/

نگاهى به رويدادها

 نگاهى به رويدادها

 

 جهان اسلام‏

نهضت اسلامى كشمير: اطاعت از
فتاواى حضرت آية الله خامنه‏اى واجب است. (74/4/17)

مردم كويت در اعتراض به نمايش يك
فيلم ضد اسلامى دست به تظاهرات زدند.(74/4/18)

مصر دليل دشمنى خود را با سودان،
نظام اسلامى حاكم بر اين كشور خواند. (74/4/19)

متجاوزان صرب در حمله عليه
مسلمانان سربرنيتسا از سلاحهاى شيميايى استفاده كردند. (74/4/20)

امام جماعت يك مسحد پاريس به
شهادت رسيد.

سقوط شهر امن “سربرنيتسا” هزاران
مسلمان را آواره كرد.

صربها 50 زن و كودك را زنده زنده
سوزاندند.

 (74/4/21)

جبهه نجات اسلامى: رژيم كودتايى
الجزاير عامل ترور امام جماعت مسجد پاريس است.(74/4/22)

صهيونيستها چندين مسجد را به
بهانه فعاليتهاى ضد اسرائيلى تعطيل كردند. (74/4/24)

200 مسلمان در جنوب الجزاير به شهادت رسيدند.(74/4/29)

مسجد مسلمانان تركيه در آلمان به
آتش كشيده شد.

سازمان كنفرانس اسلامى، تحريم
تسليحاتى بوسنى را باطل اعلام كرد. (74/5/1)

مسلمانان چچن با انجام تظاهراتى
خواستار خروج نيروهاى روسى از اين جمهورى شدند.(74/5/2)

مازوويتسكى: اشغال “سربرنيتسا” و “ژيا”
توسط صربها با اجازه سازمان ملل صورت گرفته است.

نيروهاى سازمان ملل 1500 غير
نظامى مسلمان را در ژيا تحويل صربها دادند!

صربها با قطع كردن راه كاروان
پناهندگان جنگ زده ژيا حدود 600 مسلمان را با خود به اسارت بردند.

 (74/5/7)

مسلمانان آفريقاى جنوبى پرچم آمريكا
را به آتش كشيدند.

رئيس جمهور بوسنى: انتظار داريم
كشورهاى اسلامى شيوه ايران را در حمايت از بوسنى الگو قرار دهند.(74/5/8)

بى‏نظير بوتو: اسلام عامل آزادى
زنان است.

 (74/5/11)

طى 8 سال اخير 20 هزار مسلمان
كشميرى توسط قواى دولتى هند به شهادت رسيدند.(74/5/12)

شكنجه فلسطينى‏ها در اسرائيل
قانونى شد.

 (74/5/13)

 

 اخبار داخلى

رئيس كل بانك مركزى: تمامى گشايش
اعتبارهاى ايران در بانك‏هاى معتبر جهانى مورد قبول است.

رئيس جمهور: آنهايى كه اخلال
اقتصادى مى‏كنند دست نشانده آمريكا هستند.

تيم ملى كشتى فرنگى جوانان اميد
جمهورى اسلامى ايران مقام سوم جهان را كسب كرد.

 (74/4/17)

رئيس جمهور: تاريخ يك ملت بدون
اسناد ملى قابل شناسايى دقيق نيست.

شركت سايپا قيمت اتومبيل پرايد را
34 درصد كاهش داد.

200 ميليون سند تاريخى طبقه‏بندى شده در مركز
اسناد ملى ايران نگهدارى مى‏شود.(74/4/18)

مدير كل مبارزه با قاچاق كالا: سر
نخ اصلى شبكه‏هاى قاچاق كالا سرمايه‏دارها هستند.

عضو كميسيون برنامه و بودجه:
درآمدهاى كشور در پنج سال گذشته 80 ميليارد دلار و هزينه‏ها 105 ميليارد دلار بوده
است.(74/4/19)

رهبر انقلاب: روشنفكرى در ايران،
از اول بيمار متولد شد. هنوز هم گريبان روشنفكران ما در قبضه همان بيمارى است.

12 تُن مواد مخدر در خراسان كشف شد.

 (74/4/20)

استفاده كانديداها از پوسترهاى
رنگى در تبليغات انتخاباتى مجلس ممنوع است.

تيم المپياد فيزيك ايران با 5
مدال طلا و نقره، مقام سوم جهان را كسب كرد.

يك دلال مواد پتروشيمى، يك
ميليارد ريال جريمه شد.(74/4/21)

رئيس سازمان بهزيستى كشور: دريافت
گواهى نداشتن ژن معيوب براى ازدواج اجبارى شد.

رهبر انقلاب: محيط اجتماعى بايد
به گونه‏اى باشد كه اهل فساد در هراس و مدافعان ارزشها دلگرم باشند.

به دستور رئيس جمهور 5 قلوهاى تهرانى
صاحب مسكن شدند.(74/4/22)

تيم كشتى آزاد اميد ايران، با
قدرت قهرمان جهان شد. (74/4/24)

رئيس مجلس: هر تفكرى اكثريت مجلس
پنجم را بدست آورد شانس بيشترى در انتخابات رياست جمهورى خواهد داشت.

12 ميليون دلار ارز قاچاق از اعضاى يك باند
كشف شد. (74/4/25)

دانشگاه آزاد به اتهام گرانفروشى
آهن آلات و عرضه خارج از شبكه، 533 ميليون تومان جريمه شد.

نماينده ايران در سازمان ملل،
شوراى امنيت را مسؤول جنايات صربها معرفى كرد.(74/4/26)

مجلس تقاضاى نمايندگان براى تحقيق
و تفحص در مورد عملكرد شهردارى تهران را تصويب كرد.

 (74/4/27)

ايران بين گروههاى مخالف و دولت
تاجيكستان صلح برقرار كرد. (74/4/29)

تيم ايران مقام اول المپياد شيمى
جهان را كسب كرد.

آيت الله مشكينى: دستگاه قضايى
بايد با هر مقامى كه در اختلاس بانك صادرات دست داشته بدون ملاحظه برخورد كند.

محاكمه معاون يك شعبه بانك سپه و
دو عامل سوء استفاده 700 ميليون تومانى آغاز شد.

 (74/4/31)

رهبر انقلاب، محسن رفيقدوست را به
رياست بنياد مستضعفان و جانبازان منصوب كردند. (74/5/1)

دو قاچاقچى ارز 8 ميليارد تومان
جريمه شدند.

وزارت اطلاعات: جلو دخالت دلالان
سابق ارز را در بازار سكه، ماشين و خانه خواهيم گرفت.

 با تصويت هيأت دولت: دستگاههاى دولتى موظف به صرفه‏جويى در مصرف برق
شدند.

اخذ پيمان ارزى براى صادركنندگان
فرش30 درصد كاهش يافت.(74/5/2)

ايران مقام اول رشته هندسه را در
المپياد جهانى رياضى تصاحب كرد.

تيم ملى كشتى آزاد نوجوانان
ايران، نايب قهرمان جهان شد.

مجلس‏طرح‏تشكيل‏كميسيون‏ويژه
بانوان را رد كرد.

نماينده سازمان بازرسى: اشكال
فنى، علت سقوط هواپيماى فوكر بوده است.

رهبر انقلاب: بشر امروز با گرايش
به اسلام، در پى يافتن يك جايگزين براى نظام غربى است.

 ص140
نماينده مجلس خواستار قطعى شدن نرخ گشايش اعتبارات ارزى شدند.(74/5/4)

وزير كشور: فرمانداران در صورت
دخالت در انتخابات، بركنار مى‏شوند. (74/5/7)

برنده مدال طلاى المپياد جهانى
شيمى: حضور جوانان در عرصه رقابتهاى علمى، بهترين راه مقابله با تهاجم فرهنگى است.

رئيس مجلس: تا انقلاب زنده است،
تهديد عليه ما وجود دارد.

سازمان بين‏المللى انرژى اتمى:
مواد هسته‏اى هيچ‏گاه به ايران وارد نشده است.(74/5/8)

رئيس بانك مركزى: نرخ ارز تا
پايان امسال كاهش نخواهد يافت.

نوجوانان فرنگى‏كار ايران در
مجارستان بر سكوى سوم جهان ايستادند.

فرمانده كل سپاه: شهيد باكرى از
تئوريسين‏ها و نظريه پردازان جنگ بود.

تيم ملى وزنه‏بردارى جانبازان و
معلولين جمهورى اسلامى ايران، قهرمان جهان شد.

آيت الله جوادى آملى: جهاد اكبر
ما، پيروى از ولايت و رهبرى است.(74/5/9)

 ص‏رئيس جمهور: پيروزى‏هاى علمى جوانان، آغاز حضور پايدار
ايران در جايگاه علمى و فنى جهان است.

رئيس جمهورى: نشان درجه 2 تعليم و
تربيت را به دكتر حداد عادل اعطا كرد.

دكتر نوربخش: 5 ميليارد دلار از
بدهيها در سال 73 پرداخت شد.(74/5/10)

مقام معظم رهبرى 30 ميليون ريال
به مسلمانان مظلوم بوسنى كمك كردند.(74/5/11)

صاحبان 197 شركت، انبار، سردخانه
و واردكننده كالا به اتهام گرانفروشى و احتكار تحويل دادگاه شدند.(74/5/14)

وزير امور خارجه: رهنمودهاى مقام
معظم رهبرى ملاك سياست خارجى است.

بودجه سال جارى آموزش و پرورش به
3 هزار و 712 ميليارد ريال افزايش يافت.

ميزان جريمه گرانفروشان و متخلفان
صنفى استان تهران به مرز 70 ميليارد ريال رسيد.(74/5/15)

 

 اخبار خارجى

عزيز نسين مُرد.(74/4/17)

وزير خارجه رژيم صهيونيستى به
داشتن بمب اتمى اعتراف كرد.(74/4/18)

واشنگتن جاسوس دستگير شده
آمريكايى در چين را يك عضو حقوق بشر معرفى كرد.

دولت افغانستان طرح صلح پيشنهادى
عربستان را رد كرد.(74/4/19)

حكم اخراج دانش آموزان محجبه از
مدارس فرانسه لغو شد.

خدام: غرب، سوريه را براى تسليم
شدن در برابر اسرائيل تحت فشار قرار داده است.(74/4/20)

ربانى: مراجعه به آراء مردم،
يگانه راه حل بحران افغانستان است.

پارلمان روسيه با بركنارى “يلتسين”
مخالفت كرد.

 (74/4/22)

وال استريت ژورنال: قرارداد نفتى
ايران و فرانسه نشانه شكست تحريم آمريكاست.

رامين:بادردست‏داشتن‏جولان‏به‏صلح‏نخواهيم‏رسيد.

يكى از رهبران برجسته كشمير
خواستار ميانجيگرى ايران بين هند و پاكستان شد.(74/4/24)

معاون‏وزيردفاع اسرائيل خودكشى
كرد. (74/4/25)

صدام 2 جاسوس آمريكايى را آزاد
كرد.

“ژيا” سقوط كرد.

وزير دفاع عراق بركنار شد.(74/4/28)

سازمان پزشكان بدون مرز: صربها در
سربرنيتسا مسلمانان را هزار هزار قتل عام مى‏كنند.(74/4/29)

روسيه با تشديد تحريم كوبا از سوى
آمريكا مخالفت كرد.

روزنامه‏هاى پر تيراژ آمريكايى و
اروپايى: قرارداد نفتى تهران – پاريس بى‏اعتبارى تحريم آمريكا عليه ايران را ثابت
كرد.(74/4/31)

پكن،كاخ‏سفيدراازمداخله‏درامورچين‏برحذرداشت.

صدها دانشجو در سئول عليه تبرئه
دو رئيس جمهورى سابق دست به تظاهرات زدند.(74/5/1)

سفير يونان در تهران: اتحاديه
اروپا قبول دارد كه فتواى قتل سلمان رشدى را نمى‏توان لغو كرد.

آمريكا تلاش براى متحد كردن
كشورهاى جهان در تحريم اقتصادى ايران را منكر شد!(74/5/2)

مسكو پيمان دفاعى با كره شمالى را
بطور يكجانبه لغو كرد.(74/5/3)

سازمان‏ملل‏شهربى‏دفاع”ژيا”رابه‏صربهاتسليم
كرد.

يك مقام روسى: با ساخت نيروگاه
اتمى بوشهر، حيثيت روسيه محفوظ خواهد ماند.(74/5/4)

ويتنام به عضويت اتحاديه آ. سه.
آن. درآمد.

 (74/5/7)

مشاور ال گور )معاون كلينتون(
خودكشى كرد.

 (74/5/8)

يونيسف: ايران قهرمان حل مسايل و
مشكلات كودكان و زنان است.

دودايف قرارداد نظامى روسيه و چچن
را رد كرد.

 (74/5/9)

با انجام اصلاحاتى در قانون
اساسى، اختيارات رئيس جمهورى فرانسه افزايش يافت.

باكو: مسكو در مذاكرات صلح
قره‏باغ كارشكنى مى‏كند.

مسكو: توافقنامه نظامى كه با
مذاكره كنندگان چچن به امضا رسيد على رغم رد آن از سوى جوهر دودايف پابرجاست.(74/5/10)

يمن و جيبوتى براى نظارت بر تنگه
باب المندب به توافق رسيدند.

فرمانده ارتش بوسنى: صربها براى
كشتار غيرنظاميان، لباس سربازان سازمان ملل را بر تن مى‏كنند.

نخست وزير رژيم صهيونيستى: ايران
بزرگترين خطر براى اسرائيل است.(74/5/11)

پطروس غالى: مسبب كشتار مسلمانان
در بوسنى قدرتهاى بزرگ هستند، از سازمان ملل هيچ كارى ساخته نيست.

فهد، كابينه عربستان را منحل كرد.(74/5/12)

هند قرار داد 2/9 ميليارد دلارى
خود با آمريكا را لغو كرد.

مالزى پنجاهمين سالگرد تأسيس
سازمان ملل را روز عزا اعلام كرد.

فرانسه قصد دارد مستقل از آمريكا
و ناتو عمل كند. (74/5/14)

وزير اطلاعات مالزى: هرگز اجازه
نمى‏دهيم استفاده از ماهواره آزاد اعلام شود.(74/5/15)

/

گزارشهاى علمى – پژوهشى

 گزارشهاى علمى – پژوهشى

 

 مصرف انسولين براى بيماران ديابتى

 شركت كنندگان در كنفرانس بين المللى در مورد راههاى مداواى
بيمارى ديابت كه اخيراً در كپنهاك برگزار شد اعلام كردندكه‏تزريق انسولين براى همه
مبتلايان به ديابت مفيد است.

 تاكنون اعتقاد عموم پزشكان و متخصصان بر آن بوده است كه
تنها آن دسته از بيماران مبتلا به ديابت “قند” كه غده پانكراس آنان به كلى از كار
افتاده و توانايى توليد قند مورد نياز بدن را ندارد بايد اين قند را با تزريق مرتب
انسولين در طى روز به بدن برسانند.

 بر اساس اين نظريه بيمارانى كه مبتلا به نوعى ديابت هستند
كه در آن غده پانكراس ميزان عادى انسولين را توليد مى‏كند اما بيمار همچنان با
عارضه كمبود انسولين روبه روست نيازى به تزريق اين ماده ندارند و تنها كافى است كه
با استفاده از يك رژيم غذايى مناسب و احياناً استفاده از قرص، انسولين مورد نياز
بدن را تأمين كنند.

 

 عصاره پوست پرتقال و سرطان پروستات

  عصاره فرآورى شده پوست پرتقال احتمالاً مى‏تواند از گسترش
سرطان پروستات به ساير قسمتهاى بدن جلوگيرى كند.

 نشريه “نيوساينتيست” در اين باره مى‏نويسد: “كنث پينتا” از
دانشگاه ميشيگان در “آن آربور” و همكارانش در دانشگاه ايالتى وين WAYANE در ديترويت در
تحقيقات خود به اين نتيجه رسيده‏اند كه عصاره پوست پرتقال كه از نظر شيميايى تغيير
يافته باشد مى‏تواند سرعت گسترش سلولهاى تومور را در بدن موشها كاهش دهد.

 اين تحقيق ممكن است به تهيه دارويى منجر گردد كه از بروز
متاستازMETASTASIS يا حركت
سلولهاى سرطانى از تومور اوليه به بخشهاى ديگر بدن جلوگيرى كند.

 سرطان پروستات در بسيارى از كشورهاى پيشرفته صنعتى
رايجترين نوع سرطان مردان است. غالباً امكان درمان تومور اوليه در غده پروستات
وجود دارد اما زمانى كه اين سرطان به اندامهاى ديگر گسترش يافت غير قابل درمان
مى‏شود.

 

 پوست انسان توليد شد

 دانشمندان با ساختن پوست بدن انسان در آزمايشگاه، اميدهاى
جديدى براى درمان سوختگى و زخمهاى صعب العلاج به وجود آورده‏اند.

 روزنامه‏نيويورك‏تايمزدرگزارش‏ويژه‏اى‏باموردتوجه‏قراردادن‏آخرين
تحولات علمى در زمينه ساختن پوست نوشت: دو نمونه از معضلاتى كه در حال حاضر در
علم‏پزشكى وجود دارد معالجه سوختگيهاى شديد و درمان زخمهاى لاعلاج است.

 درهردوموردپوست‏بدن‏قدرت‏طبيعى‏بازسازى خود را از دست
مى‏دهد و بيمار نه تنها دائماً در رنج است بلكه مساعد ابتلا به بيماريها و جراحات
گوناگون يكى پس از ديگرى مى‏شود. راههاى درمان اين بيماريها تاكنون محدود بوده است
و با بريدن پوست از قسمتهاى ديگر بدن و پيوند زدن آن در محل زخم و يا با استفاده
از پوست‏بدن‏افراد مرده جهت پوشش موقت‏زخمى‏كه‏درحال‏بهبوداست‏انجام مى‏شد.

 معذالك دانشمندان در حال حاضر نشان داده‏اند كه پوست انسان
كه در آزمايشگاه رشد داده شده مى‏تواند بطور موفقيت آميزى در پيوند پوست در
سوختگيهاى عميق و ديگر صدمات پوستى مورد استفاده قرار گيرد. اين پيشرفت اميدى براى
4/5 ميليون مجروحى است كه سالانه از جراحات مزمن رنج مى‏برند.

 

 افسردگى زنان

 پيشرفتهاى جديد در خصوص بيماريهاى عصبى و روشهاى مدرن ثبت
عكس‏العمل مغزدر برابرمحركهاى بيرونى نشان داده است كه ميزان افسردگى روحى در زنان
دو برابرمردان است.

 محققان‏بيماريهاى‏روان‏واعصاب در جستجوى علت تفاوت عكس العمل
زنان و مردان در قبال ناراحتيهاى روانى عوامل مختلفى را مورد بررسى قرار داده‏اند.
از جمله اين عوامل پيشينه وراثتى اشخاص است كه مطالعات علمى نشان داده است نقش
عوامل ارثى در بروز حساسيتهاى عصبى در زنان و مردان يكسان است.

 علل ديگرى كه مورد توجه محققان قرار گرفته تفاوت ميان
هورمونهاى موجود در بدن زنان و مردان است و آزمايشهايى كه در اين زمينه صورت گرفته
به وضوح نشان داده است كه هورمونهاى موجود در بدن زنان در ايجاد واكنش متفاوت در
آنان نقش مؤثرى دارند.

 از جمله اين واكنشها تغيير دوره خواب در زنان است. زنان در
هنگام مواجهه با ناملايمات روحى گرايش بيشترى به خوابيدن پيدا مى‏كنند حال آن كه
در اين قبيل موارد تغييرى در الگوى خواب مردان پيدا نمى‏شود.

 تحقيقات ديگرى كه در خصوص تفاوت واكنش روحى و عصبى زنان و
مردان صورت گرفته نشان داده است كه در ميان چند نسل جمعيت ساكن اروپا در دوره بعد
از جنگ جهانى دوم نسلهاى جوانتر به مراتب بيش از پدران و مادران و پدربزرگها و
مادربزرگها در برابر ناملايمات حساس و آسيب پذير شده‏اند.

 اما بهترين دليلى كه در مورد تفاوت عكس العمل مردان و زنان
در مواجهه با فشارهاى روحى به دست آمده مربوط است به عكسهايى كه از نحوه واكنش مغز
زنان و مردان مختلف در هنگام بروز حالت افسردگى تهيه شده است.

 تصاويركامپيوترى تهيه شده در انستيتوى ملى بهداشت روانى در
آمريكا نشان مى‏دهد كه‏ در هنگام ‏بروز حالاتى ‏نظير عصبانيت، اضطراب، افسردگى، و نظاير آن ميزان فعاليت نيمكره چپ
مغز در زنان تا هشت برابر مردان بالا مى‏رود. قسمت قدامى نيمكره‏چپ
‏مغز ناحيه‏اى است كه عكس العمل‌هاى روانى شخص را كنترل
مى‏كند.

 تفاوت فصول و ميزان تاريكى و روشنايى محيط نيز از جمله
ديگر عواملى است كه بر روحيه زنان تأثيرى بيش از مردان باقى مى‏گذارد.

 

 كامپيوتر و حريق مصنوعى

 طراحان نرم افزارهاى كامپيوترى با به كارگيرى تازه‏ترين
ترفندهاى تكنولوژيك براى نخستين بار ايجاد حريقهاى مصنوعى براى استفاده در فيلمهاى
سينمايى را امكان‏پذير كرده‏اند.

 ايجاد حريقهاى گسترده و تماشايى يكى از موثرترين حربه‏هاى
كارگردانان فيلمهاى سينمايى پرحادثه است اما دو مشكل بزرگ هزينه گزاف و خطرات ناشى
از گسترش ناگهانى آتش همواره اسباب نگرانى تهيه كنندگان فيلمها بوده است.

 از زمانى كه استفاده از شبيه‏سازى كامپيوترى در سينما رواج
پيدا كرد سازندگان نرم‏افزارها در تلاش بوده‏اند تا نرم‏افزار قدرتمندى تهيه كنند
كه بتواند به خوبى مدل ايجاد حريقهاى مختلف را بر روى صحنه پديدار سازد. اما مشكل
بزرگى كه در اين زمينه خودنمايى مى‏كند آن است كه طراحى مدلهاى رياضى براى تقليد
حركات سيالات مختلف اعم از مايعات و گازها كار آسانى نيست و هر يك از مدلهاى موجود
تنها در ناحيه معينى مى‏تواند رفتار دقيق سيال را به نمايش بگذارند اما فراتر از
اين محدوده رفتار مدل با رفتار سيال واقعى به كلى تفاوت پيدا مى‏كند.

 از جمله تكنيكهايى كه براى اين منظور مورد استفاده قرار
گرفته بود انجام آزمايش با ذرات سبك شناور در هوا است كه طبق قوانين رياضى شناخته
شده در خصوص احتراق تغيير مكان مى‏دهند.

 هرچند اين مدلها تا حدود زيادى حركات شعله‏هاى واقعى را
تقليد و تكرار مى‏كنند اما اشكالى كه در مورد آنها وجود دارد آن است كه پس از مدت
كوتاهى از شروع حريق مصنوعى زمينه تصوير با دود و مه شعله‏ور پوشيده مى‏شود و
جزييات وقوع حريق از صحنه محو مى‏گردد.

 دو تن از محققين دانشگاه “ام.اى.تى” براى رفع اين نقيصه و
تهيه يك مدل واقعى‏تر از بروز حريق، به سراغ استفاده از مدل رفتار جرقه‏هاى مجازى
رفته‏اند و با استفاده از چند ضلعى‏هاى سايه روشن‏دارى كه نقش جرقه‏هاى حاصل از
ايجاد حريق را بازى مى‏كنند مدلى براى نمايش رفتار شعله‏ها در مقياسهاى مختلف
تنظيم كرده‏اند.

 مدل تازه به كارگردانان اجازه مى‏دهد تا حريق مورد نظر خود
را به دلخواه از چند جرقه كوچك آغاز كنند و آن گاه دامنه آن را به هر جا كه
فيلمنامه اقتضا مى‏كند گسترش دهند.

 سوپر ايمپوز كردن شعله‏هاى ناشى از اين مدل بر روى
صحنه‏هاى مناظر واقعى فيلم به بيننده چنين القا مى‏كند كه حريق گسترده‏اى در آن
صحنه‏ها وقوع پيدا كرده است.

 

 امواج صوتى و پاكسازى آلودگيهاى نفتى

 آلودگيهاى ناشى از ريزش مواد نفتى در محوطه اطراف
جايگاههاى بنزين را مى‏توان با استفاده از امواج صوتى به سهولت پاكسازى كرد.

 نشريه “نيوساينتيست” در شماره اخير خود در اين باره
مى‏نويسد: هنگامى كه زمين به مواد روغنى آلوده شود در همان لحظه بايد خاك آلوده
جمع آورى و خاك تميز جايگزين آن گردد. اما چنانچه خاك زير پى ساختمان نياز به
پاكسازى داشته باشد بايد تمامى ساختمان را تخريب كرد.

 تكنيكهاى مورد استفاده براى تميز كردن خاك اين جايگاهها
مانند تلمبه كردن آبهاى زيرزمينى يا استفاده از باكترى هضم‏كننده روغن، تنها
زنجيره‏هاى كوتاه‏تر هيدروكربن را كه بيشتر در آب زيرزمينى حل مى‏شود از بين
مى‏برد. زنجيره‏هاى بلندتر و سنگين‏تر هيدروكربن غالباً در قطره‏هاى بزرگ موجود
بين دانه‏هاى خاك باقى مى‏مانند.

 “كوين ويتينگ” و همكارانش از دانشگاه DELFT و موسسه
RUITER
MILIEUTECHNOLOGIEDE در‌هالف‏وگ HALFWEGهلند، امواج صوتى را براى شكستن
قطرات حاوى اجزاى سنگين‏تر مورد آزمايش قرار دادند تا قابل شستشو باشد.

 اين محققان دو ستون از شن مرطوب آلوده به گازوييل را برپا
كردند سپس امواج صوتى را با فركانسهايى از يكى از ستونها عبور دادند و ميزان نفتى
را كه مى‏شد با پمپ كردن آب از طريق دو بستر شن عبور داد مقايسه كردند تا آنكه
ديگر نفتى ظاهر نگرديد.

 پس از گذشت 5 روز 71 درصد از گازوييل از ستون مرتعش زدوده
شد و اين رقم در ستون ديگر 40 درصد و در مدت زمان 11 روز بود. امواج صوتى سبب
مى‏شوند كه قطره‏هاى نفت در فركانس طبيعى خود به ارتعاش درآيند تا اينكه به
قطره‏هاى كوچكتر تجزيه شوند. قطره‏هاى كوچكتر را مى‏توان راحت‏تر از نيروهاى
مويرگى كه قطره‏هاى بزرگتر نفت را در فضاهاى بين دانه‏هاى خاك به دام مى‏اندازند
خارج كرد. قطره‏هاى كوچكتر زمانى كه از بافت خاك آزاد شدند راحت‏تر با آب شوينده
مخلوط مى‏شوند.

/

جدول

جدول

 

 راهنمايى:

 پس از حل كامل جدول حروف داخل خانه‏هاى ترام دار را در جهت فلش پشت سر
هم قرار دهيد تا رمز جدول را كه نام كتابى از مقام معظم رهبرى حضرت آية الله
العظمى خامنه‏اى است، به دست آوريد. جهت شركت در مسابقه، ارسال حل و رمز جدول
الزامى است.

 افقى:

 1 – خاص و عام آن مربوط به زمان غيبت است – از القاب حضرت فاطمه‏عليها
السلام – سوره‏اى در قرآن مجيد.

 2 – كتاب فروش و كتاب نويس – دل را با نور خدا بايد داد – از آنِ
دانش‏آموز تنبل، كم است!

 3 – صداى‏دردكشيده! – ازمواردخلقت‏انسان‏به‏تصريح‏قرآن جان‏گيرمدفون!

 4 – مصدر مرخم دريافت – فيلمى درباره بچه‏هاى يخ فروش – مادر باران!

 5 – نزديك شهريار – شكستن و كوبيدن – محكم و استوار گردانيدن.

 6 – از واجبات اعمال حج پس از پوشيدن احرام.

 7 – واحدى‏دروزن – بم‏ترين‏صداى‏مرد – ملّيت‏آلفرد نوبل مخترع ديناميت.

 8 – عيب و ننگ – همه پيامبران چنين نقشى را داشتند – نام اصلى مجنون.

 9 – چرك و زنگ – پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم مبارزه با آن را
جهاد اكبر لقب داده‏اند و خطر آن را از ديگر دشمنان بيشتر دانسته‏اند – مردار بدبو

 10 – سوغات زمستان! – مايه نابودى است – از صفات حضرت بارى‏تعالى.

 11 – خالق اثر معروف “سه تفنگدار” – از انواع جهاد در شرع اسلام – دست
بند زنانه.

 

 عمودى:

 1 – زيباتر از آن‏نيست! – ضمير سوم شخص مفرد منفصل – پيرو دين‏مسيح.

 2 – زمين آذرى – بجاى آوردن آن در ماه مبارك رمضان افضل اعمالست –
پايتخت گريزان!

 3 – اينهم پايتخت كاروانسرايى! – موش دارد! – شاعر بخشنده!

 4 – گرفتار و دربند – مايع اقتصادى گرانبها امّا عربى – زمين پر آب و
علف.

 5 – تنگى و فشار – از سوره‏هاى قرآن با 64 آيه – ارزش خوبى! – از
مسلمان سر نزند.

 6 – از آن به خدا پناه مى‏بريم – خطاب حضرت حق به موسى‏عليه السلام در
وادى طور – علامت جمع در فارسى.

 7 – مرزبان – پدر همه ما – چاق و چله و تپلى ! – سنگ درخشان.

 8 – از سوره‏هاى مكى در جزء سى – حضرت على‏عليه السلام فرمود بزرگترين
گناه هست – پدر بزرگ مار !

 9 – بازى كننده و بازيگر – بالا دست – نرم و روان.

 10 – حريف ديرينه آب! – از فرشتگان مقرب درگاه الهى – حرف انتخاب.

 11 – فرمان مغولى – “ديت” متلاشى! – از شهرهاى مذهبى جهان اسلام.

 طراح: كريمشاهى بيدگُلى

 توجه:

 به
سه نفر از برندگان – به قيد قرعه – جوايزى اهدا مى‏گردد.

 لطفاً پاسخهاى درست را تا بيست وپنجم شهريور ارسال فرماييد.

 برندگان جدول شماره 13 عبارتند از برادران و خواهران ذيل كه جوايزشان
با پست ارسال مى‏گردد: 1- پروانه شمس آبادى از اراك 2- على رضا ابوالحسنى از اراك
3- محمد جواد سلطان زاده از خراسان.

 

/

پاسخ به نامه ها

پرسشها و
پاسخها

 

 سؤال:

 قبلاً در بعضى از مناطق رسم بود كه مرده‏ها را به نحو
امانت دفن مى‏كردند و پس از مدتى مثلاً 6 ماه به مكان ديگر مى‏بردند و به خاك
مى‏سپردند، آيا از نظر شرعى – طبق فتواى امام – چنين اقدامى جايز است و الآن هم
مى‏شود مرده‏اى را به رسم امانت دفن كرد؟

 (خرم آباد: قاسم بيرالوند)

 پاسخ:

 اين عمل به فتواى حضرت امام‏قدس سره جايز نيست و واجب است
ميت را كاملاً دفن كنند و پس از دفن بيرون آوردن براى نقل به غير عتبات مقدسه ائمه
اطهارعليهم السلام جايز نيست و براى نقل به عتبات هم مورد اشكال است.

 × × ×

 سؤال:

 1- آيا انسان مى‏تواند به فرزند خويش دشنام دهد، و اصولاً حكم
دشنام و ناسزا چيست؟

 2- آيا اذان و اقامه براى خواندن نمازهاى قضا لازم است؟

 3-خواندن‏نمازقضاباجماعت‏چه‏حكمى‏دارد؟

 4- بهترين ذكر براى اموات در كنار مزار آنان چيست؟ و فاتحه در شب،
حين عبور از كنار گورستان، براى اموات چگونه است؟

 (كاشان: ق. علمى)

 پاسخ:

 1- دشنام و فحّاشى و ناسزاگويى به هر مؤمن ديگر حتّى اگر فرزند
انسان باشد، گناه كبيره است و كسى كه اين كار را بكند مستحقّ عقاب است.

 2- اذان و اقامه مستحب است (چه در نمازهاى ادايى و چه قضايى).

 3- خواندن نماز قضا با جماعت ثوابش بيشتر است.

 4- براى اموات، قرآن، بخصوص فاتحه، توحيد، انّا انزلناه، بخوانيد و
فاتحه در شب و روز خوب است.

 × × ×

 سؤال:

 1- رقص زن براى زن و مرد، و رقص مرد براى مرد و زن چه حكمى دارد؟

 2- تراشيدن ريش چه حكمى دارد؟

 (كاشان: ر.غ.ر)

 پاسخ:

 1- رقص مطلقاً مورد اشكال است و اگر زن جلوى نامحرم برقصد كه قطعاً
حرام است و فقط رقص زن براى شوهرش مجاز است.

 2- تراشيدن ريش بنابراحتياط واجب جايز نيست.

 × × ×

 سؤال:

 1- آيا پرندگانى كه چينه‏دان ندارند ولى سنگدان دارند حرام
مى‏باشند يا حلال؟

 2- اگر چند نفر در مسجد مشغول خواندن نماز باشند آيا سلام كردن
جايز است يا خير؟

 (خواف :ع. حسينى)

 پاسخ:

 1- اگر پرنده از پرندگانى نباشد كه در روايات تصريح به حرمت يا
حلّيت آنها شده است در صورتى كه سنگدان داشته باشد حلال است.

 2- سلام كردن به كسى كه مشغول نماز است كراهت دارد؟

 × × ×

 سؤال:

 با توجه به اين كه استفاده طلا براى مرد حرام مى‏باشد، آيا
كسب حاصل از فروش و ساخت زيورآلات (طلا) مردانه نيز همين حكم را دارد يا خير؟

 (سمنان : ع. ف )

 پاسخ:

 مسأله مورد اشكال است، از دفتر استفتاى مرجعتان بپرسيد.

 × × ×

 سؤال:

 همسر اين جانب معتقد است كه چون استقلال مالى دارد و حقوق
بگير است و طبعاً در هفته چندين روز تدريس دارد نيازى به كسب اجازه از شوهر نداشته
و در هيچ موردى هم بخاطر همين مسأله حتى اگر بخواهد منزل خواهر، پدر، برادر و يا
فاميل برود نيازى به مجوّز و رضايت شوهر نمى‏بيند و اعتقادش بر اين است كه
خانمهايى كه شاغل هستند با خانمهايى كه خانه‏دار هستند حكمشان فرق مى‏كند و در هيچ
موردى اجازه و يا رضايت شوهر برايشان ملاك نيست لطفاً ما را راهنمايى فرماييد.(تهران
: على اكبر. ع)

 پاسخ:

 اجازه و رضايت شما براى بيرون رفتن ايشان از خانه شرط است
و فرقى بين خانه‏دار و شاغل نيست بجز در مورد شغل اگر از قبل مورد توافق بوده است.

 × × ×

 سؤال:

 1- القاب حضرت زهرا – سلام الله عليها – چندتاست حداقل 10 مورد را
ذكر كنيد.

 2- آيا حضرت رسول – صلى الله عليه و آله – و حضرت على – عليه
السلام – نيز مانند ما در اذان و اقامه ذكر “اشهدانّ محمّداً رسول اللّه و اشهد
انّ علياً ولى الله” را ذكر مى‏كرده‏اند؟

 (بيرجند : صادق. س. م)

 پاسخ:

 1- القاب آن حضرت طبق بعضى روايات عبارتند از: زهراء، صدّيقه،
مباركه، طاهره، زكيّه، راضيه، مرضيّه، محدّثه، الانسيّة الحوراء،‌هانيه و غير آن.

 2- البته پيامبر – صلى الله عليه و آله – “اشهد ان محمداً رسول
الله” مى‏گفته است و اما “اشهد ان علياً ولى الله” جزء اذان نيست.

 × × ×

 سؤال:

 1- چه راههايى براى آمرزش گناهان وجود دارد؟

 2- اگر شخصى خمس مالش را ندهد فرزندان آن شخص كه درآمدى ندارند
چگونه زندگى خويش را تأمين كنند؟

 (تهران : س. عظيمى)

 پاسخ:

 1- توبه و اصلاح كارهاى گذشته و جبران گناهان يا اعمال صالحه راه
تحصيل رضاى خداوند است.

 2- بر فرزندان لازم نيست تحقيق كنند كه در مالى كه پدرشان در
اختيارشان قرار مى‏دهد خمس واجب شده است يا نه و تصرّف آنها جايز است.

 × × ×

 سؤال:

 1- اگر انسان مبلغ يكصد هزار تومان وام گرفته باشد و به لحاظ اين
كه نمى‏تواند قسط مربوطه را بدهد پول را به شخص ديگرى بدهد كه با آن كار كند و از سود
آن جهت پرداخت قسط اقدام نمايد مورد اشكال است يا خير؟ ضمناً آيا به وامى كه انسان
بدهكار است خمس تعلق مى‏گيرد؟ آيا انسان مى‏تواند با شخصى كه پول را مى‏دهد طى كند
حدّاقلّ ماهى مثلاً سه هزار تومان به من بده يا خير؟

 2- دخترى كه در حدود 35 سال دارد و خودش كار مى‏كند و سرپرست خودش
است آيا مى‏تواند به صيغه كسى درآيد؟

 3- آيا مرد و زن مى‏توانند خودشان صيغه را بخوانند و آيا در اين
صورت به يكديگر محرم مى‏شوند.(تهران: زف .ع.م)

 پاسخ:

 1- اين كه مقدارى پول را در اختيار كسى بگذاريد و هر ماه از او
مقدار معيّنى پول به عنوان سود مطالبه نماييد ربا و حرام است و شما مالك آن سود
نمى‏شويد. و پولى را كه قرض گرفته‏ايد تا اقساط آن را نپرداخته‏ايد خمس ندارد و هر
مقدار از اقساط آن كه پرداخته شود در حالى كه عين پول را نگه داشته‏ايد سر سال خمس
دارد.

 2- دختر اگر پدر يا جدّ پدرى نداشته باشد اختيار ازدواج با خودش
مى‏باشد ولى اگر پدر يا جدّ پدرى دارد بايد از آنها اذن بگيرد هر چند در امور
زندگى مستقل باشد.

 3- اگر با رعايت همه شرايط باشد اشكال ندارد.

 × × ×

 سؤال:

 در مجله پاسدار اسلام: شماره 163، تيرماه 1374 صفحه44 در
پاسخ به سوال دوم، شخص م.ك از خمينى شهر، مبنى بر اين كه: “اگر سوار تاكسى بشويم و
راننده تاكسى نوار ترانه بگذارد، وظيفه چيست؟” آمده است: “اگر در تاكسى نوار ترانه
گذاشتند پياده شويد.” درست اين همان پاسخى است كه رانندگان تاكسى كه نوار ترانه
مى‏گذارند، مى‏دهند با اين ترتيب وظيفه مردم در امر به معروف و نهى از منكر و
دستگاههاى انتظامى چيست؟

 (آبادان: س.ب)

 پاسخ:

 البته لازم است ابتدا نهى از منكر كند و اگر مفيد واقع نشد
به تهديد و سپس شكايت به مقامات انتظامى متوسل شود و اگر چاره‏اى نبود پياده شود.
اميدواريم نيروهاى انتظامى حسن ظن شما و ساير افراد امت اسلامى را ارج نهاده و به
وظيفه خود عمل نمايند.

 × × ×

 ×
نائين – فرخى : س. الف. ق

 1- پاك است و غسل ندارد.

 2- يك غسل كافى است.

 3- روزه صحيح است و قضا ندارد.

 ×
تهران: چ . ن. الف

 1- آن موضوع دليل بيمارى نيست.

 2- به قول معروف (آرزو بر جوانان عيب نيست) ولى خود را در آرزوهاى
دور و دراز فرو بردن و به دست خيالات و اوهام سپردن موجب دور شدن از واقعيتهاى
زندگى مى‏شود. سعى كنيد افكار و تخيّلات خود را كنترل نماييد و در مسير صحيح و
عاقلانه قرار دهيد.

 3- وظيفه شما امر به معروف و نهى از منكر است اگر افراد خانواده يا
غير آنها گوش نكردند خود ضرر مى‏كنند و دليلى ندارد كه شما ناراحت شويد. بر شما
وظيفه‏اى نيست.

 ×
تهران: خواهر منيژه. ق

 حالتى كه شما احساس مى‏كنيديك‏امر كاملاً طبيعى است و گناه
به حساب نمى‏آيد ولى بايد مواظب باشيد كه شما را به گناه و انحراف نكشاند.

 × × ×

/

گفته ها و نوشته ها

گفته‌ها و نوشته‌ها

 

 خودباورى

 وقتى به‌هاليوود رفتيم، نخستين چيز عقده خودكم‏بينى ما
بودكه از محيط نشأت مى‏گرفت و فكر مى‏كرديم هر چيز بيگانه و هر چيز آمريكايى خوب
است. اما پس از آن كه در كلاس درس دانشگاه نشستيم ديديم كه مى‏توانيم با دانشجوى
آلمانى و فرانسوى و آمريكايى در يك سطح رقابت كنيم و اعتماد به نفس پيدا كرديم.
همين كه به نفس خود اعتماد كرديم ديگر هيچ چيز محال نبود و براى توجيه
ناكامى‏هايمان به عذر و بهانه نياز نداشتيم. من اميدوارم و اصولاً نياز داريم كه
بسيارى از هنرمندان جوان ما در عرصه جهان بدرخشند زيرا هيچ چيز محال نيست. البته
نمى‏گويم آسان است ولى امكان پذير است.

‌هاليوود از فيلمى كه به طور مثبت
از عربها يا مسلمانان صحبت كند حمايت نمى‏كنند. من در فكر ساختن فيلمى درباره صلاح
الدين بودم كه‌هاليوودى‏ها تصميم گرفتند فيلمى از صليبى‏ها بسازند.

 … اندلس يك تمدن است. تمدن ماست كه آن را نمى‏شناسيم. كريستف
كلمب نتوانست آمريكا را كشف كند مگر به كمك دانشمندان عربى كه همراه او در كشتى
بودند. اين همان كشتى بود كه قصد كشف آمريكا را داشت. آنان عربى صحبت مى‏كردند.
اين را منابع ما نمى‏گويند. كتابهاى موجود در كتابخانه كنگره آمريكا مى‏گويند ما
خيلى چيزهاى ديگر را درباره تاريخ و تمدن خود نمى‏دانيم. ما نياز داريم كه اعتماد
به نفس را در ميان امّتمان احيا كنيم. ما دچار سرخوردگى شده‏ايم. اين گونه فيلمها
نه فقط به امت اسلامى‏مان كمك مى‏كند بلكه به بيگانگان نيز مى‏گويد كه ما نخستين
كسانى بوديم كه تمدن را به جهانيان عرضه كرديم، زيرا آنان اين را نمى‏دانند.

 (مصطفى عقاد؛ كارگردان فيلم محمد رسول الله‏صلى الله عليه وآله وسلم)

 

 فرهنگ غربى

 فرهنگ غربى، مخصوصاً در نيم قرن اخير، بر اساس ماشينيسم و
تسليم انسان در برابر تكنولوژى شكل گرفته است. در اين فرهنگ، به انسانها – نسبت به
ماشين – بهاى كمترى مى‏دهند، مسأله‏اى كه به از خود بيگانگى انسانها در غرب تا اين
حد وحشتناك دامن زده است. در حال حاضر مشكل غرب اين است كه براى نجات انسان و قرار
دادن آن در يك جايگاه ارزشمند، هيچ طرح و تدبيرى را جستجو نمى‏كند. خود فرهنگ غرب
هم امروزه مثل ميوه‏اى است كه از درون فاسد شده.

 (يوسف‏اسلام‏استيونس،ستاره معروف سابق موسيقى پاپ)

 

 

 

 پندهاى كنفوسيوس

 × سخن بدون اراده و ضرورت؛ يعنى در ميان گفت و گوى ديگران سخن
گفتن.

 × مرد آزاده براى يافتن آنچه راست و حق است به خود همان قدر زحمت
مى‏دهد كه مرد عامى براى يافتن آنچه براى او سود مى‏آورد.

 × وقتى كه مرغى مى‏ميرد آواز او دل را به درد مى‏آورد، اما وقتى
انسان نزديك به مرگ مى‏شود، گفته‏هاى او اهميت خاصى دارد.

 

 حكايت دنيا

 دنيا همچون مار است، سودن آن نرم و هموار، و درون آن زهر
مرگبار، فريفته نادان، دوستى آن پذيرد و خردمند دانا، از آن دورى گيرد.”امام على (على)”

 

 مناعت طبع

 “سالم بن عبدالله بن عمر بن الخطاب” شخصى پارسا و زاهد بود “هشام
بن عبدالملك” در هنگام زمامدارى خود روزى به مسجدالحرام وارد شد همين كه چشمش به “سالم
بن عبدالله” افتاد به او گفت: حاجت خود را بخواه! سالم جواب داد: حيا مى‏كنم در
خانه خدا از غير او چيزى سؤال كنم! اين گذشت تا آن كه سالم از مسجد بيرون رفت،
هشام به دنبال او روان شد و مجدداً به او گفت: اين جا كه خانه خدا نيست پس از من
چيزى بخواه! سالم گفت: از حاجات دنيوى بخواهم يا حاجات اخروى؟ هشام گفت: از حاجات
دنيوى، سالم اظهار داشت كه: من حوايج خود را از كسى كه در دست اوست نخواستم چگونه
از آن كه در دستش نيست بخواهم.(كشكول شيخ بهايى)

 

 

 حريف جان

 

 اى
خنك زشتى كه خوبش شد حريف

واى گلرويى كه جفتش شد خريف

 نانِ
مرده چون حريف جان شود

زنده گردد نان و عين آن شود

 هيزم
تيره حريف نار شد

تيرگى رفت و همه انوار شد

 در
نمك لان چون خَر مرده فتاد

آن خرى و مردگى يكسو نهاد

 (جلال الدين مولوى)

 

 تبليغات دو سويه!

 

 در ايران با دو فلسفه متناقض سر و كار داريم. يكى فلسفه
آزادى و آزادى جريان اطلاعات و ديگرى هم فلسفه ايجاد يك جامعه ايده‏آل اسلامى، به
عقيده من با اخذ دكترين آزادى اطلاعات از غرب نمى‏شود جامعه‏اى با آيين اسلامى
درست كرد. هيچ كس مخالف آزادى نيست، ولى در هيچ كجاى دنيا هم از جنبه فلسفى، علمى،
هنرى، آزادى مطلق وجود ندارد. آزادى و جريان آزاد اطلاعات خوب است اگر همه در يك
سطح قرار داشته باشيم. مثلاً اگر بين كشور نيجريه يا كامرون در آفريقا با كشور
آمريكا آزادى جريان اطلاعات برقرار باشد، چه اتفاقى مى‏افتد؟ آمريكا همه چيز
مى‏تواند به كامرون بفرستد اما نيجريه و كامرون هيچ چيزى براى فرستادن به آمريكا
ندارند. براى من جدّاً جاى تعجب است كه پس از يك سال كه دوباره به تهران آمدم،
مى‏بينم بر در و ديوار سراسر تهران تابلوهاى بزرگ تبليغاتى آويزان است كه روى آن
نوشته شده: تبلیغات براى شما فرح و خوشى و شور مى‏آورد! اول من فكر كردم شايد اين
تبليغات اسلامى باشد، ولى وقتى دقيق شدم، ديدم كه همان تبليغات غربى است. حالا من
سؤال مى‏كنم كه آيا بين اين تابلوها و تابلوهاى ديگرى كه راجع به انقلاب وجود
دارد، تناقضى نيست؟ اين تناقض را من چگونه حل كنم؟ خدا كند كه سياستگذاران اين
كشور به نوع تبليغاتى كه شهر و شهروندان آمريكايى را به زشت‏گرايى وادار كرده، روى
نياورند. خيلى تأسف آور خواهد بود اگر پس از شش ماه يا يك سال يا ده سال ديگر جاى
گل و سبزه را تابلوهاى تبليغاتى بگيرد. سؤال اين است كه واكنش مردم درباره اين
گونه تبليغات چيست؟ آيا در اوايل انقلاب، چنين تبليغاتى قابل تصور بود؟ شهرهايى
مثل استانبول، مكزيكوسيتى و بسيارى ديگر، الآن در نتيجه اين گونه آگهى‏بازيها، به
بدترين و زشت‏ترين شهرها تبديل شده‏اند. اينها نشان مى‏دهد كه اين مسائل، حساب شده
صورت مى‏گيرد. نمى‏خواهم
بگويم اينها توطئه‏اى است كه مثلاً در زير زمين فلان جا طراحى مى‏شود، منظورم اين
است كه اين شيوه عمل، يعنى آگهى دادن و تبليغات كردن، اساس تجارت كاپيتاليسم است.
ما بايد تعيين كنيم كه تا چه حد اين تبليغات را مى‏خواهيم زيرا ما نمى‏توانيم هم
اين را داشته باشيم، هم اعتقادات اسلامى را.

 (پروفسور حميد مولانا)

 

 سه خيانت

 يكى نزد حكيمى رفت و گفت: فلان شخص درباره تو چيزى گفت.
حكيم فرمود: از اين گفتن سه خيانت كردى، برادرى را در دل من ناخوش كردى و دل فارغ
مرا مشغول نمودى و خود را نزد من فاسق و متهم گردانيدى.(كيمياى سعادت)

 

 شرط ادب

 يكى از اعضاى دفتر امام مى‏گويد: روزى حاج احمدآقا خدمت
امام آمدند و گفتند: آقا بنده مى‏خواهم به ديدن فلان كس بروم، آيا اجازه مى‏دهيد؟

 امام فرمودند: اشكال ندارد.

 دوباره فرمودند: آقا! آيا سلام شما را هم برسانم!

 امام فرمودند: سلام مرا هم برسانيد.

 بار ديگر احمدآقا گفتند: آيا بگويم كه از طرف شما آمده‏ام؟

 امام فرمودند كه بگوييد، از طرف من آمده‏ايد.

 

 

 بهاى كتاب

 گويند: ابوعلى سينا كه در اوايل عمر به مطالعه فلسفه مشغول
بود، در قسمت مابعد الطبيعه به شبهات و بن بستهاى فكرى رسيد، از اين رو مدتى از
تحصيل فلسفه كناره گرفت و دچار يأس و افسردگى گشت! روزى در بازار بخارا كتاب فروش
دوره‏گردى كتابى را به وى عرضه داشت، ولى ابن سينا از خريدن آن امتناع ورزيد
كتابفروش گفت: مالك آن دچار فقر و تنگدستى است، اگر سه درهم بابت آن بدهى دعاگوى
تو خواهم بود، ابن سينا از باب اين كه احسانى كرده باشد، سه درهم داد و كتاب را به
خانه آورد، و ديد از تصانيف ابونصر فارابى است، و با خواندن آن مقاصد حكما را
دريافت و مشكل فلسفى و فكرى وى حل شد، و به شكرانه رفع اين مشكل علمى، مبلغى بين
فقرا تقسيم كرد، و بارها مى‏گفته: اگر آن روز من از دادن سه درهم در بهاى كتاب
خوددارى مى‏كردم، هرگز به مقاصد حكما و فلاسفه اطلاع نمى‏يافتم.

 (هزار و يك حكايت ادبى – تاريخى، ص199(

 شعر نو

 “استاد شهريار” با شعر نو مخالف بود و عقيده داشت مضامين جديد را
بايد در الفاظ متين و محكم بيان نمود. معروف است روزى شاعر نوپردازى پيش ايشان
رفته و شعر نو و بى‏قافيه‏اى را كه ساخته بود براى استاد خواند و سپس عقيده او را
خواستار شد.

 استاد شهريار كه نه ميل داشت دل او را بشكند و نه حاضر بود
بدون جهت تعريفى كرده باشد گفت: بسيار چيز خوبى است. آنوقتها كه ما جوان بوديم
چنين چيزهايى مى‏گفتيم. منتهى اسم آن را نثر مى‏گذاشتيم.(لطيفه‏هاى سياسى، ص173(

 

 

 من كجا، على كجا !

 

 شكيب ارسلان ملقب به اميرالبيان يكى ديگر از نويسندگان
زبردست عرب در عصر حاضر است. در جلسه‏اى كه به افتخار او در مصر تشكيل شده بود، يكى
از حضار مى‏رود پشت تريبون و ضمن سخنان خود مى‏گويد:

 دو نفر در تاريخ اسلام پيدا شده‏اند كه به حق شايسته‏اند،
امير سخن ناميده شوند، يكى على ابن ابى‏طالب و ديگرى شكيب!

 شكيب ارسلان با ناراحتى برمى‏خيزد و پشت تريبون قرار
مى‏گيرد و از دوستش كه چنين مقايسه‏اى به عمل آورده گله مى‏كند و مى‏گويد:

 من كجا و على‏بن‏ابى‏طالب كجا؟ من بند كفش على(ع) هم به
حساب نمى‏آيم.

 (شهيد مطهرى، سيرى در نهج البلاغه)

 

 تب امير

 عربى يكى از روزهاى گرم تابستان به تب دچار شد. هنگام ظهر
عريان شد و بدن خود را روغن ماليد و سپس زير نور خورشيد، روى ريگهاى داغ، شروع به
غلطيدن كرد و گفت: اى تب! حال مى‏فهمى كه چه بلائى بر سرت آورده‏ام. اى موذى پست
فطرت! شاهزادگان و اميران را گذاشته‏اى و به سراغ من بى‏نوا آمده‏اى؟!

 بهر حال آنقدر در آن حالت به غلطيدن ادامه داد تا عرق كرد
و تب از تن او بيرون رفت.

 روز ديگر از كسى شنيد كه امير ديشب به تب دچار گشته است.
اعرابى گفت: به خدا قسم آن تب را من به سراغ او فرستادم. اين گفت و پا به فرار
نهاد.

 

 

 نتيجه شوخى بى‏مزه

 پير مردى پينه دوز بود كه علاوه بر پينه دوزى هرگاه ميتى
شب در مسجد تنها مى‏ماند او را خبر مى‏كردند تا صبح بالاى سر ميت كشيك بدهد. او هم
براى اينكه خوابش نگيرد معمولاً وسائل پينه دوزى خود را مى‏برد و مشغول كار خود
مى‏شد.

 يك شب جوانهاى ده براى تفريح، شخصى را مرده‏وار در تابوت
خوابانده و پينه دوز را اجير كردند تا صبح در كنارش كشيك بدهد.

 پينه دوز طبق معمول خويش، وسائل كارش را آورده مشغول كار
شد كه تا صبح خوابش نبرد. نيمى از شب گذشته بود، با خود به زمزمه افتاد و شروع به
خواندن يك تصنيف قديمى كرد.

 مرده قلابى سر از تابوت بلند كرده گفت: رسم نيست كه بالاى
سر مرده تصنيف بخوانند!

 پينه دوز گفت: مرده هم رسم نيست كه در كار زنده‏ها فضولى
كند. معلوم مى‏شود درست نمرده‏اى بگذار خلاصت كنم! فوراً با مشته آهنى خود بر سر
او كوبيد و او را از زندگى رهانيد!! رفقاى او كه صبح به ديدنش آمدند، با جسد مرده
واقعى رفيقشان برخورد كردند و پى به نتيجه شوخى بى‏مزه شان بردند.

 زيره به كرمان

 شركت انگليسى “پرمافلكس” سالانه معادل 50000 پوند نفت به
صورت “بنزين فندك” به كشورهاى عربى نفت‏خيز حوزه خليج فارس، صادر مى‏كند.

 شكم سير

 پروفسور” پاستور والرى رادو” مى‏گويد:

 “كسانى كه با شكم سير غذا مى‏خورند، معمولاً بيشتر از خودشان،
پزشكان را سير مى‏كنند”.

 درس زد و خورد

 شبلى كه از علماى عامه است درس نحو مى‏خواند. استادش گفت:
بخوان: ضَرَبَ زيدٌ عمرواً.

 پرسيد: به چه جهت زيد، عمرو را زد؟!

 استاد گفت: نه، اين مثال است، مى‏خواهم تو بفهمى.

 شبلى برخاست. استاد گفت: به كجا مى‏روى؟

 گفت: نمى‏خواهم علمى را بخوانم كه از همين اول با زد و
خورد شروع مى‏شود!!

 

 اى روى تو

 اى
روى تو نوربخش خلوتگاهم

 ياد
تو فروغ دل ناآگاهم

 آن
سرو بلند باغ زيبائى را

 ديدن
نتوان با نظر كوتاهم

 در جستن وصل تو

 چون
آتش سوداى تو جز دود نداشت

 مسكين دل من اميد بهبود نداشت

 در
جستن وصل تو بسى كوشيدم

 چون
بخت نبود، كوششم سود نداشت

 “انورى”

 … كه مپرس

 ياد
دارم به نظر خط غبارى كه مپرس

 سايه
كردست به من ابر بهارى كه مپرس

 كرده‏ام عهد كه كارى نگزينم جز عشق

 بى‏تامل زده‏ام دست به كارى كه مپرس

 من نه
آنم كه خورم بار دگر بازى چرخ

 خورده‏ام زين قفس تنگ فشارى كه مپرس

 غنچه
چينان گلستان جهان را صائب

 هست
در پرده دل باغ و بهارى كه مپرس

 “صائب تبريزى”

 اين را… آن را

 رفتيم من و دل دوش ناخوانده به مهمانش

 دزديده نظر كرديم در حسن درخشانش

 مدهوش رخش شد دل، مفتون لبش شد جان

 اين
را بگرفت اينش آن را بربود آنش

 “فيض كاشانى”

 دامن پاك

 هر
نشان كز خون دل بر دامن چاك من است

 پيش
اهل دل، دليل دامن پاك من است

 عشق
تو بگرفت بالا تا دل و جانم بسوخت

 آرى
اين آتش بلند از خار و خاشاك من است

 “جامى”

 تو به جاى ما

 دل و
جان ز تن برون شد، تو همان به جا نشسته

 شده
ما زخويش بيرون، تو به جاى ما نشسته

 زغم
زمانه ما را، نفتد، گره بر ابرو

 كه ز
راه عشق، گردى، به جبين ما نشسته

 “اديب الممالك فراهانى”

 غم عشق

 گفتم
نگرم روى تو، گفتا به قيامت

 گفتم
روم از كوى تو، گفتا به سلامت

 گفتم
چه خوش از كار جهان گفت غم عشق

 گفتم
چه بود حاصل آن، گفت ندامت

 “هاتف اصفهانى”

 

 جان دگرم بخش

 

 از
ضعف به هر جا كه نشستيم وطن شد

 وز
گريه به هر سو كه گذشتيم چمن شد

 جان
دگرم بخش كه آن جان كه تو دادى

 چندان زغمت خاك به سر ريخت كه تن شد

 (طالب آملى)

 

 

 

 از درد رو متاب

 هر
بلبلى كه زمزمه بنياد مى‏كند

 اول
مرا به برگ گلى ياد مى‏كند

 از
درد رو متاب كه يك قطره خون گرم

 در
دل هزار ميكده ايجاد مى‏كند

 “صائب تبريزى”

 

 

 

 

 

 

 مدرس يزدى و حاكم يزد

 مرحوم ميرزا محمد على مدرس يزدى از روحانيون بنام يزد در
دوران فتحعلى شاه بود. شاهزاده محمد على ميرزا پسر فتحعلى شاه – كه حاكم يزد بود –
به او ارادت داشت. بد خواهان به گوش او رسانده بودند كه مدرس يزدى اعتقاد درستى
ندارد، زيرا گفته است:

 از
آن شيرى كه در پستان تاك است

 اگر
با كودكى نوشم چه باك است

 حاكم، مدرس را طلبيد و گفت: آيا اين شعر از شما است؟

 مدرس پاسخ داد: آرى! ولى شعر قبل و بعد آن را نشنيده‏ايد.
و آن وقت ارتجالاً چند بيت ديگر سرود و با بيتى كه حاكم شنيده بود خواند، و حاكم
را به ارادت سابق خود واداشت:

 شبى
دردى كشى با پارسايى

 سخن
رندانه راندى تا به جايى

 از
آن شيرى كه در پستان تاك است

 اگر
با كودكى نوشم چه باك است

 جوابش داد داناى سخن سنج

 كه
مستى راحتت بخشد به هر رنج

 ولى
آن مى كه خوشتر ز انگبين است

 مزاجش “لذة للشاربين” است

 

 

 دزد و اسكندر

 اسكندر به كشتن دزدى فرمان داد. دزد گفت: من در اين كار كه
كردم، قلبم راضى نبود.

 اسكندر گفت: در كشته شدن تو نيز قلبت راضى نباشد!

 

 چه مى‏كارى؟

 مسعود رمّال در راه به شاه مجدالدين رسيد، پرسيد: چه
مى‏كارى؟

 گفت: چيزى نمى‏كارم كه به كار آيد.

 گفت: پدرت نيز هم چنين بود، هرگز چيزى نكاشت كه به كار
آيد!

 

 

 دو منجم ماهر

 جوحى گفت: من و مادرم هر دو منجم ماهريم كه در حكم ما خطا
واقع نمى‏شود.

 گفتند: اين دعوى بزرگ است، از كجا مى‏گويى؟

 گفت: از آنجا كه چون ابرى برآيد، من مى‏گويم: باران خواهد
آمد و مادرم گويد: نخواهد آمد! البته يا آن شود كه من گويم يا آن شود كه او
بگويد!!

 

 خرّم از او است

 خاطرم با همه تيغ ستمش خرّم از او است

 كه
گرم زخم از او مرهم زخمم هم از او است

 گر
چه هر لحظه جفائى رسد از دوست وليك

 هم
بما از سر رأفت نظرى هر دم از او است

 “وفاى نورى”

 

 

 آواز خوش

 

 مؤذنى بانك مى‏گفت و مى‏دويد. پرسيدند: چرا مى‏دوى؟ گفت:
مى‏گويند آواز تو از دور خوش است.

 

 

 

 سلام عريان

 “سائل نهاوندى” پس از سالها توقّف در همدان، قصد مراجعت به وطن
كرد. از قضا نزديك به شهر خود كه رسيد، دزدان، اموال او را بردند و خود او را نيز
عريان كرده حتى لباسهايش را نيز به غارت گرفتند.

 وقتى خويشاوندان او كه به استقبالش آمده بودند، سبب عريان
بودنش را پرسيدند گفت:

 چون از شهر همدان، شهر بابا طاهر عريان، آمده‏ام بهتر اين
ديدم كه سلام او را عريان به شما برسانم.

 

/

پيشواى مشروطه

پيشواى مشروطه

آخرين قسمت

محمد رضا سمّاك امانى

 

× نقش آخوند در نهضت مشروطه

 بسيارى از نويسندگان تاريخ مشروطه در ارزيابى انگيزه‏هاى
مردم براى جانفشانى در راه انقلاب مشروطه به اشتباه رفته‏اند. برخى از نويسندگان
صراحتاً نوشته‏اند كه اسلام با مشروطه سازگارى ندارد. گروهى مى‏نويسند كه نهضت
مشروطه دنباله‏روى كوركورانه از انقلابها و تحوّلات سياسى كشورهاى اروپايى و برخى
از كشوهاى آسيايى مانند ژاپن است. شمارى از قلم بدستانِ تاريخ مشروطه بر اين
باورند كه رهبران مشروطه – چه رسد به مردمى كه سالها رنج شكنجه، تبعيد، زندان و
اعدام را به جان خريدند و در برابر استبداد پايدارى كردند – نيز معناىِ مشروطه را
نمى‏فهميدند. برخى از نويسندگان به خاطر دشمنى با روحانيت، با دست بردن در سندها،
تحريف وقايع، دامن زدن به شايعات و بزرگنمايى نقش فئودالها، خانها، ثروتمندان و
روشنفكران غرب زده درصدد برآمدند تا از نقش آخوند خراسانى، شيخ عبدالله مازندرانى
و ميرزا حسين تهرانى كه به حق
رهبران اصلى مشروطه بودند، بكاهند، كه متأسّفانه در اين نيرنگ موفق بوده‏اند. تا
آن جا كه در كتابهاى درسى، سخنى از اين سه مرجع بزرگ به چشم نمى‏خورد. در بسيارى
از كتابها نيز فقط از آية الله سيّد محمد طباطبايى و آية الله سيد عبدالله بهبهانى
و شمارى اندك از علما سخن به ميان آمده است. و حال اين كه رهبران مشروطه در تهران
و شهرستانها را مراجع تقليد، مجتهدان و روحانيون مبارز تشكيل مى‏دادند.

 بيشتر نويسندگان، مردم را در جريان مشروطه به دو گروه
مشروطه‏خواه و مستبد تقسيم كرده‏اند. آنان صدها مجتهد، مرجع تقليد و روحانىِ آگاه،
دورانديش و پارساى پايتخت و شهرستانها را كه خواهان مشروطه مشروعه و حكومت اسلامى
بودند، در صف مخالفان مشروطه و هواداران استبداد قاجاريه قلمداد كرده‏اند. برخى از
نويسندگان هوادار مشروطه مشروعه نيز به بهانه دفاع از آية الله شيخ فضل الله نورى،
آخوند ملاّ قربانعلى زنجانى، آية الله العظمى سيّد محمد كاظم طباطبايى يزدى و…
با استناد به سندهاى جعلى و يا مشكوك و شايعه‏ها نيش قلم را متوجّه آخوند و دو يار
وفادارش كردند.

 بسيارى از سندها ساخته جاسوسان روسى و انگليسى است. بسيارى
از حوادث، بافته ذهنِ فراماسونها و غربزدگانِ مزدور بيگانگان است. البتّه قبول
داريم كه رهبرانِ مشروطه به دليل اين كه در خارج از كشور به سر مى‏بردند و از حوزه
علميه نجف، انقلاب را رهبرى مى‏كردند، از برخى عملكردهاىِ مشروطه‏طلبان با خبر
نبودند. كاش علما با وحدت و يكپارچگى، اختلافها را كنار مى‏گذاشتند و نمى‏گذاشتند
نهضت از مسير خود خارج شود.

 حضرت امام خمينى‏قدس سره درباره مشروطه فرمود:

 “علماى اسلام در صدر مشروطيت در مقابل استبداد سياه ايستادند و
براى ملّت آزادى گرفتند. قوانين جعل كردند. قوانينى كه به نفع ملّت است، به نفع
استقلال كشور است. به نفع اسلام است. قوانين اسلام است. اين آزادى را با خونهاى
خودشان، با زجرهايى كه ديدند و كشيدند… گرفتند. در جنبش مشروطيت همين علما در
رأس بودند و اصل مشروطيت اساسش از نجف به دست علما و در ايران به دست علما شروع شد
و پيش رفت… لكن… دنباله‏اش گرفته نشد. مردم بى‏طرف بودند. روحانيون هم رفتند.
هر كس سراغ كار خودش. از آن طرف، عمّال قدرتهاى خارجى، خصوصاً در آن وقت انگلستان،
در كار بودند كه اينها را از صحنه خارج كنند، يا به ترور و يا به تبليغات.
گويندگان و نويسندگان آنها كوشش كردند به اين كه روحانيون را از دخالت در سياست
خارج كنند و سياست را بدهند به دست آنهايى كه به قولِ آنها مى‏توانند… يعنى فرنگ
رفته‏ها و غرب زده‏ها و
شرق زده‏ها و كردند آنچه را كردند؛ يعنى اسم، مشروطه بود و واقعيت، استبداد. آن
استبداد تاريكِ ظلمانى، شايد بدتر از زمان و حتماً بدتر از زمانهاى سابق.”15

 ناصر الدين شاه در يادداشتهاى خود مى‏نويسد: “مى‏خواهم به
شمال مملكت بروم، سفير انگليس اعتراض مى‏كند. مى‏خواهم به جنوب بروم، سفير روس
اعتراض مى‏كند. اى مرده شور، اين مملكت را ببرد كه شاهِ آن حق ندارد به شمال و
جنوب مملكتش مسافرت نمايد.”

 

 ×
آغاز نهضت

 سلسله قاجاريّه در دورانى بر كشور حكومت مى‏كردند كه دنيا
در دوران طلايى رشد صنعتى به سر مى‏برد. پادشاهان قاجار در انديشه عيش و نوش و
خوشگذرانى خود بودند. فقر و بيداد كارگزاران حكومت، سراسر كشور را در بر گرفته
بود. بخش گسترده‏اى از كشور به بيگانگان سپرده شد. امتيازهاى فراوان به ثمن بخس به
دولتهاى روسيه و انگليس واگذار شد. ارتشهاى بيگانه گاه و بيگاه، به بهانه‏هاى
مختلف كشور را اشغال مى‏كردند و گاه ماهها و بلكه سالها در نقاطى از كشور اقامت
مى‏كردند. حكومتهاى بسيارى از شهرها به دست كنسولگرى روسيه و انگليس اداره مى‏شد.
بسيارى از دست‏اندركاران دولت مركزى، به دستور سفارتهاى بيگانه نصب و عزل مى‏شدند.

 ايران آتش زير خرمن بود. مردم منتظر جرقّه‏اى بودند تا
عليه حكومت مركزى قيام كنند. آية الله سيّد عبدالله بهبهانى و آية الله سيّد محمد
طباطبايى با تشكيل انجمنهايى، به صورت پنهانى زمينه قيام را آماده مى‏ساختند. علما
و طلاب تهران در سالهاى 1323 – 1322 ه.ق نشستهاى زيادى براى آگاه ساختن مردم
داشتند. آية الله بهبهانى و آية الله طباطبايى اين جلسات را رهبرى مى‏كردند.

 علماى تهران با مراجع تقليد نجف در ارتباط بودند. آخوند
خراسانى، شيخ عبدالله مازندرانى و ميرزا حسين تهرانى در تاريخ هشتم ربيع الاوّل
1323 ه.ق نامه‏اى به آية الله سيّد عبدالله بهبهانى مى‏فرستند و از علماى تهران
مى‏خواهند كه “مسيو نوژ” بلژيكى، رئيس گمرك كشور را، كه مشغول فعّاليت عليه
استقلال فرهنگى و اقتصادى ايران است و به روحانيّت توهين نموده، از كشور بيرون
كنند. آخوند خراسانى و آية الله سيّد محمد كاظم طباطبايى در ربيع الاول 1323 ه.ق
نامه‏اى براى آية الله سيد عبدالله بهبهانى مى‏فرستند و از وى مى‏خواهند تا
خلافهاى كارگزاران حكومت را به اطلاع دولت برسانند.

 علما، طلاّب و بازاريان تهران در جريان خلافهاى كارگزاران
حكومت و نامه‏هاى مراجع تقليد نجف قرار گرفتند. روحانيون اوضاع نابسامان كشور را
به اطلاع مردم رساندند. اندك اندك دامنه افشاگريها گسترش يافت. آية الله بهبهانى
پيوسته گزارشِ عملكرد علما و مردم را به نجف مى‏فرستاد. مراجع نجف نيز رهنمودهاى
لازم را به تهران مى‏فرستادند.

 حكومت مركزى با شدّت هر چه تمامتر به خاموش كردن فرياد
انقلاب برآمد. علما و بازاريان كه دو رُكن شاخص انقلاب بودند، در نوك پيكانِ حمله
دولت قرار گرفتند. دولت به بهانه تأديب گران فروشى بازاريان كه قند را بيش از نرخ
مصوب مى‏فروختند، به وضع فجيعى به آزار تنى چند از آنها پرداخت. مردم به رهبرى
علما به حمايت از بازاريان پرداختند. سيّد جمال واعظ – واعظِ شهير انقلاب – و دو
نفر ديگر از رهبران انقلاب به دنبال افشاگريهايشان تبعيد شدند. انقلاب از پايتخت
فراتر رفت و شيراز و مشهد نيز به پايتخت پيوستند.

 شيخ محمد واعظ، از سخنرانان مشهور انقلاب در نوزدهم جمادى
الاوّل 1324 ه.ق دستگير شد. طلبه‏هاى مدرسه حاج ابوالحسن معمارباشىِ تهران وى را
دريك درگيرى نجات دادند. امّا طلبه‏اى در اين حادثه به شهادت رسيد. بازار بسته شد.
مردم در مسجد متحصّن شدند. علما از جمله آيات بهبهانى، طباطبايى و شيخ فضل الله
نورى به متحصّنين پيوستند. صدر اعظم، عين‏الدوله به علما پيغام داد كه به خانه‏هاى
خود برويد. ما امور را اصلاح مى‏كنيم. علما پاسخ دادند: ما عدالت مى‏خواهيم و چون
عين‏الدوله مانع تأسيس عدالتخانه است، بايد از صدارت بركنار شود.

 سربازان، وحشيانه به سوى مسجد آتش گشودند و بيش از يكصد
نفر را كشتند. علماى تهران به نشانه اعتراض در روز 23 جمادى‏الاول 1324 ه.ق به قم مهاجرت
كردند. بيش از سه هزار نفر از مردم به جمع متحصّنان در قم پيوستند. آية الله شيخ
فضل اللّه نورى، آية اللّه آقا نجفى اصفهانى و آية اللّه آخوند ملاّ قربانعلى
زنجانى و بسيارى از علماى سرشناس كشور، از شهرستانهاى دور و نزديك به قم آمدند.

 سرانجام مظفرالدين شاه كه مقاومت در برابر علما و مردم را
بى‏فايده دانست، در تاريخ 1284/5/6 ه.ش فرمان بركنارى عين‏الدوله و در چهاردهم
جمادى‏الثانى دستور مشروطيت را صادر كرد.16

 نخستين انتخابات مجلس شوراى ملّى در ايران آخوند در 28 ذى
حجّه 1325 ه.ق نامه‏اى براى نمايندگان مجلس مى‏فرستد و آنها را به اجراى قوانين
اسلامى، پرداخت بدهيهاى دولت و فقرزدايى سفارش مى‏كند. امّا در زمانى كوتاه،
روشنفكران غربزده و فراماسونها اندك‏اندك،قدرت‏رابه دست مى‏گيرند و روحانيت را از
صحنه كنار مى‏گذارند.

 

 اولين جلسه مجلس شوراى ملّى در 1285/7/14 ه.ش
برگزار شد. قانون اساسى در 51 اصل با الهام از قوانين كشورهاى اروپايى توسّط برخى
از روشنفكران غرب زده نوشته شد و به امضاى شاه رسيد. اندكى بعد شاه مرد و فرزندش
محمد على شاه به سلطنت رسيد. متمّم قانون اساسى در 107 اصل نيز نوشته شد. اصل دوّم
آن عبارت بود از: نظارت مجتهدان بر قوانين مصوّب مجلس كه به پيشنهاد شيخ فضل اللّه
نورى در متمّم قانون گنجانده شد.

 شاه از امضاى متمّم قانون اساسى خوددارى كرد. مردم تبريز،
اصفهان، شيراز، رشت و كرمان قيام كردند. آخوند و علماى نجف از شاه خواستند كه در
برابر اراده ملّت مقاومت نكند، سرانجام شاه در 29 شعبان 1325 ه.ق متمّم قانون
اساسى را امضا كرد.17

 از آخوند خراسانى سؤال كردند كه نظرش درباره نظام ملّى
]قانون نظام وظيفه[ چيست؟ ايشان پاسخ داد: “حفظ كيان اسلام بر همه مسلمانان واجب
است. بنابراين، بر همه مردم، بويژه جوانان واجب است كه با فنون نظامى آشنا شوند…
مجلس شوراى ملّى در اين كار تأخير را روا ندارد.” پاسخ آخوند در تاريخ هفتم
ربيع‏الاول 1325 در مجلس شوراى ملى خوانده شد.18

 آخوند خراسانى به همراهى دو يار وفادارش رهنمودهاى لازم را
به مجلس شوراى ملّى مى‏فرستادند. مراجع تقليد از نجف كار هدايت انقلاب مشروطه را
در دست داشتند. مردم ايران به فرامين مراجع اهميت زيادى مى‏دادند. در يكى از
پيامهاى مراجع طرفدار مشروطه نجف آمده است:

 “بر تمام مردم، بويژه عشاير، ايلات و مرزبانان واجب است كه تفرقه
را كنار بگذارند و دست در دست يكديگر با آموختن روشهاى نوين نظامى به پاسدارى از
آب و خاك ايران بپردازند… احكام مصوّب مجلس شوراى ملّى را همانند احكام شرعى
واجب الاطاعه بدانيد.”19

 آخوند در 28 ذى حجّه 1325 ه.ق نامه‏اى براى نمايندگان مجلس
مى‏فرستد و آنها را به اجراى قوانين اسلامى، پرداخت بدهيهاى دولت و فقرزدايى سفارش
مى‏كند.20 امّا در زمانى كوتاه، روشنفكران غربزده و فراماسونها اندك اندك، قدرت را
به دست مى‏گيرند و روحانيت را از صحنه كنار مى‏گذارند.

 آية الله شيخ فضل الله نورى كه از پيشقراولان نهضت مشروطه
بود، به دليلِ نفوذ غرب زدگان در پُستهاى كليدى حكومت و مجلس و به انحراف كشيده
شدن مشروطه در حرم حضرت عبدالعظيم‏عليه السلام متحصّن مى‏شود. وى بنا به دلايلى از
جمله دو مورد ذيل بدين امر دست يازيد:

 1- توهين روزنامه‏ها به چهارده معصوم‏عليهم السلام، ارزشهاى اسلامى
و روحانيت.

 2 – دستگيرى، ستم و كشتار برخى از مشروطه طلبان در شهرستانها.

 شيخ فضل اللّه نورى پيشنهاد مى‏كند كه نامه آخوند درباره
مبارزه با كفر كه به مجلس شوراى ملّى فرستاده شده، در نظامنامه قانون اساسى درج
گردد.

 محمد على شاه نيز گاه و بى‏گاه به مخالفت با مشروطه مى‏پردازد
و آخوند خراسانى چندين بار او را نصيحت مى‏كند كه از كارشكنى در كارِ مجلس و
مشروطه بپرهيزد. در يكى از اندرزهاى آخوند به شاه آمده است:

 1- به دين اهميّت بيشترى بدهيد.

 2- اجناس ساخت ايران را تبليغ كنيد. چنان كه “ميلكادر” پادشاه ژاپن
بدين وسيله ژاپن را از بحران اقتصادى نجات داد.

 3- در نشر علوم و صنايع جديد همّت كنيد.

 4- مواظب دخالت بيگانگان در كشور باشيد.

 

 ×
استبداد صغير

 شاه پنهانى درصدد كودتا برمى‏آيد. به بهانه‏هاى مختلف به
اذيت و آزار سران مشروطه مى‏پردازد و سرانجام در 23 جمادى‏الاول 1327 ه.ق برابر با
1287/4/2ه.ش مجلس را به توپ مى‏بندد و در تهران حكومت نظامى اعلام مى‏كند. بسيارى
از رهبران انقلاب شهيد، تبعيد و يا زندانى مى‏شوند.

 آخوند و دو يار وفادارش در جريان استبداد صغير پيامهاى
فراوانى براى مردم و رهبران مشروطه فرستادند. در يكى از اين پيامها آمده است: “همراهى
با مخالفين اساس مشروطه، محاربه با امام زمان(عج) است.” آخوند در جريان محاصره
آذربايجان توسط قواى نظامى شاه، كه از 23 جمادى الاول 1326 ه.ق تا 27 جمادى الثانى
1327 ه.ق ادامه داشت، پيامهاى زيادى براى مردم آذربايجان فرستاد و آنها را در
برابر استبداد تشويق كرد. ستّارخان، از رهبران مشروطه در آذربايجان گفت: “من حكم علماى
نجف را اجرا مى‏كنم.”

 آخوند در يكى از نامه‏هايش به شاه نوشت:

 “… از بدو سلطنت قاجار چه صدمات فوق‏الطاقه به مسلمانان وارد
آمده و چقدر از ممالك شيعه از حُسن كفايت! آنان به دست كفّار افتاده. قفقاز،
شيروانات، بلاد تركمان و بحر خزر، هرات، افغانستان، بلوچستان، بحرين، مسقط و غالب
جزاير خليج فارس و عراقِ عرب و تركستان، تمام از ايران مجزا شد. دو ثلث تمام از
ايران رفت و اين يك ثلث باقى مانده را هم به انحاء مختلف، زمامش را به دست اجانب
دادند. گاهى مبالغ هنگفت قرض كرده و در ممالك كفر خرج نمودند و مملكت شيعه را به
رهن كفّار دادند. گاهى به دادن امتيازات منحوسه، ثروت شيعيان را به مشركين
سپردند… گاهى خزاين مدفونه ايران را به ثمن بخس به دشمنان دين سپردند. يكصد
كرور، بيشترِ خزينه سلطنت كه از عهد صفويه و نادرشاه و زنديه ذخيره بيت‏المال
مسلمين بود، خرج فواحش فرنگستان شد و آن همه اموال مسلمين را كه به يغما مى‏بردند،
يك پولش را خرج اصلاح مملكت، سدّ باب
احتياج رعيت ننمودند. به حدّى شيرازه ملك و ملّت را گسيختند كه اجانب علناً مملكت
را مورد تقسيم خود قرار داده.

 اى منكر دين، اى گمراه، پدرت دستور (مشروطه) را صادر كرد.
اما از روزى كه تو به سلطنت نشستى، همه وعده‏هاى مشروطه را زير پا نهادى. شنيدم
شخصى از سوى تو به نجف فرستاده شده تا ما را با پول بخرد. و حال اين كه نمى‏دانى،
قيمت سعادت مردم بيشتر از پول توست… تو دشمن دين و خائن به مملكت هستى. من به
زودى به ايران مى‏آيم و اعلان جهاد مى‏كنم.”

 رهبران مشروطه از نجف در پيامى به مردم ايران مى‏نويسند:

 “به عموم ملّت، حكم خدا را اعلام مى‏داريم:

 اليوم، همّت در دفع اين سفّاك جبّار و دفاع از نفوس و
اعراض و اموال مسلمين از اهمّ واجبات و دادن ماليات به گماشتگان او از اعظم
محرّمات است…”

 علماى نجف، سران قبايل ايران را به پشتيبانى از مشروطه و
همه مسلمانان جهان را به پيكار بر ضدّ استبداد محمد على شاه فرا مى‏خوانند. آخوند،
شيخ عبدالله مازندرانى و ميرزا حسين تهرانى در پاسخ استفتا مسلمانان ازمير و
طرابوزان (از شهرهاى تركيه) آنها را به مبارزه با محمد على شاه فرا مى‏خوانند.

 آخوند خراسانى حكم جهاد را صادر كرد. قبيله‏هاى شيعى عراق
آمادگى خود را براى پيوستن به مشروطه‏طلبان و حركت به ايران اعلام كردند. طلاب،
علما و بسيارى از ايرانيان مقيم عراق در بغداد گرد آمدند تا به سوى ايران حركت
كنند.

 در اين زمان بود كه طرابلس (ليبى) به اشغال ايتاليا درآمد.
آخوند، مازندرانى و آية الله شريعت اصفهانى در پيامى به مسلمانان جهان، حكم جهاد
براى آزادسازى طرابلس را صادر مى‏كنند.

 مشروطه طلبان گيلان و اصفهان پايتخت را در 28 جمادى الثانى
1327 ه.ق برابر 1288/4/23 ه.ش آزاد ساختند. محمد على شاه به سفارت روس پناهنده
مى‏شود و از آن جا به روسيه فرار مى‏كند. سپاه مشروطه طلبان نجف كه آية الله
العظمى سيّد محمد كاظم يزدى و چند تن ديگر از مراجع تقليد نيز در بين آنها بودند،
با شنيدن خبر آزادى تهران از حركت به ايران منصرف مى‏شوند.

 آخوند هنگامى كه شنيد سرداران فاتح ايران درصدد اذيت شيخ
فضل الله نورى برآمده‏اند، تلگرافى به تهران فرستاد و مشروطه‏طلبان را از آزار وى
برحذر داشت. امّا روشنفكران غرب زده نامه آخوند را پنهان كردند و سپس شيخ فضل الله
نورى برخى از نويسندگان به خاطر دشمنى با روحانيت، با دست بردن در سندها، تحريف
وقايع، دامن زدن به شايعات و بزرگنمايى نقش فئودالها، خانها، ثروتمندان و
روشنفكران غرب زده درصدد برآمدند تا از نقش آخوند خراسانى، شيخ عبدالله مازندرانى
و ميرزا حسين تهرانى كه به حق رهبران اصلى مشروطه بودند، بكاهند.

 

 را
اعدام نمودند. آخوند پس از شنيدن خبر شهادت وى گريست. عمامه‏اش را به زمين انداخت.
مجلس يادبود شهيد شيخ فضل الله نورى را در منزل خود برگزار كرد.

 فرصت طلبان دهها مجتهد مبارز را به بهانه مخالفت با مشروطه
در تهران و شهرستانها شهيد، تبعيد و يا زندانى كردند. طرفداران مشروطه مشروعه، پس
از شهادت شيخ فضل الله نورى رنجهاى فراوانى را متحمّل شدند. غربزدگان آية الله
ملاّقربانعلى زنجانى، مجتهد 92 ساله زنجان را دستگير كرده و به تهران آورده درصدد
محاكمه‏اش برآمدند. امّا آخوند با ارسال تلگراف شديداللحنى، مانع اين عمل شد.

 هر روز خبرهاى ناگوار از تهران و شهرستانها به آخوند
مى‏رسيد. ترور آية الله سيّد عبدالله بهبهانى به دستور تقى‏زاده، تبعيد آيةالله
طباطبايى و خلافهاى برخى از مشروطه‏طلبان او را رنج مى‏داد. ولى آخوند هنوز به
مشروطه اميد داشت. آخوند پس از رحلت ميرزا حسين تهرانى در سال 1326 – كه در تمام
دوران مبارزه همدوش او مى‏رزميد – با توان بيشتر با كمك شيخ عبدالله مازندرانى به
هدايت مشروطه پرداخت. آخوند و آية الله مازندرانى در نامه‏اى به مجلس شوراى ملّى
از نمايندگان مجلس مى‏خواهند كه به خاطر ضدّيت تقى‏زاده با اسلام از ورودش به مجلس
جلوگيرى كنند. مجلس شوراى ملّى نيز حكم اخراج وى را از تهران صادر كرد.

 در دهم صفر 1327 ه.ق از آخوند و مازندرانى درباره حقوق
اقليتهاى مذهبى سؤال مى‏شود. آنها پاسخ مى‏دهند: “ايذا و تحقير زردشتيه و ساير اهل
ذمّه… حرام و به تمام مسلمين واجب است كه وصاياى حضرت خاتم النبيين‏صلى الله
عليه وآله وسلم را در حسن سلوك و تأليف قلوب و حفظ نفوس و اعراض و اموال ايشان كما
ينبغى رعايت نمايند…”

 آخوند و مازندرانى در سال 1327 ه.ق بر كتاب “تنبيه الامّه
و تنزيه الملّة” نوشته آية الله محمد حسين نائينى تقريظى نوشته و آن را تأييد
كردند. اين كتاب از نخستين كتابهايى است كه درباره حكومت اسلامى نوشته شده است.
سازگارى مشروطه با اسلام در اين كتاب به خوبى بيان شده است.

 آية الله شيخ محمد اسماعيل محلاّتى در بيستم محرم 1327 ه.ق
در اعلاميه‏اى مشروطه را بدين صورت معرّفى مى‏كند:

 “هدف از مشروطه، محدود كردن اختيارات شاه است. هدف اين است كه
قانون كه توسّط نمايندگان مجلس منتخب مردم وضع مى‏شود، ملاك عمل حكومت باشد. مجلس
شوراى ملّى براى تعيين مصالح و مضارّ مملكت توسّط وكلاى ملّت تأسيس شده است. پس
منافاتى با اسلام ندارد. امر به معروف و نهى از منكر در اسلام آمده است. كار مجلس
هم يكى از مصاديق آن است…

 مراد از مشروطه اين نيست كه هر كس هر كار حرامى را دلش
بخواهد، بكند. مراد از مشروطه آزادى مردم از قيد استبداد شاه است. ما مى‏خواهيم
احكام اسلام درباره همه مردم، شاه و گدا به طور مساوى اجرا شود…”

 آخوند و مازندرانى اين اعلاميه را تأييد كردند، اين
اعلاميه با تأييد آنها به ايران فرستاده شد.

 مجلس شوراى ملّى در ماههاى آخر سال 1328 ه.ق تصويب كرد كه
ايران مستشار مالى از آمريكا استخدام كند. در پى آن “مورگان شوستر” به مدّت سه سال
به استخدام خزانه‏دارى كل كشور درآمد. قواى نظامى روسيه به دنبال اين حركت مجلس،
مناطق شمال كشور را اشغال كردند. دولت روسيه به دولت ايران هشدار داد كه اگر شوستر
را از ايران اخراج نكنيد، تهران را اشغال خواهند كرد. مجلس پيشنهاد روسيه را
نپذيرفت. دولت روسيه اولتيماتوم 48 ساعته به ايران داد كه اگر شوستر از ايران
اخراج نشود و دولت ايران متعهّد نشود كه مستشاران مالى خود را فقط از روسيه و
انگليس استخدام كند، تهران را اشغال خواهند كرد. رئيس مجلس خبر اولتيماتوم را در
سيزدهم ذى حجه 1329 ه.ق به آخوند رساند. سربازان روسى تا قزوين پيش رفتند. دولت
انگليس با تأييد اقدام روسيه، به دولت ايران هشدار داد كه اگر تا سه ماه ديگر
راههاى جنوب را براى بازرگانى انگليس امن نكند، سربازان انگليسى انتظامات
جنوب كشور را بر عهده خواهند گرفت.

 آخوند خراسانى درسهايش را تعطيل كرد. درسهاى حوزه علميّه
نجف به پيروى از او تعطيل شد. جلسه‏هاى زيادى در منزل آخوند تشكيل شد تا راهى براى
دفاع از استقلال و تماميت ارضى ايران بيابند. تحريم اجناس روسى، جهاد با روسيه و
اعزام طلاب، علما و عشاير نجف به ايران در نخستين جلسه علما تصويب شد.

 آخوند خراسانى فرمان جهاد را صادر كرد. نامه‏اى به رئيس
مجلس شوراى ملى ايران نوشت و وى را از تصميم جلسات باخبر ساخت.

 بسيارى از علماى نجف، كربلا و كاظمين خود را براى سفر به
ايران و دفاع از آن آماده ساختند. قرار بود كه آخوند و همراهانش در شب چهارشنبه 21
ذى حجه 1329 ه.ق از نجف به مسجد “سهله” بروند و پس از نيايش و دعا براى پيروزى
سپاه اسلام راهى ايران شوند.

 عصر سه شنبه منزل آخوند شلوغ بود. ميرزامهدى، پسر آخوند
مقدمات سفر را آماده مى‏كرد. آخوند به اطرافيانش گفت: بهتر است نماز صبح را در حرم
بخوانيم و پس از زيارت حركت كنيم.

 آخوند تا پاسى از شب بيدار بود. امانتها را به صاحبانشان
داد. برنامه‏هاى فردا را منظم كرد. كارها را بين چند نفر از يارانش تقسيم كرد.
نيمه شب به نماز شب ايستاد. پيش از اذان صبح دل دردِ شديدى گريبانش را گرفت.
سرانجام پس از اقامه نماز صبح، پيشواى مشروطه رخت از جهان بربست. بسيارى بر اين
باورند كه وى به وسيله جاسوسان روسى و انگليسى مسموم شده است.

 

 پى
نوشتها:

 15 ) صحيفه نور، ج1، ص68و ج15، ص202.

 16 ) سيّد جلال الدين مدنى، تاريخ سياسى معاصر ايران، (انتشارات
اسلامى، قم، 1361) ج1، ص71؛ سيد جلال الدين مدنى، تاريخ تحولات سياسى و روابط
خارجى ايران (انتشارات اسلامى، قم، 1366) ج2، ص68 و 120 – 113؛ محمود محمود، تاريخ
روابط سياسى ايران و انگليس (انتشارات اقبال، چاپ ششم، 1367) ج8، ص56؛ محمد مهدى
شريف كاشانى، واقعات انفاقيه در روزگار، (چاپ اول: نشر تاريخ ايران، 1362) ج1، ص84
،25 – 24 و 181.

 17 ) تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج1، ص146 – 144.

 18 ) تاريخ تحوّلات سياسى و روابط خارجى ايران، ج2، ص208.

 19 ) مرگى در نور، ص197 – 195.

 20 ) تاريخ سياسى معاصر ايران، ج1، ص73 – 72.

 

/

ماجراى جنگ بدر

 درسهايى از تاريخ تحليلى اسلام

مسلسل 65

 حوادث سال دوم هجرت – 11

 

 ماجراى جنگ بدر

  قسمت ششم

حجةالاسلام والمسلمين رسولى
محلاتى

 

 اكنون به دنباله ماجراى جنگ بدر برگرديم:

 × شب
جنگ بدر

 خداى تعالى در آيه‏اى از سوره مباركه انفال وضع آن شب كه
فرداى آن جنگ بدر واقع شد، يعنى شب هفدهم رمضان، را اينگونه بيان فرموده:

 “اِذْ يُغَشّيكُمُ النُّعاسَ أمَنَةً مِنْهُ، وَ يُنَزُِّل
عَلَيْكُم مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُم رِجْزَ
الشَّيْطانِ وَلِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّت بِه الأَقْدامَ؛15 هنگامى
كه شما را چرتى – كه موجب امان از پروردگار بود – فرا گرفت، و از آسمان براى شما
آبى نازل كرد كه بدان پاكتان كند و پليدى شيطان را از شما ببرد، و دلهاتان را محكم
كند و گامهاتان را بدان استوار سازد.”

 مفسران در تفسير اين آيه گفته‏اند: مسلمانان را در آن شب
بى‏اراده خواب و چُرتى عارض شد و همين سبب آرامش و رفع خستگى و آمادگى آنها براى
جنگ شد، و گذشته نشانه آرامش قلبى آنها بود، و از زبير بن عوام و سعدبن ابى‏وقاص
نقل شده كه گفته‏اند:

 چنان چرتى ما را گرفت كه بى‏اختيار سرهاى ما به پايين
مى‏افتاد و خوددارى نمى‏توانستيم.16

 و از سوى ديگر، باران نرمى باريد كه دلها را از وسوسه
شيطان شستشو داد – و يا به گفته برخى – مسلمانانى كه دچار احتلام و جنابت شده
بودند با آب بارانى كه در گودالها جمع شده بود غسل كردند – و دلها را محكم كرد، و
زمين را نيز – كه به صورت رمل و ماسه بود – زير پاى آنها محكم ساخت كه قدمهاشان
فرو نرود.

 

 ×
دعا و نماز، مدد كار رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم

 ابن جرير به سندش از على بن ابى‏طالب‏عليه السلام روايت
كرده كه فرمود:

 “أصابنا من اللّيْل طَشٌّ مِن المَطر – يعنى الليلة الّتى كانَت فى
صَبيحَتها وقعة بدر فانطلقنا تحت الشّجر و الحُجف نستظلّ تحتها من المطر، و بات
رسول اللّه‏صلى الله عليه وآله وسلم يعنى قائماً يصلّى و حرَّض على القتال؛17 در
آن شبى كه در صبح آن روز جنگ بدر اتفاق افتاد باران مختصرى بر ما باريد و ما زير
درختان و خيمه رفتيم تا از باران محفوظ بمانيم، ولى رسول خدا آن شب را ايستاده در
حال نماز به سر برد و مردم را به كارزار تشويق مى‏كرد.”

 و احمد بن حنبل از آن حضرت‏عليه السلام روايت كرده كه
فرمود:

 “… وَ لَقَد رَأيتَنا وَ ما فينا إِلاَّ نائِم إِلاَّ رَسُول
ُاللّه‏صلى الله عليه وآله وسلم تَحْتَ شَجَرَةٍ يُصَلّي وَ يَبْكى حَتّى
أَصْبَح؛18 ما را مى‏ديدى كه همگى خوابيده بوديم مگر رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم كه در زير درختى پيوسته تا به صبح نماز مى‏خواند و مى‏گريست”.

 ابن كثير پس از نقل دو حديث فوق گويد: آن شب، شب جمعه
هفدهم رمضان سال دوم هجرت بود، و رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم آن شب را زير
درختى كه در آنجا بود به نماز به سر برد و در سجده خود بيشتر مى‏گفت: “يا حىّ يا
قيّوم” و آن را بسيار تكرار مى‏كرد.19

 

 ×
درسى آموزنده

 نگارنده گويد: بر طبق روايات ديگرى نيز كه رسيده: رسول
خداصلى الله عليه وآله وسلم در حوادث دشوار ديگر و پيش آمدها و جنگهاى سخت ديگر
نيز پيوسته از نماز كمك مى‏گرفت. چنانچه در جنگ خندق نيز نمونه‏اى از اين عمل رسول
خدا در روايات ديده مى‏شود.

 و بطور كلى اين يكى از دستورات رهبران الهى است كه بر طبق
آيه شريفه قرآنى كه فرموده:

 “وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة”20

 به ما دستور استعانت و استمداد از نماز را در مشكلات و
گرفتاريها و سختيها داده‏اند كه از آن جمله از امام صادق‏عليه السلام روايت شده كه
فرمود:

 1- “انّه قال: ما يمنَعُ احدكُم إذا دَخَلَ عليهِ غمٌّ مِنْ غُمومِ
الدّنيا أَنْ يَتَوضَّأ ثُمّ يَدخُلَ المسْجِد فَيَركعَ رَكْعتينِ يدعُوا اللّهَ
فيها، أَما سَمِعْتَ اللّهَ تَعالى يَقُول: “وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة”؛21

 امام صادق عليه السلام فرمود: چه مانعى دارد كه چون يكى از
شما غم و اندوهى از غمهاى دنيا بر او درآمد، وضو بگيرد و به مسجد برود و دو ركعت
نماز بخواند و براى رفع اندوه خود، خدا را بخواند، مگر نشنيده‏اى كه خدا
مى‏فرمايد:”وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة”.

 2- “و عَن حُذَيفة قال: كانَ رسُولُ اللّه‏صلى الله عليه وآله وسلم
اِذا حَزَبَهُ أَمْرٌ فَزَعَ الىَ الصَّلاة؛22 حذيفه گويد: شيوه رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم چنان بود كه چون مشكلى براى او پيش مى‏آمد به نماز پناه مى‏برد و
از آن استعانت مى‏جست.”

 3- “و عن النَّبى‏صلى الله عليه وآله وسلم قال: كانُوا يَعْنى
الأنبياء يَفْزَعُونَ إِذا فُزِعُوا الى الصّلاة؛23 از رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم روايت شده كه فرمود: پيامبران خدا چنان بودند كه چون دچار نگرانى مى‏شدند به
نماز پناه مى‏بردند.”

 4- “و عن ابى الدّرداء قالَ: كان رسُولُ اللّه‏صلى الله عليه وآله
وسلم إذا كانَتْ لَيْلَةُ ريحٍ كانَ مفزَعُهُ إلى المَسْجِد حتّى يَسْكُن، و إذا
حَدَثَ فىِ السّماء حَدَثٌ مِنْ كُسُوفِ شَمْسٍ أَوْ قَمَرٍ كانَ مَفْزَعُه إِلىَ
الصّلاة؛24

 ابودرداء گويد: رسم رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم چنان
بود كه چون شبى باد سهمگينى مى‏آمد به مسجد پناه مى‏برد. تا آرام گيرد و چون در
آسمان كسوف و خسوفى اتفاق مى‏افتاد به نماز پناه مى‏برد.”

 5- و عن الصّادق عليه السلام قال: كانَ علىٌّ عليه السلام إذا
أَهالَهُ أَمرٌ فَزع قامَ إلىَ الصّلاة ثمّ تَلا هذِهِ الآية: “وَاسْتَعينُوا
بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة”؛25

 از امام صادق‏صلى الله عليه وآله وسلم روايت شده كه فرمود:
شيوه على‏عليه السلام چنان بود كه چون مشكل مهمى براى او پيش مى‏آمد به نماز
مى‏ايستاد و اين آيه را مى‏خواند:

 ““وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة””
.

 و در احوال اصحاب رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و
بزرگان نيز مى‏نويسند كه در سختيها و مشكلات و مصائب به نماز پناه مى‏بردند و از
آن استمداد مى‏جستند كه از باب نمونه به اين روايت توجّه كنيد:

 از ابن عباس روايت شده كه در مسيرى مى‏رفت كه خبر مرگ
فرزندش را به او دادند. در اين وقت او از مركب پياده شد و به كنارى رفت و دو ركعت
نماز به جاى آورد و بازگشت و آن گاه گفت: ما همان كارى را كه خدا به ما دستور داده
بود انجام داديم كه مى‏فرمايد:”وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة”.26

 

 × صف
آرايى دو لشكر در برابر يكديگر

 بر طبق نقل مشهور روز جمعه هفدهم ماه رمضان، جنگ بدر اتفاق
افتاد و چنانچه پيش از اين گفتيم رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و مسلمانان پيش
از رسيدن لشكر قريش وارد بدر شده و در آنجا اردو زدند. صبح روز هفدهم – همان روزى
كه جنگ ميان دو لشكر در گرفت – لشكر قريش وارد بدر شد.

 ابن هشام و ديگران نوشته‏اند: همين كه لشكر قريش از تپه “عقنقل”
سرازير شد و در نظر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و مسلمانان نمودار گشتند آن
حضرت سر به سوى آسمان بلند كرده عرض كرد:

 “اللهمَّ هذِه قُرَيشٌ قَد أَقْبَلَتْ بِخُيَلائِها وَ فَخْرِها،
تحادُّك وَ تُكَذِّبُ رَسُولَكَ، اللّهُمَّ فَنَصْرُكَ الَّذى وَعَدْتَني،
أَللّهُمَّ اَحنِهمُ الغداة؛ بارالها اين قريش است كه با تمام نخوت و تكبر خود به
سوى ما مى‏آيند، تا با تو دشمنى كرده و رسول تو را تكذيب كنند، بارخدايا من اكنون
چشم به نصرت و يارى تو دارم، همان نصرت و پيروزى كه به من وعده كرده‏اى، پروردگارا
تا شام نشده اينان را نابودساز”.

 رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم اين دعا را كرد و سپس
نگاهش را به سپاه مجهز قريش برگرداند، در آن ميان، چشمش به “عتبة بن ربيعة” كه بر
شترى سرخ مو سوار بود افتاد و فرمود: اگر خيرى در اين جماعت وجود داشته باشد در
پيش صاحب اين شتر قرمز است، و اگر اين سپاه از او پيروى كنند روى سلامت و صلاح را
خواهند ديد.

 سپاهيان قريش در آن طرف بدر فرود آمدند و به گفته ابن هشام
چند تن از ايشان كه از جمله حكيم بن حزام بود بطرف حوضى كه مسلمانان ساخته بودند
آمدند، رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم به مسلمانان فرمود: آنها را واگذاريد و متعرضشان
نشويد، و بجز حكيم بن حزام هر كدام كه از آن آب خوردند در بدر كشته شدند.

 تنها “حكيم بن حزام” بود كه كشته نشد و بعداً كه مسلمان شد
هرگاه مى‏خواست سوگند بخورد “مى‏گفت:” سوگند بدان خدايى كه مرا در جنگ بدر نجات
داد.

 

 ×
مشورت قريش براى بازگشت

 پس از اين كه قريش در آن جا فرود آمدند “عمير بن وهب جمحى”
را فرستادند تا از وضع لشگر مسلمين و نفرات آنها اخبارى به دست آورد و به اطلاع
ايشان برساند.

 “عمير بن وهب” اسب خويش را به جولان آورده و بر اطراف سپاه مسلمين
چرخى زده به نزد قريش بازگشت و به آنها گفت:

 عدد اينها سيصد نفر چيزى كمتر يا بيشتر است ولى مهلت بدهيد
تا دور ديگرى بزنم و ببينم آيا كمينى در پشت سر ندارند؟

 سپس براى بار دوم اسب خود را به جولان درآورد و آن اطراف
را گردش كرده بازگشت و گفت: كمينى ندارند و كسى براى امداد پشت سرشان نيست ولى اى
گروه قريش اينهايى كه من ديدم شترانشان مرگ بر خود بار كرده‏اند، و حيوانات آب‏كش
ايشان نيز (به جاى آب) حامل مرگ نابودكننده‏اى هستند، مردمى هستند كه پناهگاه و
تكيه‏گاهشان فقط شمشيرشان مى‏باشد، و به خدا سوگند چنانچه من ديدم اينها مردمانى
هستند كه كشته نشوند تا حدّاقل به عدد نفرات خودشان از شما بكشند، و در اين صورت (اگر
فرضاً ما بر آنها پيروز شويم و همه آنها را بكشيم) با كشته شدن افرادى به عدد آنها
از سپاه ما، ديگر زندگى براى ما چه لذّتى دارد؟ اكنون خود دانيد اين شما و اين
ميدان جنگ!

 سخنان “عمير” تزلزلى در افكار قريش انداخت از اين رو “حكيم
بن حزام” برخاسته به نزد “عتبة بن ربيعة” آمد و گفت: اى ابو وليد! تو بزرگ قريش و
پيشواى آنانى، آيا مى‏توانى امروز كارى بكنى كه براى هميشه نامت به نيكى بماند و
مردم تو را بخوبى ياد كنند؟

 عتبة گفت: چكنم؟

 گفت: مردم را به مكه برگردان و از اين جنگ خونين جلوگيرى
كن، و ديه عمرو حضرمى27 را نيز به عهده بگير و خونبهايش را بپرداز!

 عتبة گفت: آرى من اين كار را انجام مى‏دهم، و تو گواه باش
كه من خونبهاى او را به گردن گرفتم و خسارت مالى را هم كه به او رسيده است
مى‏پردازم اكنون به سراغ ابوجهل نيز برو زيرا تنها اوست كه اختلاف ايجاد مى‏كند و
نمى‏گذارد مردم به مكه بازگردند.

 اين را گفت و به ميان سپاه قريش آمده روى سنگى ايستاد و با
صداى بلند گفت: اى گروه قريش! به خدا شما در جنگ با محمّد و پيروانش كارى از پيش
نخواهيد برد و نفعى عايدتان نمى‏شود، زيرا بر فرض كه بر آنها پيروز شويد و آنها را
بكشيد اين كار موجب ناراحتى شما خواهد شد، (چون اينان اهل مكه و جزء قوم و قبيله
شما هستند) و شما عموزادگان يا دايى زادگان يا يك تن از عشيره و فاميل خودتان را
كشته‏ايد و بعدها براى هميشه نمى‏توانيد در روى هم نگاه كنيد، پس بياييد و به مكه
برگرديد و كار محمّد را به ساير اعراب واگذاريد، تا اگر بر او پيروز شدند كه مقصود
شما حاصل شده، و اگر او بر آنها فايق آمد به شما زيانى نرسيده است!

 “حكيم بن حزام” نيز از آن طرف به سراغ ابوجهل رفت تا او را هم قانع
به بازگشت كند، گويد: من وقتى به نزد ابوجهل رسيدم كه او زره خود را از ميان بارها
بيرون آورده بود و براى پوشيدن آماده مى‏كرد، بدو گفتم: عتبة مرا نزد تو فرستاده و
چنين و چنان گفته است.

 ابوجهل (از اين پيغام برآشفت و) فرياد زد: “انتفخ سَحرُه”
عتبة ترسيده است، و با ديدن محمّد و اصحاب او ريه‏هايش باد كرد (و وحشت او را گرفت)
ما كه هرگز برنمى‏گرديم، اين عتبة است كه چون ديد محمّد و پيروانش لقمه‏اى بيش
نيستند و پسرش نيز جزء لشگريان محمّد است به فكر پسرش افتاده و از ترس كشته شدن او
مى‏خواهد ما را برگرداند؟

 اين را گفت و (براى تحريك سپاهيان قريش) نزد “عامر بن
حضرمى” فرستاده گفت: اين هم سوگند تو (عتبة) است كه مى‏خواهد مردم را به مكه
بازگرداند در صورتى كه اكنون وقت آن رسيده كه تو انتقام خون برادرت را از اين مردم
بگيرى!

 عامر (كه از سخنان ابوجهل تحريك شده بود) برخاست و سرخود
را برهنه كرده فرياد زد: آه! برادرم عمرو… آه! برادرم عمرو… (آه كه خون عمرو
پايمال شد…)

 اين فرياد كار خود را كرد و قريش را سر غيرت آورد و نگذارد
سخنان خيرخواهانه عتبه در مردم كارگر شود و تصميمشان را به جنگ با محمدصلى الله
عليه وآله وسلم قطعى كرد.

 عتبه نيز هنگامى كه شنيد ابوجهل او را ترسو خوانده ناراحت
شد و گفت: “سيعلم مصفرّ إستهِ من انتفخ سَحرُه أنا أم هو”؟ اين “ته زرد”28 به زودى
خواهد دانست كه من ترسو هستم يا او!”

 عتبه به دنبال اين سخن كلاهخودى خواست تا بر سر نهد و به
ميدان جنگ رود ولى چون سرش بسيار بزرگ بود كلاهخودى كه به سر او بخورد در ميان
سپاه پيدا نشد و به ناچار پارچه‏اى به سر خود بست و آماده جنگ شد.

 ادامه دارد

 

 پاورقيها:

15 ) انفال (8) آيه 11.

 16 )
مغازى واقدى، ج1، ص54.

 17 و
18 و 19) ابن كثير، سيرة النبوية، ج2، ص401 و 402.

 20 )
سوره بقره (2) آيه 45 و 53.

 21 )
مجمع البيان، ج1، ص100.

 22 )
تفسير درّ المنثور، ج1، ص67.

 23 )
همان، ص67.

 24 )
همان، ص67.

 25 )
الميزان، ج1؛ ص153.

 26 )
درّ المنثور، ج1، ص68 – 67.

 27 )
عمرو بن حضرمى، همان كسى است كه در سرية “عبدالله بن جحش” به دست واقدبن عبدالله –
يكى از مسلمانان – كشته شد. و يكى از چيزهايى كه برخى از قريش را به جنگ بدر
كشانده بود انتقام خون او بود، از اين رو حكيم بن حزام به عتبة مى‏گويد: تو
خون‏بهاى او را بپرداز و از انتقام صرفنظر كنيد.

 28 )
در ميان عرب رسم بود كه هنگام خوشى و سرور “خلوق” نوعى عطر زرد رنگ به بدن و
لباسهاى خويش مى‏ماليدند، و اگر كسى در ميدان جنگ خلوق به لباس و بدن خود مى‏ماليد
بزرگترين عمل زشت را انجام داده بود، زيرا ميدان جنگ به هيچوجه مناسب با استعمال
خلوق نبود، چون ابوجهل به پيروزى قريش اطمينان داشت و چنان كه گفته بود قصد داشت
سه روز در آنجا بمانند و به باده گسارى و خوانندگى و پايكوبى سرگرم شوند از اين رو
از همان بدو ورود خلوق به لباس خويش ماليده و زردى آن در جامه‏اش هويدا بود.

 عتبة ضمن عيب جويى او بر اين كار، نام “اِسْتِ” او را نيز
بر زبان جارى كرد تا در ضمن فحش ركيكى نيز به او داده باشد.

/

زن و تجمل پرستى

زن و تجمل پرستى

قسمت اول

فاطمه علوى

 

 

 × مقام معظم رهبرى:

 تشديد نوگرايى و مدگرايى در مصرف، كار محاسبه شده
صهيونيستها و سردمداران سياستهاى استعمارى است و بايد با ارائه بحثهاى اسلامى،
گرايش به شكلهاى غلط مصرف و تجمل كه در جوامع جاهلى رشد داده مى‏شود از جامعه
اسلامى ريشه‏كن گردد و به اين ترتيب بسيارى از مشكلات، نظير بدحجابى و رواج فساد و
فحشا كه معلول همان باورها و فرهنگهاى استعمارى است از بين خواهد رفت.1

 

 پيش درآمد

 از خصوصيات زنان، لطافت روحى و عاطفى و جمال دوستى و جمال
طلبى آنهاست، از اين رو زن به گلى خوشبو تشبيه شده كه نياز به مراقبتهاى ويژه
دارد؛ زيرا در مقابل برخى صدمات، آسيب‏پذير و شكننده‏تر است، گرچه همين لطافت
روحى، راه دل را – كه براى رسيدن به حقيقت، راهى مستقيم و بدون قيل و قالهاى منطقى
و علمى است – بر آنان هموارتر مى‏سازد و تعابير به ظاهر متضاد در روايات در مورد
زنان، اشاره به هر يك از اين دو بعد روحى است:

 امام صادق‏عليه السلام فرمودند: “أكثر الخير فى النّساء؛2
زنان سهم بيشترى از خوبى دارند.”

 و اميرالمؤمنين على‏عليه السلام مى‏فرمايند: “انّ النّساء
همّهنّ زينة الحياة الدنيا…؛3 همانا همّت زنان، در زينت و آرايش زندگى دنياست…
.”.

 اين دو بيان هر يك اشاره به يكى از دو بعد مقابل هم دارد.

 اينك بجاست تا از خطرات تجمل براى زنان سخن به ميان آوريم
و از هشدارهاى دين در اين راه بهره جوييم، زيرا كه مسؤوليتهاى زن ايرانى در شرايط
زمانى حاضر بر كسى پوشيده نيست و عمل كردن به وظايف يا خداى نخواسته بى‏خبرى از
آنها نجات دهنده و يا گرفتار كننده خواهد بود و بسا سرنوشت كلى انقلاب و نظام را
رقم زند.

 بارى با چنين زمينه‏اى در سه موضوع كلى: 1- تبرج 2- چشم و
هم چشمى 3- وظايف همسران روحانيان و مسؤولان، سخن خواهيم گفت.

 

 تبرج

 

 “تبرج” در لغت به معناى ظاهر كردن زينتها و زيباييهاى زن بر
غيرمحارم است و از ماده “بُرج” اخذ شده كه به معناى بنايى بلند است كه در معرض ديد
همگان قرار مى‏گيرد.4

 قرآن زنان را از تبرج، برحذر داشته است:

 “… و لاتبرّجْنَ تبرّج الجاهلية…؛5بسان جاهليت نخستين، در ميان
مردم ظاهر نشويد.”

 جالب آن كه اين منع، دو آيه پس از يادآورى منافات
دنياخواهى با آخرت طلبى و خداپرستى ذكر شده است – كه درباره آن گفت و گو خواهد شد
– يعنى تنها زنى در دام تبرج و خودنمايى مى‏افتد كه رابطه خود را با خدا گسسته
باشد.

 ترديد نيست كه در شرايط كنونى بدحجابى به عنوان يك
ناهنجارى اجتماعى، بخشى از زنان را فرا گرفته است ولى سؤال اين است كه چسان برخى
از زنان كه خود را مسلمان مى‏دانند و قرآن مى‏خوانند و به حقانيت آن اعتراف دارند،
نماز مى‏خوانند، روزه مى‏گيرند، حج مى‏گزارند و مى‏دانند كه حجاب ضرورى دين و واجب
روشن الهى است، ليكن در عمل پوشش را رعايت نمى‏كنند؟

 اساسى‏ترين عامل ايجاد چنين زيستى، ميل به تجمل‏پرستى است،
زيرا زنى كه خود را در مقابل نامحرمان مى‏پوشاند، مشكل مى‏تواند مدل لباسهايى را
كه بر تن دارد مقابل انظار عمومى به نمايش درآورد.

 اگر اين مظاهر خودنمايى، بيرون از منزل در مقابل چشم
نامحرمان با چادر و مقنعه‏اى يك شكل و يك رنگ مستور گردد، چه كسى خواهد دانست كه
او در خريد لباس و تجملات و زينت‏آلات چه غوغايى كرده است؟! جز همسر و محارم چه
كسى از آرايش و حجم زيورآلاتى كه به خود آويخته است تا وسيله تفاخر و گردن فرازى
او شود، آگاه خواهد شد و اين تجمل پرستى زمانى كه با عقده‏هاى روانى توأم باشد،
وقتى كه خود كم‏بينى با آن بياميزد و آن گاه كه توأم با غلبه فرهنگ غربى و جاهلى
در برخى محيطهاى اجتماعى شود كه در بعض ادارات و مؤسسات، و لو اندك، چادر نوعى
عقب‏ماندگى و بى‏فرهنگى تلقّى شود و حتّى چادريها را سر بدوانند و بيرون بودن فكل
و… نشانه پيشرفت و منور الفكرى باشد، به يك باره سر از وضعى در مى‏آورد كه گاه
فرنگ رفته‏ها هم نظيرش را در فرنگستان نديده‏اند!

 و البته در اين ورطه، گروهى از روى عمد و دهن كجى به
انقلاب با انگيزه‏هاى سياسى و براى شنيدن دست مريزادهاى اربابانشان، در خيابانها
ظاهر مى‏شوند و مانند بيمارى مسرى درد خويش را ميان ساده لوحان و خودباختگان ديگر
پراكنده مى‏كنند تا جايى كه مع الأسف برخى محجبان و چادرپوشان را هم ناخودآگاه تحت
تأثير قرار مى‏دهند.

 چقدر از معنويت دورند زنان و دخترانى كه تبرج را سرلوحه
برنامه زندگى خود قرار داده‏اند و خود را به ثمن بخس فروخته و خويشتن را از زير
لواى امن الهى به وادى گمراهى و سرگردانى غرب مى‏كشانند!

 خطر خودنمايى و برهنگى و زير پا نهادن حيا و عفت تنها در
آلوده كردن جوانانى كه با اين سر و وضع به آلودگى و گناه دعوت شده‏اند خلاصه
نمى‏شود، حتى ضرر آن معادل برهم زدن اركان مقدس خانواده‏ها نيست بل فراتر از
آنهاست، زيرا از آن جا كه مبدل به حربه‏اى سياسى شده اساس انقلاب و اسلام را نشانه
گرفته و به خاطر اين آسيبِ هولناك است كه دشمن با تمام قوا در اين بخش
سرمايه‏گذارى مى‏كند و عمده تبليغاتش را خصوصاً از طريق ماهواره به انجام
مى‏رساند. بنابر اين اصرار بر بدحجابى و بى‏حجابى در ام القراى جهان اسلام و آن هم
در اين برهه از زمان كه دختران با حجاب، در مهد به اصطلاح دموكراسى و حقوق بشر به
جرم پوشش از مدرسه اخراج مى‏شوند و از حقوق مسلم اجتماعى محروم، در حقيقت اعلام
جنگ عليه دين و اساس انقلاب است كه هيچ توجيه و عذر و بهانه‏اى از قبح و زشتى
گناهش نمى‏كاهد.

 رهبر حكيم و خردمند انقلاب در اين زمينه فرمودند:

 “امروز سرگرم شدن به زر و زيور براى زن انقلابى مسلمان ايرانى عيب است،
امروز سر و سينه و دست را از زيور آلات پركردن و زيور و آرايش و مد و لباس را بت
خود قرار دادن براى زن انقلابى مسلمان ايرانى ننگ است. آن زنى كه در پى اين گونه
چيزهاست، از ارزش پايينى برخوردار است. طلا براى زن ارزش آفرين نيست. بى‏اعتنايى
به مدهاى دام گونه ساخته و پرداخته دشمنان براى زن ارزش است.”6

 چرا برخى زنان مسؤوليتهاى الهى را كه نعمت عظيم انقلاب بر
دوششان نهاده است و خون سرخ شهيدان آن را امضا كرده، پشت گوش نهاده و در اين مهم
غفلت مى‏ورزند؟

 “أحَسب النّاس أن يتركوا أن يقولوا آمنّا و هم لايفتنون؛7 آيا مردم
گمان كرده‏اند همين كه گفتند ايمان آورديم، رها شده‏اند و آزمايش نمى‏شوند.”

 حال كه خودنمايى و بدحجابى و هتك حريم الهى نمودِ روشن
تجمل پرستى و دنيادوستى است، چرا بدحجابان بند اسارت نگسلند و خود را از اين خفت
نرهانند و با توبه نصوح به درگاه ايزدى و اراده‏اى استوار به رحمت بيكران الهى باز
نگردند؟

 هنوز داغ تمسخرها، فشار قوانين طاغوتى و محروميت از بسيارى
حقوق اجتماعى در دل زنان باحجاب، در زمان رژيم منحوس پهلوى، باقى است، كه امروز
بازگشت جاهليت اوليه را در برخى محيطها نظاره مى‏كنند. گاه دختران نسل نو را
مى‏بينند كه با وجود رسيدن به سن تكليف، با سر برهنه در خيابانها ظاهر مى‏شوند؛
دخترانى كه اى بسا مادر بزرگانشان زير شلاق ظلم رضا خان كتك خوردند و در خانه‏ها
محبوس ماندند وليكن از حجاب خود، دست نشستند و پدرانِ همسن و سالانشان براى زدودن
آثار كفر، سينه سپر كرده، به ميدان رفتند و جان باختند و آخرين سفارش آنها حفظ
حجاب به عنوان اصيل‏ترين سنگر زنان بود و مادرانشان خون دل و سختى فقدان همسران را
از چشمان پركين دشمنان پوشاندند و صبر نمودند تا اسلام زنده بماند و به نسلهاى
آينده تحويل داده شود.

 چقدر دردآور و سخت است ديدن مناظر بدحجابى و احياناً
بى‏حجابى كه صداى نزديك آمدن گامهاى ارزشهاى طاغوت را به گوش مى‏رساند. و دشوارتر،
سكوت تأييدگر جامعه در برابر اين گناه فاحش و فساد ريشه‏دار است، تا جايى كه در
بعضى محيطها اگر مؤمنى لب به اعتراض بگشايد و نهى از منكر نمايد، سايرين متعجبانه
كار غريبش را نظاره كرده و حتى گاه ملامتش نيز مى‏كنند. در جايى كه قرآن، تاج عزت
را بر سر مؤمنين قرار مى‏دهد و آن را مختص آنان مى‏داند، چرا در جامعه اسلامى زنان
باحجاب و ناهيان از منكر، كه اكثريت جامعه‏اند از قدرت كافى برخوردار نباشند و در
عوض عده‏اى بدحجاب و خودباخته – گرچه اندك – در خيابانها جولان داده، آبروى انقلاب
و اسلام را به تاراج برند؟

 اين على‏عليه السلام است كه به جوامع اسلامى هشدار مى‏دهد
كه:

 “]از نشانه‏هاى انحراف دولتها و ملتها از حريم حق[، تعطيل احكام
است به گونه‏اى كه مردم از پايمال شدن حقوق بزرگ و تعطيل آن و يا از باطل بزرگى كه
انجام مى‏شود، وحشتى به دل راه نمى‏دهند و اين جاست كه نيكان، ذليل شده و بدان عزت
مى‏يابند.”8

 كجايند گروههاى امر به معروف و نهى از منكر كه با صرف
هزينه‏ها و بودجه‏هاى كلان براى مبارزه با همين امر تشكيل يافته‏اند؟ آيا شادى
دشمن از بدحجابى برخى زنان ايرانى – كه با چاپ عكسهاى اين خودفراموشان، داد سخن
مى‏دهند، كه زن از اسارت حجاب! در ايران رها شده – نبايد هشدارى براى ما باشد كه
بدانيم در اين بعد به خطا مى‏رويم و قاطعيت و روشنگرى لازم را نداشته‏ايم؟

 زنان با ايمان اين مرز و بوم بويژه خانواده‏هاى گرامى
شهدا، مفقودين، جانبازان، آزادگان كه رنج و دردها را در انقلاب و پس از آن با تمام
وجود، لمس نموده و در راه اعتلاى آن، عزيزترينها را باخته‏اند، دردمندانه سؤال
مى‏كنند: چرا با اين بليّه بزرگ اجتماعى و ناهنجارى رنج‏آور به شكل ريشه‏اى و
پيگير مبارزه نمى‏شود؟ چرا مسؤولين مؤثر در كنترل اين بليه، از موضعى كاملاً
انفعالى برخورد مى‏كنند؟ عملكردى كه كاملاً احساس مى‏شود براى خالى نبودن عريضه و
طى كردن سلسله مراتب ادارى است نه انجام يك وظيفه مهم دينى و اجتماعى.

 همينان مى‏پرسند: اگر پوشيدن لباس تحت كنترل نيست، تبليغ
نوع پوشش و توليد لباسهاى داخلى كه تحت كنترل است، آيا نمى‏توان عملاً آنان را تحت
نظارت قرار داد و اى بسا با پيگيرى از ميان توليديها، مغرضين مفسدى شناسايى شوند
كه براى بدنام كردن زنان و جوانان ايرانى دست به توليد لباسهاى جلف و خلاف فرهنگ
اسلامى – ايرانى، و بالاتر از آن موهن و متهتك شأن آنان، مى‏زنند؟

 آيا بالأخره روزى فرا مى‏رسد كه دولت، دستورالعملى مبنى بر
حذف تمامى حروف و كلمات و عكسهاى غربى، به توليديهاى لباس صادر نمايد و اجراى آن
را به طور جدّى پيگيرى كند؟ آيا زنان با ايمان به چشم خود خواهند ديد روزى را كه
خريد لباسهاى موقّر براى آنان آسان شود و نياز به زير پا گذاشتن مغازه‏ها براى
يافتن آن در لابه‏لاى انبوه لباسهاى سبك نباشد؟

 اگر عده‏اى بر مُد پافشارى مى‏كنند، چرا همواره خارجيان
مُد را ديكته كنند – كه معمولاً در شكل آن فساد موجود در جامعه خويش را لحاظ
مى‏كنند – آيا ما كه همواره ابتكار عمل را به دست داشته‏ايم نمى‏توانيم ابداع
كننده مُدهاى اسلامى و صادر كننده آن به ديگر كشورها باشيم؛ كه اين عصر، دوره روى
آوردن زنان خسته از برهنگى در سراسر دنيا از هر مكتبى كه باشند به پوشش است؛ چرا
ما شكل اين پوشش را تعيين نكنيم؟

 قطعاً مى‏توان از ميان انبوه نمايشگاههاى تجارى و صنعتى
نمايشگاهى را نيز براى ارائه و فروش لباسهاى برگرفته از فرهنگ اسلامى و سنّت اصيل
ايرانى، برپا كرد.

 نيز به يقين مى‏توان از ورود لوازم صددرصد تجمّلى و باب
ميل قشر رفاه‏طلب و نيز لوازم آرايش وارداتى توليد شده از جسد جنينهاى سقط شده از
دختركان غربى و لباسهايى كه در وراى جملات و تصاوير زشت و موهن و فاسد خويش، اغراض
سوء سياسى دشمن را در كشور اعمال مى‏كنند، جلوگيرى نمود.

 

 مسؤوليت مردمى

  براى اصلاح معضلات اجتماعى، از جمله بدحجابى، تنها مسؤولان
دولتى در اين باب وظيفه ندارند كه مردم نيز در آن نقش عمده‏اى ايفا مى‏كنند.

 امير مؤمنان على‏عليه السلام مى‏فرمايند:

 “مردم، نيك كردار نمى‏شوند مگر با نيكى مسؤولان و مسؤولان به نيكى
نمى‏گرايند مگر با پايدارى مردم و چون مردم، حق مسؤول حكومت را ادا نمايند و
حكمران هم حق رعيت را رعايت كند، حق بين آنان عزت يافته مناهج دين برپا گرديده و
پرچمهاى عدالت، برپا شده سنن الهى به گونه‏اى معتدل جريان مى‏يابد و اين گونه زمان
اصلاح مى‏شود و مى‏توان به پايدارى آن دولت اميد بست و مطامع دشمن تبديل به يأس
خواهد شد.”9

 مهمترين وظيفه مردمى در راه اصلاح كاستيها، امر به معروف و
نهى از منكر است؛ امام صادق‏عليه السلام فرمودند: “در كتاب رسول اللّه يافتيم كه:
… زمانى كه مردم امر به معروف و نهى از منكر را ترك كنند و نيكوكاران از خاندان
من را پيروى نكنند، خداوند بدانشان را بر آنان مسلّط مى‏سازد و نيكوكردارانشان دعا
مى‏كنند اما مستجاب نمى‏شود.”10

 و امام زين العابدين‏عليه السلام ضايع كردن امر به معروف و
نهى از منكر را از گناهانى مى‏شمارند كه موجب نزول بلا مى‏شوند.11

 كمترين فايده امر به معروف و نهى از منكر جلوگيرى از عادى
و علنى شدن گناه و پيشگيرى از گسترش بيشتر آن است.

 

 نقش شوهران

 

 نوع برداشتهاى موجود در اجتماع در كشاندن زنان سست ايمان
به تجمل پرستى نقش بسزايى دارد و نمونه بارز و مهم و مؤثر آن برخورد شوهران و
پدران با مسأله تجمل پرستى است. در خانواده‏هاى اسيرِ اين بليّه، يكى از دو صورت
وجود دارد:

 يا مرد خانه تشخص خود و خانواده‏اش را در رها كردن عيال و
فرزندان، و حتى خود، در وادى تجمّل پرستى مى‏بيند؛ و يا آن كه خود با اصل آن مخالف
است ليكن يا در برابر خواست تجمل پرستانه همسر و فرزندان حالت انفعالى دارد و
مى‏پذيرد و يا تحت تأثير محيطهاى مرتبط، خود و خانواده‏اش را ناچار به پيروى از
خواست و پسند ديگران مى‏بيند.

 اما گروه اول مردان، بايد بدانند كه مرد به عنوان ولى و
سرپرست خانواده مسؤوليت سنگينى بر عهده دارد و نان آورى جزئى از وظايف اوست، بلكه
صلاح و فساد خانواده به دست او بوده موظف به نظارت و حساسيت نسبت به شرايطى است كه
عفاف خانواده را تهديد مى‏نمايد.

 قال رسول الله‏صلى الله عليه وآله وسلم: “كان ابى ابراهيم
غيوراً و انا اغير منه و ارغم اللّه انف من لايغار من المؤمنين؛ پدرم ابراهيم غيور
بود و من از او غيرتمندترم و خداوند، بينى مردى را از مؤمنان كه غيرت ندارد به خاك
مى‏مالد (خوار و ذليلش مى‏سازد).”12

 و نيز فرمود: “غيرت از ايمان سرچشمه مى‏گيرد.”13

 اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرمود: “كسى كه در چهار چيز از
زنش پيروى كند خداوند او را با بينى در آتش دوزخ مى‏افكند كه يكى از آن چهار چيز
پوشيدن لباس نازك و بدن نما از طرف زن در مقابل نامحرم است.”14

 خداوند خطاب به دسته دوم يعنى آنان كه مرعوب مردم يا همسر
و خانواده خويشند چنين مى‏فرمايد:

 “فلاتخشون النّاس واخشون ولاتشتروا بآياتى ثمناً قليلاً؛15 از مردم
نهراسيد و تنها از من بترسيد و نشانه‏هايم را با قيمتى اندك نفروشيد.”

 و مى‏فرمايد: “قو أنفسكم واهليكم ناراً وقودها الناس و
الحجارة؛16 خود و خانواده خويش را از آتش عذاب الهى نگاهداريد، آتشى كه مردم و سنگ
هيزم آنند.”

 و امام صادق‏عليه السلام فرمودند: “هركه آفريدگان را در
نافرمانى آفريدگار پيروى كند، براستى كه آنان را پرستيده است.”17

 

 مسؤوليت زنان

  عمده نيرويى كه مى‏تواند در مقابل جريان تجمّل پرستى و
بدحجابى قد علم كند و به طور كامل بر آن غلبه يابد خود زنان هستند.

 حجاب هديه الهى به زن مسلمان است تا مرزها را مشخص نمايد و
از تعرّض به ساحت زن پيشگيرى نمايد.

 خداوند خطاب به رسولش مى‏فرمايد:

 “اى پيامبر به زنان و دختران خود و زنان مؤمنين بگو كه چادر يا
روسريهاى بلند خود را بر خود فرو پوشند كه اين مناسبتر از آن است كه به بى‏عفتى و
بى‏خيالى شناخته شوند تا مورد آزار واقع نشوند و خداوند آمرزنده و مهربان است.”18

 قرآن، پيامد مهم برهنگى و خودنمايى زن در خيابان را
بى‏ارزش نمودن او و به طمع افتادن فاسدان نسبت به او مى‏داند.

 آرى به جرأت مى‏توان ادعا كرد چنانچه زنى با رعايت كامل
حجاب در خيابان و مجامع عمومى ظاهر شود و در سخن گفتن و راه رفتن و حركات، رعايت
كامل عفاف را نمايد، هرگز مورد تعرض قرار نمى‏گيرد.

 چنين است كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند:

 “حيا و شرم ده جزو است كه نه جزو آن در زنان و يك جزو در مردان
است.”19

 يعنى براى رعايت حيا در جامعه نه قسمت مسؤوليت آن به زنان
و تنها يك جزو آن به مردان باز مى‏گردد و چنين است كه رعايت حجاب و عفاف از وظايف
مهم بانوان براى سالم سازى محيط و روابط اجتماعى است، اگرچه مردان هم به عفاف در
نگاه و صحبت با زنان فرا خوانده شده‏اند.

 امام جعفر صادق‏عليه السلام فرمودند:

 “براى زن مسلمان شايسته نيست كه روسرى و مقنعه‏اى به سر زند و
پيراهنهايى بپوشد كه چيزى از سر و بدن او را نپوشاند.”20

 و پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند:

 “بهترين زنان شما زنى است كه عفيف باشد.”21

 جالب است بدانيم كه:

 “مطالعاتى كه در شناخت عوامل زيبايى به عمل آمده است ثابت كرده كه
جسم زيبا، بازتاب حالات روحى و درونى انسان است كه بى‏ترديد از درونى آگاه متفكر و
ساخته شده متجلى گشته است… .

 در بانوان نيز هر چه بر پرورش ذات پرداخته شود زيبايى
پديدار مى‏گردد كه با درونى زيبا هماهنگ است و حالات او در كردار و رفتار همواره
داراى خصوصيات انحصارى است…

 به اين ترتيب زيبايى جاودانه بستگى به ساختن و پرداختن
درون دارد.”22

 قابل توجه آن كه دسته‏اى از روايات نيز حجاب را حافظ و
بركت دهنده و تداوم بخش زيبايى و جمال زن مى‏دانند.

 اميرالمؤمنين على‏عليه السلام فرمودند: “صيانة المرأة انعم
لحالها و أدوم لجمالها؛23 ]حجاب[ و حفظ زن براى حالش بهتر است و زيبايى‏اش را
پاينده‏تر مى‏سازد.”

 علاوه بر آن فرمودند: “زكاة الجمال العفاف؛24 زكات زيبايى،
عفت است.”

 يعنى همان گونه كه حق جامعه از مال زكات آن است و حق مردم
از علم، نشر آن و… حق بهرمندى از زيبايى نيز، گرامى داشت عفاف و حجاب است.

 

 حجاب برتر

  مقام معظم رهبرى فرمودند:

 “هيچ بحثى درباره پوشش زن نبايد متأثر از هجوم تبليغات غرب باشد.
البته حجاب زن به چادر منحصر نمى‏شود؛ اما چادر بهترين نوع حجاب و نشانه ملى ماست
و هيچ منافاتى با فعاليتهاى زنان مسلمان در مسائل سياسى اجتماعى و فرهنگى ندارد.”25

 در تاريخ معاصر، ميزان چادر پوشان همواره يكى از ملاكهاى
سنجش عدم وابستگى ملت ما به قدرتهاى استكبارى بوده و لذا بارها مورد تهاجم دشمنان
اسلام قرار گرفته است. رضاخان ملعون در اولين گامهاى اسلام زدايى خود تلاش كرد
همپاى مبارزه با روحانيت، حجاب و چادر را از سر زنان بكشد26 كه با مقاومت دليرانه
اكثر زنان، ازمحدوده‏اى خاص، فراتر نرفت.

 در مراحل مختلف انقلاب اسلامى، چادر آنقدر اهميت يافت كه
زنان در راهپيمايى‏ها با اين پوشش شركت كردند و با اين ابزار كوبنده – كه از اولين
نشانه‏ها و قدمهاى خودآگاهى زنان بود – خشم و نفرت خويش را در مقابل رژيم منحوس
پهلوى به نمايش گذاردند.

 به هر حال چادر خصوصاً با پيروزى انقلاب اسلامى از صرف
وسيله پوشش به حربه سياسى مؤثرى مبدل شد و مدعيان به اصطلاح حقوق بشر و رسانه‏هاى
غربى براى زدودن چادر از سر زنان و بدبين كردن مردم جهان نسبت به آن زحمتها كشيده
و دست به تبليغات گسترده‏اى زدند، كتابها نوشته، فيلمها ساخته و ساعتها وقت راديو
و تلويزيون را به آن اختصاص دادند و حتى برخى كمپانيهاى توليد لباس با توليد
تى‏شرتهايى با تصوير زن محجب به چادر به شكل مسخره، در اين راه با ديگران همسويى
نمودند.

 متأسفانه در داخل نيز آن گونه كه مى‏بايست ذهن قشر بانوان
بويژه نسل نو، نه تنها نسبت به اهميت و محاسن آن جلب نشد، بلكه از سوى برخى مراكز
و قدرتهاى‏فكرى و فرهنگى مورد بى‏مهرى و انتقاد نيز واقع شد.

 برخى آن را دست و پاگير و مانع فعاليتهاى اجتماعى دانستند
حتى سمينارى با هدف بررسى امكان تغيير كيفيت آن برقرار نمودند و گروهى از مطبوعات
– بى‏توجه به اوج‏گيرى تبليغات سوء غربى عليه چادر و صدماتى كه گروه آسيب پذير
فرهنگى جامعه از تهاجم فرهنگى غرب متحمل شده – در قالبى به ظاهر عام و در واقع با
هدف مبارزه جدى با چادر حملاتى را آغاز نمودند.

 دسته‏اى آن را غير بهداشتى دانستند و مانع رسيدن هوا به مو
و پوست بدن و ارائه طريق دادند كه “]روسرى[ علاوه بر چهره، بخشى از مو را هم
مى‏تواند در معرض نور و هوا قرار دهد”! و گروه ديگر در مخالفت با چادر استدلالهاى
روان شناسانه آوردند كه: “سياه، رنگ آخر است و باعث پريشانى و افسردگى مى‏شود!” و
گروه ديگر با نظريات جامعه شناسانه به مقنعه و در اصل به چادر تاختند كه “مقنعه
اصلاً جامه ايرانى نيست و روسرى آزادى بيشترى دارد و انسان را تحت فشار قرار
نمى‏دهد!” و دسته‏اى ديگر، نيز به بانوان متحمل بار سنگين مقنعه! ارائه طريق دادند
كه:

 “با روسرى كلفت‏تر و پيچيدن آن به طورى كه كاركرد مقنعه را داشته
باشد مى‏توان از تحميل آن گريخت!” و اين گونه مشكل “همشهرى”ها را براى ايجاد “جامعه
سالم”!! حل نمودند.27

 وليكن نتيجه خواسته يا ناخواسته تمامى آنها در نهايت حذف و
كم رنگ كردن پوشش در ميان بانوان است كه بى‏ترديد پيروى از خواست دشمنان انقلاب به
شمار مى‏رود.

 سيماى جمهورى اسلامى در گذشته نيز در اين زمينه اثرات غير
سازنده‏اى داشته است، در نمايشها و سريالها معمولاً زنان بى‏سواد و با سطح فرهنگ
پايين يا پيرزنانى – كه در اسلام از حكم مؤكد حجاب معافند – با چادر و آنها كه
تحصيلكرده و خوش فكر و جوان هستند، با مانتو و روسرى ظاهر مى‏گرديدند. هنوز هم
اثرات اين بى‏دقتى در برخى نمايشها مشهود است و گاه چادر را به عنوان پوشش دم دستى
معرفى مى‏كنند وقتى خانم خانه براى خريد نان به سر كوچه مى‏رود چادر بر سر دارد و
وقتى ميهمان دارد يا به ميهمانى مى‏رود چادر را كنار گذاشته، اين بار با بلوز و
دامن و روسرى يا مانتو و روسرى و احياناً كمى آرايش، ظاهر مى‏شود، در خيابان چادر
مى‏پوشد و در مقابل نامحرمان فاميل روسرى يا برعكس در خانه به عنوان يك نوع لباس
خانه چادر را به خود مى‏پيچد و چون به خيابان مى‏رود آن را به عنوان لباسى غيررسمى
كنار مى‏گذارد!

 البته اين نكته را هم بايد افزود كه اقدامهايى مانند: ظاهر
شدن گروهى از زنان و دختران مجرى در سيما با چادر گامى مؤثر در شكستن باورهاى غلطى
است كه در سطوحى از جامعه وجود داشته است.

 در هجوم عليه چادر، تعجب از برخى مجله‏هاى دگرانديش نيست
كه طى گزارشهاى خود، حرفهاى دل را از زبان مصاحبه شوندگان و يا در قالب سؤال مطرح
مى‏سازند و از نفى سياهى لباس، چادر سياه را مورد هجوم قرار مى‏دهند، تعجب از
مجله‏هاى متعهدى است كه در انتخاب تيتر در هنگام نقل استفتايى در مورد چادر، قسمتى
را برمى‏گزينند كه “چادر را غير ضرورى” ناميده‏اند و قسمت بعدى را كه “چادر را
بهترين شكل حجاب” دانسته‏اند در متن خبر آورده‏اند!

 به هر حال چادر هنوز هم اصيل‏ترين و بهترين شكل مبارزه با
تجمل‏گرايى و مدپرستى و بدحجابى است، كه پرهيز از اجبارهاى بى‏محتوا در برخى
محيطها و تبيين اهميت و معرفى مثبت آن در صدا و سيما و ديگر رسانه‏ها از اقداماتى
است كه در مقابله با تهاجم فرهنگى و پرهيز نسل جوان و دختران از دام رنگينى كه غرب
برايشان گسترده، بسيار مؤثر خواهد بود.

 ادامه دارد

 پاورقيها:

1) 69/10/17

 2)
وسائل الشيعه، ج14، ص11.

 3)
صبحى صالح، نهج البلاغه (انتشارات دارالهجرة) ص215، خ153.

 4)
ابن منظور، لسان العرب، ج2، ص211 و 212.

 5)
احزاب (33) آيه33.

6) 68/10/27

 7)
عنكبوت (29) آيه3.

 8)
صبحى صالح، نهج البلاغه، ص334، خ216.

 9)
همان.

 10)
وسائل الشيعه، ج11، ص513.

 11)
همان، ص520.

 12)
وسائل الشيعه، ج14، باب 77، ص109.

 13)
همان.

 14)
خصال، ص196.

 15)
مائده (5) آيه44.

 16)
تحريم (66) آيه6.

 17)
وسائل الشيعه، ج11، ص423.

 18)
احزاب (33) آيه‏هاى 33 و 59.

 19)
كنزالعمال، حديث 69، ص57.

 20)
مكارم الاخلاق، ص93.

 21)
وسائل الشيعه، ج14، ص15.

 22)
ريچارد هيلتمن، آموزش يوگا، ترجمه مهرداد پارسا، ص219.

 23)
غررالحكم، ج1، ص453.

 24)
همان.

25) 70/10/4

 26)
رك: حسين فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوى (چاپ پنجم: انتشارات اطلاعات) ج1، ص70 –
68 و سيد جلال الدين مدنى، تاريخ سياسى معاصر ايران، (انتشارات اسلامى) ج1، ص121 –
120.

 27)
رك: ضميمه روزنامه همشهرى مورخ 73/10/15 و ماهنامه جامعه سالم شماره اسفند 73 به
نقل از فرهنگ آفرينش، سال دوم، شماره 95، ص6.

/

آفتاب سامرا

 “ آفتاب سامرا “

 “ آينه حسن “

 اى
كه خورشيد فلك محو لقاى تو بود

ماه را روشنى از نور ضياى تو بود

 تويى
آن آينه حُسن خداوند كريم

كه عيان نور الهى زلقاى تو بود

 معدن
جود و سخايى تو كه از فرط كرم

دو جهان ريزه‏خور خوان عطاى تو
بود

 ولى
حق حسن العسكرى اى آن كه قضا

مُجرى امر تو و بنده رأى تو بود

 حجّت
يازدهم نور خداوند جلى

اى كه ايجاد دو عالم ز براى تو
بود

 من
كجا مدح و ثناى تو توانم گفتن

كه به قرآن خدا مدح و ثناى تو بود

 نه
همين جاى تو در سامره تنها باشد

كه به دلهاى محبان تو جاى تو بود

 بى‏ولاى تو عبادت زكسى نيست قبول

شرط مقبولى طاعات ولاى تو بود

 نسبت
قامت سرو تو به طوبى ندهم

زآن كه طوبى خجل از قد رساى تو
بود

 چه
غم از تابش خورشيد قيامت دارد

آن كه در روز جزا زير لواى تو بود

 همه
شب قرب جوارت زخدا مى‏طلبم

كه مرا در سر شوريده هواى تو بود

 در
جوار تو زحق خواهش جنت نكنم

جنت ما به خدا صحن و سراى تو بود

 ديده
گريان نشود روز جزا در محشر

هر كه گريان به جهان بهر عزاى تو
بود

 تو
ظهور پسر خويش طلب كن زخدا

چون كه مقبول خداوند دعاى تو بود

 تا
ابد بر تو و اجداد كرام تو درود

غير از اين هر چه بگويم نه سزاى
تو بود

    “سيد محمد خسرو نژاد”

 تبريك ميلاد

 خورشيد سپهر رهبرى پيدا شد

احياگر فقه جعفرى پيدا شد

 تبريك به مهدى كه به عالم امشب

رخسار امام عسكرى پيدا شد

    “سيد رضا مؤيد”

 

“ مظهر حُسن “

 ده
مژده كه از‌هاتف غيبى خبر آمد

اين تازه خبر با سند معتبر آمد شب
بار سفر بست و همايون سحر آمد

نازل ز سما آيه فتح و ظفر آمد

 احياگر و روشنگر شمس و قمر آمد

بر منتظرين گو پدر منتظر آمد

 كز
مقدم او وقت نزول بركات است

خواهم صلواتى كه بهار صلوات است

 امشب
ز شرف دين خدا زيب و فرى يافت

از رحمت حق نخل ولايت ثمرى يافت

 گلزار
جهان نوگل فرّخ سپرى يافت

غواص صفت بحر عنايت گهرى يافت

 دَهم
پسر ساقى كوثر پسرى يافت

امشب سر سوداگر ما تاج سرى يافت

 زيرا
كه شب كسب مقام و درجات است

خواهم صلواتى كه بهار صلوات است

 تا
جلوه نما روى دل آراى حسن شد

روشن دل ما از رخ زيباى حسن شد

 خورشيد جهان محو تماشاى حسن شد

شرمنده شب از زلف چليپاى حسن شد

 نوروز ز در آمد و شيداى حسن شد

گل شيفته نرگس شهلاى حسن شد

 كو
حجت حق مظهر حسن حسنات است

خواهم صلواتى كه بهار صلوات است

 چون
ختم رسل رهبر جن و بشر است او

چون شير خدا بر سر ما تاج سر است
او

 چون
فاطمه درياى حيا را گهر است او

در صبر و شجاعت چو شبير و شبر است
او

 سجاد
صفت تير دعا را اثر است او

چون باقر و صادق به همه راهبر است
او

 شرمنده ز عقد سخنش نقل و نبات است

خواهم صلواتى كه بهار صلوات است

 او
حامى دين حافظ قرآن مبين است

چون موسى جعفر به همه يار و معين
است

 فرزند تقى‌هادى دين حصن حصين است

كز مقدم او خلد برين روى زمين است

 او
چشمه فيض و كرم و آب حيات است

خواهم صلواتى كه بهار صلوات است

    “ژوليده نيشابورى”

 

“ مبشر پيام حق “

 

 باز
بر آن سرم كه رو به قبله دعا كنم

رهى زتوبه و دعا به درگه خدا كنم

 زدرگه خدا طلب طواف كربلا كنم

پس از طواف كربلا روى به سامرا
كنم

 كه چون فرشتگان حق دهم سلام عسكرى

 

 دست زنم به دامن لطف امام عسكرى

 

 به
درگه كريم او جبهه نهاده در زنم

به خلوت حريم او كه خلوت است پر
زنم

 گهى
بشوق بوسه‏ها به قبر آن پسر زنم

گهى گلاب اشك بر مزار اين پدر زنم

 دو آفتاب جلوه‏گر در آسمان رهبرى

 يكى على النّقى يكى امام عسكرى

 مدينه را نظر كن و جلوه ذوالكرام بين

قرآن مهر و ماه را، در اين خجسته
شام بين

 باب
امام عصر را، فراز دست مام بين

دهم امام را ببر، يازدهم امام بين

 چشم على منوّر از، جمال ماهپاره‏اش

 فاطمه كو؟ كه بنگرد، بر حَسنِ دوباره‏اش

 نور
ولايتش به رُخ، رِداى خُلَّتش به بر

لواى عصمتش به كَف، تاج شفاعتش به
سر

 بر
همه هستيش نظر، در همه عالمَش گذر

امام‌هاديش پدر، حضرت مهديش پسر

 خلائقند چاكرش، ملائكند عَسكرش

 هيچ كسى نمى‏رود، به نااميدى از دَرَش

 رسالت پيمبران، تكيه زده بدوش او

درس هدايت بشر، زمزمه سروش او

 وضع
جهان و چشم او، راز نهان و گوش او

حصار ظلم ظالمان، شكسته از خروش
او

 به دوره‏اى كه معتمد كرد فزون نفاق را

 به هم دريد سعى او، پرده اختناق را

 بهشت‏علم پرورد، آب و هواى گلشنش

اهل كمال خوشه چين،
زگوشه‏هاى‏خرمنش

 كليم
مانده از سخن، به وقت درس گفتنش

امام عصر تربيت، يافته روى دامنش

 نهال عصمتى چنان، برآورد چنين ثمر

 درود ما بر آن پدر، سلام ما بر اين پسر

 سُلاله پيمبر و، مبَشّر پيام حَقّ

كه ديده بس شكنجه تا، زنده شود
مَرام‏حقّ

 مُبيّن اصول دين، مفسّر كلام حقّ

داده به دست مهديش، رسالت قيام
حقّ

 كه بعد من، امام بر جوامع بشر تويى

 مهدى مُنتَقِم تويى، امام منتَظَر تويى

 اى
جَلَوات كبريا، جلوه‏گر از جمال تو

كتاب تفسير تو خود، آيتى از كمالِ
تو

 منكه
زپا نشسته‏ام، به درگه جلال تو

اميد رحمتم بود، زلطف بى‏زوال تو

 “مؤيدم”گداى تو بر آستان مهديت

 اميد آن كه خوانيم زدوستان مهديت

    “سيد رضا مؤيد”

 

 

 “ عشق صادق “

 كاشكى در عشق، صادق مى‏شدم

عاشق چشمان صادق(ع) مى‏شدم

 تا
بگردم داغدار چشم او

كاشكى باغ شقايق مى‏شدم

 مى‏نهادم سر به پاى عشق او

وارث يك جان عاشق مى‏شدم

 مى‏زدم يك جُرعه از درياى او

تا كه سيراب حقايق مى‏شدم

 فصل
اعجاز نزول صادق(ع) است

فهم او را، كاش لايق مى‏شدم

 عشق،
سهم حضرت چشمان اوست

كاشكى در عشق، صادق مى‏شدم

    (رضا
اسماعيلى)

 

 در تهنيّت ولادت حضرت زهرا(س)

 خداى
اكبر و اعظم نكرده خلق به عالم

زنسل حضرت آدم زنى به شوكتِ زهرا

 بجز
خديجه كبرا كه هست مظهر عصمت

نزاد مادر ديگر زنى به عصمت زهرا

 بخوان حديث كسا و ببين كه خالق يكتا

نموده خلقت دنيا براى خلقت زهرا

 نهاده ساره سر بندگى به پاى سريرش

ستاده‌هاجر چون خادمان به خدمت
زهرا

 چو
اوست نور حق و حق در او نموده تجلّى

بغير حق نشناسد كسى حقيقت زهرا

 ولى
چه سود كه با اين همه جلالت و شوكت

زمانه بود مدام از پى اذيّت زهرا

 چنان
به درد و مصيبت نمود صبر و تحمّل

كه صبر شد متحيّر ز صبر و طاقت
زهرا

 “سيد عباس جوهرى (ذاكر)”

 

 فاطمه (ع)

 بانوى بانوان جهان بود، فاطمه

كنز العفاف و مظهر آن بود، فاطمه

 در
مكتب مقدّس تقوا و قدس دين

شاگرد بى‏نظير زمان بود، فاطمه

 بين
زنان نمونه چو شويش كه در رجال

آرى سزاى مردِ چنان بود، فاطمه

 آنكو
به بحر صدق و صفا و عفاف قدس

خود گوهرى به قدر، گران بود فاطمه

 كفو
على ولىّ خدا شير كردگار

زينت فزاى كون و مكان بود، فاطمه

 شام
زفاف جامه خود داد بر فقير

ايثار را حقيقت و كان بود، فاطمه

 زان
پيشتر كه خلقت حوّا شود به خلد

مسندنشين باغ جنان بود، فاطمه

 دردا
كه بعد مرگ پدر شد غريب و زار

اشكش بسان ژاله روان بود، فاطمه

 آماج
تير جور زمان گشت سينه‏اش

زين رو قدش ز غصّه كمان بود،
فاطمه

 رخساره‏اش زسيلى دشمن كبود بود

وز اين ستم به آه و فغان بود،
فاطمه

 از
پهلوى شكسته و از محسن شهيد

تا گاهِ مرگ، ناله كنان بود،
فاطمه

 خوشدل، به خاك رفتن در تيره شام او

مظلومى‏اش عيان به جهان بود فاطمه

 (خوشدل تهرانى)

 در مناقب و مصائب صديقه طاهره حوراء انسيه فاطمه زهرا(ع)

 

 

 

 تابوتِ گل

 شب و
تابوتِ گُل، بر دوشِ حيدر

رداى غم شده، تنبوشِ حيدر

 شب و
پيمانه‏اى لبريز غُربت

به دستانِ مُصيبت نوشِ حيدر

 

/

غربال انقلاب

غربال انقلاب

 

 امام جعفر صادق‏عليه السلام: “… إِنّ الحسنَ من كلِّ
أحدٍ حسن و إنَّهُ منك أحسن لمكانك منّا و انّ القبيح من كُلِّ أحد قبيح و انّه
منك أقبح…؛1 همانا كار نيك از هر كسى شايسته است و از تو شايسته‏تر چون شيعه ما
هستى و كار زشت از هر كسى نارواست و از تو نارواتر ]چون شيعه ما هستى[ … .”

 نهادهاى برخاسته از انقلاب، رسالتى جز پى‏گيرى اهداف
انقلاب، بر دوش ندارند. بنابراين، ميزان مقبوليت و مشروعيتشان، بسته به پاى بندى
بدان اهداف است و به هر ميزان از آن اهداف بازمانند، از مشروعيت خويش كاسته‏اند.

 حوزه هنرى سازمان تبليغات اسلامى، براى شكوفا نمودن و
بارور ساختن هنر انقلابى، سامان يافته و خدماتى نيز تاكنون ارائه كرده است، با
وجود اين، متأسفانه عنصر ابتذال، بسان موريانه‏اى در دل اين ستون استوار رخنه
نموده كه اگر اولياى امور در انديشه آسيب زدايى برنيايند، اين بنا ويران و انقلاب
زيان خواهد ديد.

 اخيراً در خبرها آمده بود كه محفلى در “سينماآزادى”
بياراستند و از يكى از هنرپيشگان فيلمهاى مبتذل عصر ديجورستم، به پاس سالها فعاليت
هنرى‏اش تقدير و تجليل به عمل آوردند و شگفت آن كه نام “مؤسسه خدمات سينمايى حوزه هنرى”
نيز در ميان مبتكرين اين اقدام وقيحانه بود!2

 پيشتر نيز فيلم “آدم برفى” كه از سوى حوزه هنرى تهيه شده
بود، در سيزدهمين جشنواره فيلم فجر، غير قابل نمايش، تشخيص داده شد و آن هم به
دليل وجود برخى صحنه‏هاى مبتذل و غير اخلاقى!3

 حال ماجراى هزينه دو ميلياردى براى تهيه “خاكستر سبز” توسط
اين حوزه، آن هم به بهانه پرداختن به رخداد غمبار بالكان، و خلاصه كردن نقش ايران
در خبرنگارى كه دل به دخترى بوسنيايى مى‏بندد؛ بماند. و جالب اين جاست كه هنوز
مركّب اعتراض برخى از نشريه‏هاى متعهد و انقلابى، نسبت به اعلاميه‏هاى حوزه ياد
شده در پذيرش هنرجو براى رشته‏هاى سنتور، ويولون، كمانچه و… خشك نشده است!

 راستى رسالت دستگاههاى هنرى چيست؟ آيا سرمايه بيت‏المال
هزينه مى‏شود تا از كسانى كه وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامى قاطعانه صلاحيت آنان را
حتى براى بازى‏گرى رد مى‏كند، تكريم و تجليل به عمل آيد؟

 متأسفانه ضربه‏هايى كه انقلاب از ناحيه دوستان نادان و گاه
دوست نمايان متحمل گشته، بسيار سهمگين‏تر از آسيبهاى وارد شده از طرف دشمنان بوده
است. آرى، نبايد فراموش كرد كه كسانى به دگرانديشان و غربزدگان قدرت تجرّى دادند
كه نانچيكاى انقلاب مى‏چرخاندند ولى سرانجام درصدد ايجاد شبهه در نظريه ولايت فقيه
– تنها يادگار جاودانه امام عظيم الشأن – برآمدند و تازه، به اين فكر افتادند كه
مقبوليت آن را با دموكراسى آزمون داده، محك بزنند!

 پاره‏اى هم به جاى آن كه از طريق روزنامه‏اى، كه مرتزق از
بيت‏المال است، مبلّغ اهداف “ايران” اسلامى باشند، به تبليغ و ترويج كسانى
مى‏پردازند كه نه تنها در مطبوعات رژيم طاغوت پيشينه منفى دارند، بل هم اكنون جزو
همكاران راديو بى.بى.سى و نشريه‏هاى ضد انقلاب خارج از كشورند. اين كسان در جواب
معترضان دلسوز، از سرغرور مى‏فرمايند: “ما به اظهار نظرهاى عجولانه و غير همه
جانبه”، جواب نمى‏دهيم! و انگار امكانات ملى اين كشور، ملك طلق و ميراث پدرى
آنهاست كه هرطور بخواهند در هزينه‏اش حكم برانند.

 بعضى از رنگين نامه‏هايى كه “همشهرىِ” سكولارهاى ليبرال
گشته‏اند نيز با امكانات بيت المال، يا مرده‏هاى “صحراى محشر” را زنده مى‏كنند يا
به ترويج انديشه‏هاى غربزدگان بى‏خبر از ولايت و امامت مى‏پردازند تا متفلسفانه با
استدلالهاى بى‏پايه خود ثابت كنند كه ولايت اسلامى از مقوله وكالت است و حكومت
تابع قانون وكيل و موكل! و انگار نه انگار كه شريعت مقدس در باب ولايت فقيه سخنى
دارد و فقيهان عظيم الشأن كلامى!

 بارى، كم نيستند كسانى كه در پرتو انقلاب و اسلام به شهرت
و محبوبيت دست يافتند ولى هنگامى كه از پل گذشتند، به تخريبش پرداختند. بعضى‏ها تا
ديروز همرديفانشان آنان را قبضى در انديشه، بيش نمى‏دانستند، اما به بركت انقلاب و
تريبونِ فراهم آمده از طفيل خون شهيدان، بسط انديشه يافتند ولى به زودى آتش بيار
معركه فلاسفه كليسا ستيز مغرب زمين شدند و در جدايى دين از سياست سخن راندند و
ايدئولوژيك بودن دين را برنتابيدند و اندر كرامات مغرب زمين و مدينه فاضله‏اش
حكايتها ساز كردند و سرانجام آلت دست سياستمداران غربى شدند. و اخيراً در خبرها
خوانديم كه در “انجمن سياست خارجى آلمان” شركت كردند و حضورشان را در آن محفل،
مشروط به عدم وجود اغيار، از خبرنگار و غير ذلك، كردند. و در دانشگاه بُن نيز داد
سخن دادند و با اين كه پيشتر رضايتمندانه از “اقبال لاهورى” نقل كردند كه “]اين[ سخن را باور كنيد كه اروپاى
امروز بزرگترين مانع در راه پيشرفت اخلاق بشر است” ولى اكنون مى‏گويند: “غرب ستيزى
سياستمداران ايرانى جنبه كليشه‏اى دارد و اين مقوله روز به روز در اذهان عمومى جاى
خود را از دست مى‏دهد و هرچند ضد غربى بودن به عنوان ارزش وارد فرهنگ ما شده است
ولى هم اكنون افراد شجاعى هستند كه سواى آنچه در جامعه جريان دارد به بيان
انديشه‏هاى خود مبادرت مى‏كنند و اين همان راهى است كه جامعه به آرامى به سوى غرب
طى مى‏نمايد.” و گويا اصلاً حقوق بشر و دموكراسى در “سربرنيتسا” و “ژپا” و شهرهاى
الجزاير، مصر و جنوب لبنان غوغا نمى‏كند و جنايتهاى بالكان با تبانى غرب تحقق
نمى‏يابد!

 برخى از اصحاب سينما كه پيش از انقلاب، در ركاب سرگردانى
پا مى‏زدند و “باى سيكلِ” گروهكهاى منحرف مى‏راندند، در سايه رحمت انقلاب، به “توبه
نصوح” روى آوردند – كه رهاورد مباركش، پيوند بى‏سابقه مسجد و سينما شد – ليك صد
افسوس كه وقتى “نوبت عاشقى” رسيد، در “شبهاى زاينده رود”، براى هميشه غرق شدند.
شمارى ديگر كه فرهنگشان را در پرتو “كيهان” انقلاب به دست آوردند و شهرتشان را
نيز، فرجامشان به باز كردن دكه “كيان” انجاميد تا جاده صاف كن “ايران فردا” شوند و
دارالتجاره نهضت ليبرال را رونق بخشند.

 كسانى هم بودند كه به هزينه آبروى روحانيت بر مسند نخست
وزيرى انقلاب تكيه زدند، ولى پس از ناكامى در اهداف و اجبار به كناره‏گيرى، تبلور
انديشه دينى‏اشان را در استغناى از روحانيت و كنار گذاشتن احاديث معصومان‏عليهم
السلام – به بهانه “حسبنا كتاب الله” – جستند و دستاورد اين استراتژى شوم، آن شد
كه در به اصطلاح “دفاعيه از اسلام”، احكام ضرورى شريعت، در باب مرتد، را يكسره
انكار كردند و به تحريف قرآن دست يازيدند تا به جناب “رول” بفهمانند كه اسلام،
دموكراسى را تهديد نمى‏كند و ما افكار ارزشمندى چون ناسيوناليسم، ليبراليسم،
دموكراسى، سوسياليسم و نيز مبارزه با استبداد و سرمايه‏دارى و امپرياليسم را
وامدار مغرب زمين هستيم! و اصولاً فتواى جديد (حكم اعدام سلمان رشدى) با اصول و
دستورات قرآن مطابقت ندارد و نشأت گرفته از احساسات غريزى بشرى است! و انقلاب
ايران، دچار انحراف سياسى و ايدئولوژيك شده است!

 عنصر نگون بخت ديگرى كه او نيز با پشتيبانى روحانيت،
اعتماد عمومى را به دست آورد، همين كه به كرسى رياست جمهورى دست يافت، خود را
انديشه قرن خواند و با همداستانى جريان پليد نفاق، به ترور ولى نعمتان خود پرداخت
و سرانجام با رسوايى به دامان اربابانش پناهنده شد تا راه بختيار معدوم را ادامه
دهد.

 بارى، انقلاب داراى اصول روشن و خدشه ناپذيرى است كه
امكانات آن هم بايد در همين راستا به كار رود، و هيچ كس مجاز نيست آنها را به پاى
نامحرمان بريزد و بايد به خاطر داشت كه بيش از هفده سال تجربه براى تبيين درست
مواضع انقلاب، و طرد، افشا و غربال هويتهاى ناپاك يا وابسته نه تنها كافى كه زيادى
هم هست!

والسلام على من اتبع الهدى

 

پاورقيها:

 1)
بحارالانوار، ج47، ص350 – 349.

 2)
كيهان هوايى (چهارشبنه 21 تير 1374) شماره 1138، ص8.

 3)
هفته نامه صبح (دوشنبه15اسفند1373)پيش شماره، ص4.

 

 

 

 

 

 

/

شيوه برخورد با گناهان

 شيوه برخورد با گناهان

  “ از ديدگاه قرآن “

 آية
الله محمد تقى مصباح يزدى

 

 1- صبر و شكيبايى

 يك دسته از آيات داريم كه مؤمنين را مدح مى‏كند بر اين كه
در مقابل سختيهايى كه، بخصوص از ناحيه كفار، متوجه آنها مى‏شود صبورند، در آيه 186
سوره آل عمران مى‏فرمايد: “لَتُبْلَوُنَّ فى أَمْوالِكُمْ وَ اَنْفُسِكُمْ
وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذينَ اوُتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُم وَ مِنَ الَّذينَ
أَشْرَكُوا أَذَىً كَثيرَاً” خداوند متعال در اين آيه چند دسته از حقوق را ذكر
كرده است: “لتبلون فى أموالكم و انفسكم ولتسمعن اذى كثيراً” شما نسبت به اموالتان
و جانتان و اعراضتان در معرض آزمايش هستيد و به بلاها و سختيهايى مبتلا مى‏شويد و
بخصوص از ناحيه كفار چه اهل كتاب و چه مشركين ايذاهاى لفظى به شما زياد مى‏شود. “ولتسمعن
من الّذين اوتواالكتاب من قبلكم و من الّذين أشركوا أذىً كثيراً” مسخره‏تان
مى‏كنند، توهين مى‏كنند، بدگويى مى‏كنند، فحش مى‏دهند، شما در معرض اين اذيتهاييد.
“و ان تصبروا و تتقوا فان ذلك من عزم الأمور” اگر در مقابل سختيهايى كه
متوجه جان و مال و شخصيت و عِرْضتان مى‏شود شكيبا باشيد اين از امور بسيار
ارزشمندى است. پيداست كه آيه تشويق مى‏كند مؤمنين را به اين‏كه در مقابل اين گونه
سختيها و اذيتها خويشتن‏دار باشند و از كوره در نروند.

 از طرف ديگر كسانى را كه وقتى اذيتى از دشمنانشان مى‏بينند
حالت انفعالى پيدا مى‏كنند و سست مى‏شوند مذمت مى‏كند، در آيه 10 از سوره عنكبوت
مى‏فرمايد: “و من الناس من يقول آمنا باللّه فاذا اوذى فى الله جعل فتنة الناس
كعذاب الله” بعضى از مردم، افراد ضعيف النفس و زبونى‏اند، مى‏گويند ايمان آورديم.
اين تعبير “يقول آمنا باللّه” نشان مى‏دهد كه آنان يك كار سطحى انجام مى‏دهند و
چنان نيست كه واقعاً تحقيق كرده باشند و تصميمى سنجيده گرفته باشند بلكه مصلحت
خودشان را در اين مى‏بينند و اگر منكر و منافق هم نباشند ولى ايمانشان عمقى ندارد.
“فاذا اوذى فى اللّه” وقتى ايمان آورد ممكن است از ناحيه دشمنان مسلمين مورد ايذا
قرار بگيرد. “فاذا اوذى فى اللّه جعل فتنة الناس كعذاب اللّه” اين فتنه‏اى كه از
ناحيه مردم متوجه او مى‏شود و مورد ايذا قرار مى‏گيرد مثل عذاب خدا تلقّى مى‏كند؛
يعنى آن طور كه بايد از عذاب خدا بترسد از ايذا مردم فرار مى‏كند و
نمى‏تواند تحمل كند، ولى اگر ايذايى در كار نبود و مؤمنين به پيروزيهايى رسيدند
مى‏گويد ما هم جزو شما بوديم. “و لئن جاء نصر من ربّك ليقولنّ انّا كنّا معكم” ما
گفتيم ايمان داريم و با شما هستيم پس ما هم در اين پيروزى شما سهيم و شريكيم. “أو
ليس الله باعلم بما فى صدور العالمين” اينان چه كسى را گول مى‏زنند؟ آيا خدا
آگاهتر نيست به اين كه در سينه‏هاى مردم چيست؟

 از اين آيه شريفه پيداست كه مؤمن بايد طورى باشد كه
ايذاهاى در راه خدا را تحمل بكند و طورى نباشد كه ايذاى مردم را مثل عذاب خدا تلقى
بكند، اين روح صبر و شكيبايى و خويشتن‏دارى، ارزش بزرگى است كه انسان مى‏بايست به
دست آورد.

 

 2- گفتار و رفتار بزرگوارانه

 يك سلسله آياتى داريم كه مؤمنين وقتى با اهل معصيت و
مرتكبين گناه مواجه مى‏شوند بايد چگونه رفتار كنند؛ از جمله در سوره فرقان آيه 72
در وصف عبادالرحمن مى‏فرمايد: “و اذا مرّوا باللغو مرّوا كراماً” معناى متعارف “لغو”،
كار پوچ و بيهوده و بى‏فايده است ولى مفسرين تصريح فرموده‏اند كه لغو در اين جا
شامل معاصى هم مى‏شود. تعبير آيه شريفه اين است كه “اذا مرّوا باللغو” اين خود
نشان مى‏دهد كه عبادالرحمن خودشان اهل لغو نيستند و ممكن است، بطور اتفاقى با عمل
لغو و يا با كسانى كه اهل لغوند، مواجه بشوند؛ مثلاً كسى براى ديدن دوستش به منزل
او آمد وقتى وارد شد ديد مجلس لهوى برپاست. عبادالرحمن وقتى با اهل لغو مواجه
مى‏شوند يا در كوچه و بازار يا در مجالس و مجامعى با لغو برخورد مى‏كنند “مرّوا
كراماً” از ايشان كريمانه و بزرگوارانه مى‏گذرند.

 اجمالاً از اين آيه شريفه استفاده مى‏شود كه نسبت به اهل
معصيت يا كسانى كه مرتكب كارهاى غير اخلاقى مى‏شوند بايد برخورد كريمانه و
بزرگوارانه كرد. گاهى هست كه يك فرد با گروهى كه مشغول معصيتى هستند روبه رو
مى‏شود و اگر بخواهد با ايشان كلنجار برود بر تعصبشان افزوده مى‏شود و بيشتر لجاجت
مى‏كنند و چاره‏اى ندارد جز اين كه فقط خودش را بيابد كه آلودگى پيدا نكند و لذا
بعضى از مفسران فرموده‏اند كه منظور از اين مرور كريمانه اين است كه دامن خودش را
جمع كند كه به اين گناهان و آلودگيها مبتلا نشود. ولى ممكن است كه معناى “مرّوا
كراماً” بيش از اين باشد، زيرا گاهى زمينه مساعدى هست كه آنها را موعظه و ارشاد
كند. اين هم يك رفتار كريمانه‏اى است و حتى گاهى ممكن است مراتب ديگرى از امربه
معروف و نهى از منكر را اجرا بكند. عمده اين است كه شخص رفتار صحيح و شايسته‏اى
داشته باشد و رفتارش طورى نباشد كه آنها را به گناه تشويق بكند يا لجوج بكند
و يا اين كه برخورد نامطلوبى با آنها داشته باشد.

 آيات ديگرى هست كه شايد بتوانند مفاد اين آيه را كمى
روشنتر كنند، در همين سوره شريفه در آيه 63 مى‏فرمايد: “و إذا خاطبهم الجاهلون
قالوا سلاماً” در اوصاف عبادالرحمن است كه وقتى با اهل جهالت – يعنى كسانى كه
جهلشان منشأ رفتارهاى جاهلانه‏اى مى‏شود و از جمله در سخن گفتن با مؤمنين سخنان
جاهلانه‏اى مى‏گويند – مواجه مى‏شوند، عكس العملشان اين است كه كلامى سليمانه
مى‏گويند: “قالوا سلاما” منظور سلام لفظى نيست كه اگر كسى به او فحش بدهد در جواب
بگويد “سلام” منظور كلام سالم و برخورد سالم است اما روشن نيست كه چگونه جوابى
مى‏تواند جواب سالمى باشد.

 شايد از آيه ديگرى بتوانيم توضيح بيشترى استفاده كنيم و آن
آيه 55 سوره قصص است كه مى‏فرمايد: “و اذا سمعوا اللغو اعرضوا عنه و قالوا لنا
اعمالنا و لكم اعمالكم سلام عليكم لانبتغى الجاهلين” در اوصاف مؤمنين است كه وقتى
سخن لغوى مى‏شنوند (مقايسه كنيد با “اذا خاطبهم الجاهلون” در آيه قبلى) اعراض
مى‏كنند و به آن دامن نمى‏زنند. توجه داشته باشيد كه مى‏فرمايد “از آن سخن اعراض
مى‏كنند” نه “از آن شخص”، و به ايشان مى‏گويند: ما رفتارى داريم براى خودمان و شما
هم رفتارى داريد براى خودتان؛ يعنى ما با شما در رفتارتان شريك نمى‏شويم، ما اهل اين
كارهايى كه شما مى‏كنيد و اين سخنانى كه مى‏گوييد نيستيم، ما مشى ديگرى داريم “سلام
عليكم”، اين سلام ممكن است در مقام وداع و جدا شدن از آنان باشد و ممكن است كنايه
از گفتار و رفتار مسالمت آميز و تامين دادن باشد؛ يعنى ما در مقام اذيّت شما نيستيم. “لانبتغى الجاهلين”
و از جمله در تفسير الميزان فرموده‏اند كه منظور لسان حال است نه اين كه اين جمله
را به زبان بياورند چون خود اين تعبير، نوعى بدگويى است، يعنى برخوردى كه مى‏كنند
طورى است كه اين برداشت از آن مى‏شود كه ما با شما كه جاهل هستيد كارى نداريم و با
شما همراه و همگام نمى‏شويم.

 حاصل آن كه عبادالرحمن اين وصف را دارند كه هنگام برخورد
با نابخردان عمل جاهلانه‏اى انجام نمى‏دهند، اگر آنان يك حرف پوچ و جاهلانه‏اى
زدند اينها برنمى‏گردند آن حرف را تكرار كنند بلكه گفتار و رفتار ايشان متين و
بزرگوارانه است.

 از اين آيات چند نكته استفاده مى‏شود: يكى اين كه خود شخص
با جاهلان همكارى و همگامى نداشته باشد و در جمعشان شركت نكند بلكه بزرگوارانه
بگذرد. ديگر آن كه كارى نكند كه فتنه بزرگترى ايجاد بشود يا آنان لجوجتر شوند و
بيشتر به كار خودشان اصرار ورزند و يا مفسده ديگرى به وجود بيايد. و نكته سوم آن
كه سخن جاهلانه و مسخره و توهين‏آميز ايشان را با سخن عاقلانه و متين و برخورد
سالم پاسخ بدهد. اما آيا معنايش اين است كه امر به معروف هم نكنيد و اگر موقعيت
ايجاب مى‏كند موعظه و راهنمايى هم نكنيد؟ آيه در چنين مقامى نيست.

 بعضى از فرقه‏هاى متصوّفه از اين آيات چنين برداشتهايى
مى‏كنند كه مؤمن نبايد كارى به اهل معصيت داشته باشد و اگر با ايشان برخورد كرد
سلام و عليكى بكند و بگذرد و بدين ترتيب شانه از زير بار تكليف واجب امر به معروف
و نهى از منكر تهى مى‏كنند بايد توجه داشته باشيم كه اين آيات در چنين مقامى نيست
و آيات امر به معروف و نهى از منكر با اين آيات نسخ نشده است.

 

 3- عمل نيك

 يك دسته از آيات داريم كه مى‏فرمايد شما با كار خوب، جلو
بد را بگيريد؛ يكى آيه 96 سوره مؤمنون است: “ادفع بالتى هى أحسن السيئه” جلو كار
بد ديگران را با كار خوب بگيريد. و در آيه 52 سوره قصص در وصف مؤمنين مى‏فرمايد: “و
يدرئون بالحسنة السيئة”، “درء” هم به همان معناى دفع است. مؤمنين كسانى‏اند كه كار
بد را با كار خوب “درء” و جلوگيرى مى‏كنند. و در سوره فصلت آيات 34 و 35
مى‏فرمايد: “و لاتستوى الحسنة و لاالسيئة ادفع بالّتى هى أحسن فاذا الذى بينك و
بينه عداوة كانّه ولى حميم × و ما يلقّيها الاّ الّذين صبروا و ما يلقّيها الاّ ذو
حظٍّ عظيم” اين آيه كاملاً گويا و روشنگر آيات قبلى است كه چرا اين دستور داده شده
و چه فوايدى دارد. مى‏فرمايد: به نحو احسن جلو سيئه را بگيريد. جلو سيئه گرفتن راههاى
مختلفى دارد ممكن است با خشونت جلو آن را بگيريد ولى شما سعى كنيد كه به صورت احسن
جلو سيئه
را بگيريد؛ يعنى با انجام دادن كار خوب چنان كه در دو آيه ديگر ذكر شده بود و
نكته‏اش اين است كه كسى كه در مقام ايذاى شما باشد اگر رفتار صميمانه و دوستانه‏اى
از شما ببيند كم كم تحت تأثير رفتار شما قرار مى‏گيرد و اين چيزى است كه نمونه‏هاى
فراوانى در رفتار ائمه معصومين‏عليهم السلام و اولياى خدا دارد كه خوانده و
شنيده‏ايد. اين مسأله خيلى مهمى است كه انسان براى تربيت ديگران سعى كند از اين
راه وارد بشود و به جاى اين كه خشك برخورد بكند كه اين شخص مرتكب گناه شده من هم
بايد امر به معروفش بكنم و مثلاً يك سيلى هم به گوشش بزند و به او فحش بدهد كه چرا
مرتكب گناه شدى و چه بسا اين رفتار بهانه‏اى باشد براى انتقام‏گيرى خودش، سعى كند
او را اصلاح كند و نه تنها او را اذيّت نكند بلكه رفتار دوستانه‏اى هم با او داشته
باشد. “فاذا الّذى بينك و بينه عداوة كانّه ولى حميم” در اين صورت او دوست صميمى
براى شما خواهد شد.

 اما اين كار مشكلى است و همه كس قدرت ندارد كه اين كار را
انجام بدهند. براى اين كه انسان بتواند چنين كارى را بكند بايد اهل صبر باشد تمرين
كرده باشد شكيبا باشد سختيها را تحمل بكند تا بتواند خودش را در مقابل ايذا و
اهانت كنترل كند و درصدد اصلاح طرف بربيايد به اين صورت كه رفتار خوبى با او انجام
دهد او را از كارش منفعل و خجل كند “و ما يلقيها الاّ ذو حظٍّ عظيم” كسانى چنين
رفتارى را تلقّى مى‏كنند كه داراى بهره‏اى بزرگ باشند و اين كار ارزش اخلاقى خيلى
زيادى دارد.

 

 4 – عفو

 يك دسته از آيات هست كه مطلقا از عفو و صفح تعريف كرده و
تشويق فرموده كه از گناه ديگران صرف نظر كنيد. از جمله آيه 237 سوره بقره
مى‏فرمايد: “و ان تعفوا أقرب للتقوى” و درآيه 134 سوره آل‏عمران مى‏فرمايد: “والكاظمين
الغيظ و العافين عن الناس” مدح كسانى است كه خشم خودشان را فرو مى‏خورند و از
ديگران عفو مى‏كنند و در آيه 149 سوره نساء مى‏فرمايد: “ان تبدوا خيراً أو تخفوه
أو تعفوا عن سوء فانّ اللّه كان عفوّاً قديراً” اگر شما يك كار خوبى را علناً
انجام بدهيد يا مخفيانه انجام بدهيد و يا از كار بدى عفو كنيد. در واقع شما صفتى
از صفات الهى را در خودتان تحقق بخشيده‏ايد براى اين كه خدا عفو قدير است و با اين
كه قدرت دارد عفو مى‏كند. اين يكى از مدحهاى بسيار رساست كه قرآن كريم از افعال
اخلاقى و ارزشى مى‏فرمايد و شايد از اين گونه آيات است كه مضمون “تخلقوا باخلاق
الله” گرفته شده است.

 در آيه 126 سوره نحل ابتدا مى‏فرمايد اگر شما مورد ايذايى
قرار گرفتيد مى‏توانيد مقابله به مثل كنيد و در همان حدّى كه به شما اذيّت
كرده‏اند شما هم قصاص كنيد “و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به” بعد
مى‏فرمايد: “و لئن صبرتم لهو خير للصابرين” اما اگر صبر كنيد و صرف نظر كنيد براى
شكيبايان بهتر است. و در آيه 22 سوره نور مى‏فرمايد: “وليعفوا وليصفحوا الا تحبّون
ان يغفر اللّه لكم و اللّه غفور رحيم” مؤمنين بايد اهل عفو و صفح باشند مگر دوست
نمى‏داريد كه خدا شما را ببخشد. اين لسان ديگرى است يعنى همان طور كه شما اين توقع
را داريد كه خدا از گناهانتان صرف نظر كند شما هم بايد از گناه ديگران صرف نظر
كنيد. و اين يك رابطه مهمى است كه قرآن كريم به آن توجه داده است كه بسيارى از
رفتارهايى كه در آخرت با انسان مى‏شود نتيجه رفتارهايى است كه انسان در دنيا با
ديگران داشته است؛ مثلاً كسى كه در حسابش نسبت به ديگران سخت‏گير باشد خدا هم
در روز قيامت نسبت به او سخت مى‏گيرد، اما كسانى كه سهل‏گير هستند و در معامله و
حسابهاى مالى و چيزهاى ديگر سخت‏گيرى نمى‏كنند خدا هم در روز قيامت حساب را از
آنها سهل مى‏گيرد. و همين طور كسانى كه در دنيا از ديگران مى‏گذرند و عفو مى‏كنند
خدا هم در روز قيامت از گناه ايشان چشم‏پوشى خواهد كرد.

 در آيه 40 سوره شورى مى‏فرمايد: “و جزاء سيئة سيئة مثلها”
اين نظير “و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به” است. اگر كسى كار بدى كرد شما
هم مى‏توانيد كار بدى نسبت به او به همان اندازه انجام بدهيد البته اين كار بدى كه
شما انجام مى‏دهيد بد اخلاقى نخواهد بود سيئه بودنش به اعتبار اين است كه براى آن
طرف ناخوشايند است و اذيتى به او مى‏رساند. بعد مى‏فرمايد: “فمن عفى واصلح فاجره
على الله” اگر عفو بكنيد و كار شايسته انجام بدهيد اجرتان بر خداست.

 باز در آيه 43 همين سوره مى‏فرمايد: “و لمن صبر و غفر ان
ذلك من عزم الأمور” شكيبايى و بخشش از كارهاى بسيار ارزشمند است. و در آيه 37 همين
سوره در وصف مؤمنين مى‏فرمايد: “و اذا ما غضبوا هم يغفرون” وقتى خشمگين مى‏شوند،
مى‏بخشند و صرف نظر مى‏كنند. و در آيه14 سوره تغابن مى‏فرمايد: “و ان تعفوا و
تصفحوا و تغفروا فان اللّه غفور رحيم” اين آيه در مورد برخورد با نزديكان است و
قبل از آن مى‏فرمايد: “يا ايها الّذين آمنوا ان من أزواجكم و اولادكم عدواً لكم
فاحذروهم و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فانّ اللّه غفور رحيم” در ابتداى ظهور
اسلام كه يك عده مسلمان شده بودند مسلمانان و كفار با هم آميخته بودند. اين سوره
از سوره‏هاى مكى است و ناظر به وضعى است كه مسلمانان در آن زمان داشتند؛ مثلاً
پدرى ايمان آورده بود ولى فرزندش هنوز كافر بود يا همسرش هنوز كافر بود، يا بالعكس
زنى ايمان آورده بود و شوهرش و
بچه‏هايش كافر بودند، يا پسرى ايمان آورده بود و پدر و مادرش كافر بودند و با هم
معاشرت داشتند، طبعاً در چنين جوّى كه ارزشهاى متناقض حاكم هست برخوردها هم زياد
پيش مى‏آيد و هر كدام سعى مى‏كنند كه ديگرى را به طرف خودشان بكشانند. فرض كنيد
پدر و مادرى مؤمن هستند و بچه‏هايشان كافرند، بچه‏ها مى‏خواهند اولاً پدر و مادر
را به طرف خودشان جلب كنند و ثانياً رفتارهايشان ناهماهنگ است آنها مى‏خواهند
مرتكب گناه بشوند؛ مثلاً شرب خمر بكنند و مى‏خواهند پدر و مادر را هم وادار كنند
كه با آنان شريك بشوند يا مأكولات حرامى را تناول كنند و گاهى عواطف پدر و مادر
موجب اين مى‏شود كه دل فرزندانشان را نشكنند در چنين جوّى تأثير و تأثّر از ناحيه
پدر و مادر و فرزند يا شوهر و همسر يا ساير نزديكان خيلى زياد است اين است كه مؤمن
خيلى بايد مواظب خودش باشد كه تحت تأثير واقع نشود.

 مى‏فرمايد: “ان من أزواجكم و أولادكم عدواً لكم فأحذروهم”
خودتان را بپاييد و مواظف باشيد كه آنها روى شما اثر نگذارند و شما را به معصيت يا
كفر نكشانند. مسأله ديگر اين است كه وقتى شما بخواهيد خودتان را در مقابل ايشان
حفظ كنيد مسائلى پيش مى‏آيد و ممكن است برخوردهاى خشنى پيش بيايد و آنان به شما
توهين يا بى‏ادبى كنند و رفتار نادرستى انجام بدهند، در مقابل اين‏گونه رفتارها
بايد خويشتن دارى كنيد و آرام برخورد كنيد.

 

 ×
فرق ميان عفو، صفح و غفران

 در اينجا سه لفظ داريم در آيات ديگرى هم عفو و صفح با هم
ذكر شده است در مقام فرق بين آنها گفته شده كه هر كدام از معناى قبلى‏اش كاملتر
است؛ صفح، عفو كاملترى است و غفران از آن هم كاملتر است. براى تقريب به ذهن
مى‏توان چنين تصور كنيم: اگر كسى به انسان ظلم بكند مثلاً به او سيلى بزند يك وقت
است كه به جاى يك سيلى دو سيلى به وى مى‏زند اين ظلم است و مذموم، و گاهى است كه
قصاص و مقابله به مثل مى‏كند اين كار، عيبى ندارد ولى كار اخلاقى هم انجام نداده
است و يك وقت است كه صرف نظر مى‏كند و او را نمى‏زند.

 اما ترك قصاص صورتهاى مختلفى دارد: گاهى او را نمى‏زند ولى
ملامتش مى‏كند و با ترش رويى با او برخورد مى‏كند اين عفو است ولى صفح نيست، صفح
اين است كه رفتار تندى هم با او نداشته باشد با ملايمت با او برخورد بكند ولى ممكن
است باز ته دلش كدورت داشته باشد و از او ناراحت باشد. غفران آن است كه حتى در دلش
هم كدورت نداشته باشد و با او مثل يك دوست صميمى برخورد كند و اصلاً به رويش
نياورد كه تو چنين كارى كرده‏اى و در دلش هم نسبت به او كدورتى نداشته باشد. اين
نهايت گذشت و آقايى است و مؤمن بايد سعى كند كه چنين باشد؛ يعنى اولاً قصاص نكند (عفو)
ثانياً صفح داشته باشد و برخوردش برخورد ملايمى باشد و ثالثاً در دلش هم نسبت به
او كدورتى نداشته باشد. اين از نظر خودسازى خيلى اهميت دارد، چون مواردى هست كه
عملاً انسان مى‏تواند خودش را كنترل بكند ولى ته دلش كدورت دارد و همين كم كم موجب حقد و كينه‏توزى
مى‏شود.

 يكى ديگر از آيات عفو و صفح، آيه 109 سوره بقره است كه
درباره كفار و يهود مى‏باشد: “ودّ كثير من أهل الكتاب لو يردّونكم من بعد ايمانكم
كفاراً حسداً من عند أنفسهم من بعد ما تبيّن لهم الحق” صدر اين آيه را يك بار ديگر
هنگام بحث درباره حسد ذكر كرديم به دنبال آن مى‏فرمايد: “فاعفوا واصفحوا حتّى يأتى
اللّه بأمره” آنها تلاش مى‏كنند كه شما را دوباره كافر كنند ولى شما از اين كار
ايشان فعلاً چشم پوشى كنيد “فاعفوا واصفحوا حتّى يأتى اللّه بأمره”.

 احتمال دارد كه مضمون اين جمله بر يكى از اقسام عفو منطبق
شود كه آن را “عفو تاكتيكى” ناميديم، زيرا نمى‏فرمايد مطلقا صرف نظر بكنيد بلكه
جمله “حتى يأتى اللّه بأمره” اشاره دارد به اين كه يك وقت فرمان خدا صادر مى‏شود
كه به ايشان حمله كنيد. اين چشم پوشى مربوط بود به يك زمان خاص و شرايط خاص، و در
آن وقت اين كار مطلوب بود ولى وقتى مؤمنين قدرت پيدا كردند فرمان مبارزه با كفار
صادر شد.

 

 ×
نكته‏هايى درباره عفو

 درباره عفو و گذشت نكاتى هست كه به اختصار اشاره مى‏كنيم:
يكى اين كه كسانى كه عفو مى‏كنند بايد مواظب باشند كه ارزش اين كار خود را ضايع
نكنند، ممكن است كسى عفو بكند ولى بعد منّت بگذارد و ارزش و پاداش كار خود را از
بين ببرد، در آيه 176 سوره بقره بعد از ذكر قصاص مى‏فرمايد: “فمن عفى له من أخيه
شى‏ء فاتباع بالمعروف و اداء اليه بإحسان” اگر كسى از حق خودش صرف نظر كرد و ديه‏اى
را بخشيد يا قصاصى را بخشيد بايد آن را با احسان دنبال كند نه اين كه بعد اذيتش
كند و بر او منت بگذارد نظير منت گذاشتن در صدقه كه موجب حَبط آن مى‏شود.

 نكته ديگر مربوط به رهبران جامعه نسبت به مردم است، چند
آيه درباره پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم هست كه خطاب به آن حضرت
مى‏فرمايد: از مردم صرف نظر بكن مانند آيات 159 سوره آل عمران و 13 سوره مائده. از
اين آيات مى‏توانيم استيناس بكنيم كه كسانى كه داراى مقام اجتماعى‏اند نسبت به
كسانى كه به آنها مراجعه مى‏كنند بايد خيلى شرح صدر داشته باشند و شكيبا باشند. طبعاً
مراجعين ناراحتيهايى دارند و گاهى هم حرفهاى نامربوطى مى‏زنند ولى كسانى كه شاغل
مقامى هستند بايد با نرمى با ايشان برخورد كنند و خشونت به خرج ندهند.

 و بالأخره مطلب ديگرى است درباره رفتار غيراخلاقى كه بر
اساس دشمنى با مكتب و دين انجام مى‏گيرد و در برابر آن بايد موضعى را اتّخاذ كرد
كه به نفع دين و اهداف اسلام باشد و در اين‏جا فرصت تفصيل نيست.

 “والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته”

 

/

فلسفه آيات متشابه

فلسفه آيات متشابه

 آخرين قسمت

آية الله محمد‌هادى معرفت

 

 اشاره

 در شماره قبل مطرح شد، ممكن است كسى سؤال كند: چرا تمامى
آيات قرآن مجيد از محكمات نيستند؟ اگر همه آيات روشن و صريح بودند، كمتر باعث
گمراهى مى‏گرديد و هدف شارع را، كه هدايت مردم است، بهتر برآورده مى‏ساخت؟

 پاسخ ابن رشد، امام فخر رازى، و نويسنده را در اين باره
ملاحظه فرموديد، و اينك ديدگاههاى دانشمندان ديگر را نيز از نظر مى‏گذرانيم:

 

× ديدگاه استاد علامه طباطبايى‏قدس سره

 استاد علامه طباطبايى‏قدس سره[در پاسخ اين سؤال ]مى‏فرمايند:
علت وقوع تشابه در قرآن مجيد به اين خاطر است كه قرآن براى طرح معارف عالى و بلند
خويش، مى‏بايست بيان خود را تا حد الفاظ و قالبهاى عادى آن عصر پايين آورد. اين
الفاظ براى معانى محسوس يا نزديك به آنها وضع شده بود، از همين رو، تفهيم معانى
بلند قرآنى نارسا و نامتجانس بود.

 در نتيجه در آيات، خفاى معنا و تشابه به وجود آمد. بله!
تنها كسانى كه از بصيرت و آگاهى ممتازى برخوردار بودند و فهم و درك فوق العاده‏اى
داشتند از اين امر بركنار بودند.

 به معناى اين آيه شريفه توجه كنيد: “انزل من السماء ماءً
فسالت أوديةً بقدرها، فاحتمل السيل زبداً رابياً… كذلك يضرب اللّه الحق و
الباطل، فأمّا الزبد فيذهب جفاءً و أَمّا ما ينفع النّاس فيمكث فى الأرض، كذلك
يضرب اللّه الامثال؛ از آسمان آبى فرو فرستاد پس رودخانه‏هايى به اندازه خود روان
گرديد و آب روان كفها را بر بالاى خود به حركت درآورد… خدا بدين گونه براى حق و
باطل مثال مى‏زند. اما كفها [باطل] پس رها مى‏گردد و از بين مى‏رود و امّا آنچه
مردم را سود مى‏بخشد [حق] در زمين باقى مى‏ماند و خداوند [براى هدايت مردم ]اين
چنين مثالهايى مى‏زند.15

 قرآن شريف نيز چنين است و هر يك از انسانها به اندازه
قابليت و توانايى فكرى خويش از آن بهره مى‏گيرد به همين خاطر برخى از آيات متشابه،
با دقّت فراوان و تعميق نظر، معانى روشنى را به خود مى‏گيرند و از حالت تشابه خارج
مى‏شوند و به اين معنا تمامى آيات قرآن مجيد براى هميشه زمانها جزو محكماتند.16

 

 ×
ديدگاه شيخ محمد عبده

 شيخ محمد عبده در اين باره مى‏گويد: پيامبران الهى به سوى
تمامى مردم – چه پست و چه شريف، چه آگاه و هوشيار و چه نادان و اندك فهم – مبعوث
شده‏اند و برخى از حقايق دينى وجود دارد كه ممكن نيست آنها را با عبارتى بيان كنيم
كه همه كس آنها را دريابند. زيرا در قرآن بعضى معانى بلند و حكمتهاى دقيق هست كه
دانشمندان آن را درك مى‏كنند، هرچند در قالب مجاز و كنايه بيان شده باشد. به عامّه
مردم نيز فرمان داده شده آنچه را كه توانايى درك و فهم آن را ندارند به خداوند
واگذارند و تنها به محكمات قرآن تكيه كنند. در نتيجه همه مردم به اندازه استعداد و
توانايى درك خود، از قرآن توشه مى‏گيرند.17

 

 ×
تأثير مذاهب كلامى

 در اين جا عامل ديگرى نيز وجود دارد كه در ايجاد تشابه در
بسيارى از آيات قرآن كريم مؤثر بوده است، زيرا پيش از به وجود آمدن اين عامل، آيات
مزبور جزو آيات متشابه نبودند و آن عبارت است از ظهور مذهبها و مسلكهاى كلامى
جدل‏گرا. در آغاز اسلام و در خلال قرن اول هجرى كه به آرامى و سلامت گذشت، از آن
جا كه اعراب آن زمان با فهم ابتدايى و برداشت ساده خويش ظواهر آيات قرآن را به
راحتى مى‏فهميدند آن را كلامى ساده، شيرين، تازه و زيبا مى‏يافتند. اما پس از آن
كه – در آغاز قرن دوم هجرى – بحثهاى پيچيده جدلى بين صاحبان مذهبهاى كلامى پاى
گرفت توجيه فكر و انديشه به كمك آيات قرآن و تشبث به ظواهر آن و حتى تحريف معانى
برخى از آيه‏ها رواج يافت. و از آن زمان به بعد اين آيات را‌هاله‏اى از پوشيدگى و
ابهام مصنوعى در بر گرفت و هر گروهى براى درست نشان دادن مسلك و مذهب خود، آن گونه
كه صلاح مى‏ديد آيه‏هاى قرآنى را تأويل و تفسير مى‏نمود.

 ترديدى نيست كه قرآن مجيد همان گونه كه اميرالمؤمنين‏عليه
السلام فرموده ذو وجوه است و براى معانى گوناگونى ظرفيت دارد، زيرا كتاب خدا –
همانطور كه گفتيم – در بيشتر تعابير زيباى خود از مجاز، استعاره و تشبيه بهره
گرفته است در نتيجه اكثر آيات آن براى حمل بر معانى مختلف انعطاف لازم را دارند.
به خاطر همين اميرالمؤمنين‏عليه السلام از بحث و احتجاج با قرآن در برابر اهل بدعت
و خوارج نهى فرموده است، زيرا كسانى كه از دين خارج شده‏اند بدون هيچ گونه تأمّل و
انصافى آيات را به مذاق خود تأويل و تفسير مى‏نمايند. لذا حضرت(ع) هنگامى كه “ابن
عباس” را براى بحث و هدايت خوارج به سوى آنان گسيل داشت فرمود: براى اثبات حقانيت
خود به آيات قرآن استناد مكن چون آيات كتاب خدا ذو وجوه است و بر معانى گوناگونى
حمل مى‏شود و هر چه تو از قرآن دليل بياورى، آنها نيز بدون دليل نخواهند ماند.
بنابراين بهتر است در برابر
آنان به سنّت قطعيه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم استناد نمايى، تا آنها در
مقابل استدلال تو گريز گاهى نداشته باشند و ناچار تسليم شوند.18

 حال به اين آيه شريفه توجه فرماييد: “وجوهٌ يومئذ ناضرة ×
الى ربّها ناظرة؛ چهره‏هايى در آن روز درخشانند و به سوى پروردگار خود مى‏نگرند.”19

 چه بسا اعراب صدر اسلام هرگز به ذهنشان خطور نمى‏كرد كه
منظور آيه شريفه اين است كه مؤمنان روز قيامت با چشم سر پروردگار را مى‏بينند.
زمخشرى – صاحب تفسير كشاف – براى اثبات اين حرف مثالى مى‏آورد، وى مى‏گويد: روزى
در شهر مكه هنگام نيمروز كه مردم از فرط گرما به خانه‏هاى خود پناه برده بودند،
شنيدم كه زن سائلى مى‏گفت: “اى مردم! چشمان من به سوى خدا و شما مى‏نگرد!”20 هيچ
كس از آنان كه صداى وى را مى‏شنيدند به ذهن خود راه نمى‏دادند كه منظور اين است كه
واقعاً خدا را با چشمان خود مى‏بيند، بلكه مى‏دانستند كه قصد وى انقطاع الى اللّه
و اميد به فضل و رحمت حق تعالى است. در آيه شريفه: “الى ربّها ناظرة” نيز همان توقع
و اميد فضل و رحمت خداوند مراد است. نه معناى ديگر – اين نكته را با توجه به معناى
حصرى كه در آيه است مى‏توان فهميد.

 اما در مورد همين آيه، اشاعره و پيروان آنها از كسانى كه
قائل بودند كه خداوند داراى جسم است با جمود بر ظاهر آيه مى‏كوشيدند اثبات كنند كه
مقصود آيه اين است كه در قيامت خداوند با چشم سر ديده مى‏شود.21

 آيه ديگرى را مثال مى‏زنيم: “ثم استوى على العرش يدبّر
الأمر؛ سپس بر عرش استيلا يافت و امور عالم را تدبير مى‏فرمود.”22

 وقتى اعراب اين آيه را مى‏شنيدند، مى‏فهميدند كه تنها
خداوند است كه ملكوت آسمانها و زمين را در اختيار و استيلاى خود دارد و كارهاى
عالم وجود، با تدبير او انجام مى‏پذيرد. همان گونه كه از اشعار زير نيز همين معناى
استيلا را مى‏فهميدند:

 ثم
استوى بشر على العراق

من غير سيف و دمٍ مهراق

 سپس انسانى بدون شمشير و خونريزى بر سرزمين عراق استيلا
يافت.

 فلمّا علونا واستوينا عليهم

تركناهم صرعى لنسرٍو كاسرٍ

 پس هنگامى كه ما پيروز شديم و بر آنها استيلا يافتيم،
كشته‏هاى ايشان را براى عقابها و كركسها واگذاشتيم.

 پس معناى كلمه “استوى” همان استيلا و استقلال است لكن
اشاعره و كسانى كه قائل به تشبيه و تجسيم خداوندند، آيه “ثم استوى على العرش…”
را بدين گونه تفسير نمودند كه پروردگار بر عرش استقرار يافته و روى آن، چهار زانو
نشسته است و جاى وى در آسمانهاى زبرين عالم است و گاهى نيز به آسمان دنيا فرود
مى‏آيد تا از احوال و كارهاى مخلوقات خود مطّلع گردد و دعاى آنان را اجابت فرمايد
و آنها را مورد مغفرت و آمرزش خود قرار دهد، چون در حالى كه خداوند چهار زانو بر
روى كرسى خود در بالاى آسمانها نشسته است نمى‏تواند به خوبى از احوال بندگان خود
آگاهى يابد!23

 به خاطر همين پندارها بود كه وقتى اين آيه نازل شد: “وقالت
اليهود يدالله مغلولة غلّت ايديهم و لعنوا بما قالوا، بل يداه مبسوطتان ينفق كيف
يشاء؛ يهود گفتند دست خدا بسته است دستهايشان بسته باد! و بدين علت مورد لعن و
نفرين قرار گرفتند. بلكه دستان خداوند گشاده است و هرگونه مى‏خواهد انفاق مى‏كند.”24

 و نيز آيه شريفه: “ولاتجعل يدك مغلولةً الى عنقك و
لاتبسطها كل البسط؛ دستت را به گردنت مبند[امساك به خرج مده] و آن را به تمامى نيز
مگشاى [در بخشش زياد روى نكن].”25

 در معناى آيه “و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك…” اشكالى
پيش نيامده است بر خلاف آيه اول كه جزو آيات متشابه است با اين كه ما گمان
نمى‏كنيم كه اعراب معاصر نزول قرآن از اين آيه فهميده باشند كه خداى تعالى داراى
جوارح و اعضاست. و آيه شريفه هرگز وجود جوارح و اعضا را، آن چنان كه صاحبان عقايد
باطل پنداشته‏اند، براى پروردگار ثابت نمى‏كند، بلكه معناى آيه اين است كه دست
قدرت خداوند گشاده است و به راحتى و به هر گونه كه بخواهد در امور عالم تصرّف
مى‏نمايد و ناتوانى در وى راه ندارد. اما اشاعره و پيروان آنها در فهم معناى آيه
دچار گمراهى و انحراف شدند و آيه را به اين گونه تفسير نمودند كه: خداوند داراى
اعضاست و قائل شدند كه پروردگار داراى دست، پا، چشم، و چهره است، كه اين انحراف در
نتيجه جمود و توقف بر ظاهر آيات قرآن مجيد رخ داد.26

 

 پاورقيها:

 15 )
رعد(13) آيه17.

 16 )
تفسير الميزان، ج3، ص62 – 58، با تلخيص و تصرّف.

 17 )
تفسير المنار، ج3، ص170. آنچه ذكر شد وجه سومى است كه عبده به همين منظور بيان
نموده است.

 18 )
نهج البلاغه، ج2، ص136، بخش نامه‏ها و وصيّتها، شماره70.

 19 )
قيامة(75) آيه‏هاى 23 – 22.

 20 )
الكشاف، ذيل آيه22 سوره مباركه قيامة و اساس البلاغه ماده “نَظَر”.

 21 )
ابى الحسن الاشعرى، الابانة، ص11، طبع حيدرآباد الدكن.

 22 )
يونس (10) آيه3.

 23 )
الابانة، ص35 به بعد و رسالة الرّد على الجهمية، الدّارمى، ص13 به بعد.

 24 )
مائده (5) آيه70.

 25 )
اسراء (17) آيه32.

 26 )
الابانة، ص39 به بعد و غير آن از كتابهاى اهل تسنن كه كم نيستند.

 

/

مشتاقان وحى

 تفسير سوره رعد

 مشتاقان وحى

 آية
اللَّه جوادى آملى

 

 “ “والذين آتيناهم الكتاب يفرحون بما انزل اليك و من الاحزاب من ينكر
بعضه قل انّما امرت ان اعبدالله و لا اشرك به اليه ادعوا و اليه مآب”.1

 و آنان كه كتاب آسمانى در اختيارشان قرار داديم، از آنچه
به تو فرو فرستاديم شادمانند و بعضى از گروهها، قسمتى از آن را انكار مى‏كنند. [پيامبر] بگو من مأمورم كه خدا را بپرستم و شريكى براى او قايل نشوم، به سوى او دعوت مى‏كنم
و بازگشت [همگان] به سوى اوست.”

 × × × × ×

 

 خداوند متعال بعد از اين كه بيان فرمود: پايان كار مؤمنان
بهشتى است كه “أكلها دائم و ظلّها”2 و پايان كار كفّار همان آتشى است كه اگر همه
زمين را هم با ذخايرش در اختيار داشته باشند حاضرند به عنوان فِدا بدهند و رها
شوند؛ آن گاه موضع‏گيريهايى كه اهل كتاب و گروهى از غير اهل كتاب در برابر وحى
الهى دارند بازگو مى‏كند و مى‏فرمايد: “والذين آتيناهم الكتاب” يعنى از اين گروهى
كه ما به آنها كتاب داديم (اهل كتاب معمولاً به يهوديها و مسيحى‏ها و مجوسيها گفته
مى‏شود) “يفرحون بما انزل اليك” از آنچه كه بر تو نازل شده است اينها خوشحال
مى‏شوند. نه تنها مى‏پذيرند، بلكه با نشاط و علاقه ايمان مى‏آورند.

 “و من الاحزاب من ينكر بعضه” در قِبالِ اينها گروهى هم هستند كه
تحزّبى عليه اسلام و مسلمين دارند؛ اينها بعضى از دستورات و تعاليم وحى را كه به
آنان آسيبى نمى‏رساند، مثل خالقيت خدا و امثال آن را مى‏پذيرند از اين رو اگر به
آنان گفته شود چه كسى خالق زمين و آسمان است؟ مى‏گويند: خدا “لئن سألتهم من خلق
السموات والارض ليقولن الله”3 اما دستوراتى از قبيل اطاعت و پرستش خداوند را
نمى‏پذيرند، چون اعترافِ صرف به خالقيت حق‏تعالى براى آنان مسؤوليت آور نيست.

 آن گاه خداوند به پيامبر فرمود: تو در برابر اينها بگو: من
مأمورم كه فقط خدا را عبادت كنم و هرگز به او شرك نورزم و ديگران را هم به الله
فرا بخوانم. هم خودم را در اين مسير قرار دهم و هم ديگران را به اين راه دعوت كنم
و مرجع همه كارهاى من خداست يا بازگشت همه به سوى خداست.

 درباره آيه: “والذين آتيناهم الكتاب يفرحون بما انزل اليك”
بايد در سه قسمت بحث كرد:

 1- نشاط عده‏اى از اهل كتاب در برابر وحى؛

 2- انكار برخى از اهل كتاب؛

 3- جواب پيامبر از منكران اهل كتاب.

 ×
حالتها و موضع گيريها در برابر وحى

 قرآن حالتهاى گوناگون افراد را در برابر وحى، اين گونه ذكر
مى‏كند:

 1- عده‏اى با آمدن وحى فقط به همان علوم و صنايعى كه خدا به آنها
داده، عشق مى‏ورزند.

 2- گروهى ديگر هم به همان مكتب و عقيده‏اى كه دارند، خوشحالند.

 3- دسته ديگر – كه همان اهل كتابند – به وحيى كه بر تو نازل شده
شادمانند.

 اما آن حالت اول را در پايان سوره غافر بيان كرد آن گاه
فرمود: “فلمّا جاءتهم رسلهم بالبيّنات فرحوا بما عندهم من العلم” وقتى انبياى الهى
وحى را آوردند اينها به همان علوم مادّى (كه دنياى آنان را به حسب ظاهر تأمين
مى‏كرد) خوشحال بودند. اينان استهزا مى‏كردند و اين استهزاى آنان دامنگيرشان شد و
آنان را فرو برد و احاطه كرد: “و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤن” 4 حاقَ يعنى أَحاطَ
چون “ولا يحيق المكر السّيّئ الاّ بأهله”5 كه نمونه‏هايش قبلاً بحث شده است.

 درباره حالت دوّم فرمود: وقتى كه ما با وحى مردم را هدايت
كرديم هر كسى هر مكتب و مرامى كه داشت به همان مكتب و مرام خودش دل بست. اين جا
تنها سخن از پيشرفت علوم مادّى نيست. هر كسى، هر مكتبى كه دارد به همان مكتب دل
مى‏بندد در حالى كه بايد به آخرين وحى سر بسپرد. در سوره مؤمنون فرموده است: “و
انّ هذه امّتكم أُمّةً واحدة و أَنا ربّكم فاتّقون فتقطّعوا أمرهم بينهم زبراً كلّ
حزبٍ بما لديهم فرحون”6 اينها به جاى اين كه “امت واحده” بشوند، به گروههاى مختلف
تقسيم شدند هر گروه و حزب و فرقه‏اى به آن مرام و مكتب خاصّ خود دل بست، نشاطش به
همان مرام و مكتب خصوصى خودش بود.

 ولى در مقابل اين دو حالت، خدا عدّه‏اى را از اهل كتاب
يعنى مسيحيان را مى‏ستايد و مى‏فرمايد: اينها منتظر رسيدن وحى بودند وقتى اسلام
آمد با نشاط پذيرفتند و با اشك شوق از آن استقبال كردند. و اينان، همان گروه
سوّمند.

 يهود و مسيحيت؛ كداميك به اسلام نزديكترند؟

 خداوند متعال در سوره مائده مى‏فرمايد: “لتجدنّ اشدّ الناس
عداوةً للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا؛ بدترين گروهى كه عليه مسلمين به مبارزه
برمى‏خيزند يهوديان و مشركينند.” و لتجدنّ اقربهم موّدةً للذين آمنوا الذين قالوا
انّا نصارى؛ نزديكترين گروه به مسلمين مسيحى‏ها هستند.” مسيحيان داراى سه
ويژگى‏اند: ذلك بأنّ منهم قسّيسين و رُهباناً و انّهم لايستكبرون، اينها داراى
كشيش بودند، داراى رهبان و روحانيّون بودند و استكبار هم نداشتند. از اين سه
ويژگى، دو تاى آن را يهوديان هم دارند و آن داشتن قسيس و رهبان است، امّا تواضع
نداشتند. و آنچه كه نمى‏گذارد آنان در برابر حق تمكين كنند استكبارشان است. اين
گروه از مسيحيّت كه استكبار نداشتند به دين نزديك شدند و اسلام را پذيرفتند، تنها
عاملى كه آنان را به دين نزديك كرد همان استكبارشان بود، “و انّهم لايستكبرون”.

 پس معلوم مى‏شود آنها كه دشمن اسلام و مسلمينند مستكبرند؛
يعنى اگر هم قسّيس و رهبان در بينشان باشد كارى از پيش نمى‏برد، چون يا خود قسيسين
و رهبانان هم مثل اينها در برابر وحى اسلامى مستكبرند يا عُرضه تدبير و هدايت و
رهبرى را ندارند. پس آنچه كه باعث دشمنى با اسلام و مسلمين است همان استكبار در
برابر حق است.

 

 ×
اشك شوق مشتاقان وحى

 همين گروهى كه اهل استكبار نيستند خدا آنها را اين چنين
مى‏ستايد: “و إذا سمعوا ما أُنزل إلى الرّسول ترى أعينهم تفيض من الدمع ممّا عرفوا
من الحق يقولون ربّنا آمنّا فاكتبنا مع الشاهدين”7 اين گروه وقتى وحى را شنيدند
اشك شوق از چشمانشان ريخت كه حق را يافتند و به او گرويدند. “و إذا سمعوا ما أنزل
الى الرسول؛ وقتى اين وحى را شنيدند تَرى أعينهم تفيض من الدمع؛ چشمهايشان را
مى‏بينى كه در اثر اشك، مى‏ريزد. در اين جا نكته‏اى است و آن، اين كه: آبى كه از
بالا به پايين مى‏ريزد، اين گونه ريزش و جريان را “فيض” مى‏گويند، ولى اگر در يك
سطح حركت كند آن را “جريان و حركت” مى‏گويند، نه فيض. اشك چشم چون از بالا مى‏ريزد
مى‏گويند: فاض الدمع. در اين كريمه فرمود: چشمشان مى‏ريزد نه اشك از چشمشان
مى‏ريزد. ترى أعينهم تفيض؛ يعنى چشمشان مى‏ريزد (دقت كنيد، چشمهايشان مى‏ريزد نه
اشك از چشمهايشان مى‏ريزد) اين
براى آن است كه وقتى اشك كم باشد چشم به عنوان يك مَبدأ محفوظ است، قطره قطره اشك
از چشم مى‏ريزد امّا وقتى تمام شبكه چشم را اشك پُر كند و يك دفعه بريزد مثل اين
است كه بگوييم چشم ريخت. لذا در اين كريمه فرمود: گويا مى‏بينى كه چشمشان دارد
مى‏ريزد؛ يعنى چشم مالامال اشك شد و ريخت. اين نشانه شدّت شوق و نشاط به خاطر
فهميدن حق است. اينها كسانى‏اند كه “شوقاً الى الحق” ايمان مى‏آورند نه “خوفاً من
النّار”، نه براى اين كه نسوزند يا نه براى اين كه ميوه بهشت به آنها داده شود
بلكه براى اين كه حق برايشان روشن شد. انسان تشنه حق هيچ چيزى در كام جان او لذيذتر
از مشاهده حق نيست. اينها در حبشه يا ديگر نقاط، اسلام را خوب يارى كردند و
نشاطشان هم به وحى الهى تأمين شد كه در آيه محل بحث سوره رعد مى‏خوانيم: “الّذين
آتيناهم الكتاب يفرحون بما أنزل اليك” كه حق بر اينها روشن شد، اينها شوقاً
الى الحق ايمان مى‏آورند. سپس مى‏گويند: “ربّنا آمنّا فاكتبنا مع الشاهدين” آنها
كه شاهد بالحقّ هستند ما را هم در رديف آنها ثبت كن. اينها مشتاقانه ايمان
مى‏آورند و اشك شوق مى‏ريزند كه به حق رسيده‏اند.

 ×
اشك غم

 در كنار اينها گروهى از مسلمينند كه آنها اگر دستشان از
يارى حق كوتاه بشود هم اشك مى‏ريزند؛ مُنتها اشك غم كه چرا دست ما به يارى دين
نرسيد. آن گروه (مسيحيان) اشك شوق مى‏ريزند كه حق براى ما روشن شد، نَمرديم و
مسلمان شديم و اين گروه (مسلمين) اشك مى‏ريزند كه چرا توفيق خدمت به دين نصيب ما
نشده است.

 در سوره توبه آيات 91 تا 93 اين بحث را مطرح مى‏كند و
مى‏فرمايد: در زمان جنگ و دفاع، آنها كه ناتوان و ضعيف و مريض هستند حَرَجى بر
آنها نيست: “ليس على الضعفاء و لا على المرضى و لا على الّذين لايجدون ما ينفقون
حَرَجٌ”، اگر خالصاً و ناصحاً به سر ببرند: “إذا نصحوا للّه و رسوله”، زيرا اينها
مُحسن هستند و “ما على المحسنين من سبيلٍ واللّه غفورٌ رحيم × و لا على الذين إذا
ما اتوك لتحملهم قلت لا اجد ما احملكم عليه تولّوا و اعينهم تفيض من الدمع حَزَناً
الاّ يجدوا ما ينفقون؛ آنهايى كه نه تنها خودشان امكانات ندارند پيش شما مى‏آيند
كه آنها را به جبهه اعزام كنيد مى‏گوييد وسيله اعزام نداريم، مى‏گويند ما را به
همراه خودتان به جبهه ببريد شما مى‏گوييد مقدورمان نيست. اينها از اين كه دستشان
به توفيق شهادت و جهاد و دفاع در راه دين نمى‏رسد غمگين هستند، اشك مى‏ريزند كه
چرا توفيق خدمت به دين نصيبشان نشده، بر اينها هم حرجى نيست. اينها اشك غم
مى‏ريزند، اين اشك غم هم محصول آن اشك شوق است، آن كه حق را دوست دارد در فراق حق
اشك مى‏ريزد كه چرا توفيق خدمت دين نصيبِ من نشده. “و لا على الّذين إذا ما أتوك
لتحملهم” تا تو اينها را به همراه ببرى يا اعزام كنى، “قلت” تو مى‏گويى “لا اجد ما
احملكم عليه” ما وسيله نقليّه نداريم شما را سوار آن وسيله نقليّه كنيم و به جبهه
بفرستيم. اينها وقتى مى‏بينند بى‏وسيله‏اند و توفيق يارى دين نصيبشان نشده. “تولّوا”
برمى‏گردند امّا “و أعينهم تفيض من الدمع” چشمشان مالامال از اشك مى‏شود و از فرط
اندوه فرو مى‏ريزد، كه چرا توفيق يارى دين نصيبشان نشد. اين دسته از مؤمنان
نمى‏گويند ما تكليفمان را ادا كرديم، خودمان را در اختيار فرماندهى گذاشتيم مُنتها
نخواستند، سخن اين نيست، سخن اسقاط تكليف نيست سخن آن است كه به محبوب نرسيدم.
دسته اول
(اهل كتاب) به محبوب رسيدند اشك شوق ريختند، اينها به محبوب نرسيدند اشك غم ريختند
[هَلِ الدّين الاّ الحبّ] آن كه مى‏گويد من خودم را عَرضه كردم نخواستند آن مكلّفِ
به دين است و امّا آن كه مى‏بيند توفيق پيدا نكرده رنج مى‏برد او مُشَرَّفِ به دين
است نه مكلّف، دين را شرف مى‏دارد نه كُلْفَت. اين كه در سيره مرحوم سيد بن طاووس
– رضوان الله عليه – آمده كه سالروز بلوغ خود را جشن گرفت و گفت: امروز روز جشن من
است براى اين كه من مشرّف شدم و نه مُكلَّف، زيرا نمردم سنّم به اين حدّ رسيد كه
خداى سبحان مرا مخاطب قرار مى‏دهد و مى‏گويد: “يا أيّها الّذين آمنوا” تا قبل از
اين لحظه من مخاطب خدا نبودم كه خدا از من چيزى بخواهد. هم اكنون كه سنّم به اين
حد رسيد كه خطاب الهى متوجه من شد، من مشرّف شدم به اين خطاب، بايد جشن بگيرم.

 آن گاه در ذيل آيه مى‏فرمايد: “انّما السبيل على الّذين
يستأذنوك و هم اغنياء” فقط سبيل بر كسانى است كه امكانات دارند و يارى نمى‏كنند كه
مورد بحث ما نيست.

 در اين آيه محل بحث سوره رعد فرمود: “… والّذين آتيناهم
الكتاب يفرحون بما أنزل إليك” با يك نشاط اين وحى را مى‏پذيرند، دوست وحى هستند كه
آن آيه “و إذا سمعوا ما أنزل إلى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدمع”8 شاهد اين مطلب
بود.

 اما اين زمينه در اهل كتاب فى الجمله بود كه عدّه‏اى از
اهل كتاب حق را يارى مى‏كردند و زمينه درك حق و پذيرش حق در آنها بود آيات ديگر هم
اين معنا را مى‏رساند.

 آنچه كه در سوره آل عمران آيه 113 به بعد هست مشابه آيات
سوره مائده است در سوره آل عمران اين چنين آمده است: “ليسوا سواءً من اهل الكتاب
امّةٌ قائمةٌ يتلون آيات اللّه آناء الليل و هم يسجدون × يؤمنون باللّه واليوم
الآخر و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعون فى الخيرات و اولئك من
الصالحين × و ما يفعلوا من خيرٍ فلن يكفروه والله عليم بالمتقين” وقتى جريان
يهوديها را ذكر مى‏كند مى‏فرمايد: تبهكارانشان همواره گرفتار ذلّتند. “ضربت عليهم
الذّلة اين ما ثقفوا”. اينها يا بايد به خدا معتقد بشوند يا بايد بنده يكى از اين
ابرقدرتها باشند تا آرام باشند يا حبلٍ من الله بايد نجاتشان بدهد، يا حبلِ مردم.
آن گاه در برابر اينها فرمود همه اهل كتاب يكسان نيستند: “ليسوا سواءً من أهل
الكتاب” يعنى همه اهل كتاب يكسان نيستند كه در برابر حق بايستند براى اين كه: “من
أهل الكتاب امّةٌ قائمة يتلون آيات اللّه آناء الليل و هم يسجدون” از اهل
كتاب كسانى هستند كه در اوقات شب آيات خدا را تلاوت مى‏كنند و اهل سجده‏اند، به
خدا و قيامت ايمان دارند، امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند، در خيرات هم سرعت
دارند و اينها از صالحينند. و هر كار خيرى كه انجام دادند خدا را شكرگزارى مى‏كند،
كفران نمى‏كنند و خدا عالِم به متّقين است.

 پس در بين يهوديها هم افرادى كه گرايش به حق داشته باشند
هستند، اين طور نيست كه همه يكسان باشند. در بين مسيحى‏ها هم افرادى كه حق شناس و
حق دوست باشند هستند و منشأ آن حق‏شناسى همان عدم استكبار است، اگر كسى در برابر
حق خضوع داشت حق را مى‏شناسد و در برابر حق اطاعت مى‏كند و اشك شوق مى‏ريزد اين
است كه در آيه محلّ بحث سوره رعد فرمود: “والّذين آتيناهم الكتاب يفرحون بما انزل
اليك” نه اين كه منظور از آتيناهم الكتاب مسلمين باشند و الا تكرار مى‏شود.

 بنابراين، آن احتمالى كه شيخ‏رحمه الله در “تبيان” فرمود و
طبرسى‏رحمه الله در “مجمع البيان” پذيرفت، ظاهراً با آيه مطابق نيست. پس “والّذين
آتيناهم الكتاب يفرحون بما أنزل اليك” يعنى همين اهل كتاب – چه مسيحى، چه غير
مسيحى – كه در برابر حق خضوع داشتند و استكبارى نداشتند، با نشاط حق را پذيرفتند.
اگر مسلمين به حبشه رفتند آنها ياور اسلام و مسلمين بودند چه در حبشه و چه در
جاهاى ديگر.

 بنابراين آنچه كه به امر اول از امور سه گانه آيه
برمى‏گردد اين است كه عدّه‏اى از اهل كتاب علاقه‏مند به حق هستند و حق را دوست
دارند.

 

 ×
قسمت دوم: انكار برخى از اهل كتاب

 اما قسمت دوم از امور مربوط به اين آيه اين است كه: “و من
الاحزاب من ينكر بعضه” امّا اين كه گفتيم اهل كتاب (البته نه همه آنان بلكه آن
دسته كه در برابر اسلام ايستادند خواه از اهل كتاب خواه از احزاب سياسى شرك و
مانند آن). برخى، وحى خدا را انكار مى‏كنند، چون بعضى از تعاليم وحى مورد قبول
كفّار از اهل كتاب و مشركان (البته بت‏پرستان نه ملحدين) هم هست مثل اين كه عالَم
خدايى دارد يا آسمانها و زمين را خدايى خلق كرد، اين اعتقادها چون به جايى آسيبى
نمى‏رساند و سهل است مى‏پذيرند امّا آنچه كه مسؤوليّت آور است، مثل اعتقاد به “ربوبيّت”،
معاد و روز واپسين و وحى و رسالت را بر نمى‏تافتند. صِرْف اعتقاد به اين كه جهان
خدايى دارد امّا نه انسان بايد او را اطاعت كند نه از انسان مسؤوليّت مى‏خواهد و
نه حساب و كتابى در بين است، اين برايشان قابل تحمّل بود و مى‏پذيرفتند، ولى مسائل
ديگر را قبول نمى‏كردند.
توضيح بيشتر امر دوم و سوم به بحث بعد موكول مى‏شود ان شاء الله.

 “والحمد للّه رب العالمين”

 

 پاورقيها:

1 ) رعد (13) آيه36.

 3 )
همان، آيه35.

 4 )
لقمان (31) آيه25.

 5 )
غافر (40) آيه83.

 6 )
فاطر (35) آيه43.

 7 )
مؤمنون (23) آيه53.

 8 )
مائده (5) آيات 82 و 83.

 9 )
همان، آيه83.

 

 

/

دُرَر فاطمى‏ عليها السلام

سخنان معصومان

دُرَر فاطمى‏عليها السلام

 

فاطمة الزهراء – سلام الله عليها
– :

 “مَنْ أَصْعَدَ الى اللَّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ اَهْبَطَ اللَّهُ
اِلَيْهِ اَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ.”257

هر آن كه عبادت خالصش را به سوى
خدا بالا بفرستد، خداوند برترين مصلحتش را بر او فرو خواهد فرستاد.

 

 “خِيارُكُم اَلْيَنُكُمْ مَناكِبَه… .”258

بهترين شما، متواضع ترين شماست.

 

  “قال لى رسولُ اللّه(ص) “يا
فاطِمةُ مَنْ صَلّى عليكَ غَفَر اللَّهُ لَهُ وَ اَلْحَقَهُ بىحَيْثُ كُنتُ مِنَ
الْجَنَّةِ.”259

پيامبر خدا به من فرمود: اى
فاطمه! كسى كه بر تو درود فرستد، خداوند او را مى‏آمرزد و او را در بهشت به من
خواهد رساند.

 

 “… اَلْمؤمِنُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللّهِ تَعالى.”260

دقيق‏بينى انسان با ايمان، به
واسطه نور الهى است ]كه به قلب‏وفكراو مى‏تابد[.

 

 “… اِنْ كُنْتَ تَعْمَلُ بِما اَمَرْناكَ وَ تَنْتَهى عَمَّا
زَجَرْناكَ عَنْهُ فَاَنْتَ مِنْ شِيعَتِنا وَ الاَّ فَلا… .”261

 اگر به آنچه به تو امر كرده‏ايم، رفتار كنى و از آنچه تو
را نهى نموده‏ايم، پروا گزينى، پس تو شيعه ما هستى وگرنه، از شيعيان ما نخواهى
بود.

 

“… ما يَصْنَعُ الصائِمُ بِصيامٍ اِذا لَمْ
يَصُنْ لِسانَهُ وَ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ جَوارِحَهُ.”262

 روزه‏دار از روزه‏اش بهره‏مند نخواهد شد، هنگامى كه زبان و
گوش و چشم و اعضايش را ]از گناه[ باز ندارد.

 

“دخل علىّ رسول الله – صلى الله عليه و آله –
و قد افترشتُ فراشى للنوم، فقال: يافاطمة لاتنامى إلاّ وقد عملتِ اربعة: ختمتِ
القرآن و جعلتِ الانبياء شفعاءِكِ و ارضيتِ المؤمنين عن نفسكِ و حججتِ واعتمرتِ،
قال هذا و اخذ فى الصلاة. فصبرتُ حتّى اتمّ صلاته، قلتُ : يا رسول اللّه! امرتَ
باربعة لا اقدر عليها فى هذا الحال! فتبسّم – صلى الله عليه و آله ]و قال[ اذا قرأتِ “قل
هو الله احد” ثلاث مرّات فكانّكِ ختمتِ القرآن و اذا صلّيتِ علىَّ و على الانبياء
قبلى كُنّا شفعاءَكِ يوم القيامة و اذا استغفرتِ للمؤمنين رضوا كلّهم عنكِ و اذا
قلتِ: سبحان الله والحمد للّه و لا اله الاّ الله و الله اكبر، فقد حججتِ
واعتمرتِ.”263

  پيامبر خدا ]به منزل من[ وارد شد، در حالى كه رختخواب براى خواب گسترده بودم. فرمود: اى
فاطمه! به خواب نرو مگر آن كه به چهار چيز عمل كرده باشى[1 ]: قرآن را ختم كنى[2 ]:
انبيا را شفيع خويش سازى [3]:مؤمنان را از خود خشنود كنى[4 ] و حج و عمره بجا
آورى، اين را فرمود و به نماز ايستاد.

 صبر كردم تا نمازش به پايان رسيد. ]آن گاه[ گفتم: اى رسول
خدا! به چهار چيز فرمان دادى كه من اكنون از انجام آنها ناتوانم. پيامبر(ص) تبسم
كرد و فرمود: آن گاه كه سوره اخلاص را سه بار قراءت كنى، بمانند آن است كه قرآن را
ختم كرده‏اى و هنگامى كه بر من و پيامبران پيش از من درود فرستى، ما در روز قيامت
از تو شفاعت مى‏كنيم و آن گاه كه براى مؤمنان طلب بخشايش كنى، همه آنان از تو
خشنود خواهند شد و زمانى كه تسبيحات بگويى، ]به مثابه آن است كه[ حج و عمره به جاى آورده‏اى.

 

پاورقیها:

 1) بحارالانوار، ج71، ص184.

 2) دلائل
الامامة، ص7.

 3)
كشف الغمه، ج1، ص472.

 4)
عوالم المعارف، ج11، ص7 – 6.

 5) بحارالانوار،
ج68، ص155.

 6)
مستدرك الوسايل، ج1، ص515.

 7)
خلاصة الاذكار، ص70. ]مأخذ فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفى(ص)، ص304 – 273[.

 

 

/

دستاوردهاى انقلاب

 

  دستاوردهاى انقلاب

 

 هفده سال از انقلاب اسلامى مى‏گذرد، در اين مدت از سوى
بيگانگان و نامحرمان صدها اثر درباره آن پديد آمده كه هر كدام گرچه زواياى
ناشناخته‏اى از آن را بازگفته، ولى حقايقى را نيز پوشيده‏اند. در برابر، دوستان
انقلاب به علل گوناگونى چون اشتغال به كارهاى اجرايى، عدم درك حساسيت نگارش تاريخ
انقلاب، درگيريها، تنشها و برخوردهاى سياسى، نتوانسته‏اند بدرستى از وظيفه تبيين
انقلاب برآيند. از اين رو آنچه انجام يافته، در قبال آنچه مى‏بايست صورت مى‏گرفت،
اندك است.

 نسل انقلابى نيز به دلايلى از جمله حجم توطئه‏ها، مشكل
تمشيت زندگى، زير و بمهاى سياسى و عوامل سياستگريز، نتوانستد آن گونه كه شايسته
است نسل جوان بعد از انقلاب را با اين پديده بى‏بديل آشنا سازند. متأسفانه هنر
انقلابى نيز در انتقال اين پيام سترگ الهى، توفيق رضايتمندى به دست نياورد. افزون
بر اينها، رخنه برخى از غربزدگان در طيف نيروهاى انقلابى، تجلى تهاجم فرهنگى و
ظهور جلوه‏هاى دنياگرايى، چالشهاى سياسى، كاستيهاى اقتصادى و گرانى بى‏مهار، همراه
با تخلفهاى پاره‏اى از دست اندركاران امور مانند عوامل اختلاس 123 ميليارد تومانى
اخير، باعث شد كه چهره تابناك انقلاب، براى برخى در‌هاله‏اى از ابهام و جهالت باقى
بماند و گاه ناجوانمردانه دستاوردهاى بزرگ آن با رفرمهاى رژيم طاغوتى مقايسه شود و
دشمنان از بلندگوهاى خود تبليغ كنند كه انقلاب براى ملت ايران چه كرده است؟!

 در حالى كه اينان نيك مى‏دانند كه انقلاب اسلامى، رژيمى را
از اريكه قدرت به زير كشيد كه وابسته به آمريكا و ژاندارم منطقه بود و سياستهاى آن
را سردمداران واشنگتن و لندن تعيين مى‏كردند. رژيمى كه با فروش بيش از هفت ميليون
بشكه نفت در روز با جمعيتى كمتر از نصف جمعيت كنونى، در كنار كاخ مرمر و سعد آباد،
عامل ايجاد حلبى‏آبادها بود و در حالى كه بسيارى از مردم ايران از ابتدايى‏ترين
اصول زندگى؛ سواد، بهداشت و مسكن، محروم بودند، ثروتهاى اين مردم را در بانكهاى
آمريكا و اروپا انبار كردند و خاندان سلطنتى خود عامل توزيع مواد مخدر بودند.

 با گرفتن ماليات از قمارخانه‏ها، مشروب فروشيها و ساير
مراكز فساد و فحشا، قصرها و ويلاهاى گوناگون در ايران و بسيارى از كشورهاى اروپايى
ساختند و در هنگامه‏اى كه مستشاران آمريكايى و اروپايى عملاً از قانون
كاپيتولاسيون برخوردار بودند، عالمان دينى و جوانان متعهد اين مرز و بوم در زير
شكنجه‏هاى قرون وسطايى آنان به شهادت مى‏رسيدند. حكومتى وابسته، اقتصادى مصرفى و
بيمار، فرهنگى غرب زده و اجتماعى آلوده و جامعه‏اى در حصار خفقان، رهاورد سياستهاى
آن رژيم بيگانه پرست بود.

 ولى انقلاب اسلامى، آمد و معادلات جهانى را بر هم زد، دين
را از گوشه انزوا به عرصه سياست كشاند و با خيزش اسلامى، چنان موجى در عالم به
وجود آورد كه تموّج آن هرگز به آرامش نخواهد گراييد. اعتبار و هيمنه آمريكا براى
اولين بار در دنيا شكسته شد و دولت جمهورى اسلامى به حمايت از مسلمانان سراسر عالم
پرداخت؛ در گذشته در قبال اشغال افغانستان و كشمير، و اكنون در برابر سازش
ذلّت‏بار اعراب و اسرائيل و كشتار جنايت‏بار بالكان، بى‏پروا به مخالفت برخاسته و
از اين رو تئوريسينهاى دنياى سرمايه‏دارى، انقلاب اسلامى را به عنوان تنها تهديد
جدّى عليه منافع نامشروع غرب خواندند.

 آيا احياى بيدارى دينى و بازگشت به خويشتن، دستاورد كمى
بود؟ آيا استقلال، كم موهبتى است؟ كدام يك از كشورهاى جهان سوم؛ بيش از جمهورى
اسلامى، از استقلال سياسى برخوردارند؟ اكنون در اين كشور، عرصه آزادى قلم و بيان
به ميزانى است كه اساسى‏ترين ثمره انقلاب و يادگار جاودانه حضرت امام؛ يعنى تئورى
ولايت فقيه، مورد نقد و تعرض شديد مخالفان قرار مى‏گيرد، دفاع مقدس، عدالت اجتماعى
و دهها شعار محورى انقلاب مورد سؤال واقع مى‏شوند و تقرير كنندگان انديشه‏هاى
نظريه پردازان امپرياليسم مانند كارل ريموند پوير، در دانشگاههاى كشور، آزادانه به
تبليغ جدايى دين از سياست، اخلاق، اقتصاد و هنر مى‏پردازند و گاه پاره‏اى از
گروهكهاى سياسى، تندترين بيانيه‏ها را عليه دولت – در حال جنگ اقتصادى – منتشر
مى‏كنند، كدام يك از كشورها چنين فضايى را گشوده‏اند؟ در طول تاريخ انقلابهاى
سياسى دنيا، هيچ انقلابى بسان انقلاب اسلامى، نهادهاى مردمى و قانونگذارى را
در كوتاه مدت سامان نداده است؛ حتى مهمترين ركن نظام اسلامى كه مقام رهبرى است هم
با دموكراسى غير مستقيم و از طريق آراى عمومى برگزيده مى‏شود.

 در بعد اقتصادى و خدمات اجتماعى – فرهنگى، انقلاب تاكنون
خدمتهاى فراوانى ارائه كرده است؛ مانند بازسازى خرابيهاى جنگ تحميلى، سيل و زلزله،
سرويس دهى، اسكان و تأمين 2/5 ميليون آواره افغانى، يك ميليون و سيصد هزار آواره
عراقى (اعم از كرد و عرب)، يكصد هزار آواره كويتى، كمك در ساختن اردوگاههاى
پناهندگان آذربايجان و ارسال كمكهاى غذايى و سوختى به جمهورى خودمختار نخجوان،
بطورى كه هم اكنون 15 كل پناهندگان جهان در ايران به سر مى‏برند، هزينه كردن
طراحى، تكميل و ساخت صد سد بتونى و خاكى، گسترش بى‏سابقه سيستم مخابراتى، لوله‏كشى
آب آشاميدنى و برق‏رسانى به دور افتاده‏ترين روستاها، راه سازى و توسعه راه‏آهن از
جمله اجراى پروژه استراتژيك بافق – بندرعبارس، ايجاد فضاهاى سبز و توسعه پاركها و
ميدانهاى ورزشى – تفريحى در سراسر كشور. افزايش فضاهاى آموزشى از سطوح ابتدايى تا
آموزش عالى، تأمين مايحتاج حدود
سه ميليون خانوار نيازمند، تسهيل در امر ازدواج و تهيه جهاز براى نوعروسان از طرف
كميته امداد امام خمينى، تعميم طرح شهيد رجايى، واگذارى زمين و خانه از سوى بنياد
مسكن و زمين شهرى به بسيارى از بى‏خانمانها و افراد تهيدست، تحت پوشش قرار دادن
مادى و معنوى خانواده‏هاى شهيدان، جانبازان و آزادگان از جانب بنيادهاى شهيد،
جانبازان و رسيدگى به امور آزادگان، تحت پوشش قرار دادن آسيب ديدگان فكرى و جسمى
از سوى شبكه‏هاى بهزيستى، پرداخت سوبسيد مستمر به كالاهاى استراتژيك و مورد نياز
مردم و صدها رقم خدمات ديگر.

 امروز مردم انقلابى، بحق از حضور برخى زنان و مردان نادان
يا مغرض كه مروج فرهنگ مبتذل غرب هستند، افسرده خاطر و خشمگينند، در حالى كه در
زمان طاغوت، خيابانها و مراكز عمومى قرقگاه اينان بود، آيا برنتابيدن فساد اندك
امروز و پذيرش يا سكوت و تسليم در برابر آن صحنه‏هاى ابتذال و سكس ديروز، نشانه
تحول فرهنگى و از دستاوردهاى انقلاب نيست؟

 ناگفته پيداست كه وجود كاستيها و پاره‏اى نواقص را كسى
انكار نمى‏كند، ولى در كدام گوشه از دنيا، بهشت موعود آفريده‏اند؟ از مسافرانى كه
به كشورهاى همسايه سفر كرده‏اند، درباره وضعيت سياسى، اقتصادى و فرهنگى آنان
بپرسيد تا معلوم شود كه وضعيت كشور ما هنوز هم مطلوبتر از همه آنهاست! اكنون قارونهاى
منطقه هم دست به دامن صندوق بين‏المللى پول و ساير مراكز سرمايه‏دارى پليد جهانى
شده‏اند و اين نشانگر وخيم بودن شرايط است.

 گاه گفته مى‏شود: اگر حكومت اسلامى است، پس رشوه،
پارتى‏بازى و اختلاس چرا؟ اولاً: هيچ يك از مسؤولان بلند مرتبه نظام از چنين پديده
نفرت‏آورى، خشنود نيستند و كشف باندهاى اختلاس و ارتشا و امثال آن توسط نيروهاى
مخلص اطلاعات و امنيت كشور، گواه برخورد نظام با اين عوامل مفسد است.

 ثانياً: گرچه امت حزب الله در كشف بسيارى از اين باندهاى
تبهكار نقش اساسى دارد، ولى متأسفانه عوامل اجراى اين مفاسد، بخشى از مردمان عادى
همين كشورند؛ فى المثل در ماجراى اختلاس خائنانه 123 ميليارد تومانى اخير، راست
است كه متهم رديف اول، سرمايه‏دارى فرارى بوده كه براى امثال او انقلاب و ايثار و
شهادت بى‏مفهوم است، ولى نردبان خيانت او، برخى از كارمندان معمولى بانك صادرات بودند،
به گونه‏اى كه بدون خيانت اين كسان، آن تبهكاران قادر به اختلاس نبودند و متأسفانه
در مسأله ارتشا، توزيع مواد مخدر، و پخش فيلمهاى مبتذل چنين واقعيت تلخى وجود
دارد.

 گفتنى است در اين مقال از ضعف مديريت، غير كار آمد بودن
برخى از مسؤولان و كاستيها و نواقص و عدم رعايت اصل تشويق و تنبيه، دفاع نمى‏شود،
بل معتقديم بايد اين موارد، دلسوزانه و مشفقانه گفته شوند و اولياى امور نيز
موظفند – طبق ميثاق ملى و اعتقاد مذهبى – در اصلاح امور بكوشند ولى سخن بر سر اين
است كه دولت تنها يك طرف اين معادله است و مردم نيز در قبال اين حوادث مسؤولند! از
اين رو، نبايد رشوه بدهند نه بگيرند و نه واسطه شوند، نه اختلاس كنند و نه به
مختلسان كمك رسانند، نه گران بفروشند و نه به گران فروشان شفقت ورزند، بل آنها را
به مسؤولان ذى صلاح معرفى كنند و تا مجازاتشان از پاى ننشينند. بارى در پايان از
وجدان خويش بپرسيم، راستى با همه انتقادها و ايرادهاى وارد، آيا باز هم كشورى،
متعهدتر از جمهورى اسلامى و جامعه‏اى سالمتر از جامعه ايران سراغ داريم؟! والسلام

 سردبير

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار از آغاز
تا پایان

 گفتار ماه

 دستاوردهاى انقلاب                                            سردبير

دُرَر فاطمى

 مشتاقان وحى                                                   آية
الله جوادى آملى

 فلسفه آيات متشابه                                             آية الله معرفت

 شيوه‏هاى برخورد با گناهان                                    آية الله مصباح يزدى

 غربال انقلاب

 آفتاب سامرا (شعر)

 لحظه‏هاى پر التهاب

 زن و
تجمل پرستى                                           فاطمه علوى

ماجراى جنگ بدر                                             حجةالاسلام والمسلمين رسولى محلاتى

 پيشواى مشروطه                                             محمد
رضا سمّاك امانى

 صلح
امام حسن (ع)

گفته‏ها و نوشته‏ها

 پاسخ
به نامه‏ها

 جدول

گزارشهاى علمى – پژوهشى

 نگاهى به رويدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری آیت
الله العظمی خامنه ای

 

 

 

 

 

 

ماهنامه پاسدار اسلام.

 احب امتياز: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم.

 دير مسؤول: محمد حسن رحيميان.

 فتر مركزى: قم خيابان شهدا- صندوق پستى 37185/777 – تلفن 24803
– فاكس32332

 عبه تهران : خيابان انقلاب اسلامى – بين فلسطين و وصال –
تلفن 6468283

 ساب جارى 600/9 بانك ملت قم- شعبه آموزش و پرورش.

 تك شماره 400 ريال – اشتراك ساليانه 4800 ريال.

چاپ : چاپخانه دفتر تبليغات
اسلامى.

 

 يادآوريها

 1- پاسدار اسلام از مقالات، اشعار، داستانها و ديگر آثار شما
استقبال مى‏كند.

 2- آثار رسيده، بر اساس ضوابط شوراى نويسندگان، به ترتيب اولويت به
چاپ خواهند رسيد. و حتى‏المقدور، مقالات همه نويسندگان – در صورت برخوردارى از
جنبه‏هاى پژوهشى – منتشر خواهند شد، ولكن مطالب نو و آثار مذهبى در عرصه‏هاى
گوناگون، در اولويت قرار دارند.

 3- لازم است، مقاله‏ها براى يك شماره، در نظر گرفته شوند (حداكثر
15 صفحه دست‏نويس) و در صورت ناگزير بودن، از سه شماره پى در پى، افزايش نيابند.

 4- فرستادن نسخه اصلى مطالب لازم است و در صورت ترجمه، ضميمه
ساختنِ متن، ضرورى مى‏باشد.

 5- مطالب رسيده، بايد پيش از اين، چاپ نشده باشند.

 6- مجله در ويرايش و تلخيص مقاله‏ها، مختار است.

 7- آثار ارسالى، بازگردانده نمى‏شوند.

 8- بهره جستن از مطالب‏مجله – با يادآورى مأخذ – آزاد است.

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

مقام
معظم رهبرى حضرت آية الله العظمى خامنه‏اى

 

اگر ملتى خطر پذير باشد و عافيت طلبى نكند و
دنبال راحتى خودش نباشد و حاضر باشد در ميدانهايى وارد شود، مسلّماً تأثير خودش را
خواهد گذاشت. همچنين اگر ملتى صبور و يا مهمان دوست باشد و يا عادت داشته باشد كه
به بزرگترهاى خود احترام بگذارد، خلقيات مثبت اجتماعى خود را نشان داده است. همه
اينها به مقوله اخلاق شخصى و اجتماعى مربوط مى‏شود و سرنوشت يك ملت را تغيير
مى‏دهد.

عموم آن چيزهايى كه ملل اروپايى به بركت آنها
توانستند پيشرفتى در زندگى خودشان به وجود آورند، در اسلام مورد توجه واقع شده
است. تصادفى نبود كه يك ملتى در قعر ظلمات جهل و خرافه و عقب ماندگى زندگى كند و
نه كتاب و كتابخانه داشته باشد و نه از اوّليّات علم و معرفت برخوردار باشد، ولى
ناگهان در ظرف مدت نزديك به يك قرن، خودش را از اعماق منجلاب بيرون بكشد. البته در
زمينه‏هاى مادى، متأسفانه حركت اروپا با حركت به اصطلاح روشنفكرى همراه شد كه
عملاً به حذف دين از صحنه زندگى مردم منجر شد و به تفكر اصالةالانسان در فلسفه و
روش، بهاى بيشترى داده شد. عيب كار آنها همين بود و الا اگر معنويت را كنار
نمى‏گذاشتند، بلاشك زندگى آنها امروز به مراتب بهتر از گذشته بود و نورانيت علم در
آن ناحيه، صدها و هزارها برابر مى‏شد، ولى به هر حال به نقاط مثبتى در زندگى توجه
داشتند كه توانست آنها را از منجلاب بيرون آورد.

خصوصياتى كه ما امروز كمبود آنها را در ميان ملت
خود احساس مى‏كنيم، ريشه در گذشته تاريخ ما دارد متأسفانه آن روزى كه در داخل كشور
ما حركت روشنفكرى به وجود آمد و عده‏اى احساس كردند كه بايد رو به غرب كنند و از
آنها ياد بگيرند، نقاط مثبت آنها را ياد نگرفتند. مكرر گفته‏ام كه روشنفكرى در
ايران، از اول بيمار متولد شد. هنوز هم گريبان روشنفكران ما در قبضه همان بيمارى
است. متأسفانه هنوز هم آثار و تبعاتش وجود دارد. به جاى آن كه خلقيات مثبت را از
آنها ياد بگيرند و ترويج كنند. چيزهاى ظاهرى و كم ارزش و مضر و يا آزادى جنسى و
اختلاط زن و مرد و بى‏اعتنايى به معنويت و حذف دين و بدگويى به روحانيت را ترويج
مى‏كنند و به مسائلى مثل لباس و ميز و صندلى و اين قبيل چيزها كه يا خيلى كم اهميت
است و يا اصلاً اهميت ندارد و يا حتى مضر است، دامن مى‏زنند.

اگر بتوانيم اخلاق و فرهنگ را اسلامى كنيم و
مردم را با خلقيات اسلامى پرورش دهيم و صفاتى كه توانست از يك جماعت كوچك در صدر
اسلام، ملتى عظيم و مقتدر درست كند، در ملتمان زنده كنيم، شاهد بزرگترين دستاورد
خواهيم بود. اين نكته را توجه داشته باشيد آنچه كه در صدر اسلام به وجود آمد ناشى
از همان ارزشها و اخلاقياتى بود كه اسلام به مردم داده بود. آنها دنبال علم و كار
را گرفتند و تلاش و سعى كردند و دست به نوآورى زدند.

 ما كه بحث تهاجم فرهنگى را
مطرح مى‏كنيم و بر او پاى مى‏فشاريم، معنايش اين نيست كه يك فرهنگ نبايد از محيط
خارج از خود، چيزى را به خود بيفزايد. بر عكس، بايد فرهنگها با يكديگر تبادل داشته
باشند. منتها اين اتفاق در ايران نيفتاد. در اواخر دوران قاجار كه به فرهنگ غرب
توجه شد و در دوران منحوس پهلوى كه اين جريان شدت گرفت. تبادل و تعاطى و تكامل
فرهنگى در رابطه با غرب انجام نشد.74/4/20

 

 

 

 

اشرف
موجودات

 

“ولادت سراسر با سعادت، و هجرت با بركت حضرت خاتم النبيين و افضل
المرسلين را كه مبدأ نهضت اسلام و الهى و مصدر بسط عدالت و فرهنگ انسان‏سازى و
منشأ حركت به سوى برچيدن اساس ظلم و نابكارى و ارتقا به مقام والاى انسانى و هجرت
از تمام ظلمهاو خصلتهاى شيطانى و حيوانى به سوى نور مطلق و سرچشمه كمال و مؤسس امت
و امامت است به جميع مستضعفين و محرومين و تمام ملتهاى جهان خصوصاً عموم مسلمين
تبريك عرض مى‏كنم… انقلاب اصيل و عظيم الهى و اسلامى و ايرانى ما كه … جلوه‏اى
از نهضت پرعظمت حضرت محمد رسول الله (ص) است كه ولادت سعادتمند و هجرت حركت بخشش
در عصرى واقع شد كه ظلمات جهالت سراسر جهان را فرا گرفته بود و قدرتمندان چون
حيوانهاى آدمخوار، روزگار مستضعفين را تباه نموده بودند.”58/11/15

 “من گمان ندارم كه هيچ كس
به قدر رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در آن سيزده سالى كه ]در[ مكه تشريف
داشتند و در آن ده سالى كه در مدينه، اگر كسى درست توجه بكند به زندگى حضرت مولا
رسول الله، مى‏بيند كه شايد آدم بتواند بگويد يك روز ايشان، يك حالى كه به حسب نظر
ما استراحت است، ايشان نداشته‏اند. آن وقتى كه در مكه بودند، آنقدر فشار داشتند و
آنقدر اذيت به ايشان مى‏كردند و آنقدر ايشان را در تنگناى همه طور و همه جانبه
مى‏گذاشتند كه بالاخره مجبور شدند كه بروند در يك غارى و در آن جا هم تحت نظر
اينها، بودند و زندگى ايشان آن طور گذشت.”

59/8/6

 “بركت وجود رسول اكرم
بركتى است كه در سرتاسر عالم از اول خلق تا آخر يك همچو موجود بابركت نيامده است و
نخواهد آمد. اشرف موجودات و اكمل انسانها و بزرگتر مربى بشر اين وجود مبارك است و
مبيّن احكام اسلام و ايده‏هاى رسول اكرم ذريّه مطهر ايشان و خصوص حضرت جعفر ابن
محمد صادق هستند.”

59/11/4

 “پيغمبر اكرم كدام روز
نشست همين طورى فقط مسأله بگويد، كارى به كار جامعه نداشته باشد؟ اينهايى كه
مى‏گويند آخوند چه كار دارد به امور سياسى، پيغمبر اكرم كدام روزش از مسائل سياسى
خارج بود؟ دولت تشكيل مى‏داد، با اشخاصى كه بر ضد اسلام، ستمگر بر مردم بودند، با
آنها مبارزه مى‏كرد، جنگ مى‏كرد. ما را آنطور مى‏خواستند منزوى كنند كه لباس جندى
را مى‏گفتند با عدالت منافات دارد. حضرت امير، لباس جندى داشت، با عدالت منافات
داشت؟! حضرت سيدالشهدا نداشت لباس جندى؟ اينها با آن تبليغات بسيار وسيعشان ما را
منزوى كرده بودند؛ يعنى خود ما را، به مغزهاى ما آنقدر خوانده بودند كه خودمان
باور كرده بوديم كه نبايد ما در سياست دخالت كنيم. نخير، مسأله اين نيست، مسأله
دخالت در سياست در رأس تعليمات انبياست.”60/6/18

 “انبيا هم كه مبعوث شدند،
براى اين مبعوث شدند كه معنويات مردم را و آن استعدادها را شكوفا كنند كه در آن
استعدادها بفهمند به اين كه چيزى نيستيم و علاوه بر آن مردم را، ضعفا را از تحت
سلطه استكبار بيرون بياورند. از اول انبيا اين دو شغل را داشته‏اند، شغل معنوى كه
مردم را از اسارت نفس خارج كنند، از اسارت خودش خارج كنند (كه شيطان بزرگ است) و
مردم و ضعفا را از گير ستمگران نجات بدهند. اين دو شغل، شغل انبياست… .

 قرآن دعوت به معنويات إِلى
حدى كه بشر مى‏تواند به او برسد و فوق او و بعد هم اقامه عدل. پيغمبر هم و ساير كسانى
كه لسان وحى بودند، آنها هم اين دو رويه را داشتند. خود پيغمبر هم عملش اين طور
بود، تا آن روزى كه حكومت تشكيل نداده بود، معنويات را تقويت مى‏كرد. به مجرد اين
كه توانست حكومت تشكيل بدهد علاوه بر معنويات اقامه عدل كرد، حكومت تشكيل داد و
اين مستمندان را از زير بار ستمگران تا آنقدر كه اقتضا داشت وقت، نجات داد.”

62/4/21

/

نگاهي به رويدادها

نگاهى به رويدادها

 

 جهان اسلام‏

دولت خودگردان فلسطين اعلام كرد 3 هزار فلسطينى
در اسرائيل زندانى هستند..(74/3/16)

رژيم صهيونيستى 2 مسجد را در كرانه غربى تعطيل
كرد.(74/3/22)

درگيرى نيروهاى امنيتى عراق با عشاير عرب 170
كشته بر جاى گذاشت.(74/3/23)

ده‏ها واحد مسكونى در اطراف بيت‏المقدس از سوى
صهيونيستها اشغال شد.(74/3/24)

پليس مصر 340 مسلمان انقلابى را بازداشت كرد.

 (74/3/27)

عرفات به نشانه همبستگى با زندانيان فلسطينى،
دست به اعتصاب غذا زد.(74/3/29)

شقاقى: جهاد تنها راه آزادى اسيران فلسطينى است.(74/3/31)

ارتش مسلمانان بوسنى چندين ارتفاع مهم و
استراتژيك در غرب سارايوو را آزاد كرد.(74/3/31)

دولت فيليپين براى مذاكره با مسلمانان اعلام
آمادگى كرد.

31 مسلمان به دست سرويسهاى امنيتى الجزاير به شهادت رسيدند.(74/4/3)

روزنامه اسلوبوئيه: از قطعنامه‏هاى سازمان ملل
در مورد بوسنى، فقط قطعنامه تحريم تسليحاتى مسلمانان اجرا شده است.(74/4/5)

سيد حسن نصراللّه: مقاومت در برابر اسرائيل ضامن
امنيت در لبنان است.(74/4/11)

نخست وزير بوسنى خواستار كمك كشورهاى مسلمان
براى دفاع از “سارايوو” شد.(74/4/12)

سازمان جماعت اسلامى مصر مسؤوليت حمله به

 مبارك را به عهده گرفت.

“حلمى الگزار” رهبر اخوان المسلمين مصر توسط پليس رژيم مبارك
دستگير شد.(74/4/13)

ربانى: مسلمانان افغانستان در يك صف قرار دارند
و حقوق همه آنها بايد به طور يكسان تأمين شود.(74/4/15)

 

 اخبار داخلى

پيشرفته‏ترين دستگاه سنجش آلودگى هوا راه‏اندازى
شد.(74/3/16)

تحريم آمريكا عليه ايران از ديروز به اجرا
گذاشته شد.(74/3/17)

دكتر ولايتى: هيچ مسلمانى نمى‏تواند فتواى قتل
سلمان رشدى را نفى كند.

رهبر انقلاب: دست نشاندگان فرهنگ غرب مايل
نيستند به هيچ يك از احكام اسلامى عمل شود. (74/3/20)

طرح آموزش عالى بدون كنكور در مجلس رد شد.

صاحبان كالاهاى مشمول تنظيم بازار بايد 15 روز
يكبار موجودى انبارهاى خود را اعلام كنند. ص‏مسؤول كميته ايثارگران سپاه: وجود
گروهى از اسراى ايرانى در عراق قطعى است.

محمود واعظى: تهران گسترش روابط كشورهاى اروپايى
با ايران را مشروط به عدم تبعيت آنها از آمريكا مى‏داند.(74/3/21)

18 هزار روستاى كشور از آب و برق بهره‏مند شد.

بزرگترين مركز پرورش حيوانات آزمايشگاهى در خاور
ميانه گشايش يافت.(74/3/22)

نشان درجه يك پژوهش به پروفسور سيد حسين ميرشمسى
اعطا شد.

رسيدگى به سرمايه‏هاى نامشروع در صلاحيت
دادگاههاى انقلاب قرار گرفت.

سخنگوى وزارت امور خارجه: جزاير سه گانه تا ابد
متعلق به ايران است.

رئيس جمهورى خواستار نظارت بين‏المللى بر
ماهواره‏هاى جاسوسى شد.(74/3/23)

30 نماينده مجلس خواستار ادغام وزارت بازرگانى و تعاون شدند.

رئيس هيئت اعزامى سازمان ملل از جديّت مسؤولان
ايران در مبارزه با مواد مخدر تقدير كرد.

 ايران رئيس سازمان
بهره‏ورى آسيا شد.

تحليل كارشناسان: بى‏اعتنايى كشورها به طرح
تحريم ايران نشانه كاهش نفوذ جهانى آمريكاست.

اولين كارخانه پاستوريزه پنير و خامه سيستان و
بلوچستان افتتاح شد.(74/3/24)

سوبسيد كالاهاى اساسى در سال جارى 36 درصد
افزايش يافت.

ايران و اردن موافقت نامه همكاريهاى تجارى –
صنعتى امضا كردند.(74/3/25)

دكتر ولايتى: نتيجه اجلاس‌هاليفاكس شكست سياسى
خارجى آمريكاست.

سپرده‏هاى ايران نزد بانكهاى خارجى به بالاترين
سطح در چهار سال اخير رسيد.

15 كيلومتر استقبال پرشور از رئيس جمهور، آذربايجان، قدرت انقلاب
را به رخ جهانيان كشاند.

 (74/3/29)

استاندار تهران: سرنخ بسيارى از كالاهاى قاچاق
در بازار تهران است.

رئيس جمهور: سياست مهار ارز با قدرت ادامه خواهد
يافت.(74/3/31)

محمود واعظى: جمهورى اسلامى ايران بر تغيير
ناپذير بودن فتواى امام خمينى درباره سلمان رشدى تأكيد دارد.(74/4/3)

آيت الله يزدى: نظارت پنهان و آشكار بر عملكرد
دستگاههاى دولتى را آغاز كرده‏ايم.

 (74/4/4)

بانك اطلاعات با 21 هزار عنوان طرح پژوهشى در
شبكه سراسرى اطلاع‏رسانى قرار گرفت.

 (74/4/6)

پيش فروش بلند مدت تلويزيون توسط كارخانجات
ممنوع شد.

براى نخستين بار در جهان داروى ضد مسموميت ناشى
از گاز اعصاب در ايران ساخته شد.(74/4/7)

رئيس مجلس: با وجود حمايت صريح رهبر انقلاب از
حكم سلمان رشدى، هيچ كس جرأت عقب نشينى از اين موضع را ندارد.(74/4/8)

نشان درجه يك فرهنگ و هنر توسط رئيس جمهورى به
استاد فرشچيان اعطا شد.(74/4/11)

رئيس جمهور در گفتگوى مستقيم با شبكه سى.ان.ان: آمريكاييها
بايد تصور خود را درباره ايران‏اصلاح كنند افكار آنها با تبليغات صهيونيستها مسموم
شده است.

رئيس جمهور: اقتصاد ايران به آمريكا وابسته
نيست، تحريم تجارى باعث مهار تورم و افزايش ارزش ريال شد.

زنى در دومين زايمان خود 5 قلو زائيد.

از سوى ستاد تنظيم بازار، وزارت بازرگانى موظف
به توزيع سريع روغن نباتى شد.

نماينده ايران در لاهه: پرونده جنايت سرنگونى
ايرباس به دليل كارشكنى آمريكا پس از 7 سال همچنان مسكوت است.(74/4/12)

وزير كشور: دولت در اجراى سياست كاهش قيمت دلار
و تثبيت قيمت‏ها جدى است.

دانش آموزان ايرانى از المپياد كامپيوتر هلند 5
مدال گرفتند.

رهبر انقلاب: هرگونه درگيرى گروهى و جنگ داخلى
در افغانستان حرام است.

محكومان شرور و سارقان حرفه‏اى، مشمول عفو،
تخفيف مجازات و استفاده از مرخصى نمى‏شوند.

ايران بار ديگر قهرمان كشتى آزاد آسيا شد.

 (74/4/14)

دكتر ولايتى: سياست ايران در مورد نفى مذاكرات
سازش اعراب و اسرائيل تغيير نخواهد كرد.

وزير نفت: قيمت فرآورده‏هاى نفتى در سال جارى
افزايش نخواهد يافت.

دكتر كريم سنجابى ديروز در آمريكا درگذشت.

رئيس ديوان محاسبات: از 400 شركت دولتى كه ليست
آنها در قانون بودجه ذكر شده فقط 54 شركت حساب خود را ارائه كرده‏اند.(74/4/14)

 

  اخبار خارجى

كشورهاى غير متعهد عضو شوراى امنيت خواستار لغو
تحريم تسليحاتى مسلمانان بوسنى شدند.

دولت اردن تابعيت صدها هزار فلسطينى را لغو كرد.(74/3/17)

در پى تهديدات پكن، كلينتون ديدار با رئيس حكومت
تايوان را لغو كرد.

كلينتون براى سركوب مخالفان از سناى آمريكا
اختيارات ويژه گرفت.

پارلمان تركيه استفاده از نيروى نظامى عليه
يونان را تصويب كرد.

آمريكا درخواست بوسنى را براى لغو تحريم
تسليحاتى رد كرد.

ژاپن درخواست آمريكا براى تحريم اقتصادى ايران
را رد كرد. (74/3/20)

2000 روزنامه‏نگار مصرى به رژيم مبارك اعتراض كردند.

دولت بوسنى پيشنهاد سازمان ملل را براى برگزارى
كنفرانس جديد صلح رد كرد.

كشورهاى صنعتى در تحريم اقتصادى ايران به آمريكا
پشت كرده‏اند.(74/3/22)

نايب رئيس جمهور روسيه: نزديك شدن مسكو به
واشنگتن موجب فقر و بدبختى مردم ما شده است.

عزت بگوويچ خواستار خروج نيروهاى سازمان ملل از
بوسنى شد.(74/3/23)

يك روزنامه آمريكايى: بحرين با استخدام مزدوران
خارجى اعتراضات مردمى را سركوب مى‏كند.

سخنگوى سازمان ملل در سارايوو: سازمان ملل آنچه
را كه صربها مى‏گويند اجرا مى‏كند.

آندره توئى: متهم ساختن ايران به حمايت از
تروريسم بى‏معناست.(74/3/24)

جبهه‏اقيانوس آرام مسؤوليت انفجار بمب در
كنسولگرى فرانسه را بر عهده گرفت.

سران هفت كشور صنعتى به تقاضاى آمريكا عليه
ايران “نه” گفتند.

پاكستان، آمريكا را به دخالت در امور داخلى اين
كشور متهم كرد.(74/3/28)

روسيه با قطع عمليات نظامى در چچن موافقت كرد.

مشاور سابق امنيت ملى آمريكا: سرنگون كردن
هواپيماى مسافرى ايران يك اقدام شرم‏آور براى آمريكا بود.

رئيس جمعيت هلال احمر عراق نسبت به حل قضيه اسرا
ابراز خوشبينى كرد.(74/3/29)

بى‏نظير بوتو: تحريم ايران را برخلاف صلح و
امنيت منطقه مى‏دانيم.

طرح وحدت پولى اروپا لغو شد.

نخست وزير روسيه پايان جنگ چچن را اعلام كرد.(74/3/30)

كنفرانس بين‏المللى مسكو از سياستهاى
تجاوزطلبانه آمريكا انتقاد كرد.

ژاپن، آمريكا را به اقدام تلافى‏جويانه تهديد
كرد.

 (74/3/31)

كسرى تراز تجارى آمريكا به بيش از 11 ميليارد
دلار رسيد.(74/4/3)

“سمير جعجع” فرمانده سابق نيروهاى فالانژ لبنان به زندان ابد با
اعمال شاقه محكوم شد.(74/4/4)

دولت بحرين استعفا كرد.

عفو بين‏الملل با محكوميت رهبر فالانژهاى لبنان
مخالفت كرد.

كويت 8 زرهپوش پيشرفته از انگليس دريافت كرد.

 (74/4/5)

وليعهد قطر در غياب پدر حكومت را تصاحب كرد.

ترور “حسنى مبارك” ناكام ماند.

نخست وزير روسيه با انحلال پارلمان از سوى
يلتسين مخالفت كرد.

 (74/4/6)

حمله صربها به ساختمان تلويزيون سارايوو 42 كشته
بر جاى گذاشت.

رئيس جمهورى سابق آلمان: آمريكا از سازمان ملل
سوء استفاده مى‏كند.(74/4/8)

نماينده دوماى روسيه: آمريكا عامل اصلى جنگ و
نفاق در جهان است.

مطبوعات لبنان: ترور مبارك توطئه‏اى براى فشار
نظامى غرب به سودان و نجات رژيم مصر از بحران بود.

سخنگوى وزارت انرژى اتمى روسيه: مسكو موظف به
اجراى موافقتنامه اتمى خود با تهران است.

نخستين دور مذاكرات سوريه و اسرائيل در واشنگتن
به شكست انجاميد.(74/4/10)

دوما به دولت روسيه رأى اعتماد داد.

آذربايجان خواستار مشاركت ايران در قرارداد جديد
نفتى درياى خزر شد.

نيروهاى مرزى مصر و سودان بار ديگر با هم درگير
شدند.(74/4/11)

دو دايف: اگر مسكو حاكميت چچن را به رسميت
بشناسد كنار مى‏روم.

 (74/4/13)

مدير كل سازمان بين المللى انرژى اتمى: ايران
هيچ برنامه‏اى براى توليد سلاحهاى هسته‏اى ندارد.

 (74/4/14)

سفير سودان در ايران: ما از انقلاب اسلامى
آموخته‏ايم در برابر مشكلات و تهديدها بايستيم.

كابينه انگليس با 13 تغيير و ورود پنج چهره جديد
دگرگون شد.

كابينه ژاپن براى رسيدگى به اقدامهاى تروريستى
در اين كشور، تشكيل جلسه داد.

مصر رسماً به بى‏گناهى سودان در ترور “مبارك”
اعتراف كرد.

 (74/4/15)

/

گزارشهاى علمى – پژوهشى

گزارشهاى علمى – پژوهشى

 

 مغز گردو و تنظيم چربيهاى زايد

 بر طبق نتايج حاصل از كار تحقيق يك گروه از محققان دانشگاه علوم پزشكى
تبريز، مصرف روزانه 75 گرم مغز گردو باعث كاهش چربيهاى زايد خون شده و به تنظيم
چربى خون منجر مى‏شود.

 دكتر يوسف كوه سلطانى مجرى اين طرح گفت: بر اساس نتايج به دست آمده از
تحقيقات علمى مصرف روزانه 12 عدد گردوى كمال مى‏تواند به نحو چشمگيرى در تنظيم
چربيهاى خون تأثير بگذارد.

 وى افزود: پژوهشگران دانشگاه علوم پزشكى تبريز طى تحقيقات 6 ماهه بر
روى 121 نفر كه از نظر ميزان چربى خون، متعادل و غير متعادل بوده‏اند 5 نوع آزمايش
مختلف را در سه نوبت جداگانه انجام داده و به اين نتيجه علمى دست يافته‏اند.

 به گفته دكتر كوه سلطانى در سالهاى 93 و 94 ميلادى در مراكز تحقيقاتى
آمريكا پژوهشهاى معدودى بر روى تأثير مغز گردو در تنظيم چربيهاى خون انجام گرفته
بود ولى اين تحقيقات به نتايج مهم و مطلوبى نينجاميده است.

 وى گفت: وجود نوع خاصى از چربى در مغز گردو باعث مى‏شود تا كلسترول
مصرف “ال. دى. ال” كه با رسوب در رگها موجب انسداد آنها شود امكان رسوب پيدا نكند
و در نتيجه از افزايش فشار خون و بروز سكته‏هاى قلبى و مغزى پيشگيرى شود.

 

 كشف ژنى خاص و عمر طولانى

 به گفته گروهى از محققان، يافتن ژن “عمر طولانى” در نوعى كرم مى‏تواند
راهگشاى يافتن اين نوع ژن در انسان باشد و شروع بيمارى سرطان و يا بيمارى‏هايى
مانند آلزايمر (فراموشى دوران كهولت) و يا انواع آرتروز را به تعويق اندازد. اين
ژن “ايج1” نام دارد و طى تحقيقات يك پژوهشگر اسكاتلندى در مؤسسه ژنتيك دانشگاه
كلرادوى در داخل مجموعه ژنى يك نوع كرم شناسايى شده است.

 برخى از دانشمندان معتقدند كشف اين ژن و تحقيق پيرامون آن مى‏تواند
نهايتاً به درمان عوارضى مانند سفيد شدن مو، بروز چين و چروك در پوست و پوسيدگى
استخوان كمك كند.

 

 تشخيص آلودگى آب و زمين

 يك گروه از محققان دانشگاه “ناتينگهام” در انگليس با استفاده از
شيوه‏هاى مهندسى ژنتيك نوعى كرم كوچك يك ميليمترى را به ابزارى براى تشخيص آلودگى
آب و خاك تبديل كرده‏اند.

 اين كرمهاى كوچك دقيقاً همان طور كه كاغذ تورنسل در محيطهاى اسيدى و
بازى رنگ عوض مى‏كند در مواجهه با آلودگى موجود در محيط زيست از خود نور آبى رنگى
ساطع مى‏كنند كه شدت آن با ميزان آلودگى ارتباط مستقيم دارد.

 به نوشته نشريه “تايمز” چاپ لندن، نور ساطع شده از بدن كرمها به وسيله
نورسنجهاى مخصوصى كه در محيط اطراف تعبيه شده، دريافت مى‏شود و به مراكز علمى و
نهادهاى مسؤول حفاظت محيط زيست مخابره مى‏گردد. به اين ترتيب بروز آلودگى در يك
ناحيه در كوتاهترين زمان ممكن آشكار مى‏شود.

 همه ارگانيزمهاى حياتى از كوچكترين تا بزرگترين آنها در برابر آلودگى
از خود واكنش نشان مى‏دهند اما تشخيص اين واكنشها در همه موارد كار ساده‏اى نيست.
ابتكار تيم محققان دانشگاه ناتينگهام در اين بود كه با بهره‏گيرى از روشهاى مهندسى
ژنتيك از اين واكنش طبيعى به بهترين وجه استفاده كرده‏اند.

 پژوهشگران دانشگاه ناتينگهام با قرار دادن ژن يك باكترى خاص در بدن
كرمها و مرتبط ساختن اين ژن با ژنى كه مسؤول نشان دادن واكنش در برابر آلودگى است
تركيب مناسبى بوجود آورده‏اند كه به محض برخورد با آلودگيهاى ناشى از مواد صنعتى و
يا مواد دفع آفات و انواع سمهاى شيميايى و نظاير آن، نور خوش رنگى به رنگ آبى
زنگارى از خود ساطع مى‏كند.

 

 

 مصرف روغنهاى گياهى و سلامتى قلب

 

 محققان دانشگاه “برانديز” اعلام كردند: شواهدى در دست دارند كه نشان
مى‏دهد مصرف روغنهاى گياهى خاص مانند روغن پالم (خرما) از بروز بيماريهاى قلبى
جلوگيرى مى‏كند.

 “كى
– سى – هييز” بيولوژيستى كه اين تحقيق را به انجام رسانيده است در نشريه BIOCHMISTRYNUTRITIONنوشت: پس از آن كه طى
يك آزمايش 23 مرد سالم طى مدت 15 هفته روغن پالم مصرف كردند ميزان ليپوپروتئين با
غلظت بالا يا HDLدر
آنها به ميزان بى‏سابقه‏اى افزايش يافت.

 اچ دى ال به عنوان كلسترول خوب شناخته شده است زيرا چربى و كلسترول
مسدود كننده شريانها را از جريان خون خارج ساخته و آن را براى فرآورى به كبد
مى‏برد.

 در مقابل ليپوپروتئين با غلظت پائين يا HDLكه كلسترول بد ناميده
مى‏شود حاوى آن نوع كلسترولى است كه شريانها را مسدود مى‏كند.

 دانشمندان دانشگاه برانديز متوجه شدند كه روغن خرما كه به دليل دارا
بودن مقادير زيادى اسيدهاى چرب مرتبط با افزايش كلسترول كل، همواره مورد انتقاد
بوده است ميزان اچ دى ال را در افراد شركت كننده در اين تحقيق افزايش داد.

 هييز و همكارانش دريافتند كه تغذيه اين افراد با رژيم غذايى حاوى روغن
پالم همراه با روغن نارگيل نسبت “اچ دى ال” را به طور كلى افزايش داد.

 هييز استاد بيولوژى مى‏گويد: اين تحقيق شواهد جديدى ارائه مى‏دهد دال
بر اين كه خوردن چربيهاى حيوانى به دليل افزايش ميزان ال دى ال براى قلب زيان‏آور
است اما اين امر لزوماً در مورد چربيهاى گياهى اشباع نشده صادق نيست.

 

/

پاسخ به نامه ها

پرسشها و پاسخها

 سؤال:

 1- اگر فردى به مسافرت برود و
بداند كه بيش از ده روز در آن مكان مى‏ماند ولى نيّت نكند نماز و روزه آن فرد چه
حكمى دارد؟

 2- در بحثها و روايات اسلامى
يكى از موارد مهمّ و مؤثر در ازدواج را شرافت خانوادگى همسر مى‏دانند و مى‏گويند
براى يك ازدواج اسلامى، خانواده و همسر بايد ديندار و اهل نجابت باشند حال سؤال من
اين است كه از نظر اسلام، منظور از خانواده چه كسانى هستند و چه فاميلهايى را شامل
مى‏شوند، مثلاً اگر در خانواده دختر، پدر و مادر نمازخوان باشند و دختر هم خوب
باشد ولى برادران او بى‏قيد باشند، در اين رابطه تكليف چيست؟

 3- صله رحم در شرايط امروزى تا
چه حدّى است، آيا حتماً بايد به ديدار خويشان رفت؟ با اين كه آنها آنقدر زيادند كه
امروزه به خاطر شرايط كارى نمى‏توان به همه سر زد پس تكليف چيست؟

 4- در حديث داريم كه صله رحم
عمر را زياد مى‏كند، مگر عمر انسان از روز اوّل نزد خداوند معيّن نيست پس چرا كم و
زياد مى‏شود؟(تبريز: عباس رضايى)

 پاسخ:

 1- اگر بداند ده روز در يكجا
مى‏ماند، نمازش تمام است هر چند قصد نداشته باشد كه بماند مانند زندانى يا سرباز.

 2- منظور اين است كه عموماً
خانواده‏اى با شرافت و نجابت باشند، هرچند در ميان آنها افراد غير صالح هم باشد،
زيرا وجود افراد نادر تأثير كلّى در خانواده ندارد. در ميان خانواده پيامبران و
ائمه‏عليهم السلام نيز افراد منحرف پيدا مى‏شدند. و البتّه اين يك شرط اساسى نيست.
بلكه شرط اساسى ديانت و اخلاق طرفين است و نجابت خانواده و ديانت پدر و مادر و
مُعْظَمِ فاميل يكى از امتيازات است.

 3- صله رحم مستحب است و منظور
از آن نيكى و احسان است در هر مناسبت و موردى كه پيش بيايد؛ مثلاً اگر كسى از
ارحام مريض شد از او عيادت كند و اگر مصيبتى بر او وارد شد، به او تسليت بگويد و
اگر نيازمند است، به او كمك كند و اگر با او ملاقات كرد از وى احترام و دلجويى به
عمل آورد و امثال آن. و هرگز معناى صله رحم اين نيست كه بايد مرتّب ديد و بازديد
داشته باشند گرچه اين نيز يكى از راههاى صله رحم است. و امّا آن چه تكليف است، عدم
قطع رحم است، زيرا قطع رحم يكى از گناهان كبيره است و معناى آن اين است كه انسان
با ارحام خود قطع رابطه يا دشمنى داشته باشد.

 4- تنها عمر انسان نيست كه از
ازل براى خداوند معلوم است بلكه همه سرنوشت او، معلوم و مشخّص است، ولى هرگز به
اين معنا نيست كه انسان از اسباب و وسايل رسيدن به اهداف خود دست بردارد، زيرا
آنچه مقدّر است همين است كه انسان به آن سبب معيّن متوسل مى‏شود و به آن هدف
مى‏رسد و همچنين در مورد ضدّ آن. تأثير صله رحم و يا قطع رحم و دعا و صدقه و امثال
آن فرقى با تأثير عوامل طبيعى ندارد و همچنان كه معقول نيست انسان به دليل قضا و
قدر دارو را مصرف نكند و بگويد اگر خدا بخواهد شفا مى‏دهد و اگر نخواهد دارو هم
اثر ندارد يا مثلاً ماشينى را با سرعت سرسام‏آور براند و بگويد اگر تصادف مقدّر
باشد واقع مى‏شود، – هرچند آهسته برانيد – و اگر نباشد واقع نمى‏شود! همچنين صحيح
نيست انسان مثلاً دعا نكند و بگويد هرچه مقدّر است واقع مى‏شود، صله رحم نيز از
همين قبيل است. سرنوشت انسان با قطع نظر از علل و اسباب ترسيم نشده است، بلكه از
راه علل و اسباب ترسيم شده است و معناى ترسيم سرنوشت اين است كه جهان يك مجموعه
علل و اسباب است مانند يك كارخانه كه هر جزيى جزو ديگر را لامحاله در پى دارد.

 × × ×

 سؤال:

 1- آيا به كالاهايى كه بنيادها
به قيمت دولتى به افراد تحت پوشش مى‏دادند، زكات تعلّق مى‏گيرد؟ اگر جواب مثبت است
به قيمت دولتى يا آزاد؟ و همچنين به حقوقى كه با عنوان مزايا و يا اهداى گروه يا
مقطع كارى به رزمندگان و جانبازان مى‏دهند، و حقوقى كه خود بنياد جانبازان
مى‏پردازد، (با توجه به اين كه بنياد اين حقوق را به عنوان هديه مى‏دهد) تعلّق
مى‏گيرد يا نه؟

  2- اگر به واسطه شنيدن يا خواندن مطالبى كه
تحريك كننده است ناخواسته از انسان منى خارج شود، آيا روزه باطل مى‏شود؟ در هر
صورت تكليف چيست؟

 3- اگر انسان بدون هيچ مصلحت و
ضرورتى در جواب فردى طورى سخن بگويد كه طرف خلاف آن را تصوّر كند دروغ محسوب
مى‏شود؟

 (اصفهان: معتزرى)

 پاسخ:

 1- حتماً منظور شما از زكات،
خمس است. و بنابر اين اگر آن كالاها به عنوان هديه باشند به فتواى حضرت امام‏قدس
سره خمس ندارند و اگر مزد كارى باشند اگر از كالاهاى مصرفى مانند برنج و روغن
هستند، در صورتى كه از مؤونه سال زياد بيايند خمس دارند و اگر از كالاهايى هستند
كه عين آن باقى مى‏ماند، مانند يخچال، اگر مورد نياز باشد خمس ندارد و اگر مورد
نياز نباشد و آن را بفروشد قيمت آن اگر تا سر سال، در مؤونه مصرف شود خمس ندارد و
اگر بماند خمس دارد. و خمس در خود كالا واجب مى‏شود و اگر قيمت آن را بخواهد حساب
كند بايد به قيمت عادلانه بازار محاسبه شود.

 2- اگر قصد آن را نداشته باشد
و عادتش هم چنين نباشد كه با چنين كارى منى خارج شود روزه صحيح است.

 3- اگر سخن او احتمال معناى
راست را هم دارد و همان منظور واقعى اوست دروغ نگفته بلكه توريه كرده است.

 × × ×

 سؤال:

 1- آيا خواندن قرآن در حالى كه
قواعد آن را خوب ياد نگرفته باشيم ثواب دارد؟ مى‏گويند ملايكه غلطهاى قواعد را
اصلاح مى‏كنند.

 2- در شهر ما بعضيها رو به غرب
نماز مى‏خوانند و بعضى مى‏گويند رو به جنوب غربى بايد خواند آيا در يك شهر نه
چندان بزرگ مثل انديمشك، مى‏شود دو جور رو به قبله ايستاد و نماز خواند؟

 3- در مجالس عزادارى دلم شكسته
مى‏شود، امّا نمى‏دانم چرا اشك ندارم، آيا همين مقدار هم ثواب دارد؟

 (انديمشك: ه . ميرعالى)

 پاسخ:

 1- رعايت قواعد تجويد لازم
نيست، سعى كنيد درست خواندن را ياد بگيريد و آن كافى است.

 2- از قبله‏نما استفاده كنيد،
اگر اسم شهرتان در آن نيست نزديكترين شهر را ملاك قرار دهيد.

 3- به حالت گريه درآمدن در
مجالس عزادارى امام حسين‏عليه السلام ثواب دارد.

 × × ×

 × فرديس كرج: برادر د. درويشى

 دروغ فى حدّ ذاته بد و حرام
است ولى اگر براى انسان يا براى كسى ديگر كه حفظ او لازم است ضرر بزرگى داشته
باشد، جايز مى‏شود، بلكه گاهى واجب است و راست گفتن حرام، مثلاً اگر حفظ جان انسان
يا مؤمنى ديگر بر آن متوقف باشد حتماً واجب است و راست گفتن در اين جا جايز نيست،
همچنين اگر راست گفتن موجب كدورت خاطر دو نفر مؤمن شود، جايز نيست بلكه لازم است
بين دو نفر مؤمن كه كدورت دارند، اصلاح كند حتى اگر با گفتن دروغ باشد، اينها همه
در روايات اسلامى بطور قطعى آمده است.

 × خمينى شهر اصفهان: براد ك. م
. د

 مى‏توانيد او را طلاق دهيد و
آن مدارك براى اثبات حقانيّت شما كافى است

 × تهران : برادر ن. و

 1- شما سالميد و آن حالت طبيعى
است، آن آبها پاك است و غسل ندارد.

 2- لازم نيست قطع رابطه كنيد
ولى در كيفيّت برخورد احتياط كنيد كه شيطان شما را فريب ندهد و گناه را به صورت يك
كار مستحب جلوه ندهد.

 × × ×

  تقدير:

 از خوانندگان محترم ذيل كه با
ارسال مقاله، شعر و ديگر آثار علمى و هنرى با مجله پاسدار اسلام همكارى نموده
صميمانه سپاسگزاريم:

 رضا اسماعيلى، عباس احمدى، صبا(على‌هاشمى‏پور)،
محمد رضا صادقى، رسول معتمدى، محسن‌هادى طحان زواره، مرتضى امامى‏پور، محمد رضا
صحرانورد فرد خراسانى، على سلطان محمدى، على قانع، بسيج دانش آموزى دبيرستان آية
الله طالقانى.

 × × ×

  تذكر:

 توجه همه خوانندگان گرامى را
به نكات ذيل جلب مى‏كنيم:

 1- مطالب ارسالى، در جهت اهداف
مجله و قلمرو اعلام شده در بخش “يادآوريها” باشد.

 2- مقاله‏ها و اشعار مربوط به
مناسبتها، حداقل تا پانزدهم ماه قبل، فرستاده شوند.

 3- تنها به نسخه‏هاى اصلى
ترتيب اثر داده مى‏شود.

 × × ×

  توجه:

 مقلدان مقام معظم رهبرى،
مى‏توانند سؤالهاى تلفنى خويش را از طريق دو شماره ذيل با دفتر استفتاء معظم‏له در
ميان بگذارند: قم 743232 – 743333

/

گفته ها و نوشته ها

گفته‌ها و نوشته‌ها

 

 سخاوت

 هين مگو فردا كه فرداها
گذشت

تا بكلى نگذرد ايّامِ كشت

 پندِ من بشنو كه تن بند
قوى است

كهنه بيرون كن گرت ميل نوى است

 لب ببند و كفِّ پر زر
برگشا

بخل تن بگذار و پيش آور سخا

 تركِ شهوتها و لذّتها
سخاست

هر كه در شهوت فرو شد برنخاست

 (جلال الدين مولوى)

 

 

 تأثير موعظه

 روزى‌هارون الرشيد، بهلول را
ملاقات نمود، به او گفت: مدتى است آرزوى ديدار و موعظه تو را داشتم، بهلول گفت:
چگونه موعظه‏ات كنم، و سپس با دست خود اشاره‏اى به سوى عمارتهاى بلند مقابل و به
سوى قبرستان مجاور كرد و گفت: اين قصرهاى بلند از كسانى بود كه فعلا در زير اين
خاكهاى تيره خوابيده‏اند. اى‌هارون! چه حالى خواهى داشت، آن روزى كه براى بازخواست
در محكمه عدل الهى نگاه داشته شوى و به اعمال و كردارهاى تو با دقت رسيدگى شود، اى‌هارون!
چه خواهى كرد در روزى كه خداوند، چنان به حسابها رسيدگى مى‏كند، كه حتى از هسته
خرما و از پرده باريكى كه در كمر آن است سؤال مى‏نمايد و تو در تمام اين مدت گرسنه
و تشنه و رو سياه باشى؟! آن روز، روز بيچارگى تو است و خلايق بر تو مى‏خندند.‌هارون
از سخنان بهلول بى‏اندازه متأثر شد و اشك از چشمانش فرو ريخت!

 

 سخنان حكيمانه

 × اگر مى‏خواهى سخنت تأثير
گذارد، پيشنهاد كن؛ نه تحميل!

 × كار، انسان را از سه چيز
محفوظ مى‏دارد: افسردگى، فسق و احتياج!

 × از حكيمى پرسيدند كه
سخت‏ترين مصائب چيست؟

 گفت: احتياج كريم به لئيم!

 × از لقمان پرسيدند، عاقل
كيست؟

 فرمود: كسى كه در پنهان كارى
نكند كه اگر آشكار شود خجل گردد!

 

 

 توسعه ايران!

 يكى از دوستان مظفر فيروز نقل
مى‏كرد روزى ايرج اسكندرى به مظفر فيروز گفته بود: تو چرا از بزرگ شدن و توسعه
كشور ايران مضايقه داشتى؟

 مظفر فيروز پرسيد: كدام توسعه؟

 ايرج اسكندرى جواب داده بود:
حزب توده جز توسعه كشور ايران چيز ديگرى نمى‏خواست.

 مظفر گفته بود: من از اين حرف
سر در نمى‏آورم.

 ايرج به شوخى گفت: اگر حزب
توده بر ايران حاكم مى‏شد؛ ايران بزرگترين كشور آسيايى مى‏گرديد، زيرا ارتشش در
چين با طرفداران چيان كايچك مشغول نبرد مى‏شد. سكنه ايران در سيبرى و حكومتش در
مسكو مستقر مى‏شدند. شما در هيچ عصرى از تاريخ، كشور ما را تا اين حد بزرگ و وسيع
ديده بوديد؟!(لطيفه‏هاى سياسى، ص204)

 

 سه خيانت

 يكى نزد حكيمى رفت و گفت: فلان
شخص درباره تو چيزى گفت. حكيم فرمود: از اين گفتن سه خيانت كردى، برادرى را در دل
من ناخوش كردى و دل فارغ مرا مشغول نمودى و خود را نزد من فاسق و متهم گردانيدى.(كيمياى
سعادت)

 

 شرط ادب

 يكى از اعضاى دفتر امام
مى‏گويد: روزى حاج احمدآقا خدمت امام آمدند و گفتند: آقا بنده مى‏خواهم به ديدن
فلان كس بروم، آيا اجازه مى‏دهيد؟

 امام فرمودند: اشكال ندارد.

 دوباره فرمودند: آقا! آيا سلام
شما را هم برسانم!

 امام فرمودند: سلام مرا هم
برسانيد.

 بار ديگر احمدآقا گفتند: آيا
بگويم كه از طرف شما آمده‏ام؟

 امام فرمودند كه بگوييد، از
طرف من آمده‏ايد.

 

 

 بهاى كتاب

 گويند: ابوعلى سينا كه در
اوايل عمر به مطالعه فلسفه مشغول بود، در قسمت مابعد الطبيعه به شبهات و بن بستهاى
فكرى رسيد، از اين رو مدتى از تحصيل فلسفه كناره گرفت و دچار يأس و افسردگى گشت!
روزى در بازار بخارا كتاب فروش دوره‏گردى كتابى را به وى عرضه داشت، ولى ابن سينا
از خريدن آن امتناع ورزيد كتابفروش گفت: مالك آن دچار فقر و تنگدستى است، اگر سه
درهم بابت آن بدهى دعاگوى تو خواهم بود، ابن سينا از باب اين كه احسانى كرده باشد،
سه درهم داد و كتاب را به خانه آورد، و ديد از تصانيف ابونصر فارابى است، و با
خواندن آن مقاصد حكما را دريافت و مشكل فلسفى و فكرى وى حل شد، و به شكرانه رفع
اين مشكل علمى، مبلغى بين فقرا تقسيم كرد، و بارها مى‏گفته: اگر آن روز من از دادن
سه درهم در بهاى كتاب خوددارى مى‏كردم، هرگز به مقاصد حكما و فلاسفه اطلاع
نمى‏يافتم.

 (هزار و يك حكايت ادبى –
تاريخى، ص199)

 شعر نو

 “استاد شهريار” با شعر نو
مخالف بود و عقيده داشت مضامين جديد را بايد در الفاظ متين و محكم بيان نمود.
معروف است روزى شاعر نوپردازى پيش ايشان رفته و شعر نو و بى‏قافيه‏اى را كه ساخته
بود براى استاد خواند و سپس عقيده او را خواستار شد.

 استاد شهريار كه نه ميل داشت
دل او را بشكند و نه حاضر بود بدون جهت تعريفى كرده باشد گفت: بسيار چيز خوبى است.
آنوقتها كه ما جوان بوديم چنين چيزهايى مى‏گفتيم. منتهى اسم آن را نثر مى‏گذاشتيم.(لطيفه‏هاى
سياسى، ص173(

 

 

 من كجا، على كجا !

  شكيب ارسلان ملقب به اميرالبيان يكى ديگر از نويسندگان زبردست عرب در
عصر حاضر است. در جلسه‏اى كه به افتخار او در مصر تشكيل شده بود، يكى از حضار
مى‏رود پشت تريبون و ضمن سخنان خود مى‏گويد:

 دو نفر در تاريخ اسلام پيدا
شده‏اند كه به حق شايسته‏اند، امير سخن ناميده شوند، يكى على ابن ابى‏طالب و ديگرى
شكيب!

 شكيب ارسلان با ناراحتى
برمى‏خيزد و پشت تريبون قرار مى‏گيرد و از دوستش كه چنين مقايسه‏اى به عمل آورده
گله مى‏كند و مى‏گويد:

 من كجا و على‏بن‏ابى‏طالب كجا؟
من بند كفش على(ع) هم به حساب نمى‏آيم.

 (شهيد مطهرى، سيرى در نهج
البلاغه)

 

  تب امير

 عربى يكى از روزهاى گرم
تابستان به تب دچار شد. هنگام ظهر عريان شد و بدن خود را روغن ماليد و سپس زير نور
خورشيد، روى ريگهاى داغ، شروع به غلطيدن كرد و گفت: اى تب! حال مى‏فهمى كه چه
بلائى بر سرت آورده‏ام. اى موذى پست فطرت! شاهزادگان و اميران را گذاشته‏اى و به
سراغ من بى‏نوا آمده‏اى؟!

 بهر حال آنقدر در آن حالت به
غلطيدن ادامه داد تا عرق كرد و تب از تن او بيرون رفت.

 روز ديگر از كسى شنيد كه امير
ديشب به تب دچار گشته است. اعرابى گفت: به خدا قسم آن تب را من به سراغ او
فرستادم. اين گفت و پا به فرار نهاد.

 

 

 نتيجه شوخى بى‏مزه

 پير مردى پينه دوز بود كه
علاوه بر پينه دوزى هرگاه ميتى شب در مسجد تنها مى‏ماند او را خبر مى‏كردند تا صبح
بالاى سر ميت كشيك بدهد. او هم براى اينكه خوابش نگيرد معمولاً وسائل پينه دوزى
خود را مى‏برد و مشغول كار خود مى‏شد.

 يك شب جوانهاى ده براى تفريح،
شخصى را مرده‏وار در تابوت خوابانده و پينه دوز را اجير كردند تا صبح در كنارش
كشيك بدهد.

 پينه دوز طبق معمول خويش،
وسائل كارش را آورده مشغول كار شد كه تا صبح خوابش نبرد. نيمى از شب گذشته بود، با
خود به زمزمه افتاد و شروع به خواندن يك تصنيف قديمى كرد.

 مرده قلابى سر از تابوت بلند
كرده گفت: رسم نيست كه بالاى سر مرده تصنيف بخوانند!

 پينه دوز گفت: مرده هم رسم
نيست كه در كار زنده‏ها فضولى كند. معلوم مى‏شود درست نمرده‏اى بگذار خلاصت كنم!
فوراً با مشته آهنى خود بر سر او كوبيد و او را از زندگى رهانيد!! رفقاى او كه صبح
به ديدنش آمدند، با جسد مرده واقعى رفيقشان برخورد كردند و پى به نتيجه شوخى
بى‏مزه شان بردند.

 زيره به كرمان

 شركت انگليسى “پرمافلكس”
سالانه معادل 50000 پوند نفت به صورت “بنزين فندك” به كشورهاى عربى نفت‏خيز حوزه
خليج فارس، صادر مى‏كند.

 شكم سير

 پروفسور” پاستور والرى
رادو” مى‏گويد:

 “كسانى كه با شكم سير غذا
مى‏خورند، معمولاً بيشتر از خودشان، پزشكان را سير مى‏كنند”.

 درس زد و خورد

 شبلى كه از علماى عامه است درس
نحو مى‏خواند. استادش گفت: بخوان: ضَرَبَ زيدٌ عمرواً.

 پرسيد: به چه جهت زيد، عمرو را
زد؟!

 استاد گفت: نه، اين مثال است،
مى‏خواهم تو بفهمى.

 شبلى برخاست. استاد گفت: به
كجا مى‏روى؟

 گفت: نمى‏خواهم علمى را بخوانم
كه از همين اول با زد و خورد شروع مى‏شود!!

 

 اى روى تو

 اى روى تو نوربخش خلوتگاهم

 ياد تو فروغ دل ناآگاهم

 آن سرو بلند باغ زيبائى را

 ديدن نتوان با نظر كوتاهم

 در جستن وصل تو

 چون آتش سوداى تو جز دود
نداشت

 مسكين دل من اميد بهبود
نداشت

 در جستن وصل تو بسى كوشيدم

 چون بخت نبود، كوششم سود
نداشت

 “انورى”

 … كه مپرس

 ياد دارم به نظر خط غبارى
كه مپرس

 سايه كردست به من ابر
بهارى كه مپرس

 كرده‏ام عهد كه كارى
نگزينم جز عشق

 بى‏تامل زده‏ام دست به
كارى كه مپرس

 من نه آنم كه خورم بار دگر
بازى چرخ

 خورده‏ام زين قفس تنگ
فشارى كه مپرس

 غنچه چينان گلستان جهان را
صائب

 هست در پرده دل باغ و
بهارى كه مپرس

 “صائب تبريزى”

 اين را… آن را

 رفتيم من و دل دوش
ناخوانده به مهمانش

 دزديده نظر كرديم در حسن
درخشانش

 مدهوش رخش شد دل، مفتون
لبش شد جان

 اين را بگرفت اينش آن را
بربود آنش

 “فيض كاشانى”

 دامن پاك

 هر نشان كز خون دل بر دامن
چاك من است

 پيش اهل دل، دليل دامن پاك
من است

 عشق تو بگرفت بالا تا دل و
جانم بسوخت

 آرى اين آتش بلند از خار و
خاشاك من است

 “جامى”

 تو به جاى ما

 دل و جان ز تن برون شد، تو
همان به جا نشسته

 شده ما زخويش بيرون، تو به
جاى ما نشسته

 زغم زمانه ما را، نفتد،
گره بر ابرو

 كه ز راه عشق، گردى، به
جبين ما نشسته

 “اديب الممالك فراهانى”

 غم عشق

 گفتم نگرم روى تو، گفتا به
قيامت

 گفتم روم از كوى تو، گفتا
به سلامت

 گفتم چه خوش از كار جهان
گفت غم عشق

 گفتم چه بود حاصل آن، گفت
ندامت

 “هاتف اصفهانى”

 

 جان دگرم بخش

 

 از ضعف به هر جا كه نشستيم
وطن شد

 وز گريه به هر سو كه
گذشتيم چمن شد

 جان دگرم بخش كه آن جان كه
تو دادى

 چندان زغمت خاك به سر ريخت
كه تن شد

 (طالب آملى)

 

 

 

 از درد رو متاب

 هر بلبلى كه زمزمه بنياد
مى‏كند

 اول مرا به برگ گلى ياد
مى‏كند

 از درد رو متاب كه يك قطره
خون گرم

 در دل هزار ميكده ايجاد
مى‏كند

 “صائب تبريزى”

 

 

 

 

 

 

 مدرس يزدى و حاكم يزد

 مرحوم ميرزا محمد على مدرس
يزدى از روحانيون بنام يزد در دوران فتحعلى شاه بود. شاهزاده محمد على ميرزا پسر
فتحعلى شاه – كه حاكم يزد بود – به او ارادت داشت. بد خواهان به گوش او رسانده
بودند كه مدرس يزدى اعتقاد درستى ندارد، زيرا گفته است:

 از آن شيرى كه در پستان
تاك است

 اگر با كودكى نوشم چه باك
است

 حاكم، مدرس را طلبيد و گفت:
آيا اين شعر از شما است؟

 مدرس پاسخ داد: آرى! ولى شعر
قبل و بعد آن را نشنيده‏ايد. و آن وقت ارتجالاً چند بيت ديگر سرود و با بيتى كه
حاكم شنيده بود خواند، و حاكم را به ارادت سابق خود واداشت:

 شبى دردى كشى با پارسايى

 سخن رندانه راندى تا به
جايى

 از آن شيرى كه در پستان
تاك است

 اگر با كودكى نوشم چه باك
است

 جوابش داد داناى سخن سنج

 كه مستى راحتت بخشد به هر
رنج

 ولى آن مى كه خوشتر ز
انگبين است

 مزاجش “لذة للشاربين” است

 

 

 دزد و اسكندر

 اسكندر به كشتن دزدى فرمان
داد. دزد گفت: من در اين كار كه كردم، قلبم راضى نبود.

 اسكندر گفت: در كشته شدن تو
نيز قلبت راضى نباشد!

 

 چه مى‏كارى؟

 مسعود رمّال در راه به شاه
مجدالدين رسيد، پرسيد: چه مى‏كارى؟

 گفت: چيزى نمى‏كارم كه به كار
آيد.

 گفت: پدرت نيز هم چنين بود،
هرگز چيزى نكاشت كه به كار آيد!

 

 

 دو منجم ماهر

 جوحى گفت: من و مادرم هر دو
منجم ماهريم كه در حكم ما خطا واقع نمى‏شود.

 گفتند: اين دعوى بزرگ است، از
كجا مى‏گويى؟

 گفت: از آنجا كه چون ابرى
برآيد، من مى‏گويم: باران خواهد آمد و مادرم گويد: نخواهد آمد! البته يا آن شود كه
من گويم يا آن شود كه او بگويد!!

 

 خرّم از او است

 خاطرم با همه تيغ ستمش
خرّم از او است

 كه گرم زخم از او مرهم
زخمم هم از او است

 گر چه هر لحظه جفائى رسد
از دوست وليك

 هم بما از سر رأفت نظرى هر
دم از او است

 “وفاى نورى”

 

 

 آواز خوش

 

 مؤذنى بانك مى‏گفت و مى‏دويد.
پرسيدند: چرا مى‏دوى؟ گفت: مى‏گويند آواز تو از دور خوش است.

 

 

 

 سلام عريان

 “سائل نهاوندى” پس از
سالها توقّف در همدان، قصد مراجعت به وطن كرد. از قضا نزديك به شهر خود كه رسيد،
دزدان، اموال او را بردند و خود او را نيز عريان كرده حتى لباسهايش را نيز به غارت
گرفتند.

 وقتى خويشاوندان او كه به
استقبالش آمده بودند، سبب عريان بودنش را پرسيدند گفت:

 چون از شهر همدان، شهر بابا
طاهر عريان، آمده‏ام بهتر اين ديدم كه سلام او را عريان به شما برسانم.

 

 

 

 

 آدم منطقى

 آورده‏اند كه مردى وارد
خانه‏اى شد و گفت: مرا احترام كنيد، آدم مهمى هستم! صاحب خانه گفت: چكاره‏اى؟

 گفت: من اهل منطقم.

 پرسيد: منطق يعنى چه؟

 روى تاقچه، چهار عدد
تخم‏مرغ بود، گفت: من با منطق و دليل ثابت مى‏كنم اينها هشت عددند!

 شب خوابيد، صاحب خانه آن چهار
تخم‏مرغ را خورد.

 چون صبح شد، مرد منطقى گفت: پس
تخم‏مرغها چه شد؟ مى‏خواهم صبحانه بخورم؟

 صاحب خانه گفت: آن چهار تا كه
من ديدم، خوردم، آن چهار تا كه تو مى‏خواستى با دليل و منطق ثابت كنى، اثبات كن و
بخور!

 

 

 كار بى‏معنا

 آورده‏اند كه يك روز وثوق
الدوله از دكتر لقمان ادهم – كه از مسافرت اروپا آمده بود – احوالپرسى كرد و
پرسيد: حالا چكار مى‏كنيد؟

 دكتر طبق سنّت خودمانى جواب
داد: هيچ… گرفتارى براى خودم درست كرده‏ام، زيرا مطلب را افتتحا و كار بى‏معنا
را دوباره شروع نموده‏ام.

 وثوق الدوله با قيافه
دلسوزمآبانه‏اى گفت: حق با شماست. كارى بى‏معناست. مخصوصاً براى بيماران.

 

 

 

 

 پند پير

 نصيحتى كنمت ياد گير و در
عمل آر

كه اين حديث زپير طريقتم ياد است

 مجو درستى عهد از جهان سست
نهاد

كه اين عجوزه عروس هزار دماد است

 غم جهان مخور و پند من مبر
از ياد

كه اين لطيفه عشقم ز رهروى ياد است

 (حافظ شيرازى)

 

 دعوى مردانگى

 لاف سر پنجگى و دعوى مردى
بگذار

عاجزِ نفس فرومايه، چه مردى چه زنى

 گرت از دست برآيد دهنى
شيرين كن

مردى آن نيست كه مشتى بزنى بر دهنى

 (مصلح الدين سعدى)

 پندر پدر

 دانى كه چه گفت زال با
رستم گُرد

دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد

 ديديم بسى كه آب سرچشمه
خُرد

چون پيشتر آمد شتر و بار ببرد

 (مصلح الدين سعدى)

 

 

 

 

 سه امر پايدار

 سه چيز پايدار نماند: مال
بى‏تجارت و علم بى‏عبث و مُلك بى‏سياست.

 وقتى به لطف گوى و مدارا و
مردمى

باشد كه در كمند قبول آورى دلى

 وقتى به قهر گوى كه صد
كوزه نبات

گه گه چنان بكار نيايد كه حنظلى

 (گلستان سعدى، ص246)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 طاعون و حاكم ظالم

 

 روزى خليفه به بهلول گفت:

 چرا شكر خداى به جاى نمى‏آورى
كه تا من بر شما حاكم شدم طاعون از ميان شما برخاسته است؟

 بهلول گفت: خداوند عادلتر از
آن است كه در يك زمان دو بلا بر ما گمارد.

 

 

 اى خنك زشتى كه خويش شد
حريف

واى گلرويى كه جفتش شد خريف

 نانِ مرده چون حريف جان
شود

زنده گردد نان و عين آن شود

 هيزم تيره حريف نار شد

تيرگى رفت و همه انوار شد

 در نمك لان چون خَر مرده
فتاد

آن خرى و مردگى يكسو نهاد

 (جلال الدين مولوى)

 

 

 

 خلق نيكو

 يكى در پيش رسول‏صلى الله عليه
وآله وسلم آمد و گفت: دين چيست؟

 گفت: خلق نيكو.

 از راست وى اندر آمد و از چپ
وى اندر آمد و همچنين مى‏پرسيد و وى همچنين مى‏گفت: باز پسين بار گفت: مى‏ندانى؟
آن كه خشمگين نشوى!

 (كيمياى سعادت، ص427)

 

 

 

 انصاف

 پيرمردى را گفتند: چرا زن نكن؟
گفت: با پيرزنانم عيشى نباشد.

 گفتند: جوانى بخواه چو مكنت دارى!
گفت: مرا كه پيرم با پيرزنان الفت نيست پس او را كه جوان باشد با من كه پيرم چه
دوستى صورت بندد.

 (گلستان سعدى، ص146)

 

 

 راستگويى

 شيرفروش همه روه يك كوزه شير
براى آشپزخانه مى‏آورد. از قضا يك روز آن كوزه پر از آب خالص بود. آشپز كه سر آن
را گشود و نظرش به آن افتاد گفت: اين كه آب است!

 شيرفروش نگاه كرد و خود نيز
تعجب نموده گفت: خيلى معذرت مى‏خواهم امروز فراموش كرده‏اند شير داخل آن بكنند.

 (هزار و يك حكايت، ص264)

 

 

 

 

 

 

 

 

 لطايف

 از حكيمى پرسيدند: چيزى بهتر
از طلا يافت مى‏شود؟

 گفت: بلى، قناعت!

 و از بزرگى پرسيدند: اين چه
بلايى است كه مردم بر مبتلاى به آن رحم نمى‏كنند؟

 گفت: حسد!

 حكيمى فرمود: من هيچ كس را
نديدم، مگر آن كه پنداشتم كه از من بهتر است، چون من از خود خبر دارم ولى از او
نه!

 

 

 

 پدر دارى

 مسؤول محافظان و از اعضاى دفتر
امام مى‏گويد: سال 65 حضرت امام يك سكته كردند، حاج احمد آقا مدام در اطراف امام
بودند و از ايشان مراقبت مى‏نمودند، يادم هست كه حاج سيد حسن خمينى آمده بود بالاى
سر امام و حضرت امام همان جا خطاب به ايشان گفتند: “حسن آقا پدردارى را از پدرت
ياد بگيريد”!

 

 

 

 اطاعت محض

 يكى از اعضاى دفتر حضرت امام
مى‏گويد:

 در يكى از جلسات حاج سيد احمد
آقا به دوستان فرمودند كه ولىّ‏امر ما آقاى خامنه‏اى است، اگر ايشان به من بگويند
كه به منزل خودتان نمى‏توانيد داخل شويد من داخل نمى‏شوم و مطيع ايشان هستم.

 

 

 

 دوران اسلام

 دوران بتها سپرى شده، دوران ما
دوران اسلام است. اسلام و نه هيچ راه حل ديگرى

 (يوسف اسلام؛ كت استيونس،
ستاره معروف سابق موسيقى پاپ)

 

 

 فرهنگ غربى

 فرهنگ غربى، مخصوصاً در نيم
قرن اخير، بر اساس ماشينيسم و تسليم انسان در برابر تكنولوژى شكل گرفته است. در
اين فرهنگ، به انسانها نسبت به ماشين، بهاى كمترى مى‏دهند، مسأله‏اى كه به از خود
بيگانگى انسانها در غرب تا اين حد وحشتناك دامن زده است. در حال حاضر مشكل غرب اين
است كه براى نجات انسان و قرار دادن آن در يك جايگاه ارزشمند، هيچ طرح و تدبيرى را
جستجو نمى‏كنند. خود فرهنگ غرب هم امروزه مثل ميوه‏اى است كه از درون فاسد شده.

 

 (يوسف اسلام؛ كت استيونس،
ستاره معروف سابق موسيقى پاپ)

 

 

 طمع

 ابوعبدالله فارسى قاضى بلخ
بود، يكى از رفقايش در نامه‏اى بهر وى نوشت كه براى چه از تحفه‏هاى بلخ براى او
نمى‏فرستد. ابوعبدالله پاسخ داد: كه من بهر شيخ عدنى صابون بفرستادم كه طمع خويش
از من به صابون بشويد.

 

 

 پوشش خاك

 نقاشى تركِ شغل گفته و طبيب
شد، ديوژن حكيم تحسينش كرده گفت: كار خوبى كردى، زيرا خطاهاى طبابت را خاك
مى‏پوشاند.

 

 

 وقت شناسى

 از ديوجانس حكيم پرسيدند چه
موقعى براى خوردن بهتر است؟

 پاسخ داد اگر مال دارى هر وقت
ميل داشته باشى و اگر فقيرى هر وقت پول داشته باشى.

 

 

 پندهاى كنفوسيوس

 سخن بدون اراده و ضرورت؛ يعنى
در ميان گفت و گوى ديگران سخن گفتن.

 مرد آزاده براى يافتن آنچه
راست و حق است به خود همان قدر زحمت مى‏دهد كه مرد عامى براى يافتن آنچه براى او
سود مى‏آورد.

 وقتى كه مرغى مى‏ميرد آواز او
دل را به درد مى‏آورد، اما وقتى انسان نزديك به مرگ مى‏شود، گفته‏هاى او اهميت
خاصى دارد.

 

 

 ظرايف

 حكيمى را گفتند از سخاوت و
شجاعت كدام يك بهتر است؟

 گفت: آن كه را سخاوت است،
شجاعت چه حاجت.

 از افلاطون پرسيدند چيست آن
چيزى كه خوب نيست اظهار شود هر چند كه حق باشد؟

 گفت: اين كه شخص از خودش تعريف
كند.

 

 

 جاذبه و دافعه

 ؟؟ كونگ (شاگرد كنفوسيوس) از
استاد پرسيد: درباره كسى كه تمام مردم دهكده او را دوست مى‏دارند چه مى‏گويى؟
استاد گفت: اين ارزش چندانى ندارد. او دوباره پرسيد: درباره كسى كه همه مردم دهكده
او را دشمن مى‏دارند چه مى‏گويى؟ استاد گفت: اين هم چيزى نيست، ليكن بهتر اين است
كه انسان را مردمان نيك دوست و مردمان بد دشمن بدارند.

 

 

 فاتح

 دزدى دريايى را به حضور اسكندر
آوردند، وى با غضب تمام، به دزد گفت خجالت نمى‏كشى كه در دريا دزدى مى‏كنى؟ دزد
پاسخ داد: من چون يك كشتى دارم دزد دريايى هستم. اگر مثل شما چندين كشتى داشتم
فاتح بودم.

 

 

 

 پندهاى جاودانه

 اگر انسان درونش را كه عالم
اكبر است با جهاد اكبر به سازد مى‏رسد به رضوان الله اكبر.

 شكر نعمت از نعمت بالاتر است،
چرا كه نعمت فانى مى‏شود اما شكر نعمت باقى مى‏ماند.

 از حكيمى پرسيدند چگونه‏اى؟
گفت: چگونه باشد حال كسى كه هر روز يك منزل به مرگ نزديك‏تر مى‏شود.

 از حكيمى سؤال شد روز عقبتر
است يا شب؟ پاسخ داد شب، چون وقت آسايش است و آسايش از بهشت است و روز رنج است و
رنج از جهنم.

 

 

 گفتار نغز

 كسى كه دورانديش نباشد گرفتار
خطاهاى نزديك مى‏شود.

 كنفوسيوس: من با كسى كه فكر
كردن را نياموخته است و در هر كار نينديشد و از خود نپرسد آيا من اين كار را چگونه
بايد بجا بياورم؟ نمى‏خواهم سر و كارى داشته باشم.

 حكيمى را پرسيدند دنيا از آن
كيست؟ گفت از آن كسى است كه آن را ترك كند، گفتند: آخرت از آنِ كيست؟ گفت: از آن
كسى كه آن را به جويد.

 

 

 تقديم استوارنامه

 آورده كه وقتى ولتر، نويسنده
بزرگ فرانسه، در دهكده “فرنى” سويس در بستر مرگ افتاده بود، طبق آيين مسيحيت چند
نفر كشيش بر بالينش آمدند تا او پيش آنان اعتراف كند. ولتر كه با روحانيون ميانه
خوشى نداشت وقتى آنها را ديد در همان حال مرگ از آنها پرسيد: – “از جانب چه كسى
آمده‏ايد؟” كشيشها گفتند: “از جانب خدا” ولتر در آخرين لحظات زندگى نيز دست از
شوخى برنداشت و گفت: “پس استوارنامه‏هاى خودتان را تقديم كنيد!”

 

 

 ديمتانيس و اسكندر

 چون اسكندر شهر ديمتانيس حكيم
را فتح كرد، ديد او در خرابه خوابيده است با پا به او زده، گفت: برخيز اى حكيم،
شهرت را فتح كرديم! حكيم گفت: فتح شهرها بر سلاطين مورد انكار نيست كار آنهاست،
اما لگدزدن به شخص، كار خران است، سعى كن كه طبيعت پادشاهان را داشته باشى نه خصلت
خران را!

 

 

 سه ديوانه

 پادشاهى دو نفر ديوانه را به
هم انداخت تا بخندد، وقتى حرف آنها را شنيد غضب نموده شمشير خواست، يكى از
ديوانه‏ها به ديگرى گفت: دو تا بوديم حالا سه تا شديم!

 

 

 شيطان و دلالان

 از شيطان پرسيدند كدام طايفه
را بيشتر دوست دارى؟

 گفت: دلالان را! پرسيدند چرا؟

 شيطان گفت: زيرا من به سخن
دروغ از ايشان خرسند بودم ايشان سوگند دروغ را نيز به آن افزودند!

 

 

 گرگ نه خليفه

 روزى‌هارون خليفه عباسى از
بهلول پرسيد: آيا مى‏خواهى كه خليفه باشى؟ بهلول گفت: نه دوست ندارم.‌هارون گفت:
براى چه؟ بهلول گفت: به جهت آن كه من به چشم خود مرگ سه خليفه را ديده‏ام ولى شما
كه خليفه هستى مرگ دو بهلول را تا به حال نديده‏اى!

 

 

 

 

 مناعت طبع

 “سالم بن عبدالله بن عمر
بن الخطاب” شخصى پارسا و زاهد بود “هشام بن عبدالملك” در هنگام زمامدارى خود روزى
به مسجدالحرام وارد شد همين كه چشمش به “سالم بن عبدالله” افتاد به او گفت: حاجت
خود را بخواه! سالم جواب داد: حيا مى‏كنم در خانه خدا از غير او چيزى سؤال كنم!
اين گذشت تا آن كه سالم از مسجد بيرون رفت، هشام به دنبال او روان شد و مجدداً به
او گفت: اين جا كه خانه خدا نيست پس از من چيزى بخواه سالم گفت: از حاجات دنيوى
بخواهم يا حاجات اخروى، هشام گفت: از حاجات دنيوى، سالم اظهار داشت كه: من حوائج
خود را از كسى كه در دست او است نخواستم چگونه از آن كه در دستش نيست بخواهم.

 (كشكول شيخ بهايى)

 

 

 

‌هارون الرشيد به منصور بن عمّار گفت: با رعايت
اختصار مرا موعظه كن. منصور گفت: يا اميرالمؤمنين آيا نزد تو عزيزتر از خودت كسى
هست؟‌هارون گفت: البته خير. منصور گفت: اگر مى‏خواهى به شخصى كه بسيار دوستش دارى
بدى نكرده باشى به خودت بدى مكن!

 

 

 غيبت

 شيخ شبلى را يكى غيبت كرده
براى وى طبقى رطب فرستاد و گفت: شنيدم كه تو عبادت خود را براى ما هديه
فرستاده‏اى، من نيز خواستم تلافى كنم.

 (كيمياى سعادت)

 

 

 

 پرده پول

 روزى عمروعاص به معاويه گفت:
چرا اين قدر پول و مال دوست مى‏دارى؟ جواب داد چگونه ندارم و حال آن كه با همين
پول و مال تو و امثال تو را بنده خود كرده‏ام و دين و انصاف تو را از دستت گرفتم.

 

 

 

 سخن به كنايه

 عجوزى به در خانه كريمى رفت و
به او گفت: موشهاى خانه من كم شده نمى‏دانم چكنم؟ مرد كريم گفت: چقدر خوب به كنايه
گفتى و دستور داد چند بار خرما و حبوبات به خانه‏اش بردند

 رسيده كار به جايى زضعف
لاقوتى

 كه موش خانه ما راه مى‏رود
به عصا

 

 

 هنگامه رفتن

 اسكندر مقدونى وصيت كرده بود
دو دستش را از تابوت بيرون گذارند و تشييع كنند، سبب پرسيدند، عارض گفت: او مى‏خواست
بفهماند كه دست خالى مى‏رود و از خزاين و مال دنيا چيزى با خود نمى‏برد!

 

 رفيق مهربان

 پيوسته كتاب همزبان علماست

دمساز و رفيق مهربان علماست

 با اين همه گلهاى معانى كى
در اوست

باغ حكما و بوستان علماست

 (ابوالقاسم حالت)

 

 

 ادب

 هر كه در كودكيش ادب نكنند

در بزرگى فلاح از او برخاست

 چوب تر را چنان كه خواهى
پيچ

نشود خشك جز به آتش راست

 (سعدى)

/

چشمه اشك در كوير غم

چشمه اشك در كوير غم

آخرين قسمت

غلامرضا گُلى زواره

 

× نظرى گذرا به شبيه‏خوانى

 تعزيه خوانان براى تصوير و
ترسيم فاجعه كربلا و ساير مصايبى كه به اهل‏بيت و حتّى انبيا رفته در دو جبهه
اوليا و اشقيا به ايفاى نقش خود مى‏پردازند و در اين جهت از لباسهاى رنگارنگ،
ادوات موسيقى، صوت، حركات بدنى، اشياء سمبليك و مضامين سوزناك كمك مى‏گيرند. جنبه‏هاى
هنرى تعزيه بسيار جالب و ديدنى است و اين نمايش در صورتى كه از خرافات و امور غير
واقعى دور باشد مى‏تواند به شكل جالبى صحنه‏هاى كربلا را به نمايش گذارده و
تماشاگران را متأثّر كند. در تعزيه، تماشاگران نيز حضورى فعّال دارند و گاهى به
دعوت شبيه‏خوانان به سينه‏زنى پرداخته و صحنه تعزيه را كاملاً به مجلس سوگوارى
تبديل مى‏كنند. رفتارهاى افراد در تعزيه مى‏تواند براى افراد – بويژه كودكان و
نوجوانان – جنبه تربيتى و آموزشى داشته باشد. سبك اشعار و مضامين تعزيه به گونه‏اى
است كه تماشاگران بخوبى آنها را درك مى‏كنند و حتى افراد بى‏سواد با تماشاى مكرّر
مجالس تعزيه، بسيارى از اشعار تعزيه را در خاطر دارند و در موقعيتهاى مقتضى آنها
را با خود نجوا مى‏كنند.

 شركت عاشقانه و پرهيجان مردم
در اين مراسم و نيز رونق پرشكوه آن در برخى اعصار از اين واقعيّت حكايت مى‏كند كه
مردم مشاركت در اين امر را ثواب مى‏دانند و محبّت به اهل‏بيت موجب شده تا آنان از
نان و آب خود مايه گذاشته تا بر رواج و رونق اين گونه مجالس بيفزايند.

 تعزيه صرفاً به تشريح واقعه
كربلا نمى‏پردازد بلكه طيف وسيعى از صحنه‏هاى تاريخى صدر اسلام و حتّى حوادث عصر
پيامبران را در بر مى‏گيرد ولى كربلا كانون اصلى اين نمايش است و در هر مجلس تعزيه
گريزى به كربلا زده مى‏شود. در تعزيه، بازيگر و تماشاگر حالت نمايشى را از ياد
مى‏برند و همه جا را كربلا و همه روزها را عاشورا تصوّر مى‏نمايند و همه خونهاى به
ناحق ريخته را گواه ستم اشقياء و استمرار خون سيد الشهدا تلقّى مى‏كنند. تركيبى از
باورهاى مذهبى و خواستهاى اجتماعى در پديد آمدن اين نمايش، دخالت عمده‏اى دارد.

 صرف نظر از محاسن تعزيه و اين
كه اين نمايش مذهبى در زمينه‏هايى چند، موفقيتهايى داشته است، نمى‏توان از اين
واقعيت غيرقابل اغماض گذشت كه در شبيه‏خوانى صحنه‏هايى ديده مى‏شود كه با
واقعيتهاى تاريخى كربلا سازگارى ندارد و در مواردى علفهاى هرزى اين گلستان را فرا
گرفته است.

 تعزيه همانند ديگر سنتهاى
مذهبى بايد پاسدار ارزشهاى معنوى باشد و در آن احكام الهى رعايت شود و فضايل را در
مردم احيا كند و هنگامى اين مراسم موجبات خشنودى خداوند و اهل‏بيت را فراهم مى‏كند
كه در حدّ بندگى خداى تعالى و اطاعت اوامر الهى و دستورات ائمه به انجام برسد و
مشتمل بر دروغ و حرامى نباشد. ما نبايد اين تصوّر باطل را داشته باشيم كه هر كارى
قيافه مذهبى دارد ديگر به هر صورتى برگزار شود اشكالى ندارد، حتى اگر رهبران الهى
از آن نفرت داشته باشند، ما اجازه نداريم در مجالس سوگوارى براى گريانيدن مردم از
هر وسيله‏اى بهره بگيريم؛ به فرمايش مقام معظم رهبرى:

 “نوحه، سينه‏زنى خواندن هم
شرايط دارد، بايد كسانى كه اينها را تهيه مى‏كنند مى‏سرايند و مى‏خوانند مواظب
باشند كه درست بر طبق معارف اسلامى حرف بزنند تا اين سينه زنى و روضه خوانى و
نوحه‏خوانى قدمى باشد در راه عروج مردم به قله افكار اسلامى، اين امروز براى ما
لازم است.1

 تعزيه به دليل آن كه برخى
مضامين آن از اسطوره‏هاى قبل از اسلام الهام گرفته و اشعار آن از منابعى چون روضة
الشهداى ملاّحسين كاشفى و منابع احياناً سست و نادرست گرفته شده و نمايشهاى قرون
وسطى در آن راه يافته و دست اندركاران آن در قرون گذشته بويژه در عصر قاجاريه
سلاطين و حكام و خوانين بوده‏اند و نيز به دليل راه يافتن افكار عوامانه در پاره‏اى
از سروده‏هاى آن كاستى‏هايى دارد كه دست اندركاران بايد نسبت به پالايش و پيرايش
اين اشعار اقدام كنند و نسخه‏هاى آن را از مطالب وهن‏انگيز، جعلى، بدعت‏زا و
نقلهاى نادرست و متباين با وقايع تاريخ صدر اسلام، پاك سازند. ما اجازه نداريم به
بهانه گريانيدن مردم به عنوان زبان حال اهل بيت مطالبى را بر زبان جارى كنيم كه با
شأن و شوكت خاندان عصمت و طهارت مطابقت ندارد.

 گاهى پيام برخى اشعار تعزيه با
هدف امام حسين‏عليه السلام خيلى فاصله دارد و احياناً در تضادّ است. صحنه‏هايى در
برخى شبيه‏نامه‏ها مشاهده مى‏شود كه زندگى اهل بيت را به شكل موهنى ترسيم مى‏كند
ضمن آن كه صحنه‏هاى جالب و حماسى هم در بعضى تعزيه‏ها ديده مى‏شود.

 پديده جبرگرايى چون تارهاى
عنكبوتى بر بعضى اشعار تعزيه تنيده شده و اين عقيده باطل را كه بنى‏اميّه ناشر و
حامى آن بودند گروهى ناآگاهانه به صحنه‏هاى تعزيه وارد كرده‏اند.

 در تعزيه به عنوان زبان حال
امام به چرخ و فلك و روزگار دشنام داده مى‏شود كه فلسفه اسلامى و باورها و
انديشه‏هاى اعتقادى تشيّع آن را تأييد نمى‏كند. نكته ديگر اين كه بعضى مضامين كه
متأسفانه از زبان اهل بيت در تعزيه نقل مى‏شود، متضمن اين تصور باطل است كه تمام
مصايبى كه بر خاندان عصمت و طهارت رفت براى اين بود كه گنهكاران از آتش دوزخ رهايى
يافته و به بهشت برين گام نهند و اين عقيده باطل از باورهاى مسيحيت تحريف شده است.

 دكتر محمد ابراهيم آيتى
مى‏گويد:

 “نعوذ باللّه اين توجيه و
طرز فكر كه شايد مورد پسند عوام باشد درست نقطه مقابل واقعى ]نظر[ امام در اين
نهضت است؛ يعنى او قيام كرد تا مردم بيشتر از خدا بترسند، بيشتر از آثار گناه كه
در دنيا و آخرت دامنگير گناهكاران مى‏شود، برحذر باشند.”2

 راستى آيا اين گناهكاران اين
قدر عزيزند كه بايد عزيزترين و پاكترين انسانها آن هم با آن وضع المناك و اسف‏بار
فداى آنها شود و گروهى از خاندان عصمت و طهارت كه آراسته به فضايل و مكارم بودند
جانشان را براى اينها قربانى كنند، البته اين كه حضرت امام حسين‏عليه السلام كشتى
نجات است و شفاعت عظمايى كه خداوند بر آن بزرگوار عنايت فرموده، حقيقتى مسلم و
محتوم است اما اين مطالب از آن جداست كه سيّدالشّهدا كشته شد تا گناهكاران را نجات
دهد. او كشتى نجات است اما نه براى افرادى چون پسر نوح كه عمرى را در عصيان و
نافرمانى اوامر الهى و دستورات ائمه به سر برده‏اند، گناه آن وقت بخشيده مى‏شود كه
روح ما با حماسه حسينى پيوند بخورد و علامت بخشيده شدنش اين است كه ديگر گرد آن
نگرديم.

 برخى شبيه‏نامه‏ها حالت افسانه
را دارد و وقتى در تاريخ دنبال آن مى‏گرديم هيچ گونه واقعيتى ندارد، مجلس تعزيه
عروسى قاسم، داستان زعفر جنى و داستان متوكّل عباسى و پيرزنى كه مى‏خواهد به كربلا
برود از اين گونه دروغها و تحريفات عاشوراست.

 در شبيه‏نامه‏هايى كه براى
كربلا ساخته‏اند گاهى اشعار به خاطر آن كه از منابعى مخدوش گرفته شده از ماجراى
واقعى حادثه دور شده است و حتى نامها و اسامى افراد جعلى است، صحنه‏هايى اتفاق
مى‏افتد كه تاريخهاى مستند نقل نكرده‏اند.

 حضرت آية الله العظمى خامنه‏اى
طىّ بياناتى مى‏فرمايند:

 “بعضى از افراد اشعارى را
مى‏خوانند كه آدم دلش نمى‏خواهد حتّى براى پدر و مادر و يا پسر او هم اين شعرها
خوانده شوند؛ يعنى تعبيراتى مى‏كنند كه در آنها نوعى استهجان وجود دارد، نبايد بوى
ذلّت و خاكسارى نسبت به ائمه‏عليهم السلام و به شجاعان كربلا در اشعار استشمام
بشود؛ براى مثال، روضه دامادى حضرت قاسم چيزى است كه يا قطعاً يا به احتمال زياد
رد آن ثابت شده است، عبداللّه پسر امام حسن‏عليه السلام در كربلا بود بعد مجروح شد
و نجات داده شد و رفت. اين مسلّم است دختر امام حسين‏عليه السلام به نام فاطمه
مشخص است كه چه كسى است، چند سال عمر كرده، چند فرزند داشته و پدرش هم مشخص بود
سادات ابن حسن هم هستند و چيز مبهمى در تاريخ وجود ندارد، حال ما بياييم پسر 13
ساله امام حسن را در كربلا داماد كنيم، اين چيزى است كه كمى غيرقابل قبول است، چه
لزومى دارد آدم اين را بخواند.”3

 نگارنده وقتى يكى از نسخه‏هاى
تعزيه حضرت على‏اكبرعليه السلام را مورد بررسى قرار مى‏داد به اشعارى برخورد كه
واقعاً با شؤون اهل بيت مغاير است؛ به عنوان نمونه، در اين نسخه از زبان امام خطاب
به زينب گفته مى‏شود:

 شده وقتى كه گردى خوار و
رسوا

ميان كوچه‏ها اى جان خواهر!

 در اين شبيه‏نامه بين على‏اكبر
و پدر گفتگوهاى زيادى رد و بدل مى‏شود و امام حاضر نمى‏گردد كه على‏اكبر روانه
ميدان شود در حالى كه طبق پژوهشهاى تاريخى، امام به هنگام عزيمت على‏اكبر به سوى
ميدان جنگ به فرزندش بدون هيچ درنگى اذن داد ولى در تعزيه از زبان على‏اكبر
مى‏خوانند:

 نمى‏دهى زچه اى باب اذن
ميدانم

فتاده آتش غيرت زمهر بر جانم!

 و بعد هم برخوردهاى احساسى و
عاطفى بين ليلى و على‏اكبر بخش مهمى از تعزيه را در برمى‏گيرد كه طبق مستندات تاريخى
امّ‏ليلا در كربلا نبوده است. در دنباله تعزيه طى مكالمه‏اى بين امام و فرزندش
على‏اكبر خون‏بهاى پسرى اين چنين پاك و طاهر، بخشش گناهان امت عاصى مطرح مى‏شود!!
همچنين در اين تعزيه، على‏اكبر جوانى مجرّد و هيجده ساله معرفى شده كه نعوذ باللّه
پدر از انتخاب همسر براى وى كوتاهى كرده است و چنين مسائلى مخالف سيره و سنّت اهل
بيت است و از سويى على اكبر در كربلا 27 يا 28 ساله بوده و ازدواج كرده و فرزندى
هم داشته است.

 اميد آن كه با منقّح شدن متون
تعزيه، هنر شبيه‏خوانى بتواند بيش از پيش در جهت بزرگداشت شعائر اسلامى گام
بردارد.

 

پى نوشتها:

 

 

 1) به نقل از روزنامه
اطلاعات، شماره 19938.

 2) محمد آيتى، بررسى تاريخ
عاشورا، ص123 و124.

 3) غلامعلى رجايى، مصائب
امام حسين، ص15 و 16.

 

/

پيشواى مشروطه

پيشواى  مشروطه

قسمت اول

محمد رضا سمّاك امانى

 

 اشاره

 آخوند خراسانى از سلسله حماسه
سازان تاريخ ايران است. وى مرجع تقليد، مدرّس كم‏نظيرِ حوزه علميّه نجف و رهبر
انقلاب مشروطه بود. تمامى تاريخ نويسان مشروطه، حتّى آنان كه دشمن روحانيّت و
خواستار نابودى اسلام و استيلاى فرهنگِ غرب در ايران بودند، رهبرى او را در نهضت
مشروطه پذيرفته‏اند. امّا شگفت كه درباره‏اش كمتر از ساير دست اندركاران نهضت
مشروطه سخن به ميان آمده است!

 

 

 × تولد و تحصيل

 آخوند خراسانى در سالِ 1255
ه.ق در مشهد ديده به جهان گشود. پدرش، ملاّحسين هراتى علاوه بر تبليغ به تجارت
ابريشم نيز مشغول بود. ملاّحسين روحانى وارسته‏اى بود كه براى گذران زندگى، هماره
در بين راه هرات و مشهد، در رفت و آمد بود. وى در سفرهاى تبليغى‏اش مردم را با
احكام اسلامى آشنا مى‏ساخت. در يكى از همين سفرها، در كاشان ازدواج كرد. ثمره اين
ازدواج چهار پسر به نامهاى نصرالله، محمّدرضا، غلامرضا و محمدكاظم (آخوند خراسانى)
بود. سرانجام مهرِ پيشواى هشتم او را به مشهد كشاند تا براى هميشه در شهر شهادت
ساكن شود.1

 

 × هجرت

 آخوند خراسانى در دوازده سالگى
وارد حوزه علميّه مشهد شد. ادبيّات عرب، منطق، فقه و اصول را در حوزه مشهد فرا
گرفت. در هيجده سالگى ازدواج كرد و در 22 سالگى همراه كاروان زيارتى عتبات عاليات،
براى ادامه تحصيل عازم عراق شد. شوق تحصيل او را بر آن داشت تا سرپرستى همسر و
فرزندش را به پدر بسپارد و آنها را به خاطر مشكلات سفر و مشكل مسكن در نجف همراه
خود نبرد.

 كاروان زايران به سبزوار رسيد.
قافله براى استراحت، رحل اقامت افكند تا پس از توقّفى كوتاه، به سوى عراق حركت
نمايند. آخوند خراسانى آوازه دانشِ “ملاهادى سبزوارى” را شنيده بود، بدين خاطر
تصميم گرفت از كاروان جدا شود و براى بهره جستن از درياى علم آن حكيم فرزانه در
سبزوار بماند. آخوند، ماههاى رجب، شعبان و رمضان 1277 ه.ق را در حوزه علميّه
سبزوار گذراند و از درس فيلسوف بزرگ عصر، ملاهادى سبزوارى بهره برد.2 وى از سبزوار
به تهران رفت و حدود سيزده ماه در مدرسه صدر، در درس ملاحسين خويى و ميرزا
ابوالحسن جلوه شركت كرد.3

 سرانجام به حوزه علميّه نجف
راه يافت و در درس شيخ انصارى و ميرزا حسن شيرازى شركت كرد.4 آخوند خراسانى شب و
روز در تلاش براى اندوختن دانش و به دست آوردن تقوا مى‏كوشيد و در اين راه از هيچ
مشكلى نهراسيد. خودش مى‏گويد:

 “تنها خوراك من فكر بود.
ولى قانع نبودم. هيچ گاه نشد كه گلايه كنم. شش ساعت بيشتر نمى‏خوابيدم. شبها بيدار
بودم. با ستارگان دوست شده بودم. خواب با شكم خالى بسيار مشكل است.”5

 آخوند خراسانى غرق در درس و
مطالعه بود كه ناگهان نامه‏اى رشته افكارش را از هم گسست و اشك از ديدگانش روان
ساخت. فرزند خُردسالش ديده از جهان فرو بست. آخوند خراسانى نامه‏اى به پدر نوشت و
از او درخواست كرد كه همسر داغدارش را به نجف بياورد. ملاّحسين همراه عروسش به نجف
آمد و خود مدّتى در نجف ماند و پس از زيارت اماكن مقدسه، به مشهد برگشت.

 داغ مرگ فرزند اندك اندك از
ذهن آخوند و همسرش محو مى‏شد. زن و مرد جوان در انتظار تولّد فرزند، روزشمارى
مى‏كردند. امّا باز هم، مصيبت بر خانه سايه افكند. فرزند، قبل از تولّد مُرد و
بچّه مُرده به دنيا آمد6 و همسرش نيز پس از مدتى بيمارى از دنيا رفت. داغ مرگ
همسر، آتش به جانش افكند.7 تاب مقاومت نداشت. مرگ همسر و دو فرزند، كمرِ طاقتش را
در جوانى خم كرد تنها حَرَم حضرت على‏عليه السلام و دامن پر مهر اشك توانست قامتش
را راست كند.

 

 × آوازه علمى آخوند

 آخوند سالها در درس شيخ انصارى
و ميرزاى شيرازى شركت كرد و از زبده‏ترين شاگردان آن دو بود. وى از همان ابتدا با
پشتكارى كم نظير، راههاى پيشرفت را مى‏پيمود.

 وى در كنار تحصيل، به عبادت و
شب زنده‏دارى نيز اهميت فراوان مى‏داد. او بارها به كربلا رفت و به زيارت امام
حسين‏عليه السلام نايل شد. در يكى از اين سفرها، پس از زيارت در درس آية الله آخوند
اردكانى (متوفّاى1302 ه.ق) شركت كرد. آخوند اردكانى نظر شيخ انصارى را در مسأله‏اى
بيان كرد و سپس بر نظر او چند اشكال كرد. آخوند اشكالها را در ذهن خود وارسى كرد.
اشكالها درست بود. پس از برگشت به نجف و شركت در درس شيخ انصارى، اشكالهاى اردكانى
را به استاد بازگو كرد. شيخ انصارى يكى از اشكالها را پذيرفت. امّا اشكال دوّم را
رد كرد. آخوند به دفاع از اشكال دوّم اردكانى پرداخت. استاد دوباره پاسخ گفت. امّا
آخوند دفاعيه استاد را قانع كننده ندانست و بار ديگر اشكال را با بيانى ديگر مطرح
كرد. گفت و شنود شاگرد و استاد به درازا كشيد. صدها طلبه كه در درس شيخ انصارى
شركت كرده بودند، در شگفت بودند كه چگونه طلبه‏اى جوان كه 25 سال بيش نداشت و كمتر
از سه سال بود كه به درس شيخ انصارى راه يافته بود، بى‏محابا با دليلهاى قوى به
استاد اشكال مى‏كند. يكى از طلاّب به ديگران گفت: اين آخوند (آخوند خراسانى) را
ببينيد كه دارد گفتار آن آخوند (آخوند اردكانى) را تأييد مى‏كند. از آن زمان به
بعد در همه نجف او را با لقب “آخوند” صدا مى‏كردند.8

 آخوند از سال 1278 ه.ق تا سال
1291 ه.ق، بيش از سيزده سال در درس خارج استادان برجسته حوزه علميّه نجف شركت كرد.
بيش از دو سال در درس شيخ انصارى شركت كرد و پس از وفات او )1281ه.ق)، دو سال به
درس آية الله سيّد على شوشترى (متوفاى 1283 ه.ق) راه يافت و سالها در درس آية الله
شيخ راضى بن محمد نجفى (متوفاى 1290 ه.ق) و آيةالله سيّد مهدى مجتهد قزوينى ادامه
تحصيل داد.

 آخوند بيش از سيزده سال در
كنار درسهاى ساير اساتيد در درس ميرزاى شيرازى نيز شركت كرد. تا اين كه استاد در
سال 1291 ه.ق به سامرا هجرت كرد. بيشتر شاگردانش نيز همراه استاد به سامرا رفتند.
اما آخوند در نجف ماند و به تدريس (مدتى بود كه در كنارِ تحصيل و شركت در درس
ميرزاى شيرازى، به تدريس نيز مشغول بود) ادامه داد.9 البته برخى از نويسندگان
مى‏نويسند: آخوند نيز به سامرا رفت، ولى پس از مدّتى كوتاه به سفارش ميرزاى شيرازى
به نجف برگشت و به تدريس ادامه داد.

 روزى آخوند به سامرا رفت و پس
از زيارت مرقد امام حسن عسكرى‏عليه السلام و امام‌هادى‏عليه السلام در درس استاد
پيشين خود شركت كرد. آخوند اشكالى به نظريه ميرزاى شيرازى وارد ساخت. استاد پاسخ
گفت. آخوند اشكال را با بيانى ديگر تكرار كرد. استاد دوباره پاسخ داد… پرسش و
پاسخ ادامه يافت. سرانجام آخوند به احترام استاد لب فرو بست. روز بعد، ميرزاى
شيرازى پيش از آغاز درس گفت: “در بحث ديروز، حق با آخوند بود.”

 اندك اندك آوازه علمى آخوند در
حوزه علميه نجف پيچيد و روز به روز بر شمار شاگردانش افزوده شد. اينك وى يكى از
مجتهدان و مدرّسان مشهورِ نجف بود. و به عنوان يكى از ممتازترين شاگردان ميرزاى
شيرازى، مورد احترام طلاّب و علما بود. ميرزاى شيرازى مقام علمى او را به طلبه‏ها
گوشزد مى‏كرد. آخوند تا هنگامى كه ميرزاى شيرازى زنده بود، به احترام استاد بالاى
منبر نمى‏رفت؛روى‏زمين‏مى‏نشست‏ودرس‏مى‏گفت.

 ميرزاى شيرازى در سال 1312 ه.ق
دارفانى را وداع گفت. آخوند مدّتى پس از رحلت استاد به سامرا رفت. پس از زيارت
مرقد امامان به سوى منزل استاد به راه افتاد. كوبه در منزل را بوسيد و پيشانى بر
آن گذاشت و زار زار گريست.

 وى از موفق‏ترين استادان تاريخ
حوزه‏هاى علميّه شيعه است كه شمار شاگردانش را تا سه هزار نفر نوشته‏اند و صدها مجتهد
در درس او تربيت يافتند.10

 آوازه علمى آخوند از مرزها
گذشت از اين رو “شيخ الاسلامِ” امپراتورى عثمانى كه در آن زمان به عراق آمده بود،
همراه شمارى از همراهان در درس آخوند شركت كرد. همهمه‏اى بين طلاب بلند شد. به
احترام او برخاستند. “شيخ‏الاسلام” نزديكتر رفت. آخوند با ديدن وى، درس را به
بررسى نظر ابوحنيفه در يكى از مسائل علم اصول كشاند. ابتدا به خوبى نظر او را بيان
كرد و دليلهايش را برشمرد. “شيخ‏الاسلام” سنّى در شگفت بود كه چگونه استاد شيعى،
نظر پيشواى اهل سنّت را پذيرفته است؟! امّا اندكى بعد سخنان آخوند او را متوجّه
اشتباهش ساخت. آخوند چند اشكالِ علمى بر نظر ابوحنيفه وارد ساخت و سپس نظر مجتهدان
شيعه در آن مسأله را بيان كرد. آخوند از “شيخ الاسلام” خواست تا به منبر بروند و
همه از سخنانش استفاده نمايند. امّا روحانى اهل سنّت به احوالپرسى با آخوند بسنده
كرد. “شيخ الاسلام” از قدرت علمى و احترام آخوند چنان به وجد آمده بود كه تا
مدّتها بعد، هماره از آن ديدار به يادماندنى سخن مى‏گفت.11

 

 × عبادت و زهد

 آخوند از ابتداى جوانى تا آخر
عمرش، هر روز به زيارت حرم حضرت على‏عليه السلام مشرّف مى‏شد و از طلوع فجر به
زيارت آفتاب مى‏رفت. آن گاه به مسجد هندى مى‏رفت و درس مى‏گفت. شبها پس از اقامه
نماز جماعت در صحن حرم، در منزلش براى برخى از شاگردان ممتازش درس مى‏گفت. نمازهاى
مستحبى‏اش، حتى در سنين پيرى ترك نشد و در ماه رمضان نيز براى طلبه‏ها سخنرانى
مى‏كرد.

 اواخر عمر، زيارت را (شايد به
خاطر پيرى) طول نمى‏داد. يكى از مريدانش به وى گفت: شما كمى بيشتر در حرم بمانيد،
تا همه زايران متوجّه آداب زيارت شما بشوند. آخوند دست به ريش خود گرفت و گفت: در
اين آخرِ عمر، با اين ريش سفيد به خدا شرك بورزم و خودنمايى كنم؟!

 يكى از همسايگان آخوند مى‏گفت:
ناله سوزناك و صداى گريه آخوند در نيمه‏هاى شب، قلب هر سنگدلى را مى‏لرزاند.

 آخوند به تميزى سر و وضع و
لباس اهميت فراوانى مى‏داد. همراه سه فرزند كه همگى آنها متأهّل بودند، در يك خانه
زندگى مى‏كرد. چهار خانواده، چهار اتاق داشتند. روزى يكى از پسرانش از تنگى جا به
پدر شكايت كرد. پدر گفت: اگر قرار باشد كه خانه‏هاى اين شهر را بين نيازمندان بخش
كنند، به ما بيش از اين نمى‏رسد.

 

 × دستگيرى نيازمندان

 يكى از سخنرانان مذهبى كربلا
كه از مخالفانِ مشروطه بود و همه جا عليه آخوند صحبت مى‏كرد، به علّت بدهى تصميم
گرفت كه خانه‏اش را بفروشد. مشترى، خريد خانه را مشروط به امضا و اجازه آخوند قرار
داد. چاره‏اى نداشت، گرچه روىِ ديدن آخوند را نداشت، امّا شرمنده و ناچار نزد
آخوند رفت و از او خواست تا به اين معامله راضى شود. آخوند چند كيسه ليره به او
داد و گفت: شما جزو علماييد. من راضى نيستم كه در گرفتارى باشيد. با اين پول، بدهى
خود را بدهيد و خانه را نفروشيد. هرگاه به مشكلى برخورديد، نزد من بياييد. واعظ
كربلا از رفتار آخوند متنبّه گشت و از آن پس، از مريدان او شد.12

 

 × تأليفات

 آخوند كتابهاى زيادى درباره
اصول، فقه و فلسفه به نگارش درآورد. آثارش عبارتند از:

 1- حاشيه مختصر بر رسائل، كه
نخستين اثر اوست.

 2 – حاشيه مفصّل بر رسائل، كه
به نام “دررالفوائد” چندين بار چاپ شده است.

 3- حاشيه بر مكاسب.

 4- فوائد: در سال 1315 ه.ق، در
تهران به چاپ رسيده است.

 5- حاشيه بر اسفار.

 6- حاشيه منظومه ملاهادى
سبزوارى.

 7- رساله‏اى در مشتق.

 8- رساله‏اى در وقف.

 9- رساله‏اى در رضاع.

 10- رساله‏اى در دماء ثلاثه.

 11- رساله‏اى در اجاره.

 12- رساله‏اى در طلاق.

 13- رساله‏اى در عدالت.

 14- رساله‏اى در رهن، همه
رساله‏ها در يك جلد چاپ شده است.

 15- القضاء والشهادات.

 16- روح الحياة فى تلخيص نجاة
العباد كه در سال 1327 ه.ق، در بغداد به چاپ رسيده است.

 17- تكملة التبصره: در سال
1328 ه.ق، در تهران چاپ شده است.

 18- ذخيرةالعباد فى يوم
المعاد: رساله عمليّه آخوند، به زبان فارسى است كه نخست در بمبئى و سپس در سال
1329 ه.ق، در تهران چاپ شده است.

 19- اللمعات النيره فى شرح
تكملة التبصره.

 20- كفاية الاصول: مهمترين اثر
آخوند، كه چندين بار چاپ شده است و هنوز در حوزه‏هاى علميّه شيعه تدريس مى‏شود.

 بيش از صد نفر از مجتهدان شيعه
بر اين كتاب حاشيه و شرح نوشته‏اند.

 

 × تأسيس مدارس

 برخى از بانيان خير، هزينه
ساختن مدرسه علميّه‏اى را به آخوند دادند. وى نيز با تمام توان در تلاش براى ساختن
مدرسه بود. سرانجام در سال 1321 ه.ق، مدرسه علميّه‏اى در محلّه “حويش” نجف، به
همّت او بنا شد. اين مدرسه به نام “مدرسه بزرگ آخوند” مشهور شد. كتابخانه مدرسه
داراى نفيسترين كتابهاى خطى بود. آخوند در سال 1326 ه.ق، مدرسه ديگرى در محلّه “برّاق”
ساخت كه به “مدرسه الوسطى آخوند” شهرت يافت. سوّمين مدرسه‏اى كه با همّت ايشان بنا
شد، “مدرسه كوچك آخوند” است كه در سالِ 1328 ه.ق، در محلّه براق، كار بناى آن به
اتمام رسيد.

 آخوند در ساختن چندين مدرسه در
نجف، كربلا و بغداد مشاركت داشت. در اين مدرسه‏ها ادبيات فارسى نيز تدريس مى‏شد.
او مبلّغانى به ايلها، عشاير و روستاهاى دور افتاده عراق گسيل داشت، تا آنها را با
احكام اسلامى آشنا سازند. مجلّه‏هاى “اخوت”، “درة النجف”، “العلم” و “نجف اشرف” با
پشتيبانى آخوند در عراق منتشر مى‏شد.13

 

 × شركت اسلامى

 صنايع ايران در دوره صفويه از
رونق خوبى برخوردار بود. بيش از 90% كالاهاى مورد نياز مردم در داخل كشور توليد
مى‏شد. امّا با روى كار آمدن سلسله قاجاريه ورق برگشت و صنايع رو به ورشكستگى
نهاد. ملك المتكلمين، از روحانيون سرشناس آن دوران پيشگام آبادىِ اقتصاد كشور شد.
با بازرگانان و ثروتمندان صحبت كرد و آنها را به گسترش صنايع توليدى تشويق نمود.
سرانجام پس از ماهها سخنان او به بار نشست. گروهى از بازرگانان با سرمايه يك
ميليون تومانى كه در آن زمان پول هنگفتى بود، نخستين شركت ملّى را در ايران تأسيس
كردند. شركت اسلامى، نخستين شركت سهامى بود كه در ايران تأسيس شد. اين شركت در سال
1316 ه.ق در اصفهان آغاز به كار كرد. كارخانه‏هاى پارچه‏بافى و توليد پوشاك اين
شركت در اندك مدتى چنان سودآور شد كه روز به روز بر شمار سهامداران شركت اسلامى
افزوده شد و صدها دستگاه بافندگى وارد ميدان توليد شد. شعبه‏هاى شركت در بسيارى از
شهرستانها گشايش يافت.

 ملك المتكلمين، حاج آقا
نوراللّه اصفهانى و سيّد جمال واعظ در منابر مردم را به خريد سهام تشويق مى‏كردند.
900/000 تومان سهام توسّط مردم خريدارى شد. سيّد جمال واعظ كتابى به نام “لباس
التّقوى” نوشت و هدف از تأسيس شركت اسلامى را در آن كتاب بيان نمود. آخوند خراسانى
و هفت نفر از مراجع تقليد نجف تقريظى بر اين كتاب نوشته و از شركت اسلامى پشتيبانى
نمودند. آخوند در حمايت از شركت نوشت: بر مسلمانان لازم است كه لباس ذلّت (توليد
خارج) را از تن بيرون كنند و لباس عزّت (ساخت داخل) را بپوشند.14

 ادامه دارد

 

 پى نوشتها:

 1) عبدالحسين مجيد كفايى، مرگى
در نور، (كتابفروشى زوّار، 1359) ص14؛ دايرة المعارف بزرگ اسلامى، زير نظر كاظم
بجنوردى، مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامى (چاپ دوّم: 1364، تهران) ص151؛ سيد محسن
امين، اعيان‏الشيعه، (دارالتعارف للمطبوعات، بيروت، 1403 ه.ق) ج9، ص5؛ خيرالدين
زرحكى، الاعلام، (چاپ سوم: دارالعلم للملايين، بيروت، 1989م) ج9، ص11.

 2 ) مرگى در نور، ص29 ،24 – 21
و 35.

 3 ) محمد كاظم خراسانى، كفاية
الاصول، مقدّمه جواد شهرستانى (مؤسسه آل البيت لاحياء التراث).

 4 ) اعيان الشيعه، ج9، ص5.

 5 ) مرگى در نور، ص55.

 6 ) همان، ص49 – 47.

 7 ) همان، ص50.

 8 ) كفاية الاصول، مقدمه.

 9 ) دائرة المعارف بزرگ
اسلامى، ج1، ص151؛ اعيان الشيعه، ج9، ص5؛ مهدى بامداد، تاريخ رجال ايران، (كتابفروشى
زوّار، تهران، 1347) ج4، ص1؛ كفاية الاصول، مقدمه؛ مرگى در نور، ص67 – 65؛ مجلّه
كيهان انديشه، 1364، شماره 4، ص19.

 10 ) كفاية الاصول، مقدمه؛
مرگى در نور، ص119 ،102 و 122.

 11 ) كفاية الاصول، مقدمه.

 12 ) مرگى در نور، ص397 ،395 ،394
،381 ،380 – 379 ،377 ،107 ،103 – 102 و 400.

 13 ) جعفر خليلى، موسوعة
العتبات المقدسه، (چاپ دوم: مؤسّسه الاعلمى، بيروت، 1407 ه.ق) ج7، ص147- 146 و 154
– 150؛ مرگى در نور، ص374 – 373.

 14 ) مهدى ملك زاده، تاريخ
انقلاب مشروطيت ايران (چاپ سوم: انتشارات علمى، تهران، 1371) ج1، ص138 – 136؛ تشيع
و مشروطيت در ايران، ص131.

/

پرشكوهترين نرمش قهرمانانه تاريخ

پرشكوهترين نرمش قهرمانانه تاريخ

قسمت اول

 

 اشاره

 در خصوص شيوه برخورد “امام حسن
مجتبى”عليه السلام با “معاوية بن ابى‏سفيان” كتابهاى گوناگونى نوشته شده است، لكن
از ميان آنها، كتاب “صلح امام حسن” (پرشكوهترين نرمش قهرمانانه تاريخ) به خامه
دانشمند برجسته، “شيخ راضى آل ياسين” از امتيازات چشمگيرى برخوردار است. استاد
بزرگ “سيد عبدالحسين شرف الدين” درباره مؤلف و اثر ارجمندش مى‏گويد: “هيچ يك از
بزرگان دين، در مورد اين موضوع مهم (صلح امام حسن)، كوششى را كه او در فراهم آوردن
اين كتاب منحصر به فرد و بى‏نظير مبذول داشت، بكار نبرده است. و اينك كتاب اوست با
اين اوج و سطح بلند كه در كتابخانه اسلام، خلأاى را كه امت اسلامى سخت نيازمند
پرشدن آن بود، پر كرد.”

 مترجم تواناى اين اثر گرانسنگ؛
“حضرت آية الله العظمى خامنه‏اى” درباره اين كتاب مى‏فرمايد: “اينك كه با فراهم
آمدن ترجمه اين كتاب پرارزش و نامى، جامعترين و مستدل‏ترين كتاب درباره “صلح امام
حسن” در اختيار فارسى زبانان قرار مى‏گيرد، اين جانب يكى از آرزوهاى ديرين خود را
برآورده مى‏يابم و جبهه سپاس و شكر بر آستان لطف و توفيق پروردگار مى‏سايم.”

 مقاله پيش رو، تلخيصى از اين
اثر گرانبهاست، كه توسط نويسنده گرامى جناب آقاى غلامرضا گلى زواره صورت گرفته
است. ضمن تشكر از ايشان، اين نكته را هم بايد افزود كه على رغم تلاش تلخيص‏گر، به
علت گسترده بودن بحث و زياد بودن حجم مطالب، تنها گوشه‏هايى از اين اثر بزرگ منعكس
گرديده، ولكن بى‏شك همين مقدار هم مفيد و ثمر بخش است.

 “واحد تاريخ و سياست مجله”

 

 “× سيرى كوتاه در
زندگانى امام حسن مجتبى عليه السلام

 حضرت امام حسن مجتبى‏عليه
السلام امام دوم شيعيان، در نيمه دوم ماه رمضان سال سوم هجرت در شهر “مدينه” پا به
عرصه حيات گذاشت. نام او را “حسن” و كنيه‏اش را “ابومحمّد” نهادند.

 هيچ كس از جهت سيما و اخلاق،
شبيه‏تر از او به رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نبود. بيست و پنج بار با پاى
پياده حج گزارد. هرگاه از مرگ و قبر و محشر ياد مى‏نمود بشدّت مى‏گريست، هنگام وضو
و نماز بدنش به لرزه افتاده رنگ چهره‏اش به زردى مى‏گراييد. سه نوبت اموال خود را
با خدا تقسيم نمود، بى‏اعتناترين مردم به زيور دنيا بود. با تمامى شأن و منزلتى كه
داشت بسيار متواضع بود و بخشش وى شهره خاص و عام بود. او سرور جوانان بهشت و يكى
از دو نفرى است كه دودمان پيامبر منحصراً از نسلشان پديد آمد و يكى از چهار نفرى
است كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم با آنان به مباهله نصاراى نجران حاضر شد و
يكى از پنج نفر اصحاب كسا و يكى از دوازده نفرى است كه خداوند فرمانبرداريشان را
بر بندگان واجب ساخته است. پس از وفات پدرش، مسلمين با او، بيعت نمودند. در پانزدهم
جمادى الاولى سال چهل و يك هجرى، جهت حفظ دين و جلوگيرى از خونريزى مسلمين،
قرارداد صلح را با معاويه منعقد ساخت و پس از آن روانه مدينه گرديد. امام حسن
مجتبى‏عليه السلام چندين بار با دسيسه معاويه مسموم گرديد تا آن كه در 28 صفر سال
49 ه.ق به شهادت رسيد. آن بزرگوار را در قبرستان بقيع و در كنار قبر جده‏اش فاطمه
بنت اسد، دفن نمودند.

 

 × بيعت

 پس از رحلت پيامبر بزرگ
اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم عدّه‏اى با تأويل و توجيه و ناديده انگاشتن
فرمايشات گرانقدر پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم در خصوص تمسّك به كتاب خدا
و اهل بيت، در امر خلافت انشعاب ايجاد نموده و آن را از خاندان پيامبر باز گرفتند.
و منظور و هدف مهمى كه پيامبر با اصرار و ابرام و احتياط براى امت و عترت در نظر
داشت و به خاطر آن خلافت را به عترت سپرد، از چشم آنان پوشيده ماند. همين تفكيك
خلافت از عترت و اهل بيت بود كه فجايع خونين تاريخى را در مسير اسلام پديد آورد و
موجب شد تا فردى چون معاويه بر مسند خلافت قرار گيرد.

 معاويه كوشيد تا در تمامى
مراكز بزرگ اسلامى بذر مسموم خود را پاشيده مردم را با بهانه‏هاى گوناگون از يارى
حضرت على‏عليه السلام باز دارد. اين مسائل، رنج جانكاهى را متوجه آن بزرگوار نمود
كه بازتاب آن در خطبه‏هاى ايشان ديده مى‏شود. فرزند او يعنى حضرت امام حسن‏عليه
السلام نيز به خاطر شرايط ناگوارى كه با توطئه برنامه‏ريزى شده معاويه فراهم شده
بود، اندوهى نهانى و بزرگ داشت ولى از سويى با مشاهده ياران ارزنده پدرش كه
استوانه‏هاى اخلاص و ايثار بودند روزنه اميدى در دلش گشوده مى‏گشت كه با شهادت
آنها در ميادين نبرد و در كنار حضرت على‏عليه السلام اين دريچه اميد هم بسته شد و
آن رنج نهان چندين برابر گشت. با شهادت حضرت على‏عليه السلام وضعيت نامطلوبى براى
حضرت امام حسن‏عليه السلام به جا گذاشته شد.

 مردم مى‏بايد با كسى كه نصوص و
گفته‏هاى صريح پيغمبر بر او منطبق است يعنى حسن بن على‏عليه السلام بيعت نمايند،
لذا عبيدالله بن عباس در مسجد جامع و در بين انبوه جمعيت، مردم را با صدايى رسا به
بيعت با او دعوت نمود. با اتمام گفتار او مردم مى‏گفتند: وه كه چه محبوب است بر ما
و شايسته خلافت و با شوق و رغبت به بيعت با او شتافتند. اين حادثه در 21 رمضان سال
چهلم هجرت مصادف با شهادت پدرش به وقوع پيوست. نقاط ديگرى جز كوفه نيز بيعت با او
را پذيرفتند. با اختتام مراسم بيعت، حضرت امام حسن‏عليه السلام طى خطابه‏اى تاريخى
از مزاياى اهل‏بيت و حق مسلّم آنها در خلافت سخن راند و در خصوص حوادث خطرناك
هشدار داد، سپس از فراز منبر فرود آمد و كارگزاران شهرها را مرتب ساخت و احكام
أُمرا را صادر نمود و به امور مردم پرداخت.

 

 × بسيج و فرماندهى

 مردم در مسجد كوفه اجتماع
نمودند، حضرت امام حسن‏عليه السلام خلايق را به جهاد عليه معاويه اين عنصر طغيانگر
و آشوبگر و تجزيه طلب و دفاع از حق و پايدارى دعوت نمود. “عدى بن حاتم” اولين كسى
بود كه دعوت امام را اجابت كرد و به اردوگاه سپاه اسلام در “نخيله” رفت و هزار جنگجوى
قبيله “طى” بدو پيوستند. پس از وى گروههاى ديگرى عازم جبهه جنگ شدند. امام نيز “مغيرة
بن نوفل” را بر كوفه گماشت تا مردم را براى حضور افزونتر در نُخيله ترغيب نمايد.
در مدت ده روزى كه در نُخيله توقف داشت چهار هزار نيروى جنگى به او پيوستند. پس از
آن، امام به كوفه مراجعت نمود و خطبه‏اى پرهيجان انشاء كرد كه به دنبال آن سپاهيان
ديگرى به اردوگاه مسلمين ملحق شدند. امام به سوى “دير عبدالرحمن” كه بر سر راه دو
اردوگاه امام، در مدائن بود رهسپار گرديدند، اين ناحيه به لحاظ سوق الجيشى اهميت
قابل توجهى داشت و انتخاب آن از سوى امام، خود يك استراتژى جنگى به شمار مى‏رفت.
امام با اين كار و ترسيم خط مشى جنگى خود، چهره فرماندهى آگاه را نشان داد كه به
رموز نظامى مرسوم زمان به بهترين نحو واقف است. پس از آن امام حسن‏عليه السلام “عبيدالله
بن عباس” را فرمانده مقدم سپاه نمود و از او خواست تا در كارها با “قيس بن سعد بن
عباده” و “سعيد بن قيس همدانى” مشورت كند.

 نصوص تاريخى تعداد قواى نظامى
را كه در دو اردوگاه “مدائن” و “مسكن” مستقر بوده‏اند بين چهل هزار تا صدهزار نفر
ذكر نموده‏اند ولى قرائن و شواهد مبيّن آن است كه رقم سپاه به بيست هزار نفر بالغ
گرديده است.

 

 × عناصر سپاه

 امام براى فراهم آوردن سپاه،
مزاياى قواى نظامى را صددرصد افزود. “حجر بن عدى” را نزد كارگزاران ولايتها فرستاد
تا مردم را جهت جهاد، بسيج نمايد. خطباى زبردستى چون، “عدى بن حاتم”، “معقل بن قيس”،
“زياد بن صعصعه” و “قيس بن سعد” با او همكارى نمودند. به زعم نغمه‏هاى پليدى كه از
سوى مخالفان امام ساز مى‏شد، تبليغات ياران باوفاى امام تا حدودى توانست مؤثر واقع
شود و عده زيادى از مردم را به جهاد و دفاع ترغيب نمايد. روشهاى حكيمانه و
مُدبّرانه و خطابه‏هاى حماسى و مواعظ بليغ، كار خود را كرد و اميدوارى به شكست شام
و پيروزى كوفه را در همه جا و همه كس دميد.

 با همه اين مسائل، تركيب سپاه
امام، انگيزه‏اى واحد براى جهاد نداشت. گروهى جهت به دست آوردن سود مادى و
جمع‏آورى غنايم به سوى قرارگاه شتافتند، عدّه‏اى در حالتى بين شك و ترديد رهسپار
جبهه جنگ شدند. خوارج اين تروريستهاى خطرناك، بدو پيوستند تا از عواقب منفوريت در
نزد مردم تا حدودى رهايى يابند و تظاهر آنان به جهاد، نيرنگى بيش نبود. آنها در
آغاز مى‏خواستند، به هر حيلتى بود با معاويه بجنگند و همراهى آنان با امام چيزى جز
فتنه‏انگيزى نبود. ضربه جسارت آميزى كه در “مظلم ساباط” “جراح ابن سنان اسدى” بر
امام وارد نمود، برگرفته از توطئه مخفى و جدّى خوارج بود. بدين ترتيب قبل از شروع
نبرد، مقاصد پليد اين گروه بر امام آشكار گرديد و آگاهى آن بزرگوار به سست عهدى و
ناهمراهى قومش افزون گشت. چنانچه آن حضرت طى نطقى خطاب به لشكر مدائن به اختلاف
تمايلات و هدفهاى عناصر سپاه در اين جنگ اشاره نموده است.

 در اين جا ممكن است اين سؤال
مطرح شود كه: اگر امام به ناخالصى سپاه واقف بود و گروههاى معارض را مى‏شناخت پس
چرا به تصفيه لشكر نپرداخت و به قطع عضو فاسد، اقدام ننمود؟ در پاسخ بايد گفت:

  1- شايسته نيست داوطلب جهاد طرد شود و چاره‏اى
جز پذيرش اين گروهها نبود.

  2- تاريخ گواه آن است كه در سپاه پيامبرصلى الله
عليه وآله وسلم و حضرت على‏عليه السلام نيروهاى اين گونه بوده و آن بزرگواران
تصفيه‏اى صورت نداده‏اند؛ امام حسن‏عليه السلام نيز بر حسب وظيفه لازم بود به روش
پدر و جدّش عمل مى‏كرد.

  3- اگر ايشان به تصفيه عناصر بخصوصى از سپاه
مى‏پرداخت، امكان اختلاف و دودستگى مى‏رفت.

  4- دوران كوتاه زمامدارى آن امام به ايشان فرصت
اصلاح گروههاى مزدور و منافق را نداد.

 

 × عبيداللّه بن عباس

 وى سردارى بود كه دلى
برافروخته و بيقرار و سينه‏اى داغدار داشت و جوياى انتقام دو فرزند بى‏گناه خود
بود. وقتى به وادى “مسكن” رسيد، مطّلع شد كه عمليات كينه‏توزانه برخى از رؤساى
كوفه، كوششهاى شيعيان را خنثى نموده و براى بسيج عمومى، مانع ايجاد كرده است، امّا
تفاوت عددى دو سپاه براى او چندان رعب‏آور نبود و بيشتر به روحيه سپاه مى‏انديشيد
و از آن بيم داشت كه دام تزوير معاويه در دل سپاهيان، بذر تفرقه ايجاد كند و حدسش
درست بود، زيرا در اردوگاه “مسكن” شايعه‏اى مبنى بر “شروع مذاكرات صلح امام حسن”
آشفتگى تأسف آورى ايجاد كرد و بدين لحاظ تصميم گرفت در اين بحبوبه از فرماندهى
كناره‏گيرى كند، ولى چون اين كار، قرين با عجز و زبونى بود و اين جوان سى و نه
ساله خودخواه و مغرور كسى نبود كه شخصيت خود را ناتوان نشان دهد، در حالى كه
مى‏توانست با درايت، آشوب‏طلبان را خاموش نمايد و منتظر فرمان نهايى امام باشد.
ولى اين فرمانده به زشتى ديگرى تن در داد و آن صحبت با فرستاده معاويه درباره مزد
فرار بود!

 معاويه براى وى يك ميليون درهم
پاداش قرار داد و نيز از ضعف او يعنى جاه‏طلبى هم بهره برد و بدين گونه فرمانده
جوان‌هاشمى، شبانه همچون فرارى ذليلى وارد اردوگاه معاويه شد!

 پس از وى، فرماندهى لشكر مقدم
امام با “قيس بن سعد عباده” گرديد. قيس طى خطابه‏اى پركشش به نكوهش حركت زشت و
خيانت‏بار “عبيدالله بن عباس” پرداخت و تأثير كلام او آن چنان بود كه حاضرين فرياد
زدند “الحمدلله كه او را از ميان ما خارج ساخت”.

 

 × آغاز سرنوشت

 حركت خائنانه “عبيدالله” فضاى
مساعدى براى پديد آوردن روحيه تمرّد و سرپيچى به وجود آورد، به گونه‏اى كه در
فاصله‏اى كوتاه، تعداد فراريان ميدان جنگ به هشت هزار نفر بالغ گرديد. بدين ترتيب
جلوه‏هاى فريبنده شام انديشه خيانت را در افراد برافروخته ساخت. افرادى كه جهت
جمع‏آورى غنايم جنگى آمده بودند، اكنون بدون جنگ و از راه خيانت به مطامع مادى خود
رسيدند و لذا معاويه جنگ خود را با “حسن بن على”عليه السلام به نبردى حيله گرانه و
فتنه‏انگيز تغيير داد.

 

 × كوفه در روزهاى بيعت

 كوفه در هنگامه بيعت با امام
حسن‏عليه السلام داراى وحدت نظر بود البته در اين ميان ضمن آن كه اغراض شايسته و
موافق، وجود داشت، غرضهاى فاسد با اهداف پنهان زمينه‏هاى نفاق را ايجاد مى‏نمودند.
مع‏الوصف حسن بن على‏عليه السلام همه دلها را با خود همراه داشت و مردم نيز بدو
محبت مى‏ورزيدند. عدّه‏اى مى‏پنداشتند كه با بيعت با شخصى كه خُلق و خُوى خوش دارد
به خواسته‏ها و طمعهاى خود خواهند رسيد، اما وقتى صراحت در احكام و قاطعيت در
اجراى عدالت را از سوى آن امام مشاهده نمودند از سود مادى و منافع دنيوى اين حكومت
مأيوس گشته و به كارشكنى و ايجاد تفرقه پرداختند. ادامه عصيان معاويه نيز افراد
مذكور را در اخلالگرى تقويت مى‏نمود. افرادى كه در روزهاى بيعت بانى فساد و اختلال
در اوضاع بودند در گروههاى زير تقسيم مى‏شدند:

  1- باند اموى: اين دسته با معاويه مكاتبه داشتند
و به او وعده‏ها دادند و هنگامى كه امام از تصميم نهايى و مقاصد شوم آنها مطّلع
گشت، زير لباس خود زره بر تن مى‏نمود و حتى بدين حال به نماز حاضر مى‏شد. افراد
اين گروه در پوششى از دروغ و نفاق فعاليتهاى زشت و پليد خود را ادامه مى‏دادند.

  2- خوارج: اين افراد با امام شرط نمودند كه اگر
نبرد با شاميان را آغاز كند، با وى بيعت كنند كه امام دست از بيعت آنها كشيد و
فرمود: به شرط اطاعت كامل و بدون قيد و شرط بيعت كنند كه ناچار شدند در ظاهر با
امام بيعت كنند، خوارج به طرق گوناگون ايمان بسيارى از مردم را متزلزل مى‏نمودند.

  3- شكّاكها: اينها تحت تأثير خوارج در حال ترديد
بودند وگرچه توانايى شرارت نداشتند امّا آلت دست فتنه‏گران بودند.

  4- الحمراء: اينها از اولاد بردگان بودند و در
برابر مزد به هر جنايتى دست مى‏زدند و شمشير برنده‏اى در دست زورمندان به شمار
مى‏رفتند.

 در كنار اين گروههاى معارض،
شيعيان بودند كه به لحاظ تعداد، در مركز حكومت بر ديگران فزونى داشتند. بى‏شك اگر
اين افراد از توطئه‏ها و دسايس گروههاى فوق مصون بودند، براى مقابله با خطرهايى كه
از شام به سوى كوفه سرازير مى‏شد، كافى بودند. امام حسن‏عليه السلام بيش از هر كس
درصدد آن بود تا با مساعد شدن اوضاع، قدرت شيطانى معاويه را درهم بكوبد. اما در
داخل حكومت او مردمانى زندگى مى‏كردند كه گرچه در ظاهر با هم بودند ولى از لحاظ
اهداف و انگيزه‏ها فاصله زيادى داشتند و آن بزرگوار در برخورد با اين اوضاع و
احوال از خود دورانديشى نشان مى‏داد كه اگر حوادث غير قابل محاسبه پيش نمى‏آمد به
طور حتم پيروزى درخشانى به دست مى‏آورد.

 

 × چند نمونه از عاقبت
انديشيهاى امام‏عليه السلام:

  الف : در بيعت افراد هيچ شرطى را از آنها
نپذيرفت جز اطاعت محض در هنگام جنگ و صلح.

  ب : مزاياى جنگجويان را صد در صد افزايش داد.

  ج : دو نفرى را كه براى معاويه جاسوسى مى‏كردند
اعدام نمود.

  د : به لحاظ شناخت جوامع كوفى و روحيه اطرافيان،
نبرد با معاويه را به تأخير انداخت.

  ه : پرونده سياه معاويه را به مردم معرفى نمود و
بهانه معقولى در نزد افكار عمومى براى جنگ با معاويه به وجود آورد.

 

 × تصميم جنگ

 امام طى نامه‏اى از معاويه
مى‏خواهد كه با ايشان بيعت نمايد از طغيان و سركشى دست بردارد و پس از نصايحى در
پايان نامه خطاب به معاويه مى‏نويسد: “اگر جز به پيگيرى از گمراهى و ستيزه‏گرى تن
درندهى مسلمانان را به سروقتت خواهم آورد و تو را به محاكمه خواهم كشيد، تا خدا
ميان ما حكم كند و او بهترين حكم كنندگان است.”

 اگر نامه‏هاى امام حسن‏عليه
السلام به معاويه بررسى شود، روشهاى عاقلانه و استدلالهاى محكم در آنها آشكار
مى‏شود ولى بر عكس، معاويه در نامه‏هايى كه به امام حسن‏عليه السلام نوشته از
خصومتهاى كهنه گذشته سخن به ميان مى‏آورد و آتش اختلاف را برمى‏افروخت، وى هيچ
گونه دليل معقولى براى اثبات حق خلافت و تصرف اين مسند مقدّس نداشت، حتى حربه
بُرّان خونخواهى عثمان، با شهادت حضرت على‏عليه السلام كُند شده بود و اكنون در
مقابل او كسى قرار داشت كه بر در خانه عثمان ايستاد و به گونه‏اى از او دفاع نمود
كه پيكرش از خون رنگين گرديد تنها دليلى كه معاويه داشت اين بود كه از امام
حسن‏عليه السلام به سال، بزرگتر و به زعم باطل خود با سابقه‏تر و محبوبتر است!
معاويه در آخرين پاسخى كه به فرستادگان امام حسن‏عليه السلام داد اين بود: “برگرديد،
ميان ما و شما به جز شمشير نيست.”

 بدين گونه معاويه با امام
مفترض الطاعه‏اش از در مخالفت و گردنكشى درآمد ولى امام به جنگ، به ديده وظيفه
نامطلوب كه صرفاً در حال ضرورت بايد بدان دست زد، مى‏نگريست و نيز در انتظار نبردى
بود كه قبلاً نيروى لازم و متّحد را براى آن تدارك ديده باشد.

 اين تفكر و وجود عوامل فتنه‏انگيز
موجب گرديد كه امام جنگ را با وجود تعجيل بسيارى از ياران باوفايش به تأخيرافكند،
زيرا امام با بصيرتى كه داشت، آينده دورترى را مى‏ديد و از فسادى كه بخشى از
همراهان و سپاهش را فرا گرفته بود، آگاهى داشت لذا صلاح نديد كه جنگ را قبل از
هنگامه ضرورت آغاز نمايد. البته اگر ايشان مى‏خواست در مقابل تحركات عوامل داخلى
شدت عمل به خرج دهد، آتش فتنه پيش از وقت، مشتعل مى‏شد و معاويه از شورشهاى داخلى،
بهتر بهره مى‏گرفت. لذا به خوشرفتارى و مدارا روى آورد.

 با اين توصيف از آن جا كه
معاويه در كوفه به اخلال و تشنج دست زد و وجدانهاى پَست و رذل را با پول خريد و
جاسوسهايى به آن نواحى فرستاد و با ارسال بخشنامه‏هايى تمامى سپاهيان تحت نفوذ خود
را به بسيج عمومى فرا خواند، امام در پاسخ به اين ستيزه‏جويى رسماً اعلان جهاد
داده با دعوت ايشان، مؤمنان و افراد بااخلاص پروانه‏وار به گردش جمع شدند اما در
كنار اين ياوران پاك سرشت، خيل انبوهى از بدانديشان و افراد سست عنصر وجود داشتند؛
وى حتى هنگامى كه اردوى خود را در مرزهاى عراق مستقر مى‏نمود به فكر جنگ كردن نبود
و نگران آن بود كه حريفش دست به كار جنگ شود.

 معاويه نامه‏هايى كه زعماى
خيانتكار كوفه برايش نوشته بودند، جمع آورى نمود و براى حسن بن على‏عليه السلام
ارسال داشت تا آن امام را از اغراض سپاه خود باخبر نموده باشد و اين خود درآمدى
جهت ورود به مذاكرات صلح است.

 همچنين هيأت شامى كه براى
تقديم اين نامه‏ها به امام، در اردوگاه مدائن آمده بودند هنگامى كه خيمه‏هاى سپاه
را از نظر مى‏گذرانيدند از روى عمد و با صداى بلند مى‏گفتند: “خوب شد، خدا به دست
پسر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم خونها را حفظ كرد و فتنه را خوابانيد و آرزوى
صلح را برآورده ساخت”! و اين موارد بذر فتنه‏اى بود كه معاويه مى‏خواست توسط آن
صلح را به زور به دست آورد و فتنه‏هاى خود را از طريق رواج شايعات و بدبينى ادامه
دهد، تا آن كه به منظور خود رسيد، زيرا دو لشكر امام مستقر در “مسكن” و “مدائن”
دستخوش نگرانى و حوادث تلخى شدند. با اين همه تحيّر و ترديد، كوچكترين نگرانى در
وجود امام پديد نيامد و صرفاً به تأمل ايستاد، تا راه صحيح و خط مشى منطقى را
انتخاب نمايد.”ادامه دارد”

/

رسول هدايت

رسول هدايت

 آية الله شهيد مرتضى مطهرى

 

 پيغمبر اكرم، حضرت محمّد بن
عبدالله‏صلى الله عليه وآله وسلم، كه نبوّت به او پايان يافت، در سال 570 بعد از
ميلاد متولد شد. در چهل سالگى به نبوّت مبعوث گشت. سيزده سال در مكه مردم را به
اسلام دعوت كرد و سختيها و مشكلات فراوان متحمّل شد، و در اين مدت گروهى زبده
تربيت كرد و پس از آن به مدينه مهاجرت نمود و آن جا را مركز قرار داد. ده سال در
مدينه آزادانه دعوت و تبليغ نمود و با سركشان عرب نبرد كرد و همه را مقهور ساخت.
پس از ده سال همه جزيرة العرب مسلمان شدند. آيات كريمه قرآن تدريجاً در مدت بيست و
سه سال بر آن حضرت نازل شد، مسلمين شيفتگى عجيبى نسبت به قرآن و هم نسبت به شخصيّت
رسول اكرم نشان مى‏دادند. رسول اكرم در سال يازدهم هجرى؛ يعنى، يازدهمين سال هجرت
از مكه به مدينه، كه بيست و سومين سال پيامبرى او و شصت و سومين سال از عمرش بود
درگذشت، در حالى كه جامعه‏اى نوبنیاد و مملو از نشاط روحى و مؤمن به يك ايدئولوژى
سازنده كه احساس مسؤوليت جهانى مى‏كرد تأسيس كرده و باقى گذاشته بود.

 آنچه به اين جامعه نوبنياد روح
و وحدت و نشاط داده بود، دو چيز بود: قرآن كريم كه همواره تلاوت مى‏شد و الهام
مى‏بخشيد و ديگر شخصيت عظيم و نافذ رسول اكرم كه خاطرها را به خود مشغول و شيفته
نگه مى‏داشت. اكنون درباره شخصيت رسول اكرم اندكى بحث مى‏كنيم:

 

 × دوران كودكى

 هنوز در رحم مادر بود كه پدرش
در سفر بازرگانى شام در مدينه درگذشت. جدّش عبدالمطلب كفالت او را بر عهده گرفت.
از كودكى آثار عظمت و فوق العادگى از چهره و رفتار و گفتارش پيدا بود. عبدالمطلب
به فراست دريافته بود نوه‏اش آينده‏اى درخشان دارد.

 هشت ساله بود كه جدّش
عبدالمطلب درگذشت، و طبق وصيت او ابوطالب عموى بزرگش عهده‏دار كفالت او شد.
ابوطالب نيز از رفتار عجيب اين كودك كه با ساير كودكان شباهت نداشت در شگفت
مى‏ماند.

 هرگز ديده نشد، مانند كودكان
همسالش نسبت به غذا حرص و علاقه نشان بدهد، به غذاى اندك اكتفا مى‏كرد و از
زياده‏روى امتناع مى‏ورزيد برخلاف كودكان همسالش و برخلاف عادت و تربيت آن روز،
موهاى خويش را مرتب مى‏كرد و سر و صورت خود را تميز نگه مى‏داشت.

 ابوطالب روزى از او خواست كه
در حضور او جامه‏هايش را بكند و به بستر رود، او اين دستور را با كراهت تلقى كرد و
چون نمى‏خواست از دستور عموى خويش تمرّد كند، به عمو گفت روى خويش را برگردان تا
بتوانم جامه‏ام را بكنم، ابوطالب از اين سخن كودك درشگفت شد، زيرا در عرب آن روز
حتى مردان بزرگ از عريان كردن همه قسمتهاى بدن خود احتراز نداشتند. ابوطالب
مى‏گويد: “من هرگز از او دروغ نشنيدم، كار ناشايسته و خنده بى‏جا نديدم، به
بازيهاى بچه‏ها رغبت نمى‏كرد، تنهايى و خلوت را دوست مى‏داشت و در همه حال متواضع
بود.”

 

 × تنفر از بى كارى و بطالت

 از بى‏كارى و بطالت متنفر بود،
مى‏گفت: “خدايا از كسالت و بى‏نشاطى، از سستى و تنبلى و از عجز و زبونى به تو پناه
مى‏برم” مسلمانان را به كار كردن تشويق مى‏كرد و مى‏گفت: “عبادت هفتاد جزو دارد و
بهترين جزو آن كسب حلال است.”

 

 × امانت

 پيش از بعثت براى خديجه كه بعد
به همسريش درآمد، يك سفر تجارتى به شام انجام داد، در آن سفر بيش از پيش لياقت و
استعداد و امانت و درستكاريش روشن شد. او در ميان مردم آنچنان به درستى شهره شده
بود كه لقب “محمد امين” يافته بود. امانتها را به او مى‏سپردند. پس از بعثت نيز
قريش با همه دشمنيهايى كه با او پيدا كردند، باز هم امانتهاى خود را به او
مى‏سپردند. از همين رو پس از هجرت به مدينه على‏عليه السلام را چند روزى بعد از
خود باقى گذاشت كه امانتها را به صاحبان اصلى برساند.

 

 × مبارزه با ظلم

 در دوران جاهليت، با گروهى كه
آنها نيز از ظلم و ستم رنج مى‏بردند براى دفاع از مظلومان و مقاومت در برابر
ستمگران همپيمان شد، اين پيمان در خانه عبدالله بن جدعان – از شخصيتهاى مهم مكه –
بسته شد و به نام “حِلْف الفضول” ناميده شد، او بعدها در دوره رسالت از آن پيمان
ياد مى‏كرد و مى‏گفت حاضر نيستم آن پيمان بشكند و اكنون نيز حاضرم در چنين پيمانى
شركت كنم.

 

 × اخلاق خانوادگى

 در خانواده مهربان بود، نسبت
به همسران خود هيچ گونه خشونتى نمى‏كرد، و اين برخلاف خلق و خوى مكّيان بود.
بدزبانى برخى از همسران خويش را تحمل مى‏كرد تا آن جا كه ديگران از اين همه تحمل
رنج مى‏بردند، او به حسن معاشرت با زنان توصيه و تأكيد مى‏كرد و مى‏گفت: همه مردم
داراى خصلتهاى نيك و بد هستند، مرد نبايد تنها جنبه‏هاى ناپسند همسر خويش را در
نظر بگيرد و همسر خود را ترك كند، چه هرگاه از يك خصلت او ناراحت شود خصلت ديگرش
مايه خشنودى اوست و اين دو را بايد با هم به حساب آورد. او با فرزندان و با
فرزندزادگان خود فوق‏العاده عطوف و مهربان بود، به آنها محبت مى‏كرد روى دامن خويش
مى‏نشاند، بر دوش خويش سوار مى‏كرد، آنها را مى‏بوسيد و اينها همه بر خلاف خلق و
خوى رايج آن زمان بود. روزى در حضور يكى از اشراف يكى از فرزندزادگان خويش (حضرت
مجتبى‏عليه السلام) را مى‏بوسيد، آن مرد گفت من دو پسر دارم و هنوز حتى يكبار هيچ
كدام از آنها را نبوسيده‏ام! فرمود: “مَنْ لا يُرْحَمْ؛ كسى كه مهربانى نكند، رحمت
خدا شامل حالش نمى‏شود.”

 نسبت به فرزندان مسلمين نيز
مهربانى مى‏كرد، آنها را روى زانوى خويش نشانده دست محبت بر سر آنها مى‏كشيد. گاه
مادران، كودكان خردسال خويش را به او مى‏دادند كه براى آنها دعا كند، اتفاق
مى‏افتاد كه احياناً آن كودكان روى جامه‏اش ادرار مى‏كردند، مادران ناراحت شده و
شرمنده مى‏شدند و مى‏خواستند مانع ادامه ادرار بچه شوند، او آنها را از اين كار
بشدت منع مى‏كرد و مى‏گفت مانع ادامه ادرار كودك نشويد، اين كه جامه من نجس بشود
اهميت ندارد، تطهير مى‏كنم.

 

 × با بردگان

 نسبت به بردگان فوق العاده
مهربان بود، به مردم مى‏گفت: اينها برادران شمايند، از هر غذا كه مى‏خوريد به آنها
بخورانيد، و از هر نوع جامه كه مى‏پوشيد آنها را بپوشانيد، كار طاقت فرسا به آنها
تحميل مكنيد، خودتان در كارها به آنها كمك كنيد. مى‏گفت آنها را به عنوان “بنده” و
يا كنيز (كه مملوكيت را مى‏رساند) خطاب نكنيد، زيرا همه مملوك خداييم و مالك حقيقى
خدا است، بلكه آنها را به عنوان “فتى” (جوانمرد) يا “فتاة” (جوان زن) خطاب كنيد.
در شريعت اسلام، تمام تسهيلات ممكن براى آزادى بردگان كه منتهى به آزادى كلى آنها
مى‏شد فراهم شد. او شغل “نخّاسى” يعنى برده‏فروشى را بدترين شغلها مى‏دانست و
مى‏گفت بدترين مردم نزد خدا آدم فروشانند.

 

 × نظافت و بوى خوش

 به نظافت و بوى خوش علاقه شديد
داشت، هم خودش رعايت مى‏كرد و هم به ديگران دستور مى‏داد. به ياران و پيروان خود
تأكيد مى‏نمود كه تن و جامه خويش را پاكيزه و خوشبو نگهدارند. بخصوص روزهاى جمعه
وادارشان مى‏كرد غسل كنند و خود را معطّر سازند كه بوى بد از آنها استشمام نشود،
آن گاه در نماز جمعه حضور يابند.

 

 × برخورد و معاشرت

 در معاشرت با مردم مهربان و
گشاده رو بود، در سلام به همه حتى كودكان و بردگان، پيشى مى‏گرفت، پاى خود را جلو
هيچ كس دراز نمى‏كرد و در حضور كسى تكيه نمى‏نمود. غالباً دوزانو مى‏نشست، در
مجالس دايره‏وار مى‏نشست تا مجلس بالا و پايينى نداشته باشد و همه جايگاه مساوى
داشته باشند. از اصحابش تفقّد مى‏كرد، اگر سه روز يكى از اصحاب را نمى‏ديد سراغش
را مى‏گرفت، اگر مريض بود عيادت مى‏كرد و اگر گرفتارى داشت كمكش مى‏نمود. در
مجالس، تنها به يك فرد نگاه نمى‏كرد و يك فرد را طرف خطاب قرار نمى‏داد بلكه
نگاههاى خود را در ميان جمع تقسيم مى‏كرد، از اين كه بنشيند و ديگران خدمت كنند
تنفر داشت. از جا بر مى‏خاست و در كارها شركت مى‏كرد. مى‏گفت خداوند كراهت دارد كه
بنده را ببيند كه براى خود نسبت به ديگران امتيازى قايل شده است.

 

 × نرمى در عين صلابت

 در مسائل فردى و شخصى و آنچه
مربوط به شخص خودش بود، نرم و ملايم و باگذشت بود، گذشتهاى بزرگ و تاريخى‏اش يكى از
علل پيشرفتش بود. اما در مسائل اصولى و عمومى، آن جا كه حريم قانون بود سختى و
صلابت نشان مى‏داد و ديگر جاى گذشت نمى‏دانست. پس از فتح مكه و پيروزى بر قريش
تمام بديهايى كه قريش در طول بيست سال نسبت به خود او مرتكب شده بودند ناديده گرفت
و همه را يك جا بخشيد. توبه قاتل عموى محبوبش حمزه را پذيرفت. اما در همان فتح
مكه، زنى از بنى‏مخزوم مرتكب سرقت شده بود و جرمش محرز گرديد، خاندان آن زن كه از
اشراف قريش بودند و اجراى حدّ سرقت را توهينى به خود تلقى مى‏كردند سخت به تكاپو
افتادند كه رسول خدا از اجراى حد صرف نظر كند. بعضى از محترمين صحابه را به شفاعت
برانگيختند. ولى رنگ رسول خدا از خشم برافروخته شد و گفت چه جاى شفاعت است؟ مگر
قانون خدا را مى‏توان به خاطر افراد تعطيل كرد. هنگام عصر آن روز در ميان جمع
سخنرانى كرد و گفت:

 “اقوام و ملل پيشين از آن
جهت سقوط كردند و منقرض شدند كه در اجراى قانون خدا تبعيض مى‏كردند، هرگاه يكى از
اقويا و زبردستان مرتكب جرم مى‏شد معاف مى‏شد و اگر ضعيف و زيردستى مرتكب مى‏شد
مجازات مى‏گشت، سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست، در اجراى (عدل) درباره هيچ كس
سستى نمى‏كنم هر چند از نزديكترين خويشاوندان خودم باشد.”

 

 × عبادت

 پاره‏اى از شب، گاهى نصف، گاهى
ثلث و گاهى دو ثلث شب را به عبادت مى‏پرداخت. با اين كه تمام روزش، خصوصاً در
اوقات توقف در مدينه، در تلاش بود، از وقت عبادتش نمى‏كاست، او آرامش كامل خويش را
در عبادت و راز و نياز با حقّ مى‏يافت. عبادتش به منظور طمع بهشت و يا ترس از جهنم
نبود، عاشقانه و سپاسگزارانه بود. روزى يكى از همسرانش گفت تو ديگر چرا آن همه
عبادت مى‏كنى؟ تو كه آمرزيده‏اى، جواب داد: آيا يك بنده سپاسگزار نباشم؟

  بسيار روزه مى‏گرفت، علاوه بر ماه رمضان و قسمتى از شعبان، يك روز در
ميان روزه مى‏گرفت، دهه آخر ماه رمضان بسترش به كلى جمع مى‏شد و در مسجد معتكف
مى‏گشت و يكسره به عبادت مى‏پرداخت ولى به ديگران مى‏گفت كافى است در هر ماه سه
روز روزه بگيريد. مى‏گفت: به اندازه طاقت عبادت كنيد، بيش از ظرفيت خود بر خود
تحميل نكنيد كه اثر معكوس دارد. با رهبانيت و انزوا و گوشه‏گيرى و ترك اهل و عيال
مخالف بود، بعضى از اصحاب كه چنين تصميمى گرفته بودند مورد انكار و ملامت قرار
گرفتند. مى‏فرمودند: بدن شما، زن و فرزند شما، و ياران شما همه حقوقى بر شما دارند
و مى‏بايد آنها را رعايت كنيد.

 در حال انفراد عبادت را طول
مى‏داد، گاهى در حال تهجّد ساعتها سرگرم بود. اما در جماعت به اختصار مى‏كوشيد،
رعايت حال اضعف مأمومين را لازم مى‏شمرد و به آن توصيه مى‏كرد.

 

 × زهد و ساده زيستى

 زهد و ساده زيستى از اصول
زندگى او بود. ساده غذا مى‏خورد، ساده لباس مى‏پوشيد و ساده حركت مى‏كرد.
زيراندازش غالباً حصير بود، بر روى زمين مى‏نشست، با دست خود از بز شير مى‏دوشيد،
و بر مركب بى‏زين و پالان سوار مى‏شد، و از اين كه كسى در ركابش حركت كند به شدت
جلوگيرى مى‏كرد. قوت غالبش نان جوين و خرما بود. كفش و جامه‏اش را با دست خويش
وصله مى‏كرد. در عين سادگى طرفدار فلسفه فقر نبود. مال و ثروت را به سود جامعه و
براى صرف در راههاى مشروع لازم مى‏شمرد، مى‏گفت: “نعم المال الصالح للرجل الصالح”.
چه نيكو است ثروتى كه از راه مشروع به دست آيد براى آدمى كه شايسته داشتن ثروت
باشد و بداند چگونه صرف كند، و هم مى‏فرمود: “نعم العون على تقوى الله الغنى؛ مال
و ثروت كمك خوبى است براى تقوا.”

 

 × اراده و استقامت

 اراده و استقامتش بى‏نظير بود،
از او به يارانش سرايت كرده بود. دوره بيست و سه ساله بعثتش يكسره درس اراده و
استقامت است. او در تاريخ زندگى‏اش مكرر در شرايطى قرار گرفت كه اميدها از همه جا
قطع مى‏شد ولى او يك لحظه تصور شكست را در مخيّله‏اش راه نداد، ايمان نيرومندش به
موفقيت يك لحظه متزلزل نشد.

 

 × رهبرى و مديريت و مشورت

 با اين كه فرمانش ميان اصحاب
بى‏درنگ اجرا مى‏شد و آنها مكرر مى‏گفتند: چون به تو ايمان قاطع داريم اگر فرمان
دهى كه خود را در دريا غرق كنيم و يا در آتش بيفكنيم، مى‏كنيم. او هرگز به روش
مستبدان رفتار نمى‏كرد، در كارهايى كه از طرف خدا دستور نرسيده بود، با اصحاب
مشورت مى‏كرد و نظر آنها را محترم مى‏شمرد و از اين راه به آنها شخصيت مى‏داد. در
بَدْر، مسأله اقدام به جنگ، همچنين تعيين محل اردوگاه، و نحوه رفتار با اسراى جنگى
را به شور گذاشت، در أُحُد نيز راجع به اين كه شهر مدينه را اردوگاه قرار دهند و
يا اردو را به خارج ببرند، به مشورت پرداخت. در احزاب و در تَبُوك نيز با اصحاب به
شور پرداخت.

 نرمى و مهربانى پيغمبر، عفو و
گذشتش، استغفارهايش براى اصحاب، و بى‏تابى‏اش براى بخشش گناه امّت، همچنين به حساب
آوردنش اصحاب و ياران را، طرف شور قرار دادن آنها و شخصيت دادن به آنها، از علل
عمده نفوذ عظيم و بى‏نظير او در جمع اصحابش بود.

 قرآن كريم به اين مطلب اشاره
مى‏كند آن جا كه مى‏فرمايد:

 “به موجب مهربانى‏اى كه
خدا در دل تو قرار داده، تو با ياران خويش، نرمى نشان مى‏دهى، اگر تو درشتخو و
سختدل مى‏بودى، از دورت پراكنده مى‏شدند، پس عفو و بخشايش داشته باش و براى آنها
نزد خداوند استغفار كن و با آنها در كارها مشورت كن، هرگاه عزمت جزم شد، ديگر بر
خدا توكل كن و ترديد به خود راه مده.”

 

 × نظم و انضباط

 نظم و انضباط بر كارهايش
حكمفرما بود، اوقات خويش را تقسيم مى‏كرد و به اين عمل توصيه مى‏نمود، اصحابش تحت
تأثير نفوذ او دقيقاً انضباط را رعايت مى‏كردند، برخى تصميمات را لازم مى‏شمرد،
آشكار نكند و نمى‏كرد. مبادا كه دشمن از آن آگاه گردد، يارانش تصميماتش را بدون
چون و چرا به كار مى‏بستند. مثلاً فرمان مى‏داد كه آماده باشيد فردا حركت كنيم،
همه به طرفى كه او فرمان مى‏داد همراهش روانه مى‏شدند، بدون آن كه از مقصد نهايى
آگاه باشند، در لحظات آخر آگاه مى‏شدند، گاه به عده‏اى دستور مى‏داد كه به طرفى
حركت كنند و نامه‏اى به فرمانده آنها مى‏داد و مى‏گفت بعد از چند روز كه به فلان
نقطه رسيدى نامه را باز كن و دستور را اجرا كن. آنها چنين مى‏كردند و پيش از رسيدن
به آن نقطه نمى‏دانستند مقصود نهايى كجاست و براى چه مأموريتى مى‏روند، و بدين
ترتيب دشمن و جاسوسهاى دشمن را بى‏خبر مى‏گذاشت و احياناً آنها را غافلگير مى‏كرد.

 

 × ظرفيّت شنيدن انتقاد و
تنفّر از مدّاحى و چاپلوسى

 او گاهى با اعتراضات برخى
ياران مواجه مى‏شد. اما بدون آن كه درشتى كند نظرشان را به آنچه خود تصميم گرفته
بود جلب و موافق مى‏كرد.

 از شنيدن مدّاحى و چاپلوسى
بيزار بود، مى‏گفت: به چهره مدّاحان و چاپلوسان خاك بپاشيد.

 محكم كارى را دوست داشت، مايل
بود كارى كه انجام مى‏دهد متقن و محكم باشد تا آن جا كه وقتى يار مخلصش (سعد بن
معاذ) از دنيا رفت و او را در قبر نهادند، او با دست خويش سنگها و خشتهاى او را جا
به جا و محكم كرد و آن گاه گفت:

 من مى‏دانم كه طولى نمى‏كشد
همه اينها خراب مى‏شود. اما خداوند دوست مى‏دارد كه هرگاه بنده‏اى كارى انجام
مى‏دهد آن را محكم و متقن انجام دهد.

 

 × مبارزه با نقاط ضعف

 او از نقاط ضعف مردم و
جهالتهاى آنان استفاده نمى‏كرد، برعكس با آن نقاط ضعف مبارزه مى‏كرد و مردم را به
جهالتشان واقف مى‏ساخت. روزى كه ابراهيم پسر هيجده ماهه‏اش از دنيا رفت، از قضا آن
روز خورشيد گرفت، مردم گفتند، علت اين كه كسوف شد مصيبتى است كه بر پيغمبر خدا
وارد شد، او در مقابل اين خيال جاهلانه مردم سكوت نكرد و از اين نقطه ضعف استفاده
نكرد، بلكه به منبر رفت و گفت: ايها الناس ماه و خورشيد دو آيت از آيات خدا هستند
و براى مردن كسى نمى‏گيرند.

 

 × واجد بودن شرايط رهبرى

 شرايط رهبرى، از حسّ تشخيص، قاطعيت،
عدم ترديد و دودلى، شهامت، اقدام و بيم نداشتن از عواقب احتمالى، پيش‏بينى و
دورانديشى، ظرفيّت تحمّل انتقادات، شناخت افراد و تواناييهاى آنان و تفويض
اختيارات در خور تواناييها، نرمى در مسائل فردى و صلابت در مسائل اصولى، شخصيت
دادن به پيروان و به حساب آوردن آنان و پرورش استعدادهاى عقلى و عاطفى و عملى
آنها، پرهيز از استبداد و از ميل به اطاعت كوركورانه، تواضع و فروتنى، سادگى و
درويشى، وقار و متانت، علاقه شديد به سازمان و تشكيلات براى شكل دادن و انتظام
دادن به نيروهاى انسانى، همه را در حدّ كمال “بقيه در صفحه50”

 × بقيه از رسول هدايت

 داشت. مى‏گفت:

 اگر سه نفر با هم مسافرت
مى‏كنيد، يك نفرتان را به عنوان رئيس و فرمانده انتخاب كنيد.

 در دستگاه خود در مدينه
تشكيلات خاص ترتيب داد. از آن جمله جمعى دبير به وجود آورد و هر دسته‏اى كار
مخصوصى داشتند. برخى كُتّابِ وحى بودند و قرآن را مى‏نوشتند، برخى متصدى نامه‏هاى
خصوصى بودند، برخى عقود و معاملات مردم را ثبت مى‏كردند، برخى دفاتر صدقات و ماليات
را مى‏نوشتند، برخى مسؤول عهدنامه‏ها و پيمان‏نامه‏ها بودند، در كتب تواريخ از
قبيل “تاريخ يعقوبى” و “التنبيه والاشراف” مسعودى و “مُعجم البلدان” بلاذرى و “طبقات”
ابن سعد، همه اينها ضبط شده است.

 

 × روش تبليغ

 در تبليغ اسلام سهلگير بود، نه
سختگير، بيشتر بر بشارت و امّيد تكيه مى‏كرد تا بر ترس و تهديد، به يكى از اصحابش
كه براى تبليغ اسلام به يمن فرستاد دستور داد كه: “يسّر و لاتعسّر و بشّر و
لاتنفر؛ يعنى آسان بگير و سخت نگير، نويد بده، ميلها را تحريك كن و مردم را متنفر
نساز.”

 در كار تبليغ اسلام تحرّك
داشت، به طائف سفر كرد، در ايّام حج در ميان قبايل مى‏گشت و تبليغ مى‏كرد يكبار
على‏عليه السلام و بار ديگر “معاذبن جبل” را به يمن براى تبليغ فرستاد. “مصعب بن
عمير” را پيش از آمدن خودش براى تبليغ مردم مدينه به مدينه فرستاد، گروه فراوانى
از يارانش را به حبشه فرستاد، آنها ضمن نجات از آزار مكّيان، اسلام را تبليغ كردند
و زمينه اسلام ]آوردن[ نجاشى (پادشاه حبشه) و نيمى از مردم حبشه را فراهم كردند.
در سال ششم هجرى به سران كشورهاى جهان نامه نوشت و نبوت و رسالت خويش را به آنها
اعلام كرد، در حدود صدنامه از او باقى است كه به شخصيتهاى مختلف نوشته است.

 

 × تشويق به علم

 به علم و سواد تشويق مى‏كرد،
كودكان اصحابش را وادار كرد كه سواد بياموزند. برخى از يارانش را فرمان داد زبان
سريانى بياموزند. مى‏گفت: “دانشجويى، بر هر مسلمان فرض و واجب است.” و هم فرمود: “حكمت
را در هر كجا و در نزد هر كس ولو مشرك يا منافق يافتيد از او اقتباس كنيد.” و هم
فرمود: “علم را جستجو كنيدولومستلزم‏آن‏باشدكه‏تاچين‏سفركنيد.”

 اين تأكيد و تشويقها درباره
علم سبب شد كه مسلمين با همّت و سرعت بى‏نظيرى به جستجوى علم در همه جهان
پرداختند. آثار علمى را، هر كجا يافتند به دست آوردند و ترجمه كردند و خود به
تحقيق پرداخته و از اين راه علاوه بر اين كه حلقه ارتباطى شدند ميان تمدّنهاى قديم
يونانى و رومى و ايرانى و مصرى و هندى و غيره و تمدّن جديد اروپايى، خود يكى از
شكوهمندترين تمدنها و فرهنگهاى تاريخ بشريّت را آفريدند كه به نام تمدن و فرهنگ
اسلامى شناخته شده و مى‏شود.

 خُلق و خُويَش، مانند سخنش و
مانند دينش جامع و همه جانبه بود. تاريخ هرگز شخصيتى مانند او را ياد ندارد كه در
همه ابعاد انسانى در حدّ كمال و تمام بوده باشد. او به راستى انسان كامل بود.

 

  توجه:

 به سه نفر از برندگان – به قيد
قرعه – جوايزى اهدا مى‏گردد.

 لطفاً پاسخهاى درست را تا بيست
و پنجم مرداد ارسال فرماييد.

 برندگان جدول شماره 12 عبارتند
از برادران ذيل كه جوايزشان با پست ارسال مى‏گردد:

 1- احمد قربانى سالخورده.

 2- رمضان شمس آبادى.

 3- غلامحسين اعتضادى.

 

 × تذكر:

 در پاورقيهاى “مقاله چشمه اشك
در كوير غم” (مجله شماره 163) از شماره11 تا 21 از قلم افتاده كه صورت درست آن
نوشته مى‏شود:

 11 ) محمد جواد مغنيه، مجالس
الحسينيه، ص144.

 12 ) گفتار عاشورا، ص84.

 13 ) پيتر چلكووسكى، تعزيه
هنر بومى پيشرو ايران، ترجمه داوود حاتمى.

 14 ) شهيد مطهرى، حماسه
حسينى، ج1، ص53و54.

 15 ) پيتر چلكووسلكى،
همان، ص165.

 16 ) ر.ك: سفرنامه پيتر
دلاواله، ترجمه شجاع الدين شفا، ص123، سفرنامه آدام اولئاريوس، ترجمه مهندس حسين
كردبچه، ج2، ص488؛ سفرنامه تاورنيه، ترجمه ابوتراب حيدرى، ص414و…

 17 ) پيتر چلكووسكى، همان،
مقاله مايل بكتاش، ص153.

 18 ) جمشيد ملك‏پور،
ادبيات نمايشى در ايران، ج1، ص213.

 19 ) ويليام فرانكلين،
مشاهدات سفر از بنگال‏به‏ايران،ترجمه‏محسن‏جاويدان،ص72.

 20 ) با نهايت تأسف مجلس
تعزيه ناصرالدين شاه قاجار در يكى از نشريات فرهنگى به سال 1366 چاپ شده است.

 21 ) اكبر‌هاشمى رفسنجانى،
اميركبير يا قهرمان مبارزه با استعمار، ص128 ،127 ،120 ،119.

 

 

/

نگاهى به فيلم “روز واقعه”

نگاهى به فيلم “روز واقعه”

 

 × اشاره

 مطلب پيش رو، درباره فيلم روز
واقعه؛ برگزيده هيأت داوران جشنواره فيلم فجر 1373 است، كه خانم ط. بيات، يكى از
خوانندگان مجله برايمان فرستاده است. نويسنده محترم، تنها از زاويه اثباتى به فيلم
نگريسته و از بيان نقاط ضعفى كه اصلاح آنها مى‏تواند در كارهاى آينده فيلمساز مفيد
افتد، اجتناب نموده است، با وجود اين، به دو علت نسبت به درج آن اقدام نموده‏ايم:

 1- انعكاس ديدگاههاى خوانندگان
براى تعاطى افكار.

 2- پاس داشت آثار سينمايى
مذهبى.

 با اين اميد كه كارگردان فيلم،
اين راه برگزيده را شجاعانه ادامه دهند و از اين نكته غفلت نكنند كه جاودانگى هنر
به پيوند آن با معنويت است و فيلمهاى مذهبى تنها آثارى هستند كه قادرند بين سينما
و مسجد آشتى برقرار كنند.”واحد فرهنگى مجله”

 

 

 كارگردان: شهرام اسدى، بر اساس
فيلمنامه‏اى از بهرام بيضايى، چهره‏پردازى عبدالله اسكندرى، با بازى عليرضا شجاع
نورى، زهرا مستوفى، عزت الله انتظامى، جمشيد مشايخى، محمد على كشاورز، مهدى فتحى و
… تهيه شده در هدايت فيلم.

 

 × خلاصه داستان:

 واقعه از نهم محرم آغاز
مى‏شود: “عبداللّه” جوان نصرانىِ تازه مسلمان به خواستگارى “راحله” دختر يكى از
اشرافِ حجاز مى‏رود. پس از 37 بار جوابِ منفى شنيدن، سرانجام پاسخِ مثبت مى‏گيرد.
مراسم عروسى آن دو برپا مى‏شود. در شور و شادى مجلس، خبر درگيرى نظامى بين سپاه
كوفه و امام حسين‏عليه السلام پخش مى‏شود. عدّه‏اى عقيده دارند امام حسين براى
رسيدن به خلافت خروج كرده و براى مجلسِ دنيا به سوى كوفه مى‏رود. نومسلمان دچار شك
مى‏شود از سروش غيبى مى‏شنود كه “آيا كسى هست مرا يارى كند”؟ به ياد رؤياى پيشين
مى‏افتد رؤيايى كه در آن، خودش، أسودِ آهنگر و دو تنِ ديگر را به يارى خوانده‏اند.
عبداللّه شتابان به سراغ اسودِ آهنگر مى‏رود امّا او زودتر بار سفر بسته، به كربلا
رفته است.

 مسير حجاز تا كوفه را عبداللّه
گام به گام با خاطره‏ها و سخنانى كه از امام حسين‏عليه السلام در ياد مردمان باقى
مانده طى مى‏كند تا به مركز واقعه مى‏رسد. او حقيقت را مى‏يابد و آن گاه، به سوىِ
راحله باز مى‏گردد. همه حجّتِ او بر مسلمانى، حسين است و چهره اسلام و معناى عشق
را در حسين مى‏بيند، (از پيكر جدا بر فراز نيزه‏ها).

 روز واقعه، فيلمى خوش ساخت و
جذّاب است. زيبايى تصاوير، چهره‏پردازى شخصيتها و فضاهاى انتخاب شده مناسب، چيزى
از ارزشِ باطن و معنويت فيلم كم نمى‏كند. متنِ زيبا، منسجم و يكدستِ فيلمنامه در
كنارِ موسيقىِ همگام و همپاى با متن و بازىِ قوى و توانمند شخصيتها، تماشاچى را در
حال و هواى فيلم قرار مى‏دهد و احساس همدردى و توجه او را برمى‏انگيزد.

 طراحى لباس و چهره بسيار عالى
است و علاوه بر شخصيتهاى اصلى، بر روى ساماندهى لشكرها و عموم افراد به دقّت كار
شده است.

 با ديدن اين فيلم هر هنردوستِ
صاحبدلى از اين كه سينماى انقلابِ اسلامى در پيوند با ارزشهاى الهى و مذهبى گامِ
بلندى برداشته احساس شادمانى و غرور مى‏كند. اگرچه قصّه قصه عبداللّه است و او يك
شخصيت فرعى است و از زاويه‏اى كوچك به واقعه كربلا نقب مى‏زند، اما ساختن اين قبيل
فيلمها و شخصيت پردازيها دست فيلمسازانِ ما را در آفرينشِ شاهكارهاى بزرگ دينى و
اعتقادى، توانا و نيرومند مى‏سازد. سينمايى كه سابقه صدها سياه‏مشق را درباره
عاشورا آزموده مى‏تواند فيلمى از عاشورا بسازد كه اگر نه همه حقِّ مطلب كه بخشى از
آن را ادا كند. و از اين تراژدى بزرگ تاريخ بشرى اثرى جاويدان و پابرجا بسازد.
شايد جهان اسلام رمز سوز و گداز، و عشق شيعه به حسين و ارتباط آن با اصول‏گرايى
اسلامى را درك كند.

 چهره پيامبر اسلام و اهل بيت عصمت
و طهارت نه فقط براى غير مسلمانان كه براى مسلمانان هم ناشناخته است. شيعه و سنّى
هيچ يك حقّ على‏عليه السلام را درنيافتند. زينب و زهراعليهما السلام را نشناختند.
حسن‏عليه السلام، گمنام رفت. امام سجادعليه السلام بى‏نام و نشانترين عارف و زاهد
و عابد جهان است. امام باقرعليه السلام گمنامترين دانشمند و عالم و… .

 آرى، براستى در زندگى سراسر
رنج، حبس، شكنجه و شهادت پيشوايان معصوم حقيقتى را مى‏يابيم و آن اين كه حقيقت
چنان كه عبدالله، نصرانىِ تازه مسلمان دريافته همواره در زنجير است و خونين و دَم
فروبسته.

 فيلمساز در اين اثر بخوبى خود
را كنترل كرده و اجازه نمى‏دهد فيلم در وادى برانگيختنِ شور و احساساتِ تماشاچى
گام بردارد؛ كه اين بسته به نوعِ مخاطبِ فيلم تأثير متفاوتى دارد. اگر فيلم براى
مخاطبِ خارجى ساخته شده كه در عينِ پرهيز از صحنه‏هاى كشتار، فلسفه و علّتِ وجود قيام
عاشورا را به زبانى قابل فهم و منطقى (نه احساسى) تشريح مى‏كند و در اين زمينه
موفق است. فيلمساز پاسخ خود به غربيها را به عبدالله نصرانى با مقايسه خلقياتِ
امام حسين‏عليه السلام با عيسى‏عليه السلام (شفقت حضرت با اسراى مسيحى) انجام
مى‏دهد و شهادت او را با مصلوب شدن عيسى مقايسه مى‏كند و شايد براى همين است كه
زياد به مركز فاجعه نزديك نمى‏شود چنان كه براى مخاطب شيعه اين صحنه كم دارد و
تماشاچى به انفجار احساساتى كه انتظارش را دارد نمى‏رسد و در حالت حُزن و پايدارى
باقى مى‏ماند.

 نقاط قوّت در فيلمنامه بسيار
است. از شخصيتِ عبداللّه گرفته تا اشراف و بزرگان مصلحت طلب قوم، از عشقِ پاك
عبدالله و راحله. از تعصب جاهلى در خصوص تفاخر به مذهب پدران كه رنگ و بوى اسلامى
گرفته، از حُرمت خونريزى در ماه حرام، از ديرباورى، سستى و كفر و نفاقِ مردمى كه
هنوز چهره على را به خاطر داشتند و از حسين پرسيدند: – آيا تو كافرى؟

 در پيشگويى قبايل بدوى ظهور دو
خورشيد رو به روى هم در صحنه عاشورا و به صليب كشيده شدن مسيح در نينوا.

 

 × خلاصه فيلمنامه:

 اسودِ آهنگر گفت: “عشق نه مقصد
حركت كه مركبِ حركت است” و او اين را از قولِ امام حسين بيان مى‏كرد. مى‏گفت كه: “عشق،
گداختن است و نابودشدن” و عبداللّه از عشق خويش گذشت وبه قصد عشقى بزرگتر حركت
كرد. او گفت: “تمام حجّت من بر مسلمانى، حسين بن على است.” و چون در مجلس از
ناكسان شنيد كه حسين به مجلس دنيا مى‏رود شك در خانه دلش لانه كرد. او پا جاى پاىِ
سردارِ عاشورا نهاد. شتربانى از او نقل كرد كه فرموده: “هنوز ظلم بسيار است.” يك
منزل جلوتر، بيابان نشينى نقل كرد كه فرموده: “چگونه سنگى بر بتهاى مرده بيندازم
در حالى كه بتهاى زنده بر زمينند.” و در آخرين منزل تا كربلا، بزرگِ قبيله صحرانشين
از او نقل كرد:

 “نديدم سرى به سردارى مگر
بسيار سرها به زير پاى او. آنان كه دستار بر سر نهاده‏اند سر از مردم جدا
مى‏كنند… زرفروشان زور و تزوير قرآن را به سود خود تفسير مى‏كنند و انبانشان را
از انباشتن پايانى نيست… .”

 عبدالله رفت و هُرم و وحشت
كوير را احساس كرد. تشنگى و گرما را لمس كرد. و به چشم خويش ديد كه از زمين خون
جارى شد و در آسمان دو خورشيد درخشيد. و سرهاى بزرگان بر فراز نيزه‏ها به حركت
درآمد.

 او عشق و گداختن و اسلامِ حسين
و جانبازان حاضر در ميدان را ديد: چون بازگشت، راحله از او پرسيد: “حقيقت را چگونه
يافتى؟!”

 – “من حقيقت را در زنجير ديدم.
حقيقت را پاره پاره بر خاك ديدم. من حقيقت را بر سر نيزه ديدم… .”

 وقتى چهره‏هاى باوقار و سكوتِ
سنگينِ تماشاچيانى را كه از سالن خارج مى‏شوند و نَمِ بارانى كه بر كوير خشكِ دلها
باريده است مى‏بينى درمى‏يابى كه فيلم در ارائه پيام خويش موفق است. روز واقعه
فيلمى است كه در خاطره‏ها خواهد ماند.

/

رنج اسارت

رنج اسارت

خاطرات آزاده سرفراز برادر رستمى (روايتگر:
برادر روحانى احمد پناهيان )

 

 مدتها بود مى‏خواستم ماجراى
اسارت و قطع شدن پايش را به دست عراقيها از او بپرسم، امّا متأسّفانه فرصتى مناسب
پيش نيامده بود. هر وقت هم كه با هم تنها مى‏شديم، نمى‏دانم چرا وقتى به چهره
نورانيش مى‏نگريستم همه چيز از يادم مى‏رفت؟ و باز در پايان با خود مى‏گفتم: اى
كاش امروز پرسيده بودم، فرصت و موقعيت مناسبى بود.

 ديروز همپُستى من بود، با آن
كه يك پايش را در راه اسلام و انقلاب از دست داده بود اما چنان از عهده انجام
مسؤوليتهايش برمى‏آمد كه نه تنها از ديگران چيزى كم نمى‏آورد، بلكه در بسيارى از
موارد از ديگران پيشى مى‏جست.

 با هم در خط پدافندى بوديم.
آفتاب مى‏رفت كه در غرب، غروب كند اما هنوز حرارت خورشيد را كه از زمين برمى‏خاست
مى‏ديديم، اين جا گرما بيداد مى‏كند. ديروز هم يكى از روزهاى گرم بود، از آن
روزهاى گرم كه آدم را كلافه مى‏كند، از آن روزهايى كه از زمين و آسمان آتش
مى‏باريد، خط گرم بود در هيچ سو آتشى نبود و من و او كنار هم چشم بر راه دشتِ
هموار، دوخته بوديم و با دقت تمام سراسر دشت را زير نظر داشتيم.

 بى‏حرفى و بى‏كارى حوصله ما را
سر برده بود، سكوت دشت را تنها، وزوز مگسهاى سمج مى‏شكستند و بس. مدتى گذشت تا آن
كه بالاخره سكوت شكسته شد و از هر درى سخنى به ميان آمد، و من نمى‏دانم چه شد كه
ناگهان بدون مقدمه و بى‏ارتباط با صحبتهاى پيشينمان گفتم: راستى، برادر رستمى چه
شد كه اسير شدى؟ آهى كشيد و گفت: ماجرايش طولانى است.

 گفتم: البته بچه‏ها چيزهايى
گفته‏اند، اما دلم مى‏خواهد از زبان خودت بشنوم، دوباره آهى كشيد و نگاهش به
دورهاى دور خيره شد. گويى كه مى‏خواست از پس روزها و هفته‏ها و ماهها و سالهاى
گذشته، به آن لحظه‏ها و آن روزها بازگردد، خطوط چهره‏اش، درد عميق آن دوران را كه
در خزينه دلش، نقش بسته بود رسم كرد به حافظه‏اش فشار آورد، اما هر چه تلاش كرد،
نتوانست همه جزئيات را باز يابد. گويى تكه‏هايى از آن را به كلى از ياد برده است.
بالأخره نتوانستم تحمّل كنم، پرسيدم: چه شده است؟ آرام پاسخ داد: هرچه تلاش
مى‏كنم، نام آن عمليات را به خاطر بياورم، حافظه‏ام يارى نمى‏كند. گفتم: نامش مهم
نيست. ماجراى اسارتت را بگو.

 

 × ماجراى اسارت

 سرى به موافقت تكان داد و
خاموش به دور دستها خيره شد، لحظاتى به سكوت گذشت. نور خورشيد كه رنگ آتش را به
خود گرفته بود، بر چهره‏اش نشست. آرام آهى كشيد و گفت: وقتى دستور عقب‏نشينى از
فرماندهى صادر شد، همه با سرعت برگشتيم. هنگامه‏اى از دود و آتش برپا شده بود، من
داشتم با سرعت مى‏دويدم كه ناگهان تيرى مستقيم به پايم خورد و من نقش زمين شدم.
وقتى بلند شدم نشستم ديدم خون فواره مى‏زند، خواستم وسيله‏اى پيدا كنم و با آن،
بالاى زخم را محكم ببندم كه ديدم عراقيها از پشت سر مى‏آيند، و عده‏اى از آنها هم،
به مجروحين مانده بر زمين تير خلاصى مى‏زنند.

 خواستم برخيزم و فرار كنم،
ديدم اگر بلند شوم، عراقيها مرا مى‏بينند و به رگبار مى‏بندند، گفتم: خدايا! چه
كنم؟ كه ناگهان يكى از برادران صدايم كرد. وقتى به طرف صدا برگشتم، ديدم يكى از
دوستان بسويم مى‏دود، فرياد زدم: برگرد برو خودت را نجات بده، عراقيها دارند
مى‏آيند. ولى او به حرفهايم توجّهى نكرد. و همچنان پيش مى‏آمد تا به من رسيد،
عراقيها او را ديده بودند، شروع كردند، به تيراندازى به سوى ما، به او گفتم: تو را
به خدا برو، مگه عراقيها را نمى‏بينى؟

 – بلند شو، بايد با هم
برگرديم.

 – نگران من نباش. هر چه مشيت
خدا باشد همان مى‏شود تو برو خودت را نجات بده.

 ولى او، دست برد زير بغل من، و
بلندم كرد، چند قدمى با هم دويديم، ولى شدت آتش آنقدر زياد شده بود كه امكان حركت
نبود از طرفى عراقيها آنقدر به ما نزديك شده بودند كه ما صداى حرف زدن آنها را
مى‏شنيديم. اين بود كه به او گفتم: تو را به خدا نگاهى به پشت سرت بكن ببين الآنه
كه تو هم به چنگ آنها بيفتى. به جاى اين كه به من فكر كنى، به اسلام و انقلاب فكر
كن، برو.

 اين بود كه مرا گذاشت روى
زمين، و در حالى كه بغض گلويش را گرفته بود نگاهى به من كرد و ناگهان بغضش تركيد،
و با يك دنيا شرمندگى،‌هاى،‌هاى، گريست و رفت. در لحظه‏اى كه مى‏خواست از من جدا
شود، چند تير پشت سر هم، در چند سانتى من به زمين خورد، و همين باعث شد كه او فكر
كند كه من شهيد شده‏ام.

 هنوز گرد و خاك تيرها ننشسته
بود كه دو عراقى بالاى سرم رسيدند يكى از آنها اسلحه‏اش را به طرف سرم نشانه رفت
تا تير خلاصى را بزند، كه ناگهان عراقى دوم چيزى به او گفت و او از اين كار صرف
نظر كرد اما يك لگد محكم به سينه‏ام زد كه دردى شديد تمام وجودم را پُر كرد.

 

 × قساوت بعثيها

 آنها به سراغ ديگر مجروحين
رفتند، و تعدادى از آنها را وحشيانه شهيد كردند. چند دقيقه بعد، دو عراقى ديگر با
يك برانكارد آمدند و مرا بردند، و انداختند توى يك “ايفا” وقتى پرتم كردند عقب “ايفا”
تمام استخوانهايم كوبيده شدند و درد گرفتند، در همان لحظه به ياد برادران خودمان
افتادم كه چگونه مجروحين عراقى را پرستارى مى‏كردند و بر خود مقدم مى‏داشتند. حتى
گاه اتفاق مى‏افتاد كه وسيله كم بود و مجروحين خودمان كه جراحاتشان هم خيلى شديدتر
از مجروحين عراقى بود بر زمين مى‏ماندند و درد مى‏كشيدند اما مى‏گفتند: اول آن
مجروح عراقى را به بيمارستان برسانيد.

 من خود شاهد چندين صحنه بودم
كه برادران با ايثار و گذشت خود، حتى با امدادگران مشاجره و بحث كردند و حاضر
نشدند، پيش از مجروح عراقى كه جراحتش هم سطحى بود به بيمارستان بروند.

 و اكنون آنها را مى‏ديدم كه
چگونه با من رفتار مى‏كردند و با خود مى‏گفتم: اين است تفاوت حق و باطل.

 وقتى در “ايفا” به اطراف نگاه
كردم، ديدم تعدادى ديگر از برادران مجروح را مثل من ريخته‏اند روى هم. خون از همه
جارى بود و ناله همه بلند. ايفا حركت كرد. ايفا در جاده‏هاى ناهموار و خاكى،
تكانهاى خيلى شديد و سختى دارد، و اين جاده هم پر از گودال و پستى و بلندى بود، و
راننده هم بى‏توجه به اين كه عقب ماشين پر است از مجروحين تير خورده و زخمى با
سرعت و بى‏احتياط مى‏رفت به طورى كه در هر گودالى كه مى‏افتاد، يا از روى هر
دست‏اندازى كه مى‏گذشت، همه ما پرتاپ مى‏شديم به هوا، و بعد با شدت مى‏خورديم كف
ماشين، و گاه روى هم. در دومين دست انداز بود كه من از شدت درد بيهوش شدم.

 نمى‏دانم چقدر گذشت كه دوباره
در اثر برخورد شديدى كه با كف ماشين كردم به هوش آمدم تمام لباسهايم خيس شده بود،
چون خونى كه از همه مى‏رفت كف ماشين را پر كرده بود، و ناله همه بلند بود و راننده
بى‏رحم در اين جاده پُر از دست‏انداز، به سرعت پيش مى‏رفت. من هيچ امكان و توانى
نداشتم كه با چيزى پايم را ببندم و نگذارم بيش از اين از من خون برود، ضعف تمام
وجودم را فرا گرفته بود. ديگر اميدى به زنده ماندن خويش نداشتم. در دل با خدا راز
و نياز مى‏كردم و به ائمه اطهار توسل مى‏جستم.

 بالاخره ايفا ايستاد، دو نفر
عراقى ما را از آن بالا پرت كردند پايين، بعضى از برادران را كه هيچ رمقى برايشان
نمانده بود، و نمى‏توانستند با آنها همكارى كنند بشدت زير مشت و لگد گرفتند و پس
از آن كه حسابى كتكشان زدند دست و پايشان را گرفتند و از آن بالا پرت كردند پايين.

 بعد همان دو عراقى مرا با
برانكارد، برداشته راه افتادند. جاده، كوهستانى و صعب العبور بود، با آن كه جثه من
كوچك بود و خون زيادى هم از من رفته بود، و آن دو عراقى، در قياس با من، غول
بودند، ولى با اين حال كمى كه رفتند خسته شدند، و مرا گذاشتند روى زمين تا استراحت
كنند. در همان موقع من نگاهى به اطراف كردم ديدم اطرافم پر از كوه و درّه است.

 آنها پس از استراحت مرا
برداشته، راه افتادند، با آن كه ضعف شديدى داشتم اما انگار يكى از درونم، به من
مى‏گفت: محكم لبه‏هاى برانكارد را بگير و من محكم لبه‏هاى آن را چسبيدم. مدتى كه
رفتم، ناگهان به هم چيزى گفتند و ايستادند و بعد با هم يكى يكى دستشان را رها
كردند، برانكارد يه ور شد و من به سوى پايين غلتيدم، اما دستهايم را محكم به
لبه‏هاى برانكارد گرفته بودم ناگهان ديدم، خداى من! ما بر لبه پرتگاه عظيم
ايستاده‏ايم و زير پايم يك دره بسيار عميق و بزرگ دهان گشوده و من ميانه زمين و
هوا به لبه برانكارد آويزان شده‏ام، آنها چند بار به شدت برانكارد را تكان دادند،
كه من آن را رها كنم و پرت شوم پايين، ديگر يقين كردم كه كارم تمام است. چون اگر
بيفتم پايين، هيچ چيز از من باقى نخواهد ماند. در همان لحظه با تمام ضعف و دردى كه
داشتم از اعماق وجود فرياد كشيدم: “يا صاحب الزمان (عج) ادركنى”.

 كه ديدم آنها به هم چيزى
گفتند، و دوباره دسته رها شده برانكارد را گرفتند و مرا بالا كشيدند و راه
افتادند.

 وقتى راه افتادند، خدا را شكر
كردم كه براى چندمين بار مرا از مرگ حتمى نجات داد. و بعد بيهوش شدم. وقتى به هوش
آمدم، ديدم با چند تن ديگر از برادران مجروح، در يك اتومبيل هستيم و اتومبيل به
سرعت پيش مى‏رود. بعد از چند لحظه دوباره بيهوش شدم.

 وقتى به هوش آمدم ديدم در يك
بيمارستان عراقى هستم. و تعدادى دكتر و پرستار، پروانه‏وار دور تخت يك مجروح عراقى
مى‏چرخند، اما هيچ كس به سراغ من نمى‏آيد، حتى وقتى از كنارم رد مى‏شدند اخم
مى‏كردند و به عربى چيزى مى‏گفتند كه من تنها از لحن و حالتشان درمى‏يافتم كه
دشنام مى‏دهند، چند ساعتى گذشت و هيچ كس به سراغم نيامد. حتى پايم را پانسمان هم
نكرده بودند. بالاخره بعد از ساعتها انتظار و درد و خونريزى، چند تن از دانشجويان
رشته پزشكى و يك دكتر – كه معلوم بود استاد آنهاست – آمدند بالاى سرم، اما تنها
چيزى كه در آنها نديدم خوى انسانى بود گويى كه آنان يك عده سلاخند و من يك گوشت
قربانى كه بايد شقه شقه شوم.

 خصومت و كينه و عناد از
چشمهايشان مى‏باريد. با خشم و كينه نگاهى به من انداختند و بعد نگاهى به پايم
كردند و با هم حرفهايى زدند و رفتند و من باز از هوش رفتم.

 وقتى به هوش آمدم چندين روز
گذشته بود و من يك پايم قطع شده بود. در حالى كه جراحت پايم چندان عميق نبود و
براحتى امكان درمان داشت. در روزهايى كه در آن جا بودم ديدم كه مجروحان ايرانى
براى دانشجويان عراقى جسدهاى تشريحى بودند. آنها انواع و اقسام عملهاى جراحى را
روى برادران مجروح اسير انجام مى‏دادند بى‏آنكه كوچكترين نيازى به آن عمل داشته
باشند. و تقريباً اكثريت قريب به اتفاق اين عملها با از دست دادن عضوى يا اعضايى
از بدن برادران همراه بود.

 اگر تير يا تركشى، حتى اگر
كوچك و جزيى هم مى‏بود و به دستها و يا پاهاى برادران اصابت كرده بود، بدون
استثنا، دست و پاى برادران را قطع مى‏كردند حتى تعدادى از برادران يكى از
كليه‏هايشان را از دست داده بودند، بى آن كه حتى كوچكترين ناراحتى از ناحيه كليه
داشته باشند و يا حتى خراشى در عمليات برداشته باشند و گاه اتفاق مى‏افتاد آنقدر
روى برادران عملهاى مختلف و پى در پى انجام مى‏دادند، تا بالاخره در زير چاقوهاى
جراحى جان مى‏دادند. خلاصه، دانشجويان پزشكى عراق، با كاردهاى جراحى در اتاقهاى
عمل، برادران را قطعه قطعه مى‏كردند، و هيچ كس هم نبود كه در آن جا از حقوق بشر و
قوانين ژنو، سخن بگويد. اعتراضها و شكايتهاى برادران هم هيچ ثمرى نداشت، جز آن كه
شكايت كننده، يا در زير چاقوى جلادان بيمارستانها شهيد شود و يا در زير شكنجه‏هاى
وحشتناك و غير قابل تحمل و تصور شكنجه‏گران بعثى. بالاخره از اين كشتارگاه و قصاب
خانه مرا منتقل كردند به، مثلاً آسايشگاه اسراى ايرانى!

 در اين هنگام ناگهان برادر
رستمى از گفتن بازماند بغض گلويش را فشرد، و من ديدم قطرات درشت و پى در پى اشك را
كه از ديدگانش، بر زمين غلتيدند، چند دقيقه همراه او، بى‏اختيار گريستم مى‏دانستم
كه رنجى فراتر از همه آنها كه تاكنون گفته، خاطرش را آزرده و دلش را به درد آورده
كه اين چنين از گفتنش عاجز مانده، و در سكوت مى‏گريد. با آن كه دلم مى‏خواست
بدانم، چه چيز اين چنين او را به اندوه كشانده، به خود اين اجازه را نمى‏دادم كه
بيش از اين، خاطرات اسارت را در او زنده كنم.

 اما از سويى هيچ نگفتن و گذشتن
را هم زيبنده نمى‏ديدم. اين بود كه گفتم: در آسايشگاه بر تو چه گذشت؟

 گويى نمك بر زخم ريش ريشش
پاشيده باشم، آرام و پردرد، چون ابر بهارى اشك ريخت و در حالى كه صدا در گلويش
مى‏شكست، گفت: وحشتناك بود، خيلى وحشتناك. هيچ كس نمى‏داند، برادران اسير ما در
عراق، چه مى‏كشند، هيچ كس نمى‏داند آنها چه شكنجه‏هايى تحمل مى‏كنند، هيچ كس
نمى‏داند، آنها چه شكنجه‏هاى روحى را بايد تحمل كنند.

 

 × اردوگاههاى مرگ

 برادران ما در عراق در بدترين
شرايط و متعفن‏ترين و كثيف‏ترين مكانها زير دست خونخوارترين شكنجه‏گران تاريخ،
بدترين و سخت‏ترين شكنجه‏ها را تحمل مى‏كنند. و صليب سرخ لعنتى، اين همه برادران
به آن جا شكايت كردند، نشد حتى براى يك بار به حداقل مشكل، كه عدم بهداشت به معناى
مطلق كلمه بود، توجهى بكند و با آن كه آثار جراحات و شكنجه‏ها و رفتارهاى وحشيانه
آنها را به چشم مى‏ديد، ولى هميشه از آنها دفاع مى‏كردند و هر بار هم مى‏آمد
مى‏كوشيدند تا در جهت خواسته‏ها و مطامع شوم آن جنايتكاران با شگردهاى خاص خودشان
به اصطلاح ما را وادار به خيانت به انقلاب بكنند، و وقتى مى‏ديدند نمى‏توانند،
خشمگين و عصبى از پيش ما مى‏رفتند و با رفتن آنها، شدت عمل شكنجه‏گران و جلادان
اوج و سرعتى بيشتر پيدا مى‏كرد وقتى يك سرماخوردگى ساده مى‏آمد، يك اپيدمى بزرگ
مى‏شد و همه را بدون استثنا در دام خود زمين‏گير مى‏كرد تا جايى كه حتى عدم وجود
قرص آسپرين باعث مرگ مى‏شد.

 برادران اغلب دچار اسهالهاى
خونى مى‏شدند و اين در حالى بود كه حتى توالت هم حق نداشتند بيش از يكبار در 24
ساعت بروند.

 و اين گونه است كه بيمارى در
ميان برادران بيداد مى‏كرد و اغلب قربانيان خود را به زير خاك مى‏فرستاد.

 آنها نه تنها حق خواندن قرآن و
مفاتيح را نداشتند حتى اگر در شبهاى جمعه برادران گريه كنند بايد شديدترين عقوبتها
را منتظر باشند. شبهاى جمعه كه مى‏شد مى‏آمدند، رو در روى برادران مى‏ايستادند و
به چشمهاى برادران نگاه مى‏كردند اگر كسى قطره اشكى مى‏ريخت واى به حالش! قرآن و
مفاتيح كه اصلاً نبود. برادران مجبور بودند، دعاها و آياتى را كه از بر داشتند
آرام بى‏آنكه حتى لب بزنند در دل بخوانند آن هم بى‏قطره اشكى. آرى آن جا گريه كردن
مجازاتى سخت دارد.

 صحبتهايش به اين جا كه رسيد
دوباره گريه‏اش شدت يافت. و براى دقايقى لب فرو بست و بى‏صدا گريست.

 بعد گفت: وقتى آزاد شدم و به
شهر برگشتم، به كوچه‏امان كه رسيدم ديدم سر كوچه يك حجله است. پيش خودم گفتم: خوشا
به سعادت كسى كه اين حجله را برايش زده‏اند، بروم ببينم كدام يك از بچه‏هاى
محله‏مان به اين فيض عظيم نايل شده، وقتى رسيدم رو به روى حجله و به عكس داخل آن
نگاه كردم درجا خشكم زد، موهاى تنم سيخ شد و تنها پايم خم شد. عكس خودم بود. حجله
را به مناسبت سالروز شهادتم زده بودند.

 نمى‏دانستم چه كنم؟ لحظاتى در
فكر بودم و با خود انديشيدم:

 خدايا! تو بگو چه كنم؟ به خانه
بروم؟ چگونه؟ پدرم، مادرم، خانواده‏ام با ديدن من چه خواهند كرد؟ چه حالى پيدا
مى‏كنند؟

 برگردم؟ بله. برمى‏گردم.
مى‏روم به جبهه. اين طور بهتر است، وقتى هم شهيد شدم ديگر ناراحت نمى‏شوند چون يك
بار براى شهادت من مجلس گرفته‏اند، اشك ريخته‏اند. ولى نه، در آن صورت مادرم چه
خواهد گفت؟ ناراحت نخواهد شد؟ نمى‏گويد چرا پسرم نيامد ما او را ببينيم، ما كه با
جبهه رفتن او مخالف نبوديم، پس چرا اين كار را كرد؟

 پس بايد بروم به خانه. ولى اگر
رفتم و آنها ديگر نگذاشتند به جبهه بروم چى؟ اگر گفتند: تو با اين يك پا كجا
مى‏خواهى بروى؟ ديگر كافى است، چه كنم؟

 نه، آنها مانع رفتن من به جبهه
نخواهند شد، تازه هم اگر شدند، باز راه براى برگشتن به جبهه هست. پس چرا حالا از
ترس روزى كه نيامده، به خانه نروم؟ نه، حتماً در آنچه كه پيش آمده حكمتى است كه من
اكنون نمى‏دانم.

 اما آخر آنها چگونه فكر
كرده‏اند كه من شهيد شده‏ام؟ چه كسى به آنها گفته كه من شهيد شده‏ام؟ بله درست
است. بايد كار همان برادرى باشد كه در آخرين لحظات عقب‏نشينى تلاش مى‏كرد مرا با
خود ببرد، بله، او از دوستان من و از بچه‏هاى محل است حتماً كار اوست. بعدها
فهميدم كار او هم بوده، از بنياد شهيد، برايم شهادتنامه گرفته است. خلاصه، به خانه
رفتم.

 و اينگونه صحبتهاى او خاتمه
يافت و آن شب ديگر با هم حرفى نزديم. اما او همچنان در ياد و انديشه برادران
اسيرمان بود و مى‏گريست.

/

با نغمه پردازان

با نغمه پردازان

 

 “ مژده ظهور “

 

 تا آسمان زظُهر ظهور تو
مژده داد

چشم زمان زبارش نور تو مژده داد

 جان زمين زلمس حضور تو
زنده شد

وقتى كه كاروان زعبور تو مژده داد

 ظلمت پريد از لب بام جهان،
عجول

آيينه تا زصبحِ صبور تو مژده داد

 پُشت تمام كنگره‏هاى ستم
شكست

وقتى زمان زتيغ جسور تو مژده داد

 باران نوشت نام تو را بر
دل زمين

وقتى كه آسمان زسطور تو مژده داد

 آمد فرود بر دل ما جبرئيل
عشق

فرخنده پى، زفصل حضور تو مژده داد

 مى‏مُردم از فرود فراقت،
قَسَم به عشق

شُكر خدا، خدا زظهور تو مژده داد

                “رضا اسماعيلى”

 

 

 “ ثناى امام حسن (ع) “

 

 چون اميرالمؤمنين شير خدا

شد به راه دين پيغمبر فدا

 مجتبى شد پيشواى مسلمين

مَسندِ جدّ و پدر را جانشين

 بر تمام خلق عالم شد امام

تابع امر مُطاعش خاص و عام

 تاج مخصوص ولايت بر سرش

آدم و جن و ملك فرمانبرش

 در شباهت همچو جدّش مصطفى

در شجاعت چون على شير خدا

 در سخاوت بحر نزدش شرمسار

در عبادت بى‏بدل در روزگار

 هر كه بر خوانِ عطايش
مى‏رسيد

دوست يا دشمن نمى‏شد نااميد

 در جلالت زاده خير النساء

با مَهابت با وقار و با حيا

 وارث پيغمبران در خلق و خو

جمع يكجا جمله خوبيها در او

 وقت جنگ دشمنان مانند شير

فاتح و مرد افكن و بطل و دلير

 حلم و صبرش در مثل مشهور
بود

صورتش شَمسُ الضُحاى نور بود

 بسكه بودستى مليح و مهربان

جذب اخلاق نكويش دشمنان

 دشمنش مى‏گفت حرف ناسزا

در عوض مى‏كرد احسان و عطا

 سيد و سالار خوبان بهشت

بهر او گسترده حق خوان بهشت

             “عباس احمدى”

 

 “ نماز قُرب “

 

 نماز چيست؟ خدا را به چشم
دل ديدن

خدا به ديده دل ديدن و پرستيدن

 به قرب حق به خضوع و خشوع
رو كردن

به حال صدق و صفا خاك عجز بوسيدن

 حضور حضرت حق را به قرب
دانستن

زراه حق و يقين سوى حق خراميدن

 به حسن نيت، خالص شدن به
حضرت حق

به غير ذات حق از هر چه چشم پوشيدن

 وگرنه نيست نماز آن نماز
بازارى

كه سر به سجده، به دل عشق سود ورزيدن

 حساب سود و زيان را به
خاطر آوردن

به گرد مسأله كار روز گرديدن

 نماز دور ز عجز و نياز،
بازيچه است

زتلخ گويى “ثارى” خطاست رنجيدن

 دل از ادلّه حق بر مكن به
ظن غرض

(منم كه ديده نيالوده‏ام به بد ديدن)

 حساب كار حوالت به عقل و
وجدان كن

كه نارواست زمن گفتن از تو نشنيدن

 نماز، ذكر حضور خداى لم
يزلى است

نماز قرب، نماز محمدست و على است(ع)

             “ميراحمد
ثاراللهى، قرن چهارم هجرى”

 

 “ نماز على (ع) “

 

 در اُحُذ مير حيدر كرار

يافت زخمى قوى در آن پيكار

 ماند پيكان تير در پايش

اقتضا كرد آن زمان رايش

 كه برون آرد از قدم پيكان

كه همان بود مرو را درمان

 زود مرد جرايحى چو بديد

گفت بايد به تيغ باز بريد

 تا كه پيكان مگر پديد آيد

بسته زخم را كليد آيد

 هيچ طاقت نداشت بادم گاز

گفت بگذار تا به وقت نماز

 چون شد اندر نماز، حجّامش

ببريد آن لطيف اندامش

 جمله پيكان از او برون
آورد

 و او شده بى‏خبر زناله و
درد

 چون برون آمد از نماز على

آن مر او را خداى خوانده ولى

 گفت كمتر شد آن الم چون است

وزچه جاى نماز پرخون است

 گفت چون در نماز رفتى تو

بر ايزد فراز رفتى تو

 كرد پيكان برون زتو حجّام

باز ناداده از نماز سلام

 گفت حيدر به خالق الاكبر

كه مرا زين الم نبود خبر

 اى شده در نماز بس معروف

به عبادت بر كسان موصوف

 اين چنين كن نماز و شرح
بدان

ورنه برخيز و خيره ريش ملان

 چون تو با صدق در نماز آيى

با همه كام خويش بازآيى

 ورتو بى‏صدق صد سلام كنى

نيستى پخته كار خام كنى

          “حكيم سنايى، قرن پنجم هجرى قمرى”

 

 

 “ عشق صادق “

 كاشكى در عشق، صادق مى‏شدم

عاشق چشمان صادق(ع) مى‏شدم

 تا بگردم داغدار چشم او

كاشكى باغ شقايق مى‏شدم

 مى‏نهادم سر به پاى عشق او

وارث يك جان عاشق مى‏شدم

 مى‏زدم يك جُرعه از درياى
او

تا كه سيراب حقايق مى‏شدم

 فصل اعجاز نزول صادق(ع)
است

فهم او را، كاش لايق مى‏شدم

 عشق، سهم حضرت چشمان اوست

كاشكى در عشق، صادق مى‏شدم

             (رضا اسماعيلى)

/

رسالت هنر

رسالت هنر

سيد موسى ميرمدرس

 

 × تعهد هنر

 تاريخ پيدايش هنر، گوياى آن
است كه اين پديده ارزشمند، متعهّد و مسؤوليت‏پذير تكوين يافته است و برخلاف پندار
كسانى كه مدعى‏اند تعهد هنر، مرگ هنر است و هرگاه اين موجود شوريده حال به كمند
تعهد درآيد، از هدف خويش باز خواهد ماند، هنر همواره ابزار انتقال پيام بوده است؛
با اين تفاوت كه هرگاه با ابديت پيوند خورده و حامل پيامى آسمانى بوده، جاودانه
مانده و هرگاه به ابزارى براى انتقال پيامهاى عالم ماده تنزّل يافته، به مرز
ابتذال نزديك شده است.

 پديده شعر گرچه با وصف طبيعت و
شكفتن گلها و تولّد شكوفه‏ها و ترنّم نسيم سحرى، از بهار دل‏انگيز، خبر مى‏دهد يا
از خزان سبزه‏ها و دلتنگى پاييز ولى يا در خدمت ستم كشيدگان و پابرهنه‏ها بوده يا
در استخدام ستمگران و شاهان و فاتحان سرزمينها، يا با زيبايى افسونگر خود از
هوده‏ها گفته است و رسولان آسمانى يا از بيهوده‏ها و شروران زمينى يا از عرفان و
انسان و عشق حقيقى يا از عشق مجازى و شهوت حيوانى.

 هنرهاى تجسّمى از قبيل نقاشى و
مجسمه سازى نيز يا روايتگر قدّيسين و معبودها بوده‏اند يا مجالس طرب و مى و مستى
يا اسطوره‏هاى مذهبى و ملّى و مناظر زيباى طبيعت را به تصوير و تجسيم كشيده‏اند يا
چهره غاصبان و كاخها و خدم و حشمشان. همچنين هنر خطاطى و خوشنويسى گرچه در مقاطعى
از تاريخ خود به مرز ابتذال گراييده، اما پيوسته در خدمت انسان و ايمان بوده است و
زبان گوياى شعر.

 هنرهاى نمايشى چه آن هنگام كه
در قالب تعزيه، شبيه‏خوانى و نقّالى و سرانجام تئاتر، به روايت حوادث زندگى
پيشوايان دينى يا قهرمانان ملى مى‏پرداخته‏اند و چه آن زمان كه در شكل آينه جادو (سينما
و تلويزيون)، مروّج سكس و شهوت گرديده‏اند، ابتدا در خدمت بيان دردهاى محرومان
تاريخ و گاه تبيين مفاهيم والاى انسانى بوده و حتى در اين اواخر (دوران چارلى
چاپلين) در آثارى چون “عصر جديد” به تفسير ماشينيسم و از خود بيگانگى انسان امروز
پرداخته‏اند، ولى با اين همه رسالتى جز انتقال پيام نداشته‏اند.

 داستان سرايان و رمان نويسان
بزرگ هم، هنر خود را وسيله‏اى براى بيان مفاهيم برگرفته از معتقدات خويش، تلقّى
كرده‏اند؛ “جنگ و صلحِ” لئون تولستوى و “بينوايانِ” ويكتور هوگو و “كلبه عموتُمِ”
هريت بيچر استو و صدها اثر جاودانه ديگر گواه اين مدعايند. و عجيب آن كه در اين
تاريخ پرفراز و نشيب، جاودانگى هنر به تعهد آن بوده است؛ يعنى آن گاه هنر، بالنده،
شورآفرين و ماندگار شده است كه رسالتى مذهبى يا ملّى را بر دوش كشيده. و لذا آن
هنگام كه پيامبر عظيم‏الشأن اسلام به رسالت مبعوث گرديد، با اين كه شبه جزيره
عربستان، مهد فصاحت و بلاغت و اوج شكوفايى شعر بود، اما اشعار جاهليت، اكنون فراتر
از شاهد مثالهايى براى فهم ادبيات آن روز، بهايى نيافته‏اند و در مقابل، شاعرانى
كه در مدح ديانت و معنويت سخن رانده‏اند و بعدها در عصر ائمه‏عليهم السلام به دفاع
از حق پرداخته‏اند، مانند دعبل خُزاعى، كُميت اسدى، سيّد حِميرى و فَرزدق، جاودانه
مانده‏اند و اين قانونى است كه در همه عرصه‏هاى هنرى، حكمفرماست. از اين رو در
مَثَل مى‏توان چشم‏انداز اثرى چون تابلوى “عصر عاشورا” از استاد فرشچيان را ملاحظه
نمود و جاودانگى آن را با فرهنگ عاشورا به نظاره نشست!

 نتيجه آن كه اولاً: هنر هميشه
پيام رسان بوده و چيزى به نام “هنر براى هنر”، هيچ گاه تحقق خارجى نداشته است.
ثانياً: جاودانگى هنر به پيوند خوردن آن با معنويت و دين – يا حداقل فرهنگ ملى –
بوده است.

 با اين وصف، در نهايت تأسف،
مضامين دينى – با اين كه از جاذبترين سوژه‏ها به شمار مى‏روند – در قلمرو سينما
مورد بى‏مهرى قرار گرفته‏اند. برخى مى‏گويند: سوژه‏هاى مذهبى، كشش ندارند. پاره‏اى
هم اظهار مى‏دارند: اصولاً نمى‏توان كار مذهبى كرد. و شمارى غرب زده بى‏هويت، تصور
مى‏كنند كه اساساً جاى بيان مفاهيم دينى و اخلاقى، مسجد و حسينيه است و سينما بايد
با تعهد مذهبى فاصله بگيرد تا صبغه هنرى پيدا كند! با اين كه همگان ديده‏اند فيلم
محمّد رسول اللّه]ص[ جزو پربيننده‏ترين فيلمهاى دنيا گرديد و “روز واقعه” در
جشنواره فيلم فجر )1373( به عنوان بهترين فيلم برگزيده هيأت داوران شناخته شد – با
اذعان به اين كه اين دو از كمبود و كاستى پيراسته نبودند – .

 جالب آن كه دنياى مسيحيت بدين
مهم توجه كرده و اكنون واتيكان يك شبكه ماهواره‏اى براى تبليغ انديشه‏هاى كليسا در
اختيار گرفته و براى چندين كشور به زبانهاى گوناگون، برنامه پخش مى‏كند. صاحبان
كمپانيها نيز براى مبارزه با اديان ديگر – از همه مهمتر اسلام – هم كه شده، عنصر
مذهب را مطمح نظر دارند و در بسيارى از فيلمهاى سينمايى و سريالهاى تلويزيونى به
تبليغ مسيحيت مى‏پردازند؛ فى‏المثل گاه كليسا از عدّه‏اى مظلوم كه براى آزادى خود
و كشور اشغال شده‏اشان مى‏جنگند، بى‏دريغ كمك مى‏كند و گاه با روشهاى اخلاقى –
مانند اغماض كشيش از تخلف “ژان وال ژان” در بينوايان – قهرمان داستان را نجات
مى‏دهد و… بايد اين نكته را هم خاطر نشان ساخت كه اكنون سينماى اسكانديناوى با
هويتى مذهبى، سر رقابت با امثال‌هاليوود را دارد.

 

 × هنر دينى

 هنر دينى؛ يعنى هنرى كه حامل
پيامى از دين باشد، حال چه اين پيام بطور مستقيم ابلاغ شود مانند: تابلوى عصر
عاشورا (نقاشى)، تركيب بند محتشم كاشانى (شعر)، فيلم محمد رسول اللّه]ص[ و توبه
نصوح (سينما) يا غير مستقيم كه عرصه وسيعترى دارد و در برگيرنده هر اثرى است كه به
نحوى با تاريخ، عقايد، اخلاق و شخصيتها و ديگر سوژه‏هاى اسلامى سر و كار دارد. اما
اين كه هنرمند هم بايد از سر اخلاص به ايجاد اثر بپردازد و اهل تزكيه و خودسازى
باشد، گرچه مطلوب اسلام است، ولى مربوط به نتيجه است و نه اثر؛ به عبارت ديگر،
انگيزه و متخلق بودن هنرمند به آداب دينى، مربوط به حسن فاعلى است و مى‏شود كه فعل
و اثر او، قبح داشته باشند يا حُسن!

 بنابراين هنر دينى مربوط به
فعل هنرمند است و انگيزه مربوط به شخص او و پيداست كه مى‏توان ميان فعل و فاعل،
قايل به تفكيك شد. از اين رو هيچ منعى نيست كه هنرمندى با انگيزه غير دينى، اثرى
دينى بيافريند – با اين كه اگر با انگيزه الهى چنين مى‏كرد، نزد خداوند مأجور و
مقرّب نيز بود – و هيچ دور نيست كه انسانى از سر خلوص، اثرى غير دينى – و نه
لزوماً ضد دينى – پديد آورد.

 البته سخن ديگرى نيز گفته شده
مبنى بر اين كه محتواى دينى، فرم دينى را مى‏طلبد و مدعى‏اند كه نمى‏توان با فرم و
ساختار موجود سينما، مفاهيم و سوژه‏هاى والاى اسلامى را به تصوير كشيد. اين سخن
اگر راست افتد، درباره پاره‏اى از مباحث ژرف عرفان اسلامى است و الا بسيارى از
مفاهيم، عقايد و پيامهاى دينى را مى‏توان با فرم و سبك موجود نيز ارائه كرد. اما
مفاهيم عرفانى چون مظروفهايى وسيع و كلماتى برتر از مرادهاى عرفى هستند، در ظروفى
مانند سينما كه بسيار محدود است، نمى‏گنجند، زيرا سينما با تصاوير و محسوسات سر و
كار دارد و نماياندن عشق و معشوق و خال لب يار و مستى بر پرده سينما، ذهن را در
عالم سكس و شهوت ميخكوب مى‏كند و عرصه جولان عملاً بسته است!

 

 × پريشان انديشان

 در يكى از مجله‏هاى سينمايى
نوشته‏اند: معلوم است كه نگاه كردن به خانمهايى كه خودشان مقيد به رعايت كردن حجاب
و مسائل شرعى نيستند، بى‏اشكال است، بنابراين مانعى ندارد كه همان گونه كه هستند،
جلو دوربين فيلمبردارى نيز حاضر شوند. فردى ديگر از اين طيف، از محدود كردن
استفاده از ماهواره، توسط دولت، ناخرسند است. و سوّمى نيز مدّعى است: شأن سينما
بالاتر از اخلاق است. و فرد چهارمى ايضاً از رعايت مسائل اخلاقى در قصه نويسى و
رمان شِكوه دارد و قصه يوسف و زليخا را به رخ مى‏كشد و نيز از اين كه در فيلمهاى
فارسى، خانمها – در خانه‏هاى خود – بايد با چارقد ظاهر شوند، اندوهگين و افسرده
خاطر است!

 از آنچه گفته آمد، بى‏پايه
بودن بسيارى از اين ادعاها معلوم مى‏شود، چرا كه سينما ابزارى بيش نيست و برتر
دانستن آن از اخلاق، اصالت دادن به ابزار است كه سخنى به دور از منطق و ياوه‏سرايى
است. از بديهى‏ترين احكام شرعى است كه پاى بند نبودن برخى از بازيگران زن به رعايت
حجاب، مجوز شرعى براى ظاهر شدن آنان – بدون ضوابط شرعى – در صحنه فيلمبردارى نيست.
چه اين كه دارا بودن اين خصلتها، خود ضد ارزش و منكر است و ديگران موظفند آنها را
نسبت به احكام الهى آشنا سازند و شريعت مقدس اجازه نمى‏دهد كسانى از وضعيت روحى
آنها سوء استفاده نموده، موجب اشاعه فساد و انحراف در جامعه گردند.

 اما درباره اين كه چرا زنان
بازيگر بايد در فيلمها روسرى يا چادر بر سر كنند؟ بايد گفت، اولاً: بيان اين مطالب
و ايجاد چنين شبهاتى از سوى كسانى است كه معمولاً آگاهى كافى از قوانين دينى
ندارند يا نسبت به آنها احساس تعهّد نمى‏كنند و به هر حال برايند چنين سياستى آن
است كه عملاً سينما به جولانگاه عناصر بى‏بند و بار و شهوت پرست تبديل گردد.

 ثانياً: پس از گذشت هفده سال
از انقلاب اسلامى، براى خانواده‏هاى ايرانى كاملاً طبيعى و جا افتاده است كه زنان
بازيگر – گرچه در ايفاى نقش، صحنه‏اى را كه با شوهران و بچه‏هايشان در خانه هستند
بازى كنند – بايد با حجاب ظاهر شوند. زيرا علاوه بر كادر فنى فيلم، در چشم انداز
ميليونها انسان قرار دارند. اين نكته را هم بايد گوشزد كرد كه ايجاد حساسيت نسبت
به امورى كه مردم بطور طبيعى پذيرفته‏اند نمى‏تواند تصادفى و بدون انگيزه خاص باشد
و به هر روى كارى نارواست!

 جهت ديگر مدّعا يعنى قصه يوسف
و زليخا و امثال آن، به حسب ظاهر رنگ و لعابى هم داده شده و مسؤولين پيشين وزارت
ارشاد و فرهنگ اسلامى هم به همان، تمسّك مى‏جستند و لذا وزير محترم اسبق براى دفاع
از پاره‏اى از سياستهاى نادرست فرهنگى خويش به امثال اين قصه استناد مى‏كرد و
پيشتر نيز معاون ايشان در دفاع از برخى كتابهايى كه توسط آن وزارتخانه مجوز انتشار
يافته بودند، ذكر مسائل جنسى در كتابهاى ادبى – عرفانى مانند مثنوى معنوى و
كتابهاى فقهى را دستاويز قرار داده، بر مخالفان انتشار آن آثار تاخته بود ولكن اين
كسان غفلت كرده‏اند از اين كه آنچه در كتابهاى فقهى در موارد خاص – مثل اجراى حدّ
عمل نامشروع منافى عفت – بيان شده، مربوط به جنبه قانونگذارى و بيان حكم اللّه است
و پوشيده نيست كه قانون نبايد داراى ابهام و پرده‏پوشى باشد وگرنه در اجرا دچار
مشكل خواهد شد.

 استدلال به سوره يوسف‏عليه
السلام براى موارد ياد شده نيز حداقل به دو دليل، نادرست است:

 1- در آيات مربوط به اين
داستان، آن سان فضا سازى شده و نقل ماجرا با ذكر نام خدا، تقوا، معاد و غيره همراه
گشته است كه چگونگى آن رخداد، تحت شعاع اين امور، قرار دارد.

 2- صريحترين كلماتى كه در اين
آيات به كار رفته، اين است كه زليخا به يوسف مى‏گويد: “هيت لك قال معاذ الله انّه
ربّى احسن مثواى انّه لايفلح الظالمون”]يوسف
)12( آيه23[

 – نزد من آى كه من از آن توام،
يوسف گفت: پناه مى‏برم به خدا، او پروراننده من است و مرا منزلتى نيكو داده، و
ستمكاران رستگار نمى‏شوند.

 گذشته از اين كه در همين آيه
هم تذكار نام خدا و عدم رستگارى ستمگران، همراه با استغفار است، عبارات كنايى است.
حال اين كجا و نماياندن تصوير زنى عريان در صحنه‏اى از رمان يا صفحه سينما و
تلويزيون كجا، تا اين دو به هم قياس شوند و نتيجه واحدى ارائه گردد؟

 آنچه در آثار عارفان و اديبان
آمده نيز گذشته از معانى كنايى، عمدتاً تمثيل است و كلام، آن سان به لطايف و حِكَم
آراسته گشته كه
كمتر كسى از
اين رهگذر به انحراف كشيده مى‏شود.

 از اين رو گفته‏اند:

 از اين پيمانه و جام و
سبوها

غرض پيمانه و جام و سبو نيست

 بدان معنا كه عارف زلف
گويد

مراد از پيچ و تاب هيچ مو نيست

 سعدى نيز مى‏فرمايد:

 از شراب عشق جانان مست شو

كانچه عقل از سر برد شرّ است و آب

 و نيز حافظ شيرازى سروده است:

 در حق ما به درد كشى ظن بد
مبر

كالوده گشت خرقه ولى پاكدامنم

 بارى بطور خلاصه بايد گفت: هنر
همواره، حامل پيامى بوده است و آن گاه هنر به مرز بالندگى و افتخار گام نهاده كه
با آسمان پيوند خورده و روايتگر هوده‏ها بوده است. و بلوغ هنر در ابلاغ پيامهاى
الهى بوده و از اين رهگذر هنر دينى، سامان يافته و هنر، با دين جاودانه گشته است.

/

شيوه‏هاى برخورد اخلاقى

شيوه‏هاى برخورد اخلاقى

آية الله محمد تقى مصباح يزدى

 

 بحث در اين باره بود كه وظيفه
انسان در مواجهه با رفتارهاى غير اخلاقى و ضد ارزشى چيست؟ اين موارد از جهات
مختلفى با هم تفاوت دارند: گاهى اعمال ناشايست جنبه فردى دارد؛ يعنى نتيجه‏اش عايد
فرد مى‏شود و از نظر تقسيمات اخلاق در قسم اخلاق فردى و رابطه انسان با خودش قرار
مى‏گيرد. زمانى هم رفتارهاى غير اخلاقى در رابطه با ديگران است؛ مثلاً به شخص
ديگرى توهين مى‏كنند يا اذيت مى‏كنند يا مالش را غصب مى‏كنند يا به عِرْض و ناموسش
تجاوز مى‏كنند و امثال اينها.

 

 × شيوه برخورد با گناهان
فردى

 در آن جايى كه اعمال غير
اخلاقى مربوط به خود فاعل؛ يعنى اخلاق فردى باشد كسانى كه با آن گناهكاران مواجه
مى‏شوند چند جهت را بايد در نظر بگيرند:

 اوّل: اين كه سعى كنند خود
ايشان آلوده نشوند و تحت تأثير آنان قرار نگيرند چون طبيعى است كه ديدن گناه، قبح
عمل را در نظر انسان كم مى‏كند و چون غالباً گناهان بدون لذّت نيستند ديدن آنها
موجب تهييج و علاقه‏مندى به آن لذت مى‏شود. پس ديدن يك گناهى انسان را در معرض
آلوده شدن به آن قرار مى‏دهد مخصوصاً اگر انگيزه‏هاى ديگرى هم به آن ضميمه بشود؛
مثلاً مرتكبان گناه از دوستان و نزديكانش باشند ميل به اين كه همرنگ با آنها باشد
يا جهت عاطفى را رعايت بكند باعث اين مى‏شود كه به سوى گناه كشيده شود. پس اولين
اقدام اين است كه شخص بايد سعى كند كه خودش آلوده به آن گناه نشود.

 گام دوم: رفتارشان طورى باشد
كه گنهكاران را به گناه تشويق نكنند، ممكن است انسان خودش را از آلوده شدن به
معصيت حفظ كند ولى رفتارش طورى باشد كه گنهكاران را به ادامه گناه، تشويق كند. پس
بايد مواظب باشند كه از رفتار آنها چنين سوءاستفاده‏اى نشود.

 نكته سوم: رفتار آنها طورى
نباشد كه گناهكاران را به لجاجت بيندازند و تعصّب آنها را تحريك نمايند و باعث اين
بشوند كه آنها به خاطر لجاجت به كارشان ادامه بدهند يا حتى بر شدّتش بيفزايند.

 

 × شيوه برخورد با گناهان
اجتماعى

 اما اگر آن رفتار غير اخلاقى و
نادرست، ارتباطى با اين شخص هم پيدا كند؛ يعنى در مورد اخلاق اجتماعى باشد، مثل
ايذا يا توهين و يا تعرض به مال و عِرْض ديگرى، در اين جا جهت ديگرى هم بايد مورد
توجه قرار بگيرد و آن اين است كه شخص نسبت به حقوق خودش چگونه بايد رفتار كند
علاوه بر همه آن جهاتى كه در رفتار فردى مى‏بايست رعايت بشود. مسأله ديگرى هم در
اين جا هست كه چون ايذاء و تجاوز به حقوق اوست (يا مالى يا جانى يا عرضى) در مقام
حفظ و دفاع از حقوق خودش چگونه بايد رفتار بكند؟ آيا بهتر اين است كه حقوق خودش را
استيفا بكند و اگر به او اهانتى يا ايذايى شده انتقام بگيرد و قصاص كند يا بهتر
اين است كه عفو نمايد؟ در اين جا هم شقوق مختلفى است: گاهى عفو، انسان مجرم را
متنبه مى‏كند و موجب اين مى‏شود كه طرف متنبه بشود و اين وسيله‏اى است براى تربيت
آن طرف، و گاهى هست كه اگر از حق خودش صرف نظر كند طرف بيشتر جرى مى‏شود و نه تنها
به اين كارش ادامه مى‏دهد بلكه نسبت به حقوق ديگران هم تجاوز مى‏كند.

 از سوى ديگر گاهى اين خصومت و
دشمنى و تجاوز روى مسائل شخصى است يا مى‏خواهد از اموالش سوء استفاده كند ولى گاهى
براساس دين و مكتب است چون دشمنى با دين و مكتب او دارد از اين جهت درصدد ايذائش
برمى‏آيد.

 

 × انواع عفو و انگيزه‏هاى
آن

 عفو كردن هم شقوقى دارد: زمانى
شخص چون قدرت انتقام و قصاص ندارد صرف نظر مى‏كند اين تقريباً عفو جبرى است. و
گاهى هم مى‏تواند انتقام بگيرد اما انتقام موجب درگيرى مى‏شود و خودش به زحمت
مى‏افتد و چون شخص تنبل و راحت طلبى است صرف نظر مى‏كند. و وقتى هم شخص با اين كه
نهايت قدرت را براى انتقام دارد و راحت طلب هم نيست به خاطر انگيزه‏هاى الهى صرف
نظر مى‏كند. اين انگيزه‏ها هم باز چند جهت دارد: يك وقت صرفاً براى اين است كه
خودش را بسازد چون اين كه انسان قدرت تحمل سختيها را داشته باشد خودش يك كمالى است
كسانى كه زود از كوره در مى‏روند نمى‏توانند سختيها را تحمل بكنند نه در امور
دنيويشان موفق مى‏شوند و نه در امور اخروى و دينى‏شان. حتى در امور دنيا هم اگر
كسانى بخواهند موفق باشند بايد متحمل و صبور و شكيبا باشند. در امور دينى هم كه
روشن است، زيرا كسى كه مواجه با دشمنان دين هست بدون تحمل سختيها امكان موفقيت
ندارد. پس اين ملكه كه انسان بتواند سختيها را تحمل كند و مواجه شدن با مشكلات او
را از هدفش باز ندارد صفت مطلوبى است و مى‏بايست آن را با تمرين به دست آورد و خود
به خود پيدا نمى‏شود. البته افراد از نظر استعدادهاى روانى و آمادگيهاى روحى كم و
بيش در اين جهت هم تفاوت دارند ولى به هر حال بايد اين ملكه را با تمرين و با عمل
به دست آورد. پس اين كه انسان سعى بكند در مقابل سختيهايى كه متوجه او مى‏شود (مخصوصاً
در راه دين) بردبار و شكيبا باشد كار مطلوبى است و مى‏تواند انگيزه الهى براى عفو
و گذشت باشد.

 گاهى هست كه عفو به اصطلاح
جنبه تاكتيكى دارد؛ يعنى در يك مرحله‏اى است كه فعلاً اگر اقدام به مقابله و
مبارزه بكند ممكن است موفق نشود بايد مقدارى خويشتن دارى كند تا اين كه يا طرف
ضعيف بشود و يا خودش قوى بشود و شرايط مناسبترى براى مبارزه پيش بيايد. اين يك عفو
تاكتيكى است. و گاهى طورى است كه گذشت كردن انسانى كه در اوج قدرت هست يك نوع
سازندگى براى طرف دارد و خود اين برخورد او را به حق نزديك مى‏كند و از كار زشت
باز مى‏دارد. اين هم مى‏تواند يك انگيزه الهى باشد. و يا اين كه مصالح مسلمانان
ديگرى، در سايه گذشت او تأمين مى‏شود؛ مثلاً ممكن است اگر حق خودش را بگيرد دشمن
درصدد ايذاى ساير مسلمانان يا بستگان اين شخص برآيد و براى اين كه جلو آن مفسده
گرفته بشود از حق خودش صرف نظر مى‏كند.

 اينها صورتهاى مختلفى است كه
براى مسأله وجود دارد و مثل ساير مسائل اخلاقى كه ريزه‏كاريهاى دقيقى دارد و
نمى‏شود به يك منوال همه مسائل را جواب داد در اين جا هم همين طور است. بايد
كاملاً توجه داشت و موارد را سنجيد تا انسان بهتر بداند وظيفه و مقتضاى اخلاق را
تشخيص بدهد. البته در همه مواردى كه به حقوق شخصى تجاوز مى‏شود حق قصاص و دفاع
براى شخص ثابت است؛ يعنى اگر در مقام دفاع و قصاص بربيايد اين كار ضد ارزشى نكرده
است مگر در موارد استثنايى حقوق عظيمى از مسلمانان و از اسلام در خطر باشد اما در
موارد عادى حق قصاص و دفاع و انتقام براى او محفوظ است و كار غيراخلاقى نيست اما
آيا ارزش مثبتى هم دارد يا نه؟ مواردش فرق مى‏كند.

 ادامه دارد

/

فلسفه وجود آيات متشابه

فلسفه وجود آيات متشابه

قسمت دوم

آية الله محمد‌هادى معرفت

 

 ممكن است كسى سؤال كند: چرا
تمامى آيات قرآن مجيد از محكمات نيستند؟ اگر همه آيات روشن و صريح بودند، كمتر
باعث گمراهى مى‏گرديد و هدف شارع را، كه هدايت مردم است، بهتر برآورده مى‏ساخت؟

 امام فخر رازى اين پرسش را
بدين گونه مطرح مى‏نمايد: گروهى از كسانى كه ايمان ندارند به بهانه وجود آيات
متشابه، به قرآن خرده گرفته و گفته‏اند: چگونه ممكن است قرآن در تمام زمانها مورد
استفاده مردم قرار گيرد، در حالى كه زمينه‏هاى تشتّت و اختلاف آرا در آن بسيار
است، زيرا به سبب وجود آيات مختلف كه داراى معانى چندگونه و متفاوتى هستند، هر كس
با هر مسلك و مرام، آيات توجيه كننده معتقدات خويش را در قرآن بازمى‏يابد. حال چرا
خداوند حكيم، كتاب خود را كه مى‏بايست روشنگر راه هدايت باشد، محلى براى تضارب
افكار و اختلاف آرا قرار داده است. آيا بهتر نبود خداوند تعالى قرآن را پيراسته از
آيات متشابه‏اى كه خود باعث طرح شبهه‏هاى گمراه‏كننده است، نازل مى‏فرمود!؟ در اين
صورت، هدف و مقصود پروردگار كه هدايت عموم آدميان است دست يافتنى‏تر مى‏بود.1

 × پاسخ ابن رشد

 ابن رشد – فيلسوف بزرگ اندلسى
– به اين پرسش پاسخى نيكو داده است، او مردم را به سه طبقه تقسيم مى‏كند:

 1- دانشمندان كه با فلسفه الهى
و حكمت متعاليه آشنايى كامل دارند.

 2- عامّه مردم كه از دانش
بهره‏اى نبرده‏اند و به زيور علم آراسته نيستند.

 3- گروه سوم كه حدفاصل دو گروه
فوقند؛ يعنى نه در طبقه دانشمندان جاى مى‏گيرند و نه همرديف با توده مردم به حساب
مى‏آيند و ايشان همان صاحبان مسلكها و مذاهب كلامى از اشاعره و معتزله‏اند.

 ابن رشد مى‏گويد: اين گروه سوم
همان كسانى‏اند كه برخى از آيات قرآن را به صورت متشابه مى‏بينند و به همين خاطر
خداوند آنان را مورد سرزنش و نكوهش قرار داده است. اما در نزد گروه اول، يعنى
دانشمندان، تشابهى در آيات وجود ندارد، زيرا آنان وجه تفسير صحيح و هدف نزول هر يك
از آيات را بخوبى مى‏شناسند. عامه مردم هم كه در اين زمينه مشكلى ندارند، چرا كه
آنها ظواهر آيات را به راحتى دريافته و به آن اطمينان نموده‏اند، بدون اين كه
ترديدى به خود راه دهند و چه بسا اشكالها و ترديدهاى اهل كلام حتى به ذهن آنها هم
خطور نكرده است.

 ابن رشد در ادامه مطلب
مى‏گويد: تعليم و آموزش شريعت همانند غذاست كه هرچند براى بيشتر بدنها نافع است،
گاهى به گروهى اندك ضرر مى‏رساند و به همين معنا در آيه شريفه قرآن اشاره رفته
است: “و ما يُضلّ به الاّ الفاسقين؛ و گمراه نمى‏شوند با آن مگر بدكاران.”2

 البته اين امر در تعداد ناچيزى
از آيات، آن هم براى گروه كمى از مردم اتفاق مى‏افتد. اين آيات درباره اشيايى سخن
مى‏گويند كه از انظار غايبند و آدميان آنها را با حس خود درك نمى‏كنند و شبيهى نيز
در بين محسوسات ندارند. لذا در قرآن براى اشاره به اين اشيا، كه جزو عالم غيبند،
از محسوساتى كه به‏گونه‏اى به آنها شباهت دارند و از موجودات ديگر به آنها
نزديكترند كمك گرفته شده است و چون برخى از انسانها اشياى عالم غيب را مانند
محسوساتى كه به آنها مثال زده شده‏اند پنداشته‏اند، دچار گمراهى و سرگردانى
گرديده‏اند و اين آيات همان آياتى هستند كه در زبان شرع، “متشابه” نام گرفته‏اند.

 البته اين حيرت و سرگردانى در
معانى آيات، براى دانشمندان و نيز توده مردم پيش نمى‏آيد، زيرا اين دو گروه از
سلامتىِ روان و انديشه برخوردارند و تعاليم شرعى همچون غذايى نافع آنها را سود
مى‏بخشد. اما غير از اين دو گروه، بيماردلانى بيش نيستند كه تعداد آنان اندك است و
براى همين خداوند تعالى مى‏فرمايد: “فامّا الّذين فى قلوبهم زيغ، فيتّبعون ما
تشابه منه ابتغاء الفتنه وابتغاء تأويله؛ و اما آنان كه در قلوبشان انحراف است از
متشابهات پيروى مى‏كنند تا فتنه‏انگيزى كنند و طالب تفسير نادرستى براى آيات
هستند.”3

 و بايد دانست كه ايشان ارباب
مذاهب كلامى‏اند كه بسى اهل مجادله‏اند.

 شريعت اسلام در تعاليم مذهبى و
برنامه‏هاى تربيتى نجات بخش خود، راهى را پيش گرفته كه هم توده مردم را سودمند
مى‏افتد، و هم دانشمندان را به تسليم و كرنش وادار مى‏سازد. براى همين در زبان شرع
تعابيرى به كار رفته است كه عموم مردم و دانشمندان مقصود شارع را بخوبى
درمى‏يابند. مردم ظاهر آيات و مثالهاى قرآنى را مى‏فهمند و حقيقت مورد نظر را
همشكل و همانند مثالهاى ذكر شده، تصور مى‏كنند و به همين اندازه راضى هستند. ليكن
دانشمندان حقيقتى را كه در آيات قرآن در ضمن مثالى ذكر شده است بدرستى درمى‏يابند؛
مثلاً چون نور جزو لطيف‏ترين و ظريف‏ترين موجودات محسوس مى‏باشد، برخى از حقايق
عالم به نور تشبيه شده است. و با اين كار، توده مردم توانسته‏اند دريابند كه
موجودات ديگرى بيرون از حيطه محسوسات آنان وجود دارند كه شبيه به محسوسات آنان
هستند.

 به همين جهت هنگامى كه شارع
مقدس، اوصاف خداى تعالى را به زبان عادى بيان مى‏كند، عموم مردم دچار شك و ترديد
نمى‏شوند؛ مثلاً وقتى در خلال آيات و روايات گفته مى‏شود: “اللّه نورالسّموات و
الأرض؛ خداوند نور آسمانها و زمين است”4 يا گفته مى‏شود كه: “پروردگار متعال داراى
حجابهايى از نور است” يا “مؤمنان خداوند را در آخرت همچون خورشيد نيمروز، مشاهده
مى‏كنند”، عوام مردم در اين سخنان، ترديد نمى‏كنند. علما نيز در اين امور دچار
شبهه نمى‏شوند، زيرا آنان بخوبى مى‏دانند كه منظور از مشاهده پروردگار در روز
قيامت، كامل شدن علم و يقين مؤمنان به وجود بارى‏تعالى است. حال اگر دانشمندان
دقايق آنچه را فهميده‏اند، به صراحت براى عوام بيان كنند، پايه‏هاى معتقدات دينى
آنها فرو مى‏ريزد و چه بسا بى‏پرده سخن گفتن از حقايق، باعث بى‏ايمانى و كفر آنان
گردد، چرا كه عوام از هر موجودى تنها صورت خيالى و محسوس آن را مى‏فهمند و آنچه را
كه در ظرف خيال و احساس ايشان نمى‏گنجد به منزله نيست به شمار مى‏آورند.

 براى مثال، هنگامى كه به عوام
گفته شود كه موجودى در عالم هست كه جسم نيست و هيچ يك از خواصّ و لوازمى را كه در
اجسام مشاهده مى‏گردد، ندارد، قوه تخيّل آنان ناتوان گرديده و قادر به شناخت آن
شى‏ء نخواهد بود و در نتيجه آن را به منزله معدومات خواهند دانست. مخصوصاً اگر به
عوام بگوييم كه موجود مورد نظر نه در بيرون عالم و نه در درون آن قرار دارد و نه
در بالا و نه در پايين جهان جاى گرفته است، بيشتر در وجود آن شك خواهند نمود.

 به همين علت شارع مقدس تصريح
نفرموده است كه خداوند جسم نيست بلكه بطور اجمال فرموده است: “ليس كمثله شى‏ءٌ و
هو السّميع البصير؛ هيچ چيز مانند و شبيه به او نيست و او شنوا و بيناست”.5 و نيز
آيه شريفه “لاتُدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار و هو اللطيف الخبير؛ ديدگان از درك
وى ناتوانند اما وى ديدگان را درمى‏يابد و او باريك‏بين و آگاه است.”6

 ابن رشد در پايان سخن خود
مى‏گويد: اگر در شريعت اسلام تعمق و تفكّر نمايى، درمى‏يابى كه شارع ضمن آن كه با
آوردن مثالهايى توده مردم را با معانى شرعى آشنا مى‏سازد – كه بدون اين مثالها
قادر به تصوّر حقايق شرع نبودند – دانشمندان را هم آگاه مى‏نمايد كه حقيقت اين
معانى را به روشنى دريابند.

 بنابراين در تعليمات و
آموزشهاى مذهبى بايد ميزانى را كه شارع براى تعليم هر يك از گروههاى سه گانه به
كار برده، رعايت كرد. و از درآميختن روشهاى تعليم، پرهيز نمود، زيرا در اين صورت
حكمتى را كه شريعت نبوى در تعليم اين گروهها در نظر داشته از بين خواهد رفت. و لذا
رسول خدا – كه درود پروردگار بر او و خاندانش باشد – فرمود: “انّا معاشر الأنبياء
أمرنا أن ننزّل النّاس منازلهم و أن نخاطبهم على قدر عقولهم؛ براستى به ما جماعت
پيامبران الهى فرمان داده شده است كه در منازل مردم فرود آييم ]مراتب فهم و درك
آنان را بشناسيم[ و با آنها به اندازه عقل و فهم ايشان سخن گوييم.”7

 

 × پاسخ امام فخر رازى

 امام فخر رازى نيز براى توجيهِ
وجود متشابهات در قرآن همين راه را پيموده است، وى مى‏گويد: علّت مهم وجود آيات
متشابه اين است كه قرآن مجيد كتابى است كه براى دعوت و هدايت جميع انسانها، چه
خواص و چه عوام، نازل گرديده است و طبيعت عوام در بيشتر موارد از ادراك حقايق
ناتوان است؛ مثلاً وقتى كه از آغاز به عوام گفته شود كه موجودى وجود دارد كه نه
جسم است و نه نياز به مكان و فضايى دارد و نه مى‏توان او را مورد اشاره قرار داد،
آنان خواهند پنداشت كه چنين موجودى وجود ندارد و چيزى جز عدم نيست و نتيجه آن؛
تعطيل شريعت است.

 بنابراين راه درست اين است كه
نخست با مردم با عبارتهايى كه مناسب تخيّلات و توهّمات آنان است سخن گفته شود،
بطورى كه سخنان ما شامل جزئى از حقيقت صريح باشد، تا آن را پذيرا گردند و سپس
تمامى حقيقت را دريابند.

 نوع اول سخنان كه در آغاز دعوت
به مردم گفته مى‏شود همان متشابهات و نوع دوم كه سرانجام در طول زمان براى آنها
روشن مى‏گردد، محكمات است.8

 

 × بهترين پاسخ

 راهى را كه اين دو فيلسوف
اسلامى براى توجيه وجود آيات متشابه در قرآن پيموده‏اند اگرچه از بعضى جهات، اشكال
مزبور را پاسخ مى‏گويد و در برخى موارد مشكل ما را حل مى‏كند مثل آيات متشابهى كه
پيرامون مسأله مبدأ و معاد نازل شده است، ليكن ريشه اشكال را نمى‏خشكاند و اصل
شبهه را برطرف نمى‏سازد، زيرا آياتى كه درباره آفرينش و تقدير الهى و قضا و قدر
است، يا مربوط به مسأله جبر و اختيار و يا عدل و عصمت و معانىِ شبيه به اينهاست،
همچنان باقى مى‏مانند و نياز دارند كه علت وجود آيات متشابه در اين موارد را هم
بيان كنيم.

 پاسخى كه اشكال را در جميع
موارد و جوانب و در تمامى آيات متشابه برطرف مى‏سازد اين است كه بگوييم: چون قرآن
مجيد خواسته است مفاهيم و تعابير دقيق و ظريف خود را با زبان محاوره اعراب همعصر
خويش بيان دارد، آن هم با توجه به اين كه اعراب با درك پايين و ناتوان خود به
معانى آيات قرآن نظر مى‏افكندند، وجود آيات متشابه، امرى اجتناب‏ناپذير بوده است.

 قرآن، مفاهيم جديد و نوى را با
خود آورد كه براى جامعه انسانى آن زمان، مخصوصاً مردم جزيرة العرب كه از جلوه‏هاى
فرهنگ و تمدن بشرى بى‏بهره بودند، بسى غريب و ناآشنا بود. قرآن با توجه به اين جهت
كه با زبان عصر خود سخن مى‏گفت و همان روش معهود زمان خويش را به كار مى‏گرفت، در
مورد آياتى كه درباره مسائل عقيدتى و كلامى دقيق نازل شده بود، در تنگنا قرار
داشت، زيرا الفاظ و عبارتهاى زبان عرب كه براى موضوعات معمولى و پيش پاافتاده وضع
شده بود براى طرح مفاهيم بلند و معانى دقيق و عميق قرآنى نارسا و نامناسب بود.

 الفاظ و كلماتى را كه اعراب در
گفت و گوهاى روزمرّه خود به كار مى‏گرفتند اندك بود و ظرفيت و قابليت ناچيزى داشت،
چرا كه اعراب اين كلمات را براى معانى محسوس يا چيزهايى نزديك به آن، كه بسى عادى
و بى‏ارزش بود وضع كرده بودند. استفاده از اين كلمات در مفاهيم پيچيده اعتقادى در
خلال آيات قرآن مجيد – كه كتابى جاودانى بود و براى تمام جوامع انسانى با هر
درجه‏اى از تمدن و فرهنگ نازل شده بود – براى اعرابى كه با معانى معمولى زندگى انس
گرفته بودند غريب و ناآشنا مى‏نمود. به خاطر همين امر، توده مردمى كه معاصر با
قرآن بودند از درك حقايق آن ناتوان بودند و تنها ظواهر الفاظ و سخنان قرآن را
درمى‏يافتند.

 از آن جا كه الفاظ زبان عرب
ذاتاً توانايى آن را نداشتند در مفاهيمى كه مطابق با آنها نبود، استعمال گردند
چاره‏اى جز اين نبود كه در بيان قرآنى از گونه‏هاى مختلف مجاز و استعاره استفاده
شود و يا با كنايات ظريف و اشارات دقيق، به گونه‏اى مقصود و معنا به مخاطبين تفهيم
گردد.

 آنچه مفاهيم قرآن كريم را از
جهتى به فهم عامّه مردم نزديك كرد و از جهتى ديگر از آن دور مى‏ساخت اين بود كه
بيان قرآنى گرچه تا حد قالبهاى زبانى كه آشناى اعراب آن عصر بود، پايين آورده شده
بود ليكن به علت وجود معانى بلند و مفاهيم وسيع، قالبهاى زبان عرب ظرفيت كافى را
نداشت زيرا براى اين گونه معانى وضع نشده بودند. به همين دليل با وجود مبالغه‏اى
كه در تفهيم معانى قرآن و پايين آوردن بيان آن شده بود باز هم فراتر از اذهان
عامّه مردم بود.

 اين همان دليل اصلى است كه
ذاتاً وقوع تشابه در الفاظ قرآن را به دنبال دارد – همان گونه كه گذشت – مسائلى
مانند “امر بين امرين” و غير آن از مسائل پيچيده كلامى كه درباره خداوند تعالى و
قيامت مطرح است و يا بحثهاى مربوط به خلقت و اسرار و رموزى كه پيرامون آن وجود
دارد، بر اكثر مردم پوشيده است.

 براى مثال، اين آيت قرآنى: “و
اذ قال ربّك للملائكة انّى جاعل فى الأرض خليفة؛ و هنگامى كه پروردگار تو به
فرشتگان فرمود: من در زمين جانشينى قرار خواهم داد.”9 كنايه‏اى از مقام آدمى – به
صورت گسترده – در زمين است. چرا كه انسان همان موجود شگفتى است كه در ذات خود قدرت
قاهرى را داراست كه با آن بر فضا مسلط مى‏گردد و نيروهاى زمين و آسمان را به چنبر
اطاعت خويشتن در مى‏آورد. “و سخَّر لكم ما فى السموات و ما فى الأرض جميعاً؛ همه
آنچه كه در زمين و آسمان است به تسخير شما درآورد.”10

 تمامى توانايى انسان به سبب
نبوغ و استعداد خارق‏العاده‏اى است كه به وى قدرت آفرينش و ابتكار را بخشيده است،
كه البته اين توانايى در اثر تفكر و كوشش پيگير آدمى براى وصول به كمال مطلق و
مظهر قدرت حق تعالى گشتن، مى‏باشد بنابراين انسان موجود نمونه‏اى است كه جلوه و
مظهر خداوند ذى الجلال و الاكرام است. به همين دليل انسان از آغاز، جانشين
پروردگار در زمين است و مى‏رود تا جانشين وى در مطلق جهان هستى باشد.

 اينك در مى‏يابيم كه اعراب
توانايى درك اين تصور پيچيده از انسان را نداشته‏اند و به ذهن آنان خطور نمى‏كرد
كه انسان خاكى اين چنين مقامى در عالم وجود داشته باشد. آدم در چشم آنان موجود
ضعيف و ناتوانى بود كه شرور و آفات دنيايى وى را در ميان گرفته بود و او جز به
نابودى همنوعان خويش و غارت و ريختن خون آنان و فساد در زمين نمى‏انديشيد.

 از اين رو، هنگامى كه قرآن
مجيد از انسان با تعابيرى همچون “خليفة الله” – كه دلالت بر عظمت و بزرگى او داشت
– ياد كرد، برخى پنداشتند كه معناى اين تعبير چنين است كه انسان از جانب پروردگار
– كه در گوشه‏اى از آسمان پنهان شده است – در زمين تصرّف مى‏نمايد. و يا در قرنهاى
متأخر “خليفة الله” را بدين گونه تفسير نمودند كه: آدم جانشين مخلوقى است كه پيش
از وى بر روى زمين مى‏زيسته است كه آن موجود را “جن” يا “نسناس” دانسته‏اند. و اين
چنين در تفسير آيه شريفه به چپ و راست متمايل مى‏شدند چرا كه حقيقت گوهر آدمى را
نمى‏شناختند و مقام ارجمند وى را درك نمى‏كردند.

 بدين گونه وقتى در دو آيه قرآن
به صورتى يكسان تعابير مجازى به كار مى‏رود، چون در يكى از اين آيات از معنايى كه
بيرون از قوّه درك عامه مردم است سخن گفته شده است باعث خفا و تشابه مفاد آيه
مى‏گردد برخلاف آيه دوم كه چون معناى محسوسى را بيان مى‏دارد در فهم آن اشكالى به
وجود نمى‏آيد؛ مثلاً آيه شريفه: “الى ربّها ناظره؛ به پروردگار خود مى‏نگرد.”11 يك
نوع معناى مجازى دارد، زيرا كلمه‏اى در آيه حذف شده و در اصل آيه چنين بوده
است:الى رحمة ربها ناظره؛ به مظاهر رحمت پروردگار مى‏نگرند و نيز آيه شريفه: واسأل
القريه؛ از قريه سؤال كن12 يعنى وأسال اهل القريه – كلمه “اهل” حذف شده است – يعنى
از اهل قريه پرسش نما.

 در اين جا مى‏بينيم كه آيه اول
به صورت متشابه درآمده است، زيرا فهم مردم عادى از درك مقام الوهيت پروردگار ناتوان
است و براى همين گروهى پنداشته‏اند كه خداوند را در قيامت با چشم سر مى‏بينند ولى
آيه دوم چون معناى محسوسى را بيان مى‏دارد در فهم و درك آن هيچ گونه تشابه و
ترديدى به وجود نيامده است.

 آيه ديگر: “يوم يكشف عن ساقٍ و
يدعون الى السجود؛ روزى كه “ساق” آشكار گردد و همه به سجود فرا خوانده شوند.”13
جهل عوام مردم به صفات خداوند تعالى باعث شده است كه گمان كنند كه خداوند داراى “ساق”
است در حالى كه مى‏دانيم كه كلمه “ساق” در اين آيه استعاره است براى نشان دادن
نهايت شدت جلوه حق تعالى در قيامت، چنانچه شاعر عرب نيز كلمه “ساق” را در شعر خود
براى رساندن شدت جنگ به كار برده است: “و قامت الحرب على ساق؛ جنگ بر روى ساق خود
ايستاد.”14 كنايه است از اين كه نبرد به نهايت شدت خود رسيد. اعراب هنگامى كه اين
شعر را مى‏شنيدند در فهم معناى آن ترديدى به خود راه نمى‏دادند، زيرا بخوبى
مى‏دانستند كه جنگ داراى پا و ساق نيست، اما در مورد كلمه “ساق” در آيه شريفه، قوه
وهم و تخيّل، آنها را به آن جا مى‏كشانيد كه گمان مى‏كردند خداى تعالى داراى پا و
ساق است، از همين رو، گروهى معتقد شدند كه خداوند داراى جسم است، كه خداى تعالى
منزه از چنين توصيفاتى است.

 ادامه دارد

 

 پاورقيها:

 1 ) التفسير الكبير، ج7،
ص171.

 2 ) بقره )2) آيه26.

 3 ) آل عمران )3) آيه7.

 4 ) نور )24) آيه35.

 5 ) شورى )42) آيه11.

 6 ) انعام )6) آيه103.

 7 ) ابن رشد، الكشف عن
مناهج الادله، ص89 و 96 و 97 و 107.

 8 ) التفسير الكبير، ج7،
ص172. فخر رازى براى توجيه وجود آيات متشابه در قرآن، پنج وجه ذكر كرده است كه
آنچه ما بيان كرديم وجه پنجم بود.

 9 ) بقره)2) آيه30.

 10 ) جاثيه)45) آيه13.

 11 ) قيامه)75) آيه23.

 12 ) يوسف)12) آيه82.

 13 ) قلم)68) آيه42.

 14 ) الزركشى، البرهان،
ج2، ص84.

 

/

بهشت و فراموشى

تفسير سوره رعد

بهشت و فراموشى

آية اللَّه جوادى آملى

 

 اً “مثل الجنّة الّتى وُعد
المتّقون تجرى من تحتها الأنهار أُكُلُها دائم و ظلّها تلك عقبى الّذين اتّقوا و
عقبى الكافرين النّار”.1

 مَثَل بهشتى كه به تقواپيشگان
وعده داده شده آنچنان است كه رودها در زير آن روان است؛ خوردنيها و سايه‏اش،
هميشگى است، اين است سرانجام پرهيزگاران و اما كافران، سرانجامشان دوزخ است.

 × × ×

 × فردوس پيشوايان

 در سوره ابراهيم وقتى “كلمه
طيّبه” را بيان مى‏كند مى‏فرمايد: “أَلَمْ تَرَ كَيف ضرب اللّه مثلاً كلمةً طيبةً
كشجرةٍ طيّبةٍ أصلها ثابتٌ و فرعها فى السماء تؤتى أُكُلَها كلّ حينٍ بإذن ربّها”2
اين درخت طيّبه مثل درخت دنيا نيست كه فقط شاخه‏هايش آن هم در فصل معينى، ميوه
بدهد، بل همه قسمتهايش از پايين تا بالا و در هر لحظه ميوه مى‏دهد. اين مَثَلِ
كلمه طيّبه است.

 مَثَلِ بهشت هم مثل باغى است
كه هميشه ميوه مى‏دهد: “مثل الجنّة الّتى وُعد المتّقون تجرى من تحتها الأنهار
أُكُلُها دائم و ظلّها” آن بهشتى كه متقين به آن وعده داده مى‏شوند مِثلِ يك بهشتى
است كه هميشه درختهاى آن ميوه مى‏دهد و نهرهايش جارى و سايه‏اش دايمى است.

 اين بهشتى كه در آن نهر جارى
است براى همه تقواپيشگان و مؤمنان است امّا آن بهشتى كه مَثَلش اين است، براى همه
اهل تقوا نيست. آنان كه دعايشان مستجاب شود: “واجعلنا للمتّقين اماماً” درجه آنها
برتر از ساير متقيان است. آن كه امام اهل تقوا شد، جنّتِ او با جنّتِ اهل تقوا يكى
نخواهد بود.

 در سوره فرقان وقتى دعاى خاصّ
اين گروه را بيان مى‏كند، مى‏فرمايد: اينان از خداى سبحان اين چنين مى‏طلبند: “والّذين
يقولون ربَّنا هب لنا من أزواجنا و ذرّياتنا قرّة أعين واجعلنا للمتّقين إماماً”3
از اين اعضاى خانواده به ما “قره عين” بده كه با ديدن آنان چشم ما روشن شود.

 “قرّه” يعنى خنكى،
قرةالعين يعنى خنكى چشم، به هواى سرد “هواى قارّ” مى‏گويند؛ يعنى هواى خيلى خنك،
اشكى كه از چشم

 در مسائل معنوى هرگز به
انسان اجازه نداده‏اند كه آرزو و همّت كوتاه داشته باشد، چون راه براى همه باز است
هرچه انسان پيشرفت كند نه كسى مانع پيشرفت اوست و نه او مانع ديگران.

 

 مى‏آيد اگر در اندوه و غم
باشد، گرم است و اگر در زمان نشاط و سرور باشد خنك است. آن اشك خنك (قرّه عين)،
نشانه سرور است.

 عبادالرحمن از خداى سبحان
قرّةالعين طلب كردند، همان طورى كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم نماز را قرّه
عين مى‏داند. معلوم مى‏شود فرزندانى مى‏خواهند كه باعث نشاط اينها باشد، آن گاه
مى‏گويند: “واجعلنا للمتّقين اماما”.

 در مسائل معنوى هرگز به انسان
اجازه نداده‏اند كه آرزو و همّت كوتاه داشته باشد، چون راه براى همه باز است هرچه
انسان پيشرفت كند نه كسى مانع پيشرفت اوست و نه او مانع ديگران. از اين رو
گفته‏اند تا مى‏توانيد درجات عالى معنوى را مسألت كنيد. در دعاى كميل مى‏خوانيم: “واجعلنى
من أحسن عبيدك نصيباً عندك و اقربهم منزلةً منك و اخصّهم زلفةً لديك” به ما
آموخته‏اند كه هر چه بخواهيد راه باز است بكوشيد تا از همه بندگان مقربتر باشيد.
پس اگر انسان نتوانست يا نخواست، بايد خودش را ملامت كند.

 دعاى عباد الرحمن اين است كه
ما نه تنها به درجه تقوا برسيم بلكه امام و پيشرو اهل تقوا باشيم. سيره ما به
گونه‏اى باشد كه اهل تقوا آن را بررسى و تبعيّت كنند. رسيدن به مقام امامت اهل
تقوا بعد از آن است كه انسان خودش اين راه را طىّ كرده و هجرت نموده و در اين
هجرت، سُرعت گرفته باشد، بر اساس “سارعوا الى مغفرة من ربّكم”4 و در اين سرعت، سبقت
بگيرد: “سابقوا الى مغفرة من ربّكم”5 و “فاستبقوا الخيرات”.6 وقتى هم سبقت گرفت و
از ديگران جلو زد به فكر ديگران هم خواهد بود.

 انسان از هجرت تا امامتش
مى‏تواند اين مراحل را يكى پس از ديگرى طى كند. و اگر امام المتقين شد، بهشت او
بالاتر از بهشت ديگران است.

 × بهشتيان و نسيان

 در ذيل اين كريمه “سقاهم ربّهم
شراباً طهورا”7 مرحوم طبرسى‏رحمه الله مى‏فرمايد: گروهى از امام صادق‏عليه السلام
روايت كرده‏اند كه هرچه غير خداست از قلب اينها مى‏زدايد و اينها را تطهير مى‏كند،
زيرا هر كس به يكى از موجودات جهان امكان – كه غير حق است – دل بَست، مُتَدَنِّس و
آلوده مى‏گردد. آن شراب، طهور و مطهّر است، آنها را از اين علاقه تطهير مى‏كند.
بنابراين چيزى جز خدا نمى‏طلبند.

 در اين باره كه انسان وقتى
بعضى از مراحل را چشيد، در قلبش چيزى جز ياد حق نيست علاوه بر نقل مرحوم امين
الإسلام طبرسى، نقل ديگرى در ذيل آيه20 سوره “هل أتى” (وَ إذا رأيتَ ثَمَّ رأيتَ
نعيماً و ملكاً كبيراً) از كتاب احتجاج مرحوم طبرسى در تفسير “نورالثقلين”8 نقل
شده است كه: سائلى از امام صادق‏عليه السلام پرسيد: اگر بهشت مُلك كبير است و در
آن غم و اندوهى نيست، با اين كه نوعاً بهشتيان فرزندان يا برادران يا يكى از
ارحامشان در اثر معصيت و گناه گرفتار جهنّم شده‏اند، پس الآن خودشان در بهشت
متنعّمند و بستگانشان در جهنّم مى‏سوزند، اين غم را اهل بهشت چه كنند؟؛ فى المثل،
اگر كسى نظير نوح‏عليه السلام در بهشت متنعّم باشد و فرزندش كه چون “انّه عملٌ غير
صالح”9 در آتش بسوزد، يا كميل بن زياد نخعى در بهشت اما برادرش حارث بن زياد نخعى
ملعون در جهنّم باشد! اين چه لذتى است براى آن پدر و اين برادر؟

 امام‏عليه السلام پاسخ فرمود: “انّ
اهل العلم قالوا: انّهم يَنْسَوْنَ ذِكرهم؛ اهل علم مى‏گويند اينها يادشان مى‏رود
كه چنين كسى را داشته‏اند.” نوح‏عليه السلام يادش نيست كه اين چنين پسرى داشته
است، و كميل يادش نيست كه چنان برادر تبهكارى داشته و انسانى كه يادش نباشد غمگين
نيست. اين كريمه كه مى‏فرمايد: “وامتازوا اليوم ايّها المجرمون”10 صفها را آن چنان
جدا مى‏كند كه انسان اصلاً به ياد تبهكار نيست تا غصّه بخورد.

 و مراد از “اهل علم” در كلام
امام صادق‏عليه السلام همان انبياى عظام و معصومين‏عليهم السلام هستند كه فرمود: “نحن
العلماء و شيعتنا المتعلّمون و ساير النّاس غثاء”.

 بنابراين‏آن‏درجه‏اى‏كه‏براى
ائمه اهل تقواست براى ديگران نيست و بهشت اصولاً چنين مَوْطنى دارد كه انسان جز به
ياد خير نيست.

 × تفسير نون و قلم

 در همين تفسير “نورالثقلين”
آمده است كه از امام صادق‏عليه السلام سؤال كردند: نون و قلم يعنى چه؟

 فرمود: “و اما “ن”
فكان نهراً فى الجنّة اشدّ بياضاً من الثلج و احلى من العسل، قال الله عزّوجلّ له
كُن مداداً فكان مداداً ثمَّ أخذ شجرةً فغرسها بيده؛ “ن” نهرى است در بهشت از برف
سفيدتر و از عسل شيرينتر، خداى منّان به او امر كرد كه مركب بشود پس مركب شد، بعد
خداى سبحان درختى را با دست خود كاشت كه از آن درخت قلم بسازد.”

 سپس امام صادق‏عليه السلام
فرمود: واليد القوّة؛ بيده نه يعنى با دستش بلكه يعنى بقوّته و قدرته. و ليس بحيث
تذهب اليه المشبّهه؛ دست داشتن خدا، به آن معنا نيست كه واقعاً دست جسمانى داشته
باشد، همچنان كه فرقه “مشبهه” معتقد بودند، بلكه به معناى قدرت و قوّت داشتن است.

 ثم قال لها: كونى قلماً؛ سپس
به اين شجره فرمود قلم باش، او هم قلم شد. ثم قال له أُكتُبْ؛ به قلم فرمود:
بنويس. فقال له: يا ربّ و ما أَكْتُب؟؛ چه چيزى بنويسم؟ قال: ما هو كائنٌ الى يوم
القيامة؛ تمام مقدّرات تا قيامت را بنويس. فَفَعَلَ ذلك ثمّ ختم عليه و قال:
لاتنطقنّ الى يوم الوقت المعلوم؛11 قلم هم تمام مقدّرات را نوشت بعد خداوند دهان
او را مُهر كرد و فرمود: ديگر حرف نزن تا قيامت.

 روايت ديگرى از “معانى الاخبار”
نقل مى‏كند كه “سفيان ثورى” خدمت امام ششم – سلام الله عليه – عرض كرد: اين “ن” و “قلم”
چيست؟ حضرت فرمود: “ن” نهرى است در بهشت، خدا به او فرمود: جامد شو. او هم منجمد
شد بعد به قلم فرمود: بنويس، قلم هم نوشت. آن گاه فرمود: “فالمداد مدادٌ من نور
والقلم قلمٌ من نور واللوح لوحٌ من نور؛ سخن از نهر و مركب و درخت نيست، سخن از
نور است.”

 اين توضيح مقدارى سفيان را
آشنا كرد كه اگر گفته مى‏شود نهر، يا درخت و يا قلم اينها تمثيل است. سفيان عرض
كرد: يابن رسول الله بيّن لى أمر اللوح و القلم و المداد فَضلَ بيانٍ؛ روشنتر
برايم بيان فرماييد؛ يك بار مى‏فرماييد نهر است، و بار ديگر، مى‏فرماييد نور است،
منظور چيست؟ و علّمنى مما علّمك اللّه؛ آن چه كه خداى سبحان به شما آموخت به ما هم
بياموزيد. فَقال يابنَ سعيد لولا انّك أهل للجواب ما أجبتك؛ امام فرمود: اگر تو
اين شايستگى را نمى‏داشتى من جواب نمى‏دادم. فَنُون مَلَكٌ يُؤدّى الى القلم و هو
ملكٌ. والقلم يؤدّى الى اللوح و هو ملكٌ واللوح يؤدّى

 اين طور نيست كه همه
نعمتهاى بهشت فقط نهر و لذايذ جسمانى باشد بلكه چيزهاى ديگرى هم مطرح است؛ مثلاً
گاهى به جاى فرشته سخن از درخت يا نهر و يا مركب و قلم است.

 

 الى اسرافيل و اسرافيل
يؤدّى الى ميكائيل و ميكائيل يؤدّى الى جبرئيل و جبرئيل يؤدّى الى الانبياء و
الرسل – صلوات الله عليهم – ثمّ قال لى: قُم يا سفيان فلا آمن عليك”.12 حضرت به
سفيان فرمود برخيز كه بيش از اين نمى‏توانم برايت بگويم.

 بنابراين، گاهى سخن از نهر و
درخت است، و زمانى نور، و وقتى فرشته. و در اين گونه موارد، با هر كس به اندازه
استعدادش، صحبت مى‏كنند.

 پس؛اين طور نيست كه همه
نعمتهاى بهشت فقط نهر و لذايذ جسمانى باشد بلكه چيزهاى ديگرى هم مطرح است؛ مثلاً
گاهى به جاى فرشته سخن از درخت يا نهر و يا مركب و قلم است. اين درجاتى است كه يكى
پس از ديگرى تبيين مى‏كنند.

 آن گاه نشان مى‏دهد كه آن “شراب
طهور” چه نوع شرابى است، بعضى از دلها چگونه فقط به ياد خدايند، و كسى در بهشت به
ياد بستگان تبهكارش نيست تا غمگين باشد. اين است كه: “ألا ان أولياء اللّه لاخوف
عليهم و لا هم يحزنون”.13”والحمد للّه رب العالمين”

 

 پاورقيها:

1 ) رعد (13) آيه 35.

 2 ) ابراهيم (14) آيه24.

 3 ) فرقان (25) آيه74.

 4 ) آل عمران(3) آيه133.

 5 ) حديد (57) آيه21.

 6 ) مائده (5) آيه48.

 7 ) انسان(76) آيه21.

 8 ) تفسير نورالثقلين، ج5،
ص484، روايت58.

 9 ) هود (11) آيه46.

 10 ) يس (36) آيه59.

 11 ) تفسير نورالثقلين،
ج5، ص388.

 12 ) همان.

 13 ) يونس (10) آيه62.

/

جلوه‏هاى دنيا

سخنان معصومان

جلوه‏هاى دنيا

 

رسول اكرم – صلى الله عليه و آله و سلّم – :

 “أَلزُّهْدُ فِى الدُّنيا
يَريحُ الْقَلْبَ وَ الْبَدنَ، وَالرَّغْبَةُ فيها تَتَّعِبُ الْقَلبَ
وَالْبَدَنَ.”257

بى‏ميلى به دنيا موجب آسايش جسم و جان، و گرايش
به آن باعث سختى آنهاست.

 

 رسول
اكرم – صلى الله عليه و آله و سلّم – :

 “ألنَّارُ لِمَنْ رَكِبَ
مُحَرَّماً وَالْجَنَّةُ لِمَنْ تَرَكَ الْحَلالَ.”258

آتش جهنم از آن كسى است كه حرامى مرتكب گردد و
بهشت از آن كسى است كه از حلال (خوشيها و آسايشها) پروا كند.

 

 اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :

 “كَثْرَةُ الدُّنيا
قِلَّةٌ وَ عِزُّها ذِلَّةٌ وَ زَخارِفُها مُضلَّةٌ وَ مواهِبُها فِتْنةٌ.”259

بسيارى دنيا، اندك است و عزّت آن خوارى است و
آرايشهايش اغواگر و بخششهايش ابزار امتحان است.

 

 اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :

 “إِنَّ مِنْ أَعْوَنِ
الأَخْلاقِ عَلىَ الدّينِ الزُّهْدَ فىِ الدُّنيا.”260

براستى كه بهترين پشتيبانِ اخلاقى براى دين،
بى‏ميلى به دنيا است.

 

اميرالمؤمنين على – عليه السلام – :

 “زَخارِفُ الدُّنيا
تُفْسِدُ عُقُولَ الضَّعيفَةِ.”261

زينتهاى دنيا، عقلهاى ضعيف را فاسد مى‏كند.

 

 اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :

 “ظَفَرَ بِفَرْحَةِ
الْبُشرى مَنْ أَعْرَضَ عَنْ زَخارِفِ الدُّنيا.”262

كسى كه از آرايشهاى دنيا روى گرداند، به شادى
بشارتها دست مى‏يابد.

 

 اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :

 “مَن سَلاعَنْ مَواهِبِ
الدُّنيا عَزَّ.”263

 كسى كه از بخششهاى دنيا دورى
كند، عزيز و سربلند گردد.

 

اميرالمؤمنين على – عليه السلام – :

 “أَيْنَ مَن بَنى وَ
شَيَّدَ وَ فَرَشَ وَ مَهَّدَ وَ جَمَعَ وَ عَدَّدَ.”264

كجاست آن كه (در دنيا) ساخت و محكم نمود، و
گسترد و آماده ساخت و جمع كرد و شمرد.

 

 امام
صادق – عليه السلام – :

 “أَبْناءُ الدُّنيا عَبيدُ
ما يأكُلونَ وَ يَلْبِسُونَ.”265

فرزندان دنيا (و سرسپردگان به آن) بندگان خوراك
و پوشاكند.

 

 امام
صادق – عليه السلام – :

 “ما مَنْزِلَةُ الدُّنيا
مِنْ نَفْسى إِلاَّ بِمَنْزِلَةِ الْمِيتَةِ إذا إِضْطُرِرْتُ إلَيها أَكَلْتُ
مِنْها.”266

 جايگاه دنيا نزد من، همانند
مردار است كه به هنگامه ناچارى از آن مى‏خورم.

 

پاورقیها:

 1)
ارشاد القلوب، ج1، ص125.

 2) مكارم الاخلاق، ص448.

 3) غرر الحكم، ح7125.

 4) كافى، ج2، ص168، ح3.

 5) غرر الحكم، 5494.

 6) غرر الحكم، 6052.

 7) غرر الحكم، 9184.

 8) غرر الحكم، 2802.

 9) علل الشرايع، ص341، ح1.

10) تفسير قمى، ج2، ص146.

/

گفتار ماه

گفتار ماه

 اصول گرايى

 

 

 انقلاب اسلامى داراى اصول
پايدارى است كه مى‏توان از آنها به محكمات يا “استراتژى” انقلاب تعبير كرد؛ همان
سان كه داراى روشهايى است كه متشابهات انقلابند و در گذر زمان و با موقعيت مكانى
قابل تغييرند كه اصطلاحاً “تاكتيك” گفته مى‏شوند.

 از آن جا كه هويت انقلاب با
اصول پايدارش شناخته مى‏شود، هيچ كس را نرسد كه بر سر كم و زياد كردن آنها چانه
بجنباند و طبيعى است كه نخستين سنگربان اين اصول، مقام معظم رهبرى است و مفسر
متشابهات و ترسيمگر تاكتيكهاى انقلاب هم اوست و مردمى كه براى برپا داشتن اين
انقلاب، جان باخته‏اند عدول از اصول را برنمى‏تابند و تجربه نشان داده است كه
سازشكاران را نيز بشدت تنبيه مى‏كنند.

 اساسى ترين اصول پايه‏اى
انقلاب، اسلامى بودن آن است كه بايد در همه قوانين تجلّى يابد و سياستگذاريهاى خرد
و كلان در آن جهت، سامان يابند. با وجود اين، گاه مشاهده مى‏شود كه كسانى – بعمد
يا بخطا – در قول و فعل بر خلاف اين اصل رفتار مى‏كنند كه به مواردى از آن اشاره
مى‏شود:

 1- پوشيده نيست كه صدور حكم
اعدام سلمان رشدى مرتد، توسط حضرت امام خمينى‏قدس سره توطئه استكبار جهانى را
بى‏اثر ساخت و او را در موضع انفعالى قرار داد ولى سرانجام، سران آن در برابر
قاطعيت حضرت امام، تن به شكست دادند و با بازگشت سفيرانشان به ايران، عَلَم تسليم
برافراشتند.

 از آن تاريخ تاكنون، اين ماجرا
در حد دستاويزى براى محكوميت دولت جمهورى اسلامى ايران باقى مانده است و با اين كه
سازمان كنفرانس اسلامى با مرتد خواندن سلمان رشدى، عملاً به تأييد حكم امام راحل
پرداخت، اما برخى از خوديهاى مرعوب يا بى‏مسؤوليت به اشكال گوناگون درصدد كم رنگ
ساختن آن برآمدند. گاه به جاى “حكم”، “فتوا” گفتند تا اجراى آن را تنها وظيفه
مقلدان ايشان بخوانند، و زمانى در حكم يا فتوا ترديد كردند و اخيراً مدعى شده‏اند
كه اجراى آن، بر دولت جمهورى اسلامى حرام است، چرا كه مخالف “اوفوا بالعقود” و
قوانين و مقررات بين‏المللى است! و معلوم نيست، چرا اين حكم مورد اتفاق فريقين را
مخصص آن قوانين بين‏المللى نمى‏دانند. و اگر اجراى اين حكم بر هر مسلمانى واجب است
– و خود امام‏رحمه الله فرموده بودند كه اگر جوان بودم، شخصاً براى كشتن اين مرتد
اقدام مى‏كردم – چرا دولتهاى اسلامى، نه تنها معاف دانسته مى‏شوند كه اجراى حكم
الهى بر آنها حرام شمرده مى‏شود؟!

 2- راست است كه اسلام، در عرصه
اقتصاد، دست سياستگذاران را باز گذاشته تا به حسب مصلحت جامعه، ميزان فعاليتهاى
بخش دولتى يا خصوصى را كم و زياد كنند، ولى ميزان درستى سياستهاى اقتصادى در رعايت
عدالت اجتماعى است و نبايد فراموش كرد كه “اصل چهل و چهارم” قانون اساسى، نظام
اقتصادى جمهورى اسلامى ايران را بر پايه سه بخش دولتى، تعاونى و خصوصى با
برنامه‏ريزى منظم و صحيح، استوار مى‏داند، پس همان طور كه ناديده انگاشتن بخش
خصوصى يا تعاونى نادرست است، فراموش كردن بخش دولتى و فروش صنايع بزرگ و مادر و
كارخانه‏هاى بزرگ – به ثمن بخس – به بخش خصوصى، برخلاف قانون اساسى و ميثاق ملى
است.

 كسانى كه ايراد برنامه اول
دولت آقاى‌هاشمى رفسنجانى را، عدم خصوصى سازىِ كامل مى‏دانند، در پيامدهاى چنين
سياستى انديشه كنند، سرمايه‏دارى لجام گسيخته، نه تنها فرهنگ رفاه و رفرم و
تجمل‏پرستى را يدك مى‏كشد كه آرام آرام به اهرمهاى قدرت نيز نزديك خواهد شد و در
آينده‏اى نه چندان دور به پستهاى كليدى دست خواهد يافت و آن وقت نه از تاك نشان
خواهد بود، نه از تاك نشان! اين كه پاره‏اى غرب زده بى‏مسؤوليت – كه متأسفانه در
برخى تصميم‏گيريهاى اقتصادى هم نقش جدّى دارند – مى‏گويند: مسائل اقتصادى ربطى به
مباحث ايدئولوژيكى ندارند، برخلاف اصول مسلم انقلاب و مبانى حضرت امام، سخن
مى‏رانند و البته كارشناسى آنها را در مسأله ارز شناور آزموديم و بيش از اين،
آزموده را آزمودن خطاست.

 سرمايه‏دارى هم آزمون خود را
در سطح جهانى پس داده است و بسيار بجاست كه طرفداران افراطى خصوصى سازى، بيلان كار
بخش خصوصى را در پيشرفت توليد و توسعه كشور ارائه كنند، آن گاه درصدد سپردن آخرين
سنگرهاى اقتصادى به دست آنان برآيند! و خوب است اين كسان، به اين سخن استاندار
تهران توجه كنند كه گفته است: “سر نخ بسيارى از كالاها و محموله‏هاى بزرگ قاچاق در
بنادر و مرزهاى جنوبى، غربى و شرقى كشور در بازار تهران است.”

 ناگفته پيداست كه غرض از اين
سخنان، نفى مطلق بخش خصوصى نيست، بل نفى انحصار است و اين كه بايد به قانون اساسى
بازگشت و سه حوزه دولتى، تعاونى و خصوصى را محترم شمرد!

 3- در عرصه فرهنگ نيز برخى از
خوديهاى ظاهراً راديكال، طبل اباحه‏گرايى مى‏كوبند؛ فى المثل در باب تهاجم فرهنگى،
عده‏اى، اصل آن را انكار مى‏كنند و بعضى از دگرانديشان، دولت جمهورى اسلامى را
مقصر و عامل اصلى تهاجم فرهنگى دشمنان مى‏دانند و برخى از دوستان نيز تصور مى‏كنند
چون با نامهربانى يا جفا آنان از صحنه بيرون رفته‏اند، دشمن به خود جرأت تهاجم
داده است. اكنون فرصت پرداختن به اين ديدگاهها و عيارگيرى نيست و آنچه مورد نظر
ماست، ارگانهايى از دولت اسلامى است كه على رغم اعتقاد به تهاجم و شبيخون فرهنگى،
راه برخورد با آن را اشتباه رفته‏اند و رسالت و قلمرو كارى خويش را فراموش
كرده‏اند.

 در مثل، فلان مركز اسلامى كه
مسؤوليتش تبليغ فرهنگ و مبانى دينى است، كار خود را رها ساخته و به تربيت نوازنده
و تعليم سنتور، ويولون و دف و چنگ مى‏پردازد و كسانى كه اين مسؤوليت را به عهده
دارند، به جاى ميدان دادن به هنرمندان متعهد و مسؤوليت پذير، جواز نشر نوارهاى
كذايى و فيلمهايى كه با معيارهاى اسلامى فاصله دارند صادر مى‏كنند و عده‏اى از
برنامه‏سازان هم مدّعى‏اند برنامه‏هاى آنها هرچه باشد از برنامه‏هاى ماهواره بهتر
است و بدين ترتيب نه تنها ضعف خود را پوشيده نگه مى‏دارند، بلكه عملاً چهره‏اى
ديگر از تهاجم را هم به نمايش مى‏گذارند. و جالب آن كه اخيراً برخى از ارباب
سينما، خواستار حذف نظارت و كنترل دولت بر امور سينمايى گشته‏اند تا بكلى ميدان را
براى اغيار فراهم سازند – و به بهانه اين كه صنف سينماگر خود مواظب همكاران خواهد
بود – سينماى گيشه‏اى و مبتذل را بر اين كشور تحميل كنند. البته سخن در نحوه نظارت
و يا گفت و گو در باب معيارهاى ارزيابى، پذيرفتنى است و آنچه مردود است، برنتابيدن
اصل نظارت است.

 بارى، انقلاب اسلامى داراى
اصول پايدارى است كه مجامله و مداهنه را در آنها راه نيست و مسؤولان موظفند با
شجاعت و امام گونه بر اصول پاى بفشارند و از سرزنش كنندگان پروا به خود راه ندهند
و رضايت مخلوق را به سخط خالق نفروشند.والسلام على من اتبع الهدى

سردبير

/

امام خمینی ثابت و استوار

اشرف
موجودات

 

“ولادت سراسر با سعادت، و هجرت با بركت حضرت خاتم النبيين و افضل
المرسلين را كه مبدأ نهضت اسلام و الهى و مصدر بسط عدالت و فرهنگ انسان‏سازى و
منشأ حركت به سوى برچيدن اساس ظلم و نابكارى و ارتقا به مقام والاى انسانى و هجرت
از تمام ظلمهاو خصلتهاى شيطانى و حيوانى به سوى نور مطلق و سرچشمه كمال و مؤسس امت
و امامت است به جميع مستضعفين و محرومين و تمام ملتهاى جهان خصوصاً عموم مسلمين
تبريك عرض مى‏كنم… انقلاب اصيل و عظيم الهى و اسلامى و ايرانى ما كه … جلوه‏اى
از نهضت پرعظمت حضرت محمد رسول الله (ص) است كه ولادت سعادتمند و هجرت حركت بخشش
در عصرى واقع شد كه ظلمات جهالت سراسر جهان را فرا گرفته بود و قدرتمندان چون
حيوانهاى آدمخوار، روزگار مستضعفين را تباه نموده بودند.”58/11/15

 “من گمان ندارم كه هيچ كس
به قدر رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در آن سيزده سالى كه ]در[ مكه تشريف
داشتند و در آن ده سالى كه در مدينه، اگر كسى درست توجه بكند به زندگى حضرت مولا
رسول الله، مى‏بيند كه شايد آدم بتواند بگويد يك روز ايشان، يك حالى كه به حسب نظر
ما استراحت است، ايشان نداشته‏اند. آن وقتى كه در مكه بودند، آنقدر فشار داشتند و
آنقدر اذيت به ايشان مى‏كردند و آنقدر ايشان را در تنگناى همه طور و همه جانبه
مى‏گذاشتند كه بالاخره مجبور شدند كه بروند در يك غارى و در آن جا هم تحت نظر
اينها، بودند و زندگى ايشان آن طور گذشت.”

59/8/6

 “بركت وجود رسول اكرم
بركتى است كه در سرتاسر عالم از اول خلق تا آخر يك همچو موجود بابركت نيامده است و
نخواهد آمد. اشرف موجودات و اكمل انسانها و بزرگتر مربى بشر اين وجود مبارك است و
مبيّن احكام اسلام و ايده‏هاى رسول اكرم ذريّه مطهر ايشان و خصوص حضرت جعفر ابن
محمد صادق هستند.”

59/11/4

 “پيغمبر اكرم كدام روز نشست
همين طورى فقط مسأله بگويد، كارى به كار جامعه نداشته باشد؟ اينهايى كه مى‏گويند
آخوند چه كار دارد به امور سياسى، پيغمبر اكرم كدام روزش از مسائل سياسى خارج بود؟
دولت تشكيل مى‏داد، با اشخاصى كه بر ضد اسلام، ستمگر بر مردم بودند، با آنها
مبارزه مى‏كرد، جنگ مى‏كرد. ما را آنطور مى‏خواستند منزوى كنند كه لباس جندى را
مى‏گفتند با عدالت منافات دارد. حضرت امير، لباس جندى داشت، با عدالت منافات
داشت؟! حضرت سيدالشهدا نداشت لباس جندى؟ اينها با آن تبليغات بسيار وسيعشان ما را
منزوى كرده بودند؛ يعنى خود ما را، به مغزهاى ما آنقدر خوانده بودند كه خودمان
باور كرده بوديم كه نبايد ما در سياست دخالت كنيم. نخير، مسأله اين نيست، مسأله
دخالت در سياست در رأس تعليمات انبياست.”60/6/18

 “انبيا هم كه مبعوث شدند،
براى اين مبعوث شدند كه معنويات مردم را و آن استعدادها را شكوفا كنند كه در آن استعدادها
بفهمند به اين كه چيزى نيستيم و علاوه بر آن مردم را، ضعفا را از تحت سلطه استكبار
بيرون بياورند. از اول انبيا اين دو شغل را داشته‏اند، شغل معنوى كه مردم را از
اسارت نفس خارج كنند، از اسارت خودش خارج كنند (كه شيطان بزرگ است) و مردم و ضعفا
را از گير ستمگران نجات بدهند. اين دو شغل، شغل انبياست… .

 قرآن دعوت به معنويات إِلى حدى
كه بشر مى‏تواند به او برسد و فوق او و بعد هم اقامه عدل. پيغمبر هم و ساير كسانى
كه لسان وحى بودند، آنها هم اين دو رويه را داشتند. خود پيغمبر هم عملش اين طور
بود، تا آن روزى كه حكومت تشكيل نداده بود، معنويات را تقويت مى‏كرد. به مجرد اين
كه توانست حكومت تشكيل بدهد علاوه بر معنويات اقامه عدل كرد، حكومت تشكيل داد و
اين مستمندان را از زير بار ستمگران تا آنقدر كه اقتضا داشت وقت، نجات داد.”

62/4/21

/

فهرست

 امام خمینی ثابت و استوار از
آغاز تا پایان

 گفتار ماه                                                       سردبير

 جلوه‏هاى دنيا  

 بهشت و فراموشى                                          آية
الله جوادى آملى

 فلسفه وجود آيات متشابه                                  آية الله معرفت

 شيوه‏هاى برخورد اخلاقى                                 آية الله مصباح يزدى

رسالت هنر                                                   سيد
موسى ميرمدرس

 با نغمه پردازان (شعر)  

 رنج اسارت  

 نگاهى به فيلم روز واقعه

 رسول هدايت                                            آية
الله شهيد مطهرى

 پرشكوهترين نرمش قهرمانانه
تاريخ

 پيشواى مشروطه                                      محمد رضا
سمّاك امانى

 چشمه اشك در كوير غم                           غلامرضا گلى زواره

گفته‏ها و نوشته‏ها

 پاسخ به نامه‏ها

 جدول

 گزارشهاى علمى – پژوهشى  

 نگاهى به رويدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی
خامنه ای

 

 

 

 

 

ماهنامه پاسدار اسلام.

صاحب امتياز: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه
قم.

مدير مسؤول: محمد حسن رحيميان.

دفتر مركزى: قم خيابان شهدا- صندوق پستى
37185/777 – تلفن 24803 – فاكس32332

شعبه تهران : خيابان انقلاب اسلامى – بين فلسطين
و وصال – تلفن 6468283

حساب جارى 600/9 بانك ملت قم- شعبه آموزش و
پرورش.

تك شماره 400 ريال – اشتراك ساليانه 4800 ريال.

چاپ : چاپخانه دفتر تبليغات اسلامى.

 

 يادآوريها

 1- پاسدار اسلام از مقالات،
اشعار، داستانها و ديگر آثار شما استقبال مى‏كند.

 2- آثار رسيده، بر اساس ضوابط
شوراى نويسندگان، به ترتيب اولويت به چاپ خواهند رسيد. و حتى‏المقدور، مقالات همه
نويسندگان – در صورت برخوردارى از جنبه‏هاى پژوهشى – منتشر خواهند شد، ولكن مطالب
نو و آثار مذهبى در عرصه‏هاى گوناگون، در اولويت قرار دارند.

 3- لازم است، مقاله‏ها براى يك
شماره، در نظر گرفته شوند (حداكثر 15 صفحه دست‏نويس) و در صورت ناگزير بودن، از سه
شماره پى در پى، افزايش نيابند.

 4- فرستادن نسخه اصلى مطالب
لازم است و در صورت ترجمه، ضميمه ساختنِ متن، ضرورى مى‏باشد.

 5- مطالب رسيده، بايد پيش از
اين، چاپ نشده باشند.

 6- مجله در ويرايش و تلخيص
مقاله‏ها، مختار است.

 7- آثار ارسالى، بازگردانده
نمى‏شوند.

 8- بهره جستن از مطالب‏مجله –
با يادآورى مأخذ – آزاد است.

 

 توجه:

 به اطلاع خوانندگان فرزانه
مى‏رساند كه سالنامه شماره سيزدهم مجله پاسدار اسلام، در يك مجلد و با كيفيت مرغوب
و با قيمت 650 تومان تقديم علاقه‏مندان مى‏گردد.

 كتابخانه‏ها، مؤسسات فرهنگى و
خوانندگانى كه مايل به تهيه اين اثر گرانسنگ هستند، مبلغ مذكور را به‏حساب جارى
600 / 9 بانك ملت قم – شعبه آموزش و پرورش، واريز و فتوكپى آن را به آدرس مجله،
ارسال نمايند.

 “روابط عمومى مجله پاسدار
اسلام”

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

مقام
معظم رهبرى حضرت آية الله العظمى خامنه‏اى

 

انقلاب اسلامى پيام و حرف منطقى و راه روشن دارد
كه اكنون در مقابل چشم ملتهاست. ملتها آن را مى‏بينند و اگر بپسندند، آن را
مى‏پذيرند و از همان راه مى‏روند؛ ما هم پيام انقلاب خود را بر آنها تحميل
نمى‏كنيم. ملتهايى كه اين راه روشن را ديده‏اند و شناخته‏اند و در پيمودن اين مسير
مصممند، كم نيستند. بنابراين وجهه جهانى و بين‏المللى انقلاب، عبارت است از پيام “معنويت”
در سطح جهان.

دنيا غرق در مادّيت است، دستهاى سردمداران و
شبكه‏هاى اختاپوسى مادى، از يكى دو قرن پيش، دنيا را به سمت ماديگرى سوق داده و
ملتها را غرق در منجلاب ماديگرى كرده‏اند. دنياى امروز در جهت‏گيرى خود و در راهى
كه قدرتها و دولتها براى آن پيش‏بينى مى‏كنند، از “معنويت” بى‏بهره است. علت اين
كه در بسيارى از كشورها، نسل جوان به ستوه مى‏آيد، خودكشى زياد مى‏شود، خانواده‏ها
متلاشى مى‏شوند و جوانها به آوارگى مى‏افتند، همين كمبود “معنويت” است. معنويت
براى بشر، غذا و تغذيه روحى است؛ مگر مى‏شود انسان بدون معنويت مدت طولانى‏اى راحت
زندگى كند.

پيام ديگر انقلاب، پيام “عدالت” است. هر جا كه
در دنيا نداى عدالت‏خواهى بلند شده است، اين انقلاب آن جا را با خود و از خود و
متناسب با خود يافته است و اعلام كرده است كه با حق‏جويان و عدالت خواهان عالم همراهى
مى‏كند.

پيام بزرگ انقلاب ما احياى هويت اسلامى در
ملتهاى مسلمان بود. امروز همه كسانى كه مسلمانند، در اروپا، آمريكا، آسيا و در
نقاط ديگر دنيا، به مسلمانى خود افتخار مى‏كنند. امروز در قلب اروپا دختر محجبه
دبستانى افتخار مى‏كند و مى‏گويد من مسلمانم و مى‏خواهم با حجاب به مدرسه بروم و
بر اين اعتقاد پافشارى مى‏كند. امروز ملتى مثل ملت بوسنى و هرزه‏گوين در قلب اروپا
با وجود اين همه دشمنى و فشار كه عليه او به كار مى‏رود، مى‏ايستد و مى‏گويد من
مسلمانم. او خسارت اين مسلمانى را هم تحمل مى‏كند، ولى همچنان مقاوم مى‏ايستد.
امروز رؤساى كشورهاى اسلامى به خاطر رويكرد ملتهايشان به اسلام، مجبورند اظهار
مسلمانى كنند و از آن دم بزنند. امروز رؤساى كشورهاى مستكبر هم براى اين كه دل
مسلمانان را به خودشان جلب كنند، مى‏گويند ما با اسلام موافقيم و طرفدار اسلاميم.
البته دروغ مى‏گويند اما براى
تظاهر هم كه
شده اين حرف را مى‏زنند چرا؟ چون امروز اسلام زنده و عزيز است و هويت اسلامى
ارجمند و بزرگ مى‏باشد.

ملت ايران بداند امروز بزرگترين تلاش و جهاد اين
است كه ايران اسلامى آباد و ساخته شود و بركاتش آشكار گردد. زندگى در اين كشور،
مايه رشك ملتهاى ديگر شود و از آن درس بگيرند. اين، آن چيزى است كه دشمن را محكوم
مى‏كند. دشمن مى‏خواهد وانمود كند كه اگر كشور و ملتى به آغوش اسلام پناه برد،
بايد در فقر زندگى كند و از پيشرفتهاى علمى محروم بماند و نتواند خود را اداره
كند.

پيام انقلاب اسلامى پيام معنويت، اخلاق و توجه
خدا و وارد كردن اين عنصر در زندگى انسانهاست. هر جا كه نام و پيام انقلاب و امام
آن نفوذ كرده‏اند “معنويت” را با خود همراه برده‏اند؛ حتى در برخى جوامع مسيحى و
غير مسلمان نيز كه به انقلاب اسلامى روى خوش نشان داده‏اند و از آن درس گرفته‏اند
و بهره‏ها برده‏اند. عنصر “معنويت” را مشاهده مى‏كنيد. ردپاى انقلاب بزرگ اسلامى
ما “معنويت” است و اين معنويت، اولين پيام اين انقلاب و اين امام معنوى است، آن
امامى كه خود يك انسان والا، عارف، فقيه، دين شناس، متعبد و قائم بالليل بود و
نيمه شب خود را در حالت تضرع، با خدا خلوت مى‏كرد.74/3/16

 

مردم
و مسؤولان

 

 “عمده اين است كه همه ماها
بدانيم كه مسؤول هستيم پيش خداى تبارك و تعالى و همه بدانيم كه عقل هم اقتضا
مى‏كند كه به همان‏طورى كه اسلام دستور داده با مردم رفتار بشود. حكومتها همان طور
رفتار بكنند. وقتى كه در صدر اسلام مأمورين را مى‏فرستادند، همان كه سردار بود،
همان كه استاندار بود امام جماعت هم بود؛ يعنى اين قدر مورد اعتماد مردم بود و
مردم او را به عدالت مى‏شناختند كه به او اقتدا مى‏كردند و با او نماز مى‏خواندند
و همان هم جنگ مى‏رفت و مردم هم به او احترام مى‏كردند.”

 “جديت بكنيد كه با مردم
رفتارتان خوب باشد. اينها بندگان خدا هستند، با اينها رفتارتان خوب باشد. همه جا و
همه كس همه مردم با هم جدّيت بكنند كه همه با هم خوب باشند، يك محيط برادرى ايجاد
بشود. در مملكت اگر يك محيط برادرى ايجاد شد، محيطى كه قرآن كريم مى‏فرمايد كه
مؤمنين اخوه هستند، برادر هستند، همه مؤمنها با هم برادر هستند، وقتى يك محيط
برادرى پيدا شد، صلح و صفا پيدا شد، ديگر اين طور ناراحتيها و اين طور چيزها در
كار بشود، نمى‏شود.”58/3/31

 “اين جدايى دولتها از
ملتها منشأ همه گرفتاريهايى است كه در يك كشورى تحقق پيدا مى‏كند. اگر آن طورى كه
اسلام طرح دارد راجع به حكومت و راجع به ملت، حقوق ملت بر حكومت، حقوق حكومت بر
ملت، اگر آن ملاحظه بشود و مردم به آن عمل بكنند همه در رفاه هستند، نه مردم از
حكومت مى‏ترسند. براى اين كه حكومت ظالم نيست كه از آن بترسند، همه پشتيبانش هستند
و نه حكومت فرمانفرمايى مى‏خواهد بكند، حكومت هم خدمت مى‏خواهد بكند. مسأله، مسأله
خدمتگزارى دولت به ملت است نه فرمانفرمايى دولت به ملت. همين فرمانفرمايى جدا
مى‏كند شما را از ملت و ملت را از شما و منشأ مفاسد زياد مى‏شود.”58/4/26

 “ما بايد ببينيم كه اين
ملتى كه ماها را به اين مقامها رسانده‏اند، از ما چه مى‏خواهند و ما بايد براى
آنها چه بكنيم. از ما مى‏خواند كه تمام اين ارگانهايى كه هستند، تمام اين رؤسايى
كه هستند… وزارتخانه‏ها و هر چه در آنها هست، اينها مى‏خواهند كه اينها همه در
راه اسلام كه خواست ملت بود و همه كوشش‏شان براى اسلام بود و اسلام آنها را موفق
كرد، اينها هم در همان طريق اسلامى راه بروند. طريق اسلامى اين است كه مستضعفين را
حمايت كنند، بيشتر توجه‏شان به آنها باشد. در طول تاريخ، حمايت حكومتها از قلدرها
بوده است. شما هر حكومتى را كه در اين 2500 سال دوران ظلمت در نظر بگيريد، هر
حكومتى، هرچه عادل بوده، هر چه جنّت مكان بوده در نظر بگيريد، آن وقت برويد سراغ
وزراى او كه از چه طايفه‏اى بوده‏اند، آنهايى كه بهره برمى‏داشتند از اين ملتهاى ضعيف،
چه اشخاصى بودند، پيدا نمى‏كنيد يك حكومتى كه براى مستضعفان باشد، براى اين كوچه و
بازاريها باشد.”59/6/20

 “آن كه همه چيز است به دست
آوردن رضاى خداست و آن به اين است كه رضاى مخلوق خدا را به دست بياوريد. با مردم
كه شما سر و كار داريد اين مردم را بايد رضايشان را به دست بياوريد. همين مردم
كوچه و بازار و كشاورزهاى بسيار عزيز و كارمندان و كسانى كه در كارخانه‏ها زحمت
مى‏كشند اينها هستند كه مايه افتخار يك ملت و مايه پيروزى يك ملت است. پيروزى را
براى ما و شما اينها به دست آوردند و اينها ولى نعمت ما هستند و ما بايد اين معنا
را در قلبمان احساس كنيم كه با اين ولى نعمتهاى خودمان رفتارى بكنيم كه خدا از آن
رفتار راضى باشد. گمان نكند آن كسى كه فرماندار يك جايى است بايد به رعيت آن جا،
به مردم عادى آن جا، به بازارى آن جا يك وقت خداى نخواسته يك بالاترى بفروشد آن
طورى كه ساخت فرمانداران زمان سابق بود. فرق مابين جمهورى اسلامى و شاهنشاهى اين
است كه جمهورى اسلامى از مردم است و جمهورى اسلامى رهين همين مردم عادى كشور است و
شاهنشاهى مى‏گفت نه، من اين طور نيست كه به مردم كار داشته باشم. ما خودمان بايد
كارها را، مردم بايد تحت سلطه ما باشند و با مردم آن طور مى‏كردند. با بندگان خدا
رفتار خوب بكنيد و پيروزى از آنها به دست ما آمده است.” 62/10/13

 

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهى به رويدادها

 

 جهان اسلام‏

 رژيم سعودى مانع از برگزارى
مراسم برائت از مشركين در مكّه شد.

 مردم، احزاب و گروههاى چند
كشور اسلامى: آمريكا با تحريم ايران درصدد اقدام تازه‏اى عليه اسلام است.(74/2/16)

 نظاميان هند 35 چريك مسلمان را
در كشمير به شهادت رساندند.

 حماس: ساف با پيمان اسلو، قدس
را به اسرائيل فروخت. (74/2/21)

 46 مسلمان الجزاير به شهادت
رسيدند.

 (74/2/25)

 سازمان كنفرانس اسلامى مداخله
نظامى دهلى در كشمير را محكوم كرد.

 (74/2/26)

 طى سال گذشته بيش از 1280 تن
در ژاپن مسلمان شدند. (74/2/27)

 اخوان المسلمين مصر خواستار
ادامه جهاد عليه اسرائيل شد.

 (74/2/30)

 سر اسقف بوسنى: سارايوو
بزرگترين “زندان باز” اروپاست. (74/3/1)

 شيخ الازهر: دوستى آمريكا براى
اعراب نفرت‏انگيز است.(74/3/4)

 با اعلام نتايج يك نظرخواهى،
فلسطينى‏ها خواهان برقرارى حكومت اسلامى شدند. (74/3/9)

  سازمان كنفرانس اسلامى حملات وحشيانه صربها را به شدت محكوم كرد. (74/3/11)

 

 اخبار داخلى

رئيس جمهورى:أ نقد و انتقاد سازنده در مطبوعات
عامل افزايش آگاهى مردم و مسؤولان است.

 (74/2/14)

قرارداد فروش گاز ايران به تركيه امضا شد.

نيروى مقاومت بسيج خواستار تحريم كالاهاى
آمريكايى شد. (74/2/16)

ايران و ارمنستان 10 سند همكارى امضا كردند.

 (74/2/17)

دكتر حداد عادل به سمت رئيس فرهنگستان زبان و
ادب فارسى منصوب شد.

مدير كارخانه آرد بوكان 1/5 ميليارد ريال جريمه
شد.(74/2/18)

دانش آموزان تهرانى خواستار تحريم كالاهاى
آمريكايى شدند.

رئيس جمهور: كسانى كه عمداً براى اخلال كردن در
نظم اقتصادى جامعه وارد مى‏شوند مستحق مرگ هستند و اين موضوع در قانون هم آمده
است.

350 بوتيك و مغازه تعطيل و 100 زن از اتباع بيگانه دستگير شدند.

 (74/2/19)

مراسم برائت از مشركين در صحراى عرفات برگزار
شد.

ورود كتاب با نام جعلى “خليج” در هشتمين
نمايشگاه بين المللى كتاب تهران ممنوع شد.

 (74/2/21)

دادستان كل كشور: اخلالگران اقتصادى حكم محارب و
مفسد را دارند و مجازات شرعى آنها اعدام است.

رئيس جمهورى: 50 ميليارد ريال سوبسيد براى توسعه
نشر در كشور اختصاص يافت.(74/2/25)

رئيس جمهور: آمريكا بايد هزار بار از مردم

 ايران معذرت بخواهد.

اولين كارخانه كاشى گرانيت خاور ميانه در اصفهان
افتتاح شد. (74/2/27)

قيمت دلار 300 تومان تعيين شد.

آية الله العظمى شوشترى به ملكوت اعلى پيوست. (74/2/30)

برنج در مازندران كيلويى 150 تومان كاهش يافت. (74/2/31)

وزارت اطلاعات مسؤول مبارزه با قاچاق ارز شد.(74/3/1)

مجلس كليات طرح ادغام وزارت ارشاد، سازمان
تبليغات و دفتر تبليغات حوزه علميه قم را تصويب كرد.

توسط شهردارى اصفهان، بناى تاريخى حمام خسرو آغا
بر خلاف قانون تخريب شد. رئيس سازمان ميراث فرهنگى اصفهان در پى تخريب اين اثر
تاريخى استعفاء كرد.

 (74/3/2)

دومين كارخانه بزرگ توليد پنير پاستوريزه كشور
افتتاح شد.

 (74/3/3)

آية الله محمدى گيلانى: اعدام اخلالگران اقتصادى
واجب است.

ورود كالاى همراه مسافر تا ميزان 160 دلار مجاز
اعلام شد.

مقام معظم رهبرى: تحريف‏هاى حماسه عاشورا بايد
زدوده شود.

مجلس با طرح تشديد مجازات گرانفروشان مخالفت
كرد!(74/3/4)

از سوى رهبر معظم انقلاب، حجةالاسلام والمسلمين
مجتهد شبسترى به نمايندگى ولى فقيه در استان آذربايجان شرقى و امام جمعه تبريز
منصوب شد.

رئيس جمهور: هيچ برنامه ديگرى جايگزين سياست
جديد ارزى دولت نمى‏شود.

تشكيل “اتحاديه بين المللى سازمانهاى غير دولتى
زنان مسلمان” به تصويب رسيد.

حجةالاسلام والمسلمين مجتهد شبسترى امام جمعه
جديد تبريز: اخلالگران اقتصادى بايد به عنوان مفسد فى الأرض اعدام شوند. (74/3/6)

وزير اقتصاد: سياست تثبيت نرخ ارز تا پايان
برنامه دوم ادامه مى‏يابد.

يك فرد خيّر در شيراز براى احداث مجتمع آموزشى 6
ميليارد ريال اهداء كرد. (74/3/7)

وزارت امور خارجه: شهادت وزير خارجه بوسنى
نشانگر ناتوانى شوراى امنيت در حلّ بحران بالكان است.

ايران صدور برق به نخجوان را قطع كرد.

 (74/3/8)

رئيس جمهور: قدرت طراحى، سازندگى و بكارگيرى
امكانات داخلى از مهمترين نتايج برنامه اول است.

11 واحد صنفى خصوصى و دولتى در اهواز به جرم گرانفروشى 11 ميليون
تومان جريمه شدند.

رهبر انقلاب: مجلس گذرگاه اصلى كشور به سوى
اهداف نظام است.

حجةالاسلام والمسلمين ناطق نورى مجدداً به رياست
مجلس انتخاب شد.

رئيس سازمان تبليغات اسلامى: ادغام و انحلال
دستگاههاى فرهنگى به صلاح كشور نيست.

 (74/3/9)

وزير اطلاعات: قاچاقچيان فعال ارز و كالا
شناسايى شدند.

شيخ على تهرانى خود را تسليم نيروهاى امنيتى
كرد.(74/3/13)

 

 اخبار خارجى

رئيس جمهور تركيه: هيچ كس نمى‏تواند روابط
صميمانه ايران و تركيه را به دشمنى مبدّل سازد.

3 آمريكايى به جرم جاسوسى در روسيه دستگير شدند. (74/2/14)

نمايندگان دوماى روسيه سياست زورگويانه آمريكا
را در صحنه بين المللى به شدت محكوم كردند.

صربها از سلاح شيميايى براى سركوب مردم بوسنى
استفاده كردند.(74/2/16)

آمريكا 70 درصد بازار اسلحه را در اختيار دارد.

 (74/2/17)

ژاك شيراك رئيس جمهورى فرانسه شد.

شيراك: معتقدم روابط فرانسه با ايران بايد گسترش
يابد.

نيويورك تايمز: تلاش آمريكا براى جلب حمايت
جهانى عليه ايران با تودهنى روبرو شده است.(74/2/18)

كلينتون رسماً شركتهاى آمريكايى را از معامله
تجارى با ايران منع كرد.(74/2/19)

عراق، تركيه را تهديد به جنگ كرد.

كلينتون دستورالعمل اجرايى تحريم اقتصادى ايران
را صادر كرد.

مدير كل آژانس بين المللى انرژى اتمى: هيچ مدركى
عليه ايران در دست نيست.(74/2/21)

روسيه رسماً با تحريم تجارى آمريكا عليه ايران
مخالفت كرد.

جامعه اروپا به آمريكا در مورد تحريم تجارى ژاپن
هشدار داد. (74/2/23)

زلزله مهيب، شمال و مركز يونان را ويران كرد.

در پى تخريب زيارتگاه و كشتار مسلمانان كشمير،
روابط هند و پاكستان به شدت تيره شد.

 (74/2/24)

13هزار ژاپنى عليه حضور آمريكائيها دست به تظاهرات زدند.

كارلوس منم 4 سال ديگر رئيس جمهور آرژانتين شد. (74/2/25)

مشاور يلتسين: روسيه ديگر بله قربان‏گوى آمريكا
نخواهد بود.

سخنگوى عرفات: حكومت غزّه و اريحا در حال
فروپاشى است.

چين به درخواست آمريكا براى قطع همكارى هسته‏اى
با تهران پاسخ منفى داد.(74/2/26)

اتحاديه اروپا اقدام اسرائيل در مصادره اراضى
بيت‏المقدس را محكوم كرد.

وزير انرژى اتمى روسيه: دنيا بداند نيروگاه اتمى
بوشهر توسط روسيه تكميل خواهد شد.(74/2/27)

آلن ژوپه نخست وزير فرانسه شد.(74/2/30)

اسرائيل مصادره اراضى بيت‏المقدس را متوقف كرد.

 (74/3/2)

سارايوو هدف آتش گلوله‏هاى فسفرى صربها قرار
گرفت.(74/3/4)

معاون نخست وزيرى چين: ما به ديدگاههاى آمريكا
در مورد ايران توجّهى نداريم.

شهرهاى امن سارايوو، توزلا، بيهاج، گوراژده و
سربرنيتسا آماج حملات وحشيانه صربها قرار گرفت. (74/3/6)

چيللر از فعاليتهاى كلوپ فراماسيونرى در تركيه
قدردانى كرد!(74/3/7)

زلزله شديد در روسيه صدها نفر را كشت و دهها
ساختمان را ويران كرد.

رژيم صهيونيستى بر اشغال دائمى بيت‏المقدس تأكيد
كرد.

صربهاى “كراينا” به طور رسمى مسؤوليت قتل وزير
خارجه بوسنى را به عهده گرفتند.

اعتراف دو سياستمدار آمريكايى: ايران داراى
بزرگترين انقلاب مردمى تاريخ و صاحب يك دولت با ثبات است.

 (74/3/8)

صندوق بين المللى پول از يمن خواست نفوذ اسلام
گرايان را كاهش دهد.

رابين: بيت المقدس پايتخت ابدى اسرائيل است.(74/3/10)

شوراى امنيت، نقض آشكار قوانين بين‏المللى را از
سوى صرب‏ها به شدّت محكوم كرد.

محمد شاكربى وزير امورخارجه بوسنى شد.

سركرده جنايتكاران صرب، ناتو را تهديد به قتل
عام گروگانهاى سازمان ملل كرد.(74/3/13)

/

گزارشهاى علمى – پژوهشى

گزارشهاى علمى – پژوهشى

 

 مواد شيميايى و ضعف قواى جنسى

 شوراى تحقيقات پزشكى انگليس
اعلام كرده است كه مواد شيميايى موجود در برخى مواد غذايى در بروز ضعف قواى جنسى
مردان مؤثر است. به نوشته روزنامه ساندى تايمز، جان گامر وزير كشاورزى انگليس در
نظر دارد همزمان با انتشار گزارش شوراى پزشكى، مسأله ازدياد موارد ضعف جنسى و كاهش
شمار اسپرم در مردان اروپايى را با وزراى ديگر كشورهاى جامعه اروپا مورد بحث و
بررسى قرار دهد.

 بنابراين گزارش، هم اكنون
گروهى از متخصصين انگليسى، اروپايى و آمريكايى به دعوت انستيتوى مطالعات مربوط به
بهداشت و محيط زيست، سرگرم تحقيق براى يافتن ارتباط مشخص‏ميان‏موادشيميايى‏وكاهش
اسپرم هستند.

 مسأله ضعف قواى جنسى مردان
اروپايى از 50 سال پيش به اين سو شدّت بيشترى پيدا كرده و هم اكنون بر اساس آمار
موجود هر ساله به ميزان 2/6 درصد از اسپرم موجود در مردان غربى و بخصوص در نسل
جوان آنها كاسته مى‏شود.

 در ميان مواد شيميايى شناخته
شده آن دسته از مواد شيميايى كه براى بسته بندى كردن مواد غذايى نظير پنير، شكلات
و گوشت مورد استفاده قرار مى‏گيرند و مواد رنگى و جوهرها بيش از ساير مواد ديگر
احتمالاً در بروز ضعف قواى جنسى در مردان نقش دارند.

 گفته مى‏شود موادى نظير “پلى
استروژن” كه به طور طبيعى در دانه‏هاى سويا وجود دارد و در تهيه برخى مواد
پلاستيكى مورد استفاده قرار مى‏گيرد و هم چنين “الكى فنل پلى توكسيليت” كه در مواد
شوينده و ضدّ عفونى كننده مورد استفاده قرار مى‏گيرد و “پلى كلرونيتد بايفينيل” كه
در وسايل و ادوات الكتريكى كاربرد دارد در بروز اين حالت در مردان مؤثر است.
ازدياد استروژن در بدن مردان سبب تشديد فعاليت هورمونهاى زنانه در آنان مى‏شود و
خصوصيات مردانگى را در آنان تضعيف مى‏كند.

 

 مشكل آفرينى ناخن

 فرو رفتن ناخن در بافت اطراف
انگشتان پا مى‏تواند بيش از يك ناراحتى ساده باشد.

 پزشكان متخصص پا مى‏گويند:
ناديده گرفتن اين مشكل مى‏تواند عواقب جدّى همچون عفونتهاى بافت نرم اطراف انگشت و
يا حتّى قطع عضو را به همراه داشته باشد.

 يك ناخن فرورفته در بافت اطراف
انگشت پا پوست را ملتهب مى‏كند. اين حالت التهاب پوست غالباً با يك عفونت اشتباه
گرفته مى‏شود. اين وضعيت بيشتر شبيه به يك التهاب ايجاد شده در اثر وجود يك شى‏ء
خارجى همچون يك تراشه در بافت است.

 در اين حالت غالباً قرمزى،
تورم، افزايش دماى بدن و مايعى كه باكترى در آن شروع به رشد مى‏كند مشاهده شده و
موضع عفونى مى‏شود.

 توجه و رسيدگى فورى پزشكى
مى‏تواند سبب درمان سريع و بدون درد اين عارضه شود.

 پزشكان مى‏گويند: مسأله مهم،
گرفتن ناخن بطور صحيح است. گاهى اوقات نيز انجام يك عمل جراحى جزئى ضرورى خواهد
بود.

 بيماران ديابتى و افرادى كه
گردش خون آنها ضعيف است بايد توجه خاصّى به اين مسأله داشته باشند زيرا تأخير در
درمان اين عارضه باعث قطع عضو مى‏شود.

 پزشكان مى‏گويند بهترين راه حل
پيشگيرى است. ناخن را نبايد بيش از حد كوتاه كرد.

 

  تستوسترون و ناراحتيهاى قلبى زنان

 مطالعات به عمل آمده بر روى
حيوانات نشان مى‏دهد مقدار اندكى از هورمون مردانه تستوسترون در كاهش خطر بروز
بيماريهاى قلبى و پوكى استخوان در زنان مسن مفيد است. محققان مى‏گويند: تحقيقات
آنها بر روى ميمونهاى يائسه نشان داد اضافه كردن اندكى تستوسترون به روش هورمون
درمانى زنان، همانند هورمون استروژن در كاهش عوارض يائسگى همچون “استئوپروسيز” يا
پوكى استخوان به خوبى عمل مى‏كند.

 كاهش هورمون استروژن پس از
يائسگى سبب افزايش خطر بيماريهاى قلبى در زنان مى‏شود. روش استروژن درمانى در زنان
سبب كاهش اين خطر مى‏شود اما نگرانيهايى در خصوص احتمال بروز بعضى از انواع سرطان
در اثر استفاده از اين روش درمانى وجود دارد.

 

  كامپيوتر و آموزش و پرورش

 نتايجى كه در زمينه بهره‏گيرى
هوشمندانه از كامپيوتر در جهت تقويت استعدادها مترتب است بطور خلاصه از اين قرار
است:

 1- كامپيوتر مى‏تواند ميزان
مشاركت فعال استفاده كننده را افزايش دهد و او را از صورت يك گيرنده منفعل اطلاعات
به بازيگر فعالى كه اطلاعات را بر حسب دريافتها و ادراكات خويش شكل مى‏دهد و از
آنها نتايج جديدى استخراج مى‏كند مبدّل سازد.

 2- توانايى كامپيوترها براى
ايفاى نقش همه انواع رسانه‏هاى موجود از راديو و تلويزيون گرفته تا روزنامه و كتاب
و ابزارهاى موسيقى مى‏تواند، به استفاده كننده قدرت زيادى در جهت دسترسى به منابع
و دانستنيهاى گوناگون عرضه كند.

 3- توانايى كامپيوتر در جهت
تغيير شكل داده‏ها و مطالب و ارائه اطلاعات به انواع و اشكال و از زواياى گوناگون،
به استفاده كننده امكان مى‏دهد تا اطلاع خود را در خصوص موضوعات مختلف تا حد زيادى
تعميق بخشد.

 4- عنصر اصلى فعاليت
كامپيوترى، شبيه‏سازى پويا، ديناميك، ايده‏ها و انديشه‏هايى است كه يا عيناً از
واقعيتهاى بيرونى برگرفته شده‏اند و يا بر اساس تركيب ايده‏هاى مختلف انتزاع
شده‏اند. همين قابليت شبيه‏سازى به استفاده كننده اجازه مى‏دهد تا انواع واقعيتها
را به نحو بهترى “ببيند” و “بنماياند” و بهتر ديدن و بهتر نماياندن دقيقاً همان
امرى است كه بدان، نام معرفت نهاده‏اند.

 5- از كامپيوتر مى‏توان به
عنوان ممتحنى براى سنجش معلومات استفاده كننده و يا ارزيابى صحت طرحها و ايده‏ها
بهره گرفت و به اين ترتيب از ميزان خطاهاى يادگيرنده به مدد آن كاست.

 6- آخرين نكته‏اى كه در مورد
نقش مثبت كامپيوترها مورد تأكيد قرار دارد ظهور سيستمهاى شبكه‏اى است كه در اين
دهه به تدريج به بازار عرضه شده‏اند و در قرن آينده فراگير خواهند شد. اين شبكه‏ها
به استفاده كنندگان امكان خواهند داد تا عملاً به هر نقطه در عالم دسترسى پيدا
كنند و ميزان تواناييهاى خود را به اضعاف مضاعف بالا ببرند. اما نبايد فراموش كرد
كه قدرتمندترين كامپيوترها نيز بيش از يك ابزار چيزى به شمار نمى‏آيند. اين
استفاده كننده است كه مى‏تواند آن را فعالانه در جهت شكل دادن به انديشه‏هاى خود
به كار گيرد و يا آن كه در برابر آن همچون تماشاچى منفعل تلويزيون، دست بسته و
تسليم بنشيند و خود را در معرض بمباران مطالب و موضوعاتى قرار دهد كه ديگران برايش
پخته و آماده كرده‏اند و او در تهيه آنها نقشى نداشته است.

 

 خواص درمانى گريپ فروت

 با كشف اين نكته كه آب گريپ
فروت مى‏تواند ميزان داروى ضد دفع عضو “سايكلواسپورين” را در گردش خون افزايش دهد
هزينه درمان بيماران پيوندى كاهش مى‏يابد.

 نشريه “نيوساينتيست” در اين
باره مى‏نويسد: “گرى يى” از دانشگاه فلوريدا در گينزويل، پس از آن كه تحقيقات
پيشين نشان داده بود كه گريپ فروت ميزان سد كننده‏هاى مجراى كلسيم را كه يك داروى
موارد استفاده براى درمان فشار خون بالاست در سطح بالا نگاه مى‏دارد خواص
شگفت‏انگيز اين ميوه را مورد تحقيق و مطالعه قرار داد.

 تحقيق پيشين براى يافتن اثرات
الكل بر بيمارانى كه از اين داروها استفاده مى‏كنند انجام شد و از آب گريپ فروت
براى برطرف كردن طعم ناخوشايند الكل استفاده شد. تركيب اين دو سبب افزايش ميزان
دارو و جريان خون شد و اين تأثير به خاطر آب گريپ فروت بود و نه الكل.

 مسدود كننده‏هاى كلسيم به
وسيله آنزيمهاى پى – 450 در خون تجزيه مى‏شوند. اين دانشمندان استدلال مى‏كنند كه
آب گريپ فروت مى‏تواند مانع فعاليت آنزيمها شود و ممكن است در ضمن ميزان
سايكلواسپورين را كه به وسيله آنزيمهاى پى – 450 شكسته مى‏شود، ثابت نگاه دارد.

 

 گربه‏هاى خانگى و سرطان معده

  تحقيقات گروهى از پژوهشگران نشان مى‏دهد اين احتمال وجود دارد كه
گربه‏هاى خانگى عامل ابتلاى انسان به بيمارى زخم دستگاه گوارشى و سرطان معده
باشند. سالانه بيش از 6 هزار نفر در انگليس به علت ابتلا به اين گونه بيماريها،
جان خود را از دست مى‏دهند.

 يافته‏هاى اخير اين گروه از
دانشمندان بر كشف اين نكته استوار است كه گربه، ناقل نوعى باكترى به نام “هليكوباكترپايلورى”
يا “اچ.پايلورى” است. در گذشته ثابت شده بود اين باكترى تنها در برخى از حيوانات
وحشى مانند شامپانزه وجود دارد.

 گروهى از محققان بيمارستان “سنت
جورج” لندن به سرپرستى دكتر “مايكل مندال” با آزمايش نمونه‏هاى مدفوع و بزاق
گربه‏هاى خانگى متوجه وجود باكترى “اچ پايلورى” در اين نوع حيوانات شدند.

 به گفته دكتر “مندال” اين نوع
باكترى بسيار ضعيف است و تنها مى‏تواند مدت بسيار كوتاهى در خارج از بدن ناقل خود
به حيات ادامه دهد.

 بنابراين گزارش، پس از اين كه
آمار نشان داد بيمارى زخمهاى گوارشى و يا سرطان معده در ميان افرادى كه گربه خانگى
نگهدارى مى‏كنند بيشتر است گروهى از پژوهشگران بيمارستان سنت جورج لندن به تحقيق
در اين زمينه پرداختند.

 

 مغز بزرگ مى‏شود

  به گفته محققان، تمرين و
استفاده از بخشى از مغز درست همانند عضلات، باعث بزرگتر شدن آن قسمت مى‏شود.

 به گزارش خبرگزارى يونايتدپرس
از واشنگتن، پژوهشگران دانشگاه “دوك” با انجام مطالعه‏اى بر روى موشهايى كه از
زمان تولد نابينا بودند دريافتند قسمتهايى از مغز كه با حس لامسه مرتبط است فعالتر
و تكامل يافته‏تر از قسمتهايى است كه با حسّ بينايى ارتباط دارد.

 اين كشف براى اولين بار اثبات
مى‏كند كه مغز به طور طبيعى در قبال تجربه، از خود واكنش نشان مى‏دهد.

 دكتر ديل پوروس، بيولوژيست
اعصاب مى‏گويد: براى ما اين سؤال مطرح بود كه اگر بخشى از مغز را به كار گيرند آيا
آن قسمت از مغز در پاسخ رشد مى‏كند يا خير؟ پاسخ اوليه به اين سؤال مثبت بود.

 اين تحقيق اولين گام در درك
اين پيچيدگيهاست كه چگونه وجود تفاوتها در ساختمان مغز باعث تفاوت در رفتارها و
استعدادها مى‏شود.

 براى مثال واقعاً نمى‏دانيم
چرا يك نفر خوب پيانو مى‏نوازد و ديگرى قادر به اين كار نيست. هدف از اين تحقيق
فهم اين مسأله است كه چرا ما در يك زمين خوب عمل مى‏كنيم و اين عملكرد ادامه
مى‏يابد.

 مغز انسان به هنگام تولد
نابالغ و تقريباً به اندازه يك چهارم مغز يك فرد كاملاً بالغ است. با رشد تدريجى
انسان مغز نيز رشد مى‏يابد و ارتباطهاى بسيار هماهنگترى ايجاد مى‏كند. با اين حال
دانشمندان هنوز نمى‏دانند چه چيزى مناطق خاصى از مغز را تحت تأثير قرار مى‏دهد تا
در مقايسه با ساير قسمتها تكامل يافته‏تر شود.

 يك فرضيه براى توضيح چنين
تفاوتهايى اين است كه مغز قادر به ايجاد راههايى براى برآورد نيازهاى بدن است. به
عبارت ديگر مغز انسان در پاسخ به نياز به تمرين هر چيزى در قسمتهاى مرتبط با آن
فعالتر مى‏شود.

 

 استفاده از اسيد فوليك

 پزشكان در كشورهاى اروپايى و
آمريكا به زنانى كه قصد باردار شدن دارند توصيه مى‏كنند قبل از انعقاد نطفه به
رژيم غذايى خود اسيد فوليك اضافه كنند.

 تحقيقات علمى در سالهاى اخير
نشان داده است كه مصرف 4% ميلى گرم اسيد فوليك در روز براى زنان حامله و زنانى كه
قصد باردار شدن دارند ضرورى است. اين ميزان اسيد فوليك تأثير قطعى در كاسته شدن از
شمار كودكان ناقص‏الخلقه و به خصوص كودكانى دارد كه به دليل شكستگى مادرزادى ستون
فقرات، فلج به دنيا مى‏آيند.

 ساختمان سيستم اعصاب در بدن
جنين در همان شش هفته اول پس از انعقاد نطفه شكل مى‏گيرد و از اين رو ضرورى است
زنانى كه قصد حامله شدن دارند پيش از انعقاد نطفه، سطح اسيدفوليك موجود در بدن خود
را از طريق تنظيم رژيم غذايى و يا مصرف قرصهاى مناسب به حد مطلوب افزايش دهند.

 استفاده از اسيدفوليك در رژيم
غذايى مادران در انگليس سبب شده تا تعداد نوزادان فلج مادرزاد از 3000 نوزاد به
150 نوزاد در سال كاهش يابد.

 هم اكنون در آمريكا شركتهاى
تجارى انواع حبوبات و غلات داراى اسيدفوليك را به عنوان غذاى مناسب جهت تغذيه زنان
باردار با قيمتهاى گزاف به فروش مى‏رسانند.

/

پاسخ به نامه ها

پرسشها و پاسخها

سؤال:

 1- چه ترانه‏اى حرام است؟

 2- اگر سوار تاكسى بشويم و
راننده تاكسى نوار ترانه بگذارد وظيفه چيست؟

 3- اگر مجلس جشن يا عروسى يكى
از بستگان بسيار نزديك فردى باشد و مطمئن باشد يا احتمال بدهد كه در آن مجلس از
موسيقى و ترانه استفاده مى‏شود و كارهاى حرام در آن انجام مى‏گيرد و بداند اگر
شركت نكند موجب ناراحتى آنها مى‏شود وظيفه آن فرد چيست؟

 4- حكم رقصيدن و تنبك زدن
چيست؟

 5- حكم استفاده از دفترچه بيمه
ديگران چيست؟ اگر از بستگان نزديك باشند چه حكمى دارد؟

 (خمينى شهر: م. ك)

 پاسخ:

 1- ترانه‏اى كه از آوازهاى اهل
عيش و طرب و فسق و فجور است حرام است.

 2- اگر در تاكسى نوار ترانه
گذاشتند پياده شويد.

 3- در مجالسى كه نوار ترانه
گذاشته مى‏شود يا كارهاى حرام انجام مى‏گيرد، شركت نكنيد هر چند ناراحت شوند!

 4- رقص مورد اشكال است و تنبك
اگر از آلات لهو باشد جايز نيست.

 5- استفاده از دفترچه بيمه،
فقط بايد به وسيله خود شخص باشد.

 × × ×

 سؤال:

 اين جانب كارمند مى‏باشم و
اداره ما در سال، در ايّامى چون دهه فجر انقلاب اسلامى، اقدام به اطعام نمودن
كارمندان مى‏نمايد، با توجه به اين كه هزينه اين اطعام، از پول بيت‏المال مى‏باشد،
آيا در حلال بودن آن، شبهه وجود دارد يا نه؟(سمنان: 1347/52)

 پاسخ:

 اگر بر اساس مقرّرات اداره
مجاز باشد، اشكالى ندارد.

 × × ×

 سؤال:

 1- كسى كه به خاطر خودنمايى در
نمازهاى جماعت حاضر مى‏شود و حتّى خواندن نماز صحيح را هم بلد نيست تكليف كسانى كه
همصف و همرديف او ايستاده‏اند چيست؟ آيا شخص بى‏نماز در قبال نماز ديگران مسؤوليتى
دارد يا نه؟

 2- آيا انسان مى‏تواند نمازهاى
ظهر و عصر را با جماعت دو بار بخواند مثلاً يك بار در مسجد و يك بار هم در مدرسه،
و اوّلى را نماز قضا نيّت كند و دومى را نماز واجب قرار دهد؟

 3- اگر نمازگزار زن باشد آيا
گذاشتن آرنج به زمين در سجده واجب مى‏باشد؟

 4- بستن چشم در نماز چه حكمى
دارد؟

 5- آيا زن مى‏تواند امام جماعت
باشد؟

 (ميانه: ع.خ)

 پاسخ:

 1- اگر يقين نداريد كسى كه
واسطه اتّصال شما به جماعت است نمازش باطل است، مى‏توانيد اقتدا كنيد.

 2- شركت در نمازهاى جماعت
متعدد به قصد نمازهاى گذشته اشكال ندارد.

 3- مستحب است زن در سجده آرنج
خود را بر زمين بگذارد.

 4- بستن چشم در حال نماز مكروه
است و حرام نيست و شايد دليل آن اين باشد كه معمولاً اين حالتها را صوفيان و كسانى
كه تظاهر به حالات خاص معنوى دارند براى فريب مردم انجام مى‏دهند و ائمه – عليهم
السلام – تشبّه به آنها را منع فرموده‏اند.

 5- به نظر حضرت امام – قدس
سرّه – به احتياط واجب زن نمى‏تواند امام جماعت باشد. البته براى مردان به فتواى
همه علما – ظاهراً – زن نمى‏تواند امام باشد.

 × × ×

 سؤال:

 1- آيا زنى كه عذر شرعى دارد
مى‏تواند وارد حسينيّه يا شبستان مسجد شود؟ نظر حضرت امام در اين مورد چيست؟

 2- آيا غيبت بى‏حجاب جايز است
يا نه؟

 (ميانه: ن .ش)

 پاسخ:

 1- زن حائض مى‏تواند وارد
حسينيّه شود و مى‏تواند از مسجد عبور كند، ولى ماندن در مسجد براى او جايز نيست.

 2- غيبت از شخص گناهكار اگر
گناه او علنى باشد و باكى از اظهار آن نداشته باشد در همان مورد جايز است و جايز
نيست كارهاى مخفيانه او را بازگو كنيد.

 × × ×

 سؤال:

 1- برخى به بهانه اين كه در
ميان جمع نماز خواندن ريا است اين فريضه الهى را ترك مى‏كنند پاسخ چنين كسانى چست؟

 2- در مسأله ازدواج چه موقع
مى‏توان استخاره كرد، آيا تا كسى خواستگارى كرد، مى‏توان بدون تحقيق و صحبت كردن
با طرف مقابل استخاره كرد و جواب داد؟ لطفاً درباره استخاره بيشتر توضيح دهيد.

 (خواهر: مريم.ع.ل.ى)

 پاسخ:

 1- اين منطقى نيست كه انسان به
بهانه دورى از ريا نماز را در جمع نخواند و تأخير بيندازد. اگر چنين بود اسلام بر
نماز جماعت و نماز در مسجد و اماكن متبرّكه تأكيد نمى‏كرد. ريا يك امر قلبى است و
انسان بايد سعى كند قلب خود را به گونه‏اى تربيت نمايد كه در جمع نماز بخواند و
نيّتش هم خالص باشد. مؤمن بايد ظاهرى آراسته و خداپسند داشته باشد ولى سعى كند
باطنش نيز آراسته به تقواى الهى باشد، نه اين كه براى نگهدارى باطن، ظاهر خود را
خراب كند. چنين روشى در اسلام مطلوب نيست.

 2- استخاره در كارها يك امر
لازم و ضرورى نيست. بلكه در واقع نوعى دعا و درخواست كمك از خداوند است. در
كارهايى كه انسان متحيّر است و راهى براى دستيابى به حقيقت امر در دست نيست
استخاره حدّاقل يك مرجّح است كه انسان را از تحيّر در مى‏آورد. و اگر انسان در
دعاى خود خلوص نيّت و توكّل داشته باشد و با توجّه كامل استخاره كند تجربه نشان
داده است كه موفق خواهد بود. در موارد بسيارى ديده شده است كه استخاره بطور معجزه
آسايى روزنه‏اى از غيب را بر انسانهاى مؤمن و معتقد مى‏گشايد. اگر موقتاً به مزاج
شما سازگار نيامد، اندوهگين نباشيد، زيرا انسان از حقايق پشت پرده جهان آگاه نيست
اما در مورد رفتار فردى كه سؤال كرده بوديد، بايد گفت:

 انسان خود را در انگيزه كارها
فريب مى‏دهد و براى كار خود هدفهاى مشروع و صحيح مى‏آفريند ولى در واقع و
ناخودآگاه انگيزه‏هاى نامشروع دارد و آن روز كه مقاصد و اغراض نهفته انسان براى
خودش و ديگران فاش مى‏شود (يوم تبلى السرائر) ديگر راه علاج بر او بسته است. انسان
بايد در همين جهان و پيش از آن كه راهها بر او بسته شود خود را محاسبه كند. و
مى‏تواند از درون خود و از اهداف واقعى و ناخودآگاه خود، آگاه شود (بل الانسان على
نفسه بصيرة) خداوند نمونه‏اى از دادگاه قيامت را در همين جهان قرار داده است تا
انسان از آن استفاده كند و قبل از محاسبه الهى خود را محاسبه نمايد و آن وجدان
انسان است كه در قرآن از آن به نفس لوّامه تعبير شده است (لا أقسم بيوم القيامة و
لا أقسم بالنّفس اللوامة).

 × × ×

 سؤال:

 1- حجاب يك زن كامل مسلمان
چيست و آيا تيره بودن رنگ هم جزو حجاب است؟

 (تهران: ش. م)

 پاسخ:

 زن بايد خود را از نامحرم
بپوشاند و لازم نيست رنگ لباس مشكى باشد ولى نبايد لباس از هر جهت به نوعى باشد كه
جلب توجه كند و موجب نگاه شهوت‏آلود گردد.

 × × ×

 × اهواز : برادر م. ج . ن

 اگر خود او ادعا كند كه در
عدّه نبوده است، كافى است ولى اگر در عدّه بوده هر چند جاهل به مسأله بوده‏ايد يا
جاهل به عدّه بوده‏ايد، بر شما حرام ابدى است و هرگز نمى‏توانيد با او ازدواج
كنيد!

 × خمينى شهر: برادر. م .
ع. ن

 آن آب پاك است و غسل ندارد،
وضو را هم باطل نمى‏كند.

 × گنبد : برادر د. ع. پ

 1- پس از استبرا هر آب مشكوكى
خارج شود پاك است و لازم نيست خود را وارسى كنيد. اين گونه تحقيق و دقتى كه شما
مى‏كنيد گذشته از وسوسه ظاهراً موجب ناراحتيهاى جسمى هم براى شما مى‏شود. در تمام
مواردى كه ذكر كرده‏ايد آب پاك است و غسل ندارد.

 2- هر چيزى در باطن با نجاست
ملاقات كند نجس نمى‏شود؛ مثلاً اگر سوزن را در بدن خود فرو كنيد و بيرون بياوريد
اگر آلوده به خون نباشد پاك است با اين كه در داخل حتماً با خون ملاقات كرده است.

 3- وسوسه گاهى موجب بطلان وضو يا
غسل يا نماز مى‏شود ولى هميشه اين گونه نيست. بهر حال بايد از وسوسه اجتناب كنيد.

 4- تا يقين به نجاست چيزى پيدا
نكرده‏ايد پاك است و تحقيق لازم نيست؛ مثلاً اگر چيزى را احتمال مى‏دهيد فضله موش
و امثال آن است و يقين نداريد لازم نيست تحقيق كنيد.

 5- جايى را كه يقين داريد سگ
با رطوبت با آن تماس داشته نجس است و جايى كه يقين نداريد پاك است و منظور از
رطوبت مسريه اين است كه رطوبت به حدّى باشد كه از جسم تر به جسم خشك منتقل شود و
رطوبتهاى جزئى كه سرايت نمى‏كند موجب نجاست نيست و نجاست پس از سه واسطه سرايت
نمى‏كند.

/

گفته ها و نوشته ها

گفته‌ها و نوشته‌ها

 

 دنيا و
آخرت

 شخصى به نزد ابن سيرين آمد و
گفت: در خواب ديدم دنيا و آخرت از دست من رفت، گفت: قدرى بنشين، بعد از دقايقى شخص
ديگرى آمد و گفت: در خواب ديدم دنيا و آخرت به دست من آمد، ابن سيرين به آن مرد
اوّل گفت: تو قرآن گم كرده‏اى و او يافته است پس رفت و قرآن خود را گرفت.

 

 علم و ادب

 از بوذر جمهر حكيم پرسيدند
بهترين كسبها چيست؟ در جواب گفت: كسب علم و ادب، زيرا كه اين دو گنجى تمام نشدنى
هستند و چراغهايى‏اند كه خاموش نمى‏شوند و لباسهايى هستند كه كهنه نمى‏گردند هر آن
كس كه اين دو را دارا باشد به حق رسيده و راه آخرت را شناخته است و در ميان مردم
به عظمت و بزرگوارى زندگى مى‏نمايد.

 

 حيرت حكيمانه

  شخص پرحرفى مخ ارسطوىِ حكيم را كار گرفته بود و رها نمى‏كرد، بالاخره
از دهانش در رفت و گفت: آقاى ارسطو! آيا از پرحرفيهاى بنده حيرت نمى‏كنيد؟ حكيم گفت:
خير از خودم حيرت مى‏كنم كه چرا با وجود آن كه دو پا براى فرار دارم دو گوشم را به
شنيدن حرفهاى تو سپرده‏ام.

 

 قدمهاى طاغوت

  مسؤول امور مالى دفتر حضرت امام مى‏گويد: بعد از رحلت امام، مكانى را
درست كرديم تا در آن روضه‏خوانى بشود، چون آفتاب فرشها را از بين مى‏برد، قرار شد
براى پنجره‏ها، پرده تهيّه كنيم، اما پرده‏دوز، پرده‏ها را مقدارى تجملاتى دوخته
بود، حاج احمد آقا وقتى كه تكه‏هاى اضافه كه به پرده دوخته شده بود را مشاهده
كردند، فرمودند: “سريع اينها را برداريد و فقط پرده ساده را بگذاريد باشد”. بعد
اضافه كردند: “يك روز امام به من فرمودند: “احمد! طاغوت يك دفعه طاغوت نمى‏شود،
امروز پرده را تجملاتى مى‏كند، فردا صندلى و پس فردا فرش را و ناگهان همين طور يك
طاغوت به تمام معنا پديد مى‏آيد”. ما نيز اضافه آن پرده‏ها را براى خانواده محرومى
كه مى‏خواست دخترش را جهاز بدهد، فرستاديم.

 

 تعجب شيطان

 ابليس گفته است از آدمى زاده
به شگفت اندرم كه خداوند را دوست مى‏دارد و فرمانش نمى‏برد و مرا دشمن مى‏دارد و
فرمانم همى برد.

 

 يتيم نوازى

  بعد از فوت مرحوم آخوند ملا عبدالله، يكى از مجتهدين، وى را به خواب
ديد در جايگاه خوبى، سبب پرسيد، گفت از جامع اصفهان بيرون رفتم در حالتى كه به دست
من سيبى بود در حال، طفل يتيمى ديدم و سيب را به او دادم و خوشحال شد و اين نتيجه
آن احسان من است.(منتخب التواريخ)

 

 دولت
همراه

 مى‏گويند روزى ميرزاى قمى با
فتحعلى شاه قاجار به حمام دربار رفته بود ميرزا در حمام به شاه فرمود: فتحعلى شاه!
كو لشكر و حشم، كو ثروت و دولت؟ شاه عرض كرد: آقا لشكر و حشم و دولت را كه نمى‏شود
به حمام آورد! ميرزا فرمود: ولى من دولتم، همراهم هست و آن علوم من است كه در سينه
دارم و همه جا و تا قيامت آنها همراه من هستند!

 

 سخنان نغز

 × فيلسوفى مى‏گويد: همان طور
كه ظرف را با زدن دست به آن از صدايش امتحان مى‏كنند كه سالم است يا شكسته، همين
طور انسان به واسطه بيانش، شناخته مى‏شود.

 × كنفوسيوس نيز گفته است! كسى
كه گرفتار و پاى بند شهوت است، چگونه مى‏تواند در فضيلت استوار و توانا باشد.

 

 اندرز حكيمانه

 روزى بهلول نزد‌هارون الرشيد
رفت، اتفاقاً‌هارون در عمارت تازه‏ساز خود نشسته بود، همين كه چشمش به بهلول
افتاد، از او خواست چيزى بر ديوار عمارت بنويسد، بهلول نوشت:

 “رفعت الطين و وضعت الدين،
رفعت الجصّ و وضعت النص فان كان من مالك فقد اسرفت، والله لايحب المسرفين و ان كان
من مال غيرك فقد ظلمت والله لايحب الظالمين؛ يعنى‌هارون گِل برافراشتى و دين
فروگذاشتى، گچ را بلند ساختى و نصّ را برانداختى، اگر اين عمارت را از مال خود
ساختى همانا اسراف كرده‏اى، و خداوند عالم اسراف كنندگان را دوست نمى‏دارد و اگر
از مال ديگران ساخته‏اى ظلم نموده‏اى و خداوند ستمگران را دوست نمى‏دارد”.

 

 تب امير

 عربى يكى از روزهاى گرم
تابستان به تب دچار شد. هنگام ظهر عريان شد و بدن خود را روغن ماليد و سپس زير نور
خورشيد، روى ريگهاى داغ، شروع به غلطيدن كرد و گفت: اى تب! حال مى‏فهمى كه چه
بلائى بر سرت آورده‏ام. اى موذى پست فطرت! شاهزادگان و اميران را گذاشته‏اى و به
سراغ من بى‏نوا آمده‏اى؟!

 بهر حال آنقدر در آن حالت به
غلطيدن ادامه داد تا عرق كرد و تب از تن او بيرون رفت.

 روز ديگر از كسى شنيد كه امير
ديشب به تب دچار گشته است. اعرابى گفت: به خدا قسم آن تب را من به سراغ او
فرستادم. اين گفت و پا به فرار نهاد.

 

 نتيجه شوخى بى‏مزه

 پير مردى پينه دوز بود كه
علاوه بر پينه دوزى هرگاه ميتى شب در مسجد تنها مى‏ماند او را خبر مى‏كردند تا صبح
بالاى سر ميت كشيك بدهد. او هم براى اينكه خوابش نگيرد معمولاً وسائل پينه دوزى
خود را مى‏برد و مشغول كار خود مى‏شد.

 يك شب جوانهاى ده براى تفريح،
شخصى را مرده‏وار در تابوت خوابانده و پينه دوز را اجير كردند تا صبح در كنارش
كشيك بدهد.

 پينه دوز طبق معمول خويش،
وسائل كارش را آورده مشغول كار شد كه تا صبح خوابش نبرد. نيمى از شب گذشته بود، با
خود به زمزمه افتاد و شروع به خواندن يك تصنيف قديمى كرد.

 مرده قلابى سر از تابوت بلند
كرده گفت: رسم نيست كه بالاى سر مرده تصنيف بخوانند!

 پينه دوز گفت: مرده هم رسم
نيست كه در كار زنده‏ها فضولى كند. معلوم مى‏شود درست نمرده‏اى بگذار خلاصت كنم!
فوراً با مشته آهنى خود بر سر او كوبيد و او را از زندگى رهانيد!! رفقاى او كه صبح
به ديدنش آمدند، با جسد مرده واقعى رفيقشان برخورد كردند و پى به نتيجه شوخى
بى‏مزه شان بردند.

 زيره به كرمان

 شركت انگليسى “پرمافلكس”
سالانه معادل 50000 پوند نفت به صورت “بنزين فندك” به كشورهاى عربى نفت‏خيز حوزه
خليج فارس، صادر مى‏كند.

 شكم سير

 پروفسور” پاستور والرى
رادو” مى‏گويد:

 “كسانى كه با شكم سير غذا
مى‏خورند، معمولاً بيشتر از خودشان، پزشكان را سير مى‏كنند”.

 درس زد و خورد

 شبلى كه از علماى عامه است درس
نحو مى‏خواند. استادش گفت: بخوان: ضَرَبَ زيدٌ عمرواً.

 پرسيد: به چه جهت زيد، عمرو را
زد؟!

 استاد گفت: نه، اين مثال است،
مى‏خواهم تو بفهمى.

 شبلى برخاست. استاد گفت: به
كجا مى‏روى؟

 گفت: نمى‏خواهم علمى را بخوانم
كه از همين اول با زد و خورد شروع مى‏شود!!

 

 اى روى تو

 اى روى تو نوربخش خلوتگاهم

 ياد تو فروغ دل ناآگاهم

 آن سرو بلند باغ زيبائى را

 ديدن نتوان با نظر كوتاهم

 در جستن وصل تو

 چون آتش سوداى تو جز دود
نداشت

 مسكين دل من اميد بهبود
نداشت

 در جستن وصل تو بسى كوشيدم

 چون بخت نبود، كوششم سود
نداشت

 “انورى”

 … كه مپرس

 ياد دارم به نظر خط غبارى
كه مپرس

 سايه كردست به من ابر
بهارى كه مپرس

 كرده‏ام عهد كه كارى
نگزينم جز عشق

 بى‏تامل زده‏ام دست به
كارى كه مپرس

 من نه آنم كه خورم بار دگر
بازى چرخ

 خورده‏ام زين قفس تنگ
فشارى كه مپرس

 غنچه چينان گلستان جهان را
صائب

 هست در پرده دل باغ و
بهارى كه مپرس

 “صائب تبريزى”

 اين را… آن را

 رفتيم من و دل دوش
ناخوانده به مهمانش

 دزديده نظر كرديم در حسن
درخشانش

 مدهوش رخش شد دل، مفتون
لبش شد جان

 اين را بگرفت اينش آن را
بربود آنش

 “فيض كاشانى”

 دامن پاك

 هر نشان كز خون دل بر دامن
چاك من است

 پيش اهل دل، دليل دامن پاك
من است

 عشق تو بگرفت بالا تا دل و
جانم بسوخت

 آرى اين آتش بلند از خار و
خاشاك من است

 “جامى”

 تو به جاى ما

 دل و جان ز تن برون شد، تو
همان به جا نشسته

 شده ما زخويش بيرون، تو به
جاى ما نشسته

 زغم زمانه ما را، نفتد،
گره بر ابرو

 كه ز راه عشق، گردى، به
جبين ما نشسته

 “اديب الممالك فراهانى”

 غم عشق

 گفتم نگرم روى تو، گفتا به
قيامت

 گفتم روم از كوى تو، گفتا
به سلامت

 گفتم چه خوش از كار جهان
گفت غم عشق

 گفتم چه بود حاصل آن، گفت
ندامت

 “هاتف اصفهانى”

 

 جان دگرم بخش

 

 از ضعف به هر جا كه نشستيم
وطن شد

 وز گريه به هر سو كه
گذشتيم چمن شد

 جان دگرم بخش كه آن جان كه
تو دادى

 چندان زغمت خاك به سر ريخت
كه تن شد

 (طالب آملى)

 

 

 

 از درد رو متاب

 هر بلبلى كه زمزمه بنياد
مى‏كند

 اول مرا به برگ گلى ياد
مى‏كند

 از درد رو متاب كه يك قطره
خون گرم

 در دل هزار ميكده ايجاد
مى‏كند

 “صائب تبريزى”

 

 

 

 

 

 

 مدرس يزدى و حاكم يزد

 مرحوم ميرزا محمد على مدرس
يزدى از روحانيون بنام يزد در دوران فتحعلى شاه بود. شاهزاده محمد على ميرزا پسر
فتحعلى شاه – كه حاكم يزد بود – به او ارادت داشت. بد خواهان به گوش او رسانده
بودند كه مدرس يزدى اعتقاد درستى ندارد، زيرا گفته است:

 از آن شيرى كه در پستان
تاك است

 اگر با كودكى نوشم چه باك
است

 حاكم، مدرس را طلبيد و گفت:
آيا اين شعر از شما است؟

 مدرس پاسخ داد: آرى! ولى شعر
قبل و بعد آن را نشنيده‏ايد. و آن وقت ارتجالاً چند بيت ديگر سرود و با بيتى كه
حاكم شنيده بود خواند، و حاكم را به ارادت سابق خود واداشت:

 شبى دردى كشى با پارسايى

 سخن رندانه راندى تا به
جايى

 از آن شيرى كه در پستان
تاك است

 اگر با كودكى نوشم چه باك
است

 جوابش داد داناى سخن سنج

 كه مستى راحتت بخشد به هر
رنج

 ولى آن مى كه خوشتر ز
انگبين است

 مزاجش “لذة للشاربين” است

 

 

 دزد و اسكندر

 اسكندر به كشتن دزدى فرمان
داد. دزد گفت: من در اين كار كه كردم، قلبم راضى نبود.

 اسكندر گفت: در كشته شدن تو
نيز قلبت راضى نباشد!

 

 چه مى‏كارى؟

 مسعود رمّال در راه به شاه
مجدالدين رسيد، پرسيد: چه مى‏كارى؟

 گفت: چيزى نمى‏كارم كه به كار
آيد.

 گفت: پدرت نيز هم چنين بود،
هرگز چيزى نكاشت كه به كار آيد!

 

 

 دو منجم ماهر

 جوحى گفت: من و مادرم هر دو
منجم ماهريم كه در حكم ما خطا واقع نمى‏شود.

 گفتند: اين دعوى بزرگ است، از
كجا مى‏گويى؟

 گفت: از آنجا كه چون ابرى
برآيد، من مى‏گويم: باران خواهد آمد و مادرم گويد: نخواهد آمد! البته يا آن شود كه
من گويم يا آن شود كه او بگويد!!

 

 خرّم از او است

 خاطرم با همه تيغ ستمش
خرّم از او است

 كه گرم زخم از او مرهم
زخمم هم از او است

 گر چه هر لحظه جفائى رسد
از دوست وليك

 هم بما از سر رأفت نظرى هر
دم از او است

 “وفاى نورى”

 

 

 آواز خوش

 

 مؤذنى بانك مى‏گفت و مى‏دويد.
پرسيدند: چرا مى‏دوى؟ گفت: مى‏گويند آواز تو از دور خوش است.

 

 

 

 سلام عريان

 “سائل نهاوندى” پس از
سالها توقّف در همدان، قصد مراجعت به وطن كرد. از قضا نزديك به شهر خود كه رسيد،
دزدان، اموال او را بردند و خود او را نيز عريان كرده حتى لباسهايش را نيز به غارت
گرفتند.

 وقتى خويشاوندان او كه به
استقبالش آمده بودند، سبب عريان بودنش را پرسيدند گفت:

 چون از شهر همدان، شهر بابا
طاهر عريان، آمده‏ام بهتر اين ديدم كه سلام او را عريان به شما برسانم.

 

 من كجا، على كجا !

 شكيب ارسلان خطيب و نويسنده
عرب در جلسه‏اى كه به افتخار او در مصر تشكيل شده بود شركت كرده بود. يكى از حضار
در ضمن سخن مى‏گويد: دو نفر در تاريخ اسلام پيدا شده‏اند كه به حق شايسته‏اند:
امير سخن (اميرالبيان) ناميده شوند، يكى على ابن ابيطالب و ديگرى شكيب ارسلان، پس
از شنيدن اين سخن، شكيب ارسلان با ناراحتى برمى‏خيزد و در پشت تريبون قرار مى‏گيرد
و از دوستش كه چنين مقايسه‏اى كرده گله مى‏كند و مى‏گويد: من كجا و
على‏بن‏ابى‏طالب كجا؟ من بند كفش على(ع) هم به حساب نمى‏آيم.

 “شهيد مطهرى، سيرى در نهج
البلاغه”

 

 

 

 

 

 

 آدم منطقى

 آورده‏اند كه مردى وارد
خانه‏اى شد و گفت: مرا احترام كنيد، آدم مهمى هستم! صاحب خانه گفت: چكاره‏اى؟

 گفت: من اهل منطقم.

 پرسيد: منطق يعنى چه؟

 روى تاقچه، چهار عدد
تخم‏مرغ بود، گفت: من با منطق و دليل ثابت مى‏كنم اينها هشت عددند!

 شب خوابيد، صاحب خانه آن چهار
تخم‏مرغ را خورد.

 چون صبح شد، مرد منطقى گفت: پس
تخم‏مرغها چه شد؟ مى‏خواهم صبحانه بخورم؟

 صاحب خانه گفت: آن چهار تا كه
من ديدم، خوردم، آن چهار تا كه تو مى‏خواستى با دليل و منطق ثابت كنى، اثبات كن و
بخور!

 

 

 كار بى‏معنا

 آورده‏اند كه يك روز وثوق
الدوله از دكتر لقمان ادهم – كه از مسافرت اروپا آمده بود – احوالپرسى كرد و
پرسيد: حالا چكار مى‏كنيد؟

 دكتر طبق سنّت خودمانى جواب
داد: هيچ… گرفتارى براى خودم درست كرده‏ام، زيرا مطلب را افتتحا و كار بى‏معنا
را دوباره شروع نموده‏ام.

 وثوق الدوله با قيافه
دلسوزمآبانه‏اى گفت: حق با شماست. كارى بى‏معناست. مخصوصاً براى بيماران.

 

 

 

 

 پند پير

 نصيحتى كنمت ياد گير و در
عمل آر

كه اين حديث زپير طريقتم ياد است

 مجو درستى عهد از جهان سست
نهاد

كه اين عجوزه عروس هزار دماد است

 غم جهان مخور و پند من مبر
از ياد

كه اين لطيفه عشقم ز رهروى ياد است

 (حافظ شيرازى)

 

 دعوى مردانگى

 لاف سر پنجگى و دعوى مردى
بگذار

عاجزِ نفس فرومايه، چه مردى چه زنى

 گرت از دست برآيد دهنى
شيرين كن

مردى آن نيست كه مشتى بزنى بر دهنى

 (مصلح الدين سعدى)

 پندر پدر

 دانى كه چه گفت زال با
رستم گُرد

دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد

 ديديم بسى كه آب سرچشمه
خُرد

چون پيشتر آمد شتر و بار ببرد

 (مصلح الدين سعدى)

 

 

 

 

 سه امر پايدار

 سه چيز پايدار نماند: مال
بى‏تجارت و علم بى‏عبث و مُلك بى‏سياست.

 وقتى به لطف گوى و مدارا و
مردمى

باشد كه در كمند قبول آورى دلى

 وقتى به قهر گوى كه صد
كوزه نبات

گه گه چنان بكار نيايد كه حنظلى

 (گلستان سعدى، ص246)

 

 طاعون و حاكم ظالم

 روزى خليفه به بهلول گفت:

 چرا شكر خداى به جاى نمى‏آورى
كه تا من بر شما حاكم شدم طاعون از ميان شما برخاسته است؟

 بهلول گفت: خداوند عادلتر از
آن است كه در يك زمان دو بلا بر ما گمارد.

 

 

 

 هين مگو فردا كه فرداها
گذشت

تا بكلى نگذرد ايّامِ كشت

 پندِ من بشنو كه تن بند
قوى است

كهنه بيرون كن گرت ميل نوى است

 لب ببند و كفِّ پر زر
برگشا

بخل تن بگذار و پيش آور سخا

 تركِ شهوتها و لذّتها
سخاست

هر كه در شهوت فرو شد برنخاست

 (جلال الدين مولوى)

 

 اى خنك زشتى كه خويش شد
حريف

واى گلرويى كه جفتش شد خريف

 نانِ مرده چون حريف جان
شود

زنده گردد نان و عين آن شود

 هيزم تيره حريف نار شد

تيرگى رفت و همه انوار شد

 در نمك لان چون خَر مرده
فتاد

آن خرى و مردگى يكسو نهاد

 (جلال الدين مولوى)

 

 

 

 خلق نيكو

 يكى در پيش رسول‏صلى الله عليه
وآله وسلم آمد و گفت: دين چيست؟

 گفت: خلق نيكو.

 از راست وى اندر آمد و از چپ
وى اندر آمد و همچنين مى‏پرسيد و وى همچنين مى‏گفت: باز پسين بار گفت: مى‏ندانى؟
آن كه خشمگين نشوى!

 (كيمياى سعادت، ص427)

 

 

 

 انصاف

 پيرمردى را گفتند: چرا زن نكن؟
گفت: با پيرزنانم عيشى نباشد.

 گفتند: جوانى بخواه چو مكنت
دارى! گفت: مرا كه پيرم با پيرزنان الفت نيست پس او را كه جوان باشد با من كه پيرم
چه دوستى صورت بندد.

 (گلستان سعدى، ص146)

 

 

 راستگويى

 شيرفروش همه روه يك كوزه شير
براى آشپزخانه مى‏آورد. از قضا يك روز آن كوزه پر از آب خالص بود. آشپز كه سر آن
را گشود و نظرش به آن افتاد گفت: اين كه آب است!

 شيرفروش نگاه كرد و خود نيز
تعجب نموده گفت: خيلى معذرت مى‏خواهم امروز فراموش كرده‏اند شير داخل آن بكنند.

 (هزار و يك حكايت، ص264)

 

 

 

 

 شعر نو

 “استاد شهريار” با شعر نو
مخالف بود و عقيده داشت مضامين جديد را بايد در الفاظ متين و محكم بيان نمود.
معروف است روزى شاعر نوپردازى پيش ايشان رفته و شعر نو و بى‏قافيه‏اى را كه ساخته
بود براى استاد خواند و سپس عقيده او را خواستار شد.

 استاد شهريار كه نه ميل داشت
دل او را بشكند و نه حاضر بود بدون جهت تعريفى كرده باشد گفت: بسيار چيز خوبى است.
آنوقتها كه ما جوان بوديم چنين چيزهايى مى‏گفتيم. منتهى اسم آن را نثر مى‏گذاشتيم.

 (لطيفه‏هاى سياسى، ص173)

 

 

 

 ابن سينا و كتاب

 گويند: ابوعلى سينا كه در
اوايل عمر به مطالعه فلسفه مشغول بود، در قسمت مابعد الطبيعه به شبهات و بن بستهاى
فكرى رسيد، از اين رو مدتى از تحصيل فلسفه كناره گرفت و دچار يأس و افسردگى گشت!
روزى در بازار بخارا كتاب فروش دوره‏گردى كتابى را به وى عرضه داشت، ولى ابن سينا
از خريدن آن امتناع ورزيد كتابفروش گفت: مالك آن دچار فقر و تنگدستى است، اگر سه
درهم بابت آن بدهى دعاگوى تو خواهم بود، ابن سينا از باب اين كه احسانى كرده باشد،
سه درهم داد و كتاب را به خانه آورد، و ديد از تصانيف ابونصر فارابى است، و با
خواندن آن مقاصد حكما را دريافت و مشكل فلسفى و فكرى وى حل شد، و به شكرانه رفع
اين مشكل علمى مبلغى بين فقرا تقسيم كرد، و بارها مى‏گفته: اگر آن روز من از دادن
سه درهم در بهاى كتاب خوددارى مى‏كردم، هرگز به مقاصد حكما و فلاسفه اطلاع
نمى‏يافتم.

 (هزار و يك حكايت ادبى –
تاريخى، ص199)

 

 

 مظفر فيروز و اسكندرى

 يكى از دوستان مظفر نقل مى‏كرد
روزى ايرج اسكندى به مظفر فيروز گفته بود: تو چرا از بزرگ شدن و توسعه كشور ايران
مضايقه داشتى؟

 مظفر فيروز پرسيد: كدام توسعه؟

 ايرج اسكندرى جواب داده بود:
حزب توده جز توسعه كشور ايران چيز ديگرى نمى‏خواست.

 مظفر گفته بود: من از اين حرف
سر در نمى‏آورم.

 ايرج به شوخى گفت: اگر حزب
توده بر ايران حاكم مى‏شد. ايران بزرگترين كشور آسياييى مى‏گرديد، زيرا ارتشش در
چين با طرفداران چپان كايچك مشغول نبرد مى‏شد. سكنه ايران در سيبرى و حكومتش در
مسكو مستقر مى‏شدند. شما در هيچ عصرى از تاريخ، كشور ما را تا اين حد بزرگ و وسيع
ديده بوديد؟!

 (لطيفه‏هاى سياسى، ص204)

 

 

 

 لطايف

 از حكيمى پرسيدند: چيزى بهتر
از طلا يافت مى‏شود؟

 گفت: بلى، قناعت!

 و از بزرگى پرسيدند: اين چه
بلايى است كه مردم بر مبتلاى به آن رحم نمى‏كنند؟

 گفت: حسد!

 حكيمى فرمود: من هيچ كس را
نديدم، مگر آن كه پنداشتم كه از من بهتر است، چون من از خود خبر دارم ولى از او
نه!

 

 

 

 پدر دارى

 مسؤول محافظان و از اعضاى دفتر
امام مى‏گويد: سال 65 حضرت امام يك سكته كردند، حاج احمد آقا مدام در اطراف امام
بودند و از ايشان مراقبت مى‏نمودند، يادم هست كه حاج سيد حسن خمينى آمده بود بالاى
سر امام و حضرت امام همان جا خطاب به ايشان گفتند: “حسن آقا پدردارى را از پدرت
ياد بگيريد”!

 

 

 شرط ادب

 يكى از اعضاى دفتر امام
مى‏گويد: روزى حاج احمدآقا خدمت امام آمدند و گفتند: آقا بنده مى‏خواهم به ديدن
فلان كس بروم، آيا اجازه مى‏دهيد؟

 امام فرمودند: اشكال ندارد.

 دوباره فرمودند: آقا! آيا سلام
شما را هم برسانم!

 امام فرمودند: سلام مرا هم
برسانيد.

 بار ديگر احمدآقا گفتند: آيا
بگويم كه از طرف شما آمده‏ام؟

 امام فرموند كه بگويد، از طرف
من آمده‏ايد.

 

 

 اطاعت محض

 يكى از اعضاى دفتر حضرت امام
مى‏گويد:

 در يكى از جلسات حاج سيد احمد
آقا به دوستان فرمودند كه ولىّ‏امر ما آقاى خامنه‏اى است، اگر ايشان به من بگويند
كه به منزل خودتان نمى‏توانيد داخل شويد من داخل نمى‏شوم و مطيع ايشان هستم.

 

 

 

 دوران اسلام

 دوران بتها سپرى شده، دوران ما
دوران اسلام است. اسلام و نه هيچ راه حل ديگرى

 (يوسف اسلام؛ كت استيونس،
ستاره معروف سابق موسيقى پاپ)

 

 

 فرهنگ غربى

 فرهنگ غربى، مخصوصاً در نيم
قرن اخير، بر اساس ماشينيسم و تسليم انسان در برابر تكنولوژى شكل گرفته است. در
اين فرهنگ، به انسانها نسبت به ماشين، بهاى كمترى مى‏دهند، مسأله‏اى كه به از خود
بيگانگى انسانها در غرب تا اين حد وحشتناك دامن زده است. در حال حاضر مشكل غرب اين
است كه براى نجات انسان و قرار دادن آن در يك جايگاه ارزشمند، هيچ طرح و تدبيرى را
جستجو نمى‏كنند. خود فرهنگ غرب هم امروزه مثل ميوه‏اى است كه از درون فاسد شده.

 

 (يوسف اسلام؛ كت استيونس،
ستاره معروف سابق موسيقى پاپ)

 

 

 طمع

 ابوعبدالله فارسى قاضى بلخ
بود، يكى از رفقايش در نامه‏اى بهر وى نوشت كه براى چه از تحفه‏هاى بلخ براى او
نمى‏فرستد. ابوعبدالله پاسخ داد: كه من بهر شيخ عدنى صابون بفرستادم كه طمع خويش
از من به صابون بشويد.

 

 

 

 سخنان حكيمانه

 اگر مى‏خواهى سخنت تأثير
گذارد، پيشنهاد كن؛ نه تحميل!

 كار، انسان را از سه چيز محفوظ
مى‏دارد: افسردگى، فسق و احتياج!

 از حكيمى پرسيدند كه سخترين
مصائب چيست!

 گفت: احتياج كريم به لئيم!

 از لقمان پرسيدند، عاقل كيست؟

 فرمود: كسى كه در پنهان كارى
نكند كه اگر آشكار شود خجل گردد!

 

 

 

 پوشش خاك

 نقاشى تركِ شغل گفته و طبيب
شد، ديوژن حكيم تحسينش كرده گفت: كار خوبى كردى، زيرا خطاهاى طبابت را خاك
مى‏پوشاند.

 

 

 وقت شناسى

 از ديوجانس حكيم پرسيدند چه
موقعى براى خوردن بهتر است؟

 پاسخ داد اگر مال دارى هر وقت
ميل داشته باشى و اگر فقيرى هر وقت پول داشته باشى.

 

 

 پندهاى كنفوسيوس

 سخن بدون اراده و ضرورت؛ يعنى
در ميان گفت و گوى ديگران سخن گفتن.

 مرد آزاده براى يافتن آنچه
راست و حق است به خود همان قدر زحمت مى‏دهد كه مرد عامى براى يافتن آنچه براى او
سود مى‏آورد.

 وقتى كه مرغى مى‏ميرد آواز او
دل را به درد مى‏آورد، اما وقتى انسان نزديك به مرگ مى‏شود، گفته‏هاى او اهميت
خاصى دارد.

 

 

 ظرايف

 حكيمى را گفتند از سخاوت و
شجاعت كدام يك بهتر است؟

 گفت: آن كه را سخاوت است،
شجاعت چه حاجت.

 از افلاطون پرسيدند چيست آن
چيزى كه خوب نيست اظهار شود هر چند كه حق باشد؟

 گفت: اين كه شخص از خودش تعريف
كند.

 

 

 جاذبه و دافعه

 ؟؟ كونگ (شاگرد كنفوسيوس) از
استاد پرسيد: درباره كسى كه تمام مردم دهكده او را دوست مى‏دارند چه مى‏گويى؟
استاد گفت: اين ارزش چندانى ندارد. او دوباره پرسيد: درباره كسى كه همه مردم دهكده
او را دشمن مى‏دارند چه مى‏گويى؟ استاد گفت: اين هم چيزى نيست، ليكن بهتر اين است
كه انسان را مردمان نيك دوست و مردمان بد دشمن بدارند.

 

 

 فاتح

 دزدى دريايى را به حضور اسكندر
آوردند، وى با غضب تمام، به دزد گفت خجالت نمى‏كشى كه در دريا دزدى مى‏كنى؟ دزد
پاسخ داد: من چون يك كشتى دارم دزد دريايى هستم. اگر مثل شما چندين كشتى داشتم
فاتح بودم.

 

 

 

 پندهاى جاودانه

 اگر انسان درونش را كه عالم
اكبر است با جهاد اكبر به سازد مى‏رسد به رضوان الله اكبر.

 شكر نعمت از نعمت بالاتر است،
چرا كه نعمت فانى مى‏شود اما شكر نعمت باقى مى‏ماند.

 از حكيمى پرسيدند چگونه‏اى؟
گفت: چگونه باشد حال كسى كه هر روز يك منزل به مرگ نزديك‏تر مى‏شود.

 از حكيمى سؤال شد روز عقبتر
است يا شب؟ پاسخ داد شب، چون وقت آسايش است و آسايش از بهشت است و روز رنج است و
رنج از جهنم.

 

 

 گفتار نغز

 كسى كه دورانديش نباشد گرفتار
خطاهاى نزديك مى‏شود.

 كنفوسيوس: من با كسى كه فكر
كردن را نياموخته است و در هر كار نينديشد و از خود نپرسد آيا من اين كار را چگونه
بايد بجا بياورم؟ نمى‏خواهم سر و كارى داشته باشم.

 حكيمى را پرسيدند دنيا از آن
كيست؟ گفت از آن كسى است كه آن را ترك كند، گفتند: آخرت از آنِ كيست؟ گفت: از آن
كسى كه آن را به جويد.

 

 

 تقديم استوارنامه

 آورده كه وقتى ولتر، نويسنده
بزرگ فرانسه، در دهكده “فرنى” سويس در بستر مرگ افتاده بود، طبق آيين مسيحيت چند
نفر كشيش بر بالينش آمدند تا او پيش آنان اعتراف كند. ولتر كه با روحانيون ميانه
خوشى نداشت وقتى آنها را ديد در همان حال مرگ از آنها پرسيد: – “از جانب چه كسى
آمده‏ايد؟” كشيشها گفتند: “از جانب خدا” ولتر در آخرين لحظات زندگى نيز دست از
شوخى برنداشت و گفت: “پس استوارنامه‏هاى خودتان را تقديم كنيد!”

 

 

 ديمتانيس و اسكندر

 چون اسكندر شهر ديمتانيس حكيم
را فتح كرد، ديد او در خرابه خوابيده است با پا به او زده، گفت: برخيز اى حكيم،
شهرت را فتح كرديم! حكيم گفت: فتح شهرها بر سلاطين مورد انكار نيست كار آنهاست،
اما لگدزدن به شخص، كار خران است، سعى كن كه طبيعت پادشاهان را داشته باشى نه خصلت
خران را!

 

 

 سه ديوانه

 پادشاهى دو نفر ديوانه را به
هم انداخت تا بخندد، وقتى حرف آنها را شنيد غضب نموده شمشير خواست، يكى از
ديوانه‏ها به ديگرى گفت: دو تا بوديم حالا سه تا شديم!

 

 

 شيطان و دلالان

 از شيطان پرسيدند كدام طايفه
را بيشتر دوست دارى؟

 گفت: دلالان را! پرسيدند چرا؟

 شيطان گفت: زيرا من به سخن
دروغ از ايشان خرسند بودم ايشان سوگند دروغ را نيز به آن افزودند!

 

 

 گرگ نه خليفه

 روزى‌هارون خليفه عباسى از
بهلول پرسيد: آيا مى‏خواهى كه خليفه باشى؟ بهلول گفت: نه دوست ندارم.‌هارون گفت:
براى چه؟ بهلول گفت: به جهت آن كه من به چشم خود مرگ سه خليفه را ديده‏ام ولى شما
كه خليفه هستى مرگ دو بهلول را تا به حال نديده‏اى!

 

 

 

 

 مناعت طبع

 “سالم بن عبدالله بن عمر
بن الخطاب” شخصى پارسا و زاهد بود “هشام بن عبدالملك” در هنگام زمامدارى خود روزى
به مسجدالحرام وارد شد همين كه چشمش به “سالم بن عبدالله” افتاد به او گفت: حاجت
خود را بخواه! سالم جواب داد: حيا مى‏كنم در خانه خدا از غير او چيزى سؤال كنم!
اين گذشت تا آن كه سالم از مسجد بيرون رفت، هشام به دنبال او روان شد و مجدداً به
او گفت: اين جا كه خانه خدا نيست پس از من چيزى بخواه سالم گفت: از حاجات دنيوى
بخواهم يا حاجات اخروى، هشام گفت: از حاجات دنيوى، سالم اظهار داشت كه: من حوائج
خود را از كسى كه در دست او است نخواستم چگونه از آن كه در دستش نيست بخواهم.

 (كشكول شيخ بهايى)

 

 

 تأثير موعظه

 روزى‌هارون الرشيد، بهلول را
ملاقات نمود، به او گفت: مدتى است آرزوى ديدار و موعظه تو را داشتم، بهلول گفت:
چگونه موعظه‏ات كنم، و سپس با دست خود اشاره‏اى به سوى عمارتهاى بلند مقابل و به
سوى قبرستان مجاور كرد و گفت: اين قصرهاى بلند از كسانى بود كه فعلا در زير اين
خاكهاى تيره خوابيده‏اند. اى‌هارون! چه حالى خواهى داشت، آن روزى كه براى بازخواست
در محكمه عدل الهى نگاه داشته شوى و به اعمال و كردارهاى تو با دقت رسيدگى شود، اى‌هارون!
چه خوهى كرد در روزى كه خداوند، چنان به حسابها رسيدگى مى‏كند، كه حتى از هسته
خرما و از پرده باريكى كه در كمر آن است سؤال مى‏نمايد و تو در تمام اين مدت گرسنه
و تشنه و رو سياه باشى؟! آن روز، روز بيچارگى تو است و خلايق بر تو مى‏خندند.‌هارون
از سخنان بهلول بى‏اندازه متأثر شد و اشك از چشمانش فرو ريخت.

 

 

 

‌هارون الرشيد به منصور بن عمّار گفت: با رعايت
اختصار مرا موعظه كن. منصور گفت: يا اميرالمؤمنين آيا نزد تو عزيزتر از خودت كسى
هست؟‌هارون گفت: البته خير. منصور گفت: اگر مى‏خواهى به شخصى كه بسيار دوستش دارى
بدى نكرده باشى به خودت بدى مكن!

 

 

 غيبت

 شيخ شبلى را يكى غيبت كرده
براى وى طبقى رطب فرستاد و گفت: شنيدم كه تو عبادت خود را براى ما هديه
فرستاده‏اى، من نيز خواستم تلافى كنم.

 (كيمياى سعادت)

 

 

 سه خيانت

 يكى نزد حكيمى رفت و گفت: فلان
شخص درباره تو چيزى گفت. حكيم فرمود: از اين گفتن سه خيانت كردى، برادرى را در دل
من ناخوش كردى و دل فارغ مرا مشغول نمودى و خود را نزد من فاسق و متهم گردانيدى.

 (كيمياى سعادت)

 

 

 پرده پول

 روزى عمروعاص به معاويه گفت:
چرا اين قدر پول و مال دوست مى‏دارى؟ جواب داد چگونه ندارم و حال آن كه با همين
پول و مال تو و امثال تو را بنده خود كرده‏ام و دين و انصاف تو را از دستت گرفتم.

 

 

 

 سخن به كنايه

 عجوزى به در خانه كريمى رفت و
به او گفت: موشهاى خانه من كم شده نمى‏دانم چكنم؟ مرد كريم گفت: چقدر خوب به كنايه
گفتى و دستور داد چند بار خرما و حبوبات به خانه‏اش بردند

 رسيده كار به جايى زضعف
لاقوتى

 كه موش خانه ما راه مى‏رود
به عصا

 

 

 هنگامه رفتن

 اسكندر مقدونى وصيت كرده بود
دو دستش را از تابوت بيرون گذارند و تشييع كنند، سبب پرسيدند، عارض گفت: او
مى‏خواست بفهماند كه دست خالى مى‏رود و از خزاين و مال دنيا چيزى با خود نمى‏برد!

 

/

جدول

جدول

 افقى:

 1 – قتلگاه شهداى هفتم تيرماه.

 2 – همه چيز و همه كس دارد –
ناپسرى – آنچه در آن نفعى نباشد مانند چاه بى‏آب – از ادوات پرسش.

 3 – از ورزشها – شاخ گاو در
زبان آذرى – دلت… زنگار معصيت دارد به آب توبه خالص بشويش از عصيان.

 4 – در گذشته مى‏گفتند: آفتاب
در سرزمين آن غروب نمى‏كند – سوژه.

 5 – محل نگهدارى كالاهاى
تجارتى – فهم و ادراك – پايتخت نيجر.

 6 – قسمتى از پا – هر نفسى كه
فرو مى‏رود… حيات است – از آن طرف، آنچه مورد آرزوست.

 7 – جانشين او – جدال و ستيز.

 8 – نوعى گليم – آغشته به خون.

 9 – همتا درهم ريخته ! – دختر
عميس.

 10 – ماجراى بيستم صفر.

 11 – رنجها و آسيبها – مشتاق و
راغب – صفت روباه.

 12 – دشنام – تونل معروف شمال
كشور ايران – دانش، روش پسنديده.

 13 – كسى كه اظهار دليرى و
جرأت كند – مطيع و فرمانبردار – جسمى عظيم.

 14 – با يكديگر ستيز كردن –
خالصترين نوع كربن.

 15 – عناصرى كه اتمهاى آنها
تجزيه شده، و شعاعهايى از آنها خارج مى‏شود.

 

 عمودى:

 1 – از رشته‏هاى نيمه سنگين
ورزش دو و ميدانى.

 2 – در تركيب به معناى فزاينده
است – نام بتى است كه قريش پيش از اسلام مى‏پرستيدند – تند و تيز.

 3 – نام ديگر شهسوار – صاحب
زبور اهل بيت‏عليهم السلام .

 4 – شهرى در آلمان – نام فاميل
بنيانگذار فرقه حروفيه كه براى اعداد، خواصى قائل بود.

 5 – آزاد مرد دشت كربلا –
واحدى در وزن – خداى دروغين – تك خوان.

 6 – زنبيل و سبد – رود ناشنوا
!

 7 – استراحت كرد – كشور نيك
بختى – هم زدنى است و هم كشيدنى !

 8 – منسوب به فطرت و سرشت –
پادشاه كمياب!

 9 – چپاول و يغما – يكى از
ابعاد وجودى انسان.

 10 – ضمير عربى – خودش مستحب
ولى جوابش واجب است.

 11 – كاسب، نقد آن را
مى‏خواهد! – حكايتگر مثنوى مولوى – حرف ندا.

 12 – نوازنده معروف چنگ – كلمه
احترام براى زنان – در عربى به حروف (الف) (واو) (ياء) گفته مى‏شود.

 13 – هفتم صفر مصادف با ميلاد
اوست.

 14 – امر خداوندى! – سراينده –
مداومت كردن در انجام كارى.

 15 – توسط ناوگان آمريكاى  جنايتكار سرنگون شد.

 طراح: كريمشاهى بيدگُلى

 

 توجه:

 به سه نفر از برندگان – به
قيد قرعه – جوايزى اهدا مى‏گردد.

 لطفاً پاسخهاى درست را تا بيست
وپنجم تير ارسال فرماييد.

 برندگان جدول شماره 11 عبارتند
از برادران ذيل كه جوايزشان با پست ارسال مى‏گردد:

 1- داود محمودى از اراك.

 2- عبدالكريم حاجى حسينعلى
از قم.

 3- سيد على آقايى از گيلان
– فومن.

/

يادداشت حقوقى

يادداشت حقوقى

 

 در جلسه علنى دوم خرداد ماه
1374، مجلس شوراى اسلامى، طرح ادغام وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، سازمان تبليغات
اسلامى، حوزه هنرى و دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم را با 97 رأى موافق و 63
رأى مخالف به تصويب رساند.

 ترديد نيست كه مجلس شوراى اسلامى
طبق اصل هفتاد و يكم قانون اساسى مى‏تواند در عموم مسائل در حدود مقرر در قانون
اساسى، قانون وضع كند؛ همان طور كه بر اساس اصل هفتاد و دوم نمى‏تواند، قوانينى
وضع كند كه با اصول و احكام مذهب رسمى كشور يا قانون اساسى مغايرت داشته باشند. و
بر اساس اصل نود و ششم، تشخيص عدم مغايرت مصوبات مجلس با احكام اسلام با اكثريت
فقهاى شوراى نگهبان است و تشخيص عدم تعارض آنها با قانون اساسى بر عهده اكثريت همه
اعضاى شوراى نگهبان است و نيز بر طبق اصل نود و چهارم، كليه مصوبات مجلس شوراى
اسلامى، مادامى قابل اجراست كه به تصويب شوراى نگهبان برسد.

 بنابر آنچه گفته آمد، از آن رو
كه مصوبه ياد شده، تاكنون به تصويب شوراى محترم نگهبان نرسيده، باب گفت و گو
همچنان مفتوح است، گرچه پس از تصويب شوراى نگهبان هم، منع قانونى براى نقد و بررسى
مصوبات نيست ولى به دلايلى از جمله پرهيز از دور باطل و پرداختن به معضلات ديگر،
معمولاً از پى گيرى اين گونه مصوبات احتراز مى‏شود.

 به هر حال تأملاتى در اين باره
رواست:

 1- كسانى كه طرح ادغام را تهيه
و تصويب كرده‏اند، تنها از زاويه كاهش هزينه دولت، اين مسأله را مورد توجه قرار
داده‏اند و متأسفانه از اين سخن بلند پايه مقام معظم رهبرى، غفلت كرده‏اند كه
معيار ارزيابى سياستگذاريها، فقط سود اقتصادى نيست و امور فرهنگى به تنهايى داراى
اهميت و در خور سرمايه گذارى هستند!

 2- طرح ادغام وزارتخانه‏ها و
سازمانهاى دولتى مشابه، اقدام بايسته و پسنديده‏اى است، مشروط به اين كه اولاً: از
بافت و ساختار قابل ادغام برخوردار باشند و ثانياً: كارهاى مشابه انجام دهند،
مانند وزارتخانه‏هاى سابق دفاع و سپاه پاسداران انقلاب اسلامى كه به وزارت دفاع و
پشتيبانى نيروهاى مسلح تغيير نام يافتند يا مسأله ادغام نيروهاى انتظامى، ولى
ساختار حاكم بر وزارت ارشاد اسلامى و دفتر تبليغات اسلامى و سازمان تبليغات اسلامى
ناهماهنگ و گاه متضاد است؛ فى المثل دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، نهادى است
حوزوى و مستقل كه تحت نظارت عاليه مقام معظم ولايت امر، فعاليت مى‏كند و رسالت
اساسى آن تبليغ معارف، اخلاق و انديشه‏هاى دينى است و كادر آن عمدتاً روحانى و
بافتى حوزوى دارد، در حالى كه وزارت ارشاد اسلامى يكى از دهها مجموعه وابسته به
دولت كريمه جمهورى اسلامى است كه از نظر تشكيلاتى و ادارى بسان ساير وزارتخانه‏ها
اداره مى‏شود و برخى از كاركنان آن، چه بسا در تلقى از ارزشهاى اسلامى نسبت به
دفتر تبليغات، فاصله بيشترى داشته باشند و اصولاً وزارت ياد شده يكى از رسالتهاى
خود را، ترويج موسيقى و تربيت كادر نوازنده مى‏داند در حالى كه يك نهاد حوزوى هرگز
چنين رسالتى از آن انتظار نمى‏رود.

 3- دفتر تبليغات اسلامى حوزه
علميه قم، نهادى مستقل و يكى از پايگاههاى حوزوى مقام معظم ولايت است و نبايد
فراموش كرد كه قلمرو حاكميت ولايت مطلقه فقيه، بسى گسترده‏تر از اختيارات سران سه
قوه است و وجود چنين نهادى مستقل قطعاً به مصلحت نظام مقدس اسلامى است در مثل
پاره‏اى از نشريات وابسته به اين دفتر، ناصحان امين و چشمهاى بيدارى هستند كه ضمن
تبيين مواضع مقام معظم ولايت، كاستيها و كژيها را تذكار مى‏دهند و از انحرافات
جلوگيرى مى‏كنند و آن گاه كه در قالب ادغام، نهادينه شوند از اين رسالت باز خواهند
ماند.

 4- حضرت امام خمينى بنيانگذار
جمهورى اسلامى‏قدس سره و بزرگ رهبر انقلاب حضرت آية الله العظمى خامنه‏اى –
مدظله‏العالى – پيوسته بر استقلال حوزه تأكيد و اصرار داشته‏اند و تجربه نيز به ما
نشان مى‏دهد كه علت اساسى پيشتازى و آزادگى روحانيت در مستقل بودن آنها بوده است و
هر اقدامى كه اين آرمان را دچار تزلزل سازد، مطلوب نخواهد بود.

 5- شاخصه روحانيت، آن است كه
همواره به عنوان مجموعه‏اى آزاد انديش، فرهيخته و در عين حال متعبّد شناخته شده
است، طبيعتاً اداره و سياست دفتر تبليغات اسلامى، به عنوان بخشى از اين مجموعه،
كارى بس ظريف و حساس است كه در شرايط فعلى، بيرون از توان وزارتخانه‏اى است.

 6- دفتر تبليغات اسلامى، از
آغاز تاكنون تحت نظارت ولى‏فقيه، اداره مى‏شده، بنابراين ادامه يا توقف فعاليتهاى
آن نيز از اختيارات ولايت امر است و قلمرو اختيارات مجلس شوراى اسلامى در محدوده
قانون اساسى است و بسيار دور است كه اين نكته از نظر شوراى محترم نگهبان پوشيده بماند.

 بارى اميد است من بعد، مجلس
چهارم شوراى اسلامى كه مدال تشويق و تقدير مقام معظم ولايت و مرجعيت را نيز بر
سينه دارد، با مطالعه بيشتر و بررسى كارشناسانه‏تر در امور فرهنگى تصميم‏گيرى
نمايد.والسلام

/

بى‏ تفاوتى در برابر منكرات

بى‏تفاوتى در برابر منكرات

حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر

 

 سه سال قبل، همزمان با عاشوراى
حسينى‏عليه السلام، مقام معظم رهبرى، مسأله امر به معروف و نهى از منكر و ضرورت
احياى اين مسؤوليت خطير الهى را در مقابله با تهاجم فرهنگى و حفظ دستاوردهاى
انقلاب مطرح فرمودند. طى اين مدت جهت پيگيرى بيانات ايشان ستادهايى تشكيل شد و
حركتهايى انجام گرفت. اما حق اين است كه طرح امر به معروف و نهى از منكر در مقابله
با مظاهر فساد – بدان سان كه انتظار مى‏رود – قرين موفقيت نبوده و آنچه در گذشته
به عنوان مصاديق منكر از آن ياد مى‏شد، چندان تغيير شكل نداده و در پاره‏اى موارد
بعد وسيعترى گرفته است. با اين كه آحاد مردم به اين تكليف موظفند در عمل تحركى
نشان نمى‏دهند و حتى نيروهاى مؤمن و مخلص در اين ميدان حضور چشمگيرى ندارند. كه
بررسى اين نكته براى دست اندركاران اين موضوع شايان تأمل و بررسى است.

 هدف اين نيست كه امر به معروف
و نهى از منكر تنها به عنوان يك وظيفه براى يك نهاد دولتى مطرح باشد، هرچند وجود
چنين نهادى ضرورى است. بلكه هدف ايجاد انگيزه ايمانى در افراد است كه با همان
انگيزه در اصل انقلاب و پيروزى و تداوم آن شركت جسته و در خنثى سازى توطئه‏هاى
گوناگون دشمن و جنگ تحميلى هشت ساله حضور مستمر داشته‏اند و بايد اين انگيزه براى
هميشه فعّال و پويا باقى بماند ولى اين ميراث معنوى را به دست نسلهاى بعدى، كه
وامداران اين نهضت الهى‏اند، بسپارند و به حضور در صحنه انقلاب و پاسدارى ارزشهاى
آن فرا خواند. بديهى است ايجاد چنين انگيزه‏اى معونه‏اى بيش از گفتار و شعار
مى‏طلبد و لذا بايد امورى را مورد توجه قرار داد:

 

  1- توجه به اين فريضه عظيم

 توجه دادن به اين فريضه بزرگ
نخستين نكته‏اى است كه نبايد از نظر دور بماند. فريضه‏اى كه در آيات و روايات و سيره
رهبران دين و پيامبران خدا با اهميّت فراوان مطرح شده است. امر به معروف و نهى از
منكر راهى بود كه انبيا پيمودند و صالحان رهپوى آنند و پيامبر بزرگ اسلام‏صلى الله
عليه وآله وسلم تارك آن را ضعيف و بى‏دين خوانده است! قال رسول الله‏صلى الله عليه
وآله وسلم: “انّ اللّه ليبغض المؤمن الضعيف الّذى لادين له. فقيل: و ماالمؤمن
الضعيف الّذى لادين له؟ قال الّذى لاينهى عن المنكر؛257 خدا دشمن مى‏دارد آن كس را
كه نام مؤمن دارد اما ضعيف است و دين ندارد! پرسيدند: مؤمن ضعيف بى‏دين كيست؟
فرمود: آن كس كه نهى از منكر نمى‏كند.”

 و بالأخره آن همه مصائب اولياى
خدا و شهادت سيّد مظلومان حسين بن على – عليهما السلام – براى احياى امر به معروف
و نهى از منكر بوده و همچنان كه ساير خاندان پيامبر و شهادت مظلومانه طلايه‏داران
هدايت و ياران ائمه و شهداى فضيلت و علما و فقهاى دين در زندانها و شكنجه‏گاه‏ها و
جدا شدن دست و سرها و زنده به گور شدن‏ها در راه انجام اين فريضه الهى بوده است. حال
يك مسلمان چگونه مى‏تواند در عصر حاكميت اسلام و در فضاى انقلابى كشور نسبت به
منكرات بى‏تفاوت باشد؟! بطور خلاصه: بيان اين مسؤوليت خطير با ذكر اسناد و
نمونه‏هاى عينى در تريبونها و خطابه‏ها و رسانه‏ها ضرورى است.

 

  2- هماهنگى قول و فعل

 دعوت به خير و امر و نهى بيش
از آن كه به گفتار وابسته باشد در گرو كردار است و اين خود يك اصل روانى است كه در
آيات و روايات نيز بدان تصريح شده است.

 قرآن كريم قول بدون فعل را
گناهى بزرگ مى‏شمارد:”كبر مقتاً عنداللّه ان تقولوا ما لاتفعلون”258 و امام
صادق‏عليه السلام مى‏فرمايد: “كونوا دعاة للناس بالخير بغير ألسنتكم ليروا منكم
الاجتهاد والصدق والورع؛259 مردم را با غير زبانهايتان به خير و نيكى فرا خوانيد
تا از شما جد و جهد و صدق و راستى و پرهيزكارى و ورع ببينند ]و به نيكى راغب
شوند[.

 امروز چشم مردم به مسؤولين
نظام، بويژه روحانيت، است و عملكرد آنها را ملاك داورى قرار مى‏دهند و از آنها
تأثير مى‏پذيرند. قطع نظر از پاره‏اى قشرها كه به مبانى اسلام يا نظام عقيده
ندارند، اكثريّت قاطع اين ملت، نظام اسلامى را از خود مى‏دانند و به مسؤولين ايمان
دارند و اين ايمان را به راههاى گوناگون به نمايش گذاشته و مى‏گذارند.

 اما نكته اساسى اين است كه به
همين نسبت كه به نظام و مسؤولان مؤمنند انتظار و توقع نيز دارند و اين توقّع و
انتظار بجا را نبايد به گذشته‏هاى اين كشور قياس كرد كه قياسى خطاست. چه، مردم از
رژيم حاكم پيشين هيچ گونه انتظارى نداشته‏اند و حتى در نفى و نابودى آن
مى‏كوشيدند. اما اين نظام را به بهاى مجاهدتها و خون عزيزانشان به دست آورده‏اند.

 بنابراين به توقّعات و
انتظارات توده مؤمن بايد توجّه داشت كه عمل چه مقدار با قول هماهنگى دارد. بايد به
ارزيابى و داورى پرداخت كه كارها تا چه اندازه در جهت مصالح پابرهنگان و محرومان و
ايثارگران و شهيددادگان – كه همواره مورد سفارش رهبر كبير انقلاب امام خمينى‏قدس
سره بودند و صاحبان اين اصلى انقلابند – بوده است. واقعاً از روند امور چه كسانى
بيشتر سود جسته و در عرصه رقابت پول و مقام برنده بوده‏اند؟ فرصت طلبان يا فرزندان
اصيل اين انقلاب؟

 بايد به داورى نشست كه
عملكردها چه مقدار وجدان عمومى را در اهداف و آرمانهايش ارضا كرده و مى‏كند. اين
ارزيابيها مى‏تواند در درك واقعيات راهگشا و سودمند باشد!

  3 – سرنوشت عدالت اجتماعى

 آرمان ما عدالت اجتماعى بود.
شكاف طبقاتى را نشانه ظلم و بى‏عدالتى مى‏دانستيم كه نظام اسلامى آن را تحمّل
نخواهد كرد. اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمود: “خداوند از عالمان پيمان گرفته كه
پرخورى ظالم و گرسنگى مظلوم را تحمّل نكنند.”260 و نيز مى‏فرمود: “خداوند بر
رهبران عدالت واجب ساخته كه زندگى خود را با مردمان ضعيف همسان سازند تا تهى دستى،
مستمندان را رنج ندهد.”261 و نيز “نعمتى انباشته نديديم مگر آن كه در كنارش حقى
پايمال شده است.”

 اين بود شعار ما، اما مع الاسف
امروز در چهره عمومى اجتماع، فاصله طبقاتى و يكه تازى ثروت اندوزان را شاهديم. اين
شكاف طبقاتى را در ساختمانها و برجهاى فرعونى و ثروتهاى قارونى در كنار قشرهاى
بى‏خانمان و اجاره بهاى كمرشكن مى‏بينيم، و در اتومبيلهاى لوكس و متنوع خارجى و
ولخرجيهاى مرفهان در كنار زندگى رياضت آميز قشرهاى كم درآمد و محروم، و در وضع
پسران و دختران جوانى كه از تهيه يك فرش ماشينى درجه دو – كه اخيراً در تنظيم
بازار! به هفتاد هزار تومان رسيده – و يخچال هفت فوت هفتاد هزار تومان قيمت گذارى
شده! براى جهيزيه و زندگى‏شان عاجزند و در لباس و تجمّل و مصرف كالاى لوكس تجمّل
پرستان در برابر كسانى كه با گرانى زايدالوصف ضروريات زندگى چون برنج و نخود و عدس
روبرويند.

 امروز، همانند گذشته،
سرمايه‏داران و دلالان، به مكيدن خون مستضعفان سرگرمند و با استفاده از نوسانات
نامعقول ارز و طلا و تجارت خارجى و داخلى و قاچاق و احتكار و نيرنگ و كلاه‏بردارى
حتى از بانكهاى كشور، و استفاده از توصيه و نفوذ صاحبان عنوان و دلسوزان گره‏گشا!
صاحب ميلياردها ثروت بادآورده شده‏اند، اقتصاد كشور را قبضه كرده و ابتكار عمل را
از كف برنامه‏ريزان اقتصادى ربوده‏اند، و ما با سياست بازار آزاد و تشويق و حمايت
از توليدكنندگان از تئورى عدالت اجتماعى و مبارزه با استثمار و تكاثر، دم مى‏زنيم،
لذا عدالت آرمانى ما به افسانه‏اى بدل گشته است.

 البته انصاف بايد داد كه دولت
در سراسر كشور بويژه در نقاط محروم و روستاها، خدمات ارزشمندى داشته و براى
بازسازى كشور طرحها و پروژه‏هاى عظيم و بنيادين در دست اجرا دارد كه آينده كشور به
اينها وابستگى دارد، اما اينها براى تحقق عدالت اجتماعى كافى نيست و مادام كه
برنامه‏اى اساسى و طرح جدّى جهت گرفتن گلوى حريص و جهنّمى ثروت اندوزان و
تاراجگران و فرصت طلبان و سوء استفاده‏چى‏ها نباشد عدالت آرمانى ما در ذهنيّت باقى
خواهد ماند. به فرموده على‏عليه السلام پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم اين
سخن را بسيار تكرار مى‏فرمودند: “لن تقدس امة لايوخذ للضعيف فيها حقّه من القوى
غير متعتع؛262 هرگز ملتى تقديس ندارد كه حق ضعفا از اقويا در آن ملت بى‏چون و چرا
گرفته نشود.”

 

  4- تروريست اقتصادى

 چندى است از مبارزه با
تروريستهاى اقتصادى و عملكرد خائنانه آنان صحبت مى‏شود سوداگرانى كه سرمايه كشور
را به چپاول مى‏برند و دلالان ارز و طلا كه با خارج كردن ثروت كشور به خارج
مى‏گريزند و آنچه برمى‏گردد كالاى لوكس است يعنى بازاريابى براى خارجى‏ها. بنا به
اظهار يكى از استانداران جنوب: از چهار ميليارد دلار درآمد صادرات غير نفتى يك سال
برنامه اول فقط 900 هزار دلار به كشور برگشته، آن هم به صورت كالاهاى لوكس و
قاچاق. آيا اين نشانه ضعف و نداشتن برنامه درست در اين گونه مسائل نبوده است؟ در
ماههاى اخير بالأخره اين باور به وجود آمد كه در كشور گرانى است! و اين تهديدى است
بر ارزشهاى اسلام و انقلاب لذا آهنگ مبارزه ساز شد و شعار توزيع عادلانه رواج
يافت، كه بايد اين احساس مسؤوليت را به فال نيك گرفت. اين يكى از مسؤوليتهاى
كارگزاران نظام است. اميرالمؤمنين‏عليه السلام در نامه خود به مالك اشتر مى‏نويسد:

 “در بسيارى از كسبه و
تجار، ضعف ايمان و حرص و آز و احتكار و اجحاف وجود دارد كه براى توده مردم زيانبار
است و براى حكومت عيب و نقص، و بايد مانع چنين جريانى شد.”263

 آرى، اين خواست ملّت است كه
دستگاههاى اجرايى و قضايى و قانونگذار، بطور جدّى به اين مسأله بينديشند نه مقطعى
و شعارى، و دستگاههاى توليدى و كارخانه‏هاى دولتى و مؤسسات و نهادهاى وابسته به
دولت، خود را مشمول چنين قاعده‏اى بدانند نه فقط ديگران را و آنها در نرخ گذارى
عادلانه و تنظيم بازار پيشگام باشند وگرنه مبارزه با گرانى و تورّم، آب در‌هاون
كوبيدن است و رطب خورده منع رطب كردن! و ديگران از اين رويه نامعقول الگو خواهند
گرفت.

 بطور خلاصه: مبارزه با گرانى و
تنظيم بازار، و قاچاق ارز و سكّه و موارد سوء استفاده از اين قبيل، اگر با موفقيت
انجام گيرد مايه اعتبار نظام است و پشتوانه اعتماد مردم نسبت به مسؤولان. امام
على‏عليه السلام در نامه به مالك اشتر مى‏نويسد: “بهترين روشنايى چشم زمامداران
استقرار عدل در كشور و جلب محبت ملت است. و محبت مردم جز با آرامش روانى آنها نمود
نخواهد داشت.”264

 

 5- مدرنيزم و مصرف

 كشورى مى‏تواند مستقل باشد و
به نظام اقتصادى سامان يافته و به استقلال سياسى فرهنگى برسد كه از تجمّل و مصرف
بپرهيزد و دائماً تلاش كند تا وابستگيها را قطع كند. اگر كشور ژاپن پس از جنگ
جهانى در اين پيكار پيروز شد و امروز با غولهاى جهانى چون آمريكا و اروپا رقابت
مى‏كند بدين خاطر است كه هر ژاپنى در سال بطور متوسط 2100 ساعت كار مفيد مى‏كند؛
يعنى هر شبانه‏روز شش ساعت، در حالى كه اين آمار در كشور ما به سى دقيقه يا يك
ساعت كار مفيد تقليل مى‏يابد. اگر كشور چين با جمعيت يك ميلياردى؛ يعنى 15 برابر
جمعيت ما دوام مى‏آورد، براى اين است كه هر فرد چينى به زندگى ساده قانع است؛
الگوى مسكن را متناسب با جمعيت خود تنظيم مى‏كند و مجال يكه‏تازى به سرمايه‏داران
را نمى‏دهد، دوچرخه‏سوار مى‏شود و انرژى كم مصرف مى‏كند و حتّى از پارچه‏هاى كهنه
و فرسوده لباس، عروسك به جهان صادر مى‏كند تا برسد به ساير توليدات و صادرات خود.

 اگر كشورى چون كره اتومبيلهاى
لوكس ده ميليونى براى ما صادر مى‏كند و اتومبيل سواران ما نمايش آن را مى‏دهند
براى اين است كه در كره، نظم كار و توليد و مصرف حاكم است! ولى ما، پيش از آن كه
به استقلال كامل اقتصادى برسيم، مدرنيزم و مصرف را به كشور آورديم و سيل صادرات
شرقى و غربى را به جامعه سرازير كرديم و در نمايشگاههاى بين‏المللى خودمان به
نمايش گذاشتيم تا رغبت تماشاگران را برانگيزيم. از اتومبيلهاى آلمانى و ژاپنى و
كره‏اى و حتى آمريكايى و ديگر واردات چون سيگار تحفه استعمارى، و لوازم خانگى و
لوازم آرايش و لباس و پارچه و شكلات تا برسد به كره و پنير و روغن و غيره و در و
ديوار شهر و حتّى اتوبوسهاى واحد را از تبليغاتى به شيوه غربى پر مى‏كنيم، كه
فروشگاههاى ما بهترين گواه است بر اين كه كشور به صورت بازار مصرف كالاهاى لوكس
خارجى درآمده و ما به نظاره ايستاده‏ايم.

 گزارشى مطبوعاتى مى‏گويد: “در
طول برنامه اول 1/5 ميليارد دلار سيگار خارجى وارد كشور شد.”265

 و “در هفت ماه اول 73 واردات
كشور به حدود ده ميليون تن كالاى غير نفتى رسيده كه اين رقم نسبت به سال گذشته 3%
افزايش نشان مى‏دهد.”266 و بديهى است كه همه اين واردات كالا ضرورى نيست.

 فراموش نكنيم كه “تقدير معيشت”
و سياست مصرف از فقه دين است و با پرخورى و ريخت و پاش و تجمّل و نمايش، نمى‏توان
يك زندگى پايدار پديد آورد. البته مردم نيز در اين ميان بى‏تقصير نيستند، با همه
مشكلاتى كه بر سر راه است باز هم بسيارى نمى‏دانند چگونه مصرف كنند و چگونه به
تقدير معاش بپردازند؛ بطور مثال اسراف و اتلاف نان – كه تنها كالايى است كه به
قيمت ارزان و تقريباً بلاعوض عرضه مى‏شود – تا بدان جاست كه هر سال دو ميليون تُن
نان معادل 360 ميليون دلار دور ريخته مى‏شود كه ضايعات آن براى اقتصاد كشور چندان
سبك نيست. به همين قياس، تنوّع جويى پاره‏اى از افراد در مسكن، لباس، اتومبيل و
تجمّل و غيره كه نياز به توجيه و تذكّر دارد.

 بطور خلاصه: در اوضاع و احوال
كنونى علاوه بر روزه شرعى، روزه سياسى بايد گرفت تا دست نيازمان كمتر پيش ديگران
دراز باشد و كاشت و برداشت و ساخت و مصرف گردد.

 

 6- زهدآموزان

 و از اين عجيب‏تر فرو افتادن
در تجمل دنيا براى كسانى است كه خود بايد طلايه‏دار زهد و رياضت و قناعت باشند.
مع‏الأسف برخى برادران! از اين آفت مصون نمانده و سطح زندگى‏شان با توده مردم
تفاوت فاحشى دارد. و گاه از عناوين خود جهت موافقت اصولى و كارخانجات توليدى
بهره‏جسته و به زندگى شيك بالاى شهر و اتومبيلهاى گران قيمت و رفاه رو آورده‏اند و
خود با فرزندان و حاشيه‏هايشان به دنياى پَست! دل بسته‏اند كه اين علاوه بر
مسؤوليت الهى‏اش براى افكار عمومى بسيار زيانبار است و تأثير سخن آنان را خنثى
مى‏كند؛ به قول سعدى:

 هر كه هست از فقيه و شيخ و
مريد

وز زبان آوران پاك نفس

 چون به دنياى دون فرو ماند

به عسل دربماند پاى مگس!

 اين كه حضرت امام‏رحمه الله
مى‏فرمود: كارگزاران امور بايد از پابرهنگان باشند كه طعم تلخ محروميت را چشيده
باشند يك واقعيت مهم و سرنوشت‏ساز است. وقتى خانه شخصى يا سازمانى با بهاى كم در
اختيار نماينده مردم يا فلان مسؤول باشد و اتومبيل خارجى يا داخلى لوكس در خدمت و
تعاونى و حقوق مادام العمر و هداياى مردمى از اين سو و آن سو سرازير شود و هر از
چندگاه سير و سفر خارجى و زيارت و سياحت برقرار، اين آقا چه مى‏داند در بازار چه
خبر است و گرانى ارزاق عمومى و اجاره‏خانه چه بيداد مى‏كند! او فقط دستى از دور بر
آتش دارد.

 پيشنهاد اين است كه يك نماينده
يا مسؤول براى تنوّع هم كه شده بطور ناشناس به ميان مردم بيايد و صف خواربار و
روغن نباتى و اتوبوس را ببيند و يا به ادارات دولتى و شهردارى و دارايى سرى بزند و
افكار عمومى را بسنجد و شكوه و گلايه‏ها را بشنود، كه حتماً در تغيير بينش و روش
او مؤثر خواهد افتاد.

 7- ارزشهاى معنوى و اخلاقى

 اين ارزشها نيز عملاً تابعى از
جريان كلى اجتماعند. هنگامى كه فلسفه بهتر زيستن حاكم شد و هر كسى در پى دنياى خود
بود، ارزشهاى اخلاقى نيز تحت‏الشعاع قرار خواهد گرفت و تزلزل و ترديد به باورهاى
اعتقادى نيز كشيده خواهد شد و رفاه يك عده را و فقر، عده‏اى ديگر را به فساد خواهد
كشيد. چرا امروزه امر به معروف و نهى از منكر عملاً لوث شده، تظاهر به منكرات بعد
وسيعى گرفته، زنان با بدترين شيوه بدحجابى ظاهر مى‏شوند و اصولاً مسأله حجاب، ديگر
مسأله‏اى نيست!، تظاهر به بدحجابى شديد زنان خودى و بيگانه در بازار و خيابان و
ادارات و بيمارستانها و حتى دانشگاهها، رايج و عادى است، كسى جرأت و حتّى انگيزه
امر به معروف و نهى از منكر ندارد و اگر امر و نهى كند با دهن كجى و بى‏اعتنايى و
انزوا رو به رو مى‏شود. در سينماها فيلمهاى خارجى با هيأت نيمه برهنه زنان و
فيلمهاى داخلى با يك حجاب مسخ
شده و آرايش
صورت و گردن باز و ناز و كرشمه بعضى از زنان به نمايش درمى‏آيند و حتى برخى از
برنامه‏ها و نمايشهاى تلويزيون، كه هر ساعتش هفتاد ميليون تومان هزينه برمى‏دارد،
به همين منوال است! چرا و چرا؟

 پاسخ همه اينها را در مسخ
تدريجى ارزشها بايد كاويد كه بازتاب عملكردها و لغزيدن در دنيا و نان خوردن به نرخ
روز و توجيه به نام اسلام است.

 

  8- مردم و انقلاب

 توده مردم كه همه چيزشان را
براى اين انقلاب نثار كرده و با هزاران مشكل لاينحل باز هم وفادار به نظام‏اند، به
چيزى جز ارزشهاى اسلام تن در نمى‏دهند. اين مردم در روحيه انقلابى از ما جلوترند،
اينها شادى خود را در مرگ ابرقدرتها و سقوط پايگاههاى استكبار مى‏دانند و به قول
پدر شهيدى كه روز عيد لباس سياه بر تن داشت: “تا آمريكا در جهان قدرت نمايى مى‏كند
لباس سياه بر تن ماست و هنگامى كه كاخ سفيد سياه پوش شد لباس سياه را از تن به در
خواهيم كرد!”

 اين مردم چنان كه نشان
داده‏اند با قامتى استوار پاى آرمانهايشان ايستاده و با چنگ و دندان از آن حمايت
مى‏كنند، اين مردم را بايد نگه داشت، آرامش روانى آنان را حفظ كرد، مشكلاتشان را
جدّى گرفت. آنچه اين ملّت را راضى مى‏كند حق و عدالت و شكوفايى هر چه بيشتر
ارزشهاى اسلامى است و مسؤولين نظام در عملِ خود، بايد خواست اين ملت را لحاظ كنند
هرچند رضايت قشرهاى مرفّه و ثروت اندوزان را از دست بدهند كه آنان به پشيزى
نمى‏ارزند.

 

پاورقیها:

 1 ) وسائل الشيعه، ج11،
ص397.

 2 ) صف (61) آيه3.

 3 ) اصول كافى، ج2، ص105.

 4 ) نهج البلاغه، خطبه3.

 5 ) همان، خطبه 209.

 6 ) همان، نامه 53.

 7 ) همان، نامه 53.

 8 ) همان، نامه 53.

 9 ) روزنامه كيهان 73/8/1.

10 ) روزنامه همشهرى 73/8/23.

/

چشمه جوشان حكمت

چشمه جوشان حكمت

 گذرى بر زندگى، آثار و
انديشه‏هاى استاد علامه آية الله حسن زاده آملى

 آخرين قسمت

 

 × در محضر علاّمه رفيعى
قزوينى

 استاد حسن زاده آملى به هدايت
علامه شعرانى به حضور شريف مرحوم آية الله حاج ميرزا سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى
تشريف فرما گرديد و چند سالى در محضر مباركش به فراگيرى علوم عقلى و نقلى پرداخت،
جالب اين كه آية الله قزوينى دو درس به نامهاى مصباح الانس و اجتهاد و تقليد در
اصول را به صورت اختصاصى براى اين شاگرد خود تدريس و تقرير مى‏نمود، ايشان شرح
علامه فنارى بر مصباح الانس صدرالدين قونوى و دروس خارج فقه و اصول را نيز نزد
مرحوم قزوينى آموخت.

 وى در مقدمه رساله “اتحاد عاقل
به معقول” مرحوم قزوينى، در معرفى استاد خود چنين نگاشته است:

 “… آية الله علامه رفيعى
نابغه‏اى است كه در علوم عقليه و نقليه از مفاخر اماميه و از اعاظم شيعه است و در
اين عصر از بزرگترين استادان حكمت متعاليه در حوزه‏هاى علمى اسلامى به شمار
مى‏رفته است. آن جناب در حدت ذكاء و قوّت حافظه و حسن و لطف تقرير، و جودت و فصاحت
گفتار و حلاوت و سلاست بيان، زبانزد خواص بوده است و بويژه در تعبير و تفسير آراء
و افكار ملاصدرا و حل معضلات اسفار تبحّر و تمهّرى شگفت داشت.”1

 و در جاى ديگر نوشته است:

 “… چند سالى كه برايم
ايّام اللّه و ليالى قدر بود، روز و شب از محضر انور استاد أرفع مرحوم آية اللّه
حاج ميرزا سيّد ابوالحسن رفيعى قزوينى (روحى فداه) در تهران به تحصيل انوار معارف
عقلى و نقلى موفق و مرزوق بودم. گاه گاهى بعضى از افادات فائض از قلم رصين و وزين
علمى خويش را به نگارنده ارائه مى‏داد كه با كسب اجازه از آن جناب به استنساخ برخى
از آنها توفيق يافتم.”2

 درباره مرحوم قزوينى نوشته‏اند
كه بسيارى از حواشى خود بر مباحث و مسائل حكمى و فلسفى را با الهامات غيبى و
استمداد از نفوس زكيه ائمه طاهرين‏عليهم السلام مرقوم داشته است.3

 هنگامى كه مرحوم رفيعى قزوينى
براى بار دوم به شهر مقدّس قم مشرّف گرديد، حضرت آية الله العظمى بروجردى‏رحمه
الله فرموده بود: “مرد بزرگى بدين شهر وارد شده، بر فضلا لازم است كه از ايشان
استفاده كنند.”4

 استاد حسن زاده آملى در محضر
عارف ربانى و حكيم الهى مرحوم ميرزا مهدى الهى قمشه‏اى به مدت يازده سال مشغول
تلمّذ بود و تمام حكمت منظومه سبزوارى، مبحث انفس اسفار و حدود نصف شرح خواجه بر
اشارت شيخ الرئيس را نزد ايشان فرا گرفت و نيز از مجلس تفسير قرآن آن مرحوم فيض
برد. مرحوم قمشه‏اى نخست با بيان جمله: “من وقت ندارم” از پذيرش اين شاگرد امتناع
مى‏كند ولى وقتى با اصرار و الحاح او مواجه مى‏گردد، پس از تحقيق و تفحّص از
طلبه‏هاى ديگر در خصوص ميزان علايق و تواناييها و استعدادهاى ايشان براى قبول درس
استخاره‏اى از قرآن كريم مى‏كند كه آيه شريفه “و مما رزقناهم ينفقون” مى‏آيد و از
اين جهت آية الله حسن زاده را به عنوان شاگرد خود مى‏پذيرد. بعدها روابط استاد و
شاگرد شكلى كاملاً عاطفى و صميمى به خود گرفته و از پيوندهاى معنوى سرشار مى‏گردد.
استاد حسن زاده درباره مرحوم قمشه‏اى چنين مى‏نگارد:

 “رضوان جايگاه جناب استاد
عارف بزرگوار و شاعر مفلق نامدار و حكيم متأله و مفسر متضلّع حاج ميرزا مهدى الهى
قمشه‏اى شبى در جلسه درس به اين تلميذ كوچك خود فرمود: آقا شما خير مى‏بينيد عرض
كردم الهى آمين، اما جنابعالى از كجا اين بشارت را به اين كمترين مى‏فرماييد؟
فرمود از بسكه شما را نسبت به اساتيدت متواضع مى‏بينم…”5

 و چون مرحومين شعرانى و الهى
قمشه‏اى ايشان را به عنوان شاگرد خود پذيرفتند، زبان حالش به اين اشعار مترنّم
گرديد:

 نورى از روزنه اقبال
درافتاد مرا

كه از آن خانه دل شد طرب آباد مرا

 ظلمت آباد دلم گشت چنان
نورانى

كآفتاب فلكى خود بشد از ياد مرا6

 ديگر از نامداران عرصه انديشه
كه آية الله حسن زاده آملى توفيق استفاضه از محضرشان را كسب نمود، آية الله مرحوم
حاج شيخ محمد تقى آملى است، ايشان از اين استاد خود به عنوان جامع معقول و منقول
نام مى‏برد.7

 حضرت آية الله عبدالله جوادى
آملى كه از محضر پرفيض اين عالم ربانى در تهران بهره‏مند بوده مرحوم آملى را چنين
معرفى مى‏نمايد:

 “…بسيارى از مشكلات شرح
منظومه را كه در محضر ايشان مطرح مى‏كردم بخوبى حل مى‏كردند، چون تقرير بسيار خوبى
داشتند، قلم شريفشان در شرح تعليمى و شرح منظومه كاملاً مشهود است، هم به مبانى
فلسفه آگاهى كامل داشتند و هم در فقه و اصول متبحّر بودند. وقتى سال تحصيلى به
1334 و 1335 رسيد با كسب اجازه از محضر آن بزرگوار عازم قم شدم و به ايشان عرض
كردم عازم حوزه علميه قم هستم، فرمود: هجرت خوبى و قصد مباركى است زيرا در كنار
قبر فاطمه معصومه‏عليها السلام و ديگر علماى ربانى فيوضى از فيوضات الهى فراوان
است. كنار قبر بزرگان بحث كردن، درس گفتن و درس خواندن با بركات عينى همراه است…”8

 استاد حسن زاده آملى از چشمه
جوشان حكيم گرانمايه شيخ محمد حسين فاضل تونى جرعه‏هايى نوشيد. ايشان در نوشتارى
مخطوط، كه تصويرى از آن در اختيار نگارنده است، درباره اين حكيم متشرّع چنين
مى‏نويسد:

 “اين كمترين، شرح قيصرى بر
فصوص الحكم و قسمتى از اوائل طبيعيات شفاى شيخ‏الرئيس را در محضر مباركش درس
خوانده است و مَدْرَس يا دارالعلم آن جناب اعنى سراى آن سرور در كوچه ميرزا محمود
وزير جنب سرچشمه تهران بود كه به فرمان آن بزرگوار صبح هر روز اول طلوع آفتاب از
مدرسه مروى بدان جا براى درس حاضر مى‏شديم… حقاً جناب استاد فاضل تونى اديبى به
تمام و كمال بود و قلمى شيوا و رسا داشت و بويژه قلم فارسى او بسيار دلنشين بود و
در انشاى نثر فارسى توانا بود و فرمود سالى در مشهد مقدّس كه مشغول تحصيل بودم در
ماه مبارك رمضان آن سال فقط سه تا سحر با نان و ماست به سر بردم و بقيه را بر اثر
تنگدستى با نان و پياز، ولى صفاى باطن و لذت روحى و معنوى را در همان سال
يافته‏ام…”

 مرحوم آية الله العظمى بروجردى
كه به اتفاق فاضل تونى در درس ميرزا جهانگير خان قشقايى شركت مى‏فرمود در نامه‏اى
كه به ايشان مرقوم داشته‏اند، آن مرحوم را به عنوان “عماد العلماء المتألهين”
مخاطب قرار داده بودند.9

 استاد حسن زاده آملى بخشى از
كتاب شفاى ابوعلى سينا را نزد حكيم نامور ميرزا احمد آشتيانى فرا گرفت. ايشان در
اين باره مى‏گويد:

 “… آقا ميرزا احمد
آشتيانى جامع علوم عقلى و نقلى و بزرگ مرد علم و عمل بود، در تهران قانون و طب
]تدريس[ مى‏فرمودند، گرچه آقاى قمشه‏اى و استاد شعرانى هم قانون ]تدريس[
مى‏فرمودند، اما معروف بود كه آقاى ميرزا احمد آشتيانى در قانون متفرّد است…”10

 

 × در بهشت كوير

 حضرت آية الله حسن زاده آملى
در روز دوشنبه بيست و پنجم جمادى الاولى 1383ه.ق برابر با 22 مهر 1342 ه.ش به قصد
اقامت در شهر مقدس قم، تهران را ترك گفت و در اين مكان مبارك به مدت هفده سال از
محضر علامه سيد محمد حسين طباطبايى‏رحمه الله و برادرش سيد محمد حسين الهى قاضى
بهره‏مند گرديد ايشان از اين توفيق خود، چنين ياد مى‏كنند:

 “…وقتى در محضر شريف
حضرت استاد علامه آية الله جامع علوم عقلى و نقلى مرحوم حاج شيخ محمد تقى آملى
دهان باز كردم و اظهار توقعى نمودم، به من فرمودند: آقا شما بدانيد اگر انسان بايد
در تحت تربيت كامل به جايى برسد، براى شما بهتر از آقاى طباطبايى در قم كسى را
نمى‏شناسم…”11

 در شهر مقدس قم از فروغ دانش
سيد مهدى قاضى طباطبايى بهره‏مند شد. اين دانشور گمنام در علوم غريبه همچون فن
ارثماطيقى، علم حروف و اعداد و اوفاق مهارت داشت و در هنر خطاطى و خوشنويسى خصوصاً
ثلث نويسى از نوادر بود، آن فرزانه عاليقدر به دليل طى مراحل سير و سلوك، رياضت
نفس و جهاد اكبر به مكاشفات شيرينى دست يافته بود، اين وارسته به حق پيوسته مكارم
اخلاقى را صاحب بود و در ولايت و محبت به خاندان رسالت و توسّل به پيشگاه آن
ستارگان فروزان نمونه‏اى كم بديل به شمار مى‏رفت.

 استاد حسن زاده از سال 1342 كه
به قم آمده و در جوار بارگاه ملكوتى حضرت فاطمه معصومه‏عليها السلام رحل اقامت
افكنده‏اند تاكنون مشغول درس و بحث، تحقيق و پژوهش و تأليف آثارى گرانسنگ بوده و
مى‏باشند و صدها شاگرد از محضرش كسب فيض نموده‏اند كه اغلب آنان خود در زمره
اساتيد حوزه و يا نامداران عرصه انديشه محسوب مى‏شوند. ايشان به دليل ذوقى سرشار،
استعدادى بس شگرف، برخوردارى از اساتيد زبده و بزرگوار، در علوم گوناگونى چون فقه،
اصول، ادبيات عرب و فارسى، زبان و ادبيات فرانسه، خوشنويسى، معانى و بيان، تفسير و
كلام، هيئت، نجوم و جغرافيا، طب و رياضيات، عرفان و فلسفه مهارت دارند و در اين
امور صاحب نظرند.

 

 × آثار ماندگار

 آثار اين حكيم فرزانه كه به
بيش از يكصد جلد بالغ مى‏گردد، افزون بر تنوع از ژرفايى و عمق برخوردارند كه نيمى
از آنها به زيور طبع آراسته شده و برخى از آنها به دليل استوارى متن و شيوايى
مضامين و حلاوت و سلاست نثر و نشستن بر عمق دل و جان، به چاپهاى متعددى رسيده‏اند.

 نگاشته‏هاى ايشان به پنج دسته
تأليف مستقل، شروح، حواشى و تعليقات، تصحيح آثار ديگران و رسالات تقسيم مى‏شود كه
به تعدادى از آنها اشاره مى‏كنيم:

 الف – تأليفات مستقل:

 1- انسان كامل از ديدگاه نهج
البلاغه

 2- دروس معرفت نفس در سه جلد

 3- الهى نامه

 4- هزار و يك نكته

 5- هزار و يك كلمه

 6- دروس اتحاد عاقل به معقول

 7- نهج الولاية

 8- وحدت از ديدگاه عارف و
حكيم.

 ب – شروح:

 1- شرح نهج البلاغه به نام “تكملة
منهاج البراعة” به عربى در پنج مجلد

 2- شرح زيج بهادرى به فارسى

 3- شرح فصوص فارابى يك دوره
كامل به فارسى

 4- مآخذ و مصادر نهج البلاغه و
استدراكات بر آن.

 5- شرح باب توحيد حديقه سنايى.

 ج – حواشى و تعليقات:

 1- تعليقات بر شرح قيصرى بر
فصوص محى الدين عربى

 2- تعليقات بر قبله ملامظفر

 3- تعليقات و حواشى بر دوره
اصول اقليدس و شرح صدور آن به تحرير خواجه طوسى

 4- تعليقات بر هشت باب معانى
شرح مطول تفتازانى

 5- تعليقات بر دوره منطق
منظومه متأله سبزوارى

 6- تعليقات بر اسفار
صدرالمتألهين، بخصوص از اول جواهر و اعراض تا آخر آن به تفصيل.

 د – تصحيح:

 1- تصحيح خلاصة المنهج ملافتح
الله كاشانى

 2- تصحيح خزائن مرحوم نراقى با
مقدمه و تعليقات ايشان به عربى و فارسى

 3- تصحيح نصاب الصبيان با
مقدمه و تحشيه آن مزيّن به تقريظ استاد معظم مرحوم شعرانى

 4- تصحيح كليله و دمنه
ابوالمعانى نصرالله منشى با مقدمه و حواشى و مآخذ و امثال؛ و ترجمه دو باب آن.

 5- تصحيح و اعراب گذارى اصول
كافى كلينى كه در دو جلد به طبع رسيده است.

 ه – رسالات:

 ايشان رساله‏هاى متعددى به
رشته تحرير درآورده‏اند كه ذيلاً به نمونه‏هايى از آنها اشاره مى‏گردد:

 1- مفاتيح المخازن كه در واقع
تكميل كننده مقدمات دوازده‏گانه قيصرى بر شرح فصوص ابن عربى است

 2- رساله انّه الحق

 3- رساله‏اى در ظل (تانژانت)

 4- رساله‏اى در تكسير دايره و
بيان نسبت محيط به قطر دايره (يعنى بحث از پى)

 5- رساله‏اى در مُثُل افلاطونى

 6- رساله‏اى در رد جبر و تفويض
و اثبات امر بين‏الامرين بر مبناى حكمت متعاليه

 7- رساله‏اى در مراتب و درجات
قرآن مجيد

 8- رساله‏اى در ميل كلى و
مسائل متعدد هندسى و نجومى.

 9- رساله‏اى در سير و سلوك

 10- رساله‏اى در تفسير بسم
الله الرحمن الرحيم.

 

 × در عرصه شعر و ادب

 يكى از جنبه‏هاى روحى استاد
حسن زاده ذوق عالى و طبع لطيف ايشان است. ايشان از طريق سروده‏هاى شيوا و شيرين
خود دقايق عرفانى و انديشه‏هاى حكيمانه را به مشتاقان معرفت عرضه كرده‏اند. در
اشعار اين عارف حقايق قرآنى و سخنان گهربار اهل بيت عصمت و طهارت مطرح شده تا بدين
وسيله افراد شايق به معارف قرآن و عترت مستفيض شوند و در پيمودن طريق كمال مصمم‏تر
گردند.

 ديوان اشعار اين حكيم نامدار
كه مزيّن به مقدمه حكيم ميرزا مهدى الهى قمشه‏اى به خط آن جناب است، در سال 1364
به زيور طبع آراسته شده است. اين مجموعه گرانبها شامل قصايد، غزليات، رباعيات،
ترجيع‏بند و ضميمه‏اى به نام دفتر دل مى‏باشد.

 مرحوم ميرزا مهدى الهى قمشه‏اى
در مقدمه‏اى كه بر اين اثر پرثمر نگاشته‏اند، چنين نوشته‏اند:

 “استاد دانشمند اشعار
آبدارى براى نشر معارف الهى و ترغيب نفوس شيّق به كمال و روحهاى عالى طالب حقايق،
اين اشعار را كه مضامينش همه طبق اخلاق فاضله و توحيد و تزكيه و تربيت روح است
بدين مقصد عالى سروده ]است[… .”12

 غزل زير را كه “بحر وحدت” نام
دارد از ديوان استاد حسن زاده برگزيده‏ام:

 در اين دير كهن اى دل
نباشد جاى شيونها

كه صاحب دير خود داند رسوم پروريدنها

 خوشا آن مرغ لاهوتى كه با
آواز داوودى

بود در روضه رضوان همى اندر پريدنها

 غريق بحر وحدت را زساحل از
چه مى‏پرسى

كه اين دريا ندارد ساحل‏اى ناديده روشنها

 در اين درياى پر دُرّ الهى
و تهيدستى

چرا از خود نرستى اى گرفتار اهريمنها

 زهفتم آسمان غيب بى عيب
خدا بينم

گهرها ريخت كامروزم بشد هر دانه خرمنها

 منم آن تشنه دانش كه گردانش
شود آتش

مرا اندر دل آتش همى باشد نشيمنها

 همه عشق و همه شورم
همه‏عيش‏و همه سورم

كه از آيات قرآنى به جانم هست مخزنها

 فروزان از فروغ آيت الله
نور اى دل

چه باكش ار ندارد شب پره ياراى ديدنها

 بود مرد تمامى آنكه از
تنها نشد تنها

به تنهايى بود تنها و با تنها بود تنها

 دل دانا”حسن”آن بيت
معمورى‏است كاندر وى

خدا دارد نظرها و ملايك راست مسكنها13

 با رباعى‏اى از ايشان اين
گفتار را به پايان مى‏رسانيم:

 در خلوت شب، شكار مى‏بايد
كرد

از بوالهوسى كنار مى‏بايد كرد

 دل را به حريم يار مى‏بايد
بُرد

تن را بفداى يار مى‏بايد كرد14

 

 پى نوشتها:

  1 ) سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى، اتحاد عاقل به معقول، مقدمه و تعليقات
حسن حسن زاده آملى، چاپ دوم، 1362، مركز انتشارات علمى و فرهنگى، ص1 و 2.

 2 ) آية الله حسن حسن زاده
آملى، هزار و يك نكته، نكته 524، ص286.

 3 ) براى آشنايى بيشتر با
شرح حال علامه قزوينى رجوع كنيد به: مجموعه رسائل و مقالات فلسفى حكيم محقق و فقيه
اصولى علامه آية الله رفيعى قزوينى‏قدس سره با تصحيح و مقدمه غلامحسين رضانژاد (مقدمه)
دايرة المعارف تشيع ذيل آل رفيعى، مجله معارف اسلامى، شماره 9، شهريور 1348 مقاله
محمد موقتيان درباره مرحوم قزوينى، و نيز گنجينه دانشمندان مجلدات چهارم و ششم.

 4 ) مقدمه مجموعه رسائل و
مقالات فلسفى علامه رفيعى قزوينى، ص20.

 5 ) هزار و يك نكته، ص616.

 6 ) حكمت عملى يا اخلاق
مرتضوى، آية الله علامه حسن حسن زاده آملى، ص27.

 7 ) هزار و يك نكته، نكته
776، ص621.

 8 ) نشريه صحيفه (محراب
انديشه و هنر اسلامى)، شماره 30، ص5.

 9 ) مجله دانشكده ادبيات،
شماره 3، سال نهم، فروردين ماه 1341، مقاله دكتر محمد خوانسارى.

 10 ) مجله حوزه، شماره21،
ص23.

 11 ) مجله پيام انقلاب،
شماره 150، ص15.

 12 ) ديوان اشعار استاد
حسن حسن زاده آملى، تهران، مركز نشر فرهنگى رجاء، ص 7 و 8.

 13 ) همان، ص 18 و 19.

 14 ) همان، ص218.

/

چشمه اشك در كوير غم

چشمه اشك در كوير غم

قسمت اول

غلامرضا گُلى زواره

 

 ×
سوگوارى، سنّت اهل بيت

 سوگوارى بر شهيدان كربلا و گريستن بر آن عزيزانى كه طريق شهادت را
آگاهانه برگزيدند، سنّت حسنه‏اى است كه سنگ بناى آن را رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم و جانشينان راستين و بر حق او يعنى ستارگان درخشان آسمان ولايت و امامت
گذاشتند.

 علامه امينى در كتاب محققانه “سيرتنا و سنتنا”1احاديث فراوانى را از
منابع تشيع و تسنن آورده كه بر اساس مضامين آنها، حضرت محمدصلى الله عليه وآله
وسلم در خانه و مسجد و مجمع اصحاب براى حضرت امام حسين‏عليه السلام عزادارى كرده
است، چنانچه حضرت امام حسين‏عليه السلام خطاب به ياران خويش فرموده‏اند، رسول
خداصلى الله عليه وآله وسلم به ايشان چنين خبر داده است:

 “يا
بُنَىَّ إِنَّكَ سَتُساقُ إِلَى الْعراقِ وَ هِىَ أَرْضٌ تُدْعى عَمُورَاً وَ
إِنَّكَ تَسْتَشْهِد بِها…؛2 اى فرزندم! تو در آينده به سوى عراق رهسپار مى‏شوى،
آن جا سرزمينى است كه تو را براى عمران آن فرا مى‏خوانند ولى تو و يارانت در آن جا
شهيد مى‏شويد.”

 علامه سيد محسن امين عاملى در يكى از آثار خويش روايتى را به اين شرح
آورده است:

 حضرت حسين بن على‏عليه السلام به پيامبر در حال وحى وارد گرديد و بر
پشت رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در حالى كه بر بازوها تكيه كرده بود، قرار
گرفت و مشغول بازى شد، در اين حال جبرييل گفت: اى محمد! بعد از تو فتنه برپا
مى‏شود و اين فرزندت را به قتل مى‏رسانند، آن گاه فرستاده الهى افزود: فرزندت را
در زمينى كه “طف” نام دارد مى‏كشند و مقدارى خاك سفيد را – كه نشانه‏اى از خاك
كربلا بود – به پيامبر داد. بعد كه جبرييل رفت، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در
حالى كه آن خاك در دستش بود با حالت گريه به طرف اصحابش آمد، اصحاب، علت گريه
پيامبر را جويا شدند، حضرت فرمود: جبرييل به من خبر داد كه فرزندم حسين‏عليه
السلام را بعد از من در زمين طف مى‏كشند و اين تربت را برايم آورد كه در همان جا
محل دفن اوست.3

 در روايت ديگرى آمده است كه “سعد بن وهب” گويد: چون به همراهى حضرت
على‏عليه السلام به سرزمين كربلا رسيديم ديدم امام به جاى خاصّى اشاره دارد و
مى‏فرمايد: “هاهُنا،‌هاهُنا” مردى سؤال كرد منظور چيست؟ امام فرمود: خانواده
باعظمتى در اين سرزمين فرود مى‏آيند “فويلٌ لهم منكم و ويلٌ لكم منهم؛ واى بر آنان
از شما، و واى بر شما از آنان” باز پرسيد: مقصودتان چيست؟ امام افزود: واى بر آنان
از شما كه به دست شما كشته مى‏شوند، واى بر شما از آنان كه شما را خداوند به سبب
قتل آنان وارد آتش مى‏كند.4

 و در روايت ديگرى آمده است كه چون حضرت على‏عليه السلام در مسير حركت
به سوى صفّين در كربلا پياده شد، به ابن عبّاس فرمود: مى‏دانى اين چه سرزمينى است؟
ابن عباس گفت: نه، حضرت فرمود: اگر مى‏شناختى همچون من مى‏گريستى، آن گاه حضرت به
شدت گريست.5

 سوگوارى اهل بيت بر شهيدان كربلا از همان قتلگاه خوفناك آغاز گرديد،
وقتى اسرا از قبيل زنان، كودكان و دختران را، كه حضرت امام زين العابدين‏عليه
السلام چون خورشيد در بين آنان مى‏درخشيد، از كنار جنازه مطهر شهدا عبور دادند،
كاروان مزبور در حال عبور از ميدان معركه با مشاهده آن صحنه خونين و نظر افكندن به
كشته‏ها و بدنهاى پاره پاره و احياناً پيكرهاى بى‏سر به نوحه‏سرايى پرداختند و
منظره‏اى بسيار تأثرانگيز را پديد آوردند كه حتّى دشمنان هم با نظاره آن به گريه
افتادند. اين اوّلين عزادارى براى قربانيان نينوا پس از آن فاجعه هولناك بود.6

 امام سجادعليه السلام در فرصتهاى مناسب به صور گوناگون، خاطره عاشورا و
حماسه كربلا را زنده نگاه مى‏داشت، گريه‏هاى مداوم امام در اجتماعات و معابر عمومى
خونها را به جوش مى‏آورد و سرها را پر از شور مى‏نمود و اين، موجب آن شد تا مشعل
حماسه جاويد كربلا هيچ وقت خاموش نگردد. “ابن‏شهر آشوب” در “مناقب” خود آورده است
كه امام زين العابدين‏عليه السلام چندان گريست كه از آسيب ديدن چشمان مباركش
بيمناك شدند.

 شيخ “طريحى” در “منتخب” خود نقل مى‏كند كه چون ماه محرم فرا مى‏رسيد
حزن و اندوه امام صادق‏عليه السلام در مصيبت جدش امام حسين‏عليه السلام زياد مى‏شد
و مردم از اطراف و اكناف در خدمت آن فروغ امامت جمع شده و با ايشان به ياد مصايب
كربلا نوحه سرايى و عزادارى مى‏كردند.

 ابوالفرج اصفهانى در كتاب “الاغانى” نقل مى‏نمايد كه: روزى “سيدحميرى”
به محضر امام صادق‏عليه السلام مشرف گرديد، حضرت به اهل منزل دستور دادند پشت
پرده‏اى نشسته و آن وقت از سيد خواستند شعرى در رثاى امام حسين‏عليه السلام
بسرايد، او سروده‏اى سوزناك را بر زبان جارى ساخت. خود سيّد گفته است كه: ديدم اشك
چون ابر بهارى از چشمان امام بر گونه‏هايش فرو مى‏ريخت و صداى شيون زنان از اندرون
به گوش مى‏رسيد تا آن كه صادق آل محمّدعليه السلام فرمودند بس است و شاعر از آن پس
لب فرو بست.

 شيخ صدوق در “امالى” خود مى‏گويد: حضرت امام رضاعليه السلام فرمود:
شهادت حسين‏عليه السلام ديدگان ما را زخم نمود، اشك از ديدگان ما فرو ريخت، عزيز
ما در سرزمين كرب و بلا مصايب فراوانى ديد و براى ما رنج و محنتى تا روز قيامت بر
جاى گذاشت، آرى براى انسان مظلومى چون حسين‏عليه السلام بايد گريست.

 ائمه هدى علاوه بر آن كه عملاً مراسم سوگوارى خامس آل عبا را برپا
مى‏كرده‏اند، در روايات زيادى كه از آن سروران به ما رسيده و در كتابهاى مستند
روايى مضبوط است، پيروان خويش را به برپايى مراسم عزادارى و احياى اين سنّت توصيه
نموده و اثرات و ثمرات اين شعاير را تشريح نموده‏اند. سرّ اين كه اهل بيت عصمت و
طهارت بر گريه كردن و ماتم سرايى براى شهيدان كربلا تأكيد نموده‏اند، آن است كه
اين گريه‏هاى آگاهانه و خالصانه صاحبش را با حماسه كربلا پيوند مى‏دهد و اين
ارتباط عاطفى، خود باعث ازدياد معرفت است. اشك، زبان حال مردم است؛ چه زبانى
صادقتر و زلالتر و بى‏رياتر از زبانى كه كلماتش نه لفظ است و نه خط، اشك است و هر
عبارتش ناله‏اى، فرياد عاشقانه‏اى ضجه دردى، زيباترين شعر، بى‏تابترين عشق و
گدازانترين ايمان و داغترين اشتياق و لطيف‏ترين دوست داشتن و خالص‏ترين گفتن همه
در كوره دل به هم آميخته و ذوب شده و قطره‏اى به نام “اشك” را
پديد آورده‏اند. اين اشك، وقتى مقام آن بالا مى‏رود كه براى حماسه‏اى پاك، و نهضتى
مقدس بر گونه‏ها جارى گردد، اين زبان صادق و اين اندوه و درد وقتى با تعهّد و
آگاهى و شناخت محبوب و فهميدن ايمان و رشد كمالات و رويش ارزشها همراه باشد ثمرات
ارزشمندى به دنبال دارد.

 آرى، ياد حسين بن على‏عليه السلام و مجالس پرفيض عزادارى براى شهيدان
كربلا نعمت باعظمتى است كه دلها را به اقيانوس ايمان و تقوا متّصل مى‏كند. اثرات
اين سنّت نيكو در طول تاريخ بقدرى چشمگير بوده كه ستمگران و زمامداران خودسر از آن
ترسيده‏اند و گاهى همين سوگواريها و اشكها چون سيلى بنيان كن، بساط آنان را از هم
پاشيده است. ما در اين يادكردها براى كسى ماتم سرايى مى‏كنيم كه در اندام مرده
مردمان عصر خويش خون تازه و حياتى نو تزريق نمود و انسانها را از اسارت ستم رها
كرد و از مرداب رذايل نجات داد و شهادتش بقاى ايمان را سبب شد. تأكيد ائمه و
جانشينان آنان بر زنده نگاه داشتن اين آيينهاى پرشكوه به خاطر ارج نهادن به
ايثارها و فداكاريهايى است كه اگر صورت نمى‏گرفت اثرى از سنّت رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم و ارزشهاى دينى باقى نمى‏ماند.

 

 ×
گريه وسيله‏اى براى هدفى مقدّس

 از همان زمانى كه ذكر مصايب آن شهيد والامقام مرسوم شد چشمه‏اى از
معنويّت و فضيلت به سوى قلبها و انديشه‏هاى عاشقان ولايت و امامت جارى گرديد، اما
بايد اين نكته را در نظر داشت كه قلبى كه متوجه دنيا و زخارف آن و آلوده به گناه و
عصيان است از چنين نعمت عُظمايى محروم است و بايد از عواملى كه موجب از بين رفتن
يا كاهش اين محبت است، اجتناب نمود، پرهيز از گناهان در درجه اوّل و مكروهات در
درجه دوم به ما اين امكان را مى‏دهد تا بتوانيم از خورشيد پرفروغ عاشورا كه پرتو
افشانى آن هر روز افزونتر مى‏شود، بهتر نور بگيريم. راه حسين‏عليه السلام راه قلب
است ولى قلبى كه قساوت دارد مانع تابش نورحسينى مى‏شود، اگر كسى با دلى پاك متوجّه
مصايب كربلا شود، حتماً دلش خواهد شكست، اين دل شكسته، ارزش پيدا مى‏كند و خواهان
فضايل مى‏شود و به معنويت رغبت پيدا مى‏كند و خلاصه بر خلاف آن كه هر چه
شكسته
شود از قيمت آن كم مى‏شود، دلى كه به خاطر مصايب كربلا متأثر گردد و بشكند جايگاه
نور حسين‏عليه السلام شده و جلوه‏اى خاص مى‏يابد. امام حسين‏عليه السلام چنانچه
خود فرموده است كشته زجر و سختى است و هيچ مؤمنى او را ياد نكند مگر آن كه اشك از
ديدگانش جارى شود، گريه بر حسين آلودگيها و ناصافيها را مى‏شويد، حجابها را عقب
مى‏زند، رقّت قلب مى‏آورد و انسان را متوجه خدا مى‏كند.

 ياد حسين، موجب مغفرت، رحمت و شفاعت است امّا در برپايى مجالس سوگوارى
بايد شأن و عظمت صاحب مجلس رعايت شود چنانچه امام صادق‏عليه السلام در روايتى
فرموده‏اند:

 “معاشر
الشّيعه كونوا لنا زينا و لا تكونوا علينا شينا؛7 اى گروه شيعيان! همواره زينت ما
باشيد و مايه ننگ ما نگرديد.”

 امام خمينى “قدس سره” طى بياناتى فرموده‏اند:

 “مجلس
عزا را با همان شكوهى كه پيشتر انجام مى‏گرفت و بيشتر از او حفظ كنيد… خوب بعضى
از امور هست كه بايد به وسيله آقايانى كه اهل منبر هستند در سرتاسر كشور تذكّر
داده شود به مردم…”8

 و مقام معظّم رهبرى در آستانه فرا رسيدن محرّم سال 1415 ه.ق فرمودند:

 “گاهى
ديده مى‏شود كه گوينده يك مجلس ]عزادارى[ مطلبى را نقل مى‏كند كه هم از لحاظ
استدلال و مدرك عقلى يا نقلى سست است و هم از لحاظ تأثير در ذهن يك مستمع مستبصر و
اهل منطق و استدلال ويرانگر است.”

 گريه كردن و سوگوارى براى حماسه سازان عاشورا وسيله‏اى است براى حفظ
نهضت، ايجاد وحدت و تقويت روحيه حماسى امّت مسلمان.

 امام خمينى”قدس سره” در اين خصوص مى‏فرمايند:

 “مجلس
عزا نه براى اين است كه گريه بكنند براى سيّدالشّهدا و اجر ببرند، البته اين هم
هست و ديگران را اجر اخروى نصيب مى‏كند، بلكه مهم آن، جنبه سياسى است كه ائمه ما
در صدر اسلام نقشه‏اش را كشيده‏اند كه تا آخر باشد و آن، اين اجتماع تحت يك بيرق،
اجتماع تحت يك ايده و هيچ چيز نمى‏تواند اين كار را به مقدارى كه عزاى
سيدالشّهداعليه السلام در او تأثير دارد بكند…”9

 و در جاى ديگر افزوده‏اند:

 “بايد
فكر كنيد كه اينها يك مسأله سطحى نبوده است كه مى‏خواستند جمع بشوند و گريه كنند،
خير ما ملت گريه سياسى هستيم، ما ملتى هستيم كه با همين اشكها سيل جريان مى‏دهيم و
خُرد مى‏كنيم سدهايى را كه در مقابل اسلام ايستاده است.”10

 راز اين همه تأكيد و توصيه در برپايى مراسم سوگوارى براى اهل‏بيت اين
است كه:

 1- در مجالس عزادارى مردم به ريسمان الهى چنگ مى‏زنند و با جمع شدن در
اين مراسم مى‏كوشند اجر رسالت را با دوستى دودمان پيامبر، به رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم بپردازند.

 2- سوگوارى براى اهل بيت دعوتى است به سوى معنويّت كه به بركت آن افراد
غافل بيدار مى‏شوند، جانهاى تشنه معرفت سيراب مى‏گردند و فرهنگ اهل‏بيت به مشتاقان
فضايل معرفى مى‏گردد.

 3- با گريه و ندبه و زارى، پيوند عاطفى افراد با ائمه برقرار مى‏شود و
اين رابطه موجب جذب معنويات مى‏گردد.

 4- در هنگام ريختن اشك، شخص عزادار خود را با كسى كه برايش اشك مى‏ريزد
يكى مى‏بيند و چون جويبارى به اقيانوس حماسه شكوهمند او مى‏پيوندد.

 5- اين سنّت، جنبش و حرارتى را در تاريخ تشيّع پديد آورد به نحوى كه
قيامها و نهضتهاى مداومى كه عليه طاغوت و جبّاران زمان ترتيب يافته از چشمه جوشان
كربلا الهام گرفته است. امّت مسلمان ايران در ايّام محرّم و صفر در جهت ستيز با
استبداد مصمم‏تر و راسختر گرديد و رزمندگان اسلام در جبهه‏هاى جنگ عليه باطل با
شور حسينى و شعارهاى عاشورا و آرزوى زيارت كربلا، افتخارات قابل تحسينى را به وجود
آوردند.

 

 × از
مرثيه تا تعزيه

 مشهور است كه چون اهل بيت عصمت و طهارت از شام به مدينه بازگشتند در
حوالى مدينه براى مدتى كوتاه اقامت نمودند. اهالى مدينه با هيجان خاصّى به استقبال
آنان رفتند، در ميان مستقبلين “بشير بن جَذْلَمْ” ديده مى‏شد كه چون حضرت سجادعليه
السلام او را ديدند، فرمودند: اى بشير! پدرت شاعر بود، آيا تو هم از شاعرى بهره‏اى
دارى، وى جواب داد: آرى، خود نيز شاعرم. حضرت فرمودند: ابياتى بگو و جلوتر از ما
به مدينه برو و خبر ورود اهل‏بيت و مصيبت جانگداز كربلا را به مردم شهر پيامبر
اعلان كن. بشير مى‏گويد: من سوار اسبم شده و شتابزده به مدينه وارد شده و چون به
مسجد پيامبر رسيدم، صدا به گريه بلند كردم و اين اشعار را خواندم:

 يا
اهل يثرب لامقام لكم بها

قتل الحسين وادمعى مدرارا

 الجسم منه بكربلا مضرّج

والرأس منه على القناة يدار…

 يعنى: “اى اهل يثرب (مدينه) ديگر در شهر نمانيد چون حسين كشته شد، پس
اشك فراوان از گونه‏ها جارى كنيد. بدنش در كربلا آغشته به خون شده و سر مطهرش را
بر سرنيزه گردانيدند.”

 بعد از اين مرثيه، مدينه شكل ماتم به خود گرفت، همه اهل شهر از منازل
بيرون آمدند و به گريه و زارى پرداختند و اين ماتم سرايى تا چندين روز ادامه
داشت.11

 بنا به گفته “سبط ابن جوزى” اوّلين كسى كه درباره حماسه حسينى شعر
سرود، “عقبة بن عمرو السهمى” بود، شيخ مفيد وى را به عنوان نخستين مرثيه سراى امام
حسين‏عليه السلام ذكر كرده و سروده‏اى را از وى نقل كرده است.

 منابع ديگر و از جمله كتاب گرانقدر “اعيان الشيعه” اوّلين شاعرى را كه
براى شهيدان كربلا مرثيه سرود “سليمان بن قتّه العروى التّيمى” معرفى مى‏كند. اين
منابع مى‏افزايند: وى در سومين روز شهادت امام حسين‏عليه السلام و يارانش به وادى
طف آمد و با ديدن آن منظره جانكاه و دلخراش ابياتى را سرود.

للَّه در عصر ائمه‏عليهم السلام،
شعرايى چون كميت اسدى، سيد حميرى، دعبل خزايى به سفارش آن بزرگواران براى فداكاران
كربلا به مرثيه‏گويى پرداختند. اشعار حماسى و عميق اين ياران اهل‏بيت، بنى‏اميّه و
بى‏عباس را در هراس افكنده بود و به تعبير شهيد مطهّرى كميت‏اسدى با سروده‏هايش از
يك سپاه براى بنى‏اميّه بيشتر ضرر داشت.1 در دوران آل‏بويه كه عزادارى شكل رسمى‏تر
و گسترده‏ترى به خود گرفت و از داخل خانه‏ها به معابر و بازارها و گذرها راه پيدا
كرد، سرودن اشعار مرثيه توسعه يافت، و حتّى دانشورانى چون “صاحب‏بن عباد” كه در
دستگاه آل‏بويه نفوذ فراوان هم داشتند در مرثيه امام حسين‏عليه السلام اشعارى را
ساختند كه طىّ مراسم سوگوارى از آنها استفاده مى‏شد، “ابوبكر خوارزمى” هم در اين
دوران مرثيه مى‏گفت.

 امّا اوّلين مرثيه‏سراى اهل‏بيت در ايران “كسايى مروزى” شاعر قرن چهارم
هجرى است. در حديقه “سنايى غزنوى” هم اشعارى كه حالت مرثيه دارد، ديده مى‏شود. “سيف‏الدّين
فرغانى” شاعر اوايل قرن هفتم و اوايل قرن هشتم در بخشى از مرثيه خود درباره كربلا
مى‏گويد:

 اى
قوم در اين عزا بگرييد

بر كشته كربلا بگرييد

 با
اين دل مرده، خنده تا چند

امروز در اين عزا بگرييد…

 “مولوى”
در دفتر ششم مثنوى ابيات 777 تا 792 ضمن آن كه از عزادارى در شهر “حلب” گزارش
مى‏دهد، به مرثيه اشاراتى دارد.

 يكى از آثارى كه در اوايل قرن دهم هجرى (سال 908 ه.ق) تأليف شد و در آن
اشعار زيادى به صورت مرثيه و زبان حال ائمه ديده مى‏شود كتابى است تحت عنوان “روضةالشهداء”
از “كمال الدين حسين بن على واعظ كاشفى” اهل سبزوار. در اين اثر كه مشتمل بر يك
مقدمه و ده باب است، مؤلف حوادث مربوط به اهل‏بيت را به صورت منظوم و منثور آورده
است. روضة الشهدا كه از آثار ادبى عصر “سلطان حسين بايقرا” مى‏باشد، اولين مقتل به
زبان فارسى است و مؤلف مى‏گويد در اين كار مرهون “ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشرى”
از رجال قرن پنجم هجرى است.

 مضامين اين كتاب بعدها به عنوان مهمترين منبع در نسخه‏هاى تعزيه و مجالس
شبيه‏خوانى مورد استفاده قرار گرفت، چنانچه پيتر. جى، چلكووسكى peter.j.chelkowskiمى‏نويسد:

 “…
اوّلين سال حكومت سلسله شيعى صفوى همزمان است با به نگارش درآمدن مهمترين كتاب در
باب مصايب حسين توسط حسين واعظى كاشفى. نگارش اين كتاب قوه محركه‏اى براى پيدايش
محرم شد كه از بطن آن سبك تازه‏اى از فعاليت به نام روضه‏خوانى به وجود آمد. دو
سده و نيم بعد اين سبك به منزله رشته‏اى شد كه با آن، اشعار غنايى و متون نمايشى تعزيه
به هم بافته شدند… .”2

 عالم جليل القدر مرحوم محدّث نورى صاحب كتاب “مستدرك الوسايل” برخى
مطالب اين كتاب را كه با منابع تاريخى و روايى كربلا متباين است مورد انتقاد شديد
قرار داده و برخى دروغهاى وارد شده در آن را در كتاب خود كه تحت عنوان “لؤلؤ و
مرجان” به زيور طبع آراسته شده، آورده است، شهيد مطهّرى درباره روضةالشهداء و مؤلف
آن مى‏نويسد:

 “…ملاّ
حسين ]كاشفى[ تاريخش را كه مى‏خوانيم معلوم نيست شيعه بوده يا سنّى و اساساً
مرد بوقلمون صفتى بوده است… قبل از اين كتاب، مردم به منابع اصلى مراجعه
مى‏كردند، من نمى‏دانم اين بى‏انصاف چه كرده است، وقتى كه اين كتاب را خواندم ديدم
حتى اسمها جعلى است، داستانها را به شكل افسانه درآورده است…”3

 يكى از مشهورترين مرثيه‏ها كه در سرودن اشعار تعزيه از آن الهام گرفته
شد، سروده‏هاى محتشم كاشانى )996 – 905 ه.ق) است. تأثير اين مرثيه در تعزيه به
حدّى است كه “ژان‏كالمار” Jean calmar مى‏نويسد: “… اگر محرّكى مانند
هفت بند محتشم كاشانى نمى‏بود تعزيه خوانى به جاى مهمى نمى‏رسيد… .”4

 مرثيه‏هاى محتشم اين رشته از سروده‏ها را در عهد صفوى به اوج خود
رسانيد. پس از وى هر شاعرى كه مى‏خواست مرثيه بگويد به سبك محتشم مى‏سرود. ولى هيچ
كس نتوانست به كمال اين دوازده بند و ارزشهاى ادبى آن دست يابد. با اين وجود،
پاره‏اى از تلاشهاى مرثيه‏سرايان بعد از محتشم شايان توجّه‏اند و در مراسم عزادارى
نوحه خوانان از آنها استفاده كردند.

 به موازات تكامل مرثيه‏خوانى، اشكال گوناگون عزادارى از قبيل
روضه‏خوانى، نوحه‏خوانى، سينه‏زنى و دسته‏هاى زنجيرزنى در قالب اجتماعاتى باشكوه
در عصر صفوى شكل فراگيرى به خود گرفت، در پاره‏اى از دسته‏هاى عزادارى نوحه‏خوانان
لباسهاى نمايشى – شبيه آنچه كه اكنون تعزيه‏خوانان مى‏پوشند – پوشيده و اشعارى را
به زبان حال مى‏خواندند و گروهى كودك و نوجوان را به عنوان يادآور اسيران كربلا در
پيشاپيش دسته‏هاى سوگوار حركت مى‏دادند و اين برنامه، مقدمات تعزيه‏خوانى را پديد
آورد، سياحان اروپايى كه در قالب فرستادگان سياسى، نظامى، مبلّغ مذهبى و بازرگان
در اين دوره به دربار ايران آمدند در سفرنامه‏هاى خود به اين گونه اجتماعات اشاره
دارند.5

 قراين بيانگر آن است كه تعزيه، نخست از نوع تكامل يافته نوحه‏خوانيها
شكل يافته است چنانچه يكى از پژوهشگران شبيه‏خوانى در مقاله تعزيه و فلسفه آن چنين
مى‏نگارد:

 “تصوير
نمايشى واقعه عاشورا از رسم نوحه‏خوانيهاى سوگواران توأم با وصف آشكار واقعه به
زبان اوّل شخص و نيز از نخستين مقتل‏خوانيها پديد آمد. اين وضع از اواخر دوره
صفويه آغاز و با طىّ دوره زنديه تا اوايل عهد قاجار… ادامه داشت… .”6

 دكتر محمد جعفر محجوب نيز اين عقيده را قبول دارد كه تعزيه از دگرگونى
دسته‏هاى سينه‏زن به صورت نمايشهاى تئاترى پديد آمد.

 جمشيد ملك‏پور معتقد است كه: نطفه نمايشى تعزيه در دسته‏هاى سينه‏زن و
نوحه‏خوان بسته شد.7

 طبق گزارشهاى دو جهانگرد اروپايى به نامهاى سالامون انگليسى و وان گوگ
هلندى كه طىّ دوران نادرشاه در ايران به سر مى‏برده‏اند، در اين عصر تعزيه اجرا
مى‏شده است. اما جالبترين گزارش تعزيه از ويليام فرانكلين انگليسى Frnekilin William است كه
از برگزارى تعزيه در عصر كريم‏خان‏زند سخن گفته و خود شاهد اجراى كامل تعزيه عروسى
قاسم(ع) در شيراز بوده است.8

 در عصر قاجاريه، تعزيه رونق گسترده‏اى يافته و در زمان ناصرالدّين شاه
قاجار از نظر اشكال نمايشى و ويژگيهاى هنرى به اوج شكوه خود رسيد، اما به دليل
رسوخ فرهنگ شاهى در اين نمايش زيباى مذهبى، نسخه‏هاى آن دگرگون شد و بُعد محتوايى
تعزيه را مخدوش نمود. تعزيه‏نويسان براى خوش‏آمد سلاطين قاجار و اعوان و انصار
آنان مضامينى را وارد تعزيه كردند كه ارتباطى به سوگوارى نداشت و با ارزشهاى شيعه
و فرهنگ پوياى تشيّع متباين بود. آنان حتّى نمايشهاى مضحك و تفريحى را ترتيب دادند
كه در پايان آن رويدادهاى كربلا به نمايش گذاشته مى‏شد. كار به جايى رسيد كه مجلس
تعزيه ناصرالدين شاه و فتحعلى‏شاه قاجار ساخته شد، در اين سوگنامه‏ها سلاطين قاجار
چهره‏اى موجّه دارند و عزادار و دوستدار اهل‏بيت‏اند و از ناصرالدّين شاه به عنوان
شاه شهيد سخن گفته شده است.9

 “بقيه در صفحه 50”

 بقيه
از چشمه اشك در كوير غم

 فاصله گرفتن تعزيه از ارزشهاى شيعه و دورماندن از حالت عزادارى و
سوگوارى موجب آن شد تا علماى شيعه زبان به انتقاد از آن گشايند و برخى آن را تحريم
كنند و اميركبير با مشاهده اين وضع درصدد آن گرديد تا تعزيه را از خرافات و مطالب
وهن‏انگيز و شيوه‏اى تفريحى دور سازد و در اين راستا به شاعرى به نام “شهاب
اصفهانى” دستور سرودن چندين مجلس تعزيه را داد.10ادامه دارد

 

پى نوشتها:

  1 )
اين كتاب گرانسنگ را استاد محمد باقر موسوى همدانى با نام “راه ما راه و روش
پيامبر ماست” به زبان فارسى برگردانيده است.

 2 )
مرتضى رضوى، نهج الشهاده، ص153.

 3 )
سيد محسن امين، اقناع اللائم على اقامة الماتم، ص30.

 4 )
ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، (چاپ سوم)، ص170.

 5 )
علامه امينى، راه ما راه و روش پيامبر ماست، ترجمه محمد باقر موسوى همدانى، ص196و
197.

 6 )
نك: محمد جواد مغنيه، مجالس الحسينيه، صفحات 138 ،118 ،113 ،107 ،106.

 7 )
بحارالانوار ج11، ص310؛ اين حديث در ج78، بحار، ص372 از قول حضرت امام حسن عسكرى(ع)
با اندكى تفاوت در الفاظ، آمده است.

 8 )
صحيفه نور، ج13، ص156.

 9 )
همان، ج16، ص208 و 209.

 10 )
همان، ج13، ص156.

/

تحريف تاريخ

درسهايى از تاريخ تحليلى اسلام – “مسلسل 64”

“ حوادث سال دوم هجرت – 10 “

ماجراى جنگ بدر

تحريف تاريخ

قسمت پنجم

حجةالاسلام والمسلمين رسولى محلاتى

 

 

 پاسخ به يك روايت مجعول

 بنابر حديث مجعولى على‏عليه
السلام از اصحاب رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم پرسيد: شجاعترين مردم كيست؟ در
پاسخ گفتند: شما، على‏عليه السلام فرمود: نه، از من شجاعتر ابوبكر بود كه به همراه
رسول‏خداصلى الله عليه وآله وسلم در عريش جاى گرفت و شمشير خود را برهنه كرده و هر
مشركى كه به رسول خدا نزديك مى‏شد ابوبكر او را دور مى‏ساخت… .1

 و حلبى شافعى به دنبال اين
حديث مجعول گويد:

 و بدين ترتيب گفتار شيعه و
رافضه كه گفته‏اند: كسى جز على‏عليه السلام مستحق خلافت نيست، زيرا او شجاعترين
مردم بود، مردود است، زيرا ابوبكر از على‏عليه السلام شجاعتر بود… .2

 وى اگر به شيعه حمله نمى‏كرد
ضرورتى براى نقل اين سخن و اين حديث ساختگى نمى‏ديديم ولى براى دفاع از شيعه و در
مورد ساختگى بودن و جعل اين حديث مى‏گوييم:

 اولاً: اين حديث – كه خبر
واحدى بيش نيست – مخالف است با روايات بسيارى كه خود بزرگان اهل سنّت بطور متواتر
از رسول‏خداصلى الله عليه وآله وسلم روايت كرده‏اند كه در جاهاى مختلف درباره
على‏عليه السلام مى‏فرمود:

 على شجاعترين مردم است كه ما
براى نمونه به ذكر سه حديث از روايات اهل سنّت اكتفا مى‏كنيم:

  1- قندوزى در كتاب ينابيع المودّة به سندش از
على‏بن‏ابى‏طالب‏عليه السلام روايت كرده كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم به آن
حضرت فرمود:

 “يا عَليّ أَنتَ مِنّي
بِمَنْزِلَةِ هِبَة اللَّه مِنْ آدَم، وَ بِمَنْزِلَةِ سام مِنْ نُوحٍ، وَ
بِمَنْزِلَةِ إِسْحاق مِنْ إِبْراهيم، وَ بِمَنْزِلَةِ‌هارُونَ مِنْ مُوسى، وَ
بِمَنْزِلَةِ شَمْعُونَ مِنْ عيسى، إِلاَّ أَنَّهُ لانَبِىَّ بَعْدي؛ ياعَليّ
أَنْتَ وَصيِّي وَ خَليفَتي، فَمَنَ جَحدَ وَصِيَّتَكَ وَ خِلافَتَكَ فَلَيْسَ
مِنّي وَ لَسْتُ مِنْهُ، وَ أَنَا خَصْمُهُ يَوْمَ الْقِيامَة؛ يا عَليّ أَنْتَ
أَفْضَلُ أُمَّتي فَضْلاً، وَ أَقْدَمُهُمْ سِلْمَاً، وَ أَكْثَرُهُمْ عِلْمَاً،
وَ أَوْفَرُهُمْ حِلْمَاً، وَ أَشْجَعُهُمْ قَلْبَاً، وَ أَسْخاهُمْ كَفَّاً؛ يا
عَليّ أَنْتَ الإِمامُ بَعْدي وَالأَميرُ، وَ أَنْتَ الصَّاحِبُ بَعْدي وَ
الْوَزيرُ، وَ مَا لَكَ في أُمَّتي مِنْ نَظير؛ يا عَليّ أَنْتَ قَسيمُ الجَنَّةِ
وَالنَّار، بِمَحَبَّتِكَ يُعْرَفُ الأَبْرار مِنَ الفجار، وَ يُمَيَّزُ بَيْنَ
الأَشْرارِ وَ الأَخْيار، وَ بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَالْكُفَّار؛3 اى على! مقام و
منزلت تو نسبت به من همانند هبة الله از آدم، و منزلت سام نسبت به نوح و منزلت
اسحاق نسبت به ابراهيم و منزلت‌هارون از موسى، و منزلت شمعون از عيسى است، جز آن
كه پس از من پيامبرى نيست.

 اى على تو وصىّ و خليفه من
هستى، هر كس وصيّت و خلافت تو را انكار كند از من نيست و من از او نيستم، و من
خَصم او در قيامت هستم. اى على! تو برترين امّت من هستى در فضيلت، و جلودارترين
آنها در اسلام، و بيشترين آنها در علم، و وافرترين آنها در حلم و شجاعترين آنها در
دل، و سخى‏ترينشان در بخشش.

 اى على! تو امام و امير پس از
من هستى، و تو صاحب مردم و وزيرى و نظيرى براى تو در امّت من نيست. اى على! تو
قسمت كننده بهشت و دوزخى، با محبّت و دوستى تو نيكان از بدان شناخته شوند و ميان
اشرار و اخيار و مؤمنان و كافران متمايز گردد.”

  2- و نيز در همان كتاب از جابر بن عبداللّه
انصارى روايت كرده كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

 “أَقْدَمُ أُمَّتي
سِلْماً، وَ أَكْثَرُهُمْ عِلْماً وَ أَصَحَّهُم ديناً وَ أَفْضَلُهُمْ يَقينَاً،
وَ أَكْمَلُهُمْ حِلْمَاً، وَ أَسْمَحُهُمْ كَفَّاً، وَ أَشْجَعُهُمْ قَلْبَاً،
عَلِىٌّ، وَ هُوَ الإِمامُ عَلى أُمَّتي؛4

 جلوترين مردم در اسلام، و
بيشترين آنها در علم، و صحيحترين آنها در دين و برترين آنها در يقين، و
كاملترينشان در حلم، وبخشاينده‏ترينشان در بخشش، و شجاعترين آنها در دل علىّ‏عليه
السلام است، و او است امام و پيشوا بر امّت من.”

  3- حديث مفصل و معروفى است كه محدثين شيعه و اهل
سنّت با اجمال و تفصيل روايت كرده‏اند كه از آن جمله موفق اخطب خوارزم (متوفاى 658
ه.ق) از علماى اهل سنّت در كتاب مناقب خود روايتى طولانى از سليمان بن مهران اعمش
روايت كرده كه منصور دوانيقى نيمه شب او را طلبيد، و او از روى قرائن دانست كه
براى نقل فضايل على‏عليه السلام او را طلبيده و از اين رو غسل كرده كفن پوشيد و
وصيت و وداع خود را كرد و به نزد منصور آمد… تا آن جا كه گويد: منصور از من
پرسيد: چقدر حديث در فضيلت على به ياد دارى و حديث كنى؟ گفتم: حدود ده هزار حديث و
بيشتر… .

 منصور گفت: اى سليمان من دو
حديث براى تو در فضيلت على‏بن‏ابى‏طالب نقل مى‏كنم كه روايات تو را كامل كند…
سپس داستان دوران خفا و فرارى بودن خود را در زمان بنى‏مروان و رفتن به شهرهاى شام
را براى او نقل كرده تا آن جا كه گويد:

 نزد جوانى رفتم و او از من
خواست تا حديثى در فضيلت على بن ابى‏طالب براى او نقل كنم و من گفتم: آرى شنيدم از
پدرم كه او از پدرش از جدش(عبدالله بن عباس) نقل كرد كه روزى در محضر رسول‏خداصلى
الله عليه وآله وسلم نشسته بوديم كه فاطمه‏عليها السلام در حالى كه دو فرزندش حسن
و حسين را بر دوش گرفته بود گريه‏كنان نزد رسول‏خداصلى الله عليه وآله وسلم آمد،
رسول خدا فرمود: اى فاطمه! سبب گريه‏ات چيست، خدايت نگرياند؟ عرض كرد: يا رسول
اللّه! چگونه گريه نكنم كه زنان قريش مرا سرزنش كرده مى‏گويند: پدرت تو را به مردى
شوهر داد كه مالى در دست ندارد؟ رسول خدا به او فرمود:

 “لاتَبْكي يا فاطِمَة
فَوَاللَّهِ ما زَوَّجْتُك أَنَا بَلِ اللَّهُ زَوَّجَكِ بِهِ مِنْ فَوْقِ سَبْعَ
سَماواتِهِ وَ شَهِدَ عَلى ذلِكَ جِبْرئيلَ وَ ميكائيلَ وَ اِسْرافيلَ، ثُمَّ
إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَل إِطَّلَعَ إِلى أَهْلِ الأَرْضِ فَاخْتارَ مِنَ
الْخَلائِق أَباكَ فَبَعَثَهُ نَبِيَّاً، ثُمَّ اطَّلَعَ إِلَى الأَرْضِ ثانِيَةً
فَاخْتارَ مِنَ الْخَلائِقِ عَلِيَّاً فَزَوَّجَكِ اللَّهُ إِيَّاهُ
وَاتَّخَذْتُهُ وَصِيَّاً فَعَلِىٌّ مِنّي وَ أَنَا مِنْهُ، فَعَلِىٌّ أَشْجَعُ
النَّاسِ قَلْبَاً، وَ أَعْلَمُ النَّاسِ عِلْمَاً وَ أَحْلَمُ النَّاسِ حِلْمَاً
وَ أقْدَمُ النَّاسِ سِلْماً، وَ أَسْمَحُهُمْ كَفَّاً، وَ أَحْسَنُهُمْ خُلْقَاً…؛5

 اى فاطمه گريه مكن كه به خدا
سوگند من تو را به همسرى او درنياوردم بلكه خداوند تو را به همسرى او درآورد از
فراز هفت آسمان خود و گواهى داد بر آن، جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل، سپس خداى
عزّوجلّ توجّهى به زمينيان فرمود، و از ميان خلائق پدرت را برگزيده و به نبوّت
مبعوث فرمود، سپس براى بار دوم توجّهى فرموده و از ميان آنها على را برگزيد و خداى
تعالى بود كه تو را به همسرى او درآورد و من نيز او را وصىّ خود گرداندم، پس على
از من است و من از اويم، و على در دل، شجاعترين مردم است و در علم، عالمترين مردم
و در حلم و بردبارى، بردبارترين مردم، و در اسلام، جلوترين آنها، و در سخاوت،
سخاوتمندترين، و در اخلاق، نيكوترين آنها است… .

 در كتابهاى شيعه در اين باره
روايات بسيار است كه فعلاً جاى نقل آنها نيست.

 اكنون مى‏گوييم اين روايت
بى‏سند – كه خبر واحد مجعولى بيش نيست – مخالف است با همه اين روايات مسند و
متواترى كه از رسول‏خداصلى الله عليه وآله وسلم روايت شده، كه آن حضرت على‏عليه
السلام را اشجع دانسته، و اين جا از زبان على‏عليه السلام ديگرى را اشجع دانسته
است.

 و ثانياً: اين حديث مخالف است
با عمل ابوبكر در جنگهاى صدر اسلام و ما چگونه اين حديث را بپذيريم در صورتى كه بر
طبق روايات و احاديثى كه خود اين آقايان نقل كرده‏اند ابوبكر در جنگهاى بسيارى از
برابر دشمن گريخت مانند جنگ خيبر و جنگ احد و جنگ حنين و جنگهاى ديگر… .

 اين جنگ “خيبر” است كه بزرگان
اهل سنّت از اميرالمؤمنين و عباس روايت كرده‏اند كه رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم ابوبكر را با جمعى به جنگ فرستاد و او با همراهانش از برابر دشمن گريخته و
فرداى آن روز آن حضرت عمر را با جمعى فرستاد و آنها نيز گريخته و هر كدام ديگرى را
به ترس متّهم مى‏كردند6 تا اين كه در روز سوّم رسول‏خداصلى الله عليه وآله وسلم آن
حديث معروف را درباره على‏عليه السلام فرمود كه:

 “لاُعْطِيَنَّ الرَّايَةَ
غَدَاً رَجُلاً يُحِبُّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ، وَ يُحِبُّه اللَّهُ وَ رَسُولُه،
يَفْتَحُ اللَّهُ عَلى يَدَيْهِ لَيْسَ بِفَرَّار…؛7 به راستى فردا پرچم را به
مردى خواهم داد كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول نيز او را دوست دارند،
خدا به دست او فتح كند و فرار نمى‏كند….”

 و اين جنگ “اُحد” است كه خود
مؤلف سيره حلبيّه گويد:

 در اين جنگ كسى به همراه رسول
خداصلى الله عليه وآله وسلم نماند جز چهار نفر كه با آن حضرت بيعت مرگ (و استقامت
تا پاى جان) كردند، و ابوبكر جزو آنها نبود.8

 و اين نيز جنگ “حنين” است كه
جز چند نفر از خويشان رسول خدا با آن حضرت نماندند و آنها به گفته همين صاحب سيره
حلبيّه و ابن ابى الحديد عبارت بودند از: على، عباس، ابوسفيان بن حارث و ابن مسعود.9

 و آيا اين كسانى كه اين حديث
مجعول در فضيلتشان شرف صدور يافته كجا بودند در آن روزى كه رسول خداصلى الله عليه
وآله وسلم يك تنه در ميان درياى دشمن مى‏جنگيد و دشمنان تا بدان حدّ دلير و نزديك
شده بودند كه سنگ بر پيشانى مباركش زدند و دندان مباركش را شكستند و چند ضربه بر
بدن شريفش زدند؟

 و يا آن ساعتى كه در همين جنگ
احد رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در يكى از گودالهايى كه ابوعامر بر سر راه
مسلمانان كنده بود افتاد و على‏عليه السلام دست آن حضرت را گرفته و بيرون آورد و
طلحه نيز كمك كرد و آن حضرت را بر پا داشتند؟

 و يا روزها و ساعتهاى بسيار
سخت و دشوار ديگرى كه در تاريخ مسطور است و اثرى از اين افراد ديده نمى‏شود؟

 آيا شجاعتر او بود كه در جنگ
خيبر از برابر دشمن گريخت، يا آن كس كه به ميدان آمد و مرحب خيبرى را كشته و به
پاى قلعه آمد، و درِ قلعه را از جاى كند – آن درى كه چند نفر قدرت حركت دادن آن را
نداشتند – و به سويى پرتاب كرده و قلعه را فتح كرد؟

 آيا او شجاعتر بود در آن وقتى
كه عمروبن عبدود در جنگ خندق به ميدان آمده و رجز خواند و مبارز طلبيد و كسى نبود
كه جرأت حركتى در برابر او را داشته باشد و از ترس رنگ خود را باخته و بى‏حركت در
جاى خود نشسته يا آن شهسوار دلاورى كه برخاسته و به ميدان او آمد و او را كشت و با
آن ضربت تاريخى خود بزرگترين پيروزى را براى اسلام و مسلمين به ارمغان آورد و ارزش
آن ضربت را از عبادت جن و انس برتر ساخت؟

 و ثالثاً: اين حديث، مخالف است
با روايات ديگرى كه خود اينان درباره محافظان عريشِ ساختگى نقل كرده‏اند كه سعد بن
معاذ با جمعى از انصار بر در عريش ايستاده بودند و از رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم حفاظت و نگهبانى مى‏كردند و در برخى از اين روايات على‏عليه السلام را نيز به
محافظان ضميمه كرده‏اند10 و از ابوبكر نامى به ميان نيامده مگر اين كه بگوييم
ايشان در داخل عريش – ساختگى – نزد رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم به صورت “رِزرو”
قرار داشتند كه اگر بيرونيها كشته شدند نوبت به ايشان برسد… .

 و رابعاً: تعجب است كه از اين
شجاعترين صحابه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در هيچ جنگ و غزوه‏اى اثرى و
شجاعتى نقل نشده در صورتى كه از على‏عليه السلام و حمزة بن عبدالمطلب و زبير و
ابودجانه انصارى و عاصم بن ثابت و ديگران آن همه آثار و شجاعتها ذكر شده تا جايى
كه بر طبق رواياتى كه پس از اين نقل خواهيم كرد در قتل بيشتر كشته شدگان مشركين
بدر، على‏عليه السلام شريك بود كه يا مستقيماً آنها را به دوزخ فرستاده بود و يا
در قتل آنها شريك بود… .

 و در جنگ احد بر طبق رواياتى
كه خود اينان نقل كرده‏اند جز آن حضرت و يا برخى ديگر، احدى با رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم به جاى نماند و بيشترين دشمنان را به قتل رساند… و بيش از شانزده
ضربت كارى بر بدن آن حضرت وارد شد… .

 و يك ضربت او در جنگ خندق
برابر شد با عبادت جن و انس و صدها مورد ديگر.

 و خامساً: اگر حراست و نگهبانى
از رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در جنگها دليل بر “اشجع” بودن و شجاعترين است،
در جنگهاى ديگر نيز كسانى بودند كه از آن حضرت حراست و نگهبانى كرده‏اند چنانچه
محمد بن مسلمه در جنگ احد وظيفه حراست رسول خدا را بر عهده داشت، و زبير بن عوام
در جنگ خندق اين مأموريت را به عهده داشت، و مغيرة بن شعبه در حديبيه و بلال و سعد
بن ابى وقاص و ابوايوب انصارى، و ذكوان بن عبدالقيس، و ابن ابى مرثد غنوى و ديگران
كه طبق روايات در جنگهاى مختلف حراست رسول‏خداصلى الله عليه وآله وسلم را بر عهده
داشتند.11

 و بهتر آن است كه سخن را در
همين جا با يك طنزى كه معروف است به پايان برسانيم، و آن طنزى است كه گويند كسى
گفته بود:

 حضرت امام زاده يعقوب را در
مصر بالاى مناره شير دريد!

 دانايى در پاسخش گفت:

 اولاً: امام زاده نبود و
پيغمبر زاده بود.

 ثانياً: نامش يعقوب نبود و
يوسف بود.

 ثالثاً: مصر نبود و كنعان بود.

 رابعاً: بالاى مناره نبود و ته
چاه بود.

 خامساً: شير نبود و گرگ بود.

 سادساً: اصل قضيّه دروغ بود.

 

 × مظلوميت
اميرالمؤمنين‏عليه السلام

 از مظلوميتهاى
اميرالمؤمنين‏عليه السلام آن است كه گذشته از اين كه حق مسلّمش را گرفتند و او را
خانه‏نشين كردند، از زبان آن امام معصوم رواياتى در فضيلت ديگران جعل كرده و آنها
را بر سر شيعيان آن حضرت كوبيدند چنانچه نمونه‏هاى اين روايت كه از آن حضرت درباره
برترى و تقدّم ديگران بر آن حضرت نقل شده و بهترين مردم بعد از رسول خدا “خير
النّاس بعد رسول اللّه” را فلان و فلان دانسته است، در كتابهاى ايشان فراوان ديده
مى‏شود كه جاى نقل آنها نيست، و اگر مناسبتى پيش آمد برخى از آنها را نقل خواهيم
كرد، ولى از آن جا كه مى‏گويند: دروغگو كم حافظه مى‏شود، هر كجا نمونه اين روايات
ديده مى‏شود با مختصر تجزيه و تحليل و مقايسه با روايات ديگر، نادرستى و
بى‏اعتبارى آنها روشن و آشكار مى‏شود، وگرنه چگونه ممكن است كسى رواياتى مانند
حديث منزلت و حديث غدير، و حديث طير، و حديث يوم الدار و حديث “أنا مدينة العلم و علىّ بابها” و حديث “علىّ
خير البشر” و حديث “علىّ اعلم الناس بعد رسول اللّه” و حديث “علىّ اخو رسول اللّه
فى الدّنيا و الآخرة” و حديث “علىّ ولىّ المؤمنين بعد رسول اللّه” و حديث “علىّ مع
الحق و الحقّ مع علىّ” و حديث “علىّ احبّ الخلق الى اللّه بعد النبى‏صلى الله عليه
وآله وسلم” و حديث “أنا و علىّ من شجرة واحدة و الناس من اشجار شتّى” و ده‏ها حديث
ديگر را كه هر كدام بطور متواتر در كتابهاى اهل سنّت از رسول‏خداصلى الله عليه
وآله وسلم روايت شده بپذيرد،12 كه هر يك از اينها در فضيلت و برترى آن حضرت بر همه
اصحاب رسول خدا به تنهايى كافى است، و باز هم به اين حديثهاى مجهول و مجعول و
خبرهاى واحد توجه كرده و آنها را معيار فضيلت و برترى قرار دهد، و يا چگونه ممكن
است آن بزرگوار ديگران را از خود برتر بداند و در خطبه شقشقيه (كه ضمانت صحت آن را
ابن ابى الحديد و ديگران تأييد كرده‏اند)13 مى‏فرمايد: “و انّه ليعلم انّ محلّى
منها محلّ القطب من الرّحى ينحدر عنّى السيل و لا يرقى الىّ الطّير…” – تا آنجا
كه فرمود: “… متى اعترض الريب فى مع الاول منهم حتّى صرت اقرن الى هذه
النظائر…”

 و يا چگونه مى‏فرمايد:

 “أَللهُمَّ إِنّي
اسْتَعْديكَ عَلى قُريْشٍ وَ مَنْ أَعانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمى
وَاكْفَؤا إِنائى وَ اجْمَعُوا عَلى مُنازِعَتى حَقّاً كُنْتُ اَوْلى بِه مِنْ
غَيْرى، وَ قالُوا أَلا إِنَّ فىِ الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذُهُ وَ فىِ الْحَقِّ أَنْ
تَمْنَعَهُ فَأَصْبِرُ مَغْمُوماً اَوْمِتُّ مُتَاسِّفاً فَنَظَرْتُ فَاِذا لَيْسَ
لى رافِدٌ وَ لا ذَأبٌ وَ لامُساعِدٌ اِلاَّ اَهْل بَيْتى فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنِ
الْمَنِيَّة فَاَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذى وَ جَرِعْتُ ريقى عَلَى الشَّجا وَ
صَبَرْتُ مِنْ كَظْمِ الْغَيْظِ عَلى اَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ وَ اَلَمُ
لِلْقَلْبِ مِنْ حَزِّ الشِّفار؛14

 بار خدايا! من از تو درباره (انتقام
از) قريش (و ستمى كه بر من روا داشتند) كمك مى‏طلبم، كه براستى اينها رَحمِ (و
پيوند خويشى) مرا (با رسول خدا) قطع كردند، و ظرف مرا واژگون كرده (و حقّ مرا ضايع
نمودند) و بر ستيز و جنگ با من گردآمدند، آن حقّى كه من بدان سزاوارتر از ديگران
بودم و گفتند: حقّ آن است كه آن را برگيرى و حقّ همان است كه آن را از تو بازگيرند
(يعنى اگر به خلافت رسى و آن را برگيرى حقّ تو همان است، و گر ديگران هم بگيرند
همان حقّ است) يا اندوهگين و غمناك، صبر و بردبارى پيشه‏ساز، و يا با تأسف و اندوه
بمير! و من نگريستم و ديدم كمك كار و مدافع و ياورى ندارم جز خاندانم كه دريغ
ورزيدم از اين كه مرگ، ايشان را دريابد، پس چشم خاشاك رفته را برهم نهادم، و آب
دهان را بر استخوانى كه در گلو بود فرو بردم، و براى فرونشاندن خشم به چيزى تلختر
از حنظل و به تيغى برنده‏تر
از كارد بر دل
صبر كردم.”

 يا مى‏فرمايد:

 “وَ قَدْ قالَ قائِلٌ
اِنَّكَ عَلى هذَا الاَمْرِ يَابْنَ اَبى طالِبٍ لَحَريصٌ فَقُلْتُ بَلْ اَنْتُمْ
وَاللَّهِ لاَحْرَصَ وَابْعَد وَ اَنَا اَخَصٌّ وَاَقْرَب، وَ اِنَّما طَلَبْتُ
حَقّاً لي وَ أَنْتُمْ تحُولُونَ بَيْني وَ بَيْنَهُ، وَ تَضْرِبُونَ وَجهى
دُونَهُ، فَلَمّا قَرَعْتُهُ بِالْحُجَّةِ فِى الْمَلاء الْحاضِرينَ هَبَّ
كَأَنَّهُ بُهِتَ لايَدْرى ما يُجيبُنى بِهِ، اَللّهُمَّ إنّي اسْتَعْديكَ عَلى
قُرَيْشٍ وَ مَنْ أَعانَهُمْ فَإِنَّهُمْ قَطَعُوا رَحِمى وَ صَغَّرُوا عَظيمَ
مَنْزِلَتى وَ اجْمَعُوا عَلى مُنازِعَتى اَمراً هُوَ لى ثُمَّ قالُوا ألا إِنَّ
فِى الْحَقِّ اَنْ تَتْرُكَهُ…؛

 يعنى : گوينده‏اى از آنها به
من گفت: اى پسر ابى‏طالب! تو بر اين امر خلافت حريص هستى؟ گفتم: به خدا سوگند شما
حريصتر و (از اين امر) دورتر هستيد و من بدان سزاوارتر و نزديكترم، و جز اين نيست
كه من حقّى را كه از آن من است مى‏طلبم و شماييد كه ميان من و حقّم حايل مى‏شويد (و
مرا از آن باز مى‏داريد) و چون با اين حجّت و برهان در ميان حاضران با او روبه رو
گشتم متنبّه گشت و ديگر نتوانست پاسخ مرا بگويد.

 بار خدايا! من بر قريش و كسانى
كه بدانها كمك كردند از تو يارى مى‏جويم (تا انتقام مرا از آنها برگيرى) زيرا آنها
خويشى و رحم مرا قطع كردند، و مقام و منزلت مرا كوچك شمردند، و برستيز و دشمنى با
من در امرى كه مخصوص من بود اتفاق كردند وبالاخره هم گفتند: آگاه باش كه حق آن است
كه آن را بگيرى و هم حق است كه آن را رها كنى؟ (يعنى تنها به گرفتن حقّم قانع نشده
بلكه مدعى شدند كه حق مال آنهاست و من بايد آن را واگذار كنم، واى كاش اعتراف
داشتند كه حق از من است و آن را مى‏بردند كه تحمّلش بر من آسانتر بود.”

 ابن ابى الحديد پس از شرح
جملات اين خطبه گويد: بدان كه اخبار ديگرى نظير اين گفتار آن حضرت نقل شده، مانند
اين كه فرموده است: “ما زَلْتُ مَظْلُوماً مُنْذُ قَبَضَ اللَّه رَسُولَهُ حَتّى
يَوْم النَّاس هذا؛ من پيوسته از روزى كه خداوند رسول خدا را از اين جهان برد تا
به امروز مظلوم و ستمديده بوده‏ام.”

 و گفتار ديگر آن حضرت كه
فرمايد:

 “أَللَّهُمَ اَخِّرْ
قُريشاً فَاِنَّها مَنَعَتْني حَقّى وَ غَصَبَتْني اَمْرى؛ خدايا! قريش را واپس
گردان كه حقّ مرا منع كرده و امر خلافت مرا غصب نمودند.”

 و گفتار ديگرش كه فرمود:

 “فَجَزى قُريْشاً عَنّىِ
الجَوازى فَانَّهُمْ ظَلَمُونى حَقّى وَاغْتَصَبُونى سُلْطانَ ابْنَ اُمّى؛ پس
خداوند، كيفر قريش را به انواع كيفرها از سوى من داد، زيرا اينان حقّ مرا به ستم
گرفته و حقّ حاكميت رسول خدا را از من غصب كرده و به زور گرفتند، (و يا حق خودم را
غصب كردند).

 و گفتار ديگر آن حضرت وقتى كه
شنيد ستمديده‏اى فرياد مى‏كند “اَنَامَظْلُومٌ” فرمود:

 “هلمّ فلنصرخ معا فانّى
مازلت مظلوماً؛ بيا تا با هم فرياد كنيم كه من هم پيوسته مظلوم و ستمديده
بوده‏ام!.”

 ادامه دارد

 

 پى‏نوشتها:

 1 و 2 ) سيره حلبيه، ج2،
ص156؛ تاريخ الخلفاء، ص36؛ البدايه والنهاية، ج3، ص271 و 272.

 3 ) ينابيع المودّه، (ط
استانبول) ص86، و نظير اين روايت را صدوق در كتاب امالى، ص29 به سندش از آن
حضرت‏عليه السلام روايت كرده است.

 4 ) ينابيع المودّه، ص64.

 5 ) احقاق الحق، ج5، ص22 –
19.

 6 ) براى اطلاع از مصادر
حديث به كتاب الغدير، ج7، ص200 مراجعه شود.

 7 ) اين روايت با مختصر
اختلافى در بيش از بيست كتاب از كتابهاى معتبر اهل سنت مانند صحيح بخارى و مسلم و
مسند احمد و طبقات ابن سعد و كتابهاى ديگر با سندهاى مختلف روايت شده است “الغدير،
ج7، ص200”

 8 ) سيره حلبيه، ج3، ص123.

 9 ) شرح ابن ابى الحديد،
ج13، ص293؛ سيره حلبيه، ج3، ص123.

 10 ) سيره حلبيه، ج2، ص156
و 161؛ البداية و النهاية، ج3، ص271.

 11 ) ر.ك: الغدير؛ ج7،
ص202.

 12 ) براى اطلاع از مصادر
بسيار اين روايات كافى است به جلد 4 و 5 كتاب “احقاق الحق” مراجعه فرماييد.

 13 ) جمله خطبه شقشقيه را
گذشته از سيدرضى‏رحمه الله كه آن را در نهج البلاغه نقل كرده، بيش از بيست تن از
علماى بزرگوار شيعه و دانشمندان معروف اهل سنّت هم نقل كرده‏اند چنانچه در جلد
هفتم كتاب شريف الغدير(ص85 – 82) نام آنها را ذكر نموده و ابن ابى الحديد در
شرح نهج البلاغه ج1، ص69 (ط مصر) از ابن خشاب نقل كرده كه گفته است: من اين خطبه
را دويست سال قبل از اين كه سيد رضى‏رحمه الله به دنيا بيايد در كتابهاى اهل ادب و
دانشمندانى كه خطّ آنها را مى‏شناسم ديده‏ام، و خود ابن ابى الحديد نيز كتابهايى را
نقل كرده كه اين خطبه را در آنها ديده است.

 14 ( نهج البلاغه، خطبه
215.

/

مردان كوهستان

مردان كوهستان

خاطرات برادر طلبه

مجتبى ظهرابى

 

 اشاره:

 از جنگ گفتن و ترسيم وسعت
دامنه گذشت و ايثار رزمجويان مسلمان، بسى دشوار است و ظرف محدود الفاظ، گنجايش اين
درياى حماسه و عرفان را ندارد.

 با اين وصف، چگونه مى‏توان ياد
آن روزها را به فراموشى سپرد و نسلهاى آينده را از آن بى‏خبر نگاه داشت. حماسه
زنان و مردانى كه طعم تلخ محروميت را چشيده و در مقابل ظلم، رايت تسليم
برنيفراشتند. از اين رو بايد آهنگ مقاومت و تحمل سختيها را سينه به سينه منتقل
ساخت و خط سرخ آل‏محمدصلى الله عليه وآله وسلم و على‏عليه السلام را تداوم بخشيد و
به روايت گلواژه‏هاى خلوص و ايثار پرداخت و رقص شعله‏هاى آتش زندگانى را در پرواز
خونين عاشقانه، نشان داد.

 در راستاى اين هدف، صفحاتى از
مجله را به خاطرات جبهه اختصاص داده و هر ماه به روايت خاطره‏اى بسنده مى‏كنيم
باشد كه ما نيز راوى قطره‏اى از درياى بيكران عشق و ايثار و مقاومت باشيم. با سپاس
از واحد ثبت خاطرات تيپ امام جعفر صادق‏عليه السلام، طلاب رزمى – تبليغى، كه ما را
در اين امر يارى كردند.

  “واحد فرهنگى مجله”

 

 × شب عزيمت

 ماه رمضان فرا رسيده بود و هر
روز فداكاريها و جانبازيهاى همسانان خود را مى‏شنيدم و شوق حضور در جبهه، يك لحظه
راحتم نمى‏گذاشت. روزشمارى مى‏كردم كه چه زمانى بايد حركت كنم، آخر من و دوستم (شهيد
شكوهيان) تك و تنها به درس مشغول بوديم و بيش از همه سكوت حاكم بر فضاى مدرسه،
آزارمان مى‏داد، چه مى‏توانستيم بكنيم؟ عقيده فرمانده تيپ، “حاج آقا ذوالنّورى”
چنين بود كه بمانيم تا او هر جا كه صلاح دانست اعزام نمايد، ولى مگر مى‏شد طاقت
آورد. بالاخره با هر سختى بود، صبر كرديم. سيزده روز از ماه رمضان گذشته بود كه
برادر سيد مسعود موسوى از لشكر 6 را ديديم و ضرورت حضور در جبهه را گوشزدمان كرد،
او مى‏گفت: “عمليات نزديك است. شما بايد با ما بياييد، به وجودتان احتياج داريم”.
به خود نهيب زدم كه چه نشسته‏اى! بايد هر چه زودتر حركت كرد. شهيد شكوهيان كه شوق
ديدار بچه‏ها و حضور در جبهه، آرامش نمى‏گذاشت گويى مى‏دانست كه آخرين سفر را به
دنبال دارد و زندگى مادى را ترك مى‏گويد، اصرار نمود كه هر چه سريعتر اعزام شويم.
با فرمانده تيپ، تماس گرفتيم و جريان را به اطلاعش رسانديم، وقتى كه اصرار ما را
ديد، موافقت نمود تا اعزام شويم، من و دوستم به اتفاق سه نفر ديگر آماده حركت
شديم.

 شب حركت را هيچ گاه از ياد
نخواهم برد. آخرين شبى بود كه در مدرسه بوديم. تاريكى بر همه جا سايه انداخته بود.
هر زمان كه از خواب برمى‏خاستم، دوستم، شكوهيان را مى‏ديدم كه مشغول راز و نياز
بود؛ نماز شب مى‏خواند، قرآن تلاوت مى‏كرد و سر به سجده شكر مى‏گذاشت. انسانى كه
وارستگى و صلابت را در چهره مظلوم و زجرديده‏اش مى‏ديدم، طلبه جوانى كه بهترين
اوقات خود را صرف استحكام پايه‏هاى اسلام ناب محمدى كرده بود و يك لحظه دست از
مقاومت و مبارزه در مقابل بعثيهاى كافر، برنداشته بود؛ جوان پرشور و مجاهدى كه
زخمها ديده و تجربه‏ها آموخته بود، اما باز دوست مى‏داشت در بين همسانان خود باشد؛
اويى كه در عمليات “والفجر9” در منطقه “سومار” چشم مباركش را در راه ثبت ارزشهاى
الهى و برقرارى حكومت اسلامى، اهدا كرده بود و اينك مى‏رفت تا يك بار ديگر، آن هم
با يك چشم،مقاومت‏وايثاروگذشت رادرلحظه لحظه تاريخ جنگ، حك نمايد.

 

 × خبر مسرّت بخش

 صبح روز چهاردهم ماه مبارك
رمضان، به قصد تبريز حركت كرديم و مستقيم به طرف مقر لشكر 6 ويژه سپاه پاسداران
رفتيم. دو روز گذشت و انتظار به سر آمد و فرمانده گردان به جمعمان پيوست، لحظاتى
به ما نگريست، چشمانش با ما حرف مى‏زد، پس از لحظاتى به سخن آمد:

 – مژده! بايد حركت كنيد. مقصد
منطقه “ماوت”. ارتفاعات”ويولان” و “كوليجان” است.

 پس از آن نمى‏دانستيم كه چه
بگوييم. فقط با نگاهمان از او تشكر مى‏كرديم.

 با آرامش تمام، شب را به صبح
رسانديم و به قصد آن منطقه، بانه و سقز را پشت سر گذاشتيم و از محور سردشت وارد
منطقه “ماوت” شديم. ديگر شب شده بود، در انتظار نشستيم تا از تاريكى استفاده كرده
هر چه زودتر خود را به منطقه پدافندى برسانيم.

 از غروب آفتاب زياد نگذشته بود
كه سوار بر كمپرسى، راههاى خطرناك و پرپيچ و خم منطقه را پيموديم، راه، دشوار و
سخت بود و هر لحظه احتمال خطر مى‏رفت. وسايل نقليه، بايد آن راههاى وحشتناك را
بدون چراغ مى‏گذراندند. رفتيم تا جايى كه ديگر حركت با ماشين، براى ما ممكن نبود،
ناگزير پياده در سينه‏كش كوه به راه افتاديم، پياده روى تا دم صبح طول كشيد و ما
مجبور بوديم كه سريع و بى‏وقفه حركت كنيم تا در ديد دشمن واقع نشويم و هر چه زودتر
خود را به قله برسانيم، لذا نماز صبح را هم در طول راه، زمزمه‏كنان خوانديم. دشمن
در ارتفاعات “شيخ محمد” بر ما تسلط كامل داشت و مى‏توانست كوچكترين حركت را حتى با
چشمهاى غير مسلح تشخيص دهد.

 افق با تمام زيبايى‏اش به
سپيدى گراييد و ما به منطقه‏اى كه قرار بود پدافند كنيم رسيديم، منطقه بسيار حساس
بود و وضع تداركاتى خوبى هم نداشتيم، در اين انديشه بوديم كه چگونه مى‏توان با اين
كمبود و تسلط دشمن بر ارتفاع “شيخ محمد” و انبوه برف و سرماى شديد، پيروزمندانه از
ميدان عمل بيرون بياييم؟ ولى بعد، پس از بررسى روحيه بچه‏ها دريافتم كه نيروهاى
صبور و نبردآزموده‏اى هستند، حتى بعضى از آنها در عملياتهاى طولانى برون مرزى
قرارگاه رمضان شركت كرده بودند و به قولى “مردان كوهستان” شده بودند. آرام گرفتم و
تمام فكر و حواسم را متوجه دشمن كردم و شب و روز آنها را نظاره مى‏كردم، تا جايى
كه مطلع شدم وضع تداركاتى عراقيها نيز آن طور كه بايد و شايد، خوب نيست حتى آب
مصرفى‏شان را نيز شبانه تهيه مى‏كردند.

 روزهاى اول را با دقت به بررسى
موقعيت دشمن گذرانديم و از هر جهت آماده عمليات بوديم. شب پنجم بود كه برادر “صالحى”
(فرمانده گروهان) من و برادر قاسمى را صدا كرد و گفت:

 “خودتان را براى چند روز
ديگر آماده كنيد، عملياتى در پيش است و فعلاً خودتان بدانيد!”.

 تمام وجودم را التهاب خاصّى پر
كرد و اميد به عمليات، روحيه‏ام را قدرت بخشيد، مى‏دانستم كه بچه‏ها نيز اگر
بدانند، قوت و قدرتشان سير تصاعدى مى‏يابد، اما مجبور بودم سكوت كنم. چند روز،
فرصت خوبى بود تا بيشتر به شناسايى بپردازيم لذا گاهى صحنه‏هاى درگيرى مصنوعى درست
مى‏كرديم و دشمن زبون نيز مثلاً مقابله به مثل مى‏نمود و اين باعث مى‏شد تا مواضع
سنگرى و پدافندى‏شان را بهتر بشناسيم.

 بچه‏هاى باهوشِ گردان، كم كم
از نحوه رفتار ما بو برده بودند كه علمياتى در شرف انجام است و گاهى نيز به شوخى،
حرفهايى مى‏زدند و ما كه آن همه احساس و عشق را درك مى‏كرديم، در مقابل مقام والا
و ايمان بزرگشان، سر تعظيم فرود مى‏آورديم و با نگاهى گذرا، سكوت را ترجيح مى‏داديم
و در انتظار روز عمليات، لحظه شمارى مى‏كرديم. نيروهايى را مى‏نگريستيم كه در
ميانشان افرادى بودند كه بيش از چهار ماه در عمليات برون مرزى شركت كرده بودند،
مردانى كه خوشحالى و سرور از رنگ رخسارشان نمايان بود و هر بامداد را به اميد
عمليات از خواب برمى‏خاستند. آنان با تجربياتى كه داشتند گرفتن چند ارتفاع،
برايشان كار مشكلى نبود.

 روز هشتم دستور رسيد كه بچه‏ها
را مهيا كنيد، هر يك از مسؤولين، بچه‏ها را جمع كردند، وقتى من در مقابل نيروها
قرار گرفتم لبخند زيبايى را بر لبانشان مشاهده كردم و معلوم بود كه خودشان حدس
زده‏اند، با اين همه، وقتى كه خبر را شنيدند، از شادى صلوات فرستادند، دستم را به
علامت سكوت بالا بردم و گفتم:

 “بابا! آهسته، عراقيها
مى‏فهمند!”

 شب عيد فطر، مصادف با شب
عمليات بود، پيش از آن، شهيد شكوهيان را ديدم كه چقدر خوشحال به نظر مى‏رسيد و با
اشتياق دسته خودش را آماده مى‏كرد. در گوشه‏اى با او به صحبت نشستم، از قضيه
ازدواجش گفت كه قرار بود همين روزها عروسى كند… .

 او به شوق رسيدن به معشوق خود،
ازدواج را نيمه تمام رها كرده و مشتاقانه به جبهه شتافته بود و صخره‏هاى خشن همراه
با دود باروت را به زيستن در شهر، ترجيح داده بود. وقتى كه سراپايش را نگاه كردم،
كاملا آماده‏اش يافتم، گويى مى‏خواست پرواز كند. دستانش را با دستكش پوشانده بود
تا بهتر بتواند صخره‏ها را بپيمايد و چابكتر از هميشه پرواز نمايد. صدايش هنوز در
گوشم جاى دارد كه مى‏گفت:

 “امشب اولين كسى هستم كه
سينه به آتش مى‏سپارم!”

 كفش كتانى‏اش توجه‏ام را جلب
كرد، كفش نو با رنگى تند، ناگاه متوجه‏ام شد خنده‏اش گرفت و گفت: “مجبور بودم، كفش
ديگرى نداشتم.” بعد از اينكه لبخندى زد، ادامه داد: “مثل كفش پانكيهاست!”

 گردان، هنوز به راه نيفتاده
بود و شب، سايه سياه خود را بر همه جا افكنده بود. كل گردان آماده عمليات بود كه
ناگاه اتفاق عجيبى افتاد. در يك لحظه، مات و مبهوت به همديگر نگاه مى‏كرديم و از
اين كه از جريانها، بى‏اطلاع بوديم، بيشتر رنج مى‏برديم. هر كدام از بچه‏ها را كه
مى‏ديدى سؤال مى‏كردند و احساسشان به آنها مى‏فهماند كه عمليات لو رفته است.

 آتش دشمن باريدن گرفت و نزديك
چند دقيقه پياپى تيربارهايش روى ارتفاع كار مى‏كرد و مقدار زيادى نيز از خمپاره
استفاده كرد… خوشبختانه پس از چند لحظه خاموش شدند.

 

 × شب حادثه

 ساعت، ده شب را نشان مى‏داد كه
به سرعت از ارتفاع پايين رفته و صد متر سطح دره را نيز طى كرديم، و درست يك ربع به
دوازده بود كه خودمان را زير پاى دشمن رسانديم و همان جا به استراحت پرداختيم،
اوضاع نگران كننده به نظر مى‏رسيد ولى بايد صبر مى‏كرديم، نگاهى به بالا انداختم،
وقتى كه دقت كردم، تيربار دشمن را بالاى سرمان ديدم اگر كوچكترين سر و صدايى ايجاد
مى‏شد، همه‏مان از بين مى‏رفتيم، البته قبلا بچه‏ها را توجيه كرده بوديم. ولى
نمى‏دانستند كه بالاى سرشان يعنى حدوداً ده متر بالاتر از آنها، تيربار و دكل
نگهبانى دشمن است. هنوز دو دقيقه به عمليات مانده بود و همچنان در انتظار به سر
مى‏برديم ولى اين چند دقيقه، يك عمر بر ما گذشت. در همان حال، شبح مردى توجه‏ام را
جلب كرد كه درست روى صخره بالاى سرمان ايستاده بود، با خود گفتم: “خدايا اين ديگر
كيست؟ عراقى است؟ ايرانى است؟” همین طور كه با خودم كلنجار مى‏رفتم، صداى انفجارى
تكانم داد. دشمن مى‏خواست با پرتاب نارنجك، خيالش از پايين راحت شود، در اين بين،
يكى از بچه‏ها مجروح شد، اما صدايش درنيامد و ديگران نيز در سكوت كامل به سر
مى‏بردند. ديگر خيلى مشكوك شده بوديم و من نمى‏دانستم كه چه خواهد شد، همچنان كه
بالا را نگاه مى‏كردم، با خود گفتم: “يعنى او ما را ديده؟ شايد رفته ديگران را هم
خبر كند! خدايا! مبادا دشمن پيش‏دستى كند و كل عمليات را از بين ببرد؟” لذا ديگر
درنگ را جايز ندانستم و با آرپى‏چى‏زنهاى خود وارد مشورت شدم و گفتم:

 اگر شما بتوانيد تيربارچى
بالاى قله را نشانه بگيريد، خيلى خوب مى‏شود! تمام سعى‏تان، از كارانداختن
تيربارچى باشد! اين را گفتم و به تدارك بقيه نيروها پرداختم، از آن طرف هم لشكر
مجاور ما (سيدالشهداء) با دشمن درگير شده بود. شليك آرپى‏چى، سينه شب را شكافت و
همزمان با آن بچه‏ها نيز با فرياد “الله اكبر” به طرف سنگرهاى دشمن هجوم بردند.
جنگ آن چنان شدت پيدا كرده بود كه هيچ كس نمى‏دانست بالاخره چه خواهد شد و دشمن
نيز همچنان مقاومت مى‏كرد تا جايى كه حاضر به ترك منطقه نبود و خيلى سرسختانه
مى‏جنگيد. در نوك قله، جنگ تن به تن شروع شده بود، حتى مى‏توان آن را به جنگ “نارنجك”
لقب داد. بچه‏ها مردانه و با شجاعت مى‏جنگيدند و اهداف از قبل تعيين شده را فتح
مى‏كردند.

 … بعد از ساعتى درگيرى و
شجاعت و مقاومت بى‏نظير بچه‏ها كه چشم هر بيننده‏اى را خيره مى‏كرد، منطقه مورد
مأموريت خود را گرفتيم و تعداد زيادى را نيز به اسارت درآورديم، عراقيها گريه مى‏كردند
و شرايط قبل از عملياتشان را شرح مى‏دادند و از كمبود تداركات و خرابى اوضاع سخن
مى‏گفتند. دشمن به سختى تار و مار شده بود و جنازه‏هاى كثيفشان در گوشه گوشه قله
به چشم مى‏خورد، روحيه بچه‏ها – با آن كه مجروحين قابل توجه بودند – بسيار عالى
بود و من با چشم خود ديدم كه يكى از بچه‏ها با آن كه سه تير به شكمش اصابت كرده
بود، در نبرد با دشمن، چهار نفر از آنها را به هلاكت رسانده بود. واقعاً آن جا
صحنه آزمايش بود. شب و تاريكى و درخشندگى گلوله و انفجار درآميخته شده بود و صحنه
جالبى را ساخته بود و بوى خون و دود و باروت تمام فضا را پُر كرده بود و صداى سوز
و ناله برادران نيز، محيط را عطرآگين ساخته بود و من كه بُغض گلويم را گرفته بود،
و از پيروزى در عمليات نيز مسرور بودم، بچه‏ها را يكى يكى ملاقات كردم و از اين كه
هيچ كارى از دستم ساخته نبود، سخت افسرده شده بودم… .

 كم كم گوشه افق روشن مى‏شد و
ما به حول و قوه الهى، ارتفاع “شيخ محمد” را فتح كرده بوديم. با آرامش خاصى،
بچه‏ها را آرايش پدافندى داديم، ولى دشمن با ادوات سنگين از روى ارتفاع “ژيلوان”
با كاتيوشا و خمپاره‏هاى 80 و 120، منطقه فتح شده را زير آتش داشت. بچه‏هاى مجروح
دائماً به ذكر و استغاثه مشغول بودند و برخى نيز با فرياد “يااباالفضل” خود را
آرامش مى‏دادند. در همين حال خبر آوردند كه شكوهيان مجروح شده است، بى‏تابانه به
دنبالش رفتم. او را در كنار پيرمردى كه شديداً مجروح شده بود و محاسن سفيدش با خون
خضاب گشته بود، يافتم. پيرمرد، ديگر آخرين لحظات عمرش را سپرى مى‏كرد و شهادت را
به استقبال مى‏خواند، شكوهيان انگار كه به خواب شيرينى رفته باشد، دراز كشيده بود،
چند بار صدايش كردم:

 – شكوهيان ! شكوهيان ! … .

 اما جوابى نشنيدم، تا به حال
اينقدر صدايش نكرده بودم كه جوابم را ندهد. خيلى وحشت كردم، وقتى كه چشمم اندام
رشيدش را دور زد، پاها و سينه خون‏آلودش توجه‏ام را جلب كرد و ديگر دردناكانه
شهادتش را باور كردم، گويى پاره‏هايى از قلبم روى زمين مانده باشد، مات و مبهوت
نگاهش مى‏كردم و احساس كردم كه ديگر در اين دنيا نيستم، كمى راه رفتم و با خود
گفتم: “نه! شكوهيان شهيد نشده، نه…” چه دلدارى مأيوسانه‏اى! دوباره بر بالاى
پيكرش برگشتم، هنوز باور نكرده بودم و اميدوار بودم كه تكانى بخورد و با من حرف
بزند. دوست داشتم يك بار ديگر نگاهم كند و چشمان قشنگش را ببينم و بيان گرم و
باخلوصش را بشنوم و نيرو بگيرم، ولى هر چه نگاهش كردم و او را خواندم، جوابى
نشنيدم؛ آرام به نظر مى‏رسيد پروازش را باور كردم و بى‏اراده در حالى كه بچه‏ها
اطرافم را گرفته بودند دستهايم را روى سرم گذاشتم و اندوهناكانه “آخ!…” گفتم.
دقايقى نگذشت كه به خود آمدم و متوجه نگاه بچه‏ها شدم، به خود نهيب زدم: “اين جور
بى‏تابى كردن خوب نيست…” ولى چه مى‏توانستم بكنم، بى‏اختيار اشكهايم جارى بود؛
چهره‏ام را برگرداندم و به راه افتادم، در راه، برادر قاسمى را ديدم، گفتم:

 – مى‏دانى چه شده؟ شكوهيان …
شكوهيان شهيد شد!

 آرام تسلى‏ام داد:

 – خب، اين جا بى‏تابى مكن، تو
با اين كارت ممكنه روحيه بچه‏ها را خراب كنى!

 تحمل شهادت دوستان، برايم گران
تمام مى‏شد و تمام فكرم با خاطراتشان پُر شده بود ولى يك لحظه نيز از جنگ و سركشى
به بچه‏ها، غفلت نمى‏كردم. چرا كه احتمال پاتك دشمن را مى‏داديم. فرمانده گروهان،
با آن كه تمام بدنش را تير و تركش، پُر كرده بود، حاضر نبود عقب برود و در سنگر
دراز كشيده بود و فرماندهى مى‏كرد تا اين كه دو روز بعد او را به عقب فرستاديم.

 موقعيت ما كاملاً تثبيت نشده
بود و مهمات و آذوقه به دشوارى مى‏رسيد، تا جايى كه مجبور بوديم حتى از جيره جنگى
اندكى كه در كوله‏بار شهيدانمان باقى مانده بود استفاده كنيم. دشمن هنوز شرارت
مى‏كرد و مخصوصاً از گاز شيميايى استفاده مى‏كرد… .

 بالأخره پس از مدتى مقاومت و
ايثار، پيروزى و نصرت الهى را ديديم؛ پيروزى كه به يُمن “ايثار” و “شهادت” بچه‏ها
به وجود آمده بود؛ شهيدانى كه چه معصومانه و مظلومانه در خون خود غلطيدند، شهيد
سليمانى را هيچ‏گاه از ياد نمى‏برم، تهرانى شجاعى كه با امدادگرى، كمك شايانى كرد
ولى او را ديدم كه چه باشكوه بر روى زمين افتاده است، وقتى كه نگاهش كردم، چهره‏اش
رو به آسمان بود و پيشانى بند قرمزش، سيماى ملكوتى‏اى به او بخشيده بود و نسيم
ملايمى كه خودش را روى زمين، به اين طرف و آن طرف مى‏كشيد، موهايش را به نرمى به
بازى گرفته بود. نشستم و بر پيشانى‏اش بوسه زدم. بعد، بچه‏هاى گردان شهيد شكوهيان را
ديدم، ناخودآگاه به ياد او افتادم، يكى از آنها مى‏گفت: “او به سختى مجروح شده
بود، بالاى سرش رفتيم و گفتيم: حاج‏آقا! ناراحت نباشيد، بچه‏ها موفق شدند قله را
فتح كنند… حاج آقا! تو را به خدا لبخند بزنيد…”

 صبح كه شد گفتيم: “حاج‏آقا!
وقت نماز شده. آخرين توانش را به كار برد و همان طور كه بى‏رمق افتاده بود، نماز
را آهسته، آهسته زير لب زمزمه كرد و هنوز نمازش تمام نشده بود و ذكر خدا بر لبانش
بود كه به شهادت رسيد.”

 چهارده، پانزده روز پدافند و
عمليات در آن شرايط مشكل، به اتمام رسيد و ما به پادگان شهيد بروجردى برگشتيم.
پلاكارد درب پادگان توجه‏مان را جلب كرد:

 “مقدم پيروزمندان عمليات
بيت المقدس 6 را گرامى مى‏داريم”.

 با خود گفتم:

 خوشا به حال آنان كه پيروز
واقعى هستند و رهيدن از پلشتيهاى منيت و غرور، و پليدى و زشتى و غرق شدن در لذّت
پاكيها را انتخاب كرده‏اند، خوشا به حال آنان كه پس از خاموشى‏شان، آفتاب افكارشان
از پس شكفته‏شدن شفق شهادتشان رخ نمود. رزمندگان دلاورى كه هرگز فراموششان نخواهم
كرد و ياد حماسه‏ها و شجاعت بى‏حدّشان را هيچ گاه از مخيله‏ام دور نخواهم داشت.
شهيدان شاهدى همچون: شكوهيان، سليمانى، فلاحتگر و … .

 بدان اميد كه پيرو راه تمام به
خون نشسته‏گان مظلوم و شهيدان شاهد – بخصوص شهداى جنگ تحميلى – باشيم و با تمام
توان و تلاش خود، از آرمانهاى بزرگ انقلاب اسلامى، دفاع نماييم و از خدا بخواهيم
كه ما را در جوارشان جاى دهد. والسلام

/

سال خوش در نگاهى ديگر

سال خوش در نگاهى ديگر

سيد موسى ميرمدرس

 

 برنامه تلويزيونى “سال خوش” كه
پيشتر در مايه‏اى نزديك به همين سوژه، با نام “ساعت خوش” از شبكه دوم تلويزيون پخش
مى‏شد، از كارهاى جنجالى آغاز سال 74 تلويزيون بود كه از جانب اهل قلم و ارباب
مطبوعات، مورد نقد و بررسى قرار گرفت.

 برخى با نقد و تحليل، ضعفهاى
محتوايى و ساختارى آن را نماياندند و پاره‏اى به دفاع مطلق از آن پرداختند و بعضى
از موافقان هم با ترتيب دادن ويژه‏نامه و انجام مصاحبه‏هاى گوناگون با بازيگران،
به تبليغ آنان پرداخته، در صدد حل مشكل تيراژ خود برآمدند!

 مخالفان، عموماً بر جنبه‏هاى
منفى و بدآموزيهاى آن، انگشت گذاشته، به صحنه‏هايى چون پيچانيدن جوانى در قنداقه و
ادا و اطوارهاى آن چنانى و زد و خوردهاى بى‏مورد و شكستن اشيا و تكرار همان
سوژه‏هاى ساعت خوش، تاخته، آن را ژانرى ديگر از شوهاى مضحك ماهواره‏اى خواندند.
عدّه‏اى از طرفداران نيز بكلّى منكر عيب و نقص در مجموعه آن شدند و آمار بينندگانش
را نه تنها، دليل بر موفق بودن آن تلقّى كردند كه نشانه مفيد و سالم بودنش شمردند
و يكسره بر مخالفان شوريدند. البته بعضى ديگر هم با پذيرش برخى از نواقص، آن را
بهتر از برنامه‏هاى ماهواره‏اى دانستند و مدّعى شدند كه آنها با تهيه ويژه‏نامه،
از هجوم عدّه‏اى براى گرفتن امضا از بازيگران سال خوش كاسته‏اند و بدين ترتيب به
خوانندگانشان خط داده‏اند كه بازيگران ياد شده با شومنهاى غربى فرق دارند و نبايد
از جاده اعتدال بيرون رفت!

 مجموعه اين ديدگاهها، موجب شد
تا نگارنده در اين باب، تأملاتى كند و خوانندگان فرزانه را در درستى يا اشتباه
بودن آنها به داورى فرا خواند. البته مخاطبان اين قلم كسانى هستند كه از سر
خردگرايى و درست انديشى در مسايل نظر مى‏كنند و در تحليل هر حادثه، همه جوانب امر
را در نظر مى‏آورند و خويش را از كمند احساس رهانيده به وادى امن تعقل رسانده‏اند.

 1- بسيار دور است كه كسانى به
صرف شاد بودن برنامه‏اى، با آن مخالفت كنند، زيرا آثار كمدينهاى قديمى سينماى مغرب
زمين، كه اتفاقاً در تلويزيون جمهورى اسلامى نيز بطور مكرّر به نمايش درآمده‏اند،
مانند آثار چارلى چاپلين، لورل و‌هاردى، ديدى و غيره – كه ساعت و سال خوش از جهت
كمدى بودن با آنان قابل مقايسه نيستند – همواره مورد استقبال بوده‏اند و ديده نشده
كه كسانى از اين زاويه از در مخالفت با آنها درآيند. گذشته از آن، سريالها و
برنامه‏هاى صدا و سيما مانند “بعله برون” و “صبح جمعه با شما” كه در مايه‏هاى ظنز
تهيه شده‏اند – با اين كه پيراسته از نقص نيستند – جزو پرطرفدارترينها هستند.

 پس صرف شاد بودن برنامه‏اى،
دليل بر مخالفت با آن نيست و انصافاً بايد پذيرفت كه سال و ساعت خوش، آن سان كه
مدعى‏اند، در مقايسه با آثار مشابه ايرانى، چندان هم سرور آفرين و بهجت‏زا
نبوده‏اند!

 2- از طرفى در ايام نوروز به
واسطه تعطيلات و افزايش ساعتهاى فراغت و موانع مسافرت، براى برخى، بينندگان
تلويزيون از ايام ديگر سال بيشترند و از جانب ديگر با توجه به اين كه سال خوش،
ادامه ساعت خوش بود و نه چيز جديدى، گرچه اين دو در مقايسه با برنامه‏هاى مشابه از
روشى نو پيروى كردند، بنابراين بايد پرسيد: آيا اگر به جاى برنامه سطحى و
بى‏محتواى نوروز74 كه از كانال اول پخش مى‏شد، مثلاً سريال كمدى “بعله برون” يا
سريال تاريخى “هزار دستان” و مجموعه سياسى “يكى از اين روزها” يا سريال “ روزى،
روزگارى” – على‏رغم پاره‏اى نواقص – براى اولين بار، پخش مى‏شدند، باز هم، آمار
بينندگان برنامه ياد شده در همين حد بود؟

 به علاوه بايد اذعان كرد كه
هميشه همه بينندگان يك برنامه، موافقان آن نيستند، به دليل اعلام مخالفتهاى
بينندگان همين برنامه، فى‏المثل اين جانب شخصاً از عدّه‏اى از جوانان دختر و پسر
فاميل نظرخواهى كردم و با اين كه تقريباً همه تماشاچى بودند ولى طرفداران به مراتب
كمتر از مخالفان بودند و در نهايت همان موافقان هم علت ديدن اين برنامه را فقدان
سرگرمى جايگزين مى‏دانستند!

 3- در تحليل پديده‏هاى فرهنگى
و اجتماعى، ديدگاهى راست‏تر مى‏افتد كه با در نظر گرفتن همه جوانب، به تحليل
حادثه‏اى بپردازد. از اين رو در يك نگرش منصفانه، برنامه مورد بحث گرچه داراى نكات
مثبتى هم بود ولى نكات منفى آن، غير قابل دفاع است و بى‏پروا بايد گفت، جنبه‏هاى
منفى به مراتب افزونتر از زواياى مثبت آن است.

 در مثل، اين كه چند نفر از
اعضاى خانواده‏اى، هر كدام تهيه و پخت غذا را به خود نسبت دهند و با ريختن غذاها
بر سر سفره و شكستن ظروف، به جان هم بيفتند نه كمدى است، نه آموزشى و حتى نه سرگرم
كننده! ولى صحنه‏هايى مانند به تمسخر گرفتن غرب زدگانى كه فريفته عنوان دكتراى
دكوراسيون مى‏شوند و برخلاف وجدان و فطرت خود به ياوه‏هاى آن به اصطلاح متخصص
دكور، گوش جان مى‏سپارند، جالب بود و اتفاقاً با محتوا، و اى كاش تا پايان اين
برنامه، از اين صحنه‏ها خلق مى‏شد كه حقيقتاً از مايه‏هاى طنز (خنده نيش‏دار)
برخوردار بود.

 همان طور كه نفى مطلق درست
نيست، دفاع مطلق هم غير منطقى است و راه درست آن است كه با استفاده از استعداد
بالقوه دست اندركاران اين برنامه، با تهيه سناريوهاى محكم و ارزشمند و كارگردانى
توانمند، بازيگران اين مجموعه در مسير درست هدايت شوند تا هم نسبت به كسانى كه
زحمتى را متحمّل مى‏شوند ناسپاسى نشود و هم با پيراستن و پالايش و زدودن نواقص،
برنامه‏اى مفيد ارائه گردد.

 4- در نظام ارزشى جمهورى
اسلامى، ميزان مطلوب بودن برنامه‏ها تنها در افزايش آمار بينندگان نيست، بلكه بايد
كوشيد تا بينندگان برنامه‏هاى هدفمند و بامحتوا افزايش يابند و بايد توجّه داشت كه
ارائه هر كارى در صدا و سيماى جمهورى اسلامى، تداعى جواز شرعى آن نيز هست،
بنابراين استدلال به اين كه فلان برنامه هر چه باشد، از برنامه‏هاى ماهواره‏اى
بهتر است، نادرست و غير منطقى است، براى اين كه برنامه‏هايى كه با اين هدف، ساخته
مى‏شوند نه تنها عطش تشنگان برنامه‏هاى مبتذل ماهواره‏اى را فرو نمى‏نشانند بل جمع
ديگرى را هم عملاً به وادى ابتذال خواهند كشاند.

 اصولاً چرا بايد در نظامى كه
اكنون جوانان بوسنى و هرزه‏گوين و فلسطين اشغالى و لبنان و ساير كشورهاى دربند، با
الگو قرار دادن جوانانش، حماسه‏هاى جاودانه مى‏آفرينند، در مركز آن، عده‏اى اين
غرور افتخارآميز را لگدمال كنند و به خود بقبولانند كه يك ساعت از وقتشان را در
اختيار برنامه‏هاى مبتذل ماهواره‏اى يا ويديويى غير مجاز قرار دهند!

 سوگمندانه بايد بر چنين
روحيه‏اى گريست و به جاى ايجاد عطش كاذب در اين كسان، مشفقانه راه درست را نشانشان
داد. جوانى كه بايد امثال استاد شهيد مطهرى، پرفسور حسابى و شهيد دكتر چمران،
الگوى رفتارى او باشند، امضاى فلان بازيگر درجه سوم و چهارم چه ارزشى براى او دارد
تا نشريه‏اى افتخار كند كه با تهيه ويژه‏نامه سال خوش، از ميزان مراجعه كنندگان به
بازيگران آن كاسته است!

 و اصولاً چه نياز و كمبودى
برخى از جوانان ما دارند كه با كشيدن ته مانده سيگار يا نوشيدن ته شيشه نوشابه
فلان بازيگر رده چندم، افتخار كنند و يا فلان دختر مدرسه‏اى به عشق ديدار با چنين
كسانى، از خانه فرار كند؟ آيا تزلزل كانون خانواده و ناهنجاريهاى اجتماعى غرب،
هنوز ما را به تأمل وادار نكرده است تا تازه به فكر اين بيفتيم كه شبيه برنامه‏هاى
ماهواره‏اى آنان را در كشور اسلامى‏مان ارائه دهيم و فراموش كنيم در كشورى به سر
مى‏بريم كه از نظر فرهنگى حتّى در زمينه آثار كمدىِ مكتوب، سرآمد است.

 هنر پيشه‏گان آمريكا و اروپا،
كه از عوامل دست اول ابتذال و نابسامانى در كشورهاى خود به شمار مى‏روند، خود و
خانواده‏هايشان نيز در اين دام بلا گرفتار آمده‏اند و اخيراً در خبرها آمده بود كه
دختر “مارلون براندو” هنرپيشه معروف آمريكايى به دليل اعتياد به مواد مخدر و
افسردگى خودكشى كرد و اين در حالى است كه پسر او نيز محكوميت ده ساله زندانش را
مى‏گذراند!

 5- عمده بينندگان برنامه سال
خوش، جوانان و نوجوانان بودند؛ يعنى كسانى كه در مرحله جستجوى مدل و اسوه هستند،
بنابراين اگر الگوهاى شايسته به آنان معرفى شوند، مى‏كوشند تا خود را با آنان
هماهنگ سازند و به همين ترتيب اگر الگوهاى كاذب به آنان شناسانده شوند.

 از اين رو، بايد نقش تخريبى
كاراكتر بى‏مسؤوليتى چون “سعيد” يا ساده‏لوحى چون “حسنى” را جدّى گرفت!

 بارى امروز دنيا، با زبان هنر
و ابزار تكنولوژى اهداف خويش را تعقيب مى‏كند، از اين جهت، دست اندركاران صدا و
سيما به جاى دل خوش داشتن به وضع موجود – گرچه تلاشهاى مثبتى صورت گرفته است –
عرصه‏اى پديد آورند تا برنامه‏سازان متعهد و صاحب دانش و فن، به خلق و توليد آثار
جذّاب و پرمحتوا بپردازند و پاره‏اى از نشريات هنرى و ورزشى نيز پيش از آن كه به
افراط و تفريط روى آورند، در اعتدال و مصلحت، انديشه نمايند و فراموش نكنند كه
مطبوعات، آينه فرهنگى جامعه‏اند و معمولاً ارباب قلم جزو فرهيختگان و فرزانگان هر
جامعه‏اى به شمار مى‏روند، از اين رو غالباً تأمل در نقد و تحليلهاى آنان رهيافتى
بر داورى درست درباره پديده‏هاست.

 جوانان به مقتضاى فقدان تجربه،
چه بسا چيزهايى را مفيد بپندارند در حالى كه به زيان آنهاست و اى بسا امورى را
ناخوش دارند كه به مصلحت آنهاست، وظيفه هنرمندان و نويسندگان ارائه طريق و نشان
دادن جهات امور به آنهاست، نه سوء استفاده از نياز طبيعى آنان و تشويق و كشاندشان
به كژ راهه‏ها.

 “والسلام على من اتبع الهدى”

/

واكنش در برابر رفتارهاى غيراخلاقى

 واكنش در برابر رفتارهاى
غيراخلاقى

 (ظرافتهاى امر به معروف و نهى
از منكر)

 آية الله محمد تقى مصباح
يزدى

 

 بخش ديگرى از مسائل اخلاقى بر
محور عكس‏العمل انسان در مقابل رفتارهاى غيراخلاقى ديگران است. رفتار غيراخلاقى و
كارهاى ضد ارزشى كه از افراد سر مى‏زند، با توجّه به وسعت مفهوم اخلاق و قلمرو
رفتارهاى اخلاقى كه در بحثهاى گذشته اشاره كرديم، به صورتهاى مختلفى قابل تقسيم
است: گاهى رفتار غير اخلاقىِ كسى بر خلاف وظيفه او نسبت به خداى متعال است؛ مثلاً
نماز نمى‏خواند يا روزه نمى‏گيرد يا حجّ واجبش را انجام نمى‏دهد و ساير چيزهايى كه
فقط بين او و خدا مطرح است، و گاهى مربوط به خود شخص است، گو اين كه نهايتاً با
خدا ارتباط پيدا مى‏كند. و يك وقت در رابطه با ديگران است؛ يعنى رفتار غيراخلاقى
موجب تضييع حقّى از ديگران مى‏شود. اين گونه رفتارها هم دو دسته است:

 1- حق يك يا چند نفر از افراد
جامعه را تضييع كند.

 2- حق كل جامعه را تضييع كند و
كارى به زيان نظام جامعه انجام دهد؛ مثلاً، وقتى مالى را از ديگرى غصب مى‏كند و
گاهى توطئه‏اى عليه نظام جامعه انجام مى‏دهد، و همه اينها باز ممكن است به دو صورت
انجام بگيرد: مخفيانه و آشكار.

 

 در هنگام تضييع حقوق خدا و يا
حقوق شخصى

 اما آن جايى كه كسى رفتار
غيراخلاقى در رابطه با خدا و يا در رابطه با شخص خودش داشته باشد و اين كار هم
مخفيانه انجام بگيرد در اين جا دو ارزش در مقابل هم قرار مى‏گيرد و عملاً تضادى
حاصل مى‏شود؛ يعنى از يك طرف، ما مى‏دانيم كه اجمالاً نسبت به رفتار ديگران نبايد
بى‏تفاوت باشيم و افراد در نظام اسلامى موظّفند كه نسبت به عمل ديگران كم و بيش
نظارتها و عكس‏العملهايى داشته باشند؛ يعنى همان چيزهايى كه در لزوم ارشاد و دعوت
به خير و تواصى به حق و امر به معروف و نهى از منكر مطرح است و بايد سعى كرد كه
خطاكار را از كار زشت بازداشت، و از طرف ديگر، چون كار پنهانى است و نمى‏خواهد كسى
مطلع بشود رعايت كرامت انسان و حفظ عِرْض و آبروى او اقتضا مى‏كند كه به رويش
نياورند، چون خداى متعال راضى نيست كه بنده‏اى، هر چند گنهكار، آبرويش ريخته شود.
پس از يك سو، حفظ آبرو و حيثيت آن شخص لازم است و نبايد رازش را كشف كرد و آبرويش
را ريخت، و از سوى ديگر مى‏بايست او را معالجه كرد.

 در صورتى كه بتوان بين اين دو
ارزش جمع كرد؛ يعنى كارى كرد كه خطاكار، متنبه بشود و دست از كار زشتش بردارد بدون
اين كه آبرويش، حتى نزد شخص ارشاد كننده بريزد در اين صورت، اشكالى پيش نمى‏آيد.
چنان كه اگر بتوان او را راهنمايى كرد كه كتابى بخواند، از موعظه‏اى استفاده كند،
يا خودش كلياتى را برايش مطرح نمايد، و بدون اين كه به او بگويد من مى‏دانم كه تو
مرتكب كار زشتى هستى زيانها و عواقب آن كار را برايش بيان كند هم آبرويش نريزد و
هم متنبه بشود. ولى غالباً اين كار ميسّر نمى‏شود و در بسيارى از موارد هست كه اگر
انسان بخواهد طرف را ارشاد بكند خواه ناخواه متوجه مى‏شود كه او از گناهش اطلاع
دارد. بدون شك نبايد كارى كرد كه شخص ثالثى از اين جريان مطلع بشود و كسى كه گناه
محرمانه‏اى انجام داده نبايد سرّش را نزد ديگران فاش كرد اما سؤال اين است كه آيا
سزاوارتر است اظهار كند كه من اطلاع دارم از اين گناهى كه مرتكب شده‏اى؟ يا سخنى
بگويد كه طرف بفهمد كه رازش نزد او فاش شده است؟ در صورتى كه راه اصلاح او منحصر
به چنين گفتار و رفتارى باشد مصلحت نجات او مقدّم است چون خودش در واقع اطلاع پيدا
كرده است و نزد شخص ثالثى هم راز او را كشف نمى‏كند و اگر بكلّى سخنى نگويد شخص
گناهكار به گناه خودش ادامه مى‏دهد و موجب هلاكش مى‏شود، در اين جا بايد او را از
مهلكه‏اى كه در شرف وقوع در آن است نجات داد ولى بايد دقت كرد هر قدر ممكن است
آبرويش حفظ بشود و موجبات شرمسارى و رسوايى او فراهم نگردد.

 اينها ظرافتهايى است كه بايد
در مقام عمل به آن توجه داشته باشيم مبادا موقعى كه مى‏خواهيم كسى را ارشاد كنيم
خودمان مرتكب گناهى بشويم.

 

 × در هنگام تضييع حقوق
افراد جامعه

 اما آن جايى كه مربوط به حقوق
ديگران مى‏شود، اگر مربوط به حق يك يا چند فرد باشد يك حكمى دارد و در صورتى كه
مربوط به حق كل جامعه و نظام جامعه باشد حكم ديگرى. كسى اختلاس كرده و از فرد يا
افرادى مالى را مخفيانه غصب كرده است درباره چنين شخصى با چند مسأله، مواجه هستيم
اموال كسانى مورد تجاوز قرار گرفته در حالى كه خودشان هم متوجه نيستند ما چگونه مى‏توانيم
عمل كنيم و لااقل جلو تكرارش را بگيريم؟

 مسأله ديگر درباره شخص مرتكب
است كه چگونه بايد با او برخورد كرد؟ تأمين حقوق ديگران گاهى به اين صورت ميسّر
است كه انسان بدون اين كه به محاكم مراجعه كند و ديگران را در جريان قرار بدهد،
مى‏تواند اموال يا حقوق تضييع شده را استيفا كند؛ مثلاً مال مغصوب در اختيار شخص
ثالثى است و او قدرت دارد كه آن را به صاحبش برگرداند در اين جا اشكالى پيش
نمى‏آيد، زيرا مى‏داند كه اين مال غصبى است و صاحبش را هم مى‏شناسد و رساندن به او
هم هيچ اشكالى را ايجاد نمى‏كند؛ نه باعث اين مى‏شود كه آبروى غصب كننده ريخته
بشود، و نه مفسده ديگرى را ايجاد مى‏كند، اين كار را حتماً بايد كرد.

 اما هنگامى كه انسان مى‏بيند
كه كسى اختلاس يا دزدى مى‏كند يا كارهاى منافى با عفت مرتكب مى‏شود چه بايد كرد؟
شايد ابتدا به ذهن برسد كه خوب است افشاگرى كند و طرف را معرفى كند و به مجازات
برساند. البته در اين كه فى‏الجمله مى‏توان چنين كارى را انجام داد، شكى نيست؛
يعنى به محاكم و به مقامات صلاحيت‏دار اطلاع داد تا او را مجازات كنند، مثلاً
كسانى شاهد انجام عملى باشند و نزد قاضى شهادت بدهند و قاضى حكم بكند و حدّ بر او
جارى نمايد، ولى از تربيت اسلامى و دستورالعملهايى كه در اين زمينه هست استفاده
مى‏شود كه اين كار مطلقا مطلوب نيست؛ يعنى چنين نيست كه هر كس اطلاع پيدا كرد از
اين كه ديگرى مرتكب كبيره‏اى شده يا به حقوق ديگران تجاوز كرده خوب است كه برود
شهادت بدهد و او را به مجازات برساند بلكه مى‏بينيم در بعضى از موارد طورى است كه
اين كار موجب مجازات براى خود شاهد مى‏شود؛ مثلاً اگر سه نفر عادل ببينند عمل
زنايى انجام گرفته و بروند شهادت بدهند و شاهد چهارمى نباشد بر هر سه نفر ايشان حد
جارى مى‏شود. از اين دستور اسلام مى‏توان استفاده كرد كه اسلام راضى نيست به اين
كه زود اسرار مردم فاش بشود البته بايد جلو مفاسد گرفته بشود اما به ترتيبى كه خود
اسلام مقرر كرده است. از اين دستور اسلام استفاده مى‏شود كه چهار نفر بودند و
رفتند شهادت دادند اشكالى ندارد، اما اگر كمتر بودند نبايد اين كار را بكنند اگر
سه نفر از ارتكاب چنين كارى مطلع شدند هر سه بايد كتمان كنند.

 اما نسبت به شخص ذى‏حق؛ مثلاً
شوهر زن زناكار، يا كسى كه مال از او اختلاس شده، آيا مى‏بايست به شوهر اطلاع دهند
يا به صاحب مال بگويند كه فلانى مال تو را دزديده است يا نه؟ بدون شك اگر استيفاى
حق متوقف بر اينها نباشد چنين كارى را نبايد كرد تا بى‏جهت راز مسلمانى فاش نشود
اما اگر استيفاى حق متوقف بر اين باشد و جز اين راهى نداشته باشد در اين جا گفتن
به او اشكالى ندارد، اما آيا واجب است براى اين كه مالش از بين نرود ما به او
بگوييم كه فلان كس مال تو را برداشته است؟ ظاهراً دليلى بر لزوم اين كار نداشته
باشيم مگر اين كه سكوت در اين موارد موجب شيوع فساد شود و به هر حال، حل اين مسائل
به عهده فقه است.

 و اما نسبت به خود شخصى كه
مرتكب گناهى مى‏شود وظيفه داريم كه او را ارشاد كنيم. در اين جاست كه اگر رازش
افشا نشده ما حتى نبايد به روى خودش هم بياوريم كه ما مى‏دانيم تو مرتكب گناه
شده‏اى؛ عيناً مثل همان مسأله اولى است و پيچيدگى مسأله دوم به خاطر اين است كه
جهات مختلفى دارد: يكى كيفيت ارشاد آن شخص و بازداشتن او از گناهى كه مرتكب شده و
اصلاح اين مرض نفسانى كه پيدا كرده است و در اين جهت با صورت اول، مشترك است، و
يكى حيثيت استيفاى حق ديگران است كه چگونه بايد استيفا كرد، و يكى ديگر اين كه آيا
بايد كارى كرد كه به مجازات برسد يا نه؟ و گفتيم در يك صورت هست كه بايد اين كار
را كرد و آن صورتى است كه اگر كارش افشا نشود به مجازات نرسد يقين داريم كه اين
كار را تكرار خواهد كرد و موجب يك مفسده اجتماعى بزرگ مى‏شود.

 و اما در صورتى كه گناه علاوه
بر اين كه موجب شقاوت و هلاكت معنوى گناهكار مى‏شود به ضرر نظام جامعه هم باشد؛
يعنى ضررش تنها منحصر به يك فرد و دو فرد نباشد بلكه اساس اجتماع صالح اسلامى را
به هم مى‏زند در اين جاست كه حتماً مى‏بايست به هر قيمتى باشد جلوگيرى كرد و حتّى
در اين مورد است كه تجسس هم فى‏الجمله جايز است، زيرا در جايى كه احتمال داده شود
كه كسانى مى‏خواهند عليه نظام جامعه توطئه كنند حتى به احتمالش هم مى‏بايست ترتيب
اثر داد؛ يعنى در مقام تحقيق برآمد چه رسد به اين كه علم داشته باشيم به اين كه
كسانى در صدد چنين كارى هستند. البته تأكيد مى‏كنم كه جواز تجسس بستگى به نظر حاكم
و ولىّ امر دارد و بايد به دستور او انجام بگيرد و الاّ تجسس ابتدايى از كار
مؤمنين جايز نيست و قرآن كريم صريحاً نهى فرموده است: “و لاتجسسوا” و در مواردى كه
حاكم به خاطر مصالح كل نظام لازم مى‏داند كه اين كار انجام بگيرد استثنايى است كه
به دليل عقلى و نقلى ثابت مى‏شود. اين يك بخش از مسائل اخلاقى است كه فهرست‏وار
گفته شد و مى‏بايست در اطراف فروع و جزئياتش دقّت فقهى كافى بشود.

 

 × انگيزه‏هاى امر به معروف
و نهى از منكر

 نكته‏اى كه اصولاً درباره هر
نوع ارشاد و امر به معروف و امثال اينها مطرح مى‏شود اين است كه گاهى در اثر
هواهاى نفسانى و وسوسه‏هاى شيطانى اين كارها درست انجام نمى‏گيرد؛ مثلاً كسى كينه
يا كدورتى با شخص ديگرى دارد و مى‏خواهد آبرويش را به بهانه امر به معروف و نهى از
منكر بريزد، با همين انگيزه در مقابل مردم سرّ او را فاش مى‏كند يا با او برخورد
تندى مى‏كند و اسمش را مى‏گذارد امر به معروف يا نهى از منكر. گاهى نيز هواى نفس
به صورت خفى‏ترى تأثير مى‏كند و مثلاً محرمانه با طرف صحبت مى‏كند اما اين صحبت
كردنش به اصطلاح “اصل مثبت” است؛ يعنى مى‏خواهد به او بگويد كه من از تو بهترم و
مى‏خواهد شخصيتش را در مقابل خودش خُرد كند. در واقع مى‏خواهد به او بگويد كه من
اطلاع دارم از اين كه تو مرتكب فلان گناهى مى‏شوى و گاهى در لفافه و گاهى صريحاً
به طرف مى‏فهماند كه من از گناه تو اطلاع دارم. چنين برخوردى كمترين ضررش اين است
كه آن فايده‏اى را كه بايد خود شخص از امر به معروف ببرد نخواهد برد، زيرا هر ارزش
اخلاقى تابع نيّت است و اگر در عمل خيرى نيّت انسان فاسد باشد اين عمل براى او هيچ
فايده‏اى ندارد هر چند حسن فعلى داشته باشد اما براى فاعل هيچ نتيجه‏اى را در بر
نخواهد داشت. به علاوه ممكن است موجب گناهى براى ارشاد كننده شود كه آبروى مؤمنى
را مى‏برد يا او را خجل و شرمسار مى‏كند.

 اين است كه بايد دقت كنيم در
موارد امر به معروف و نهى از منكر و توجه به انگيزه خودمان داشته باشيم و نيّتمان
را خالص كنيم و برخوردمان با اشخصاصى كه مرتكب گناه مى‏شوند برخورد طبيب و پرستار
دلسوز با مريض باشد و سعى كنيم كه او معالجه بشود نه اين كه بخواهيم از او انتقام
بگيريم و ناراحتى خودمان را فرو بنشانيم. بايد سعى كنيم راهى را انتخاب كنيم كه
آبروى طرف كمتر ريخته شود هرچند به اين اندازه كه او بفهمد ما از گناهش اطلاع پيدا
كرده‏ايم و در رفتار و گفتارمان بايد نيّتمان خالص باشد تا خودمان هم از اين امر
به معروف و نهى از منكر استفاده كنيم.

 متأسفانه در خيلى از موارد نه شرايط
شرعى امر به معروف و نهى از منكر رعايت مى‏شود و نه اخلاص نيّت وجود دارد و شخص
خيال مى‏كند كه خيلى هنر كرده و يك وظيفه واجبى را انجام داده است، در صورتى كه چه
بسا به جاى اصلاح، افساد كرده و بيشتر طرف را لجوج كرده و باعث اين شده كه بر كارش
اصرار بورزد. و اگر آبرويش در اجتماع ريخته مى‏شود مرتكب گناهى هم شده است.

 

 × يك نمونه آموزنده

 از كسانى كه داراى مراتبى از
تقوا و فضيلت بوده‏اند مطالبى نقل شده كه در مقام امر به معروف و نهى از منكر
آموزنده است. از مرحوم ميرزاى شيرازى – رضوان الله عليه – نقل شده كه در يك مجلسى
شخصى منبر رفته بود و روايتى يا مرثيه‏اى خوانده بود كه سند صحيحى نداشته است
مرحوم ميرزا هم در آن مجلس حضور داشتند ولى چيزى نفرمودند بعد يكى از دوستان به
ايشان اعتراض كرد كه چرا نهى از منكر نكرديد؟ ايشان فرموده بود كه حفظ آبروى
مسلمان از اين نهى از منكر فورى لازمتر است من مى‏توانستم در خفا هم به او بگويم
كه شما اين مطلبى كه گفتيد درست نيست و لزومى نداشت كه جلو مردم آبرويش را بريزم.
به هر حال راه تقوا راه باريكى است و بايد توجه داشت كه انسان گول هواى نفسانى را
نخورد.

 البته از آن طرف هم بايد مواظب
باشيم كه احتياط كردن در اين مسائل موجب ترك امر به معروف و نهى از منكر نشود؛
مثلاً بگوييم من مى‏ترسم قصدم خالص نباشد پس چيزى نمى‏گويم! مبادا چنين وسوسه‏ها
يا هواى نفس ديگرى انسان را از انجام وظايف واجب باز بدارد؛ مثلاً ترس از اين كه
نهى از منكر، موجب كم شدن محبوبيتش نزد شخص بزهكار بشود و يا جلو بعضى از منافع
مادى او را بگيرد. مبادا چنين هواهاى نفسانى ناخود آگاه موجب ترك امر به معروف يا
نهى از منكر شود! اين است كه بايد بين اين دو طرف افراط و تفريط و بين اين مهالك
مختلفى كه براى نفس هست انسان دائماً متوجه خودش باشد و انگيزه‏هاى خودش را بسنجد
و ببيند چه انگيزه‏اى موجب حركتش يا گفتارش يا كردارش مى‏شود.

 

 × در هنگام تضييع حقوق
فردى

 آنچه گفته شد بخشى از مسائلى
است كه درباره عكس العمل در مقابل رفتارهاى غيراخلاقى مجرمان نسبت به ديگران مطرح
مى‏شود. يك بخش ديگر كه از يك جهت اهميت بيشترى دارد درباره عكس‏العمل شخص در
مقابل رفتار غير اخلاقى مجرمان، نسبت به خود اوست؛ مثلاً كسى مى‏خواهد مالى را از
انسان غصب كند يا مى‏خواهد آبرويش را بريزد يا خداى نكرده به ناموسش تجاوز كند و
چيزهايى از اين قبيل، در مقابل چنين كسى چه بايد كرد؟ اين گونه عكس‏العمل هم دو
صورت كلى دارد: يك وقت كسى درصدد تجاوز برآمده ولى هنوز مرتكب عملى نشده و شخص
بايد از خودش دفاع كند و نگذارد كه حقش از بين برود، و گاهى حقّى را تضييع كرده و
شخص مى‏خواهد حق خودش را پس بگيرد يا مى‏خواهد قصاص بكند يا متجاوز را به مجازات
برساند. اجمالاً انظلام و زير بار ظلم و ستم رفتن از نظر اسلام مذموم است اما
كيفيت برخورد و تعيين دقايق رفتار احتياج به تحقيق دارد.

 از بيانات پيغمبر اكرم و ائمه
اطهار – سلام اللّه عليهم اجمعين – استفاده مى‏شود كه دفاع كردن مطلوب است و حتى
در روايات داريم كه اگر كسى در مقام دفاع از مال خودش كشته بشود اجر شهيد دارد: “مَنْ
قُتِلَ دُونَ مَظْلمته فَهُوَ شَهيد” و اگر كسى مى‏خواهد تجاوز به ناموس شخص بكند
حتى كشتن او جايز است و قدر متيقّن در صورتى كه جز با كشتن او نمى‏توان جلوى تجاوز
را گرفت كشتنش جايز است. اينها كم و بيش در فقه ما مسلّم است.

 

 × عفو يا قصاص؟

 سؤالى كه ممكن است در اين جا
مطرح شود اين است كه: نسبت به حقوق عرضى و به اصطلاح آنچه مربوط به شخصيت انسان
مى‏شود مانند توهين كردن و آبروريزى كردن و چيزهايى از اين قبيل چه بايد كرد؟ در
اين موارد هم جلوگيرى از تضييع حق اشكالى ندارد، اما آيا مطلوبيت هم دارد يا نه؟

 و همين طور كسى كه مرتكب گناهى
شده و حقّى را از انسان سلب كرده آيا بهتر اين است كه چشم پوشى كند يا اين كه در
مقام قصاص برآيد و حقش را استيفا كند – هر چند با زور – ؟ و آيا بايد خودش
مستقيماً درصدد گرفتن حقش برآيد يا بايد به محاكم و مراجع صلاحيتدار مراجعه كند؟
مواردى هست كه اگر هر كسى بخواهد مستقيماً در مقام دفاع برآيد و حق خودش را از
ديگرى بازستاند موجب اين مى‏شود كه سوء استفاده‏هايى بشود و مفاسدى در اجتماع پيش
بيايد؛ يعنى هر كس بتواند به بهانه اين كه فلان كس مى‏خواست به من ظلم بكند او را
بزند يا بكشد يا به بهانه اين كه به من توهين كرده او را به باد فحش و اهانت بگيرد
و يا اين كه اموالش را بگيرد به بهانه اين كه اموال مرا برده و من قصاص كردم. در
اين گونه موارد كه قصاص شخصى موجب هرج و مرج و اختلال نظام مى‏شود بايد به مراجع
قانونى مراجعه كرد و يكى از دلايل لزوم حكومت همين است كه در اين مورد اگر افراد
خودشان بخواهند مستقيماً اقدام بكنند موجب هرج و مرج مى‏شود و براى جلوگيرى از هرج
و مرج بايد مراجع قانونى و دستگاه دولتى وجود داشته باشد.

 اما در مواردى كه موجب هرج و
مرج نمى‏شود آيا از نظر اخلاقى بهتر اين است كه شخص حق خودش را بگيرد يا چشم‏پوشى
كند؟ همه نظامهاى اخلاقى مى‏پذيرند كه عفو و اغماض مطلوب است اما درباره مواردش و
مقدار مطلوبيتش اختلافاتى دارند. اين سؤال در نظام اخلاقى اسلام هم مطرح است كه در
كجا بايد عفو كرد و در كجا انتقام گرفت؟ از يك طرف، گذشت كردن شايد نوعى انظلام
باشد اگر بنا باشد كه هر كسى ظلم مى‏كند او را ببخشند به حسب كلامى كه از حضرت
عيسى‏عليه السلام نقل شده اگر كسى به صورت تو سيلى زد آن طرف صورتت را هم بگير كه
سيلى بزند، آيا چنين چيزى مطلوب است؟ يا اگر كسى مالت را برد يك چيز ديگر هم به او
ببخش. آيا در اسلام چنين چيزى داريم يا مطلقا هر كسى مرتكب جرمى نسبت به انسان شد
بايد در مقام انتقام برآيد و بايد قصاص و مقابله به مثل كند؟ اين‏جاست كه احتياج
به دقت بيشترى است و براى اين كه اين مسائل تا حدى روشن بشود به آياتى كه در اين
زمينه هست و كم و بيش به مباحث قبلى هم مربوط مى‏شود مراجعه مى‏كنيم.

 

 × عفو يا قصاص در قرآن

 خداوند متعال در آيه 41 سوره
شورى مى‏فرمايد: “و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئك ما عليهم من سبيل × انما السبيل على
الذين يظلمون الناس و يبغون فى الارض بغيرالحق اولئك لهم عذاب اليم” و در آيه بعد
بلافاصله مى‏فرمايد: “و لمن صبر و غفر انّ ذلك لمن عزم الامور”.

 از آيه اول اجمالاً جواز
دادخواهى و دفاع استفاده مى‏شود كه اگر كسى مظلوم واقع شد و براى رفع ظلم قيام كرد
و از ديگران كمك طلبيد اشكالى ندارد: “و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئك ما عليهم من
سبيل” چنين كسانى محكوم نيستند و راه براى ايشان باز است. “انما السبيل على الّذين
يظلمون الناس” آن كسى كه ابتدا به كسى ظلم مى‏كند او محكوم است. “انما السبيل على
الذين يظلمون الناس و يبغون فى الارض بغيرالحق اولئك لهم عذاب اليم” اما همين شخصى
كه مى‏تواند حق خودش را بگيرد و به ظالم حمله كند و قصاص نمايد “و لمن صبر و غفر
انّ ذلك لمن عزم الامور” در چنين موردى اگر كسى صبر بكند و تحمل بكند و مجرم را
ببخشد اين از كارهاى خيلى مهم است.

 از اين آيه شريفه اجمالاً
استفاده مى‏شود كه عفو و گذشت از كسانى كه ظلم و تجاوز مى‏كنند فى‏الجمله مطلوب
است بلكه اطلاقش اقتضا مى‏كند كه هميشه مطلوب است. پس بايد آيات و دليلهاى ديگر را
ببينيم، كه آيا اين عفو مطلقا مطلوب است يا اين كه استثنا هم دارد؟ ولى به هر حال
استفاده مى‏شود كه با اين كه حق دارد طرف را مؤاخذه بكند و حقش را از او بگيرد اما
بخشيدن او مطلوبتر است و ارزش فوق العاده اخلاقى دارد.

 در آيه 148 سوره نساء
مى‏فرمايد: “لايحب الله الجهر بالسّوء من القول الاّ من ظلم و كان اللّه سميعاً
عليما” اگر كسى داد بزند و به مردم بد بگويد كار بدى كرده و خدا چنين كارى را دوست
نمى‏دارد، خدا نمى‏خواهد كه كسى به ديگران بى‏احترامى بكند مگر اين كه مظلوم باشد
و براى رفع ظلمش چاره‏اى جز اين نداشته باشد. خدا نمى‏خواهد كه همه انسانها توسرى
خور باشند و هر كس به سرشان زد هيچ نگويند. مواردى هست كه داد زدن و كمك خواستن از
ديگران اشكالى ندارد. از اين آيه مثل آيه اول از سه آيه‏اى كه از سوره شورى نقل
كرديم فقط جواز اين كار استفاده مى‏شود اما مطلوبيت و ارزش اخلاقى استفاده نمى‏شود
همين اندازه استفاده مى‏شود كه ارزش منفى ندارد. آيات 178 و 179 سوره بقره درباره
قصاص است كه با “كتب عليكم القصاص” شروع شده است. چه بسا ابتدا كسى توهّم كند كه
تعبير “كتب عليكم القصاص” دلالت مى‏كند بر اين كه قصاص ارزش لازم الاستيفايى دارد
نظير “كتب عليكم الصيام” و مانند آن. ولى در ذيل آيه مى‏فرمايد: “فمن عفى له من
اخيه شى‏ء فاتباع بالمعروف و اداء اليه باحسان” پس معلوم مى‏شود كه آيه در مقام
اين است كه اگر كسى خواست قصاص بكند بايد تأمين بشود و لازم است بر مؤمنين كه آن
را بپذيرند يا بر دستگاه حكومت لازم است كه آن را اجرا بكنند اما معنايش اين نيست
كه حتماً بايد قصاص كرد؛ به عبارت ديگر، “كتب” دلالت بر وجوب اجراى قصاص دارد در
صورتى كه ذى حق مطالبه قصاص بكند.

 در آيه 126 سوره نحل
مى‏فرمايد: “و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خير للصابرين”
اگر خواستيد مجرم را عقاب و مجازات كنيد به همان اندازه‏اى كه مرتكب جرم شده شما
هم نسبت به او اجراى عقوبت كنيد: “فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خير
للصابرين” اما اگر صبر كنيد و عقاب نكنيد براى صابرين بهتراست. اين هم از جمله
آياتى است كه دلالت مى‏كند بر اين كه عفو و ترك عقوبت مطلوب است و ارزش بيشترى
دارد نه اين كه لزوماً بايد هر كسى را كه مرتكب گناهى مى‏شود معاقبه و مجازات كرد.
ادامه دارد

/

محكم و متشابه در قرآن

محكم و متشابه در قرآن

قسمت اول

آية الله محمد‌هادى معرفت

 

 × حقيقت اِحكام و تشابه

 “اِحكام” همان استوار كردن
است. كلام را زمانى محكم مى‏گويند كه دلالت آن روشن باشد به گونه‏اى كه معانى ديگر
احتمال نرود. اِحكام از “حَكَم” گرفته شده و به معناى منع و بازداشتن است. بدين
جهت به دهانه اسب (لگام) “حَكَمَةُ اللِّجام” گويند، زيرا از هرگونه سركشى آن
جلوگيرى مى‏كند.

 ابن فارس مى‏گويد: إِحكام
الكلام؛ يعنى سخن استوار و رسا گفتن. و بسيارى از آيات تشريع و مواعظ و آداب همين
گونه است.

 تشابه از “تشابه الوجوه” گرفته
شده است؛ يعنى همانند بودن بعضى از وجوه با بعضى ديگر، به گونه‏اى كه معانى ديگر
نيز احتمال برود. و از همين رو در حقيقت مراد نوعى پوشيدگى وجود دارد؛ مانند: “انّ
البَقَر تَشابَه علينا؛1 همانا ]چگونگى[ اين ماده گاو بر ما مشتبه شده است.” گاوى
كه دستور ذبح آن صادر شده، لابد داراى ويژگى خاصى است كه بر اثر همانند بودن
گاوها، مورد دستور، پوشيده مانده است.

 راغب اصفهانى گويد: محكم، آن
سخنى است كه شبهه بر آن عارض نگردد، نه از لفظ و نه از معنا و متشابه سخنى است كه
ظاهر لفظ، نارسا به مراد است.

 اين تعريف عمومى متشابه است، و
از همين رو، گاهى با مبهم كه تفسير، ابهام آن را برمى‏دارد، يكى مى‏شود، چرا كه
متشابه نيز احتياج به تأويل دارد؛ مثل بسيارى از آيات خلقت و تقدير و صفات و
افعال.

 بنابراين، متشابه – در اصطلاح
قرآنى – لفظى است كه محتمل وجوهى از معانى بوده و جايگاه شك و شبهه است. و از همين
رو همان گونه كه صلاحيت تأويل را به گونه صحيح داراست صلاحيت تأويل به گونه فاسد
را نيز داراست. و به خاطر اين احتمال، كسانى كه اهلِ كجى و فسادند، بدين آيات طمع
مى‏ورزند، زيرا در پى آشوبگرى بوده و خواهان تأويل آن بر وفق مراد فاسدشان هستند.

 

 × نسبت متشابه و مبهم

 به حسب اصطلاح فنى، بين متشابه
و مبهم نسبت عموم و خصوص من وجه برقرار است و لذا بين آندو فرقى وجود دارد؛ آيه‏اى
كه از ناحيه‏اى متشابه است ممكن است از ناحيه ديگر مبهم باشد؛ مثل اين آيه:

 “فَمَنْ يُرِدِ اللَّه أَنْ
يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإِسْلامِ، وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ
يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقَاً حَرَجاً كَأَنَّما يَصَّعَّدُ فِى السَّماءِ؛2 پس كسى
را كه خدا بخواهد هدايت نمايد، دلش را براى ]پذيرشِ[ اسلام مى‏گشايد، و هر كه را
بخواهد گمراه كند دلش را تنگ و بسته مى‏گرداند، چنان كه گويى به زحمت در آسمان،
بالا مى‏رود.”

 اين آيه، از آيات متشابه بوده،
و درجه‏اى از ابهام در آن وجود دارد. تشابه آن از اين جهت است كه “إِضلال” را به
خداوند نسبت داده است و ابهام آن از چگونگى حصول اين فراخ و تنگى سينه است و اين
كه فردى كه دلش تنگ و بسته گرديده، چگونه به كسى كه مى‏خواهد به زحمت در آسمان
بالا رود، تشبيه شده است؟ البته جواب اين سؤالات به تفصيل خواهد آمد.

 گاهى تشابه در ظاهرِ لفظ، مبهم
نيست ولى تشابه از ناحيه والا بودن معناست و بلندى سطح معنا به واسطه ذات است و از
همين جهت با اين كه اين گونه آيات در ابهام معنوى غوطه‏ورند علماى عامّه گمان
كرده‏اند كه نسبت به عوام دلالت آنها واضح است؛ مثل آيه: “الرحمن على العرش
استوى؛3 خداى رحمان كه بر عرش استيلا دارد.”

 عامّه از اين آيه اين گونه
فهميده‏اند كه: خداوند داراى كرسى (صندلى) است كه بر آن نشسته است و در مدلول
ظاهرى آن چيزى را شرط نكرده‏اند.

  و يا آيه “يَوْمَ يُكْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلىَ السُّجُودِ
فَلا يَسْتطيعُونَ؛4 روزى كه دامن از ساق برگرفته شود ]و كار بر كافران دشوار شود[ و آنها به سجده فرا خوانده شوند و در خود توانايى نيابند.”

 ذهنهاى ساده از اين آيه اين
گونه فهميده‏اند كه خداوند، ساقش را مى‏گشايد و كفّار را دعوت به سجده در مقابلش
مى‏كند، همان گونه كه از ظاهر لفظ فهميده مى‏شود.

 و گاهى آيه مبهم، از متشابهات
نيست؛ پس، اين آيه مبهم، به تفسير بيشتر از تأويل نيازمند است؛ مثل “و علّم آدم
الاسماء كلَّها ثم عرضهم على الملائكة فقال أنبؤنى بأسماء هؤلاء؛5 و ]خدا[ همه
]معانى[ نامها را به آدم آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه نمود و فرمود: “اگرراست
مى‏گوييد از اسامى اينها به من خبر دهيد.”

 اين آيه شديداً به تفسير نياز
دارد تا برخى از سؤالهايى كه ابهام در ظاهر آيه ايجاد كرده است، جواب گويد:

 اوّلاً: اين تعليم كه خداوند
به آن مباهات مى‏كند، چگونه محقّق شده است؟

 ثانياً: آن اسما چه چيزى بودند
كه يك بار ضمير مؤنث به آن برگشته و بار ديگر جمع مذكّر؟

 ثالثاً: چگونه ملائكه به اين مباهات
تسليم شدند و به عجز خود تا قيامت، اعتراف كردند؟

 در اين هنگام، بين ابهام و
تشابه، تلازم كلّى وجود ندارد. بنابراين موارد نياز به تفسير بايد از موارد
نيازمند به تأويل جدا گردد. پس تفسير برگرفتن نقاب از لفظِ مشكل (مبهم) است – چه
لفظ، متشابه باشد و چه نباشد – ولى تأويل، رجوع دادن كلام به يكى از احتمالات
عقلايى است ولو اين كه در ظاهر مدلول آن واضح باشد.

 

 × عوامل تشابه و ابهام

 براى اين كه فرق بين متشابه و
مبهم روشن شود، عوامل تشابهى كه از عوامل ابهام اختلاف كامل دارند ذكر مى‏كنيم.

 فرق بين تشابه و ابهام آيه به
عوامل اختلاف اين دو برمى‏گردد، چون از اهمّ عوامل تشابه به دقيق بودن معنا و بالا
بودن سطح معنا از سطح عمومى مردم است. افزون بر اين، دقيق بودن تعبير و استوارى در
اداست، همان گونه كه در قول خداوند متعال است:

 “و ما رميت إذ رميت ولكنّ
اللّه رمى؛6 و چون ]ريگ به سوى آنان[
افكندى، تو نيفكندى، بلكه خدا افكند.”

 لطافت اين تعبيرِ ظريف، پوشيده
نيست؛ اين مفهوم از دقيق‏ترين مفاهيم اسلامى در “امر بين الامرين” (نه جبر و نه
تفويض) است. و از اين جهت است كه درك حقيقت اصلى آن، براى غالب مردم پوشيده مانده
است. البته راسخين در علم از اين امر مستثنى هستند؛ افرادى كه دشوارى راهها به فضل
كوششهايشان سهل و آسان گرديده است.

 و از اين قبيل است؛ اين آيه
مباركه: “أللّه نورالسّموات و الأرض؛7 خداوند نور آسمانها و زمين است.”

 در اين آيه ذات مقدّس خداوند
به نور تشبيه شده است و اين دقيق‏ترين تعبيرى است كه ذات مقدس را به فهم عموم مردم
نزديك مى‏كند، چون اگر براى عموم مردم گفته مى‏شد: خداوند ماهيت ندارد، جسم هم
نيست، خواصّ جسم را هم ندارد، قانع نمى‏شدند، ولى خداوند نور است، قانع مى‏شدند.
در حالى كه جواب صحيح را راسخون در علم مى‏دانند، زيرا همان گونه كه نور – در
محسوس – ذاتاً قابل ادراك نيست و حسّ شدنش به خاطر روشنايى دادنش به اشيا است،
همانطور است وجود خداوند متعال – در غير محسوس – كه درك نمى‏گردد و ادراك آن
بواسطه افاضه وجودى است كه به موجودات مى‏دهد. پس خداوند تبارك و تعالى از لابه
لاى هر موجودى تجلّى مى‏كند و ذاتاً درك نمى‏شود مثل نورى است كه سبب ادراك اشياست
ولى چشمها از ادراك ذاتى آن عاجزند.8

 امّا عوامل ابهامى كه احتياج
به تفسير دارد به جهاتى ديگر برمى‏گردد:

 1- غريب و نامأنوس بودن كلمه
از انس عمومى مردم: چون برخى از كلمات اختصاص به قبايل خاصى داشت و قرآن آمده بود
تا به زبان عربى واحدى سخن بگويد، بنابراين تمامى لغات عرب را استعمال مى‏كرد. از
اين قبيل است كلمه “صلدا” كه به معناى “نقيّاً” (پاكيزه) در لغت طايفه “بنى هذيل”
است. و “املاق” به معناى جوع (گرسنگى) در لغت “بنى‏لحم”. و “منسأة” به معناى “عصا”
در لغت قبيله “حضرموت”. و “ودق” به معناى “مطر” (باران) در لغت “جهرم”. و “بسَّت”
به معناى “تَفَتّتت” در لغت “كنده” و لغاتى كه در كتابهاى “غريب القرآن” تدوين شده
است، بسيار زياد است.

 2- اشاره‏هاى گذرا در لابه‏لاى
كلام، به طورى كه فهم آن اشاره‏ها احتياج به بررسى عادتهاى مردم و مراجعه به تاريخ
است؛ مثل “النَّسى” در سوره برائت، آيه37. يا تعابير اجمالى كه آگاهى بر آنها نياز
به مراجعه به سنت و نظريه‏هاى علماى گذشته دارد؛ مثل: “اقيموالصّلاة و آتوالزّكاة”،
“وللّه على النّاس حجُّ البيت” و امثال اينها.

 3- تعبيرهاى عمومى كه صلاحيت
براى معانى مختلفى دارند كه مقصود از آنها را فقط متخصصين مى‏دانند مانند: دابّه (جنبنده)
در آيه: “أَخْرَجْنا لهم دابّة من الأرض تكلّمهم؛9 براى آنان از زمين جنبنده‏اى
بيرون آريم كه با آنان سخن گويد.”

 و برهان در: “لولا أَنْ رَأى
بُرهانَ ربّهِ؛10 و اگر نه آن بود كه او برهان پروردگار خويش بديد.”

 و كوثر در : “إنّا أَعْطَيناك
الكَوثر؛11 ما تو را ]چشمه[
كوثر داديم.”

 و روح در: “يومَ يَقُومُ الرُّوحُ
و المَلائكةُ صَفّاً؛12 در روزى كه روح و فرشتگان به صف ايستند” و امثال اينها.

 4- استعاره‏هاى بعيدى كه
دسترسى به معانى آنها احتياج به باز كردن و تعمّق زيادى داشته باشد مانند: “أَوَلَمْ
يَرَوا أَنّا نأتى الأرضَ نَنْقُصُها مِنَ أَطْرافِها؛13 آيا نديدند كه ما به زمين
مى‏پردازيم و از كناره‏هاى آن مى‏كاهيم.”

 و يا : “ألْيَوْمَ نَختم
على أَفواهِهِمْ وَ تُكَلِمُنا أَيْدِيْهمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ؛14 امروز بر
دهانهاشان مُهر نهيم، و دستهاشان با ما سخن گويد و پاهاشان گواهى دهد” و امثال
اينها.

 و از همين روست كه راغب گفته
است: تفسير يا در غريب الفاظ استعمال مى‏شود؛ مثل بُحيره، سائبه، وصيلة، يا در
كلام موجزى كه تبيين آن با شرح است؛ مانند: “أقيموا الصّلوة و آتوا الزّكاة”، و يا
در كلامى است كه در بردارنده ماجرايى بوده كه تصوير آن كلام بدون شناخت آن ماجرا
ممكن نباشد. مانند: “انّما النّسى‏ء زيادة فى الكفر؛15 جز اين نيست كه جابه جا
كردن ]ماههاى حرام[ فزونى در كفر است.”

 و يا: “ليس البرّ بأن تأتوا
البيوت من ظهورها؛16 و نيكى آن نيست كه از پشت خانه‏ها درآييد.”17

 

 × آيا در قرآن متشابه وجود
دارد ؟

 آيات قرآن در يك تقسيم بندى به
دو بخش تقسيم مى‏شود: محكم و متشابه، چنان كه خداوند مى‏فرمايد: “هُوَ الَّذى
أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ اُمُّ الْكِتابِ وَ اُخَرُ
مُتَشابِهاتٌ؛18 اوست كه كتاب را بر تو فرو فرستاد، برخى از آن، آيه‏هاى محكمند كه
آنها مادر و اصل كتابند؛ و برخى ديگر متشابه‏اند.”

 اما ترديدى نيست كه بيشتر
آيه‏هاى قرآن محكم و تعداد بسيار كمى از آن، متشابه است، اگر مجموع آيه‏هاى قرآن
را بيش از شش هزار آيه در نظر بگيريم، متشابهات قرآن با حذف مكرر و شمارش دقيق، به
دويست آيه نمى‏رسد. بنابراين فرصت مراجعه به قرآن و سيراب شدن از چشمه‏هاى شيرين
آن بسيار گسترده است.

 برخى وجود آيه‏هاى متشابه به
ذات را در قرآن انكار كرده‏اند، چون قرآن كتاب هدايت عمومى است: “هذا بيانٌ
للنّاس؛19 اين بيانى است براى مردم.” و نيز خداوند متعال فرموده است: “كِتابٌ
أُحْكِمَتْ آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبيرٍ؛20 كتابى است كه
آيتهاى آن از نزد دانايى با حكمت و آگاه، استوار و پايدار گشته، و آن گاه به تفصيل
بيان شده است.”

 و از همين رو منظور از تشابه
در آيه‏هاى قرآن، همان تشابه نسبت به افرادى است كه كژى داشته و كلمات را از
جايگاه اصلى‏شان منحرف مى‏سازند.

 ولى حقيقت اين است كه انكار
تشابه، علاج واقعى درد نيست. بلى وجود متشابه در قرآن منافاتى با هدايت عمومى آن
ندارد:

 اوّلاً: كمى طرفِ متشابه، به
گونه‏اى است كه راه هدايت يافتگان به هدايت قرآن بسيار وسيع است.

 ثانياً: هدايت قرآن به اين
معناست كه منبع نخستين براى تشريع و تنظيم زندگى عمومى است و اين بدين معنا نيست
كه افراد در دريافت احكام و تشريع، مستقلاً به قرآن رجوع كنند، چون تشريع و احكام،
كارشناسانى دارد كه از قرآن چيزهايى مى‏شناسند كه عموم مردم نمى‏شناسند و اينها
رهبرى امّت را بر هدايت قرآن به عهده دارند. و بدين گونه است كه قرآن، چراغ روشنى
براى بشريت گشته است.

 امّا إِحكام در سوره هود، به
معناى اتقان (استوارى) و سداد (محكمى) است، چون قرآن اساس محكمى دارد كه متزلزل
نمى‏شود و داراى مشعل فروزانى است كه تا ابد خاموش نمى‏گردد: “إِنَّا نَحْنُ
نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وِ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون؛21 همانا ما اين ذكر را فرو
فرستاديم، و هر آينه ما نگاهدار آنيم.”

 به زودى آيه‏هايى كه بالذّات متشابه‏اند
را مطرح مى‏كنيم؛ همان آياتى كه تأويل صحيح آنها را راسخون در علم، مى‏دانند. آنان
با كوشش و تعمّق‏شان در بررسى دين از گنجهاى مخفى چيزهايى استنباط مى‏كنند كه
عقلهاى بشرى مبهوت مى‏گردد.

 در مقابل اين گروه، يك گرايش
معكوسى وجود دارد كه گمان كرده همه آيه‏هاى قرآن متشابه است و از اين رو استفاده
از قرآن را فقط با نصّ معصوم جايز مى‏داند و به خاطر همين، صلاحيت استدلال يا
استنباط حكمى شرعى از آن ساقط شده است. آنان به اين آيه تمسّك مى‏جويند كه: “اللّه
نَزّلَ أَحْسَنَ الحديث كتاباً متشابهاً؛22 خدا زيباترين سخن را ]به صورت [ كتابى
متشابه، نازل كرده است.”

 و به آن چيزى كه در روايت وارد
شده است: “إنّما يعرف القرآن من خوطب به؛23 قرآن را فقط كسى كه به او خطاب شده
مى‏فهمد.”

 و اين كوتاهى و ستم است، چون
خداوند فرموده است: “أَفَلا يَتَدبّرونَ القُرآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها24
آيا در قرآن نمى‏انديشند يا بر دلها ]شان[ قفلهاست؟.”

 و رسول خدا فرمود: “فإذا
التَبَسَتْ عَلَيْكُمُ الْفِتَن كقَطْعِ الليْلِ الْمُظْلِم فَعَلَيْكُم بالقُرآن؛
زمانى كه فتنه‏ها همچون پاره‏هاى شب ظلمانى شما را فرا گرفت، پس به قرآن رو آوريد.”

 چگونه مى‏توان براى آشكار شدن
پوشيدگى به قرآن رجوع كرد در حالى كه خودش پوشيده است.

  امام صادق‏عليه السلام فرمود:

 “إِنَّ هذا القرآنَ فيه
مَنارُ الْهُدى و مَصابيحُ الدُّجى، فَلْيَجْلُ جالٍ بَصَرَهُ و يفتح للضياء نظره،
فانّ التَّفَكُرَ حَياةُ قَلْبِ الْبَصيرِ، كَما يَمْشى المُستنيرُ فىِ الظُّلماتِ
بالنّورِ؛ اين قرآن، جايگاه هدايت و چراغهاى تاريكى است، پس بايد شخص تيزبين دقّت
نظر كند، و ديدگانش را با روشنايى باز كند، انديشيدن زندگانى دلِ بيناست، چنانچه
آن كه جوياى روشنايى در تاريكيهاست با نور راه را پيمايد.”

 و همچنين وارد شده است: “إنّ
القُرآن فيه تفصيلٌ و بيانٌ و تحصيلٌ” در اين قرآن، تفصيل و بيان و به دست آوردن (حقايق)
هست. و “هُوَ الْفَصْلُ ليس بالْهَزْل” و اين جداكننده‏اى است و شوخى و سرسرى
نيست. “ظاهرُهُ أنيقٌ و باطنُهُ عميقٌ” ظاهرش جلوه و زيبايى است و باطنش ژرف و
عميق است. “ظاهرُهُ حكمٌ و باطنهُ علمٌ”25 ظاهرش حكم و استوار و باطنش علم است.

 امّا در باب آيه زمر بايد گفت:
اين آيه نظم پياپى آيه‏هاى قرآن را در نيكويى و وفادارى و رسايى سخن بازگو مى‏كند.
“و لو كانَ مِنْ عندِ غير اللّه لوجدوا فيه اختلافاً كثيراً؛26 و اگر از جانب غير
خدا مى‏بود در آن ناسازگارى و ناهمگونى بسيار مى‏يافتيد.”

 ادامه دارد

 

 پاورقيها:

 1 ) بقره (2) آيه 70.

 2 ) انعام (6) آيه125.

 3 ) طه (20) آيه5.

 4 ) قلم (68) آيه42.

 5 ) بقره (2) آيه31.

 6 ) انفال (8) آيه17.

 7 ) نور (24) آيه35.

 8 ) ر.ك: ابن رشد اندلسى،
الكشف عن مناهج الادلّة، ص93 – 92.

 9 ) نمل (27) آيه82.

 10 ) يوسف (12)، آيه24.

 11 ) كوثر (108) آيه1.

 12 ) نبأ (78) آيه38.

 13 ) رعد (13) آيه41.

 14 ) يس (36) آيه65.

 15 ) توبه (9) آيه37.

 16 ) بقره (2) آيه189.

 17 ) الاتقان، ج2، ص173.

 18 ) آل عمران (3) آيه7.

 19 )همان، آيه138.

 20 ) هود (11) آيه1.

 21 ) حجر (15) آيه9.

 22 ) زمر (39) آيه23.

 23 ) محدث بحرانى، تفسير
البرهان، ج1، ص19.

 24 ) محمد (47) آيه24.

 25 ) ر. ك: اصول كافى، ج2،
ص600 – 599.

 26 ) نساء (4) آيه82.

 

/

نمونه كامل مقربان

 تفسير سوره رعد

 نمونه كامل مقربان

 آية اللَّه جوادى آملى

 

 “مثل الجنّة الّتى وُعد
المتّقون تجرى من تحتها الأنهار أُكُلُها دائم و ظلّها تلك عقبى الّذين اتّقوا و
عقبى الكافرين النّار”.1

 مَثَل بهشتى كه به تقواپيشگان
وعده داده شده آنچنان است كه رودها در زير آن روان است؛ خوردنيها و سايه‏اش،
هميشگى است، اين است سرانجام پرهيزگاران و اما كافران، سرانجامشان دوزخ است.

 × × ×

 × حقايق ظاهرى و باطنى

 آغاز اين آيه مباركه كلمه “مَثَل”
دارد كه به همان معناى معروف “مثل” است، بنابراين مشعر به اين معناست كه بهشت
گذشته از اين جريان ظاهرى و جسمانى، حقيقت ديگرى هم دارد كه اگر بخواهند براى ما
بيان كنند بايد به زبان “مثل” باشد. نظير اين كه قرآن يك حقيقتى غير از اين آيات
ظاهرى و احكام و معانى حصولى دارد، كه اگر بخواهند آن را براى ما بيان كنند بايد “مَثَل”
ذكر كنند. بسيارى از انسانها معانى و احكام ظاهرى قرآن را مى‏فهمند و مى‏توانند
عمل كنند، امّا حقيقت آن را نمى‏توانند حمل كنند كه: “لو أنزلنا هذا القرآن على
جبلٍ لرأيته خاشعاً متصدّعاً من خشية اللّه و تلك الامثال نضربها للنّاس لعلّهم
يتفكّرون.”2

 معلوم مى‏شود قرآن يك ظاهرى
دارد كه درك آن، خيلى دشوار نيست، اما يك باطنى دارد كه حمل آن مقدور همه نيست.

 امامان معصوم‏عليهم السلام هم
چنينند، يك ظاهرى دارند، و احكامى از اينها ظاهر مى‏شود كه هم شناخت ظاهر امامان و
هم فهميدن احكام صادره از آنها آسان است، و يك حقيقتى دارند كه همان حقيقت امامت و
ولايت است كه نه تنها هضم آن ميسور همه نيست، بلكه دسترسى به ظاهر آن حقيقت هم
براى همه ممكن نيست.

 “سهل بن حُنَيف” از
شاگردان مخصوص اميرالمؤمنين‏عليه السلام بود. وى در كوفه رحلت كرد. وقتى خبر
درگذشت او به اميرالمؤمنين‏عليه السلام رسيد، فرمود: “لو احبّنى جَبَلٌ لَتَهافَتَ”3
كوه اگر بخواهد محبّت مرا بپذيرد متلاشى مى‏شود، اگر او در فراق من رحلت كرد و
نتوانست حياتش را حفظ كند خيلى عجيب نيست، زيرا كوه نمى‏تواند محبّت مرا تحمّل
كند.

 على بن ابى‏طالب‏عليه السلام
يك ظاهرى دارد كه خيليها مى‏بينند و به ظاهر او هم دل مى‏بندند و احكام ظاهرى را
مى‏فهمند، و يك ولايتى دارد كه هضم آن ولايت، براى كوه هم مقدور نيست. همان بيانى
كه خداى سبحان درباره حقيقت قرآن مى‏فرمايد كه: “لو أنزلنا هذا القرآن على جبلٍ
لرأيته خاشعاً متصدعاً من خشية اللّه” همان بيان را قرآن ناطق يعنى حضرت على‏عليه
السلام درباره خودش بيان مى‏كند كه: “لو احبّنى جَبَلٌ لتهافت” معلوم مى‏شود گذشته
از ظاهر، يك باطن ديگرى هم هست كه آن باطن را اگر بخواهند براى ما تبيين كنند
چاره‏اى جز مَثَل نيست.

 بهشت هم اين چنين است؛ يك جنّت
جسمانى و ظاهرى است كه درك آن خيلى دشوار نيست و يك جنّت عقلى و معنوى كه درك آن
مشكل است و براى رسيدن به آن و دركش بايد از مَثَل استفاده شود. گاهى مثال مى‏زنند
چشمه‏هاى او را مثل اين كه جبرئيل بيفتد و پَرَش را به آن چشمه خيس كند و از هر
قطره‏اى كه از پَرش مى‏چكد ملكى خلق بشود كه تا قيامت خدا را تسبيح مى‏كند نمونه
آنچه كه در بعضى از كتابهاى تاريخى در جريان كربلاى سيدالشهداعليه السلام آمده كه
مرغى روز عاشورا خود را كنار بدن مطهّر رساند و بال و پَرش را با خون حضرت آغشته
كرد و به اطراف عالم پراكنده شد و هر جا قطره خونى افتاد آن جا مسجد شد. ولى واقعاً
مرغى در كار نبوده تا پَرى داشته باشد و خود رابه بدن مطهّر رسانده و پرهايش را به
خون آغشته كرده باشد، بلكه اين تمثيل آن است كه هر جا سخن از خداست اين محصول خون
سيدالشهداعليه السلام است. اگر مسجدى ساخته شد و اگر در جايى خدا عبادت شد به بركت
خون كربلاست. عظمت آن خون و تأثير شهادت حضرت را به اين “مَثَل” تبيين كرده‏اند.

 

 × اقسام تمثيل

 تمثيل، گاهى داستان سرايى است
نظير داستان سرايى كليله و دمنه، اين گونه داستان سرايى در حريم قرآن كريم اصلاً
راه ندارد، زيرا: “والله يقول‏الحق و هو يهدى السبيل”4 كتابى كه حق است داستان و
قصّه و افسانه ساختگى در او راه ندارد. يك وقت تمثيل، حقيقت خارجى عينى است كه
براى بيان آن، مَثَل ذكر مى‏كنند آن داستانهاى كليله و دمنه داستانهاى بافتنى است،
اين يك حقيقت خارجى است كه در خارج وجود دارد منتها به صورت جسم نيست كه در مكانى
باشد. آن حقيقت را وقتى بخواهند تبيين كنند چاره‏اى جز مثل نيست، لذا قرآن كريم
فرمود خدا در بسيارى از موارد مَثَل مى‏زند تا مطلب را روشن كند.

 ولايت على و محبّت حضرت
اميرعليه السلام يك حقيقتى است، آن حقيقت اگر بر كوه بتابد آن را متلاشى مى‏كند؛
نمونه‏اش آيه كريمه است كه مى‏فرمايد: “فلمّا تجلّى ربّه للجبل جعله دكّا”5 چگونه
يك حقيقت، كوه را متلاشى كرد؟ چگونه شنيدن يك سلسله خبرها انسان را از بين مى‏برد؟
اگر يك خبر سنگينى را انسان بشنود سكته مى‏كند، با اين كه سنگينى مادّى ندارد، يك
خبر و يك فكر است، اين خبر را كه يك انسان شنيد و فهميد اين انديشه و اين درك او
را از بين مى‏برد، چرا؟ چون دلبسته به يك عالمِ ديگر است. اگر ناگهان به كسى خبر
بدهند كه خانه و مغازه‏ات يك جا طعمه حريق شد اين شخص ممكن است حالش عوض شود چون
محبوبش را از دست داده است. پس نفْس اگر بفهمد محبوبش را از دست داده اين انديشه
او را مى‏كشد.

 اگر انسان اين محبّت را در
معارف پياده كرد و معصومان و پاكان‏عليهم السلام محبوب او شدند و در فراق امامش
جان داد، اين انديشه و علم است كه انسان را از بين مى‏برد، آن علم اين بدن را
متلاشى مى‏كند.

 

 × درك نعمتهاى باطنى

 قرآن كريم نعمتهاى ظاهرى بهشت
را طورى تنظيم مى‏كند كه ما نمونه‏هايش را در دنيا داريم و درك آنها خيلى دشوار
نيست، اما درك نعمتهاى باطنى، مشكل است؛ مثلاً بهشتيان در قيامت روى تختها و
فرشهايند. تختها چگونه است؟ فرشها چطور بافته شده است؟ درك اينها خيلى سخت نيست.
اما مى‏رسيم به جايى كه مى‏فرمايد: “ على سُرُرٍ متقابلين”6 سُرُر جمع “سرير” است.
مفهوم سرير (تخت) يا سُرر مرفوعه (تختهاى برجسته) يا “سُرر مصفوفه” (تختهاى منظم)
و صف بندى شده را مى‏فهميم، امّا فهم اين آيه كه مى‏فرمايد: “على سُررٍ متقابلين” (بر
تختهايى كه رو به روى هم‏اند) مشكل است. نه اين كه دو به دو متقابل هم باشند بلكه
هر يك نفر، همه را مى‏بيند. اين گونه ديدن با بدن جسمانى و مادّى، امكان ندارد!
مثلاً اگر دو صف طولانى است، آن آخر صف با اوّل صف آنها كه طرف راست نشسته‏اند با
اينها كه طرف چپ هستند يكديگر
را نمى‏بينند.
اما در “سرر متقابلين” يك مرتبه همه، همه را مى‏بينند و هيچ غيبت ندارند.

 برخى از مفسران گفته‏اند: اين
آيه كنايه از آن است كه بهشتيان در آن جا غيبت يكديگر را نمى‏كنند و پشت سر يكديگر
حرف نمى‏زنند. آيا واقعاً معناى آيه همين است كه مفسّران بيان كرده‏اند يا معناى
ديگر دارد؟ اگر ما براى تفسير اين آيه و اين واژه “متقابلين” هيچ راهى نداشتيم آن
گاه مى‏گوييم اين كنايه از آن است كه مى‏گويند پشت سر هم حرف نمى‏زنند، مثل اين كه
همه يكديگر را هميشه مى‏بينند و در حضور هم هستند لذا غيبت نمى‏كنند. ولى يك راه
ديگرى هست و آن، اين كه: آنان در محلّى‏اند كه آن جا حجاب مادّى راه ندارد، هميشه
يكديگر را مى‏بينند و همواره در مشهداللّه هستند.

 بعضى از مفسّران گفته‏اند: اين
آيه، ناظر به آن وقتى است كه به زيارت‏اللّه مى‏روند، در آن جا حجابى در كار نيست،
همه يكديگر را مى‏بينند، اين طور نيست كه انسان وقتى جلو افتاده، پشت سرى را
نبيند، يا كسى كه فاصله دارد او را نبيند. در يك مَوْطِنْ، انسان مى‏بيند امّا نه
با چشم بلكه در آن موطن همه يكديگر را مى‏بينند و كسى از ديدِ كسى غافل نيست. اين
پيداست انسان در آن لحظه و در آن موطن بصير است: “بصيرٌ لا بجارحه و سميع لابجارحه”.

 بارى اين طور نيست كه همه
ديدنها با اين چشم و گوش باشد تا ما نتوانيم “على سرر متقابلين” را توجيه كنيم و
مجبور بشويم و بگوييم متقابل همند يعنى مثل اين كه يكديگر را مى‏بينند لذا غيبت هم
را نمى‏كنند: اوّلاً: آن جا اصلاً جاى غيبت نيست براى اين كه فرمود: “لايسمعون
فيها لغواً و لاتأثيماً”7 اصلاً نكره در سياق نفى است و جا براى غيبت و لغو نيست،
كسى آن جا لغو نمى‏گويد نه به شوخى و نه به جِدّ، پس اگر سخن از لغو نيست، ديگر
سخن از غيبت و امثال آن نخواهد بود. ثانياً متقابل هم هستند نه به اين معناست كه
گويا همديگر را مى‏بينند بلكه آنها واقعاً يكديگر را مى‏بينند.

 

 × ويژگى مقربان

 در كتاب “أسدالغابه” آمده است:
ابوذر – رضوان اللّه عليه – در يك مسافرتى در حضور رسول الله‏صلى الله عليه وآله
وسلم بود، حضرت خوابيده بودند، ابوذر كنار درخت رفت و شاخه‏اى را شكست، حضرت
فرمود: چه مى‏كنى؟ عرض كرد: خواستم ببينم شما در خواب متوجّه مى‏شويد يا نه.
فرمود: تو خيال كردى چشمم كه خوابيد قلبم هم مى‏خوابد؟ گرچه من خوابم ولى قلبم
مى‏بيند كه تو چه مى‏كنى. نه تنها قلبم مى‏بيند كه چه مى‏كنى؟ از فكر و انديشه‏ات
هم باخبرم كه براى چه كنار درخت آمده‏اى.

 مؤمن در بهشت به چنين مقامى
مى‏رسد منتهى فاصله مقامى او با مقامى رسول الله‏صلى الله عليه وآله وسلم زياد است
و به حساب نمى‏آيد.

 لذا در سوره واقعه آيه10 به
بعد وقتى سخن از نعمتهاى بهشتيان و مقرّبين است مى‏فرمايد: “والسابقون السابقون
اولئك المقرّبون فى جنّات النعيم (كه قبلاً بحث شد كه مقصود از نعيم، نعمت ولايت
است نه نعمتهاى ديگر)

 ثلّةٌ من الاوّلين و قليل من
الآخرين على سُررٍ موضونة متّكئين عليها متقابلين”8

 اين كلمه “متكئين عليها
متقابلين” ظاهراً درباره غير مقرّبين گفته نشده. درباره ديگران سخن از سُرُر و تختهاى
گوناگون است، اما اين كه اينها همواره مقابل همند اين چنين نيست.

 نمونه‏هايى از مقربين را كه
خدا بيان مى‏كند در سوره نساء آيه 172 آمده است كه مى‏فرمايد: “لن يستنكف المسيح
ان يكون عبداً للّه و لاالملائكة المقرّبون” عيساى مسيح – سلام الله عليه – از اين
كه بنده حق باشد استنكاف ندارد و فرشتگان مقرّب هم از اين كه بندگان حق باشند
استنكاف ندارند. فرشتگان را به وصف مقرّب بودن توصيف كرد و عيساى مسيح – سلام الله
عليه – را با فرشتگان يكجا ذكر كرد.

 در سوره آل عمران آيه 45 هم
وقتى سخن از عيساى مسيح است مى‏فرمايد: “اذ قالت الملائكة يا مريم ان الله يبشرك
بكلمةٍ منه اسمه المسيح عيسى بن مريم وجيهاً فى الدنيا و الآخرة و من المقرّبين”
حضرت عيسى وجيه عندالله و از مقرّبين است.

 نمونه‏هاى مقرّبين را خدا در
قرآن بيان كرد: در بين انسانها عيساى مسيح و در موجودات ديگر فرشتگان. درباره
مقرّبين است كه مى‏فرمايد: اينها روى تختها نشسته‏اند و همواره يكديگر را
مى‏بينند. بنابراين چيزى از اينها غيبت ندارد و پوشيده نيست، اين خاصيّت مقام
مقرّب بودن است، چون اگر همه سرنوشت و سرگذشت ابرار در كتاب عليين است و عليين،
مشهود مقربين است: “انّ كتاب الأبرار لفى عليين” كه عليين كتاب است آن كتاب ديگر
نظير اين كتاب كاغذ و ورق و جلد نيست: “و ما ادريك ما عليّون كتاب مرقومٌ يشهده
المقرّبون” مقرّبون شاهد اين كتابند و مى‏دانند در آن چيست. آن كه مقرّب است تمام
سرگذشت و سرنوشت ابرار را مى‏داند پس چيزى بر او پوشيده نيست اين انسان در جايى
قرار مى‏گيرد كه همه امور مشهود اوست لذا مقربين بر تختهايى تكيه مى‏كنند كه
همواره يكديگر را مى‏بينند، غيبتى در كار نيست.

 بنابراين اگر بخواهند آن معانى
را براى ما تبيين كنند به عنوان “مثل” ذكر مى‏كنند، اين كه قرآن كريم فرمود: “و
لقد صرّفنا فى هذا القرآن للناس من كلّ مثل”9 براى همين است فرمود در بسيارى از
موارد ما “مَثَل” زديم تا مسأله براى آنها روشن بشود.

 عمده بحث درباره “متكئين عليها
متقابلين” است كه وصف مقرّبين مى‏باشد نه ديگر متنعمين.

 براى ديگر نعمتها در همين دو
سوره “الرحمن” و “الواقعه” شواهد فراوانى هست چه نعمتهاى ظاهرى و چه نعمتهاى
باطنى، و اگر به آياتى كه قبلاً درباره مقربين و ابرار بحث شد دقّت كنيم روشن
مى‏شود كه مقام مقربين فوق آن مقامى است كه فقط به جنّت جسمانى اكتفا بكند حديثى
كه مرحوم “امين الاسلام طبرسى” در “مجمع البيان” ذيل آيه شريفه “وسقاهم ربّهم
شراباً طهوراً”10 بيان فرمود كه شراب طهور شرابى است كه “يطهّرهم عمّا سوى‏الله”
هر چه كه غير خداست اين شراب اينها را پاك مى‏كند، معلوم مى‏شود هرگونه علاقه‏اى
كه علاقه به اللّه نباشد رِجْزْ است.

 

 × نمونه كامل مقربان

 در سوره “هل أتى”، اهل بيت
عصمت و طهارت‏عليهم السلام نمونه كامل مقربان معرّفى شده‏اند، از آيه 4 به بعد
مى‏فرمايد: “انّ الأبرار يشربون من كأسٍ كان مزاجها كافوراً عيناً يشرب بها
عباداللّه يفجّرونها تفجيراً يوفون بالنذر و يخافون يوماً كان شرّه مستطيراً × و
يطعمون الطعام على حبّه مسكيناً و يتيماً و اسيراً × انّما نطعمكم لوجه اللّه
لانريد منكم جزاءً و لاشكوراً” اين “لانريد منكم جزاءً و لا شكوراً” بيان بعضى از
درجاتى است كه از صدر آيه استفاده مى‏شود، نه تنها ما از شما جزا و شكور
نمى‏خواهيم بلكه براى بهشتى كه “تجرى من تحتها الانهار”، هم اين كار را نمى‏كنيم،
چون حصر مربوط به صدر است، نه تنها از شما جزا نمى‏خواهيم بلكه بخاطر بهشت يا ترس
از جهنم هم نبوده است، “انما نطعمكم لوجه اللّه”. پس “لانريد” بيان بعضى از آن
مصاديق حصر است؛ يعنى “لانريد منكم جزاء و لاشكورا”، “و لانريد من احدٍ جزاءً و لا
شكوراً”، “لا نريد من الله سبحانه النّجاة من النار”، “لانريد من اللّه سبحانه
الدخول الى الجنّة التى تجرى من تحتها الانهار”، چون ما در مقام “سِلْم” هستيم
هرگز پيشنهاد نمى‏دهيم كه اين را بده يا آن را بده، هر چه داد به همان راضى هستيم.
ما اين كار را كرديم: “انما نطعمكم لوجه الله”، حصر اين است.

 آن گاه اگر در ذيل آيه فرمود: “ما
از شما جزا و شكور نمى‏خواهيم” اين بيان بعض از مصاديق حصر است نه اين كه ما از
شما چيزى نمى‏خواهيم ولى توقّع داريم كه مردم از ما تعريف كنند، اين هم نيست. كسى
كه سِلْمِ محض است، خود را در برابر الله قرار مى‏دهد و مى‏گويد هرچه شد راضى
هستيم لذا حضرت اميرعليه السلام مى‏فرمايد: “من خدا را نه از ترس آتش و نه به شوق
بهشت، بلكه به خاطر دوست داشتن او عبادت مى‏كنم.”

 يك انسان آزاده كه رهن هيچ
موطنى از مواطن وجود نيست عبادتش هم رهن چيزى نيست، اين طور نيست كه حالا چون بدنش
اين جاست فقط اين جا را بايد ببيند، آن كسى كه بدنش اين جاست و فقط اين جا را
مى‏بيند اين شخص رهن تن است چون با چشم بايد ببيند و چون چشمش اين جاست فقط همين
جا را مى‏بيند. ولى اگر كسى آزاد بود، رهن عالَمِ طبيعت و جسم و ماده و امثال آن
نبود او هر جا را بخواهد مى‏بيند بنابراين “متكئين عليها متقابلين”، و “انما
نطعمكم لوجه اللّه” درباره آنها درست خواهد بود و بالاتر از اينها، اينها
كسانى‏اند كه هرگز زوال‏پذير نيستند، چون وجه‏اللّه را خدا استثنا كرد و فرمود او
منزّه از مرگ است كه: “كلّ شى‏ء‌هالك الاّ وجهه”11 اگر كسى لوجه‏اللّه كارى انجام
داد به هدفش مى‏رسد، اگر به هدف مى‏رسد “ مى‏شود حيات ابد، آب زندگانى و موجود
هميشه زنده، كه هم در گذشته زنده بوده‏اند و هم در آينده زنده خواهند بود. در
گذشته همه انبيا به اين خاندان سر سپردند، در آينده هم همين طور است. اگر كسى
لوجه‏اللّه كار مى‏كند به هدف مى‏رسد و اگر وجه‏اللّه منزّه از هلاكت و مرگ است پس
اين انسانى كه لوجه‏اللّه كار كرده، جانش به هدف رسيده گرچه جسمش بميرد امّا جانش
براى ابد زنده است.

 اين طور نيست كه “انما نطعمكم
لوجه اللّه” باشد، از اين طرف تقاضا باشد و از آن طرف اقتضا نباشد، اگر تقاضا از
اين طرف صحيح بود اقتضا هم از آن طرف صحيح است اين طور نيست كه اينها تقاضاى صحيح
داشته باشند و خداى سبحان اقتضاى فيض را درباره اينها روا نداشته باشد. خودش هم
وعده داده است كه: “انّما يتقبل اللّه من المتّقين”12 اينها الگوى تقوايند كه
لوجه‏اللّه كار كرده‏اند. اگر لوجه‏اللّه كار كرده‏اند پس به هدف مى‏رسند و انسان
به هدف رسيده خود، وجه‏اللّه است و اگر وجه‏اللّه شد منزّه از زوال است و همه جا
هست. لذا اينهايى كه وجيه عندالله هستند و به نوبه خود وجه‏اللّه هستند همه را در
همه شرايط مى‏بينند.

 بنابراين گرچه در سوره “هل اتى”
به صراحت سخن از مقرّبين نيست امّا “و سقاهم ربّهم شراباً طهوراً” درباره همين
بزرگان است كه خداى سبحان فرمود: “ساقى آن روز نسبت به اينها منم.” اينها هم در
موقع قبض جان، جان را تسليم او مى‏كنند. ممكن است كسى ادّعا كند كه روزى رُخَشْ
ببينم ولى رسيدن به آن مقام، مخصوص اهل بيت عصمت و طهارت و ديگر مقرّبين است. اين
طور نيست كه همه رُخَشْ را ببينند و جان را تسليم او كنند، اين حال مربوط به اين
گروه خاص است كه خداى سبحان مُتَوَفى اينهاست و اينها متوفّاى الهى‏اند، ساقى
اينها خداست، اينها لوجه‏اللّه كار كرده‏اند، اگر لوجه‏الله كار كرده‏اند و راه
باز بود كه انسان لوجه‏اللّه كار كند پس سخن از مادون وجه‏اللّه نيست گرچه سراسر
زيرپوشش وجه‏الله است. لذا وقتى مى‏خواهد اين جريان را ذكر بكند مى‏فرمايد: “و اذا
رأيت ثَمَّ رأيت نعيماً و ملكاً كبيراً”13 بسيارى از نعمتها را در سوره “واقعه” و
در سوره “الرحمن” بيان فرمود، اما وقتى كه سخن از مقدّمه “شراب طهور” است و مقدمه
آن مقامى است كه خدا ساقى است مى‏فرمايد اگر چشم بيندازى و آن جا را ببينى “رأيت
نعيماً و مُلكاً كبيراً”. انسان را آن روز مَلِكْ مى‏كنند نه اين كه به او مِلْكْ
بدهند بلكه نفوذ و سلطنت مى‏دهند. نمى‏گويند اين باغ مالِ تو بلكه به او نفوذى
مى‏دهند كه هيچ عاملى نتواند وى را مهار كند، زيرا ذات اقدس‏اللّه اين نفوذ عظيم
را به او عنايت كرده است.

 “والحمد للّه رب العالمين”

 

 پاورقيها:

2و1 ) رعد (13) آيه35.

 3 ) حشر (59) آيه21.

 4 ) نهج البلاغه؛ قصار
الحكم، 111.

 5 ) احزاب (33) آيه4.

 6 ) اعراف (7) آيه143.

 7 ) صافّات (37) آيه44.

 8 ) واقعه(56) آيه25.

 9 ) مطففين (83) آيه21.

 10 ) كهف (18) آيه54.

 11 ) انسان (76) آيه21.

 12 ) قصص (28) آيه88.

 13 ) مائده (5) آيه27.

 14 ) انسان (76) آيه20.

 

/

حق گرايى

سخنان معصومان

حق گرايى

 

رسول اكرم – صلى الله عليه و آله و سلّم – :

 “طَلَبُ الْحَقِّ فَريضَةٌ
عَلى كُلِّ مُسْلِمٍ.”257

حق خواهى، بر هر مسلمانى واجب است.

 

رسول اكرم – صلى الله عليه و آله و سلّم – :

 “أَقْبِلِ الْحَقَّ
مِمَّنْ أَتاكَ بِه مِنْ صَغيرٍ أَوْ كَبيرٍ وَ إِنْ كانَ بَغيضَاً أَوْ بَعيدَاً
وَارْدُدِ الْباطِلَ عَلى مَنْ جاءَ بِه مِنْ صَغيرٍ أَوْ كَبيرٍ وَ إِنْ كانَ
حَبيبَاً قَريباً.”258

حق را بپذير، از هر كس كه آن را آورد(و حق بگويد)
كوچك باشد يا بزرگ، حتى اگر دشمن يا ناآشنا باشد و باطل را رد كن بر كسى كه آن را
آورده – كوچك باشد يا بزرگ – و اگرچه دوست و خويش تو باشد.

 

 اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :

 “اِنَّ الْحَقَّ ثَقيلٌ
مَرِى‏ءٌ وَالْباطِلُ خَفيفٌ حُلْوٌ وَبِىٌّ.”259

به راستى كه حق سنگينى گواراست و باطل سبكى
ناگوار و دامنگير.

 

 اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :

 “إِتَّبِعُوا الْحَقَّ وَ
أَهْلَهُ حَيْثُ كانَ.”260

حق و اهل آن را تبعيت كنيد، هر كجا باشد.

 

 اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :

 “لاتُمْسِكْ عَنْ إِظْهارِ
الْحَقِّ إِذا وَجَدْتَ لَهُ أَهْلاً.”261

آن گاه كه فرد شايسته حق را پيدا كردى، از بيان
كردن آن روى مگردان.

 

 اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :

 “مَنْ ضاقَ صَدْرُهُ لَمْ
يَصْبِرْ عَلى أَداءِ الْحَقِّ.”262

كسى كه سينه او تنگ است (سعه صدر ندارد) بر دادن
حق صبور نيست.

 

 اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :

 “مَنْ إِسْتَكْبَرَ
أَدْبَرَ عَنِ الْحَقِّ.”263

كسى كه استكبار ورزد، از حق رويگردان مى‏شود.

 

 اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :

 “مَنْ عَمِلَ بِالْحَقِّ
مالَ إِلَيْهِ الْخَلْقُ.”264

كسى كه به حق عمل كند، مردم به سوى او روى
مى‏آورند.

 

 اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :

 “اِنَّ الْحَقَّ أَحْسَنُ
الْحَديثِ وَ الصَّادِعُ بِه مُجاهِد.”265

براستى كه حق بهترين گفتارهاست و آشكار كننده آن
مجاهد است.

 

 امام
صادق – عليه السلام – :

 “قَليلُ الْحَقِّ يَكْفى
عَنْ كَثيرِ الْباطِلِ.”266

 كمى حق، از زيادى باطل كفايت
مى‏كند.

 

پاورقیها:

1) مسند الفردوس، ح3921.

 2) همان، ح1762.

 3) نهج البلاغه، حكمت 376.

 4) بحارالانوار، ج23،
ص130، ح62.

 5) غررالحكم، ح10188.

 6) كنزالفوائد، ج1، ص278.

 7) اصول كافى، ج2، ص394،
ح1.

 8) غررالحكم، 8646.

 9) نهج السعادة، ج2، ص669.

 10) اصول كافى،ج1، ص173،
ح4.

 

/

گفتار ماه

گفتار ماه

با مخاطبان همگام

 

 مجله “پاسدار اسلام”، جزو
پرتيراژترين ماهنامه‏هاى مذهبى است كه در دى ماه 1360، به منظور نشر فرهنگ غنى
اسلام و ارتقاى سطح افكار جامعه، در زمينه‏هاى عقيدتى، سياسى و اجتماعى، انتشار
يافت و به واسطه دارا بودن ويژگيهايى، مقبوليت عام يافت.

 پس از پايان جنگ تحميلى و آغاز
بازسازى كشور و حضور نشريه‏هاى گوناگون – كه اكنون تعدادشان از مرز ششصد عدد گذشته
است – و ضرورت پرداختن به مباحثى نوتر و بهره‏جستن از روشها و آثار جديدتر و
استفاده از تجربه پربهاى پيشين و اصلاح نواقص، دست اندركاران مجله به بازنگرى
مجددى پرداختند و براى آگاهى يافتن از ديدگاههاى خوانندگان به تهيه و ايفاد فرم
ارزشيابى اقدام نمودند. پس از دريافت نظريات آنان، استراتژى و خط مشى كلّى مجلّه
تدوين گرديد و به اقدامهايى – در راستاى اجراى سياستگذاريها و تأمين نظر خوانندگان
محترم – دست يازيده شد كه ذيلاً به گوشه‏هايى از آنها اشاره مى‏شود:

 1- افزودن شعر، مصاحبه، خاطره،
جدول و تكميل گزارشهاى علمى – پژوهشى.

 2- پرداختن به مباحثى در خصوص
علوم قرآن، اخلاق اجتماعى، فرهنگ، تربيت، سياست و اقتصاد.

 3- ويرايش فنى.

 4- تقسيم بندى مطالب مجله.

 5- ارتقاى سطح كمى و كيفى
سرمقاله‏ها.

 6- تهيه ويژه‏نامه ماه مبارك،
براى اولين‏بار، و اختصاص مجلّه شماره “158” بدين مهم و تبيين مبانى فقهى مرجعيت
حضرت آية الله العظمى خامنه‏اى در مجله شماره “157” كه اين دو شماره با استقبال كم
نظير خوانندگان مواجه شدند.

 7- پرداختن به موضوعات جديد و
معرفى برخى از چهره‏هاى روحانى متخصص در رشته‏هاى ورزشى، پزشكى و هنرى.

 پس از اقدامهاى مذكور، جهت
بهره‏جستن از ديدگاههاى خوانندگان، مجدداً فرم ارزشيابى و نظر سنجى (ضميمه شماره
159( ارسال گرديد و بر اساس آخرين نتايج به دست آمده، 99% از خوانندگان همراه و
همدل از تحول اخير استقبال نمودند و ضمن ارائه پيشنهادها، انتقادها و راه‏حلها،
مجدّانه خواستار ادامه و تكميل روند كنونى گشتند و بدين ترتيب با بذل محبت بر
مسؤوليت دست اندركاران مجله افزودند.

 ناگفته نماند، مشخصات اجمالى
كسانى كه به فرم ارزشيابى پاسخ داده‏اند، بدين شرح است:

 1- تحصيلات زير ديپلم 23% ،
ديپلم 35% ، فوق ديپلم تا دكترا (و سطح تا اجتهاد) 42%.

 2- درصد جنسى: 88/5% مرد و
11/5% زن.

 3- درصد سنّى: زير 30 سال، 68%
و بين 40 – 30 سال، 16% ، و از 40 به بالا 16% .

 بارى ضمن سپاس از خوانندگان
انديشمند و متعهّدى كه خدمتگزاران مجله را مورد تفقّد قرار داده، با نماياندن
كاستيها و ارائه طريق، در تكميل كار كوشيده‏اند، خاطر نشان مى‏سازد، با توجه به
تنوّع و تعدّد خوانندگان – كه تقريباً از همه اقشار جامعه‏اند – اداى وظيفه و
پرداختن به موضوعات مورد علاقه همگان كارى دشوار است و به مراتب از نشريات تخصصى
كه مخاطبان مشخصى دارند، بسى سختر است.

 مشكلات ساير همكاران مطبوعاتى
از قبيل محدوديت امكانات چاپ و توزيع را ما نيز داريم، افزون بر مشكلات ديگر،
فى‏المثل مجله شماره “158”؛ يعنى ويژه‏نامه ماه مبارك رمضان، به علت كمبود كاغذ در
حجم هميشگى )50 صفحه) منتشر شد در حالى كه مطالب آماده شده بسيار بيشتر از حجم
معمول بود، از اين رو بناچار مقاله‏هايى حذف شد و چند مقاله با خطوط بسيار ريز چاپ
گرديد كه مورد گلايه خوانندگان قرار گرفت. در ضمن بد نيست بدانيد، اين مجله از نظر
هزينه‏هاى ادارى، جزو كم خرجترينهاست و با كادر محدود – كه از تلاش روز افزون آنان
صميميانه تشكرمى‏شود – بويژه‏پس‏از تحولات اخير، با شتابى دوچندان مشغول فعاليتند.

 با اين همه، ما نيز پيشنهادها
را ارج مى‏نهيم و بسيارى از انتقادها را مى‏پذيريم و اذعان و رجاء واثق داريم كه
با توجهات حضرت‏ولى عصر(عج) و با مساعدت و عنايت بيشتر صاحب امتياز محترم و توجّه
افزونتر مدير مسؤول ارجمند و تلاش مضاعف شوراى گرانقدر نويسندگان، نواقص به حداقل
خواهد رسيد و البته همراهى و همگامى شما خوانندگان گرامى در ادامه فعاليتها بسى
مغتنم و ارزشمند است.والسلام .سردبير

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

مردم
و مسؤولان

 

 “عمده اين است كه همه ماها
بدانيم كه مسؤول هستيم پيش خداى تبارك و تعالى و همه بدانيم كه عقل هم اقتضا
مى‏كند كه به همان‏طورى كه اسلام دستور داده با مردم رفتار بشود. حكومتها همان طور
رفتار بكنند. وقتى كه در صدر اسلام مأمورين را مى‏فرستادند، همان كه سردار بود،
همان كه استاندار بود امام جماعت هم بود؛ يعنى اين قدر مورد اعتماد مردم بود و
مردم او را به عدالت مى‏شناختند كه به او اقتدا مى‏كردند و با او نماز مى‏خواندند
و همان هم جنگ مى‏رفت و مردم هم به او احترام مى‏كردند.”

 “جديت بكنيد كه با مردم
رفتارتان خوب باشد. اينها بندگان خدا هستند، با اينها رفتارتان خوب باشد. همه جا و
همه كس همه مردم با هم جدّيت بكنند كه همه با هم خوب باشند، يك محيط برادرى ايجاد
بشود. در مملكت اگر يك محيط برادرى ايجاد شد، محيطى كه قرآن كريم مى‏فرمايد كه
مؤمنين اخوه هستند، برادر هستند، همه مؤمنها با هم برادر هستند، وقتى يك محيط
برادرى پيدا شد، صلح و صفا پيدا شد، ديگر اين طور ناراحتيها و اين طور چيزها در
كار بشود، نمى‏شود.”58/3/31

 “اين جدايى دولتها از
ملتها منشأ همه گرفتاريهايى است كه در يك كشورى تحقق پيدا مى‏كند. اگر آن طورى كه اسلام
طرح دارد راجع به حكومت و راجع به ملت، حقوق ملت بر حكومت، حقوق حكومت بر ملت، اگر
آن ملاحظه بشود و مردم به آن عمل بكنند همه در رفاه هستند، نه مردم از حكومت
مى‏ترسند. براى اين كه حكومت ظالم نيست كه از آن بترسند، همه پشتيبانش هستند و نه
حكومت فرمانفرمايى مى‏خواهد بكند، حكومت هم خدمت مى‏خواهد بكند. مسأله، مسأله
خدمتگزارى دولت به ملت است نه فرمانفرمايى دولت به ملت. همين فرمانفرمايى جدا
مى‏كند شما را از ملت و ملت را از شما و منشأ مفاسد زياد مى‏شود.”58/4/26

 “ما بايد ببينيم كه اين
ملتى كه ماها را به اين مقامها رسانده‏اند، از ما چه مى‏خواهند و ما بايد براى
آنها چه بكنيم. از ما مى‏خواند كه تمام اين ارگانهايى كه هستند، تمام اين رؤسايى
كه هستند… وزارتخانه‏ها و هر چه در آنها هست، اينها مى‏خواهند كه اينها همه در
راه اسلام كه خواست ملت بود و همه كوشش‏شان براى اسلام بود و اسلام آنها را موفق
كرد، اينها هم در همان طريق اسلامى راه بروند. طريق اسلامى اين است كه مستضعفين را
حمايت كنند، بيشتر توجه‏شان به آنها باشد. در طول تاريخ، حمايت حكومتها از قلدرها
بوده است. شما هر حكومتى را كه در اين 2500 سال دوران ظلمت در نظر بگيريد، هر
حكومتى، هرچه عادل بوده، هر چه جنّت مكان بوده در نظر بگيريد، آن وقت برويد سراغ
وزراى او كه از چه طايفه‏اى بوده‏اند، آنهايى كه بهره برمى‏داشتند از اين ملتهاى
ضعيف، چه اشخاصى بودند، پيدا نمى‏كنيد يك حكومتى كه براى مستضعفان باشد، براى اين
كوچه و بازاريها باشد.”59/6/20

 “آن كه همه چيز است به دست
آوردن رضاى خداست و آن به اين است كه رضاى مخلوق خدا را به دست بياوريد. با مردم
كه شما سر و كار داريد اين مردم را بايد رضايشان را به دست بياوريد. همين مردم
كوچه و بازار و كشاورزهاى بسيار عزيز و كارمندان و كسانى كه در كارخانه‏ها زحمت
مى‏كشند اينها هستند كه مايه افتخار يك ملت و مايه پيروزى يك ملت است. پيروزى را
براى ما و شما اينها به دست آوردند و اينها ولى نعمت ما هستند و ما بايد اين معنا
را در قلبمان احساس كنيم كه با اين ولى نعمتهاى خودمان رفتارى بكنيم كه خدا از آن
رفتار راضى باشد. گمان نكند آن كسى كه فرماندار يك جايى است بايد به رعيت آن جا،
به مردم عادى آن جا، به بازارى آن جا يك وقت خداى نخواسته يك بالاترى بفروشد آن
طورى كه ساخت فرمانداران زمان سابق بود. فرق مابين جمهورى اسلامى و شاهنشاهى اين
است كه جمهورى اسلامى از مردم است و جمهورى اسلامى رهين همين مردم عادى كشور است و
شاهنشاهى مى‏گفت نه، من اين طور نيست كه به مردم كار داشته باشم. ما خودمان بايد
كارها را، مردم بايد تحت سلطه ما باشند و با مردم آن طور مى‏كردند. با بندگان خدا
رفتار خوب بكنيد و پيروزى از آنها به دست ما آمده است.” 62/10/13

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار از آغاز تا پایان

  گفتار ماه                                                             سردبير

حق گرايى  

 نمونه كامل مقربان                                                 آية الله جوادى آملى

 محكم و متشابه در قرآن                                           آية
الله معرفت

 واكنش ‏در
برابر رفتارهاى ‏غيراخلاقى
                           آيةالله‏مصباح‏يزدى

روايت فراق  

 سال خوش در نگاهى ديگر                                        سيد موسى
ميرمدرس

 مردان كوهستان  

تحريف تاريخ                                                       حجةالاسلام‏والمسلمين‏رسولى
محلاتى

 چشمه اشك در كوير غم                                         غلامرضا
گلى زواره

 چشمه جوشان حكمت  

بى‏تفاوتى در برابر منكرات                                        حجةالاسلام والمسلمين رهبر

 يادداشت حقوقى

 جدول

 گفته‏ها و نوشته‏ها

 پاسخ به نامه‏ها

 × گزارش و خبر

 گزارشهاى علمى – پژوهشى  

 نگاهى به رويدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی
خامنه ای

 

 

 

 

 

ماهنامه پاسدار اسلام.

صاحب امتياز: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه
قم.

مدير مسؤول: محمد حسن رحيميان.

دفتر مركزى: قم خيابان شهدا- صندوق پستى
37185/777 – تلفن 24803 – فاكس32332

شعبه تهران : خيابان انقلاب اسلامى – بين فلسطين
و وصال – تلفن 6468283

حساب جارى 600/9 بانك ملت قم- شعبه آموزش و
پرورش.

تك شماره 400 ريال – اشتراك ساليانه 4800 ريال.

چاپ : چاپخانه دفتر تبليغات اسلامى.

 

 يادآوريها

 1- پاسدار اسلام از مقالات،
اشعار، داستانها و ديگر آثار شما استقبال مى‏كند.

 2- آثار رسيده، بر اساس ضوابط
شوراى نويسندگان، به ترتيب اولويت به چاپ خواهند رسيد. و حتى‏المقدور، مقالات همه
نويسندگان – در صورت برخوردارى از جنبه‏هاى پژوهشى – منتشر خواهند شد، ولكن مطالب
نو و آثار مذهبى در عرصه‏هاى گوناگون، در اولويت قرار دارند.

 3- لازم است، مقاله‏ها براى يك
شماره، در نظر گرفته شوند (حداكثر 15 صفحه دست‏نويس) و در صورت ناگزير بودن، از سه
شماره پى در پى، افزايش نيابند.

 4- فرستادن نسخه اصلى مطالب
لازم است و در صورت ترجمه، ضميمه ساختنِ متن، ضرورى مى‏باشد.

 5- مطالب رسيده، بايد پيش از
اين، چاپ نشده باشند.

 6- مجله در ويرايش و تلخيص
مقاله‏ها، مختار است.

 7- آثار ارسالى، بازگردانده
نمى‏شوند.

 8- بهره جستن از مطالب‏مجله –
با يادآورى مأخذ – آزاد است.

 

توجه:

 به اطلاع خوانندگان فرزانه
مى‏رساند كه سالنامه شماره سيزدهم مجله پاسدار اسلام، در يك مجلد و با كيفيت مرغوب
و با قيمت 650 تومان تقديم علاقه‏مندان مى‏گردد.

 كتابخانه‏ها، مؤسسات فرهنگى و
خوانندگانى كه مايل به تهيه اين اثر گرانسنگ هستند، مبلغ مذكور را به‏حساب جارى
600 / 9 بانك ملت قم – شعبه آموزش و پرورش، واريز و فتوكپى آن را به آدرس مجله،
ارسال نمايند.

 “روابط عمومى مجله پاسدار
اسلام”

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

مقام
معظم رهبرى حضرت آية الله العظمى خامنه‏اى

 

اگر سردمداران يك كشورى اهل معامله با آمريكا
باشند و مردم آن كشور هم مردمان بى‏هوش و حواس بى‏كاره‏اى باشند آمريكا مى‏تواند
]بر آنها[ مسلط شود. اگر يك دولتى اهل معامله و مذاكره با آمريكا نباشد، اما مردمش
تنبل باشند، در اين‏جا هم آمريكا مى‏تواند تسلط پيدا كند. چرا ؟ به خاطر اين كه آن
دولت مستأصل مى‏شود. مردمى كه كار نكنند، مردمى كه ابتكار نكنند، مردمى كه خود را
موظف به اداره كشورشان ندانند، مردمى كه خود را موظف به توليد نيازهاى خودشان
ندانند، مردمى كه فقط مصرف كننده باشند و به توليد بها ندهند، چنين مردمى كشور را
در وضعيتى قرار خواهند داد كه كسانى كه در رأس كارند مجبور مى‏شوند تسليم شوند.

 آن ملتى مى‏تواند از حق خود در
مقابل پُرروها، پُرتوقعها، گردنه‏بگيرها و زياده طلبهاى دنيا مثل آمريكا بايستد و مقاومت
كند كه بگويد ما خودمان، خودمان را اداره مى‏كنيم. بگويد اگر شما به ما فلان چيز
را نمى‏فروشيد، نفروشيد زيرا ما تنبل مى‏شويم و خودمان نمى‏توانيم توليد كنيم…
شما اگر به ما مجانى بدهيد و پول هم نگيريد باز هم به ما خيانت كرده‏ايد.

 اگر شما در داد و ستد را با ما
بستيد و بنجلهاى خودتان را به طرف مملكت ما سرازير نكرديد. اين به نفع ماست.

 باور كنيد از روزى كه اين مردك
ساده دل بى‏تجربه خامِ بازى خورده با افتخار اعلام كرده است كه مى‏خواهد روابط
اقتصادى آمريكا را با ايران ممنوع كند، بنده از ته دل خوشحال شدم. از چند جهت:

 اولاً: اينها تا حالا مرتب با
سالوس و ريا، كار مى‏كردند كه بعضى گوشه و كنار مى‏گفتند: اينها اين قدر هما با هم
دشمن نيستند؛ آخر وقتى شما مى‏گوييد “مرگ بر آمريكا.” اين شعار بد است. عيب است و
زشت است. مى‏خواستند اين فرياد “مرگ بر آمريكا” را كه مردم ما از ته دلشان بيان
مى‏شود، آن را در گلوها خفه كنند. حالا ديگر مردم وقتى كه در مقابل يك چنين صراحتى
قرار گرفتند. در هر جاى كشور هستند، راحت فرياد دلشان را مى‏كشند و فرياد مى‏زنند:
“مرگ بر آمريكا” اما آنچه كه از اين مهمتر است اين است كه ما در دوران جنگ كه
محدوديتهاى زيادى از جهات گوناگون (سلاح، مهمات، ابزارهاى جنگى و…) داشتيم، حالا
اين آقايان مى‏خواهند. براى ما زحمت بكشند و محدوديت ايجاد كنند! كانّه ما در دوره
هشت ساله جنگ محدوديت نداشتيم! پس ما آن جا چكار كرديم؟ من شايد يك وقتى اين مطلب
را گفته باشم كه برادران و خواهران! تعجب مى‏كنيد، اگر بدانيم سيم خاردار خريدارى
شده توسط مسؤولان ما در آن زمان اجازه عبور از شوروى سابق را نداشت! از خودش هم
نخريده بودند كه بگويد مثلاً نمى‏فروشم چون سيم خاردار در جنگ ممكن است مورد
استفاده قرار بگيرد. ديگر وسيله‏اى دفاعى‏تر از سيم خاردار وجود داشت؟! از جاى
ديگر خريده بودند و مى‏خواستند از داخل كشور شوروى سابق عبور بدهند، نمى‏گذاشت.
شما ببينيد با جمهورى اسلامى چه كردند؟ گلوله‏هاى آرپى‏جى دم دستى كم اهميت را به
ما نمى‏فروختند. اصلاً كسى اين موضوع را باور مى‏كند!

تهديد مى‏كنند كه ما با ايران رابطه تجاريمان را
قطع مى‏كنيم! خوب به درك! قطع كنيد، مگر ما بدمان مى‏آيد؟ ما خوشحال مى‏شويم كه
شما رابطه‏تان را با ما قطع مى‏كنيد. اولاً: دنيا از شما تبعيت نمى‏كند. مگر
آمريكا كدخداى يك دهى است كه مجبور باشند از او تبعيت كنند؟ خوب شما براى خودتان
هر كارى مى‏خواهيد بكنيد، بكنيد، اين جور نيست كه از شما تبعيت كنند، بعضى آدمهاى
ضعيف در بعضى از كشورهاى اسلامى تا اين چيزها را مى‏شنوند. بدنهايشان بنا مى‏كند
به لرزيدن! چه خبر است مگر؟ الحمدلله در داخل كشور ما از بالا تا پايين، مسؤولان
كشور از رئيس‏جمهور، رئيس مجلس، رئيس قوه قضاييه، نمايندگان مجلس، آحاد مردم در
همه جاى ايران، روحيه‏ها قوى است، مشتها گره شده است. احساس نشاط مى‏كنند، هر كس
كه در مقابلشان بايستد با قدرت و قاطعيت با او مواجه مى‏شوند.74/2/14

 

فروغ
عاشورا

 

 “روضه سيدالشهدا براى حفظ
مكتب سيدالشهداست، آن كسانى كه مى‏گويند روضه سيدالشهدا را نخوانيد، اصلاً
نمى‏فهمند مكتب سيدالشهدا چه بوده و نمى‏دانند يعنى چه، نمى‏دانند اين گريه‏ها و
اين روضه‏ها حفظ كرده اين مكتب را. الآن هزار و چهار صد سال است كه با اين منبرها
با اين روضه‏ها و با اين مصيبتها و با اين سينه‏زنيها ما را حفظ كرده‏اند، تا حالا
آورده‏اند اسلام را… اگر سيدالشهدا نبود، اين نهضت هم پيش نمى‏برد، سيدالشهدا
همه جا هست “كل أرض كربلا” همه جا محضر سيدالشهداست، همه منبرها محضر سيدالشهداست،
همه محرابها از سيدالشهداست اگر سيدالشهدا نبود، يزيد و پدرش و اعقابش اسلام را
منسى كرده بودند، اگر نسيان شده بود، يك رژيم طاغوتى در خارج منعكس شده بود.
معاويه و يزيد، يك رژيم اسلامى را رژيم طاغوتى داشتند معرفى مى‏كردند، اگر
سيدالشهدا نبود اين رژيم طاغوتى را اينها تقويت مى‏كردند، به جاهليت
برمى‏گرداندند، اگر حالا من و تو هم مسلم بوديم مسلم طاغوتى بوديم، نه مسلم امام
حسينى. امام حسين نجات داد اسلام را، ما براى يك آدمى كه نجات داده اسلام را و
رفته كشته شده هى سكوت كنيم؟ ما هر روز بايد گريه كنيم، ما هر روز بايد منبر برويم
براى حفظ اين مكتب، براى حفظ اين نهضتها، اين نهضتها مرهون امام حسين – سلام اللّه
عليه – هست.”58/4/17

 “كلمه “كل يومٍ عاشورا و
كل ارضٍ كربلا” يك كلمه بزرگى است كه اشتباهى از او مى‏فهمند، آنها خيال مى‏كنند
كه… هر روز بايد گريه كرد لكن اين محتوايش غير از اين است. كربلا چه كرد، ارض
كربلا در روز عاشورا چه نقشى را بازى كرد، همه زمينها بايد اين طور باشند، نقش
كربلا اين بود كه سيدالشهدا – سلام اللّه عليه – با چند نفر جنگ كرد، عدد معدود
آمدند كربلا و ايستادند در مقابل ظلم يزيد و در مقابل دولت جبار، در مقابل
امپراتور زمان ايستادند و فداكارى كردند و كشته شدند، ولكن ظلم را قبول نكردند و
شكست دادند يزيد را، همه جا بايد اين طور باشد، و همه روز هم بايد اين طور باشد،
همه روز بايد ملت ما اين معنا را داشته باشد كه امروز روز عاشورا است و ما بايد
مقابل ظلم بايستيم و همين جا هم كربلاست و بايد نقش كربلا را ما پياده كنيم،
انحصار به يك زمين ندارد، انحصار به يك افراد نمى‏شود، قضيه كربلا منحصر به يك
جمعيت هفتاد و چند نفرى و يك زمين كربلا نبوده، همه زمين‏ها بايد اين نقش را ايفا
كنند و همه روزها، غفلت نكنند ملتها از اين كه بايد هميشه مقابل ظلم بايستند.”
58/7/4

 “زنده نگه داشتن عاشورا يك
مسأله بسيار مهم سياسى عبادى است عزادارى كردن براى شهيدى كه همه چيز را در راه
اسلام داد يك مسأله سياسى است، يك مسأله‏اى است كه در پيشبرد انقلاب اثر بسزا
دارد، ما از اين اجتماعات استفاده مى‏كنيم.”59/8/14

 “اگر عاشورا و فداكارى
خاندان پيامبر نبود، بعثت و زحمات جانفرساى نبى‏اكرم را طاغوتيان آن زمان به
نابودى كشانده بودند و اگر عاشورا نبود، منطق جاهليت ابوسفيانيان كه مى‏خواستند
قلم سرخ بر وحى و كتاب بكشند و يزيد يادگار عصر تاريك بت‏پرستى كه به گمان خود با
كشتن و به شهادت كشيدن فرزندان وحى اميد داشت اساس اسلام را برچيند و با صراحت و
اعلام “لاخبر جاء و لا وحى نزل” بنياد حكومت الهى را بَركَند، نمى‏دانستيم به سر
قرآن‏كريم و اسلام عزيز چه مى‏آمد. لكن اراده خداوند متعال بر آن بوده و هست كه
اسلام رهايى‏بخش و قرآن هدايت افروز را جاويد نگه دارد و با خون شهيدانى چون
فرزندان وحى احيا و پشتيبانى فرمايد و از آسيب دَهر نگه دارد و حسين بن على آن
عصاره نبوت و يادگار ولايت را برانگيزد، تا جان خود و عزيزانش را فداى عقيدت خويش
و امّت معظم پيامبراكرم نمايد، تا در امتداد تاريخ، خون پاك او بجوشد و دين خدا را
آبيارى فرمايد و از وحى و از رهاوردهاى آن پاسدارى نمايد.”60/3/16

 

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها

 

 جهان اسلام‏

 

 11 مسلمان توسط نيروهاى امنيتى
الجزاير به شهادت رسيدند.

 5 مسلمان انقلابى در مصر به
شهادت رسيدند.

 حزب الله 20 جاسوس اسرائيل در
لبنان را بازداشت كرد. (74/1/17)

 شيخ سعيد شعبان: مسلمانان بايد
در مراسم حج خشم خود عليه آمريكا و اسرائيل را نشان دهند.

 (74/1/20)

 37 اسرائيلى در دو علميات
شهادت طلبانه جنبش جهاد اسلامى كشته و مجروح شدند.

 (74/1/21)

 عرفات به دستور آمريكا،
دستگيرى مسلمانان فلسطينى را در سطح وسيعى آغاز كرد.

 (74/1/23)

 رئيس مجلس سودان: ما فرهنگ
انقلاب، مبارزه و دفاع از اسلام را از ايران آموختيم.

 شقاقى: فلسطينى‏ها براى عمليات
شهادت طلبانه آماده‏اند. (74/1/27)

 نيروهاى امنيتى الجزاير 91
مسلمان انقلابى را به شهادت رساندند.(74/1/30)

 تانسو چيلر: ارتش تركيه اجازه
نخواهد داد اسلامگرايان به قدرت برسند. (74/1/31)

 مسلمانان بوسنى در نبرد سنگينى
با صربها، كليه راههاى سارايوو را آزاد كردند.

  نخستين گوينده زن با حجاب در تلويزيون تركيه ظاهر شد.(74/2/2)

 رهبران مذهبى پاكستان خواستار
وحدت مسلمانان عليه توطئه‏هاى غرب شدند. (74/2/4)

 رژيم صهيونيستى از اعزام زائران
فلسطينى به حج جلوگيرى كرد. (74/2/5)

 جهاد اسلامى فلسطين هرگونه
گفتگوى سياسى با حكومت “عرفات” را رد كرد. (74/2/7)

 17 مسلمان مخالف رژيم مبارك
توسط پليس مصر به شهادت رسيدند.

 السفير: عمليات حزب اللّه،
افسانه شكست‏ناپذيرى اسرائيل را باطل كرد.(74/2/10)

 حماس عليه مصادره زمين‏هاى
فلسطينيان در بيت‏المقدس اعلام جهاد كرد. (74/2/11)

 صدها دانشمند مسلمان جهان
خواستار ادامه حملات ضدصهيونيستى در مناطق اشغالى شدند.

 (74/2/12)

 

 اخبار داخلى

رئيس مجلس: هياهوى اخير آمريكا عليه ايران، يك
تبليغات انتخاباتى از سوى كلينتون است.

بيش از يك تن مرفين در فردوس كشف شد.

 (74/1/15)

واحد بزرگ توليد “پى.وى.سى.” در مجتمع پتروشيمى
بندر امام آماده بهره‏بردارى شد.

 (74/1/16)

سدّ عظيم كارون3 امروز با حضور رئيس جمهور
افتتاح شد. (74/1/17)

ايران، قهرمان اولين دوره مسابقات واليبال نشسته
آسيا – اروپا شد.

فاز سوم مجتمع پتروشيمى بندر امام به
بهره‏بردارى رسيد.(74/1/19)

رئيس جمهورى:موفقيت برنامه‏هاى سازندگى در
ايران، خشم آمريكا را برانگيخته است.(74/1/20)

 وزير بازرگانى: كالاهاى
اساسى و مورد نياز مردم در هر شرايطى تأمين خواهد شد.

دكتر ولايتى: لغو حضور ايران در كنسرسيوم نفتى
آذربايجان به مصلحت باكو نيست.

 (74/1/21)

مجوزهاى ارز رسمى و رقابتى لغو شد.

كتابخانه عظيم آستان قدس رضوى)ع( توسط رئيس
جمهور افتتاح شد.

دانشگاه صنعتى اصفهان رتبه اول مسابقات رياضى
كشور را كسب كرد.

مدير كل تعاون استان سيستان و بلوچستان به اتهام
اخذ رشوه دستگير شد.(74/1/23)

طى 11 ماه سال 3/9 ،73 ميليارد دلار كالاهاى غير
نفتى به خارج صادر شد.

نرخ سود سپرده در بانك‏ها افزايش يافت.

بزرگترين كارخانه توليد الياف مصنوعى كشور در
دليجان افتتاح شد.(74/1/26)

150 ميليارد ريال اعتبار براى ورزش كشور اختصاص يافت.

سازمان بازرسى و نظارت بر قيمتها: عدم نصب برچسب
قيمت روى كالاها، گرانفروشى محسوب مى‏شود.(74/1/27)

كليه زندانيان محكوم به جريمه تا 500 هزار ريال
در بوشهر آزاد شدند.

نقل و انتقال فيش‏هاى عمره و حج تمتّع بدون
موافقت سازمان حجّ ممنوع اعلام شد.(74/1/28)

دكتر سيد حسن فيروزآبادى، رئيس ستاد كل نيروهاى
مسلح به درجه سرلشكرى مفتخر شد.

 (74/1/29)

آيت اللّه يزدى: دستگاه قضايى دانه درشت و كوچك
نمى‏شناسد، همه در برابر قانون يكسان هستند.(74/1/30)

1150 دستگاه كولر احتكار شده در اصفهان كشف شد.

رئيس ديوان عالى محاسبات: درآمدهاى غيررسمى
دستگاههاى اجرايى زمينه‏ساز انجام كارهاى خلاف قانون است.

 (74/2/3)

مجموعه باستانى “بيستون” جزو آثار جهانى يونسكو
به ثبت رسيد.

قانون تشكيل شوراهاى اسلامى كشورى و انتخاب
شهرداران از تصويب مجلس گذشت.

حجةالاسلام حاج شيخ غلامرضا صفايى از سوى رهبر
انقلاب به سمت رياست دفتر عقيدتى سياسى فرماندهى كل قوا منصوب شد.(74/2/4)

وزير ارشاد: مطبوعات بايد حقايق را به گوش مردم
برسانند و افشاگرى كنند.

 (74/2/5)

از سوى مقام معظم انقلاب، انتصاب حجةالاسلام سيد
حسن خمينى به توليت مؤسسه نشر آثار و حرم مطهّر امام تنفيذ شد.(74/2/6)

رئيس جمهورى: طرح محاصره ايران، تنها آمريكا را
منزوى مى‏كند.

ايران خواستار معامله نفت بر مبناى “ين” ژاپن
شد.

رئيس جمهور: اگر روزى در خط انقلاب و امام
نباشم، ديگر انقلاب وجود نخواهد داشت.

 (74/2/9)

شركت ايرانى جايگزين اروپائيها در مجتمع
پتروشيمى بندر امام شد. (74/2/10)

رئيس ديوان محاسبات كشور: هزينه‏هاى دولت،
بزرگترين عامل افزايش حجم نقدينگى است.

 (74/2/11)

ايران ركورددار بالاترين درصد افزايش توليد
فولاد در جهان شد.

كماندوهاى سعودى تابلوهاى بعثه مقام معظم رهبرى را
در مكه پائين آوردند.

 (74/2/12)

7 تن مواد مخدر طى 3 درگيرى مسلّحانه از قاچاقچيان حرفه‏اى كشف شد.

 (74/2/13)

 

 اخبار خارجى

آمريكا با فروش هليكوپترهاى نظامى به كويت
موافقت كرد.

حضور نظامى روسيه در ارمنستان 25 سال ديگر تمديد
شد.

كارشناسان روسيه، ادعاى آمريكا را مبنى بر تلاش
ايران براى دستيابى به سلاح هسته‏اى، رد كردند.

وزير خارجه روسيه: مسكو براى همكارى با تهران از
كسى اجازه نمى‏گيرد.

سفير آمريكا در بروندى محكوم به مرگ شد.

 (74/1/16)

عرفات: موظم جنبش حماس را سركوب كنم.

 (74/1/17)

رئيس كميته حقوق بشر سازمان ملل: حقوق بشر
درآمريكا در سطح وسيعى نقض‏مى‏شود.(74/1/20)

دولت بوسنى پيشنهاد “كارتر” را براى ميانجيگرى
به منظور تمديد آتش بس رد كرد.

يك سناتور آمريكايى از رژيم صهيونيستى خواست به
تأسيسات هسته‏اى ايران حمله كند.

 (74/1/21)

رهبر اكثريت سناى آمريكا: فرهنگ آمريكايى
ارزشهاى خانوادگى را مسخره و كودكان را به لااباليگرى و روابط نامشروع تشويق
مى‏كند.

ريچارد مورفى: اقدام كاخ سفيد عليه ايران مايه
سرافكندگى دولت آمريكاست.

پارلمان روسيه، جنگ در چچن را محكوم كرد.

سفير افغانستان در تهران: طالبان يك گروه غير
اسلامى و مزدور خارجى است.(74/1/24)

هيأت پليس فدرال آمريكا وارد نوار غزه شد.

نظاميان روسيه اهالى دهكده ساماشكى در چچن را
قتل عام كردند.

تحريم نفتى عراق به طور محدود لغو شد.

راديو آلمان: سياست آمريكا در قبال ايران،
سياستى پوسيده و غير شرافتمندانه است.

دختر كلينتون سرگرم فراگيرى قرآن مجيد است.

دادگاه فرانسه حكم اخراج 17 دانش آموز محجبه را
تأييد كرد.(74/1/26)

6
كشور اروپايى روابط خود را با روسيه تا پايان جنگ چچن قطع كردند.(74/1/28)

چين درخواست آمريكا را براى عدم همكارى هسته‏اى
با ايران رد كرد.(74/1/29)

سوريه پيشنهاد پرز براى مذاكره مستقيم را رد
كرد.

انفجار مهيب ساختمان اداره فدرال آمريكا در
اوكلاهما را ويران كرد.(74/1/31)

انفجار جديد در يك كارخانه شيميايى آمريكا 11
مجروح بر جاى گذاشت.

صليب سرخ تلفات آوارگان رواندا را 100 هزار نفر
اعلام كرد.(74/2/3)

عوامل انفجار شهر اوكلاهاما، اعضاى سابق ارتش
آمريكا بوده‏اند.

يك گروه شبه نظامى 12 هزار نفرى در آمريكا با
انفجار اوكلاهما اعلام موجوديت كرد.(74/2/4)

شيمون پرز: پيمان منع گسترش سلاحهاى هسته‏اى را
امضا نمى‏كنيم.(74/2/5)

حزب ماهاتير محمد در انتخابات سراسرى مالزى
پيروز شد.

مدير يك شركت نفتى آمريكا: كلينتون در محاصره
مشاورين اسرائيلى است.

عاملان انفجار در اوكلاهما: دولت آمريكا سالهاست
كه مشروعيت خود را از دست داده است.

 (74/2/6)

بى.بى.سى : سه ميليون آمريكايى در 300 گروه مسلح
عليه دولت كلينتون مبارزه مى‏كنند.(74/2/7)

واشنگتن تايمز: آمريكا همان قدرت شيطانى است‏كه
انجيل‏يوحنا پيشگويى كرده‏است.(74/2/10)

به دليل كاهش ارزش دلار در مقابل ين، بدهى
كشورهاى‏وام گيرنده از ژاپن دوبرابر شد.

 (74/2/13)

 

/

عاشورا در پاكستان

عاشورا در پاكستان

“گزارش”

دكتر محمد رضا حافظ نيا

 

 محرم سال 1373 براى من فرصت خوبى بود كه از نزديك ميزان ارادت مردم
پاكستان را به حضرت امام حسين‏عليه السلام و اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله
وسلم شاهد باشم و مراسم سوگوارى سيّد و سالار شهيدان را از نزديك ببينم. آنچه
اكنون گزارش مى‏كنم بر پايه مشاهدات عينى من در دهه اول ماه محرّم در مراكز
ايالتهاى پنجاب و بلوچستان (لاهور و كويته) و نيز برنامه‏هاى پخش شده از تلويزيون
پاكستان و روزنامه‏ها و جرايد ايالت پنجاب است. من وقتى آن شور و هيجان مقدس و آن
احساسات زايدالوصف را ديدم، بر آن شدم تا شمه‏اى از آن را به رشته تحرير درآورم و
هموطنان عزيزم را در ايران اسلامى از آن مطّلع كنم، هر چند مردم كشور ما همه ساله
در مورد عزادارى امام حسين‏عليه السلام در پاكستان اخبارى را از رسانه‏ها مى‏شنوند
ولى مطالعه اين مشاهدات احتمالاً براى آنها تازگى داشته باشد، همان طور كه براى خودم تازگى داشت. زيرا عشق به امام
حسين‏عليه السلام در ايران اسلامى جاى تعجّب ندارد، چون اكثر مردم ما شيعه و به
عشق امام حسين‏عليه السلام زنده‏اند، ولى در آن جا شيعيان در اقليّت و اهل سنّت در
اكثريتند. لذا در نگاه اول، انتظار نمى‏رود كه عزادارى امام حسين‏عليه السلام در
پاكستان به صورت يك امر همگانى و ملّى تلقّى شود. در صورتى كه آنچه من شاهد آن
بودم حكايت از اين مطلب دارد كه امام حسين‏عليه السلام در ميان همه مردم آن كشور –
اعم از سنّى و شيعه – از مقبوليت و محبوبيّت بالايى برخوردار است و مردم براى
ايشان احترام خاصى قائلند، به طورى كه در ايام عاشورا و محرم، جامعه پاكستان حالت
سوگوارانه‏اى به خود مى‏گيرد. از اين جا يكى از رموز همدلى و قرابت دو ملت پاكستان
و ايران نيز روشن مى‏شود، زيرا همدلى و نزديكى و احساس همدردى كه بين اين دو ملت
است و بر رفتار دولتها و حكومتهاى آنها نيز اثر گذاشته و آنها را در امور بين‏المللى،
بويژه مسائل دنياى اسلام از رفتار و مواضع هماهنگ برخوردار كرده است، بر پايه
عوامل و رموزى قرار دارد كه عامل باور و علاقه و شوق نسبتاً يكنواخت دو ملت به

 امام
حسين‏عليه السلام مى‏تواند سهم عمده‏اى را در اين مورد داشته باشد.

 همچنين در پاكستان اكثر اهل تسنن نيز احترام خاصى براى حضرت
فاطمه‏عليها السلام و ائمه معصومين‏عليهم السلام قائلند و اين عامل، مى‏تواند سهم
بزرگى در نزديكى دو ملت مسلمان ايران و پاكستان داشته باشد. البته از اين مطلب
نبايد غافل ماند كه دشمنان اسلام و مسلمانان از چنين علاقه‏اى بين مذاهب اسلامى
خشنود نيستند و اساساً در هر جامعه‏اى اقليتى مزاحم و ناخشنود از يكديگر پيدا
مى‏شوند و همينها ابزارى در دست دشمنان اسلام براى توسعه اختلاف در بين
مسلمانانند، كه هوشيارى و بيدارى و اخوّت مسلمانان مى‏تواند اين سياست دشمنان را
خنثى نمايد. در همين خصوص گاهى مزاحمتهايى در ايام سوگوارى امام حسين‏عليه السلام
در پاكستان نيز پيش مى‏آيد كه اهميت چندانى نداشته و فراگير نيست و تنها رسانه‏هاى
خبرى با پخش آن به بزرگ شدنش كمك مى‏كنند.

 در محرم 73 پاكستان، مسلمانان و شيعيان اين كشور خود را آماده استقبال
از محرّم مى‏كردند و در شهرهاى مختلف و مراكز ايالتها، توسط گروهها و اشخاص،
كنفرانسهاىِ استقبال با عناوين مختلف، حتى پيش از فرا رسيدن محرم، برگزار مى‏شد.
تا بر اساس سنّت هر ساله، فرهنگ عزادارى امام حسين‏عليه السلام در جامعه زنده شود.
“امام‏بارگاهها” و “ذوالجناحها”، كه نقش عمده‏اى در فرهنگ عزادارى عاشوراى پاكستان
دارند، فعال مى‏شدند.

 دولت پاكستان نيز خود را براى برگزارى مراسم عزادارى در فضايى امن
آماده مى‏كرد تا ناامنيهاى موردى و موضعى سالهاى قبل تكرار نشود. دولت پاكستان
حركت فعالى را براى جلب همكارى و مشاركت گروهها و شخصيتهاى مذهبى و دينى انجام داد
و با، رايزنيها و تشكيل جلسات، توانست در اين راه موفق شده همكارى آنها را جلب
نمايد. همچنين با تشكيل كميته ويژه، تدابير امنيتى و انتظامى مؤثر و خوبى را
اتّخاذ نمود. مجموعه اين همكاريها و تلاشها و تدابير توانست فضاى امنى را براى
برگزارى باشكوه مراسم عزادارى عاشوراى حسينى فراهم آورد.

 مقامات سياسى و شخصيتهاى برجسته پاكستان هر يك پيامها و ديدگاههاى خود
را – كه ظاهراً سنّت نيز هست – درباره عاشورا و امام‏حسين‏عليه السلام ارائه دادند
كه توسط رسانه‏ها و روزنامه‏هاى پاكستان منتشر شد، كه به عنوان نمونه، بعضى از
آنها را نقل مى‏كنيم:

 – رئيس جمهور پاكستان آقاى “فاروق احمدخان لغارى” اظهار داشت:

 “زندگانى
مبارك حضرت امام حسين‏عليه السلام براى ما راه هدايت است، با پيروى از اين راه ما
مى‏توانيم توطئه‏هاى دشمنان را خنثى كنيم.”1

 – نخست وزير پاكستان خانم “بى‏نظير بوتو” در پيام خود اظهار داشت:

 “مسلمانان
فلسطين، كشمير و بوسنى بايد بر سيره امام حسين‏عليه السلام عمل كنند.”2

 – استاندار ايالت پنجاب آقاى “چوهدرى الطاف حسين” گفت:

 “بهترين
راه برگزارى عاشورا اين است كه ما نقش امام حسين‏عليه السلام را بشناسيم و فلسفه
شهادت را در پرتو قرآن و سنّت ببينيم. ما بايد در روز عاشورا پيمان ببنديم كه طبق
اصول راستى، عدل، مساوات، صبر، برادرى و تميز حق از باطل زندگى خود را اداره كنيم.”3

 – سروزير ايالت پنجاب آقاى “منظور وتو” گفت:

 “سانحه
كربلا نقشهاى فراموش نشدنى را در تاريخ اسلام ثبت كرد. امام عالى مقام، چهارده قرن
قبل از منافع مادى و شخصى خود چشم پوشيد و براى سربلندى حق، بقاى دين و عظمت
انسانى، خود و خانواده‏اش را فدا كرد و اين راه را زنده و جاويد نمود.”4

 – استاندار ايالت سند آقاى محمود – اى -‌هارون گفت:

 “در
تاريخ اسلام، ميدان كربلا مقامى است كه در آن جا جنگ بزرگ بين حق و باطل انجام شد.
در اين معركه، به ظاهر، زور و قدرت پيروز شد ولى وقتى كه آفتاب غروب كرد قدرت فاتح
و نامش در تيرگيهاى تاريخ غرق شد و امام حسين‏عليه السلام آفتابى است كه هيچ وقت
غروب نمى‏كند. باطل نابود شد و حق سربلند گرديد.”5

 – آقاى اقبال خان، رئيس شوراى ايدئولوژيك اسلامى پاكستان گفت:

 “در
دهه اول ماه محرم ياد شهداى كربلا را گرامى مى‏داريم و اين بر همه فرقه‏هاى اسلامى
لازم است كه طبق عقيده خود مراسم قرآن خوانى، سينه‏زنى، راهپيمايى و مجالس
بزرگداشت برگزار كنند… در ذهن مسلمانان باشد كه اگر امام حسين‏عليه السلام با
يزيد بيعت مى‏كرد اسلام حقيقى نابود مى‏شد و در دنيا ظلمت حاكم مى‏گرديد. حضرت
امام حسين‏عليه السلام بيعت را رد كرد و اسلام را حفظ نمود.”6

 – در محرم اين سال حتى رهبر گروه مخالف شيعيان در پاكستان نيز در
سخنرانى عمومى خود در شهر “جهنگ” با احترام، نقش و سيرت امام حسين‏عليه السلام را
توصيف نمود. صدور پيامها و سخنرانيها و بيان ديدگاهها از مقامات و شخصيتهاى
پاكستان، نشانه‏اى بر تلقى شدن عزادارى عاشورا به عنوان يك امر ملّى و عمومى است.

 شاخص ديگرِ ملّى تلقّى شدن عزادارى، تعطيلى رسمى در سراسر پاكستان در
روزهاى تاسوعا و عاشوراى حسينى است. اين دو روز جزو تعطيلات رسمى كشور است و مردم
نيز فرصت خوبى براى شركت در مراسم عزادارى دارند.

 شاخص ديگر، اختصاص يافتن برنامه‏هاى صدا و سيماى پاكستان در روزهاى
تاسوعا و عاشورا براى پخش اخبار و گزارشها و نيز اجراى مراسم عزادارى و نوحه خوانى
است كه اولاً: اخبار عزادارى به نحو گسترده و در سطح بسيار خوبى منتشر شد. ثانياً:
برنامه‏هاى متعدد عزادارى و نوحه خوانى و ذكر مصيبت و تشريح ابعاد واقعه عاشورا در
روزهاى ياد شده از تلويزيون پاكستان پخش گرديد. حتى علاوه بر شبكه سراسرى
تلويزيون، شبكه STNكه
برنامه‏هاى خبرىC.N.N و B.B.C را در پاكستان
پخش مى‏كند، در سراسر شبانه روز عاشورا از پخش برنامه‏هاى خبرى خود صرف‏نظر نموده
و يكسره برنامه‏هاى ويژه عاشورا و عزادارى را پخش مى‏نمود. البته ذكر اين نكته
ضرورى است كه برنامه‏هاى عزادارى در رسانه‏هاى پاكستان تقريباً از همان اوايل ماه
محرم پخش مى‏گرديد.

 روزنامه‏ها نيز نقش خوبى ايفا نمودند آنها ضمن درج اخبار و تصاوير
مربوط به مراسم عزادارى و سوگوارى، اقدام به چاپ مقالات و ويژه‏نامه‏هاى خاصّ
عاشورا كردند. روزنامه‏هاى انگليسى زبان و اردو زبان پاكستان شامل روزنامه‏هاى
جنگ، نواى وقت، دى نيوز، مساوات، پاكستان تايمز، خبرين، پاكستان و غيره جملگى
ويژه‏نامه‏هاى خوبى را منتشر نمودند.

 اين شاخص اعم از پيام دادن مقامات رسمى و سياسى كشور، تعطيلى رسمى
تاسوعا و عاشورا، اجراى برنامه‏هاى عزادارى در تلويزيون و راديوى پاكستان در ايام
مزبور، برخورد يكپارچه روزنامه‏ها و مطبوعات پاكستان در پخش اخبار و نيز چاپ
مقاله‏ها و ويژه‏نامه‏ها به مناسبت عاشوراى حسينى، دال بر ملّى و عمومى تلقّى شدن مراسم
عزادارى و سوگوارى سرور شهيدان حضرت امام‏حسين‏عليه السلام در كشور اسلامى پاكستان
است، و مؤيد اين نكته است كه آن بزرگوار، محبوبيت و مقبوليت خاصّى در جامعه
پاكستان دارد و مردم پاكستان از اين حيث با مردم ايران وجه مشترك دارند. بنابراين
عامل مهمى در پيوند و يكدلى و نزديكى دو جامعه مسلمان ايران و پاكستان به حساب
مى‏آيد.

 

 پاورقيها:

1-4) روزنامه جنگ.

5 ) مجله نداى شيعه لاهور.

6 ) همان.

 

/

در حاشيه دو گزارش

در حاشيه دو گزارش

 

حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر

 

سيگار

 ماهنامه “اهل بيت” كه در لندن
به عربى منتشر مى‏شود در شماره اخير خود )27 رجب 1415 هجرى قمرى) نوشت:

 مركز مطالعات و آمار بهداشت
جهانى با همكارى مركز سرطان شناسى انگليس و آمريكا گزارش دادند:

 در هر سال 3 ميليون نفر بر اثر
استعمال سيگار جان خود را از دست مى‏دهند. پيش بينى مى‏شود كه اين رقم در آغاز قرن
بيست و يكم به ده ميليون نفر برسد. اين سازمان هشدار مى‏دهد كه رقم اعتياد به
سيگار در جهان تاكنون به يك ميليارد رسيده است.

 همچنين بر اساس اين گزارش
سيگار در هر ده ثانيه سبب مرگ حداقل يك انسان مى‏شود.

 در اين گزارش آمده است: در
كشورهاى آمريكا و انگليس طبق آمار دقيق در طول پنجاه سال؛ يعنى از سال 1950 تا
2000 تعداد تلفات سيگار به 60 ميليون مى‏رسد كه 50 ميليون مرد و 10 ميليون زن را
در بر مى‏گيرد. اين رقم در كل جهان در 50 سال اخير به 500000000 بالغ مى‏گردد.

 اين گزارش مى‏افزايد: شمار
زنان سيگارى در كشورهاى صنعتى بيش از ساير كشورها رو به افزايش است، بر اين اساس
پيش بينى مى‏شود كه دود سيگار در كشورهاى در حال رشد كه رقم معتادان در ميان آنها
روزافزون است 200 ميليون انسان را به كام مرگ بكشد. در چين رقم افراد سيگارى به
هفتاد درصد رسيده و در آمريكاى لاتين و شرق آسيا از هر دو نفر مرد يكى سيگارى است.
در كشورهاى كمونيستى سابق و آفريقايى و عربى نيز رقم سيگاريها در حال افزايش است.

 

 × تذكر

 آيا خوانندگان گرامى مى‏دانند
كه كشور آمريكا و انگليس براى مبارزه با دخانيات طرحهاى جدّى و برنامه‏هاى
گسترده‏اى را در دست اقدام دارند و توانسته‏اند رقم معتادان به سيگار را كاهش دهند
و يا متوقف كنند؟ اخيراً برخى از مسافرانى كه از آمريكا آمده بودند اطلاع مى‏دادند
كه در مجامع آمريكايى و رستورانها و مراكز عمومى، سيگار كشيدن به صورت يك عادت زشت
جلوه مى‏كند و سيگاريها بايد گوشه‏اى را براى سيگار كشيدن پيدا كنند كه دور از
دسترس جمع باشد. در حقيقت آنها ايزوله شده‏اند، اما در عين حال، همين كشورها
مى‏كوشند توليد سيگار خود را بالا برند و آنها را با آرمها و تبليغات گوناگون
همانند فضولات اتمى خود به كشورهاى جهان سوم صادر كنند و براى اين امر، بودجه‏هاى
كلانى را اختصاص داده‏اند. در حقيقت دخانيات نيز همانند فيلمهاى سينمايى، ويدئويى،
برنامه‏هاى ماهواره، عكسهاى مبتذل، مواد مخدر و مشروبات الكلى در رديف ابزارهاى
تهاجم فرهنگى غرب درآمده است.

 اين در حالى است كه ما به
عنوان يك مسلمان ايرانى و انقلابى هنوز خطر سيگار را جدّى نگرفته، همچنان آلت دست
استعمارگران مى‏باشيم و علاوه بر سازمان دخانيات خودى كه توليدات داخلى را توليد و
عرضه مى‏كند، كشور را به صورت بازار مصرف سيگارهاى آمريكايى، انگليسى و غيره
درآورده‏ايم و پاكت سيگار با آرم مشترك ايران – وينستون چاپ و عرضه مى‏كنيم!! و در
نمايشگاههاى بين‏المللى، غرفه‏هايى را براى نمايش و عرضه و تبليغ سيگار در كنار
سيل واردات خارجى اختصاص مى‏دهيم.

 طبق گزارش مطبوعات، در طول
برنامه اول غير از موارد قاچاق كه حدّ و مرز ندارد 1/5 ميليارد دلار سيگار خارجى
وارد كشور شده است.

 با توجه به مطالعات علمى روز و
تخصصهاى آسيب‏شناسى عصر درباره زيانهاى جانى و مالى كه استعمال دخانيات براى اشخاص
معتاد و اطرافيان او دارد و گزارشهاى مستند و آمار جهانى از تلفات سيگار كه همواره
مورد توجه محافل علمى جهان است جاى آن دارد كه در حكم فقهى مسأله استعمال دخانيات
تجديد نظر شود و به موجب نصوصى چون: “ولاتلقوا بأيديكم إلى التهلكه” و مدارك و
قواعد فقهى چون: “لا ضرر و لاضرار فى الإسلام” و نيز دلايل محكم كتاب و سنّت در
حرمت اسراف و تبذير و ساير مستنداتى كه در حلال و حرام مى‏توان بدانها استناد كرد،
دانشمندان و فقه‏دانان گرانقدر در حكم اين مسأله تجديد نظر كنند و از اين بلاى
ويرانگر – كه متأسفانه دامنگير قشرهاى وسيعى از جوانان امّت اسلامى شده و رو به
گسترش است و به صورت سلاحى در دست دشمنان درآمده است – جلوگيرى كنند و نهادهاى
قانونگذارى، قضايى و اجرايى كشور همسو با سياستهاى اصلاحى و انقلابى درصدد حل اين
معضل برآيند و از اين آفت و تحفه استعمارى نسلها را برهانند.

 

 بيمارى ايدز

 كنفرانس سالانه ايدز اخيراً در
نشست سالانه خود كه در “يوكوهاما”ى ژاپن برگزار شد خطر شيوع سريع بيمارى ايدز را
كه امروزه به صورت يك بيمارى واگيردار مهلك درآمده است هشدار داده.

 دكتر “مايكل ميرسن” رئيس
برنامه ايدز در سازمان بهداشت جهانى گفت: انتشار ويروس اين بيمارى در سال گذشته
رشد تصاعدى داشته و از چهارده ميليون نفر در هشت سال به 17 ميليون در سال رسيده
است و رقم مبتلايان به اين بيمارى در كشورهاى فقير مانند هند تا سه برابر افزايش
يافته و در چين به صورت يك بيمارى فراگير درآمده است.

 دكتر ميرسن‏مى‏گويد: عوامل
گسترش اين بيمارى عبارت است از:

 1- عدم برخورد جدّى با ايدز و
نبودن تعهّد كافى و بودجه لازم از سوى سران كشورها.

 2- منزوى شدن بيماران مبتلا به
ويروس ايدز از سوى پزشكان و افراد جامعه كه در نتيجه بيماران را از مراجعه به پزشك
و استمداد جهت درمان باز مى‏دارد.

 3- نبودن اطلاعات و آگاهيهاى
لازم براى بيماران و عدم قدرت دفاعى آنان در برابر اين بيمارى.

 ناگفته نماند كه گزارشها و
آمار تكان دهنده در خصوص بيمارى ايدز در سالهاى اخير، از يك خطر جدّى و مهلك جهانى
براى جان انسانها حكايت دارد. مطالعات كارشناسان، پديده ايدز را نتيجه روابط
نامشروع جنسى دانسته كه وسائل ارتباط جمعى غربى به آن دامن مى‏زنند. در گزارش فوق
بدين مطلب اشاره نشده كه انجمن ملى تماشاچيان و شنوندگان انگليس اعلام كرد كه
ترويج بى‏بند وبارى جنسى در رسانه‏هاى همگانى اين كشور عامل مهمى در گسترش بيمارى
ايدز است. در ايتاليا بيمارى ايدز تاكنون هشتاد هزار ايتاليايى را به كام مرگ
كشانيده است.1

 منابع فرانسوى اعلام كردند:
انستيتو مريو فرانسه در سال 1985 بيش از 74 ميليون واحد فراورده‏هاى خونى آلوده به
ويروس ايدز به كشورهاى اروپايى از جمله: اسپانيا، آلمان، پرتقال و يونان صادر
كرده‏اند.2

 خواننده گرامى مى‏تواند از اين
گزارشات كوتاه آلودگى جهان غرب و كشورهاى به اصطلاح طلايه‏دار تمدّن جديد را حدس
بزند و نيز توطئه‏هايى را كه اين جنايتكاران جهانى براى ملل ديگر دارند و با
ابزارهايى چون: فيلمهاى مبتذل ويديوئى و ماهواره‏اى و ارسال افراد مشكوك و آلوده
به كشورهاى ديگر در پى انتقال فساد به جهان سوم هستند بشناسند و اين هشدارى است به
خانواده‏ها تا نسبت به سرنوشت فرزندان خود بى‏تفاوت نباشند و بطور رايگان فيلمهاى
آلوده و كثيف خارجى را جلو چشم فرزندانشان به نمايش نگذارند و در مسافرت
فرزندانشان به كشورهاى خارجى روش احتياط آميزترى را در پيش گيرند و در يك سخن:
لااقل براى سعادت خود و سلامت كودكان معصوم و جوانان خود هم كه شده توصيه‏هاى
اخلاقى و عفاف و تقواى دينى را دست كم نگيرند.

 

پاورقیها:

1 ) اطلاعات 72/8/21

2 ( كيهان هوائى 71/8/19

 

/

گزارشهاى علمى – پژوهشى

گزارشهاى علمى – پژوهشى

 

 آموزش غير مستقيم جنين

 به اعتقاد گروهى از روان
شناسان كودك، آموزشهاى غير مستقيم جنين در دوران باردارى مى‏تواند به رشد فيزيكى و
روانى جنينها كمك كند و روند فراگيرى در آنها را افزايش دهد.

 مطالعات يك زوج روان شناس نشان
مى‏دهد انجام برنامه منظم آموزشى و تحريك حواس مختلف جنين – در دوران جنينى – باعث
شده است فرزند آنها پس از تولد رشد فكرى و احساسى سريعترى از خود بروز دهد.

 اين برنامه آموزشى و تحريك
فكرى كه از هفته سى و چهارم باردارى آغاز شده شامل 11 فعاليت آموزشى مختلف از جمله
داستان گفتن براى جنين، پخش موسيقى مخصوص براى تحريك قوه تشخيص انواع صدا در جنين
و تابيدن نور به صورت منقطع به شكم مادر بوده است.

 به نوشته هفته‏نامه ساندى
تلگراف چاپ انگليس، تعداد محققان و كارشناسانى كه به تواناييهاى جنين بسيار بيشتر
از آنچه كه در ديدگاه سنتى مورد قبول است معتقدند رو به افزايش است.

 يك مطالعه ديگر در كاليفرنيا
نشان مى‏دهد جنينهايى كه زودتر از موقع مناسب متولد مى‏شوند نه تنها قادرند صداى
مادر را تشخيص دهند بلكه مى‏توانند تفاوت در زمانى كه مادر مستقيماً با آنها صحبت
مى‏كند در مقابل زمانى كه خطاب صحبتهاى مادر، افراد ديگر هستند، متوجه شوند.

 

  واكسن زخم معده ساخته شد

 واكسن خوراكى زخم معده توسط
محققين ايتاليايى ساخته شد.

 به نوشته مطبوعات ايتاليا، اين
واكسن حداكثر تا شش سال ديگر وارد بازار خواهد شد.

 “رينو راپولى” زيست شناس
مولكولى دانشگاه “سى اينا” كه در اين طرح تحقيقاتى شركت داشته در اين خصوص گفت:
ورم معده و زخم آن عمدتاً معلول فشارهاى عصبى و خستگى نيست. به اعتقاد وى عامل
بروز اين دو بيمارى گوارشى يك باكترى به نام “هليكوباكتر پيلورى” است.

 اين باكترى مخاط معده و روده
را در طولانى مدت عفونى مى‏كند و به طريق نامعلومى از يك فرد به فرد ديگر انتقال
مى‏يابد.

 “هليكو باكتر پيلورى” حدود
يك قرن پيش توسط يكى از محققين دانشگاه “تورينو” در ايتاليا به نام “جوليانو
بيتزوزرو” كشف شد اما كاركردش مخفى ماند.

 

 نقش ويتامين‏هاى ب و ب1

 بر اساس گزارش يك گروه
تحقيقاتى از دانشگاه بوستون ويتامين ب و ب -1 نقش ارزنده‏اى در جلوگيرى از حملات
قلبى دارد.

 روزنامه اتريشى “كرونن سايتونگ”
در شماره اخير خود با درج گزارش اين گروه تحقيقاتى نوشت: اين گروه از پژوهشگران به
مدت 3 سال 1041 نفر مرد و زن را مورد مطالعه قرار داده‏اند.

 براساس گزارش اين گروه، خطر
حملات قلبى خطرناك در كسانى كه دچار كمبود ويتامين‏هاى ب و ب1 و ب6 و ب12 هستند دو
برابر كسانى است كه دچار كمبود اين ويتامين‏ها نيستند.

 اين ويتامين‏ها به مقدار كافى
در خمير ترش، شير، برگ سبزيجات، نان سبوس‏دار، ماهى و جگر وجود دارد.

 

 آثار منفى مصرف مواد فسيلى

 يك بررسى علمى جديد نشان
مى‏دهد كه آثار پديده گلخانه‏اى بر كره زمين بسيار وخيم‏تر از آن است كه قبلاً
تصور مى‏رفت.

 روزنامه وال استريت جورنال در
اين زمينه نوشت: يك دانشمند آزمايشگاه بل شركت “ا.تى.اند.تى” با مطالعه دوره تناوب
درجه حرارت كره زمين دريافته است كه مصرف مواد سوختى مانند نفت، گاز طبيعى و زغال
سنگ آثار منفى فزاينده‏اى بر آب و هواى زمين دارد.

 ديويد تامسون با تجزيه و تحليل
چگونگى تأثير تغييرات سالانه فاصله زمين از خورشيد بر درجه حرارت سطح كره زمين،
دستاوردهاى جديدى را مطرح كرده است. به لحاظ آنكه مدار كره زمين بيضوى شكل است، هر
نقطه از زمين يكبار در سال در نزديكترين فاصله به خورشيد و در شش ماه بعد در
دورترين نقطه در مقابل خورشيد قرار مى‏گيرد.

 دكتر تامسون گفته است كه طبق
شواهدى كه وى از حدّ نصاب درجات فصلى آب و هوا جمع آورى كرده است پايين و بالا
رفتن درجه حرارت در طول سال در مكان‏هاى مختلف تحت تأثير برخوردها و حركات سالانه
زمين نسبت به خورشيد قرار مى‏گيرد.

 تجزيه و تحليل جديد پژوهشگران
از حدّ نصاب درجه حرارت زمين نشان داده است كه حدود سال 1940 ميلادى اين دوره كوچك
تناوبى شروع به نمايش تغييرهاى شديدى كرد كه ماوراى آنچه بود كه باعث تغييرهاى
جوّى در فاصله زمين از خورشيد مى‏گردد.

 

ساخت دستگاه دايافرم

 دستگاه دايافرم (شكل دهنده
سنگ‏هاى سراميكى) كه در كارخانه‏هاى توليد قطعات سراميك مدرن كاربرد دارد در مشهد
طراحى و ساخته شد.

 مهندس حسن بيگلى سازنده دستگاه
دايافرم در اين خصوص گفت: اين دستگاه از نظر كيفيت با مشابه خارجى برابر و بسيار
ارزانتر است.

 وى افزود: اين دستگاه مكمل
دستگاه سنگ فرم‏دهى بدنه سراميكى شمع است و اساس كار آن بر استفاده از شابلن فرم
از طريق بازوهاى پانتوگراف استوار است به اين ترتيب كه طرح مورد نظر از طريق شابلن
روى صفحه سنگ پياده مى‏شود.

 دستگاه دايافرم در سازمان
پژوهش‏هاى علمى صنعتى پژوهشكده خراسان طى مدت يكسال طراحى و ساخته شده و پس از
نمونه‏سازى در حال حاضر آماده توليد انبوه است.

 

 وسايل جديد و بازيافت شنوايى

 تركيب چند تكنولوژى جديد اين
امكان را بوجود آورده است تا پزشكان بتوانند كودكانى را كه از بدو تولد ناشنوا
هستند از شنوايى و مشكل بى‏زبانى نجات دهند.

 گوش بايونيك يا معجزه‏آسا
تركيبى است از يك گيرنده و فرستنده، چند الكترود، يك ميكروفن و يك دستگاه تنظيم
صوت كه بر روى هم قادرند حس شنوايى را به كودكان و نيز بزرگسالان بازگردانند.

 در افرادى كه به كرى مادرزاد
دچارند بر خلاف كسانى كه گوششان به اصطلاح سنگين است و صدا را به خوبى تشخيص
نمى‏دهند استفاده از وسايلى مانند سمعك تاثيرى ندارد. دليل اين امر آن است كه در
كرهاى مادرزاد، گوش داخلى كه وظيفه مهم تبديل امواج صوت به پيامهاى الكتريكى و
انتقال اين پيامها به مغز را بر عهده دارد، آسيب ديده و قادر به ايفاى نقش خود
نيست.

 به نوشته روزنامه اينديپندنت
در گوش بايونيك با انجام يك عمل جراحى موضعى يك گيرنده كوچك امواج الكتريكى و چند
الكترود در پشت گوش شخص در داخل جمجمه جاى داده مى‏شود. الكترودها از يك سو به
گيرنده الكتريكى متصل‏اند و از سوى ديگر به اعصابى كه سيگنالهاى الكتريكى را به
مغز منتقل مى‏كنند، متصل مى‏شوند.

 بر روى سر شخص از بيرون، با
استفاده از يك آهنربا، يك فرستنده كوچك به گيرنده الكتريكى كه در داخل جمجمه جا
داده شده متصل مى‏شود.

 اين فرستنده سيگنالهاى
الكتريكى را به گيرنده منتقل مى‏كند. در پشت لاله گوش شخص نيز ميكروفن ظريفى كار
گذارده مى‏شود كه به يك دستگاه كوچك تنظيم كننده صورت كه در جيب پيراهن جا داده
مى‏شود متصل است. وظيفه دستگاه تنظيم كننده صوت كه ابعاد آن معادل ضبط صوتهاى كوچك
جيبى يا واكمن‏هاست تبديل امواج صوت به سيگنال الكتريكى و انتقال آن به فرستنده
است. ميكروفونى كه به دستگاه وصل است به شخص كمك مى‏كند تا با كمك تنظيم كننده
صوت، شدت صدايى را كه به گوش مى‏رسد تغيير دهد.

 چند هفته پس از انجام عمل
جراحى و پس از حصول اطمينان از اتصال الكترودها به اعصاب گوش داخلى به شخص اجازه
داده مى‏شود تا دستگاه تنظيم كننده صوت را روشن كند و براى نخستين بارشنيدن صدا را
تجربه كند.

 آزمايشهايى كه تاكنون بر روى
326 كودك 2 تا 11 ساله در انگليس صورت گرفته نشان داده است كه استفاده از گوش
بايونيك به اين كودكان اجازه مى‏دهد تا نه تنها توانايى شنيدن را به دست آورند
بلكه بر مشكل بى‏زبانى نيز تا حدود زيادى غلبه كنند.

 موفقيت در اين زمينه تا
اندازه‏اى با سن كودك تناسب دارد و ميزان پيشرفت كودكان كم سن و سالتر در اين مورد
بيشتر است.

 

  از بين بردن سلولهاى سرطانى مغز

 محققان در يك آزمايش بعمل آمده
بر روى موشها نشان دادند ويروس تبخال كه از نظر ژنتيكى تغيير يافته است مى‏تواند سلولهاى
سرطانى مغز را بدون آسيب رساندن به سلولهاى سالم از بين ببرد.

 دكتر “سى. يانسى گيلسپاى” از
دانشكده پزشكى دانشگاه آلاباما در بيرمنگهام مى‏گويد: اين آزمايش امكان درمان
تدريجى يكى از مهلك‏ترين سرطانهاى انسانى (گليوم بدخيم، تومور بدخيم بودن متاساز
كه از نورگلى‏ها درست شده است) را بوسيله تزريق ويروس تبخال تغيير يافته، فراهم
مى‏كند.

 گيلسپاى مى‏گويد: ويروس تبخال
معمولاً ويروس خطرناكى در مغز است. اما تغيير ژنهاى اين ويروس تهديدى را كه براى
سلولهاى طبيعى مغز دارند از بين مى‏برد.

 آزمايشها نشان داد اين ويروس
تغيير يافته تنها سلولهاى مغزى را كه در حال تقسيم يا رشد هستند، مورد حمله قرار
مى‏دهد.

 تنها سلولهاى رشد يابنده در
مغز، سلولهاى سرطانى هستند و اين بدان معناست كه سلولهاى سرطانى تحت تأثير اين
ويروس قرار مى‏گيرند.

 تشخيص اوليه بيمارى آرتروز

 دانشمندان موفق به ابداع يك
آزمايش ساده خون شدند كه مى‏توان از آن براى تشخيص اوليه بيمارى روماتيسم استفاده
كرد.

 به نوشته روزنامه ديلى تلگراف
چاپ لندن متخصصين انگليسى در تحقيقات 10 ساله خود در زمينه بيمارى آرتروز و ورم
مفاصل به وجود بيش از حد مواد پروتئينى در خون افراد مبتلا به اين بيمارى پى بردند.

 در اين تحقيق كه در نوع خود
يكى از بزرگترين طرحهاى مطالعاتى به شمار مى‏رود بيش از 500 بيمار طى 10 سال گذشته
مورد مطالعه قرار گرفتند و دانشمندان نهايتاً به وجود بيش از حد مواد پروتئينى به
عنوان يكى از شرايط مستعد براى بروز چنين بيمارى دست يافتند.

 متخصصين بيمارستان سلطنتى
بريستول در غرب انگليس كه اين تحقيقات را هدايت كرده‏اند معتقدند كه نتايج به دست
آمده نمى‏تواند هنوز به عنوان راه علاجى براى مبتلايان به آرتروز و ورم مفاصل به
كار گرفته شود ولى اين آزمايش ساده اولين گام موثر در راه شناخت و مداواى اين بيمارى
بشمار مى‏رود.

/

جدول

جدول

 افقى:

 1 – بزرگترين واقعه سال 1368.

 2 – صدمه و آسيب – حيوان
آرواره‏اى!

 3 – تعجب خانمانه! – عظيمترين
كنگره مسلمانان – سوراخ.

 4 – ضربه‏اى در فوتبال – تصديق
روسى.

 5 – سالها در صف ارباب عمائم
بودم × تا به … رسيدم، نكنم باز خطا (امام‏خمينى‏قدس سره).

 6 – زمينى كه آب كم و باريكى
در آن جارى باشد – روز نهم ماه محرم.

 7 – كلمه افسوس – چوبدستى
قلندران.

 8 – از لهجه‏هاى شيرين و رايج
در كشورمان – هيجدهم محرم، توجه مسلمانان به سوى آن، جلب شد – جدول ستاره‏شناسى –
شاهراه.

 9 – ام الخبائث – مهمترين شعبه
نژاد سفيد – ماه پيروزى خون بر شمشير.

 10 – ابريشم فروش – پس از
موفقيت در امرى مى‏گويند: خدا يار و بخت… بود.

 11 – تخم مرغ فرنگى.

 12 – علم و عرفان به خرافات
ندارد راهى × كه به منزلگه عشاق… باطل نيست(حضرت‏امام‏قدس سره) – شكايتگر
جداييها – نفع و فايده.

 13 – از فروع دين.

 14 – هفته نخست خردادماه را به
اين عنوان نامگذارى نموده‏اند.

 15 – رخداد غمبار سال 61 ه.ق.

 

 عمودى:

 1 – آن… كه عالم زستمگر خالى
است ما را و همه ستمكشان را عيد است (رهبر فقيد انقلاب) – عمليات افتخارآفرين
خرداد 1361 كه پيروزيهاى غرورآميزى را به ما هديه كرد – يك چهارم هر چيزى.

 2 – بخشى در اروميّه – علامت
جمع در فارسى.

 3 – گريه و زارى – از القاب
سيّدالمرسلين پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم – باران اندك.

 4 – يكه و تنها – كتابى از بينانگذار
جمهورى اسلامى – دراصطلاح عرفا اشاره به ذات بارى‏تعالى است.

 5 – عيد ويتناميها – جود و سخا
– جانب و طرف.

 6 – به فرموده قرآن
زنده‏اند و در جوار حق بهره‏مند – علامت مفعول بى‏واسطه.

 7 – بيست و يكم خرداد آغاز
هفته آن است – تكرار حرف.

 8 – سرزنشها و نكوهشها.

 9 – “بدعت” بى‏سر و ته! –
مسخره معروفى كه نامش در اشعار مولوى و عبيدزاكانى آمده است – صورت.

 10 – دو يار قد بلند – جرقه
آتش – شهر مركبات.

 11 – بندگى – خون خدا.

 12 – پيامبر اكرم‏صلى الله
عليه وآله وسلم مبازره با خواستهاى آن را جهاد اكبر ناميدند.

  13 – پيشقراول اعداد – اعلان جنگ و صلح و بسيج نيروها، از اختيارات
اوست.

 طراح: كريمشاهى بيدگلى

 

توجه:

 به سه نفر از برندگان – به
قيد قرعه – جوايزى اهدا مى‏گردد.

 لطفاً پاسخهاى درست را تا بيست
وپنجم تير ارسال فرماييد.

 برندگان جدول شماره 11 عبارتند
از برادران ذيل كه جوايزشان با پست ارسال مى‏گردد:

 1- داود محمودى از اراك.

 2- عبدالكريم حاجى حسينعلى
از قم.

 3- سيد على آقايى از گيلان
– فومن.

/

پاسخ به نامه ها

پرسشها و پاسخها

 سؤال:

 1- آيا اين حقيقت دارد كه در
روز پنجشنبه نبايد سير خورد زيرا فرشتگان به آن خانه نزديك نمى‏شوند؟

 2- آيا در خانه‏اى كه سگ باشد،
فرشتگان به آن نزديك نمى‏شوند؟

 3- اگر انسان نذر كند كه در
فلان روز، روزه مستحبّى بگيرد و به عللى نتواند انجام دهد آيا مرتكب گناه شده است
يا نه؟

 4- اگر كس ديگرى روزه باشد و
فراموش كرده باشد و چيزى بخورد آيا ما مى‏توانيم به او بگوييم يا نه؟

 5- در هنگام نماز اگر انسان
اسم حضرت محمد – صلى الله عليه و آله – را شنيد لازم است صلوات بفرستد؟

 6- آيا اين سخن درست است كه در
روز جمعه نبايد لباس شست زيرا در آن روز آب بر روى بهشت روان است؟

 7- شخصى كه روزه قضاى واجب
دارد اگر آن روزه قضا را در روزى كه گرفتن روزه در آن روز، ثواب دارد بگيرد آيا
ثواب بيشترى دارد؟

 (كرمان: م . د. ه)

 پاسخ:

 1- خوردن سير در روز جمعه
كراهت دارد. آن هم براى حضور در نماز جمعه است.

 2- در روايت آمده است كه
فرشتگان در خانه‏اى كه سگ در آن باشد، حاضر نمى‏شوند.

 3- اگر معذور باشد و نتواند
روزه نذرى را بگيرد، بايد آن را قضا كند.

 4- اگر كسى كه روزه است،
فراموش كند و چيزى بخورد، لازم نيست به او تذكر بدهيد.

 5- اگر در حال نماز نام پيامبر
را شنيديد مستحب است صلوات بفرستيد.

 6- لباس شستن روز جمعه هيچ
اشكالى ندارد. آن سخن از خرافات است.

 7- در روزهايى كه روزه‏اش ثواب
دارد روزه قضا هم خوب است و ان شاءاللّه ثواب آن را هم دارد.

 × × ×

 سؤال:

 1- آيا فرد جانبازى كه يك پاى
خود را در راه خداوند هديه كرده است مى‏تواند امام جماعت شود؟

 2- از حضرت آدم تا خاتم،
عبادات آنها به چه صورت بوده است؟

 (كاشان: عبدالله. م . د)

 پاسخ:

 1- كسى كه يك پاى او قطع شده
است نمى‏تواند امام جماعت باشد، بلكه حتى اگر فقط انگشت بزرگ پاى او قطع باشد
نمى‏تواند امام شود.

 2- همه انبيا و پيروان آنها
نماز مى‏خواندند ولى كيفيت نماز در اديان، مختلف است.

 × × ×

 سؤال:

 1- آيا غسل كردن زير آبشار يا
دوش حمام صحيح است و آيا غسل گرفتن زير دوش حمام كه موجب زيادى مصرف آب مى‏شود
صحيح است؟

 2- آيا به هدايايى كه گرفته
مى‏شود، خمس تعلّق مى‏گيرد؟

 3- اگر لباس يا پارچه‏اى از
درآمد سال خريدارى گردد و تا دو سال ديگر مورد استفاده قرار نگيرد، آيا به اين
لباس يا پارچه خمس تعلّق مى‏گيرد يا خير؟

 4- شخصى بابت رهن منزل مطابق
قانون رهن اسلامى پولى به صاحب خانه پرداخت مى‏نمايد، آيا بعد از گذشت سال، به اين
پول خمس تعلّق مى‏گيرد؟(كرج: محمد رضا. ه)

 پاسخ:

 1- غسل زير آبشار يا دوش حمام
اشكال ندارد و در مصرف آب نبايد زياده روى شود.

 2- به فتواى حضرت امام – رضوان
الله عليه – هديه خمس ندارد و اگر از كسى ديگر تقليد مى‏كنيد بايد از مرجع
تقليدتان بپرسيد.

 3- اگر لباس يا پارچه مورد
نياز نبوده است خمس دارد.

 4- اگر منظور از رهن اين است
كه پولى را به صاحب خانه قرض داده است، هرگاه دريافت كرد خمس دارد.

 × × ×

 سؤال:

 1- آنچه كه به عنوان صدقه نذر
مى‏كنيم آيا مى‏توانيم به پدر يا مادر در صورتى كه فقير باشند ببخشيم؟

 2- آيا زكات فطره را مى‏توان
همانند زكات مال (گندم، جو و…) در كارهاى عمومى خرج كرد؟

 3- آيا نمازهاى مستحبى را
مى‏توان به جماعت خواند؟ در صورتى كه جواب منفى است چرا نماز عيد را به جماعت
مى‏خوانند؟

 (بيرجند: ع . ص)

 پاسخ:

 1- پدر و مادر واجب
النّفقه‏اند و اگر فقير باشند بايد از اصل مال خود خرج آنها را بدهيد نه از صدقات
و زكات.

 2- زكات فطره را هم مى‏توان در
كارهاى عمومى مصرف كرد ولى بهتر است به فقير بدهيد.

 3- نماز عيد استثنا شده است.

 × × ×

 سؤال:

 1- اين جانب حدود پنجاه هزار
تومان در بانك به طور سرمايه‏گذارى دراز مدت پنج ساله، پس‏انداز نموده‏ام تا در
موقع نياز و تشكيل خانواده از آن استفاده كنم اكنون سه سال از آن سپرده گذشته است،
آيا خمس به آن تعلق گرفته يا مى‏گيرد؟ در ضمن پولهاى ديگرى نيز در بانك دارم بصورت
راكد براى آينده‏ام، تكليف آنها چيست؟ و چنانچه از اين پولها قرض الحسنه به ديگران
بدهم آيا باز هم خمس دارد؟

 2- آيا غسل جنابت كه مى‏توان
با آن نمازهاى يوميّه را خواند بايد حتماً بخاطر جنابت باشد و آيا با غسلهاى ديگر
نمى‏توان نماز خواند؟ و چنانچه در ماه رمضان هنگام سحر متوجّه جنابت شويم و آب هم
سرد باشد و فرصت براى گرم كردن آب نباشد، تكليف چيست؟ (مشهد: على. ا. گ)

 پاسخ:

 1- اگر آن پولها از درآمد در
عرض سال باشد، خمس دارد چه در بانك باشد و چه نزد ديگران با اين فرق كه اگر در
بانك است هم اكنون بايد خمس آن را بدهيد و اگر به كسى قرض داده‏ايد هرگاه گرفتيد
يا توانستيد بگيريد بايد خمس آن را بدهيد.

 2- غسل جنابت فقط در وقت جنابت
صحيح است و اگر آب سرد باشد و وقت گرم كردن نباشد تيمّم براى صحت روزه كافى است و
براى نماز اگر وقت هست آب را گرم كنيد.

 سؤال:

 1- اين جانب يك سال نماز قضا داشتم
كه به ترتيب قضا شده بود ولى من بعضى از روزها كه نماز قضا مى‏خواندم ترتيب را
رعايت نكردم آيا اعاده نمازهاى قضا لازم است چون به ترتيب نبوده؟

 2- بعضى از آهنگها و
موسيقيهايى كه از راديو و تلويزيون پخش مى‏شوند، مناسب مجالس عيش و طرب است آيا
گوش دادن به اينها جايز است؟

 3- اگر كسى بعد از نماز عشا
بفهمد نماز مغربش باطل بوده آيا خواندن نماز عشا مجدّداً لازم است؟

 4- چه اعمالى انجام دهيم و چه
رفتارى با اقوام داشته باشيم تا از آن همه ثواب كه براى صله رحم ذكر كرده‏اند
بهره‏مند شويم؟

 (ابركوه: ق. ك)

 پاسخ:

 1- آن چه در ترتيب قضا لازم
است رعايت شود اين است كه نماز مغرب هر روز را قبل از عشاى آن روز بخوانيد و
همچنين ظهر هر روز را قبل از عصر همان روز بخوانيد، ترتيب ديگرى واجب نيست.

 2- هر آوازى را كه شما مناسب
مجالس عيش و طرب مى‏دانيد گوش نكنيد.

 3- اگر بعد از نماز عشا بداند
نماز مغرب باطل بوده فقط اعاده مغرب لازم است.

 4- به فقراى ارحام كمك كنيد و
از غير آنها تفقد نماييد و احوالپرسى كنيد و از همه كارها در صله رحم مهمتر، هدايت
آنها و راهنمايى به سعادت اخروى است.

 سؤال:

 1- مى‏گويند با سه ليتر آب هم
مى‏شود غسل كرد لطفاً توضيح دهيد.

 2- آيا رعايت حجاب و مقيّد
بودن شخص به انجام فرايض دينى خود مرحله‏اى از امر به معروف و نهى از منكر
نمى‏باشد؟

 3- آيا در موقعيّت كنونى جهان
به ويژه ايران اسلامى كه الحمدللّه از بند ظلم و استثمار رهايى يافتيم و قريب به
اتّفاق مردم از حقّانيت و حقايق دين مبين اسلام آگاهى يافتند و طبعاً هر مسلمان
مؤمنى مى‏بايست به تكليف خود در هر مورد عمل نمايد و همچنين تشكيل حكومت اسلامى و
حضور ولايت فقيه و ساير جنبه‏هاى اسلامى، مگر حجّت بر همه تمام نشده؟ و آيا جاى
شانه خالى كردن از اداى تكليف و انجام فرايض دينى براى كسى باقى مانده است؟ در اين
خصوص توضيح فرماييد.

 4- در خصوص مذمّت و عواقب
كسانى كه نماز نمى‏خوانند و يا قبلاً مى‏خواندند ولى اينك ترك كرده‏اند احاديث و
روايات زيادى از ائمه معصومين‏عليهم السلام آمده است، متأسفانه چنانچه برادر و يا
پدر خانواده به دلايل واهى و جهالت و ضعف اراده اين مهم (نماز) را نمى‏خوانند،
وظيفه ساير افراد خانواده چيست؟ حال اين كه بطور مكرّر و به طرق مختلف امر به
معروف و نهى از منكر شده و مى‏شوند ولى باز هم به راه نمى‏آيند.

 5- چنانچه فرد پيمانكارى جهت
پيشبرد كارش و اخذ مطالبات قانونى خود متأسفانه به پاره‏اى از كارمندان ادارى رشوه
بدهد و اگر چنين نكند در كارش مشكل ايجاد مى‏كنند، پول دريافتى توسط پيمانكار چه
صورتى دارد؟ و اگر از همين پول مبلغى را به كسى بدهد (جهت رفع مشكل شخصى) لطفاً
بفرماييد تصرّف در پول اشكالى دارد يا خير؟

 6- آيا مدير و مسؤول اداره شدن
فردى مانع از اداى تكليف امر به معروف و نهى از منكر در محيط اداره، شركت، كارخانه
و… مى‏شود و آيا فقط با همكاران و زيردستان مى‏بايست جنبه مقررات و ضوابط مدّ
نظر باشد و ساير جنبه‏هاى انسانى اسلامى همكاران و زيردستان نبايد رعايت شود؟

 7- استعمال سيگار كه براى
انسان ضرر مالى، جسمى و جانى دارد از نظر شرع مقدّس چه حكمى دارد؟

 همچنين كسانى كه به قول خودشان
به علّت وضعيّت خوب مالى و… بطور تفريحى ترياك مى‏كشند آيا مرتكب عمل حرام
نمى‏شوند؟

 (آبادان: ع. ب)

 پاسخ:

 1- با يك سطل آب مى‏توان
غسل كرد به اين ترتيب كه با مُشت آب برمى‏داريد و بر سر و گردن مى‏ريزيد مانند وضو
گرفتن و با دست به همه جاى آن آب مى‏رسانيد و همچنين در مورد طرف راست و چپ. همين
كافى است.

 2- البته اولين مرحله امر به
معروف و نهى از منكر تقيّد خود انسان به احكام اسلام است.

 3- بعيد است اكنون كسى بتواند
ادّعا كند كه از احكام اسلام اطلاع ندارد مگر كسانى كه ضعيف‏العقل‏اند يا در اوايل
تكليف مى‏باشند.

 4- بايد افرادى را كه نماز
نمى‏خوانند به هر نحو ممكن به نماز واداشت و اگر به راه نيامدند بايد از نشست و
برخاست با آنان امتناع نمود، بجز ارحام.

 5- به ترتيبى كه نوشته‏ايد
گرفتن آن رشوه و تصرّف در آن حرام است ولى پولى كه پيمانكار بر حسب طلب قانونى و
شرعى خود مى‏گيرد اشكالى ندارد.

 6- مديران و مسؤولان شركتها و
مؤسسه‏ها و ادارات بيش از ديگران بايد به مسأله امر به معروف و نهى از منكر نسبت
به زيردستان اهميت بدهند.

 7- اگر يقين به ضرر داشته باشد
نبايد سيگار بكشد و اما ترياك: اعتياد به آن حرام است و معتاد نيز در صورت عدم
لزوم ضرر بايد ترك كند.

 

 × × ×

 سؤال:

 1- چه ترانه‏اى حرام است؟

 2- اگر سوار تاكسى بشويم و
راننده تاكسى نوار ترانه بگذارد وظيفه چيست؟

 3- اگر مجلس جشن يا عروسى يكى
از بستگان بسيار نزديك فردى باشد و مطمئن باشد يا احتمال بدهد كه در آن مجلس از
موسيقى و ترانه استفاده مى‏شود و كارهاى حرام در آن انجام مى‏گيرد و بداند اگر
شركت نكند موجب ناراحتى افراد مى‏شود وظيفه آن فرد چيست؟

 4- حكم رقصيدن و تنبك زدن
چيست؟

 5- حكم استفاده از دفترچه بيمه
ديگران چيست؟ اگر از بستگان نزديك باشند چه حكمى دارد؟

 (خمينى شهر: م. ك)

 پاسخ:

 1- ترانه‏اى كه از آوازهاى اهل
عيش و طرب و فسق و فجور است حرام است.

 2- اگر در تاكسى نوار ترانه
گذاشتند پياده شويد.

 3- در مجالسى كه نوار ترانه
گذاشته مى‏شود يا كارهاى حرام انجام مى‏گيرد شركت نكنيد هر چند ناراحت شوند.

 4- رقص مورد اشكال است و تنبك
اگر از آلات لهو باشد جايز نيست.

 5- استفاده از دفترچه بيمه فقط
به وسيله خود شخص بايد باشد.

 × × ×

/

گفته ها و نوشته ها

گفته‌ها و نوشته‌ها

 

 نشانه شيعه بودن

 امام جعفر صادق‏عليه السلام:
شيعيان ما را در سه مورد بيازماييد: وقت نماز ببينيد مواظبت بر وقت دارند يا نه؟

 سرّپوش؛ بببينيد اسرارشان را
در برابر دشمنان ما حفظ مى‏كنند يا نه! و در امور مالى، دقت كنيد ]آيا [مالشان را
با برادران خود در ميان مى‏نهند يا بخل مى‏ورزند؟

 (نصايح، ص149)

 

 شهادت آگاهانه

 تاريخ عاشورا كاملاً نشان
مى‏دهد كه هيچ يك از شهيدان كربلا عمداً خود را به كشتن نداده‏اند؛ يعنى هر يك از
كشته شدگان را دشمنان بر سر آنان تاخته و مظلومانه از پاى درآورده‏اند و به اندازه
مظلوميتشان بر عظمت و بزرگى اسلام افزوده شده، ولى شهادت حسين‏عليه السلام از همه
مهمتر و از روى دانش و بصيرت و سياست انجام گرفت و اين شهادت و شهامت در تاريخ
بشريت نظير ندارد.(ماربين مورخ‏آلمانى)

 

 

 شجاعت بى‏مثال

  هيچ نمونه‏اى از شجاعت، بهتر از آن كه امام حسين از لحاظ فداكارى و
تهوّر نشان داد، در عالم پيدا نمى‏شود، به عقيده من تمام مسلمين بايد از سرمشق اين
شهيدى كه خود را در سرزمين عراق، قربان كردپيروى نمايند. (محمدعلى‏جناح؛
قائداعظم‏پاكستان)

 

 روح بلند

  آيا قلبى پيدا مى‏شود كه وقتى درباره كربلا سخن مى‏شنود، آغشته با حزن
و اندوه نگردد؟ حتى غير مسلمانان نيز نمى‏توانند پاكى روحى را كه اين جنگ اسلامى
در تحت لواى آن، انجام گرفت انكار كنند!

 (ادوارد براون)

 

 

 “ انگيزه قيام “

 تنها انگيزه قيام من، اصلاح
امّت جدّم، رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و اجراى امر به معروف و نهى از منكر و
رفتار به روش جدّم رسول الله‏صلى الله عليه وآله وسلم و پدرم على بن ابى‏طالب است.(امام
حسين‏عليه السلام)

 

 عشق حسينى

 رسول الله‏صلى الله عليه وآله
وسلم:

 “ان لقتل الحسين حرارة فى
قلوب المؤمنين لاتبرد ابداً؛ بى‏ترديد با شهادت حسين، آتش عشقى در دلهاى مؤمنان
پديد آمد كه همواره جاودانه خواهد ماند”.(مستدرك الوسائل؛ ج10، ص318)

 

 

 فداكارى بزرگ

 اگر منظور امام حسين، جنگ در
راه خواسته‏هاى دنيايى خود بود، من نمى‏فهمم چرا خواهران و زنان و اطفالش به همراه
او بودند، پس عقل چنين حكم مى‏نمايد كه او فقط به خاطر اسلام فداكارى خويش را
انجام داد.

 (چارلز ديكنز)

 

 

 حماسه شگفت انگيز

 بهترين درسى كه از تراژدى
كربلا مى‏گيريم، اين است كه حسين و يارانش ايمان استوار به خدا داشتند. آنها با
عمل خود روشن كردند كه تفوق عددى در جايى كه حق و باطل رو به رو مى‏شود اهميت
ندارد و پيروزى حسين با وجود اقليتى كه داشت باعث شگفتى من است.(توماس كارلايل)

 

 

 الگوى بشريت

 من زندگى امام حسين؛ آن شهيد
بزرگ اسلام را به دقّت خوانده‏ام و توجّه كافى به صفحات كربلا نموده‏ام و بر من
روشن شده است كه اگر هندوستان بخواهد يك كشور پيروز گردد بايستى از سرمشق امام
حسين پيروى كند.

 (مهاتما گاندى؛ رهبر فقيد
هندوستان)

 

 

 درس آزادگى

 اگر مورخين ما، حقيقت اين روز
را مى‏دانستند و درك مى‏كردند كه عاشورا چه روزى است اين عزادارى را مجنونانه
نمى‏پنداشتند، زيرا پيروان حسين به واسطه عزادارى حسين مى‏دانند كه پستى و زيردستى
و استعمار و استثمار را نبايد قبول كنند زيرا شعار پيشرو و آقاى آنها ندادن تن به
زير بار ظلم و ستم بود.(موريس دوكبرى)

 

 سازش ، هرگز

 به خدا سوگند، اگر در سراسر
جهان هيچ پناهگاه و مأمنى براى من پيدا نشود، باز هم با فرزند معاويه، بيعت نخواهم
كرد.(امام حسين‏عليه السلام)

/

چشمه جوشان حكمت

چشمه جوشان حكمت

گذرى بر زندگى، آثار و انديشه‏هاى استاد علامه
آية الله حسن زاده آملى

قسمت اول

غلامرضا گُلى زواره

 

× مشعل هدايت

 

 دانشمندان بر روى زمين همچون
ستارگان در آسمانند كه در تاريكيهاى برّ و بحر، تشنگان معرفت و شيفتگان حق و حقيقت
از آنان راهنمايى مى‏جويند و از پرتو پرفروغ آنان روشنايى مى‏گيرند. اين سخن
برگرفته از اين كلام رسول الله‏صلى الله عليه وآله وسلم است كه مى‏فرمايد:

 “إنَّ مَثَل العلماء فى
الأرض كمثل النّجوم فى السّماء يهتدى بها فى ظلمات البرّ و البحر…”1

 بزرگداشت و تجليل از چنين
انسانهاى والايى كه عمر بابركت خويش را در جهت احياى معارف اسلامى و گسترش و نشر
انديشه‏هاى مكتب تشيع، مصروف نموده‏اند نه تنها جنبه شخصى و فردى ندارد بلكه خود
تبليغ معرفت است و معرفى اين گونه چراغهاى فروزان به نسل جوان به عنوان اسوه‏هاى
ارزنده از ضروريات اجتناب‏ناپذير است.

 آيين پرشكوه اسلام پيروان خود
را به اجراى چنين سنت حسنه‏اى ترغيب و تحريص مى‏نمايد و در منابع تاريخى و روايىِ
شيعه، مسطور است كه ستارگان درخشان آسمان امامت و ولايت براى دانشوران عصر خويش
احترام ويژه‏اى قايل بوده و به هنگام بروز آشفتگيها و ناگواريهاى اجتماعى – سياسى
نگران حال آنان بوده‏اند. حتّى انسانهايى كه به قله ايثار رسيده و رداى شهادت را
در بر نموده‏اند تربيت يافته مكتب ارباب معرفتند، چنان كه در حديثى آمده است:

 “اذا كان يوم القيامه وزن
مداد العلماء بدماء الشهداء، فيرجّح مداد العلماء على دماء الشهداء؛2 وقتى روز
قيامت بيايد مركّب دانشمندان را با خون شهيدان مى‏سنجند كه در اين سنجش، مركّب
دانشمندان بر خون شهيدان برترى دارد.”

 آرى اين استوانه‏هاى انديشه
پشتوانه گرانسنگى براى پاسدارى از ارزشها و باورهايند و اجازه نمى‏دهند خون سرخ
شهدا حتّى براى لحظه‏اى از جوشش باز ايستد و غرّش رعدآساى انسانها عليه جهل و ستم
با روشنگريهاى اين مشعلهاى پرنور، استمرار مى‏يابد.

 

 × وارسته‏اى عارف

  سخن از فيلسوفى فرزانه، عارفى خجسته سير، بزرگوارى نيك انديش و
ژرف‏نگرى پروا پيشه است؛ وارسته انسانى كه سراسر حيات پربارش را در راه كسب كمالات
و تحصيل فضايل و تدريس حكمت و تأليف آثارى گرانبها و نوشته‏هاى نيكو و نگاشته‏هاى
دُرر بار صرف كرده است.

 اين اسوه فضيلت كسى جز دانشمند
فرزانه “حضرت‏آيةالله‏علاّمه حسن حسن زاده آملى” نيست؛ همان انسان والايى كه با
تحمل سختيها و مرارتهاى فراوان و اعراض از امور دنيوى و پشت پا زدن بر ماديات،
صراط معرفت را درنورديده و به قله كمال رسيده است و با وجود آن كه بر فراز اين قله
انديشه قرار گرفته در دشت تواضع و فروتنى دامن گشوده است، جويبارهاى صفا و صميميت
و چشمه‏هاى پاك و مصفاى اخلاص و صداقت از اين كوه استوار، جارى و سارى است كه نه
تنها حوزه‏هاى علميه بلكه مشتاقان فضايل و كرايم را بهره‏مند نموده است.

 ادب زايدالوصف و ساده زيستى
اين فرزانه انديشمند كه حاكى از رفعت مقام و علو روح ايشان است، توجه هر انسان
شيفته فضيلت را به خود جلب مى‏كند.

 اين شعر مولوى تداعى كننده اخلاق
اوست:

 گر خورى يك لقمه از مأكول
نور

خاك ريزى بر سر نان تنور

 آينه دل چون شود صافى و
پاك

نقشها بينى برون از آب و خاك

 روزن دل گر گشاد است و صفا

مى‏رسد بى‏واسطه نور خدا

 ليك صيقل كرده‏اند آن
سينه‏ها

پاك از آز و حرص و بخل و كينه‏ها

 و با زيارت سيماى پر جذبه اين
نامدار عرصه معرفت بايد اين شعر جامى را بر زبان راند:

 آفاق را گرديده‏ام، اشخاص
را سنجيده‏ام

بسيار خوبان ديده‏ام اما تو چيز ديگرى

 مشاهده سجاياى اخلاقى استاد
حسن‏زاده زنگار غم را مى‏زدايد و نهال اميد را در روان انسان زنده مى‏كند؛ به قول
صائب تبريزى:

 روى گشاده‏اى كه دلى واشود
از او

“صائب” به صد هزار گلستان برابر است

 اين وجود بابركت، سالهاى
متمادى دشواريها را بر جان خريده، سختيها و شدايد را تحمل كرده، محروميتها و
ناملايمات را پشت سر نهاده، زانوى تحصيل در مقابل اساتيد گرانمايه بر زمين ساييده
تا آن كه موفق شده از سفره معرفت، مائده‏ها برگيرد.

 نگريستن به سيماى نورانيش،
انسان را به ياد خدا مى‏اندازد، سيره صالحش، تشنگان حكمت را از كرامت و معنويت
سيراب مى‏كند، ساليان سال است كه وجود پرفروغش دهليزهاى پرپيچ و خم و قيرگون جهل
را روشنايى بخشيده است.

 اين انسان باصلابت، فراتر از
آن است كه اين حقير تُنُك مايه با بضاعت مزجاة بتواند در وصفش سخن گويد، به قول
مولاى رومى:

 آرى ستاينده آفتاب، از بينايى
خود سخن مى‏گويد نه از پرتو نور:

 مادح خورشيد مداح خود است

كه دو چشمم روشن و نامُرقد است

 در نيابد حال پخته هيچ خام

پس سخن كوتاه بايد والسلام

 

 ولى به قول شاعر:

 گر نيم زيشان ازيشان
گفته‏ام

خوشدلم كاين قصد از جان گفته‏ام

 حوزويان از اين نعمت الهى و
لطف حق و جانشين انبيا و ادامه دهنده سيره و سنت اهلبيت، ثمرات ثمينى ديده و
مى‏بينند و اين كه، حقير با گستاخى كامل در عرصه سيمرغ، مشغول جولانم به خاطر آن
است كه اولاً: خداى را شكرگزار باشم كه به اين جانب لياقت داد تا به ديدار اين
عارف متشرّع نايل گردم و از خرمنِ حكمتش خوشه‏ها برچينم، ثانياً: علاقه‏مندانى كه
از پرتو اين آفتاب انديشه بدورند با گوشه‏هايى از زندگى پربارش آشنايى يابند، باشد
كه اين ران ملخ در پيشگاه آن سليمان مُلك معرفت مورد قبول واقع گردد.

 

 دوران كودكى و نوجوانى

  استاد حسن زاده آملى در اواخر سال 1307 ه.ش در “ايرا” از توابع لاريجان
آمل ديده به جهان گشود. ايشان در سايه كفالت، مراقبت و حمايت پدر و مادرى مؤمن و
معتقد نشو و نما يافت. براى فراگيرى علوم و ادبيات به مكتبخانه رفت و به كسب دانش
پرداخت، بعد از آن تحصيلات خود را در دو دبستان ادامه داد و بعد از كلاس ششم ابتدايى
به دلايلى ترك تحصيل نمود.

 استاد مشغول گذراندن كلاس دوم
ابتدايى بود كه از وجود مادرى عفيف و مهربان محروم گرديد و ابر غم و اندوه روح و
روانش را مكدّر نمود. در سن شانزده سالگى پدر را از دست داد ولى گرچه از روى حكمت
چنين ناملايماتى را متحمل گشت دريچه رحمت و لطف الهى بر رويش گشوده شد و نور دانش
و پرتو انديشه و كمال، ذهن او را فروغ بخشيد.

 استاد، مقدمات علوم حوزوى و
فراگيرى علوم مقدماتى را كه بين طلاّب معمول و متداول است در مسجد جامع آمل از
محضر اساتيدى چون آية الله ميرزا ابوالقاسم فرسيو، آية الله غروى، حجج اسلام آقا
شيخ احمد اعتمادى، شيخ ابوالقاسم لتيكوهى، شيخ عزيزالله طبرسى فرا گرفت، در اين
دوران، كه شش سال به درازا كشيد، مرحوم طبرسى علاوه بر آن كه استاد ادبيات و فقه و
اصول ايشان بود، خوشنويسى را به شاگردش آموخت. اساتيد بر جنبه‏هاى تربيتىِ تلاميد
توجه داشتند و با تشويق و توصيه آنان شاگردان با وضو و طهارت به مَدْرس مى‏آمدند،
استاد حسن زاده مى‏گويد:

 “در همان اوايل جوانى نماز
شبمان ترك نمى‏شد، اساتيد مرتب به ما تأكيد مى‏كردند بايد در رفتار و كردارتان
مواظب باشيد و مراعات بكنيد خيلى مواظب اخلاق ما بودند و از اين جهت به گردن ما حق
دارند.”3

 دوران طلبگى ايشان در آمل
مقارن با آشفتگيهايى بود كه رضاخان براى كشور ايران پيش آورده بود و براى پيشبرد
مقاصد شوم استعمار دست به اعمالى جسارت‏آميز زده بود و مسجد جامع و ديگر مساجد آمل
از سوى مأموران وى به انبار كنف و غلّه حتى برخى به اصطبل تبديل شده بود! استاد در
اين مورد مى‏فرمايد:

 “در آن سال من خردسال بودم
– حدود پانزده سال – و اوان تكليفم بود، يادم مى‏آيد كه همان موقع به بعضى از مردم
اعتراض مى‏كردم كه چرا خانه خدا، به اين صورت دربيايد. اين بارقه الهى ما را وادار
كرد به مسجد جامع آمل براى تحصيل رفتم و دو – سه نفر ديگر از آقايان هم آمدند، كم
كم مسجد جامع آمل داراى چند طلبه شد كه مشغول درس و بحث بودند.”

 دروس و متونى كه در آمل فرا
گرفتند عبارتند از: نصاب الصبيان، جامع المقدمات، شرح الفيه، سيوطى، حاشيه
ملاّعبداللّه بر تهذيب منطق، شرح جامى بر كافيه نحو، شمسيه در منطق، شرح نظام در
صرف، مطوّل در معانى، بيان و بديع و معالم در اصول، تبصره در فقه، مغنى اللبيب در
نحو، شرايع محقق در فقه، جلدين كتاب شرح لمعه در فقه، قوانين در اصول تا مبحث عام
و خاص.4 ضمناً استاد در آمل به دستور مرحوم آية اللّه غروى ملبّس به لباس روحانيت
گرديد و چند كتاب مقدماتى را تدريس مى‏نمود.

 

  عزيمت به تهران

  استاد حسن زاده پس از خوشه‏چينى از خرمن فرزانگان آمل به سال 1329 ه.ش (شهريور
ماه) در سن 22 سالگى اين ديار را به قصد عزيمت به تهران و افاضه از محضر
انديشمندان، ترك نمودند و چند سالى در مدرسه حاج ابوالفتح5، رحل اقامت افكند و
تتمه ابواب شرح لمعه و از عام و خاص قوانين تا آخر آن را در محضر مرحوم آية الله
حاج سيد احمد لواسانى فرا گرفت.

 استاد حسن زاده در خصوص مرحوم
لواسانى مى‏گويد:

 “از كسانى كه بايد در
ابتداى ورودم به تهران، نام ببرم كه بسيار به گردن من، حق دارند و پدرى فرمودند و
مثل يك پدر مهربان من را پذيرفت و در تربيت و تعليم من سهم بسزايى دارد مرحوم آية
الله آقاى سيد احمد لواسانى – رضوان الله عليه – است.”6

 يادآور مى‏شود كه مرحوم
لواسانى فرزند آية الله سيد محمد لواسانى است كه به سال 1313 ه.ق در نجف اشرف به
دنيا آمد، پس از فراگيرى مقدمات علوم اسلام و سطح در خدمت آية الله حاج سيد محمد
تقى خوانسارى و آية الله حاج شيخ محمد حسين اصفهانى به سال 1339 ه.ق به ايران آمد
و پس از يك سال توقف در اراك اين شهر را به مقصد قم ترك نمود و تا آخر عمر
خوشه‏چين خرمن آية الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى بود. مرحوم لواسانى به امر آية
الله العظمى بروجردى‏رحمه الله چندين سال در مدينه طيّبه به سر بُرد و در اين بلد
مبارك، سرپرستى شيعيان آن جا را عهده‏دار بود. آن عالم زاهد در سال 1384 ه.ق رخ در
نقاب خاك كشيد و در مسجد بالاسر حرم حضرت معصومه‏عليها السلام مدفون گرديد.7

 

 اقامت در مدرسه مروى

 بعد از آن، علامه حسن زاده
آملى چندين سال در مدرسه مروى به سر برد تا به راهنمايى آية اللّه حاج شيخ محمد
تقى آملى‏قدس سره به محضر علامه حاج ميرزا ابوالحسن شعرانى مسجد حوضى رسيد. آن
عالم ذوفنون با نهايت جد و جهد بسيارى از اوقات خويش به تربيت و تعليم آية اللّه
حسن زاده مصروف داشت و از فنونى چند درى به روى ايشان گشود. شركت مشارٌاليه در درس
مرحوم شعرانى سرتاسر خير و بركت بود و قريب چهارده سال در محضر آن عارف، اكثر علوم
را فرا گرفت. مرحوم شعرانى از جهت توسّع در علوم فردى نمونه و متفرّد بود.

 علومى كه استاد حسن زاده نزد
اين ستاره فروزان آسمان علم و انديشه آموخت به شرح زيرند:

 رسائل شيخ انصارى و تمام مكاسب
و جلدين كفايه آخوند خراسانى‏قدس سره كتابهاى طهارت، صلات، خمس، زكات، حج، ارث
جواهر (به صورت درس فقه خارج استدلالى محققانه).

 از معقولات، اكثرِ شرح خواجه
طوسى بر اشارات ابن سينا، قسمت اعظم اسفار ملاصدرا، كتاب نفس و حيوان و نبات و
تشريح شفاى شيخ الرئيس (كه از كتاب نفس تا آخر طبيعيات شفاست) تمام دوره تفسير
مجمع‏البيان طبرسى از بدو تا ختم، شرح شاطبيه. از كتابهاى رياضى و هيأت و نجوم:

 فارسى هيأت قوشچى، شرح چغمينى
قاضى زاده رومى، اصول اقليدس و اكرمانالاوس به تحرير خواجه توسى، شرح علامه خضرى
بر تذكره خواجه، تمامى كتاب زيج بهادرى، مجسطى بطلميوس با ترجمه خواجه طوسى. از
كتابهاى رجال و درايه:

 دوره دو جلدى جامع الرواة حاج
شيخ محمد اردبيلى و دراية به فارسى كه از آثار مرحوم شعرانى است.

 از كتابهاى طب: قانونچه
چغمينى، تشريح كليات قانون ابوعلى سينا و قسمت اعظم شرح نفيس بن عوض مشهور به
اسباب.8

 خود استاد در اين خصوص
مى‏گويد: “…ايشان در آن وقت وافى را تحشيه مى‏فرمود، بنده در خدمتشان بودم، مقدارى
مى‏خواندم و ايشان گوش مى‏كردند و گاهى ايشان مى‏خواندند و من گوش مى‏كردم، بركتى
از اين جامع عظيم الشأن روايى در محضر شريفشان بهره ما شده است.”9

 همچنين از مرحوم شعرانى اجازه
اجتهاد، و اجازه نقل حديث و مطالب صحيفه سجاديه گرفته و اصول كافى را در پرتو اين
وجود با بركت، اعراب گذارى كردند.

 استاد حسن زاده در جاى ديگر، اين
استاد گرانقدر خويش را چنين معرفى مى‏كند:

 “بنده همه اساتيدم را به
تبحّر در فنون مثل ايشان نديدم، جناب علامه شعرانى در ادبيات قلم توانايى داشت،
فارسى را خيلى فصيح و سنگين مى‏نوشت، در ميان علماى روحانى ما، در عصر خودم، بنده
كسى را به تبحر در رياضيات از ايشان بهتر و برتر نديدم…”10

 استاد شعرانى به زبانهاى
فارسى، عربى، عبرى و فرانسه تسلط كامل داشت و هيئت فلاماريون را از فرانسه به
فارسى ترجمه نمود، مجموعه آثار اين دانشمند قريب به پنجاه جلد بالغ مى‏گردد كه
اكثريت آنها به حليه طبع آراسته شده‏اند.11

 

پى نوشتها:

 1 ) بحارالانور، علامه
مجلسى، ج2، ص 25.

 2 ) همان، ص16.

 3 ) مجله حوزه، مصاحبه با
استاد حسن زاده آملى، قسمت اول، شماره 21، ص21.

 4 ) پيام انقلاب، شماره
112، ص21.

 5 ) اين مدرسه در تاريخ
1297 ه.ق (در عصر ناصرى) به همّت مرحوم حاج ابوالفتح تأسيس گرديد و مرحوم آيةالله
العظمى حاج ملاّ على كنى وقف نامه آن را نوشته است، در زمان ديكتاتورى رضاخان اين
مكان همچون ساير مدارس علمى دستخوش حوادث ناگوار شد كه بعدها طى سالهاى 1370 و
1371 ه.ق بناى آن توسط آية الله حاج سيد مرتضى حسينى لنگرودى احيا گرديد و با تلاش
آن مرحوم رونق گرفت.

 6 ) مجله حوزه، همان
شماره، ص28.

 7 ) محمد شريف رازى،
گنجينه دانشمندان، ج3، ص549 و 550.

 8 ) مجله پيام انقلاب،
شماره 112، ص21.

 9 ) مجله حوزه، شماره 22،
ص36.

 10 ) مجله كيهان فرهنگى،
شماره 5، مرداد ماه 1363، ص55.

 11 ) براى آشنايى با زندگى
آثار و افكار اين فرزانه عاليقدر جهان تشيّع نگاه كنيد به : مجله نور علم،
شماره‏هاى 50 و 51 و نيز كتاب “چهره درخشان”، دكتر قوامى واعظ، تهران كتابفروشى
اسلاميه.

/

عاشورا در آينه زمان

عاشورا در آينه زمان

قسمت اول

سيد موسى ميرمدرس

 

 پيشداشت

 عاشورا، روايت شجاعت، حكايت
ايثار، حديث عشق و عرفان و منظرگاه اطاعت محض از مقام ولايت كبرى و امامت عظمى
است. عاشورا مكتب رهايى از دنيا، حماسه پيروزى خون بر شمشير، بهاى لقاءاللّه و شرط
همنشينى در محفل قدسيان و عروج به قلّه‏اى است كه “لن تنالها الاّ بالشّهادة”1 با
عاشورا انديشه شيعى شكل گرفت و “تشيّع با خون شيعيان درآميخت و در ژرفاى جانشان
جوشش زد و اعتقادى عميق در درونشان پديد آورد.”2

 با عاشورا “مبدأ ظهور حركتهاى
شيعى تكوين يافت”3 و محبّت اهل بيت‏عليهم السلام با جانها عجين گشت: “انّ لقتل
الحسين حرارة فى قلوب المؤمنين لا تبرد أبداً.”4 از اين رو گفته‏اند: “واژه اهل
بيت سحر و افسونى را مى‏ماند كه دل گروههاى گوناگون را گِرد آورد و آنان را در
لواى پرچم سياه (رايت قيام) قرار داد.”5 با عاشورا، دين از دست تحريفگران، نجات
يافت و حيات دوباره، و گرد و غبار ناسيوناليسم و شرك و بت‏پرستى از چهره اسلام ناب
محمدى‏صلى الله عليه وآله وسلم زدوده گشت كه بيان بلند نبىّ مكرّم: “حسين منّي و
أنا من حسين”6 اشارتى بدين دستاورد بود.

 عاشورا حقيقتى هميشه زنده است
كه به دشوارى توان، روايتش را برخواند؛ عاشورا، حكايت كاروانى است كه بانگ جَرَس
آن خفتگان را بيدار و بيداران را به شتاب فرا مى‏خواند. با عاشورا كابوس مرگ درهم
شكست و جهان‏بينى شهادت، تبيين شد:

 “فانّي لا أرى الموت الاّ
سعادةً و لاالحياة مع الظالمين الاّ برماً؛7 بى‏شك در چنين هنگامه‏اى من مرگ را جز
نيكبختى نمى‏بينم و زندگى با ستمكاران را جز رنج و اندوه نمى‏شمارم.” “لا أجيب ابن
زياد إلى ذلك أبداً، فهل هو الاّ الموت فمرحباً به؛8 در برابر پيشنهاد ذلّت‏بار
ابن‏زياد سر فرود نمى‏آورم و در اين راه، مرگ را با آغوش باز مى‏پذيرم.”

 با عاشورا، درس آزادگى و عزّت
نفس در كلاسى به بزرگى عالم، آموخته شد كه “واللّه لا اعطيهم بيدي أعطاء الذّليل؛9
سوگند به خدا كه دست سازش به ستمكاران نخواهم داد.” و در بحرانى‏ترين شرايط، فرياد
رعدآساى “هيهات منّا الذّلة”10 طنين‏انداز شد.

 با عاشورا فرهنگ چگونه زيستن،
در عصر ديجور ستم و نابرابرى، گسترش يافت و با بانگ رسا هويّت اسلام ناب محمدى‏صلى
الله عليه وآله وسلم اعلام گرديد و پرده تزوير رياكاران ستمگر – كه سالهاى متمادى
به ناحق بر كرسى خلافت نبوى، جلوس كرده بودند – دريده شد و پيامى به دنبال آورد
كه: “كلّ يومٍ عاشورا و كلّ أرضٍ كربلا”. آرى حسين‏عليه السلام الگوى بشريّت است: “لكم
فىّ أُسوة.”11 و عاشورا اسوه هماره جاويدى است كه بر تارك تاريخ خونبار تشيّع
مى‏درخشد و عالم و آدم وامدار آنند!

 

 × عاشورا ؛ دادگاه تاريخ

 تاريخ عالم، دادگاه عالم است،
پيوسته چنين بوده و پس از اين نيز، چنين خواهد بود. تاريخ عاشورا نيز به عنوان
پرهيجان‏ترين و شورانگيزترين و در عين حال غمبارترين بخش از تاريخ اسلام و انسان،
دادگاهى است كه يزيديان و حسينيان هر دو در آن، حضور به هم مى‏رسانند. در اين
دادگاه علنى، از توطئه‏ها، نيرنگها، تزويرها و بى‏عدالتيها گفت‏وگو خواهد شد، در
اين دادگاه، معلوم خواهد شد چه كسى نسبت به رسول عظيم‏الشأن جهان اسلام و رهبر
عالم بشريت – در واپسين لحظه‏هاى حيات افتخار آميزش جسارت روا داشت؛ آن گاه كه قلم
و كاغذ طلبيد تا پيمان و ميثاق اتحاد را براى پس از رحلتش؛ به نگارش درآورد،
قدرتمدارى بى‏پروا، نغمه شومى سر داد كه: “ان الرجل ليهجر”! در حالى كه خداى
محمدصلى الله عليه وآله وسلم مى‏گويد: “و ما ينطق عن الهوى إن هو إلاّ وحى يوحى.”12

 در دادگاه عاشورا از ماجراى
غمبار “سقيفه” و كارگردانان آن حادثه شوم سخن خواهد رفت، و از دهشتناكترين رخداد
عالم؛ غصب ولايت و تحريف امامت! در اين دادگاه ژرف جريانى محاكمه خواهد شد كه
توانست صاحب واقعه سترگى چون غدير خم با پشتوانه دهها آيه و حديث معتبر را بر
منابر لعن كند و تداوم حضور او را در كربلا، قتل عام.13

 در اين دادگاه از آتش زدن خانه
جگرگوشه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و ضرب و شتم فلسفه هستى (زهراى اطهر) و
توهين به بيت رسالت و ريسمان ستم انداختن بر گردن شخصيت دوّم جهان اسلام؛ علىِّ
مظلوم، گفت‏وگو خواهد شد.

 در دادگاه عاشورا از توطئه “مارقين”
و خيانت “ناكثين” و جنايت “قاسطين” حكايتها گفته مى‏شود. در اين دادگاه از امام
حسن و مظلوميتش، از خيانت سپاه و جهالت شيعيانش، از خباثت و مكارى دشمنانش، از
شهادت مظلومانه و تيرباران پيكر بى‏جانش، سخن خواهد رفت.

 راستى اگر فجايع بنى‏اميه در
كربلا نبود، چگونه مى‏شد به اثبات رساند كه مسلمان‏نماها حرمت زعيم “لولاك” را پاس
نداشتند و شهسوار “لافتى” را به زنجير مظلوميّت كشيدند و “بضعه رسول” دو سرا را
بيازردند و جگرگوشه‏گانش را به تيغ ستم، فرق بشكافتند و لاله‏هاى باغ رسالت را
پرپر نمودند؟

 و بدين سان كربلا به دادگاهى
افشاگر مبدّل گشت و آن سرِ بر “نى”، نواى مظلوميت‌هابيل تا حسين را سرداد و مشعلى
فروزان شد تا عالم و آدم از پرتو فروزانش راه هدايت جويند.

 

 × عاشورا ؛ پديده‏اى
بى‏بديل

 امام حسين‏عليه السلام هدف،
فلسفه و علت هستى است و با شهادت او، روح هستى از كالبدش جدا شد و نور، فلسفه و
واسطه فيض هستى را از او برگرفتند14 و اگر تداوم حضور حسين بن على‏عليه السلام در
حضرت سجاد، تجلّى نمى‏يافت، عالم وجود، محو و منهدم مى‏گشت!

 تبيين ادّعاى فوق، در گرو
تحليل و بررسى آيات و رواياتى است كه در اين باب آمده: خداوند، در حديث قدسى، خطاب
به رسول خود مى‏فرمايد:

 “يا أحمد لولاك لما خلقت
الأفلاك و لولا علىّ لما خلقتك و لولا فاطمة لما خلقتكما؛15 اى احمد! اگر تو
نبودى، عالم را پديد نمى‏آوردم و اگر على نبود، تو را خلق نمى‏كردم و اگر فاطمه
نبود، تو و على را پديد نمى‏آوردم.”

 براستى چرا وجود پيمبر، علت
هستى است و مجموعه عالم، معلول وجود او است؟ زيرا عالم ماده؛ آسمانها و زمين و
آنچه در آن دو است براى انسان خلق شده‏اند: “خلق لكم ما فى الأرض جميعاً”16 و هدف
از خلقت انسان، “معرفة الله” است: “و ما خلقت الجنّ والإنس الاّ ليعبدون”.17 در
حديث قدسى نيز آمده است كه خداوند فرمود: “كنت كنزاً مخفياً فأحببت ان أعرف فخلقت
الخلق لكى اعرف؛18 گنج پنهانى بودم كه دوست مى‏داشتم، تا خلايق نسبت به من، عرفان
پيدا كنند از اين رو خلق را بيافريدم تا مرا بشناسند.” و پيداست كه عرفان و شناخت
خداوند، بدون نبى‏صلى الله عليه وآله وسلم ممكن نيست، چرا كه دانشهاى بشرى در
قلمرو نيل به پديده‏هاى مادى و شناخت فيزيكى انسان، هنوز در نيمه راهند، بنابراين
طبيعى مى‏نمايد كه انسانها بدون راهنمايى پيامبران، از شناخت نيازهاى معنوى خود
ناتوان باشند، كجا رسد به معرفت اللّه!

 از طرفى، ادامه راه نبىّ‏صلى
الله عليه وآله وسلم نيز بدون على‏عليه السلام ممكن نيست، از اين رو خداوند در
ماجراى غدير خم فرمود: “أليوم أكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم
الإسلام ديناً.”19 و با تأكيد به پيامبر سفارش نمود: “و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته.”20
يعنى كوتاهى در امر امامت به مثابه از ميان رفتن نبوت است. از اين رو زعيم لولاك،
پس از تذكار آيه “النّبي أولى بالمؤمنين من أنفسهم”،21 على را به امامت امّت
برگزيد و فرمود: “من كنت مولاه فعلىّ مولاه اللّهم والِ من والاه و عاد من عاداه و
اخذل من خذله.”22

 يعنى آن سان كه من ولايت در
امور سياسى، اجتماعى، اقتصادى، نظامى و فرهنگى مردم را دارم، على هم اين مقام را
داراست، وگرنه دوستى و محبّت على كه پديده تازه‏اى نبود تا يكصد و بيست هزار نفر
را در گرماى سوزان غدير، گردهم آورد و به عنوان مهمترين توصيه “حجةالوداع”، اعلام
گرديده، به نظم

 درآيد كه:

 گفت هر كو را منم مولا و
دوست

ابن عم من على مولاى اوست!

 بارى، تلاشهاى نبىّ و وصىّ نيز
بدون فاطمه بى‏ثمر است، چون نهالى (اسلام) را كه رسول خدا كاشته و على آبيارى كرده
بود، بدون مراقبتهاى ويژه فاطمه‏عليها السلام مى‏خشكيد، از اين رو خداوند، خلقت
فاطمه را علّت خلقت وجود پيامبر و على مى‏خواند: “لولا فاطمة لما خلقتكما”، و
تداوم حضور فاطمه در عالم هستى، حسن و حسين‏عليهما السلام هستند و لذا خالق هستى
مى‏فرمايد: “… لولا هم ما خلقت الجنّة و لا النّار و لا العرش و لا الكرسىّ و لا
السماء و لا الأرض و لا الملائكة و لا الإنس و لاالجنّ… .”23

 حسين بن على‏عليه السلام آخرين
حلقه مستقيم تداوم حضور فاطمه است كه در كربلا در كنار خاندان رسالت و ياران
وفادارش، قتل عام شد و بدين سان فلسفه هستى از آن گرفته شد و نه تنها عالم تشيّع
كه كلّ عالم وجود زيانبار گشت و ضايعه‏اى جبران ناپذير در جهان تحقق يافت: “مصيبةً
ما أعظمها و أعظم رزيتها فى الاسلام و فى جميع السماوات والارضين.”24

 ادامه دارد

 

 پى‏نوشتها:

1) پيامبر اسلام(ص)، به امام حسين(ع) فرمود: “انّ لك فى الجنان
لدرجات لن تنالها الاّ بالشّهادة؛ همانا تو در بهشت داراى مقامهايى هستى كه جز با
شهادت در راه خدا، به آنها نخواهى رسيد” (بحارالانوار، ج44، ص328).

 2) حسن ابراهيم حسن، تاريخ
الاسلام (چاپ هفتم، مكتبة النهضة المصريه، 1964 م) الجزءالاول، ص399.

 3) فيليپ حتى، تاريخ
العرب، ج2، ص253.

 4) “بى‏ترديد با شهادت
حسين، آتش عشقى در دلهاى مؤمنان پديد آمد، كه همواره جاودانه خواهد ماند” ]ميرزا حسين النورى الطبرسى، مستدرك الوسائل، (چاپ
اول، قم، مؤسسة آل البيت(ع)، لاحياء التراث، 1407 ه) الجزءالعاشر، ص318].

 5) “… و كانت كلمة “اهل
البيت” هى السحر الذى يؤلف بين قلوب مختلف طبقات الشعب و يجمعهم حول الراية
السوداء.” ]السيد امير على، روح الاسلام، ص308 به
نقل از جعفر مرتضى الحسينى، حياة الامام الرضا(ع)، (قم، دارالتبليغ الاسلامى، 1398
ه، ص42].

 6) ابوالقاسم جعفر بن محمد
بن قولويه، كامل الزيارات، به تصحيح ميرزا عبدالحسين الامينى التبريزى، (قم،
كتابفروشى وجدانى)، ص52 و 53.

 7) ابومحمد الحسن بن على
بن الحسين بن شعبة الحرّانى، تحف العقول عن آل الرسول، (چاپ پنجم، قم، مكتبة
بصيرتى، 1394 ه.ق) ص174؛ ابوجعفر محمد بن جرير الطبرى، تاريخ الامم و الملوك (تاريخ
طبرى)، (بيروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات) الجزء الرابع، ص305.

 8) ابوحنيفه احمد بن داود
الدينورى، الاخبار الطوال، (چاپ اول، قم، منشورات الشريف الرضى، 1368) ص254.

 9) تاريخ طبرى، ج4، ص323.

 10) ابومنصور احمد بن على
بن ابى‏طالب الطبرسى، الاحتجاج، (بى‏جا، نشر مرتضى، 1403 ه.ق) ص300.

 11) تاريخ طبرى، ج4، ص304،
در مقتل خوارزمى آمده است: “فلكم بى‏اسوة” رك: ابوالمؤيد الموفق بن احمد الملكى،
اخطب خوارزم، مقتل الحسين للخوارزمى، تحقيق و تعليق: محمد السماوى (قم، منشورات
مكتبة المفيد) الجزء الاول، ص235.

 12) نجم (53)، آيه‏هاى 3 و
4.

 13) اين جمله، اقتباس از:
محمد رضا حكيمى، مكتب تفكيك (ويژه‏نامه كيهان فرهنگى، سال نهم، شماره 12، اسفندماه
1371) ص 14.

 14) عبدالله بن جعفر در
نامه‏اى به امام حسين(ع) نوشت: “ان هلكت اليوم طفئ نورالارض…؛ اگر امروز تو كشته
گردى، نور زمين خاموش مى‏شود”. رك: محمد بن النعمان العكبرى البغدادى (المفيد)،
الارشاد، (چاپ سوم، بيروت، منشورات الاعلمى للمطبوعات، 1399 ه) ص219.

 15) العلامة المرندى،
ملتقى البحرين، ص14 به نقل از احمد الرحمانى الهمدانى، فاطمة الزهرا سلام الله
عليها بهجة قلب المصطفى صلى الله عليه و آله (چاپ اول، تهران، مؤسسة البدر للتحقيق
والنشر، 1369 ش، نشر كوكب).

 16) بقره (2) آيه29.

 17) ذاريات (51) آيه56.

 18) سيد عبدالله شبّر،
مصابيح الانوار فى حل مشكلات الاخبار، (نجف، المطبعة العلميه، 1371 ه.ق) الجزء
الثانى، ص405.

 19) مائده (5) آيه 3.

 20) همان، آيه67.

 21) احزاب (31) آيه6.

 22) عبدالحسين احمد
الامينى النجفى، الغدير فى الكتاب والسنة و الادب، (چاپ چهارم، بيروت، دارالكتاب
العربى، 1397 ه. 1977م) الجزء الاول، ص229 – 11؛ ابراهيم بن محمد الجوينى
الخراسانى، فرائد السمطين، به تصحيح: محمد باقر المحمودى (چاپ اول: بيروت، مؤسسة
المحمودى للطباعة و النشر – 1398 ه. 1978 م) ج1، ص74.

 23) فرائد السمطين، ج1،
ص36.

 24) زيارت عاشورا،
بحارالانوار، ج98، ص294.

/

ماجراى جنگ بدر

درسهايى از تاريخ تحليلى اسلام – “مسلسل 63”

 “ حوادث سال دوم هجرت – 9

 ماجراى جنگ بدر

 قسمت چهارم

حجةالاسلام والمسلمين رسولى محلاتى

 

 × جمع بندى

 پيش از آن كه به دنباله ماجرا
بپردازيم بد نيست روايات و گفته‏هاى گذشته را جمع‏بندى كنيم و يافته‏هاى آن را بازگو
نماييم، تا در حوادث آينده جنگ بدر نيز با بصيرت و بينايى بيشترى با مسائل و حوادث
برخورد كرده تجزيه و تحليل نماييم. آنچه از مطالب گذشته به دست مى‏آيد چند چيز
است:

 

 1 – جنگ، مأموريت نهايى رسول
خدا(ص)

 همان گونه كه قبلاً نيز اشاره
شد از مجموع آيات و رواياتى كه درباره شروع جنگ بدر رسيده به دست مى‏آيد كه
مأموريت نهايى و هدف اصلى حركت رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم چيزى جز جنگ با
مشركين قريش نبود، و اين كه در آغاز به مردم فرمود: “اين كاروان قريش است كه اموال
آنها در اين كاروان است حركت كنيد شايد خداوند آن را بهره شما سازد”، شايد بدان
جهت بوده كه اگر هدف اصلى را به آنها مى‏فرمود بسيارى از آنها حاضر به جنگ نبودند
و آن ضربه كارى و تاريخى را كه لازم بود در آن مقطع زمانى بر پيكر كفر بخورد به
تأخير مى‏انداختند، همان گونه كه در چند آيه از آيات قرآنى آماده نبودن و اكراه
مسلمانان را از جنگ ذكر فرموده، و با تعبيراتى همچون “يَخْشَوْنَ النَّاسَ
كَخَشْيَةِ اللَّه”1 و يا “كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَ هُمْ
يَنْظُرونَ”2 اين مطلب را بيان فرموده است.

 اين احتمال نيز وجود دارد كه
رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم طبق وعده الهى يكى از دو چيز را به آنها وعده
داد: يا غنيمت كاروان و يا برخورد با قريش، كه البته آنها بيشتر به طمع دستبرد به
كاروان حركت كردند ولى اراده خداوند همان جنگ و برخورد با قريش بود نه مصادره
كاروان، و اين مطلبى است كه از آيه مباركه سوره انفال استفاده مى‏شود كه فرمود:

 “و اذ يعدكم اللّه احدى
الطائفتين انّها لكم و توَدّون ان ذات الشوكة تكون لكم و يريد اللّه ان يحقّ الحقّ
بكلماته و يقطع دابر الكافرين، ليحقّ الحق و يبطل الباطل و لو كره المجرمون”3

 و همين اراده حق‏تعالى بود كه
سبب نزول فرشتگان به منظور يارى و نصرت مسلمانان گرديد، و آن پيروزى عظيم را نصيب
آنان فرمود.

 

 2- آزمايش الهى

 اين جريان، سبب آزمايش و
امتحان گروهى از مسلمانان سست عقيده نيز گرديد، و آنها كه در دل از ابّهت و عظمت
قريش بيم داشتند، و رسوبات علاقه به آنها هنوز در رگ و خونشان جريان داشت ميل درونى
خود را به زبان آوردند، و آنها نيز كه ايمانى واقعى به خدا و رسول آورده و به همه
چيز پشت پا زده و به همه چيز جز “اللّه” حقيقتاً “لا” گفته بودند درونشان آشكار
گرديد.

 و اين مطلب نيز از مجموع آياتى
كه درباره جنگ بدر نازل شده و ذكر تزلزل جمعى از رفتن به جنگ و ترس و دغدغه‏اى كه
داشتند ظاهر مى‏شود، كه بهتر است همه اين آيات را از نظر بگذرانيد تا مطلب بر شما
روشن شود.

 اكنون بازگرديم به دنباله
ماجرا: هر دو گروه يعنى گروه ايمان و (لشگراسلام) با هدف جنگيدن با قريش، و گروه
كفر و (لشگرقريش) نيز با تصميم به ضربه زدن به مسلمانان با سرعت به سوى بدر پيش
مى‏روند.

 مسلمانان به دستور رسول خدا از
منزلگاه “ذفران” حركت كردند و از گردنه‏اى كه موسوم به “أصافر” بود گذشته و به سوى
قريه‏اى كه در پايين گردنه قرار داشت و آن را “دبّه” مى‏گفتند سرازير شدند و “حنان”
كه تپه ريگ بزرگى مانند كوه بود در طرف راست قرار داده همچنان بيامدند تا در
نزديكى بدر فرود آمدند.

 در آن جا رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم با يكى از اصحاب خود4 سوار شتر شده به جستجو پرداختند و در ضمن
تفحّص به پيرمردى از اعراب – كه برخى گفته‏اند نامش سفيان ضمرى بوده – برخوردند،
رسول‏خداصلى الله عليه وآله وسلم از آن پيرمرد جوياى احوال قريش و محمّد و يارانش
شده پرسيد:

 از قريش و محمّد چه خبردارى؟

 پيرمرد گفت: تا خود را به من
معرفى نكنيد من خبرى به شما نخواهم گفت.

 رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم فرمود: هرگاه اخبار را به ما بگويى ما خودمان را معرفى مى‏كنيم.

 پيرمرد گفت: شرط ما همين؟

 فرمود: آرى همين.

 پير گفت: من شنيده‏ام محمّد و
همراهانش در فلان روز از يثرب خارج شده‏اند اگر اين خبر راست باشد اكنون در همين
نزديكى در فلان جا – همان جايى كه لشگر مسلمين بود – هستند، و باز شنيده‏ام كه
قريش فلان روز از مكه بيرون آمده‏اند و اگر راست باشد آنها در فلان‏جا – همان جايى
كه قريش رسيده بودند – هستند.

 سخنش كه تمام شد گفت: حال
بگوييد شما كيستيد؟

 رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم فرمود: ما از آب هستيم، اين را گفت و به راه افتاده از او دور شد.

 پير مرد كه از اين كلام مبهم
چيزى دستگيرش نشده بود داد زد: از كدام آب؟ از آب عراق… يا …؟!

 ولى رسول خداصلى الله عليه
وآله وسلم از او دور شده بود و پيرمرد به آنان دسترسى نداشت.

 حضرت همچنان به سوى لشگرگاه
بازگشت و چون شب شد على بن ابى‏طالب و زبير بن عوام و سعد بن ابى وقاص را با چند
تن ديگر مأمور ساخت به كنار چاه بدر بروند تا بلكه اخبار بيشترى از قريش كسب كنند.

 اينان به كنار آب بدر آمدند و
در آن جا به شترى كه براى قريش آب مى‏برد برخورد كردند و دو تن را كه مأمور رساندن
آب به آنها بودند به نامهاى اسلم (غلام بنى‏حجاج) و ابويسار (غلام بنى‏العاص)
دستگير ساخته با همان شتر به اردوگاه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم آوردند.

 پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم
مشغول نماز بود و از اين رو اصحاب شروع به بازجويى از آن دو نفر كرده پرسيدند: شما
كيستيد؟

 گفتند: ما دو نفر مأمور رساندن
آب به سپاه قريش هستيم و آمده بوديم براى آنها آب ببريم!

 اصحاب كه – فكر رسيدن به
كاروان و مال التجارة قريش را در سر مى‏پروراندند و برخورد قريش را خوش نداشتند –
منتظر بودند از آنها بشنوند: كه ما از طرف ابوسفيان و كاروان قريش مى‏باشيم و از
اين رو از پاسخى كه آنها دادند خوششان نيامد و – احتمالاً گمان كردند آنها دروغ
مى‏گويند و براى اين كه حقيقت را اعتراف كنند – شروع به زدن آن دو كردند و كتك
زيادى به آنها زدند تا گفتند: ما از طرف ابوسفيان و كاروان او هستيم.

 اين حرف كه از دهانشان بيرون
آمد از زدنشان دست كشيدند.

 رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم به ركوع رفت و سجدتين را به جاى آورد و سلام نماز را كه داد فرمود: هنگامى كه
اين دو به شما راست گفتند كتكشان زديد و چون دروغ گفتند رهاشان كرديد. به خدا
اينها راست گفتند و از طرف قريش هستند نه كاروان ابوسفيان.

 سپس رو به آن دو كرده فرمود:

 اينك اخبار قريش را به من
بگوييد؟

 گفتند: – به خدا آنها پشت اين
تپه – كه از دور پيدا است – مى‏باشند.

 رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم پرسيد: عدّه آنها چقدر است؟

 – بسيارند.

 – نفراتشان چقدر است؟

 – نمى‏دانيم!

 – هر روز چند شتر مى‏كشند؟

 – بعضى از روزها نه شتر و گاهى
ده شتر.

 رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم تأملى كرده فرمود: اينهابين نهصد تا هزار نفرند.

 دوباره رو به آن دو كرده
پرسيد: از اشراف و بزرگان قريش چه كسانى در ميان ايشان هست؟

 گفتند: عتبة بن ربيعة، شيبه
برادرش، ابوالبخترى بن هشام، حكيم بن حزام، نوفل بن خويلد، حارث بن عامر، طعيمة بن
عدى، نضر بن حارث، زمعة بن اسود، ابوجهل بن هشام، امية بن خلف، نبيه و منبه پسران
حجاج، سهل بن عمرو، عمرو بن عبدود… .

 رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم كه نام اين عده را شنيد رو به مسلمانان كرده فرمود:

 مكه جگرگوشه‏هاى خود را به سوى
شما فرستاده است!

 × خوابى كه سبب تضعيف
روحيه قريش گرديد

 جهيم بن صلت، كه نسب به عبد
مناف مى‏رساند، يكى از همراهان لشگر قريش بود شبى كه لشگر مزبور در “جحفه” منزل
كردند جهيم بن صلت خواب وحشتناكى ديد كه در تضعيف روحيه بزرگان قريش بى‏اثر نبود.

 جهيم خواب خود را چنين تعريف
كرد:

 اواخر شب بود كه من بين خواب و
بيدارى، اسب سوارى را ديدم كه مى‏آيد و شترى را يدك مى‏كشد، او همچنان آمد تا
نزديك ما ايستاد و گفت: عتبة بن ربيعة كشته شد… شيبة كشته شد، ابوالحكم بن هشام
كشته شد، امية بن خلف كشته شد، – و همچنان يك يك رؤساى قريش را كه در جنگ بدر كشته
شدند نام برد – و همه را گفت كه كشته شدند، آن گاه ديدم‏نيزه‏اى به گلوى شتر خويش
زده و آن را در ميان لشگر رها كرد، و چون شتر به ميان ما آمد هيچ چادرى از چادرهاى
ما نماند كه لكه‏اى‏از خون آن شتر بدان نيفتاده باشد!

 اين خواب به گوش ابوجهل كه
رسيد گفت: اين هم يك پيغمبر ديگرى از قبيله بنى المطلب، فردا كه ما با لشگر محمّد
رو به رو شديم معلوم خواهد شد كه كشته شدگان چه كسانى هستند!

 

 × ورود دو لشكر به سرزمين
بدر

 به گفته واقدى و ديگران، شب
جمعه هفده رمضان سال دوم هجرت بود كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و مسلمانان
به سرزمين بدر رسيدند و در “عُدوه دُنيا”5 (يعنى طرف نزديك‏تر آن بيابان نسبت به
مدينه) فرود آمدند، و لشگر قريش نيز همچنان بيامدند تا بدان سرزمين رسيده و در “عدوة
قُصوى” (يعنى آن قسمت كه نسبت به شهر مدينه دورتر بود) فرود آمدند.

 سطح بيابان مزبور از رمل و خاك
پوشيده بود، آن قسمت كه از بدر به طرف مكه مى‏رفت و سر راه لشگر قريش بود خاك نرم
و آن قسمت كه به طرف مدينه و سر راه لشگر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم بود
پوشيده از رمل و ماسه بود.

 هر دو لشگر شب را در نقطه‏اى
كه فرود آمده بودند منزل كردند، در اين هنگام، ابرى آسمان را فرا گرفت و باران
تندى باريد، باران مزبور به سود مسلمانان و زيان قريش تمام شد، زيرا زمين سر راه
مسلمانان تا بدر با آمدن اين باران سفت و محكم شد ولى به عكس، راه قريش گل شد و
حركت را براى آنان مشكل ساخت.

 و همين جريان سبب شد كه
مسلمانان زودتر از قريش به بدر برسند و چون به اولين چاه رسيدند رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم فرود آمد و همراهان نيز آماده شدند تا در آن مكان فرود آمده منزل
كنند.

 در اين جا عموم اهل تاريخ
نوشته‏اند كه:

 حباب بن منذر پيش آمد و گفت:
يا رسول اللّه! آيا به دستور خدا در اين جا فرود آمده‏اى و ما هم به ناچار بايد
فرود آييم و قدمى پيش و پس نگذاريم يا مصالح جنگى و مقتضيات آن را در منزل كردن
اين جا در نظر گرفته‏اى؟

 فرمود: دستورى نرسيده ولى حساب
مصالح جنگى است.

 حباب گفت: پس دستور دهيد
همچنان تا به آخرين چاه پيش برويم و در آن جا منزل كنيم و چاههاى سر راه را پر
كنيم و روى آن حوضى ساخته پر از آب كنيم و با اين ترتيب ما آب داريم ولى دشمن از
آب محروم خواهد ماند!

 رسول خدا فرمود: رأى صواب همين
است كه تو گفتى.

 سپس از جا برخاسته تا آخرين
چاه پيش رفت و چنانچه حباب، نظريه داده بود چاهها را گرفتند و روى آنها حوضى
ساختند، و در آن جا منزل كردند.6

 و حتى اينان به دنبال اين مطلب
روايتى نقل كرده‏اند كه جبرئيل – و يا يكى از فرشتگان – بر رسول خداصلى الله عليه
وآله وسلم نازل شده و عرض كرد: رأى صواب همين بود كه حباب بن منذر گفت.

 ولى برخى از تحليگران و اهل
تحقيق در صحّت اين مطلب ترديد كرده و به چند دليل آن را مردود دانسته‏اند مانند
اين كه گفته‏اند:

 اولاً: رسول خداصلى الله عليه
وآله وسلم مأمون از خطا بوده و پيوسته راه صواب را انتخاب مى‏كرده است.

 ثانياً: به گفته كشاف و ديگر
از مفسران: در عدوة قصوى، كه مشركين فرود آمده بودند، آب وجود داشته و نيازى به آب
چاههاى بدر نداشته‏اند.

 ثالثاً: طبق برخى از تواريخ،
مشركين قبل از مسلمانان به آبها رسيدند.

 رابعاً: رسول خداصلى الله عليه
وآله وسلم كسى نبود كه آب را بر روى مردم ببندد، چنانچه اميرالمؤمنين‏عليه السلام
نيز در صفين آب را بر قاسطين مباح كرد و در برابر برخى از اصحاب خود كه پيشنهاد
ممانعت دشمن را از برداشتن آب داده بود فرمودند: ما اين كار را نمى‏كنيم اگرچه آنها
كردند؛ يعنى ما براى بستن آب بروى مردم به اين جا نيامده‏ايم.7

 

 × داستان عريش

 و باز اينان نوشته‏اند كه:

 در اين هنگام، سعد بن معاذ پيش
آمد و عرض كرد: اى رسول خدا! اجازه بده براى شما عريش (سايبان و پناهگاهى) از شاخه
خرما بسازيم كه شما در آن منزل كنى، و چند اسب تندرو در كنار آن پناهگاه برايت
آماده ساخته و نگاه مى‏داريم آن‏گاه ما به جنگ قريش مى‏رويم، پس اگر خداوند ما را
بر آنها پيروز كرد چه بهتر و اگر ما شكست خورديم شما بر يكى از آنها سوار شده خود
را به مدينه مى‏رسانى و به ساير مسلمانانى كه در مدينه هستند ملحق مى‏شوى و به
وسيله آنها از خود دفاع مى‏كنى زيرا علاقه آنان به تو كمتر از ما نيست، و اگر
مى‏دانستند كه تو در اين سفر به جنگ با قريش دچار مى‏شوى در مدينه توقف نمى‏كردند
و به هر ترتيبى بود همراه ما آمده بودند… .

 رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم درباره سعد، دعاى خير كرد و او را به خاطر اين اظهارات ستود.

 سعد از جا برخاست و عريش را
ساخته و رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم را در آن جا جاى داد.8

 و در برخى از اين نقلها آمده
كه ابوبكر نيز با رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم وارد عريش شد و سعد بن معاذ با
شمشير برهنه خود بر در عريش ايستاده و از آن پاسدارى مى‏كرد.9

 ولى اين روايت نيز از چند جهت
مخدوش است:

 اولاً: همان گونه كه ابن ابى
الحديد در شرح نهج البلاغه در نقل داستان بدر گفته: براستى كه در داستان عريش، جاى
شگفت و تعجب بسيارى است، زيرا در كجا اينان اين مقدار شاخه خرما همراه داشتند كه
بتوانند در آن بيابان سايه‏بانى با آن بسازند، و آن سرزمين هم سرزمينى نبوده كه
نخلى در آن جا وجود داشته باشد، و اگر اندك شاخه خرمايى هم همراه آنها بوده از
آنها به جاى اسلحه استفاده مى‏كردند، چنانچه روايت شده كه هفت تن از مسلمانان به
جاى شمشير شاخه خرما در دست داشتند… . مگر اين كه بگوييم: اندك شاخه خرمايى
همراه آنها بوده كه آن را سر پا كرده و روى آن را با پارچه و جامه‏اى پوشانده
باشند، وگرنه وجهى براى ساختن عريش و سايه‏بانى از شاخه‏هاى خرما در اين جا ديده
نمى‏شود.10

 و به اين مطلب اخير ابن ابى
الحديد نيز ايراد شده كه به سايبانى كه با پارچه پوشانده شده باشد خيمه گويند نه
عريش.

 و ثانياً: رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم كسى نبود كه مسلمانان را به ميدان جنگ بفرستد و خود به خاطر حفظ
جانش، در سايه‏بانى آسوده بنشيند، و يا اين كه اگر ديد آنها كشته شدند خود سوار بر
اسب شده و بگريزد، و اگر كسى از جنگ با دشمنان دين فرار كند نام مؤمن و مسلمان به
راحتى نمى‏توان روى او گذارد تا چه رسد به پيامبر و رسول خدا.11 گذشته از اين كه
اگر چنين وضعى پيش مى‏آمد مشركان هيچ‏گاه آن حضرت را رها نمى‏كردند كه بتواند تا
مدينه فرار كند.

 ثالثاً: اين روايت مخالف است
با روايات ديگرى كه صراحت دارد بر اين كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم با
شمشير برهنه در ميدان جنگ بود و به تعقيب مشركان پرداخته مى‏فرمود: “سَيُهزَمُ
الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُر.”12

 و نيز روايت كرده‏اند كه رسول
خداصلى الله عليه وآله وسلم در جنگ بدر بسختى كارزار كرد.13

 چنانچه از اميرالمؤمنين
على‏عليه السلام روايت كرده‏اند كه فرمود:

 “لَمَّا كانَ يَوْمُ بَدْر
اتّقَينا الْمُشركينَ بِرسُولِ اللَّه‏صلى الله عليه وآله وسلم وَ كانَ أَشَدُّ
النَّاسِ بَأساً، وَ ما كانَ أَحَدٌ أَقْرَبُ إلَى الْمُشْرِكينَ مِنْهُ؛14 چون
جنگ بدر پيش آمد ما از مشركين به رسول خدا پناه مى‏برديم (و در پناه او مى‏جنگيديم)
و آن حضرت از همه مردم در قدرت و نيرو سخت‏تربود، و هيچ كس از او به مشركين
نزديكتر نبود.”

 و در جاى ديگر بطور كلى و عموم
در مورد همه جنگها و گرم شدن تنور جنگ فرمود:

 “كُنَّا إِذا إِحْمرَّ
البَأْسُ إِتَّقينا بِرسُولِ اللَّه(ص) فَلَم يَكُن أَحَدٌ أَقْرَبُ إِلى
العَدُوِّ مِنْه.”؛15 شيوه ما چنان بود كه چون تنور جنگ گرم مى‏شد به رسول خدا
پناه مى‏برديم، و هيچ كس به دشمن نزديكتر از آن حضرت نبود.”

 چنانچه واقدى نيز روايت كرده
كه در ميدان جنگ بدر گروهى اطراف رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم را گرفته از
راست و چپ و پيش رو و پشت سر آن حضرت مى‏جنگيدند.16ادامه دارد

 

 پى‏نوشتها:

 1 ) نساء (4) آيه 77.

 2 ) انفال (8) آيه 6.

 3 ) همان، آيه 8 – 7.

 4 ) ابن هشام گفته اين شخص
ابوبكر بود و واقدى گفته: عبدالله بن كعب مازنى بوده و ديگرى گفته معاذ بن جبل
بوده… و به نظر مى‏رسد هر راوى و محدّثى كه اين حديث را نقل كرده شخص مورد علاقه
خود را به عنوان همراه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در اين جا معرفى كرده است.
والله اعلم.

 5 ) سيره ابن هشام، ج1،
ص620؛ مغازى واقدى، ج1، ص53.

 6 ) ر.ك: كتاب الصحيح من
السيرة، ج3، ص179.

 7 ) سيره ابن هشام، ج1،
ص620.

 8 ) مغازى واقداى، ج1،
ص55.

 9 ) شرح ابن ابى الحديد،
ج14، ص18.

 10 ) زيرا فرار از زحف يكى
از گناهان كبيره است چنانچه خداى تعالى در سوره مباركه انفال آيه 15 بيان فرموده
است.

 11 ) تاريخ طبرى، ج2،
ص172.

 12 ) سيره حلبيه، ج2، ص123
و 167.

 13 ) تاريخ طبرى، ج2،
ص135؛ سيره حلبيه، ج2، ص123؛ البداية و النهاية، ج6، ص37.

 14 ) نهج البلاغه، دنباله
حكمت 260، باب غرائب كلامه، شماره 9.

 15 ) مغازى واقدى، ج1،
ص78؛ سيره حلبيه، ج2، ص156؛ تاريخ الخلفاء، ص36؛ البداية و النهاية، ج3، ص271 و
272.

 16 ) ينابيع المودة، (ط
اسلامبول)، ص86. و نظير اين روايت را صدوق در كتاب امالى، ص29 به سندش از آن
حضرت‏عليه السلام روايت كرده است.

/

سينما در خدمت انديشه دينى

سينما در خدمت انديشه دينى

آخرين‏قسمت

حجة الاسلام سيد كاظم علوى

 

 س – شما در نشست قبلى اشاره
كرديد كه در سينما و تلويزيون ما از نظر محتوا مشكل نداريم، مشكل ما در فرم و سبك
است، سؤال اين است كه آيا سبك هم اسلامى و غير اسلامى دارد؟ مثلاً نظام پارلمانى
در همه دنيا يكى است ولى هر ملتى بر اساس منافع ملى يا عقايد مذهبى در آن پارلمان
قوانينى را تصويب مى‏كند! به عبارت ديگر، شكل يكى است ولى محتوا، برگرفته از عقايد
خودشان است، حالا آيا سينما هم اين گونه نيست و سبك و سياق آن هم اسلامى و غير
اسلامى دارد و يا فقط محتوا بايد اسلامى باشد كه به ذهن نزديكتر است؟

 ج : در پاسخ بايد عرض كنم
اولاً: قياس مع‏الفارق است. فيلم را با ساختمان و سينما را با پارلمان نمى‏توان
مقايسه كرد. سينما يك زبان است نوعى برقرارى ارتباط است كه از حاصل جمع فرم و
محتوا شكل مى‏گيرد. بله ساختمان واحد ما كه شما آن را به پارلمان قياس كرديد همان
خانه تاريكى است كه در آن فيلم به نمايش درمى‏آيد و نه اين كه سينما به معناى كلمه
شبيه پارلمان باشد. حال در همان مثال شما در پارلمانها آيا همه كشورها كه داراى
پارلمانند با زبان همان كشورى كه اوّل بار در آن پارلمان به وجود آمد صحبت مى‏كنند
و قوانين را مطرح مى‏كنند؟! قطعاً نه. سينما يك زبان است كه ما بايد آن را با
فرهنگ خودمان ترجمه كنيم. شما نمى‏توانيد از ماشين تايپى كه حروفش مثلاً به زبان
چينى است مقاله‏اى را با محتواى اسلامى براى مردم عرب زبان منتشر كنيد. اين به اين
معنا نيست كه از ماشين تايپ استفاده نكنيم بايد استفاده كنيم ولى پس از اين كه
حروفش را به عربى تغيير داديم. در سينما هم بايد ابتدا زبان آن را تغيير بدهيم بعد
محتواى خودمان را در قالب آن بريزيم وقتى زبانش اسلامى شد ديگر شما هر حرفى كه با
آن بزنيد مخاطب مى‏فهمد اين اسلامى است. دقيقاً مثل همان مثال ماشين تايپ كه شما
لفظ “امريكايى” يا واژه “انگليسى” را وقتى به فارسى نوشتيد هرگز خواننده در
مخيّله‏اش نمى‏گنجد اين يك متن انگليسى يا امريكايى است گرچه معناى كلمه انگليسى
است. در سينما هم وقتى سبك و ساختار اسلامى شد فيلم مستند هم كه تهيّه كنند مثلاً
از حيات وحش باز مخاطبتان مى‏فهمد كه اين فيلم يك فيلم اسلامى است.

 س – آنچه تاكنون گفته شد راجع
به سينما بود و از تلويزيون صحبتى به ميان نيامد، لطفاًتلويزيون را هم توضيح دهيد،
بويژه اين كه مى‏دانيد اخيراً هم سمينارى تحت عنوان “بررسى روشهاى اجرايى
رهنمودهاى مقام معظم رهبرى به صدا و سيما” انجام شد.

 ج : بله، در سمينار شركت كردم،
البته به عنوان مخاطب نه سخنران. قرار بود كه مقاله‏اى بنويسم كه متأسفانه
گرفتاريها اجازه نداد. پس از شركت در سمينار احساس كردم كه لازم بود من هم حرفهايى
را مى‏زدم و از دبير سمينار هم اين تقاضا را كردم ولى برنامه‏ها بسته شده بود و
وقت براى سخنرانان برنامه‏ريزى شده هم كم بود بديهى است كه اين تقاضا جامه عمل
نپوشد. در مورد سمينار بايد بگويم كه اولاً: نفس برگزارى چنين سمينارهايى جاى
تشكّر دارد و اميدوارم كه به همين يك بار بسنده نشود و تداوم يابد. پيگيرى رياست
سازمان هم كه يا مستقيم در جلسات شركت مى‏كردند و يا – بنا به نقل – سخنرانيهايى
را كه حضور نداشتند از نوار مى‏ديدند، بسيار ارزشمند بود امّا در سمينار بحثها
بسيار كلّى بود و متأسفانه از عنوان خود سمينار كه بررسى روشهاى اجرايى بود شايد
اصلاً بحث نشد. لااقل به صورت كاربردى بحث نشد. سخنرانان سمينار را مى‏توان در يك
تقسيم ابتدايى دو قسم كرد: عده‏اى كه مديران تلويزيون بودند و در حقيقت سخنرانى
آنان گزارش كار آنها بود و دسته‏اى كه مباحث نظرى را مطرح مى‏كردند. كه چنانچه
گفتيم عمدتاً بحثهاى نظرى كلّى كه آن هم به جهت وقت كم معمولاً ابتر مى‏ماند.
صحبتهاى آقايان: دكتر داورى و قاضى زاده نمونه آنهاست؛ مثلاً بحث اسلام و هنر يا
موسيقى، گرچه بسيار ارزشمند بود امّا به وجه كاربردى آن كمتر توجّه شده بود. بله
بالأخره بايد تكليف هنر در تفكّر اسلامى روشن شود امّا نه در اين سمينار، در اين
جا بايد نتيجه اين بحث و شيوه اجراى برنامه‏هايى با عطر و رنگ هنر اسلامى عنوان
شود در بحث موسيقى بايد نظر نهايى غنا بودن يا نبودن آن مطرح مى‏شد و نه عنوان
كردن نظرات مختلف فقهاى عظام. ما اكنون با اين موسيقيهايى كه روى تصاوير، ميان
پرده‏ها و تيتراژها پخش مى‏شود سر و كار داريم. ما بايد تكليفمان را با موسيقى پاپ
و كلاسيك روشن كنيم، بايد مشخص كنيم موسيقى سنّتى و مقامى ما آيا مصداق موسيقى
لهوى قرار مى‏گيرند يا نه؟ ما با اين مصاديق كار داريم. ببينيد خود آقا ( آية الله
العظمى خامنه‏اى ) چقدر دقيق در حكمشان به آقاى دكتر لاريجانى به اين نكته اشاره
مى‏كنند: “از پخش موسيقى لهوى بويژه آنچه در اين رشته هنرى، فاقد هويت ملّى و
اصالت ايرانى است پرهيز شود، موسيقى ابزارى است كه مى‏تواند حرام و مى‏تواند حلال
باشد نوع حلال آن به درستى شناسايى و برابر نظرات روشنگر امام راحل – طاب ثراه –
در معرض استفاده قرار گيرد و در اين باره بيشتر از هنر اصيل ايرانى كه با ساخت
روحى و عاطفى مردم ما همخوان و همنواست كار گرفته شود”.

 مى‏بينيد كه چقدر كاربردى است،
همه فرازهاى آن با مصاديق عينى و عملى سر و كار دارد حتى آن جا كه اشاره به حلال و
حرام آن كرده‏اند فرموده‏اند: نوع حلال آن شناسايى شود نه اين كه نظرات فقهاى
بزرگوار را بيان كنيم كه مثلاً مرحوم شيخ چنين فرموده و مرحوم فيض چنان. بله اين
بحث بايد انجام شود با حوصله و دقت هم و در امثال اين سمينار، حاصل آن پژوهشها و
بحث و فحصها كه در جهت رهنمود رهبرى است مطرح گردد. صحبتى را هم كه من قصد داشتم
آن جا بكنم در مورد همان سبك و ساختار بود امّا براى تلويزيون. سخن من كه مورد
سؤال شما هم هست اين است، كه ما بايد اولاً: نوع برقرارى ارتباطمان را به وسيله تلويزيون
با مخاطبمان روشن كنيم. آيا اين ارتباط باز به همان گونه است كه در غرب هست يا به
گونه‏اى ديگر و مبتنى بر فرهنگمان. مسلّم است جواب از نوع دوم است؛ مثلاً غربيها
به جهت سردمزاجى حاكم بر فرهنگشان ارتباط تلويزيونشان هم از همان سنخ است، معمولاً
شبكه‏هاى خارجى مجرى پخش ندارند در اول هر ماه يا هفته برنامه‏هاى شبكه در
روزنامه‏ها اعلام مى‏شود در ابتداى هر روز هم اعلام برنامه به صورت مكتوب بر صفحه
تلويزيون مى‏نشيند و سپس برنامه‏ها يكى پس از ديگرى در ساعت و دقيقه مقرر به دنبال
هم مى‏آيد تا پايان كار شبكه در آن روز يا شب. حال آيا ما هم مى‏توانيم به همين
روش عمل كنيم؟ يا بعكس به جهت سلوك ويژه‏اى كه در فرهنگ عامّه‏مان هست مى‏بايد
مجرى داشته باشيم و بسيار هم قوى و قدرتمند. فرد يا افرادى كه بتوانند با مخاطب
رابطه‏اى كاملاً صميمى برقرار كنند، احوالشان را بپرسند، از مشكلاتشان جويا شوند،
شماره تلفنى بدهند كه مخاطبين بتوانند با آنها تماس بگيرند و درد دلهايشان را
بگويند (نه شماره تلفن روابط عمومى كه شماره تماس با شخص مجرى) و… و تجربه هم
ثابت كرده كه برنامه‏هايى كه مجرى صميمى داشته‏اند موفق‏تر بوده‏اند، چرا كه مشى و
سلوك ما شرقيها با غربيها تفاوت عمده دارد. ما براى خوردن يك استكان چايى مدّتى به
هم تعارف مى‏كنيم، ما براى ورود به يك اتاق يا خانه مدّتها اصرار مى‏كنيم تا
همراهمان قبل از ما وارد شود و نمونه‏هايى از اين قبيل فراوان. به همين ترتيب
تلويزيون را هم عضوى از خانواده تلقّى مى‏كنيم و اگر ارتباط از نوع شرقى نتوانيم
با آن برقرار كنيم دل به آن نمى‏دهيم، اروپايى فقط براى پركردن وقت از آن استفاده
مى‏كند. براى آنها تلويزيون و توپ فوتبال چندان تفاوتى ندارد ولى ما تلويزيون را
يك موجود زنده مى‏بينيم حال اگر ما به شيوه آنها برنامه‏سازى كنيم و همان سبك و
سياق را در پيش بگيريم آيا موفقيّت آميز خواهد بود؟ مثال ديگر: غربيها روزهاى
يكشنبه را تعطيل مى‏كنند و شبكه‏هاى تلويزيونى از اين فرصت استفاده كرده و شبهاى
تعطيل را تا دير
وقت به پخش
برنامه مى‏پردازند چون مطمئنند كه تلافى بيدارى شب را مخاطبينشان در روز در خواهند
آورد حال آيا ما هم در شبهاى جمعه كه شب تعطيل ماست مى‏توانيم همان تقليد را انجام
دهيم يا نه؟ شب جمعه براى ما داراى معناست، شب “يادائم الفضل على البريّه” است، شب
دعاى كميل است، شب عبادت و ارتباط با خداست، و صبحش روز خواب نيست بلكه روز “ندبه”
است، روز “سمات” است و پخش برنامه در شب و تا دير وقت، اقلّ مضرّاتش قضا شدن نماز
صبح است. خوب، ما كمّيت برنامه را براى مبارزه با ماهواره بالا مى‏بريم. مگر
ماهواره چه مى‏كند؟ ماهواره جوان ما را از اعتقادش خالى مى‏كند، وقتى اعتقاد سست
شد دست از سيره عملى دينش برمى‏دارد، نماز نمى‏خواند، خوب ما هم ناخواسته در
راستاى همان سياست عمل كرده‏ايم و با پخش برنامه تا نيمه شب كارى كرديم كه اهميت
نماز صبح نزدمخاطب‏متديّن ماهم ازبين‏برود،اين‏جاست كه عرض مى‏كنم بايد روش و سبك
و سياقى متناسب با فرهنگ خودمان تدوين كنيم.

 س – اين مطالب كه شما مى‏فرماييد
مربوط به برنامه‏ريزى است نه سبك و ساختار!

 ج : بسيار خوب، درباره سبك و
ساختار در ساخت فيلم مفصّل بحث كردم، آن مطلب كه فرق نمى‏كند در فيلم سينما باشد
يا نوار ويديويى تلويزيون همه آن مطالب كه آن جا گفته شد اين جا هم جارى است من
مى‏خواهم بگويم كه كشف و استخراج شيوه برنامه‏سازى و توليد حتّى در اين جزئيات و
اجرائيات هم سارى و جارى است. اين مثالها را براى تقريب زدم و بديهى است كه اگر به
جهتى مقرّب است به جهاتى مبعّد باشد، مى‏خواهم بگويم نوع استفاده ما از موسيقى از
مونتاژ از كنار هم قرار دادن برنامه‏ها و حتّى از شكل پخش و نوع برخورد مجرى هم
مى‏بايد با توجه به فرهنگمان اتخاذ شود وگرنه ناخواسته ما را در مسير خواسته دشمن
قرار مى‏دهد، مونتاژ، خشن و سريع يك فريم يك فريم با فرهنگ آرام ما سازگار نيست،
موسيقى‏هاى سرسام‏آور، متناسب با روحيه شرقى نيست (كه اين هر دو را در شروع
برنامه‏هاى ورزشى يا سياسى يا … به كرّات ديده و مى‏بينيم)
بيدارى تا پس از نيمه شب و خواب صبح رسم و سنّت ما نيست. اگر ما بياييم برنامه
جالب و ديدنى و پرمخاطبمان را صبح زود پخش كنيم متناسب‏تر نيست؟ البته اينها همه
فرضيه است و به اين معنا نيست كه بايد اين چنين باشد فقط طرح سؤال است. آيا لااقل
نمى‏توان درباره آن فكر كرد؟ و افراد دانشمند، جامعه‏شناس، روان‏شناس و دين شناس
را گردهم جمع كرد، تا راجع به آن بحث كنند؟ آيا نمى‏شود از مردم نظرخواهى كرد؟ و
سؤالهاى ديگرى كه مى‏توان در اين خصوص انديشيد و مطرح كرد كه منجر به نتيجه‏اى
مثبت شده و فرآيند تأثير صدا و سيما را تا حدّى مطلوب ارتقا دهد كه قطعاً هم مورد
نظر مسؤولين است و هم مورد علاقه ما.

 اميدواريم ان شاء اللّه به
جايى برسيم كه صدا و سيماى ما كاملاً مطلوب و مورد رضاى مقام معظم ولايت باشد.

/

در سايه خورشيد

در سايه خورشيد

 “ يادى از امام “

 

 اشاره

 سنايى غزنوى ابيات زيبايى را
در توصيف اميرالمؤمنين‏على‏عليه السلام سروده است. از آن جا كه امام خمينى‏قدس سره
از شيفتگان و عاشقان واقعى مولا على‏عليه السلام بود و براستى در شخصيت
اميرالمؤمنين ذوب و محو شده بود، بى‏مناسبت نيست كه در آغاز سخن درباره شخصيت سترگ
امام‏رحمه الله اين دو بيت را با يكديگر زمزمه كنيم:

 او زخصمان چو نام بود از
ننگ

او زمردان چو لعل بود از سنگ

 تنگ از آن شد برو جهان
سترگ

كه جهان خرد بود و مرد بزرگ

 آنچه در پى مى‏آيد گزيده‏اى از
خاطره‏هايى از حضرت امام خمينى‏رحمه الله است كه به وسيله حجةالاسلام والمسلمين
محمد حسن رحيميان رياست محترم بنياد شهيد و مدير مسؤول مجله‏پاسدار اسلام در كتابى
با عنوان در “سايه آفتاب” به زيور طبع آراسته گرديده. باشد كه ياد امام‏رحمه الله
همچون هميشه باعث يادآورى ارزشهاى والاى اخلاقى اسلام باشد.”واحد فرهنگى مجله”

 

 × حريت و آزادمردى
امام‏رحمه الله

 حضرت امام‏رحمه الله در چهارم
آبان ماه كه مصادف با 20 جمادى الثانى 1384 – سالروز ولادت حضرت زهراعليها السلام
– بود سخنرانى تاريخى و سرنوشت‏سازشان را در مخالفت با كاپيتولاسيون در منزلشان
ايراد فرمودند. در آن روز جمعيت عظيمى سرتاسر كوچه‏هاى محله يخچال قاضى قم را فرا
گرفته بود و تا شعاع وسيعى در كوچه‏ها بلندگو نصب شده بود، لحظات پرهيجان و
شورانگيزى بود. امام پس از استرجاع اين گونه شروع كردند:

 “من تأثرات قلبى خودم را
نمى‏توانم اظهار كنم. قلب من در فشار است. اين چند روزى كه مسائل اخير ايران را
شنيده‏ام، خوابم كم شده. ناراحت هستم. قلبم در فشار است. با تأثرات قلبى روزشمارى
مى‏كنم كه چه وقت مرگ پيش بيايد. ايران ديگر عيد ندارد. عيد ايران را عزا كردند،
عزا كردند و چراغانى كردند. عزا كردند و دست جمعى رقصيدند… ما را فروختند،
استقلال ما را فروختند و…”.

 اين سخنان جانسوز كه از عمق
جان پرسوز امام برمى‏خاست هر كلمه‏اش چنان شررى بر دل مردم افكند و آنچنان جمعيّت
را ملتهب كرد كه صداى ضجّه و گريه شديد آنان تا گوش فلك مى‏رسيد.

 

 × شجاعت امام رحمه الله

 در اواخر جنگ براى مدتى، تهران
مورد تهاجم موشكى دشمن قرار گرفت بطورى كه روزانه گاهى بيش از ده موشك به آن اصابت
مى‏كرد و تعداد زيادى از آنها يك خط منحنى را در شعاعى نزديك به جماران تشكيل
مى‏دادند بيشتر ساكنان تهران و شميران به شهرهاى امن پناه برده بودند، ولى حضرت
امام على رغم اصرار فراوان براى جابه جايى و حداقل استفاده از پناهگاه، به هيچ وجه
در محل اقامت و در انجام كارها و برنامه‏هاى روزانه‏شان كمترين تغييرى ندادند، حتى
محل نشستنشان در اتاق – كه تقريباً پشت به شيشه بود – عوض نشد، تنها كارى كه در
محل اقامت انجام شد، چسباندن نوار چسب به شيشه‏ها بود. ايشان هرگز به پناهگاه
كوچكى كه ظاهراً به خاطر ممانعت آن حضرت به عنوان ديگرى در نزديك محل اقامتشان
ساخته بودند، نرفتند. بعد هم دستور دادند كه برداشته شود.

 يك بار كه ساعت، حدود هشت و ده
دقيقه صبح بود، موج انفجار ناشى از اصابت موشك به نزديكترين نقطه جماران، چنان همه
جا را تكان داد كه درِ اتاق، بشدت باز شد در آن حال هيچ گونه تغيير و واكنشى در
قيافه امام ديده نشد. بعد هم با توجه به اين كه با دستگاه مخصوصى به طور مداوم،
قلب حضرت امام تحت كنترل بود و كمترين تغييرى حتى در تپش قلب مباركشان، روى صحنه
مربوطه منعكس مى‏شد، وقتى از پزشك مراقب سؤال شد معلوم شد كه اين حادثه و صداى
مهيب كه براى يك لحظه هم كه شده، قلب همه را تكان داد، در مورد امام – كه مصداق
بارز اين حديث بودند: “المؤمن كالجبل الراسخ لاتحركه العواصف؛ مؤمن همچو كوهى
فرازمند و استوار است كه بادهاى تند او را از جاى در نمى‏آورد – نه فقط در ظاهر
چهره پر صلابتشان كمترين تغييرى ايجاد نكرده بود، حتى در دستگاههاى عصبى و قلب
آكنده از ايمان و توكّلشان نيز هيچ‏گونه لرزشى به وجود نياورده بود و عجيب اين است
كه آيةاللّه شهيد حاج آقا مصطفى خمينى فرزند گرامى ايشان نيز همچون خود او بود.
حاج آقا مصطفى نقل مى‏كرد:

 “هنگامى كه ايادى بلند
مرتبه رژيم همراه با تمهيدات نظامى و امنيتى شديد، مرا دستگير كردند، در حالى كه
آنها به شدت نگران و مضطرب از احتمال وقوع حادثه‏اى غيرمترقبه بودند، ولى من كه
ساعتهاى متوالى، تلاش و تحرك و كم خوابى را در ارتباط با دستگيرى امام تحمل كرده
بودم، در همان دقايق اول خروج از قم، فرصت را غنيمت شمرده، با كمال آرامش خاطر به
خوابى عميق فرو رفتم و در تهران بيدار شدم! در حالى كه آنها تعجّب و حيرت خود را
از ديدن اين منظره نتوانستند كتمان كنند.”

 

 × هوشمندى سياسى

 حضرت امام در كوران انقلاب
اسلامى و سالهاى بعد از پيروزى در يك رويارويى تمام عيار با تمام حاكميت استكبارى
جهان؛ بويژه آمريكا كه شيطان بزرگ و مجهّز به نيرومندترين دستگاه‏هاى اطلاعاتى
جهان است، على رغم آن كه يك سياستمدار حرفه‏اى بود و از ابزار نيرومند و برتر
اطلاعاتى نيز برخوردار نبود، معجزه‏اى شگفت‏انگيز در تاريخ سياست آفريد و توانست
در سراسر اين مدت با در دست داشتن ابتكار عمل، همواره آمريكا و تمام جهان استكبارى
را در حالت انفعال قرار دهد و آنها هيچ گاه نمى‏توانستند موضع امام را پيش‏بينى
كنند و در اين جا يكى از شگفتيهاى شخصت امام آشكارتر مى‏شود كه بى‏گمان ريشه آن را
– همچون ساير ويژگيهاى ايشان – بايد در امدادهاى غيبى مربوط به روحانيت الهى و
ايمان و فراست امام جستجو كنيم.

 

 × شبى كه امام به حرم
نرفتند

 در نجف اشرف امام، جز در
مواقعى مشخص، هر شب رأس ساعت دو ساعت و سى دقيقه بعد از غروب آفتاب به بيرونى
تشريف فرما مى‏شدند و بعد از نيم ساعت، برمى‏خاستند و به حرم حضرت على‏عليه السلام
مشرّف مى‏شدند تنها يك مورد به جاى حركت به طرف حرم، به اندرونى بازگشتند و به حرم
نرفتند دوستان امام شگفت زده شدند، چرا كه امام را در حال سلامت و نشاط مشاهده
كرده بودند. تنها بيمارى بود كه مى‏توانست مانع تشرّف امام به حرم شود، همه از
سلامت امام جويا شدند ولى هيچ چيز معلوم نشد حتى نزديكان امام هم هيچ دليلى براى
اين قضيه نيافتند.

 روز بعد گفته شد كه در همان
ساعتى كه امام طبق معمول به حرم مشرف مى‏شدند، سفير ايران در بغداد به حرم آمده و
به ظاهر به عنوان اهداى فرش از سوى شاه، مراسمى را برگزار كرده بود. با توجه به
اطلاع دقيق آنها از زمان تشرّف حضرت امام به حرم و انتخاب همين وقت براى مراسم
مذكور و فيلمبردارى از آن، معلوم شد كه توطئه‏اى را در سر داشتند، بدين سان معمّاى
عدم تشرّف امام به حرم حل شد.

 امام از واكنشهاى هيأت حاكمه
به خوبى آگاه بود و خصوصيات آنها را مى‏دانست به خاطر همين در ديدار با چهار نفر
از وعاظ سرشناس اصفهان كه به عتبات مشرّف شده بودند، سخنانى به اين مضمون ايراد
فرمود: “طبيعت اينها – شاه و ايادى او – مثل سگ درنده است. اگر در مقابل سگ درنده
بايستيد و دست به روى آن بلند كنيد، جا مى‏خورد و اگر تهاجم كرديد، پا به فرار
مى‏گذارد. ولى اگر از مقابل آن جا خالى كرديد و ترسيديد و خودتان را باختيد و حالت
عقب‏نشينى به خود گرفتيد، به طرف شما هجوم مى‏آورد و تا پاى شما را نگيرد و شما را
از پاى درنياورد رهايتان نمى‏كند. اينها اول از شما مى‏خواهند كه مطالب كذا را
نگوييد. اگر تسليم شديد، مى‏خواهند كه درباره فلان مسأله هم حرفى نزنيد. اگر عمل
كرديد، به شما مى‏گويند به فلان كس دعا كنيد و بعد، تأييد لوايح كذا را از شما
مى‏خواهند. عاقبت هم از شما مى‏خواهند كه در خدمت ساواك قرار گيريد و براى آنها
گزارش هم بدهيد. بالاخره ما بايد يك جايى جلوى آنها بايستيم و چه بهتر كه اين كار
را در همان قدم اوّل بكنيم كه در اين صورت آنها وادار به عقب‏نشينى خواهند شد و
حتماً موفق خواهيد بود.”

 

 × امام در اوج وارستگى

 حضرت امام در پرتو اخلاص فوق
العاده و دلسپردگى مطلق به ذات مقدّس حق جلّ و علا، نه فقط از تعلق خاطر نسبت به
دنيا و امور مادّى رسته بود كه حتى نشانى از دلبستگى و وابستگى به اعمال و عبادات
و دستاوردهاى عظيم معنوى خويش در زندگى آن حضرت ديده نمى‏شد براى مثال، در دوران
ستمشاهى، كتابخانه حضرت امام از جمله كتابهاى خطى و نوشته‏هاى معظم‏له توسط ساواك
غارت شد، بعد از پيروزى انقلاب عمده تأليفات امام در ساواك پيدا شد اما حواشى امام
بر فصوص‏الحكم در بين آنها نبود تا سال 1363 كه طى يك ماجراى عجيب پيدا شد.

 پيرمردى دستفروش، تعدادى مجله و
كتاب قديمى را براى فروش به مدرسه علميه همدان مى‏آورد، يكى از طلاب به طور اتفاقى
به كتاب شرح فصوص و يك كتاب خطى ديگر برخورد مى‏كند و هر دو را به قيمت پنجاه
تومان مى‏خرد. بعد از چندى، در حال تورق كتاب شرح فصوص، متوجه مى‏شود حواشى آن
متعلق به امام است، براى مشورت خدمت آية الله حسين نورى كه در آن زمان امام جمعه
همدان بودند مى‏رود همين كه آقاى نورى كتاب را مى‏بينند متوجه مى‏شوند كه همان
تعليقات امام بر فصوص الحكم است و كتاب خطى ديگر نيز حواشى مرحوم آيةالله شهيد
مصطفى خمينى بر “كفاية الاصول” مرحوم آخوند خراسانى است، ايشان با پرداخت مژدگانى
به طلبه مذكور، كتابها را مى‏گيرند و خدمت حضرت امام مى‏آورند و شگفت اين كه امام
هيچ واكنشى نسبت به پيدا شدن فصوص نشان نمى‏دهند، ولى دقايقى در كتاب خطى مرحوم
حاج آقا مصطفى غرق مى‏شوند.

 

 × احترام به قرآن

 يك بار، فردى تعدادى قرآن در
قطع كوچك كه فقط محتوى چند عدد از سوره‏هاى قرآن بود، آورده بود تا پس از امضاى
امام، براى رزمندگان جبهه هديه ببرد. چون تعداد زياد بود و اين كار وقت امام را
مى‏گرفت و باعث زحمت معظم له مى‏شد، آن شخص اكتفا كرد كه قرآنها به دست امام برسد
و – به اصطلاح او – به دست امام تبرّك شود! او مى‏گفت كه همين قدر كه اين قرآنها
با دست امام لمس شده باشد براى بچه‏هاى جبهه بسيار خوشحال كننده است، لذا قرآنها
را كه در يك پاكت بزرگ بود نزد امام بردند. معظم‏له به گمان آن كه مطابق معمول كه
گاهى نبات و امثال آن براى تبرّك نزد ايشان مى‏برند شيئى براى تبرك است، لذا
دستشان را جلو آوردند، ولى وقتى چشمشان به داخل پاكت افتاد پرسيد: اينها چيست؟!

 به عرض رسيد: قرآنهايى است كه
شامل چند سوره است، خواسته‏اند كه براى جبهه تبرّك شود! امام كه هميشه حركاتش
كاملاً آرام و معتدل بود، ناگهان به طور بى‏سابقه‏اى، با شتاب و شدت مضطربانه‏اى،
دستشان را عقب كشيدند و با لحنى تند و عتاب‏آميز فرمودند: “من قرآن را تبرّك كنم؟!
اين چه كارهايى است كه مى‏كنيد؟!”

 

 × دورى از عجب

 كتابى تحت عنوان “البيعة
الواجبة على المسلمين” به وسيله نويسنده آن براى حضرت امام فرستاده شده بود،
نويسنده، عربى ناشناس و ظاهراً اهل حجاز و سنّى مذهب بود كه سعى كرده بود به گمان
خود، با استناد به روايات عامه، اثبات كند كه امام خمينى همان مهدى موعود است!!

 اين كتاب، همراه با توضيحى
مختصر از محتواى آن، به عرض حضرت امام رسيد. حضرت امام سخت برآشفتند و بطور كم
سابقه‏اى ناراحت شدند و با تندى و تلخى فرمودند:

 “كى اين كار را كرده است؟!
عجب!!…”

 قابل ذكر است كه بار ديگرى،
بريده يكى از جرايد آمريكا را براى حضرت امام فرستاده بودند كه در آن گزارش شده
بود كه امضاى حضرت امام، به عنوان گرانترين امضا در يكى از بازارهاى بورس به فروش
رسيده است كه به عرض امام رسيد و معظّم‏له هيچ اعتنايى نكردند.

 

 بزرگترين انسان در
كوچكترين خانه

 حضرت‏امام‏درطول‏مدتى‏كه‏درنجف‏اشرف
اقامت داشتند در خانه‏اى محقر و فرسوده در يكى از كوچه‏هاى “شارع‏الرّسول” همچون
صدها طلبه معمولى، اجاره‏نشين بودند. بعد از پيروزى انقلاب نيز چه در ايّامى كه در
قم بودند و چه مدت نزديك به ده سالى كه در جماران اقامت داشتند، همچون بسيارى از
مستضعفان،به صورت مستأجر زندگى‏مى‏كردند و در منزل بسيار قديمى آقاى جمارانى اقامت
داشتند، اين خانه كه بعد از فوت مرحوم پدر آقاى جمارانى به چند قطعه كوچك تقسيم
شده بود و ساختمان قديمى آن در اختيار خانواده آقاى امام جمارانى قرار داشت. بخش
ديگرى از آن كه منزل كوچكى بود با مساحت حدود 120 متر مربع و 70 متر زيربنا و
متعلق به آقاى سيد حسن حسينى، داماد آقاى جمارانى، در اجاره حضرت امام قرار گرفت.
اين منزل كوچك و ساده كه همه از نزديك يا از تلويزيون آن را ديده‏اند طى يك دهه،
جايگاه انسانى بود كه بر اريكه دلهاى‏مشتاق صدها ميليون‏مسلمان‏ومستضعف جهان،
حكومت مى‏راند انسانى كه با تكيه بر قدرت ايمان، تمام كاخهاى‏ابرقدرتهاى شيطانى را
به لرزه درآورد.

 

 × آخرين وداع

 صبح روز سه شنبه 3 خرداد 1368
امام در اتاق عمل و بيهوش بودند. پزشكان پروانه‏وار گرد شمع وجودشان مى‏چرخيدند و
روى موضع را براى شروع عمل جراحى آماده مى‏كردند.

 لحظه‏ها به سنگينى كوهها
سينه‏ام را مى‏فشردند. جان بر لب، زمزمه دعا بر زبان و ذكر خدا در دل و

 حضرت امام در پرتو اخلاص فوق
العاده و دلسپردگى مطلق به ذات مقدّس حق جلّ و علا، نه فقط از تعلق خاطر نسبت به
دنيا و امور مادّى رسته بود كه حتى نشانى از دلبستگى و وابستگى به اعمال و عبادات
و دستاوردهاى عظيم معنوى خويش در زندگى آن حضرت ديده نمى‏شد.

  اشك بر ديدگان داشتيم. بتدريج سران سه قوه:
حضرات آقايان آيةاللّه خامنه‏اى،‌هاشمى رفسنجانى و موسوى اردبيلى نيز وارد شدند.
علاوه بر چند نفر از اعضاى دفتر و حاج احمدآقا، يكى از صبيه‏هاى حضرت امام نيز
حضور داشتند. چشمها بر صفحه تلويزيون دوخته شده بود و اشك مجال ديدن را نمى‏داد.
آرامتر از همه، فرزندان امام بودند كه دل شير را به ارث برده بودند.

 نه توان نگاه داشتم و نه
مى‏توانستم چشم از ديدن محبوب بربندم. تيغ جراحى بود كه سينه او را مى‏شكافت يا
خنجرى كه جگر ما را مى‏دريد. نزديك به سه ساعت همواره با اميد و دلهره به طول سى
سال بر من گذشت. سى سال خاطرات، خاطرات تلخ و شيرين، تلخى هجرانها و شيرينى وصالها.
سى سال عشق و ارادت و…

 سرانجام فضا از خوشحالى پر شد
و عمل بدون عارضه قلبى با موفقيت پايان يافت. لحظه شيرين فرا رسيد؛ به شيرينى
نزديك به سى سال شيرينى عشق او. لحظه انتقال حضرت امام از اتاق عمل، لحظه‏اى كه از
فراسوى اشك شوق و عشق، چشمم به ديدن سيماى نورانى و درخشانش روشن شد و دل
طوفان‏زده‏ام به ساحل آرامش رسيد… مى‏خواستم از پزشك و پزشكان تشكر كنم، اما
الفاظ مناسب در ذهنم نيافتم. زبانم نيز بند آمده بود و فقط توانستم دست پزشك را
ببوسم…

 ديرى نپاييد كه اين مسرت
جانبخش و آرامش شيرين با دگرگونى‏ها و گزارشهاى پزشكى دستخوش فراز و نشيبها شد.
لحظه‏ها به سنگينى مى‏گذشتند و عقربه زمان، به سختى مى‏چرخيد و…

 

 × آخرين روز

 روز شنبه 13 خرداد مراجعه‏هاى
به دفتر زياد بود و در عين حال، قبضها و كارها را براى انجام در روز يكشنبه، طبق
معمول گذشته آماده كرديم؛ قبضها و كارهايى كه براى هميشه ماند و ديگر انجام نشد.
بعد از ظهر يكى از برادران دفتر تلفن زد به منزل كه بيا، سران سه‏قوه از بين جلسه
شوراى بازنگرى، جلسه را رها كرده و به بيت آمده‏اند. ممكن است خبرى شده باشد.
بچه‏هاى دفتر نگران شده بودند و از من خواستند كه زودتر بيا و برو بالا ببين چه
خبر است. مى‏خواستند از اين طريق، مطلع شوند.

 ساعت حدود 4 بعدازظهر بود كه
با عجله خود را به درمانگاه رساندم. با صحنه‏اى غم‏آلود و فضايى اندوهبار مواجه
شدم. همه در محوطه نشسته بودند. چشمها گريان و رنگها پريده بود و در عين حال،
محوطه بى‏سر و صدا و آرام بود. نمى‏فهميدم چه شده، زبانم بند آمده بود و زانوانم
مى‏لرزيد، قلبم بشدت مى‏زد. دقايقى روى زمين، نشستم، كم كم خودم را جمع كردم و
برخاستم و به طرف اتاق رفتم. خود را در سخت‏ترين لحظه‏هاى زندگيم يافتم. حضرت امام
در حال اغما بودند. دستگاههاى متعددى در ارتباط با قلب، تنفس و غيره، امام را
احاطه كرده بودند. فضاى اتاق يأس‏آلود و غمبار بود.

 حدود مغرب، پزشكان گزارشى را
به جمع حاضر ارائه كردند. از پيش‏بينى وضع امام در روزهاى آينده سؤال شد و پزشك
پاسخ داد كه صحبت از هفته و روز نيست. مسأله در محدوده چند ساعت دور مى‏زند. شنيدن
اين جمله، تاب و توان را از همه گرفت. در عين حال، به خاطر بعضى از مسائل، همه
مأمور به حفظ سكوت و آرامش بودند. سكوت تلخ و خفه كننده، سياهى شب و سياهى غم به
هم درآميخته بود. همه به خود مى‏پيچيدند و در درياى متلاطم و تاريك غم و اندوه دست
و پا مى‏زدند، بالا آمدن يك درجه فشار خون، يك حركت ابرو يا يك تكان پلك امام،
بزرگترين آرزوى همه بود و…

 لحظه‏ها سنگين‏تر از هميشه به
كندى و به سختى پيش مى‏رفت و ناگهان تلخترين و دردناك‏ترين لحظه رخ داد. ساعت هنوز
به 10/30 نرسيده بود كه با سقوط فشار امام به صفر، قلب تپنده جهان اسلام از حركت
باز ايستاد. قلم و زبان را ياراى توصيف آن لحظه نيست. دقايقى صداى ضجه و شيون فضا
را پر كرد، ولى با توصيه مؤكد و قاطعانه يكى از بزرگان به خاطر بررسى چگونگى اعلام
خبر، همه محكوم به خويشتن‏دارى و حفظ آرامش شدند و…

 

/

مضرات فردى تجمل پرستى

اسلام و تجمل پرستى

 آخرين قسمت

مينا‌هاشمى

 

 ×
مضرات فردى تجمل پرستى

 گذشته از آن كه مال اندوزى و اتراف، مصالح جامعه را به خطر مى‏اندازد،
براى خود مترف هم داراى مضرات و مهلكاتى است، كه به برخى از آنها اشاره مى‏كنيم:

  1- طغيان و سركشى

 بزرگترين خطر دارايى و مكنت، احساس بى‏نيازى است كه حاصل نهايى آن
نافرمانى و طغيان عليه حق است:

 “إنّ
الإنسان ليطغى أن رآه استغنى؛28 همواره انسان چون پندارد كه بى‏نياز است، طغيان
مى‏ورزد.”

 اين احساس بى‏نيازى تبعيّت از انسانى ديگر را براى گروه مترفين دشوار و
غير ممكن مى‏كند و آن را دون شأن خود مى‏دانند:

 “و
قال الملأ من قومه الّذين كفروا و كذّبوا بلقاء الآخرة و اترفناهم فى الحيوة
الدنيا ما هذا إلاّ بشرٌ مثلكم، يأكل ممّا تأكلون منه، و يشرب ممّا تشربون؛29
گروهى كه كافر بودند و روز قيامت را تكذيب مى‏كردند و آنها را در دنيا تنعّم
بخشيديم، گفتند: اين انسانى همچون شماست از آنچه مى‏خوريد مى‏خورد و از آنچه
مى‏آشاميد، مى‏آشامد ]و چگونه مى‏تواند مقتدا قرار گيرد[…”

  2- انكار جهان پس از مرگ

 غوطه خوردن در خوشيهاى مادى، نظر انسان را محدود به زندگى دنيا و
چهارديوارى آن مى‏كند و ديگر نمى‏تواند درك كند كه فراسوى لذتهاى دنيا، كه نوعاً
مشوب به انواع سختيها و غصه‏هاست، لذتهاى محض و دنيايى گسترده‏تر وجود دارد كه
انسان را به ابديت و بقاء – همان كه آرزوى قلبى و هميشگى اوست – مى‏رساند. فكر
محصور به پول و ثروت، هرگز گنجايش ندارد كه درك كند، انسان، چون مطيع خدا شود و دل
از آنچه غير اوست بركند، عالمى به اطاعتش سر سجده فرود مى‏آورند30 و مطيع هوس،
بنده حيوانيت و پول است و چنين است كه مكنت و پول و ثروت خود را قدرت محض
مى‏بينند:

 “و
قالوا نحن أكثر أموالاً و أولاداً و ما نحن بمعذّبين؛31 و ]مترفين[ گفتند ما از نظر مال و افراد برتريم و هرگز مجازات نمى‏شويم.”

 و آخرت را تكذيب مى‏كنند و براى بازداشتن مردم از ايمان به خدا چنين
مى‏گويند:

 “أيعدكم
انكم إذا متم و كنتم تراباً و عظاماً، انكم مخرجون، هيهات هيهات لما توعدون، ان هى
الاّ حياتنا الدّنيا نموت و نحيا و ما نحن بمبعوثين؛32 آيا پيامبران به شما وعده
مى‏دهند كه وقتى مرديد و خاك و استخوان شديد مبعوث شده از قبرهايتان خارج مى‏شويد؟
چه وعده بعيدى! تنها زندگى ما، اين دنياست ]در آن[ مى‏ميريم و زنده مى‏شويم و هرگز برانگيخته نخواهيم شد.”

  3- اتراف و منع تكامل

 از ديگر مضرّات فردى اتراف، درگيرى با دنيا و مصائبى است كه اين درگيرى
– خواه ناخواه – در پى دارد. مصرف اندك در زندگى، موجب آسايش روحى و فراغت فكرى
بيشتر براى رسيدن به امور معنوى است. مال اندوزى همچون تنيدن پيله براى انسان،
اسارت‏بار است.

 يكى از روان‏شناسان غربى پرده از اين واقعيت زندگى امروز – كه متأسفانه
حتّى طبقات متوسط را هم در برگرفته – برمى‏دارد:

 “بيشتر
ما مرض چيز جمع كردن داريم… ما نه تنها براى اين اجناس پول مى‏پردازيم، بلكه
وقتمان را نيز هدر مى‏دهيم. براى همه چيزهايى كه مالك آن هستيم، وقت صرف كرده‏ايم و
تازه باز هم بايد وقت صرف كنيم. حتى اگر از آنها استفاده نكنيم و لذّتى نبرده
باشيم. همه چيز بايد تميز شود، گردگيرى شود، مرتّب شود، توى كمد گذاشته شود،
آويزان شود، ذخيره شود، نفتالين بخورد يا بيمه شود. حتّى احساس گناه كردن براى
فلان “مَزَن هَردَمى” كه كلى برايش پول داده‏ايم و آن را سر تاقچه گذاشته‏ايم و يك
بار هم استفاده نكرده‏ايم، وقت مى‏گيرد. هر بار به آن نگاه كنيم، آه مى‏كشيم و
تأسف مى‏خوريم، يك لحظه زندگيمان دزديده مى‏شود.

 چقدر وقت صرف مى‏كنيم كه سر بچه‏هايمان نق بزنيم تا اتاقشان را تميز
كنند. يا از اينكه والدين بدى بوده‏ايم و هستيم احساس گناه مى‏كنيم. آن هم به اين
دليل كه بچه‏هايمان نيز از چيزهايشان درست استفاده نمى‏كنند. روزنامه محلى شهر ما
عقيده زير را از “بيل وان” چاپ كرده بود: “براى يك دختر سه ساله، لذت يك
دستگاه چرخ خياطى اسباب بازى پنجاه و شش دلارى، به اندازه لذت پيدا كردن يك كرم
سبز كوچولوى توى باغچه است”.

 گاهى اوقات، چيزهاى كوچك بيشتر از چيزهاى بزرگ شادى آفرين است… ما
لذّت بردن از زيبايى را منع نمى‏كنيم ولى نكته مهم اين است كه آيا آنچه احساس
مى‏كنيم واقعاً لذت است؟ از آن جا كه ما براى كسب اين احساس بهايى گزاف يعنى
وقتمان را مى‏دهيم، بايد ديد كه آيا آنچه را هم كه مى‏گيريم ارزش وقت ما را دارد؟
ملكه اليزابت اول، پاسخ اين سؤال را در لحظه مرگش داد: “همه آنچه دارم در مقابل
يك لحظه از زمان!”“33

 از
زبان سوسن آزاده‏ام آمد به گوش

كاندرين دير كهن حال سبكباران خوش
است

 حافظا ترك جهان گفتن طريق خوشدلى است

تا نپندارى كه احوال جهان داران
خوش است

 آرى به راستى “هر آن كس كه دلش به دنيا تعلق گيرد، قلبش با سه چيز
درگير خواهد شد: اندوهى بى‏پايان، آرزويى دست نيافتنى و اميدى كه بدان نرسد.”34

  4- اتراف و تعصب

 انسان مترف نسبت به آداب و رسوم غلط آباء و اجدادى تعصّب مى‏ورزد و
كوركورانه راه تقليد از نياكان منحرف خويش را پيش مى‏گيرد:

 “و
كذلك ما أرسلنا من قبلك في قرية من نذير الاّ قال مترفوها إنّا وجدنا آباءنا على
أمّة و انا على آثارهم مقتدون؛35 و اين گونه است كه قبل از تو نفرستاديم
فرستاده‏اى را به سرزمينى مگر آن كه گروه مترفين آن ديار گفتند ما پدرانمان را بر
روشى يافتيم و ما پا در گامجاى آنان مى‏گذاريم.”

 تجربه هم مؤيد اين مطلب است كه اكثر خودباختگان، متنعمين و خوشگذرانان
هستند؛ آنها كه بهاى سنگين شخصيّت، آزادگى، دين و آبروى ملّى خود را به پيروى از
مدهاى مسخره و دور از عقل و منطق غربيان و غريبان مى‏سپارند؛ چون آنان بفرمايند،
بى‏چون و چرا لباس تنگ مى‏پوشند و مدل مو را كوتاه انتخاب كرده و وقتى دستور از
آنها برسد، لباسهاى تنگ را به كنارى انداخته و اين بار لباسهاى گشاد جانشين آن
مى‏شود و مدل مو بلند انتخاب مى‏شود همچون عروسك خيمه شب بازى به ميل عروسك
گردانان پشت صحنه لباس كوتاه مى‏پوشند و بار ديگر لباس بلند. ميل اين مقلّدان
بى‏جيره و مواجب غرب به خواست اربابانشان بسته است و حتى زشتى و زيبايى را آنها
مى‏بينند و اينها طوعاً و طاعةً قبول مى‏كنند و عقل و احساسات درونيشان كوچكترين
نقشى در تشخيص آن ندارد. چقدر منفور و مطرودند گروه ثروتمندان عياش خودباخته جامعه
كه خود را در لباس همجنس‏بازان آمريكا و انگليس و يا نئوفاشيستهاى آلمان و حتى
فاسدان مطرود مردم اروپا و آمريكا در خيابانها به نمايش مى‏گذارند و اين گونه
احساس شخصيت و زيبايى هم مى‏كنند!!

 

  5- سرانجام تجمل پرستى

 از ديگر عوارض اتراف، عاقبتِ سختى است كه خداوند سبحان در مواضع بسيار
در قرآن وعده فرموده است:

 اولاً چون مترفين ريشه فساد و تباهى ملتها هستند، چون عذاب الهى36 بر
قومى فرود آيد، ابتدا دامنگير اينان خواهد شد:

 “حتى
إذا أخذنا مترفيهم بالعذاب اذاهم يجئرون لا تجئروا اليوم انكم منا لاتنصرون؛37 تا
آن گاه كه متنعمان اقوام نافرمان را كه مست نعمت دنيا هستند به عذاب گرفتار كنيم،
به فرياد آيند و به آواز بلند استغاثه كنند، گفته شود به ايشان كه امروز استغاثه
نكنيد امروز كه از ما يارى نشويد.”

 و ثانياً وجود اين فاسدان و عدم مبارزه با آنان سبب گرفتارى و نزول بلا
بر جوامع بشرى خواهد شد عذابى بسيار كوبنده و نابود كننده:

 “فأخذتهم
الصيحة بالحق فجعلناهم غثاءً فبعداً للقوم الظالمين؛38 عذاب الهى به حق ]جوامع
مبتلا به اتراف را[ فرا گرفت و به خار و خاشاك تبديلشان كرد، پس چه دورند ستمگران!”

 علاوه بر آن براى مرفهين بى‏درد در روز جزا پذيرايى باشكوهى!39 ترتيب
داده شده است:

 مهمانسراى آنان آتش و آب جوشان است و سايبانشان‌هاله‏اى از دود سياهى
داغ و بدبو. با ثمره آتشين درخت زقوم از آنان پذيرايى مى‏شود. گرسنگى و خاصيت شكم
بارگى هم كمكشان مى‏كند تا آنقدر از آن بخورند كه شكمهايشان پر شود و پس از آن،
عطش است كه به سراغشان مى‏آيد و آن گاه جامهاى آب جوشان به ايشان عرضه مى‏شود.
بيچارگان! آنقدر تشنه‏اند كه همچون شتران تشنه با ولع آن را سر مى‏كشند؛ امّا چه
ثمر كه جز تشنگى و گرسنگى بر عطش و جوعشان افزوده نمى‏شود و اين همان ميهمانى است
كه روز جزا براى آنان در نظر گرفته شده است.40

 به طور خلاصه، تا اين جا مشخص شد كه ممنوع بودن رشد گروه مترفان و
سرمايه‏داران متنعم در اسلام نه تنها منافاتى با آزادى افراد ندارد، بلكه متضمن
آزادى اكثريت جامعه خواهد بود؛ جداى از آن كه مضرات فردى آن آنقدر زياد است كه
غوطه خوردن در آن تفاوتى با خودكشى ندارد!

 

 ×
اشرافى‏گرى و مسأله شأنيت

 آيا شأن اجتماعى مى‏تواند مجوّز اشرافى‏گرى باشد؟ آيا تمسك به شأنيت
مجوز صرف مبالغ هنگفت بيت‏المال در راه مجلل كردن دكور و ساختمان و مبلمان برخى
اداره‏ها و سازمانها و برپايى ميهمانيهاى پر ريخت و پاش و يا سفرهاى پرخرج است؟

 آنچه مورد نظر شرع مقدس است، تا جايى مى‏تواند ملاك باشد كه بر وظايف و
مسؤوليتهاى فردى و اجتماعى طعنه نزند. پس شأنيت را بايد تعريف كرد و حدود آن را
مشخص نمود. به جرأت مى‏توان ادعا كرد در شرايطى كه طبقات محروم جامعه فشار اقتصادى
را متحملند و گروهى در تهيه حداقل معاش در سختى و تنگنا هستند؛ زمانى كه دختران و
پسران آماده ازدواج به علت مشكلات مالى مجبورند از تشكيل خانواده خوددارى كنند و
آموزش و پرورش توان تحت پوشش قرار دادن كودكان به نحو شايسته و استاندارد آموزشى
را ندارد، ريخت و پاشها و ميهمانيهاى پرخرج با غذاهاى الوان – كه نوعاً فقرا در آن
راه ندارند – همراه با اسراف و تبذير و برگزارى جشن عروسى و يا تهيه جهيزيه به
قيمت و ارزش دهها عروسى و جهيزيه معمولى، عوض كردن روزانه مدل لباس و ماشين و خانه
يا سفرهاى پرخرج – و معمولاً پر از گناه و فساد – و ديگر مصاديق اسراف و تبذير و
اتراف در زمان كنونى، هرگز مجوزى به نام شأنيت از جانب شرع مقدس اسلام نخواهد
داشت.

 در اين جا سخنى خاص با مسؤولين نظام مقدس اسلامى لازم به نظر مى‏آيد و
آن اين كه اگر مجوز ريخت و پاشهاى برخى ادارات شأن وظيفه و مسؤوليت شما يا
زيردستانتان هست، شأن رهبر كبير انقلاب، امام خمينى‏رحمه الله به عنوان پرچمدار يك
نهضت عظيم الهى و رهبر معظم انقلاب حضرت آية الله العظمى خامنه‏اى، با توجه به
مسؤوليتهاى خطيرى كه بر عهده دارند، برتر و عظيمتر است ليكن اين بزرگواران با
اقتدا به پيامبر عظيم الشأن اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم و اميرالمؤمنين
على‏عليه السلام شأن خود را ساده زيستى و مؤونه اندك و همگامى با توده‏هاى عظيم
مردم دانسته و مى‏دانند و اين راز نفوذ عميق معنوى آنان در دل توده‏هاى مردم جهان
است و ملّت بلكه دنيا نه تنها پذيرايى از فرستاده گورباچف را در خانه‏اى محقر روى
صندلى ساده و با لباسى معمولى كسر شأن امام – رضوان اللّه تعالى عليه – ندانستند
بلكه نسبت به آن پير قائد، احساس اعتماد و محبّت صدچندان كردند. گرچه پاره‏اى از
انبيا و رسل الهى داراى مكنت و ثروت بوده‏اند ولى هرگز دل در گرو آن نباخته و
اموال خويش را در راه ترويج و تبليغ كلمه توحيد، صرف نموده‏اند و معلوم است كه
چنين ثروت و قدرتى نه تنها مذموم نيست، كه بسيار پسنديده و مورد رضاى خداوند سبحان
است.

 در مورد حق بهره بردن از نعمتهاى الهى مستفاد از آيه شريفه سوره اعراف (آيه
32) لازم به ذكر است كه آيه محدود به قوانين الهى است. حدودى
كه در جاى جاى دين مقدس اسلام و در جهت تعديل اقتصادى و برقرارى عدالت اجتماعى
قرار داده شده است و آيه براى بهره‏بردارى از نعمات الهى بطور مطلق و بى‏قيد و شرط
جواز صادر نكرده است.

 

 ×
راههاى مبارزه با اتراف

 چگونه مترف نباشيم و با رشد رفاه‏طلبى مبارزه كنيم؟

  1- ابتدا بايد هدف و غرض از
داشتن مال و فوايدى را كه براى زندگى ما دارد مورد توجه قرار دهيم و چون بدانيم كه
اينها تنها وسيله‏اى براى رسيدن به هدف اصلى آفرينش ماست، هرگز بيش از قدر نياز،
آن را طلب نخواهيم كرد و به اندك آن هم ميل و علاقه و دلبستگى پيدا نمى‏كنيم.

  2- در نگاهدارى يا صرف مال،
جهات حرام و حتى مكروه و مشتبه را مورد نظر قرار دهيم و بر گرد آن نچرخيم. حقوق
حقه اموال را با دقت و ريزبينى از آن خارج نماييم و غذا و مصارف خود و خانواده
خويش را به حقوق خدا، امام زمان‏عليه السلام و مردم نيالاييم كه عدم رعايت اين
نكته، در كشاندن انسان به دام حرامهاى ديگر كه مقدمه زراندوزى و مال‏پرستى است
اثرى چشمگير دارد.

  3- در خرج و صرف مال دقت شود و
قناعت را سرلوحه عمل خود قرار دهيم كه تنها كسى بى‏نياز است كه طعم قناعت چشيده و
آن را حفظ كرده باشد.

 امام باقر يا امام صادق‏عليهما السلام فرمود:

 “هر
كه به آنچه خدا روزيش كند قانع باشد بى‏نيازترين مردم است.”41

 “ويليام
اسلون كافين Sloane – coffin -William مى‏گويد: براى ثروتمند بودن دو راه وجود دارد: يكى آن كه پول
بسيار زيادى داشته باشيم و ديگر آن كه نيازهاى خيلى كمى داشته باشيم.”42

 خصوصاً مسؤولين محترم اداره‏ها و سازمانهاى دولتى دقّت و ريزبينى
اميرالمؤمنين‏على‏عليه السلام را در صرف بيت‏المال مدّ نظر قرار دهند. او كه از
صحبت خصوصى زير نور چراغى كه روغنش از بيت‏المال فراهم آمده است، إِبا دارد و به
برادرش عقيل گوشزد مى‏كند كه بى‏دقّتى در صرف بيت‏المال گرفتارى در آتش دوزخ و خشم
الهى را به دنبال خواهد داشت. به ياد آورند كه از خصايص روشن و چشمگير رسول گرامى
اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم قليل المؤونه و كثيرالمعونه بودن آن حضرت ذكر شده
است. ايمان بياوريم كه اسراف و صرف نابجاى بيت‏المال در اين گوشه سرزمينمان چنانچه
به قيمت محروميت كودكى از آموزش و پرورش در جاى ديگر و يا گرسنگى و جان دادن
خانواده‏اى در ديگر مكان و يا بى‏سرپناهى محرومى در گوشه ديگر باشد، اگر در دنيا
پيامد و نقمت الهى را به دنبال نداشته باشد – كه دارد – در رستاخيز، عدالت الهى، اجحاف
كنندگان به بيت‏المال و مردم را نگاه خواهد داشت و از ذره ذره آن حساب خواهد كشيد.

  4- يكى از راههاى مؤثر مبارزات
با اتراف، ممانعت از كسبهاى حرام و خون مردم را در شيشه كردن است كه همراه با
آشنايى مردم با احكام و قوانين كسب در اسلام، مبارزه با دزدان سر گردنه و محتكران
و فرصت طلبان اقتصادى، بدون كوچكترين اغماض و ملاحظه‏اى با جدّيت شروع و تا انهدام
آخرين پايگاهها و سنگرهايشان ادامه يابد.

 بالاخره “اى عزيز، اكنون كه مفاسد اين علقه و محبت ]به دنيا[ را متذكر
شدى و دانستى كه انسان را اين محبت به هلاكت دچار مى‏كند و ايمان انسان را از دست
او مى‏گيرد و دنيا و آخرت انسان را درهم و آشفته مى‏كند، دامن همّت به كمر زن و هر
قدر توانى بستگى دل را از اين دنيا كم كن و ريشه محبّت را سست كن و اين زندگى چند
روزه را ناچيز شمار و اين نعمتهاى مشوب به نقمت و رنج و الم را حقير دان و از خداى
تعالى توفيق بخواه كه تو را كمك كند و از اين رنج و محنت خلاصى دهد و دل تو را
مأنوس به دار كرامت خود كند و ماعنداللّه خير و أبقى.”43

 

 پاورقيها:

28) علق (96) آيه7.

29) مؤمنون (23) آيه36 – 33.

30) آن گونه كه در حديث است كه وقتى اهل بهشت
را در آن مستقر كردند، مرقومه‏اى از ساحت مقدس الهى – جلّت عظمته – براى آنها صادر
مى‏شود كه مضمون آن چنين است:

 “اين
كتابت از زنده پايدار جاودان است به سوى زنده پايدار جاودان. من چنانم كه به هر چه
بفرمايم بشو! مى‏شود و تو را نيز امروز چنان كردم كه به هر چه امر كنى بشود
مى‏شود.” رك: امام خمينى، چهل حديث، روايت ششم، مركز نشر رجا، ص107.

 31)
سباء (34) آيه34.

 32)
مؤمنون (23) آيه 40 – 37.

 33)
امى هريس – تامس. ا. هريس، ماندن در وضعيت آخر، ترجمه اسماعيل فصيح، ص309 و 310.

 34) اصول كافى، ج4، ص9.

 35)
زخرف (43) آيه 22.

 36)
نپنداريم كه عذاب الهى منحصر به داستانهايى است كه قرآن بيان نموده است و متوقع
نباشيم كه عذاب الهى تنها به شكل صيحه‏اى آسمانى و يا حتى زلزله و حوادث طبيعى
سهمگين ديگر باشد بلكه نزول هر نوع بلاى گرفتار كننده‏اى – آن گونه كه اكنون جوامع
خوشگذران دچارند – نيز از اين قبيل است: شيوع بيمارى ايدز، سرطانها و بيماريهاى
سخت ناشناخته، جنايت، از ميان رفتن عواطف و احساسات انسانى از ميان آنها و فروپاشى
خانواده و… .

 37)
مؤمنون (23) آيه66.

 38)
همان، آيه41.

 39)
كه به يقين صورت واقعى تنعم و خوشگذرانيهاى بى‏خبرانه آنهاست.

 40)
رك: واقعه (56) آيه 57 – 40.

 41)
كافى، ج3، ص209.

 42)
ماندن در وضعيت آخر، پيشين، ص305.

 43)
امام خمينى، چهل حديث، (نشر رجاء)، ص111.

/

راه‏حلهاى زدودن رذايل اخلاقى

 راه‏حلهاى زدودن رذايل اخلاقى

 آية الله محمد تقى مصباح
يزدى

 

 در مباحث گذشته درباره بخشى از
ارزشهاى اجتماعى در زمينه شخصيت و حيثيت افراد بحث شد. عرض كرديم كه در اين زمينه
يك سلسله ارزشهاى مثبت و منفى به شكلهاى گوناگونى در جامعه ظاهر مى‏شود؛ از جمله: استهزاء،
عيب جويى، غيبت، تهمت و بالأخره توهين و ايذاء، كه ارزشهاى منفى‏اند و در مقابلش
هم حفظ آبرو و حيثيت افراد، داراى ارزش مثبت است.

 اكنون اين سؤال مطرح مى‏شود
كه: با توجه به اين كه حفظ شخصيت افراد، اهميت فوق‏العاده‏اى در تحكيم روابط
اجتماعى و همبستگى انسانها در جامعه دارد، و به خطر افتادن آن، ضربه بزرگى به
پيوندهاى اجتماعى مى‏زند چگونه بايد از اين خطر جلوگيرى كرد؟

 

 × راه حلهاى حقوقى

 جواب اين است كه جلوگيرى از
اين خطر در چند سطح انجام مى‏گيرد: يكى در سطح حقوقى است كه همه نظامهاى حقوقى كم
و بيش تجاوز به حيثيت و عرض و آبروى افراد ديگر را جرم تلقى مى‏كنند و مجازاتهايى
براى كسانى كه مرتكب چنين جرمى شود قرار مى‏دهند. در اسلام هم نسبت به بعضى از اين
موارد كه اهميت زيادى دارد مجازاتهايى به عنوان حدّ تعيين شده است؛ مثل “قذف”؛
يعنى اگر كسى نسبت ناروايى به ديگرى بدهد، و صحت اين نسبت به وسيله چهار شاهد عادل
ثابت نشود نسبت دهنده را مجازات مى‏كنند؛ حتى اگر سه شاهد عادل هم باشند هر سه
شاهد را مجازات مى‏كنند. و در موارد ديگرى هم كه حدى تعيين نشده حاكم شرع
مجازاتهايى به صورت تعزير و تأديب انجام مى‏دهد. ولى اين تدبيرها در سطح حقوق و
مربوط به دستگاه قضايى است و با مباحث اخلاقى، ارتباط مستقيمى ندارد.

 

 × راه حلهاى اخلاقى

 آنچه مربوط به بحثهاى اخلاقى
مى‏شود جلوگيرى از اين مفاسد با شيوه خاص اخلاقى است؛ يعنى صرف نظر از مجازاتهايى
كه به وسيله دستگاه قضايى و حكومت اجرا مى‏شود چگونه مى‏توان انگيزه‏هايى در درون
افراد به وجود آورد كه خودشان از اين كارها اجتناب كنند و اگر مبتلا هستند درصدد
علاجش برآيند؟

 

 × اقدامهاى فورى

 علاجهاى اخلاقى هم به دو دسته
تقسيم مى‏شود: يكى جنبه ضربتى و فورى دارد و آن توجه دادن به آثار سوء و عواقب وخيمى
است كه بر اين كارها مترتب مى‏شود و سعادت هر فردى را به خطر مى‏اندازد. يعنى
توهين به ديگران و غيبت كردن و تهمت زدن صرف نظر از اين كه آبروى آن فرد را در
جامعه مى‏ريزد و موجب اين مى‏شود كه مصالح جامعه به خطر بيفتد براى خود افرادى كه
مرتكب اين كارها مى‏شوند آثار بدى دارد و موجب نقصى در كمالات نفسانى آنان مى‏شود
و نهايتاً سعادت اخرويشان را به خطر مى‏اندازد.

 اين همان اسلوبِ انذار و تبشير
است كه در قرآن كريم در مورد جلوگيرى از گناهان و رذايل اخلاقى به كار گرفته
مى‏شود؛ يعنى كسى كه مى‏خواهد خودش را از آلودگيها نجات بدهد راهش اين است كه اول
درباره آثار بد گناهان فكر كند و ببيند كه چه مفاسدى را به بار مى‏آورد مخصوصاً
مفاسدى كه مربوط به خود شخص مى‏شود. و بالاخره آنچه براى مؤمن واقعى، اهميت فوق
العاده‏اى دارد سعادت ابدى انسان است. وقتى بينديشد كه اين عامل، موجب مجازاتهاى
اخروى شديدى مى‏شود اين بهترين عاملى است كه مؤمن را از گناه باز مى‏دارد. مخصوصاً
با توجه به اين كه بعضى از اعمال خويش در نامه اعمال آن شخصى كه از او غيبت كرده
يا تهمت زده نوشته مى‏شود. اين خسران خيلى بزرگى است براى انسان كه – در عالمى كه
به كوچكترين عمل خير احتياج دارد – ببيند كه يك دسته از اعمال خيرش به حساب ديگران
نوشته شده است.

 × ريشه يابى آلودگيها

 در سطح عميقترى راه علاج
ريشه‏دارترى مطرح مى‏شود و آن اين است كه اول بينديشد كه انگيزه ارتكاب اين عمل
چيست؟ و علت اين كه شخص دست به چنين كارهايى مى‏زند و خودش را آلوده به اين گناهان
مى‏كند كدام است؟ و در صدد ريشه‏كن كردن علت برآيد؛ يعنى گو اين كه اين مفاسد در
روابط اجتماعى مطرح مى‏شود ولى همه آنها انگيزه‏هاى فردى دارند. و اين مطلبى است
كه بارها اشاره كرده‏ايم كه اخلاق اجتماعى منفك از اخلاق فردى نيست و در واقع
ارزشهاى مثبت و منفى در روابط اجتماعى ثمرات يك سلسله ارزشهاى فردى است و ملكاتى
كه انسان كسب مى‏كند در ظرف اجتماع هم آثارى را به بار مى‏آورد؛ اگر ملكات فاضله
باشد منشأ اخلاق حميده اجتماعى مى‏شود و اگر ملكات رذيله باشد منشأ رفتارهاى
ناشايست در زمينه اجتماع مى‏گردد. پس براى ريشه‏كن كردن اين مفاسد اجتماعى بايد
ريشه‏هاى فردى‏اش را پى‏گيرى كرد.

 مثلاً كسى كه به غيبت ديگران
مى‏پردازد و درصدد عيب‏جويى از ديگران برمى‏آيد و مى‏خواهد آبروى ديگران را بريزد
و ايشان را در چشم مردم خوار و حقير كند انگيزه‏هاى شخصى دارد پس بايد ديد كه چه
چيزى موجب اين مى‏شود كه به اين كارها دست بزند؟ در واقع يك تحليل روان‏شناختى
بايد انجام داد.

 در قرآن كريم و همچنين در
روايات، اشاره به اين مطالب هست كه اين كارها ريشه‏هاى روانى دارد و براى اصلاح
اين مفاسد و رواج دادن فضايل اجتماعى مى‏بايست آن ريشه‏هاى فردى را بررسى كرد.

 

 × حسد و خودخواهى

 به طور كلى مهمترين عاملى كه
موجب اين گونه كارها مى‏شود كه شخصيت ديگران را تحقير كنند و آبرويشان را بريزند و
موقعيت اجتماعيشان را از بين ببرند دو چيز است كه با يكديگر ارتباط نزديكى دارند:
يكى حسد و ديگرى خودخواهى است. اين دو عامل در موارد ديگر هم تأثير بسزايى دارند
منتهى چون در اين جا تأثير آنها روشنتر است در اين جا مطرح مى‏كنيم.

 

 × نقش حسد

 در بحث قبلى كه مربوط به حفظ
جان انسانها بود گفتيم كه يكى از انگيزه‏هاى قتل نفس “حسد” است و حتى اولين قتلى
كه به وسيله انسانى در روى زمين انجام گرفته – آن طور كه قرآن كريم بيان مى‏فرمايد
– عاملش حسد بوده است؛ يعنى قتل‌هابيل به وسيله قابيل. يا در داستان حضرت يوسف كه
برادرانش مى‏خواستند او را نابود كنند و بالاخره او را در چاه انداختند عاملش حسد
بود: “اذ قالوا ليوسف و أخوه أحب إلى أبينا منا و نحن عصبة إن أبانا لفى ضلال مبين”
چون پدرشان علاقه بيشترى به يوسف و برادرش داشت بر او حسد بردند.

 يكى از موارد شايعى كه حسد
موجب غيبت و عيبجويى و مسخره و مانند آنها مى‏شود حسد بردن به جمال ديگران است كه
در ميان زنان بيشتر مشاهده مى‏شود؛ يعنى هنگامى كه مى‏بينند كه ديگرى از موهبت
جمال و جذابيت بيشترى برخوردار است و مى‏تواند محبوبيت بيشترى در نظر ديگران پيدا
كند درصدد برمى‏آيند كه نقطه ضعفى در او بيابند يا بتراشند و آن را مطرح كنند تا
جلو تأثير اين عامل را بگيرند.

 يكى از عواملى كه موجب غيبت و
عيبجويى مى‏شود حسد بردن به مزاياى علمى است. كسى كه معلومات بيشترى دارد ديگران
به او حسد مى‏برند و در مقامى برمى‏آيند كه موقعيتش را تضعيف كنند و در پى اين
برمى‏آيند كه نقطه ضعفهايش را بشناسند و آنها را زير ذره‏بين بگذارند و به ديگران
معرفى كنند تا آن شخص نتواند از مزيت علمى خود در جامعه بهره‏بردارى كند.

 گاهى هم تقواى افراد پارسا و
پرهيزكار موجب حسد ديگران مى‏شود، چون افراد متّقى در اثر تقوايى كه دارند موقعيت
اجتماعى خاصى را به دست مى‏آورند و نزد مردم محبوب مى‏شوند، از اين رو، حسودان
براى اين كه از محبوبيت آنان جلوگيرى كنند درصدد برمى‏آيند كه نقطه ضعفهاى ايشان
را پيدا كنند و به ديگران معرفى كنند.

 

 × نقش خودخواهى

 عامل ديگر، خودخواهى است؛ يعنى
كسانى براى اين كه خودشان بزرگ جلوه كنند درصدد برمى‏آيند كه حريف را از ميدان
بيرون كنند. اين شيوه در فعاليتهايى كه اسمش فعاليتهاى سياسى گذاشته مى‏شود فراوان
است. وقتى احساس مى‏كنند كه رقيب سياسى، پيش افتاده و موقعيتى را به دست آورده، به
ترور شخصيت وى مى‏پردازند و به اصطلاح “افشاگرى” مى‏كنند تا مانع از رشد او بشوند.

 اكنون سؤال مى‏شود كه ريشه اين
حسد و خودخواهى و بزرگى‏خواهى، كه كم و بيش هر كسى به آن مبتلاست، چيست؟ و چگونه
بايد با آن مبارزه كرد؟

 گاهى تصور مى‏شود كه اين امور
فطرى و غريزى‏اند و همه انسانها بالفطره داراى صفت حسد و خود بزرگ‏بينى و
بزرگى‏خواهى هستند و حتى ممكن است از بعضى روايات هم استشهاد بشود – كه هيچ كسى از
حسد مصون نيست منتهى خداى متعال مؤمن را تا مادامى كه اظهار حسد نكرده مؤاخذه
نمى‏كند – و آن را دليل قرار بدهند بر اين كه حسد يك امر فطرى است.

 بعضى فكر مى‏كنند كه افراد،
مختلفند: بعضى از افراد، بالفطره حسودند و استشهاد مى‏كنند به حالت بچه‏هاى كوچكى
كه هنوز به رشد و بلوغ نرسيده‏اند و حتى بچه‏هاى شيرخوارى كه احساس حسادت دارند و
نمى‏توان گفت كه اين حسودى بچه‏ها در اثر تربيت غلط اجتماعى پيش آمده است بلكه
طبعاً حسودند. بر اين اساس، فكر مى‏كنند كه حسد در بعضى از افراد يك امر طبيعى و
فطرى است نه اين كه در اثر تربيت اجتماعى و عوامل خارجى پديد آمده باشد. سؤال اين
است كه آيا واقعاً انسان يك كشش فطرى به نام حسد دارد يا اين كه حسد يك شكل
انحرافى از خواسته‏هاى فطرى است؟ به نظر مى‏رسد كه ما نمى‏توانيم حسد را يك امر
فطرى تلقى كنيم؛ يعنى اين طور نيست كه يكى از خواسته‏هاى اصيل انسان، بما هو
انسان، اين است كه ديگران را از نعمتهايشان محروم ببيند. چون معناى حسد اين است كه
شخص، نعمتى را در ديگران ببيند و بخواهد كه اين نعمت از آنها سلب بشود و فطرت انسان، چنين اقتضايى را ندارد.

 براى تحقق حسد، شرايطى لازم
است: يكى وجود انسان ديگرى كه مورد حسد واقع مى‏شود و اگر فرض كنيم فقط يك انسان
در عالم باشد و انسان ديگرى نباشد جايى براى حسد نيست. شرط ديگر اين است كه شخص
ديگر نعمت خاصّى را داشته باشد و شرط سوم آن كه نعمت وى به صورتى مورد تزاحم باشد.
تازه مثلاً اگر چند نفر انسان در روى زمين زندگى مى‏كردند و نيازمنديهاى ساده و
طبيعى ايشان از غذا و آب و ساير چيزها فراوان و در اختيار همه بود هيچ گاه نعمتى
كه در دست يك فرد بود منشأ حسدى نمى‏شد.

 حسد در جايى تحقق پيدا مى‏كند
كه كسى نعمتى را داشته باشد كه مورد تزاحم باشد يا وسيله‏اى براى موقعيت مورد
تزاحمى باشد چنان كه آن نعمت موجب محبوبيت و موقعيت اجتماعى خاصى براى صاحب آن
بشود و شخص ببيند كه اگر اين نعمت در دست ديگرى باشد موجب محروميت وى از آن نعمت
يا موقعيت مطلوب مى‏شود آن وقت دلش مى‏خواهد كه آن شخص ديگر اين نعمت را نداشته
باشد تا او بتواند از آن نعمت يا موقعيت ناشى از آن بهره‏مند شود. پس حسد يك امر
فطرى نيست آنچه انسان بالفطره مى‏خواهد اين است كه نيازهاى خودش رفع بشود و به
كمالاتى كه استعداد يافتن آنها را دارد نايل شود؛ مثلاً بچه‏اى كه احساس حسودى
مى‏كند براى اين است كه مى‏بيند اگر مادر، بچه ديگر را نوازش بكند ديگر به او
نمى‏پردازد و از محبتى كه نسبت به او دارد محروم مى‏شود.

 ممكن است كسى بپرسد: چگونه است
كه تا مادر بچه‏اى را نوازش نكند احساس حسادتى هم در هيچ كدام به وجود نمى‏آيد و
به محض اين كه يكى را نوازش كند ديگرى حسدورزى مى‏كند با اين كه نياز به نوازش
قبلا هم وجود داشت؟ جواب اين است كه با نوازش كردن يكى از آنها توجه ديگرى را به
اين نياز، جلب مى‏كند. درست است كه او قبلاً هم نياز به نوازش داشت اما توجهى به
اين نياز نداشت، و هنگامى كه مادر، به نوازش ديگرى بپردازد توجه وى به نياز خودش
جلب مى‏شود.

 به هر حال، بروز حسد، در جايى
است كه يك نعمتى مورد تزاحم قرار بگيرد يا شأنيّت تزاحم را داشته باشد و شخص فكر
كند كه اگر اين نعمت به دست ديگرى باشد او از آن نعمت محروم مى‏شود، و از اين جهت
زوال آن نعمت را از وى بخواهد. گاهى به اين فكر مى‏افتد كه وقتى من فاقد اين نعمت
هستم و ديگرى واجد آن است من كمتر از او هستم؛ يعنى در مقايسه‏اى كه خودش را با
ديگران مى‏سنجد خودش را كمتر از ديگران مى‏بيند و حبّ به ذات به جاى اين كه او را
وادار كند كه به كسب مثل آن نعمت و كمال بپردازد بلكه كوشش كند كه كمال بالاترى را
به دست بياورد آرزو مى‏كند كه طرف ديگر معادله، ضعيف و كوچك شود تا با او مساوى
گردد پس حسد يك پديده پيچيده‏اى است و يك كشش طبيعى ساده‏اى نيست كه گفته شود
انسان فطرتاً حسود است و مى‏خواهد ديگران نعمتى را نداشته باشند، بلكه مجموعه عللى
دست به دست هم مى‏دهند و در شرايط خاصّى اين ميل انحرافى را به وجود مى‏آورند.

 و اما در امور معنوى كه در
آنها تزاحمى نيست و مثلاً مطلبى را كه يك نفر مى‏داند ديگرى هم مى‏تواند بداند خود
اين امور منشأ حسد نمى‏شوند بلكه از جهت آثار قابل تزاحم، آنها مورد حسد واقع مى‏گردند؛
يعنى چون شخص دانشمند و پرهيزكار محبوبيتى در اجتماع پيدا مى‏كند و منافعى بر آن
مترتب مى‏شود از اين جهت مورد حسد قرار مى‏گيرد و يا چون در مقايسه با خودش او را
بزرگتر مى‏بيند و چون نمى‏تواند به آسانى مقام او را پيدا كند آرزو مى‏كند كه از
او هم سلب شود.

 در قرآن كريم آياتى داريم كه
به اين ريزه‏كاريها توجه فرموده و براى راه علاجش هم چاره‏انديشى كرده است؛ يعنى
نشان داده كه چگونه مى‏بايست با اين مرض اخلاقى و روانى مبارزه نمود. درباره بعضى
از اهل كتاب، قرآن كريم نقل مى‏فرمايد كه دلشان مى‏خواست كه شما كافر باشيد و علت
اين كه آنها مى‏خواستند كه شما هم كافر باشيد حسد بوده است.

 در آيه 109 سوره بقره
مى‏فرمايد: “ودّ كثيرٌ من أهل الكتاب لو يردّونكم من بعد ايمانكم كفاراً حسداً من
عند أنفسهم” وقتى بعضى از اهل كتاب ديدند شما ايمان آورديد و به راه حق هدايت شديد
آرزو كردند كه شما را برگردانند و دوباره كافرتان كنند به خاطر حسدى كه به شما
ورزيدند، ايشان خودشان ايمان نياوردند و غالبشان هم مى‏دانستند كه بر خطا هستند: “يعرفونه
كما يعرفون أبناءهم” و با اين كه مى‏دانستند كه پيغمبر اسلام حق است زير بارش
نمى‏رفتند بعد از اين كه اين نقيصه را براى خودشان خريدند و تصميم گرفتند كه به هر
انگيزه‏اى بود دين حق را نپذيرند نسبت به مؤمنين حسد ورزيدند كه چرا آنان اين راه
حق را قبول كرده و به دين حق گرويده‏اند. و اين منشأ آن شد كه تلاش كنند مؤمنان را
هم به كفر برگردانند و چنين آرزويى در دلشان بود كه مؤمنين هم كافر بشوند و
ريشه‏اش حسد بود.

 اين يك تحليل و برداشت شخصى
نيست كه بگوييم آن كفارى كه دلشان مى‏خواست مسلمانان كافر بشوند منشأش حسد بود؟
اگر ما خودمان مى‏خواستيم بررسى كنيم ممكن بود عوامل مختلفى را براى آن فكر كنيم
ولى قرآن تصريح مى‏كند كه علت چنين خواسته‏اى حسد بوده است.

 “من بعد ما تبيّن لهم الحق”
اين جمله موكد اين مطلب است كه آنان خودشان مى‏دانستند كه اسلام آيين الهى است و
حق براى ايشان روشن بود نه اين كه به خاطر دلسوزى براى مؤمنين بود كه گمان
مى‏كردند خودشان به راه حق مى‏روند و مى‏خواستند مسلمانان را هم به راه حق هدايت
كنند بلكه مى‏دانستند كه مؤمنين بر حق هستند و مى‏دانستند كه خودشان به راه خطا
مى‏روند، در عين حال خودشان ايمان نمى‏آوردند و حتى مى‏خواستند كارى بكنند كه
مؤمنين هم كافر بشوند و اين آرزوى ايشان جز حسد ريشه‏اى نداشت.

 پس مى‏بينيد كه دايره حسد چقدر
وسيع است و به نعمتهاى مادى و موقعيتهاى اجتماعى محدود نمى‏شود حتّى وقتى كفار
مى‏بينند كه ديگران ايمان به خدا آورده‏اند و داراى كمال نفسانى شده‏اند و خودشان
به خاطر جهاتى ايمان نمى‏آورند تلاش مى‏كنند كه مؤمنان را هم محروم كنند و ريشه‏اش
حسد است.

 البته اين آيه مربوط به كفار
است، اما مراتب نازلترش درباره ديگران هم قابل تصور است؛ مثلاً در ميان مؤمنان هم
كسانى كه ضعيف الايمانند ممكن است به كسانى كه ايمان كاملتر دارند، حسد ببرند، و
به جاى اين كه تلاش كنند كه ايمان خودشان تقويت شود و كمالات بيشترى پيدا كنند به
مؤمنين كاملتر، حسد مى‏برند و چه بسا عداوتهايى كه بين طوايف مختلفى از مسلمانان
از صدر اسلام تا حال پيش آمده يكى از عواملش همين حسد باشد و چه بسا خودشان هم
توجه نداشته باشند كه چه عواملى ايشان را وادار به مخالفت با ديگران مى‏كند چون
اين عوامل غالباً ناخودآگاه اثر مى‏كند؛ مثلاً گاهى كسى از ديگرى بدش مى‏آيد و
هرچه فكر مى‏كند چرا از او بدش مى‏آيد نمى‏فهمد در حالى كه منشأ اين بدآمدن حسد
است، يا كسانى به بهانه‏هايى درصدد برآيند كه از ديگران عيب‏جويى كنند و عيبهاى
خيلى كوچك آنان را بزرگ مى‏كنند يا عيب براى ايشان مى‏تراشند و حتى حُسنهايى به
نظرشان عيب مى‏آيد و نقطه‏هاى مثبت ديگران را نقطه ضعف تلقى مى‏كنند و خودشان
نمى‏دانند چرا؟ يعنى چرا اين قدر نسبت به بعضى افراد حساسيت دارند و درصدد اين
هستند كه نقطه ضعفى براى آنان پيدا كنند، خودشان هم نمى‏دانند. گاهى هم خيال
مى‏كنند كه اين كارها انگيزه‏هاى صحيحى دارد و براى انجام وظايف شرعى است و براى
اين كه اسلام به خطر نيفتد مى‏خواهند ديگران را ضعيف كنند كه مبادا كار مسلمانها
به دست ايشان بيفتد و به اسلام و مسلمين لطمه بزنند!

 به هر حال، حيله‏هاى نفس، خيلى
عجيب است و ريشه بسيارى از برخوردهايى كه بين مؤمنين واقع مى‏شود حسد است. و در
رواياتى وارد شده كه يكى از ريشه‏هاى كفر، حسد است. اين است كه مى‏بايست با اين
بلاى عظيم اخلاقى جداً مبارزه كرد هم به عنوان اخلاق فردى كه يك رذيلت بزرگى براى
هر فردى به حساب مى‏آيد و هم از آن جهت كه منشأ رذايل و مفاسد اجتماعى زيادى
مى‏شود. و همين چيزهايى كه در نفوس افراد هست گاهى ممكن است اجتماعى را از بسيارى
از نعمتها و مصالح محروم كند بلكه پايه حكومت اسلامى را متزلزل كند، و گاهى مصلحت
اسلام به خطر بيفتد به خاطر همين اغراض شخصى كه ريشه‏اش از حسد است. اين است كه
بايد در اين باره خيلى دقت كرد و سعى بليغى نمود تا خودمان را از اين بلاى عظيم
نجات دهيم.

 گفتيم ما مى‏توانيم با غيبت
مبارزه كنيم به اين صورت كه مفاسد غيبت را مورد توجه قرار دهيم، يا خودمان فكر
كنيم يا رواياتى كه در اين زمينه است بخوانيم و بالأخره تصميم بگيريم كه غيبت
نكنيم، ولى به اين صورت، ريشه‏اش كنده نشده است. علاج اساسى‏تر اين است كه ببينيم
ريشه روانى غيبت كردن چيست؟ و اگر ريشه‏يابى كنيم هم غيبت علاج مى‏شود و هم خيلى
چيزهاى ديگر كه بر آن مترتب مى‏شود. بنابراين بهترين راه براى مبارزه با اين مفاسد
اخلاقىِ اجتماعى، پيدا كردن ريشه‏هاى فردى آنهاست اگر ما از اين جا شروع كنيم و
دلمان را از كثافت و آلودگى نفسانى پاك نماييم بسيارى از آثار ديگر هم بر آن مترتب
مى‏شود و مبتلا به ديگر مفاسد اجتماعى ناشى از حسد هم نخواهيم شد.

 براى مبارزه با حسد، هم فكر و
معرفت و شناخت مؤثر است – كما اين كه در همه مسائل اخلاقى شناخت، نقش عظيمى دارد –
و هم رفتار و تمرين عملى. اين تهذيب نفس – چه تخليه نفس از رذايل و چه تجليه و
تحليه نفس به فضايل – از فكر و معرفت شروع مى‏شود و با تمرين عملى تداوم پيدا
مى‏كند تا ملكه ثابتى در نفس تحقق پيدا كند. براى اين كه بدانيم چه افكارى در اين
زمينه مفيد است خوب است كه موارد حسد را به طور اجمال بررسى كنيم.

 × موارد حسد

 اين تعريف حسد را همه مى‏دانند
كه عبارت است از: آرزو كردن زوال نعمتى از صاحب نعمت. اما نعمتهايى كه شخص حسود، زوال
آنها را مى‏خواهد چند نوع است: گاهى نعمتهاى خدادادى است كه افراد در به دست آوردن
آنها هيچ نقشى ندارند مانند جمال و زيبايى، هوش و نعمتهايى از اين قبيل.

 و گاهى هم اكتسابى است؛ يعنى
نعمتهايى كه افراد با تلاش خود، به دست مى‏آورند؛ مثلاً كسى كه زحمت كشيده و چندين
سال پس‏انداز كرده و با آن پول، خانه خوبى خريده يا ماشين زيبايى خريده مورد حسد
ديگران واقع مى‏شود. البته اگر آنان هم اين زحمت را مى‏كشيدند مى‏توانستند چنين
كارى را انجام دهند اما نكشيدند يا پول درآوردند و ولخرجى كردند و پس‏انداز نكردند
كه بتوانند مثلاً خانه خوبى بخرند. آن ديگرى مورد رشك قرار مى‏گيرد و به او حسد
مى‏برند. پس حسد گاهى در مورد نعمتهايى است كه با اختيار و انتخاب خود افراد به
دست آمده است. اينها هم باز گونه‏هاى مختلفى دارند مانند نعمتهاى مادى، معنوى،
فردى، اجتماعى. ولى به طور كلى بعضى از اينها خدادادى، و بعضى اكتسابى است.

 در زمينه نعمتهايى كه خدادادى
محض است راه مبارزه با حسد توجه به اين است كه اين نعمتى است از خداى متعال –
البته به يك معنا همه نعمتها از خداست ولى بينشى عميقتر و معرفتى كاملتر مى‏خواهد
كه انسان بفهمد كه هر نعمتى كه هر كسى دارد ولو با تلاش خودش هم به دست آمده از
خداست و غالباً كسانى كه مبتلا به حسد هستند چنين معرفت و ايمانى را ندارند – كه
مخالفت كردن با اين شخص در واقع دشمنى با خداست و هر كس يك مقدارى فكر بكند به اين
نتيجه مى‏رسد كه در واقع دشمنى او با اين شخص نيست بلكه دشمنى با خداست كه چرا اين
نعمت را به او داده است و تلاش براى سلب آن نعمت و جلوگيرى از بهره‏ورى از آثار آن
معارضه و رويارويى با خدا در تدبير عالم است. و كسى كه پايين‏ترين مراتب ايمان را
داشته باشد چنين دشمنى را براى خودش روا نمى‏داند ولى توجه ندارد به اين كه با خدا
دشمنى مى‏كند پس راه علاج حسد اين است كه توجه به اين مطلب پيدا كند و كسانى كه
مى‏خواهند حسود را تهذيب كنند بايد او را توجه بدهند و اگر خودش مى‏خواهد خودسازى
كند بايد به اين مطلب توجه پيدا كند و هر چه بيشتر در اين زمينه فكر بكند عامل حسد
در او ضعيفتر مى‏شود.

 و اما در مورد نعمتهاى اكتسابى
اگر كسى معرفت نسبتاً كاملى داشته باشد؛ يعنى لااقل به اين حد رسيده باشد كه قضا و
قدر الهى را حتى در زمينه امور اختيارى درك كند از همين راه مى‏تواند استفاده كند؛
مثلاً علمى كه فلان كس تحصيل كرده يا مالى كه به دست آورده يك روزىِ الهى است كه
نصيبش شده هر چند فعاليّت اختيارى خودش هم مؤثر بوده است پس مبارزه با او به
مبارزه با تقدير و قضاى الهى برمى‏گردد. ولى كسانى كه به اين حد از معرفت و ايمان
نرسيده‏اند بايد از راههاى ديگر وارد بشوند كه برايشان نافعتر باشد؛ مثلاً فكر
بكنند در اين كه اين نعمت را ممكن است ايشان هم به دست بياورند و صرف اين كه اين
نعمت از او زايل بشود براى ايشان فايده‏اى ندارد. اگر آرزو كرد كه اين نعمت از او
سلب بشود و تلاش هم كرد تا اين نعمت از او سلب شد چه فايده‏اى براى او دارد؟ بله
گاهى ممكن است كه در موردى كه آثار متزاحم دارد فكر كند كه وقتى او نبود نوبت به
من مى‏رسد؛ مثلاً وقتى چند نفر به ترتيب نامزد مقامى باشند و يكى از ايشان داراى
امتيازات بيشترى باشد ديگران به او حسد مى‏برند و سعى مى‏كنند كه او را از ميدان
به در كنند تا نوبت به ايشان برسد. و در واقع سلب نعمت از او مقدمه است براى اين
كه ديگرى موقعيتى را به دست بياورد.

 در اين جا تدبير مشكلتر
مى‏شود؛ يعنى صرف توجه به اين كه سلب نعمت از او موجب كمالى براى من نمى‏شود كافى
نيست، در اين گونه موارد بايد از معرفت ديگرى استفاده كرد و آن اين است كه نعمتهاى
دنيا وسايل آزمايش است؛ يعنى خود اين نعمتها موجب سعادت اخروى نمى‏شود بلكه بستگى
دارد به اين كه شخص چگونه از آنها استفاده كند. بنابراين مؤمن بايد فكر كند كه چه
بسا وجود اين نعمت، منشأ كمال من نباشد؛ يعنى من نتوانم از آن حُسنِ استفاده را
بكنم و اين موجب فتنه‏اى براى خود من بشود. به علاوه اگر مصلحت من باشد بايد خودم
تلاش كنم و از خدا بخواهم كه اين نعمت را به من هم بدهد و از سوى ديگر حسد ورزيدن
ضررى است كه نقداً به خود مى‏زنم و علاوه بر اين كه آسايش روح و سلامتى بدن خودم
را به خطر مى‏اندازم يك رذيله اخلاقى را كسب مى‏كنم و سعادت ابدى خودم را به دست
خودم نابود مى‏كنم و خداى متعال را از خودم ناراضى مى‏سازم. مجموع اين افكار در
سطحهاى مختلف موجب اين مى‏شود كه انسان به مفاسد اين صفت پى ببرد و تصميم بگيرد كه
خودش را از اين آلودگيها پاك كند. ولى فكر و مفاهيم ذهنى براى رفتارهاى انسانى در
مراحل مختلف كارساز نيست بلكه آنچه مهمتر است اين است كه بعد از فكر، تصميم بگيرد
بر رفتار عملى و مداومت بر آن، يعنى نسبت به كسى كه حسد مى‏برد عملاً رفتارى بر
خلاف مقتضاى حسدش بكند؛ مثلاً وقتى مى‏خواهد تحقيرش بكند تصميم بگيرد نسبت به او
احترام بكند يا وقتى مى‏خواهد نسبت به او بزرگى بفروشد سعى كند نسبت به او تواضع
بكند و بر اين رفتارها مداومت كند تا بتواند اين صفت رذيله را از نفس خودش ريشه‏كن
كند.

 ادامه دارد

 

/

فردوس درون

تفسير سوره رعد

 فردوس درون

آية اللَّه جوادى آملى

 

 اً “مثل الجنّة الّتى وُعد
المتّقون تجرى من تحتها الأنهار أُكُلُها دائم و ظلّها تلك عقبى الّذين اتّقوا و
عقبى الكافرين النّار”.1

 مَثَل بهشتى كه به تقواپيشگان
وعده داده شده آنچنان است كه رودها در زير آن روان است؛ خوردنيها و سايه‏اش،
هميشگى است، اين است سرانجام پرهيزگاران و اما كافران، سرانجامشان دوزخ است.

 × × ×

 × لذتهاى روحانى

 در قرآن كريم، گذشته از
نعمتهاى ظاهرى و جسمانى، لذتهاى ديگرى را هم بيان كرده كه روايات هم آن معانى را
به صورت مَثَل بيان نموده‏اند. در اين جا كه مى‏فرمايد: “ميوه‏هاى بهشت دايمى است
كه هر ميوه‏اى را بچينى، فوراً جايش ميوه‏اى ديگر مى‏رويد”، در روايت به چراغى
تشبيه شده است كه همواره روشنايى مى‏دهد و اگر شعله‏اى از چراغ، ساطع شد، به جايش
شعله ديگرى مى‏تابد و همواره نور وجود دارد.

 در روايت ديگر، نعمتهاى دائمى
بهشت را به عالمى تشبيه كرده است كه همواره ثمرات علمى‏اش، نمايان گشته و مردم از
آن بهره مى‏برند.

 بهر حال، در اين جا چند مطلب
نهفته است:

 1- هر نعمتى را كه انسان
بخواهد و هر چه را نفس انسان بطلبد، در بهشت وجود دارد.

 2- هرگاه انسان بهشتى، اراده
كند كه به نعمتهاى بهشت برسد، بدون اين كه خود را به زحمت بيندازد، به آن نعمت
مى‏رسد و ميوه‏هاى بهشتى را مى‏چيند؛ يعنى اراده، همان و حصول مراد، همان.

 3- در بهشت، لذايذى وجود دارد
كه برتر از آرزوى بهشتيها است. انسان آرزوى چيزى را مى‏كند كه به آن علم دارد و
چيزى را كه نمى‏داند و خارج از منطقه ادراكش است، آرزويش را هم ندارد.

 در قرآن كريم به اين معنا
اشاره شده است كه: نه تنها هر چه نفس، اشتهايش دارد، در بهشت هست بلكه در بهشت
چيزهايى وجود دارد كه مؤمن نمى‏داند چيست تا آرزويش را بكند. فوق آنچه كه او
مى‏طلبد در بهشت، يافت مى‏شود.

 

 × پاداش اعمال نيك

 مطلب ديگرى كه بايد بحث شود
اين است كه:

 آيا عقايد، اعمال صالحه و
ملكات فاضله انسان است كه در بهشت تبديل به باغ و نهر روان مى‏شود و به صورت “جزا”
در مى‏آيد يا اين كه خود انسان هم، يك بهشت است؟!

 خداوند در سوره زمر، مقام
پاداش عمل صالح را بيان مى‏كند و مى‏فرمايد: “فنعم أجر العاملين”2 يعنى: پس از اين
كه، گروه گروه بهشتيان را به بهشت روانه مى‏كنند و درهاى بهشت بر روى آنان باز
مى‏شود، آنها در مقابل صدق وعده الهى مى‏گويند: “ألحمد لله الذّي صدّقنا وعده و
أورثنا الأرض نتبوّأ من الجنّة حيث نشاء؛ خداى را سپاس كه به وعده خويش عمل كرد و
زمين بهشت را ميراث ما قرار داد، چنان كه در هر جاى اين زمين بهشت، بخواهيم
بيارميم، مى‏توانيم.” در آخر آيه، خداوند مى‏فرمايد: و اين است مقام پاداش عمل
صالح مؤمنان.

 در سوره زخرف، چنين مى‏فرمايد:
“ادخلوا الجنّة أنتم و أزواجكم تحبرون × يطاف عليهم بصحاف من ذهب و اكوابٍ و فيها
ما تشتهيه الأنفس و تلذّ الأعين و أنتم فيها خالدون”3 همراه با همسرانتان، خوشحال
و خرسند به بهشت وارد شويد. در آن جا با ظرفهاى زرّين و ليوانها، از آنان پذيرايى
مى‏شود. و در آن جا آنچه دل بخواهد و ديده، لذّت برد، يافت مى‏شود و جاودانه در
بهشت‏برين خواهند ماند.

 خداوند در اين جمله كوتاه “فيها
ما تشتهيه الأنفس و تلذّ الأعين”، عصاره بهشت و تمام نعمتهاى بهشتى را بيان كرده
است.

 بنابراين، هرچه اهل بهشت
بخواهند، برايشان ميسّر مى‏شود و در مشيتشان خلاف راه ندارد: “لهم ما يشاؤون فيها”.4
امّا آنچه جاى بحث است، اين است كه در آن جا چيزهايى وجود دارد كه خارج از منطقه
ادراك انسان است و اصلاً بهشتيان نمى‏دانند در بهشت چه خبر است تا آرزويش را
بكنند، ولى نخواسته، خداوند، به آنها مى‏دهد. لذا در يك جا مى‏فرمايد: آنچه او
مى‏خواهد هست و بالاتر. و در جاى ديگرى، عبارت، چنين آمده است: “فلاتعلم نفسٌ ما
أخفي لهم من قرّة أعين جزاءً بما كانوا يعملون؛5 هيچ كس نمى‏داند چه لذّتها و
نعمتهايى كه مايه روشنى ديده‏اش است و جزاى نيكوكاريش است، در آن جهان براى او
ذخيره شده است.”

 بسيارى از اين خواسته‏ها در
آيات قرآن و ادعيه آمده است ولى يك سلسله اصول كلى هم هست كه گفته‏اند: پاداش
شب‏زنده‏دارها است و شما آنها را نمى‏دانيد كه آرزو و درخواست نماييد.

 

 × معجزه تسبيح

 موضوع ديگرى كه در اين جا مطرح
است، اين است كه اهل بهشت اگر اراده ميوه يا نعمتهاى ديگر بهشتى كردند، چگونه آن
نعمت را به دست مى‏آورد؟ و به عبارت ديگر: انسان بهشتى اگر اراده ميوه‏اى كرد، آيا
بايد به كنار باغ برود و آن را بچيند يا با همان اراده، حاصل مى‏شود؟

 در سوره يونس مى‏فرمايد:

 “دعويهم فيها سبحانك اللَّهمّ
و تحيّتهم فيها سلامٌ × و آخر دعويهم أن الحمد للّه ربّ العالمين”.6

 مرحوم فيض روايتى را در “علم
اليقين” نقل كرده كه: دعواى آنها، تسبيح است؛ يعنى اگر خواستند آبى بنوشند يا
ميوه‏اى ميل كنند، اين چنين نيست كه خودشان بروند، آن را به دست آورند يا از كسى
درخواست كنند، بلكه با گفتن “سبحان اللّه”، خواسته آنها محقّق و حاصل مى‏گردد. با
تسبيح به خواسته‏هايشان نايل مى‏آيند نه با تلاش و كوشش.

 بنابراين، براى رسيدن به
خواسته‏ها نه درخواست لازم است و نه تلاش، بلكه با صرف اراده و يك تسبيح، و آخرين
سخن ايشان، پس از رسيدن به نعمت،سپاس وحمد خداوند است كه مى‏گويند: “الحمد للّه رب
العالمين”.

 در روايت ديگرى آمده است كه
مى‏گويند: “سبّوحٌ قدّوسٌ”، و اين ذكر تسبيح را بر زبان جارى مى‏كنند. البته ذكر،
يك تعبير است و دعوا، تعبير ديگرى است. اگر مى‏فرمود: ذكرشان تسبيح است، اين مطلب
استفاده نمى‏شد، امّا چون مى‏فرمايد: دعواى اينها تسبيح است؛ اين آيه ظهور دارد و
آن روايت هم، اين مطلب را بخوبى، تبيين مى‏نمايد.

 اهل تقوا همواره مى‏گويند:
خدايا، آنچه نعمت داريم، از توست. “ما بنا من نعمة فمنك”، و همين بيان را امام
رضاعليه السلام دارد كه مى‏فرمايد:

 “ما أصابني من حسنةٍ فمنك،
لاصنع لي و لا لغيري في إحسانك؛ هر نعمتى را كه به من عطا كردى، از تو بود؛ نه من
نقش داشتم و نه ديگرى در آن احسان، بلكه همه مجارى فيض تو بود.”

 اين خاصيت توحيد است كه همه
نعمتها را از خداى سبحان مى‏داند و همه تقصيرها را از خودش.

 به هر حال، اين مؤمنى كه در
بهشت است، آيا يك انسان تُهى دل است كه از نعمتهاى بيرون استفاده مى‏كند، يا در
كنار اين نعمتهاى بيرون، يك بهشتى هم در درون او است.

 سوره مباركه واقعه را ملاحظه
فرماييد، چنين تعبيرى دارد:

 “فأمّا إن كان من
المقرّبين، فروحٌ و ريحانٌ و جنّة نعيم؛ اگر كسى جزء مقرّبين بود، خود او روح و
ريحان در بهشت برين است.”

 اگر دليل عقلى داشتيم به اين
كه ممكن نيست، انسان در درونش، بهشت باشد، آن وقت مى‏گفتيم: حتماً مقصود اين است
كه “له روح و ريحان و جنة نعيم”، و اگر دليل عقلى بر خلاف نيست، بلكه ادلّه عقلى
نيز تأييد مى‏كند، پس خود ظاهر را اخذ مى‏كنيم. در آن روايت كه حضرت رسول‏صلى الله
عليه وآله وسلم به على‏عليه السلام مى‏فرمايد: “يا علي، أنا مدينة الحكمة – و هي
الجنة – و انت يا علي بابها؛ من شهر حكمتم و اين حكمت، بهشت است، و تو درِ آن شهرى”،
و ديگر آيات نيز كم و بيش اين مطلب را تأييد مى‏كند، پس هيچ ضرورتى نيست كه بگوييم
معناى “فروحٌ و ريحانٌ و جنّة نعيم”، اين است كه : “فله روحٌ و ريحانٌ… .”

 اين دو امر را قبلاً در بحث
آيه سوره آل عمران و سوره انفال ملاحظه فرموديد. در سوره انفال مى‏فرمايد: مؤمنينى
كه داراى اين اوصاف هستند، “لهم درجات عند ربهم”؛7 ولى در سوره آل‏عمران، سخن از “لهم”
نيست، بلكه مى‏فرمايد: “هم درجاتٌ”؛8 خود اين ذوات، درجات هستند.

 تمام اين اوصاف مربوط به
مقربين است. و اما فرق بين مقربين و ابرار، هر چند قبلاً تا اندازه‏اى بحث شد، در
آينده نيز تا اندازه‏اى مطرح خواهد شد. “والحمد للّه رب العالمين”

 

 پاورقيها:

1 ) رعد (13) آيه35.

 2 ) زمر (39) آيه73.

 3 ) زخرف (43) آيات 70 و
71.

 4 ) ق (50) آيه35.

 5 ) سجده (32) آيه17.

 6 ) يونس (10) آيه10.

 7 ) انفال (8) آيه4.

 8 ) آل عمران (3) آيه163.

/

محبت اهل بيت عليهم السلام

سخنان معصومان

محبت اهل بيت عليهم السلام

 

 رسول اكرم – صلى الله عليه و
آله و سلّم – :

 “أَساسُ الإِسْلامِ حُبّي
وَ حُبُّ أَهْل بَيْتي.”1

محبّت من و محبّت اهل بيتم، اساس و پايه اسلام
است.

 

 رسول
اكرم – صلى الله عليه و آله و سلّم – :

 “حُبُّنا أَهْلُ الْبَيْتِ،
يُكَفِّرُ الذُّنُوبَ وَ يُضاعِفُ الْحَسَناتِ.”2

محبّت ما اهل بيت، گناهان را مى‏زدايد و بر
حسنات مى‏افزايد.

 

 رسول
اكرم – صلى الله عليه و آله و سلّم – :

 “أثْبَتُكُمْ عَلَى
الصِّراط، أَشَدّكُم حُبَّاً لي وَ لأَهْلِ بَيْتي.”3

هر كه محبّتش به من و اهل بيتم بيشتر باشد، بر
صراط، استوارتر و پابرجاتر خواهد بود.

 

 رسول
اكرم – صلى الله عليه و آله و سلّم – :

 “لايُؤْمِنُ عَبْدٌ حَتّى
أَكُونَ أَحَبَّ إِلَيْهِ مِنْ نَفْسِهِ وَ تَكُونَ عِتْرَتي‏أَحَبّ إِلَيْهِ مِنْ
عِتْرَتِهِ.”4

ايمان هيچ بنده‏اى كامل نمى‏شود، مگر اين كه من
از خويشتن، در نظرش، محبوبتر و خاندانم از خاندانش، گرامى‏تر باشند.

 

 اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :

 “مَنْ أَحَبَّنا
فَلْيَعْمَلْ بِعَمَلِنا وَ لْيَتَجَلْبَبِ الْوَرَعَ.”5

هر كه ما را واقعاً دوست مى‏دارد، بايد مانند ما
عمل كند و پارسايى را پيشه خود سازد.

 

 اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :

 “أَسْعَدُ النَّاسِ مَنْ
عَرِفَ فَضْلَنا وَ تَقَرَّبَ إِلَى اللَّهِ بِنا وَ أَخْلَصَ حُبَّنا.”6

خوشبخت‏ترين‏مردم‏كسى‏است كه مقام و منزلت ما را
بشناسد و به وسيله‏مابه‏خداوند،نزديك‏شودودرمحبتش نسبت به ما، اخلاص ورزد.

 

 امام
حسن مجتبى – عليه السلام – :

 “إِنَّا مِنْ أَهْلِ
الْبَيْتِ الَّذى إِفْتَرَضَ اللَّهُ مَوَدَّتَهُمْ عَلى كُلِّ مُسْلِمٍ.”7

ما از اهل بيتى هستيم كه خداوند، محبّت آنان را
بر هر مسلمانى، واجب گردانيده است.

 

 امام
حسين – عليه السلام – :

 “مَنْ أَحَبَّنا لِلَّهِ،
كُنَّا نَحْنُ وَ هُوَ يَوْمَ الْقِيامَةِ كَهاتَيْنِ (وَ أَشار بِالسَّبابَةِ
وَالْوُسْطى).”8

  هر كه براى خدا ما را دوست بدارد، ما و او در روز قيامت مانند اين دو
خواهيم بود (و حضرت به دو انگشت سبّابه و ميانى خويش اشاره كرد).

 

 امام
باقر – عليه السلام – :

 “حُبُّنا إيمانٌ وَ
بُغْضُنا كُفْرٌ.”9

محبّت ما ايمان و دشمنى ما، كفر است.

 

 امام
صادق – عليه السلام – :

 “وَاللَّهِ لايُحِبُّنا
عَبْدٌ، حَتّى يُطَهِّر اللَّهُ قَلْبَهُ.”10

به خدا سوگند، هيچ بنده‏اى ما را دوست نمى‏دارد
جز اين كه خداوند قلبش را پاك گرداند.

 

 امام
صادق – عليه السلام – :

 “مَنْ أَحَبَّنا أَهْلَ
الْبَيْتِ وَ حَقَّقَ حُبُّنا في قَلْبِهِ، جَرى يَنابيعُ الْحِكْمَةِ عَلى
لِسانِه… .”11

 هر كه ما اهل بيت را دوست
بدارد و محبت ما در قلبش جايگزين و راسخ گردد، چشمه‏هاى حكمت بر زبانش، جارى
مى‏شود… .

 

پاورقیها:

1) كنزالعمّال، ح34206.

 2) امالى طوسى، ص166.

 3) جامع الأحاديث، ص231.

 4) الفردوس، ح7796؛ علل
الشرايع، ص140.

 5) غررالحكم، ح8483.

 6) غررالحكم، ح3297.

 7) مستدرك صحيحين، ج3،
ص172.

 8) معجم الكبير، ح2880.

 9) دعائم الاسلام، ج1،
ص73.

 10) كافى، ج1، ص187.

 11) محاسن، ص61.

/

گفتار ماه

گفتار ماه

اقتدار ملى

 

 يكى از
مهمترين مباحث سياست، بحثهاى مربوط به قدرت سياسى است، هم از آن رو كه اجراى
سياستها و تعقيب اهداف هر حكومتى در پرتو قدرت سياسى آن قابل تحقّق است و هم از آن
جهت كه قدرت سياسى تعيين كننده ميزان اعتبار هر كشور در عرصه سياستهاى جهانى و
بين‏المللى است.

 در باب منشأ قدرت، عقايد
گوناگونى وجود دارد ولى در اين ميان دو ديدگاه برجسته، خودنمايى مى‏كنند؛ برخى از
متفكران، منشأ قدرت را “آسمانى” (خدايى) مى‏دانند و پاره‏اى، “زمينى” (مردمى).
نظام اسلامى كه مبتنى بر ولايت فقيه است، از باب آن كه مشروعيتش را وامدار ائمه
معصومين‏عليهم السلام است، رنگ آسمانى دارد و از آن رو كه مقبوليتش را – توسط
دموكراسى غيرمستقيم – از مردم گرفته، داراى صبغه زمينى است.

 بنابراين بطور ذاتى، داراى
بهترين منشأهاى قدرت است و به ديگر سخن بطور ماهوى مقتضى اقتدار و توانمندى است،
با اين وجود، اعمال و بقاى اين قدرت، داراى شرايط و موانعى است كه لازم است پس از
شناسايى، شرايط، ايجاد و موانع زدوده گردند.

 × شرايط:

 مقام معظم رهبرى؛ حضرت آية
اللّه العظمى خامنه‏اى، سه شرط عمومى و كليدى را براى دولت و ملت برشمردند؛ “وجدان
كارى”، “انضباط اجتماعى” و “انضباط مالى و اقتصادى”. يعنى دولت و ملتى مقتدر
خواهند بود كه با احساس مسؤوليت و تعهد كارى، اقتصادشان را به خودكفايى برسانند و
با رعايت قناعت و ساده‏زيستى، بازار كشورشان را بر روى كالاهاى مصرفى بيگانگان
ببندند و با مراعات قانون، امنيت اجتماعى را ايجاد كنند.

 ولى تحقق دو شرط اساسى ديگر،
از وظايف دولت است:

 

 1- سياستگذارى كارشناسانه

 اكنون كه انقلاب اسلامى در حال
گذار از معبر خطرناك “جهاد اكبر” براى حفظ ارزشهاست از سويى، و در مسير رشد و
توسعه است از جانب ديگر، سياستگذاريهاى كارشناسانه و نقد و بررسى سياستهاى گذشته
از ضروريات است، چرا كه ميدان دادن وسيع به بخش خصوصى و عدم كنترل دولت بر صادرات
و واردات و افزايش بى‏رويه قيمتها و عدم برخورد با تروريستهاى اقتصادى، نه تنها
قدرت خريد اقشار آسيب‏پذير را به حداقل مى‏رساند، بلكه دستاوردهاى ضدارزشى آن، مانند
آنچه در كيش شاهدش هستيم، را به دنبال دارد و طبيعى است كه مهار اين پديده‏ها، از
شرايط اساسى حفظ اقتدار نظام است.

 

 2- اعمال قدرت

 دو گروه در كشور ما، جاده صاف
كن امپرياليستها و خائنانى هستند كه اقتدار نظام بايد در تنبيه آنان تجلّى يابد،
نخست: تروريستهاى اقتصادى و سودجويانى كه هر روز با افزايش قيمتها باعث دلسردشدن
امّت حزب‏اللّه مى‏شوند و على رغم اين كه مجمع تشخيص مصلحت، مجازات تا مرحله اعدام
را نيز براى چنين كسانى، پيش‏بينى كرده، متأسفانه حتى در يك مورد هم به اين قانون
عمل نشده است و اين مفسدان همچنان به تركتازى مشغولند، علاوه بر اينها آلودگان به
ارتشا و ديگر مفاسد اجتماعى نيز از اين عوامل كثيفند كه هنوز از جامعه پاكسازى
نشده‏اند.

 گروه ديگر: آنارشيستهايى هستند
كه هر از گاه به بهانه‏اى، امنيت عمومى را مختل ساخته، به بيت‏المال و جان
بى‏گناهان زيان مى‏رسانند؛ مانند حوادث سالهاى گذشته در مشهد، اراك، قزوين و
اخيراً اسلامشهر، دولت در قبال اين جريانها دو وظيفه اساسى بر عهده دارد:

 1- از ميان برداشتن زمينه‏هاى
ناآرامى چون رفع مشكل گرانى، نارساييهاى منطقه‏اى و غيره و در صورت عدم توانايى و
زمانبر بودن حل مشكلات، با توجيه مردم و توضيح علل كاستيها، آنان را واكسينه
نموده، تا فريب توطئه‏گران را نخورند.

 2- با قاطعيت تمام، كسانى كه
امنيت ملى را دستخوش هرج و مرج ساخته‏اند را درهم بكوبد و حتى مسؤولانى كه در
برخورد با اين حوادث، تسامح به خرج مى‏دهند را به گونه‏اى مجازات نمايد كه ديگر،
كسانى به خود اجازه شكستن حرمت خونبهاى شهيدان و تخريب اموال عمومى را ندهند و
بدانند هر كارى بايد از مجراى قانونى آن پى‏گيرى شود.

 

 × موانع

 گذشته از آنارشيستها،
تروريستهاى اقتصادى و پاره‏اى عوامل داخلى – كه به عنوان ستون پنجم دشمن عمل مى‏كنند
– عمده‏ترين موانع اقتدار نظام، توطئه‏هاى دشمنان خارجى است – كه در سرمقاله‏هاى
مجلات شماره 159 و 160 درباره آنها سخن رفت – و نمونه اخيرش، جنگ اقتصادى
امپرياليزم آمريكاست.

 رئيس جمهورى آمريكا يكشنبه شب (دهم
ارديبهشت) يك سلسله تحريمهاى اقتصادى جديد و گسترده را عليه جمهورى اسلامى، اعلام
كرد و در سخنرانى‏اى كه به مناسبت پنجاهمين سالگرد آزادسازى اردوگاههاى مرگ آلمان
نازى – در ضيافت شام كنگره جهانى يهوديان در شهر نيويورك – ايراد كرد، گفت كه جلو
صادرات آمريكا به ايران را، كه سالانه حدود 326 ميليون دلار است، خواهد گرفت و
شركتهاى آمريكايى را از خريد نفت ايران بازخواهد داشت. و هدف از اين اقدامها را
مقابله با ايران به خاطر پشتيبانى اين كشور از مخالفان خشن صلح خاورميانه عنوان
كرد!

 در ماه مارس گذشته (فروردين)
نيز بيل كلينتون، قرارداد نفتى يك ميليارد دلارى شركت آمريكايى “كونكو” با ايران
را – براى توسعه ميدانهاى نفتى در خليج فارس – لغو كرد و در ديدار با “جان ميجر”
در مورد تشديد فشارهاى اقتصادى عليه ايران، مذاكره نمود. افزون بر اينها، سازمان “سيا”
از كنگره آمريكا تقاضاى دريافت بودجه‏اى كرد تا بر حجم توطئه‏هايش عليه انقلاب
اسلامى بيفزايد و يك سناتور صهيونيست در پارلمان آمريكا نيز از اسرائيل غاصب خواست
تا مراكز انرژى اتمى ايران را بمباران كند. در عين حال رئيس جمهور ضعيف‏النفس
آذربايجان، تحت فشار آمريكا، قرارداد امضا شده پيرامون همكارى و مشاركت جمهورى
اسلامى در كنسرسيوم بين‏المللى استخراج نفت در درياى مازندران را زيرپا گذاشت و
اين در حالى بود كه جمهورى اسلامى ايران نه تنها قاطعانه از تماميت ارضى آذربايجان
در جنگ قره‏باغ حمايت كرده بود، بلكه بزرگترين مدافع و پشتيبان آن در محافل و
مجامع بين‏المللى نيز بود و اگر نبود كمكهاى مالى ايران، جمهورى خودمختار نخجوان –
كه در محاصره كامل ارمنستان بود – سقوط مى‏كرد. با اين حال دولتمردان نادان و
آسيب‏پذير باكو، منافع بلند مدت خود را در همكارى با بزرگترين كشور منطقه – كه
داراى بيشترين ساحل درياى مازندران نيز هست – به دريافت رشوه و پورسانت موقت از
شركتهاى آمريكايى فروختند!

 بارى كلينتون، ضمن منع شركتهاى
آمريكايى از تجارت با ايران، دولت روسيه را نيز تحت فشار قرار داد تا از همكارى با
ايران – در استفاده صلح‏آميز از انرژى اتمى – جلوگيرى كند و به همين منظور به
روسيه سفر كرد و على رغم تهديد و تحريك آن كشور، مفتضحانه برگشت و شركاى تجارى
آمريكا نيز در اين جنگ اقتصادى، او را همراهى نكردند. رئيس جمهور ساده‏انديش
آمريكا، دو دليل را بهانه اجراى سناريوى طراحى شده صهيونيستها، ذكر كرده است:

 1- حمايت ايران از تروريسم.

 2- كوشش ايران براى دستيابى به
سلاحهاى هسته‏اى.

 واقعيت اين است كه از سويى
صهيونيستهاى آمريكا، از شكست خفت بار در تعميم صلح اعراب و اسرائيل و پايمال نمودن
حقوق فلسطينيان، به شدت خشمگين هستند و ايران اسلامى را منشأ اين شكست تلخ ارزيابى
مى‏كنند و كلينتون به عنوان نماينده شركتهاى فرامليتى براى انتخابات آينده، سخت
نيازمند حمايت صهيونيستهاست. و از جانب ديگر، حاكمان كاخ سفيد براى توجيه مشكلات
داخلى و جنگ افروزى در خارج از آمريكا، براى فروش سلاح و منحرف كردن افكار عمومى
از پديده تروريسم خشن داخلى كه در “اوكلاهما” تبلور يافت، جمهورى اسلامى را به جاى
دشمن سابق (اتحاد شوروى و بلوك شرق) نشانه رفته است. و از همه اينها مهمتر، نقش
جمهورى اسلامى در خيزش و بيدارى جهان اسلام و طغيان عليه منافع نامشروع استكبار،
دليل اصلى اين جنگ جديد است. به هر روى تأملاتى در اين باب، لازم است:

 1- اگر گزارشهاى منابع غربى –
كه آمريكا را چهارمين طرف تجارى ايران معرفى مى‏كنند – صحت نداشته باشد، اما گواه
افزايش حجم مبادلات تجارى بين دو كشور است و اين در حالى بوده است كه آمريكا،
روسيه، چين، ژاپن و كشورهاى اروپايى را از همكارى اقتصادى با ايران برحذر
مى‏داشته، از اين رو همپيمانان تجارى آمريكا، به نفاق و عدم صداقت اين كشور آگاهى
يافتند و هيچ كدام از آنها به درخواست كلينتون مبنى بر تحريم تجارى ايران، پاسخ
مثبت ندادند. چه قدر تلخ و ذلّت‏بار است كه دولتى خود را كدخداى دهكده جهانى
بخواند ولى، در هنگامه تعارض منافع، احدى از شركايش از او حمايت نكند و عملاً به
جاى منزوى كردن ايران، ابرقدرت امروز جهان، منزوى شود و تنها اسرائيل غاصب و
منافقين تروريست از اقدامهايش، پشتيبانى كنند!

 2- در حالى كه ما هنوز آمريكا
را شيطان بزرگ مى‏دانيم و رهبر معظّم انقلاب، هرگونه رابطه با آمريكا را قاطعانه
مردود شمرده‏اند، چه كسانى باب مراوده اقتصادى تا اين سطح را گشوده‏اند و در
هنگامه‏اى كه ولىّ امر مسلمين، سخن از انضباط اقتصادى و مالى مى‏فرمايد، چرا بايد
اين همه اجناس مصرفى از آمريكا مانند اتومبيل، پپسى و كوكاكولا و… وارد كشور اسلامى
بشوند؟ با چه توجيهى مسؤولان ورزش، تيم كشتى كشور را به مسابقات جام جهانى “چاتانوگا”
روانه كرده و با نتيجه تلخ و رنج‏آور برگرداندند؟! آيا چنين نيست كه روابط اقتصادى
و فرهنگى، مى‏تواند رهيافتى بر گشودن باب مذاكره و روابط سياسى باشد؟ آيا وقت آن
نرسيده كه صاحبان اين انديشه‏هاى انحرافى و سازشكارانه براى هميشه از صحنه خارج
شوند؟

 3- پيمودن راه مبارزه با
آمريكا، بدون تكيه بر نيروى لايزال الهى و حمايت بى‏دريغ توده‏هاى ميليونى
امكان‏پذير نيست، از اين رو بايسته است، ضمن توجيه و تبيين پيامدهاى تحريم اقتصادى
و برخورد با ستون پنجم و سودجويان اقتصادى، موانع نارضايتى مردم شناخته شده و
زدوده گردند و عرصه‏اى پديد آيد تا همه نيروهاى علاقه‏مند به ترقّى ايران در اين
پيكار مقدّس شركت جويند و البته بايد به خاطر داشت تنها كسانى تا آخر با ما هستند
كه طعم تلخ مظلوميت و محروميت را چشيده باشند. والسلام. سردبير

/

امام خمینی ثابت و استوار

فروغ
عاشورا

 

 “روضه سيدالشهدا براى حفظ
مكتب سيدالشهداست، آن كسانى كه مى‏گويند روضه سيدالشهدا را نخوانيد، اصلاً
نمى‏فهمند مكتب سيدالشهدا چه بوده و نمى‏دانند يعنى چه، نمى‏دانند اين گريه‏ها و
اين روضه‏ها حفظ كرده اين مكتب را. الآن هزار و چهار صد سال است كه با اين منبرها
با اين روضه‏ها و با اين مصيبتها و با اين سينه‏زنيها ما را حفظ كرده‏اند، تا حالا
آورده‏اند اسلام را… اگر سيدالشهدا نبود، اين نهضت هم پيش نمى‏برد، سيدالشهدا
همه جا هست “كل أرض كربلا” همه جا محضر سيدالشهداست، همه منبرها محضر سيدالشهداست،
همه محرابها از سيدالشهداست اگر سيدالشهدا نبود، يزيد و پدرش و اعقابش اسلام را
منسى كرده بودند، اگر نسيان شده بود، يك رژيم طاغوتى در خارج منعكس شده بود.
معاويه و يزيد، يك رژيم اسلامى را رژيم طاغوتى داشتند معرفى مى‏كردند، اگر
سيدالشهدا نبود اين رژيم طاغوتى را اينها تقويت مى‏كردند، به جاهليت
برمى‏گرداندند، اگر حالا من و تو هم مسلم بوديم مسلم طاغوتى بوديم، نه مسلم امام
حسينى. امام حسين نجات داد اسلام را، ما براى يك آدمى كه نجات داده اسلام را و
رفته كشته شده هى سكوت كنيم؟ ما هر روز بايد گريه كنيم، ما هر روز بايد منبر برويم
براى حفظ اين مكتب، براى حفظ اين نهضتها، اين نهضتها مرهون امام حسين – سلام اللّه
عليه – هست.”58/4/17

 “كلمه “كل يومٍ عاشورا و
كل ارضٍ كربلا” يك كلمه بزرگى است كه اشتباهى از او مى‏فهمند، آنها خيال مى‏كنند
كه… هر روز بايد گريه كرد لكن اين محتوايش غير از اين است. كربلا چه كرد، ارض
كربلا در روز عاشورا چه نقشى را بازى كرد، همه زمينها بايد اين طور باشند، نقش
كربلا اين بود كه سيدالشهدا – سلام اللّه عليه – با چند نفر جنگ كرد، عدد معدود
آمدند كربلا و ايستادند در مقابل ظلم يزيد و در مقابل دولت جبار، در مقابل
امپراتور زمان ايستادند و فداكارى كردند و كشته شدند، ولكن ظلم را قبول نكردند و
شكست دادند يزيد را، همه جا بايد اين طور باشد، و همه روز هم بايد اين طور باشد،
همه روز بايد ملت ما اين معنا را داشته باشد كه امروز روز عاشورا است و ما بايد
مقابل ظلم بايستيم و همين جا هم كربلاست و بايد نقش كربلا را ما پياده كنيم،
انحصار به يك زمين ندارد، انحصار به يك افراد نمى‏شود، قضيه كربلا منحصر به يك
جمعيت هفتاد و چند نفرى و يك زمين كربلا نبوده، همه زمين‏ها بايد اين نقش را ايفا
كنند و همه روزها، غفلت نكنند ملتها از اين كه بايد هميشه مقابل ظلم بايستند.”
58/7/4

 “زنده نگه داشتن عاشورا يك
مسأله بسيار مهم سياسى عبادى است عزادارى كردن براى شهيدى كه همه چيز را در راه
اسلام داد يك مسأله سياسى است، يك مسأله‏اى است كه در پيشبرد انقلاب اثر بسزا
دارد، ما از اين اجتماعات استفاده مى‏كنيم.”59/8/14

 “اگر عاشورا و فداكارى
خاندان پيامبر نبود، بعثت و زحمات جانفرساى نبى‏اكرم را طاغوتيان آن زمان به
نابودى كشانده بودند و اگر عاشورا نبود، منطق جاهليت ابوسفيانيان كه مى‏خواستند
قلم سرخ بر وحى و كتاب بكشند و يزيد يادگار عصر تاريك بت‏پرستى كه به گمان خود با
كشتن و به شهادت كشيدن فرزندان وحى اميد داشت اساس اسلام را برچيند و با صراحت و
اعلام “لاخبر جاء و لا وحى نزل” بنياد حكومت الهى را بَركَند، نمى‏دانستيم به سر
قرآن‏كريم و اسلام عزيز چه مى‏آمد. لكن اراده خداوند متعال بر آن بوده و هست كه
اسلام رهايى‏بخش و قرآن هدايت افروز را جاويد نگه دارد و با خون شهيدانى چون
فرزندان وحى احيا و پشتيبانى فرمايد و از آسيب دَهر نگه دارد و حسين بن على آن
عصاره نبوت و يادگار ولايت را برانگيزد، تا جان خود و عزيزانش را فداى عقيدت خويش
و امّت معظم پيامبراكرم نمايد، تا در امتداد تاريخ، خون پاك او بجوشد و دين خدا را
آبيارى فرمايد و از وحى و از رهاوردهاى آن پاسدارى نمايد.”60/3/16

/

فهرست

       امام خمینی ثابت و استوار از آغاز تا
پایان

  گفتار ماه                                                                  سردبير

 محبت اهل بيت  

 فردوس درون                                                               آية
الله جوادى آملى

 راه‏حلهاى ‏زدودن‏
رذايل ‏اخلاقى                                           آيةالله ‏مصباح‏
يزدى

 مضرات فردى تجمل پرستى                                               مينا
هاشمى

در سايه خورشيد (يادى از امام)

 چشمه آفتاب                                                                   محمد رضا مالك

 سينما در خدمت انديشه دينى
                                              حجةالاسلام
علوى

ماجراى جنگ بدر                                                             حجةالاسلام
والمسلمين رسولى محلاتى

 عاشورا در آينه زمان                                                           سيد
موسى ميرمدرس

 چشمه جوشان حكمت                                                       غلامرضا
گلى زواره

گفته‏ها و نوشته‏ها

 پاسخ به نامه‏ها

 جدول

گزارشهاى علمى – پژوهشى  

 در حاشيه دو گزارش                                                       حجةالاسلام
والمسلمين محمد تقى رهبر

 عاشورا در پاكستان                                                         
 دكتر محمد رضا حافظنيا

 نگاهى به رويدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای

 

ماهنامه پاسدار اسلام.

صاحب امتياز: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه
قم.

مدير مسؤول: محمد حسن رحيميان.

دفتر مركزى: قم خيابان شهدا- صندوق پستى
37185/777 – تلفن 24803 – فاكس32332

شعبه تهران : خيابان انقلاب اسلامى – بين فلسطين
و وصال – تلفن 6468283

حساب جارى 600/9 بانك ملت قم- شعبه آموزش و
پرورش.

تك شماره 400 ريال – اشتراك ساليانه 4800 ريال.

چاپ : چاپخانه دفتر تبليغات اسلامى.

 

 يادآوريها

 1- پاسدار اسلام از مقالات،
اشعار، داستانها و ديگر آثار شما استقبال مى‏كند.

 2- آثار رسيده، بر اساس ضوابط
شوراى نويسندگان، به ترتيب اولويت به چاپ خواهند رسيد. و حتى‏المقدور، مقالات همه
نويسندگان – در صورت برخوردارى از جنبه‏هاى پژوهشى – منتشر خواهند شد، ولكن مطالب
نو و آثار مذهبى در عرصه‏هاى گوناگون، در اولويت قرار دارند.

 3- لازم است، مقاله‏ها براى يك
شماره، در نظر گرفته شوند (حداكثر 15 صفحه دست‏نويس) و در صورت ناگزير بودن، از سه
شماره پى در پى، افزايش نيابند.

 4- فرستادن نسخه اصلى مطالب
لازم است و در صورت ترجمه، ضميمه ساختنِ متن، ضرورى مى‏باشد.

 5- مطالب رسيده، بايد پيش از
اين، چاپ نشده باشند.

 6- مجله در ويرايش و تلخيص
مقاله‏ها، مختار است.

 7- آثار ارسالى، بازگردانده
نمى‏شوند.

 8- بهره جستن از مطالب‏مجله –
با يادآورى مأخذ – آزاد است.

 

توجه:

 به اطلاع خوانندگان فرزانه
مى‏رساند كه سالنامه شماره سيزدهم مجله پاسدار اسلام، در يك مجلد و با كيفيت مرغوب
و با قيمت 650 تومان تقديم علاقه‏مندان مى‏گردد.

 كتابخانه‏ها، مؤسسات فرهنگى و
خوانندگانى كه مايل به تهيه اين اثر گرانسنگ هستند، مبلغ مذكور را به‏حساب جارى
600 / 9 بانك ملت قم – شعبه آموزش و پرورش، واريز و فتوكپى آن را به آدرس مجله،
ارسال نمايند.

 “روابط عمومى مجله پاسدار
اسلام”

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

مقام
معظم رهبرى حضرت آية الله العظمى خامنه‏اى

 

گويا فريضه واجب حج به گونه‏اى بنا شده است كه
هنگامى كه انسانها از محدوده زندگى مادى به مركز اقامه اين فريضه الهى جذب
مى‏شوند. ديگر فضا، فضاى مادى نباشد، بلكه يك فضاى كاملاً معنوى فراهم شود تا
انسان به طور حقيقى يك شستشويى در اين فضاى معنويت بكند و برگردد.

 { اگر ما ديديم كه حج جنبه
مادى و ظاهرسازى و دورى از معنويت پيدا كرد. اگر ديديم در سفر حج رفتارهايى كه
براى خودمان انتخاب مى‏كنيم يا بر ما تحميل مى‏كنند، ضد معنويت است. بايد بدانيم
از فلسفه حج دور افتاده‏ايم. اين كسانى كه ايام حج را به ميزان زيادى صرف كارهايى
مى‏كنند كه در جهت مقابل معنويت است؛ خود را در ماديت غرق كرده‏اند و از خدا دور
شده‏اند. اينها در حقيقت بدون اين كه خودشان بدانند، از آن سرمايه‏اى كه خداى
متعال در حج به آنها هديه كرده است، كم مى‏كنند. خيال مى‏كنند چيزى به دست
مى‏آورند در حالى كه چيزى از دست مى‏دهند و با غرق شدن در ماديات هديه معنوى را
ناقص مى‏كنند.

 { من خواهشم مى‏كنم از همه
آقايان محترم، از همه مسؤولان و از همه برادران و خواهران و هر كسى كه به نحوى با
حاجى ارتباط دارد، يكى از كارها و كوششهاى آنها اين باشد كه اين حاجى را به روح و
معنويت حج و به تأثيرى كه حج براى تكامل فردى انسان – منهاى مسايل اجتماعى – دارد
و او را پالايش و تزكيه مى‏كند و به زينت معنويت مزيّن مى‏كند و برمى‏گرداند و
سرمايه‏اى به او مى‏دهد و مشت او را پر مى‏كند. آشنا و نزديك كنند. همه‏اش هم با
بيان نيست، بلكه با عمل، با حضور، با توجه و با رفتار بايستى مردم را به معنويت
سوق داد.

 { اگر جمهورى اسلامى
شعارهاى اسلامى را هم مى‏داد، نماز و دعا و عبادت و قرآن را هم گرامى مى‏داشت، اما
در مقابل استكبار سينه سپر نمى‏كرد و هر چه آنها مى‏گفتند اجرا مى‏كرد، هيچ كارى
با او نداشتند اينها كه با ذلّت اسلام مخالف نيستند اينها با عزّت اسلام
مخالفند… پيغمبر اسلام خودش را در مكه حبس نكرد، اگر در مكه و در خانه، خود را
حبس مى‏كرد و اگر مردم را دعوت نمى‏كرد و متعرض كسى نبود؛ كسى به او كارى نداشت.
اسلام عزيز است، عزّت اسلام بايد تثبيت بشود. آن اسلامى كه سينه سپر مى‏كند،
مى‏ايستد، سرش را بالا مى‏گيرد و زير بار دشمن نمى‏رود بلكه بارها و بارها استكبار
را ذليل مى‏كند و بينى او رابه خاك مى‏مالد، همچنانى كه جمهورى اسلامى اين كار را
كرد.

 حج براى آشنايى مسلمانان،
براى اتحاد مسلمين، براى تأمين منافع مشترك و براى احتراز از دشمنان مشترك و برائت
از آنان است. چون آن جا مركز اسلام است و اسلام لب و روح و حقيقتش، توحيد است و
خانه خدا مركز اقامه توحيد و مظهر و نماد و رمز آن است. لذاست كه شعار، شعار
توحيدى است، و برائت هم برائت از شرك است.

 74/1/17

 

 

حج
ابراهيمى

 

 “سلام بر زائرين بيت‏اللّه
الحرام، سلام بر زائرينى كه در مركز وحى الهى و محل هبوط ملائكةاللّه اجتماع
نمودند، سلام بر مؤمنينى كه از خانه خود به سوى خانه خدا هجرت نمودند. سلام بر همه
مسلمين جهان كه پيامبر عظيم‏الشأن و خاتم نبيين(ص)، پيامبر آنان و قرآن كريم كتاب
آنان و كعبه معظمه قبله آنان است. سلام بر آنان كه از همه اقسام شرك رو برگرداندند
و به سوى مركز توحيد روآوردند و از قيد عبوديت و اطاعت همه بتهاى جهان مراكز
استكبار و استعمار و قدرتهاى شيطانى رها و به قدرت مطلقه الهى و حبل المتين توحيد
پيوستند و سلام بر آنان كه رمز دعوت حق تعالى را در وفود به سوى خانه خدا دريافتند
و لبيك گفتند.”59/6/21

 “اكنون كه حجاج
بيت‏اللّه‏الحرام‏از خانه تن ودنيامهاجرت‏الى‏اللّه و رسوله، كه خانه دل است
مى‏كنند و همه چيز جز محبوب حقيقى در وراى آنان است بلكه چيزى جز او نيست كه درون
و برون داشته باشد، بايد بدانند كه حج ابراهيمى – محمدى (صلى اللّه عليهما وآلهما)
سالهاست غريب و مهجور است، هم از جهات معنوى و عرفانى و هم از جهات سياسى و
اجتماعى. و حجاج عزيز تمامى كشورهاى اسلامى بايد بيت خدا را در همه ابعادش از اين
غربت درآورند، اسرار عرفانى و معنويش به عهده عرفاى غير محجوب]است[. و ما اينك با
بعد سياسى و اجتماعى آن سر و كار داريم كه بايد گفت فرسنگها از آن دوريم. ما مأمور
به جبران مافات هستيم. اين كنگره سراپا سياست كه به دعوت ابراهيم و محمد – صلى
الله عليهما و آلهما – برپا مى‏شود و از هرگوشه دنيا و از هر فجِّ عميق در آن
اجتماع مى‏كنند، براى منافع ناس است و قيام به قسط است و در ادامه بت‏شكنيهاى
ابراهيم و محمد است و طاغوت شكنيها و فرعون زدودنهاى موسى است. و كدام بت به پايه
شيطان بزرگ و بتها و طاغوتهاى جهانخوار مى‏رسد كه همه مستضعفان جهان را به سجده
خود و ستايش خويش فرا خوانند و همه بندگان آزاد خداى تعالى را بنده فرمانبردار
خويش دانند؟ در فريضه حج كه لبيك به حق است و هجرت به سوى حق تعالى به بركت
ابراهيم و محمد است، مقام “نه” بر همه بتها و طاغوتهاست و شيطانها و
شيطان‏زاده‏هاست.”65/5/16

 “هان اى مسلمانان قدرتمند!
به خود آييد و خود را بشناسيد و به عالم بشناسانيد و اختلافات فرقه‏اى و منطقه‏اى
را كه به دست قدرتهاى جهانخوار و عُمّال فاسد آنها براى غارت شما و پايمال كردن
شرف انسانى و اسلامى شما بار آمده، به حكم خداى تعالى و قرآن مجيد به دور افكنيد و
تفرقه‏افكنان از قبيل آخوندهاى جيره‏خوار و ملى‏گرايان بى‏خبر از اسلام و مصالح
مسلمين را از خود برانيد كه ضرر اينان بر اسلام از ضرر جهانخواران كمتر نيست.
اينان اسلام را وارونه نشان مى‏دهند و راه را براى غارتگران باز مى‏كنند. خداوند
تعالى، اسلام و ممالك مسلمين را از شر جهانخواران و پيوستگان و وابستگان به آنان
نجات دهد.”64/5/25

 “توجه داشته باشيد كه سفر
حج، سفر كسب نيست، سفر تحصيل دنيا نيست، سفر الى اللّه است. شما داريد به طرف خانه
خدا مى‏رويد، تمام امورى كه داريد انجام مى‏دهيد به طور الوهيت بايد انجام بدهيد.
سفرتان از اين جا كه شروع مى‏شود “وفد” الى اللّه است، سفر به سوى خداى تبارك و
تعالى است. بايد همان‏طورى كه مسافرين الى اللّه مثل انبياعليهم السلام و بزرگان
از دين ما مسافرتشان الى‏اللّه در تمام زمان حياتشان بوده است و يك قدم تخلف
نمى‏كردند از آن چيزى كه برنامه وصول الى‏اللّه بوده است، شما هم الآن “وفود” الى
اللّه داريد مى‏رويد. شما در آن جا كه مى‏رويد، در ميقات كه مى‏رويد لبيك به خدا
مى‏گوييد؛ يعنى تو دعوت كردى و ما اجابت. مبادا يك عملى انجام بدهيد كه خداى تبارك
و تعالى بفرمايد كه خير، شما را من قبول ندارم براى اين كه شما اسلامى نيستيد.
مبادا اين سفر را سفر تجارت قرار بدهيد
و امور تجارى
در اين سفر مطرح باشد پيشتان، چه آقايان اهل علم و چه كاروانها و چه رؤساى
كاروانها و چه ساير حجاج، سفر، سفر الى اللّه است نه سفر به سوى دنيا، آلوده به
دنيا بكنيد.”

58/7/8

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهى به رويدادها

 

 جهان اسلام‏

حماس و جهاد اسلامى به ائتلاف تازه گروههاى
فلسطينى مخالف قرارداد سازش پيوستند.

حمله وهابى‏ها به مساجد كراچى منجر به شهادت 20
تن از شيعيان شد. (73/12/7)

روحانيون پاكستانى: دولت بوتو از تأمين امنيت
شيعيان عاجز است. (73/12/8)

انفجار بمب در كردستان عراق 180 كشته و مجروح
بجا گذاشت.(73/12/9)

مشاور رهبر شيعيان پاكستان به شهادت رسيد. (73/12/17)

انفجار بمب توسط عوامل استكبار، نمازجمعه شيعيان
كراچى را به خاك و خون كشيد. (73/12/20)

44 مسلمان الجزايرى توسط رژيم كودتا به شهادت رسيدند.(73/12/22)

حجةالاسلام والمسلمين عبدالعلى مزارى رهبر حزب
وحدت اسلامى توسط نيروهاى طالبان به شهادت رسيد. (73/12/23)

 

 اخبار داخلى

 طراحى بزرگترين قرآن خطى
جهان پس از 30 سال به پايان رسيد.

 مدير كل سابق قند و شكر
مازندران و همدستانش به زندان، شلاق و جريمه محكوم شدند.

حجةالاسلام والمسلمين سيد احمد خمينى: مشكلات
موجود در مقابل دستاوردهاى عظيم انقلاب ناچيز است.

 (73/12/8)

طى حكمى از سوى رهبر معظم انقلاب، آيت الله حاج
سيد محمود‌هاشمى به عضويت شوراى نگهبان منصوب شد.

 (73/12/13)

حجة الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خمينى: مردم
خواستار برخورد قاطع و ثمربخش با ريشه‏هاى مشكلات اقتصادى هستند.(73/12/14)

سد 15 خرداد قم با ذخيره 200 ميليون متر مكعب آب
با حضور رئيس جمهور افتتاح شد. (73/12/15)

دولت سوبسيد كالاهاى اساسى را در سال 74 همچنان
پرداخت مى‏كند.

 (73/12/16)

با تصويب مجلس، ريخت و پاش در دستگاههاى دولتى
ممنوع شد.

 دو جاسوس عراقى در سمنان
شناسايى و بازداشت شدند.(73/12/17)

رئيس جمهورى: افزايش آگاهيهاى علمى، فرهنگى
بانوان راه‏هاى پيشرفت كشور را هموار مى‏كند.

رئيس مجلس: ايران اسلامى هيچگاه درصدد دستيابى
به سلاحهاى هسته‏اى نيست. (73/12/18)

وزير راه و ترابرى به دليل افزايش قيمت بليط
پروازهاى داخلى به مجلس احضار شد.

 (73/12/20)

يادگار گرامى امام در صبح ديروز در پى عارضه
قلبى در بيمارستان بقيةالله بسترى شد. (73/12/22)

آيت الله جنتى: اعدام گرانفروشان به عنوان مفسد
فى‏الارض پشتوانه فقهى دارد.

 (73/12/23)

يك ميدان جديد نفتى در جنوب گچساران كشف شد.(73/12/25)

يادگار امام به لقاء اللّه پيوست.

 (73/12/27)

يادگار امام، با تشييع ميليونى امت وفادار در
كنار مقتداى عشق آرميد.

حجةالاسلام سيد حسن خمينى فرزند برومند يادگار
امام: وظيفه داريم پرچمى را كه آن گنجينه اسرار انقلاب بر دوشمان گذاشت، همچنان
برافراشته نگه داريم.

طرح ملى راه‏آهن بافق – بندرعباس، خليج‏فارس را
به شبكه راههاى اروپا و آسياى مركزى متصل كرد.

 (73/12/28)

قانون جمع‏آورى آنتن‏هاى ماهواره به استانداران
سراسر كشور ابلاغ شد.

 (74/1/9)

1100 كيلو مرفين از كاميون ترانزيت تركمنستان – تركيه در خراسان
كشف شد.

ستاد پشتيبانى برنامه تنظيم بازار: هرگونه
افزايش بى‏رويه نرخهاى حمل و نقل بار و مسافر ممنوع است. (74/1/14)

 

 اخبار خارجى

وزارت اقتصاد آلمان: هيچ تغييرى در سياست تجارى
آلمان با ايران صورت نگرفته است.(73/12/7)

سفير فلسطين در تهران: توافق ساف – اسرائيل يك
اشتباه تاريخى است.

رئيس سابق ستاد ارتش پاكستان: هدف طالبان حفظ
منافع غرب در آسياى مركزى است.

گاردين: آمريكا 5 دستگاه فوق مدرن براى ساخت
سلاح هسته‏اى در اختيار اسرائيل قرار داد.

توطئه عربستان براى ايجاد آشوب در عمّان نافرجام
ماند.

كاخ سفيد داراييهاى سوريه در آمريكا را بلوكه
كرد.

شوراى دولتى چين: حقوق بشر آمريكايى بهانه‏اى
براى مداخله در امور كشورهاست.

 (73/12/8)

چين و آلمان براى همكارى اتمى با ايران ابراز
علاقه كرده‏اند.

هفتاد نظامى روس در نبردهاى جديد گروزنى به
هلاكت رسيدند.(73/12/9)

شوراى امنيت تحت فشار آمريكا از محكوميت رژيم
صهيونيستى خوددارى كرد.

آمريكاييها در آخرين لحظات خروج از سومالى،
موگاديشو را بمباران كردند.

وزير خارجه آمريكا: غرب بايد به روسيه‏اى بدون
يلتسين فكر كند.

 (73/12/10)

سعود الفيصل: عربستان از تقويت نظامى ايران در
تنگه هرمز نگران است.

ارتش تركيه وارد شمال عراق شد.

 (73/12/14)

عرفات: عراق خواهان بهبود روابط با اسرائيل است.

وزير دفاع روسيه: جنگ چچن تا پنج سال ديگر ادامه
خواهد داشت.

نخست وزير رژيم صهيونيستى: اعتقادى به پيمان منع
تكثير سلاحهاى هسته‏اى نداريم.

گورباچف: روسيه در آستانه قطعه قطعه شدن است.

رژيم صهيونيستى با بازگشت آوارگان جنگ 1967 به
مناطق اشغالى مخالفت كرد.(73/12/15)

رائو: تخريب مسجد بابرى توطئه‏بود.

گروه “طالبان” براى نخستين بار با نيروهاى دولتى
افغانستان در جنوب كابل درگير شد.

كريستوفر: اعضاى شوراى همكارى خليج فارس بايد به
تحريمهاى مستقيم عليه اسرائيل خاتمه دهند.(73/12/22)

دو ديپلمات مقتول آمريكا در كراچى، عضو سازمان
سيا بوده‏اند.(73/12/23)

كوزيرف: مسكو با توسعه ناتو مخالف است.(73/12/24)

بحران جمهورى آذربايجان با سركوب كودتاچيان
خاتمه يافت. (73/12/28)

قرار داد فروش 8 ناوچه فرانسوى با كويت امضا شد.
(74/1/8)

آمريكا: از اعزام ارتش تركيه به شمال عراق براى
سركوب كردها قوياً حمايت مى‏كنيم. (74/1/9)

نخست وزير بوسنى: مأموريت نيروهاى سازمان ملل،
تداوم جنگ در بوسنى است.

 (74/1/10)

“حماس” رژيم صهيونيستى و “عرفات” را مسؤول انفجارها در نوار غزه
اعلام كرد.

 (74/1/14)

/

گزارشهاى علمى – پژوهشى

گزارشهاى علمى – پژوهشى

 

 زنده ماندنِ يك سوم افراد سرطانى

 بر اساس يك تحقيق 30 ساله كه توسط پژوهشگران سوئدى انجام شده است با
وجود آنكه دانشمندان هنوز با يافتن روشى براى درمان سرطان فاصله بسيار زيادى دارند
اما با اين حال حدود يك سوم از افرادى كه از سرطان رنج مى‏برند موفق به شكست دادن
بيمارى و بازيافت سلامت خويش مى‏شوند.

 به گزارش خبرگزارى رويتر از استكهلم در بعضى از انواع سرطان همچون
سرطان كبد، ريه و سرطان معده، شانس زنده ماندن افراد بسيار كم است اما احتمال زنده
ماندن مبتلايان به بعضى از سرطانها همچون سرطان سينه، سرطان پروستات،بيمارى
هوچكين، سرطان‏بيضه و لو سمى در كودكان افزايش يافته است.

 

 مشكلات كودكان تيزهوش

 كودكان تيزهوش در سن 3 سالگى با سئوالاتى در مورد مفهوم زندگى يا جهان
لايتناهى والدين خود را حيرت زده مى‏كنند.

 به گزارش خبرگزارى آلمان از‌هانور، بسيارى از والدين از به دنيا آمدن
يك نابغه خرسند مى‏شوند ولى گاهى اوقات مشكلاتى كه در نتيجه اين موقعيت پيش مى‏آيد
بر فوايد آن مى‏چربد.

 يك متخصص روان درمانى مى‏گويد: جوانانى كه داراى خلاقيت‏هاى ذهنى هستند
در تصويرى كه اكثر مردم از يك كودك در ذهن خود دارند نمى‏گنجند.

 علائم نشان دهنده هوش استثنايى يك كودك، شادى، سرزندگى، حافظه دقيق،
قدرت تخيل قوى و حس شوخ طبعى آشكار است.

 اين پزشك مى‏افزايد: تنها 2 درصد كودكان را در هر گروه سنى مى‏توان به
عنوان تيزهوش تلقى كرد. از آنجايى كه اين عده گروه كوچكى را تشكيل مى‏دهند اغلب
تنها مى‏مانند و اين تصور برايشان بوجود مى‏آيد كه داراى مشكلى هستند.

 اين كودكان غالباً دچار افسردگى و مشكلات فراگيرى مى‏شوند و والدين هم
با آنها رنج مى‏كشند.

 متخصصان آلمانى معتقدند، بهترين راه حل اين نيست كه كودكان تيزهوش را
از مدارس معمولى بيرون آوريم، بلكه مى‏بايست آنها را به عنوان گروهى در يك دسته
بزرگتر كودكان و با توانايى‏هاى طبيعى‏تر جاى داد.

 معلم مى‏تواند در كنار تكاليف كلاس براى اين عده تمرينات اضافى و
مشكلتر تهيه كند. اين پزشك مى‏گويد: من اعتقاد ندارم كه ايجاد مدارس مخصوص كودكان
تيز هوش راه حل درستى باشد.

 مصرف پروتئين در ماههاى اول باردارى

 چنانچه زنان در اوايل دوران باردارى پروتئين كافى دريافت نكنند تكامل
جفت و در نهايت رشد جنين در آنها دچار محدوديت خواهد شد.

 به گزارش خبرگزارى يونايتدپرس، پژوهشگران دانشكده پزشكى بيورBAYLOR با انجام
مطالعه‏اى بر روى خوكهايى كه در اوايل دوران باردارى خود رژيم غذايى كم پروتئين
داشتند دريافتند جفت جنينى در اين حيوانات به ميزان 21 درصد كوچكتر از جفت جنينى
ماده خوكهايى بود كه رژيم غذايى منظم داشتند.

 كوچك شدن اندازه جفت، توانايى اين عضو را در رساندن مواد غذايى به جنين
دچار ضعف و آسيب مى‏كند و وقتى به ماده خوكهايى كه دچار كمبود پروتئين بودند رژيم
غذايى طبيعى پروتئين داده شد جفت نتوانست توانايى‏هاى انتقال مواد غذايى را دوباره
بدست آورد.

 مطالعات انجام گرفته بر روى انسانها نشان داده است اندازه جفت تعيين
كننده وزن نوزاد در زمان تولد است.

 پژوهشگران از زنان باردار مصرانه مى‏خواهند با مصرف گوشت، ماهى، حبوبات
و محصولات لبنى، پروتئين مورد نياز بدن خود را بدست آورند.

 

 تفاوت مغز زن و مرد در فرآيند تحليل تكلم و گفتار

 براى اولين بار تحقيقات دانشمندان نشان مى‏دهد مغز زنان و مردان به
روشى متفاوت تكلم و گفتار را تجزيه و تحليل مى‏كند.

 تحقيقات دانشمندان مدرسه پزشكى دانشگاه “ييل” نشان مى‏دهد در تحليل
فرآيندهاى تكلمى و گفتارى، در مردان تنها بخشى از نيمكره چپ مغز فعاليت مى‏كند در
حالى كه در زنان بخش‏هايى از هر دو نيمكره مغز در انجام اين نوع فعاليت‏هاى مغزى
نقش دارند.

 مشاهدات محققان دانشگاه ياد شده بر مطالعه فعاليت‏هاى مغزى گروهى از
داوطلبان مرد و زن در هنگام انجام آزمايش‏هاى گفتارى استوار است.

 طى اين آزمايشها، با استفاده از سيستم “ام آر اى” فعاليت بخش‏هاى مختلف
مغز در هنگام سخن گفتن مورد مطالعه قرار گرفته است.

 دستگاه “ام آر اى” مى‏تواند تغييرات جزيى در جريان خون مويرگ‏ها در
قسمت‏هاى مختلف مغز را ثبت كند

 بر اساس نتايج اين تحقيقات كه در شماره اخير هفته نامه علمى “نيچر” به
چاپ رسيد است، الگوى فعاليت‏هاى مغزى زنان و مردان بسيار شبيه يكديگر است و تنها
در برخى از فعاليت‏هاى مغزى مربوط به تحليل فرآيندهاى تكلمى و گفتارى تفاوت‏هايى
جزيى به چشم مى‏خورد.

 به گفته “مايكل راگ” يكى از محققان دانشگاه “سنت اندروز” در اسكاتلند،
اين اولين بار است كه شواهد علمى قانع كننده‏اى در مورد اختلاف در نحوه كار مغز در
هنگام تحليل فرآيندهاى تكلمى و گفتارى ميان زن و مرد به دست آمده است.

 

ساخت دستگاه دايافرم

 دستگاه دايافرم (شكل دهنده سنگ‏هاى سراميكى) كه در كارخانه‏هاى توليد
قطعات سراميك مدرن كاربرد دارد در مشهد طراحى و ساخته شد.

 مهندس حسن بيگلى سازنده دستگاه دايافرم در اين خصوص گفت: اين دستگاه از
نظر كيفيت با مشابه خارجى برابر و بسيار ارزانتر است.

 وى افزود: اين دستگاه مكمل دستگاه سنگ فرم‏دهى بدنه سراميكى شمع است و
اساس كار آن بر استفاده از شابلن فرم از طريق بازوهاى پانتوگراف استوار است به اين
ترتيب كه طرح مورد نظر از طريق شابلن روى صفحه سنگ پياده مى‏شود.

 دستگاه دايافرم در سازمان پژوهش‏هاى علمى صنعتى پژوهشكده خراسان طى مدت
يكسال طراحى و ساخته شده و پس از نمونه‏سازى در حال حاضر آماده توليد انبوه است.

 

 

 وسايل جديد و بازيافت شنوايى

 تركيب چند تكنولوژى جديد اين امكان را بوجود آورده است تا پزشكان
بتوانند كودكانى را كه از بدو تولد ناشنوا هستند از شنوايى و مشكل بى‏زبانى نجات
دهند.

 گوش بايونيك يا معجزه‏آسا تركيبى است از يك گيرنده و فرستنده، چند
الكترود، يك ميكروفن و يك دستگاه تنظيم صوت كه بر روى هم قادرند حس شنوايى را به
كودكان و نيز بزرگسالان بازگردانند.

 در افرادى كه به كرى مادرزاد دچارند بر خلاف كسانى كه گوششان به اصطلاح
سنگين است و صدا را به خوبى تشخيص نمى‏دهند استفاده از وسايلى مانند سمعك تاثيرى
ندارد. دليل اين امر آن است كه در كرهاى مادرزاد، گوش داخلى كه وظيفه مهم تبديل
امواج صوت به پيامهاى الكتريكى و انتقال اين پيامها به مغز را بر عهده دارد، آسيب
ديده و قادر به ايفاى نقش خود نيست.

 به نوشته روزنامه اينديپندنت در گوش بايونيك با انجام يك عمل جراحى
موضعى يك گيرنده كوچك امواج الكتريكى و چند الكترود در پشت گوش شخص در داخل جمجمه
جاى داده مى‏شود. الكترودها از يك سو به گيرنده الكتريكى متصل‏اند و از سوى ديگر
به اعصابى كه سيگنالهاى الكتريكى را به مغز منتقل مى‏كنند، متصل مى‏شوند.

 بر روى سر شخص از بيرون، با استفاده از يك آهنربا، يك فرستنده كوچك به
گيرنده الكتريكى كه در داخل جمجمه جا داده شده متصل مى‏شود.

 اين فرستنده سيگنالهاى الكتريكى را به گيرنده منتقل مى‏كند. در پشت
لاله گوش شخص نيز ميكروفن ظريفى كار گذارده مى‏شود كه به يك دستگاه كوچك تنظيم
كننده صورت كه در جيب پيراهن جا داده مى‏شود متصل است. وظيفه دستگاه تنظيم كننده
صوت كه ابعاد آن معادل ضبط صوتهاى كوچك جيبى يا واكمن‏هاست تبديل امواج صوت به
سيگنال الكتريكى و انتقال آن به فرستنده است. ميكروفونى كه به دستگاه وصل است به
شخص كمك مى‏كند تا با كمك تنظيم كننده صوت، شدت صدايى را كه به گوش مى‏رسد تغيير
دهد.

 چند هفته پس از انجام عمل جراحى و پس از حصول اطمينان از اتصال
الكترودها به اعصاب گوش داخلى به شخص اجازه داده مى‏شود تا دستگاه تنظيم كننده صوت
را روشن كند و براى نخستين بارشنيدن صدا را تجربه كند.

 آزمايشهايى كه تاكنون بر روى 326 كودك 2 تا 11 ساله در انگليس صورت
گرفته نشان داده است كه استفاده از گوش بايونيك به اين كودكان اجازه مى‏دهد تا نه
تنها توانايى شنيدن را به دست آورند بلكه بر مشكل بى‏زبانى نيز تا حدود زيادى غلبه
كنند.

 موفقيت در اين زمينه تا اندازه‏اى با سن كودك تناسب دارد و ميزان
پيشرفت كودكان كم سن و سالتر در اين مورد بيشتر است.

 

  از بين بردن سلولهاى سرطانى
مغز

 

 محققان در يك آزمايش بعمل آمده بر روى موشها نشان دادند ويروس تبخال كه
از نظر ژنتيكى تغيير يافته است مى‏تواند سلولهاى سرطانى مغز را بدون آسيب رساندن
به سلولهاى سالم از بين ببرد.

 دكتر “سى. يانسى گيلسپاى” از دانشكده پزشكى دانشگاه آلاباما در
بيرمنگهام مى‏گويد: اين آزمايش امكان درمان تدريجى يكى از مهلك‏ترين سرطانهاى
انسانى (گليوم بدخيم، تومور بدخيم بودن متاساز كه از نورگلى‏ها درست شده است) را
بوسيله تزريق ويروس تبخال تغيير يافته، فراهم مى‏كند.

 گيلسپاى مى‏گويد: ويروس تبخال معمولاً ويروس خطرناكى در مغز است. اما تغيير
ژنهاى اين ويروس تهديدى را كه براى سلولهاى طبيعى مغز دارند از بين مى‏برد.

 آزمايشها نشان داد اين ويروس تغيير يافته تنها سلولهاى مغزى را كه در
حال تقسيم يا رشد هستند، مورد حمله قرار مى‏دهد.

 تنها سلولهاى رشد يابنده در مغز، سلولهاى سرطانى هستند و اين بدان
معناست كه سلولهاى سرطانى تحت تأثير اين ويروس قرار مى‏گيرند.

 

 تشخيص اوليه بيمارى آرتروز

 دانشمندان موفق به ابداع يك آزمايش ساده خون شدند كه مى‏توان از آن
براى تشخيص اوليه بيمارى روماتيسم استفاده كرد.

 به نوشته روزنامه ديلى تلگراف چاپ لندن متخصصين انگليسى در تحقيقات 10
ساله خود در زمينه بيمارى آرتروز و ورم مفاصل به وجود بيش از حد مواد پروتئينى در
خون افراد مبتلا به اين بيمارى پى بردند.

 در اين تحقيق كه در نوع خود يكى از بزرگترين طرحهاى مطالعاتى به شمار
مى‏رود بيش از 500 بيمار طى 10 سال گذشته مورد مطالعه قرار گرفتند و دانشمندان
نهايتاً به وجود بيش از حد مواد پروتئينى به عنوان يكى از شرايط مستعد براى بروز
چنين بيمارى دست يافتند.

 متخصصين بيمارستان سلطنتى بريستول در غرب انگليس كه اين تحقيقات را
هدايت كرده‏اند معتقدند كه نتايج به دست آمده نمى‏تواند هنوز به عنوان راه علاجى
براى مبتلايان به آرتروز و ورم مفاصل به كار گرفته شود ولى اين آزمايش ساده اولين
گام موثر در راه شناخت و مداواى اين بيمارى بشمار مى‏رود.

/

جدول

جدول

افقى:

 

 1 – حاصل عمر امام – رضوان
اللّه تعالى عليه –

 2 – از ميان رفته – تكرار حرف
آخر – آنچه از گل پخته ساخته شده باشد.

 3 – از رنگهاى اصلى – شتر
بى‏كوهان – ظرف آبكشى.

 4 – مدفن پيكرهاى مطهر امام
موسى كاظم‏عليه السلام و امام محمد تقى‏عليه السلام – كجاست؟

 5 – او نيز همچون انسان براى
عبادت خدا خلق شده – پوشش بدن پرندگان – تمام و كامل – فرياد.

 6 – ديكته – سرّ – وارونه آن
نام يكى از شهرهاى جنگ زده جنوب است.

 7 – تازه – مفصلها.

 8 – هزار كيلو – واحد – پريشان
حواس – گله.

 9 – ولى – با قافيه سخن گفتن.

 10 – آموختن آن در اسلام واجب
است – ميان – نامِ ديگرِ گياهى دارويى به نام قونيزه.

 11 – برابر – ويتامين انعقاد
خون – حرف بيست و هفتم الفباى فارسى – تفحص كردن.

 12 -‌هامون – هر چيزى كه بر
روى هم ريخته و خرمن كرده باشند.

 13 – بيم – بزرگى و شكوه –
نزديكى.

 14 – رستاخيز – حرف فصل –
بى‏باك.

 15 – يكى از كتب اربعه شيعه.

 

 عمودى:

 1 – اشاره به دور – مايه وقار
و امنيت زن – اشداء جمع آن است – شهر اهل بيت.

 2 – از حشرات موزى – رطوبت –
صد متر مربع – درختى كه در قرآن به آن قسم ياد شده است.

 3 – بركت داشتن – كشورى در سواحل
شرقى درياى مديترانه – يكى از انواع شنا.

 4 – افسوس – نجس نيست –
ماده‏اى معطر و گرانبها كه از نافه آهوى ختن گرفته مى‏شود – آسمان عرب.

 5 – وحشى و درّنده – از آبهاى
پاك كننده – نوعى شرك و از گناهان كبيره – مايه حيات – خط كش رسم.

 6 – نفى عرب – يكى از حروف
ندا.

 7 – علم حساب – يكى از
معجزات حضرت موسى‏عليه السلام.

 8 – يكى از طهارات به شمار
مى‏آيد – فصل تجديد حيات.

 9 – نشانه – دو مصرع يك شعر –
از بتهاى دوره جاهليّت.

 10 – بله خارجى – باغ نارنج –
آش.

 11 – يكى از دو جنس – گهواره –
گناه – لقب پادشاهان حمير.

 12 – خواهان – ماهيانه –
خُرناس.

 13 – مخفّف هم او – ابوتراب –
الكتريسيته.

 14 – از شهرهاى مذهبى – نادان
همچو اوست – يكى از ماههاى ميلادى – او.

 15 – بدون تغيير و ثابت – محل
فرود آمدن.

 

  راهنمايى: پاسخ 4 افقى با “ظ” نوشته مى‏شود و 7
عمودى با “ض”، بنابراين هر يك از اين دو حرف، كافى است.تنظيم: امامى پور

 توجه: به سه نفر از برندگان –
به قيد قرعه – جوايزى اهدا مى‏گردد.

 لطفاً پاسخهاى درست را تا
بيستم ارديبهشت ارسال فرماييد.

 برندگان جدول شماره 8:
برادران: مجتبى محمدى منفرد و سيد حسام جواديون اصفهانى از تهران، سيد حسين آقايى
از گيلان.

 و برندگان جدول شماره 9:
برادران و خواهران: محسن شريف از قم، عزيزالملوك جوشقانى از آزادشهر، و مائده
محمودى از اراك كه جوايزشان با پست ارسال مى‏گردد.

/

پاسخ به نامه ها

پرسشها و پاسخها

سؤال:

 1- منظور از شستن كه در وضوء،
مرتبه اول آن واجب و دوم جايز يا مستحب و سوم حرام است، چيست؟

 2- آيا در وضو يا غسل كردن اگر
زياد آب مصرف شود، صدق اسراف مى‏كند يا نه؟

 3- در نمايشهايى كه در مدارس
داده مى‏شود، اگر دختران، لباس مردانه بپوشند يا خود را به شكل مرد درآورند – به
واسطه گريم – جايز است؟

 4- آيا بازيگران در نمايش
مى‏توانند در نقش شخصيتهاى مقدّسى همچون حضرت زينب و حضرت عباس‏عليهما السلام بازى
كنند؟

 5- بازى در نقش معصومان‏عليهم
السلام به شرط پوشيدن همه اجزاء بدن آيا جايز است؟

 6- آيا مى‏توان بر اساس
توصيفهايى كه از ائمه و غير آنها مانند حضرت زينب شده، شكل آنها را نقاشى كرد؟

 (قم – بهناز‌هاشمى نژاد)

 پاسخ:

 1- به نظر حضرت امام‏قدس سره
هرگاه صورت يا دست بطور كامل شسته شد، شستن اول به حساب مى‏آيد، حتى اگر با يك بار
آب ريختن اتفاقاً همه عضو شسته شود در اين صورت ريختن آب دوباره، شستن دوم به حساب
مى‏آيد.

 2- طبيعى است كه ريختن آب زياد
در وضو و غسل اسراف است و اگر به خاطر وسوسه باشد از اين جهت نيز گناه است و گاهى
ممكن است موجب بطلان عمل شود. از رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نقل شده است
كه با يك صاع؛ يعنى تقريباً سه كيلو يا سه ليتر آب، خود و همسرش غسل مى‏كردند و با
يك چهارم آن بلكه شايد كمتر يعنى يك مد (اگر مُد بمقدار دو كف دست در حال باز بودن
باشد) وضو مى‏گرفتند و فرمودند كسى كه بيش از اين آب مصرف كند از من نيست؛ يعنى
سنّت مرا رها كرده است حتماً اين مطلب را فقط به خاطر منع از وسوسه و اسراف
فرموده‏اند!

 3- به نظر حضرت امام‏قدس سره
پوشيدن لباس جنس مخالف به احتياط واجب حرام است. و تشبيه زن به مرد و به عكس در
روايات بسيارى شديداً مورد نكوهش قرار گرفته است.

 4- اگر نمايش موجب هتك حرمت و
توهين آن شخصيتهاى مقدس باشد جايز نيست و همچنين در مورد سؤال 5 و 6.

 × × ×

 سؤال:

 1- استفاده از انگشتر پلاتين و
نقره در حين نماز اشكال دارد يا خير؟

 2- در صورت نيافتن خاك و يا
سنگ و… آيا مى‏توان جهت تيمّم بر روى فرش و پارچه نخى و يا گرد و خاك بسيار ضعيف
زير فرش استفاده نمود يا خير؟

 (سمنان: 1347 / 52(

 پاسخ:

 1- براى فرد زينت طلا به هر
نحو و در هر حال جايز نيست و نماز را هم باطل مى‏كند و غير آن اشكالى ندارد.

 2- اگر سنگ و خاك و مانند آن
يافت نشود، نوبت به گرد و غبارى مى‏رسد – كه بر روى فرش و مانند آن است – ولى
تيمّم بر فرشى كه درون آن گرد و خاك است كافى نيست، هرچند با كوبيدن از آن خاك
بلند شود و اما گرد و خاكى كه زير فرش انباشته شده است هرچند ضعيف باشد، اگر بشود
آن را جمع كرد و بر آن تيمّم كرد از درجه اول به حساب مى‏آيد. بايد توجه داشت كه
زير بعضى از موكتها ذرّات چسب انباشه مى‏شود و خاك نيست و بر آنها تيمّم صحيح
نيست.

 سؤال:

 1- من قبل از اذان صبح محتلم
شده بودم، اما نمى‏دانستم و وقتى متوجه شدم محتلم شده‏ام كه راديو در حال گفتن
اذان صبح بود، من هم در همان وقت بلافاصله غسل را به جا آوردم – البته بعد از اذان
– آيا روزه آن روز من درست است يا خير؟

 2- آيا به فتواى آية الله
العظمى اراكى مى‏شود انسان قبل از نماز (و داخل شدن وقت) وضو بگيرد به همان نيّت
نماز؟

 (كرج: م. م. د. م)

 پاسخ:

 1- روزه صحيح است.

 2- اگر نزديك وقت نماز باشد به
قصد مهيّا شدن اشكال ندارد و در هر زمان به قصد با طهارت بودن مى‏توان وضو گرفت.

 × قم: برادر د. چ . پ

 از نظر قضايى براى شما هيچ
مشكلى پيش نخواهد آمد نگران نباشيد و هرگز آن مطلب را به كسى بازگو نكنيد و به
گناهان خود فقط در پيشگاه خداوند اعتراف كنيد، مؤمن بايد آبروى خود را در جامعه
نگه‏دارد، مطمئن باشيد هيچ دليلى براى گرفتارى شما وجود ندارد.

 × بهشهر: برادر ح. م . ب

 سؤالهاى خود را از دفتر
استفتاى مرجعتان بپرسيد.

 × × × × ×

 

/

گفته ها و نوشته ها

 گفته‌ها و نوشته‌ها

 

 جاودانه مرد

 – على، براى ستمگران تُندرى
است كمرشكن و براى ستمديدگان پناهگاهى است استوار.

 – على، براى عدالت، دژ پايدارى
است كه اخلاق بى‏مانند و شمشير و قلم همواره آن دژ را نگاهبانى مى‏كنند.

 – چه كسى به داد سرزمينهايى
خواهد رسيد كه ستم در آنها بيداد مى‏كند و كابوس فقر بر سر آنها سايه‏اى سنگين
افكنده است؟

 – جز على با نهج البلاغه‏اش،
نهج البلاغه كه برنامه حكومت عدل است و ويرانگر بناى جور و تجاوز هر جا كه باشد.(ترجمه
شعر فؤاد جرداق، كلام جاودانه ص251)

 پاى در گردن شيطان

 ويليام جيمز روان شناس برجسته
آمريكايى مى‏نويسد: در موزه لووِر پاريس تابلويى است از رافائل نقاش معروف، كه
نشان مى‏دهد ميشل مقدس پاى بر گُرده شيطان نهاده است، حتى در زيبائى يك تابلو
شيطان هم مى‏تواند سهيم باشد و دامنه معناى اسرارآميز آن را توسعه دهد، زيرا جهان
اگر اهريمن نداشته باشد ارزش كنونى خود را نخواهد داشت و اگر در دنيا شيطان و
مخالفى نباشد كه ما پاى خود را به گردن او بگذاريم و بالا رويم چه چيز آن جالب
خواهد بود، ارزش عالم مذهب هم در اين است.(لطيفه‏هاى فرهنگى، ص 268)

 

 دوستان ديوانى

  يكى را دوستى بود كه عمل ديوان كردى، مدتى اتّفاق ملاقات نيفتاد، كسى
گفت: فلان را دير شد كه نديدى. گفت: من او را نخواهم كه ببينم. قضا را يكى از كسان
او حاضر بود، گفت: چه خطا كرده است كه ملولى از ديدن او.

 گفت: هيچ ملالى نيست، اما
دوستان ديوانى را وقتى توان ديد كه معزول باشند و مرا راحت خويش در رنج او نبايد.(گلستان
سعدى، ص81)

 

 نسخه
برابر اصل

 شخصى به منزل يكى از وزرا به
خيال آن كه كارى به او بدهند، مدتها آمد و شد مى‏كرد. روزى آن شخص در اطاق پذيرايى
به پرده نقاشى كه صورت آن وزير بود، نظر انداخته به دقت نگاه مى‏كرد. وزير گفت: به
اين پرده زياد نگاه مى‏كنى، مگر از او هم توقع كار و اميدى دارى؟ گفت: چگونه اميد
و توقعى توان داشت در صورتى كه مى‏بينم اين پرده از هر حيث شباهت تامه به جناب
عالى دارد.

 (هزار و يك حكايت، ص252)

 

 شيعه امام صادق(ع)

 شيعه من كسى است كه، شكم و فرج
خود را نگاه دارد، سختكوش باشد (در راه دين)، براى خدا كار كند، به ثواب او
اميدوار، و از عذابش بيمناك باشد؛ اگر چنين كسانى را ديدى، بدان كه شيعه جعفر بن
محمد]ع[ هستند.

 (نصايح، ص227)

  تب امير

 عربى يكى از روزهاى گرم
تابستان به تب دچار شد. هنگام ظهر عريان شد و بدن خود را روغن ماليد و سپس زير نور
خورشيد، روى ريگهاى داغ، شروع به غلطيدن كرد و گفت: اى تب! حال مى‏فهمى كه چه
بلائى بر سرت آورده‏ام. اى موذى پست فطرت! شاهزادگان و اميران را گذاشته‏اى و به
سراغ من بى‏نوا آمده‏اى؟!

 بهر حال آنقدر در آن حالت به
غلطيدن ادامه داد تا عرق كرد و تب از تن او بيرون رفت.

 روز ديگر از كسى شنيد كه امير
ديشب به تب دچار گشته است. اعرابى گفت: به خدا قسم آن تب را من به سراغ او
فرستادم. اين گفت و پا به فرار نهاد.

 

  نتيجه شوخى بى‏مزه

 پير مردى پينه دوز بود كه
علاوه بر پينه دوزى هرگاه ميتى شب در مسجد تنها مى‏ماند او را خبر مى‏كردند تا صبح
بالاى سر ميت كشيك بدهد. او هم براى اينكه خوابش نگيرد معمولاً وسائل پينه دوزى
خود را مى‏برد و مشغول كار خود مى‏شد.

 يك شب جوانهاى ده براى تفريح،
شخصى را مرده‏وار در تابوت خوابانده و پينه دوز را اجير كردند تا صبح در كنارش كشيك
بدهد.

 پينه دوز طبق معمول خويش،
وسائل كارش را آورده مشغول كار شد كه تا صبح خوابش نبرد. نيمى از شب گذشته بود، با
خود به زمزمه افتاد و شروع به خواندن يك تصنيف قديمى كرد.

 مرده قلابى سر از تابوت بلند
كرده گفت: رسم نيست كه بالاى سر مرده تصنيف بخوانند!

 پينه دوز گفت: مرده هم رسم
نيست كه در كار زنده‏ها فضولى كند. معلوم مى‏شود درست نمرده‏اى بگذار خلاصت كنم!
فوراً با مشته آهنى خود بر سر او كوبيد و او را از زندگى رهانيد!! رفقاى او كه صبح
به ديدنش آمدند، با جسد مرده واقعى رفيقشان برخورد كردند و پى به نتيجه شوخى بى‏مزه
شان بردند.

 زيره به كرمان

 شركت انگليسى “پرمافلكس”
سالانه معادل 50000 پوند نفت به صورت “بنزين فندك” به كشورهاى عربى نفت‏خيز حوزه
خليج فارس، صادر مى‏كند.

 شكم سير

 پروفسور” پاستور والرى
رادو” مى‏گويد:

 “كسانى كه با شكم سير غذا
مى‏خورند، معمولاً بيشتر از خودشان، پزشكان را سير مى‏كنند”.

 درس زد و خورد

 شبلى كه از علماى عامه است درس
نحو مى‏خواند. استادش گفت: بخوان: ضَرَبَ زيدٌ عمرواً.

 پرسيد: به چه جهت زيد، عمرو را
زد؟!

 استاد گفت: نه، اين مثال است،
مى‏خواهم تو بفهمى.

 شبلى برخاست. استاد گفت: به
كجا مى‏روى؟

 گفت: نمى‏خواهم علمى را بخوانم
كه از همين اول با زد و خورد شروع مى‏شود!!

 

 اى روى تو

 اى روى تو نوربخش خلوتگاهم

 ياد تو فروغ دل ناآگاهم

 آن سرو بلند باغ زيبائى را

 ديدن نتوان با نظر كوتاهم

 در جستن وصل تو

 چون آتش سوداى تو جز دود
نداشت

 مسكين دل من اميد بهبود
نداشت

 در جستن وصل تو بسى كوشيدم

 چون بخت نبود، كوششم سود
نداشت

 “انورى”

 … كه مپرس

 ياد دارم به نظر خط غبارى
كه مپرس

 سايه كردست به من ابر
بهارى كه مپرس

 كرده‏ام عهد كه كارى
نگزينم جز عشق

 بى‏تامل زده‏ام دست به
كارى كه مپرس

 من نه آنم كه خورم بار دگر
بازى چرخ

 خورده‏ام زين قفس تنگ
فشارى كه مپرس

 غنچه چينان گلستان جهان را
صائب

 هست در پرده دل باغ و
بهارى كه مپرس

 “صائب تبريزى”

 اين را… آن را

 رفتيم من و دل دوش
ناخوانده به مهمانش

 دزديده نظر كرديم در حسن
درخشانش

 مدهوش رخش شد دل، مفتون
لبش شد جان

 اين را بگرفت اينش آن را
بربود آنش

 “فيض كاشانى”

 دامن پاك

 هر نشان كز خون دل بر دامن
چاك من است

 پيش اهل دل، دليل دامن پاك
من است

 عشق تو بگرفت بالا تا دل و
جانم بسوخت

 آرى اين آتش بلند از خار و
خاشاك من است

 “جامى”

 تو به جاى ما

 دل و جان ز تن برون شد، تو
همان به جا نشسته

 شده ما زخويش بيرون، تو به
جاى ما نشسته

 زغم زمانه ما را، نفتد،
گره بر ابرو

 كه ز راه عشق، گردى، به
جبين ما نشسته

 “اديب الممالك فراهانى”

 غم عشق

 گفتم نگرم روى تو، گفتا به
قيامت

 گفتم روم از كوى تو، گفتا
به سلامت

 گفتم چه خوش از كار جهان
گفت غم عشق

 گفتم چه بود حاصل آن، گفت
ندامت

 “هاتف اصفهانى”

 

 جان دگرم بخش

 

 از ضعف به هر جا كه نشستيم
وطن شد

 وز گريه به هر سو كه
گذشتيم چمن شد

 جان دگرم بخش كه آن جان كه
تو دادى

 چندان زغمت خاك به سر ريخت
كه تن شد

 (طالب آملى)

 

 

 

 از درد رو متاب

 هر بلبلى كه زمزمه بنياد
مى‏كند

 اول مرا به برگ گلى ياد
مى‏كند

 از درد رو متاب كه يك قطره
خون گرم

 در دل هزار ميكده ايجاد
مى‏كند

 “صائب تبريزى”

 

 

 

 

 

 

 مدرس يزدى و حاكم يزد

 مرحوم ميرزا محمد على مدرس
يزدى از روحانيون بنام يزد در دوران فتحعلى شاه بود. شاهزاده محمد على ميرزا پسر
فتحعلى شاه – كه حاكم يزد بود – به او ارادت داشت. بد خواهان به گوش او رسانده
بودند كه مدرس يزدى اعتقاد درستى ندارد، زيرا گفته است:

 از آن شيرى كه در پستان
تاك است

 اگر با كودكى نوشم چه باك
است

 حاكم، مدرس را طلبيد و گفت:
آيا اين شعر از شما است؟

 مدرس پاسخ داد: آرى! ولى شعر
قبل و بعد آن را نشنيده‏ايد. و آن وقت ارتجالاً چند بيت ديگر سرود و با بيتى كه
حاكم شنيده بود خواند، و حاكم را به ارادت سابق خود واداشت:

 شبى دردى كشى با پارسايى

 سخن رندانه راندى تا به
جايى

 از آن شيرى كه در پستان
تاك است

 اگر با كودكى نوشم چه باك
است

 جوابش داد داناى سخن سنج

 كه مستى راحتت بخشد به هر
رنج

 ولى آن مى كه خوشتر ز
انگبين است

 مزاجش “لذة للشاربين” است

 

 

 دزد و اسكندر

 اسكندر به كشتن دزدى فرمان
داد. دزد گفت: من در اين كار كه كردم، قلبم راضى نبود.

 اسكندر گفت: در كشته شدن تو
نيز قلبت راضى نباشد!

 

 چه مى‏كارى؟

 مسعود رمّال در راه به شاه
مجدالدين رسيد، پرسيد: چه مى‏كارى؟

 گفت: چيزى نمى‏كارم كه به كار
آيد.

 گفت: پدرت نيز هم چنين بود،
هرگز چيزى نكاشت كه به كار آيد!

 

 

 دو منجم ماهر

 جوحى گفت: من و مادرم هر دو
منجم ماهريم كه در حكم ما خطا واقع نمى‏شود.

 گفتند: اين دعوى بزرگ است، از
كجا مى‏گويى؟

 گفت: از آنجا كه چون ابرى
برآيد، من مى‏گويم: باران خواهد آمد و مادرم گويد: نخواهد آمد! البته يا آن شود كه
من گويم يا آن شود كه او بگويد!!

 

 خرّم از او است

 خاطرم با همه تيغ ستمش
خرّم از او است

 كه گرم زخم از او مرهم
زخمم هم از او است

 گر چه هر لحظه جفائى رسد
از دوست وليك

 هم بما از سر رأفت نظرى هر
دم از او است

 “وفاى نورى”

 

 

 آواز خوش

 

 مؤذنى بانك مى‏گفت و مى‏دويد.
پرسيدند: چرا مى‏دوى؟ گفت: مى‏گويند آواز تو از دور خوش است.

 

 

 

 سلام عريان

 “سائل نهاوندى” پس از
سالها توقّف در همدان، قصد مراجعت به وطن كرد. از قضا نزديك به شهر خود كه رسيد،
دزدان، اموال او را بردند و خود او را نيز عريان كرده حتى لباسهايش را نيز به غارت
گرفتند.

 وقتى خويشاوندان او كه به
استقبالش آمده بودند، سبب عريان بودنش را پرسيدند گفت:

 چون از شهر همدان، شهر بابا
طاهر عريان، آمده‏ام بهتر اين ديدم كه سلام او را عريان به شما برسانم.

 

 من كجا، على كجا !

 شكيب ارسلان خطيب و نويسنده
عرب در جلسه‏اى كه به افتخار او در مصر تشكيل شده بود شركت كرده بود. يكى از حضار
در ضمن سخن مى‏گويد: دو نفر در تاريخ اسلام پيدا شده‏اند كه به حق شايسته‏اند:
امير سخن (اميرالبيان) ناميده شوند، يكى على ابن ابيطالب و ديگرى شكيب ارسلان، پس
از شنيدن اين سخن، شكيب ارسلان با ناراحتى برمى‏خيزد و در پشت تريبون قرار مى‏گيرد
و از دوستش كه چنين مقايسه‏اى كرده گله مى‏كند و مى‏گويد: من كجا و
على‏بن‏ابى‏طالب كجا؟ من بند كفش على(ع) هم به حساب نمى‏آيم.

 “شهيد مطهرى، سيرى در نهج
البلاغه”

 

 

 

 

 

 

 آدم منطقى

 آورده‏اند كه مردى وارد
خانه‏اى شد و گفت: مرا احترام كنيد، آدم مهمى هستم! صاحب خانه گفت: چكاره‏اى؟

 گفت: من اهل منطقم.

 پرسيد: منطق يعنى چه؟

 روى تاقچه، چهار عدد
تخم‏مرغ بود، گفت: من با منطق و دليل ثابت مى‏كنم اينها هشت عددند!

 شب خوابيد، صاحب خانه آن چهار
تخم‏مرغ را خورد.

 چون صبح شد، مرد منطقى گفت: پس
تخم‏مرغها چه شد؟ مى‏خواهم صبحانه بخورم؟

 صاحب خانه گفت: آن چهار تا كه
من ديدم، خوردم، آن چهار تا كه تو مى‏خواستى با دليل و منطق ثابت كنى، اثبات كن و
بخور!

 

 

 كار بى‏معنا

 آورده‏اند كه يك روز وثوق
الدوله از دكتر لقمان ادهم – كه از مسافرت اروپا آمده بود – احوالپرسى كرد و
پرسيد: حالا چكار مى‏كنيد؟

 دكتر طبق سنّت خودمانى جواب
داد: هيچ… گرفتارى براى خودم درست كرده‏ام، زيرا مطلب را افتتحا و كار بى‏معنا
را دوباره شروع نموده‏ام.

 وثوق الدوله با قيافه
دلسوزمآبانه‏اى گفت: حق با شماست. كارى بى‏معناست. مخصوصاً براى بيماران.

 

 

 

 

 پند پير

 نصيحتى كنمت ياد گير و در
عمل آر

كه اين حديث زپير طريقتم ياد است

 مجو درستى عهد از جهان سست
نهاد

كه اين عجوزه عروس هزار دماد است

 غم جهان مخور و پند من مبر
از ياد

كه اين لطيفه عشقم ز رهروى ياد است

 (حافظ شيرازى)

 

 دعوى مردانگى

 لاف سر پنجگى و دعوى مردى
بگذار

عاجزِ نفس فرومايه، چه مردى چه زنى

 گرت از دست برآيد دهنى
شيرين كن

مردى آن نيست كه مشتى بزنى بر دهنى

 (مصلح الدين سعدى)

 پندر پدر

 دانى كه چه گفت زال با
رستم گُرد

دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد

 ديديم بسى كه آب سرچشمه
خُرد

چون پيشتر آمد شتر و بار ببرد

 (مصلح الدين سعدى)

 

 

 

 

 سه امر پايدار

 سه چيز پايدار نماند: مال
بى‏تجارت و علم بى‏عبث و مُلك بى‏سياست.

 وقتى به لطف گوى و مدارا و
مردمى

باشد كه در كمند قبول آورى دلى

 وقتى به قهر گوى كه صد
كوزه نبات

گه گه چنان بكار نيايد كه حنظلى

 (گلستان سعدى، ص246)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 طاعون و حاكم ظالم

 

 روزى خليفه ]به بهلول[ گفت:

 چرا شكر خداى به جاى نمى‏آورى
كه تا من بر شما حاكم شدم طاعون از ميان شما برخاسته است؟

 بهلول گفت: خداوند عادلتر از
آن است كه در يك زمان دو بلا بر ما گمارد.

 

 

 

 

 روح بلند

 آيا قلبى پيدا مى‏شود كه وقتى
درباره كربلا سخن مى‏شنود، آغشته با حزن و اندوه نگردد؟ حتى غير مسلمانان نيز
نمى‏توانند پاكى روحى را كه اين جنگ اسلامى در تحت لواى آن، انجام گرفت انكار
كنند!

 (ادوارد براون)

 

 هين مگو فردا كه فرداها
گذشت

تا بكلى نگذرد ايّامِ كشت

 پندِ من بشنو كه تن بند
قوى است

كهنه بيرون كن گرت ميل نوى است

 لب ببند و كفِّ پر زر
برگشا

بخل تن بگذار و پيش آور سخا

 تركِ شهوتها و لذّتها
سخاست

هر كه در شهوت فرو شد برنخاست

 (جلال الدين مولوى)

 

 اى خنك زشتى كه خويش شد
حريف

واى گلرويى كه جفتش شد خريف

 نانِ مرده چون حريف جان
شود

زنده گردد نان و عين آن شود

 هيزم تيره حريف نار شد

تيرگى رفت و همه انوار شد

 در نمك لان چون خَر مرده
فتاد

آن خرى و مردگى يكسو نهاد

 (جلال الدين مولوى)

 

 

 

 خلق نيكو

 يكى در پيش رسول‏صلى الله عليه
وآله وسلم آمد و گفت: دين چيست؟

 گفت: خلق نيكو.

 از راست وى اندر آمد و از چپ
وى اندر آمد و همچنين مى‏پرسيد و وى همچنين مى‏گفت: باز پسين بار گفت: مى‏ندانى؟
آن كه خشمگين نشوى!

 (كيمياى سعادت، ص427)

 

 

 

 انصاف

 پيرمردى را گفتند: چرا زن نكن؟
گفت: با پيرزنانم عيشى نباشد.

 گفتند: جوانى بخواه چو مكنت
دارى! گفت: مرا كه پيرم با پيرزنان الفت نيست پس او را كه جوان باشد با من كه پيرم
چه دوستى صورت بندد.

 (گلستان سعدى، ص146)

 

 

 راستگويى

 شيرفروش همه روه يك كوزه شير
براى آشپزخانه مى‏آورد. از قضا يك روز آن كوزه پر از آب خالص بود. آشپز كه سر آن
را گشود و نظرش به آن افتاد گفت: اين كه آب است!

 شيرفروش نگاه كرد و خود نيز
تعجب نموده گفت: خيلى معذرت مى‏خواهم امروز فراموش كرده‏اند شير داخل آن بكنند.

 (هزار و يك حكايت، ص264)

 

 

 

 

 شعر نو

 “استاد شهريار” با شعر نو
مخالف بود و عقيده داشت مضامين جديد را بايد در الفاظ متين و محكم بيان نمود.
معروف است روزى شاعر نوپردازى پيش ايشان رفته و شعر نو و بى‏قافيه‏اى را كه ساخته
بود براى استاد خواند و سپس عقيده او را خواستار شد.

 استاد شهريار كه نه ميل داشت
دل او را بشكند و نه حاضر بود بدون جهت تعريفى كرده باشد گفت: بسيار چيز خوبى است.
آنوقتها كه ما جوان بوديم چنين چيزهايى مى‏گفتيم. منتهى اسم آن را نثر مى‏گذاشتيم.

 (لطيفه‏هاى سياسى، ص173)

 

 

 

 ابن سينا و كتاب

 گويند: ابوعلى سينا كه در
اوايل عمر به مطالعه فلسفه مشغول بود، در قسمت مابعد الطبيعه به شبهات و بن بستهاى
فكرى رسيد، از اين رو مدتى از تحصيل فلسفه كناره گرفت و دچار يأس و افسردگى گشت!
روزى در بازار بخارا كتاب فروش دوره‏گردى كتابى را به وى عرضه داشت، ولى ابن سينا
از خريدن آن امتناع ورزيد كتابفروش گفت: مالك آن دچار فقر و تنگدستى است، اگر سه
درهم بابت آن بدهى دعاگوى تو خواهم بود، ابن سينا از باب اين كه احسانى كرده باشد،
سه درهم داد و كتاب را به خانه آورد، و ديد از تصانيف ابونصر فارابى است، و با
خواندن آن مقاصد حكما را دريافت و مشكل فلسفى و فكرى وى حل شد، و به شكرانه رفع
اين مشكل علمى مبلغى بين فقرا تقسيم كرد، و بارها مى‏گفته: اگر آن روز من از دادن
سه درهم در بهاى كتاب خوددارى مى‏كردم، هرگز به مقاصد حكما و فلاسفه اطلاع
نمى‏يافتم.

 (هزار و يك حكايت ادبى –
تاريخى، ص199)

 

 

 مظفر فيروز و اسكندرى

 يكى از دوستان مظفر نقل مى‏كرد
روزى ايرج اسكندى به مظفر فيروز گفته بود: تو چرا از بزرگ شدن و توسعه كشور ايران
مضايقه داشتى؟

 مظفر فيروز پرسيد: كدام توسعه؟

 ايرج اسكندرى جواب داده بود:
حزب توده جز توسعه كشور ايران چيز ديگرى نمى‏خواست.

 مظفر گفته بود: من از اين حرف
سر در نمى‏آورم.

 ايرج به شوخى گفت: اگر حزب
توده بر ايران حاكم مى‏شد. ايران بزرگترين كشور آسياييى مى‏گرديد، زيرا ارتشش در
چين با طرفداران چپان كايچك مشغول نبرد مى‏شد. سكنه ايران در سيبرى و حكومتش در
مسكو مستقر مى‏شدند. شما در هيچ عصرى از تاريخ، كشور ما را تا اين حد بزرگ و وسيع
ديده بوديد؟!

 (لطيفه‏هاى سياسى، ص204)

 

 

/

روایت فضیلت

روايت فضيلت

گذرى بر زندگى و آثار و انديشه‏هاى آية الله
العظمى شاه آبادى

آخرين قسمت

غلامرضا گلى زواره

 

× در آشيانه اهل البيت‏عليه السلام

 بعد از آن كه مرحوم آيةاللّه
العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى به قم آمد و حوزه علميه قم را تأسيس نمود،
آيةالله شاه‏آبادى كه حضور در حوزه‏هاى علوم دينى و اقامت در جوار بارگاه مقدّس
حضرت‏معصومه‏عليها السلام را آرزوى ديرينه خويش مى‏دانست در سال 1347 ه.ق به اين
بهشت كوير و كانون معرفت مهاجرت كرد و به مدت هفت سال به افاده و تربيت طلاب و
فضلاى آن حوزه شريف همّت گماشت.20

 بارزترين شخصيتى كه از انوار
علوم ربّانى اين عارف كامل اقتباس كرده و از بركات انفاس قدسيه‏اش توشه‏ها برگرفته
– همان گونه كه در صدر مقاله اشاره شد – رهبر كبير انقلاب اسلامى حضرت امام
خمينى‏قدس سره مى‏باشد، آن گونه كه محمد شريف رازى در جلد پنجم “گنجينه دانشمندان”
نوشته است: امام خمينى با نام ابواحمدالموسوى المصطفوى حكمت، فلسفه و عرفان را از
مرحوم شاه‏آبادى و علامه‏رفيعى قزوينى فرا گرفته است.

 يكى ديگر از افرادى كه محضر
اين دانشور جهان تشيّع را درك كرد، مرحوم آيةاللّه العظمى مرعشى نجفى‏رحمه الله
بودند كه مدّتها در بحث سير و سلوك ايشان شركت داشته و از آيةاللّه شاه‏آبادى
اجازه نقل روايت گرفته است.21

 مرحوم آية اللّه العظمى حاج
ميرزا‌هاشم آملى مدتها در بحث فقه، اصول، فلسفه و عرفان ايشان شركت داشت و در
تهران و قم از محضر اين بزرگوار استفاده فرمود.22

 لازم به توضيح است كه حوزه درس
آيةاللّه شاه‏آبادى در قم، تنها اختصاص به سطوح عالى فقه، اصول، فلسفه و عرفانى
نداشت، بلكه اگر زمينه‏اى براى تدريس سطوح مقدماتى هم پيش مى‏آمد، ايشان ابايى
نداشتند و براى ايشان هيچ اهميتى نداشت كه با آن مقام علمى به تدريس دروس مقدماتى
نيز بپردازند و اين از تواضع و عاطفه مشارٌاليه بود كه نمى‏توانست تقاضاى هيچ كس
را ناديده بگيرد. در اين مورد آيةالله العظمى حاج ميرزا‌هاشم آملى‏رحمه الله چنين
مى‏فرمايد:

 “يكى از خصايص استاد اين
بود كه ايشان رحمتشان و اخلاق اجتماعى‏شان در ميان مردم يك طور خاصّى بود كه به
اين جهت از علماى ديگر امتياز داشتند، اگر به ايشان مى‏گفتى سيوطى درس بگو سيوطى
هم مى‏گفت، امثله هم مى‏گفت، رسائل و مكاسب هم مى‏گفت و لذا قدر ايشان بر اثر اين
رحم مجهول ماند…”.23

 با آن مقام والاى علمى، اصرار
داشت براى عموم مردم صحبت كرده و معارف الهى را به آنان تعليم و تفهيم كند و گاهى
كه به ايشان عرض مى‏شد اين مطالب را معلوم نيست غير اهل علم بفهمند و درك كنند،
جواب مى‏دادند بگذاريد اين مطالب به گوش همينها بخورد.

 فيلسوف شهيد، استاد مرتضى
مطهرى‏رحمه الله مى‏نويسد:

 “… آقاى آقا ميرزا محمّد
على شاه‏آبادى تهرانى‏الأصل، جامع المعقول و المنقول بود در فلسفه و عرفان شاگرد
ميرزاى جلوه و ميرزاى اشكورى بوده است. در تهران به مقام مرجعيت و فتوا رسيد، در
سالهاى اقامت مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائرى در قم، سالها به قم مهاجرت كرد و فضلا
از محضرش كمال بهره را بردند، در عرفان امتياز بى‏رقيبى داشت…”.24

 ايشان در جاى ديگر مى‏گويد:

 “… يادم آمد در سال 1356
قمرى بود، اولين سال طلبگى ما در قم بود… آن جا ذكر خير مرحوم آقاميرزا محمد على
شاه‏آبادى تهرانى را زياد مى‏شنيديم، بسيارى از بزرگان حوزه علميه قم دست پرورده
اين مرد بزرگ بودند… خيلى مشتاق زيارت اين مرد بزرگ بوديم”.25

 

 × در سنگر مسجد

 آيةاللّه العظمى شاه آبادى پس
از هفت سال اقامت در شهر مقدّس قم به سال 1354ه.ق در اثر اصرار بيش از حد مردم
تهران كه به طور دسته جمعى به قم آمده و از ايشان تقاضاى مراجعت به تهران مى‏كردند،
به تهران بازگشت. در ابتدا حدود دو سال در مسجد امين الدّوله واقع در بازار چهل تن
و پس از آن در شبستان مسجد جامع، اقامه نماز جماعت فرمود تا بتدريج مسجد جامع
تهران آباد گرديد، ايشان در مدت اقامت در تهران، مسجد جمعه اين شهر را پايگاه
ترويج دين، تدريس فقه، اصول، فلسفه و حكمت قرار داد و از آن به عنوان سنگر مبارزه
با رضاخان قلدر استفاده كرد، در همين مكان جلسات تفسير قرآن را برقرار نمود و
مبانى علمى خويش تدوين كرد و دانسته‏ها و انديشه‏هاى خود را قلمبند نمود.26

 شهيد مطهرى مى‏نويسد:

 “مرحوم شاه آبادى كه در مسجد
جمعه تهران نماز مى‏خواند و يك مرد مجهول‏القدرى بود، مردم تهران به او به چشم يك
پيش نماز نگاه مى‏كردند ولى يك پيش‏نماز درجه اول، از اين بيشتر نه در صورتى كه
مرحوم شاه‏آبادى از نظر حدود مقام خيلى بزرگتر بود… بعد از دو سال كه از قم
برگشتم تهران كه مى‏خواستم بروم مشهد با اشتياق فراوان رفتم مسجد جمعه كه مرحوم
شاه‏آبادى را پيدا كنم، يكى از خاطراتى كه دارم اين است كه من آن وقت تقريباً تازه
يك جوان بيست ساله‏اى بودم، توى مسجدجمعه… ديدم دو نفر با همديگر حرف مى‏زنند،
يكى ]كه [معلوم بود از شهرستان آمده بود، به ديگرى گفت: حال كه ما چند سال توى اين
شهر آمديم توحيدى از اين مرد (يعنى شاه‏آبادى) آموختيم هميشه من فكر مى‏كنم كه
چقدر خوب است براى انسان كه بتواند لااقل يك نفر را زنده كند و احيا كند”.27

 مرحوم شاه آبادى با قاطعيت در
برابر رضاخان ايستاد، مبارزات ايشان در اين سالها به اوج خود رسيد و در شرايطى كه
رضاخان تمام مساجد و منابر را تعطيل كرده بود، هيچ‏گاه مسجد و منبر ايشان تعطيل
نشد از اين رو رضاخان دستور داد منبر مسجد ايشان را بردارند، فرزند شهيد آيةاللّه
شاه‏آبادى – مرحوم حاج شيخ مهدى شاه آبادى – از مبارزات والدِ ماجد خويش چنين ياد
مى‏كند:

 “وقتى كه رضاخان دستور داد
منبر را از مسجد ايشان بردارند تا بدين وسيله مانع سخنرانى ايشان شود آيةاللّه
شاه‏آبادى دست از سخنرانى برنداشت و به طور ايستاده سخنرانى مى‏كرد و به نظام
فاسدى كه بر جامعه حاكم بود اعتراض مى‏نمود و يك بار كه مأمورين براى دستگيرى
ايشان به مسجد آمدند چون با كفش وارد مسجد شده بودند، به مأمورين پرخاش نمود كه
همگى آنها ترسيدند و از مسجد بيرون رفتند و پس از آن كه آيةاللّه شاه‏آبادى از
مسجد خارج شدند، مأمورين به دنبال ايشان راه افتادند و از ايشان مى‏خواستند كه به
همراه آنان به كلانترى برود ولى ايشان با همان لهجه اصفهانى خود به مأمورين
مى‏فرمودند: “برو به بزرگترت بگو بياد” و بالأخره وقتى كه مسير آنها به جايى رسيد
كه راه منزل ايشان از راه كلانترى جدا مى‏شد ناگهان دستشان را به طرف مأمورين
آوردند و چند بار فرياد زدند: “بگيريد مرا، مى‏گويم مرا بگيريد” و مأمورين آن چنان
از اين عمل ايشان رعب و وحشت در دلشان افتاد كه چند قدم عقب رفتند و بدون آن كه
بتوانند كوچكترين عكس‏العملى از خود نشان بدهند مراجعت كردند”.28

 آيةاللّه العظمى ميرزا‌هاشم
آملى درباره مبارزات استاد خود چنين فرموده است:

 “آيةاللّه شاه آبادى از آن
خبيث – رضاخان – تعبير مى‏كرد به قاطرچى و چاروادار و در سخنرانيهاى خود هم به
همين گونه ياد مى‏نمود”.29

 او هميشه به اصل و ريشه نظام
فاسد يعنى رضاخان حمله مى‏كرد و در زمانى كه برخى از مبارزين به جاى اعتراض به
ريشه فساد به شاخ و برگهاى آن مى‏تاختند سرچشمه تمامى انحرافات را مورد حمله قرار
داد.

 

 مقامات علمى و اخلاقى

 در عظمت مقام علمى ايشان همين
بس كه مرحوم ميرزا محمد تقى شيرازى فقط به شش نفر اجازه اجتهاد داده كه يكى از
آنان مرحوم آيةالله العظمى شاه‏آبادى است كه در آن از وى به عنوان عماد العلما و
فخار الفقهاياد شده است، آية اللّه العظمى ميرزا‌هاشم در توصيف مقامات علمى استاد
خود چنين فرموده است:

 “حضرت آيةاللّه العظمى
آقاى ميرزا محمد على شاه آبادى، استاد معظم ما و مردى فقيه و اصولى و فيلسوف و
عارف بودند، حقير در تهران، مدت مديدى در محضر ايشان افتخار تلمّذ داشتم، شروع درس
ما خدمت ايشان رياض و فصول بود، يعنى بعد از لمعتين به رياض و فصول رجوع كرديم،
ايشان مهارتشان تنها در فلسفه و عرفان نيست، مهارت ايشان در فقه و اصول بيش از
فلسفه است، لكن فقه و اصول ايشان را آن جنبه عرفان ايشان مستور كرد و سبب شد كه
معروفيت ايشان در فقه و اصول مكشوف نشود”.30

 مهارت فوق العاده‏اى در تدريس
عرفان داشت و مطالب را به تعبير حضرت امام از شارح فصوص بهتر بيان مى‏كرد و در
عرفان اسلامى كم نظير بود. او علاوه بر انديشه‏هاى علمى به مسايل اجتماعى توجه
داشت و در يكى از نوشته‏هاى خود پيشنهاد داده بود براى نجات مسلمين بايد موارد ذيل
صورت گيرد:

  الف – تأسيس مجله ديانتى براى ترويج مقاصد
مذهبى.

  ب – اقتصاد در امر معيشت.

  ج – ايجاد شركت از روى قواعد علميه براى ترقّى
تجارت مشروعه.

  د – ايجاد اساس مقتضى تمكّن دادن قرض‏الحسنه و
سد باب قرض ربوى.

  ه – دفاع از صدمات غيرمشروعه به حقوق افراد
جمعيت و غيره… .

 تأليفات و آثار علمى آن مرحوم
كه حاكى از مقام والاى علمى و جهاد فكرى و احاطه فقهى ايشان است عبارتند از:

  1- شذرات المعارف؛ نام ديگر اين كتاب مرام
الاسلام است كه به فارسى تحرير يافته و چندين بار به زيور طبع آراسته شده است. اين
كتاب كه مشتمل بر چهار شذره (قطعه‏هاى مرواريد) است اولين بار در زمان حيات ايشان
به سال 1365 ه.ق (1325 ه.ش) چاپ شد.

  2- رشحات البحار، اصل اين كتاب به زبان عربى است
كه توسط يكى از فرزندان ايشان – حاج شيخ محمد شاه‏آبادى – در سال 1380ه.ق ترجمه و
تاكنون چندين بار به طبع رسيده است.

  3- مفتاح السعادة في‏احكام العباده كه رساله
عمليه ايشان است و به زبان فارسى مى‏باشد.

  4- الايمان والرجعة در 22 صفحه رقعى كه ردّى است
بر كتاب “اسلام و رجعت” سنگلجى.31

  5- الانسان و الفطرة در 140 صفحه رقعى و با
ترجمه فارسى فرزندشان حاج شيخ محمد شاه‏آبادى.

  6- حاشيه نجاةالعباد كه حواشى ايشان بر رساله
شريفه نجاةالعباد صاحب جواهر مى‏باشد.

  7- رسالة العقل و الجهل.

  8- منازل السالكين در اخلاق كه در هزار منزل
تنظيم شده است.

  9- حاشيه كفايةالاصول ملامحمد كاظم خراسانى در
فقه.

  10 – چهار رساله در نبوت و ولايت.

  11- جزواتى در صرف و نحو و تعدادى رساله‏هاى
ديگر كه هنوز به طبع نرسيده است.

 آثار چاپ نشده ايشان پس از
فوتش در اختيار حضرت امام بوده كه در حمله ساواك به كتابخانه آن فروغ فرزانه به
سال 1343 ربوده شده است.32

 روش اخلاقى اين استوانه علم و
دانشور جهان تشيّع براى پويندگان راه اسلام و قرآن بهترين الگوست كه چگونه بايد در
طريق هدايت و ارشاد گام نهاد و چه نوع الفت و محبت معنوى با اساتيد و شاگردان بايد
داشت و برخورد با مسايل اجتماعى و طبقات گوناگون مردم به چه نحوى باشد.

 سرانجام اين فقيه پارسا و
مجتهد مبارز پس از 77 سال عمر بابركت در روز پنج شنبه سوم صفر سال 1369 ه.ق (سوم
آذر 1328( در تهران بدرود حيات گفت و به لقاى حق شتافت، پيكر پاكش با تجليل و
تكريم وافر به شهررى انتقال يافت و در جوار حضرت عبدالعظيم حسنى و امامزاده حمزه
در كنار قبر شيخ بزرگوار و مفسّر كبير ابوالفتوح رازى به خاك سپرده شد.33 شهيد
حجةالاسلام والمسلمين حاج شيخ مهدى شاه‏آبادى از فرزندان ايشان است، كه عضو شوراى
مركزى روحانيت مبارز و نماينده مردم تهران در دوره اول و دوم مجلس شوراى اسلامى
بود و در تاريخ ششم ارديبهشت 1363 كه براى بازديد از جبهه‏ها به جزاير مجنون رفته
بود به فيض شهادت نائل آمد.34

 

 پى
نوشتها:

 20 ) پيام انقلاب، همان،
ص54.

 21 ) غلامحسين رضانژاد،
مجموعه رسايل و مقالات فلسفى علامه رفيعى قزوينى، مقدمه.

 22 ) ن.ك: على رفيعى، بر
ستيغ نور، ص20، و نيز ويژه‏نامه آيةاللّه شاه‏آبادى، ص3.

 23 ) ن ك: ناصر الدين
انصارى قمى، ستاره فروزان، مجله نور علم، شماره 53 – 52.

 24 ) ويژه‏نامه، همان، ص3.

 25 )خدمات متقابل اسلام و
ايران، شهيد مرتضى مطهرى، ص616.

 26 ) سرگذشتهاى ويژه از
زندگى استاد شهيد مرتضى مطهرى، ج اول، به روايت جمعى از فضلا و ياران، ص45.

 27 ) مرحوم مدرس تبريزى،
ريحانة الأدب، ج3، ص167.

 28 ) سرگذشتهاى ويژه،
همان، ص46.

 29 ) مجله پيام انقلاب،
همان، ص55.

 30 ) ويژه‏نامه، همان، ص3.

 31 ) مجله نور علم، همان،
131.

 32 ) ن ك:
ميركبيرخوانسارى،مناهج‏المعارف،پاورقى ص520.

 33 ) مجله پيام انقلاب،
همان، ص73.

 34 ) اختران فروزان رى و
طهران، همان، ص244.

 35 ) مجله سروش، شماره
283، ص22.

/

ماجراى جنگ بدر

درسهايى از تاريخ تحليلى اسلام – “مسلسل 62”

“ حوادث سال دوم هجرت – 8 “

ماجراى جنگ بدر

قسمت سوم

حجةالاسلام والمسلمين رسولى محلاتى

 

 × حركت قريش از مكّه

 همانگونه كه گفته شد: به دنبال
آمدن ضمضم بن عمرو مردم مكه و قريش با تمام تجهيزات، بسرعت آماده حركت براى نجات
كاروان شده و به فاصله چند روز، لشكرى عظيم فراهم شد و همه سران قريش نيز همراه آن
لشكر حركت كردند، تنها ابولهب به جاى خود، عاص بن هشام بن مغيرة را در مقابل چهار
هزار درهم كه از او طلبكار بود و نمى‏توانست پرداخت كند به همراه قريش فرستاد و
خود در مكه ماند.

 از مغازى واقدى و روايات ديگر
استفاده مى‏شود كه بيشتر سران قريش از رفتن به اين سفر اكراه داشتند و درصدد
بهانه‏اى بودند كه از رفتن شانه خالى كنند، و از همه بيشتر چند نفر بودند مانند
حارث بن عامر، و اميّة بن ابى‏خلف و عتبة و شيبة و عاص بن منبّه و حكيم بن حزام و
على بن اميّة خلف… در مقابل، ابوجهل و برخى ديگر مانند عقبة بن ابى معيط و نضربن
حارث سخت مردم را به رفتن، تشويق مى‏كردند و هرگاه مى‏شنيدند كسى از رفتن خوددارى
كرده به نزد او رفته و به هر ترتيبى بود او را وادار به حركت مى‏نمودند.

 و به هر صورت، روزى كه لشكر
قريش از مكه حركت كرد عموم سران قريش در ميان آنها بودند، و عدد نفرات آنها به
نهصد و پنجاه الى هزار نفر مى‏رسيد، و در ميان آنها دويست اسب بود كه يدك
مى‏كشيدند، و عموم آنها شتر سوارى داشتند و نهصد زره نيز همراه خود داشتند و زنان
خواننده و نوازنده آمده بودند تا در هجاى مسلمانان شعر بخوانند و دفّ بزنند.

 گذشته از اينها شتران زيادى
همراه آورده بودند تا از گوشت آنها براى طبخ غذاى گرم استفاده كنند، روز اول
ابوجهل ده شتر نحر كرد، و روز دوم اميّة بن خلف نه شتر، و روز سوم سهيل بن عمرو ده
شتر و روز چهارم شيبة بن ربيعة نه شتر و روز پنجم عتبة ده شتر و روز ششم نُبيه و
مُنبه ده شتر و روز هفتم عباس بن عبدالمطلب ده شتر و… و به همين ترتيب هر روز نه
يا ده شتر براى غذاى لشكر نحر مى‏كردند.

 

 × گزارش مسير كاروان به
رسول خدا(ص)

 از طرف ديگر پيغمبر اسلام‏صلى
الله عليه وآله وسلم در نزديكى قريه صفرا دو نفر را به نامهاى بسبس بن جهنى، و عدى
بن أبى الزغبا به سوى بدر روانه كرد تا اخبارى از مسير كاروان قريش و ابوسفيان كسب
كرده به اطلاع آن حضرت برسانند.

 اين دو نفر به دنبال اين
مأموريّت، خود را به چاههاى بدر رساندند و شترهاى خود را در كنار تپه نزديك چاههاى
مزبور خوابانده ظرفهاى آب خود را از پالان شتران باز كردند و به عنوان آب بردن، به
چاهها نزديك شدند.

 عده‏اى از اعراب در اطراف
چاههاى مذكور چادر زده و سكونت داشتند. از آن جمله شخصى بود به نام مجدى بن عمرو
جهنى.

 اين دو هنگامى نزد چاهها آمدند
كه مجدى در آن جا نشسته بود و آنها را بديد، بسبس و عدى لب چاه آب آمدند و مشغول
كشيدن آب شدند، دو زن نيز در آن طرف مشغول كشيدن آب بودند، از لحن سخنشان معلوم
بود كه يكى از آنها از ديگرى طلبى دارد و طلبكار همان جا به دامن آن زن بدهكار
چسبيده بود و مطالبه پول خود را مى‏كرد، و آن زن به او مى‏گفت: فردا يا پس فردا
كاروان قريش بدين جا وارد مى‏شوند و من براى آنها كار مى‏كنم و طلب تو را
مى‏پردازم.

 مجدى هم به آن زن گفت: راست
مى‏گويد.

 و بدين ترتيب آن دو را از هم
جدا كرد.

 بسبس و عدى اين گفت و گو را
شنيده به نزد شتران خود بازگشتند و آنها را از جا بلند كرده مهياى بازگشت شدند، و
با سرعت، خود را به رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم رسانده و آنچه را شنيده بودند
به اطلاع آن حضرت رساندند.

 

 × تغيير مسير كاروان

 روزى كه ابوسفيان خبر حركت
رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و پيروانش از يثرب را شنيده بود همه جا مراعات
احتياط را در فرود آمدن و حركت كردن مى‏نمود. از آن جمله چون به نزديك بدر رسيدند
خود ابوسفيان پيشاپيش كاروان به سر چاههاى آب آمد و از مجدى بن عمرو پرسيد:

 اين روزها كسى اين جا نيامده؟

 مجدى گفت: در اين چند روزه شخص
ناشناسى در اين جا به چشم من نخورد جز دو نفر كه به كنار اين تپه آمدند و شتران
خود را در آن جا خواباندند آن گاه به كنار چاه آمده ظرفهاى خود را آب كرده و
رفتند.

 فوراً ابوسفيان به همان جا كه
مجدى اشاره كرده بود آمده و به جستجو پرداخت تا جاى خوابيدن شتران را پيدا كرد و
يكى از پشگلهايى كه شتران در آن جا انداخته بودند برداشته بهم فشار داد و متوجه شد
كه نواله هسته خرماست. فوراً گفت: به خدا اين سواران اهل يثرب بوده‏اند چون آنها
هستند كه به شتران خود نواله هسته خرما مى‏دهند. اين را گفته و به سرعت به نزد
كاروان برگشت و آنها را از نزديك شدن به چاههاى بدر ممانعت كرده، راهشان را به
ساحل درياى احمر كج كرد و بدر را در دست چپ خود قرار دادند و بسرعت از آن حدود
گذشتند.

 

 × رسيدن خبر حركت قريش به
رسول‏خدا(ص) و مشورت با اصحاب

 همه اهل تاريخ نوشته‏اند: در
اين وقت كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم به جايى به نام “ذقران” رسيده بود خبر
حركت قريش از مكه به رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم رسيد، و با رسيدن اين خبر
جريان تازه‏اى پيش آمد، زيرا ادامه مسير به سوى بدر از آن پس خطر درگيرى و جنگ با
قريش را در پى داشت، و رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم نمى‏خواست بدون نظرخواهى و
مشورت با اصحاب كارى انجام دهد اگر چه خود تصميم به ادامه راه را داشت، زيرا
بازگشت مسلمانان براى آنها شكستى محسوب مى‏شد و قريش را دلير مى‏ساخت و خود را
پيروز جلوه مى‏دادند.

 از اين روى، رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم اصحاب را نزد خود گِرد آورده و براى ادامه مسير از آنها نظرخواهى
كرد، در اين جا برخى از مورخين مانند ابن‏هشام بطور سربسته نوشته‏اند: “فقام
ابوبكر، فقال واحسن، ثم قام عمربن الخطاب، فقال واحسن؛1 يعنى: ابوبكر برخاست و سخن
گفت و نيكو گفت، سپس عمربن خطاب برخاست و سخن گفت و نيكو گفت” ولى متن گفتار آنها
را نقل نكرده‏اند. و برخى نيز از اين سربسته‏تر و مجمل‏تر نوشته‏اند و بدون اين كه
از كسى نامى ببرند گفته‏اند: “فاستشار النّاس فقالوا خيراً؛2 يعنى: رسول خداصلى
الله عليه وآله وسلم از مردم نظرخواهى كرد، و آنها سخنى خير گفتند.

 ولى در برخى از روايات متن
گفتار عمر را اين گونه نقل كرده‏اند: “يا رسول اللّه إنّها قريش و خيلاؤها، ما
آمنت منذ كفرت، و ما ذلّت منذ عزّت، و لم نخرج على أهبّة الحرب؛3يعنى اى رسول خدا!
اينان قريش هستند با آن همه تكبّر و خودخواهى، از روزى كه كافر شدند ايمان
نياوردند، و از هنگامى كه عزّت يافتند خوار نگشتند و ما نيز براى جنگ بيرون
نيامديم و آماده نيستيم…”

 و در روايت طبرسى‏رحمه الله و
على بن ابراهيم قمى اين گفتار از ابوبكر و عمر هر دو نقل شده4 و در آن دو آمده كه
رسول خدا به آنها دستور جلوس داد، و روشن است كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم
از اين گفتار كه متضمّن مدح قريش و موجب دلسردى مسلمانان مى‏شد و پيشنهاد ضمنى
بازگشت به مدينه مى‏دادند ناراحت و دلگير شد… و در برخى از روايات آمده هنگامى
كه برخى از اصحاب پيشنهاد ترك جنگ را به رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم دادند
چهره رسول خدا از اين گفتار دگرگون و درهم شد “فعند ذلك تغيّر وجه رسول اللّه‏صلى
الله عليه وآله وسلم”.5

 جالب اين است كه برخى از اهل
حديث و تاريخ؛ مانند ابن كثير در يك جا همان تعبير ابن هشام و ديگران را ذكر كرده
كه: “قام أبوبكر فقال واحسن و قام عمر فقال واحسن” و سپس در جاى ديگر از راويان
ديگر اين گونه نقل كرده:

 “شاور أصحابه فتكلّم
ابوبكر فأعرض عنه، ثمّ تكلّم عمر فأعرض عنه…؛6با اصحاب خود مشورت كرد، پس ابوبكر
سخن گفت و رسول خدا از او روى بگرداند، سپس عمر سخن گفت و رسول خدا از او روى
بگرداند.”

 و نظير همين مطلب از صحيح مسلم
و مسند احمد به دو طريق و از كتاب الجمع بين الصحيحين و البداية و النّهاية نقل
شده.7

 عموم اهل تاريخ نوشته‏اند: پس
از سخن ابوبكر و عمر، مقداد برخاست و گفت:

 “يا رسول اللّه انّها قريش
و خيلاؤها و قد آمنّا بك و صدّقناك و شهدنا أَنَّ ما جئتَ به حقٌّ من عند اللّه، و
اللّه لو أمرتنا ان نخوض جمر الغضا و شوك الهراس لخضناه معك و لانقول لك ما قالت
بنواسرائيل لموسى: “إِذْهَب أَنْتَ وَ ربُّك فقاتِلا انّا هيهنا قاعِدون”، وَ
لكِنَّا نقول: إذهب أنتَ وَ رَبُّك فَقاتِلا إِنّا مَعَكُما مُقاتِلون؛ اى رسول
خدا اينان قريش هستند با همه تبخترشان، ولى ما براستى به تو ايمان آورديم و تصديقت
كرده گواهى داديم كه آنچه تو از سوى خدا آورده‏اى حق است، به خدا سوگند اگر به ما
دستور دهى در ميان آتش درخت “غضا”8 و تيغهاى درخت “هراس”9 فرو رويم بهمراه تو فرو
خواهيم رفت و ما چنان كه قوم بنى‏اسرائيل به موسى گفتند به تو نمى‏گوييم: “تو و
پروردگارت برويد و كارزار كنيد و ما در اين جا نشسته‏ايم” بلكه ما مى‏گوييم: “تو و
پروردگارت برويد و كارزار كنيد و ما هم با شما كارزار مى‏كنيم.”

 و همين مورخين به دنبال سخن
مقداد نوشته‏اند:

 “فأشرق وجه النّبى‏صلى
الله عليه وآله وسلم و دعا له و سرّ لذلك و ضحك؛10 پس چهره پيغمبرصلى الله عليه
وآله وسلم روشن شد و درباره او دعا كرد و مسرور گشته و خنديد.”

 و بلكه از كشّاف نقل شده كه
رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم خنديد و درباره مقداد دعاى خير كرد.11

 ولى با اين حال مجدداً رسول
خداصلى الله عليه وآله وسلم فرمود:

 “أشيروا علىّ؛ نظر خود را
به من بدهيد!” و در اين جا نظر آن حضرت به انصار مدينه بود كه همراه او آمده
بودند. و سبب اين نظرخواهى از آنها نيز اين بود كه انصار مدينه روزى كه در مكّه با
آن حضرت بيعت كردند متعهد شدند كه اگر آن حضرت به شهر آنها وارد شود، در مدينه از
آن حضرت حمايت و دفاع كنند، اما سخنى از خارج شهر مدينه نشده بود و رسول خداصلى
الله عليه وآله وسلم مى‏خواست بداند آيا نظر آنها در مورد جنگ با دشمنان اسلام در
خارج شهر مدينه نيز همان است يا نه؟

 سعد بن معاذ12 – رئيس انصار
مدينه – كه اين سخن را شنيد برخاسته عرض كرد: اى رسول خدا! گويا منظور شما ما
هستيم؟

 فرمود: آرى.

 عرض كرد: گويا هدفى كه براى آن
از شهر مدينه بيرون آمده‏ايد تغيير كرده و مأمور به چيز ديگرى شده‏اى؟

 فرمود: آرى.

 عرض كرد:

 “بأبى أنت و امّى يا رسول
اللّه انّا قد آمنّا بك و صدّقناك و شهدنا أَنّ ما جئت به حقٌّ من عند اللّه فمرنا
بما شئت و خذ من اموالنا ما شئت و اترك منها ما شئت، و اللّه لو امرتنا ان نخوض
هذا البحر لخضناه معك، و لعلّ اللّه ان يريك ما تقرّبه عينك، فسربنا على بركة
الله؛ پدر و مادرم به فدايت اى رسول خدا! براستى كه ما به تو ايمان آورديم و
تصديقت كرديم و گواهى داده‏ايم كه آنچه را بدان مبعوث گشته‏اى حقّ و از نزد خداست،
پس ما را به هر چه خواهى فرمان ده، و از مالهاى ما هر آنچه را خواهى برگير و هر چه
را خواهى واگذار، به خدا سوگند اگر به ما دستور دهى كه در اين دريا فرو رويم به
همراه تو فرو خواهيم رفت، و اميد است خداوند فرمانبردارى ما را به تو نشان دهد
چنان كه ديده‏ات را روشن سازد، پس به بركت خدا ما را به مسيرى كه اراده فرموده‏اى
حركت ده.”

 در اين جا بود كه رسول خداصلى
الله عليه وآله وسلم خوشحال شده و دستور حركت به سوى بدر را داده فرمود:

 “سيروا على بركة اللّه
فإنّ اللّه وعدنى أحدى الطائفتين ولن يخلف اللّه وعده.”

 و به دنبال آن فرمود: به خدا
سوگند گويا هم اكنون قتلگاه ابوجهل و عتبه و شيبة و فلان و فلان را مى‏بينم… و
در اين جا بود كه مردم دانستند كه به سوى كارزار مى‏روند و كاروان از دسترس آنها
گريخته.13

 و ابن كثير در سيرة النبويّه
از ابن‏مردويه از علقمة بن وقاص از پدرش روايت مى‏كند: رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم از مدينه به سوى بدر حركت كرد و تا “روحا”14 بيامد و در آن جا خطاب به مردم
فرمود:

 “كيف ترون؟؛ نظر شما چيست
و چه مى‏بينيد؟”

 ابوبكر گفت: “يا رسول اللّه
بلغنا انّهم بكذا و كذا؛ شنيده‏ايم قرشيان چنين و چنانند] و داراى نفرات و اسلحه و نيروهاى چنين و چنان
هستند[

 رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم دوباره فرمود: “كيف ترون؟”

 عمر هم همانند گفتار ابوبكر
سخنانى گفت.

 رسول خدا براى بار سوم سخنرانى
كرده فرمود: “كيف ترون؟” در اين جا بود كه سعد بن معاذ برخاسته عرض كرد: اى رسول
خدا! منظور شما ما هستيم… و سپس سخنانى نظير آنچه از وى در بالا نقل شد بيان
نمود.15

 

 × پيام ابوسفيان براى قريش

 هنگامى كه ابوسفيان كاروان
قريش را از حدود بدر دور ساخت و مطمئن شد كه مردم يثرب و مسلمانان به آنها دسترسى
ندارند، براى قريش پيغام فرستاد كه حركت شما از مكه تنها به خاطر نجات دادن كاروان
بود و اكنون كه مقصود شما حاصل شد و كاروان از خطر جست به سوى مكه برگرديد، و خود
را به جنگ با محمّد و پيروانش دچار نكنيد!

 پيغام ابوسفيان كه به قريش
رسيد ابوجهل گفت: به خدا ما از اين جا برنمى‏گرديم تا به بدر برويم و سه شبانه روز
در آن جا بمانيم، و شترها را نحر كنيم و از گوشتشان غذا طبخ كنيم، شراب بنوشيم و
از رقص و آواز رامشگران، سرمست شويم و أبهت و عظمت خود را به گوش تمامى عرب
برسانيم تا براى هميشه هيبت و ترس ما در دلشان قرار گيرد و هيچ گاه فكر جنگ با ما
به سرشان نيفتد.

 ولى در برابر ابوجهل عدّه‏اى
بودند كه به سخنان او كه از روى غرور و يا عناد با پيامبر اسلام سرچشمه گرفته بود
وقعى ننهاده از همان جا بازگشتند.

 از آن جمله طايفه بنى‏زهرة
بودند كه در جحفه مسكن داشتند – و اخنس بن شريق – كه هم پيمانشان بود به آنها گفت:

 اموال شما كه نجات يافت، مخرمة
بن نوفل نيز كه فاميل شما و در زمره كاروانيان بود نجات يافت، و شما هم تنها به
همين منظور بدين جا آمديد كه مخرمة بن نوفل و اموالتان را نجات دهيد، ديگر وجهى
براى رفتن ما نيست، بگذاريد نسبت ترس و بزدلى به ما بدهند و بگويند: اينان از ترس
جنگ گريختند، من اين حرف را به تن خود مى‏خرم ولى شما از همين جا برگرديد، و
بيهوده خود را به مهلكه نيندازيد و به سخنان اين مرد – يعنى ابوجهل – نيز گوش
ندهيد”.

 سخنان اخنس در ميان بنى‏زهرة
كه از او اطاعت مى‏كردند تأثير كرده تمام افراد خود را از همان جا برگرداندند و از
اين رو هيچ يك از بنى‏زهرة – با اين كه هم پيمان قريش بودند – در بدر حاضر نشدند.

 يكى ديگر از قبايل قريش كه در
جنگ بدر حاضر نشدند قبيله بنى‏عدى بن كعب بود كه هيچ يك از افراد آنها به همراه
قريش از مكه خارج نشدند و به جز اين دو قبيله از ساير قبايل از هر كدام دسته‏اى به
همراه قريش آمده بودند.

 از كسانى كه از همان جا به مكه
بازگشت، طالب بن ابى‏طالب بود كه ميان او و برخى از قريش گفت و گو در گرفت و آنان
به طالب گفتند: شما بنى‏هاشم با اين كه به همراه ما بدين جا آمده‏ايد ولى به خدا
سوگند ما به خوبى مى‏دانيم كه دلتان متوجه محمّد است و هواى شما با اوست. همين سخن
موجب شد كه طالب هم به مكه بازگردد.

 وى در اين باره اشعارى نيز
سروده است.16 ادامه دارد

 

 پى‏نوشتها:

 1 ) سيره ابن هشام، ج1،
ص615.

 2 ) تاريخ الإسلام ذهبى –
مغازى – ص51.

 3 ) مغازى واقدى، ج1، ص48.

 4 ) بحارالأنوار، ج19،
ص217 و 247.

 5 ) سيره حلبيه، ج2، ص159.

 6 ) سيرة النّبويه ابن
كثير؛ ج2، ص394.

 7 ) الصحيح من السيرة، ج3،
ص177.

 8 )غضا درختى است كه به
خاطر سختى چوب آن آتشش بيش از آتشهاى ديگر دوام دارد.

 9 ) “هراس” درختى است پُر
تيغ.

 10 )الصحيح من السيرة، ج3،
ص174.

 11 ) سيرة حلبيه، ج2، ص159

 12 ) در برخى از روايات –
مانند روايت صحيح مسلم – سعد بن عبادة است ولى ظاهراً اشتباهى رخ داده و بر طبق
تحقيق صحيح همين است كه ما انتخاب كرديم، زيرا نام سعد بن عبادة در جنگجويان بدر
ديده نشده است.

 13 ) مجمع البيان، ج4،
ص522؛ مغازى واقدى، ج1، ص49.

 14 ) روحا جايى است در چهل
ميلى مدينه.

 15 ) سيرة النبوية، ج2،
ص395.

 16 ) براى اطلاع از اشعار
مزبور به سيره ابن هشام، ج1، ص619 مراجعه كنيد.

/

حديث هجران

حديث هجران

 

 رنگ غم

  بار ديگر زين سپهر كج
مدار

 شد غمى عظما به عالم آشكار

 چهره خورشيد رنگ غم گرفت

 عارض مه گشت پنهان در غبار

 رخت بگرفت از جهان عاريت

‌هاشمى خو سيّدى احمد تبار

 عارفى آگاه و سردارى وزين

 دين و قرآن را معين و
غمگسار

 آن يگانه پور فرزند خمين

 آن امام عارفان را يادگار

 مرغ روحش سوى رضوان پر
گرفت

 چون خمينى با دلى اميدوار

 رهبر اسلام زين سوگ عظيم

 با دلى سوزان و قلبى
داغدار

 سيل اشك از ديده بر دامان
فشاند

 خواست غفرانش زلطف كردگار

 (محمد على مردانى)

 

 

 دست گلچين قضا

 تسليت بر رهبر اسلام زين
داغ جديد

 تسليت بر خاندان و دوستان
آن فقيد

 تسليت بر پيروان صادق خط
امام

 تسليت بر هركه محزون شد چو
اين ماتم شنيد

 دست گلچين قضا بار دگر از
آستين

 شد برون و يك گل از بستان
علم و حوزه چيد

 رفت از دار فنا سوى بقا
مردى بزرگ

 آن كه در مهر و وفا مانند
او را كس نديد

 آن كه دائم بود همراه پدر
ثابت قدم

 بعد مرگ مصطفى آن آيت الله
شهيد

 در حيات قائد و بعد از
وفاتش دائماً

 هر چه پيش آمد شدائد را به
جان و دل خريد

 از اَوانِ كودكى تا آخرين
روز حيات

 با صداقت بار سنگين امانت
را كشيد

 سيل اشك از ديده صاحب دلان
گشتى روان

 خار غم از اين مصيبت بر دل
ملت خليد

 مرغ روحش از جهان سوى جنان
پرواز كرد

 با نِداى ارجعى از سوى
خلاق مجيد

 بعد عمرى پايمردى در مسير
انقلاب

 در بهشت فاطمه پهلوى رهبر
آرميد

 (عباس احمدى)

 

 دردانه دامان خمينى

 احمد جگرم سوخت كه رفتى
زبر ما

 ديگر زخمينى كه بماند به
سر ما

 مى‏كرد سفارش پدر پير به
امت

 يعنى نگذاريد غريب اين پسر
ما

 اى نوگل بستان خمينى زچه
آخر

 رفتى و نكردى چو شهيدان
خبر ما

 از طاق جماران نرود تا به
قيامت

 احمد گُل روى تو زباغ نظر
ما

 افسوس كه رفت از پى بابا
به دل خون

 دُردانه دامان خمينى زبر
ما

 بنگر كه شكست از غمت اى
پور خمينى

 مانند ستونهاى جماران كمر
ما

 برخيز و بزن سينه عزادار
خمينى!

 چون خاك جماران شده از
نوبه سر ما

 اى خامنه‏اى تسليت اين داغ
جگرسوز

 وى مهدى صاحب بنگر چشم تر
ما

 بگذار درين داغ به ايوان
جماران

 چون احمد گريان بگذارد جگر
ما

 (احمد عزيزى)

 

 چلچراغ محفل

 اى يادگار رهبر ذوالمجد و
اقتدار

 اى مايه تسلّى دلهاى
بى‏قرار

 اى تكيه‏گاه مطمئن
رنجديدگان

 يار و امين رهبر و باب
بزرگوار

 تو يار دين و حامى شرع
محمدى

 بهر علىّ خامنه‏اى همچو
ذوالفقار

 اندر ميان موج گرفتارى و
بلا

 بودى چو كوه محكم و بر جا
و استوار

 تو چلچراغ محفل ما بودى اى
عزيز

 شد روز ما ز رفتن تو همچو
شام تار

 پور نبى سلاله زهراء كميل
عصر

 بهر پدر تو محرم اسرار و
رازدار

 اى نفس مطمئنّه عروج تو
زود بود

 محبوب ما نشسته به غم چهره
بهار

 تو تاب دورى گل و گلشن
نداشتى

 زين روى پركشيدى و رفتى
كنار يار

 آندم كه قلبت از حركت باز
ايستاد

 شد چشم آسمان به عزاى تو
اشكبار

 تا ارجعى زحضرت حق آمدت به
گوش

 عزم سفر نمودى و رفتى ازين
ديار

 (سيد رضا امامى)

 

/

سينما در خدمت انديشه دينى

سينما در خدمت انديشه دينى

  در مصاحبه با حجة الاسلام سيد
كاظم علوى

 قسمت اول

  

  اشاره:

 ديرزمانى بر آن بوديم كه بحث منظمى را در مجله راجع به هنر شروع كنيم
چرا كه بر اين اعتقاديم كه در دنياى كنونى هيچ فرهنگى بدون بهره‏ورى از هنر، امكان
نشر و تسخير قلوب و انديشه انسانها را نخواهد يافت و ما كه اين باور را با همه
وجود پذيرفته‏ايم كه فرهنگ والاى اسلام ناب محمدى‏صلى الله عليه وآله وسلم
انسانى‏ترين و قابل قبول ترين فرهنگ براى همه اقوام و ملل است، ضرورى است از
جلوه‏هاى هنرى موجود در تاريخ اسلامى‏مان و ابزار تكنولوژيك جديد و آشنايى با
مبانى نظرى گذشته و حال هنرها براى نشر اعتقاد و انديشه‏مان بهره جوييم.

 به همين مناسبت و براى ورود در اين مهم از حجةالاسلام سيد كاظم علوى
كارشناس اين رشته، خواستيم تا در گفت‏گويى با اين مجله شركت كند.

 “واحد
فرهنگى مجله”

 

  – با تشكر از اين كه در اين
مصاحبه شركت كرده‏ايد، لطفاً ضمن معرفى خود بيوگرافى هنرى‏تان را براى خوانندگان
بيان كنيد.

 ج : بسم الله الرحمن الرحيم، الحمد للّه و الصلوة على رسول اللّه و على
آله آل اللّه، حقير سيّد كاظم علوى متولد شهر مقدس “مشهد” هستم. دروس حوزوى را در كنار
تحصيلات دبيرستانى در خدمت والد بزرگوارم، آقاى حاج سيد حسين علوى كه از شاگردان
مورد علاقه مرحوم آية الله العظمى حاج سيد ابوالحسن اصفهانى و از ياران نزديك آية
الله سيد محمود شاهرودى و آية الله سيد عبدالله شيرازى – رحمهم الله – بودند، شروع
كردم. ادبيات را نزد ايشان به پايان آوردم و در سال 1360 وارد حوزه علميه قم شدم.
در دوران دبيرستان كارهاى هنرى از جمله نقاشى و عكاسى و تئاتر را تجربه كردم و در
سال 1366 پس از قبولى در كنكور وارد دانشگاه هنر شدم و به صورت جدى به تحصيل در
رشته سينما پرداختم و كارشناسى آن را در گرايش كارگردانى اخذ نمودم و همزمان در
حوزه، سطح فقه و اصول را به پايان بردم.

 كارهاى هنرى قابل ذكر اين جانب عبارتند از:

 1- فيلم كوتاه 16 ميلى مترى به نام “تاتو”.

 2- سريال ويدئويى ناتمام به نام “ميثاق” (مستند جنگى).

 3- نوار ويدئويى “اسوه” (مستند از بوسنى و هرزه‏گوين).

 4- فيلم 16 ميلمترى “ساطور”.

 5- نوار ويدئويى “اى واى مادرم”.

  س : جايگاه هنر در تفكر اسلامى
را چگونه ارزيابى مى‏كنيد؟

 ج : عمر هنر به درازاى عمر انسان در زمين است. بشر، قبل از دوران
تاريخى و از عصر حجر، هنر را كشف كرده و از آن بهره مى‏برده است. آثار موجود در
غارهاى “آلتاميرا” در اسپانيا و “لاسكو” در فرانسه – كه مربوط به دوران پارينه
سنگى  Paleoloticاست – نشان از تخيّل و
باورهاى هنرى انسان غارنشين دارد كه در شكل نقاشى، فِرِسك و مجسّمه سازى خود را
نشان مى‏دهد و اين حركت در اعصار ميان سنگى و نوسنگى و سپس دوران مفرغ و آهن ادامه
مى‏يابد تا نوبت به حكومتها و شروع تمدّنها مى‏رسد. اين سير شتابنده همچنان در دل
تاريخ پيش مى‏رود تا بعثت پيامبر اسلام، كه هنرها به

 گمان ما از اوّل انقلاب تا امروز اين بوده است كه مشكل سينما و
تلويزيون ما مشكل محتوايى است در حالى كه به عقيده من هرگز چنين نيست، ما از نظر
محتواى برنامه‏سازى هيچ محدوديّتى نداريم… مشكل اصلى ما، مشكل فرم و ساختار
سينمايى است.

 

 لحاظ
محتوا و ساختار در برخورد با مبانى اسلامى شكل و معناى بديع و منحصر به فردى را
مى‏يابد و در مقابل هنر حاكم جهان، (بيزانس) هنر اسلامى با اقتدار تمام به ميدان
مى‏آيد.

 هنر پس از آن نيز در حركت و تداوم است تا با فراز و نشيبهاى گوناگونى
به عصر ما؛ يعنى عصر تكنولوژى مى‏رسد و ابزار پيچيده‏اى براى ارائه آن خلق و
اختراع مى‏شود. آنچه در همه اين ادوار با همه اختلافها، در همه مشترك است
بهره‏گيرى از احساس و عواطف انسانى است.

 انسان به اعتبار اين كه موجودى است متفكّر، دو شاخصه دارد: علم و هنر.
بحث علم را در منطق و فلسفه شناخته‏ايم اما هنر نيز وجه ديگرى از همان تفكر است.
اگر علم را نزول نازل و بارقه خفيف وحى بدانيم، و حاصل ارتباط ماوراء با انسان،
هنر حاصل تلاش انسان است در دستيابى به ماوراء طبيعت؛ به عبارت ديگر، حاصل همّت و
كوشش انسان است براى ايجاد ارتباط با محور هستى و مركز وحى، براى ربط بين خود و
خداست، چنانچه باستان‏شناسان و نظريّه پردازان هنر، حتى در تحليل آثار كشف شده در
غارها بيان كرده‏اند. بنا به همين تعريف از هنر است كه معتقدم “دعا” يكى از
زيباترين جلوه‏هاى هنر است و چه لطيف است كه به مجموعه ادعيه امام معصوم ما حضرت
سجادعليه السلام “زبور اهل‏بيت” مى‏گويند. همه مى‏دانيم “زبور” مجموعه‏اى از
سرودها و ترانه‏هايى بوده كه حضرت داوود با صداى خوش خود مى‏خوانده؛ يعنى
هنرى‏ترين كتاب دينى. و صحيفه سجاديّه زبور دين ماست؛ يعنى عاشقانه‏ترين و
هنرمندانه‏ترين كتاب دين اسلام.

 گفتم كه هنر، ريشه در عواطف و احساس بشرى دارد و به همين جهت است كه
كاربردش از علم وسيعتر است و در عصر ما علم و تكنولوژى را به خدمت خود مى‏گيرد تا
شعاع بيشترى را در پوشش خويش قرار دهد. بسيار بديهى است كه علم و كاوشهاى علمى
منحصر به افراد خاصى است اما هنر همه توده‏ها و اقشار را در بر مى‏گيرد و چه
زيباست فرمايش سومين امام ما، حضرت سيّدالشهدا؛ ايشان شهادت خويش را در يك جمله
كوتاه اين گونه عنوان مى‏فرمايد: “انا قتيل العبرات؛ من كشته اشكهايم.” من شهيد
گريه‏هايم. اگر بخواهيم اين عبارت را كمى بازتر كنيم بايد اين‏گونه ترجمه كنيم: “من
كشته احساسات و عواطف انسانى‏ام.”، يعنى جايى كه ديگر علم و منطقِ قدرتمند اسلام –
در اثر عوامل تخريبگر خارجى – كاربردِ تبليغى خود را از دست مى‏دهد در اين جا بايد
به عواطف و احساسات انسانها توجّه كرد، و ملتها را با تحريك صحيح عواطف بيدار كرد
و به مسير حق كشاند. گريه كردن (فارغ از همه تحليلهاى روان شناختى آن) عالى‏ترين و
زلال‏ترين شكل ابراز احساس است، صادقانه‏ترين بروز خارجى تأثيرپذيرى از اثرى هنرى
است، و حسين بن على‏عليه السلام خود را هنرمند برجسته‏اى معرفى مى‏كند كه هر قلب
هنرشناسى را تحت تأثير خويش قرار مى‏دهد، تا با صداقت تمام در برابر هنر شهادت و
در مقابل زيباترين و جاودانه‏ترين تابلوى اين هنر يعنى كربلا با بلورهاى اشك، خضوع
كند و عروج يابد.

 به هر جهت، در اسلام شايد تصريح به هنر با اين لفظ نشده باشد چون
واژه‏هاى هنر Art و فرهنگ KALtuRE واژه‏هايى جديدند و در متون اسلامى ما ممكن
است اشاره به اين واژگان نباشد. امّا دين ما جلوه‏هاى آن را در جاى جاى مى‏ستايد و
تكريم و تأييد مى‏كند. گرچه ممكن است در ذهن برخى از ما همه شقوق هنرى يا حرام
باشد يا مكروه! اما بايد پذيرفت كه درست است اسلام، مجسّمه‏سازى را حرام كرده،
امّا كدام مجسّمه؟ زمانى كه اسلام به انسانها عرضه شد، ملل مختلف – و از جمله مردم
حجاز – مجسّمه و تنديسها را به جاى خدا مى‏پرستيدند. مجسّمه‏اى كه در عرض خداى
هستى قرار مى‏گيرد و فطرت انسانى را منحرف مى‏كند محكوم به زوال و نابودى است و تنديسگرى
كه بيان ديگر بتگرى باشد حرام، اما اگر اين هنر در طول حقيقت و براى نيل به
يكتاپرستى باشد چه؟ آيا باز هم حرام است؟.

 شعر، مرجوح است و مكروه، امّا كدام شعر؟ اگر مكروه است آن همه تأييد
رسول‏اللّه‏صلى الله عليه وآله وسلم از “حسان بن ثابت” كه طبق نقل تاريخ از زنى هم
جبانتر بوده براى چيست؟ اگر شعر مكروه است اين جمله معروف كه: “هر كه براى ما اهل
بيت بيتى را انشا كند خداوند براى او بيتى در بهشت بنا خواهد كرد” چه معنا دارد؟

 آن همه تكريم ائمه اطهار از شعرايى مثل “فرزدق” و “دعبل” را چگونه
مى‏توان تفسير كرد؟

 خوانندگى و آواز، غنا و حرام است؟ امّا كدام آواز و چه نوع خوانندگى؟
مگر نه اين است كه مكرر شنيده و خوانده‏ايم كه در محضر امام صادق‏عليه السلام براى
اباعبداللّه شروع به مرثيه‏خوانى كردند، حضرت فرمودند: آن گونه كه در مجالس خودتان
مى‏خوانيد بخوان. يعنى با آواز، با صوت، با سوز و گداز. و از اين قبيل نمونه‏ها
فراوان است و جلوه‏هاى مختلف هنرى كه در زمان رسول‏اللّه و اوصياى گرامى‏اش‏عليه
السلام جارى بوده همه تأييد و تشويق شده امّا به اين شرط كه در مسير حق باشد و نه
در راه انحراف فطرت پاك انسانى.

 س – ضرورت پرداختن به هنر را در حوزه‏هاى علميه چگونه مى‏بينيد؟

 ج : امروز همه كره زمين در سيطره شيطان و نظامهاى شيطانى است، فقط بخش
كوچكى از اين گستره خاكى، خويش را از سلطه اهريمن، رهانده و پرچم خدا را به اهتزاز
درآورده است. اين بخش، كشور ما ايران است كه نه تنها شيطان را و هر چه غير خدا را
از محدوده خويش تارانده كه نداى كفرستيزى و شيطان پرهيزى را بر بام همه عالم فرياد
كرده است. بديهى است كه دشمنِ شيطان مدار، آرام نخواهد نشست و تماشاچى نخواهد ماند
و با همه توانمنديش به ميدان مى‏آيد و مى‏بينيد كه آمده است. دشمن چه به جهت آزمون
تجربى و چه به جهت مبانى و مباحث نظرى، بخوبى دريافته كه راه مبارزه با اين فرياد،
رودررويى نظامى نيست بلكه از آن جا كه اصل حركت، يك حركت فرهنگى و عقيدتى است و
بنياد اين نظام بر انديشه و تفكّر استوار است مى‏بايد جبهه‏اى فرهنگى در مقابل عمق
و گستره فرهنگى اين ملّت بگشايد و چنين هم نموده و دست به تهاجم همه جانبه فرهنگى
زده است. حالا اين ماييم و اين جنگ جدّى و ويرانگر. روشن است كه اين جنگ ابزار و
سلاح ويژه دارد؛ سلاح اين جنگ تانك و مسلسل و هواپيما نيست، قلم‏مو و فيلم و
ماهواره است، سلاح اين جنگ بمباران ناپالم نيست، بمباران امواج است اسلحه دشمن،
دهها فيلم، و صدها “شو” و ميليونها سيگنال صوتى و تصويرى است. اسلحه دشمن، سلمان
رشدى است و حضرت‏امام و فتواى جاودانه‏اش، به مثابه شهادت طلب از جان گذشته‏اى است
كه نارنجك به خود مى‏آويزد و به مقابله تانك دشمن مى‏رود تا غيرتمندان اين جبهه را
به حركت وادارد و سلاح در خور و برابر را به جبهه كشاند و با كمال تأسف و دريغ، و
هزاران دريغ كه ما فقط به مانور در مورد انهدام همان يك تانك بسنده مى‏كنيم!

 بگذريم، نظام و انقلاب ما ريشه در تفكّر ما دارد و بستر اين تفكّر و
انديشه جايى نيست بجز حوزه‏هاى علميّه؛ يعنى جايى كه بايد اين جبهه وسيع را تدارك
كند حوزه‏هاى دينى است. مگر مى‏شود كه لجستيك و تداركات جبهه‏اى، از نوع سلاح مورد
لزوم آن جنگ بى‏خبر باشد. جنگ ما يك جنگ عقيدتى است، جنگ فرهنگهاست، هجوم
ناجوانمردانه‏اى است كه از همه ابزار تكنولوژيك هنرى بهره‏جسته تا ريشه عقيده‏مندى
و دين باورى را در عالم بسوزاند و نوك تيز اين حمله پيش از همه و بيش از همه متوجه
فرهنگ اسلامى است. در اين شرايط حوزه‏هاى ما ناگزير بايست به اسلحه هنر مجهّز
شوند، چرا كه هنرمندان ما – حتّى دردمندان و معتقدينشان – از آن جا كه به صورت
تخصصى با مبانى فقه و جزئيات و ظرايف اسلام آشنايى ندارند امكان ورودشان به اين
مقوله نزديك به محال مى‏نمايد. بنابراين ضرورى است مسؤولين بزرگوار و نهادهاى
محترم سياستگذار حوزه‏ها، ضمن بها دادن به اين مقوله و درخواست از فقهاى عظام براى
اقدام به تبيين نظرى هنرها، زمينه‏اى را فراهم سازند تا فضلا و طلاب ارجمند و
بافضيلت خود وارد اين عرصه شوند به صورت جدّى با تحليل آثار هنرى و سپس توليد آنها
قدم در ميدان عمل گذارند. در يكى از سخنان رهبر روشن ضمير انقلاب، حضرت آيةالله
العظمى خامنه‏اى، در مورد ضرورت بهره‏ورى از هنر براى مقابله با تهاجم فرهنگى – يا
به تعبير رساى ايشان، شبيخون فرهنگى – و تحريك هنرمندان به ورود در اين ميدان،
عبارتهايى بود نظير اين كه: “من از آنها خواهش مى‏كنم، به بعضى التماس مى‏كنم…!”
و چه كسى اولى از ما طلبه‏هاست كه به اين خواست ولىّ امر كه با اين خضوع عنوان
مى‏شود پاسخ مثبت بدهد.

  س – نظرتان راجع به فيلمسازى،
تلويزيون و سينما چيست، و اين مقوله در جمهورى اسلامى چگونه بايد باشد؟

 ج: سؤال شما بسيار مختصر و موجز است، ولى پاسخش مفصّل است. سينما و
فيلمسازى، و تلويزيون و برنامه‏سازى مقوله‏هايى است كه غربيها – كه خود
پديدآورندگان آنهايند – به تفصيل درباره آنها بحث كرده‏اند، از نظريّات “آرنهايم”
و “مانستربرگ” كه از اوّلين نظريه پردازان سينما هستند تا “هانرى آژل” و “دادلى
اندرو”، كه ضروت ندارد متعرض نقل يا نقد نظريّات آنان شويم. اجمالاً اين كه سينما
از اوّلين نمايشهاى فيلمهاى كوتاه برادران لومپر، در اوايل قرن بيستم ميلادى كه
تعداد اندكى مخاطب داشت، تا امروز كه در پايان اين قرن قرار داريم و قلوب همه مردم
دنيا در اختيار اين صنعت و هنر قرار گرفته داراى فراز و نشيبها و تاريخ پر تنشى
است كه در همه ادوار و براى همه آنها تحليلها و نظريه پردازيهاى جدّى صورت گرفته و
تئوريسينهاى بزرگى نظير “آيزنشتاين” و “آندره بازن” و “كراكوئر” با صرف تمامى توان
و اندوخته‏هاى علمى، عمرشان را در اين مسير گذارده‏اند و آنچه امروز در آثار
فيلمسازان همه كشورها از جمله ميهن خودمان شاهديم حاصل زحمات و تلاشهاى آنان است.
بديهى است اين نظريّات از سويى تحت تأثير خود مقوله فيلم و هنر هفتم است و از سوى
ديگر، دل در گرو انديشه‏ها و باورهاى فلسفى و عقيدتى اين تئوريسينها و
نظريه‏پردازان دارد. “آيزنشتاين” اهل شوروى را شايد بتوان بزرگترين و جدّى‏ترين
نظريه‏پرداز سينما دانست، وى كه به صراحت به “ماركسيسم لنينيسم” معتقد است اصرار
دارد كه مونتاژ را با تفكر ديالكتيكى خويش تعريف كند. براى او نماهاى يك نوار
فيلم، تزوسنتزى است كه به آنتى تز منتهى مى‏شود و براى “مانستربرگ” آلمانى كه
معتقد به نئوكانت است، تعريف سينما در چهارچوب اعتقاد فلسفى او و ايمان به
زيبايى‏شناسى كانت است كه رخ مى‏نمايد و همچنين ساير صاحب‏نظران فيلم و سينما. و
ما در اين طرف دنيا، در ايران دست به كار ساختن فيلم مى‏شويم در حالى كه هرگز
توجّهى به تئوريهاى جدّى فيلمسازى نداريم. گمان ما از اوّل انقلاب تا امروز اين
بوده است كه مشكل سينما و تلويزيون ما مشكل محتوايى است در حالى كه به عقيده من
هرگز چنين نيست، ما از نظر محتواى برنامه‏سازى هيچ محدوديّتى نداريم، در اوايل
پيروزى انقلاب عدّه‏اى از متخصصين آمدند و گفتند كه ارزشهاى دينى و مباحث مذهبى
قابليت تبديل به فيلم را ندارد و اين حرف بى‏اساس و پوچ باعث شد كه همه همّت ما
صرف پرداختن به محتوا و سوژه‏يابى براى تهيه فيلم دينى بشود و تلاش كنيم كه مضامين
مذهبى را بگونه‏اى در فيلمهاى سينمايى و برنامه‏هاى تلويزيونى بگنجانيم و اگر موفق
شديم خيلى خوش به حالمان مى‏شود و بايد خيلى خشنود باشيم كه الحمدللّه ديگر فيلم
اسلامى ساختيم! در حالى كه به اعتقاد من مشكل اصلى ما، مشكل فرم و ساختار سينمايى
است، مشكل ما در انتخاب و يا انتزاع سبك سينمايى است. زندگى يكى از معصومين چهارده‏گانه
ما براى يك عمر فيلمسازى يك يا چند فيلمساز پركار و عميق كافى است بلكه زيادى هم
هست. مشكل ما اين است كه هنوز هم پس از نزديك به بيست سال از پيروزى تفكّر اسلامى
براى برنامه‏هاى مذهبى تلويزيون در مناسبتها از چند تن از بزرگان دينى براى
سخنرانى دعوت مى‏كنيم تا به نقل زندگى و معارف امامى از ائمه ما بپردازند، نوروز
همين امسال )1374( پانزده روز برنامه‏سازى داشتيم در مورد عيد نوروز در هر سه شبكه
تلويزيون. برنامه‏هايى ديدنى و پربيننده كه بعضاً مخاطب را در انتخاب كانال
تلويزيون دچار سرگردانى مى‏كرد، ناگهان در بين اين روزها روز ششم فروردين ماه
مصادف بود با شهادت امام ششم حضرت امام‏صادق‏عليه السلام گويى تلويزيون تعطيل شد
شايد اكثر خانه‏ها تلويزيونهايشان خاموش شد. چرا؟ چون هيچ برنامه دلنشينى پخش
نمى‏شد. توجه داشته باشيد من اين جا قصد انتقاد از مسؤولان و مديران صدا و سيما را
ندارم، روى سخن من با دست اندركاران توليد فيلم و هنرمندان است. هيچ مسؤولى با هر
نوع سياستى در راديو و تلويزيون سياستش اين نيست كه اين رسانه به هر مناسبتى حكم
تعطيل را پيدا كند. اين برنامه‏سازان و هنرمندانند كه دست آنان را در ارائه برنامه
خالى مى‏گذارند، شما ببينيد نوروز يك اتفاق طبيعى است و تحويل سالى به سال ديگر و
همين، چگونه مى‏شود براى اين مضمون ساعتها برنامه‏سازى كرد ولى براى حادثه‏اى به
بزرگى شهادت يك امام كه معتقديم مذهبمان از اوست فقط بايد چند روحانى و مورّخ به
نقل وقايع بپردازند و بس. اين كه “نوروزتان مبارك باشد” را با دهها تمهيد و
بازيباييها و جلوه‏هاى گوناگون از صفحه تلويزيون مى‏بينيم اما نقل سخن
امام‏صادق‏عليه السلام شانزده سال است كه هيچ تغييرى نكرده. يك كبشن خشك و خشن
مى‏آيد و شترق مى‏چسبد به شيشه تلويزيون و مجرى برنامه‏ها با صدايى غمناك مى‏خواند
كه: امام صادق فرمودند: كه … مثلاً “شفاعت ما به كسى كه نماز را سبك بشمارد
نمى‏رسد” و بعد خود مجرى مى‏آيد كه به برنامه راز بقا توجّه فرماييد يا به ميزگرد
مورخان راجع به امام، توجه كنيد. ببينيم مشكل ما كجاست؟ مشكل ما قطعاً در محتوا
نيست چرا كه همين ميزدگردهايى كه برگزار مى‏شود مملوّ است از فرازهايى از زندگى
معصومين كه هر اشاره‏اى از آنها براى ساخت يك فيلم كافى است، چطور راجع به اين كه
معلّمى به دانش‏آموزش مى‏گويد مشقت را در برگه ننويس و در دفترت بنويس مى‏شود يك
فيلم ساخت امّا راجع به دعاى امام صادق در مورد زيد بن على و جهادش نمى‏شود فيلم
ساخت! راجع به مرگ يك پيرزن مى‏توان فيلم ساخت امّا راجع به رفتن آن صحابى
امام‏صادق در تنور پر از آتش نمى‏شود! راجع به سرگشتگى پدرى كه نوزادى ناقص دارد
مى‏توان يك اپيزود ساخت امّا راجع به حيرت و سردرگمى دانشمندان ساير اديان كه در
برخورد با منطق امام صادق و يا شاگردانشان در خود مى‏شكنند و همه عقايد گذشته‏شان
فرو مى‏پاشد نمى‏توان برنامه‏سازى كرد؟! پس قطعاً مشكل ما مشكل محتوا نيست بلكه
يافتن سبك و ساختارى است كه از تفكّر اسلامى ما ناشى شود. ما بايد افراد يا
گروههايى را واداريم تا تحقيق و پژوهش در اين زمينه را آغاز كنند. من در جايى
ادّعا كرده‏ام كه ما با استناد به آيات قرآن مى‏توانيم ساختارى جديد را در مونتاژ
فيلم و دكوپاژ فيلمنامه كشف و عرضه كنيم، ما با بررسى كتابهاى بزرگان دينمان
مى‏توانيم سبك اسلامى را استخراج و معرفى كنيم. بايد بنشينيم و عمر صرف كنيم و كمر
همت را محكم كنيم و پس از بررسى دقيق سبكهاى موجود سينمايى و تئوريهاى اساسى فيلم
كه تا امروز در دنيا متداول بوده است به فرهنگ اسلامى خويش رجوع كنيم و حرف آخر را
بزنيم ما معتقديم كه اسلام براى تمامى زمينه‏ها سخنى نو دارد، معتقديم كه: “لا رطب
و لا يابس الاّ فى كتاب مبين” پس قطعاً در اين زمينه هم مى‏توان به اين حبل متين
چنگ زد و بايد وارد اين ميدان شد و سبك و ساختار را از آيات مبارك قرآنى و نهج
البلاغه و صحيفه سجّاديّه كشف و استخراج كرد. – و اگر لازم باشد مقدار اندكى را كه
خود من در استخراج تصاوير آيات كار كرده‏ام در شكل يك مقاله مى‏توانم تقديم مجله
شما كنم – .

 پس جمع‏بندى كلام من اين شد كه بايد گروهى را مأمور كنيم كه شرايط
زمانى، مكانى، و عقيدتى و فرهنگى ما را بشناسند و خوب هم بشناسند و با اين شناخت،
سينما را بررسى كنند. ببينند واقعاً با توجه به شرايط و ويژگيهاى فرهنگى ما سبك
مورد نياز ما فرماليسم روسى است، رئاليسم فرانسه است يا نئورئاليسم‏ايتاليا، مستند
است يا داستانى، سينماى مؤلف است يا سينما حقيقت و… و يا هيچ كدام، سبك و
ساختارى است ويژه و منحصر به فرد كه خود يافته‏ايم و نامش هر چه باشد زيبنده پسوند
“اسلامى” است و در اين جا بايد بار ديگر به ضرورت حضور فعّال فضلاى حوزه در اين
زمينه تأكيد كنم. چرا كه اولاً: با كمال تأسف بايد عرض كنم در محيط دانشگاهى ما در
اين زمينه باورهاى جدّى نسبت به پرداخت به مقوله‏هاى نظرى بسيار نادر است و
دانشجويان سينما عمدتاً به كار حرفه‏اى و توليد مى‏انديشند تا به تئوريها و نظريه
پردازيها، حتى يكى از اساتيد را در خاطر دارم كه با لحن مستهجن، منتقدين سينما را
استهزا مى‏كرد كه اگر اينها راست مى‏گفتند خودشان فيلم مى‏ساختند و معتقد بود كه
تئوريسينها چون خودشان عُرضه فيلمسازى ندارند به تحليل آثار ديگران و بحث و نقد
آنان مى‏نشينند! و به جنجال درباره فرم و محتوا دامن مى‏زنند و…! غافل از اين كه
در همان مهد سينما نيز افرادى چون “جان گريرسون” قبل از اين كه كارى بزرگ و بلند
بسازد خود را از توليد مى‏تكاند و يكسره عمرش را وقف تحقيق و تدريس و نشر بحثهاى
نظرى سينما مى‏كند. ثانياً: اين كه عزيزان طلبه شرايط فرهنگى و عقيدتى ملّت ما را
با همه وجود درك مى‏كنند، اينان اسلام را شناخته و قرآن را دريافته‏اند و سيره
معصومين را با گوشت و پوست لمس كرده‏اند. اينان اهل تحقيق و فارغ از جاذبه‏هاى
سينماى حرفه‏اى و دل به رضاى خدا داده و به دنبال اداى تكليف‏اند و اينها هستند كه
فارغ از دغدغه نام و نان پس از صرف چند سال از عمرشان در مطالعه تاريخ سينما و
تئوريها و نظرات بزرگان آن مى‏توانند به ميدان بيايند و چهارچوبه و تعريف سينماى
اسلامى را قربة الى اللّه عرضه كنند.

 س –
ان شاء الله، ما منتظر مقاله‏اى كه به آن اشاره كرديد هستيم و اميدداريم در شماره
آينده مجلّه آن را چاپ كنيم. اما درباره فرم و محتوا سؤال من اين است كه آيا سبك
هم اسلامى و غير اسلامى دارد؟ مثلاً نظام پارلمانى در صحنه دنيا يكى است ولى هر
ملتى بر اساس آن منافع ملى يا عقايد مذهبى در آن پارلمان قوانينى را تصويب
مى‏كنند! به عبارت ديگر، شكل يكى است ولى محتوا، برگرفته از عقايد خودشان است،
حالا آيا سينما هم اين گونه نيست و سبك و سياق آن هم اسلامى و غير اسلامى دارد و
يا فقط محتوا بايد اسلامى باشد كه به ذهن نزديكتر است؟

 ج : گمان مى‏كنم در سؤال قبل توضيح كافى داده باشم، در عين حال. اولاً:
قياس مع‏الفارق است. فيلم را با ساختمان و سينما را با پارلمان نمى‏توان مقايسه
كرد. سينما يك زبان است نوعى برقرارى ارتباط است كه از حاصل جمع فرم و محتوا شكل
مى‏گيرد. بله ساختمان واحد ما كه شما آن را به پارلمان قياس كرديد همان خانه
تاريكى است كه در آن فيلم به نمايش درمى‏آيد و نه اين كه سينما به معنى كلمه شبيه
پارلمان باشد. حال در همان مثال شما در پارلمانها آيا همه كشورها كه داراى
پارلمانند با زبان همان كشورى كه اوّل بار در آن پارلمان به وجود آمد صحبت مى‏كنند
و قوانين را مطرح مى‏كنند؟! قطعاً نه. سينما يك زبان است كه ما بايد آن را با
فرهنگ خودمان ترجمه كنيم. شما نمى‏توانيد از ماشين تايپى كه حروفش مثلاً به زبان
چينى است مقاله‏اى را با محتواى اسلامى براى مردم عرب زبان منتشر كنيد. اين به اين
معنا نيست كه از ماشين تايپ استفاده نكنيم بايد استفاده كنيم ولى پس از اين كه
حروفش را به عربى تغيير داديم. در سينما هم بايد ابتدا زبان آن را تغيير بدهيم بعد
محتواى خودمان را در غالب آن بريزيم وقتى زبانش اسلامى شد ديگر شما هر حرفى كه با
آن بزنيد مخاطب مى‏فهمد اين اسلامى است. دقيقاً مثل همان مثال ماشين تايپ كه شما
لفظ “امريكايى” يا واژه “انگليسى” را وقتى به فارسى نوشتيد هرگز خواننده در
مخيّله‏اش نمى‏گنجد اين يك متن انگليسى يا امريكايى است گرچه معناى كلمه انگليسى
است. در سينما هم وقتى سبك و ساختار اسلامى شد فيلم مستند هم كه تهيّه كنند مثلاً
از حيات وحش باز مخاطبتان مى‏فهمد كه اين فيلم يك فيلم اسلامى است.

  س – آنچه تاكنون گفته شد راجع
به سينما بود و از تلويزيون صحبتى به ميان نيامد، لطفاًتلويزيون را هم توضيح دهيد،
بويژه اين كه مى‏دانيد اخيراً هم سمينارى تحت عنوان “بررسى روشهاى اجرايى
رهنمودهاى مقام معظم رهبرى به صدا و سيما” انجام شد.

 ج : بله، در سمينار شركت كردم، البته به عنوان مخاطب نه سخنران. قرار
بود كه مقاله‏اى بنويسم كه متأسفانه گرفتاريها اجازه نداد. پس از شركت در سمينار
احساس كردم كه لازم بود من هم حرفهايى را مى‏زدم و از دبير سمينار هم اين تقاضا را
كردم ولى برنامه‏ها بسته شده بود و وقت براى سخنرانان برنامه‏ريزى شده هم كم بود
بديهى است كه اين تقاضا جامه عمل نپوشد. در مورد سمينار بايد بگويم كه اولاً: نفس
برگزارى چنين سمينارهايى جاى تشكّر دارد و اميدوارم كه به همين يك بار بسنده نشود
و تداوم يابد. پيگيرى رياست سازمان هم كه يا مستقيم در جلسات شركت مى‏كردند و يا –
بنا به نقل – سخنرانيهايى را كه حضور نداشتند از نوار مى‏ديدند، بسيار ارزشمند بود
امّا در سمينار بحثها بسيار كلّى بود و متأسفانه از عنوان خود سمينار كه بررسى
روشهاى اجرايى بود شايد اصلاً بحث نشد. لااقل به صورت كاربردى بحث نشد. سخنرانان
سمينار را مى‏توان در يك تقسيم ابتدايى دو قسم كرد: عده‏اى كه مديران تلويزيون
بودند و در حقيقت سخنرانى آنان گزارش كار آنها بود و دسته‏اى كه مباحث نظرى را
مطرح مى‏كردند. كه چنانچه گفتيم عمدتاً بحثهاى نظرى كلّى كه آن هم به جهت وقت كم
معمولاً ابتر مى‏ماند. صحبتهاى آقايان: دكتر داورى و قاضى زاده نمونه آنهاست؛
مثلاً بحث اسلام و هنر يا موسيقى، گرچه بسيار ارزشمند بود امّا به وجه كاربردى آن
كمتر توجّه شده بود. بله بالأخره بايد تكليف هنر در تفكّر اسلامى روشن شود امّا نه
در اين سمينار، در اين جا بايد نتيجه اين بحث و شيوه اجراى برنامه‏هايى با عطر و
رنگ هنر اسلامى عنوان شود در بحث موسيقى بايد نظر نهايى غنا بودن يا نبودن آن مطرح
مى‏شد و نه عنوان كردن نظرات مختلف فقهاى عظام. ما اكنون با اين موسيقيهايى كه روى
تصاوير، ميان پرده‏ها و تيتراژها پخش مى‏شود سر و كار داريم. ما بايد تكليفمان را
با موسيقى پاپ و كلاسيك روشن كنيم، بايد مشخص كنيم موسيقى سنّتى و مقامى ما آيا
مصداق موسيقى لهوى قرار مى‏گيرند يا نه؟ ما با اين مصاديق كار داريم. ببينيد خود
آقا ( آية الله العظمى خامنه‏اى ) چقدر دقيق در حكمشان به آقاى دكتر لاريجانى به
اين نكته اشاره مى‏كنند: “از پخش موسيقى لهوى بويژه آنچه در اين رشته هنرى، فاقد
هويت ملّى و اصالت ايرانى است پرهيز شود، موسيقى ابزارى است كه مى‏تواند حرام و مى‏تواند
حلال باشد نوع حلال آن به درستى شناسايى و برابر نظرات روشنگر امام راحل – طاب
ثراه – در معرض استفاده قرار گيرد و در اين باره بيشتر از هنر اصيل ايرانى كه با
ساخت روحى و عاطفى مردم ما همخوان و همنوا است كار گرفته شود”.

 مى‏بينيد كه چقدر كاربردى است، همه فرازهاى آن با مصاديق عينى و عملى
سر و كار دارد حتى آنجا كه اشاره به حلال و حرام آن كرده‏اند فرموده‏اند: نوع حلال
آن شناسايى شود نه اين كه نظرات فقهاى بزرگوار را بيان كنيم كه مثلاً مرحوم شيخ
چنين فرموده و مرحوم فيض چنان. بله اين بحث بايد انجام شود با حوصله و دقت هم و در
امثال اين سمينار، حاصل آن پژوهشها و بحث و فحصها كه در جهت رهنمود رهبرى است مطرح
گردد. صحبتى را هم كه من قصد داشتم آن جا بكنم در مورد همان سبك و ساختار بود امّا
براى تلويزيون. سخن من كه مورد سؤال شما هم هست اين است، كه ما بايد اولاً: نوع برقرارى
ارتباطمان را به وسيله تلويزيون با مخاطبمان روشن كنيم. آيا اين ارتباط باز به
همان گونه است كه در غرب هست يا به گونه‏اى ديگر و مبتنى بر فرهنگمان. مسلّم است
جواب از نوع دوم است؛ مثلاً غربيها به جهت سردمزاجى حاكم بر فرهنگشان ارتباط
تلويزيونشان هم از همان سنخ است، معمولاً شبكه‏هاى خارجى مجرى پخش ندارند در اول
هر ماه يا هفته برنامه‏هاى شبكه در روزنامه‏ها اعلام مى‏شود در ابتداى هر روز هم
اعلام برنامه به صورت مكتوب بر صفحه تلويزيون مى‏نشيند و سپس برنامه‏ها يكى پس از
ديگرى در ساعت و دقيقه مقرر به دنبال هم مى‏آيد تا پايان كار شبكه در آن روز يا
شب. حال آيا ما هم مى‏توانيم به همين روش عمل كنيم؟ يا بعكس به جهت سلوك ويژه‏اى
كه در فرهنگ عامّه‏مان هست مى‏بايد مجرى داشته باشيم و بسيار هم قوى و قدرتمند.
فرد يا افرادى كه بتوانند با مخاطب رابطه‏اى كاملاً صميمى برقرار كنند، احوالشان
را بپرسند، از مشكلاتشان جويا شوند، شماره تلفنى بدهند كه مخاطبين بتوانند با آنها
تماس بگيرند و درد دلهايشان را بگويند (نه شماره تلفن روابط عمومى كه شماره تماس
با شخص مجرى) و… و تجربه هم ثابت كرده كه برنامه‏هايى كه مجرى صميمى داشته‏اند
موفق‏تر بوده‏اند، چرا كه مشى و سلوك ما شرقيها با غربيها تفاوت عمده دارد. ما
براى خوردن يك استكان چايى مدّتى به هم تعارف مى‏كنيم، ما براى ورود به يك اتاق يا
خانه مدّتها اصرار مى‏كنيم تا همراهمان قبل از ما وارد شود و نمونه‏هايى از اين
قبيل فراوان. به همين ترتيب تلويزيون را هم عضوى از خانواده تلقّى مى‏كنيم و اگر
ارتباط از نوع شرقى نتوانيم با آن برقرار كنيم دل به آن نمى‏دهيم، اروپايى فقط
براى پركردن وقت از آن استفاده مى‏كند. براى آنها تلويزيون و توپ فوتبال چندان
تفاوتى ندارد ولى ما تلويزيون را يك موجود زنده مى‏بينيم حال اگر ما به شيوه آنها
برنامه‏سازى كنيم و همان سبك و سياق را در پيش بگيريم آيا موفقيّت آميز خواهد بود؟
مثال ديگر: غربيها روزهاى يكشنبه را تعطيل مى‏كنند و شبكه‏هاى تلويزيونى از اين
فرصت استفاده كرده و شبهاى تعطيل را تا دير وقت به پخش برنامه مى‏پردازند چون مطمئنند
كه تلافى بيدارى شب را مخاطبينشان در روز در خواهند آورد حال آيا ما هم در شبهاى
جمعه كه شب تعطيل ماست مى‏توانيم همان تقليد را انجام دهيم يا نه؟ شب جمعه براى ما
داراى معناست، شب “يادائم الفضل على البريّه” است، شب دعاى كميل است، شب عبادت و
ارتباط با خداست، و صبحش روز خواب نيست بلكه روز “ندبه” است، روز “سمات” است و پخش
برنامه در شب و تا دير وقت، اقلّ مضرّاتش قضا شدن نماز صبح است. خوب، ما كمّيت
برنامه را براى مبارزه با ماهواره بالا مى‏بريم. مگر ماهواره چه مى‏كند؟ ماهواره
جوان ما را از اعتقادش خالى مى‏كند، وقتى اعتقاد سست شد دست از سيره عملى دينش
برمى‏دارد، نماز نمى‏خواند، خوب ما هم ناخواسته در راستاى همان سياست عمل كرده‏ايم
و با پخش برنامه تا نيمه شب كارى كرديم كه اهميت نماز صبح نزد مخاطب متديّن ما هم
از بين برود، اين‏جاست كه عرض مى‏كنم بايد روش و سبك و سياقى متناسب با فرهنگ
خودمان تدوين كنيم.

  س – اين مطالب كه شما
مى‏فرماييد مربوط به برنامه‏ريزى است نه سبك و ساختار!

 ج : بسيار خوب، درباره سبك و ساختار در ساخت فيلم مفصّل بحث كردم، آن
مطلب كه فرق نمى‏كند در فيلم سينما باشد يا نوار ويديويى تلويزيون همه آن مطالب كه
آن جا گفته شد اين جا هم جارى است من مى‏خواهم بگويم كه كشف و استخراج شيوه
برنامه‏سازى و توليد حتّى در اين جزئيات و اجرائيات هم سارى و جارى است. اين
مثالها را براى تقريب زدم و بديهى است كه اگر به جهتى مقرّب است به جهاتى مبعّد
باشد، مى‏خواهم بگويم نوع استفاده ما از موسيقى از مونتاژ از كنار هم قرار دادن
برنامه‏ها و حتّى از شكل پخش و نوع برخورد مجرى هم مى‏بايد با توجه به فرهنگمان
اتخاذ شود وگرنه ناخواسته ما را در مسير خواسته دشمن قرار مى‏دهد، مونتاژ، خشن و
سريع يك فريم يك فريم با فرهنگ آرام ما سازگار نيست، موسيقى‏هاى سرسام‏آور، متناسب
با روحيه شرقى نيست (كه اين هر دو را در شروع برنامه‏هاى ورزشى يا سياسى يا … به
كرّات ديده و مى‏بينيم) بيدارى تا پس از نيمه شب و خواب صبح رسم و سنّت ما نيست.
اگر ما بياييم برنامه جالب و ديدنى و پرمخاطبمان را صبح زود پخش كنيم متناسب‏تر
نيست؟ البته اينها همه فرضيه است و به اين معنا نيست كه بايد اين چنين باشد فقط
طرح سؤال است. آيا لااقل نمى‏توان درباره آن فكر كرد؟ و افراد دانشمند،
جامعه‏شناس، روان‏شناس و دين شناس را گردهم جمع كرد، تا راجع به آن بحث كنند؟ آيا
نمى‏شود از مردم نظرخواهى كرد؟ و سؤالهاى ديگرى كه مى‏توان در اين خصوص انديشيد و
مطرح كرد كه منجر به نتيجه‏اى مثبت شده و فرآيند تأثير صدا و سيما را تا حدّى
مطلوب ارتقاء دهد كه قطعاً هم مورد نظر مسؤولين است و هم مورد علاقه ما.

  اميدواريم ان شاء اللّه به
جايى برسيم كه صدا و سيماى ما كاملاً مطلوب و مورد رضاى مقام معظم ولايت باشد.

 مصاحبه طولانى شد و شما هم خسته شديد، از اين رو گفت وگو را به فرجام
مى‏رسانم و منتظر مقاله شما در مورد سبك و ساختار با اتكاء به آيات الهى هستيم و
براى بعد هم اميدواريم به طور منظم مقاله‏هايى را در نقد و نظر برنامه‏هاى هنرى،
سينمائى و تلويزيونى از شما داشته باشيم.

 – از شما بى‏نهايت متشكرم و اميدوارم اين گفت و گو مورد رضاى خدا و
خشنودى قلب مقدس امام زمان قرار گيرد و مجله وزين “پاسداراسلام” در اين گام بلند (پرداختن
به مقوله هنر) همچون هميشه موفق باشد.

/

سوگنامه شمع انقلاب

سوگنامه شمع انقلاب

 

 درد فراق

 از لحظه‏اى كه شنيديم قلب او
از حركت ايستاده است، دريافتيم كه پرواز روح آبى او در آسمان عشق آغاز شده است.
افسوس خورديم كه يك سرو بلند بالاى ديگر را نيز از دست مى‏دهيم و بهارى گل افشان
از فصلهاى ملكوتى‏مان خزان مى‏گردد.

 او بوى امام مى‏داد، بوى نماز
شب، بوى مناجات، بوى عاشورا. حنجره‏اش پر از ياحسينى بود كه ظهر عاشورا در حسينيه
كوچك جماران زمزمه مى‏شد، دستهايش عطر زيارتنامه و قرآن مى‏داد، همان قرآنى كه
امام مى‏خواند، لبهايش همان دعايى را زمزمه مى‏كرد كه لبهاى امام ترنّم مى‏كرد.
وقتى براى مردم صحبت مى‏كرد و برايشان از پدر مى‏گفت، احساس مى‏كرديم كه روح خدا
در ميان ماست و رائحه عبايش و شميم عمامه‏اش در مشام عاشقان باقى است.

 صد افسوس كه براى ما دلسوختگان
و داغ ديدگان نگفت كه درد فراق و دورى از پدر مهربانش با وى چه كرد كه اين چنين عزم
سفر كرد و به آغوش گرم و دريايى‏اش پيوست براى ما نگفت كه در آن هجران عظيم و
طاقت‏فرسا چه مى‏كشيد.

 باز هم آسمان ايران گريست.
زمين سيه‏پوش شد و دلهاى مالامال از عشق به ولايت و تولاّى خاندان كبير خمينى فقيد
به تلاطم درآمد، خبر سنگين بود و سوزناك و دردآور: يادگار گرامى امام به لقاء الله
پيوست.

 دستهايى كه شفاى عاجلش را،
عاجزانه از خدا خواسته بودند بر سر و سينه فرود آمدند و بغضهاى گره خورده در گلو
شكست. زخمهاى التيام نيافته داغ فقدان پير جماران دوباره سر باز كرد و داغها تازه
شد، آن كه وجود نازنينش مرهمى بود بر دلهاى سوخته و گداخته از مصيبت جانكاه ارتحال
امام امت، ديده از جهان فانى فروبست و جماران را تنهاتر از هميشه در هاله‏اى از
اندوه و غم فرو برد.

 روح بلند يادگار عزيز و ارجمند
امام به روح خدا پيوست، ستون استوارى كه تكيه‏گاه متين و محكمى بود براى امام
عزيزمان در سالهاى تبعيد و مبارزه پيش از انقلاب و دوران پرحادثه بعد از آن، هر
چند »فراق يار نه آن مى‏كند كه بتوان گفت« ولى هرگاه عشق ديدار يار پير و مرشد و
مرادمان، دلهاى لاله صفت ما را هوايى مى‏كرد به جماران و به حسينيه پرخاطره‏اش
پناه مى‏آورديم و نور آفتاب وجودِ امام راحلمان را در سيماى ستاره آسمان ديدگان
ياران خمينى مى‏جستيم. »احمدآقا«ى عزيز براى ما يادآور چهره نورانى بنيانگذار
انقلاب بود و بوى گل از دست رفته را از گلاب وجودش جستجو مى‏كرديم.

 دردا و دريغا كه چه كوتاه بود
ايام وصال در راه استفاضه از محضر آفتابى سايه آفتاب انقلاب. او كه دلش به عشق
امامش تپيده بود. امامى كه قلبش به گرماى همراهى وجود عزيز و پروانه‏سان او مى‏زد.
حاج احمدآقا محو امام بود چنانكه امام نيز محو خدا بود و در اسلام و انقلاب ذوب
شده بود.

 

 × احمد آقا در نگاه ولايت

 حضرت امام خمينى‏قدس سره بنيانگذار
كبير انقلاب اسلامى و پدر و مراد احمدآقا، درباره فرزندش مى‏فرمايد:

 »من شهادت مى‏دهم كه احمد
فرزند اين‏جانب از موقعى كه در مسايل روز مورد مشورت است و تماس با كارهاى اين
جانب داشته است، تا حالِ تحريرِ اين كلمات از او خلاف دستورات اين‏جانب مشاهده نكرده‏ام
و در اعلاميه‏ها و امثال آنها تصرفى بدون رضاى من نكرده است و چيزى بر خلاف
گفته‏هاى من هم نسبت نداده است. و بالجمله خلافى از او مشاهده نكردم، لكن بايد
احمد بداند كسانى خصوصاً مثل او كه در اين امور اجتماعى يا سياسى وارد مى‏شوند،
مصون از افترا و ضربه نيستند و بايد او حساب خود را با خداى قادر متعال درست كند و
به ذات مقدسش اتكال نمايد و از بشر ضعيف هراس نداشته باشد، كه مكايد بشرى چون خودش
زودگذر و فانى است و همه به سوى او جلّ و علا خواهيم رفت و اكنون نيز در محضر
مبارك او هستيم.«1

 رهبر معظم انقلاب اسلامى؛ حضرت
آية الله العظمى خامنه‏اى نيز در بخشى از پيام شيوا و ارزشمندش به مناسبت رحلت حاج
احمدآقا، به گوشه‏هايى از زواياى شخصيت و اقدامهاى آن فقيد سعيد اشاره نموده،
فرمودند:

 »در دوران پر حادثه انقلاب،
مرحوم حجةالاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خمينى يكى از مؤثرترين عناصر در جريانات
كلى كشور و انقلاب بود. او براى رهبر كبير انقلاب فرزندى مهربان و در عين حال،
مشاورى امين و يارى ديرين و سربازى فداكار و مريدى گوش به فرمان و كارگزارى لايق و
كارآمد بود. امام بزرگ ما بارها محبت پرشور و اعتماد عميق و تحسين قلبى خود نسبت به
اين فرزند خاضع و مطيع خود را بر زبان آورده بود و نزديكترينها گواهى صادق آنچنان
پدرى را، در حق پسر يگانه‏اش از آن زبان پرهيزگار شنيده بودند.

 در طول سالهاى انقلاب چه بسيار
گره‏ها كه به دست او گشوده شد و چه بسيار از كارهاى بزرگ كه به تدبير او انجام شد.
از اينها برتر نقش اين عنصر پرتلاش و پرتوان در حراست عاشقانه از سلامتى جسمى و
آرامش خاطر امام بزرگوار بود. بى‏شك سلامت و توان جسمى و قدرت كارى آن قائد
عظيم‏الشأن در دوران پرمخاطره دهساله، با وجود كهولت سنى و بيمارى قلبى در ميان
عوامل و اسباب عادى از همه بيشتر به ابتكار و مراقبت و پيگيرى دلسوزانه اين فرزند
مهربان، وابسته بود… بى‏شك در آخرين ماههاى دوران نهضت، هيچ كس در ارتباط با
امام بزرگوار نقشى تا بدين حد بزرگ و مؤثر از خود بروز نداده است.«2

 × ويژگيهاى حاج احمد آقا

 يادگار گرانقدر امام، از
ويژگيهاى برجسته‏اى برخوردار بود؛ او در همان حال كه كارگزارى لايق و توانا و
مشاورى امين و نخبه براى امام بود، سياستمدارى هوشمند و زاهدى پرهيزكار و عارفى
شيدا به شمار مى‏رفت كه معنويت و زهد وى تحت شعاع شخصيت سياسى – اجتماعى او قرار
گرفته و كمتر شناسانده شده است.

 به هر حال در اين مختصر به
گوشه‏هايى از زواياى شخصيت اين بزرگمرد اشاره مى‏كنيم:

 1- حمايتهاى ايشان از مقام
ولايت‏فقيه و موضع‏گيريهاى داهيانه آن مبارز نستوه، خصوصاً بعد از ارتحال رهبر
كبير انقلاب اسلامى، همواره موجب دلگرمى و وحدت امت مبارز اسلامى بوده است.

 يادگار امام عميقاً از رهبرى
حضرت آيةالله العظمى خامنه‏اى خرسند بودند و جدّاً معتقد به آن، از اين رو در
وصيتنامه‏اش – كه براى پس از مرگ نگارش يافته و هيچ شائبه انگيزه غير خدايى در آن
نيست – مى‏نويسد: »به حسن و برادرانش اين توصيه را مى‏نمايم كه هميشه سعى كنند در
خط رهبرى حركت كنند و از آن منحرف نشوند كه خير دنيا و آخرت در آن است و بدانند كه
ايشان موفقيت اسلام و نظام و كشور را مى‏خواهند. هرگز گرفتار تحليلهاى گوناگون
نشوند كه دشمن در كمين است.«3

 آن فرزانه بزرگ در زمانِ
زندگانى پربركت خويش نيز بارها، اين مهم را يادآور مى‏شد كه به ذكر نمونه‏هايى از
آن بسنده مى‏كنيم:

 »رهبرى امروز نظام، تنها
تفاوتش با رهبرى قبلى، در شرايط سنّى است و هدف آيةالله خامنه‏اى، همان هدف امام
است.«4 »بايد همگى پشت سر رهبرى قرار گيريم و از آرمانهاى امام و رهبر عزيز و
محبوبمان؛ حضرت آية الله خامنه‏اى دفاع كنيم.«5 »اطاعت از مقام معظم رهبرى، حضرت
آيةالله خامنه‏اى بر همه لازم و واجب است.«6 »ما امروز رهبرى و ولايت داريم و مثل
زمان امام بايد ببينيم كه رهبرى چه مى‏گويد و به آن عمل كنيم و پشت] سر[ او حركت
كنيم.«7 »مواضع سازش ناپذير مقام معظم رهبرى، يادآور مواضع حكيمانه امام خمينى
است.«8 »ميزان تشخيص حق و باطل و ملاك عمل براى ما، رهنمودهاى مقام معظم رهبرى
است.«9

 2- با اين كه آن فقيد سعيد
امكانات مالى فراوانى در اختيار داشت ولى همواره جانب زهد و پرهيز از مصرف
بيت‏المال را در پيش مى‏گرفت، لذا بعد از رحلت حضرت امام‏رحمه الله وقتى برخى از
دوستان به ايشان پيشنهاد مى‏كنند كه دفتر امام با همان قدرت قبلى به كار خود ادامه
دهد، ايشان در پاسخ مى‏فرمايد: »بايد ببينيم هدف از اين كار چيست، براى خود است،
يا خدا، براى اين كه اگر مردم بر تقليد امام‏رحمه الله باقى هستند و سهم امامى در
اختيار دارند كه مى‏خواهند بپردازند بايد هدايت شوند كه بيت‏المال در اختيار رهبر
معظم انقلاب قرار گيرد و ما نبايد در مسائل بيت‏المال وارد شويم و اگر دفتر به
همين وضع باقى بماند تابعيت از هواى نفس است.«

 از اين رو در وصيتنامه
آورده‏اند:

 »من شخصاً در هيچ بانك و
مؤسسه‏اى يا شركتى و از اين قبيل، وجهى ندارم و اگر مختصر پولى در بانك تعاون
اسلامى دارم، شهريه‏هاى مراجع بزرگوار قم است كه بايد صرف فقرا گردد.«

 »وجوهى كه نزد خودم است يا پول
شخصى و يا وجوه شرعيه است كه جاى هر كدام مشخص و روى هر كدام نوشته شده است اگر به
پولى برخورد شد كه مشخص نبود، از اموال خودم محسوب نگردد. كليه وجوهى كه سهم مبارك
و يا خيرات است در اختيار رهبر بزرگوارمان؛ حضرت آية الله خامنه‏اى دامت بركاته
قرار گيرد تا در موارد مقرره‏اش صرف گردد.«

 3- دوستى و دشمنى او با افراد
در جريان انقلاب و پس از آن، فقط براى انجام وظيفه و اداى تكليف بوده است، از اين
رو در وصيتنامه مى‏نويسد: »بين خود و خداى خود رضايت كامل دارم كه تمام تلاشم براى
تقويت اسلام و نظام و امام بوده است و از اين جهت در آرامش كامل به سر مى‏برم.
البته من هم مانند همه كسانى كه درگير كارهاى مختلف مبارزاتى و سياسى هستند
بى‏اشتباه نبودم و به اين اعتراف مى‏كنم، ولى تنها كسانى اشتباه نمى‏كنند كه كارى
نمى‏كنند، در زد و خوردهاى سياسى ممكن است كارهايى انجام داده باشم كه مناسب شأن
امام و ياران امام نبوده باشد، تقاضايم از خدا و ياران امام اين است كه مورد عفوم
قرار دهند. من در جهت مصلحت امام به هيچ فرد و گروهى رحم نكرده‏ام و خيليها را در
اين راستا رنجانده‏ام كه هنوز هم از اين جهت ناراحت نيستم.«

 4- احمد آقا كه پيوسته مورد
توجه حضرت امام بود، مى‏كوشيد تا در راه خودسازى و تهذيب نفس نهايت استفاده را از
وجود مبارك پدر بنمايد. از اين رو بنا به وصيت پدر، مى‏كوشيد تا مراحلى از سير و
سلوك معنوى را طى كند. لذا، گاه در ديدار با برخى از علما مى‏فرمود:

 »هر چند عمر به دست خداست لكن
با توجه به خصوصيات جسمانى و بيماريهايى كه دارم، فكر نمى‏كنم عمر طولانى داشته
باشم و مى‏ترسم خدا را در حالى ملاقات كنم كه كاملاً خالص نشده باشم. لذا از شما
مى‏خواهم مرا دعا كنيد كه در اين چند روزه كه از عمرم باقى مانده، خالصانه زندگى
كنم و در موضعگيريها واقعاً خدا را در نظر بگيرم و در ردّ و تأييد افراد جز خدا
چيز ديگرى را منظور نكنم.«

 حاج احمدآقا، حضرت امام‏عليه
السلام را در خواب ديده و از ايشان پرسيده بود كه در عالم آخرت چه خبر است؟ آقا
فرموده بودند: پسرم، همه حقيقت است، حتى اعمال دستها منعكس است؛ انسان اگر دستش را
هم تكان داده باشد ثبت شده و در عالم آخرت، اين تكان دادن دست، روى هر حسابى بوده،
در آن جا وجود دارد، بنابراين سعى كن هميشه خوب باشى و در جهت تقواى الهى گام
بردارى و اين چهل – پنجاه سال زندگى دنيا آنقدر ارزش ندارد كه به زندگى جاودان
آخرت لطمه‏اى وارد كند بلكه كارى كنيد كه در آن سراى ابدى همواره سربلند باشيد و
فرموده بود: من كه بحمداللّه گذشتم اما محاسبه الهى بسيار سخت است!

 حاج احمد آقا، ويژگيهاى
ارزشمند ديگرى نيز داشت و وجود مباركى بود كه پاسدار راستين اصول و ارزشهاى انقلاب
و بازوى تواناى رهبر معظم انقلاب به شمار مى‏رفت ولى تقدير الهى چنين بود و شايد
مرگ آن عزيز نيز از الطاف خفيه الهى باشد. او به ملكوت اعلى پيوست و در جوار اجداد
گرامى و پدر بزرگوارش آرميد و وصيت او كه دفاع از انقلاب اسلامى و دستاوردهاى بزرگ
آن و پيروى از مقام معظم رهبرى است براى ما به يادگار مانده است. و اميد كه آن بيت
گرامى، همچون مشعلى فروزان، ادامه دهنده آن راه مقدس باشد و امت قهرمانِ ايران با
حضور در صحنه و اطاعت از فرامين حضرت آيةالله العظمى خامنه‏اى به وصيت آن يار سفر
كرده جامه عمل بپوشانند.

 درود خداوند بر او، آن زمان كه
زاد و آن زمان كه چهره در نقاب خاك كشيد و آن هنگام كه برانگيخته خواهد شد.

 × × × × ×

 

 گل سرخ

 

 احمد اى نور خدا پور حسين

 اى‏توبيت‏الغزل پير خمين

 اى فدا در ره خونبار حسين

 ياور روح خدا يار حسين

 نوگل سرسبد اين چمنى

 شمع اين محفل و اين انجمنى

 چه شد اين گونه شكستى رفتى

 ديده از روى چه بستى رفتى

 رفتى و ماند به جا
خاطره‏ها

 بى تو شد خاك عزا بر سر ما

 بى تو ايران دل خونين دارد

 بى تو رهبر غم سنگين دارد

 ساختى، سوختى و افسردى

 اى گل سرخ چرا پژمردى؟

 سوختى تا بخدا پيوستى

 از كجاها به كجا پيوستى

 بسكه آماج بلا بود دلت

 سرخ چون كرب و بلا بود دلت

 تو به جان ياور رهبر بودى

 ياور ملت و كشور بودى

 تا ابد ياد تو در سينه
ماست

 كه وفا شيوه ديرينه ماست

(محمد حسن زورق)

 

 پاورقيها:

 1 ) صفر 1405.

 2 ) جمعه، 26 اسفند ماه
1373.

 3 ) وصيتنامه به تاريخ
1371/6/30

4)  68/4/1

5) 67/7/13

6) 68/11/18

7) 69/10/12

8) 71/12/9

9) 72/3/8

/

اسلام و تجمل پرستى

 اسلام و تجمل پرستى

 قسمت
اول

مينا‌هاشمى

 

  پيش درآمد

 انسان فرزند آب و خاك است و طبيعت مهد او و بالطبع، اين كودك ارشد با
مام خويش اُنس و الفتى ديرينه دارد. از جانب ديگر روح خدايى‏اش براى تكامل و
پرگشودن به عالم معنا، نياز به بريدن از ماده و ماديات دارد و تا در بند ماده
پرستى است نمى‏تواند به نداى قلب و فطرت خود پاسخ مثبت دهد. از اين رو بسان
حيوانى، دو روزه دنيا را در غصه آب و نان و پوشاك گذرانده، چون وقت بريدن از آن
فرا مى‏رسد، مصيبت زده و پريشان و تهيدست در ابتداى راهى مخوف و پر خطر و حساس،
قرار مى‏گيرد. دنياپرستى و دنيادوستى، اساس تمام زشتيها و بديهايى است كه از بشر
سر زده و مى‏زند.1

 اما اين كه دنيادوستىِ مضر چيست و مرز تشخيص آن با آخرت كدام است؟ به
حسب آيات و روايات و ديدگاه عالمان دين، عبارت از امورى است كه در مقابل آخرت قرار
مى‏گيرند. هر چه باعث رضاى خداى سبحان و نزديكى به او مى‏شود، آخرت است اگرچه
ظاهراً متعلق به دنيا باشد؛ از اين رو وقتى شخصى به امام صادق‏عليه السلام عرض
كرد: دنيا را مى‏طلبد و دوست دارد به او رو آورد تا خود و خانواده‏اش از آن بهره
برده، صله رحم نموده، صدقه دهد و حج و عمره به جاى آورد، حضرت فرمودند: اين طلب
دنيا نيست بلكه طلب آخرت است؛2 و هر آنچه باعث دورى از خدا شود دنياست – اگر چه به
ظاهر مربوط به آخرت باشد – حتى عبادتهايى كه به قصد ريا و تظاهر و تحسين مردم صورت
بگيرد هم در اين دسته جا دارند، زيرا از نظر اثر، هيچ تفاوتى با عمل كافران و
مخالفان دين ندارند. از همين رو رسول گرامى اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم فرمود:
مرا با دنيا چكار است؟ حكايت من و دنيا حكايت سوارى است كه در روز گرمى درختى
برايش سبز شود و او در زير آن درخت، خواب كوتاهى نموده، سپس كوچ كرده درخت را
واگذارد.3 در بعضى احاديث هم دنيا را به پلى تشبيه كرده‏اند كه بايد با شتاب از آن
عبور نمود4[و به آن دل نبست].

 در اسلام، دنيا به عنوان وسيله رسيدن به سعادت و تكامل، ابزارى نيكو و
لازم است ولى دل بستن به دنيا و بازماندن از طريق اصلى، به سرنوشت در راه ماندگانى
شبيه است كه در بيابانى بى‏آب و علف، بى‏زاد و توشه، به سر حد مرگ نزديك شده
باشند. در اين بين كسى از راه رسد و گويد: اگر شما را به آبادى باصفايى راهنمايى
كنم، مرا پيروى مى‏كنيد؟ همگى با او پيمان مى‏بندند و راه مى‏افتند. پس از ساعتى
به چاهى – كه اندك آب و گياهى دارد – مى‏رسند. مسافران از آن آب مى‏نوشند و
لحظه‏اى استراحت مى‏كنند؛ ولى چون هنگام حركت فرا رسد، بيشتر آنان سر باز زنند و
گويند همين مقدار آب و گياه ما را كفايت مى‏كند! در نتيجه مى‏مانند و شب، طعمه
راهزنان و درندگان بيابان مى‏شوند.

 

 ×
ثروت اندوزى

 از مهمترين شعبات دنيا، مال و ثروت است. مال و دارايى، اگرچه براى
انجام وظايف دينى و بقاى بشر لازم و ضرورى است و قرآن، آن را قوام زندگى و زينت آن
دانسته است5 و همچون جان بشر، كالاى مورد معامله در بازار دنياست و خداوند آن را
به بهاى بهشت خريدارى مى‏نمايد؛6 همين طور در اسلام فقر، مذموم و متروك است و
اميرالمؤمنين‏عليه السلام به فرزندش مى‏فرمايد: “يا بنى إنّي أخاف عليك الفقر
فاستعذ باللّه منه فان الفقر منقصة فى الدّين مدهشة للعقل، داعية للمقت؛7 پسرم، من
از فقر بر تو مى‏ترسم پس از آن به خدا پناه آور كه فقر به دين زيان مى‏رساند و عقل
را دچار آسيب مى‏سازد و موجب دشمنى مى‏شود.”

 ليكن اسلام ثروت و جمع‏آورى و اندوختن آن را خطرى مهلك و عظيم دانسته،
انسان و جوامع اسلامى را از آن برحذر داشته و صاحبان ثروتهاى بى‏حساب را به عذابى
سخت بشارت داده است:

 “…
ألذين يكنزون الذَّهب و الفضّة و لاينفقونها فى سبيل اللّه فبشّرهم بعذاب أليم ×
يوم يُحمى عليها فى نارِ جهنّم فَتُكْوى بها جِباهُهُم و جُنوبُهُم و ظُهُورُهُم
هذا ما كَنَزْتُمْ لانفسكم فذوقوا ما كنتم تَكْنِزُون؛8 آنان را كه طلا و نقره
مى‏اندوزند و آن را در راه خدا به مصرف نمى‏رسانند، به عذابى دردناك بشارت بده.
روزى كه [سكه‏هايشان] در آتش دوزخ داغ شوند و با آن صورتها و پشتهايشان را
مى‏سوزانند [و به آنها مى‏گويند] كه اين همان چيزى است كه براى خود گنجينه ساختيد.
پس بچشيد چيزى را كه براى خود اندوختيد.”

 پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: “درهم و دينار، كسانى را
كه قبل از شما بودند نابود كرد و نابود كننده شما نيز آنهايند.”9 و به اصحاب خود
فرمود: “من بر شما از فقر نمى‏ترسم بلكه از غنا و مال داشتن مى‏ترسم. خوف دارم كه
دنيا به شما رو آورد و وسعت به هم رسانيد همچنان كه رو آورد به كسانى كه قبل از
شما بودند و شما به آن رغبت كنيد همچنان كه ايشان نيز به آن رغبت نمودند پس هلاك
شدند و شما هم هلاك شويد.”10 و يا فرمودند: “دو گرگِ درنده كه داخل حصار گوسفندان
مى‏شوند اينقدر گوسفندان را از بين نمى‏برند كه دوستى مال و جاه، دين مسلمان را
فاسد مى‏كند.”11 و فرمود: “بدترين امت من زادگان و پرورش يافتگان نعمتند، غذاهاى
گوارا مى‏خورند و لباسهاى نرم و راحت مى‏پوشند و چون سخن گويند، راست نمى‏گويند.”12

 

 ×
تجمل پرستى

 يكى از خطرناكترين نوع مال دوستى كه آسيبهاى جدّى فردى و اجتماعى به
دنبال دارد، تجمل پرستى و خوشگذرانى بى‏حدّ و حصر و در لسان قرآن و روايات، “اتراف”
است. قرآن در مقام معرفى و بيان خصوصيات گروه مترفان، بيانات صريح و تكان دهنده‏اى
دارد و سخنان پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم و معصومين‏عليهم السلام پر از
هشدارها در مورد اين گروه است؛ ليكن به جاست به عوض بررسى كلاسيك آيات و روايات،
آنها را در متن پاسخ به يك سؤال رايج بيان نماييم:

 

 ×
پرسش

 اولاً: هوش و ذكاوت و شمّ اقتصادى يا تخصص و مهارت و زحمت زياد موجب به
دست آوردن ثروتهاى هنگفت مى‏شود و اين استعدادها و تلاشها باعث مى‏شوند كه شخص
ثروتمند، خود را محق بداند كه بتواند آنچه را خود كسب كرده در راههايى كه دوست
دارد هزينه كند و به هر روى مردم در ميزان كاردانى و كارآيى تفاوتهايى دارند و
طبيعى است كه هر كه بهره‏اى فزون دارد، حق انتفاع بيشترى نيز خواهد داشت. به علاوه
شأن اجتماعى افراد متفاوت است، اى بسا زندگى با دم و دستگاه گسترده و خدم و حشم و
زرق و برق، شأن اجتماعى كسى باشد و ديگرى داراى چنين شأنى نباشد.

 از جانب ديگر در بين انبيا و اولياى بزرگ الهى نيز صاحبان ثروت وجود
داشته‏اند؛ حضرات داوود و سليمان‏عليهما السلام داراى ثروتهاى كلان و سرزمينهاى
پهناورى بوده‏اند و تمام عوامل و اسباب طبيعى در خدمت سليمان‏عليه السلام بود تا
امارات و ديگر وسايل رفاهى زندگى را بسازند و بر وى حاضر نمايند13 و يوسف‏عليه
السلام هم در دستگاه حكومت، قدرت و مكنت فراوان به هم زد و دستگاه حكومت فرعون،
محل رشد موسى‏عليه السلام قرار گرفت و… در حالى كه اگر داشتن مال زياد، براى حال
روحى فرد زيان‏آور بود، خداوند متعال هيچ گاه نبوت و رسالت خود را در بين صاحبان
ثروت قرار نمى‏داد.

 ثانياً: آيه “من حرّم زينة اللّه ألّتى أخرج لعباده والطّيبات من
الرّزق…؛14 چه كسى زينت الهى و روزى پاك را كه خداوند براى بندگانش [در زمين] قرار داده است حرام مى‏كند؟”

 دلالت بر حلّيت استفاده از نعمات الهى دارد و آنچه را كه خداوند محترم
شمرده نمى‏توان از صاحبانش سلب و حرام تلقّى نمود!

 پاسخ:

 ×
پيامدهاى اجتماعى اتراف

 گرچه اسلام به آزادى فعاليتهاى اقتصادى احترام مى‏گذارد و هر كس را
مالك دسترنج خويش مى‏داند، ليكن مصالح و حقوق اجتماع را هم از نظر دور نداشته است،
زيرا به هر حال منابع و ثروتهاى قابل استفاده در زمين محدودند و تجمّع آن در دست
عدّه‏اى اندك، موجب محروميت خيل عظيم انسانها مى‏گردد و اميرالمؤمنين‏عليه السلام
هم به آن اشاره فرموده‏اند.15

 به علاوه، ظرفيّت و نيازهاى مادّى انسان محدود است. با مقدار محدودى
غذا سير مى‏شود و بيش از يك لباس نمى‏تواند بر تن كند و مكان محدودى را اشغال
مى‏كند و آنچه بيش از نياز در اختيار دارد، يا بايد صرف افراد نيازمند جامعه شود و
يا آن كه خود از راه اسراف و تبذير و اتراف آن را به مصرف رساند كه اقدامى ظالمانه
است.

 همينك در بعد جهانى شاهديم كه چند كشور ثروتمند به سركردگى آمريكا با
در اختيار داشتن نبض اقتصادى جهان، قسمت اعظم ثروت دنيا را در اختيار دارند و در
برابر آنها، جمعيت بى‏شمار انسانهاى گرسنه و محروم از حداقل معيشت، در يك طرف
هزارها خروار، گندم مازاد بر احتياج – براى تثبيت قيمت آن – به دريا ريخته مى‏شود
و در جانب ديگر شكمهاى برآمده از فرط بى‏غذايى و كودكان گرسنه‏اى كه در حال جان
دادن، لاشخوران را در كمين خود دارند. آرى “در حالى كه تعداد زيادى از كشورهاى
توسعه يافته سرگرم تحقيق بر روى بيماريهاى ناشى از پرخورى‏اند و هنگامى كه هر ساله
صدها ميليون دلار صرف خوراك حيوانات خانگى مى‏شود فقط در هند براساس گزارش سازمان
جهانى خواروبار و كشاورزى، بيش از 201 ميليون نفر در گرسنگى به سر مى‏برند. اين
رقم در كشور اندونزى 33 ميليون، در بنگلادش 27 ميليون نفر و در نيجريه 14 میلیون
نفر و در برزيل و اتيوپى و پاكستان 12 ميليون نفر است. بيش از 40 درصد جمعيت چاد،
مالى و‌هائيتى و موريتانى در گرسنگى به سر مى‏برند.

 … بودجه صرف شده آمريكا بر روى موشك MX فقط در سال 1983 برابر با 2/5 ميليارد دلار
بوده است كه با اين مبلغ قادر بوديم كل مخارج مربوط به واردات گندم آفريقا را در
سال 1979 تأمين كنيم…”16

  1- آلودگى به گناه :

 بى‏عدالتى اقتصادى و توزيع غيرعادلانه ثروت، با ظلم و از بين بردن حقوق
مردم همراه است و مال اندوزان براى پُر كردن انبان خود نياز به دزدى و خيانت به
ديگران دارند و آن گاه كه صاحب ثروتى شدند – چون فراتر از نياز خود در اختيار
دارند – زمينه انجام گناهان برايشان بيشتر فراهم است. از اين رو دسته مترفين و
مرفهين بى‏درد معمولاً طبقه‏اى غرق در گناه و ظلم و فسادند و خداوند آنان را چنين
مى‏شناساند:

 “واتّبع
الّذين ظلموا ما أترفوا فيه و كانوا مجرمين؛17 ستمگران، پيروى تنعم و خوشيهاى دنيا
را كردند و گناهكار بودند.”

 “و
أصحاب الشّمال، ما أصحاب الشّمال… انّهم كانوا قبل ذلك مترفين و كانوا يصرّون
على الحنث العظيم؛18 دست چپى‏ها چه كسانى هستند؟… آنان قبل از اين مترف (تجمل
پرست و مرفّه بى‏درد) بودند و بر گناه بزرگ پاى مى‏فشردند.”

 اميرالمؤمنين‏عليه السلام نيز معاويه را به عنوان مصداق روشنى از جريان
مترفان، سرزنش نموده و به وى مى‏نويسد:

 “…
[اى معاويه] تو مترف و فرو رفته در ناز و نعمتى كه شيطان در تو جا گرفته و به
آرزوى خويش – كه انحرافت بوده – رسيده و آنچنان تو را مسخّر خويش ساخته كه گويى در
تو جارى شده همچون روان شدن جان و خون.”19

 و آن گاه كه آن حضرت اطلاع يافت كه شريح قاضى20 خانه‏اى مجلل به قيمت
هشتاد دينار خريده است، او را احضار كرده فرمود:

 “به
من خبر رسيده كه خانه‏اى به هشتاد دينار خريده و براى آن قباله نوشته‏اى و چند تن
را گواه اين معامله گرفته‏اى…” سپس با خشم ادامه دادند:

 “…
آگاه باش! اگر وقت خريد خانه پيش من مى‏آمدى، براى تو قباله‏اى مى‏نوشتم كه حتى به
يك درهم نيز رغبت نكنى اين خانه را خريدارى كنى و قباله اين است:

 اين خانه را بنده‏اى خوار و پست از مرده‏اى (كسى كه مرگش نزديك است) كه
از خانه‏اش بيرون شده و كوچانده شده خريدارى نموده است. خانه‏اى از سراى غرور، در
محله فانى شوندگان و در كوچه‌هالكان! اين خانه به چهار حد محدود است: مرز اوّل آن
به پيشامدهاى ناگوار و حدّ دوم آن به اندوهها و حدّ سوم به آرزوهاى تباه شده و مرز
چهارم به شيطان گمراه كننده منتهى مى‏شود و درِ خانه از حدّ چهارم باز مى‏شود.”21

  2- اشاعه فساد :

 گناهكارى و ظلم اين گروه خوشگذران، در حد خود آنها باقى نمى‏ماند و به
زودى فساد و تباهى آن جامعه را متعفن مى‏سازد، زيرا آنها ابزار اشاعه فساد در
جامعه هستند. ملت، خوب به ياد دارند كه اولين خانه‏هايى كه فيلمهاى مستهجن ويدئويى
را به درون خود راه دادند كدام منازل بوده‏اند و اولين استقبال كنندگان بى‏تاب
ماهواره ذلّت‏بار چه كسانى‏اند. اصلاً ابزار هلاكت و عذاب الهى يك ملت، همين
مترفينند كه قرآن اين را به صورت قانون و سنتى الهى مطرح مى‏سازد:

 “وقتى
اراده پروردگار به هلاكت قومى قرار مى‏گيرد، مترفين آن ديار دست به نافرمانى
مى‏زنند و فسق مى‏ورزند تا به هلاكت كشانيده شوند.”22

  3- انكار نهضتهاى الهى:

 علاوه بر اين، در مقابل انقلابهاى عظيم ربانى، مترفين، سرسخت‏ترين و
عمده‏ترين مخالفان و سنگ اندازان بوده‏اند كه با تكيه بر دارايى خود شرايط را بر
حق طلبان دشوار و سخت مى‏كنند. قرآن مى‏فرمايد:

 “و
ما أرسلنا فى قرية من نذير الا قال مترفوها انا بما أرسلتم به كافرون؛23 هرگز
پيامبر بيم دهنده‏اى را به سرزمينى نفرستاديم، مگر آنكه مترفين آن ديار گفتند ما
به آنچه شما آورده‏ايد كافريم.”

 مخالف درجه يك ابراهيم‏عليه السلام نمرود است و دشمن نهضت نجات بخش
موسى‏عليه السلام فرعون، و اشراف قريش و مدينه در صف اول مخالفان بعثت و قيام رسول
اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم قرار داشتند.

 در انقلاب عظيم اسلامى ايران نيز مترفان و خوشگذرانان همواره رهبرى
كارشكنان، و شايعه پراكنان و فراريان از جبهه و جنگ و يارى دهندگان گروهكهاى مخالف
و منافق و جاسوسان را بر عهده داشته و دارند. همينهايند كه اكنون هم از آب
گِل‏آلود دوره بازسازى و تعديل اقتصادى ماهى مى‏گيرند و براى رسيدن به متاع
ناپايدار دنيا، سنگينى و ثقل خود را بر شانه ضعيف طبقات محروم جامعه تحميل مى‏كنند
و با بى‏انصافى همچون مگسان هر جا كه نقطه ضعفى پيدا كنند، حمله برده و در كنار
مُبيلهاى خود منتظر نشسته‏اند تا ببينند كدام كالا كمياب شده است تا زودتر آنچه از
آن كالا در اختيار دارند احتكار كرده و با كم فروشى، سختى و عسرت ملت را افزون
نمايند.

 امام خمينى‏قدس سره در قسمتى از پيام خود به نمايندگان مجلس شوراى
اسلامى خطر اشرافى‏گرى را چنين گوشزد مى‏فرمايند:

 “اگر
بخواهيد بى‏خوف و هراس در مقابل باطل بايستيد و از حق دفاع كنيد و ابرقدرتان و
سلاحهاى پيشرفته آنان و شياطين و توطئه‏هاى آنان در روح شما اثر نگذارد و شما را
از ميدان به در نكند، خود را به ساده زيستى عادت دهيد و از تعلق قلب به مال و منال
و جاه و مقام بپرهيزيد. مردان بزرگ كه خدمتهاى بزرگ براى ملتهاى خود كرده‏اند اكثر
ساده زيست و بى‏علاقه به زخارف دنيا بوده‏اند.

 آنها كه اسير هواهاى پست نفسانى و حيوانى بوده و هستند براى حفظ يا
رسيدن به آن تن به هر ذلت و خوارى مى‏دهند و در مقابل زور و قدرتهاى شيطانى، خاضع
و نسبت به توده‏هاى ضعيف، ستمكار و زورگو هستند؛ ولى وارستگان به خلاف آنانند چرا
كه با زندگانى اشرافى و مصرفى نمى‏توان ارزشهاى انسانى – اسلامى را حفظ كرد.”24

 همچنين فرمودند:

 “بايد…
مصلحت زجركشيده‏ها و جبهه رفته‏ها و شهيد و اسير و مفقود و مجروح داده‏ها و در يك
كلام مصلحت پابرهنه‏ها و گودنشينها و مستضعفين، بر مصلحت قاعدين در منازل و مناسك
و متمكنين و مرفهين گريزان از جبهه و جهاد و تقوا و نظام اسلامى مقدم باشند و نسل
به نسل و سينه به سينه، شرافت و اعتبار پيشتازان اين نهضت مقدس و جنگ فقر و غنا
محفوظ بماند و بايد سعى شود تا از راه رسيده‏ها و دين به دنيافروشان، چهره
كفرزدايى و فقرستيزى روشن انقلاب ما را خدشه‏دار نكنند و لكه ننگ دفاع از مرفّهين
بى‏خبر از خدا را بر دامن مسؤولين نچسبانند…”25

 پس زندگى و حقوق فردى بايد به گونه‏اى تنظيم شود كه به حقوق اجتماع
تعدى پيدا نكند. اسلام آزادى و مالكيت فردى را – از نظر كيفيت و چگونگى آن – به
صورت نامحدود جايز نمى‏داند. منطقى هم چنين است، زيرا آزادى بدون مرز و بلاشرط،
عين هرج و مرج و اسارت است. آزادى بى‏حصر قشر رفاه طلب، به معناى تحت فشار بودن و
سختى اقشار محروم جامعه است و عدالت اجتماعى اسلام هرگز آن را تجويز نمى‏كند و به
شدت با آن به مبارزه پرداخته است تا جايى كه پيامبر خدا كسى را كه صبح كند و
اهميتى براى رفع مشكلات و حوايج مسلمين قائل نباشد، مسلمان نمى‏دانند26 و على‏عليه
السلام مردى را كه كاخى در كنار كوخى بنا نهاده و با اسراف، زيادى غذايش را در
زباله‏دان مى‏ريزد و بچه‏هاى همسايه فقير او از آن زباله‏ها استفاده مى‏كنند، مرتد
ناميدند و با خشم فرمودند:

 “اگر
به اين پيرمرد دست پيدا كنم، اول توبه‏اش مى‏دهم و اگر توبه نكرد او را حدِّ
ارتداد مى‏زنم و پس از آن هم چند تازيانه!”27

 قوانين و حدود اقتصادى اسلام از خمس و زكات و مالياتهاى ديگر تا وقف و
صدقه و وصيت و نذر و كفارات و احكام معاملات و تجارات… از يك روح كلى تبعيت
دارند و آن تزريق پول تجمع يافته از دست ثروتمندان و اغنيا به ديگر اعضا نيازمند
آن است؛ همان كه هدف راستين تعديل اقتصادى و عدالت اجتماعى است.

 ادامه دارد

 

 پاورقيها:

 1)
رأس كل خطيئه حب الدّنيا (اصول كافى، ج2، ص315، روايت1)

 2)
كافى، ج5، ص72، روايت10.

 3)
اصول كافى، ج2، ص134.

 4)
همان.

 5)
نساء (4) آيه 5؛ كهف (18) آيه 46.

 6)
إنّ اللّه اشترى من المؤمنين أنفسهم و أموالهم بأنّ لهم الجنه (توبه “111 ­9)

 7)
نهج البلاغه، شرح ابن ابى الحديد، ج19، ص227، باب 325.

 8)
توبه (9) آيه 34 – 33.

 9)
كافى، ج2، ص316، روايت6.

 10)
ملا أحمد نراقى، معراج السعاده، ص251.

 11)
منيةالمريد، ص51.

 12)
كافى، ج4، ص127، روايت4.

 13)
سبأ (34) آيه 13 – 11؛ سوره ص (38) آيه32 – 30

 14)
اعراف (32 )7.

 15)
ما رأيت نعمة موفوره الاّ وفى جنبها حق مضيع.

 16)
فيدل كاسترو، بحران اقتصادى و اجتماعى جهان، ترجمه غلامرضا نصيرزاده، انتشارات
اميركبير، 1364، ص100.

 17)
هود (11) آيه 116.

 18)
واقعه (56) آيه 46 – 40.

 19)
نهج البلاغه، نامه 10.

 20)
شريح ابن حارث را عمربن خطاب قاضى كوفه قرار داد. چون اميرالمؤمنين عليه السلام
خواست او را عزل كند، اهل كوفه گفتند او را عزل نكن زيرا او از جانب عمر منصوب است
و ما با اين شرط با تو بيعت كرديم كه آنچه ابوبكر و عمر مقرر نموده‏اند تغيير ندهى
و چون مختار ابن ابى عبيده ثقفى به مقام حكومت رسيد، او را از كوفه بيرون نموده،
به دهى كه ساكنين آن يهودى بودند فرستاد و چون حجاج امير كوفه شد او را به كوفه
باز گرداند. وى هفتاد و پنج سال قاضى بود و فقط دو سال آخر عمر كنار ماند و در سن
120 سالگى از دنيا رفت.

 21)
نهج البلاغه فيض، نامه سوم، ص835 – 832.

 22)
اسراء (17) آيه 16.

 23)
سبأ (34) آيه 34.

 24)
صحيفه نور، ج19، ص11 (63/3/7).

 25)
پيام براءت به زائرين بيت اللّه الحرام، “صحيفه نور، ج20، ص124 – 123”.

 26)
من أصبح لايهتمّ بأمور المسلمين فليس منهم (كافى، ج2، ص164، روايت 5)

 27)
اكبر‌هاشمى رفسنجانى، عدالت اجتماعى اسلام در بعد اقتصادى، ص50.

/

حج ؛ سلوك روحانى

حج ؛ سلوك روحانى

سيد محمود حسينى كاويانى

 

 × سفر روحانى

 با تو مااى رَز به تابستان
خوشيم

حكم دارى، هين بكش تا مى‏كشيم

 خوش بكش اين كاروان را تا
به حج

اى امير صبر و مفتاح الفرج

 حج زيارت كردن خانه بود

حج ربّ البيت مردانه بود1

 هر سال جاذبه روح‏انگيز و ملكوتى
خانه‏اى بسيار ساده و در عين حال سرتاپا اسرار و عظمت، عدّه‏اى را از اقصى نقاط
عالم به سوى خود مى‏كشد و در اين راه، هيچ سختى و مشكلى اين مشتاقان دلداده را از
راه باز نمى‏دارد. نه هرگز، آن خانه – و صد البته صاحب خانه –
آن‏چنان‏آنهارامجذوب‏كرده‏كه‏اگراين لقاء، جان را هم طلب كند از ديدگاه عاشق و
شيفته اين راه، بهاى‏زيادى‏طلب‏نشده واوهمچنان‏باگامهايى پولادين راه مى‏پويد و
كمترين زمرمه او اين است:

 در بيابان گر به شوق كعبه
خواهى زد قدم

سرزنشها گر كند خار مغيلان غم مخور

 بى‏ترديد، تمامى افرادى كه
بدين سوى روانند در يك حد و رتبه نيستند؛ چه بسيار كسانى كه با انگيزه‏هاى غير
الهى و يا با محرّكه‏هايى مشوب و شرك‏آلود در اين راه قدم نهاده و البته به جاى
بهره از اين زيارت سر تا پا نور چيزى به جز خسارت نصيب آنها نشده است، همان گونه
كه در روايات داريم پاره‏اى از افراد از روزه به غير از تشنگى و گرسنگى بهره‏اى
ندارند.2 عده‏اى نيز از اين سفر فقط گرماى سوزان حجاز و سوغاتهاى بازار آن ديار
برايشان باقى مى‏ماند. اگر به مجموع مناسك انجام شده اين دل غافلان از ديدگاه امام
صادق‏عليه السلام نظرى بيفكنيم مى‏بينيم حضرت هيچ گاه عنوان عبادت به كارهاى آنها
نداده و مى‏فرمايد: “ما أكثر الضجيج و اقلّ الحجيج؛3 يعنى چه بسيارند افرادى كه به
جاى حج‏گزارى، فرياد و هلهله مى‏كنند و چقدر كم‏اند حج گزاران.” ابوبصير از ياران
نزديك مولى گويا از اين بيان حيرت زده مى‏شود و جوياى علت اين نوع توصيف مى‏گردد
كه امام در پاسخ او و يا براى دفع استبعاد ذهنى او مى‏فرمايد: “يا أبا بصير إنّ
أكثَرَ مَنْ تَرى قَرَدَةً وَ خَنازير؛4 يعنى بدان كه اكثر اين افراد (سيرتى)
همچون ميمون و خوك دارند.” به تعبير ديگر، امام مى‏خواهد بفرمايد: آيا از اينان
توقع حج صحيح دارى؟ آيا اينها كسانى‏اند كه از حضرت حق، پاسخ لبيك خويش را دريافت
مى‏دارند؟!

 پس تا اين جا به يك نكته اصلى
توجه نموديم كه قبل از گام نهادن در اين راه مى‏بايست توجّهى به باطن خويش داشته
باشيم و لااقل از شرايط اوليه حضور بى‏بهره نباشيم.

 عارفان نيز كه شرط دوستى و
قبولى تمامى دستورهاى شرعى را فهم باطن آنها مى‏دانند در باب حج، سخنان بسيارى
دارند؛ مثلاً “محى‏الدين ابن عربى” – پايه گذار عرفان نظرى – در اين زمينه بيان
مفصلى دارد كه به خلاصه آن اشاره مى‏شود:

 وى مى‏گويد: ترديدى در اين
نيست كه شرط اصلى و اولى حج، “اسلام” است، چرا كه اصولاً انقياد به دعوت الهى –
اعم از اين كه ظاهرى و يا باطنى باشد – از غير “مُسْلم”، فرض تحقق ندارد، بنابراين
اگر كسى حج‏گزار شد ولى ويژگى انقياد و اطاعت از حضرت حق‏تعالى را در وجود خويش
ايجاد نكرده بود حج او پذيرفته نيست، زيرا فقط حج مسلمان، پذيرفته است.5

 بنابراين اولين گام در حج، كه
قبل از دست يازيدن به اعمال ضرورت دارد، به وجود آوردن روحيه انقياد از فرامين
الهى در قلب و جان ماست. و بديهى است اين تسليم، كه به تعبير فلاسفه، “مقول به
تشكيك” است، از اطاعتهاى ساده و ابتدايى در اتيان واجبات و وانهادن محرمات الهى
شروع مى‏شود تا به اطاعت محض و خالصى برسد كه فرد “كَالمَيّت فى يَد الغَسّال”
باشد؛ يعنى در برابر اراده حق همچون مرده‏اى باشد كه در دست غسّال قرار دارد. از
اين نوع تسليم در اولياى الهى مى‏توان سراغ گرفت كه وقتى پاى اجراى فرامين الهى به
ميان مى‏آيد هر چقدر هم كه آن امر و اجراى آن سهمگين باشد در اطاعت خويش ترديد
نمى‏كنند.

 × ابراهيم مَثَل اعلاى
عبوديت

 هنگامى كه به ابراهيم‏عليه
السلام وحى مى‏شود كه بايد فرزند دلبند خودت را براى ما قربانى كنى، ابراهيم
بى‏درنگ اين امر را با فرزند خويش در ميان مى‏گذارد و از او مى‏پرسد: “فَأنْظُرْ
ماذا تَرى؛ نظر تو در اين امر چيست؟” و جوان بلافاصله پاسخ مى‏دهد: “يا أَبَتِ
افْعَلْ ما تُؤْمَر؛6 يعنى پدرجان، تو امر پروردگار را اطاعت كن و من صبر خواهم
كرد.”

 ناگفته پيداست اين حد از صبر و
مقاومت و اين ميزان از انقياد در توان بسيارى از توده مردم نخواهد بود ولى لااقل
اگر در هنگام انتخاب بين امر الهى و معصيت نتواند به نفس خود تحميل كند كه “إِفْعَل
ما تؤمَر” تو امر را اطاعت كن نه خواهش چشم يا دل يا شهوت يا رياست و أَمثال آن
را، در اين صورت آيا مى‏توان گفت او “مُسْلِم” است آيا او ميان امرِ هواى نفس و دستور
الهى به كدام دستور گردن مى‏نهد؟ يقيناً مسلم همان است.

 قول و فعل آمد گواهان ضمير

زين دو بر باطن شو استدلال گير

 اين گواهى چيست اظهار نهان

خواه قول و خواه فعل و غير آن

 قول و فعلى بى‏تناقض بايدت

تا قبول اندر زمان پيش آيدت

 پس چنان كن فعل خود كو
بى‏زبان

باشد اشهد گفتن و عينِ عيان

 رفتن بنده پى خواجه گواست

كه منم بنده و اين مولاى ماست

 گردش سنگ آسيا در اضطراب

أَشْهَد آمد بر وجود جوى آب7

 در خصوص ورود به حج پيامبر
اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايد: “مَنْ حجّ بمالٍ حرامٍ فقال: لبّيك
اللهمَّ لبيك قال اللّه له: لالبّيك و لاسعديك حجّك مردودٌ عليك؛8 يعنى اگر كسى با
مال حرام به حج رود و آن جا بگويد خدايا دعوتت را اجابت كردم خداوند به او
مى‏فرمايد: نه تو دعوت مرا لبيك گفتى و نه خوش آمدى و هر كارى كه مى‏كنى براى خودت
مى‏باشد.”

 

 × آداب باطنى حج از ديدگاه
امام‏صادق‏عليه السلام9

 ايشان طى بيانى مبسوط به ظرايف
و لطايف نهفته اين سفر روحانى اشاراتى دارند كه در اين جا به چند فراز از آن
مى‏پردازيم:

 

 × پيراستن جان

 گام نخست: “اذا اردت الحجَ
فَجرِّد قلبك للّه…؛ زمانى كه اراده حج كردى پيش از هر كار مى‏بايست قلبت را از
هر چه غير از اوست خالى كنى” و در واقع با جانى به دور از هر گونه آلودگى به اين
سفر دست يازى…

 براى تبيين اين فراز از سخن
امام‏عليه السلام ناگزير از ذكر مقدمه‏اى هستيم:

 “حج” در لغت به معناى قصد
و آهنگ است و در اين جا چون قصد و عزم بر ديدار خانه دوست است بديهى است هرگز
عاقلانه نخواهد بود كه انسان تا به درِ منزل دوست برود و به حضور او بار نيابد،
بنابراين باطن اين قصد، تصميم بر “لقاء الله” است و اگر هر ديدارى ولو از نوع
ظاهرى كه از بزرگى به عمل مى‏آيد محتاج شرايط خاص اوست بنابراين بر فردى كه
مى‏خواهد آهنگ ديدار دوست كند ضرورى است تا با تهيه زمينه مناسب كارى كند كه او را
راه دهند نه اين كه از همان ابتدا با ديد مطرود به وى نگريسته شود و اين مهم تحقق
نمى‏يابد مگر آن كه حج‏گزار پيش از هر كارى قلب و جانش را از هر چه غير اوست
بپالايد.

 

 × حكايتى از ملاّى رومى
پيرامون تجرّد كامل عارف از ماسوى اللّه

 مولوى مى‏گويد: جوانى كه ادعاى
عاشقى داشت شبانگاه به در منزل معشوق آمده و در را به صدا درآورد.

 آن يكى آمد درِ يارى بزد

گفت يارش كيستى اى معتمد

 گفت “من” گفتا برو هنگام
نيست

اين چنين خوانى مقام خام نيست

 معشوق وقتى مى‏شنود كه عاشق
مى‏گويد “من” هستم او را نمى‏پذيرد به اين بهانه كه تو چگونه عاشقى هستى كه در
مقابل ما براى خودت “منيّتى” را قائلى؟!

 رفت آن مسكين و سالى در
سفر

از فراق يار سوزيد از شرر

 بعد از يك دوره سير و سلوك و
گداختن در فراق يار ريشه‏هاى منيّت هم مى‏سوزد آن گاه دوباره در مى‏زند:

 گفت يارش: كه بر در كيست
آن

گفت بر در هم تويى اى دلستان

 اين بار چون غرق در وجود يار
شده ديگر خودى نمى‏بيند همه اوست لذا در پاسخ كيست كوبنده در مى‏گويد: كوبنده در،
هم تويى!

 گفت او را كاندر آ اى جمله
من

نى مخالف چون گل و خار و چمن

 نيست سوزن را سر رشته دو
تا

چون كه يكتايى در اين سوزن درآ10

 البته اين مقامى است بس رفيع و
منيع كه همگان مى‏بايست بكوشيم از منيّتهاى خود در برابر اراده و مشيّت و ساير
فرامين او چشم‏پوشى كنيم تا شايسته آن شويم كه توفيق طواف كوى دوست بيابيم وگرنه
اگر كعبه آمال و آرزوى كسى رسيدن به جاه و مقام باشد و يا كعبه ديگرى كه پيوسته به
دور آن ديوانه‏وار مى‏چرخد زراندوزى و يا شهوت‏گرايى و در يك كلمه، هواى نفس باشد
آيا چه بهره‏اى مى‏تواند از طواف كعبه الهى و بيت‏الله ببرد جان او شيفته چيز
ديگرى و جسم در كارى ديگر:

 كعبه جبريل جانها سدره‏اى

 كعبه عبدالبطون شد سفره‏اى

 قبله زاهد بود فيض نظر

قبله طامع بود هميان زر

 قبله ظاهر پرستان روى زن

قبله باطن نشينان ذوالمنن11

 پس مقصود امام صادق‏عليه
السلام در اين فراز گذشته، اين است: اكنون كه مى‏خواهى به حج بروى، حساب خودت را
مشخص كن تا معلوم باشد چه مى‏خواهى؟ كجا مى‏روى؟ و مقصود اصلى در آن جا چيست؟ و
اگر حقيقت امر را بخواهى ملاحظه كنى از همين جا مى‏بايست خواسته‏هاى نفسانى كه
عمرى را در طلب آنها گذرانده‏اى زير پا بگذارى و در دلت علاقه‏اى به غير از يك
علاقه و محبت، چيزى باقى نگذارى چرا كه: “ما جعل الله لرجل من قلبين فى جوفه؛12
خدا هرگز براى كسى دو دل قرار نداده است.” تا با يك دل خود و تمنّيات و ديگران را
دوست بدارد و با ديگر دل، خدا را نه هرگز، محبت يك محبت، جذبه يك جذبه، يار يك
يار، هدف يك هدف و كعبه مقصود هم يكى است تا ما كدام سويى باشيم.

 سخن در اين باب را گرچه بسيار
طولانى است ولى با سروده‏اى از عارف و فيلسوف اسلامى فيض كاشانى به پايان مى‏بريم:

 گفتم كه: روى ماهت تا كى
زمن نهان است

گفتا: تو خود حجابى ورنه رخم عيان است

 گفتم: فراق تا كى؟ گفتا:
كه تا تو باشى

گفتم: نفس همين است گفتا: سخن همان است

 × توكل

 گام دوم: وَ توكّلْ عليه فى
جميع ما يظهر من حركاتك و سكناتك

 توكل عبارت است از يك نوع سكون
و آرامشى كه در اثر واگذارى كارها به حضرت حق در جان انسان متوكل جايگزين مى‏شود،
زيرا اصولاً ما هر چقدر هم كه تلاش كنيم باز نگران نتيجه و پيامدهاى آن هستيم،
نمى‏دانيم آيا با تلاش، مقصود ما عملى مى‏شود يا نه؟ نفس اين ابهامى كه در عقيب هر
كارى به انسان چهره مى‏نمايد ضرورت توكل را به ما گوشزد مى‏كند؛ يعنى تو در حدّى
كه مى‏توانى و در محدوده تواناييهاى تو است موظفى از تلاش دست نشويى امّا اين كه
بالاخره چه مى‏شود؟ اين پيامدها را به خداوند مى‏بايست واگذار كرد و با اطمينان
نفسانى از اين استمداد الهى بدون هيچ تشويش و اضطرابى گام در طريق مقصود نهاد.
مرحوم سبزوارى در اين مورد مى‏گويد:

 توكّلٌ أَنْ تَدَعَ الأمرَ
إلى

مُقَدّرِ الامورِ جلَّ وَ عَلا

 و ليسَ هذا أَنْ تَكُفَّ
عَنْ عَمَل

إذْ رُبَّ أَمرٍ بِوَسائطٍ حَصَل13

 يعنى توكل آن است كه تو كارها
را به خداوندى كه تقدير كننده همه امور است بسپارى و اين توكل به معناى آن نيست كه
دست از عمل بشويى، زيرا چه بسيار امورى كه به واسطه وسايل حاصل مى‏شوند. سالك در
امر توكل به حدّى مى‏رسد كه گرچه در هيچ كارى از امور محوّله به او كوچكترين اهمال
و سستى نمى‏ورزد ولى در عين حال همه چيز را از ناحيه او مى‏بيند و گويا در هيچ
كارى استقلال عمل ندارد. اگر اين خصلت براستى در فردى جلوه‏گرى كند به دنبال آن
مى‏تواند به مقام منيع “رضا” راه يابد. البته توضيح اين مباحث در اين مختصر امكان
پذير نيست، علاقه‏مندان مى‏توانند به كتابهاى منازل‏السائرين و چهل حديث امام خمينى‏قدس
سره مراجعه كنند.

 

 × اداى حقوق

 گام سوم: وأخْرُجْ من حقوقٍ
تلزِمُكَ مِنْ جَهَةِ المخلوقين

 حقوقى كه از ناحيه ديگران بر
عهده ماست منحصر در اين نيست كه اگر بدهكار بوديم طلب خود را بپردازيم يا حداكثر
اگر غيبت و يا تهمتى را خداى ناخواسته داشته‏ايم از صاحبانش حلاليت بطلبيم آن هم
با حالت طلبكارانه، نه، دايره اين حقوق بسيار گسترده‏اند تا جايى كه سجادالائمه –
سلام الله عليه – در رساله حقوقى خويش پنجاه حق را معرفى نموده، وظايف ما را در
قبال آن گوشزد كرده‏اند. عدم تأديه اين حقوق و بى‏اعتنايى به آنها همچون زنجيرهايى
جان سالك را در خود مى‏پيچد و نمى‏گذارد از اعمالش بهره واقعى ببرد، زيرا علاوه بر
اين كه ما موظفيم نسبت به تمامى چيزهايى كه با آنها مواجهيم عكس‏العمل صحيح و
معقول از خود نشان دهيم كه از آنها به حق تعبير مى‏شود عمل به آنها نيز از عوامل
مؤثر در رشد و تعالى ما محسوب مى‏گردد.

 هر سال جاذبه روح‏انگيز و
ملكوتى خانه‏اى بسيار ساده و در عين حال سرتاپا اسرار و عظمت، عدّه‏اى را از اقصى
نقاط عالم به سوى خود مى‏كشد و در اين راه، هيچ سختى و مشكلى اين مشتاقان دلداده
را از راه باز نمى‏دارد. نه هرگز، آن خانه – و صد البته صاحب خانه – آن چنان آنها
را مجذوب كرده كه اگر اين لقاء، جان را هم طلب كند از ديدگاه عاشق و شيفته اين
راه، بهاى زيادى طلب نشده است.

 

 × مراقبت در عبادت

 گام چهارم: وَراعِ أَوقاتِ
فَرائضَ اللّهِ وَ سُنَنَ نَبِيِّه‏صلى الله عليه وآله وسلم

 حج‏گزار قبل از آن كه بخواهد
خودش را به كانون عنايات و توجه الهى يعنى كعبه برساند مى‏بايست در مراحل قبل،
دچار كاستيها و نقايص نباشد وگرنه از كسى كه هنوز در دامنه اين كوه نيز قدم ننهاده
چگونه مى‏توان انتظار رسيدن و دستيابى به قلّه كمال و عظمت را داشته باشد او از
اين جا خودش را با عبادت و اطاعت الهى خو مى‏دهد و جانش را با ارتباط الهى مأنوس
مى‏سازد تا در آن جا بتواند بالاترين مرتبه ارتباط را بين خود و خداى خويش ايجاد
كند.

 × تذكر: انسان در طول مدتى كه
به عبادت اشتغال دارد مى‏كوشد تا ارتباطى ميان خود و خالق خويش برقرار سازد بتدريج
هر چقدر بر ميزان اين ارتباط افزوده شود به تبع آن، علقه‏اى بين او و حضرت حق
ايجاد مى‏شود تا جايى كه اين كشش به حدى از قدرت و جاذبه مى‏رسد كه عرفا از آن به
عشق تعبير مى‏كنند. انسان عاشق اگر در عشق راستين باشد هدفى به غير از جلب رضايت
معشوق ندارد، چرا كه مى‏داند اى بسا كوچكترين خلاف ممكن است دل معشوق را به درد
آورد و او را از صحنه حضور خويش محروم سازد. پس او براى اثبات اين كه من در مدعاى
خويش صادقم راهى را به غير از اطاعت محض و تسليم بى‏چون و چرا كه نام آن را عبادت
مى‏گذاريم در پيش روى خويش نمى‏بيند. البته نوافل و مستحبات در اين ميان نقش
مهمترى را نسبت به واجبات ايفا مى‏كنند، در واجب چون اضطرار هست، نمى‏توان امر
اضطرارى را دليل بر محبت گرفت ولى در مستحب چون امر لزومى آن را دنبال نمى‏كند تا
حدى مى‏تواند گواه بر علاقه و عشق بشود.

 بندگى كن تا كه سلطانت كنند

تن رها كن تا همه جانت كنند

 از چه شهوت قدم بيرون گذار

تا عزيز مصر و كنعانت كنند

 بگذر از فرزند و مال و جان
خويش

تا خليل الله دورانت كنند

 

 × إِحرام از ما سوى الله

 گام پنجم: واحرِمْ عن كلّ
شَى‏ء يمنعُكَ من ذكر اللّه عزّوجل و يحجبك عن طاعته

 از اين مرحله وارد اعمال حج
مى‏شويم. نخستين عمل حج‏گزار، احرام است. احرام به معناى حرام نمودن يك سرى از
امور است، در نماز نيز با تكبيرةالاحرام محرمات خارج از نماز از قبيل خوردن،
آشاميدن حركت كردن و… آغاز مى‏شود، امّا در حج يك سرى از امور ويژه با لبّيك بر محرم،
حرام مى‏شود: از قبيل نگاه در آينه، لباس دوخته پوشيدن، استعمال عطر و بوى خوش
و… ولكن حقيقتاً محرم از زمانى كه مى‏گويد لبّيك يعنى خدايا دعوتت را اجابت كرده
و به سوى تو آمدم مى‏بايست با تمام جان و وجود به طرف خدا برود و لازمه اين همان
چيزى است كه امام صادق‏عليه السلام مى‏فرمايد: “با احرام مى‏بايست از هر چه غير
خداست و يا تو را از اطاعت او دور مى‏كند براى هميشه دورى گزينى.”

 و لبِّ بمعنى إجابةً صافيةً
خالِصةً زاكيةً للّه تَعالى، آن وقت مى‏بايست تلبيه و پاسخگويى به دعوت حق را كه
همان اجابت دعوت محسوب مى‏شود به صورتى خالص، پاكيزه و به دور از هرگونه شوائبى
فقط براى خدا آورده شود؛ يعنى حقيقتاً بگويى كه آمدم و در آمدنت صادق باشى و براى
هميشه ملتزم به اين بازگشت به سوى خدا باشى.

 

 × طواف

 گام ششم: وطِف بقلبك مع
الملائكة حول العرش…

 در روايات متعددى از حضرات
معصومين‏عليهم السلام نقل شده است كه: خداوند كعبه را بسان عرش خويش بنا نهاده است
و زمانى كه از امام صادق‏عليه السلام از سرّ تربيع (چهار ضلعى بودن) كعبه و عرش
الهى سؤال مى‏كنند حضرت مى‏فرمايد: چون كلماتى كه اسلام بر آن بنا شده است چهارست
كه همان تسبيحات اربع باشد: 1- سبحان الله 2- الحمدلله 3- لااله‏الاالله 4- الله
اكبر.14

 اين كه حضرت فرموده‏اند “كلمه”،
بى‏شك مقصود حرف نيست، تا عرش الهى بر يك سرى از حروف الفبايى استوار شده باشد
بلكه كلمه در اين جا نمايانگر واقعياتى است وجودى كه قوام هستى بر پايه آنها
استوار است و اين همان كلمه‏اى است كه در قرآن آمده است: عيسى‏عليه السلام كلمة
الله است15 آن وقت همان گونه كه ملائكة الله در حول محور عرش الهى كه عظمت آن،
آنان را به حيرت و تحيّر كشانده، در گردشند شما نيز كعبه را مثالى از عرش الهى
دانسته و با قلب خويش به دور آن محور گردش كنيد تا بدانيد قوام وجودى شما از
كدامين محور ناشى مى‏شود غير از آن كه نفس طواف و گردش، شدت علاقه انسان را به
چيزى مى‏رساند چرا كه گاهى انسان از چيزى به صورت گذرا عبور كرده و گاهى در آن
درنگ مى‏كند و گاهى پروانه‏وار دل از محبوب واقعى نمى‏تواند جدا كند آن وقت به
مقام طواف مى‏رسد و در اين هنگام با تمام نظام آفرينش هماهنگ مى‏شود و خويشتن خويش را در آن محور مى‏بايد:

 جرعه چون ريخت ساقىّ الست

بر سر اين خاك شد هر ذرّه مست

 جوش كرد آن خاك و مازان
جوششيم

جرعه ديگر كه بس بى‏كوششيم

 چون بيفزايد مىِ توفيق را

فوت مى‏بشكند ابريق را

 عاقلا! مجنون حقّم بى‏قرار

در چنين بى‏خويشيم معذور دار

 گام هفتم: تلاشى خالصانه در
نجات گوهر جان از چنگال هوس

 و هَرْوِلْ هَرباً من هواك…
وقتى كه پاى در مسعى نهادى بدان كه دستيابى به وصال حضرت دوست نيازمند تلاشى
عاشقانه است در آن جا هروله كن و آن را به منزله گريز از گرايشات غير خدائيت قرار
ده و از خودت بيرون شو و از احوال گذشته‏ات در جان و قلبت ابراز انزجار و تنفر كن
و اين كار را به آخر برسان و مردانه پيروزمند قدم به پايان راه گذار.”

 × خروج از لغزشها

 گام هشتم: واخْرُجْ عن غفلتك و
زلاّتك بخروجك الى منى و لا تتمنّ ما لا يحلّ لك و لا تستحقّه

 زمانى كه از سرزمين منى خارج
مى‏شوى مى‏بايست از لغزشها و غفلتهايت كه منشأيى به‏غير از دستيابى به آرزوهاى
واهى و دور و دراز دنيوى ندارد خارج شده باشى؛ يعنى در آن سرزمين مى‏بايست
آرزوهايت را بازشناسى كنى و بدانى اگر خودت را در باتلاق خواهشهاى دل رها كنى
بى‏ترديد تا تمام هستى‏ات را به پاى آن درخواستهاى مكرر نريزى از آن رها نخواهى
شد، به تعبير سعدى:

 چشم تنگ مرد دنيا دوست را

يا قناعت پر كند يا خاك گور

 پس‏قبل‏ازآن‏كه مشتى خاك كه بر
روى جسد ما ريخته مى‏شودبه‏اين‏تقاضاى‏شديد آرزوها پايان دهد تو در منى آنها را بر
زمين بگذار و ديگر به دنبال چيزى‏كه‏شايسته‏دستيابى‏نيست وياحرام است مباش.

 

 × عرفات؛ سرزمين عرفان و
شناخت

 گام نهم: واعْترف بالخطايا
بعرفات وَ جَدّد عهدك عنداللّه بوحدانيته

 در عرفات، زمان مناسبى است كه
از خطاهاى گذشته عذرخواهى كرده و با خدايت عهدى دوباره برقرار سازى، چرا كه عهد
بندگى ما با خداوند را بارها شيطان نقض كرده است، گرچه خداوند هشدار داده بود كه:
أَلَمْ أَعْهَد إليكم يا بني آدم ان لا تعبدوا الشيطان” ولى اين پيمان هر بار به
بهانه‏اى از ميان مى‏رفت در اين جا يك تجديد عهد بنيادين كه وسوسه‏هاى شيطان
نتواند خللى در آن ايجاد كند مى‏بايست ايجاد شود تا از عرفه بدون معرفت خارج نشده
باشيم.بقيه در صفحه50

 بقيه از حج؛ سلوك روحانى

 × رمى زشتيها

 گام دهم: وَارْمِ الشَهواتِ، و
الخساسة والدّنائةَ، و الافعالَ الذميمةِ عِنْدَ رَمْىِ الجمرات

 هنگامى كه شيطان را هدف
مى‏گيرى و او را رمى مى‏كنى با همان سنگى او را نشانه بگير كه او تو را هدف قرار
داده كه عبارت از شهوات و ميلهاى افسار گسيخته، تن دادن به پستى‏ها و كارهاى
ناپسند و ناروا باشد تو در واقع آنها را از خود دور مى‏كنى و آنچه از شيطان
گرفته‏اى به سويش پرتاب مى‏كنى تا براى هميشه ارتباط خودت را با او قطع كرده و از
تحت ولايت او خارج شوى.

 

 × قربانى

 گام يازدهم: وَاذْبَحْ حنجرة
الهوى والطمع عند الذبيحة

 با ذبح تو گويى براى هميشه
شاهرگ هواىِ نفس و گرايشهاى واهى را قطع كرده و لاشه او را سويى مى‏افكنى و صد
البته اين كار را فقط براى رضايت الهى انجام مى‏دهى گويا زبان حال تو در آن وادى
چنين است: خدايا! هر چيز كه بخواهد در سر راهم مانع وصال تو شود شاهرگ آن را بريده
و از وجودم جدا مى‏كنم و شايد اين كار كنايه از اين باشد كه خدايا آنچه براى توست
شايسته زنده ماندن و بقاست و هر آنچه غير توباشد فانى شونده پس چه بهتر كه ما
زندگيمان را وقف امور فانى همانند خواسته‏هاى زودگذر دنيوى نسازيم.

 

 × تراشيدن سر

 گام دوازدهم: وَاحْلَقِ
العيوبَ الظاهرةِ والباطنةِ بحلق شعرك

 آخرين مرحله‏اى را كه ما در
اين جا بدان مى‏پردازيم حلق رأس است گرچه چه در اين حديث شريف و چه در نفس اعمال
حج ريزه‏كاريها و نكات ناگفته بسيارى باقى مى‏ماند كه پرداختن به همه آنها در اين
جا مقدور نيست. حضرت مى‏فرمايد: با تراشيدن سر از عيوب و كاستيهايى كه تو را احاطه
كرده خودت را بيرون بياور در واقع تو گويى ريشه‏ها را زده‏اى و اكنون فارغ البال
فقط سر در هواى دوست دارى موى سر معمولاً در نزد اقوام مختلف يكى از شاخصه‏هاى
تفاخر و زيور بيرونى محسوب مى‏شود، لذا بيشترين زمان را آرايش او از ما مى‏گيرد كه
اين امر يك نوع توجه كامل به خودِ نفسانى انسان مى‏شود. با دستور تراشيدن آن،
زمينه آزادى او را از توجهات نفسانى از ميان برده و از او انسانى وارسته از اين
تمايلات مى‏سازند چرا كه تمام مشكلات از همين كانون نشأت مى‏گيرد.

 

 × ختامه مسك

 آنچه كه حج را با تمام
عظمتهايش پايانى خوش و مبارك عطا مى‏كند امر “امامت” است كه اين نيك فرجامى از
زمان پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم بود و تاكنون نيز همان است: “ولن تجد
لسنة الله تبديلاً”16

 پيامبر اكرم در آخرين حج، كه
با اعلام قبلى صورت پذيرفته بود و همه مى‏خواستند در آن حضور داشته باشند، بعد از
اتمام مراسم حج در هنگامه بازگشت با امر صريح الهى، بزرگترين شخصيت جهان اسلام را،
كه از كودكى در دامان حضرتش رشد كرده بود و علاوه بر آن افتخار انحصارى وليد كعبه
را از آنِ خويش ساخته و تمامى مشكلات را با دست توانمند خويش از سر راه برداشته
بود، به مقام منيع و رفيع “امامت” منصوب فرمود و با اين نصب، دين كامل و نعمت الهى
به حد تماميت خويش رسيد.17 طبيعى است بدون ولايت حضرت‏على‏عليه السلام هر چقدر كه
تمامى عبادتها – از جمله حج – به خوبى صورت پذيرد باز هم كار ناقص و غير قابل قبول
است و اين امر، نص قرآن كريم است كه مفسران عامّه و خاصه بر آن تصريح دارند و تا
دامنه قيامت به عنوان عامل كمال دين مطرح است، لذا وقتى از امام‏باقرعليه السلام
سؤال مى‏كنند اين كه خداوند فرموده است: “وَ أَتِمُّوا الحَجَّ والعمرة لله؛18 حج
و عمره را براى خدا به پايان ببريد” مقصود چيست؟ حضرت مى‏فرمايد: “تَمامُ الحَجِّ
لقاءُ الإمام؛19 يعنى تماميت حج به رؤيت امام زمان – صلوات الله عليه – است.” كه
بر طبق سيره ائمه هميشه آن بزرگواران در ايام حج حضور پيدا مى‏كرده و شيعيان را در
ضمن اعمال حج آموزش مى‏داده‏اند و اكنون كه زمان امامت حضرت حجة بن الحسن(عج)
مى‏باشد ايشان نيز بدون هيچ ترديدى در جمع حاجيان بوده و ناظر احوال و اعمال آنها
هستند خوشا بر آن كسانى كه با اين لقاء كه لقاء مظهر اسم اعظم الهى‏ست حجّشان را
ختامى نيكو مى‏بخشند و يا لااقل رضايت آن ذات شريف را از اعمالشان حاصل مى‏كنند
اللهم ارزقنا حجّ بيتك الحرام و زيارة وليّك عليه السلام.

 

 پى‏نوشتها:

 1) لب لباب مثنوى، عين
اول، ص52.

 2) بحارالانوار، ج86،
ص289.

 3) همان، ج27، ص181.

 4) همان،ج47، ص79.

 5) فتوحات مكيه، ج1، ص668.

 6) صافات (37) آيه102.

 7) لب لباب مثنوى، رشحه
ثانيه، ص43 – 42.

 8) ميزان الحكمة، ج2،
ص275.

 9) مصباح الشريعه و مفتاح
الحقيقه، باب11؛ بحارالانوار، ج99، ص124.

 10) مثنوى، دفتراول، ص61.

 11) لب لباب مثنوى، ص53.

 12) احزاب(33) آيه4.

 13) منظومه حكمت، ص357.

 14) بحارالانوار، ج99،
ص57.

 15) نساء(4) آيه171.

 16) فاطر(35) آيه43.

 17) مائده(5) آيه3.

 18) بقره(2) آيه189.

 19) بحارالانوار، ج99،
ص374.

/

مصونيت شخصيت افراد در جامعه دينى

مصونيت شخصيت افراد در جامعه دينى

 آية الله محمد تقى مصباح
يزدى

 

 اولين چيزى كه در جامعه بايد
رعايت شود حفظ حيات افراد جامعه است. پس از آن مسأله حفظ نسل، مطرح است؛ يعنى
علاوه بر اين كه افراد موجود جامعه بايد نفوسشان حفظ بشود بايد كارى كرد كه نسل
جامعه هم سالم باشد و افراد آينده هم مصونيت جانى داشته باشند. و در اين زمينه
مسائلى از قبيل فحشا و زنا و چيزهاى ديگرى كه به سلامت نسل لطمه مى‏زند مطرح
مى‏شود.

 بعد از آن كه حفظ جان افراد در
جامعه تأمين شد نوبت مى‏رسد به اين كه عِرض و آبروى اشخاص و حيثيت و شرافت و كرامتشان
در جامعه محفوظ باشد و مورد تجاوز قرار نگيرد. در اين زمينه مسائل مختلفى در قرآن
كريم مطرح شده كه در ابواب مختلف كتابهاى اخلاقى عنوان گرديده و ما همه را تحت
همين عنوان حفظ شخصيت و عِرض افراد در نظر مى‏گيريم.

 يكى از آياتى كه مشتمل بر چند
موضوع در همين باره است آيه 12 سوره حجرات است: “يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا
اجْتَنِبُوا كَثيراً مِنَ الظَّنِ إِنّ‏بَعْضَ الظَّنِ إِثْمٌ وَ لاتَجَسّسُوا
وَلايَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضاًأَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخيهِ
مَيْتاً فَكَرِهْتُموُهُ وَأتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوّابٌ‏رَحيمٌ” در اين
آيه كريمه، سه نهى آمده است كه تقريباً متدرج هستند:

 

 سوء ظن:

 اول اين كه نسبت به مؤمنان –
كه تشكيل دهنده افراد جامعه اسلامى‏اند – سوء ظن نداشته باشيد. اين تقريباً آغاز
بدبينى نسبت به افراد است كه منشأ تجاوز به شخصيت ايشان مى‏شود در واقع حفظ شخصيت
افراد را از اين جا شروع مى‏كند كه در دلتان هم نسبت به مؤمنين گمان بد نبريد.

 

 تجسّس:

 از مرحله گمان شخصى و ابتدايى
كه مى‏گذريم نوبت به مرحله تحقيق درباره لغزشهاى ديگران مى‏رسد. پس علاوه بر اين
كه نبايد گمان بد ببريد نبايد در مقام پى‏گيرى لغزشهاى ديگران هم باشيد. كسانى در
زندگى شخصى خود و در خفا كارهاى نادرستى دارند شما تجسّس نكنيد كه از عيوبشان آگاه
شويد.

 

 غيبت:

 مرحله سوم، مرحله غيبت است كه
اگر از عيب كسى آگاه شديد آن را بازگو نكنيد تا ديگران را نسبت به او بدگمان و از
عيوب و اسرارش آگاه كنيد و آبرويش را در جامعه بريزيد.

 حكمت كلى اين دستورات اين است
كه هر قدر افراد جامعه با يكديگر روابط دوستانه و صميمانه داشته باشند و انس و
الفت بين ايشان برقرار باشد اهداف زندگى اجتماعى بهتر تحقق پيدا مى‏كند. پس بايد
از آنچه موجب بدگمانى و بدبينى نسبت به افراد مى‏شود جلوگيرى كرد.

 وقتى با نظر واقع بينى نسبت به
افراد جامعه اسلامى هم بنگريم مى‏بينيم كه بالأخره افراد جامعه اسلامى معصوم
نيستند و كم و بيش لغزشها، اشتباهها، خطاها و نقايصى در كار و زندگيشان هست اگر
بنا باشد كه هر كسى خطاهاى ديگران را پى‏گيرى و آفتابى كند و به رُخَش بكشد يا به
ديگران بگويد، ديگر هيچ اعتمادى بين افراد باقى نمى‏ماند. و خداى متعال راضى نيست
كه آبروى مؤمنان نزد يكديگر ريخته شود و ستاريت الهى اقتضا مى‏كند خطاها و
كمبودهاى افراد از نظر ديگران مستور باشد و مصالح جامعه اسلامى هم اقتضا مى‏كند كه
اين لغزشها و كمبودها و چيزهايى كه مربوط به زندگى شخصى افراد است براى ديگران
آشكار نشود.

 ما خودمان هم مى‏توانيم تجربه
كنيم كه مادامى كه نسبت به كسى حسن ظن داريم و خوشبين هستيم گرايش قلبى ما به طرف
او بيشتر است، اما اگر مطلع شويم كه لغزشهايى دارد و مرتكب گناهانى شده است طبعاً
علاقه ما نسبت به او كم مى‏شود. متقابلاً او هم نسبت به ما همين حال را پيدا
مى‏كند. اگر اين وضع شيوع پيدا كند ديگر افراد جامعه اسلامى نسبت به يكديگر محبت
نخواهند داشت و اين باعث گسيختگى جامعه اسلامى مى‏شود. در روايتى نقل شده است كه: “لو
تكاشفتم ما تدافنتم؛ اگر از اسرار يكديگر مطلع مى‏شديد حاضر نبوديد كه جنازه
يكديگر را دفن كنيد.”

 خداى متعال نخواسته است كه
مردم نسبت به هم ديگر بدبين باشند و نسبت به هم بغض و دشمنى و نفرت و كدورت داشته
باشند پس براى اين كه چنين حالتى پيش نيايد و دلهاى مؤمنين از يكديگر دور نشود و
عملاً در زندگى اجتماعيشان اثر منفى نگذارد بايد سعى كرد كه اسرار مردم مكتوم باشد
و عيبهاى افراد بازگو نشود و كسى در صدد يافتن و دانستن آنها برنيايد و اگر
اتفاقاً دانست براى ديگران بازگو نكند.

 البته در مواردى استثنائاتى
هست كه هم علماى اخلاق و هم علماى فقه – كثر اللّه امثالهم – در كتابهاى خود مطرح
كرده‏اند؛ مثلاً در مورد مشورت و جايى كه صلاح انديشى متوقف بر ذكر عيوب طرف هست
اشكالى ندارد، همچنين در مصالح اجتماعى و آن جا كه مى‏خواهند مقامى را به كسى
واگذار كنند و جان و مال مسلمانان را در اختيار او قرار بدهند نبايد به حسن ظن
ظاهرى اكتفا كرد. موارد ديگرى هم هست كه جواز تحقيق يا غيبت، جنبه ثانوى پيدا
مى‏كند ولى اصل اين است كه در زندگى اجتماعى، مسلمانان نبايد درصدد اطلاع از عيوب
شخصى افراد برآيند. از اول تجسس نكنيد تا از عيوب ديگران آگاه شويد و اتفاقاً اگر
آگاه شديد بازگو نكنيد. اين كار به‏قدرى زشت شمرده شده كه غيبت كننده به منزله كسى
دانسته شده كه گوشت تن برادر مؤمنش را بعد از مرگش بخورد!

 البته در اين آيات بحثهاى جزئى
و تفصيلى هم هست كه چون بناى ما بر اختصار است، وارد آن جزئيات نمى‏شويم.

 

 تهمت:

 مرحله ديگرى كه از غيبت هم
بدتر است، تهمت است، زيرا غيبت اين است كه كسى عيب ديگرى را كه واقعاً در او وجود
دارد بازگو كند، اما تهمت اين است كه عيبى كه ندارد به او نسبت دهد. از اين روى در
قرآن كريم در موارد مختلفى مورد نهى و تقبيح قرار گرفته و روشن است كه اگر چنين
بابى فتح شود ديگر آبرو و شخصيتى براى كسى باقى نمى‏ماند.

 در اجتماعى كه افراد به خودشان
حق بدهند كه به ديگران تهمت بزنند و نسبتهاى دروغى به ايشان بدهند تيشه به ريشه آن
جامعه مى‏زنند. چنين افرادى چگونه مى‏توانند با همديگر با الفت و مهربانى زندگى
كنند و همكارى و هميارى داشته باشند و در راه تحقق اهداف اسلامى با يكديگر تلاش
كنند؟!

 در آيه 112 سوره نساء
مى‏فرمايد: “وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِه بَريئَاً
فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتانَاً مُبيناً؛ هر كه خود، خطا يا گناهى كند، آن گاه
بى‏گناهى را بدان متهم سازد، هر آينه بار تهمت و گناهى آشكار را بر دوش خود كشيده
است.”

 و در آيه 58 سوره احزاب
مى‏فرمايد: “وَالَّذينَ يُؤذُونَ الْمُؤمِنينَ وَ الْمُؤمِناتِ بِغَيْرِ
مَااكْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتانَاً وَ إِثْمَاً مُبيناً؛ كسانى كه
مردان و زنان مؤمن را بى‏هيچ گناهى كه كرده باشند مى‏آزارند، تهمت و گناه آشكارى
را بر دوش مى‏كشند.”

 آيه ديگر درباره مورد خاصّى
است كه در زمان رسول اللّه‏صلى الله عليه وآله وسلم اتفاق افتاد، يعنى داستانِ
معروفِ “افك” كه در سوره نور ذكر شده و مشتمل بر تعبيرات بسيار شديد اللحن و
دستورهاى آموزنده‏اى است. در آيه 12 سوره نور مى‏فرمايد: “لَوْلا اِذ
سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤمِنُونَ وَالْمُؤمِناتُ بَأَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَ
قالُوا هذا إِفْكٌ مُبين؛ چرا هنگامى كه آن بهتان را شنيديد، مردان و زنان مؤمن،
به خود گمان نيك نبردند و نگفتند كه اين تهمتى آشكار است؟”

 در اين آيه، تعبير بسيار لطيفى
است مشعر بر اين كه مؤمنين و مؤمنات بايد جامعه خودشان را يكى بدانند و همه افراد
را به منزله خودشان حساب كنند، زيرا گمان بد بردن درباره مؤمنى را، گمان بد درباره
خودشان شمرده است. تعبير اين است كه: “لَوْلا اِذ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ
الْمُؤمِنُونَ وَالْمُؤمِناتُ بَأَنْفُسِهِمْ خَيْراً” چرا گمان خير درباره خودتان
نبرديد و چرا نگفتيد: “هذا إِفْكٌ مُبين”؟ پس اولين وظيفه مؤمن در مقابل چنين
جريانى اين است كه تكذيب كند و بگويد: “هذا إِفْكٌ مُبين”.

 در دنباله اين داستان
مى‏فرمايد: “اِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما
لَيْسَ لَكُمْ بِه عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّنَاً وَ هُوَ عِنْدَاللَّهِ
عَظيمٌ؛ آن گاه كه آن سخن را از دهان يكديگر مى‏گرفتيد و چيزى بر زبان مى‏رانديد
كه درباره آن هيچ نمى‏دانستيد مى‏پنداشتيد كه كارى كوچك است، و حال آن كه نزد خدا
كارى بزرگ بود.”

 “وَ لَوْلا اِذ
سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا؛ چرا وقتى شنيديد
نگفتيد كه ما حق نداريم چنين سخنانى را بگوييم “سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظيمٌ”
در جايى كه آبروى مؤمنى در خطر است ديگران موظفند از او دفاع كنند و بگويند چنين
چيزى نيست و ما حق نداريم چنين حرفهايى را بزنيم. بعد مى‏فرمايد: “يَعِظُكُمُ
اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِه أَبَدَاً إِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنين” اگر ايمان
داريد و واقعاً مؤمن هستيد خدا شما را نصيحت و موعظه مى‏كند كه مبادا هرگز چنين
كارى را تكرار كنيد و در ريختن آبروى ديگران و نشر شايعات، شريك شويد!

 دنبال همين مطلب، آيه بسيار
آموزنده ديگرى است براى حفظ و صيانت شخصيت مؤمنان، كه اهميت فوق‏العاده‏اى دارد: “إِنَّ
الَّذينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشيعَ الْفاحِشَةُ فِى الَّذينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ
أَليمٌ فِى الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاتَعْلَمُون”
كسانى كه دوست دارند كارهاى زشت بين مردم شايع بشود و نسبت انجام دادنش بين مردم
شيوع يابد “لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ فِى الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ” داراى عذاب دردناكى
در دنيا و آخرت خواهند بود. باز مى‏فرمايد كه اين محاسبات شما و ارزش سنجيهايى كه
درباره اين گونه كارها مى‏كنيد خيلى ناقص است شما نمى‏توانيد درك كنيد كه اين كار
چقدر خطرناك است: “وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاتَعْلَمُون” در آن جا فرمود: “تَحْسَبُونَهُ
هَيِّنَاً وَ هُوَ عِنْدَاللَّهِ عَظيمٌ” و در اين جا مجدداً تأكيد مى‏فرمايد كه
شما با
اين عقلهايتان
نمى‏توانيد بفهميد نسبتهاى ناروا به ديگران دادن و اين شايعه پراكنيها چقدر خطرناك
است و چه اندازه مصالح جامعه مسلمين را به خطر مى‏اندازد.

 به هر حال يك اصل اساسى در حفظ
شخصيت افراد، جلوگيرى از تهمت و بهتان است.

 

 تمسخر و استهزا:

 از جمله اسباب به خطر انداختن
شخصيت افراد اين است كه كسانى رو در رو ديگران را تحقير و مسخره و استهزا كنند و
به اين وسيله شخصيت افراد را در ميان جامعه بكوبند و خرد كنند. اين يكى از روشهاى
شيطانى رايجى است كه در همه جوامع وجود داشته و دارد؛ يعنى وقتى مى‏بينند كسى هم
سليقه خودشان نيست يا ممكن است براى آنها مزاحمتى به وجود بياورد مزاحمتى در مال
يا در مقام يا در ساير شؤون زندگى، براى اين كه نگذارند او پيشرفت كند و در جامعه
جايى باز كند او را به باد مسخره مى‏گيرند و شخصيتش را تحقير مى‏كنند.

 اين كار در ميان تمام طوايف و
اقوام رواج داشته و يكى از راههايى بوده كه حتى انبيا را نيز به همين طريق
مى‏كوبيدند و هنگامى كه پيغمبرى در ميان قومى مبعوث مى‏شد يكى از عكس العملهاى
رايج در ميان تمام اقوام اين بوده كه او را مسخره مى‏كردند به اين منظور كه در
جامعه جا باز نكند و مردم با چشم حقارت به او نگاه كنند و به سخنانش درست گوش
ندهند.

 البته اين بدترين نوع مسخره
است، زيرا وجود پيغمبر در ميان جامعه بزرگترين نعمت است و تحقير شخصيت او و مسخره
كردنش كفران بزرگترين نعمت و بزرگترين خيانت در حق جامعه است. كسانى كه پايين‏تر
از مقام نبوتند با نسبت كمترى همين حكم را دارند تا برسند به افراد عادى.

 به هر حال، هر فردى از افراد
جامعه اسلامى موقعيتى دارد كه بايد از اين موقعيت براى مصالح و منافع اسلامى
استفاده بشود و تحقير آن فرد باعث مى‏شود كه همان كارى كه از او مى‏آيد درست انجام
نگيرد و مورد استفاده واقع نشود و اين ضررى است براى جامعه. علاوه بر اين كه ممكن
است در نفوس افراد هم آثار سويى بگذارد، زيرا همه مردم، مثل پيغمبر و امام معصوم
نيستند كه بتوانند كاملاً خودشان را حفظ كنند و اين مسخره‏ها را نديده و نشنيده
بگيرند و خواه ناخواه در نفوسشان آثار سويى مى‏گذارد و گاهى ممكن است ايشان را به
غم و اندوههاى شديد و ناراحتيهاى روانى مبتلا بكند بطورى كه از زندگى فرديشان هم
ساقط بشوند چه رسد به مسائل اجتماعى.

 قرآن كريم روى اين موضوع هم
خيلى تأكيد مى‏فرمايد و نمونه‏هاى زننده‏اى را نيز يادآور مى‏شود. آياتى كه در اين
زمينه هست يك دسته همين دستورهاى كلى است كه مبادا مرد يا زن مؤمنى، فرد مؤمن
ديگرى را مسخره و استهزا كند. و مواردى هم هست راجع به يك جريانات عينى واقع شده
كه آنها را بيان مى‏كند و زشتى و خطر آنها را ذكر مى‏فرمايد. اين جريانات، هم از
ناحيه كفار و هم از ناحيه منافقين و هم از ناحيه ضعفاءالإيمان بوده است. در آيه
212 سوره بقره مى‏فرمايد: “زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَرُوا الْحَيوةُ الدُّنْيا” زندگى
دنيا چشم كفار را به خودش متوجه كرده در نظر ايشان زيبا و باشكوه، جلوه كرده است
بر خلاف مؤمنين كه توجّه به زندگى دنيا ندارند و آن را وسيله‏اى براى آخرت
مى‏دانند و اهتمامشان به دنيا در حدى است كه براى سعادت ابدى مفيد و مؤثر باشد. در
ميان مؤمنين اشخاص فقيرى هستند كه يا اموالشان را در راه اسلام صرف كرده‏اند و
خودشان تهيدست مانده‏اند و يا به علل ديگرى فقير شده‏اند. و كفار براى اين كه
جامعه ايمانى رشد نكند ايشان را به باد مسخره مى‏گيرند: “زُيِّنَ لِلَّذينَ
كَفَرُوا الْحَيوةُ الدُّنْيا وَ يَسْخَرُونَ مِنَ الَّذينَ آمَنُوا” خداى متعال
به مؤمنان دلدارى مى‏دهد كه در مقابل اين مسخره‏ها خودتان را نبازيد و بدانيد كه
نزد خدا و در روز قيامت، مقام عظيمى داريد و مرتبه شما خيلى بالاتر از آنان است: “وَالَّذينَ
اتَّقَوا فَوْقَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَاللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ
حِسابٍ” و شايد ذيل آيه اشاره باشد به اين كه علت مسخره، فقر مؤمنين بوده و از اين
روى تأكيد مى‏فرمايد كه خداست كه روزى هر كس را به هر اندازه‏اى كه بخواهد مى‏دهد.

 يكى از مسخره‏هاى شايع، مسخره
منافقين نسبت به مؤمنان بوده است. آنان با اين كه خود را مسلمان جلوه مى‏دادند و
تظاهر به اسلام مى‏كردند مؤمنين واقعى را به جهاتى مسخره مى‏كردند. در آيه 79 سوره
توبه مى‏فرمايد: “أَلّذينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَوِّعينَ مِنَ الْمُؤمِنينَ فِى
الصَّدَقاتِ وَالَّذينَ لايَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ”
كسانى هستند كه وقتى مؤمنين واقعى تطوع مى‏كنند و اموال خود را به عنوان صدقه و
براى پيشرفت اسلام و كمك به فقراى مسلمين در اختيار پيامبر اكرم‏صلى الله عليه
وآله وسلم مى‏گذارند يا خودشان به فقرا مى‏دهند ايشان را مسخره مى‏كنند مخصوصاً كسانى
را كه صدقاتشان خيلى كم است و نمى‏توانند بيشتر كمك بكنند، چنان كه در اين زمان هم
فقرا و بينوايان با اموال محدودى به هزينه جنگ كمك مى‏كرده‏اند و مثلاً پيرزنى چند
تخم مرغ مى‏داد، در صدر اسلام
هم كسانى بودند
كه دلشان مى‏خواست كمك بكنند ولى دسترسى نداشتند و فقط كمكهاى مختصرى انجام
مى‏دادند. منافقين چنين افرادى را مسخره مى‏كردند كه به چه چيزهايى مى‏خواهند دولت
اسلامى را تقويت كنند: “أَلّذينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَوِّعينَ” چشمك مى‏زدند به
يكديگر درباره كسانى از مؤمنين كه تطوع مى‏كردند و با اين كه بر آنها واجب نبود
استحباباً از اموال خود صدقه مى‏دادند. “وَالَّذينَ لايَجِدُونَ إِلاَّ جُهْدَهُمْ”
مخصوصاً كسانى كه به جز چيزهاى كمى دسترسى نداشتند. “فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ” به
همديگر چشمك مى‏زدند و ايشان را مسخره مى‏كردند: “سَخِرَ اللّهُ مِنْهُمْ وَ
لَهُمْ عَذابٌ أَليمٌ” خدا ايشان را مسخره خواهد كرد. اشاره به اين كه كسانى كه
مؤمنين را مسخره مى‏كنند طرف حسابشان خداست و خدا آنان را به مسخره مى‏گيرد و در
مقابل اين كارهايشان عذاب دردناكى برايشان فراهم كرده است.

 در مورد انبيا هم آياتى داريم
كه بطور كلى مى‏فرمايد: هيچ پيغمبرى مبعوث نشد مگر اين كه مورد استهزاى مردم قرار
گرفت.

 آيه 32 سوره رعد، آيه11 سوره
حجر، آيه41 سوره انبياء، آيه110 سوره مؤمنون، آيه10 سوره روم، آيه 30 سوره يس،
آيه12 و 14 سوره صافات، آيه56 سوره زمر، آيه7 سوره زخرف، آيه9 سوره جاثيه.

 اين آيات در مورد استهزاءهايى
است كه اقوام به انبيا مى‏كردند ولى بعضى از موارد آن بطور مشخصى بيان شده است از
جمله استهزاى قوم نوح‏عليه السلام هنگامى كه آن حضرت در حالى كه بيش از هزار سال
از عمر شريفش گذشته بود به ساختن كشتى پرداخت تا موقع طوفان مؤمنين سوار آن شوند و
از غرق شدن نجات يابند. در آيه 38 و 39 سوره هود مى‏فرمايد:

 “و يصنع الفلك و كلما مرّ
عليه ملأٌ من قومه سخروا منه قال ان تسخروا منّا فانّا نسخرمنكم كما تسخرون فسوف
تعلمون من يأتيه عذاب يخزيه و يحل عليه عذابٌ مقيمٌ؛ نوح، كشتى مى‏ساخت و هر بار
كه مهتران قومش بر او مى‏گذشتند مسخره‏اش مى‏كردند، مى‏گفت: اگر شما ما را مسخره
مى‏كنيد، زود باشد كه ما هم مانند شما مسخره‏تان خواهيم كرد. به زودى خواهيد دانست
كه عذاب بر كه رسد و خوارش سازد و عذاب جاويد بر كه فرود آيد.”

 و در آيه 47 سوره زخرف درباره
حضرت موسى‏عليه السلام مى‏فرمايد: “فَلَما جاءَهُم بِآياتِنا إِذاهُم مِنها
يَضْحَكُون؛ هنگامى كه آن حضرت با قيافه شبانى و چوبدستى خود به سوى فرعونيان آمد
شروع كردند به خنديدن و مسخره كردن كه چه كسى سلطنت ما را تهديد مى‏كند!”

 همچنين در آيات 41 سوره فرقان
و 12 و 14 سوره صافات و آيه9 سوره جاثيه، به استهزاى مردم نسبت به پيغمبر اكرم‏صلى
الله عليه وآله وسلم اشاره شده است. و در آيات 29 تا 31 سوره مطففين مى‏فرمايد:

 “إِنَّ الَّذينَ أَجْرَمُوا
كانُوا مِنَ الَّذينَ آمَنُوا يَضْحَكُون” مجرمين نسبت به مؤمنين پوزخند مى‏زدند “وَ
إِذا مَرُّوا بِهِمْ يَتَغامَزُونَ” هنگامى كه با مؤمنين برخورد مى‏كردند به
يكديگر چشمك مى‏زدند و آنها را به مسخره مى‏گرفتند “وَ إِذا انقَلبوا إِلى
أَهْلِهِم انْقَلبُوا فَكِهينَ” و موقعى كه به خانه‏هايشان باز مى‏گشتند و با زن و
بچه‏هايشان مى‏نشستند كارهاى مؤمنين و گفتار و رفتار آنان را وسيله سرگرمى خودشان
قرار مى‏دادند و مى‏خنديدند.

 و اما آن آيه‏اى كه در مقام
آموزش مؤمنين است آيه 11 سوره حجرات است: “يا أيها الّذين آمنوا لا يسخر قوم من
قوم عسى أن يكونوا خيراً منكم و لانساء من نساء عسى أن يكنّ خيراً منهن و لاتلمزوا
أنفسكم و لاتنابزوا بالالقاب بئس الإسم الفسوق بعد الإيمان و من لم يتب فأولئك هم
الظالمون”.

 نخست‏به‏مؤمنان
سفارش‏مى‏فرمايدكه‏مبادامردان‏يازنان،يكديگررامسخره كنند، بعد اضافه مى‏فرمايد: چه
بسا كسانى را كه بد مى‏پنداريد و نقصها و كمبودهايى را در آنان سراغ داريد از شما
بهتر و نزد خدا عزيزتر باشند.

 اين نكته اخلاقى بسيار مهمى
است كه هم جنبه فردى دارد و هم جنبه اجتماعى؛ يعنى هيچ كس حق ندارد كسان ديگرى را
پست‏تر از خود بداند. چنين انديشه‏اى براى مؤمن و روح ايمان و تربيت ايمانى و الهى
بسيار مضر است. مؤمن براى اين كه تكامل روحى داشته باشد بايد خودش را خيلى پست
ببيند و پيش خودش بايد ذليل باشد درست است كه مؤمنين بايد نسبت به ديگران عزيز
باشند و مخصوصاً در مقابل كفار و دشمنانشان بايد عزتشان را حفظ كنند ولى در درون
خودشان و مخصوصاً نسبت به خداى متعال بايد فروتن باشند و احساس ذلت و خوارى داشته
باشند. در يكى از دعاها امام‏عليه السلام عرض مى‏كند كه:

 “خدايا هر عزتى به من
مى‏دهى ذلتى هم در نفس خودم عطا كن كه هر قدر پيش چشم مردم بزرگتر مى‏شوم پيش خودم
كوچكتر بشوم و مبادا مبتلا به غرور و خودپسندى گردم.”

 اين باب عظيمى است براى
خودسازى كه انسان هيچ وقت خود را بهتر از ديگران نبيند.

 آن داستان حضرت موسى‏عليه
السلام معروف است كه نقل مى‏كنند خداى متعال به حضرت موسى‏عليه السلام خطاب كرد كه
دفعه بعد كه براى مناجات به كوه طور مى‏آيى پست‏ترين مخلوقات را با خودت بياور.
حضرت موسى درصدد برآمد كه مخلوق پستى را پيدا كند و با خود ببرد، در بين انسانها
هر چه خواست كسى را پست‏تر از خودش حساب كند نتوانست و فكر كرد شايد كسى نزد خدا
مقامى داشته باشد و من ندانم و حتى اگر گناهكارى باشد توبه كرده باشد و به واسطه
آن توبه پيش خدا عزيز شده باشد، و به هر حال من از عاقبت هيچ انسانى آگاه نيستم كه
سرانجامش چه خواهد شد و چه مقامى نزد خدا خواهد داشت، از انسانها صرف نظر كرد،
حيوانات طاهر و پاك و بى‏اذيت را هم نتوانست پست‏ترين مخلوقات حساب كند، بالأخره
سگ پليد متعفنى را پيدا كرد و خواست كه آن را بگيرد و با خودش ببرد. يك وقت متوجه
شد كه نمى‏تواند آن را پست‏ترين مخلوقات خدا بشمارد، زيرا اين حيوان گناهى ندارد و
ممكن است انسانى در اثر گناه پيش خدا از سگ هم پست‏تر باشد. اين بود كه دست خالى
برگشت. خطاب شد كه چرا آنچه را گفتيم انجام ندادى؟ عرض كرد: خدايا من نتوانستم كسى
را پيدا كنم كه بگويم اين پست‏ترين مخلوقات تو است. خطاب شد اگر آن سگ را آورده
بودى نامت را از طومار انبيا محو مى‏كرديم.

 به هر حال اين نكته مهمى است
كه بايد توجه كرد به اين كه انسان نبايد هيچ انسان ديگرى – بخصوص مؤمنين را – از
خودش پست‏تر بپندارد و حتى كسانى كه اهل عصيان و مرتكب گناه كبيره هم هستند نبايد
انسان خودش را از آنان بالاتر و بهتر بداند، زيرا ممكن است همين اشخاص توبه كنند و
پيش خدا عزيز بشوند و همان كسى كه خيلى مقام عالى دارد و چه بسا به خودش هم
مى‏بالد سقوط كند و از آن فرد گناهكار پست‏تر بشود. در اين زمينه روايات فراوانى
هست كه هيچ مؤمنى را تحقير نكنيد شايد او از اولياى خدا باشد و شما او را نشناسيد.
و خدا اولياى خودش را در ميان مردم مخفى كرده است پس به هيچ كس با چشم حقارت نگاه
نكن.

 اين جنبه فردى مسأله است و اما
در مورد مسائل اجتماعى، عملاً تحقير كردن و كوبيدن شخصيت ديگران، ضررهاى عظيم
اجتماعى دارد كه جامعه مسلمين را به خطر مى‏اندازد و كمترين زيان آن ايجاد دشمنى و
كدورت در ميان افراد و از بين بردن صفا و صميميت است كه زمينه‏هاى همدلى و هميارى
را در اجتماع ضعيف و نابود مى‏كند.

 در دنباله آيه مى‏فرمايد: “و
لاتلمزوا أنفسكم ولاتنابزوا بالالقاب بئس الإسم الفسوق بعدالإيمان” چشمك زدن،
مسخره كردن، نيش زدن، دست انداختن، اسم بد روى يكديگر گذاشتن و بطور كلى ضربه زدن
به شخصيت افراد در اجتماع موجب اين مى‏شود كه ايمان شخص تبديل به فسق گردد و از
نظر معنوى، سقوط نمايد و گويا با اين تعبير اشاره مى‏فرمايد به اين كه چنين شخصى
نام و عنوانش نزد خدا و ملائكه از “مؤمن” به “فاسق” تبديل مى‏شود.

 همچنين هرگونه برخورد
خشونت‏آميز و توهين‏آميز نسبت به مؤمنين خواه با زبان باشد و خواه با رفتار، و از
جمله فحش دادن و بدگويى كردن، بسيار مذموم و داراى آثار اجتماعى ويرانگر و تباه
كننده‏اى است. دو نفر كه به يكديگر فحش بدهند يا بدگويى كنند ديگر چه اندازه
مى‏توانند نسبت به يكديگر محبت داشته باشند و در فعاليتهاى اجتماعى مشترك همكارى
كنند؟! همين طور ترشرويى و اخم و بى‏اعتنايى كردن باعث مى‏شود كه افراد از يكديگر
رميده شوند و محبت و الفتشان از بين برود. مخصوصاً كسانى كه موقعيت اجتماعى دارند
و در مقام ارشادگرى‏اند و معلم و مربى هستند يا مدير يا كارفرما هستند و با زيردستان
سر و كار دارند حتماً مى‏بايست اين جهت را رعايت كنند.

 در اول سوره عبس مى‏فرمايد: “عبس
و تولّى ان جائه الاعمى” بين مفسران اختلاف است كه فاعل “عبس” كيست؟ مشهور بين
مفسران شيعه اين است كه شخص متكبرى در مجلس پيغمبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم
بوده كه از ورود يك فرد فقير نابينايى ناراحت شده و از همنشينى با او ابا كرده است
و از اين جهت فعل غايب و بدون ذكر فاعل آورده شده كه دلالت بر بى‏اعتنايى گوينده (خداى
متعال) نسبت به او دارد.

 سپس مى‏فرمايد: “و ما يدريك
لعلّه يزكّى”؛ يعنى چه مى‏دانى شايد همان مرد نابينا تزكيه شود و به كمالات انسانى
نايل گردد و آن شخص ديگر كه با او مشغول صحبت بودى سودى از سخن تو نبرد. تو بايد
درصدد باشى كه افراد مستعد را تربيت كنى و به وضع ظاهرى و موقعيت اجتماعى ايشان
ننگرى و دل نبندى.

 و در نصايح حضرت لقمان است: “و
لا تصعّر خدّك للناس” اين همان ترش رويى كردن و بى‏اعتنايى كردن به مردم است كه
موجب رنجش خاطر و كدورت و عواطف منفى مى‏شود و علاوه بر ضرر معنوى كه براى شخص
دارد پيوندهاى اجتماعى را هم سست و تهديد به زوال مى‏كند. و در مقابل، گشاده رويى
و تواضع و فروتنى و مهربانى و ملايمت و مانند آنها موجب جذب دلها و جلب محبت و
علاقه ديگران مى‏گردد.

 خداى متعال خطاب به پيغمبر
اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايد: “فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ
لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ” از
نعمت و رحمت الهى بر مردم است كه تو نسبت به ايشان نرمخو و مهربان هستى و اگر
درشتخو و سخت دل مى‏بودى مردم از اطراف تو پراكنده مى‏شدند و از هدايت الهى
بهره‏مند نمى‏گشتند و جامعه به سعادت نمى‏رسيد.

/

منزلت حج

سخنان معصومان

منزلت حج

 

 الف – فضيلت حج

 رسول اكرم – صلى الله عليه و
آله و سلّم – :

 “الحُجّاج والعُمّار وفد
اللَّه؛ دعاهم فأجابوه، و سألوه فأعطاهم.”1

حاجيان و عمره گذاران، ميهمانان خدا هستند؛
خداوند آنان را دعوت كرد و آنها اجابت نموده‏اند و از خدا خواسته‏اند، و خداوند
خواسته‏هايشان را برآورده است.

 

 امام
صادق – عليه السلام – :

 “حجَّةٌ أفضلُ من عِتْقِ
سبعين رَقَبَة.”2

يك بار به حج رفتن، برتر است از هفتاد برده آزاد
كردن.

 

 رسول
اكرم – صلى الله عليه و آله و سلّم – :

 “أيها الناس، عليكم بالحجّ
والعمرة، فتابعوا بينهما، فإنّهما يغسلان الذنوب، كما يغسل الماء الدَّرَن، و
ينفيان الفقر، كما ينفى النّار خُبث الحديد.”3

اى مردم! حج و عمره را پياپى به جاى آوريد كه آن
دو، گناهان را مى‏زدايند، چنان كه آب، چرك بدن و لباس را برطرف مى‏كند، و فقر و
تنگدستى را از ميان مى‏برند، همان گونه كه آتش، آهن را مى‏پالايد.

 

 ب –
فلسفه حج

 رسول اكرم – صلى الله عليه و
آله و سلّم – :

 “إنما أُمر بالحجّ
والطواف، وأشعرت المناسك لإقامة ذكر اللّه.”4

همانا به حج و طواف دستور داده شده و اعمال و
مناسك حج اعلام شده، تا ياد خدا بپا داشته شود.

 

اميرالمؤمنين على – عليه السلام – :

 “فرض الله الايمان تطهيراً
من الشرك… والحج تقربة للدين.”5

خداوند ايمان را جهت پاكى از شرك… و حج را جهت
نزديكى مسلمانان واجب گردانيد.

 

 امام
رضا – عليه السلام – :

 “إنّما أمروا بالإحرام
ليخشعوا قبل دخولهم حرم اللّه و أمنه و لئلا يشتغلوا بشي‏ء من أمور الدنيا و
زينتها و لذّاتها، و يكونوا حادّين فيما هم فيه، قاصدين نحوه، مقبلين عليه
بكلّيتهم”6

همانا به احرام دستور داده شد تا اين كه حاجيان
قبل از دخول حرم خدا و محلّ امن او، خاشع شوند، و به چيزى از امور دنيا و زينتها و
لذّتهايش، سرگرم نگردند، و به جانب آنچه تصميم رفتن به سويش را گرفته‏اند، با تمام
وجود روى آورند.

 

 ج –
اخلاق حاجى

 رسول اكرم – صلى الله عليه و
آله و سلّم – :

 “حجّوا البيت بكمال الدين
والتّفقّه ولاتنصرفوا عن المشاهد الاّ بتوبة و إملاع.”7

  حج خانه خدا را با نهايت ديندارى و بينش انجام دهيد، و بدون توبه و
ريشه‏كنى گناهان، از عبادتگاه‏ها باز نگرديد.

 

 امام
صادق – عليه السلام – :

 “إذا أحرمتَ فعليك بتقوى
اللّه و ذكر اللّه و قلّة الكلام الاّ بخير.”8

 هنگامى كه احرام بستى، بر تو
باد رعايت تقواى الهى و ياد خدا و كم گويى، جز سخن نيك.

 

پاورقیها:

 1) جامع الصغير، ج1، ص585.

 2) تهذيب، ج5، ص22.

 3) دعائم الاسلام، ج1،
ص294.

 4) عوالى اللئالى، ج1،
ص323.

 5) نهج البلاغه، حكمت 252.

 6) علل الشرايع، ص274.

 7) احتجاج طبرسى، ج1، ص81.

 8) كافى، ج4، ص338.

/

گفتار ماه

گفتار ماه

  در سايه ولايت

 

 يكى از متفكران دنياى سياست،
چهار ويژگى را، براى رهبران برمى‏شمرد:

 1- صفت نمايندگى (پذيرش از سوى
مردم).

 2- استعداد كشف راههاى حل
مسائل موجود.

 3- قدرت پيش‏بينى مسائل محتمل
الوقوع.

 4- شجاعت و قدرت نفوذ طبيعى.1

 حضرت امام خمينى‏قدس سره
استثنايى‏ترين پيشوايى بود كه اين چهار ويژگى را در فراترين سطح، دارا بود. از اين
رو با پشتوانه حمايت بى‏دريغ مردمى و قدرت آينده‏نگرى زايدالوصف و نيز با شجاعت كم
نظير خود، بسيارى از ناممكنها را ممكن ساخت. اكنون نيز مقام معظم مرجعيت و رهبرى
جهان اسلام؛ حضرت آية الله العظمى خامنه‏اى – مدظله‏العالى – در پرتو تفضلات الهى،
داراى همان خصوصيات برجسته است كه گاه در قالب درك درست از آسيبها و خطرات، و
هشدار در پرهيز از آنها و ارائه راه حلها – براى برطرف ساختن مسائل بغرنج جامعه –
تبلور مى‏يابند.

 معظم‏له در آغاز نوروز 73، عمل
به دو سرفصل مهم: “وجدان كارى” و “انضباط اجتماعى” را به دولت و ملت سفارش نمودند
و در سال جديد نيز ضمن تأكيد بر آن دو، اصل ديگرى را به نام “انضباط اقتصادى و
مالى” بر آنها افزوده، فرمودند:

 “بايد كسانى كه اهل مسائل
فرهنگى هستند، آن را ترويج كنند و آن را درست براى مردم بشكافند و تبيين كنند. آن
كسانى كه اهل برنامه‏ريزى هستند، براى دميدن اين دو روحيه در مردم، برنامه‏ريزى
كنند. آن كسانى كه اهل كار و تلاش هستند، اينها را در خودشان به وجود آورند. هر
كسى اين كار و تلاش را براى خود بكند. آن كسانى كه به مردم تذكر مى‏دهند و براى
مردم تبليغ مى‏كنند، براى مردم در اين باره حرف بزنند.”

 در شرايط كنونى، سقف كار مفيد
در كشور ما – با توجه به دوران حساس سازندگى – غير مطلوب و دور از انتظار است، با
اين كه پيشوايان دينى ما، نه تنها بر تلاش و كار توصيه مى‏كردند، بل خود نيز بدين
مهم مى‏پرداختند و به مثابه كارگران و كشاورزان عادى در مزارع و محلهاى كار به
فعاليت اشتغال داشتند. پيشينه تاريخى ايرانيان نيز گواه آن است كه مردمانى سختكوش
و كار آزموده بوده‏اند كه در روزگارانى بر كره خاكى حكمروايى داشته‏اند، با وجود
اين دو پشتوانه سترگ مذهبى – ملى، چگونه پذيرفتنى است كه ساعتهاى كارى هدر رفته،
در نظام ادارى ما چندين برابر ساعت كار مفيد ارزيابى شود؟ پيداست اين روند، آسيبى
سهمگين بر پيكر نظام ماست كه جز در سايه احساس تعهد و مسؤوليت پذيرى و فعاليت
مستمر، همراه با نشاط و اميد به آينده‏اى بهتر، التيام نخواهد يافت.

 رهبر معظم انقلاب، درباره
نشانه تحقق وجدان كارى فرمودند:

 “اگر در كشور، توليد در
زمينه اقتصادى زياد شده باشد، اگر كيفيت توليد، بهتر و برتر شده باشد، اگر سازندگى
و توسعه بيشترى پيدا كرده باشد، اگر كارهاى اجتماعى و ادارى و اقتصادى روانتر و
آسانتر شده باشد، اگر اجناس مورد استفاده مردم، فراوانتر و در دسترس بيشتر قرار
گرفته باشد و اگر كارهايى از اين قبيل انجام گرفته باشد، اين نشانه اين است كه
وجدان كارى در جامعه ما بطور كل بيدار شده است… اگر خداى ناكرده در اين زمينه‏ها
هيچ پيش نرفته باشيم – كه البته اين جور نيست – در آن صورت دليل اين است كه وجدان
كارى تحركى پيدا نكرده است، اگر چه بحمداللّه پيشرفتهايى داشتيم ولى بايد عرض كنم
كه كافى نيست.”

 آن گاه به معيار تحقق انضباط
اجتماعى در جامعه پرداخته، در تبيين آن فرمودند:

 “اگر تخلفات اجتماعى و
قانون شكنى كم شده باشد، اگر مردم با عادات و آداب صحيح اجتماعى حقيقتاً خو گرفته
باشند، اگر جرم و جنايت در جامعه كم شده باشد و اگر عشق به قانون و ايمان به قانون
زياد شده باشد، آن وقت ما احساس مى‏كنيم كه انضباط اجتماعى به معناى واقعى تحقق
پيدا كرده است. البته مقدارى پيشرفت داشتيم، تلاش شده است، اما نه آن مقدارى كه
مورد نظر اين حقير بود و براى جامعه ما لازم بوده و هست.”

 اسراف و اتراف و تجمل‏پرستى،
گذشته از زيانها و مفاسد فردى، از آسيبهاى انقلابهاى مردمى به شمار مى‏روند كه
پيوسته خاكريز نيروهاى خودى را در معرض خطر قرار مى‏دهند، امام خمينى‏قدس سره با
تلقى درست از اين آفتها مى‏فرمايند:

 “اگر بخواهيد بى‏خوف و
هراس در مقابل باطل بايستيد و از حق دفاع كنيد و ابرقدرتان و سلاحهاى پيشرفته آنان
و شياطين و توطئه‏هاى آنان در روح شما اثر نگذارد و شما را از ميدان به در نكند،
خود را به ساده زيستن عادت دهيد و از تعلق قلب به مال و منال و جاه و مقام
بپرهيزيد. مردان بزرگ كه خدمتهاى بزرگ براى ملتهاى خود كرده‏اند، اكثر ساده زيست و
بى‏علاقه به زخارف دنيا بوده‏اند، آنها كه اسير هواهاى پست نفسانى و حيوانى بوده و
هستند براى حفظ يا رسيدن به آن، تن به هر ذلت و خوارى مى‏دهند.”2

 آية الله العظمى خامنه‏اى نيز
ضمن توصيه به “انضباط اقتصادى و مالى” و زشت شمردن ريخت و پاش مالى و زياده‏روى در
خرج كردن(اسراف)، در اين باره مى‏گويند:

 “اين ]اسراف[ زندگى ديگران
را از لحاظ روانى مختل مى‏كند و امكانات زندگى و اقتصادى را بى‏خود به هدر
مى‏دهد… . شما اين جا مبالغ زيادى؛ مثلاً، مواد خوراكى در فلان ميهمانى معمولى
مصرف مى‏كنيد در حالى كه لازم نيست و در كنار شما و در همسايگى شما در يك محل
دورتر – ولو در اقصى نقاط كشور – كسانى به اين مواد غذايى، براى زندگى و قوت
فرزندانشان و عزيزانشان به آن نياز مبرم دارند… . پس در اموال شخصى هم و مالى كه
از حلال هم به دست آمده باشد اين ريخت و پاش غلط است و خلاف انضباط است و آن كسانى
كه اموال دولتى را مصرف مى‏كنند ديگر بيشتر! من از مسؤولين امور مى‏خواهم جداً در
زمينه مصرف اموال عمومى، در جاهايى كه اولويت ندارد… خوددارى كنيد.”

 كارگزاران هر نظامى، جزو
الگوهاى رفتارى مردمند: “ألنّاس على دين ملوكهم” از اين رو بايد بيش از ديگران خود
را مخاطب توصيه‏هاى رهبر حكيم انقلاب، بدانند و بكوشند پيش از آن كه در صدد توجيه
كارهاى خود برآيند، در اقدامهاى گذشته انديشه كنند و آنها را با اين معيارهاى
خردمندانه ارزيابى كنند و ببينند فى‏المثل آيا تعويضهاى مكرر دكوراسيونهاى برخى از
اداره‏ها، مطابق با سفارشهاى ولى‏فقيه است؟ آيا مخارج پلاكاردها و پيامهاى تبريك و
تسليت – از اموال عمومى – و هزينه‏هاى سرسام‏آور پاره‏اى از سمينارهاى گوناگون –
بى‏فايده يا كم فايده – و مسافرتهاى غيرضرورى، از مصاديق اسراف نيستند؟ و با فرهنگ
ساده‏زيستى علوى، هماهنگند؟ آيا ترديدى هست در اين كه مشروعيت نظام اسلامى، از
ولايت فقيه است و زمينه اجراى آن با آراى عمومى؟ بنابراين هنگامى كه امام و مأموم
توأمان، بر ناپسند بودن اين امور اصرار مى‏ورزند، آيا مرتكبان، بر خلاف نظر صاحبان
حق عمل نكرده و در پيشگاه عدل الهى مؤاخذه نخواهند شد؟ والسلام على من اتبع الهدى

 سردبير

 پاورقيها:

 1 ) رك : متد تحليل
پديده‏هاى سياسى، ص192 – 191.

 2 ) صحيفه نور، ج19، ص11.