلى است.
نقش اعمال و مناسك مذهبى وقتى روشن تر مى گردد كه رفتارهاى فردى در نمودهاى جمعى بروز نمايد. ايام مذهبى در بروز نمودهاى مذهبى با خصيصه اجتماعى, ايفاى نقش مى كنند. عيد غدير خم يكى از بزرگ ترين ايام هاى خاص مذهبى اى است كه در آن دستور العمل هاى استحبابى بسيارى در اعمال اجتماعى آمده است. در قبال انجام آن نيز پاداش هاى بيشترى وعده داده شده است.
زيادى حسنات در اجراى عملى مذهبى و تعدد متفاوت پاداش ها تعجب انگيز مى نمايد. براى مثال: اگر مومنى در روز عيد غدير به ديدار مومنى برود, هر روز, هفتاد هزار فرشته به زيارت قبرش مىآيند.
در اين نوشته برآنيم تا آداب غدير را در دو بخش فردى و اجتماعى تقديم خوانندگان گرامى نماييم:

O آداب فردى
1. نماز

از موارد تإكيد شده, خواندن دو ركعت نماز در روز عيد است. البته بهتر است نزديك ظهر باشد و پس از آن به سجده رفتن و در آن صد بار ((شكرا لله)) گفتن. بعد از آن خواندن اين دعا: ((اللهم انى اسئلك بان لك الحمد…))(1)
آن گاه دوباره به سجده رفتن و صد بار خداى را حمد و شكر كردن.
هر كس اين نماز را به جاى آورد, انگار در روز غدير همراه پيامبر بوده و با او به جانشينى على(ع) بيعت كرده است و با صديقانى كه سخن خدا و رسول را درباره ولايت على(ع) تصديق كرده و پذيرفته اند هم درجه است…(2)

2. روزه

از جمله مستحبات روز عيد غدير, روزه گرفتن است. حضرت على(ع) در اين باره مى فرمايد: ((روزه گرفتن در عيد غدير از مستحباتى است كه خداوند بدان فرا خوانده است.))(3)
امام صادق(ع) پاداش روزه گرفتن در اين روز را معادل روزه گرفتن در همه عمر دنيا مى داند.(4)

3. آراستن و لباس نو پوشيدن

امام رضا(ع) درباره آراستن خود در روز عيد مى فرمايد: ((روز غدير, روز آراستن و زينت است. پس هر كس براى روز غدير زينت كند, خداوند هر خطاى كوچك و بزرگ او را مىآمرزد و فرشتگانى را به سوى او مى فرستد و آنان هم نيكى هاى او را مى نگارند و مراتبش را تا عيد غدير سال آينده بالا مى برند…))(5)
آن حضرت, يكى از وظايف عيد غدير را پوشيدن لباس نو مى داند, آن جا كه مى فرمايد: روز غدير, روز پوشيدن لباس نو و درآوردن جامه سياه است.(6)

4. غسل

از آدابى كه در اين روز بدان توصيه شده انجام غسل مى باشد كه شست و شوى جسم و جان با هم است. امام صادق(ع) مى فرمايد: هنگامى كه روز غدير فرا برسد بايد هنگام ظهر غسل كرد.(7)

5. زياد صلوات فرستادن

امام رضا(ع) مى فرمايد: (روز عيد غدير) روز صلوات فرستادن فراوان است.(8)

6. دعا

از جمله آداب در روز عيد غدير, دعا كردن است كه مورد استجابت نيز قرار مى گيرد.
امام رضا(ع) در اين باره مى فرمايد: ((روز غدير روزى است كه دعا در آن مستجاب مى شود.))(9)
از جمله دعاهايى كه در اين روز تإكيد شده دعاى ندبه است.(10) نيز دعاى: اللهم صل على وليك و اخى نبيك و…(11)

7. زيارت

زيارت حضرت على(ع) در عيد غدير خم به دو صورت مورد سفارش قرار گرفته است:

الف ـ زيارت مرقد آن حضرت

امام رضا در اين باره مى فرمايد:
هر جا كه باشى در روز عيد غدير درباره اميرالمومنين(ع) حاضر باش. بى ترديد خداوند گناهان شصت ساله هر مرد و زن مومن را مىآمرزد و چند برابر آنچه در ماه رمضان, شب قدر و شب فطر از آتش آزاد ساخته در آن روز آزاد مى سازد.(12)

ب ـ زيارت از راه دور

در اين باره امام صادق(ع) مى فرمايد:
اگر به قبر مطهر نزديك هستى, كنار قبر (آن حضرت) زيارت بخوان و اگر دور هستى, دو ركعت نماز زيارت به سمت مزار ايشان بخوان و بگو: اللهم صل على وليك و اخى نبيك و…(13)

O آداب اجتماعى

روز عيد غدير در كنار آداب فردى, آداب اجتماعى اى نيز وجود دارد كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1. ديدار با مومنان

امام رضا(ع) در اين باره مى فرمايد: هر كس در روز غدير به ديدار مومنى رود, خداوند هفتاد نور در قبرش داخل كند و قبرش را بگستراند و هر روز هفتاد هزار فرشته به زيارت قبرش آمده و به او مژده بهشت دهند.(14)
در همين ارتباط ـ در ديدار با مومنان ـ رعايت چند امر توصيه شده است:

الف: مصافحه (دست دادن):

على(ع) در اين باره مى فرمايد: در روز غدير, هنگامى كه با هم ملاقات مى كنيد همراه سلام كردن با يكديگر دست بدهيد.(15)

ب. تبريك گفتن:

امام رضا(ع) مى فرمايد: روز عيد غدير, روز تهنيت گويى بعضى از شما به بعضى ديگر است. هرگاه مومنى با برادرش ملاقات كرد, بگويد: الحمد لله الذى جعلنا من المتمسكين بولايه اميرالمومنين و الائمه سلام الله عليهم; ستايش مخصوص خداوندى است كه ما را از پيوستگان به ولايت اميرالمومنين و امامان ـ سلام الله عليهم ـ قرار داد.(16)

ج. شادى كردن و شادمان ساختن ديگران:

على(ع) فرمود: در روز عيد غدير گشاده رويى را در ميان خويش و شادمانى را در ملاقات هايتان ابراز كنيد.(17)
امام رضا(ع) نيز در اين باره فرمود: روز غدير روز لبخند زدن در چهره مردم با ايمان است. پس هر كس در روز غدير به چهره برادرش لبخند بزند خداوند در روز رستاخيز به او نظر رحمت اندازد و هزار حاجت او را برآورده سازد و كاخى از نور سفيد براى او در بهشت برافروزد و صورتش را خرم گرداند.(18)
بايد توجه داشت كه سرور و شادمانى در مكتب اهل بيت(ع) شرايطى دارد كه آنها را بايد رعايت كنيم; مثلا جشن و سرور بايد متناسب با مقام صاحب عيد (اميرالمومنين((ع))) باشد و كارهايى كه با شرع منافات دارند در جشن مخلوط نگردد.

2. افطارى دادن

على (ع) مى فرمايد: كسى كه در شامگاه عيد غدير به يك مومن افطارى دهد, گويا يك ميليون نفر از پيامبران, شهيدان و صديقان را افطارى داده است و…(19)

3. اطعام

امام رضا(ع) فرمود: كسى كه مومنى را روز غدير اطعام كند, مثل كسى است كه همه پيامبران و صديقان را طعام داده باشد.(20)
فياض بن محمد بن عمر طوسى مى گويد: روز عيد غديرى خدمت امام رضا(ع) رسيدم, ديدم كه امام رضا(ع) جمعى از دوستان خود را براى صرف غذا نگاه داشته بود. به خانه هاى آنان نيز طعام و هديه و جامعه, حتى انگشتر و كفش فرستاده بود…(21)

4. افزودن بر هزينه خانواده

امام صادق(ع) در اين باره فرمود: در روز غدير مرد بايد هزينه زندگى خانوادگى را افزايش دهد.(22)
نقل شده كه امام رضا(ع) سر و وضع دوستان و خدمتكاران خود را تغيير داده بود. در آن روز با وسايل پذيرايى تازه ـ غير از آنچه در ديگر روزها در خانه امام به كار مى رفت ـ از آنان پذيرايى مى شد…(23)

5. كارگشايى

على(ع) فرمود: هر كس (در روز غدير) بدون درخواست برادر مومنش از او دلجويى و كارگشايى كرده و با اشتياق به او نيكى رساند, مانند كسى است كه در اين روز, روزه گرفته و شبش به نيايش پرداخته است.(24)

6. بخشش

على(ع) فرمود: در روز عيد غدير بر برادرانت ببخش.(25)

7. هديه دادن

امام رضا(ع) در وصف عيد غدير فرمود: روز بخشش و هديه دادن است.(26)

8. عقد اخوت و برادرى

در اين روز برادران دينى طى يك سنت اسلامى برادرى خود را مستحكم مى نمايند و با يكديگر پيمان مى بندند كه در آخرت نيز به ياد يكديگر باشند.
كيفيت اجراى عقد اخوت چنين است: دست راست خود را در دست راست برادر مومن مى گذارى و مى گويى:
و آخيتك فى الله و صافيتك فى الله و صافحتك فى الله و عاهدت الله و ملائكته و رسله و انبيائه و الائمه المعصومين عليهم السلام على انى ان كنت من اهل الجنه والشفاعه واذن لى بان ادخل الجنه لا ادخلها الا و انت معى.
با تو در راه خدا برادرى و يك رويى (باصفايى) مى نمايم و دست مى دهم. با خدا و ملائكه اش و رسولان و انبيائش و امامان معصوم ـ عليهم السلام ـ پيمان مى بندم كه اگر من از اهل بهشت و اهل شفاعت بودم به من اجازه ورود به بهشت داده شد, وارد آن نشوم, مگر آن كه تو نيز همراه من باشى.
آن گاه برادر دينى در جواب او بگويد: قبلت و سپس بگويد: اسقطت عنك جميع حقوق على الاخوه ما خلا الشفاعه والدعإ والزياره; همه حقوق برادرى را از تو ساقط كردم و بر تو بخشيدم, مگر شفاعت و دعا و زيارت را.(27)

پى نوشت ها:
1. مفاتيح الجنان.
2. ترجمه المراقبات, ص430.
3. مصباح كفعمى, ص700.
4. وسائل الشيعه, ج7, ص324.
5. اقبال الاعمال, ص464.
6. همان.
7. همان, ص474.
8. همان, ص464.
9. همان.
10. همان, ص295.
11. ترجمه المراقبات, ص421.
12. تهذيب, ج6, ص24.
13. اقبال الاعمال, ص494.
14. همان, ص465.
15. مصباح كفعمى, ص701.
16. اقبال الاعمال, ص464.
17. مصباح كفعمى, ص700.
18. اقبال الاعمال, ص464.
19. مصباح كفعمى, ص700.
20. اقبال الاعمال, ص464.
21. الغدير, ج1, ص287.
22. وسائل الشيعه, ج7, ص325.
23. الغدير, ج1, ص287.
24. مصباح كفعمى, ص700.
25. اقبال الاعمال, ص464.
26. همان.
27. مستدرك الوسايل, ج1, ص456.
 
/

بر ساحل معرفت

 

بر ساحل معرفت

اين ستون براى پاسخگويى به سوالات قرآنى شما تدارك ديده شده است, سوالات و شبهات خود را پيرامون مفاهيم و معارف قرآن كريم براى ما ارسال كنيد تا ما نيز به آن ها پاسخ دهيم. در اين شماره به چند پرسش كه مطرح كرده ايد و براى ما ارسال نموده ايد, پاسخ مى دهيم:

O پوشاندن بدن زن در حال نماز چرا؟

O پرسش: اگر خداوند ((عالم الغيب والشهاده))(1) داناى نهان و آشكار است)) چرا زنان بايد در حال نماز بدن خود را بپوشانند در صورتى كه خداوند از آشكار و نهان هر موجودى آگاه است؟

پاسخ: شكى نيست كه خداوند از همه چيز و در همه حال با خبر است و پوشيده و پنهان براى او مفهومى ندارد, با بندگان خود نيز نامحرم نيست, ولى انسان در حالت عبادت خود را در حضور خدا مى بيند و با او سخن مى گويد و به راز و نياز با او برمى خيزد ((اعملوا فسيرى الله عملكم))(2) عمل كنيد پس خداوند عملتان را مى بيند)) در چنين حالى بايد مناسبترين لباس را در حضور او پوشيد و روشن است كه مناسب ترين لباس براى زن همان لباس كامل است, يعنى لباسى كه نشانه عفت و پاكدامنى اوست و بهترين حالات او را منعكس مى كند, تنها چنين لباسى شايسته حال عبادت مى باشد.
حتى در مورد مردان نه تنها با بدن عريان نماز خواندن باطل و دور از روح خضوع و احترام به ساحت مقدس پروردگار است بلكه بهتر اين است كه علاوه بر پوشش مقدار واجب با لباسى نماز بخواند كه نشانه احترام باشد مثلا تنها با لباس زير نماز خواندن خوب نيست و شايسته است لباس رو هم بپوشد.

O پرسش: براى اين كه در هنگام نماز تمام حواس آدمى متوجه نماز باشد و به تحكيم رابطه روحانى خود با خالق عالم بپردازد, چه كار بايد انجام دهد؟

پاسخ: خداوند در آيه 2 سوره مومنين مى فرمايد[ :مومنان] كسانى[ هستند] كه در نمازشان خاشعند. بنابراين خشوع در نماز علامت ايمان است نه نماز خواندن. براى تحصيل خشوع و حضور قلب در نماز امور ذيل توصيه شده است:

1. انديشه در اهميت و آثار نماز:

اگر گوهر گران بهايى و يا يك انگشتر, به ارزش صد هزار تومان, گم كنيم تا مدتى آشفته خاطر مى گرديم و شبها خوابمان نمى برد, اين در حالى است كه دو ركعت نمازى را كه به همه دنيا و لذت هاى آن مى ارزد, از دست مى دهيم و ناراحت نمى شويم!
پس در مرحله اول بايد در اهميت و آثار ارزشمند نماز بيانديشيم, تا پى ببريم با اين نمازهاى فاقد حال و توجه و حضور قلب, خود را از چه فوايد و بركاتى محروم ساخته ايم!! قرآن كريم كسالت در نماز و بى ميلى به اين فريضه الهى را از اوصاف منافقين بر شمرده است درباره آنان مى فرمايد: ((… و چون به نماز مى ايستند با حال بى ميلى نماز مى گذارند و براى مردم ريا مى كنند و جز اندكى ياد خدا نمى كنند))(3)

2. كنترل افكار خود قبل از شروع نماز:

از جمله كارهايى كه براى تحصيل حضور قلب و توجه بايد انجام داد, اين است كه انسان, پيش از نماز لحظاتى را به تفكر مشغول گردد و توجه خود را به خدا معطوف سازد, براى چند دقيقه در محل نماز, خود را از غير خدا فارغ كند, دل را از افكار و خيال هاى واهى خالى سازد و با متمركز ساختن حواس خود, و فراموش كردن گرايش هاى دنيوى, سعى كند حضور قلب پيدا كند. البته با تفكر و پشيمانى در اثر از دست دادن منافع معنوى نماز, و جبران زيان و خسارت هاى گذشته, اين مهم بهتر حاصل مى گردد.

3. انديشه در عظمت خداوند:

وقتى كه انسان در برابر هم نوع خود قرار مى گيرد, مواظب رفتارش هست و حواسش را جمع مى كند, وقتى باور كرديم كه در حضور خدا هستيم و خداوند از روى لطف به ما اجازه داده در حضور او بايستيم و با او سخن گوييم و به درد دل و مناجات بپردازيم, آيا جا دارد از او غافل شويم؟ به همين جهت است كه در روايت آمده است: ((كسى كه نماز مى خواند, ولى دل به نماز نمى سپرد, آيا نمى ترسد كه او را به صورت چهارپا مسخ كنم)) يعنى, غفلت و بى توجهى در نماز آن قدر زشت است كه اگر كسى به آن مبتلا گردد, مستحق اين است كه به صورت حيوانى مسخ شود.
قرآن درباره نمازگزارانى كه از ياد خداوند غافل هستند مى فرمايد: ((فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون الذين هم يراوون; پس واى بر نمازگزاران كه دل از ياد خدا غافل دارند آنان كه ريا مى كنند))(4)
4. در هنگام نماز سعى كنيم, معانى جملاتى را كه بر زبان جارى مى كنيم, تصور كنيم و در آنها بينديشيم و با تإمل نماز بخوانيم. به طورى كه اگر قبلا در يك دقيقه, يك ركعت مى خوانديم, اينك يك ركعت را در دو دقيقه بخوانيم و اين براى كسى كه مى خواهد به حضور خدا برود وقت زيادى نيست.
5. امام سجاد(ع) مى فرمايد: ((وقتى نماز مى خوانى فرض كن (در آستانه مرگ هستى) و آخرين نمازت را مى خوانى)). اگر انسان بداند, از عمرش تنها به اندازه خواندن چند ركعت نماز باقى مانده است, حواسش را جمع مى كند و سعى مى كند نمازش را بهتر و شايسته تر بجا آورد و از كاستى هايش توبه مى كند. حال كه ما نمى دانيم عمرمان تا كى باقى است, فرض كنيم اين آخرين نمازى است كه بجا مىآوريم. چنين تصورى باعث مى گردد در برابر شيطان مقاومت كنيم و او را از خود برانيم, از لحظات ودقايقى كه در نماز سپرى مى كنيم, بهره شايان ببريم.
6. سعى كنيم دعاهايى را كه براى قبل از شروع نماز و نيز بعد از نماز وارد شده, بخوانيم. كسى كه به مجرد گفتن: ((السلام عليكم و رحمه الله و بركاته)) از جاى برمى خيزد و به دنبال كارش مى رود, گويا تا حال نزد خدا زندانى بود و انتظار مى كشيد هرچه زودتر در زندان و قفس گشوده شود, تا خود را نجات دهد. پس لازم است بعد از نماز, انسان دست به دعا بلند كرده و براى خود و ديگران دعا كند.(5)

O پرسش: در آيه سوم نسإ مى خوانيم: ((وان خفتم الا تقسطوا فى اليتامى فانكحوا ما طاب لكم من النسإ مثنى وثلاث ورباع فان خفتم الا تعدلوا فواحده; اگر در اجراى عدالت ميان دختران يتيم بيمناكيد هرچه از زنان ديگر كه شما را پسند افتاد دو دو, سه سه , چهار چهار به زنى گيريد پس اگر بيم داريد كه به عدالت رفتار نكنيد به يكى اكتفا نمائيد)).
از سوى ديگر در آيه 129 نسإ مى خوانيم: ((ولن تستطيعوا ان تعدلوا بين النسإ ولو حرصتم; و شما هرگز نمى توانيد ميان زنان عدالت كنيد هرچند بر آن حريص باشيد)). آيا در آيات سوره نسإ درباره ازدواج تضاد است؟
بعضى با ضميمه كردن آن آيه با اين آيه چنين نتيجه گرفتند كه تعدد زوجات مشروط به عدالت است و عدالت هم براساس آيه دوم ممكن نيست بنابراين تعداد زوجات ممنوع است.

پاسخ: از روايات اسلامى چنين برمىآيد كه نخستين كسى كه اين ايراد را مطرح كرد, ابن ابى العوجإ از ماديين معاصر امام صادق(ع) بود كه اين ايراد را با هشام بن حكم دانشمند مجاهد اسلامى و او كه جوابى براى آن نيافت به سوى مدينه حركت و با امام صادق(ع) سوال را در ميان گذاشت. امام در پاسخ فرمود: منظور از عدالت در آيه 3 نسإ عدالت در نفقه (و رعايت حقوق همسرى و طرز رفتار و كردار) است اما منظور از عدالت در آيه 129 كه امرى محال شمرده شده عدالت در تمايلات قلبى است. هنگامى كه هشام از سفر, بازگشت و اين پاسخ را در اختيار ابن ابى العوجإ گذاشت او سوگند ياد كرد كه اين پاسخ از خود تو نيست.(6)
معلوم است كه اگر كلمه عدالت را در دو آيه به دو معنى تفسير كنيم به خاطر قرينه روشنى است كه در هر دو آيه وجود دارد زيرا در ادامه آيه129 نسإ صريحا مى فرمايد: ((فلا تميلوا كل الميل فتذروها كالمعلقه; تمام علاقه قلبى خود را متوجه به يك همسر نكنيد تا آن زن ديگر را سرگشته و بلاتكليف رها كنيد)) به اين تعبير دو آيه با يكديگر تضادى ندارد.(7)

O پرسش: چگونه مى توان شفاى امراض روحى را از قرآن گرفت؟

پاسخ: امراض روحى يا از ناحيه نقص عقيده است يا اخلاق و يا عمل, قرآن راههايى براى شفاى اين بيمارىها ارائه كرده است.
اما در بعد عقايد: قرآن با حجت هاى قاطع و براهين ساطع خود, انواع ترديدها و شبهه هاى عقيدتى را از بين برده است. آيات الهى با موعظه هاى سودمند, داستان هاى آموزنده و عبرت انگيز, مثل هاى دلنشين, وعده و وعيد, انذار و تبشير, احكام و شرايع و غيره با تمامى آفات و امراض دلها مبارزه كرده و همه آنها را ريشه كن مى سازد به اين جهت خداوند قرآن را شفاى دل مومنان معرفى كرده مى فرمايد: ((وننزل من القرآن ما هو شفإ ورحمه للمومنين))(8) از سوى ديگر شفابخشى قرآن براى كسى است كه زمينه بهبود خويش را فراهم كند و ايمان شرط اول آن است, از اين رو آيه تإكيد فرمود كه: ((شفإ ورحمه للمومنين)).
در بعد اخلاقى: نگاه به مصحف شريف, تلاوت قرآن, تفكر و تعمق در معانى و مفاهيم بلند آن و انس با قرآن, روح و روان آدمى را صيقل مى دهد و نور هدايت را در دل ها مى تاباند و نعمت هاى الهى را بر فرد و جامعه نازل مى گرداند. اين خود مى رساند كه قرآن نسخه اى شفابخش براى بهبود فرد و جامعه از انواع بيمارىهاى اخلاقى است.(9)
هم چنين لجاجت و سرسختى نكردن در برابر حق و پذيرش آن, از عوامل ديگر براى شفابخشى قرآن و زمينه اخلاقيات شمرده شده است.(10)
و اما در بعد عمل (احكام): چون تقوى مربوط به عمل است (همان طور كه ايمان به عقيده مربوط است) قرآن كريم فراوان به تقوى سفارش كرده است. قرآن مى فرمايد: ((كسانى به هدايت راه خواهند برد كه باتقوى باشند ((هدى للمتقين)) و به اين ترتيب قرآن با تشويق و ترغيب و اندرز به اعمال نيك, شفابخشى مى كند. قرآن در آيه 57 يونس چهار امر ((موعظه)), ((شفا)), ((هدايت)) و ((بسط رحمت)) را ناشى از خودش بيان كرده است زيرا قرآن واسطه بين خدا و خلق است بدين گونه دل سپردن به آيات كريمه الهى انسان را موجودى پاك و سالم و مبراى از هر گونه آلودگى فكرى, اخلاقى و عملى مى كند و اين همان معناى شفابخشى امراض از ناحيه قرآن است(11) در ضمن اگرچه كل قرآن شفاست, اما بعضى سور و آيات براى شفاى امراض بيشتر تإكيد شده از جمله براى رفع بيمارىهاى اعتقادى: ((سوره حمد)) و ((آيه الكرسى)) سوره ((توحيد)) آيات ابتداى سوره ((حديد)) و انتهاى سوره ((حشر)) سوره ((مائده)) سوره ((محمد(ص))) ((التين)) و… سفارش بيشترى شده است.(12) براى رفع بيمارىهاى قلبى (رذايل نفسانى) تدبر در قرآن به ويژه در سوره هاى انفال, توبه, يونس, ابراهيم, ممتحنه, منافقون و…)) در روايات وارد گرديده است.(13)
براى رفع بيمارىهاى جسمى و اخلاقى سوره ((نحل, يس, فلق و ناس و…)) تإكيد گرديده است.(14)

O پرسش: آيا ارزش وجودى مرد از زن بيشتر است؟

براساس آيات قرآن زن و مرد از ((نفس واحد)) خلق شدند و از اين جهت با يكديگر يكسانند ((يا ايها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحده))(15) در آيه 178 بقره و 45 مائده نيز سخن از قصاص است, اما چگونه است اگر مرد قاتل زنى باشد او را قصاص نمى كنند تا هنگامى كه خانواده زن نصف ديه قاتل مرد را بپردازند آيا اين به معنى برترى ارزش وجودى مرد نسبت به زن و تعارضى با آيه نسإ نيست؟
پاسخ: آن چه حقيقت و ارزش وجودى آدمى را شكل مى دهد قلب و روح انسانى است و از نظر قرآن زن و مرد از نفس واحده هستند و هيچ يك از نظر اصلى بر ديگرى ترجيح ندارد بلكه هر دو مكمل يكديگرند(16) عمده تفاوت هايى كه هست تفاوت هاى جسمانى و روانى است كه خداوند متعال زن را با عاطفه تر و مرد را عقلانى تر خلق كرده است.
ولى در مسائل ارزشى ملاك برترى تقوى است(17) وجود تفاوت هاى روحى و جسمى بين زن و مرد موجب تفاوت آنها در پاره اى از مسائل حقوقى گشته كه اين تفاوت ها نيز در عين عدالت و متناسب با آن روحيات است. اسلام در اصل قصاص تفاوتى نگذاشته و هر دو را مستحق قصاص مى داند چون ارزش وجودى آنها يكسان است, اما از جهت آن كه مردان غالبا عضو موثر اقتصادى در خانواده هستند اگر ديه بيشترى به آنان تعلق نگيرد تنها آن مرد قربانى نخواهد شد بلكه خانواده او نيز به فشار طاقت فرسايى گرفتار خواهند شد چون نفقه خانواده بر دوش مرد است. در واقع ديه در اسلام بر معيار ارزش معنوى انسان مقتول نيست بلكه دستور خاصى است كه به بدن و جسم انسان كشته شده مرتبط است. شاهدش اين كه وقتى خدا حكم ديه را بيان مى كند بين عالم و جاهل و… فرقى نمى گذارد(18) در امر ديه هم مهم ترين شخصيت ها با ساده ترين افراد يكسانند. (19)

O پرسش: من ترانه هاى خارجى را گوش مى دهم و اين را هم مى دانم كه گناه دارد ولى من با گوش دادن آن نه خوشحال مى شوم و نه خوشم مىآيد. حال سوال داشتم كه بگويم اين طور گوش دادن من گناه دارد يا خير؟ علت آن را لطفا بگوييد.

پاسخ: موسيقى مبتذل و مناسب با مجلس لهو و لعب گناه و حرام است و در حرمت آن ((موجب فساد شدن)) شرط نمى باشد و خلوت و غير خلوت ندارد. در قرآن كريم آياتى هست كه مسلمانان را از غنإ نهى مى فرمايد:
((ومن الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل الله…; يعنى بعضى از مردم سخنان بيهوده را مى خرند تا مردم را از روى نادانى, از راه خدا گمراه سازند و آيات الهى را به استهزإ گيرند, براى آنان عذابى خواركننده است))(20) يكى از مصاديق لهوالحديث كه حرام است موسيقى وغناست.(21)
و هم چنين آيه 30 سوره حج مى فرمايد: ((…فاجتنبوا الرجس من الاوثان واجتنبوا قول الزور…; يعنى از بت هاى پليد اجتناب كنيد و از سخن باطل بپرهيزيد)) اين جا هم يكى از موارد قول زور (سخن باطل) كه حرام است موسيقى و غناست.(22)
بايد توجه داشت كه فاسد شدن قلب, امرى اختيارى نيست كه بگوييم: ((من كارى مى كنم كه فاسد نشوم)) بلكه اگر مقدمات آن حاصل شود قلب خود به خود زنگار گرفته و فاسد مى شود و گوش دادن به نوارهاى مبتذل (ترانه) يكى از آن مقدمات است. حضرت صادق(ع) فرمود: ((الغنإ يورث النفاق; غنإ نفاق را به ارث مى گذارد))(23) و باز فرمود: ((الغنإ يتعقب الفقر; غنإ فقر را به دنبال دارد))(24) البته فقر منحصر به فقر مادى نيست, فقر معنوى شديدتر و بدتر از فقر مادى است. و نيز حضرت رسول اكرم(ص) در وصيت خودش به على(ع) سه چيز را باعث قساوت قلب مى داند كه يكى از آنها گوش دادن به لهو است.

O پرسش: هدف خداوند از آفرينش ما انسان ها چه بوده است؟ مثلا بعد از يك عمر زندگى كه ما مى كنيم و روز قيامت همه به اعمالشان رسيدگى مى شود, بعضى افراد به جهنم و بعضى هم به بهشت مى روند خوب آخر كار چيست؟ يعنى كه خداوند از آفرينش ما انسان ها چه هدفى داشته است؟ ما كه اين همه زندگى كرده ايم و به اعمالمان رسيدگى شود براى خدا چه نتيجه اى دارد؟

پاسخ: ما هميشه در كارهاى خود هدفى داريم, كه اين هدف معمولا دفع كمبودها و نيازهاى ماست; حتى وقتى به كسى خدمت مى كنيم يا گرفتارى را نجات مى دهيم و يا حتى ايثار و فداكارى مى كنيم, نيز نوعى كمبود معنوى ما را برطرف ساخته و نيازهاى مقدسى از ما را برآورده مى كنند. اما كار خدا را نمى توانيم با كارهاى خودمان مقايسه كنيم, چون وجود ما محدود است, براى رفع كمبودهايمان تلاش مى كنيم و اعمالمان همه در اين مسير است; ولى درباره يك وجود نامحدود (خدا) اين معنا امكان پذير نيست.
اگرچه عقل حكم مى كند كه فاعل هر فعلى بايد در كارهاى خود فايده و نتيجه اى را در نظر داشته باشد, و از كمالاتى كه در نتيجه انجام آن كار به دست مىآيد استفاده كند و به كمالات خود بيفزايد ولى اين حكم درباره خداوندى كه منبع تمام كمالات و كمال مطلق است, لازم نيست كه در كارهايش فايده اى (براى خود) در نظر بگيرد, زيرا او نيازى ندارد تا از نتيجه كارهايش بهره ببرد.
البته اين به معناى پوچى و بى هدف بودن كارهاى خداوند نيست, بلكه مقصود اين است كه خداوند ذى نفع نيست, به عبارتى خداوند ناقص و نيازمند نيست كه با اين كار نياز خود را برطرف كند و به كمال برسد, بلكه سود آن هم به مخلوقات و بندگان برمى گردد. قرآن كريم در آيه119 از سوره هود مى فرمايد: خداوند انسان ها را خلق كرد تا آنها را مشمول رحمت خويش نمايد; بنابراين, آفريدن و… كمالى براى فعل خداست نه براى ذات خدا و آفرينش نوعى احسان و فيض از جانب خدا نسبت به مخلوقات است كه چنين آفرينشى حسن ذاتى دارد.(25)

O هدف از خلقت انسان ها

قرآن كريم براى خلقت انسان هدف هاى متعددى بيان كرده كه برخى از آنها هدف مقدماتى و متوسط و برخى هدف نهايى و عالى خلقت هستند. از جمله: آزمايش و امتحان,(26) علم ومعرفت,(27) رحمت و فياضيت,(28) عبادت و پرستش,(29) رسيدن به لقإ الله.(30)
انسان ابتدا بايد معبود را بشناسد و نسبت به او معرفت پيدا كند, آن گاه او را عبادت كند و در مراحل سخت آزمايش محكم و استوار بماند تا استعدادهاى انسانيش شكوفا گرديده و به سمت تكامل انسانيت (خليفه الهى) حركت كند تا به بهشت و رحمت خاصه و مقام قرب الهى برسد و به نعمت ها و لذت هايى كه در دنيا در تصور عقل انسان نمى گنجد دست يابد و آنجاست كه عقل انسان مى تواند درك كند كه: ((ورضوان من الله اكبر ذلك هو الفوز العظيم)).(31)
بنابراين علم و معرفت, امتحان و آزمايش, عبادت و پرستش هر يك از هدف هاى متوسط و مقدماتى خلقت هستند و هدف عالى و نهايى رسيدن به كمال و نهايت قرب الهى است.
((وان الى ربك المنتهى))(32) انتهاى سير انسان به سوى پروردگار است: ((ان الى ربك الرجعى))(33) برگشت به سوى خداست: ((انا لله وانـا اليه راجعون))(34) ما متعلق به خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم.(35)

[ با تقدير از مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى كه در تهيه پرسش ها و پاسخ هاى قرآنى, مجله را همراهى كردند.
ضمنا خوانندگان گرامى مى توانند براى دريافت پاسخ هاى قرآنى به اين آدرس مكاتبه, يا تماس حاصل نمايند:

قم ـ صندوق پستى 3775 ـ 37185 نمابر: 7736270 ـ تلفن: 7742160 ـ ]7742150
پى نوشت ها:
1ـ توبه, 94.
2ـ توبه, 105.
3ـ نسإ, 142.
4ـ ماعون, 6 ـ 4.
5ـ راهيان كوى دوست, مصباح يزدى, ص77 ـ 88, انتشارات شفق قم, 1375 ش. جهت آگاهى بيشتر در اين زمينه رجوع كنيد به كتاب حضور قلب در نماز از ديدگاه عالمان ربانى و عارفان الهى, نوشته محمد بديعى و صلاه الخاشعين آيه الله شهيد دستغيب.
6 ـ تفسير البرهان, ج1, ص420.
7ـ تفسير نمونه, ج4, ص155.
8ـ اسرإ آيه;82 ترجمه الميزان, ج14, ص305 ـ 307.
9ـ تفسير نمونه, ج8, ص318 ـ 319.
10ـ تفسير نمونه, ج7, ذيل آيه44 سوره فصلت.
11ـ ترجمه الميزان, ج10, ص128 ـ 132.
12ـ مجمع البيان, ج1, ص;88 ج3, ص;231 ج9, ص144.
13ـ بحارالانوار, ج7, ص293.
14ـ كنزالدقائق, ج7, ص173.
15ـ نسإ آيه1.
16ـ روم, آيه21.
17ـ حجرات آيه23.
18ـ مائده, آيه45.
19ـ تفسير نمونه, ج17, ص;312 آينه جمال و جلال, ص400.
20ـ لقمان, 6.
21ـ الميزان, سيد محمد حسين طباطبايى, ج16, ص214, منشورات موسسه الاعلمى للمطبوعات, بيروت.
22ـ تفسير نمونه, ناصر مكارم شيرازى, با همكارى جمعى از دانشمندان, ج14, ص91 ـ 92, دارالكتب الاسلاميه, و الميزان, ج14, همان, ص372.
23ـ بحارالانوار, ج57, ص241, باب الغنا, دار احيإ التراث العربى, موسسه الوفإ, بيروت.
24ـ همان.
25ـ اقتباس از: الميزان, علامه طباطبايى, ترجمه سيد محمد باقر موسوى, ج8, ص54, و ج18, ص579, نشر دفتر انتشارات اسلامى, تفسير نمونه, ج22, ص391 ـ 392, دارالكتب الاسلاميه, پرسش ها و پاسخ ها, استاد جعفر سبحانى, ص91 0 95, انتشارات سيدالشهدإ.
26ـ هود, 7.
27ـ طلاق, 12.
28ـ هود, 119.
29ـ ذاريات, 56.
30ـ نجم, 42.
31ـ توبه, 72.
32ـ نجم, 42.
33ـ علق, 8.
34ـ بقره, 156.
35ـ جهت آگاهى بيشتر ر.ك: تفسير نمونه, ج22, ص389 ـ 398, ذيل آيه56 ذاريات, دارالكتب الاسلاميه, پرسش ها و پاسخ ها, استاد جعفر سبحانى, ص91 ـ 95, انتشارات سيدالشهدإ.
/

نماز در سيره پيشوايان

 

نماز در سيره پيشوايان

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

O پيش سخن:

ترديدى نيست كه بعد از اصول دين, اولين و بزرگ ترين دستور الهى كه ستون دين, معراج مومن, نورچشم پيامبر(ص), سازنده ترين اعمال و جلوه شكوه دين ـ كه بيانگر اوج بندگى انسان در پيشگاه خدا است ـ نماز است. نماز آن چنان مهم است كه در قرآن 46 بار با تعبيرات مختلف از اقامه آن سخن به ميان آمده است.
آرى نمازى كه با قيام آميخته باشد ـ به گفته مفسران كه منظور از اقامه, آن است كه نماز بايد سازنده و بالنده باشد, تنها به اوراد و اذكار اكتفا نشود, بلكه آن را به گونه اى برپا داريد كه آثار آن در همه زواياى زندگى شما آشكار گردد ـ موجب پاك سازى و به سازى روح و روان و محيط جامعه در ابعاد گوناگون و در عرصه هاى مختلف مى گردد.
مقام معظم رهبرى حضرت آيه الله خامنه اى (مدظله) در اين باره مى نويسد: ((به نظر مى رسد كه اقامه نماز, چيزى فراتر از گزاردن نماز است, يعنى فقط همين نيست كه كسى خود به عمل نماز قيام كند, بلكه اين نيز هست كه در جهت و سمتى كه نماز بدان فرا مى خواند به راه افتد و ديگران رانيز به راه اندازد. گويا برپا داشتن نماز آن است كه با كوشش بايستد. جو و فضاى زندگى خود و ديگران را جوى نمازگزارانه, يعنى جوى خداجويانه و خداپرستانه بسازد و همه را در خط و جهت نماز به راه افكند.))(1)
از اهميت نماز همين بس كه حضرت رضا(ع) فرمود: ((إول ما يحاسب العبد عليه, الصلاه, فان صحت له الصلاه صحت له ما سواها, و ان ردت ردت ما سواها; نخستين چيزى كه انسان (در قيامت) با مطرح كردن آن حساب رسى مى شود نماز است, اگر صحيح بود, ساير اعمال نيز صحيح است, و اگر رد شد ساير اعمال نيز رد مى شود.))(2)
مطابق روايت مشهور ديگرى از امام صادق(ع) آمده: ((اگر نماز پذيرفته شد, ساير اعمال پذيرفته مى شود و اگر مردود شد ساير اعمال نيز مردود خواهد شد)).(3)
همه پيامبران و امامان و اولياى خدا, حرمت نماز را به احسن وجه حفظ مى كردند و آن را با كيفيت بسيار عالى اقامه مى نمودند و پس از معرفت به خدا و اصول اعتقادات, بر همه چيز او را مقدم مى داشتند. دليل اعتقادى و عملى خداشناسى و پيوند مقدس خلق با خالق مى دانستند. با اين اشاره, به چند نمونه از سيره پيشوايان بسنده مى كنيم:

O جلوه هاى رفتارى پيشوايان در مورد نماز

1. سال نهم هجرت بود, كافران گروه گروه به مدينه مىآمدند و مسلمان مى شدند. يكى از اين گروه ها از طايفه ثقيف بود. آنها با پيامبر(ص) به مذاكره پرداختند, پيامبر(ص) به آنها فرمود: ((يكى از دستورهاى اسلام نماز است, نماز بخوانيد.))
آنها گفتند: در نماز, ركوع و خم شدن هست و ما خم شدن را عار و ننگ مى دانيم, بنابراين دستور نماز را بردار و ما را از انجام اين دستور معاف بدار.
پيامبر(ص) در پاسخ آن ها فرمود: ((لا خير فى دين ليس فيه ركوع و لا سجود; دينى كه در آن ركوع و سجود نباشد, خير و بركتى در آن نيست.))
به گفته بعضى از مفسران اين آيه در سرزنش آن ها نازل شد: ((واذا قيل لهم اركعوا لا يركعون; و چون به آنها گويند ركوع كنيد, ركوع نكنند.))(4)
پيامبر(ص) همواره از هر فرصت و فراغتى در شب و روز و نيمه هاى شب به نماز مى ايستاد و به مناجات و راز و نياز مى پرداخت. همسران و بعضى از اصحاب به آن حضرت مى گفتند: ((اى رسول خدا خودت را آن همه به زحمت نينداز)) در پاسخ آنها مى فرمود: ((إلا اكن عبدا شكورا; آيا بنده سپاسگزار خدا نباشم؟))(5)
روزى يكى از اصحاب به پيامبر(ص) عرض كرد: مگر نه اين است كه خداوند گناهان گذشته و آينده تو را بخشيده است, پس چرا خود راآن همه به زحمت مى اندازى و نماز مى خوانى؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: ((آيا بنده شاكر خدا نباشم؟… سوگند به خدا اگر بر اثر نماز و عبادت, اعضاى پيكرم قطعه قطعه شوند و چشمانم از كاسه درآيند و بر روى سينه ام بريزند هرگز نمى توانم شكر يك دهم, از يك دهم يك نعمت خدا را ادا كنم, با اين كه همه شمارش كنندگان قادر به شمارش نعمت هاى الهى نيستند. ))(6)
ام سلمه (يكى از همسران نيك رسول خدا((ص))) مى گويد: شبى پيامبر(ص) در حجره من بود. در بستر خواب آرميد, نيمه هاى شب بود كه ديدم آن حضرت در بستر نيست, هراسان شدم, برخاستم و در تاريكى شب به جست و جوى او پرداختم, او را در كنج حجره ايستاده يافتم كه دست هايش به سوى آسمان بلند بود و مى گريست و دعا مى كرد, از جمله مى گفت: ((اللهم لا تكلنى الى نفسى طرفه عين ابدا; خدايا مرا هرگز به اندازه يك چشم به هم زدن به خودم وانگذار.))
به آن حضرت عرض كردم: با اين كه خداوند, عالى ترين مقام را به شما داده, و گناهان گذشته و آينده شما را بخشيده, چرا آن همه خود را به رنج مى اندازى و چنين مى گويى؟ آن بزرگوار در پاسخ من فرمود: ((اى ام سلمه! هرگز خود را ايمن نمى دانم, خداوند يك لحظه برادرم يونس(ع) را به خودش واگذاشت, او به آن همه بلاها (مانند غرق شدن در دريا و در شكم ماهى قرار گرفتن و…) گرفتار شد.))(7)
پيامبر(ص) آنقدر به نماز عشق مى ورزيد و آن را به جا مىآورد كه پاهايش آماس مى كرد و ساق پاهايش متورم مى شد.
اين مطلب در روايات اهل تسنن نيز آمده است.(8)
2. حضرت على(ع) بسيار به نماز اهميت مى داد, او مى فرمود: ((لكل شىء وجه و وجه دينكم الصلاه; هر چيزى داراى صورت است, صورت دين شما نماز مى باشد.))(9)
در شإن آن حضرت در مورد نماز آمده: ((كان على اذا إهاله امر فزغ قام الى الصلاه ثم تلى هذه الايه; واستعينوا بالصبر والصلاه; حضرت على(ع) هرگاه با كار سختى رو به رو مى شد, به نماز مى ايستاد, و اين آيه را تلاوت مى فرمود: ((از صبر و نماز يارى بجوييد))(10) آن حضرت به اول وقت نماز به قدرى اهميت مى داد كه در سحر 19 رمضان سال 40 (همان سحر كه ضربت شهادت بر سرش وارد شد) پشت بام مسجد كوفه رفت و با صداى بلند اذان گفت و قبل از اذان به آسمان مى نگريست تا دميدن سپيده سحر را ببيند. وقتى سپيده سحر دميد, خطاب به آن فرمود: ((اى سپيده سحر! آيا يك بار در زندگى على پيش آمد كه تو خود را آشكار سازى, ولى على(ع) در آن هنگام در خواب باشد؟))
نيز روايت شده است كه حضرت على(ع) هنگام فرارسيدن وقت نماز, متغير و رعشه بر اندام مى شد, از او مى پرسيدند: چه شده است؟ در پاسخ مى فرمود: ((وقت نماز, وقت امانت الهى فرا رسيده است, كه خداوند آن را به آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه كرد, آنها از تحمل آن شانه خالى كردند, ولى انسان آن را ـ با ضعفى كه دارد ـ پذيرفت و من نمى دانم كه آيا آن را كه پذيرفته ام نيكو ادا مى كنم؟))(11)
آن بزرگوار به قدرى به نماز عشق مى ورزيد كه هر شبانه روز, هزار ركعت نماز مى خواند. علامه امينى مى نويسد: ((طبق روايات بسيار, حضرت على(ع) در شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواند))(12) آنگاه به شبهه هاى معاندان در اين راستا پاسخ داده است. بنابراين نماز على(ع) با خشوع و حضور قلب كامل بود, آن گونه كه در نماز تير را از پايش خارج نمودند, در حال نماز متوجه نشد و بعد از نماز اطلاع يافت. (13)
در روايات مى خوانيم كه دو شتر چابك و ارزشمند را براى پيامبر(ص) به هديه آوردند, آن حضرت به اصحاب فرمود: ((هر كس كه دو ركعت نماز بخواند و در اين دو ركعت به هيچ چيز از امور دنيا توجه نكند, اين دو شتر را (به عنوان جايزه) به او مى بخشم.))
هيچ كس از حاضران پاسخ مثبت نداد, جز على(ع) كه فرمود: ((من چنين نمازى مى خوانم)). لذا پيامبر(ص) هر دو شتر را به آن حضرت عطا كرد.(14)
نماز على(ع) نمازى است كه براى طمع بهشت و يا خوف از آتش دوزخ نبود, بلكه عرض مى كرد: ((الهى ما عبدتك خوفا من عقابك, و لا طمعا فى ثوابك, ولكن وجدتك اهلا للعباده فعبدتك; خدايا تو را از خوف عذاب و طمع پاداشت, عبادت نمى كنم, بلكه تو را شايسته و سزاوار عبادت يافته ام و بر اين اساس تو را عبادت مى كنم.))(15)
مناجات و راز و نيازها و نمازهاى على(ع) در نيمه هاى شب نيز فصل ديگرى از شدت علاقه آن حضرت را به نماز نشان مى دهد, تا آن جا كه خود فرمود: ((از آن زمانى كه از رسول خدا(ص) شنيدم كه نماز شب نور است, هرگز آن را ترك نكردم.))
يكى از منافقان به نام ((ابن كوا)) كه در آن جا حاضر بود, پرسيد: حتى در ليله الهرير؟ (شب سخت زمستانى جنگ صفين كه صدها نفر كشته شده بودند و هزارها نفر زخمى كه از شدت درد ناله مى كردند و بسيار شب طاقت فرسايى بود) فرمود: حتى در ليله الهرير.(16)
عجيب اين كه در همين جنگ هنگام شدت درگيرى, على(ع) به نماز جماعت ايستاد, بعضى اعتراض كردند كه چرا اين وقت؟ فرمود: ((ما براى نماز با دشمن مى جنگيم. ))(17)
3. حضرت زهرا (س) در محراب عبادتش آنقدر به نماز مى ايستاد كه پاهايش ورم مى كرد. نور آن حضرت هنگام نماز وعبادت, در ملكوت اعلى براى اهل آسمان مى درخشيد; چنان كه ستارگان براى اهل زمين مى درخشند.(18)
4. نماز امام حسن(ع) و امام حسين(ع) و علاقه آنها به نماز نيز شبيه پدرشان حضرت على(ع) بود. علامه امينى(ره) مى نويسد: براساس روايات, حضرت على(ع)و امام حسن(ع) و امام حسين(ع) و امام سجاد(ع) در شبانه روز هزار ركعت نماز مى خواندند. (19)
امام حسن(ع) هنگام نماز, زيباترين لباس هاى خود را مى پوشيد, شخصى از علت آن پرسيد, در پاسخ فرمود:
خداوند در قرآن مى فرمايد: ((خذوا زينتكم عند كل مسجد; زينت خود را هنگام رفتن به مسجد برگيريد.))(20)
از اين رو دوست دارم تا زيباترين لباسم را بپوشم.(21)
آن حضرت هرگاه به سوى مسجد براى نماز حركت مى كرد, وقتى به در مسجد مى رسيد, سرش را به سوى آسمان بلند مى كرد و با خشوع مخصوص مى گفت: ((الهى ضيفك ببابك…; خدايا مهمان تو به در خانه ات آمده, اى نيكوبخش, گنهكارى به محضرت راه يافته, پس به لطف و كرمت از گناهانم بگذر, اى خداى بزرگوار.))(22)
5. نماز امام حسين(ع) نيز همانند نماز پدر و جدش بود, در زيارت نامه هاى متعدد آن حضرت كه از امام صادق(ع) و امام كاظم(ع) نقل شده اين جمله آمده: ((إشهد انك قد اقمت الصلاه; گواهى مى دهم كه تو نماز را برپا ساختى.))(23)
آن حضرت در ماجراى كربلا, در همه جا نماز را با جماعت خواند و چهره ملكوتى نماز و شكوه آن را در همه فراز و نشيب ها به نمايش گذاشت. او در كربلا نزديك شب عاشورا, حتى به خاطر نماز از دشمن مهلت خواست و به برادرش عباس (ع) فرمود: ((اگر مى توانى كه امروز اينان را از جنگ منصرف كنى, چنين كن, شايد امشب را در پيشگاه الهى به نماز بايستم, زيرا خدا مى داند كه من نماز براى خدا و تلاوت قرآن را دوست دارم.)) شب عاشورا تا صبح با فرزندان و برادران و يارانش مشغول نماز و مناجات بود: ((و لهم دوى كدوى النحل بين راكع و ساجد و قائم و قاعد; صداى زمزمه و ناله آنها همانند آواى بال زنبور عسل شنيده مى شد, بعضى در ركوع, برخى در سجده, جمعى در حال ايستاده و گروهى نشسته, عبادت مى كردند.)) همين سوز و گداز آنها چنان دشمن را تحت تإثير قرار داد كه سى و دو نفر از آنها همان شب به لشگر امام حسين(ع) پيوستند.(24)
از فاطمه (دختر امام حسين((ع))) نقل شده:حضرت زينب(س) شب عاشورا تا صبح به نماز و مناجات مشغول بود.)) نيز روايت شده است كه امام حسين(ع) در روز عاشورا هنگام وداع با زينب(س) به او فرمود: ((خواهرم! مرا در نماز شب فراموش نكن)) حضرت زينب(س) حتى در شب شام غريبان نماز شب خواند.(25)
امام حسين(ع) هنگام درگيرى شديد روز عاشورا, با ياران اندكش نماز جماعت ظهر را اقامه نمود و به ابوثمامه صيداوى ـ كه آن حضرت را به ياد نماز انداخته بود ـ فرمود: ((خدا تو را از نمازگزاران ذاكر قرار دهد كه نماز را ياد كردى, آرى وقت نماز فرا رسيده است.))(26)
كوتاه سخن آن كه اين ها تربيت شده پيامبر(ص) و قرآن هستند كه وقتى اين آيه (132 طه) نازل شد: ((وامر اهلك بالصلاه; اى پيامبر! خاندانت را به نماز فرمان بده)) آن حضرت هر روز صبح (اول وقت نماز صبح) به در خانه على(ع) و فاطمه(س) و حسن و حسين(ع) مىآمد و با نداى بلند خطاب به آنها مى فرمود: ((سلامت و رحمت خدا بر شما باد)) آنها جواب سلام مى دادند, پيامبر(ص) در اين وقت با صداى بلند مى فرمود: ((الصلاه الصلاه يرحمكم الله; نماز! نماز! خدا شما را رحمت كند.)) آن گاه آيه تطهير (33 احزاب) را تلاوت مى فرمود. مطابق روايت ديگر, پيامبر(ص) نه ماه اين برنامه را اجرا كرد.(27)
در آخرين سخن در اين گفتار نظر شما را به دو ماجراى زير جلب مى كنيم:
الف: فاطمه (يكى از دختران حضرت ((على))) نزد جابر بن عبدالله انصارى رفت, و چنين گفت: ((اى همنشين رسول خدا! ما بر گردن شما حقوقى داريم, يكى از حقوق ما اين است كه هر گاه شما يكى از افراد خانواده ما را ديديد كه بر اثر عبادت و رياضت در راه خدا, خود را به خطر انداخته, نزد او برو و دل سوزى كن و تذكر بده تا او خود را از خطر حفظ نمايد, لذا اين على بن الحسين(ع) (يادگار پدرش امام حسين((ع))) است كه بر اثر نماز و عبادت بسيار, بينى اش زخم شده, پيشانيش پينه بسته و زانوها و كف دست هايش آسيب ديده, و بدنش بر اثر عبادت, نحيف و فرسوده گشته است.))
جابر به خانه امام سجاد(ع) آمد و پس از كسب اجازه وارد خانه شد, او را در محراب نماز و عبادت ديد, به طورى كه عبادت بسيار, او را خسته و كوفته نموده بود. كنارش نشست و چنين عرض كرد: ((اى فرزند رسول خدا! آيا نمى دانى كه خداوند بهشت را براى شما و دوستان شما آفريده و دوزخ را براى دشمنان شما؟ بنابراين چرا در نماز و عبادت, آنقدر خود را به رنج و زحمت مى اندازيد؟))
امام سجاد(ع) به او فرمود: اى همنشين رسول خدا(ص) آيا نمى دانى كه خداوند گناه گذشته و آينده جدم رسول خدا (ص) را آمرزيده, در عين حال آن حضرت آنقدر نماز خواند و عبادت كرد كه پاهايش ورم نمود و ساق پاهايش باد كرد و شخصى به او گفت: با آن همه مقام چرا خود را آن همه رنج و زحمت مى اندازى؟ در پاسخ فرمود: ((آيا بنده سپاس گزار خدا نباشم؟))
جابر عرض كرد: ((اى پسر رسول خدا(ص)! جان عزيزت در خطر است, با اين كه شما از خانواده اى هستيد كه بلاها به خاطرآنها برطرف مى گردد و آسمان به سبب آن ها پابرجاست)).
امام سجاد(ع) فرمود: ((اى جابر! من همواره راه پدرانم (پيامبر و على و…) را پيروى مى كنم و آنها را الگو قرار مى دهم تا به آنها بپيوندم.))(28)
ب: آن گاه كه حضرت رضا(ع) در خراسان بود, روزى يكى از دانشمندان بزرگى كه منكر خدا بود (عمران صابى) به مجلس آن حضرت آمد و بين آن دو مذاكره و بحث شروع شد و ادامه يافت. بحث به جاى داغ و باريكى رسيده بود, در همين هنگام صداى اذان, فرا رسيدن وقت ظهر را اعلام كرد, امام هماندم براى نماز آماده شد و به مإمون عباسى گفت: ((الصلاه قد حضرت; وقت نماز فرا رسيد.)) عمران صابى با احساسات پرشور به امام عرض كرد: ((اى آقاى من, قلبم رام و آماده شده, بحث خود را قطع نكن, بنشين پس از پايان بحث براى نماز برو.)) امام رضا(ع) (تحت تإثير احساسات عمران قرار نگرفت و نماز اول وقت را فداى آن نكرد, و) با كمال قاطعيت فرمود: ((نصلى و نعود; نماز را برگزار مى كنيم سپس براى بحث برمى گرديم.)) امام با همراهان برخاست و نماز خواندند, پس از نماز به همان مجلس بازگشت و به بحث ادامه داد.(29)
اين ها چند نمونه از هزارها نمونه در مورد اهميت نماز در سيره درخشان پيامبر(ص) و امامان(ع) بود كه به طور فشرده بيان شد, به اميد آن كه براى همه ما الهام بخش و سازنده باشد. ان شإ الله.

پى نوشت ها:
1. در ژرفاى نماز, ص15.
2. فقه الرضا, ص6.
3. بحارالانوار, چاپ دار الكتب الاسلاميه, ج82, ص236.
4. مرسلات, ص48, تفسير مجمع البيان, ج10, ص419, تفسير مراغى, ج29, ص190.
5. بحارالانوار, ج71, ص69 و 226.
6. همان, ج46, ص57.
7. همان, ج14, ص;384 تفسير على بن ابراهيم, ص432.
8. بحارالانوار, ج71, ص;186 الغدير, ج5, ص26.
9. همان, ج82, ص227.
10. تفسير الميزان, ج1, ص154.
11. بحارالانوار, ج41, ص17.
12. الغدير, ج5, ص25, با نقل از نه مدرك از كتب اهل تسنن.
13. كشف الاسرار, خواجه عبدالله انصارى, ج1, ص179.
14. بحار, ج84, ص;249 و ج41, ص181.
15. همان, ج41, ص14.
16. همان, ص17.
17. تذكره الصلاه, مهدى معزالدوله, چاپ تهران, سال1377.
18. بيت الاحزان, محدث قمى, ص41 و 42.
19. الغدير, ج5, ص25.
20. اعراف, 31.
21. بحار, ج83, ص185.
22. همان, ج43, ص339 و 345.
23. كامل الزيارات, ص326 و 228 و 235 و 245.
24. لهوف, سيد بن طاووس ص154 (وقايع شب عاشورا)
25. زينب الكبرى, الاستاد نقدى, ص;50 رياحين الشريعه, ج2, ص61 و 62.
26. مقتل الحسين, مقرم, ص294.
27. تفسير نورالثقلين, ج3, ص409 (به طور اقتباس).
28. مناقب آل ابى طالب, ج4, ص148 و 149.
29. عيون اخبار الرضا, ج1, ص172.
 
/

شرح دعاى كميل

 

شرح دعاى كميل

حجه الاسلام والمسلمين حسين انصاريان

 2. رحمت و مهربانى

در ابتداى بحث در توضيح رحمت خدا تا جايى كه اقتضا داشت مطالب مشروح و مفصلى نگاشته شد, و خوانندگان عزيز را به اين حقيقت توجه دادم كه رحمت رحيميه حق شامل انسان هايى مى شود كه به لوازم بندگى و طاعت ملتزم باشند, و به خصوص نسبت به بندگان پروردگار با رحمت و مهربانى معامله كنند, و از ستم بر آن ها و رنجاندنشان, و پايمال كردن حقشان, و سخت گيرى بر آنان بپرهيزند, و همواره قاعده ريشه دار (ارحم ترحم)(1) مهربانى كن تا به تو مهربانى شود را مورد توجه قرار دهند.
انسان اگر درباره فرائض و واجبات الهى كوتاهى كند و از عمل به دستورات حق روى بگرداند, و از گناهان دورى نكند, و با مردم با بى مهرى, و از سر تلخى و خشم رفتار كند, نبايد از حضرت حق و از ديگران خود توقع مهر و رحمت داشته باشد.
در مورد رحمت حق روايات بسيار مهمى در كتاب هاى با ارزش حديث وارد شده است كه به بعضى از آنها اشاره مى شود:
رسول خدا(ص) فرمودند: ((ان لله تعالى مإه رحمه انزل منها رحمه واحده بين الجن والانس والطير والبهائم والهوام فبها يتعاطفون و بها يتراحمون و آخرتسعا و تسعين رحمه يرحم الله بها عباده يوم القيامه;(2) خدا را صد رحمت است كه يك رحمتش را ميان جن و انسان و پرندگان و حيوانات و وحشى ها نازل كرده و همه آنان به وسيله آن يك رحمت به يكديگر محبت و مهر مى ورزند و با نود و نه رحمت ديگر در روز قيامت به بندگانش رحم مى كند.
در جاى ديگر نيز فرموده: ((ان الله عزوجل يقول يوم القيامه للمومنين هل اجبتم لقائى؟ فيقولون: نعم يا ربنا فيقول لم؟ فيقولون: رجونا عفوك و مغفرتك فيقول: قد اوجبت لكم مغفرتى;(3) خداى عزوجل روز قيامت به مومنين مى گويد: لقاى مرا دوست داشتيد؟ مى گويند آرى اى پروردگارمان! مى گويد براى چه؟ مى گويند: چون به گذشت و آمرزشت اميد داشتيم, مى گويد آمرزشم را بر شما واجب نمودم.))
هم چنين مى فرمايد: ((يقول الله يوم القيامه, اخرجوا من النار من ذكرنى يوما إو خافنى فى مقام;(4) خدا روز قيامت مى گويد: هر كس مرا يك روز ياد كرده, يا در مقامى از من ترسيده از آتش بيرون آوريد.))
و نيز آن حضرت فرمود:
((الله تعالى ارحم بعبده المومن من الوالده الشفيقه بولدها;(5) خداى تعالى به بنده مومنش از پدر مهربان نسبت به فرزندش مهربان تر است.))
البته بايد به اين حقيقت توجه كنيم كه سبب جلب رحمت خدا عبادت و طاعت و دورى از گناه و مهرورزى به ديگران است. در روايت با ارزشى از پيامبر خدا نقل شده است:
((الراحمون يرحمهم الله ارحموا من فى الارض يرحمكم من فى السمإ; خدا به رحمت كنندگان رحم مى كند, لذا به هر كس در زمين است رحم كنيد تا خدا به شما رحم كند. ))
صاحب كتاب ((انيس الليل)) از كتاب ((زينه المجالس)) نقل مى كند كه در حديث آمده: وقتى موسى در مقام راز و نياز به پروردگار عرض كرد: به كدام خصلت از خصايل به رضايت و خوشنودى تو اختصاص يافتم؟ خطاب رسيد: وقتى كه گوسفندان شعيب را مى چراندى و به كار چوپانى اشتغال داشتى در يك روز تابستانى كه هوا حرارت زيادى داشت بزغاله اى از گله گريخت, تو دنبال آن روان شدى و مسافت زيادى رفتى و از زيادى حرارت و بسيارى حركت به رنج و زحمت افتادى, چون به آن حيوان رسيدى او را در كنار گرفتى و گفتى مرا و خودت را به مشقت انداختى سپس او را به دوش گرفتى و به گله باز گرداندى, پس به خاطر مهر و محبتى كه به او ورزيدى تاج اصطفا بر سرت نهادم, و كمربند كرامت بر كمرت بستم و تو را به مقام رسالت و نبوت برگزيدم. (6)
در حديث آمده: ((قال رجل للنبى(ص)ـ: احب ان يرحمنى ربى قال: ارحم نفسك وارحم خلق الله يرحمك الله;(7) مردى به پيامبر گفت: دوست دارم پروردگارم به من رحم كند, فرمود: به خودت و به آفريده ها رحم كن كه خدا به تو رحم مى كند.))
آن حضرت فرمود:
((تعرضوا الرحمه الله بما إمركم به من طاعته;(8) خود را به سبب طاعتى كه خدا شما را به آن امر كرده در معرض رحمت خدا قرار دهيد.))
اميرالمومنين (ع) فرمود:
((ابلغ ما تستدر به الرحمه ان تضمر لجميع الناس الرحمه;(9) رساترين چيزى كه به سبب آن, رحمت فراوان و زياد مى شود اين است كه درباره همه مردم قصد رحمت داشته باشى.))
و نيز آن حضرت فرمود: ((بالعفو تنزل الرحمه;(10) با گذشت از مردم رحمت نازل مى شود.))
و نيز فرمود: ((رحمه الضعفإ تستنزل الرحمه;(11) مهربانى و رحمت نسبت به ناتوانان, رحمت خدا را بر رحم كنندگان نازل مى كند.))
امام باقر (ع) فرمود:
((تعرض للرحمه و عفو الله بحسن المراجعه واستعن على حسن المراجعه بخالص الدعإ والمناجاه فى الظلم;(12) خود را با توبه و بازگشت نيك در معرض رحمت و عفو خدا قرار بده و براى بازگشت نيك از دعاى خالص و راز و نياز در دل شب تار كمك بخواه.))

O رضا و قناعت نسبت به رزق و روزى

وجود مقدس و مباركى كه همه موجودات عرصه غيب و شهود جلوه علم و حكمت و عدل و رحمت اويند و به اراده استوارش آنان را پديد آورد و هر يك را در قرارگاه معين خودشان قرار داد و به سوى هدفى كه براى آنها مقرر نموده است هدايت كرد, رزق و روزى هر كدام را بر پايه اقتضاى حياتش و مناسب با زندگى و شإنش بر عهده گرفت و بر خود لازم و واجب فرمود كه روزى آنان را بر اساس تكاپو و فعاليتى كه براى به دست آوردن روزى از خود نشان مى دهد به او برساند:
((وما من دآبه فى الارض الا على الله رزقها;(13) هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر اين كه روزى و رزقش بر عهده خداست.))
خداى مهربان براساس مصلحت و حكمت, روزى بندگان را به دو صورت به آنان مى رساند: به گروهى گسترده و وسيع و به فرقه اى محدود و تنگ:
((ان ربك يبسط الرزق لمن يشإ ويقدر انه كان بعباده خبيرا بصيرا;(14) همانا پروردگارت روزى را براى هر كس كه بخواهد وسعت مى دهد و تنگ مى گيرد, يقينا او به بندگانش آگاه و بيناست.))
خداى كريم براى اين كه بندگانش بتوانند روزى حلال و پاك به دست آورند راه هاى مشروعى; چون دام دارى, زراعت, تجارت, صنعت و مشاغل مثبت ديگرى كه محصول فكر و عقل و قدرت بازوست قرار داده و براى احدى از راه هاى نامشروع ـ چون دزدى, غارت, چپاول, رشوه, ربا, غصب, مشروب فروشى ـ رزق و روزى مقرر نكرده است. البته به اندازه اى كه مردم از حرام به دست مىآورند از روزى حلال آنان مى كاهد.
قرآن مجيد و روايات, مردم را براى به دست آوردن روزى حلال از طريق كسب هاى مشروع تشويق مى كنند. وسعت و تنگى رزق را پس از به دست آوردنش از راه مشروع مصلحت خدا نسبت به انسان مى دانند كه واجب است انسان به اين مصلحت خواهى با كمال رضايت و خوشنودى تن دهد.
آيين مقدس اسلام طلب روزى حلال را واجب و آن را عبادتى بزرگ برشمرده و زحمت كشيدن و رنج بردن و به كار گرفتن بدن را براى به دست آوردن رزق, كليد بسيارى از ارزش ها مى داند:
در بسيارى از روايات از رسول خدا نقل شده است:
((طلب الحلال فريضه على كل مسلم و مسلمه;(15) دنبال (روزى) حلال رفتن بر هر مرد و زن مسلمانى واجب است.))
در جاى ديگر مى فرمايد: ((طلب الحلال فريضه بعد الفريضه;(16) دنبال حلال رفتن, واجبى پس از واجب ديگر است.))
و ((طلب الحلال جهاد;(17) دنبال حلال رفتن جهاد در راه خداست.))
روايات اسلامى امورى را مطرح كرده اند كه به كارگيرى آنها سبب اضافه شدن و وسعت رزق است.
هنگامى كه از سوى شخصى به رسول خدا گفته شد: علاقه دارم رزق و روزى بر من وسعت يابد, حضرت فرمود:
((دم على الطهاره يوسع عليك فى الرزق;(18) بر پاكى و طهارت مداومت كن, كه رزق و روزى بر تو وسعت خواهد گرفت.))
اميرالمومنين(ع) فرمود: ((مواساه الاخ فى الله عزوجل تزيد فى الرزق;(19) كمك و يارى رساندن به برادر دينى روزى را مى افزايد.))
آن حضرت فرمود: ((استعمال الامانه يزيد فى الرزق;(20) به كارگيرى امانت روزى را اضافه مى كند.))
امام باقر(ع) نيز فرمود: ((عليك بالدمإ لاخوانك بظهر الغيب فانه يهيل الرزق;(21)
پشت سر برادران دينى ات به آنان دعا كن كه اين دعا كردن روزى فراوانى را بر تو فرود مى ريزد.))
امام صادق(ع) هم فرمود:
((من حسن بره إهل بيته زيد فى رزقه;(22) كسى كه نيكوكارى اش به خانواده اش زيبا و نيكو باشد, به روزىاش افزوده مى شود.))
((حسن الخلق يزيد فى الرزق;(23) اخلاق حسنه رزق را مى افزايد.))
فعاليت و كوشش براى به دست آوردن روزى حلال از امور باارزش و جزء عبادات بسيار مهم اسلامى است.
رسول خدا مى فرمايد:
((من إكل من كديده نظر الله اليه بالرحمه ثم لايعذبه ابدا;(24) كسى كه از تلاش و زحمت خودش تحصيل روزى كند خدا به او نظر رحمت مى اندازد و هرگز او را عذاب نمى كند!))
و نيز آن حضرت فرمود: ((من إكل من كديده كان يوم القيامه فى عداد الانبيإ و يإخذ ثواب الانبيإ; كسى كه از راه تلاش و زحمت خودش روزى به دست آورد, روز قيامت در شمار پيامبران است و پاداش پيامبران را دريافت مى كند.))
حضرت رضا(ع) نيز فرمود:
((ان الذى يطلب من فضل يكف به عياله إعظم اجرا من المجاهد فى سبيل الله;(25) به يقين كسى كه رزق خدا را با تلاش مشروع خود مى طلبد, تا اهل بيتش را به سبب آن از گدايى و نيازمندى حفظ كند پاداشش از مجاهد در راه خدا بيشتر است.))
رسول خدا فرمود:
((العباده عشره إجزإ تسعه اجزإ فى طلب الحلال;(26) عبادت ده جزءاست كه نه جزء آن در طلب حلال است.))
در هر صورت رزق, واقعيتى است كه بر سفره گسترده جهان نهاده شده و نسبت به هر كسى هم اندازه معين دارد و اين اندازه معين بر پايه مصلحت خدا است. گستردگى نعمت نشانه اى بر محبوبيت صاحب نعمت نزد خدا نيست و تنگى و ضيق نعمت هم علامت مغضوب بودن عبدى كه داراى تنگى نعمت است نمى باشد, بلكه نعمت فراوان و تنگى رزق براى اهل دنيا زمينه امتحان است تا ثروتمند به شكر و تنگدست به صبر امتحان شود و شاكر از اين راه و صابر از اين طريق به پاداش عظيم الهى برسند. نيز ثروتمند با انفاق مال به تنگدست اجرى افزون دريافت كند و تنگدست با حفظ شخصيت خويش و صبر بر قضاى الهى به جزايى فوق العاده نائل شود.
آن كه در وسعت رزق است بايد بداند كه اگر قيام به سپاسگزارى ـ كه خرج كردن نعمت در مسير صحيح و قرار دادن نعمت در مخارج مشروع است ـ ننمايد به عذاب دنيايى, و آخرتى گرفتار مى گردد و آن كه در ضيق و تنگدستى است هم اگر در برابر اين تنگدستى صبر نكند و استقامت نورزد و دين را براى رفع تنگدستى با مردم نامرد معامله كند به عذاب دنيايى و آخرتى دچار خواهد شد. در اين كه وسعت رزق و تنگى آن, امتحان و آزمايشى از جانب خداست اميرمومنان مى فرمايد:
((و قدر الارزاق فكثرها و قللها و قسمها على الضيق و السعه فعدل فيها ليبتلى من إراد بميسورها و معسورها و ليختبر بذلك الشكر و الصبر من غنيها و فقيرها;(27) … و روزى مردم را مقدر فرمود و آن را براى برخى فراوان و براى بعضى ديگر اندك قرار داد و ارزاق را بر پايه تنگى و وسعت قسمت كرد. در اين تقسيم بندى عدالت به خرج داد تا هر كس را بخواهد با فراوانى رزق و كمى و تنگى آن آزمايش كند و به اين وسيله ثروتمندان و تنگدستان را از جهت شكر نعمت و تحمل سختى در مجراى امتحان قرار دهد.))
از طرف ديگر مومن بايد به تقسيم عادلانه حضرت حق نسبت به رزق و روزى, و آن چه سهم او شده است راضى و خشنود باشد و از خشم گرفتن به تقسيم حق و سهم رزقش ـ به ويژه اگر به او بنابر مصلحت تنگ گرفته باشد ـ راضى و خشنود باشد و با اقتداى به امام عارفان و سرمشق مومنان حضرت على ـ عليه السلام ـ حال رضا و خشنودى را به طور دائم براى سلامت دنيا و آخرتش از خدا بخواهد و با زارى و تضرع به درگاه حضرت حق عرضه بدارد:
((ان تسامحنى و ترحمنى و تجعلنى بقسمك راضيا قانعا; پروردگارا نسبت به من سهل انگار باش, و مرا مورد رحمت قرار ده و به سهمى كه از روزى نصيب من نموده اى مرا خشنود و قانع ساز.))
امام مجتبى ـ عليه السلام ـ در اين زمينه مى فرمايد:
((كيف يكون المومن مومنا و هو يسخط قسمه و يحقر منزلته و الحاكم عليه الله;(28) چگونه مومن مومن است در حالى كه به سهم رزق و روزى اش ناخرسند است و منزلت و جايگاهش را كوچك مى شمارد, در صورتى كه خدا حاكم بر همه شئون اوست.))
رسول خدا(ص) مى فرمايد: به جبرئيل گفتم تفسير رضا چيست؟
جبرئيل گفت:
((الراضى لايسخط على سيده إصاب من الدنيا إم لم يصب و لا يرضى لنفسه باليسير من العمل;(29) شخص راضى بر آقاى خود حضرت حق خشم نمى گيرد; چه به چيزى از دنيا برسد يا نرسد و نسبت به خود به عمل اندك راضى نمى شود.))
امام صادق(ع) فرمود:
((إرض بما قسم الله لك تكن غنيا;(30) به آن چه خدا از روزى و رزق نصيب تو كرده خشنود باش كه بى نياز مى شوى.))
اميرالمومنين (ع) مى فرمايد:
((من رضى من الله بما قسم له استراح بدنه;(31) كسى كه از خدا نسبت به رزقى كه سهم او قرار داده راضى باشد, بدنش استراحت مى كند.))
امام صادق(ع) هم فرمود:
((من لم يرض بما قسم الله عزوجل اتهم الله تعالى فى قضائه;(32) كسى كه به روزى و رزق خدا ـ كه بر پايه مصلحت او قرار داده ـ رضايت ندهد خدا را در حكمرانى و تدبيرش متهم نموده است.))
هنگامى كه از اميرالمومنين(ع) تفسير آيه شريفه: ((فلنحيينه حياه طيبه;(33) را پرسيدند, فرمود: حيات طيبه قناعت است.))
نيز آن حضرت فرمود:
((انتقم من حرصك بالقنوع كما تنتقم من عدوك بالقصاص;(34) از حرص و آزمندى خود كه تو را به عرصه گاه حرام وارد مى كند, و دين و دنيايت را تباه مى نمايد با قناعت به داده خدا انتقام بگير, چنان كه از دشمنت با قصاص انتقام مى گيرى.))
در معارف اهل بيت(ع) آمده: حرص و طمع, رزق و روزى را نمى افزايد و كليد افزايش ثروت پاك و حلال نيست, بلكه حرص و طمع آدمى را به حرام دچار مى كند, حرامى كه پايه هاى ايمان را سست و اصول اخلاق را نابود و دنيا و آخرت انسان را تباه مى كند و سبب بر باد رفتن آبرو مى شود.
قناعت به حلال خدا و آرام بودن به سهمى كه از روزى براى انسان مقرر شده گنجى است كه پايان ندارد و حقيقتى است كه خير دنيا و آخرت آدمى را تضمين مى كند.
رسول خدا مى فرمايد:
((خيار إمتى القانع, و شرارهم الطامع;(35) خوبان امتم قانعانند و بدان آنها طمع كارانند.))
امام باقر(ع) مى فرمايد:
((إكل على من تمر ذقل ثم شرب عليه المإ, ثم ضرب على بطنه و قال: من ادخله بطنه النار فابعده الله;(36) على(ع) بدترين نوع خرما را ـ كه در بازار ارزشى نداشت ـ مى خورد, سپس روى آن آب مى نوشيد, آن گاه بر شكمش مى زد و مى گفت: كسى كه شكمش او را وارد دوزخ كند, خدا وى را از رحمتش دور سازد.))
امام باقر و حضرت صادق(ع) فرمودند:
((من قنع بما رزقه الله فهو من إغنى الناس;(37) كسى كه به آنچه خدا روزى او كرده قناعت ورزد از بى نيازترين مردم است.))
و نيز حضرت صادق(ع) مى فرمايد:
((إقنع بما قسم الله لك و لا تنظر الى ما عند غيرك و لاتتمن ما لست نائله فانه من قنع شبع و من لم يقنع لم يشبع و خذ حظك من آخرتك;(38) به آن چه خدا از روزى و رزق, نصيب تو كرده قانع باش و چشم به آنچه نزد ديگران است مدوز و به ثروت مردم طمع مكن و آنچه را به آن نمى رسى آرزو نداشته باش, بى ترديد كسى كه قناعت ورزيد سير شد و آن كه قانع به داده خدا نشد سير نگشت و نصيب و سهمت را از آخرت برگير.))
على(ع) مى فرمايد:
((كيف يستطيع على صلاح النفس من لايقنع بالقليل;(39) كسى كه به رزق و روزى كم و ثروت اندك قناعت نورزد, چگونه بر اصلاح كردن خود قدرت دارد!))
شاعر چه زيبا سروده:
خاركش پيرى با دلق درشت
پشته خار همى برد به پشت
لنگ لنگان قدمى بر مى داشت
هر قدم دانه شكرى مى كاشت
كى فرازنده اين چرخ بلند
وى نوازنده دل هاى نژند
كنز دولت به رخم بگشادى
تاج عزت به سرم بنهادى
حد من نيست ثنايت گفتن
گوهر شكر عطايت سفتن
نوجوانى به جوانى مغرور
رخش پندار همى راند ز دور
آمد آن شكرگزاريش بگوش
گفت كاى پير خرف گشته, خموش
عمر در خار كشى باخته اى
عزت از خوارى نشناخته اى
پير گفتا كه چه عزت زان به
كه نيم بر در تو بالين نه
شكر گويم كه مرا خوار نساخت
به خسى چون تو گرفتار نساخت
همره حرص شتابنده نكرد
بر در شاه و گدا بنده نكرد
داد با اين همه آزادگى ام
عز آزادى و آزادگى ام

O تواضع هميشگى

تواضع و فروتنى, حقيقتى بسيار باارزش و از حقايق اخلاقى اى است كه سبب رفعت و سربلندى و وسيله اى براى رسيدن به مقامات ملكوتى و معنوى است.
ارزش تواضع و فروتنى تا جايى است كه اميرالمومنين(ع) آن را در دعاى كميل با حال ندبه و زارى از حضرت حق براى خود درخواست مى كند.
تواضع و فروتنى واقعيتى است كه اگر انسان در همه حالات آن را به كار گيرد به خير دنيا و آخرت و به سعادت ابدى نايل مى شود. از عذاب آخرت مصون مى گردد و به راحتى, به بهشت عنبر سرشت مى رسد.
تواضع و فروتنى بايد در دو مورد به كار گرفته شود: يكى در برابر حق و ديگر در برابر خلق. تواضع در برابر حق به اين است كه انسان همه دستورات خداى مهربان را ـ چه در امور دنيايى و چه در امور آخرتى اى كه در قرآن و سنت پيامبر و گفتار امامان و اولياى خاص حق بيان شده ـ با عمق قلب و ذات جان بپذيرد و پس از پذيرفتن آن با همتى بلند و نشاطى وافر و عشقى سرشار به كار بندد.
تواضع و فروتنى در برابر خلق نيز به اين است كه انسان خود را از ديگر برادران مومن و مسلمانش برتر نداند, يعنى خود را مقامى بالاتر از آنان به حساب نياورد و به آنان به چشم حقارت نظر نكند و از احترام و خاكسارى نسبت به آنان و يارى دادنشان در همه امور دريغ نورزد. از خطا و اشتباه آنان با بزرگوارى و كرامت گذشت كند, حتى پس از گذشت كردن, با همه وجود به آنان احسان و نيكى نمايد و احترام آنان را ـ چه در خلوت و چه در آشكار ـ رعايت كند.

O قرآن و تواضع

قرآن مجيد علاوه بر اين كه همه مردم را به تواضع در برابر حق دعوت مى كند, از مومنان هم مى خواهد كه نسبت به اهل ايمان و گرويدگان به اسلام تواضع و فروتنى را رعايت كنند; حتى پيامبر بزرگ اسلام را ـ كه شخصيتى برتر از فرشتگان و جن و انس است و برتر از مقام معنوى او مقامى در صاحب مقامات نيست ـ به اين صفت پسنديده امر مى كند و از او مى خواهد كه در برابر اهل ايمان تواضع كند: ((واخفض جناحك للمومنين;(40) نسبت به همه مومنان فروتن و متواضع باش.))
و ((تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض ولا فسادا والعاقبه للمتقين;(41) ما[ زمينه بهره مند شدن از همه نعمت هاى جاويد] خانه آخرت را براى كسانى قرار مى دهيم كه در زمين خواهان برترى و فساد نيستند و سرانجام نيكو ويژه پرهيزكاران است.
قرآن به صراحت مى گويد: خدا اهل تكبر را دوست ندارد و آلودگان به صفت ناپسند تكبر اهل دوزخ اند:
((انه لا يحب المستكبرين;(42) يقينا خدا دارندگان صفت تكبر را دوست ندارد.
و ((اليس فى جهنم مثوى للكافرين;(43) آيا براى متكبران جايگاهى در دوزخ نيست؟ ))

O تواضع در آينه روايات

از رسول خدا(ص) روايت شده است: ((ما لى لا إرى عليكم حلاوه العباده؟ قالوا و ما حلاوه العباده; قال: التواضع;(44) چه شده كه من شيرينى عبادت را در شما نمى بينم؟ گفتند: شيرينى عبادت چيست؟ فرمود: تواضع.))
اميرالمومنين(ع) با بيان تواضع پيشينيان مومن و آنان كه همواره نسبت به حق و درباره خلق فروتن بودند مردم را پند مى دهد: ((ولكنه سبحانه كره اليهم التكابر, و رضى لهم التواضع, فالصقوا بالارض خدودهم, و عفرو فى التراب وجوههم, و خفضوا اجنحتهم للمومنين;(45) خداوند پاك, تكبر را ناخوشايند آنان قرار داد و تواضع و فروتنى را براى آنان پسنديد, پس قسمتى از صورت خود را به نشانه عبادت به زمين چسبانيدند و صورت هايشان را به علامت بندگى در خاك ساييدند و در برابر همه مومنان تواضع و فروتنى كردند.))
و نيز آن حضرت فرمود:
((عليك بالتواضع فانه من إعظم العباده;(46) ملازم تواضع باش, زيرا تواضع از بزرگ ترين عبادات است.))
امام صادق(ع) در بيان حد و مرز تواضع مى فرمايد:
((التواضع ان ترضى من المجلس بدون شرفك, و ان تسلم على من لاقيت, و ان تترك المرإ و ان كنت محقا و رإس الخير التواضع;(47) تواضع خشنود بودنت به محل نشستنى اى است كه آن محل پايين تر از برترى و بزرگوارى توست و اين كه هر كه را ديدار كنى به او سلام نمايى و جدال و ستيز در بحث و گفت و گو را رها كنى; هرچند حق با تو باشد و رإس خير تواضع است.))
رسول خدا(ص) فرمود:
((ان افضل الناس عبدا من تواضع عن رفعه;(48) همانا برترين مردم از جهت بندگى كسى است كه با وجود برترى مقام, فروتنى كند.))
و نيز آن حضرت فرمود:
((ان التواضع يزيد صاحبه رفعه فتواضعوا يرفعكم الله;(49) فروتنى به صاحبش مقام و مرتبه مى افزايد, پس فروتنى كنيد تا خدا شما را بلند مقام گرداند.))
دانشمندان علم اخلاق تكبر را ـ كه صفتى ناپسند و حالتى شيطانى است ـ افراط شمرده اند و خوارى و ذلت نشان دادن در برابر هر كسى را تفريط به حساب آورده اند. تواضع و فروتنى كه صفتى انسانى و حالتى پسنديده است به عنوان حد وسط و مرز اعتدال و ميانه روى دانسته اند.
از امامان معصوم روايت شده است كه تواضع و فروتنى در برابر خدا, قراردادن همه وجود خود در مدار عبوديت و بندگى است و با مردم معامله و معاشرت همراه با انصاف و عدالت و خود را در حقوق انسانى با ديگران برابر و مساوى دانستن است.

O تواضع رسول خدا

رسول بزرگوار اسلام با تهى دستان, مستمندان, فقيران و نيازمندان متواضعانه نشست و برخاست داشت, به هر كس مى رسيد ـ گرچه طفل خردسال بود ـ سلام مى كرد. بى ريا روى زمين مى نشست, با مردم كوچه و بازار ـ به ويژه بى نوايان ـ انس مى گرفت. از حال آنها و زندگى و معيشت و كارشان جويا مى شد.
بر عادىترين مركب سوار مى شد, گوسفندان را خود مى دوشيد. لباسش را خود مى شست. با خادمان خانه هم غذا مى شد و در ميان مردم, هم چون يك فرد عادى زندگى مى كرد.

O تواضع على بن ابى طالب(ع)

اميرالمومنين (ع) نيز همانند پيامبر متواضعانه زندگى مى كرد. ابن عباس مى گويد: روزى بر آن حضرت وارد شدم ديدم كفش خود را وصله مى زند, گفتم: اين كفش ارزش وصله زدن ندارد, فرمود: به خدا سوگند! اين كفش از دنياى شما نزد من محبوب تر است از اين كه دنيا را به دست آورم و حقى را پايمال كنم. من دوست دارم اين كفش را وصله بزنم و اين كار را بر خود عيب و عار نمى دانم و علاقه دارم اگر حكومتى در اختيارم باشد به وسيله آن حق را بر پا كنم و رسم باطل را براندازم. ابن عباس در ادامه گفتارش مى گويد: على(ع) لباسش را هم خود وصله مى زد و بر عادىترين مركب سوار مى شد!(50)

O تواضع سليمان

سليمان(ع) داراى چنان حشمت و جلال و عظمتى بود كه او را در اين زمينه هم پايه اى نبود, ولى به اندازه اى متواضعانه و با انصاف رفتار مى كرد كه حتى مورى ناتوان هم نمى توانست او را محاكمه كند و حق طبيعى خود را از سليمان دريافت دارد.
روزى مورى روى دستش به حركت آمد, سليمان مور را از روى دستش برداشت و بر زمين گذاشت. سليمان مانند همه فكر نمى كرد كه مور بر او اعتراض كند و او را مورد بازخواست قرار دهد, ولى تواضع و عدالت و ضعيف نوازى سليمان كار را به جايى رسانيده بود كه مور لب به سخن گشوده و گفت: اين خودپسندى چيست؟ اين بزرگ منشى چيست؟ مگر نمى دانى من بنده خدايى هستم كه تو نيز بنده او هستى, از نظر بندگى خدا چه تفاوتى ميان من و توست كه تو با من چنين رفتار كردى؟
سليمان از صراحت گويى مورچه متإثر شد, آرى دچار اضطراب و تإثر شد كه اگر روز قيامت با چنين بيانى در پيشگاه حق محاكمه شود چه بايد كرد, همين اضطراب و تإثر, او را از حال طبيعى خارج ساخت, وقتى به حال آمد فرمان داد مور احضار شود. شايد شما فكر كنيد مور را احضار كرد تا به جرم صراحت لهجه گرفتارش كند و او را زير شكنجه و آزار قرار دهد! ولى سليمان مرد خداست, داراى مقام نبوت است, به همه حسنات اخلاقى آراسته است و كمالات انسانى در او جلوه گر است. او از صراحت گفتار مور خوشحال شد و از اين كه زيردستانش اين همه آزادى دارند كه حتى مثل مورى جرإت اعتراض دارد خرسند گرديد.
سليمان از مور پرسيد: چرا با چنين صراحت لهجه سخن گفتى و چرا اين گونه اعتراض كردى؟
مور گفت: پوست و گوشت و اندام من ضعيف است, شما مرا گرفتى و به زمين افكندى و دست و پا و بدنم در فشار قرار گرفت و مرا ناراحت كرد و اين برخورد سبب شد تا من بر تو اعتراض كنم.
سليمان گفت: چون تو را به زمين افكندم و سبب ناراحتى است را فراهم ساختم و دچار شكنجه ات كردم از تو عذر مى خواهم, يقينا من اين كار را از روى قصد و غرض بدى انجام ندادم لذا جاى عذر دارد. بنابراين از تو معذرت مى خواهم.
آرى سليمان با آن جلال و حشمت وقتى مى بيند اندكى از حدود اخلاق پا فراتر گذاشته ناراحت مى شود و از طرف مقابلش گرچه مورى ضعيف است عذرخواهى مى كند!!
مور گفت: من از تو گذشت مى كنم و از اين كارى كه كردى چشم پوشى مى نمايم به شرط اين كه روى آوردنت به دنيا از روى شهوت و ميل نباشد, ثروت و مال دنيا را براى رفاه و آسايش هم نوع خود بخواهى, غرق در خوش گذرانى و اسراف نشوى, آن چنان دچار خوشى لذت نگردى تا ملت بى نوا را از ياد ببرى و هر درمانده و وامانده اى از تو كمك و يارى طلبيد به او يارى رسانى.
سليمان ـ كه قلب پاكش مملو از مهربانى و محبت و لطف و عنايت به زير دستان بود ـ شرايط مور را متواضعانه پذيرفت و مور هم از سليمان درگذشت.(51)
زخاك آفريدت خداوند پاك
پس اى بنده افتادگى كن چو خاك
حريص و جهان سوز و سركش مباش
زخاك آفريدت چو آتش مباش
چو گردن كشيد آتش هولناك
به بيچارگى تن بينداخت خاك
چو آن سرفرازى نمود اين كمى
از آن ديو كردند از آن آدمى
تواضع سر رفعت افرازدت
تكبر به خاك اندر اندازدت
به عزت هر آن كو فروتر نشست
به خوارى نيفتد ز بالا به پست
به گردن فتد سركش تند خوى
بلنديت بايد بلندى مجوى
بلنديت بايد تواضع گزين
كه اين بام را نيست سلم جز اين

پى نوشت ها:
1. انيس الليل, ص166.
2. محجه البيضإ, ج8, ص384.
3 و 4 و 5. همان, ص384 ـ 385.
6. انيس الليل, ص166.
7 و 8 و 9. تفسير معين, ص580.
10. تفسير معين, ص580.
11. همان.
12. بحار, ج78, ص164.
13. سوره هود, آيه6.
14. سوره اسرإ, آيه30.
15 و 16 و 17. ميزان الحكمه, ج2, ص1075.
18 و 19 و 20 و 21 و 22 . همان, ص1073.
23. همان, ص1075.
24 و 25. همان, ص1074 و 1075.
26. نهج البلاغه, خطبه90.
27. ميزان الحكمه, ج2, ص1093.
28. بحار, ج69, ص373.
29 و 30. ميزان الحكمه, ج2, ص1094.
31. بحار, ج78, ص202.
32. سوره نحل, آيه97.
33. غررالحكم, ص2339.
34 و 35 . ميزان الحكمه, ج3, ص2637.
36 و 37. كافى, ج2, ص138 و 139.
38. سوره حجر, آيه88.
39. سوره قصص, آيه83.
40. سوره نحل, آيه23.
41. سوره زمر, آيه60.
42. ميزان الحكمه, ج4, ص3554.
43. نهج البلاغه, خطبه192.
44. بحار, ج75, ص119.
45. همان, ص123.
46. همان, ج77, ص179.
47. ميزان الحكمه, ج4, ص3558.
48. تذكره ابن جوزى, ص67.
49. قصص الانبيإ, ثعلبى, ص288.
/

چرا اين همه سكوت و انفعال!

 

چرا اين همه سكوت و انفعال؟! (2)

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

O روحانيون نبايد ابزار پيروزى موج سواران شوند!

در بخش نخستين مقاله (گفتيم كه مسئوليت عالمان دين ـ به ويژه در شرايطى كه سكان دار حكومت و قدرت اند ـ بسيار سنگين است. روحانيت چه بخواهد و چه نخواهد بايد در برابر هر زشت و زيبايى اى كه در روند حاكميت و رده هاى مديريت كشور صورت مى گيرد پاسخ گو باشد. روزى روحانيت در گوشه اى نشسته بود و حكومت در دست ديگران بود و مردم از مراجع و روحانيون و علما و فضلاى حوزوى و دانشگاهى انتظار چندانى نداشتند, چون داراى قدرت نبودند, هر خلافى اتفاق مى افتاد, آن را به حساب دولت و كارگزاران مى گذاشتند. اما امروزه دولت, مجلس, محاكم قضايى, فرهنگ, اقتصاد, سياست تا برسد به دارايى و شهردارى و كليه نهادهاى حاكم و مديران و مجريان, ـ بى واسطه يا به واسطه ـ تحت قدرت روحانيت است. رياست سه نهاد نظام به عهده روحانيون است. وزارتخانه ها ـ مستقيم يا غير مستقيم ـ در اختيار روحانيون قرار دارد; حتى آن جا كه وزارتى مثل آموزش و پرورش و وزارت علوم, گرچه تحت رياست روحانيت نباشد, اما در حقيقت زير لواى روحانيت است.
بنابراين حتى اگر شهردارى هم تخلف كند, يا صدا و سيما بد عمل كند, و يا هر محكمه و دادگاهى, قضاوت ناحق كند, بالاخره روحانيت بايد پاسخ گو باشد. علاوه بر اينها در رإس اين نظام مقام رهبرى قرار دارد كه اختيارات اين مقام عالى فوق همه اركان نظام است. بنابراين در يك جمع بندى كلى مى توان گفت: امروزه مردم روحانيت را مى شناسند, چرا كه حكومت, اسلامى است و روحانيت در رإس امور كشور قرار دارد, لذا هر جا كارى برخلاف شرع مقدس انجام گيرد بايد خبر آن از هر طريق ممكن به مسئولين عالى نظام برسد تا آنها راه چاره اى بينديشند و در رفع خلاف بكوشند وگرنه هيچ عذر موجهى در برابر خدا و خلق خدا از آنها پذيرفته نيست.

O سرنوشت اسفبار امر به معروف و نهى از منكر

در اين جا يك قدم فراتر نهاده و مى گوييم: حتى اگر روحانيت در رإس نظام نبود باز هم اين قشر محترم نمى توانست از خود رفع مسئوليت كند, چرا كه اسلام آئين نظارت عمومى و امر به معروف و نهى از منكر است. آن همه آيات و روايات درباره رويارويى با ظلم و ناروايى شامل همه كسانى مى شود كه دعوى ديندارى دارند, تا چه رسد به آنان كه رهبرى دينى مردم را به عهده داشته باشند.
لذا همان گونه كه در مقاله پيشين گفتيم, امام حسين(ع) در گفتار خود با عالمان دين به اين مطلب مهم پرداخته و به آيات قرآن استناد جسته كه چرا روحانيان و عالمان اهل كتاب از ناروايى ها و حرام خوارىها نهى نمى كنند؟ ((لولا ينهاهم الربانيون والاحبار عن قولهم الاثم واكلهم السحت))(1)
اين آيه و آيات ديگر راجع به احبار يهود و عالمان اهل كتاب است. با اين كه مى دانيم در اسلام امر به معروف و نهى از منكر جدىتر و مسئولانه تر از آيين هاى پيشين مطرح گرديده است و قرآن كريم ويژگى اين امت را به انجام اين دو امر مهم و رسالتى كه براى بشريت دارد, دانسته و مى فرمايد: ((كنتم خير امه اخرجت للناس تامرون بالمعروف وتنهون عن المنكر))(2) شما بهترين امتى هستيد كه براى بشريت پديد آمده ايد, زيرا امر به معروف و نهى از منكر مى نماييد.
لذا بنا به دلالت مفهومى اين آيه, هرگاه اين امت امر و نهى را ناديده بگيرد نه تنها بهترين امت نخواهد بود, و شايسته تقديس و احترام نيست, بلكه مستوجب نكوهش و مجازات است, همان گونه كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: اگر امت من شانه از بار اين تكليف خالى كنند, منتظر عقوبت الهى باشند.
بنابراين قطع نظر از اين كه روحانيت در مسند كار باشند يا نباشند, در مرحله نخست به عنوان مسلمان و در مرحله بعدى به عنوان روحانى و عالم و پاسدار دين و تكيه گاه مسلمين است بايد خود را وامدار اسلام بداند و به وظيفه خود عمل كند, آن جا كه جاى فرياد اعتراض است فرياد برآورد و شاهد ناروايى ها و بدعت ها نباشد; حتى اگر حاكمان جابر در مسند امور بودند! اميرالمومنين(ع) در موارد بسيارى از سخنان خود به اين مطلب اشاره فرموده; از جمله در روايت جامعى در باب امر به معروف و نهى از منكر و بيان مراتب آن (قلب, زبان و عمل) مى فرمايد:
((و إفضل من ذلك كلمه عدل عند امام جائر))(3) از تمام آنچه گفتيم ارزشمندتر و برتر, سخن عدل است در برابر زمامدار ستمگر.
از همين جا به دست مىآيد كه در باب امر به معروف و نهى الهى, عافيت طلبى و بى طرفى و سكوت در برابر ستم ها و ناروايى ها, بدعت ها و خلاف شرع ها جايگاهى ندارد, چنان كه در بخش نخستين مقال از سخن پيغمبر اكرم(ص) فهميده اند كه آن حضرت, عالمى را لعنت و نفرين كرده است كه بدعت ها را ببيند, ولى علم خود را ظاهر نكند و از بيان حق استنكاف ورزد; از جمله اين كه فرمود: ((سيدالشهدإ عند الله عمى حمزه و رجل خرج على امام جائر يإمره و ينهاه فقتله))(4) سرور شهيدان نزد خدا عمويم حمزه است و مردى كه در برابر زمامدار بيدادگر به پا خيزد و او را امر و نهى كند تا در اين راه كشته شود.))
اين منطق اسلام است كه با الهام از آن در عصر حاكميت طاغوت, علماى اسلام و ديگر مبارزان مسلمان از اقشار مختلف قيام كردند, فرياد اعتراض برداشتند, زندان رفتند, شهيد دادند و شكنجه شدند و در لواى رهبرى بنيانگذار جمهورى اسلامى حضرت امام خمينى(رضوان الله تعالى عليه) كه خود طلايه دار مبارزه و فداكارى و ايثار بود, آن رژيم ساقط شد و اين انقلاب شكل گرفت. لذا بهاى سنگينى به پاى اين انقلاب پرداخته شده و نگهدارى دست آوردهاى آن نيز از نظر اهميت كمتر از فداكارىهاى گذشته نيست و اينك فقيهان, علما, سخنوران, نويسندگان, استادان, معلمان و مخصوصا سرمداران نظام اند كه بار مسئوليت اين مهم و پاسدارى ارزش ها را به عهده دارند, نبايد لحظه اى غفلت كنند, چون در غير اين صورت اسلام و انقلاب و نظام اسلامى پايمال دشمنان و مهاجمان استكبارى مى شود.
اما متإسفانه پاره اى از روحانيان و مسئولان را به عنوان ابزار مقاصد خود به خدمت گرفته اند كه اين عناصر روحانى شإن و مسئوليت و جايگاه خود را به دست فراموشى سپرده و آلت دست فرصت طلبان شده اند!
در همين جا مناسب است بخشى ديگر از خطبه امام حسين(ع) در خطاب به عالمان و محدثان را يادآور شويم كه آنان را به دليل سكوت و انفعال در برابر بدعت ها, ستم ها, تبعيض و فقر توده ها مورد نكوهش قرار داده است, با اين كه آن عده از عالمان مسئوليتى در دستگاه حكومت زمان خود نداشتند با اين حال امام آنان را شايسته توبيخ دانسته و هشدار مى دهد و مى فرمايد:
((لقد خشيت عليكم ايها المتمنون على ان تحل بكم نقمته…))
اى كسانى كه از خدا تمناى محبت و خواهش رحمت و مغفرت داريد! من بيم آن دارم كه عذاب خدا بر شما فرود آيد, چرا كه شما به عنوان حاميان دين خدا به مقام و منزلت و برترى رسيده ايد و كسب آبرو كرده ايد, در حالى كه بندگان خداشناس را گرامى نمى داريد. مردم شما را به بركت نام خدا ارج مى نهند و گرامى مى دارند! اما شما به تماشا ايستاده ايد و مى بينيد كه عهد و ميثاق الهى زير پا نهاده مى شود و شيون و ناله بر نمىآوريد, در حالى كه اگر به حيثيت پدرانتان اهانتى شود ناله و شيون به راه مى اندازيد, عهد و ذمه رسول خدا را پايمال مى كنند, به شريعت بى حرمتى مى نمايند, مستمندان و محرومان, نابينايان و كوران و معلولان در شهرها افتاده اند و حقشان داده نمى شود و شما بر آنها رحم نمىآوريد و در حد مسئوليت و شإنى كه داريد كارى نمى كنيد. كسانى را كه به فكر چاره جويى دردهاى جامعه اند يارى نمى دهيد, با سازشكارى و ملاطفت در دربار ظلم و بيدادگرى امنيت خود را تإمين كرده ايد! همه اينها مواردى است كه خداوند درباره آن امر و نهى دارد و شما از امر و نهى الهى غافل ايد و تنها به فكر دنيايتان هستيد…
نكات مهم اين فراز را دوباره مرور مى كنيم:
1. مردم, عالمان دين را بى جهت مورد احترام قرار نمى دهند, بلكه اين احترام به حساب دين است, زيرا معتقدند كه اينها در سنگر دفاع از دين و در خط مقدم هستند. حلال و حرام خدا را مى فهمند و در هر حال به كمك مردم مى شتابند, بنابراين اگر عالمان دين در روز حادثه به يارى دين خدا نشتابند و از شرع مقدس حمايت نكنند دليلى وجود ندارد كه مردم آنان را مورد حمايت و احترام قرار دهند. سرباز و افسر دين كسى است كه روز حادثه سينه را سپر بلا كند و جز به دين و رضاى خدا و مصلحت خلق نينديشد. اگر ديد تيرى به سوى دين نشانه مى رود قلب خود را سپر سازد; همان گونه كه حسين بن على(ع) عمل كرد, حتى پيروانش در زير شلاق و شكنجه امويان و عباسيان جان باختند تا از مكتب پاسدارى كنند. فقهاى شيعه نيز در زندان ها و قفس هاى آهنين فقه شيعه را نوشتند و چه بسيار بودند شهيدان فضيلت كه در راه ولايت و امامت و رسالت به پاى چوبه دار رفتند, زنده به گور شدند, زبان و دست و پايشان را بريدند.
تشيع و امامت و ولايت از اين گذرگاه پرخطر عبور كرده و امواج را درنورديده و از ميان آتش و خون رسالت اسلامى را به دوش كشيده است.
آيا امروز كه پس از چهارده قرن پرحادثه و شكنجه و تقديم صدها هزار شهيد, با رهبرى ولى امر نظام اسلامى مستقر شده عالمان دين حق دارند در برابر بدعت ها, اهانت ها و تحريف ها سكوت كنند؟! اين زشت ترين سكوت و ذلت بارترين انفعال است. آيا آقايان علما و مسئولان روحانى و آنها كه نان دين را مى خورند در سطوح عالى و دانى شاهد نيستند كه از طريق روزنامه ها و سخنرانى ها, حتى از تريبون هاى نظام چه اهانت ها به اسلام مى شود؟!
اگر خبر ندارند كه بسيار جاى نگرانى است! و اگر خبر دارند و رو دربايستى با فلان جريان سياسى دارند و ملاحظه جناح و جبهه و خط و خطوط را مى كنند بدا به حالشان! اينها ـ همان گونه كه امام حسين(ع) فرمود ـ بايد منتظر عذاب الهى باشند. .
2. نكته دوم در سخن امام حسين(ع) عافيت طلبى و بى تفاوتى آن عده از عالمان و محدثانى است كه مى بينند به دين خدا بى حرمتى مى شود و عهد و ذمه پيغمبر خدا پايمال مى گردد و محروم در رنج است, اما فريادى به نشانه اعتراض و آهى به نشانه درد از دل برنمىآورند! در حالى كه اگر به پدرانشان بى حرمتى شود داد و فريادشان بلند مى شود و غيرتشان به جوش مىآيد!
در اين جا توجه كنيم به زمان خودمان و عصر جمهوريت نظام و اهانت ها و بى حرمتى ها كه زير لواى آزادى بيان و قلم و زير نگاه مسئولين نظام صورت گرفته و هنوز هم جسته و گريخته ادامه دارد. اين جانب مكرر گفته و نوشته ام كه بدون اغراق و مبالغه آن مقدار گستاخى اى كه نسبت به دين و پيشوايان دين در فضاى باز مطبوعاتى و آزادى قلم و بيان و عقيده نسبت به اسلام صورت گرفته, در عصر پيشين صورت نگرفت!
آنچه مايه شگفتى است بى توجهى, بى احساسى, مسئوليت ناشناسى مسئولين امور فرهنگى و ديگر نهادهاى مسئول است كه فراموش كرده اند سر سفره اسلام نشسته اند! نان امام زمان را خورده اند و خون سيدالشهدإ در رگهاى آنهاست و بايد از حسين بن على (ع) ميراث ببرند نه اين كه رضايت ليبرال ها و لامذهب ها را مورد نظر قرار دهند. در يك سخن:
حرج و مرج فرهنگى و اين لجام گسيختگى زير لواى آزادى قابل دفاع نيست, آنها كه در روزنامه هاى تحت امرشان به امام اهانت شد و خون پيغمبر در رگهايشان جارى است بايد به پيشگاه خدا تضرع كنند و از پيغمبر پوزش بطلبند و از ملت عذرخواهى كنند.
يا آنهايى كه از اهانت كنندگان به اسلام و فقه و مرجعيت و مردم مسلمان از تريبون مجلس حمايت كردند نبايد از شرم سربلند كنند, كه اهانت به خود را تحمل نمى كنند, اما اهانت به دين خدا و نواميس اسلام را قابل تحمل مى دانند, و حتى از آن دفاع مى كنند!!
3. سومين نكته در سخن امام حسين(ع) اشاره به مستمندان, كوران, نابينايان, زمين گيرهايى است كه در گوشه و كنار سرزمين اسلامى افتاده اند و كسى به فكر آنها نيست و عالمان و محدثان راحت طلب يادى از اين اقشار محروم نمى كنند. در اين جا نيز اشاره كنيم كه همين ماجرا اكنون در پاره اى موارد به چشم مى خورد و كسى براى حل آن فكر اساسى اى نمى كند.
سخن اميرالمومنين (ع) را در خصوص مسئوليت عالمان دين همه ما مى دانيم كه فرمود: خداوند از علما پيمان گرفته كه پرخورى ظالم و گرسنگى مظلوم را تحمل نكنند, يعنى شاهد بى عدالتى نباشند: ((و ما اخذ الله من العلمإ ان لايقاروا على كظه ظالم و لا سغب مظلوم))(5) اين براى چه كسانى است؟ آيا صراحت ندارد كه عالمان در برابر بى عدالتى ها و شكاف فقر و غنا مسئوليت دارند و نبايد آن را تحمل كنند؟
آيا مسئولين امور خبر ندارند كه امروزه در جامعه ما چه مى گذرد؟ در حالى كه يك عده مستمند آبرومند ((كليه)) خود را براى تإمين مخارج فرزندانشان مى فروشند و براى اين كار در نوبت اند. ثروت اندوزانى هستند كه با سوء استفاده از وضع موجود و نبودن مديريت صحيح در تجارت و اقتصاد, ميلياردها تومان ثروت بادآورده جمع مى كنند كه گاهى پرونده هاى آن در ديد عموم قرار مى گيرد; حتى برخى از همين سوداگران صدها ميليون به فلان آقا و آقازاده هديه مى كنند! و اين آقايان نمى پرسند اين دست سخاوتمند از كدام آستين بيرون آمده كه در يك عطيه نيم ميليون تومان به اين و آن مى دهد؟! و آبروى نوع روحانيت وارسته را كه با رياضت و زهد و آبرومندى زندگى مى كند, بر باد مى دهد.
شگفتا كه ما فراموش كرده ايم كه صاحبان اصلى اين انقلاب كسانى هستند كه در راه آن شهيد دادند, محروميت كشيدند, به اسيرى رفتند, دو چشم خود يا دو پاى خود و يا دو دست خود را دادند و يا با معلوليت و قطع نخاع در گوشه بيمارستان ها افتاده و در تب و تابند كه جگر هر بيننده اى را كباب مى كند.

O از راه رسيده هاى فرصت طلب!

اين همان چيزى است كه امام حسين(ع) بدان اشاره فرموده است و عالمان را مخاطب ساخته كه چگونه اگر از سهم شما, از حقوق, رفاه و تجملتان كم بيايد بر مى تابيد, اما به فكر اين بيچاره ها و خانه خراب ها نيستيد؟ آيا اين است معناى مسئوليت پذيرى؟! امروزه نيز كسانى در مصدر مسئوليت اند كه با حقوق هاى ميليونى و گرفتن اجاره خانه صدها هزار تومان از دولت و اتومبيل فصلى و موسمى و رفاه و تجمل مسئوليت نمايندگى يا رياست همان دست و پا بريده ها, معلولان و يتيمان را به اصطلاح! پذيرفته اند و بر كرسى ها تكيه زده و به جاى اين كه در فكر ولى نعمت هاى خود و محرومان و موكلان خود باشند آزادى فلان روزنامه ضد نظام و آزادى سياسى فلان جبهه مطرود و ضد دين و حمايت از فلان تشكل غيرقانونى و ليبرال ها و جاسوسان تحريف احكام دين و هم صدايى با شيطان بزرگ و مذاكره و سازش با امريكا و هم صدايى با رسانه هاى صهيونيستى امپرياليستى و نظائر آن حرف مى زنند و خوراك براى بيگانه فراهم مى كنند, نه ملت را به حساب مىآورند, نه شرع را. نه به قانون اساسى پايبندند و نه به هيچ اصلى. نه حيثيت نوع را در نظر دارند و نه فكر پاسخ گويى خدا و آخرت اند. آيا هدف انقلاب اسلامى اين بود؟؟ آيا مسئوليت پذيرى و نمايندگى بايد كارش به اين جا مى رسيد؟!
امام حسين(ع) در بخش ديگرى از خطبه مى فرمايد:
((و انتم اعظم الناس مصيبه لما غلبتم عليه من منازل العلمإ لو كنتم تشعرون ذلك بان مجارى الامور و الاحكام على ايدى العلمإ بالله الامنإ على حلاله و حرامه فانتم المسلوبون تلك المنزله و ما سلبتم ذلك الا بتفرقكم عن الحق و اختلافكم فى السنه بعد البينه الواضحه))(6)
مصيبت شما از تمام مردم بزرگ تر است كه از جايگاه عالمان بركنار شديد, البته اگر اين را بفهميد! چرا كه امور اجرايى جامعه اسلامى و احكام دين به دست علماى خداشناس و امناى بر حلال و حرام دين سپرده شده است و اين جايگاه و منزلت را از شما گرفتند! و اين نبود مگر به خاطر اختلافاتى كه در حق و در سنت نموديد, بعد از آن كه با دلائل واضح بر شما روشن شده بود.
بهتر از آن چه امام شهيدان با عالمان دين فرموده نمى توان گفت. امام حسين(ع) براى امروزىها اين خطبه را ايراد فرموده است. هرچند عبارات فوق را به شرح و بيان نياز نيست, اما در يك توضيح كوتاه يادآور مى شويم كه
اولا: مردم مسلمان, بايد بدانند ـ و مى دانند ـ كه احكام خدا و امور اجرايى جامعه اسلامى براى عالمان خداجويى است كه شايستگى تصدى امور دين و مسلمين را داشته باشند. اين همان ولايت فقيه است كه حضرت امام خمينى(ره) احيا كردند و با پشتيبانى ملت, انقلاب اسلامى را به ثمر رساندند و نظام جمهورى اسلامى شكل گرفت. بنابراين اگر كسانى ديگر متصدى امور سياسى اجتماعى, فرهنگى و دينى جامعه شدند تنها در اين قالب (زير سايه اين حكومت) بايد انجام وظيفه كنند, وگرنه مشروعيت ندارند و غاصب اند و بايد از منصب خود عزل و بركنار گردند.
روحانيت بايد اين جايگاه را بشناسد و در حدود اين مسئوليت, پست و مقام بپذيرد, روحانيانى كه داراى مقام, مسئوليت و رياست اند فريب تبليغات و جوسازىهاى فرصت طلبان و رسانه هاى خودى و بيگانه را نخورند.

O هوشيارى روحانيان مسئول

متإسفانه پاره اى لغزش ها و فريب ها در اين سال ها در فضاى سياسى كشور ظهور كرد كه جمعى از فرصت طلبان و ورشكسته هاى سياسى توانسته اند در زير چتر برخى مسئولان روحانى مقاصد خود را عملى كنند و از آبروى روحانيت مايه گذاشتند كه توصيه مشفقانه ما به مسئولان روحانى اين است كه توجه كنند كه هرچه دارند از اسلام دارند, لذا حواسشان جمع باشد. لحظه هاى حساسى بر كشور ما مى گذرد, آزمايش بزرگى در جريان است.
صدق و صفاى روحانيون و زيركى و شيطنت فرصت طلبان گاهى سبب مى شود كه برادران روحانى قافيه را ببازند و موج سواران از آنها استفاده كنند. سود نامشروع را آنها ببرند و مظلمه را برادران روحانى ما به دوش بكشند!
ثانيا: امام حسين(ع) به عالمان دين يادآور مى شود كه رانده شدن آنها از جايگاهشان به دليل تفرقه و اختلاف در حق و آيين و سنت دين بود. نكته بسيار مهمى است كه امروزه بايد توجه شود از آن روز كه جامعه روحانيت دست خوش انشعاب شد و عنوان راديكال و محافظه كار را به روحانيان ما دادند و پاره اى سليقه هاى فردى دو خط چپ و راست درست كرد. همان, لحظه آغاز خطر بود كه زمينه نفوذ ديگران را در بدنه روحانيان فراهم ساخت. برخى از برادران روحانى ما آنقدر راديكال شدند كه كاتوليك تر از پاپ در روزنامه ها, دفاعيه ها, سخنرانى ها بر وفق مراد دشمنان حرف زدند جانب حق را نگرفتند و شرايطى فراهم شد كه موج سواران, گستاخ گردند و اين وضعى پيش آمد كه مى بينيم كه اگر مهار نشود فرداى بدترى از گذشته خواهيم داشت.
ثالثا: تجربه هاى گذشته تاريخ بايد نصب العين روحانيان و ديگر دلسوزان انقلاب باشد, دشمنان زخم خورده به هر ترفندى مى خواهند نظام اسلامى را در قبضه گيرند و با كودتاى تدريجى و كاشتن عواملشان در پيكره نظام و مسئوليت ها زوال تدريجى حكومت دينى را فراهم كنند و اين همان خطرى است كه امام راحل بر آن تإكيد فرمودند. جريان مشروطيت يكى از عبرت هايى است كه پيشاپيش حركت مشروطه, استقلال طلبان, آزادى خواهان, و علماى اسلام بودند, اما ثمره آن را غرب زدگان و روشنفكران فرصت طلب بردند. و به قول استاد شهيد مرتضى مطهرى:
((هر نهضت مادام كه مراحل دشوار اوليه را طى مى كند سنگينى اش بر دوش افراد مومن و مخلص و فداكار است, اما همين كه به بار نشست, سر و كله افراد فرصت طلب پيدا مى شود, روز به روز كه از دشوارىها كاسته مى شود و موعد چيدن ثمر نزديك تر مى گردد فرصت طلبان پرشورتر پاى علم نهضت سينه مى زنند.
تا آن جا كه تدريجا انقلابيون مومن و فداكاران اوليه را از ميدان بيرون مى كنند. جاى دور نمى رويم انقلاب مشروطيت ايران را چه كسانى به ثمر رساندند و پس از به ثمر رسيدن چه چهره هايى پست ها و مقامات را اشغال كردند و نتيجه نهايى چه شد؟
سردار ملى ها و سالار ملى ها و ساير قهرمانان آزادى خواه همه به گوشه اى پرتاب شدند… اما فلان الدوله ها كه تا ديروز زير پرچم استبداد با انقلابيون مى جنگيدند و طناب به گردن مشروطه چيان مى انداختند به مقام صدارت عظما رسيدند.))(7)
نمونه هاى ديگر از صدر اسلام و بعد از آن مى توان ارائه داد كه در فرصت هاى بعدى بدان خواهيم پرداخت.
به هر حال دشمنان انقلاب در كمين اند, آنها نه به چپ كار دارند نه به راست, نه روحانى محافظه كار را قبول دارند نه ((راديكال)) و تجدد طلب را. برنامه اصلاحاتى آنها درصدد نفى هر دوى آنهاست! اسلام را هدف گرفته اند, استحاله جمهورى اسلامى و منزوى ساختن خط امام را, نفى حكومت دينى, سكولاريسم و حاكم ساختن ليبراليسم را, نفى روحانيت, فقاهت و ولايت را, با اين حال تا رسيدن به اين مقصد از پاره اى روحانيان به عنوان پل عبور استفاده مى كنند و اين زشت ترين صحنه اى است كه ممكن است اتفاق بيفتد. بنابراين روحانيت به هوش باشد كه لحظه هاى بسيار خطرناكى در پيش است.ادامه دارد

پى نوشت ها:
1. سوره مائده, آيه63.
2. سوره آل عمران, آيه110.
3. نهج البلاغه, قصار 374.
4. ابوعبدالله زنجانى, عظمت حسين بن على, ص5 و ;6 نهضت الحسين, شهرستانى.
5. نهج البلاغه, خطبه3.
6. بحارالانوار, ج100, ص78.
7. نهضت هاى اسلامى صد ساله اخير, ص98 و 99.

 

/

وحى و نبوت در قرآن

 

وحى و نبوت در قرآن

آيه الله جوادى آملى
نگارش و تدوين: حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور

O وحى و تجربه دينى

يكى از موضوعاتى كه در دين شناسى شايسته تحقيق وبررسى است مسئله وحى و تجربه دينى و بيان تفاوت آن دو است. از اين رو در اين مقاله اين مسئله مورد مطالعه و كاوش قرار مى گيرد.
براى تبيين اين موضوع در آغاز معناى وحى و حقيقت آن و سپس تجربه دينى و اقسام آن و معناى دين بررسى مى شود و پس از آن تفاوت آن دو نگاشته مى گردد.

O وحى در لغت

اهل لغت, معقتدند: وحى اصل و قاعده اى براى رساندن علم وغير آن است. ويژگى هاى وحى عبارت است از اشاره سريع به نوشتار و رسالت و گاهى اعلام به رمز و تعريض و زمانى به الهام و كلام پنهان, بنابراين پنهان, سريع و مرموز بودن از اركان اصلى وحى به شمار مى رود.(1)

O وحى در قرآن

وحى غالبا از سنخ علم و ادراك است نه از جنس عمل, گرچه انسان در وقت عمل از مجارى فكر و انديشه استمداد مى جويد و علم و ادراك, نحوه خاص وجود است كه منزه از ماهيت است, هرچند ماهيت او را همراهى مى كند.
وحى برگرفته از مفهوم هستى است و چون برگرفته از مفهوم هستى است ماهيت ندارد و لذا نمى توان تعريف منطقى براى آن ذكر كرد, ولى مى توان مصاديق آن را بيان نمود.
به لحاظ اين كه همه موجودات در فرهنگ قرآن از علم و شعور برخوردارند و همه مى توانند از وحى و الهام بهره اى داشته باشند, سراسر جهان آفرينش در مدرسه هستى زير تدبير الهى قرار دارد و او معلم آن هاست و اين امكان وجود دارد كه خداوند گاهى از راه وحى و الهام, حقيقتى را به انسان, فرشتگان, حيوانات, حتى جمادات القإ و تفهيم كند.
بنابراين وحى غالبا از جنس تعليم است و از اين رو ويژگى هاى مستور, سريع و مرموز بودن را داراست. و تعليم علنى و در حضور ديگران و تعليم كند و تدريجى و تعليم بدون رمز, كليد و قفل وحى نيست.
وحى انبيإ ويژگى خود را دارد كه هرگز نبايد با ساير مصاديق ـ حتى با تجربه دينى عارفان برجسته ـ اشتباه شود.
قرآن درباره وحى به پيامبران بارها سخن گفته است. از جمله مى فرمايد: ((وما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا او من ورإ حجاب او يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشإ انه على حكيم;(2) هيچ بشرى را نرسد كه خدا با او سخن گويد جز از راه وحى يا از فراسوى حجابى يا فرستاده اى بفرستد, پس به اذن او هرچه بخواهد وحى كند, آرى اوست بلندمرتبه سنجيده كار, سخن گفتن خدا با بندگانش به يكى از سه طريق است, به وسيله وحى, يا از پس پرده و حجاب و يا به وسيله ارسال رسول كه به اذن خود هرچه بخواهد وحى مى كند.
مرحوم علامه طباطبايى (ره) مى گويد: ((اين شعور مرموز, از جهانى ماوراى عقل و باطن انسان و انديشه و نبوغ است, گرچه ضمير مخفى و شعور ناآگاه در جاى خود درست است ولى راه نبوت و وحى يك راه فكرى, نبوغى و اكتسابى نيست, بلكه موهبتى است خدادادى نه اكتسابى))(3).

O تجربه دينى

تجربه دينى مفهومى است كه در غرب از سده ى نوزدهم مطرح شده و از همان زمان در تعريف دقيق آن با مشكل جدى روبرو شدند, زيرا اختلاف نظر در تعريف و تفسير دو واژه ((تجربه)) و ((دين)) بسيار چشمگير است. برخى گفته اند: تجربه دينى واقعه اى است كه شخص تجربه گر از سر مى گذراند و نسبت به آن آگاه و مطلع است, شخص فاعل, متعلق اين تجربه را ((موجودى)) و يا ((حضورى)) مافوق طبيعى مى داند, (مثلا خداوند و يا تجلى او در يك فعل) يا آن را موجودى مى انگارد كه به نحوى با خداوند مربوط است (مثل تجلى خداوند و يا شخصيتى نظير مريم عذرا).
تجربه بر پديده هاى بسيار متنوعى اطلاق مى شود, از تجربه حسى معمولى, تا خواب, تخيلات و حالات فوق العاده كه بى اختيار و يا با تعمد و تدبير كامل به وجود مىآيد, ولى لازم است با وصفى از ديدگاه فاعل آن توصيف شود, يعنى تجربه اى كه فاعل, آن را دينى مى فهمد, نه سامع و ناظر و نه سبك شناسى هاى دينى و هنرشناسى هاى دينى و… و به تعبير ديگر بايد فاعل, بر آن محتوا و اهميت دينى قايل باشد.
شايان توجه است, تجربه دينى داشتن غير از ((كسب بصيرت دينى)) است, اولى مقتضى مواجهه با خداوند يا ((حقيقت غايى)) است, اما دومى چنين اقتضايى ندارد, البته تجربه دينى مى تواند منبع و منشإ بصيرت دينى باشد, زيرا شرط تجربه دينى آن است كه خداوند يا حقيقت غايى موضوع آن تجربه باشد.

O انواع تجربه دينى

براى تجربه دينى اقسامى ذكر شده است كه به آن اشاره مى شود:
1. تجربه خداوند به واسطه شىء محسوس و متعارف, مانند ديدن ((شخصيتى مقدس))
2. تجربه خداوند به واسطه شىء محسوس و نامتعارف, مانند ديدن او از طريق بوته و درخت مشتعل و نسوز.
3. تجربه خداوند در قالب زبان حسى متعارف, مثل ديدن او در رويا يا مكاشفه.
4. تجربه خداوند در قالب زبان حسى نامتعارف و غيرقابل توصيف.
5. تجربه خداوند بدون واسطه هرگونه امر حسى, در اين حالت شخص به نحو شهودى از خداوند آگاه مى شود.

O ديدگاهها درباره تجربه دينى

يكم. تجربه دينى, تجربه اى عقلى يا معرفتى نيست بلكه نوعى ((احساس)) است كه از حد تمايزات مفهومى فراتر مى رود و نوعى تبيين مافوق طبيعى را ارائه مى دهد, البته مستلزم آن است كه تإملات فلسفى و كلامى (دليل و برهان و دست آوردهاى آن) را از نتايج و تبعات ثانوى تجربه دينى بدانيم.
دوم. تجربه دينى نوعى تجربه مبتنى بر ((ادراك حسى)) است و ساخت تجربه حسى را داراست, يعنى فراهم آمده از استدلال هاى عقلى نيست, تإملات فلسفى و كلامى را ندارد و از چهارچوب قياس و دليل خارج است, بنابراين تجربه اى است ايمانى.
ليكن اغلب فلاسفه دين پژوه در غرب, ديدگاه اول را تإييد كرده و گفته اند تجربه دينى متضمن مفاهيم, قواعد و دستورهاى زبانى و شيوه هاى استدلالى است.

O هسته مشترك تجربه هاى دينى

گروهى معتقدند تجربه هاى دينى همگى واجد عناصر مشترك اند, اين امر به ويژه در تجربه هاى عرفانى آشكار است, يعنى تجربه هايى كه متضمن معرفت بى واسطه از ((واقعيت غايى)) است, عارف به مرتبه وحدت با واقعيت غايى نايل مى شود, خواه از حيث معرفتى, خواه از حيث وجودى اين هسته اى است كه فراتر از مرزهاى اديان, فرقه ها و فرهنگ هاى مختلف است.
در مقابل, گروهى ديگر بر اين باورند كه هيچ تجربه اى وجود ندارد كه بدون واسطه مفاهيم و اعتقادات حاصل شود, حتى علم به ((نفس)) كه بهترين نمونه تجربه شهودى است محصول استنتاج است, در نتيجه اعتقادات فرهنگى و دينى, تجربه دينى را محدود و مقيد مى كنند, و هر سنت و دينى تجربه اى مخصوص را داراست, بنابراين اعتقادات پيشين ما, به تجربه هاى دينى ما شكل مى بخشند.(4)
بر اين پايه برخى از همروزگاران ((وحى)) را تجربه دينى قلمداد و آن را مقوم شخصيت و نبوت انبيإ دانسته اند. در اين تجربه پيامبر چنين مى بيند كه گويى كسى نزد او مىآيد و در گوش و دل او پيام ها و فرمان هايى را مى خواند, و او را مكلف و موظف به ابلاغ آن پيام ها به آدميان مى كند, و بر اثر حصول اين تجربه مإموريت جديدى احساس مى كند, غزالى هم در ((المنقذ من الضلال)) بر همين نكته يعنى تجربه دينى انگشت نهاده است. ((فاسمع اقوال الانبيإ فقد جربوا و شاهدوا الحق فى جميع ما ورد به من الشرع و اسلك سبيلهم تدرك بالمشاهده بعض ذلك))(5)

O چند سوال در مورد تجربه دينى

فرآيند تجربه دينى از ديدگاه دانشمندان غرب و ديگران مورد سوال هاى جدى قرار گرفته و چهره آن روشن و شفاف و خالى از برخورد و چالش نيست از جمله:
1. با چه معيارهايى مى توان تجربه دينى را از تجربه اخلاقى, يا تجربه زيباشناختى, يا از تجربه هاى شادى, جرم و يا حيرت باز شناسيم, تجربه در مثال عادى مانند اين كه يكى از دو نفر چيزى را خرس و يا پلنگ به بيند و بترسد, اما ديگرى بگويد خرس يا پلنگ نيست بلكه تنه درخت است.
2. آيا مى توان تجربه اى را دينى نام نهاد, حال آن كه ما از آن هيچ شناختى نداريم؟ پس چنانچه بخواهيم يك محتواى دينى را با اين تجربه به دست آوريم آيا تقدم شىء بر نفس نيست؟
بنابراين بدون رجوع به باورها, مفاهيم و آموزه هاى دينى تبيين تجربه دينى ميسر نيست.
3. چه چيز موجب مى شود ما دين بودا, دين هندو, مسيحيت و… را سنت هاى دينى بدانيم ولى ((ماركسيست)) را سنت دينى ندانيم و نسبت به مكتب ((اومانيزم)) مثلا ترديد داشته باشيم؟
4. اگر شخصى يك تجربه را دينى دانست, آيا ناظر و سامع مى توانند تجربه او را دينى بدانند, يا اين ناظر مجبور نيست تجربه او را دينى تبيين كند؟
5. آيا معيار صدق تجربه دينى مى تواند عموميت و اتفاق آرإ باشد آن گونه كه گروهى از عرفا بر اين باورند؟(6)

O جايگاه منطقى تجربه

تجربه واقعه اى است كه انسان در اثر تكرار مشاهده به آن حكم مى كند, وقتى بارها آن را مشاهده كرد و آزمود, نفس او بدان مطمئن گرديده و حكم جزمى بدان مى نمايد مانند اين كه قاطعانه حكم كند هر آتشى سوزنده است, زيرا به كرات آن را مشاهده و آزموده است, و يا حكم كند حرارت سبب كشيده شدن آهن و بر حجم آن افزوده شدن مى باشد, و يا هر آبى در صد درجه حرارت, جوش مىآيد, اكثر مسايل دانش هاى طبيعى, تجربى, طب و… از اين قبيل است.
اين نتيجه گيرىها در استقرإهاى ناقص بر پايه علت يابى استوار است, اين علت يابى ها توسط دو قياس پنهان در ژرفاى جان انسان صورت مى گيرند يكى قياس استثنايى و ديگرى اقترانى, وگرنه هيچ كس نه همه آب ها را به جوش آورده و نه آهن ها را حرارت داده و نه ادعاى اين كار را دارد.
اما قياس استثنايى: ((لو كان حصول هذا الاثر اتفاقيا لا لعله توجبه لما حصل دائما, لكنه قد حصل دائما (بالمشاهده) فحصول هذا الاثر ليس اتفاقيا بل لعله توجبه)) اگر حصول اين اثر (مثلا به جوش آمدن آب در صد درجه حرارت) اتفاقى و بدون علت رخ نمايد نبايد هميشگى باشد, ولى ما همه وقت آن را اين گونه مشاهده مى كنيم, در نتيجه حصول اين اثر اتفاقى نيست بلكه علتى سبب اين كار مى شود.
اما قياس اقترانى بدين گونه است كه نتيجه قياس قبل را صغرى قرار داده مى گوييم: ((حصول هذا الاثر معلول لعله)) و در كبرى گوييم ((و كل معلول لعله يمتنع تخلفه عنها)) هر معلولى از علت خود تخلف نمى ورزد, در نتيجه ((هذا الاثر يمتنع تخلفه عن علته)) اين اثر (جوش آمدن آب در صد درجه) هرگز از علت خود يعنى از حرارت انفكاك ندارد, پس اين علت همواره با اين معلول همراه است, وقتى به علت دست يافتيم مى توانيم قاطعانه حكم كنيم هر آبى در حرارت صد درجه به جوش مىآيد.
با اين وجود, كسى را ياراى آن نيست ادعا كند هر تجربه مستلزم حكم يقينى و مطابق با واقع را همراه دارد, زيرا بسيار مشاهده شده تجربه ها خطا درآمده, چرا كه تجربه گران يا علت را دقيقا به دست نياورده اند, و يا علت ناقص را جاى علت تام گرفته و و يا ((ما بالعرض)) را مكان ((ما بالذات)) به حساب آورده اند, مثلا اگر كسى در يك مملكت رنگين پوست به دنيا بيايد و هر چند فرزندى كه به دنيا مىآيد مشاهده كند رنگين پوست اند, اگر بگويد: ((همه آدميان رنگين پوست اند)) غلط از آب درآمده است يعنى عرضى را جاى ذاتى قلمداد كرده است.(7)
براين اساس, چه بسا كسى تجربه اى را تجربه دينى بداند, و از درون احساس كند كه دينى است, ليكن اين تجربه با ترديدى بزرگ روبه رو است, زيرا اين تجربه از تجربيات و مشاهدات باطنى شخص او است و چنين تجربه اى دستخوش عوامل و علل گوناگون غير دينى قرار مى گيرد, يعنى اين تجربه غير از تجربياتى است كه در علوم و فنون مختلف ديگر همچون داروشناسى, فيزيك, شيمى, طب و بهداشت و… مورد مشاهده و آزمايش قرار مى گيرد و از پشتوانه ضرورت و حس كلى و جهانى بهره مند و همراه با قياس خفى و پنهان است.
بنابراين از نظر منطقى نيز تجربه دينى اشخاص مورد اشكال است.

O تعريف دين

براى دين تعريف هاى گوناگون, متنوع و مختلفى ذكر شده كه بررسى تفصيلى آن ها فرصت ديگر مى طلبد, ليكن اجمالا اگر گفتيم دين مجموعه است از عقايد, اخلاق, حقوق و فقه الهى كه فرآيندهاى نظرى و عملى شخص دين مدار را تشكيل مى دهند, چنانچه كسى واقعه اى را با مشاهدات باطنى ادراك نمايد آن را تجربه دينى قلمداد مى كنند, بنابراين مشهود او گاهى به بايد و نبايدها و زمانى به بود و نبودها پيوند مى خورد.
تجربه هاى ياد شده همه در يك مرتبه نخواهند بود, زيرا تجربه گرها در يك مقام نيستند, برخى اهل سير و سلوك اند, و كسانى در اين مسير گامى ننهاده و احيانا تجربه اى را اتفاقا مشاهده مى كنند و چه بسا دين راستين را برنگزيده اند.
و اگر گفتيم دين, مجموعه اى از عقايد, اخلاق و حقوق و فقه الهى نيست, بلكه اعم از اين است كه الهى باشد يا غير الهى, در اين صورت ماركسيسم و اومانيزم نيز براى خود دين و مكتبى است, چنان كه قرآن واژه دين را به معناى عام و مطلق نام آورده است, مثلا از زبان فرعون مى فرمايد: ((انى اخاف ان يبدل دينكم او ان يظهر فى الارض الفساد))(8)
من مى ترسم موسى آيين شما راتغيير دهد يا در زمين فساد كند, دينى كه فرعونيان داشتند بت پرستى بود نه يك دين توحيدى كه وحى و معاد و نبوت و اعجاز را پذيرفته باشد, آنان در اصطلاح ((متدين)) بودند يعنى يك مجموعه قوانين را كه به هر انگيزه و عللى در بين مردم رواج و رسوخ داشته به عنوان ((دين)) پذيرفته بودند. از اين رو فرعون مى گفت: من مى ترسم كه موسى به آن مجموعه از اعتقادات و سنت هايى كه شما به عنوان ((آيين)) پذيرفته ايد آسيب وارد سازد.
بنابراين اگر ما دين را حقيقتى بدانيم كه از راههاى اثبات شده به وسيله پيامبران و سفيران الهى و مشاهدات آنان به دست مىآيد. ((ان الدين عند الله الاسلام))(9) ديگر نمى توان آنچه از غير اين طريق به دست مىآيد چه از عالم مثال متصل باشد همچون خواب هاى اضغاث احلامى, و يا روياهاى صالح, و چه از عالم مثال منفصل باشد كه احيانا مرتاضان و هندوان و بودائيان گاهى ادعا مى كنند, و يا چيزهايى كه ماركسيسم و اومانيسم و گاوپرستان و بت پرستان از آن دم مى زنند, دين و آيين ناميد. فرعون خود يك بت پرست بود, از اين رو سران قوم به او اعتراض كرده گفتند: آيا موسى و قومش را رها مى كنى تا در اين سرزمين فساد كنند و تو و خدايانت را رها كند؟ ((وقال الملا من قوم فرعون اتذر موسى وقومه ليفسدوا فى الارض ويذرك وآلهتك))(10) فرعون با اين كه بت پرست بود سرپرستى و تدبير و تصرف در سرزمين مصر و سلطنت آن را از آن خويش مى ديد و مى گفت: ((انا ربكم الاعلى))(11) و ((ما علمت لكم من اله غيرى))(12) جز من كس ديگرى مالك شما نيست. انديشه من حاكم است, و قانونى كه من مى خواهم بايد اجرا گردد, البته فرعون نمى گفت: من شما را خلق كرده ام.
بنابراين نامگذارى دين مربوط به اصطلاح است, اگر دين را يك امر الهى براساس مشاهدات غيبى و عالم مثال منفصل و عقل منفصل بدانيم ـ كما هو الحق ـ بسيارى از آن چه به عنوان آيين, شهرت يافته دين نخواهند بود, اما اگر شهود غيبى و يا امر الهى را در آن شرط ندانيم چنان كه احيانا در قرآن واژه دين بر باطل اطلاق گشته دين يك معناى گسترده اى مى يابد.
بنابه گفته برخى از بزرگان, همه مردم به گونه اى خداوند, را مى پرستند حتى بت پرستان, زيرا آنان كه بت مى پرستند بر اين گمان و باورند كه الوهيت در بت ها است, پس اينان نيز كسى را مى پرستند كه به تصورشان خداى بر حق جهان است, جز اين كه كافر بودنشان بدين خاطر است كه در مقام تصديق غير خدا را خدا پنداشته و تصديقش كردند, پس در تصور درست به واقع رسيده و در تصديق خطا كردند. از اين رو بسيارى از مسلمانان از اين جهت فرقى ندارند.(13)
به هر روى تجربه هاى معمولى نيازمند تكرار و پشتوانه اى از نوع قياس پنهان است با اين همه با اشكالات فراوان ياد شده روبرو است.

O مشاهدات وحيانى

در فرآيند مشاهدات درونى گاهى انسان ژرف ترين مطلب و محتوا را براى نخستين بار مشاهده مى نمايد و به هيچ وجه ترديد در آن ندارد و مانند 2=4*2 براى او روشن, شفاف و يقين آور است, نه تكرار نياز دارد و نه پشتوانه برهان, مشاهدات درونى پيامبران و وحى از قبيل شفافيت حس ضرورى ما است, ما همان گونه كه چشم باز مى كنيم و هوا را روشن مى بينيم ترديدى در اين روشنى نداريم, بشر براى نخستين بار كه هوا را مشاهده كند اين محتوا را مى فهمد گرچه نتواند نام آن را ببرد و يا اصلا نامى نداشته باشد, كسى كه دست به آتش مى برد بدون ترديد سوزش را احساس مى كند و كسى كه گرسنه مى شود ترديدى در گرسنگى خويش ندارد, اينها امورى ترديد ناپذيرند, اين معنا بر خلاف آن است كه تجربه گر بخواهد خاصيت يك گياه دارويى را به تجربه و آزمايش بگذارد و سرانجام با تكرارهاى متعدد به فلان خاصيت پى ببرد.
بدون ترديد آن چه پيامبران به عنوان وحى درك مى كنند نيازى به تكرار و پشتوانه برهان ندارد بلكه عميق ترين و سنگين ترين مسايل متافيزيك (ماورإ الطبيعه) و پيچيده ترين مسايل فيزيكى را به روشنى نور و شفافى و زلالى آب باران ((بين الرشد)) مى بينند, حال اگر نام آن را تجربه دينى بگذارند در نامگذارى سختى نيست, و اين گونه اسمإ توقيفى نيست.
بارى تكرار اين دو حديث ضرورى مى نمايد كه امام باقر(ع) به زراره فرمود: ((رسول)) (پيامبر) كسى است كه جبرئيل نزدش مىآيد و با او رو در رو سخن مى گويد, و او جبرئيل را مى بيند, همان گونه كه شما طرف صحبت خود را مى بينيد و با او سخن مى گوييد, اما ((نبى)) كسى است كه جبرئيل را در خواب مى بيند مانند خوابى كه ابراهيم (ع) درباره قربانى فرزند خويش ديد… گاهى نبوت با رسالت جمع مى شود مانند رسول خدا(ص) كه هم رسول بود و جبرئيل را در بيدارى رو در روى خويش مى ديد و با او سخن مى گفت و هم نبى بود و جبرئيل را در رويا مى ديد. همچنين زراره در حديث ديگر از امام صادق(ع) سوال مى كند چگونه رسول خدا(ص) هنگامى كه پيامى از جانب خداوند بر او مىآمد از اين معنا نمى ترسيد كه مبادا اين پيام از ناحيه ابليس باشد, و اين شيطان است كه در قلب او مداخله مى كند؟
امام صادق(ع) فرمود: خداى تعالى وقتى بنده اى را رسول خود مى گرداند, سكونت و وقار بر او نازل مى كند, در نتيجه پيام آور خداوند نزد او مىآيد و رسول خدا او را به چشم مى بيند مانند ديگر اشخاص كه به چشم مى بيند.(14)
پيامبران و سفيران خداوند در اثر تجرد و صفاى روح و ضمير, به فضايى مى رسند كه در آنجا باطل راه ندارد, دروغ و خلاف واقع نيست, شك و ترديد نيست قلمرو شك جايى است كه دو چيز احتمال وجود داشته باشد, يكى, الف, ديگرى, ب, اما اگر در جايى جز الف نبود, و اگر در كتاب خانه اى جز قرآن وجود نداشت, و اگر در مخزنى جز طلا گوهرى نبود ديگر جاى شك بين قرآن و غير قرآن, ميان طلا و نقره يا… وجود نخواهد داشت. همواره شك فرع بر وجود دو چيزى است, كه يكى از آنها بر انسان مبهم است, نمى داند شبحى كه از دور ديده و تجربه كرده تنه درخت است يا پلنگ, اما كسى كه واقعا با چشمان صحيح آن را تنه درخت مى بيند شك نمى كند و ترديد به خود راه نمى دهد, پيامبران حق صريح را شفاف و روشن مى ديدند و دريافت مى داشتند, زيرا در بارگاه حق تعالى جز حق نيست آنجا جولانگاه باطل, دروغ و خلاف نيست, وسوسه شيطان به آن مقام راه ندارد لذا وهم و فريب شيطان كارگر نمى افتد, يعنى سقف تجرد شيطان و جولانگاه او تا تجرد وهمى است و به مقام حق و اخلاص كه از هر شوب و خليطى خالص است نمى فرازد و حق از تيررس او به دور است. چيزى كه مخلص دريافت مى دارد بدلى ندارد تا شيطان بدل سازى كند و شبيه آن را فراهم آورد و كسى را فريب دهد. پس پيامبر در مثال متصل (چون رويا) و در مثال منفصل, همچون ديدن فرشته وحى در بيدارى, حق مى بيند و حق مى شنود, و شهود و كشف او همه حق خالص است.
اين راهبرد عملى سبب مى شود اميرالمومنين (ع) بفرمايد: ((ما شككت فى الحق مذاريته))(15) از زمانى كه حق را يافته ام در آن شك و ترديد نداشتم, (هميشه ثابت قدم بوده و هرگز باطل در من راه نيافته است) و فرمود: ((ما كذبت و لاكذبت و لا ضللت و لا ضل بى))(16) هيچ گاه دروغ نگفتم و به من دروغ گفته نشد (از پيامبر دروغ نشنيدم, زيرا پيامبر و امام منزه و آراسته از دروغ هستند) و هرگز گمراه نشدم و كسى به وسيله من گمراه نگشت.
اميرالمومنين (ع) پيامبر نبود يعنى مإمور رساندن و ابلاغ وحى نبود, ولى طنين وحى را مى شنيد و فرشته وحى را مى ديد, چنان كه پيامبر(ص) به روشنى اين جمله زيبا را بر زبان جارى ساخت كه ((انك تسمع ما إسمع و ترى ما إرى الا انك لست بنبى))(17) شيطان در چنين فضايى راه ندارد و عرصه اى نيست كه مرغ وهم در آن پيش تازد, هم سلوك شهودى اينان حق است و هم مشهودشان, و نيازى به هيچ تكرار و پشتوانه برهان و قياس نيست.
اميرالمومنين(ع) سالكان اين راه, يعنى عارفان بالله و مومنان واقعى را اين گونه نشان مى دهد:
((قد احيا عقله, و امات نفسه, حتى دق جليله, و لطف غليظه, و برق له لامع كثير البرق, فابان له الطريق, و سلك به السبيل, وتدافعته الابواب الى باب السلامه و دار الاقامه, و ثبتت رجلاه بطمإنينه بدنه فى قرار الامن والراحه, بما استعمل قلبه و ارضى ربه))(18) عارف به حق, به راستى عقل خويش را, با پرهيزكارى و پيروى خدا و رسول, زنده كرده, و نفس خود را ـ با رياضت وبندگى ـ ميرانده, به طورى كه پهناى او ـ (بدنش) ـ باريك گشته, و سختش (دلش) نرم شده, و براى او درخشنده پر نور درخشيد ـ به بلنداى خداشناسى و ايمان راه يافت ـ پس درخشندگى آن براى او راه هدايت و رستگارى را نمودار كرد, و به همان روشنايى درراه حق راه پيمود, باب هاى پارسايى و پرهيزكارى و عبادت او را ترقى داده تا به در سلامت و سراى اقامت راندند, و پاهايش با آرامش بدن در جاى امن و آسوده استوار شد, بدان سبب كه دل خود را به كار واداشت ـ انديشه ورزيد ـ و پروردگارش را راضى و خشنود گردانيد.

O تجربه غير معصومان

غير از پيامبران و پيشوايان معصوم(ع) آنچه به نام تجربه دارند, اعم از كشف و شهود, رويا, احساس امر منفصل از بدن (نه همچون خواب و حالات مناميه) همه نيازمند عرضه به ميزان است تا صحت و سقم آن ها آشكار و ارزش و قيمتشان پديدار گردد. آن گونه كه روايات را بايد بر سنت قطعى و بر اخبار متواتر عرضه كرد.
يعنى آن سان كه قرآن و نص و سنت قطعى و اخبار متواترى كه از طريق عامه و خاصه رسيده و بر آن انگشت تإييد و مهر قطع نهاده شده ((ميزان)) است تا اخبار و احاديث مشكوك و مظنون را با آن بسنجند, و سره را از ناسره تشخيص داده و مجعول و مدسوس را از صحيح و موثق جدا كنند, همان گونه براى محصول كشف و شهود و تجربه هاى دينى لازم است ميزان و مقياسى وجود داشته باشد تا شهود شاهدان و تجربه عارفان را بر آن عرضه كنند, و به طور كلى هر آن چه آسيب پذير است لازم است به ميزان آسيب ناپذيرى به سنجش آيد, زيرا قطعا ما يقين داريم تجربه ديگران مانند تجربه پيامبران نيست و در مبادى تصورى آن, خلل, قصور, كاستى و نادرستى ها وارد مى شود.
توضيح سخن اين كه تجربه هاى مادى, پزشكى, سياسى, نظامى, اخلاقى, اقتصادى خارج از بحث است, زيرا آن مدركاتى در جهان طبيعت مورد آزمايش قرار مى گيرد (يعنى مدرك بفتح رإ) دچار مزاحمت مى باشد, چه بسا تإثير يك گياه تنها كشورى و منطقه اى باشد و در ساير ممالك نتيجه ندهد, و چه بسا در تشخيص ذاتى و عرضى اشتباه رخ دهد و اوصاف اقتضايى جانشين ذاتيات گردد و… چنان كه دستگاه ادراكى نيز گاهى دچار آسيب مى شود, آن سان كه احول و اعور يك چيز را دو چيز مى بينند, يك تجربه گر, تجربه اى اندوخته است بر خلاف تجربه گر ديگر و… و گاهى هر دو آفت مى بينند و به اشتباه مى افتند (يعنى مدرك و مدرك).
اما در تجربه هاى فراطبيعى تنها پيامبران و آنان كه محرم راز وحى اند و مى بينند آنچه را پيامبران مشاهده كرده اند از هرگونه آسيب, اشتباه و خطا مصون اند, پيامبر جز از راه وحى لب به سخن نمى گشايد, نطق او از هوى و آفت هاى نفسانى محفوظ است, حس او, تخيل او, وهم او, شهود او, عقل او همه از خطا مصون اند, نخست به شهود مى بيند, سپس با تعقل برهانى لب به استدلال و نطق مى گشايد, سخن او يا عارفانه است يا حكيمانه, يا متكلمانه, يا فقيهانه و… و در هيچ يك از مراحل ادراكى وى اعم از حس, تخيل, توهم, تعقل و شهود او غلط, مغالطه, تدليس و… راه ندارد ((ما كذب الفواد ما راى))(19) آنچه را دل ديد انكارش نكرد. چنين انسان كاملى اگر پيامبر باشد وحى تشريعى دارد, و اگر پيامبر نباشد گوهرى در وجود او پديد مىآيد كه او را برجسته تر از ديگران و متكامل تر مى نمايد, مانند امامان معصوم, زنان كامل, همچون مادر موسى, حضرت مريم و فاطمه زهرا(س).
غير از گروه مزبور تجربه هاى دينى شان نوعا به دست آمده از راههاى زير است:
الف) دست آوردهاى مثال متصل, همچون رويا و خواب, حالات مناميه.
ب) تجربه هايى كه معلوم نيست از مثال متصل است يا از مثال منفصل, و راه شك و ظن در آن ها باز است.
ج) آنها كه قطعا از دست آوردهاى مثال منفصل است مانند, ((فتمثل لها بشرا سويا))(20) به شكل بشرى خوش اندام بر مريم ظاهر و نمايان شد.
د) همه مشاهدات صحيح و تجربه هاى دينى درست, در ظل ولايت الهى پيامبران نصيب پيروان راستين آنان مى شود و ارزيابى صحت و سقم مشهودات پيروان در پرتو انطباق با ره آورد انبيإ صورت مى پذيرد.

O ارزيابى تجربه دينى

تجربه هايى كه با مثل متصل حاصل مى شود و يا تجربه هايى كه معلوم نيست از مثال متصل است يا از منفصل, نصيب انسان مى شوند, قطعا در معرض آسيب است, عالم مثل متصل و بالاتر گرچه فراطبيعى اند و مانند نشإه و خاستگاه حركت نيستند و برخورد و اصطكاك ندارند, ليكن از ناحيه ادراك, تجربه گر و تجربه شونده (مدرك بفتح رإ) آسيب مى پذيرند, زيرا آنچه در رويا و منام ديد از مثال متصل اوست, در اين صورت اگر يقين به صحت آن داشته باشيم قطعا از دست آوردهاى قوه متخيله او است و از شيطنت شياطين مصون نيست.
اما قسم سوم يعنى تجربه هايى كه از طريق مثال منفصل نصيب مى گردند, در مثال منفصل, لهو, لغو, باطل و تدليس راه ندارد, دست آوردهاى آن همه ربانى است, جز اين كه از ناحيه ادراك آسيب مىآيد, مانند انسان دو بين (احول) كه يك حقيقت را دو مى پندارد, يعنى فرآورده هاى مثال منفصل وقتى به قوه متخيله راه يافت مورد دستبرد و دستكارى اين قوه قرار گيرد و چهره واقعى آن را دگرگون مى سازد از اين رو با واقع مختلف مى شود.
در قسم چهارم, سالك و عارف در مقام عقل و قلب تجربه مى اندوزند, با مسائلى كه شكل و صورت ندارند, آشنا مى شوند و به جان و دل مى پذيرند, مانند ادراك شهودى از مسإله هاى خلافت, ولايت, توحيد ناب, منبع رسالت و ولايت, در اين صورت نيز همه خواطر و تجربه ها ربانى است وقتى اين خواطر و تجربه ها به مراتب مادون و قواى زيرين راه مى يابند (هم چون رسيدن به قوه متخيله) مورد دستبرد و رهزن واقع مى شوند, عارف آنچه را ديده حق ديده, حق شنيده و چه بسا سيد العارفين و اميرالمومنين(ع) را كنار رسول خدا(ص) ديده, ليكن دربازگشت دچار دستبرد متخيله گشته و صورت يكى ديگر از صحابه را به جاى صورت سيد العارفين(ع) نشانده است, زيرا مطالعات و ذهنيات تجربه گر قبلا بدين گونه شكل گرفته كه فلان صحابى بايد كنار رسول خدا(ص) باشد نه اميرالمومنين(ع) اين مطلب نيز در فن عرفان نظرى مطرح و عارفان با آن همسويند. مثلا: قيصرى به پيروى از ابن عربى در تفسير آيه: ((رب اغفر لى ولوالدى ولمن دخل بيتى مومنا وللمومنين والمومنات ولا تزد الظالمين الا تبارا))(21) پروردگارا, بر من و پدر و مادرم و هر مومنى كه در سرايم درآيد, و بر مردان و زنان با ايمان ببخشاى, و جز بر هلاكت ستمگران ميفزاى. مى نويسد: قلب و روح از پليدىهاى بدنى و از تاريكى هاى جسمانى پاك و منزه اند, و آنچه بر آن ها وارد مى شود (از كشف و شهودات) همه با واقع و حقيقت تطبيق دارند, بنابراين همه ربانى اند و خلاف واقع نيستند, از اين رو گفته شده خاطره هاى نخستين همه در حقيقت ربانى اند, جز اين كه چه بسا دست بافت هاى نفسانى و تصرفات آن, به حريم خاطره هاى بى شائبه نخستين راه مى يابند و آنها را از راه صحيح منحرف مى سازند و مبدل به دروغ و دغل و دست بافت هاى (احاديث) نفسانى و وسوسه هاى شيطانى مى گردانند. (22)
از اينجا به بعد است (يعنى در مرحله هاى متخيله, خيال, توهم) كه راه بر شيطان بازو به تاخت و تاز مشغول مى شود ((ان الشياطين ليوحون الى اوليآئهم))(23) شيطان ها به دوستانشان مرموزانه به گفتگو مى نشينند تا با مومنان به جدال برخيزند.
به هر روى قوه خيال تا وقتى به وسيله ذهنيات و مطالعات ناب در اشغال عاقله در نيايد و مسخر او نگردد و سيطره او را نپذيرد به كژ روىهاى خود پاى مى فشارد و مثال منفصل و متصل را مى فريبد و براى او شبيه سازى و بدل آفرينى مى كند, از اين رو اهل سير و سلوك مراقب و مواظب اند از ناحيه خيال, دست آوردهاى قلبى خود را غبارآلود نسازند ((و ما يجده كل واحد فى خياله من المنامات الصادقه انما هو بمقدار صفإ قلبه و ظهوره, لابحسب خياله))(24) دست آوردهايى كه هر انسان در قوه خيال و مثال متصل خويش مى يابد ـ هم چون روياهاى راست ـ همانا به اندازه صفا و ظهور قلب او است, نه بنابر آنچه از دست آورد قوه خيال او است, چرا كه قوه خيال بر بدل سازى و فريبكارى توانمند است.
براين اساس, در احاديث فراوان مى خوانيم, روياهاى صادق و راست پاره اى از اجزإ نبوت به شمار مى روند ((ان رسول الله قال… و ان الرويا الصادقه جزء من سبيعن جزء من النبوه))(25) رويا بسته به حالات مومن دارد, هرچه ايمان قوىتر باشد آينه دل صاف تر, روشن تر و نورانى تر است, پيامبر(ص) فرمود: مومن هر اندازه راستگوتر باشد خوابهاى او صادق تر است ((اصدقهم رويا اصدقهم حديثا)).(26)
پيامبر اسلام(ص) هر بامداد يارانش را مورد سوال قرار مى داد كه شب گذشته چه دست آوردى كسب كرده اند, امام رضا(ع) مى فرمايد: ((ان رسول الله(ص) اذا إصبح قال لاصحابه هل من مبشرات؟ يعنى به الرويا)).(27)
پيامبر(ص) روياهاى ياران را ارزيابى مى فرمود, ليكن خواب ها و روياهاى خود او چونان ساير پيامبران همه وحى است, زيرا شيطان در حريم او راه ندارد و به تمثل او نمىآيد ((ان رسول الله قال: من رآنى فى منامه فقد رآنى, فان الشيطان لايتمثل فى صورتى و لا صوره احد من اوصيايى))(28)بنابراين اوصياى او نيز از گزند وسوسه ها دورند.

پى نوشت ها:
1ـ مفردات راغب, واژه (و ح ى).
2ـ سوره شورى, آيه51.
3ـ وحى يا شعور مرموز, ص104.
4ـ ر. ك: عقل و اعتقاد دينى, تإليف مايكل پترسون, ويليام هاسكر, بروس رايشنباخ, ديويد بازينجر, ترجمه احمد نراقى, ابراهيم سلطانى, ص35 تا 59, نشر طرح نو, چاپ اول 1376ش; تجربه دينى تإليف وين پراودفوت, ترجمه عباس يزدانى, نشر موسسه فرهنگى طه, 1377 ش.
5ـ المنقذ من الضلال, ص64, دار و مكتبه الهلال.
6ـ همان منابع.
7ـ ر. ك: المنطق, مرحوم مظفر باب 6, صناعات خمس, تجربيات.
8ـ غافر, 26.
9ـ آل عمران, 19.
10ـ اعراف, 127.
11ـ نازعات, 24.
12ـ قصص, 38.
13ـ شواهد الربوبيه, ص143, چاپخانه دانشگاه مشهد, نشر مركز دانشگاهى, 1360 ش.
14ـ الميزان, ذيل شورى, 51.
15ـ نهج البلاغه فيض, خ4, قصار كلمات 175.
16ـ نهج البلاغه, حكمت 176.
17ـ همان, خ234.
18ـ نهج فيض, خ210.
19ـ نجم, آيه11.
20ـ مريم, آيه17.
21ـ نوح, آيه28.
22ـ شرح فصوص الحكم, فص نوحى, ص151.
23ـ انعام, آيه121.
24ـ شرح فصوص قيصرى, فص اسحاقى, ص195.
25ـ بحار, 61 / 176, 181.
26ـ همان, 61 / 172.
27ـ همان, 61 / 177, 192.
28ـ همان, 61 / 171.

 

/

سخنان معصومان عليهم السلام ملامت و توبيخ ديگران

 

سخنان معصومين عليهم السلام
ملامت و توبيخ ديگران

امام على عليه السلام :

<لا تَكُونَنَّ عَيّاباً وَ لا تَطْلُبَنَّ لِكُلِّ زَلَّةٍ عِتاباً وَ لِكُلِّ ذَنْبٍ عِقاباً>.

(مستدرك, ج 2 ص 105)

از مردم عيب جويى نكنيد و براى هر لغزش مورد ملامتشان قرار ندهيد و بر هر گناهى كيفرشان ننماييد.

امام على عليه السلام :

<اَلاِفراطُ فِى المَلامَةِ يَشُبُّ نارَ اللجاجَةِ>.

(غررالحكم , ص 70)

زياده روى در ملامت , آتش لجاجت را مشتعل مى سازد.

امام على عليه السلام :

<اِيّاكَ اَنْ تُكَرّرَ الْعَتْبَ فَاِنَّ ذلِكَ يُغرى بِالذَّنْبِ وَ يُهَوِّنُ الْعَتْب َ>.

(فهرست غرر, ص 359)

از تكرار سرزنش بپرهيزيد كه اين كار باعث پيوستن به گناه و بى اثر كردن ملامت است .

امام على عليه السلام :

<النُّصْحُ بَيْنَ المَلاء تَقْريع ٌ>.

(شرح ابن ابى الحديد, ج 20 ص 341)

نصيحت كردن به فردى بين مردم , كوبيدن شخصيت آن فرد است .

امام على عليه السلام :

<لا تُكْثِرِ الْعِتابَ فَاِنَّهُ يُورِثُ الضَّغينَةَ وَ يُحَرِّكُ الْبُغْضَة>.

(دستور معالم الحكم , ص 72)

زياد ملامت نكن , زيرا ملامت بسيارباعث كينه مى شود و دشمنى را برمى انگيزد.

امام على عليه السلام :

<اذا عَاقَبْتَ الْحَدَثَ فَاتْرُكْ لَهُ مَوْضِعاً مِنْ ذَنْبِه لئلاّ يَحْمِلَهُ الاحراجُ عَلَى المُكابَرَةِ>.

(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج 20 ص 333)

هرگاه نوجوانى را ملامت كردى توجيهى براى گناهش بگذار, تا سخت گيرى تو او را به لجبازى واندارد.

امام على عليه السلام :

<عاتِبْ اَخاكَ بالاِحْسانِ الَيْهِ واردُدْ شَرَّهُ بالاِنعامِ عَلَيْه ِ>.

(نهج البلاغه , حكمت 158)

دوستت را با احسان به او سرزنش كن و با انعام بر او, شرّش را از خود برگردان .

امام على عليه السلام :

<لاتُكْثِر العَتَبَ فى غَيْرِ ذَنْب ٍ>.

(دستور معالم الحكم , ص 72)

در غير گناه , زياد سرزنش نكن .

امام على عليه السلام :

<لاتُعاثِبِ الجاهِلَ فيَمْقُتُكَ وَعاثِبِ العاقِلَ يُحبُّكَ>.

(غرر الحكم , ج 2 322)

جاهل را ملامت مكن كه با تو دشمنى كند و خردمند را سرزنش مكن كه دوستت دارد.

امام سجاد عليه السلام :

<كانَ آخِرُ ما اَوصى بِهِ الخِضْرَ موسَى بنَ عِمْرانَ عليهماالسلام اَنْ قال َ: لا تُعَيِّرَنَّ أَحَداً بِذَنْب ٍ>.

(بحارالانوار, ج 16 ص 164)

آخرين وصيّت خضر به موسى بن عمران اين بود كه گفت هرگز كسى را به سبب گناهش ملامت و سرزنش ننمائيد.

امام صادق عليه السلام :

<اذا وَقَعَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اَخيكَ هَنَةٌ فَلا تُعَيِّرْهُ بِذَنْب ٍ>.

(مستدرك الوسائل , ج 2 ص 105)

اگر بين تو و برادر مسلمانت چيزى اتفاق افتاد او را براى گناهش مورد ملامت و توبيخ قرار نده .

/

دانستنى هايى از قرآن؛ دوستى با دشمن خدا … هرگز

 

دانستنيهايى از قرآن
دوستى با دشمن خدا .. هرگز

((يا ايها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوى وعدوكم اوليإ تلقون اليهم بالموده و قد كفروا بما جإكم من الحق يخرجون الرسول و اياكم ان تومنوا بالله ربكم ان كنتم خرجتم جهادا فى سبيلى و ابتغإ مرضاتى تسرون اليهم بالموده و انا اعلم بما اخفيتم و ما اعلنتم و من يفعله منكم فقد ضل سوإ السبيل)).
(سوره ممتحنه, آيه1)
اى كسانى كه به خدا ايمان آورده ايد دشمن من و دشمن خودتان را به دوستى مگيريد. دوستى را با آنان در ميان مى گذاريد در حالى كه آنها به آن حقى كه براى شما رسيده (اسلام) كافر شده اند. پيامبر و شما را از وطنتان بيرون مى كنند زيرا به خدا و پروردگارتان ايمان مىآوريد اگر شما به خاطر جهاد در راه من و براى بدست آوردن خوشنودى و رضايتم از وطن خارج شده ايد آنان را دوست خود نپنداريد و پنهانى به آنان اظهار محبت نكنيد زيرا من از پنهان و آشكار شما آگاهم و هركه از شما آن كار را بكند بى گمان راه راست را گم كرده است.
هر چند شان نزول آيه حاطب بن بلتعه است كه محرمانه نامه محبت آميز به كفار قريش فرستاد زيرا خانواده اش در مكه بود و خود به مدينه با رسول خدا هجرت كرده بود و كفار قريش با تماس محرمانه خود با خانواده حاطب مى خواستند از حركت و آهنگ جهاد پيامبر با خبر شوند و حاطب به خاطر حفظ جان زن و بچه اش يا به خاطر مسائل ديگر (كه معلوم نيست) نامه اى نوشت و به قريش خبر داد كه پيامبر قصد آمدن به مكه را دارد و آن نامه را به زنى به نام صفيه داد و آن زن نامه را در موهاى خود مخفى كرد (گويا مرز شديدا از طرف مسلمانان كنترل مى شد) و جبرئيل امين فرود آمد و به پيامبر خبر داد و حضرت با فرستادن گروهى به سرپرستى اميرالمومنين (ع) نامه را از آن زن گرفت و سپس حاطب به معذرت خواهى افتاد.
اين آيه بدان مناسبت نازل شده ولى خصوصيتى در آن ديده نمى شود بلكه بطور عام نوشته شده و براى هر زمانى مفيد و كارساز است. بلكه اين يك راه حل كلى و يك نظام سياست خارجى قرآنى است كه بايد مو به مو اجرا شود .
در اين آيه شريفه, قرآن به شدت مومنين را از ايجاد پيوند دوستى و مودت با مشركين و كفارى كه سر جنگ با مسلمين دارند بر حذر مى دارد و آنها را از هر حركتى محرمانه يا آشكار كه منجر به دوستى و محبت با آن دشمنان خدا و رسول است هشدار مى دهد.
تلقون اليهم بالموده: القإ مودت يعنى اظهار مودت و اعلان آن به كفار و دشمنان خدا و مسلمانان.
بما جإكم من الحق: منظور از حق, دين مبين اسلام است.
مرضاه: معناى آن همان رضا و خوشنودى است.
خداوند مى فرمايد اگر به خاطر رضاى خدا و جهاد در راه خدا از وطن خارج شديد ديگر دشمن خدا و خود را دوست مگيريد. ميان اين شرط و مشروط ملازمه است يعنى مگر ممكن است كسى خدا را دوست داشته باشد , با اين حال دشمنش را دوست خود پندارد و با او رابطه سياسى داشته باشد؟!
تسرون اليهم بالموده: يعنى محرمانه اظهار محبت با دشمن خدا مى كنيد.
ممكن است روزى سياست اقتضا كند كه صورت ظاهر به دشمن دشنام هم بدهيم , ناسزا هم بگوئيم, شعار هم عليه او بدهيم, تظاهرات هم بنمائيم ولى محرمانه و از پشت درهاى بسته به او خبر بدهيم كه ما با هم رفيق و دوستيم! اين كار خيلى خطرناك و بزرگترين ضربه به كالبد انقلاب و كشور است. البته چنين كارى بحمد الله در كشور جمهورى اسلامى رخ نداده و رخ نخواهد داد و لى اگر گاهى برخى از مسوولين به چنين فكر غلطى بيفتند بايد بدانند كه با اين كار نه تنها تيشه به ريشه خود مى زنند بلكه بزرگترين خيانت را به كشور اسلامى روا مى دارند. جالب است كه در آيه دوم خداوند ميفرمايد: ((ان يثقفوكم يكونوا لكم اعدإ و يبسطوا ايديهم اليكم و السنتهم بالسوء و ودوا لو تكفرون)) پس اگر كفار بر شما پيروز شوند از دشمنى خود دست برنمى دارند و دوستى شما با آنان سودى نخواهد داشت بلكه با دست و زبان به شما صدمه مى رسانند و شما را آزار مى دهند جز آنكه به دين آنان درآئيد و از اسلام اعراض كنيد.
اين آيه چقدر روشن و جالب مسائل را توضيح مى دهد و سياست اسلام را بيان ميكند كه بايد دولت اسلامى صادقانه برخورد كند و حتى اگر روزى به خاطر مصالح ملى ناچار به ايجاد نوعى رابطه بادشمن باشد آن را بر ملا نموده و اعلام كند نه آنكه پشت پرده دوستى نموده و صورت ظاهر دشمنى كند!
ضمنا اين آيه شريفه به ما مى فهماند كه هرگز دشمن قسم خورده مسلمانان قصد ايجاد رابطه ندارد بلكه دشمنى آن پس از ايجاد رابطه بيشتر خواهد شد, زيرا مسلمانان را با آن كار به ذلت مى كشاند و آنگاه با دست و زبان و سلاح بر آنان مى تازد مگر آنكه اعلام نوكرى كنند. خداى رحمت كند امام خمينى را كه ميفرمود: آمريكا رابطه نمى خواهد, آمريكا نوكر مى خواهد. راستى همين طور است.
كارگزاران و مسوولان محترم دقت نمايند كه آمريكاى جنايت كار بزرگترين دشمن خدا و ملت ايران , جز اين چيزى نمى خواهد كه ايران اسلامى را به نوكرى خود وادارد . البته كور خوانده است و خيال باطلى در سر دارد زيرا اين كشور كه با تاييدات امام زمان روحى فداه و با وجود رهبرى بيدار و هشيار و ملتى در صحنه و جان بر كف و مطيع ولايت فقيه ادامه زندگى در مسير خط مستقيم امام خمينى مى دهد هرگز آرمان مقدسش را كه با خون ده ها هزار جوان به دست آمده و صدها هزار معلول و مجروح آن را رقم زده اند و با خون مقدس اينان نگاشته شده است با رابطه اى بى ارزش و پوچ با دشمنى خونخوار و غدار معامله نمى كند و با اين آيات مقدس قرآن كه خط و راه را روشن كرده و جاى تاويل ندارد و با آن همه كلمات درربار امام امت قدس سره , هرگز براى ايجاد رابطه با دشمن خدا و دشمن امت اسلامى نمى شتابد و پيوسته مرگ در راه حق را ارزشمندتر از زندگى ذلت بار مى داند و همواره در صبح و شام نداى جاويدان سيدالشهدإ عليه السلام را تكرار مى كند و به دنيا اعلام مى دارد كه: ((هيهات منا الذله .. هيهات منا الذله.))

 

/

اخبار ايران و جهان اسلام

 

نگاهى به رويدادها

جهان اسلام

يك زن فرانسوى به دليل رعايت حجاب, از كار بركنار شد.(16 /9 /81)
صهيونيست ها 8 فلسطينى ديگر را به شهادت رساندند.(23 /9 /81)
انگليس با هدف توقف انتفاضه مسئولان تشكيلات خودگردان را به لندن فراخواند.(26 /9 /81)
صهيونيست ها با يورش به دانشگاه رام الله 200 دانشجوى فلسطينى را ربودند.
كارخانه مواد شيميايى رژيم صهيونيستى در حيفا منفجر شد.(27 /9 /81)
در 1200 رستوران مالزى كوكاكولا تحريم شد.(28 /9 /81)
جوخه هاى ترور در ارتش اسرائيل 29 فلسطينى را ربودند.(3 /10 /81)
شيخ الازهر داشتن سلاح اتمى براى مسلمانان را واجب دانست.(4 /10 /81)
جوخه هاى ترور رژيم صهيونيستى 9 مبارز فلسطينى را به شهادت رساندند.(7 /10 /81)
خالد مشعل: هرگز از عمليات شهادت طلبانه دست برنخواهيم داشت.(10 /10 /81)
4 فلسينى با آتش مستقيم نظاميان صهيونيست به شهادت رسيدند.(12 /10 /81)

داخلى

رهبر انقلاب: روساى قوا وظايف قانونى يكديگر را زير سوال نبرند.
وزير ارشاد: از خبرنگاران امريكايى انگشت نگارى كنيد.(16 /9 /81)
رهبر انقلاب: ايجاد اشتغال و مبارزه با فقر مهم ترين اولويت است.
رهبر انقلاب: دولت براى حل مشكلات اقتصادى بايد از اقتدار خود استفاده كند.(17 /9 /81)
نمايندگان به درخواست كروبى طرح استيضاح وزير علوم را پس گرفتند.
عراق به استفاده از سلاح هاى شيميايى در جنگ عليه جمهورى اسلامى ايران اعتراف كرد.
سخنگوى قوه قضائيه در اعتراض به عملكرد بخش هايى از دستگاه قضايى, استعفا كرد.
در دومين جلسه دادگاه متهمان به فروش اطلاعات, مدير عامل موسسه آينده به همكارى با عوامل اطلاعاتى بيگانگان اعتراف كرد.(20 /9 /81)
حداد عادل: هرگاه مصالح ملى به خطر افتد, مجلس را از رسميت مى اندازيم.(24 /9 /81)
وزير كشور: با اهانت به اركان نظام در تجمع ها برخورد مى كنيم.
رئيس جمهور خواستار همبستگى كشورهاى اسلامى براى مقابله با رژيم صهيونيستى شد.(26 /9 /81)
رهبر انقلاب خطاب به اعضاى شوراى عالى انقلاب فرهنگى: شوراى عالى انقلاب فرهنگى بايد هدايت گر فرهنگ جامعه باشد.
رئيس جمهور بودجه سال 82 را با ويژگى اشتغالزايى تقديم مجلس كرد.(27 /9 /81)
با نقض آشكار حقوق بشر, بازداشت و شكنجه هزاران ايرانى در امريكا صورت گرفت.
رئيس جمهور خواستار تصويب لايحه اختيارات با حفظ جايگاه مجلس و استقلال قاضى شد.(30 /9 /81)
جلسه سران سه قوه در حضور رهبر معظم انقلاب تشكيل شد.
ايران به رفتار وحشيانه دولت امريكا با ايرانيان اعتراض شديد كرد.(1 /10 /81)
پرويز مشرف از رئيس جمهور استقبال كرد.
آيت الله واعظ طبسى: براى تحقيق و تفحص از دارايى هاى شخصى ام آماده ام.(2 /10 /81)
خاتمى: استفاده صلحآميز از انرژى هسته اى را گسترش مى دهيم.
عباس عبدى متهم رديف دو پرونده فروش اطلاعات: اشتباهات را جبران خواهم كرد.
عضو كميسيون برنامه و بودجه مجلس: بودجه شركت هاى دولتى حساب و كتاب ندارد.
خاتمى در اسلام آباد پاكستان: كسانى كه نگران سلاح هاى هسته اى هستند بايد رژيم صهيونيستى را خلع سلاح كنند.(4 /10 /81)
رهبر انقلاب: نيروهاى مسلح, هوشمندانه آماده انجام وظايف خود باشند.
كد اقتصادى لغو شد.(7 /10 /81)
27 زندانى در حريق زندان گرگان سوختند و 50 نفر نيز زخمى شدند.
اقتصاددانان: استقراض خارجى در لايحه بودجه 33 برابر دوره قبل است.
كروبى: مدعيان پيروى از حضرت مسيح(ع) دست از خونريزى و درگيرى بردارند.
رهبر انقلاب: حل مشكلات زندگى مردم بايد اساس كار قرار گيرد.(11 /10 /81)
كروبى با نظارت مجلس بر عملكرد شوراى نگهبان مخالفت كرد.(12 /10 /81)
وزير اطلاعات: اسناد به دست آمده از متهمان پرونده نظرسنجى مهر محرمانه داشته است.(14 /10 /81)
آلمان 2 ميليارد يورو در كيش سرمايه گذارى مى كند.(15 /10 /81)

خارجى

نخستين راديوى مخالفان عربستان در انگليس راه اندازى شد.(17 /9 /81)
در اعتراض به گسترش ابتذال فرهنگى در مدارس; 5 /1 ميليون دانشآموز امريكايى خانه نشين شدند.(20 /9 /81)
كره شمالى: برنامه هاى هسته اى خود را از سرخواهيم گرفت.
كيسينجر از رياست كميته تحقيق حادثه 11 سپتامبر استعفا داد.(23 /9 /81)
((سيا)) از بوش براى ترور مخالفان امريكا مجوز گرفت.
50 گروه مخالف صدام دولت در تبعيد تشكيل دادند.
مردم كره خواستار لغو مصونيت امريكايى ها شدند.(24 /9 /81)
براى تحريك سران قبايل عليه صدام مإموران ((سيا)) وارد عراق شدند.
تانسو چيللر از صحنه سياسى تركيه كنار رفت.(25 /9 /81)
در آستانه حمله به عراق, نظاميان امريكا براى حفاظت از رژيم صهيونيستى وارد تلآويو شدند.(30 /9 /81)
واحدهاى نظامى امريكا در كويت عمليات حمله به عراق را تمرين كردند.
افغان ها به يك پايگاه و سه گروه گشتى امريكا حمله كردند.
هفت نظامى آلمانى به اثر سقوط هلى كوپتر در افغانستان كشته شدند.(1 /10 /81)
انگليس براى سرنگونى موگابه مزدور استخدام مى كند.(2 /10 /81)
كره شمالى از ارتش و مردم خواست براى جنگ با امريكا آماده شوند.
تركيه با در اختيار گذاشتن 5 پايگاه نظامى رسما به جبهه جنگ امريكا عليه عراق پيوست.(4 /10 /81)
حكمتيار اتحاد خود با طالبان و القاعده را براى مبارزه با امريكا اعلام كرد.(5 /10 /81)
نخبگان انگليس: بوش و شارون تبهكارترين چهره هاى سال هستند.(7 /10 /81)
كره شمالى بى توجه به تهديدهاى كاخ سفيد تمام بازرسان تسليحاتى سازمان ملل را از كشور اخراج كرد.(10 /10 /81)
امريكايى ها هنگام ورود به كشورشان تفتيش امنيتى مى شوند.(15 /10 /81)

 

/

بر ساحل معرفت

 

بر ساحل معرفت

اين ستون براى پاسخگويى به سوالات قرآنى شما تدارك ديده شده است, شما سوالات و شبهات خود را پيرامون مفاهيم و معارف قرآن كريم براى ما ارسال كنيد تا ما نيز به آنها پاسخ دهيم.

چرا حضرت موسى تقاضاى رويت خدا را كرد؟

پرسش: در سوره اعراف آيه 143 از زبان موسى(ع) مى خوانيم كه عرض كرد: ((رب ارنى انظر اليك; پروردگارا خودت را به من نشان بده تا ببينمت)).
با توجه به اين آيه, پرسشى كه پيش مىآيد اين است كه موسى(ع) كه پيامبربزرگ اولواالعزم پروردگار بوده و به خوبى مى دانست كه خداوند قابل رويت نيست چگونه چنين درخواستى را كه حتى در شإن افراد عادى نيست از پروردگار مى كند؟!
پاسخ: اگرچه مفسران پاسخ مختلفى را براى اين پرسش ارائه داده اند ولى روشن ترين جواب اين است كه موسى(ع) اين تقاضا را از زبان قوم كرد زيرا جمعى از جاهلان بنى اسرائيل اصرار داشتند كه بايد خدا را ببينند تا ايمان آورند.
در آيه 153 سوره نسإ اين درخواست آمده است كه:
[)) اى پيامبر:] اهل كتاب از تو مى خواهند كه برايشان به يكباره كتابى از آسمان نازل كنى كه بدان از موسى درخواستى عجيب تر كردند كه گفتند خدا را آشكارا به ما نشان بده…))
به دنبال اين درخواست, حضرت موسى از طرف خداوند مإموريت پيدا كرد كه اين تقاضا را مطرح كند تا همگان پاسخ كافى بشنوند.
در حديثى كه در كتاب عيون اخبار الرضا(ع) از امام على بن موسى الرضا(ع) نقل شده است نيز به اين موضع تصريح شده است. از قرائن روشنى كه اين تفسير را تإييد مى كند اين است كه در همين سوره در آيه155 مى خوانيم كه موسى(ع) پس از اين ماجرا عرض كرد: ((اتهلكنا بما فعل السفهإ منا; آيا ما را به خاطر عملى كه سفيهان ما انجام داده اند به هلاكت مى رسانى؟)) از اين جمله روشن مى شود كه نه تنها موسى(ع) چنين تقاضايى را نداشت بلكه شايد هفتاد نفرى هم كه با او به ميعادگاه رفته بودند تا مشاهدات خود را براى توده جاهل و بى خبر كه پيشنهاد مشاهده پروردگار را داشتند بيان كنند.(تفسير نمونه, ج6, ص306)

آيا تنبيه بدنى زن در نافرمانى از مرد جايز است؟

براساس آيه 34 سوره نسإ, اسلام به مرد اجازه داده است به تنبيه بدنى زن اقدام كند آيه چنين است: ((فالصالحات قانتات حافظات للغيب بما حفظ الله واللاتى تخافون نشوزهن فعظوهن واهجروهن فى المضاجع واضربوهن; زنان صالح زنانى هستند كه متواضعند و در غياب (همسر خود) اسرار و حقوق او را در مقابل حقوقى كه خدا براى آنان قرار داده حفظ مى كنند, اما آن دسته از زنان كه از سركشى و مخالفتشان بيم دارد پند و اندرز دهيد و (اگر موثر نشد) در بستر از آنها دورى نماييد و (باز هم اگر موثر نشد) آنها را تنبيه كنيد و…))
اسلام براى هر يك از زن و مرد حقوقى و تكاليفى را تعيين كرده كه اجراى آن لازم و عدم اجراى آن مستوجب مجازات است. در اين آيه كه درصدد بيان وظايف زن است ابتدا سخن از زنان صالح و متواضعى كه حقوق شوهران را نسبت به خود ادا نموده همان حقوقى كه خدا واجب ساخته و دسته دوم زنانى هستند كه اين حقوق را رعايت نمى كنند و بايد نصيحت, تنبيه روحى و جسمى شوند. يقينا اين تنبيه از آن جهت است كه آنان حقوقى را كه خداوند بر گردن آنها نهاده رعايت نمى كنند نه آنكه هر دستورى كه مرد بدهد و زن اطاعت نكند مستحق مجازات شود و واژه ((نشوز)) هم در مورد تكاليف واجبى است كه بر گردن زن وجود دارد.
جاى ترديد نيست كه اسلام خدمات ارزشمندى به جامعه زنان كرده كه حتى دانشمندان غربى كه دل خوشى از اسلام ندارند! به آن معترفند (بيانات كرين برينتون, جان كريستوفر, روبرت لى و ولف را در كتاب تاريخ تمدن غرب و مبانى آن در شرق بنگريد) قرآن مجيد نيز دستورات موكدى در اين باره صادر كرده است نمونه آن آيه شريفه: ((و عاشروهن بالمعروف)) (نسإ19/) ((هن لباس لكم وانتم لباس لهن)) (بقره / 187) و در روايات معصومين حتى از ترشرويى نسبت به زنان نكوهش شده: ((لايقبح لها وجها)).
همچنين زنان را موظف ساخته كه با نهايت مهربانى و خوشرفتارى با شوهران خود رفتار نمايند. اما تنبيه بدنى زنانى كه حاضر به اداى حق زناشويى نيستند, دستور قرآن است كه ابتدا پند, سپس جداسازى خوابگاه و در نهايت تنبيه خفيف بدنى صورت گيرد بديهى است كه اين موضوع كاملا استثنايى و در حكم جراحى يك بيمار را دارد كه مخصوص موارد ضرورت است.
حتى اگرشوهر نيز از انجام حقوق زناشويى سر باز زند و راهى براى وارد ساختن او به انجام اين حقوق جز تنبيه بدنى نباشد, حكومت اسلامى حق دارد او را تنبيه نمايد.
نكته ديگر درباره ميزان تنبيه بدنى است.
امام باقر(ع) در اين زمينه مى فرمايند: ((با چوب مسواك بايد زد)) (چوب مسواك چوبى باريك بوده كه در قديم براى مسواك استفاده مى كردند) (تفسير مجمع البيان, ج3, ص44) در تفسير صافى آمده است: ((زدنى كه شديد نباشد, گوشت خراش ندهد و استخوان را نشكند)) (تفسير صافى, ج1, ص354)
اگر گفته شود كه زنى كه تنبيه روحى شده (جداسازى خوابگاه) چگونه با تنبيه ملايم مطيع مى شود بايد گفت كه در بعضى زنان ـ طبق نظريه روان شناسان همواره يك حالت ((مازوشيسم)) (آزارخواهى) وجود دارد كه گاهى به عللى تشديد مى گردد و به صورت يك بحران روانى بروز مى كند در اين گونه موارد بحرانى و استثنايى تنبيه ملايم در تسكين روحى آنها موثر است.
(تفسير نمونه, ج3, ص415)

ترازوى سنجش اعمال در قيامت چگونه است؟

پرسش: در آياتى از قرآن سخن از وجود ترازوهايى در قيامت است كه سنگينى و سبكى اعمال را مى سنجد از جمله آيه ((ونضع الموازين القسط ليوم القيامه; ما ترازوهاى عدل را در روز قيامت نصب مى كنيم)) حكايت گر اين معناست. منظور از اين ترازوها چيست و كيفيت آن به چه شكل است؟
پاسخ: ((ميزان)) در معناى عام آن به هر چيزى كه به وسيله آن چيز ديگرى را مى سنجند گفته مى شود زيرا مى دانيم هر چيزى سنجش مناسب خود را دارد, وسيله سنجش حرارت را ((ميزان الحراره)) يا دماسنج گويند و و وسيله سنجش هوا را ((ميزان الهوإ)) يا ((هوا سنج)).
بنابراين منظور از ميزان هاى سنجش اعمال, كسانى هستند كه اعمال نيكان و بدان را با اعمال آن ها مى سنجند چنان كه علامه مجلسى از شيخ مفيد نقل مى كند كه در روايت آمده: ((ان اميرالمومنين والائمه من ذريته(ع) هم الموازين)) اميرمومنان و امامان از فرزندان او(ع) ميزان هاى عدل قيامتند)). (بحارالانوار, ج7, ص252)
در اصول كافى و معانى الاخبار نيز از امام صادق(ع) نقل شده كه شخصى از معناى آيه ((ونضع الموازين القسط ليوم القيامه)) پرسش نمود. فرمود: ((هم الانبيإ والاوصيإ(ع); ميزانهاى سنجش همانا پيامبران و جانشينان آنها هستند.))
(تفسير برهان, ج3, ص61)
دريكى از زيارات مطلقه اميرمومنان على(ع) مى خوانيم ((السلام على ميزان الاعمال; سلام بر ميزان سنجش اعمال)) در واقع اين شخصيت هاى بزرگ و نمونه مقياس هاى اعمالند و اعمال هر كس به آن اندازه اى كه به آن ها شباهت دارد وزين و سنگين است و آنچه به آنها شباهت ندارد بى وزن يا كم وزن است, حتى در اين جهان نيز ((اوليإ الله)) نيز مقياس سنجشند ولى در جهان ديگر اين مسئله به مرحله ظهور و بروز مى رسد. ))(تفسير پيام قرآن, ج6, ص159)

مفهوم ((مكر)) در مورد خداوند يعنى چه؟

پرسش: در سوره آل عمران آيه 54 مى خوانيم:
((ومكروا ومكر الله والله خير الماكرين)) حال اين پرسش مطرح مى شود نظر به اينكه مكر و حيله از صفات رذيله اخلاقى آدمى است چرا در اين آيه به خداوند نسبت داده شده است؟
پاسخ: در قرآن آياتى شبيه اين آيه ديده مى شود كه در آن نسبت ((مكر)) به خدا داده شده (مانند آيه 30 انفال, و آيه50 نمل و غيره)
((مكر)) در لغت عرب با آنچه در فارسى امروز از آن مى فهميم تفاوت بسيار دارد. در فارسى ((مكر)) به نقشه هاى شيطانى و زيانبخش گفته مى شود در حالى كه در زبان عربى ريشه لغوى ((مكر)) هر نوع چاره انديشى را مى گويند كه گاهى خوب و گاهى زيان آور است.
در كتاب مفردات راغب مى خوانيم: ((المكر صرف الغير عما يقصده; مكر اين است كه كسى را از منظورش باز دارند)) (اعم از اين كه منظورش خوب يا بد باشد)
در قرآن نيز گاهى مكر با كلمه ((خير)) ذكر شده مانند ((والله خير الماكرين; خداوند بهترين چاره جويان است)) و گاهى با كلمه ((السىء)) آمده است مانند: ((ولا يحيق المكر السىء الا باهله; نقشه و انديشه بد جز به صاحبش احاطه نخواهد كرد.))
بنابراين منظور از آيه اين است كه دشمنان با طرح هاى شيطانى خود مى خواستند جلو اين دعوت الهى را بگيرند, اما خداوند براى حفظ جان پيامبر خود و پيشرفت آئينش, تدبير كرد و نقشه هاى آنها نقش بر آب شد. (تفسير نمونه, ج2, ص429)
نظير همين پاسخ در ((كيد الهى)) نيز مطرح مى باشد آنجا كه در سوره طلاق آيه 15 ـ 16 مى خوانيم: ((انهم يكيدون كيدا واكيد كيدا; آنها پيوسته حيله مى كنند و من نيز در برابر آنها چاره مى كنم)) (تفسير نمونه, ج15, ص376)

آيا تمام علوم در قرآن مطرح شده است؟

پرسش: آيا در قرآن كريم تمام علوم به طور رمز يا كليات علوم در قرآن كريم مطرح شده است يا نه؟ و در صورت مثبت بودن جواب, برهان را ذكر فرماييد؟
پاسخ: خداوند متعال در قرآن مى فرمايد:
((ونزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شىء)) ما قرآن را كه بيانگر همه چيز است بر تو نازل كرديم.
از آيه شريفه به دست مىآيد كه: تمامى علوم در قرآن به طريقى بيان شده, ولى چنان كه علامه طباطبايى(ره) در تفسير آيه فرمودند: تبيان و بيان علوم در قرآن به دو گونه است:
1. پاره اى از علوم را با بيان لفظى و دلالت ظاهرى آيات مى فهميم, كه مختص همگان است.
2. پاره اى ديگر با بيان غير لفظى و دلالت باطنى, كه اختصاص به فهم عمومى ندارد.

درباره بيان اول فرموده: ((چون قرآن كريم كتاب هدايت براى عموم مردم است, ظاهرا مراد از ((كل شىء) همه آن چيزهايى است كه برگشت به هدايت دارد. از جمله: معارف حقيقى مربوط به مبدإ, معاد, اخلاق فاضله, شرايع الهى, قصص و مواعظى كه مردم در هدايت شدن و راه يافتنشان به آن محتاجند و قرآن تبيان همه اينهاست, اين تفسير زمانى است كه منظور از تبيان همان بيان معمولى, يعنى اظهار مقاصد به وسيله كلام و دلالت هاى لفظى بوده باشد. قرآن كريم با دلالت لفظى به بيشتر از آن چه كه گفته شد دلالت ندارد)) و در ادامه متذكر بيان دوم شده و مى نويسد: ((در روايات آمده كه قرآن تبيان هر چيزى است و علم ((ما كان و ما يكون و ما هو كائن)) آن چه بوده و هست و تا روز قيامت خواهد بود, همه در قرآن هست, لازمه روايات اين مى شود كه مراد از تبيان اعم از بيان به طريق دلالت لفظى باشد و هيچ بعدى هم ندارد كه در قرآن كريم اشارات و امورى باشد كه آن اشارات از اسرار و نهفته هايى كشف كند كه فهم عادى و متعارف نتواند آن را درك نمايد.))
از امام صادق(ع) روايت شده كه فرمودند: ((من هر آينه مى دانم آنچه در آسمان ها و زمين است و مى دانم آن چه در بهشت است و مى دانم آنچه را كه در آتش است, مى دانم آنچه تاكنون بوده و آنچه تا قيامت خواهد بود, آنگاه لحظه اى سكوت كرد سپس احساس نمود كه شنوندگان در تعجب شدند برايشان گران آمد, فرمود: ((همه اينها را از كتاب خداى عزوجل مى دانم, زيرا خداى تعالى درباره كتابش مى فرمايد: ((فيه تبيان [ لـ]كل شىء)) (الميزان, طباطبايى, ترجمه موسوى همدانى, ج12, ص469 و 473)
به عنوان حسن ختام, كلام را با سخنانى از حضرت امام خمينى(ره) در اين باره به پايان مى رسانيم, در قسمت هاى مختلفى از صحيفه نور آمده است:
((قرآن كتاب انسان سازى است, همه چيز توى قرآن است.)) (صحيفه نور, ج2, ص34)
((قرآن مخزن همه علوم است))
(صحيفه نور, ج9, ص27)
((قرآن كريم مركز همه عرفان ها است مبدإ همه معرفت هاست, لكن فهمش مشكل است. )) (صحيفه نور, ج19, ص251)

[ با تقدير از مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى كه در تهيه پرسش ها و پاسخ هاى قرآنى, مجله را همراهى كردند.
ضمنا خوانندگان گرامى مى توانند براى دريافت پاسخ هاى قرآنى به اين آدرس مكاتبه, يا تماس حاصل نمايند:
قم ـ صندوق پستى 3775 ـ 37185 نمابر: 7736270 ـ تلفن: 7742160 ـ ]7742150

 

/

شناخت دومين ثقل

 

شناخت دومين ثقل

اسماعيل نساجى زواره

پيرايش عقيده

((سنفرغ لكم ايها الثقلان))(1)
در جهان هستى غير از موجودات و پديده هاى محسوس و ملموس, موجودات غيرمحسوسى وجود دارد كه شناخت كامل آن ها براى انسان ميسر نيست و وجود آن ها به واسطه ى آيات الهى اثبات شده است.(2) يكى از باارزش ترين موجودات غيرمحسوس كه قرآن كريم از آن به عنوان يكى از ((ثقلان روى زمين)) ياد كرده است, ((جن)) است.(3)
اين واژه ضد ((انس)) است(4) و در لغت به معناى موجود پنهان و نامرئى است و تمام مشتقاتش بر استتار و پنهان دلالت دارد. واحد آن ((جن ى)) است(5) و جمع آن برخلاف آنچه زياد استعمال مى شود, ((اجنه)) نيست; زيرا اجنه جمع ((جنين)) است و جمع جن ((جنه)) است, همچون ((من الجنه والناس))(6) اين واژه 22 بار در قرآن كريم آمده است.(7) آنچه در اذهان عوام از اين موجود وجود دارد, به افسانه و خيال نزديك تر است تا به واقعيت; زيرا مردم ناآگاه خرافات زيادى درباره ى آن از خود ساخته اند كه با عقل و منطق سازگار نيست و به همين جهت يك چهره ى خرافى و غير منطقى به اين موجود داده اند كه وقتى كلمه ى ((جن)) گفته مى شود, مشتى خرافات نيز با آن تداعى مى شود از جمله اين كه آن ها را با اشكال غريب و عجيب و وحشتناك و موجوداتى دم دار و سم دار! موذى, پرآزار, كينه توز و بدرفتار ترسيم مى كنند كه ممكن است از ريختن يك ظرف آب داغ در يك نقطه ى خالى, خانه هايى را به آتش كشند(8) و موهومات ديگرى از اين قبيل كه جن ها را شبيه انسان ولى با كالبدى كوتاه تر و پوشيده از مو مى دانند كه شيار چشمان آن ها عمودى و پاهاى آنان مثل چهارپايان سم دارد و در دل شب ها فعاليت آن ها بيشتر شده و مجالس عروسى يا بزم خود را در حمام ها, سرداب ها, خرابه ها, زيرزمين ها, آب انبارها وغيره برپا مى كنند و شب ها در بعضى از خانه ها به بازى و گشت مشغول هستند و چه بسا از روى رختخواب انسان هاى به خواب رفته هم عبور كنند و ريختن نجاسات به روى زمين و يا لگدمال كردن بچه هاى جن ها ممكن است والدين آن ها را مجبور به انتقام جويى كند.(9) در حالى كه اگر موضوع وجود جن از اين خرافات پيراسته شود, اصل مطلب كاملا قابل قبول است; چرا كه هيچ دليلى بر انحصار موجودات زنده به آنچه ما مى بينيم نداريم, بلكه علما و دانشمندان علوم طبيعى مى گويند: موجوداتى را كه انسان با حواس خود مى تواند درك كند, در برابر موجوداتى كه با حواس قابل درك نيستند, ناچيز است.
تا اين اواخر كه موجودات زنده ذره بينى كشف نشده بود, كسى باور نمى كرد كه در يك قطره آب يا يك قطره خون, هزاران هزار موجود زنده باشد كه انسان قدرت ديد آن ها را نداشته باشد و نيز دانشمندان مى گويند: چشم ما رنگ هاى محدودى را مى بيند و گوش ما امواج صوتى محدودى را مى شنود; رنگ ها و صداهايى كه با گوش و چشم ما قابل درك نيست, بسيار بيش از آن است كه قابل درك است.
وقتى وضع جهان چنين باشد, پس انواع موجودات زنده اى در اين عالم وجود دارد كه ما نمى توانيم با حواس خود آن ها را درك كنيم و وقتى مخبر صادقى مانند پيامبر اسلام(ص) از آن خبر مى دهد, بايد بپذيريم(10) اما برخى از روشنفكران از پذيرفتن اين موجود ابا كرده اند و اشكال تراشى مى كنند از قبيل اين كه: چگونه چنين موجودى كه قابل رويت نيست مى تواند وجود داشته باشد؟ يا اين كه چه نوع موجودى است كه قابل لمس كردن نيست؟
در پاسخ بايد گفت اين مسإله از نظر علمى قابل تإييد و تصديق است و اعتقاد به آن, به عنوان يك حقيقت قرآنى و وجود آن يك واقعيت مسلم است كه وجود خارجى و مادى دارد و حتى سوره اى به اين نام بر پيامبر(ص) نازل شده است و هيچ دليل عقلى بر نفى آن وجود ندارد و انكار آن, انكار آيات قرآن است. از طرف ديگر در طول تاريخ بسيار كسانى بوده و هستند كه جن را ديده اند و با آن ها سخن گفته اند. به طورى كه در احوال مردم حاج ميرزا حسين از مراجع صدر مشروطيت آمده است كه: يكى از جنيان به صورت شخص عادى در سرداب منزل به حضور ايشان مى رسيده و مسائل مربوطه را از ايشان مى پرسيده است و صدها مورد تاريخى ديگر كه بارها ديدن آن ها توسط انسان تجربه شده است.(11)
ماهيت و حقيقت جن
خداوند خلقت و ماهيت انسان را از گل, ملائكه را از نور, جن را از آتش و ساير موجودات را از آب معرفى مى كند و خلقت جن را در چند آيه بيان مى كند:
1. ((وخلق الجان من مارج من نار;(12) جن را از شعله هاى از آتش خلق كرد)).
2. ((والجآن خلقناه من قبل من نار السموم;(13) و جن را پيش تر از آتش زهرآگين آفريديم.))
علامه ى طباطبايى(ره) در تفسير آيه ى دوم مى نويسد: ظاهر مقابله اى كه ميان جمله ى ((ولقد خلقنا الانسان من صلصال من حما مسنون)) و ادامه ى آيه: ((والجآن خلقناه من قبل من نار السموم)) برقرار شده, اين است كه همان گونه كه جمله ى اولى درصدد بيان اصل خلقت بشر است, جمله ى دومى هم در مقام بيان همين معناست. پس نتيجه اين مى شود كه خلقت جن در آغاز از آتش زهرآگين بوده است. حال آيا نسل هاى بعدى جن هم مانند فرد اولشان از نار سموم بوده, برخلاف آدمى كه فرد اولش از صلصال و افراد بعدش از نطفه ى او و يا جن هم مانند بشر است؟
از كلام خداى سبحان نمى توان استفاده كرد; زيرا كلام خدا از بيان اين مطلب خالى است.(14) پس بر حسب آيات, جن نيز مانند انسان موجودى است مادى با اين تفاوت كه انسان از خاك و جن از آتش است و طبعا همان طور كه انسان داراى روح است, جن نيز روح دارد و چنين موجوداتى بين روح و بدنشان تإثيرات متقابلى وجود دارد. گاهى انسان غمگين است اين امرى است روحى, اما موجب لاغر شدن جسم او مى گردد; بدن نيز در روح اثر مى گذارد چنان كه برخى غذاها مثل زعفران نشاط آور است يا پس از خوردن غذا و سنگين شدن, خون به مغز كم تر مى رسد و انسان كم تر نشاط انديشيدن و فكر كردن دارد. پس اگر گاهى روح بخواهد فعاليت هاى ويژه خود را انجام دهد, لازم است كه جسم در شرايط خاص باشد. مرتاض ها از عكس همين قضيه استفاده كرده اند و براى تقويت روحشان مثلا كم غذا مى خورند و يا كم حركت مى كنند و حتى كم نفس مى كشند كه صرف نظر از حرمت و حليت آن بدين وسيله با موجودات غير مادى تماس مى گيرند و اطلاعاتى كسب مى كنند و از جمله با جن تماس مى گيرند. پس بين روح و جسم تإثير متقابل وجود دارد. همين قانون در مورد جن كه او نيز مادى است, صادق است و چنين رابطه اى بين روح و بدنش وجود دارد.(15)
ملاصدراى شيرازى درباره ى حقيقت جن مى نويسد: ((جن را وجودى در اين جهان حس و وجودى در جهان غيب است, اما وجودشان در اين جهان همان گونه كه بيان شده, هيچ جسمى كه آن را نوعى از لطافت و اعتدال باشد نيست, جز آن كه آن را روحى در خور آن و نفسى كه از مبدإ فعال بر آن اضافه شده است مى باشد و ممكن است كه علت ظهور صورت پنهانى (جنى) در برخى اوقات آن باشد كه آنان بدن هاى لطيفى دارند كه در لطافت و نرمى متوسط بوده و پذيراى جدايى و گرد آمدن است و چون گردآمده و فشرده شده, قوام آن بيش تر شده و مشاهده مى گردد و چون جداگشت, قوامش نازك و جسمش لطيف گشته و از ديدگان پنهان مى گردد و مانند هوا كه چون فشردگى يافته و به صورت ابر درآمد, مشاهده مى گردد و چون به لطافت خود بازگشت ديده نمى شود, زيرا برخى از اوقات ابر از توده هاى زياد هوا بدون آن كه از بخار دريا و جز آن يارى و مدد بگيرد, به وجود مىآيد چنان كه در محل خود بررسى شده است)).(16)
علامه مجلسى(ره) درباره ى جن مى گويد: ((اختلافى بين مسلمين نيست كه جنيان از اجسام لطيفى هستند كه در برخى از جاها ديده مى شوند و داراى حركات سريعى مى باشند و در مجراى خون بنىآدم مى توانند حركت كنند)).(17)
بنابراين در جن آتش و هوا غالب است و ساختمان بدنش طورى است كه در نهايت لطافت بوده و كاملا قوى مى باشند. آن ها مى توانند مثلا بدنشان را چنان كوچك كنند كه از سوراخى رد شوند; ـ چنان كه در حكايت حضرت يحيى(ع) آمده ـ يا خودشان را آن قدر بزرگ كنند كه مكان وسيعى را اشغال نمايند. هم چنين مساحتى را كه بشر بايد ظرف يك ماه طى كند در لحظه اى مى پيمايند و چيزهاى سنگينى را كه انسان قادر به حمل آن نيست مى توانند حمل كنند(18) كه شاهد اثبات اين موضوع آيه شريفه ((قال عفريت من الجن انا آتيك به قبل ان تقوم من مقامك…))(19) مى باشد. اين آيه اشاره دارد به اين مطلب كه يكى از جن ها به حضرت سليمان(ع) گفت پيش از آن كه تو از جايگاه قضاوت برخيزى من مى توانم تخت ملكه ى سبإ را نزد تو بياورم. و خلاصه ايشان مانند انسان داراى نفس مجرد هستند.

ايمان آوردن جنيان به قرآن

در سال دهم بعثت, پيامبر اكرم(ص) از مكه به طائف مشرف شد تا مردم را در آن مركز به سوى اسلام دعوت كند, اما كسى به دعوت او پاسخ مثبت نداد. در بازگشت به محلى رسيد كه آن را ((وادى جن)) مى گفتند. شب را در آنجا ماند و آيات قرآن تلاوت كرد, گروهى از جن شنيدند و ايمان آوردند و براى تبليغ به سوى قوم خود برگشتند. (20) همچنين علقمه بن قيس از عبدالله بن مسعود روايت كرده است كه شبى در مكه پيامبر(ص) را نيافتيم و هرچه جستجو كرديم اثرى از او نديديم. در آخر گفتيم حتما آن جناب را ربوده اند و يا به معراج رفته در حالى كه در دره ها دنبالش مى گشتيم, ديديم از ناحيه ى حرا مىآيد. پرسيديم يا رسول الله(ص) كجا بوديد؟ ما خيلى ناراحت شديم و بر جان تو ترسيديم و نيز به وى گفتيم: امشب از ساعتى كه شما را گم كرديم تا اين ساعت, شبى را گذرانديم كه هيچ قومى بدتر از آن را به سر نبرده است. حضرت در پاسخ ما فرمود: دعوت كنندگان جن به سراغ من آمد و من رفتم برايشان قرآن بخوانم. آن گاه ما را با خود برد و جاى پاى جنيان و جاى آتش و اجاقشان را به ما نشان داد كه اين دو حكايت اشاره به واقعيت جن و شإن نزول سوره ى جن در قرآن كريم دارد.(21)

تسخير جن

يكى از مسائل مهم و دقيقى كه در خصوص جن مطرح است, تسخير آن است. چيزى كه مسلم است اين است كه تسخير جن ممكن بوده وعده اى توانسته اند جن را مسخر خود كنند و به استخدام خويش درآورند. اگرچه نمى توان براى تسخير جن يك قاعده و اسلوب مشخص و كلى داد, اما گروهى از كسانى كه در اين باره تلاش كرده اند و به نتايجى نيز دست يافته اند, مرتاضان و ساحرانى بوده اند كه با رياضت هاى مخصوص و اكثرا غير شرعى قادر بر امورى مى شده اند و حتى افرادى, بعضى از جنيان را براى امور دنيوى و دست يابى به برخى از امور پنهانى از قبيل پيدا كردن اموال مسروقه به خدمت مى گمارده اند.
ابن خلدون درباره ى اين مطلب چنين مى نويسد: ((برخى از مردم مى كوشند اين ادراكات غيبى را از راه رياضت به دست آورند و تلاش مى كنند به وسيله ى كشتن كليه ى قواى بدنى براى خويش يك نوع مرگ ساختگى فراهم سازند, سپس همه ى آثار قواى بدنى را كه نفس بدان ها موجوديت يافته است از آن مى زدايند و آن گاه روح را با اوراد و ادعيه تغذيه مى كنند و از اين راه بر نيروى آن مى افزايند و تربيت روح به وسيله ى متمركز ساختن فكر و عادت به گرسنگى بسيار حاصل مىآيد و پيداست كه هرگاه مرگ بر بدن نازل آيد ((حس)) رخت برمى بندد و پرده ى آن برداشته مى شود و نفس بر ذات و جهان خود آگاه مى شود و آن ها اين مرگ قواى بدنى را به طور اكتسابى; يعنى با رياضت در وجود خود پديد مىآورند تا آنچه را پس از مرگ براى آنان روى مى دهد, پيش از مرگ به دست آورند و نفس بر مغيبات آگاه شود و رياضت كشانى كه به سحر و جادوگرى مى پردازند. از اين گروه به شمار مى روند كه به اين گونه رياضت ها تن درمى دهند تا آگاهى بر مغيبات و تصرف در جهان هستى براى آنان حاصل آيد و بيشتر اين كسان در اقليم هاى غيرمعتدل جنوبى و شمالى به ويژه در كشور هند به سر مى برند و در آن كشور آن ها را ((جوكيه)) مى نامند.))(22)
اما در قرآن كريم راجع به تسخير جن تنها درباره حضرت سليمان بن داود(ع) سخن به ميان آمده است و از نعمت هايى كه خداوند به آن حضرت(ع) عطا كرد, علاوه بر بسيارى از انسان ها, جن نيز مسخر ايشان بود و نيز حتى پرندگان و وحوش چنانكه مى خوانيم: ((وحشر لسليمان جنوده من الجن والانس والطير فهم يوزعون;(23) سپاهيان حضرت سليمان(ع) از جن و آدم و پرنده گردآورده شده و آنان دسته دسته شده بودند. ))

اوصاف و ويژگى هاى جن

جن در عرف قرآن موجودى است با شعور و اراده كه به اقتضاى طبيعتش از حواس بشر پوشيده مى باشد و مانند انسان مكلف و مبعوث در آخرت است و مطيع, عاصى, مومن, مشرك و… و خلاصه دوش به دوش انسان است. تنها فرقشان اين است كه انسان محسوس و جن نامحسوس و شايد بعضى فرق هاى مختصر هم داشته باشند. در مورد شناخت كامل تر اين موجود, آياتى نازل شده و رواياتى ذكر شده است كه با استناد به اين آيات و روايات كيفيت, ويژگى ها و اوصاف آن ها را ذيلا بررسى مى كنيم:
1. جن يكى از دو موجود پرارزش (ثقلان) روى زمين است, دقت و تإمل در آيه ى 31 سوره ى الرحمن اين مطلب را روشن تر مى كند: ((سنفرغ لكم ايها الثقلان; اى گروه جن و انس به زودى به حساب شما خواهيم پرداخت.))
2. جن از لحاظ رتبه ى زمانى اولين ((ثقل)) است ((والجآن خلقناه من قبل من نار السموم…))(24) و از لحاظ رتبه ى مقامى دومين ((ثقل)) است; زيرا انسان اشرف مخلوقات است و برخلاف آنچه در اذهان و افواه مردم عوام مشهور است و آنها را از ما بهتران مى دانند, انسان برتر از آنهاست به دليل اينكه تمام پيامبران الهى از انسان ها برگزيده شدند و جنيان به پيامبر اسلام كه از نوع بشر بود ايمان آوردند و از او تبعيت كردند و اصولا واجب شدن سجده در برابر انسان بر شيطان كه از بزرگان طايفه ى جن بود دليل بر فضيلت نوع انسان بر جن مى باشد.
3. ماهيت آن از آتش است: ((وخلق الجان من مارج من نار;(25) جن را از مخلوطى از آتش آفريد)). ولى با مراجعه به روايات معصومين انواع و اقسامى براى آن مطرح شده است از جمله پيامبر اكرم(ص) مى فرمايند: ((خداوند جن را پنج قسم آفريده است: يك قسم به صورت مارها, قسمى به صورت عقرب ها, قسمى به صورت حشرات, قسمى مانند باد و قسمى از آن ها مانند انسان هستند كه براى آن ها حساب و عقاب است.))(26)
4. خلقتش بر خلقت انسان تقدم دارد اما اين كه چه مقدار است ظاهرا دليل متقنى در دست نيست.
آيه ى 27 سوره ى حجر دلالت بر تقدم خلقت جن بر انس دارد. همچنين در اكثر آيات قرآن كلمه ى جن جلوتر از انس آمده كه اين خود شاهد مدعاست.
5. جنيان داراى علم, ادراك و تشخيص حق از باطل و قدرت منطق و استدلال هستند (آيات مختلف سوره ى جن).
6. داراى تكليف و مسووليت هستند (آيات سوره جن و الرحمن)
7. گروهى از آن ها مومن صالح و گروهى كافرند: ((وانا منا الصالحون ومنا دون ذلك)).(27)
8. آن ها با بعضى انسان ها ارتباط برقرار مى كنند و با آگاهى محدودى كه نسبت به بعضى از اسرار نهانى دارند به اغواى انسان ها مى پردازند.(28)
9. خدا را عبادت مى كنند: ((وما خلقت الجن والانس الا ليعبدون)).(29)
روز قيامت به جن مانند انسان ها گفته مى شود آيا پيامبران نيامدند؟ آيا شما را از اين روز بيم ندادم؟ هر دو بر كفر خود گواهى دهند. آيه ى130 سوره ى انعام صريح است در اين كه جن مكلف است و همچون انسان كافر مى شوند و پيامبرانى از خود دارند و با مراجعه به سوره ى جن و آيات 29 و 32 سوره ى احقاف چنين برمىآيد كه حضرت محمد(ص) بر آن ها پيامبر است.(30) در خصوص اين كه چگونه عبادت مى كنند و آيا مسلمانان آن ها نيز مانند انسان نماز مى خوانند و روزه مى گيرند و يا اين كه عبادت ايشان به نحوه ديگرى است؟ ظاهرا دليل نقلى در دست نيست اما از آن جايى كه آن ها همراه انسان مورد امر الهى قرار گرفته و مكلف به عبادت هستند و از طرفى پيامبران آن ها همان پيامبران انسان ها هستند و پيامبر ما, پيامبر طايفه ى جن نيز است, بعيد به نظر نمى رسد كه عبادت آن ها همچون انسان ها بوده و به تناسب نوع خلقتشان و عالم حياتشان به پرستش خداوند مشغول باشند.(31)
10. مانند انسان ها مرگ و مير دارند و گروهى جاى گروهى را مى گيرند.(32)
11. در ميان آن ها افرادى يافت مى شود كه از قدرت زيادى برخوردارند همان گونه كه در ميان انسان ها چنين است. در سوره ى نمل آيات 17 تا 39, لشكركشى حضرت سليمان(ع) به مملكت ((سبإ)) نقل شده و در آنجاست كه عده اى از جن جزء لشكريان او بودند و عفريتى از جن به او گفت: من تخت ملكه را پيش از آن كه از جاى خود حركت كنى نزد تو مىآورم.(33)
12. آن ها مانند انسان, قدرت بر انجام كار دارند. با وجود خلقت لطيفى كه دارند براى حضرت سليمان(ع) كار مى كردند, كاخ ها, تمثال ها و كاسه هاى بزرگ مى ساختند. پس از مرگ حضرت داود(ع) فرزندش حضرت سليمان(ع) جانشين او شد و خداوند به او فرمان داد تا ساختمان بيت المقدس را تمام كند. سليمان(ع), آدميان, جنيان و شياطين را جمع كرد و كارها را ميان آن ها تقسيم كرد و هر گروهى را مإمور به انجام كارى كرد. جنيان را براى بدست آوردن سنگ هاى مرمر سفيد صاف از معادن مإمور كرد پس از ساختن شهر بيت المقدس, جنيان را به چند دسته تقسيم كرد: گروهى را مإمور استخراج سيم و زر از معادن; گروهى را مإمور در درياها و بيرون آوردن انواع مرواريدها و گوهرها و گروهى ديگر را مإمور كرد براى او مشك و عنبر و ساير مواد خوشبو را فراهم آورند.(34)
13. مانند ساير موجودات زنده, نر و ماده دارند و اين موضوع در آيه 36 سوره ى ((يس)) قابل تإمل و دقت است. آيه مى گويد: نباتات و انسان ها نر و ماده دارند و نيز چيزهايى كه ما آن ها را نمى دانيم, نر و ماده دارند و عبارت ((و مما لايعلمون)) جن را نيز شامل مى شود ولى ما كيفيت آن را نمى دانيم. همچنين در سوره ى جن از قول آن ها نقل شده كه مى گفتند: مردانى از آدميان به مردانى از جن پناه مى بردند.(35) چون قرآن كريم اشاره به مردان جن كرده است, پس حتما زنان جن هم وجود دارند.(36)
14. طبق آيات قرآن مانند انسان توالد و تناسل دارند و در چند آيه در وصف حوريان بهشتى آمده است: ((لم يطمثهن انس قبلهم ولا جان; حوريان بهشتى را قبل از شوهرانشان, نه آدمى و نه جن دست نزده است)).(37) اين آيه به وضوح دلالت دارد بر اين كه جن هم آفرينش دو جنسى دارد و تكثير نوع آن به وسيله ى مقاربت نر و ماده صورت مى گيرد اما در كلام وحى, درباره ى مقاربت آن ها سخنى به ميان نيامده جز اينكه ابن عربى در كتاب فتوحات گفته است: ((تناسل بشر به القاى آب نطفه در رحم است و تناسل جن به القاى هوا در رحم انثى مى باشد.))(38)
رواياتى نيز در اين رابطه در دست مى باشد.
15. از آنجايى كه موجودات لطيفى هستند, در شرايط عادى و در هر زمانى نمى توان آن ها را ديد. اما جنيان, ما انسان ها را مى بينند چنانكه درباره ى برحذر داشتن بنىآدم از شيطان و اتباع او آمده است: ((انه يراكم هو وقبيله من حيث لا ترونهم… ))(39)
16. بدان آن ها از نظر قرآن ((شياطين)) نام دارند. يكى از مواهبى كه خداوند به حضرت سليمان(ع) بخشيد, تسخير شياطين; يعنى همان جنيان سركش و متمرد بود, به طورى كه در مسير سازندگى و استخراج منابع گران بها قرار گرفتند.(40)
17. روز قيامت محشور مى شوند.
18. آيات قرآن را استماع مى كردند.
19. به زبان قرآن آشنايى دارند.
20. تفاوت بين كلام عادى و كلام اعجازآميز را مى دانند.
21. خود را موظف به تبليغ مى دانند.
22. به اعجاز قرآن اعتراف مى كنند.
23. مثل انسان ها اصل اختيار و آزادى بر آن ها حاكم است.
24. يقين دارند كه نمى توانند بر اراده ى خداوند در زمين غالب شوند و نمى توانند از پنجه ى قدرت او فرار كنند.
25. داراى شعور و اراده هستند.
26. ايمانشان به خداوند متعال ايمان توحيدى است; يعنى مومنان آن ها احدى را شريك خداوند قرار نمى دهند.
27. مومنان آن ها مشركين انس و جن را تكذيب مى كنند.
28. منحرفين آن ها هيزم جهنم هستند.
29. مقارن با نزول قرآن كريم و بعثت خاتم الانبيإ(ص) از تلقى اخبار غيبى آسمانى و استراق سمع براى به دست آوردن آن ممنوع شدند.(41)
30. داراى عقايد مختلف بوده و عده اى از آن ها فاسق و فاجر و ظالم هستند و عده اى از آن ها صالح و مومن و اما اين كه آن ها مانند انسان ها, شيعه و غير شيعه هم دارند, شواهدى وجود دارد كه صحت اين مطلب را تإييد مى كند, زيرا در روايات بسيارى از لسان اهل بيت(ع) عده اى از جنيان به عنوان شيعه معرفى شده اند. از آن جمله است روايتى كه ابوحمزه ى ثمالى نقل كرده و گفته است: ((روزى جهت شرف يابى به حضور امام باقر(ع) اجازه خواستم. گفتند كه عده اى خدمت آن حضرت هستند لذا اندكى صبر كردم تا آن ها خارج شوند. پس كسانى خارج شدند كه آن ها را نمى شناختم. داخل شدم و به حضرت (ع) عرض كردم: فدايت شوم! الان زمان حكومت بنى اميه است و شمشيرهاى آن ها خونريز مى باشد (ورود افراد ناآشنا براى شما خطرناك است!) امام فرمودند: ((اى اباحمزه اينان گروهى از شيعيان از طايفه ى جن بودند آمده بودند تا از مسائل دينى خود سوال كنند.))(42)
31. دين حضرت موسى(ع) را قبل از اسلام تإييد و تصديق كردند. وقتى تنى چند از آنان براى شنيدن آيات قرآن نزد رسول خدا(ص) رسيدند به سوى قوم خود برگشتند و گفتند: ((ما گروه جنيان آيات كتابى را شنيديم كه پس از موسى(ع) نازل شده است. ))(43)
32. آن ها داراى مكان هستند ولى به اين معنا نيست كه مانند انسان يك فضاى خاصى از ماده ى خاكى را اشغال كرده اند و خانه هايى چون خانه ى انسان و امكاناتى مثل انسان دارند و چون نوع خلقت آن ها با حقيقت خاكى انسان تفاوت دارد, طبيعى است كه محل زندگيشان متناسب با حقيقت آن هاست كه به طور قطعى مكان مشخصى از آن ها به دست نمى دهند.(44)
همچنين زندگى در هوا و زمين براى آن ها ممكن است. ابن خرم در كتاب الفصل مى نويسد: طايفه ى جن امتى هستند داراى عقل, فكر و قدرت تشخيص كه به ايشان از طرف خدا وعده و وعيد نازل شده و آن ها نيز پذيرفته اند. آميزش مى كنند; اولادى از آن ها به وجود مىآيد و مرگ نيز آن ها را در بر مى گيرد و تمامى مسلمانان نيز بر اين امر توافق و اجماع دارند. جنيان داراى اجسام لطيف, شفاف و هوايى هستند; يعنى زندگى در هوا و زمين براى آن ها امكان دارد; زيرا عنصر آن ها از آتش است. همچنان كه عنصر انسان ها از خاك است. نقل مى شود در غرب شهر مكه مسجدى وجود دارد به نام ((مسجد الجن)) كه محل نزول جنيان در مكه است و مستحب است حاجيان در آن مسجد رفته و دو ركعت نماز به جا آورند.(45)
33. آن ها مى خورند و مىآشامند; زيرا مانند انسان نياز به رشد و توليد مثل دارند و طبيعى است كه تغذيه نيز داشته باشند. اما اين كه از چه چيزهايى تغذيه مى كنند از روايات چنين برمىآيد كه آن ها از بازمانده ى غذاى انسان و مغز استخوان استفاده مى كنند. چنان كه ((ابن بابويه)) نقل كرده است: ((گروهى از طايفه ى جن خدمت پيامبر اكرم(ص) شرفياب شدند و عرض كردند اى رسول خدا چيزى براى خوردن به ما عطا فرما, حضرت(ص) هم استخوان و بازمانده ى غذا به آن ها عطا كرد.(46) و نيز امام صادق(ع) مى فرمايد: ((استخوان و ضايعات, غذاى جنيان است)).(47)
34. مانند انسان مى خوابند. از آيه ى 255 سوره ى بقره چنين استنباط مى شود كه تنها ذات اقدس احديت است كه نمى خوابد و همه ى مخلوقات از خواب ناگزيرند چنانكه در روايت آمده امام صادق(ع) فرمودند: ((به غير از خداوند متعال, همه خواب دارند حتى فرشتگان)).(48)
35. به محضر ائمه(ع) مىآيند و مسائل دينى خود را مى پرسند. در اصول كافى, ج1, ص394 بابى تحت عنوان ((جن در محضر ائمه(ع))) وجود دارد كه درباره ى آن هفت حديث نقل شده است از جمله ((سدير صيرفى)) نقل مى كند كه امام باقر(ع) در مدينه به من سفارش هايى فرمود: از مدينه بيرون رفتم, در ميان راه ((روحا)) (محلى است چهل يا سى ميلى مدينه) بودم كه مردى با لباس خود به من اشاره كرد. به سوى او برگشتم و خيال كردم كه تشنه است. ظرف آب را به او دادم. گفت: نياز به آب ندارم, نامه اى به من داد كه مركب آن خشك نشده بود. ملاحظه كردم مهر امام باقر(ع) بود. گفتم: اين نامه را چه موقع به تو داد؟
گفت: الان.
در نامه دستورهايى بود. چون متوجه آن مرد شدم, ديدم كسى نيست. بعد از آن ابوجعفر(ع) به مكه آمدند. به حضرت عرض كردم: فدايت شوم! مردى نامه ى شما را آورد كه مهرش خشك نشده بود, فرمود: اى سدير! ما خدمتكارانى از جن داريم, چون خواهيم كارى به فوريت انجام پذيرد, آن ها را مى فرستيم.(49)

رانده شدن جن

رانده شدن جن از آسمان, يكى از مطالب قابل دقت قرآن است.
آيات 8 تا 10 سوره ى جن مبين اين مطلب است كه جن ها قبلا محل هايى در آسمان براى استراق سمع داشته اند و سپس ديده اند كه آسمان پر از نگهبان وشهاب است و شهاب در كمين آنهاست كه استراق سمع مى كنند. پيش خود گفتند: نمى دانيم آيا خداوند در اثر اين تحول, رشد و كمالى براى اهل زمين اراده كرده و يا بلايى به آن ها خواهد رسيد. در روايات اهل بيت(ع) منقول است كه اين تحول بعد از ولادت رسول اكرم(ص) اتفاق افتاد و از اهل سنت آن را در وقت بعثت آن حضرت گفته اند و آن را در مجمع البيان ذيل آيه ى 18 سوره ى ((حجر)) از ابن عباس و در سوره ى ((جن)) از بلخى نقل كرده است.
در تفسير ((صافى)) در سوره ى جن از احتجاج از حضرت امام صادق(ع) نقل شده: اين ممنوعيت براى آن بود كه در زمين چيزى مانند وحى از خبر آسمان نباشد و آنچه از جانب خداوند آمده باشد, ملتبس نگردد… ناگفته نماند آيات قرآن دال بر آن است كه در آسمان محلى براى دانستن اسرار خلقت و كارهاى آينده ى روى زمين وجود دارد كه جنيان به آن جا نزديك مى شده اند. عده اى از دانشمندان مسلم گرفته اند كه پيام هاى مرموزى به طور مرتب و موج هاى منظم از آسمان به زمين ارسال مى گردد و آن را ((بى سيم كيهانى)) نام گذاشته اند.
((كارل جانسكى)) به سال 1932 ميلادى 8 ماه مراقب گرفتن اين پيام ها با بى سيم خود شد و ديد هر شب چهار دقيقه از شب قبلى زودتر ارسال مى گردد و آن به واسطه ى اين بود كه گردش زمين به دور خورشيد موجب مى شود غروب و طلوع ستارگان هر روز چهار دقيقه زودتر از روز قبل باشد. در پايان سال 1933 ميلادى سمينارى از متخصصين اين علم منعقد شد. جانسكى در اين سمينار طى بيانيه اى از مشاهدات خود پرده برداشت و متذكر شد كه در ستارگان موجوداتى مى باشند كه قادر به تكلم هستند و اين پيام هاى آسمانى كه با تلسكوپ هاى بى سيم قابل دريافت هست, انسان را در شناخت هرچه بيش تر جهان كمك مى كند…
در فوريه ى سال 1942 دلائلى بر صحت نظر جانسكى اضافه شد, زيرا ديده شد كه يك سلسله پيام هاى فضايى, كار جهت يابى رادارى را كه در انگلستان به كار گذاشته شده بود, متوقف كرد.
دانشمندان پس از كوشش فراوان بالاخره دريافتند كه اين وقفه در اثر يك سرى پيام هاى تلگرافى است كه از يك سوى ناشناخته از ماوراى افق بوده است و فعلا اين مطلب را دانشمندان تقريبا مسلم گرفته اند.
ولى از نظر قرآن مجيد چنانكه در سابق اشاره شد, اين مطلب مسلم و حتمى است. نويسنده ى اين مطلب عقيده دارد كه جن ها براى شنيدن چنين اصواتى به آسمان نزديك مى شدند نه براى شنيدن وحى; زيرا وحى را جز كسى كه به او وحى مى شود, كسى نمى شنود. (50)
خلاصه; آيات قرآن روشن مى كند كه جنيان مى كوشيدند تا آسمان را رصد كنند و اسرار آن را به دست آورند تا از اسرار خلقت و حوادث آينده مطلع شوند. آرى اين بود اوصاف و ويژگى هاى جن از ديدگان قرآن و عترت(ع) اما افراد ناآگاه كه نتوانسته اند حقيقت جن را حداقل تا حدودى بشناسند, ره افسانه زدند و خرافات زيادى درباره ى اين موجود ساختند كه با عقل و منطق سازگارى ندارد.

پى نوشت ها:
1. سوره الرحمن, آيه31.
2. جن و شيطان, عليرضا رجالى, ص18.
3. قاموس قرآن, على اكبر قرشى, ج1 و 2, ص62.
4. دايره المعارف جامع اسلامى, سيد مصطفى حسينى دشتى, ج4, ص208.
5. مجمع البحرين, طريحى, ج6, ص229.
6. ناس, 6.
7. قاموس قرآن, همان, ص62.
8. تفسير نمونه, ج25, ص155.
9. داستان هاى شگفت درباره ى جن, ابراهيم عباسى, ص27 و 28.
10. همان, ص156.
11. جن و شيطان, ص16 و17.
12. الرحمن, 15.
13. حجر, 27.
14. تفسير الميزان, ترجمه موسوى همدانى, ج12, ص225.
15. معارف قرآن, آيه الله مصباح يزدى, ص310.
16. مفاتيح الغيب ملاصدرا, ترجمه خواجوى, ص455.
17. بحارالانوار, ج14, ص635.
18. جن و شيطان, ص21 و 22.
19. نمل, 39.
20. تفسير نمونه, ج25, ص101.
21. تفسير الميزان, ج20, ص202 و 203.
22. مقدمه ابن خلدون, ترجمه محمد پروين گنابادى, ج1, ص200 به نقل از كتاب جن و شيطان.
23. نمل, 17.
24. حجر, 27.
25. الرحمن, 15.
26. نهج الفصاحه, ابوالقاسم پاينده, ص304, حديث1451.
27. جن, 11.
28. تفسير نمونه, ج25, ص154.
29. ذاريات, 56.
30. قاموس قرآن, همان, ص63.
31. جن و شيطان, ص63.
32. فصلت, 25.
33. نمل, 39.
34. تفسير نمونه, ج13, ص475 و 476.
35. جن, 6.
36. قاموس قرآن, ص67.
37. الرحمن, 74.
38. جن و شيطان, ص56.
39. اعراف, 27.
40. تفسير نمونه, ج19, ص286.
41. تفسير الميزان, ج20, ص185, 186, 187, 190, 191, 193, 198, 199.
42. ميزان الحكمه, رى شهرى, ج2, ص118.
43. احقاف, 30.
44. جن و شيطان, ص71.
45. وسايل الشيعه, ج3, ص76.
46. همان, ج1, ص252.
47. همان.
48. جن و شيطان, ص52.
49. اصول كافى, ج1, ص394.
50. قاموس قرآن, ص68 ـ 70.
/

آداب باطني تلاوت قرآن

 

آداب باطنى تلاوت قرآن

قرآن به عنوان آخرين وحى الهى كه بر افضل انبيإ الهى نازل شده نور هدايت ابدى براى بشريت و تجلى خداوند در كلامش بود. قرآن شاهد زنده بر نبوت رسول اكرم(ص) و گرامى ترين برهان بر حقانيت اوست, زيرا دليلى دائمى و حجتى همگانى به شمار مىآيد كه تمامى ابعاد و جوانب آن نشان از دانش نامتناهى ربانى دارد و هيچ كس را ياراى آن نبوده و نخواهد بود كه مانند اين كتاب را از پيش خود بياورد.
از جمله عواملى كه قرآن را در دل ها و مصاحف حفظ مى كند, تلاوت و مداومت در مطالعه آن است. تلاوت قرآن نيز مانند هر عمل مستحب ديگر داراى آدابى است كه خود بر دو نوعند: ظاهرى و باطنى. از اين دو قسم آداب باطنى تلاوت قرآن از اهميت بيشترى برخوردار است كه در هنگام تلاوت قرآن بايستى مد نظر قرار گيرد. براى تلاوت قرآن ده ادب باطنى است كه به ترتيب در پى مىآيد.

فهميدن اصل كلام

تلاوت كننده, بايد بداند كه با چه سخن بزرگى مواجه است, سخنى كه نشانه لطف و رحمت و عنايت آفريدگار هستى به آدمى است. سخنى كه حقايق بسيار بلندى را تا مرز فهم و درك انسان ها تنزل داده است.
فهم عظمت كلام, درك فضل و لطف خداوند درباره بندگان است كه اين كلام را از عرش جلال خود تا سطح فهم مردم نازل فرموده است و بايد انديشيد كه چگونه خداوند در رسانيدن معانى كلام خود ـ كه صفتى قائم به ذات اوست ـ به مرتبه فهم مردم, به بندگان لطف و كرم فرموده چگونه آن صفت در طى حروف و اصوات كه از صفات بشرى است بر آنان تجلى كرده است. قارى قرآن بايستى كلام الهى را درس بگيرد و بياموزد و به قرائت آن اكتفا نكند چنانكه در سوره اعراف آيه 169 آمده است ((و درسوا ما فيه)) يعنى كلام الهى را فرا گرفتند. همچنين قارى قرآن بايستى آيات الهى را با گوش جان بشنود و آن را به خاطر بسپارد, چنان كه در سوره حاقه آيه 12 آمده است ((و تعيها اذن واعيه; قرآن را گوش هاى حافظ به ياد مى سپارند)), درك عظمت كلام الهى, جز با انديشه در محتواى آن ميسر نيست.

آگاهى به عظمت متكلم

شايسته است كه قارى قرآن, در آغاز تلاوت, به عظمت گوينده قرآن توجه كند و بداند كه قرآن سخن بشر نيست همان طور كه ظاهر قرآن را جز با طهارت نمى توان لمس كرد, معنى و حقيقت آن نيز جز با طهارت قلب از صفات زشت قابل درك نيست. در هنگام تلاوت بايد به خود گوشزد كرد كه گوينده اين سخنان آفريدگار همه چيز و روزى دهنده همه جنبدگان است و همه تحت سيطره او قرار دارند و در فضل و رحمت او غوطه ورند. اگر نعمت دهد از فضل اوست و اگر مجازات كند از عدلش, و در نهايت هم اوست كه مى گويد: اينان اهل بهشت و اينان اهل دوزخند.
انديشيدن به حقايقى از اين قبيل, عظمت و تعالى گوينده قرآن را در دل مى نشاند و كلام او را موثر مى سازد, چرا كه براى آدميان, گذشته از اصل كلام, گوينده آن نيز اهميت داشته و اعتبار كلام تا حد زيادى به اعتبار و شإن متكلم بستگى دارد.

تدبر

كسانى كه قرآن مى خوانند و كسانى كه به آن گوش مى دهند, لازم است كه در آيات كتاب الهى به تدبر و تفكر بپردازند و با انديشيدن در مضامين آيات, خود را در معرض تابش نور الهى قرار دهند و در يك فضاى معنوى تنفس كنند. تدبر در آيات قرآنى انسان را در دنيايى از معارف والا و مفاهيم بلند قرار مى دهد كه هيچ چيز با آن برابرى ندارد و آيات قرآنى به عنوان كليدهاى سعادت انسانى در اختيار او قرار مى گيرند. قرآن كريم, مردم به خصوص صاحبان انديشه را به تدبر در آيات خود فراخوانده است.
((كتاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته وليتذكر اولوا الالباب))(1) قرآن كتابى است مبارك كه آن را نازل كرديم تا مردم در آيات آن تدبر كنند و صاحبان انديشه متذكر باشند.))
و نيز در جاى ديگر از كسانى كه در آيات قرآن تدبر نمى كنند گله مى كند و دل هاى آن ها را مهر شده مى نامد كه سخن حق در آنها نفوذ ندارد: ((افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها;(2) چرا در قرآن تدبر نمى كنند يا بر دلهايشان قفل زده شده است؟))
و نيز در جاى ديگر اهل معنا را به توجه و تذكر در آيات قرآنى كه به آسانى در اختيار آنهاست و هيچ گونه پيچيدگى ندارد فرا مى خواند: ((ولقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر;(3) همانا قرآن را براى توجه به آن آسان قرار داديم آيا توجه كننده اى هست؟))
و نيز تدبر, پس از حضور قلب و توجه قرار دارد, زيرا چه بسا انسان هنگام تلاوت قرآن به چيز ديگرى نينديشد ولى از سوى ديگر به شنيدن آيات, بسنده كند و در آن تدبر نكند, اما چنان كه مى دانيم غرض از تلاوت قرآن, تدبر در آن است نه چيز ديگر.

حضور قلب و ترك حديث نفس

حضور قلب از توجه بيشتر سرچشمه مى گيرد زيرا تعظيم كلامى كه قرائت مى شود, ريشه در توجه انسان به آن كلام دارد, و انديشه خود را در چيز ديگرى مصروف نمى دارد و اين تمركز انديشه و همت سبب شادى و انبساط خاطر مى شود. ومى گويند در معنا و تفسير آيه ((يا يحيى خذ الكتاب بقوه;(4) گفته شده با جديت و كوشش كتاب را بگير)) يعنى اين كه در هنگام تلاوت قرآن وجود خود را از تمامى افكار خالى و همت را به آن مصروف بدار.
مهار ذهن و خوددارى از انحراف ذهن از يك مسئله به مسائل ديگر امرى بس دشوار و نيازمند به تمرين است يعنى آن چه را كه عموم مردم ((حواس پرتى)) مى دانند به راحتى قابل پيشگيرى نيست و حضور قلب نيز چيزى جز ((حواس جمعى)) نيست. كسى كه قرآن مى خواند, بايد به آنچه مى خواند عنايت و توجه داشته باشد و كلمات را بر حسب عادت و چرخش زبان نگويد زيرا قارى قرآن, تنها به مقدارى كه با توجه خوانده است, بهره مى برد و آن چه بى توجه خوانده مى شود مانند آبى است كه هدر مى رود و مزرعه را سيراب نمى كند, منظور آن است كه هنگام تلاوت, تمام حواس قارى به آيات الهى باشد و هيچ هم و غم ديگرى را به دل راه ندهد.

تفهم

منظور از تفهم آن است كه از هر آيه اى آن چه سزاوار آن است برداشت و استنباط كند (يعنى مراد از تفهم آن است كه براى هر آيه اى, توضيح و شرحى مناسب با موضوع آن, به دست آورد) تفهم در ادامه تدبر است, چه بسا كسى تدبر كند اما حصول نتيجه اى نباشد, يعنى بايد آن قدر تدبر كرد تا مفهوم آيه را دريافت. براين اساس آيات قرآن مشتمل بر مطالب گوناگونى است (از صفات آفريدگار گرفته تا صفات آدميان و…) كه دانستن هر يك چراغى است فرا راه تكامل انسان.

ترك موانع فهم

بعضى از مردم به خاطر اينكه شيطان پرده اى بر فهم آنان افكنده است, از فهم معانى قرآن محروم و از درك اسرار و شگفتى هاى آن بى بهره اند, قارى قرآن بايستى در رفع موانع و حجب شيطانى بكوشد. مهمترين حجاب هاى فهم چهار مورد است:
حجاب اول: برخى از افراد (قاريان), تمام تلاش و توجه خويش را صرف تلفظ صحيح كلمات قرآن مى كنند, تا مبادا حرفى را از مخرج نادرست, ادا كنند, در چنين وضعيتى ديگر براى توجه به معانى, مجالى باقى نمى ماند. كه اين كار به عهده شيطان است كه موكل بر قرآن شده تا با وسوسه مردم را از درك معانى كلام الهى باز داشته و مردم را وادارد كه در ادا به حروف ترديد نمايند.
حجاب دوم: اينكه تلاوت كننده در مسائل, متقلد نظريه اى باشد كه به تقليد آن را يادگرفته و نسبت به آن جمود و تعصب داشته باشد اين چنين اعتقاد و تعصبى مانع از ارتقإ است و به او اجازه نمى دهد كه غير از مورد اعتقادش به مطلب ديگرى بينديشد.
حجاب سوم: اين است كه قارى و تلاوت كننده قرآن بر گناهى اصرار ورزد و يا متكبر و يا مبتلا به هواى نفس باشد. اين گناهان سبب تاريكى دل مى گردد و مانند غبار بر آيينه قلب نشسته, از تجلى حق جلوگيرى مى كند و اين بزرگترين حجاب دل است و بيشتر مردم به اين حجاب گرفتارند.
حجاب چهارم: اين است كه تفسير ظاهرى آيه را بخواند و بپذيرد كه كلمات قرآن در معانى خود منحصر به آن است كه از ابن عباس و مجاهد و امثال آنها نقل شده است. و بقيه تفسير به رإى است و اين خود از حجاب هاى بزرگ فهم قرآن است.

تخصيص

تخصيص يعنى اين كه تلاوت كننده در نظر بگيرد كه مقصود از هر خطاب قرآن, خود اوست پس اگر نهى از امرى را در قرآن مى خواند, يا وعده و وعيدى را مى شنود خود را مخاطب بداند و اگر داستان هاى انبيإ و اقوام گذشته را قرائت مى كند آنها را به منزله افسانه تلقى نكند بلكه بداند كه مقصود از آنها عبرت است و قارى بايستى از لابه لاى آنها آنچه را مورد نياز مى باشد برگيرد. در قرآن كريم مى خوانيم: ((ولقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر;(5) يعنى ما قرآن را براى پند گرفتن آسان ساختيم, پس آيا پند گيرنده اى هست؟))

تإثير

تإثير آن است كه قرائت كننده قرآن از آيات گوناگون كلام الهى متإثر شود وبه حسب مضمون هر آيه حالت حزن و اندوه يا نشاط و شادى برايش حاصل گردد; چنان كه پيامبر اكرم(ص) خود از آيات الهى متإثر بود. در اين صورت قلب آماده تإثير پذيرى مى شود. قارى بايد به تناسب معناى آيه حالتى مناسب در دل احساس كند, اگر به آيه عذاب مى رسد احساس وحشت نمايد و اگر به آيه مغفرت مى رسد, شاداب باشد. از اين رو گفته اند بنده اى كه با ايمان قرآن را بخواند, اندوهش افزون و شاديش اندك, گريه اش فراوان و خنده اش كم, دل مشغوليش بسيار و راحتيش, قليل است.

ترقى

ترقى يعنى اين كه تلاوت كننده قرآن به مرحله اى ارتقإ يابد كه گويا كلام را از خداوند مى شنود قرائت سه درجه دارد: پايين ترين آن اين است كه قارى آن را بر خدا مى خواند و خود را در برابر او مى بيند در اين مرحله حال او, حالت درخواست و تضرع و گريه و زارى خواهد بود.
درجه فراتر اين كه تلاوت كننده با قلب خود شهادت دهد كه پروردگار با الطافش او را مخاطب ساخته و مشمول نعمات خود قرار داده است, در اين مرحله مقام قارى, مقام حيا و تعظيم و گوش دادن و فهم است.
درجه سوم اين كه در كلام, متكلم و در كلمات, صفات او را ببيند و لذا به خود و قرائت خود ننگرد و همت و كوشش او تنها گوينده اين كلمات باشد و انديشه اش را متوجه او كند, گويا مستغرق در ديدار گوينده است نه به قرائت و حتى نه به نعمت و شكر منعم. امام صادق(ع) مى فرمايد: ((والله لقد تجلى الله لخلقه فى كلامه ولكن لايبصرون)) به خدا قسم, خداوند در كلام خود تجلى كرد ولى آنان نمى بينند.(6)

تبرى

تبرى آن است كه تلاوت كننده قرآن, در هنگام تلاوت از نيرو و توان و توجه خود دورى كند و با چشم خشنودى و تزكيه به خود ننگرد, هنگامى كه آيات بهشت و مدح صالحان را مى خواند به خود تطبيق ندهد, بلكه براى اهل يقين و صديقين گواهى دهد و ابراز اشتياق نمايد كه به آنان بپيوندد و زمانى كه آيه غضب و مذمت گناهكاران و مقصران مى خواند به خود تطبيق دهد و در خشيت و خوف خود را مخاطب سازد و اميرالمومنان على(ع) به همين نكته اشاره دارد در آن جا كه مى فرمايد: ((اذا مروا بآيه فيها تخويف اصغوا اليها مسامع قلوبهم و ظنوا ان زفير جهنم و شهيقها فى اصول آذانهم;(7) هنگامى كه به آيه اى برمى خورند كه در آن ذكر تهديدى است, با گوش قلب آن را مى شنوند و چنين مى انديشند كه صداى آتش جهنم در گوشهايشان است.))
در پايان از خداوند منان خواهانيم كه ما را از فوايد معنوى آداب باطنى قرآن برخوردار بگرداند.

اين مقاله با همكارى مركز فرهنگ قرآن و معارف, توسط جناب حجه الاسلام سيد سعيد آل طه به رشته تحرير در آمده است.

پى نوشت ها:
1. سوره ص, آيه29.
2. سوره محمد, آيه24.
3. سوره قمر, آيه 17.
4. سوره مريم, آيه12.
5. سوره قمر, آيه24.
6. اسرارالصلاه, شهيد دوم, ص204.
7. نهج البلاغه, خطبه191.
/

جهاد از چه افرادي پذيرفته است

 

جهاد از چه افرادى پذيرفته است
اوصاف مجاهدين فى سبيل الله

پذيرش مجاهد در راه خدا شرايطى دارد:

1. التائبون: يكى از شرايط و ويژگى هاى مومنان مجاهد آن است كه همواره از گناهان, تخلفات و اشتباهاتى كه مى كنند و از مرز قانون و حكم خدا خارج مى شوند توبه نمايند. اگر هر فردى مواظب اعمال خود باشد و نفس خود را محاسبه كند و نسبت به گناهان استغفار نمايد هرگز گرد خلاف نمى گردد.
2. العابدون: ويژگى ديگر مجاهدين عبادت و بندگى خداست, اگر مجاهدين بنده خدا باشند بت پرست, مقام پرست و پول پرست نخواهند بود و خودپرست و مغرور نخواهند شد.
3. الحامدون: ويژگى سوم آنان ستايش پروردگار جهان است. كسى كه خدا را حمد مى كند ديگر در برابر صاحبان زر و زور به چاپلوسى نمى افتد و حكم خدا و مصالح مسلمين را فداى منافع شخصى و گروهى خود نمى كند.
4. السائحون: مجاهدان فى سبيل الله روزه مى گيرند و با روزه گرفتن و كنترل غرائز حيوانى از وابستگى به دنيا مى برند و از جان خود در راه حق مى گذرند.
5. الراكعون: با ركوع و خضوع و خشوع در برابر آفريدگار خود در مقابل بيگانگان چون سروى سرفراز مى ايستند و از كيان اسلام دفاع مى كنند.
6. الساجدون: در مقابل عظمت بى پايان حق به سجده مى افتند و با ركوع و سجود و انجام فريضه ((نماز)) بهترين راه خودسازى وارتباط با خالق هستى را انتخاب مى كنند.
7. الامرون بالمعروف: امر به معروف مى كنند.
8. والناهون عن المنكر: نهى از منكر مى نمايند.
شش ويژگى اول در ارتباط با خودسازى فرد بود ولى دو ويژگى امر به معروف و نهى از منكر راجع به اصلاح جامعه و سعى در پياده كردن ارزش هاى نيك الهى در اجتماع و جلوگيرى از مفاسد و زشتى هاست. جامعه اسلامى ابتدا بايد خود از هرگونه خصلت هاى كفرآميز منزه باشد و پس از آن با مراقبت از يكديگر نسبت به مسئوليت هاى اسلامى و ترك بدىها و زشتى ها قدم بردارند تا جامعه يك جامعه اسلامى به تمام معنى باشد. امر به معروف و نهى منكر به آنان هشدار مى دهد كه مواظب رشد ميكرب هاى فساد در درون خود و جامعه باشند.
9. و الحافظون لحدود الله: آخرين ويژگى مجاهدين, پاسدارى از مرزهاى خدا و دستورات حيات بخش اسلام است. چون اگر كسى حدود الهى را حفظ نكرد و از مرزهاى ممنوعه تجاوز نمود, نمى تواند يك مجاهد واقعى باشد.
اميدواريم با رعايت موازين اسلامى و حدود الهى همه ما جزو مجاهدين در راه خدا و مدافع حريم ولايت باشيم.

/

انحراف و الحاد شلمغاني

 

انحراف و الحاد شلمغانى

حجه الاسلام سيد تقى واردى

به بهانه 29 ذى قعده, سال روز قتل عبرتآموز شلمغانى, گفتار زير به پيروان راستين صاحب الامر (عج) تقديم مى گردد.

ابوجعفر, محمد بن على شلمغانى, معروف به ((ابن إبى عزاقر)) در ايام غيبت صغراى امام زمان(عج) به دروغ ادعاى نيابت آن حضرت نمود و پس از مدتى مبتلا به انحراف فكرى و اعتقادى گشت و راه كفر و الحاد را در پيش گرفت و سرانجام از سوى امام زمان(عج) مورد لعن قرار گرفت و از جامعه شيعيان طرد گرديد.

انحرافات فكرى در ايام غيبت صغرا

در ايام حضور امامان معصوم (عليهم السلام) هرگاه پيروان آنان و يا افراد و گروه هاى ديگرى در جامعه اسلامى, راه انحراف و انحطاط را در پيش گرفته و به فريب كارى عوام و ايجاد فتنه و فساد در ميان مردم اقدام مى كردند, با عكس العمل آن بزرگواران و پيشوايان روبه رو مى گرديدند و در نتيجه, يا از اعتقاد وكردار باطل خود دست كشيده و يا راه خود را از ائمه جدا مى كردند و به بى راهه و كج روى دايمى مبتلا مى شدند.
در طول تاريخ امامان(ع) به موارد متعددى دست مى يابيم كه پيروانشان به غالى گرى, صوفى گرى و يا ايجاد انشعاب در بدنه تشيع اقدام كردند و امامان معصوم(ع) آنان را تخطئه و مردود شمردند و حتى گاهى با آنان برخورد كردند.
در اين باره كتاب هاى متعددى از سوى دانشمندان اسلامى تإليف گرديد, كه عكس العمل هاى ائمه اطهار(ع) را در برابر منحرفان, تشريح نمودند.
از باب نمونه, مرحوم شيخ حر عاملى (متوفاى 1104 قمرى) در كتاب گرانسنگ ((اثبات الهداه)), پس از بيان نصوص و معجزات حضرت صاحب الامر(ع), بابى به نام ((ابطال الغلو والرد على الغلاه)) تدوين كرده و در آن, يك صد و ده حديث در ظهور غالى گرى, جبرىگرى و ساير انحرافات فكرى از سوى بدخواهان و عكس العمل امامان معصوم(ع) در برابر آنان را ذكر كرد.(1)
به هر حال, با حضور امامان معصوم(ع) و عكس العمل هاى بايسته و به جاى آنان در برابر منحرفان و مفسدان, تكليف شيعيان و ساير مسلمانان روشن بود و مشكل چندانى در يافتن مسير حق و حقيقت از بى راهه هاى گوناگون و رنگارنگ وجود نداشت.
اما در عصر غيبت امام معصوم(ع), به علت عدم دست رسى مستقيم شيعيان و عالمان و بزرگان دينى به امام و محروم بودن از فيض حضور آن وجود شريف, زمينه ايجاد و رشد انحرافات و افكار پليد شيطان صفتان مهيا گرديد و با فريب توده هاى ناآگاه و ضعيف الايمان, شيعيان و ساير مسلمانان را در بلاتكليفى و ترديد و دو دلى سوق دادند و عملا ميان آنها اختلاف و چند دستگى به وجود آوردند و از اين راه, زيان هاى بى حد و حسابى بر مذهب و دين وارد ساختند.
پس از شهادت امام حسن عسكرى(ع) و آغاز غيبت صغراى امام زمان(ع) و احساس خلا حضور امام معصوم(ع) در جامعه مسلمانان, زمينه انحراف براى منحرفان, فراهم تر و گسترش و تبليغ انحرافات دينى در ميان توده هاى مردم, عملى تر گرديد و بازار افرادى چون ابومحمد شريعى, محمد بن نصير نميرى, احمد بن هلال كرخى, ابوطاهر محمد بن على بلالى و محمد بن على شلغمانى, رونق فزاينده اى يافت.
وليكن اين دسته از منحرفان, غافل از اين بودند كه امام غايب(ع) از طريق نايبان خاص خود بر افكار و كردار همگان نظارت مى كند و در صورت لزوم, افشاگرى كرده و منحرفان و بدخواهان را رسوا مى نمايد و آنان را مورد سب و لعن خود و پيروانش قرار مى دهد.(2)
گفتنى است, كه پيش كسوت منحرفان در ايام غيبت صغرا, ابومحمد حسن شريعى [ سريعى] بود. او در آغاز از اصحاب امام هادى(ع) و امام حسن عسكرى(ع) به شمار مىآمد و پس از شهادت امام حسن عسكرى(ع) و در آغاز غيبت امام زمان(ع), ادعاى نيابت خاصه آن حضرت را نمود, ولى چون شايستگى اين مقام را نداشت, و به دروغ آن را ادعا كرده بود, خداوند متعال, وى را بى مقدار و رسوا كرد. زيرا توقيعى از ناحيه مقدس بيرون آمد و وى را مورد لعن قرار داد و از او برائت جست.
پس از شريعى, عده اى ديگر نيز به اين وادى پا گذاشته, و اقدام به انحرافات مذهبى و عقيدتى كردند, ولى به حول وقوه الهى همه آنان رسوا شده و راه روشن حق و حقيقت, هم چنان در ميان انواع كژراهه هاى باطل, مسيرش را به سوى فلاح و رستگارى ادامه داد.

انحرافات شلمغانى

ابوجعفر, محمد بن على شلمغانى, موثرترين و معروفترين افراد منحرف عصر غيبت صغرا بود, در اين مقال به شخصيت دوگانه, افكار و عقايد وى, توقيع ناحيه مقدسه, بر ضد وى و سرانجام به نحوه هلاكتش اشاره مى كنيم.

1ـ شخصيت دوگانه شلمغانى
وى ابوجعفر محمد بن على شلمغانى, معروف به ((ابن عزاقر)) از اهالى ((شلمغان)) واقع در ناحيه واسط, در بخش جنوبى عراق[ حدفاصل كوفه و عماره] بود و از آغاز جوانى تا آخر عمر خويش, داراى دو شخصيت مثبت و منفى بود. كه در اين جا به دو عنوان پيش از انحراف و پس از انحراف از آنها ياد مى كنيم.

الف ـ پيش از انحراف:

وى, از راويان و دانشمندان برجسته شيعه بود و روايات متعددى از طريق وى از امامان معصوم(ع) نقل گرديد.
از جمله نقل روايت معروف ميلاد امام حسين(ع) و داستان آزادى فطرس ملك به بركت آن حضرت.(3)
وى داراى تإليفات و تصنيفات متعددى بود و برخى از نوشته هايش عبارتند از: البرهان والتوحيد, البدإ والمشيئه, نظم القرآن, كتاب الامامه الكبير, كتاب الامامه الصغير, التسليم, الانوار, المعارف, الايضاح, المباهله, التكليف, ماهيه العصمه, الزاهر بالحجج العقليه, الاوصيإ, فضل النطق على الصمت, فضائل العمرتين, و رساله الى ابن همام.(4)
شلمغانى, مورد اعتماد شيخ حسين بن روح نوبختى[ نايب سوم امام زمان(ع]( بود و از سوى او در ميان طايفه ((بنى بسطام)) داراى جايگاه و مقام مذهبى و اجتماعى شد پس از مدتى مورد علاقه شديد اين طايفه قرار گرفت, به طورى كه بعدها, هنگامى كه راه ارتداد و انحراف را در پيش گرفت, هر گفتار ناپسند و شرك آلودى را كه بر زبان جارى مى كرد, به شيخ حسين بن روح نسبت مى داد و اهالى بسطام از او مى پذيرفتند و جزء عقايد دينى خود به حساب مىآوردند.(5)
شلمغانى, به موقعيت علمى و اجتماعى خويش مغرور گرديد و به تدريج راه انحراف و گمراهى در پيش گرفت و از احساسات مذهبى برخى از شيعيان نسبت به گفتار و افكار پوشالى خويش, استفاده هاى باطل و نامشروع كرد.
نجاشى در كتاب ((الرجال)) خود به نقل از شيخ طوسى, درباره شلمغانى گفت: له كتب و روايات و كان مستقيم الطريقه ثم تغير و ظهرت منه مقالات منكره…(6)

ب ـ پس از انحراف:

شلمغانى, به تدريج در كمند شيطان گرفتار آمد. از يك سو به علم و دانش و رتبه شخصيتى و مذهبى خويش در ميان مردم مغرور گرديد و از سوى ديگر نسبت به مقام شامخ حضرت حسين بن روح نوبختى[ نايب منصوب امام زمان(عج]( حسادت ورزيد, مجموع اين عوامل, وى را وادار به ادعاهاى دروغين نمود.
وى در آغاز, ادعاى نيابت امام عصر(ع) را نمود و پس از آن ادعاهاى بزرگ تر و عظيم ترى بروز داد و سرانجام, راه ارتداد و كفر را در پيش گرفت.
عبدالقاهر اسفراينى تميمى, صاحب كتاب ((الفرق بين الفرق)) درباره وى و ادعاهاى كفرآميزش مى گويد: نامش محمد بن على شلمغانى است. او ادعا كرد كه روح خدا در جسمش حلول كرد و بدين جهت, خود را ((روح القدس)) ناميد و براى پيروانش كتابى به نام ((الحاسه السادسه[ ((حس ششم] تإليف كرد و در اين كتاب به برداشته شدن شريعت و مباح بودن لواط تصريح كرد و هم چنين پنداشت كه نور فاضل را مى تواند در مفضول درآميزد و بدين جهت, محارم پيروانش را براى خود مباح كرد, تا به گمان باطل خويش, نور خود را كه فاضل است در محارم پيروانش كه مفضولند, درآميزد.(7)
ذهبى, نويسنده كتاب ((العبر)) درباره وى مى گويد: شلمغانى, ادعاى الوهيت داشت و مدعى بود كه مردگان را زنده مى كند. او قائل به تناسخ ارواح و حلول آن ها بود, از اين راه, پيروان فراوانى براى خويش گرد آورد.(8)

2 ـ عكس العمل نايب امام زمان(ع)

حسين بن روح نوبختى, نايب منصوب امام زمان(ع), پس از آن كه اخبار واطلاعات جديدى از شلمغانى دريافت كرد, نسبت به وى حساس شد و وى را تحت مراقبت خويش قرار داد و هنگامى كه باخبر شد كه شلمغانى كتاب ((التكليف)) را نوشته, دستور داد نسخه اى از آن را برايش بياورند, تا آن را مورد دقت و مطالعه قرار دهد. وى پس از خواندن كتاب ((التكليف)) و دقت در نوشته هاى آن, گفت: در اين كتاب, جز در دو سه مورد, چيزى از ائمه اطهار(ع) روايت نگرديده است. آن چه در اين كتاب آورده است, همه را بر آنان به دروغ نسبت داده است خدا او را لعنتش كند.(9)
ابو على بن همام مى گويد: از محمد بن على شلمغانى شنيدم كه گفت: حق, يكى است ولى پوشش آن گوناگون است, يك روز به رنگ سفيد, روزى به رنگ قرمز و روزى ديگر آبى و نيلگون است.(10)
هنگامى كه عقايد و افكارش مورد نكوهش حسين بن روح قرار گرفت و او را از خود راند و به شيعيان توصيه كرد, كه وى را طرد و لعنش نمايند, اين مسئله را يك نزاع درونى و طرفينى و به انگيزه مادى خواند.
ابو على بن جنيد مى گويد: محمد بن على شلمغانى به من گفت: ما با حسين بن روح نوبختى در اين امر[ نيابت خاصه] به اختلاف نپرداختيم, جز اين كه مى دانيم چه مى كنيم. همانا ما يكديگر را به آن تحريك و حساس مى كنيم, همان طورى كه سگان را بر لاشه اى تحريك مى كنند.(11)
سرانجام, عكس العمل حسين بن روح نوبختى در برابر انحرافات شلمغانى آشكارتر شد و شيعيان و هواداران خود را از نزديك شدن به وى برحذر داشت و از او به كلى برائت جست و او را از جامعه صميمى و ايمانى شيعيان, راند.
شلمغانى از شدت فشار شيعيان و برخوردهاى اعتراضى آنان, ناچار شد بغداد را ترك و به موصل ـ در شمال عراق ـ برود و مدت دو سال در آن جا اقامت كند.(12)
سپس به بغداد برگشت و هنگامى كه اختلافش با حسين بن روح فزونى يافت, وى را به مباهله[ يكديگر را در مراسمى لعن و نفرين كردن] فراخواند.
ابو على بن همام روايت كرده كه محمد بن على شلمغانى, پيامى براى حسين بن روح فرستاد و او را به مباهله طلبيد و به وى گفت: من نماينده امام زمانم و او به من دستور داده است كه علم را آشكار كنم و من نيز آن را باطنا و ظاهرا آشكار و ابراز نمودم[ اگر تو آن را نمى پذيرى و گفتارم را دروغ مى پندارى], پس با من مباهله كن[ تا حقيقت براى همگان آشكار گردد].
حسين بن روح در پاسخش فرمود: مباهله من با تو اين است كه هر يك از ما, اجلش زودتر برسد و از دار فانى رخت بربندد, شكست خورده و مخصوم خواهد بود[ و طرف مقابلش بر حق و پيروز مى باشد].
ابن همام گفت: اين پيمان, ميانشان برقرار بود, تا سال 323 قمرى, در اين سال شلمغانى دستگير و به دار آويخته شد و ابراهيم بن ابى عون نيز همراه او كشته گرديد.(13)
بدين گونه, حقانيت حسين بن روح نوبختى و باطل بودن شلمغانى, به قدرت لايزال الهى و توجهات خاصه صاحب الامر حضرت حجت(ع) آشكار گرديد.

3 ـ توقيع ناحيه مقدسه

محمد بن احمد بن داود قمى مى گويد: كتابى حاوى پاسخ به پرسش هاى مذهبى, در نزد اهالى قم بود و از آن استفاده مى كردند, تا اين كه آنان در پاسخ هاى موجود ترديد نمودند كه آيا از مولايمان امام زمان(ع) است و يا از پاسخ هاى شلمغانى؟
ترديد آنان از آن جا ناشى شده بود كه شلمغانى ادعا كرد كه او اين پاسخ ها را داده است.
اهالى قم, جهت اطمينان بيشتر, آن كتاب را براى حسين بن روح ارسال كردند, تا وى آن را به محضر امام زمان(ع) برساند و از آن حضرت بپرسد كه اين پاسخ ها از جانب او است, يا از سوى شلمغانى؟
حسين بن روح, كتاب مزبور را به محضر حضرت حجت(ع) رسانيد و آن حضرت در پشت كتاب مرقوم فرمود: بسم الله الرحمن الرحيم. قد وقفنا على هذه الرقعه و ما تضمنته, فجميعه جوابنا[ عن المسائل] و لا مدخل للمخذول الضال المضل, المعروف بالعزاقرى لعنه الله, فى حرف منه. وقد كانت إشيإ خرجت اليكم على يدى احمد بن بلال و غيره من نظرائه, و كان من ارتدادهم عن الاسلام مثل ما كان من هذا, عليهم لعنه الله و غضبه.(14)
به نام خداوند بخشاينده مهربانان. ما از اين نوشته و محتواى آن آگاهيم. تمامى آنها پاسخ هاى ما[ از پرسش ها] است و حتى در يك حرفى, به فرومايه گمراه و گمراه كننده ديگران, كه معروف به عزاقرى است و خداوند متعال وى را لعنت كند, ربطى ندارد. همانا از سوى احمد بن بلال و هم فكران و هم دستانش چيزهايى[ از شايعات و گفتارهاى خلاف واقع] به شما رسيد[ و شما را دچار شك و ترديد كرد] و اين, ارتدادشان از اسلام, همانند ارتداد وى[ شلمغانى] سرچشمه گرفته است. لعنت خداوند منان و خشم وى بر آنان باد.
پس از انتشار توقيع ناحيه مقدسه در ميان شيعيان و ساير مسلمانان, روزى حسين بن روح در اجتماع بزرگان شيعه فرمود: بياييد ميان من و شلمغانى را جمع كنيد, تا من دست او را بگيرم و او دست مرا بگيرد, اگر در آن هنگام آتشى از آسمان نازل نشود كه او را بسوزاند, هرچه او گفت, پذيرفته, و مى گويم تمامى گفتارش بر حق است. (15)
حسين بن روح با اين بيان مستدل و منطقى, شلمغانى را مفتضح و رسوا نمود و به تمامى شيعيان و محبان اهل بيت(ع) فرمان داد كه از او تبرى جسته و او را از خود برانند.

4ـ محاكمه در نزد خليفه و محكوميت به اعدام

راضى بالله[بيستمين خليفه عباسى] پس از اطلاع از انحرافات شلمغانى و ناخرسندى علما و بزرگان شيعه, حتى علماى اهل سنت از افكار و عقايد او, فرمان دستگيرى او را صادر كرد.
آن گاه وى را محاكمه نمود و از گفتار و عقايد باطلش پرس و جو كرد.
شلمغانى, بسيارى از اتهامات را رد كرد, ولى خليفه, شاهدانى حاضر نمود و كفرگويى هاى وى را اثبات كرد. شلمغانى كه خود را محكوم شده مى ديد, خليفه را به نزول كيفر آسمانى تهديد كرد و گفت: اگر پس از سه تا نه روز, عذابى بر شما نازل نگردد, خونم بر شما مباح باشد. راضى عباسى, اعتنايى به تهديداتش نكرد و دستور داد وى را به اشد مجازات برسانند.
مإموران حكومتى, وى را در روز 29 ذىقعده سال 323 قمرى, دارآويز كرده و دست ها و پاهايش را بريدند و بر اثر ضربات پى در پى, وى را به سزاى كردارش رسانيدند و سپس جنازه اش را آتش زده و خاكسترش را در رود دجله ريختند. به همراه وى, ابراهيم بن ابى عون, كه از دانشمندان و نويسندگان بود, و مقام كتابت و دبيرى شلمغانى را بر عهده داشت و از عقايدش بسيار تبليغ و هوادارى مى كرد, نيز به دار مجازات آويخته شد و جسد بى جانش در آتش سوزانده شد.(16)
بدين گونه, شخصيتى ممتاز كه نتوانست نفس اماره خويش را كنترل كرده و خود را از وساوس شيطانى دور نگه دارد, فريب موقعيت هاى علمى و اجتماعى خويش را خورد و در مقابل حق و حقيقت, جبهه گرفت و عاقبت به كيفر خويش رسيد.
شخص شلمغانى, گرچه در عصر غيبت صغرى, رشد و ظهور يافت, ولى در غيبت كبراى امام زمان(ع) نيز چنين اشخاصى پديد آمده و من بعد نيز مىآيند و به انحراف عقايد مردم مى پردازند.
هوشيارى علماى ربانى و متدينان متعهد مى تواند افشاگر حيله گران و توطئه گران هر عصر و نسلى باشد.

پى نوشت ها:
1. شيخ حر عاملى, اثبات الهداه, ج3, ص774.
2. همان, ص764.
3. محمد بن جرير بن رستم طبرى , دلائل الامامه, ص79.
4. رجال نجاشى, ج2, ص294.
5. شيخ طوسى, الغيبه, ص;403 علامه مجلسى, بحارالانوار, ج51, ص371.
6. رجال نجاشى, ج2, ص294.
7. عبدالقاهر اسفراينى, الفرق بين الفرق, ص264.
8. شمس الدين محمد ذهبى, العبر فى خبر من غبر, ج2, ص14.
9. بحارالانوار, ج51, ص371.
10. همان.
11. همان, ص354.
12. العبر فى خبر من غبر, ج2, ص14.
13. قطب الدين راوندى, الخرائج والجرائح, ج3, ص;1122 شيخ طوسى, الغيبه, ص307.
14. شيخ طوسى, الغيبه, ص373.
15. همان, ص;403 بحارالانوار, ج51, ص371.
16. العبر فى خبر من غبر, ج2, ص;15 مسعودى, التنبيه والاشراق, ص343.
/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته ها و نوشته ها

خشم نگير!

مردى عرب به حضور رسول خدا(ص) رسيد و تقاضاى موعظه كرد. حضرت به او فرمود: ((لاتغضب)) خشم نگير!
آن مرد به همين يك جمله قناعت كرد و به قبيله خود برگشت. تصادفا زمانى اين مرد به قبيله رسيد كه بين قبيله او و يك قبيله ديگر نزاعى پيش آمده بود و دو قبيله در مقابل يكديگر آماده نبرد بودند. آن مرد طبق رسومات و تعصبات قبيله اى لباس رزم پوشيد و در كنار افراد قبيله قرار گرفت. در همين حال فرموده رسول خدا(ص) يادش آمد كه به او فرموده بود ((لاتغضب)) خشم خود را فرو خورد, به خود آمد و گفت: چرا دو قبيله بى جهت بايد به روى هم شمشير بكشند, لذا خود را به صف دشمن نزديك كرد و گفت: حاضر است از مال خودش هرچه آنها بخواهند به عنوان ديه يا غرامت بپردازد تا اين خصومت برطرف شود.
قبيله مقابل نيز كه اين فتوت و مردانگى را از او ديدند, از ادعاهاى خود چشم پوشيدند و غائله تمام شد.
آرى با عمل به يك جمله كوتاه از رسول گرامى, خصومت از بين دو قبيله برطرف شد. (بيست گفتار شهيدمطهرى, ص194)

پرهيز از ريا

مرحوم حاج ملا هادى سبزوارى روزى با جمعى به عيادت بيمارى مى رفت. همين كه به نزديك منزل بيمار رسيد از آن جا برگشت و نزد بيمار نرفت. اطرافيان علت را پرسيدند! وى گفت: چيزى بر قلبم خطور كرد و آن اين است كه وقتى بيمار مى بيند كه از او عيادت مى كنم از من خوشش خواهد آمد و با خود مى گويد: سبزوارى چه انسان والا و بزرگى است كه به عيادت من آمده است, پس اكنون برمى گردم تا هنگامى كه اخلاص اوليه را در خود بيابم و تنها براى خدا به عيادت بيمار بيايم.(در محضر استاد ص23)

كور حقيقى

طالب علم صالحى به در خانه بخيلى رفت گفت چنين شنيده ام كه تو مقدارى از مال خود را اختصاص به مستحقين داده اى من بى نهايت مستحق و فرومانده ام. آن مرد بهانه اى آورد و گفت: من عهد كرده ام كه به افراد كور بدهم و اينك تو كور نيستى. طالب علم گفت: غلط ديده اى, كور واقعى منم كه روى از رزاق حقيقى برتافته به سوى چون تو بخيلى شتافته ام.(لطائف الطوايف)

رفيق آخرت

قيس بن عاصم كه از اصحاب رسول خدا(ص) است نقل كرده كه روزى با جمعى از بنى تميم به حضور حضرت شرفياب شده تقاضاى موعظه كرديم, حضرت ضمن نصايحى چنين فرمودند:
((براى تو به ناچار هم نشينى خواهد بود كه هرگز از تو جدا نمى گردد, با تو دفن مى شود در حالى كه تو مرده اى و او زنده است. هم نشين تو اگر شريف باشد تو را گرامى خواهد داشت و اگر نابكار باشد تو را به دامان حوادث مى سپارد. آنگاه آن هم نشين با تو محشور مى گردد و در رستاخيز با تو برانگيخته مى شود و تو مسئول آن خواهى بود. پس دقت كن كه هم نشينى كه انتخاب مى كنى نيك باشد زيرا اگر او نيك باشد, مايه انس تو خواهد بود و در غير اين صورت موجب وحشت تو مى گردد. آن هم نشين, كردار تو است))
سپس قيس مضمون سخنان حضرت را به شعر درآورد و به حضرت عرضه داشت.(عدل الهى, شهيد مطهرى)

درس معرفت

روزى از ابوالحجاج قصرى كه استادى عارف و زاهد بود پرسيدند شما شاگردى كدام استاد را كرده ايد؟ در پاسخ گفت: استاد من جعل بود, حشره اى سياه و پردار, خيال كردند شوخى مى كند سوال كردند چگونه؟
جواب داد در يكى از شب هاى زمستان بيدار بودم متوجه جعلى شدم كه مى خواهد از پايه چراغ بالا رود چون پايه صيقلى بود پيوسته مى لغزيد و بر زمين مى افتاد, شمردم در آن شب هفت صد مرتبه بالا رفت باز بر زمين افتاد و هيچ خسته و منصرف نشد, براى نماز صبح از اطاق بيرون رفتم پس از نماز خواندن, برگشته, ديدم از پايه بالا رفته و در كنار فتيله چراغ نشسته.(الكنى, ج1, ص44)

نهى از منكر

محمد بن عباد گويد: مرا همسايه اى بود بسيار پرهيزگار و مقيد به عبادات شبانه, شبى مى گفت: در خواب ديدم قيامت شده و من بر حوض كوثر گذشتم. چشمم به پيامبر و امام حسن و امام حسين افتاد پس نزد امام حسن تقاضاى آب كردم امتناع فرمود, از امام حسين درخواست كردم ايشان نيز خوددارى كرد, رو به پيامبر كرده و گفتم: من از امت شمايم و به من آب ندادند, پيامبر فرمود: تو را همسايه اى است كه على را لعن مى كند چرا او را نهى نمى كنى؟!
گفتم: من ضعيفم و او از اطرافيان سلطان است پس كاردى به من داد و فرمود: او را بكش, من به طرف منزل آن مرد روان شدم, درب خانه اش باز بود و او را در بستر خوابيده يافتم, او را كشته و به خدمت پيامبر بازگشتم و كارد را به خدمت پيامبر بازگرداندم, پيامبر به امام حسن فرمود كه به من آب دهند, چون از خواب با وحشت بيدار شدم صداى ناله زنان همسايه را شنيدم كه فلانى در ميان بسترش كشته شده و چون عده اى را به اتهام قتل گرفته بودند به ناچار نزد امير رفتم و داستان خواب را برايش نقل كردم.
امير گفت: تو مجرم نيستى اينها نيز جرمى ندارند.(دار السلام نورى, ج2, ص226)

عدالت

شديد برادر شداد از پادشاهان عدالت گستر روى زمين بود, در زمان او نقل كرده اند شخصى را براى قضاوت بين مردم تعيين كرده بود از تاريخ تعيين او تا مدت يك سال هيچ كس براى رفع خصومت به دار القضا نيامد, روزى به شديد گفت من اجرت قضاوت را نمى گيرم زيرا در اين يك سال حكومتى نكرده ام. بعد از يك سال دو نفر براى قضاوت آمدند. يكى گفت من از اين مرد زمينى خريده ام در داخل زمينش گنجى پيدا شده اينك هرچه به او مى گويم گنج را تصرف كن قبول نمى كند, فروشنده نيز مى گفت: من زمين را با هر چه در آن بوده به او فروخته ام.
قاضى بعد از تجسس فهميد يكى از اين دو نفر دخترى دارد وديگرى پسرى, دختر را به ازدواج پسر درآورد و گنج را به آن دو تسليم كرد.(روضه الصفا, احوال هود((ع)))

سزاى عجب

گويند روزى يوسف, آينه اى به دست گرفته جمال خود را در آن مشاهده مى كرد, زيبايى بى مانند ديدگان خود يوسف را خيره كرد با خود گفت: اگر من غلام و بنده بودم چه قيمت گزافى داشتم! از اين رو برادران او را به بيست و دو درهم ناقص و بى ارزش فروختند و خريداران به خريد او نيز بى ميل بودند.(نزهه المجالس, ج1, ص111)

صفات انسان خردمند

پيامبر اكرم (ص) فرمود:
خداوند عزوجل به چيزى پرستش نشده است كه برتر و نيكوتر از عقل باشد, و مومن عاقل نباشد تا آن كه ده صفت در او جمع شود:
1. به خير و نيكى او اميدوارى باشد.
2. از شر و بدى او, مردم در امان باشند.
3. خوبى ديگران را بسيار شمارد.
4. خوبيهاى خود را هرچند بسيار باشد, اندك بيند.
5. در تمام عمرش در طلب علم و دانش جويى خسته نگردد.
6. ازمراجعه نيازمندان و محتاجان به او,
ملول و سنگين دل نشود.
7 ـ 8. خوارى (در راه خدا) را از سربلندى و تنگدستى را از ثروت دوست تر دارد.
9. بهره اش از دنيا, همان خوراك روزانه باشد.
10. و اما دهم, چه دهمى! كسى را نبيند مگر آن كه با خود گويد كه از من بهتر و باتقواتر است زيرا مردم بر دو قسم اند: يا واقعا از او بهتر و باتقواترند و يا از او بدتر و پست ترند, پس چون كسى را ببينند كه از او بهتر و باتقواتر و برتر است, براى او فروتنى و تواضع كند تا شايد به مقام او نايل آيد و چون كسى را ببيند كه از او بدتر و در درجه پائين تر است بگويد: نيكى اين شخص در نهان است و بدى او آشكار و شايد فرجام كار و عاقبتش خير باشد, پس چون چنين كرد, بزرگواريش والاتر شود و بر اهل زمان خود, سرور گردد.

 

/

ياد ها و خاطره ها

 

يادها و خاطره ها

محمد حسن رحيميان

طرح بازگشت پيروزمندانه امام

هنگامى كه امام در پاريس بود طرحى درذهنم ترسيم شد كه امام در اوج عزت و اقتدار, در حالى كه پرچم انقلاب اسلامى را در صحنه گيتى به اهتزاز درآورده پيروزمندانه و با گام هاى استوار از سوى مغرب به سمت ايران خواهد آمد و چهره نورانى اش در پرتو خورشيد قرآن, شب ظلمانى ايران را روشن خواهد ساخت. به خانه آقاى امير حسينى ـ كه نقاش زبردستى بود ـ رفتم و طرح را با دقت بيان كردم. از آن جا كه طرح مربوط به چهره و اندام امام ملموس تر شود حالت مورد نظررا به خود گرفته و ايستادم تا او طرح اوليه را با مداد ترسيم كند.
آقاى اميرحسينى تحت تإثير مهارتى كه در نقاشى مينياتور داشت طى روزهاى متوالى, عاشقانه تابلو را آماده كرد و حقير هم با نوشتن آيه ((ان هـذا القرآن يهدى للتى هى اقوم))(1) و آيه ((الا ان حزب الله هم المفلحون))(2) و آيه ((انا فتحنا لك فتحا مبينا))(3) و زيرنويس فارسى و لاتين, آن را تكميل كردم. اصل اين تابلو در تظاهرات اصفهان مورد استفاده قرار گرفت تا انقلاب به پيروزى رسيد. آن را به تهران آوردم و در دفتر تبليغات امام ـ كه در روزهاى آغازين در مجلس شوراى ملى سابق مستقر بود ـ براى چاپ و تكثير به آقاى على محمدى دوست تحويل دادم و توسط ايشان چاپ و در سطح كشور توزيع گرديد.

سال 57 در اصفهان

اصفهان را از نظر مذهبى مى توان سرآمد شهرها و استان هاى كشور دانست. اين ويژگى برجسته در ابعاد گوناگون مردم اين ديار قابل ارزيابى است: حوزه علميه ريشه دار, انبوه علما و دانشمندان, كثرت مساجد و حضور گسترده مردم در نماز جماعت و ساير مراسم و شعائر مذهبى; از جمله مراسمى كه در سطح ايران و به طريق اولى در ديگركشورهاى اسلامى بى نظير مى باشد, مراسم دعاى ابوحمزه ثمالى كه در تمام شب هاى ماه مبارك رمضان با جمعيت انبوه و حالات معنوى خاص ـ تا به ياد دارم در مسجد سيد ـ برگزار مى شده است. علاوه بر آن بعد از انقلاب به همين ترتيب اين مراسم در گلزار شهدا نيز با شركت انبوه مردم برگزار مى گردد.
اما سه شاخص ديگر را به طور اخص مى توان براى ارزيابى ميزان مذهبى بودن يك منطقه برشمرد:
اول: تقديم فرزندان براى سربازى امام زمان(عج) در كسوت روحانى.
دوم: انفاق مال در قالب خمس و ساير وجوه شرعى و تبرعات.
سوم: فدا كردن جان و جوانان خويش در راه خدا.
در مورد شاخص اول, درصد طلاب اصفهانى در حوزه هاى علميه از بالاترين نسبت ها برخوردار است; حتى ـ طبق گزارشات ـ روستايى با جمعيت يك هزار نفر در اصفهان وجود دارد كه حدود دويست نفر طلبه دارد.
در مورد شاخص دوم, حقير با توجه به مسئوليت و اشرافى كه در دفتر امام در ارتباط با دريافت وجوه شرعى داشتم, شاهد بودم كه همواره وصول وجوه شرعى از اصفهان از نظر حجم و نسبت از همه جا بالاتر بود و طبق محاسبات, ساير مراجع نيز نسبت به مقلدينشان بيشترين دريافت را از اصفهان دارند.
در رابطه با شاخص سوم نيز مرورى بر نقش اصفهان در دفاع مقدس نشان گر آن است كه اصفهان در رتبه اول تقديم شهدا مى باشد, به گونه اى كه از هر صد و پنجاه نفر در اين استان يك نفر شهيد شده و درچه اصفهان از هر هفتاد و شش نفر يك نفر شهيد تقديم اسلام شده است.
اولين حكومت نظامى در دوران نهضت امام خمينى نيز مبين نقش فعال مردم اصفهان در اين نهضت بود.
تظاهرات ميليونى و سيل آساى مردم اصفهان در مناسبت هاى مختلف و فعاليت هاى گسترده روزانه در كوى و برزن و شهر و روستاى اين ديار در مبارزه با سلطه طاغوت و برقرارى حكومت اسلامى, افتخار بزرگى است كه در تاريخ كهن اصفهان مى درخشد. خطابه هاى آتشين و حماسهآفرين آقاى سيد محمد احمدى خمينى شهرى و تحصن مردم در خانه آيه الله خادمى و شهداى هفتم محرم و فروكشيدن مجسمه رضاخان در پايان راهپيمايى بزرگ روز عاشورا و… فراموش ناشدنى است.
روز هفتم محرم 1399 قمرى مصادف با 21 / 9 / 1357 شمسى يكى از روزهاى پرشكوه در مبارزات مردم اصفهان بود كه بيشترين شهيد را دادند. در اين روز صدها هزار نفر از مبدإ مسجد سيد, مانند سيلى خروشان به طرف غرب اين خيابان به حركت درآمدند. در پيشاپيش جمعيت, آيه الله خادمى و جمع زيادى از علما و طلاب بودند. راهپيمايان به انتهاى خيابان مسجد سيد به چهارراه وفايى رسيد. انبوهى از تانك و نفربر زرهى در ميان چهار راه مستقر شده بود و عرض خيابان مسجد با ديوارى از سربازان كه روى زانو نشسته بودند و مردم را نشانه گرفته بودند, كاملا مسدود شده بود.
جمعيت متوقف شد و روى زمين نشستند, در اين حال نيم خيز شدم و پشت سر را نگاه كردم, آخر جمعيت تا آن سوى مسجد سيد و در چند كيلومترى موج مى زد. مذاكراتى براى باز كردن راه به عمل آمد و اعلام شد كه راهپيمايى به طور آرام ادامه خواهد يافت, اما به محض اين كه جمعيت بلند شدند و به طرف جلو حركت كردند نيروهاى حكومت نظامى, مردم را به رگبار مسلسل بستند. طى چند دقيقه شاهد بودم كه صدها نفر شهيد و زخمى شدند.
از يك سو مردم به انتقال شهدا و مجروحان به داخل كوچه ها مشغول بودند و از سوى ديگر عده اى با همه وجود از آيه الله خادمى و ديگر روحانيون محافظت مى كردند, اما موج جمعيت بى محابا به جلو هجوم بردند و با پيش روى مردم به سوى چهار راه, آرايش نيروهاى حكومت نظامى به هم ريخت.
كماندوهاى مسلح با سرعت هرچه بيشتر پا به فرار گذاشتند و تانك ها و نفربرهاى زرهى از صحنه ناپديد شد. اين كشتار بى رحمانه باعث برانگيخته تر شدن احساسات مردم و اوج گيرى بيشتر نهضت گرديد. مردم خشمگين, خيابان هاى اصلى اصفهان را درنورديدند و تعدادى از سينماها و مراكز دولتى را در خيابان چهارباغ به آتش كشيدند.
فرداى آن روز باز هم تظاهرات با شدت ادامه يافت و تعداد زيادى در اصفهان و نجف آباد به شهادت رسيدند. در روزهاى تاسوعا وعاشورا شهرتقريبا در اختيار مردم بود. روز عاشورا بزرگ ترين تظاهرات در اصفهان برگزار شد. مجسمه رضاخان در ميدان ـ سمت شمالى سى و سه پل ـ به زير كشيده شد. از عصر عاشورا حكومت نظامى شدت گرفت و با حضور پررنگ تر نيروهاى نظامى جو رعب و وحشت به اوج خود رسيد.
در تاريكى و سكوت شب يازدهم صداى كاميونى كه مقابل خانه ما متوقف شد, تعجب ما را برانگيخت. مادرم شتاب زده به طرف در دويد, بخشى از در خانه كه شيشه اى بود, در روزهاى قبل با سنگ پرانى چماق به دست ها شكسته شده بود, او از ميان شكستگى در مشاهده كرد كه كماندوها در حال پياده شدن از كاميون هستند. فريادزنان ميان جمع بازگشت. هم زمان صداى چكمه و همهمه بالارفتن آنان از ديوار شنيده شد. تعداد زيادى از نيروهاى حكومت نظامى روى سقف خانه ما مستقر شدند و بى درنگ شروع به تيراندازى كردند. صداى شليك گلوله ها و رگبار مسلسل ها تمام فضاى منطقه را پر كرد. در آن لحظات همگى آماده شهادت بوديم. بچه ها كه تا آن موقع از نزديك صداى پى در پى مسلسل را نشنيده بودند وحشت كرده بودند.
مادر, همسر و خواهرانم يقين كرده بودند كه آنها آمده اند تا حقير و پدرم را جلوى چشم آنها بكشند. حدود يك ساعت اين وضعيت ادامه يافت. آنها تدريجا از سقف منزل پايين آمدند و مقدارى هم در كوچه هاى اطراف تيراندازى كرده و در نيمه هاى شب منطقه را ترك كردند. از آن شب فرزند اولم (احمد) كه حدود سه ماه داشت تقريبا از شير مادر محروم شد.
بعدا معلوم شد كه اين حركت در محل ما به سه منظور انجام گرفته بود: اولا: مرعوب كردن مردم, ثانيا: ترساندن مردم از ارتباط با پدرم, و ثالثا: تشجيع چماق به دست ها براى مقابله با طرفداران امام.
فرداى آن روز افراد ترسويى را مشاهده كردم كه از عبور كردن از پياده روى سمت خانه ما اجتناب مى كردند; حتى وقتى به يكى از آنان سلام كردم بدون آن كه جواب سلام مرا بدهد با سرعت از آن سوى خيابان از حقير فاصله گرفت و دور شد!
هم چنين در اين روز با استفاده از آتش تهيه شده شب قبل, دسته چماق به دست ها را در محل به راه انداختند. اين گروه معمولا كسانى بودند كه بيش از فقر مادى دچار ضعف فكرى و معنوى بودند. افراد شرور و بى هويتى كه با هدايت نيروهاى امنيتى رژيم با دستى چماق و با دست ديگر عكس شاه را بالا مى بردند و جاويد شاه مى گفتند و هرگاه صلاح مى ديدند به آنها دستور مى دادند تا به خانه و جان و مال مردم تعرض نمايند. نمونه فجيع آن در همين ايام در نجف آباد به وقوع پيوست و خسارات فراوانى به بار آوردند.
به هر حال در آن روز چند ده نفر از اين قماش را در دستگرد به راه انداختند. در پيشاپيش آنها زنى بود كه به بدزبانى و سبك سرى معروف بود عكس بزرگى از شاه را با دو دست بالاى سر گرفته بود و براى شاه شعار مى داد. وقتى مقابل خانه ما رسيدند توقف كردند و ضمن سنگ باران كردن خانه و شكستن شيشه هاى منزل ما, فحاشى و هتاكى بسيار كردند.

تحصن علماى اصفهان

هم زمان با تحصن علما در دانشگاه تهران عليه رژيم و اعتراض به ممانعت از بازگشت امام به ايران, تحصن بزرگى از علما وعاظ و فضلاى اصفهان در مسجد سيد برگزار گرديد. چنين تجمعى از علما و وعاظ اصفهان در يك زمان و يك مكان بى نظير بود. مرحوم آيه الله سيد عبدالحسين طيب ـ كه مولف تفسير بزرگ اطيب البيان و از اركان علم و تقوا در حوزه اصفهان بود ـ برخلاف شرايط سنى نامساعدش در صف متحصنين حضور داشت و مى فرمود: در عالم رويا اين ندا در گوشم طنين انداز شد:
خمينى بت شكن
آمده اندر وطن
آتش نمروديان
زمقدمش گلستان
چهل و هشت ساعت بيشتر از اين روياى صادقه نگذشته بود كه دقيقا مضمون اين جملات آهنگين و ملكوتى, عينيت يافت و به وقوع پيوست! و امام در حالى كه بت شاهنشاهى و هيمنه آمريكا را شكسته بود در 12 بهمن ماه 1357 به وطن بازگشت.

در پى حكومت نظامى

برقرارى حكومت نظامى در اصفهان و سپس در شهرهاى ديگر, بر شور و نشاط مردم براى ادامه نهضت افزود و باعث شد تا مردم بر ضرورت مبارزه با رژيم جدىتر شوند. مساجد رونق بيشتر گرفت و به جايگاه واقعى خود نزديك تر شد. با آن كه وسائل ارتباطى, محدود بود و شبكه سازمان يافته و تشكيلات نظام مندى وجود نداشت پيام ها و سخنرانى هاى امام با سرعتى شگفت انگيز به همه جا مى رسيد. دل و جان مردم يك پارچه در تسخير امام بود. مساجد كانون انقلاب و سنگر مبارزه و پايگاه هم دلى و تعاون بود. مرزهاى خودخواهى, قوم گرايى و بخشى نگرى رنگ باخته و باورها فقط روى مرز حق و باطل تمركز يافته بود. در اين سوى مرز, مودت بود و محبت. همبستگى بود و وحدت, مدارا بود و تولى. نسبت به آن سوى مرز ـ به خصوص در مورد مثلث شوم شاه, آمريكا و اسرائيل و سرسپردگان آن ها ـ صلابت بود و انعطاف ناپذيرى, انزجار بود و ستيز شجاعانه, نفرت بود و تبرى.
خود محورىها به خدامحورى, قوم گرايى ها به اسلام گرايى تبديل شده بود. طلوع خورشيد اسلام ناب محمدى(ص) از آيينه روشن وجود امام ديوارهاى كاذب تجزيه جامعه را درنورديده و با نور وحدت, روشن كرده بود. همه براى امام بودند و امام براى همه و امت همراه با امام براى خدا.
يك نويسنده بزرگ مصرى نوشته بود: ((ما نفهميديم آيا خمينى حرف مردم را بازگو مى كند يا مردم سخن خمينى را)) البته هر كس كه حقيقت امام و امت و معناى ولايت و ولايت پذيرى و رابطه آن دو را با حق مطلق و ايمان به مبدإ وحى نداند و نفهمد, رمز و راز و كليد حل اين معما را به دست نخواهد آورد.
آنها كه با پيچيدن نسخه هاى وارداتى از نظام هاى الحادى غرب مى خواهند گره هاى كور جوامع اسلامى را بگشايند, آنها كه انقلاب ها يا تحولات گسترده سياسى و اجتماعى تنها در فرايند تشكيلات حزبى و تحزب با راه و روش غربى ديده و شنيده اند و بر آن اساس, سرنوشت انقلاب ما را در واگرايى تدريجى جامعه و برگشت مردم از ارزش هاى انقلاب و انقطاع نسل ها تحليل مى كنند, اشتباهى بس بزرگ مرتكب شده اند, زيرا اين انقلاب بزرگ و استثنايى, نه محصول يك حركت حزبى به شيوه غربى آن بود و نه امام در جايگاه رهبرى يك حزب قرار داشت, بلكه امام با بهره گيرى از ظرفيت هاى دينى, ابزارها, بسترها و راهكارهايى كه در متن دين و آيين الهى اسلام تعبيه شده انقلابى, متفاوت از همه انقلاب هاى ديگر پديد آورد.
آن چه در نهضت امام خمينى شكل گرفت مصداقى بود از تحزب كه در قرآن توصيف شده است. حزب الله بود كه با رهبرى روح الله در برابر حزب الشيطان با محوريت شيطان بزرگ, آمريكا صف آرايى كرد.
حزب الله ـ كه از منظر قرآن ـ يگانه تشكل در جبهه حق و جامعه اسلامى بوده و اعضاى آن در ملكوت تهجد و نماز شب و در قنوت پررمز و راز ركعت يازدهم آن, يكديگر را مى يابند و حول محور نماز جماعت در سنگر مسجد, هسته هاى آن شكل مى گيرد و در ماه صيام و شب هاى قدر به خودسازى و تدبر در قرآن مى نشيند و در محرم الحرام ـ ماه قيام و عاشوراى حسينى ـ يك پارچه برمى خيزد و حمايت از حق و دفاع از مظلوم را تمرين مى كند, ((جامعه)) را در مطاف ((امامت)) با تكرار ((سلم لمن سالمكم و عدو لمن عاداكم)) مى خواند و در زيارت ((امين الله)) ((اظهر كلمه الحق واجعلها العليا وادحض كلمه الباطل واجعلها السفلى)) را مى طلبد.
امام با شكوفا ساختن اين ظرفيت ها و احياى اسلام ناب محمدى(ص) ـ كه ريشه در فطرت پاك انسان ها دارد ـ نهضت اسلامى را تا انهدام رژيم ستمشاهى و پيروزى انقلاب به پيش برد. اما دشمن كه علاوه بر محروميت از سرمايه وحى و ظرفيت هاى نيرومند اسلام ناب و مكتب تشيع, نسبت به اين ويژگى ها جاهل و بى اطلاع بود, در اين نبرد نابرابر شكست خورد. به همين دليل بود كه بعد از انقلاب نيز تمام تلاش هاى انتقام جويانه و جنونآميز آن از قبيل ترور, فتنه هاى داخلى, كودتاى نوژه, حمله طبس, جنگ تحميلى, محاصره اقتصادى و انواع توطئه هاى ديگرش راه به جايى نبرد.
به هر حال اعلاميه هاى تيمسار ناجى (فرماندار حكومت نظامى اصفهان) پى در پى از راديو اصفهان پخش مى شد. در چهار راه هاى حساس شهر, تانك ها و نفربرها مستقر بودند. كماندوهاى مسلح و مجهز در همه جا خودنمايى مى كردند. هر گونه اجتماع در روز ممنوع بود. شب ها از ساعت مقرر كه گاهى عقب و جلو مى شد, هرگونه رفت و آمد ممنوع بود. در خيابان ها و معابر كسى جز نيروهاى نظامى و مإموران رژيم ديده نمى شد.
تقريبا بعد از ساعت هشت شب, برق قطع مى شد و همه جا در تاريكى فرو مى رفت. قطع برق, حلقه اى از زنجيره اقداماتى بود كه توسط كاركنان بخش هاى مختلف به عنوان اعتراض به رژيم و حمايت از نهضت, انجام مى گرفت. هم روز, صحنه خيابان هاى شهر ديدنى بود و هم شب, لكن در شب ها امكان بيرون آمدن نبود, اما در شب 27 رمضان 1398 مصادف با هشتم شهريور 1357 ـ كه به خاطر تولد اولين فرزندم احمد در بيمارستان وحيد دستگرد بوديم ـ نتوانستيم با آمبولانس به بيمارستان هلال احمر در مجاورت پل فلزى اصفهان برويم و صحنه شب هاى حكومت نظامى را نيز مشاهده كنيم. اولين روز تولد احمد, مقارن بود با اولين چاپ نام امام خمينى در تيتر اول روزنامه كيهان كه يك نسخه از آن را به عنوان بهترين چشم روشنى براى مادرش در بيمارستان بردم.
ممنوعيت اجتماعات در روز و منع رفت و آمد در شب هرگز مانع عزم مردم در اجراى برنامه هاى مورد نظر نبود. كوبنده ترين تكبيرها در شب از روى بام خانه ها و بزرگ ترين و باشكوه ترين تظاهرات در روز در دوران حكومت نظامى اتفاق افتاد.
مإموران حكومت نظامى در ممانعت از تردد شبانه مردم بسيار جدى بودند. در اصفهان شايع بود كه در چند مورد كه برخى از مردم براى نگاه به خيابان سرشان را از پنجره بيرون آورده بودند, با شليك گلوله مإموران به شهادت رسيده اند. مردم معمولا هنگام حكومت نظامى بيرون نمىآمدند و از سوى امام هم دستورى خاص صادر نمى شد, مگر در يك مورد آن هم در تهران كه سرنوشت انقلاب را رقم زد.
در اخبار ساعت 2 بعد از ظهر روز 21 بهمن 57 فرماندارنظامى تهران ساعت حكومت نظامى را كه تا شب قبل, از ساعت 10 شروع مى شد از ساعت 4 بعد از ظهر اعلام كرد. مردم از اين كه براى اولين بار, زمان شروع حكومت نظامى را از ساعات شب به ساعت 4 بعدازظهر شنيده اند, شگفت زده و غافل گير شده بودند.
آقاى جبار رضايى ـ كه از فرهنگيان مومن و انقلابى و اصالتا اهل طالقان است ـ مى گويد: با شنيدن اطلاعيه فرماندارى نظامى, احساس بدى به من دست داد و با هر كس صحبت مى كردم سخنى براى گفتن نداشت. خود را به منزل آيه الله طالقانى رساندم تا كسب تكليف كنم و نظر ايشان را جويا شوم. اما ايشان را هم مثل خودم يافتم. هيچ كس در آن شرايط نمى دانست كه چه توطئه اى در كار است و تكليف چيست.
تا آن زمان امام در مورد نقض يا رعايت مقررات حكومت نظامى اظهارنظرى نكرده بودند. اما در اين روز براى اولين بار و بلافاصله در قبال اعلاميه حكومت نظامى و تعيين ساعت جديد واكنش نشان داده و اطلاعيه اى خطاب به ((ملت شجاع ايران و اهالى محترم تهران)) صادر كرده(4) و با صراحت و قاطعيت, تكليف مردم را با اين جملات روشن كردند:
((اعلاميه امروز حكومت نظامى, خدعه و خلاف شرع است و مردم به هيچ وجه به آن اعتنا نكنند. برادران و خواهران عزيزم! هراسى به خود راه ندهيد به خواست خداوند تعالى, حق پيروز است.))
روح الله الموسوى الخمينى

اطلاعيه امام با سرعت فوق العاده در تهران پيچيد. برخى از اهل سياست با شنيدن اين اطلاعيه, بيشتر از اعلاميه حكومت نظامى غافل گير شدند و چه بسا آن را غير منطقى و خطرناك دانستند, اما مردم مشتاقانه دستور امام را پذيرفتند و عاشقانه به اجرا گذاشتند و طى 24 ساعت تمام پايه هاى رژيم ستمشاهى 2500 ساله را فروريختند و حاكميت طاغوت را برچيدند. فرداى آن روز تدبير حكيمانه و منطقى بودن فرمان امام براى همه آشكار شد. فرمانى كه سفينه انقلاب را با سرعتى برق آسا و بسيار زودتر از حد تصور به ساحل پيروزى رساند.
اما اين ظاهر ماجرا بود و هيچ كس از طوفانى كه در شام گاه 21 بهمن براى غرق كردن اين سفينه در راه بود خبر نداشت. اهميت سرنوشت ساز و معجزه آساى اطلاعيه امام آن گاه معلوم شد كه اسناد سرى رژيم و اعترافات پس مانده هاى آن از توطئه خطرناكى كه در پس اعلاميه حكومت نظامى نهفته بود, پرده برداشت. توطئه اى كه قرار بود تحت عنوان ((طرح نجات1)) در عصر و شام گاه اين روز به اجرا گذاشته شود و هم زمان با بمباران وسيع مراكز حساس به خصوص مقر اقامت امام خمينى, صدها نفر از شخصيت هاى موثر و ياران امام دست گير شوند. شرح اين توطئه خونين در صفحات 274 و 273 كتاب ((تاريخ انقلاب به روايت اسناد ساواك و امريكا)) افشا گرديده است. شاپور بختيار نيز در كتاب ((يك رنگى)) صفحه 228 مى نويسد:
((من بار ديگر جلسه شوراى امنيت را تشكيل دادم و دستور دادم… رإس ساعت 8 بمباران را آغاز كنيد…))
اما همان طور كه شاهد بوديم اطلاعيه امام در واكنش به اعلاميه حكومت نظامى و حضور گسترده و بى سابقه مردم در صحنه, همه نقشه ها را به هم ريخت و بار ديگر آيه ((ولا يحيق المكر السىء الا باهله))(5) تفسير عينى يافت و توطئه دشمن صد در صد نتيجه معكوس داد. اطلاعيه امام, هم توطئه را خنثى كرد و هم رسيدن به پيروزى را سرعت بخشيد و معجزه پيروزى انقلاب اسلامى در 22 بهمن نمايان شد.
آن چه به ذهن و قلم حضرت امام در اين مقطع سرنوشت ساز جارى شده ـ صرف نظر از گزارشاتى كه حكايت از ارتباط موضوع با امام زمان(عج) دارد و از نقل آن خوددارى مى كنم ـ بى شك از امدادهاى غيبى و الطاف جليه الهى است, اما با توجه به اين كه اين نوع قضايا در قبل و بعد از پيروزى انقلاب اسلامى در موارد متعددى از امام مشاهده شده نكته اى را از مرحوم معلم دامغانى كه سابقه حدود 60 سال دوستى عميق و مراوده با امام داشته, نقل مى كنم:
در جلسه اى كه خدمت ايشان رسيدم موضوع اطلاعيه مورخ 21 / 11 / 57 امام را همراه با چند مورد مشابه ديگر برشمردم و از رمز و راز آنها پرسيدم. ايشان فرمود: مى خواهى بگويى امام علم غيب داشت؟ نه هرگز! عرض كردم: پس قضيه چيست؟ فرمود: [ نقل به مضمون] اينها نتيجه اخلاص امام بود. امام تصميمى را اتخاذ مى كرد و مطلبى بر زبان و قلمش جارى مى شد كه اگر علت و رمز آن در همان زمان از ايشان سوال مى شد پاسخى نداشت ولى بعدا معلوم مى شد كه منطبق با واقع و درست بوده است.
از پاسخ آقاى معلم متوجه حديث معروف: ((من اخلص لله اربعين يوما فجر الله ينابيع الحكمه من قلبه على لسانه))(6) شده و گفتم: اگر چهل روز خالص بودن, سرچشمه هاى حكمت را از قلب به زبان جارى مى سازد, به طريق اولى امام كه به يك عمر اخلاص و براى خدا بودن آراسته بود, مى تواند از چنين امدادهاى الهى و جوشش هاى فرزانگى و حكمت برخوردار باشد و ده ها سال مجاهده با نفس و جهاد در راه خدا يقينا هدايت الهى را در شناخت راه هاى درست براى او فراهم مى سازد كه:
((والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا)).(7)

پى نوشت ها:
1. اسرإ, 9.
2. مجادله,22.
3. فتح,1.
4. صحيفه نور, ج5, ص69.
5. فاطر, 42.
6. سفينه البحار, ج1, ماده خلص.
7. عنكبوت, 69.

 

/

مفاتيح ترنم

 

مفاتيح ترنم

انفجار نور

شب بود و ظلمت پرده بر عالم كشيده
تيغ شقاوت ناى مرغ حق بريده
گيتى سراسر بود در كام سياهى
چونانكه يونس در درون بطن ماهى
نى كوكبى در آسمان بدنى شهابى
نى روزنى از شب بسوى آفتابى
بر هر دلى بود از ستم چون لاله داغى
نى در فلك شمعى نه بر بالين چراغى
چون يخ زحسرت حرفها بر لب فسرده
دل بى اميد و آرزو در سينه مرده
هر گه كه اهريمكن فزون بيداد مى كرد
از شوق جغد شوم شب فرياد مى كرد
از هر كران سيلاب وحشت موج مى زد
خون از حضيض خاك سر بر اوج مى زد
از كينه جوق كركسان با چنگ خونريز
خستن در غوغاى شب حلق شب آويز
خفاشهاى تيره جان, شب تاز بودند
در شب به حرص لقمه در پرواز بودند
يغماگران شوخ ارزش هاى والا
بردند خواب آلودگان را رخت و كالا
گفتى كه در آن تيره شام سرد و خاموش
كرده است سير خويش را گردون فراموش
نورى دگر از هيچ روزن سر نمى زد
گفتى كه نبض زندگى ديگر نمى زد
ناگه بفرمان قضا در آن شب تار
شد انفجارى در دل گردون پديدار
بشكافت قلب تيره شب را شهابى
تا ره گشايد او به سوى آفتابى
از ناى مردى در سكوت شام بيداد
برخاست چون از صور اسرافيل فرياد
مردى, چه مردى خشم او قهر خدايى
فرياد جان افزاى او بانگ رهايى
مردى, چه مردى, عزم او چون كوه پولاد
آتشفشانى تندى صد قرن فرياد
مردى, چه مردى, سر غيب آئينه او
سرچشمه خورشيد اندر سينه او
مردى, چه مردى, زير اين طاق مقرنس
شد قرنها چون او نديده ديده كس
مردى كه از نسل خليل الله نسب داشت
در كوله بارش رنجها از جور شب داشت
مردى كه بود از دوده احمد تبارش
در آستين دست على با ذوالفقارش
مردى كه بود اندر رگش خون حسينى
روح خدا فرياد قرن ما خمينى
آرى نداى او خروش قرن ما بود
نى نى غلط گفتم خروش قرنها بود
در آن سكوت تلخ شب برداشت فرياد
شوريد چون سيلى دمان بر كاخ بيداد
بانگ رسايش طاق شب را سرنگون كرد
وز مغز امت نشئه شب را برون كرد
توفنده خشمش بود گفتى صرصر عاد
يا آتش قهر خدا بر كاخ شداد
با عزم ابراهيمى و دست خدايى
بت را نگون كرد از سرير كبريايى
از جان شوم شب پرستان گرد برخاست
طاغوت را از سينه, آه سرد برخاست
فرياد شور از شر خاموشان برآمد
امواج خشم خلق چون توفان برآمد
آشتفشان قهر ملت شعله ور شد
كاخ ستم اندر دمى زير و زبر شد
خورشيد آزادى به بام ما برآمد
منشور اين دولت بنام ما بر آمد
اما, برادر من درونى ريش دارم
از بازگشت شب به دل تشويش دارم
من اى برادر سخت از شب بيم دارم
چون سوز زخم خنجر دژخيم دارم
از زخم شب ما را بود بر تن نشانه
بر پشت ما ثبت است نقش تازيانه
ترسم كه شب از ره فراز آيد دگر بار
وان ماجراى رفته باز آيد دگر بار
هشدار كازادى بدست آسان نيايد
وين گوهر نادر به كف ارزان نيايد
گويا شدى از نشئه اين باده مدهوش
كان رنجهاى رفته را كردى فراموش
از چيست پير عشق را حرمت ندارى؟
پا از حريم معرفت بيرون گذارى
از چيست, رنج زخم شب از ياد بردى؟
اين درد مشكل را چرا آسان شمردى؟
آيا بدل نبود تو را از شب هراسى
كينسان همى پويى طريق ناسپاسى
آزادگان از ناسپاسى عار دارند
بر منعم خود شكر نعمت مى گذارند
ترسم كه كفران برق غيرت برفروزد
تا خرمن ما ناسپاسان را بسوزد
پس اى برادر پاس آزادى نگه دار

(عزيز الله احمدى)

ما پاى ديو جنايت شكسته ايم

ما رهروان خط سپيد شهادتيم
ما عاشقان حق و طريق سعادتيم
ما در پى خرابى كاخ شقاوتيم
در رزم خويش محكم و تا بى نهايتيم
ما پاى ديو جنايت شكسته ايم
ما در روه ولايت و رهبر نشسته ايم
ما عاشقان راه خداى مطهريم
بر قلب دشمنان سيه, همچو آذريم
ما در پى بناى سعادت قدم نهيم
مستضعفان خاك را, مدد و يار و ياوريم
ما خون خويش را به ره حق فدا كنيم
آن دشمنان ديو صفت, بى نوا كنيم
بى ارزش است جان و تن ما به راه او
جان, چون رود, همه او را صدا كنيم
ما دشت لاله به هر جانشان كنيم
ويران, اساس كاخ همه دشمنان كنيم
ما در پى كتاب خدا گام مى نهيم
بر قلب هاى پاك, همى آشيان كنيم

(سعيد يغمايى)

گوهر زهد

آنان كه ز قيد حب دنيا رستند
از گوهر زهد بر خود آذين بستند
با تيشه تيز عشق در كوى خلوص
مغرورترين بت جهان بشكستند

(زكريا اخلاقى)

فصل سرخ

آفرين! بر همت و عزم سواران وطن
مى رسد تا آسمان, تكبير ياران وطن
فوج فوج راهيان را مى نوازد جان پاك
عطر جانبخش نسيم لاله زاران وطن
فصل, فصل سرخ عشق است وزخون عاشقان
باغ باغ لاله جوشد در بهاران وطن
موج موج زندگى جارى است تا آن سوى نور
در بلورين قطره هاى چشمه ساران وطن
دست و بازوى شما را رهبر آزادگان
بوسه آذين مى كند اى پاسداران وطن
مى تراود سالها از شيشه هاى چشم دل
اشك گلگون, در رثاى جان نثاران وطن
در ره آزادگى (فرياد) هم با اشتياق
مى فشاند جان به پاى سربداران وطن

(شفايى)

در عشق اگر جان بدهى

در عشق اگر جان بدهى, جان اين است
اى بى سر و سامان, سر و سامان اين است
گر در او, دل تو دردى دارد
آن درد نگه دار كه درمان اين است

(عطار نيشابورى)

ور عشق نباشد

گر در ره دوست, پايدار آيد دل
بر مركب مقصود سوار آيد دل
گر دل نبود, كجا وطن سازد عشق
ور عشق نباشد به چه كار آيد دل

(اوحدالدين كرمانى)

بى ديدن دوست

بى ديدن دوست, ديدگان را چه كنم؟
بى جان جهان, جان و جهان را چه كنم؟
جانم زبراى وصل او مى بايست
چون نيست, اميد وصل جان را چه كنم؟

(جمال الدين اصفهانى)

سوداى تو

سوداى تو آتش دلم افزون كرد
ناديدن رويت, آب چشمم خون كرد
هر در كه لبت در صدف گوشم ريخت
هجران توام ز ديدگان بيرون كرد

(مسعود سعد سلمان)
/

شرح دعاى كميل

 

شرح دعاى كميل

حجه الاسلام والمسلمين حسين انصاريان

در شماره گذشته مطالبى پيرامون ذكر و شفاعت شافعان تقديم خوانندگان عزيز نموديم, و در ادامه بحث راجع به قرب به خدا و مقام مقربين مباحثى ارائه شد و اينك پيرامون كرامت مقربين و مقام شكر مطالبى به حضورتان عرضه مى شود.

كرامت مقربين

1. استاد بزرگوارم مرحوم آيه الله حاج شيخ ابوالفضل نجفى خوانسارى كه ساليانى فقه و اصول استدلالى را از محضر پرفيض اش استفاده كردم, در عيادتى كه چند ماه پيش از درگذشتش از او داشتم, و در آن عيادت از حضرتش درخواست كردم اگر كرامتى از استادش عارف بالله مرحوم حاج سيد على قاضى به ياد دارد, برايم بازگو كند فرمودند: شبى همراه با چند تن از تربيت شدگان استاد در معيت استاد به مسجدكوفه براى عبادت و مناجات و راز و نياز رفتيم, در كنار استاد به عبادت مشغول شديم و با حضرت بى نياز به راز و نياز پرداختيم, پس از پايان كار چون آماده بيرون رفتن از مسجد شديم ناگهان مارى بسيار خطرناك و وحشت زا نزديك جمع ما حاضر شد, جمع دوستان به جز استاد كه در آرامشى عجيب قرار داشت به وحشت افتادند, و در ترسى سخت فرو رفتند, استاد با همان آرامش و طمإنينه مخصوص به خود رو به مار كردند و گفتند: اى مار بمير, مار چون چوبى خشك بى جان و بى حركت بر جاى ماند, و ما هم با آرامشى كه به دست آورديم به طرف بيرون مسجد حركت كرديم, چون چند قدم دور شديم يكى از دوستان براى اطمينان يافتن از اين واقعه كه آيا مار در حقيقت با خطاب استاد مرده يا نه, به عقب برگشت و با پاى خود به مار زد, و مار را در حقيقت مرده يافت, سپس به جمع ما پيوست و همه راه خود را به سوى نجف ادامه داديم, ناگهان استاد رو به آن شخص كرد و فرمود: مار با خطاب من بى جان شد, لازم نبود شما به عقب برگرديد و از اين واقعه تفحص و تحقيق كنيد, و مرا امتحان نماييد كه آيا خطابم موثر افتاد يا نه! 2.
حكايت كنند از بزرگان دين
حقيقت شناسان عين اليقين
كه صاحب دلى بر پلنگى نشست
همى راند رهوار و مارى بدست
به او گفتم اى مرد راه خدا
بدين ره كه رفتى مرا رهنما
چه كردىكه درنده رام تو شد
نگين سعادت به نام تو شد
بگفت ار پلنگم زبون است و مار
وگر پيل و گرگ است شگفتى مدار
تو هم گردن از حكم داور مپيچ
كه گردن نپيچد ز حكم تو هيچ
3. ميرزا طاهر تنكابنى كه از حكما و فلاسفه بزرگ زمان اخير بود مى فرمود: از مدرسه سپهسالار واقع در تهران ميدان بهارستان براى انجام كارى درآمدم, آن سوى خيابان سيدى را ديدم, در چهره اش دقت كردم يافتم كه از هم درسى هاى گذشته من است, نزديك او شتافتم و پس از سلام پرسيدم چه مى كنى؟ گفت ولگردم, گفتم امشب را بيا در مدرسه مهمان من باش, آمد و به خاطر سرماى سخت زير كرسى نشست, برايش چاى ريختم, پس از خوردن به من گفت ميل دارى همراه من به شهر قم بيايى, گفتم هوا بسيار سرد است, علاوه در اين وقت شب وسيله براى رفتن به قم ميسر نيست, وى براى رفتن به قم اصرار كرد, گفتم مىآيم ,ناگهان گفت اين قم!! خود را در صحن مطهر حضرت معصومه(س) ديدم, براى اين كه به اين واقعيت يقين كنم, مهر نمازى از جامهرى برداشتم و در جيب خود نهادم, پس از زيارت به ناگاه گفت: تهران, ديدم زير كرسى حجره مدرسه هستم و آن مهر نزد من است.
4. گروهى نزد جابر جعفى كه حضرت صادق (ع) او را از مقربين و همنشين پدر بزرگوارش حضرت باقر(ع) در دنيا و آخرت مى دانستند, آمدند, و از او براى بناى مسجدى درخواست كمك كردند, جابر گفت: من به بنايى كه مردى مومن در آن به زمين افتد و بميرد كمك نمى كنم! از نزد او رفتند در حالى كه دو تهمت به او زدند: گفتند: هم بخيل است و هم دروغگو!
روز بعد پولى روى هم گذاشتند و بنا را شروع كردند, هنگام عصر به خاطر بى دقتى در چوب بست بنا از داربست به زمين افتاد و از دنيا رفت و آنان دانستند كه آن مرد الهى نه بخيل بود و نه دروغگو.(1)
5. علإ بن شريك مى گويد: هشام بن عبدالملك جابر جعفى را نزد خود طلبيد من در آن سفر با او همراه شدم, در طول مسير در ميان بيابانى نزديك چوپانى نشستيم, ميشى به صدا درآمد, جابر خنديد, به او گفتم سبب خنده ات چيست؟
گفت: اين ميش به بچه اش مى گويد اين ناحيه را ترك كن, زيرا گرگى سال گذشته كه سال اول وضع حملم بود, حملم را از اين جا ربود! من گفتم شگفت آور است, راست و دروغ اين مطلب را الان معلوم مى كنم, نزد چوپان رفتم گفتم اين بره را به من بفروش, گفت: نمى فروشم, گفتم براى چه؟ گفت: اين ميش در ميان اين گله از همه پر زاد و ولدتر و پر شيرتر است, سال اول وضع حملش گرگ بره اش را ربود و شير او به طور كامل خشك شد, تا امسال كه زاييده و سينه اش پر شير شده, گفتم درست است, با هم حركت كرديم تا به پل كوفه رسيديم, در دست مردى انگشترى از ياقوت بود, جابر به او گفت: اين ياقوت براق را ببينم, او هم از دستش درآورد و به او داد, جابر انگشتر را وسط آب خروشان فرات انداخت, آن مرد در حالى كه بسيار ناراحت شده بود, گفت: چه كردى؟ جابر گفت: ناراحت نباش دوست دارى به انگشترت برسى؟
گفت: آرى, دستش را به سوى آب گرفت, آب روى هم سوار شد تا نزديك دستش رسيد, ياقوت را گرفت و به صاحبش داد!(2)

مقام شكر

اين مقام از مقامات بسيار پرارزشى است كه سالكان راه حق براى رسيدن به آن اصرار داشتند.
بلندى اين مقام, و برترى اين رتبه در حدى است كه دارندگانش در ميان نوع انسان شمارشان اندك, و تعدادشان كم, و افرادشان قليل است.
((وقليل من عبادى الشكور))(3)
حديث شناس كم نظير, علامه خبير مرحوم ملامحمد باقر مجلسى درباره معنى شكر مى گويد:
((الشكر الاعتراف بالنعمه ظاهرا و باطنا و معرفه المنعم, و صرفها فيما إمر به; شكر اقرار به نعمت ظاهرى و باطنى, و شناخت نعمت دهنده, وهزينه كردن نعمت در امورى است كه دارنده نعمت به آن مإموريت يافته است.))
از حضرت صادق(ع) روايت شده است: ((شكر النعمه اجتناب المحارم; شكر نعمت دورى كردن از همه محرمات است)).(4)
وجود مبارك حضرت سيدالشهدإ(ع) در پايان خطبه شب عاشوراى خود از پيشگاه پروردگار درخواست كردند: ((فاجعلنا من الشاكرين; پروردگارا مارا از شكرگزاران قرار ده.))
راغب اصفهانى مى گويد: شكر داراى سه مرتبه است: قلبى, زبانى, عملى.
قلبى: شناخت نعمت دهنده و نعمت است.
زبانى: اعتراف و اقرار به نعمت است.
عملى: خرج كردن نعمت و مصرف كردن آن در امورى است كه خدا به آن دستور داده است.
از حضرت صادق(ع) روايت شده است كه به موسى وحى شد:
((يا موسى اشكرنى حق شكرى فقال: يا رب و كيف اشكرك حق شكرك و ليس من شكرك الا و انت انعمت به على. قال يا موسى الان شكرتنى حيث علمت ان ذلك منى;(5) اى موسى آن گونه كه سزاوار و شايسته من است مرا شكر كن, عرضه داشت پروردگارا چگونه آن گونه كه سزاوار و شايسته توست تو را شكر كنم و حال آن كه نعمتى نيست كه شكرش را به جا آورم مگر آن كه زبان شكرگزارى آن را حضرت تو به من عطا كرده است, خدا فرمود: اى موسى اينك شكر مرا به جاى آوردى كه دانستى همين زبان شكرگزار هم از من است.))
حضرت امام حسين(ع) در دعاى عرفه عرضه مى دارد:
((ولو حرصت انا والعادون من انامك ان اودى شكر واحده من انعمك ما استطعت الا بتوفيقك.))(6)
اگر من و همه كسانى كه نعمت هايت را شماره مى كنند تلاش كنيم كه شكر يكى از نعمت هايت را به جا آوريم, نمى توانيم مگر به توفيق تو.
حضرت داود به پروردگار عرضه داشت:
((يا رب كيف اشكرك و الشكر نعمه اخرى منك احتاج اليها الى شكر آخر فقال الله يا داود اذا علمت ان ما بك من نعمه فمنى فقد شكرتنى; پروردگارا چگونه تو را شكر كنم در حالى كه شكر كردن نعمت ديگرى از سوى توست كه به شكرگزارى دوباره اى نيازمند است, خدا فرمود: اى داود چون بدانى كه هر نعمتى كه در اختيار توست, از جانب من است, پس مرا شكر كرده اى.))
اين نمونه روايات بيانگر شكر زبانى است و برترين مرتبه شكر كه شكر عملى است عبارت است از تحصيل ايمان يقينى, و انجام دادن همه كارهاى شايسته, و به كارگيرى حسنات اخلاقى و دورى گزيدن از همه محرمات الهى.

داستانى شگفت از انسانى شاكر

مسمع بن عبدالملك مى گويد: در سرزمين منى در محضر حضرت صادق(ع) به خوردن انگور مشغول بوديم, ناگاه فقيرى وارد شد و از حضرت درخواست كمك كرد, حضرت فرمود مقدارى انگور به او بدهيد, هنگامى كه انگور به او دادند از گرفتن خوددارى كرد و آن را برگرداند و گفت: اگر پول بدهيد مى گيرم! حضرت صادق(ع) فرمود: خدايت عطا كند, فقير رفت و برگشت و گفت انگور را بدهيد آن حضرت فرمود: خدايت عطا كند!
آنگاه نيازمندى ديگر آمد و درخواست كمك كرد, حضرت سه دانه از يك خوشه برداشتند و به او دادند, فقير سه دانه انگور را گرفت و گفت: ((الحمد لله رب العالمين الذى رزقنى; همه سپاس و ستايش ويژه خداست كه پروردگار جهانيان است, آن پروردگارى كه اين سه دانه انگور را روزى من قرار داد. ))
حضرت به او فرمودند: صبر كن پس هر دوست خود را پر از انگور كردند و به او دادند دوباره گفت: ((الحمد لله رب العالمين)) باز حضرت به او فرمودند صبر كن, سپس به خادم خود فرمود چه اندازه درهم و دينار نزد توست؟ خادم بيست درهم آورد و گفت به همين اندازه درهم نزد ما مانده است, حضرت بيست درهم را به فقير داد, چون بيست درهم را گرفت گفت: ((الحمد لله هذا منك وحدك لاشريك لك, همه سپاس و ستايش ويژه خداست, خدا اين عطا و بخشش از حضرت توست, تويى يگانه اى كه شريك و همتا ندارى.))
حضرت صادق(ع) به او فرمود: صبر كن پس پيراهن مبارك را از بدن درآورده به او عطا كردند و فرمودند: اين پيراهن را بپوش, چون پيراهن را پوشيد گفت: ((الحمدلله الذى كسانى و سترنى يا اباعبدالله او قال جزاك الله خيرا; همه سپاس ستايش ويژه خداست كه مرا لباس پوشانيد و عرضه داشت يا اباعبدالله يا آن كه گفت: خدا تو را جزاى خير دهد, با همين دو كلمه كوتاه از آن حضرت سپاسگزارى كرد و بيرون رفت. (7)
عارف بزرگوار, فيلسوف عالى مقدار, عالم پرهيزكار ملامحسن فيض كاشانى در كتاب وافى در باب تعقيبات نماز از معصوم روايت مى كند: اگر شخص نمازگزار پس از اداى نماز واجب سر به سجده شكر گذارد و نعمت هايى كه خداى مهربان به او عطا كرده, يك به يك به ياد آورد و شكر كند از حضرت حق به فرشتگان خطاب شود: اى فرشتگان بنده ام نماز واجبش را ادا كرد, و به شكرگذارى من مشغول شد با او چه معامله اى كنم؟ فرشتگان مى گويند: حوائجش را روا كن, خطاب رسد روا كردم, ديگر چه كنم؟ گويند به او نجات در آخرت را عطا كن, خطاب رسد عطا كردم, ديگر چه كنم؟ گويند وسعت رزق به او عنايت فرما, خطاب رسد عنايت كردم, ديگر چه كنم؟ گويند: فرزندان شايسته نصيب او كن, خطاب رسد نصيب كردم تا وقتى نمازگزار در سجده شكرگذارى مى كند خدا خطاب مى فرمايد و فرشتگان دعا مى كنند تا جايى كه فرشتگان مى گويند: پروردگارا ما آن چه از امور خير بود از پيشگاهت براى او خواستيم و تو عنايت فرمودى ديگر چيزى نمى دانيم, خطاب رسد شما نمى دانيد من مى دانم, او شكرم را به جا آورد و من هم از او سپاسگزارى مى كنم و سپاس من اين است كه درب نعمت را به رويش باز مى كنم.

مقام ذكر

ذكرى كه حضرت حق پس از تصفيه قلب عبد به عبد الهام مى كند, با ذكرى كه در كتاب هاى دعا آمده فرق مى كند, ذكر الهامى مايه نيك بختى, و سعادت دنيا و آخرت, و سبب رسيدن به حقايقى است كه دست غافلان و بى خبران از آن كوتاه است.
ذكر الهامى ذكر حال است, نه ذكر قال, كه ذكر قال بازى زبان با الفاظ است, و ذكر حال مايه پرواز قلب سبك بار در عرصه گاه معنويت براى وصول به لقإ الله است.
با الهام ذكر حال چشم بصيرت انسان باز مى شود, و به ديدار زيباى بى نهايت نايل مىآيد, و آدمى همه موجوديت و موجودى خود را براى ايثار به پيشگاه محبوب در طبق اخلاص مى گذارد, و حسين وار از عمق جان مترنم به اين حقيقت مى شود كه: ((تركت الخلق طرا فى هواكا; همه مخلوقات را در هواى تو واگذاشتم)) و دل از تعلق به آنها آزاد كردم, و وجودم را براى تو خالص نمودم, و كدورت محبت غير را از صفحه دل شستم, و به بندگى بر درگاه عظمتت نشستم, و هر پيوندى جز پيوند با تو را گسستم.
يارى است مرا كه يارى دل
زوآيدو دوست دارى دل
يارى كه از او رسد به طغرا
منشور اميدوارى دل
زلفت كه به رخ قرار دارد
دارد سر بى قرارى دل
پران پران خدنگ غمزه است
كايد پى غم گسارى دل
جز لعل لب تو از كه آيد
جراحى زخم كارى دل
هرگز نگزيدمى اگر بود
هجران تو اختيارى دل
وقت است كه ملك عشق صحبت
گيريم به دست يارى دل
ذكر الهامى همان است كه سيد ساجدان, چراغ دل عاشقان در مناجات خمس عشر به پيشگاه محبوب عرضه مى دارد:
((و آنسنا بالذكر الخفى واستعملنا بالعمل الزكى والسعى المرضى;(8) و ما را به ذكر پنهانى[ آن ذكرى كه محصول الهام تو در عمق قلب است] مإنوس بدار, و به عمل پاكيزه و كوشش پسنديده به كار گير.))
و حضرت ختمى مرتبت(ص) شايددر كلام عرشى منزلت خود اشاره به اين حقيقت داشته باشد كه:
((لايزال المومن الذى يذكر الله فى كل حال فى انوار خمسه: مدخله نور, و مخرجه نور, و كلامه نور و غذائه نور و منظره يوم القيامه الى نور;(9) همواره مومنى كه در همه حالات به ياد خداست, در پنج نور است: محل ورودش نور است, و جاى بيرون رفتنش نور است, و كلامش نور است, و غذايش نور است, و ديدگاهش روز قيامت به سوى نور است.))
براى اهل معرفت, و سالكان مسلك محبت, و راهروان طريق هدايت, چيزى در اين عرصه گاه هستى شيرين تر از ياد خدا نيست, و ياد خدا در عمق قلب كسى ظهور نكند, و ياد او به خانه دل كسى الهام نشود مگر اين كه از علائق دنيويه و حجاب هاى حيوانيه پاك باشد, و اين پاكى جز با عبادات ظاهرى و باطنى و اجتناب از معاصى و دورى گزيدن از رذايل اخلاقى حاصل نشود.
((اللهم انى اسإلك سوال خاضع متذلل خاشع ان تسامحنى و ترحمنى و تجعلنى بقسمك راضيا قانعا و فى جميع الاحوال متواضعا; خدايا از تو درخواست مى كنم, درخواست بنده اى خاضع, و خاكسار, و فروتن كه نسبت به من نرمش و مدارا به خرج دهى, و بر من رحم كنى, و به رزق و سهمى كه براى من معين كرده اى خوشنود و قانع بدارى, و مرا در همه حالات زندگى فروتن و متواضع قرار دهى.))
بى ترديد اگر دعا با قلبى خاشع و ظاهرى خاضع, و چشمى اشك بار, و جايى خلوت در دل شب تار انجام گيرد به اجابت نزديك تر است.
خداى مهربان به موسى بن عمران خطاب كرد:
((يابن عمران هب لى من قلبك الخشوع, و من بدنك الخضوع, و من عينك الدموع فى ظلم الليل وادعنى فانك تجدنى قريبا مجيبا; اى پسر عمران, به پيشگاه من از قلب خود خشوع و از بدنت فروتنى, و از ديده ات در دل تاريك شب اشك بياور, و مرا بخوان, كه يقينا مرا نزديك و اجابت كننده خواهى يافت.))
در اين بخش از دعا, شخص دعاكننده باخضوع و خاكسارى و فروتنى چهار مطلب را از حضرت حق درخواست مى كند, وبايد اميدوار باشد كه خضوع و خاكسارى و فروتنى اش وسيله و سبب اجابت دعاى اوست و آن چهار مطلب عبارت است از: 1. مدارا و نرمش حق نسبت به او 2. مورد رحمت قرارگرفتن 3. خوشنودى و قناعت نسبت به رزق و روزى عطا شده از سوى پروردگار. 4. تواضع و فروتنى در همه حالات زندگى.
دعاكننده بايد به اين حقيقت توجه داشته باشد كه بر پايه قاعده غير قابل ترديد ((ان احسنتم احسنتم لانفسكم;(10) اگر نيكى كنيد به سود خويش نيكى كرده ايد.)) جلب مدارا و نرمى و مسامحه خدا جز به سبب مدارا و نرمى با مردم ميسر نيست, و جذب مهربانى و رحمت خدا جز با مهربانى با همه مومنان و مسلمانان و هر كسى كه شايسته مهربانى است راهى ندارد, انسانى كه اهل مدارا و نرم خويى, و اهل مهربانى و رحمت نيست, مورد مدارا و مهربانى خدا قرار نخواهد گرفت.

1. مدارا و نرمى

آئين مقدس اسلام تمام مردم مسلمان را از خصومت ورزى وخشم گرفتن بر يكديگر, و به كار گرفتن حسد, و قطع پيوند و رابطه برحذر داشته, و همه اهل اسلام را به رفق و مدارا و مسامحه, و مهرورزى بر يكديگر دعوت كرده است.
فرهنگ حق, مومنان را از نظر معنوى برادر يكديگر دانسته و در اين زمينه حقوق بسيار پر ارزشى را به عنوان حقوق برادرى طرح كرده, و اهل ايمان را به اداى آن حقوق ترغيب و تشويق نموده است, و مراعات آن حقوق را لازم و واجب اخلاقى و گاهى واجب شرعى اعلام كرده است, و روى گردان از اداى آن حقوق را از ولايت خدا خارج مى داند.
برقرارى پيوند برادرى و رابطه معنوى و تداوم آن, محصول پاك بودن درون از رذايل اخلاقى است, رذايل اخلاقى چون غرور و كبر و منيت و حرص و بخل و حسد, مانع از اين است كه حالت برادرى و فضاى معنوى و مهرورزى و سهل انگارى بر دو فرد يا بر يك خانواده, يا بر افراد جامعه حاكم باشد.
رسول خدا(ص) در روايتى بسيار مهم مردم را از رذايل اخلاقى و مفاسد عملى برحذر داشته, و آنان را به رعايت حقوق برادرى دعوت كرده است:
((لاتدابروا و لاتباغضوا, و لاتحاسدوا ولاتقاطعوا و كونوا عبادالله اخوانا, المسلم اخواالمسلم لايظلمه و لايحرمه و لايخذله;(11) با يكديگر خصومت نورزيد, و بر يكديگر خشم نگيريد, و بر يكديگر حسادت نداشته باشيد, و پيوند و رابطه دوستى و برادرى را قطع مكنيد, وبندگان خدا با يكديگر برادر باشيد, مسلمان برادر مسلمان است, به برادرش ستم نمى كند, و او را از محبت ها و پرداخت مال محروم نمى نمايد, و وى را وا نمى گذارد.))
((قال رسول الله (ص): مداراه الناس نصف الايمان والرفق بهم نصف العيش;(12) رسول خدا(ص) فرمود: سهل انگارى و مداراى با مردم نصف ايمان, و نرمى با آنان نصف زندگى است.))
رسول خدا(ص) فرمود:
((رحم الله امرء سهل البيع, سهل الشرإ, سهل الاقتضإ;(13) خدا رحمت كند مردى را كه در فروش جنس و در خريد متاع, و در گرفتن دين از مديون آسان و سهل انگار است.))
و نيز آن حضرت فرمود: ((من انظر معسرا إو ترك حاسبه الله حسابا يسيرا;(14) كسى كه مديون تنگدستى را مهلت دهد, يا او را رها كند, خدا او را به حسابرسى آسانى محاسبه كند.))
و از آن حضرت روايت شده است: در قيامت مردى را كه بر اثر گناه اسراف بر وجود خود داشته حسابرسى مى كنند, و براى او حسنه اى كه سبب نجاتش شود نمى يابند, به او مى گويند: هرگز كار خيرى انجام داده اى؟ مى گويد نه ولى مردى بودم كه از ثروتم به مردم قرض مى دادم و به جوانانى كه پيرامونم بودند مى گفتم: با ثروتمندانى كه از آنان طلبكارم نرمى و مدارا داشته باشيد, و تنگدستان را مهلت دهيد (يا از آنها بگذريد) خدا مى فرمايد: من به آسان گرفتن بر او و نرمى و مداراى به او شايسته ترم, پس خدا از او بگذرد, و وى را بيامرزد.(15)
حماد بن عثمان مى گويد: مردى به محضر مبارك حضرت صادق(ع) وارد شد و از مردى از اصحاب حضرت شكايت كرد. چيزى نگذشت كه آن صحابى نزد امام آمد, حضرت به او فرمود: سبب شكايت اين شاكى از تو چيست؟ عرضه داشت از من شكايت مى كند, براى اين كه قرضى را كه به او داده بودم تا دينار آخرش را به طور كامل از او مطالبه كردم, حماد مى گويد امام صادق(ع) خشمگين نشست, سپس فرمود انگار مى كنى زمانى كه حق خود را به طور كامل مطالبه مى كنى كار زشتى نمى كنى؟! آيا آن چه را خدا از حالات مومنان در قرآن حكايت كرده نديدى كه فرموده: ((ويخافون سوء الحساب; و آنان همواره از حسابرسى بد مى ترسند.))
فكر مى كنى مى ترسند كه خدا بر آنان در حسابرسى ستم روا دارد, نه به خدا سوگند نمى ترسند مگر حسابرسى دقيق و كامل را كه اينگونه حسابرسى را كه مو را از ماست مى كشند حسابرسى بد ناميده, پس كسى كه در مطالبه حق خود به اين صورت با طرف خود برخورد كند كار زشتى انجام داده است!!
رسول خدا(ص) فرمود:
((إلا و ان لله اوانى فى ارضه و هى القلوب و احب الاوانى الى الله اصفاها, و اصلبها و ارقها: اصفاها من الذنوب و اصلبها فى الدين, وارقها على الاخوان;(16) آگاه باشيد براى خدا در زمينش ظرف هايى است و آن قلب هاست, و محبوبترين آن ظرف ها خالص ترين و محكم ترين و نرم ترين آنهاست, خالص ترينش از گناهان و محكم ترينش در دين, و نرم ترينش بر برادران دينى است.))
رسول خدا(ص) در رواياتى فرموده اند:
((امرنى ربى بمداراه الناس كما امرنى بادإ الفرائض;(17) پروردگارم مرا به نرمى و مداراى با مردم امر فرموده, چنان كه به ادإ واجبات امر نموده است.))
((ثلاث من لم تكن فيه لم يتم له عمل: ورع يحجزه عن معاصى الله, و خلق يدارى به الناس, و حلم يرد به جهل الجاهل;(18) سه چيز است كسى كه وجودش از آن ها تهى باشد عملى براى او كامل نشده است: تقوايى كه او را از معاصى خدا باز دارد, اخلاقى كه به سبب آن با مردم به نرمى رفتار كند, و بردبارى و حلمى كه به وسيله آن جهل جاهل را برگرداند.))
((ان الرفق لم يوضع على شىء الا زانه و لانزع من شىء الا شإنه;(19) بى ترديد نرمى و ملايمت بر چيزى نهاده نشد مگر آن كه آن را آراست, و از چيزى كنده نشد مگر آن كه آن را زشت و ناپسند كرد.))
((لو كان الرفق خلقا يرى ما كان مما خلق الله عزوجل شىء احسن منه;(20) اگر نرمى و ملايمت مخلوقى قابل ديدن بود, چيزى از مخلوقات خدا زيباتر از او به چشم نمىآمد.))
در رواياتى از اميرالمومنين(ع) نقل شده است: ((ثمره العقل مداراه الناس;(21) ميوه عقل نرمى و ملايمت با مردم است.))
((مداراه الرجال من افضل الاعمال;(22) نرمى مردم از برترين اعمال است.))
((دارى الناس تستمتع باخائهم والقهم بالبشر تمت اضغانهم;(23) با مردم به نرمى و مدارا رفتار كن, از برادرى آنها بهره مند شو, و با آنان با خوشرويى برخورد نما كينه هايشان را نابود كن.))
رسول خدا مسامحه و نرمى خدا را با بنده اش نتيجه و محصول مسامحه و نرمى بنده با مردم مى داند, رسول خدا در روايتى به اين حقيقت اشاره كرده مى فرمايد:
((اسمح يسمح لك;(24) با مردم سهل انگار و اهل نرمى باش, تا با تو نرمى و سهل انگارى شود.))
نرمى و سهل انگارى اخلاق خداست, و چه نيكوست مردم بر پايه فرمان حكيمانه رسول خدا كه فرمود: ((تخلقوا باخلاق الله; متخلق به اخلاق خدا شوند.)) تا در دنيا و آخرت به خوشبختى و سعادت نايل شوند.
يارم خط عنبرين نوشته
تعليقه به مشك چين نوشته
از لطف بر اين خط دلاويز
دلبسته و دلنشين نوشته
هر حرف كه او نوشته زيرش
روح القدس آفرين نوشته
از شربت لب مريض غم را
داروى دل حزين نوشته
مشكين قلمش خطى چو ريحان
بر صفحه ياسمين نوشته
يا شمه اى از شمايل خود
بر عارض حور عين نوشته

پى نوشت ها:

1. رجال كشى, ص171.
2. همان, ص172, وبحار ج69, ص271.
3. سبإ, آيه13.
4. مشكاه الانوار, ص31.
5. نفخات الليل, ص68.
6. مفاتيح الجنان, دعاى عرفه.
7. انيس الليل, ص155 به نقل از بحار, ج11 قديم ص116, و اصول كافى.
8. مفاتيح الجنان, راز و نياز ذاكران, مناجات13.
9. نفخات الليل, ص70.
10. اسرا, آيه7.
11. مهجه البيضإ, ج3, ص329.
12. همان, ص401.
13. همان, ص186.
14. همان.
15. همان.
16. همان, ص322.
17. 18. 19. 20. 21. 22. 23. تفسير معين, ص365.
24. مهجه البيضإ, ج3, ص186.
/

توجه نظري و عملي به قرآن در سيره پيشوايان

 

توجه نظرى و عملى به قرآن در سيره پيشوايان

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

عظمت قرآن

نظر به اين كه حقيقت قرآن, كلام الله است و از اين جهت از توحيد افعالى الهى نشإت مى گيرد, مقام بسيار ارجمندى دارد كه در مقايسه با عترت, گرامى تر است. از اين رو در وصيت معروف رسول خدا(ص) آمده: ((من در ميان شما دو يادگار گران قدر را مى گذارم كه اگر از اين دو پيروى كنيد, هرگز بعد از من گمراه نخواهيد شد و اين دو قرآن و عترت من هستند كه از همديگر جدا نشوند تا در قيامت در كنار حوض كوثر نزد من آيند, بنگريد كه چگونه اين دو را جانشين من خواهيد كرد.))
در اين تعبير آمده: ((إحدهما إعظم من الاخر, كتاب الله حبل ممدود من السمإ الى الارض; مقام يكى از اين دو, يعنى قرآن كتاب خدا, ارجمندتر از ديگرى (عترت) است كه ريسمان (وحى) كشيده شده از آسمان به سوى زمين است.))(1)
پيامبر(ص) اين دو (قرآن و عترت) را ثقلين ناميد. واژه ثقل به معناى خطير, عظيم و گران قدر است, سپس قرآن به عنوان ثقل اكبر و عترت به عنوان ثقل اصغر (و به تعبير بعضى, قرآن به عنوان ثقل كبير, و عترت به عنوان ثقل صغير) ناميده شده اند.
بنابراين حقيقت قرآن از نظر مقام دردرجه بسيار بالايى بوده و معجزه جاويد پيامبر اسلام(ص) است كه چيزى بلند مقام تر از قرآن نداريم.
البته پيامبر(ص) در اين وصيت, به طور مكرر تذكر داد كه اين دو (قرآن و عترت) از هم جدا نشوند, يعنى اگر كسى فقط قرآن را پيروى كند و بگويد ((حسبنا كتاب الله; قرآن براى ما كافى است)) معنايش اين است كه قرآن را ـ برخلاف وصيت پيامبر(ص) ـ از عترت جدا نموده است, پيامبر(ص) به قدرى به موضوع عدم افتراق اين دو توجه داشت كه در خطبه غدير خم در حضور بيش از صد هزار مسلمان, دست على(ع) را گرفت و بالا برد و به مردم نشان داد و فرمود: ((هذا على مع القرآن والقرآن مع على لا يفترقا حتى يردا على الحوض; اين على(ع) با قرآن است و قرآن با على(ع) است, اين دو از همديگر جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر درقيامت با هم بر من وارد گردند.))(2)

حقيقت احترام به قرآن

بى ترديد, احترام به قرآن با دو موضوع به دست مىآيد:
1. آن را بشناسيم و دستورات و احكام نورانى آن را در ابعاد مختلف شناسايى و كشف نماييم.
2. به آن عمل نموده و دستورهايش را در زندگى فردى و اجتماعى و در همه عرصه ها اجرا و پياده كنيم.
در آيات قرآن به طور مكرر به اين دو موضوع تصريح و تإكيد شده ; مثلا در مورد موضوع اول (شناخت قرآن) مى فرمايد: ((افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها; آيا آنها در قرآن تدبر نمى كنند, يا بر دل هايشان قفل نهاده شده است؟))(3)
نيز مى فرمايد: ((يا ايها الناس قد جإتكم موعظه من ربكم وشفإ لما فى الصدور وهدى ورحمه للمومنين; اى مردم! كتابى از طرف خدا به سوى شما آمد كه سراسرش اندرز و شفاى دل هاى شما بوده, و مايه هدايت و رحمت بر مومنان است.))(4)
بنابراين قرآن موعظه, يعنى نابودكننده غرورها و برطرف كننده موانع رشد و كمال انسانى, و شفابخش بيمارىهاى معنوى است, و موجب صفاى روح و هدايت و رحمت مى باشد. به تعبير ديگر: (چنان كه در آيه اول سوره ابراهيم آمده) انسان را از تيرگى هاى جهل و گناه به سوى نور علم و ايمان بكشاند. اين است وصول به حقيقت قرآن. به عنوان مثال:
به گفته فلاسفه هر چيزى چهار وجود دارد: وجود لفظى, ذهنى, خطى و حقيقى. آن چه انسان را به هدف مى رساند وجود حقيقى است. البته وجودهاى ديگر مقدمه آن هستند. اگر انسان تشنه باشد و هزاران بار واژه آب را تلفظ كند يا در دفترى بنويسد و يا هزاران ليتر آب زلال را در ذهن خود تصور نمايد, تشنگى او برطرف نخواهد شد, بلكه زمانى از او رفع تشنگى مى شود كه به سوى حقيقت آب كه در ليوان قرار دارد برودو آن را بياشامد.
در مورد قرآن نيز حقيقت آن يعنى عمل به دستورهاى آن. همين كارساز و نجات بخش است, اما خواندن و نوشتن و در ذهن آوردن آيات آن, منهاى عمل به دستورهاى آن, هرگز مايه شفا, هدايت و رحمت نخواهد بود. برهمين اساس پيامبر(ص) در تفسير آيه يتلونه حق تلاوته ; مومنان كتاب آسمانى را آن گونه كه شايسته آن است, تلاوت مى كنند(5) )) فرمود: ((يتبعونه حق اتباعه; آن گونه كه سزاوار پيروى است, از قرآن پيروى مى كنند.))(6) از سوى ديگر فرمود: ((رب تال القرآن والقرآن يلعنه; چه بسيارند تلاوت كنندگان قرآن, كه قرآن آنها را لعنت مى كند.))(7)

قرآن از ديدگاه روايت

امام باقر(ع) در يك تجزيه و تحليل كوتاه درباره قاريان قرآن چنين فرمود:
((قرآن خوانان بر سه گروه اند: عده اى خواندن قرآن را سرمايه كسب مادى خود قرار داده و با قرائت قرآن, پادشاهان را بدوشند (از آنها صله بگيرند) و در برابر مردم بزرگ نمايى كنند, برخى در خواندن قرآن, زيبايى حروف (و تجويد آن را) رعايت كنند, ولى حدود و مرزها و برنامه هاى قرآن را تباه سازند كه قرآن براى آنها همانند جام نگهدارنده است كه هنگام تشنگى و سودجويى از آن بهره مى برند و هنگام سيرابى, آن ظرف را مانند سواره به پشت سر خود مى افكنند[ (اين دو گروه هرگز نجات نمى يابند] گروه سوم نيز قرآن مى خوانند و داروى قرآن را بر دل بيمارشان مى نهند و با تلاوت قرآن, شب زنده دارى كرده و نمازشان را براساس آن برپا دارند. سوگند به خدا چنين گروهى, اهل نجاتند, ولى اين گونه افراد از كبريت احمر كمياب تر مى باشند. ))(8)
امام صادق(ع) فرمود: ((هنگامى كه قيامت برپا شود و خداوند همه خلايق رادر صحراى محشر جمع كند, ناگاه آن ها شخص زيبايى را بنگرند كه هرگز چهره اى زيباتر از آن را نديده اند, آن شخص به سوى آن ها آيد, وقتى مومنان آن را بنگرند,گويند: اين قرآن است و از ما است كه نظيرش را نديده ايم, آن شخص از آنها بگذرد و به شهيدان برسد, شهيدان نيز گويند: اين قرآن است, آن شخص از شهيدان نيز بگذرد و به پيامبران مرسل برسد, پيامبران نيز مى گويند: اين قرآن است. از آنها نيز بگذرد, تا به سمت راست عرش برسد و در آن جا بايستد. آن گاه خداوند جبارمى فرمايد: ((به عزت و جلالم سوگند امروز گرامى بدارم آن كس كه تو را در دنيا گرامى داشت و خوار كنم آن كس را كه تو را خوار كرد.))(9)

توجه پيشوايان به قرآن و انس با آن

پيامبر(ص) و امامان(ع) مصداق روشن و كامل عباد الرحمن (بندگان ممتاز خدا) هستند كه خداوند در وصف آن ها مى فرمايد:
((والذين اذا ذكروا بآيات ربهم لم يخروا عليها صما وعميانا; آنها كسانى هستند كه هرگاه آيات پروردگارشان به آنها گوشزد شود كر و كور روى آن نمى افتند.))(10)
نيز آنها مصداق واقعى سخن حضرت على(ع) هستند كه در شإن قرآن فرمود: ((و تعلموا القرآن فانه احسن الحديث و تفقهوا فيه فانه ربيع القلوب واستشفوا بنوره فانه شفإ الصدور; قرآن را فراگيريد كه بهترين گفته هاست, در آن بينديشيد كه بهار قلب ها است, و از نورش شفا بجوييد كه شفاى دل هاى بيمار است.))(11)
بر همين اساس پيامبر(ص) و عترتش علاوه بر توجه خاص به قرآن و شناخت كامل آن, انس ويژه اى با آن داشتند. سيره زندگى درخشانشان در عمل آكنده از دستورهاى قرآن بود, هرگز از قرآن ـ از نظر فكر و عمل در همه ابعاد ـ جدا نشدند, بلكه تنديس قرآن و به عبارت روشن تر, تجلى گاه قرآن و مفسر و همدم آن بوده اند از اين رو به عنوان قرآن ناطق معرفى شده اند. براى درك اين حقيقت به چند نمونه اشاره مى كنيم:
1. رسول اكرم (ص) در خطبه شعبانيه ـ كه در سال دوم هجرت و در آخرين جمعه ماه شعبان در شإن ماه رمضان در مسجد ايراد كرده ـ مى فرمايد: ((و من تلا فيه آيه من القرآن كان له مثل إجر من ختم القرآن فى غيره من الشهور; كسى كه از شما يك آيه قرآن را در اين ماه بخواند, پاداشش معادل يك ختم قرآن (تلاوت قرآن از آغاز تا پايان) در ماه هاى ديگر است.))(12)
2. امامان(ع) آن چنان با قرآن خو گرفته و با آن انس داشتند كه امام سجاد(ع) فرمود: ((اگر همه موجودات و انسان هاى شرق و غرب جهان بميرند و من تنها بمانم, پس از آن كه قرآن با من باشد, هيچ گونه وحشتى نخواهم داشت.))(13)
اين موضوع جلوه عينى همان سخنى است كه حضرت على(ع) فرمود: ((كسى كه با تلاوت قرآن انس و الفت گرفت از جدايى ديگران به وحشت نمى افتد.))(14)
حضرت على(ع) روزى به ياد يارانش ـ كه اهل قرآن بودند ـ افتاد و آه جگرسوزى كشيد و فرمود: ((اوه على اخوانى الذين تلوا القرآن فاحكموه; آه بر برادرانم, همان ها كه قرآن را تلاوت مى كردند و به كار مى بستند.))(15)
3. وقتى كه آيه جهنم (43 و 44 حجر) نازل شد ((وان جهنم لموعدهم اجمعين لها سبعه ابواب…; دوزخ ميعادگاه شيطان و پيروانش است و داراى هفت در مى باشد…)) پيامبر(ص) گريه شديدى كرد, به طورى كه اصحاب از گريه او گريه افتادند. يكى ازاصحاب كه مى دانست پيامبر(ص) با ديدار حضرت زهرا(س) شاد مى شود, به خانه زهرا(س) رفت تا او را نزد پيامبر(ص) بياورد. ديد حضرت زهرا(س) مشغول آسيا كردن گندم يا جو است و (از آن جا كه با قرآن مإنوس بود) اين آيه (6 قصص) را مكرر مى خواند: ((وما عند الله خير وابقى; آن چه در نزد خدا است بهتر و ماندگارتر است. سلام كرد و گريه پيامبر(ص) را به حضرت زهرا(س) خبر داد. زهرا(س) نزد پيامبر(ص) شتافت و از علت گريه پرسيد, پيامبر(ص) آيه مذكور را خواند. فاطمه (س) آن چنان تحت تإثير قرار گرفت كه با صورت بر زمين افتاد و مكرر مى گفت: ((الويل لمن دخل النار; واى بر كسى كه وارد دوزخ گردد.)) وقتى حضرت على(ع) نيز اين آيه را شنيد آن چنان منقلب شد كه فرمود: ((اى كاش مادرم نازا بود و مرا به دنيا نمىآورد تا اين آيه را نمى شنيدم)) و در حالى كه مى گريست مى گفت: ((وا بعد سفراه, وا قله زاداه; واى از دورى سفر و كمى توشه راه سفر.))(16)
4. فضه ـ شاگرد تربيت شده حضرت زهرا (س) ـ آن چنان با قرآن انس داشت كه همواره با آيات قرآن سخن مى گفت, و مردم را به تفسير و تإويل قرآن آشنا مى كرد, چنان كه ماجراى او با عبدالله مبارك و گفت وگوى عبدالله با او بيان گر اين مطلب است و سرانجام پسران فضه گفتند: ((اين بانو مادر ما است كه كنيز حضرت زهرا(س) بوده و بيست سال است كه به غير از قرآن سخن نمى گويد.))(17)
5. امام حسن(ع) نيز با قرآن مإنوس بود و همواره با قرآن سخن مى گفت. شخصى از آن حضرت پرسيد در شما يك نوع تكبر و بزرگ منشى مى نگرم, فرمود: بلكه در من عزت هست (و تو عزت مرا با تكبر اشتباه گرفته اى) و قرآن مى فرمايد: ((ولله العزه ولرسوله وللمومنين; عزت از آن خدا و رسول خدا و مومنان است.))(18)
نيز روايت شده: يكى از كنيزان آن حضرت, شاخه گلى به امام حسن(ع) اهدا كرد. حضرت, كنيز را آزاد نمود. يكى از حاضران به امام عرض كرد: به راستى به خاطر يك شاخه گل بى ارزش, كنيز را آزاد كردى؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: ((قرآن ما را چنين تربيت كرده, آن جا كه مى فرمايد: ((واذا حييتم بتحيه فحيوا باحسن منها او ردوها; هنگامى كه كسى به شما تحيت گويد پاسخ او را به طور بهتر يا همان گونه بدهيد.)) لذا پاسخ بهتر همان آزاد كردن او است.(19)
روزى آن بزرگوار به سوى مسجد مى رفت و زيباترين لباس هايش را پوشيده بود. شخصى خطاب به او گفت: اى پسر رسول خدا چرا زيباترين لباس خود را در نماز مى پوشى؟ در جواب فرمود: خداوند زيبا است و زيبايى ها را دوست دارد و در قرآن (آيه 31 اعراف) مى فرمايد: ((خذوا زينتكم عند كل مسجد; زينت و زيبايى خود را هنگام رفتن به مسجد برگيريد.))(20)
6. امام حسين(ع) بعد از ظهر تاسوعا, برادرش حضرت عباس(ع) را در كربلا نزد دشمن فرستاد تا به آنها چنين پيام دهد: ((امشب را به ما مهلت دهيد, زيرا: هو يعلم انى احب الصلاه له وتلاوه كتابه; خداوند مى داند و گواه است كه من نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم. امشب را به خاطر انجام نماز و تلاوت قرآن به ما مهلت دهيد. ))(21)
آن حضرت در روز عاشورا, اين آيه قرآن را مى خواند: ((فمنهم من قضى نحبه; در ميان مومنان مردانى هستند به سر عهد خود صادقانه ايستادند, بعضى پيمان خود را به آخر بردند, و بعضى در انتظار آنند…))(22)
7. در سيره امامان ديگر نيز با كمال وضوح ديده مى شود كه همواره به قرآن دل بسته و با آن در فكر و عمل, انس مخصوصى داشتند, مثلا در مورد امام سجاد(ع) روايت شده: هنگامى كه در نماز سوره حمد را قرائت مى كرد به آيه ((مالك يوم الدين)) كه مى رسيد آن قدر اين آيه را با خضوع ويژه اى تكرار مى كرد كه نزديك بود جانش به لب برسد و آن چنان قرآن را با صداى شيوا و دلنشين مى خواند, كه وقتى سقاها در كنار خانه اش عبور مى كردند, همان جا توقف مى كردند تا صداى دلنشينش را بشنوند.(23)
امام صادق(ع) نيز با حالت ملكوتى خاصى آيات قرآن را در نماز تلاوت مى كرد, به طورى كه از حال عادى خارج مى شد. روزى يكى از حاضران از او پرسيد: اين چه حالى بود كه به شما دست داد؟ فرمود: ((پيوسته آيات قرآن را تكرار كردم تا اين كه به حالتى رسيدم كه گويى آن آيات را به طور مستقيم از زبان نازل كننده اش شنيده ام. ))(24)
از انس و الفت حضرت رضا(ع) با قرآن اين كه هر سه روز يك بار تمام قرآن را تلاوت مى كرده و مى فرمود: ((اگر خواسته باشم كه در كمتر از سه روز قرآن را ختم كنم مى توانم, ولى هرگز هيچ آيه اى را نخوانده ام, مگر اين كه در معناى آن انديشيدم و درباره اين كه آيه در چه موضوع و در چه وقت نازل شده فكر كردم, از اين رو هر سه روز قرآن را مى خوانم, وگرنه كمتر از سه روز, همه آن را تلاوت مى كردم.))(25)
8. در سيره امام هادى(ع) آمده: يك نفر مسيحى با زنى مسلمان زنا كرد. او را نزد متوكل عباسى (دهمين خليفه عباسى) آوردند.
متوكل خواست حد اسلامى را (كه اعدام بود) بر او جارى كند, ولى او هماندم مسلمان شد, يحيى بن اكثم قاضى القضاه وقت گفت:او با مسلمان شدنش, شرك و گناهش را نابود كرد, بعضى از علما گفتند: بايد سه حد بر او جارى گردد, بعضى سخن ديگر گفتند. متوكل دستور داد در ضمن نامه اى اين مسئله را از امام هادى(ع) بپرسند, نامه اى نوشتند وقتى كه نامه به دست امام رسيد, امام در پاسخ نوشت: ((بايد آن قدر به او شلاق بزنند تا در زير شلاق بميرد.))
وقتى جواب امام به متوكل رسيد, و او آن را براى علما خواند, علما منكر شدند و از متوكل خواستند تا در ضمن نامه اى علت آن را از امام هادى(ع) بخواهد. متوكل در نامه اى علت چنين حكمى را از امام خواست, امام هادى(ع) در پاسخ نوشت: در قرآن مى خوانيم: ((فلما راوا باسنا قالوا آمنا بالله وحده وكفرنا بما كنا به مشركين فلم يك ينفعهم ايمانهم لما راوا باسنا…; هنگامى كه آنها (فرعونيان و…) عذاب شديد ما را ديدند, گفتند هم اكنون به خداوند يگانه ايمان آورده و به معبودهايى كه همتاى او مى شمرديم كافر شديم, اما هنگامى كه عذاب ما را مشاهده كردند, ايمانشان براى آنها سودى نداشت…))(26)
وقتى اين پاسخ از سوى امام هادى(ع) به متوكل رسيد, آن را پذيرفت و دستور داد آن نصرانى زناكار را آن قدر شلاق زدند كه جان سپرد.(27)
آرى! اين بود نمونه هايى از رابطه تنگاتنگ پيشوايان اسلام با قرآن كه به ما مىآموزد تا هرگز قرآن را مهجور قرار ندهيم, تا مبادا در روز قيامت در پيشگاه قرآن روسياه شده و از شفاعتش محروم گرديم.

پى نوشت ها:
1. صحيح ترمذى, ج2, ص;308 ذخائرالعقبى طبرانى,ص;16 مستدرك حاكم, ج3, ص109.
2. المراجعات شرف الدين, ص22, به نقل از احيإ الميت سيوطى, و اربعين الاربعين تيهانى, طبق استخراج طبرانى.
3. سوره محمد, آيه24.
4. سوره يونس, آيه57.
5. سوره بقره, آيه121.
6. تفسير الدرالمنثور سيوطى, ج1, ص111.
7. بحار, ج92, ص184.
8. اقتباس از اصول كافى, ج2, ص27.
9. همان, ص602.
10. فرقان, 73.
11. نهج البلاغه, خطبه110.
12. عيون اخبارالرضا, ج2, ص295.
13. اصول كافى, ج2, ص610.
14. غرر الحكم, باب الميم.
15. نهج البلاغه, خطبه182.
16. بحار, ج43, ص87.
17. همان, ص86 و 87.
18. منافقون, آيه;8 بحارالانوار, ج43, ص38.
19. نسإ, آيه;86 فصول المهمه ابن صباغ مالكى, ص138.
20. بحار, ج83, ص185.
21. تاريخ طبرى, ج6, ص;337 نفس المهموم, ص113.
22. تفسير صافى, ذيل آيه23 احزاب.
23. اصول كافى, ج2, ص602 و 616.
24. بحار, ج84, ص248.
25. مناقب آل ابى طالب, ج4, ص360.
26. مومن, آيات 84 و 85.
27. تفسير نورالثقلين, ج4, ص537و 538.
/

چرا اين همه انفعال و سكوت ؟!

 

چرا اين همه انفعال و سكوت؟!
قسمت اول

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

((لولا ينهاهم الربانيون والاحبار عن قولهم الاثم واكلهم السحت لبئس ما كانوا يصنعون)).(1)

چرا روحانيان و دانشمندان (اهل كتاب) آنان را از گفتار گناه آلودشان باز نمى دارند. و از حرامخوارى نهى نمى كنند, حقا كه اينها بد عمل مى كنند.
اين آيه شريفه در مقام نكوهش عالمان و روحانيان اهل كتاب است كه با مشاهده بدعت ها و ناروايى ها و ياوه سرايى ها و حرام خوارىهاى متداول زمانشان, عكس العملى نشان نمى دادند و سكوت و انفعال را پيشه ساخته و سر در لاك خود فرو برده و به پاره اى آداب خشك به اصطلاح دينى در گوشه هاى عزلت خزيده و دل خوش داشته و فريادى به اعتراض در مقابل ناروايى ها و بدعت ها و ناهنجارگويى ها, برنمىآوردند؟!
و با همين سياق و مضمون است كه آيات ديگر سوره مائده كه رهبران دينى يهود و آنان را كه زبان گفتن داشتند اما در كام فروبرده و با هدف جانبدارى از منافع و مصالح دنيوىشان, سكوت اختيار كرده و از امر و نهى الهى و مبارزه با منكرات خوددارى نموده و شاهد ناروايى بودند نكوهش كرده است:
((لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داوود وعيسى ابن مريم ذلك بما عصوا وكانوا يعتدون كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه لبئس ما كانوا يفعلون))(2)
آيات فوق از جمله آياتى است كه حضرت سيدالشهدإ(ع) در خطبه معروف خود درباره ((امر به معروف و نهى از منكر)) ايراد فرموده و عالمان و محدثان عصر خود را كه خودباخته زر و زور و تزوير بنى اميه بودند, مورد عتاب و ملامت قرار داده و به آنان هشدار مى دهد كه اين آيات شامل حال آنان مى شود, هرگاه در برابر بدعت ها و ناروايى ها و زورگويى هاى دستگاه حاكم مرعوب گشته, سكوت اختيار كنند و دين را وجه المصالحه منافع مادى و دنياى پست قرار دهند و در ادامه همين خطبه تاريخى و تكان دهنده به دو اصل ((امر به معروف و نهى از منكر)) اشاره فرمود و با استناد به آيه كريمه:
((والمومنون والمومنات بعضهم اوليإ بعض يامرون بالمعروف وينهون عن المنكر))(3)
خاطر نشان مى سازد كه ((خداوند در اين آيه مباركه نخست از امر به معروف و نهى از منكر به عنوان شاخصه جامعه ولايى اسلامى سخن گفته و سپس به نماز و زكات و تعبد و بندگى مى پردازد. زيرا خداوند مى داند كه اگر فريضه امر به معروف و نهى از منكر انجام شود و اقامه گردد ساير واجبات و فرائض دين از خرد و كلان احيا خواهد شد, زيرا امر به معروف و نهى از منكر دعوت به اسلام است و مبارزه با ستم و بيداد, و مخالفت با ستمگران و تبهكاران, و تقسيم عادلانه ثروت و بيت المال و گرفتن صدقات و زكات و خمس و نهادن آنها در جايگاهش و دادن به صاحبان حق.))

امام حسين با علما سخن مى گويد

امام سپس عالمان دين را مخاطب ساخته و از منزلت و جايگاهى كه به بركت اسلام در جامعه مسلمين كسب كرده اند سخن گفته و مسئوليت آنان را در اين جايگاه خاطر نشان ساخته و مى فرمايد:
((شما اى جماعت! گروهى هستيد كه به علم و دانش شهره ايد و به عنوان خير از شما ياد مى شود و به نصيحت كردن شناخته مى شويد و در سايه خدا در نظر مردم عزت و هيبت به دست آورده ايد و شريف و ضعيف و مهتر و كهتر از شما حساب مى برند و به شما احترام مى گذارند و كسانى شما را از خود برتر مى دانند كه شما را بر آن ها فضيلتى نيست, و منتى بر آنها نداريد. هرگاه مردم از حق خود محروم شوند شما را به وساطت مى طلبند, شما با هيبت و سطوت پادشاهان گام مى نهيد! آيا اين همه جز براى اين است كه مردم اميدوارند براى احقاق حق خدا قيام كنيد هرچند در بيشترين حق خداوند تقصير مى كنيد! حق امامان را سبك مى شماريد, حق بينوايان را ضايع مى كنيد اما حق خودتان را به خيال خودتان به چنگ مىآوريد نه مالى بذل كرده و نه براى آفريدگارتان جانى به خطر افكنده ايد و نه به خاطر رضاى خدا از بستگانتان بريده ايد, شما با اين اوصاف از خدا تمناى بهشت داريد و هم جوارى پيامبران را مى طلبيد و نجات از آتش را آرزو مى كنيد؟!))(4)
امام حسين(ع) در اين خطبه روشنگر تمام آن چه را كه با عالمان مى توان گفت آورده است كه بخشى از آن را ديديم و در حقيقت سخن با همه عالمان عصرهاست.
امام, مصائب اسلام را در رهگذر سكوت ناموجه عالمان تشريح فرموده است و براى هر زمان بايد الهام بخش باشد.
عبور از كنار اين سخنان گرانسنگ بدون تإمل و توجه لازم, نكات دقيق و ظريفى را كه در عبارات پرمعناى امام تعبيه شده است پنهان مى دارد لذا با توضيحى كوتاه در فراز فوق برخى نكات مورد توجه امام(ع) را مجددا به تإمل مى نشينيم. ضرورت توجه بيشتر عالمان به مسئوليت خود در امر به معروف و نهى از منكر اين فريضه عظيم اسلامى كه امام با استناد به آيه كريمه آن را از همه فرائض ديگر مقدم شمرده و آن را عامل ترويج ديگر فرائض و فضائل و احكام و تكاليف دانسته و يادآور مى شود كه احياى تعاليم و احكام فردى و اجتماعى اسلام در پرتو امر به معروف و نهى از منكر جامه عمل مى پوشد و اگر در اين وظيفه تساهل و تسامح شود, نبايد انتظار داشت ديگر شعائر و احكام اسلام احيا گردد.
شاهرگ حيات اسلام دعوت امر و نهى است در هر كجا كه تكليف ايجاب كند.

عقوبت سكوت و سازش

از اين رو در روايات بسيارى از پيامبر و ائمه عليهم السلام بر امر به معروف و نهى از منكر تإكيد شده تا بدانجا كه تارك آن را بى دين و ضعيف خواند و عقوبت ترك آن را سنگين دانسته اند به خصوص آن كه اگر بدعت ها در دين خدا ظاهر شود و عالمان سكوت كنند و به افشاگرى و مبارزه با بدعت ها و تحريف ها برنخيزند, مستوجب لعنت و نفرين الهى خواهند بود.
به عنوان مثال چند روايت را مى نگريم:
مرحوم كلينى از پيامبر اكرم(ص) روايت مى كند:
((ان الله ليبغض المومن الضعيف الذى لا دين له, فقيل له: و ما المومن الضعيف الذى لا دين له؟ قال: الذى لاينهى عن المنكر))(5)
خداوند دشمن مى دارد آن فرد مومن كه ضعيف است و دين ندارد. گفتند: مقصود از مومن ضعيف بى دين كيست؟ فرمود: كسى كه از منكرات نهى نمى كند.))
و نيز از قول حضرت رضا(ع) از رسول مكرم(ص) نقل كرده كه فرمود: ((اذا امتى تواكلت الامر بالمعروف والنهى عن المنكر فليإذنوا بوقاع من الله)).(6)
هرگاه امت من از امر به معروف و نهى از منكر شانه خالى كرده و آن را به يكديگر موكول كنند بايد آماده عقوبت الهى باشند.
گرچه آن چه در اين روايات آمده اختصاص به عالمان ندارد و هر فرد با ايمانى را شامل است, اما بديهى است كه عالمان دين كه پاسداران دين و ارزش هاى اسلامى هستند در صف مقدم مكلفين به اين تكليف قرار گيرند چرا كه معروف و منكر را بهتر از ديگران مى شناسند و در كتاب و سنت و سيره بزرگان اسلام ديده و خوانده اند و هم آنها هستند كه عامه مردم را به تكاليف شرعى دعوت مى كنند. حال چگونه ممكن است به چيزى دعوت كنند كه خود به آن عامل نيستند؟!
مگر در قرآن نخوانده اند: ((لم تقولون ما لاتفعلون))؟
چرا چيزى مى گوئيد كه خود عمل نمى كنيد؟!
مگر آنها لباس پرافتخار خدمت را در بر نكرده اند.
از اين جا مى توان پاسخ اين پرسش را داد كه چرا امام حسين(ع) عالمان عصر خود را مورد نكوهش قرار داده و با آن منطق كوبنده با آنان حرف مى زند. اين گروه عالمان چه كسانى بودند؟
اينها همان فقيهان و محدثان بودند كه در عصر حاكميت امويان, بنا به مصلحت زندگى شان در برابر بدعت ها و خلاف شرع ها سكوت اختيار كرده و فريادى به اعتراض برنمى داشتند, و يا از ترس و عافيت طلبى حرف نمى زدند و بى طرفى را برگزيده بودند.

پيام امام به همه عصرها

با اين حال هرگز نبايد سخنان امام و ساير روايات يا آيات كريمه قرآن را به عصر و نسلى خاص منحصر دانست چرا كه دين براى همه عصرها و نسل هاست و حلال و حرام خدا تا قيامت پابرجاست و بازار بدعت و تحريف هرگز تعطيل نشده و نخواهد شد و جنگ حق و باطل در گستره گيتى جز با غلبه حق و نابودى باطل نبايد خاتمه يابد چرا كه اگر حق جاى پاى خود را استوار نكند و اهل حق سلاح را بر زمين گذارند, ذلت و مرگ حتمى را بايد در انتظار باشند.
خواننده تعجب نكند كه چرا بحث امر به معروف و نهى از منكر به بحث جنگ پيوند مى خورد!
اصولا اگر تإمل كنيم, امر و نهى شعبه اى از جهاد است كه با زبان آغاز مى شود و گاهى به سلاح مى انجامد و از محدثين سلف مانند كلينى(ره) در خاتمه باب جهاد بحث امر به معروف و نهى از منكر را آورده اند و اين بيانگر اين واقعيت است كه امر و نهى شاخه اى از جهادند و مى دانيم كه جهاد و مبارزه طبيعت خود را دارد.

و اما مسئله امروز ما

پس از اين مقدمه آنچه در اين جا به عنوان مسئله روز بايد به آن بپردازيم, بدعت ها و ضد ارزشهاست كه در سالهاى اخير ظهور كرده و اهانت ها و گستاخى هاست كه بر مقدسات هجوم آورده و با كمال تإسف و شرمندگى, اينها در شرايطى اتفاق مى افتد كه در رهگذر انقلاب اسلامى حكومت اسلامى مستقر شده كه تمام ايده و آرمانش احياى تعاليم اسلام و پاكسازى محيط جامعه از حرام و گناه و حرمت شكنى بوده و به پاى اين آرمان صدها هزار شهيد و اسير و جانباز تقديم كرده كه جبران آن تنها و تنها دميدن روح به كالبد اسلام و نفى هرگونه از انحراف و فساد بوده است. آرمانى كه امروزه به وسيله مشتى عناصر مشكوك و مزدور يا غافل مورد هجوم قرار گرفته و جبهه اى در برابر اسلام گشوده است هرچند تظاهر به اسلاميت مى كند!
و باز هم مايه تإسف و شرمندگى, اينها در شرايطى اتفاق مى افتد كه بيست و سه سال از انقلاب اسلامى مى گذرد و امروزه مصدر امور كشور روحانيت و عالمان دين اند و به حكم مسئوليتى كه دارند بايد پاسخگو باشند. و نمى توانند بى طرفى اختيار كنند.
توجه كنيم كه امروز نه عصر بنى اميه است, نه عصر بنى عباس و نه عصر پهلوى, بلكه عصر حاكميت اسلام است كه پس از قرن ها غربت از انزوا خارج شده و جمهورى اسلامى با نهضت روحانيت و فداكارى ملت پا گرفته و رتق و فتق امور كشور و قانونگذارى و اجرايى و قضائى در قبضه روحانيت است و آنها كه مصدر امور قرار دارند بدون استثنا از اسلام و اسلام شناسى دم مى زنند!
پس سكوت در برابر اين همه بدعت و خلاف و جسارت و گستاخى چرا؟
راستى امام حسين(ع) كه با محدثان و عالمان عصر بنى اميه آن سخنان را مى فرمود اگر امروزه با عالمان و دانشمندان دينى و صاحبان قلم و بيان با پايگاه و اعتبار اجتماعى كه دارند, مى خواست سخن بگويند, چگونه بايد آنان را مورد عتاب قرار مى داد؟!
خواننده گرامى نگويد كه كدام بدعت و انحراف و جسارت و گستاخى؟!
اسناد خيانت هاى فرهنگى بايد افشا گردد.
اگر قرار باشد از اين انحراف ها و جسارت ها روزى بى پرده تر سخن گفته شود و از لابلاى مقالات و روزنامه ها و مجلات و كتابهايى كه در همين سال ها و زير نگاه ناظرين مطبوعات و مسئولان كنترل و نظارت و يارانه بيت المال از قوت مستضعفان جامعه چاپ و منتشر شده تنها فهرستى تهيه شود و در معرض افكار عمومى قرار گيرد كارنامه سياه مدعيان اصلاحات در سال هاى اخير بيشتر برملا خواهد شد و اگر گوشه اى از سوء استفاده هايى كه از آزادى كرده اند و مورد حمايت طلايه دارانش قرار گرفته با ذكر اسناد و مدارك براى ملت بازگو شود روسياهى برخى مدعيان اسلامخواهى بيش از پيش آشكار خواهد بود. اين اسناد و مدارك امروز موجود است و بريده جرائد و بيلان كار مطبوعات زنجيره اى را برخى نهادهاى فرهنگى و تبليغى آماده دارند و اگر در يك محكمه روزى رسيدگى شود چيزى جز شرمسارى براى مدعيان به بار نخواهد آورد و هم اكنون كه قلم در كار نگارش اين سطور است شاهد اين روند و هتك حرمت هاى برخى جرائد هستيم كه شايسته است زبان هاى حق گو و قلم هاى متعهد اينها را براى مردم بيان كنند چرا كه اگر مردم در جريان اين هجمه فرهنگى و هتاكى و گستاخى ها قرار گيرند پاسخ آن ها را خواهند داد, همان گونه كه به آن روزنامه منحرف دادند و اين تنها گوشه اى از ماجرا است.
وظيفه عالمان است كه مردم را آگاهى دهند تا اگر مجارى قانونى نمى تواند پاسخگو باشد مردم پاسخ لازم را بدهند, چرا كه مردم اهانت به مقدسات را برنمى تابند.

تاريخ مبارزاتى علماى شيعه

مكتب ستم ستيز و آشتى ناپذير اسلام كه در خط ولايت و طريقه حقه اهل بيت تجلى يافته و در جهاد و شهادت رهبران تشيع استمرار داشته و حسين بن على(ع) سرور آزادگان و سالار شهيدان طلايه دارش بوده, در طول تاريخ خونبار تشيع در عصر حاكميت جلادان و سلطه جلادان از همان آغاز, راه خود را پيموده است.
از آن زمان كه ياران اميرالمومنين(ع) را به چوبه هاى دار مىآويختند, يا زنده به گور مى كردند و زبان از كام بيرون مى كشيدند به جرم اين كه حق را بر زبان داشتند و آزادگى را فرياد مى كردند تا شهداى كربلاى حسين(ع) و خون هاى مقدس ديگرى كه در راه اقامه حق و عدل و مبارزه با ستم و بدعت و جهل و جور بر زمين ريخته شد.
و چه بسيارند علماى بزرگ و انديشمندان آزاده مكتب شيعه كه در قفس هاى آهنين و زير تازيانه جلادان, فقه شيعه و ولايت اهل بيت را ترويج كردند و صدها و هزارها شهيد فضيلت را تقديم اسلام و ولايت نمودند تا ثمره آن مجاهدات و فداكارىها در تاريخ ماند و دائره المعارف ها و موسوعه هاى شيعه هر سطر آن با قطرات خون نوشته شد تا امروز به دست ما افتاده است و اينك مائيم و مسئوليت امروزمان..
شرح اين مجاهدات و فداكارىها از حوصله اين مقال بيرون است و بر محققان و انديشمندان متعهد ما و شوراى عالى انقلاب فرهنگى است كه اين تاريخ را كه با خون نوشته شده براى نسل جوان بنگارند و براى توده ها تبيين كنند و در دانشگاه ها تدريس نمايند كه ميراث گرانقدر شيعه و فقه جعفرى, و بهايى كه براى صيانت آن, پرداخته شده, از ياد نرود, تا برخى عناصر رذل و بى هويت در محافل دانشجويى ننشينند و فقه و اجتهاد و ولايت را به سخره گيرند و از آن عجيب تر آن كه همان كسان كه نان اسلام و انقلاب را خورده اند آنان را تلويحا مورد حمايت قرار دهند و با نام آزادى بيان و عقيده غوغاسالارى به راه بيندازند.
راستى اين آقايان پاسخ اين موضع گيرىها را چگونه خواهند داد؟!
بارى سخن از مجاهدات عالمان دين بود و درد و رنج هايى كه علما و فقهاى شيعه درطول تاريخ خونبار شيعه تحمل كرده اند تا ميراث تشيع را پاس دارند. اين زنجيره پرافتخار مجاهدات تنها به تاريخ گذشته شيعه مربوط نمى گردد, بلكه در تاريخ معاصر ما بار ديگر تشيع علوى جلوه نمود و كربلايى ديگر را در برابر يزيديان زمان به نمايش گذاشت كه اين سرمايه هاى افتخار و شرف براى نسل هاى آينده ذخيره ها دارد. قيام ملت ما با شعار مكتب حسينى(ع) و رهبرى خمينى(ره) نمونه ديگرى از تسلسل مجاهدات شيعه در برابر اقطاب استكبارى و جبهه نفاق داخلى و استبداد سلطنتى و سايه شوم بردگى بود.
امام خمينى(ره) بزرگ پرچمدار اسلام ناب محمدى(ص) و تشيع علوى با مبارزه الهى و آسمانى خود طاغوتيان زمان را سركوب كرد و با تحقير جهانخواران رهروان مكتب حسينى را شجاعت و شهامت بخشيد كه مى توانند با تكيه بر ايمان در برابر زور و زر و اسلحه هاى پيشرفته زمان بايستند و مرگ سرخ را بر زندگى ننگين ترجيح دهند.
اينها همه به بركت مكتب كفرستيز و ستم سوز تشيع بود كه براى آرمان هاى مقدس و والاى الهى صدها هزار شهيد از پاك ترين جوانان ايران اسلامى را تقديم انقلاب اسلامى كرد تا بيست و دوم بهمن 57 شكل گرفت.
در صف اين مجاهدان و شهيدان, عالمان و فقيهان و انديشمندان اسلام از روحانى و غيرروحانى بودند, از شهداى محراب وعالمان وارسته كه در سن هفتاد تا هشتاد سالگى همانند مولايشان على(ع) محراب عبادت را خونرنگ ساختند و محاسن سفيد را با خون خضاب نمودند, مدنى ها, قاضى ها, اشرفى ها, صدوقى ها, دستغيب ها كه خون پاكشان به رودخانه پرخروش جهاد و شهادت پيوست و در همين راستا, شهداى شكنجه گاه هاى رژيم ستمشاهى; سعيدىها و غفارىها و…, تا به عصر انقلاب مى رسيم و شهيدانى چون مطهرى, مفتح, بهشتى, رجايى, باهنر, قدوسى, محلاتى و صدها چهره روحانى از عالم و فقيه و مدرس و طلبه و در كنار اينها پاك باختگان ديگرى از محققان, دانشگاهيان, دانشجويان و دانشآموزان و بازاريان و ادارى و سپاهى و ارتشى و بسيجى و كارگر و كشاورز و مردان و زنان بى شمار و گمنامى كه فقط و فقط براى دين خدا خون هاى پاكشان را نثار كردند و به طور خلاصه در اين صف پيران هشتاد و نود ساله قرار گرفته اند تا كودكان سيزده ساله كه امام راحل آنها را رهبرانى ناميد كه بايد ديگران از آنها درس بگيرند… چرا كه برخى مسئولين امر آنها را از ياد برده اند! چه زود حافظه را از دست داده اند!!
فراموش كرده اند كه براى پست و مقام آنها, چه بهاى سنگينى پرداخته شده است!
اگر فراموش نكرده بودند اين قدر بى خيال نبودند و به نظاره نمى نشستند تا مشتى عناصر وابسته يا فريب خورده در نوشته ها و خطابه ها بر مقدسات اسلام بتازند و گروهى ديگر در محافل و تجمع هاشان توطئه كنند و خط و نشان بكشند و از فروپاشى دم بزنند!
و بعضى ديگر پولهاى صدها ميليون تومانى را از سوداگران معلوم الحال نمى گرفتند تا در روزنامه هايشان بر ارزشها و دست آوردهاى خون شهيدان بتازند.
اگر حافظه هايشان كار مى كرد و موضع گيرىهاى امام شهيدان خمينى را در برابر كوچكترين اهانت و دهن كجى ها به ياد مىآوردند كه در فلان مصاحبه راديويى به كنايه و شايد بدون توجه به مكتب فاطمى بى توجهى مى شد, آن گونه عكس العمل نشان مى داد و ده ها روزنامه جيره خور را با يك اشاره به سطل زباله مى ريخت, و بى قرار در پاسدارى از ارزش ها مرزى را قائل نبود و هر كس را در هر كجا بود سر جايش مى نشاند, اگر اين ها را به ياد مىآوردند اينقدر ليبرال نمى شدند و تحت عنوان آزادى بيان به توجيه اهانت ها در روزنامه ها و مقالات و سخنرانى هاى ديكته شده از سوى شيطان بزرگ, نمى پرداختند و در مقابل اعتراض هايى كه به بعضى از روزنامه ها از سوى دلسوزان انقلاب مى شد, يقه چاك نمى زدند.
سخن در اين بخش از مقال با آنها است كه روزگار طاغوت را ديده و مجاهدات آن عصر و پس از آن عصر انقلاب را مشاهده كرده و تاريخ مجاهدات شيعه را ورق زده, اما امروز در دام فريب ملى مذهبى ها و جبهه هاى مشكوك و مطرودين امام و ملت و برخى احزاب وارثان حزب رستاخيز افتاده اند و بر وفق ميل آنها حرف مى زنند و در آينه تاريخ آينده نگاه نمى كنند كه از خود چه خاطراتى بر جاى مى گذارند. به فكر انتخابات و وكيل و وزير شدن اند و جلب رضاى مشتى هوسباز و پسر و دختر خوشگذران و برخى جناح هاى ورشكسته, نه به فكر اسلام و نه در انديشه ميراث شيعه و فقاهت و ولايت كه خود در آن دامن ها بزرگ شدند و امروز پل مظالم ديگران شده اند و پل هاى پشت خود را خراب مى كنند. اين برادران مقدارى به تإمل نشينند, بينديشند به امام زمان(ع) كه نان حضرتش را خورده اند خدمت مى كنند يا ندانسته آب به آسياب دشمن مى ريزند و خوراك رسانه هاى بيگانه و دشمنان سوگند خورده را فراهم مى سازند و بار ديگر در سخنان امام حسين و خطبه اى كه بخشى از آن را ديديم تإمل كنند.
ادامه دارد
 

پى نوشت ها:
1. سوره مائده, آيه 63.
2. مائده, آيات 77 و 78.
3. سوره توبه, آيه71.
4. بخشى از خطبه, كتاب تحف العقول, صص237 ـ 238.
5. كافى, ج5, ص59.
6. همان.

 

/

عقل و دل

 

عقل و دين

آيه الله جوادى آملى
نگارش و تدوين: حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور

فراخونى قرآن به عقل و استدلال

قرآن در بيش از سيصد آيه, جامعه انسانى را به تعقل, تفكر و تدبر فرا مى خواند; حتى در مواضع زيادى از قرآن, استدلال و برهان به چشم مى خورد, مثلا قرآن غناى خداوند و اتكاى هر موجود نيازمند به خداى بى نياز را با استدلال بيان مى كند: ((ان تكفروا انتم ومن فى الارض جميعا فان الله لغنى حميد))(1)
تإمل شايسته در آيه مزبور, استدلالى بودن محتواى آن را نشان مى دهد, چون مى فرمايد: خداى سبحان, نظام آفرينش را به ايمان دعوت كرده و اين دعوت براى رفع نياز از او نيست, زيرا او غنى مطلق است. پس فراخوانى او به ايمان براى تكامل خود مخلوقات است.
بنابراين, مفاد آيات قرآن استدلال و برهان است و اگر گفته مى شود كه دين فوق سوال است, يعنى سوال به معناى اعتراض مراد است, زيرا خدا نور است و از نور در سراسر هستى, جز نور ظهور نمى كند. تكوين و تشريع, همه نور است و نور, سوال اعتراضآميز را برنمى دارد, مثلا قرآن مى فرمايد:
((شهد الله انه لا الـه الا هو والملائكه واولوا العلم قآئما بالقسط))(2) خداوند قائم به قسط بوده و همه موجودات شهادت مى دهند كه خدا قائم به قسط است. البته قائم به قسط بودن خداوند, جاى سوال ندارد. در سوره مبارك ((انبيا)) نيز با استدلال مى فرمايد: ((لو كان فيهما آلهه الا الله لفسدتا))(3) كه محتواى اين آيه, برهان تمانع بر وحدانيت خدا را تبيين مى كند.
اشكال: اگر عقل دليل اثباتى دين باشد, بايد گفت كه عالمان رياضى و طبيعى اى كه در مسائلى به جزم يا وثوق, دست يافته و پيش رفت هاى علمى نصيبشان شده, بخش عظيمى از دين را در اختيار دارند و در نتيجه به خدا نزديك ترند.
جواب: عقل از ادله اثباتى دين است, يعنى اگر كسى بخواهد به عقل عملى راه يابد و به خدا نزديك شده و از ثواب الهى بهره مند گردد, بايد به خدا ايمان آورده و بر اساس ايمان ـ براى تقرب به خدا ـ عمل كند تا ثوابى عايد او شود.
پاداش به واجبات توصلى در گرو ارتباط توصليات به تعبديات است, يعنى عالم, اگر اصل يادگيرى اش از يك سو و تعليم آن به ديگران از سوى ديگر و عملش به آن علم از سوى سوم, فقط براى رضاى خدا باشد از ثواب و پاداش الهى بهره مند خواهد شد, زيرا چنين علمى انسان را به خدا نزديك مى كند, اما اگر علمى براى نيل به منافع مادى يا مشهور شدن در بين مردم باشد, پاداش او همان است كه براى نيل به آن تلاش مى كند.

شبهه تعارض عقل ودين

ممكن است كه گفته شود: دين, نه تنها عقلى نيست, بلكه در مقابل عقل است, زيرا بعضى از دستورهاى دين قابل دفاع عقلى نيست, مانند سركوب يا محدود كردن آزادى يا تجويز قصاص. عقل در بسيارى از احكام كيفرى ـ مانند اعدام و رجم ـ نظر خلاف مى دهد, در حالى كه دين مى گويد: اعدام, رجم وقصاص بايد باشد. بنابراين دين با عقل تعارض دارد.

پاسخ اول:

عدم راه يابى عقل به جزئيات دين

گويندگان سخن بالا اولا: با قلمرو عقل و محدوده آن ـ كه علم اصول فقه متولى تبيين آن است ـ آشنايى ندارند. ثانيا: عقلى كه دليل اثباتى دين است هر عقلى نيست, زيرا عقل مى داند كه از درك بسيارى از امور عاجز بوده كه نياز به راه نما دارد.
توضيح: انسان خود را موجودى جاودانه مى يابد و روح خود را موجود واحد بسيط مجرد باقى مى داند, يعنى حقيقتى واحد و پايدار كه از بين رفتنى نيست. او خود را مسافرى مى داند كه خواهان ((دارالقرار)) است و در فطرتش جاودانگى و آرزوى هميشگى بودن نهفته است; گرچه ممكن است كه در تطبيق آن نيز دچار خطا شود; چنان كه در مسافرخانه دنيا هوس ماندن جاودانه را در سر مى پروراند. پس هر انسانى ((دارالقرار)) و ((دارالفرارى)) دارد. تا زمانى كه در دنياست در دارالفرار قدم مى زند, اما با رسيدن به دارالقرار مىآرمد.
قرآن لقاى خدا را دارالقرار انسان مى داند و از غير لقاى خدا به دارالفرار ياد مى كند. از اين رو, فرمان مى دهد: ((ففروا الى الله))(4) به سوى خدا فرار كنيد, چون انسان از طرف خداوند آمده است, يعنى اكنون كه از ((هو الاول)) آمديد به سوى ((هو الاخر)) فرار كنيد. لذا دارالقرار شما ديدار با كسى است كه: ((هو الاول والاخر))(5) است. هيچ يك از دنيا و عالم برزخ دارالقرار نيست, چون برزخ مرز بين دنيا و آخرت است.
بنابراين اگر انسان موجودى جاودانه و مسافرى است كه به سوى ابديت در حركت است, خود مى داند كه احتياج به راه نما دارد, زيرا بسيارى از راه ها, منازل, وسايل و ره توشه هاى راه را نمى شناسد. لذا عقل او مى گويد كه بايد به دنبال راه نما حركت كنى و به او ايمان آورده. و به گفته هايش عمل كنى تا سعادت ابدى را براى خود تضمين نمايى.
مسائل ابدى, جزيى است. از اين رو, برهان و استدلال عقلى در آن ها راه پيدا نمى كند; چنان كه ((خواجه نصير طوسى)) و ديگران تصريح كرده اند كه در جزئيات نمى توان برهان عقلى اقامه كرد.(6) اين سخن كه عقل, بعضى از احكام را نمى پذيرد, درباره امور جزئى متغير مى باشد كه برهان پذير نيست وگرنه كليات ثابت در قلمرو برهان عقلى قرار مى گيرند. لذا همين عقل حكم مى كند كه انسان در امور جزيى به وحى نيازمند است و وحى نيز برنامه زندگى انسان را به گونه اى تنظيم مى كند كه گذشته و آينده او با كل جهان, هماهنگ باشد.
بنابراين, عقل مى فهمد كه مسائل جزيى را نمى فهمد و در اين موارد, احتياج به راه نماى غيبى و معصوم دارد. شارع حكيم نيز بايد راه نمايى جامعه انسانى را به عهده گيرد و حكيمانه بر او حكم كند و عقل نيز احكام شارع حكيم را مى پذيرد, بدون اين كه اجازه دخالت در حكم او را به خود دهد.

يادسپارى:

اولا: گاهى امر بعيد, محال تلقى مى شود, در حالى كه به فتواى عقل, مستبعد غير از مستحيل است.
ثانيا: گاهى بر اساس حس و تجربه ـ هر چيز نامحسوس و غير تجربى ـ بعيد تلقى مى شود, در حالى كه استبعادى ندارد كه امرى ممكن ـ كه هم اكنون به حس در نمىآيد و با تجربه حسى ارزيابى نمى شود ـ در موطن خاص خود پديد آيد.

پاسخ دوم:

فرق گذاشتن ميان وهم و عقل

جواب ديگر قائلان به تعارض دين و عقل, اين است كه بايد بين عقل و وهم فرق گذاشت. گاهى وهم به جاى عقل مى نشيند. از اين رو چيزهاى بدلى را به جاى امور حقيقى مى نشاند: ((وهم يحسبون انهم يحسنون صنعا))(7) مرحوم ((كلينى)) در حديثى نورانى نقل مى كند كه شيطان تا بتواند كالاهاى بدلى توليد مى كند.
كم فروشى و احتكار و تبديل كالا كار شيطان است و اگر انسان با او معامله كند مقدارى از دين خود را به او خواهد داد و او نيز كمتر از آن چه را كه وعده اش داده به انسان مى دهد و چون طرف مقابلش شيطان است در صورت درك مغبون شدن خويش, مشكل است كه بتواند معامله را اقاله و فسخ كند, زيرا در داد و ستد با شيطان, قدرت تشخيص از انسان گرفته مى شود. آن گاه همين شيطان, غير انسان را به جاى انسان مى نشاند و وى را دچار سهمگين ترين مغالطه مى كند. از اين رو در تشخيص حق دچار اشتباه مى شود و بر اثر ابتلا به خطا توان معقول جلوه دادن يافته هاى خود را ندارد يا دين را با عقل ناهماهنگ مى بيند. اگر عقل از اين خودفروشى ها و مغالطه ها منزه باشد, فتاواى او كاملا با نقل هماهنگ است و ادعايى نمى كند كه دليل معتبر نقلى آن را رد كند.

يادسپارى

1. گاهى شيطان با مغالطه اش انسان مغالطه زده را وادار مى كند تا عدم علم به چيزى را علم به عدم آن بداند, يعنى ((عدم الوجدان)) را دليل وجدان عدم قرار دهد.
2. مغالطه, اقسام فراوانى دارد كه بدترين صنف آن مغالطه در اصل هويت انسان است, يعنى شيطان خود را به جاى انسان مى نشاند و تمام خواسته هاى خود را از زبان او بازگو مى كند و انسان مغالطه زده هم نمى داند كه ديگرى بر كرسى هويت اصيل او نشسته و تصميم گيرى مى كند.

عدم كفايت عقل

اهل معرفت مى گويند: عقل براى شناخت دين لازم است, ولى كافى نيست. عقل نيز اين معنا را مى فهمد, زيرا مى فهمد كه بالاتر از علم حصولى, درك شهودى قرار دارد كه از دست رس عقل بيرون است. علم حصولى نيز مى گويد: علم حضورى از من قوىتر و بالاتر است, اما من توان آن را ندارم كه شما را به آن راه نمايى كنم.
مسائل كلى عرفان, قابل اقامه برهان بوده و مشهود عارفان را مى توان با برهان تبيين كرد, يعنى آن كس كه چيزى را با همه لوازم آن مشاهده كرده, مى تواند با نبود سابقه سوء در فكرش مشهود خود را مفهوم كند.
همان گونه كه ما محسوسات را با حس درك كرده و پس از تجربه آن را با عقل توسعه و تعميم مى دهيم, شهود نيز همين گونه است, يعنى اگر چيزى با چشم باطن ديده شود, مى توان از آن مفهوم انتزاع كرد, سپس آن را تجزيه و تحليل كرد و تعميم داد و بر آن اساس براى او برهان اقامه كرد.

دفاع عقلانى از دين

اگر كسى بگويد: آيا از همه مسائل كلى و جزيى دين مى توان دفاع عقلانى كرد يا نه؟

پاسخش اين است كه از جزئيات دين نمى توان با عقل حمايت كرد, زيرا جزئيات در حيطه برهان عقلى قرار نمى گيرد; چه جزئيات طبيعت باشد و چه جزئيات شريعت.
به بيان ديگر: جزئيات ـ اعم از علمى, عينى, حقيقى و اعتبارى ـ در دست رس برهان عقلى نيست, و چيزى كه در دست رس عقل نباشد, تعليل و توجيه عقلانى ندارد, اما در كليات و خطوط كلى طبيعت و شريعت, تعليل عقلانى راه مى يابد.
توضيح: عقل, چون خود را در بسيارى از امور راجل مى داند به وحى نيازمند است. منطق عقل اين است كه من مى فهمم كه خيلى از چيزها را نمى فهمم و به وحى احتياج دارم.
عقل براساس برهان نبوت عام, مى گويد: من داراى هدف سامى و ابدىام و مى دانم كه براى نيل به آن هدف عام, راهى هست و اين راه, طولانى است و سير آن بدون رهبر و راه بلد ممكن نيست و راه نماى غيبى, همان پيامبر(ص) است و بايد به سخنان او در كليات و جزئيات گوش فرا داد و به آن عمل كرد. از اين رو, نمى پرسد كه چرا نماز صبح دو ركعت و نماز ظهر چهار ركعت است, يا چرا نماز مغرب را بايد با صداى بلند و نماز ظهر را با صداى آهسته خواند, يا چرا فلان ماهى, حلال است و فلان ماهى حرام. لذا چون عقل, بسيارى از جزئيات را نمى فهمد, مى گويد: من به پيغمبر نيازمندم. از اين رو مدعى دخالت در جزئيات نيست و اگر چنين ادعاى ناروايى بر او تحميل شود, نمى تواند آن را ثابت كرده و به مقصد برساند.
بنابراين, دفاع عقلى از خطوط كلى دين و شريعت امكان دارد, چنان كه دفاع عقلانى از خطوط كلى طبيعت, امكان پذير است, يعنى عقل وقتى به وجود خدا پى برد و خداى سبحان را با علم, قدرت, حكمت و ديگر اسماى حسناى او شناخت, مى فهمد كه جهان را خداى حكيم هدف دار آفريده است. لذا در هر موردى كه هدف مندى طبيعت را نشناخت, مى گويد: چون طبيعت آفريده خداى حكيم است, يقينا هدف و مقصدى دارد.

خلاصه

1. كليات دين, قابل دفاع مستقيم عقلى است.
2. جزئيات دين به شكل مستقيم و بى واسطه, قابل استدلال عقلى نيست, ولى غير مستقيم و با واسطه, صلاحيت تبيين عقلى را دارد.
3. سر عدم دفاع عقلى بى واسطه از جزئيات دين, قصور عقل از ادراك امور جزئى است.

4. اگر درك, شهودى بود, نه حصولى, امكان مشاهده حقانيت آن امور جزيى وجود داشت.
5. پس از مشاهده حق بودن امور جزئى, مى توان آن ها را توجيه كرد; گرچه براى غير شاهد نيز, هم چنان در پرده ابهام عقلى است.
6. عقل از اقامه برهان بر جزئيات دين قاصر است, لذا از ارائه دليل بر بطلان آن ها نيز عاجز است, از اين رو حق داورى درباره آن ها را ندارد.
7. در هر موردى كه حاكم عاجز بود, شخص قادر بدون منازع است, لذا دليل معتبر نقلى, داورى صحت و سقم جزئيات را به عهده دارد و هيچ منطقى توان معارضه با او يا اعتراض بر او را ندارد. از اين رو, حق اعتراض از فتواى او را نخواهد داشت.

دفاع عقلى از همه معارف متون دينى

سوال: آيا مجموعه معارف متون دينى, قابل دفاع عقلانى و تعليل عقلى هست يا خير؟

پاسخ: در مقدمه پاسخ بايد گفت: شىء معدوم يا چيزى كه فقط در حيطه ذهن انسان وجود دارد, نه قابليت اقامه برهان دارد و نه قابليت شهود با عرفان, يعنى نه مى توان او را مشاهده كرد و نه مى توان بر آن برهان عقلى اقامه نمود. تنها شىء موجود, قابل فهم يا شهود است و امور پندارىاى كه ساخته ذهن و از حقيقت بى بهره است برهان و عرفان در آن راه ندارد.
گزاره هاى دينى, گزارش حقايقى است كه در عالم طبيعت يا در عالم مثال و برزخ يا در قيامت كبرا و حشر اكبر و عالم عقول موجود است. از اين رو بررسى و فهم برخى از آن ها با عقل برهانى و بعضى نيز با مشاهده از راه دل و قلب شهودى يا تجربه حسى مقدور است; با اين فرق كه محصول دليل عقل, علم حصولى و مفهوم است; چون عقل بر محور ذهن, مفاهيم, كليات, تصور و تصديق دور مى زند.
البته عقلى كه در علوم عقلى (كلام و حكمت) رواج دارد, تنها مى تواند مفاهيم ذهنى را بفهمد, اما توان شهود را ندارد, ولى عرفان (كشف و شهود) گذشته از اين كه كليات را به سبك ديگر مشاهده مى كند, جزئيات خارجى را نيز مى بيند, يعنى انسان در درون خود, چشم, گوش, سامعه, ذايقه و لامسه اى دارد كه با آن حقايق خارجى را مى يابد و مى بيند; چنان كه در روياهاى صادق حقايقى را مى بيند; مثلا سفرى مى كند يا سخنى را مى شنود يا بويى را استشمام مى كند و آن چه در روياى صادق مى بيند, دليل بر اين است كه اعضإ و جوارحى غير از اعضإ و جوارح ظاهرى وجود دارد كه با آن اعضإ حقايق را مشاهده مى كند. همين حالت خاص و وضع مخصوص در بيدارى نيز براى انسان پديد مىآيد كه به آن راه تهذيب نفس و راه تطهير دل و كشف و شهود مى گويند.
البته همان گونه كه انسان گاهى در انديشه هاى عقلى و مسائل نظرى اشتباه مى كند و براى صيانت از اشتباه خود نيز بايد مطلب نظرى را به بديهى ـ و بلكه به اولى ـ برگرداند ـ زيرا اوليات مصون از اشتباه است ـ درمشاهدات و كشفيات نيز گاهى در اثر خلط مثال متصل و منفصل اشتباه مى كند و بايد به كشف معصوم كه مصون از غفلت و سهو و نسيان است رجوع كند.
بنابراين, گزاره هاى دينى گزارش از حقايق وجودىاى است كه قابل اثبات برهانى و مشاهده حسى و درونى و قلبى است, زيرا شىء موجود را مى توان از راه استدلال مفهومى و نيز از راه شهود قلبى و حسى به دست آورد.
اما نمى توان چيزى كه هرگز وجود ندارد و تنها در محدوده باور يك شخص معين است, اثبات كرد, مثلا سليقه هاى شخصى, نه قابل مشاهده قلبى است و نه قابل استدلال برهانى.
معارف دين نظير سليقه هاى شخصى نيست كه كسى نتواند آن را برهانى كند يا به ديگران بفهماند, بلكه معارف دين, اولا: موجودند و ثانيا: چون موجودند دو راه عقلى و شهودى براى رسيدن و اثبات آن ها وجود دارد.
رسالت انبيا نيز تعليم و تبليغ دين است, يعنى اول معارف دين را به مردم تعليم و تبليغ مى كنند, سپس در برابر ديگران احتجاج كرده و از آن حمايت مى كنند.
به ديگر سخن: انبيا براى تبليغ دين, اول آن را تنظيم و تبيين مى كنند, آن گاه از آن دفاع عملى مى نمايند. پس از آن كه نصاب حمايت علمى به پايان رسيد به اجراى آن مبادرت مى ورزند.
به هر حال چون گزاره هاى دين واقعيت دارند, انبيا آن را مى يابند و ديگران نيز مى توانند با حفظ مراتب و درجات, آن را بفهمند و بيابند, هرچند فهم آنان در تصور و تصديق, مصون از اشتباه نيست و نيز مشهود آن ها مصون از خلط بين مثال متصل و منفصل نيست. لذا فهم آنان قداست فهم و شهود معصوم را ندارد و قابل نقد و رد است.

تإكيد قرآن بر ايمان و عمل صالح

گروهى مى پنداشتند كه دين مجموعه حكمت عملى اى است كه فقط با ايمان, عشق, محبت و عقل عملى كار دارد و با استدلال هاى عقلى و حكمت نظرى كارى ندارد. از اين رو نبايد به سراغ برهان رفت.
ولى گفته شد كه دين مجموعه حكمت نظرى و عملى است و با برهان عقلى نيز ارتباط دارد. لذا آيات قرآن, هم استدلال هاى نظرى را مطرح مى كند و هم احتجاج هاى انبيا (ع) را نقل مى كند, اما چون اصل دين بر پذيرفتن و عمل استوار است, قرآن اصرار بر ايمان و عمل دارد, ولى فهميدن مقدم است, چون زمينه ايمان و عمل است.
افزون بر آن, راه ايمان, فطرت و دل, راه عمومى ترى است و همگان ـ اعم از امى و درس خوانده ـ مى توانند اين راه را طى كنند. شكوفايى عقلى كه در سخن حضرت اميرالمومنين(ع) آمده: ((و يثيروا لهم دفائن العقول))(8) بخش مهمى از آن مربوط به حكمت عملى است و عقل از راه عمل شكوفا مى شود.
بنابراين, قرآن همان گونه كه به ايمان اهتمام دارد, به استدلال عقلى نيز توجه دارد, زيرا ايمان هدف استدلال و همگانى است و عموم طبقات در همه شرايط مى توانند از آن بهره مند شوند.

يادسپارى:

ميان دين, تدين و ايمان فرق است:
دين مجموعه اعتقادى, فرهنگى, اخلاقى, فقهى و حقوقى نازل شده از سوى خداوند است كه به صورت حكمت نظرى و عملى ارايه مى شود, ولى تدين ـ كه وصف جامعه انسانى است ـ مجموعه انديشه و انگيزه اعتقادى, تخلقى و رفتارى امت اسلامى است. ايمان نيز گاهى بر مجموع عقيده, تخلق و عمل صالح اطلاق مى شود و زمانى به خصوص عقيده گفته مى شود كه در قبال عمل صالح است و تخلق را ـ كه وصف نفسانى است ـ زير پوشش دارد.

عقلانى بودن ايمان

ممكن است كه گفته شود: ايمان را نمى توان با عقل تحليل كرد, ولى در جواب آن بايد گفت: اين سوال به دو گونه تحليل مى شود:
1. اگر منظور آن است كه ايمان به امور جزئى تعلق مى گيرد و امور جزئى را با عقل نمى توان اثبات كرد و در نتيجه ايمان قابل تحليل عقلى نيست, اين استدلال, حق است, زيرا موجود مشخص عينى را با عقل نمى توان ثابت كرد, ولى چون همان موجود شخصى عينى, مصداق يك عنوان كلى است, امكان يا ضرورت تحقق آن مفهوم كلى را مى توان با عقل اثبات كرد, گرچه در خارج هم چيزى جز موجود مشخص عينى نيست. مثلا بهشت مشخص, چون موجود جزيى عينى و خارجى است, با عقل اثبات يا نفى نمى شود, اما امكان يا ضرورت اصل پاداش نيك را ـ كه منطبق بر بهشت و نعمت هاى آن است ونيز يك مفهوم كلى است ـ با عقل مى توان اثبات كرد.
از اين رو مى توان گفت كه اين مفهوم هاى كلى, ممكن الوجود است, آن گاه بر اساس هدف مندى نظام, ضرورت تحقق آن ها را تبيين كرد تا معلوم شود كه اين مفهوم (پاداش نيك) حتما مصداق دارد.
اين ضرورت عقلى, همان تعبير دينى ((لا ريب فيه)) است, مثلا قرآن از معاد با تعبير ((لا ريب فيه))(9) ياد كرده است كه همان ضرورت فلسفى است. هم چنين قرآن درباره قيامت مى فرمايد: ((ربنا انك جامع الناس ليوم لا ريب فيه))(10) لذا قيامت روزى است كه ((ضرورى الوجود)) است. عقل, هم اصل امكان وجود آن را اثبات مى كند و هم ضرورت آن را, يعنى مى گويد اين مفهوم (قيامت) يقينا مصداق دارد, چنان كه قطعا مفهوم ((واجب الوجود)) مصداق دارد, ولى عقل در مصداق خارجى آن بحث نمى كند, بلكه فقط از مفهوم كلى واجب الوجود بحث مى كند. عقل مى گويد: اولا: واجب الوجود امتناع ندارد, بلكه امكان دارد. ثانيا: ممكن به امكان عام است كه با ضرورت وقوع سازگار است. ثالثا: ضرورى است كه تحقق پيدا كند, يعنى خداوند, ضرورى الوجود است.
بنابراين, اگر متعلق ايمان, مفهوم كلى باشد, قابل فهم و برهان عقلى است, ولى اگر متعلق ايمان, موجود مشخص خارجى باشد, برهان عقلى نمى پذيرد و معقول نيست. البته اگر مجرد است بايد مشهود باشد و اگر مادى است بايد محسوس باشد, ولى عقل توان ادراك آن شخص خارجى را ندارد, زيرا عقل نازل تر از شهود است و حقيقت مجرد را با شهود عرفانى مى توان فهميد, نه با عقل برهانى. هم چنين عقل, برتر از حس است. لذا محسوس را فقط با حواس مى توان ادراك كرد, نه با عقل.
2. اگر منظور اين است كه ايمان يافتنى است و امور يافتنى, نظير سليقه هاى شخصى و حالات و رسوم خاص, قابل اقامه برهان نيست, اين سخن, ناصواب است, زيرا انبيا مردم را به ايمان دعوت مى كردند و براى دعوت به ايمان از احتجاج ها, حكمت ها و استدلال استفاده مى كردند. پيداست اگر چيزى برهان پذير نباشد, قابل دعوت عقلى نيست, حال آن كه ((اولوا الالباب)) و صاحبان عقول به ايمان دعوت شدند.
آرى مسائلى كه به سليقه هاى شخصى مربوط است, برهان در آن راه پيدا نمى كند و چيزى كه برهان پذير نباشد, قابل دعوت عقلى نيز نيست, ولى متعلقات ايمان, واقعيت خارجى داشته و به سليقه ها مربوط نمى شود و آن چه واقعيت خارجى دارد, اثبات پذير است, خواه با حس و تجربه يا با تواتر نقلى و تاريخى يا با برهان عقلى باشد.

خلاصه

1. اگرچه ايمان يافتنى است, ليكن متعلق آن حقيقت عينى است.
2. حقيقت عينى را مى توان از راه برهان عقلى فهميد و نيز از راه شهود قلبى يافت.
3. چيزى كه وجود آن معلوم شد, مى توان به آن ايمان آورد و هستى او را قبول كرد, خواه علم به آن از راه برهان حصولى باشد يا عرفان شهودى.
4. سليقه هاى شخصى, حالت ها, رسم ها و گرايش و گريزهاى فردى از حوزه نفس خود فرد تجاوز نمى كند و همه آن ها از لوازم و آثار ((مثال متصل)) است و ارتباطى به ((مثال منفصل)) ندارد. لذا به ديگران قابل انتقال نيست, برخلاف ايمان كه متعلق آن موجود عينى بوده و به عالم منفصل وابسته است; خواه مثال منفصل و خواه عقل منفصل باشد. از اين رو مى توان با فهماندن به ديگران به آن ها انتقال داد.

پى نوشت ها:
1. ابراهيم, 8.
2. آل عمران, 18.
3. انبيإ, 22.
4. ذاريات, 50.
5. حديد, 3.
6. اساس الاقتباس, ص442.
7. كهف, 104.
8. نهج البلاغه, خطبه 1, بند37.
9. آل عمران, 9.
10. همان.
/

سخنان معصومان عليهم السلام به چه كسي مشورت كنيم ؟

 

سخنان معصومين عليهم السلام
با چه كسى مشورت كنيم؟

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم:

((يا على ما حاز من استخار و لا ندم من استشار)).(1)

اى على! كسى كه از خدا طلب خير كرد سرگردان نشد و كسى كه مشورت كرد پشيمان نگشت.

امام على عليه السلام:

((من استبد برإيه هلك و من شاور الرجال شاركها فى عقولها)).(2)

هر كس كه پاى بند رإى خود شد به هلاكت رسد و هر كه با ديگران مشورت كرد شريك عقل آنان شود.

امام على عليه السلام:

((من شاور ذوى الالباب دل على الصواب)).(3)

آن كه با صاحبان خرد مشورت نمايد, به راه راست راهنمايى شود.

امام على عليه السلام:

((اذا احتجت الى المشوره فى إمر قد طرإ عليك فاستبده ببدايه الشبان فانهم احد اذهانا و اسرع حدسا ثم رده بعد ذلك الى رإى الكهول والشيوخ ليستعقبوه و يحسنوا الاختيار له فان تجربتهم إكثر)).(4)

هرگاه در كارى كه برايت پيش آمد نياز به مشورت داشتى, نخست با جوانان مشورت كن زيرا آنان تيزهوش تر و در فهم مطالب سريعترند. سپس از كنهسالان و پيران بخواه تا آنان چاره جويى نموده و بهترين را برگزينند, چرا كه تجربه آنها بيشتر است.

امام على عليه السلام:

((لاتدخلن فى مشورتك بخيلا يعدل بك عن الفضل و يعدك الفقر و لا جبانا يضعفك عن الامور و لا حريصا يزين لك الشره بالجور فان البخل والجبن والحرص غرائز شتى يجمعها سوء الظن بالله)).(5)

بخيل را در مشورت كردن دخالت نده, كه تو را از نيكوكارى باز مى دارد, و از تنگدستى مى ترساند. ترسو را در مشورت كردن دخالت نده, كه در انجام كارها روحيه تو را سست مى كند, حريص را در مشورت كردن دخالت نده, كه حرص را با ستمكارى در نظرت زينت مى دهد, همانا بخل و ترس و حرص, غرائز گوناگونى هستند كه ريشه آنها بدگمانى به خداى بزرگ است.

امام على عليه السلام:

((لا تشاور عدوك واستره خبرك)).(6)

با دشمنت مشورت مكن و خبرت (رازت) را از وى مخفى كن.

امام سجاد عليه السلام:

((ارشاد المستشير قضإ لحق النعمه)).(7)

راهنمايى كردن مشورت كننده, گزاردن حق نعمت است.

امام صادق عليه السلام:

((شاور فى إمرك الذين يخشون الله عزوجل)).(8)

در كارت با افرادى مشورت كن كه از خدا مى ترسند.

امام صادق عليه السلام:

((لا تكونن اول مشير و اياك والرإى الفطير)).(9)

در مشورت نخستين كسى مباش كه نظر مى دهد و از اظهار رإى ناپخته بپرهيز!

امام كاظم عليه السلام:

((مجالسه إهل الدين شرف الدنيا والاخره و مشاوره العاقل الناصح يمن و بركه و رشد و توفيق من الله فاذا إشار عليك العاقل الناصح فاياك والخلاف فان فى ذلك العطب)).(10)

همنشينى با اهل دين شرف دنيا و آخرت است و مشاورت با خردمند خيرخواه, ميمنت و بركت و هدايت است و توفيقى از خداوند. پس چنان چه شخص عاقل و خردمند تو را راهنمايى كرد مبادا سرپيچى كنى كه هلاك خواهى شد.

پى نوشت ها:
1. امالى طوسى, ص136.
2. نهج البلاغه, حكمت 161.
3. كنزالفوائد, ج1, 367.
4. شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحديد, ج20, ص337.
5. نهج البلاغه, نامه53.
6. غرر الحكم, ج2, ص320.
7. تحف العقول, ص283.
8. بحار, ج75, ص98.
9. الدره الباهره, ص31.
10. بحار, ج78, ص313.
 

 

/

دانستنى هايى از قرآن؛ ارزنده ترين عمل

 

دانستنيهائى از قرآن

((و من احسن قولا ممن دعا الى الله و عمل صالحا و قال اننى من المسلمين))

(سوره فصلت – آيه 223)

و چه كسى خوش گفتارتر است از او كه مردم را به سوى خدا فراخواند و كار شايسته انجام داد و گفت من از مسلمانانم.
هرچند بسيارى از مفسرين نقل كرده اند كه اين آيه در باره رسول اكرم صلى الله عليه و آله يا در باره امير المومنين عليه السلام نازل شده ولى چون عموميت دارد و شامل تمام اوليا و اصفيا و ائمه هدى مى باشد, لذا هر انسانى را شامل خواهد شد كه از اين شروط ذكر شده در آيه برخوردار باشد.
از اين روى اختصاص به رسول خدا و امامان معصوم عليهم السلام ندارد بلكه همه كسانى را شامل مى شود كه مردم را به سوى خدا دعوت مى كنند و عمل صالح دارند و قلبا تسليم اوامر خدا مى باشند.
از اين آيه شريفه معلوم مى شود بالاترين خدمت و ارزنده ترين عمل از نظر قرآن كريم, دعوت كردن مردم به سوى خدا است ولى با قيدى كه در آيه ذكر شده, معلوم مى شود هر قولى قول حسن يا احسن القول نيست و لازمه قول حسن و سخن نيكو اين است كه انسان دعوت كننده خود نيز عامل باشد و پيش از هر كس خود به سخنش عمل كند.پس كسى كه به يك قسمت از آيه عمل مى كند و قسمت دوم كه شرط قول احسن است را انجام نمى دهد سخنش پشيزى ارزش ندارد.
شرط ديگرى كه در اين آيه ذكر شده اقرار قلبى و تسليم در برابر اوامر خداوند است. معناى اسلام, تسليم است و مسلمان كسى است كه تسليم اوامر حق باشد و عقيده قلبى او با احكام شريعت منطبق باشد .
اگر سخن از شريعت مقدس به ميان مىآورد و اگر مردم را به سوى آن فرا مى خواند, خود نيز پذيرش كامل داشته و تسليم امر باشد.
و قال اننى من المسلمين : يعنى اعتقاد قلبى و جازم به اسلام و تعليمات اسلامى. از واژه ((قال)) چنين بر مىآيد كه معناى باور داشتن و معتقد بودن است.
بنابر اين ((احسن القول)) عبارت است از بهترين و ارزنده ترين سخن كه همانا هيچ سخنى ارزشمندتر و مفيدتر از توحيد و يكتاپرستى نيست. زيرا اگر انسان واقعا موحد باشد و جز خدا چيزى يا كسى را نپرستد و اطاعت نكند, بى گمان خداوند نيز او را به سوى حق و حقيقت راهنمائى مى كند كه پرستش چيزى جز اطاعت نيست. او كه شيطان را اطاعت مى كند يا نفس اماره را پيروى مى نمايد او از خدا دور است و خدا را نمى پرستد هرچند در زبان سخن از اطاعت و پرستش خداوند به ميان آورد.
عمل صالحا : اين استثنا لازم است بيشتر مورد تاكيد قرار گيرد. خداوند مبلغان دين و ناصحان مردم و دعوت كنندگان به سوى توحيد را استثنا كرده است كه بايد خودشان نيز داراى اعمال صالحه و كارهاى شايسته باشند زيرا كسى كه مردم را به سوى حق و آئين الهى دعوت مى كند و مبلغ دين است اگر خودش به سخنانش عمل نكند هرگز كلامش در مردم نافذ نخواهد بود و تاثير مثبت نخواهد گذاشت.
سخنى در قلب شنونده موثر است كه از قلب تراوش كرده باشد و صاحب سخن با عقيده كامل آن سخن را پذيرفته باشد و به آن نيز عمل كند.يعنى بايد گفتار با كردار مطابقت داشته باشد تا در افراد تاثير گذارد.
چه بسا مبلغانى كه روز و شب سخنرانى مى كنند, خطبه مى خوانند, مقاله مى نويسند, كتاب تاليف مى كنند و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند ولى هيچ تاثيرى در ديگران ندارند زيرا از نظر مردم شناخته شده اند و گفتارشان با كردارشان عملا سازش ندارد و اين امر براى همگان مشخص و روشن شده است.
اينچنين افرادى حنايشان رنگى ندارد و خود را گول مى زنند. در حديث آمده است: ((رب تال للقرآن و القرآن يلعنه)) چه بسا تلاوت كنندگان قرآن كه قرآن آنها را لعن و نفرين مى كند.
عزيزان مبلغ و روحانى ! اين نكته بسيار مهم و سرنوشت ساز و حساس را در قلب خود پيوسته بسپريد كه تا خود به آنچه مى گوئيد عمل نكنيد توقع تاثير در جامعه نبايد داشته باشيد.
اگر سخن امام خمينى قدس سره فورا به قلب مى رسيد و در قلب مومنين نفوذ مى كرد به خاطر اين بود كه به تجربه براى همگان ثابت شده بود كه امام سخنانش با اعمالش مطابقت دارد.
اگر امام مردم را به سوى خدا فرا مى خواند, خود پيش از همه و بيش از همه با خدا ارتباط نزديك و تنگاتنگ داشت و اگر امام در گوشه نجف يا پاريس شعارى مى داد, سى ميليون نفر (جمعيت آن زمان ايران اسلامى) با مشتهاى گره كرده در سراسر شهرها و روستاهاى كشور, همان شعار و همان سخن امام را با فرياد تكرار مى كردند و همين امر باعث شد كه انقلاب اسلامى با شتاب و سرعت پيش برود و شاه و دار و دسته اش را با آن همه قدرت و توان تسليحاتى و پشتيبانى سرنگون سازد و پايه هاى شاهنشاهى را در كشور امام زمان سلام الله عليه منهدم سازد.
بنابر اين يكى از كسانى كه به حق شامل اين آيه شريفه است شخص حضرت امام خمينى قدس سره است و تا جهان برپا است و شب و روز در حال حركت است خط و رسم و پيام جاودانه او برپا و استوار است و انسان ساز.
فرا رسيدن دهه فجر را به تمام مسلمانان بويژه هموطنان عزيز تبريك و تهنيت مى گوئيم و اميدواريم همچنان قاطع, مدافع امام و انقلاب خونين اسلامى باشيم.

 

/

تازه ترين انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم

 

تازه هاى انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم
(بوستان كتاب قم)

دنياى جوان, علامه سيد محمد حسين فضل الله, ترجمه مجيد مرادى
الفباى زندگى, جواد محدثى
جامعه برين, جستارى در جامعه دينى و جامعه مدنى, سيد موسى ميرمدرس
برگ و باد, گزيده اشعار, جواد محدثى
پله پله تا خدا, به انتخاب محمود پور وهاب و مجيد ملا محمدى
آيه هاى آفتاب, به انتخاب محمد پور وهاب و مجيد ملامحمدى
مربى نمونه, تفسير سوره لقمان, آيه الله جعفر سبحانى
جام عبرت, سيد حسين اسحاقى
عبرت هاى عاشورا, چاپ دوم, سيد احمد خاتمى
دهكده پرماجرا, محمد رزقى
فاطمه(عليها سلام) گلواژه آفرينش, سيد ضيإ مرتضوى
انديشه سياسى شيخ طوسى, سيد محمد رضا موسويان
انديشه سياسى, آيه الله مطهرى, نجف لك زايى
مديريت منابع انسانى, دكتر حسن زارعى متين
تفسير راهنما, ج16, اكبر هاشمى رفسنجانى
التعزيز فى الفقه الاسلامى, يحى الطايى
روش هاى تبليغ و سخنرانى, احمد صادقى اردستانى
مبانى اخلاق اسلامى, آيه الله مختار ايمنيان
پژوهشى درباره طنز در شريعت و اخلاق, مركز پژوهش هاى اسلامى صدا و سيما
زملك تا ملكوت, اسدالله بقايى
حقوق و وظايف غير مسلمانان, مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى
فيض و فاعليت وجودى از فلوطين تا صدرالمتإلهين, دكتر سعيد رحيميان
داستان دوستان, محمد محمدى اشتهاردى
انوارى از نهج البلاغه, محمد جعفر امامى
فهرست مقالات فقهى, رسول طلائيان
فلسفه دين, محمد حسين زاده
سوء عرضه در حقوق انگليس و تدليس در حقوق اسلام, مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى
غنايم الايام, محقق قمى
قواعد كلى استنباط, رضا اسلامى
الطريقه النقيه, در 3 جلد, نفى منفرد
صبح اميد (نگاهى به مبحث مهدويت وانتظار), جواد محدثى
انديشه سياسى علامه مجلسى, ابوالفضل سلطان محمدى
تفسيرى بر اصول فلسفه و روش رئاليسم, محمد باقر شريعيت سبزوارى
سبز مثل آدينه, جواد نعيمى
آئين سفر, سيد اصغر ناظم زاده قمى
بانوى مهتاب, مرتضى دانشمند
خاطرات اميرمومنان عليه السلام, شعبان خان صنمى (صبورى)
بيا…. تو هم, مرتضى دانشمند
جزيره خضرا در ترازوى نقد, علامه سيد جعفر مرتضى عامى ترجمه محمد سپهرى
آنچه يك جوان بايد بداند, رضا و بتول فرهاديان
عصر زندگى, محمد حكيمى
عصر امام خمينى(ره) مير احمد رضا حاجتى
يكصد و چهارده معماى قرآنى, محمود جويبارى
روش هاى تإويل قرآن, دكتر محمد كاظم شاكر
تربيت, ابراهيم امينى

 

/

اخبار ايران و جهان اسلام

 

اخبار ايران و جهان اسلام

جهان اسلام

اردوغان: ممنوعيت حجاب اسلامى در تركيه را لغو مى كنيم.(16/8/81)
نماز جمعه در مسجدالاقصى با حضور 150 هزار فلسطينى روزه دار برگزار شد.(18/8/81)
ارتش سرخ مجاهدين مسلمان مسئوليت حمله به نظاميان آمريكايى در افغانستان را برعهده گرفت.
اردوغان: حزب ما هيچ برنامه اسلامى پنهان ندارد.(20/8/81)
5 صهيونيست در عمليات متعهدانه يك مبارز فلسطينى به هلاكت رسيدند.(21/8/81)
نظاميان صهيونيست با تانك و زره پوش به نابلس يورش بردند.(22/8/81)
ژنرال اسرائيلى و 20 نظامى همراه در كمين فلسطينى ها كشته شدند.(25/8/81)
سراسر مناطق خودگردان فلسطين توسط رژيم صهيونيستى اشغال نظامى شد.(29/8/81)
30 روزه دار فلسطينى در تهاجم وحشيانه صهيونيست ها شهيد و زخمى شدند.(30/8/81)
مبارز فلسطينى با قايق انفجارى به ناوچه صهيونيست ها كوبيد.
اهانت به مقدسات مسلمانان, نيجريه را به آشوب كشيد.(2/9/81)
گسترش جنگ خيابانى در نيجريه موجب لغو مراسم انتخاب دختر شايسته! جهان شد. (3/9/81)
فتواى مرگ در نيجريه براى نويسنده هتاك به پيامبر اسلام(ص) صادر شد.(7/9/81)
مسئولان دولتى لبنان افطارى سفير امريكا را تحريم كردند.
جوخه هاى مرگ رژيم صهيونيستى دانشآموزان فلسطينى را به رگبار بستند.(12/9/81)
كمك مالى عربستان به خانواده شهيدان فلسطينى قطع شد.
15 فلسطينى در تهاجم تانك هاى اسرائيلى به شهر طولكرم شهيد ومجروح شدند.(13/9/81)

داخلى

كوتاهى در مبارزه با مفاسد اقتصادى, اعتراض دانشجويان را برانگيخت.
با تصويب هيإت دولت, تبليغ كالاهاى امريكايى در ايران ممنوع شد.(16/8/81)
بانك مركزى 380 ميليون يورو اوراق قرضه مى فروشد.(18/8/81)
مإموران ((اف بى آى)) پژوهشگر ايرانى را در فرودگاه واشنگتن با زنجير بستند!
معاون فنى سازمان مديريت و برنامه ريزى: 64 درصد طرح هاى ملى و عمرانى از برنامه عقب هستند.(19/8/81)
كروبى: به لايحه اختيارات رئيس جمهور اشكالات جدى دارم.
مجلس با طرح انتخاب مديران آموزش و پرورش توسط معلمان مخالفت كرد.
دولت افغانستان جريان آب رودخانه هيرمند را به طور كامل قطع كرد.(20/8/81)
رهبر انقلاب: قواى سه گانه اگر مشكلات را حل نكنند, مردم را وارد ميدان مى كنم.
نتيجه گزارش هيإت تحقيق و تفحص از شهردارى: شروع, ادامه و توقف فروش تراكم خلاف بوده است.(21/8/81)
176 نماينده مجلس براى ايجاد وفاق ملى بيانيه صادر كردند.(22/8/81)
دبير انجمن خودروسازان: عامل اصلى گرانى خودرو دولت است.
نشست صميمى دانشگاهيان با رهبر انقلاب انجام شد.
توصيه رئيس جمهور و رئيس مجلس: آرامش را حفظ كنيد, از حكم آغاجرى سوء استفاده نشود.(23/8/81)
ايران 5 هزار خودرو به عراق صادر مى كند.(25/8/81)
رهبر انقلاب دستور بازنگرى در حكم آغاجرى را صادر كردند.(26/8/81)
رهبر انقلاب: امروز ملت ايران نيازمند اقتدار مادى و معنوى است.
بزرگترين تونل كشور افتتاح شد.(27/8/81)
كروبى: شوراى شهر 8 ميليون تهرانى را به مسخره گرفته است.
رئيس قوه قضائيه: عدالت قضايى مصلحت پذير نيست, حكم آغاجرى مانند ساير احكام بايد سير قضايى خود را طى كند.
شهرام جزايرى به 27 سال حبس تعزيرى, ضبط كليه اموال كه از طريق نامشروع حاصل شده, ضبط وجوه مورد ارتشإ و 50 ضربه شلاق در انظار عمومى محكوم شد.(28/8/81)
دانشجويان: مافياى قدرت و ثروت پشت صحنه آشوب هاست.
انحصار واردات و توليد خودرو شكسته شد. (29/8/81)
رهبر انقلاب به زمينه سازان هرج و مرج در كشور هشدار داد.(2/9/81)
حجاريان: شايد خاتمى خوشش نيايد, اما او سياستمدار و فعال نيست.
نقش دستگاه هاى دولتى در ناآرامى هاى اخير دانشگاه ها افشا شد.(4/9/81)
شهردار تبريز: خودروسازان مانع از دسترسى مردم به خودروى ارزان مى شوند.
با تشكيل جلسه فوق العاده در وزارت كشور, تكليف شوراى شهر تهران امروز يكسره مى شود.(5/9/81)
خاتمى: جنايت هايى كه تا امروز رخ داده در مقابل جنايات صهيونيست ها ناچيز است.
طلاهاى قوىترين مرد دنيا ـ حسين رضازاده ـ ايران را به مقام سوم جهان رساند. (7/9/81)
رهبر انقلاب: جاى مزاحمان علم و آگاهى در دانشگاه نيست.(9/9/81)
وزارت نفت از احتمال جيره بندى بنزين خبر داد.
رضازاده: عشق به ايران را با هيچ چيز عوض نمى كنم.(10/9/81)
رهبر انقلاب در ديدار رئيس جمهور و هيإت دولت: مسئولان به نزديكان خود اجازه سوء استفاده ندهند.(11/9/81)
رئيس قوه قضائيه: قانون رسيدگى به اموال مسئولان در دست تهيه است.
اولين جلسه دادگاه متهمان پرونده نظرسنجى (قاضيان, عباس عبدى و علوىتبار) برگزار شد.
وزارت كشور به انحلال شوراى شهر تهران مى انديشد.
سازمان مديريت و برنامه ريزى: 58 درصد از طرح هاى عمرانى سال گذشته اجرا نشد!(12/9/81)
اكثريت مجلس و وزارت نفت بنزين را گران كردند.
نوربخش: درآمد سرانه كشور 1500 دلار است.
سرپرست مجتمع قضايى رسيدگى به جرايم اقتصادى: مفاسد اقتصادى در دستگاه هاى دولتى بيداد مى كند.(13/9/81)
خاتمى در پاسخ به انتقادات سعيد حجاريان: خودم را سياستمدار موفقى مى دانم.
سازمان مديريت و برنامه ريزى كشور: نرخ بيكارى افزايش يافت.(14/9/81)

خارجى

حكمتيار دولت ((سايه)) در افغانستان تشكيل مى دهد.(16/8/81)
زيمبابوه: انگليسى ها بدون رواديد حق ورود به هزاره را ندارند.(18/8/81)
مسئول امنيتى سفارت امريكا در نپال به ضرب گلوله سه مرد مسلح كشته شد.(19/8/81)
افغان ها طى دو روز سه بار به پايگاههاى نظامى امريكا حمله كردند.(19/8/81)
جلسه اضطرارى پارلمان عراق براى پذيرش يا رد قطعنامه شوراى امنيت تشكيل شد. (20/8/81)
پارلمان عراق زير بار قطعنامه شوراى امنيت نرفت.
گردباد مرگبار تنسى امريكا را به هم ريخت.(21/8/81)
مشاور ريگان: اكنون وقت حمله نظامى به ايران است.
مجلس عراق تصميم گيرى نهايى درباره قطعنامه 1441 را به عهده صدام گذاشت.(22/8/81)
جيانگ زمين از رهبرى حزب كمونيست چين كنار رفت.
16 نظامى امريكايى در افغانستان كشته شدند.
عراق موافقت بى قيد و شرط خود با قطعنامه شوراى امنيت را اعلام كرد.(23/8/81)
عبدالله گل معاون اردوغان نخست وزير تركيه شد.
ژنرال مشرف 5 سال ديگر رئيس جمهور پاكستان شد.
كوفى عنان: امريكا در صدد بهانه تراشى براى حمله به عراق است.(25/8/81)
در اعتراض به تربيت ديكتاتورها در ((مدرسه نظامى امريكا)), تظاهركنندگان امريكايى پرچم امريكا را آتش زدند.
ليبى درخواست پناهندگى صدام را تكذيب كرد.(26/8/81)
نخست وزير سابق ايتاليا به جرم قتل يك خبرنگار به 24 سال زندان محكوم شد.
زكى يمانى وزير نفت سابق عربستان: امريكا درصورت حمله به ايران درهاى جهنم را به روى خود مى گشايد.
رژيم صهيونيستى كليه توافقات با دولت خودگردان را باطل اعلام كرد.(27/8/81)
هواپيماهاى امريكا و انگليس پايگاه ضدهوايى عراق را بمباران كردند.(28/8/81)
عراق 11 دوره از افسران احتياط خود را به خدمت فراخواند.
به اتهام جنايت جنگى, فرمانده پيشين ارتش عراق در دانمارك دستگير شد.(29/8/81)
امريكا خواستار اعزام نيروهاى انگليسى براى حمله به عراق شد.(30/8/81)
75 افسر اطلاعاتى ((موساد)) براى كمك به مإموران ((سيا)) در كابل اعزام شدند.
طالبان 12 نظامى امريكايى را در افغانستان به هلاكت رساند.(3/9/81)
دور تازه درگيرىها در اردن 9 كشته و زخمى برجا گذاشت.
رامسفلد: صدام در صورت خلع سلاح مى تواند بر سر قدرت باقى بماند.(4/9/81)
حريم هوايى عراق ديروز 80 بار توسط هواپيماهاى امريكا وانگليس نقض شد.(9/9/81)
40 امريكايى در شبيخون افغان ها كشته و مجروح شدند.
صدام موقتا حكومت را به يك شوراى 5 نفره واگذار كرد.(10/9/81)
كرزاى از آغاز خلع سلاح عمومى در افغانستان خبر داد.
نظاميان امريكايى عمليات حمله به عراق را در قطر تمرين مى كنند.(12/9/81)
طرفداران امريكا, پايتخت ونزوئلا را به آشوب كشيدند.
بازرسى از كاخ هاى صدام آغاز شد.(13/9/81)

/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته ها و نوشته ها

آيا مى دانيد؟

بزرگ ترين سوره قرآن ((بقره)) است.
كوچك ترين سوره قرآن ((كوثر)) است.
بزرگترين آيه قرآن آيه 282 سوره ((بقره)) است.
كوچكترين آيه قرآن ـ غير از اوائل سوره ها ((مدهامتان)) است كه در سوره الرحمن قرار داد.
اولين سوره قرآن ((حمد)) است.
آخرين سوره قرآن ((ناس)) است.
اولين سوره نازل شده سوره ((علق)) است.
آخرين سوره نازل شده سوره ((نصر)) است.
اولين آيه نازل شده قرآن ((اقرء باسم ربك)) است كه در سوره علق قرار دارد.
آخرين آيه نازل شده قرآن آيه ((اليوم اكملت لكم دينكم)) كه در سوره مائده آيه 3 قرار دارد.
بزرگترين كلمه قرآن ((فاسقيناكموه)) است كه در سوره حجر آيه22 قرار دارد.
كوچكترين كلمه قرآن فراوان مانند بإ در ((بسم الله)).
اولين حرف قرآن ((بإ)) و آخرين حرف قرآن ((سين)) و كلمه وسط قرآن ((وليتلطف)) است كه در سوره كهف آيه19 قرار دارد.

نفس مطمئنه

نفس مطمئنه نفسى است كه آرامش پيدا كرده است به اين معنى كه انسان چنان با هواهاى نفسانى خود مبارزه مى كند و با انجام واجبات و ترك محرمات به تربيت و تكميل نفس همت مى گمارد كه ديگر به غير خدا اعتنايى نداشته و به سوى گناه نمى رود و چنان آرامش و اطمينانى در او پيدا مى شود كه همانند كوه ثابت و استوار مى شود كه هيچ يك از گناهان و هواهاى نفسانى و شهوات دنيا و حب جاه و مال نمى توانند او را متزلزل و منحرف نمايند و وسوسه هاى شيطان را در او راهى نيست. و اين نفس است كه به او خطاب مى شود: ((يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضيه مرضيه))

سنت شست و شوى دهان ((مضمضه))

چون شخص قيام كننده به نماز مى خواهد به راز و نياز در برابر خداى بى نياز, در محراب نيايش, حقيقت بندگى را به نمايش بگذارد, و با خدا راز گويدو زبان به ستايش و سپاس گشايد و لذت حضور و هم سخنى و وصل را بچشد و آلودگى هاى گفتن ها و نگفتن ها[ آلودگى آنچه را ناروا بوده و گفته و آن چه را كه لازم بوده بگويد و نگفته], خوردن ها و نخوردن ها, بوسيدن ها و نبوسيدن ها[ چه دست هايى را كه بوسيده كه نمى بايست مى بوسيد و چه پينه دار دستهايى را كه پيامبروار و چه رخسارهاى غم زده و غبار دارى را كه على وار بايد مى بوسيد و نبوسيد] را از لب و دندان و دهان و زبان بزدايد, همه را مى شويد.
چون دهان وسيله سخن گفتن و خوردن وآشاميدن است و متاع فريبنده دروغ, تهمت, غيبت, اهانت, ناسزا, سخن چينى, و هرگونه گفتار بيهوده و باطلى از اين دروازه بى دربان صادر مى شود و هم چنين انواع غذاها و نوشيدنى ها كه از اين راه به معده مى رسد كه مانع از جوشش سرچشمه گواراى درك راز و نياز با آفريدگار بى نياز است. از اين رو ظاهر دهان را با آب شستشو مى دهيم تا كثافات ظاهرى آن زدوده شود و باطن و روح آن را هم با آب توبه و توجه به خدا مى شوئيم تا همه زنگارها پاك شود.
مستحب است دهان سه بار شسته شود, يك مرتبه براى گفتن هاى ناروا, مرتبه دوم براى خوردنى هاى بى حساب, و مرتبه سوم براى بوسه زدن ها و نبوسيدن ها.

اسراف

حضرت رسول(ص) از راهى عبور مى كرد, مردى به نام سعد را ديد كه در حال وضو گرفتن است وبيش از اندازه لازم, آب مصرف مى كند. حضرت به وى فرمود: اين اسراف چيست؟
او گفت: مگر در وضو گرفتن هم اسراف هست؟
حضرت فرمود: آرى, هرچند در كنار نهر جارى هم وضو گرفته شود.(وسائل الشيعه, ج15, ص260)

شهيد

واژه اى محترم تر و والاتر از واژه شهيد نيست و عنوانى باعظمت تر و بالاتر از عنوان شهيد نيست. و آرزويى براى اولياى خدا از آرزوى شهادت مقدم نيست. كسى كه خود را از خدا و مسوول نزد خدا و زندگى اش را براى خدا و تمام حركاتش را در محضر خدا و بازگشتش را به سوى خدا مى داند, طبيعى است كه همواره آرزوى كشته شدن در راه خدا, دل و جان و روح و روانش را در انتظار رسيدن به رضوان خدا نگهدارد. اين است كه در هر حال كه خود را در مظان استجابت دعا مى بيند دست نياز به درگاه بى نياز او برمى دارد و مى گويد: و قتلا فى سبيلك فوفق لنا…
سر اين كه چنين شخص با عظمتى را شهيد مى گويند در مجمع البحرين چنين آمده: چون ملائكه رحمت نزد او حاضر مى شوند, چون خدا و ملائكه او در بهشت شهود او هستند, چون از كسانى است كه با پيغمبر اكرم (ص) در روز قيامت بر امت هاى گذشته به شهادت گرفته مى شوند, چون نمرده است و حاضر است و شهيد است چون به شهادت حق قيام كرد در راه خدا تا كشته شد.

زينت اسلام و تشيع باشيد

بعضى افراد, در طول مسافرت به ويژه سفرهاى خارجى, خود را آزاد و بى قيد و شرط مى دانند و چون كسى را مراقب و آشناى خود نمى بينند, به هر گناهى تن مى دهند غافل از اين كه خداوند ناظر و مراقب اعمال انسان است و كوچك ترين حركت انسان از خدا مخفى نخواهد ماند.
اين گروه نه تنها نشانى از اسلام و تشيع ندارند بلكه سبب آبروريزى مسلمانان شده و حرمت ايشان را خدشه دار مى كنند, مدعى تشيع بايد اعمال و كردارش از هر كس ديگر بهتر و زيبنده تر باشد و در رعايت احكام و مسائل اسلامى بسيار دقت كرده و با رفتار خويش الگوى مناسبى براى ديگران باشد.
امام صادق(ع) خطاب به جمعى از شيعيان چنين فرمودند: ((اى گروه شيعيان! شما زينت ما باشيد, و مايه عيب و عار ما نشويد, با مردم به خوش رويى و مهربانى رفتار كنيد و زبانتان را حفظ كنيد تا آلوده زياده گويى و كلمات ناپسند نشويد. ))(بحارالانوار, ج68, ص152)

حسب و نسب به درد نمى خورد

طاووس يمانى گويد: حضرت على بن الحسين عليه السلام را ديدم كه از وقت عشإ تا سحر به دور خانه خدا طواف مى كرد و به عبادت مشغول بود, آنگاه كه مسجد خلوت شد سر بر آسمان برآورد و با خداى خويش اين گونه زمزمه داشت:
((خداوندگارا! ستارگان در افق ناپديد شدند و چشمان مردم به خواب رفت و درهاى آسمان به روى بندگانت گشوده گرديد)), مى نگريستم كه چندين بار در مناجات هاى خود مى گريست. سپس سر بر خاك نهاد و سجده رفت, از التهاب و گريه هاى او من نيز به زارى افتادم, نزديكش رفتم سرش را بر زانو نهادم و مى گريستم, سرشك من بر گونه هايش مى ريخت, برخاست و فرمود: تو كيستى كه مرا از مناجات با پروردگارم بازداشتى؟
عرض كردم: اى پسر پيامبر من طاووس هستم, اين زارى و بى تابى تو را نتوانستم ديد. آخر اين درد و اشك و زارى ما را سزد نه شما را! تو فرزند حسين بن على (ع) هستى, مادر شما فاطمه زهرا(س) است, جد تو رسول الله(ص) است, اين وحشت و هراس شما از چه روست؟
سر بلند نمود و نگاهى عميق به من انداخت و فرمود: اى طاووس! نسبت ها را كنار گذار.خداوند بهشتش را منحصرا خاص نيكوكاران قرار داده, اگر چه غلامى سياه چهره باشد و آتش را براى نافرمانان هرچند آقازاده اى از قريش باشد. مگر نشنيده اى كه مى فرمايد: ((فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يومئذ ولا يتسإلون)) (مومنون/ [ (102چون در صور دميده شود در آن روز انسابى بين شما نيست و از حسب و نسب شما سوال نمى شود]. به خدا سوگند تنها چيزى كه نفع به تو مى رساند عمل خيرى است كه قبلا فرستاده اى.(تفسير نورالثقلين, ج3, ص563)

/

رابطه دين و حكومت از منظر على عليه السلام

 

رابطه دين و حكومت از منظر على(ع)

فاطمه وثوقى

مقدمه

در جهان امروز عده اى ادعاى طرفدارى از حقوق بشر داشته و براى آنان برنامه و قانون هايى تنظيم مى كنند. اين در حالى است كه خود آنان, نه بشر را مى شناسند و نه حقوق آن را, زيرا آنان سازنده روح و جسم بشر نبوده و خود نيز در چنگال ماديات گرفتار هستند و به افراد ضعيف تر از خودشان وابسته مى باشند كه اين وضعيت مجال شناخت انسان را به آنان نمى دهد.
علاوه بر آن درك اين مطلب و حقيقت بر آنان روشن نيست كه هدف از خلقت انسان چيست؟ زيرا شناخت انسان, شخصيتى ملكوتى و عميق مى طلبد كه با الهام گرفتن از خالق هستى, هدف خلقت را درك نمايد و اين انسان ملكوتى جز اميرمومنان و امثال ايشان نمى تواند باشد.
در نظر مولاى متقيان امت, پيكر واحدى است كه رهبر بايد همه اعضاى آن را به طورى كه لازم است, نگهدارى كند تا همگان در سلامتى و امنيت و رفاه نسبى بسر ببرند. تنها چنين طرز تفكرى است كه مى تواند جامعه را توحيدى كرده و پايدار نمايد و بر حول محور دين و عدالت اجتماعى كه خميرمايه سعادت هر جامعه پايدار مى باشد, بچرخاند و با برنامه ريزى منظم سازماندهى مطلوب جامعه را در جهت اصلاح و رفاه به پيش ببرد و براى عمران و آبادانى و توسعه انگيزه لازم و كافى را در مردم به وجود بياورد.
يكى از اهداف امام(ع) از قبول خلافت, ايجاد زمينه هاى مادى و معنوى از طريق ـ جامعه شناسى و روانشناسى ـ احترام به حقوق انسان ها و احقاق حق و شناساندن جايگاه خليفه الهى مسلمين و اهل ذمه و… در جهت تإمين امنيت ملى در جامعه توحيدى بود, تا همگان در محيط آرام و بى دغدغه به تفكر و انديشه در جهت اصلاحات درونى وبيرونى اقدام نمايند و به يك زندگى سعادت مندى دست يابند.
در اين نوشتار سعى بر آن است كه عملكرد پنج ساله حكومت مولاى متقيان را از دو محور مورد بررسى قرار دهيم:
1. عواملى كه رابطه ميان حكومت و مردم را استحكام بخشيده و جامعه را به سوى يك زندگى ايدهآل سوق مى داد.
2. عواملى كه پايه هاى حكومت اسلامى را متزلزل ساخته و زمينه رشد فساد را فراهم مى كرد.

محور اول:
برپايى اركان اصلاح و هدايت

هر حكومتى براى ايجاد چنين فضايى, علاوه بر ايمان به خدا مى بايد به پايه هاى عدالت اجتماعى نيز تكيه نمايد. در اين راستا مولاى متقيان براى استحكام پايه هاى عدالت, گام نخست را با انتخاب كارگزاران صالح و مديران شايسته شروع كرد. چرا كه مسوولانى كه در رإس امور قرار مى گيرند, الگوهاى رفتارى و عملى هر جامعه اى به شمار مىآيند.
اميرمومنان(ع) در انتخاب كارگزاران صالح ضمن توجه به شايسته سالارى و مديريت مطلوب آنان و تشويق آنان, از خطاى كوچك آنان چشم پوشى نمى كرد, زيرا انحراف و فساد كارگزاران و اغماض از خطاى آنان زمينه ساز فساد در جامعه توحيدى بود و يا زمينه هاى فساد را گسترش مى داد و پايه هاى عدالت را لرزانده و مخل امنيت ملى بود.
با توجه به دگرگونى عقيدتى, فرهنگى, اجتماعى و سياسى در جامعه مسلمين, مولاى متقيان نياز ضرورى و حياتى جان اسلام را پاك سازى بنيادين تشخيص داده و بر اين اساس برنامه ريزى كردند كه شروع كار ايشان با انتخاب كارگزاران صالح و متعهد بود. تا اين كه از يك سو خلاهاى موجود, كه ميراث خلفإ سلف بود جبران گردد, و از سوى ديگر اسلام ناب در جامعه ترويج گرديده و يك آمادگى دفاعى جدى در برابر دشمنان درونى وبيرونى پديد آيد. و نيز تشنگان عدالت از سرچشمه آب سيراب گردند.
تشنگانى كه به جبر جهالت و قبيله گرايى, از سرچشمه آب حيات منحرف شده بودند و سال ها تازيانه هاى جهل و ستم را بر وجود خود تحمل كرده بودند. اين ستم, پس از وفات رسول خدا آغاز شده و با طى كردن فراز و نشيب هاى بسيار در عصر عثمان به اوج خود رسيده بود, زيرا تمام امكانات جامعه و اركان حكومت در دست خواص و درباريان و بنى اميه قرار داشت.
بدين وسيله تمام اسباب و ابزارهاى انگيزش براى اصلاح و بازگشت از انحطاط از مردم گرفته شده بود و مسلما جهادگر و ايثارگر عصر رسول خدا(ص) را به انسان هايى بى تفاوت تبديل كرده بود, به طورى كه در بسيارى از مسايل با يكديگر اختلاف نظر داشتند. بنابر اعتراف خود مردم تنها در مورد قبله و اذان با هم اتفاق نظر داشتند.
((جرج زيدان)) مورخ لبنانى معتقد است:
((اعراب مسلمان اندك اندك به فساد و هرزگى گراييدند)) اين سخن جرج زيدان هشدارى است براى همه مسلمانان عصر معاصر, به ويژه مردم انقلابى كشور ايران, در حالى كه آن ها سال ها در خدمت رسول خدا در فضاى معنوى و پاكيزه اسلام استنشاق كرده بودند و در پاى ركاب آن حضرت به جهاد فى سبيل الله پرداخته بودند.
اما پس از وفات آن حضرت در يك واكنش ناشايست و غير منطقى از مسير اصلى اسلام جدا شدند و به دنبال جدايى از سرچشمه هدايت, به دنياگرايى روى آوردند و سرانجام عامل سستى زيربناى اسلام راستين گرديدند و به تبع اشتباه فاحش آنان و پايه ريزى غلط آن دوران, امروز شاهد واپس گرايى بسيارى از كشورهاى اسلامى هستيم. بنابراين اصلاح اركان عدالت يك ضرورت بود.
در اين راستا تمام دستورات و هشدارهاى امام على(ع) براى كارگزاران در جهت برپايى عدالت اجتماعى و جانشين كردن مهر و محبت و صميميت به جاى بغض و كينه و سوء ظن ها بود.
آن جا كه فرموده: ((پس داد خدا و مردم را از خود بدهيد, در برآوردن حاجت هاى آنان شكيبايى ورزيد كه شما رعيت را گنجورانيد امت را وكيلان و امامان را سفيران, حاجت كسى را ناروا مگذاريد و در اداهاى آنچه مطلوب است باز مداريد…))
هنگامى كه مسلمانان ستم كشيده اين همه لطف و محبت را در حق خودشان مى ديدند, مشتاقانه دل هايشان را به سوى اسلام و حكومت دينى روانه مى كردند. در جنگ هاى معروف سه گانه قاسطين همين مردم برهنه و گرسنه بودند كه پاى ركاب اميرمومنان شمشير مى زدند و شهيد مى شدند; نه دنياپرستان بى درد كه تاب تحمل عدالت امام را نداشته و از راه حق منحرف شدند.
هر انسان منصف هنگامى كه دستورالعمل هاى كارگزاران را مى بيند بى اختيار سر تعظيم و ارادت در پيشگاه آن رهبر فرزانه فرود مىآورد. در نامه اى خطاب به مالك فرموده: ((پس اميدشان را برآور, ستودنشان را به نيكى پيوسته دار و رنج كسانى را كه كوشش كرده اند بر زبان آر كه فراوان ياد كردن نيكويى آنان, دليرى را برانگيزاند و ترسان به دل را به كوشش مايل گرداند, ان شإ الله مقدار رنج هر يك را در نظر بگير و رنج ديگرى را به حساب ديگر مگذار…))(1)
مولاى متقيان با احياى شخصيت انسان ها اعم از مسلمان و ذمى, گرد و غبار حقارت و اسارت را از روح و جسم آنان زدودند و آنان را انسان هايى دلير ببار آوردند, به طورى كه دشمن سرسخت امام (معاويه) در يك محاكمه به يكى از ياران باوفاى آن حضرت كه زنى به نام ((ام الخير)) بود ـ و در جنگ صفين مردم را عليه معاويه تحريك مى كرد ـ گفت: على بن ابى طالب شما را گستاخ كرده كه بر سلطان خود جسارت كنيد. (2)
از ديدگاه امام بدترين فقر, فقر شخصيت بود. لذا به مديران خود توصيه مى كردند كه به خاطر ماليات لباس تابستان و زمستان مردم را نفروشيد زيرا برنامه ما آن است كه با گذشت و اغماض از مردم ماليات بگيريم. نظر تو در آبادانى زمين, بيشتر از فكر جمعآورى ماليات باشد.(3)
و نيز مى فرمود: ((به مسئله خراج بايد چنان برسى, كه موجب اصلاح گردد, زيرا مصلحت همگان در آن است. اگر مردم به صلاح نباشند, كار ديگران نيز اصلاح نپذيرد))(4)
شايد مراد حضرت از ديگران, مردم ديگر بلاد اسلامى غير از محل حكومت خودشان باشد.
با توجه به نامه ها و خطبه هاى آن حضرت, امام(ع) بسان يك روانشناس و روانپزشك حاذق به روانكاوى جامعه عنايت داشته و سعى در درمان دردهاى روحى ـ روانى و جسمى مردم داشتند و به تمام اقشار مردم توجه كرده و آنان را مورد لطف خود قرار مى دادند و مى فرمودند: ((… و كار اين جمله استوار نشود (سپاه و رعيت, قاضى, عاملان ديوان و…) جز با بازرگانان و صنعت گران كه فراهم مى شوند و با سودى كه به دست مىآورند بازارها را برپا مى دارند و كار مردم را كفايت مى كنند.))(5)
از آن جا كه تقدير وتشكر, عامل پيشرفت و تلاش بيشتر مى گردد, به ويژه آن كه اين تشويق از سوى رهبر جامعه باشد ـ مردم را به پيمودن راه و روش رهبران خود علاقمند مى سازد. معروف است كه ((الناس على دين ملوكهم)).
در اين راستا امام به طور جدى به عوامل حكومتى خود توصيه مى كردند كه اخلاق و رفتار يك مدير شايسته را داشته باشند تا اين كه مردم از آنان الگو بگيرند و از آن چه باعث تفرقه و تشتت در ميان مسلمين باشد بپرهيزند; حتى در مورد انجام فرائض دينى به مالك مى فرمايد:
((با مردم چنان نمازگزار كه نه آنان را برهانى و نه نماز را ضايع گردانى, زيرا ممكن است در ميان مردم كسى باشد كه بيمار است يا حاجتى دارد و گرفتارست. من از رسول خدا(ص) ـ آن گاه كه مرا به يمن مى فرستاد ـ پرسيدم با مردم چگونه نماز گزارم؟ فرمود: در حد ناتوان آنان و بر مومنان رحمت آور.))
امروز نيز هرگاه مديران خدمتگزار جامعه ما از اين شيوه زيبا و استاندارد امام(ع) پيروى كرده و آن را سرلوحه كار خود قرار بدهند, مردم را در جهت ديندارى و اصلاح جامعه يارى مى نمايند.
از جمله عواملى كه از ديدگاه مولاى متقيان زمينه ساز روابط حسنه ميان مردم وحكومت بود. احقاق حق و اجراى حدود الهى بود به طورى كه هيچ مجرم يا ظالمى از چنگال عدالت ايشان نتوانست فرار كند حتى در دورانى كه خليفه مسلمين نبود و به عنوان يك مسلمان واقعى در ميان مردم به يارى اسلام مى شتافت.
به عنوان مثال: ((يكى از نزديكان عثمان (خليفه وقت) مرتكب خلافى شد و مجرم شناخته شده بود و هيچ يك از مسلمان ها جرإت نكردند كه حدود الهى را بر وى جارى كنند, ولى امام با كمال شهامت و بدون در نظر گرفتن موقعيت آن شخص با عثمان به وظيفه خود عمل كرده و حدود الهى رادر مورد آن جارى كردند.))
آن حضرت در قضاوت ها و داورىهاى زيباى خود با استفاده از روابط عاطفى و حتى مسائل فيزيكى با روش حكيمانه بهترين نتيجه گيرىها را نموده و عادلانه ترين احكام را صادر مى فرمودند, به طورى كه زبان زد خاص و عام بودند.
حضرت همواره با انصاف و قاطعيت از حق مظلوم دفاع مى كردند و در اين راستا هيچ شخصيت و گروهى نمى توانست مانع كار آن حضرت باشد. خود حضرت مى فرمايد: ((افراد خوار و ستمديده در نزد من بسيار عزيز و قوى هستند تا اين كه حق آنان را به آن ها بازگردانم و افراد قوى و ستمگر را به سزاى اعمالشان برسانم)) در اين راستا به فرزند خود توصيه مى فرمود: ((و كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا)) دشمن ظالم و ياور مظلوم باشيد.
گرچه امام اين توصيه را به فرزند خود فرمود, اما در حقيقت اين توصيه براى همه فرزندان اسلام, در همه اعصار است كه همواره طرفدار حق باشند و دشمن باطل, هرچند كه فرسنگ ها راه فاصله ميان ظالم و مظلوم و مدافع مظلوم وجود داشته باشد. امروز اعلام برائت از زورمداران, به ويژه صهيونيسم و امريكا از جانب مسلمانان از همين مقوله است و طرفدارى از مردم مظلوم فلسطين, لبيك به پيام نجات بخش مولاى متقيان است.
اين گونه بود كه تشنگان آب حيات سيراب گشته و جانى دوباره گرفتند و پابرهنگان در حكومت علوى مقام و منزلت يافتند و احساس بزرگى كردند و اعتماد به نفس از دست رفته خويش را دوباره بازيافتند. و به پاس خدمات ارزنده اميرمومنان پاى ركاب حضرتش تا آخرين لحظه مقاومت و دفاع كردند. بدينگونه همه آحاد ملت از خان گسترده عدالت علوى بهره مند گرديدند.
برخلاف دشمن يهود و خوارج, آن حضرت حقوق آن ها را از بيت المال قطع نفرمودند, بلكه سفارش كردند كه بعد از من با خوارج كارى نداشته باشيد زيرا از ديدگاه امام همه مردم يا انسانند ـ كه حقوق انسانى دارند ـ يا مسلمانند ـ كه حقوق اسلامى دارند ـ .
در ميان سياست هاى حكومتى مولاى متقيان, اصلاح سيستم قضايى واقتصادى از جايگاه ويژه اى برخوردار بود.
از آن جا كه امنيت ملى بسان حصار به اطراف بلاد اسلامى بود, تا در سايه آرامش مردم به امور معيشتى خود رسيدگى كنند كه اين خود نقش كليدى در زندگى انسان ها دارد, زيرا با شكم خالى و گرسنه خداپرستى ميسر نمى شود.
اين ديدگاه, امام را بر آن داشت كه امور معيشتى مردم به گونه اى باشد كه افرادى كه نزديك به حكومت زندگى مى كنند با كسانى كه در نقاط دور زندگى مى كنند يكسان باشند. گرچه امام در مورد پياده كردن روش تقسيم عادلانه بيت المال با مشكلات فراوانى رو به رو شده و مورد سرزنش قرار گرفتند, اما اين را نپذيرفتند كه عرب بر عجم و سفيد بر سياه برترى داشته باشند, حتى عده اى از دنياپرستان به خاطر تقسيم برابر و مساوى بيت المال از اطراف امام پراكنده شده و به معاويه پيوستند. اما براى على(ع) هدايت انسان ها مهم و حياتى بود, نه رفاه طلبى آنان. اصلاحات اساسى امام در زمينه هاى مختلف نيز بازگشت به همين نقطه داشت كه زمينه مساعد براى هدايت انسان ها به سوى خداوند و كمال فراهم گردد.
مى توان گفت كه دقيقا هدف امام از قبول حكومت, ايجاد ارتباط بين مردم و ديندارى بود كه برخلاف مشكلات و كارشكنى هاى فراوان, از سوى دوستان و دشمنان قسم خورده اى چون معاويه, جامعه اسلامى رنگ و بوى معنويت به خود گرفت.
مولاى متقيان رهبر خردمند تشيع, جمله ((هل الدين الا الحب)) را با عمل زيباى خودشان تفسير كرده كه نهال هاى مهر و محبت را در دل انسان هاى مستعد نشاندند. البته ثمره اين نهال هاى مهربان زمانى به بار نشست كه كودكان يتيم كوفه با جام هاى شير, جلوى در خانه مولاى متقيان صف كشيده و مى گفتند: طبيب براى على(ع) شير تجويز كرده است و تا او شير نخورد ما نيز غذا نمى خوريم. لذا بدينسان حكومت مردمى و تربيت دينى را تحكيم فرمودند و خستگى چند ساله را از تن بيرون كردند.
آرى اين نمودى بود از يك رابطه دوستانه و پدرانه يك رهبر مهربان و دلسوز و فداكار با رعيت و زيردستان خود.
جرج جرداق مسيحى مى نويسد: ((آيا از فرمانروايى خبر دارى كه خود نان سير نخورد زيرا كه در كشور او كسانى يافت مى شدند كه با شكم سير نمى خوابيدند و جامه نرم نمى پوشيدند؟! (زيرا در ميان ملت كسانى بودند كه لباس خشن و درشت مى پوشيدند) و درهمى را اندوخته خود نساخت؟… و به فرزندان و ياران خود هم وصيت كرد كه غير از اين راه و روش نپيمايند. برادر خود را به خاطر يك دينار ـ كه بدون حق از بيت المال طلب مى كرد ـ مورد بازخواست قرار داد و پيروان و فرمانداران خود را به خاطر يك گرده نان كه به عنوان رشوه از ثروتمندى گرفته و خورده بودند, تهديد كرد و به محاكمه و دادگاه كشانيد؟
البته لازم به ذكر است كه آن حضرت خود را نيز محاكمه كرد. روزى مردم كوفه را مورد خطاب قرار داده و فرمودند: اى مردم كوفه اگر ديديد كه من از شهر شما بيرون رفتم به غير از آن وضعى كه داشتم (مثلا لباس, خوراك يا مركب و غلام من) عوض شد و در مدت حكومتم يك زندگى مرفه براى خود درست كرده ام, بدانيد كه من در حكومت, به شما خيانت كرده ام. زمانى كه به همه مردم نان با گوشت مى دادند, خود نان بدون گوشت مصرف مى كردند.))(6)

محور دوم:
برچيدن عوامل انحراف و انحطاط:

آنچه در حكومت پنج ساله مولاى متقيان به چشم مى خورد الفاظ درشت و جذاب و چشمگير نيست, بلكه عمل است و فداكارى و از خودگذشتگى براى ريشه كن كردن نمودن ريشه هاى ظلم و فساد و مسدود كردن راه هاى بى عدالتى ها با توجه به شيوه حكومتى خلفاى قبلى ـ كه آغازگر فتنه ها و بى عدالتى ها بوده و باب تبعيض, تعدى و تجاوز به حقوق انسان ها را گشودند ـ مردمان مسلمانى كه در دامن اسلام رشد كرده بودند به انسان هاى بى تفاوت و دنياطلب تبديل شده بودند. ديگر آن انسان هاى آرمان گرا و جهادگر نبودند. البته اين درد بزرگ از خطبه هاى اميرمومنان به وضوح روشن مى شود, آن جا كه فرمودند: ((يا اشباه الرجال ولا رجال, حلوم الاطفال…)) اى مردان به صورت مرد (شبيه مرد نه خود مرد) كم خردان نازپرور, كاش شما را نديده بودم))(7)
به طور معمول سيستم اقتصادى, استخوان بندى هر حكومتى را تشكيل مى دهد و در بعضى مواقع بحران آفرين بوده و چرخ هاى عمران و آبادان را كند مى نمايد.
لذا بر رهبران حكومتى فرض است كه با تدابير شايسته و سازماندهى شده اى از بروز مشكلات اقتصادى جلوگيرى نمايند. بر اين اساس امام على(ع) از طريق تقسيم عادلانه بيت المال و هم چنين اخذ وجوهات, ماليات و صدقات و ساير اموالى ـ كه به نوعى در امور معيشتى مردم نقشآفرين بود ـ دقت ويژه اى داشته و شخصا در اين امور, حساسيت نشان مى دادند تا بدان جا پيش رفتند كه حتى اموالى را كه عثمان به نزديكان و درباريان خود بذل كرده بود مطالبه كردند.
در اين راستا امام به كارگزاران خود توصيه مى كردند كه شديدا مراقب رفتار و كردار خود بوده و زندگى ساده و بىآلايشى را در پيش بگيرند, و صفت زيباى قناعت را به مردم زيردست خود نيز ياد بدهند تا بدين وسيله اسباب و ريشه هاى زندگى تجملى و غير اسلامى خشكيده شود.
آن حضرت علاوه بر توصيه هاى لازم براى كارگزاران خود, مإموران مخفى اى را برگزيده بودند كه اطلاعات لازم را به ايشان مى رساندند و حضرت به موقع از بروز حوادث ناگوار جلوگيرى مى كردند و در صورت سستى و تخلف, آنها را موعظه يا مجازات مى كردند. وقتى اطلاع يافتند كه يكى از كارگزاران در يك مهمانى مجلل شركت كرده, او را توبيخ نمودند, زيرا همان ميهمانى مى توانست گام اول براى شروع يك چپاول باشد.
امام در نامه 21 خطاب به عبدالله بن عباس (استاندار اهواز و فارس) نوشتند:
((و همانا به خدا سوگند مى خورم, ـ سوگندى راست ـ اگر به من خبر رسد كه تو در فىء مسلمانان اندك يا بسيار خيانت كرده اى, چنان بر تو سخت گيرم كه اندك مال درمانى و در هزينه عيال بازمانى.))
امام(ع) طبق اين نامه بدون در نظر گرفتن موقعيت خويشاوندى, چنين قاطع و جدى هشدار و اخطار مى دادند. به قول خود اميرمومنان: ((لباس خود را آن قدر وصله زده ام كه از وصله كننده آن خجالت مى كشم))
امام به عنوان رهبر حكومت اسلامى با چنين لباس زندگى مى كردند اما براى آسايش و رفاه مردم تلاش بى وقفه داشتند. لذا هدف از آن همه دقت نظر و ايثار و تلاش اين بود كه زمينه هاى انحراف و ظلم و تعدى از ميان برود تا راه براى برقرارى حكومت الهى هموار گردد, در سايه ايمان به خدا انسان هاى شريف و با شخصيت تربيت شوند. گرچه امام روش زندگى ساده و بىآلايش خود را در جامعه تعميم نداده بودند, اما مردم را نيز به حال خود رها نكردند تا اين كه عده اى به تكاثر و تفاخر بپردازند و سبب گرسنگى عده اى گردند.
امام بر اين عقيده بودند كه استفاده از نعم الهى وسيله اى است براى رسيدن به هدف نهايى.
آن حضرت با اطلاع به اين مطلب كه مديران حكومتى الگوى عملى براى مردم مى باشند, بيشترين دقت نظر را در مورد كارگزاران به كار مى بستند.
در نامه چهلم خطاب به يكى از عاملان آمده است:
((به من خبر رسيده كه تو زمين را برهنه كرده اى و هرچه زير پايت بوده گرفته اى و از آن چه در دستت بوده خورده, پس حساب خود را برايم بفرست و بدان كه حسابرسى پروردگار برايت از حسابرسى مردم بزرگ تر است.))
در يك اخطار شديداللحنى به يكى از عوامل چنين فرمودند:
((از خدا بترس و اموال اين مردم را به آنها برگردان! كه اگر چنين نكنى و خدا مرا به تو رساند,… تو را با آن شمشيرى مى زنم كه هرگز كسى را با آن نزدم. مگر آن كه داخل آتش شد. به خدا سوگند! اگر حسن و حسين نيز كارى را كه تو كرده اى, كرده بودند, هرگز بر آن ها در نزد من دوستى و محبتى نبود و از من به اميدى نمى رسيدند تا آن كه حق را از آنان بازستانم)).(8)
آن چه امام درصدد ريشه كن كردن آن بودند, ثمره حكومت غير اسلامى, و مستبدانه حكام گذشته بود كه از دوران خليفه دوم آثار شوم آن پديدار گرديده و در عصر عثمان از شدت قابل توجهى برخوردار گشت, به طورى كه دشمنان اسلام كه از سوى رسول خدا(ص) طرد شده بودند, در حكومت و دربار عثمان مقام و منزلتى يافته و مورد توجه عثمان قرار گرفتند. عثمان بازار موقوفه ((نهروز)) در مدينه را ـ كه پيامبر گرامى وقف مستمندان مسلمين كرده بود ـ به داماد خود (حرث بن حكم, برادر مروان) بخشيد و در يك مورد, غنائم تمام افريقا را يك جا در اختيار عبدالله بن سرح گذاشت.))(9)
خودسرى و خودكامگى عثمان به حدى رسيد كه ديگر براى مردم قابل تحمل نبود, از اين رو عده اى از ياران پيامبر و بزرگان به رهبرى امام على(ع) نزد عثمان آمده و به اين شيوه نادرست حكومتى اعتراض كردند.
عثمان گفت: ((من خويشاوند دارم.))
گفتند: ((مگر پيشينيان تو خويشاوند نداشتند؟))
عثمان گفت: آنها سعى مى كردند كه بستگان خود را از حقوق بيت المال منع كنند (البته اين مورد صادق نيست چون در زمان دو خليفه پيشين نيز, نزديكان و اقوام آنان از موقعيت ويژه اى برخوردار بودند و حتى خليفه دوم سبب شد كه معاويه بتواند پايه هاى حكومت خود را مستحكم كند و بر گرده مسلمين سوار گردد.) و من سعى مى كنم كه به اقوام خود كمك كنم. گفتند: ((به خدا سوگند كه راه آنها براى ما محبوب تر از راه توست.))(10)
مى توان گفت كه بخشش هاى بى مورد عثمان بود كه طلحه و زبير را از مسير اصلى اسلام منحرف كرد, زيرا آنها در اثر احسان هاى عثمان داراى مال و منال بسيارى شده بودند, زبير در بصره خانه اى ساخت كه امروزه هم معروف است و تجار بحرينى و غيره همه در آن جا اطراق مى كردند و در كوفه, مصر و اسكندريه هم خانه هايى ساخت كه بعد از مرگش, پنجاه هزار دينار و هزار اسب وهزار عبد و كنيز باقى ماند.))(11)
((طلحه نيز در كوفه خانه اى ساخته كه به ((دارالطلحتين)) معروف شد. غله اش از عراق هر روز هزار دينار بود.))(12)
و نمونه هايى از اين قبيل.
بنابراين دنياپرستى و تجمل گرايى, چنان در روح و جسم مردم رخنه كرده بود ـ كه با گذشت بيست و هشت سال از عمر اسلام محمدى(ص) مردم ايثارگر و جهادگر را عوض كرد, به طورى كه نه تنها در ميادين جهاد به صورت فعال شركت نمى كردند, بلكه آشكارا, از امام و رهبر خود نيز سرپيچى مى كردند, لذا جمله ((يا اشباه الرجال)) شاهد بر اين مدعاست.
در روز قتل عثمان پانصد هزار درهم و صد و پنجاه هزار دينار و هزار شتر نزد خزانه دارش بود و قيمت صدقات باقى مانده دويست هزار دينار بود.(13) خطبه معروف شقشقيه امام بيانگر قلع و قمع اموال مسلمين است.
آنچه كه امام على(ع) بر سر آن عمر پربركت خود را نهادند, ايجاد يك جامعه توحيدى براساس برپايى فرامين الهى بود. امام(ع) در طول پنج سال حكومت خود با سه جنگ بزرگ و سرنوشت ساز و كمرشكن (براى مسلمين) روبرو شدند كه طرف مقابل امام مسلمانان بودند كه در دامن اسلام پرورش يافته بودند و حتى بعضى از آنان نماز شب خوانهايى بودند كه پيشانى پينه بسته از سجده داشتند اما جاهل به مسائل اسلامى بودند. چرا كه ساليان متوالى در مكتب خلفإ غير قانونى, اسلام را آموخته بودند و امثال تيم دارى و كعب الاحبارها به عنوان مفسر قرآن براى آنان مسايل اسلامى را آموزش مى دادند و يكى از شاگردان مخلص مكتب كعب الاحبار معاويه و عمروعاص بودند. كه روزى برسد خواندن, آيه اى با ابن عباس اختلاف پيدا كردند معاويه براى حل مشكل از كعب كمك خواست. ابن عباس نقل مى كند: ((روزى نزد معاويه بودم او آيه 86 از سوره كهف را به طور خاص خواند و من به او اعتراض كردم.
معاويه آيه را از عبدالله بن عمروعاص سوال كرد. او نظر معاويه را تإييد كرد. من در جواب گفتم: قرآن در خانه ما نازل شده (يعنى ما سزاواريم كه درباره آن سخن بگوييم. نه كسانى مثل عمروعاص) نتيجه اين شد كه براى حل مسإله معاويه كسى را نزد كعب الاحبار فرستاد تا با نظر او اختلاف حل شود.))(14)
مردم مسلمان در عصر خلفإ سلف ياد گرفته بودند كه تنها به عبادت خشك و بى روح بپردازند و قرآن خالى از مفهوم و معانى و تفسير بخوانند, همين تربيت ها سبب شده بود كه مردم مسلمان از دين اسلام تنها قبله و اسم آن را با خود حمل كنند. كار انحراف به جايى رسيده بود كه مالك بن انس مى گويد: (از قول پدرش) آنچه امروز مردم انجام مى دهند با آنچه در صدر اسلام انجام گرفت هيچ شباهتى نمى بينم مگر در اذان.(15)
حسن بصرى مى گويد: اگر اصحاب رسولخدا(ص) امروز در جمع ما حاضر شوند هيچ يك از رفتارهاى ما را مطابق موازين اسلام نخواهند يافت مگر قبله را.))(16)
خلاصه اين كه آن چه به يك حكومت عظمت و اقتدار بخشيده و موجب تداوم آن مى گردد, علاوه بر نقش رهبرى جامع الشرايط, وجود كارگزاران صالح و متعهد در اركان حكومت است كه با اجراى عدالت اجتماعى, ابتكار عمل و صداقت و وجدان كارى خود, مردم را نسبت به نظام, خوش بين كرده و ارتباط مردمى را با حكومت تحكيم مى بخشند.
امت را به زندگى در سايه حكومت دينى علاقه مند ساخته و وفادارى امت را نسبت به حكومت تضمين مى نمايند.
علاوه بر آن موانع رشد و توسعه را برطرف كرده و ابواب فساد و انحطاط را مسدود نمايند.
با توجه به فلسفه حكومت دينى ـ كه اصل را بر هدايت انسان ها نهاده ـ و تلاش بى وقفه اميرمومنان در حكومت كوتاهش, پى مى بريم كه چرا خود نان خشك خورد, اما بيش از همه مردم كار و تلاش مى كرد.

پى نوشت ها:
1. نهج البلاغه, ترجمه دكتر جعفر شهيدى, نامه 53.
2. سخنرانى سركار خانم صفاتى (زيدت عزها).
3. صداى عدالت انسانى, جرق جرداق, ترجمه سيدهادى خسروشاهى, ج1, ص240.
4. همان, ص233.
5. نهج البلاغه, نامه53.
6. توحيد, عدل, عدالت اجتماعى, محسن قرائتى, ص171.
7. نهج البلاغه, خطبه27.
8. همان, خطبه41.
9. حكومت على(ع) و مديريت اسلامى, غلامرضا اشرف سمنانى, ص100.
10. همان, ص101.
11. مروج الذهب, مسعودى, ج2, ص133.
12. همان.
13. طبقات الكبرى, ابن سعد, ج3, ص130.
14. نقش ائمه در احيإ دين, علامه عسكرى, ج6, ص112.
15. آموزش عقايد مسوولان, محسن غرويان, محمد رضا غلامى, سيد محمد حسين ميرباقرى, ج3, ص351.
16. همان, ج2, ص352.
/

بر ساحل معرفت

 

بر ساحل معرفت

اين ستون براى پاسخگويى به سوالات قرآنى شما تدارك ديده شده است, سوالات و شبهات خود را پيرامون مفاهيم و معارف قرآن كريم براى ما ارسال كنيد تا ما نيز با كمك پژوهشگران مركز فرهنگ و معارف قرآن, به آن ها پاسخ دهيم.

آيا خداوند انسان ها را گمراه مى كند؟!

سوال: اگر كارهاى خداوند براساس عدل و حكمت است, منظور از آيه93 سوره نحل كه مى فرمايد: ((يضل من يشإ ويهدى من يشإ)) چيست؟
اگر هدايت و گمراهى به خواست خداوند است چگونه با عدل الهى سازگار است كه ما را به جرم گمراهى كيفر و در برابر هدايت پاداش دهد؟
پاسخ: آيات قرآن مجيد يكديگر را تفسير مى كند و بسيارى از آيات وجود دارد كه بايد در كنار هم چيده شوند تامعناى آن ها با توجه به يكديگر روشن شود. در اين آيه گفته شده كه: ((خداوند هر كه را بخواهد هدايت مى كند)) در آيات ديگرى از قرآن مانند آيه74 سوره مومن گفته شده: ((كذلك يضل الله الكافرين)) اين گونه خداوند كافران را گمراه مى سازد, و در آيه 34 سوره مومن چنين مى خوانيم: ((كذلك يضل الله من هو مسرف مرتاب)) اين گونه خداوند هر اسرافكار ترديد كننده اى را گمراه مى سازد.
اين دو آيه توضيح مى دهد كه چگونه كسانى توفيق و لطف الهى را از دست داده و از راه مستقيم زندگى و سعادت دور مى افتند و ما با توجه به اين دوآيه مى توانيم معنى آيه اول مورد سوال را به طور روشن بفهميم كه آنهايى كه به مضمون آيه اول از هدايت الهى محروم مى شوند, همان گنهكاران و افراد بى ايمان و ستمگرند نه افراد ديگر و بى توفيق شدن افراد آلوده نيز امرى كاملا طبيعى است.
درآيات الهى نيكى ها از جانب خدا و گمراهى و بدى از جانب نفس آدمى است.
در آيه 79 سوره نسإ مى خوانيم: ((ما اصابك من حسنه فمن الله وما اصابك من سيئه فمن نفسك)) در مورد هدايت الهى كه در آيه مورد سوال به آن اشاره شده است: ((و هر كه را بخواهد هدايت مى كند)) نيز مطلب به همين صورت است, منظور از هدايت همان لطف وتوفيق الهى است كه شامل حال بندگان خالص مى شود, اين افراد هر روز استعداد و شايستگى خود را براى توفيق الهى در اثر عمل به دستورات و تعاليم آسمانى بيشتر مى كنند و از آن سهم بيشترى مى برند.
از اين رو در قرآن مى خوانيم كه: ((والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا وان الله لمع المحسنين))(1) و كسانى را كه در راه ما تلاش كنند راه ها را به آنان نشان مى دهيم.
بنابراين ((ضلالت الهى)) به معناى سلب توفيق و ((هدايت)) كسب توفيق است.

منظور از لقإ الله چيست؟

سوال: در آيات متعددى از قرآن مجيد كه اشاره به قيامت و رستاخيز مى كند, تعبير به ((لقإ الله)) يا ((لقإ رب)) آمده است.
توضيح بفرماييد اين ملاقات چگونه صورت مى گيرد و آيا با آياتى كه ديدن پروردگار را محال مى شمارد مانند ((لن ترانى يا موسى)) (اى موسى هرگز مرا نخواهى ديد) در تضاد نيست؟
پاسخ: مفسران درباره ((ملاقات پروردگار)) سخنان متفاوتى بيان كرده اند. گاه گفته اند منظور از ((لقإ الله)) ملاقات فرشتگان خدا در قيامت است و گاه بيان داشتند كه منظور ملاقات حساب و جزإ و ثواب اوست و گاهى نيز آن را به معنى ملاقات حكم و فرمان او گرفته اند به اين ترتيب هر كدام كلمه اى را در تقدير گرفته اند در حالى كه مى دانيم تقدير بر خلاف اصل است و تا دليلى بر آن نباشد بايد از آن پرهيز كرد.
بدون شك منظور از اين ملاقات, ملاقات حسى پروردگار نيست, چرا كه ملاقات حسى تنها در مورد اجسام است كه داراى مكان و زمان و رنگ و كيفيات ديگر است. بلكه منظور يك شهود باطنى و ديدار و ملاقات روحانى و معنوى با خداست زيرا در قيامت حجاب ها كنار مى رود و آثار خداوند چنان در عرصه محشر و ديگر صحنه ها و مواقف قيامت ظاهر مى شود كه همه كس حتى كافران, خدا را با چشم دل مى بينند و او را ديدار مى كنند هرچند اين ديدارها نيز متفاوت است.
در حديثى از امام على(ع) به مردمى كه اين گونه آيات را با آيه ((لا تدركه الابصار وهو يدرك الابصار وهو اللطيف الخبير)) در تضاد مى دانست آمده است: ((لقإ به معنى مشاهده با چشم نيست بلكه همان رستاخيز و برانگيخته شدن مردگان است, در حقيقت اميرمومنان على(ع) مسإله لقإ الله را به چيزى تفسير مى كند كه شهود پروردگار از لوازم آن است و آن روز رستاخيز و برطرف شدن حجاب هاست.))
فخر رازى در تفسيرش در اين باره مى گويد: ((انسان در اين دنيا به خاطر غرق شدن در امور مادى و تلاش براى معاش غالبا از خدا غافل مى شود ولى در قيامت كه همه اين مشغولات فكرى برطرف مى گردد, انسان با تمام وجودش متوجه پروردگار مى شود و اين است معنى ((لقإالله))(تفسير كبير فخر رازى, در آيه مورد بحث)
در حديث ديگرى, از امام على(ع) منظور از ديدن پروردگار آمده است: ((لاتدركه العيون بمشاهده العيان ولكن تدركه القلوب بحقائق الايمان)) چشم هاى ظاهر هرگز او را مشاهده نمى كند بلكه قلب ها به وسيله نور ايمان او را درك مى نمايند.(نهج البلاغه, ص179, تفسير نمونه, ج1, ص217)

سوال: خداوند در قرآن مى فرمايد:
((ان ربكم الله الذى خلق السماوات والارض فى سته ايام))(2) مقصود از شش روز چيست؟ و چرا خداوند همه آن ها را در يك لحظه نيافريد.
پاسخ: اصولا لفظ ((يوم)) كه مرادف آن در زبان فارسى كلمه ((روز)) است, در هر مقامى روى مناسبتى معناى مخصوصى به خود مى گيرد, معمولا اين لفظ در همان معناى روز كه ضد شب است, به كار مى رود ولى گاهى نيز همين لفظ به معناى ((دوران)) استعمال مى شود. مثلا پيرمردى مى گويد: ((روزى كودك بودم, روزى هم جوان, امروز ديگر پير شده ام.))
امام على(ع) مى فرمايد: ((الدهر يومان, يوم لك و يوم عليك; روزگار دو روز بيشتر نيست, روزى به نفع تو و روزى هم به ضرر توست.))
روى اين بيان مقصود از شش روز كه زمين و آسمان در آن آفريده شده شش دوران است كه بر زمين و آسمان ها گذشته تا به صورت فعلى درآمده است يعنى اين وضع فعلى در زمين و اجرام آسمانى نتيجه يك سلسله تحولات پى در پى است تا به صورت فعلى رسيده حال ممكن است مدت يك دوران ده ميليون سال يا ده ميليارد سال بوده باشد.
اما چرا خداوند تمام آن ها را در يك لحظه خلق نكرده و به طور تدريج خلقت آنها صورت پذيرفت؟
پاسخ آن كه جهانى كه ما در آن زندگى مى كنيم جهان ماده است و تكامل تدريجى از آثار لاينفك موجود مادى است و امور مادى بالطبع در طى زمان از صورتى به صورتى درآمده و مراحلى را طى مى نمايد و در نتيجه يك پديده كامل مى شود و زمين و آسمان ها نيز از اين قانون مستثنا نيستند.
اين مسئله را مى توان در تمام پديده هاى مادى اعم از رشد گياهان و درختان و حيوانات و انسان ها و نيز شكل گيرى معادن و منابع مشاهده كرد.

سوال: با اين كه پيامبر(ص) هم خودش در راه راست بود هم مسلمانان را به راه راست هدايت كرده بود, پس چرا در حال نماز مى فرمود: ((اهدنا الصراط المستقيم)).
پاسخ: جهان هستى با تمام پديده هاى خود ـ اعم از مادى و معنوى ـ قابل زوال و دستخوش تغيير و تحول است هم چنان كه اصل پيدايش يك پديده در پرتو علت و شرايط خاصى صورت مى گيرد, هم چنين استمرار و ادامه وجود آن, شرايط و مراقبت هاى خاصى لازم دارد تا به آن لباس استمرار و بقا بپوشاند و از زوال و فناى آن جلوگيرى كند.
موضوع هدايت به راه راست نيز مشمول همين قانون است. بقا و ادامه هدايت در فرد و يا جامعه به مراقبت ها و شرايط خاص نيازمند است و الا ممكن است يك فرد هدايت يافته در آينده عمر خود از هدايت منحرف شده گمراه گردد.
بنابراين اگر يك فرد هدايت يافته, بگويد: ((اهدنا الصراط المستقيم)) هدف اين است كه ما را در اين راه پايدار فرما و اين نعمت را درباره ما مستمر و دائمى گردان.
مفسر بزرگ اسلام ((طبرسى)) در ((مجمع البيان)) مثال مى زند و مى گويد: ((و نظير اين گونه تعبيرات در ميان ما فراوان است; شما وقتى احساس مى كنيد كه مهمان عزيز شما مى خواهد كم كم دست از غذا بكشد فورا به او مى گوييد: ميل بفرماييد در صورتى كه او آرام آرام مشغول خوردن است ولى منظور اين است كه اين كار را ادامه بده. ))

آيا آيه 39 سوره الرحمن با ساير آيات متعارض است؟
سوال: در سوره ((الرحمن)) آيه39 چنين مى خوانيم: ((فيومئذ لا يسال عن ذنبه انس ولا جان)) در آن روز از گناه هيچ كس چه از جن يا از انس, سوال نمى شود, در حالى كه در آيات متعددى از قرآن مى خوانيم: در آن روز از گناهكاران سوال مى شود, اين دو قسم آيات چگونه با يكديگر قابل جمعند؟
پاسخ: براى فهم درست قرآن بايد نگاه جامع به آيات داشت چرا كه در قرآن آيات محكم و متشابه, ناسخ و منسوخ, مجمل و مبين, و… وجود دارد.
همانطور كه آيات بعد از اين سوره گواهى مى دهد, منظور از سوال نكردن از گناهكاران در اين جا اين است كه سوال زبانى از آنها نمى شود كه آن ها مانند اين جهان با ((زبان)) پاسخ بگويند, بلكه قيافه هاى ايشان حاكى از اعمال آنهاست و دست و پا و اعضاى تن آنان تمام اعمال و گفتارشان را بازگو مى كند.
در دو آيه بعد در همين سوره مى فرمايد: ((يعرف المجرمون بسيماهم)) مجرمان از چهره هايشان شناخته مى شوند و در سوره ((يس)) آيه 65 مى خوانيم: ((اليوم نختم على افواههم وتكلمنا ايديهم وتشهد ارجلهم بما كانوا يكسبون)) امروز بر دهانشان مهرى مى نهيم و دستهايشان با ما سخن مى گويند و پاهايشان كارهايى را كه انجام مى دادند شهادت مى دهند, بنابراين اگر در آيه مورد بحث مى فرمايد ((سوال نمى شود)) يعنى سوال زبانى نمى شود.

سوال: در سوره انبيإ آيه98 درباره معبودان باطلى كه مشركان مى پسنديدند چنين مى فرمايد: ((انكم وما تعبدون من دون الله حصب جهنم انتم لها واردون)) شما و آنچه غير خدا مى پرستيد, هيزم جهنم خواهيد بود و همگى در آن وارد مى شويد.
بنابراين معبودهاى غير واقعى در آتش دوزخ خواهند سوخت در صورتى كه بعضى معبودهاى باطل مانند حيواناتى كه اقوام نادان آن ها را مى پرستيدند از موجودات جاندار مى باشند. گناه اين موجودات جاندار چيست كه در آتش بسوزند؟!
پاسخ: چنان كه مفسر عاليقدر شيعه مرحوم ((طبرسى)) در تفسير خود (مجمع البيان) مى گويد: خطاب در آيه متوجه مشركان مكه است و همه آيه هاى سوره ((انبيإ)) در مكه نازل شده است و معبودهاى باطل مردم ((مكه)) از چوب و فلز و سنگ بود و معبودهايى كه آتش گيرانه دوزخند همين بت ها و امثال آن است كه در هنگام نزول قرآن, مردم مكه آنها را پرستش مى نمودند و معبودهاى زنده كه مورد پرستش بعضى از مردم است مشمول اين آيه نيست, جالب اين كه در آن زمان در شبه جزيره عربستان موجود زنده اى مورد پرستش بت پرستان نبوده است.
نكته قابل توجه اينجاست كه خداوند اين معبودهاى دروغين را در دوزخ مى سوزاند تا مشركان بفهمند كه آن معبودهاى دروغين كه در نظر آن ها موجودات مقدسى بودند چگونه آتش بر جان خود آنها شدند و كوچكترين نيروى دفاعى از خود ندارند.

آيا سجده براى غير خدا جايز است

سوال: خداوند در آيه 100 سوره يوسف مى فرمايد: ((ورفع ابويه على العرش وخروا له سجدا وقال يا ابت هـذا تاويل روياى من قبل)) و[ يوسف] پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگى به خاطر او به سجده افتادند و گفت: پدر! اين تعبير خوابى است كه قبلا ديدم.
(چون يوسف قبلا در خواب ديده بود كه خورشيد و ماه و يازده ستاره در برابر او به سجده افتادند)
ولى از طرفى در تاريخ مى خوانيم: هنگامى كه اميرمومنان(ع) عازم صفين بودند, گروهى كه در كنار جاده صف كشيده بودند طبق رسم و احترامى كه براى سلاطين ساسانى قبلا معمول مى داشتند, تا چشمانشان به آن حضرت افتاد به خاك افتادند. اميرمومنان(ع) تا اين منظره را ديد ناراحت شد و فرمود: چه معصيت بى لذتى را مرتكب مى شويد, برويد به دنبال كار خود كه من هم مانند شما مخلوق هستم.!
پاسخ: سجده به عنوان پرستش, مخصوص ذات مقدس خداوند است و براى هيچ كس غير او جايز نيست.
پدر و مادر و برادران يوسف همانطور كه در تفسير اين آيه از حضرت صادق و حضرت هادى(عليهما السلام) نقل شده, اين سجده را به عنوان شكر براى خداوند به جاى آوردند و چنان كه صاحب تفسير مجمع البيان گفته است, ضمير ((له)) در ((خروا له سجدا)) به خداوند برمى گردد نه به يوسف, يعنى سجده براى خداوند كردند.
در جريان سجده فرشتگان در برابر آدم(ع) نيز مطلب از همين قرار است, يعنى سجده براى خدا و آدم قبله بوده است, روى اين بيان, ديگر منافاتى ميان آيه و مطلب تاريخى كه از اميرمومنان (ع) نقل شده است نيست.

سوال: چرا برخى از ستمگران غرق نعمتند و مجازات نمى بينند؟

پاسخ: از آيات قرآن مجيد استفاده مى شود كه خداوند افراد گنهكار را در صورتى كه زياد آلوده گناه نشده باشند به وسيله زنگ هاى بيدارباش و عكس العمل هاى اعمالشان و يا گاهى به وسيله مجازات هاى متناسب با اعمالى كه از آن ها سر زده است, بيدار مى سازد و به راه حق باز مى گرداند.
اين ها كسانى هستند كه هنوز شايستگى هدايت را دارند و مشمول لطف خداوند مى باشند و در حقيقت مجازات و ناراحتى هاى آنان, نعمتى براى آن ها محسوب مى شود, چنان كه در قرآن مى خوانيم: ((ظهر الفساد فى البر والبحر بما كسبت ايدى الناس ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون))(3) در خشكى و درياهافساد و تباهى بر اثر اعمال مردم ظاهر شد تا خداوند نتيجه قسمتى از اعمال آنها را به آنها بچشاند شايد كه ايشان برگردند.
ولى آن ها كه گناه وعصيان را به مرحله نهايى رسانده و تمام پل ها را پشت سر خود خراب كرده اند خدا آنها را به حال خود واگذار مى كند و به اصطلاح به آن ها ميدان مى دهد تا پشتشان از بار گناه سنگين شده و استحقاق حداكثر مجازات را پيدا كنند.
آيه 178 سوره آل عمران به اين معنى تإكيد كرده مى فرمايد: گمان نكنند آنهايى كه كافر شدند مهلتى كه به ايشان مى دهيم, براى آنها خوب است بلكه مهلت مى دهيم تا به گناه و طغيان خود بيفزايد و براى آنان عذاب خوار كننده است.
در خطبه اى كه حضرت زينب(ع) در شام در برابر حكومت خودكامه جبار ايراد كرد با استدلال به مفهوم اين آيه خطاب به يزيد فرمود: ((تو امروز شادى مى كنى و چنين مى پندارى كه چون فراخناى جهان را بر ما تنگ كرده اى و كرانه هاى آسمان را بر ما بسته اى و ما را هم چون اسيران از اين ديار به آن ديار مى برى, نشانه قدرت توست و يا در پيشگاه خدا قدر و منزلتى دارى و ما را در درگاه او راهى نيست؟!
اشتباه مى كنى, اين فرصت و آزادى را خداوند به خاطر اين به تو داده تا پشتت از بار گناه سنگين گردد و عذاب دردناك در انتظار توست…))

پى نوشت ها:
1. سوره عنكبوت, آيه69.
2. يونس, 3.
3. روم, 41.
/

مناسبت هاى ماه

 

مناسبت هاى ماه

5 ديماه: ولادت باسعادت حضرت عيسى مسيح عليه السلام پيامبر پيام آور رحمت و صلح و دوستى.
7 ديماه: سالروز تشكيل نهضت سوادآموزى است, در هفتم ديماه 1358 امام بزرگوار رضوان الله عليه با پيام راهگشايى همه مردم ايران را براى ريشه كن ساختن جهل و بى سوادى بسيج نمودند, با تشكيل نهضت سوادآموزى, گام هاى موثرى براى ريشه كن شدن اين فقر عمومى برداشته شد. به اميد روزى كه حتى يك بى سواد در سراسر كشور اسلاميمان پيدا نشود.
9 ديماه: مصادف با 25 شوال سالروز شهادت يكى از درخشنده ترين ستارگان آسمان ولايت و امامت, ششمين راهبر راستين اسلام پس از پيامبر گرامى, امام صادق عليه السلام است كه توانست در فرصتى كوتاه كه در اثر قيام مردم بر عليه بنى اميه و آشفته شدن دستگاه حكومت, به دست آمده بود, درهاى مكتب حياتبخش اسلام را به روى مردم بازگشايى كند و احكامى را كه در اثر جنايات امويان واژگون جلوه داده شده و فرهنگ اصيل اسلام ناب را كه به دست مزدوران و منحرفين از مسير اصلى خارج شده بود و به سستى و پژمردگى گرائيده بود مجددا به راه اصلى خود برگرداند.
منزل آن حضرت همانند دانشگاهى بود كه حدود چهار هزار دانش پژوه را كه براى دريافت علوم حديث, تفسير, حكمت, كلام و… پاى سخنان دلرباى امام نشسته بودند در خود جاى داده بود و از وجود امام به عنوان رهبر حركت علمى و فكرى استفاده مى كردند.
امام صادق(ع) در 17 ربيع الاول سال 82 هجرى قمرى چشم به جهان گشود, سه سال از عمر خويش را در حكومت عبدالملك مروان, نه سال و هشت ماه در ايام تصدى وليد, سه سال و سه ماه در زمان سليمان, دو سال و پنج ماه در حكومت عمر بن عبدالعزيز, چهار سال و يك ماه در حكومت يزيد بن عبدالملك, بيست سال در سلطنت هشام بن عبدالملك, يك سال در حكومت وليد بن يزيد و شش ماه در حكومت يزيد بن وليد گذراند و بدينسان چهل و چهار سال و سه ماه انواع ستم ها و محنت هايى را كه بر مردم بى گناه و خصوصا اهل بيت پيامبر روا مى داشتند, شاهد بود. و آخرالامر در 25 شوال 148 به وسيله زهر مسموم و به اجداد طاهرينش ملحق شد.
به اميد اين كه در تمام مراحل مختلف زندگى رهنمودهاى آن امام همام شمع راهمان باشد.
13 ديماه: ابلاغ پيام رهبر كبير انقلاب اسلامى در اين روز توسط آيه الله جوادى آملى و هيئت همراه به ميخائيل گورباچف نقطه عطفى در روابط ايران و شوروى سابق گشود.
گورباچف پس از روى كار آمدن, گذشته از تغييرات وسيعى كه در نظام اجرايى و اقتصادى داخلى كشورش انجام داد, اقدام به آزادى مذهب نمود به حدى كه مسلمانان توانستند پس از سال هاى طولانى از مإذنه هاى مساجد خود اذان بگويند و به ترويج اسلام بپردازند.
به دنبال اين تحولات رهبر كبير انقلاب اسلامى امام خمينى(ره) در تاريخ 67/10/11 نامه اى براى گورباچف ارسال داشتند كه در آن نامه, علاوه بر دعوت الهى رهبران شوروى, علت نوشتن چنين نامه اى را به گورباچف چنين ذكر فرمودند: ((… از آنجا كه پس از روى كارآمدن شما چنين احساس مى شود كه جنابعالى در تحليل حوادث سياسى جهان خصوصا در رابطه با مسائل شوروى, در دور جديدى از بازنگرى و تحول و برخورد قرار گرفته ايد, و جسارت و گستاخى شما در برخورد با واقعيات جهان چه بسا منشإ تحولات و موجب به هم خوردن معادلات فعلى حاكم بر جهان گردد, لازم ديدم نكاتى را يادآور شوم…))
و طولى نكشيد كه ابرقدرت شرق متلاشى شد و تذكرات و پيش بينى هاى امام به حقيقت پيوست.
15 ديماه: ولادت كريمه اهل بيت حضرت فاطمه معصومه سلام الله عليهاست. در روز اول ذيقعده سال 173 هجرى قمرى در مدينه چشم به جهان گشود و در دوازدهم ربيع الثانى سال 201 در 28 سالگى چشم از اين جهان بست. ميلادش را به همه شيفتگان ولايت به ويژه مردم شهيدپرور قم تهنيت مى گوئيم.
17 ديماه: يادآور خاطره تلخ و برنامه ننگينى است كه استعمارگران و در رإس آنها استعمار پير انگلستان توسط رضاخان در ايران به اجرا درآورد.
استعمارگران براى رواج فرهنگ غرب در آسيا, سه عنصر فرومايه را همزمان در ايران, تركيه و افغانستان مإمور كردند تا به اسلام زدايى بپردازند و فرهنگ غرب را جايگزين آن كنند. رضاخان در ايران, كمال آتاتورك در تركيه و امان الله خان در افغانستان.
آتاتورك در سال 1343 قمرى در تركيه مذهب را حذف و آن چه را كه در كتب دينى و برنامه هاى درسى مدارس تركيه بود از بين برد و امپراطورى بزرگ عثمانى به يك نظام لائيك ضد مذهب تبديل شد كه اثرات آن هنوز هم در تركيه حاكم است.
امان الله خان در افغانستان نتوانست در مقابل اراده ملت كارى از پيش ببرد و صلابت و پايدارى مردم نقشه هايش را خنثى كرد. و چندان توفيقى نتوانست به دست بياورد.
اما رضاخان در ايران با حمايت انگلستان به تاريخ هفدهم دى ماه 1314 شمسى اعلام كشف حجاب اجبارى نمود و با كمال وقاحت و بى شرمى در مقابل يكى از قوانين ضرورى اسلام ايستاد و پرچم مخالفت با اسلام را در كشور مسلمان ايران برافراشت گرچه مبارزه با حجاب را از سالها قبل آغاز كرده بود.
روحانيت بيدار و مردم متدين در عين خفقان رضاخانى در هر موقعيتى كه به دست مىآمد مخالفت خود را با اين جنايت ابراز مى كردند. در نامه اى آيه الله العظمى حايرى(ره) به رضاخان نوشت كه: ((بنده با اين كه تاكنون در هيچ كارى دخالت نداشتم, اكنون مى شنوم اقدام به كارهايى مى شود كه مخالفت صريح با طريقه جعفريه و قانون اسلام دارد كه ديگر خوددارى و تحمل برايم مشكل است.))
يكى از اين مخالفت ها كه به قيام خونين مردم مسلمان منجر شد, در مسجد گوهرشاد مشهد اتفاق افتاد. جمعيت زيادى به عنوان اعتراض به رژيم در مسجد گوهرشاد مشهد كنار مرقد مطهر حضرت ثامن الائمه(ع) اجتماع كردند و حجه الاسلام حاج شيخ محمد تقى بهلول كه هنوز هم در قيد حيات است به تبيين خطر فرهنگ غرب پرداخت و مردم را به قيام دعوت كرد كه مردم هم با ابراز احساسات, تنفر خود را از رژيم رضاخانى ابراز مى داشتند. چهار ساعت از شب گذشته بود كه به دستور رضاخان, در مسجد مردم را به گلوله بستند و صدها شهيد و مجروح نتيجه فرمان رضاخانى بود.
درود بى كران بر شهداى مسجدگوهرشاد و ديگر شهداى انقلاب خون بار ايران.
امام خمينى(ره) در فرازى از جملات خود مى فرمايند: ((انگليسى هاى جنايت كار, رضا خان را اسلحه دار كردند, اين آدم ناشايسته بى اصل را با اسلحه آوردند و مسلط كردند… اسلحه در دست بى عقل بود… آن جنايات و كشتار عامى كه در مسجد گوهرشاد واقع شد, به دنبال آن, علماى خراسان را گرفتند آوردند به تهران, حبس كردند و بعضى شان را هم محاكمه كردند و بعضى شان را هم كشتند براى اين كه اسلحه در دست بى عقل بود…))
(صحيفه نور, ج1, ص268 و 269)

18 ديماه: شهادت ميرزا تقى خان اميركبير به دست مزدوران حكومت در سال 1230 شمسى.
19 ديماه: نوزدهم دى ماه 1356 يادآور پيوستن تمامى قشرهاى مختلف با هدفى صد در صد اسلامى به يكديگر براى حمايت از اسلام و مقام ولايت بود كه بازگو نمودن گوشه هايى از خاطرات آن روز براى نونهالان امروز و نسل هاى آينده عبرتآموز است به اين اميد كه با شناخت توطئه هاى گوناگون دشمن, عوامل تفرقه افكن را طرد و با وحدت و انسجامى بيشتر, اهدافى را كه براى تحققش, آن همه خون هاى پاك ريخته شد, به نتيجه برسانيم و اين انقلاب اسلامى را كه خونبهاى آن عزيزان است تا ظهور صاحبش حضرت ولى عصر(عج) محافظت نمائيم.
روز 17 دى ماه در روزنامه اطلاعات مقاله اى تحت عنوان ((ايران و استعمار سرخ و سياه)) به قلم فردى با نام احمد رشيدى مطلق منتشر شد كه در آن صريحا به حضرت امام خمينى(ره) اهانت شده بود. و جلسه بزرگداشت چهلمين روز درگذشت آيه الله شهيد مرحوم حاج آقا مصطفى و قطعنامه اى 14 ماده اى را كه به همين مناسبت تنظيم شده بود به سخريه گرفتند.
خبر روزنامه در بين مردم منتشر شد, درس هاى حوزه تعطيل شد, طلاب با اجتماع در مدرسه آيت الله بروجردى(ره) اولين راهپيمايى را به طرف منزل مرحوم آيه الله گلپايگانى آغاز كردند, در مراجعت, در ابتداى خيابان چهارمردان با يورش مإمورين كه براى متفرق نمودن آنان آماده شده بودند مواجه شدند. در بعد از ظهر يكشنبه 18 ديماه جمعيت بيشترى اجتماع و پس از حضور در منزل مرحوم آيه الله نجفى مرعشى و شنيدن سخنان ايشان, به طرف منزل مرحوم آيه الله حايرى حركت و پس از آن با حضور در نماز مغرب و عشإ در مسجد اعظم, در صحن مطهر اجتماع و به دادن شعار پرداختند و همگى فرياد مى زدند: ((درود بر خمينى)), ((مرگ بر اين حكومت يزيدى)), ((مرگ بر پهلوى)), ((دانشجو روحانى پيوندتان مبارك)) اين تظاهرات و شعارها تا پاسى از شب در حرم مطهر و اطراف آن ادامه داشت.
صبح دوشنبه 19 دى ماه جمعيت پس از اجتماع به منزل مرحوم آيه الله آملى رفتند كه پس از سخنان ايشان, مردم به سوى منزل مرحوم آيه الله علامه طباطبايى رهسپار شدند, يكى از آقايان از سوى آيه الله طباطبايى سخنانى افشاگرانه ايراد نمودند. مردم سپس به منزل بعضى ديگر از فضلا رفتند, جمعيت پس از عبور از خيابان آذر و بازار و چهار راه بازار, متفرق و قرار بعدى منزل آيه الله نورى بود.
جمعيت در بعد از ظهر به سوى صفائيه و خيابان بيگدلى حركت و با ورود به منزل آيه الله نورى همدانى و شنيدن سخنانى پرشور از ايشان, براى رفتن به منزل يكى ديگر از آقايان به حركت درآمدند كه با رسيدن مردم به چهار راه بيمارستان با شكسته شدن شيشه بانك صادرات توسط يكى از مإمورين, گارديها كه مسيرخيابان را مسدود كرده بودند, به جمعيت فشرده كه به ناچار از پياده روها عبور مى كردند يورش بردند, در نتيجه بيش از 240 نفر شهيد و مجروح شدند و بدينسان قيام 19 دى در قم رقم خورد و صفائيه به نام خيابان شهدإ نامگذارى شد, اعتراض ها و چهلم هاى مكرر براى اين مراسم همچنان ادامه داشت تا حكومت طاغوت سرنگون و حكومت جمهورى اسلامى به رهبرى امام خمينى(ره) مستقر گرديد. روحشان شاد.
22 ديماه: تشكيل شوراى انقلاب به دستور حضرت امام(ره) در 22 دى ماه 1357 شمسى.
25 ديماه: بيست و پنجم ديماه امسال مصادف است با يازدهم ذى القعده سالروز تولد هشتمين اختر تابناك آسمان ولايت و امامت حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام. آن حضرت بنابر نقل مشهور در يازدهم ذيقعده سال 148 هجرى قمرى در مدينه منوره متولد و جهان را به نور قدوم خود منور ساخت. زندگى آن بزرگوار هم چون پدران والامقامش الگوى هدايت تقواپيشگان و مجالس آن حضرت پناهگاه انديشمندان و متفكران دوران بود كه از دنياى بيكران علمش استفاده مى بردند. بارگاه مقدسش در خراسان ملجإ مسلمانان و بزرگترين افتخار مردم ايران است.
فرارسيدن ولادت باسعادتش را به تمام شيعيان جهان به ويژه به عتبه بوسان درگاهش و طواف كنندگان ضريح مباركش تبريك مى گوئيم و اميدواريم كه الطاف آن حضرت در حيات و ممات همواره شامل حال همه باشد.
27 ديماه: يادآور خاطره شهادت فدائيان اسلام حجه الاسلام سيد مجتبى نواب صفوى, خليل طهماسبى, مظفر ذوالقدر و سيد محمد واحدى در سال 1334 شمسى به دست مزدوران پهلوى است. روحشان شاد.

 

/

ويژگى هاى بى ثباتى حكومت ها از ديدگاه نهج البلاغه 2

 

ويژگى هاى بى ثباتى حكومت ها از ديدگاه نهج البلاغه
قسمت آخر

سيد محمد باقر ركنى

ترك امر به معروف و نهى از منكر

از ديگر عوامل مهم و كاملا موثر در تنظيم ارتباطات اجتماعى مسئله امر به معروف و نهى از منكر است كه به عنوان يكى از فروع دين مبين اسلام نيز مطرح مى باشد.
شايد بتوان گفت كاربردى بودن و گستره اجتماعى اين سنت الهى بيش از مواردى از قبيل: جهاد, خمس, زكات و… باشد.
على(ع) صريحا در باب فريضه امر به معروف و نهى از منكر مى فرمايد:
((مردم! مثل هاى قرآن درباره كسانى كه عذاب و كيفر شدند و روزهاى سخت آنان و آسيب هاى شديدى كه ديدند, در نزد شماست, پس وعده عذاب خدا را دور مپنداريد و به عذر اين كه آگاهى نداريد خود را گرفتار نسازيد و انتقام خدا را سبك و خود را از كيفر الهى ايمن مپنداريد, زيرا كه خداى سبحان, مردم روزگاران گذشته را از رحمت خود دور نساخت, مگر به خاطر ترك امر به معروف و نهى از منكر.
پس خدا, بى خردان را براى نافرمانى و خردمندان را براى ترك و بازداشتن ديگران از گناه لعنت كرد.))(1)
در جاى ديگر مى فرمايد: ((فساد آشكار شد, نه كسى باقيمانده كه كار زشت را دگرگون كند و يا از نافرمانى و معصيت بازدارد, شما با چنين وضعى مى خواهيد در خانه قدس الهى و جوار رحمت پروردگارى قرار گيريد؟
و عزيزترين دوستانش باشيد؟
هرگز! نمى توان خدا را نسبت به بهشت جاويدانش فريفت و جز با عبادت نمى توان رضايت او را به دست آورد, نفرين بر آنان كه امر به معروف مى كنند و خود ترك مى نمايند و نهى از منكر دارند و خود مرتكب آن مى شوند.))(2)
همان طور كه ذكر شد دايره عمل امر به معروف و نهى از منكر, حوزه هاى مختلف و وسيعى از جامعه را ـ چه ابعاد فردى و چه ابعاد اجتماعى ـ در بر مى گيرد; از جمله زمينه هاى اقتصادى فرهنگى, سياسى, اخلاقى و…
متإسفانه بعضى اوقات به دليل سطحى نگرى, دامنه وسيع اين فريضه به طور ناخواسته محدود به مسايل كم اهميت تر مى شود كه خود اين موضوع را مى توان نوعى منكر پنهان, ناميد.
به هر حال براساس آيات و روايات متعدد, بى توجهى به موضوع امر به معروف و نهى از منكر منجر به عوارض و نابسامانى هاى اجتماعى شده كه به برخى از آن ها به صورت گذرا اشاره مى كنيم:
1. كم رنگ شدن ارزش ها و نيكى ها در سطح جامعه (تغيير ارزش هاى حاكم بر يك جامعه)
2. گسترش فساد و گناه در سطوح مختلف جامعه.
3. رواج عدم مسئوليت پذيرى و بى تفاوتى نسبت به رذايل اخلاقى در گروه هاى مختلف اجتماعى به دليل از بين رفتن قبح ذاتى و فعلى معاصى (كه اين نابود شدن قبح معاصى از خود معاصى و تباهى ها مخرب تر و ويران گرتر مى باشد.)
4. اختلاط حق وباطل, نيكى و بدى به دليل تناقض به دستورات الهى با عرف مردم جامعه.
5. تسلط بدكاران و فاسقان بر جامعه.
6. عدم استجابت دعاى نيكان و پرهيزكاران جامعه (كه به نوعى تمثيل سوختن تر و خشك با همديگر را تداعى مى كند)
7. محروم شدن از نعمت هاى الهى.

ى ـ دورى از نعمت اسلام

از آنجايى كه دين مبين اسلام كامل ترين و جامع ترين اديان الهى بوده و تمامى دستورات اين دين در قرآن كريم متجلى و جهت هدايت آدميان بر پيامبر(ص) اسلام نازل گرديده ـ و بنا به تصريح خود قرآن كه فرموده: ((لا رطب و لايابس الا فى كتاب مبين))(3) مسلما به راه سعادت و نجات آدميان نيز در آن اشاره شده, لذا دورى از نعمت دين اسلام به معناى واقعى, باعث خسران و زيان زندگى انسان ها مى گردد.
خداى متعال در قرآن مى فرمايد: ((و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه))(4)
امام(ع) نيز با استناد به كلام الهى مى فرمايد: ((هر كس جز اسلام دينى را انتخاب كند به يقين, شقاوت او ثابت و پيوند او با خدا قطع و سقوطش سهمگين خواهد بود, سرانجامش رنج و اندوهى بى پايان و شكنجه اى پردرد مى باشد.))(5)
البته اين كه جامعه مسلمين در مقايسه با ساير بلاد غير اسلامى از لحاظ پيشرفت عمومى چه جايگاهى دارد و يا چه عواملى در عقب ماندگى يا شكوفايى جامعه اسلامى (در مقاطع خاصى از تاريخ) دخيل بوده بحثى جداگانه است كه در اين مجال نمى گنجد اما براى آگاهى بيشتر مى توان به بخش ((علل انحطاط مسلمين)), كتاب ((اسلام و مقتضيات زمان)) شهيد مطهرى مراجعه كرد.

ك ـ رهبر ناسالم

از فاكتورهاى مهم كه در ارتقا يا تنزل مرتبه اجتماعى مردم يك جامعه موثر بوده و اختصاص به مسلمين ندارد, ويژگى هاى شخصيتى و كارآمدى پيشوا و مقتداى آن جامعه است. از زمان فلاسفه قديم ـ مانند ارسطو و افلاطون ـ تا حال حاضر, علماى اجتماعى عنايت خاصى به شيوه هاى زمامدارى و شرايط داشته اند, چون قوام و بقاى حكومت ها بستگى به نوع تقابل بين رهبر و مردم دارد.
البته وجود رهبر, اگرچه واجد شرايط هم نباشد, جهت پيشگيرى از متلاشى شدن و از هم گسيختگى جامعه ضرورى است.
حضرت على(ع) با توجه به شرايط خاص و بحرانى زمان واگذارى خلافت به ايشان مى فرمايد: ((سوگند به خدا! به آن چه انجام داده ايد گردن مى نهم تا هنگامى كه اوضاع مسلمين رو به راه باشد و از هم نپاشد و جز من بر ديگرى ستم نشود.))(6)
حضرت على(ع) به برخى از ويژگى هاى منفى رهبر جامعه ـ كه باعث سقوط جامعه مى شود ـ اشاره مى فرمايند:
((… همانا شما دانستيد كه سزاوار نيست بخيل بر ناموس, جان, غنيمت ها و احكام مسلمين رهبرى كرده و امامت مسلمين را عهده دار شود تا در اموال آن ها حريص گردد. نادان نيز لياقت رهبرى ندارد تا با نادانى خود مسلمانان را به گمراهى كشاند. ستم كار نيز نمى تواند رهبر مردم باشد كه با ستم, حق مردم را غصب و عطاهاى آنان را قطع كند و نه كسى كه در تقسيم بيت المال عدالت ندارد, زيرا در اموال و ثروت آنان حيف و ميل داشته و گروهى را بر گروهى مقدم مى دارد. رشوه خوار درقضاوت هم نمى تواند امام باشد, زيرا براى داورى با رشوه گرفتن, حقوق مردم را پايمال و حق را به صاحبان آن نرساند. آن كس كه سنت پيامبر(ص) را ضايع مى كند, لياقت رهبرى ندارد, زيرا امت اسلامى را به هلاكت مى كشاند.))(7)
در جاى ديگر مى فرمايد: ((آگاه باشيد! به زودى پس از من به خوارى و ذلت گرفتار مى شويد و شمشير برنده بر شما مسلط مى گردد و به استبدادى دچار خواهيد شد كه براى ديگر ستم گران راه و رسم حكومت قرار خواهد گرفت.))(8)
امام(ع) به طور واضح به حقوق متقابل رهبر و مردم و اثرات آن اشاره مى فرمايد:
((… در ميان حقوق الهى بزرگ ترين حق, حق رهبر بر مردم و حق مردم بر رهبر است, حقى كه خداى سبحان بر هر دو گروه لازم كرد و آن را عامل پايدارى پيوند ملت و رهبر و عزت دين قرار داد. پس رعيت اصلاح نمى شود, جز آن كه زمامداران اصلاح گردند, و زمامداران اصلاح نمى شوند جز با درست كارى رعيت. آن گاه كه مردم حق رهبرى را ادا كنند و زمامدار حق مردم را بپردازد, حق در جامعه عزت مى يابد و راه هاى دين پديدار, و نشانه هاى عدالت برقرار و سنت پيامبر(ص) پايدار گردد, پس روزگار اصلاح شود و مردم در تداوم حكومت اميدوار و دشمن در آرزوهايش مإيوس مى شود, اما اگر مردم هر حكومت چيره شوند يا زمامدار بر رعيت ستم كند, وحدت كلمه از بين مى رود, نشانه هاى ستم آشكار و نيرنگ بازى در دين فراوان مى گردد و راه گسترده سنت پيامبر(ص) متروك, هواپرستى فراوان, احكام دين تعطيل و بيمارىهاى دل فراوان گردد, مردم از اين كه حق بزرگى فراموش مى شود يا باطل خطرناكى در جامعه رواج مى يابد, احساس نگرانى اى نمى كنند.
پس در آن زمان نيكان خوار و بدان قدرت مند مى شوند و كيفر الهى بر بندگان بزرگ و دردناك خواهد بود.))
از ديدگاه امام (ع), عدم رعايت حقوق رهبر و مردم داراى پيامدهاى مضرى است كه عبارت اند از: بى ثباتى جامعه, به وجود آمدن تبعيض هاى اجتماعى و تغيير هنجارهاى جامعه كه نهايتا به استحاله فكرى ـ عقيدتى خواص و عامه مردم مى انجامد.
علاوه بر اين, يك رهبر كارآمد و موفق و واجد شرايط مديريت جامعه, بايد سرپرستى گروهى از مردم را به عهده بگيرد تا آن جامعه نيز در مسير موفقيت و سربلندى قرار گيرد.

ل ـ عدم رعايت حقوق مردم

اصولا عدم رعايت حقوق اجتماعى مردم سبب ايجاد بى عدالتى, هرج و مرج, تبعيض ودر نهايت افزايش فاصله هاى طبقاتى در جامعه مى شود كه پيدايش شكاف طبقاتى آفت بسيار بزرگى جهت سست شدن پايه هاى هر حكومتى ـ چه مسلمان و چه غير مسلمان ـ مى شود.
بحث عدم تجاوز و تعدى به حريم عمومى و خصوصى ديگران به حدى گسترده است كه از ديرباز مطمح نظر اغلب فلاسفه و علماى علوم انسانى و اجتماعى بوده تا جايى كه منجر به پيدايش مكتب ها و نظريات مختلفى در اين باب شده است.
امام(ع) مى فرمايد: ((… همانا ملت هاى پيش از شما به هلاكت رسيدند, بدان جهت كه حق مردم را نپرداختند. پس دنيا را با رشوه دادن به دست آوردند و به راه باطلشان بردند و آنان هم اطاعت كردند.))(9)
وقتى رعايت قانون و گسترش قسط و عدالت در جامعه اى كم رنگ شد, وقتى اهداف و مطامع شخصى وسيله و ابزار رسيدن به اهداف را توجيه نمايند, وقتى فرهنگ رايج اين است كه با پول هر امرى ممكن مى شود, وقتى جمع شدن ثروت از راه هاى مشروع و غيرمشروع از هم تشخيص داده نشود, وقتى از رشوه به عنوان هبه و هديه ياد شود, وقتى رسيدگى عادلانه اى در خصوص افزايش بى حد و حصر ثروت عده اى محدود در جامعه صورت نپذيرد, وقتى هر كس بنا به سليقه و منافع خود حامى عدالت و قانون باشد و از رانت هاى موجود به جاى خدمت به كشور از قانون بهره بردارى شخصى شود, طبيعتا جايگاه رفيع قانون و عدالت به جاى احقاق حقوق مظلومين و مستحقين, به نوعى, ابزار دست صاحبان ثروت و قدرت مى گردد.
پر واضح است كه اگر در جامعه اى كه اجراى قانون, توجه به عدالت و انصاف, رسيدگى به تخلفات در سايه دستورات الهى نباشد, و آرامش و امنيت اجتماعى نيز دچار تزلزل و آسيب پذيرى شود و جامعه اى كه روى آرامش نبيند, هميشه درگير تخاصمات گروهى و اجتماعى خواهد بود.
به جاى اين كه از فرصت هاى موجود جهت پيشرفت و آبادانى جامعه استفاده شود, تمام وقت و هزينه عمومى; حتى خصوصى صرف امور باطل و مخرب جامعه مى گردد. تصميم گيرندگان و نخبگان به جاى ارائه راه كارهاى جديد و مناسب جهت ارتقإ جامعه بايد درگير مسايل جزيى و بى اهميت باندى و گروهى شوند.

م ـ فقر (اقتصادى, فرهنگى, سياسى)

حضرت على(ع) خطاب به فرزندش محمد حنفيه مى فرمايد: ((اى فرزند من از تهيدستى بر تو هراسناكم, از فقر به خدا پناه ببر كه همانا فقر دين انسان را ناقص, عقل را سرگردان مى كند و عامل دشمنى است.))
البته مراد از فقر فقط جنبه اقتصادى آن نيست, بلكه در زمينه هاى مختلف مى تواند در زندگى فردى و اجتماعى افراد موثر باشد. اگر جامعه اى از لحاظ امكانات مادى و رفاهى در مضيقه باشد چه تبعات نامناسبى بر تعاملات و روابط اجتماعى ـ چه در داخل جامعه و يك ملت و چه در ارتباط با ساير ممالك ديگر ـ به بار مىآورد. مسلما وقتى كشورى داراى ذخاير مادى فراوان باشد و فرهنگ استفاده صحيح آن نيز رايج باشد به استقلال, استغنإ و عزت آن ملت كمك خواهد كرد.
با تخصيص منابع مالى مطلوب, امكان نشر اصول اعتقادى و فكرى مناسب حال افراد جامعه نيز فراهم مىآيد. فقر و فلاكت از عواملى هستند كه به طور واضح در نوع زندگى فردى و اجتماعى افراد دخيل است. معصومين(ع) و بزرگان دين اسلام نيز نسبت به آفات فقر توصيه هاى متعددى بيان كرده اند, از جمله: ((من لا معاد له لا معاش له)).
در هر حال تمكن مادى به اقتدار وپايدارى جوامع كمك خواهد كرد. البته داشتن ثروت هاى طبيعى وغنى و تمكن مادى يك مسإله است و استفاده مطلوب و بهينه از اين گونه منابع و ذخاير, جهت پيشرفت و آبادانى يك مملكت, مسئله مهم تر ديگر است.

ن ـ از خود بيگانگى (خود فراموشى)

موضوع از خود بيگانگى يا به عبارتى فراموش كردن هويت واقعى انسان ها, در مكاتب مختلف از زواياى گوناگون بررسى شده است, به عنوان مثال, در ماركسيسم هم به نوعى ـ البته از ديد اقتصادى نيروى كار و توليد ـ به مسئله از خود بيگانگى پرداخته شده است. اما چون ما از ديدگاه اسلام ـ يا به عبارتى از منظر نهج البلاغه ـ به موضوع پرداخته ايم, بهتر است به قرآن كريم و كلام نورانى حضرت (ع) مراجعه كنيم:
((دشمن ترين آفريده ها نزد خدا دو نفرند: مردى كه خدا او را به حال خود واگذاشته و از راه راست دور افتاده است كه دلش شيفته بدعت و مردم را گمراه كرده و به فتنه انگيزى مى كشاند و راه رستگارى گذشتگان را گم كرده و طرفداران خود و آيندگان را گمراه ساخته بار گناه ديگران را بر دوش كشيده و گرفتار زشتى هاى خود نيز مى باشد و مردى كه مجهولاتى به هم يافته و در ميان انسان هاى نادان جايگاهى پيدا كرده است.))(10)
خداوند متعال نيز در قرآن صريحا مى فرمايد: ((نسوا الله فنسيهم ان المنافقين هم الفاسقون))(11) (شما مومنان) مانند آنها نباشيد كه خدا را فراموش كردند, خدا هم نفوس آنها را از يادشان برد. آنها به حقيقت بدكاران عالمند.(12)
يكى از آفت هاى بزرگ فردى و اجتماعى فراموش كردن خود واقعى فرد يا گروه است كه هر چه دامنه اين فراموشى گسترده تر باشد, ضرر و زيان آن نيز بيشتر است, يعنى از خود بيگانگى يك جامعه به مراتب زيان بارتر از خود بيگانگى فرد است. عدم شناخت خود واقعى افراديك جامعه, منجر به عدم شناخت موقعيت و وضعيت آن جامعه, هم چنين ارتباطات متقابل با جوامع و ملل ديگر مى شود. وقتى جامعه اى به نقصان يا توانمندىهاى خود به طور دقيق واقف نباشد چگونه ممكن است مسير ترقى و پيشرفت خود را تشخيص دهد. اين كه در متون اسلامى خودشناسى مترادف يا مقدم بر خداشناسى شمرده مى شود. به همين دليل است, چنان كه پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((من عرف نفسه فقد عرف ربه)).
چه خسرانى بالاتر از اين كه آفريدگار قادر و متعال, گروهى از انسان ها را به حال خود واگذارد تا در كفران و عصيان نعمت هاى الهى غرق شوند. حتى در برخى كتاب هاى روانشناسى در مبحث تشويق و تنبيه يادآورى شده است كه يك نمونه از جديدترين تنبيه هاى افراد تحت آموزش, رها كردن آن ها و توجه نداشتن به حال آنهاست, به طورى كه نه تذكرى داده شود و نه پاداشى در نظر گرفته شود.
اصولا بريدن و جدا شدن از هويت خود نتيجه اى جز سرگردانى, بلاتكليفى, بى هدفى و بى نظمى فكرى و اعتقادى ندارد كه ـ اين موارد ذكر شده ـ اگر در فرهنگ عامه يك ملتى نهادينه شود, تصور آينده مبهم و تاريك آن جامعه نيز زجرآور خواهد بود. مصاديق فراوانى از سرگذشت افراد و ملل مختلفى كه خود واقعيشان يا به عبارتى بعد انسانى انسانيتشان رابه دست فراموشى سپرده و به دليل ازدست دادن نعمت هاى الهى و فرصت هاى مغتنم, نهايتا به فلاكت و اضمحلال رسيده اند مورد اشاره مى باشد, از جمله سرگذشت عبرت انگيز قوم بنى اسرائيل كه فراز و نشيب هاى فراوانى داشته است.

ص ـ دنيا پرستى

حضرت على (ع) جهت خودسازى و تزكيه افراد در فرصت هاى مختلف هشدارها, ارشادات و رهنمودهاى خود را با دلسوزى تمام بيان داشته است. آن جا كه مى فرمايد:
((اى مردم! همانا بر شما از دو چيز مى ترسم: هواپرستى و آرزوهاى طولانى. اما پيروى از خواهش نفس, انسان را از حق باز مى دارد و آرزوهاى طولانى آخرت را از ياد مى برد.))(13)
در جاى ديگرى نيز مى فرمايد:
((همانا بسيارى از مردم دگرگون شدند و از سعادت و رستگارى بى بهره ماندند به دنياپرستى روى آورده و از روى هواى نفس سخن گفتند… همانا بدبخت كسى است كه از عقل و تجربه اى كه نصيب او شده محروم بماند.))(14)
هم چنين مى فرمايد: ((آگاه باشيد! دنياى حرام چونان عشوه گر هرزه اى است كه تسليم نشود و مركب سركشى است كه فرمان نبرد, دروغ گويى خيانت كار, ناسپاسى حق نشناس, دشمنى حيله گر, پشت كننده اى سرگردان, حالاتش متزلزل, عزتش خوارى, جدش بازى و شوخى و بلنداى آن سقوط است, خانه جنگ و غارت گرى, تبه كارى و هلاكت و سرمنزل ناآرامى است.))(15)
اگر در جوامع امروزى, تمدن غرب را با بارزترين تمايل به دنيا دوستى و دنياپرستى قلمداد كنيم شايد با اندكى تإمل و تعقل از وضعيت زمان حال كشورهاى مختلف جهان به فهم سخنان اميرالمومنين(ع) نزديك شويم.
مى توان نظريه ((اشپنگلر)) مبنى بر اين كه هر تمدنى چهار مرحله: تولد, بلوغ, انحطاط و مرگ را دارد و اين كه غرب فعلا در مرحله انحطاط آن به سر مى برد را,(16) به نوعى مويد همان كلام امام(ع) بدانيم. (البته مطالعه اوضاع كنونى جوامع نيز به اثبات نظريه ((اشپنگلر)) كمك مى كند.)

ع ـ خودخواهى و خودپسندى

حضرت على(ع) در ذم خودپسندى و خودخواهى مى فرمايد:
((… در حل مشكلات به خود پناه مى برند و در مبهمات تنها به رإى خويش تكيه مى كنند, گويا هر كدام امام و راهبر خويش اند كه به دست گيره هاى مطمئن و اسباب محكمى ـ كه خود باور دارند ـ چنگ مى زنند))(17)
تكبر, غرور, گردنكشى, عجب, خودخواهى و خودپسندى به نوعى در يك سنخ قرار مى گيرند.
رذايلى كه ريشه در نفس پرستى و تبعيت از بعد حيوانى انسان ها دارد ـ اين كه انسانى فقط به خود تكيه داشته باشد و از هيچ گونه خرد جمعى, مشورت, تجربه و يا دستورات متقن الهى و دينى استفاده نكند ـ راهى جز بن بست پيش روى خود ندارد. اوج خودمحورى انسان منجر به پيدايش مكتب اومانيسم گرديده كه پيروان آن سعى در جهان شمول كردن آن داشتند, لكن در عمل و واقعيت نتوانست پاسخ گوى نيازها و زواياى گوناگون زندگى انسان ها باشد و عينا مشاهده مى شود كه تاريخ مصرف اصول و مبانى اين مكتب گذشته است. تلاش هايى كه جهت برقرارى اسلوب و اصول دهكده جهانى مى شود كاملامتناقض با نظريه ها و مكتب هايى از قبيل اصالت فرد يا اومانيسم مى باشد.

ف ـ لقمه حرام

امام(ع) در نكوهش و آگاهى به مردم عصر خود راجع به وضعيت موجود و خبر از آينده نابسامان آنها پس از توضيحات مفصلى مى فرمايد:
((… سعى كنيد تا شما پرچم فتنه ها و بدعت ها نباشيد و آنچه را كه پيوند امت اسلامى بدان استوار است و پايه هاى طاعت بر آن پايدار, بر خود لازم شماريد و در محضرخدا, ستمديده وارد شويد, نه ستم گر.
از افتادن درون دام هاى شيطان و قرارگرفتن در وادى دشمنى ها بپرهيزيد و لقمه هاى حرام به شكم خود راه ندهيد…))(18)
وقتى در جامعه اى ـ خصوصا اسلامى ـ تكاثر ثروت از هر راهى مشروع شمرده شود, فرهنگ كسب درآمد زياد, بدون سعى و تلاش و سختى كشيدن, عمومى گردد ـ برخلاف آيات و روايات متعدد ـ رباخوارى امرى مذموم به حساب نيايد, پرداخت خمس و زكات مفهوم عملى و جدى اى نداشته باشد, لقمه هاى شبهه ناك و حرام افزايش يابد, به تدريج اثرات وضعى اين گونه درآمدهاى غيرحلال و غير قانونى در تار و پود شكل گيرى اخلاق شخصيتى افراد جامعه و در نتيجه تغييرات آرام رفتار اجتماعى بروز كرده و اثرات مخرب و جبران ناپذير آن دامن گير عموم جامعه مى گردد.
نمونه عينى آن در واقعه عاشورا اتفاق افتاد. پس از آن همه وعظ و نصيحت امام حسين(ع) خطاب به لشكريان دشمن ـ كه متإسفانه موثر واقع نشد ـ فرمود:
((شكم هاى شما از لقمه هاى حرام پر شده, لذا سخن حق را درك نمى كنيد.))
بنابراين اثرات لقمه حرام طورى در تغييرات اجتماعى و چرخش هاى عقيدتى و فكرى مردم موثر است تا آن جا كه تلاش ها و زحمات شخصيتى چون پيامبر اكرم(ص) و اميرالمومنين(ع) به فراموشى سپرده شده و گروه بى شمارى اصرار بر كشتن فرزند آن شخصيت بزرگ الهى داشته اند.
البته تمايل به زندگى شيطانى و غيرخدايى و سوق به حرام خوارى تبعات فراوان ديگرى از جمله: عدم استجابت دعا نيز دارد.

نتيجه گيرى:

با مطالعه و تدبر در موارد ذكر شده ـ كه به عنوان عوامل بى ثباتى و انحطاط جوامع مطرح گرديد ـ مى توان گفت چه بسا كه هر كدام از اين ويژگى ها به تنهايى نيز عاملى اثرگذار و مخرب در جهت تضعيف و تحليل رفتن هر جامعه اى باشد. اما هر كدام داراى شدت و ضعفى هستند.
از ديد فرامذهبى و كلى كه به قضيه پرداخته شود به نظر مى رسد كه ويژگى عدم اتحاد و همدلى مهم ترين عامل بدبختى و عقب نگه داشته شدن, تشتت آرا و تضعيف پايه هاى حكومتى يك نظام و جامعه به شمار مىآيد. اما از ديد اسلام و دستورات الهى اگر به موضوع پرداخته شود شايد بتوان گفت مهم ترين عامل سقوط و هلاكت جوامع همان دورى از نعمت اسلام است.
بديهى است كه ساير عوامل ذكر شده حتى نداشتن همدلى و اتحاد, اعراض از سنت نبوى(ص), مهجورى قرآن و… مجموعه اى از فاصله گرفتن و دورى از نعمت اسلام اصيل است.
اگر در همين جامعه خودمان ـ بعد از وقوع انقلاب اسلامى تاكنون ـ با بصيرت و تدبر مطالعه و ملاحظه شود كاملا تإثير دورى يا نزديكى به مبانى اسلام واقعى در جريانات اجتماعى را مشاهده خواهيم كرد.
حتى مى توان تك تك عوامل انحطاط و سقوط را به صورت موردى بررسى نمود و باز هم مشاهده كرد كه ريشه همه آن ها همان دورى از اسلام است. (تإكيد ما بر اسلام به دليل اسلامى بودن سيستم حكومتى كشورمان مى باشد.) به عنوان مثال: در دوران هشت سال دفاع مقدس چه شور و شوقى جهت اهداى انواع كمك هاى مادى و معنوى به جبهه ها سرازير بود; حتى برخى تمام زندگى و هستى خود را فداى دفاع از اسلام مى نمودند, اما بعد از شروع دوران سازندگى ـ و به اصطلاح آرامش بعد از جنگ ـ برخى از همان افراد كم كم با تغيير هنجارها و ارزش ها به سمت و سوى ديگرى از قبيل تجمل گرايى و مصرف گرايى متمايل شده و حتى در برخى موارد كار به جايى رسيد كه اصولا فلسفه جنگ و دفاع و حضور در جبهه ها نيز زير سوال رفت.
البته اين كه چرا دنياى اسلام با وجود برخوردارى بيش از يك ميليارد نفر مسلمان در سطح جهان, وضيعتى نامطلوب و زجرآور دارد, يا اين كه چرا در محدوده اى كوچك تر ـ مانند كشور خودمان ـ تفسيرهاى متفاوت و سليقه اى از گوهر دين اسلام شده و هر روز گروهى گروه ديگرى را به بى دينى و نامسلمانى متهم مى كنند, شايد ريشه در عدم شناخت دقيق اصول و مبانى اسلام وقرآن دارد كه متإسفانه تبعات ويران گر و مخرب آن ـ چه در سطح بين المللى وچه داخل جامعه خودمان ـ بر هيچ عقل بصيرى پوشيده نيست.
به هر حال با مطالعه تاريخى در سير زندگى انسان ها مشاهده مى كنيم كه روزگار با هيچ كس و هيچ قوم و ملتى عقد اخوت و برادرى نبسته است, و آن جا كه اراده ها يكسان, همدلى و اتحاد بارز بوده و آن چه كه تعيين كنده و تإثيرگذار بوده همان عزم و اراده جمعى بوده است, پيروزى و سربلندى جوامع و به تبع آن ارتقاى جمعى, حاصل شده است, اگرچه رهبرى و امامت مختص اولياى خدا هم نباشد.
اما آن جايى كه گسستگى, خودخواهى و خودمحورى در قالب بى دينى و از ياد بردن خدا و آخرت بوده ثمره اى جز فلاكت و انحطاط در بر نداشته, اگرچه معصوم(ع) در رإس حكومت باشد, كه اين مسإله واقعه تلخ و جبران ناپذيرى است كه از وجود و بركت اولياى الهى و معصومين(ع) ـ آن طور كه شايسته باشد ـ در زمان حيات نورانيشان استفاده نشد, وگرنه وضعيت امروز مسلمين بسيار متفاوت تر از آن چيزى بود كه امروزه مشاهده مى كنيم.
اميد كه با بهره گيرى از سيره عملى زندگانى امام على(ع) ـ كه برخى رشحات آن در صحيفه گران قدر نهج البلاغه گردآورى شده ـ سعى در گسترش و استحكام بنيان هاى يك جامعه واقعا شكوفاى اسلامى ـ انسانى داشته باشيم.

پى نوشت ها:
1. دشتى, محمد ـ محمدى, سيد كاظم, ترجمه نهج البلاغه, خطبه 50.
2. همان, 129.
3. قرآن كريم, انعام, آيه59.
4. آل عمران, 85.
5. ترجمه نهج البلاغه, خطبه161.
6. همان, خطبه74.
7. همان, خطبه131.
8. همان, خطبه58.
9. همان, خطبه216.
10. همان, نامه 79.
11. همان, خطبه17.
12. سوره حشر, آيه19.
13. ترجمه نهج البلاغه, ص22.
14. همان, نامه78.
15. همان, خطبه191.
16. روشه, گى ـ تغييرات اجتماعى ـ ترجمه منصور وثوقى, ص25, انتشارات نى, 1366.
17. ترجمه نهج البلاغه, ص38, خطبه88.
18. همان مإخذ, خطبه151.
/

بررسى ديدگاه قرآن پيرامون مفاسد اقتصادى

 

بررسى ديدگاه قرآن پيرامون مفاسد اقتصادى

مركز فرهنگ معارف قرآن
حجه الاسلام خليل منصورى

جستار گشايى

بى گمان بدون تبيين مفاهيم قرآنى, ايجاد ((جامعه قرآنى)) و ((حكومت اسلامى)) ناشدنى است; چون با تبيين آن, زمينه فراگير شدن اسلام, به منظور پرستش درست آفريدگار بزرگ هستى و سعادتمند شدن انسان خاكى و نجات جامعه هاى انسانى, فراهم خواهد شد.
با تبيين مفاهيم قرآنى مى توان گامى درراه شناخت اسلام اصيل و بازگرداندن عزت و افتخار به مسلمانان, و حفظ توده هاى وسيع جوانان آگاه, و گسترش آرمان هاى قرآنى برداشت;و منشإ تحول هاى بنيادين در سطح افراد و جامعه ايمانى شد.
قرآن به عنوان عصاره تعاليم و آموزه هاى انسان ساز, از اين طريق به صورتى شايسته مورد توجه قرار مى گيرد و حقايق خورشيد سان قرآنى و آموزه هاى ابرزدا و آفتاب آفرين آن, جان تازه اى به حيات و زندگى جامعه مى بخشد. از آن جايى كه تعاليم و آموزه هاى قرآنى, حقيقت هاى سرشار, جهت دهنده, عدالت آفرين, محروميت زدا و عزت بخش هستند, و از جهات متعدد قابل توجه و دقت مى باشند, بررسى و مطالعات دقيق و جداگانه اى مى طلبند. توجه به مضامين بلند آيات قرآنى كه در ارتباط تنگاتنگ خود مجموع نظامى هماهنگ را پديد مىآورند, به دقت و امعان نظر نيازمند است. بيان موضع گيرىهاى والاى اسلام در راه ايجاد عدالت حياتى, و دفاع واقعى از توده هاى محروم و حكومت قسط و داد بر زندگى انسان نيازمند ايستادگى در برابر ((سكوت وقوف دار)) است تا بدين وسيله قدرت و توان بالقوه و شگرف آموزه هاى قرآنى در جامعه سازى ايمانى همراه با عدالت, توسعه, رفاه و در پايان سعادت دو دنيا آشكار شود.
براى رسيدن به طرح اقتصادى راستين قرآنى و روشن كردن ماهيت چگونگى ((سيروگردش ثروت و امكانات در جامعه اسلامى)) توجه به مجموعهآموزه هاى قرآنى ـ اسلامى امرى ضرورى و بايسته است.
بايد توجه داشت قرآن و حديث دو ركن بنيادين هدايت الهى است كه بدون هر يك, هدايت فعلى مفهوم نمى يابد, از اين رو براى رسيدن به جامعه ايمانى ـ قرآنى پيروى از قرآن و عترت شرط اساسى است, چون هدايت خداوند متكى به دو ركن صامت و ناطق است. اين وحدت و آميختگى در تعاليم قرآن و عترت هدايت را فعليت مى بخشد. از اين رو در تبيين مفاهيم قرآنى به عنوان پيش شرط توجه به روايات عترت لحاظ مى شود.

خطوط كلى اقتصاد اسلامى

خط كلى در مباحث اقتصادى چنين مى نمايد كه قرآن ((رابطه مال با انسان)) و ((انسان با مال)) را به پنج شكل ترسيم مى كند:
1. فقر.
2. مسكنت.
3. ثروت كفافى و مشروع.
4. ثروت كلان.
5. سرمايه دارى تكاثرى.(1)
پديده فقر و مسكنت پيامد و بازتاب چگونگى توزيع ثروت در جامعه است. قرآن تإكيد دارد كه اين دو پديده از جامعه ايمانى ـ قرآنى رخت بربندد و در اين راستا راهكارها و برنامه هايى نيز مشخص و معين نموده است. آهنگ سير مال و توزيع ثروت و امكانات در جامعه قرآنى بايد چنان باشد كه فقر ظهور و شيوع نيابد, و همواره پس از پيدايش آن, درصدد رفع آن برآيند; و نيز علل پديدآورنده آن را, چه اشخاص و چه مقررات, نابود سازند, زيرا كه جامعه قرآنى جامعه منهاى فقر است.
در احاديث و اخبار مربوط به عصر ظهور (كه عصر تحقق مدنيت قرآنى است) آمده است كه در آن جامعه آرمانى قرآنى, فقيرى كه نيازمند گرفتن زكات باشد, به چشم نمى خورد: لاترى محتاجا الى الزكاه.(2)
هم چنين اميرمومنان(ع) در ترسيم سيماى جامعه قرآنى, آن را جامعه اى معرفى مى كند كه در آن كسى يافت نشود كه هزينه هاى زندگى خويش را نداشته باشد: ((ما عال فيكم عائل و لا ظلم منكم مسلم و لا معاهد)).(3)

عدم فقر معيار جامعه اسلامى

پس ميزان تحقق يافتن جامعه اسلامى, عدم حضور فقر در آن است. فقر با عدل نيز تضاد دارد, و لازمه جدانشدنى جامعه قرآنى عدل است. اگر در جامعه اى عدالت نباشد, آن جامعه, قرآنى و اسلامى نيست. خداوند هدف از بعثت پيامبران را آن دانسته است كه مردم را به جايگاهى از شناخت و معرفت برسانند كه مردم خود به قسط و عدل قيام كنند وخواستار برپايى عدالت باشند. پيامبران براى تبيين و معرفى حقوق مردم به آنان بسيار جانفشانى كردند تا مردم را به حقوق خود آگاه سازند و در اين راه با صاحبان زر و زور و تزوير درافتادند, آنان كه همواره مخالف آگاهى مردم و مطالبات واقعى و حقيقى ايشان بوده و هستند: ((لقد ارسلنا رسلنا بالبينات وانزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط وانزلنا الحديد فيه باس شديد))(4) به راستى ما پيامبران را با دلايل آشكار روانه كرديم و با آنان كتاب و ترازو را فرو آورديم تا مردم خود به انصاف و قسط برخيزند; و آهن را كه در آن سختى بسيار و استوار و استحكام است فرود آورديم.
بيان انزال آهن, نشان دهنده آن است كه مردم در راستاى احقاق حقوق خويش مى توانند از آهن كه ابزار جنگى ودفاعى است بهره گيرند و با آهن كه خود چيزى سخت است در راستاى احقاق حقوق خويش به شدت و خشونت از آن استفاده كنند.
در اين آيه به نكته ديگرى نيز اشاره شده است و آن اين كه پيامبران با آوردن كتاب كه در بردارنده دانش و حقوق مردمان است به آنان آگاهى داده و مردم را به حقوقشان آشنا ساختند تا خود مردم براى اجراى عدالت و قسط اقدام نمايند و حتى به پا خيزند و با مفاسد اعم از اقتصادى, فرهنگى, سياسى و اجتماعى برخورد نمايند.
از قرآن چنين برمىآيد كه معيار و ملاك اصلى, ((ايجاد قسط)) در اجتماع و رسيدن به مدنيت سالم قرآنى و عدالت عام اسلامى است; نه ديوار آهنين پيرامون پديده ارتجاعى سرمايه دارى و سرمايه داران كشيدن; البته قانون فقهى ((حرمت مال و مالكيت)) كه اصلى معقول و عقلايى است, يك اصل امضايى ولى محدود است و ملاك آن نيز معلوم و مشخص مى باشد و نمى توان با سوء برداشت و يا استفاده از آن پديده ارتجاعى سرمايه دارى كنونى را توجيه كرد و به آن شرعيت بخشيد; آن اصل اصولا با آن پديده ارتجاعى منطبق نيست. به هر حال پديده سرمايه دارى كه جز زيان براى اسلام و جامعه قرآنى و مومنان نتيجه اى ندارد, يك پديده غير عقلانى و غيرمشروع مى باشد, زيرا به نص احاديث و اخبار عترت طاهره(ع) نمى توان سرمايه اى كه از حلال و حرام و آميخته از حق و باطل گرد آمده است, شرعى دانست.

اصل قسط و عدالت

اصل قسط و ((اقامه قسط)) در جامعه قرآنى, بر همه اصول و قوانين و قواعد ديگر حاكم است, اين اصل بايد به عنوان يك ((اصل حاكم)) (به اصطلاح اصوليين) در همه جا و هر حكم و فتوايى مورد توجه قرار گيرد. در جهت هر فتوا, ايجاد عدل و قسط اصل باشد.
از سوى ديگر, پذيرفتن مال ها و ثروت هايى كه موجبات ايجاد سرمايه دارى از هم گسيخته را فراهم مىآورد, خطرى است كه جامعه قرآنى و مسلمانان را مورد تهديد جدى قرار مى دهد و بقاى جامعه ايمانى را با بحران مشروعيت و مقبوليت مواجه مى سازد.
امام صادق(ع) در اين باره مى فرمايد:
((ان من بقإ المسلمين و بقإ الاسلام إن تصير الاموال عند من يعرف فيها الحق و يصنع المعروف, و ان من فنإ الاسلام و فنإ المسلمين إن تصير الاموال فى إيدى من لايعرف فيها الحق و لايصنع فيها المعروف))(5) ; مايه بقاى مسلمانان و بقاى اسلام اين است كه اموال و ثروت ها در نزد كسانى باشد كه مى دانند حق و ميزان درست در كار مال و مالدارى چيست, و همواره با آن ثروت, كار خير مى كنند و براى خود انباشت نمى كنند و زراندوزى ندارند; و مايه فناى اسلام و از ميان رفتن مسلمانان, اين است كه ثروت در دست كسانى قرار گيرد كه حق تملك آن را نمى دانند و با آن كار خير نمى كنند و حق مال را نمى پردازند.
و معلوم است كه اگر توانگران حق را در كار توانگرى بشناسند و ثروت را در جهت خير و صلاح اجتماع ايمانى قرار دهند, آن همه ثروت در نزد آنان انباشت نمى شد و به آن همه زندگى هاى سراسر تجمل و اسراف, خانه ها و كاخ ها و گذران ها و بى خبرىها نمى توانستند بپردازند, به ويژه در روزگارى كه فقر و محروميت و تورم بيداد مى كند. اين است كه بقاى اين گونه اموال در نزد افرادى محدود و دسته اى معدود به معناى فناى اسلام و جامعه قرآنى است.
از ديدگاه اسلام, توانگران و حاكمان مسئول فقر مردم و محروميت ايشان هستند:
((ان الناس ما افتقروا و لااحتاجوا و لا جاعوا و لا عروا الا بذنوب الاغنيإ))(6) مردم به گناه و افساد توانگران فقير و محروم, محتاج, گرسنه و برهنه شدند.
امام حسن عسكرى مى فرمايد: ((إغنياوهم يسرقون زاد الفقرإ;(7) ثروتمندان ايشان, زاد و توشه و امكانات زندگى فقيران را به سرقت مى برند.
و اميرمومنان مى فرمايد: ((ما جاع فقير الا بما منع غنى))(8) هيچ فقيرى گرسنه نماند, مگر به سبب امتناع ثروتمندان از دادن حق محرومان.
و پيامبراكرم(ص) مى فرمايد: ((ان الله جعل إرزاق الفقرإ فى اموال الاغنيإ, فان جاعوا و عروا فبذنب الاغنيإ));(9) خدا روزى بينوايان و كمبودداران را در اموال ثروتمندان قرار داد. پس اگر فقرا گرسنه و برهنه باشند در اثر گناه اغنياست.

ثروت كفافى ومشروع

يكى ديگر از اشكال رابطه انسان و ثروت, رابطه ثروت و غناى كفافى و مشروع است. اين غنا از آن جايى كه محدود و كرانه مند است به مشروعيت و مقبوليت عرفى نزديك است; به اين معنا كه اگر در آن حدود شرعى رعايت شود, مشروعيت شرعى مى يابد و از نظر عرف عقلايى نيز امرى مقبول شمرده مى شود; چون مى دانيم كه هر ثروت مشروعى اندك و محدود است و آن گونه نيست كه حد و مرزى نداشته باشد. البته منظور از غناى كفافى چيزى در حد بخور و نمير داشتن نيست. بلكه ثروتى است كه صاحب آن بتواند زندگى آبرومند و متناسبى داشته باشد. بنابراين مى تواند در حدى از ثروت و توانگرى برخوردار باشد كه افزون بر خورد و خوراك و اسباب آسايش, هزينه هاى فردى و اجتماعى و شرعى خود را به سامان برساند.
اين ثروت و غنا (در صورتى كه بر پايه اصول و موازين شرعى گرد آمده باشد) پسنديده و مشروع است, و در صورتى كه به دل صاحب آن نچسبد و در راههاى درست صرف و هزينه شود به عنوان ((عون على التقوى و الاخره)) بسيار مطلوب و پسنديده است; چون موجب بى نيازى و يارى انسان در راه رسيدن به تقواى دنيا, كرامت, عزت و سعادت دو سرا مى گردد.

ثروت كلان

اين توانگرى و غنا, مرحله پس از غناى كفافى است و افزون بر آن داشتن و نگاهداشتن است. اين توانگرى براساس احاديث وتعاليم دينى موجب هلاكت دنيوى و اخروى توانگر است; و بايد شخص توانگر وغنى خود نگذارد تا اين اموال و ثروت در نزد او انباشته بماند و از دسترس ديگران به ويژه نيازمندان دور باشد, بلكه بايد همواره بذل و انفاق نمايد و در راه خدا و مصارف صحيح اجتماعى آن را هزينه كند.
درباره اين غنا بايد يادآور شد كه اگر جامعه نيازى داشت و صاحب مال و ثروت خود بذل كرد, مى توان با احكام حكومتى و ولايى به تعديل آن پرداخت, بلكه در زمان هايى كه مردم و جامعه دچار محروميت هستند, اين تعديل لازم و ضرورى مى گردد; زيرا ملاك اصلى در اسلام ايجاد قسط و عدالت همه مردم است.
غناى وافر در جامعه موجب از ميان رفتن ((عدل)) است, پس به طور يقين بايد از ميان برود وگرنه دين از دست مى رود, چون دين با عدل و داد برپا مى ماند نه ظلم و بى عدالتى. راز بقاى دولت و برقرارى احكام دين در عدالت است.
امام اميرمومنان (ع) مى فرمايد: ((العدل حياه الاحكام))(10) بقا و زندگى دينى و حكومتى به عدل است.
اين سخن واقع گرايانه به صراحت مى گويد كه بقا و زنده ماندن احكام دين وعمل به احكام دينى در ميان مردم, تنها در گرو وجود عدالت همه سويه است. واقعيت زندگى و نيازهاى بشرى گوياى همين اصل است. اين واقعيتى است كه تجربه آن را به اثبات رسانده است.

سرمايه دارى تكاثرى و ثروت هاى بى حساب

يكى ديگر از اشكال رابطه ميان ثروت و انسان, زياده خواهى و تكاثرطلبى است. اين مرحله از غنا و توانگرى بسيار خطرناك است و بايد به سرعت و بى درنگ درمان شده و چاره گردد. آثار مترتب بر آن, دين, جامعه, اخلاق و انسانيت و همه ارزش هاى انسانى و اسلامى را نابود مى سازد. اين پديده نيز همانند ((مسكنت)) بسيار براى انسان و انسانيت زيانبار است و همه فضيلت ها و ارزش ها را نابود مى سازد. در حقيقت ((ثروت تكاثرى و مسكنت)) دو سوى افراط و تفريط در نسبت انسان و ثروت است. هر دو ويرانگر بنياد عدل, دين, حق و فضيلت هستند. به اين دو كرامت اجتماعى و شخصيت انسانى نابود مى شوند. پس بايد هر دو به سرعت درمان و از جامعه برداشته و از ميان بروند.
غناى تكاثرى به طور ذاتى, ضد تعهد, ديندارى و التزام به تكليف است, خداوند مى فرمايد: ((الهيكم التكاثر))(11) تكاثر شما را به لهو و بيهودگى كشانده است.
اين غده سرطانى در پيكر اقتصاد اجتماعى است و منشإ اصلى و نيرومند استكبار در همه سطوح اجتماعى و جهانى مى باشد.
اين جهنم سوزان و فساد كبير, بايد فورى متلاشى و مضمحل گردد و دريايى از اقدام بر سر شعله هاى فروزان و سركش و خاكستر كننده آن فرو بارد.
بايد اموال و ثروت تكاثرى با دخالت حاكميت اسلامى به مواضع و جايگاه هاى اصلى و صاحبان واقعى خود بازگردد و به اصطلاح ((مصادره)) شود; چون اين گونه غنا تكاثرى و حتى ثروت كلان نيز, بنابر مدلول صريح احاديث اسلامى از حلال و راه هاى مشروع گرد نمىآيد.
تجربه نيز عدم حليت اين گونه اموال را ثابت كرده و زيانبار بودن آن به اثبات رسيده است.

پى نوشت ها:
1. ر. ك: الحياه, محمد رضا حكيم, ج3 و 6.
2. معجم احاديث و اخبار المهدى(عج) على كورانى.
3. كافى, ج8, ص32.
4. حديد, آيه25.
5. وسايل الشيعه, ج11, ص521, وافى, ج2, ص62.
6. وسايل الشيعه, ج4, ص6.
7. مستدرك الوسايل, ج2, ص322.
8. نهج البلاغه, خ1242.
9. مستدرك, ج1, ص159.
10. غرر الحكم.
11. سوره تكاثر, آيه1.
/

ياد ها و خاطره ها

 

يادها و خاطره ها

حجه الاسلام والمسلمين محمد حسن رحيميان

بزرگترين پاسخ با كوچكترين انگشت!

امام در حالى كه كمترين و كوچكترين توهين به مقدسات و پيشوايان دينى را برنمى تافت و تحمل نمى كرد ولى در برابر توهين و هتاكى و بدترين جسارت به خودش, هيچ گونه عكس العملى نشان نمى داد و به سادگى از كنار آن مى گذشت. در اين زمينه نمونه هاى فراوانى را از امام سراغ دارم كه برخى از آنها را در كتاب ((در سايه آفتاب)) ذكر كرده ام و در اينجا به يك نمونه ديگر بسنده مى كنم.
يكى از عناصر ضد انقلاب در امريكا كتاب قطورى را كه سراسر هتاكى و تهمت هاى بسيار زشت عليه امام بود با استناد كذب به مرحوم آقاى پسنديده, نوشته بود. اين تهمت نامه با بهترين نگارش و حروف چينى و مرغوب ترين كاغذ و جلد در شمارگانى وسيع به طور مكرر در امريكا به چاپ رسيده و در بين ايرانيان و فارسى زبانان پخش شده بود. نسخه اى از آن را هم با پست براى امام فرستاده بودند. ما با اطلاع از محتواى زشت كتاب, آن را بايگانى كرديم. چند ماه بعد حضرت امام نسخه اى ديگر از همين كتاب را به ما دادند و فرمودند فلان كس براى من آورده است براى او بفرستيد و به اين ترتيب متوجه شديم كتاب مزبور از طريق آن شخص به امام رسيده و آن را ملاحظه فرموده اند.
آقاى رسولى خطاب به امام گفت: با توجه به اين كه اين كتاب از اول تا آخر خلاف گويى و تهمت و افترإ به جنابعالى است آن هم از قول آقاى پسنديده, هرچند هيچ كس مطالب آن را قبول نمى كند, ولى اگر تكذيب نشود ممكن است در آينده براى تاريخ ايجاد شبهه نمايد لذا مناسب است آقاى پسنديده دروغ بودن اين مطالب را اعلام كند.
حضرت امام بى اعتنا به اين پيشنهاد فقط انگشت كوچك دستشان را به علامت منفى, اندكى به طرف بالا تكان دادند و به كار خود مشغول شدند.
با مشاهده صلابت و بى اعتنايى امام نسبت به اين موضوع, يك بار ديگر, مصداق شاخص حديثى كه مومن را به كوهى پابرجا و استوار تشبيه مى كند كه هرگز طوفان هاى سخت او را تكان نمى دهد, در امام مجسم يافتم و در برابر عظمت روح و بلنداى قله وجودى امام, شگفت زده, احساس كوچكى كردم و بر ارادت و عشقم به ساحت ملكوتى ايشان افزوده شد با اين حال, انديشيدم كه ما بايد تكليف خود را انجام دهيم و به دنبال آن با حاج احمد آقا موضوع را در ميان گذاشتم و پيشنهاد كردم در ادامه چاپ خاطرات افراد مختلف در مجله پاسدار اسلام اين بار تحت همين عنوان با آقاى پسنديده مصاحبه و آن را چاپ كنيم و از ايشان درخواست كردم به منظور حاضر كردن آقاى پسنديده براى مصاحبه كمك كنند. آقاى حاج احمد آقا استقبال كرد و پذيرفت و اولين جلسه را به اتفاق ايشان به منزل آقاى پسنديده رفتيم و اولين مصاحبه انجام پذيرفت و طى حدود ده جلسه صحبت ها و خاطرات ايشان را ضبط كردم و علاوه بر صوت, تصوير ويديويى ايشان را نيز ضبط نمودم. نوارها در حدود 500 صفحه پياده شد و تلخيص آن را مجددا براى تصحيح نهايى نزد آقاى پسنديده بردم تا سنديت مطالب ايشان علاوه بر صوت و تصوير با دستخط ايشان نيز مستحكم تر شود, آقاى پسنديده نيز علاوه بر تصحيح مطالب پياده شده, چند صفحه ديگر با دستخط خودشان نوشتند. اين خاطرات در شماره هاى 84, 85, 86, 87, 88, 89 پاسدار اسلام در ماه هاى پايانى سال 67 و فروردين و ارديبهشت سال 68 به چاپ رسيد.
لازم به يادآورى است كه مجله پاسدار اسلام را به طور مرتب در اولين روزهايى كه به تهران مى رسيد خدمت امام تقديم مى كردم و تنها موردى كه استثنإا در تقديم به امام تإخير شد, و امام سراغ گرفتند يكى از همين شماره هايى بود كه خاطرات آقاى پسنديده در آن چاپ مى شد به علاوه حاج احمد آقا برايم نقل كرد كه امام از قوت و بقإ حافظه آقاى پسنديده در آن شرايط سنى كه حدود 90 سال داشتند و ذكر اسامى فراوان و تاريخ هاى دقيق حوادث, اظهار تعجب كرده بودند و به اين ترتيب مطلع شدم كه امام نيز اين خاطرات را خوانده بودند.
در سال هاى بعد نيز مجموعه اين خاطرات را به حوزه هنرى سازمان تبليغات اسلامى دادم و توسط انتشارات سوره در يك مجلد تحت عنوان خاطرات آيه الله پسنديده به چاپ رسيد و نوار ويديويى آن را نيز به صدا و سيما دادم كه در ساخت برنامه هاى مربوط به امام مورد استفاده قرار گرفت.
نكته جالب در صحبت هاى آقاى پسنديده كه امام نيز از آن اظهار شگفتى كرده بودند اين بود كه در هر جلسه بدون اتكا به يادداشت, دهها نام و تاريخ دقيق كه عمدتا مربوط به زمان كودكى و نوجوانى ايشان بود را ذكر مى كرد كه بسيارى از نام ها به سبك قديم با پيشوندها و پسوندهاى مركب همراه با نسبت ها و روابط آن ها با يكديگر بود.
با تهيه خاطرات آقاى پسنديده مستند به صوت, تصوير و كتابت ايشان و انتشار آن, كارى تاريخى انجام گرفت كه به طور غير مستقيم پاسخ و تكذيبيه اى بود به دروغ ها و تهمت هايى كه به آقاى پسنديده نسبت داده بودند اما انعكاس آن در غرب به خصوص امريكا كه محل انتشار آن اكاذيب بوده از توان ما خارج بود. اين موضوع را نيز خداوند به دست دشمن حل كرد و باز هم تفسيرى عينى از آيه قرآنى ((ان الله يدافع عن الذين آمنوا)) يعنى دفاع خداوند از انسان هاى مومن را شاهد بوديم.
به اين ترتيب كه وقتى در يكى از شماره هاى پاسدار اسلام در خاطرات آقاى پسنديده اين مطلب مطرح شده بود كه جد اعلاى امام از سادات ساكن در كشمير بوده است, دشمن به گمان اين كه نقطه ضعفى از زبان برادر امام به دست آورده است به قصد افشاى آن, مصاحبه و خاطرات آقاى پسنديده به نقل از مجله پاسدار اسلام در يكى از روزنامه هايى كه با تيراژ ميليونى در امريكا منتشر مى شود مطرح كردند و در نتيجه خاطرات اصلى آقاى پسنديده اجمالا در سطح جهانى مطرح گرديد و آن شماره مجله پاسدار اسلام با آن كه چند بار تجديد چاپ شد, باز هم ناياب گرديد.
مكر الهى به مكر دشمن غالب آمد. دشمن مى خواست بگويد اگريك روز طرح هندى الاصل بودن امام در يكى از روزنامه هاى رژيم شاه موجب برانگيختن مردم عليه شاه گرديد, امروز برادر امام به همان مطلب اعتراف كرده است در حالى كه با اندكى تإمل موضوع براى همه قابل فهم بود كه در آن جا قصد و لحن توهين باعث قيام مردم شد و همه سادات قبل از اين كه هندى يا ايرانى و لبنانى و عراقى باشند اصلا مدنى و مكى هستند و اين يكى از افتخارات ايران است كه بيشترين فرزندان رسول خدا(ص) به ايران مهاجرت كردند و انتشار اسلام به طرف مشرق زمين نيز از طريق ايران و مهاجرت ايرانيان و هم چنين سادات به اين مناطق صورت پذيرفته است و از جمله اجداد امام كه ساكن در خراسان بوده اند و از آن جا براى تبليغ تشيع به كشمير مهاجرت كرده بودند.

/

مفاتيح ترنم

 

مفاتيح ترنم

گره گشا

صد شكر كه چون تو پيشوايى داريم
فريادرس روز جزايى داريم
باكى نبود زمشكلات جانكاه
تا چون تو رضا(ع) گره گشايى داريم

(على هنرور)

موقوفه دين

جان لوح سفيدى است, سياهش نكنيد
هر آنچه گناه است نگاهش نكنيد
اين قطعه زمين دل كه در دست شماست
موقوفه دين است, تباهش نكنيد

(جواد محدثى)

خورشيد

بايد از فيض شهادت دين خود احيا كنم
جان خود تقديم آن خورشيد بى همتا كنم
بايد از جان بگذرم در راه استقلال دين
تا زخود خوشنود و راضى خالق يكتا كنم
گر شهادت آرمان ماست از مردن چه باك
مى روم تا در بهشت قدسيان مإوا كنم
مى ستيزم با هر آن كس دشمنى با حق كند
گر كشم يا كشته گردم با خدا سودا كنم

(شهيد على بيگ زاده)

خورشيد طوس

خورشيد دين مى تابد از خاك خراسان
ظلمت گريزان است و خفاشان هراسان
ايران به اقيانوس عرفان تو وصل است
ما را فقط گنج تولاى تو اصل است
ايران ما مديون لطف بى حد توست
اين جلوه هاى جاودان از مرقد توست
جبريل مى سايد جبين بر آستانت
ملك سليمان گوشه اى از داستانت
مشهد زتو, شهر قم از معصومه روشن
لطف شما بر هم زن نيرنگ دشمن
بنيان دين بى مهرتان سست و خراب است
عالم جدا از عشقتان خواب و سراب است
قم گشته از درياى علمت پر تلاطم
قم مشهد علم است و مشهد خانه قم
اى قبله كوى تو مغناطيس دل ها
مهر تو رويانده بسى گلها ز گل ها
ما تشنه ايم و كوثر حق, بارگاهت
ما تيره جانان, در پى برق نگاهت
از خاكبوس آستانت گرچه دوريم
عشق تو را در سينه داريم و صبوريم
اى كعبه دل هاى ما كوى ((ولا))يت
اى عاشقان راه معنى مبتلايت
عيسى دمى, يوسف رخى, شمس الشموسى
نور خدا, خورشيد عالمتاب طوسى
اى نور تو در جبهه هامان پرتو افكن
در پشت جبهه درگهت مإوا و مإمن
آنان كه با خون, ره به ديو و دد گرفتند
درس شهادت از قم و مشهد گرفتند
آغوش بگشادند هر تير بلا را
تا متصل سازند طوس و كربلا را
آرى شرار عشق تو افسردنى نيست
اين جان به تو زنده است و هرگز مردنى نيست
هر كس ز هر جا عاقبت مإيوس گردد
سوى خراسان آيد و پابوس گردد
اين مادران صابر و گم كرده فرزند
دريا دلان داغدار و دردمندند
دارالشفاى درگهت جانباز دارد
كمتر ز آهو نيست, او هم راز دارد
دعبل از آن خلعت كه از دست تو پوشيد
يك قطره از درياى احسان تو نوشيد

شمس ضحى

اكنون دل غمديده ام از غم رها شد
آخر گره از مشكل پيچيده واشد
اين مژده بر گوشم رسيد از هاتف غيب
گفتا زجا برخيز ميلاد رضا شد
شمس ولايت از مدينه گشت طالع
عالم منور از رخ شمس ضحا شد
برخيز ساقى ساغر ما پر زمى كن
زيرا كه روز شادى اهل ولا شد
ما باده نوشان مى خم غديريم
چون روز مولود وصى مرتضى شد
بيت امام هفتمين شد طور سينا
ارض و سما از پرتوش غرق ضيا شد
بايد به احمد تهنيت گوئيم زيرا
از پرده بيرون بضعه خيرالورا شد
در دامن تكتم گل زهرا چو بشكفت
عالم معطر گشت و پرنور و صفا شد
اى قبله هفتم پناه بى پناهان
ما را به درگاه تو دست التجا شد
كن دستگيرى از فقيران و ضيعفان
اى آن كه لطفت شامل خلق خدا شد
اى ياور درماندگان و دردمندان
هر كس كه آمد بر درت دردش دوا شد
نوميد كى گردد زدرگاه عطايت
هر كس كه با مهر و ولايت آشنا شد

(هنرور)

وصف قبرستان بقيع

جلوه جنت به چشم خاكيان دارد بقيع
يا صفاى خلوت افلاكيان دارد بقيع
گرچه با شمع و چراغ اين آستان بيگانه است
الفتى با مهر و ماه آسمان دارد بقيع
گرچه محصولش بظاهر يك نيستان ناله است
يك چمن گل نيز در آغوش جان دارد بقيع
گرچه مى تابد بر او خورشيد سوزان حجاز
از پر و بال ملائك سايبان دارد بقيع
مى توان گفت از گلاب گريه اهل نظر
بى نهايت چشمه اشك روان دارد بقيع
بشكند بار امانت گرچه پشت كوه را
قدرت حمل چنين بار گران دارد بقيع
تا سر و كارش بود با عترت پاك رسول
كى عنايت با كم و كيف جهان دارد بقيع
اينكه ريزد از در و ديوار او گرد ملال
هر وجب خاكش هزاران داستان دارد بقيع
فاطمه بنت اسد, عباس عم, ام البنين
اين همه همسايه عرش آستان دارد بقيع
در پناه مجتبى در ظل زين العابدين
ارتباط معنوى با قدسيان دارد بقيع
باقر علم نبى و صادق آل رسول
خفته اند آنجا كه عمر جاودان دارد بقيع
خفته بين منبر و محراب اما باز هم
از تو اى انسيه حورا, نشان دارد بقيع
راز مخفى بودن قبر ترا با ما نگفت
تا يكى مهر خموشى بر دهان دارد بقيع
شب كه تاريك است و در بر روى مردم بسته است
زائرى چون مهدى صاحب زمان دارد بقيع

نگين قم

شهرها انگشترند و ((قم)) نگين
قم هماره حجت روى زمين
تربت قم, قبله عشق و وفاست
شهر علم و شهر ايمان و صفاست
مرقد ((معصومه)) چشم شهر ما
مهر او جانهاى ما را كهربا
دخترى از اهل بيت آفتاب
وارث در حيا, گنج حجاب
در حريمش مرغ دل پر مى زند
هر گرفتار آمده, در مى زند
هر دلى اينجاست مجذوب حرم
جان, اسير رشته جود و كرم
اين حرم باشد ملائك را مطائف
زائران را ارمغان, عشق و عفاف
آستان بوسش بسى فرزانگان
معرفتآموز, از اين آستان
ديده پاكان به قبرش دوخته
عصمت و پاكى از آن آموخته
((حوزه قم)) هاله اى بر گرد آن
فقه و احكام خدا را مرزبان
قم هميشه رفته راه مستقيم
بوده در مهد هدايت ها مقيم
شهر خون, شهر شرف, شهر جهاد
شهر فقه و حوزه, علم و اجتهاد
هر كجا را هر چه سيرت داده اند
اهل قم را هم بصيرت داده اند
نقطه قاف قيامند اهل قم
برق تيغ بى نيامند اهل قم
اهل قم زاول ولايت داشتند
در دل و در ديده ((آيت)) داشتند
سر نمى سودند جز بر پاى دين
دل نمى دادند الا بر يقين
دين, مطيع امر مولا بودن است
راه را با رهنما پيمودن است
اهل قم از ياوران ((قائم)) اند
در قيام و پيشتازى دائم اند
دختر موسى بن جعفر را درود
كز عناياتش تراويد اين سرود

(جواد محدثى)

 

/

امام صادق عليه السلام از ديد ديگران

 

امام صادق از ديد ديگران

استاد سيد محمد جواد مهرى

امام جعفر صادق عليه السلام ششمين پيشوا و ستاره درخشان آسمان ولايت در روز جمعه 17 ربيع الاول از سال 83 هجرى قمرى مطابق با سال 701 ميلادى در مدينه منوره چشم به دنيا گشود, و چه زيبا تصادفى است كه رئيس مذهب در همان روزى متولد مى شود كه رئيس شريعت به دنيا آمده است. و اين خود دلالت دارد بر اينكه اين مولود فرخنده مانند جد بزرگوارش توانائى بسط و پخش احكام شرع و علوم آل محمد را بيش از ساير امامان خواهد داشت. و چنين هم بود.زيرا آن حضرت در دوران اضمحلال و نابودى تدريجى بنى اميه و ضعف دولت بنى عباس مى زيست و اين دوران فرصتى بسيار مغتنم براى حضرتش بود كه فقه آل محمد و ديگر علوم اسلامى و حتى تجربى را در گستره جهان منتشر سازد. او بود كه بيش از چهار هزار شاگرد از گوشه و كنار جهان در محضر درسش حاضر مى شدند و افتخار استفاده از علوم بى كران و بى پايانش را داشتند. و نه آنان, كه امامان و مجتهدان اهل سنت و اصحاب مذاهب چهارگانه نيز در خدمت حضرتش حاضر مى شدند و بهره ها مى بردند. و حد اقل در مسجد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم نهصد عالم بزرگ ديده مى شد و هر يك اعتراف مى كرد كه: ((حدثنى جعفر بن محمد)).
امام صادق عليه السلام استاد مسلم جابر بن حيان, مبتكر علم شيمى بود. او اصول اين علم را به جابر آموخت تا آن شاگرد نيز بيش از هزار رساله در اين باب منتشر سازد.
امام صادق عليه السلام روزانه با ملحدان و منافقان و كفار بحث و احتجاج مى كرد و آنان را مغلوب مى ساخت و او بود كه اساس علم كلام را بنيان نهاد و او را كسى جز نيايش و پدران و فرزندان پاك و مطهرش نمى شناسد. و ما تنها به آثار جاودانه او در سراسر جهان تا روز رستاخيز با عظمت و شگفتى مى نگريم هرچند شگفتى ندارد, زيرا هرچه هست و نيست در اين خاندان است و بس. تنها اينان اند كه محور فضيلت و مركز علم لدنى هستند, هرچه كمالات و فضائل در قلب انسان خطور كند و نكند در آل محمد است. هرچه ما داريم و ديگران دارند از جعفر بن محمد است.
كافى است كه جهان اسلام مالامال از تعليمات مقدس امام صادق عليه السلام است و تا جهان برپا است انسانيت در برابر اين شخصيت عظيم و سترگ, سر تعظيم و فروتنى را فرود مى آورد و هرگز احدى قدر اورا نخواهد شناخت و به مقام بلندش پى نخواهد برد و هيچ سخنورى توانائى توصيف و تعريفش نخواهد داشت زيرا تنها آفتاب معرف آفتاب است و بس. همان كافى است كه دم فرو بنديم و زبان از گفتن باز داريم.
مادر آن حضرت ام فروه (فاطمه) دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر است, نوه صحابى بزرگ و عاليقدر محمد بن ابى بكر يار و شاگرد با وفا و مخلص اميرالمومنين عليه السلام كه پس از توليتش از سوى آن حضرت بر مصر, توسط معاويه مسموم شد و به شهادت رسيد.
امام صادق عليه السلام در ميان پيشوايان و امامان, بالاترين عمر را داشت. آن حضرت 65 يا 68 سال عمر كرد كه البته چندان زياد نيست ولى نسبت به ديگر امامان معصوم و مظلوم كه همواره در سنين جوانى توسط دشمنان اسلام و غاصبان خلافت به شهادت مى رسيدند, عمر بيشترى كرده است و اين عمر نسبتا دراز همگام با ضعف و ناتوانى دولت بنى اميه, فرصتى زرين به امام داد كه علوم آل بيت را بيشتر از ساير امامان, منتشر سازد و در حقيقت نقشى مكمل نقش والاى پدر بزرگوارش امام باقر عليه السلام را داشت زيرا امام حسين عليه السلام در سرزمين تفتيده كربلا با نثار خون خويش, حق را از باطل براى هميشه جدا ساخت و امام سجاد عليه السلام با پيدايش زمينه معنوى از راه عبادت و مناجات و دعا, امت اسلامى را از خواب غفلت بيدار مى ساخت, سپس امام باقر عليه السلام به صحنه تشريف آورد تا علم را بشكافد و رموز پنهانش را بر ملا سازد و آن را در ميان امت اسلامى پخش كند و اساس راستين فقه آل محمد(ص) را به منصه ظهور رساند و امام صادق عليه السلام اين خط را ادامه داد و اين روش را استحكام بخشيد و بنيانش را استوار ساخت تا جائى كه فراتر از زمان و مكان باشد. بنابر اين ولادت امام صادق عليه السلام در حقيقت نقطه عطفى الهى بر اين امت بود خصوصا و بر تمام دنيا به طور كلى, زيرا نه تنها محدوده منطقه اسلامى را فرا گرفت بلكه شعاع نورانيش سراسر گيتى را دربر گرفت تا جائى كه علوم آن حضرت تا امروز در ميان علماى اسلامى و غير اسلامى مورد بحث و گفتگو و مناقشه جدى است و نه تنها شيعيان از وجود پر جودش فيض برده اند كه چهار مذهب اهل تسنن هم, اصول فقه و احكام شريعت مقدس را از محضر آن امام معصوم فراگرفته اند و حتى غربيها و كفار نيز از لابلاى سخنان درربارش مضامين عاليه علمى را استخراج مى كنند. بشنويد ديگران چگونه از او نام مى برند و چه سان او را مى ستايند.
ابوحنيفه امام و موسس مذهب حنفى اهل سنت مى گويد: ((لولا السنتان لهلك النعمان)) اگر آن دو سال درس در محضر امام صادق نبود, من هلاك شده بودم. روزى از او پرسيدند: فقيه ترين كسى را كه مى شناسى كيست؟ گفت: جعفر بن محمد.
امام مالك بنيانگذار مذهب مالكى مى گويد: ((ما رات عين و لا سمعت اذن و لا خطر على قلب بشر افضل من جعفر بن محمد فضلا و علما و عباده و ورعا. و كان كثير الحديث طيب المجالسه, كثير الفوائد وكان و الله اذا قال صدق)).(مناقب ابن شهرآشوب 4/275)
هيچ ديده اى نديده و هيچ گوشى نشنيده و بر قلب هيچ كس خطور نكرده كسى كه برتر و افضل از جعفر بن محمد باشد چه از نظر فضائل و كمالات و چه از نظر دانش و عبادات و پارسائى.
او بسيار حديث مى گفت و خوش گفتگو بود و استفاده زياد مى رساند. و به خدا سوگند هرچه مى گفت راست بود.
ابن ابى ليلى كه از قضات و فقهاى مشهور اهل سنت است نيز مى گويد: ((ما كنت تاركا قولا قلته او قضإ قضيته لقول احد الا رجلا واحدا هو جعفر بن محمد)) از سخنى كه گفته بودم يا قضاوتى كه كرده بودم هرگز بر نمى گشتم و حرف كسى را نمى پذيرفتم جز يك نفر و او جعفر بن محمد است. عمر بن مقدام گويد: ((كنت اذا نظرت الى جعفر بن محمد علمت انه من سلاله النبى)) هرگاه به سيماى جعفر بن محمد مى نگريستم به حق مى دانستم كه او از نسل پيامبران است.
امام نووى گويد: ((اتفقوا على امامته و جلالته و سيادته)) تمام مردم اتفاق نظر دارند بر امامتش و بزرگمنشيش و آقائيش.
امام ذهبى در ميزان الاعتدال گويد: ((جعفر بن محمد بن على بن الحسين الهاشمى ابو عبدالله احد الائمه الاعلام, بر صادق كبير الشان)). جعفر بن محمد بن على بن الحسين, ابو عبدالله اين رادمرد از دودمان هاشم يكى از امامان به نام است.او مردى است نيك و راستگو و بزرگوار.
ابن حجر در صواعقش گويد: ((نقل الناس منه من العلوم ما سار به الركبان وانتشر صيته فى جميع البلدان)) مردم از او دانش هاى بسيار نقل كردند و نام ناميش در جهان انتشار يافت.
محمد بن طلحه شافعى در كتاب مطالب السول (ص81) گويد: ((و هو الامام جعفر من عظمإ اهل البيت وساداتهم, ذو علوم جمه و عباده موقره,و اوراد متواصله, و تلاوه للقرآن كثيره, يتبع معانى القرآن الكريم, و يستخرج من بحره جواهره و يستنتج عجائبه, و يقسم اوقاته على انواع الطاعات بحيث يحاسب عليها نفسه. رويته تذكر بالاخره و باستماع حديثه يترصد فى الدنيا و الاقتدإ بهديه يورث الجنه. نور قسماته شاهد على انه من سلاله النبوه, و طهاره افعاله تصدع بانه من ذريه الرساله. . و اما مناقبه و صفاته فكاد تفوق عدد الحاصر و يحار فى انواعها فهم اليقظ الباصر حتى انه من كثره علومه المفاضه على قلبه من سجال التقوى, صارت الاحكام التى لا تدرك عللها و العلوم التى تقصر الافهام عن الاحاطه بحكمها, تضاف اليه و تروى عنه)).
او است امام جعفر از بزرگان اهل بيت و سرورانشان. داراى دانشهاى بسيار و عبادت راستين و ذكرهاى پى در پى و تلاوت بسيار قرآن كريم. او پيوسته معانى قرآن را دنبال مى كند و از درياى بى كرانش جواهراتش را بر مى گزيند و شگفتيهايش را بازگو مى نمايد. آن حضرت اوقات خود را بر عبادتهاى مختلف تقسيم مى كند بگونه اى كه خويشتن را بتواند بازجوئى و بازپرسى نمايد. ديدارش انسان را به ياد آخرت مى اندازد و با شنيدن سخنان دلربايش دل را از دنيا مى كند و پيروى از راهش انسان را وارث بهشت مى كند. نور ديدگانش گواهى مى دهد كه او از سلاله پيامبر است و پاكى كردارش بى گمان دليل اين است كه او از ذريه و دودمان پاك رسول الله است. و اما در باره منش ها و صفات نيكش چه گويم كه هرگز به حساب نايد و در فهم و درك آن فهميدگان روزگار ناتوانند تا جائى كه از بسيارى دانشش كه بر قلب پارسايش افاضه نموده, هر حكمى را كه ديگران ندانند و علومى كه فهم و خرد خردمندان از دركش ناتوان آيند به او باز مى گردند و از او روايت مى كنند.
حافظ ابو نعيم در حليه الاوليا گويد: ((و منهم الامام الناطق و الزمام السابق, ابو عبد الله جعفر بن محمد الصادق, اقبل على العباده و الخضوع و آثر العزله و الخشوع و نهى عن الرياسه و الجموع)) (حليه الاوليإ ج 3/192) و يكى از آن بزرگان امام به حق ناطق و پيشواى جاودانه جعفر بن محمد الصادق است. او بر عبادت و بندگى و پارسائى چنان اقبال كرد كه از دنيا و رياست دنيا بكلى چشم پوشيد و خشوع و فروتنى را برنامه خود قرار داد.
شيخ عبد الرحمن سالمى در كتاب طبقات المشايخ گويد: ((جعفر الصادق فاق جميع اقرانه من اهل البيت و هو ذو علم غزير و زهد بالغ فى الدنيا و ورع تام فى الشهوات و ادب كامل فى الحكمه)). جعفر صادق از تمام بزرگان اهل بيت برتر بود. او داراى دانشى شگرف و زهدى بسيار در دنيا است و او از تمام هواها و هوسها به دور است و در حكمت سرآمد ديگران.
ابن صباغ مالكى در فصول المهمه اش گويد: ((كان جعفر الصادق(ع) من بين اخوته, خليفه ابيه, ووصيه والقائم بالامامه بعده, برز على جماعه بالفضل, وكان انبههم ذكرا واجلهم قدرا, نقل الناس عنه من العلوم ما سارت به الركبان, وانتشر صيته وذكره فى البلدان, ولم ينقل العلمإ عن احد من اهل بيته ما نقلوا عنه من الحديث. انك اذا تتبعت كتب التاريخ والتراجم والسير تقف على نظير هذه الكلمات واشباهها, كلها تعرب عن اتفاق الامه على امامته فى العلم والقياده الروحيه, وان اختلفوا فى كونه اماما منصوصا من قبل الله عز وجل.. مناقب ابى عبد الله جعفر الصادق فاضله و صفاته فى الشرف كامله و شرفه على جهات الايام سائله و انديه المجد و العز بمفاخره و مآثره آهله)). جعفر صادق از ميان تمام برادرانش او جانشين پدر بود و او وصى پدر و امام پس از وى به حساب مى آيد. بر ديگران در فضيلت بالاتر است و داراى مقامى والاتر و نام و نشانى برتر. مردم در تمام دانش ها از او نقل قول مى كردند تا جائى كه زبانزد خاص و عام بود و آنچنان نامش در شهرها و بر سر زبانها بود كه دانشمندان به اندازه او از هيچ يك از اهل بيت حديث نقل نكردند. و اگر تو در كتابهاى تاريخ بنگرى و جستجو كنى مى بينى همه در باره اش چنين سخن مى گويند و او را به بزرگى ياد مى كنند و هرچند برخى معتقد به امامتش با نص رسول الله نبودند ولى همه رهبرى روحى و معنوى او را مى پذيرند. سجايا و خصال جعفر بن محمد برتر و صفاتش در شرافت و عظمت كامل تر و بزرگمنشيش بر همگان روشن و انجمنهاى عزت و كرامت بمناقب و آثار جاودانه اش استوار و پابرجا است.
ابو بحر جاحظ كه دشمنيش با اهل بيت مشهور است در باره اش گويد: ((جعفر بن محمد الذى ملا الدنيا علمه وفقهه, ويقال: ان ابا حنيفه من تلامذته, وكذلك سفيان الثورى, وحسبك بهما فى هذا الباب.)) جعفر بن محمد كه علم و فقهش جهان را پر كرده است گويندكه ابوحنيفه و سفيان ثورى از شاگردانش بوده اند و همين براى عظمت مقامش تو را كافى است.
شهرستانى در كتاب ملل و نحل گويد: ((هو ذو علم غزير فى الدين والادب, كامل فى الحكمه, وزهد بالغ وورع تام فى الشهوات, وقد اقام بالمدينه مده يفيد الشيعه المنتمين اليه, ويفيض على الموالين اسرار العلوم)) او است داراى دانش بى شمار و زهدى فراوان و ورعى كامل از شبهات. وى در مدينه مدتى اقامت گزيد كه شيعيان از محضر مباركش استفاده مى بردند و از اسرار علوم سر در مى آوردند.
يافعى در مرآه الجنان گويد: ((وفيها توفى الامام السيد الجليل سلاله النبوه ومعدن الفتوه, ابو عبد الله جعفر الصادق, ودفن بالبقيع فى قبر فيه ابوه محمد الباقر, وجده زين العابدين وعم جده الحسن بن على رضوان الله عليهم اجمعين, واكرم بذلك القبر وما جمع من الاشراف الكرام اولى المناقب, وانما لقب بالصادق لصدقه فى مقالته, وله كلام نفيس فى علوم التوحيد وغيرها, وقد الف تلميذه جابر بن حيان الصوفى كتابا يشتمل على الف ورقه يتضمن رسائله وهى خمسمائه رساله)). و همچنين در مدينه از دنيا رفت سرور عاليمقام دودمان نبوت و كان جوانمردى و فتوت ابو عبد الله جعفر صادق و در بقيع كنار قبر پدرش محمد باقر و جدش زين العابدين و عموى جدش حسن بن على, درود خداوند بر آنان, به خاك سپرده شد و چه خاك مباركى كه برترين و والاترين انسانها را در خود جاى داده. و اينكه صادق به او گفته مى شود براى اينكه در سخنانش پيوسته راست گفتار بود. او داراى سخنى ارزنده در باره توحيد و غير توحيد مى باشد. شاگردش جابر بن حيان كتابى را تاليف كرد كه بيش از هزار ورق دارد و متضمن پانصد رساله است. و بالاتر بگويم منصور كه خود قاتل امام صادق است پس از شهادتش شخصى به نام اسماعيل بن على (كه از عموزاده هاى منصور عباسى است) او را مى بيند كه سخت آشفته و مى گريد. علت گريه اش را مى پرسد. منصور پاسخ مى دهد: ((ماعلمت مانزل باهلك فقلت: وما ذاك يا امير المومنين, قال: فان سيدهم وعالمهم وبقيه الاخيار منهم توفى, فقلت ومن هو ؟ قال: جعفر بن محمد, فقلت: اعظم الله اجر امير المومنين واطال لنا بقإه, فقال لى: ان جعفرا كان ممن قال الله فيه ((ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا)); نمى دانى به خاندان و فاميلت چه گذشته است ؟ گفتم چه شده است امير ؟ گفت: سيد و سرور و آقا و دانشمند خاندان, از دنيا رفته است. گفتم: چه كسى ؟ گفت: جعفر بن محمد. به او تسليت گفتم, او به من گفت: جعفر بن محمد كسى است كه خداوند در باره اش مى فرمايد: و بدينسان كتاب خود را به كسى ارث مى دهيم كه از برگزيدگان بندگانمان است.
به هر حال هرچه در باره او بگويند و بنويسند و اعتراف كنند, نمى از يم بيش نيست. مقام اين امام بزرگوار آنقدر والا و سترگ است كه تمام نوشته هاى جهان در برابر عظمت بى پايانش, قطره اى از دريا است. او ناخداى كشتى نجات و رهبر امت اسلام و علت وجود كائنات مى باشد. او وارث علوم انبيا و مرسلين است. او تمام صفات و كمالات را از نيايش و پدرانش به ارث برده است. دنيا هرگز مانند او انسان كاملى را در تمام ادوار و دورانهايش به خود نديده است جز او ودودمان پاك رسالت. تبارك الله اين چه رادمردى است كه دوست و دشمن توان نگرش به آفتاب سيمايش را ندارد جز آنكه در برابر آن همه نور و فروغ و عظمت سر فرود آورند و او را همچنان پيامبر بستايند.
از ابو هريره نقل شده است كه گفت: شنيدم رسول خدا را كه مى فرمود: ((سيولد من ولدى من اسمه جعفر و لقبه الصادق, ينطق لسانه بالحديث من يوم ولادته)) از فرزندانم, فرزندى به دنيا خواهد آمد كه نامش جعفر و لقبش صادق است. او از روز ولادتش زبان را با حديث مى گشايد. راستى فضيلت را از زبان ديگران شنيدن جالب است. آنها كه در امامت امامان در سنين كودكى تشكيك مى كنند در برابر چنين روايتى چه مى گويند كه رسول خدا اين صادق امين و عظيمترين انسان روى زمين گواهى مى دهد كه نوه عزيزش امام صادق از نخستين روز زندگى حديث رسول الله را براى مردم بيان مى كند. ما در برابر چه انسان والائى قرار گرفته ايم؟ و اين چه مقامى است كه به عرش مى رسد.
و سرانجام اين بزرگمرد تاريخ انسانيت, مورد خشم دستگاه غاصب عباسى قرار گرفت زيرا هرگز منصور را خوش نمى آمد كه شاهد پيشرفت علمى و شهرت روزافزون از حد فراتر امام باشد. او ترس آن داشت كه روزى امام صادق به خاطر آن همه نفوذ كه در ميان خلائق داشت و همه مردم به ديد محبت و بزرگى به او مى نگريستند, شايد روزى كرسى خلافت را از زير پايش بيرون بكشد و حكومتش را واژگون سازد لذا همواره در پى ضربه زدن به حضرت بود تا آنكه سرانجام با انگور زهرآگين امام را به شهادت رساند.
امام صادق عليه السلام در روز دوشنبه 25 شوال از سال 148 هجرى قمرى در مدينه منوره وفات يافت و در خاك پاك بقيع كنار پدرش و نيايش به خاك سپرده شد.
در پايان يكى از وصيتها و سفارشهاى جاودانه امام صادق به شيعيان را تقديم حضورتان مى كنيم كه همواره مورد استفاده قرار گيرد. آن حضرت به خيثمه جعفى مى فرمايد: ((ابلغ موالينا السلام و اوصهم بتقوى الله و ان يعود غنيهم فقيرهم و قويهم ضعيفهم, و ان يعود صحيحهم مريضهم و ان يشهد حيهم جنازه ميتهم و ان يتلاقوا فى بيوتهم فان لقإ بعضهم بعضا حياه لامرنا, رحم الله امرءا احيا امرنا. يا خيثمه ! انا لا نغنى عنكم من الله شيئا الا بالعمل و ان ولايتنا لا تنال الا بالورع)) سلام مرا به شيعيانمان برسان و به آنها سفارش كن كه تقواى الهى را سرمشق خود قرار دهند و همواره ثروتمندانشان به يارى فقيران و تهيدستانشان بشتابند و نيرومندان, ضعفايشان را دريابند و تندرستان به عيادت بيمارانشان روند و زندگان جنازه مرده هايشان را تشييع كنند و پيوسته در خانه هاى خود ديدار به هم رسانند كه ديدار آنان با يكديگر امر ولايت مارا زنده نگه مى دارد. خدا رحمت كندكسى كه امر ما را احيا كند. اى خيثمه! همانا ما كارى را براى شما نمى توانيم انجام دهيم جز آنكه اعمال درستى داشته باشيد. و بدان كه ولايتمان به دست نمى آيد جز با پارسائى و تقوا.
والسلام

/

توحيد در سيره پيشوايان

 

توحيد در سيره پيشوايان

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

پيش سخن

توحيد و اعتقاد به يكتايى و بى همتايى خدا در همه ابعاد, اساس و پايه هر دين حق, و نخستين سخن پيامبران خدا است كه در سرلوحه برنامه آنها و پيروانشان مى درخشد. و به عكس, شرك و بت پرستى و هرگونه انحراف از صراط توحيد, آفت بزرگ براى انسانيت و آتش شعله ور براى سوزاندن كرامت و كمال انسانى است, صلابت و موضع گيرى قاطع پيامبران در تثبيت توحيد و مبارزه با شرك به قدرى جدى و شكست ناپذير بود كه در راه توحيد در سخت ترين شرايط و فضاسازىهاى مشركان ايستادگى نمودند, و حتى در اين راستا به شهادت رسيدند.
در قرآن آمده: ((وكاين من نبى قاتل معه ربيون كثير))(1) و چه بسيار پيامبرانى كه مردان الهى فراوانى به همراه آنها (در راه مبارزه با شرك) با مشركان جنگيدند.
و در ذيل آيه 21 و 22 آل عمران روايت شده: يهود عنود, قبل از اسلام, در يك روز, چهل و سه نفر از پيامبران بنى اسرائيل را كشتند, كه آنها براساس شريعت موسى(ع) مردم را به توحيد دعوت كرده و از شرك برحذر مى داشتند, در همان روز 112 نفر از عابدان و صالحان به دفاع از پيامبران شهيد برخاستند, و به امر به معروف و نهى از منكر پرداختند, يهوديان سنگدل در همان روز, آن 112 نفر را قتل عام كردند(2) و در آيه 8 سوره بروج مى خوانيم: ((وما نقموا منهم الا ان يومنوا بالله العزيز الحميد))(3) هيچ ايرادى بر آنها (يكتاپرستان) نداشتند, جز اين كه آنها به خداوند عزيز و حميد ايمان آورده بودند.
امام صادق(ع) پس از تلاوت اين آيه فرمود: ((قبل از شما قومى بودند كه آنها را به دليل توحيد و مبارزه با شرك مى سوزاندند و با اره قطعه قطعه مى نمودند, و در شكنجه هاى بسيار سخت قرار مى دادند, ولى آنها با كمال ايستادگى در راه توحيد و دورى از شرك, مقاومت مى نمودند.))(4)
و از حضرت على(ع) نقل شده خداوند پيامبرى از ميان مردم حبشه به سوى مردم مبعوث كرد, او مردم را به توحيد و مبارزه بر هر گونه شرك دعوت نمود, مردم آن پيامبر را تكذيب كردند, و با او و يارانش جنگيدند, سرانجام گروهى از ياران آن پيامبر را كشتند, و گروهى را با آن پيامبر اسير نمودند, سپس گودالى را پر از آتش نموده, و مردم را كنار آن دعوت مى نمودند و به آنها مى گفتند هر كس در آيين ما است, كنار برود, و هر كس, دين اين گروه را دارد, بايد خودش را در درون آتش بيفكند, آن پيامبر و يارانش كه براى شهادت از همديگر پيشى مى گرفتند, در آن آتش سوختند, و دست از توحيد برنداشتند, در اين هنگام يك بانوى خداپرست را همراه فرزند خردسالش آوردند, او هنگامى كه به اجبار مشركان مى خواست خود را به آتش بيفكند, عطوفت مادرى نسبت به كودك شيرخوارش به هيجان آمد و مانع از اين كار شد, آن كودك صدا زد: ((مادرم نترس هم خود را و هم مرا به آتش بيفكن, ((ان هذا والله فى الله قليل))(5) سوگند به خدا اين در راه خدا چيز اندكى است.
تاريخ اسلام, به ويژه در صدر اسلام در مكه, نيز پر از اين حوادث است, كه پيامبر اسلام(ص) و يارانش در راه تثبيت توحيد و مبارزه با شرك, هرگونه شكنجه ها را تحمل نموده, و با كمال قاطعيت, از حريم توحيد دفاع مى نمودند, و در اين راه عده اى شهيد شدند, و سرانجام همه بت ها و مظاهر بت پرستى را در سراسر جزيره العرب نابود نموده, و سرزمين ها را از لوث وجود بت ها پاك سازى نمودند.
توحيد داراى شاخه ها و ابعاد گوناگون است كه چهارشاخه اصلى آن عبارتند از: توحيد ذات, توحيد صفات, توحيد عبادت (يعنى پرستش تنها به ذات پاك خدا اختصاص دارد) و توحيد افعال, كه هر يك به شعبه هاى ديگرى تقسيم مى گردد, اهداف پيامبران در سرلوحه برنامه هايشان استقرار توحيد در همه ابعادش در همه عرصه ها بود, روشن است كه چنين كارى همراه مبارزه شديد با هرگونه شرك جلى و خفى در همه ابعاد آن مى باشد, از اين رو آنها همه مظاهر شرك را براى مردم تبيين مى كردند, تا روح و روان آنها را براى زمينه سازى و گرايش به توحيد آماده نمايند. تا اين حد كه پيامبر(ص) به يكى از اصحاب به نام عبدالله بن مسعود فرمود:
((اياك ان تشرك بالله طرفه عين, و ان نشزت بالمنشار, إو قطعت او صلبت, او احرقت بالنار))(6) از همتا قراردادن براى خدا حتى به اندازه يك چشم برهم زدن اجتناب كن, هرچند با اره تو را بريده بريده كنند, يا تو را پاره پاره نموده و يا به دار بياويزند و يا با آتش بسوزانند.))

توحيد در سيماى پيامبر و على در دوران كودكى

در تاريخ زندگى درخشان پيامبر(ص) آمده, هنگامى كه آن حضرت در دوران شيرخوارگى به حليمه سعديه سپرده شد, در آن هنگام كه سه ساله بود, روزى به مادر رضاعى خود حليمه كه در بيابان چادرنشين بود گفت ((اى مادر چرا دو نفر از برادرانم (منظور فرزندان حليمه هستند) را در روز نمى بينم؟ حليمه عرض كرد: آنها روزها براى چراندن گوسفندها به صحرا مى روند, و اكنون در بيابان هستند. پيامبر(ص) فرمود: دوست دارم من نيز همراه آنها به صحرا بروم.
حليمه به او پاسخ مثبت داد, صبح بعد روغن بر موى سر محمد(ص) زد, و سرمه بر چشمش كشيد, و يك مهره يمانى (براى حفاظت او) به گردنش آويخت.
محمد(ص) كه در همان دوران كودكى به طور دقيق همه ابعاد توحيد را رعايت مى كرد, بى درنگ مهره را از گردنش بيرون آورد و به دور افكند, سپس به حليمه رو كرد و فرمود: ((مهلا يا اماه! فان معى من يحفظنى))(7) مادرجان آرام بگير, اين چيست؟ من خدايى دارم كه مرا حفظ مى كند.)) (نه مهره يمانى)
و در زندگى تابان حضرت على(ع) در دوران كودكى آمده: روزى ابوطالب پدر بزرگوارش به خانه آمد و به همسرش فاطمه بنت اسد چنين گفت: ((امروز چيز عجيبى از على(ع) ديدم, او را ديدم (كه در دوران كودكى بود) بت ها را مى شكند, ترسيدم كه بزرگان مشرك قريش با خبر شده و به او آسيب برسانند.))
فاطمه مادر على(ع) گفت: شگفتا! من خبرى عجيب تر از اين به تو بدهم, آن هنگام كه على(ع) كودك و در رحم من قرار داشت, كنار كعبه براى طواف رفتم, مشغول طواف به قصد پرستش خدا (نه پرستش بتها) شدم, بت پرستان بت ها را در محلى در كنار كعبه نهاده بودند, وقتى كه در طواف كعبه به روبروى آن محل مى رسيدم, على(ع) در رحم من آن چنان دو پاى خود را فشار مى داد كه من از نزديك شدن به جايگاه بت ها ناتوان مى شدم و احساس مى كردم كه اگر فرضا (به فرض محال) بخواهم به سوى بت ها بروم, على(ع) از رفتن من به آن سو جلوگيرى مى كند, و نيز احساس مى كردم كه حضرت على(ع) از بت ها متنفر است.(8)
على(ع) از همان كودكى آن چنان در سطح عالى توحيد بود كه خود مى فرمايد: ((لو كشف الغطا ما إزددت يقينا))(9) اگر همه پرده ها برداشته شود, چيزى بر يقين من نمى افزايد.
يعنى يقين من درباره توحيد و ايمان به غيب به درجه آخر رسيده است, و هرگز او از آغاز كودكى تا آخر, به اندازه يك چشم به هم زدن مشرك نشد و حتى در ايمان به غيب لحظه اى شك نكرد.
مبارزات او با هرگونه شرك به جايى رسيد كه بعضى معتقد به خدايى او شدند, حضرت آنها را از اين كار سخيف نهى مى كرد, وقتى كه مى ديد آنها سماجت مى كنند آنها را با آتش مى سوزاند و اعدام مى كرد.(10)
در سيره درخشان امام صادق(ع) آمده: از كسانى كه توحيد و ايمان آنها ناقص است اين كه اگر كسى بگويد: اگر فلانى نبود هلاك مى شدم, يا آسيب مى ديدم, و يا زن و بچه ام درمانده مى شدند, چنين كسى براى خدا شريك قرار داده است, يكى از حاضران گفت: پس او چه بگويد؟ آن حضرت فرمود: ((چنين بگويد: اگر خداوند با كمك رسانى فلان كس به من منت نمى گذاشت, هلاك مى شدم.))(11) نيز فرمود: ((شرك پنهان تر از حركت مورچه (در چاه تاريك, روى سنگ سياه) است, و يكى از شعبه هاى شرك آن است كه انسان (مثلا در قنوت) انگشترش را بگرداند و عقيق آن را رو به آسمان قرار دهد, تا به اين وسيله حاجت خود را از خدا بخواهد و امثال آن.))(12)
و نيز از گفتار امام صادق(ع) است: ((هرگاه گروهى خداوند يكتا و بى همتا را پرستش كنند, و نماز را برپا دارند و زكات را بپردازند, و حج كعبه را بجا آورند, و در ماه رمضان روزه بگيرند, سپس به چيزى كه خداوند يا پيامبرش به آن دستور داده است بگويند: چرا خدا يا رسولش, خلاف آن را دستور نداده اند؟ يا چنين تصورى را در ذهن خود بيابند, به همين اندازه مشرك شده اند.)) (چرا كه توحيد در قانونگذارى الهى را منكر شده اند) سپس آن حضرت براى تإييد سخن خود اين آيه را تلاوت فرمود: ((فلا وربك لا يومنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت ويسلموا تسليما))(13) به پروردگارت سوگند, آنها مومن نخواهند بود, مگر اينكه در اختلافات خود, تو را به داورى طلبند, و سپس از داورى تو در دل خود احساس ناراحتى نكنند, و كاملا تسليم باشند.))(14)

چند نمونه از سيره پيامبر(ص) و على(ع)

پس از فتح مكه كه در سال هشتم هجرت رخ داد, پاسى از شب مى گذشت, پيامبر(ص) تصميم گرفت پس از پاكسازى مسجدالحرام و اطراف آن از لوث بت, به داخل خانه كعبه رود و آنجا را نيز پاك سازى نمايد, حضرت على(ع) را به حضور طلبيد, با هم كنار كعبه رفتند, هفت دور, كعبه را طواف كردند, سپس پيامبر(ص) داخل كعبه شد و با چوبى كه در دست داشت, همه بت ها را از جايگاه خود بر زمين افكند, و آنها را همراه على(ع) درهم شكست. در اين وقت پيامبر(ص) تصميم گرفت بزرگترين بتى را كه بر سقف كعبه آويخته شده بود, از سقف كعبه به پايين اندازد و سرنگون و نابود نمايد. به على(ع) فرمود بنشين و شانه ات را بگير تا بتوانم بالا روم. على(ع) نشست و آنگاه پيامبر(ص) بر شانه على(ع) ايستاد و فرمود: برخيز! على(ع) با همه نيرو, با سختى از جاى خود حركت كرد.
پيامبر(ص) اين بار فرود آمد و على(ع) را بر شانه خود نهاد. على(ع) در اين باره مى گويد:
((وقتى كه بر شانه پيامبر(ص) ايستاده بودم, احساس كردم اگر بخواهم مى توانم بر افق آسمان دست يابم, و دستم را به ستاره ثريا برسانم…)) على(ع) با دست پرتوان خود, آن بت بزرگ را كه به سقف كعبه ميخ كوب شده بود جدا نموده و بر زمين افكند و درهم شكست.(15)
از توفيقات سرشار على(ع) در اين راستا اين كه در سال نهم هجرت, به پيامبر(ص) خبر رسيد كه در ميان قبيله طى واقع در يمن, بت خانه بزرگى وجود دارد كه پرستشگاه بت پرستان است, پيامبر(ص) على(ع) را با 150 نفر مإمور تخريب آن بت خانه كرد, على(ع) با همراهان, با كمال حفظ رازدارى نظامى, خود را سحرگاهان به بت خانه رساندند و آن را ويران نموده, و بت بزرگ آنها را درهم شكستند.(16)
مسإله رسمى و مهم ديگر در راستاى مبارزه با بت پرستى, و اثبات و اعلام توحيد ناب, خواندن آيات برائت از مشركين در نزديك كعبه بود, كه در ماه ذيحجه سال نهم هجرت رخ داد, حضرت على(ع) از سوى پيامبر(ص) مإمور شد تا از مدينه به مكه رفته و در روز عيد قربان قطعنامه مهم برائت از مشركان را در سرزمين منى, به مشركان ابلاغ نمايد.
توضيح اين كه آيات آغاز سوره توبه (از آيه 1 تا 13) نازل شد كه روح اين آيات در چهار ماده زير خلاصه مى شد:
1. ممنوعيت ورود بت پرستان به مسجدالحرام و خانه خدا.
2. ممنوعيت طواف با بدن برهنه.
3. ممنوعيت شركت مشركان در مراسم حج.
4. پيمان وفاداران به پيمان, محترم است, و به پيمان شكنان تا چهارماه مهلت داده مى شود, تا به اسلام بپيوندند, وگرنه اسلام با آنها در حال نبرد است.
حضرت على(ع) اين مإموريت را به نحو احسن انجام داد, و رسما مسإله نابودى بت و بت پرستى را در ميان هزاران نفر مشرك اعلام نموده, و مردم را به سوى توحيد دعوت نمود.(17)

توحيد عملى در سيره پيشوايان

در سيره درخشان پيامبر(ص) و امامان(ع) اين مطلب هميشه آشكار بود, كه همواره به ياد خدا بودند, گويى او را مى ديدند و در درياى توحيد غرق شده و مثل افتادن يك قطره باران كه به اقيانوس بيفتد, فانى در ذات خدا بودند, و ابعاد مختلف آثار توحيد همواره در شيوه هاى زندگى آنها در همه ابعاد و عرصه ها ديده مى شد آن گونه كه شاعر مى گويد:
اسير عشق تو از هشت خلد مستغنى است
غلام كوى تو از هر دو جهان آزاد است
در حالات پيامبر(ص) نقل شده: سوار بر شتر بود, در مسير راه ناگاه پياده شد, پنج بار سجده كرد و سپس سوار گرديد, همراهان پرسيدند, چرا ناگهان اين سجده ها را انجام داديد؟
پيامبر(ص) در پاسخ فرمود: ((جبرئيل از جانب خدا نزدم آمد و مژده هايى به من داد, كه براى هر يك از آن مژده ها يك سجده شكر بجا آوردم.))(18)
ذعلب يمانى از حضرت على(ع) پرسيد: ((هل رإيت ربك يا اميرالمومنين)) اى اميرمومنان! آيا پروردگارت را ديده اى؟
آن حضرت در پاسخ فرمود: ((إفاعبد ما لا إرى)) آيا من كسى را كه نديده ام مى پرستم؟
ذعلب پرسيد: چگونه خدا را ديده اى؟
على(ع) فرمود: ((چشم ها هرگز او را آشكار نمى بينند, اما قلب ها با نيروى حقيقت ايمان او را درك مى كنند, او به همه چيز نزديك تر است اما نه آن طور كه به آنها چسبيده باشد, و از همه چيز دور است اما نه آنچنان كه از آنها بيگانه باشد… ))(19)
هشام بن احمر مى گويد: همراه امام كاظم(ع) بودم, آن حضرت سوار بر مركب بود و با هم در بيرون شهر مدينه حركت مى كرديم, ناگاه ديدم آن حضرت از بالاى مركب زانو خم كرد و پياده شد, به سجده افتاد و سجده طولانى كرد, سپس سر بلند نمود, از او پرسيدم: ((قربانت گردم چرا سجده طولانى نمودى؟))
فرمود: هنگام حركت به ياد نعمتى افتادم كه خداوند به من عطا فرموده است, و خواستم خدا را به خاطر آن نعمت سجده كنم و در حال سجده از او شكر و سپاس نمايم. (20)

پى نوشت ها:
1. سوره آل عمران, 146.
2. تفسير مجمع البيان, ج1, ص423.
3. سوره بروج, آيه8.
4. تفسير نورالثقلين, ج5, ص547.
5. اقتباس از تفسير الميزان, ج20, ص377.
6. بحارالانوار, ج77, ص107.
7. همان, ج15, ص392.
8. الخرائج راوندى, مطابق نقل بحارالانوار, ج42, ص18.
9. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج11, ص202.
10. بحارالانوار, ج46, ص136.
11. همان, ج72, ص100.
12. بحارالانوار, ج72, ص96, و ج71, ص142.
13. نسإ, آيه65.
14. اصول كافى, ج2, ص398.
15. الغدير, ج7, ص10 تا 13.
16. اقتباس از سيره واقدى, ج3, ص;988 سيره ابن هشام, ج4, ص225.
17. ارشاد شيخ مفيد, ص;33 خصائص نسائى, ص;28 مسند احمد, ج1, ص151.
18. اصول كافى, ج2, ص98.
19. نهج البلاغه, خطبه179.
20. اصول كافى, ج2, ص98.
/

شرح دعاى كميل

 

شرح دعاى كميل

حجه الاسلام والمسلمين حسين انصاريان

در شماره گذشته مطالبى پيرامون ذكر, تقديم خوانندگان محترم نموديم و اينك ادامه بحث تقديم امت پاسدار اسلام مى گردد:
توجه به اين حقيقت لازم است كه پاك كردن قلب از رذايل, و شست و شوى آن از قبايح, و حاضر كردن مفاهيم و معانى اسمإ حسنى و صفات علياى حضرت حق در آن, و حفظ اين حقايق عظيمه و مراتب كريمه از دستبرد شياطين انسى و جنى و حضور دائمى در محضر مبارك او, و قدم نهادن در هر كارى و حركت به سوى هر برنامه اى و غافل نبودن از او و بى خبر نماندن از حضرتش در آنى از آنات و وقتى از اوقات و انجام هر عبادتى كه انسان نسبت به آن مكلف است, و پرداختن به هر عمل خيرى, و هر گونه خدمت مثبتى به مردم به قصد تحصيل خوشنودى او ذكر است.
گروهى از اهل دل, و جمعى از آزاد شدگان از آب و گل, و فرقه اى از عارفان واصل, آياتى كه مردم را دعوت به ذكر مى كنند, و رواياتى كه تشويق به ذكر مى نمايند, كلمه ذكر را در آن آيات و روايات به معناى همين حقايق باطنى و عملى مى دانند.
و نيز جلوه دادن آيات قرآن, و به طلوع آوردن آثار نبوت و رسالت, و ظهور دادن روايات اهل بيت را از افق زندگى, مصداق كامل ذكر بر شمرده اند.
آرى دسترسى به قرب حق فقط با ذكر حق كه عبارت از اين واقعيات بيان شده به وسيله اهل دل است ميسر است, و راهى به سوى قرب جز با كمك ذكر وجود ندارد.
ياد خدا را بر كشور دل حاكم كنيد, و به آيات قرآن مجيد عمل نمائيد و با همه وجود از نبوت پيامبر و امامت امامان معصوم پيروى كنيد تا به مقام قرب برسيد, و در زمره مقربان قرار گيريد و شيرينى انس با خدا و اجراى دستورات او و همراه بودن با پيامبر و اهل بيت او را بچشيد, و از اين طريق هماى سعادت و خوشبختى را در آغوش بگيريد.
هنگامى كه خانه دل مظهر مفاهيم و معانى اسمإ و صفات حضرت محبوب شود, و آثار اين مفاهيم و معانى در روح و نفس, و اعضإ و جوارح ظاهر گردد, محبتى عطرآگين, و عشقى آتشين كه ميوه شيرين معرفت به مفاهيم اسمإ و صفات است سراسر خانه دل را به تصرف خود درمىآورد, و جلوه ((اشد حبا لله))(1) همه وجود انسان را محاصره مى كند, و آدمى را در گروه ((رجال لاتلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله))(2) كه مقامى جامع و كامل است قرار مى دهد, و بر كرسى خلافت و جانشينى از خدا مى نشاند, و لذت و شيرينى مقام قرب را به انسان مى چشاند.
در اين جايگاه رفيع است كه انسان از دسترس هر شيطان اغواگرى مصون است, و هيچ چيز قدرت منصرف كردن انسان را از خدا ندارد, و آدمى در اين عرصه گاه نورانى جز خدا نمى شناسد, و جز خدا نمى بيند, و جز خدا نمى خواهد, و جز خدا نمى داند, و جز خدا نمى يابد.
سرحلقه عارفان, امام پرهيزكاران, رهبر پاكان, شمع دل واصلان, مقتداى كاملان, اسوه عاشقان با همه وجود مترنم به اين ترانه عاشقانه بود:
((ما رإيت شيئا الا و رإيت الله قبله و معه و بعده)) چيزى را نديدم مگر آن كه پيش از آن و همراه آن و بعد از آن خدا را ديدم.
و تربيت شده دامن معرفت و بصيرتش حضرت سيدالشهدإ در اوج تشنگى و گرسنگى, و در حالى كه همه مصائب او را محاصره كرده بود, در ميان گودال در كنار هفتاد و يك بدن قطعه قطعه و با شنيدن ناله جانسوز زنان و دختران اهل بيت, صورت خون آلود بر پيشگاه محبوب بر خاك مى گذارد و مى گويد:
((الهى رضا بقضائك صبرا على بلائك, تسليما لامرك لا معبود لى سواك…))
خدايا به قضاى تو خوشنود و راضيم, برآزمايش و بلايت صابرم, در برابر فرامينت تسليمم, براى من معبودى جز تو وجود ندارد.
دانى چه آرزو ز تو دارم نگار من
خواهم كه يار كس نشوى جز كه يار من
گيرد قرار كار من آن دم كه گوئيم
يار توإم قرار توإم بى قرار من
من جز تو دلبرى نشناسم توئى توئى
دلدار من نگار من اى غمگسار من
خالت نهاد گر چه بسى داغ بر دلم
ياد تو شد انيس دل داغدار من
دوش از زبان بلبل دل مى شنيد گل
كى گل عذار من چمنت مرغزار من
گفت آرى آرى اين چمن حسن از آن تست
نوميد نيست هر كه شد اميدوار من
سيمرغ قاف قدرت عشقم كه هر زمان
شهباز رفعتى شود از نو شكار من

((واستشفع بك الى نفسك))
خدايا تو را براى نجات خويش, از بند گناهان و عقوبت ها به سوى ذات مقدست و نزد حضرتت شفيع قرار مى دهم.
اين بخش از دعا نشان دهنده اين حقيقت است كه اولا دعاكننده به اوج انقطاع از ماسواى محبوب رسيده, و از همه علل و اسباب دل بريده, و روى قلب را به سوى حضرت دوست نموده, و چشم اميد از غير او بسته, و فقط دلگرم به عنايات و الطاف او شده و با توجه به اين كه شفيع بايد كسى باشد كه شفاعتش مقبول افتد, و در شفاعت خدا هيچ ترسى از عدم پذيرش وجود ندارد, پس حضرت حق را نزد ذات خودش شفيع گدا و سائلى چون خود قرار داده است.
و ثانيا خود را در غرق بودن در گناه, و سنگينى بار معصيت, و فراوانى عصيان, و كثرت نافرمانى, و تهيدست بودن از عبادت وبندگى به گونه اى فرض كرده كه شفاعت ديگر شفاعت كنندگان اثرى به حال او ندارد, و از قابليت شفاعت ديگران محروم شده, و تنها خداست كه اگر از او نزد ذات مقدسش شفاعت كند از بند گناه نجات يابد, و از چاه عصيان بيرون آيد, و از سنگينى آثار گناه رها شود, و مورد عفو و آمرزش قرار گيرد, به اين خاطر با دلى سوزان, و اشكى ريزان, و حالى پريشان, دست به دعا برمى دارد و در كمال فروتنى و انكسار مى گويد: ((واستشفع بك الى نفسك)).
اهل معرفت به اين حقيقت توجه دارند كه شفاعت عبارت از يارى دادن وجودى قوى و نيرومند به موجودى ضعيف و ناتوان است, كه اين موجود ناتوان در حدى از معرفت و ايمان و عمل صالح و اخلاق حسنه برخوردار است, ولى ناتوانى او سبب لغزش و گناه او شده است, البته نه گناهى كه چراغ محبت و معرفت, و ايمان و عملش را خاموش كرده باشد, بلكه گناهى كه قدم او را براى رسيدن به كمال معنوى سست كرده, و او را از رسيدن به بهشت محروم نموده است, و پروردگار از روى لطف و رحمتش مقام شفاعت را قرار داده است تا شفيع قوى و نيرومند از طريق آبرو و معنويتش به گناهكار مومن كمك دهد, تا در دنيا از اسارت گناه نجات يابد, و در راه كمال قرار گيرد و در آخرت از كيفر گناه مصون ماند.
بنابراين شفاعت در قيامت شامل كافران, مشركان, معاندان, منافقان و بريدگان از ايمان و عمل صالح نمى شود, چنان كه در قرآن مجيد به اين حقيقت اشاره شده است:
((كل نفس بما كسبت رهينه # الا اصحاب اليمين # فى جنات يتسإلون # عن المجرمين # ما سلككم فى سقر # قالوا لم نك من المصلين # ولم نك نطعم المسكين # وكنا نخوض مع الخائضين # وكنا نكذب بيوم الدين # حتى اتانا اليقين # فما تنفعهم شفاعه الشافعين))(3)
هر كس گروگان اعمال زشتى است كه مرتكب شده است, مگر سعادتمندان كه در بهشت ها با رو كردن به دوزخ از مجرمان و گناهكاران مى پرسند چه چيز شما را به دوزخ درآورده؟ گويند: ما از نمازگزاران نبوديم, و ناتوانان را طعام نمى داديم, و با فرو روندگان در باطل فرو مى رفتيم, و روز جزا را تكذيب مى كرديم تا مرگ به ما رسيد پس با اين وضع و حالى كه دارند شفاعت شافعان سودى به آنان ندهد.
بر پايه آيات قرآن و روايات اهل بيت, كسى كه اميد به شفاعت دارد بايد در حد لازم از سرمايه ايمان و عمل صالح برخوردار باشد, تا بتواند نقص و عيب كارش را, و كمبود معنويش را در دنيا با شفاعت هدايت الهى جبران كند, و درد ناتوانى و ضعفش را در قيامت براى حركت به بهشت با شفاعت شفيعان درمان نمايد, يا اگر به خاطر سنگينى بار گناه در دوزخ افتاد, با استفاده كردن از قدرت شفاعت شيعيان, خود را از آن مهلكه عظيم نجات دهد.
از آيات قرآن مجيد و روايات استفاده مى شود كه شفيعان دنيا و آخرت كه شفاعتشان سبب هدايت و نجات, و عامل رشد و كمال, و باعث رساندن انسان به رحمت و مغفرت و عفو خداست, در صورتى كه خواهان شفاعت لياقت شفاعت شدن را از دست نداده باشد عبارت اند از ايمان, عمل صالح, توبه, قرآن, انبيإ, امامان, شهيدان, مومنان راستين, عالمان ربانى كه همان گونه كه كافران و مشركان و غافلان در دنيا به شفاعت اينان از كفر و شرك و غفلت نجات پيدا مى كنند, و به مومن و موحد و دارنده معرفت و آگاهى تبديل مى شوند, در قيامت هم از كمبودهايى كه به سبب گناه عارض آنان شده و نتوانستند در دنيا جبران كنند به شفاعت آنان نجات مى يابند, بنابراين شفاعت به اين معنى كه در عرصه گاه تكوين و طبيعت و تشريع داراى سيطره ويژه به خود است اصلى از اصول اسلام است كه منكر آن از دايره اسلام بيرون و در ظلمتكده كفر است.
شفاعت به معناى دستگيرى قوى از ناتوان, كه آثارى از معنويت و شيوه هاى عملى قوى را در حدى در خود دارد, در آخرين مرحله قيامت انجام مى گيرد و پيش گيرى از وارد شدن در آتش مى كند و يا سبب خارج ساختن از آتش مى گردد, و تإثير آن به واسطه رحمت واسعه حق و يا مقام رفيع شخص شفاعت كننده و نيز لياقت شفاعت شونده است.(4)

شفاعت ايمان

((يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله وآمنوا برسوله يوتكم كفلين من رحمته ويجعل لكم نورا تمشون به ويغفر لكم والله غفور رحيم))(5)
اى اهل ايمان تقواى الهى پيشه كنيد, و به پيامبرش ايمان آوريد تا شما را دو بهره از رحمتش دهد, و نورى برايتان قرار دهد كه به وسيله آن راه زندگى سالم را بپيماييد و شما را بيامرزد, كه خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

شفاعت عمل صالح

((وعد الله الذين آمنوا وعملوا الصالحات لهم مغفره واجر عظيم))(6) خدا به كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند مژده داده كه براى آنان آمرزش و پاداش عظيم است.

شفاعت توبه

معاويه بن وهب مى گويد: از حضرت صادق(ع) شنيدم مى فرمود: هنگامى كه بنده توبه خالص و بى شائبه كند خدا به او محبت ورزد, و در دنيا و آخرت بر او پرده پوشى نمايد, گفتم: چگونه پرده پوشى نمايد؟
فرمود: آن چه از گناهان كه دو فرشته گماشته شده بر او نوشته اند از يادشان محو كند و به اعضاى او وحى فرمايد: آنچه از گناهان بر روى تو انجام داده پنهان دار, پس خدا را ديدار كند در حالى كه هنگام ديدار خدا چيزى كه به زيان وى بر گناهانش گواهى دهد نيست.(7)

شفاعت قرآن

((… اذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن, فانه شافع مشفع و ماحل مصدق.))
رسول خدا(ص) فرمود: هنگامى كه فتنه ها چون شب تار شما را فراگرفت به قرآن روى آوريد زيرا قرآن شفيعى است كه شفاعتش پذيرفته مى شود و گزارشگر و شكايت كننده اى است كه گزارش و شكايتش مورد تصديق قرار مى گيرد.
روايات زيادى درباره شفاعت انبيإ و امامان و شهيدان, و مومنان راستين و عالمان ربانى در كتاب با عظمت بحارالانوار, و محجه البيضإ و ساير كتب حديث نقل شده كه خوانندگان عزيز مى توانند به آن منابع نور و هدايت مراجعه كنند.

((و اسئلك بجودك و كرمك ان تدنينى من قربك و ان توزعنى شكرك و ان تلهمنى ذكرك))
خدايا به وسيله بخشش و سخاوتت, و بزرگوارى و كرمت (كه همه ظاهر و باطن هستى را فراگرفته) از تو درخواست مى كنم كه مرا به مقام قرب خود نزديك گردانى, و سپاسگزارى همه نمعت هايت و ياد وجود مقدست را به من الهام كن.
اميرالمومنين عليه السلام در اين جملات عرشى و ملكوتى و در اين فرازهاى نورانى سه مقام از مقامات بسيار با ارزش سالكين را از پروردگار مهربان درخواست مى كند:
1. دست يابى به مقام قرب, 2. وصول به مقام شكر, 3. رسيدن به مقام ذكر.
بدون ترديد تحصيل اين سه مقام جز به سبب جود و كرم حضرت دوست و جز به كمك بخشش و سخاوت و آقايى و بزرگوارى حضرت معشوق ميسر نيست.
اگر او شوق و رغبت و اشتياق و حال, و مايه هاى عملى به سالك نبخشد, و اسباب رسيدن به اين مقامات ملكوتى را به انسان عطا نكند, و آقايى و بزرگوارى اش از راهرو راه دستگيرى ننمايد, و به عبد نيازمندش براى عبور از حجاب هاى ظلمانى و نورانى كمك نكند, و او را منزل به منزل و مقام به مقام پيش نبرد, به اين مقامات معنوى و مراتب عرشى نخواهد رسيد, به اين خاطر است كه دعاكننده جود و كرمش را به عنوان وسيله و سرمايه و مايه اصلى درخواست مى كند تا در پرتو تجلى آثار اين دو صفت در تمام شئون زندگى اش بتواند به هر سه مقام واصل شود.
براى تماشاى اندكى از جود و كرم حضرت حق, و توجه به آثار اين دو صفت, و جلوه اش در زندگى انسان, لازم است به جملاتى از دعاى بى نظير عرفه حضرت سيدالشهدإ(ع) با تإمل و انديشه دقت كنيم, تا به اين حقيقت آگاه شويم كه با اتصال به جود و كرم او, و انفصال از ماسواى حضرتش مى توان به مقامات معنوى نايل شد.
((همه ستايش سپاس ويژه توست, اى كه لغزشم را ناديده گرفت, و اندوهم را زدود, و دعايم را مستجاب كرد, و عيبم را پوشانيد و گناهم را آمرزيد, و مرا به خواسته ام رسانيد, و بر دشمنم پيروز گردانيد, اگر نعمت ها و عطاها و بخشش هاى باارزشت را برشمارم هرگز نمى توانم به شماره آورم, اى سرور و آقاى من, تويى كه عطا كردى, تويى كه نعمت دادى, تويى كه احسان نمودى, تويى كه زيبايى بخشيدى, تويى كه فزونى دادى, تويى كه كامل نمودى, تويى كه روزى عنايت كردى, تويى كه توفيق دادى, تويى كه عطا فرمودى, تويى كه بى نياز نمودى, تويى كه ثروت بخشيدى, تويى كه پناه دادى, تويى كه كفايت كردى, تويى كه راهنمايى نمودى, تويى كه محافظت فرمودى, تويى كه پرده پوشيدى, تويى كه آمرزيدى, تويى كه ناديده گرفتى, تويى كه قدرت دادى, تويى كه عزت بخشيدى, تويى كه يارى دادى, تويى كه مساعدت فرمودى, تويى كه تإييد نمودى, تويى كه پيروزى عطا كردى, تويى كه درمان نمودى, تويى كه سلامت همه جانبه عنايت فرمودى, تويى كه گرامى داشتى.))
و نيز براى آگاهى به گوشه اى از جود و كرم حضرتش, واجب است با چشم دل به مفاهيم عرشى جملاتى از دعاى ابوحمزه ثمالى كه مناجات شب هاى ماه مبارك حضرت زين العابدين است بنگريم:
((آقاى من, منم كودكى و كوچكى كه او را پروريدى, منم نادانى كه دانايش نمودى, منم گمراهى كه هدايتش فرمودى, منم افتاده اى كه بلندى و رفعتش دادى, منم ترسانى كه امانش بخشيدى, و گرسنه اى كه سيرش نمودى, و تشنه اى كه سيرابش كردى, و برهنه اى كه لباس پوشاندى, و تهيدستى كه توانگرش كردى, و ناتوانى كه نيرومندش ساختى, و خوارى كه عزيزش نمودى, و بيمارى كه شفايش دادى, و درخواست كننده اى كه عطايش بخشيدى و گناهكارى كه گناهش را پوشاندى, و خطاكارى كه ناديده اش گرفتى و اندكى كه بسيارش فرمودى, و مستضعفى كه نصرتش دادى, و رانده شده اى كه مإوايش بخشيدى. ))
آرى سالك با درخواست اين دو وسيله و با اتصال به اين دو سبب كه جود و كرم بى نهايت حضرت محبوب است, و به گوشه اى از آثار بسيار اندك اين دو صفت دردعاى عرفه ودعاى ابوحمزه اشاره شده مى تواند به مقام قرب و شكر و ذكر برسد و در زمره مقربين و شاكرين و ذاكرين قرار گيرد.

مقام قرب

اين مقام برترين و آخرين مقام و مرتبه سالكين راه محبوب است, كه با جود و كرمش در شئون زندگى سالك و با تخلق راهرو به اخلاق حسنه و اجتناب از محرمات, و دورى از نفوس شريره, و ازدياد ايمان, و مداومت بر عمل صالح, و خلاصه با اطاعت همه جانبه از خدا, و پيروى كامل از پيامبر اسلام و اهل بيت بزرگوارش و هم نشينى با اولياى الهى و رعايت مراقبه و محاسبه و مشارطه و قدم نهادن در وادى تخليه و تحليه و تجليه به دست مىآيد.
يقينا با قدم اطاعت و عبادت, رسيدن به مقام قرب براى هر عاشق شيفته اى ميسر است, و سالك چون به اين مقام برسد حقيقت توحيد در سراسر وجودش جلوه مى كند و ماسوى الله در اعتقاد و ايمان توحيدى اش فانى مى گردد, و بر كرسى خلافت و جانشينى از خدا به اذن خدا تكيه مى زند و به توفيق حق در محدوده وجود خود, كار خدايى مى كند, چنان كه در حديث قدسى آمده است:
((عبدى اطعنى حتى اجعلك مثلى اقول لشىء كن فيكون تقول لشىء كن فيكون))(8)
بنده من از من اطاعت كن تا تو را از نظر اراده و قدرت نمونه اى از خود قرار دهم به چيزى مى گويم باش بى درنگ موجود شود, تو نيز به چيزى بگويى باش بى درنگ موجود شود.
و در حديث ديگرى آمده:
((انا ملك حى لا إموت إبدا, عبدى اطعنى اجعلك ملكا حيا لايموت ابدا))(9)
من پادشاه زنده اى هستم كه هرگز نمى ميرم, بنده من از من اطاعت كن تا تو را پادشاه زنده اى قرار دهم كه هرگز نميرى.
اهل معرفت عقيده دارند, هدف از همه طاعات و عبادات چه طاعات و عبادات بدنيه و قلبيه, و چه طاعات و عبادات ظاهريه و باطنيه رسيدن به مقام قرب است, چون كسى آنها را به قصد قربت, و با رعايت همه شرايط انجام دهد به آن مقام والا و مرتبه بالا خواهد رسيد, و اراده اش در اراده حق فانى خواهد شد و در باطنش جز اراده خدا نخواهد ماند, پس هرگاه بخواهد مى تواند كار خدايى انجام دهد.
سالك هنگامى كه با قدم طاعت و عبادت به سوى حضرت حق حركت كند به هر قدمى كه برمى دارد رحمت خدا و اسمإ حسنى و اوصاف علياى حضرت او با سرعتى غير قابل مقايسه با حركت سالك به مسالك نزديك مى شود چنان كه در حديث قدسى آمده:
((من تقرب الى شبرا تقربت اليه ذراعا و من تقرب الى ذراعا تقربت اليه باعا, من اتانى مشيا اتيته هروله))(10) كسى كه يك وجب به من نزديك شود من به اندازه طول آرنج يا سر انگشت دست به او نزديك مى شوم, و كسى كه به اندازه طول آرنج تا سر انگشت دست به من نزديك شود, من به اندازه طول بين سرانگشتان دو دست راست و چپ كه به طور افقى باز باشد به او نزديك شوم, و هر كس قدم زنان به سوى من آيد من هروله كنان به سوى او آيم!
آرى نتيجه طاعت و عبادت نزديك شدن عبد به مولا و نزديك شدن مولا به عبد است كه در آيات و روايات از اين حقيقت تعبير به مقام قرب شده و رسيدگان به اين مقام را مقربين ناميده اند.
اهل دل همه افعال و صفات مقربين را فانى در افعال و صفات خدا مى دانند و اراده مقربين را اراده خدا مى شمارند, وگفتار مقربين را پرتوى از گفتار خدا به حساب مىآورند, نظر اهل دل نسبت به مقربين برگرفته از روايات قدسى و احاديث بسيار مهمى است كه از رسول خدا و اهل بيت در كتاب هاى با ارزش حديث نقل شده است:
ان الله يقول لايزال عبد يتقرب الى بالنوافل حتى احبه فاكون انا سمعه الذى يسمع به, و بصره الذى يبصر به, و لسانه الذى ينطق به و قلبه الذى يعقل به, فاذا دعانى اجبته, و اذا سإلنى اعطيته;(11) خدا مى فرمايد: همواره سالك به سبب نافله ها به من تقرب مى جويد, تا آنجا كه من به او عشق ورزم, در اين حال است كه من گوش او مى شوم كه با آن گوش مى شنود, و چشم او مى شوم كه با آن چشم مى بيند, و زبان او مى شوم كه با آن زبان سخن مى گويد, و قلب او مى شوم كه با آن قلب تعقل مى كند, پس هنگامى كه مرا بخواند او را پاسخ مى گويم, و زمانى كه از من بخواهد به او عطا مى كنم.
قال النبى(ص): ((كلام المتقين بمنزله الوحى من السمإ اذا وجدت كلمه على لسان بعضهم فقيل له من حدثك بهذه فيقول: حدثنى قلبى عن فكرى, عن سرى, عن ربى))(12)
پيامبر فرمود: كلام تقواپيشگان در رتبه وحى آسمانى است, هنگامى كه سخنى بر زبان برخى از آنان ظاهر شود, پس به آنها گويند: چه كسى به اين صورت با تو سخن گفت (كه تو گويا از جانب او مى گويى) مى گويد دلم از فكرم و فكرم از عمق باطنم و عمق باطنم از سوى پروردگارم با من سخن گفت!
برترين مرحله اين مقام براى پيامبر اسلام بود, به اين خاطر مى فرمود:
((من رآنى فقد رإى الحق))(13) كسى كه مرا ببيند, به يقين حق را ديده است.
و نيز فرمود:
((لى مع الله وقت لايسعنى فيه ملك مقرب و لا نبى مرسل))(14) براى من با خدا زمانى است كه هيچ فرشته مقرب و پيامبر مرسلى در آن زمان با من نمى گنجد.
و پس از پيامبر برترين مرحله اين مقام براى مولاى عارفان اميرمومنان بود كه فرمود:
((معرفتى بالنورانيه معرفه الله))(15) شناخت من به سبب نورانيت باطن شناخت خداست.
جلال الدين رومى مقام فنإ فى الله نوح را كه از بندگان مقرب پروردگار بود از قول نوح چنين نقل مى كند:
گفت نوح اى سركشان من, من نيم
من زجان مردم به جانان مى زيم
چون به مردم از حواس بوالبشر
حق مرا شد سمع و ادراك و بصر
چون كه من من نيستم اين دم زهوست
پيش اين دم هر كه دم زد كافر اوست

پى نوشت ها:
1. بقره,165.
2. نور, 37.
3. مدثر, 48 ـ 38.
4. ترجمه الميزان, ج1, ص231, با اندكى تصرف در عبارت.
5. حديد, 28.
6. مائده, 9.
7. اصول كافى, ج4, ص164.
8. انيس الليل, ص152.
9. روح البيان.
10. نفحات الليل, ص66.
11. كنزالعمال, ح1155.
12. بحرالمعارف, ج1, ص40.
13 و 14 و 15. نفحات الليل, ص67 ـ 66.
/

مثلث شوم نفاق

 

مثلث شوم نفاق, و منافقان جديد

حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

مقاله اين ماه را با آياتى از سوره احزاب آغاز مى كنيم. آياتى كه در لحظه هاى خطر و توطئه عليه اسلام و مسلمين, تكليف پيامبر را مشخص مى نمود و آن را به عنوان يك دستور براى راهيان حق در مواجهه با دشمن بايد تلقى كرد, كه امروزه نيز با همان ساز و برگ در برابر اسلام جبهه گشوده است.
((لئن لم ينته المنافقون والذين فى قلوبهم مرض والمرجفون فى المدينه لنغرينك بهم ثم لا يجاورونك فيها الا قليلا # ملعونين اينما ثقفوا اخذوا وقتلوا تقتيلا # سنه الله فى الذين خلوا من قبل ولن تجد لسنه الله تبديلا))
(آيات 62 ـ 60 سوره احزاب)
((چنان كه منافقان و آنان كه در دلهايشان بيمارى است و آنها كه در مدينه تشنج آفرينى مى كنند, دست از اعمال خود برندارند, تو را براى رويارويى با آنان فرمان خواهيم داد, آن گاه در جوار تو جز اندكى نخواهند زيست.
آنها لعنت شده گانند, هر جا به دام افتادند دستگير مى شوند و به اشد مجازات به قتل مى رسند.
اين سنت الهى است كه از پيش درباره گذشتگان نيز به اجرا درآمده و سنت الهى قابل تغيير نيست.))
نخست به تفسير اجمالى آيات بنگريم و سپس به انطباق آن با وضع موجود و تكليف مسلمانان در برابر دشمنان نگاهى گذرا كنيم.
آيه اول, چهره سه گروه از جبهه مخالف اسلام را ترسيم مى كند:

الف ـ منافقان

آنها كه درون و برونشان در تضاد است. سيمايشان با سيرتشان تفاوت دارد, بر زبان چيزى مى گويند كه بدان ايمان ندارند, اسلام را در ظاهر پذيرفته اند اما در باطن با آن خصومت مى ورزند.
خطر اينان از خطر كفار و مشركين كه به صراحت اعلام موضع مى كنند, بيشتر است.
اميرالمومنين (ع) نقل مى كند كه رسول گرامى اسلام به من فرمودند: ((انى لا إخاف على امتى مومنا و لا مشركا, اما المومن فيمنعه ايمانه و اما المشرك فيقمعه الله بشركه, ولكنى اخاف عليكم كل منافق الجنان عالم اللسان يقول ما تعرفون و يعمل ما تنكرون))(نهج البلاغه, نامه27)
((براى امت خود از مومنان و مشركان بيم ندارم, چرا كه مومن را ايمانش باز مى دارد و مشرك را خداوند به موجب شركش سركوب مى نمايد, بلكه از خطر منافقانى هراسانم كه در دل نفاق دارند اما به زبان دانا مى نمايند آنها چيزى را مى گويند كه مورد پسند شماست, اما عمل مى كنند به چيزى كه از نظر شما ناپسند است.))
از آغاز نهضت اسلام تاكنون, خطراتى كه متوجه اسلام شد, عمدتا از سوى منافقان بوده كه در صف مسلمين جا گرفته اند و مقاصد پليد خود را در كسوت اسلام به اجرا درآورده, و از اسلام براى هجوم بر اسلام سنگر گرفته اند, سردسته اينان در عصر پيامبر, خاندان بنى اميه و بنى مروان بودند كه استمرار توطئه هاى آنان در سيماى حاكميت معاويه و يزيد و مروان وعبدالملك و ساير حكام اموى و مروانى ظهور كرد و آن همه فتنه ها را در اسلام پديد آوردند و بدعت ها و تحريف ها و قتل و غارت ها, ره آورد حكومت آنان بود تا دولت اموى منقرض گرديد و عباسيان جايگزين آنان شدند كه آنها نيز دست كمى از امويان نداشتند و تاريخ خونبار اسلام گواه ضربات سهمگينى است كه نفاق جديد در قالب خلافت حاكمان بر اسلام وارد ساخت.
و در همين جا اشاره كنيم: كه انقلاب اسلامى نيز از آغاز شكل گيرى با جبهه نفاق رو در رو بوده است, آنها كه خون بزرگان ما چون مطهرى, مفتح, بهشتى, رجايى, باهنر و صدها چهره مقدس اسلام و انقلاب را ريختند, تا انتقام عقده ها و شكست هاى خود را بگيرند, جريان نفاق از ميان رفت و خط شوم منافقان كوردل هم چنان در سنگرهاى ديگر با الفاظ و عبارات و قالب هاى ديگر استمرار يافت و هم اكنون كه قلم, اين سطور را رقم مى زند, شاهد و ناظر جبهه اى هستيم كه در كار تحريف اسلام و استحاله انقلاب و هجوم به ارزش ها و توطئه و تشنج آفرينى مى باشد و عجب اين كه اين ها نفاق خود را پنهان هم نمى دارند و با صراحت تمام از مفتريان و اهانت كنندگان به اسلام اعلام حمايت مى كنند. جيره خوار اين ملت اند و به آرمان هاى ملت خيانت مى ورزند, كه در اين مجال بيش از اين پرده بردارى نمى كنيم و سخن از اين مقال را به مناسبتى ديگر مى سپاريم.

ب ـ بيماردلان

گروه دوم ـ ((والذين فى قلوبهم مرض)) آنها كه دلهايشان بيمار است. اين مرض به شك تفسير شده است (تفسير صافى)
شك در چه چيز؟
پاسخ معلوم است !
شك در رسالت و دين و شرايع و احكام الهى.
در عصر نبى اكرم(ص) حتى در دوران مدينه كه حكومت اسلامى شكل گرفته بود, بيماردلانى بودند كه به بهانه هاى گوناگون از بى ثباتى اعتقادى خود سخن مى گفتند, حلال و حرام خدا را به سخريه مى گرفتند و مورد ترديد قرار مى دادند. اين همان مرض شك بود كه امروز نيز در پاره اى قلب هاى بيمار رخنه كرده ((فى قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا)) قلبهايشان بيمار است و چون به معالجه دلها و پاكسازى درون تن نمى دهند, خداوند بيمارىشان را افزون مى سازد و هر اندازه در انحراف خود لجاجت مى كنند به پرتگاه دورترى مى افتند.
در سال هاى اخير ديديم كه پاره اى مطبوعات زنجيره اى با كفران نعمت آزادى چه هتاكى ها نسبت به اسلام و احكام الله نمودند و قلم هاى زهرآگينشان چه ياوه ها سرود كه به اعتقاد نويسنده اين مقال نظير آن را, حتى در نشريات و مطبوعات عصر پهلوى به ياد نداريم.
رنجنامه اين ماجراى تلخ در اين مقال نمى گنجد و مايه شگفتى است كه بسيارى از آنان كه نان اسلام و امام زمان(ع) را خوردند و به جاه و مقام رسيدند و خون اسلام و پيامبر در رگهايشان جارى بود! به حمايت از اين جريان فاسد پرداختند و آزادى را در مخاطره سانسور تلقى كردند!! كه اگر قرار باشد پرونده اين جريان برملا شود, و در ديد عموم و داورى وجدان عمومى قرار گيرد, تلخ ترين تراژدى از بى حرمتى ها به نمايش درخواهد آمد.
اين در يك جبهه, در جبهه ديگر پاره اى در سخنرانى ها به هتك حرمت مقدسات و اهانت به ارزش هاى اسلامى دست زدند و برخى جريان هاى سياسى مدعى اسلاميت از آنان حمايت كردند و آن گاه كه با آنان برخورد قانونى شد, اشك تمساح ريختند و دانشگاه ها را به تشنج كشانيدند و از تريبون مجلس به حمايت از آنان پرداختند كه اين را نشانه غربت سهمگين اسلام در خانه ملت و احكام اسلام را در فضاى آموزش عالى و بى تعهدى پاره اى مدعيان اسلاميت بايد تلقى كرد… باشد تا در محكمه تاريخ و محكمه عدل الهى تكليف آنها روشن شود.
اينها هستند بخشى از بيماردلان عصر ما كه قرآن تكليف را در برابر ايشان روشن مى سازد.

ب ـ تشنج آفرينان ((مرجفون))

((رجف)) به معناى زلزله است و به هر خبر يا گفتارى كه اضطراب و تشنج بيافريند نيز اطلاق مى شود. ((مرجفون)) كسانى هستند كه با خبرهاى دروغ و شايعه و الفاظ پريشان, دل ها را به اضطراب مى كشانند, آرامش مردم را برهم مى زنند, و در اجتماع رخنه مى كنند تا وحدت را متلاشى سازند.
دو دلى و ترديد و بى اعتمادى را رواج دهند.
در تفسير قمى آمده است:
آيه درباره منافقانى نازل شده كه نسبت به رسول خدا(ص) كه در برخى غزوات بودند خبرهايى را پخش مى كردند از اين قبيل كه پيغمبر كشته شده يا اسير گشته تا بدين وسيله مسلمانان را اندوهگين سازند و سرنوشت دعوت اسلامى را با بحران مواجه كنند و شكست نهضت اسلامى را لحظه شمارى كنند كه خداوند بدين وسيله و با آيات فوق هشدار داده كه اگر اينان از بحرانآفرينى و فتنه انگيزى دست برندارند, تكليف تو را با آنان روشن خواهيم ساخت و به تبعيد و قتل و كشتار آنان دستور خواهيم داد و اين تهديد جدى را قرآن با لسان وحى به توطئه گران اعلام داشت تا حساب كار خود را بكنند و بدانند اسلام با گروه هاى فتنه گر نه شوخى دارد و نه سر آشتى و بايد چشم به راه يك جنگ تمام عيار باشند.
بديهى است كه هيچ نهضتى از نهضت هاى الهى و انقلابى از اين نوع خطرات در امان نبوده ـ چنان كه آيات, بيانگر است ـ و سينه هاى كينه توز و قلب هاى چركين همواره از خشم و خصومت مى تپد و تجلى و غلبه حق را برنمى تابند.
و امروزه نيز انقلاب اسلامى ما كه پنجه در پنجه استكبار جهانى افكنده نبايد خود را از اين خطرات در امان بداند و در همين حال فرزندان اسلام و انقلاب بايد تشنج آفرينان و بحران سازان را كه هر از چندگاه مى كوشند دل ملت را خالى كنند و وعده بحران مى دهند, به خوبى بشناسند و خوشبختانه يا بدبختانه اين عناصر بحران ساز و تشنجآفرين, خود نقاب از چهره خويش فرو افكنده و با اعلام موضع, خود را معرفى كرده اند و قرآن نيز تكليف را مشخص كرده است.
همان گونه كه چهره باطنى شان در زير و بم حوادث برملا شده و همكارىهايشان با دشمنان دين و كشور از پرده برون افتاده و زبان دفاعشان در كام خشك شده است!

مثلث شوم از ديدگاه قرآن

قرآن كريم اين مثلث شوم ((منافقان, بيماردلان, تشنج آفرينان)) را به سخت ترين عتاب مورد هجوم قرار مى دهد.
اولا ـ با عبارت ((ملعونين)) از آنان ياد مى كند. مى دانيم كه لعنت واژه اى نيست كه قرآن در هر جايى به كار برده باشد, تندترين تعبير قرآن لعنت است. اينجا درباره آن مثلث شوم لعنت شدگان را به كار برده است و اين نهايت ابراز تنفر كلام الهى است از سه گروه ياد شده (و يا يك گروه با سه ويژگى) كه از رحمت الهى دور افتاده اند و به زبان پيامبر لعنت شده اند و مطرود خلق خواهند بود.
اگر اين تعبير رنجش آور است, از قرآن است. قرار نيست قرآن به توطئه گران احترام بگذارد و در دادن عنوانى كه مستوجب آنند تساهل كند اين درس را قرآن به مسلمانان مى دهد و غيرت اسلامى و عزت دينى ايجاب مى كند كه با اين گونه دشمنان همان گونه برخورد كنند كه قرآن ديكته كرده است حالا دشمنان اسلام مى پسندند يا نمى پسندند, امرى جداگانه است. اين شدنى نيست كه كسى مدعى اسلاميت باشد اما با دشمنان خدا سر در يك آخور داشته باشد و رفاقت و صميميت و هم جبهه بودن را بهانه سازش و دفاع از باطل قرار دهد.
ثانيا ـ فرمان صريح آيه كريمه است كه اين مثلث شوم نبايد آزاد باشد, ((اينما ثقفوا اخذوا وقتلوا تقتيلا)) از هر پناهگاهى كه هستند بايد بيرون كشيده شوند و اگر از مجالى كه داده مى شود استفاده نكنند و توبه ننمايند, مجازات سختى دارند كه آن قتل است. ملاحظه كنيد كه اين بيانات از قرآن است, تفسير و تإويل هم ندارد. اگر واقعا اثبات شود بيماردلانى مصداق آيه كريمه اند كه با اعمال منافقانه و تشنج آفرينى بر ضد اسلام توطئه مى كنند و مسلمين را مرعوب مى سازند و نااميد مى كنند تا زير پاى انقلاب اسلامى را خالى نمايند, و جاده را براى نفوذ دشمن فراهم سازند, مجازاتشان چيست؟!
جالب اين كه قرآن اين دستور را يك سنت از گذشته تاريخ رسالت هاى الهى دانسته است. سنتى كه تبديل و تغيير ندارد. گويا قرآن مى خواهد با اين عبارات بگويد: اين دستورات به زمان خاص تعلق ندارد و جبهه حق همواره مورد خصومت جبهه باطل است و جنگ حق و باطل در گستره گيتى و طول اعصار تمام شدنى نيست, و آشتى حق و باطل محال است تا اهل حق تكليف خود را بدانند و راز اين كه اميرالمومنين نتوانست با معاويه و جريان اموى سازش كند, در همين نكته نهفته است و دليل آن كه امام حسين(ع) تن به بيعت يزيديان نداد و جام شهادت نوشيد تا بدينوسيله به عمر حاكمان غاصب خاتمه دهد جز اين نيست و اگر امام امت خمينى كبير, سازش با استكبار جهانى و صهيونيسم تجاوزگر را از محالات برشمرد ادامه همان راه است و كسانى رهبرى اين راهند كه امروزه نيز با همان ايده و آرمان زنده باشند و منصب و مقام را جز براى استقرار حق و حاكميت دين خدا نخواهند و بيدار باشند كه به نفع دشمنان كار نكنند و در صف پياده نظام دشمن قرار نگيرند كه اگر جز اين باشد مصداقى براى آيات فوق خواهند بود و سوابقشان نمى تواند كفاره كجروىها و خيانت هاى كنونى آنان باشد, همان گونه كه طلحه و زبيرها با سوابق درخشانى كه در اسلام داشتند, هنگامى كه در بوته امتحان قرار گرفتند افتخارات گذشته را پايمال كردند و خط بطلان بر آن مجاهدات كشيدند و در صف مخالفان امام زمان خود قرار گرفتند.
بنابراين بايد همگان به هوش باشند كه تاريخ قابل تكرار است و بازار امتحان همچنان گرم و لحظه اى غفلت مسير حيات آدمى را عوض خواهد كرد و از شاهراه به پرتگاه خواهد كشيد. و به خدا بايد پناه برد از بدى سرانجام!

 

/

عقل و دل

 

عقل و دين

آيه الله جوادى آملى
نگارش و تدوين: حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور

استدلال هاى انبيا و اولياى الهى

خداوند سبحان, گذشته از اين كه در قرآن, براهين عقلى ارايه فرموده, ادله اى را نيز كه به انبياى گذشته آموخت و آن ذوات مقدس در مقام احتجاج با ملحدان اقامه نموده اند, در قرآن براى امت اسلامى بازگو فرمود; سپس آن ها را به تعقل وادار كرد: ((قالت رسلهم افى الله شك فاطر السماوات والارض))(1) آيا در اين كه خدا خالق آسمان ها و زمين است, شكى است؟
آيا نظام آفرينش بدون فاطر و خالق است؟ هرگز نمى توان گفت كه جهان حاضر بدون فاطر خلق شده و خود به خود پديد آمده است يا خالقى مانند خودشان آن ها را پديد آورده است.
پس, جهان پديد آورنده اى دارد, ولى اين پديد آورنده, نه مثل آنهاست و نه مماثل دارد; زيرا اگر مماثل داشته باشد, تحت يك عنوان كلى مندرج است; چون اگر چيزى مثل داشته باشد, جامع دارد و هر آن چه كه جامع دارد, آن جامع, امر ممكنى است كه اين امر ممكن, گاهى در ضمن اين فرد موجود است و گاهى در ضمن فرد ديگر, اين خود استدلالى بر اثبات وجود خدا و وحدانيت اوست. اكنون به احتجاج حضرت ابراهيم(ع) اشاره مى كنيم.

استدلال عقلى حضرت ابراهيم خليل(ع) در قرآن

خداى سبحان, احتجاج حضرت ابراهيم(ع) را اين گونه نقل مى كند: ((ربى الذى يحيـى ويميت))(2) يعنى چون موت و حياتى هست, اين موت و حيات از روى تصادف و اتفاق نيست; بلكه ((محيى و مميت)) دارد.
عامل احيا و اماته, بايد موجودى مصون از گزند محو, و حى محض باشد كه او همان خداى سبحان است: ((الحى الذى لا يموت))(3) و ((هو الحى القيوم))(4) .
پس, زنده كننده و ميراننده, رب است و چون نمرود, نخواست كه برهان عقلى حضرت ابراهيم(ع) را بفهمد يا نخواست كه حاضران در صحنه مناظره آگاه شوند, مغالطه كرد و گفت: ((انا احيـى واميت))(5) ; من زنده مى كنم و مى ميرانم.
او جريان عوام فريبانه اى را جهت مغالطه ارايه كرد, حضرت ابراهيم(ع) نيز از برهان عقلى شفاف تر و آشكارترى كمك گرفت و فرمود: مدير و مدبر منظومه شمسى, رب است: ((فان الله ياتى بالشمس من المشرق فات بها من المغرب))(6) خداى سبحان, خورشيد را از مشرق برمىآورد, پس تو از مغرب برآور; در اين حال, نمرود سرافكنده شد.
خداى سبحان در سوره انعام نيز فرمود: ((وتلك حجتنا آتيناها ابراهيم على قومه نرفع درجات من نشإ))(7) ; آن حجت ماست كه به ابراهيم(ع) داديم; آن گاه احتجاج هاى حضرت ابراهيم(ع) را در برابر بيگانگان كه با آن حضرت مناظره مى كردند, نقل مى كند; كه همگى, عقلى است; چنان كه راه شهودى را نيز بيان مى كند:
((وكذلك نرى ابراهيم ملكوت السماوات والارض وليكون من الموقنين))(8) ; و اين گونه ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از يقين كنندگان باشد.
خداوند, ابتدا راه قلبى و شهودى را به انبيا نشان داد و انبيا نيز آن ها را به شاگردان خود آموختند; البته بعضى از استعداد فكرى, و برخى از آمادگى ذكرى, و عده اى از استعداد ذوقى, و برخى نيز از جامعيت بين انديشه و ذوق برخوردارند. از اين رو, خداوند به دست انبيا به تناسب استعدادهاى افراد, آن ها را پرورش مى دهد.
در برخوردارى از فكر يا ذوق شهودى, همه انسان ها ـ اعم از مردان و زنان ـ يكسانند. انسان ها با اين كه داراى مراتب و درجاتند, ولى راه شهودى به روى همگان باز است; هرچند راه قلب با راه فكر فرق دارد; زيرا راه قلب در اختيار همگان است و نيز هميشه در اختيار انسان است; يعنى درس خوانده و نيز درس ناخوانده از آن بهره مند است. اما راه فكر را همگان ندارند; زيرا همگان توفيق تحصيل, تدريس و تإليف را ندارند, و نيز اين امور هميشگى نيست; زيرا كسى كه از راه علم حصولى و انديشه فكرى چيزى را فراگرفت, ممكن است در دوران پيرى, آن ها از يادش برود; اما راه دل تا پايان عمر باز است, بلكه در پايان عمر, اين راه بازتر مى شود; زيرا در اين دوران, دل ها نرم تر و شكسته تر است.
بنابراين, خداى سبحان در قرآن كريم, هم راه عقلى و فكرى را فرا راه انسان قرار داد و هم راه شهود و كشف قلبى را به او نماياند.

استدلال عقلى در روايات

در روايات ائمه معصومين(ع) نيز بر برهان عقلى تكيه شده است; مثلا وجود مبارك اميرالمومنين(ع) در نهج البلاغه براى اثبات صفات خدا و عينيت آن صفات با ذات, براهين عقلى اقامه مى كند: ((و كمال توحيده الاخلاص له, و كمال الاخلاص له نفى الصفات عنه, لشهاده كل صفه إنها غير الموصوف, و شهاده كل موصوف إنه غير الصفه))(9) كمال توحيد خدا اخلاص براى اوست و كمال اخلاص براى او, نفى صفات زايد از اوست.
به ديگر سخن, كمال توحيد خدا در اين است كه صفات خدا عين ذات او باشد, نه زايد بر ذات او; زيرا هر صفتى گواهى مى دهد كه غير از موصوف است و هر موصوفى گواهى مى دهد كه غير از صفت است.
به بيان ديگر, هر كس صفات خدا را زايد بر ذات او بداند, دو شاهد هست كه اينها غير همند; اگر وصف, زايد بر موصوف بود, و اگر موصوف, غير صفت بود, هم وصف, شهادت مى دهد كه بيگانه از موصوف است و هم موصوف ـ كه ((مزيد عليه)) است ـ شهادت مى دهد كه بيگانه از وصف است.
پيداست اين مسائل كه صفات خدا عين ذات اوست يا خدا ذات داراى علم نيست, بلكه ذات خداوند عين علم است يا خدا ذات داراى قدرت نيست, بلكه ذات او عين قدرت است, همگى اين مسائل, استدلال عقلى است كه در كلام حضرت على(ع) آمده است.
يادسپارى; تفكر عقلى در عصر على بن ابى طالب(ع) رواج نداشت; برخلاف عصر امام رضا(ع). از اين رو, مشابه براهين عقلى كه در بيان حضرت على(ع) وجود دارد, در بيانات امام رضا(ع) نيز در مسائل مختلف اعتقادى يافت مى شود.(10)

توهم ممنوعيت مطلق سوال در قرآن

بعضى مى گويند: تنها دليل اثباتى دين, قرآن و سنت است و عقل هرگز نمى تواند دليل دينى باشد, زيرا قرآن كريم, اصلى ترين اركان دين را خارج از قلمرو سوال و جواب مى داند; چون اگر سوال از خدا, توحيد ذات اقدس الهى, وحى و رسالت و معاد ممنوع باشد, پرسش از احكام و حكم الهى نيز ممنوع است و در نتيجه راه عقل و تعقل نيز بسته است, زيرا عقل با سوال و جواب زنده است; چنان كه ماهى با آب زنده است.
براى نمونه, قرآن كريم مى فرمايد: ((لا يسال عما يفعل));(11) خدا هر كارى كند, نمى توان درباره او سوال كرد. از طرفى مى گويد: ((ان الحكم الا لله))(12) فرمان روايى مطلق, از آن خداست. وقتى خدا فرمان رواى مطلق باشد و نتوان از اول سوال كرد, معنايش آن است كه مسير تعقل آزاد مسدود است و فقط از راه نقل بايد مبانى و اصول و احكام دين را تإمين كرد.

رد ممنوعيت مطلق سوال

ابتدا بايد دانست كه نقش سوال و جواب در رشد علم چيست؟

رابطه سوال و جواب, همانند رابطه مذكر و مونث است; همان گونه كه طبق جريان عادى از مرد و يا از زن, به تنهايى فرزند متولد نمى شود, بلكه پديد آمدن نسل انسان و تداوم آن در گرو لقاح مذكر و مونث است, پيش رفت و ترقى علم نيز در گرو سوال و جواب است. اشكال و سوال به منزله مونث است و جواب به منزله مذكر, و اين نكاح با ميمنتى كه بين سوال و جواب هست, موجب پيدايى و رشد نسل علوم است.
آن جا كه نفس سوال نيست يا سوال هست, ولى جواب قانع كننده اى نيست, علم عقيم است, پس, زمينه ترقى و پيش رفت جامعه را بايد با سوال و جواب مناسب فراهم كرد; همان گونه كه گاهى بعد از ازدواج, برخى از زنان, پسر يا دختر مى زايند و بعضى عقيمند, ازدواج سوال و جواب نيز همين گونه است: ((يهب لمن يشإ اناثا ويهب لمن يشإ الذكور # او يزوجهم ذكرانا واناثا ويجعل من يشإ عقيما));(13) خداوند به كسى كه بخواهد دختر مى دهد و به كسى كه بخواهد پسر عنايت مى كند و بعضى از ازدواج ها را عقيم مى كند.
از قرآن كريم استفاده مى شود كه دوام فيض الهى در نظام تكوين نيز در گرو سوال و جواب است. از اين رو, در نظام طبيعت, همه موجودات از خداوند سوال مى كنند: ((يساله من فى السماوات والارض كل يوم هو فى شان)).(14) اگر مجموعه نظام آفرينش از خدا سوال مى كنند, خداوند نيز به سوال و درخواست آنان پاسخ مى گويد و همين سوال و درخواست, موجب دوام فيض است, زيرا مخلوق خداى بى نياز, همواره نيازهاى خود را به آن حضرت عرضه مى كند و خداوند بى نياز نيز همواره آن ها را پاسخ مى دهد و به همين دليل, فيض خدا تداوم پيدا مى كند.
سوال هاى ناشى از تعنت و تحقير, سوال فريب كارانه است, و پرسش گر آن درصدد فهميدن نيست. از اين رو, عقيم است و استحقاق جواب ندارد. نيز اگر سوالى استفهامى باشد و به قصد فهميدن پرسيده شود, ولى جواب, گويا و قانع كننده نباشد, گرچه به صورت جواب است, اما سيرت جواب را ندارد. به همين دليل, سوال و جواب عقيم است. اما اگر سوال به قصد تفقه باشد (نه تعنت) و نيز از باب ((فاسالوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون))(15) باشد, و جواب را اهل ذكر به عهده گيرد و نه بيگانه, اين سوال و جواب عقيم نيست.
به بيان ديگر, سوال محققانه و جواب محققانه, فرزند با بركت دانش را به دنبال خواهد داشت. از اين رو, حيات و رشد علم در پرتو چنين سوال و جوابى تإمين خواهد شد.
پس از بيان نقش سوال و جواب, مى توان گفت كه سوال اقسامى دارد; سوال هاى ممنوع و سوال هاى روا و جايز, چنان كه در عرف نيز بعضى از سوال ها ممنوع و برخى مجاز است; هر مطلبى كه عقل, حق ورود در آن را دارد, سوال از آن رواست; وگرنه نارواست. اينك به برخى از اقسام سوال اشاره مى شود:
1. سوال به معناى درخواست از خدا يا اولياى الهى كه به دستور خداست, اين سنخ از سوال, نه تنها ممنوع نيست, بلكه مورد تشويق و ترغيب قرار گرفته است. خداوند بارها به جامعه انسانى فرمود: ((وسئلوا الله من فضله));(16) از خدا سوال كنيد; ((يساله من فى السماوات والارض كل يوم هو فى شان));(17) سراسر جهان امكان از خدا مسإلت مى كنند. اين گونه سوال و دعا, به امر خداست.
2. سوال استفهامى كه به قصد فهميدن مطلب علمى است, قرآن به اين نوع سوال نيز ترغيب و تشويق مى كند; چنان كه به همگان فرمود: اگر چيزى را نمى دانيد, از اهل ذكر سوال كنيد: ((فاسالوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون)).(18)
سوال, اعم از مقلدانه يا محققانه, براى رفع جهل و عالم شدن لازم است. سائل در فروع دين, مقلدانه از مراجع فقهى مى پرسد و در اصول دين, محققانه از مراجع فلسفى و كلامى سوال مى كند; زيرا در فروع دين, عالم شدن به اين است كه تعبديات را فرا بگيرد, اما در بخش اصول دين, بايد اصول و اركان نخستين را با استدلال مناسب با شإن خود و معقول فرا بگيرد.
3. گاهى سوال به معناى اعتراض است. اين قسم از سوال نسبت به خداوند سبحان ممنوع است و سوالى كه در بعضى آيات از آن نهى شده, همين نوع از سوال است: ((لا يسال عما يفعل))(19) ; يعنى هيچ قانونى بر خدا حاكم نيست تا خدا زير سوال برود, بلكه ديگران مورد سوال هستند: ((فلنسالن الذين ارسل اليهم ولنسالن المرسلين))(20) ; همه افراد در قيامت مورد سوال الهى قرار مى گيرند; هم پيامبران مسوولند و هم امت هاى آن ها.
حاصل آن كه سوال هايى كه به قصد نقد مطلب علمى و استفهام يا اعتراض علمى باشد ـ كه در مناظره ها و مباحثه ها رواج دارد ـ ممنوع نيست. از اين رو, درباره خدا و اوصاف رسالت و ابعاد مختلف آن, نه تنها سوال و تحقيق ممنوع نيست, بلكه قرآن كريم نيز آن را رد نكرده است.

سوال از پيامبر درباره خدا

عده اى از وجود مبارك پيامبر(ص) سوال و درخواست كردند: خدايى كه ما را به طرف او دعوت مى كنى, به ما معرفى كن تا او را بشناسيم و او را عبادت كنيم. خداوند نيز به دنبال اين درخواست, سوره مبارك ((توحيد)) را بر حضرت رسول(ص) نازل كرد: ((بسم الله الرحمن الرحيم # قل هو الله احد # الله الصمد # لم يلد ولم يولد # ولم يكن له كفوا احد)).(21) اين سوره, نسب نامه خداوند است, بلكه همه قرآن كريم بيان هويت و شناسنامه خداوند است; زيرا سراسر آيات قرآن, خدا و اسماى حسنا و صفات و افعال و آثار او را تشريح مى كند.
عقل نيز مى گويد: بعضى از سوال ها درباره خدا رواست, ولى سوال هايى مانند: خدا از چه خلق شده است؟ ماده و صورتش چيست؟ اين گونه پرسش ها درباره خدا هرگز راه ندارد; چنان كه نقل نيز چنين ممنوعيتى را تإييد مى كند.
سر منع اين گونه پرسش ها درباره خداوند, بى معنا بودن آن است. بنابراين, مسائل را بايد به تصور صحيح از معناى پروردگار هدايت كرد. عقل و نقل, هماهنگ با يكديگر مى گويند: خدا علت مادى و صورى ندارد و مخلوق نيست و نيز اين گونه پرسش ها درباره خداوند روا نيست.
سوال از علت فاعلى و غايى خداوند نيز روا نيست; زيرا همه موجودهاى امكانى نيازمندند و او بى نياز است و موجود بى نياز, فاعل و خالق ندارد. سوال از علت غايى نيز براى خداوند روا نيست; زيرا او كمال محض است و كمال محض, خودش هدف اشياى ديگر است, اما خود, هدف نخواهد داشت: ((هو الاول والاخر))(22) . پس, خدا, نه مبدإ دارد و نه غايت و هدفى خارج از ذلت.
از افعال الهى نيز سوال نمى شود, به گونه اى كه افعال وى زير سوال قرار گيرند; زيرا افعال كسانى مورد سوال واقع مى شود كه در چارچوب قانونى حركت كنند; حال آن كه خدا قانون آفرين است و براساس قانون پيش ساخته عمل نمى كند تا مورد سوال واقع شود; زيرا قانون موجود, فعل و مخلوق خداوند است, و اگر معدوم است, نمى تواند معيار و ميزان قرار گيرد.

پى نوشت ها:
1. سوره ابراهيم, آيه10.
2. بقره, 258.
3. فرقان, 58.
4. بقره, 255.
5. همان, 258.
6. همان.
7. انعام, 83.
8. همان, 75.
9. نهج البلاغه, خطبه1.
10. ر. ك على بن موسى الرضا والفلسفه الالهيه.
11. سوره انبيإ, آيه23.
12. انعام, 57.
13. شورى, 50 ـ 49.
14. رحمن, 29.
15. نحل, 43.
16. نسإ, 32.
17. رحمن, 29.
18. نحل, 43.
19. انبيإ, 23.
20. اعراف, 6.
21. سوره توحيد.
22. حديد, 3.
/

رهنمودها

 

امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان

قم حرم اهل بيت (عليهم السلام)

( قم حرم اهل بيت است, قم مركز علم است, قم مركز تقواست, قم مركز شهادت و شهامت است. از قم علم به همه جهان صادر شده است و مى شود و از قم شهادت به همه جا صادر مى شود. قم شهرى است كه در آن ايمان و علم و تقوا پرورش يافته. از آن وقتى كه قم بوده است, قم از زمان ائمه اطهار مورد توجه اسلام بوده است و از قم تقوا, شجاعت, شهامت و همه فضائل به همه جا صادر مى شود و صادر خواهد شد. علمايى كه در قم من ادراك كرده ام كسانى بودند كه در دنيا نمونه بودند, در علم و تقوا و من اميدوارم كه ادامه پيدا كند اين علم و تقوا در شهر شما تا زمان ظهور امام زمان سلام الله عليه. من هر جا باشم قمى هستم و به قم افتخار مى كنم. دل من پيش قم است و قمى و دل من پيش همه اهل تقواست و همه كسانى كه به اسلام خدمت مى كنند)). )(6 / 6 / 59)
( من قم را مى شناسم, من كه, تو قم بزرگ شدم من, من قبل از اين كه همه شما تقريبا متولد بشويد آمدم قم و همان جا هم بودم و هستم, حالا هم هر وقتى كه حالم مساعد بشود باز مىآيم پيش شما. من مى دانم كه شما قمى ها به اين زودى از اسلام دست برنمى داريد و به هيچ وجه هم دست برنمى داريد. من اين را يك كلمه اى است كه مى گويم براى زمان هاى بعد كه شما بعد از من هم توجه به اين معنا داشته باشيد. هر روزى كه ديديد شخصى يا گروهى يا جبهه اى يا حزبى, هر كس, بر خلاف روحانيت چيزى گفت… از حالا تا هر وقت كه شما بوديد و بعد نسل هاى آينده هم آمدند, هر وقت كسى بر خلاف اصل روحانيت… يا به شخصى كه در روحانيت موثر است, مورد توجه مردم است و موثر است در روحانيت, اگر قلمى يا بيانى اين را خواست بشكند اين نظرش به اين شخص نيست, نظرش به آن گروه هم نيست, اين نظرش به اين است كه اين قشر كه مخالف با اساسى است كه آنها دارند, مخالف با اين است كه مملكت اسلامى تحت سلطه غير باشد. قرآن امر فرموده است كه نبايد باشد, و اين كلام قرآن را منتشر مى كند. اينهايى كه با اصل روحانيت ولو به صورت اينكه ((نه, ما مى خواهيم احترام اينها محفوظ باشد, اگر اينها وارد در سياست بشوند احترامشان از بين مى رود پيش مردم, و ما ميل داريم احترامشان محفوظ باشد)) با اين دوز و كلك ها مى خواهند روحانيت را از صحنه بيرون كنند و كشور شما را تسليم كنند يا به طرف شرق, يا به طرف غرب, اساس اين است.
من اين نصيحتى كه مى كنم, براى شماست و براى نسل هاى آينده كه بدانند اين را كه هر وقت يك قلم فاسدى خواست مطلق روحانيت را از بين ببرد يا به يك صورتى منزوى كند, يا روحانى كه در بين ملت موثر است, او را خواست كه منعزل كند اين روى آن نقشه دارد عمل مى كند. روى نقشه اى كه داشتند و دارند و خواهند داشت و همه ما بايد بيدار باشيم, توجه داشته باشيم كه اين طور نشود كه يك وقت ما را متشتت كنند باز; و ماها را رو به هم قرار بدهند و يك دسته اى از آن طرف و يك دسته اى از اين طرف و يك دسته اى از آن طرف فرياد كنند و يك دسته از اين طرف فرياد كنند, ماها را مقابل هم قرار بدهند و نتيجه را آنها بگيرند. من به همه ملت اين سفارش را مى كنم, همه ملت هايى كه در دنيا هستند سفارش مى كنم, به همه ملت هايى كه در آتيه خواهند آمد سفارش مى كنم كه اساس اين است كه اسلام مخالف با مقاصدشان است و اسلام بايد يا نباشد يا اگر چنانچه يك صورتى باشد به دست اشخاصى باشد كه از اسلام هيچ اطلاعى ندارند ).(27 / 8 / 59)

رهنمودها مقام معظم رهبرى

( امروز همه وظيفه داريم. امروز بزرگترين وظيفه ى ما حراست از نظام اسلامى است. نظام اسلامى عبارت است از اين كه اولا قسط اسلامى و احكام اسلامى در جامعه تحقق پيدا كند; ثانيا افراد صالح و شايسته يى متصدى و مباشر اين كار باشند – بدون وجود افراد شايسته و صالح, امكان ندارد احكام اسلامى و قسط اسلامى در جامعه پياده شود – ثالثا اعتماد و باور و قبول مردم و رابطه ى مستحكم ميان اين مجموعه ى خدمتگزار و مردم بايد وجود داشته باشد.
بنده مكرر تاكيد كرده ام كه ما بايد شكل نظام و روح نظام و محتواى نظام را از اسلام بگيريم, نه از مكاتب بيگانه… ما نبايد تسليم تدبير ديگران درباره ى خودمان باشيم; ما بايد آنچه را كه مصلحت و نياز خود ماست و آنچه را كه به حسب اعتقاد و ايمان ما حق است, دنبال بكنيم و آن, احكام اسلامى و قسط اسلامى و راه اسلام است; همان چيزى است كه ما شكل نظام اسلامى را با آن تعريف كرده ايم و گفته ايم مردم سالارى دينى. مردم سالارى دينى يعنى هدف, تحقق ارزشهاى اسلامى و پياده شدن و عينى شدن مقررات و احكام اسلامى است.
خطر دشمنيها وجود دارد; مثل همين خطراتى كه در تحليلها و خبرها و جريانات سياسى جهانى گفته مى شود و كاملا مى شود آن را ديد و مشاهده كرد. يك وقت صحبت از خطر تهاجم نظامى است, يك وقت صحبت از خطر تلاش براى بر هم زدن امنيت كشور است. هم آن خطر اولى – ولو ضعيف – وجود دارد و هم خطر دومى. همچنين خطر كوشش و تلاش دشمن براى تلاشى درونى و فروپاشى نظام – آن طور كه خودشان تعبير مى كنند – وجود دارد. اينها خطرهايى است كه مسوولان نظام بايد آنها را جدى بگيرند.
امروز وفاق ملى يك وظيفه ى عمومى است. تسليم شدن در مقابل قواره ى كلى نظام اسلامى, يكى از وظايف عمومى ما مسوولان است. چيزهايى كه ممكن است دلهاى مردم را نسبت به نظام و اهدافى كه نظام ترسيم كرده, چركين كند, اگر از هر يك از مسوولان سر بزند – چه قول باشد, چه عمل و رفتار – بر خلاف وظيفه و تكليف و حق است; بايد مراقب باشيم. كارهايى كه مردم را نسبت به صلاح مسوولان نظام بدبين و آنها را دچار ترديد كند, ناحق است و نبايد انجام بگيرد. اگر مردم اين طور احساس كنند كه بخشى از مسوولان نظام دچار مسابقه ى رفاه طلبى و مسابقه براى دستيابى به ثروت و ثروت اندوزى براى خود هستند; اين به ايمان و اطمينان آنها به نظام ضربه مى زند و پشتوانه ى اصلى نظام را كه ايمانهاى مردم است, مى گيرد; دشمن اين را مى خواهد.
آنچه من بر آن تكيه مى كنم, اين است كه نگذاريد مسابقه ى رفاه طلبى و ثروت اندوزى – اگر در بين بعضى وجود دارد – ادامه يابد و توسعه پيدا كند. همه ى مسوولان از زندگى متوسطى برخوردارند. بعضيها در دوران مسووليت درصدد بربيايند از اين فرصت استفاده كنند – چون مى دانند مدت مسووليتها طولانى نيست و كوتاه است – و براى خود زراندوزى كنند; به فكر تامين آتيه ى خود بيفتند.
بنده خيلى ها را در مسووليتهاى مهم و حساس مى شناسم كه باصلاح كامل و بى نظرى و بى توقعى دارند براى خدا كار مى كنند و چيزى نمى خواهند. من گمان نمى كنم در كمتر جايى در دنيا اين طور انسانهاى صالح و مومنى را كه ما بحمدالله والمنه در اين جا داريم, بشود پيدا كرد; منتها عيب و نقص و بيمارى در نظام اسلامى اگر به مقدار كم هم باشد, براى نظام اسلامى و وجهه و اعتبار آن مضر است. دشمن اينها را بزرگ مى كند و سعى مى كند اين فسادها را در داخل جامعه و در بين خود مسوولان گسترش بدهد.
آنچه من مى خواهم به مسوولان عالى رتبه و سطح بالاى نظام عرض بكنم, اين است كه همه ى سعى شان اين باشد كه با هم همكارى كنند. همكارى مسوولان در سطوح عالى نظام مى تواند براى سطوح متوسط و ميانى دستورالعملى بشود. گلاويز شدن, درآويختن با هم و بهانه جويى كردن در بين مسوولان عالى رتبه ى نظام به هيچ وجه مصلحت نيست. البته مسوولان طراز اول نظام خوشبختانه مراقب اين جهات هستند; انسانهايى هستند كه خداى متعال آنها را مشمول هدايت خود قرار داده است و ان شإالله هميشه مشمول هدايت الهى باشند; ليكن بايد خيلى مراقبت و توجه و دقت كرد.
براى اين كه مقاصد عاليه و والاى نظام جمهورى اسلامى تامين بشود, عمده ى ابزار رهبرى همين مجارى قانونى است; يعنى سه قوه ى مجريه, مقننه و قضاييه. اگر قسط اسلامى را توصيه مى كنيم, اگر مسوولان را از مفاسد اقتصادى پرهيز مى دهيم, اگر بر از بين بردن زمينه هاى تبعيض تاكيد و آن را تكرار مى كنيم, ابزارى كه در اختيار ماست, در درجه ى اول جز همين مجارى قانونى چيز ديگرى نيست.
البته اگر قواى سه گانه نتوانند, نخواهند و نكنند, آن وقت مواجه شدن با اين مشكلات, با نيروى خود مردم خواهد بود; كه اميدواريم هيچ وقت پيش نيايد كه رهبرى احساس احتياج كند كه بايد نيروى مردم را وارد ميدان كند, براى اين كه مشكلى را برطرف كند يا كار بزرگى را تحقق ببخشد. بهترين كار, استفاده از همين مجارى قانونى است.
اعتقاد من اين است كه مسوولان كنونى نظام ما مى توانند مشكلات كشور را برطرف كنند.
مسوولان حكومت و قواى سه گانه ى ما مى توانند اين ضعفها و مشكلات را با همين قواره ى قانون اساسى برطرف كنند. همان طور كه اشاره شد, معيار و محك براى قضاوت, قانون اساسى است.
مردم هم امتحان خود را داده اند. مردم, افراد خيلى خوبى هستند. مردم در آن جايى كه احساس كنند وظيفه ى آنهاست, حضور و فداكارى و اقدام و همراهى شان تضمين شده است. )(21 / 8 / 81)

 

/

سخنان معصومان عليهم السلام وفاى به عهد

 

سخنان معصومين (عليهم السلام)
وفاى به عهد

رسول خدا(ص):

لا دين لمن لا عهد له(1)

آن كسى كه وفاى به عهد و پيمان نكند, دين ندارد.

رسول خدا(ص):

من كان يومن بالله واليوم الاخر فليف اذا وعد(2)

آن كس كه به خدا و روز جزا ايمان دارد بايد به وعده اى كه مى دهد وفا كند.

امام على عليه السلام(ع):

ما ايقن بالله من لم يرع عهوده و ذممه(3)

كسى كه عهد و پيمان خود را رعايت نكرد, به خداى سبحان يقين نياورده است.

امام على عليه السلام(ع):

لاتعتمد على موده من لايوفى بعهده(4)

بر دوستى كسى كه به عهد خود وفا نمى كند, اعتماد نكن.

امام على عليه السلام(ع):

ان العهود قلائد فى الاعناق الى يوم القيامه فمن وصلها وصله الله و من نقضها خذله الله(5)

همانا عهد و پيمان ها گردن بندهايى هستند در گردن ها تا روز قيامت, كسى كه پيوند آن ها را نگهدارد (وفاى به عهد كند) خداوند او را به مقصود مى رساند, و كسى كه آن عهدها را بشكند, خداوند او را به خودش واگذارد.

امام على عليه السلام(ع):

اذا نقضوا العهد سلط الله عليهم عدوهم(6)

هرگاه مردم پيمان شكنى كنند, خداوند دشمنان را بر آن ها مسلط كند.

امام على عليه السلام(ع):

[ يا مالك] ان عقدت بينك و بين عدوك عقده او البسته منك ذمه فحط عهدك بالوفإ وارع ذمتك بالامانه واجعل نفسك جنه دون ما اعطيت(7)

[ اى مالك] اگر بين خود و دشمنت پيمانى بستى و يا پيمان پناه دادن را به او دادى جامه وفا را بر عهد خويش بپوشان و تعهدات خود را محترم بشمار و براى حفظ آنها سينه خود را سپر قرار ده.

امام على عليه السلام(ع):

اسرع الاشيإ عقوبه رجل عاهدته على امر كان من نيتك الوفإ له و فى نيته الغدر بك(8)

سريع ترين چيزها به كيفر مرد, آن است كه با او پيمان بندى و قصدت وفاى به آن باشد و او قصد خيانت به تو را داشته باشد.

امام على عليه السلام(ع):

[ يا مالك] فلا تغدرن بذمتك و لا تخيسن بعهدك و لا تختلن عدوك فانه لايجترى على الله الا جاهل شقى و قد جعل الله عهده و ذمته امنا افضاه بين العباد برحمته و حريما يسكنون الى منعته و يستفيضون الى جواره(9)

[ اى مالك] هيچ گاه به عهد و پيمانت خيانت نكن و پيمان شكنى ننما و دشمنت را فريب مده زيرا غير از نادان و شقى كسى گستاخى بر خداوند روا نمى دارد (چون عهدشكنى گستاخى بر خداوند است) خداوند عهدى را كه با نام او منعقد مى شود از روى رحمت, مايه آسايش بندگان قرار داده, و حريم امنى است كه در سايه نيروى آن سكونت و آرامش پيدا مى كنند و با سرعت به سوى آن پناه مى برند.

امام على عليه السلام(ع):

اعتصموا بالذمم فى إوتادها(10)

پيمان هارا با عمل به مقرراتش محكم نگه داريد.

امام على عليه السلام(ع):

اشرف الهمم رعايه الذمام و افضل الشيم صله الارحام(11)

شريف ترين همت ها رعايت پيمان هاست و برترين روش ها پيوند با خويشاوندان است.

امام صادق عليه السلام(ع):

عده المومن اخاه نذر لا كفاره له فمن اخلف فبخلف الله بدء و لمقته تعرض.(12)

وعده مومن به برادر دينى اش هم چون نذر است كه كفاره ندارد, كسى كه به آن وفا نكند, به مخالفت با وعده خدا برخاسته و خود را در معرض غضب خدا قرار داده است.

امام رضا عليه السلام(ع):

انا إهل بيت نرى ما وعدنا علينا دينا كما صنع رسول الله(ص).(13)

ما خاندانى هستيم كه وعده هاى خود را, قرضى بر گردن خود بينيم, چنان كه رسول خدا(ص) چنين بود.

پى نوشت ها:

1. بحارالانوار, ج75, ص96.
2. اصول كافى, ج2, ص364.
3. غررالحكم, ج2, ص266.
4. همان, ص324.
5. ميزان الحكمه, ج7, ص49.
6. بحارالانوار, ج100, ص45.
7. نهج البلاغه, نامه53.
8. غرر الحكم, ص197.
9. نهج البلاغه, نامه53.
10. همان, حكمت 155.
11. غررالحكم, ج1, ص207.
12. اصول كافى, ج2, ص263.
13. بحارالانوار, ج75, ص97.
ـ1
ـ2
ـ3
ـ4
ـ5
ـ6
ـ7
ـ8
ـ9
ـ10
ـ11
ـ12
ـ13

 

/

دانستنى هايى از قرآن نشانه هاى منافقين

 

دانستنى هايى از قرآن
ويژگى هاى منافقين

((استحوذ عليهم الشيطان فانساهم ذكر الله اولئك حزب الشيطان الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون))(سوره مجادله, آيه19)

شيطان بر آن ها چيره شده و ياد خدا را از خاطر آن ها برده است, آن ها حزب شيطانند بدانيد حزب شيطان زيانكارانند.
آيات قبل از اين آيه بخشى از توطئه هاى منافقان را بر ملا مى سازد و آنها را با نشانه هايشان به مسلمانان معرفى مى كند. اينك به اوصاف آنان توجه كنيم و از شر آنان به خدا پناه ببريم:
1. گمراه و گمراه كننده اند, در ظاهر اظهار اسلام و ايمان كرده, ولى در قلب به هيچ معيارى از اصول اسلام ايمان ندارند.
2. لغزشكار و لغزاننده اند, اينان چون در زندگى هدف مشخصى ندارند دچار لغزش و اشتباه مى شوند و ديگران را نيز به اشتباه مى اندازند.
3. به رنگ هاى مختلف درمىآيند و به فنون گوناگون دست مى زنند. به صورت حزب, گروه, جمعيت متشكل مى شوند و در مواقع حساس با جهت گيرىهاى به اصطلاح عوام فريب مردم را فريب مى دهند.
4. در همه جا كمين مى كنند تا نقطه ضعفى از رهروان حقيقى اسلام به دست آورند و به وسيله سم پاشى هاى خود آنان را از صحنه به در كنند و از پاى درآورند.
5. آنان در دل بيمار و در ظاهر آراسته اند, در زندگى سياسى ـ اجتماعى آن چنان برخورد مى كنند كه در ظاهر اشكالى به آنان نمى توان گرفت ولى درونشان پر از كينه رياست طلبى, سودجوئى و فتنه انگيزى است.
6. حركت آنان در خفإ بوده و هم چون نفوذ ميكرب در بدن بيمار, در خون جامعه نفوذ مى كنند مردم را با صحنه سازيهاى فريبنده در مقابل مسئولين قرار مى دهند و از راههاى گوناگون ذهن بعض مسئولين را نسبت به افراد فعال دلسوز متدين بدبين ساخته سازشكاران و منحرفين را در نظر آنان ارزشمند جلوه مى دهند و با از صحنه خارج ساختن افراد صادق, افراد مورد نظر خود را جايگزين مى نمايند.
7. در پرداختن به مسائل درمان مى دهند و سخنانشان شفابخش است ولى عملشان درد درمان ناپذير است. در سخنرانى ها مشكلات دينى و معيشتى مردم را مطرح مى كنند و در جرايد بهترين تحليل ها و راه حل هاى سياسى را ارائه مى دهند ولى در عمل دست به كارشكنى, جاسوسى و توطئه مى زنند كه قابل جبران نيست.
8. نسبت به رفاه مردم حسادت مى ورزند و اميد مردم را به نوميدى و يإس تبديل مى كنند.
9. در هر راهى (مسلمان راستين را) به هلاكت رسانده به هر دلى (جهت القإ شيطنت از طريق واسطه ها) راهى و براى هر اندوهى اشك تمساح مى ريزند.
10. از همديگر تمجيد كرده انتظار پاداش دارند. از اين رو مشاهده مى كنيم هنگامى كه گروهى توطئه اى را به اجرا مى گذارند ديگر گروه ها به اعلام موضع, اعلام پشتيبانى و مديحه سرايى از آن توطئه مى پردازند تا دين خود را به آن گروه نفاق افكن ادا كرده باشند.
11. اگر سوالى را مطرح كردند روى آن اصرار مى ورزند و اگر به انتقاد پرداختند پرده درى مى كنند و اگر در مسئله اى قضاوت كنند, ستم روا مى دارند.
12. آنان در برابر هر حقى باطلى و هر مستقيمى, انحرافى و هر زنده اى قاتلى تهيه ديده اند.
13. براى هر درى كليدى و براى هر شب تاريكى چراغى آماده كرده اند.
14. با اظهار نوميدى مى خواهند به مطامع خود برسند و بازار خود را گرم سازند و كالاى خود را بفروشند.
15. در راه مقاصد خود سخن مى گويند و بدان پوشش حقيقت داده و بدان آرايش و جلا مى دهند, تا از اين راه به فزون طلبى اقتصادى و يا قدرت طلبى خود برسند.
16. اينان راه خود را هموار و آماده مى سازند و سپس در تنگناها به بن بست مى كشانند.
17. اينان پيروان شيطان و زبانه هاى آتش جهنم اند.
18. اينان حزب شيطانند و حزب شيطان زيانكارانند.
اولئك حزب الشيطان الا ان حزب الشيطان هم الخاسرون.

/

اخبار ايران و جهان اسلام

 

اخبار ايران و جهان اسلام

جهان اسلام

كشتار هولناك مردم فلسطين در خان يونس توسط صهيونيست ها به وقوع پيوست.(16/7/81)
31 صهيونيست در دو عمليات شهادت طلبانه كشته و مجروح شدند.(20/7/81)
500 عالم شيعه و سنى عراق عليه آمريكا اعلام جهاد كردند.
تظاهرات خونين هند در اعتراض به اهانت يك كشيش امريكايى به پيامبر اسلام(ص) برگزار شد.(21/7/81)
65 صهيونيست در تازه ترين عمليات شهادت طلبانه مبارزان فلسطينى كشته و زخمى شدند.(1/8/81)
عمليات شهادت طلبانه در ((آريل)) كه طى آن 5 نظامى اسرائيلى از جمله 3 افسر هلاك و 40 نظامى صهيونيست مجروح شدند, نظاميان اسرائيلى را مبهوت كرد.(6/8/81)
اسلامگرايان ميانه رو در انتخابات پارلمانى تركيه پيروز شدند.(13/8/81)
طرفداران سركوب فلسطينى ها در كابينه جديد شارون هم صدا شدند.(15/8/81)

اخبار داخلى

يك هفته پس از لو رفتن جعل نظرسنجى درباره مذاكره با آمريكا, اسناد رسوايى بزرگ رو شد.
رئيس جمهور: در 6 ماه اول امسال 550 هزار شغل ايجاد شده است.(16/7/81)
كروبى در پاسخ به نظر سنجى رابطه با امريكا: همه بدانند افكار عمومى عليه امريكاست.(17/7/81)
ولى امر مسلمين, آمادگى نسل دوم و سوم انقلاب را براى جهاد و شهادت اعلام كرد.
رضا زاده با اقتدار بر سكوى قهرمانى آسيا ايستاد.(18/7/81)
جانباز قطع نخاع با دهان, سه جلد كتاب نوشت.(20/7/81)
ايران ناب ترين مدال بازىهاى آسيايى را به دست آورد.(22/7/81)
آگاهى تهران: قاتل همسر محمدخانى شناسايى نشده است.
عضو هيإت رئيسه مجلس: بحث اصلى كنگره دوم خرداد بايد رفع فقر, فساد و تبعيض باشد.(23/7/81)
ايران و اوكراين 4 سند همكارى امضا كردند.(24/7/81)
خاتمى: شوراهاى شهر جاى طرح اهداف حزبى نيست.(27/7/81)
مانور بزرگ مقابله با حوادث و بلاياى طبيعى در 12 منطقه تهران برگزار شد.(28/7/81)
خاتمى: از پى ريزى اقتصاد سالم دور مانده ايم.
شوراى اقتصاد دو وزارتخانه را مإمور ساماندهى بازار فولاد كرد.(29/7/81)
شهررى به شبكه مترو تهران پيوست.
رهبر انقلاب: دمكراسى امروز جهان, همان ديكتاتورىهاى قديمى است.(2/8/81)
خرازى: بى اعتمادى ما به آمريكا پس از حوادث افغانستان بيشتر شد.(6/8/81)
رئيس جمهور: بوش و بن لادن هر دو منشإ تروريسم هستند.
رئيس مجلس: نمى دانيم با اين دولت اصلاحات چه كنيم!(8/8/81)
كشورهاى گروه 77 با حمله امريكا به عراق مخالفت كردند.
هادى غفارى سابقه برخى از اصلاح طلبان را رو كرد.
شركت هاى ايرانى و اسپانيايى 170 ميليون يورو قرارداد امضا كردند.
خاتمى: قدرت هاى بزرگ بايد به جنگ تبليغاتى و نظامى عليه مسلمانان خاتمه دهند. (9/8/81)
خاتمى: از اصلاحات سوء استفاده شد.(11/8/81)
در اعتراض به سياست هاى مداخله جويانه امريكا, دانشجويان در مقابل سفارت سوئيس تحصن كردند.
6 متهم پرونده گوشت هاى آلوده زندانى شدند.(12/8/81)
رهبر انقلاب: قانون اساسى وظيفه هر كس را مشخص كرده است.
عبدالله نورى عفو شد.
معاون اول قوه قضائيه مسئول پيگيرى پرونده گوشت هاى آلوده شد.
خاتمى: 13 آبان خشم فروخورده يك ملت در قبال سياست هاى مداخله جويانه امريكا بود.(14/8/81)
جشن تكليف صدها نوجوان دختر و پسر با حضور رهبر انقلاب برگزار شد.(15/8/81)

خارجى

2 كويتى تفنگداران امريكايى را به گلوله بستند.
گلبدين حكمتيار در نامه اى به كنگره امريكا از آغاز عمليات چريكى افغان ها عليه نظاميان امريكايى خبر داد.
حكمتيار: امريكا پاسخ تحقير مردم افغانستان را خواهد گرفت.(17/7/81)
زمامداران 6 ولايت افغانستان به امريكا هشدار دادند.(18/7/81)
حمله امريكا به عراق با چراغ سبز كنگره قطعى شد.(20/7/81)
182 امريكايى و اروپايى در انفجار مهيب اندونزى كشته شدند.(21/7/81)
در پاسخ به راهپيمايى يك ميليونى مخالفان, دو ميليون نفر از طرفداران چاوز به خيابان هاى كاراكاس ريختند.(22/7/81)
طى يك هفته سومين حمله مسلحانه به نظاميان امريكايى در كويت صورت گرفت.
صدها سناتور سابق و مقام اقتصادى امريكا عليه بوش بيانيه منتشر كردند.(23/7/81)
گورباچف: حمله نظامى به عراق ضربه مهلكى به منافع امريكا وارد خواهد كرد.(24/7/81)
هر 4 ثانيه يك نفر در جهان بر اثر گرسنگى مى ميرد.(25/7/81)
مخالفت فرانسه و روسيه جنگ عليه عراق را عقب انداخت.(27/7/81)
16 نظامى امريكايى در افغانستان به هلاكت رسيدند.
وزير فوائد عامه افغانستان را امريكايى ها كشتند.(28/7/81)
تك تيرانداز امريكايى يازدهمين شكار خود را كشت.(29/7/81)
30 گروگان و 36 گروگان گير در جريان حمله نيروهاى ويژه روسيه كشته شدند.
سناتور امريكايى مخالف بوش در سانحه هوايى كشته شد.(4/8/81)
رمزى كلارك در اجتماع تظاهركنندگان ضد جنگ در واشنگتن: وقت آن است كه رژيم امريكا را تغيير دهيم.
گروگان گيرى در مسكو با 130 كشته پايان يافت.(5/8/81)
اكثر گروگان هاى مسكو توسط سلاح هاى شيميايى نظاميان روسيه كشته شدند.(6/8/81)
براى شركت در مراسم يادبود, خانواده سناتور امريكايى فرستاده بوش را راه ندادند.(8/8/81)
عملكرد كرملين در ماجراى گروگانگيرى خشم افكار عمومى روسيه را برانگيخت.(8/8/81)
كشورهاى گروه 77 با حمله امريكا به عراق مخالفت كردند.
كرزاى, فرماندهان نظامى افغان را به بركنارى تهديد كرد.(9/8/81)
فرمانده جنگجويان چچن مسئوليت گروگان گيرى مسكو را بر عهده گرفت.(11/8/81)
روژه گارودى نكات تازه اى را درباره حادثه11 سپتامبر فاش كرد.
حكمتيار: سرنوشت ارتش سرخ در افغانستان در انتظار امريكايى هاست.(12/8/81)
در پى نارضايتى مردم, 20 مقام بلندپايه افغانى بركنار شدند.(13/8/81)
5 سرنشين يك خودرو شخصى در يمن با حمله موشكى مإموران ((سيا)) كشته شدند.(14/8/81)
ارتش تركيه: به رإى مردم احترام مى گذاريم.(15/8/81)

 

/

مصرف گرايى

 

مصرف گرايى

فاطمه وثوق

مقدمه

انقلاب اسلامى ايران با شعار استقلال و آزادى ـ كه بيانگر اهداف بلندش بود ـ به عنوان الگوى برتر مبارزاتى پا به عرصه ظهور گذاشت و در سطح دنيا به عنوان كشورى مستقل و حامى مستضعفان مطرح گرديد. مدت ها با رنج و كوشش به اصلاح اقتصادى, فرهنگى و ساختار اجتماعى پرداخت, اما رفته رفته فرهنگ هاى مختلف و مبتذل خارجى نفوذ كرده و هر كدام جايگزين ديگرى شد; مثلا فرهنگ تجمل گرايى جانشين ساده زيستى و فرهنگ مصرف گرايى جايگزين صنعت و توليد شد.
بنابراين اگر وضع موجود به همين منوال پيش برود ممكن است زنجيرهاى اسارت و وابستگى هاى اقتصادى, فرهنگى و غيره دوباره به پيكره جامعه اسلامى سنگينى كرده و تاريخ سياه گذشته تكرار شود.
لذا در اين مقاله به تحليل گوشه هايى از عوامل و زمينه هاى مصرف گرايى, پرداخته و آثار منفى اين پديده وارداتى در ابعادمختلف اجتماعى, تربيتى, فرهنگى و سياسى بررسى شده است.
شايد باعث آگاهى جامعه و جلوگيرى از گرايش به اسارت اقتصادى گردد.
هر جامعه اى براى رشد و پويايى خود نيازمند قوانين و معيارهاى مشخصى است تا براساس آن برنامه ريزى كرده و با مديريت شايسته اى بتواند در جهت نيل به اهداف خود پيش برود. لذا مسائل اقتصادى هم بايد قانون مند باشد تا اين كه توليد و مصرف به تناسب يك ديگر و در چارچوب معينى حركت نمايد, و جامعه را از ركود اقتصادى و اتلاف سرمايه هاى موجود و مصرف زدگى باز دارد. بنابراين ابتدا به تعريف مصرف گرايى پرداخته و سپس آثار منفى آن را در جامعه مورد تحليل و بررسى قرار مى دهيم.

تعريف مصرف گرايى

خارج شدن از محدوده قانون اقتصادى, گرايش به مصرف و بى توجهى نسبت به درآمد سالانه كشور را مصرف گرايى مى نامند. لذا هنگامى اقتصاد كشور دچار نوسان و شكست مى گردد كه فرهنگ مصرف گرايى بدون توليد حكم فرما شود, يعنى همه افراد جامعه; حتى كشور, مصرف كننده صرف باشند كه در اين صورت, توليدات كم شده و در نتيجه وابستگى اقتصادى بروز مى كند.

تاريخ چه پيدايش پديده مصرف گرايى

پديده شوم مصرف گرايى براى اولين بار در ايران در دوره صفويه و با ورود كالاهاى غربى و شرقى آغاز شد.
شاه عباس صفوى براى جبران شكست خود در جنگ, به وارد كردن سلاح هاى غربى و شرقى رضايت داد. همين رضايت نقطه عطفى در تاريخ ورود مصرف گرايى به شمار مىآيد. اين پديده در دوره قاجاريه پا به عرصه شكوفايى گذاشت و در زمان طاغوت به اوج شكوفايى! خود رسيده بود. اما با پيروزى انقلاب اسلامى, اين پديده وارداتى رو به افول نهاده و جاى خود را به ايثار و فداكارى و تعاون داد.
با توجه به اين كه در آن دوران مردم مسلمان و غيرت مند ايران مصرف اجناس فرنگى را عار مى دانستند, و استفاده از كالاها و اجناس خارجى را مخالف مذهب و مليت خود تلقى مى كردند. به توليد و ابتكار روى آوردند, اما به دلايل گوناگون, اين حساسيت ها در زمان هاى بعدى كاهش يافت و مقاومت در برابر كالاهاى اجانب كاسته شد و مصرف كالاهاى خارجى تمدن و فرهنگ تلقى گرديد كه نوعى عقب نشينى از اصول و ارزش هاى ملى و اسلامى است. اميدواريم كه دولت مردان اين مرز و بوم, چاره اى بينديشند تا فرهنگ توليد; چون كشاورزى و مانند آن بازگشته و مصرف گرايى صرف و بى توليد, بى رونق گردد.

حربه جديد استعمار

كشورهاى استعمارگر و كشورهاى در حال توسعه با اهداف مختلف از ابزار مصرف گرايى استفاده مى كنند. از آن جا كه اين كشورها در صدد وابستگى كشورهاى فقير به خود هستند از هر طريقى اقدام مى كنند; از جمله محاصره اقتصادى. لذا سعى مى كنند تا با ترويج فرهنگ مصرف گرايى به هدف شوم خود برسند. انتخاب اين روش به چند دليل است:
1. رفع نياز در قالب نوگرا شدن!
2. داشتن زمينه هاى مستعد براى استقبال و ماندگارى از سوى مردم!
3. پنهان كردن چهره واقعى توطئه شياطين از ديد عوام.
4. داشتن وجهه بين المللى, در قالب روابط تجارى و غيره و عدم كنترل آن از سوى دولت ها.
5. وابستگى آرام و بدون جنجال هاى سياسى.
6. جايگزينى آسان در صورت آشكار شدن توطئه آن ها .
7. امكان پياده كردن آن در هر نقطه اى از دنيا.
8. پياده كردن اهداف خود در قالب دوستى.

آثار اقتصادى

از آن جا كه واژه ((نوگرايى)) و تنوع طلبى در ميان عامه مردم; بويژه نسل جوان پايگاه امن داشته و از اهميت ويژه اى برخوردار است, لذا مروجان مصرف گرايى, با شعار ((عصر نو, نسل نو)) جوانان را جذب كرده و با پرورش اين انديشه در ميان آنها اين نيروى عظيم را از پيشرفت و صنعت (توليد) بازداشته اند.
اگرچه تنوع طلبى جزو خواسته هاى طبيعى و معقول انسان است, اما امروزه واژه ((نوگرايى)) با اهداف استعمارى دنبال مى شود. لذا مى بايست از سوى انديشمندان جامعه اين واژه به روشنى تبيين شده و چارچوب آن مشخص گردد. تمايل به نوگرايى سبب مى شود كه مسلمان آزادانديش انقلاب, با گذشته پرافتخار خود در تضاد انديشه اى و عقيدتى بوده و مصرف گرايى را پيشه خود سازد و از اين راه در معرض خطر جدىاى قرار بگيرد.
گرچه آغاز نوگرايى پيداست اما هيچ يك از دانشمندان و انديشمندان از سرانجامش اطلاعى ندارد, زيرا هر روز با كالايى و مدل جديدى رو به رو مى شود, لذا اين نگرانى وجود دارد كه سرانجام مصرف گرايان نوگرا به وابستگى اقتصادى و مانند آن ختم شود كه در اين صورت علاوه بر عقب ماندگى اقتصادى, فرهنگى و سياسى, عمر خود نيز به بيهودگى بگذرانند:
عمر گران مايه در اين صرف شد
تا چه خورم صيف و چه پوشم شتا
بنابراين با وارد كردن كالاهاى مورد نياز از طرف كشورهاى خارجى و مصرف آن از طرف كشور داخلى توليدات كاهش مى يابند, يعنى كشاورزى بى رونق, كارخانجات تعطيل, توليدات كالاهاى ضرورى زندگى رو به كاهش و در نتيجه ركود اقتصادى پيش مىآيد. از طرف ديگر جوانان بى كار رو به هرگونه فساد اخلاقى آورده و جامعه اسلامى, به جامعه اى فاسد و بى محتوا تبديل مى شود. با اندك تهديد اقتصادى, تسليم دشمن شده و زمينه بازگشت غارت گران ملى فراهم مى گردد, يعنى شعار اصلى انقلاب (استقلال, آزادى, جمهورى اسلامى) كم رنگ شده و اسارت و بردگى جان تازه اى مى گيرد.
از اين رو امام راحل(ره) مى فرمود: ((كشاورزى محور استقلال است.))
بارها به مردم و مسئولان مربوطه هشدار مى داد امروز مشاهده مى كنيم كه چگونه كشورهاى سلطه گر براى نابودى استقلال كشورها, صنعت كشاورزى آن ها را نابود مى سازند, تا بدين وسيله محور استقلال را به ميل خود تغيير داده و سرمايه هاى انسانى را در راستاى اهداف خود به كار گيرند. بنابراين اساسى ترين روش براى حفظ استقلال, پيشرفت اقتصادى در سايه توليد و ابتكار است.
نشريه لوموند ديپلماتيك در شماره ژانويه 1997 خود تحت عنوان ((رژيم توتاليز جهانى)) به توصيف گوشه هايى از حقيقت تلخ سيطره سرمايه مالى بر نظام و روابط بين المللى مى پردازد و مى گويد:
((بازارهاى داخلى به دليل جهانى شدن اقتصاد, به سرعت از بين مى رود, پايه هاى دولت هاى ملى و محلى كه بر سرمايه هاى ملى استواراند, نابود مى شود. دولت ها روز به روز ضعيف تر, متزلزلتر و ناتوان تر مى شوند. هرگاه اين سرمايه, منافع ملى و حيات اجتماعى مردم را به خطر اندازد آنها نقش دنباله رو را ايفا مى كنند…))
اين اعتراض آشكار جهان سرمايه دارى, هشدارى جدى براى جامعه اسلامى ماست. به اين صورت كه مصرف گرايى هم باعث مى شود كه چرخ هاى اقتصادى به جاى اين كه سبب ايجاد صنايع مادر و مورد نياز جامعه بچرخد, به سمتى مى چرخد كه اجانب انتخاب كرده اند. امروزه آمار بيكاران در سطح جامعه رقم بالايى را نشان مى دهد, در حالى كه اگر سرمايه هاى فردى و ملى در جهت مصرف بهينه به پيش مى رفت, با ايجاد صنايع دستى و كوچك مى توانست گوشه اى از شكل بيكارى را حل كند, يعنى به جاى پر كردن شماره حساب كمپانى هاى تجارى بيگانه با ايجاد اشتغال, گروه بسيارى از جوانان جوياى كار را جذب كار مى كرد, تا بدين وسيله, هم در پيشرفت اقتصاد جامعه شريك مى شد و هم راه فساد و هرزگى را مى بست و فاصله طبقاتى را كم مى كرد.
امروزه ديگر روستائيان به جهت فقر, روانه شهر نمى شوند بلكه در اثر تبليغات عوامل موثرى نظير تلويزيون است كه زمينه هاى تمايل به مصرف گرايى در روستائيان به وجود آمده و آنها را شيفته زندگى شهرى نموده است. با كوچ روستانشينان به شهر, درصد بالايى از اقتصاد جامعه لطمه ديده است و دست هاى با بركتى كه چرخ هاى اقتصاد ـ در بخش كشاورزى ـ را به گردش درآورده بودند امروز خود مصرف كنندگان سرمايه هاى ملى شده اند. با وضع موجود نمى توان به آينده اى بالنده و مستقل اميدوار بود, مگر اين كه هشيارى و بيدارى در ميان ملت مسلمان دوباره برقرار گردد.
هميشه دورنماى مصرف گرايى, وابستگى, ذلت و ركود جامعه بوده است. اگر امروز دولت پرجمعيت چين و هند, توانسته اند علاوه بر استقلال مالى, فكرى و مانند آن در سطح بين المللى نيز داراى جايگاه ويژه اى باشند, به جهت درايت و مديريت مطلوب مسئولان و هشيارى ملت آن بوده است. مردم چين حتى بر روى پشت بام هاى خود گندم كاشتند. مردم هند نيز هنگام مبارزه با استعمار انگليس, لباس هاى خارجى را آتش زدند; حتى از نمك ـ كه جزء نيازهاى روزمره است ـ استفاده نكردند و بدين وسيله ضربه اى محكم به استعمار زدند و امروز به عنوان يكى از كشورهاى در حال توسعه و صاحب تكنولوژى هسته اى در سطح جهان مطرح شده اند.
بنابراين آيا سزاوار است كه كشورى انقلابى و جنگ زده ـ كه مى بايست در حال سازندگى و بالندگى گام بردارد و در تمام عرصه هاى بين المللى بدرخشد ـ اين چنين ركورد مصرف و اسراف را بشكند؟!
اگر قرار بود كه كشورهاى سرمايه دارى اروپا و غرب خود به خود به هدف سرمايه دارى امروز برسند, شايد هزاران سال زمان نياز داشت, اما با تبعيت مردم از فرهنگ مصرف گرايى, كه ساخته و پرداخته خود آنهاست, اين زمان را كاهش داده اند.))
به هر حال جامه عمل پوشاندن به شعار: ((نه شرقى, نه غربى…)) و ((استقلال, آزادى…)) نيازمند زحمات فراوان و هوشيارى امت است.

آثار روانى

هر انسانى در پى گرفتار شدن در دام مصرف گرايى و گرفتن مدال شخصيت كاذب و بى هويتى, بيش از پيش به تلاش بيهوده در جهت به دست آوردن وسايل و لوازم غير ضرورى همت گماشته و هر روز اسباب آشفتگى روح و روانى اى براى خود فراهم مى نمايد.
((منتسكيو)) در روح القوانين مى نويسد:
((گروهى ميل دارند كه با عوامل كوچكى, خود را مورد توجه عام قرار بدهند و درصدد هستند كه زندگانى خود را طورى تنظيم كنند كه شبيه طبقات مافوق خودشان باشند, ولى نتيجه معكوس شده و همه مساوى مى شوند و ديگر كسى بر كسى رجحان ندارد و توجه مردم از يك ديگر كم شده و از اين وضعيت يك ناراحتى عمومى توليد مى گردد. ))
از آن جا كه شخص مصرف گرا هميشه در فكر تهيه كالاى جديد بوده و انتظار مى كشد, لذا با تإخير در واردات فلان كالا يا ممنوعيت آن دچار افسردگى روحى و روانى شده و سرانجام از فعاليت اجتماعى كناره گيرى مى كند و در عرصه اقتصادى بى ارزش مى گردد.
((جرج زيدان)) ـ مورخ مسيحى لبنانى ـ مى نويسد:
((پس از آن كه اعراب به كشور گشايى پرداختند, سيم و زر و غلام و كنيز به جزيره العرب وارد شد. اندك اندك اعراب مسلمان, به فساد و هرزگى گرائيدند.))

آثار تربيتى

معمولا فرزندانى كه در خانواده هاى رفاه طلب و مصرف گرا تربيت مى شوند, انسان هايى كم طاقت, زود رنج و احيانا خودخواه هستند كه در برابر ناملايمات زندگى توان مقابله با مشكلات را نداشته و احساس بى هويتى مى كنند; حتى انگيزه كافى براى تلاش و كوشش در خود نمى بينند. علاوه بر اين انسان هاى پرمدعا و خودكامه اى هستند كه در جهل مركب فرو رفته اند. اين گونه افراد, در بيشتر مواقع قادر به شكوفايى استعدادهاى درونى خود نمى باشند. و انتظار خدمت از ديگران را در سر مى پرورانند.
در چنين شرايطى كارهاى ضد اخلاقى و ضد انسانى هم سر مى زند, به طورى كه گاهى آبرو و حيثيت ملى را در معرض خطر قرار مى دهد, زيرا احساس مسئوليت و تعهد در اين گونه افراد كمياب است.
به قول ((منتسكيو)): ((اين گونه افراد به زودى دشمن قوانين[ الهى و اجتماعى]اى مى شوند كه مزاحم او هستند و در صورت گرفتار شدن, خود و اطرافيان را نيز دچار مشكلات روانى مى نمايند.
در اين زمان است كه تقواى ملى با چه سرعتى رو به انحطاط مى رود.))
انسان هاى مصرف گرا در پى تحولات روحى ناشى از توجه به منافع و خواسته هاى فردى, كم كم نسبت به نزديك ترين افراد خانواده (والدين) بى مهر شده و از آنان كناره مى گيرند.
احساس خويشاوندى رو به ضعف گذارده و سرانجام به صفر مى رسد. معاشرت هاى سالم و صله ارحام, جاى خود را به گرفتارىهاى كاذب ـ حاصل از مصرف گرايى ـ مى دهد.
روزى كه ((ولتر وكالون)) ـ كشيش عصر رنسانس ـ مردم را از كليسا جدا كرد, به ظاهر هدفشان اين بود كه انسان متدين مسيحى را به سوى كمال و تعالى هدايت كنند, زيرا كليسا مانع ترقى و رشد آنها شده بود, لذا قرار بر اين شد كه خود انسان, توليد كند و از راه توليد و فروش, سود ببرد و با سود حاصل از كار و توليد به كارهاى نيك و خداپسندانه بپردازد. اما در بين راه ـ مابين قرون وسطى تا قرن حاضر ـ كارى بر سر اين انسان كمال خواه و هدفمند آمد كه نه تنها به آمال و آرزويش نرسيد, بلكه از يوغ استبداد كليسا خارج شده و تن به اسارتى ديگر داد. و امروز با ناكامى و يإس در سرزمين ((پست مدرن)) ناله هاى جانسوز سر مى دهد و مى گويد: آيا راه نجاتى هست؟ پست مدرن هم نتوانست ما را به ساحل نجات و سعادت برساند.
وابستگى هاى ديروز كجا و دلبستگى هاى امروز كجا؟ ديروز انسان مسلمان, چنين تربيت شده بود كه عشق به دين و آئين داشته و پاى بند به آداب و سنت ملى مذهبى بود.
احترام به بزرگان طايفه, جزيى از تربيت اجتماعى و خانوادگى به شمار مى رفت, اما امروز در پى دنباله روى از نوگرايى و ميوه بى ثمر آن (مصرف گرايى و تجمل گرايى) عشق به اصالت و ارزش ها و آرمان خواهى در وجود او از بين رفته است.
امروزه زير سايه شوم تبليغات ((عصر نو نسل نو) و استفاده بى حد و مرز از اسباب و لوازم وارداتى, تربيت دينى و ملى تحت الشعاع قرار داده و با كشاندن كودكان مسلمان ايران به سوى جمود فكرى و مصرف گرايى, ريشه تربيت سالم دينى را به تباهى مى كشد, كه خود زنگ خطرى براى آينده نسل جوان است.))

آثار سياسى

((گوستاولبون)) مى گويد:
((مردم جزيره العرب تنها مردمى بودند كه به سرعت به تمدن و ترقى رسيدند و اين در سايه آموزه هاى دينى بود كه پيامبر آنان براى آنها به ارمغان آورده بود.)) اما چه شد كه چنين مردمانى دچار انحطاط و عقب ماندگى شدند؟!
در يك رويكرد واقع بينانه بايد اعتراف كرد كه مصرف گرايى و امثال آن براى حفظ و بقاى تمدن غربى است كه با انواع ابزارهاى ظاهرا فرهنگى بر روى سياست هاى پنهان خود سرپوش مى گذارند.
سخنان رئيس يكى از موسسات… در اين مورد گوياترين سند است, او مى گويد:
((با اين كه گاه و بى گاه نغمه هايى از فرهنگ سازان دانشمندان غربى در ضعف و چالش هاى تمدن غرب بيان مى شود, اما آيا به حق مقصر اين وضع را روشن كرده اند؟ آيا مى توان در ميان بهشت رفاهى و مصرف دنياى غرب, شعله هاى آتش و شراره هايى كه عليه تمدن غرب روشن شده ترسيم كنند؟))
اين يعنى اعلام خطر و يك انفجار عظيم كه از سرخوردگى و خستگى از بى هويتى و خودبيزارى و احساس پوچى كردن انسان غربى ناشى شده است.
او اضافه مى كند:
((آيا باز هم ستايش گر توسعه, غربى ها بود؟ كه نمونه اى از آن هفده ميليون انسان مبتلا به ((ايدز)) در كشورهاى جهان سوم و سرعت شگرف گسترش فاصله شمال و جنوب است (شمال در زبان سياست به كشورهاى قدرتمند و سرمايه دار مى گويند). تمدن غرب با اصالت دادن بر سرمايه دارى شكست خورده و موجب افسردگى, طغيان, احساس پوچى در نسل جوان ـ نظير ايجاد حزب سبزها در آلمان ـ و نگرانى و يإس دانشمندان و محققين گشته است.))
بنابراين افتادن در مسير سيل بنيان كن مصرف گرايى بايد به سرانجام آن نيز انديشه كرد. اگر امروز مردم مظلوم فلسطين گرفتار چنگال هاى ((صهيونيسم)) شده اند, به خاطر يك حركت غلط گذشتگان خود! به سوى رفاه طلبى بود. اوايل ورود يهود به سرزمين هاى اشغالى به عنوان ميهمان موقت, مردم آن سرزمين زندگى ساده و اسلامى داشته و فرهنگ ايثار و گذشت را تجربه مى كردند. متإسفانه بر اثر يك غفلت (دنياطلبى) زمين هاى كشاورزى و خانه هاى خود را در مقابل پول هاى كلان صهيونيست ها به باد فنا دادند. غافل از اين كه اين خريد و فروش ها توطئه اى حساب شده بود. لذا مردم فلسطين زمانى از خواب غفلت بيدار شدند كه ديگر فرصتى نمانده بود و بيشتر زمين هاى آنان در اختيار ميهمانان ناخواسته قرار گرفته بود. يهود با همكارى برخى از كشورهاى غربى (در رإس آنها انگليس) اقدام به خريد اراضى فلسطينى كرد. خاك مقدسى كه قربانى رفاه طلبى گذشتگان فلسطينى شده است, به طورى كه امروزه با هزاران شهيد و مجروح و بى خانمان هم نمى توان يك وجب آن را بازگرداند!
وقتى يهود در حال غلبه يافتن بر مردم آنان سامان بود, نشستن در قهوه خانه ها را براى يهوديان ممنوع كرده بودند. در حالى كه قهوه خانه ها محل استراحت و خوش گذرانى فلسطينى ها بود. ((در شهر ناصره صدها عرب روزهاى خود را به بى كارى و نشستن در قهوه خانه ها مى گذراندند…))
اگر مصرف گرايى را نوعى توطئه سياسى تلقى نكنيم, كه در جهت به سستى كشاندن و ايجاد مانع بر سر راه رشد و پيشرفت انقلاب اسلامى نهاده شده است, مانعى بزرگ و خطرناك در راه اداى وظايف اسلامى بوده كه به مقابله پنهان و نامريى با فرهنگ ايثار و قناعت برخاسته است. چنان كه قبلا هم اشاره كرديم, دشمنان انسانيت از اين طريق (مصرف گرايى), وابستگى اقتصادى, سياسى و مانند آن ايجاد كرده و بر كشورهاى ضعيف مسلط مى شوند. لذا براى مقابله با آن بايد به توليد, ابتكار و غيره روى آورد و به اين امر, همت گماشت.

/

مبارزه با هواى نفس

 

مبارزه با هواى نفس

يكى از عوامل مهمى كه انسان را در رسيدن به شناخت آفريدگار يكتا يارى مى دهد مبارزه با هواى نفس و خواسته هاى نفسانى است. اگر شخصى بتواند بر تمايلات نفسانى خود غلبه كند به شناخت خدا دست مى يابد, ولى اگر دنبال خواسته هاى نفسانى رفته و از شهوات حيوانى پيروى كند, نه تنها به مقام شناخت نمى رسد, بلكه ممكن است از مسير حق منحرف شده و در ظلمت ها فرو رود تا آن جا كه از حيوانات هم پست تر گردد.
على(عليه السلام) مى فرمايد:
((ان النفس لاماره بالسوء والفحشإ فمن ائتمنها خانته و من استنام اليها اهلكته و من رضى عنها اوردته شر الموارد;(1) نفس همواره انسان را به بدى و كارهاى زشت فرمان مى دهد. پس هر كس او را امين خود دانست به او خيانت خواهد كرد و هر كس به او اعتماد كند او را به هلاكت مى اندازد و هر كس از او راضى باشد او را به بدترين جايگاه وارد مى كند.))
همچنين فرمود:
((غالب الشهوه قبل قوه ضراوتها فانها ان قويت ملكتك و استقادتك و لم تقدر على مقاومتها;(2) پيش از نيرومندى هواى نفست بر آن چيره شو, كه اگر نيرومند شود, بر تو چيره گشته و به هر جا كه خاطرخواه اوست مى كشاند, در آن صورت قادر نخواهى بود در برابرش مقاومت نمايى.))
نيز فرمود:
((غالب الهوى مغالبه الخصم خصمه و حاربه محاربه العدو عدوه لعلك تملكه;(3) بر هواى نفس خود غلبه كن, چنان كه دشمن بر دشمن غلبه مى كند و با او بجنگ, چنان كه دشمن با دشمن مى جنگد, شايد نفس خود را مهار كنى.))
امام صادق(عليه السلام) نيز در اين مورد مى فرمايد: ((اقصر نفسك عما يضرها من قبل ان تفارقك واسع فى فكاكها تسعى فى طلب معيشتك فان نفسك رهينه بعملك;(4) نفس خودت را از آن چه برايش ضرر دارد بازدار, قبل از اين كه روح از بدنت مفارقت كند. در آزادى نفست بكوش; چنان كه در طلب اسباب معيشت مى كوشى. همانا نفس تو در گرو اعمالت خواهد بود.))
حضرت امام (ره) در كتاب چهل حديث مى فرمايد: ((اگر توانستيم نفس اماره را مهار كرده و به راه مستقيم گام نهيم آن وقت است كه راه سلوك الى الله سهل و آسان شود و طريقه انسانيت روشن و وسيع مى گردد و قدم او كم كم قدم حق شود, از نفس اماره و آثار آن گريزان گردد.))
بنابراين تبعيت و پيروى از هواى نفس, همانند پرده اى روى عقل را مى گيرد و خواسته هاى نفسانى را جلوه مى دهد. صاحبش را با آرزوهاى طولانى خود سرگرم كرده و از توجه به معنويات و آخرت باز مى دارد.به همين جهت بزرگان دين هميشه از خدا مى خواستند كه هيچ گاه آنان را به خودشان وانگذارد.
عايشه مى گويد: نيمه شبى پيامبر را در رختخواب نديدم, برخاستم و جست و جو كردم, ناگهان ديدم كه آن حضرت سر به خاك نهاده و مى گويد: ((اللهم لا تكلنى الى نفسى طرفه عين ابدا;(5) پروردگارا مرا يك آن به خودم وامگذار.))
در مكتب اسلام بهترين تعبير براى رسيدن انسان به كمال واقعى, ((جهاد با نفس)) است. اين جمله از مختصات اسلام است كه اولين بار توسط رسول گرامى اسلام مطرح شد و پس از آن امامان و پيشوايان دين در احاديث خود استفاده كردند.
حضرت على(عليه السلام) فرمود: رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) سپاهى را براى جنگ با دشمنان فرستاد. وقتى اين سپاه با پيروزى نزد آن حضرت برگشت از آنان تجليل كرد و فرمود: ((مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقى عليهم الجهاد الاكبر;(6) آفرين بر مردمى كه از جهاد كوچك تر بازگشته اند, در حالى كه جهاد بزرگ تر آنان باقى مانده است.))
شخصى عرض كرد: جهاد بزرگ تر كدام است؟ رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: مجاهده با نفس.
اميرالمومنين على (عليه السلام) هم مى فرمايد: ((ان افضل الجهاد من جاهد نفسه التى بين جنبيه;(7) بهترين جهادها جهاد كسى است كه با نفس خويش كه بين دو پهلويش قرار گرفته (نفس اماره) مبارزه كند.))

مراحل هواپرستى

همان گونه كه كمالات نفسانى مراتبى دارد هواى نفسانى هم داراى مراحلى است كه خسارت و زيانش متفاوت است, از جمله:
مرحله اول ـ شبانه روز به فكر جمع آورى ثروت و حفظ منافع خويش است. اگرچه اين مرحله خلاف اخلاق نيست, اما سازشى با منش انسانى ندارد, زيرا صدقه, انفاق و صله رحم و مانند آن بى رنگ مى شوند.
مرحله دوم ـ نه تنها به نياز خود قانع نيست, بلكه گرفتار حرص و آز مى شود, به جمع آورى مال پرداخته و ثروت اندوزى مى كند كه اين روحيه نه تنها با روش انسانى منطبق نيست, بلكه ضد اخلاق بوده ونوعى بيمارى روانى اى است كه بايد با آن مبارزه كرد.
مرحله سوم ـ دچار حسادت مى شود, يعنى علاوه بر مراحل قبلى, به فكر بدبخت كردن و نابود ساختن رقباى خود مى افتد كه به تعبير قرآن: ((اولئك كالانعام بل هم اضل)), از حيوان هم پست تر مى گردد.
اين مراحل در اثر تمايلات نفسانى به وجود مىآيد. لذا اگر كسى بخواهد انسانى وارسته و كامل شود بايد هواى نفس خود را كنترل نمايد.

گرايش هاى مخفى

گاهى بعضى از افراد به حسب ظاهر از تمايلات نفسانى مبرا هستند, اما غافل از آن كه در باطن آنها بيمارىهاى روحى اى نهفته است كه ناگهان به صفات زشتى مانند: عجب, خودخواهى, بخل, حسد, كينه توزى و… تبديل مى شود.
عبدالملك مروان پيش از آن كه به خلافت برسد هميشه در مسجد و مشغول خواندن قرآن بود, آن قدر انسش با مسجد و قرآن زياد بود كه او را ((حمامه المسجد; كبوتر مسجد)) مى ناميدند. اما وقتى خبر مرگ پدرش را به او دادند در حال خواندن قرآن بود فورا آن را بوسيد و گفت: ((سلام عليك هذا فراق بينى و بينك; سلام بر تو اى قرآن! همين جا وقت جدايى ميان من و توست!!)) لذا در مدت بيست و يك سال حكومتش چنان اعمال زشتى مرتكب شد كه چهره تاريخى اش را سياه كرد.
بنابراين براى رسيدن به كمالات نفسانى, و تزكيه روح بايد تمام بيمارىهاى ظاهرى و باطنى مداوا گردد كه تنها با مبارزه جدى و خودسازى امكان دارد, زيرا هر چه دشمن قوىتر باشد, جهاد با او بزرگ تر و مهم تر است, البته راه هاى مبارزه با نفس مختلف است, اما موثرترين آنها عبارتند از: احساس نياز به خدا, خشوع, گرسنگى, تشنگى, شب زنده دارى, دورى از مجالس گناه, موعظه نفس, مراقبت دائمى, عاقبت انديشى, رعايت فضايل اخلاقى, عبرت از گذشتگان, توبه و مانند آن.
بنابراين از خدا بخواهيم تا ما را آنى به خودمان وانگذارد تا بتوانيم با پيروى از سيره معصومين و عمل به دستورات آنها بر نفس اماره و خواهش هاى نفسانى مسلط شويم و در مسيرى كه رضاى الهى است قدم برداريم. آمين يا رب العالمين.

پى نوشت ها:
1. غرر الحكم, ج1, ح115.
2. همان, ص511.
3. همان, ص509.
4. اصول كافى, ج2, ص455.
5. بحارالانوار, ج18, ص204.
6. وسائل الشيعه, ج11, ص124.
7. بحارالانوار, ج70, ص68.
/

ياد ها و خاطره ها

 

يادها و خاطره ها

حجت الاسلام و المسلمين محمدحسن رحيميان

انسان قدم به قدم طاغوتى مى شود !

در جماران بعد از اين كه اتاقى در مجاورت اتاق كار امام براى حاج احمد آقا ساخته شد با توجه به اين كه در دو ضلع آن , ايوان باريكى به ارتفاع حدود 5 / 1 متر از كف حياط بود , نرده اى فلزى را روى لب ايوان نصب كردند . حاج احمد آقا برايم نقل كرد ـ نقل به مضمون ـ كه يك روز امام سر زده به اين طرف آمدند وآنگاه كه ديدند بعد از اتمام اتاق باز هم كار جديدى روى ايوان انجام شده است , با تلخى به اين كار و هزينه جديد اعتراض كردند .
حاج احمد آقا در ادامه گفت : در ذهنم خطور كرد كه آلان جواب قاطعى به امام مى دهم كه به خوبى قانع شوند على فرزند حاج احمد آقا در آن زمان دو سه ساله بود وبسيار مورد علاقه امام ـ خدمت امام عرض كردم : على نوپا است ومدام اينجا مىآيد . اگر از اين ايوان به پائين بيفتد , ضربه مغزى مى شود به همين جهت نرده را درست كرديم امام درنگى كردند وفرمودند : ((انسان قدم به قدم طاغوتى مى شود ! در هر قدم هم براى خود دلائلى پيدا مى كند !)) .
حضرت امام (قدس سره) نارضايتى خود از اين كار با بيان يك قاعده كلى ويك درس مهم ابراز كردند . اين درست است كه حفظ جان , تغذيه , مسكن , لباس , وسيله نقليه و … براى انسان واجب است اما چگونه ؟ وبا چه قيمتى ؟ اگر انسان راه زياده روى وزياده خواهى را در امور مادى در پيش گرفت , در چه نقطه اى متوقف مى شود ؟ مخصوصا براى مسئولان كه از يك سو دسترسى آنها به امكانات بيشتر است واز سوى ديگر رفتار و كردار آنان روى جامعه تإثير صد چندان دارد .
طاغوتها معمولا از قدم اول طاغوتى نبوده اند . با غفلت وگم كردن راه درست در خط طاغوتى شدن قرار مى گيرند وآرام آرام پيش مى روند ودر هر مرحله اى قرار مى گيرند به پشت سر خود وكسانى كه سطح زندگى آنان پائين تر است نگاه نمى كنند تا احساس طاغوتى شدن به آنها دست دهد . بلكه با نگاه به بالا دست خود در امور مادى باز هم خود را مستضعف وساده زيست ! مى پندارند وبا توجيهات وتسويلات گوناگون وتحت عنوان رفع نيازها , وتإمين ضرورتها جلوتر مى روند وبه مراحل بالاتر طاغوتى شدن دست مى يازند !
اما انسانهاى الهى همواره با فقرا همنشينى ومعاشرت مى كنند وزندگى مادى خود را تهيدست تر از خود مى سنجند وبه اين ترتيب از پوسته خود بينى به فضاى نوعدوستى مى رهند ودر برابر فقرا از آنچه دارند خود را شرمگين ودر پيشگاه خداوند خود را شاكر وصابر مى يابند واز سوى ديگر در عرصه امور معنوى , بالاتر از خود را مى جويند و خويشتن را با فراتر از خود مقايسه مى كنند. دچار عجب و خودبينى و ركود نمى شوند و همواره براى صعود وعروج به مراتب بالاتر مى كوشند .
امام اينگونه بود وفرزندان وشاگردان راستينش را اين گونه تربيت كرد . وچنين بود كه مرحوم احمد آقا با همه وجود در خدمت امام وانقلاب ونظام بود وبا آن كه همواره چه قبل يا بعد از انقلاب در سايه امام ومنزلتى كه در نظام داشت . هر نوع امكاناتى براى او قابل دسترسى بود , ليكن هرگز دست به دنيا ومظاهر دنيا نيالود وحتى از انبوه اموالى كه به عنوان هديه ونذر تقديم امام مى شد , همچون امام هيچ ذخيره اى را براى خود نيندوخت وهمچون امام از حداقل امكانات مادى بهره گرفت ودر خانه استيجارى زندگى كرد ودر همان خانه از دنيا رفت . رحمه الله عليه وعلى والده الكريم .

صرفه جوئى امام

حضرت امام در مصرف وهزينه هاى شخصى همواره به حداقل , اكتفإ مى كردند واين يكى از ويژگيهائى بود كه هر كس با ايشان كمترين معاشرتى داشت , خيلى زود آن را در مى يافت با اين حال دقتها وظريف كاريهاى امام در اين زمينه گفتنى وبه يادماندنى است كه به يك نمونه اشاره مى كنم .
حضرت امام در اتاقى كه محل اصلى زندگى ايشان بود سه نوع وسيله روشنائى داشتند : لامپ مهتابى , لامپ 100 وات ولامپ خواب از نوع بسيار كم مصرف كه همراه با ترانزيستورى كوچك به ديوار نصب مى شد , هر گاه مى خواستند مطالعه كنند يا قرآن ودعا بخوانند بر حسب توصيه چشم پزشك لامپ مهتابى ولامپ 100 وات را با هم روشن مى كردند وآنگاه كه مشغول تماشاى تلويزيون يا در حال گفت وشنود بودند لامپ 100 وات را خاموش وفقط به مهتابى بسنده مى كردند ولى جالب تر اين بود كه به هنگام نماز وتعقيبات ونوافل تنها لامپ خواب روشن بود .
اين وضعيت را در تمام دفعاتى كه در زمان نماز مغرب وعشا وبعد از آن خدمت امام مى رسيدم شاهد بودم ودر هنگام روز هم هر گاه متوجه مى شدند كه بى جهت چراغى روشن است اگر در دسترس خودشان بود شخصا به طرف كليد مى رفتند وآن را خاموش مى كردند واگر در دسترس ايشان نبود تذكر مى دادند كه خاموش شود .
اين دقت ومراقبت امام معمولا در مواردى بود كه جنبه شخصى داشت وصرفا به جهت جلوگيرى از اسراف بود, وروشن است كه اگر هزينه اسراف وتبذير از جيب بيت المال واموال عمومى باشد دقت ورعايت بيشترى را مى طلبد . چرا كه گناه آن مضاعف مى شود وآنان كه در ادارات وموسسات متعلق به مردم وبيت المال از آب , برق , تلفن , وسائل گرمايش وسرمايش و … گرفته تا وقت خودشان كه در ساعات ادارى متعلق به غير است , اسراف وتبذير مى كنند , چگونه پاسخ خدا وصاحبان حق را خواهند داد ؟ وچه عذابى انتظار آنان است ؟ خدا مى داند !

قبض رسيد از امام براى امام !

حضرت امام خمينى , تا جايى كه خبر دارم اولين مرجع تقليدى بود كه دستور دادند دريافت وپرداخت وجوه شرعيه , در قالب يك سيستم حسابدارى دقيق انجام گيرد . يك روز حضرت امام حقير را به همراه آقايان صانعى ورسولى احضار واين دستور را ابلاغ فرمودند . با تقسيم كارها دريافت به عهده آقاى رسولى وپرداخت به عهده آقاى صانعى وثبت وضبط حساب دريافت ها وپرداخت ها به عهده حقير گذاشته شد . يك شماره حساب به نام سه نفر در بانك افتتاح كرديم وبر حسب دستور حضرت امام طى يك نامه رسمى كه ذيل آن به تإييد امام رسيده بود بانك اعلام كرديم كه وجوه واريزى به اين حساب ((مربوط است به مرجع معظم تقليد شيعيان رهبر انقلاب وبنيان گذار جمهورى اسلامى حضرت آيه الله العظمى امام آقاى حاج سيد روح الله مصطفوى خمينى (مدظله العالى) واين مطلب نيز در متن گنجانده شد كه ((شخص امام بر تذكر اين نكته تإكيد فرمودند كه دينارى از اين وجوه , مربوط به شخص ايشان نيست وبه ورثه معظم له به ارث نمى رسد وبه همين ترتيب دينارى از وجوه مزبور به شخص , يا به ورثه اينجانبان تعلق ندارد)) .
يكى از ويژگيهاى برجسته امام اين بود كه نسبت به مقررات وضوابط به شدت پايبند بودند ودر اين پايبندى پيشقدم از ديگران بودند , درست بر خلاف مغرضين يا ناآگاهانى كه براى تضعيف امامت وولايت فقيه القإ مى كنند كه ولى فقيه فوق قانون است , ولى فقيه ورهبرى جامعه اسلامى , كسى است كه بيش از همه پيش از ديگران به رعايت ضوابط مقيد وعامل است . امام وهر ولى فقيه ديگر در نظام اسلامى ومشخصا در شرايط حاضر حضرت آيه الله خامنه اى به اين دليل در اين جايگاه قرار مى گيرند كه در صحنه عمل والتزام به معيارهاى شرعى , پيشتاز مى باشند وهمچنين نسبت به قوانين ومقرراتى كه در امتداد معيارها واحكام شرعى وضع مى شود كاملا مقيد وملتزم بوده وهرگز خود را تافته جدا بافته نمى بينند .
حقير در دفتر امام بر اساس معيارى كه ايشان مشخص كرده بودند , هيچ پرداختى را بدون دستور پرداخت وگرفتن امضإ از دريافت كننده انجام نمى دادم . در مواردى اتفاق مى افتاد كه امام تصميم مى گرفتند به خاطر رعايت جنبه هاى اخلاقى , شخصا مبلغى را به برخى افراد بدهند وبا توجه به اين كه وجوه شرعيه تماما در اختيار اينجانب بود وحتى اگر اشخاصى مستقيما وجوهات را به امام مى دادند بلافاصله آن را به ما تحويل مى دادند وهيچگاه وجوه شرعيه را نزد خودشان نگاه نمى داشتند , بنابراين در موارد معدودى كه مى خواستند شخصا مبلغى را پرداخت كنند , از حقير مى خواستند كه آن مبلغ را به ايشان تقديم كنم . بعضى افراد تصور مى كردند وقتى كه قرار است از صدها مليون تومان پولى كه متعلق به امام بود وما صرفا صندوقدار وامانتدار ايشان بوديم , اگر مثلا مبلغ پنجاه هزار تومان از آن پول كلان را قرار بود به معظم له مسترد كنيم ديگر نيازى به دستور پرداخت وگرفتن امضإ وجود ندارد واصولا چنين كارى ناپسند وتوهين به امام است . اما از نظر ما روش امام اين گونه نبود وعملا اين طور بود كه حقير براى هر يك از ارقام مورد بحث كه معمولا كمتر از يكصدهزار تومان بود , مثل تمام موارد ديگر وساير افراد غريبه , همان فرم هميشگى را مى نوشتم با اين تفاوت كه در ساير موارد نام صادر كننده حواله ونام تحويل گيرنده حواله ونام متفاوت بود ولى در اين چند مورد استثنائى در مقابل صادر كننده وتحويل گيرنده فقط يك نام بود وآن هم امام ! در اولين بار خدمت امام عرض كردم اگر اجازه فرماييد در اين فرم , مثل پرداخت به افراد ديگر اعلام وصول شود كه با گشاده روئى استقبال كردند واز آن به بعد ديگر نياز به گفتن نبود . وجه را همراه با فرم خدمت امام تقديم مى كردم وايشان همزمان مهرشان را از جيب در مىآوردند ورسيد وجه مهر مى شد .
شيوه برخورد امام در اين مورد ما را تشجيع كرده بود كه در برابر هركس ديگرى همين روش را بدون اغماض اعمال كنم لذا يك بار كه مرحوم حاج احمد آقا از آيفون به حقير گفت : حضرت امام دستور داده اند مبلغ يكصد هزار از شما بگيرم وشخصا براى كسى ببرم , حاج عيسى را فرستادم تا تحويل بگيرد وبه من برساند . به ايشان گفتم لطفا رسيد آن را امضإ كنيد تا بفرستم . حاج عيسى نزد من آمد ولى به او گفتم برو رسيد را بگير بياور من هم پول را آماده مى كنم . حاجى عيسى رفت وبرگشت وگفت : حاج احمد آقا فرمودند بعدا رسيد را مى دهم دوباره او را برگرداندم وگفتم به ايشان بگوييد اول رسيد را بدهيد چون ممكن است بعدا در كارها گم شود وفراموش كنيم ! اين بار حاج احمد آقا با عصبانيت رسيد را امضإ كرده بود وفرستاد وبنده هم پول را تحويل دادم . اين ماجرا در دفتر پيچيد وبرخى از دوستان به شدت من را سرزنش كردند ويكى از افراد گفته بود كه رحيميان موقعيت خود را در دفتر خراب كرد , واى به حال او ! جواب دادم براى بنده , امام وامانتدارى براى امام ارزش دارد نه بودن يا نبودن در دفتر حقير كيسه اى براى كار كردن در دفتر براى خود ندوخته ام كه از پاره شدن آن خائف باشم وعشقم را به امام هم هيچ عاملى نمى تواند از دلم خارج كند . در حالى كه برخى منتظر برخورد سلبى حاج احمد آقا با حقير بودند عكس آن رقم خورد وآن دوستان ناآگاه از درايت وعلو طبع حاج احمد آقا به اشتباه خود پى بردند چند روزى از آن قضيه نگذشته بود كه مرحوم حاج احمد آقا به حقير اطلاع داد كه امام موافقت كرده اند كه يك حساب ارزى براى وجوهات شرعيه به نام معظم له افتتاح شود شما با اقاى كفاش زاده برويد حساب را افتتاح كنيد وحق امضاى ثابت هم براى شما باشد ! كه اين كار انجام پذيرفت ومعلوم شد هر چند حاج احمد آقا در قضيه سابق الذكر به خاطر عجله خود در انجام دستور امام وسخت گيرى بنده , عصبانى شده بود , اما او فرزند امام بود با آن روح بلند , دلسوز امام بود با همه وجود وبه دليل همان سخت گيرى وانعطاف ناپذيرى در حساب وحفظ امانت بود كه به جاى كنار گذاردن حقير از حسابهاى ريالى , حساب ارزى را هم كه تازه افتتاح مى شد بر حسب نظر امام به عهده حقير گذاشت !

پاسدارى از مرزها !

حضرت امام در نجف اشرف معمولا براى شهادت ائمه در منزل روضه وذكر مصيبت داشتند كه توسط آقاى كشميرى انجام مى شد اما براى شهادت حضرت زهرا(س) سه روز آن هم دوبار . در فاطميه اول ودوم در ولادت معصومين : نيز جلوس داشتند وگاهى هم مداحان اهل بيت , شعر مى خواندند ظاهرا در 20 جمادى الثانيه 1388 قمرى كه سالروز ولادت حضرت زهرا(س) بود. طبق معمول حضرت امام در حياط منزلشان كه حدود چهل متر مربع مساحت داشت وآكنده از جمعيت بود جلوس كرده بودند . در آن روز يكى از مداحان ايرانى كه بسيار خوش صدا بود تازه به عراق آمده بود اجازه گرفت وشروع كرد به خواندن قصيده اى درباره حضرت زهرا(س) تا رسيد به يك بيت كه براى بالا بردن مقام حضرت زهرا(س) تحقير برخى از انبيإ عظام از آن استشمام مى شد , در حالى كه جمعيت سراپا گوش بودند حضرت امام قبل از آن كه جمله تمام شود ناگهان با لحنى تند فرياد زدند : آقا اين چه حرفهائى است مى خوانيد آقا اين مطالب را نخوان (نقل به مضمون) وبه اين ترتيب عليرغم علاقه وارادت فوق العاده اى كه به حضرت زهرا(س) داشتند ودر ذكر مصائب ايشان حتى يك لحظه از گريه وريختن اشك نمى توانستند خوددارى كنند ولى براى يك لحظه هم نتوانستند شكستن مرزهاى الهى را با كوچك شمردن انبيإ به خاطر حضرت زهرا(س) تحمل كنند وبدون رودر بايستى با اين كه ميزبان جلسه بودند ومداح مهمان بود بى درنگ ودر ميان جمع ودر وسط جمله با قاطعيت او را نهى كردند !

هر كارى سر جاى خود

مرحوم آقاى فرقانى كه در طول اقامت امام در نجف از خدمتگزاران مخلص امام بود , برايم نقل كرد كه شب قبل از شهادت آيه الله حاج آقا مصطفى خمينى , امام به من فرمودند فردا ساعت 9 صبح يادآورى كن كه شما را نزد كسى بفرستم هيچگاه امكان نداشت دستور امام را فراموش كنم ولى هنگامى كه فردا صبح به طرف منزل امام مىآمدم مشاهده كردم سركوچه امام در شارع الرسول(ص) ازدحام است متعجب شدم نزديكتر شدم احساس كردم مردم ناراحت وگريانند از اين كه تراكم جمعيت به طرف خانه امام بود , مضطرب شدم شتابان خود را به جمعيت رساندم واز اين كه فهميدم اماما به سلامت هستند آرامش يافتم اما خبر مصيبت بزرگ وجانكاه شهادت حاج آقا مصطفى دلم را از جا كند . سراسيمه وارد خانه امام شدم . مراجع , علمإ وطلاب ومردم در محضر امام مشغول گريه بودند , اما امام مانند كوهى استوار بدون آن كه گريه كنند نشسته بودند وبه تسليت واردين پاسخ مى گفتند , براى همه , لحظات سنگين وغير قابل تحملى بود . من هوش وحواس از سرم پريده بود . نمى دانستم چه بگويم وچكار كنم ! نزديك امام ايستاده بودم , ناگهان امام با اشاره مرا فراخواندند در حالى كه در فشار روحى شديدى بودم به طرف امام رفتم . امام فرمودند : ديشب به شما گفتم ساعت 9 آن مطلب را به من يادآورى كن ! ولى من هر چه به مغزم فشار آوردم گوئى اصلا شب گذشته را به ياد نمىآوردم تا چه رسد جمله امام را با لكنت زبان عرض كردم آقا ببخشيد … حضرت امام فرمودند فلان مبلغ را براى آقاى … ـ پيرمردى فراموش شده , بيمار , زمين گير وفقير ـ ببر وبه ايشان تقديم كن وسلام وعذر تقصير مرا به او برسان !
بعد از يادآورى امام , تازه مطلب ديشب با دشوارى به ذهنم آمد اما از اين كه امام در اين شرايط سخت وساعات اوليه شهادت حاج آقا مصطفى ودر ميان ازدحام جمعيت , آنچه را در شب قبل تصميم گرفته بودند انجام شود به جاى اين كه من يادآورى كنم , ايشان به ياد من آوردند . متحير وشگفت زده شدم ! پول را برداشتم وبه در خانه آن پيرمرد بردم . در را زدم از پشت در خود را معرفى كردم كه از طرف امام آمده ام اما صاحب خانه باور نمى كرد . در را باز كرد مإموريت خود را انجام دادم اما پيرمرد از شدت گريه وتإثر نزديك بود قالب تهى كند . به خاطر اصل موضوع وتوجه وعنايت امام به شخصى كه از ياد همه رفته است وبه خاطر شهادت حاج آقا مصطفى ومصيبت وارده بر امام وبالاتر از همه اين كه امام در چنين شرايطى ياد او وارسال كمك براى او را فراموش نكرده است .

 

/

اذان، عطر جانبخش گلشن محمدى ص

 

اذان; عطر جان بخش گلشن محمدى

گردآورنده: اسماعيل نساجى زواره

هر دولتى در هر عصر و زمانى براى برانگيختن عواطف و احساسات ملت خود و دعوت آنها به وظايف فردى و اجتماعى از شعارهايى استفاده مى كند.
مسيحيان در گذشته و امروز با نواختن صداى ناموزون ((ناقوس)) پيروان خود را به كليسا دعوت مى كنند, ولى در اسلام براى اين دعوت از شعار ((اذان)) استفاده مى شود كه به مراتب رساتر و موثرتر است.
جذابيت اين شعار اسلامى به قدرى است كه به قول نويسنده ((تفسير المنار)): بعضى از مسيحيان متعصب, هنگامى كه اذان اسلامى را مى شنوند, به عمق و عظمت تإثير آن در روحيه شنوندگان اعتراف مى كنند.(1)
اذان يك دعوت زنده است كه نداى آن از سراسر جهان آفرينش به گوش مى رسد. انسان از لحظه اى كه صداى اذان به گوشش مى رسد گويى نماز را آغاز مى كند. اين ندا زمين و آسمان را به هم پيوند داده و تواضع مخلوق را با عظمت خالق درهم مىآميزد.
چه شعارى از اين رساتر كه با نام خداى بزرگ آغاز مى شود و با گواهى به وحدانيت خدا و رسالت پيامبر, اوج مى گيرد و با دعوت به رستگارى و عمل نيك فرود مىآيد. با كلمه ((الله)) شروع مى شود و با آن پايان مى پذيرد.
صداى اذان همانند نداى آزادى و نسيم حيات بخش استقلال و عظمت, گوش هاى مسلمانان راستين را نوازش مى دهد و بر جان بدخواهان اضطراب مى افكند. يكى از رمزهاى بقاى اسلام است; چنان كه ((گلادستون)) ـ يكى از رجال معروف انگلستان ـ در برابر جمعى از مسيحيان اظهار داشت: ((تا زمانى كه نام محمد(صلى الله عليه و آله و سلم) در مإذنه ها بلند است و كعبه پابرجاست و قرآن رهنما و پيشواى مسلمانان است, امكان ندارد كه پايه هاى سياست ما در سرزمين هاى اسلامى استوار و برقرار گردد.))(2)

تشريع اذان

پس از هجرت رسول اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) به مدينه, مهاجر وانصار, كم كم در اطراف پيامبر اجتماع كرده و حكومت اسلامى را برپا نمودند; مسجد ساختند و نماز جماعت برپا نمودند. روز به روز بر عظمت و شكوه دين اسلام افزوده شد. بنابراين نيازمند وسيله اى شدند تا مردم را هنگام نماز آگاه سازند. لذا پيشنهادهاى مختلفى به پيامبر داده شد, اما پيامبر هيچ كدام را نپذيرفت, زيرا بعضى از پيشنهادها رسم يهوديان بود. به همين خاطر در اولين سال هجرت, اذان به فرمان خداوند توسط جبرئيل بر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل گرديد. (3)
از امام صادق(عليه السلام)روايت شده: هنگامى كه جبرئيل اذان را بر پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) نازل كرد, سر مبارك آن حضرت در دامان على(عليه السلام) بود. پس جبرئيل جملات اذان و اقامه را بيان كرد, وقتى حضرت بيدارشد, فرمود: اى على! آيا شنيدى؟ گفت: آرى! فرمود: آن را از بر كردى؟ گفت: آرى! فرمود: بلال را صدا كن. على(عليه السلام) نيز بلال را صدا زد. وقتى آمد: پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) اذان را به او تعليم داد(4) و دستور داد در اوقات نماز ـ با صداى بلند و رسايى كه داشت ـ اذان بگويد و او اولين كسى است كه در تاريخ اسلام به مقام موذن مفتخر گرديد. حال اگر ملت هاى ديگر با نواختن ناقوس ها و يا وسايل ديگر, مردم را به معابد دعوت مى كنند در آيين اسلام, اذان موذن رمز اجتماع مسلمين براى پرستش خدا در مساجد است.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) نه تنها الفاظ اذان را به بلال تعليم داد, بلكه اوقات آن را هم به وى ياد داد و به مردم گفت: بلال يك مرد وقت شناس است, هر موقع اذان بگويد, نماز بخوانيد.(5) لذا هرگاه آهنگ ملكوتى اذان به موقع از سينه پرسوز بلال به گوش مى رسيد, همچون روحى بود كه در كالبد مرده مردم دميده مى شد و آن ها را زنده مى كرد.(6)
اگرچه در آن روزگار, كسانى بودند كه صوتى دل نشين تر و لهجه اى فصيح تر از بلال داشتند, اما پاك دلى, ايمان و خلوص بلال او را تا آن منزلت رفيع بالا برد. از آن پس بلال همواره همراه پيامبر بود و اذان مى گفت.

جايگاه اذان در تبليغات

اذان يكى از ابزارهاى تبليغ است كه در دعوت به اسلام سهم مهمى دارد. اذان مشتمل است بر مسائلى مانند: تكبير, توحيد, شهادت به يگانگى و عظمت خداوند, گواهى به رسالت پيامبر, توصيه به نماز و رستگارى و بهترين اعمال و بالاخره با ((لا اله الا الله)) تمام مى شود.
نكته قابل توجه در اذان, تكرار جملات است و اين تكرار خود يكى از عوامل موثر در جلب توجه مخاطبين به اهميت موضوع است.
همان گونه كه مبلغين نيز معتقدند, تكرار يك پيام از جمله عواملى است كه در اقناع, تصديق و ترغيب مخاطب تإثير فراوان دارد.
اذان هميشه به عنوان جزيى از عبادت و شعار جاودانه اسلام و گل بانگ توحيد مطرح بوده وخواهد بود كه داراى دو ويژگى است:
الف ـ سركوبى دائم كافران و منافقان.
ب ـ دعوت انسان هاى مسلمان به حق و رستگارى و كلاس پاك سازى و به سازى است.(7)
پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) در اين باره مى فرمايد: ((ان الشيطان اذا سمع الندإ هرب;(8) هرگاه شيطان صداى اذان را مى شنود, فرار مى كند.))
و ((ان إهل السمإ لايسمعون من اهل الارض شيئا الا الاذان;(9) همانا اهل آسمان از اهل زمين چيزى جز اذان نمى شنوند.))
طبق اين دو روايت بايد اذان به گونه اى در صحنه باشد كه از يك سو موجب طرد شيطان و نابودى مظاهر شيطانى گردد و از سوى ديگر انسان را در ملكوت اعلى سير دهد و روحيه عرفانى و معنوى او را آن چنان به معراج ببرد كه گويى آسمان ها نداى او را مى شنوند و از آن ندا لذت برده و به شور و شوق مى افتند.

احكام فقهى اذان

همه مذاهب اسلامى, اذان گفتن را ((مستحب موكد)) مى دانند, به جز حنبلى ها كه مى گويند: ((واجب كفايى)) است.(10) اذان بر دو قسم است: اذان اعلام و اذان نماز (اقامه) كه اذان اعلام بايستى اول وقت گفته شود و اذان نماز, متصل به آن ادا شود; هرچند آخر وقت باشد.
اذان در نمازهاى واجب يوميه مستحب است, اما در عصر عرفه و جمعه و عشاى مزدلفه ساقط مى باشد.
برخى گفته اند: علت سقوط اذان در اين سه مورد آن است كه جمع بين دو نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا مستحب است. لذا با توجه به اين كه اصل اذان براى اعلام است, در صورتى كه همگان آماده نماز دوم هستند, ديگر نيازى به اذان نيست. البته اذان براى هر نماز دوم كه با نماز اول جمع شود هم ساقط است.(11)
مستحب است كه بعد از تولد كودك يا پيش از نام گذارى او در گوش راستش ((اذان)) و در گوش چپش ((اقامه)) گفته شود, تا به روح بلند او مطالب دل نشين القا شده و در نفس او بذر حقايق پاشيده شود و در دوران كودكى و نوجوانى با همان بذرها بزرگ شده و با پاكيزگى كامل, انسانى مهذب به بار آيد.
پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) به حضرت على(عليه السلام) فرمود: ((يا على اذا ولد لك غلام إو جاريه فاذن فى إذنه اليمنى و اقم فى اليسرى فانه لايضره الشيطان إبدا;(12) على جان هر وقت صاحب پسر يا دخترى شدى در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه بخوان كه هرگز شيطان به او زيان نخواهد رساند.))
همچنين مسئله ((صداى زن در اذان)) در برخى از مباحث فقهى مورد توجه قرار گرفته و گفته اند: آيا گفتن اذان و اقامه براى زن نيز مستحب است؟ و آيا زن مى تواند با صداى بلند اذان و اقامه بگويد و مردان نامحرم صداى او را بشنوند, يا فقط مى تواند در جمع زنان اذان و اقامه بگويد؟
برخى از فقها گوش دادن به صداى زن نامحرم را حرام دانسته(13) و شرط استحباب اذان و اقامه را مرد بودن دانسته اند,(14) مگر اين كه براى زنان اذان و اقامه بگويد.
برخى نيز گفتن اذان و اقامه را براى زن جايز دانسته اند. البته برخى با اعتقاد به اين كه ((اذان, اقامه, نماز جمعه و جماعت بر زن واجب نيست)) استحباب اذان و اقامه را نفى كرده اند, كه معلوم نيست بتواند علت نفى ((حرمت صداى زن)) باشد. (15)
عمرو بن ابى نصر گويد: به امام صادق(عليه السلام) عرض كردم: آيا موذن مى تواند بدون وضو اذان بگويد؟ فرمود: آرى, ولى اقامه را با وضو بگويد. عرض كردم: نشسته مى تواند اذان بگويد؟ فرمود: آرى, ولى اقامه را ايستاده بگويد.(16)

تصرف خليفه در اذان

اذان داراى هيجده جمله است كه بدون كم و زياد توسط جبرئيل نازل شد كه در عصر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم), ابوبكر و آغاز خلافت عمر به همين شكل گفته مى شد, ولى اهل تسنن (شافعى, حنبلى, حنفى و مالكى) اذان را پانزده جمله مى دانند, يعنى جمله ((حى على خير العمل)) جزء اذان نيست. جمله ((لا اله الا الله)) نيز يك بار گفته مى شود.(17)
طبق روايات شيعه عبارت: ((حى على خير العمل)) در عصر رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) جزء اذان بود, ولى عمر آن را برداشت و به جاى آن ((الصلوه خير من النوم)) ابداع كرد. شخصى از عمر پرسيد: به چه دليل؟ عمر گفت: ((اذا سمع عوام الناس ان الصلوه خير العمل تهاونوا بالجهاد و تخلفوا عنه;(18) هرگاه عوام مردم بشنوند كه نماز بهترين عمل است, در مورد جهاد سستى مى كنند و در نتيجه از رفتن به ميدان جهاد سرپيچى مى نمايند.))
لذا مسلمانانى كه بعد از عمر آمدند ـ به غير از خاندان پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) و پيروان ايشان ـ از عمر پيروى نموده و ((حى على خير العمل)) را از اذان و اقامه حذف كردند! در صورتى كه اين جمله در طول تاريخ شعار اهل بيت(عليهم السلام) و پيروان آنها بوده و جزء بديهيات مذهب شيعه به شمار مى رفته تا جايى كه شهيد فخ در زمان هادى, خليفه عباسى قيام كرد و دستور داد كه موذن در اذان خود ((حى على خير العمل)) بگويد.
ابن ابى عمير از امام كاظم(عليه السلام) پرسيد: چرا جمله ((حى على خيرالعمل)) در اذان ترك شد؟ امام كاظم(عليه السلام) در پاسخ فرمود: علت ظاهرى آن را مى خواهى يا علت باطنى را؟
عرض كرد: هر دو را.
امام كاظم(عليه السلام) فرمود: ((علت ظاهرى آن اين بود كه مبادا مردم با تكيه به نماز, جهاد را رها كنند اما علت باطنى آن اين بود كه عبارت ((خيرالعمل)) ولايت امامان(عليهم السلام) بر حق است))(19) لذا كسى كه دستور داد تا جمله ((حى على خير العمل)) در اذان حذف شود, (عمر) به اين منظور بود كه مردم به سوى ولايت امام حق توجه نكرده و احساساتشان به نفع ولايت تحريك نشود.

آثار و فوايد اذان

اذان عبادتى است كه داراى ابعاد مختلفى بوده و هر يك از جملات آن داراى آثار و فوايد تربيتى, اجتماعى, سياسى و فرهنگى اى است كه مهم ترين آنها بدين شرح است:
1. وقت نماز را براى بندگان تعيين مى كند.
2. مفاهيم عالى اعتقادى را تعليم مى دهد.
3. مردم را به عبادت تشويق مى كند.
4. سبب بيدارى غافلان است.
5. مردم را به وحدت و يكپارچگى دعوت مى كند.
6. مسلمانان را به وقت شناسى و نظم در كارها دعوت مى كند.
7. دافع شيطان است; چنان كه امام صادق(عليه السلام) فرمود: هرگاه در تنهايى وحشت زده شديد و پنداشتيد كه شياطين از جن مى خواهند سر راه شما را بگيرند, اذان بگوييد.(20)
8. زمينه را براى تربيت معنوى كودكان آماده مى كند.
9. اذان موجب غم زدايى است.
10. اگر اذان از روى ايمان و اخلاص گفته شود, خداوند گناهان گوينده آن را مى بخشد: ((من اذن فى سبيل الله صلوه واحده ايمانا و احتسابا تقربا الى الله. غفر الله له سلف من ذنوبه;(21) كسى كه براى خدا, اذان يك نماز را از روى ايمان و اخلاص بگويد, خداوند گناهان گذشته او را مى بخشد.))
11. روزى را زياد مى كند. سليمان بن عقيل گفت: به حضرت موسى بن جعفر(عليه السلام) عرض كردم: چرا انسان بايد همراه با موذن اذان بگويد؟ فرمود: اين كار موجب افزايش روزى مى شود.(22)
12. گواهى به ولايت و امامت حضرت على(عليه السلام) مى دهد. از آن جا كه بنى اميه و بنى مروان, گستاخى را به جايى رساندند كه (العياذ بالله) لعن و سب حضرت على(عليه السلام) را جزء اذان و اقامه قرار دادند, و با صداى بلند اعلام مى نمودند و منكر اسلام و ايمان حضرت على (عليه السلام) شدند در حالى كه آن حضرت نخستين كسى بود كه اسلام را پذيرفت.
بنابراين شهادت به ولايت حضرت على(عليه السلام) در اذان, انسان را در مسير ((صراط مستقيم)) ثابت قدم نگاه مى دارد.

پى نوشت ها:
1. تفسير نمونه, ج4, ص437.
2. داعى السمإ, عباس محمود عقاد, ص437 و 438.
3. سيره ابن هشام, ج1, ص154.
4. وسايل الشيعه, حر عاملى, ج4, ص612.
5. مجله مكتب اسلام, سال 9, شماره5, ص20.
6. بحارالانوار, ج22, ص245.
7. اهميت اذان و اقامه, ترجمه محمد محمدى اشتهاردى, ص25.
8. كنز العمال, متقى هندى, حديث 20951.
9. ميزان الحكمه, رى شهرى, ج1, ص82.
10. دايره المعارف جامع اسلامى, حسينى دشتى, ج2, ص62.
11. همان, ص65 و 66.
12. تحف العقول, ابن شعبه حرانى, ص14.
13. جواهر الكلام, شيخ حسن نجفى, ج29, ص97.
14. مجله پيام زن, سال 9, شماره 10, دى ماه 1379, ص27 به نقل از شرايع الاسلام محقق حلى.
15. همان, ص25.
16. دايره المعارف جامع اسلامى, ج2, ص66.
17. الفقه على المذاهب الخمسه, محمد جواد مغنيه, ص119.
18. بحارالانوار, ج84, ص156.
19. اهميت اذان و اقامه, ص37.
20. من لايحضره الفقيه, شيخ صدوق, ج1, ص195.
21. بحارالانوار, ج84, ص157.
22. همان, ص177.
/

مفاتيح ترنم

 

مفاتيح ترنم

ره عشق

در معركه جدال مردانه برو
ستوار بنه گام و صميمانه برو
اين ره, ره عشقست بسان مجنون
شوريده سر و عاشق ديوانه برو

اى پير

اى پير كه فرمان بجوانى دادى
بر امت در خواب تكانى دادى
گر خوانمت عيسى دم دوران نه عجب
بر خلق جهان مرده جانى دادى

(مهدى حديثى قمى)

فلسطين

مرغ دل اندر فراقت روز و شب نالان فلسطين
شد عجين با آرمانت فكر و روح و جان فلسطين
طاير روحم هماره ساحت قدست كشد پر
تا شود در مرز و بومت با تو هم پيمان فلسطين
در سرم سوداى عشقت, نام تو ورد زبانم
ياد تو بخشد به قلبم عزم و اطمينان فلسطين
اعتلا و شوكت تو زندگى بخشد به روحم
پهنه گيتى مرا خود بى تو شد زندان فلسطين
اسوه اى در پايدارى, عزم و ايثار و شهامت
كرده اى دشمن ز كارت مات وسرگردان فلسطين
گوى سبقت را ربودى از سلحشوران زميدان
متكى بر خود چو كردى بر عدو طغيان فلسطين
عزت و فخر و شرف را كرده از آن تو ايزد
آمده بيت المقدس چون ترا مهمان فلسطين
امت اسلام اينك, با دو استعمار گيتى
در ستيز و رزم دائم, چون تو با عدوان فلسطين
مژده ات بادا كه اينك با پيام نغز رهبر
روز قدس اندر جهان شد بهر تو عنوان فلسطين

(سيد اسماعيل عمادى صائرى)

روزه چيست؟ و روزه دار كيست؟

الا كه مژده رحمت دهد هلال صيام
هلا كه ماه عبادت رسيد و وقت قيام
رسيد آن مه اعظم كه ليله القدرش
به از هزار مه و خوشتر از هزاران عام
بهار زندگى آغاز شد كه از هر سوى
رسد روايح گلزار معرفت به مشام
در اين مه است كه شد نازل از مقام جلال
كتاب حق كه به حق آمده است خير كلام
در اين مه است كه درهاى هزل بر بندند
گشوده مى شود ابواب فضل اين ايام
به شهر نعمت و غفران ز فيض شهر الله
شدند يكسره دعوت همى خواص و عوام
به يمن دولت ماه مبارك رمضان
به خلق آمده از خالق اين چنين پيغام
(چنان كه بر امم پيش روزه بنوشتيم
نوشته آمده بر امت رسول انام
جزاى روزه منم خود كه روزه بهر من است
زهى شرافت صائم, زهى علو مقام
ولى چه روزه؟ كه (الصوم لى) خدا فرمود
كدام روزه؟ كه (اجزى به) است در فرجام
بلى دو روى بود روزه را كه مى بايد
شود به هر دو توجه كه روزه يابد نام
نخست ظاهر و آن صورتى كه بنمايد
امور چند به افراد روزه دار حرام
كه اجتناب از آنها اگر نشد يابد
براى مفطر كفاره گنه الزام
دوم حقيقت صوم است و روح و باطن آن
كه مدعى به امر است و حاصل احكام
حقيقت است كه جان مى دهد بهر موضوع
حقيقت است كه آغاز را دهد انجام
حقيقت است كه گويد به روزه دار بپوش
زهرچه غير خدا هست ديده اكرام
حقيقت است كه گويد مرو بسوى هوس
كه روزه دار نه اى هستى ار چنين خودكام
بروزه دار حقيقى كجا اجازه دهند
كه خودسرانه بهر سو دود گسسته لجام
حقيقته اگرت ميل روزه دارى هست
موظفى كه كنى مستمند را اطعام
حقيقتى كه كند روزه تو را مقبول
تفقد است زحال ارامل و ايتام
به چشم وگوش و دل و دست و پا بشو صائم
وگرنه اين هوس روزه است و فكرى خام
زروى معنى و واقع چو روزه دار شوى
زبان مطيع و مسخر شود تو را در كام
كجا است روزه؟ گر افطار مى كنى به حرام
سحر زخون كسان كرده اى تهيه طعام
شكم چو گاو نشايد زهر علف پر كرد
همين بود شرف و فرق آدم از انعام
به صائمين حقيقى بگو كه ناچاريد
براى درك فضيلت زدين رعايت تام

كمال روزه در اين ها كه گفته شد باشد
شروط روزه كامل چنين شده اعلام
چنين چو صورت و معناى روزه شد حاصل
همان بود كه دهد جان خسته را آرام
همان بود كه شفاى صدور و ارواح است
همان بود كه همى خواسته زما اسلام
مفاد گفته (صوموا تصحوا) بزدايد
زخلق اين همه آلام و محنت و اسقام
چو شرط روزه تحقق نيافت نتوان زد
بسوى مقصد غايى بپاى چوبين گام
زخواب غفلت اگر اين زمان شوى (بيدار)
سعادت دو جهان را برى بماه صيام

(احمد شريعتى ((بيدار)))
/

ويژگى هاى بى ثباتى حكومت ها از ديدگاه نهج البلاغه 1

 

ويژگى هاى بى ثباتى حكومت ها از ديدگاه نهج البلاغه
قسمت اول

سيد محمد باقر ركنى

حدود بيست درصد خطبه هاى نهج البلاغه به بررسى جوامع و حكومت ها و دلايل پيشرفت يا عقب ماندگى آنها پرداخته است. از آن جايى كه اين ويژگى ها عوامل نابودى و سقوط يك جامعه را تبيين مى كنند, بديهى است كه عوامل مخالف آن, سبب عزت, سربلندى و كرامت آن به حساب مىآيند.

به هر حال به شرح مختصر اين ويژگى ها از منظر نهج البلاغه مى پردازيم:

الف ـ نداشتن اتحاد و همدلى

شايد مهم ترين و موثرترين مشخصه يك جامعه رو به زوال مسئله عدم يكپارچگى و اتحاد در فكر و عمل در آن جامعه باشد. البته ممكن است وحدت و هماهنگى عده محدودى سبب انجام كارهاى بزرگ و مفيدى هم بشود.
((زمانى كه همه خواسته ها يكى بود, قلب ها يكسان و مددكار يكديگر و اراده ها واحد بود, جامعه نيز لباس كرامت بر تن داشت))(1) اما اگر جامعه اى تمايلى به پوشيدن لباس عزت و كرامت نداشته باشد مى بايست خود را براى شرايط دشوار و تلخ ناهمگونى و تفرقه افكنى ـ كه مقدمه اى براى اضمحلال عمومى است ـ آماده نمايد. از نمونه هاى عينى اين مطلب, وضعيت اسفبار كشور افغانستان است. عدم يكپارچگى و هم فكرى در رفتار اجتماعى, داراى اثرات گسترده و متفاوتى است كه نتيجه اى جز از هم پاشيدگى اجتماعى نخواهد داشت. امام على (عليه السلام) صريحا خطاب به مردم مى فرمايد:
((ايها الناس المجتمعه ابدانهم, المختلفه اهواوهم; اى مردم بدن هايتان در كنار هم اما افكار و خواسته هاى شما پراكنده است.))(2) در جايى ديگر مى فرمايد: ((و انى والله لاظن إن هولإ القوم سيدالون منكم باجتماعهم على باطلهم و تفرقكم عن حقكم; سوگند به خدا مى دانستم كه مردم شام به زودى بر شما غلبه خواهند كرد, زيرا آنها در يارى كردن باطل خود, وحدت دارند و شما در دفاع از حق متفرقيد. ))(3)
با توجه به كلام روشن امام (عليه السلام) مشخص مى گردد كه انسجام و اتحاد ـ حتى در امور خلاف حق ـ ارزش بيشترى نسبت به تشتت آرا در پيروى از حق خواهد داشت.

ب ـ عدم تبعيت از رهبر (امام)

ويژگى ديگرى كه باعث انحطاط جوامع شده ـ كه به نوعى محصول نداشتن اتحاد و همدلى است ـ نافرمانى از دستورات رهبر و پيشواى يك جامعه است; خصوصا اگر رهبر برگزيده خداوند بوده ـ و به لحاظ داشتن عصمت ـ برترى خاصى بر ساير مردمان داشته باشد.
مسلم است كه عدم بهره گيرى مطلوب و ناسپاسى از وجود رهبر فرزانه در هر جامعه بشرى لطمه هاى جبران ناپذيرى نصيب آن خواهد كرد. امام على(عليه السلام) در اين مورد مى فرمايد: ((آگاه باشيد: پس از من مردى با گلوى گشاده و شكمى بزرگ بر شما مسلط خواهد شد كه هرچه بيابد مى خورد… او را بكشيد! ولى هرگز نمى توانيد او را بكشيد.))(4)
دو مطلب از كلام امام(عليه السلام) استفاده مى شود: اول اين كه قدرنشناسى از حاكم مصلح جامعه سبب تسلط و حكم رانى فاسقان و بدكاران مى شود. ديگر اين كه جامعه به سستى و بى كفايتى سوق پيدا مى كند.
معلوم است كه وقتى جامعه اى لياقت داشتن نعمت بزرگى, چون امامت حضرت على(عليه السلام) را نداشته باشند, گرفتار شخصى چون معاويه مى شوند. البته اين موضوع, قانون الهى است ((ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم;(5) به درستى كه خداوند سرنوشت هيچ قومى را تغيير نمى دهد مگر اين كه آن قوم خود تغيير دهند.))
امام على(عليه السلام) از نافرمانى و سرپيچى مردم روزگار خود بارها لب به شكوه ـ و حتى نفرين گشوده است كه آثار برخى نفرين هاى او در همان زمان و برخى ديگر ـ اگر با تدبر و تحقيق در احوال مردمان كوفه و بصره امروزى مطالعه شود ـ در آينده آشكار مى باشد. امام(عليه السلام) در خصوص علل نكوهش و شكست كوفيان مى فرمايد: ((و لقد اصبحت الامم تخاف ظلم رعاتها و اصبحت اخاف رعيتى; هر آينه ملت هاى جهان صبح مى كنند در حالى كه از ستم زمامدارانشان در ترس و وحشت اند, من صبح مى كنم در حالى كه از ستم گرى پيروان خود وحشت دارم.))(6) در جاى ديگرى مى فرمايد: ((اصبحت والله لا إصدق قولكم و لا اطمع فى نصركم و لا اوعدوا العدو بكم; به خدا سوگند صبح كردم در حالى كه گفتار شما را باور ندارم و به يارى شما اميدوار نيستم و دشمنان را به وسيله شما تهديد نمى كنم.))(7)
به راحتى قابل تصور است كه با چنين شكنندگى و گسستگى ارتباط مردم با رهبر, سرنوشت چنين حكومت هايى به كجا مى انجامد.
با سيرى در تاريخ مربوطه فهميده مى شود كه اگر ارتباط منطقى و سالمى بين تمامى عناصر تشكيل دهنده يك حكومت يا جامعه برقرار نبوده و جامعه فاقد انسجام و هماهنگى لازم باشد, آن جامعه مسير انحطاط و زوال را طى مى كند; اگرچه شخصيتى مانند اميرالمومنين(عليه السلام) هم حاكم آن باشد.
در جاى ديگرى به از بين رفتن وحدت اجتماعى مردم اشاره كرده و مى فرمايد: ((بعد الموالاه احزابا, ما تتعلقون من الاسلام الا باسمه, و لاتعرفون من الايمان الا رسمه; پس از وحدت و برادرى به احزاب گوناگون تبديل گشته ايد, از اسلام, نام آن و از ايمان جز نشانى نمى شناسيد.))(8)
با اندكى تدبر مصداق عملى كلام امام(عليه السلام) را در همين جامعه فعلى خودمان شاهد بوده و هستيم. وقوع انقلاب اسلامى ايران با رهبرى امام خمينى(ره) نشانه ارتباط صميمى و تبعيت عمومى مردم از رهبر است كه نتيجه اى جز پيروزى و عزت جامعه ندارد. امام خمينى(ره)هم وحدت كلمه را رمز پيروزى انقلاب اسلامى ايران مى دانست. مقايسه آن شور و حال و يكپارچگى مردم, با وضعيت كنونى جامعه ـ كه در حال سازندگى اصلاحات مى باشد ـ براى افراد بصير و خردمند نكات عبرت آموزى دارد.

ج ـ عدم عبرت آموزى از گذشتگان

عامل مهم ديگرى كه در ذلت و عزت جوامع موثر است عدم پندگيرى از وضعيت و دگرگونى هاى زندگى گذشتگان مى باشد.
حضرت على(عليه السلام) در خطبه شانزدهم مى فرمايد: ((ان من صرحت له العبر, عما بين يديه من المثلات حجرته التقوى عن تقحم الشبهات; كسى كه عبرت ها براى او آشكار شود و از عذاب آن پند گيرد, تقوا و خويشتن دارى او را از سقوط در شبهات نگه مى دارد.))(9)
امام(عليه السلام) در خطبه هاى 85, 86 و 103 هم به اين مطلب اشاره نموده است; از جمله اين كه مى فرمايد:
((ما اكثر العبر و اقل الاعتبار; عبرت ها چقدر فراوانند و عبرت پذيران چه اندك))(10)
در جاى ديگر ـ پس از يادآورى عبرت گرفتن از درس هاى روزگار ـ خطاب به مردم مى فرمايد: ((اى مردم! خداوند به شما ظلم نخواهد كرد, اما هرگز شما را از آزمايش ايمن نساخت)).(11)
در ادامه و تكميل آن مى فرمايد: ((خدا هرگز جباران دنيا را درهم نشكسته مگر پس از آن كه مهلت هاى لازم و نعمت هاى فراوان بخشيد, و هرگز استخوان شكسته ملتى را بازسازى نفرمود, مگر پس از آزمايش ها و تحمل مشكلات. اى مردم! در سختى هايى كه با آن روبه رو هستيد, و مشكلاتى كه پشت سر گذاشته ايد درس هاى عبرت فراوان وجود دارد, نه هر كه صاحب قلبى است خردمند است و نه هر دارنده گوشى شنواست, و نه هر دارنده چشمى بيناست.))(12)
در جايى ديگر مى فرمايد: ((و لا نتخوف قارعه حتى تحل بنا; و نه از هيچ حادثه مهمى تا به ما فرود نيايد, مى ترسيم.))(13)

د ـ ترس از جنگ با دشمن

مسلما جماعتى كه توان مقابله و رويارويى با دشمن خود نداشته باشد راهى جز تسليم شدن در برابر خواسته هاى آنها ندارد. امام على(عليه السلام) مى فرمايد: ((كسى كه جهاد را ناخوشايند دانسته و ترك كند خدا لباس ذلت و خوارى بر او مى پوشاند. دچار بلا و مصيبت شده و ذليل مى گردد, دل او در پرده گمراهى مانده و حق از او روى مى گرداند, به جهت ترك جهاد به خوارى محكوم و از عدالت محروم است. ))(14) در جاى ديگر مى فرمايد: ((به خدا سوگند! شما در خانه ها فراوان و زير پرچم هاى ميدان نبرد اندكيد… خدا بر پيشانى شما داغ بگذارد.))(15) در خطبه ديگرى مى فرمايد: ((آيا غيرتى نيست كه شما را براى جنگ با دشمن بسيج كند؟(16) به خدا سوگند هر ملتى كه درون خانه خود مورد هجوم قرار گيرد, ذليل خواهد شد.(17) آيا به جاى عزت و سربلندى, بدبختى و ذلت را انتخاب كرده ايد؟ شما را به جهاد با دشمنانتان دعوت مى كنم. چشمانتان از ترس در كاسه مى گردد, گويا ترس از مرگ, عقل شما را ربوده و چون انسان هاى مست از خود بيگانه شده, حيران و سرگردانيد… به خدا سوگند شما وسيله اى براى افروختن آتش جنگ هستيد. شما را فريب مى دهند اما فريب دادن نمى دانيد, سرزمين شما را پياپى مى گيرند و شما پروا نداريد, چشم دشمن براى حمله شما خواب ندارد ولى شما در خواب غفلت به سر مى بريد, به خدا سوگند! شكست براى كسانى است كه دست از يارى يكديگر مى كشند.))(18)

هـ ـ اعراض از سنت نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم)

پس از رحلت جانكاه پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) و فتنه سقيفه بنى ساعده ـ كه بر خلاف دستورات صريح قرآن و نبى اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) به وقوع پيوست ـ و دشمن تلاش بسيار زيادى جهت به فراموشى سپردن سنت نبوى انجام داد كه تا حد زيادى نيز موفق بوده است .
امام على(عليه السلام) سير حركت جامعه اسلامى را چنين ترسيم مى نمايد: ((ساع سريع نجا و طالب بطىء رجا و مقصر فى النار هوى, اليمين والشمال مضله والطريق الوسطى هى الجاده عليها باقى الكتاب و آثار النبوه و منها منفذ السنه و اليها مصير العاقبه; برخى از مردم به سرعت به سوى حق پيش مى روند كه اهل نجات اند و بعضى به كندى مى روند و اميدوارند, و برخى كوتاهى مى كنند و در آتش گرفتاراند. چپ و راست, گمراهى و راه ميانه جاده مستقيم الهى است كه قرآن و آثار نبوت آن را سفارش مى كند و گذرگاه ما سنت پيامبر است و سرانجام بازگشت همه بدان سراست. ))(19)
همچنين مى فرمايد: ((به جانم سوگند! سرگردانى شما پس از من بيشتر خواهد شد. چرا كه به حق پشت كرديد و از نزديكان پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) بريده و به بيگانه ها نزديك شديد, آگاه باشيد اگر از امام خود پيروى مى كرديد, شما را به راهى هدايت مى كرد كه رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) رفته بود و از اندوه بى راهه رفتن در امان بوديد و بار سنگين مشكلات را از دوش خود برمى داشتيد. ))(20)

و ـ رجعت به گذشته (جاهليت)

على(عليه السلام) فرموده: ((تا آن كه خدا پيامبرش را نزد خود برد, (افسوس) كه گروهى به گذشته جاهلى خود برگشتند و با پيمودن راه هاى گوناگون به گمراهى رسيدند و به دوستان منحرف خود پيوستند و از دوستى با مومنان بريدند كه به آن امر شده بودند و بنيان اسلامى را تغيير داده, در جاى ديگر بنا نهادند… سرانجام در سرگردانى فرو رفته و در غفلت و سستى به روش و آيين فرعونيان درآمدند, يا از همه بريده و دل به دنيا بسته يا پيوند خود را با دين گسستند.))(21)
اصولا برگشت اگر به آداب, سنن و فرهنگ انسانى صورت پذيرد مايه ترقى و پيشرفت جوامع است, اما اگر ـ مانند مردم زمان اميرالمومنين ـ بازگشت به عصر جاهليت باشد, حاصلى جز احياى آن آداب و رسوم غلط نخواهد داشت.

ز ـ در افتادن با حق

امام(عليه السلام) موضوع دورى از حقيقت و درگير شدن با حق را نيز يكى از عوامل مهم تضعيف و اضمحلال جامعه مى دانند, لذا مى فرمايد: ((من ابدى صفحته للحق هلك; هر كس با حق درافتاد هلاك مى گردد.))(22) در جاى ديگر مى فرمايد: ((اى مردم اگر دست از يارى حق برنمى داشتيد و در خوار ساختن باطل سستى نمى كرديد, هيچ گاه آنان كه به پاى شما نمى رسند در نابودى شما طمع نمى كردند و هيچ قدرت مندى بر شما پيروز نمى گشت, اما چونان امت بنى اسرائيل در حيرت و سرگردانى فرو رفتيد.))(23)
اگر مراد از حقيقت, دين اسلام باشد خداى متعال صريحا در قرآن فرموده: ((ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم; اگر خدا را يارى كنيد, خداوند هم شما را يارى مى كند و قدم هايتان را استوار مى گرداند.))(24) يعنى اگر گروهى از دين خدا دفاع كرده و در راه الهى قدم گذاردند, خداوند متعال نيز آنها را يارى مى نمايد.

ح ـ شبهه افكنى و بدعت گذارى

از پيامدهاى ناگوار اعراض از سنت نبوى(صلى الله عليه و آله و سلم) كه پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) به طور جدى شيوع پيدا كرد, تلاش سرسختانه دشمن در شبهه افكنى و بدعت گذارى مسايل اعتقادى مردم بود كه شايد ايجاد شكاف بين مسلمانان و تقسيم آنها (به شيعه و سنى) از تلخ ترين حوادث بوده است. البته ايجاد بذر شك و ترديد و تحريف اصول اعتقادى مردم تبعات گسترده تر ديگرى نيز دارد.
امام على(عليه السلام) صريحا علل پيدايش فتنه ها را برمى شمرد: ((همواره آغاز پديد آمدن فتنه ها, هواپرستى و بدعت گذارى در احكام آسمانى است, نوآورىهايى كه قرآن با آن مخالف است و گروهى بر گروه ديگر سلطه و ولايت يابند كه بر خلاف دين خداست. پس اگر باطل با حق مخلوط نمى شد بر طرفداران حق پوشيده نمى ماند و اگر حق از باطل جدا و خالص مى گشت زبان دشمنان قطع مى گرديد, اما قسمتى از باطل را مى گيرند و به هم مىآميزند, آن جاست كه شيطان بر دوستان خود چيره مى گردد و تنها آنان كه مشمول لطف و رحمت پروردگارند نجات خواهند يافت.))(25)
در جاى ديگر مى فرمايد: ((فيا عجبا! و مالى لا اعجب; در شگفتم; چرا در شگفت نباشم؟! از خطاى گروه هاى پراكنده با دلايل مختلف كه هر يك در مذهب خود دارند! نه گام بر جاى گام پيامبر مى نهند و نه از رفتار جانشين پيغمبر پيروى مى كنند نه به غيب ايمان مىآورند و نه خود را از عيب بركنار مى دارند, به شبهات عمل مى كنند و در گرداب شهوات غوطه ورند, نيكى در نظرشان همان است كه مى پندارند و زشتى همان است كه آنها منكرند.))(26)
همان گونه كه در كلام امام(عليه السلام) اشاره شد, اثرات مخرب و شوم شبهه افكنى و رواج بدعت, تبعات گوناگونى از قبيل مخلوط شدن حق و باطل (جابه جايى حق و باطل), معرفى نيكوكار به جاى بدكار, شكسته شدن پيمان هاى الهى, انحراف و بر عكس شدن مبانى و اصول دينى و اعتقادى, خدشه دار شدن سيره و سنت واقعى پيامبراكرم(صلى الله عليه و آله و سلم), پيدايش دسته ها و گروه هاى مختلف دارد.

ط ـ كنار گذاشتن قرآن (مهجورى قرآن)

حضرت على(عليه السلام) به طور واضح وضعيت جامعه زمان خود را در صورت جدايى از حق و حقيقت در خطبه 147 بيان مى فرمايد: ((همانا پس از من روزگارى بر شما فرا خواهد رسيد كه چيزى پنهان تر از حق و آشكارتر از باطل و فراوان تر از دروغ به خدا و پيامبرش نباشد. نزد مردم آن زمان كالايى زيان مندتر از قرآن نيست. البته اگر آن را درست بخوانند و تفسير كنند. متاعى پرسودتر از قرآن يافت نمى شود آن گاه كه آن را تحريف كنند و معانى دلخواه خود را رواج دهند. در شهرها چيزى ناشناخته تر از معروف و شناخته تر از منكر نيست. حاملان قرآن, قرآن را واگذاشته و حافظان قرآن آن را فراموش مى كنند. پس در آن روز قرآن و پيروانش از ميان مردم رانده و مهجور مى گردند و هر دو غريبانه در يك راه ناشناخته سرگردانند و پناه گاهى ميان مردم وجود ندارند. پس قرآن و پيروانش در ميان مردمند اما گويا حضور ندارند; با مردمند ولى از آنها بريده اند, زيرا گمراهى و هدايت هرگز هماهنگ نشوند; اگرچه (27) كنار يكديگر قرار گيرند. مردم در آن روز در جدايى و تفرقه همداستان و در اتحاد و يگانگى پراكنده اند, گويى آنان پيشواى قرآن بوده و قرآن پيشواى آنان نيست. از قرآن جز نامى نزدشان باقى نماند و آنان جز خطى از قرآن نشناسند. ))(28)
در روايات آمده است: قرآنى كه در خانه اى مهجور و متروك مانده و توجهى ه آن نمى شود فرداى قيامت از صاحب آن خانه شكايت مى كند. وقتى در جامعه مسلمين استفاده از قرآن به مراسم عزادارى اموات و گذاشتن سر سفره عقد و عروسى بسنده شود و به محض شنيدن صداى قرآن ياد تشييع جنازه و گورستان در ذهن ها تداعى شود و در واقع از تدبر و تعقل و عمل به آن كاهلى شود, سرنوشت درخشانى پيش روى جامعه اسلامى نمى باشد.
حضرت در بيان ويژگى قرآن و اصحاب آن مى فرمايد: ((كتاب خدا قرآن… خانه اى است كه ستون هاى آن هرگز فرو نمى ريزد و صاحب عزتى است كه يارانش هرگز شكست ندارند. ))(29)
با توجه به توضيحات امام(عليه السلام) راجع به استفاده ابزارى و منفعت طلبانه از قرآن, در جامعه خودمان نيز چند سالى است به لحاظ تغييرات سياسى و اجتماعى رخ داده و شاهد پديده هرمنوتيك (تفسير به رإى قرآن) و ساير مبانى اصيل دينى بوده ايم كه بحمدالله تا حدودى از شدت آن كاسته شده است. رواج اين گونه اظهار نظرهاى غيرعملى و غيركارشناسانه و نشر برخى شبهات اعتقادى و فكرى مى تواند يادآور وضعيت آزاردهنده جامعه زمان اميرالمومنين باشد.

ى ـ تغيير ارزش ها و هنجارهاى جامعه:

طبيعى است در جامعه اى كه از فرامين الهى, دستورات قرآن و سنت نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم) فاصله گرفته و به سمت دنياپرستى سوق پيدا كند, به تدريج هنجارها و ارزش هاى آن جامعه نيز تغيير مى يابد. امام(عليه السلام) در اين باره مى فرمايد: ((اى مردم در روزگارى كينه توز و پر از ناسپاسى و كفران نعمت ها, صبح كرده ايم كه نيكوكار به جاى بدكار به شمار مىآيد و ستم گر بر تجاوز و سركشى خود مى افزايد… و در اين روزگاران مردم چهار گروهند: گروه اول كه اگر دست به فساد نمى زنند براى اين است كه روحشان ناتوان و شمشيرشان كند و امكانات مالى در اختيار ندارند.
گروه دومى آنان كه شمشير كشيده و شر و فسادشان را آشكار كرده اند, لشكرهاى پياده و سواره خود را گردآورده و خود آماده كشتار ديگرانند. دين را براى به دست آوردن مال دنيا تباه كردند كه يا فرمانده گروهى شوند, يا به منبرى فرا رفته خطبه بخوانند, چه بد تجارتى!!…
گروه سوم با اعمال آخرت, دنيا مى طلبند و با اعمال دنيا در پى كسب مقام هاى معنوى آخرت نيستند, خود را كوچك و متواضع جلوه مى دهند, گام ها را رياكارانه كوتاه برمى دارند, دامن خود را جمع كرده و خود را همانند مومنان واقعى مىآرايند, پوشش الهى را وسيله نفاق و دورويى و دنياطلبى خود قرار مى دهند.
و گروه چهارم نيز با پستى و ذلت و فقدان امكانات از به دست آوردن قدرت محروم مانده اند كه خود را به زيور قناعت آراسته و لباس زاهدان پوشيده اند. اينان هرگز, در هيچ زمانى از شب و روز از زاهدان راستين نبوده اند. در ميان اين گروه اندكى باقى مانده اند كه ياد قيامت, چشم هايشان را بر همه چيز فرو بسته و ترس رستاخيز, اشك هايشان را جارى ساخته است, برخى از آنها از جامعه رانده شده و تنها زندگى مى كنند و برخى ديگر را ترسان و سركوب شده يا لب فروبسته و سكوت اختيار كرده اند, بعضى مخلصانه همچنان مردم را به سوى خدا دعوت مى كنند و بعضى ديگر گريان و دردناكند كه تقيه و خويشتن دارى, آنان را از چشم مردم انداخته است. ))(30)
((همانا بسيارى از مردم دگرگون شدند و از سعادت و رستگارى بى بهره ماندند و به دنياپرستى روى آورده و از روى هواى نفس سخن گفتند.))(31)
در خطبه ديگر مى فرمايد: ((.. باطل بر جاى خود استوار شد و جهل و نادانى بر مركب ها سوار و طاغوت زمان عظمت يافته و دعوت كنندگان به حق اندك و بى مشترى خواهند شد. روزگار چونان درنده خطرناكى حمله ور شده و باطل پس از مدت ها سكوت, نعره مى كشد و مردم در شكستن قوانين خدا دست در دست هم مى گذارند و در جدا شدن از دين متحد مى گردند, در دروغ پردازى با هم دوست و در راست گويى دشمن يكديگرند… پست فطرتان همه جا را پر مى كنند و نيكان و بزرگواران كمياب مى شوند مردم آن روزگار چون گرگان, و پادشاهان چون درندگان, تهيدستان طعمه آنان و مستمندان چونان مردگان خواهند بود. راستى از ميانشان رخت برمى بندد و دروغ فراوان مى شود, با زبان تظاهر به دوستى دارند, اما در دل دشمن هستند, به گناه افتخار مى كنند و از پاكدامنى به شگفت مىآيند و اسلام را چون پوستينى واژگونه مى پوشند.))(32)
((مردم! گويا به خيانت و كينه ورزى اتفاق داريد و در رفتار رياكارانه به گياهان روئيده از سرگين مى مانيد, در دوستى با آرزوها به وحدت رسيديد و در جمع آورى ثروت به دشمنى پرداختيد, شيطان شما را در سرگردانى افكنده و غرور شما را به هلاكت مى كشاند, براى خود و شما از خدا يارى مى طلبم.))(33)
((بدانيد كه همانا شما در روزگارى هستيد كه گوينده حق اندك, و زبان از راست گويى عاجز و حق طلبان بى ارزشند, مردم گرفتار گناه و به سازش كارى همداستانند. جوانشان بداخلاق و پيرانشان گنه كار و عالمشان دور و نزديكانشان سود جويند, نه خردسالانشان بزرگان را حرمت مى نهند و نه توانگرانشان دست مستمندان را مى گيرند. ))(34)
بد نيست در اين جا يادى از هنجارها و ارزش هاى والاى جامعه خودمان در اوايل پيروزى انقلاب و دوران دفاع مقدس و مقايسه اى با وضعيت فعلى جامعه مان, بكنيم. به عنوان مثال, اگر زمان جنگ براى مبارزه با دشمن واقعى و حضور در جبهه ها برخى جوان هاى ما شناسنامه هاى خود را دست كارى مى كردند تا سنشان را بزرگ تر نشان دهند, پس از گذشت ده سال از همان جنگ برخى از جوان ها و خانواده هايشان حاضر مى شوند به هر قيمتى دوران سربازى فرزندانشان را در زمان صلح خريدارى كنند تا مبادا اندكى سختى زندگى (البته اگر سختى اى در بين باشد) به جوانانشان آسيب برساند. مسلما در جامعه اى كه راستى جاى خود را به دروغ, صداقت و اخلاص جاى خود را به تظاهر و رياكارى, دعوت به خير جاى خود را به گسترش فساد و تباهى و دورى از حق (نيكى ها و فضيلت ها) جاى خود را به بدىها و رذيلت ها بسپارد, آيا جز آينده اى مبهم و تاريك مى توان انتظار ديگرى داشت؟!

پى نوشت ها:
1. دشتى, محمد, محمدى سيد كاظم, ترجمه نهج البلاغه, ص116, انتشارات مشهور (قم) چاپ اول, 1380 خطبه192.
2. همان مإخذ, خطبه 29.
3. همان, خطبه 25.
4. همان, خطبه 57.
5. رعد, 11.
6. دشتى, ترجمه نهج البلاغه, ص47, خطبه97.
7. همان مإخذ, خطبه 29.
8. همان, خطبه192.
9. همان, خطبه16.
10. همان, حكمت 297.
11. همان, خطبه103.
12. همان, خطبه88.
13. همان, خطبه32.
14. همان, خطبه27.
15. همان, خطبه69.
16. همان, خطبه31.
17. همان, خطبه27.
18. همان, خطبه34.
19. همان, خطبه16.
20. همان, خطبه16.
21. همان, خطبه151.
22. همان, خطبه16.
23. همان, خطبه166.
24. محمد(ص), آيه7.
25. دشتى, خطبه50.
26. همان مإخذ, خطبه 88.
27. همان, خطبه 147.
28. همان, خطبه 133.
29. همان, خطبه 32.
30. همان, نامه 78.
31. همان, خطبه 108.
32. همان, خطبه 133.
33. همان, خطبه 233.
34. همان, خطبه 50.

 

/

در عرصه پژوهش و نگارش حقيقت هميشه زنده 7

 

حقيقت هميشه زنده(آخرين قسمت)
در عرصه پژوهش و نگارش

غلامرضا گلى زواره

امام خمينى با آن فراست ويژه, ذهن كنجكاو و پويايى كه به صفاى نفس آراسته بود و نيز به مقتضاى توانايى هاى علمى و معرفتى, اين توفيق را يافت كه معارف خويش را در سه عرصه: تدريس, بيانات ارزنده و آموزنده و قلم و نگارش به مشتاقان عرضه بدارد. البته آن روح قدسى نخست خود را مهذب ساخت و سپس به مسائل علمى پرداخت و با شناخت كامل و معرفت ژرف به معارف ناب قرآنى و روايى, عامل اجراى دستورات الهى گرديد و آموخته هاى خود را عملى ساخت. بين نوشته ها, گفتار و كردار امام, هماهنگى كامل وجود دارد. او همراه با حركتى علمى, حقايق ربانى و مكارم معنوى را در حد فهم مردم مطرح ساخت و در تحرير نكته هاى علمى به تمام ابعاد مسئله مورد نظر توجه داشت و مى كوشيد نكات مبهم و تاريك را كاملا بنماياند. آثار آن حكيم وارسته و رهبر به حق پيوسته, به شرح ذيل مى باشد:

الف) تفسير و حديث: 1. تفسير سوره حمد; 2. چهل حديث (اربعين حديث) 3. شرح حديث جنود عقل و جهل; 4. التعليقه على الفوائد الرضويه; 5. شرح دعاى سحر.

ب) مباحث اصولى: 6. انوار الهدايه فى التعليقه على الكفايه; 7. رساله فى قاعده لاضرر; 8. رساله الاجتهاد والتقليد; 9. رساله الاستصحاب; 10. رساله فى التعادل والتراجيح; 11. رساله فى التقيه; 12. رساله فى الطلب والاراده; 13. منهاج الوصول الى علم الاصول ; 14. تقريرات اصوليه; 15. رساله در موضوع علم اصول.

ج) قواعد و متون فقهى: 16. كتاب الطهاره; 17. المكاسب المحرمه; 18. كتاب البيع; 19. تحريرالوسيله; 20. توضيح المسائل (رساله عمليه); 21. حواشى توضيح المسايل آيه الله بروجردى; 22. حاشيه بر عروه الوثقى; 23. تعليقه على وسيله النجاه سيد ابوالحسن اصفهانى; 24. مناسك حج; 25. رساله فى حجيه خبر اصحاب الاصول والكتب; 26. رساله فى بعض فروع العلم الاجمالى; 27. تقريرات درس آيه الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى; 28. نجاه العباد در دو مجلد; 29. حاشيه رساله ارث مرحوم حاج ملا هاشم خراسانى; 30. رساله فى تعيين الفجر فى الليالى المقمره; 31. كتاب الخلل فى الصلوه; 32. رساله فى قاعده من ملك.

د) حكمت نظرى و عملى و عرفان: 33. حاشيه بر اسفار ملاصدرا; 34. مصباح الهدايه الى الخلافه والولايه; 35. تعليقه على شرح فصوص الحكم; 36. تعليقات على مصباح الانس; 37. سرالصلوه يا معراج السالكين و صلوه العارفين; 38. آداب الصلوه; 39. مبارزه با نفس يا جهاد اكبر;

هـ) كلام و عقايد: 40. كشف الاسرار; 41 ـ حكومت اسلامى (ولايت فقيه).

و) آثار ذوقى و ادبى و منظوم: 42. سبوى عشق; 43. باده عشق; 44. محرم راز; 45. نقطه عطف; 46. ديوان اشعار شامل قصايد, غزليات, رباعيات و… .
47. صحيفه نور: حاوى مجموعه سخنرانى ها, اعلاميه ها و بيانيه هاى امام (از سال 1342 هـ.ش تا 1368 هـ.ش) با مقدمه حضرت آيه الله خامنه اى كه اخيرا با عنوان صحيفه امام و با اضافات و اصلاحات از سوى موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى (قدس سره) منتشر شده است;

به سوى سراى جاويد

امام خمينى در چهاردهم خرداد 1368 خود را مهياى ملاقات با پروردگار متعال مى نمود. همان كسى كه تمامى لحظه هاى عمرش را براى جلب رضاى خداوند صرف كرده و قامتش جز در برابر او در مقابل هيچ قدرتى خم نگرديده و چشمانش جز براى او نگريسته بود. سروده هاى عارفانه اش, همه از درد فراق و بيان عطش لحظه وصال محبوب حكايت دارد و اين تاريخ لحظه بسيار شكوهمند و سرور آفرين براى او, اما حزن انگيز و جان كاه براى حاميان و عاشقانش بود. او در وصيت نامه اش نوشت:
((با دلى آرام و قلبى مطمئن و روحى شاد و ضميرى اميدوار به فضل خدا از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوى جاىگاه ابدى سفر مى كنم و به دعاى خير شما احتياج مبرم دارم و از خداى رحمان و رحيم مى خواهم كه عذرم را در كوتاهى خدمت و قصور و تقصير بپذيرد.))
در ديوان امام خمينى غزلى به نام ((انتظار)) هست كه دو بيت آخر آن چنين است:
مردم از زندگى بى تو كه با من هستى
طرفه سرى است كه بايد بر استاد كشم
سال ها مى گذرد حادثه ها مىآيد
انتظار فرج از نيمه خرداد كشم
و مطلع اين غزل چنين است:
از غم دوست در اين ميكده فرياد كشم
دادرسى نيست كه در هجر رخش داد كشم(1)
سرانجام آن لحظه فرا رسيد, زيرا پزشكان خيلى كوشيدند سلامتى را به آقا بازگردانند, ولى گويا آن انسان وارسته براى پيوستن به حق و ميهمان عرشيان گشتن و موانست با قدسيان, عزم خود را جزم كرده بود و براى وصال به محبوب راستين, لحظه شمارى مى كرد. هر لحظه كه مى گذشت, به رغم آن حالات ضعف و بيمارى, رنجورى و درد جان كاه ناشى از جراحى پزشكان, سيماى امام نورانى تر مى شد. ساعت ده و بيست دقيقه روز شنبه سيزدهم خرداد بود كه نوار قلب رهبر انقلاب صاف شد. از چند روز قبل, مردم در جريان خبر بيمارى ايشان قرار گرفته بودند. وضع روحى, نگرانى و آشفتگى مردم از اين بابت و نيز مراسم دعا و نيايشى كه در هر كوى و برزن, خانه, مسجد, حسينيه و ديگر اماكن مذهبى و عمومى برگذار شده بود, قابل وصف نيست; كم تر كسى را مى توان ديد كه بخواهد, ابر اندوه و حزن خود را از چهره مخفى كند و همه چشم ها اشك بار و دل ها متوجه جماران بود.
وقتى خبر رحلت امام انتشار يافت, گويى زلزله اى عظيم رخ داده است, امت ايران و مسلمانان جهان يكپارچه گريستند و بر سر و سينه زدند, قلم و بيان قادر نيست ابعاد حادثه و امواج هيجان غير قابل كنترل مردم را در چنين اوقاتى توصيف كند. روز چهاردهم خرداد1368 مجلس خبرگان رهبرى تشكيل گرديد و پس از قرائت وصيت نامه امام خمينى توسط حضرت آيه الله خامنه اى بحث و تبادل نظر براى تعيين جانشين امام خمينى و رهبرى اسلامى آغاز شد و سرانجام به اتفاق آرا حضرت آيه الله خامنه اى ـ زيد عزه ـ براى اين رسالت حياتى و اساسى برگزيده شد.
روز و شب پانزدهم خرداد (1368) ميليون ها نفر از اهالى تهران و عزادارانى كه از ديگر نقاط ايران آمده بودند در مصلاى بزرگ تهران اجتماع كردند, تا براى آخرين بار با پيكر مطهر مردى كه با قيامش قامت خميده ارزش ها و كرامت ها را در عصر اختناق و استبداد استوار كرده و نهضت خود را با خداخواهى و بازگشت به فطرت انسانى آغاز كرده بود, وداع كنند. مردم سوگوار, شب را در كنار پيكر امام به صبح رسانيدند. در نخستين ساعات بامداد شانزده خرداد, ميليون ها نفر به امامت مرحوم آيه الله العظمى گلپايگانى (ره) با چشمانى اشك بار بر پيكر رهبر خود نماز گزاردند. مراسم تشييع از مصلى تا مرقد امام ـ در جنب بهشت زهرا ـ آغاز شد. ساعت ها گذشت, اما به دليل شدت احساسات و هيجان مردم, دفن بدن مطهر امام امكان نداشت. سرانجام ناگزير پيكر آقا با بال گرد به محل دفن انتقال يافت, اما به محض آن كه اين پرنده آهنين بر زمين نشست, موانع بلندى كه براى جلوگيرى از ازدحام عزاداران در محل تدفين پيش بينى شده بود, درهم ريخت و شعله سوزناك فراق چنان بر دل ها زبانه كشيد و احساس جدايى چنان حاضران را بى تاب كرد كه با همه تلاش مجريان, مراسم خاك سپارى انجام نشد. در اين ميان متصديان با مشقت زياد تابوت حامل پيكر پاك امام را از دست هاى سوگواران گرفتند و با بال گرد به جماران بردند و در بعد از ظهر همان روز, مراسم تدفين با همان احساسات و به سختى و صعوبت برگزار گرديد. به همت شيفتگان امام با سرعتى غير قابل تصور, بارگاهى باشكوه به نشانه قدرشناسى جامعه اسلامى از رهبر عالى قدر خويش و به علامت ماندگار شدن ياد و خاطره اش برپا گرديد و مزار شريفش همه روزه و به خصوص در مناسبت هاى مذهبى ميعادگاه زائران ايرانى و مسلمانان ساير كشورها است.
رحلت حضرت امام خمينى, دنياى اسلام را تكان داد و اركان اجتماعى جهان را به لرزه درآورد. اين رويداد آزار دهنده, و تلخ و جان كاه بازتاب گسترده اى در ميان افكار عمومى داشت. بزرگان جهان اسلام زبان به تمجيدش گشودند. محرومان جهان در فراقش خون گريستند و دشمنان به عظمت شخصيت معنوى, تاريخ ساز و تحول آفرين وى اعتراف كردند. ((هنرى كيسينجر)) مشاور رئيس جمهورى امريكا در دهه شصت هفتاد و وزير امور خارجه اسبق اين كشور گفت: آيه الله خمينى غرب را با بحران جدى برنامه ريزى مواجه كرد. تصميم هاى او آن چنان رعدآسا بود كه مجال هر نوع تفكر و برنامه ريزى را از سياست مداران و نظريه پردازان سياسى مى گرفت; هيچ كس نمى توانست تصميم هاى او را از پيش حدس بزند. او با معيارهاى ديگرى; غير از معيارهاى سياسى شناخته شده در دنيا سخن مى گفت و عمل مى كرد, گويى از جاى ديگرى الهام مى گرفت. دشمنى آيه الله خمينى با غرب, برگرفته از تعاليم الهى او بود. وى روا نمى دانست كه مسلمانان زير بار منت و ظلم ديگرى باشند. او در دشمنى خويش هم خلوص نيت داشت.(2) سياست مداران در مقابل ابهت او كرنش نمودند. روزنامه هاى كشورهاى گوناگون, فضايل و مكارم اخلاقى او را ستودند. مسلمانان جهان در سوگ او به ماتم نشستند و مجالس عزادارى امام, تا چهلمين روز در سراسر سرزمين هاى اسلامى برقرار بود. بدين گونه هجوم داغ و درد فراق امام به بيست و نهمين سالگرد حماسه جاويد و پرشكوه 15 خرداد 1342 پيوست و يوم الله ديگرى فرا رسيد. تقدير چنين خواسته بود كه اين دو نام در كنار هم بمانند, به يك ديگر حرمت دهند و ملكوت را به احترام برانگيزند. آرى; رحلت امام هم چون حياتش منشإ بيدارى و نهضتى دوباره شد و راه و يادش جاودانه گرديد; زيرا حقيقتى بود كه فنا و زوال نداشت و جلوه اى از كوثر ولايت بود كه در زمين و زمان جارى است.

پى نوشت ها:
1. ديوان امام خمينى, صص155 ـ 154.
2. هفته نامه سروش, سال بيست و سوم, شماره 1069, ص38.
/

على را بهتر بشناسيم

 

على را بهتر بشناسيم

استاد سيد محمد جواد مهرى

على عليه السلام را كسى جز خدا و رسولش نمى شناسد, همين بس كه بگوئيم على الگوى هر زمان و هر مكان است. على شخصيت كاملى است كه جز كمال مطلق كسى به فضل و مقام او پى نمى برد. پس اگر ناچار به وصفش باشيم, بايد گفت على راد مردى است كه جز به خدا نمى انديشد و اگر سخن بر زبان براند حق است زيرا او محور حق است و تمام فضائل و ملكات انسانى و كمالات بشرى و اخلاق و منش هاى متعالى گرداگرد وجود او مى گردند. على اگر داورى كند جز به حق داورى نمى كند و اگر قضاوتى كند جز حقيقت نباشد.
علم و دانش از هر سوى على بر مى آيد او است محور, و دانش ها از فكر و قلبش تراوش مى كند و اگر او نبود كه درگير و دارهاى زندگى به فرياد تخت نشينان نا بحق مى رسيد, اسلام محمدى زير سوال برده مى شد كه اينها ديگر كيستند و باب علم پيامبر كيست؟

دورى از دنيا

على به دنيا نه تنها نمى انديشد كه از آن گريزان است و اگر برترين زاهدان دنيا در ترازوى زهد قرار گيرند, در برابر على كم وزن اند. دنيا به او روى مى آورد و او روى برگردان است. دنيا را چون زنى فريبكار سه طلاقه مى گويد و از تمام لذائذ آن چشم پوشى مى كند.
خود مى گويد: ((يا دنيا غرى غيرى طلقتك ثلاثا لارجعه بعدها ابدا)) اى دنياى فريبناك, ديگرى را فريب ده من تورا سه طلاقه كرده ام و ديگر بازگشتى به سوى تو نخواهم داشت كه ا ز اول نيز به آن روى نياورد و هرگز زرق و برقش او را فريب نداد.
او از دنيا به دو قرص نان جوين بسنده مى كند و از لباسهاى برونى به دو لباس پشمين.
به سخنان دلربايش گوش فرا دهيد تا ببينيد چه زمامدارى داريد و به دنيا فخر فروشيد كه پيرو چه شخصيتى هستيد … شيعيان!
((الا و ان امامكم قد اكتفى من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه)) هان… آگاه باشيد! پيشواى شما از دنياى خود به دوپاره تن پوش و از خوردنيهايش به دو قرص نان بسنده كرد. و همانا شما نمى توانيد چنين باشيد ولى با عفت و دورانديشى و با ورع و پيشتازى ياريم دهيد.
و در جائى ديگر مى فرمايد:
((فو الله ما كنزت من دنياكم تبرا و لا ادخرت من غنائمها وفرا, و لا اعددت لبالى ثوبى طمرا, و لا ادخرت من ارضها شبرا))(1) به خدا سوگند از دنيايتان نه زرى اندوخته ام و نه از غنائمش ثروتى انباشته ام و حتى براى كهن جامه خود تن پوش ديگرى و يا از سرزمين هاى شما يك وجب در اختيار نگرفته ام. او آنقدر با مردم همدردى مى كند كه از تمام لذائذ دنيا چشم مى پوشد, نكند در زاويه اى از زواياى كشور پهناور اسلامى, مستمندى بى چاره باشد كه از آن همه نعمت ها محروم است. خود را با بى نواترين انسانها مقايسه مى كند و از او هم كمتر لذت مى برد. به نان جوينى بسنده مى كند و آن را هم خشك چون سنگ تناول مى كند. و چيزى جز سركه يا نمك با نان نمى خورد و هرگز از سر سفره سير بلند نمى شود. اين چه مقامى است. راستى زمامداران دنيا چه كسى مى تواند يك روز نه يك عمر, مانند على زندگى كند.
مى فرمايد:
((هيهات يغلبنى هواى و يقودنى جشعى الى تخير الاطعمه و لعل بالحجاز او اليمامه من لا طمع له فى القرص ولا عهد له بالشبع او ابيت مبطانا و حولى بطون غرى و اكباد حرى))(2)
هيهات كه هوا و هوسم بر من چيره شود و شكمبارگى به گزينش غذاهاى لذيذ و خوشمزه وادارم كند, در حالى كه چه بسا در يمامه و يا حجاز (در اين طرف يا آن طرف كشور اسلامى) كسانى باشند كه اميد دستيابى به قرص نانى نداشته و خاطره اى از سيرى ندارند و هرگز مباد كه من با شكم پر بخوابم در حالى كه شايد گرداگرد من شكمهاى به پشت چسبيده ( از گرسنگى ) و يا جگرهاى سوخته ( از تشنگى ) وجود داشته باشد.
آنچنان دنيا در نظرش بى ارزش است كه اگر به خاطر احقاق حق مظلومى نبود, هرگز حتى به خلافت كه حق الهى خويش بود روى نمى آورد. بشنويد چه مى فرمايد:
((و الله لقد رقعت مدرعتى هذه حتى استحييت من راقعها, و لقد قال لى قائل: الا تنبذها عنك ؟
فقلت: اعزب عنى فعند الصباح يحمد القوم السرى))(3)
به خدا قسم تن پوش خود را آنقدر وصله زدم كه از وصله كننده اش خجالت مى كشم . روزى شخصى به من گفت: آيا هنوز وقت آن نرسيده است كه اين تن پوش كهنه را بيرون اندازى ؟ به او گفتم: دور شو كه همانا بامدادان فردا شب روان را ستايش مى كنند.
پيرهن از رخ وصال خجل
كفن از گريه غسال خجل
شب روان مست ولاى تو على
جان عالم به فداى تو على

زمامدارى

پس اگر على, حكومت را هم مى پذيرد به خاطر احقاق حق مظلومان و يارى رساندن به مستضعفان و محرومان است و بس.
((لم يكن لاحد فى مهمز و لا لقائل فى مغمز, الذليل عندى عزيز حتى آخذ الحق له و القوى عندى ضعيف حتى آخذ الحق منه, رضينا عن الله قضإه و سلمنا لله امره)).
به راستى كه كلمه كلمه نهج البلاغه, حكمت است و بايد پيوسته آن را بخوانيم و به كار بنديم: حضرت مى فرمايد:
در تمام زندگى من, نقطه سياهى نيست تا عيب جويان با چشم و ابرو اشاره كنند و سخنى ( از روى مسخره و طعنه ) بر زبان رانند. خوارترين افراد نزد من عزيز است تا حق او را بستانم و نيرومندترين افراد نزد من ناتوان است تا حق ديگران را از او بازگيرم. ما با تمام وجود به قضاى الهى خشنود و در برابر فرمانش تسليم هستيم.
و اينچنين اند مردان خدا كه در برابر تقديرات و قضاى الهى تسليم اند, تسليم محض. نه اعتراض مى كنند و نه كوچكترين خم به ابرو مى آورند. اگر روزى دهد خرسند و اگر به فقر مبتلايش كند خوشحال. در برابر امر او نه تنها صبر مى كنند كه شكر مى نمايند تا هم جزاى شاكران را دريابند و هم پاداش صابران را.
آرى! اينچنين زمامدارى مى تواند عدالت اجتماعى را در ميان مردم اجرا كند زيرا جز خدا به چيزى نمى انديشد. و آن هنگام كه به خاطر رعايت مساوات در تقسيم بيت المال مورد سرزنش نابخردان قرار مى گيرد, فرياد مى زند:
((اتامرونى ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه ؟ و الله ما اطور به ما سمر سامر و ما ام نجم فى السمإ نجما. لو كان المال لى لسويت بينهم فكيف و انما المال مال الله)).(4)
آيا با اصرار از من مى خواهيد كه پيروزى را با بهاى ستم بر كسانى كه مسئوليت سرپرستى آنها بر دوشم نهاده شده است به دست آورم ؟! به خدا سوگند تا روزگار در گردش است و ستارگان آسمان در پى هم حركت مى كنند, چنين كار ناروائى را انجام نمى دهم. اگر اين اموال, ثروت شخصى من بود, در تقسيم آن مساوات را رعايت مى كردم چه رسد به اينكه مال, مال خداست.
و اين سان على از ستم بر ديگران آنقدر فرارى و روى گردان است كه از گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى خوددارى مى كندو بى زار است.
((و الله لو اعطيت الاقاليم السبعه بما تحت افلاكها على ام اعصى الله فى نمله اسلبها جلب شعيره ما فعلت و ان دنياكم عندى اهون من ورقه فى فم جراده تقضمها , ما لعلى و نعيم يفنى و لذه لا تبقى)).
به خدا سوگند اگر اقليمهاى هفتگانه زمين را با هرچه در زير آسمان آنها است, به من داده شود تا خدا را در حد گرفتن پوست جوى از دهان مورى نافرمانى كنم, نخواهم كرد, چرا كه اين دنياى شما در نزد من از برگ نيم جويده اى در دهان ملخى ناچيزتر است. على را با نعمتهاى ناپذير و لذتهاى گذرا و ناپايدار چه كار! اين چه عظمتى است و اين چه مقامى است كه اگر هفت آسمان و زمينش با آنچه در آنهاست به او دهند, به اندازه برگرفتن پوست جوى از دهان مورى, خدا را نافرمانى نمى كند و دنيا با آن همه بزرگى و وسعت در ديدگانش از برگى در دهان ملخى و عطسه بزى حقيرتر جلوه مى كند. اين كيست كه ذره ذره وجودش ((انما نطعمكم لوجه)) است را زمزمه مى كند.
او آنچنان خود را به خدا سپرده است كه گوئى خدا از زبان او سخن مى گويد و از چشم او مى بيند و از گوش او مى شنود و از قلب او احساس مى كند, ديگر چه جا براى نافرمانى مى ماند!
((والله لان ابيت على حسك السعدان مسهدا او اجر فى الاغلال مصفدا خير لى من ان القيالله و رسوله ظالما لبعض العباد او غاصبا لشىء من الحطام))
به خدا قسم اگر شبها را بر خار مغيلان تا صبح بيدار بمانم يا در غل و زنجير مرا بر زمين برهنه بكشند, براى من شيرين تر است كه خدا و رسولش را در حالى ملاقات كنم كه به يكى از بندگان ستمى روا داشته ام يا از اين نعمتهاى ناپايدار دنيا چيز بى ارزشى غصب كرده باشم. على, يگانه روزگار, مردى كه عاشق الله است و پناه امرش و خزينه علمش و مرجع داوريش و حافظ كتابش و كوهواره دينش و تفسير علمش و تاويل حلمش و تعبير عدلش و سمبل رافت و مهرش و هدف خلقت و آفرينشش مى باشد و در يك كلام, متصف به صفات او است هرچند او واجب است و اين ممكن.
و سخن به گزاف نمى گويم كه خودشان گفته اند: ((نزلونا عن الربوبيه و قولوا فينا ما شئتم)) ما را از مقام منيع ربوبيت پائين آوريد و هرچه دلتان خواست در باره ما بگوئيد.

على از زبان پيامبر

در پايان چون تنها رسول الله است كه على را خوب مى شناسد, با كلماتى چند از سخنان گهربار حضرتش در باره وصى و خليفه اش حسن ختام گوئيم:
1ـ هر كه مى خواهد دانش آدم را ببيند و بينش نوح را و بردبارىابراهيم را و پارسائى يحيى را و خشم موسى را, به على بن ابى طالب بنگرد.(5)
2ـ يا على! تو مانند قل هو الله هستى, هر كه تو را از ته دل دوست داشته باشد مانند اين است كه يك سوم قرآن را خوانده است و هر كه تو را قلبا دوست بدارد و با زبان ياريت كند, گويا دوسوم قرآن را خوانده است و هر كه تو را در دل دوست بدارد و با زبان ياريت كند و با عمل كمكت نمايد, چنان است كه همه قرآن را خوانده است.(6)
3ـ حق على بر اين امت مانند حق پدر است بر فرزند.(7)
4ـ ياد و ذكر على عبادت است.(8)
5ـ على و پيروانش رستگاران روز رستاخيزند.(9)
6ـ على ستون دين است.(10)
7ـ هر كه نگويد على بهترين مردم است , كافر مى باشد.(11)
8ـ هر كه على را بيازارد به يقين مرا آزرده است.(12)
9ـ على سرور مومنان است.(13)
10ـ على مهتر مومنان است و مال وثروت, مهتر منافقان.(14)
خدايا ما را با او كه الگوى خليفه اللهى در دنيا و آخرت است محشور فرما.

پى نوشت ها:
1. نهج البلاغه – كتاب 45
2. همان.
3. همان, خطبه 158.
4. همان, خطبه 124.
5. تاريخ دمشق 280 / 3.
6. نور الثقلين 20 / 5.
7. تاريخ دمشق 260 / 2.
8. همان, 345 / 2.
9. همان, 311 / 2.
0. كافى 294 / 1.
1. تاريخ دمشق 439 / 2.
2. همان 384 / 1.
3. كافى 1 / 294.
4. بحار 69 / 5.
/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته ها و نوشته ها

نماز واپسين

پيشوايان معصوم(عليهم السلام) از ما خواسته اند: هر نمازى كه مى خوانيم آخرين نماز بدانيم; مانند نماز كسى كه با همه جهان خداحافظى مى كند.
امام صادق(عليه السلام) به[ عبدالله بن ابى يعفور] فرمود:
اى عبدالله! هرگاه نماز مى گزارى همچون نماز وداع كننده اى بگزار كه نگران است هرگز نمازى نخواند. پس ديدگان خود را به سجده گاهت بدوز, اگر بدانى در آن حال ندانى كه چه كسى در اطراف توست, آن گاه نمازت را نيكو به جا خواهى آورد.
پس (اى عبدالله) بدان كه در برابر كسى ايستاده اى كه تو را مى بيند, هر چند تو او را نمى بينى)
(وسائل الشيعه, ج4, ص685)

از سوگند خوردن زياد بپرهيزيد

امام حسين(عليه السلام) فرمود: از سوگند ياد كردن زياد بپرهيزيد, زيرا انسانى به خاطر يكى از موارد زير سوگند ياد مى كند:
1. در خود احساس كمبود مى كند و سوگند مى خورد تا مردم او را تصديق كنند.
2. از آوردن دليل ناتوان است, از اين رو سوگند را وسيله استحكام سخنش قرار مى دهد.
3. در بين مردم متهم شده است, به طورى كه جز با سوگند, حرفش پذيرفته نمى شود.
4. گاهى نيز به اين عمل عادت كرده و بى جهت سوگند ياد مى كند.
(نهج الشهاده, ص350)

عزت خود را نفروشيد

عثمان در عصر خلافت خود كيسه پولى به غلامش داد و گفت: اين كيسه را به ابوذر بده, اگر پذيرفت تو را آزاد مى كنم.
غلام كيسه را گرفت و با شوق تمام نزد ابوذر آمد و آن كيسه را به او داد, اما هرچه اصرار كرد نپذيرفت. غلام گفت: اى ابوذر! آزادى من بستگى به پذيرش تو دارد, اگر اين كيسه پول را نپذيرى من آزاد نخواهم شد.
ابوذر ـ كه حاضر نبود به هيچ وجهى عزت خود را در برابر عثمان پايمال كند ـ گفت: اگر آزادى تو در پذيرفتن من است, ولى پذيرفتن من موجب بردگى خودم نسبت به عثمان مى شود.
(كشكول شيخ بهايى, ج1, ص263)

نشانه منافق

نشانه منافق سه چيز است: هنگام سخن, دروغ مى گويد, وقتى وعده مى دهد تخلف مى كند و هنگامى كه نزد او امانتى بگذارند خيانت مى نمايد, چنين كسى منافق است; هرچند روزه بگيرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند.
(تفسير نمونه, ج7, ص137)

عبرت گرفتن از دنيا

اگر انسان دنيا را از روى شهرهاى ويران شده و خانه هاى درهم فرو ريخته بشناسد, خواهد ديد كه دنيا, تذكر دهنده اى دلسوز و واعظى گوياست و همچون دوستى مهربان است كه در رسيدن اندوهى به انسان بخل مى ورزد.
(نهج البلاغه, خطبه223)

آموختن قرآن

حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد:
قرآن را بياموزيد كه بهترين گفته هاست, در آن تدبر كنيد كه بهار[ و نشاط بخش] قلب هاست, از روشنايى آن شفا بجوييد كه شفابخش بيمارى سينه هاست, آن را به خوبى تلاوت كنيد كه سود بخش ترين داستان هاست. دانشمندى كه به غير علمش عمل كند چون نادان سرگردانى است كه از جهالت به هوش نمىآيد, بلكه حجت و دليل بر او تمام تر, حسرت و افسوس بر او ثابت تر و سرزنش او در پيشگاه خداوند بيشتر است.
(نهج البلاغه, نامه 31)

اقسام برادرى

برادران بر دو گونه اند: 1. واقعى و مورد اطمينان. 2. ظاهرى و زبانى.
اما برادران واقعى, همانند دست و بازو و ثروت اند. پس به برادرى كه اطمينان دارى, مال و دست يارى ببخش و با دوستان يك رنگش دوست و با دشمنانش دشمن باش. رازش را بپوشان, يارى و نيكى هايش را آشكار ساز. البته بدان كه چنين دوستانى از كبريت احمر ناياب ترند!!
اما دوستان ظاهرى كه تو از آنان لذت خود را مى برى, به همان اندازه كه خوشرويى و خوش گويى مى كنند با ايشان خوش بگو و خوشرويى كن.
(غرر الحكم, ج1)

فرازهايى از پيام مقام معظم رهبرى دام ظله درباره نماز:

1. نماز با حضور و با توجه, انسان را از پوچى و بى هدفى و ضعف مى رهاند و افق زندگى را در چشمش روشن مى سازد و به او اهميت و اراده و هدف مى بخشد و دل او را از ميل به كج روى و گناه و پستى نجات مى دهد.
2. انسان هميشه به نماز محتاج است و در عرصه هاى خطر, محتاج تر.
3. هيچ وسيله اى محكم تر و دايمى تر از نماز براى ارتباط ميان انسان و خدا نيست.
4. مبتدىترين انسان ها رابطه خود با خدا را به وسيله نماز آغاز مى كنند; برجسته ترين اولياى خدا نيز بهشت خلوت انس خود با محبوب را در نماز مى جويند.
5. كلمات و اذكار نماز, هر يك خلاصه اى است كه به بخشى از معارف دين اشاره مى كند و به طور مكرر و پى در پى آن را به ياد نمازگزار مىآورد.
6. مردم ما و جامعه ما و به خصوص جوانان ما كه اكنون بار امانت سنگينى را بر دوش گرفته اند, بايد نماز را منبع قدرتى لايزال بدانند و در برابر جبهه فساد و بى عدالتى و كجروى كه امروز بشريت را تهديد مى كند, از نماز و ياد خدا نيرو بگيرند.
7. از كودك دبستانى تا پژوهشگر دوره هاى عالى, هر يك در فراخور ذهن و معرفت خود, مى توانند در راه شناختن نماز و رازهاى آن قدم هايى بردارند و با ناشناخته هايى آشنا شوند.
8. فلسفه نماز, تحليل رازها و رمزهاى آن, با زبان هنر در معرض ديد همگان قرار گيرد تا هر كس به قدر ظرفيت خود از آن متمتع گردد.
9. حقيقت آن است كه در كار معرفى نماز كوتاهى هاى زيادى شده است و نتيجه آن كه نماز هنوز جايگاه شايسته خود را, حتى در نظام اسلامى ما, به دست نياورده است.
10. سخنان سنجيده و افكار بلند در بازشناسى نماز, فراهم و در معرض ذهن و دل دانشجويان و دانشآموزان گذاشته شود.
(پيام مقام معظم رهبرى درباره نماز, /16 7 / 70)

 

/

مناسبت هاى ماه

 

مناسبت هاى ماه

پنجم آذر ماه

ماه رمضان شاهد دردناكترين فاجعه تاريخ است, در پگاه نوزدهمين روز اين ماه عظيم ترين انسان تاريخ پس از رسولخدا صلى الله عليه و آله و سلم هنگام نماز, با لب روزه, در مسجد كوفه, به دست شقى ترين كسى كه به صورت انسان بود به شهادت رسيد و با نفسى مطمئن و قلبى آرام در هنگام ضربت خوردن فرمود: به پروردگار كعبه رستگار شدم.

پنجم آذر ماه روز تشكيل بسيج مستضعفين

همزمان با پيروزى انقلاب اسلامى در ايران به رهبرى قائد عظيم الشإن حضرت امام خمينى رضوان الله عليه و رإى قاطع ملت بر تشكيل نظام جمهورى اسلامى و موضع گيرى در مقابل شرق و غرب و به خطر افتادن منافع آنان, ابرقدرت ها توسط ايادى داخلى و خارجى خود عليه اين نظام نوپا وارد عمل شدند و به توطئه هايى دست يازيدند كه هر كدامش براى از پاى درآوردن اين نظام نوپا كافى بود. غائله كردستان, جريان گنبد, آشوب آذربايجان و كودتاى نوژه گوشه هايى از اين توطئه ها بود. ولى تصميمات به موقع امام و تبعيت امت از امام و مقاومت اين ملت تازه از بند رسته توطئه ها را يكى پس از ديگرى خنثى نموده و پيش بينى هاى لازم را براى تداوم انقلاب اتخاذ نمودند و حراست از انقلاب مردمى را به خود مردم واگذاردند و همه را موظف به پاسدارى از انقلاب كردند.
امام بزرگوار طى سخنانى فرمودند: ((مملكت اسلامى بايد همه اش نظامى باشد و تعليمات نظامى داشته باشد بايد اين طور بشود كه يك مملكتى بعد از چند سالى كه بيست ميليون جوان دارد, بيست ميليون تفنگدار داشته باشد و بيست ميليون ارتشى داشته است و يك چنين مملكتى آسيب پذير نيست.))
با اين رهنمود 5 آذر 1358 ارتش بيست ميليونى بسيج بنيانگذارى شد تا براى هميشه جان بر كف, به امر رهبر براى حراست از انقلاب در هر زمانى و در هر كجا آماده باشد كه اكنون هم نقش بسيج و بسيجيان را در خنثى نمودن توطئه هاى چند سال اخير شاهد بوده ايم.
امام عزيز جملاتى دارند كه براى نسل ما تكرار آن جملات و تفكر و تعمق در آن بيانات ارزشمند راهگشاى بسيارى از مشكلات امروز ما خواهد بود: به اين جملات گوش دل فرا دهيم:
((خلاصه كلام, اگر بر كشورى نواى دلنشين تفكر بسيجى طنين انداز شد چشم طمع دشمنان و جهانخواران از آن دور خواهد گرديد و الا هر لحظه بايد منتظر حادثه ماند. ))
((من دست يكايك شما پيشگامان رهايى را مى بوسم و مى دانم كه اگر مسئولين نظام اسلامى از شما غافل شوند به آتش دوزخ الهى خواهند سوخت.
من همواره به خلوص و صفاى بسيجيان غبطه مى خورم و از خدا مى خواهم تا با بسيجيانم محشور گرداند, چرا كه در اين دنيا افتخارم اين است كه خود بسيجيم.))(2 / 9 / 67)

هشتم آذر روز جهانى قدس

فرارسيدن روز جهانى قدس, آخرين جمعه ماه مبارك رمضان, وظيفه قطعى پشتيبانى و دفاع از ملت مظلوم فلسطين را بار ديگر با تإكيدى از هميشه بيشتر به مسلمانان غيور جهان يادآورى مى كند.
در همين روزهاى ماه مبارك رمضان مردم روزه دار فلسطين در خانه خود انواع سختى ها را از دشمن غاصب مى كشند خيابان ها به خون زن, مرد, كودك, و نوجوان فلسطينى آغشته است و كشورهاى ديگر و مدعيان حقوق بشر نه تنها كمترين اعتراضى نمى كنند كه متجاوز را تشويق و حمايت نيز مى كنند. و اين نسل نوين ملت فلسطين است كه با نام خدا و تمسك به ايمان اسلامى راه مبارزه را يافته و وظيفه همه مسلمانان است كه آنان را در اين وظيفه مقدس يارى كنند.
امام هميشه بيدار ما رضوان الله عليه اين روز را به عنوان روز حمايت دنياى اسلام از مبارزه قهرمانانه مردم فلسطين و روز قدس ناميدند تا آزادگان جهان با اتحاد و يكدلى به يارى اين رنجديدگان بشتابند و بر قسمتى از آلام آنان مرهم نهند.
امام خمينى فرمودند: روز قدس كه همجوار شب قدر است, لازم است كه در بين مسلمانان احيا شود و مبدإ بيدارى و هشيارى آنان باشد… در روز قدس كه آخرين روزهاى شهر الله اعظم است, سزاوار است كه مسلمانان جهان از قيد اسارت و بردگى شياطين بزرگ و ابرقدرت ها رها شده و به قدرت لايزال ((الله)) بپيوندند و دست جنايتكاران تاريخ را از كشورهاى مستضعفان قطع و رشته طمع آنان را بگسلانند.(/9 5 / 60)
اميدوارم كه مسلمان ها روز قدس را بزرگ بشمارند و در همه ممالك اسلامى در روز قدس, در روز جمعه آخر ماه رمضان تظاهر كنند و مجالس داشته باشند… اگر همه مسلمين كه در دنيا هستند… اگر در روز قدس همه بيرون بيايند از خانه ها و فرياد بكنند: مرگ بر امريكا, مرگ بر اسرائيل, مرگ بر شوروى, همين قول… براى آنها مرگ مىآورد.))(15 / 5 / 59)
مقام معظم رهبرى در پيامى به همين مناسبت فرمودند: اكنون جمعه آخر ماه مبارك رمضان كه از سوى امام راحل عظيم ما رضوان الله عليه روز قدس ناميده شد در پيش روى ماست و در اين ماه رمضان كاملا مجاور ليالى قدر, ما بايد همانطور كه شب قدر را تا صبح به بيدارى مى گذرانيم و با دعا و تضرع خود به درگاه الهى مى خواهيم كه آينده مطلوب براى ما رقم زده شود, روز قدس را و همه اين ايام حساس را كه ليله القدر تاريخ اسلام است به بيدارى و هشيارى بگذرانيم و تا مطلع الفجر نجات ملت هاى مسلمان و مخصوصا ملت شجاع و مظلوم فلسطين دست از تلاش نكشيم. اينجانب اميدوارم ملت بزرگ ما در اين روز قدس نيز مانند هميشه با حضور يك پارچه خود در خيابان ها و راهپيمايى تا محل نمازهاى جمعه فرياد رسا و غريو رعدگون خود را به گوش جهانيان برساندو تكرار كند كه امت امام خمينى عظيم همواره در كنار فلسطين و خصم دشمنان آن خواهد بود.(24 / 1 / 69)

دهم آذر شهادت روحانى مبارز آيت الله سيد حسن مدرس

در روستاى سرابه از توابع اردستان به سال 1287 هـ.ق چشم به جهان گشود. ايام كودكى را در زادگاهش گذراند و پس از فراگيرى علوم ابتدايى جهت تحصيل معارف اسلامى به حوزه شهرضا پيوست و سپس از آنجا به سوى نجف اشرف بار سفر بست. پس از كسب درجه اجتهاد به ايران بازگشت. هنگامى كه سلطه سلسله قاجار همراه با اختناق نيروهاى انگليسى جامعه اسلامى را به نابودى مى كشيد, مدرس به رهبرى و هدايت ميرزاى شيرازى عليه دستگاه ستم برخاست و دليرانه در برابر آنان مقاومت كرد. در سال 1332 مردم رنج كشيده تهران او را به عنوان وكيل در مجلس شوراى آن روز انتخاب كردند. او تنها كسى بود كه در مجلس فرمايشى از حريم اسلام و جامعه محرومين دفاع مى كرد. وقتى رضاخان قداره بند به حكومت رسيد, ,مدرس با مبارزاتش خواب را از چشمان آن طاغى ربوده بود. و چون او را مانع پيشرفت مقاصد شوم ديدند قصد جانش كردند و چون موفق نشدند ابتدا به مدت 9 سال او را به خواف تبعيد و سپس به زندان كاشمر منتقل نمودند و در دهم آذر سال 1316 در هنگام نماز او را به شهادت رساندند.
امام خمينى(ره) راجع به اين شهيد بزرگوار فرمودند: مدرس تنها مرد بزرگى بود كه با او[ رضاخان] مقابله كرد و ايستاد و مخالفت كرد… (16 / 8 / 57)
مدرس جلوى رضا شاه ايستاد و فرياد زد زنده باد خودم, مرده باد رضاخان.(17 / 11 / 57)

يازدهم آذر 1300 شهادت ميرزا كوچكخان جنگلى

در سال 1298 هجرى قمرى برابر با 1257 شمسى در استاد سراى رشت ديده به جهان گشود, نامش يونس و از همان كودكى به كوچك خان مشهور شد.
به سرعت مراتب علمى را پيمود و در حوزه علميه در درس هاى فقه و اصول تبحر يافت, سپس براى نجات جامعه از چنگال نوكران داخلى و استعمارگران روسى و انگليسى به مبارزه مسلحانه روى آورد. و پس از مدتى باتشكيل سازمانى به نام نهضت جنگل با همه امكانات محدودى كه داشت با سه دولت شوروى, انگلستان و عثمانى و هم چنين با استبداد رضاخانى به مبارزه برخاست و با تشكيل حكومت انقلابى در رشت براى نجات ميهن همت گماشت و آخر الامر در اثر خيانت بعضى هم پيمانان جان خود را در اين راه فدا كرد و به همه آزاديخواهان درس مبارزه و چگونه از دين و استقلال ميهن دفاع نمودن را آموخت يادش گرامى باد.

بيستم آذرماه :1360

اسوه تقوا و اخلاق شهيد آيت الله دستغيب توسط منافقين كوردل به شهادت رسيد و به جمع شهداى محراب و شهيدان به خون خفته انقلاب اسلامى پيوست و درس ايثار و استقامت در راه عقيده به همگان آموخت يادش گرامى باد.

بيست و هفتم آذر 1358 روز وحدت حوزه و دانشگاه

وحدت و هماهنگى در ميان اقشار مختلف جامعه از برنامه هاى مهم و استراتژيك اسلام است كه از اولين روزهاى طلوع آفتاب اسلام رسولخدا صلى الله عليه و آله وسلم سعى در ايجاد آن داشته و با برقرارى برادرى ميان صفوف مسلمين آنان متحد ساختند. امام خمينى رضوان الله عليه كه احيا كننده شريعت نبوى و ادامه دهنده راه انبيإ بود يكى از اهداف خويش را ايجاد وحدت درصفوف مختلف و متفرق مسلمانان قرار داد كه يكى از آن وحدت ها وحدت و همدستى دو نهاد مهم علمى و فرهنگى كشور اسلامى يعنى حوزه ودانشگاه بود. امام بزرگوار در مراحل مختلفى بر وحدت اين دو نهاد علمى تإكيد كرده فرمودند:
((دانشگاه پيوند خودش را با فيضيه محكم كند و فيضيه محكم كند پيوستگى خودش را به دانشگاه. شما دو قشرى هستيد كه اگر شما اصلاح بشويد اصلاح مى شود ملت ها و اگر خداى ناخواسته شما اصلاح نشويد و يا منزوى بشويد, مملكتتان و كسانى كه مى توانند در مملكت كارى بكنند منزوى خواهند شد. ((دانشگاه و فيضيه دست به دست هم بدهند و استقلال كشور خودشان را حفظ كنند.))
((امروز دانشآموزان بايد سعى كنند تاريخ انقلاب اسلاميمان را و نقش وحدت بين خودشان و دانشگاهيان با روحانيون را بياموزند.))
و اين وحدت با شهادت شهيد بزرگوار دكتر محمد مفتح در سطح دانشگاه پيوند خورد و در تاريخ خونبار انقلاب اسلامى به يادگار ماند.

/

نقش انتفاضه در نابودى ماشين جنگى اسرائيل

 

نقش انتفاضه در نابودى ماشين جنگى اسرائيل

عقب نشينى ارتش صهيونيستى از جنوب لبنان, بزرگترين ضربه در طول تاريخ تشكيل رژيم صهيونيستى بود كه بر پيكره ماشين جنگى اين رژيم نواخته شد.
اين ضربه كه ارتش شكست ناپذير اسرائيل را شكست داد, در نوع خود شكست نظريه امنيتى اسرائيل و توان بازدارندگى آن را به اثبات رساند. و نقش بسزايى در جمع شدن اقشار و گروههاى مختلف فلسطينى حول محور مقاومت ايفا كرد.
يك سال پس از عقب نشينى ارتش اشغالگر يعنى در سال 2001, شعله هاى فروزان و پر حرارت انتفاضه مردمى در مسجدالاقصى زبانه كشيد و ملت فلسطين به يكباره بر بى حرمتى شارون به اين مسجد مقدس خروشيد. از آن پس نظاميان و سياسيون رژيم اشغالگر قدس به فكر افتادند تا براى ترميم توان دفاعى اسرائيل كه تا حد زيادى از بين رفته بود چاره اى بينديشند.
از اين رو به راحتى مى توان دريافت كه توقف خشونت و تروريسم, تنها يك شعار سياسى به هدف كاهش تلفات بشرى نيست بلكه آن يك استراتژى جديد سياسى است تا ارتش اسرائيل بتواند با مستمسك قراردادن آن, قدرت و توان از دست رفته اش را بازيابد.
به باور استراتژيست ها و تئوريسين هاى نظامى رژيم صهيونيستى, يكى از جنبه هاى مهم استراتژى امنيتى اسرائيل ترساندن طرف مقابل از اسرائيل و هم چنين ترساندن مردم اسرائيل از طرف مقابل يعنى فلسطينى هاست. تا نوعى موازنه وحشت برقرار شده و قوم يهود نيز فلسطينى ها را به عنوان دشمن اسرائيل و يهود تصور كند. چه اين كه همه مى دانند رژيم اسرائيل رژيمى است غاصب و تهديد كننده كشورها و ملل عرب كه راهى جز استفاده از زور براى دفاع از خود ندارد, رژيم صهيونيستى كار دفاع از خود را به دو شكل انجام مى دهد:
1. بزرگ جلوه دادن توان نظامى وقدرت خود در برابر طرف مقابل.
2. سركوب شديد طرف فلسطينى به گونه اى كه خارج از تحملش بوده و قادر به پاسخگويى به آن نباشد.
به اعتقاد كارشناسان, تمام اين ها تكرار تجربه هاى شكست خورده قبلى است كه نه تنها سودى براى طرف وارد آورنده فشار يعنى مهاجم را ندارد بلكه توان دفاعى طرف فلسطينى را افزايش داده و به اصطلاح آن را واكسينه مى كند.
از اين رو ما هرازگاهى شاهد ترور رهبران سياسى و جهادى انتفاضه و حمله به مردم غير نظامى هستيم. دشمن از اين طريق مى خواهد به اين رهبران بفهماند كه در صورت ادامه جهاد و مقاومت, مرگ در انتظارشان خواهد بود.
به همين دليل داشتن شجاعت, در كنار دارا بودن درايت و كاردانى يكى از ابزارها و مولفه هاى مهم رهبرى گروههاى فلسطينى و جنبش هاى آزادى بخش به شمار مى رود.
لذا براى درك بهتر پايه ها و قواعد اصلى انتفاضه و پيامدهاى منفى مقاومت ملت فلسطين بر رژيم اشغالگر قدس موارد ذيل را متذكر مى شويم:

1. ابعاد تاريخى و سياسى انتفاضه:

ملت فلسطين و امت عرب, در جنگ با اسرائيل از آغاز قرن بيستم تا پايان آن, مراحل متعدد و خطيرى را پشت سر گذاشته است, اما عمده شكست هاى اعراب در جنگ با صهيونيسم و اسرائيل از زمان تشكيل رژيم صهيونيستى در سال 1948 حادث شد. كه اين امر در سال 1967 و شكست ارتش هاى عرب وارد مرحله تازه اى شد. در سال 1973 با رشادت جوانان عرب چيزى به شكست اسرائيل نمانده بود اما با خروج مصر (كه قوىترين ارتش در جهان عرب به شمار مى رود) از اتحاد عربى, اين جنگ نيز به زيان اعراب تمام شد.
در سال 1982, ارتش اشغالگر قدس به منظور نابودى گروههاى مبارز فلسطينى و اخراج آنها از خاك لبنان, حمله اى سنگين را به اين كشور آغاز كرد. اين وضع ادامه داشت تا اين كه اولين انتفاضه مردمى در فلسطين در سال 1987 شعله ور شد. اين امر صهيونيست ها را بر آن داشت تا با سوء استفاده از آشفته باز جهانى, پيمان ننگين اسلو را در سال 1993 بر سازمان آزادى بخش فلسطين تحميل كنند. اما بدترين ضربه در طول تاريخ جنگ اعراب و اسرائيل, مقاومت دليرانه رزمندگان حزب الله در برابر ماشين جنگى رژيم صهيونيستى بود كه در نهايت به اضمحلال اين ماشين و عقب نشينى آن در ماه مى سال 2000 از جنوب لبنان منجر شد. اين رويداد عظيم آتش فروخورده ملت فلسطين را بار ديگر برافروخت و اين ملت دريافت كه پيمان هايى چون كمپ ديويد 2 فريبى بيش نبوده و صهيونيست ها در وراى اين پيمان, وقت كشى و حق خورى را دنبال مى كنند. همين امر زمينه آغاز دومين انتفاضه را فراهم كرد. تا اين كه شارون در 28 سپتامبر همان سال با ورود به حرم قدسى آتش انتفاضه دوم را روشن كرد و آتشفشان قهر ملت فلسطين از درون منطقه فوران كرد. از همين زمان جنگ اعراب و اسرائيل وارد مرحله جديدى شد كه از نظر شرايط و ماهيت با انتفاضه اول تفاوت دارد. چرا كه در اين انتفاضه ملت فلسطين دريافت كه بايد جنگ را به درون اراضى دشمن بكشاند.

2. مزاياى انتفاضه اقصى:

به اعتقاد كارشناسان مسائل منطقه به ويژه استراتژيست هاى رژيم صهيونيستى انتقاضه دوم كه به انتفاضه اقصى مشهور است چند ويژگى و مولفه خاص خود را دارد كه عبارتند از:
الف ـ اين انتفاضه, توانست افسانه شكست ناپذير بودن اسرائيل و ارتش صهيونيستى را درهم بشكند و براى جهان عرب و اسلام اين واقعيت را به اثبات برساند و روحيه شكست خورده جهان عرب را اعاده كند.
ب ـ انتفاضه دوم باطل بودن تمام معادلات ده ساله صلح يعنى از زمان كنفرانس مادريد درسال 1991 را نشان داد و ثابت كرد راه سازش كه برخى گروه هاى فلسطينى آن را در پيش گرفته اند راهى شكست خورده است و سرابى بيش نيست چرا كه اين راه حتى ساده ترين و ابتدايى ترين حقوق حقه ملت فلسطين را نيز برآورده نساخت. اما با كمال تإسف طرف فلسطينى تا حد زيادى به طرف مقابل يعنى رژيم اشغالگر قدس امتياز داد و حتى موجوديت اسرائيل را به رسميت شناخت و تشكيلات خودگردان عرفات به نگهبان و حافظ امنيت آن بدل شد.
ج ـ مبارزه مسلحانه از ديگر ويژگى هاى بارز انتفاضه مسجدالاقصى است كه باعث شد دامنه جنگ به درون رژيم صهيونيستى كشيده شده و صهيونيست ها حتى در منازل شخصى خود نيز احساس امنيت و آرامش نكنند. همين امر باعث شد تا صهيونيست ها به قدرت بالاى اين انتفاضه اعتراف كرده و حتى رئيس ستاد مشترك ارتش رژيم صهيونيستى آن را تهديدى جدى براى موجوديت و كيان اسرائيل توصيف كند.

3. شكست اسرائيل و انديشه هاى جنگى آن:

شكست نظامى از جمله ابزارهايى است كه مى توان آن را در جهت وارد آوردن شكست معنوى و فرهنگى به دشمن تبديل كرد. انتفاضه مسجدالاقصى باعث شد تا پيروزىهاى نظامى سابق ارتش اسرائيل در جنگ با اعراب تحت الشعاع قرار بگيرد چرا كه همه ناتوانى ارتش صهيونيستى در مقابله با مقاومت هاى مردمى از جمله حزب الله لبنان و مقاومت مردم فلسطين را مشاهده كردند.
نهادهاى سياسى و نظامى اسرائيل همواره در تلاش بوده اند تا جلوى خيزش هاى مردمى در فلسطين را گرفته و از فروپاشى امنيتى و روانى مردم جامعه عبرى جلوگيرى كنند به همين دليل ارتش صهيونيستى از همان آغازين روزهاى انتفاضه به زور متوسل شد, شهادت 240 فلسطينى در دو ماه اول انتفاضه كه مردم جز سنگ سلاحى نداشتند, خود گواهى بر اين مدعاست.
اما با اين وجود ماشين جنگى و سياسى اسرائيل در برابر اراده ملت فلسطين كه خواهان ادامه مقاومت و انتقاضه هستند, به سختى شكست خورد.
موشه يعالون رئيس ستاد مشترك ارتش اسرائيل در سخنانى در اين باره گفت: اگر نقش مقاومت در ميزان آگاهى مردم فلسطين و اعراب بررسى نشود به طور حتم هرگز نمى توانيم به عمق خواسته آنها پى ببريم. درست است كه ما از نظر نظامى يكى از قويترين ارتش ها را داريم اما طرف مقابل باچشم حقارت به ما مى نگرد و ما را ضعيف مى پندارد. اين امر فقط طرف هاى مسلح را تحت تإثير قرار نمى دهد بلكه بر تمام توافقنامه هاى ما با اعراب و از جمله اعراب 48 تإثيرگذار خواهد بود.

4. ابعاد مختلف نبرد و آينده آن:

از جمله مولفه هاى مهم انتفاضه دوم كه در بخش قبل به آن اشاره كرديم, مبارزه مسلحانه و اجراى عمليات در داخل اراضى اشغالى سال 1948 است كه بسيارى از معادلات سنتى نبرد را بر هم زد.
اما در اسرائيل به ويژه نهادهاى نظامى و سياسى آن, بسيارى معتقدند كه امتيازدهى تل آويو در مورد مسائل مختلف مانند انحلال شهرك ها, حاكميت مسلمانان بر مسجدالاقصى, و ارتباط ميان مناطق فلسطينى نشين به زيان تل آويو تمام مى شود و قدرت دفاعى اسرائيل را با چالش هاى بزرگى مواجه خواهد شد.
اين نهادها معتقدند حتى اگر اين امتيازات به حد پيمان اسلو نرسد باز هم تبعات منفى آن در دراز مدت براى تل آويو مشكل ساز خواهد ساخت.
بنابر استراتژى سران رژيم صهيونيستى, امتيازدهى به فلسطينيان باعث مى شود تا آن ها خواسته هاى بيشترى را مطرح كنند و در نهايت موجوديت و ماهيت اسرائيل را نشانه بروند كه اين امر به تغيير مفاهيم و ديدگاههاى سياسى و سرنوشت جنگ اعراب و اسرائيل منجر خواهد شد.
از اين رو ادامه انتفاضه و مقاومت مردمى در فلسطين خطرى بزرگ براى ماهيت و موجوديت رژيم اشغالگر قدس و توان دفاعى اين رژيم به شمار مى رود و مقاومت مسلحانه را به الگويى مناسب و در اصل تنها راه آزادى و كسب حقوق بدل خواهد ساخت.
لذا مى توان گفت انتفاضه دوم سدى بزرگ در برابر ادامه حركت پيمان هايى چون اسلو و كمپ ديويد2 به وجود آورد و توانست تمام نقشه هاى دشمن براى ساكت كردن اعراب و سركوب ملت فلسطين را به شكست بكشاند.
اين انتفاضه ثابت كرد كه ملت فلسطين قادر است وضعيت امنيتى, سياسى و روانى را براى صهيونيست ها به شكلى طاقت فرسا و غير قابل تحمل درآورد و آن ها را كه تاكنون به امتياز گرفتن عادت كرده اند به امتياز دهى وادار سازد.
بنابراين تنها راه به شكست كشاندن طرح هاى سركوبگرانه رژيم صهيونيستى استمرار مقاومت است. چه اين كه رهبران اسرائيل به خوبى مى دانند كه هرگونه امتيازدهى و عقب نشينى در برابر فلسطينيان آينده آنان را شديدا به خطر خواهد افكند.
به همين دليل اكثر فرماندهان نظامى و رهبران سياسى اسرائيل با صراحت انتفاضه مسجدالاقصى را دومين رويداد بزرگ پس از تشكيل اسرائيل درسال 1948 به حساب مىآورند و معتقدند كه اگر جلوى آن گرفته نشود فلسطين پيش از سال 1948 بار ديگر تشكيل خواهد شد.

/

دنيا در سيره پيشوايان

 

دنيا در سيره پيشوايان

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

اشاره:

مطابق بعضى از آيات و روايات, دنيا به شدت نكوهش شده, اما براساس بعضى ديگر, از آن تمجيد و ستايش شده است. در سيره پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) و امامان(عليهم السلام) نيز همين دوگانگى وجود دارد.
از سوى ديگر زهد و پارسايى از ارزش هاى كليدى و مهم اسلامى است, در عين حال على(عليه السلام) ـ كه سر سلسله زاهدان و وارستگان بود ـ با احداث باغ ها و نخلستان ها و مزارع, ثروت كلانى به دست آورد. آيا زهد و پارسايى, با توسعه ثروت و عوامل آن, ناسازگار است؟ و به طور كلى سيره پيشوايان دين در اين رابطه چگونه بوده است؟!

دنياى پسنديده و ناپسند

اسلام در همه امور آيين اعتدال است. از افراط و تفريط بركنار بوده و از آن به شدت نهى كرده است. بر همين اساس مسلمانان در قرآن به عنوان امت وسط و ميانه معرفى شده اند: ((و كذلك جعلناكم امه وسطا; همان گونه كه قبله شما (نسبت به قبله مسيحيان و يهوديان) يك قبله ميانه است, شما را نيز امت ميانه قرار داده ايم.)) (1) امتى كه نه معنويات را فراموش مى كند و نه بهره خود از دنيا را ناديده مى گيرد.
قرآن از يك سو مى فرمايد: ((و ما الحيوه الدنيا الا متاع الغرور; و زندگى دنيا چيزى جز سرمايه فريب و پوچى نيست.))(2)
و از سوى ديگر از قول حضرت سليمان نقل كرده كه در برابر ثروت و امكانات كلان دنيا, آن را لطف وفضل الهى دانسته كه خدا آن را براى آزمايش در اختيار بشر نهاده است; لذا عرض مى كند: ((هذا من فضل ربى ليبلونى ءإشكر إم إكفر; اين از لطف و فضل پروردگار من است, تا خداوند مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را به جا مىآورم يا كفران مى كنم.))(3)
بنابراين خداوند در يك آيه, هم به آخرت طلبى دستور مى دهد و هم به بهره گيرى از شوون دنيا. آن جا كه مى فرمايد:
((وابتغ فيما آتاك الله الدار الاخره و لا تنس نصيبك من الدنيا; و در آنچه خدا به تو داده, سراى آخرت را بطلب, و بهره ات را از دنيا فراموش نكن.))(4) در اين آيه به همان اعتدال اشاره شده كه هم بايد از امكانات دنيا براى آخرت استفاده كرد, و هم از بهره هاى مادى دنيا بهره مند شد. به طور كلى بايد دنيا را وسيله آخرت قرار داد.
پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) و امامان(عليهم السلام) زندگى خود را بر همين اساس تنظيم كرده بودند. به اين صورت كه دنيا در روش آنها وسيله آخرت بود, نه هدف.
از اين رو پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: ((ليس من حب الدنيا طلب ما يصلحك; تحصيل آنچه را كه موجب سامان يافتن زندگى دنياى تو ـ كه از راه صحيح است ـ در شمار حب دنيا نيست.))(5)
حضرت على(عليه السلام) نيز فرموده: ((من بصر بها بصرته, و من ابصر اليها اعمته; هر كس با چشم بصيرت و عبرت به دنيا بنگرد, دنيا به او بصيرت و بينايى مى بخشد و آن كس كه چشمش به دنبال دنيا بوده و شيفته آن گردد, دنيا او را از ديدن حقايق, نابينا مى سازد.))(6)
نتيجه اين كه دنيا بر دو گونه است: پسنديده و ناپسند. هرگاه از آن بهره بردارى صحيح و در راستاى امور معنوى باشد, پسنديده است, اما اگر مايه غرور, فساد و انحراف گردد و باعث فراموشى آخرت شود, ناپسند خواهد بود. دنياى بدون آخرت, و يا آخرت منهاى دنيا, همان راه افراط و تفريطى است كه قطعا راه غلط و خطرناكى خواهد بود.
بر همين اساس اميرمومنان على (عليه السلام) درباره زهد و پارسايى ـ كه ارزش مهم اسلامى است ـ چنين فرمود:
((لو إن رجلا اخذ جميع ما فى الارض, و اراد به وجه الله فهو زاهد, ولو انه ترك الجميع و لم يرد وجه الله فليس بزاهد; اگر انسانى مالك همه دنيا شود, و هدفش از آن وصول به خدا باشد, چنين فردى زاهد و پارسا است و اگر همه دنيا را ترك كند و هدفش از اين كار, رضاى خدا نباشد, او زاهد و پارسا نيست.))(7)
امام كاظم(عليه السلام) نيز فرمود: ((از ما نيست كسى كه دنيايش را براى آخرتش تباه سازد يا آخرتش را براى دنيايش ترك نمايد.))
از سخنان اميرمومنان على(عليه السلام) است كه: ((دنيا خانه گذر به سوى خانه ابدى است. مردم در دنيا دو گونه اند: بعضى خود را مى فروشند ودر نتيجه خود را هلاك مى سازند. برخى هم خود را مى خرند و خويش را آزاد مى نمايند.))(8)
مولانا جلال الدين دنيا را به كشتى اى مثال زده كه اگر آب داخل آن شود, غرق مى گردد و اگر كشتى روى آب باشد و آب در كنار آن, كشتى به حركت خود ادامه مى دهد:
چيست دنيا؟ از خدا غافل بدن
نى قماش و نقره و فرزند و زن
مال را كز بهر دين باشى حمول
نعم مال صالح گفت آن رسول
آب در كشتى هلاك كشتى است
آب در بيرون كشتى پشتى است
چون كه مال و ملك را از دل براند
زان سليمان, خويش جز مسكين نخواند(9)
در اين جا اين سوال پيش مىآيد كه چرا آيات و رواياتى كه بيانگر مذمت و بى ارزشى دنيا هستند, بيش از آيات و رواياتى هستند كه دنيا را مدح كرده اند؟
پاسخ اين كه: آنچه مورد مذمت است, حب و علاقه بسيار و دلبستگى به دنيا است, زيرا موجب انحراف و فراموشى معنويات مى گردد. با توجه به اين كه جاذبه هاى دنيا بسيار قوى بوده و انسان هاى بسيارى را در دام آن گرفتار مى سازد, آيات و روايات, به انسان هشدار داده اند. اين كه حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد: ((والله لدنياكم هذه إهون فى عينى من عراق خنزير فى يد مجذوم; سوگند به خدا اين دنياى شما در نظر من از استخوان خوك در دست شخص جذامى پست تر است));(10) اشاره به دنياى دنياپرستان و خودباختگان است; همان كسانى كه زرق و برق دنيا فريبشان داده است.
چنان كه امام صادق(عليه السلام) در وصف همين دنيا مى فرمايد: ((دنيا همانند موجودى است كه سر آن تكبر, چشمش حرص, گوشش طمع, زبانش ريا, دستش شهوت, پايش خودبينى, قلبش غفلت, وجودش فنا, و نتيجه اش زوال است…))(11)
ولى اگر از دنيا بهره بردارى صحيح شود, عين آخرت است. در اين صورت نه تنها نكوهيده نيست, بلكه ستوده خواهد بود. بر همين اساس, ابن ابى يعفور مى گويد: به امام صادق(عليه السلام) عرض كردم: ما دنيا را دوست داريم. فرمود: بااين دوست داشتن مى خواهيد چه كنيد؟ عرض كردم: ازدواج كنيم, حج به جا آوريم, هزينه زندگى اهل و عيال خود را تإمين نموده و كارهاى خير كنيم. فرمود: ((ليس هذا من الدنيا هذا من الاخره; اين از دنيا نيست, بلكه جزيى از آخرت مى باشد.))(12)

رابطه پيشوايان با دنيا

براى اين كه روشن تر شود كه پيشوايان, دنياى خوب را مى پسنديدند و ديگران را بدان تشويق مى نمودند, چند نمونه از شيوه آنها بيان مى كنيم:
1. روزى حضرت على(عليه السلام) در باغ فدك مشغول كشاورزى و هموار كردن زمين بود. با زحمت كار مى كرد و عرق مى ريخت. در اين هنگام زنى خوش سيما به حضور على(عليه السلام) آمد, آن حضرت مى گويد: تا چشمم به او افتاد,… و او را نزد خود به ((بثينه)) (دختر عامر جمحى كه به عنوان زيباترين زن قريش شهرت داشت) تشبيه كردم. به من گفت: ((اى پسر ابوطالب! آيا مى خواهى با من ازدواج كنى, و تو را از رنج بيل زدن بى نياز ساخته و گنج هاى زمين را در اختيارت گذارم و تا آخر عمر, مالك آن گنج ها گردى؟))
گفتم: تو كيستى تا تو را از خاندانت خواستگارى نمايم؟ گفت: من دنيا هستم. به او گفتم: ((ارجعى فاطلبى زوجا غيرى…; بازگرد و شوهرى غير مرا بجوى.))(13)
اين فراز بيانگر آن است كه حضرت على(عليه السلام) براى تإمين هزينه زندگى دنياى خود كار مى كرد و عرق مى ريخت, ولى هرگز حاضر نبود به دنياى ناپسندى روى آورد كه در آن عياشى و خوش گذرانى جاى هدف هاى والاى انسانى را گرفته باشد.
2. روزى شرايط زندگى بر على (عليه السلام) و افراد خانواده اش ـ از نظر هزينه زندگى ـ بسيار سخت شد. آن حضرت به قصد كارگرى از خانه خارج شد. در شهر مدينه به جست و جو پرداخت, ولى كارى نيافت, سرانجام از مدينه خارج گرديد و دريك فرسخ و نيمى مدينه به روستاى كوچكى رسيد, در آن جا ديد بانويى مقدارى خاك, علك كرده و منتظر كارگر است. نزد او رفت و پس از گفت و گو قرار گذاشتند كه آن حضرت آب بياورد و آن خاك را به گل تبديل نموده و براى ديوار كشى آماده سازند و عوض هر دلوى از آب كه مىآورد, يك عدد خرما اجرت بگيرد.
آن روز آن بزرگوار اين كار را ادامه داد و مقدارى خرما گرفت و به مدينه بازگشت. ماجرا را به عرض پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) رسانيد. آن گاه پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) با افراد خانواده نشستند و آن خرماها را خوردند و رفع گرسنگى نمودند.(14)
نظير همين مطلب درباره شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل شده كه آن حضرت به بيابان رفت و در آن جا شترچرانى را ديد كه به سر چاه آب ايستاده و با دلو, آب مى كشد تا به شتران خود آب دهد. آن حضرت نزد او رفت و فرمود: آيا اجير (كارگر مزدگير) مى خواهى؟ ساربان گفت: آرى. قرار گذاشتند كه پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) براى هر دلو آبى كه از چاه مى كشد سه عدد خرما مزد بگيرد. پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) هشت دلو آب كشيد, و بيست و چهار عدد خرما از او گرفت.(15)
3. از حوادث عجيب و معروف اين كه روزى ابن عباس, حضرت على(عليه السلام) را سوار بر شترى ديد كه بارى از هسته خرما حمل مى كرد. پرسيد: اين بار چيست؟ امام على(عليه السلام) فرمود: ((به خواست خدا صد هزار درخت خرما))
حضرت على (عليه السلام) آن هسته ها را به صحرا برد و كاشت و زحمت ها كشيد تا نخلستان هاى وسيعى به وجود آمد. به طورى كه در مجموع داراى صد هزار درخت خرما بود.
او از محصول كار خود, كارهاى مهم اجتماعى انجام مى داد; از جمله هزار برده خريد و آزاد كرد.(16)
از دسترنج خود به مستمندان كمك مى كرد, دنيا را مى خواست, ولى دنيايى كه پلى براى آخرت و سامان بخشى به نابسامانى ها باشد. از بخشش هاى عجيب او اين كه: روزى عبدالله بن زبير (پس از فوت پدرش زبير) به على(عليه السلام) عرض كرد: در دفتر حساب پدرم ديدم كه ايشان هشتاد هزار درهم از پدر شما (ابوطالب) طلب دارد. على(عليه السلام) فرمود: پدرت راست گو بود.
آن گاه دستور داد تا هشت صد هزار درهم به عبدالله بدهند, پس از مدتى عبدالله به حضور على(عليه السلام) آمد و گفت: ((من اشتباه كرده ام پدر من از پدر شما طلب ندارد, بلكه پدر شما (ابوطالب) اين مبلغ را از پدرم زبير طلب دارد!))
حضرت على(عليه السلام) فرمود: پدرت را حلال كرده و بدهكاريش را بخشيدم و اين مبلغى را هم كه به تو دادم پس نمى گيرم و آن را به تو بخشيدم.(17)
با توجه به اين كه اين بخشش ها, از اموال شخصى حضرت على(عليه السلام) بوده, چنين به دست مىآوريم كه دنياطلبى, براى تإمين نيازها و سامان بخشى به زندگى بينوايان و گره گشايى از مشكلات مهم اسلامى, با دلبستگى به دنيا, چنان كه موجب غرور و انحراف گردد از زمين تا آسمان فرق دارد.
4. ماجراى علإ و عاصم كه دو برادر بودند, ولى هر دو, راه افراط و تفريط را پيمودند; اولى در ظاهر به دنياى گسترده و خانه وسيع رو آورده بود و دومى با ترك دنيا, غارنشين شده بود. اين داستان يكى از داستان هاى معروف نهج البلاغه است. حضرت على(عليه السلام) وقتى دانست كه علإ بن زياد, خانه وسيع و دنياى وسيع را براى ارزش هايى مانند: مهمان نوازى, صله رحم, اصلاح و ازدواج بستگان مى خواهد, به او فرمود:
((و بلى ان شئت بها الاخره…; آرى اگر بخواهى با اين وسيله به آرخت برسى, يعنى مهمان دارى كنى, صله رحم بنمايى و حقوق افراد را ادا كنى, فاذا انت قد بلغت بها الاخره; در اين صورت با اين خانه وسيع به آخرت رسيده اى.))
ولى از عاصم شديدا انتقاد كرد و به او فرمود: ((اى دشمنك جان خود, شيطان در تو راه يافته و تو را شكار نموده, آيا به خانواده و فرزندت رحم نمى كنى؟ تو مى پندارى كه خداوند (به ظاهر) طيبات را بر تو حلال كرده, ولى در واقع دوست ندارد كه از آنها بهره مند شوى, تو در پيشگاه خدا بى ارزش تر از آن هستى كه با تو اين گونه رفتار نمايد.))
عاصم عرض كرد: ((اى اميرمومنان! پس چرا تو با اين لباس خشن و آن غذاى ناگوار زندگى مى كنى, با اين كه امام و پيشواى مردم هستى؟))
حضرت على(عليه السلام) در پاسخ فرمود: ((واى بر تو, من مثل تو نيستم (وظيفه من كه امام هستم غير از شماست), خداوند بر پيشوايان حق, واجب كرده كه به خود سخت گيرند و مانند طبقه ضعيف جامعه زندگى نمايند تا نادارى فقير موجب سركشى او از فرمان خدا نشود.))(18)

پى نوشت ها:
1. بقره, 143.
2. آل عمران, 185.
3. نمل, 40.
4. قصص, 77.
5. كنزالعمال, حديث52.
6. نهج البلاغه, خطبه82.
7. غرر الحكم, ترجمه محمد على انصارى, ج2, قسمت آخر, ص28.
8. بحارالانوار, ج73, ص130.
9. ديوان مثنوى به خط ميرخانى, دفتر اول, ص27.
10. نهج البلاغه, حكمت 236.
11. بحارالانوار, ج73, ص105.
12. همان, ص106.
13. همان, ص84.
14. كشف الغمه, مطابق نقل بحارالانوار, ج41, ص33.
15. اقتباس از منتخب التواريخ, ص883.
16. فروع كافى, ج5, ص75 و 74.
17. غرر الحكم, ترجمه محمد على انصارى, ج2, قسمت آخر, ص20.
18. نهج البلاغه, خطبه209.
/

شرح دعاى كميل

 

شرح دعاى كميل

حجه الاسلام والمسلمين حسين انصاريان

((اللهم اغفر لى كل ذنب اذنبته و كل خطيئه اخطإتها;

خدايا براى من بيامرز هر گناهى كه انجام دادم و هر خطايى كه مرتكب شدم.))
جاذبه گناه و كشش معصيت, هنگامى كه در قلب انسان نقش ثابت و استوارى نبسته, بلكه گاهى آدمى را دچار عمل خلاف مى كند, در اصطلاح اهل تحقيق ذنب است و زمانى كه در قلب, جاى پايش ثابت و استوار مى شود, و به تعبير اهل فن, براى قلب ملكه مى شود, تا جايى كه انسان در هر زمان و در هر كجا و در هر موقعيت و شرايطى دست به گناه و مصعيت مى زند, در اصطلاح اهل لغت به ((خطيئه)) تعبير مى شود.
گداى درگاه حضرت رب و سائل پيشگاه خداى مهربان, پس از آمرزش خواهى از گناهانى كه پرده حرمت بين بنده و خدا را پاره مى كند, سبب نزول نقمت و عذاب مى شود, نعمت ها را تغيير مى دهد, مانع اجابت دعا مى شود و بلاهاى سنگين بر انسان فرود مىآورد, به پروردگارش مى گويد: همه گناهان و خطاهايى كه در مدت عمرم از من سر زده بيامرز, چه گناه صغيره و چه كبيره, چه آن چه به عمد از من سر زده يا به سهو, چه در زمان كودكى, چه هنگام نوجوانى, چه اول بلوغ و چه در اوج بلوغ, چه در پنهان و چه در آشكار, زيرا كسى جز تو نيست كه همه گناهان و خطاها را بيامرزد, تويى كه در قرآن مجيد در كمال لطف و مهربانى و آقايى و بزرگوارى اعلام كرده اى ((لا تقنطوا من رحمه الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم;(1) از رحمت خدا نااميد مشويد, يقينا خدا همه گناهان را مىآمرزد, مسلما او بسيار آمرزنده و مهربانى اش هميشگى است.
بار خدايا من بد نام را
رند غزل خوان مىآشام را
كز ظلم دم به دم روزگار
تار شده هم چو شبم روزگار
نام شده شهره به بدناميم
كام به دل گشته به ناكاميم
غنچه دل چون گل افسردگى
روى نهادست به پژمردگى
از شرر افروزى نار بلا
وزقدر اندوزى شست قضا
خشك شده گلبن انديشه ام
پنجه فرو برده به خون ريشه ام
كار من ار چه همه جرم و خطاست
ليك اميدم ز تو عفو و عطاست
رحمتى آور به گنه كاريم
در گذر از جرم و تبه كاريم
در حرم وصل خودت راه ده
طبع سليم و دل آگاه ده
معتكف ميكده خاص كن
جرعه كش باده اخلاص كن
باده توفيق به جامم بريز
ساغر تحقيق به كامم بريز
((اللهم انى اتقرب اليك بذكرك;
خدايا من به سبب ذكر تو, به سوى تو تقرب مى جويم.))

خرابه هجران

تعلق بيش از حد قلب به امور مادى, تا جايى كه آن امور چون حجابى سنگين بين بنده و رب شوند, ميل بى اندازه به شهوت ها, فرو رفتن در كام لذت ها, صرف همه دقيقه ها و لحظه ها, روزها, شب ها, هفته ها و ماهها براى به دست آوردن متاع حيات دنيا, نشست و برخاست با بى خبران و غافلان, جدا ماندن از اعمال شايسته و خيرات, اسراف در پوشاك و خوراك, تبذير در هزينه كردن اموال, بى خبر بودن از مردم و اقوام, سستى داشتن از انجام واجبات, آلوده بودن به محرمات, تهى بودن از معارف و واقعيات, همه و همه از نشانه هاى زيستن در خرابه هجران است.
خرابه اى كه جز مار و مور, دغل كارى و حيله گرى, حيوان صفتى و پستى, شيطنت و بدمستى, غارت و راهزنى, دروغ و پشت هم اندازى, ريا و خودنمايى, غيبت و تهمت, ربا و غصب, شهوت و خيانت, آلودگى و دنائت, زنا و سرقت, قتل و شرارت, كبر و نخوت, حرص و طمع, بخل و حسد, كينه و دشمنى, خشم و غضب و گناه و معصيت چيزى در آن يافت نمى شود.
خرابه اى كه گنج انسانيت در كنج آن به دست شياطين مى افتد, عمر گران مايه در آن ضايع مى شود, سرمايه هاى معنوى انسان بر باد مى رود, حالت پوچى و پوكى بر آدمى حاكم مى گردد, خسارت و زيان ابدى دامن گير بنىآدم مى شود, پرده ناسپاسى و شرك و كفر و نفاق بر چهره قلب مى افتد.
خرابه اى كه بازار داد و ستدش در اختيار شياطين جنى و انسى است, اكثر مردمش به صورت انسان و به سيرت حيوانند, ظاهرش چون گور كافر پر از زينت و زيور, و باطنش آكنده از عذاب دردناك دوزخ است.
خرابه اى كه آدميانش به آثار ظاهر انسان و به كردار حيوان, همه سرگرم قيل و قال و بى خبر از وجد و حال, تصديقشان از تصور مبرا و تحقيقشان از حقيقت جدا, گروهى بيهوده پرداز و از دست داده پر و بال پرواز, همه كر و كور و با گمان و خيال هم آغوش و از ايمان و يقين دور.
خرابه اى كه ساكنانش از جرعه گناه مدهوش و با شاهد فسق و فجور هم آغوش, پرده عصمت از ميان برداشته و رايت شهوت از هر كرانه افراشته, همه در بستر هوا و هوس خفته, مردان نابكار, زنان بدكار را در بر گرفته, دخترانش مكاره و پسرانش غدار, جوانانش بى هويت و بى كاره و پيرانش فاسق و بدكردار, به اطوار موشند و به كردار خرگوشند, يكى به صورت مار و آن ديگر به سيرت كژدم, آن به دندان مى گزد و اين به دم, نام اين خرابه طبيعت, پادشاهش جهل و سپاهش رذايل, موادش حرام و كارش به تحليل بردن و نابود كردن انسان!!

كشور وصال

به فتواى عقل و شرع بر گرفتار خرابه هجران واجب است, بار سنگين تعلقات بى ثمر از دوش قلب بر زمين نهد و بال پرواز براى سفر و هجرت به سوى كشور وصال بگشايد. با عشق و همت به حركت آيد و با كمك گرفتن از قدرت ذكر به آن كشور كه كشور معرفت و فضيلت, صدق و درستى, امانت و راستى, حق و حقيقت, وفا و صفا, شور و حال, بندگى و عبادت, شرافت و كرامت, محبت و صميميت, زهد و قناعت, صبر و توكل, بصيرت و استقامت, ورع و پاكدامنى, پارسايى و تقوا, واقعيت و عزت, احسان و عدالت است, درآيد و مزه شيرين مقام قرب به حق را بچشد, گل وصال محبوب را ببويد و به اخلاق معشوق آراسته شود و به هم نشينى رفيقانى چون انبيا و صديقين و شهدا و صالحان نايل آيد.
قرآن درباره اين سفر و اين هجرت آگاهانه و حركت عاشقانه, كه حركت و هجرت از همه زشتى ها و بدىها به سوى همه خوبى ها و نيكى ها است, مى فرمايد:
((ومن يهاجر فى سبيل الله يجد فى الارض مراغما كثيرا وسعه ومن يخرج من بيته مهاجرا الى الله ورسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله وكان الله غفورا رحيما;(2) و هر كس در راه خدا هجرت كند, پناهگاه هاى بسيار فراخى در زمين مى يابد و هر كس از خانه اش براى هجرت به سوى خدا و رسولش بيرون آيد, آن گاه مرگ او را در رسد. مسلما پاداشش بر عهده خدا است و خدا بسيار آمرزنده و مهربانيش هميشگى است.
در بيابان طلب بسيار مى بايد گذشت
وز دو عالم در سراغ يار مى بايد گذشت
سال ها در خواب غفلت بگذراندى عمر را
مدتى هم با دل بيمار مى بايد گذشت
اندرين دريا كه موج اوست تيغ آبدار
از تلاش گوهر شهوار مى بايد گذشت
چون متاع عمر را بسيار ارزان مى خرند
از زيان و سود اين بازار مى بايد گذشت
آفتاب عشق, عالم را منور مى كند
تا بكى در سايه ديوار مى بايد گذشت

ذكر

اهل تحقيق مى گويند: در كلمه نورانى ((بذكرك)) بإ به معناى سببيت است; بنابراين معناى جمله مى شود: خدايا من به سوى ذكر تو به تو تقرب مى جويم.
براى كلمه ((ذكر)) سه معنا بيان شده: 1. توجه و ياد قلبى و باطنى نسبت به حضرت حق; 2. قرآن; 3. پيامبر و اهل بيت.

توجه و ياد قلبى و باطنى

ياد و توجه و ذكر و تذكر ضد غفلت است. غافل از خدا, از اين كه عمرش تباه شود, دچار محرمات و معاصى گردد, حقوق مردم را پايمال كند, از عبادت و بندگى محروم ماند, به حرام خورى دچار آيد, و دست شقاوت و تيره روزى و محروميت و بدبختى گريبانش را بگيرد, باك نخواهد داشت. ولى كسى كه ياد خداست, دلش خانه ذكر محبوب است, قلبش براى او مى تپد, به اين حقيقت آگاهى دارد كه حضرت حق براى هدايت بندگان, انبيا را فرستاد, كتاب هاى آسمانى نازل كرد, براى حسنات پاداشى چون بهشت قرار داد و براى سيئات كيفرى چون دوزخ مقرر كرد, شبانه روزش را در عبادت و بندگى, خدمت به انسان ها, دورى از محرمات, حفظ حقوق مردم, رعايت تقوا و پاك دامنى, تحصيل علم و معرفت, به دست آوردن معاش حلال از راه كسب مشروع, حل مشكلات دردمندان, رفع حاجت نيازمندان و دست گيرى از مستمندان مى گذراند و در همه اين امور جز خشنودى حق و پاداش الهى را نمى طلبد; اين ذكر و توجه كه امرى باطنى و قلبى است, آن چنان قدرتى براى آراسته شدن به حسنات به انسان مى دهد كه انسان, پس از مدتى اندك به عرصه گاه قرب دوست مى رسد و شاهد وصال را به آغوش جان مى گيرد و لذت مناجات و عبادت و خدمت به بندگان را مى چشد. قوم يونس كه دچار غفلت سنگين بودند, با راهنمايى مردى عالم و عاشقى عارف, متذكر حق شدند, به ياد خدا افتادند, با كمك گيرى از ياد دوست پرده غفلت را از برابر ديده قلب كنار زدند, سر به بيابان گذاشتند, صورت بر خاك ذلت نهادند, با آب ديدگان غبار از چهره جان شستند, وجودشان را به توبه واقعى آراستند و با اين واقعيات ابر صاعقه زا و مرگ بار را از ديار خود راندند, به عرصه گاه قرب دوست نشستند و باقى مانده عمر را در درستى و راستى و عبادت و بندگى سپرى كردند و سپس در آغوش خشنودى و كرامت و رحمت حق جان دادند و قدم به سراى آخرت گذاشتند, تا در آن جا براى ابد در بهشت عنبر سرشت جاى گيرند.
گناه كاران دوره تاريخ, فاسقان و فاجرانى كه عاقبت به خير شدند, دست از گناه شستند, از وادى ضلالت به بوستان هدايت هجرت كردند, از شيطنت و حيلت دست باز داشته, به عرصه سلامت و امنيت آمدند و با عبادت وبندگى همه گذشته تاريك خود را جبران كردند, از بركت ياد و توجه قلبى به اين مقامات رسيدند. آنان با توبه و بازگشت خود به خدا, براى آيندگان اسوه و سرمشق شدند و حجت حق را بر همگان تمام كردند.
چهره باعظمتى چون آسيه, اصحاب كهف, بهلول نباش, حر بن يزيد, فضيل عياض كه صفحه هاى تاريخ حيات را با نور قلب خود روشنى بخشيدند, از گروه متذكران و از طايفه يادكنندگان حقند, كه با توجه به خدا و ياد محبوب, روزگار تيره خود را منور ساختند, دامن حيات از دست شيطان كشيدند و به دامان رحمت دوست دست انداختند و خود را سريع تر از حركت نور از حضيض پستى به اوج قله كرامت و درستى و قرب رحمت و وصال رساندند.
آرى آرى آن كه مرد حق بود
از غم دنياى دون مطلق بود
خود نپويد راه جز راه خدا
رو نيارد جز به درگاه خدا
شسته از دنيا و عقبى جمله دست
در مقام قرب حق دارد نشست
وانكه از دنياى دون مسرور شد
از مقام قرب ايزد دور شد
نه زدنيا كام وى حاصل شود
نه به وصل دوست او واصل شود
بگذر از اين كهنه زال و شاديش
پامنه در حجله داماديش
رو بجو در كنج عزلت گوشه اى
خوش به دست آر از قناعت توشه اى
باش قانع تا نيفتى در طمع
كز طمع با ذلت آمد مرد, مع

قرآن

خداى مهربان در آيات متعددى, از قرآن مجيد به عنوان ((ذكر)) ياد كرده, از جمله:
((انا نحن نزلنا الذكر وانا له لحافظون;(3) بى ترديد ما اين قرآن را نازل كرديم و قطعا خود حافظ و نگاهبان آن خواهيم بود.
قرآن مجيد در بردارنده معارف و احكام و فرامينى است كه به كارگيرى آن ها سعادت دنيا و آخرت انسان را تضمين مى كند.
قرآن كتاب زندگى است و انسان از نظر راهنمايى در تمام زواياى حيات به چيزى نياز ندارد, مگر اين كه در آن بيان شده باشد.
قرآن انسان را به پا برجاترين و استوارترين راه, هدايت مى كند و عمل كننده به آياتش را به اجر كريم بشارت مى دهد.
توجه باطنى به قرآن و انديشه در آيات اين كتاب, بيمارى خطرناك جهل را معالجه و قلب را تبديل به كانون معرفت مى كند.
عمل به آيات, بيان كننده خوبى ها و اجتناب از زشتى هايى كه قرآن انسان را نسبت به آن ها هشدار مى دهد, مايه نجات, زمينه ساز كرامت و سبب قرب به خداست.
عمل به قرآن انسان را به همه حسنات آراسته مى كند, از همه سيئات دور نگاه مى دارد و در برابر خطرهاى دنيايى و آخرتى به انسان مصونيت مى دهد.
دانش گذشته, آگاهى نسبت به آينده, و دواى دردها و نظم امور زندگى در قرآن است.
پيامبر اسلام به وسيله قرآن از بدترين مردم, بهترين مردم را ساخت, عرب جاهلى و عجم دور از حقيقت را از لبه پرتگاه جهنم نجات داد و به مرزهاى خوش بختى و سعادت و بهشت آخرت رساند.
رسول خدا فرمود:
((فاذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن, فانه شافع مشفع و ماحل مصدق و من جعله امامه قاده الى الجنه و من جعله خلفه, ساقه الى النار;(4) هنگامى كه فتنه ها چون پاره هاى شب تاريك, امور را بر شما مشتبه ساخت; بر شما باد به قرآن. زيرا قرآن شفاعت كننده اى است كه شفاعتش پذيرفته مى شود و شكايت كننده اى كه شكايتش پذيرفته است و كسى كه قرآن را پيشرو خود قرار دهد, او را به بهشت مى برد و هر كس آن را پشت سر اندازد, او را به دوزخ سوق مى دهد.
امام سجاد فرمود:
((لو مات من بين المشرق والمغرب لما استوحشت بعد ان يكون القرآن معى;(5) اگر همه كسانى كه بين مشرق و مغربند, بميرند بعد از اين كه قرآن با من است, دچار وحشت نمى شوم.))
آرى, براى حضرت سجاد كه آيات توحيد در وجودش تحقق داشت و به اين دليل خدا را با چشم دل مى ديد, با محبوب ازلى و ابدى انس داشت, آيات اخلاق از مشرق باطنش طلوع داشت و غرق نور بود, آيات احكام را مو به مو اجرا مى كرد و در زمينه اجرا كمال اخلاص را رعايت مى كرد و آن چنان با آيات مربوط به قيامت انس داشت كه گويى خود رادر قله رفيع نجات مى ديد, جايى براى وحشت در عين تنهايى نبود.
حضرت زين العابدين فرمود:
((آيات القرآن خزائن, فكلما فتحت خزانه ينبغى لك ان تنظر ما فيها;(6) آيات قرآن جاى گاه گنج ها است, پس هر گاه جاى گاهى گشوده شد, سزاوار و شايسته است آن چه را در آن است با تإمل بنگرى.))
كسى كه در آيات قرآن انديشه كند و مفاهيم ملكوتى آيات را بيابد, سپس به آن ها عمل كند و همه حركات ظاهر و باطن خود را با قرآن هماهنگ نمايد, قدرت و نيروى حركت به سوى مقام قرب را پيدا مى كند, به سبب قرآن كه ذكر خداست, در عرصه گاه قرب محبوب قرار مى گيرد, چشم دل از تماشاى جمالش تا ابد برنمى دارد و به زبان حال مى گويد:
تا مرا نور در بصر باشد
به جمال ويم نظر باشد
نظرى را كه او كند نظرى
آن نظر كيميا اثر باشد
كافرم گر به جنب رخسارش
نظرم جانب ديگر باشد
شكر از قهر او بود حنظل
حنظل از لطف او شكر باشد
دوست دارم ز سينه سوزان
ناله اى را كه با اثر باشد
اثر ناله سحر خيزان
در شبانگاه بيش تر باشد
سر نپيچد ز تيغ بيدادش
مگر آن كس كه خيره سر باشد

پيامبر و اهل بيت

امام باقر عليه السلام در پايان روايتى بسيار بسيار با اهميت كه داراى مطالب مهم و با ارزشى است و كلينى بزرگوار آن را در كتاب پرقيمت كافى به عنوان اولين روايت باب فضل قرآن نقل كرده, در توضيح آيه شريفه: ((ان الصلاه تنهى عن الفحشإ والمنكر ولذكر الله اكبر)) فرموده اند: ((و نحن ذكر الله و نحن اكبر))(7)
بى شك منظور از كلمه ((نحن)) پيامبر و دوازده امام معصوم اند.
دوازده امامى كه وارث ايمان و اخلاق, دانش و آگاهى و بصيرت پيامبرند, دوازده امامى كه مفسر قرآن, بيان كننده احكام, حافظان دين و امناى حق در ميان جامعه انسانى اند.
دوازده امامى كه مصداق عينى قرآن, چراغ هاى هدايت, راهنمايان انسان ها به سوى سعادت و تإمين كننده خير دنيا و آخرت مردمند.
آنان يادآور همه حقايق, روشن كننده واقعيات, گنجينه هاى علم و عرفان و مظاهر صفت ها و اسم هاى الهى اند.
از آن جا كه امامان معصوم قرآن ناطقند, حضرت باقر عليه السلام فرمود: ما ذكر خداييم و ما ذكر بزرگ تر هستيم.
بدون پذيرش سرپرستى آنان, بدون قبول معارف آن بزرگواران, بدون اطاعت از دستورات و فرامين آن جانشينان به حق پيامبر و بدون قرار داشتن در دايره ولايتشان ايمان انسان ناقص, اخلاقش فاسد, اعمالش ناشايسته, دنيايش بى نظم, و آخرتش پيچيده به خشم و عذاب خدا است.
رسول اسلام در آخرين لحظه هاى پايان عمرش به امت اعلام كرد:
من دو چيز گران بها در ميان شما مى گذارم: قرآن و عترتم كه اهل بيت من هستند, اين دو از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند, چنان چه به اين دو چيز گران بها تمسك جوييد, پس از من براى ابد روى گمراهى نخواهيد ديد.(8)
امامت شمع فانوس يقين است
امامت نور قلب متقين است
امامت گوهر درياى جود است
امامت جوهر كان وجود است
امامت جانب حق ره نمودن
امامت زنگ از دلها زدودن
امامت رهبرى كردن به خالق
نمودن راه حق را بر خلايق
امامت لجه دين راست گوهر
امامت كان ايمان راست جوهر
امامت مقصد جن و بشر دان
امامت ختم بر اثنى عشر دان
بيا بر گوشه جن و بشر كيست
امام اول از اثنى عشر كيست
على شير خدا شاه ولايت
على مصباح مشكاه هدايت
على داناى سر بود و نابود
على درياى لطف و معدن جود
على تابنده مهر برج ايمان
على رخشنده در درج ايقان
على در دهر حلال مشاكل
على آرام جان و راحت دل
وصى و جانشين مصطفى اوست
ولى و محرم راز خدا اوست
بود اندر جهان ختم امامت
بر او و عترت او تا قيامت

پى نوشت ها:
1. زمر (39) آيه 53.
2. نسإ (4), آيه100.
3. حجر (15) آيه 9.
4. كافى, ج2, ص438.
5. همان, ص440.
6. همان, ص446.
7. همان, ص436.
8. همه كتاب هاى حديث شيعه و سنى.
 

 

/

عقل و دل

 

عقل و دين

آيه الله جوادى آملى
نگارش و تدوين: حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور

يادآورى:

موضوع بحث اين سلسله مقالات, نسبت عقل و دين است. در سه شماره گذشته بخشهايى از مباحث عقل و دين تقديم شما عزيزان گرديد و بحث به برخى دلائل قائلان به حسن و قبح عقلى منتهى شد. اينك ادامه بحث تقديم خوانندگان گرامى مى شود.

راه يابى عقل در عرصه اجتهاد

در قرآن و روايات به عقل و تعقل, اهميت فراوانى داده شده است; مثلا در كتاب هايى مانند جوامع روايى, كافى و بحارالانوار, روايات مربوطه ذكر شده است, اما بايد بدانيم كه عقل از چه زمانى به قلمرو استنباط و اجتهاد راه يافت؟ كدام عقل حجت شرعى است و ملاك حجيت آن كدام است؟
از ديرباز, حجيت و اعتبار عقل در استنباط احكام شرعى ـ به عنوان يكى از ادله اثباتى آن ـ ميان فقها و علماى شيعه مطرح بوده است, ولى نمى توان زمان دقيقى را براى شروع آن تعيين كرد.
نخستين عالم اصولى اى كه به دليل عقلى تصريح كرد, ((ابن ادريس)) (م 598 هـ.ق) بود. او در كتاب خود مى نويسد:
((فان الحق لايعدو إربع طرق; اما كتاب الله سبحانه, إو سنه رسوله(صلى الله عليه و آله و سلم) المتواتره المتفق عليها إو الاجماع إو دليل العقل. فاذا فقدت الثلاثه ـ يعنى الكتاب والسنه والاجماع ـ فالمعتمد فى المسائل الشريعه عند المحققين الباحثين عن مآخذ الشريعه, التمسك بدليل العقل فيها; فانها مبقاه عليه و موكوله اليه, فمن هذا الطريق يوصل الى العلم بجميع الاحكام الشرعيه فى جميع مسائل إهل الفقه, فيجب الاعتماد عليها والتمسك بها)).(1)
يعنى براى رسيدن به حق, بايد به چهار طريق: قرآن, سنت متواتر و متفق عليه, اجماع و عقل مراجعه كرد.
در صورت فقدان ادله كتاب, سنت و اجماع, به دليل عقل تمسك مى كنند. فقها از اين طريق در همه مسائل, به احكام شرعى علم پيدا مى كنند. لذا اعتماد بر آن و تمسك به آن واجب و لازم است.
علاوه بر ابن ادريس(ره), محقق حلى(ره) نيز در كتاب ((معتبر)) در مورد مسئله عقل و مستند بودن آن چنين مى گويد:
((مستند الاحكام و هى عندنا خمسه الكتاب والسنه والاجماع ودليل العقل والاستصحاب. ..; و اما دليل العقل, فقسمان; إحدهما ما يتوقف فيه على الخطاب و هو ثلاثه: الاول لحن الخطاب… والثانى فحوى الخطاب… والثالث دليل الخطاب و هو تعليق الحكم على إحد وصفى الحقيقه…; والقسم الثانى: ماينفرد العقل بالدلاله عليه و هو اما وجوب, كرد الوديعه إو قبح, كالظلم والكذب إو حسن, كالانصاف والصدق, ثم كل واحد من هذه كما يكون ضروريا فقد يكون كسبيا كرد الوديعه مع الضروره و قبح الكذب مع النفع)).(2)
يعنى مستند احكام در نزد شيعه, پنج چيز است: كتاب, سنت, اجماع, عقل و استصحاب. .. . دليل عقل نيز دو قسم است:
قسم اول: دليلى است كه متوقف بر خطاب شرعى است و عقل از لحن, فحوى و دليل خطاب شرعى حقايقى را مى فهمد. قسم سوم, معلق كردن حكم بر يكى از دو وصف حقيقت است.
اما قسم دوم آن چيزى است كه عقل در دلالت بر آن مستقل است و آن يا واجب است ـ مانند رد امانت ـ يا قبيح ـ مانند ظلم و كذب ـ و يا حسن ـ مانند انصاف و صدق ـ كه هر يك از اين ها چنان كه ضرورى است, كسبى هم هست; مانند رد امانت (در صورت ضرورت آن) و قبح كذب (در صورت همراه بودن با منفعت).
((شهيد اول)) نيز در كتاب ((ذكرى الشيعه)) به اين بحث پرداخته است. وى همانند محقق(ره), دليل عقل را دو قسم مى داند: قسمى كه متوقف بر خطاب است و قسمى كه متوقف بر خطاب نيست. نوع دوم بر پنج قسم است:
1. آنچه از قضيه و حكم عقل استفاده مى شود; مانند وجوب قضاى دين, رد امانت, حرمت ظلم و استحباب احسان.
2. تمسك به برائت است; در صورت فقدان دليل(3) …
اما آنچه كه عقل در آن استقلال نداشته و متوقف بر خطاب شرعى است, شش قسم است:
1. مقدمه واجب
2. امر به شىء مستلزم نهى از ضد آن است.
3. فحوى الخطاب.
4. لحن الخطاب.
5. دليل الخطاب.
6. إصاله الاباحه در منافع و إصاله الحرمه در مضار.(4)
بنابراين, گفته هاى محقق و شهيد اول(ره) نشان مى دهد كه در عصر آنان هنوز تفكر و انديشه دليل عقلى, به خوبى تجلى نكرده بود. لذا به گونه اى دليل عقلى را بيان كرده اند كه گاهى شامل ظواهر لفظى هم مى شود; مانند لحن الخطاب (دلالت قرينه عقليه بر حذف لفظ), يا فحوى الخطاب (مفهوم موافق) و يا دليل الخطاب (مفهوم مخالف).
هم چنين استصحاب را از اقسام دليل عقل قرار دادند, در حالى كه استصحاب, دليل جداگانه و اصل مستقلى است. بنابراين اساس استصحاب, دليل نقلى است, نه عقلى; گرچه برهان عقلى اى بر خلاف آن نيست و بناى عقلا آن را رد نمى كند.
متإخران از فقها و اصولى ها ـ مانند ((محقق قمى)), ((سيد محسن كاظمى)) و ((شيخ محمد تقى اصفهانى)) ـ به تفصيل از دليل عقلى بحث كرده اند, اما بزرگانى نظير شيخ انصارى(ره) و آخوند خراسانى مفصلا از عقل و دليل عقلى بحث نكرده اند.

بررسى دليل عقلى در علم اصول

متولى بحث عقل, فن ((اصول)) است, ولى در اصول فقه به مقدار لازم درباره عقل و برهان عقلى در موارد لزوم قطع منطقى, تجربه علمى و كفايت طمإنينه ـ پرداخته نشده است; بلكه اندكى از حجيت ذاتى قطع و اعتبار و عدم اعتبار قطع روانى (قطع قطاع), بحث شده است.
علم اصول بايد ثابت كند كه كتاب, سنت, اجماع و عقل, ادله اثبات دين اند, ولى در اين علم درباره قرآن و عقل, به طور اجمال بحث شده است.
شايسته بود كه اصولى ها در مورد عقل و انواع آن و اين كه كدام عقل دليل اثباتى دين و جزو ادله دين است و موارد فتواى عقل كدام است؟ در كجا عقل, پيك خوبى است و در كجا مستمع خوب؟ اگر عقل مى فهمد, فهميدن عقل چگونه است؟ و مانند آن بحث مى كردند, ولى آنان به جاى آن به توضيح مفهوم موافق و مفهوم مخالف پرداخته و آن را به ((لحن الخطاب)) و ((دليل)) تقسيم كردند كه همگى به دليل لفظى برمى گردد. اين ها استماع و فهم عقل از يك دليل لفظى است و اين صداى شرع و نقل است كه از زبان عقل فهميده مى شود; حال آن كه عقل در صورتى دليل اثباتى دين است كه طبق برهان ويژه, حكم خدا را كشف كند.

يادسپارى

براى تبيين جايگاه اصلى عقل, علم اصول بايد دو مرحله را طى كند:
1. عقل را به عنوان دليل مستقل اثبات دين بشناساند, نه پيك, سخن گو, مستمع و مخاطب.
2. قطع عقلى بايد قطع منطقى باشد, نه قطع روانى, تا بتوان آن را روش مندانه تبيين منطقى كرد.

عقل دينى و فلسفى

انقسام عقل به عقل دينى و عقل فلسفى, و ايجاد چنين اصطلاحى صحيح است, زيرا معمولا عقل به نيروى درك كننده اى اطلاق مى شود كه گاهى هست ها و نيست ها (محدوده حكمت نظرى) را درك مى كند و گاهى نيز بايدها و نبايدها (قلمرو حكمت عملى), يعنى درك همه مسائل حكمت نظرى و حكمت عملى به عهده عقل نظرى است.
اما اگر محدوده درك عقل, مسائل درون دينى اى (مسائل اخلاقى, سياسى, حقوقى يا معارف الهى) باشد كه انبيا به عنوان هدايت آسمانى فراسوى انسان ها نصب كرده اند, مى توان آن را عقل دينى ناميد. به تعبير صحيح: عقلى كه مطالب منقول را كاملا درك مى كند, در مقابل عقلى كه حقايق عينى را درك مى كند.
از دير زمان, عقل را به دو قسم: نظرى و عملى تقسيم مى كردند. اگر عقل عملى را نيروى تحريكى نفسى بدانيم كه عهده دار همه كارهاى عملى نفس است ـ مانند عزم, اراده, تصميم, اخلاص, محبت و… ـ اولى است; چنان كه اصطلاح دوم براى عقل عملى, همين است.

كاربرد عقل در متون نقلى دين

عقل مصطلح فلسفى, اگر به معناى استنتاج مسائل نظرى از بديهيات و روشن كردن مطالب مبهم باشد ـ چنان كه در منطق و فلسفه رايج است ــ در متون نقلى دين نيز مورد بهره بردارى قرار گرفته است, زيرا قرآن از راه هاى گوناگون, عقل را تكريم كرده.
موارد ارايه برهان عقلى, گاهى همراه با نام عقل, تعقل و نظاير آن است و گاهى با نام عقل همراه نيست. اكنون به سه نمونه اشاره مى كنيم:
1. خداوند در قرآن مى فرمايد: ((إم خلقوا من غير شىء إم هم الخالقون;(5) آيا انسان ها بدون مبدإ فاعلى خلق شده اند يا خودشان خالقند؟ اين آيه مى گويد: انسان براساس تصادف و اتفاق به دنيا نيامده, بلكه آفريدگارى دارد, زيرا عقلا محال است كه فعلى بدون فاعل باشد.
اين استدلال, عقلى است و منظور از ((شىء)) در آيه مزبور, مبدإ فاعلى است, نه مبدإ قابلى, چون انكار مبدإ قابلى, ضرر اعتقادى ندارد ـ چنان كه اقرار به آن نيز سودى نمى بخشد ـ بلكه قبول و رد مبدإ فاعلى است كه از جهت اعتقادى موثر است و اثبات و لزوم قبول آن, محور استدلال قرآنى است.
نزاع ملحد و موحد نيز در قبول و رد مبدإ قابلى نيست و رهبران الهى هم مإموريت ندارند كه ملحدان و منكران مبدإ قابلى را به آن معتقد كنند.
بنابراين, مفاد آيه ياد شده اين است: آيا اينها مبدإ فاعلى ندارند و بدون فاعل خلق شده اند؟! حال آن كه فعل بدون فاعل, ((صدفه))(6) و ((ترجح بلامرجح)) بوده و محال است. لذا هر فعلى فاعلى دارد كه آن را خلق كرده است. در اين صورت, آيا فاعل موجودات, خودشان هستند؟ يا ديگرى آنها را خلق كرده است؟ در صورت نخست, ((دور)) لازم مىآيد و دور نيز محال است; چه مضمر باشد و چه مصرح.
در صورت دوم نيز ((تسلسل)) لازم مىآيد كه آن هم محال است.
بنابراين, براساس اين آيه, اولا: صدفه و اتفاق محال است. ثانيا: ضرورت مبدإ فاعلى اثبات مى شود. ثالثا: دور صريح و مضمر و نيز تسلسل باطل مى گردد. پس قرآن با اين كه كلمه عقل را در اين آيه به كار نبرده, اما مطلب را با برهان عقلى تبيين كرده است; يعنى بيان او عقلى است.
آيه ديگرى نيز در باب توحيد است كه مى فرمايد: ((لو كان فيهما آلهه الا الله لفسدتا))(7) حضرت ابراهيم نيز در مقام احتجاج فرمود: ((ربى الذى يحيى و يميت))(8) . در اين دو آيه نيز كلمه عقل به كار نرفته است, اما محتواى آنها استدلال عقلى است.
حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) نيز در نهج البلاغه, بر پايه برهان عقلى سخن گفته است; هرچند نامى از عقل نبرده: ((كل قائم فى سوإ معلول))(9) , يعنى هر موجودى كه به خود متكى نيست, هستى او هم صرف و عين ذاتش نيست, بلكه معلول است و هر معلول, علتى دارد. اين سخن, از امام رضا(عليه السلام) نيز نقل شده است.(10)
شبيه استدلال قرآن در مورد ضرورت مبدإ فاعلى و استحاله تصادف, از حضرت اميرالمومنين(عليه السلام) در نهج البلاغه ذكر شده است: ((فالويل لمن إنكر المقدر و جحد المدبر, زعموا إنهم كالنبات ما لهم زارع, و لا لاختلاف صورهم صانع, و لم يلجئوا الى حجه فيما ادعوا و لا تحقيق لما إوعوا, و هل يكون بنإ من غير بان, إو جنايه من غير جان;(11) واى بر آن كس كه ناظم و مدبر را انكار كند! گروهى مى پندارند كه آنها همچون گياه خودرويند و زارعى ندارند و براى اشكال گوناگون آنها آفريننده اى نيست. اينان براى ادعاى خود, دليلى اقامه نكرده اند و براى آنچه كه در مغز خود پرورانده اند, تحقيقى به عمل نياورده اند. آيا ممكن است كه ساختمانى بدون سازنده يا جنايتى بدون جنايت كار پديد آيد؟.))
لذا اين استدلال هاى قرآنى و روايى, برهان عقلى اى است كه در فن فلسفه و كلام نيز به كار مى رود; هرچند هيچ نامى از عقل در تقرير اين براهين برده نشده باشد.
2. قرآن كريم, حكمت را ـ كه كار عقل است ـ در برابر موعظه و جدال احسن قرار مى دهد: ((ادع الى سبيل ربك بالحكمه والموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى إحسن))(12) , يعنى دعوت به خدا سه راه دارد: حكمت, موعظه نيكو و جدال احسن.
بنابراين, حكمتى كه غير از جدال و موعظه است, همان حكمت مصطلح فلسفى است, زيرا حكمت, مقدمات بينى است كه عهده دار تبيين حقايق نظرى است و موعظه درباره اخلاقيات, بايدها و نبايدها از آراى پسنديده كمك مى گيرد و جدال احسن از مشهورات, مسلمات و مقبولات استمداد مى كند, يعنى در جدال احسن از مقدماتى استفاده مى شود كه مورد پذيرش طرف مقابل باشد; مانند مشهورات و آراى پسنديده وگرنه جدالى باطل است. از اين رو, قرآن فرموده ((ولا تجادلوا إهل الكتاب الا بالتى هى إحسن(13) ; با اهل كتاب به غير جدال احسن مجادله نكنيد.))
از امام صادق(عليه السلام) پرسيدند: آيا پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) جدال كرده است؟
فرمود: بلى, حتما جدال كرده, چون خداوند آن حضرت را به جدال امر كرده است. پس جدال بر او واجب بوده. آن گاه حضرت(عليه السلام) آياتى را كه به سبك جدال احسن نازل شده برشمرد كه يكى از آنها, بخش هاى پايانى سوره ((يس)) است.(14) در اين آيات از مقدمات مقبول و مسلم در مقابل دشمن استفاده شده است.
3. قرآن كريم در آياتى برهان عقلى را با نام عقل و در كنار هم ذكر مى كند, يعنى همراه براهينى كه از مقدمات بديهى به نظرى راه مى يابد مى فرمايد: ((ان فى ذلك لذكرى لاولى الالباب))(15) و ((آيات لقوم يعقلون))(16) و ((ان فى خلق السموات والارض… لايات لقوم يعقلون))(17) . عقل در اين آيات, همان عقل نظرى و فلسفى است.

پى نوشت ها:
1. السرائر, ج1, ص46.
2. المعتبر, ج1, ص21 ـ 32.
3. ذكرى الشيعه, ج1, ص52.
4. همان.
5. سوره طور, آيه35.
6. يعنى بر حسب تصادف و اتفاق.
7. انبيإ, آيه 22.
8. بقره, آيه 258.
9. نهج البلاغه, خطبه 186.
10. مسند الرضا(عليه السلام), ج1, ص41.
11. نهج البلاغه, خطبه 185, بند19.
12. نحل, آيه125.
13. عنكبوت, آيه 46.
14. آيات 77 ـ83.
15. زمر, آيه 21.
16. جاثيه, آيه 5.
17. بقره, آيه 164.
/

رهنمودها

 

امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان

اساس كار

( امروز روز اين بحث ها نيست و دنبال كردن اين حرف كه چه كسى بد است و چه كسى خوب است خلاف اسلام است و خلاف مصالح اسلامى. اين جزء نقشه اى از خارج است كه نگذارند اين مملكت آرام گيرد, نگذارند شما يك مملكت اسلامى درست كنيد. اين نقشه اى است كه از خارج اشخاصى شيطان الهام مى كنند به اشخاص متدين و آنها هم بى توجه دنبال مى كنند. و شما مردم را آماده كنيد كه امروز روزى نيست كه ما مساجدمان را صرف اين بكنيم كه زيد بهتر است يا عمرو, مسيرتان, كارتان و منبرتان, بازارتان همه دنبال اين باشد. الان بايد همه روى اين جمع شويم كه اين قانون اساسى درست از كار دربيايد و اشخاصى را كه تهيه مى كنيد براى بررسى قانون اساسى, اشخاص صحيح باشند, مسلمان و متدين باشند, شرقى و غربى نباشند, امين باشند. امروز وقت تان را صرف اين بكنيد, صرف اين كه زيد خوب است يا نيست نكنيد. خوب باشد پيش خدا خوب است بد باشد پيش خدا بد است, به شما چكار؟ اين مگر يكى از اركان اسلام است كه زيد خوب است يا عمرو! امروز سر ولايت حضرت امير(ع) هم نبايد دعوا كرد. امروز بايد همه با هم مجتمع شويد و جمهورى اسلامى را به آخر برسانيم. )
(12 / 4 / 58)
( آقاى رئيس جمهور حدودش در قانون اساسى چى هست, يك قدم آن ور بگذارد من با او مخالفت مى كنم, اگر همه مردم هم موافق باشند, من مخالفت مى كنم. آقاى نخست وزير حدودش چقدر است, از آن حدود نبايد خارج بشود, يك قدم كنار برود با او هم مخالفت مى كنم. مجلس حدودش چقدر است, روى حدودش خودش عمل كند. شوراى نگهبان حدودش چقدر است, قوه قضائيه حدودش چى است, قوه اجرائيه, قانون معين شده است, نمى شود از شما پذيرفت كه ما قانون را قبول نداريم, غلط مى كنى قانون را قبول ندارى, قانون تو را قبول ندارد. نبايد از مردم پذيرفت, از كسى پذيرفت كه ما شوراى نگهبان قبول نداريم, نمى توانى قبول نداشته باشى, مردم رإى دادند به اينها, مردم به قانون اساسى شانزده ميليون تقريبا يا يك قدرى بيشتر رإى دادند به قانون اساسى. مردمى كه به قانون اساسى رإى دادند منتظرند كه قانون اساسى اجرا بشود, نه هر كس از هر جا صبح بلند مى شود, بگويد من, من شوراى نگهبان را قبول ندارم, من قانون اساسى را قبول ندارم, من مجلس را قبول ندارم, من رئيس جمهور را قبول ندارم, من دولت را قبول ندارم. نه, همه بايد مقيد به اين باشيد كه قانون را بپذيريد ولو بر خلاف رإى شما باشد, بايد بپذيريد براى اين كه ميزان اكثريت است و تشخيص شوراى نگهبان كه اين مخالف قانون نيست و مخالف اسلام هم نيست, ميزان اين است, همه ما بايد بپذيريم. )
(6 / 3 / 60)

رهنمودهاى مقام معظم رهبرى

( كسى كه نظام اسلامى را كه عليه فساد, ظلم, بيدادگرى و تبعيض در دنيا قيام كرده است به استبداد و ضديت با آزادى و ضديت با حقوق بشر متهم كند, يا خود دشمن است, يا فريب دشمن را خورده است, اين را بايد همه ـ به خصوص جوان ها ـ توجه داشته باشند.
امروز روش دشمنى, ايجاد اختلاف, نفرت و كينه ميان آحاد مردم است, ايجاد دلسردى نسبت به آرمان هاى اسلامى است, منحرف كردن شعارهاى مردم و طرح شعارهايى است كه با حركت عظيم مردم هيچ همخوانى ندارد.
كشورهايى كه دموكراسى غربى را تجربه كرده اند, ما ديديم به چه فلاكت و ذلتى افتادند و چگونه به نام دموكراسى پنجه هاى طماعان غرب و به خصوص امريكا در دوره اخير در جسم و جان آن مردم فرو رفت و همه چيز آنها را به يغما برد, مردم ما به دنبال اين نوع دموكراسى نبودند.
آن طور كه از حرف هاى مسئولان امريكايى بر مىآيد هدفشان اين است كه منطقه اى را كه اتفاقا دنياى اسلام در آن قرار دارد و از لحاظ سوق الجيشى و موقعيت جغرافيايى و هم چنين از لحاظ منابع طبيعى ـ به خصوص نفت ـ بى نظير و درجه يك است از وجود مزاحمى به نام اسلام و فكر اسلامى و انگيزه هاى اسلامى به كلى خلاص كنند و آن را صد در صد در مشت و قبضه خود بگيرند.
در همين قضيه عراق امريكايى ها مى خواستند بدون قيد و شرط, جنگ خونين و پر ضايعه اى را در اين منطقه به وجود بياورند. البته باز هم از اين فكر منصرف نيستند منتها آن طورى كه اول مى خواستند مهار گسيخته وارد بشوند, پيش نيامد و نتوانستند آنگونه عمل كنند.
آن طور كه آنها قلمداد مى كنند و بلندگوها و تبليغاتچى هايشان هم در گوشه و كنار اين گونه وانمود مى كنند كه ديگر چاره اى نيست, امريكا يك قدرت قاهر است و بايد با آن ساخت و به نحوى با آن كنار آمد, اين گونه نيست, اين قدرت قاهر به خاطر مستى قدرت دارد اشتباه مى كند و اين اشتباه هم دارد زير پاى او حفره و گودال بسيار خطرناكى را به وجود مىآورد.
اسم اسلام را آوردن و تكرار كردن اما عمل به مبانى اسلام نداشتن, اسم حقوق بشر را به عنوان مبنا مطرح كردن اما در عمل هيچ رعايت حقوق بشر را نكردن, اسم آزادى را آوردن اما در عمل رعايت آزادى ديگران را نكردن, اسم قانون و قانون طلبى را آوردن اما در عمل پايبند به قانون نبودن از جمله چيزهاى بسيار بد است, يكى از مصداق هاى بارز و خطرناك بى نظمى است.
الان تبليغات جهانى روى چند چيز متمركز است, يكى از آنها اين است كه در داخل نظام جمهورى اسلامى متصديان و خدمتگزاران نظام را به دو دسته تقسيم مى كنند و براى هر دسته اسم مى گذارند و يك عده هم ساده لوحانه در داخل كشور همان حرف ها را تكرار مى كنند.
اينها دام دشمنان است, همه بايد متوجه باشند در دام دشمن قرار نگيرند.
اختلاف نظر و سليقه و حتى اختلاف عقايد سياسى و دينى و غيره تا آنجايى كه به مبانى عملى نظام ارتباطى ندارد, مى تواند موجب جدايى, دشمنى و خصومت با يكديگر نشود. )
(2 / 9 81/)

/

سخنان معصومان عليهم السلام امام على عليه السلام آگاه به همه معانى قرآن

 

سخنان معصومين (عليهم السلام)
امام على آگاه به همه معانى قرآن

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم:

على مع القرآن والقرآن مع على لن يفترقا حتى يردا على الحوض.(بحارالانوار, ج22, ص223, ح2.)

على با قرآن است و قرآن با على است. هرگز از هم جدا نمى شوند تا در كنار حوض بر من وارد شوند.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم:

ان القرآن انزل على سبعه احرف ما منها حرف الا له ظهر و بطن و ان على بن ابيطالب عنده علم الظاهر والباطن(حليه الاوليإ, ج1, ص65)

همانا قرآن بر هفت حرف نازل شده است و هيچ حرفى از آن حروف نيست مگر اين كه ظاهر و باطنى دارد و علم ظاهر و باطن قرآن نزد على است.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم:

معاشر الناس! تدبروا القرآن وافهموا آياته وانظروا الى محكماته ولاتتبعوا متشابهه! فوالله لن يبين لكم زواجره و لايوضح لكم تفسيره الا الذى انا آخذ بيده و مصعده الى و شائل بعضده و معلمكم ان من كنت مولاه فهذا[ على] مولاه و هو على بن ابى طالب إخى و وصيى.(بحارالانوار ج37, ص209)

اى مردم! در قرآن تدبر كنيد و آيات آن را بفهميد و به محكمات آن نظر كنيد و از متشابه آن پيروى نكنيد! به خدا سوگند! هرگز نواهى آن را براى شما تبيين نمى كند و تفسير آن را براى شما توضيح نمى دهد مگر كسى كه دستش را گرفته و به نزد خود بالا آورده و بازويش را بالا گرفته ام. به شما اعلام مى كنم كه هر كس من مولاى اويم, اين شخص مولاى او است و او على بن ابى طالب برادر و وصى من است…

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم:

فمن عمى عليه من علمه شىء لم يكن علمه منى و لا سمعه فعليه بعلى بن ابى طالب عليه السلام فانه قد علم كما قد علمته ظاهره و باطنه و محكمه و متشابهه. (بحارالانوار, ج22, ص316)

هر كس كه علم قرآن برايش پوشيده است و از من ياد نگرفته و نشنيده است, بايد به على بن ابى طالب رجوع كند, زيرا او ظاهر و باطن و محكم و متشابه آن را همان گونه كه من مى دانم, مى داند.

رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم:

ان الله عزوجل انزل على القرآن و هو الذى من خالفه ضل و من ابتغى علمه عند غير على هلك.(بحارالانوار, ج38, ص94)

همانا خداى عزوجل قرآن را بر من نازل كرده است كه هر كس با آن مخالفت كند, گمراه است و هر كس علم آن را در نزد غير على(عليه السلام) طلب كند هلاك مى شود.

 امام على عليه السلام:

ما فى القرآن آيه الا و قد قرإتها على رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و علمنى معناها.(شواهد التنزيل, ج1, ص43, ح33)

هيچ آيه اى در قرآن نيست مگر اين كه آن را بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم) قرائت كردم و معناى آن را به من تعليم داد.

امام على عليه السلام:

ما نزلت على رسول الله آيه من القرآن الا إقرإنيها إو إملاها على فاكتبها بخطى و علمنى تإويلها و تفسيرها و ناسخها و منسوخها و محكمها و متشابهها و دعا الله لى ان يعلمنى فهمها و حفظها فلم إنسى منه حرفا واحدا.(شواهد التنزيل, ج1, ص48, ح41)

نازل نشد بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله و سلم) آيه اى از قرآن مگر آن كه بر من خواند و قرائت آن را به من آموخت يا اين كه بر من املا كرد و من آن را به خط خود نوشتم و تإويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه آن را به من تعليم داد و از خدا خواست فهم و حفظ آن را به من ياد دهد, پس حتى يك حرف از آن را فراموش نكردم.

امام صادق عليه السلام:

ان الله علم نبيه صلى الله عليه و آله وسلم التنزيل و التإويل فعلمه رسول الله(صلى الله عليه وآله و سلم) عليا (عليه السلام) و علمنا والله…(اصول كافى, ج7, ص442, ح15)

همانا خداوند تإويل و تنزيل[ قرآن] را به پيامبرش تعليم داد و آن حضرت هم آن را به على (عليه السلام) آموخت, به خدا قسم به ما (نيز) تعليم داده است.

/

دانستنى هايى از قرآن نزول قرآن در شبى مبارك

 

دانستنيهايى از قرآن
نزول قرآن در شبى مبارك

انا انزلناه فى ليله مباركه انا كنا منذرين (دخان – آيه 3)

ما آن را در شبى پر بركت نازل كرديم و ما همواره انذاركننده بوده ايم.
شب قدر شب نزول قرآن كريم است كه خداوند اين شب استثنائى را بسيار مبارك گردانيده و در اين شب از هر سال, مقدرات جهان رقم زده مى شود.
در اين آيه مباركه خداوند هدف نزول قرآن را در يك كلمه ((منذرين)) بيان فرموده است.
انذار: يعنى ترساندن و بيم دادن, كه خداوند ماموريت به رسولان و پيامبرانش مى دهد تا با بيان احكام الهى و با خواندن كتاب بر مردم, آنان را از عذاب خدا بترسانند و ظالمان و ستمگران را از كيفر گناهانشان بر حذر دارند.
قرآن كريم از سوى خداوند دو نوع نزول داشته است:
1ـ نزول دفعى
2ـ نزول تدريجى.
نزول دفعى: از قرائن معلوم مى شود قرآن كريم يك بار در يك شب مبارك بر قلب رسول خدا نازل شده است.
نزول تدريجى: در طول مدت 23 سال قرآن كريم به تدريج و به مناسبت بر رسول خدا توسط جبرئيل امين نازل شده است.
عجيب است كه برخى از مفسرين قائل شده اند بر اينكه قرآن در شب نيمه شعبان نازل شده و استناد به روايتى نيز مى كنند با اينكه در قرآن تاكيد شده است كه ماه رمضان ماه نزول قرآن است ((شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن)) و با اين تصريح جاى تاويل نيست كه به زور بخواهند ثابت كنند كه قرآن در شب نيمه شعبان نازل شده است. البته شب نيمه شعبان بسيار با عظمت و پر بركت است ولى شب نزول قرآن نمى باشد.
پس مسلم و قطعى است كه قرآن در ماه رمضان و در شب قدر نازل شده. تنها بحثى كه در اينجا هست تعيين شب قدر در ميان شبهاى ماه رمضان مى باشد ; شبى كه خداوند آن را از هزار ماه برتر دانسته است ((ليله القدر خير من الف شهر)).
از روايات مختلف بر مىآيد كه احتمالا شب قدر يكى از ده شب آخر ماه باشد و تاكيد بر شب 19 و شب 21 و شب 23 شده است و بازهم در روايتى امام مى فرمايد, ((ما ايسر ليلتين)) كه مقصود از دوشب, 21 و 23 است و باز در برخى روايات تاكيد بر شب 23 شده است.
اجمالا چناچه مرسوم است كه اين سه شب ماه مبارك احيا گرفته مى شود, بد نيست در اين ده شب از ماه, شيعيان توجه به خصوصى به عبادت و نماز و قرآن كنند خصوصا شبهاى وتر زيرا گذشته از اينكه احتمال دارد شب قدر در يكى از اين شبهاى مبارك باشد, در خصوص اين دهه اخير تاكيد زيادى از امامان عليهم السلام داريم, كه آنها را با قرإت قرآن و نماز و مناجات احيا كنيد. به هر حال نبايد لحظه اى در اين ماه پربركت از ذكر خدا غافل شد و بايد اين فرصت بزرگ را مغتنم شمرد و ضمن حمد و سپاس پروردگار كه ما را زنده نگه داشت تا اين روزهاى با عظمت و پر خير و بركت را استقبال كنيم, بايد سعى شود كه تمام لحظات آنرا با عبادت به سر ببريم. و اگر اين توفيق الهى نصيب كسى شد, آنگاه در روز عيد فطر از خداوند عيدى خواهد گرفت, عيدى مغفرت و رحمت و قبولى اعمال.
مبارك: خداوند اين شب را با بركت و مبارك توصيف كرده است, زيرا در اين شب نعمتها و روزى خود را بر بندگانش تا سال آينده مقرر و تقسيم مى نمايد گذشته از اين كه خود نزول قرآن بالاترين بركت و عميقترين نعمت است و شايد يكى ديگر از دلايل بركت شب قدر اين باشد كه خداوند در اين شب دعاها را مستجاب مى گرداند.
اين شب به قدرى بركت دارد كه تا طلوع فجر انسانها در سلام و سلامتى خواهند گذراند خداوند مى فرمايد: ((سلام هى حتى مطلع الفجر)) پس هر لحظه اش را بايد مغتنم شمرد و بيشتر استغفار و طلب آمرزش گناهان كرد شايد اين سلام شامل حال ما نيز گردد آمين رب العالمين.

/

پرسش ها و پاسخ ها

 

پرسشها و پاسخها

پرسش: آيا تنها عمل ما مسلمانان مورد قبول حضرت حق قرار مى گيرد و تنها ما به بهشت مى رويم يا عمل غير مسلمانان نيز, اعم از يهوديان و مسيحيان, مورد قبول است و به بهشت مى روند؟

(ايمان نديم پور, دانشآموز : كومله لنگرود)

پاسخ: يكى از پرسش هايى كه از ديرباز در حوزه مباحث كلامى مطرح بوده و پيشينه اى بسيار طولانى دارد, سوال از نقش ايمان و كفر در سعادت و شقاوت ابدى انسان و رابطه ميان ايمان و عمل صالح است.
در طول تاريخ علم كلام, اين مسئله هر از چند گاهى در قالب و عنوانى جديد و با مجموعه اى از پرسش هاى متفاوت و متناسب با ويژگى هاى عصر خود جلوه كرده است.
اين سوال كه آيا هر يك از ايمان و عمل صالح, به نحو مستقل سعادت است يا هر دو با هم, از همان قرن اول ظهور اسلام مطرح بوده است. در اين ميان, از يك طرف, برخى هم چون خوارج, تا آن جا پيش رفتند كه هيچ جاىگاهى براى ايمان لحاظ نكردند و معتقد شدند كه ارتكاب گناه نه تنها موجب كفر و ارتداد مى شود, بلكه عامل مستقلى براى شقاوت ابدى است.
از طرف ديگر, گروه ديگرى مانند مرجئه در نقطه مقابل, اعتقاد داشتند كه وجود ايمان براى سعادت ابدى كافى است و ارتكاب گناه ضررى به سعادت شخصى نمى زند. در حقيقت, عمل او نقش چندانى در سرنوشت وى ندارد.
در طى يك قرن گذشته, به ويژه در دهه هاى اخير, در سايه سهولت و كثرت ارتباطات ميان ملت هاى مختلف و رشد فزاينده وسايل ارتباطى, اين مسئله همواره در ميان عموم طبقات, خصوصا روشن فكران بحث مى شد كه آيا شرط حتمى قبول اعمال ايمان خاص هم چون ايمان اسلامى است يا نه؟
برخى با مطالعه زندگى مخترعان و مكتشفان بزرگ غير مسلمان, كه خدمات بسيار زيادى در پيش برد علم براى بشر انجام داده اند اين سوال را مطرح مى كنند كه اگر بهشت تنها از رهگذر ايمان صحيح به دين اسلام دست يافتنى است, درباره اعمال خير آن ها چه بايد گفت؟
آيا اين امر با عدالت پروردگار سازگار است؟ آيا معقول است گروهى بدون ارائه خدمت به بشر, سرافرازانه به سوى بهشت موعود رهنمون شوند, اما گروهى ديگر كه تمام عمر خود را صرف خدمت به بندگان خدا كرده اند, با سرنوشتى شوم مواجه شوند؟ آيا اين امر با عدالت پروردگار منافات ندارد؟
در اين ميان, گروهى نيز با طرح اين مطلب كه اگر تنها با ايمان به دين اسلام, آن هم در پرتو مذهبى خاص مى توان به رستگارى رسيد, كه در اين صورت, غضب الهى بر رحمتش سايه افكنده و پيشى مى گيرد و اين امر با صفات الهى و رحمت بى كران او در تعارض است. به تبليغ پلوراليسم دينى پرداخته اند در مقابل, عده اى نيز با ديدگاهى بسيار تنگ نظرانه و سخت گيرانه و با استناد به برخى آيات قرآن سعادت اخروى را تنها به گروه اندكى از مسلمانان كه ايمان و عمل صالح را در كنار هم داشته اختصاص داده و اكثر مردم جهان را اهل دوزخ معرفى كرده اند, اما بايد ديد كه منطق صحيح اسلام چه راهى را پيش روى ما قرار داده است. براى يافتن پاسخ لازم بايد به چند مطلب اشاره كنيم:
الف) دينى جز اسلام پذيرفته نيست
دين حق, تنها يكى است و مصداق آن نيز در زمان ما ((اسلام)) است. اين گونه نيست كه همه اديان, حق بوده و پيروى از آن ها سعادت انسان را تإمين كند.
آرى, اديان آسمانى و توحيدى هر يك در زمان خود ـ پيش از نسخ به واسطه آيين آسمانى بعدى ـ حق بوده و تنها مسير رسيدن به سعادت به شمار مىآمدند, اما پس از نسخ, تنها از رهگذر عمل به فرمان جديد الهى سعادت انسان تإمين مى شود. خداوند متعال به همين حقيقت در آيه ذيل تصريح كرده است.
((ومن يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه وهو فى الاخره من الخاسرين; و هر كس غير از اسلام دينى بجويد, هرگز از او پذيرفته نمى شود و او در سراى ديگر از زيان كاران است.))
پس روشن شد كه دين حق منحصر در اسلام است.
اينك جاى اين پرسش هست كه آيا ايمان شرط حتمى قبول عمل خداست, به طورى كه هيچ كار نيكى غير از مسلمانان و بلكه غير شيعه پذيرفته نيست؟

ب) تإثير ايمان در قبول اعمال
هر عملى داراى دو بعد است و هر بعدى از نظر خوبى و بدى حسابى جداگانه دارد:
1. انعكاس شعاع اثر مفيد يا مضر عمل در احتجاج.
2. انتساب عمل به شخص فاعل و انگيزه هاى نفسانى و روحى او كه موجب آن عمل شده است.
در بعد اول, اثر مفيد و يا مضر عمل ارزيابى مى شود و در بعد دوم, نظام روحى و فكرى عامل و نحوه سلوك و مقصد او بررسى مى شود.
اعمال بشر از نظر سودمندى و يا زيان بار بودن, در دفتر تاريخ ثبت مى شود و تاريخ درباره آن قضاوت مى كند, ولى از نظر شعاع انتساب به روح بشر, تنها در دفتر علوى ملكوتى ثبت و ضبط مى شود. قرآن مى فرمايد:
((الذى خلق الموت والحياه ليبلوكم ايكم احسن عملا; آن كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را در امتحان نيكوترين و صواب ترين عمل قرار دهد.))
اين كه فرمود: ((صواب ترين)) عمل و نفرمود ((بيش ترين عمل)) به اين دليل است كه بدانيم مهم دانستن اين امر است كه آن گاه كه تحت تإثير انگيزه هاى روحى, عملى را انجام مى دهيم, گذشته از قالب عمل, كه يك سلسله حركاتى است كه از نظر اجتماعى ارزش دارد, از نظر معنوى واقعا به چه سويى مى رويم؟
بنابراين, با توجه به اين كه كمال حقيقى انسان, در سايه قرب الهى تحقق مى يابد و متقابلا سقوط او بر اثر دورى از خداى متعال حاصل مى شود, مى توان ايمان به خداى متعال و ربوبيت تكوينى و تشريعى را ـ كه مستلزم اعتقاد به معاد و نبوت است ـ نهال تكامل حقيقى او دانست كه اعمال خداپسند, بسان شاخ و برگ هايى از آن مى رويد و ميوه اش سعادت ابدى است كه در جهان آخرت ظاهر مى شود. بنابراين, اگر كسى بذر ايمان را در دلش بپاشد و اين نهال پربركت را غرس نكند, و به جاى آن, بذر عصيان و كفر در دلش بپاشد, استعداد خدا دادىاش را ضايع كرده و درختى به بار آورده كه ميوه اش زقوم دوزخى خواهد بود. چنين كسى راهى به سوى سعادت ابدى نمى برد و تإثير كار نيكش از مرز اين جهان فراتر نمى رود.
از اين رو, خدا در قرآن بر ايمان به عنوان شرط تإثير اعمال نيك در سعادت اخروى تإكيد كرده و مى فرمايد:
((ومن يعمل من الصالحات من ذكر او انثى وهو مومن فاولـئك يدخلون الجنه; هر مرد و زنى كه كارهاى شايسته انجام دهد, در حالى كه مومن باشد, چنين كسانى وارد بهشت خواهند شد.))
از سوى ديگر, در آيه ديگرى ضمن مقرر كردن دوزخ براى كافران اعمالشان را تباه و بى ثمر دانسته و آن ها را به خاكسترى تشبيه كرده كه باد شديدى آن را پراكنده مى سازد و اثرى از آن به جاى نمى گذارد.
((مثل الذين كفروا بربهم اعمالهم كرماد اشتدت به الريح فى يوم عاصف لا يقدرون مما كسبوا على شىء ذلك هو الضلال البعيد; مثل اعمال كافران مانند خاكسترى است كه در يك روز توفانى, باد به سختى بر آن بوزد به چيزى از دست آوردهايشان دست رسى نخواهند داشت و اين است گمراهى.
هم چنين در آيه اى ديگر آن ها را به سرابى تشبيه كرده كه شخص تشنه به آن دل مى بندد, ولى همين كه به آن مى رسد, آبى نمى يابد:
((والذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعه يحسبه الظمآن مإ حتى اذا جإه لم يجده شيئا; اعمال كافران همانند سرابى در بيابان هموارى است كه شخص تشنه آن را آب مى پندارد, تا هنگامى كه نزد آن بيايد آن را چيزى نمى يابد.

قاصران و مستضعفان

از آن جا كه جميع تكاليف الهى مشروط به علم و قدرت هستند, كسانى كه از درك حقيقت قاصر و جاهل به آن باشند, از عذاب الهى مصون مى مانند. اين گروه كه اكثريت مردم را تشكيل مى دهند, سرنوشت مقصران و معاندان را نخواهند داشت. خداوند آن گاه كه درباره كافران سخن مى گويد, يادآور مى شود كه جاى گاه آنان دوزخ است. پس مستضعفان را استثنا كرده و مى فرمايد:
((الا المستضعفين من الرجال والنسإ والولدان لا يستطيعون حيله ولا يهتدون سبيلا # فاولـئك عسى الله ان يعفو عنهم وكان الله عفوا غفورا; مگر آن دسته از مردان و زنان و كودكانى كه به راستى تحت فشار قرار گرفته اند (و حقيقتا مستضعفند) نه چاره اى دارند, و نه راهى (براى نجات از آن محيط آلوده) مى يابند. ممكن است خداوند, آن ها را مورد عفو قرار دهد; و خداوند عفو كننده و آمرزنده است.))
بايد توجه داشت كه مستضعفان تنها اختصاص به متولد شدگان در سرزمين هاى دور ـ كه امكان آموزش دين صحيح در آن جا فراهم نيست ـ ندارند, بلكه حتى شامل كسانى مى شود كه در خانواده هايى تربيت يافته اند كه آيين موروثى خود را بسيار محكم و استوار مى دانند, مانند بودايى ها و برهمن ها كه در شرق آسيا به سر مى برند و احتمال نمى دهند كه آيين حقى خارج از اين محدوده وجود داشته باشد.
همين امر در مورد اكثر مردم در كشورهاى غير مسلمان نيز صادق است; اگرچه به واسطه رسانه هاى جمعى, نامى از اسلام شنيده اند, با اين حال, فضاسازى رسانه هاى استكبارى به گونه اى بود كه فرصت نكردند حتى لحظه اى درباره حقانيت دين اسلام تإمل كنند, لذا آن را امرى باطل و خشونت بار قلمداد كرده اند.

ج) كافران اهل خير از عمل خود بهره مند مى شوند

با توجه به مطالب گذشته, از اين نكته نبايد غافل شد كه عمل خير غير مسلمانان, اگرچه عمقى نداشته و باعث بالا رفتن درجات و نيل به سعادت اخروى آن ها نمى شود در عين حال, چنان كه در قرآن آمده, هيچ عمل خيرى بدون پاداش نمى ماند, آن جا كه مى فرمايد:
((انا لا نضيع اجر من احسن عملا; ما اجر كار نيك هيچ كس را از بين نمى بريم.))
يا مى فرمايد: ((فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره))
باز هم اعمال خير غير مسلمانان آثارى خواهد داشت كه البته نسبت به اعمالى كه توإم با ايمان است, بسيار ناچيز است. برخى از روايات نيز همين حقيقت را بيان داشته اند, چنان كه پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) مى فرمايد:
از اهل آتش, آن كه عذابش از همه آسان تر است, ((ابن جذعان)) مى باشد. گفته شد: اى رسول خدا! ابن جذعان چه كرده است كه عذابش از همه آسان تر است؟
حضرت فرمود: چون عادت او اين بود كه مردم را غذا مى داد و اطعام مى نمود.
هم چنين امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد:
مرد مومنى كه تحت قدرت و سلطنت حاكم جبار و ستمگرى زندگى مى كرد, به دليل اين كه به حقوق او تعدى مى شد و مورد اهانت قرار مى گرفت به دارالشرك فرار كرد و در منزل يكى از مشركان سكنا گزيد. مرد مشرك از او حمايت كرد, و با عطوفت و مهربانى با او رفتار مى كرد, وقت مرگ فرا رسيد, خداوند به او وحى فرستاد: به عزت و جلال خودم سوگند! اگر در بهشت من جايى براى تو بود, تو را در آن جا سكنا مى دادم, اما بهشت من بر هر كسى كه در حال شرك بميرد, حرام است, لكن خطاب به آتش كرد و گفت اى آتش! او را حركت مده و آزار مرسان و ناراحت مكن و صبح و شب رزق و روزى او را برايش بياوريد!
راوى حديث (عبيدالله وصافى) مى گويد كه پرسيدم: آيا رزق و روزى او را از بهشت مىآورند؟
حضرت فرمود: از جايى مىآورند كه خدا خواسته است!

پرسش: شإن نزول سوره قدر چيست؟ و اين سوره در مورد چه كسى نازل شده است؟

(مرتضى يوسفى ـ دانشآموز : املش)

پاسخ: در شإن نزول اين سوره, رواياتى از امامان معصوم(عليهم السلام) وارد شده است كه حضرت رسول(صلى الله عليه و آله و سلم) در خواب ديد بنى اميه بر منبر او بالا مى روند, و سخت اندوهناك شد. خداوند متعال نيز براى تسليتش اين سوره را نازل كرد و در آن فرمود: شب قدر بهتر از هزار ماه[ حكومت بنى اميه] است.
در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده است كه فرمود: ((انا انزلناه فى ليله القدر: الليله, فاطمه و القدر الله, فمن عرف فاطمه حق معرفتها, فقد ادرك ليله القدر… ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم, مقصود از اين شب, فاطمه(س) است, و مقصود از ((قدر)) خداست, هر كس فاطمه را چنان كه شايسته و در خور شناخت او است, بشناسد به يقين شب قدر را دريافته است…))
در احاديث فراوان ديگر آمده است كه شب قدر, براى على بن ابى طالب(عليه السلام) و يازده فرزند اوست, مثلا در حديثى از حضرت رسول(صلى الله عليه و آله و سلم) آمده است كه به اصحاب خود فرمود: ((آمنوا بليله القدر, انها تكون لعلى بن ابى طالب(عليه السلام) و لولده الاحد عشر من بعدى; به شب قدر ايمان بياوريد, همانا شب قدر براى على بن ابى طالب(عليه السلام) و براى يازده فرزند او بعد از من است. در روايتى از امام باقر(عليه السلام) است كه فرمود: ((فانها لولاه الامر خاصه بعد رسول الله(صلى الله عليه و آله و سلم); شب مبارك مخصوص واليان امر بعد از رسول خداست.))
انطباق اين روايات بر شب قدر, از نظر بعضى از مفسران مثل صاحب كتاب كنزالدقائق از اين نظر است كه ولايت فرزندان فاطمه زهرا(س) نيز در اين شب نازل مى شود, پس باطن شب قدر مربوط به ولايت اهل بيت وحى و رسالت(عليه السلام) مخصوصا سر سلسله ولايت بعد از رسول(صلى الله عليه و آله و سلم) على (عليه السلام) و فاطمه(س) است; البته در وجه تإويل اين روايات بر اين آيه جاى تإمل بيشترى است; زيرا مفسران بزرگ ديگرى چون علامه طباطبايى(ره) و تفسير نمونه از اين روايات سخنى به ميان نياورده اند.

پرسش: لطفا پيش گويى هايى كه در قرآن كريم آمده, بيان فرماييد؟

(محمد رضايى ـ دانشآموز: قم)

پاسخ: ((قل للذين كفروا ستغلبون و تحشرون الى جهنم و بئس المهاد; (آل عمران12) به آن ها كه كافر شدند, بگو: (از پيروزى موقت خود در جنگ احد شاد نباشند) به زودى مغلوب خواهيد شد, (و سپس در رستاخيز) به سوى جهنم محشور خواهيد گشت و چه بد جايگاهى است.))
در اين آيه, خداوند متعال به پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) بشارت مى دهد كه بر همه دشمنان پيروز خواهد شد و به كافران هشدار مى دهد: علاوه بر اين كه در اين جهان شكست خواهيد خورد و مغلوب خواهيد شد, در جهان ديگر سرانجامى شوم در پيش رو خواهيد داشت.
اين آيه بعد از جنگ ((احد)) نازل شده و اين در حالى بود كه مسلمانان از نظر ظاهر, قدرت و نفوذ خود را از دست داده بودند و در شرايطى به سر مى بردند كه نشانه هاى پيروزى مسلمانان بر كفار و يهود روشن نبود; طولى نكشيد كه مضمون آيه تحقق يافت. يهوديان مدينه (بنى قريظه و بنى نضير) درهم شكسته شدند و در غزوه خيبر, مهم ترين مركز قدرت آنان متلاشى شد و مشركان نيز در فتح مكه براى هميشه مغلوب گشتند.
2. ((ان الذى فرض عليك القرآن لرآدك الى معاد; (قصص 85) آن كس كه قرآن را بر تو فرض كرد, تو را به جايگاهت (زادگاهت) باز مى گرداند.)) آيه فوق نيز يكى از پيشگويى هاى قرآن كريم است. هنگامى كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) به قصد هجرت از مكه به سوى مدينه مىآمد در ((سرزمين جحفه)) به ياد موطنش مكه افتاد. پيك وحى خدا, جبرئيل نازل شد, و پرسيد: آيا به راستى به شهر و زادگاهت اشتياق دارى؟
پيامبر فرمود: آرى, اين آيه نازل شد و سرانجام اين وعده بزرگ تحقق يافت و پيامبراكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) پيروزمندانه با ارتشى نيرومند و قدرت و عظمتى فراوان وارد مكه شد.
3. ((انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون; (حجر, 9) ما قرآن را نازل كرديم, و ما به طور قطع آن را پاسدارى مى كنيم.)) آيه فوق, وعده اى است بر اين كه قرآن كريم, چراغى است كه هرگز در آن غروب افول وجود نخواهد داشت; به طورى كه اگر همه جباران و زورمندان و منحرفان جهان دست به دست هم بدهند كه نورش را خاموش كنند, توانايى نخواهند داشت, چرا كه خداوند حفظ و پاسدارى از آن را به عهده گرفته است.
البته پيشگويى هاى قرآن كريم بسيار بيش تر از موارد مذكور است كه به برخى از آن ها در زير اشاره مى شود:
الف) فهرست آيات ديگرى كه خبر از آينده داده و پيشگويى صريح در آن شده, عبارتند از: قمر, 45 ـ 46 / توبه 15ـ14 / نحل 8 / قصص 85 / فتح 27 / كوثر 3 ـ 1 / تبت 5 ـ 1.
ب) فهرست پيشگويى هاى علمى قرآن كريم, عبارتند از: انعام 125 / يونس 5 / نحل 15 / يس 40 ـ 37 / صافات 6 / واقعه 76 ـ 75 / نبإ 16 ـ 6 / طارق 7 ـ 5.

با تقدير و تشكر از مركز فرهنگ و معارف قرآن دفتر تبليغات اسلامى كه در تهيه پرسش ها و پاسخ هاى قرآنى, مجله را همراهى كردند.
ضمنا خوانندگان گرامى براى دريافت پاسخ به پرسش هاى قرآنى خود مى توانند با اين مركز مكاتبه يا تماس داشته باشند.
نشانى: قم ـ صندوق پستى 3775ـ37185 دورنويس: 7736270
تلفن: 7742160 ـ 7742150

پى نوشت ها:
1. آل عمران (3) آيه85.
2. ملك (67) آيه2.
3. محمد تقى, مصباح يزدى, آموزش عقائد, ج3, سازمان تبليغات اسلامى, چاپ اول, ص130.
4. نسإ (4) آيه 124.
5. ابراهيم (14) آيه18.
6. نور (24) آيه 39.
7. نسإ (4) آيه 98 و 99.
8. جعفر سبحانى, مدخل مسائل جديد در علم كلام, ص320.
9. كهف (18) آيه30.
10. زلزال (99) آيه7.
11. مجلسى, بحار الانوار, ج3, ص316.
12. سيد محمد حسين, حسينى طهرانى, معادشناسى, ج10, ص341 و 340.
13. الميزان, علامه طباطبايى, ج20, ص330.
14. بحارالانوار, محمد باقر مجلسى, ج43, ص65, ح58.
15. اقتباس از كنزالدقائق, علامه شيخ محمد بن محمد رضا قمى مشهدى, ج14, ص358 و ج12, ص116, موسسه طبع و نشر ارشاد اسلامى.
16. ر. ك: تفسير نمونه, آيه الله مكارم شيرازى و ديگران, ج2, ص334, دارالكتب الاسلاميه.
17. ر. ك: تفسير نمونه, ج16, ص184.
18. ر. ك: تفسير نمونه, ج11, ص17.
/

اخبار ايران و جهان اسلام

 

اخبار ايران و جهان اسلام

آخرين گزارش منتشره در خصوص وضعيت مسلمانان در آلمان

براساس تحقيقاتى كه اخيرا صورت گرفته, بيش از 4 / 3 ميليون مسلمان در كشور آلمان زندگى مى كنند. مسلمانان ساكن اين كشور اظهار مى كنند كه تاكنون كارگزاران سياسى آلمان, مسائل مربوط به آنها را چندان جدى نگرفته اند. به موجب نظرسنجى ((موسسه زوست)) شمار مسلمانانى كه تابعيت آلمانى را به دست آورده اند بالغ بر 63 هزار نفر مى گردد.
تنها ده درصد از مسلمانان آلمان در قالب مساجد و اتحاديه ها, سازمانى شده اند. در حال حاضر در آلمان 77 مسجد كلاسيك و 2300 نمازخانه وجود دارد و حدود 123 مسجد نيز در حال ساخت است.

واكنش ايران نسبت به پيشنهاد اتحاديه اروپا در مورد اسرائيل

ايران با پيشنهاد اتحاديه اروپا در رابطه با پذيرش موجوديت اسرائيل به عنوان پيش شرطى در توسعه روابط تجارى با اتحاديه اروپا مخالفت نمود.
معاونت وزارت امورخارجه در امور مربوط به اروپا و امريكا در رابطه با بيانيه اتحاديه اروپا پس از ديدار انجام گرفته در تهران اظهار نمود: شرايط مطرح شده از سوى اتحاديه اروپا را نخواهيم پذيرفت. پس از مذاكراتى كه ميان اتحاديه اروپا و ايران در تهران انجام گرفت, اتحاديه اروپا طى بيانيه اى از ايران دعوت كرد تا اسرائيل را به رسميت بشناسد و از نفوذ خود بر گروه هاى ضد اسرائيلى به منظور عدم ممانعت از روند صلح خاورميانه استفاده نمايد.

دانشجويان باحجاب از ورود به كنفرانس ((موقعيت زن)) ممنوع شدند

دانشجويان محجبه دانشگاه استانبول كه در شروع سال تحصيلى پذيرفته نشدند از حضور در كنفرانسى هم ـ كه از سوى دانشگاه با موضوع ((موقعيت زن در جهان)) برگزار گرديده بود ـ منع شدند.
اين دانشجويان محجبه, دانشگاه استانبول را ـ كه از يك سو آنان را به دانشگاه راه نداده و از سوى ديگر در رابطه با حقوق زن تشكيل كنفرانس مى دهد ـ به سبب داشتن تضاد رفتارى مورد نكوهش قرار دادند.
مسوولين دانشگاه نيز در اين مورد گفتند: براساس حكم شوراى عالى آموزش, دانشجويان محجبه نمى توانند وارد محوطه دانشگاه شوند. از آن جا كه كنفرانس نيز در محدوده دانشگاه برگزار گرديده, اين دانشجويان نمى توانند در آن شركت نمايند.

بوش اجازه حمله به عراق را از مجلس نمايندگان گرفت

مجلس نمايندگان امريكا روز پنج شنبه ـ دهم اكتبر ـ اجازه صدور فرمان حمله نظامى به عراق را به جرح بوش ـ رئيس جمهور اين كشور ـ داد. اين تصميم مجلس بايد به تصويب مجلس سناى امريكا نيز برسد تا قابل اجرا باشد. ناظران مى گويند مجلس سنا نيز به احتمال زياد اين طرح را تصويب خواهد كرد.
جرح بوش و حاميان او در هفته هاى اخير تلاش زيادى كرده بودند تا حمايت كنگره را براى تصويب قانونى كه به رئيس جمهور اجازه مى دهد حتى بدون تإييد سازمان ملل متحد نيز بتواند دستور حمله نظامى به عراق را صادر كند, جلب كنند. طبق اين مصوبه, رئيس جمهور در صورت اقدام نظامى عليه عراق بايد هر شصت روز يكبار گزارش كامل از اوضاع منطقه به كنگره ارائه دهد.

مخالفت جهان اسلام با سياست هاى امريكا

ايران و جهان اسلام با سياست هاى يك جانبه گرايانه امريكا در امور بين المللى مخالف اند. به گزارش خبرگزارىها وزيران امور خارجه ايران و انگليس پس از پايان مذاكرات خود, در كنفرانس خبرى به سوالات خبرنگاران پاسخ دادند. وزير خارجه كشورمان گفت: ايران مخالف برپايى جنگ در منطقه است و مسائل مربوط به عراق بايد با نظارت سازمان ملل حل و فصل شود و حضور امريكا در منطقه, خود تهديدى براى آن به حساب مىآيد.

مصوبه كنگره امريكا, توهين به مسلمانان

مصوبه اخير كنگره امريكا و امضاى رئيس جمهور اين كشور در تعيين بيت المقدس به عنوان پايتخت رژيم صهيونيستى دهن كجى و بى اهميتى به مسلمانان جهان است. آقاى هاشمى رفسنجانى در نماز جمعه تهران با بيان اين مطلب افزود: در حالى كه امريكا به عنوان نيروى ظاهرا بى رقيب و ابرقدرت, نيازمند جلب نظر افكار عمومى جهان اسلام است, اين اقدام بسيار پرمعنا و بى اهميتى به مسلمانان است. وى هم چنين اظهار داشت كه دنياى اسلام با وجود بهره مندى از حاكميت بر مهم ترين مناطق جغرافيايى و حساس دنيا و دارا بودن بيشترين ذخاير انرژى ـ كه حيات دنيا به آنها وابسته است ـ ضعيف عمل مى كند.

نارضايتى امريكا از موفقيت احزاب اسلام گرا در انتخابات پارلمانى پاكستان

شبكه خبرى بى بى سى در گزارشى آورده است: پيام تلخ اين انتخابات براى واشنگتن اين است كه احساسات ضد امريكايى در پاكستان هم چنان شديد است و چالشى جدى متوجه مشرف, كه متحد كليدى امريكا در ((جنگ با تروريسم)) است مى كند. بسيارى از پاكستانى ها و هم چنين تعداد زيادى در غرب, بر اين باور بودند كه فرصت منحصر بفردى براى ريشه كن كردن ((فرهنگ جهاد)) كه در دهه 1980 در پاكستان ريشه دواند فراهم شده است, اما رشته آن اميدها اكنون پنبه شده است. بى بى سى در ادامه گزارش خود آورده است: ((اين انتخابات درس عبرت ناخوشايندى نه تنها براى جرج بوش, بلكه هم چنين براى ساير رهبران غرب است كه نگران شكاف روزافزون جهان اسلام و غرب هستند!!))

فرمانده سپاه: براى مقابله با صهيونيست ها راهى جز تشكيل ((بسيج جهانى اسلام)) وجود ندارد

فرمانده كل سپاه پاسداران گفت: براى مقابله با جنايات وحشيانه صهيونيست ها راهى جز تشكيل ((بسيج جهانى اسلام)) وجود ندارد.
وى افزود: راه شكست صهيونيست ها تشكيل اين بسيج است و بايد اين بسيج با همكارى تمام ملت هاى اسلامى سراسر جهان ايجاد شود زيرا در اين صورت تمام ملت هاى مسلمان مى توانند براى جهاد در راه خدا و آزادى فلسطين عزيز قيام كند.

مردم ايران با انجام راهپيمايى به سياست هاى امريكا و اسرائيل اعتراض كردند

مردم ايران در اعتراض به سياست هاى امريكا در حمايت از رژيم اشغالگر صهيونيستى بعد از برگزارى نمازجمعه در يك راهپيمايى كم نظيرى خشم و نفرت خود را از حاميان اين رژيم ابراز داشتند. پيشاپيش راهپيمايان جمعى از مسوولان كشورى و لشكرى, ائمه جماعات و گروهى از جانبازان جنگ تحميلى همراه و هم صدا با ديگر اقشار مردم در اين راهپيمايى ضدصهيونيستى شركت كردند.

همايش فناورى اطلاع رسانى و ارتباطات در دبى آغاز شد

با مشاركت 250 مقام بلند پايه از 20 كشور منطقه خاورميانه و با حضور وليعهد دبى و وزير دفاع امارات متحده عربى, بزرگترين همايش فن آورى اطلاع رسانى و ارتباطات در منطقه خاورميانه برگزار شد. در اين همايش درباره توسعه فناورى اطلاع رسانى و ارتباطات و راههاى همسو ساختن تلاش هاى به عمل آمده در بخش اطلاع رسانى جهانى بحث و گفت و گو شد. اين نمايشگاه به مدت پنج روز با مشاركت 400 شركت از كشورهاى مختلف جهان در مركز دايمى برگزارى نمايشگاه هاى دبى برگزار شد. لازم به يادآورى است كه از كشورمان نيز شركت هايى, هم با تإسيس غرفه براى عرضه محصولات و خدمات و هم به عنوان بازديد كننده براى آشنايى با جديدترين و آخرين محصولات و خدمات شركت هاى بزرگ جهان در اين نمايشگاه حضور يافتند.

رهبر معظم انقلاب:
قرآن كريم, توحيد را با تسليم ناپذيرى در برابر طاغوت همراه مى داند.

مراسم اختتاميه نوزدهمين دوره مسابقات بين المللى حفظ, قرائت و تفسير قرآن كريم صبح روز يكشنبه هفدهم مهرماه در حضور رهبر معظم انقلاب اسلامى برگزار شد. حضرت آيت الله خامنه اى در اين مراسم با ابراز خرسندى از گرايش روزافزون جوانان به انس با قرآن مجيد تإكيد كردند.
قرآن كريم, توحيد را با تسليم ناپذيرى در برابر طاغوت همراه مى داند.

عكس العمل روحانيون شيعه عراق در برابر حمله امريكا به عراق

خبرگزارىهاى خارجى خبر از فتواى روحانيون شيعه عراق در مورد جايز نبودن همكارى با امريكا براى حمله به عراق دادند.
خبرگزارى فرانسه در اين زمينه گفت: اولين فتوا از ناحيه آيت الله سيستانى, عالى ترين مقام شيعه عراق صادر شده كه در آن اعلام شده وظيفه مسلمانان در اوضاع مشكل كنونى اتخاذ موضع مشترك و به كار بردن همه تلاش هاى خود براى دفاع از عراق و حفظ اين كشور از طرح هاى دشمنان است.
خبر ديگر را تلويزيون الجزيره قطر پخش كرد و گفت:
آيت الله محمد سعيد الحكيم از مراجع حوزه علميه نجف با صدور فتوايى, هرگونه همكارى با امريكا را حرام اعلام كرده است.

هاشمى رفسنجانى: انقلاب اسلامى ايران آمده است كه بماند

رئيس مجمع تشخيص مصلحت نظام در گفتگو با شبكه خبر سيماى جمهورى اسلامى ايران با اشاره به ضرورت پايدارى آثار و ارزش هاى دفاع مقدس گفت:
انقلاب اسلامى ايران آمده است كه بماند و اگر هم دشمنان و مخالفان انقلاب و اسلام, مشكلاتى در مسير انقلاب ايجاد كنند ما با همان روحيه و شرايط اين رسالت را به انجام خواهيم رساند.4 / 7 / 1381
آيت الله خامنه اى در ديدار مسوولان نظام به مناسبت عيد سعيد مبعث:
جسارت آمريكا به مسجدالاقصى از ثمرات ليبرال دموكراسى غرب است.14 / 7 / 1381
حجت الاسلام والمسلمين سيد محمد خاتمى در ديدار دبير كل سازمان كنفرانس اسلامى:
شناسايى بيت المقدس توسط امريكا به عنوان مركز اسرائيل, جفا به ملت فلسطين است.15 / 7 / 1381
رهبر معظم انقلاب در ديدار با فرماندهان سپاه و نيروى انتظامى و جمعى از جانبازان
بيدارى دنياى اسلام و رسوايى امريكا دو پيامد مهم انقلاب اسلامى ايران است.18 / 7 / 1381

رابطه دين و سلامتى

براساس يك گزارش تحقيقاتى, كه در ماه مى, در نشريه نيويورك تايمز به چاپ رسيد, در دهه اخير, بسيارى از دانشمندان ادعا نموده اند كه مداركى مبنى بر وجود رابطه ميان اعتقاد دينى و سلامتى به دست آورده اند.
براساس اين گزارش تحقيقاتى, دانشمندان اعلام كرده اند كه رابطه مستقيمى ميان اعتقاد داشتن به باورهاى دينى و طولانى شدن عمر وجود دارد. اين رابطه به ويژه در زمينه كاهش و غلبه بر بيمارىهاى روحى در اين افراد به وضوح قابل مشاهده مى باشد و اعتقادات مذهبى تإثير مثبت و مستقيمى بر سلامتى روح و روان افراد دارد.
در همين رابطه دكترKoenig از دانشكده داروسازى دانشگاه كامبيا ادعا كرد كه كثرت مدارك معتبر در اين زمينه, هيچ جاى ترديد براى تإييد فرضيه رابطه دين و سلامتى انسان باقى نگذاشته است.

 

/

اسلام در آمريكا

 

اسلام در آمريكا (بخش پايانى)

نوشته: سرى ارينچ, احسان تاشر و حامد الگار
ترجمه: داود وفايى

اولين كشورى كه در سال 1783 ايالات متحده آمريكا را به رسميت شناخت, پادشاهى مراكش بود. در نتيجه ارتباطات خوب آمريكا با منطقه شمال آفريقا, گروه هاى مسلمان مراكش (كه مورROOM) ) خوانده مى شدند) به آمريكا مهاجرت كردند. در سال 1790 مجلس ايالتى كاروليناى جنوبى حقوقآمريكايى هاىاروپايى الاصل را براى آن ها هم به رسميت شناخت. بعدها در سال 1805, سناى آمريكاقانونى تصويب كرد كه به موجب آن از تابعيت ترك ها و اعراب ممانعت به عمل مىآمد. اين قانون درتاريخى كه مشخص نيست, فسخ شد. در ربع چهارم قرن نوزدهم, عرب هاى مسلمان, به تعداد قابل توجه و در قالب گروه هاى متعدد, از كشورهاى سوريه, لبنان و فلسطين شروع به مهاجرت به آمريكاكردند. برخى از اين مهاجران در ايالات شرقىآمريكا سكونت يافتند و در كارخانه هاى منسوجات شهرفال ريور ايالت ماساچوست و برخى ديگر در حومه شهر كوين سى در همان ايالت مشغول به كار شدند.جماعت مسلمان كوين سى كه موجوديت خود را تا به امروز ادامه داده است, در سال 1964 مسجدبزرگى بنا كرد. اكثر مهاجران اوليه كارگر, روستايى و كاسبان جزء بودند, لذا قدرت مالى لازم براىساخت مسجد را نداشتند. هدف اصلى آنان, به دست آوردن امكانات مادى و تامين زندگى مرفه براىخانواده هايشان بود. وانگهى, اين مسلمانان به لحاظ فرهنگى كم تر از اعراب مسيحى مهاجر به آمريكا بودند. در ميان اعراب مسلمانى كه به آمريكا آمده بودند, برخى در منطقه غرب ميانه ساكن شدند. جماعت سدار راپيدز, كه هنوز هم يكى از گروه هاى فعال در ميان اعراب مسلمان در ايالت آيوامى است, در سال 1885 تاسيس شده است. اين گروه, مسجدى را كه داراىگنبد و مناره است, در سال1943 بنا كرد.
در سال 1914 نيز در شهر ميشيگان سيتى ايالت اينديانا, اعراب يك مركز اسلامى تاسيس كردند و پس از آن جامعه عربى اسلامى عصر جديدIslamic Society) (Asr al-Jadeed Arabian به وجود آمد. در سال 1920, برخى از اعراب در ايالت ميشيگان كه مركز كارخانه هاى اتومبيل سازىاست, ساكن شدند. مسجدهاى لند پارك كه در سال 1921 تاسيس شده بود, پس از چند سال تعطيل شد. مساجدديگرى نيز كه فعاليت هايشان تا به امروز ادامه دارد, ساخته شده اند; كه مهم ترين آن ها مركز اسلامى ديترويت است كه امام محمد جواد شرى از شيعيان لبنان آن را اداره مى كند. مسلمانان يمنى ازتاريخى نامعلوم, احتمالا پس از باز شدن كانال سوئز (1869), شروع به مهاجرت به آمريكا كردند. آن ها هم در شهر ديترويت ساكن شدند. لذا اين شهر در ميان شهرهاى آمريكا بيش ترين عرب مسلمان را درخود جاى مى داد. بخشى از يمنى ها هنوز در كاليفرنيا به كار كشاورزى مشغول هستند.
در اوايل قرن بيستم, مسلمانان آلبانيايى نيز مهاجرت به آمريكا را آغاز نمودند. آن ها هم مانند اعراب در ابتدا در مناطق شرقى آمريكا ساكن شدند. آن ها در سال 1915 در شهر بيدفورد ايالت مين و چهار سال پس از آن, در شهر واتربرى ايالت كانتيكت, مساجدى ساختند. بعدها آلبانيايى ها, همچون اعراب, به ميشيگان رفتند. جمعيت اسلامى آلبانيايى آمريكايىMuslim Albanian- American Society) ) در سال 1940 تاسيس شد.
فعال ترين مسجد آلبانيايى ها در ميشيگان, مسجد هارپر وودز در حومه ديترويت است و مدير آن شخصى به نام امام وهبى اسماعيل مى باشد. آخرين مسجد كه آلبانيايى ها ساختند, در سال1973 در نيويورك افتتاح شد. بكتاشى هاى آلبانيايى, در قصبه تايلور ايالت ميشيگان, در سال 1954يك خانقاهى ساختند كه هنوز فردى به نام بابا رجبى, خانقاه مذكور را اداره مى كند. پس از جنگ جهانى اول, قوانينى به تصويب رسيد كه مانع مهاجرت كسانى كه اروپايى الاصل نبودند به آمريكا مى شد. بدين ترتيب, تعداد كسانى كه به آمريكا مهاجرت مى كردند, تقليل يافت, ليكن تاتارهايى كه از لهستان به نيويورك مهاجرت كردند, در منطقه بروكلين, در سال 1922 جمعيت تاتارى آمريكايى Tatar-American Society) ) را تاسيس كردند. آن ها هشت سال بعد نيز مسجدى ساختند. بعدها مسلمانان تركيه اى و تركستانى هم به آن ها پيوستند. در سال 1930, برخى از مسلمانان ايالت پنجاب هندكه توانسته بودند از استعمار انگلستان بگريزند, در كاليفرنيا ساكن شدند. آن ها كه غالبا مشغول كشاورزى بودند, در سال هاى دهه 1940 اولين مسجد ايالت را در ساكرامنتو تاسيس كردند. پس از جنگ جهانى دوم, شمار مهاجران مسلمان بسيار افزايش يافت. پس از آن كه اروپاى شرقى نيز تحت حاكميت كمونيست ها قرار گرفت, هزاران مسلمان از يوگسلاوى به آمريكا مهاجرت نمودند.
در سال 1950, مركز اسلامى بوسنيايى در شيكاگو كه از مراكز مهم مهاجرپذير به شمار مى رفت,تاسيس شد. يكى از كسانى كه در آمريكا فعاليت هاى اسلامى قابل توجهى داشته, دكتر كاملآرديج است كه يوگسلاويايى مى باشد. آن دسته از قفقازىها و تركستانى هايى كه هنگام جنگ در ارتش شوروى بودند و به دست آلمان ها به اسارت درآمدند و كسانى كه گاه داوطلبانه به خدمت ارتش آلمان درمىآمدند, پس از پايان جنگ, بازگشت به شوروى را نپذيرفتند. بسيارى از اين قبيل افراد موفق شدند بهآمريكا مهاجرت كنند و اكثرا در ايالت نيوجرسى سكونت يابند. در سال 1948 كه فلسطين به دست صهيونيست ها اشغال شد, بسيارى از فلسطينيان به آمريكا مهاجرت كردند. قسمتى از آنان كه اهل دين وايمان بودند با فلسطينى هاى مسيحى اقدام به راه اندازى انجمن هاى ملى گرا كردند. برخى از تاتارهاىقازان كه پس از انقلاب بولشويك ها به چين پناهنده شده بودند نيز, پس از روى كارآمدن حاكميت كمونيستى در چين, در سال 1949, به آمريكا پناهنده شدند و در كاليفرنيا سكونت يافتند.
مهم ترين مركز آن ها در شهر برلينگيم, نزديك سانفرانسيسكو است. افغانى ها هم از ديگر مليت هايى هستند كه در دوره اخير از ستم كمونيسم گريختند و در شهرهاى ((كونكورد)) و ((هى وارد)), در حومه سانفرانسيسكو, ساكن شدند. آن ها بلافاصله اقدام به ساخت چند مسجد كردند. از سال هاى دهه 1960 تاكنون, بسيارىاز صاحبان مشاغل و دارندگان مدارك عالى تحصيلى با مليت هاى عرب, ايرانى, ترك, هندوستانى و پاكستانى در شهرهاى مختلف آمريكا ساكن شدند. آن ها نيز در محل زندگى خود مساجدى ساخته اند.

دانشجويان

تعداد دانشجويان مسلمان, تا سال هاى پيش از جنگ جهانى دوم, بسيار اندك بود. اما مهاجرت دانشجويان به آمريكا در سال هاى دهه 1950 و 1960 افزايش چشم گيرى يافت. دانشجويان در دانشگاه هاى خود به فعاليت هاى دينى, مانند اقامه نماز جمعه و نماز اعياد دست مى زدند. براىتاثيرگذارى بيش تر اين فعاليت, 25 تن از دانشجويان به نمايندگى از دوستان خود در پانزده دانشگاه در تاريخ اول ژانويه 1963, جمعيتى به نام انجمن اسلامى دانشجويان آمريكا و كاناداof the United States and Canada MSA: Muslim studentAssocition را تاسيس كردند. اين جمعيت كه, پس از مدت كمى, در سراسر آمريكا شعباتى را تاسيس كردند, به واسطه عربستان سعودى, كويت و ديگر دولت هاى مسلمان حمايت مالى مى شد. رهبرى جمعيت را معمولا دانشجويان عرب يا پاكستانى به عهده داشتند. دركنگره اىكه آن ها در سال 1970 برگزار كردند, هزاران نفر شركت داشتند. دانشجويان ايرانى كه در آمريكاتحصيل كردند, در سال 1964, جمعيتى به نام انجمن اسلامى دانشجويان را تاسيس كردند. اين جمعيت تحت عنوان گروه فارسى زبانان با انجمن اسلامى دانشجويان در آمريكا و كانادا همكارىداشت. البته ايرانى ها همواره استقلال خود را حفظ كردند و در سال 1978 براى آن كه بتوانند مبارزات خود عليه شاه را آزادانه ادامه دهند, از انجمن مذكور جدا شدند. به موازات فارسى زبانان, گروه ديگرى تحت عنوان ترك زبانان كه تعدادشان اندكى كم تر بود, ظهور يافت. تعدادى از اعضاى سابق انجمن دانشجويان اسلامى در آمريكا و كانادا, پس از پايان تحصيلات خود, تصميم به اقامت دائم درآمريكا گرفتند.
آن ها انحلال تشكيلات مذكور را اعلام و به جاى آن سازمان جديدى به نام جامعه اسلامى شمالآمريكاNorth America ISNA:IslamicSociety of را تاسيس كردند. اين بنياد كه مركز آن در شهر گرى ازايالت اينديانا است, اعلام كرد هدفش گسترش اسلام در سراسر آمريكا است. با اين حال, على رغم كمك هاى مالى قابل توجهى كه از عربستان سعودى دريافت مى كند, تا به حال فعاليت جدى و چشم گيرى از خود نشان نداده است.

نومسلمانان اروپايى الاصل و طريقت ها

جريان هاى پذيرش اسلام در ميان آمريكايى هاى سفيدپوست تقريبا از اواخر قرن نوزده شروع مى شود. يك راهب متوديست آمريكايى, به نام كشيش نورمنReverend Norman) ) كه در تركيه به تبليغ مسيحيت مى پرداخت, در سال 1870 مسلمان شد. فرد ديگرى كه اسلام را پذيرفت و در 1916 وفات يافت, ((محمد الكساندر راسل وب)) است.
وب روزنامه نگار بود و در سال 1887 زمانى كه به عنوان سركنسول آمريكا در مانيل تعيين شد, شروع به مكاتبه با برخى از علماىمسلمان هند كرد. دو تن از علماى مذكور به مانيل سفر كردند و عامل پذيرش اسلام وب شدند. وب از كار خود استعفا كرد و به هندوستان رفت, باحمايت هاى مالى مسلمانان آن ديار به آمريكا بازگشت و جمعيت حركت تبليغ اسلامىAmerican islamic propaganda Movement) ) و شعبات آن را در هفت شهر بنا نهاد. وب هم چنين با سلطان عبدالحميد دوم ارتباط برقرار كرد و عنوان كنسول افتخارى عثمانى در نيويورك را اخذ نمود. پس ازدرگذشت وب, پذيرش اسلام در ميان آمريكاييان اروپايى الاصل به ندرت مشاهده مى شد, ليكن درسال هاى اخير ابعاد گسترده ترى يافته است. نومسلمانان كه جمعيتشان بين 40 تا 75 هزار نفر تخمين زده مى شود, به واسطه ازدواج با بانوان مسلمان و تحت تاثير حركت هايى كه به نام تصوف وجود داشت,اسلام را پذيرفتند. نومسلمانان اروپايى الاصل, برخلاف مسلمانان سياه پوست, از وضعيت اقتصادى واجتماعى نسبتا بهترى برخوردار بوده اند; لذا هيچگاه به فكر قطع ارتباط با جامعه آمريكا و تشكيل جمعيت هاىديگر نيفتاده اند. آن ها براى جبران خلاهاى معنوى جذب فعاليت هاى صوفيانه اكثرا ساختگى شده اند.
طريقت هايى كه در آمريكا و ميان سفيدپوستان فعاليت دارند به شرح ذيل هستند:
1. جماعتى را كه عبدالقادر الصوفى (اسكاتلندىالاصل) تشكيل داد. او مدعى بودمجوز خود را از شاخه شاذليه دريافت كرده است. الصوفى در سال 1973 در شهر بركلى كاليفرنياخانقاهى تاسيس كرد, ليكن فعاليت هاى او ادامه نيافت و نتيجتا به ميهن خود بازگشت. عبدالقادر الصوفى, تا اواخر سال 1970, در آمريكا طرفداران و مريدان زيادى به دست آورد. او پيوسته در حال تغيير مواضع خود بود. نهايتا از تصوف صرف نظر كرد و به همين دليل, جماعت او نيز كاملا از بين رفت.
2. حركت جعفريه شاذليه به دست شيخ فضل الله حائرى كه عراقى الاصل بود, در حومه شهر سنآنتونيو از ايالت تكزاس, تاسيس شد. حائرى شيعه, ابتدا از دوستان عبدالقادر الصوفى بود, اما وقتى الصوفى اعلام كرد كه تنها مذهب بر حق مذهب مالكى است, ارتباطش را با او قطع كرد و جمعيتى مبتنى بر تفكر شيعى بنياد نهاد.
3. مريدان شيخ ناظم: او ادعا مى كرد كه اهل قبرس و از طريقت نقش بندى است. تعدادى از آن ها مريدان سابق عبدالقادر الصوفى بودند. شيخ ناظم هيچ گاه به آمريكا سفر نكرده است. اما جانشينى را كه او تعيين كرد, در كاليفرنيا اقامت دارد. او مريدان خود را در مناطق مختلف آمريكا رهبرىمى كند.
4. طريقت چشتى آمريكاChishti Order of america) ) كه مركز آن در ايالت آريزونا قرار دارد. اين طريقت در سال 1972 به دست يك قاضى هندى به نام ج. ن. چشتى تاسيس شد.
5. شعبه طريقت خلوتيه ـ جراحيه: كه به كوشش مظفر اوزاك استانبولى افتتاح شد. مركز اين طريقت در آمريكا مسجدالفراخ نيويورك است.
6. نوربخشيه كه يكى از شاخه هاى شيعى نعمت اللهيه است. مرشد آن دكتر روان شناس جوادنوربخش, است كه پس از انقلاب اسلامى ايران به آمريكا آمد. به جز آمريكايى ها, برخى از ايرانى هاىمقيم نيز از پيروان او هستند. اين طريقت در سال 1980 در آمريكا شش خانقاه داشت.
7. شاخه ملك نيا ناصرعليشاه از طريقت نوربخشيه: فعاليت هاى آن به دست يك آمريكايى به نام على كمپ بل اداره مى شود.
8. طريقت اويسيه كه ريشه در ايران دارد. رئيس اين طريقت فردىبه نام شاه مقصود صادق عنقاست كه پس از انقلاب اسلامى از ايران به آمريكا آمد.
9. جماعت صوفيانه كه در فيلادلفيا به دست م.ر. باوا محيى الدين از مسلمانان سريلانكا تاسيس شد.محيى الدين مشخص نيست به كدام يك از طريقت ها وابستگى دارد, ليكن با خواندن كتاب او به نام اسلام و صلح جهانى مى توان دانست كه وى از مذهب هندو بسيار تاثير پذيرفته است.
10. طريقت برهانيه كه در محله بروكلين نيويورك, به خصوص در ميان سياهان فعاليت مى كند ومشغول جذب مريد مى باشد.
در ايالات متحده آمريكا, به جز گروه هاى ذكر شده كه حداقل معتقد به وجوب عبادت هاى شرعى هستند; حركت هاى صوفيانه ديگرى نيز وجود دارد كه كاملا از دين فاصله گرفته اند. با سابقه ترين اين نوع طريقت ها, طريقت صوفى غربof the west) sufi order ) است كه به دست عنايت خان هندىدرسال 1910 تاسيس شد. عنايت خان تنها عبادتى را كه به مريدان خود توصيه مى كرد, رقص هاىدسته جمعى مردان و زنان بود. به اعتقاد او تصوف تمام اديان را در بر مى گيرد. پس از درگذشت عنايت خان, پسرش ولايت خان به جاى او نشست. ساموئل لوئيس يهودى, از همكاران نزديك ولايت خان, به دليل هم جنس بازى و استعمال مواد مخدر وى, با مرشدش به مخالفت پرداخت. لوئيس در سال 1971درگذشت. اما ولايت خان پس از گذشت شش سال, همجنس بازى و استعمال مواد مخدر را ممنوع اعلام كرد. مريدان كه دريافتند لوئيس در نظريات خود محق بوده است, از ولايت خان جدا شدند وجمعيت جديدى به نام جامعه صوفى روحانيت اسلامىsociety) sufi islamia tuhaniat ) را تاسيس كردند. اين جمعيت تنها در منطقه سانفرانسيسكو از ايالت كاليفرنيا فعاليت دارد. به همين ترتيب, يك يهودى انگليسى به نام رشاد فايلد كه مدعى است از شيوخ مولويه است, فعاليت هايى دارد. ازبررسى نوشته هاى او دانسته مى شود كه وى از نظرات اسلامى كاملا بدور است.
به جز اين طريقت هاى به واقع غيردينى, روستايى در منطقه ابكيو در صحراى نيومكزيكو وجود داردكه محل زندگى تعدادى از مسلمانان سفيدپوست است.
فردى به نام نورالدين دوركه, با حمايت هاى مالى عربستان سعودى, شهرك روستايى مذكور را بنا كرد. او در ابتدا از ديدگاه هاى وهابى جانبدارى مى كرد, اما بعدها به پيروى از يكى از شيوخ شاذلى درقاهره پرداخت. ساكنان شهرك مزبور, پس از اين موضوع, به دو بخش وهابى و شاذلى تقسيم شدند. دراين شهرك روستايى, يك نهاد آموزشى به نام موسسه تحقيقات سنت هاىاسلامىfor traditional islamic studies) The instiute ) وجود دارد. اما درباره فعاليت آن ها اطلاع چندانى در دست نيست.

نتيجه

براساس مطالب ذكر شده, دانسته مى شود كه اسلام در آمريكا از جايگاه و موقعيت خاصى برخوردار است. البته مسلمانان در آمريكا با معضلاتى كه نبايد آن ها را كوچك شمرد, مواجه اند. امروزه در ايالات متحده آمريكا, حداقل هشت ميليون مسلمان زندگى مى كنند. بر اساس آمارى كه در سال 1986 گرفته شد, مسلمانان داراى 598 مسجد, نمازخانه و مركز اسلامى هستند. بى ترديد, اين رقم درحال حاضر افزايش يافته است. متاسفانه بين گروه ها و جمعيت هايى كه به بخشى از آن ها اشاره شد,هيچ گونه هماهنگى در ديدگاها و ساختارها وجود ندارد. مسلمانان آمريكايى فاقديك درك مشترك از اسلام هستند. فردى به نام عبدالله, از مسلمانان لبنانى, در سال 1954 با هدف هماهنگ كردن فعاليت مساجد, فدراسيون جمعيت هاىاسلامى در ايالات متحده و كاناداand canada) federation of islamic associations in the united states ) را تاسيس كرد. اعضاى اين فدراسيون كه اكثرا عرب هستند, سالانه يك كنگره عمومى برگزار مى كنند. آن ها به جز برگزارىاين كنگره و انتشار مجله ((مازلم ستار)) فعاليت ديگرىندارند. در سال 1957, مركز اسلامى واشنگتن به همت يك سوريه اىالاصل به نام ابراهيم حوار تاسيس شد. ليكن پس از آن كه محل اداره اين مركز به سفراى كشورهاى اسلامى تحويل داده شد, هيچ فعاليت چشم گيرى از اين مركز مشاهده نشد. هرچند مسلمانان واشنگتن در سال 1982 اداره مركز مزبور را به عهده گرفتند, امامى كه به دست جماعت مسلمانان انتخاب شده بود, به دنبال شكايت سفراى مسلمان به دست نيروهاى پليس از مسجد بيرون رانده شد. رابطه العالم الاسلامى در سال1974 در نيويورك دفترى گشود. اين تشكيلات, سه سال بعد, اولين كنگره ((اسلام در شمال آمريكا)) رادر شهر نوارك برگزار كرد. در اين كنگره, كه با حضور بيش از 140 نماينده مساجد و جماعات مختلف برگزار مى شد, براى سامان دادن به فعاليت هاى اسلامى تصميماتى اتخاذ شد. البته هيچ يك ازتصميمات مذكور تا به امروز به مرحله اجرا در نيامده است.
تعداد مساجدى كه در آن ها نمازهاى روزانه خوانده مى شود, به استثناى مساجد سياه پوستان, بسياراندك است. تعدادى از مساجد فقط روزهاى جمعه و يكشنبه باز هستند, و از اين نظر, شباهت بسيارى به كار كليساها دارند. به جز مساجد و نمازخانه ها, تقريبا مى توان گفت كه موسسات ديگرى وجود ندارد. گرچه برخى از مسلمانان براى فرزندان خود مدرسه ابتدايى تاسيس كرده اند, اكثر كودكان مسلمان فقط مى توانند در كلاس هاى دروس دينى مساجد كه روزهاى يكشنبه برگزار مى شود, شركت كنند. در سال1980, دانشگاه شرق ـ غرب در شيكاگو, و سه سال بعد كالج اسلامى آمريكا تاسيس شد. البته سطح علمى اين دو موسسه مطلوب نيست, لذا جوانان مسلمان, تحصيل در دانشگاه هاى عادىآمريكايى را ترجيح مى دهند.اسماعيل راجى فاروقى, استاد فلسطينى الاصل (وفات 1986), با هدف توسعه فعاليت هاىاسلامى و گسترش بيدارىاسلامى در جهان, موسسه اى به نام موسسه بين المللى انديشه اسلامىthought) internatipnal institute of islamic )را در سال 1981 در واشنگتن تاسيس نمود. تحت نظارت فاروقى چند كنگره برگزار شد; و كتاب او به نام اسلامى كردن دانش, به عنوان اولين منشور موسسه مذكور, منتشر شد. اين موسسه در شهر هرن دورن ايالت ويرجينيا, داراى كتابخانه اى با سى هزار عنوان كتاب و نشريه ادوارى است. هم چنين از سالن هايى براى برگزارى گردهمايى هاى علمى برخورداراست. موسسه مذكور در برخى از شهرهاى مهم جهان شعباتى نيز دارد. آن ها در همكارى بانهادهاى مختلف در جهان اسلام اقدام به برگزارىكنگره, كنفرانس, سمينار و گردهمايى هاى علمى مى كنند.موسسه داراى نشرياتى به زبان هاى عربى و انگليسى نيز هست. بخشى از اين نشريات در كشورهاىمختلف به رايگان توزيع مى شود. موسسه براى تامين نيازهاى مادى خود در سال 1984 اقدام به تاسيس يك مركز وقفى كرد.
مسلمانان ايالات متحده آمريكا كه از ارزش هاى معنوى اسلام محروم هستند, در حالى كه بيش تر اوقات با اسلام برخوردى متعصبانه مى شود, پيش از آن كه زمان را از دست بدهند مى بايست براى حراست از هويت و موجوديت خود تدابيرى جدى اتخاذ كنند.

/

شيوه هاى ظريف و متنوع در فهم و بيان معارف قرآن

 

شيوه هاى ظريف و متنوع در فهم و بيان معارف قرآن

اسماعيل نساجى زواره

قرآن مجيد كه به منظور هدايت تمام انسان ها بر پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شده, كتابى است الهى و داراى مراتب كه مرتبه اعلايش, يعنى همان ((ام الكتاب)) نزد خداوند سبحان است: ((و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم))(1)
اين مرحله كه اصل و ريشه قرآن است, وجود و حقيقت ((عنداللهى)) دارد. در آن جا سخن از لفظ, نوشتن, صورت ذهنى و علم حصولى نيست. تا انسان بالا نرود و به حضور اقدس خدا نرسد نمى تواند آن مرتبه عالى را درك كند, چرا كه آن مرتبه هدايت افراد باتقوا ((… هدى للمتقين))(2) است.
اما مرحله نازله اش ((عندالناس)) و به صورت كتاب و لفظ عربى روشن ظهور كرده كه الفاظ و ظواهرش قابل قرائت, استدلال, گفتن, شنيدن, نوشتن, قابل فهم و همگانى است: ((… هدى للناس…))(3)
بنابراين, همه انسان ها از نور هدايت و مقام نازل آن برخوردار خواهند شد, به طورى كه خداى سبحان در قرآن آن را كتاب هدايت همه انسان ها معرفى مى كند:
((… وما هى الا ذكرى للبشر))(4)
از اين رو, همگان آن را مى فهمند و براى همه سودمند است, هيچ بشرى بى نياز از آن نيست. زن و مرد, پير و جوان, از هر نژاد و اقليمى كه باشند به آن نياز دارند.
فهم قرآن كريم, اگرچه نياز به زبان خاصى دارد (زبان عربى), زبان و فرهنگ آن در فطرت انسان هاست و همگان آن را مى فهمند. خداى سبحان آن را به عنوان يادآورى و پند و موعظه آسان معرفى مى كند:
((ولقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر))(5)
آسانى قرآن به دليل آشنايى پيام آن با دل و جان انسان است نه آن كه كتابى سبك و بى مغز است.
قرآن كلامى ثقيل, سنگين و پرمغز است, ولى در عين حال, به دليل هماهنگى با فطرت انسان ها, فهميدن و بهره مندى از آن براى همگان آسان است.
انسان ها اگرچه از فرهنگ مشترك فطرى برخوردارند, در هوشمندى و مراتب فهم يكسان نيستند و به تعبير برخى روايات ((الناس كمعادن الذهب والفضه))(6) مردم همانند معادن طلا و نقره متفاوتند)). برخى از مخاطبان قرآن ساده انديش و برخى حكيمان فرزانه و ژرف انديشان باريك بين هستند.
به همين دليل, اين كتاب جهان شمول الهى, معارفش را با روش هاى متفاوت و در سطوح گوناگون بيان كرده تا از طرفى, ژرف انديشان به بهانه پايين بودن مطالب وحى خود را بى نياز از آن نپندارند و از طرف ديگر, ساده انديشان از فهم مطالب آن خود را محروم نبينند.(7)
بنابراين, چون از نظر وسعت حوزه رهنمود, جهان شمول است, از دو ويژگى برخوردار است:
الف) به زبانى جهانى سخن مى گويد تا همگان از معارف آن بهره ببرند و هيچ كس به بهانه نارسايى زبان و بيگانگى با فرهنگ, آن را خار راه خود نبيند و از پيمودن راه سعادت بخش آن باز نايستد.(8)
مراد از زبان قرآن و مردمى بودن آن, سخن گفتن با فرهنگ مشترك مردم است. انسان ها اگرچه در لغت و ادبيات از يكديگر بيگانه اند و در فرهنگ هاى قومى و اقليمى نيز اشتراكى ندارند, در فرهنگ انسانى كه همان فرهنگ فطرت پايدار و تغييرناپذير است, مشترك هستند. قرآن نيز با همين فرهنگ با انسان ها سخن مى گويد. (9)
نشانه فطرى بودن زبان قرآن و مشترك بودن فرهنگ جهان شمول آن را مى توان در گردهمايى دلپذير سلمان فارسى, صهيب رومى, بلال حبشى, اويس قرنى و عمار عربى در ساحت قدس پيامبر اسلام مشاهده كرد.(10)
ب) محتوايش براى همگان مفيد و سودمند بوده و احدى از آن بى نياز نيست.
فهم معارف آن براى همگان آسان است اما اين بدان معنا نيست كه همگان به يكسان از آن بهره مى برند. چرا كه معارف آن مراتب مختلف دارد و هر مرتبه آن بهره گروهى خاص است:
((كتاب الله عزوجل على اربعه اشيإ: على العباره والاشاره واللطائف والحقائق. فالعباره للعوام و الاشاره للخواص واللطائف للاوليإ والحقائق للانبيإ))(11) كتاب خداوند عزوجل معارفش بر اساس چهار چيز نازل شده است: عبارت ها, اشارت ها, لطيفه ها و حقيقت ها, پس عبارت هاى آن براى عموم مردم است, اشارت هاى آن براى خواص, لطيفه ها براى اولياى خدا و حقايق آن براى پيامبران.
بنابراين, با توجه به حديث فوق, هر كس به اندازه استعداد خويش از قرآن بهره مى برد. قرآن در بيان معارف الهى خود شيوه هاى خاصى دارد, لذا نمى تواند مانند كتب علمى تنها به بيان مسائل علمى و جهان شناسانه بپردازد يا مانند كتب اخلاقى تنها به اندرز بسنده كند و يا همتاى كتاب هاى فقهى و اصولى به ذكر احكام فرعى و مبانى آن ها اكتفا كند و به طور كلى, شيوه هاى رايج و معمول كتب بشرى را در پيش گيرد.
اين كتاب الهى در رسيدن به اهداف خود كه همان اهداف رسالت پيامبر است, روش هاى خاصى را برگزيده كه به برخى اشاره مى شود:

1. استفاده گسترده از تمثيل

يكى از شيوه هاى معمول در بيان معارف و پيام رسانى قرآن, عينيت بخشيدن و تجسم دادن به مفاهيم عقلى در قالب مثل هاى گوناگون است.
قرآن در موارد متعدد براى پايين آوردن سطح مطلب عقلى و قرار دادن آن در دست رس فكر بشر از مثل استفاده كرده است.
انسان هرچه ساده انديش تر باشد, احتياجش به مثل بيش تر است, به همين دليل, مثلا اگر استاد رياضى بخواهد مسائل هندسى را براى نوآموزى مطرح كند, حتما بايد از مثل كمك بگيرد.
مثل زدن و تشبيه كردن مطالب به امور مادى از روش هاى متداولى است كه قرآن به وفور از آن استفاده كرده و مطالب بلند خود را به طور جذاب با مثل بيان كرده است. (12) قرآن هدف خود را از اين مثل ها به كار انداختن فكر و انديشه مردم معرفى مى كند:
((وتلك الامثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون))(13) و اين مثل هايى است كه مى زنيم شايد آن ها بينديشند.
از اين آيه استفاده مى شود كه مثل هاى قرآنى با آن كه ساده هستند, فهم آن ها نياز به علم دارد. قرآن براى بيان معارف و حقايق, از هر گونه مثلى استفاده كرده است. دقت در مثل هاى قرآنى نشان مى دهد كه در محتوا و قالب مثل, تنوع و تفنن رعايت شده است. از نظر قالب گاهى تشبيه مفرد به مفرد, گاهى جمع به مفرد و گاهى جمع به جمع آمده است. از نظر محتوا نيز خداوند گاهى به نور, زيت و مشكات, گاهى به گمشدگان بيابان در شب و جويندگان سراب در روز و گاهى به حمار و عنكبوت و مگس و… مثال مى زند.(14)

2. كنايه گويى و رعايت ادب

از ويژه گى هاى بيانى قرآن, كنايه گويى و ادب آموزى آن است. در روايات شريفه آمده است كه خداوند سبحان با حيا سخن مى گويد: ((ان الله تعالى حيى))
قرآن(15) از الفاظ قبيح و مستهجن استفاده نمى كند, و حتى براى بيان معانى مستهجن, الفاظ كنايى را به كار مى برد تا رعايت ادب شده باشد و از اين رهگذر, مخاطبان خود را به ادب هرچه بيش تر و حيا دعوت مى كند; مثلا براى مقاربت و روابط زناشويى از كلمات كنايى مانند ((مس)) يا ((رفث)) استفاده مى كند يا درباره تيمم بدل از غسل مى گويد: ((اگر زنان خود را لمس كرديد و آبى براى غسل نيافتيد, پس به جاى آن تيمم كنيد.)) لمس در اين آيه كريمه تعبير كنايى از ارتباط زناشويى است وگرنه لمس كردن زنان غسل ندارد.
قرآن كريم در چنين مواردى از كلمات كنايى استفاده مى كند و اگر فرضا كلمه اى حيثيت كنايى خود را در قرآن از دست بدهد, به دليل تكرار كلمه و گذشت زمان است. (16)

3. داورى قاطع درباره سخنان ديگران

قرآن كريم بر خلاف برخى از كتب متداول, پس از نقل آراى مختلف به داورى آن ها مى پردازد. از اين رو, اگر مطلبى را نقل كند و سخنى در ابطال و رد آن نياورد, نشانه امضا و پذيرش آن است,(17) چنان كه از فرزند صالح حضرت آدم(عليه السلام) نقل مى كند كه معيار پذيرش عمل در نزد خدا تقواست: ((قال انما يتقبل الله من المتقين))(18), اما آن را رد نمى كند. لذا بر اثر داشتن اين ويژگى ((قول فصل)) نام گرفته است.
اما پس از نقل گفته منافقان آن را ابطال مى كند: ((يقولون لئن رجعنا الى المدينه ليخرجن الاعز منها الاذل ولله العزه ولرسوله وللمومنين ولكن المنافقين لا يعلمون))(19)
سخن منافقان اين بود كه خود را عزيز مى پنداشتند و مومنان را ذليل, ولى خداوند بعد از نقل گفتار باطل آن ها به بطلان آن پرداخته ومى گويد: عزت و سرافرازى از آن خدا, پيامبرش و مومنان است, ولى منافقان نمى دانند.

4. خروج از نظم رايج

نظم و تإليف آيات قرآن و روشى كه در بيان مطالب در آن به كار رفته با تمام كتاب هايى كه به دست بشر تإليف و تصنيف شده فرق اساسى و جوهرى دارد. در كتاب هاى تإليف شده به دست بشر معمولا يك يا چند مطلب مطرح مى شود و در فصل بندى خاصى درباره آن ها بحث مى شود. مجموع مطالبى كه مربوط به يك مسإله است يك جا و با نظم معينى آورده مى شود و كتاب با يك مقدمه و چند فصل يا باب پايان مى پذيرد,(20) ولى قرآن يك كتاب كلاسيك نيست كه داراى فصول و ابوابى باشد و نظام تإليفى خاصى در ميان ابواب و فصول آن در نظر گرفته شده باشد, بلكه كتابى است كه در مدت 23 سال تدريجا طبق نيازمندىهاى گوناگون تربيتى در زمان ها و اماكن مختلف نازل شده است. بنابراين, در بسيارى از موارد پيوند خاصى درميان كلمات يك آيه يا آيات قبل و بعد نبوده است; مثلا در آيه سوم سوره ((مائده)) ابتدا اشاره به محرمات الهى كرده و چند مورد از آن را شمرده, اما يك مرتبه سياق آيه عوض شده و به موضوع امامت و ولايت و معرفى اسلام به عنوان كامل ترين دين پرداخته, سپس دوباره مطلب را قطع كرده و به موضوع ديگرى درباره محرمات مى پردازد.
البته تمام آيات قرآن از اين نظر به هم مربوطند كه همگى برنامه انسان سازى و تربيتى را در سطحى عالى تعقيب مى كنند. اين آيات براى ساختن يك جامعه آباد, آگاه, امن و پيش رفته از نظر مادى و معنوى, براى مردم نازل شده است.(21)

5. بيان قصه ها و شيوه آن ها

قرآن كريم داستان پيامبران و تاريخ امت هاى گذشته را نقل مى كند, اما نه چون تاريخ نويسان و قصه پردازان, بلكه قسمت هايى از تاريخ آن بزرگان و امت هاى آنان را كه با هدف هدايت گرى خود هماهنگ است, بيان فرموده است. قصه نويسان در نوشتن يا نقل قصه هاى خود وارد جزئيات قضايا مى شوند و مخاطب خود را سرگرم مى كنند, ولى قرآن كريم چنين روشى ندارد.
به عنوان مثال در ماجراى فرزندان حضرت آدم(عليه السلام) مى فرمايد:
((اى پيامبر! خبر دو فرزند آدم را به حق بر آن ها تلاوت كن, آن زمان كه هر دو نفرشان قربانى دادند, ولى يكى از آن ها پذيرفته شد و آن ديگرى كه از او پذيرفته نشد به برادر خود گفت: حتما تو را مى كشم. برادر تهديد شده به او گفت: خدا فقط از افراد باتقوا قبول مى كند. اگر تو براى كشتن من دست دراز كنى, منم هرگز به كشتن تو دست نمى گشايم, چون از پروردگار جهان ها و جهانيان مى ترسم.
من مى خواهم كه تو با گناه من و گناه خود در دوزخ جاىگيرى و از اصحاب آتش بشوى. نفسش كم كم او را به كشتن برادرش ترغيب كرد و برادرش را كشت و از زيان كاران شد. سپس خداوند زاغى را فرستاد كه در زمين كند و كاو مى كرد تا به او نشان دهد كه چگونه جسد برادر خود را دفن كند. او گفت: واى بر من! آيا من نتوانستم مثل اين زاغ باشم و جسد برادرم را دفن كنم؟ و سرانجام از نادمان گرديد.
همه ماجراى ((هابيل)) و ((قابيل)) در قرآن همين آيات است كه درس هاى فراوانى را به همراه دارد: اين كه خداوند اعمال خوب را تنها از پرهيزكاران مى پذيرد, اين كه بى تقوايى انسان را به حسادت مى كشاند و حسادت انسان را به قتل برادر خود وادار مى كند; اين كه متقين از كرامت نفس برخوردار هستند و دست به اعمال پستى هم چون برادر كشى نمى زنند و قصاص قبل از جنايت نمى كنند, اين كه نفس انسان اول ((مسوله)) است, سپس ((اماره)) مى شود و آهسته آهسته انسان را به بدىها مى كشاند; اين كه انسان موجود ضعيفى است و بسيارى از چيزها را به اندازه يك حيوان هم نمى داند; اين كه عاقبت تبه كارى و پستى ندامت و پشيمانى است.
اين ها و برخى نكات ديگر كه براى انسان درسآموز است در قرآن كريم به صورت قصه آمده است. اما اين نكته كه چرا قربانى كردند؟ منشإ قربانى ازدواج با همسر زيبا بود يا چيز ديگر؟ در كجا و چه زمان بود؟
اين امور را قرآن بيان نفرموده است و اگر رواياتى هم در اين زمينه باشد بايد با ديده تعمق به آن نگريست.(22)
خلاصه كلام اين كه, قرآن در عين آن كه به گلچينى از زندگى پيامبران و رويدادهاى واقعى مى پردازد, عناصرى را برگزيده كه مبين انديشه هايى است كه نص قرآن كريم آن ها را در نظر گرفته است. اهميت داستان هاى قرآنى در اين نهفته است كه با واقعيت ها سر و كار دارد, نه با وهم و خيال, بدين سبب خواننده را نسبت به حوادث و جريانات برگزيده اى متقاعد مى سازد كه مستند و داراى واقعيت هستند.(23)

6. تكرار مطالب و اصطلاحات

چون قرآن كريم كتابى تربيتى و سازنده در تمام زمان ها و مكان هاست, بسيارى از مطالب يا فرازهايى از داستان هاى آن تكرار شده است تا شنونده و متعلم مطالب جديدى بياموزند. اين تكرار از آن روست كه قرآن كتاب نور و هدايت است, لذا در مقام هدايت لازم است مطلب واحد در هر مناسبت با زبانى خاص ادا شود تا ويژگى پند و موعظه و سازندگى را داشته باشد, برخلاف كتب علمى كه هر مطلب تنها در يك جا بيان مى شود و تكرار آن سودمند نيست. سر لزوم تكرار در كتاب هدايت, وجود ((شيطان)) و ((نفس اماره)) است كه عامل ضلالت و عذابند و پيوسته انسان را به گمراهى مى كشانند, از اين رو, تكرار, ارشاد و هدايت ضرورى است.(24) اين تكرار علاوه بر مسإله هدايت, نكته جديد و مفهوم تازه اى را به مخاطبان مىآموزد.
مثلا جريان تبديل عصاى حضرت موسى(عليه السلام) در سوره هاى ((طه)), ((اعراف)) و ((نمل)) سه بار تكرار شده است و هر بار به جاى كلمه ((مار)) يك واژه به كار برده شده است: ((… فاذا هى حيه تسعى))(25); ((… فاذا هى ثعبان مبين))(26) و ((… فلما رآها تهتز كانها جان…))(27)
در حقيقت, هر واژه در آيات فوق يكى از ويژگى هاى اين مار را بيان مى كند:
((حيه: مار زنده)), ((ثعبان: مار بزرگ)) و ((جان: مار بى آزار)); يعنى اين عصاى حضرت موسى به مارى تبديل مى شد كه هم زنده بود و دروغين نبود, هم بزرگ بود و هم نسبت به حضرت موسى(عليه السلام) بىآزار و بى زهر.

7. جلب توجه و ايجاد سوال

يكى از ظرافت هاى ادبى و هنرى قرآن در بيان مطالب, اين است كه نظم را عمدا به هم مى زند تا توجه مخاطب را جلب كرده و اين سوال را در ذهن او ايجاد كند كه چرا كتابى كه سراسر فصيح و بليغ است, نظم كلام را بر هم مى زند و از اين طريق به جست وجوى علت مى پردازد و از معارف نهفته اى بهره مند شود.(28)
مثلا در جمله اى كه چندين بار كلمه با ((اعراب رفع)) آمده, در اثنا كلمه اى با ((اعراب نصب)) ذكر مى شود تا خواننده را متوقف كرده, به تإمل وا دارد, مانند آيه ذيل كه مى فرمايد:
((لـكن الراسخون فى العلم منهم والمومنون يومنون بما انزل اليك وما انزل من قبلك والمقيمين الصلاه والموتون الزكاه والمومنون…))(29) در اين آيه كريمه پنج وصف ذكر شده كه سياق ادبى آن ها مرفوع بودن آن هاست, چنان كه دو وصف مقدم ((راسخون و مومنون)) و دو وصف موخر ((موتون و مومنون)) مرفوع است و در بين اوصاف مرفوع چهارگانه, يك وصف منصوب ديده مى شود و آن وصف ((مقيمين)) است اين بدان جهت است كه توجه متدبران در قرآن و تاليان كتاب الهى را به اهميت ((نماز)) كه ستون دين است, جلب كند.(30)
در تبليغات امروزى نيز همين روش بزرگ نمايى با ايجاد سوال كه قرآن كريم در چهارده قرن پيش با ادبيات ويژه خود آن را ابداع كرده بود, رايج است; مثلا در پلاكاردها, همه جملات را با يك رنگ مى نويسند, ولى كلمه ((شهيد)) را با رنگ سرخ يا با خط درشت مى نويسند. در سخنرانى ها گاهى به بعضى از كلمات كه مى رسند, آن را با صداى بلندتر و شدت بيش ترى ادا مى كنند تا اهميت آن را به مخاطبان گوشزد كنند. (31) بدين ترتيب, گاهى با تغيير اسلوب و تعويض سياق به ويژگى محتوايى لفظ توجه مى شود.

8. تربيت در قالب سوال

در قرآن مجيد بسيارى از حقايق مربوط به معارف دينى, اخلاقى و اجتماعى در قالب سوال طرح مى شود و طرفين مسإله در اختيار شنونده گذارده مى شود تا با فكر خود يكى را انتخاب كند. اين روش كه بايد آن را روش ((غير مستقيم)) ناميد, اثر فوق العاده اى در تإثير برنامه هاى تربيتى دارد, زيرا انسان معمولا به افكار و برداشت هاى خود از مسائل مختلف بيش از هر چيز ديگر اهميت مى دهد.
هنگامى كه مسإله به صورت يك مطلب قطعى طرح شود, در مقابل آن, مقاومت به خرج مى دهد و هم چون يك فكر بيگانه به آن مى نگرد, ولى هنگامى كه به صورت سوال طرح شود و پاسخ را از درون وجدان و قلب خود بشنود, آن را فكر و تشخيص خود مى داند و به عنوان ((يك فكر و طرح آشنا)) به آن مى نگرد و در مقابل آن مقاومت به خرج نمى دهد.(32)
اين طرز آموزش و تعليم در برابر افراد لجوج بسيار موثر است. چون مشركان و كفار در برابر پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) و كلام وحى موضع گيرى مى كردند, در بسيارى از آيات از اين روش استفاده شده است كه به چند نمونه از آن اشاره مى كنيم:
((هل يستوى الذين يعلمون والذين لايعلمون))(33) آيا دانايان با نادانان برابر هستند؟
((قل هل يستوى الاعمى والبصير افلا تتفكرون))(34) آيا نابينا با شخص بينا مساوى است؟ آيا فكر نمى كنيد؟

9. جامعيت مطالب در ميان معارف

خداوند سبحان معارف اعتقادى, اخلاقى, فقهى و سياسى را به طور مجزا در قرآن ذكر فرموده و بارها نيز آن ها را در كنار يكديگر آورده است تا هدايتى همه جانبه نسبت به آن ها داشته باشد و جامعه انسانى را از يك سونگرى در عالم و نقصان در عمل باز دارد و درس همه بعدى بودن و عمل كردن به همه معارف دينى را به امت اسلامى بياموزد تا جامعه اى جامع و كامل بپروراند.
قرآن مانند كتب تخصصى فلسفه, اخلاق, فقه و سياست نيست كه فقط در يك زمينه سخن بگويد, بلكه به دليل آن كه نور است و براى هدايت جامعه نازل شده همراه تعليم مطالب فقهى نكته هاى اخلاقى و معارف ديگر را كه ضامن اجراى حكم فقهى است بيان مى كند.
قرآن اگر تعبد را ارائه مى دهد, تعقل و تحليل را نيز در كنارش مىآموزد. سراسر قرآن مملو از اين ويژگى قرآنى است.(35)
براى نمونه مى توان به سوره مباركه ((نسإ)) اشاره كرد, آن جا كه قانون ارث را به عنوان حكم فقهى بيان فرموده, مسائل عاطفى و اخلاقى را براى پشتوانه اجرايى احكام و قوانين آن بيان مى فرمايد:
اگر بستگان نزديك متوفا و يتيمان و درماندگان در زمان تقسيم ارث حاضر بودند, چيزى از ارث هم به آن ها بدهيد و با آن ها با گفتار نيكو سخن بگوييد و بايد بترسند كسانى كه براى آينده فرزندانشان بيمناكند و درباره يتيمان ديگران سخن درست و حق بگوييد و آنان كه اموال يتيمان را به ستم مى خورند, بى شك, در شكم هاى خود آتش مى خورند و حقيقتا در آتش سوزان انداخته خواهند شد.))(36)

10. وعده و وعيد

وعده پاداش هاى خوب و بد براى ايجاد انگيزه در افراد كه به سوى اعمال شايسته روى آورند و از كارهاى ناپسند دورى گزينند, بسيار موثر است. انسان ها همواره پاداش هاى نيك را دوست دارند و از اين كه سزاى ناشايستى به آن ها داده شود و به عاقبت بدى گرفتار شوند, بسيار نگران هستند.
قرآن كريم بهشت و جهنم را به عنوان دو انگيزه مهم در تربيت افراد مطرح كرده و با ترسيم واقعيت خويش و سرنوشت شوم بدكاران, مردم را به انجام اعمال صالح تشويق كرده و از ارتكاب معاصى و گناهان برحذر داشته است. البته با تدبر در آيات نعيم و آيات عذاب, آرمان والاى بشرى معلوم مى شود. انسان آرمان جو كه نمى تواند با هيچ قدرتى از خواستن و جست و جوى آرمان فرار كند, با تدبر در آيات نعيم و عذاب قرآن, يقين حاصل مى كند كه آن آرمان عالى, جز در صورتى كه قرآن مجيد ترسيم كرده است, قابل قبول نيست.(37)

11. ارائه الگو از خوبان و بدان

يكى از مهم ترين ابزار تعليم و تربيت كه اثر قاطع و تعيين كننده اى در ساختن شخصيت فرد و جامعه دارد, ارائه نمونه ها و الگوهاى گويا از ارزش ها و ضد ارزش هاست.
براى اين كار مى توان از داستان, به خصوص تاريخ كه سرشار از عبرت هاست, استفاده كرد. با استفاده از قصه و تاريخ مى توان به خوبى ها و بدىها عينيت داد و آن ها را در قالب نمونه هاى تاريخى تجسم بخشيد, به گونه اى كه شخص آن ها را همانند نمايشنامه اى از نزديك ببيند و خود را در كنار قهرمانان تاريخ حس كند و عاقبت خوب يا بد آن ها و عوامل شكست و پيروزى را به خوبى درك كند.
قرآن كريم در مقام تعليم و تربيت به صورت گسترده اى از تاريخ استفاده مى كند, با طرح قصه هاى گوناگون تاريخى و استفاده منطقى از تاريخ, آن را در خدمت اهداف خود قرار مى دهد و شنونده يا خواننده را در حالتى كه گويا در فضاى داستان نفس مى كشد و با شخصيت هاى آنان زندگى مى كند, قرار مى دهد.
بدين گونه الگوهايى كه قرآن كريم در قصه هاى خود مطرح مى كند, نمونه هايى عينى و لمس شده از خوبان و بدان خواهند بود كه در پرورش افراد بسيار موثر و كارساز هستند.(38)
هرچند قصه هاى قرآن هدف هاى مشخصى را تعقيب مى كند و همه آن ها نمونه هايى از افراد خوب و بد را ارائه مى دهند, در بعضى از نمونه ها انگشت مى گذارد و با هدف الگو قرار دادن آن ها به بيان مطلب مى پردازد. گاهى دو نمونه خوب و بد را در كنار هم قرار مى دهد و آن ها را با هم مقايسه مى كند تا شنونده يا خواننده با انديشيدن درباره آن دو نمونه و سنجش عمل كرد آن ها با يكديگر به نتايج مطلوبى دست يابد, مثلا در آيه ذيل مى فرمايد:
((ضرب الله مثلا للذين كفروا امراه نوح وامراه لوط…))(39)
در اين آيات شريفه, دو زن بد را با دو زن خوب مقايسه مى كند; دو زن بد عبارتند از: زن نوح(عليه السلام) و زن لوط(عليه السلام). آن ها با اين كه همسر پيامبر بودند, اما گمراه شدند و با اعمال زشت و ناپسند خود, به صورت نمونه هايى از انسان هاى بد درآمدند.
دو زن خوب نيز عبارت بودند از: زن فرعون و حضرت مريم كه نمونه پاكى و ايمان و تقوا بودند.
بدين گونه قرآن كريم با ارائه نمونه هاى عينى از افراد و يادآورى اعمال زشت يا پسنديده آن ها گام هاى مهمى را در تربيت افراد برمى دارد و با اعمال اين شيوه صفات خوب و بد را در برابر ديدگان مردم تجسم و عينيت مى بخشد. اين شيوه و روش قرآن در امر تعليم و تربيت بسيار كارساز است.

پى نوشت ها:
1. زخرف (43) آيه 4.
2. بقره (2) آيه 2.
3. همان, آيه 185.
4. مدثر (74) آيه 31.
5. قمر (54) آيه 17.
6. بحارالانوار, ج58, ص65.
7. آيت الله جوادى آملى, تفسير تسنيم, ج1, ص40.
8. همان, ص32.
9. همان, ص33.
10. آيت الله جوادى آملى, تفسير موضوعى قرآن در قرآن, ج1, ص354.
11. بحارالانوار, ج75, ص278.
12. يعقوب جعفرى, سيرى در علوم قرآن, ص193.
13. حشر (59) آيه 21.
14. تفسير قرآن در قرآن, ج1, ص434.
15. بحارالانوار, ج47, ص200.
16. همان, ص439 و 440.
17. تفسير تسنيم, ج1, ص45.
18. مائده (5) آيه 27.
19. منافقون (63) آيه 8.
20. سيرى در علوم قرآن, ص174.
21. تفسير نمونه, ج3, ص85 و 86.
22. تفسير قرآن در قرآن, ج1, ص436 و 437.
23. محمد حسين جعفر زاده, جلوه هاى هنرى داستان هاى قرآن, ج1, ص14.
24. همان, ص51 و 52.
25. طه (20) آيه 20.
26. اعراف (7) آيه 107.
27. نمل (27) آيه 10.
28. تفسير قرآن در قرآن, ج1, ص442.
29. نسإ (4) آيه ;162 به نقل از تفسير تسنيم, ج1, ص52.
30. همان, ص52.
31. تفسير قرآن در قرآن, ج1, ص442.
32. تفسير نمونه, ج3, ص156 و 157.
33. زمر (39) آيه 9.
34. انعام (6) آيه 50.
35. تفسير قرآن در قرآن, ج1, ص443 و 444.
36. نسإ (4) آيات 10 ـ 8.
37. استاد على كمالى, شناخت قرآن, ص60.
38. سيرى در علوم قرآن, ص257 و 258.
39. تحريم (66) آيات 12 ـ 10.
/

آسيب شناسى جوانان در آينه قرآن و امامان

 

آسيب شناسى جوانان در آيينه قرآن و امامان

اصغر بابايى ساخمرسى

در اين نوشتار, تلاش شده تا نوجوانان و جوانان در دهكده جهانى مورد آسيب شناسى قرار گيرند. قرآن كريم حضرت يوسف را به عنوان ((سمبل)) پاكى معرفى كرده و خطرها و آسيب هايى كه اين جوان پاك دامن را تهديد مى كرده, برشمرده و با كمك و با توسعه اى همه جانبه بر پيروانش عرضه شده است.
حقيقتا داستان بسيار شيرين حضرت يوسف(عليه السلام) ((زندگى نامه)) واقعى جوانان حقيقت جو است و شيوه زندگى كردن نوجوانان و جوانان را در گستره خود قرار داده است. پس در جواب اين سوال كه:
آيا داستان يوسف(عليه السلام) قابل توسعه است؟ و آيا عنصرى دانستن آن قابل اثبات مى باشد؟ بايد گفت: قرآن در روايات, كتاب ((جرى)) معرفى گشته, يعنى مانند آفتاب و ماه در جريان است و بر انواع مصاديق قابل تطبيق است. از اين رو هم طبق روايات يك آيه از قرآن نيز بر هر موردى كه قابل انطباق باشد تطبيق مى گردد; هرچند كه ربطى به مورد نزول آيه نداشته باشد. عقل هم همين سليقه و روش را صحيح مى داند, چون قرآن براى هدايت همه انسان ها و در همه زمان ها نازل شده است.
بنابراين داستان حضرت يوسف(عليه السلام) همان سرنوشت و فراز و نشيب زندگى يك جوان قدسى است و گستره زندگى تمام جوانان را در هر زمان و مكانى, تحت پوشش قرار مى دهد. از اين رو ((جوانان قرآن)) بايد يوسف گونه با آسيب ها و آفت ها مقابله نمايند. از اين رو سوره يوسف را ـ كه سوره جوانان و زندگى نامه يوسف(عليه السلام) است ـ مطالعه كرده و از آن الگو بگيرند.

حد آسيب و آفت اخلاقى, در تهديد جوانان

همان طورى كه صفات پسنديده, انسان را به معراج مى برند, صفات ناپسند نيز انسان را به گمراهى مى كشانند. يكى از صفات ناپسندى كه زندگى انسان را به نابسامانى مى كشاند, حسادت است. ((حسد)) نهال ايمان را مى سوزاند و فرد و جامعه را با خطر جدى مواجه مى سازد. آتش حسد, حد و مرزى نمى شناسد, بلكه فراگير بوده و دامن گير همه افراد مى گردد. خداوند در همين زمينه مى فرمايد: ((اذ قالوا ليوسف واخوه احب الى ابينا منا ونحن عصبه ان ابانا لفى ضلال مبين))(1) آنگاه كه (برادران او) گفتند: همانا يوسف و برادرش (بنيامين) نزد پدرمان از ما كه گروهى نيرومند هستيم محبوب ترند. همانا پدرمان (در اين علاقه به آن دو) در گمراهى روشنى است.
اولين آسيبى كه اين جوان ملكوتى را با خطر جدى مواجه ساخت, ((حسادت خودمانى)) بود. حسادتى كه از درون خانه شعله ور شده, حس حسادت, برادران را به طرح نقشه اى وادار ساخت, بعضى گفتند: ((يا يوسف را بكشيد و يا او را به سرزمين دوردستى بيفكنيد تا محبت پدر يك پارچه متوجه شما بشود.))(2) اين بود دو پيشنهاد پليدى كه در بين برادران به خاطر حسادت مطرح شد:
حسن يوسف ديده اخوان نديد
از دل يعقوب كى شد ناپديد(3)
لذا امام سجاد(عليه السلام) مى فرمايد:
((اللهم سلم لى قلبى من البغى والحسد والكبر والعجب والريإ والنفاق و سوء الاخلاق; خدايا! قلب و جان مرا از سركشى, حسد, خودبزرگ بينى, از خود راضى بودن, خودنمايى, دورويى, و اخلاق ناپسند, سلامت بدار.))(4)
حسد, يك بيمارى روانى اى است كه جان و جامعه انسانى را نابود مى كند. لذا بايد با دعا و عوامل معنوىاى كه ائمه معصومين(عليهم السلام) بيان كرده اند آن را مداوا نمود.
بنابراين حسد را بايد از طريق دعا درمان كرد, نه دارو و عوامل مادى.
حضرت على(عليه السلام) مى فرمايد:
((فان الحسد يإكل الايمان كما تإكل النار الحطب; (بر هم حسد مورزيد كه) حسد ايمان را مى خورد ـ چنان كه آتش هيزم را نابود مى كند.))(5)
البته حسادت هاى دشمنان معنويت, مرموزتر و شكننده تر از حسادت آدم هاى معمولى است, زيرا سرمنشإاش مسائل سياسى ـ اجتماعى است. دنياى امروز به صورت مجتمعى از همسايگان و دهكده اى كوچك درآمده است. به طورى كه با همديگر رفت و آمد داشته و از رفتار همديگر آگاه و باخبرند. در يك چنين دهكده اى جهانى, دشمن به راحتى از همه چيز و همه كس اطلاع دارد. به راحتى مى تواند قشرهاى مختلف هر جامعه را شناسايى كرده و مورد هجوم فرهنگى و مانند آن قرار دهد. بنابراين آسيب شناسى جوانان بايد با نگرشى جهانى و كلى مورد بررسى قرار گيرد, نه در يك جامعه بسته و محدود. به هر حال حسودان جهانى پيروان حضرت يوسف را در سراسر جهان مورد تهديد قرار داده, و براى تمام آن ها طرح و نقشه شومى تدارك ديده اند.
گرچه آسيب ها و آفت ها در حياط خلوت منزل و درون خانه, پيروان حضرت يوسف راتهديد مى كند. اما دشمنان خارجى و داخلى اى كه با پاكى و معنويت مخالف اند, كمتر آنها را فراهم مى كنند. به عنوان مثال مى توان به پخش برنامه هاى مبتذل ماهواره اى و امثال آن اشاره كرد.
لذا امام سجاد(عليه السلام) مى فرمايند:
((بارخدايا! مشركان را به مشركان گرفتار ساز تا از دستيابى بر سرزمين هاى مسلمانان بازمانند, و آنان را با كاستن عددشان از كاستن مسلمين باز دار و رشته اتحادشان را بگسل تا از همدستى بر ضد مسلمين باز مانند.))(6)
بنابراين بايد براى محفوظ ماندن جوانان از خطر دورى از معنويت و فرار از حقيقت و اخلاق انسانى تلاش كرد و از هر نيرو و امكاناتى استفاده نمود; گرچه خود جوانان هم بايد با هوشيارى و فراست با نقشه هاى ضد انسانى دشمنان و دوستان مقابله كرده و از دام آنها فرار كنند.

چهره هاى دروغين, در كمين جوانان

خداوند در قرآن كريم مى فرمايد:
((قالوا يا ابانا انا ذهبنا نستبق وتركنا يوسف عند متاعنا فاكله الذئب وما انت بمومن لنا ولو كنا صادقين))(7) گفتند: اى پدر! ما براى مسابقه رفتيم و يوسف را نزد اثاثيه خود گذاشتيم و گرگ او را خورد. هرچند ما راست بگوييم, اما تو باور نخواهى كرد.
گرگ ها, براى خوردن دست به درندگى نمى زنند, بلكه به خاطر شهوت رانى و خون آشامى است كه خوى درندگى را در آنها تقويت كرده. از اين رو هيچ وقت آرام نمى گيرند و تمام توان خود را به كار مى بندند. در عين اين كه گرگ ها نسبت به بعضى از حيوانات ديگر مانند: پلنگ, نهنگ, شير و شتر, جثه كوچكترى دارند, اما به جهت صفت ((خون آشامى)) سمبل ((درندگى)) مى باشند:
اى صبا در دل يوسف مگو يعقوب را
آشتى كردند يارانش ولى گرگ آشتى(8)
گرگ صفتى و خوى درندگى در جامعه ناسالم جهانى امروز, موج مى زند. امام على (عليه السلام) در نامه اى به عبدالله پسر عباس يا عبيدالله برادر عبدالله فرموده:
((… و ايتامهم اختطاف الذئب الازل داميه المعزى الكسيره…; و چون مجال بيشترى در خيانت به امت, به دستت افتاد, شتابان حمله نمودى و تند برجستى و آنچه توانستى از مالى كه براى بيوه زنان و يتيمان نهاده بودند بربودى. چنانكه گرگ تيز تك برآيد و بز زخم خورده و از كار افتاده را بربايد… به خدا اگر حسن و حسين چنان مى كردند كه تو كردى از من روى خوش نمى ديدند و به آرزويى هم نمى رسيدند, تا آن كه حق را از آنان بستانم و باطلى را كه به ستمشان پديد شده نابود گردانم.))(9)
امام على(عليه السلام) زندگى رانت خواران و راحت خواهان را مورد آسيب شناسى و كالبد شكافى قرار مى دهد و آنان را با گرگ تيز تكى كه بز زخم خورده و از كار افتاده را بربايد, مقايسه و تشبيه مى كند.
به هر حال اگرچه جوانان يك جامعه مانند يوسف از شر گرگ صفتان روزگار در امان نيستند, اما با توكل به خدا و پيمودن راه انسانيت و حقيقت مى توانند از موج حمله هاى آنها در امان باشند. خداوند هم پشتيبان و ياور انسان هاى پاك و ملكوتى است.
حضرت على(عليه السلام) در يك آسيب شناسى عميق و دقيق, گرگ صفتان تمام زمان ها را مورد خطاب قرار مى دهد, مى فرمايد:
((… و كان اهل ذلك الزمان ذئابا, و سلاطينه سباعا, و اوساطه إكالا, و فقراوه امواتا.. ولبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا; پيشواى قوم بايد با مردم خود به راستى سخن بگويد و پراكندگى مردم را به اجتماع تبديل كند, و ذهن خود را آماده پذيرفتن گرداند[…در غير اين صورت] باطل بر جاى استوار شود, و نادانى بر طبيعت ها سوار و كار ستمكار بزرگ گردد, و دعوت (به حق) اندك و كم خريدار شود, و روزگار چون درنده اى ديوانه حمله آرد, و باطل آرميده برخيزد, و در كار دين جدايى پذيرند, در دروغ با هم دوست باشند و در راست با يكديگر دشمن شوند. و چون چنين شود, فرزند ـ با پدر ـ كينه ورزد و باران, كشت ها را بسوزاند, فرومايگان درهم پخش كنند, و جوانمردان تهديدست مانند. مردم اين زمان گرگانند, و پادشاهانشان درندگان, و فرودستان طعمه آنان, مستمندان همانند مردگان باشند. سرچشمه راستى خشك شود و چشمه دروغ جوشان گردد. راستى را به زبان به كار برند, ولى در دل با هم دشمن اند. گناه و نافرمانى سبب پيوند گردد و پارسايى موجب ريشخند, و اسلام به طور وارونه جلوه دهند و كسى سخن حق نگويد.))(10)
بنابراين از ديدگاه اميرالمومنين (عليه السلام) ريا و دورويى, گرگ صفتى و خوى درندگى, آسيب هايى هستند كه مى توانند افراد جامعه, خصوصا جوانان را به كام خود فرو برده و از مسير انسانيت و پاكى منحرف سازند. لذا در عصر ما هيچ كس نمى تواند رهبرى قافله جوانان جهان را بر عهده بگيرد مگر اين كه خود از تمام پليدىها و حيله ها به دور باشد و نفس خود را با صفات پاك انسانى آراسته گرداند. بنابراين بهترين راهنماى بشريت ـ در رسيدن به سعادت ـ همان رهبران معنوىاند.

چالش ها و موانع رشد معنوى جوانان

در داستان حضرت يوسف (عليه السلام) آمده:
((وجإت سياره فارسلوا واردهم فادلى دلوه قال يا بشرى هـذا غلام واسروه بضاعه والله عليم بما يعملون)) كاروانى فرا رسيد و آب آورشان را فرستادند. او دلوش را در چاه انداخت و گفت: مژده باد, اين پسركى است…))(11)
چاه را تو خانه اى بينى لطيف
دام را تو دانه اى بينى ظريف(12)
معمولا اشياى قيمتى ـ مانند طلا ـ و انسان هاى باارزش و انديشمند ـ مانند جوانان فعال ـ در تيررس دشمنان و گرگ صفتان تيز دندان قرار دارند. جوانان هر مرز و بومى, سرمايه هاى انسانى و معنوى آن كشوراند, و انرژىهاى متراكم زيادى را در خود ذخيره دارند.
كيم ـ وو ـ چونگ مى گويد:
((در ميان تمام چيزهايى كه جوانى به همراه دارد, مهمترينشان آرزوهاست. مردمانى كه آرزو و هدف دارند فقر نمى شناسند, زيرا شخص به اندازه هدف هايش ثروتمند است, جوانى دورانى از زندگى است كه حتى اگر شخص هيچ چيز نداشته باشد, ولى هدف داشته باشد, نيازى به اشك و غبطه خوردن ندارد. تاريخ متعلق به كسانى است كه در زندگى هدف دارند, آرزوها, اهداف, آمال و اميدها قدرت هايى هستند كه با آنها مى توان جهان را متحول ساخت, ملت هايى كه برنامه دارند سرانجام اهدافشان به واقعيت منتهى مى شود.))(13)
لذا اين نيروهاى سرشار از انرژى و تحرك, مورد هدف دشمنان قرار مى گيرند. از اين جهت براى به دام انداختن جوانان از ((دام هاى متنوع)) استفاده مى كنند و از ((تنوع دام ها)) لذت مى برند. گاهى گرگ منشى پيش مى روند و زمانى هم از چاه ها و چالش هاى موجود در جامعه مدد مى گيرند تا جوان روشن ضمير را زمين گير نمايند و به تباهى بكشند كه عامل مهم افسردگى و بى انگيزه شدن جوانان است; چنان كه برادران حضرت يوسف(عليه السلام) نيز او را فداى بلهوسى و صفت زشت حسد و خودخواهى خودشان كردند و نوجوانى مثل يوسف (عليه السلام) را از بسيارى فرصت هاى نوجوانى محروم ساختند.
البته چاهى كه دشمنان, در عصر جاهليت جديد و عصر فضا در مسير جوانان قرار داده اند شكل عوض كرده و با تنوع بيشترى جلوه نموده است. چاه و چاله, در عصر جاهليت جديد, داراى لايه هايى متعدد و متنوع است و به شكل رسانه هاى جمعى اى مانند: اينترنتى, ماهواره, رايانه و… درآمده است.
دشمنان كوردل, با ارائه ده درصد برنامه هاى منفى, موهوم, مهيج, مهمل و فحشا, در اينترنت, ماهواره و… نود درصد از جوانان جهان قربانى مى گيرند. اگرچه در اين ميان جوانان و نوجوانان متعهد و متدين از اين سقوط در امان مى باشند, زيرا زندگى حضرت يوسف(عليه السلام) را الگوى زندگى خود قرار مى دهند.
آرى! ((خداوند بندگان مخلص خود را تنها نمى گذارد و آنها را در شدايد و سختى ها نجات مى دهد. نوح را روى آب, يونس را زير آب, يوسف را در كنار آب, نجات داد. هم چنان كه ابراهيم را از آتش, موسى را در وسط دريا و محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را در داخل غار و على(عليه السلام) را در ليله المبيت ـ كه به جاى پيامبر خوابيده بود ـ نجات داد. خداوند هر جا اراده كند, بدون خواست انسان عملى مى شود. مثلا حضرت موسى رفت تا آتش بياورد, ولى با وحى و پيامبرى برگشت و اين كاروان رفتند تا آب بياورند, ولى يوسف را نجات داده و با او برگشتند.
با اراده الهى ريسمان چاهى وسيله شد تا يوسف از قعر چاه به تخت و كاخ برسد, پس بنگريد با حبل الله چه مى توان انجام داد!))(14)
((يا ايها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون الله لن يخلقوا ذبابا ولو اجتمعوا له…; اى مردم به مثلى كه زده شده است گوش فرا دهيد: كسانى كه غير از خدا مى خوانيدشان هرگز قادر به خلق مگسى هم نيستند, اگرچه براى اين كار متفق شوند و اگر مگس چيزى از آنها بربايد قدرت پس گرفتنش را ندارند. آرى طالب و مطلوب ناتوانند.))(15)
پيام قرآن براى هميشه جاودانه است و دشمنان يوسف قرآن و جوانان قرآنى براى هميشه ناتوان اند. اين پيام قرآنى را باور كنيم و باز باورهاى خود را باور نمائيم و آن را پاس بداريم.

برده گيرى جوانان در عصر فضا

((وشروه بثمن بخس دراهم معدوده وكانوا فيه من الزاهدين; او را با بى رغبتى به بهايى اندك ـ چند درهم ـ فروختند.))(16)
با رويكرد جديد به زندگى بشريت, ((بازگشت به برده گيرى و برده فروشى)) به وضوح به چشم مى خورد. بازار برده فروشى در عصر جاهليت جديد, بسيار رايج است, يعنى با گرفتن اراده از آنها, تحت سيطره خود درآورده اند.
((جاهليت مدرن)) منشإ همه فسادها است. اگر در جاهليت اولى, تن انسان ها به بردگى افتاده مى شد, در جاهليت مدرن, انديشه, باورها, اراده, انسانيت, شخصيت, عرض و آبروى افراد به بردگى گرفته مى شود.
در جاهليت قديم در سه صورت, فرزندان خود را مى كشتند:
از دختران نفرت داشتند, لذا آنها را مى كشتند.
به خاطر نداشتن باور درست, مثلا: از ترس روزى فرزندان خودشان را مى كشتند: ((ولا تقتلوا اولادكم خشيه املاق نحن نرزقهم واياكم ان قتلهم كان خطءا كبيرا; فرزندان خود را از ترس تنگدستى به قتل نرسانيد, ما رازق آنها و شما هستيم و كشتن آنها گناه بزرگى است.))(17)
عده اى فرزندان خود را براى بت ها, قربانى مى كردند:
((وكذلك زين لكثير من المشركين قتل اولادهم شركآوهم ليردوهم وليلبسوا عليهم دينهم ولو شإ الله ما فعلوه فذرهم وما يفترون; اين چنين شريكانشان كشتن فرزند را در نظر بسيارى از مشركان بياراستند تا هلاكشان كنند و آيين آنها را مشتبه سازند, اگر خدا مى خواست اين كار را نمى كردند بنابراين آنها را با تهمت هايشان تنها بگذاريد.))(18)
اما در جاهليت جديد, فرزندان و بچه هاى خيابانى وجود دارند, پديده ((بچه هاى خيابانى)), پديده بسيار پليد عصر فضا و زندگى ماشينى است.
بى سرپناهى, بى سرپرستى و بدسرپرستى سبب شده همه روزه شاهد كودكانى باشيم كه در خيابان ها, ميادين و پايانه هاى[ شهرهاى بزرگ] سرگردانند.
پايان سرگردانى هم پيوستن به گروه هايى است كه كار آنها سوء استفاده از كودكان و از بين بردن كرامت انسانى آنها است.))(19)
شكار بچه هاى بوسنى هرزگوينى, از ناحيه جهانگردان اروپاى متمدن, آن هم جهت سرگرمى و تفريح, دست آورد پليد جاهليت جديد است.
بى خانه مانى و آوارگى كودكان فلسطينى ـ بالغ بر پنجاه سال ـ از دست يهوديان منحرف صهيونيسم, هزاران برابر بدتر و پليدتر از فرزندكشى و برده فروشى در عصر جاهليت قديم است. اين ((سرطان بى پايان و دنباله دار)), به هيچ چيز رحم نمى كند. همانند گرگان خون آشام و سگان هار با هيچ كس سر آشنايى و سازش ندارند. خردسالان فلسطينى را همانند بره هاى نوپا زودتر و بهتر مى درند. گرگ هاى خون آشامى كه خود هم مدعى مدافع حقوق بشر هستند.

مثل

روزى گرگ خون آشامى كه سرچشمه مشغول خوردن آب بود, با قلدرى به ته چشمه آمد, با بره كوچكى كه مشغول خوردن آب بود برخورد كرد و به او گفت: چرا آب را گل آلود مى كنى؟!
بره گفت: اولا من آب را گل آلود نكردم. ثانيا اگر هم آب را گل آلود كرده باشم, آسيبش به شما كه سر چشمه هستيد نمى رسد.
گفت: نه, سال گذشته هم آب را گل آلود كرده بودى!!
بره گفت: من كه شش ماه بيشتر سن ندارم.
گرگ وقتى ديد, بره دارد منطقى وقانونى حرف مى زند, در جا, بره را پاره پاره كرد!!
آرى, منطق گرگ صفتان عصر جاهليت جديد, غير از اين نيست. آنها از منطق, قانون, قرآن و اسلام مى ترسند و هر جا پاى مسلمانان, به ويژه شيعيان به ميان آيد, آن جا را با خاك يكسان مى كنند…
كودكان آواره و گرسنه عراق و افغانستان و ديگران هم با يك چنين سرنوشتى مواجه هستند و از دست گرگان بى امان ند.
هر جامعه اى كه ارزش نيروهاى جوان خود را نداند, آن را به طور ارزان از دست مى دهد. به همين جهت قافله مذكور, يوسف(عليه السلام) را به بهاى اندكى به ديگران فروختند.(20) جامعه اى كه سالم نباشد, يوسف(عليه السلام) و پيروان آن را به بهاى اندك مى فروشند و از نعمت هاى بزرگ خداوند سپاسگزارى نمى كنند… ولى آنهايى كه قدر و ارزش اين نوع جوانان را مى دانند به هر شكلى آنها را در اختيار مى گيرند:
((وقال الذى اشتراه من مصر لامراته اكرمى مثواه عسى ان ينفعنا او نتخذه ولدا)) آن كس كه او را از سرزمين مصر خريد به همسرش گفت: مقام وى را گرامى دار, شايد براى ما مفيد باشد, و يا او را به عنوان فرزند انتخاب كنيم.))(21)
منتها فروش جوانان در هر زمانى به شكل مختلفى صورت مى گيرد. در گذشته به صورت برده و غلام, اما در زمان كنونى به صورت بى اراده كردن و بى هويت وانمود كردن جوانان است. به همين جهت دشمنان مى كوشند تا اين دوران حساس زندگى انسان ها را با تلاطم هاى روحى و جسمى نابود كنند و از حركت تكاملى آنها جلوگيرى نمايند.
به هر حال جوانان عزيز در تمام نقاط جهان در هر لحظه مى توانند خود را پيدا كنند و از فرصت استفاده كرده و به سير تكاملى روحى, انسانى و اجتماعى خود ادامه دهند, چنان كه الگوى آنها يعنى حضرت يوسف(عليه السلام) نيز چنين كرد.

آتشفشان شهوت و جوانان

در ادامه داستان حضرت يوسف آمده:
((وراودته التى هو فى بيتها عن نفسه وغلقت الابواب وقالت هيت لك قال معاذ الله انه ربى احسن مثواى انه لا يفلح الظالمون))(22)
و زنى كه يوسف در خانه او بود از يوسف از طريق مراوده و ملايمت, تمناى كام گيرى كرد و درها را (براى انجام مقصودش) محكم بست و گفت: بيا كه براى تو آماده ام. يوسف گفت: پناه به خدا كه او پروردگار من است و مقام مرا گرامى داشته, قطعا ستمگران رستگار نمى شوند.))(23)
يكى از مسائلى كه براى انسان ها و مخصوصا جوان مشكل ساز است قوه شهوت است, لذا دشمنان روى همين مسئله سرمايه گذارى كرده اند.
بر سر راه غريزه شهوت, دو راه وجود دارد:
راهى كه سر از آتش خروشان شهوت درآورد.
راه ديگر آن كه, به جويبارى مبدل گردد كه آب زلال را به سوى سرزمين بكر هدايت كند, تا آن جا را به گلستان زيبا تبديل سازد.
اين دو راه, بى نهايت نسبت به هم فاصله دارند. راه اول صاحبش را به آتش ابدى و بى پايان مى برد و او را از انسانيت دور مى كند. راه دوم, صاحبش را تا به ديدار حق پيش مى راند و او را به حقيقت ارشاد مى كند. پديده شهوت و غريزه جنسى, يكى از مهم ترين زمينه هاى آسيب پذير و آسيب آفرين جوانان است.
دشمنان تيزدندان و شهوت پرستان شعبده باز, هميشه روى نكات آسيب پذير انگشت مى نهند و نسل صالح را به سوى يك نسل پليد فراخوانى مى كنند. يكى از كارهايى كه زمينه ساز آسيب پذيرى جوان شده, عدم تشكيل خانواده و تبديل زندگى فردى به اجتماعى خانوادگى و دشوار جلوه دادن آن است به طورى كه مى توان گفت: بى شباهت به ميدان جنگ رفتن نيست, با اين تفاوت كه همواره احتمال شكست و مغلوبيت آن از پيروزى فزون تر مى باشد.
گروهى از جوانان روى همين اصل و عوامل ديگرى از همان ابتدا فكر تشكيل خانواده و زندگى اجتماعى را از مغز خود بيرون كرده و زندگى آزاد و تنهايى را اختيار نموده اند. جمعى ديگر به خاطر بعضى توقعات بى جا و تقاضاهاى گوناگون كم كم عقب نشينى كرده اند…(24)
نسلى كه براى شهوت رانى به خاك مى افتند و سرافكندگى را به جان مى خرد, تا مرز نيستى و فدا كردن هستى و همه ارزشها پيش مى رود. در برابر شهوت تعظيم مى كند و برده مى شود و همانند بت آن را پرستش مى كند. در چنين حالتى, شهوت آفرينان از اين زمينه ها استفاده مى نمايند و با برنامه ريزى منظم, نود درصد قربانى مى گيرد. مثلا در آيينه آمار آمده, شهوت آفرينان ده درصد فيلم مبتذل و فحشا پخش كرده و در سطح بين الملل نود درصد مشترى جذب مى كنند.
امام سجاد(عليه السلام) در اين رابطه مى فرمايد: شهوت آفرينان با شهوت و شبهه در جست وجوى فرزندان ما هستند و در راه شان دام شهوت و شبهه نصب مى كنند و اگر آنها را وعده دهند, دروغ مى گويند. خدايا عمر فرزندان را براى ما طولانى گردان, و بر ايام زندگى شان براى من بيفزا و خردسالان را برايم تربيت كن, و ناتوانشان را برايم نيرو ده, و بدن ها و دينشان و اخلاقشان را برايم به سلامت دار.(25)
بسيارى از جوان ها بعد از آن كه سلامتى, جوانى, ارزش ها و فرصت ها را از دست دادند, متوجه مى شوند كه چه نعمت هاى بزرگى را از دست داده اند. هميشه مريض ها حسرت سلامتى را دارند و كهنسالان حسرت جوانى. زندانى در زندان بهتر متوجه نادانى و لغزش هاى خويش مى شود. اكثر جوانان, زندگى ((آزمايش و خطايى)) دارند. زندگى را از اول جدى نمى گيرند و با خطرها هم به صورت جدى برخورد نمى كند. ((زندگى آزمايشگاهى)) به جايى نمى رسد. زندگى بايد از روى تدبر و تعقل آغاز شود. محور زندگى بايد تفكر قرآنى باشد. براى زندگى و زنده ماندن بايد برنامه داشت. زندگى را نبايد رها ساخت. زندگى همانند پرنده در قفس نيست كه از روى دلسوزى آن را رها سازيم. همسان زندانى نيست كه آن را به حبس ابد محكوم نماييم. زندگى يعنى: ((جاودانه شدن, جاودانه ماندن و جاودانه مردن)).
تفسير درست زندگى را بايد از زبان ((زمان)) شنيد. با گذشت زمان روشن مى شود زندگى يعنى چه؟ پرنده واقعى و پيروزمند ميدان كيست؟ به هر حال بايد نفس را به چيزى مشغول كنيم وگرنه او ما را به گناه مشغول مى كند.
البته ممكن است كه جوانى به خاطر بى گناهى به زندان بيفتد, چنان كه حضرت يوسف(عليه السلام) نيز به خاطر بى گناهى به زندان افتاد:
بى گناهى كم گناهى نيست در ديوان عشق
يوسف از دامان پاك خود به زندان مى رود

قرآن مجيد در مورد يوسف (عليه السلام) مى فرمايد:
((واستبقا الباب وقدت قميصه من دبر والفيا سيدها لدى الباب قالت ما جزإ من اراد باهلك سوءا الا ان يسجن او عذاب اليم))(26)
و هر دو به سوى در سبقت گرفتند و آن زن پيراهن يوسف را از پشت دريد. ناگهان شوهرش را نزد در يافتند. زن (با چهره حق به جانبى براى انتقام از يوسف با تبرئه خويش) گفت: كيفر كسى كه به همسر تو قصد بد داشته جز زندان و يا شكنجه دردناك چيست؟))
متإسفانه در بعضى از نقاط جهان با جوانان پاك دامن با خشونت رفتار مى شود; مثلا به جرم آزادى خواهى, دفاع از وطن و ناموس خود و مانند آن به بازداشت گاه و زندان مى افتند. منتها خداوند جبران پاكى و پاك دامنى خواهد كرد, چنان كه يوسف (عليه السلام) را پس از دوران سخت زندان به پادشاهى رساند.
البته نوع زندان و زندانى كردن در هر زمانى ممكن است متفاوت باشد. در عصر كنونى به طور عمومى همه را در محيط آزاد زندانى كرده اند, يعنى باعث دورماندگى جوانان از حقيقت و مانع رسيدن آنها به كمال انسانى مى شوند. با پخش برنامه هاى ضد انسانى و ضد اخلاقى مانع دست يابى جوانان به چشمه انسانيت شده اند.
عصرى كه در آن زندگى مى كنيم, ((عصر جنگ روان)) است همه نگران نگرانى هاى خود هستند, براى گم شده درونى, نگران و سرگردان هستند. زندگى را بسيار مبهم معنا مى كنند. آه سرد مى كشند. همه كار مى كنند ولى نمى دانند چه كار مى كنند. رقابت شديد است, اما نمى دانند براى چه؟ چون براى فلسفه زندگى جواب نيافتند.
بايد بدانيم دنيا دريايى است مملو از رنج و مصيبت. زندگى نه يك مسير روان صيقل يافته است و نه بسترى است از گلهاى سرخ, حتى اگر زندگى بسترى پوشيده از گل هاى سرخ بود, فراموش نكنيد, گل هاى سرخ هم پر از تيغ هاى تيز و برنده اند.
تقريبا كاميابى تمام افراد موفق امروز نتيجه محنت ها و مشقت هاى ديروز آنان است, نه به لحاظ گام نهادن در بستر گل هاى پر طراوت.(27)
رفاه طلبى توإم با تنبلى, راحت طلبى و رانت خوارى, از جمله نشانه هاى يك جامعه بيمار است. همان زندان نامريى اى است كه ديگران خواهان آن هستند.
بالاخره در چنين عصرى و در چنين فضايى, وظيفه دينداران, جوانان, دولت مردان و دلسوخته گان اين است كه فضاى حاكم بر جامعه را, ((خدامحورى)) قرار دهند. براى دست يافتن به چنين فضاى معنوىاى در جامعه, به سرمايه گذارى كلان در زمينه هاى فرهنگى و تربيتى و مانند آن نيازمنديم.

حب مقام و رياست طلبى

خداوند در داستان حضرت يوسف مى فرمايد:
((رب قد آتيتنى من الملك وعلمتنى من تاويل الاحاديث فاطر السماوات والارض انت وليى فى الدنيا والاخره توفنى مسلما والحقنى بالصالحين))(28)
پروردگارم! تو به من فرمان روايى عطا كردى و علم تعبير خواب آموختى, پديد آورنده آسمان و زمين تويى و در دنيا و آخرت كارساز خواهى بود, مرا مسلمان بميران و به شايستگان ملحق فرما.
حضرت يوسف(عليه السلام) بعد از عبور از گردنه هاى دشوار و عقبه هاى عبرت انگيز, تازه با خطر بسيار بزرگ ((حب مقام)) و ((رياست طلبى)) مواجه شده است كه براى نجات از آن به خدا پناه مى برد و دعا مى كند تا از نظر ايمان در امان بماند و مسلمان بميرد.
با توجه به آن كه حضرت يوسف (عليه السلام) در مواجهه با آسيب اخلاقى ((حسد)), گرگ صفتان بردگى, فرصت شهوت جنسى و زندان, چنين دعايى نفرمود, معلوم مى شود خطر شهوت مقام چقدر شكننده است.
حضرت على(عليه السلام) در مورد درمان حب مقام و جنون قدرت مى فرمايد:
((مالك… مانند جانور شكارىاى مباش كه خوردنشان را غنيمت شمارى! چون رعيت دو دسته اند:
دسته اى برادر دينى تو و دسته ديگر در آفرينش با تو همانند. گناهى از ايشان سر مى زند, يا علتهايى بر آنان عارض مى شود, يا خواسته و ناخواسته خطايى مى كنند. به خطاشان منگر و از گناهشان درگذر, چنان كه دوست دارى خدا بر تو ببخشايد.))(29)
اگر با دقت تاريخ را مطالعه كنيم, روشن مى شود كه ((جنون مقام)) چه تعداد قربانى گرفته است و چقدر جنايت آفرينى كرده است. منشإ و ريشه ((سناريوى سقيفه)), جنون مقام پرستى بوده است. در حادثه كربلا, صف مقابل امام حسين(عليه السلام) ((صف شهوت)) و ((جنون مقام)) بوده است. اكثر پيامبر كشى ها را, همين صفت ضد انسانيت بوده است.
((هسته مركزى)) و ((خرج هاى)) تمام سلاح هايى كه تا به حال اختراع شده جنون مقام تشكيل مى دهد. پشت تمام بمب هاى اتمى و سلاح هاى هسته اى, همين نوع شهوت خوابيده است. بمب اتمى در ((هيروشيما و ناكازاكى)) عين شهوت بوده است.
حادثه فلسطين, عراق, بوسنى, افغانستان و… همه ريشه در رياست طلبى دارد.
از گرگان هميشه گرسنه و فرهنگ بى بند و بارى, غير از اين هم انتظار نمى رود. پشت سر دهكده جهانى و جهانى شدن, زندان نامريى و جهنم سياهى طراحى شده است كه همه آنها در كمين جوانان است.
به هر تقدير, جوانان و پيروان يوسف (عليه السلام) از طرفى بايد در پست هاى كليدى و كلان كشورى خدمت بكنند, از طرف ديگر با آسيب و آتشفشان حب مقام مواجه هستند. حال در چنين حالتى چه بايد كرد؟
دو مشكل بزرگ بر سر راه هر جوان فداكار وجود دارد:
رها ساختن مسووليت مشكل, پذيرفتن مسووليت مشكل تر. جاى قرعه زدن هم نيست. بالاخره عده اى از جوانان بايد در بدنه نظام و حكومت دينى مسووليت بپذيرند و در خدمت خلق باشند. به اضافه آن كه خطر شهوت مقام هم وجود دارد. امام على در اين مورد مى فرمايد:
((اصناف السكر اربعه:
1ـ سكر الشباب
2ـ و سكر المال
3ـ و سكر النوم
4ـ و سكر الملك;
مستى بر چهار قسم است: مستى جوانى, مستى ثروت, مستى خواب و مستى رياست. ))(30)
از همه مهم تر اين است كه اين چهار نوع مستى در يك نفر جمع شود و او را تهديد كند. در چنين حالتى چه بايد كرد؟ در جواب بايد گفت: در اين صورت, راهكار دينى آن است كه همانند يوسف خودمان را بر قرآن عرضه كنيم و ((خدامحورى)) را در زندگى حاكم نماييم و بگوييم:
((توفنى مسلما والحقنى بالصالحين))(31) مرا مسلمان بميران و به شايستگان ملحق فرما.
قرآن مجيد هم در نفى خودكامگى و سلطه پذيرى مى فرمايد: ((تو (شيطان) هرگز بر بندگان من سلطه اى نخواهى داشت و تنها پروردگارت براى نگهبانى آنها كافى است. ))(32)
به هر حال آخرين آسيب و آفتى كه يك جوان قرآنى را تهديد مى كند, آفت و آسيب رياست طلبى است كه تنها با ((توكل به خدا)) مى توان آن را مهار كرد. در صورت حفظ كردن خود از اين خطر و خدمت به خلق, مى توان بزرگترين دست آورد را از اين طريق به دست آورد; چه اين كه بزرگترين وظيفه مردان خدا, ((خدمت به خلق خداست)) كه خود بزرگترين عبادت است.

پى نوشت ها:
1. سوره يوسف, آيه8.
2. همان, آيه9.
3. مثنوى معنوى, دفتر 5, بيت 3933.
4. صحيفه سجاديه جامعه, دعاى 135, ص497.
5. نهج البلاغه, خ86.
6. صحيفه سجاديه, دعاى 27, دعاى مرزداران.
7. يوسف, آيه17.
8. آصفى.
9. نهج البلاغه, نامه41.
10. نهج البلاغه, خطبه 108.
11. يوسف, آيه19.
12. مثنوى معنوى, دفتر ششم, بيت 369.
13. كيم ـ وو ـ چونگ, ((سنگ فرش هر خيابان از طلاست)), محمد سودى, تهران: سيمين, نوزدهم, 1380, ص24.
14. تفسير نور, ج6, ص40.
15. سوره حج, آيه 73.
16. سوره يوسف, آيه 20.
17. سوره اسرإ, آيه 31.
18. سوره انعام, آيه 137.
19. روزنامه كاروكارگر 80/10/2
20. تفسير نور, ج6, ص41.
21. سوره يوسف, آيه 22.
22. سوره يوسف, آيه 23.
23. عبدالمجيد رشيدپور, چرا رنج مى بريم.
24. صحيفه سجاديه, دعاى فرزندان.
25. سوره يوسف, آيه 25.
26. كيم ـ وو ـ چونگ, همان.
27. سوره يوسف, آيه 101.
28. نهج البلاغه, نامه 53.
29. تحف العقول, ص 126.
30. سوره يوسف, آيه 101.
31. سوره اسرإ, آيه 65.
/

چشمه عطوفت و محبت حقيقت هميشه زنده 6

 

حقيقت هميشه زنده(زندگى, انديشه و اخلاق امام خمينى) قسمت ششم
چشمه عطوفت و محبت

غلامرضا گلى زواره

يكى از فرازهاى مهم كه در ميان فضايل امام مى درخشد و بعد مهمى از عطوفت او را به نمايش مى گذارد, برخورد گرم, صميمانه و عاشقانه با مردم است. او با اين كه در مقابل ابرقدرت ها و دشمنان گوناگون داخلى و خارجى دلى به استقامت كوه هاى پولادين و بلكه با صلابت تر از آن ها داشت, آن چنان در برابر مردمان رنج ديده, ستم كشيده و مسلمانان محروم خاضع و نرم مى گرديد كه با ديدن مناظر غم آلود و صحنه هاى مصيبت بار مردم, اشك تإثر را بر صورت پرصلابت آن رهبر عالى قدر جارى مى ساخت و وسعت اين قلب به اندازه اى مى گشت كه در ملاقات با اقشار گوناگون و با توجه به خواسته هاى آنان و نيز در خدمت بى شائبه به آنان, هرگز احساس خستگى نمى نمود. در ماجراى استقبال از امام در 12 بهمن سال 1357 هـ.ش ايشان در حالى به ايران وارد گرديد كه شور و شعف بسيارى بر مردم حاكم بود. بعد از سخنرانى در بهشت زهرا اظهار تمايل نمودند كه به ميان جمعيت بروند; در آن زمان اجتماع استقبال كنندگان به قدرى فشرده بود كه امام فرموده بودند: احساس كردم دارم قبض روح مى شوم و تصويرى از ايشان هست كه در اين حال نه عمامه دارند و نه عبا و ميان جمعيت گير افتاده اند, و تعبير خودشان اين بود: بهترين لحظه هاى زندگيم, همان موقعى بود كه زير دست و پاى مردم داشتم از بين مى رفتم; در آن روز عشق متقابل مردم و رهبر به نمايش گذاشته شد.(1)

در سال 1343 هـ.ش وقتى امام از زندان آزاد گرديد و به قم مراجعت نمود, افراد زيادى براى ديدار با ايشان به اين شهر مقدس آمدند. امام به همه علاقه مندان اظهار محبت مى كرد. روزى مردى روستايى كه از حومه مشهد آمده بود, در حالى وارد گرديد كه حالش منقلب بود و با شور و اشتياقى خاص اشك شوق مى ريخت, رهبر فرزانه با عنايت خاصى او را نزد خود نشانيد و توصيه كرد يك استكان چاى برايش بياورند. او عين يك برادر در كنار آقا نشسته بود. مرد روستايى به دليل هيجان و التهابى كه داشت, سخن نمى گفت. امام كه سكوت او را ديد, زبان به سخن گشود و از او پرسيد: كارت چيست؟ و چند سوال ديگر از وى كرد تا حالش به وضع عادى برگردد. (2)
آيه الله سيد عبدالكريم موسوى اردبيلى نقل كرده است: يك شبى كه خدمت امام بوديم فرمودند: پيرمردى پيش من آمده بود و با كمال اعتماد مى گفت: من دو تا از فرزندانم را در راه اسلام داده ام, امروز هم جنازه پسر عمويم ـ كه هيجده ساله و آخرين آن ها بود ـ را آورده و دفن كرده ام و چون خودم هم عازم جبهه هستم, آمده ام از شما خداحافظى كنم. امام فرمودند: از شهامت و شجاعت اين مرد حالى به من دست داد كه اراده كردم دست او را ببوسم, ولى او چون در كف حياط بود و من بالاتر بودم دهانم به دست او نمى رسيد و نتوانستم دست او را ببوسم.(3)
يك بار عده اى از اقشار مردم به مناسبتى به ديدار امام آمده بودند و حدود دو ساعت ابراز احساسات مى كردند. در تمام اين مدت كه برخى مى گريستند, عده اى ذوق مى كردند و گروهى نيازهاى خويش را مطرح مى نمودند و جمعى هم التماس دعا داشتند, دستان امام بالا بود. در همان ايام عده اى مى گفتند آقا اگر خواستيد به پشت بام برويد اجازه دهيد ما نخست برويم اوضاع را بررسى كنيم, سپس شما تشريف ببريد, ولى امام اعتنايى ننمود و تا سر و صداى مردم را از كوچه شنيد از پله ها بالا رفت تا احساسات و عواطف مردم را پاسخ گويد.(4)
امام بر اين باور بود كه محرومان و طبقات مستضعف جامعه براى دفاع از اسلام ناب محمدى همكارى اصيل داشته اند و خاستگاه حاكمان راستين در نظام اسلامى همين افرادند و نبايد به عنوان اقشارى فرودست و عقب افتاده معرفى شوند و بر خلاف تبليغات مسموم افراد مترف و بى درد, خواست ثابت كند كه افراد محروم انسان هاى شرافتمندىاند كه از اعتماد به نفس و آرامش روحى كامل برخوردارند و در پرتو بى اعتنايى به دنيا خدمت هاى بزرگى به بشريت ارائه داده اند و علاوه بر فرستادگان الهى كه از ميان آنان برخاسته اند و دانشوران و پارسايان غالبا به اين طبقه تعلق دارند; به همين دليل در كنار مستمندان, پابرهنه بودن را افتخار بزرگى تلقى مى نمود و از مسئولان مى خواست از آن ها فاصله نگيرند و مى فرمودند: ((خدا نياورد آن روزى را كه سياست ما و سياست مسوولين كشور ما پشت كردن به دفاع از محرومين گردد. .. ـ معاذالله ـ كه اين با سيره و روش انبيإ و اميرالمومنين و ائمه معصومين(ع) سازگار نيست.))(5)
به اعتقاد امام چنين مردمانى تا آخرين قدم به عنوان نيروهاى وفادار به انقلاب اسلامى و برپا كنندگان واقعى نهضت ها محسوب مى شوند: ((تنها آنهايى تا آخر با ما هستند كه درد فقر و محروميت و استضعاف را چشيده باشند. فقرا و متدينين بى بضاعت گردانندگان و برپادارندگان واقعى انقلاب ها هستند. ))(6)
محبت وافر امام به كودكان نيز از جنبه هاى عاطفه سرشار آن روح قدسى به شمار مى رود, آن قدر به بچه ها علاقه داشتند كه مى فرمودند: در نجف از حرم كه برمى گشتم, بچه ها را با وجود اين كه ظاهرى كثيف داشتند, خيلى دوست مى داشتم. بچه ها تا جلوى منزل دنبال آقا مىآمدند.(7)
در جماران آقا گاهى مواقع كه مى ديدند, بچه ها در اثر گرما و فشار جمعيت ناراحت مى شوند, مى فرمودند: خيلى برايم ناگوار است كه اين بچه ها را در اين شرايط مىآورند, صدمه مى خورند و اذيت مى شوند.(8)

برنامه ريزى دقيق و اغتنام از فرصت ها

امام خمينى (ره) براى تمام لحظه هاى زندگى اش برنامه داشتند و از ساعت هاى عمر با بركت خود به نحو احسن بهره مى بردند. سر ساعت معين از خواب بلند مى شدند و به امور مربوط رسيدگى مى كردند. هميشه در وقت مشخصى غذا مى خوردند, اگر كارى داشتند يا با كسى قرارى مى گذاشتند, هيچ وقت زمان وعده و انجام آن كار را به عقب يا جلو نمى افكندند. آن قدر دقيق و منظم بودند كه اگر واقعا بنا بود در ساعت مشخص براى صرف غذا بيايند, با پنج دقيقه تإخير تمامى اهل خانه نگران مى شدند كه دليل تإخير آقا چه بوده است؟(9)
از آن ساعتى كه امام از خواب بيدار مى شدند, انضباط خاصى در كارهايشان مشهود بود. ايشان هيچ وقت بدون برنامه زندگى نكردند, اطرافيان نيز بر اين اساس با آقا ارتباط برقرار مى نمودند و مى دانستند چه ساعتى نزد رهبر انقلاب بروند, و مى كوشيدند زمان استراحت امام به زيارتشان بروند و اجازه نداشتند در وقت مطالعه, عبادت و امور ديگر به محضر امام شرف ياب شوند.(10)
امام از كم ترين وقت خود براى مطالعه و نوشتن يا عبادت ديگرى استفاده مى كردند; اگر كسى تنها همين آثارى را كه از ايشان تإليف شده و به چاپ رسيده, مطالعه كند و آن را بر عمر پربركت ايشان تقسيم كند, به خوبى مى فهمد كه چگونه از ساعت ها و بلكه دقيقه هاى عمر خود استفاده كرده و بهره وافى برده اند. حتى از نيم ساعت قدم زدن صبح و عصر خود كه به توصيه پزشكان انجام مى دادند, استفاده مى نمودند و معمولا ادعيه و اذكارى را براى آن وقت اختصاص داده بودند. اوقاتى كه زيارت عاشورا مى خواندند, صد لعن و صد سلام را معمولا در حال قدم زدن مى خواندند. خواب امام در ساعت معينى شروع مى شد و رإس ساعت دو بعد از نيمه شب جهت اقامه نوافل از خواب برمى خاستند. در مدتى كه در بيمارستان تحت مداوا و مراقبت درمانى بودند ـ به رغم آن كه براى به خواب رفتنشان, داروهاى آرام بخش مى دادند ـ رإس ساعت ياد شده از خواب برخاسته و جوياى وقت نماز شب مى شدند و اين نشانى از نظم و ترتيب و دقت عمل در برنامه ريزىهاى زندگى ايشان است. بعد از نماز شب به تلاوت قرآن مى پرداختند, سپس نماز صبح و تعقيبات آن را به جاى مىآوردند, صبح دعاى عهد را مى خواندند و به اطرافيان توصيه مى نمودند: آن را بخوانيد كه در سرنوشت دخالت دارد. پس از اتمام برنامه هاى عبادى, ذكر و دعا به اخبار راديوهاى بيگانه گوش مى دادند.(11)
در هنگام انجام فعاليت به ظاهر جزيى (پياده روى) امام چندين كار ديگر را هم انجام مى دادند و در واقع با يك تير چندين نشان را هدف مى گرفتند: به سلامتى خود كمك مى كردند, تجديد قوا مى نمودند, برخى روزنامه ها را بررسى مى كردند, ذكر مى گفتند و براى بعضى امور مى انديشيدند.
نظم امام از ثبات قدم, استوارى و آينده نگرى ايشان حكايت داشت و آن رهبر والامقام با اين برنامه ريزىها بيانگر حقيقتى بود و آن اين كه: هرگونه تلاشى بيهوده, سخنى بى جا, فكرى بى مورد و امورى كه با ندامت همراه است, بايد از زندگى حذف گردد. نظم تمامى كارها به عهده خود امام بود, كسى از اطرافيان, شاگردان و يارانش در نحوه تصميم گيرىهاى سياسى ايشان دخالت نداشتند, نظرهاى افراد در چگونگى بيان اعلاميه و يا سخنان در جلسه هاى درس هيچ گونه تإثيرى نداشت و با مشورت كسى نبود. صدور بيانيه ها و پيام هاى سياسى آن هم بدون خط خوردگى و در نظر گرفتن جوانب امور, مصالح اسلام و مسلمانان و مقتضيات زمان و رعايت برخى نكات علاوه بر آن كه از نبوغ فكرى, استوارى قلم و انسجام انديشه امام حكايت دارد, نظم فكرى و عملى امام را نيز ثابت مى كند.(12)
امام بر اين باور بود كه وقتى فكر انسان نظم يافت و در زندگى برنامه ريزى داشت, اين شيوه لغزش ها و خطاها را كم مى كند و آدمى در مرحله اى قرار مى گيرد كه جز براى پياده كردن اوامر الهى و كسب رضايت او به چيز ديگرى فكر نكند. از جلوه هاى نظم فكرى امام اين بود كه با وجود تبحر در علوم عقلى ونقلى عرصه هاى اين دو دانش را با هم ممزوج نمى كرد و چون حكمت را تدريس مى نمود, گويى فيلسوف مشهورى بود.
ايشان تفريح و اوقات فراغت را براى تمامى افراد لازم مى دانست و درباره خودش مى فرمود: تا به حال نه يك ساعت از تفريح را براى درسم گذاشته ام و نه يك ساعت از وقت درسم را صرف تفريح كرده ام.
درس امام در قم رإس ساعت هشت صبح آغاز مى شد و چون وقت تدريس فرا مى رسيد, با سرعت عازم مدرس مى گرديد و اگر كسى در راه مى خواست با معظم له صحبت كند, قادر نبود ايشان را متوقف سازد تا ديرتر به مقصد برسد. همان طور كه مشغول حركت بودند به سوال ها نيز پاسخ مى دادند. از اين كه برخى شاگردان بعد از شروع درس مىآمدند, ناراحت مى شد و تذكر مى داد و مى فرمود: خوب است آدم يك درس در روز بخواند, ولى همان را خوب بخواند و مقيد باشد به موقع در محل تدريس حاضر شود; به كسى نگفته و نمى گويم كه به درس من بيايد, اما اگر مىآيد بايد منظم باشد.(13)
امام هيچ گاه كار امروز را به فردا نمى سپردند و در زندگيشان هر كارى به دور از شتاب زدگى و تإخير, در موعد مقرر آن انجام مى گرفت. با وجود كثرت كارها, تعدد امور و گزارش هاى مختلف, نشانه اى از شلوغى, تراكم و كارهاى به جا مانده در زندگى امام مشاهده نمى شد. لباس, كتاب, قلم, راديو و وسايل شخصى هر كدام جاى معينى داشتند, اگر امانتى در ميان آنان ديده مى شد كه بايد به صاحبش يا مسئول مربوط مسترد مى گرديد, اين كار به موقع انجام مى گرفت.

سير و سلوك معنوى و مقامات عرفانى

امام داراى ابعاد شخصيتى متعدد و كم نظيرى بود كه بى شك, والاترين و مهم ترين آن ها همان بعد معنوى و عرفانى ايشان است. عرفان امام مبتنى بر آيات قرآنى, احاديث معصومين(عليهم السلام), آموخته هاى كمل اوليا و چارچوب شرع مطهر اسلام بود. او با تصوف منفى كه دين و آيين را در ذكر و ورد منحصر كرده و گوشه گيرى و پرهيز از انجام مسووليت هاى سياسى, اجتماعى را ترويج كند, به شدت مخالف بود و اعتقاد داشت: خودشناسى اساس خداشناسى است و تهذيب نفوس آدميان از رذايل و مفاسد اخلاقى و كسب فضيلت ها شرط لازم براى نيل به معرفت حق است و رسيدن به معارف راستين و مقام هاى عالى معنوى, جز با پيمودن طريقى كه انبياى عظام و حجت هاى خدا در زمين آموخته و پيموده اند, امكان ندارد. از اين رو روش ها و رياضت هايى را كه از چارچوب شرع انور و دستورهاى دينى خارج بود, جايز نمى شمرد و از مقدس مآبى و تقدس فروشى و تصوف رياكارانه انزجار داشت. امام بر اين باور بود كه در پهنه خطر خيز جهاد اكبر و سير و سلوك و در وادى اسفار اربعه بايد از مرشدان حقيقى و اصحاب واقعى كشف و كرامت نه مدعيان حرفه اى و دروغين, مدد جست و به ولايت اهل بيت تمسك پيدا كرد كه كشتى نجات است و هرچه از غير اين طريق رسد, همه گمراهى است. نفس مهذب و روح متعالى و گذر موفق امام خمينى از مراحل عملى سير و سلوك معنوى, خود بهترين گواه بر حقانيت اين راه است. امام در اين مسير, بدان پايه از مقام هاى معنوى و درك شهودى نايل گشته و فانى در خدا بود كه حتى در مقابل ادعاى ((انا الحق)) حلاج ها نيز بر مىآشفت, نه بدان جهت كه ساده انديشان بيگانه از عرفان تكفيرشان كرده بودند, بلكه بدان سبب كه آنان در پهنه وجود, جز حق را نيز مى ديدند و دعوى انيت و وجود و واسطه داشتند. در حالى كه از منظر او, تنها حق تعالى نور است و غير از وى همه ظلمت اند; عدم را وجودى نيست و هستى همه جلوه حق است.(14)
آيه الله على اصغر معصومى مى گويد:
حضرت امام مدام تإكيد مى كردند كه توجه به خدا داشته باشيد, عالم را محضر خدا مى دانستند و در اين زمينه آن چه من از وجود عزيز ايشان دريافتم اين كه, ديدم هميشه غرق در خدا بود و هيچ گاه خود را مطرح نمى كرد.(15)
امام خمينى با عرفان انقلاب كرد و بر عليه استبداد و استكبار قيام نمود و حماسه او, جلوه اى از عرفان او است. تحولى كه آن روح قدسى با بيان يك عبارت در سراسر گيتى افكند, به يمن وجود ملكوتى, انفاس قدسى و شخصيت معنوى آن حضرت بود. امام با عرفان و شهود دل ها را تكان داد و جهت دار كرد و دشمن را آشفته ساخت. (16)
جنبه عرفانى امام در شرح و تفسير و بيان ايشان, راجع به روايات و مخصوصا ادعيه ـ كه رايحه عرفانى افزون ترى دارند ـ جلوه گر است. ايشان مطالب عرفانى خود را در شرح دعاى سحر و چهل حديث بيان كرده اند و آن چه را در اين زمينه نوشته اند, از قرآن و عترت گرفته اند.(17)
امام چهارده اثر در موضوع عرفان و اخلاق, از خود بر جاى نهاد, اما عرفان را نه تنها مجموعه اى از معلومات, بلكه طريقى براى عمل, ارتقا و كمال مى ديد. عشق وى به خدا و تهجد و راز و نيازهايش با خالق هستى, غزل هاى عارفانه در كنار مسووليت هاى سياسى ـ اجتماعى, عطوفت بيش از حد در برخورد با مظلومان عالم و قهر ستم سوزش در برابر ستمگران, دو روى سكه شخصيت عرفانى ايشان و تجلى ((اشدإ على الكفار رحمإ بينهم)) بود, جمع اين دو حساسيت عاطفى نيز, ريشه در حالات معنوى امام داشت. او در اين مسير پيرو حقيقى حضرت على(عليه السلام) بود كه خود منبع سرشار ولايت معنوى و عرفان به شمار مى رفت. تعريف عرفان از منظر امام معرفت به هستى مطلق و حقايق عالم وجود است كه از طريق مشاهده حضورى حاصل مى گردد و در توضيح اين نكته فرموده اند:
((آثار فلسفى به گونه اى دورنما, انسان را با ماورإ الطبيعه آشنا مى سازد, ولى مكتوبات عرفانى دل ها را براى وصول به محبوب مطلق مهيا مى كند.))
به اعتقاد امام, عرفان شناختى است به حق و اسما و صفات او و فانى ساختن انيت خويش در حقيقت مطلق و نهايتا به بقا و جاودانگى رسيدن, كه اين معرفت بدون تهذيب و تزكيه صورت نمى گيرد.
در مكتب امام, عرفان نظرى و عملى سخت به هم آميخته اند. ايشان معتقدند: انديشه و معرفت بدون ظهور در اعمال, و عمل بدون آراستگى به معرفت و آگاهى, انسان را به حقيقت مطلق رهنمون نمى سازد. آن رهبر عالى قدر راه رسيدن به حقايق عالم هستى, تكامل و سعادت انسان را در زدودن رذايل اخلاقى و ملكه ساختن وفضايل و كرامت انسانى ذكر مى كند و عقيده دارد:
با تهذيب نفس و ذكر مداوم, كه ميوه عرفانى عملى است, روزنه به سوى عالم غيب بر روى انسان گشوده مى شود و آدمى در همين عالم طبيعت با بصيرتى باطنى به كمال مى رسد. اين گونه سلوك عرفانى از انسانى خاكى و ناسوتى, موجودى آسمانى و لاهوتى مى سازد و به او نويد مى دهد كه مى تواند به ديدار محبوب آرمانى خود نايل گردد.
از اين رو عارف در مكتب امام, مجاهدى نستوه و تلاش گرى شجاع است كه براى ساختن جامعه اى پيراسته از ظلم و جهل مى كوشد, زيرا دنيا را مزرعه آخرت مى داند; بدين سان در پى ساختن نظامى برمىآيد كه معنويت و عشق, به حق زيربناى آن باشد. بنابراين امام را مى توان معارض جدى صوفيانى دانست كه گوشه نشينى اختيار مى كنند و به رشد و شكوفايى توانايى هاى درونى افراد و جوامع توجهى ندارند. شاهد اين نظريه امام خود معظم له مى باشد كه ضمن تدريس علوم گوناگون, عابد و زاهدى بود كه به موازين شريعت و آداب ظاهرى آن سخت التزام عملى داشت و از تهجد, ذكر و دعا و خودسازى لحظه اى غافل نبود و چون احساس كرد احكام نورانى اسلام به فراموشى سپرده شده و شرف, آزادى, هويت راستين و استقلال مردم مسلمان ايران, به مخاطره افتاده است, علم و جهاد را به هم آميخت و به دفاع از مظلومان كشور و اعتلاى مكتبش قيام كرد. گرچه به خوبى مى دانست كه اين شيوه به تعطيل گشتن درس و بحثش و سپرى كردن بهترين لحظه هاى عمرش در زندان و تبعيد منجر خواهد شد.(18)
امام ظاهر و باطن را لازم و ملزوم يك ديگر تلقى مى كرد; از اين روى به نظر ايشان شريعت طريق منحصرى براى رسيدن به حقيقت است و بر اين اساس, بين اين دو تقابل و تضادى ديده نمى شود:
((اگر كسى با مداومت بر اعمال ظاهرى (شرعى) و تبعيت از تكاليف الهى به باطن دست نيافت, بايد بداند كه آن طور كه شايسته و بايسته بوده بر انجام وظايف ظاهرى قيام ننموده ولكن هر كس كه بخواهد جز از طريق ظاهر به باطن دست يابد, از نورانيت الهى بهره اى نبرده, هم چون بعضى از عوام صوفيه.))(19)
از ويژگى هاى عرفان حماسى امام, اجتماع بين شريعت, طريقت و حقيقت است كه در طول تاريخ از هم جدا بوده اند و احيانا اهل شريعت با سالكان طريقت ضديت داشته اند. راه و روش امام در عرفان در دو بعد فردى و اجتماعى بود; يعنى فرد بايد به خودسازى و تصفيه درون بپردازد و با حالت انقطاع, از گرداب خود بيرون آيد و بايد بداند تا در حجاب خود سرگرم است و اين خرقه را پاره نكرده و چنين حجابى باقى مى باشد, راهى به سرچشمه معرفت و خورشيد حقيقت نخواهد برد. به همين دليل على رغم ارادتى كه به عارفان بزرگ داشت, از روش آنان انتقاد مى كرد:
((يك مدت زيادى گرفتار عرفا ما بوديم. اسلام گرفتار عرفا بود, آن ها خدمتشان خوب بود, اما گرفتارى براى اين بود كه همه چيز را برمى گرداندند به آن طرف. هر آيه اى دستشان مىآمد مى رفت آن طرف… كانه قرآن با اين كارها (امور اجتماعى و سياسى) كار ندارد.))(20)
در عين انكار, توفيق هاى معنوى و جلوه هاى رحمانى اهل عرفان را روا نمى دانست و خطاب به فرزندش فرمود:
((پسر عزيزم! آن چه اشاره كردم با آن كه خود هيچم و از هيچ هيچ تر, براى آن است كه اگر به جايى نرسيدى, انكار مقامات معنوى و معارف الهى را نكنى و از كسانى باشى كه دوستدار صالحين و عارفين باشى, هرچند از آنان نيستى…))(21)
هم چنين خطاب به عروس خود ـ بانو فاطمه طباطبايى ـ مى نويسد:
((آنان كه انكار مقامات عارفان و سالكان كنند, چون خودخواه و خودپسند هستند, هرچه را نداستند حمل به جهل خود (نمى كنند) و انكار آن كنند, تا به خودخواهى و خود بينى شان خدشه وارد نشود…))(22)

بصيرت باطن, يقين به پيروزى و پيش بينى هاى شگفت

بزرگ ترين فيض الهى كه بر اثر تزكيه درونى و تصفيه باطن شامل حال امام گرديد, بصيرت فوق العاده او در امور علمى, سياسى و اجتماعى است. دكتر سيد عبدالحسين طباطبايى مى گويد: امام از هوش و ذكاوت بى نظير, سرعت انتقال و قوه ادراك خارق العاده برخوردار بودند و در پيرى هم, حتى از بسيارى جوان ها در اين زمينه جلوتر بودند. اين قواى ذهنى تا واپسين لحظه هاى زندگى, با ايشان همراه بود و هرگز كاهش نيافت.(23) و اين ويژگى از صفات تزكيه خالصانه, ايمان و پارسايى امام بود.
مرحوم استاد محمد تقى فلسفى ياد آور شده است:
وقتى شهيد مطهرى, از ديدار با امام, از پاريس به تهران بازگشت شب اول به ديدنشان رفتم, آن فيلسوف عالى قدر مى گفت: آقا من مبهوت هستم, پرسيدم: چرا؟ گفت: از تصميمى كه امام گرفته; با اين همه نظامى هاى تا دندان مسلح, با آن همه حمايت هاى امريكا, انگلستان و فرانسه نتيجه چه خواهد شد؟ آيا اين تصميم واقعا براى ما موفقيت پيش مىآورد؟ به امام گفتم: آقا خطر خيلى مهم است, خودتان را چه طور مى بينيد؟
امام فرمود: على التحقيق ما پيروزيم. پرسيدم: آيا به محضر امام عصر شرف ياب شده ايد و آن فروغ امامت اين خبر را داده است؟
امام نفى و اثبات نكرد و فقط گفت: ما قطعا پيروز مى شويم.
به اين همه تانك و توپ نظامى اعتنا نكنيد, شهيد مطهرى افزود: من متوجه نشدم, امام از چه منبعى به اين اطمينان رسيده است.(24)
همو مى افزايد: روز 21 بهمن (سال 1357) فرماندار نظامى تهران, ساعت دو بعد از ظهر از راديو اعلام كرد: از ساعت چهار بعد از ظهر آمد و رفت در خيابان ها به كلى ممنوع است (وقتى اين خبر را شنيديم) در اين باره مشورت شد, مرحوم آيه الله طالقانى گفت: به نظر مىآيد خبر مهمى نباشد, گفته اند: مردم بيرون نيايند, بعضى ديگر هم در ترديد بودند, ولى من يكى از الهامات الهى را در انقلاب اسلامى اين مى دانم كه امام بلافاصله دستور دادند قلم و كاغذ آوردند و اعلاميه نوشتند كه دولت غير قانونى است و فرماندار نظامى رسميت ندارد و اعلاميه اش هم بى ارزش است و همه اعم از: زن و مرد, كوچك و بزرگ به خيابان ها بريزند و نقشه خائنانه دولت را به هم بريزند. بعدا از افراد مطلع شنيديم كه پس از اعلام اين اطلاعيه, دولت نظامى مى خواست محل اقامت امام را در دبيرستان علوى بمباران كند و آقا را با اين نقشه بكشد.(25)
پيام آگاهى بخش و شگفت انگيز امام به ميخائيل گورباچف ـ صدر هيإت رئيسه حزب كمونيست شوروى ـ چند سال قبل از فروپاشى اتحاد جماهير شوروى و پيش بينى از هم پاشيده شدن ابرقدرت شرق و توصيه ايشان به گورباچف براى كنار گذاشتن رهيافت هاى مادى گرايانه و روى آوردن به خدا, انسان, جامعه و تاريخ, نشان نگاه فراگير امام به نقش احياگرانه خود بود. براى بصيرت و روشن دلى امام همين دليل كافى است كه در همان نامه اعلام كرد كه اگر ابرقدرت شرق پس از فروپاشى, براى درمان دردها و جبران شكست هاى خود به سراغ نسخه هاى سرمايه دارى غربى برود, آينده اى تلخ تر از گذشته خواهد داشت كه اين پيش بينى هم رخ داد. ((ميخائيل گورباچف)) در مصاحبه با نماينده صدا و سيما در مسكو يادآور شده است: وقتى امام خمينى براى من پيام فرستادند, در آن نوشته بودند: اين پيام به همه نسل ها و عصرها است. من دريافتم كسى كه آن را نوشته, دلسوز براى سرنوشت جهان است. زمانى كه اين پيام را در كميته مركزى حزب كمونيست ـ كه بيش از نيمى از جهان را در اختيار داشت ـ مطرح كردم, براى آن ها خيلى غير منتظره بود و من اكنون دريافته ام, شعار: ((از اين پس ماركسيسم را بايد در موزه هاى جهان جست و جو كرد)) كه ايشان مطرح نمودند, به واقعيت پيوست.(26)
حجه الاسلام والمسلمين سيد جواد علم الهدى به خاطره اى جالب اشاره مى كند: در مواقع مكرر در دستور حمله ها, خصوصا حمله هاى نيروى زمينى در جبهه هاى جنوب يا غرب شاهد بودم كه به طور محرمانه, از حضرت امام كسب تكليف مى شد. برخورد امام در اين خصوص طورى بود كه گويا از عالمى ديگر آگاه است كه مصلحت نيست, عيان شود و بعدا ثابت مى شد كه منع امام عين واقع بوده, يعنى مصلحت در حمله نبوده است.(27)
اين بصيرت ها و پيش بينى هاى شگفت ارمغان تقوا و تزكيه درونى امام است, زيرا پارسايى حجاب ها را از فكر و دل آدمى برطرف مى كند. چنان چه قرآن مى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا));(28) اى كسانى كه ايمان آورده ايد, اگر از خدا بترسيد شما را بصيرت شناخت حق از باطل مى دهد.
رابطه تقوا و بصيرت, معنوى است و براى افراد عادى و حتى دانشوران و اهل علم ناشناخته است; هنگامى كه در پرتو روشنايى ايمان و پارسايى غبار هوا و هوس ها و زرق و برق دنيا فرو نشست, آفتاب حقيقت بر دل آدمى مى تابد و مسائل را آن چنان كه هست درمى يابد, امام خمينى با همين فراست عرفانى و آگاهى معنوى به پيروزى انقلاب اسلامى يقين داشت و اصولا آن را يك حركت با حمايتى غيبى و آسمانى تلقى مى نمود و مى فرمود:
((ما به قدرت طبيعى بر اين مشاكل و بر اين مصيبت هايى كه وارد شده, فايق نيامده ايم, ملت ما كه در اين نهضت پيروز شد اين فقط به اتكال خدا بود.))(29)
و در جاى ديگر فرموده اند:
((من وقتى در پاريس مى شنيدم كه در تمام قرإ و قصبات ايران, در تمامى اقشار ملت… همه با هم يك مطلب را مى گفتند, آن جا فهميدم كه دست غيب در كار است. ))(30)
در سخنانى ديگر به اين حقيقت اشاره اى روشن دارند كه:
((… روى موازين مادى ما بايد با يك يورش از بين رفته باشيم, لكن قدرت ايمان, پشتيبانى خداى تبارك و تعالى, اتكال به ولى عصر(عج) شما را پيروز كرد. ))(31)
شهيد مطهرى گفته است: حضرت امام در پاريس و در پاسخ كسانى كه توصيه به كند كردن حركت نهضت به دليل خسته شدن مردم مى كردند, مى فرمودند: من دست خدا را در اين نهضت مى بينم, منتها زمان آن را نمى دانم.(32)
امام خود در بياناتى اين موضوع را مطرح كرده اند:
((اين پيروزى مربوط به خدا بود. من همان وقت هم كه در پاريس بودم مطمئن شدم به اين كه مسئله, مسئله بشرى نيست, به جاى ديگر مربوط است, و اين را هم شايد كرارا در پاريس هم, آن وقت من گفتم كه مسئله شده يك مسئله الهى.))(33)
آقاى على محمد بشارتى (وزير اسبق كشور) نقل كرده است كه در تابستان سال 1358 هنگامى كه مسئول اطلاعات سپاه بودم, گزارشى داشتيم كه آقاى شريعتمدارى در مشهد گفته است: من بالاخره عليه امام اعلان جنگ مى كنم. خدمت آقا رسيدم و ضمن ارائه گزارش, خبر مذكور را هم گفتم. ايشان وقتى گوش مى داد سرش پايين بود, اما تا اين جمله را گفتم سر بلند نمود و فرمود: اين ها چه مى گويند؟! پيروزى ما را خدا تضمين كرده است, ما موفق مى شويم, در اين جا حكومت اسلامى تشكيل مى دهيم و پرچم را به صاحب آن مى سپاريم.(34)

پى نوشت ها:
1. پا به پاى آفتاب, ج اول, ص125 ـ ;124 ج دوم, ص245.
2. همان ج اول, ص125.
3. روزنامه اطلاعات, شماره 22458.
4. پا به پاى آفتاب, ج اول, ص147 ـ 146.
5. صحيفه نور, ج20, ص129.
6. همان, ج20, ص146.
7. با معارف اسلامى آشنا شويم, سال هيجدهم, شماره 43, ص183.
8. پا به پاى آفتاب, ج اول, ص222.
9. روزنامه كيهان, شماره 16568 و نيز مإخذ قبل, ص115.
10. مجله سروش, شماره 476, تير 1368.
11. روزنامه اطلاعات, شماره هاى 21593 و 21613 ; روزنامه كيهان, شماره هاى 16548 و 16581.
12. صحيفه دل, ص94.
13. مجموعه مقالات كنگره بررسى انديشه و آثار تربيتى حضرت امام خمينى, ص390 و 552.
14. حديث بيدارى, ص182 ـ 181.
15. روزنامه كيهان, شماره 17287, ص13.
16. ادبيات انقلاب اسلامى, تعهد و ظلم ستيزى بر محور عرفان و حقيقت طلبى, اطلاعات, شماره 22409, ص6.
17. انديشه هاى عرفانى ـ فقهى امام خمينى, روزنامه همشهرى, شماره 1942, ص6.
18. دكتر فاطمه طباطبايى, عشق, رهگشاى حقيقت, بخش اول, روزنامه اطلاعات, شماره 22398.
19. امام خمينى, تعليقات على شرح فصوص الحكم ومصباح الانس,ص201.
20. سخنرانى امام خمينى در 17 تير 1358 براى واعظان و روحانيان تهران.
21. جلوه هاى رحمانى, ص25.
22. ره عشق, امام خمينى, ص35.
23. روزنامه اطلاعات, شماره 22042 به نقل از فصل صبر, ص195.
24. خاطرات مرحوم حجه الاسلام والمسلمين محمد تقى فلسفى, ص431, روزنامه اطلاعات, شماره 22401.
25. خاطرات فلسفى, ص429.
26. همان, شماره 22388.
27. صحيفه دل, ص92.
28. انفال, آيه29.
29. بيانات امام در 17 فروردين 1358.
30. سيماى زن در كلام امام خمينى, ص61.
31. بيانات امام در چهاردهم اسفند 1357.
32. مجله حضور, شماره 19, ص61.
33. آن روزهاى خدايى (يادمان هيجدهمين سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى) ص41.
34. محمد محمدى رى شهرى, كيمياى محبت, ص72.
/

خاموش كنيد چراغان را

 

خاموش كنيد چراغان را

استاد سيد محمد جواد مهرى

آمد خرم بهار عترت تا بشكند زباده گلگونش, خمارى ما را..
آمد محور دائره الافلاك اهل بيت عصمت تا ز نور رخش روشن سازد آسمان و زمين را, آمد سرو گلستان لاله زار زندگى تا بزدايد با برق ذوالفقارش خس و خاشاك هرزه را و از ريشه بركند نهال ثمره خبيثه اى كه در سرزمين سقيفه به دست نا اهلان كاشته شد تا در طول هزار و اندى سال, كينه و عداوت را در دلها بيفشاند و ساده انديشان را با انديشه هاى غلط از ذوى القرباى پيامبر دور كند و زمينه را براى جولان خطهاى كژ دور از ولايت هموار سازد كه با نام نبرد با بدعت, بدعتهاى نوين را جايگزين سنتهاى قويم نمايند و در دراز مدت, امت محمد را از خط و رسم محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و آل بيت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) جدا سازند و آنان را به بيش از هفتاد فرقه پاره پاره نمايند.
نيمه شعبان آمد تا “فرقان” را به دنيا آورد, فرقانى كه حق و باطل را از هم جدا سازد و باطل افروزان را از صحنه حق خواهان بيرون اندازد.
نيمه شعبان فرا رسيد دوستان ! خاموش كنيد چراغان را.. اينك دمى از نيمه شب گذشته و چراغ مهدى روشن كرده است جان و دل را, و آسمان و زمين را.. فلك الافلاك از تابش رخش و خورشيد جهانتاب از شعاع نور سرمدى سيمايش, روشن و متلالى است.
چو آفتاب جمالش از مشرق “سامرا” برآمد, ذره ذره جهان در برابرش سر تعظيم و اطاعت فرود آورد و هرچند خفاشان تيره بخت در پى ربودنش بودند, ليك
مهر ” نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ” از سوى اكرم الكاتبين بر جبين مبينش نقش بسته و دنياى آن روز و اين روز را به حيرت و شگفتى واداشته كه عجبا! هزار سال و اندى است دوست و دشمن او را تعقيب مى كنند, نه دوستان به وصلش مى رسند و نه دشمنان به گرد اثر گامش پى مى برند.. فراقش قلب دوستان را چو شمع شب تار مى سوزاند و ترس از مهابت و جلالش قلب دشمن را مى شكافد. و او همچنان صابر و شكيبا منتظر يك اشارت است, لباس رزم بر تن پوشيده و سيف على را در دست گرفته و آماده نبرد با قاسطان و ناكثان و مارقان دوران است و گر مشيت ” او ” نبود تاب و توان اين همه ستم بر دوستان را نداشت ولى چه كند كه گوش به فرمان مولا است و تا دستور عرشى صادر نشود چاره اى جز صبر و تسليم نيست.
از دفتر عمر ما اگر ورقى مانده است آن را در طبق اخلاص مى گذاريم و تقديم جانان مى كنيم كه صد هزار جان ناقابل فداى غمزه اى از دوست.
به حق آنكه در اين دل بجز ولاى تو نيست
ولى او نشوم كو زاولياى تو نيست
جانم بى غم نباد اگر فداى تو نباشد, ديده ام روشن مباد اگر در انتظار تو نباشد, وجودم بى جود و عدم سا باد اگر براى تو نباشد, قلبم نامبارك باد اگر در هواى تو نباشد, ذره ذره عالم رو به فنا باد اگر سرگشته ثناى تو نباشد.
به حق روى چو ماهت, بيا.. بيا.. كه مرا بى تو زندگانى نيست, چه اينكه زندگيم به ياد روى تو است و هميشه سجده گاهم آستان بارگه تو است كه اى كاش بر خاك مقدس پايت, تا ابد سر به سجده مى ماندم و در نفخ صور با همان خاك پاك بر مى خاستم و با آن نشانى, بى حساب به روضه رضوان مى شتافتم.
اى سروران را تو سردار واى سران را تو فرمانروا.. اى رحمت نا متناهى و اى نور لايزالى.. اى دلبر ما.. اى مقصد و مقصود ما .. اى قبله ما.. اى رونق جان.. اى پيشواى دوران.. اى چرخش گردان.. اى دستگير عاشقان.. اى ياور مستضعفان.. اى سرو گلستان ولايت.. اى ماه شبستان امامت.. اى خسرو خورشيدوش.. و اى بالاترين آرزوى آرزومندان..اينك اگر زمان بازگشتن نرسيده است, بساط صفحه دل را پيش پايت مى گستريم تا كرم نمائى و به خانه دل عاشقان فرودآئى: كرم نماى فرود آى خانه خانه تو است.
اى جان پاك خوش گهر تا چند باشى در سفر.. بازآ به سوى كوى ما.. بازا كه جان پيروانت از جور دوران به لب رسيده, و از هر سوى دشمن با ترفندهاى گوناگون بر آنها يورش برده و اگر ” انتظار ” قدومت نبود, به جان تو سوگند نوميدى, صبحشان را شام مى كرد و زندگيشان را تيره مى ساخت و اين روزنه اميد است كه آنان را همچنان توانمند ساخته و اميدوار, كه همانا ما را اميدى جز فيض بحر فضلت نيست و ما را نثارى جز گوهر ثنايت نيست و ما را راهى جز صراط مستقيم ولايتت نيست.. دوستانت را درياب و از رزمگاه بلا به بزمگاه عشق سالكان راه معشوق ببر.
و ما.. همچنان به اميد ديدارت زنده ايم و پس از سالها روزه غم به اميد روز عيد, روزشمارى مى كنيم تا كى آن روز فرا رسد كه با وصالت افطار كنيم و رنجهاى زمان را همه يك جا به فراموشى سپاريم كه بى گمان عيد ديدن رخ يار, مرهم زخمهاى بى شمار است.
يعقوب وار وا اسفا همى زنم
ديدار خوب يوسف كنعانم آرزوست
زين همرهان سست عناصر دلم گرفت
شير خدا و رستم دستانم آرزوست
اينك كه آينه جان نقش تو را در دل گرفته است, نقشى جز نقش تو در آن نقش نمى بندد و نگارى جز وجود تو در آشكار و پنهانش جاى نمى گزيند. به خدائى خدا سوگند دلى كه جز هواى تو كند دل نيست.
اگر ياران تو سنگ اند, تو مرجانى و اگر ديگران جسم اند تو خود جانى. اگر تشنگان زلال معرفت در پى شناخت رب الارباب به دنبال سراب مى روند, آب را تنها نزد تو مى يابند كه تو خود آب حياتى و ديگران سراب. و گر خردهاى خردمندان همه يك جا جمع گردند بى خط و نشان تو, امى و نادان خواهند بود, توئى كه بايد خط دهى و توئى كه بايد راه را از چاه بنمايانى و گرنه همه به بى راهه مى روند چون تنها يك صراط مستقيم است و به خدا مى پيوندد و آن صراط تو و راه تو است.
روى تو چون خوى تو پيامبر خوبى و حسن ايزدى است, پس با چنين برهان واضح و دليل روشن اگر جهانيان به تو ايمان نياورند, با چه برهانى ايمان خواهند آورد ؟
خلق عظيم را تو از نيايت يك جا به ارث برده اى و گر او به مكارم اخلاق مبعوث شد تو نيز با همان انگيزه برانگيخته خواهى شد و گر جد اطهرت با جاهلان قريش در ستيز بود تو نيز با همين جاهلان در ستيز و نبرد خواهى بود و گر او با غزوه هايش و با منش هايش اسلام را كه تنها دين حق است بر جهان حكمفرما ساخت تو نيز با همان روش و همان ايده و منش, اسلام را در گستره زمين حاكم خواهى كرد ((ليظهره على الدين كله ولو كره الكافرون))
و گر پيامبران و اوصياشان با نشانى ها و آيت هاى گوناگون هر يك به نحوى مبعوث شدند تو از همه آنها نشانه دارى:
تو از آدم ابوالبشر و حضرت نوح نشانى دارى كه اگر آنان را عمرى طولانى بود تو نيز عمرى دراز خواهى داشت چه اينكه تا كنون بيش از هزار و يكصد و شصت سال از عمر شريفت گذشته است.
تو با حضرت ايوب نشانى دارى كه او نيز پس از شدت زيادى, در امرش گشايش يافت و فرجش فرا رسيد.
تو با حضرت يونس شباهت دارى كه او نيز پس از غيبتى طولانى به صورت و سيماى جوانى به سوى قومش بازگشت.
و تو با حضرت يوسف شباهت دارى كه از تمام خواص و عوام و نزديكان و خويشان, پنهان شد و سالها دور از ديدگان آنان بود تا جائى كه مى پنداشتند از دنيا رفته است و تو با حضرت موسى شباهت دارى كه او نيز مانند تو ماجراى ولادتش پنهانى و مخفيانه بود و تا زمانى كه رسما به رسالت مبعوث شد پيروانش در سختى ها و محنت ها و آزار و شكنجه هاى دشمنان به سر مى بردند و آنگاه كه قدرت يافت بر دشمنانش چيره شد.
و تو با حضرت عيسى شباهت دارى كه مردم در باره اش اختلاف دارند, عده اى مى پندارند مرده است و عده اى هنوز منتظر قدومش هستند و گروهى گويند كه او را كشتند و به دار آويختند و در باره تو نيز اختلاف بسيار است حتى پيروانت نيز گاهى در باره ات به شك و ترديد مى افتند.
و سرانجام تو با جد بزرگوارت رسول الله صلى الله عليه و آله شباهت بى شمار دارى, او با شمشير قيام كرد و گردنكشان را با زور به اطاعت واداشت و تو نيز چنين خواهى كرد تو قيام مى كنى چنانكه دوباره محمد(صلى الله عليه و آله و سلم) قيام كرده و به دين حق مبعوث شده است. تو با پيراهن ابراهيم, عصاى موسى, انگشتر سليمان, زره و عمامه رسول الله و شمشير ذوالفقار على به مصاف دشمنان خدا خواهى رفت, آنچنان قاطع و شجاع و پر صلابت كه كركسان را توانائى عرض اندام در برابرت نباشد و سيه جانان تيره بخت در برابر تو كه خود شهد ايمان و اصل ولايتى چاره اى جز فرار يا تسليم نخواهند داشت.
تو مانند رسول الله در ميان آفتاب راه مى روى و تو را سايه اى نباشد چرا كه نور الهى بر تمام انوار غلبه دارد و آفتاب در برابر نور سيمايت, چراغ شب خوابى بيش نيست.
هنگامى كه تو ظهور مى كنى تمام دنيا در دست تو مانند موم است كه پستى ها و بلندى ها, درياها و جزيره ها, شهرها و روستاها همه در پيشگاه تو خواهد بود و به هر چه نظر كنى, بدون ستر و حجاب نظر خواهى كرد.
هنگامى كه تو ظهور مى كنى, خداوند همچنان كه مومنان را در دنيا خوشحال مى كند سرور و فرحى در قبور مرده هاى مومنين نيز داخل كند كه آنان هم خرسند شوند و با ظهور نور پر فروغت, پرتوى به قبر مومنان نيز خواهد رسيد كه آنجا را منور خواهد ساخت و برزخيان, فرج آل محمد را به يكديگر مژده مى دهند.
روزى كه تو ظهور مى كنى تمام بدعتها را پس خواهى زد, اوضاع مستكبران و فرعونيان را دگرگون خواهى ساخت, شعار كافران و فاسقان و تبهكاران را نابود خواهى كرد, اسباب و آلات لهو و لعب وقمار را درهم خواهى ريخت.
آن روز كه تو حكمران مى شوى, با كسى تعارف و ملاحظه نمى نمائى و نفاق و دوروئى رخت خواهد بست و مكر و حيله و تزوير را پس خواهى زد و تقواى واقعى را شعار خود خواهى ساخت.
و آن گاه كه تو حكومت جهان هستى را به دست خواهى گرفت, دشمنان خاندان رسالت را از بين خواهى برد و ناصبيان از خدا بى خبر و منافقان شياد را از صفحه روزگار بر خواهى انداخت.
به هر حال, اى امام و مولاى ما ! تو اگر از ديدگانمان پنهانى, هرگز از دلها و قلوبمان پنهان نخواهى بود.
راوى از امام كاظم سلام الله عليه درباره آيه ((و اسبغ عليكم نعمه ظاهره و باطنه)) مى پرسد, امام مى فرمايد: نعمت ظاهر و آشكار, امام ظاهر است و نعمت باطن و پنهانى, امام غائب.
سائل دوباره مى پرسد: آيا از امامان ما كسى غائب مى شود ؟
حضرت مى فرمايد: ((نعم, يغيب عن ابصار الناس شخصه و لا يغيب عن قلوب المومنين ذكره)) آرى, چهره مباركش از ديدگان مردم پنهان است ولى يادش از دلهاى مومنان هرگز نمى رود.
و در دوران غيبتش كسى بر اعتقاد به ولايتش پابرجا و ثابت مى ماند كه خداوند قلبش را با ايمان آزمايش كرده است چنانكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ((ذلك الذى يغيب عن شيعته و اوليائه غيبه لا يثبت فيها على القول بامامته الا من امتحن الله قلبه بالايمان))
(منتخب الاثر / 267)
در اين دوران سخت غيبت چگونه شيعيان از وجود امام بهره مى برند ؟
خود حضرت در پاسخ اين سوال مى فرمايد: ((و اما وجه الانتفاع بى فى غيبتى فكالانتفاع بالشمس اذا غيبها عن الابصار السحاب))
(بحار الانوار 92 / 52)
اما چگونگى بهره بردن از وجود من در دوران غيبتم مانند بهره بردن از خورشيد است زمانى كه ابرها آن را از ديدگان پنهان مى كند.
فرارسيدن سالروز ولادت پر ميمنت ولى الله اعظم امام زمان عجل الله فرجه و سلام الله عليه را به عموم شيعيان و محبان حضرتش تبريك و تهنيت عرض مى كنيم, به اين اميد كه خداوند هرچه زودتر اسباب فرج آن حضرت را فراهم سازد و ديدگان ما را به ديدار جمال ماه تابان اهل بيت روشن و منور سازد.

 

/

مناسبت هاى ماه

 

مناسبت هاى ماه

هرچند زنده نگه داشتن تقويم و رخدادهاى تاريخى يكى از عوامل مهم سعادت جامعه بشرى و موجب درس آموزى و عبرت براى آينده و آيندگان است اما مقصود ما از پرداختن به موضوع مناسبت هاى ماه در اين شماره, اشاره به رخدادهاى برجسته و سرنوشت ساز تاريخ انقلاب اسلامى و تجليل از تاريخ سازان اين مقطع تاريخى است.

اول آبان ماه 1356

يادآور خاطره جانسوز شهادت پاره تن امام و نور چشم ملت ايران و اميد آينده اسلام, شهيد حاج آقا مصطفى خمينى است. او كه شهادتش گرچه اسلام و ايران و امام را به سوگ نشاند, ولى همان گونه كه امام بزرگوارمان فرمود: اين از الطاف خفيه الهى بود… آرى آثار اين لطف پنهانى خداوند خفتگان را بيدار كرد و منجر به جايگزينى انقلاب اسلامى به جاى حكومت طاغوت شد.

به بهانه كاپيتولاسيون

امريكا در اسفند 1340 خواستار مصونيت نظاميان و مإمورين سياسى خود از رژيم پادشاهى ايران شد. بدين منظور رژيم دست نشانده شاه در 13 مهر 1342 لايحه مصونيت مستشاران و ديگر تبعه امريكا در ايران را كه در كابينه علم به تصويب رسيده بود به مجلس سنا برد و در مرداد 43 از تصويب سناتورهاى شاه گذشت. سپس در 21 مهر 43 با فشار دولت حسنعلى منصور به تصويب نمايندگان مجلس شوراى ملى رساندند و ننگين ترين قانون تاريخ ايران را به مرحله اجرا گذاشتند.
حضرت امام رضوان الله تعالى عليه كه از اين خيانت بزرگ به شدت متإثر و برافروخته بود, طى اعلاميه اى از تصويب كاپيتولاسيون پرده برداشت و در 4 آبان 43 در حضور انبوه جمعيتى كه در منزل ايشان اجتماع كرده بودند فرمودند: امروز تمام گرفتارى ما از امريكاست, تمام گرفتارى ما از اسرائيل است. اسرائيل هم از امريكا است, اين وكلا هم از امريكا هستند, اين وزرا هم از امريكا هستند, همه دست نشانده امريكا هستند. امام ضمن هشدار به سازشكاران و راحت طلبان فرمودند: ما را بفروشند و ساكت باشيم؟
استقلال ما را بفروشند و ساكت باشيم؟
والله گناهكار است كسى كه داد نزند, والله مرتكب كبيره است كسى كه فرياد نزند. اى سران اسلام به داد اسلام برسيد, اى علماى نجف به داد اسلام برسيد. اى علماى قم به داد اسلام برسيد. رفت اسلام.
به دنبال اين سخنرانى كوبنده, اعلاميه مهمى نيز صادر و ضمن تشريح اين قانون ذلت بار, خيانت هاى امريكا را برشمردند و وظيفه شرعى تمام اقشار ملت و امت اسلام را در اين امر خطير و حساس تعيين كردند. در فرازى از آن آمده است:
… بر ملت ايران است كه اين زنجيرها را پاره كنند, بر ارتش ايران است كه اجازه ندهند چنين كارهاى ننگينى در ايران واقع شود. از بالاترها به هر وسيله هست بخواهند اين سند استعمار را پاره كنند. اين دولت را ساقط كنند. وكلايى كه به اين امر مفتضح رإى دادند, از مجلس بيرون كنند. بر ملت است كه از علماى خود بخواهند در اين امر ساكت ننشينند و اقدام كنند.
بر علماى اعلام است كه از مراجع اسلام بخواهند امر را نديده نگيرند. بر فضلا و مدرسين حوزه هاى علميه است كه از علماى اعلام بخواهند كه سكوت را بشكنند, بر طلاب علوم است كه از مدرسين بخواهند كه غافل از اين امر نباشند. بر ملت مسلمان است كه از وعاظ و خطبا بخواهند كه آنان را كه آگاه از اين مصيبت بزرگ نيستند, آگاه كنند. بر خطبا و وعاظ است كه با بيان محكم, بى هراس بر اين امر ننگين اعتراض كنند و ملت را بيدار كنند. بر اساتيد دانشگاه است كه جوانان را از آن چه زير پرده است مطلع كنند. بر جوانان دانشگاهى است كه با حرارت, با اين طرح مفتضح مخالفت كنند و با آرامش و با شعارهاى حساس مخالفت دانشگاه را به ملت هاى دنيا برسانند. بر دانشجويان ممالك خارجه است كه در اين امر حياتى كه آبروى مذهب و ملت را در خطر انداخته, ساكت ننشينند.
بر پيشوايان دول اسلامى است كه فرياد ما را به دنيا برسانند و از مراكز پخش آزاد, ناله جانسوز اين ملت بدبخت را به جهان گوشزد كنند.
بر علما و خطباى ملل اسلامى است كه با سيل اعتراض, اين ننگ را از جبهه ملت معظم ايران و برادران اسلامى بردارند. بر جميع طبقات ملت است كه از مناقشات جزيى موسمى خود صرف نظر كرده و در راه هدف مقدس استقلال و بيرون رفتن از قيد اسارت, كوشش كنند…
آن سخنرانى و اين اعلاميه موج خشم و عصيان را در تمام اقشار جامعه ايجاد كرد كه شاه و اربابانش براى فرونشاندن امواج خروشان ملت به راههاى مختلفى روى آوردند, از آن جمله دستگيرى امام در شب 13 آبان 43 و تبعيد ايشان به تركيه بود.
خداوند درجات آن عزيز سفر كرده را عالى تر گرداند و ما را در پيمودن راه مقدسش توفيق بيشتر بخشد.

13 آبان 57 روز دانش آموز:

روزى كه فرياد ((الله اكبر)) صحن دانشگاه تهران را فرا گرفته بود, مزدوران شاه گلوله هاى سربى را به سوى قلب جوانان نشانه گرفته و آنان را به خاك و خون غلطاندند و جنايت ديگرى بر جنايات خود افزودند و ملت را براى ادامه مبارزه تا تشكيل حكومت اسلامى مصمم تر گردانيدند.

7 آبان 58

7 آبان 58 امام (ره) در نطق شديد اللحنى امريكا را عامل تمام گرفتاريهاى مسلمين دانست و به ملت ايران براى پيشبرد مبارزه هشدار داد كه به انتظار ديگران ننشينند.

9 آبان:

مصادف است با شهادت بسيجى 13 ساله محمد حسين فهميده, قهرمان اسطوره اى جبهه هاى جنگ حق عليه باطل.
همو كه امام خمينى(ره) در موردش فرمود: رهبر ما آن طفل 12 ساله اى است كه با قلب كوچك خود كه ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است, با نارنجك خود را زير تانك دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نيز شربت شهادت نوشيد.
يادش گرامى و راهش مستدام.

10 آبان 58

در روز عيد قربان, ملت ايران در تظاهرات ميليونى خود امريكا را به خاطر پناه دادن به شاه محكوم كردند.

13 آبان 58

لانه جاسوسى امريكا به اشغال دانشجويان پيرو خط امام درآمد. اين دانشجويان در پيام خود خطاب به امام گفتند: اى امام! ديگر تاب تحمل نداشتيم. آخر تو خود فرياد برآورده بودى كه بر دانشآموزان, دانشگاهيان و محصلين علوم دينيه است كه با قدرت تمام حملات خود را عليه امريكا و اسرائيل گسترش داده, تا امريكا را وادار به استرداد شاه مخلوع جنايتكار نمايند. و اين چنين بود كه در جهت اجراى فرمان تو و با اعتقاد به پيروى راه تو كه راه خداست بر آن شديم كه گامى هر چند كوچك برداريم و با اشغال سفارت مزدوران امريكايى در ايران, بيانگر خشم خداوندى تو و خلق مسلمانمان باشيم.

15 آبان 58

دولت بازرگان استعفاى خود را تقديم امام كرد. با قبول استعفا از سوى امام شوراى انقلاب مإمور اداره كشور شد.

19 آبان 58

امريكا ده ها سازمان و شخصيت جهانى را براى آزادى 60 گروگان امريكايى نزد امام فرستاد.

20 آبان 58

امام تقاضاى پاپ را براى آزادى بى قيد و شرط گروگان ها نپذيرفت و فرمود: ما مرد جنگ هستيم, آقاى كارتر ما را از مبارزه نترساند.

22 آبان 58

شوراى انقلاب, قطع صدور نفت به امريكا را تصويب كرد.

24 آبان 58

امريكا ذخاير ارزى ايران را در كليه بانك هاى خود در سراسر جهان مسدود كرد.

30 آبان 58

امريكا براى آزادى گروگان هاى امريكايى تهديد به اقدام نظامى كرد, و بدينسان اين پيروزى كه به قول امام بزرگتر از پيروزى انقلاب اسلامى بود, امريكا ر ادر سراسر جهان مفتضح ساخت و هيبت ابرقدرتى او را در هم شكست.
امروز هم بايد هرچه فرياد داريم بر سر امريكا بزنيم, زيرا تمام مشكلات مسلمين و مردم جهان از امريكاست.
و هم چنين 30 آبان امسال مصادف با 15 رمضان المبارك مصادف با ولادت پربركت امام مجتبى عليه السلام است. مجله پاسدار اسلام ضمن تبريك اين ميلاد بزرگ توفيق هرچه بيشتر پويندگان راهش را در عمل به فرامين آن بزرگوار از خداوند متعال مسئلت مى نمايد.

/

اقتصاد در سيره پيشوايان

 

اقتصاد در سيره پيشوايان

حجه الاسلام والمسلمين محمد محمدى اشتهاردى

پيش سخن

اقتصاد در لغت به معناى راست و مستقيم است. بر همين اساس در قرآن به معناى قصد و اعتدال آمده است(1) . در اصطلاح نيز به معناى كند و كاو و گزينش و اتخاذ روش هاى صحيح براى بهره بردارى از منابع اقتصادى, براى توليد كالاها و خدمات و توزيع آنها در جهت مصرف است.
اقتصاد, يكى از اركان اصلى حفظ نظام و اقتدار آن است كه پشتوانه استوارى براى استقلال و مسايل سياسى, علمى, فرهنگى و اخلاقى است كه خداوند آن را مايه قوام و استحكام جامعه قرار داده است آن جا كه مى فرمايد: ((ولا توتوا السفهإ اموالكم التى جعل الله لكم قياما; اموال خود را كه آن را خداوند وسيله قوام شما قرار داده به دست سفيهان نسپاريد.))(2)
با بررسى و ارزيابى آيات قرآن و سيره عملى و گفتار پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) و امامان(عليهم السلام) چنين استفاده مى شود كه اقتصاد بر دو گونه است: مثبت و منفى. اقتصاد مثبت, درآمدهاى مالى اى است كه از راه حلال و پاك به دست آمده و حقوق آن ادا شود. چنان كه امام صادق (عليه السلام) به يكى ياران فرمود: ((احفظ عزك; عزت خود را حفظ كن.)) او پرسيد: قربانت گردم! عزتم چيست؟ فرمود: ((صبح زود به بازار رفتن (براى كار و تلاش) و در نتيجه گرامى داشتن خود.))(3)
طبق اين سخن, كسى كه بر اثر كار و تلاش و زحمت براى كسب روزى حلال, خود را از ديگران بى نياز مى كند, عزيز و باشرافت است.
خداوند در قرآن كريم خطاب به پيامبر مى فرمايد: ((خذ من اموالهم صدقه تطهرهم وتزكيهم; از اموال مردم, صدقه (و زكات) بگير, تا به اين وسيله آنها را پاك سازى و پرورش دهى.))(4)
در اين آيه پرداخت زكات, پاك كننده روح و روان, معرفى شده است.
اقتصاد منفى, درآمدهايى است كه از راه نامشروع به دست آيد, يا حقوق آن رعايت نگردد و يا ثروتى كه موجب طغيان و غرور گردد; مثلا در قرآن آمده: ((ويل للمطففين; واى بر كم فروشان))(5) قارون كه بر اثر غرور, از اداى زكات اموالش سركشى كرد, در پاسخ موسى(عليه السلام) علت زكات ندادن خود را چنين بيان كرد: ((انما اوتيته على علم من عندى; من با علم خود اين مال را به دست آورده ام.)) (نه اين كه خدا به من داده باشد)(6)
بنابراين اقتصاد گاهى مثبت است و زمانى هم منفى. بر همين اساس دنيا از نظر اسلام بر دو گونه است: پسنديده و ناپسند. اقتصاد نيك از اركان حفظ جامعه و موجب بروز ارزش هاى فراوان است. لذا چنين اقتصادى از نظر اسلام مايه قوام, استوارى و عزت است. رسول اكرم(صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده است: ((العباده سبعون جزءا افضلها طلب الحلال; عبادت هفتاد جزء است, برترين آن, كسب روزى حلال است. ))(7) امام صادق(عليه السلام) نيز فرمود: ((احتفظ بمالك فانه قوام دينك; مال خود را محافظت كن, چرا كه ثروت مايه برپايى دين تو است.))(8)

نگاهى به سيره پيشوايان

پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) و امامان(عليه السلام) به مسئله كار, كشاورزى, دام دارى و به طور كلى به امر توليد اهميت بسيار مى دادند. در گفتار و رفتار, اقتصاد خوب را محور و معيار ارزش ها
مى دانستند. بر همين اساس پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) دست سعد انصارى را كه بر اثر كار پينه بسته بود بوسيد و فرمود: ((هذه يد لاتمسها النار; اين دستى است كه آتش دوزخ به آن نخواهد رسيد.))(9)
امام صادق(عليه السلام) دورنماى زندگى اقتصادى حضرت على(عليه السلام) را چنين بيان مى كند:
((كان اميرالمومنين صلوات الله عليه يضرب بالمر و يستخرج الارضين… و ان اميرالمومنين اعتق الف مملوك من ماله و كد يده; اميرمومنان, على(عليه السلام) در زمين بيل مى زد و مواهب زمين را (بر اثر كشاورزى) خارج مى نمود. آن حضرت هزار برده را از مال شخصى و با دسترنج خود خريد و آزاد كرد.))(10)
حضرت على(عليه السلام) آن چنان به توسعه كشاورزى اهميت مى داد كه بر اثر تلاش خستگى ناپذيرش نخلستانى كه داراى صد هزار نخله خرما بود پديدار ساخت.(11)
از برسى تاريخ و روايات به دست مىآيد كه حضرت على(عليه السلام) در عصر خلافت سه خليفه اول ـ كه از مقام رهبرى بركنار زده شده بود ـ به آباد كردن قنات ها و احداث باغ ها پرداخت. سپس همه آنها را ـ كه تعدادشان بيش از ده مورد بود ـ وقف فقرا, زائران خانه خدا و درماندگان راه نمود.(12)
در اين راستا نظر شما را به بيان يك نمونه جلب مى كنيم:
نام دو باغ از باغ هاى احداثى حضرت على(عليه السلام) ((بغيبغه)) و ((ابونيزر)) بود كه آن حضرت سرپرستى اين دو باغ را بر عهده شخصى به نام ابونيزر (شاهزاده تازه مسلمان) قرار داده بود. ابو نيزر مى گويد: روزى در باغ بودم, امام على(عليه السلام) هنگام غذا وارد باغ شده و به من فرمود: آيا در باغ غذا هست؟ گفتم: ((با كدويى كه از محصولات اين باغ است, روغنى كه موجود بوده, غذايى را آماده ساخته ام)) فرمود: آن غذا را بياور تا با هم بخوريم. غذا را حاضر كردم و پس از ميل غذا و شستن دست ها, كلنگ را به دست گرفت و به سوى قنات چشمه آن باغ حركت كرد. داخل چاه شد و به لاىروبى و پاك سازى مسير قنات پرداخت. پس از مدتى در حالى كه عرق از پيشانيش مى ريخت از چاه بيرون آمده و پس از رفع خستگى بار ديگر به داخل چاه رفت و هم چنان به لاىروبى و صاف كردن مجراى آب چاه پرداخت. هنگام كلنگ زدن به زمين چاه, صداى همهمه آن حضرت به بيرون چاه مى رسيد. آن قنات را به گونه اى پاك سازى نمود كه بر اثر آن مانند قطر گردن شتر, آب قنات زياد شد, آن حضرت هنگام بيرون آمدن از چاه فرمود: ((خدا را گواه مى گيرم كه اين چشمه و باغ را وقف كردم)) آن گاه از من قلم و كاغذ طلبيد. حاضر كردم, آن حضرت در آن چنين نوشت: ((بسم الله الرحمن الرحيم, وقف كرد بنده خدا على اميرمومنان اين دو باغ معروف به ((چشمه ابى نيزر)) و ((بغيبغه)) را تا درآمد محصولات آنها در تإمين هزينه زندگى فقراى مدينه و درماندگان راه صرف گردد; ((ليقى الله بهما وجهه حر النار يوم القيامه; تا خداوند به وسيله اين دو چشمه و مرزعه وقف شده, چهره على (عليه السلام) را در قيامت از داغى آتش دوزخ حفظ كند.))
پس از شهادت على(عليه السلام) دو مزرعه مذكور تحت سرپرستى امام حسن(عليه السلام) و پس از او تحت سرپرستى و نظارت امام حسين(عليه السلام) بود. آنها نيز مطابق وقف نامه, از درآمد آن, به فقرا و درماندگان راه بذل و بخشش مى كردند. جالب اين كه در يكى از سال ها امام حسين(عليه السلام) مقروض شد. معاويه ـ كه در آن عصر حكومت مى كرد ـ خواست از اين فرصت سوء استفاده كند لذا به امام حسين (عليه السلام) پيغام داد كه حاضرم آن دو باغ را به مبلغ دويست هزار دينار خريدارى كنم. امام حسين(عليه السلام) در پاسخ به او فرمود: ((اين دو مزرعه قابل فروش نيستند. پدرم آن را بر عموم فقرا و مستمندان وقف نموده, تا چهره اش از حرارت آتش دوزخ مصون بماند. بنابراين آنها را به هيچ قيمتى نمى فروشم.))(13)
امامان ديگر نيز به مسئله كار و توليد, از راه كشاورزى, دام دارى, تجارت و… بسيار اهميت مى دادند و خود به طور مستقيم و غير مستقيم پرچم دار اين ميدان بودند. شخصى به خدمت امام صادق(عليه السلام) آمد در حالى كه دستش بر اثر بيمارى از كار افتاده بود, عرض كرد چون نمى توانستم با دستم كار كنم, درمانده و تهيدست شده ام. امام صادق(عليه السلام) به او فرمود: ((اعمل فاحمل على رإسك واستغن عن الناس…; كار كن, اگر با دست نمى توانى, با سر خود بار حمل كن, و به اين وسيله هزينه زندگيت را تإمين كرده و از مردم بى نياز شو, همانا رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) با دوش خود سنگ را حمل مى كرد بر ديوار يكى از باغ هاى خود مى نهاد و آن را مى ساخت.))(14)
برو كار ميكن مگو چيست كار
كه سرمايه جاودانى است كار

يكى از اشعار منسوب به امام على (عليه السلام) اين رباعى است:
لنقل الصخر من قلل الجبال
احب الى من منن الرجال
يقول الناس لى فى الكسب عار
فقلت العار فى ذل السوال
يعنى: حمل سنگ هاى سخت از بالاى كوه ها براى من دوست داشتنى تر و آسان تر است از اين كه زير بار منت كسى بروم. مردم مى گويند: كسب و كار, عار و مايه سرشكستگى است, ولى من مى گويم: ننگ و عار, پذيرش ذلت و دست نياز به سوى ديگران دراز كردن است.))
امام صادق(عليه السلام) مى فرمود:
((من در بعضى از مزرعه هاى خودم كار مى كنم و با عرق جبين به كشاورزى مى پردازم, با اين كه اشخاصى هستند كه به جاى من كار كنند, ولى كار كردن خودم از اين روست تا خداوند متعال بنگرد كه من در جست و جوى روزى حلال هستم.))(15)
يكى از اصحاب امام كاظم(عليه السلام) ـ به نام على ـ مى گويد: روزى امام كاظم(عليه السلام) را ديدم كه در زمين, مشغول كشاورزى است, به گونه اى كه از پاهايش عرق مى ريخت. پيش رفتم و گفتم: ((فدايت گردم مردان كجايند, كه به جاى شما كار كنند و شما خود را به زحمت نيندازيد.)) آن بزرگوار در پاسخ من چنين فرمود: ((اى على! آن كس كه از من و از پدرم بهتر بود, در زمين كار مى كرد.))
گفتم: او چه كسى بود؟
فرمود: رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم) و اميرمومنان على(عليه السلام) و همه پدرانم.
كلهم كانوا قد عملوا بايديهم و هو من عمل النبيين والمرسلين و الاوصيإ والصالحين; همه آنها با دست خود كار مى كردند و كار كردن, روش پيامبران, رسولان, امامان و صالحان است.))(16)
مردى به امام صادق(عليه السلام) عرض كرد: سوگند به خدا كه من دنيا طلب شده ام, و (به وسيله كار و كشاورزى و دام دارى و…) دنيا را طلب مى كنم و دوست دارم ثروتمند شوم (از اين رو متإسف هستم) امام صادق(عليه السلام) از او پرسيد: مى خواهى با اين ثروت چه كنى؟ جواب داد: مى خواهم به وسيله آن هزينه زندگيم را تإمين كنم. امام صادق(عليه السلام) فرمود: ((ليس هذا طلب الدنيا, هذا طلب الاخره; اين روش, دنياطلبى نيست, بلكه آخرت طلبى است.))(17)
آخرين سخن اين كه حضرت رضا (عليه السلام) فرمود: ((الذى يطلب من فضل الله عزوجل ما يكف به عياله اعظم اجرا من المجاهدين فى سبيل الله; آن كس كه با كار و كسب, در جست و جوى فضل و رزق خدا است, تا به اين وسيله هزينه زندگى اهل خانه اش را تإمين نمايد, پاداشش همانند پاداش جهادگرى در ميدان هاى نبرد, براى خداست. ))(18)

پى نوشت ها:
1. لقمان, ;19 مائده, 66.
2. نسإ, 5.
3. بحارالانوار, ج78, ص352.
4. توبه, 103.
5. مطففين, 1.
6. قصص, 78.
7. وسائل الشيعه, ج12, ص11.
8. غرر الحكم, ج2, ص262.
9. اسدالغابه, ج2, ص269 (شرح حال سعد بن معاذ)
10. فروع كافى, ج5, ص74.
11. همان, ص75.
12. در اين باره به وسائل الشيعه, ج13, ص302 و… مراجعه گردد.
13. مستدرك الوسائل, ج2, ص;514 معجم البلدان, ج4, ص176.
14. فروع كافى, ج5, ص76 و 77.
15. همان.
16. همان, ص76.
17. وسائل الشيعه, ج12, ص19.
18. فروع كافى, ج5, ص88.
/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته ها و نوشته ها

بحث توحيد در محضر امام صادق(عليه السلام)

سه نفر كه داراى مذاهب مختلف بودند به حضور امام صادق(عليه السلام) شرفياب شدند. معتزلى, مشبهه, شيعه.
امام صادق از معتزلى پرسيد تو چه مى پرستى؟
گفت: خدايى كه هيچ صفتى ندارد.
از مشبهه پرسيد: تو چه مى پرستى؟
گفت: خدايى كه صفات محسوسه دارد.
از مومن شيعه پرسيد تو چه مى پرستى؟
جواب داد: خدايى را كه صفات كماليه دارد ولى بشر با عقل و حس خود نمى تواند آن را درك كند.
حضرت به معتزلى فرمود: تو عدم را مى پرستى.
به مشبهه فرمود: تو صنم را مى پرستى.
به مومن شيعه فرمود: تو خداى عالم را مى پرستى.
(محمد مهدى تاج لنگرودى, داستان هايى از خداشناسى, ص69)

آداب غذا خوردن

دوازده شرط بايد تا يك لقمه به شرط دين خوردن: چهار شرط واجب: حلال خوردن, پاكيزه خوردن, خداى را روزى ده دانستن, شكر او گزاردن.
و چهار شرط مستحب: بسم الله گفتن, پيش از خوردن دست شستن, از گوشه ظرف خوردن و در آخر الحمدلله گفتن.
چهار شرط ادب: راست و درست نشستن, به لقمه كسى ننگريستن, از پيش خود خوردن پس از خوردن دست و دهان شستن, چون خوردن, با اين شرايط باشد فردا در آن حساب نباشد و آن را ثواب دهند.
(خواجه عبدالله انصارى, تفسير كشف الاسرار, ج1, ص305)

جبرئيل كجاست؟

روزى على(عليه السلام) در مسجد و در بالاى منبر فرمود: قبل از اين كه از ميان شما بروم, هر سوالى داريد بپرسيد, چرا كه من به راه هاى آسمان آگاه تر از راه هاى زمين هستم. يك نفر از حاضران برخاست و گفت: جبرئيل در كجاست؟ على (عليه السلام) به آسمان و شرق و غرب نگاه كرد و بعد از لحظه اى فرمود: همه جا را ديدم, ولى جبرئيل را نديدم, جبرئيل خود تو هستى, حاضران ديدند ناگهان, آن سوال كننده از نظرها پنهان شد و هنگام رفتن خطاب به حضرت فرمود: ((حقا كه تو در سخن خود راستگو هستى)).
(ناسخ التواريخ, ج5, ص57)

درست پيمانى

اسماعيل پيغامبر عليه السلام, با مردى در راهى مى رفت, آن را مرد او را گفت: اى پيغمبر, بر سر راه مرا بپاى و منتظر باش تا من بيايم, اسماعيل دو روز در اين موضع بنشست, آن مرد را به حكم اتفاق بر آن جانب گذر نيفتاد. روز ديگر بيامد و در پاى اسماعيل افتاد و گفت: اى ثمره شجره نبوت! چون وعده را خلاف كردم كه تو را انتظار كنم, چگونه رخصت يافتمى از خود كه وعده را خلاف كنم؟
و بدين سبب بود كه آفريدگار تعالى, او را در قرآن مجيد, راست وعده فرمود.
(مريم55/), (محمد عوفى, جوامع الحكايات, ص299)

در پيشگاه خدا

پادشاهى را وزيرى عاقل بود, دست از وزارت برداشت و به عبادت خدا, مشغول شد, پادشاه از اميران پرسيد: وزير كجاست؟ گفتند: از وزارت دست برداشته, به عبادت الهى مشغول است. پادشاه پيش وزير رفت و پرسيد: اى وزير از من چه خطا ديدى كه وزارت را ترك نمودى؟
گفت: از پنج سبب: اول آن كه تو نشسته مى بودى و من به حضور تو ايستاده مى ماندم, اكنون بندگى خدايى مى كنم كه در وقت نماز, مرا حكم نشستن مى دهد.
دوم آن كه تو طعام مى خوردى و من نگاه مى كردم, اكنون رزاقى پيدا كرده ام كه او نمى خورد و مرا مى خوراند.
سوم آن كه تو خواب مى كردى و من پاسبانى مى كردم, اكنون خدايى دارم كه من خواب مى كنم و او پاسبانى من مى كند.
چهارم آن كه هميشه مى ترسيدم كه اگر تو بميرى, مرا از دشمنان تو, آسيب برسد, اكنون چنان خدايى دارم كه هرگز نخواهد مرد و مرا از دشمنان هيچ آسيب نخواهد رسيد.
پنجم آن كه از تو مى ترسدم كه اگر از من گناهى شود عفو نكنى, اكنون خداى من چنان رحيم است كه هر روز صد گناه مى كنم و او مى بخشد.
(عبدالله بخارى, حكايات لطيف, ص218)

مشرق و مغرب

در قرآن كلمه مشرق و مغرب يك جا مفرد آمده مانند: ((قل لله المشرق والمغرب)) (بقره144/) و يك جا تثنيه آمده مانند ((رب المشرقين و رب المغربين)) (الرحمن / 17) و يك جا جمع آمده است, مانند: ((رب المغارب والمشارق)). (معارج / 40)
كه اولى مراد, دو سوى خاور و باختر و دومى مراد دو مشرق و دو مغرب تابستان و زمستان و سومى مراد 180 درجه شرقى و 181 درجه غربى است كه جاهاى طلوع و غروب آفتاب است.
(خواجه عبدالله انصارى, تفسير كشف الاسرار, ج1, ص57)

رضاى خدا و خود

يكى را پرسيدند كه: بامداد چگونه برخاستى؟
گفت: نه چنان كه رضاى خداى است و نه چنان كه رضاى من است.
گفت: اين چگونه باشد؟
گفت: رضاى خداى عزوجل آن است كه من مردى زاهد و پارسا و متقى باشم و چنان نيستم و رضاى من آن است كه من مردى توان گر و محترم باشم و چنان نيستم. پس نه در رضاى خدايم و نه در رضاى خود.
(محمد عوفى, جوامع الحكايات, ص338)

توشه راه

حاتم اصم را گفتند: تو سفرها مى كنى بى زاد و راحله و توشه. نگويى چگونه مى كنى؟
گفت: من سفر با زاد و راحله مى كنم.
گفتند: چيست زاد تو و راحله تو؟
گفت: چهار چيز: يكى آن كه همه ملك را از آن خداوند مى بينم.
دوم, همه خلق را مسخر او مى دانم و بنده او مى بينم.
سوم, روزى دهنده همه خلق, او را مى دانم.
چهارم, به هر حال كه مى باشم به حكم و قضاى او مى باشم. با اين اعتماد, بى توشه, بيابان ها را گذر كردن چه خطرهاست؟
او را گفتند: احسنت اى شيخ! اين توشه كه تو دارى, همه بيابان هاى آخرت را, گذر توان كردن, خاصه (چه رسد) بيابان هاى دنيا را.
(عبدالله بخارى, پند پيران, تصحيح دكتر جلال متين, ص97)

 

/

شرح دعاى كميل

 

شرح دعاى كميل (قسمت دوازدهم)

حجه الاسلام والمسلمين حسين انصاريان

محبت به دشمنان خدا

دوست داشتن دشمنان خدا, ناشى از بيمارى قلب است. انسان بايد خوبى ها و خوبان را دوست داشته باشد, و به بدىها و بدكاران دشمنى ورزد, اگر حالت قلب جز اين نشانه گيرد, دليل بر بيمارى او است و اين بيمارى بايد با آيات قرآن و روايات درمان شود وگرنه عواقب خطرناكى در دنيا و آخرت به دنبال خواهد داشت.
قرآن, پيامبر و پيروانش را سخت گير به كافران و در حوزه ايمان نسبت به يك ديگر رحيم و مهربان مى داند.
((محمد رسول الله والذين معه اشدإ على الكفار رحمإ بينهم))(1)
((لا تتخذوا عدوى وعدوكم اوليإ تلقون اليهم بالموده وقد كفروا بما جإكم من الحق))(2)
دشمنان من و دشمنان خود را به ولايت و سرپرستى مگيريد, كه با آنان طرح محبت دراندازيد, آنان به قرآنى كه به سوى شما آمده, كفر مى ورزند.
قرآن در سوره مجادله مى فرمايد:
گروهى كه به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشند, نمى يابى كه با مخالفان خدا و رسولش دوستى كنند, گرچه مخالفان پدران يا پسران يا برادران يا خويشاوندانشان باشند.(3)

3. دو رويى نفاق با برادران دينى: زشتى نفاق, ناپاكى منافق, پستى انسانى كه نسبت به برادران دينى دورو و منافق است: با يك رو در برابر اهل ايمان اظهار ايمان مى كند و با روى ديگر بر ضد آنان دشمنى مى ورزد, كه خداى قهار در قرآن مجيد بدترين و شديدترين عذاب و پست ترين جاى دوزخ را سزاوار آنان دانسته است.
منافق كسى است كه پيوسته با دشمنان در ارتباط است و بدين وسيله براى مومنان مشكل ساز مى شود و اسرار اهل ايمان را به شيطان صفتان خائن و فرعون مسلكان ظالم منتقل مى كند.
منافق بيمارى است كه درمانش بسيار سخت و علاجش گاهى غير ممكن است.
منافق ايمانش بر زبان, كفرش پا برجا در قلب, روحش آلوده, اخلاقش فاسد, كردارش ناپسند, انديشه اش شيطانى و حالاتش ابليسى, كارش حيله گرى, انسانى پست و آلوده و موجودى خطرناك و فاسد است.
گذشته از آيات قرآن كه در سوره هاى متعدد, نشانه هاى اين خائنان به دين و ملت را بيان مى كند, روايات مهمى در كتاب هاى حديث آمده كه به چند روايت ـ كه بيانگر وضع اين نابكاران است ـ اشاره مى كنيم:
حضرت رضا عليه السلام در جواب نامه محمد بن فضيل كه از حضرت درباره منافقان سوال كرده بود, چنين نوشتند:
((ليسوا من عتره رسول الله, وليسوا من المومنين و ليسوا من المسلمين, يظهرون الايمان, و يسرون الكفر والتكذيب لعنهم الله;(4) منافق ها كه نسبت به خدا و آيين اسلام و پيامبر و در خصوص مسلمانان نيرنگ مى زنند, از عترت رسول خدا و از گروه اهل ايمان و از زمره مسلمانان نيستند, ايمان آشكار مى كنند و به ظاهر خود را مومن جلوه مى دهند و كفر و تكذيب خود را پنهان مى دارند, خدا همه آنان را لعنت كند.))
امام صادق عليه السلام فرمود:
((من علامات النفاق: قساوه القلب, و جمود العين, والاصرار على الذنب, والحرص على الدنيا;(5) از نشانه هاى نفاق: سنگدلى, خشكى چشم از اشك, اصرار بر گناه و رغبت بيش از اندازه به دنيا است.
رسول خدا فرمود: كسى كه باطنش با ظاهرش يكى نباشد, منافق است; هر كه باشد, هر گونه باشد, در هر سرزمينى باشد و در هر رتبه و مقامى باشد.
4. باور نداشتن اجابت دعا: اين قسمت در مقاله هاى گذشته در باب سوء ظن و بدگمانى توضيح داده شد.
5. به تإخير انداختن نمازها: نماز عبادتى كامل و از زيباترين مراسم بندگى و اظهار تواضع و خشوع نسبت به پروردگار جهانيان است.
آيات قرآن و روايات در مورد نماز, حقايق بسيار مهمى را مطرح كرده اند, كه فهرست وار به گوشه اى از آن حقايق اشاره مى كنيم.
نماز, انسان را از فحشا و منكرات باز مى دارد. اقامه نماز از نشانه هاى مردم مومن است. همه انبيا برپا دارنده نماز بودند. انبيا خانواده خود را به اقامه نماز دعوت مى كردند, محافظت بر همه نمازها از وظايف واجب است. بى نماز از رحمت خدا محروم و شفاعت شفيعان شامل او نمى شود. نماز از قوانين دين, جلوه گاه خشنودى رب و راه روشن انبيا است. نماز پس از اقرار به دين, در رإس اسلام است. براى هر چيزى شرف و قدرى است و شرف و قدر دين, نماز است. نماز حصارى استوار در برابر حمله هاى شيطان است. نماز سبب نزول رحمت است. محبوب ترين عمل به سوى خدا, نماز است. نماز آخرين وصيت و سفارش پيامبران است. نماز نور چشم رسول خدا است. نماز نزديك كننده هر انسان باتقوا به خدا است. نماز پس از معرفت, بالاترين عمل است. نماز ستون دين است. خواندن نماز با رعايت شرايط آن, سبب آمرزش است. اول چيزى كه در قيامت از مردم پرسيده مى شود, نماز است. اول عملى كه خدا در قيامت از اعمال بنده اش مى نگرد, نماز است. اول عملى كه در قيامت محاسبه مى شود, نماز است. نماز سبب پاك شدن انسان از كبر است. قبولى نماز در گرو تقوا و پاكدامنى و پارسايى و دورى گزيدن از محرمات است. برترى نماز اول وقت, چون برترى آخرت نسبت به دنيا است. برترى نماز اول وقت در برابر آخر وقت, براى مومن از مال و فرزندش بهتر است. بى نماز كافر است. بى نماز پس از مرگ در صف يهود يا نصارى يا مجوس است. سبك شمارنده نماز مردود خدا و رسول است.
ترك نماز, ضايع كردن نماز, سبك شمردن نماز و تإخير انداختن نماز از اول وقت به پايان وقت, باعث بازداشتن دعا از اجابت است.
6. ترك نيكى و صدقه: احسان به مردم و صدقه دادن به نيازمند, سبب جلب خشنودى و رضايت خدا و عامل نزول رحمت و اجابت دعا است.
رسول خدا فرمود:
((الصدقه تمنع سبعين نوعا من انواع البلإ اهونها الجذام والبرص;(6) صدقه هفتاد نوع از انواع بلا را از انسان باز مى دارد, سبك ترينش جذام و پيسى است.))
و نيز آن حضرت فرمود: صدقه بپردازيد و بيمارانتان را با صدقه مداوا كنيد; مسلما صدقه ناراحتى هاى زايل شدنى و بيمارىها را دفع مى كند و عمر شما و خوبى هايتان را مى افزايد.

داستانى شگفت از صدقه

مردى به نام ((عابد)) از نيكان قوم موسى سى سال از حضرت حق درخواست فرزند داشت, ولى دعايش به اجابت نرسيد. به صومعه يكى از انبياى بنى اسرائيل رفت و گفت: اى پيامبر خدا! براى من دعا كن تا خدا فرزندى به من عطا كند, من سى سال است از خدا درخواست فرزند دارم, ولى دعايم به اجابت نمى رسد. آن پيامبر دعا كرد و گفت: اى عابد! دعايم براى تو به اجابت رسيد, به زودى فرزندى به تو عطا مى شود, ولى قضاى الهى بر اين قرار گرفته كه آن فرزند شب عروسى خواهد مرد.
عابد به خانه آمد و داستان را براى همسرش گفت. همسرش در جواب عابد گفت: ما به سبب دعاى پيامبر از خدا فرزند خواستيم تا در كنار او در دنيا راحتى ببينم, چون به حد بلوغ رسيد, به جاى آن آسايش, ما را محنت رسد. در هر صورت بايد به قضاى حق راضى بود, شوهر گفت: ما هر دو پير و ناتوان شده ايم, چه بسا كه وقت بلوغ او عمر ما به پايان رسد و ما از محنت فراق او آسوده باشيم. پس از نه ماه پسرى نيكو منظر و زيبا طلعت به آنان عطا شد, براى رشد و تربيت او رنج فراوان بردند, تا به حد رشد و كمال رسيد. از پدر و مادر درخواست همسرى لايق و شايسته كرد, پدر و مادر نسبت به ازدواج او سستى روا مى داشتند, تا از ديدار او بهره بيش ترى برند; به ناچار كار به جايى رسيد كه لازم آمد برايش شب زفاف برپا كنند. شب عروسى به انتظار بودند كه چه وقت سپاه قضا درآيد و فرزندشان را از كنار آنان بربايد, عروس و داماد شب را به سلامت به صبح رساندند و هم چنان به سلامت بودند تا يك هفته بر آنان گذشت. پدر و مادر شادى كنان به نزد پيامبر زمان آمدند و گفتند: با دعايت از خدا براى ما فرزندى خواستى و گفتى كه شب زفاف او با شب مرگ او يكى است. اكنون يك هفته گذشته و فرزند ما در كمال سلامت است! پيامبر گفت: شگفتا! آن چه من گفتم, از نزد خود نگفتم, بلكه به الهام حق بود, بايد ديد فرزند شما چه كارى انجام داد كه خداى بزرگ قضايش را از او دفع كرد. در آن لحظه جبرائيل امين آمد و گفت: خدايت سلام مى رساند و مى گويد: به پدر و مادر آن جوان بگو: قضا همان بود كه بر زبان تو راندم, ولى از آن جوان خيرى صادر شد كه من حكم مرگ را از پرونده اش محو كردم و حكم ديگر به ثبت رساندم و آن اين بود كه آن جوان در شب عروسى مشغول غذا خوردن شد. پيرى محتاج و نيازمند در خانه آمد و غذا خواست. آن جوان غذاى مخصوص خود را نزد او نهاد. آن پير محتاج غذا را كه در ذائقه اش خوش آمده بود, خورد و دست به جانب من برداشت و گفت: پروردگارا بر عمرش بيفزا! من كه آفريننده جهانم به بركت دعاى آن نيازمند هشتاد سال بر عمر آن جوان افزودم, تا جهانيان بدانند كه هيچ كس در معامله با من از درگاه من زيان كار برنگردد و اجر كسى به دربار من ضايع و تباه نشود!

7. فحش و كلمات ركيك: زبان در عين اين كه مى تواند با گفتن سخن حق و كلام مثبت و هدايت كردن مردم به سوى حق و گره گشايى از كار مردم به بهره اى عظيم و ثوابى سنگين از سوى خدا نايل شود, زمينه اين را نيز دارد كه با سخنانى دور از منطق, كلمات بى اصل و اساس, مطالبى دور از حقيقت, غيبت و تهمت, شايعه و باطل گويى و فحش و كلمات ركيك بارى خطرناك از گناه و معصيت و عذابى جاويد و ابدى به دوش خود بردارد.
بزرگان دين گفته اند: زبان جرمش صغير و جرمش عظيم است.
پيامبر فرمود:
((ان اكثر خطايا ابن آدم فى لسانه;(7) بيش تر خطاهاى انسان در زبان او است.))
به راستى امام صادق عليه السلام فرمود:
از نشانه هاى شركت شيطان در كار انسان, اين است كه فحاش باشد, باك نكند كه چه مى گويد و درباره او چه مى گويند.(8)
امام صادق(عليه السلام) فرمود:
((البنإ من الجفإ والجفإ فى النار;(9) فحش از باطل است و باطل در آتش است. ))
در پاره اى از روايات آمده: كسى كه به برادر مسلمانش فحش مى دهد, خدا بركت را از رزقش بر مى كند و او را به خود وا مى گذارد و ابزار و وسايل زندگيش را نابود مى كند.(10)
((اللهم اغفر لى الذنوب التى تنزل البلإ; خدايا! براى من بيامرز گناهانى كه بلا را نازل مى كند.))
گناهانى كه سبب نزول بلا مى شود, سه گناه است:
الف) بى توجهى به فريادخواهى محزون دل سوخته;
ب) ترك كردن كمك به ستم ديده ;
ج) ضايع كردن امر به معروف و نهى از منكر.
الف) بى توجهى به فريادخواهى محزون دل سوخته
انسانى كه دچار زيان مالى مى شود, يا يكى از عزيزان خود را از دست مى دهد, يا به مصيبت و رنجى ديگر مبتلا مى گردد و از برادران دينى خود براى رفع حزن و اندوه و غصه و رنج خود كمك مى طلبد; اخلاق و عاطفه انسانى اقتضا دارد كه به كمك او بشتابند و در كاهش آلام و رنج هايش او را يارى كنند.
آنان كه فرياد محزونان و دل سوختگان را بشنوند و به كمك آنان برنخيزند, نه اين كه مسلمان نيستند, بلكه از دايره آدميت و انسانيت بيرونند.
تو كز محنت ديگران بى غمى
نشايد كه نامت نهند آدمى
رسول خدا فرمود:
((من اصبح لايهتم بامور المسلمين فليس بمسلم;(11) كسى كه صبح كند و به امور مسلمانان اهتمام نورزد, مسلمان نيست.))
كمك رسانى به يك ديگر و توجه به امور مسلمانان, به ويژه به فرياد مظلومان رسيدن, دستور حضرت حق و سفارش پيامبر اسلام و امامان بزرگوار است.
امام صادق (عليه السلام) فرمود: كسى كه رنج و غصه اى را از مومنى رفع كند, خدا رنج و غصه آخرت او را برطرف مى كند او با دل خنك از قبرش درآيد. و كسى كه گرسنگى مومنى را رفع كند, خدا او را از ميوه بهشت بخوراند. و كسى كه با شربت آبى مومن تشنه اى را سيراب كند, خدا او را از رحيق مختوم سيراب فرمايد.(12)
همو فرمود: هر كس به فرياد برادر مومن غصه دار و تشنه اش, به هنگام سختى و رنجش برسد, پس غصه اش را برطرف كند و او را براى رسيدن به حاجتش يارى دهد, خدا از جانب خود 72 رحمت برايش بنويسد, كه يكى از آن 72 رحمت را در دنيا براى اصلاح امور زندگيش پيش اندازد و 71 رحمت براى ترس و هول قيامتش ذخيره كند.(13)

ب) ترك كمك ستم ديده

كمك به مظلوم و يارى دادن به كسى كه مورد ستم واقع شده, به اندازه اى در اسلام حائز ارزش و اهميت است كه اميرالمومنين در دقيقه هاى آخر عمرش در شب 21 ماه رمضان, ضمن سفارش و وصيتش به فرزندان, به ويژه حضرت حسن و حسين عليهما السلام فرمود:
((كونا للظالم خصما و للمظلوم عونا;(14) دشمن ستم كار و يار ستم ديده باشيد. ))
آرى, اين زيباترين شعار اسلام و شعار عملى مومن در برابر ظلم و ظالم و نسبت به مظلوم و ستم ديده است.
رسول خدا فرمود:
((من اخذ للمظلوم من الظالم كان معى فى الجنه مصاحبا;(15) هر كس حق مظلوم را از ظالم بازستاند, هم نشين من در بهشت است.))
على عليه السلام فرمود:
هنگامى كه ستم ديده اى را ديدى, او را بر ضد ستم كار يارى ده.(16)
و نيز آن حضرت فرمود:
((احسن العدل نصره المظلوم;(17) نيكوترين عدل يارى رساندن به ستم ديده است. ))
امام صادق فرمود:
هيچ مومنى نيست كه مومن ستم ديده اى را يارى دهد, مگر اين كه يارى دادنش از روزه يك ماه و اعتكافش در مسجدالحرام برتر است. و هيچ مومنى نيست كه برادر مومنش را يارى دهد, در حالى كه قدرت يارى دادن داشته باشد, مگر اين كه خدا در دنيا و آخرت ياريش دهد. و هيچ مومنى نيست كه برادر مومنش را در حالى كه توانايى يارى دادن به او را دارد واگذارد, مگر اين كه خدا او را در دنيا و آخرت واگذارد. (18)
رسول خدا فرمود: خداى ـ عزوجل ـ مى فرمايد:
سوگند به عزت و جلالم, قطعا در دنيا و آخرت از ستم كار انتقام مى گيرم و يقينا از كسى كه ستم ديده اى را ببيند و قدرت بر يارى او داشته باشد و او را يارى ندهد, انتقام خواهم گرفت.(19)

ج) ضايع كردن امر به معروف و نهى از منكر

امر به معروف و نهى از منكر دو فريضه مهم از فرايض الهى و دو برنامه واجب از واجبات دينى است, كه اجرايش بر كسى كه واجد شرايط است; يعنى معروف و منكر را مى شناسد و خود آراسته به معروف و دور از منكر است, لازم است و ترك اين دو فريضه و ضايع گذاشتنش گناهى بزرگ و سبب نزول بلا است.
امر به معروف و نهى از منكر, بزرگ ترين محور دين و حقيقت بسيار مهمى است كه همه انبيا به دليل بر پا داشتنش مبعوث به رسالت شده اند.
اگر بساط اين دو فريضه برچيده شود و علم و عمل به آن از بين برود, حركت نبوت تعطيل مى شود, دين به نابودى مى رسد, گمراهى همه را مى گيرد, نادانى و جهالت شيوع پيدا مى كند. فساد به همه امور مردم سرايت مى يابد, شهرها رو به خرابى مى رود و انسان ها به چاه هلاكت مى افتند.
قرآن مى فرمايد:
((ولتكن منكم امه يدعون الى الخير ويامرون بالمعروف وينهون عن المنكر واولـئك هم المفلحون;(20) از شما ملت اسلام بايد گروهى باشند كه همه را به خير دعوت كنند و امر به معروف و نهى از منكر نمايند, اينان كه به امر به معروف و نهى از منكر اقدام مى كنند, همان رستگارانند.
((والمومنون والمومنات بعضهم اوليإ بعض يامرون بالمعروف وينهون عن المنكر;(21) مومنان و مومنات دوستان يك ديگرند, امر به معروف و نهى از منكر مى كنند…
رسول خدا فرمود:
((لتإمرون بالمعروف و لتنهون عن المنكر إو ليسلطن الله عليكم شراركم يدعو خياركم فلايستجاب لهم;(22) شما مردم بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد, يا خدا اشرارتان را بر شما چيره مى سازد, خوبانتان دعا مى كنند, ولى دعايشان مستجاب نمى شود.))
پيامبر فرمود: از نشستن در جاده ها كه محل رفت و آمد مردم است بپرهيزيد, گفتند: ما را از آن چاره اى نيست, چون مجالس گفت و گوى ما است, فرمود: اگر چاره اى نداريد, پس حق جاده را رعايت كنيد, گفتند: حق جاده چيست؟
فرمود: پوشش چشم از نامحرم, خوددارى از آزار مردم, پاسخ سلام و امر به معروف و نهى از منكر.(23)
و نيز آن حضرت فرمود: همه سخنان انسان به زيان او است, نه به سودش, مگر امر به معروف و نهى از منكر و ذكر خدا.(24)
حضرت باقر فرمود: خدا به شعيب وحى كرد كه از قوم تو صد هزار نفر را عذاب مى كنم; چهل هزار نفر از اشرار و شصت هزار نفر از خوبان, گفت: پروردگارا! عذاب اشرار در جاى خود صحيح است, خوبان چرا؟
خدا وحى كرد: خوبان نسبت به اشرار خيرخواهى نكردند, آنان را از بدىها باز نداشتند, به عمل آنان اعتراض نكرندد و به دليل خشم من, بر آنان خشم نگرفتند. (25)
مردى از قبيله خثعم خدمت رسول خدا رسيد و گفت: اى رسول خدا! مرا خبر ده بهترين برنامه اسلام چيست؟ فرمود: ايمان به خدا, گفت: پس از آن, فرمود: صله رحم, پرسيد: بعد از آن, فرمود: امر به معروف و نهى از منكر, پرسيد: كدام عمل نزد خدا مبغوض تر است؟
فرمود: شريك انگاشتن براى خدا, گفت: پس از آن؟ فرمود: قطع رحم, پرسيد: بعد از آن, فرمود: ترك امر به منكر و نهى از معروف.(26)

پى نوشت ها:
1. فتح (48) آيه 29.
2. ممتحنه (60) آيه 1.
3. مجادله (58) آيه22.
4. بحارالانوار, ج72, ص175.
5. اختصاص مفيد, ص228.
6. مصباح الشريعه, ص25.
7. ميزان الحكمه, ج2, ص1595.
8. الستين الجامع, ص44.
9. كنزالعمال, ج3, ص549.
10. كافى, ج2, ص243.
11. كافى, ج2, ص245.
12. همان.
13. همان, ص131.
14. همان, ص160.
15. همان ص159.
16. نهج البلاغه.
17. بحارالانوار, ج75, ص359.
18. ميزان الحكمه, ج2, ص1780.
19. همان, ص1774.
20. آل عمران(3), آيه104.
21. توبه (9) آيه 71.
22. محجه البيضإ, ج4, ص99.
23. همان, ص100.
24. كافى, ج5, ص56.
25. همان, ص58.
26. زمر (39) آيه 53.
/

قم، كانون قيام

 

قم, كانون قيام

حجه الاسلام والمسلمين محمد حسن رحيميان

در احاديث منقول از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه معصومين عليهم السلام سخن از قم, اهل قم, قيام قم, و نقش قم در نشر اسلام در كل جهان, قبل از ظهور امام زمان (عليه السلام) فراوان آمده است. از آغاز نهضت امام خمينى توجه به احاديث, فصل ويژه اى را در اذهان اهل معرفت گشوده اين فصل در امتداد نهضت و بروز ويژگيهاى امام و امت در بستر حوادث, ژرفاى بيشترى يافت و انطباق عناصر نهضت با مفاهيم اين روايات بر شگفتى آن افزود. در اينجا براى تبرك چند حديث در اين مقوله را متذكر مى شويم: در كتاب بحار الانوار جلد 57 صفحه 216 حديث 37 آمده است كه: ((عن ابى الحسن الاول عليه السلام قال: رجل من اهل قم يدعوا الناس الى الحق, يجتمع معه قوم كزبر الحديد. لا تزلهم الرياح العواصف و لا يملون من الحرب و لا يجبنون و على الله يتوكلون و العاقبه للمتقين)).
امام كاظم (عليه السلام) مى فرمايد: مردى از قم, مردم را به سوى حق دعوت مى كند با او مردمى گرد مىآيند كه همچون قطعات آهن سخت و مستحكم هستند آنان را بادهاى تند و طوفانهاى سخت نمى لغزاند, از جنگ سست نمى شوند و نمى هراسند و بر خداى متعال توكل مى كنند و سرانجام از آن پرهيزكاران است.
امام از قم, قيام كرد و مردم را به سوى حق يعنى اسلام ناب محمدى فراخواند مخاطب او تمام مردم, همه مسلمانان و ملت ايران بود آنگاه مومنان جهان اسلام حول محور او مجتمع شدند. يارانى از آهن سخت تر و از كوه استوارتر در برابر طوفانهاى جنگ روانى, نظامى, اقتصادى دشمن و ترورها و انواع توطئه هايى كه هر كدام مى توانست هر ملتى را از پا در آورد ايستادند. آنها هرگز از راه حق نلغزيدند و از جنگ خسته نشدند واز ابرقدرتها نهراسيدند زيرا كه توكلشان بر خدابود. ديديم كه پيروان امام رژيم ستمشاهى 2500 ساله و ژاندارم آمريكا در منطقه را سرنگون ساختند و از جنگ تحميلى سرافراز بيرون آمدند, در جنوب لبنان اولين شكست تلخ و ذلت بار را به صهيونيستها چشاندند و… همچنان پايدار و استوار در برابر امواج توطئه هاى آمريكا و هم پيمانانش ايستاده اند و…

در حديث ديگرى علامه مجلسى از امام باقر عليه السلام نقل مى كند كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)فرمود:
((ان عن يمين الله عزوجل ـ او عن يمين العرش ـ قوما منا على منابر من نور وجوههم من نور, وثيابهم من نور, تغشى وجوههم إبصار الناظرين دونهم, قال إبوبكر: من هم يا رسول الله؟ فسكت, فقال الزبير: من هم يا رسول الله؟ فسكت, فقال عبدالرحمن:من هم يا رسول الله؟ فسكت, فقال على عليه السلام من هم يا رسول الله؟ فقال: هم قوم تحابوا بروح الله على غير انساب و لا اموال اولئك شيعتك و انت امامهم يا على))(1) .
((در طرف راست عرش خدا, قومى از ما بر منابرى از نور قرار دارند كه چهره هاى آنان از نور است لباسهايشان از نور است بگونه اى كه چهره هاى نورانى آنان, چشم ناظران را فرو مى پوشاند ابوبكر گفت: اى رسول خدا اينان چه كسانى هستند؟ پيامبر ساكت ماند آنگاه زبير همان سوال را كرد و پيامبر خدا سكوت كرد سپس عبدالرحمن سوال را تكرار كرد و باز هم آن حضرت سخنى نگفت. پس على عليه السلام پرسيد اى رسول خدا آنها كسيتند؟ پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: آنها قومى هستند كه به وسيله ((روح الله)) بين آنها پيوند محبت برقرار مى شود بدون آن كه نسبتهاى خانوادگى و منافع مادى و امور دنيوى در اين محبت و پيوند نقشى داشته باشد اينان شيعيان تواند و تو امام آنها هستى اى على (عليه السلام).
در آغاز حديث به تعبير ((قوما منا)) توجه شود. از كلمه ((منا)), تداعى مى كند حديثى را كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) درباره سلمان فارسى فرمود: ((السلمان منا اهل البيت)) و همچنين از كلمه ((قوما)) چند حديث ديگر تداعى مى شود كه يك نمونه از آنها را يادآورى مى كنيم. اين حديث را منابع متعدد و معتبر اهل سنت از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرده اند كه آن حضرت اين آيه را تلاوت كرد: ((و ان تتولوا يستبدل قوما غيركم ثم لا يكونوا امثالكم)) اگر شما از دين خدا روى گردان شويد خداوند قومى را غير شما به جاى شما قرار مى دهد كه همانند شما ـ كه از انجام وظايف الهى سرباز مى زنيد ـ نخواهند بود.(2)
كسانى كه در محضر رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بودند, پرسيدند: ((يا رسول الله من هولإ الذين ان تولينا استبدلوا بنا؟)) اى رسول خدا, آنهايى كه اگر ما رويگردان شديم به جاى ما قرار مى گيرند, چه كسانى هستند؟ ((فضرب رسول الله على منكب سلمان, ثم قال: هذا و قومه والذى نفسى بيده لوكان الايمان منوطا بالثريا لتناوله رجال من فارس))(3) .
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) با دست بر شانه سلمان زد و آنگاه فرمود: منظور آيه, اين مرد ـ سلمان ـ و قوم او (ايرانيان) مى باشد و به خدائى كه جانم در اختيار او است, اگر ايمان در ثريا قرار داشته باشد مردانى از فارس (4) به آن دست خواهند يافت.
با ملاحظه اين دو حديث معنى ((قوما منا)) و رابطه آن با مردم ايران روشن تر مى شود اما ذيل حديث با ارائه شناسنامه ((قوما منا)) مطلب روشن تر مى گردد: ((اولئك شيعتك و انت امامهم يا على)), آنان شيعيان تو اند و تو امام آنانى اى على (عليه السلام).
روزگارانى سپرى مى شود و پيشگوئى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به وقوع مى پيوندد و ايران پايگاه تشيع و ايرانى با اعتقاد به امامت على (عليه السلام) و اولاد معصومين اش ساخته مى گردد و بعد از قرنها اين معجزه پيغمبر آشكار مى شود.
اما نقطه اوج اين پيشگوئى از آينده در اين بخش از حديث شريف است كه محوريت پيوند عاشقانه اين قوم را ((روح الله)) معرفى مى كند: ((هم قوم تحابوا بروح الله)). آيا روح الله كنايه از رحمت خدا, دين خدا, علم خدا, خلفإ الهى است همانگونه كه علامه مجلسى در ذيل حديث بيان كرده است؟
يا تصريح از شخصى است به نام ((روح الله)). البته تا زمانى كه شخصى به اين نام پا به صحنه وجود نگذاشته بود و تا عصر علامه مجلسى و تا قبل از امام راحل در عصر حاضر كه اصولا در بين بزرگان و عالمان نقش آفرين دينى, چنين نامى شناخته نشده بود, اگر كسى مى خواست روح الله را معنى كند ناچار بود آن را كنايه از معانى ديگر بداند, اما آنگاه كه روح الله در ميان ((قوم منا)) و از پايگاه تشيع و ايمان به امامت على (عليه السلام) محور وحدت و محبت الهى قرار مى گيرد و فراتر از مرزهاى ملى گرائى و ماديگرائى ((من غير انساب و لااموال)), پرچمدار دين الهى شده و نقاب از چهره نورانى اسلام ناب محمدى مى گشايد, آيا معنى واضح تر و گوياترى از امام خمينى براى ((روح الله)) مى توان ارائه كرد؟
عالم بزرگ مرحوم آيه الله شيخ عباسعلى اديب اصفهانى در توضيح اين حديث مى گويد: (كلمه روح الله, اينجا ـ در اين روايت شريف ـ اسم است. روح الله نامى كه مردم مطيع او هستند و بدون هيچگونه چشمداشتى او را يارى مى كنند از ابتدإ تا حالا ما ميان علمإ ((روح الله)) نداشتيم و اگر هم داشتيم با اين خصوصيات نبوده است. مسلما مراد حضرت امام است. اين روايت شإن مردم را هم مشخص مى كند. شإن شهدا و ميدان دارها را, كسانى كه واقعا در اين زمان جهت يارى خدا زحمت مى كشند و خدمت مى كنند, قرينه اى ديگر هست كه مى رساند مراد ((روح الله)) در اين روايت اسم شخص است)(5) .

قبل از آن كه حديث ديگر را مطرح كنيم مطلبى را از قرآن كريم ذكر مى كنيم. اگر در آيات 2 تا 7 سوره اسرإ تدبر كنيم نكات مهمى را در مى يابيم:
((و قضينا الى بنى اسرائيل فى الكتاب لتفسدن فى الارض مرتين و لتعلن علوا كبيرا))(6), ((و در كتاب به فرزندان بنى اسرائيل اعلام كرديم كه دو بار در زمين فساد مى كنيد و سركشى مى كنيد, سركشى بزرگ!))
توجه شود گرچه منظور از بنى اسرائيل همان يهود است اما در اينجا تعبير بنى اسرائيل شايد علاوه بر معنى فرزندان يعقوب و اشاره به يهود, متضمن اشاره به وقوع آن فساد و سركشى بزرگ حول محور نام اسرائيل نيز باشد.
در كلمه ((لتفسدن)) ضمن آن كه با صيغه مضارع خبر از آينده مى دهد با ((لام)) تإكيد و ((نون)) تإكيد ثقيله وقوع آن را با تإكيد مضاعف, قطعى و غير قابل انكار ترسيم مى كند. اين افساد قطعى است. گستره و ظرف آن هم ((الارض)) است ارض يعنى زمين و ((الف و لام)) آن ممكن است به معنى استغراق باشد يعنى كل كره زمين يا ((الف و لام)) عهد باشد يعنى سرزمين معهود فلسطين. يا به تعبير خود بنى اسرائيل, سرزمينى كه به نام اسرائيل ناميده اند و بهر حال اين فساد و افساد قطعى الوقوع همراه با سركشى و طغيانگرى بزرگ خواهد بود.((و لتعلن)) باز هم ((لام)) تإكيد و ((نون)) تإكيد ثقيله آمده است و سپس با آوردن مصدر ((علوا)) و توصيف آن به ((كبيرا)) هم قطعيت اين سركشى و هم بزرگى و وسعت فراگير آن مورد تإكيد قرار گرفته است و اين فساد و سركشى بزرگ دوبار (مرتين) اتفاق خواهد افتاد.
به علاوه از لحن و سياق آيه به نظر مى رسد اين دو قضيه تا زمان نزول قرآن به وقوع نپيوسته و بعدا اتفاق خواهد افتاد و شواهد تاريخى نيز نشان مى دهد كه اين موضوع با توجه به توصيف فوق العاده از عظمت اين فتنه و جهانى بودن و مركزيت آن در فلسطين و با عنايت به تعبير ((عبادا لنا)) در آيه بعد (كه در قرآن فقط بر مومنان اطلاق شده است و توسط آنان فتنه اول برچيده خواهد شد) با حوادث تاريخى اى كه برخى ذكر كرده اند مطابقت ندارد و با آنچه در اين زمان و در طول بيش از نيم قرن در سطح كره زمين توسط يهود به وقوع پيوسته و هر روز ابعاد آن گسترده تر مى شود, انطباق بيشترى دارد. حال به آيه بعد توجه كنيم:
((فاذا جإ وعد اوليهما بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باس شديد فجاسوا خلال الديار و كان وعدا مفعولا(7), پس آنگاه كه موعد اول از آن دو فرا رسد, عليه شما بندگان مخصوص بر خود را بر مى انگيزانيم كه داراى صلابتى شديد مى باشند و (آنها بر شما پيروز مى شوند و مسجد الاقصى را فتح مى كنند ـ به قرينه تصريح در آيه 7 همين سوره ـ و براى دست يافتن به يهود, خانه به خانه و گوشه به گوشه) آن سرزمين را مى گردند و آن وعده قطعى مى باشد)).
اما حديثى كه در اين رابطه نقل شده است: راوى مى گويد: خدمت امام صادق عليه السلام نشسته بودم آن حضرت اين آيه را خواند: ((فاذا جإ وعد اوليهما بعثنا عليكم عبادا لنا اولى باس شديد فجاسوا خلال الديار و كان وعدا مفعولا)).
((فقلنا جعلنا فداك من هولإ؟)) پس گفتيم فدايت شويم, اينان ـ كه خدا به عنوان بندگان مخصوص خود. شوكتمند و با صلابت ياد فرموده و آنها را براى سركوب يهود بر مى انگيزاند ـ چه كسانى مى باشند؟.
((فقال ثلاث مرات هم والله اهل قم))(8), حضرت صادق عليه السلام سه بار فرمود: ((قسم به خدا آنان اهل قم هستند!))
اكنون اگر با كمى دقت به اطراف خود نگاه كنيم به روشنى تفسير اين آيات و احاديث را با چشم مشاهده مى كنيم. يهود و صهيونيسم بين الملل با در اختيار گرفتن منابع ثروت و نفوذ در مراكز قدرت جهانى و ابزار تبليغاتى گسترده با اشغال سرزمين فلسطين و مسجدالاقصى بيش از 50 سال است كه به صورت بزرگترين عامل فساد و طغيانگرى در سطح جهان خودنمايى كرده وهمچون غده اى سرطانى در قلب عالم اسلام, منبع فساد و تباهى شده و به شنيع ترين ظلمها و جنايتها دست يازيده است. آنها با كمك صليبى هاى غرب, فلسطين را غصب كردند و در جنگهاى پى درپى كشورهاى عربى را شكست دادند و ارتش صهيونيستى و قدرت نظامى اسرائيل را در هيبت يك نيروى شكست ناپذير جا انداختند اگر هم در جائى مانند صحراى سينا عقب نشينى ظاهرى كردند, يك تاكتيك بود براى به دست آوردن امتيازى بزرگتر. اگر صحراى سينا را رها كردند در عوض بزرگترين كشور منطقه يعنى مصر را در كمپ ديويد به اسارت و استخدام خود در آوردند تا هم موجوديت نا مشروع خود را تثبيت كنند و هم به اهداف پليد و توسعه طلبانه بعدى خود دست پيدا كنند.
ملى گرايى فلسطينى و عربى و عناوين و ايسم هاى ديگر كارى از پيش نبردند. اما با پيروزى انقلاب اسلامى در ايران تدريجا معادلات دگرگون مى شود و با فروزش عنصر دين در صحنه اجتماعى و سياسى و شكل گيرى هسسته حزب الله لبنان به عنوان بخشى از بسيج جهانى اسلام, مقاومت اسلامى در صحنه ظاهر مى گردد. در طول 18 سال تمام تلاشهاى همه جانبه آمريكا و اسرائيل و هم پيمانان آنان براى خاموش كردن اين پرتو و شعاع انقلاب اسلامى بى نتيجه مى ماند و هر روز بر مقاومت و صلابت حزب الله افزوده مى شود و سرانجام در خرداد 1379 يكى از شگفت انگيزترين و معجزه آساترين حوادث تاريخ معاصر رخ مى دهد و يك بار ديگر پيروزى حق بر باطل و خون بر شمشير و تفسير عينى ((ان تنصرواالله ينصركم و يثبت اقدامكم)) تجلى مى يابد و اولين گام بلند در راستاى فرموده امام راحل مبنى بر ((محو اسرائيل از صفحه وجود)) برداشته مى شود.
براى اولين بار اسرائيل ذليلانه و حقيرانه در برابر صولت حزب الله, تلخترين طعم شكست را مى چشد. افسانه شكست ناپذيرى ارتش فوق مدرن و مجهز اسرائيل بر باد فنا مى رود و صهيونيستهاى مغرور با ذلت و خوارى فوق حد تصور از برابر بسيجيان حزب الله با به جا گذاشتن انبوه تانكها, نفربرهاى زرهى, توپخانه هاى سنگين و ديگر تجهيزات مدرنشان, پا به فرار مى گذارند و….
پيروزى بزرگ حزب الله دستاوردهاى فراوانى را به ارمغان آورد كه مهمترين آن, زنده شدن روح مقاومت و اميد به پيروزى در ملت فلسطين بود دستاوردى كه به برافروختن انتفاضه افتخار آفرين ملت مظلوم فلسطين انجاميد و مهلك ترين ضربات را بر رژيم جبار صهيونيستى وارد كرد و عليرغم تلاش همه جانبه آمريكا و همه هم پيمانان و مزدورانش همچنان ادامه دارد.
البته انتفاضه پيشين نيز پيوندى عميق با انقلاب اسلامى داشت و در حقيقت جرقه آغازين آن در مراسم شهداى فلسطينى در جمعه خونين حج سال 1366 زده شد.
در مراسم برائت از مشركين حج 1366 گويا بيشترين شهيد غير ايرانى از فلسطينى ها بود. در آنجا خون شهداى فلسطينى با خون شهداى ايرانى به هم در آميخت و با شهادت چهار فلسطينى در مراسم شهداى حج خونين در فلسطين اشغالى به دست سربازان رژيم صهيونيستى, انتفاضه اول شكل گرفت.
با مطالعه سرگذشت شكل گيرى حزب الله و نقش مستقيم آن در وارد ساختن ضربات مهلك و كوبنده به رژيم صهيونيستى و از طريق انتفاضه به طور غير مستقيم, نكته مهم ديگرى مورد توجه قرار مى گيرد. حزب الله كيست؟ و منشا آن كجا است؟ حزب الله يعنى مقلدان و پيروان پاكباخته و عاشق امام و مقام معظم رهبرى, حزب الله يعنى اهل قم اهل به همان معنائى كه در فرهنگ اسلام آمده است كه فرزند نوح را اهل نمى داند ولى سلمان فارسى را ((منا اهل البيت)) مى نامد. حزب الله يعنى همان كسانى كه در حديث اول برگرد ((رجل من اهل قم)) جمع مى شوند و از مسير حق نمى لغزند و از جنگ خسته و هراسان نمى شوند. از ابرقدرتهاى غرب و شرق اعراض مى كنند و فقط اتكإشان بر خداست و…
شيخ الشهداى مقاومت اسلامى, شيخ راغب حرب و سيدالشهداى حزب الله, سيد عباس موسوى اهل كدام مكتب و شاگرد كدام مدرسه اى بودند؟ امير سرافراز مقاومت اسلامى و دبير كل حزب الله علامه مجاهد سيد حسن نصرالله پرورده كدام حوزه علميه و شاگرد شايسته كدام مكتب است؟ آرى آنها و بزرگان ديگرى همچون شيخ عبدالكريم عبيد و سيد هاشم صفى الدين و… همه و همه از شاگردان ممتاز حوزه علميه قم و دست پروردگان مقبول مكتب امام خمينى و بسيجيان راستين و پاكباخته ولايت هستند.
چه زيبا و با شكوه بود صحنه اى كه بعد از سخنرانى مقام معظم رهبرى در كنفرانس بين المللى حمايت از فلسطين در ميان سالن كنفرانس اسلامى به وقوع پيوست. در حالى كه صدها ميليون بيننده در سراسر جهان به طور زنده از طريق شبكه هاى تلويزيونى مختلف شاهد بودند, سيد حسن نصرالله با تواضع تمام جلو آمد و خم شد و بر دستهاى جانباز بزرگ اسلام, خلف صالح امام, مقام ولايت و رهبرى انقلاب اسلامى بوسه زد و به دنبال او ديگران….و آنگاه كه از او درباره اين حركت بديع در آن شرايط خاص سوال شد, با صراحت تمام گفت: چون پيروزى حزب الله بر اسرائيل توجه همه جهانيان را به حزب الله و رهبرى آن جلب كرده بود و اينجانب به عنوان محبوب ترين چهره جهان عرب و قهرمان ملت عرب از سوى بسيارى مطرح شده بودم, مى خواستم در برابر چشم همگان, آشكارا اعلام كنم كه من پيرو و شاگرد كوچك رهبر انقلاب اسلامى هستم و اگر چيزى دارم از بركت وجود او و پيروى از مقام ولايت است.
بهر حال ما اميدواريم به بركت انقلاب اسلامى و خط نورانى امام و ولايت و با استمرار و گسترش بسيج جهانى اسلام و جهاد و انتفاضه, سرزمين فلسطين و مسجدالاقصى آزاد شود و به موازات آن اسرائيل و به طريق اولى آمريكا نابود و زمينه براى ظهور امام زمان ((عجل الله تعالى فرجه الشريف)) و اقامه نماز آن حضرت در مسجدالاقصى كه سر آغاز شكل گيرى حكومت جهانى اسلام است فراهم گردد. انشإالله

پى نوشت ها:
1. بحار الانوار علامه مجلسى, ج65, ص139چاپ موسسه الوفإبيروت.
2. سوره محمد, آيه 38.
3. تفسير الميزان, ج 18, ص 250.به نقل از درالمنثور .
4. منظور از فارس در آن زمان مجموعه ايران بوده است. نه آنچه امروز و در قرن اخير به عنوان استان فارس, ناميده شده است.
5. آيه الله اديب مى گويد: زمانى كه بعد از پيروزى انقلاب اسلامى به ديدار امام رفتم در چهره نورانى امام هيبت و عظمت خاصى را ديدم و در اين حالت بود كه اين شعر را گفتم:( در اينجا چند بيت از آن قصيده غرا را ملاحظه مى كنيد).
خم ابروى خمينى خم خمخانه شكست
پى پيمانه حق, جرعه و پيمانه شكست
خاك ايران همه چون صفحه شطرنجى بود
مات شد شاه و همه تخته شاهانه شكست
لابه لا كشور ما لانه جاسوسى بود
لاشد اين لانه و هم صاحب آن لانه شكست
پاى مردان همه بودى زپى دانه به دام
دست غيب آمد و هم دام و هم اين دانه شكست
دست دزدان پى دزدى همه بر شانه شاه
دست حق, دست زدزدان و ز شاهانه شكست
بود اين خانه همه پايگه بيگانه
صاحبخانه ز من پايه و پيخانه شكست
مكر بر توطئه كردند به روز و مه و سال
مكر روزانه و ماهانه و سالانه شكست
6. سوره اسرإ, آيه 4.
7. همان ,آيه 5.
8. بحارالانوار, ج57, ص216.
/

عقل و دل

 

عقل و دين

آيه الله جوادى آملى
نگارش و تدوين: حجه الاسلام والمسلمين محمد رضا مصطفى پور

تذكر:

موضوع بحث اين سلسله مقالات, نسبت عقل و دين است, در دو شماره گذشته بخشى از مباحث عقل و دين ارائه گرديد و در نهايت به بحث از حسن و قبح عقلى و منكر آن منتهى شد و اكنون ادامه آن تقديم خوانندگان گرامى مى شود.

پيامدهاى انكار حسن و قبح عقلى

انكار حسن وقبح عقلى, ناتوانى دين را در پاسخ گويى به همه انتظارات بشر به دنبال دارد; اين بدان معناست كه دين فقط مى تواند ارزش ها را بگويد اما نمى تواند درباره برنامه ريزى و علوم و مديريت مطلبى داشته باشد. قائلان به حسن و قبح عقلى مى گويند: همان گونه كه خداوند از بيرون, چراغ وحى و نبوت را برافروخت, چراغ رسالت و نبوت ديگرى را نيز در نهان هر انسان ((سليم الفطره)) اى برافروخته است كه عقل نام دارد. عقل, مخلوق خدا و چراغ الهى است كه اگر كسى با آن بازى نكند و آن را خاموش و غبارآلود نسازد, از شعاع و نورانيت آن برخوردار مى شود وگرنه مصداق اين آيه خواهد بود كه: ((و قد خاب من دسيها)).(1)
عقل برهانى افعال خوب و بد را تشخيص مى دهد, با اين توضيح كه از يك نگاه, افعال انسان سه دسته اند:
1. افعالى كه ((علت تامه)) حسن و قبح است. به ديگر سخن, عناوينى كه ذاتا سبب تام حسن يا قبح هستند, مانند عدل و ظلم; هر جا كه عدالت و قسط و انصاف و احسان صادق بود, حسن است و هر جا كه ظلم و تعدى و عدوان و طغيان صادق بود, قبيح است.
گفتنى است كه هيچ فعل خاصى با عنوان مخصوص خود ـ نظير نجات غريق يا محروق ـ ذاتا حسن نيست كه با طوارى و عوارض دگرگون نشود; چنان كه هيچ فعل مخصوصى با عنوان خاص خود ـ مانند قتل ـ ذاتا قبيح نيست كه با طوارى و عوارض عوض نشود.
2. افعالى كه اقتضاى حسن يا قبح دارند و عقل به اقتضاى آن به حسن و قبح پى مى برد, مانند صدق و كذب; يعنى راست گويى كار خوبى است, اما نه در هر شرايطى, تا انسان بتواند در همه احوال راست بگويد, مثلا اگر جان مومنى در خطر است, نبايد راست گفت و مقصود تعبير ((دروغ مصلحتآميز به از راست فتنه انگيز)), همين است. در حقيقت, اين مسإله از موارد تقديم اصلاح بر افساد است. پس راست گويى, هميشه در حد اقتضا (نه سبب تام) خوب است و دروغ هميشه در حد اقتضا (نه علت تام) بد است.
3. افعال و عناوينى كه نه اقتضاى قبح دارند و نه اقتضاى حسن, بلكه از مباحات هستند, مانند قيام و قعود عادى كه كار مباحى است و عنوان خاصى ندارد, مگر اين كه معروض عناوين ديگرى قرار گيرد.
((اماميه)) معتقد است عقل هر سه قسم فعل را مستقلا درك مى كند و مواردى را كه عقل به شكل مستقل درباره آن ها حكم مى كند, زيرمجموعه سنت نيستند, گرچه سنت مساعد با آن هاست, يعنى اين موارد, زير مجموعه شرع و دين خداوند, و كاشف از حكم خدايند, اما نظير اجماع, كشف از سنت ـ به معناى اعم از قول و فعل و تقرير معصوم ـ نمى كند.
بين اين مطلب كه عقل, رإى معصوم را كشف مى كند با اين گفته كه حكم خدا را كشف مى كند, فرق عميقى وجود دارد, زيرا بنابر مبناى كشف از حكم خدا, عقل ـ همانند سنت معصومين و قرآن ـ دليل مستقل دين است, ولى بنابر مبناى كشف از رإى معصوم, عقل از اقسام سنت به شمار مىآيد يعنى بر فرض اول, عقل قسيم سنت است و بر فرض دوم, قسم آن.

سخنى ديگر درباره حسن و قبح

عده اى مانند بعضى از اشاعره, منكر حسن و قبح عقلى اند, اما برخى نيز مى گويند كه عقل تنها در حد كارهاى اجتماعى و لوازم و آثار آن, حسن و قبح را درك مى كند; يعنى عقل حكم مى كند بر اين كه اگر كسى كار حسن انجام داد, جامعه او را ستايش كند; زيرا فاعل كار حسن, شايسته ثنا و مدح است, اما اگر كار قبيح انجام داد, جامعه او را سرزنش كند. بنابراين, عقل در حد ستايش و سرزنش اجتماعى فتوا مى دهد, نه در حد ثواب و بهشت و عقاب و جهنم, هم چنين عقل به شايستگان بهشت يا سزاواران جهنم كارى ندارد.
اين عقل, توان تدوين مقررات اجتماعى را دارد, اما نمى تواند بر كرسى كلام و فقه بنشيند, و فتوا دهد و ثواب و عقاب اخروى را تعيين كند. كسانى كه اين چنين مى انديشند, در بحث هاى اصول فقه, عقل را از ادله اثباتى دين بيرون مى برند.
گروه ديگر به حق مى گويند: عقل, نه تنها حسن و قبح و اقسام آن ها و سرزنش و ستايش اجتماعى را درك مى كند, بلكه استحقاق ثواب و عقاب را نيز مى فهمد, يعنى عقل, بى آن كه منتظر دليل نقلى باشد, حكم مى كند كه اگر كسى فلان كار حسن را انجام داد, استحقاق بهشت را دارد و اگر فلان كار قبيح را انجام داد, مستحق جهنم است; مثلا عقل حكم مى كند كه خيانت در امانت, قبيح است و انسان خائن, مستحق جهنم است, چنان كه مستقلا حكم مى كند كه فتنه انگيزى, قبيح و ممنع است و موجب عذاب در قيامت مى شود.
عقلى كه استحقاق ثواب و عقاب را درك مى كند, دليل اثباتى دين است و همين عقل است كه به وجوب مقدمات واجب, حكم مى كند يا به مديران و حاكمان جامعه مى گويد كه تإمين نيازمندىهاى جامعه و تإمين اقتصاد و اشتغال مردم در كشور, واجب است و اگر بر پايه كارهاى كارشناسانه, ثابت شد كه براى تإمين نيازمندىهاى عمومى, بايد به دو بخش كشاورزى و صنعتى اهميت داده شود, به حكم عقل, واجب است به آن ـ به عنوان مقدمه واجب ـ اهتمام شود.
همين دريافت كارشناسانه مسإله, به حكم عقل الزام آور و رعايت آن واجب است.در قيامت نيز خدا بر اساس حجت عقلى بر مكلفان, اعم از دولت مردان و آحاد ملت, احتجاج مى كند كه چرا آن كار واجب را انجام نداديد و بهانه فقدان روايت يا آيه در اين زمينه, پذيرفته نخواهد شد, زيرا خدا به وجود عقل و حجيت آن احتجاج مى كند. البته حجيت عقل در مسائل اصولى و كلامى, طبق برهان عقلى و قطع منطقى است و در مسائل تجربى, عادى و عرفى بر اثر حصول اطمينان است.
يادسپارى: عقل, پاره اى از امور را مستقلا درك مى كند و نيز ترتب ثواب و عقاب و استحقاق بهشت و جهنم را بر اثر فهم ارتباط بين آن ها تشخيص مى دهد, بدين گونه كه اولا, اعمال و افعال انسان, ريشه تكوينى دارد و نيز بهشت و جهنم, امور تكوينى و واقعى است و در واقع, باطن اعمال است.
ثانيا, عقل, چون امور واقعى و حقيقى و ربط بين آن را مى فهمد, حكم مى كند كه كدام يك از اعمال, استحقاق ثواب و بهشت يا عقاب و جهنم دارد. به بيان ديگر, اعمال و مبادى آن, امورى تكوينى و حقيقى است كه بازگشت آن ها به همان بهشت و جهنمى است كه امور تكوينى است.

عقل انسان كامل, رابط تكوين و تشريع

با توجه به وجود ارتباط بين عالم تكوين و تشريع, عقل انسان كامل, ميانجى و رابط ميان تكوين و تشريع است. البته فهم اين مسإله, در بحث نبوت و كيفيت تلقى وحى نقش موثرى دارد.
توضيح آن كه موجودات نظام تكوينى در قوس نزول وصعود چهار مرحله دارند: 1. وجود طبيعى 2. وجود مثالى 3. وجود عقلى 4. وجود الهى كه بر ((بسيط الحقيقه كل الاشيإ)) استوار است.
ترقى موجودات در قوس صعود, براساس حركت جوهرى, از عالم طبيعت به عالم مثال و از آن جا به نشئه عقل تا وصول به لقإالله صورت مى پذيرد. هم چنين اگر موجودى بخواهد در قوس نزول تنزل كند, تجلى خداوند به صورت نشئه عقل درمىآيد و از آن جا به عالم مثال و از عالم مثال به عالم طبيعت تنزل مى كند.
از اين رو, براساس آيه ((و ان من شىء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم)) همه امور از خزانه الهى تنزل مى كند, حتى باران نيز همين سير نزولى را دارد و از عالم عقل به عالم طبيعت تنزل مى كند, گرچه همه مراحل تكون مادى او مانند ابر و… ـ موجود طبيعى است.
علم نيز اگر بخواهد تنزل كند, چون يك وجود تكوينى دارد, از نشئه عقلى به نشئه مثالى و از آن جا به عالم طبيعت تنزل مى كند; زيرا حقيقتى كه بر جان آدمى مى تابد و مى درخشد و آدمى چيزى به كمك آن مى فهمد, در حقيقت, وجود خارجى است, و جايش در جان آدمى است.
براين اساس, علمى كه به صورت وحى بر جان نبى نازل مى شود, اگر بخواهد در نشئه طبيعت مطرح شود, بايد به صورت الفاظ بيان شود و نشئه الفاظ, اعتبار است و آن موجود حقيقى با يك احتيال فنى در قالب اعتبار تنزل مى كند.
ممكن است چنين سوال شود: اين كه موجود حقيقى در قالب الفاظ اعتبارى بيان مى شود, ميانجى ربط تكوين و اعتبار چيست و در كجا يك امر حقيقى در قالب امر اعتبارى تنزل مى كند؟
در پاسخ مى گوييم: اين مشكل با وجود انسان كامل و كون جامع حال مى شود, زيرا انسان, موجودى است معجون از طبيعت و فراطبيعت و نيز تلفيقى است از تكوين و اعتبار كه در محدوده اين طرفه معجون, همان گونه كه طبيعت و فراطبيعت به يك ديگر گره و پيوند مى خورند, تكوين و اعتبار نيز با هم پيوند مى خورند. آن چه در محدوده تكوين, اين طرفه معجون را مى پروراند, دست غيبى (هوالله) است و نيز آن چه در محدوده اعتبارى او را مى پروراند, نيز دست غيبى (هوالله) است.
از اين رو, در تنزل حقيقت وحى از نشئه عقل, تنظيم الفاظ وحى را خود پيامبر انجام نمى دهد, بلكه او الفاظ و معانى را از مبدإ دريافت مى كند. نشئه اعتبار و تكوين او هر دو به دست خدايى است كه وصف ((كلتا يدى الرحمن يمين))(2) را داراست. اعتبار انسان, موجود و مظهرى از مظاهر خداوند است, آن گاه همان جلوه تكوينى خدا با نشئه اعتبار او هماهنگ مى شود و آن حقيقت عينى به قالب اعتبارى درمىآيد و پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم) نيز اين حقيقت تكوينى را در قالب لفظ اعتبارى مى شنود.
انسان تنها در نشئه اعتبار يا تنها در نشئه تكوين محض به سر نمى برد, بلكه طرفه معجونى است كه بين آن دو جمع مى كند. از يك سو, از اعتبار با خبر است و حسن و قبح اشيا و افعال را درك مى كند و از سوى ديگر, از تكوين و حقيقت آينده آگاه است و مى داند كه پايان كارهاى حسن و قبيح, بهشت و دوزخ است. از اين رو, به وجوب يا حرمت آن فتوا مى دهد.
تحليل گذشته, نشان مى دهد كه عقل و نقل با هم هماهنگ هستند و اگر در موردى, ظاهر دليل نقلى با دليل عقلى مبرهن, هماهنگ نبود, خود دليل عقلى به منزله ((دليل لبى متصل يا منفصل)) است كه مى توان با آن در ظاهر نقل تصرف كرد, چنان كه اگر دليل نقلى, قطعى بود, بر دليل عقلى غير قطعى مقدم است.
البته فرض تعارض دليل عقل قطعى و دليل نقلى قطعى ـ اگر قابل طرح باشد ـ مانند تعارض دو دليل قطعى عقلى با يك ديگر يا تعارض دو دليل نقلى قطعى با يك ديگر است, ليكن چنين تعارضى ابتدايى يا نهايى و مستقر است كه با تإمل مى توان آن تعارض را حل كرد.

مراد از ذاتى در حسن و قبح ذاتى

گفته شد كه حسن و قبح, ذاتى اشيا و افعال است, ولى مراد ذاتى باب برهان است, نه ذاتى باب ايساغوجى و كليات خمس. توضيح آن كه در دو جا مسإله ذاتى را مطرح مى كنند; يكى ذاتى در باب كليات خمس ـ كه در مقابل عرضى است و مصداق آن جنس و فصل و نوعى مى دانند ـ و ديگرى ذاتى باب برهان. ذاتى در باب برهان, به اين معناست كه محمول از عوارض ذاتى موضوع باشد, چه در حكمت نظرى و چه در حكمت عملى; با اين فرق كه در حكمت نظرى, سنخ محمول و موضوع به ((هست و نيست)) برمى گردد, اما در حكمت عملى به ((بايد و نبايد)).
مثلا در قضيه ((ماهيت انسان, ممكن است به امكان ماهوى)) يا در قضيه ((وجود انسان ممكن است به امكان فقرى)) كه محمول از موضوع انتزاع شده و بر آن حمل مى شود, ذاتى بودن امكان براى انسان, از باب ذاتى باب برهان است, چنان كه در قضاياى ((عدل, حسن است)) و ((ظلم, قبيح است)), اين حسن و قبح, ذاتى است. البته ذاتى باب برهان در حكمت عملى, راه ندارد, بلكه مقصود, ذاتى نسبت به آراى محموده است (نه ذاتى منطقى); يعنى از قضاياى مورد تسلم و قبول است.
گفتنى است كه قضيه ((عدل, حسن است)), يا ((ظلم, قبيح است)), مانند قضيه ((انسان, انسان است)) نيست كه چون محمول, عين موضوع است, مفيد نباشد, بلكه محمول از عوارض تحليلى موضوع است, لذا, چون لازم موضوع است و نه عين آن, سودمند است.

رد استدلال منكران حسن و قبح عقلى

منكران حسن و قبح عقلى مى گويند: دليل اين كه عقل, راهى براى درك حسن و قبح اشيا ندارد, همانا اختلاف بين عقلا و صاحب نظران است, زيرا اگر حسن و قبح ذاتى اشيا بود, در حسن و قبح افعالى نظير صدق و كذب و قتل و ضرب, اختلاف نمى شد, ليكن اختلاف وجود دارد, پس عقل, قدرت درك آن را نخواهد داشت.
ليكن دليل ياد شده مردود است, زيرا در بسيارى از مسائل غير بديهى, اختلاف وجود دارد, حتى در وجود مبدإ براى عالم, توحيد و يگانگى خداوند و اوصاف ذاتيه خداوند نيز, اختلاف است, لذا بسيار بعيد است كه مسائل علمى موثر, مورد اختلاف نباشد. آرى, در بديهيات اوليه, اختلاف راه وجود ندارد, ولى اين بديهيات ـ نظير ((ثبوت شىء براى خودش ضرورى است)) و ((سلب شىء از نفسش محال است)) ـ كارآمد نيست. به بيان ديگر, استدلال منكران حسن و قبح عقلى ـ بر فرض صحت ـ تنها اثبات مى كند كه قضيه حسن و قبح در رديف قضاياى بديهى نيست, نه اين كه عقل نتواند آن را درك كند.
بنابراين, همان گونه كه عقل مى تواند مسائل حكمت نظرى اختلافى را درك كند, مسائل حكمت عملى مورد اختلاف ـ مانند حسن و قبح ـ را نيز درك مى كند.

دليل قائلان به حسن و قبح عقلى

برخى از دلايل قائلان به حسن و قبح عقلى عبارت است از:

1. گواهى وجدان:

انسان با مراجعه به وجدان خود, به وضوح, حسن و قبح و زيبايى و زشتى بعضى از اعمال را, قطع نظر از دليل نقلى و سازگارى و ناسازگارى آن با اغراض شخصى و تمايلات نفسانى, درك مى كند; براى نمونه, انسان پاره اى از افعال, مانند عدل و احسان را نيكو يافته و فاعل آن را ستايش مى كند و نيز افعالى مانند ظلم و خيانت را ناپسند يافته و فاعل آن را نكوهش مى كند.
اين گواهى وجدان, دليل واضحى است بر اين كه زشتى و زيبايى بعضى از اعمال تنها از نظر موافقت يا عدم موافقت با تمايلات نوعى بشر ـ بر اثر وجود عقل مشترك بين افراد است كه جهت امتياز و برترى نوع انسان به شمار مى رود.

2. تلازم بين انكار حسن و قبح و انكار شرع:

اگر خوبى و بدى افعال, تنها از طريق نقل و اخبار پيامبران الهى روشن شود, نمى توان به حسن و قبح هيچ فعلى حكم كرد; زيرا وقتى پيامبرى از قبح كذب, و حسن صدق خبر مى دهد, احتمال دارد كه در اين گفتار كاذب باشد.
به بيان ديگر, اگر عقل مستقلا نتواند حسن و قبح اشيا را درك كند, حسن و قبح, به طور مطلق ـ حتى حسن و قبح نقلى ـ منتفى مى شود و چون لازم باطل است, ملزوم نيز مانند آن باطل است.

3. عدم امكان اثبات شرايع با انكار حسن و قبح عقلى:

طرفداران حسن و قبح عقلى مى گويند: اگر نظريه حسن و قبح عقلى را بپذيريم, درباره مسإله نبوت و شرايع الهى, با مشكل روبه رو نخواهيم شد, زيرا عقل با صراحت و قاطعيت حكم مى كند بر اين كه خداوند از ارتكاب هرگونه فعل قبيحى منزه است. يكى از افعال ناروا, آن است كه خداوند قدرت بر اعجاز را به دست افراد دروغ گو بسپارد. بنابراين, عقل حكم مى كند كه پيامبران به دليل تجهيزشان به اعجاز, راست گو و هدايت گر واقعى انسان به سوى كمالند. با اين استدلال, نبوت و شرايع الهى براى انسان قابل پذيرش است; اما اگر منكر حسن و قبح عقلى شويم, نمى توانيم صداقت نبى را در ادعاى نبوت اثبات كنيم.

پى نوشت ها:
1. شمس (91), آيه10.
2. حجر (15) آيه21.
3. الدر المنثور, ج3, ص602.
/

رهنمودها

 

امام خمينى ثابت و استوار از آغاز تا پايان

ماه مبارك رمضان

( با حلول ماه مبارك رمضان, ماه عبادت و سازندگى, ماه تجديد قواى معنوى, شهر الله الاعظم كه در آن عموم مسلمانان در صف واحد متوجه به موضع قدرت لايزال و تجهيز در مقابل قواى طاغوتى هستند, لازم است با توحيد قدرت و قدرت واحده در مقابل طاغوتهاى زمان و چپاولگران بين المللى بپاخيزند و از ممالك اسلامى دفاع كنند, دست خائنان را كوتاه و اميد آنان را قطع نمايند. )
( لازم است در آستانه فرا رسيدن ماه مبارك رمضان مطالبى را تذكر دهم:
در اين موقع حساس كه بيش از هر وقت ديگر احتياج به اجتماعات اسلامى داريم, لازم است ملت مسلمان ما در تمام بلاد به مساجد روى آورند و نهضت را از راه مساجد كه دژهاى محكم اسلامند, زنده نگه دارند و با شعارهاى اسلامى نهضت را پيش برند.
خطبإ محترم و اهل منبر, مردم را به وحدت كلمه و ادامه نهضت و تقوى و صبر انقلابى دعوت كنند و از اختلاف و تفرقه كه اساس شكست و عقب ماندگى است بترسانند و با يادآورى جهاد سيد مظلومان و مصيبات وارده بر آن حضرت, ملت را به مجاهدت تا پيروزى نهايى و رسيدن به حكومت اسلامى در تمامى ابعادش فراخوانند. ذكر فداكارىها و مجاهدات صدر اسلام, نه تنها در امروز, بلكه تا ابد اسلام را زنده نگه مى دارد.
من با پشتيبانى ملت عظيم مسلمان, از موضع قدرت به بدخواهان نهضت اسلامى و به توطئه گران راست و چپ اخطار مى كنم كه دست از افساد و توطئه برداريد وبراى مصالح كشور به ملت بپيونديد و از نفاق و خدمت به اجانب بپرهيزيد و گمان نكنيد با اين حركات جاهلانه مى توانيد ملت را از مسير خود باز داريد, و نيز به مطبوعات و رسانه هاى جمعى همين اخطار را اكيدا مى كنم, آزادى غير از توطئه است. از توطئه هاى خلاف مصالح عاليه اسلام و كشور و ملت جدا جلوگيرى مى شود و من در صورت احساس خطر جدى, مسائل را با ملت عزيزم در ميان مى گذارم تا ملت دلير, خود تصميم لازم را بگيرد كه تا به حال در مسائل مختلف, تصميم قاطعانه گرفته است. )(3 / 5 / 58)
( ماه مبارك رمضان نزديك شد و در اين ماه مبارك خودتان را تقويت كنيد به قوت هاى روحانى. در يك حديثى است كه پيغمبر اكرم فرمودند كه ماه رمضان آمد, اقبال كرد آمد, در ضمنش مى فرمايند كه: ((دعيتم الى ضيافه الله)) ضيافت هاى خدا با ضيافت هاى مردم اين است فرقش كه وقتى شما را يك اشخاصى دعوت بكنند به يك مهمانى وقتى برويد در آن مهمانى به حسب فراخور حال يك چيزهايى براى خوردنى و يك چيزهايى براى تفريح و اين چيزهاست. ضيافت خدا در ماه رمضان يك شعبه اش روزه است, آن ضيافت خداست, يك شعبه اش روزه است و يك كار مهمش كه مائده غيبى و آسمانى است قرآن است. شما دعوت شده ايد به مهمانى خدا و شما در ماه رمضان مهمان خدا هستيد. مهماندار شما, شما را وادار كرده است به اين كه روزه بگيريد. اين راه هايى كه به دنيا باز است و شهوات هست و اينها را, اينها را سدش كنيد تا مهيا بشويد براى ((ليله القدر)) ماه شعبان مقدمه است براى ماه مبارك رمضان كه مردم مهيا بشوند براى ورود در ماه مبارك رمضان و ورود در ((ضيافه الله)). )
( اين ادعيه در ماه مبارك رجب و خصوصا در ماه مبارك شعبان اينها مقدمه و آرايشى است كه انسان به حسب قلب خودش مى كند براى اين كه مهيا بشود برود مهمانى, مهمانى خدا, مهمانى اى كه در آن جا سفره اى كه پهن كرده است قرآن مجيد است و محلى كه در آن جا ضيافت مى كند مهمش ((ليله القدر)) است و ضيافتى كه مى كند ضيافت تنزيهى و ضيافت اثباتى و تعليمى. نفوس را از اول ماه مبارك رمضان به روزه, به مجاهده, به ادعيه مهيا مى كند تا برسند به آن سفره اى كه از آن بايد استفاده كنند و آن ((ليله القدر)) است كه قرآن در آن نازل شده است. اين ضيافت الهى انسان را منقلب بايد بكند از اين جهت حيوانى به آن جهت واقعى, انسانى; از آن ظلمت هايى كه اطلاع به آن داريم منقلب كند انسان را به آن نورهايى و آن نورها و نور مطلقى كه همه عالم تبع اوست. )
( مهيا كنيم خودمان را براى ورود در ((ضيافه الله)), در مهمانى خدا, كه ان شإ الله با سلامت نفس, با نور هدايت خداى تبارك و تعالى وارد بشويم در اين ماه عزيز معظم و فرق بكنيم, در اين ماه فرق داشته باشيم با ساير ماه ها و دنبال اين باشيم كه ان شإ الله ((ليله القدر)) را دريابيم, بركات ((ليله القدر)) را كه قرآن در آن نازل شده است, همه سعادت عالم در آن شب نازل شده است و از اين جهت از همه شب هاى عالم بالاتر است, اين را بتوانيم ادراك بكنيم, درك بكنيم. خداوند انشإ الله شماها را توفيق بدهد كه با سلامت و سعادت وارد در ((ضيافه الله) بشويد و از آن مائده هاى آسمانى كه قرآن و ادعيه است, ان شإ الله همه مان مستفيض بشويم و با يك روح سالمى وارد بشويم و ((ليله القدر)) هم دريابيم, ((سلام هى حتى مطلع الفجر)). )(59/4/21)

رهنمودهاى مقام معظم رهبرى

( درد بزرگ بشريت, امروز همين مسإله فقدان عدالت است. هميشه دستگاههاى ظلم و جور در سطح دنيا به شكل هاى مختلف بر مردم جفا كردند; بشريت را زير فشار قرار دادند و انسان ها را از حقوق طبيعى خود محروم كردند; اما امروز اين معنا از هميشه تاريخ بيشتر است و رفع اين را انسان از ظهور مهدى موعود مى طلبد و انتظار مى برد; مسإله, مسإله طلب عدالت است. اولين درس عملى از اين موضوع اين است كه نابود كردن بناى ظلم در سطح جهان, نه فقط ممكن است, بلكه حتمى است. اين مطلب بسيار مهمى است كه نسل هاى بشرى امروز معتقد نباشند كه در مقابل ظلم جهانى, كارى نمى شود كرد.
آن چيزى كه انسان ها را وادار به كار و حركت مى كند, نور و نيروى اميد است.
وقتى ملتى معتقد است نقشه ظالمانه و شيطانى امروز در كل عالم قابل تغيير است, آن ملت شجاعت پيدا مى كند و احساس مى كند كه دست تقدير, تسلط ستمگران را براى هميشه به طور مسلم ننوشته است. انسان ها مى توانند تلاش كنند و پرچم عدالت را ـ ولو در يك نقطه محدود ـ بلند كنند.
يك روزى ملت ايران هم در پنجه اقتدار رژيم طاغوتى دچار همين يإس بود; ولى امام بزرگوار ما با تعاليم اسلامى, اين يإس را از دل ها پاك كرد و به مردم اميد و شجاعت داد. نتيجه اين شد كه اين مردم به پا خاستند, نهضت كردند, تن به سختى دادند, مبارزه كردند, از جان خود دريغ نكردند و توانستند در اين نقطه از عالم, با عوامل ظلم و نظام ظالمانه و شيطانى مبارزه و آن را ريشه كن و سرنگون كنند. امروز دستگاه هاى تبليغاتى مراكز استكبارى دنيا و روشنفكران وابسته به آنها, در سطح عالم اين طور تبليغ مى كنند كه هيچ حركتى در مقابل نظم ظالمانه كنونى ممكن نيست. با فكر انقلاب و آرمان گرايى مبارزه مى كنند و مى خواهند ملت ها را متقاعد كنند كه به همين وضعيت كنونى ظالمانه دنيا بسازند و در مقابل آن, هيچ عكس العملى نشان ندهند.
درس ديگرى كه اعتقاد به مهدويت و جشن هاى نيمه شعبان بايد به ما تعليم بدهد, اين است: عدالتى كه ما در انتظار آن هستيم ـ عدالت حضرت مهدى(عليه السلام) كه مربوط به سطح جهان است ـ با موعظه و نصيحت به دست نمىآيد; يعنى مهدى موعود ملت ها نمىآيد ستمگران عالم را نصيحت كند كه ظلم و زياده طلبى و سلطه گرى و استثمار نكنيد. با زبان نصيحت, عدالت در هيچ نقطه عالم مستقر نمى شود. استقرار عدالت, چه در سطح جهانى ـ آن طور كه آن وارث انبيا انجام خواهد داد ـ و چه در همه بخش هاى دنيا, احتياج به اين دارد كه مردمان عادل و انسان هاى صالح و عدالت طلب, قدرت را در دست داشته باشند و با زبان قدرت با زورگويان حرف بزنند. با كسانى كه سرمست قدرت ظالمانه هستند, نمى شود با زبان نصيحت حرف زد; با آنها بايد با زبان اقتدار صحبت كرد.
درس ديگر اعتقاد به مهدويت و جشن هاى نيمه شعبان براى من و شما اين است كه هرچند اعتقاد به حضرت مهدى(ارواحنا فداه) يك آرمان والاست و در آن هيچ شكى نيست; اما نبايد مسإله را فقط به جنبه آرمانى آن ختم كرد ـ يعنى به عنوان يك آرزو در دل, يا حداكثر در زبان, يا به صورت جشن ـ نه, اين آرمانى است كه بايد به دنبال آن عمل بيايد.
سربازى منجى بزرگى كه مى خواهد با تمام مراكز قدرت و فساد بين المللى مبارزه كند, احتياج به خودسازى و آگاهى و روشن بينى دارد. عده اى اين اعتقاد را وسيله اى براى تخدير خود يا ديگران قرار مى دهند; اين غلط است. ما نبايد فكر كنيم كه چون امام زمان خواهد آمد و دنيا را پر از عدل و داد خواهد كرد, امروز وظيفه اى نداريم; نه, به عكس, ما امروز وظيفه داريم در آن جهت حركت كنيم تا براى ظهور آن بزرگوار آماده شويم. شنيده ايد, در گذشته كسانى كه منتظر بودند, سلاح خود را هميشه همراه داشتند; اين يك عمل نمادين است و معنايش اين است كه انسان از لحاظ علمى و فكرى و عملى بايد خود را بسازد و در ميدان هاى فعاليت و مبارزه, آماده به كار باشد.
درس مهم ديگرى كه وجود دارد, اين است كه حكومت آينده حضرت مهدى موعود (ارواحنا فداه) يك حكومت مردمى به تمام معناست. مردمى يعنى چه؟ يعنى متكى به ايمان ها و اراده ها و بازوان مردم است.
مردم سالارى امام زمان ـ يعنى مردم سالارى دينى ـ با اين روش, به كلى متفاوت است. اين كه بنده تإكيد مى كنم بايد مراقب سوء استفاده هاى مالى در دستگاه هاى قدرت وابسته به حكومت بود, به خاطر اين است. زيان بزرگ فساد اقتصادى در دستگاه هاى دولتى اين است كه پول را در خدمت قدرت و قدرت را در خدمت پول به كار مى گيرد و دور باطلى به وجود مىآيد.
در نظام اسلامى, مراكز قدرت و كسانى كه دستگاه هاى مختلف و مديريت ها و امضإها را در اختيار دارند, بايد به جمع ثروت شخصى براى خود به عنوان يك گناه نگاه كنند. اگر اين طور شد, آن گاه دست ها و دامن ها پاك خواهد ماند; و الا اگر مسوولى كه فلان تجارت خارجى و فلان مناقصه بزرگ در اختيار اوست, فلان پروژه مهم و پرخرج زير امضاى اوست و فلان صندوق پول زير كليد اوست, به خودش اجازه دهد براى منافع شخصى و جمع آورى ثروت براى خود يا نزديكانش, از اين امكان ـ كه متعلق به كشور و مردم است ـ استفاده كند, همان چيزى اتفاق خواهد افتاد كه در كشورهاى دچار سيستم هاى ظالمانه در گذشته و امروز در دنيا اتفاق افتاده است; يعنى ثروت در يك نقطه متمركز خواهد شد و جمع كثيرى دچار محروميت و فقر خواهند شد; اين تبعيض است; اين چيزى است كه اسلام براى مبارزه با آن آمده است. )( 1 / 8 / 81)

 

/

سخنان معصومان عليهم السلام رمضان ماه خودسازى

 

سخنان معصومين عليهم السلام
رمضان ماه خودسازى

رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم):

انما سمى الرمضان لانه يرمض الذنوب(1)

رمضان, بدين سبب رمضان ناميده شده است كه گناهان را مى سوزاند.

رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم):

لو يعلم العبد ما فى رمضان لود ان يكون رمضان السنه(2)

اگر بنده ارزش ماه رمضان را بداند آرزو مى كند كه سراسر سال رمضان باشد.

رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم):

اذا استهل رمضان غلقت ابواب النار و فتحت إبواب الجنان و صفدت الشياطين(3)

هنگامى كه هلال ماه رمضان پديد آيد درهاى جهنم بسته مى شود و درهاى بهشت باز و شياطين به زنجير كشيده مى شوند.

رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم):

من لم يغفر له فى رمضان ففى اى شهر يغفر له(4)

كسى كه در رمضان آمرزيده نشود, در كدام ماه آمرزيده خواهد شد.

رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم):

عليك بالصوم فانه جنه من النار(5)

بر تو باد روزه گرفتن كه او سپرى است از آتش.

رسول خدا(صلى الله عليه و آله و سلم):

ان للجنه بابا يدعى الريان لايدخل منه الا الصائمون(6)

بهشت را درى است كه ريان نامگذارى شده كه فقط روزه داران از آن در وارد بهشت مى شوند.

امام على(عليه السلام):

صوم النفس امساك الخمس عن سائر المآثم و خلو القلب من جميع اسباب الشر(7)

روزه روح, خوددارى حواس پنجگانه از همه گناهان و پاك كردن دل از كليه اسباب شر و بدى است.

امام على(عليه السلام):

صيام القلب عن الفكر فى الاثام افضل من صيام البطن عن الطعام(8)

روزه دل, از اين كه فكر در گناهان نكند برتر از روزه شكم از طعام است.

امام على(عليه السلام):

صوم النفس عن لذات الدنيا انفع الصيام(9)

خوددارى نفس از لذت هاى دنيا, سودمندترين روزه هاست.

امام على(عليه السلام):

صوم القلب خير من صيام اللسان و صوم اللسان خير من صيام البطن(10)

روزه دل, بهتر از روزه زبان و روزه زبان بهتر از روزه شكم است.

امام على(عليه السلام):

الصوم عباده بين العبد و خالقه, لايطلع عليها غيره, و كذلك لايجازى عنها غيره(11)

روزه عبادتى است ميان بنده و آفريدگارش و كسى غير از او بر آن آگاه نمى گردد و هم چنين كسى غير از او بدان پاداش نمى دهد.

امام على(عليه السلام):

ليس الصوم الامساك عن المإكل والمشرب, الصوم الامساك عن كل ما يكرهه الله سبحانه(12)

روزه, امساك از خوردن و آشاميدن نيست, بلكه روزه, خوددارى از تمامى چيزهايى است كه خداوند سبحان آنها را بد مى داند.

امام على(عليه السلام):

صوم الجسد الامساك عن الاغذيه باراده واختيار خوفا من العقاب و رغبه فى الثواب والاجر(13)

روزه دارى بدن, خوددارى از غذاها با اراده و اختيار است در حالى كه انسان از عقوبت[ خدا] بترسد و به ثواب و اجر الهى ميل و رغبت داشته باشد.

امام حسين(عليه السلام):

ليجد الغنى مس الجوع فيعود بالفضل على المسكين(14)

از امام حسين عليه السلام سوال شد چرا خداوند روزه را بر بنده اش واجب كرد؟ حضرت فرمود: براى آن كه غنى و شخص متمكن, گرسنگى را احساس كند و به كمك نمودن به فقرا رجوع نمايد.

امام صادق(عليه السلام):

للصائم فرحتان: فرحه عند افطاره و فرحه عند لقإ ربه(15)

براى روزه دار دو خوشحالى است: يكى هنگام افطار و ديگرى هنگام ملاقات پروردگار.

امام صادق(عليه السلام):

اذا صمت فليصم سمعك و بصرك و شعرك و جلدك… لايكون يوم صومك كيوم فطرك(16)

محمد بن مسلم گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: زمانى كه روزه مى گيرى گوش, چشم, مو, پوست, و… اعضإ و جوارحت بايد روزه باشد و روزى كه روزه هستى هم چون روزى كه روزه نيستى نباشد.

پى نوشت ها:
1. كنزالعمال, حديث 23688.
2. بحارالانوار, ج96, ص346.
3. همان.
4. امالى صدوق, ص52.
5. بحارالانوار, ج96, ص258.
6. همان, ص252.
7. غرر الحكم, ج1, ص417.
8. همان, ص416.
9. همان.
10. همان, ص417.
11. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج20, ص296.
12. همان, ص299.
13. غرر الحكم, ج1, ص417.
14. بحارالانوار, ج96, ص375.
15. فروع كافى, ج4, ص65.
16. بحارالانوار, ج97, ص351.
/

دانستنى هايى از قرآن رابطه كردارها و رويدادها

 

دانستنيهائى از قرآن
رابطه كردارها و رويدادها

ظهر الفساد فى البر و البحر بما كسبت ايدى الناس ليذيقهم بعض الذى عملوا لعلهم يرجعون ( سوره روم ـ آيه 41).
فساد و تباهى در خشكى و دريا(تمام زمين) به كرده هاى بد خود مردم پديد آمد تا ما هم كيفر برخى اعمالشان را به آنها بچشانيم باشد كه (پشيمان شده و به درگاه الهى ) بازگردند.
البر و البحر: مقصود از بر و بحر تمام گستره زمين است.
الفساد: مقصود از فساد, بلاهاى عمومى است كه جهان را فرا مى گيرد و حرث و نسل را از بين مى برد ( مانند قحطى, زلزله, بيماريهاى مسرى, جنگ ها, غارتگريها ) و خلاصه هر بلائى كه نظام جهان را مختل مى سازد كه برخى از آنها توسط خود مردم صورت مى گيردمانند جنگها و غارتها و برخى در اثر اعمال بد مردم, در طبيعت به وقوع مى پيوندد مانند زلزله و خشكسالى و نيامدن باران.
آنچه مسلم است اين است كه بلاها و مصيبت ها و پيشامدهائى كه فراگير است و حتى پيدايش ظالمان و ستمگرانى كه آسايش عمومى را به هم مى زنند و سلب آزادى از مردم مى كنند و بى گناهان را مى آزارند, همه اينها در اثر كارهاى زشت و قبيح انسان ها است و در اثر گناهانى است كه متاسفانه روز به روز افزايش يافته و هرچه گناهان بيشتر مى شود, بيماريهاى وبائى و خطرناك مانند ايدز افزايش مى يابد و قحطى و گرسنگى و زلزله و آفت هاى ديگر زيادتر مى شود.
جالب اينجا است كه تمام مردم اين مطلب را خوب مى دانند و به آن ايمان دارند كه علت پيدايش اين همه مصيبت ها و بلاهاى ارضى و جوى و بحرى, در اثر ارتكاب گناهان است, با اين حال عبرت نمى گيرند و بيشتر به آن دامن مى زنند. وگرنه خداوند وعده داده است و وعده اش تخلف ناپذير است كه اگر مردم, با ايمان و با تقوا باشند, خداوند درهاى بركت را از زمين و آسمان بر آنها مى گشايد و آنان را متنعم به نعمتهاى بى زوال مى سازد ((ولو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السمإ و الارض ولكن كذبوا فاخذناهم بما كانوا يكسبون)) ـ و همانا اگر اهالى بلاد و ملت ها ايمان مى آوردند و تقوا را پيشه خود مى ساختند , بى گمان بركتهاى آسمان و زمين را بر آنها مى گشوديم ولى آنها پيامبران را تكذيب كردند پس ما هم به خاطر كردارشان آنان را عذاب كرديم.
بنابراين قطعا رابطه اى مستقيم ميان اعمال و كردار مردم و ميان حوادث و رويدادهاى جهان وجود دارد كه اگر مردم صالح و خوش رفتار شدند, از حوادث كاسته مى شود و اگر مردم طغيان كردند, طبيعت نيز به امر خداوند طغيان مى كند و آنها را در كام خشم خود فرو مى برد. و لذا است كه ائمه عليهم السلام تاكيد كرده اند كه در سايه حكومت امام زمان عجل الله فرجه كه ظلم و ستم ازبين مى رود و عدل و داد همه جهان را فرا مى گيرد, خداوند نيز به بركت وضعيت موجود, بركات خود را از زمين و آسمان افزايش مى دهد كه تمام مردم در رفاه و آسايش زندگى كنند.
بعض الذى عملوا: خداوند به خاطر وسعت و گستردگى رحمتش بسيارى از عذاب ها و حوادث ناگوار را مى پوشاند و از آنها صرف نظر مى كند.در آيه اى آمده است: ((و ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفو عن كثير)) ـ هر مصيبت و بلائى بر سرتان بيايد به خاطر كرده هاى خودتان است و خداوند از بسيارى بلاها چشم پوشى مى كند.
لعلهم يرجعون: خداوند مردم را به عذاب هاى دنيوى گرفتار مى كند شايد از گناهانشان دست بردارند و به اطاعت خداى خود بازگردند. البته عذاب ها به همين جا بسنده نمى شود كه اگر توبه نكردند به عذاب دردناك اخروى كه هرگز قابل مقايسه با عذابهاى دنيوى نيست, نيز گرفتار خواهند شد.و اين بلاها به خاطر ايجاد جرقه اى است كه غافل را هشيار و خواب را بيدار سازد. پس اگر مردم در اثر اين بلاها و رويدادهاى ناگوار بيدار شوند و به عذاب غير قابل تحمل اخروى بيانديشند و با توبه و انابه به خداى خود بازگردند, مانع از خشم الهى شده و عذاب از آنان دور خواهد شد.
از اين آيه معلوم شد كه يك ارتباط تنگاتنگ ميان حركت كلى انسانها و كردارهايشان و گفتارهايشان ( چرا كه تاثير گفتار در ايجاد كردار خوب يا بد قطعى است ) و ارتباطاتشان با يكديگر ( چه در زندگى فردى و چه در زندگى اجتماعى ) و ميان نتايج مثبت و منفى اين حركتها در راستاى كردارها وجود دارد زيرا هر كار خير و هر كار شرى تاثيرى ذاتى و جوهرى در وجود انسان و حيات اجتماعى انسان در اين جهان و آن جهان دارد, پس هيچ بلائى مجرد از وضعيت محيط نيست و هيچ كيفرى جداى از عوامل درونى رفتار انسانها نمى باشد, بلكه نتيجه اى طبيعى براى آن كردارها و اعمال است ; تا انسان طعم تلخ مصيبت ها و بلاها را بچشد, شايد به خود آيد و از كارهاى منفى كه موجب ايجاد شر و بلوا در جهان است خوددارى كند.
در يكى از آيات شريفه قرآن آمده است: ((ضرب الله مثلا قريه كانت آمنه مطمئنه ياتيها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون)) ـ خداوند مثل مى زند به قريه اى ( بلدى ) كه اهل آن در امن و امان زندگى مى كردند و رزق و روزى آنان از هر سوى جهان مى رسيد ولى به نعمتهاى خدا كفران كردند و شكر نعمت را به جاى نياوردند, پس خداوند لباس ترس و گرسنگى به آنان پوشانيد كه از اين دو بلا بچشند و اين به خاطر كردارهاى خودشان بود. و اين كه خداوند در اين آيه به يك بلدى مثال زده است معنايش اين است كه اين وضعيت مربوط به جا و مكان خاصى نيست و شان نزول اين آيه مربوط به محدوده مكه نمى شود چنانچه برخى مفسرين به اشتباه آن را منحصر در جاى خاصى مانند مكه دانسته اند, بلكه عبارت از يك حكم كلى الهى است كه مخصوص هيچ زمان و مكانى نيست. ((ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم)) آرى ! خداوند هرگز زندگى ملتى را ( به بدتر يا بهتر ) تغيير نمى دهد تا آنكه خودشان در سرنوشت خويش تغيير دهند, پس اگر ملتى خواهان وضعيت بهتر است بايد خود وضعيت خويش را تغيير دهد ((ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمه انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم)) همه جاى قرآن بحث از اين است كه انسانها خود سرنوشتشان را رقم مى زنند و خود با كردارهايشان به مدينه فاضله رسيده يا به برهوت پرتاب مى شوند.