فهرست
امام خمینی ثابت و استوار از
آغاز تا پایان
گفتارماه
سخنان معصومان
مرجعيت و اعلميت
كيفر عذاب آية
الله جوادى آملى
پديده وحى آية
الله معرفت
اصول اخلاقى در جامعه دينى آيةالله مصباح يزدى
شعر و شعور
خورشيد فقاهت ابوالفضل طريقهدار
خوشههاى خشم
مولود شعبان (شعر)
زهرا در آينه هدى ميناهاشمى
روسيه و مسلمانان غلامرضا
گلى زواره
حذف سوبسيدها محمد
رضا مالك
بازنگرى در سياست
توليدومصرف حجةالاسلاممحمدتقى
رهبر
پاسخ به نامهها
گفتهها و نوشتهها
جدول
گزارشهاى علمى – پژوهشى
نگاهى به رويدادها
رهنمودت های مقام معظم رهبری آیت الله خامنه ای
ماهنامه پاسدار اسلام.
صاحب امتياز: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه
قم.
مدير مسؤول: محمد حسن رحيميان.
دفتر مركزى: قم خيابان شهدا- صندوق پستى
37185/777 – تلفن 24803 – فاكس32332
شعبه تهران : خيابان انقلاب اسلامى – بين فلسطين
و وصال – تلفن 6468283
حساب جارى 600/9 بانك ملت قم- شعبه آموزش و
پرورش.
تك شماره 400 ريال – اشتراك ساليانه 4800 ريال.
چاپ : چاپخانه دفتر تبليغات اسلامى.
يادآوريها
1- پاسدار اسلام از مقالات،
اشعار، داستانها و ديگر آثار شما استقبال مىكند.
2- آثار رسيده، بر اساس ضوابط
شوراى نويسندگان، به ترتيب اولويت به چاپ خواهند رسيد. و حتىالمقدور، مقالات همه
نويسندگان – در صورت برخوردارى از جنبههاى پژوهشى – منتشر خواهند شد، ولكن مطالب
نو و آثار مذهبى در عرصههاى گوناگون، در اولويت قرار دارند.
3- لازم است، مقالهها براى يك
شماره، در نظر گرفته شوند (حداكثر 15 صفحه دستنويس) و در صورت ناگزير بودن، از سه
شماره پى در پى، افزايش نيابند.
4- فرستادن نسخه اصلى مطالب لازم
است و در صورت ترجمه، ضميمه ساختنِ متن، ضرورى مىباشد.
5- مطالب رسيده، بايد پيش از
اين، چاپ نشده باشند.
6- مجله در ويرايش و تلخيص
مقالهها، مختار است.
7- آثار ارسالى، بازگردانده
نمىشوند.
8- بهره جستن از مطالبمجله –
با يادآورى مأخذ – آزاد است.
رهنمود های مقام معظّم رهبری
مقام
معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنهاى
توليد مثل و تربيت كودك در زمره كارهاى اساسى
آفرينش محسوب مىشود كه بطور طبيعى زنان عهدهدار آن هستند و قوام زندگى انسانها
در جهان به زنان، به همان ميزانى است كه به مردان وابستهاست.
اسلام براى خانواده اهميت بسيار زيادى قائل است
و در جهت ممانعت از تزلزل بنيان خانواده، رعايت ضوابط و حد و مرزها را در محيط
جامعه لازم و ضرورى مىداند. فرهنگ اسلامى، فرهنگ عدم اختلاط زن و مرد است و اسلام
با هدف خوشبختى و پيشرفت زندگى زن و مرد بر روى اين مسأله سختگيرى كرده است و اين
نقطه مقابل خواست قدرتمندان و زراندوزان شهوتران جهان است كه براى از ميان برداشتن
حجاب بين زن و مرد تلاش مىكنند.
امروز در دوران جمهورى اسلامى تعداد دختران
دانشجو و زنان تحصيل كرده در مراكز آموزش عالى، شمار زنان شاغل به كار در مراكز
پزشكى و درمانى و نهادهاى علمى و تحقيقاتى و نيز تعداد زنان حاضر در صحنه سياست
كشور و مجامع بينالمللى با گذشته، قابل مقايسه نيست. زن مسلمان ايرانى امروز در
مجامع جهانى و كنفرانسهاى گوناگون علمى و سياسى حضور قدرتمندانهاى دارد و از حقوق
و كشور و ملت خود دفاع مىكند.
در جوامع غربى و آمريكايى زن مورد تحقير و ظلم
شوهر و فرزندان قرار مىگيرد و از حق مادرى به معناى واقعى آن محروم است. اما در
جامعه اسلامى ايران، زنان ما در سطوح عالى زندگى اجتماعى قرار دارند و ارزشهاى
انسانى خود را با حضور در ميدان جنگ و فعاليتهاى بازسازى و ايفاى نقش قدرت روانى خود
در پيشبرد اهداف اسلام و نظام اسلامى نشان دادهاند.
انبوه دختران و زنان مؤمن و حزب اللهى كه در
دانشگاه بهترين علوم را تدريس و بالاترين مدارج علمى را مىگذرانند و نيز شمار
زيادى از بانوان جوان ايران كه در آيندهاى نه چندان دور به مقامات عالى علمى،
فقهى و فلسفى دست خواهند يافت، افتخارات نظام اسلامى محسوب مىشوند.
فرهنگ غرب به مفهوم برهنگى و فساد فضاحتآميزى
است كه امروز بر زندگى بسيارى از زنان در كشورهاى غربى سايه افكنده و بر اثر
تبليغات غلط آنها فساد و بىبند و بارى در اين جوامع روز به روز در حال گسترش است.
آنها قصد دارند فسادى را كه خود گرفتار آن شدهاند به كشورهاى اسلامى نيز صادر
كنند ولى ما آن را براى زندگى اجتماعى مضرّ مىدانيم و روش اسلامى را به عنوان
بهترين روش دستور العمل خود قرار دادهايم.
اسلام زن را در جايگاه حقيقى خود قرار داده است،
زن در مقياس خانواده و در ارتباط با فرزندان از حق بيشترى بهرهمند است، زيرا زحمت
و رنج بيشترى را تحمل مىكند و بر اساس عدل الهى ارزش و حق بالاترى نيز به او تعلق
مىگيرد.73/7/20
ميلاد عدالت
“ما با كدام مؤونه و با چه
سرمايهاى مىخواهيم درباره شخصيت على ابن ابىطالب، از حقيقت ناشناخته او صحبت
كنيم؟ اصلاً على(ع) يك بشر ملكى
و دنيايى است كه ملكيان از او سخن گويند يا يك موجود ملكوتى است كه ملكوتيان او را
اندازهگيرى كنند؟ اهل عرفان درباره او جز با سطح عرفانى خود و فلاسفه و الهيون جز
با علوم محدوده خود با چه ابزارى مىخواهند به معرفى او بنشينند؟ تا چه حد او را
شناختهاند تا ما مهجوران را آگاه كنند؟ دانشمندان و اهل فضيلت و عارفان و اهل
فلسفه با همه فضايل و با همه دانش ارجمندشان، آنچه از آن جلوه تام حق دريافت
كردهاند، در حجاب وجود خود و در آينه محدود نفسانيت خويش است و مولا غير از آن
است. پس اولى آن است كه از اين وادى بگذريم و بگوئيم على ابن ابىطالب فقط بنده
خدا بود و اين بزرگترين شاخصه اوست كه مىتوان از آن ياد كرد، و پرورش يافته و
تربيت شده پيامبر عظيمالشأن است و اين از بزرگترين افتخارات اوست.”
(60/2/27)
“من مىگويم اگر چنانچه
پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم غير از اين موجود تربيت نكرده بود، كافى بود
برايش. اگر چنانچه پيغمبر اسلام مبعوث شده بود براى اين كه يك همچو موجودى را
تحويل جامعه بدهد، اين كافى بود. يك همچو موجودى كه هيچ سراغ ندارد كسى و بعدها هم
سراغ ندارد كسى، يك همچو موجودى امام امت است، البته كس ديگر به پاى او نخواهد
رسيد و بعد از رسول اكرم كسى افضل از او در هيچ معنايى نيست و نخواهد بود.”
(58/8/18)
“على عليه السلام كه در هر
جا مىرويم اسم او هست، پيش فقها وقتى مىرويم فقه على، پيش زاهد وقتى كه مىرويم زهد
على، پيش صوفيها وقتى كه مىرويم آنها هم مىگويند تصوف على، پيش ورزشكاران هم كه
مىرويم آنها هم مىگويند كه على و با اسم على شروع مىكنند. اين على همه چيز است،
يعنى در همه ابعاد انسانيت درجه يك است و لهذا هر طايفهاى خودشان را به او نزديك
مىكنند و خاصيت هر طبقهاى را هم دارد.”
(58/2/23)
“بالاترين مصيبتى كه بر
اسلام وارد شد، همين مصيبت سلب حكومت از حضرت امير – سلام الله عليه – بود و عزاى
او از عزاى كربلا بالاتر بود. مصيبت وارده بر اميرالمؤمنين و بر اسلام بالاتر است
از آن مصيبتى كه بر سيدالشهدا – سلام الله عليه – وارد شد. اعظم مصيبتها اين
مصيبت است كه نگذاشتند بفهمند مردم اسلام يعنى چه؟ اسلام حالا هم به حال ابهام
دارد زندگى مىكند، الآن هم مبهم است، الآن هم نمىدانند مردم كه معناى اسلام
چيست؟ حكومت اسلامى چيست؟ اسلام چه مىخواسته بكند؟ چه برنامهاى اسلام داشته است
در حكومتش؟ اين 5 سال حكومت، يا 6 5 سال حكومت حضرت امير، اين با همه گرفتاريهايى
كه بوده است و با همه زحمتهايى كه از براى حضرت امير فراهم شد، سلبش عزاى بزرگ است
و همين 5 ساله و 6 ساله، مسلمين تا به آخر بايد برايش جشن بگيرند، جشن براى
عدالت.”
(50/3/6)
“حضرت امير عليه السلام يك
وقتى كه در خطبه جمعه آمده بودند و منبر بودند، دامنشان را حركت مىدادند براى اين
كه پيراهن را شسته بودند و پيراهن عوضى نداشتند. بيدار بشويم ما، دولتمردان بيدار
بشوند، استاندارها بيدار بشوند، دادگاهها بيدار بشوند، ما دعوى شيعهگرى را
مىكنيم، ادعا هست كه ما شيعه و تابع هستيم، در مقام امتحان باز شيعه هستيم؟ تبع
هستيم آن طورى كه او هست؟ به اندازهاى كه وسعت وجودى ما هست تبعيت مىكنيم؟ با
دوستانمان، با رفقايمان، با همكيشانمان، با بشر آن طور رفتار مىكنيم؟ آن شخصى بود
كه وقتى يك خلخال را از پاى يك ذميه يا يهودى يا نصارا بوده است بيرون آورده بودند
اشرار، قريب به اين معنا فرموده است كه اگر انسان بميرد براى اين ننگى كه واقع شده
و اين چيزى كه واقع شده است، خيلى بعيد نيست.”
(59/10/7)
نگاهي به رويدادها
اخبار ايران و جهان
نگاهى به رويدادها
جهان اسلام
يك زن مسلمان به علت حفظ حجاب اسلامى در آمريكا
به جريمه نقدى محكوم شد.(73/7/12)
دختران مسلمان فرانسوى: ما حجاب مىخواهيم.(73/7/16)
نيروهاى سازمان ملل سنگرهاى ارتش مسلمان بوسنى
را منهدم كردند.
حماس: غزه را به آتش و خون مىكشيم.
(73/7/24)
انفجار بمب در تلآويو دهها كشته و زخمى بر جاى
گذاشت.(73/7/27)
22 صهيونيست در جريان انفجار اتوبوس به هلاكت رسيده و دهها تن به
شدت مجروح شدند.(73/7/28)
نيروهاى امنيتى الجزاير 47 مسلمان را به شهادت
رساندند.
امام جماعت يكى از مساجد فرانسه از اين كشور
اخراج شد.
امام جمعه قطر به عملكرد ضد اسلامى رژيم مصر
حمله كرد.(73/8/1)
مناطق و پادگانهاى استراتژيك صربها بدست
مسلمانان افتاد.(73/8/4)
شمار دختران محجّبه اخراجى از مدارس فرانسه به
25 تن رسيد.
2871 مسلمان انقلابى در شمال مصر بازداشت شدند.(73/8/7)
اولين كنگره مسلمانان روسيه پس از 77 سال گشايش
يافت.
ارتش مسلمان بوسنى شهر “گورنى واكوف” را به
كنترل خود درآوردند.(73/8/8)
كنگره مسلمانان روسيه، اسلام را بخش جدانشدنى از
حيات سياسى اين كشور خواند.
نخست وزير بوسنى: پيروزيهاى اخير رزمندگان
مسلمان بوسنى، نتيجه حمايتهاى ايران است.(73/8/9)
16 افسر عراقى به دستور صدام تيرباران شدهاند.(73/8/10)
اخبار داخلى
لندن خواستار توسعه روابط با تهران شد.
يك كارشناس سياسى: ادّعاى امارات در مورد سه
جزيره ايرانى يك باجخواهى با پشتيبانى آمريكا است.
ايران بيست و نهمين كشور توسعه يافته جهان
معرّفى شد.
3 مركز تهيه و توزيع داروهاى تك نسخهاى در تهران آغاز به كار كرد.
حجةالاسلام والمسلمين سيد احمد خمينى: مبارزه با
سرمايهداران بزرگ و مرفّهين بىدرد از مواضع اصولى امام راحل است.
ايران خواستار قطع مزاحمت كشتيهاى جنگى آمريكا
در آبهاى خليج فارس و درياى عمان شد.
آيت الله جنتى: گرانى، يكى از راههاى نفوذ دشمن
است، دولت بايد بطور جدّى مقابله كند.
مركز ليزر درمانى ويژه جانبازان شيميايى افتتاح
شد.(73/7/9)
رئيس مجلس: ما به خاطر پاىبندى به ارزشهاى
انقلاب زير سختترين فشارهاى سلطهگران هستيم.
مجلس ايران لغو تحريم نفتى اسرائيل را از سوى
كشورهاى عربى فاقد ارزش قانونى اعلام كرد.
معاملات ارزى خارج از شبكه بانكى و صرافيها غير
قانونى اعلام شد.(73/7/10)
تيم وزنهبردارى نابينايان ايران قهرمان جهان
شد.
سركرده منافقين: براى ما هيچ جايى بهتر از عراق
نيست.(73/7/11)
حجةالاسلام والمسلمين سيد احمد خمينى: بايد با
اقتدار مقابل دولت فرانسه در قضيه اخراج دختران باحجاب از مدارس ايستاد.
نخستين كشتى 2 هزار تنى پس از 14 سال در بندر
آبادان پهلو گرفت.(73/7/12)
در ديدار با دكتر ولايتى، پطروس غالى خواستار
استفاده از نفوذ سياسى ايران براى برقرارى آتش بس در افغانستان شد.
(73/7/13)
رئيس جمهور: جامعه تشنه حضور دولت در صحنه
مبارزه با گرانفروشى است؛ ما آمادهايم.
رئيس جمهور: با همان عزمى كه در جنگ و بازسازى
ويرانهها شركت كردم، براى مبارزه با گرانفروشى ايستادهام.(73/7/16)
پرستاران مىتوانند تا دوره دكترا به تحصيل
ادامه دهند.(73/7/18)
رئيس جمهور: حضور زن در صحنه مبارزه و سياست
مىتواند الگوئى براى زنان جهان بويژه مسلمانان باشد.
حجةالاسلام والمسلمين سيداحمد خمينى: نفوذ
سرمايهداران بزرگ در پيكره اقتصاد كشور سرمنشأ گرانى و اخلال در امور است.
پليس فرانسه گروه فيلمبردارى صدا و سيما را
بازداشت كرد.(73/7/19)
هواپيماى شركت آسمان با 59 مسافر و 7 خدمه در
مسير اصفهان – تهران سقوط كرد.
(73/7/21)
رئيس جمهور: ايران ادعاى هيچ كشورى را براى
رهبرى جهان نمىپذيرد.
ايران و روسيه 13 موافقتنامه همكارى امضاء
كردند.(73/7/23)
ترس از مجازات، محتكران تبريز را وادار به تخليه
انبارهاى قند و شكر و روغن كرد.
(73/7/24)
آيت الله يزدى: در پيكار بزرگ عليه گرانى اولويت
با تنبيه عوامل دست اول است.
ايران خواستار اعمال فشار مجامع جهانى به رژيم
صهيونيستى براى پيوستن به كنوانسيون منع تكثير سلاحهاى هستهاى شد.
حجةالاسلام والمسلمين سيد احمد خمينى: حضور
آمريكا، تهديدى عليه امنيت خليج فارس است.(73/7/26)
مهلت تخليه خوابگاههاى دانشجويى سه سال ديگر
تمديد شد.
نمايندگان مجلس خواستار كاهش قيمت خدمات عمومى
توسط دولتشدند.(73/7/27)
ايران: پيمان اردن – اسرائيل خيانت به آرمان
فلسطين است.
6 ميليارد و 800 ميليون ريال اعتبار براى اجراى طرحهاى ورزشى،
فرهنگى و عمرانى كشور اختصاص يافت.
كارشناسان: هر وقت كنترل دولت بر توزيع كاهش
يافته، شاهد افزايش قيمتها بودهايم.
(73/7/28)
رئيس ستاد مشترك سپاه پاسداران: سپاه نسبت به
تحركات در خليج فارس بىتفاوت نخواهد ماند.
آيت اللّه جنتى: منشأ دولتى گرانى، اشتباهاتى
بود كه در سياستها و ارائه گزارشهاى غلط صورت گرفت.(73/7/30)
پزشكان، موظّف به رعايت تعرفههاى تصويب شده خدمات
درمانى شدند.(73/8/1)
رئيس مجلس: برقرارى رابطه با رژيم صهيونيستى
پذيرش ذلّت توسط كشورهاى عربى است.(73/8/2)
مجلس نرخ مكالمات تلفنى را به قيمت قبلى
برگرداند.(73/8/3)
مدير عامل شركت آسمان: هواپيماى فوكر 28 توسط
عوامل خرابكار در آسمان متلاشى شده است.(73/8/4)
وزير نفت: درآمدهاى نفتى تاكنون 20 درصد بيشتر
از پيشبينى بودجه سال 73 بوده است.(73/8/5)
بزرگترين كشتى بارى در درياى خزر تحويل ايران
شد.(73/8/8)
زنان ايرانى سياستهاى ضد حقوق بشر فرانسه عليه
دختران محجّبه را محكوم كردند.(73/8/10)
اخبار خارجى
“حماس” به شاخه نظامى خود دستور داد از هرگونه درگيرى با پليس
فلسطين خوددارى كند.
رئيس سيا: دولت روسيه از سوى باندهاى گانگسترى
در معرض تهديد جدّى قرار دارد.
رژيم صهيونيستى عامل اصلى كشتار الخليل را آزاد
كرد.(73/7/6)
رهبر حزب حاكم مكزيك در يك سوء قصد كشته شد.(73/7/7)
كريستوفر: درهائيتى با وضع خطرناكى روبهرو
هستيم.
بوش: آمريكا با اشغالهائيتى، اعتبار خود را از
دست داد.
حماس به طور مشروط در انتخابات شوراى خود گردانى
شركت مىكند.(73/7/9)
رئيس جمهورى يمن در سمت خود ابقا شد.
قانون مختلط بودن دانش آموزان دختر و پسر در يمن
حذف شد.
تونس روابط سياسى خود را با رژيم صهيونيستى
برقرار ساخت.
وزير خارجه لبنان: تصميم شتاب زده شوراى همكارى
خليج فارس خارج از چهارچوب اتحاديه عرب مىباشد.
(73/7/10)
انجمن دانشمندان روسيه: يلتسين روسيه را به
مستعمره آمريكا تبديل كرده است.
مشاور صدام به قتل رسيد.
وزير خارجه مصر جزاير ايرانى خليج فارس را متعلق
به اعراب خواند.(73/7/11)
رهبر جمهوريخواهان سناى آمريكا اشغالهائيتى را
اشتباهى بزرگ خواند.
در سال 1986 در زمان جنگ تحميلى، امارات 1500
موشك هدايت شونده زمين به هوا در اختيار عراق قرار داد.
اتحاديه عرب لغو تحريم نفتى اسرائيل توسط شوراى
همكارى خليج فارس را بىاعتبار دانست.(73/7/12)
يك رهبر سياسى روسيه: آمريكاييها آرزوى
انتقامجويى از انقلاب ايران را به گور خواهند برد.
سعودى فضاى خود را به روى هواپيماهاى اسرائيلى
گشود.(73/7/13)
حيدر على اف مسكو را مسؤول ناآراميهاى داخلى
جمهورى آذربايجان دانست.
نيويورك تايمز: مدارس مصر پايگاه مبارزه عليه
رژيم مبارك شده است.(73/7/14)
كنگره آمريكا بار ديگر بر خروج سريع نظاميان اين
كشور ازهائيتى تأكيد كرد.
لوفتهانزا از سوار كردن سلمان رشدى خوددارى
كرد.
آرايش نظامى 50 هزار سرباز عراقى در مزر كويت،
اوضاع را در منطقه بار ديگر بحرانى كرد.
شورش نظاميان در جمهورى آذربايجان شكست خورد.(73/7/16)
ارتش تركيه خواستار توقيف يك فيلم اسلامى در اين
كشور شد.
عراقىها در 20 كيلومترى كويت مستقر شدند.(73/7/17)
دادگاه كانادا 19 منافق مهاجم به سفارت ايران را
تبرئه كرد.
دهها هزار سرباز عراقى و آمريكايى در دو سوى مرز
كويت مستقر شدند.
حزب ليبرال برنده انتخابات پارلمانى در اتريش
شد.(73/7/18)
عراق از مرز كويت عقب نشينى كرد.
وزير دفاع فرانسه: دولت الجزاير به زودى سقوط
خواهد كرد.(73/7/19)
كويت و امارات خواستار گسترش روابط با ايران
شدند.(73/7/20)
فرانسه با طرح آمريكا براى ايجاد منطقه انحصارى
در جنوب عراق مخالفت كرد.
حمله نظاميان صهيونيست به مخفيگاه “حماس” منجر
به قتل سرباز ربوده شده اسرائيلى شد.
“ژان برتواند اريستيد” رئيس جمهورىهائيتى پس از سه سال تبعيد با
يك هواپيماى نظامى آمريكا به كشورش بازگشت.
آمريكا از نظر اعدام كودكان در جهان رتبه اول را
دارد!(73/7/24)
پاپ: ضديت با يهود گناه كبيره است.
روسيه، آمريكا را از مداخله نظامى يك جانبه در
عراق منع كرد.(73/7/25)
آمريكا با طرح روسيه براى لغو تحريم نفتى عراق
مخالفت كرد.
اردن و اسرائيل پيشنويس پيمان سازش را امضا
كردند.
عراق مرزها و حاكميت كويت را به رسميت شناخت.
السفير: اسرائيل در سخاوتمندى اعراب در حال غرق
شدن است.(73/7/26)
سفير امارات در تهران: عقبنشينى عراق دليلى
براى حضور نيروهاى آمريكايى در خليج فارس باقى نگذاشته است.
رژيم صهيونيستى به عضويّت كميته حقوق بشر سازمان
ملل انتخاب شد.(73/7/28)
ممنوعيت حجاب اسلامى در مدارس فرانسه غيرقانونى
اعلام شد.
موافقتنامه هستهاى آمريكا و كرهشمالى به امضا
رسيد.(73/7/30)
عربستان روزانه 450 ميليون دلار بخاطر حضور
نظامى آمريكا در منطقه مىپردازد.
11 عضو كابينه انگليس به دليل فساد مالى و سوء استفاده مجبور به
استعفا شدند.
كلينتون با لغو تحريم تسليحاتى مسلمانان بوسنى
مخالفت كرد!(73/8/1)
وزير اطلاعات كويت: امنيت خليج فارس به تفاهم
شوراى همكارى با ايران متكى است.
(73/8/2)
كويت بخاطر حمايت از رژيم عراق در جنگ تحميلى از
ايران عذرخواهى كرد.
كلينتون: خشنودم كه عرفات متعهّد شده است
فلسطينىها را سركوب كند.(73/8/5)
گزارشهاى علمى – پژوهشى
گزارشهاى علمى – پژوهشى
رفع اختلالات گوارشى در زنان
متخصصان آسيب شناسى و بيماريهاى گوارشى در تلاش براى كمك به زنانى كه
طى مدت باردارى از اختلالات گوارشى رنج مىبرند با در نظر داشتن سلامت جنين،
توصيههايى به عمل آوردهاند.
پزشكان اغلب با مشكل تسكين اختلالات گوارشى بيماران باردار و در عين
حال حفظ سلامت مادر و جنين رو به رو هستند.
در جالى كه مادران باردار عموماً تجربه ترش كردن، يبوست و تهوع را
دارند معالجه آنها اغلب دشوار است.
پزشكان در مورد تجويز دارو براى زنان باردار و تشخيص دقيق اين كه آيا
اين علايم بالاخص با باردارى مرتبط است يا ناشى از اختلال جدىتر معده و روده است
دچار ترديد مىشوند.
در مورد ناراحتيهاى معمولى، توصيه پزشكان به بيماران عبارت است از صرف
وعدههاى غذايى كم حجم، نوشيدن مايعات بيشتر و افزايش مصرف الياف غذايى.
پزشكان بايد به هنگام توصيه به بيماران براى مصرف داروهاى بدون نسخه
نظير روغن كرچك، يا روغن معدنى كه مىتواند به بروز اختلال در باردارى بيانجامد و
برخى داروهاى ضد اسيد معده كه ممكن است در جذب آهن در زنان باردار ايجاد اشكال
كند، جانب احتياط را رعايت كنند.
فراوردههايى را كه مىتوان بىهيچ خطرى به مصرف رساند، ملينهاى محرك
معده نظير متاموسيل، سيتروسل، كانسيل، و پرديم هستند كه حاوى الياف مىباشند و جذب
رگهاى خونى نمىشوند.
عمل جراحى و سكته مغزى
بر اساس يك تحقيق جديد با انجام يك عمل جراحى براى گشودن شريان اصلى
مغز، مىتوان به ميزان 50 درصد از بروز برخى انواع سكتههاى مغزى جلوگيرى به عمل
آورد.
به گزارش خبرگزارى يونايتدپرس از “بتسدا مريلند”، اين تحقيق كه با
سرمايه گذارى مؤسسه ملى اختلالات عصبى و سكته در آمريكا انجام گرفته است نشان
مىدهد در بين بيمارانى كه دچار انسداد شديد سرخرك سباتCAROTID ARTERY هستند عمل
جراحى انداركتومى سبات براى باز كردن شريان، خطر سكته مغزى را از ميزان يك در ده
نفر به يك در بيست نفر كاهش مىدهد. بيماران در اين مطالعه علايم انسداد سرخرگ را
از خود نشان نداده بودند.
زاچهال، مدير موسسه تحقيقاتى مىگويد: نتايج اين پژوهش را مىتوان در
جهت بهبود كيفيت زندگى هزاران بيمارىكه درمعرض خطر سكتهمغزى قرار دارند
مورداستفاده قرار داد. وى نتايج اين مطالعه را بسيار هيجانانگيز خواند.
سكته مغزى زمانى رخ مىدهد كه سلولهاى مغزى به علت نبود اكسيژن
مىميرند. امسال در آمريكا 500 تا 600 هزار نفر دچار سكته خواهند شد كه از اين
تعداد 150 هزار تن جان خود را از دست مىدهند. حدود 50 تا 75 درصد تمامى موارد
سكتههاى مغزى نتيجه انسداد سرخرگى است كه خون را به مغز مىرساند.
اين مطالعه بر روى 1600 فرد 40 تا 79 سال انجام شد كه به ميزان 60 درصد
انسداد سرخرگ سبات داشتند اما علايم انسداد سرخرگ نظير ضعف و گيجى، دشوارى ناگهانى
درصحبت كردن و سرگيجه بدون علت در آنها بروز نكرده بود.
سن واقعى جهان
ستاره شناسان آمريكايى موفق شدند عدد ثابت “هابل” را كه كليد مهمى در
كشف سن جهان است، محاسبه كنند.
به گزارش خبرگزارى رويتر از لندن، تنها مشكل اين است كه يافتههاى آنها
نشان مىدهد عمر جهان از سن تخمينى پيرترين ستارگان كمتر است.
مجله علمى “نيچر” نوشته است مايك پيرس، از دانشگاه “اينديانا” و
دستيارانش موفق به حل مشكل اندازهگيرى فاصله تا گروههاى خاص ستارگان شدهاند و به
اين ترتيب توانستند عدد ثابتهابل را محاسبه كنند.
اين گزارش به طور حتم بحثهايى را در جهان در مورد اين كه ستاره شناسان
چگونه به جهان مىنگرند مطرح خواهد كرد.
عدد ثابتهابل يك رقم رياضى براى تعيين فاصله بين ستارگان و كهكشانها
است و كليد فرضيه “انفجار بزرگ” است. اين فرضيه مىگويد: جهان از يك نقطه
بىاندازه كوچك شرع شد و همچنان در حال گسترش است.
دندانپزشكى در آينده
به گزارش خبرگزاريها از ونكوور، دندان پزشكى بدون درد واژه متداول علمى
در كنگره جهانى دندان است كه با شركت حدود چهارده هزار دندان پزشك، بهداشت كار
دهان و دندان و محقق از سراسر دنيا در ونكوور برگزار شد. محققان در اين كنگره به
بحث و گفت و گو در مورد پيشرفتهاى جديد در زمينه مراقبت از دندان پرداختند.
دكتر مايكل جاجا، دندان پزشك كانادايى و رئيس كنفرانس گفت: روزى خواهد
رسيد كه مراجعه به دندانپزشكىكاملا بدوندرد خواهدبود.
وى مىگويد: در بسيارى از موارد به اين موفقيت دست يافتهايم. در بيشتر
مطبهاى دندان پزشكى بيمار هيچ گونه دردى را احساس نمىكند.
به كارگيرى سوزنها و متهها در برخى موارد قديمى شده است در حالى كه
داروهاى بىحس كننده بهتر و تكنيكهاى پيشرفتهتر به مفهوم آن است كه برخى روشهاى
دردناك، ناراحتى و رنج كمترى را باعث مىشوند.
ديدن افرادى كه به هنگام گذاشتن روكش دندان در صندلى خود به خواب فرو
رفتهاند اكنون موضوعى غير عادى نيست و امروزه در كانالكشى ريشههاى دندان ضرورتى
به تحمل هيچ نوع دردى نخواهد بود.
از جمله پيشرفتهاى مورد بحث در كنفرانس موضوع معالجه كرم خوردگى است كه
طى آن دندان پزشك به جاى خالى كردن دندان با مته، با كمك جريان قوى نمك محل
كرمخوردگى را به اصطلاح سند بلاست مىكند.
دكتر كليوراس، رئيس فدراسيون جهانى دندان گفت: در روش ديگرى دندان
پوسيده تخليه شده و چسب مخصوص آكنده از فلورايد در آن به كار مىرود.
اين تكنيك در تايلند و فيليپين مراحل آزمايشى خود را پشت سر مىگذارد و
سازمان بهداشت جهانى در كشورهاى در حال توسعه كه امكانات پيشرفته دندان پزشكى
محدود است استفاده از آن را توصيه مىكند.
جدول
جدول
افقى:
1- كتابى از استاد شهيد مطهرى.
2- آب پاك كننده – آمرزيده شده
– نشان و داغ – مجازات شرعى.
3- نوعى جمله انشائى – درخت –
گذرگاه – دانشمند و طبيب بزرگ ايرانى.
4- زن نافرمان – دين آخرين.
5- از علامات نفى به معناى “نيست”
و “نه” – آنچه انسان را به بهشت يا دوزخ مىبرد! – از اجزاء صورت.
6- هواى وارد شده به ريه – در
اسلام ولايت خانواده بر عهده اوست – مدرك – ميوهاى پاييزى.
7- بخار آب پراكنده در هواى
نزديك زمين – آب بند – ادعاها – يكى از حروف انگليسى – يكى از علايم بيمارى.
8- آزمون – گردىكه از كوبيدن
يا آسيا كردن غلات به دست مىآيد – خودكشى.
9- تازه – روزگار – خورنده
ايمان و از گناهان كبيره – سورهاى در قرآن.
10- اثر و نشان كه كسى از خود
باقى بگذارد – همگانى – بىكس و بىپشتوانه.
11- همه – صد متر مربع – باهوش
و زرنگ – سنگى كه با آن كارد يا شمشير را تيز كنند – فريادگر جدايى.
12- ضمير سوم شخص مفرد – از
سلاحهاى جنگى – نام – اندك.
13- كلمهاى كه خودخواهان زياد
استعمال مىكنند – بلبل – رودى در اروپا.
14- بنيانها – بركت يافته.
15- ظرف ساخته شده از مس يا
روى كه شبيه قورى ولى بزرگتر از آن است – ساختمان – گازى زرد رنگ و بسيار سمى كه
داراى خاصيت ضد عفونى كننده است – سرشناس.
16- پهلوان – خواستن – از
القاب حضرت زهرا(س) – اشاره به دور.
17- برترين زنان عالم.
عمودى:
1- حركت – از القاب حضرت زهرا”س”،
كه به دليل علاقه بسيار ايشان به پدر، به وى داده شده – با كيفيت.
2- استانى واقع در جنوب شرقى
ايران كه در دوران هخامنشى نام آن “بوتيا” بوده است – هم شغل – گرفتار.
3- رستگار، دلير – شكننده، و نازك – ميوهاى بهشتى.
4- مأمور ماليات – يكى از
واجبات وضو – حيوانى اهلى – غلاف شمشير.
5- نام يكى از طوايف بزرگ
ايران – آرى – يكى از نامهاى بارىتعالى – كلمه تنبيه – راه ميان بر.
6- جنگى كه در آن دندان پيامبر
اكرم(ص) شكست – عمو – رودخانه – حيوانى علفخوار از نوع گوسفند – گشاده.
7- كريم و بخشنده – وكيل،
كارگزار.
8- خرما – مدعى شدن – رهگذر –
شهرستانى واقع در شمال شرقى تبريز.
9- دانهاى خوشبو – مدارا كردن
– خرس آسمانى.
10- عامتر – سياه – تفاله
چغندر قند – زادگاه ناپلئون بناپارت.
11- آنچه كه بنده، بدون واسطه
از
خدا بياموزد – مستقل بودن.
12- دوست – بالا آمدن آب دريا
– حيوان نجيب – من و تو – خوشنودى و خوشدلى.
13- مادر – حرف ندا –
مجسمه – رطوبت – دريا.
14- شجاع – خانه – نجس نيست –
يكّه؛ منفرد.
15- خدا – نيكويى – ميوهاى كه
در شيره شكر پخته شده باشد.
16- سى و سومين سوره قرآن –
درخشنده – مطابق قاعده.
17- همدم و همصحبت – از
پيامبران اوالوالعزم – دشمنى.
× تنظيم : امامى پور
توجه :
به سه نفر از برندگان – به قيد
قرعه – سالنامه پاسدار اسلام – سال 72 – اهدا مىگردد.
لطفاً پاسخهاى درست را تا
بيستم آذر ارسال فرماييد.
برندگان اين ماه عبارتند از
خواهران و برادران ذيل كه جوايز ايشان با پست ارسال مىگردد:
1- مشهد – فريال فرقانى فرد.
2- قم – زهرا اقبالپور.
3- اصفهان – جمشيد جمشيديان.
× تذكر: قسمت افقى، جدول شماره
4، مورد دوم، يكى از نامهاى كوروش هخامنشى است (فارسنامه ابن بلخى، ص44).
پاسخ به نامه ها
پرسشها و پاسخها
سؤال:
1- حدّ و مرز تحريم و تجويز
احضار ارواح و هيپنوتيزم را بيان فرماييد.
2- عدّهاى از علما قايلند
تحقيق و سفر به ساير كُرات آسمانى اشكال دارد، در حالى كه يكى از راههاى شناخت
حضرت بارىتعالى مطالعه طبيعت و نظم موجود در آن مىباشد.
3- حديثى است از حضرت رسول(ص):
“انّ من اشدّ اهل النّار يوم القيامة عذاباً المصوّرون” لطفاً منظور از مصوّرون را
بيان فرمائيد و آيا نقاشى و طرّاحى كه جزو هنر محسوب مىشوند داراى اشكالند؟
4- اختلاف در ولايت فقيه كه
مُطْلَقه است يا غير مطلقه را بيان فرماييد و در صورت امكان در شمارههاى آينده از
مسأله مهم ولايت بحث بفرماييد.(آذربايجان شرقى: اباصلت. ف. ز)
پاسخ:
1- اين مسأله از نظر فقهى جاى
بحث و گفت و گوست ولى به فتواى حضرت امام(ره) – در تحرير الوسيله – همه انواع و
حدود آن حرام است.
2- كسانى كه سفر به كرات ديگر
را حرام مىدانند از جهت نماز و روزه اشكال مىكنند و آنها سفر به مناطق قطبى كه
ماهها در روز يا شباند را نيز مشكل مىدانند، ولى حضرت امام (ره) تكليف اين گونه
مسافرتها را در تحريرالوسيله ذكر فرموده است و اكثر فقهاى معاصر در حاشيه عروه
وظيفه نماز و روزه اين گونه مسافرتها را بيان نمودهاند و معناى آن اين است كه
اشكالى در اين سفرها نيست. البته اگر فرضاً حرام باشد مطلبى كه شما نوشتهايد دليل
جايز بودن آن نيست.
3- به حسب ظاهر آن حديث،
نقّاشان منظورند ولى طبق روايات ديگر بايد اختصاص به نقّاشى حيوان يا انسان داشته
باشد، و نقاشى غير آنها هيچ اشكالى ندارد و طبق فتواى بسيارى از فقها من جمله حضرت
امام(ره) نقاشى انسان و حيوان هم اشكال ندارد بلكه اختصاص به مجسّمهسازى دارد و
آن هم جاى بحث است. و به هر حال آن حديث از نظر سند معتبر نيست!
4- در مورد ولايت فقيه مجموعه
مقالاتى تحت عنوان “سخنى پيرامون ولايت فقيه” در ده شماره مجله – از 74 تا 84 به
جز 83 – آوردهايم به آنها مراجعه نماييد.
× ×
سؤال:
1- ما در نماز در سلام آخر
مىگوييم “سلام بر شما” منظور در اين جا از شما چه كسانى هستند؟
2- خداوند در قرآن كريم
مىفرمايند: “گمراه مىكند به آن مَثَلْ بسيارى را و هدايت مىكند بسيارى را و
گمراه نمىكند به آن مگر فاسقان را” (آيه 26، سوره بقره)، مگر نه اين است كه انسان
خود داراى اختيار است و خود اوست كه تصميم مىگيرد به راه خوب برود يا به راه بد
كشيده شود؟ منظور از اين كه خداوند عدّهاى را به راه راست هدايت مىكند و عدّهاى
را گمراه مىكند چيست؟ و منظور از فاسق و اين كه فاسقان را گمراه مىكند چيست؟ مگر
فاسقان گمراه نيستند؟
3- افرادى كه كبوتر نگهدارى
مىكنند، اگر كبوترانى از جايى ديگر پيش آنها بيايند آيا براى آن فرد حلال است يا
نه؟ و اگر صاحب اين كبوتران را نشناسد حكمش چيست؟ و اگر چند روزى آب و دانه به
آنها بدهد آيا مىتوان گفت صاحب آنها مىشود؟
4- اين كه شيطان يك فرشته است
و همه فرشتگان يك نيروى بازدارنده از گناه دارند و قدرت گناه ندارند، پس چرا
نافرمانى خدا را كرد و در جلوى آدم سجده نكرد كه باعث رانده شدنش از درگاه الهى
شود؟
5- وقتى كه مجرمى را اعدام
مىكنند يا به اندازه كار خلافش مجازاتش مىكنند آيا گناهى كه كرده بخشيده مىشود
يا اين فقط مجازات دنيوى است و بايد در آخرت هم جواب پس بدهد؟
6- اگر ما بخواهيم كارى را
انجام بدهيم ولى نظر يكى از والدين موافق آن كار و نظر ديگرى مخالف آن باشد و هر
دو نيز دليل قانع كنندهاى، براى نظر خود داشته باشند و هيچ يك نيز خلاف اسلام
نباشد، نظر كداميك مقدّم است، پدر يا مادر؟(س. حمزه)
پاسخ:
گفته شده است كه منظور از جمله
“السلام علكيم” در نماز فرادى دو ملكى است كه مراقب اعمال انسانند و در نماز جماعت
منظورِ امام، آن دو ملك و مأمومين است و منظورِ هر مأموم، آن دو ملك و امام و ساير
مأمومين است و در “السلام علينا و على عبادالله الصّالحين” منظور از عباد صالحين
پيامبران و ائمه و ملائكه موكل بر نگهدارى انساناند. امّا در اين جهت كه آيا در
سلام نماز بايد قصد سلام كردن و تحيّت باشد يا چنين قصدى لازم نيست، ميان فقها
اختلاف است. و به نظر حضرت امام – قدس سره – احتياطاً نمازگزار هم قصد اداى وظيفه
شرعى در خواندن اين جملهها را داشته باشد و هم قصد سلام كردن به همانهايى كه
منظور شارع است هر چند آنان را كاملاً به ذهن نياورد و فرمودهاند مردم هم به طور
ناخودآگاه همين گونه عمل مىكنند.
2- منظور از اين جمله اين است
كه قرآن در عين اينكه براى مؤمنان هدايت و نور و شفاى دردهاى معنوى است، براى
ستمگران و كافران مايه تباهى و گمراهى بيشتر است نه اين كه آنها را به جبر گمراه
مىكند، بلكه موجب گمراهى مىشود و با اختيار آنها منافاتى ندارد. اين مطلب در چند
جاى قرآن به آن تصريح شده است مانند آيه82، سوره
اسراء “و ننزّل من القرآن
ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لايزيد الظّالمين الاّ خساراً” سرّ اين مطلب اين است
كه تا قرآن نازل نشده است حجّت بر همگان كامل نيست و فقط به مقدارى كه عقل و فطرت
انسان حكم مىكند مؤاخذه مىشود، ولى پس از فرود آمدن كتاب خدا، حجت تمام است و
لذا نپذيرفتن راه حق در اين زمان، موجب خسارت و زيان بيشترى است و هر چه آيات بيشتر
و روشنتر فرود آيد و معجزات بيشتر ديده شود، كار آنها مشكلتر و خسارت آنها زيادتر
خواهد بود.
مضافاً به اين كه آمدن اين
آيات – به دليل عناد و لجاج گمراهان – موجب طغيان بيشتر و دشمنى بيشتر آنها با
رسول اكرم(ص) مىشد. از اين بيان معلوم شد كه فاسقان با اين كه گمراهند ولى
گمراهتر مىشوند!
3- اگر معلوم نيست آن كبوترها
صاحبى دارند يا نه مىتواند آنها را براى خود بردارد در صورتى كه تحت سلطه او
درآمده باشند و اگر مىداند آنها مالك دارند، احتياطاً بايد از خانههاى اطراف و
تمام جاهايى كه احتمال مىدهد از آن جا آمده باشند تحقيق كند تا صاحب آنها را
بيابد و اگر پيدا نشد به فقيرى صدقه بدهد.
4- به صراحت قرآن، شيطان فرشته
نيست، بلكه از نوع جنّ است.
5- بخشيدن گناه در آخرت بستگى
به توبه انسان و پذيرش خداوند دارد.
6- هر كدام را بخواهيد
مىتوانيد مقدّم بداريد.
× ×
سؤال:
چنانچه به شخصى مبلغى پول
بدهكار باشيم و بناچار بخواهيم به وى به صورت اقساط و يا در وقت ديگرى پرداخت
نماييم، آيا آن شخص مىتواند در قبال آن، زيان ديركرد و يا سود دريافت نمايد؟
(گرمسار: د. ش.411)
پاسخ:
خير! مطالبه هيچ پول يا چيز
ديگرى به عنوان ديركرد نمىتواند بكند و اگر بگيرد ربا و حرام و از بزرگترين
گناهان است!
× ×
سؤال:
1- همانطور كه مىدانيد در
پارهاى روايات از خواندن شعر در شب به طور كلى و نيز در شب و روز جمعه به طور اخص
حتى شعر نيكو نهى شده است، در حالى كه ديده شده است در نماز جمعه و محافل و مجالس،
روحانيون بر منابر شعر مىخوانند، از سوى ديگر مثلاً يك دانشجوى ادبيّات دائماً با
شعر سر و كار دارد و مسأله شب شعر هم در كشور ما امرى رايج است و برنامههاى ادبى
صداى جمهورى اسلامى – كه در شب پخش مىشود – نيز برقرار است. توجيه اين روايات و اعتبار
آنها چگونه است؟
2- امام جماعتى در سوره قدر به
كلمه “بإذن” كه مىرسد به علت وضع خاص دندانش “ذ” را “ز” تلفّظ مىكند، تكليف
مأموم چيست؟
3- اگر امام جماعتى در قرائت
سوره والعصر در كلمه “ان الإنسان” چنين تلفظ كند “اِنَّلِنْسان” و يا در سوره جمعه
بجاى “قل انّ” بگويد “قُلِنَّ” با اين توضيح كه در قرائت اساتيد تجويد قرآن اين
گونه تلفّظ شنيده مىشود و فكر مىكنم در عرف عرب هم مرسوم باشد، تكليف چيست؟
(تهران: س. د)
پاسخ:
1- البته روايات نهى از شعر در
مواقع خاص، روايات معارضى دارد و جمع بين آنها اين است كه شعر حق و مفيد كراهت
ندارد، گرچه در بعضى روايات تعميم داده شده است و شايد كراهت آن كمتر باشد و به هر
حال اين نهى بطور كلّى حمل بر كراهت شده است و حرام نيست.
2- اگر شما تلفّظ “ذ” را صحيح
ادا مىكنيد و مطمئن هستيد كه تلفّظ امام صحيح نيست، نمىتوانيد به او اقتدا كنيد.
3- تلفّظ به اين همزهها لازم
است و بدون آن نماز صحيح نيست و نمىتوان اقتدا كرد.
× ×
سؤال:
بنده اقدام به خال كوبى در بدن
نمودم و اين عمل در موقعى انجام گرفت كه جُنب بودم و بعد شنيدم كه اين كار باعث
مىشود كه من ديگر نتوانم به نماز و عبادات ادامه دهم. لطفاً بنده را در اين امر
راهنمايى كنيد.
(آبادان : ع. ح . 135)
پاسخ:
خالكوبى زير پوست است و مانع
رسيدن آب به بشره نمىشود، بنابراين غسل شما صحيح است.
× ×
× تبريز : برادر الف
سؤال خود را از دفتر استفتاء
بپرسيد.
× فاروج: خواهر آ. ن
1- مادر حق بسيار بزرگى دارد.
انكار زحمتهاى پدر و مادر و ناسپاسى آنها هر چند اكنون رفتار خوبى نداشته باشند
كفران حق آنهاست. و اين كار نزديك به كفران حق خداوند است. انسان نبايد به خاطر
برخى اشتباههاى پدر و مادر زحمات طاقت فرساى آنها را فراموش كند، سعى كنيد با
رفتار متواضعانه خود او را متوجه اشتباهش در برخورد با شما جلوى ديگران بنماييد
ولى هرگز پاسخ تند نگوييد كه خشم خدا را در پى دارد. شما نوشتهايد كه خدا را
بسيار دوست داريد پس به خاطر او اشتباهات مادر را ناديده بگيريد و آن را تحمل كنيد
تا خداوند از شما راضى شود و شما را دوست بدارد.
2- وسوسه نكنيد كه حرام و گناه
است و زندگى را بر شما و اطرافيانتان سخت و دشوار مىكند، ترشّح آب در موقع تطهير
در توالت معمولاً پاك است، شرايطى دارد كه در رساله ذكر شده است و معمولاً آن
شرايط حاصل است و اگر تطهير با شيلنگِ متّصل به آب كُر مانند آب لوله كشى شهرى
باشد، به هر صورت باشد ترشّح آن پاك است و تا چيزى را يقين صددرصد به نجاست آن
پيدا نكردهايد پاك است به شك و وسوسه هرگز اعتنا نكنيد، نمازتان را مانند ديگران
و به طور معمول بخوانيد و تكرار نكنيد.
گفتهها و نوشتهها
گفتهها و نوشتهها
ظريفها
ظريف بغداد، ابوالعينا و
ظريف مصر، ابن مكرم در مجلس يكى از حكّام، پهلوى يكديگر نشسته بودند و با هم
سرگوشى صحبت مىكردند. حاكم پرسيد: ديگر چه دروغهايى بيخ گوش يكديگر مىگوييد؟
ابوالعينا گفت: از بىطمعى و
عدل و سخاوت و فتوت شما صحبت مىكنيم!
در راه او
از “ويليام جيمز”، فيلسوف
غربى پرسيدند: آيا زندگى ارزش ماندن را دارد؟ وى پاسخ داد:
اين امر، بستگى به شخص دارد؛
زندگى ارزش ماندن را دارد، هرگاه در پى آن باشيم كه به اتّكاى خداوند زندگى كنيم و
در راه او گام برداريم!
(ماجراهاى جاودان در فلسفه)
سيرت زيبا
زيبايى ظاهرى زن، امروز و فردا پژمرده و مبتذل مىشود، در صورتى كه
حُسن و نيكويى معنوى به هر قالبى كه درآيد، هميشه شاداب و فريبنده است و طول ايام
و مرور زمان به جاى آن كه از رونق و جلوه آن بكاهد، دائماً بر قدر و منزلت آن مىافزايد.
بعد از يك سال هيچ كدام ]از زن و شوهر[ در فكر زيبايى صورت نمىافتند، بلكه متوجه
خُلق و رفتار يكديگر مىشوند.(دوتوكوپل)
لذت پرهيزكارى
هيچ كس را هيچ ندادند از دنيا، تا از آخرتش صد چندان كم نكردند، پس به
جامه نرم و طعام خوب لذّت مگيريد كه فردا، لذت آن جامه و آن طعام نباشد.
(فضيل عياض)
گزيده سخن
با آن كه سخن به لطف آن
است
كم گفتن اين سخن صواب است
كم گوى و گزيده گوى چون در
تا از سخنت جهان شود پر
(مصلح الدين سعدى)
فضايل على ( ع )
كسى از شافعى، پرسيد: در حق
على(ع) چه مىگويى؟
گفت: چه گويم در حق كسى كه
دوستانش فضايل او را از ترس دشمنانش پنهان كردند و دشمنان از روى كينه و عناد. با
اين حال فضايل او، دنيا را پر كرده است.(نامه دانشوران)
سرچشمه
عمربن عبدالعزيز از عربى شامى
پرسيد: عاملان من در دربار تو چگونه عمل مىكنند؟
در جواب گفت: قياس به نفس
بنما، اذا طابت العين عذبت الانهار؛ وقتى آب از سرچشمه صاف باشد در تمام جويها، آب
صاف، روان گردد و چون از سرچشمه گلآلود باشد، آب در تمام نهرها، گل آلود خواهد
بود.(هزار و يك حكايت، ص312)
سازمان ملل
گويند در سال 1929 هنگامى كه ساختمان جديد جامعه ملل قديم، در ژنو
پايان يافت، در جستجوى شعارى بودند كه بر سر درِ آن، حك كنند؛ انيشتين -دانشمند
معروف – اين عبارت را پيشنهاد كرد: “من از اقويا حمايت مىكنم و ضعفا را مجبور
مىسازم كه تسليم مطامع ايشان شوند، بى آن كه خونى بر زمين ريخته شود!
نعمت عافيت
يكى در پيش بزرگى از فقر و درويشى گِله مىكرد. گفت: خواهى كه چشم
نداشته باشى و ده هزار درهم به تو بدهند؟ گفت: نه! گفت: عقل چطور؟ گفت: نه! گفت:
گوش و دست و پاى؟ گفت: نه! گفت: پس خداى را پيش تو پنجاه هزار درهم متاع است، چرا
گِله مىكنى؟ بلكه بيشتر خلق را اگر گويى كه حال خويش با حال فلان كس عوض كن، نكند
و به حال بيشتر خلق رضا ندهد. پس آنچه وى را دادهاند و بيشتر خلق را ندادهاند،
جاى شكر باشد.(كيمياى سعادت)
آداب سخن
وقت سخن مترس بگو آنچه
گفتنى است
شمشير روز معركه، زشت است در نيام
× × × × ×
در مقام حرف بر لب مهر
خاموشى زدن
تيغ را زير سپر در جنگ پنهان كردن است
(مصلح الدين سعدى)
فرار
ترسويى از ميدان جنگ مىگريخت. به او گفتند: اى نامرد، چرا مىگريزى؟
گفت: آن خوشتر دارم كه بگويند:
فلانى گريخت لعنة اللّه عليه، تا آن كه بگويند: فلانى كشته شد، رحمةالله عليه.
نگرشى بر نظام حمايتى
نگرشى بر نظام حمايتى
قسمت اول
محمد رضا مالك
سوبسيدها، كه در قالب نظامهاى
حمايتى پرداخت مىشوند و جزو مخارج دولت محسوب مىگردند، نوعى ماليات منفىاند كه
افزايش آنها – در صورتى كه بر درآمدهاى دولت اضافه نگردد – باعث كسرى بودجه خواهد
شد. برخلاف مالياتها كه بر بودجه، اثرى مثبت دارند.
از آن جا كه اقتصاددانان
دريافتهاند كه مكانيزم بازار آزاد به تنهايى نمىتواند موجب كارايى اقتصادى گردد
و دولت مىبايست براى تخصيص بهينه منابع اقتصادى، در اقتصاد دخالت نمايد، نياز به
ابزارهايى احساس مىشود كه دولت با يارى جستن از آنها، در سياستگذاريهاى خويش به
منظور ايجاد كارايى بيشتر در تهيه كالاها و خدمات، بتواند وضعيت كاركرد بازار و
مكانيزم قيمتها را بهبود بخشيده و به تصحيح آن همت گمارد. مالياتها و سوبسيدها كه
بر خلاف يكديگر عمل مىكنند از مهمترين ابزارهايىاند كه هر دولتى براى رسيدن به
اين مهم به كار مىگيرد.
اهداف يك سيستم حمايتى
گذشته از “تخصيص كارايى منابع”
و ايجاد “كارايى اقتصادى” كه در ميان دولتهايى كه به اقتصاد، نگاهى يكسونگرانه
دارند (كشورهاى صنعتى) هدفى والا شمرده مىشود. در تمامى كشورها و بويژه كشورهاى
در حال توسعه كه با مشكلات بسيارى دست به گريبانند، اهداف ديگرى نيز، در برقرارى
يك سيستم حمايتى و پرداخت سوبسيد، دنبال مىشود كه نيل به اين اهداف از رسيدن به “كارايى
اقتصادى” چه بسا از اولويت بيشترى برخوردار باشد.
بايد توجه داشت كه دولتها بر
حسب تفاوتهايى كه در ديدگاههاى خويش نسبت به مردم و نيز برداشتى كه از ساختار
اقتصادى و اجتماعى كشور خود دارند به افراد يا گروههاى خاص اجتماعى، يا مصرف
كنندگان يك كالاى ويژه، سوبسيد پرداخت مىكنند و در اين راستا هدفهايى را مدّ نظر
دارند، مانند: برقرارى عدالت اقتصادى و مسأله توزيع درآمدها، اهميت دادن به
معيارهاى ارزشى، بهبود اخلاق اجتماعى و ايجاد حسّ برابرى و برادرى در اقشار مختلف
اجتماعى، حمايت از گروههاى كم درآمد و آسيب پذير، تحقق شعارها و آرمانهاى انقلابى.
گهگاه نيز براى كاهش ناآراميها و عصيانهاى اجتماعى و كاستن از جوّ روانى و التهابات
ناشى از عدم اطمينان اقتصادى مردم، نياز به يك سيستم حمايتى احساس مىگردد.
ممكن است در برخى از كشورهاى
جهانسوم، برقرارى يك سيستم حمايتى به دلايلى نه چندان منطقى انجام گيرد. اين گونه
كشورها معمولاً ثروتهايى باد آورده دارند، نظير كشورهاى صادركننده نفت حاشيه خليج
فارس. جناحهاى حاكم در اين سرزمينها كه بيشتر ثروت و درآمد عمومى را به خود اختصاص
دادهاند و مردم را نانخور خود به حساب مىآورند، گاهى اوقات تلاش مىكنند تا
كالاهاى مصرفى با قيمتى بسيار كمتر از قيمت تمام شده، در اختيار تودههاى فقير
قرار داده شود چون اين كار را نوعى اظهار سخاوتمندى مىدانند و تظاهر به ثروتمندى
و غنا را از وجوه اقتدار حاكميت خويش به شمار مىآورند.
در اين كه آيا پرداخت
سوبسيدها، از لحاظ تحقق بخشيدن به “كارايى اقتصادى” و يا از جهت بهبود “توزيع
درآمد” و “رفاه اجتماعى” و حتى از ديدگاه اخلاقى، صحيح است يا خير؟ جاى سخن بسيار
است. در مقاله حاضر كوشيدهايم با اشارهاى گذرا به نظام حمايتى در ايران، منافع و
مضارّى را كه اين امر، از جهات متفاوتى، باعث گرديده است، مختصراً بيان نموده و
سپس مشكل حذف سوبسيدها را بررسى كنيم. در پايان هم پيشنهادهايى را ارائه نمودهايم
تا شايد گامى در جهت حل مشكل برداشته باشيم.
سيستم حمايتى در ايران
گرچه پيش از افروخته شدن آتش
جنگ تحميلى و همچنين قبل از انقلاب، پرداخت سوبسيد براى برخى از كالاها مرسوم بوده
است، ليكن در زمان جنگ عراق عليه جمهورى اسلامى ايران دولت با توجه به كمبود شديد
بودجه ارزى و كاهش واردات و كم شدن كالاهاى ضرورى و بالا رفتن قيمتها، جهت كمك به
اقشار مستضعف و توده مردم، نظام حمايتى جديدى را پايه گذارى كرد. اين نظام حمايتى،
با عنايت به اهدافى كه از آن دنبال مىشد و نيز با توجه به اين كه در سالهاى بعد بر
گستره آن افزوده گشت و بسيارى از كالاها را در برگرفت، حايز اهميّت است.
پرداخت سوبسيد به كالاها كه جز
چند قلم خاص مانند نان، بقيه به علت كمبود همراه با سهميهبندى انجام گرفت، در
آغاز امرى موقتى و زودگذر به حساب مىآمد. در اين زمان، هدف دولت اين بود كه با
سهميهبندى كالاهاى اساسى و پرداخت سوبسيد آنها، توده مردم مسلمان را يارى نمايد
كه همانند پيش از جنگ بتوانند نيازهاى اساسى خود را به آسانى برآورده سازند. آن
روزها غير از اقشار متوسط به بالاى جامعه و نيز برخى از خواص، كمتر كسى بود كه
پرداخت سوبسيد و اصل نظام حمايتى را مورد اشكال قرار دهد. اين كه چرا هيچ كس به
مسأله پرداخت سوبسيدها با نگاهى نقادانه نمىنگريست، شايد بدين علت باشد كه
دهههاى اخير و پس از آن كه دولت ايران به درآمدهاى سرشار نفتى دست يافت، پيوسته
اين باور عمومى تقويت يافته است كه دولت كارآمد و توانا دولتى است كه سهم بيشترى
از مخارج زندگى مردم را به عهده گيرد. حتى وقوع انقلاب اسلامى و شعارهاى عدالت
گرايانهاى كه از طرف رهبران انقلاب ابراز مىشد به مقدار زيادى بر توقّعات و
انتظارات مردم از دولت اسلامى افزود.
ابزارى براى توزيع درآمد
دولت افزون بر تأمين مايحتاج
ضرورى مردم، اغراض ديگرى را نيز در سر داشت شايد ميل به برقرارى عدالت اجتماعى و
برابر ساختن سطح زندگى اقشار مختلف اجتماعى و نيز بهبود بخشيدن به وضعيت توزيع
درآمد، بيشترين تأثير را در اعمال اين سياست داشت؛ به عبارت ديگر، دولت قصد توزيع
مجدّد قدرت خريد و در نتيجه توزيع مجدّد درآمد، به سود مستضعفين را داشت.
قبل از جنگ گرچه برخى از
كالاها نظير نان، قند و شكر و سوخت مشمول سوبسيد بود ليكن پس از شروع جنگ، نظام
حمايتى گستردهاى شكل گرفت كه در بسيارى اوقات عملكرد بازار را تحت تأثير خود قرار
مىداد.
مشكل اساسى از آن جا زاده شد
كه دولت سيستم حمايتى و پرداخت سوبسيدها را به صورت عامّ، به عنوان ابزارى كارا
براى تغيير الگوى توزيع درآمد، پنداشت و بدين گونه بود كه بسيارى از كالاها و حتى
آنهايى را كه ضرورتى نداشت مشمول سوبسيد قرار داد. در حالى كه سرمايه گذارى در
امور زيربنايى از اولويت بيشترى برخوردار بود.
در اين كه نظام حمايتى پس از
جنگ چه اثرات اقتصادى و اجتماعيى از خود به جاى گذاشته است، زمينه بسيار خوبى براى
تحقيق وجود دارد. ما در اين جا به اختصار برخى از نقاط مثبت و منفى آن را بر
مىشمريم:
نقاط مثبت:
1 – ضرورت: بسيارى از ما از
اين امر آگاهيم كه در دوران جنگ تحميلى كه حاكميت جمهورى اسلامى ايران از جميع
جهات، مورد تعرّض دشمنان واقع شده بود، آنچه از همه امور مهمتر مىنمود، تأمين
نيازهاى اساسى و ضرورى مردم بود. رساندن مواد غذايى و مايحتاج اوليه زندگى به
تمامى اقشار مردم، چيزى بود كه براى پيشگيرى از بحران اجتماعى و نيز كاستن از جو
روانى منفى ناشى از وقوع جنگ، به آن نياز شديدى احساس مىشد. اضافه بر اين، دولت
انقلابى نمىخواست كه تودههاى مردم مسلمان را كه در حقيقت موتور محرّك انقلاب
بودند، در تنگناى معيشتى رها سازد. بنابراين اصل سهميهبندى و پرداخت سوبسيد امرى
معقول بود.
2 – يكسانى در مصرف كالاها:
گرچه دلايل روشنى در دست نيست كه پرداخت سوبسيد براى كالاها و اجراى نظام حمايتى –
حتى در گستردهترين حالت خود – وضعيت توزيع درآمد را به نفع اقشار پايين جامعه
بهبود بخشيده باشد، بلكه شواهدى وجود دارد كه گروهى با سوء استفاده از نقطهضعفهايى
كه در سيستم توزيع كالاهاى مشمول طرح وجود داشت به ثروتهاى كلان دست يافتند و بر
فاصلههاى طبقاتى افزودند. ليكن اين نكته را نيز نمىتوان از نظر دور داشت كه با
عنايت به اين امر كه نظام حمايتى كم كم پيچيدهتر و گستردهتر شد و بسيارى از
كالاها را در برگرفت، مىتوان گفت به مدت چند سال سبب گشت كه عموم مردم، حداقل در
بخشى از كالاها از مصارف شبيه به هم برخوردار باشند و تقريباً فقير و غنى كالاهاى
مشابهاى را مصرف نمايند. اين يكسانى در برخوردارى از مصرف كالاهاى مزبور، باعث
مىشد كه فاصلههاى طبقاتى چندان عمیق و سؤالبرانگيز به نظر نيايد و مردم بيشتر
با يكديگر احساس برادرى نمايند و اين حس برادرى و همدلى بر مقاومت ملّت در برابر
توطئههاى دشمنان مىافزود. در سالهاى نخستين جنگ بويژه زمانى كه در آمدهاى ارزى
دولت تا حد زيادى بهبود يافت، در ميان مردم اين احساس بيشتر از هميشه ملموس بود كه
دولت اسلامى عموم افراد جامعه را به يك چشم مىنگرد و قصد آن دارد كه وضعيت زندگى
و رفاه اجتماعى را به سود مستضعفين تغيير دهد.
3 – همسويى با معيارهاى
اخلاقى:
با آن كه اقتصاد دانان
قضاوتهاى اخلاقى و ارزشى را چندان خوش ندارند و مىكوشند تا باورهاى اخلاقى خود را
در تحليل مسائل و پديدههاى اقتصادى دخالت ندهند و حتى تصريح مىنمايند كه بهينه
بودن وضعيت توليد و مصرف كالاها از جهت اقتصادى لزوماً به معناى تطبيق آن با
معيارهاى ارزشى و عدالت اقتصادى نيست، اما براى حاكميتى كه بر پايه ارزشها و اصول
اخلاقى اسلام شكل گرفته است عاملهاى اخلاقى مىتواند نقشى مهم را ايفا نمايد.
به همين خاطر بايد توجه داشت
كه هر چند پرداخت سوبسيدها آن هم با اين گستردگى ممكن است از نظرگاه اقتصادى قابل
توجيه نباشد، ولى نظام حمايتى، همانند چترى بود كه بر سر همگى ملت سايه مىافكند و
تودههاى مستضعف و نيز كسانى را كه در شهرهاى دور افتاده و روستاها ساكن بودند
دربر مىگرفت و جزو جامعه محسوب مىداشت. در اين حال ضعفا همچون اندامهايى از يك
پيكر واحد بودند كه مانند ديگر اعضا تغذيه مىشدند. امّا پس از اين كه در سالهاى
اخير نظام حمايتى تا حد زيادى محدود گشت و سوبسيدها قطع گرديد، اين يكسان نگرى از
بين رفت و مستضعفين به “اقشار آسيب پذير” و “صاحبان درآمدهاى ناچيز” تغيير نام
دادند، كه اين عناوين چندان احترامآميز نبود.
در هر حال واژه “مستضعف” كه
بارى ارزشى – مكتبى داشت در برابر عنوانهاى جديد كه با نظر خشك اقتصادى به كار
گرفته شده بود، رنگ باخت.
برنامه ريزان اقتصادى بايد به
اين نكته عنايت داشته باشند كه نظام حمايتى سالهاى جنگ، با يك آرمان عدالت گرايانه
اعمال مىشد و آن را نبايد در سطح امورى چون “تأمين اجتماعى” و “بيمه بيكارى”
انگاشت. در تحت نظام حمايتى، مستضعفين اين احساس را داشتند كه حق خويش را مىگيرند
ولى اكنون در بين آنها اين باور تقويت شده است كه دولت به آنان به چشم “ناتوانانى
كه از عهده مخارج زندگى بر نمىآيند” مىنگرد و لذا ثروتمندان جامعه را تشويق
مىكند كه آنان را زير بال و پر خويش بگيرند.
نقاط منفى:
1- اسراف كارى و اتلاف منابع:
هرچند در زمانى كه كالاهاى
مشمول سوبسيد به وفور در اختيار مصرف كنندگان قرار داده شده بود خيلى از افراد به
اين گونه كالاهاى كوپنى “با بىرغبتى” مىنگريستند ولى با وجود اين، مصرف كالاهاى
مزبور در بسيارى از مناطق رو به فزونى گرفت. اين افزايش مصرف كه در برخى از اقلام
خاص همانند نان و فرآوردههاى نفتى و… شتابآلود بود، ريشه در اسرافكارى داشت.
تقويت اين روحيه در ميان افراد جامعه باعث گرديد كه اكنون در مىيابيم كه بسيارى
از مردم از شناخت ارزش واقعىِ اين نوع كالاها غافلند. اين امر، خود به خود يك معضل
اقتصادى است و چنانچه در رفتار مصرفى جامعه ما تغييرى صورت نپذيرد براى آينده
منابع كشور مخاطره آميز خواهد بود؛ براى مثال، وضعيت مصرف فرآوردههاى نفتى و سير
فزاينده آن به طورى است كه اگر در اين زمينه تصميمى جدى و قاطع گرفته نشود، آينده
صادرات اينگونه مواد با خطر حتمی روبهرو است و دور نيست كه زمانى فرا رسد كه حتى
جوابگوى مصرف داخلى نيز نباشيم.
2- آسيب ديدن توليدات ملى:
لازمه اعمال نظام حمايتى با
چنين وسعتى، اخلال در كاركرد عرضه و تقاضاى بازار و سيستم طبيعى قيمتها بود. دولت
از آن جا كه مانند گذشته ارز كافى براى واردات كالاها و اشباع تقاضاى بازار نداشت،
ناچار به انجام سهميهبندى گرديد. اين سهميهبندى كه با تعيين قيمت رسمى همراه
بود، باعث شد كه توليدكنندگان بخش خصوصى اطمينان كافى به سودآورى فعاليتهاى آينده
خود نداشته باشند و به اين دليل كه جز در موارد خاصى مانند گندم و برنج و…
كمكهاى جبرانى در اختيار توليد كنندگان قرار نمىگرفت خيلى از آنان از ادامه توليد
منصرف شدند. آنان با توجه به تعيين قيمت رسمى محصولات خويش از جانب دولت، انتظار
زيادى به تحصيل سود در آينده نداشتند. در اين هنگام چارهاى جز تن دادن به يك نظام
اقتصادى با برنامه ريزى متمركزتر كه در تحت آن بيشتر شركتهاى توليدى عمده را دولت
اداره مىكرد، نبود و پس از گذشت يك دهه دولت در اين زمينه كارنامه افتخارآميزى را ارائه نداد، زيرا
بسيارى از شركتهاى تحت پوشش، كه مديريت لايق اقتصادى نداشتند، ضرردهى بالايى
داشتند و وظيفه توليد تعداد زيادى از كالاها به دوش دولت افتاده بود كه از انجام
همه آنها ناتوان بود. براى همين است كه اكنون ايجاد فضايى كه در آن توليد كنندگان
بخشخصوصى از سود عادلانهاى برخوردار باشند، براى به كارگيرى ظرفيت كامل توليدى
كشور از ضروريّات مىنمايد.
3- ناهمگونى با عدالت اقتصادى:
برخى از صاحبنظران بر اين
باورند كه پرداخت سوبسيد به طور عامّ و همسان به تمامى افراد ملّت، بدون توجه به
توانايى مالى و سطح درآمد آنان، كارى نابجاست، زيرا صاحبان درآمدهاى بالا نيازى به
اين كمكها ندارند. بر خلاف اقشار ضعيف و كم درآمد كه از پرداخت هزينههاى زندگى
خود ناتوانند. بنابراين در نهايت، اين طبقات بالاى جامعه هستند كه سود خواهند برد.
نظام حمايتى در صورتى مىتواند
صحيح و مؤثر باشد كه فاصلههاى درآمدى را كمتر كند؛ يعنى سوبسيدها به همان كسانى
پرداخت شود كه مستحق آن هستند.
اين سخن، گرچه در مرحله گفتار
معقولانه به نظر مىآيد، اما در مرحله عمل بايد دانست كه دولتها معمولاً در
شناسايى واجدين شرايط دريافت اين كمكها، مهارت بالايى از خود نشان ندادهاند.
ضمناً ممكن است اجراى اين طرح در عمل به علت عدم يك سيستم توزيع مناسب، بسيار مشكل
باشد.
4 – تغيير الگوى مصرف:
پرداخت سوبسيد كالاها و مسأله
سهميهبندى باعث شد كه تقاضاى كاذبى براى اين گونه كالاها به وجود آيد، تا جايى كه
بيشتر خانوارها پس از برقرارى نظام حمايتى سليقه مصرفى خود را تغيير دادند؛ مثلاً
مصرف اقلامى چون برنج و روغن نباتى و نيز كره و گوشت وارداتى و غيره كه در خيلى از
روستاها و نقاط دور افتاده معمول نبود، رواج يافت و بر ميزان مصرف اين كالاها بطور
سرانه افزوده گشت. اين تغييرات در سليقههاى مصرفكنندگان هرچند محتمل است در برخى
موارد مانند پودرهاى لباس شويى و صابون و مواد غذايى ضرورى و غيره، به نفع بهداشت
و سلامت جامعه باشد، ولى از نظر اقتصادى چندان به صلاح نبود، زيرا سوق دادن مصرف
عمومى به سوى كالاهاىِ خاصى كه اكثر آنها از طريق واردات تأمين مىشد و بنيه
توليدى كشور در اين زمينهها محدود بود، نمىتواند مثبت ارزيابى گردد.
در گذشتهاى نه چندان دور،
مردم وطن ما به سبب شرايط متنوّع جغرافيايى و آب و هوايى كه در ايران وجود دارد،
در هر منطقهاى با توجه به شرايط اقليمى خاص آن، به مصرف كالاى بخصوصى روى آورده
بودند كه معمولاً در توليد آن خودكفا بودند. اين سليقه آنها كه خالى از حكمت نبود،
گذران زندگى را بر ايشان سهل ساخته بود.
5 – نبود يك سيستم توزيع
مناسب:
عملكرد دولت سبب گشت كه خود وى
در بيشتر بخشها به صورت توليد كننده منحصر به فرد در آيد. در اين اواخر، اداره اين
شركتها، كه نيروى گروهى از كاركنان متخصص و ماهر دولت را مىگرفت، بارى سنگين و
تحمل ناپذير بود.
بر خلاف امر توليد كه دولت نقش
اصلى را داشت، متأسفانه در سيستم توزيع دست بخش خصوصى تا حدى باز گذاشته بود، به
گونهاى كه اين بخش خصوصى بود كه در توزيع حرف اول را مىزد. كاركرد شركتهاى
تعاونى نيز نتيجه شگرفى در بر نداشت و در حالى كه دولت در امر تملّك شركتها مصرّ
بود و اكثر آنها را در اختيار خود داشت، نيروى چندانى براى برخورد با واسطهها كه
بخش بزرگى از بازار را در تسلّط خود داشتند، نداشت.
به غير از كالاهايى مانند قند
و شكر و روغن و… كه با كوپنهاى رسمى توزيع مىشد، در ساير كالاهايى كه براى
آنها سوبسيد زيادى پرداخت مىگرديد، اين فروشندگان و واسطههاى فروش بودند كه نفع
اصلى را مىبردند. همين عدم نظارت، سبب شد كه سهم زيادى از منافع نظام حمايتى – كه
قرار بود به مصرف كنندگان جزء برسد – به چنگ اخلالكنندگان در سيستم توزيع افتاد،
و به همين خاطر است كه مىبينيم نظام حمايتى، وضعيت درآمد را بهبود نبخشيد، بلكه
پس از گذشت چند سال نتايج ناخوشايندى هم به بار آورده و بخش خصوصى فربهتر از
هميشه بر جاى باقى ماند، در حالى كه بر فاصلههاى درآمدى گروههاى اجتماعى افزوده
شده بود. شايد دولت كه از حسن نظر كافى برخوردار بود، اگر اكثر نيروى خود را به
جاى تسلط بر شركتهاى توليدى، صرف تنظيم يك سيستم توزيع مناسب كالا مىنمود، نتايج
رضايتبخشترى به دست مىآمد.
× حذف سوبسيدها:
با دقت به مباحث گذشته مىتوان
دريافت كه چرا دولت هم اينك بر برنامههاى تعديل اقتصادى و محدود ساختن نظام
حمايتى پافشارى مىورزد. در حالت كنونى احساس مىشود كه ادامه نظام حمايتى با شكل
سابق، به نفع آينده كشور نيست و با حفظ منابع اقتصادى جامعه سر ناسازگارى دارد.
در شماره آينده به اميد
پروردگار، اين مسأله را مورد تجزيه و تحليل قرار خواهيم داد كه اولاً: اهداف عمده
دولت از حذف سوبسيدها چيست؟ و ثانياً: در اجراى برنامههاى آينده چه نكاتى را بايد
در نظر داشت.
ادامه دارد
نظريه اتحاد آسيايى
نظريه اتحاد آسيايى
سناريوهاى شكل يابى
آخرين قسمت
دكتر محمد رضا حافظ نيا
در بحثهاى گذشته به بررسى
ضرورت تشكيل اتحاد آسيايى و اهداف و كار كردهاى آن پرداخته شد. اينك اين سئوال
مطرح است كه چگونه مىتوان انتظار داشت اين اتحاد شكل بگيرد؟ و روشهاى احتمالى تشكيل
آن كدامند؟
آنچه مسلم است اين است كه
احساس نياز به تشكيل اين اتحاديه بايد در وجود تمام يا تعدادى از كشورهاى آسيايى
بويژه آنها كه اهميت ژئوپليتيكى دارند، به وجود آيد. براى شروع مراحل اوليه كار و
توضيح و توجيه مسأله، لازم است يك يا چند كشور، پيشگام اين حركت شوند تا فرهنگ
اتحاد، تدريجاً استقرار يافته و مقدمات ايجاد و سازماندهى آن فراهم آيد. براى شكل
دادن به اتحاديه مزبور، سناريوهاى متعددى قابل تصور است كه در اين جا به چهار مورد
آن اشاره مىشود:
1 – سناريوى فرا گير و يك
مرحلهاى:
اين سناريو از همان آغاز راه،
تمام يا اكثر كشورهاى آسيايى را شامل مىشود. براى تحقق آن، كشور يا كشورهاى
پيشنهاد دهنده مىتوانند به تشكيل كنفرانس عمومى، با حضور كليه يا اكثر كشورهاى
آسيايى اقدام كنند.1
اين كنفرانس مىتواند در سطح
سران يا وزراى امور خارجه كشورهاى آسيايى تشكيل شود و براى شروع كار و توجيه و
زمينهسازى آن مىتوان اجلاس مشترك سفراى كشورهاى آسيايى را در كشور يا كشورهاى
پيشگام تشكيل داد.
البته اين سناريو مستلزم وجودِ
باور، نگرش و رفتار هماهنگ دولتهاى آسيايى نسبت به اين اتحاديه و نيز نسبت به
مسائل و مناسبات بين المللى است كه در حال حاضر به دليل فقدان دو عامل ياد شده به
نظر مىرسد تحقق سناريوى فراگير در كوتاه مدت، مقدور نباشد، زيرا كشورهاى آسيايى
در موضوعات ياد شده تجانس لازم را ندارند. هر چند نمىتوان از آن صرف نظر نمود و
تلاشهاى مربوطه را بىثمر دانست و آزمايش آن براى امكان سنجى ميزان تحقق اين
سناريو، كارى به صلاح است.
2 – سناريوى قطبهاى
منطقهاى:
در بررسى وضعيت نواحى
جغرافيايى و ژئوپليتيكى آسيا مشخص شد كه اين قاره به هشت ناحيه تقسيم مىشود كه در
هفت ناحيه آن، امكان پيدايش نظام منطقهاى وجود دارد و نيز گفته شد كه در هر ناحيه
جغرافيايى يكى از كشورها از وزن و منزلت ژئوپليتيكى بالاترى برخوردار است و به
همين اعتبار، قادر است بر نظام منطقهاى تأثير بگذارد. حال خواه اين نظام شكل رسمى
داشته باشد يا نداشته باشد تفاوت چندانى نمىكند، زيرا در هر صورت كشورى كه وزن
ژئوپليتيكى بالاترى دارد، خود به خود بر مناسبات و فعل انفعالات منطقهاى تأثير
مىگذارد و گاهى نقش محورى پيدا كرده و رهبرى مجموعه را به عهده مىگيرد.
اين سناريو، تحقق اتحاد را در
دو يا چند مرحله مقدور مىسازد؛ يعنى در آغاز كار، هسته اوليه اتحاد با حضور
كشورهاى قطبى مناطق ژئوپليتيكى آسيا تشكيل شود و در مرحله دوم تعدادى از كشورهاى
هر منطقه به اتحاد وابسته گردند و بالاخره تدريجاً كليه يا اكثر كشورها به عضويت
اتحاديه درآيند.
بر اساس اين سناريو، كشورهاى
ژاپن، چين، اندونزى، هند، ايران، تركيه و قزاقستان، هسته اوليه اين تشكل را به
وجود خواهند آورد. البته اين سناريو نيز بدون مشكل نيست، زيرا روابط هند با چين و
چين با ژاپن، چنان حسنه نيست و آنها با يكديگر اختلافات ارضى و ايدئولوژيك و سياسى
دارند. هر چند اين اختلافات شديد نيست ولى مانع قابل توجهى بر سر راه اين
سناريوست.
3 –
سناريوى گزينشى و چند مرحلهاى:
بر اساس اين سناريو، هسته
اوليه اتحاديه مىتواند با حضور چند كشور آسيايى كه داراى ديدگاهها و مواضع مشترك
در امور قارهاى و بينالمللى هستند به وجود آيد. سپس در مراحل بعدى و به طور
تدريجى ساير كشورهاى آسيايى جذب آن گردند؛ به عنوان مثال، كشورهايى كه در مسائلى
نظير رابطه با آمريكا يا تركيب اعضاى شوراى امنيت يا استقلال سياسى و اقتصادى يا
امنيت آسيا و نظاير آن ديدگاهها و مواضع و مسائل مشترك دارند مىتوانند هسته اوليه
اين اتحاد را تشكيل دهند. سپس با توسعه روابط و نيازهاى متقابل بر تحكيم آن افزوده
و با تشويق و ترغيب سايرين آنها را به اتحاد خود بپيوندند. در اين سناريو مىتوان
كشورهاى چين، ايران، پاكستان و كرهشمالى را هسته اوليه اتحاديه در نظر گرفت كه
ويژگى مشترك آنها داشتن مواضع نسبتاً هماهنگ در مسائل بينالمللى بويژه در رابطه
با سياستهاى آمريكاست.
اين سناريو نسبت به سناريوهاى
ديگر امكان تحقق بيشترى دارد و اين كشورها مىتوانند پيشتاز حركت تأسيس اتحاديه
آسيايى نيز به شمار آيند. از سوى ديگر اين چهار كشور با هم پيوستگى ارضى داشته و
از غرب تا شرق آسيا امتداد مىيابند و به دليل دسترسى بدون واسطه به آبهاى آزاد
جهان قادرند شبكه حمل و نقل دريايى فعّالى را به وجود آورده و با توسعه قدرت
دريايى مشترك، نقش فعالى را بين دو اقيانوس كبير و هند به عهده گيرند؛ به عبارتى
قادرند محورهاى ژئواستراتژيك آسيا را از غرب تا شرق، هم در زمين، هم در دريا و هم
در هوا در كنترل خود گيرند.
نكته ديگر اين كه كليه مناطق
ژئوپليتيكى آسيا بدون واسطه پيرامون اين محور ژئواستراتژيك قرار گرفتهاند و لذا
امكان جذب تدريجى كشورهاى مناطق مزبور به اتحاديه وجود دارد.
4 – سناريوى تركيبى:
اين سناريو، تركيبى از
سناريوهاى دوم و سوم است؛ بدين معنا كه هسته اوليه اتحاديه را مىتوان از كشورهاى
چهارگانه سناريوى سوم و نيز يك يا چند كشور قدرت درجه دوم و سوم نواحى ژئوپليتيكى
آسيا تشكيل داد. در اين سناريو بايد چهار كشور چين، ايران، پاكستان و كره شمالى
مبناى كار قرار گيرند و از مناطق ژئوپليتيكى، بسته به ميزان تجانس و همگرايى با
اين مجموعه، كشورهاى داراى وزن ژئوپليتيكى درجه 2 و 3 و… را جذب اتحاديه نمود و
در هسته اوليه آن جاى داد؛ مثلاً اندونزى و مالزى، تركيه، بنگلادش، سوريه،
قزاقستان، ازبكستان، تركمنستان، تاجيكستان، قرقيزستان، آذربايجان، سريلانكا و
احتمالاً گرجستان و ويتنام را مىتوان در مرحله اول، جذب شكلگيرى هسته اتحاديه
آسيا كرد.
نكتهاى كه بايد در شكل دهى به
اتحاديه آسيايى مد نظر قرار گيرد اين است كه كشورهاى هند و ژاپن كه از موقعيت قطبى
در ناحيه آسياى جنوبى و آسياى شرقى بحرى برخوردارند داراى تجانس كمترى با مجموعه
آسيا هستند، ضمن اين كه از وزن ژئوپليتيكى قابل توجهى در سطح بين المللى نيز
برخوردارند. حضور اين دو كشور در مراحل آغازين كار و شكل يابى هسته اوليه اتحاديه،
مانع از تحقق آن خواهد شد، زيرا اولاً تجانس آنها با بقيه آسيا از درجه بالايى
برخوردار نيست. ثانياً داراى وضعيت ژئوپليتيكى خاصى نسبت به همسايگان خود هستند؛
مثلاً هندوستان با سه همسايه خود يعنى پاكستان، چين و سريلانكا مسأله دارد و ژاپن
نيز به دليل گرايش به سمت جامعه اقيانوس آرام از هويت آسيايى كمرنگى برخوردار شده
است و علاوه بر آن، با چين و كره شمالى مشكل دارد و سابقه سوء استعمارگرى و تجاوز
به همسايگان – به ويژه در جنگ جهانى دوم – دارد و به نظر مىرسد رفتار آن نسبت به
اتحاديه آسيا مشابه رفتار انگليس نسبت به جامعه اروپا باشد.
بنابر اين در مراحل اوليه كار
از درگير كردن اين كشورها بايد پرهيز شود در غير اين صورت اتحاديه، سرانجامى
نخواهد گرفت. ولى در بلند مدت و پس از آن كه اتحاديه پايههاى مستحكمى يافت و
توانست اكثر كشورهاى آسيايى را عضو كند امكان جذب ژاپن و هند وجود خواهد داشت،
زيرا عدم عضويت آنها به معناى از دست دادن بازار قدرتمند آسيا خواهد بود.
در خاتمه اين بحث، توصيه
مىشود كليه تلاشهاى مربوط به تشكيل اتحاديه آسيا متوجه سناريوهاى سوم و چهارم
بشود تا پس از شكليابى هسته اوليه بتوان به طور تدريجى و در مراحل بعد ساير
كشورهاى علاقهمند را از كليه نواحى جغرافيايى و ژئوپليتيكى آسيا جذب آن نمود.
تشكيل اتحاديه آسيا يقيناً
دستاوردهاى مفيدى براى كشورهاى آسيايى به همراه خواهد داشت كه ايجاد بازار مشترك
اقتصادى آسيا براى پاسخگويى به نيازهاى متقابل كشورها، ايجاد نهاد داورى مشترك
براى رسيدگى و حل و فصل دعاوى فى مابين، احياء هويت آسيايى، تأمين امنيت جمعى
كشورهاى آسيا، ايجاد شبكه كمربندى حمل و نقل زمينى و هوايى و دريايى، ايجاد شبكه
ارتباطى و رسانهاى مشترك، كسب قدرت برتر جهان و تأثيرگذارى بر نظام بينالمللى و
از همه مهمتر انقراض سلطه تاريخى اروپا و آمريكا بر آسيا از نمونههاى بارز آن
است.
پايان
1 ) جمهورى اسلامى ايرا به
لحاظ اين كه اولين كشور مطرح كننده نظريه اتحاد آسيايى است مىتواند به عنوان كشور
پيشنهاد دهنده، كنفرانس مزبور را تشكيل دهد.
مُدّرس ديانت، در عرصه سياست
مُدّرس ديانت، در عرصه سياست
غلامرضا گُلى زواره
× ستاره آسمان كوير
فقيه مجاهد و دانشور پرهيزگار،
آية اللّه سيّد حسن مدرس، يكى از چهرههاى درخشان جهان تشيّع به شمار مىرود. وى
از سُلاله پاك خاندان عصمت و طهارت است كه نسبش به حضرت امام حسن مجتبى(ع) مىرسد
و به استناد شرح حالى كه به قلم خويش نگاشته و براى روزنامه اطلاعات فرستاده1 و بر
حسب نسب نامهاى كه مرحوم آية الله العظمى مرعشى نجفىرحمه الله براى خاندانش
تنظيم نموده،2 از طايفه ميرعابدين زوارهاى است. او از همان دوران كودكى با مصايب
و سختيها آشنا شد و طعم تلخ محروميت را چشيد و همين مشقّات در ساختن شخصيّت وى به
عنوان انسانى مقاوم، قانع و بردبار مؤثر بود. آن شهيد والامقام، اخلاق و رفتار
اسلامى را از مكتب اهل بيت آموخت و وجود پدرى زاهد و وارسته چون سيد اسماعيل در
ترسيم سيماى معنوى وى نقش مهمى را دارا بود. جدّش “مير عبدالباقى” كه به تربيت سيد
حسن همّت گماشت از سادات طباطبایی “زواره” بود كه به قمشه (شهرضا) كوچيد و در اين
شهر به افاضه علمى و نشر فرهنگ اسلامى مشغول شد.
شهيد مدرس در سنين جوانى به
مقام اجتهاد رسيد و از لحاظ علمى و فقهى، شخصيتى نمونه، مجتهدى جامع الشّرايط،
صاحب فتوا و شايسته تقليد بود، مرحوم آيةاللّه العظمى مرعشى نجفىرحمه الله ضمن
اشاره به آثار قلمى و انديشههاى فقهى وى مىنويسد:
“… حقير در سفر اخير خود
در تهران نظر به مقام دوستى و علاقهمندى ايشان به مرحوم والد، مكرّر خدمتشان
مىرسيدم و از بيانات آن مرحوم مستفيض مىشدم و از آن بزرگوار در روايت احاديث
استجازه نمودم… .”3
آية الله حاج سيد محمد رضا
بهاءالدّينى از مجتهدان با سابقه حوزه علميه قم مىگويد:
“مرحوم مدرس يك رجل علمى و
دينى و سياسى بود و اين گونه فردى مهمتر از رجل علمى و دينى است، زيرا اين مظهر
ولايت است كه اگر ولايت و سياست مسلمين نباشد ديگر فروع اسلامى تحقق كامل
نمىيابد.”4
از شهيد مدرس، آثار متعددى در
فقه، اصول و مباحث اجتماعى – سياسى باقى است كه اغلب آنها به صورت مخطوط باقى
مانده و هنوز به زيور طبع آراسته نشده است.
× عزت قناعت
مدرس، علاوه بر آن كه در
كمالات علمى و خصوصيات معنوى از نوادر محسوب مىشود، در عرصه سياست نيز نابغه است.
وى با شجاعتى كمنظير به جنگ با ستم و هرگونه سلطهگرى برخاست و در هولناكترين
شرايط تاريخى و اختناق رضاخانى، عَلَم مبارزه را يك تنه بر دوش گرفت و در راه
انجام رسالتى كه عهدهدار آن بود، ترور، زندان، تبعيد و شهادت را به جان و دل
پذيرفت.
او تا پايان عمر، ساده زيست و
همين ويژگى او را در مبارزه مستمرش با استبداد و استعمار موفق ساخت، او با قناعت و
عزت نفس، همه بيمها را از دل خويش زدوده بود و عقيده داشت قناعت، استقلال را حفظ
مىكند. فقرى كه مدرس براى خود برگزيده بود، همان است كه پيامبر اسلام(ص) بدان
افتخار مىكند و مىفرمايد: “الفقر فخرى”.
دولت فقر خدايا به من
ارزانى دار
كاين كرامت سبب حشمت و
تمكين من است
تلاش براى معاش همچون
سادهترين كارگران، شيوهاى بود كه مدرس از مكتب مولايش اميرمؤمنان(ع) آموخته بود،
او دراينباره مىگويد:
“براى تهيه مخارج روزانه و
هزينه تحصيل مجبور بودم كه در ايام تعطيلات به دهات بروم و لباس عوض كنم و مشغول
كار عملگى و بنّايى گردم تا مخارج تحصيل هفته بعد را فراهم كنم.”5
مىنويسند: بعد از ظهر كه به
درس و بحث حاضر مىشد، شلوارش پُر از گِل بود، زيرا مدّتها در خانه مخروبهاى كه
شترداران مهيارى (برحسب نذرى كه داشتند) برايش خريده بودند، خشت مىزد تا آن را
بازسازى كند. به هنگام تحصيل در نجف اشرف نيز روزهاى جمعه كار مىكرد و از درآمد
آن، نان خشك مىخريد و تكّههاى آن را روى صفحه كتاب خويش مىگذاشت و مىخورد تا
به قول خودش از تمام وابستگيها آزاد شود.
وقتى در مدرسه سپهسالار تدريس
مىكرد، يكى از شاگردانش او را در روستايى از توابع شهريار ديده بود كه سرقنات
همراه با عدّهاى مقنّى مشغول كار است و چرخ كشى مىكند، وقتى اين شاگرد به استاد
خويش چنين برنامهاى را يادآور مىشود مدرس مىگويد: مگر نشنيدهاى كه جدّم فرمود:
“لنقل الصخرة من قلل
الجبال احبّ الى من منن الرجال؛ به نزد من، كشيدن سنگ از بلنداى كوه بِه از منّت
زمردان زمانه است.”
محل پذيرايى مدرس در تهران (وقتى
نماينده مجلس بود) اتاقى بود به ابعاد چهار متر و نيم در شش متر كه در حدود سه
چهارم آن با زيلو فرش شده و بقيه بدون فرش بود.6
لباس و پيراهن و قبا و عمامه و
جورابش ساده و بافت و دوخت وطن بود، چه آنكه به استعمال البسه وطنى و ساير مصنوعات
ساخت كشور التزام عملى داشت، خوراكش بيشتر نان و ماست و گاهى مختصر آبگوشت كم چربى
بود.7
وجود چنين ويژگيها در شخصيت
مدرس است كه حضرت امام خمينى قدس سره مىفرمايد:
“سعى كنيد مثل مرحوم مدرس
را انتخاب كنيد، البته مثل مدرس كه به اين زوديها پيدا نمىشود شايد آحادى مثل
مدرس باشند.”8
و مقام معظّم رهبرى – حضرت آية
اللهخامنهاى – طى پيامى به مناسبت سالروز شهادت اين روحانى مبارز فرمودهاند:
“. . . مدرس به عنوان يك
روحانى كه از چشمه فيّاض دين رهايىبخش و انسانساز اسلام سيراب بود در انجام
تكليف الهى و شرعى خويش، تنها بودن را بهانه سكوت قرار نداد و چه بسا كه در بسيارى
از جريانات سياسى كشور، تنها يك فرياد مخالف بود كه پرده خفقان حاكمه را مىدريد و
آن فرياد خروش دشمنشكن مدرس بود. . . مدرس، به حق افتخار جامعه روحانيّت بخصوص در
قرن حاضر و نمونهاى از مقاومت جامعه روحانيّت در همه زمانهاست … .”9
× تأكيد بر استقلال ايران
مدرس بر استقلال همه جانبه
ايران مىانديشيد و هيچ گونه وابستگى را نمىپذيرفت، شعارش كه سرلوحه مبارزاتش با
سلطهگران بود، موازنه عدمى است، وى عقيده داشت جان و فطرت آدمى بايد از هرگونه
قيد و بند دنيوى آزاد باشد تا مراتب انسانيت و آزادگى خويش را حفظ نمايد.
شعار “نه شرقى نه غربى”، كه
امروزه در تظاهرات ميليونى مردم مسلمان ايران به گوش مىرسد و كاخ استكبار را به
لرزه درآورده است، بازتاب فرياد تاريخى مدرس است، او اين شعار را در قالب “موازنه
عدمى” مطرح نمود و هدف از آن عدم وابستگى فرهنگى، سياسى، نظامى و اقتصادى به
قدرتهاى چپاولگر بود. او در ابراز عقايد و انديشههاى خود ترسى به دل راه نداد و
گفت: “من عقيده خود را اظهار مىكنم ولو مخالفت با تمام مردم روى زمين باشد.”10
زمانى كه حاكمان عصر، زمزمه سرداده بودند كه نماينده هر عصر بايد مشهورترين فرد
منطقه باشد، مرحوم مدرس فرياد كشيد: اين حرف اشتباه است، نماينده هر منطقه بايد
بصيرترين شخص نسبت به اوضاع منطقه باشد، مشهورترين را مىخواهيم چه كنيم؟11
او در تمام موارد با صراحت
خويش مطالب را بيان مىداشت و بدون كوچكترين لفافى، عقيده خود را كه از حقايق و
معارف اسلامى الهام مىگرفت بيان مىكرد، وقتى فرستاده دولت انگليس به او گفت: اگر
ما دست از رضاخان برداريم شما نيز دست از مخالفت با سياست ما برمىداريد، مدرس
مىگفت: وقتى شما او را رها كنيد، تازه من او را مىچسبم و هنگاميكه رضاخان ديوانه
و عاصى گريبان پيراهن كرباسش را در مشت گرفت و با نعره گفت: آخر سيّد تو از جان من
چه مىخواهى؟ مدرس با استوارى خاص و سيمايى مصمم گفت: مىخواهم كه تو نباشى.12
معروف است موقعى كه مدرس به
ملاقات سلطان عثمانى رفته بود، ضمن مذاكره درباره اتحاد اسلام و احتمال وقوع حوادث
گفته بود: “من همين قدر مىدانم كه هر كس به حدود مملكت ما تجاوز كرد تفنگ
برمىداريم و اول او را مىكشيم و بعد اگر در او اثرى از مسلمانى ديديم، بر او
نماز مىگزاريم و بر طبق آداب اسلامى او را به خاك مىسپاريم.”13
او هيچ گاه راضى نشد كه ايران
در زير پرچم يكى از دولتهاى بزرگ قرار گيرد، مدرس خطاب به گروهى فرصت طلب عصر خويش
كه ادّعاى روشنفكرى هم داشتند گفت: “آقايان عزيز ملت محض خاطر رضاى شما نمىخواهد
بميرد، شما هم راضى نشويد كه ملت ايران استقلالش فداى شهوت و رضاى شما شود.”14
و در جايى ديگر اين نكته را
گوشزد مىنمايد كه: “يك اشخاص رنگ پيدا كردند، آمدند و گفتند كه عقيده ما تمايل به
سياست انگليس است، شايد يكى پيدا شود و بگويد عقيده سياست من روس است بر ضد او
هستيم، ايرانى مسلمان بايد مسلمان و ايرانى باشد دشمن ديانت ما دشمن استقلال ماست.”15
وقتى عدهاى از رجال سياسى مطرح كردند كه براى حفظ موجوديّت و بقاى كشور به ناچار
بايد با قدرتهاى جهان روابط حسنه داشته باشيم، مدرس گفت: “البته روابط با تمام دول
بايد حسنه باشد، اما حسنه چيست نسبت به همسايهها؟ به غير همسايهها، نسبت به دولت
شمال ]روس[ نسبت به دولت جنوب ]انگليس[ تا چه اندازه و چه نسبت، من بايد حسن را در
ترازو بسنجم و ببينم سبكى و سنگينى آنها را، ببينم به اندازه خودش هست يا كم هست
يا زياد هست تا آن ميزان را نفهمم نمىتوانم قانع شوم.”16 او اصولاً از هر نوع
دخالت بيگانگان كه تمامیت ارضى ايران را تهديد مىكرد، نفرت داشت و طىّ نطقى گفت: “هر
دولتى بخواهد رنگ يكى از قدرتها را داشته باشد، من كه مدرس هستم با او مخالفت
مىكنم، خواه رنگ شمال باشد، خواه رنگ جنوب، خواه رنگ آخر دنيا.”17 (منظور
آمريكاست) و در بيانى ديگر فرياد مىزند: “من با سياستهايى كه آزادى و استقلال ملت
ايران و جهان اسلام را تهديد مىكند مبارزه مىكنم، راه و هدف خود را هم مىشناسم،
در اين مبارزه هم پشت سر خود را نگاه نمىكنم كه شما يا كسان ديگر مرا همراهى
مىكنيد يا نه.” هنگامى كه روس و انگليس خود را براى دخالت در ايران مهيّا كرده
بودند مدرس به ملت ايران هشدار مىدهد كه براى جلوگيرى از تجاوز مهيّا باشند.
“ما نسبت به دول دنيا دوست
هستيم، چه همسايه، چه غير همسايه، چه جنوب چه شمال، چه شرق چه غرب، و هر كسى
متعرّض ما بشود، متعرّض آن مىشويم، هر چه باشد، هر كه باشد، بقدرى كه ازمان
برمىآيد و ساخته است … ديانت ما عين سياست ما هست، سياست ما عين ديانت ماست …
اگر در همسايگى يك شخص، يك وضعيات غير مناسبى داشته باشد، تكليف آن شخص اين است كه
شب و روز مراقب و بيدار باشد كه مبادا از ناحيه او زحمتى برسد.”19 او براى آنكه
بتواند با شجاعت تمام به ابراز عقايد بپردازد و از استقلال ايران دفاع كرده و
حقايق اسلامى را بيان كند خويش را از قيد و بندهاى دنيوى رهانيده بود.
در جلسه 284 دوره چهارم مجلس (در
مورخه 25 شوال 1341 ه . ق) طى نطقى اظهار داشت:
“ . . . من ده رئيس
الوزراء و چهل پنجاه وزير را ديدم و رد كردم، اگر هر كدام از اينها در اين مجلس
مدعى شد كه مدرس يك توقعاتى از من كرده است، آن شخص خيلى مرد است، يك كاغذ در هيچ
كابينه ندارم، هيچ تقاضايى از كسى نكردهام.”20
و وقتى از او پرسيده بودند كه
چگونه با اين صراحت و استوارى عقايد خود را بيان مىكند؟ جواب داده بود: “به خاطر
اين است كه چيزى ندارم و از هيچ كس هم چيزى نمىخواهم، شما خودتان را آزاد بكنيد
تا بتوانيد حرف خود را بزنيد.”21
در ملاقات با سلطان عثمانى به
وى، چنين مىگويد: “معذرت مىخواهم كه به صراحت صحبت مىكنم، ما روحانيون در زمان
حكومت استبداد در ايران آزاد بوديم در حكومت مشروطه هم من چون نماينده مجلس هستم
آزاد صحبت مىكنم، لذا آزادانه بيانات خود را ابراز مىدارم.”22
× آذرخشى در صحراى بىخبرى
اگر به زندگى مدرس نظرى
بيفكنيم سراسر حياتش را آكنده از درد و رنج مىبينيم، چندين بار مورد حمله عوامل
ستم و نيز دشمنان دوستنما قرار گرفته است، تبعيد، زندان، اختناق و فشارهاى سياسى
رنجهاى وى را مضاعف نموده بود، اما آنچه كه از همه اينها بيشتر براى مدرس دردآور و
مشقّت زاست و ذهن كنجكاوش را آزار مىدهد تاريكى جهلى است كه بر انديشهها سايه
افكنده و اينكه مردم خيلى دير به ماهيت پلنگان تيز دندان و گرگهاى وحشى پى
مىبرند، حتى برخى روشنفكران و رجال سياسى و عدّهاى از دوستان مدرس، سخن وى را
دير هضم مىكردند، اين وضع چون شرنگى تلخ، كام انديشه مدرس را ناگوار ساخته بود و
او را درهالهاى از مظلومى و گمنامى قرار داده بود، او زمانى با بينش سياسى قوى –
كه از معارف اسلامى و فرهنگ اهل بيت الهام گرفته بود – گرگ را در لباس ميش تشخيص
داد كه نه تنها كثيرى از مردم بلكه گروهى از رجال و معاريف، پى به آن نبرده بودند.
رضاخان در آغاز با چهرهاى مردم فريب به صحنه سياست آمد تظاهراتِ دروغين و مزورانه
را با شدت هرچه تمامتر آغاز كرد، در ماه رمضان افراد قشونش را به روزهدارى تشويق
مىكرد، سوگوارى براى حضرت اباعبداللهعليه السلام به راه مىانداخت و در حالى كه
گِل به سر ماليده بود در جلو دسته سوگوار عبور مىنمود، در شب يازدهم عاشورا شمع
به دست مىگرفت و به عنوان شام غريبان در تكاياى تهران دور مىزد، رضاخان در
اعلاميهاى كه در يازدهم آبانماه سال 1304 صادر كرد (يعنى تقريباً يك ماه قبل از
آنكه به سلطنت برسد) چنين آورده بود: “عموم اهالى ايران بدانيد كه من هميشه دو اصل
مهم را سرسلسله مكنونات و عقايد خود قرار دادهام: اجراى عملى احكام شرع مبين
اسلام و تهيه رفاه حال عموم” و در همين اعلاميه به بستن مراكز مشروب فروشى و
قمارخانهها تأكيد مىكند.23
عمّال انگليس پس از مشروطيت در
سراسر ايران ناامنى و هرج و مرج پديد آوردند، اما وقتى شخصى چون رضاخان را براى
اجراى مقاصد پليد خويش يافتند، به وى دستور دادند كه طاغيان و اشرار را از ميان
بردارد، مردم تصوّر كردند كه اين فرو خوابانيدن هرج و مرج و ناامنى به دست رضاخان
صورت گرفته است و اوست كه مىتواند در رأس حكومت ايران قرار بگيرد. شيخ خزعل از
دست نشاندگان انگليس بود كه در مناطق خوزستان به آشوب دست مىزد و عليه دولت مركزى
تحريكاتى ايجاد مىكرد ولى رضاخان با حركتى ساختگى كه حتّى روسها را غافل نمود،
مأمور سركوبى تشكيلات وى گرديد.24
دكتر قاسم غنى مىنويسد:
شاهزاده ابوالفتح قاجار (سالار الدوله) مىگفت: انگليسها در 1917 و 1918 م كتباً
به خزعل سند داده بودند كه اگر حكومت مركزى مسلّحانه به او حمله كند، مسلّماً از
او نگاهدارى كنند، ولى نكردند.25
براى قهرمان سازى از رضاخان،
روشنفكران غرب باور، و خودباخته، تلاش مذبوحانه تبليغاتى را انجام دادند و او را
بر گرده رنجديده و زخمى ملت ايران سوار كردند، ذكاء الملك فروغى و على دشتى از اين
گونه افراد معلوم الحال بودند.26
وقتى رضاخان پايه قدرت خود را
محكم كرد، مخالفان و حريفان قدرتمند را يكى پس از ديگرى در زندانها و شكنجهگاهها
به قتل رسانيد، تاريخ قمرى را نفى كرد و با پوشش اسلامى كه هويت دينى مردم ايران
را آشكار مىساخت به مبارزهاى جدّى برخاست و پس از بازگشت از تركيه به كشف حجاب
اقدام نمود، به شكل خشنى از برگزارى مراسم سوگوارى براى خاندان پيامبر بويژه خامس
آل عبا حضرت امام حسينعليه السلام جلوگيرى كرد.
اما مدرس همه اين حوادث و
وقايع را پيشبينى مىكرد و به افشاگرى چهره اين جرثومه فساد پرداخت. او به اين
نكته اشاره مىكند كه اگر رضاخان روى كار بيايد انتطام رشتههاى مختلف حيات فرهنگى
و مذهبى مردم ايران گسسته مىشود و ايرانى كليه خصايصى كه بقاى فرهنگى و اجتماعى
او را سبب مىشود از دست خواهد داد.
در پيام مدرس به احمد
شاه27 آمده است: “در رژيم نوى كه نقشه آن را براى ايران بينوا طرح كردهاند، نوعى
از تجدد به ما داده مىشود كه تمدن مغربى را با رسواترين قيافه تقديم نسلهاى آينده
خواهد نمود… ممكن است شماره كارخانههاى نوشابهسازى روز افزون گردد، اما كوره
آهن گدازى و كارخانه كاغذسازى پا نخواهد گرفت. درهاى مساجد و تكايا به عنوان منع
خرافات و اوهام بسته خواهد شد، اما سيلها از رمانها و افسانههاى خارجى به وسيله
مطبوعات و پردههاى سينما به اين كشور جارى خواهد شد، به طورى كه پايه افكار و
عقايد و انديشههاى نسل جوان ما تدريجاً بر بنياد همان افسانههاى پوچ قرار خواهد
گرفت. مدنيّت مغرب و معيشت ملل مترقى را در رقص و آواز و دزديهاى عجيب آرسلوين و
بىعفّتيها و مفاسد اخلاقى ديگر خواهند شناخت… .”28
پيش بينى مدرس درست از آب
درآمد و مردم و حتّى سياسيون سالها بعد فهميدند كه رضاخان جز شيطانى پنهان شده در
نقاب فرشته نيست.29
از اين جهت است كه مدرس ستيز
با رضاخان را در برنامه مبارزاتى خويش قرار داد و در جلسه 148 دوره چهارم مجلس (دوازدهم
مهر 1301( نطقى را عليه رضاخان بيان نموده و در آن اظهار داشت:
“ . . . ما كه از رضاخان
ترسى نداريم، چرا حرف خودمان را در پرده بگوييم، ما كه قدرت داريم سلطنت را تغيير
بدهيم رضاخان را هم تغيير مىدهيم (در اين موقع رضاخان در مقام وزارت جنگ درصدد
طغيانگرى بود) كارى ندارد، وقتى تصميم بگيريم و بنا شود همچون قطعه قطعهاش
مىكنيم كه كأنّه از مادر متولد نشده باشد.”30
در اختناق حكومت رضاخانى،
مسأله استيضاح وى را مطرح نمود و با مقدمه چينى ماهرانه به افشاگرى جناياتى كه
عمّال رضاشاه مرتكب شده بودند پرداخت.
پى نوشتها:
1 ) روزنامه اطلاعات، 8
آبانماه 1306، شماره 346.
2 ) تصوير دستخط آيةالله
العظمى نجفى مرعشى(ره) در خصوص نسب نامه مدرس در آخر كتاب “مدرس” از انتشارات
بنياد تاريخ انقلاب اسلامى آمده است.
3 ) حسين مكى، مدرس قهرمان
آزادى، ج2، به نقل از يادنامه مدرس، ص129.
4 ) مجله حوزه، سال سوم،
شماره 4، شماره مسلسل16، ص42.
5 ) باستانى پاريزى، مقاله
نان جو، دوغ كو، مندرج در كتاب محيط ادب.
6 ) حسين مكى، همان، ج2،
ص668 و 669.
7 ) مدرس، مجاهدى شكست
ناپذير، ص323.
8 ) مقاله اسوه امام، مجله
حوزه، مهر و آبان 1366.
9 ) چهار سال با مردم،
ص15.
10 ) مدرس، بنياد تاريخ
انقلاب اسلامى، ص174، نطق مدرس در حوت1302 در مخالفت با اعتبارنامه وكلاى تحميلى.
11 ) مجله حوزه، گفتگو با
استاد آيةالله بهاء الدينى، شهريور1365، ص38.
12 ) مردان تاريخ تا آخر
زندهاند، امور فرهنگى جهاد دانشگاهى دانشگاه علم و صنعت ايران، ص28.
13 ) محمد محيط طباطبائى،
سيد جمال الدين اسدآبادى و بيدارى مشرق مشرق زمين، ص201.
14 ) بنياد تاريخ انقلاب
اسلامى، مدرس، ج1، ص65.
15 ) محمد تركمان، مدرس در
پنج دوره تقنينيه مجلس شوراى ملى، ص196.
16 ) مدرس، ج1، ص161.
17 ) يادنامه شهيد مدرس،
بخش فرهنگى جهاد دانشگاهى اصفهان، ص168.
18 ) مدرس، ج1، ص181.
19 ) محمد تركمان، مدرس در
پنج دوره تقنينيه مجلس شوراى ملى، ج1، ص430.
20 ) همان، ص431.
21 ) يادنامه شهيد مدرس،
بخش فرهنگى جهاد دانشگاهى دانشگاه اصفهان، ص73.
22 ) عليرضا اسماعيلى
كليشمى، مدرس و جريان روشنفكرى عصر، روزنامه اطلاعات شماره 19781 و نيز مجله 15
خرداد، زمستان 1371.
23 ) ن ك : حسين مكى،
تاريخ بيست ساله ايران، ج3، ص476 به بعد.
24 ) براى آشنايى با اين
ماجرا مراجعه كنيد به حسين مكى، مدرس قهرمان آزادى، ج2، ص561 – 539.
25 ) يادداشتهاى دكتر قاسم
غنى، ج8، ص199.
26 ) بنگريد به على دشتى،
كتاب پنجاه وپنج، ص121 و نيز مقالات فروغى، ج2، ص231.
27 ) در اين پيام كه مربوط
به قبل از به قدرت رسيدن رضاخان است فقراتى از پيشبينيهاى او درباره رفتار اين
ديكتاتور آمده است.
28 ) ن ك : رحيم زاده
صفوى، اسرار سقوط احمد شاه، ص90 – 76.
29 ) غلامعلى حداد عادل،
غربت تلخ، كيهان فرهنگى، ديماه 1366، شماره10.
30 ) محمد تركمان، مدرس در
پنج دوره تقنينيه مجلس شوراى ملى، ج1، ص327 و 328.
زهرا در آينه هُدى
زهرا در آينه هُدى
قسمت اول
× سرآغاز
عن النبى (ص): “و لو كان الحسن شخصاً، لكان
فاطمة، بل هى اعظم، اِنّ فاطمة ابنتى خير اهل الارض عنصراً و شرفاً و كرماً؛1 اگر
حُسْن در قالب فردى تجسم مىيافت فاطمه مىشد بلكه او شخصيتى والاتر است. فاطمه
دخترم از نظر اصل و بزرگوارى و جود و بخشش بهترين اهل زمين است.”
خواستم از فاطمه بنگارم، ليك
حقارت در برابر جلالتش، شرمگينم ساخت، اما قلبم، تب توصيفش را داشت، چون او، در
تاريكستانى كه زن به زنجير اسارت كشيده شده بود، حقيقت وجودى زن را نماياند و راه
آزادىاش را گشود، و بدين سان، الگوى تمام عيارى براى زن مسلمان براى هميشه تاريخ
گرديد. براى قدم نهادن در اين وادى و در حسرت انجام كارى كه كوچكترين توانايى در
خود نمىديدم، قرآن راه را به روشنى در پيش پايم نهاد. آرى، ما گرچه از گوهر صدف
عصمت، ناتوانيم، اما كتاب خدا به زيبايى او را مىشناساند.
چه رابطه دل انگيزى! قرآن
معرِّف آنان است و آنان مفسر قرآن، قرآن از ايشان مىگويد و ايشان از قرآن.
پيامبر مصطفى (ص) در آخرين
روزهاى عمر شريفش همين را به مسلمين وصيت فرمود: “انى تارك فيكم الثقلين كتاب
اللّه و عترتى اهل بيتى فانهما لن يفترقا حتى يرداً على الحوض؛2 من در بين شما دو
چيز گرانبها به وديعت مىگذارم: كتاب خدا و خاندانم، اين دو از هم جدا نمىشوند تا
بر من بر حوض وارد شوند.”
پس به قرآن رو آوردم و به
اندازه وسع ناچيز خود آنچه را كه در شأن فاطمه(س) نازل گشته بود گزينش نمودم و آن
دانههاى مرواريدگونه را در رشته زندگى زهرا(س) مرتب ساختم و مجموعه را با آياتى
در توصيف و بزرگداشت آن سرور زنان عالم به پايان رسانيدم.
گرچه فاطمه به عنوان انسانى
كامل و نمونه، يادآور تمامى قرآن است گويى روزهاى زندگى او برگهاى قرآنند و… .
الف – زندگانى فاطمه زهرا (س):
1 – ميلاد نور
قرآن از تولد شخصيتهاى مختلف
تاريخى و ماجراهاى قبل و بعد از آن حكايتها دارد: گاه از دعاى همسر عمران (حنّه)
سخن به ميان مىآورد آنگاه كه باردار بود نذر نمود تا فرزندش را در خدمت محراب و
خانه خدا قرار دهد و پروردگار عالم به شايستگى دعايش را مستجاب گردانيد و مريم را
به او ارزانى داشت.3
زمانى داستان موهبت عيسى به
مريم و تولد عيسى و ناگواريهاى مريم را به زيبايى و صراحتى شگفت نقل مىنمايد.4
هنگامى از دعاى زكريا و
استجابت دعايش را عطاى يحيى5 و گاه بشارت فرزند به ابراهيم و همسرش6 و زمانى از
جريان تولد موسى و به آب سپارى او به امر پروردگار.7
اما در هيچ يك از اينها،
آنچنان كه از تولد فاطمه سخن گفته، بيانى ندارد.
مرورى بر چگونگى تولد فاطمه زهرا (س):
جريان تكوّن و تولد بانوى در
عالم، صديقه كبرى – سلام اللّه عليها – شگفتانگيز و بىنظير و نشانگر اهميت و
علوّ شأن و مقام او، نزد پروردگار عالم است.
پيامبر اكرم(ص) دستور يافت تا
چهل روز گوشه عزلت گزيده روزها را روزه داشته و به عبادت بپردازد. در پايان روز
چهلم فرشته وحى مائدهاى آسمانى فرود آورد و پيام رساند كه خداوند عزوجل فرمان
داده تا روزه خود را با اين ميوهها افطار نمايى و پس از آن به نزد خديجه باز گردى
و… بدين سان، نطفه فاطمه در حال حداكثر انقطاع پيامبر از ماده و ماديات، منعقد
شد.
بدين رو پيامبر(ص) مىفرمود:
“فاطمه انسانى حوريه صفت
است. هر گاه بوى بهشت را آرزو مىكنم، فاطمه را مىبويم.”8
روزگار باردارى خديجه، ايامى
سخت و جانكاه بود، زنان مكه به خاطر دشمنى و عناد با اسلام، از خديجه دورى
مىجستند و به خانهاش نمىرفتند، به او سلام نمىكردند و اجازه نمىدادند كه زنى
با خديجه ملاقات نمايد.9
همسر گرامى رسول خدا(ص) از سر
عشق و محبت زيادى كه به شوى خود داشت اين درد جانكاه را با وى در ميان نمىنهاد تا
مبادا خاطر شريفش مكدّر شود.
روزى پيامبر(ص) وارد خانه شد و
شنيد كه خديجه با كسى سخن مىگويد. به او فرمود: “با چه كسى گفتگو مىكنى؟” خديجه
عرض كرد: “فرزندى كه در رحم دارم، يار و مونسم است و با من سخن مىگويد.”
پيامبر (ص) فرمود: “جبرئيل به
من خبر مىدهد كه اين فرزند دخترى است كه خداوند از او نسلى پاك و مبارك، برايم
قرار مىدهد و پس از بسته شدن باب وحى، آنان خلفا و جانشينان من مىباشند.”
زمان وضع حمل فرا رسيد، خديجه
براى زنان قريش پيام فرستاد كه آن گونه كه زنان يكديگر موقع زايمان مدد مىكنند
بياييد و ياريم دهيد. اما زنان قريش پيام دادند كه حرف ما را نشنيدى و سخنمان را
رد كردى و بالاخره با محمد(ص)، يتيم ابوطالب كه فقير بود، ازدواج كردى. نزد تو
نمىآييم و ياريت نخواهيم كرد.10
حزن و اندوه خديجه، در آن
لحظات بىكسى، پشتش را به توكل بر خداوند متعال محكمتر ساخت و بىوفايى اهل دنيا،
وفاى او به مكتب را صد چندان نمود. خديجه با قلبى پر از درد و غم، حالت انقطاع و
گسستگى از دنيا پيدا كرد و چشمانش بر ناديدنىها بصيرت يافت. در اين حال چهار زن
گندمگون و بلند قامت را ديد كه بر او وارد شدند.
يكى از آنان گفت: “اى خديجه!
محزون مباش، ما از جانب خداوند مأموريم تا نزد تو باشيم. ما خواهران توايم. من
ساره (همسر ابراهيم خليلم) اين آسيه دختر مزاحم، همنشين تو در بهشت است11 آن ديگرى
مريم عمران و آن يكى كلثم12 خواهر موسى(ع) است آمدهايم تا ياريت دهيم.” و …
فاطمه درهالهاى از نور و معنا به دنيا آمد و دل خديجه را مملوّ از شور و شوق
ساخت.13
محمد(ص) به تولد زهرا(س) بشارت
يافت. خداوند توسط فرشته وحى به او الهام نمود تا نام اين دختر مطهّر را فاطمه
گذارد و خطاب به كودك فرمود:
“من تو را از جهالت باز
گرفته و به علم پيوندت دادم.”14
بشارت كوثر:
عبداللّه پسر پيامبر از دنيا
رفت. عاصى بن وائل سهمى به قصد زخمزبان، پيش آمد به همراهش گفت: “محمد(ص) ابتر
است،15 وقتى از دنيا برود نامش از صفحه روزگار محو خواهد گرديد.” حالت وى بر
پيامبر(ص) حادث شد و سوره مباركه كوثر بر قلب مطهرش نازل گشت. خداوند در پاسخ
جهالت و خصومت اين گونه افراد، فرمود:
“بسم الله الرحمن الرحيم: “انا
اعطيناك الكوثر فص لربّك وانحر انَّ شانئك هو الابتر؛ ما به تو خيرى بزرگ عطا
كرديم، پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن كه بدخواه تو خود، ابتر است.”
مفسران در تفسير كوثر دچار
اختلاف شگفتآورى شدهاند به طورى كه برخى از آنان در اين مورد 26 قول نقل
كردهاند. ليكن از تمام اينها، دو ايده بر روايت تكيه دارد و باقى بدون دليل است،
آن دو نظر عبارتند از:
1 – خير كثير 2 – نهرى در
بهشت.
سياق سوره نمايانگر اين حقيقت
است كه منظور از كوثر تنها و تنها كثرت نسل رسول گرامى اسلام(ص) و بركتى است كه
خداوند در آن قرار داده است، چون اگر مراد از آن نهرى در بهشت بود16 آوردن كلمه
انّ در جمله “اِنَّ شانئك هو الابتر” كه علاوه بر تحقيق، تعليل را نيز مىرساند –
تا آن را به ما قبل خود مرتبط سازد – دليل و معنايى نداشت.
البته اين منافاتى با اين كه
كوثر در معنى خير كثير استعمال شده باشد ندارد، زيرا مفهوم كلى است و كثرت ذريه
مىتواند يكى از مصاديق آن باشد.17
پس در اين سوره مباركه گويى
خداوند مىفرمايد:
“اى محمد(ص) اگر پسرت از
دنيا رفت، به تو فاطمه را عطا كرديم، او گرچه ظاهراً كم و يكى است اما خداوند اين
يك را بسيار خواهد نمود.”18
نه آن كه خداوند در اين سوره
ارزش اولاد را از پسر يا دختر بودن متوجه ارزش معنوى و اثراتى كه در جهان دارد
ساخت، بلكه آنچه اين سوره بر محمد(ص) و تمامى مسلمين بشارت داد نعمتى فراتر و
عالىتر از آن است و شخص فاطمه زهرا را خصوصيتى مىبخشد كه از تمامى زنان و به طور
كلى مردم جهان برترى و فزونى مىدهد.
براستى قرآن راجع به كدام يك
از انبيا و اوصيا و اوليا چنين لقبى داده و كدام انسان پاكى جز زهرا لقب كوثر
يافته؟ جز اين است كه وصف، جهد بليغ نمودن در شناساندن شأن و مقام دختر پيامبر است
و بس.
بشارت كوثر به پيامبر آخر(ص)،
مژده خير كثيرى است كه از ناحيه زهرا(س) عالم را فرا مىگيرد و كثرت ذريّه و نسل
او و اين كه اوصياى نبى(ص) از نسل اويند، – اگر چه عظيم است – تنها يكى از مصاديق
آن مىباشد و فاطمه، خود، كوثر و بزرگ است و روايات در اين باب بر پيش از اينها
دلالت دارد. بىجهت نيست كه امام صادق(ع) فرمودند:
“… من عرف فاطمه حق
معرفتها فقد ادرك ليلة القدر و انّما سميت فاطمه لانّ الخلق فطموا عن معرفتها؛19
هر آن كس كه فاطمه را آنگونه كه بايد بشناسد، ليلة القدر را درك كرده و فاطمه،
فاطمه نام داشت زيرا مردم از شناختن قدر و منزلت او بريده شدهاند.”
2 – هجرت نور
داستان هجرت زهرا(س) از مكه تا
مدينه، حكايت عشق و انقطاع كامل به سوى پروردگار است؛ خصوصاً كه در اين سفر، سالار
كاروان كوچك مهاجران، اميرمؤمنان على(ع) بود و دو فاطمه ديگر، يعنى فاطمه بنت اسد،
مادر بزرگوار حضرت على(ع) و فاطمه بنت زبير بن عبدالمطلب، نيز آنان را همراهى
مىنمودند. حضرت زهرا(س) در اين زمان، حدود هشت سال داشتهاند. پيش از آن پيامبر(ص)
در ميان غوغايى از توطئههاى خطرناك و دشمنىهاى سخت راه به سوى مدينه سپرده و به
على سفارش كرده بودند، امانات مردم را به صاحبانشان عودت نموده و دُردانه اشيان را
به مدينه آورد.
قافله كوچك عشق، از مكه به سوى
مدينه به راه افتاد. نزديكى محلّى به نام “ضجنان” هشت تن از جنگاوران قريش را
مقابل خويش يافتند كه براى بازداشت مهاجران آمده بودند. على(ع) شجاعانه و در حالى
كه نوجوانى نورسته بود شمشير از نيام كشيد و به مقابله با آنان پرداخت. “حويرث بن
تقية بن قصىّ” – يكى از اين جنگجويان و كسى كه پيامبر(ص) را در مكه بسيار آزرده
بود – متوجه شترى كه فاطمه دخت عزيز پيامبر(ص) و يكى ديگر از فواطم را حمل مىكرد،
شد. پيش تاخت و شتر را رماند و دختر پيامبر(ص) و ديگر همراهش را به زمين زد.
على(ع) به چهره امانت رسول
اللّه نگريست، دختر برگزيده خدا، رنگ در صورت نداشت. على(ع) خشمگين به “حويرث” و
اطرافيانش حمله آورد و جمعى از آنان را كشت و بقيه را آنچنان فرارى داد كه از شدت
ترس و عجلهاى كه داشتند به هم برخورد مىكردند. آنگاه اميرالمؤمنين(ع) بازگشت و
فرمود: “اى فاطمه، اى پاره تن رسول خدا(ص) رنگ از چهرهات مىپرد در حالى كه من
پسر عموى (و مسؤول و نگاهبان) تو، على بن ابى طالبم؟” فاطمه(س) فرمود: “آن كه
متابعت تو كند، زيان نمىبيند.”20
بدين گونه، كاروان عشق، به راه
خويش ادامه داد تا به “ضجنان” رسيد. در آن جا يك شبانه روز اقامت كردند. برخى از
ضعفاى مؤمنين در اين محل به آنان محلق شدند. على و فواطم تمام شب را نماز گزاردند
و نشسته، ايستاده و در حالى كه به پهلو خوابيده بودند، به ياد خدا بودند تا خورشيد
سر برآورد. سپس حركت كردند امّا در هر منزلى كه فرود مىآمدند، همچنان خداى عزوجل
را عبادت مىنمودند تا به مدينه رسيدند. قبل از ورود ايشان در شأن اين گروه موحد و
مخلص، اين آيات نازل شده بود:
“همانا در آفرينش آسمانها
و زمين و در پى هم آمدن روز و شب نشانههايى براى اهل خرد است همانا كه خدا را
ايستاده، نشسته و به پهلو خوابيده ياد كنند و در چگونگى آفرينش آسمانها و زمين
تفكر نمايند و گويند: اى پروردگار ما، اينها را باطل خلق نكردى. منزّهى! از عذاب
آتش نگاهمان دار. اى خدا همانا هر كه را داخل آتش نمايى خوار ساختهاى و ستمگران
ياورى ندارند.
پروردگارا! شنيديم منادىگرى،
نداى ايمان سر داده بود، پس ايمان آورديم. خداوندا! ما را ببخشاى و نارواهامان را
بپوشان و ما را با خوبان بميران. اى پروردگار ما، آنچه به پيامبرانت وعده دادهاى
به ما ارزانى دار و در روز قيامت خوارمان مساز به درستى كه تو در وعدههايت بى
وفايى روا ندارى. پس پروردگار دعايشان را پذيرفت كه من خدايشان مىباشم و كار هيچ
عمل كنندهاى – مرد يا زن – ضايع نمىنمايم.”21
بنابه روايات، منظور از مرد (اللذكر)،
على(ع) و زن (الانثى) فاطمه – عليها السلام – مىباشد و “بعضكم من بعض” در آيه،
به: “على از فاطمه” تفسير گشته است.”22
پىنوشتها:
1 ) احمد الرحمانى
الهمدانى، فاطمة الزهراء(س)، ص10.
2 ) صحيح مسلم، ج7، ص123.
3 ) آل عمران (3) آيه 37.
4 ) مريم (19) آيه 16.
5 ) آل عمران (3) آيه 38 و
مريم (19) آيه 15-1.
6 ) هود (11) آيات 75 –
69؛ ذاريات (51) آيات 30 – 24.
7 ) قصص (28) آيات 13 – 7.
8 ) “ففاطمة حوراء انسيه
فكما اشتقت الى رائحة الجنة شممت رائحة ابنتى فاطمه فاطمةالزهراء(س)” ص12، به نقل
از عوالم العلوم و المعارف، ج6 – ص10.
9 ) توجه داشته باشيد كه
خديجه قبل از ازدواج با پيامبر اسلام(ص)، از موقعيت اجتماعى و اقتصادى بالايى در
ميان مردم مكه برخوردار بود و اين، بايكوت عمومى را بر او ناگوارتر و سختتر
مىساخت.
10 ) اين رفتار، نشانگر
عمق حضومت و دشمنى كفر با اسلام حتى در اوان رشد و نموش است.
11) چرا از ميان اين جمع،
آسيه همنشين خديجه ذكر مىگردد؟ شايد به خاطر نزديكى حال اين دو بزرگوار – به
يكديگر باشد، چون آسيه به خاطر جانبدارى از حق، به رفاه مادى و جاه و مقامى كه در
دربار فرعون داشت پشت پا زد و خود را در وصف موحدان قرار داد و از اين كه فرعون او
را مُثله كند، باكى در دل راه نداد. خديجه – سلام اللّه عليها – نيز مدتها در
انتظار شناختن پيامبر(ص) موعود – كه او صافش را شنيده بود – روزشمارى مىكرد و سپس
از شناختن حجت حق دل در گرو او باخت و تمام ثروت و مكنت خويش را به پاى او و مكتب
نجات بخشش نثار كرد.
12 ) در بعضى روايات،
صفراء (صفوراء) نقل شده است.
13 ) رك: احمد الرحمانى
الهمدانى، فاطمةالزهراء(س) به نقل از بحارالانوار، ج43 ،16؛ حاج شيخ عباس قمى، بيت
الاحزان (ترجمه)، به نقل از بحار امالى شيخ صدوق.
14) عن ابى جعفر (ع) قال: “لما
وُلِدَت فاطمة – عليها السلام – اوحى اللّه الى ملك فانطق به لسان محمد(ص) و سماها
فاطمة. ثم قال انّى فطمتكِ بالعلم…” كافى (ترجمه)، ج2، ص358؛ فاطمة الزهراء(س)،
ص149.
15 ) عرب جاهلى، فرزند
دختر را موجب قطع نسل مىدانست و نوه دخترى را فرزند خويش و از نسل خود نمىدانست
و آن گونه كه مشهور بود مىگفتند:
بنونا بنو ابنائنا و بناتنا
بنوهنَّ ابناء الرّجال
الاباعد
پسران پسران ما، پسران مانند
ولى پسران دخترانمان، پسران مردان غريبه و دور از ما هستند. لذا به مردى كه فرزندش
پسر نداشت بالكنايه، ابتر (دم بريده) لقب مىدادند.
16 ) البته تفسير “كوثر”
به فاطمهزهرا(س) و نسلى كه از او باقى مىماند، با تفسير كوثر به نهرى در بهشت،
قابل جمع است، زيرا فاطمه و اولاد مطهرش، نهر حقيقتند كه حق جويان و مؤمنان و
بهشتيان دائماً از من مىنوشند.
17 ) رك: الميزان، ج20 (نشر
رجا)، ص850.
18 ) فاطمة الزهراء(س)،
ص163 به نقل از علامه قزوين، فاطمة الزهرا من المهد الى اللحد، ص87 – 86.
19 ) بحار الانوار، ج43 –
ص65.
20 ) رك: ملا محسن فيض
كاشانى، الصافى فى تفسير القرآن، ج1، ص323؛ بحار الانوار، ج43، ص65 و سيره ابن
هشام، ج4، ص30 – 29.
21 ) آل عمران (3) آيات
195 – 190.
22 ) ملا محسن فيض كاشانى،
الصافى فى تفسير القرآن، ج1، ص323.
اسوه كامل
اسوه كامل
اتون محشر
شنيدم ز گفتار كار آگهان
بزرگان گيتى كهان و مهان
كه پيغمبر پاك والا نسب
محمد سر سروران عرب
چنين گفت روزى به اصحاب
خود
به خاصان درگاه و احباب خود
كه چون روز محشر درآيد همى
خلايق سوى محشر آيد همى
منادى برآيد به هفت آسمان
كه اى اهل محشر كران تا كران
زن و مرد چشمان به هم
برنهيد
دل از رنج گيتى به هم برنهيد
كه خاتون محشر گذر مىكند
زآب مژه خاك تر مىكند
يكى گفت كاى پاك بىكين و
خشم
زنان از كه پوشند بارى دو چشم
جوابش چنين داد داراى دين
كه بر جان پاكش هزار آفرين
ندارد كسى طاقت ديدنش
زبس گريه و سوز و ناليدنش
به يك دوش او بر، يكى
پيرهن
به زهر آب آلوده بهر حسن
زخون حسينش به دوش دگر
فرو هشته آغشته دستار سر
بدين سان رود خسته تا پاى
عرش
بنالد به درگاه داراى عرش
بگويد كه خون دو والا گهر
ازين ظالمان هم تو خواهى مگر
ستم كس نديدست از اين
بيشتر
بده داد من چون تويى دادگر
كند ياد سوگند يزدان چنان
به دوزخ كنم بندشان جاودان
چه بد طالع آن ظالم زشتخوى
كه خصمان شوندش شفيعان او
“محمد بن يمين الدين فريومدى”
جوهر صدق و صفا
مريم ار يك نسبت عيسى عزيز
از سه نسبت حضرت زهرا عزيز
نور چشم رحمة للعالمين
آن امام اولين و آخرين
آنكه جان در پيكر گيتى
دميد
روزگار تازه آئين آفريد
بانوى آن تاجدار هل اتى
مرتضى مشكل گشا شير خدا
پادشاه و كلبهاى ايوان او
يك حسام و يك زره سامان او
مادر آن مركز پرگار عشق
مادر آن كاروان سالار عشق
آن يكى شمع شبستان حرم
حافظ جمعيت خيرالامم
تا نشيند آتش پيكار و كين
پشت پا زد بر سر تاج و نگين
وان دگر مولاى ابرار جهان
قوت بازوى احرار جهان
در نواى زندگى سوز از حسين
اهل حق حريت آموز از حسين
سيرت فرزندها از امهات
جوهر صدق و صفا از امهات
مزرع تسليم را حاصل بتول
مادران را اسوه كامل بتول
بهر محتاجى دلش
آنگونهسوخت
با يهودى چادر خود را فروخت
نورى و هم آتشى فرمانبرش
گم رضايش در رضاى شوهرش
آن ادب پرورده صبر و رضا
آسيا گردان و لب قرآن سرا
گريههاى او ز بالين
بىنياز
گوهر افشاندى به دامان نماز
اشگ او برچيد جبريل از
زمين
همچو شبنم ريخت بر عرش برين
رشته آئين حق زنجير پاست
پاس فرمان جناب مصطفى است
ورنه گرد تربتش گرديدمى
سجدهها برخاك او پاشيدمى
“اقبال لاهورى”
1( كاشمر ) كشمير”دكتر سيد
محمد اكرم”
از لاهور پاكستان
هنگامه آزمون
“محمود
شاهرخى”
انتظار سحر
“عبداللّه گيويان”
آذرخش خشم
“حميد سبزوارى”
ترانه فتح
نشان سرفرازى
كس چون تو طريق پاكبازى
نگرفت
با زخم نشان سرفرازى نگرفت
زين پيش دلاورا كسى چون تو
شگفت
حيثيت مرگ را به بازى نگرفت حسن حسينى
لبيك
با نيت عشق بار بستند همه
از خانه و خانمان گسستند همه
لبيك چو گفتند به سردار
سحر
يكباره حصار شب شكستند همه
“سلمان هراتى”
رجز هجوم
ناگه رجز هجوم خواندند
برگرده گردباد راندند
لرزيد زمين چنان كه گفتى
چندين رمه را زجا رماندند
شستند به خون شب زمين را
شمشير به آسمان رساندند
بر سينه خصم در شب فتح
صد پرچم خونفشان نشاندند
تا باغ جنون ثمر دهد باز
در مزرعه بذر جان فشاندند
زان وادى بىنشانه آن شب
يك يك همه را به نام خواندند
ماندند به عهد خويش و
رفتند
رفتند ولى هميشه ماندند
“قيصر امينپور”
“مجذوب عشق!”
يك بوسه زدم، بر رخ او،
مست شدم
مجذوب رخش گشتم، و از دست شدم
من، او همه گشته بودم و،
او همه من
در او همه نيست گشتم و، هست شدم
(محمد فكور)
“قيام خون!”
آلاله به چشم، جام خون
مىآيد
وز باغ، بگوش، نام خون مىآيد
گلپوش كنيد شهر را، چون
زينب
فريادگر قيام خون، مىآيد
(محمد جواد شفق)
(تفسير نور )
“شهر علم “
ترا دانش و دين رهاند درست
ره رستگارى ببايدت جست
اگر دل نخواهى كه ماند
نژند
نخواهى كه دايم بَوِى مستمند
به گفتار پيغمبرت راه جوى
دل از تيرگيها بدين آب شوى
چه گفت آن خداوند تنزيل و
وحى
خداوند امر و خداوند نهى
كه من شهر علمم عليّم(ع)در
است
درست اين سخن گفت پيغمبر است
گواهى دهم كاين سخن راز
اوست
تو گويى دو گوشم بر آواز اوست
منم بنده اهل بيت نبى
ستاينده خاك پاى وصى
ابا ديگران مرمرا كار نيست
جز اين مرمرا راه گفتار نيست
حكيم اين جهان را چو دريا
نهاد
برانگيخته موج ازو تندباد
چو هفتاد كشتى برو ساخته
همه بادبانها برافراخته
يكى پهن كشتى بسان عروس
بياراسته همچو چشم خروس
محمد(ص) بدو اندرون با على(ع)
همان اهل بيت نبىّ و وصىّ
خردمند كز دور، دريا بديد
كرانه پيدا و بن ناپديد
بدانست كو موج خواهد زدن
كس از غرق بيرون نخواهد شدن
بدل گفت گر با نبىّ و وصىّ
شوم غرقه دارم دو يار وفى
همانا كه باشد مرا دستگير
خداوند تاج و لوا و سرير
اگر چشم دارى بديگر سراى
به نزد نبىّ و علىّ گير جاى
(حكيم ابوالقاسم فردوسى)
خرقه موسى
مصطفى(ص) را وعده كرد
الطاف حق
گر بميرى تو نميرد اين سبق
من كتاب و معجزت را رافعم
بيش و كم كن راز قرآن مانعم
من ترا اندر دو عالم رافعم
طاعنان را از حديثت دانعم
كس نتاند بيش و كم كردن در
او
توبه از من، حافظى ديگر مجو
رونقت را روزْ روزْ افزون
كنم
نام تو بر زرّ و بر نقره رنم
منبر و محراب سازم بهرِ تو
در محبّت قهرِ من، شد قهرِ تو
نام تو از ترس پنهان
مىكنند
چون نماز آرند پنهان مىشوند
خُفيه مىگويند نامت را
كنون
خفيه هم بانگ نماز، اى ذو فنون
از هراس و ترس كفّار لعين
دينت پنهان مىشود زير زمين
من مناره پر كنم آفاق را
كور گردانم دو چشم عاق را
چاكرانت شهرها گيرند و جاه
دين تو گيرد ز ماهى تا به ماه
تا قيامت باقيش داريم ما
تو مترس از نسخ دين، اى مصطفا(ص)
اى رسول ما تو جادو نيستى
صادقى هم خرقه موسيستى
هست قرآن مر تو را همچون
عصا
كفرها را دركشد چون اژدها
تو اگر در زير خاكى
خفتهاى
چون عصايش وان تو آنچه گفتهاى
قاصدان را بر عصايت دست نى
تو بخُسب اى شهر مبارك خفتى
تن بخفته نور جان در آسمان
بهر پيكار تو زه كرده كمان
(مثنوى مولوى، دفتر سوم)
جمال محمد (ص)
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلك را كمال و منزلتى
نيست
در نظر قدر با كمال محمد
وعده ديدارِ هر كسى به
قيامت
ليله اسرى، شب وصال محمد
آدم و نوح و خليل و موسى و
عيسى
آمده مجموع، در ضِلال محمد
عرصه گيتى مجال همت او
نيست
روز قيامت نگو، مجال محمد
وآن همه پيرايه بسته جنت
فردوس
بو كه قبولش كند، بلال محمد
همچون زمين خواهد آسمان كه
بيفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمين حشر
نتابد
پيش دو ابروى چون هلال محمد
چشم مرا، تا به خواب ديد
جمالش
خواب نمىگيرد از خيال محمد
“سعدى” اگر عاشقى كنى و جوانى
عشق محمد بس است و آل محمد
(سعدى شيرازى)
تقديم به رزمندگان فلسطينى
از تبار آتش و خونيم ما
از نژاد ايل مجنونيم ما
بيدلستان مكتب تعليم ما
عشق را عنوان و مضمونيم ما
از ديار جذبه و كشف و شهود
محرم اسرار مكنونيم ما
عشق و شور و مستى و حال و
جنون
در سرشت اينگونه معجونيم ما
خانه زاد كشور آوارگى
واله اندر دشت وهامونيم ما
شير مردانيم در تعقيب گرگ
دشمنان قوم صهيونيم ما
سينهها آكنده از خشم عدو
آيههاى قهر بيچونيم ما
بندها بگسسته از زندان تن
تا مپندارند مسجونيم ما
انتفاضه رهنماى راه ما
تابع اين حكم و قانونيم ما
رأيت فتح و ظفر بر دوش
ماست
كس مپندارد كه مغبونيم ما
فاتحان قله آزادگى
بر وصال دوست مفتونيم ما
با شهادت عهد و پيمان
بستهايم
تا اداى دين مديونيم ما
لالههاى پرپر بستان دين
اختران سرخ گلگونيم ما
در هدف سبقت گرفتيم از ملك
تا بقاب قوس مقرونيم ما
حافظان انقلابيم (احمدى)
از تبار آتش و خونيم ما
(عباس احمدى)
گوهر پاك
شمس وجود احمد و خود زهرا
ماه ولايتست زِ اطوارش
دخت ظهور غيب احد احمد
ناموس حق و صندُقِ اسرارش
هم مطلع جمال خداوندى
هم مشرق طليعه انوارش
صد چون مسيح زنده زانفاسش
روح الامين تجلى پندارش
هم از دمش مسيح شود پران
هم مريم دسيه زگفتارش
هم ماه بارد از لب خندانش
هم مهر ريزد از كف مهيارش
اين گوهر از جناب رسول
الله
پاكست و داور است خريدارش
كفوى نداشت حضرت صديقه
گرمى نبود حيدر كرّارش
جناب عدن خاك در زهرا
رضوان زهشت خلد بود عارش
رضوان بهشت خلد نيارد سر
صديقه گر به حشر بود يارش
باكش زهفت دوزخ سوزان نى
زهرا چو هست يار و مددكارش
“ناصر خسرو قباديانى”
در مدح فاطمه زهرا
چنين گفت آدم عليه السلام
كه شد باغ رضوان مقيمش مقام
كه با روى صافى و باراى
صاف
ز هر جانبى مىنمودم طواف
يكى خانه در چشمم آمد زدور
برونش منور زخوبى و نور
زتابش گرفته رخ مه نقاب
زنورش منوّر رخ آفتاب
كسى خواستم تا بپرسم بسى
بسى بنگريدم نديدم كسى
سوى آسمان كردم آنگه نگاه
كه اى آفريننده مهر و ماه
ضمير صفى از تو دارد صفا
صفا بخشم از صفوت مصطفى!
دلم صافى از صفوت ماه كن
زاسرار اين خانه آگاه كن
زبالا صدائى رسيدم به گوش
كه با اى صفى آنچه بتوان بگوش!
دعايى زدانش بياموزمت
چراغى ز صفوت برافروزمت
بگو اى صفى با صفاى تمام
به حقّ محمد عليه السلام
به حق على صاحب ذوالفقار
سپهدار دين شاه دلدل سوار
به حق حسين و به حق حسن
كه هستند شايسته ذوالمنن
به خاتون صحراى روز قيام
سلام عليهم، عليهم سلام
كز اسرار اين نكته دلگشاى
صفى را ز صفوت صفايى نماى
صفى چون بكرد اين دعا از
صفا
درودى فرستاد بر مصطفى
درِ خانه هم در زمان باز
شد
صفى از صفايش سرانداز شد
يكى تخت در چشمش آمد زدور
سراپاى آن تخت روشن زنور
نشسته بر آن تخت مر دخترى
چو خورشيد تابان بلند اخترى
يكى تاج بر سر منوّر زنور
ز انوار او حوريان را سرور
يكى طوق ديگر به گردن درش
به خوبى چنان چون بود در
خورش
دو گوهر به گوش اندر
آويخته
زهر گوهرى نورى انگيخته
صفى گفت يا رب نمىدانمش
عنايت بخطى كه برخوانمش
خطاب آمد او را كه از وى
سؤال
بكن تا بدانى تو بر حسب و حال
بدو گفت من دخت پيغمبرم
به اين فرّ فرخندگى درخورم
همان تاج بر فرق من باب من
دو دانه جواهر حسين و حسن
همان طوق در گردن من على
است
ولىّ خدا و خدايش ولى است
چنين گفت آدم كه اى كردگار
درين بارگه بنده راهست بار
مرا هيچ از اينها نصيبى
دهند
ازين خستگيها طبيبى دهند
خطابى بگوش آمدش كاى صفى
دلت در وفاهاى عالم وفى
كه اينها به پاكى چو ظاهر
شوند
به عالم به پشت تو ظاهر شوند
صفى گفت با حرمت اين
احترام
مرا تا قيام قيامت تمام
“محمد بن حسام الدين خوسفى”
خوشههاى خشم
خوشههاى خشم
(خاطرات اسارت)
اشاره:
دوران هشت ساله جنگ تحميلىِ
عراق عليه ايران، هر روزش كتاب پرخاطرهاى بود كه در تاريخ ملت مسلمان ايران،
نوشته شد؛ رشادتها و جانبازيهاى نيروهاى رزمنده و سلحشور، فداكاريها و حمايتهاى
بىدريغ مردم، رهبريهاى قاطعانه امام راحل، مقاومت دليرانه اسيران، هر يك برگهاى
زرين اين كتاب بودند كه با سرفرازى، رقم خوردند، شرح و بسط هر يك از برگهاى اين
كتاب پرافتخار، خود نيز ميراث سترگى است كه آيندگان سخت بدان محتاجند.
از اين رو تلاش كرديم تا،
خاطرات برخى از آزادگان سرفراز را در روزهاى بلند اسارت، ثبت كنيم، در اين قسمت
خاطره يكى از روحانيون آزاده؛ حجةالاسلام شاكرى را مىخوانيم. در ضمن از واحد ضبط
خاطرات تيپ امام جعفرصادق(ع)، كه اين خاطرات را تهيه كردهاند، متشكريم.
“واحد فرهنگى مجله”
× × × × ×
قصه اسارت ما از اين جا آغاز
شد كه در تاريخ 65/2/24 در عمليات آزاد سازى فكه به اسارت نيروهاى عراقى در آمديم.
هنگامى كه اسير شديم، دستهاى هر كدام از ما را با بند، محكم بستند و روى آن بندها
هم چپيههاى خودمان را پيچيدند. با وجود اين، دلهره و هراس عجيبى از ما داشتند،
اين بود كه از ما فاصله مىگرفتند و از دور، اطرافمان را محافظت مىكردند. اكثر
بچهها مجروح بودند، بعضى جراحتشان كم بود و برخى زياد؛ آنهايى كه وضعشان وخيم
بود، اصلاً نمىتوانستند حركت بكنند و برادران ديگر زير بغلشان را مىگرفتند. با
اين وضع، ما را به داخل سنگر بزرگى كه براى تانكهايشان آماده كرده بودند، بردند و
پشت سرِ هم نگه داشتند. البته در آن جا ما را اذيّت نكردند و رفتار تقريباً ملايمى
داشتند، فقط با بىسيم، سريع تماس گرفتند كه يك ماشين “آيفا” بياورند و ما را
ببرند.
يكى از صحنههايى كه در اين جا
از يك طرف ما را به خنده انداخت و از طرف ديگر خيلى ناراحتمان كرد اين بود كه در
همان حالى كه دستهايمان را بسته بودند و دور تا دورمان هم افراد مسلح با فاصله
ايستاده بودند، ناگهان نيروهاى خودى شروع به شليك خمپاره و توپ كردند و اطراف را
به شدت زير آتش گرفتند، خمپارهها در دويست، سيصد مترى ما، تقريباً در فاصله دورى،
منفجر مىشد، ولى عراقيها با هيكلهاى تنومند و شكمهاى بزرگى كه داشتند خودشان را
محكم به زمين مىزدند و اسلحهشان را هم به كنارى پرت مىكردند، ما هم كه در حال
ايستاده، انفجار خمپارهها را نظاره مىكرديم، اين ترس و اضطراب عراقيها و نحوه
دراز كشيدن آن بدنهاى فربه و چاق و به زمين كوبيدن شكمهايشان، برايمان خندهآور
بود. و از طرف ديگر هم ناراحت مىشديم كه خدايا ما اسير چه آدمهاى ترسو و بزدلى
شدهايم.
بالاخره طولى نكشيد كه ماشين “آيفا”
رسيد و همه ما را بر آن سوار كردند و سالم و مجروح را روى هم ريختند، تعدادى از
كشتهها و زخميهاى خودشان را هم داخل ماشين جا دادند و چند تا نگهبان هم داخل
ماشين گذاشتند تا ما را به عقب ببرند.
هر يك از برادران به دردى
مىناليد؛ بعضى تير به شكمشان خورده بود، برخى دستانشان، عدهاى پاهايشان، خلاصه
هر كس به طريقى مصدوم شده بود. ما پيش خودمان فكر مىكرديم كه عراقيها با ديدن
كشتهها و زخمىهاى خودشان، مخصوصاً مجروحينى كه دل و رودهشان روى زمين ريخته شده
بود، حتماً ما را به رگبار مىبندند، ولى چنين كارى نكردند و ما را به خط دوم
خودشان بردند، به خط دوم كه رسيديم ماشين ايستاد، همه را پياده كردند، در آن جا
تعداد زيادى از افسران و فرماندهان در انتظار ما نشسته بودند، مجروحين و كشتههاى
خودشان را به طرف كانتينرى كه متعلق به بهداريشان بود بردند و آنها را از همين جا
از ما جدا كردند، ما را هم يكى يكى با اشاره به طرف خودشان فرا مىخواندند و
مشخصاتمان را مىنوشتند و يكسرى سؤالهاى مربوط به واحد و يگان و شهر از ما
مىكردند. مخصوصاً اسم پدر و پدر بزرگ را هم مىپرسيدند. يك افسر اطلاعاتى در آن
جا بود كه مترجم بود، فارسى را به خوبى صحبت مىكرد، ما خيال مىكرديم كه او از
خود فروختگان است؛ يعنى از پناهندگان سياسى يا منافقين است. اما بعد كه از خودش
پرسيديم كه شما چطور فارسى را خوب صحبت مىكنيد، گفت: من دوره تخصصّىام را در
زمان شاه در مركز پياده شيراز آموزش ديدهام، و به همين خاطر به زبان فارسى،
مسلّطم.
خلاصه، بازجويى يك كمى طول
كشيد، پس از بازجويى، در حالتهاى مختلف از ما فيلمبردارى كردند؛ يعنى يك بار همه
را به رديف مىنشاندند و دفعه ديگر در حالت ايستاده باز در حالتهاى دويدن، دستها
بالا، دستها پايين، از روبهرو، پشت سر، فيلمبردارى مىكردند و منظورشان از اين
كار اين بود كه تعداد اسرا را زياد نشان بدهند و بگويند عمليات ايرانيها شكست
خورده است.
پس از اين برنامهها، همه ما
را به اتاقى كه با “پليت” ساخته شده بود و به شكل كيوسك بود، بردند و درِ آن را
بستند. اين اتاق حتى روزنه كوچكى هم براى ورود هوا نداشت، تعداد ما هم زياد بود.
در اين جا عراقيها همه ما را دقيقاً تفتيش كردند، بيشتر به اين خاطر كه چيز با
ارزشى مثل انگشتر يا ساعت و چيزهايى از اين قبيل از ما به دست آورند، براى اين كار
بين خود نيروهاى دشمن هم درگيرى بود و هر كس سعى مىكرد زرنگى كند و زودتر چيزى به
دست آورد.
پس از تفتيش دوباره يكى يكى
بچهها را از آن كيوسك بيرون بردند و از هر يك تنهايى بازجويى كردند.
خلاصه، بعد از طى اين مراحل
همه ما را سوار بر ماشين “آيفا” نموده و به خط بعدى؛ يعنى خط سوم بردند. اين جا
پادگان موقت هوانيروز بود كه تعدادى هليكوپتر اطراف آن نشسته بودند و تعداد زيادى
هم از افسران و درجهداران بعثى هم در آن جا بودند.
اسم و موقعيت اين پادگان و فاصله آن را با محل
عملياتى خودمان، بفرماييد؟
از خط خودمان تا خط اول
نيروهاى دشمن حدود دو كيلومترى فاصله بود، بعد ميان خط اوّل تا خط دوّم آنها هم
حدوداً همين مقدار فاصله بود كه در ميان اين دو خط، زرهى عراق، خيلى قوى بود و
تانكهاى زيادى هم در آن جا بود، تانكهاى سوخته هم فراوان بود بعد از خط دوم تا
سوّم همين مقدار يا بيشتر فاصله بود. كه در خط سوّم، همان پادگان موقت و تاكتيكى
هوانيروز وجود داشت، كه به خاطر شرايط جنگى آن را احداث كرده بودند.
در اين خط سوّم و در كنار همان
پادگان هوانيروز ما را به صورت منظم پشت سر هم و با فاصله نشاندند. حالا ديگر همه
ما خسته بوديم، سه شب كه براى عمليات آماده بوديم، آن شب هم كه همهاش درگير و در
حال عمليات بوديم، الآن هم كه اسير شده و تشنه و گرسنه بوديم و از طرفى دستشويى هم
بشدت فشار مىآورد. از همه اينها گذشته، خون هم از بدنمان سرازير بود و بوى تعفن
چرك و خون و عرق همه را رنج مىداد، افزون بر اينها عراقيها هم هر كدام كه
مىرسيدند با قنداق تفنگ و لگد و مشت محكم بر بدنمان مىزدند، مخصوصاً وقتى كه
نوشتههاى پشت لباسمان را مىخواندند كه شعارهايى از قبيل: “كربلا ما مىآييم”، “يا
زيارت يا شهادت”، “يا مهدى ادركنى”، “الهى و ربى من لى غيرُك”، “يا حسين مظلوم”، “راه
قدس از كربلا مىگذرد”، و شعارهاى ديگرى كه رزمندگان بسيجى، آن روزها بر پشت و يا
كلاه آهنىِ خود مىنوشتند. دشمن روى همه اين شعارها حساسيّت داشت به خصوص اين
شعارهايى كه ذكر كردم، وقتى اينها را مىخواندند، حسابى به جانمان مىافتادند و
كتك مىزدند و مىگفتند: زيارت، شهادت، كربلا، حسين مظلوم، مَهْدِى شِنوُ (يعنى
مهدى كى هست).
خلاصه، مصيبت فراوان بود، گرما
هم به شدت رنجمان مىداد، يك ساعت دو ساعت، نخير مثل اين كه اصلاً قصد داشتند كه
تا سر حد مرگ ما را در چنين وضعى عذاب بدهند. از شدّت درد مىافتاديم، روى آسفالت،
عراقيها با لگد و مشت ما را مىنشاندند.از بس كه دردهايمان زياد بود نمىدانستيم
از كدامشان بناليم. جراحت و زخمهاى بدنمان را كلاً فراموش كرده بوديم، شدت ادرار
به حدّ انفجار رسيده بود، گرسنگى آنقدر فشار آورده بود كه جلوى چشمانمان سياهى
مىرفت و همه جا و همه چيز را تيره و تار و مثل سايه و شبه مىديديم، تشنگى كه
واويلا بود، هر چه هوا گرمتر مىشد، فشارها بيشتر و بيشتر مىشد، از درد تشنگى به
مرحلهاى رسيديم كه عرق را كه از پيشانيمان سرازير مىشد با زبانمان جمع مىكرديم
و زبانمان را تر مىكرديم تا از اين طريق رفع تشنگى كنيم، دستهايمان را هم كه با
چند تا بند از پشت محكم بسته بودند به طورى كه احساس مىكرديم كه دو تا دستمان قطع
شده، چون اصلاً خون به دستانمان نمىرسيد، مقدارى هم از عرقها به چشمانمان مىرفت،
چشمهايمان را اذيّت مىكرد، دستهايمان هم كه بسته بود و نمىتوانستيم عرقها را پاك
كنيم، از همه اينها گذشته، هر چه هوا گرمتر مىشد، چون آسفالتش هم ظاهراً تازه بود،
قيرها زير باسنهايمان آب مىشد و شلوارمان نيز به قيرها مىچسبيد و اذيّت مىكرد.
خدا شاهد است بارها و بارها مرگ را در جلوى چشمان خويش مشاهده مىكرديم، مىگفتيم:
خدايا، خلاصمان كن و جانمان را بگير، ديگر بيشتر از اين زجركشمان نكن. تا ظهر در
همين وضعيّت مانديم، بعد از ظهر، تا آن جا كه آفتاب شدت و سوزش داشت ما را نگه
داشتند، جانها همه به لب آمده بود، نمىدانم تحمّل انسان تا چه اندازه است، انگار
بيش از يك جان داشتيم، باورمان آمده بود كه بيش از يك جان داريم. به حسابى كه
آخرين لحظات عمر خويش را مىگذرانيم، نالهها بلند شد، بعضى حسين، حسين مىگفتند،
عدهاى تقاضاى آب مىكردند، يكى يكى از حال مىرفتيم و مىافتاديم روى زمين،
دوباره بعثيان بىرحم با لگد ما را مىنشاندند، تقريباً همه شهادتين را گفتيم، در
انتظار مرگ بوديم، هر آن، احتمال مرگى با لب تشنه در انتظار ما بود. خدايش رحمت
كند شهيد والا مقام “رنجبر”، كه پاسدار وظيفه بود، او بسيار خوشاخلاق و مهربان و
شوخ طبع بود، قبل از عمليات مىگفت: من 45 روز ديگر خدمتم تمام مىشود و آخرين
مرخصىام را چندى پيش رفتم. يادش بخير، مسؤول واحد تسليحات گردانمان بود، در
عمليات بشدت مجروح شد، وقتى كه هيچ راه فرار نديديم، در آن شرايط محاصره – كه
قبلاً عرض كردم – زير بغل او را گرفتيم و با خودمان به اسارت برديم، اين عزيز،
درآن وضعيتگرسنگىوتشنگى و در اثر آزار و اذيّت عراقيها و آن شرايط زجر دهند و
نيز شدت خونريزى، سرانجام به شهادت رسيد. او اولين شهيد بعد از اسارت بود كه به
لقاء اللّه پيوست، ياد اين شهيد والامقام، گرامى و راهش پررهرو باد.
خلاصه آن روز به اندازه يك
سال، شايد هم بيشتر، براى ما گذشت. در اين جا خوب است، خاطرهاى از يكى از برادران
بگويم: يكى از برادران آزاده به نام “سيد محمود كرمى” كه اهل فيروز آباد فارس بود
و حدود 15 الى 16 سال سن بيشتر نداشت، از فرط تشنگى طاقتش تمام شد و بر سر عراقيها
فرياد زد كه: “يا آب يا موت”، اين بسيجى دلاور، چون عربى بلد نبود، اين طور حرف زد
و منظورش اين بود كه: اى بى رحمها لااقل جرعهاى آب به ما بدهيد، هرچند كه اين
صحرا نزديك كربلاى اباعبداللّهالحسين هست و ما هم پيروان او، و شما هم پيروان
جلاّدانى هستيد كه او را شهيد كردند و خاندان گراميش را به اسارت بردند، شما هم از
آن طايفهايد، لااقل جرعهاى آب به ما بدهيد، اگر آب نمىدهيد پس بكشيدمان كه ديگر
زجركش نشويم. بعثيان سنگدل كه صداى او را شنيدند ناگهان بر سرش ريختند و شروع
كردند به كتك زدن. اين نوجوان رشيد، تشنه، گرسنه، خسته و بىتاب در ميان انبوهى از
نيروهاى غول پيكر دشمن و زير مشت و لگد آنان دست و پا مىزد. آنها هى مىگفتند: “اگول
المُوْت لِصَدام”، يعنى او گفته كه مرگ بر صدام، آنها فقط كلمه “الموت” را فهميده
بودند ما كه عربى را، قبلاً در حوزه علميه خوانده بوديم، به طور شكسته بسته به
عربى مىگفتيم: بابا اين نوجوان منظورش اين است كه يا آب به من بدهيد يا مرا
بكشيد. او آب مىخواهد، شعار كه نداده. امّا آن بىرحمان اهميّت نمىدادند و چون
دنبال بهانه بودند همه را زير كتك گرفتند و گفتند: اين شعار را همهشان گفتهاند و
با اين بهانه ريختند روى سر و كلّه همه، و تا توانستند، زدند.
خلاصه، روز پر خاطرهاى بود،
شايد بتوان آن روز را به روز “محشردنيوى” تشبيه نمود و بچهها هم مىگفتند: واقعاً
ما روز محشر را پشت سر گذاشتيم، اصلاً كسى باور نمىكرد كه از اين شكنجهگاه بزرگ
روحى و جسمى جان سالم بيرون ببرد، همه خيال مىكرديم كه لحظات آخرمان است، لذا چشم
انتظارِ مرگ بوديم.
در آن روز گرما به شدت بر
جسمهاى نحيف بچهها مىتابيد، در آن بيابان، شدت حرارت آفتاب، به حدّى بود كه خود
بعثىها هم نمىتوانستند، تحمل كنند، لذا نوبت به نوبت، پست خود را عوض مىكردند و
داخل مقرشان مىرفتند و عدّه جديدى مىآمدند، هر مأمور جديدى هم كه آمد، از قبلى،
جلادتر و بىرحمتر بود، حتى جوانمردى هم مثل نگهبان و زندانبان دوطفلانمسلم در
ميان آنان پيدا نمىشد، كه لااقل جرعهاى آب بدهد، حالا اين همه فشار و اذيّت هيچ،
لااقل رخصت توالت بدهد، يا دستمان را يك لحظه باز كند كه اين عرقهايمان را پاك
كنيم، واقعاً همه آنها بىوجدان و سنگدل بودند.
عصر كه شد، كمى از شدت گرما كاسته
شد و هر چه به طرف غروب نزديك مىشديم، هوا بهتر مىشد. گرچه ديگر رمقى برايمان
نمانده بود و همه تقريباً نفسهاى آخر را مىكشيديم، امّا تغيير حرارت را احساس
مىكرديم، گاهى نسيمى هم مىوزيد و ما آن را به منزله دست محبتى مىدانستيم كه سر
و صورتمان را نوازش مىدهد، اين نسيم، واقعاً اميدبخش بود، و در دلمان جرقههاى
رهايى از مرگ را مىزد، با اين حال، فكر مىكرديم كه ديگر لحظههاى آخر عمرمان
است، چون نفسهايمان به شماره افتاده بود. واقعاً جان آدمى، چيز عجيبى است،
بعضىها مىگفتند كه آدمى هفت تا جان دارد، ولى ما اين مطلب را در آن روز و پس از
آن، در طول اسارت باور كرديم!
ادامهدارد
اسلام و تنظيم خانواده
اسلام و تنظيم خانواده
ميناهاشمى
مقدمه
تنظيم خانواده و كنترل رشد
جمعيت در ايران از قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، مطرح بوده است. رژيم پهلوى، تنظيم
خانواده را همچون بسيارى مقولههاى ديگر اجتماعى، فرهنگى و سياسى، نقابى براى غارت
و به هدر دادن سرمايههاى ملى قرار داده، راه را براى اسراف و تبذيرهاى بىحساب
دست نشاندگانش هموار ساخته بود. در طرف مقابل، علماى دين، به علت شرايط آن روز و
جوّ مبارزه و بعضاً ديدگاههاى فقهى، در آشكار و نهان با تنظيم خانواده به مخالفت
برخاستند.
با پيروزى انقلاب اسلامى ايران،
تغيير ناگهانى سيستمهاى اجتماعى، اقتصادى، سياسى و فرهنگى جامعه، روند حاكم بر رشد
جمعيت كشور را دستخوش نوسانات عمدهاى كرد. به طور مشخص از يك سو به دليل كم
اهميّت تلقّى كردن خطر افزايش جمعيّت در مقابل حوادث و دگرگونيهاى سالهاى اوليّه
انقلاب و از سوى ديگر، برخورد عقيدتى – سياسى مسؤولان با مسأله كنترل رشد جمعيت،
درصد سالانه جمعيت به سرعت افزايش يافت و براى دورههاى 1355 – 65 به طور متوسط به
رقم 3/9% در سال، كه رقم بىسابقهاى در طول سه دهه گذشته بود، رسيد. علاوه بر آن،
سطح بارورى در ايران، بين سالهاى 1355 – 65 يكى از بالاترين سطوح بارورى جهان بود
به طورى كه سطح بارورى كلّى زنان از 139 در هزار به 188 در هزار نزديك شد. اما
محاصره اقتصادى، جنگ تحميلى و ديگر توطئهها و پيامدهاى منفى رشد جمعيت همراه با
آمارهاى هشدار دهنده، موجب طرح مجدد و جدّى كنترل مواليد در سطح مسؤولين و مردم
شد.
در اين ميان، بحثها و بايد و
نبايدهاى بسيار در سطح مطبوعات و افكار عمومى مطرح شده است. از يك سو، برخى
مسؤولين دست اندركار، سمينارهايى در مدح يك جانبه كنترل مواليد منهاى ديدگاههاى
مقابل برپا مىداشتند و از ديگر سو، مخالفان آنچنان پيش مىرفتند كه حتى انتقاد
يكى از متخصّصان از برخى شيوههاى ضدّ باردارى را به مخالفت وى با اصل كنترل
مواليد تعميم مىدادند.
به هر حال در اين مختصر برآنيم
تا با نقد و بررسى دلايل مخالفان تنظيم خانواده به ديدگاه صواب نزديك گرديم:
دلايل مخالفان كنترل
مواليد
در بررسى دلايل مخالفان،
معمولاً موارد ذيل از اهميت بيشترى برخوردار است كه از زبان آنان نقل مىگردد:
1- “ما بر اساس باورهاى دينى
خود معتقديم كه خداوند تبارك و تعالى روزى همه انسانهايى را كه حيات بخشيده، تضمين
فرموده است و امكان ندارد كه ذى حياتى بدون روزى، خلق شود. اما سياستهاى غلطِ
انسانها و عدم تحرك، سستى و زبونى، عدم به كارگيرى استعدادهاى سرشار انسانها و عدم
تجهيز آنان براى تأمين نيازمنديهاى خود – كه غالباً نيز ناشى از دورانهاى تسلّط
استعمار بر اين كشورهاست – مشكلات نابرابريهاى امروزى را دامن زده و فقر و گرسنگى
را موجب گرديده است”1 در قرآن كريم مىخوانيم:
“لاتقتلوا أولادكم خشية
املاق نحن نرزقهم و ايّاكم؛ فرزندان خود را از ترس گرسنگى نكشيد ما شما و آنان را
روزى مىدهيم.”2
به عبارت ديگر، پيامدهاى منفى
رشد جمعيت، ناشى از كمبود امكانات نيست بلكه ناشى از استفاده غير صحيح از آنهاست.
2- “آيا آن حديث پيامبر اسلام(ص)
را فراموش كردهايد كه فرمودهاند: فرزندان خود را زياد كنيد تا من در روز قيامت
به خاطر زيادى تعداد شما بر امتهاى ديگر افتخار كنم؟”
آيا تلاش در محدود كردن جمعيّت
مسلمانان، كنار گذاردن سنّت پيامبر(ص) در جهت به اجرا درآوردن فرامين غربيها
نيست؟3 3- “اگرچه ممكن است رشد جمعيت به خودى خود، يك عامل هميشه مثبت نباشد، ولى
فراموش نكنيم كه در محاسبات استراتژيك، جمعيت يكى از اوّلين شاخصهاى توانمندى
كشورها، و پشتوانه اراده ملى است و مىتواند استقلال، تماميّت ارضى و حتّى اقتدار
و بقاى كشورها را در دنياى پرتلاطم امروز رقم بزند.”4
همان كه در جنگ تحميلى موجب شد
تا خيل جوانان ايران، سپاهى نيرومند را بر ضد كفر و تجاوز آرايش دهند.
4 – “آحاد مردم در دنياى اسلام
– بدون آن كه انقلابى بودن يا نبودن مسلمانان تأثير زيادى در سرنوشت آنان داشته
باشد – امروز در معرض تهاجم قدرتهاى شيطانى و مشخصاً آمريكا قرار گرفتهاند.” “امروزه
آمريكا هر مسلمانى را در هر گوشه جهان يك خطر بالقوه معرفى مىكند و حتى در مورد
افزايش جمعيت مسلمانان در كشورهاى غير انقلابى مسلمان هم به عنوان يك خطر براى
منافعش موضعگيرى مىكند، دقيقاً به همين دليل است كه نسخههاى ديروز و امروز بانك
جهانى، صندوق بين المللى پول و ابزارهاى ديگرى كه واشنگتن سعى دارد از طريق آنها
سياست خود را در گوشه و كنار جهان اعمال كند، مشخصاً دربرگيرنده همان ديدگاههايى
هستند كه واشنگتن حتى به زور سرنيزه هم قادر به اجراى آنها نيست و حتى توسل به
نسلكُشى مسلمانان در قلب اروپا هم نمىتواند در حد دلخواه خود از جمعيت مسلمانان
بكاهد…]از اين رو[ آمريكا به عنوان اصلىترين دشمن جهان اسلام سعى دارد كنترل
جمعيت جهان اسلام را به دست خود بگيرد.”5
5- به فرض قبول آن كه رشد سريع
جمعيت بدون در نظر آوردن ضعفها و كاستيها به بهاى وابستگى بيشتر تمام شود آيا رشد
كمتر جمعيت مىتواند مشكل ناتوانى در برطرف نمودن نيازها را مرتفع كند؟ آيا مشكل
همين است و بس و ديگر مشكلى جامعه را تهديد نمىكند؟6
6- “اگر همچنان كه جمعيت بر
خود مىافزايد بر تواناييهاى خود نيز بيفزايد اميد مىرود كه اداره زندگى انسانها
شكل بهترى به خود بگيرد؛ البته اين نيز صحيح است كه تا زمانى كه جمعيّت جديد به
افراد توانايى تبديل شوند – كه قادر باشند علاوه بر تأمين نيازمنديهاى خود جامعه
را نيز در رفع مشكلاتش كمك كنند – زمانهايى مىگذرد و آنان فقط نيازمند هستند و در
آغاز افزايش جمعيت در چنين جامعهاى افزايش نيازها خواهد بود اما اگر به مرور به
تواناييهاى آنان افزوده شود به مرور از نيازها كاسته و بر قوّتها افزوده مىشود.”7
7- “اين تنها افزايش رشد جمعيت
نيست كه همراه با عواقب اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى است، بلكه كاهش آن در كشورهاى
صنعتى نيز پيامدهاى منفى بسيارى به دنبال دارد.” مشكلاتى مانند رشد منفى جمعيت –
تا جايى كه مثلاً رشد جمعيت ايتاليا تا پايان قرن بيستم به صفر خواهد رسيد –
افزايش نسبت سالخوردگان در جمعيت كل، و مرگ و مير ناشى از كهولت و … .8
بنابراين با كاهش رشد جمعيت
تنها صورت مشكل تفاوت مىكند وگرنه اصل آن، به قوّت خويش باقى است.
نقد دلايل مخالفان:
1- ايمان و اعتقاد ما به
رزّاقيت خداوند متعال و اين كه در نظام تكوين الهى، هر ذىحياتى روزى مقدّر خويش
را مىيابد، ارتباطى به ضرورت كنترل رشد جمعيت در برخى جوامع ندارد، زيرا بحث در
واقعيت موجود جهان؛ يعنى ميليونها انسانى است كه حتّى از داشتن قوت لايموت نيز محرومند
بحث از زنان بىشمارى است كه به دليل عدم رعايت اصول بهداشتى در تنظيم خانواده و
باردارى در معرض خطرند؛ از كودكانى كه خطرات مختلف روانى، اجتماعى و فيزيكى ناشى
از فقر آنان را احاطه كرده است! به گفته فرزانهاى از عالمان شهيد:
“نه آن قدر به اسباب تكيه كن
كه از مسببالاسباب غافل شوى و قدرت و حكمت او را فراموش كنى و نه آن قدر از اسباب
غفلت كن كه در زندگى، مجارى طبيعى و عادى را – كه همان مسببالاسباب براى زندگى
مقرر كرده است و تو را به تلاش و كوشش در آن واداشته – كنار نهى و همه جا در
انتظار يك حادثه ناگهانى و غير عادى باشى.”
آرى اگر انسانها از منابع و
ذخاير زمين به نحو عادلانه بهره مىبردند، اگر اسراف و تبذير و ظلم و فساد در ميان
نبود، بنا به قانون تكوين همه افراد بشر مىبايست از امكانات ضرورى برخوردار
باشند؛ لكن با آشوبى كه بيداد قدرتهاى سلطه طلب در جهان به راه انداخته، بالعيان
مىبينيم كه اكثر جمعيّت جهان از حق خويش محرومند و گروهى اندك، روزى آنان را تلف
مىكنند.
البته راه اصلى همان است كه
اسلام نمايانده و آن تجهيز امت اسلامى براى مبارزهاى بىامان و همه جانبه با
استكبار جهانى است. جهان اسلام همينك بيش از تعداد زياد نفوس، نيازمند جمعيتى
مستقل از قدرتهاى شيطانى، با بالندگى فرهنگى و علمى است. حال كه آمريكا از فرد فرد
مسلمين به عنوان يك دشمن بالقوه مىهراسد، چرا راه را براى رسيدن به مرحلهاى كه
هر مسلمان، دشمن بالفعل او باشد باز نكنيم؟
2- تمسك به آيه “لاتقتلوا
أولادكم خشية املاق نحن نرزقهم و ايّاكم”9 براى ردّ كنترل مواليد، نابجاست، زيرا
با توجه به شأن نزول و تفسير آيه،10 روشن مىگردد كه آيه، ناظر بر حرمت قتل كودكان
از بيم فقر يا در نهايت، سقط جنين عمدى است، كه موضوعاً از بحث تنظيم خانواده
بيرون است، زيرا قتل نفس را منع نموده نه پيشگيرى از لقاح يا جايگزينى تخمك لقاح
شده در رحم را.
3- نگرشى واقع بينانه به مسأله
رشد جمعيت مىتواند پاسخگوى قسمت اعظم دلايل مخالفان باشد؛ بدين گونه كه: رشد
جمعيتِ زيانبار را مىتوان به دو گونه مورد ارزيابى قرار داد: مطلق و نسبى؛ توضيح
آن كه:
طبق جديدترين آمارها، مرگ 13
از نوزادان جهان به دليل زايمانهاى زياد يا نزديك به هم و حامله شدن زنان مسنّ (بالاى
35 سال) و يا بسيار جوان (زير 18 سال) است. هر ساله بيش از نيم ميليون زن در اثر
مشكلات و مسائل باردارى و زايمان جان خود را از دست مىدهند و بيش از يك ميليون
كودكِ بىمادر از خود بر جاى مىگذارند كه با استفاده از دانش امروزى درباره اهميت
تنظيم زايمانها از مرگ بسيارى از آنان مىتوان جلوگيرى كرد.11 از آنجا كه عاملى
اصلى رشد جمعيت، افزايش تعداد تولدهاست، توجه به بهداشت مادر و كودك در دوران باردارى،
زايمان و شيردهى از اهميتى ويژه برخوردار است و چنانچه رشد جمعيّت، ناشى از
بارداريهاى توأم با عدم رعايت بهداشت باشد – كه خطرات جانى عمدهاى براى مادر و
كودك در پى دارد – در هر شرايطى مردود و ناپسند است و پيرو حديث مشهور: “لا ضرر و
لا ضرار فى الإسلام فالإسلام يزيد المسلم خيراً و لا يزيده شراً؛12 در اسلام نه
حكم زيانبار است و نه مىتوان به ديگرى زيان رساند، بنابراين اسلام براى فرد
مسلمان، خير به ارمغان مىآورد و شرّى به او نمىرساند”،اسلام نه تنها چنين رشد
جمعيت زيانبارى را تجويز نكرده كه مانع هم شده است!
با توجه به مطالب فوق، روشن
است كه در موارد بسيار، رشد جمعيت، به طور مطلق و از باب ضرر به نفس يا به غير،
منع شرعى دارد. اما جداى از رعايت بهداشت، رشد جمعيت در پارهاى از كشورها، نسبت
به برخى شرايط، جدّاً زيانبار است اگرچه نسبت به شرايطى ديگر ممكن است مفيد باشد؛
به عنوان مثال، وضعيّت جمعيّتى كشور خود را مختصراً به تحليل بگذاريم:
رشد بىرويه جمعيت در كشور ما،
اكثراً تابع نوع اول؛ يعنى رشد جمعيت زيانبار به طور مطلق است و آمار مرگ و مير
مادران باردار تا سال 1370 كه 90 در هزار بوده، در مقايسه با كشورهاى پيشرفته
صنعتى – كه تنها يك در هزار است – رقم بالايى را نشان مىدهد؛ ليكن صرف نظر از آن
نيز رشد جمعيّت نسبت به شرايط و امكاناتمان مضرّ و بر خلاف مصلحت انقلاب و جامعه
مسلمين تحليل مىشود، زيرا:
جمعيت ايران در 35 سال اخير 3
برابر شده است. هم اكنون در ايران هر 17 ثانيه يك نوزاد متولد مىشود و جمعيت
ايران طى 25 سال آينده حدود 120 ميليون نفر پيش بينى مىشود.
جهان كشورهاى كشورهاى در ايران
صنعتى حال توسعه
ميزانباردارى 5/2 3/7 1/9 3/3
سرعت رشد جمعیت 2/7 2/1 ./5 1/7
ميزان مواليد 26 درهزار 14
درهزار 30 درهزار 36 درهزار
1335 1345 1355 1365 1370
نمودار رشد جمعيت در ايران
جدول مقايسهاى شاخصهاى جمعيتى در جهان،كشورهاىصنعتى
و در حال توسعه با ايران
در بخش آموزش و با رشد فعلى جمعيت، هر روز به
ساختن 166 كلاس دبستانى نياز داريم و در سال 1370، هزاران نفر از كودكان كشورمان
به مدرسه راه نيافتند. از نظر تغذيه، به دليل كاهش درآمد سرانه، سوء تغذيه بتدريج
در ميان مردم، گسترش مىيابد، زيرا براى هر نفر كه به جمعيت افزوده شود، بايد 4000
متر مربع زمين، زير كشت برود و اين در حالى است كه هر ساله هفتاد هزار كيلومتر مربع
از زمينهاى كشاورزى جهان از بين مىرود.
در بخش بهداشت همينك، به ازاى
هر 3400 نفر يك پزشك و به ازاى هر 800 نفر، يك تخت بيمارستانى وجود دارد؛ در حالى
كه استاندارد بين المللى يك پزشك براى هر هزار نفر و يك تخت براى هر 250 نفر است!
در مورد مسكن هم براى دسترسى
هر خانوار به يك واحد مسكونى در 20 سال آينده، بايد بيش از نيم ميليون واحد مسكونى
ساخته شود و هر نفر كه به جمعيت اضافه شود، 800 متر مربع براى تأمين تسهيلات زندگى
او لازم است.
با محدوديتهاى داخل كشور، روشن
است كه تأمين امكانات، متناسب با رشد كنونى جمعيت براى ملت ما مقدور نيست و افزايش
بىرويه جمعيت حاصلى جز وابستگى به بيگانه و افزايش واردات و نياز ارزى و استخراج
مواد اوليه و عرضه آن به بازارهاى خارجى نخواهد داشت و جز فقر و بدهكارى و بيكارى
و توزيع ناعادلانه ثروت و عقبماندگى نصيبى نخواهد رساند.
در چنين شرايطى، كنترل مواليد
نه تنها معقول و منطقى، كه اضطرارى است و سردادن آواى ازدياد نسل براى ملت ما و
ديگر ملل اسلامى – در شرايطى نظير شرايط ما يا دشوارتر نه تنها به خير و صلاح
نيست، كه كشاندن آنان به فقر و محروميت بيشتر است. در ارائه نظرات اسلامى نيز بايد
توجه كرد كه دلايل موجود را نمىتوان به دور از واقعيات زمانى و مكانى بررسى نموده
اساسى براى تصميمات كليدى قرار داد و اين خود، نمود مهمّى از نقش سازنده اجتهاد در
فقه شيعه است.
در عين حال هستند ملّتهاى
اسلاميى كه در اقليّت بودنشان، موجب اِعمال زورگويى و ظلم و فشار بر آنان است؛
مللى همچون فلسطين، بوسنى و هرزگوين و اقليّتهاى مسلمان در ساير كشورها.
ازدياد نسل در چنين شرايطى –
البته با رعايت كامل بهداشتِ مادر و كودك – نه تنها مضرّ نيست كه لازم و از وظايف
اين ملّتها محسوب مىگردد، زيرا در جهت سربلندى امّت اسلامى و از مصاديق حديث نبوى(ص)
است: “انّى اباهى بكم الامم يوم القيامة حتى بالسقط… .”13
تأكيد پيامبر (ص) و ائمه اطهار
– عليهمالسلام – در قرنهاى نخستين ظهور اسلام، بر ازدياد نسل، نيز بر اساس نياز
مبرم حكومت نوپاى اسلامى به تعداد نفرات بيشتر بوده است. در عين حال، با توجّه به
محدود بودن جمعيت قسمتهاى ياد شده امت اسلامى نسبت به كل جمعيت دنيا، ازدياد نسل
آنان تأثير منفى معتنابهى بر معضل انفجار جهانى جمعيت نخواهد داشت.
4- از آنان كه معتقد به نقش
استراتژيك جمعيتند و به عنوان نمونه مىگويند: خيل عظيم جوانان ايران اسلامى در
جنگ تحميلى موجب پيروزى و اقتدار ملّت ايران در برابر رژيم متجاوز عراق شد، بايد
پرسيد: چرا اين اقتدار و نقش استراتژيك را جمعيت فراوان و زير فقر آفريقا و آسياى
جنوب شرقى ندارند؟ چرا جمعيت عظيم جهان گرسنهاند و دم برنمىآورند و از حقوق خويش
دفاع نمىكنند.
حق آن است كه تحوّل فكرى و
فرهنگى ملت و جوانان ما و ايمان راسخ آنان به خداوند متعال بود كه ايران اسلامى را
بر دشمنانش پيروز ساخت و نه كثرت جمعيت آنها. ازدياد بىبرنامه جمعيت، نه تنها نقش
تعيين كننده و استراتژيك براى يك كشور ندارد بلكه در آينده آنان را در تأمين
ضرورىترين مايحتاج زندگى دچار مشكل خواهد كرد.
5- كسى مدّعى نيست كه با كاهش
رشد جمعيّت همه مشكلات مرتفع خواهد شد، لكن مشكلاتى كه از اين ناحيه ايجاد
شدهاند، از ميان خواهند رفت. البته راست است كه كشورهاى صنعتى نيز در اثر رشد
منفى جمعيت دست به گريبان معضلات ديگرىاند ولى اين را نيز بايد اذعان كرد كه
مشكلات بسيارى را از ميان برداشتهاند.
6- آمادگى والدين و شرايط محيط
براى تربيت صحيح فرزندان از اساسىترين نكاتى است كه پيش از بچهدار شدن بايد مد
نظر قرار گيرد، زكرياى پيامبر(ع) از خداوند مىخواهد كه: “خداوندا! نسل پاكيزهاى
به من عطا فرما”14 “حنّه”، دختر عمران، آن گاه كه مريم را وضع حمل كرد، از خدا
خواست تا او و خاندانش را از شرّ شيطان، صيانت نمايد.15 و ابراهيم (ع) نيز از
خداوند خواست تا فرزندانش را فرمانبردار خويش (خدا) قرار دهد.16
سفارشهاى مكرّر اسلام در خصوص
شرايط انتخاب همسر و خواستگارى، ازدواج و باردارى، شيردهى و پس از آن، تربيت
فرزندان، نشانگر آن است كه از نظر اسلام صرف بچهدار شدن، پسنديده نيست، بلكه
تربيت آنان بر اساس اخلاق و آداب اسلامى نيز مدّ نظر قرار گرفته، تا راست كردار و
به عبارت زيباى قرآنى “قرة اعين”17 (روشنى ديده) گردند.
از جانب ديگر، بر اساس تحقيقات
انجام شده، كودكانى كه در خانوادههاى بزرگ و پرجمعيت زندگى مىكنند، از نظر رشد و
تحوّل هوشى، وضعيت مطلوبى ندارند، زيرا سلامت جسمى و روانى مادر – به خاطر وضع
حملهاى متعدد و كوتاه بودن فاصلههاى بين دو زايمان كاسته مىشود و نمىتواند به
تعليم و تربيت كودكان اهتمام كامل داشته باشد. كنترل كمترى بر فرزندان وجود دارد و
به علت شلوغى خانه، اكثراً كوچههاى اطراف منزل، محيط رشد كودكان قرار مىگيرد.
سوء تغذيه و ابتلا به
بيماريها، سلامت جسمى و روانى كودك را به مخاطره مىاندازد. پدر به علت ناكافى
بودن درآمد، ساعتهاى كمى را در خانه مىگذراند و فرصتى براى شركت در امر تعليم و
تربيت نمىيابد. همچنين طبق بررسيهاى “آميل دوركيم”، جامعه شناس مشهور فرانسوى،
افزايش جنايات با تراكم و افزايش جمعيت نسبت مستقيم دارد.18
از اين رو پيامبر (ص)
فرمودهاند: “جهد البلاء كثرة العيال مع قلّة الشىء؛ بلاى خطرناك، داشتن فرزند
زياد با درآمد اندك است.”19
حضرت على (ع) نيز مىفرمايند: “قلّة
العيال أحد اليسارين؛20 كمى اعضاى خانواده يكى از دو عامل خوشبختى است.”
با عنايت به موارد فوق، آيا در
خانوادههاى با فرزند زياد و درآمد محدود، مجالى براى رشد و تربيت فرزندان، مطابق
با آرمانهاى اسلامى، باقى مىماند؟
كرانه
1- گاه، صاحبان عقايد منحرف و
غربزده با انگيزههاى غير دينى در زمره جلوداران تنظيم خانواده، آنچنان بىباك در
اين وادى مىتازند كه غربيان نيز توانش را ندارند!
آنان گاه از رشد منفى جمعيت
قبل از پيروزى انقلاب – كه به طور قطع، آمارها خلاف آن را ثابت مىكند – دم زده و
گاه چنين اظهار مىدارند: “ما زمانى مىتوانيم مدعى كاهش رشد يكباره جمعيّت باشيم
كه اميدوار باشيم چند عامل به وقوع پيوندد: اولاً سقط جنين محدوديتى نداشته
باشد… .”21
قطعاً توجه بيشتر مسؤولان صديق
و مؤمن نظام در سد راه نفوذ چنين افكارى – كه در قضاوتهاى خود نقشى براى عقايد و
باورهاى راستين ملّت ايران قائل نيستند و حتّى آن را مانع مىخوانند – موجب اعتماد
بيشتر مردم به اقدامهاى انجام شده براى مبارزه با رشد جمعيت و تنظيم خانواده
مىگردد.
از ديگر سو، استعمارگران هم به
عنوان دلسوزى براى ملل جهان و كشورهاى در حال توسعه، مبارزه با رشد جمعيت را در
صدر برنامههاى خود قرار ندادهاند بلكه همچون حقوق بشر و دمكراسى و… از تنظيم
خانواده، اهداف سلطهجويانه خويش را دنبال مىكنند و اين براى ملّتى كه بارها آنان
را آزموده، از بديهيات است، بنابراين بايد مراقب بود تا با طناب سردمداران نظم
نوين جهانى، به چاه آنان گرفتار نگرديم و گرچه سياستهاى جمعيتى خويش را بنا به
وظيفه اسلامى و ميهنى با جدّيت دنبال مىكنيم، وحدت شعار با آنان، تصوّر وحدت در
عمل را به دنبال نداشته باشد.
2- آيا سقط جنين عمدى مىتواند
يكى از روشهاى تنظيم خانواده قرار گيرد؟
پاسخ منفى است زيرا چنين عملى
از باب قتل نفس و احترامى كه جان انسانها (كوچك يا بزرگ) در دين مبين اسلام دارند
منع گرديده و پيامدهاى سختى در دنيا و آخرت براى مرتكبان آن مقرر شده است. ليكن
اگر مصلحتى بالاتر همچون حفظ جان مادر وجود داشته باشد، طبق فتواى مراجع عظام و با
جزئيّاتى كه مجال ذكر آن در اين مقال نيست، جايز خواهد بود!
به هر حال استفاده صحيح و به
موقع از ساير روشهاى تنظيم خانواده و ارتقاى فرهنگ خانوادها، ما را از تمسّك به
راههاى خلاف قوانين الهى، بىنياز خواهد كرد.
3- راه حل اساسى مشكل رشد
بىرويه جمعيت در ايران اسلامى چيست؟
تنها راهى كه پيش روى ماست
واقعبينى و احترام به باورهاى دينى مردم و توجه به علل افزايش جمعيت و انتخاب
راههاى عملى بر مبناى آن است.
اين موضوع بيش از ديگر مسائل،
وحدت حوزه و دانشگاه را مىطلبد تا دانشگاهيان با مطمح نظر قرار دادن فرهنگ غنى
اسلام و ارتباط محكم با حوزههاى علميه، روشهايى را ابداع نمايند كه در عين اطمينان
و اثر مطلوب، مخالف باورهاى دينى ملت ما نباشد و حوزههاى علميه، با كار علمى
فراگير، به يك حركت عظيم دست زده، مشكلات شرعى و اعتقادى مبارزه با رشد جمعيّت و
راههاى آن را پاسخگو باشند و با تبليغ همه جانبه و استفاده از منابر و تريبونهاى
مختلف و مطبوعات و ديگر رسانههاى گروهى، مردم را به اين وظيفه دينى – ملّى فرا
خوانند و از خطراتى كه اسلام و انقلاب و جامعه را تهديد مىكند، باخبر سازند و با
تبيين ديدگاههاى اسلامى، حساب دين را از خرافههاى موجود در اذهان – مانند برترى
اولاد پسر بر دختر يا درمان بيماريها به وسيله باردارى و… – جدا نمايند.
پاورقيها:
1 ) روزنامه جمهورى
اسلامى، شماره 1371/8/12 3888، مقاله “تأملى ضرورى در مسأله جمعيت”، محسن ميرزايى.
2 ) اسراء )17) آيه 31.
3 ) همان، شماره 73/6/21
4427، نامه اعتراض آميز ياسين. ت. الجبورى، رئيس جمعيت اسلامى بين المللى
ويرجينيا، خطاب به سفير مصر در واشنگتن.
4 ) همان، شماره 73/6/14
4421، سرمقاله.
5 ) همان.
6 ) همان، شماره 1371/8/12
3888، مقاله “تأملى ضرورى در مسأله جمعيت”، محسن ميرزايى.
7 ) همان.
8 ) همان.
9 ) اسراء )17) آيه31.
10 ) رك: تفسير الميزان،
ج13، ذيل آيه 31 سوره اسراء، و تفسير نمونه، ج12 ذيل همان آيه.
11 ) رك: “حقايقى براى
زندگى” تأليف سازمان جهانى بهداشت، يونيسف، يونسكو، صندوق جمعيتهاى متّحد و آموزش
و پرورش جمهورى اسلامى ايران.
12 ) وسائل الشّيعه (انتشارات
آل البيت)، ج26، باب 1، ص14 – ح32382.
13 ) همان، ج14، باب17،
انتشارات دار احياء التراث العربى، ص34.
14 ) آل عمران )3) آيه 38:
قال هب لى من لدنك ذرية طيبه… .
15 ) همان، آيه36: انى
اعيذها بك و ذريتها من الشيطان… .
16 ) بقره )2) آيه128:
ربنا اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امة مسلمة.
17 ) فرقان )25)
آيه74:ربنا هب لنا من ازواجنا قرة اعين.
18 ) رك: نشريه “خانواده
پرجمعيت از ديدگاه بهداشت روانى” فرشته گازرپور، مختار اويسى.
19 ) جامع الصغير، ج1،
ص558، ح3603. از حضرت على(ع) نيز نقل شده است: “جهد البلاء كثرة العيال و قلة المال.”
الجعفريات (چاپ تهران)، ص238.
20 ) نهج البلاغه، فيض
الاسلام، ص1153.
21 ) روزنامه سلام،
71/7/7، شماره 39، گزارش “كاهش كمرنگ يا چشمگير رشد جمعيت كداميك؟”
شعر و شعور
شعر و شعور
قال علىٌ عليه السلام : “لَوْ
ضربتُ خَيْشومَ الْمُؤمِنِ بِسَيفي هذا عَلى اَن يُبْغِضَني ما اَبْغضَني وَ لَوْ
صَبَبْتُ الدُّنْيا بِجَمَّاتِها عَلى الْمُنافِقِ عَلى اَن يُحِبَّني ما
اَحَبَّني؛1 اگر با شمشير خود بر بينى مؤمن بزنم كه با من دشمن گردد، دشمن نخواهد
شد و اگر تمام دنيا را در پاى منافق فرو ريزم بلكه مرا دوست بدارد، دوست نخواهد
داشت.”
گفت با ياران خود شيرخدا
آفتابِ حق علىِّ مرتضا
مؤمنان را من ولىّ و رهبرم
اين بدن را من بمانند سرم
شير حقّم، طعمه من قلبهاست
صيدگاهم بيشه روح شماست
قلب هر آزادهاى در چنگ من
مردِ حرّ هرگز نجويد جنگ من
كارزارم با اسيران هواست
صلح من با شيرمردانِ خداست
گر بروى دوست شمشيرى زنم
تا كه جام دوستى را بشكنم
بلكه با من دشمنِ خونى شود
بُرّد از من مهر و بيرونى شود
شعله عشقش، فزايد در نهاد
آتش افزون مىشود از جور باد
وركه جمله، گنجهاى اين
جهان
ريزم اندر پاى هر تاريك جان
كان منافق دوست گردد،
بىدروغ
نور حق بيند دل آن بىفروغ
تا كه تيره دل، خدايش
آفريد
من نيابم قفل يزدان را كليد
آفتابم، كار من تابندگى
است
پيش حق تابندگيّم، بندگى است
چون بتابم بر زمين مرغزار
از قضا آيد گل و ريحان ببار
سوى من از شوق مىخندد چمن
چون بهشتى، لاله بگشايد دهن
ليك گر رو سوى شورستان كنم
تا زرحمت خاك را بستان كنم
چهره پرچين سازد و گردد
دژم
همچو دوزخ گردد آتشناك دم
از قضا، بر ناورد جز خار و
خس
نيست كس را بر سريرش دسترس
× × × × × × × × ×
قال علىٌ عليه السلام : “العدل
حياة الأحكام؛2 زنده بودن احكام دين به عدل است.”
اين شريعت را يكى پيكر
بخوان
حكمهاى شرع چون اعضاى آن
هست فرمانها و احكام خدا
چون زبان و چشم و گوش و دست و پا
كالبد، بيجان بيفتاده به
خاك
تا نيانگيزاندش آن روح پاك
عدل چون روحى است در اعضاى
دين
زندگىِ دين حق، از عدل بين
قالب ار خالى شود از عدل و
داد
تو نيابى بين اعضا اتّحاد
پيكر دين گر شود عارى زروح
كشتى ايمان شود خالى ز نوح
بشكند بر آبِ درياى زمان
تختهها گم گردد اندر هر كران
1) نهج البلاغه، فيض
الاسلام، كلمات قصار، شماره:42.
2) غررالحكم، ج1،
شماره440، ص17.”اثر : محمد رضا مالك”
ملاكهاى ارزشى در جامعه دينى
ملاكهاى ارزشى در جامعه دينى
قسمتاول
آية الله محمد تقى مصباح يزدى
× اجتماعى زيستن از ديدگاه
اسلام
در اين باره اولين سؤالى كه
مطرح مىشود اين است كه آيا اجتماعى زيستن فى نفسه از نظر اسلام داراى ارزش هست يا
نه؟ به عبارت ديگر، آيا مىتوان خود زندگى اجتماعى را هم جزو اخلاق اجتماعى مطرح
كرد يا اين كه چنين مطلبى خارج از موضوع اخلاق است؟
پاسخ اين سؤال بسته به اين است
كه اجتماعى زيستن را يك فعل اختيارى براى انسان تلقى كنيم يا اين كه آن را يك امر
جبرى و غير اختيارى بدانيم. اگر اجتماعى زيستن در اختيار انسان باشد – به طورى كه
اگر خواست بتواند زندگى اجتماعى داشته باشد و اگر نخواست بتواند از اجتماع
كنارهگيرى كند – خود همين زندگى كردن به صورت اجتماعى هم مىتواند موضوع اخلاق
قرار بگيرد. اما اگر كسى قايل شد به اين كه زندگى كردن اجتماعى، اضطرارى و جبرى
است و هيچ انسانى نمىتواند به طور انفرادى زندگى بكند از اين جهت چون يك امر غير
اختيارى است خارج از موضوع اخلاق خواهد بود. چون ارزشهاى اخلاقى – چه مثبت و چه
منفى – مخصوص افعال اختيارى است.
اكنون ببينيم جواب حقيقى اين
مسأله چيست؟
پيداست كه پاسخ به اين مسأله
در حوزه اخلاق نيست. بلكه علم كلام عهدهدار آن است.
× گرايش انسان به زندگى
اجتماعى
اكنون سؤال ديگرى مطرح مىشود
و آن، اين كه: اجتماعى زيستن چه ارزشى دارد؟ واز سوى ديگر كنارهگيرى از اجتماع و
رهبانيت از نظر اخلاق اسلامى چه حكمى دارد؟
پاسخ به اين سؤال مبتنى بر اين
است كه هم اجتماعى زيستن و هم اعتزال و رهبانيت را تحليل كنيم و ببينيم علل گرايش
انسان به زندگى اجتماعى و نيز عوامل گوشهگيرى و انزواى او چيست؟ طرح و بررسى اين
عوامل، مشخص مىكند كه اجتماعى زيستن و تقويت پيوندهاى اجتماعى يا اعتزال و انزوا
ارزش ذاتى ندارند، چون هر يك از اينها ناشى از عوامل ديگرى است.
عواملى كه موجب اجتماعى زيستن
انسان مىشود، عبارتند از:
1 – غريزه جنسى:
هر فردى تكويناً تمايل به جنس
مخالف دارد و همين باعث مىشود كه با او معاشرت و مباشرت داشته باشد و زندگيش را
با او پيوند بدهد. درست است كه جمع شدن مرد و زن در كنار هم اسمش جامعه نيست ولى
به يك معنا زندگى اجتماعى هست و بالاتر اينكه اساس زندگى اجتماعى انسان را
خانواده تشكيل مىدهد. البته اين يكى از نظريات در جامعه شناسى است كه به نظر
مىرسد تا حدود زيادى مورد تأييد قرآن كريم هم باشد. پس يكى از عوامل اجتماعى بودن
انسان همين عامل طبيعى است و ممكن است اساس يك زندگى اجتماعى همين عامل باشد. البته
معمولاً هيچ زندگى اجتماعى تك عاملى نيست؛ يعنى تنها در اثر يك عامل خاص، زندگى
اجتماعى پديد نمىآيد عوامل ديگرى هم كمك مىكنند ولى فرضش فرض غلطى نيست كه
بگوييم دو انسان زندگى مشتركشان بر اساس همين غريزه جنسى است.
2 – عواطف انسانى:
انسان به طور طبيعى ميل دارد
با انسانهاى ديگر نزديك شود، با آنها انس بگيرد، مخصوصاً عواطف خانوادگى كه موجب
بقا و دوام زندگى خانوادگى مىشوند.
3 – عقل:
انسان بر اساس عقل خود درك
مىكند كه تأمين نيازمنديهاى زندگىاش به تنهايى ميسر نيست؛ هم در تأمين
نيازمنديهاى ماديش، مثل لباس، غذا، مسكن و چيزهاى ديگر، محتاج ديگران است و هم
نيازمنديهاى معنويش مانند تعليم و تربيت و رشد اخلاقى و معنوى. پس هم تكامل معنوى
و هم تأمين نيازمنديهاى مادى انسان در گرو زندگى اجتماعى است، از اين رو، عقل حكم
مىكند كه انسان با ديگران معاشرت كند و زندگى خود را با زندگى ديگران پيوند دهد.
اينها مهمترين عواملى هستند كه
انسان را به زندگى اجتماعى وادار مىكنند. اما نقش همه اين عوامل در همه افراد
يكسان نيست؛ كسانى هستند كه زندگى اجتماعى را فقط به خاطر تأمين نيازمنديهاى
ماديشان مىخواهند و اصلاً توجهى به مسائل معنوى ندارند، بر عكس، كسانى هستند كه
اصالتاً توجهشان به امور معنوى است و اگر اجتماع را مىخواهند به خاطر منافع معنوى
است؛ يعنى به خاطر اين كه از علوم، رفتار و تجارب ديگران استفاده كنند و از آنها
به نفع تكامل معنويشان بهره بگيرند در ظرف اجتماع قرار مىگيرند به طورى كه اگر
اين عامل نبود، يا اين مصلحت به خطر مىافتاد، دست از زندگى اجتماعى مىكشيدند يا
آن را خيلى محدود مىكردند.
پس ارزش گذارى درباره اجتماعى
زيستن، تابع اين عوامل و انگيزههايى است كه انسان را وادار به زندگى اجتماعى يا
احياناً كنارهگيرى از اجتماع مىكنند. بايد توجه داشت كه قضاوت كردن در اين گونه
مسائل، بسيار مشكل و پيچيده است تا آن جا كه رفتارى ناشى از يك عامل است كم و بيش
انسان مىتواند درباره آن؛ قضاوتها و محاسبههايى بكند و ارزش گذاريهايى انجام
بدهد ولى وقتى مسائل پيچيده شد عوامل مختلف درهم اثر مىگذارند كسر و انكساراتى در
اين عوامل رخ مىدهد آن وقت است كه ديگر به سادگى نمىتوان قضاوت كرد كه آيا اين
گونه اجتماعى زيستن مطلوب است يا نه؟ خيلى از محاسبات بايد دقيقاً انجام بگيرد تا
پاسخ صحيحى داده شود. اگر كسانى فكر مىكنند كه به اين گونه مسائل مىتوان به
سادگى جواب داد يا از ظواهر بعضى از آيات و اخبار چيزى به دست آورد و روى آن تكيه
كرد خيلى سادهانديشند. اين گونه مسائل بسيار پيچيده است و مىتواند جوابهاى
مختلفى نسبت به زمانهاى مختلف و شرايط اجتماعى مختلف و انگيزههاى فردى كه در
رفتار اجتماعى انسان اثر مىگذارد داشته باشد. همه اينها بايد مورد توجه قرار
بگيرد تا بتوانيم نسبت به اين گونه سؤالها پاسخ قطعى بدهيم.
اجمالاً بايد گفت كه ارزش
گذارى در اين موارد نسبى است؛ يعنى هيچ ارزش مطلقى براى زندگى كردن اجتماعى يا
كنارهگيرى از اجتماع از نظر اسلام نمىتوان در نظر گرفت. اينكه مىگوييم نسبى
است به اين معنا نيست كه تابع نظر و سليقه افراد است بلكه چون عوامل مختلفند، فرمولهاى
ثابتى ندارند نه اين كه صرف تغيير زمان يا تغيير موقعيت جغرافيايى يا اختلاف
سليقهها باعث اختلاف ارزشها مىشود، بلكه چون عوامل و شرايط و انگيزههاى زندگى
اجتماعى تفاوت مىكنند ارزشها هم طبق اختلاف آنها تفاوت مىكنند. يك دسته از عوامل
و شرايط اگر ايجاد شوند در هر وقت و در هر جا و نسبت به هر كسى ارزش مثبت خواهند
داشت و دسته ديگر، ارزش منفى.
مهمترين عامل ارزش گذارى در
مسائل اخلاقى نيت و انگيزه انسان است حتى يك كار كاملاً مشخص، ممكن است با دو
انگيزه انجام بگيرد: يك انگيزه بسيار خوب و يك انگيزه بسيار بد و خود كار را صرف
نظر از انگيزههاى انجامش نمىتوان ارزش گذارى كرد. و اين چيزى است كه در بسيارى
از فلسفههاى اخلاق مغفولعنه واقع شده و خيال مىكنند كار فى حد نفسه داراى ارزش
است و مىتوان جداى از انگيزههايش آن را ارزشيابى كرد. بر اساسى كه تا به حال مشى
كرديم و آيات و روايات هم آن را تأييد مىكنند، چنين فكرى غلط است. دست كم، يكى از
عاملهاى بسيار مهم در ارزش گذارى، نيت و انگيزه انسان است، بنابراين در رفتارهاى
اجتماعى هم بايد اين عامل را كاملاً در نظر گرفت و براساس آن ارزش گذارى كرد.
البته ارزش مطلق، از آنِ نيت نيست، چون ممكن است كسى نيتش خوب باشد ولى راه اجراى
آن نيت را نداند و كار غلطى از آب در بيايد و حتى موجب ضرر مادى به خود يا ديگران
بشود. صرف حسن نيت هم ملاك ارزش گذارى نيست ولى نيت و انگيزه هم چيزى نيست كه
بتوان از آن صرف نظر كرد.
گاهى انسان منافع زندگى اجتماعى
را در نظر مىگيرد و بدون توجه به عوامل ديگر يك ارزش مطلق به اجتماعى زيستن
مىدهد. اگر يادتان باشد در رژيم گذشته يكى از مسائلى كه در جامعه ما خيلى رايج
بود و قضاوتهاى مختلفى درباره آن مىشد، معاشرت زنان با مردان بود. خوشرفتارى با
همه طبقات و گروهها ارزشى بود كه از فرهنگ غربى وارد فرهنگ ما شده بود و در جوامع
روشنفكرزده و غربزده هم جا باز كرده بود كه آدميزاد بايد با هر آدميزاد ديگرى گرم
بگيرد، خوشرفتارى داشته باشد، با او تماس بگيرد و در اين جهت فرقى بين مرد و زن
نيست، بنابراين زن هم بايد همينطور باشد، هر مردى را مىبيند با او گرم بگيرد،
همچنان كه با زنهاى ديگر شوخى مىكند با مردان هم شوخى كند و… .
اين يك ارزش است كه انسانها
بايد با همديگر محبت و انس داشته باشند و با هم خوش باشند. اين فكر از يك ريشه
فلسفى و از يك فرهنگ، سرچشمه مىگيرد و هنگامى كه آن مبانى فكرى وارد مغز افراد شد
اين نتايج را به بار خواهد آورد و مثلاً معاشرت يك زن نامحرم و يك مرد بيگانه ارزش
خواهد داشت. اگر مهمان بيگانهاى وارد خانه شد و همسر صاحبخانه نيامد از او
پذيرايى كند با او دست بدهد و روبوسى كند يك ضد ارزش تلقى مىشود و متهم مىگردد
به اينكه آداب اجتماعى را نمىداند. معاشرتى نيست، جامعه گريز است و… وقتى اين
انديشه به عنوان يك اصل كلى و استثنا ناپذير پذيرفته شد كه همه افراد انسان
سلولهاى يك پيكرند (بنى آدم اعضاى يكديگرند) اعضاى يك بدن بايد با يكديگر هماهنگ و
همبسته باشند همچنين همه افراد انسان كه اعضاى يك پيكرند بايد از همديگر
كنارهگيرى نكنند همه با هم بجوشند آن فكر اين نتيجه را به بار مىآورد و اين
ارزشها را ايجاد مىكند آن وقت كنارهگيرى يك زن نامحرم از مرد نامحرم ضد ارزش
مىشود. و گرم گرفتن و معاشرت كردن و خوش و بش كردن و شوخى كردن و ساير چيزها
ارزش، به حساب مىآيد. اين ارزش خود به خود به وجود نمىآيد، زمينههاى فكرى دارد.
وقتى آن فكر از راه كتابها و بحثهاى مختلف و رسانههاى گروهى و وسايل آموزش و
پرورش تبليغ شد اين نتيجه را خواهد داد و اگر كسى مقاومت بكند “مرتجع” خواهد بود و
دور از آداب. چنين آدمى از فرهنگ جديد، از چيزهاى نو، تازه و زيبا دور مىماند،
چون هرچه تازهتر است زيباتر و جالبتر و مطلوبتر است و اين هم خود يك اصل فرهنگى
است: “نوگرايى”.
بحمداللّه امروز ديگر اين مسائل
براى ما احتياج به بحث ندارد ولى لازم است در يك محيط آكادميك اين مسائل دقيقاً
مورد بررسى واقع شود.
اين مطلب كه نو بودن، يك ارزش
مثبت و كهنه بودن ارزش منفى است در اكثر اذهان مردم جهان – اعم از شرقى و غربى –
رسوخ كرده است و علاوه بر اين كه موافق طبع نو پسند و هوسهاى عموم مردم است مورد
توجيهات فلسفى خاصى قرار گرفته است مخصوصاً مكتب ديالكتيك كه هر حركتى را تكاملى
مىداند و هر چيز جديدى را كاملتر از قديم و در نتيجه مطلوبتر مىشمارد. ما اينها
را به خاطر واضح بودن بطلانش سرسرى مىگيريم و قابل بحث نمىدانيم ولى اگر بخواهيم
اين بينشها و ارزشها را مورد نقد قرار دهيم بايد ريشههاى هر يك را جداگانه بررسى
و نقادى كنيم تا بتوانيم يك فرهنگ پابرجا و متقن و استوار و شكست ناپذيرى داشته
باشيم.
به هر حال صرف اينكه انسان
بگويد كه در فلان آيه يا فلان روايت از زندگى اجتماعى مدح يا مذمت شده، اين براى
جواب به چنين سؤال پيچيدهاى كافى نيست، ممكن است در آيات ديگرى هم مطالبى بر خلاف
آن داشته باشيم؛ مثلاً در روايتى نقل شده است كه: در آخر الزّمان “كونوا احلاس
بيوتكم” فرش خانهتان باشيد و از خانههايتان بيرون نياييد. آيا چنين روايتى به
فرض اين كه سند صحيح داشته باشد مىتواند ملاك يك ارزش گذارى كلى درباره چنين
مسأله پيچيده و سرنوشت سازى باشد كه حيات اجتماعات بستگى به حل اين مسائل دارد؟
مىدانيم كه فقهاى عظام – كثر الله امثالهم – براى استنباط احكام ساده فقهى مانند
احكام آب چاه و ظروف و انفعال آب قليل و مانند آنها چه زحمتهايى مىكشند و چه
تلاشهايى براى تصحيح اسناد روايات و جمع بين متعارضات انجام مىدهند و چه بسا در
نهايت در موارد زيادى فتواى قطعى ندهند و به احتياط اكتفا كنند، وقتى بنا باشد
چنين مسائلى كه نقش مهمى در زندگى انسان ندارد و احتياطش هم خيلى راحت است نياز به
اين همه تلاش و دقت داشته باشد درباره مسائلى كه با سرنوشت جامعه اسلامى سر و كار
دارد چقدر بايد دقت كرد؟ بايد به خود بياييم و اين مسائل را جدّى تلقّى كنيم و بيش
از آن مسائل ساده در اين مسائل به تحقيق بپردازيم اينها چيزهايى است كه اساس فرهنگ
ما را تشكيل مىدهد و سرنوشت جامعه را مىسازد.
حاصل اين است كه اين گونه
مسائل، بسيار پيچيده است و عوامل مختلفى را مىبايست در نظر گرفت؛ نه مطلقا
مىتوان گفت كه اجتماعگرايى و اجتماعى زيستن به هر شكل و در هر شرايطى و به هر
صورت مطلوب و داراى ارزش مثبت است و نه مىتوان گفت بهطور مطلق، اعتزال و
كنارهگيرى از جامعه مطلوب است. گاهى ممكن است اجتماعى زيستن مطلوب باشد و زمانى
هم كنارهگيرى از اجتماع.
به عنوان نمونه در قرآن كريم
دو سه مورد در مورد ستايش كنارهگيرى از اجتماع داريم:
يكى داستان اصحاب كهف است كه
از اجتماع فاسد زمان خودشان كناره گرفتند و به غارى پناه بردند: “واذاعتزلتموهم”
قرآن هم روى همين اعتزال آنها تكيه مىكند و آن را مىستايد و واقعاً هم ستايش
داشته است. كنارهگيرى آنان در واقع نوعى هجرت و مجاهده بود براى اين كه دين
خودشان را نجات بدهند. در آن شرايط جاى اين نبود كه بگويند جامعه گرايى اصل است و
ارزش مطلق دارد و انسان بايد هميشه با ساير انسانها زندگى كند.
همچنين درباره حضرت ابراهيم (ع)
مىفرمايد: “فلما اعتزلهم…” اعتزال از آن جامعه شركآلود نمرودى براى ابراهيم(ع)
يك ارزش بود، جامعهاى كه دعوتش را نپذيرفتند و حتى كار به جايى رسيد كه او را در
آتش انداختند، ديگر در چنين جامعهاى ماندن معنا نداشت مىبايست آن را رها كند.
يكى هم رهبانيت اصحاب حضرت
عيسى(ع) است كه قرآن مىفرمايد: خودشان آن را اختراع كردند “و رهبانية ابتدعوها ما
كتبناها عليهم الا ابتغاء رضوان اللّه”1 ما لازم نكرده بوديم كه آنها حتماً تنهايى
زندگى كنند و رهبانيت اختيار كنند ولى شرايط زمان طورى بود كه اگر مىخواستند
دينشان را حفظ كنند جز اين چارهاى نداشتند و مىبايست از ميان آن مردم فاسد مفسد
كنارهگيرى كنند و دنبال فرصتى باشند كه بتوانند در گوشه و كنار افرادى را هدايت و
اصلاح كنند و پايه حركتى را به وجود بياورند و چون مأيوس بودند و اميدى نداشتند كه
بتوانند در آن جامعه فاسد، وظايفشان را بخوبى انجام دهند اين بود كه به ديرها و
صومعهها مىرفتند و به عبادت خدا مشغول مىشدند و اين كمكم سنتى شد در ميان
پيروان حضرت مسيح (ع).
پس رهبانيت در چنان شرايطى كه
تقريباً تنها وسيله براى كسب رضاى خدا بود مطلوب بود اما در آن جايى كه رضاى خدا
در اين است كه مردم بروند ديگران را هدايت كنند، با آنها معاشرت كنند، زندگى
اجتماعى داشته باشند، آن وقت ديگر مطلوبيتى نخواهد داشت. بنابراين ستايش قرآن از
كنارهگيرى اين مردمان صالح، دليل بر ارزش ذاتى اعتزال و دورى از اجتماع نيست.
ممكن است گاهى انعزال و اعتزال در شرايط خاصى براى فردى يا گروهى مطلوب باشد ولى
كليت ندارد و بايد با انگيزه الهى باشد: “الا ابتغاء رضوان الله” اگر كسى از روى
تنبلى و براى شانه خالى كردن از وظايف سنگين اجتماعى در گوشهاى مشغول عبادت بشود
اين هيچ ارزشى ندارد مخصوصاً آن جايى كه موجب ترك تكليف واجبى باشد راستى مگر
چگونه ممكن است كه ترك واجب، موجب تقرب به خدا بشود؟!
بىشك، بسيارى از كمالات انسان
در سايه اجتماع حاصل مىشود و اگر اجتماع نباشد اين كمالات – چه مادى و چه معنوى –
براى انسانها فراهم نمىشود اما نه اين كه اجتماع فى نفسه، ارزش مطلق داشته باشد
بلكه همزيستى افراد و گروههاى ويژهاى بر اساس و با انگيزه خاصى اين است كه در
قرآن كريم به همان اندازه كه به محبت كردن مردم نسبت به يكديگر اهميت داده شده به
دورى كردن از افراد بد و اجتماع فاسد هم تأكيد شده است به همان اندازهاى كه قرآن
راجع به صلح و اصلاح بحث دارد شايد بيشتر درباره قتال و جهاد بحث كرده است. براى
حفظ يك زندگى اجتماعى مطلوب بايد از اجتماع ديگر بريد: “قد كانت لكم اسوة حسنة فى
ابراهيم والّذين معه اذ قالوا لقومهم انا برآء منكم و مما تعبدون من دون اللّه
كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء ابداً حتى تؤمنوا بالله وحده.”2
پس زندگى اجتماعى از نظر اسلام
وسيله است، هدف نيست و ارزش آن نسبى است حتى در عالىترين جامعه ايدهآلى كه
انشاءاللّه در زمان ولى عصر(عج) تشكيل مىشود خود زندگى اجتماعى اصالت ندارد به
خاطر اين است كه زمينه رشد معنوى براى هر فردى بهتر فراهم بشود: “وعداللّه الّذين
آمنوا منكم و عملوا الصّالحات ليستخلفنّهم فى الأرض كما استخلف الذين من قبلهم
وليمكنن لهم دينهم الّذى ارتضى لهم و ليبدلنّهم من بعد خوفهم امناً يعبدونني لا
يشركون بي شيئاً”3 آن جامعه ايدهآل تازه براى اين است كه هر فردى بهتر بتواند خدا
پرستى كند.
پس ارزش گذارى در زندگى
اجتماعى تابع عوامل ديگر است و پيدا كردن آن عوامل و تعيين فرمول دقيقش بسيار كار
مشكلى است، جواب كلى اين است كه به اندازه اين كه براى رشد و تكامل هر فرد مؤثر
باشد مطلوب و به اندازهاى كه مضرّ باشد نامطلوب است. ادامه دارد
پاورقیها:
1 )
حديد (57) آيه27.
2 ) ممتحنه (60) آيه 4.
3 ) نور (24) آيه55.
پديده وحى
پديده وحى
قسمت اول
آية الله محمدهادى معرفت
وحى، عبارت است از اعلام سريع
و پنهانى هر مطلب، اعم از آن كه به اشاره، يا صدايى پنهانى و يا نوشتهاى سرّى
باشد و يا آنچه را كه شخصى به سرعت به طرف مقابل القا كند و او آن را درك نمايد.
خداوند متعال درباره حضرت
زكريا(ع) فرموده است:
“فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ
مِنَ الْمحرابِ فَأَوحى إلَيْهِم اَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشيّاً؛1 از محراب
به سوى قومش شتافت و اشاره به آنان كرد ]با
رمز و اشاره به قوم خود فهماند[ كه صبح و شام، خدا را
تسبيح كنند.”
راغب اصفهانى گفته است: وحى در
اصل “اشاره تند و سريع” است و به جهت همين سرعت است كه گفته مىشود:”امرٌ وَحْىٌ؛
يعنى امر سريع” در اين زمينه گاهى اين واژه در سخن بر سبيل رمز و كنايه به كار
مىرود و زمانى به صدايى بدون تركيب و نامفهوم و با اشاره به بعضى از اعضاىِ بدن و
يا به نوشتن.2
ابن فارس گفته است: وحى، اصلى
است كه به القاى علم يا هر مطلب ديگرى به پنهانى دلالت مىكند و عبارت است از:
اشاره، كتابت و هر چه كسى به هر كيفيتى به ديگرى القا كند و او بداند.3
ممكن است كه اين گسترش مفهوم
وحى از نظر ابن فارس، از جنبه وضع لغت براى اين مفاهيم باشد؛ در حالى كه از نظر
مورد استعمال، فقط ناظر به موارد پنهانى و پوشيده است.
ابواسحاق نيز گفته است: اصل
كلمه وحى در لغت، اعلام پنهانى است و به همين جهت الهام را وحى خواندهاند.
ابن برّى مىگويد: وقتى گفته
مىشود كه “به سوى او وحى كرد” يعنى با كلماتى كه بر ديگران پوشيده است، با او سخن
گفت و نيز به معناى آن است كه كسى با اشاره، منظور خود را براى ديگران بيان كند.
چنان كه در اين مصراع آمده است: “فَأَوْحَتْ اِلَيْنا وَالأَنامِلُ رُسُلها”4
“اشارهاى كرد به ما و
انگشتان، رسولان او بودند.” يعنى با اشاره انگشتان خود، مطلب را فهماند.
ممكن است كه خفا و پوشيدگيى كه
از كلمه وحى مستفاد مىشود از جهت شتاب و سرعتى باشد كه در مفهوم آن است زيرا
اشاره سريع، طبعاً بر غير مخاطب آن پوشيده و نامعلوم است. چنان كه “موت وحى” به
معناى مرگ سريع است و حديث “و اِنْ كانَتْ خَيْراً فَتوحّد” به اين معناست كه اگر
نيك است به سوى آن بشتاب.
زمخشرى نيز وحى و اشاره را به
يك معنى گرفته، وحى را گفت و گويى مىداند كه از ديگران پوشيده و مخفى باشد و نيز
معناى سرعت از آن اراده مىشود، چنان كه اعشى (شاعر عرب) گفته است:
مثلُ ريحِ الْمِسْك ذاك
ريحُها
صَبَّها السّاقى إذا قيل :توح5
در اين جا وحى به معناى اشاره
است.
× وحى در قرآن
وحى در قرآن در چهار معنا
استعمال شده است:
1- در معناى لغوى كه “اشاره
پنهانى” است، همان طور كه آيه يازده سوره مريم بدان ناظر است.
2- به عنوان يك امر غريزى و
فطرى كه در واقع يك تكوين طبيعى است كه در ذات و فطرت اشياء قرار داده شده است.
وحى كه به معناى اعلام گفتارى است، در اين جا به طور استعاره به معناى اعلام ذاتى
به كار رفته است، زيرا وجه مشترك بين اين دو، پوشيدگى و خفا در چگونگى القا و
پذيرش آن است و با توجه به اين كه وحى، به معناى اعلام سرّى و پنهانى است، استعمال
آن در مورد هر احساس و شعور باطنى و غريزى مناسبت دارد، چنان كه در آيه ذيل آمده
است:
“وَ أَوْحى رَبُّكِ اِلىَ
النَّحْلِ اَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتَاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا
يَعْرِشُون ثُمَّ كُلي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكى سُبُلَ رَبُّكِ ذُلَلاً؛6
پروردگار تو، به زنبور عسل وحى و الهام كرد كه خانه خود را در كوهها و درختان بنا
كند و از همه ميوهها و گلها بهره گيرد و راهى را كه خداوند براى او آماده كرده،
طى كند.”
بنابراين، زنبور عسل به طرز
فطرى و غريزى، راه خود را طى مىكند و در اين راه، تابع غريزهاى است كه در آن، به
وديعه نهاده شده است و همان عمل غريزى خود را به طور منظم انجام مىدهد، بدون آن
كه بتواند راهى غير از آن را طى كند.
اين آيه از قرآن “وَ اَوْحى فى
كُلِّ سَماءٍ اَمْرها؛7 و امر و نظم هر آسمانى را وحى فرمود. يعنى تقدير كرد.” در
همين زمينه است.
“عجاج” همين معنا را با
الهام از قرآن در شعر خود به كار برده و مىگويد:
أوحى لها القرار فاستقرّت
و شدّها بالرّاسيات الثبّت
(مقرر كرد كه پابرجا و
ثابت باشد و اين چنين شد و آن را با كوههاى استوار، محكم و مستقر كرد.)
3- الهام نفسى: الهام نفسى،
شعور و احساسى است در باطن انسان كه با آن، چيزهايى را احساس مىكند كه گاهى منشأ
آن براى آدمى، معلوم نيست. گاهى الهام از جانب خدا و زمانى از جانب غيرخداست و اين
همان چيزى است كه روانشناسان آن را “تله پاتى” مىنامند و در واقع چيزى در يك
لحظه، به خاطر انسان خطور مىكند كه منشأ آن را نمىداند و به چند وجه تعبير شده
است:
الف: خاطرهاى است كه از ذهن
انسانى به ذهن انسان ديگرى منتقل مىشود؛ در حالى كه مسافت زيادى بين آن دو، وجود
دارد.
ب : القايى است روحى و روانى،
از جانب ارواح بالا و يا پست.8
ج: گفته شده است: تفكّرى است
الهى كه ملائكه به او الهام مىكنند و به خاطر انسانى مىگذرد كه خداوند اراده
كرده است او را هدايت كند و يا وسوسهاى است شيطانى كه ابليس به او القا مىكند.
نمونه الهام رحمانى و تفكّر
الهى، اين آيه است:
“وَ اَوْحَينا اِلى اُمِّ
مُوسى اَنْ اَرْضِعيه فَاِذا خِفْتِ عَليْهِ فَاَلْقيهِ فِى الْيَمِّ وَ لا تَخافى
وَ لا تَحْزَنى اِنَّا رَادُّوهُ اِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِن الْمُرْسَلين؛9 به
مادر موسى وحى كرديم كه طفل خود(موسى) را شير بده و اگر ترسيدى كه فرعون به او
گزندى رساند، او را در رود نيل رها كن و هيچ ترس و اندوهى به خود راه مده كه ما او
را به سوى تو باز مىگردانيم و او را از پيامبران قرار مىدهيم.”
“ازهرى” در اين مورد گفته
است: وحى در اين جا، به معناى القا از طرف خدا، در قلب مادر موسى است و جمله بعدى
و اخير آيه، دلالت دارد كه آن وحى به منظور اعلام تضمين خدا به بازگرداندن موسى
است. و نيز گفته شده است كه وحى در اينجا به معناى الهام است و مىتوان گفت كه
خداوند، در قلب مادر موسى القا كرده است كه او به سوى تو باز مىگردد و پيامبر
خواهد بود و در هر صورت در اين جا روشن است كه وحى، به معناى اعلام كردن، به كار
رفته است.10
شيخ مفيد – قدّس سره – در
اوائل المقالات، وحى را در اين آيه به معناى اعلام پنهانى دانسته است ولى در كتاب
ديگر خود، به نام “تصحيح الإعتقاد” به معناى رؤيا و يا گفتارى كه آن را مادر موسى
در خواب شنيده، ذكر نموده است. وى در مقام توضيح وحى گفته است: وحى در اصل، كلامى
است پنهانى و اصطلاحاً به معناى هر امرى است كه بخواهند به طور سرّى به مخاطبى
تفهيم كنند، بدون آن كه ديگرى بر آن آگاه گردد.11
نمونه آياتى كه از وسوسههاى شيطانى
و دگرگون جلوه دادن شرّ و فساد در ذهن آدمى تعبير به وحى گرديده است، از اين
قرارند:
“وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ
نَبىٍّ عَدُوَّاً شَياطين الاِنْسِ وَ الْجِنّ، يُوحى بَعْضُهُمْ اِلى بَعْضٍ
زُخْرُفَ الْقَولِ غروراً؛12 در برابر هر پيامبرى، دشمنى از شياطين جن و انس قرار
داديم كه به همديگر سخنان آراسته ظاهر فريب، وحى (وسوسه) مىكنند.”
“وَ إِنَّ الشَّياطينَ
لَيُوحُون اِلى اَوْليائِهِم لِيُجادِلُوكُمْ؛13 شياطين به دوستان خود (مشركان)،
وحى (وسوسه) و القا مىكنند كه با شما جدال كنند.
اين جا كلمه وحى به كار رفته
ولى سوره ناس آن را تفسير مىكند:
“مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ
الْخَنَّاسِ، الَّذى يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّة وَالنَّاس؛14
از شرّ وسوسه شيطان، اعم از شياطين جن و انس كه در دلهاى مردم وسوسه مىكنند، به
خدا پناه مىبرم.”
و نيز آنچه كه خداى متعال، به
فرشتگان القا مىكند كه به انجام آن شتاب كنند، وحى خوانده مىشود كه اين آيه در
اين معنا است: “إِذْ يُوحِي رَبُّكَ اِلىَ الْمَلائِكَةِ أَنّي مَعَكُم
فَثَبِّتُوا الّذينَ آمَنوا.”15
4- وحى به پيامبران؛ يعنى آنچه
خداوند به وسيله فرشته و يا بدون واسطه، براى تبليغ رسالت الهى، به پيامبران القا
مىكند كه ذيلاً مورد بحث قرار مىگيرد.
وحى به پيامبران، چهارمين
معناى وحى است كه بيش از هفتاد مورد در قرآن به كار رفته است كه مطالبى از طريق
وحى به پيامبر(ص) القا شده است؛ مانند:
“نَحُنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ
اَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما اَوْحَيْنا اِلَيْكَ هذَا الْقُرآن؛16 ما با اين قرآن كه
به تووحىكردهايم، بهترين داستانهارابرايتبيانمىكنيم.
“وَ كَذلِكَ اَوْحَيْنا
اِلَيْكَ قُرآنَاً عَرَبيَّاً لِتُنْذِرَ اُمُّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها؛17 اين
چنين، قرآن را به زبان عربى به تو وحى كرديم، تا مردم مكّه و اطراف آن را تحذير
كنى و از خدا بترسانى.”
“وَاتلُ مْا اُوحِىَ
اِلَيْكَ مِنَ الْكِتاب؛ اى پيامبر، آنچه را كه از اين كتاب آسمانى به تو وحى شده
است، براى مردم بخوان.”
پديده وحى، در مورد رسالت
الهى، وجه تمايز اوليه پيامبران از ديگر پيشوايان و مصلحان و نوابغى است كه براى
اصلاح اجتماع تلاش مىكنند. تنها محمد(ص) داراى چنين خصوصيتى نيست و او اولين كسى
نيست كه به وسيله وحى آسمانى مورد خطاب قرار گرفته است و لذا مايه تعجب نيست كه
بگوييم از ابتداى پيدايش بشر، همواره مردان مصلحى ظهور كردهاند و با آواى روحانى
وحى و تبليغ رسالت الهى، مردم را به سوى خدا خواندهاند.
“أكانَ لِلنّاسِ عَجَبَاً
اَنْ اَوْحَيْنا إلى رجلٍ مِنْهُم اَنْ اَنْذِر النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذينَ
آمَنُوا اَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِم قالَ الْكافِروُنَ اِنَّ هذا
لَساحِرٌ مُبينٌ؛ آيا براى مردم تعجبآور است كه يكى از آنان را به رسالت خود برگزينيم
و به او وحى كنيم كه مردم را بترسان و مؤمنان را كه نزد خداوند مقامى رفيع دارند،
بشارت ده؟ اما همين كه محمد(ص) بر پايه وحى الهى سخن گفت، كافران گفتند: اين ساحرى
آشكار است.”
خداوند، در پاسخ اين تعجب و در
بيان اين كه تنها محمد(ص) نبوده كه به او وحى شده، فرموده است:
“إِنَّا أَوْحَيْنا
اِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا اِلى نُوحٍ وَالنَّبيينَ مِنْ بَعْدِه وَ أَوْحَيْنا
اِلى اِبْراهيمَ وَ اِسْماعيلَ وَ اِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَالاَسْباطِ وَ عيسى وَ
اَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هروُنَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً. وَ
رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ
عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْليماً. رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنُذِرينَ
لِئلاّ يَكُونَ للنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ
عَزيزَاً حَكيماً. لكِنَّ اللَّه يَشْهَدُ بِما اَنْزَلَ اِلَيْكَ اَنْزَلَهُ
بِعِلْمِهِ وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً. اِنَّ
الَّذينَ كَفَروُا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعيداً؛
اى پيامبر، ما به تو وحى كرديم، همچنان كه به نوح و پیامبران پس از وى و به
ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان او و عيسى و ايوب و يونس وهارون و
سليمان(ع) وحى كرديم، ما به داود “زبور” عطا كرديم و نيز پيامبرانى كه آنان را
براى تو برشمرديم و آنان كه درباره آنها با تو سخن نگفتيم، همه مورد وحى واقع شدند
و خدا هم با موسى(ع) سخن گفت.
خدا پيامبران را فرستاد كه
نيكوكاران را بشارت دهند و بدكاران را بترسانند تا مردم، پس از بعثت اين همه
پيامبران، بر خدا حجّتى نداشته باشند، چه خداوند همواره مقتدر و حكيم است. اما خدا
شاهد است كه آنچه به تو فرستاد، از روى علم خود نازل كرد فرشتگان نيز گواه اين
امرند و گواهى خدا براى تو كافى است. آنان كه كافر شدند و در راه خدا مانع ايجاد
كردند، به گمراهى عميقى گرفتار آمدند.”
معناى وحى به پيامبران، چندان
از معناى لغوى آن به دور نيست، چه وحى در لغت به معناى يك اعلام پنهانى است و در
اين جا يك رابطه غيبى بين خدا و پيامبران اوست كه اين رابطه به يكى از سه طريقى كه
در اين آيه آمده برقرار مىشود:
“وَ ما كانَ لبشرٍ اَنْ
يُكَلّمهُ اللَّهُ اِلاّ وَحْياً أوْ مِنْ وَراء حِجابٍ أوْ يُرْسِلَ رَسُولاً
فَيُوحِىَ بِاِذْنِه مايَشاءُ اِنَّهُ عَلىٌّ حَكيمٌ18 هيچ بشرى را نسزد كه با خدا
سخن گويد، مگر از طريق وحى و الهام و يا از پس پرده و يا آن كه به وسيله
فرستادهاى كه به اذن خداوند آنچه را او اراده كرده وحى كند كه خدا دانا و والاست.”
بنابراين سخنان خداوند، به يكى
از سه طريق – كه آيه بالا بدان ناظر است – به پيامبران وحى مىشود:
– الهام به قلب و القا در
خاطره شخص.
– سخن گفتن از وراء پرده و
حجاب؛ به اين نحو كه صدا در هوا منتشر مىشود، به طورى كه پيامبر، سخن را مىشنود،
ولى گوينده آن را نمىبيند.
– ابلاغ امر به وسيله فرشته به
پيامبر؛ كه در اين حال، يا پيامبر او را مىبيند و يا سخنان او را مىشنود.
با توجه به آنچه گذشت وجه
تمايز آنچه كه به پيامبران وحى مىشود با آنچه كه ديگران الهام مىگيرند، منشأ و
مصدر آن است؛ منشأ وحى به پيامبر يك منشأ غيبى است كه با ماوراء ماده و عالم بالا
مربوط مىشود و اين همان است كه مادّيون منكر آنند و يا آن كه به يك وجدان باطنى
كه ناشى از نبوغ شخصى است، تعبير مىكنند و ما در آينده در اين باره بحث خواهيم
كرد.
ادامه دارد
پاورقیها:
1 ) مريم (19) آيه11.
2 ) راغب اصفهانى، مفردات،
ص515.
3 ) معجم مقاييس اللغه،
ج6، ص93.
4 ) ابن منظور، لسان
العرب.
5 ) اساس البلاغه، ج2،
ص496.
6 ) نحل (27) آيات 68 و
69.
7 ) فصلت (41) آيه12.
8 ) رك: رؤوف عبيد، مفصل
الانسان روح لا جسد، ج1، ص542.
9) قصص (28) آيه7.
10 ) ابن منظور، لسان
العرب.
11 ) اوائل المقالات، ص39؛
تصحيح الاعتقاد، ص56.
12 ) انعام (6) آيه112.
13 ) همان، آيه121.
14 ) ناس (114) آيه 6 – 4.
15 ) انفال (8) آيه12.
16 ) يوسف (12) آيه3.
17 ) شورى (42) آيه7.
18 ) همان، آيه51.
سخنان معصومين
سخنان معصومان
ريحانه آفرينش
رسول اكرم – صلى الله عليه و
آله و سلّم – :
“نِعْمَ الْوَلَدُ
الْبَناتِ، مُلَطِّفاتٌ مُجَهَّزاتٌ، مُؤنِساتٌ، مُبارَكاتٌ، مُفَلَّياتٌ.”1
دختران، فرزندان خوبى هستند؛ آنان مهربان و
آماده به خدمت و با انس و بركت و پاكيزهاند!
رسول
اكرم – صلى الله عليه و آله و سلّم – :
“أَوْصانى جَبْرَئيلُ
بِالْمَرأةِ حَتّى ظَنَنْتُ اَنَّهُ لايَنْبَغى طَلاقُها اِلاَّ مِنْ فاحِشَةٍ
مُبَيِّنَةٍ.”2
جبرئيل، آن گونه درباره زن، به من سفارش كرد تا
جايى كه گمان كردم طلاق وى سزاوار نيست، مگر آن گاه كه مرتكب فحشاى آشكار گردد.
رسول
اكرم – صلى الله عليه و آله و سلّم – :
“أَلا خَيْرُكُم،
خَيْرُكُمْ لِنِسائِه وَ اَنا خَيْرُكُمْ لِنِسائي.”3
آگاه باشيد بهترين شما، كسى است كه با همسرش نيك
رفتار باشد و من از همگان نسبت به همسرانم خوشرفتارترم.
امام
على – عليه السلام – :
“فَدارُوهُنَّ عَلى كُلِّ
حالٍ وَ اَحْسِنُوا لَهُنَّ الْمَقالَ لَعَلَّهُنَّ يُحْسِنَّ الْفِعالَ.”4
در هر حال با همسرانتان مدارا كنيد و با نيكى با
آنان سخن بگوئيد، بدان اميد كه رفتارشان را خوب كنند.
امام
صادق – عليه السلام – :
“اَلإمْرَأَةُ الصَّالِحَةُ
خَيْرٌ مِنْ اَلْفِ رَجُلٍ غَيْرِ صالِحٍ… .”5
امام على – عليه السلام – :
“خير نسائكم، الخمس. قيل:
يا اميرالمؤمنين و ما الخمس؟ قال: الهينة الليّنة، المؤاتية الّتى اذا غضب زوجها
لم تكتحل بغمض حتى يرضى و اذا غاب عنها زوجها حفظته فى غيبته فتلك عامل من عمّال
اللّه و عامل اللّه لا يخيب.”6
زن درستكار بهتر از هزار مرد ناصالح است.
بهترين زنان شما داراى پنج
صفتند. عرض شد: اى اميرمؤمنان، آن پنج صفت كدامند؟ فرمود: 1- سبكبار و كم هزينه،
2- نرمخو، 3- مطيع و همراه، 4- آن كه هرگاه شوهرش به خشم آيد، بر ديدگانش خواب
نرود تا او راضى شود، 5- آن كه در غيبت همسرش، نگهبانِ عِرض و مال او باشد. چنين
زنى، كارگزارى از كارگزاران خداوند است و عاملان خداوند، زيانبار نخواهند بود.
رسول
اكرم – صلى الله عليه و آله و سلّم – :
“… يا عَلى من كان فى
خدمة العيال فى البيتِ وَ لَمْ يَانِفْ كَتَبَ اللّهُ اِسْمَهُ فى ديوان
الشّهداء… يا عَلى لايخدم الْعِيال إلاّ صدّيق أوْ شَهيدٌ أوْ رَجل يريد اللّه
به خيرالدّنيا وَ الآخرة.”7
اى على! هر كس در خانه به خانوادهاش يارى
رسانيد و احساس ننگ نكند، خداوند نام او را در دفتر شهيدان مىنويسد.
اى على! كسى به خانودهاش كمك نمىكند مگر آن كه
صدّيق يا شهيد باشد و يا خدا خير دنيا و آخرت را براى او بخواهد.
رسول
اكرم – صلى الله عليه و آله و سلّم – :
“ملعونٌ ملعونٌ مَنْ
ضَيّعَ من يعول.”8
نفرين بر كسى كه حقوق
خانوادهاش را از بين ببرد و حقّشان را پاس ندارد.
پاورقیها:
1) وسائل الشيعه، ج15،
ص100.
2) همان، ج14، ص121.
3) همان، ج14، ص122.
4) بحارالانوار، ج100،
ص223.
5) وسائل الشيعه، ج14،
ص123.
6) فروع كافى، ج5، ص325.
7)بحارالانوار، ج101، ص132.
8) وسائل الشيعه، ج14،
ص122.
گفتار ماه
گفتار ماه
مهار گرانى
معضل گرانى از پديدههايى است
كه همواره مطمح نظر همگان بوده است؛ توده مردم از آن جهت به گرانى اهميت مىدهند،
كه تأثير مستقيم بر كالاهايى كه در سبد هزينه خانوادگى آنها مهم است دارد و
كارشناسان اقتصادى نيز، به علت آن كه قيمت كالا را نشانگر موفقيت يا عدم موفقيت
سياستگذاريهاى اقتصادى مىدانند و شناخت و درمان آن را جزو مسؤوليتهاى خويش، اين
مهم را تعقيب مىنمايند.
رهبر معظم انقلاب اسلامى، با
توجه به اهميت موضوع و فشارهايى كه قشر محروم جامعه از اين رهگذر متحمل مىشدند،
اين مقوله را بطور مؤكد مطرح ساخته و از هيأت دولت، خواستار پىگيرى جدى آن شدند.
پيش از اين، دستاندركاران امور اقتصادى با اين استدلال كه كاهش توليد و فقدان
سرمايهگذارى و وجود چند نرخى ارز و…، مبارزه با گرانى را از كارايى لازم خواهد
انداخت، اهتمام بدين امر نمىورزيدند، ولى توجه نداشتند با وجود اين كه، اين عوامل
از موانع جدّى مبارزه با گرانىاند؛ اما افزايش بىرويه قيمتها، عملاً بخش عظيمى
از سرمايهها را كه مىبايست در عرصه توليد به كار گرفته شود، به سوى واسطهگرى در
تجارت و بازرگانى كشاند.
به هر روى، اكنون كه دولت
محترم با تمام توان و با حمايت قاطعانه مقام معظم رهبرى و تودههاى مردم، به ميدان
مبارزه با گرانى آمده است، ضمن اين كه به اقدامى سترگ و ضرورى دست يازيده، در
موقعيت حساس و بسيار ظريفى قرار گرفته كه خداى نخواسته، كوتاهى يا غفلت و عدم
موفقيت در پيمودن اين راه، ضايعه بس بزرگى است. از اين رو مسؤوليت مردم مسلمان
ايران و رسالت دولت اسلامى، سنگينتر گشته و بايسته است كه با شناخت درست آسيبهاى
اين اقدام اساسى، دچار اشتباه در تصميمگيرى نشوند. بنابر آنچه گفته آمد، توجه به
نكات ذيل ضرورى مىنمايد:
1- برنامه ريزى براى اقتصاد نظام اسلامى،
نمىتواند با اغماض از واقعيتهاى جامعه و با چشمپوشى از دستاوردهاى علمى بشر و
اهداف انقلاب اسلامى، به سامان رسد. نظام اقتصاد كنونى، از رژيمى به ارث رسيده كه
با نظام حمايتى (سوبسيد) اداره مىشده و پس از آن نيز – به خاطر ضرورتهاى انقلاب و
جنگ تحميلى – چنين بوده است. بنابراين نه حذف يكباره سوبسيدها مطلوب است و نه
ادامه روند گذشته، بل بايد ضمن تعقيب محتاطانه سياست تعديل، اجراى طرحهاى عمرانى
را با پيشبينى منابع مالى كافى، دنبال كرد و در عين حال نيازهاى اساسى مردم را
نيز تأمين نمود.
2- گرانى اجتنابپذير را مىتوان با قيمتگذارى
و كنترل و جريمه – كه كارى لازم است – و… ، مهار كرد ولى تورم را، ناشى از يك
عاملِ فى المثل احتكارِ سودجويان دانستن، غير علمى است و نبايد در مبارزه با گرانى
از اين نكته غفلت ورزيد.
3- درست است كه اشباع بازار از كالاهايى كه در
سبد هزينه خانوارها داراى اهميت است، از انگيزه احتكار خواهد كاست؛ اما مسؤولان
محترم بايد توجه داشته باشند كه وارد نمودن كالاهايى مانند كره، پنير، روغن نباتى
و شكر خارجى، برابر هزينه كردن رقم كلانى ارز است كه چندان با سياستهاى تعديل
هماهنگ نيست. و مردم نيز عنايت كنند كه قناعت و صرفهجويى و رعايت حال برادران و
خواهران ايمانى از دستورات شريعت مقدس است و اصولاً بخشى از اهداف انقلاب اسلامى و
جان باختن جوانان اين مرز و بوم، براى عملى شدن اين فرامين بوده است.
از اين رو، رعايت دو مطلب در
توزيع كالاهايى كه لازم است با قيمت مصوّب عرضه شوند، ضرورى است:
الف – مردم خود، احتكار را تجزيه نكنند و احتكار
در انبارها را به احتكار در منازل تبديل نسازند، زيرا هم نامشروع است و هم غير
انسانى، براى اين كه بسيارى از هموطنان – چون كارمندان دولت – وقت ايستادن در صفها
را – در هر موقعى از روز – ندارند و لذا خريد كالاى بيش از مورد نياز، موجب تضييع
حقوق آنهاست.
ب – دولت بايد با تمهيداتى مانند ارائه كالاهاى
ياد شده، از طريق دفترچههاى بسيج، از احتكار به سبك جديد، جلوگيرى كند.
4- واردكردن كالاهاى مصرفى و غير ضرور و
تبليغاتى كه به مصرف گرايى دامن مىزنند و رفاه طلبى را ترويج مىكنند، مخل اهداف
مبارزه با گرانىاند، از اين رو مبارزه با فرهنگ مصرفى و ارائه الگوى مصرف سالم،
جداى از مبارزه با گرانى نيست.
5- وجود عناصر متنفذ و قدرتمند در بخشهاى خصوصى
و دولتى، از آسيبهاى مبارزه با گرانىاند كه كوتاهى در كنترل و بازرسى شركتها و
اماكن مربوط به آنان از موفقيت كار خواهد كاست. بنابراين هم بايد به اشخاص حقيقى
رسيدگى شود و هم به اشخاص حقوقى و نهادهايى كه در قيمت گذارى خود مختارند.
6- رسانهها و مسؤولان بايد اين نكته را تبيين
كنند كه مشكل ارز يكى از دلايل اساسى گرانى و تورم است و با توجه به گزارش
دبيرخانه اوپك، درآمد كشورهاى عضو اين سازمان از 275 ميليارد دلار در سال 1980
ميلادى، امروز به كمتر از نصف اين رقم كاهش يافته است، بنابراين اعضاى اوپك و از
جمله ايران، با معضل كمبود سرمايه براى بازسازى صنايع مواجهاند و دولت نمىتواند،
براى همه كالاها چتر حمايتى بگشايد. مردم نيز لازم است خود مراقبت نمايند كه
سوبسيدهايى كه براى كالاهاى ضرورى، هزينه مىشوند، موجب تضييع حقوق ملى و
ثروتاندوزىِ گروهى سودجو كه متقاضى واقعى اجناس نيستند، نشوند، چرا كه همه بر اين
باوريم كه كارهاى بزرگ را، اراده بزرگ ملى به سامان خواهد رساند. والسلام.
سردبير
امام خمینی ثابت و استوار
ميلاد عدالت
“ما با كدام مؤونه و با چه
سرمايهاى مىخواهيم درباره شخصيت على ابن ابىطالب، از حقيقت ناشناخته او صحبت
كنيم؟ اصلاً على(ع) يك بشر ملكى و دنيايى است كه ملكيان از او سخن گويند يا يك
موجود ملكوتى است كه ملكوتيان او را اندازهگيرى كنند؟ اهل عرفان درباره او جز با
سطح عرفانى خود و فلاسفه و الهيون جز با علوم محدوده خود با چه ابزارى مىخواهند
به معرفى او بنشينند؟ تا چه حد او را شناختهاند تا ما مهجوران را آگاه كنند؟
دانشمندان و اهل فضيلت و عارفان و اهل فلسفه با همه فضايل و با همه دانش
ارجمندشان، آنچه از آن جلوه تام حق دريافت كردهاند، در حجاب وجود خود و در آينه
محدود نفسانيت خويش است و مولا غير از آن است. پس اولى آن است كه از اين وادى
بگذريم و بگوئيم على ابن ابىطالب فقط بنده خدا بود و اين بزرگترين شاخصه اوست كه
مىتوان از آن ياد كرد، و پرورش يافته و تربيت شده پيامبر عظيمالشأن است و اين از
بزرگترين افتخارات اوست.”
)60/2/27(
“من مىگويم اگر چنانچه
پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم غير از اين موجود تربيت نكرده بود، كافى بود
برايش. اگر چنانچه پيغمبر اسلام مبعوث شده بود براى اين كه يك همچو موجودى را
تحويل جامعه بدهد، اين كافى بود. يك همچو موجودى كه هيچ سراغ ندارد كسى و بعدها هم
سراغ ندارد كسى، يك همچو موجودى امام امت است، البته كس ديگر به پاى او نخواهد
رسيد و بعد از رسول اكرم كسى افضل از او در هيچ معنايى نيست و نخواهد بود.”
)58/8/18(
“على عليه السلام كه در هر
جا مىرويم اسم او هست، پيش فقها وقتى مىرويم فقه على، پيش زاهد وقتى كه مىرويم
زهد على، پيش صوفيها وقتى كه مىرويم آنها هم مىگويند تصوف على، پيش ورزشكاران هم
كه مىرويم آنها هم مىگويند كه على و با اسم على شروع مىكنند. اين على همه چيز
است، يعنى در همه ابعاد انسانيت درجه يك است و لهذا هر طايفهاى خودشان را به او
نزديك مىكنند و خاصيت هر طبقهاى را هم دارد.”
)58/2/23(
“بالاترين مصيبتى كه بر
اسلام وارد شد، همين مصيبت سلب حكومت از حضرت امير – سلام الله عليه – بود و عزاى
او از عزاى كربلا بالاتر بود. مصيبت وارده بر اميرالمؤمنين و بر اسلام بالاتر است
از آن مصيبتى كه بر سيدالشهدا – سلام الله عليه – وارد شد. اعظم مصيبتها اين
مصيبت است كه نگذاشتند بفهمند مردم اسلام يعنى چه؟ اسلام حالا هم به حال ابهام
دارد زندگى مىكند، الآن هم مبهم است، الآن هم نمىدانند مردم كه معناى اسلام
چيست؟ حكومت اسلامى چيست؟ اسلام چه مىخواسته بكند؟ چه برنامهاى اسلام داشته است
در حكومتش؟ اين 5 سال حكومت، يا 6 5 سال حكومت حضرت امير، اين با همه گرفتاريهايى
كه بوده است و با همه زحمتهايى كه از براى حضرت امير فراهم شد، سلبش عزاى بزرگ است
و همين 5 ساله و 6 ساله، مسلمين تا به آخر بايد برايش جشن بگيرند، جشن براى عدالت.”
)50/3/6(
“حضرت امير عليه السلام يك
وقتى كه در خطبه جمعه آمده بودند و منبر بودند، دامنشان را حركت مىدادند براى اين
كه پيراهن را شسته بودند و پيراهن عوضى نداشتند. بيدار بشويم ما، دولتمردان بيدار
بشوند، استاندارها بيدار بشوند، دادگاهها بيدار بشوند، ما دعوى شيعهگرى را
مىكنيم، ادعا هست كه ما شيعه و تابع هستيم، در مقام امتحان باز شيعه هستيم؟ تبع
هستيم آن طورى كه او هست؟ به اندازهاى كه وسعت وجودى ما هست تبعيت مىكنيم؟ با
دوستانمان، با رفقايمان، با همكيشانمان، با بشر آن طور رفتار مىكنيم؟ آن شخصى بود
كه وقتى يك خلخال را از پاى يك ذميه يا يهودى يا نصارا بوده است بيرون آورده بودند
اشرار، قريب به اين معنا فرموده است كه اگر انسان بميرد براى اين ننگى كه واقع شده
و اين چيزى كه واقع شده است، خيلى بعيد نيست.”
)59/10/7(
فهرست
امام خمینی ثابت و استواراز آغاز تا پایان
گفتار ماه
سخنان معصومین
مکر کافران
آیت الله جوادی آملی
پدیده وحی
آیت الله معرفت
ملاکهای ارزشی در جامعه دینی آیت الله مصباح یزدی
شعر و شعور
اسلام و تنظیم خانواده مینا
هاشمی
خوشه های خشم
اسوه کامل(شعر)
زهرا در آینه هدی
مدرس دیانت، در عرصه سیاست غلامرضا گلی زواره
نظریه اتحاد آسیایی دکتر
محمدرضا مالک
گفته ها و نوشته ها
پاسخ به نامه ها
جدول
گزارشهای علمی، پژوهشی
نگاهی به رویدادها
رهنودهای مقام معظم رهبری آیت الله خامنه ای
رهنمود های مقام معظّم رهبری
مقام
معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنهاى:
بنده معتقدم آن كسانى كه فكر مىكنند ما بايد با
اين استكبار؛ يعنى آمريكا، مذاكره كنيم يا دچار سادهلوحى هستند يا مرعوبند.
(69/2/13)
آمريكا با ابزار و تكنولوژى گسترده تبليغاتى كه
در اختيار دارد، افكار عمومى مردم دنيا را نسبت به تجاوز به ملتهاى تحت ستم و غارت
ثروت آنان، فريب داده و فجايع خود را به گونهاى موجّه جلوه مىدهد و به همين دليل
آمريكا نزد ملت ايران و مردم آگاه جهان منفورترين كشور است و لذا سياست قطعى
جمهورى اسلامى ايران، عدم رابطه و مذاكره با آمريكاست.
(72/6/6)
سياست نظام سرمايهدارى آمريكا به گونهاى است
كه به كسى رحم نمىكند، آمريكا هميشه در پى برقرارى رابطه يكجانبه و استعمارى با
كشورهاست و هرگز اجازه صدور دانش و تكنولوژى اساسى خود را به كشور مقابل نخواهد
داد. از اين رو كشورهاى مقابل آمريكا بايد بدانند كه بدون آمريكا هم مىشود زندگى
كرد و آرامش داشت و پيشرفت كرد و ما در پانزده سال قطع رابطه با آمريكا اين حقيقت
را تجربه كردهايم.
(72/6/6)
مذاكره يعنى چه؟ صرف اين كه شما برويد با آمريكا
حرف بزنيد و مذاكره كنيد آيا مسأله حل مىشود؟ اين طور نيست. مذاكره در عرف سياسى؛
يعنى معامله، مذاكره با آمريكا يعنى معامله با آمريكا و معامله يعنى داد و ستد؛
يعنى يك چيزى بگير و يك چيزى بده. تو از انقلاب اسلامى چه چيزى مىخواهى به آمريكا
بدهى تا يك چيزى از او بگيرى، بگو بدانم! اين كه شما مىخواهيد به آمريكا بدهيد تا
در مقابل از او چيزى بگيريد آن چيست؟ ما چه مىتوانيم به آمريكا بدهيم، او از ما
چه مىخواهد و ما نقموا منهم إلاّ أن يؤمنوا بالله العزيز الحميد.
(69/2/13)
امروز براى آمريكاييها و هم پيمانان و نيز رقباى
آنها در اروپا و آسيا و حتّى دولتهاى وابسته و ضعيف، روشن شده است كه نه آمريكا و
نه هيچ قدرت ديگرى نمىتواند زمام رياست ملتهاى ديگر را به دست بگيرد، زيرا ديگر
ملتها، هرگز زير بار ظلم و قدرتهاى تحميلى نمىروند و حادثه فلسطين و حوادث آفريقا
و اروپا نشان داد كه غربيها و بخصوص آمريكاييها نمىتوانند آقايى دنيا را به خود
اختصاص دهند.
(73/3/18)
{ والله كه آمريكا از هيچ
چيز ملت ايران به قدر مسلمان بودن و پاى بند اسلام ناب محمدى صلى الله عليه وآله
وسلم بودن ناراحت نيست، او مىخواهد شما از اين پاى بنديتان دست برداريد. او
مىخواهد شما اين گردن برافراشته و سرافراز را نداشته باشيد، حاضريد؟!
(69/2/13)
رابطه
با آمريكا !
“شما مىبينيد كه الان
مركز فساد آمريكا را جوانها رفتهاند گرفتهاند و آمريكاييهايى هم كه در آن جا
بودند گرفتند و آن لانه فساد را به دست آوردند و آمريكا هم هيچ غلطى نمىتواند
بكند و جوانها مطمئن باشند كه آمريكا هيچ غلطى نمىتواند بكند. بىخود صحبت اين كه
اگر دخالت نظامى ]بشود، نكنيد[، مگر آمريكا مىتواند دخالت نظامى در اين مملكت
بكند؟ امكان برايش ندارد. تمام دنيا توجّهشان الان به اين جاست. مگر آمريكا
مىتواند مقابل همه دنيا بايستد و دخالت نظامى بكند؟ غلط مىكند دخالت نظامى بكند.
نترسيد، نترسانيد.”
(58/8/16)
“شاه و آمريكا ما را در
تمام زمينهها وابسته نمودهاند. قتل و ضرب و شتم و زندان و تبعيد از امور رايج
اين جانيان بوده است. ما تا آخر عمر عليه دولت آمريكا مبارزه مىكنيم و تا آن را
به جايش ننشانيم و دستش را از منطقه كوتاه نكنيم و به تمام مبارزان راه آزادى كمك
نكنيم تا آنها را شكست دهند و خود مردم ايران سرنوشت خويش را به دست گيرند، از پاى
نمىنشينيم. براى ما شرق تجاوزگر و غرب جنايتكار فرقى نمىكند. ما مىجنگيم و چون
حق پيروز است پيروزيم. سلطه آمريكا تمام بدبختىهاى ملل مستضعف را به دنبال
دارد.”(58/12/20)
“ما روابط با آمريكا
مىخواهيم چه بكنيم؟، روابط ما با آمريكا، روابط يك مظلوم با يك ظالم است. روابط
يك غارت شده با يك غارتگر است. ما مىخواهيم چه كنيم… آنها احتياج دارند كه با
ما روابط داشته باشند، ما چه احتياجى به آمريكا داريم، آمريكا آن طرف دنياست، آنها
مىخواهند كه بازار داشته باشند اين جا، آنها باز طمع دارند كه نفت ما را بخورند.
ما كه، اسلام كه بنا ندارد كه ظلم به ديگرى بكند، مظلوم هم نخواهد شد.”
(58/2/2)
“خيال نكنيد كه روابط ما
با آمريكا… يك چيزى است كه براى ما يك صلاحى دارد. اين مثل رابطه برّه با گرگ است.
رابطه بره با گرگ، رابطه صلاحمندى براى بره نيست. اينها مىخواهند از ما بدوشند.
اينها نمىخواهند به ما چيزى بدهند.”
(58/8/4)
“ايران دستش را به پيش
آمريكا ان شاء الله تا ابد دراز نمىكند ولو اين كه فانى بشود. آنها گمان مىكنند
كه ما براى – فرض كنيد كه – يك نفت و يا چيزى تسليم آمريكا مىشويم در صورتى كه
نه، ما تا فناى خودمان تسليم ديگر نمىشويم… آنها اگر يك وقتى توانستند، البته
آن طور كه باز آنها خيال مىكنند كه مىتوانند هر كارى بكنند، باز مسأله آن نيست.”
(62/6/30)
“آمريكا پس از شكست در
ايران با استفاده از هم پيمانان غربى خود در اروپا دست به محاصره اقتصادى ما زد و
هر چه توانست انجام داد و ما با گرمى تمام از آن استقبال كرديم. اداره كنندگان كاخ
سفيد بايد بدانند كه دنيا عوض شده است و قدرتهاى شيطانى از حربههاى استعمارى كهنه
و نو خلع سلاح شدهاند. كارگزاران سياست آمريكا بايد طرز تفكر و سياستهاى خود را
تغيير دهند و گمان نكنند اداره كل جهان در دست آنهاست و همه كشورها چشم و گوش بسته
در اختيار آنان هستند بايد توجه كنند كه قطع رابطه و تحريم اقتصادى و ليستهاى
دروغين آنها، دنيا را بر كشورى تنگ نخواهد كرد.”
(62/11/22)
“اگر ما تسليم آمريكا و
ابرقدرتها مىشديم، ممكن بود امنيت و رفاه ظاهرى درست مىشد و قبرستانهاى ما پُر
از شهداى عزيز ما نمىگرديد، ولى مسلماً استقلال و آزادى و شرافتمان از بين
مىرفت. آيا ما مىتوانيم نوكر و اسير آمريكا و دولتهاى كافر شويم تا بعضى چيزها
ارزان شود و شهيد و مجروح ندهيم؟! هرگز ملت زير بار اين ننگ نخواهد رفت و تن به
اين ذلّت نخواهد داد. ملّت ايران در مقابل آمريكا مىايستد و به اميد خداوند پيروز
است.
(61/7/21)
نگاهي به رويدادها
اخبار ايران
و جهان
جهان اسلام
11 هزار دانش آموز تُرك، قرآن را فرا گرفتند.(73/6/16)
نخست وزير بوسنى: غرب بايد ميان همكارى و
رويارويى با اسلام يكى را انتخاب كند.
در دور جديد پاكسازى قومى، صربها 2000 مسلمان
بوسنيايى را از خانههايشان بيرون راندند.
نيروهاى امنيتى هند رهبر جماعت اسلامى كشمير را
بازداشت كردند.(73/6/17)
وزيران خارجه كشورهاى اسلامى خواستار لغو تحريم
تسليحاتى بوسنى شدند.
(73/6/19)
شهر استراتژيك مركزى تاجيكستان به تصرف مبارزان
مسلمان درآمد.
دولت فرانسه با حجاب اسلامى دانش آموزان مسلمان
در اين كشور مخالفت كرد.
رژيم الجزاير با رهبران جبهه نجات اسلامى وارد
مذاكره شد.(73/6/20)
مجله نيوز چاپ وين: غرب نگران نفوذ تفكر اسلامى
در جهان است.(73/6/21)
اعتصاب همگانى سراسر سرزمينهاى اشغالى فلسطين
را فرا گرفت.
(73/6/23)
معاون فنى روسيه : فقط اسلام مىتواند مردم
روسيه را نجات دهد.(73/6/24)
حزب الله: عرفات نماينده فلسطينىها نيست.(73/6/26)
رژيم صهيونيستى نيمى از ساختمان مسجد ابراهيم را
ويران كرد.(73/6/27)
صربها اقدام به گستردهترين پاكسازى نژادى
مسلمانان در شمال شرق بوسنى كردند.(73/6/28)
جبهه نجات اسلامى الجزاير: براى آزادى رهبران
خود هيچ تعهدى نسپردهايم. (73/6/29)
جبهه نجات اسلامى خواستار عفو عمومى زندانيان
سياسى در الجزاير شد.
(73/6/27)
سازمان كنفرانس اسلامى لغو تحريم صربستان را
پاداش به صربها خواند.
(73/7/4)
رهبر “گروه اسلامى مسلح” الجزاير كشته شد.(73/7/5)
شريعت اسلامى منبع قانونگذارى يمن شد.(73/7/7)
ساندى تلگراف: اوضاع كنونى عربستان مشابه شرايط
ايران در آستانه انقلاب اسلامى است.(73/7/11)
ارتش نجات اسلامى الجزاير خواستار تحريم تجارى و
فرهنگى فرانسه شد.
يك زن مسلمان به علت حفظ حجاب اسلامى در آمريكا
به جريمه نقدى محكوم شد.(73/7/12)
اخبار داخلی
سفير ايران در آلمان: اتهام غرب مبنى بر وجود
سلاح اتمى در ايران، ابلهانه و احمقانه است.(73/6/13)
از سوى هيأت دولت، وزارت بازرگانى مأمور كنترل
قيمتها و معرفى متخلفان به مراجع قضائى شد.(73/6/14)
در يك عمل جراحى بىسابقه در بندر عباس ميلگرد
1/5 مترى از بدن پسر 8 ساله خارج شد.(73/6/15)
اولين كارخانه قالب سازى صنايع در كشور آغاز
بكار كرد.(73/6/16)
دكتر ولايتى در اجلاس سازمان كنفرانس اسلامى:
كنترل جمعيت بدون توسل به تجويز قتل و اقدامات غيراخلاقى هم امكان پذير است.
جمهورى اسلامى ايران از فهرست كشورهاى بىسواد
جهان خارج شد.
جمهورى اسلواكى خواستار حذف رواديد با ايران
اسلامى شد.(73/6/17)
سيد محمد حسين نواب خبرنگار كيهان و امدادرسان
ايران در بوسنى پس از ربوده شدن توسط شبه نظاميان كروات در شهر موستار (داخل بوسنى)
و شكنجه با اصابت شش گلوله به شهادت رسيد.
آيت الله جنتى: تهاجم فرهنگى دشمنان خطرى جدى
براى جوانان و نوجوانان است.
آلمان ادعاى چاپ دلار تقلبى توسط ايران را رد
كرد.(73/6/19)
رئيس سازمان زندانها: تمامى زندانيان باسواد
شدهاند.
رئيس جمهور: ايران و پاكستان از معدود كشورهاى
همسايه هستند كه هم دولت و هم ملتشان از تمام جهات با هم تفاهم دارند.
رئيس جمهورى بوسنى و دولت كرواسى ترور سيد محمد
حسين نواب، خبرنگار كيهان در موستار را محكوم كردند.
رئيس مجلس شوراى اسلامى: غرب در پى حذف كشور
مسلمان “بوسنى هرزگوين” از نقشه جهان است.
رئيس مجلس: اگر كشورهاى مسلمان و علماى اسلامى
هم صدا شوند مىتوانند در مقابل بزرگترين توطئهها بايستند.
(73/6/20)
رئيس جمهور، عدم تمايل ايران را به برقرارى
رابطه با آمريكا، مصر و اسرائيل اعلام كرد.(73/6/21)
با تلاش پيگير ايران، سقط جنين به عنوان شيوه
تنظيم خانواده از سند اجلاس قاهره حذف شد.
توسط مجلس: طرح ادغام وزارتخانههاى صنعتى و
تشكيل وزارت صنايع تصويب شد.
رئيس جمهور: دولت اسرائيل نامشروع است.
فلسطينىها بايد به وطن خود بازگردند.
(73/6/22)
مجلس لايحه نظام هماهنگ حقوق بازنشستگى و وظيفه را
تصويب كرد.
خلبان زبردست ايرانى هواپيماى حادثه ديده را
سالم به زمين نشاند.
تمامى دانشآموزان يك كلاس دبيرستان در گناباد
به دانشگاه راه يافتند.(73/6/23)
دكتر محسن نوربخش رئيس كل بانك مركزى شد.
شبكه بزرگ توزيع چاى تقلّبى در كشور كشف شد.
دبير شوراى عالى مناطق آزاد كشور: رشد نقدينگى،
صادرات كالا، انجام پروژههاى زيربنايى، نابسامانى در سيستم توزيع و مصرف گرايى
عوامل گرانى در جامعه است.
(73/6/24)
سخنگوى وزارت خارجه: تعلّق جزاير سهگانه به
ايران،ابدى و قطعىاست.(73/6/26)
دكتر نوربخش: سياستهاى پولى و ارزى كشور تغيير
نمىكند.
رجائى خراسانى: جزاير سه گانه قبل از شناسائى
كشور امارات جزئى از خاك ايران بوده است.
وزير كشور: ايجاد فساد در جامعه اسلامى ايران در
دستور كار ابرقدرتهاست.(73/6/27)
سخنگوى وزارت خارجه: ايران، مالكيت و حاكميت خود
را بر جزاير سه گانه به بحث نمىگذارد.(73/6/28)
كليات طرح ممنوعيت استفاده از آنتن ماهواره
تصويب شد.(73/6/29)
حجةالاسلام والمسلمين سيد احمد خمينى: هر قدمى
كه براى استقلال برمىداريم، بايد آماده دفاع در برابر تهاجم دشمن باشيم.
مجلس داشتن بيش از يك شغل دولتى را ممنوع كرد.
عالى ترين نشان بينالمللى پليسى مبارزه با مواد
مخدّر به ايران اعطا شد.
رئيس جمهور: امام خمينى موفقترين الگوى دفاع
نزد ملل مسلمان و ملتهاى محروم است.(73/6/30)
آيت الله يزدى: جزيره ابوموسى قبل از موجوديت
امارات در حاكميت ايران بوده و براى هميشه خواهد بود.
دانش آموزان ايرانى در نخستين المپياد رياضى
كشورهاى عضو “اكو” اوّل شدند.
(73/7/2)
مدت اعتبار گذرنامه جديد ده سال شد.
130 ميليون دلار در اثر به صفر رساندن جريمه تأخير در تخليه و
بارگيرى كشتى نصيب ايران شد.(73/7/3)
حجةالاسلام والمسلمين سيد احمد خمينى: با سرمايهداران
كه هر روز سنگى در مقابل مردم مىاندازند و اقتصاد كشور را به بازى مىگيرند بايد
برخورد قاطع شود.(73/7/4)
سوبسيد كالاهاى اساسى در برنامه پنجساله دوم
افزايش مىيابد.
سردار سرلشكر پاسدار محسن رضائى: سپاه پاسداران
به موضوع تهاجم فرهنگى به عنوان يك مسأله امنيت ملى مىنگرد.
(73/7/5)
اخبار خارجى
52
درصد مردم آمريكا از كلينتون نااميد شدهاند.(73/6/13)
ارتش جمهوريخواه ايرلند اعلام كرد سلاح خود را
تسليم نمىكند.(73/6/14)
عرفات: اسرائيل به تعهدات خود پاىبند نيست.(73/6/15)
راديو روسيه: اوضاع جمهورى چچن به شدت متشنّج
است.(73/6/17)
چيللر: اجازه نمىدهيم دولت اسلامى در تركيه
تشكيل شود.
كنگره آمريكا خواستار لغو تحريمهاى اقتصادى كوبا
شد.(73/6/19)
حافظ اسد: سوريه براى تأمين نيازهاى صلح آماده
هماهنگى با اسرائيل است.
(73/6/21)
مقامات آمريكايى به عمدى بودن سقوط هواپيما در
محوطه كاخ سفيد و ناتوانى سيستم دفاعى اعتراف كردند.
(73/6/22)
عباس مدنى و على بلحاج از زندان رژيم الجزاير
آزاد شدند.
كنفرانس “جمعيت و توسعه” در قاهره با تأمين
نظرات كشورهاى اسلامى و واتيكان به كار خود پايان داد.
كارشناسان سازمان ملل از تأسيسات هستهاى كره
شمالى بازديد كردند.
وزارت خارجه آمريكا به نقض حقوق بشر در اين كشور
اعتراف كرد.(73/6/23)
جرج حبش: در صورت ادامه بازداشتها با پليس عرفات
مىجنگيم.
اتحاديه عرب از حاكميّت فلسطينىها بر
بيتالمقدّس پشتيبانى كرد.
كره شمالى تسليم خواستههاى آمريكا شد.
اسحاق رابين: گروههاى اسلامى بزرگترين تهديد
براى اسرائيل و صلح خاورميانه هستند.(73/6/24)
نيوز: ايران در سياست خارجى همچنان باقدرت به
پيش مىرود.
رئيس “سيا” استعفا كرد.(73/6/26)
قرارداد آتش بس موقت در جنگ داخلى تاجيكستان با
ميانجيگرى ايران امضاء شد.
كارل پوپر در يك بيمارستان در لندن درگذشت.(73/6/27)
ساندى تايمز از مذاكرات محرمانه عراق و اسرائيل
پرده برداشت.
در نپال، مردى 80 هزار دلار را بلعيد.
(73/6/28)
فرودگاه “پورت اوپرنس” و مراكز حساسهائيتى به
اشغال نظاميان آمريكايى درآمد.
(73/6/29)
وزير آموزش و پرورش فرانسه استفاده از هرگونه
حجاب اسلامى را در مدارس اين كشور ممنوع اعلام كرد.(73/6/30)
مقام اطلاعاتى آلمان از تسليح صربستان توسط
روسيه پرده برداشت.
(73/7/3)
كاسترو: حاضرم سرم را در راه استقلال كوبا بدهم.
مبارك: ايران منشأ فتنهها و آشوبهاست.
هرگونه اعتراض درهائيتى با شليك سربازان
آمريكائى سركوب مىشود.
آمريكا به شكست در كنفرانس جمعيت و توسعه اعتراف
كرد.(73/7/4)
ژنرال سدراس، آمريكا را به وحشىگرى درهائيتى
متهم كرد.
رئيس سازمان دفاع از حقوق ملت عربستان: سقوط فهد
و آل سعود قريبالوقوع است.
دستور آتش مستقيم به سوى مردمهائيتى توسط
كلينتون صادر شد.
آمريكا، كره شمالى را تهديد به حمله نظامى كرد.(73/7/5)
گزارشهاى علمى – پژوهشى
گزارشهاى علمى – پژوهشى
درمان فلج نخاعى
كشف دو پروتئين كه در تكامل ارتباطات سلول عصبى جنين نقش مهمى دارند
ممكن است در يافتن درمانهايى براى معالجه فلج ناشى از آسيب نخاعى مثمر ثمر واقع
شوند.
به گزارش خبرگزارى يونايتدپرس، شرح اين كشف كه تا به امروز روشنترين
شعاع اميد را در درمان فلج قسمت سفلاى بدن و دست و پا گشوده است، توسط دانشمندان
دانشگاه كاليفرنيا در سانفرانسيسكو در مجله سل CELL به چاپ رسيده
است.
پژوهشگران در تجربيات آزمايشگاهى بر روى جنينجوجهوموش پروتئينهاى
نترين يك و نتريندو را شناسايىواقدام به توليد مثل غير جنسى آنهاكردند.
مارك تسيه لاوين، استاديار كالبد شناسى دانشگاه ياد شده مىگويد: همين
پروتئينها در غلظتهاى كمتر در نخاع جوجههاى بالغ يافت مىشوند و بدون شك در
انسان نيز وجود دارند.
وى مىگويد: گرچه نترينها را بايد مورد آزمايش قرار داد ولى مطمئناً
مولكولها كانديد خوبى هستند و ممكن است در درمانهاى احياى ارتباطات سلول عصبى قطع
شده كه در اثر آسيب نخاعى از بين رفتهاند، مفيد واقع شوند. در حال حاضر كانديدهاى
مناسب و خوب ديگرى در اين زمينه وجود ندارد.
داروهاى استروئيدى و خطر پوك استخوانى
بيماران مبتلا با آسم و كسانى كه براى معالجه بيماريهاى شديد خود از
داروهاى كورتيكو استروئيد استفاده مىكنند ممكن است راحتتر نفس بكشند اما در معرض
خطر پوك استخوانى و ضايعات استخوانى قرار دارند.
عوارض جانبى استروئيدها با درمان تركيب كلسيم، ويتامين دى و يك داروى
استخوانساز قابل پيشگيرى است.
رابطه چربى با سرطان
خوردن روزانه 10 گرم چربى اشباع شده ممكن است خطر ابتلا به سرطان
تخمدان را در زنان به ميزان 20 درصد افزايش دهد.
تحقيقى كه به تازگى منتشر شده حاكى است كه دوبار مصرف روزانه مقدار كمى
سبزيجات مىتواند خطر ابتلا به اين نوع سرطان را بيش از پيش خنثى كند.
دكترهاروىريچ، ازدانشگاه”يل” مىگويد:اگر من زن بودم رژيم غذايى خود
را تغيير مىدادم.
سرطان تخمدان هر ساله حدود 20 هزار زن را در آمريكا مبتلا مىكند و
باعث مرگ 12500 نفر از آنان مىشود. اين عمدتاً به دليل عدم وجود راه مناسبى براى
تشخيص به موقع سرطان است.
عامل اصلى خطرزا در اين رابطه قرار گرفتن در معرض هورمون استروژن است.
زنانى كه چندين باردارى را پشت سر گذاشتهاند يا از قرصهاى خوراكى جلوگيرى از
باردارى استفاده مىكنند كه هر دو مانع ترشح هورمون استروژن مىشود كمتر در معرض
خطر ابتلا به سرطان تخمدان قرار دارند.
ترك اعتياد بدون تحمل درد
يك روش جديد كه توسط روانشناسى در شهر سويل اسپانيا ارائه شده است اين
امكان را به معتادان مىدهد كه طى يك روز و در حالت بيهوشى بدون تحمل عوارض ترك
اعتياد و تحمل درد و رنج سريعاً اعتياد خود را ترك كنند.
به گزارش رويتر از سويل خوان خوزه لگاردا مبتكر اين طرح مىگويد: به
وسيله روش رفع مسموميت سريع، كه وى براى ترك اعتياد اعمال مىكند معتادان قديمى به
هروئين و كوكائين نيز مىتوانند اعتياد خود را كنار گذارند.
خوزه لگاردا خاطر نشان ساخت بر اساس تجارب به دست آمده تنها نيمى از
معتادانى كه داوطلب ترك اعتياد بوسيله روشهاى متعارف و از طريق داروهاى شناخته شده
مىباشند مىتوانند شرايط دردناك ترك اعتياد را تحمل كنند در حالى كه 30 درصد از
معتادان به خاطر ترس از شرايط دردناك كنار گذاشتن مواد مخدر درصدد ترك اعتياد از
طريق روشهاى معمول پزشكى بر نمىآيند.
داروهاى ضد التهاب و فشار خون
محققان دانشكده پزشكى دانشگاههاروارد معتقدند سالمندانى كه براى
بيماريهايى نظير التهاب مفاصل، آرتروز، داروهاى ضدالتهابى مصرف مىكنند احتمالاً
خطر ازدياد فشار خون را در خود افزايش مىدهند.
بيمارانى كه داروهاى ضدالتهابى غير آسپيرين و غير استروئيدى NSAIDSنظير ايبوپروفن،
ناپروكسن، و پيروكسيكام مصرف مىكنند احتمالاً بطور متوسط 60 درصد بيشتر از
بيمارانى كه از اين داروها مصرف نمىكنند نياز به دريافت داروهاى ضد فشار خون پيدا
مىكنند.
پدران الكلى و بروز نقائص در
فرزندان
بر اساس مطالعه جديدى كه در مجله LIFESCIENCES منتشر شده،
پدرانى كه مبادرت به نوشيدن مشروبات الكلى مىكنند همچون مادران باردار ممكن است
باعث بروز مشكلاتى براى جنين در حال رشد شوند.
به گزارش خبرگزارى يونايتدپرس، محققان دانشكده پزشكى در سنت لوئيز
ايالت ميسورى، دريافتند موشهاى نر كه يك واحد الكل معادل دو برابرسطحمجاز الكل
خون در بيشتر ايالتها دريافت كردند پس از جفتگيرى ميزان بارورى در آنها در مقايسه
با موشهاى عادى به نصف كاهش يافت.
در اين موشها چنانچه جفتگيرى به بارورى انجاميده بود بچه موشهاى حاصل
از جفتگيريهاى در حال مستى كوچكتر بودند و در مقايسه با بچه موشهاىگروهكنترل
احتمال مرگ آنها دو برابربود.
تئودور سيسرو، بانى اين تحقيق حدس مىزند الكل امكان دارد تعداد
اسپرمها را كاهش دهد يا باعث بروز جهش ژنتيكى در اسپرم شود.
سيسرو مىگويد: در حالى كه براى اثبات تأثير الكل بر انسان نياز به
انجام مطالعات بيشترى است ولى احتمال دارد نوشيدن مشروبات الكلى توسط پدر با سقط
جنين و بروز نقائص مادرزادى در نوزاد ارتباط داشته باشد.
جدول
جدول
افقى:
1- امامقدس سره اشغال لانه
جاسوسى را اين انقلاب خواندند! – به دو آيه از سوره بقره كه در نماز ليلةالدفن
خوانده مىشوند، مىگويند.
2- پهلوان – زبان بينالمللى.
3- تجاوز اخير آمريكا به اين
كشور بود – مصلّى.
4- ترن برقى زيرزمينى – وارونه
شريك – زبان فارسى كه بعد از زبان پهلوى متداول شده است.
5- ضمير اشاره به دور – پسوند
نسبت در سيمينه.
6- ديروز – كافى – علامت جمع
در اشيا.
7- آيه حجاب در اين سوره است –
رنگ كننده.
8- از شهرهاى قديمى ايران –
مردى كه پس از حضرت رسولصلى الله عليه وآله وسلم مرتد شد و دعوى نبوّت كرد.
9- زيادى بخشش – پرچم.
10- همان آب خضر است – درخت
كُنار.
11- وزير معروف و دانشمند الب
ارسلان سلجوقى – چاشنى برخى خوراكها.
12- جمع نجيب – پايتخت
ايتاليا.
13- ضمير اشاره به شخص غايب.
14- ورزشى شبيه فوتبال – از
فلاسفه قديم در قرن سوم ميلادى.
15- به يك طريق – كشتى جنگى.
عمودى:
1- خونبها – در وصيتنامهالهى
سياسى امامقدس سره يكى از دو ركن رمز پيروزى و بقاى انقلاب اسلامى ذكر شده است.
2- محبّت، دوستى – سستى – مخفف
نوك.
3- دريا – پنهان كردن.
4- در عربى با افزودن آن
به اسم، مصدر جعلى ساخته مىشود – معكوس آن، جمع ظريف است – رايحه.
5- خاك – ابوى وارونه – مخفف
اگر.
6- پيامبرى ملقب به ذوالنون –
تركمن درهم ريخته – دشمن سخت؛ جوال.
7- نام ديگرى براى راه شيرى.
8- آمريكايى – سازنده زنبيل.
9- فربه كردن – همان هماور
است.
10- فراخ و هموار – لحظه –
پشته – دهان.
11- رعشه – يخ – يكى از اقسام
آب مطلق.
12- قصر – گلى خوشبو.
13- جمع رند – رياضيدان معروف
يونان قديم – واحد پول ژاپن.
14- بسيار پوشاننده – همان
مترسك است – پيشوندى به معنى دوباره، باز.
15- مؤسسهاى وابسته به سازمان
ملل – طرف.
توجه :
به سه نفر از برندگان – به قيد
قرعه – سالنامه پاسدار اسلام – سال 72 – اهدا مىگردد.
لطفاً پاسخهاى درست را تا
بيستم آبان ارسال فرماييد.
برنده اين ماه، خواهر اقدس
رنجبران است كه جايزه ايشان با پست ارسال مىگردد.
پاسخ به نامه ها
پرسش و پاسخ
سؤال:
1- افرادى كه ديوانه هستند و
بعضى از آنها هيچ يك از اعمال مربوط به يك مسلمان را انجام نمىدهند، در روز
رستاخيز حكم خدا در مورد اين افراد چيست؟
2- هنگام وضو گرفتن يا غسل
كردن بايد اعضاء بدن خشك باشند اگر خشك نباشد هم مىتوان اين اعمال را انجام داد؟
3- در مورد موهاى زايد بدن
(مثل موهاى زير بغل)، بعضى از مردم معتقدند اگر رُشد اين موها آن قدر زياد شود كه
از يك دانه جَوْ بزرگتر شود اعمالى را كه شخص انجام مىدهد مثل نماز يا روزه، باطل
است آيا اين اعتقاد صحّت دارد؟
(خمينى شهر اصفهان: س. ع)
پاسخ:
1- بدون شك ديوانه، مورد
مؤاخذه قرار نمىگيرد و حكم كودك خردسال را دارد ولى چون عمل با ارزشى هم ندارد
طبيعتاً مستحق مقامات عالى بهشت هم نيست، ولى هر جا هست مشمول لطف و فضل بىپايان
خداوند است.
2- جاى مسح بايد خشك باشد يا
بهطورى باشد كه اثر مسح پيدا شود ولى محل شستن چه در وضو و چه در غسل لازم نيست،
خشك باشد.
3- چنين چيزى نيست و ازاله
آن موها مستحب است مگر اين كه بر آنها چرك يا هر چيز ديگرى كه مانع رسيدن آب است
وجود داشته باشد، كه در اين صورت براى صحّت غسل، نياز به تميز كردن آنها است و چون
اين كار مشكل است، ازاله آنها بهترين راه است.
× × ×
سؤال:
آيا مىتوان با مراجعه به
دعانويسان بخت دخترى را به نام خود نوشت؟ و آيا اين كار مشروع است؟(ساوه: و.ى)
پاسخ:
در اسلام راه صحيح دستيابى به
اهداف مشروع، راههاى طبيعى همراه با توكّل و درخواست كمك از خداوند شناخته شده است
و راههاى غير طبيعى؛ مانند سحر و جادو و امثال آنها حرام و نامشروع است.
× × ×
سؤال:
1- در حال حاضر، موسيقيهايى كه
از راديو و تلويزيون پخش مىشوند آيا تفاوتى با موسيقيهاى قبل از انقلاب دارند چون
آهنگهاى آنها كه با هم تفاوتى ندارند. يكى از فاميلهاى ما، ترانه يا موسيقى، گوش
مىدهد، من به او مىگويم اين كار را نكن و او در پاسخ مىگويد: چه فرقى مىكند
راديو و تلويزيون همين آهنگها و موسيقيها را پخش مىكنند! بلكه از اين هم شادتر
پخش مىكنند. خواهش مىكنم بنده را راهنمايى كنيد.
2- در وضو وقتى مىخواهيم
جوراب را از پايمان در بياوريم و مسح پا بكشيم، دستمان خشك مىشود و ترى آن از بين
مىرود.(ساوه: زهرا. م)
پاسخ:
1- اگر در ميان موسيقيها و
سرودهايى كه پخش مىشوند مىدانيد بعضى از آنها همان صدا و موسيقى است كه در
ترانهها است، گوش دادن به آنها جايز نيست، ولى بعيد است چنين باشد.
2- قبل از وضو جوراب را در
بياوريد تا مشكلى پيش نيايد.
× × ×
سؤال:
1- چه كار كنم كه يقين كنم
خداوند گناهم را بخشيده؟
2- چگونه مىشود در درسهاى
حوزه موفق شد؟ آيا فقط تقوى موجب رسيدن علماى بزرگ به مقامات بالاى علمى شده است؟(اراك:
ر. ى)
پاسخ:
1- هيچ راهى براى تحصيل اين
يقين نيست. و اصولاً نبايد انسان كاملاً مطمئن باشد، بلكه خوف از عقاب خدا و از
تأثير منفى گناهان، خود يك انگيزه، براى توجه بيشتر و زارى و تضرّع بيشتر است و
همين زارى و تضرّع است كه انسان را به سوى كمال سوق مىدهد و نفس را جَلا مىدهد و
لايق تابش انوار معرفت
مىسازد، مؤمن هميشه بايد
ميان خوف و رجا باشد. از آثار منفى و سوء گناهان خويش ترسان و به لطف و رحمت
بىپايان الهى – كه ممكن است بسيارى از گناهكاران بىتوبه را هم شامل شود –
اميدوار باشد.
2- تحصيل علوم دينى و معارف
الهى هم مانند ساير علوم و دانشها نياز به سعى و كوشش و تلاش فراوان دارد و هرگز
كسى از راه تقوا به مقامات والاى علمى نمىرسد. البته تقوا شرط دستيابى به معرفت
صحيح و خداشناسى واقعى است كه آن هم به نوبه خود در شناخت ساير معارف دينى لازم و
ضرورى است، ولى تقوا، بدون تحصيل علم و تلاش و دقت، هرگز مفيد نيست، هر كارى نياز
به سعى و كوشش دارد.
× × ×
سؤال:
1- اگر كسى يك روز از روزهها
را به عللى نگرفته باشد بايد آن را قضا كند اگر در همان سال نتوانست قضا كند و چند
سال طول كشيد، آيا علاوه بر قضاى روزهاى كه بايد بگيرد، كفّارهاى را كه بايد
بدهد به سيد باشد يا غير سيّد؟ و آن 750 گرم كفاره براى هر چند سال است، همه
سالها، يا براى هر سال بايد 750 گرم بدهد؟ كفاره را بايد به كسانى كه سر خيابانها
نشستهاند بدهيم يا خير واگركسى رانمىشناسيم چه بايدبكنيم؟
2- كسى كه به خطبه نماز جمعه
نرسد (يك خطبه يا هر دو خطبه يا چند دقيقه از خطبه اول) آيا بايد نماز ظهر را
بخواند؟
3- اگر انسان بعد از غسل،
احساس سرما كند و بدنش بلرزد، اشكال دارد و باعث بطلان غسل است؟
4- آيا كسى كه جنب است پس از
غسل براى نماز بايد وضو بگيرد؟(كرج: م. د)
پاسخ:
1- اگر كسى بيمار بود و قضا را
تا رمضان بعد نتوانست بگيرد (يعنى در تمام سال بيمار بود) قضا ساقط است و فقط 750
گرم غذا بايد بدهد ولى اگر بدون عذر شرعى روزه را نگرفت بايد علاوه بر قضا 750 گرم
به يك فقير بدهد. و اگر خودش سيّد نيست نبايد كفاره را به سيّد بدهد و به گداهايى
كه فقر آنها معلوم نيست نيز نمىتوان داد. بايد به فقيرى كه فقر او مشخص است،
بدهد. در كميته امداد بخشى براى دريافت كفارهها وجود دارد. و اگر سالهاى متعدد
گذشت همان يك كفاره واجب است.
2- مىتواند نماز جمعه بخواند
حتى اگر به يك ركعت نماز جمعه برسد. خواندن يك ركعت فرادى بعد از آن كافى است.
3- لرزيدن و سرما اثرى ندارد و
غسل صحيح است.
4- غسل جنابت كفايت مىكند و
وضو لازم نيست.
× × ×
× تهران: برادر ى. د
جايى براى استخاره و تفأل
نيست. سعى كنيد خود را از اين افكار شيطانى نجات دهيد.
× جهرم: برادر ف. ع
راهى براى اطلاع از وضعيّت
زندگى امام زمانعليه السلام در دست نيست، بنابراين جاى سؤال از داشتن زن و فرزند
يا نداشتن و كيفيّت زندگى آنان نيست.
× تهران: برادر س. ر. ب
آن آب پاك است و غسل ندارد.
× برادر: ك
بايد سعى كنيد صاحب آن مغازه
را پيدا كنيد و اگر ميان چند نفر و يا چند مغازه مردّد است با همه آنها صحبت كنيد
و از آنها رضايت بخواهيد و اگر بطور كلى از يافتن آن مأيوس شديد قيمت آن را صدقه
بدهيد.
× يافت آباد: برادر ح. م.
الف
غسل بر هر دو واجب است.
× اردبيل: برادر اللهوردى
شيدى
لطفاً آدرس بدهيد.
× برادران و خواهران:
مباركه: ه . ج، 305 فرادبند: سيد مجتبى حسينى فراشبند:
افشارى قزوين: مظاهر نجفى تهران: م. خ سيد جواد پيراسته تهران: دكتر سيد مصطفى
طباطبائى – دكتر محمد حسين احمدزاده.
از نامهها، مقالات، اشعار،
انتقادها و پيشنهادهاى ارزنده شما قدردانى و تشكر مىشود. اميد است همچنان ما را
مورد لطف قرار دهيد و مطالب مربوط به مناسبتها را، قبل از آنها ارسال فرماييد.
گفته ها و نوشته ها
گفتهها و نوشتهها
حقيقت نعمت
بدان كه هر چه خداى تعالى
بيافريده در حق آدمى چهار قسم است:
اول: آن است كه هم در اين جهان
سودمند است و هم در آن جهان، چون علم و خُلق نيكو و در اين جهان نعمتِ بحقيقت اين
است.
دوم: آن كه در دو جهان مضرّ
است، چون نادانى و بدخويى و بلاىِ بحقيقت اين است.
سوم: آن كه در اين جهان با
راحت است و در آن جهان با رنج، چون بسيارى نعمت و لذّت بردن از آن. و اين نعمت است
به نزديك ابلهان و بلاست به نزديك عاقلان. و مَثَل اين چون گرسنه است كه انگبين
يابد وليكن در وى زهر بُوَد.
چهارم: آن كه در اين جهان با
رنج بود و در آن جهان باراحت، چونرياضتومخالفتباشهوات.واينبهنزديك عارفان چون
داروى تلخ بُوَد و بلاست نزديك ابلهان.
(كيمياى سعادت)
توفان بلا
ما چو داديم دل و ديده به
توفان بلا
گو بيا سيل غم و خانه
زبنياد ببر
زلف چون عنبر خامش كه ببويد
هيهات
اى دل خام، طمع اين سخن از
ياد ببر
سينه گو شعله آتشكده پارس
بكش
ديده گو آب رخ دجله بغداد
ببر
سعى نابرد در اين راه به
جايى نرسى
مزد اگر مىطلبى، طاعت
استاد ببر
(حافظ شيرازى)
شكر واجب
آوردهاند كه شيخ بوسعيد روزى در نيشابور، با جمعى بسيار به كويى
مىرفتند زنى پاره خاكستر از بام مىانداخت، بعضى از آن بر جامه شيخ افتاد، شيخ از
آن متأثر نگشت. جمع در اضطراب آمدند و خواستند كه حركتى ]برخوردى[ كنند با صاحب
خانه.
شيخ بوسعيد گفت: آرام گيريد!
كسى كه مستوجب آتش بُوَد و با او به خاكستر قناعت كنند، بسيار شكر واجب آيد!
(اسرار التوحيد فى مقامات
الشيخ ابى سعيد)
تفاخر
دو مرد به نزديك رسول(ص) تفاخر
كردند.
يكى گفت: “من پسر فلان فلانم
تو كيستى؟”
رسول(ص) فرمود: “دو كس پيش
موسى(ع) فخر كردند، يكى گفت: من پسر فلان فلانم، و تا نُه پدر برشمرد از مهتران.
به موسى وحى آمد كه وى را بگوى كه هر آن نُه نفر در دوزخند. و تو هم دَهم ايشانى!.
و رسول (ص) گفت: كسانى كه
ايشان اندر دوزخ زغال شدهاند، از فخر كردن بديشان دست بداريد.
(كيمياى سعادت)
دريا باش
مردى نزد ابوالقاسمِ خلالِ
مروزى شد و از او دستورى خواست كه به سفر شود.
پير گفت: چرا مىروى؟
گفت: آب كه نرود، تيره گردد.
پير گفت: تو خود، دريا باش كه
نرود و تيره نگردد.(طبقات الصوفيه)
امثال و حكم
جاهلى كفر و عاقلى دين
است
عيب جوى آن وعيب پوش اين
است1
خداى يوسف صديق را عزيز
نكرد
به خوبرويى، لكن به خوب
كردارى2
رنج غربت به كه اَندر خانه
جنگ
پا تهى گشتن، به است از
كفش تنگ3
شرم شيران راست نى سگ را،
بدان
كه نگيرد صيد از همسايگان4
1) سنايى 2) سعدى 3 و 4)
مولوى
پير راه
بوسعيد آسيايى را در حال گردش مىنگريست و محو حركت دايم او شده بود.
پس از ساعتى تفكّر و توجّه، به سوى مريدانش بازگشت و گفت: اين آسيا بهترين استاد
ماست. اما دريغ كه چشم نامحرم آن را نمىبيند. آسيا در نهانى به من گفت: كاين زمان
صوفى منم اندر جهان؛ اگر تو در مقام و طريق عرفان گام مىگذارى و تحمّل رنج اين
راه مىكنى، من پير تو هستم. روز و شب دايم در خود سفر مىكنم و پاى برجايم
مىجنبم، اما در يك جاى ساكنم، از پاى به سر و از سر به پاى مىروم. از هر كس
درشتى مىستانم و نرمى پس مىدهم و مىچرخم. اگر همه عالم زير و زبر شود، كار من
جز سرگشتگى نيست. تو نيز چون من شو اگر مرد كارى و هرگاه درد كار ندارى، از اين
راه دست بردار و پى كار خويش گير!
نان حق
روزى شيخ بوسعيد را دعوتى كرده
بودند، چون شيخ آن جا حاضر شد، كسى را نزد خواجه بوسعيد حدّاد فرستاد – كه بزرگ
عصر بود -. او گفت: مدت چهل سال است كه من نان خود خوردهام و نان هيچ كس
نخوردهام! خبر نزديك شيخ آوردند.
شيخ گفت: مدت پنجاه و اند سال
است كه نه نانِ خود خوردهام و نه نان كسى ديگر، هر چه خوردهام از آن حق خوردهام
و از آن او دانسته.
(اسرار التوحيد)
شناخت خردمند
نقل است كه امام صادق(ع) از ابوحنيفه پرسيد كه: “عاقل چه كسى است؟”
گفت: آن كه تمييز كند ]فرق بگذارد[ ميان خير و شر.
صادق(ع) گفت: بهايم نيز تمييز
توانند كرد، ميان آن كه او را بزنند يا علف دهند.
ابوحنيفه گفت: به نزديك تو
عاقل چه كسى است؟
فرمود: آن كه تمييز كند ميان
دو خير و دو شر تا از دو خير خير الخيرين را اختيار كند و از دو شر، خير الشرين را
برگزيند.
(تذكرة الاولياء)
گرانى لجام گسيخته
گرانى لجام گسيخته
حجة الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر
“گرانفروشى پديده زشت و
ظالمانهاى است كه بار سنگين آن غالباً بر دوش مردم ضعيف قرار مىگيرد و از طرفى
تلاشهاى اقتصادى مسؤولان دولتى را – كه بحمداللّه از موفقيتهاى چشمگيرى برخوردار
بوده است – ناموفق جلوه مىدهد و زمينه را براى تبليغات خصمانه و دروغين دشمنان
فراهم مىآورد.”
از پيام مقام معظم رهبرى به
رئيس جمهور
“ما نمىتوانيم در شرايطى
كه دشمنان در دنيا به ما زخم كارى وارد مىكنند افكار عمومى جامعه را ناديده
بگيريم واز عوامل ناراضى كننده جامعه چشم پوشى كنيم.”
از بيانات رياست محترم جمهورى
در خطبههاى نماز جمعه
سخنان اخير رياست جمهورى در
خصوص توزيع و ضرورت مبارزه با گرانفروشى و سوء استفادههاى تجارى در امر توزيع،
پاسخى بود به افكار عمومى و درد و رنج طبقات آسيبپذير كه زير فشارهاى اقتصادى و
گرانى جانشان به لب رسيده و آه و نالههايشان به جايى نمىرسد. و اينك در انتظار
عمل، لحظه شمارى مىكنند. خوانندگان گرامى به خاطر دارند كه در تيرماه سال جارى در
همين سلسله مقالات، مطلبى را با عنوان “بىثباتى اقتصادى و پيامدهاى وخيم آن” مطرح
كرديم، با توجه به عكس العملهاى نامطلوبى كه از افكار عمومى مشاهده مىشد، مسؤولين
امر را به بازشناسى عميقترى از وضعيت نامعقول اقتصادى و تورّم و گرانى و ضرورت
توجّه جدّى به آن فرا خوانديم. در آنجا گفتيم فشار اقتصادى يك واقعيت است كه قبل
از هر عامل ديگرى در وضع كنونى بر روحيه تودهها ضربه مىزند و معاش و نقش آن در
دين و عقايد و عمل و اخلاق و سياست و فرهنگ را نبايد ناديده گرفت و با توصيههاى
اخلاقى و وعده و وعيد از كنار آن گذشت. و نيز يادآور شديم كه فشارهاى اقتصادى و
تورم لجام گسيخته و پارهاى سياستهاى نسنجيده در مسائل اقتصادى، بازتابهاى منفى
متعددى خواهد داشت؛ از جمله اين كه: داورى مردم را نسبت به دستاوردهاى انقلاب
مخدوش مىسازد، مسؤولين را به ناتوانى در مديريت اقتصادى متهم مىكند، از اقتصاد
اسلامى چهره نامطلوبى ارائه مىدهد، شكاف فقر و غنا را عميقتر مىكند، روحانيت را
با جوّ بدبينى و عقده و عدم اعتماد مواجه مىسازد، روح تعاون و همكارى را
مىميراند، بذر فساد اخلاق را در جامعه مىپاشد و طرح مبارزه با منكرات و تهاجم
فرهنگى را به بن بست مىكشاند، گستاخى و دهن كجى و فساد ادارى و رشوه و حق و حساب
و بىتقوايى در امر معيشت و عدم اعتماد اجتماعى را باعث مىشود.
مع الأسف اين آثار نامطلوب را
كم و بيش شاهديم و اگر اين وضع ادامه يابد آينده بدى در انتظار است و هرچه سريعتر
بايد چارهاى انديشيد كه تسامح و تساهل در آن تهديدى است بر ارزشها و باورهاى
اعتقادى مردم كه با هيچ چيز ديگر قابل جبران نيست. خوشبختانه بيانات اخير رياست
جمهورى و تأييد مقام معظم رهبرى – كه قبلاً نيز در ديدار با هيأت دولت رهنمودهاى
لازم را در اين خصوص فرموده بودند – بارقه اميدى را در دلها برافروخت و حركت جديدى
را نويد داد.
هرچند اين حركت، زودتر از اين
مىبايست انجام مىشد اما در هر حال، جلو ضرر از هر كجا گرفته شود باز هم منفعت
است.
اينك تذكر چند نكته ضرورى است:
1- سخن در مرحله شعار و مصاحبه
و اعلام حمايتهاى معمول خاتمه نپذيرد و نهادها، ستادها و كميتههاى مسؤول، همگام
با رئيسجمهور و مجلس و دستگاههاى قضايى، پشت سر مطلب بهطور جدّى بايستند تا در
مهار گرانى و ريشهكن ساختن علل و عوامل آن با همان اقتدارى كه از دولت انتظار
مىرود كسب توفيق كنند و با طرحهاى ضربتى، جهت اشباع بازار و توقف سير صعودى
قيمتها و بازگشت به نرخهاى عادلانه متناسب با توان تودههاى مردم و برخورد با
متخلّفين اقدام كنند و به افكار عمومى، آرامش و اطمينان بخشند.
بديهى است كه مبارزه با مفسدين
اقتصادى مىبايست از بستن چند مغازه خواربار فروشى فراتر رود و گريبان مفسدان پشت
پرده و عمده فروشان سودجو و ثروت اندوزان بىانصاف و واسطههاى مفتخوار و محتكرين
و قاچاقچيان ارزاق عمومى و عوامل داخلى و خارجى را بگيرد تا آب آلوده از سرچشمه
بخشكد وگرنه مطلب، لوث شده و رهاورد قابل توجّهى نخواهد داشت (همچنان كه مسأله
مبارزه با منكرات و بدحجابى).
2- مبارزه با گرانفروشى نبايد
در برخورد با تجّار و كسبه محتكر و مؤسسات توليدى جزء و واسطهها خلاصه شود كه اين
يك بُعد مسأله است و ديگر ابعاد را نبايد به طاق نسيان افكند كه در اين صورت، حركت
در مسير انحرافى است، بلكه در سياستگذاريهاى اقتصادى، ارز خارجى، سود بازرگانى،
صادرات و واردات و تعيين نرخ عادلانه براى محصولات كارخانههاى وابسته به دولت،
تأمّل و تجديد نظر شود و سازمانها و مؤسسات وابسته، مشمول بررسى و برنامهريزى
صحيح قرار گيرند؛ فىالمثل چنان كه مىدانيم كارخانههاى خودروسازى در سالهاى اخير
قيمت توليداتشان را چند برابر و حتى بيش از افزايش نرخ دلار، بالا بردهاند و
مثلاً پيكان در طول ده، پانزده سال اخير تا بيست برابر سير صعودى پيموده است. اين
افزايش نامعقول، كه در كل مسائل زندگى مردم نقش دارد، دست واسطهها و بورسهاى
اتومبيل نيست؛ بلكه به كارخانههاى دولتى مربوط است. مسؤولين صنايع، مثل پارهاى
موارد ديگر دليل مىآورند كه اگر بنا باشد سود را واسطهها و دلالها بخورند چرا ما
آن را به خزانه دولت و ملت نكشانيم؟! كه عذر بدتر از گناه است!
فقط اين يك قلم نيست كه با اين
سرنوشت روبه روست؛ نمونه ديگر سيمان و آهن ساختمانى است كه در اين روزهاى وانفساى
مسكن – و على رغم حمايت وزارت مسكن از توليد انبوه مسكن – رشد تصاعدى پيموده و هر
كيسه سيمان در طول سه ماه، دو برابر شده است و آهن، هر شاخه چند هزار تومان بالا
كشيده كه آثار آن را در حيات اقتصادى مردم چون حلقههاى زنجير مىبينيم.
بر اين قياس، سياستگذارى ارزى
از سوى بانك مركزى، نرخ ماليات دارايى و عوارض شهردارى و افزايش نرخ خدماتى پستى،
تلفن و برق هرچند مقدارى از آنها اجتناب ناپذير و منطقى است، امّا بايد حد و مرزى
داشته باشد وگرنه سنگ روى سنگ بند نخواهد شد.
مسؤولين خواهند گفت: اتخاذ اين
سياست، براى بازسازى كشور و صنايع مادر و آبادى و عمران و زيباسازى شهرهاست. ما
نيز بر اين باوريم كه كارهاى زيربنايى، شايان توجه است و انكار آن دور از انصاف
مىباشد، اما توجه به يك نكته ضرورى است و آن اين كه: طرحهاى زيربنايى و مسائل
كلان نبايد به معناى ناديده گرفتن مسائل اورژانسى و روزمرّه مردم شود و افكار
عمومى را دچار تشنّج و يأس و نوميدى سازد. مىتوان در مسائل كلان، قدرى آهستهتر
حركت كرد و ديرتر به مقصد رسيد و زيربناى اعتقادى و روانى و ايمانى مردم را پاس
داشت كه اگر اين در مخاطره بيفتد ديگر قابل جبران نيست. حقيقت اين است كه توده
مردم به جاى اين كه به زيباييهاى شهر و گل كاريهاى پاركها و حتى برنامههاى اساسى
آينده فكر كنند به فكر روغن نباتى و پنير و قند و شكر و تخم مرغ و كفش و لباس و
لوازم مدرسه و دفتر مشق بچههايشان – كه اين روزها گرانتر شده است – و اجاره بهاى
سنگين، كه تمام حقوقشان را مىبلعد، مىباشند و با اين وصف، آن گلهاى پاركها خارى
است در چشم آنان و تنها سودش را خوشگذرانهاى اهل تفرّج و تجمّل خواهند برد. بهطور
خلاصه: نبايد نوسازى يا زيباسازى، مسائل عينى و ملموس روزمره را به دست فراموشى
بسپارد و پشتوانه روحى مردم را، كه از هر كارخانه و پروژهاى براى ما مهمتر است،
با خطر روبه رو سازد.
3- صرفه جويى براى هر كشور و
ملتى كه بخواهد وابسته نباشد و زير ننگ بيگانه و وامهاى كمرشكن نرود، يك اصل
عقلايى و امر حياتى است، به علاوه تضييع و اسراف و اتلاف نعمتهاى الهى گناهى است
كه نمىتوان از آن گذشت، سيره عملى امامان – بويژه اميرمؤمنانعليه السلام – در دوران
خلافت خويش براى پيروان آن حضرت، اسوه است.
در اين خصوص، مسؤولان امر
نخستين كسانى هستند كه بايد از اسراف و تبذير بپرهيزند و جلو خرجهاى اضافى را
بگيرند و گرايشِ به تجمّل و رفاه و اتومبيلهاى لوكس خارجى و تعويض دكوراسيون
وزارتخانهها و مؤسسات و سفرهاى خارجى غير ضرورى و سمينارهاى تشريفاتى بويژه خارجى
را كه هر يك نفر مهمان، يك تا دو ميليون تومان مىبلعد و واردات كالاهاى لوكس را
دور بريزند، كه اين مورد با فرهنگ صرفهجويى در تضاد است.
چنان كه مقام معظم رهبرى هم در
اين باره فرمودند:
“مسأله صرفهجويى يك برنامه
است. راجع به صرفهجويى خيلى حرف مىزنيم هم شما و هم ما در اينجا و آنجا
مىگوييم، اما تنها حرف است. صرفهجويى را به مثابه يك برنامه براى كشور مطرح
كنيد؛ اول هم از خودمان شروع كنيم، از دستگاههاى دولتى شروع كنيم. تصور اين است كه
در بخشى از كارهايى كه در دستگاههاى دولتى مىشود مىتوان صرفهجويى كرد…”
همچنين آحاد مردم بايد به اصل
صرفهجويى به عنوان يك مسؤوليت انسانى و شرعى اهتمام ورزند و در مصرف، حد و مرز را
نگه دارند و نعمتهاى الهى را تضييع نكنند.
4- مطلب ديگر توجه به مسأله
صادرات و واردات است كه همواره به عنوان يك امتياز از آن سخن گفته مىشود، بديهى
است كه صدور كالاهاى غير نفتى، اگر به شيوه معقول باشد به سود ملّت و كشور و نشانه
رشد توليد و صنعت و واقعاً امتياز است اما اين امر نبايد به ايجاد كمبود در داخل
منجر شود. آنچه اخيراً از سوى وزارت بازرگانى در مورد لغو مجوّز صدور 26 قلم كالا
مطرح شده در اين راستا شكل مىگيرد. صدور بىرويه ارزاق و مايحتاج عمومى به صورت
مجاز و يا قاچاق در ماههاى اخير از عوامل مؤثر در كمبود و گرانى بوده است، لذا
مرزهاى ما بايد تحت كنترل بيشترى باشد و محاسبه در صدور كالا بهطور دقيق انجام
پذيرد و نوسانات عرضه و تقاضا با برنامهريزى مورد توجه قرار گيرد كه هر از چند
گاه مردم با ناز و كرشمه كالاهاى بىارزشى مانند سير و پياز رو به رو نباشند.
در واردات، ما نبايد كشور را
به صورت كلكسيون كالاهاى لوكس خارجى درآوريم و در و ديوار شهر و اتوبوسها و
نمايشگاهها و مغازهها و بازارها را پر از تبليغات خارجى و اخيراً آمريكايى كنيم
كه اين با روح استقلال طلبى ما در تضاد است. و توليدات داخلى را به ركود خواهد
كشاند و روحيه مصرف را بالا خواهد برد.
مطالب گفتنى در اين مقال، زياد
است. در هر حال انتظار جدّى مىرود كه كلّيه دستاندركاران طرح مبارزه با گرانى با
نگرش واقع بينانه و همه جانبه وارد عمل شوند و در پيشگاه عدالت همه را يكسان
بنگرند و تا قطع ريشههاى اين بحران لحظهاى درنگ نكنند و بويژه به اين نكته فكر
كنند كه نابسامانيهاى اقتصادى، تهديدى بر ارزشها و معتقدات است كه در صورت لطمه
خوردن، هيچ چيز آن را جبران نخواهد كرد.
نظريه اتحاد آسيايى
نظريه اتحاد آسيايى
اهداف و كاركردها
قسمت چهارم
دكتر محمد رضا حافظ نيا
اتحاد آسيايى مىتواند با هدف تعميق مودّت و دوستى و توسعه همكاريهاى
چند جانبه و نزديك سازى ديدگاهها و كنشهاى بين المللى كشورهاى آسيايى و تقويت
همزيستى مسالمتآميز بين آنها و مقابله با تهديدات مشترك و پاسخگويى به نيازهاى
متقابل بين آنها تشكيل گردد.
براى حصول به اهداف ياد شده، اتحاد آسيايى بايد كاركردها و نقشهاى
متنوع و گستردهاى را به عهده بگيرد و به عبارتى بايد ابعاد فعاليت خود را گسترش
دهد. ايفاى وظيفه براى اتحاد مزبور در زمينههاى زير متصور است:
1-
بازار مشترك اقتصادى :
هر يك از كشورهاى قاره آسيا كاركردهاى اقتصادى ويژه دارند و هر كدام در
يك يا چند زمينه داراى مازاد توليد كالا و خدماتند. از سوى ديگر هر كدام در عين
اين كه در بعضى از توليدات داراى مازادند در ساير زمينهها نياز به مازاد توليد
ديگران دارند و در نتيجه اقدام به صدور كالا و خدمات در موارد مازاد، و ورود كالا
و خدمات در موارد كمبود مىنمايد. اصل مبادله بر اين پايه استوار است. كثرت
كشورهاى قاره آسيا از سويى، و تنوع توليدات كالا و خدمات از سوى ديگر به گونهاى
است كه آسياييها مىتوانند يك نظام مبادله درون قارهاى كالا و خدمات را سازمان
دهند و به نيازهاى يكديگر پاسخ گويند. سازماندهى چنين نظامى مستلزم وجود نهاد
ويژهاى است كه مىتوان آن را “بازار مشترك اقتصادى آسيا” ناميد. اين بازار كه به
عنوان يكى از جلوهها و ابعاد عملى اتحاد آسيايى به وجود مىآيد قادر خواهد بود مکانیزمی
را طراحى و به مورد اجرا گذارد كه بر اساس آن مازاد توليد مواد اوليه صنعتى اعم از
معدنى و كشاورزى و دامى، توليدات صنعتى اعم از سبك و سنگين و استخراجى و مصرفى،
انرژى و توليدات سوختى اعم از نفت و گاز و زغال سنگ و الكتريسيته، مواد غذايى اعم
از كشاورزى و دام و شيلات، خدمات مالى اعم از سرمايهگذارى و پول و بانك و بيمه،
خدمات فنى اعم از صنعت و معدن و حمل و نقل و ساختمان و تأسيسات و ارتباطات، خدمات
فرهنگى اعم از سينما، تئاتر، هنر، ادبيات، نشر كتاب، اطلاع رسانى، خدمات آموزشى
اعم از دانشگاهى و پيش دانشگاهى در همه زمينههاى علمى و فنى و تكنولوژيكى و نيز
آموزشهاى كوتاه مدت و خدمات بهداشتى و طبى، خدمات اجتماعى نظير توانبخشى، ورزش،
محيط زيست و توريسم و غيره بين كشورهاى آسيايى مبادله شود. در واقع هم مازاد توليد
در درون آسيا جذب گردد و هم بدين طريق به نيازهاى متقابل پاسخ داده شود. علاوه بر آن، اين
بازار مشترك خواهد توانست مكانيسمى را براى انتقال مازاد توليد آسيا به قارههاى
ديگر و نيز تأمين نيازهاى قاره آسيا به مازاد توليد ساير قارهها طراحى و به مورد
اجرا گذارد.
2-
تعرفه گمركى مشترك:
با شكلگيرى بازار مشترك اقتصادى، مسأله سازماندهى تعرفههاى گمركى
متنوع كشورهاى آسيايى مطرح مىشود كه خواه و ناخواه بايد به آن توجه شده و
سياستهاى گمركى كشورها به يكديگر نزديك شوند. اتخاذ وحدت رويه گمركى و تشكيل يك
جامعه گمركى ويژه آسيا مىتواند امر مبادله كالا و خدمات و جريان آن را بين
كشورهاى آسيايى تسهيل نمايد. تحقق اين تعرفه مشترك گمركى بين خانواده آسيا از
قِبَل اتحاد آسيايى قابل تحصيل است. همچنين اين سياست قادر خواهد بود ضمن حفظ
استقلال سياست گذارى گمركى كشورهاى آسيا نسبت به مبادلات آنها با ساير قارهها،
ترتيبى اتخاذ نمايد تا رويه گمركى مشتركى براى كشورهاى آسيايى با ساير قارهها
تنظيم نمايد.
3-
توليد و توزيع انرژى:
انرژى يكى از نيازهاى بنيادين و اساسى حيات كشورها و جوامع انسانى است.
كشورى كه نتواند انرژى مورد نياز خود را تأمين نمايد نخواهد توانست گام مؤثرى در
مسير توسعه و رشد خود بردارد. منابع توليد انرژى نيز متعدد است. منابع فسيلى شامل
نفت و گاز و زغال سنگ، منابع هيدرو الكتريك و منابع هستهاى و غيره. منابع سه گانه
ياد شده در بيلان انرژى جهان و قاره آسيا سهم زيادى دارند. بخش عمدهاى از انرژى
فسيلى جهان در قاره آسيا قرار دارد و در زمينههاى توليد انرژى از آب و اتم نيز
قابليتهاى خوبى را داراست. تعدادى از كشورهاى آسيايى توليد كننده انرژى بوده و
داراى مازاد توليد حتى باكاركرد بينالمللى هستند و تعداد زيادى نيز نيازمند انرژى
وارداتىاند. بنابراين تشكيل سازمان توليد و توزيع انرژى در آسيا – كه از جلوههاى
اتحاد آسيايى است – مىتواند اولاً به مبادله انرژى بين كشورهاى آسيايى اقدام نموده و نيازها را در
درون قاره پاسخ دهد. ثانياً توليد كنندگان انرژى آسيا را متّحد نموده و از اين
طريق از منافع ملى آنها در قبال مصرف كنندگان قدرتمند جهان در قارههاى اروپا و
آمريكا دفاع نمايد. ثالثاً خدمات فنى و تكنولوژيك لازم را براى توليد و بهرهورى
بيشتر از منابع انرژى تهيه و در اختيار قرار دهد. رابعاً شبكه مناسب توزيع
انرژيهاى فسيلى (نفت و گاز) و نيروى الكتريسيته را در مقياس قارهاى طراحى و اجرا
كند. خامساً سياستهاى زيست محيطى مناسبى را براى حفاظت از محيط زيست آسيا در قبال
آلودگيهاى ناشى از مواد سوختى تنظيم و به كشورهاى توليد كننده و مصرف كننده انرژى
توصيه كند.
4-
ارتباطات مشترك:
در سايه اتحاد آسيايى امكان ايجاد شبكه ارتباطى و رسانههاى مشترك وجود
دارد، اين شبكه مىتواند شامل ارتباطات مخابراتى، راديو و تلويزيونى و خبرپراكنى،
خبرگزارى، GIS1 سنجش از دور و ماهواره و اطلاع رسانى كامپيوترى باشد. در حال حاضر
مراكز اصلى توليد كننده و پردازش دهنده اخبار و كانونهاى اصلى توزيع خبر و پيام در
سطح جهان در قارههاى آمريكا و اروپا قرار دارند و با كنترل اين شبكه عظيم
اطلاعاتى و مخابراتى، سلطه خود را بر جهان گسترش مىدهند. آسيا نياز به سازماندهى
شبكه مشترك ارتباطى و اطلاعرسانى با بُرد جهانى و بينالمللى و با مشاركت كشورهاى
اين قاره دارد. تا ضمن پاسخگويى به نيازهاى درون قارهاى و مبادله پيامها بين
اعضاى خانواده آسيا، از يك سو تفاهم عمومى آسياييها را افزايش داده و به نزديكتر
شدن و درك آنها نسبت به يكديگر كمك كند و از سوى ديگر با فشارهاى تبليغاتى و رسانههاى اروپا و آمريكا عليه
كشورهاى آسيا مقابله نمايد.
5-
حمل و نقل مشترك:
آسيا در حال حاضر نيازمند شبكه فضايى حمل و نقل منسجم است. چنين
شبكهاى هر چند به صورت ناقص وجود دارد ولى قادر نيست جريان جابجايى و انتقال
كالا، مواد و انسانها را تسهيل نمايد و علاوه بر آن، از انسجام برخوردار نيست.
شبكه حمل و نقل قارهاى آسيا در هوا و دريا و خشكى (ماشين و قطار) بايد طورى طراحى
شود كه چرخش انسانها و مواد را در درون قاره تسهيل نمايد. در همين باره شبكههاى
زير پيشنهاد مىشود:
الف – شبكهكمربندى
زمينىآسيابراى راهآسفالته و راهآهن:
به نحوى كه كانونهاى پكن – اولان باتور، كاشغر – آلماآتا، سمرقند –
دوشنبه، مشهد – زاهدان – كويته، لاهور – دهلى، داكا – رانگون، بانكوك – پنوم پن،هانوى
– هونگ كونك، شانگهاى و پكن را به همديگر پيوند دهد. البته اين شبكه عظيم كمربندى
آسيا در بسيارى جاها وجود دارد و در خصوص راهآهن، شبكه مزبور فقط در دو مسير
كوتاه سرخس به زاهدان و چيتاكونگ به بانكوك قطع است. علاوه بر آن اين شبكه عظيم
بايد به شبكههاى فراقارهاى نظير اروپا و آفريقا نيز پيوند بخورد كه در مسير
شمالى از آلماآتا به مسكو ارتباط برقرار است ولى در مسير جنوبى كه داراى اهميت
بيشترى است اين مسير متأسفانه در محور زاهدان به كرمان در داخل كشور ايران قطع است
و ايران بايد براى پيوند دادن اين دو شبكه بزرگ جهانى، راهآهن مسير كرمان به
زاهدان را در درجه اول و راه آهن مسير سرخس به زاهدان را در درجه دوم احداث نمايد. ايجاد سازمان مشترك حمل و نقل،
راه را براى تمركز همكاريهاى درون قارهاى جهت احداث محورهاى مزبور هموار مىكند.
ب – شبكه كمربندى هوايى:
اين شبكه هوايى بايد كانونهاى اصلى ارتباط، نظير توكيو – پكن، سنگاپور
– بمبئى، كراچى – تهران، دوشنبه و آلماآتا را در درجه اول و پايتختهاى كليه
كشورهاى آسيايى را در درجه دوم به هم پيوند دهد.
6-
داورى مشترك:
همان طور كه قبلاً بيان شد در هر منطقه جغرافيايى اختلافاتى بين كشورها
وجود دارد و امكان دارد تحت شرايطى گسترش پيدا نمايد. بنابراين به منظور توسعه
اتحاد و وحدت بايد زمينههاى توليدِ تنش و اختلاف كاهش يابد. يكى از عوامل عمده
كاهش اختلاف و حل و فصل دعاوى، نهادِ داورى مشترك است كه اتحاد آسيايى ناگزير از
تشكيل آن است و اميد مىرود با تشكيل آن اولاً به اختلافات موجود بين كشورهاى آن
در مقياس قارهاى رسيدگى و حل و فصل شود و از دخالت قدرتهاى سلطهگر فراقارهاى
جلوگيرى به عمل آيد. ثانياً از بروز و ظهورِ تنش و اختلافات جديد نيز ممانعت گردد.
7-
تبادل فرهنگى:
كشورهاى آسيايى زير چتر عمومى فرهنگ مشرق زمين مىتوانند دستاوردهاى
فرهنگى خود را بين همديگر مبادله كنند. مبادله آثار هنرى، فيلم، كتاب، مجله،
روشهاى علمى و تحقيقاتى، استاد و دانشجو و محقق روشهاى آموزشى و تربيتى و ابزارهاى
كمك آموزشى، كتابهاى درسى، اطلاعات جغرافيايى، مردمشناسى و غيره بين خانواده آسيا
باعث نزديكى آنها به يكديگر و تكامل فرهنگ و تمدن آنها خواهد گرديد.
8 –
تبادل تكنولوژى:
خوشبختانه در آسيا كشورهايى وجود دارند كه داراى پيشرفتهترين
تكنولوژيهاى روز جهان بوده و قادر به رقابت با آمريكا و اروپا مىباشند و حتى در
بعضى زمينهها پيشانى علم و تكنولوژى جهان را در اختيار دارند. اين در حالى است كه
اكثر كشورهاى آسيايى به اين تكنولوژىها نيازمندند و براى به دست آوردن آنها به
آمريكا و اروپا روآورده و استقلال سياسى، اقتصادى و فرهنگى خود را به مخاطره
مىاندازند. اتحاد آسيايى مىتواند بازار مبادله تكنولوژى و تربيت نيروى انسانى و
تحصيلات تخصصى و GraduatePost را در داخل قاره آسيا فعّال كند و به تكامل
تكنولوژى و دانش علمى كل آسيا – بخصوص كشورهاى نيازمند – كمك نمايد.
9-
پيمان سياسى و نظامى:
به منظور اتخاذ روشهاى مناسب در برخورد با حوادث جهانى و پاسخگويى
منطقى به معضلات جامعه بشرى و نيز به خاطر حفاظت از منافع جامعه آسياييها در صحنه
روابط بين الملل و اتخاذ مواضع مشترك و صحيح در قبال رويدادهاى جهانى، لازم است
كشورهاى آسيايى پيمان مشترك سياسى را تشكيل دهند تا از اين طريق بتوانند از
سياستهاى سلطهگرانه اروپا و آمريكا و تداوم حاكميت غيرمنطقى آنها بر امور جهان
جلوگيرى كنند.
همچنين به خاطر مقابله با تهديدات امنيتى برون قارهاى براى كشورهاى
آسيايى ضرورت دارد پيمان نظامى آسيا نيز به وجود آيد كه مسلماً با تركيب قدرت
نظامى پراكنده آسيا، نيروى نظامى قدرتمندى توليد خواهد شد كه آمريكا و اروپا را
توان مقابله با آن نخواهد بود. اين پيمان مىتواند به صلح و امنيت بين المللى نيز
كمك مؤثرى كند و با سازماندهى نيروهاى حافظ صلح به حل مناقشات منطقهاى آسيا نيز
كمك كند.
1)G.I.S – Geographical tnFormation System.
(سيستم اطلاعات جغرافيايى)
تهاجم فرهنگى و راه حلها
تهاجم فرهنگى و راه حلها
آخرين قسمت
سيد موسى مير مدرّس
ياد آورى:
در نوبتهاى پيشين، پيرامون سر
فصلهاى ذيل، مطالبى گفته شد: 1 – ماهيت تهاجم و تبادل فرهنگى. 2 – پيشينه تاريخى
تهاجم فرهنگى. 3 – تهاجم فرهنگى در كشورهاى اسلامى. 4 – ابزارهاى تهاجم فرهنگى. آنگاه
به سه مورد از ابزارهاى تهاجم فرهنگى؛ يعنى 1 – مطبوعات 2 – تحصيل كردگان غربزده 3
– سينما، تلويزيون ويدئو و ماهواره، اشاره گرديد و به بررسى ماهواره از ديدگاه
مخالفان و موافقان پرداخته شد، ولى به علت تراكم مطالب، ادامه بحث به اين شماره
موكول گرديد. از اين رو بحث را درباره مورد چهارم از ابزارهاى تهاجم فرهنگى ادامه
مىدهيم.
× × × × ×
4-4 تجارت و تبليغات
ترديد نيست كه كاپيتاليسم،
هدفى جز افزون طلبى و ازدياد ثروت ندارد و آنچه در نيل به هدف فوق سهيم است، از
ديدگاه آن مكتب، با اهميّت و گرانبهاست. سرمايهدارى براى بازاريابى، ناگزير از
تبليغ فرهنگ مصرفى است و هر چه او را در اين هدف، كمك كند، مشروعيت مىيابد.
از اين رو، قربانى كردن كرامت
انسانى زن و پايين آوردن منزلت او در حدّ مبلّغ كالاهاى تجارتى، امرى رواست، تا با
كمك آن، بتوان جوراب، بلوز، ادكلن، مايعهاى پاك كننده و حتى تاير ماشين را به فروش
رساند. از اين زاويه است كه مىبينيم تجارت و اقتصاد، فرهنگ مخصوص خود را
مىطلبند، چرا كه تجارت، بدون فرهنگِ مصرفى، راكد خواهد شد و از طرفى تجارت، فرهنگ
همسو با خود را نيز به همراه دارد؛ به ديگر سخن، كالا بدون ايجاد فرهنگ مصرفى،
مبادله نخواهد شد و از طرفى كالاى تجارتى، فرهنگ ويژه خود را نيز به ارمغان خواهد
آورد و بدين ترتيب فرهنگ و تجارت در تبادل و داد و ستدند و هر كدام يك طرف معادله
اين دور معىاند.
در اين رهگذر، تاجر و بازرگان
از فرهنگ سرمايهدارى متأثر گرديده و همراه كالاهاى تجارتى، فرهنگ بيگانه را نيز
به سوغات مىآورد و چه بسا در پارهاى موارد، عامل بدون جيره و مواجب سياستگذاران
تهاجم فرهنگى هم بشود. از اين رو مىتوان به حساسيت و اهميت روابط تجارى و اقتصادى
و احياناً تأثيرات منفى آنها بر فرهنگ كشورها، آگاهى يافت و به ميزان درستىِ
سياستهايى – كه على رغم قطع رابطه سياسى با آمريكا – اين كشور اسلامى را لبريز از
كالاهاى مصرفى و بعضاً بنجل آمريكايى مانند سيگار و كوكاكولا و برنج و نرم
افزارهاى سرگرم كننده كردهاند، پى برد و نيز دريافت كه صدور نيروى كار به كشورى
چون ژاپن، به چه ميزان با اهداف فرهنگى انقلاب اسلامى سازگار است؟
5- تهاجم فرهنگى و نسل جوان
از بحثهاى گذشته، آشكار شد كه
نه تنها كشورهاى موسوم به جهان سوم، بل جهان اسلام – بويژه جمهورى اسلامى ايران –
در معرض تهاجم فرهنگى بيگانگانند و در اين ميان، جوان ايرانى به دلايلى، در خاكريز
نخست اين تهاجم جاى دارد. برخى از اين ادله دربارهنسلجوان – از هر كشور و نژاد و
مذهبى – است و پارهاى از آنها در خصوص جوانان ايرانى. عمده اين دلايلِ عام،
عبارتند از:
1 – كمبود تجربه
نسل جوان، با وجود برخوردارى
از مؤلفههايى چون “آرمان گرايى”، “عدالت خواهى”، “آزادى طلبى”، “پيشرفت گرايى”، “قدرت
انديشه والا”، “نوآورى و خلاّقيت” و “توان جسمانى و فيزيكى”، متأسفانه فاقد تجربه
كافى – كه لازمه عمر زياد است – مىباشد و به قول جلال الدين مولوى:
آنچه اندر آيينه بيند جوان
پير اندر خشت بيند پيش از
آن
از اين رو همواره، نقطه آسيب
پذيرى در مرز فرهنگى وى وجود دارد كه گاه مانع تحليل درست توطئههاى دشمنان
مىشود.
2 – دوران بلوغ
دوران بلوغ، كه روان شناسان آن
را بين سالهاى 18 – 12 سالگى برآورد كردهاند، از حساسترين دورانهاى طبيعى و در
عين حال بحرانىِنسل جوان است كه زمينه بروز تحولات فيزيكى و هيجانات روحى و غلبه
شهوانى او را فراهم مىسازد. از اين جهت كشش طبيعى نسبت به جنس مخالف در او پديد
مىآيد كه همين مىتواند روزنه آسيب پذير ديگرى به شمار آيد.
3 – الگو طلبى
بشر به طور فطرى در پى يافتن
الگوست تا چون او سرفرازانه بزيد و بدرود حيات گويد؛ اگر اين گرايش فطرى به طور
درست هدايت شود، انسان به رستگارى مىرسد وگرنه، نه. سياستگذاران تهاجم فرهنگى با
درك عميق از اين مقوله و با ارائه الگوهاى كاذب، مسير اين جريان فطرى را منحرف
مىسازند.
عمدهترين انگيزههاى نشانه
رفتن جوان ايرانى توسط تيرهاى زهرآگين مهاجمان فرهنگى در دو دليل خلاصه مىشود:
1 – جوان بودن كشور
جمهورى اسلامى ايران از
جوانترين كشورهاست، از اين جهت داراى پتانسيل فراوانى است، لذا به طور طبيعى دشمن
نيز وسوسه مىشود تا هدف عملياتى سهمگين خويش را متوجه خاكريزهاى بلند و نقطههاى
قوّت حريف نمايد.
2 – نقش الگويى جوان
ايرانى
ضربههاى جبران ناپذيرى كه
امپرياليسم در رهگذر پيروزى انقلاب اسلامى و جنگ تحميلى از جوانان پيكارگر ايرانى
متحمل گشت، اين نسل را به عنوان عمدهترين ركن مردمى نظام و دشمن نستوه استكبار شناساند
و او را به عنوان الگويى شايسته در جهان اسلام معرفى نمود و همين كافى است كه آتش
انتقام از وى در دل خصم پايدار بماند.
6 – زمينههاىدرون مرزى
تهاجم فرهنگى
الف – عوامل درونىونفسانى
عالمان اخلاق، معتقدند نفس
آدمى، داراى قوايى است و چهار قوه عقل، غضب، شهوت و وهم، فرمانرواى قواى ديگرند.
اگر غضب و شهوت و وهم، تسليم “عقل” و “وحى” گردند، سعادت و نيكبختى آدمى را به
ارمغان مىآورند و اگر اين سه به حال خود رها شوند، انسان را به انحطاط مطلق
مىكشانند.
انگيزه فرستادن پيامبران و
كتابهاى آسمانى، جلوگيرى از لجام گسيختگى و سركشى اين سه قوه است تا انسان در مسير
خوشبختى و قرب به خدا قرار گيرد: “هو الّذى بعث فى الاُمّييّن رسولاً منهم يتلوا
عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب والحكمة…؛ اوست خدايى كه در ميان امّيان
پيامبرى از ايشان برانگيخت تا آيات خدا را بر آنان بخواند و
پاكشانسازدوكتابوحكمتراتعليمشاندهد.”18
هيچ يك از انبياى عظامعليهم
السلام جلو شهوت و غضب و وهم را به طور كلى نگرفتهاند، زيرا وجود كنترل شده آنها،
موجب سعادت آدمى است.19 بنابراين شهوت يكى از قوايى است كه در نهاد انسان به وديعت
گذاشته شده و بسان شمشير دولبهاى است كه هم مىتواند در جهت صلاح و رستگارى به
كار آيد و هم در مسير قهقرا و نابودى تا اسفل السافلين. تهاجم فرهنگى غرب كه بخشى
از آن در قالبهاى گوناگونى از قبيل فيلمها و تصاوير شهوت برانگيز از طريق
تلويزيونهاى ماهوارهاى و ويدئو و مجلات مبتذل، ارائه مىشود، هماهنگ با قوه
شهوانى آدمى است.
بنابراين، نفس تربيت نايافته،
زمينه درونى براى اقبال و هماهنگ سازى با آن محيط آلوده را دارد. در واقع تهاجم
فرهنگى به مثابه ميكروبى مىماند كه به جان انسانى بيفتد و ابزارهايى مانند
آنتنهاى ماهوارهاى، فيلمها و مجلهها و نوارهاى مبتذل نيز به فضاى آلودهاى
مىمانند كه زمينه رشد اين ميكروب را دو چندان مىكنند. حال اگر آدمى در خودسازى و
تهذيب نفس كوشيده باشد، در برابر ميكروب و فضاى آلوده، واكسينه شده و مقاومت
مىكند و در صورت دارا بودنِ تصميم و اراده قوى، بر جوّ تسلط مىيابد، اما اگر
زمام امورش را به دست نفس عصيانگر سپرده باشد، خود به پيشواز آن ميكروب مىرود و
به اندام لاغر و فرتوتى مىماند كه هر ويروسى او را از پاى در مىآورد. از اين رو
بايد سخنان احمد فؤاد اهوانى را حقيقت دانست كه مىگويد:
“هر كه بخواهد راه درمان و
اصلاح را براى جامعه اسلامى ارائه دهد، ناگزير است قوانين روانى را – كه تمام
رفتارهاى انسان تحت تأثير آن قوانين روى مىدهد – شناسايى كند. چنانچه اين قوانين،
روشن گردد مىتوان طبق اصول و مبانى علمى، رفتار مردم را تعديل كرده و آن را در
مسير انسانى قرار داد.”20
ب – تضاد نسلها
دير زمانى است كه تضاد نسلها
به عنوان واقعيتى انكار ناپذير، توجه پژوهشگران علوم تربيتى و روان شناسى را به
خود مشغول داشته است. فرزندان، نسل امروزند و پدر و مادر نسل ديروز و چه بسا
روشها، منشها، كنشها و آرزوهاى ديروز با امروز متفاوت افتد. كلام بلند پايه امام
على (ع) كه مىفرمايد: “لا تَقْسِروا أولادَكم على آدابِكم فاِنَّهُم مَخْلُوقونَ
لِزَمانٍ غير زمانكم؛ آداب و رسوم خودتان را بر فرزندانتان تحميل نكنيد، زيرا آنها
براى زمان ديگرى آفريده شدهاند”،21 ضمن اين كه احتمالاً اشارهاى به اصل تضادّ
نسلهاست، كوششى در جهت توافق و درك دو نسل از همديگر تواند بود.
اين كه در دستورات اسلامى به
جوانان سفارش شده كه حرمت سالخوردگان را پاس دارند و به پيران توصيه شده كه جوانان
را گرامى بدارند و حقوقشان را محترم، بدان علت است كه تضاد اين دو نسل، موجب فاصله
نابرابر فرهنگى – عقيدتى در جامعه نگردد. فرهيختگان و فرزانگان مسلمان نيز پيوسته
در جهت كاستن از تضاد ياد شده و توافق نسلها بر اساس معيارهاى ارزشى كوشيدهاند.
از اين رو حافظ شيرازى به جوانان گوشزد مىكند:
جوانا سر متاب از پند
پيران
كه رأى پير از بخت جوان به
و يا اسدى توسى مىسرايد:
جوان كينه را شايد و جنگ
را
كهن پير، تدبير و فرهنگ را
بارى اگر پدر و مادر نخواهند
يا نتوانند واقعيت تضاد نسلها را درك كنند و با نيازهاى نسل جوان بيگانه بمانند و
اصول تربيتى را درباره آنان به كار نگيرند، فاصلهاى ژرف ميان اين دو نسل پديد
خواهد آمد كه در نتيجه، جوان، دچار احساس عدم امنيت و خانه گريزى و گرايش شديد به
دوستان – گرچه ناباب – خواهد شد. و پيداست كه در چنين فضايى، زمينه رويش بذر تهاجم
و جذب جوان بهوسيلهبرنامههاى بيگانگان، به وجودمىآيد.
ج – نيازها و ناهنجاريهاى
اجتماعى
راست است كه فقر و تهيدستى،
تنها علتِ جرايم و تخلفات نيست، اما در نقش اساسى آن نيز نبايد ترديد داشت. پيام
آور بزرگ الهى، فقر را همسايه كفر مىداند؛ “كادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكوُنَ كُفْراً”22
و به كسانى كه پس از او بر مسلمانان حكومت مىنمايند، سفارش مىكند كه مردم را
دچار فقر و محروميت نسازند تا از دين بيرونشان كنند؛ “و لم يُفْقِرْهُمْ
فَيُكْفِرَهُمْ.”23
آن حضرت، به اهميّت معيشت مردم
و امور اقتصادى تأكيد ورزيده و مىفرمايد: “أللّهم بارك لنا فى الخبز و لاتفرّق
بيننا و بينه، فلو لا الخبزُ ما صَلَّيْنا و لاأدَّيْنا فرائِضَ ربِّنا عزّوجلّ؛
خدايا در نان برايمان بركت قرار ده و ما را از آن محروم مساز، زيرا اگر نان (و
ديگر نيازمنديها) نبود، نه مىتوانستيم نماز بگزاريم و نه روزه بگيريم و نه ديگر
تكاليف پروردگار عزيز را به جا آوريم.”24
بنابراين فقر از سويى و سامان
خواهى در امور زندگى و حرص و طمع از جانب ديگر و ضعف ايمان مذهبى، فقدان سرپرست و
عدم تربيت دينى – به علت نبود والدين يا نرسيدن آنها به فرزندان – از جانب سوم،
زمينه گرايش به كارهاى خلاف و بزهكاريهاى اجتماعى را فراهم مىسازند. از اين رو
برخى براى رفع نياز و جبران عقدههاى روانى و پارهاى به خاطر سودجويى و افزون
طلبى در دام شبكههاى توطئهگر بانيان تهاجم فرهنگى مىافتند و فيلمها، عكسها و
نوارهاى مبتذل و حتّى مواد مخدر و مشروبات الكلى و… را در ميان ناآگاهان فريب
خورده مىپراكنند و جامعه را به گناه و آلودگى دچار مىسازند.
د – سياستگذاريها و اقدامهاى
حكومتها
سياستگذاريها و اقدامهاى
حكومتها در عرصههاى اقتصاد، سياست، مديريت و ديگر مؤلفههاى مربوط به حكومت،
تأثير مستقيمى بر فرهنگ جامعه دارند و در بعضى موارد، خود زمينهساز درونى تهاجم
فرهنگى بيگانگانند. البته اين رشته سر دراز دارد و اين قلم نيز آهنگ بر رسيدن
تفصيلى اين فرايند را ندارد، لكن اشارتى در اين باب لازم است.
سياست گريزى تودهها – كه يكى
از آسيبهاى سهمگين بر پيكر هر انقلاب مردمى است – از جمله اقدامهاى ياد شده است.
وقتى سياستگذاريها، توده مردم بخصوص نسل جوان و انقلابى را از سياست بيگانه
ساختند، زمينه بازگشت ضد ارزشها فراهم مىشود و نامحرمان پستهاى كليدى را اشغال
خواهند كرد و چه بسا به نام توسعه و بازسازى، عدالت اجتماعى را نيز به مسلخ ببرند.
در چنين هنگامهاى كه دوستان گريزپا و تنگ حوصله به جاى ايثار و مقاومت، يا عَلَم
طلبكارى برخواهند افراشت و يا به گوشهاى خواهند خزيد و در برابر همه چيز بىتفاوت
خواهند گذشت، بانيان تهاجم فرهنگى، نيز بىمقاومتبه عرصه نبرد خواهند آمد.
ناگفته پيداست كه اين گونه
تحليلها تنها بخشى از واقعيت را مدّ نظر دارند، زيرا اگر چنين نمىشد، باز دشمن به
آخرين دستاويزش (تهاجم فرهنگى) چنگ مىانداخت. از اين جهت، بايد گفت در كشورى چون
ايران اسلامى به هيچ وجه پذيرفتنى نيست كه در برابر بىمهريها و ميدان دادن به
برخى از غربزدگان و نامحرمان، انقلابيها صحنه را ترك كنند و اصولاً هر كس در هر
انقلابى به همان ميزان سهيم است كه براى به ثمر رساندنش سرمايه گذارى كرده است.
حال چگونه ممكن است، يك انقلابى متعهد در تماشاگه تاراج عزيزتر از جانش (ارزشهاى
اسلامى) بايستد و بى تفاوت بماند.
اين حقيقت را بايد پذيرفت كه
هيچ كس بستانكار انقلاب نيست، حتى حضرت امام خمينىقدس سره – بيانگذار و معمار
بزرگ انقلاب – همواره خود را مديون انقلاب مىدانست! او به ما آموخت كه انقلابى
بودن؛ يعنى بدهكار انقلاب ماندن، او هرگز انقلاب را براى منافع شخصى خويش نخواست،
حال چگونه پذيرفتنى است كه پيروان آن امام راحل، به بهانه بىمهريها و تنگ نظريهاى
برخى، انقلاب مقدّس و خونبهاى شهيدان را در ميان امواج ويرانگر تهاجم و توطئه رها
سازند؟!
با وجود اين، بايد به عنوان يك
واقعيت تلخ پذيرفت كه پيامد سياست تعديل كنترل نشده و رها كردن بازار و بازگشت
سرمايه داران غربزده، خواه ناخواه فرهنگ پول معيارى و بىتفاوتى را يدك مىكشد.
وقتى على رغم باورهاى قلبى، پيشگامان جهاد و مبارزه در پيچ و خم زندگى روزمره غرق
شوند، كى فرصت برخورد با منكرات را به دست خواهند آورد. شهيد مظلوم؛ آية الله دكتر
بهشتى، در اين باره مىگفت:
“يكى از آثار شوم سرمايهدارى
اين بود كه براى كارگر، كارمند، كاركنان مغزى و يدى ساعات فراغت كافى، براى انسان
زيستن و خودسازى باقى نمىگذاشت. در نظام اقتصادى جمهورى اسلامى، تلاش براى تأمين
نيازمنديهاى اقتصادى نبايد همه وقت ملت قهرمان ما را بگيرد، بلكه مقدارى از وقت
آنان بايد براى خودسازى انسان الهى و رشد معنوى آزاد باشد.”25
به هر روى آنچه گفته شد، بيت
نخست از قصيدهاى بلند است وگرنه از سياستگذارى در امور آموزش عالى و كتابهاى
دانشگاهى تا اعزام دانشجو به خارج از كشور و صدور نيروى كار و دعوت از كسانى كه
پيوسته ضربان قلبشان به ياد غرب مىزند، گرفته تا پارهاى از برنامههاى مراكز
فرهنگى – هنرى رگ وريشههايى ازايناقدامهاوجود داردكه
بررسيدنآنها،خارجازحوصلهاينگفتاراست.
7- رهاورد و راهبرد تهاجم
فرهنگى
گفته شد كه جوانان بيش از ديگر
اقشار در معرض تهاجم فرهنگىاند، حال شما سيماى جوانى را كه در اين موقعيت قرار گرفته، ترسيمكنيد، ببينيد كسى كه
شامگاه تا پاسى از شب را با ديدن مناظر شهوت انگيز و جادويى و غيره در فيلمهاى
ويدئويى يا تلويزيونهاى ماهوارهاى سپرى كرده و با اعصابى ناآرام به رختخواب
مىرود و با تصويرى از آنچه ديده است، چشم برهم مىبندد و فردا هم با روانى پريشان
و مغزى خسته، رهسپار محل تحصيل يا كار مىشود، چه ميزان مىتواند كار مفيد ارائه
دهد؟ و مگر نه اين است كه هدف وى از همان مقدار كار، نيز به دست آوردن دست مايهاى
است تا به دنبال “كاروان مدپرستانِ تقليد گرا”، از اين سوى به آن سوى بدود و تازه
با هزاران رنج و محنت آن گاه كه به وصال مُد مورد علاقهاش رسيد، مصيبت از نو آغاز
مىشود!
زيرا مدل لباس يا كفش و كلاه
عوض گشته و همچنان بايد اين انسان مسخ شده در پى قافله مُد پرستان بدود، با اين
وصف، چنين عنصرى خودباخته، كى فرصت پرداختن به سياست و سرنوشت جامعهاش را خواهد
داشت؟ بنابراين اگر نبود رهآورد تهاجم فرهنگى، مگر “سياست گريزى” نسل جوان، باز
روا بود كه دشمنان اسلام و بشريت، ميلياردها دلار براى آن هزينه كنند تا نفت
خاورميانه و طلا و اورانيوم و مس آفريقا و آمريكاى لاتين و … را به تاراج ببرند
و جوانان را به كژ راههها بكشانند.
گذشته از آن، اكنون در غرب، “كانون
خانواده” متلاشى شده، “ايدز” بيداد مىكند، از هر سه نفر در آمريكا، يك نفر مسلح
به سلاح گرم است، جنايت، قتل و آدمكشى فرياد كليسا و متفكران آن ديار را بلند
كرده است، ولى امپرياليستها مىخواهند اين مشكل را به جهان به اصطلاح سوم نيز
منتقل كنند.
طرفه آن كه برخى عناصر كژانديش
نيز با تأثر از عقايد فرويد، داد سخن مىدهند كه آقا بگذاريد چشم و دل همه پُر شود
تا مسأله حل گردد! ولى اينان پاسخ نمىدهند كه مگر در آمريكا و اروپا كه آزادى
جنسى را پيش كشيدهاند، مشكل حل شده است، مگر تزلزل كانون خانواده، فرزندان
نامشروع، فساد و فحشا هر روز بيشتر نمىشود؟ تازه به فرض محال – و با چشم پوشى از
احكام شريعت – مگر سرمايهداران و كسانى كه از طريق تحريك غريزه جنسى سودجويى
مىكنند، خواهند گذاشت بر جوامعبىبندوبارآرامشحكمفرماشود؟
8 – راه حلهاى برخورد با تهاجم
فرهنگى
1-8 بازگشت به فطرت؛تبليغ دين
سارا و شريعت ناب و بازگشت به فطرت و كاشتن بذر ايمان در دلها و نماياندن عظمت
خداوند و كوچكى غير او و دل بستن به خالق هستى و بى اثر شمردن ما سوى الله – كه
هماهنگ با فطرت پاك است – از بهترين راه حلهاى مبارزه با تهاجم فرهنگى است.
رسول خدا صلى الله عليه وآله
وسلم مىفرمايد: “كلّ مولود يولد على الفطرة حتّى يكون ابواه يُهوّدانه و
ينصّرانه؛ هر كس با فطرت پاك خداپرستى، چشم به جهان مىگشايد، مگر آن كه پدر و
مادر او، باعث يهودى و نصرانى شدن (انحراف عقيده) وى گردند.”26 بايد باور داشت كه
جوان بيش از ديگران از زمينه انقلاب درونى برخوردار است، از اين رو پيامبر
اسلامصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: “أوصيكم بالشُّبّان خيراً فإنَّهم أرقُّ
أفئِدةً إنّ اللّه بعثنى بشيراً و نذيراً فحالفنى الشّبّان و خالفنى الشّيوخ…؛
به شما درباره جوانان به نيكى سفارش مىكنم، زيرا آنان قلبى رقيقتر (و فضيلت
پذيرتر) دارند. خداوند، مرا به پيامبرى برانگيخت تا مردم را به رحمتش بشارت دهم و
از عذابش بترسانم؛ جوانان، سخنانم را پذيرفتند و با من ميثاق بستند ولى پيران از
پذيرش دعوتم، سر بر تافتند… .”27
2-8 اهتمام به كانون خانواده؛
در صورتى كه پدر و مادر بتوانند محيط خانه را به كانون امنيت و آسايش براى
فرزندانشان تبديل كنند و با آنان پيوند دوستى برقرار نمايند، آنان، نيازها و
كاستيهاى مادى و معنوى خويش را با والدين در ميان مىگذارند و در نتيجه مرجئههاى
زمان (گروههاى منحرف) نخواهند توانست آنها را در دام فريب بيفكنند.
اين مهم برآورده نخواهد شد مگر
آن كه پدر و مادر خود را مسؤول بدانند و حقوق همديگر را مراعات كنند و احترام
يكديگر را پاس دارند، تضادّ نسلها را باور كنند، دوران بلوغ و نيازهاى جوانان؛
يعنى حرمت طلبى و احترام خواهى، الگوجويى، سامان خواهى و پيشرفت گرايى را درك كنند
و بدانند در قبال آنها چه وظايفى دارند و رفتارى كه ايشان در خانه دارند و احياناً
فيلمى كه مىبينند يا نوارى كه گوش مىكنند، چه تأثيرى بر نونهالانشان مىگذارد. و
به واقع مىتوان ادّعا كرد كه رستگارى فرزندان به ميزان زيادى در گرو هدايت و
رستگارى پدران و مادران است!
3 – 8 روشنگرى و تبيين منافع و
مضار ابزارهايى چون تلويزيونهاى ماهوارهاى و نماياندن هر دو سوى امر، باعث مىشود
تا همگان از زيانبار بودن اين ابزار مخرب و انهدام كننده كانون خانواده، بدرستى
آگاهى يابند تا در اين رهگذر نه تنها مانعى براى مجريان قانون ايجاد نكنند بل
داوطلبانه به يارى آنها بشتابند.
بسيارى از مردم نمىدانند كه
حد مفيد استفاده از برنامههاى تلويزيونى چيست؟ دكتر “هريس” روان پزشك باتجربه
غربى، دراينباره مىنويسد:
“يكى از مشكلات جدى ناشى
از تماشاى تلويزيون، محروم ماندن ما از انجام يكى از مهمترين فعاليتهاى انسانى؛
يعنى فكر كردن است. وقتى تلويزيون تماشا مىكنيد در متن موضوع قرار مىگيريد و
همين امر، شما را از فكر كردن باز مىدارد… ما نمىگوييم تماشاى تلويزيون بد
است، بلكه مىگوييم تماشاى كوركورانه آنچه روى صفحه تلويزيون مىآيد، خوب نيست.
راه درست، بررسى برنامههاى تلويزيون در روزنامه و انتخاب كردنِ سنجيده آن
برنامههايى است كه مىخواهيد تماشا كنيد. به اين ترتيب مىتوانيد فكر كنيد كه
بقيه اوقات را مىخواهيد به چه نحو بگذرانيد.”28
4 – 8 نظارت ملى و احساس
مسؤوليت همگانى در قبال ناهنجاريهاى اجتماعى و برخورد مناسب و مشفقانه نسبت به
كسانى كه از تهاجم فرهنگى منفعل شدهاند.
5 – 8 سامان دادن به امور
اقتصادى، بدان سان كه سرپرست خانواده براى امرار معاش، ناچاراز داشتن چند شغل
نباشد، تا درنتيجه بتواند ضمن نظارت و هميارى با فرزندان،
ارتباطعاطفىوكلامىكافىباآنانبرقرارنمايد.
6 – 8 سپردن امور فرهنگى به
دست باكفايت عناصر كاردان، خوشفكر و آزادانديش انقلابى و مسلمان و خلعيد از
غربزدگان.
7 – 8 زهدگرايى مسؤولان و
رهبران جامعه، هم از آن رو كه “ألنّاس على دين ملُوكهم” و هم از آن جهت كه جوانان
به علت آرمان گرايى و عدالت طلبى، بيش از هر چيز ديگر از بى عدالتى و رفاه طلبى
كارگزاران آزرده خاطر شده و زودتر از ديگر اقشار، دستخوش نوميدى مىگردند.
8 – 8 كوشش در سياسى كردن نسل
جوان و پذيرش اصل انتقاد سازنده به عنوان موهبتى الهى و تفكيك ميان طرفدارى از
نظام و رهبرى و انتقاد از سياستگذاريها، بدان گونه كه تصوّر نرود هر كس طرفدار
نظام و فرمانبر رهبرى است، لزوماً بايد سياستهاى مثلاً دولت را بى چون و چرا بپذيرد
و اگر به پارهاى از سياستها، به طور منطقى انتقاد داشت، از زمره موافقان نظام
بيرون خواهد رفت؟
9 – 8 بر رسيدن آموزش و پرورش
نوجوانان و جوانان و ارزيابى كيفيت كار آموزشى از مقطع ابتدايى تا دانشگاه، تحول
در مديريتهاى آموزشى بر اساس دو اصل تعهّد و تخصص، تأمين نيازمنديهاى معلّمان و
استادان و حذف ساعتهاى كار اضافى – تا فرصت مطالعه و تحقيق فراهم آيد – آموزش ضمن
خدمت، دگرگونى در سيستم امور تربيتى و اصل را بر هدايت و تذكر قرار دادن و پرهيز
از برخوردهاى تحقيرآميز با دانش آموزان و… .
10 – 8 تبديل معادله اعزام
دانشجو به خارج از كشور، به دعوت از استادان برجسته دانشگاههاى معتبر دنيا براى
تدريس در دانشگاههاى داخل و كوشش در تدوين كتابهاى علوم انسانى دانشگاهها براساس
معيارهاى ارزشى و فرهنگ خودى.
11 – 8 بهسازى تبليغات دينى و
محور قرار دادن مسجدها، حسينيهها و توسعه دانشها و هنرهاى قرآنى (روخوانى، تجويد،
تواشيح، حفظ و تفسير).
12 – 8 بهرهگيرى از روشهاى
هنرى در ارائه مباحث ارزشى و دينى.
13 – 8 دريافت، برگردان و پخش
برنامههاى مفيد ماهواره از قبيل اخبار و گزارشهاى سياسى، ورزشى، علمى و غيره.
14 – 8 فراهم ساختن و توسعه
فضاهاى آموزشى – هنرى در زمينههاى خوشنويسى، نقاشى، مجسمه سازى و… .
15 – 8 ايجاد كلوپهاى مذهبى با
برنامههاى متنوع، براى جوانان و نوباوگان.
16 – 8 افزايش سينماها و تلاش
در توليد و ارائه فيلمهاى آموزنده.
17 – 8 ارتقاء سطح كيفى
توليدات صدا و سيما.
18 – 8 توسعه فرهنگ كتابخوانى
و كوشش در اقبال عمومى به مجلهها و روزنامهها.
19 – 8 گسترش باشگاهها و
فضاهاى ورزشى و عمومى كردن ورزش.
20 – 8 افزايش و توسعه پاركها
و تفريحگاههاى سالم.
پاورقيها:
18) جمعه (62) آيه 3.
19) ر ك: امام خمينى، چهل حديث
(چاپ دوم، مركز نشر فرهنگى رجاء، تهران 1368) ص 15؛ احمد نراقى، معراج السعاده (انتشارات
علميه اسلاميه، تهران – بىتا) ص31 – 21.
20) عبدالكريم عثمان، روان
شناسى از ديدگاه غزالى و دانشمندان اسلامى، ترجمه سيد محمد باقر حجتى (دفتر نشر
فرهنگ اسلامى، تهران، 1360) ج1، ص23.
21) شرح نهج البلاغه، ابن ابى
الحديد، ج20، ص267، ح102.
22) امالى الصدوق، ص177؛
الخصال، ج1 ص12؛ بحارالانوار ج69، ص30 – 29.
23) اصول كافى، ج1، ص406.
24) فروع كافى، ج5، ص73؛ ج6،
ص287.
25) روزنامه جمهورى اسلامى
شماره 4417 (چهارشنبه 9 شهريور ماه 1373) ص16.
26) سفينة البحار، ج2، ص373.
27) شباب قريش، ص1.
28) امى ب. هريس و تامس آ.
هريس، ماندن در وضعيت آخر، ترجمه اسماعيل فصيح، (چاپ هفتم، نشر فاخته تهران، 1372)
ص315.
غراب غرب
مفاتیح ترنم
غراب غرب
فغان ازين غراب غرب و واى
او
كه بىنوا شديم ما زناى او
زناى او به دهر فتنه سرزند
بريده باد ناى فتنه زاى او
به هر كجا غراب شد، خراب
شد
ديار و شهر و باغ دلگشاى او
زما هميشه دور باد سايهاش
شكسته باد و بسته پرّ و پاى او
جهان شده چو دخمهاى
پراستخوان
زپنجه پليد جانگزاى او
زخون خوارى لقايش است خوف
زا
به وحشت است عالم از لقاى او
چرا هميشه پر به سوى ما
كشد
چرا هميشه مشرق است جاى او
چرا هميشه جان و مال ما
خورد
چرا متاع ما بود غذاى او
در “آسيا” چو دانهها بود
بسى
در “آسيا” بگردد آسياى او
به يك نفس هزار همنفس خورد
هنوز كم نگردد اشتهاى او
علوم اوست از پى جهان
خوارى
همين زدانش است مدعاى او
به مشرق آتش است و دود و
اشك و خون
جهان سوم است مبتلاى او
نظام تازه جهانيش بود
نشانه غرور و كبرياى او
خليج و كابل و عراق و
كاشمر1
و بوسنى بود به پنجههاى او
تمدن بشر ازو تباه شد
جهان خرابه گشت از جفاى او
جهالت است دادخواهى از درش
چو مركز ستم بود سراى او
به چاه زشتى و پليدى افتد
هرآن كه مىرود به اقتداى او
عداوتى كه هست بين قومها
بود همه نتيجه ولاى او
عطاى او گرفت جان بس ملل
كه زهر جانگزا بود عطاى او
به كرخه و فرات و نيل و هم
ارس
زخون چه موجهاست از جفاى او
جفاى او به دهر ديد هر كسى
ولى نديد ازو كسى وفاى او
بناى ما زبيخ و بن همى كند
اگر نمىكنيم ما بناى او
طلاى او اگر چه برق مىزند
زمس حقيرتر بود طلاى او
زگنج او بود تمام فقر ما
زرنج ما بود همه غناى او
دليل آن كسى كه رفت بر درش
ذليل ملتى كه شد گداى او
شكارچى به جنگل جهان بود
شكارش آدم است و نسلهاى او
جهان اسير جهل شد زحكمتش
بشر مريض گشت از دواى او
تعصب و دروغ و دشمنى بود
معانى محبت و صفاى او
سخن اگرچه گويد از برابرى
برابرى نداند و جزاى او
به بردگى بكوشد و به بندگى
چه اولياى او، چه اذكياى او
زمين كثيف كرد و سوى ماه
شد
كه روى بدنمايد از وراى او
شهاب ثاقبش سزد در آسمان
كه همچو اهرمن بود اداى او
غراب غرب جغد جنگ پرورد
كه جغد جنگ مىپرد قفاى او
هميشه بهر جنگ كوششى كند
اگرچه صلح باشد ادعاى او
عذاب جان و دل بود كراهتش
كراهت لقاى بدنماى او
بقاى عالم است در فناى وى
فناى عالم است در بقاى او
لغات صدق و عشق و عفت و
حيا
بدون معنى است از براى او
نگفتم از هزار عيب او يكى
نگفته بهتر است ماجراى او
1) كاشمر ) كشمير”دكتر
سيد محمد اكرم”
از لاهور پاكستان
نشان سرفرازى
كس چون تو طريق پاكبازى
نگرفت
با زخم نشان سرفرازى نگرفت
زين پيش دلاورا كسى چون تو
شگفت
حيثيت مرگ را به بازى نگرفت حسن حسينى
لبيك
با نيت عشق بار بستند همه
از خانه و خانمان گسستند همه
لبيك چو گفتند به سردار
سحر
يكباره حصار شب شكستند همه
“سلمان هراتى”
رجز هجوم
ناگه رجز هجوم خواندند
برگرده گردباد راندند
لرزيد زمين چنان كه گفتى
چندين رمه را زجا رماندند
شستند به خون شب زمين را
شمشير به آسمان رساندند
بر سينه خصم در شب فتح
صد پرچم خونفشان نشاندند
تا باغ جنون ثمر دهد باز
در مزرعه بذر جان فشاندند
زان وادى بىنشانه آن شب
يك يك همه را به نام خواندند
ماندند به عهد خويش و
رفتند
رفتند ولى هميشه ماندند
“قيصر امينپور”
“مجذوب عشق!”
يك بوسه زدم، بر رخ او،
مست شدم
مجذوب رخش گشتم، و از دست شدم
من، او همه گشته بودم و،
او همه من
در او همه نيست گشتم و، هست شدم
(محمد فكور)
“قيام خون!”
آلاله به چشم، جام خون
مىآيد
وز باغ، بگوش، نام خون مىآيد
گلپوش كنيد شهر را، چون
زينب
فريادگر قيام خون، مىآيد
(محمد جواد شفق)
(تفسير نور )
“شهر علم “
ترا دانش و دين رهاند
درست
ره رستگارى ببايدت جست
اگر دل نخواهى كه ماند
نژند
نخواهى كه دايم بَوِى مستمند
به گفتار پيغمبرت راه جوى
دل از تيرگيها بدين آب شوى
چه گفت آن خداوند تنزيل و
وحى
خداوند امر و خداوند نهى
كه من شهر علمم عليّم(ع)در
است
درست اين سخن گفت پيغمبر است
گواهى دهم كاين سخن راز
اوست
تو گويى دو گوشم بر آواز اوست
منم بنده اهل بيت نبى
ستاينده خاك پاى وصى
ابا ديگران مرمرا كار نيست
جز اين مرمرا راه گفتار نيست
حكيم اين جهان را چو دريا
نهاد
برانگيخته موج ازو تندباد
چو هفتاد كشتى برو ساخته
همه بادبانها برافراخته
يكى پهن كشتى بسان عروس
بياراسته همچو چشم خروس
محمد(ص) بدو اندرون با على(ع)
همان اهل بيت نبىّ و وصىّ
خردمند كز دور، دريا بديد
كرانه پيدا و بن ناپديد
بدانست كو موج خواهد زدن
كس از غرق بيرون نخواهد شدن
بدل گفت گر با نبىّ و وصىّ
شوم غرقه دارم دو يار وفى
همانا كه باشد مرا دستگير
خداوند تاج و لوا و سرير
اگر چشم دارى بديگر سراى
به نزد نبىّ و علىّ گير جاى
(حكيم ابوالقاسم فردوسى)
خرقه موسى
مصطفى(ص) را وعده كرد
الطاف حق
گر بميرى تو نميرد اين سبق
من كتاب و معجزت را رافعم
بيش و كم كن راز قرآن مانعم
من ترا اندر دو عالم رافعم
طاعنان را از حديثت دانعم
كس نتاند بيش و كم كردن در
او
توبه از من، حافظى ديگر مجو
رونقت را روزْ روزْ افزون
كنم
نام تو بر زرّ و بر نقره رنم
منبر و محراب سازم بهرِ تو
در محبّت قهرِ من، شد قهرِ تو
نام تو از ترس پنهان
مىكنند
چون نماز آرند پنهان مىشوند
خُفيه مىگويند نامت را
كنون
خفيه هم بانگ نماز، اى ذو فنون
از هراس و ترس كفّار لعين
دينت پنهان مىشود زير زمين
من مناره پر كنم آفاق را
كور گردانم دو چشم عاق را
چاكرانت شهرها گيرند و جاه
دين تو گيرد ز ماهى تا به ماه
تا قيامت باقيش داريم ما
تو مترس از نسخ دين، اى مصطفا(ص)
اى رسول ما تو جادو نيستى
صادقى هم خرقه موسيستى
هست قرآن مر تو را همچون
عصا
كفرها را دركشد چون اژدها
تو اگر در زير خاكى
خفتهاى
چون عصايش وان تو آنچه گفتهاى
قاصدان را بر عصايت دست نى
تو بخُسب اى شهر مبارك خفتى
تن بخفته نور جان در آسمان
بهر پيكار تو زه كرده كمان
(مثنوى مولوى، دفتر سوم)
جمال محمد (ص)
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلك را كمال و منزلتى
نيست
در نظر قدر با كمال محمد
وعده ديدارِ هر كسى به
قيامت
ليله اسرى، شب وصال محمد
آدم و نوح و خليل و موسى و
عيسى
آمده مجموع، در ضِلال محمد
عرصه گيتى مجال همت او
نيست
روز قيامت نگو، مجال محمد
وآن همه پيرايه بسته جنت
فردوس
بو كه قبولش كند، بلال محمد
همچون زمين خواهد آسمان كه
بيفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمين حشر
نتابد
پيش دو ابروى چون هلال محمد
چشم مرا، تا به خواب ديد
جمالش
خواب نمىگيرد از خيال محمد
“سعدى” اگر عاشقى كنى و جوانى
عشق محمد بس است و آل محمد
(سعدى شيرازى)
تقديم به رزمندگان فلسطينى
از تبار آتش و خونيم ما
از نژاد ايل مجنونيم ما
بيدلستان مكتب تعليم ما
عشق را عنوان و مضمونيم ما
از ديار جذبه و كشف و شهود
محرم اسرار مكنونيم ما
عشق و شور و مستى و حال و
جنون
در سرشت اينگونه معجونيم ما
خانه زاد كشور آوارگى
واله اندر دشت وهامونيم ما
شير مردانيم در تعقيب گرگ
دشمنان قوم صهيونيم ما
سينهها آكنده از خشم عدو
آيههاى قهر بيچونيم ما
بندها بگسسته از زندان تن
تا مپندارند مسجونيم ما
انتفاضه رهنماى راه ما
تابع اين حكم و قانونيم ما
رأيت فتح و ظفر بر دوش
ماست
كس مپندارد كه مغبونيم ما
فاتحان قله آزادگى
بر وصال دوست مفتونيم ما
با شهادت عهد و پيمان
بستهايم
تا اداى دين مديونيم ما
لالههاى پرپر بستان دين
اختران سرخ گلگونيم ما
در هدف سبقت گرفتيم از ملك
تا بقاب قوس مقرونيم ما
حافظان انقلابيم (احمدى)
از تبار آتش و خونيم ما
(عباس احمدى)
بررسى كنفرانس جمعيت و توسعه
بررسى كنفرانس جمعيت و توسعه
ميناهاشمى
كنفرانس بين المللى “جمعيت و
توسعه” از چهاردهم شهريور سال جارى، برابر سپتامبر 1994 به مدت نه روز در قاهره و
با هدف تعيين جدولِ كارى در بيست سال آينده تشكيل شد. اين كنفرانس جزو سلسله
جلساتى است كه از سال 1934 ميلادى (1313 ه. ش) شروع شده است و در سال آينده نيز
ادامه مىيابد.
پيش نويس سند كنفرانس كه طى
كنفرانس 1353( 1974 ه. ش) در “بخارست” و 1363( 1984ه.ش) در “مكزيكوسيتى” و سه
اجلاس ديگر تنظيم شده بود، حاوى نكتههاى جنجال برانگيزى در
ميانمحافلمختلفسياسى ومذهبى جهان بود و اعتراض گسترده مردم در نقاط مختلف دنيا
را بهدنبالداشت.
با توجه به ابعاد اعتقادى،
فرهنگى، سياسى و اجتماعى اين كنفرانس – بويژه آن كه با عَلَم جانبدارى از حقوق زن
همراه بود – برآنيم تا به بررسى موضوع بپردازيم.
1- بررسى انگيزه
تشكيلكنفرانس قاهره:
چندى پيش انستيتوى بينالمللى
محيط زيست هشدار داد كه جهان در آستانه دوران گرسنگى است.
بنا به گفته “كاترين برتينى”،
مدير اجرايى “برنامه تغذيه جهانى”، – وابسته به سازمان ملل – تنها در آفريقا در
سال جارى ميلادى، بيش از 24 ميليون انسان به كمكهاى غذايى انسان دوستانه نيازمند
خواهند بود. در مقياس كلّىتر، 35 ميليون انسان در 46 كشور جهان در سال 1994 به
كمك غذايى اضطرارى (بخور و نمير) نياز دارند.
صندوق جمعيت سازمان ملل نيز
گزارش تكان دهندهاى در مورد سرعت رشد جمعيت در دنيا انتشار داده است. بنابر اين
گزارش در پايان قرن بيستم، جمعيت جهان به رقم شش ميليارد و سيصد ميليون نفر خواهد
رسيد و با روند فعلى ميزان رشد جمعيت، در هفت سال آينده افزايش جمعيت، به ميزان يك
ميليارد نفر پيش بينى مىگردد. بين سالهاى 1950 تا 1992؛ يعنى تنها 42 سال جمعيت
جهان تا بيش از دو برابر افزايش يافته است؛ يعنى از دو ميليارد و پانصد نفر به پنج
ميليارد و پانصد نفر رسيده است!
همچنين آخرين برآورد سازمان
ملل متحد حاكى است كه جمعيت جهان تا سال 2025 به 8/5 ميليارد نفر و تا سال 2050 به
ده ميليارد نفر بالغ خواهد شد.
هشدار دهندهتر آن كه در حال
حاضر 59% جمعيت فعلى جهان در آسيا و 12% در آفريقا و مابقى در آمريكاى لاتين و
اروپا و آمريكاى شمالى و استراليا سكنى دارند؛ كه با توجه به وضع توسعه نيافته
كشورهاى اين دو قاره جهان، نسبت به ساير قارهها، روشن است كه اكثر جمعيت جهان را
محرومين تشكيل مىدهند!
هنوز در دنيا 960 ميليون
بىسواد وجود دارد؛ يعنى از هر 5/5 آدم يك نفر بىسواد است كه 23 آنان، زنان
هستند.
15 مردم دنيا؛ يعنى 1/1
ميليارد نفر با روزى كمتر از يك دلار زندگى مىكنند و تنها 75% مردم جهان به آب
آشاميدنى سالم دسترسى دارند.
آمار مىگويد با ميزان فعلى
رشد جمعيت، جهان به سوى فاجعه بزرگ
ترديد نيست كه بانى اين
كنفرانس، آمريكا و همدستانش بودهاند و تجربه نشان مىدهد كه آمريكا به هيچ اقدامى
جز با انگيزههاى شوم سياسى دست نمىزند حتى اگر در قالب حقوق بشر،
آزادى،تنظيمخانوادهو…باشد.
انسانى پيش مىرود. فاجعهاى
كه زنان به عنوان بخش مولّد بيشترين قربانيان آن خواهند بود، زيرا در هر دقيقه يك
زن در آسيا، آفريقا و آمريكاى لاتين به دليل نبود امكانات بهداشتى و درمانى در
دوران باردارى و زايمان تلف مىشوند و سالانه پنجاه هزار زن در كشورهاى جهان سوم
در دوران باردارى جان خود را از دست مىدهند. خطر مرگ و مير مادران باردار در
كشورهاى جهان سوم نسبت به كشورهاى صنعتى، سيزده برابر است و 90% مرگ و مير سالانه
زنان باردار تنها در قاره آفريقا و منطقه جنوب آسيا رخ مىدهد.
اين خطر بزرگ جهانى، بهانه
موجّهى شد تا غربيان به سركردگى آمريكا پا در ميدان نهند و در وراى نقاب انسان
دوستى و حقوق بشر، پرچمدارى مبارزه با رشد بىرويه جمعيت را در دست گيرند و
غيراخلاقىترين و زشتترين عادتهاى اجتماعى خود را – كه مخالف مسلّم اديان الهى و
حتى فطرت بشرى است – در قالب اخلاق و انسان دوستى تجويز كنند.
در مقابل – با توجه به بيدارى
و حضور ملتها – مخالفتهاى شديدى از جانب جمعيتهاى اسلامى و مسيحى و غير آن صورت
گرفت؛ پارهاى كشورها، شركت در كنفرانس را تحريم كردند و برخى همچون جمهورى اسلامى
ايران، به اميد آن كه منشأ تغييراتى در پيشنويس سند كنفرانس باشند در آن شركت
كردند.
2- تأملى در مواضع مخالفان
پيش نويس سند كنفرانس:
به طور كلى مواضع مخالفان را
مىتوان در دومحور مورد مطالعه قرار داد:
1-2 مخالفان كنترل رشد جمعيت:
آنان كه به انگيزه اعتقادى يا
سياسى، مخالفت با اصل كنترل جمعيت را در ظرف مقابله با كنفرانس طرح مىكردند و
اعتراض اين گروه به سه موضوع جنجال برانگيز پيش نويس كنفرانس (تجويز سقط جنين،
آموزش جنسى كودكان و نوجوانان و همجنس بازى) در حقيقت دستاويزى براى مخالفت با اصل
تنظيم خانواده و اعمال كنترل جمعيتى بود كه به طور طبيعى مخالفتهاى اين گروه شدت
بيشترى داشت، و واتيكان و برخى حكومتها، متفكرين و مردم كشورهاى اسلامى از اين قبيلند
و ما در مقاله آينده به بررسى دلايل اين گروه خواهيم پرداخت.
2-2 موافقان كنترلِ رشد جمعيت:
كه خود در دو گروه مشخص موضع
نشان دادند:
الف: – موافقان شركت ايران در
كنفرانس قاهره:
اين گروه با مردود دانستن
سياست صندلى خالى، كنفرانس قاهره را “به سود مسائل اجتماعى و انسانى ناشى از
انفجار جمعيت” تحليل نموده، از همه مدافعان ارزشهاى اسلامى دعوت كردند تا براى
جبران ضعفها و تأكيد بر امتيازات اين كنفرانس فعالانه در آن شركت كنند.
نيز با وجود آن كه نخست وزير
نروژ – در سخنرانى خود در كنفرانس قاهره – از نيّت ضددينى غربيان با جملاتى مانند “دين
مانع پيشرفت زن است” پرده برداشت و حسنى مبارك نيز – پس از كنفرانس و در پى سوء
استفاده سياسى – حضور هيأت ايرانى در اجلاس قاهره را نشانگر مخالفت اسلام با
تروريسم دانست و هيأت ايرانى نيز پس از كنفرانس اعلام كرد كه به نيات پشت پرده آمريكا
با ديد مشكوك مىنگرد و نقص اساسى سند، هنوز باقى است و تلاش جبهه اسلامى فقط
توانست از اثرات منفى سند جلوگيرى كند،1 اين دسته، شركت ايران در كنفرانس را يك
تصميم خوب، تحليل مىكنند و به طور كلى راضى بوده، احساس مىنمايند كه در اين “واقعه
بزرگ تاريخى” حضورى مثبت داشته و گرچه به تمامى خواستههايشان نرسيدهاند امّا
نتايج بسيارى نيز گرفتهاند.2
ب – مخالفانحضورايراندركنفرانسقاهره:
اين دسته، دلايل زير را وجه
مخالفت خود ذكر مىكنند:
1- ترديد نيست كه بانى اين
كنفرانس، آمريكا و همدستانش بودهاند و تجربه نشان مىدهد كه آمريكا به هيچ اقدامى
جز با انگيزههاى شوم سياسى دست نمىزند، حتى اگر در قالب حقوق بشر، آزادى، تنظيم
خانواده و… باشد و مؤيّد آن تهديد اقتصادى است كه پيش از برپايى كنفرانس نسبت به
كشورهاى مسلمانِ مخالف با آن، انجام داد.3
2- در سند كنفرانس تحت لواى
كنترل جمعيت، سقط جنين، همجنس بازى و آموزشهاى جنسى به كودكان و نوجوانان تجويز
شده بود كه نه تنها با اعتقادات دينى در تضاد است، بلكه بر خلاف فطرت بشرى است.
3- با توجه به دليل دوم، به
ناچار مذهبيون – خصوصاً مسلمين – عليه كنفرانس ياد شده موضع گرفتند و در اين
موضعگيرى حتى پاپ مسيحى و عربستان وهابى نيز شركت داشتند و از ملل آزاده و
آزاديخواه مسلمان دنيا، گروههاى زيادى از ملت مصر و از كشورهاى ديگر مانند:
پاكستان، بنگلادش، سودان، لبنان و … كنفرانس را تحريم كرده، اعتراضات گستردهاى
عليه آن انجام دادند. در اين ميان از جمهورى اسلامى به عنوان طلايهدار اسلام،
انتظار مىرفت، به جاى شركت و همگامى با كنفرانس، با تحريم آن در صف ديگر مخالفان
قرار گرفته، آن را محكوم نموده، خود رهبرى اين جريان را بر عهده بگيرد.
4- سوابق شركت در مجالسى با
نتايج از پيش تعيين شده همچون حضور ايران در كنفرانس غير متعهدها، در مصر كه منجر
به تأييد طرح غزه – اريحا شد، خود مىتوانست رهنمود لازم براى تصميمگيرى در شركت،
يا عدم شركت ايران در كنفرانس باشد.
5- حدود بيست روز قبل از
برپايى كنفرانس، رژيم مصر به واشنگتن اطمينان خاطر داده بود كه اين قطعنامه با
مخالفت كشورهاى اسلامى مواجه نخواهد شد 4 و اگر چه وزير خارجه رژيم مصر، در روزهاى
ابتدايى تشكيل كنفرانس، سخن از تغيير پيش نويس قطعنامه راند و در ظاهر با هيأت
ايرانى “كمال جديت و همكارى را براى رسيدن به يك سند مقبول داشت”،5 ليكن مسلمانان
آزاده جهان به روشنى مىدانستند كه رژيم مصر بر عهد و پيمانش با آمريكا بيش از
اعتقادات مردمش پاى بند است.
3 – كرانه:
به هر روى تذكر چند نكته در
اين باب لازم به نظر مىآيد:
1 – موجب شگفتى است كه گروهى
با آن كه پيش از برگزارى كنفرانس قاهره مخالفتهاى بسيارى از خود ابراز داشتند،
هنگام شركت هيأت ايرانى در كنفرانس چنين اظهار نظر نمودند:
“يا بايستى اين مسأله از
دستور كار اجلاس قاهره حذف شود يا آن كه كشورهاى اسلامى و ساير كشورهاى معتقد به
موازين الهى با حضور نيرومند خود از تصويب اين پيش نويس، جلوگيرى به عمل آورند.
اگر كشورهاى اسلامى با قدرت كامل در اين اجلاس شركت كنند و مواضع يكپارچهاى را
مبتنى بر آموزشهاى اسلامى در پيش بگيرند، ترديدى نيست كه آمريكا نخواهد توانست از
ديدگاههاى ضد انسانى و ضد مذهبى خود دفاع كند… .”
و آنگاه پس از اتمام كنفرانس
به شماتت هيأت ايرانى پرداخته نگاشتند:
“سؤال مهمى كه مطرح مىشود
اين است كه شركت در چنين كنفرانسى كه به طور طبيعى بىاعتنايى به نظرات علما و
مراكز علمى معتبر جهان اسلام و برخى دولتهاى اسلامى تلقى شد، آيا به مصلحت نظام
جمهورى اسلامى بود يا بىاعتنايى به برگزار كنندگان اين كنفرانس، عدم شركت در آن و
همسويى با جهان اسلام؟ با توجه به اين كه ترديدى نيست كه همسويى با جهان اسلام
اساس سياست جمهورى اسلامى را تشكيل مىدهد، پاسخ هم روشن است.”
اين نوع عملكرد؛ يعنى سياست “يكى
به نعل و يكى ميخ”، نه تنها در شأن مطبوعات مهم و مؤثر نيست، بل همواره مورد
انتقاد آنان نيز بوده است!
2 – در اين جا لازم مىدانم به
عنوان يك زن مسلمان، نسبت به سخنان نخست وزير نروژ، خانم “گروهارلم بروندتلند” –
در اولين روز كنفرانس قاهره – تذكراتى ارائه دهم:
وى در نطق خود، هدف از اجلاس
را پاسخ به يك درخواست اخلاقى عنوان كرد و خواستار توجه به مسائل انسانى شد و آن
گونه كه گذشت، دين را مانع پيشرفت زن خواند.6
از ايشان بايد پرسيد: در كدام
يك از كشورهايى كه در گسترش آموزشهاى جنسى كودكان و نوجوانان پيش رفتهاند، اصول
اخلاقى حاكم است؟ آيا شمار زياد كودكان نامشروع، همجنس بازى – حتى در حد مسؤولين
حكومتى برخى كشورها – سوء استفاده جنسى از كودكان، گسترش تهيه و توزيع فيلمهاى
مشمئز كننده، درهم ريختن بنياد اصيل خانواده، اشاعه بيمارى خطرناك ايدز، قتل و
جنايت حتى در مدارس و كلاسهاى درس و مانند آن در كشورهاى غربى جزو اخلاقيات است كه
ديگر ملل محروم! دنيا را به آن فرا مىخوانيد؟
شما كه پيشنهاد مىكنيد
مسلمانان و واتيكان در مورد سقط جنين واقع بين باشند! چگونه جهان را به توجه به
مسائل انسانى دعوت مىكنيد در حالى كه خود يكى از كمترين اصول بشرى كه همانا حفظ
جان انسانها – كوچك يا بزرگ – است را ناديده مىانگاريد؟ اگر دين در نظر شما مانع
پيشرفت زن است، لابد بى دينى را سبب پيشرفت او مىدانيد؛ ليكن لازم است بدانيد كه
دين مبين اسلام، مانع تحقير زن است، تا بتواند با آزادى از اسارت سوء استفادههاى
غير انسانى از او، به نقش عظيم و جهانى خود، يعنى تربيت نسلهايى به دور از
عقدههاى روانى و با فرهنگى استوار بپردازد؛ همان چيزى كه جوامع بىدين از فقدان
آن رنج مىبرند و البته اين به معناى قبول ظلم و ستمى كه بر زنان و دختران مىشود
– و دين به شدت با آن مقابله كرده – نيست.
3 – اگر چه جمهورى اسلامى، در
مجامع بين المللى – براى رساندن پيام انقلاب اسلامى – شركت مىكند، ولى به علت
اسلامى بودن نظام و بيگانگى و مخالفت گردانندگان آن مجامع با اسلام، نمىتوان
تصميمات آنها را اصل گرفته، برنامههاى خود را بر آن اساس استوار ساخت و به اقدامى
دست يازيد كه منجر به پايين آوردن شأن والاى جمهورى اسلامى گردد كه از پيامدهاى آن
نيز تعريف و تمجيدهاى نمايندگان كشورهاى غربى از ايران و سوء استفادههاى سياسى بى
شمار آنها و دولت خائن مصر باشد؛ تا جايى كه رئيس هيأت شركت كننده در كنفرانس
اذعان نمايد:
“]در پى تعريفهاى غربيان
[ما نيز در خود شك كرديم و واقعاً بررسى كرديم كه يك جاى كار ما مىلنگد… .”7
4 – به هر روى مسؤولان محترم
جمهورى اسلامى بخوبى بر اين امر واقفند كه: مردم و حوزههاى علميه با تمام وجود در
صحنهاند و با حساسيت و هوشيارى، اقدامات و تصميمات را – بخصوص در سطح جهانى و آن
جا كه با آبروى نظام و حفظ ارزشهاى انقلاب بر اساس خط ولايت – در ارتباط مستقيم
است، دنبال مىكند و حتى احتمال ايجاد روابط پنهانى با كسانى كه رهبرى انقلاب
اسلامى رابطه با آنان را منع نمودهاند، نمىپذيرند و از نمايندگان مجلس شوراى
اسلامى انتظار حساسيت و پيگيرى جدى نسبت به اقدامات و موضع گيريهاى اين چنينى را
دارند.
پاورقيها:
1- روزنامه جمهورى
اسلامى، شماره 1373/7/2 ،4437، گفتگوى اختصاصى با حجةالاسلام تسخيرى درباره
پيامدهاى شركت هيأت ايرانى در كنفرانس قاهره.
2- همان، شماره 1373/6/26 ،4431،
به نقل از گزارش رويتر از قاهره.
3- همان، شماره 1373/5/30 ،4408.
4- همان.
5- همان – شماره 1373/7/2 ،4437،
گفتگوى اختصاصى با حجةالاسلام تسخيرى در مورد پيامدهاى شركت هيأت ايرانى در
كنفرانس قاهره.
6- همان، شماره 1373/6/16 ،4423.
7- همان، شماره1373/7/2 ،4437،
گفتگوى اختصاصى با حجةالاسلام تسخيرى در مورد پيامدهاى شركت هيأت ايرانى در
كنفرانس قاهره.
شعر و شعور
شعر و شعور
قال علىٌ عليه السلام : “ألنّاسُ
نيامٌ فإذا ماتوا انتبهوا؛1 مردمان در خواب غفلتند و آن گاه كه بميرند، بيدار (و
متنبّه) مىشوند.”
مرد كلّ عمر را در خواب
زيست
تا كه مرگش داد فرمان كه بايست
عمر را در خواب، خورد و
خفت و گفت
تا كه روزش طىّ شد و در خاك خفت
چونكه تن خوابيد، جان
بيدار شد
محرم خلوتگه اسرار شد
چشم خاكى بست و چشم جان
گشود
يك نظر افكند از روى شهود
كاخ هستى را بديد آن سان
بلند
كه زحيرت عقل را آرد به بند
تا زچاه حسّ برون آورد سر
آفتاب حق بديد آن بىخبر
ديد بر درگاه سلطانِ وجود
جمله ذرّاتِ جهان را در سجود
تا كه اقيانوس معنا را
بديد
جمله صورتها چو كف شد ناپديد
ديد آن اِحسان و اِنعامِ
بهشت
كه بر آن حق، رمز هستى را نبشت
جايگاه زشتكاران را بديد
دوزخى كز خشم، رحمن آفريد
خويشتن را خاكسارى يافت
پست
كه پراكنده كند بادش به دست
آتش حسرت به جانش زد شرر
پر زآتش شد دل بيدادگر
ناله زد كى باوفا مونس،
خدا
تو بپيوستى و من بودم جدا
من ز اصل خود، جدا ماندم
جدا
اين جدايى، همچو دوزخ شد مرا
بر درخت زندگى بودم چو برگ
اى دريغا زود آمد باد مرگ
عاقبت پاييز كردارم رسيد
نو بهار عمر من شد ناپديد
كاش فرجامم نبودى اين چنين
كاش پنهانم كنون سازد زمين
× × × × × × × × ×
قال علىٌ عليه السلام : “مَن
كثرت ريبتهُ، كثرت غيبتهُ؛2 كسى كه گمان و وهمش زياد شود، غيبت نمودنش فراوان
مىشود.”
در پى آيد هر كسى را دشمنى
هر دلى را ره زند اهريمنى
نيك بنگر، دشمن خود را
شناس
كه چه دامى مىنهد، آن ناسپاس
دام جان توست، اين وهم و
گمان
وهم بگذار و يقين كن اين زمان
چون به فعل زشت خود دارى
يقين
از گمان، طعنه مزن بر پاك دين
مر تو را ظنّ و گمان، اين
جا كشاند
بر سر اسرار انسانها نشاند
در نهان خلق كردى جستجو
چون مگس ناپاك خوى و عيبجو
ستر حق اين زشتها پوشيده
بود
چشم كس، اين عيبها كى ديده بود
چركها در سينهها بودى
نهان
تو گشودى زخم بهر امتحان
چون گشوده شد عفونت، گند
خاست
ليك خيزد گند، زين خو كه تراست
1(
بحارالانوار، ج4، ص43.”اثر : محمد رضا مالك”
2(
غررالحكم، ج5، ص226.
آگاهيهاى غيبى
آگاهيهاى غيبى
حجة الاسلام والمسلمين سيد مرتضى مُهرى
س1 : در قرآن آمده است كه فقط خدا مىداند بچه
در رحم، پسر است يا دختر، در حالى كه امروز با سونوگرافى مىتوان وضعيّت بچه را
مشخص نمود؟
س2 : آيا پيامبران و ائمهعليهم السلام غيب
مىدانند؟ پس چرا در قرآن آمده است كه كسى جز خدا غيب نمىداند؟
س3 : چرا غيبگويى فالگيران و امثال آنها معجزه
به حساب نمىآيد ولى غيبگويى معصومين معجزه شمرده مىشود؟
ج1: غيب يعنى چيز پوشيده؛ هر چيزى كه انسان به
صورت طبيعى از آن اطلاع ندارد و براى كشف آن نياز به تحقيق و تفحّص دارد مادامى كه
حواس و مشاعر انسان به آن دست نيافته است غيب به حساب مىآيد؛ مثلاً اطلاع از درون
انسانها براى انسانهاى ديگر غيب است ولى براى خود او غيب نيست و از آن واضحتر اگر
كسى از حادثهاى كه پشت يك ديوار اتفاق افتاده خبر دهد يا از درون يك جعبه كه با
آن به هيچ وجه تماسّى نداشته است اطلاع دهد، خبر غيبى شمرده مىشود، در حالى كه
اطلاع يافتن از آن براى او با باز كردن در جعبه يا رفتن به آن سوى ديوار، ممكن است
و اين بدون توسّل به اسباب ووسايل ظاهرى وطبيعى براى افراد معمولى ممكننيست ولذا
اگركسىاز چنين چيزى، بدون وسايل طبيعى و معمولى خبر دهد كار او يككارخلاف
معمولوخارقعادتيامعجزهوكرامتبهحسابمىآيد.
اطلاع از وضعيت جنين در رحم،
بدون توسّل به اسباب از اين قبيل است. اين كه خداوند علم به آن را خاصّ خود
مىداند از باب ذكر نمونه است وگرنه اختصاصى به آن ندارد علم به غيب كلاًّ اختصاص
به خدا دارد. و امّا كشف از وضعيت جنين به وسيله سونوگرافى مانند رفتن به آن سوى
ديوار و كشف از اتفاقى كه در آن سو رخ مىدهد، موضوع را از غيب بودن خارج مىسازد
و غيب تبديل به شهود مىشود آن گاه اطلاع يافتن از آن يك امر عادى و معمولى و
طبيعى است.
ج2: در آيات قرآن مكرر بر اين مطلب تأكيد شده
است كه هيچ كس جز خداوند متعال، علم به غيب ندارد. در سوره نمل آيه 60 مىفرمايد: “قل
لا يعلم من فى السماوات والأرض الغيب الا اللّه…؛ بگو (اى پيامبر) در آسمانها و
زمين كسى جز خدا، غيب جهان را نمىداند.” اين آيه از همه آيات در نفى علم به غيب
از غير خدا صريحتر و روشنتر و مفهومش گستردهتر است. در سوره انعام آيه 59
مىفرمايد: “و عنده مفاتح الغيب لايعلمها إلاَّ هو…؛ كليدهاى غيب نزد خداست و فقط
او به آنها علم و آگاهى دارد.” در سوره يونس آيه 20 مىفرمايد: “فقل إنّما الغيب
للّه…؛ بگو غيب فقط از آن خداست.
در بعضى از آيات صريحاً علم به
غيب را از پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم و بعضى ديگر از پيامبران نفى
مىكند. در سوره هود آيه 31 از زبان حضرت نوح عليه السلام آمده است: “و لا أقول
لكم عندي خزائن اللّه و لا أعلم الغيب…؛ من ادّعا نمىكنم كه خزائن و ذخاير
خداوند نزد من است و از غيب جهان آگاهى ندارم.” و در سوره انعام آيه 50 به رسول
خداصلى الله عليه وآله وسلم چنين امر فرموده است: “قل لا أقول لكم عندي خزائن
اللّه و لا أعلم الغيب…؛ بگو من نمىگويم خزائن خداوند نزد من است و از غيب جهان
آگاهى ندارم…”
از آيه 14 سوره سبأ معلوم
مىشود جنها تصور مىكردند كه از غيبِ جهان آگاهند، خداوند پس از اين كه آنها را
مسخّر كرد تا در خدمت حضرت سليمانعليه السلام باشند، صحنهاى به وجود آورد تا
آنها بدانند كه علم به غيب ندارند: حضرت سليمان در حالى كه بر عصاى خويش تكيه داده
بود مراقب انجام وظايف آنها بود، در همان حال، مرگ او فرا رسيد و همچنان كه تكيه
داده بود جان سپرد ولى مدّتى به همان حال باقى ماند تا اين كه موريانه عصاى او را
خورد و او بر زمين افتاد، آن گاه جنّيانِ دربند، متوجّه شدند كه مدتى به اين خيال،
كه آن حضرت، مراقب آنهاست، خدمت اجبارى كردهاند: “فلمّا خرّ تبيّنت الجن ان لو
كانوا يعلمون الغيب ما لبثوا فى العذاب المهين؛ و چون او بر زمين افتاد جنّيان
متوجه شدند كه اگر از غيب آگاهى داشتند هرگز گرفتار عذاب خوار كننده (خدمت اجبارى)
نمىشدند.” ولى از همين آيه و همين داستان معلوم مىشود آنها به نحوى بخشى از غيب
جهان را متوجه مىشدند كه منشأ اين توهّم آنها شده است. بنابراين همين آيه دلالت
مىكند كه بهطور كامل روزنه غيب بسته نيست.
در سوره جن، راهى كه جنّيان از
آن راه به اخبار غيب دست مىيافتند به نحوى بيان شده است؛ در آيه 8 و 9 از زبان
آنها مىفرمايد: “و أنّا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرساً شديداً و شهباً و أنّا
كنّا نقعد منها مقاعد للسمع فمن يستمع الآن يجد له شهاباً رصداً؛ و ما آسمان را
ديديم كه پر از نگهبانان نيرومند و شهابهاست و ما پيش از اين در جايگاهى از آسمان
مىنشستيم و (به اخبار آسمان) گوش مىداديم ولى اكنون اگر كسى گوش فرا دهد
شهابهايى براى او در كمين است.”
نظير اين مطلب در آياتى ديگر
نيز آمده است. به هر حال از اين آيات، روشن مىشود كه راههايى براى اطلاع از غيب
وجود دارد و جنّيان از بعضى از آن راهها استفاده مىكردهاند.
از سوى ديگر در قرآن گرچه علم
به غيب از همه كس حتى انبيا نفى شده است ولى در بعضى از آيات تصريح شده است كه
خداوند پيامبران را به قسمتى از غيب جهان آگاه مىسازد و البته طبيعت امر هم چنين
اقتضا مىكند، زيرا اصولاً پيامبرى مستلزم ارتباط با وحى و عالم ماوراى طبيعت است
كه از احساس و شعور انسانهاى معمولى به دور است و طبعاً مستوجب آگاهى از حقايق پشت
پرده جهان است.
در سوره آل عمران آيه 179 آمده
است: “… و ما كان الله ليطلعكم على الغيب ولكن الله يجتبى من رسله من يشاء…؛ و
چنين نيست كه خداوند شما را از غيب جهان آگاه سازد بلكه از ميان پيامبران خود
كسانى را انتخاب مىكند (و حقايقى از غيب به آگاهى آنها مىرساند).” و در سوره جن
آيه 26 و 27 مىفرمايد: “عالم الغيب فلا يظهر على غيبه أحداً إلاَّ من ارتضى من
رسول…؛ خداوند عالم به غيب است و كسى را از غيب خويش آگاه نمىسازد مگر
پيامبرانى را كه انتخاب مىكند… .” و شايد منظور، آگاهى از طريق وحى باشد، زيرا
بىشك ملائكه و ائمهعليهم السلام و ساير اولياى خدا به نحوى از قسمتى از غيب
آگاهند ولى آگاهى از طريق وحى اختصاص به انبياعليهم السلام دارد. مضافاً بر اين،
در قرآن به مواردى اشاره شده است كه انبيا خبر از غيب مىدادند، علاوه بر اصل
رسالت كه خود نيز اِخبار از غيب است.
در داستان حضرت يعقوبعليه
السلام آمده است كه چون كاروان از مصر حركت كرد و پيراهن يوسف را همراه داشتند
ايشان فرمودند: “من بوى يوسف به مشامم مىرسد”1 و در مورد حضرت يوسفعليه السلام
آمده است كه به دو زندانى همراه خود فرمود: “خوراكى براى شما آورده نمىشود مگر
اين كه من شما را از نتيجه آن آگاه مىسازم”2 و از آينده آنها طبق خوابى كه ديده
بودند خبر داد3 و همچنين آينده وضع اقتصادى كشور مصر را بر اساس خواب پادشاه
پيشبينى كرد.4 گرچه اين هر دو، تعبير خواب بود ولى بيان قطعى آن حضرت – بخصوص در
مورد دوم كه بسيار مهم و حساس بود – حكايت از آگاهى او از غيب دارد و تعبير خواب
چيزى جز حدس و گمان نيست و حضرت عيسىعليه السلام فرمود: و شما را از آنچه
مىخوريد يا در خانه ذخيره مىكنيد آگاه مىسازم.5 و در سوره تحريم اشاره به
داستانى از رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم آمده است كه آن حضرت به يكى از
همسران خود رازى را گفت و او آن را افشا كرد و حضرت وى را ملامت كرد، آن زن گفت:
از كجا دانستى كه من اين راز را فاش كردهام؟ فرمود: خداوند آگاه و دانا مرا مطّلع
ساخت.6
جالب اين است كه در اين موارد
اشاره به اين مطلب شده است كه علم آنان از خداوند است. حضرت يعقوبعليه السلام پس
از رسيدن كاروان و روشن شدن حقيقت فرمود: “ألم أقل لكم إنّي أعلم من اللّه مالا
تعلمون؛7 مگر نگفتم به شما كه من از سوى خدا چيزى را مىدانم كه شما نمىدانيد.” و
حضرت يوسفعليه السلام به آن دو زندانى فرمود: “ذلكما مما علّمني ربّي8؛ آنچه به
شما خبر دادم پروردگارم مرا آموخته است.” و حضرت عيسىعليه السلام در ابتداى سخن
فرمود: “أنّي قد جئتكم بآيةٍ من ربكم..؛9 من نشانهاى از پروردگارتان آوردهام.”
كه يكى از نشانهها همان اِخبار از غيب بود. حضرت رسولصلى الله عليه وآله وسلم
نيز در داستانى كه به آن اشاره شد، فرمود: “نبّأني العليم الخبير”10 و علاوه بر
اينها روايات در زمينه اِخبار غيبى حضرت رسولصلى الله عليه وآله وسلم و ائمه
هدىعليهم السلام فراوان است كه بعضى از آنها متواتر است، مانند خبر دادن آن حضرت(ص)
از مصائب اهلبيت و بخصوص قضيّه عاشورا و يا خبر دادن از جنگ عايشه با اميرالمؤمنينعليه
السلام كهاينمطلبنيز بهطور متواتر و قطعى نقل شده است.
اخيراً تلاشى براى جمعآورى
اين روايات تحت عنوان “الاحاديث الغيبية” از سوى “بنياد معارف اسلامى قم” به عمل
آمده است. بنابراين قابل انكار نيست كه آن بزرگواران از غيب آگاه بودند و گاهى هم
براى اثبات ارتباط خود با خدا بخشى از آن را براى مردم مىگفتند. گذشته از اين،
راههاى ديگرى – همان گونه كه اشاره شد – براى دستيابى به غيب و آينده جهان وجود
دارد؛ راههايى كه مىتوان گفت طبيعى و معمولى نيستند مانند اِخبار بعضى از مرتاضان
و منجّمان و كاهنان كه در زمان انبيا بودهاند و اكنون نيز هستند، و بعضى از
گفتههاى آنها راست مىآيد.
حال سخن در اين است كه اين امر
با آنچه در قرآن آمده است كه: “فقط خداوند، علم به غيب دارد” چگونه با هم جمع
مىشوند؟
اما اخبار پيامبران و ائمه و
امثال آنها كه طبق فرموده قرآن روشن شد كه به وحى يا الهام خداوند است و شايد هم
راههاى ديگرى جز الهام در ميان باشد كه ما را از آن رازها آگاهى چندانى نيست.
و اما اخبار ساير افراد مانند
مرتاضان كه با رياضت و تحمّل سختيهاى غير معمول، نفس و روح خود را قوّت و بصيرت
زيادى مىبخشند كه مىتوانند از جاهاى دور دست و از آينده خبر دهند، اين گونه خبر
دادنها مشمول آن آيات نيست، زيرا اينها علم به غيب به حساب نمىآيد بلكه حدس است
كه گاهى درست مىآيد و گاهى نادرست و معمولاً طورى بيان مىشود كه دو پهلو باشد و
بهطور قطع و جزم گفته نمىشود و در بسيارى از اوقات با قدرى اختلاف محقق مىشود.
حدس، ممكن است براى افراد عادى هم در بعضى موارد، حاصل شود. در موارد زيادى انسان
بهطور مرموزى آيندهاى را پيشبينى مىكند و اين را فراست مىگويند و معمولاً اين
گونه فراستها هم با قدرى كم و زياد محقق مىشود ولى هيچ كدام از اينها علم به غيب
نيست بلكه حدس است. عالِم به غيب كه آينده و حال براى او يكسان است فقط خداوند است
و اولياى او هم از راه او بر غيب جهان آگاه مىشوند. بنابراين مرتاضان و جادوگران
و فالبينان و امثال آنها گرچه خبر از غيب مىدهند ولى علم به آن ندارند و قرآن
علم به غيب را منحصر در خدا دانسته است نه حدس و گمان را.
ج 3 : معجزه كارى است كه بشر بهطور عادى و
معمولى قادر به انجام آن نيست و لذا دليل ارتباط انسان با خدا و شاهدى محكم بر
صحّت ادّعاى نبوّت يا امامت مىشود. شكّى نيست كه معجزه مانند هر پديده ديگر نياز
به علّت دارد. قانون علّت و معلول يك قانون عقلى است و قابل استثنا نيست ولى سخن
در دو جهت است:
1- اين كه فرق بين معجزه و
ساير پديدهها چيست؟ آيا علت معجزه يك علت طبيعى ناشناخته براى بشر است يا يك علت
غير طبيعى و خارج از جهان مادّه؟ بعضى از دانشمندان معتقدند كه هر معجزه يك علّت
طبيعى دارد ولى بشر به آن دست نيافته است. بنابراين پديد آوردن يك معجزه فقط يك
عمل غير عادى و غير معمول است نه اين كه خرق طبيعت و قوانين طبيعت باشد. دليل اين
سخن را چنين گفتهاند كه هر معلول طبيعى، نياز به يك علت طبيعى دارد. و ظاهراً
مبناى اين قانون، يك اصل فلسفى است كه سنخيّت ميان علت و معلول را لازم مىداند،
گذشته از اصل اين مسأله كه جاى بحث است ممكن است گفته شود كل طبيعت يا هسته نخستين
جهان مادّه با اين كه خود يك امر مادّى است مسلّماً نمىتواند علت مادى داشته
باشد. و قانون عقلى استثنا ندارد نتيجه اين كه ممكن است يك پديده مادّى و طبيعى،
علت غير مادى و خارج از جهان طبيعت داشته باشد و ممكن است معجزه عموماً يا در بعضى
از موارد از اين قبيل باشد.
شايد بتوان گفت ادّعاى استناد
يك پديده طبيعى به يك علت غير طبيعى بدون اينكه به عوامل طبيعى و جهان مادّه
ارتباط داشته باشد بسيار آسانتر از تصوّر يك علت طبيعى براى بعضى از معجزات است؛
مثلاً تصوّر اين كه يك علت طبيعى ناشناخته وجود دارد كه با يك اراده، عصايى را
تبديل به مارى عظيم مىكند كه آن همه عصا و ريسمان را مىبلعد و با يك اراده ديگر
آن مار، تبديل به عصا مىشود و اثرى از آن همه عصا و ريسمان باقى نمىماند – همان
گونه كه در قضيه حضرت موسىعليه السلام با ساحران فرعون بود – بسيار مشكلتر از اين
ادعاست كه يك عامل غيبى و خارج از جهان مادّه در اين پديده مؤثر شده است و هيچ
علّت طبيعى ندارد.
2- چگونه معجزه را از كارهاى
مشابه آن كه جادوگران و غيبگويان و مرتاضان و امثال آنها انجام مىدهند تشخيص دهيم
با اين كه از نظر ظاهرى فرقى با هم ندارند؟ و همين جهت يعنى مشابهت معجزه با سحر و
جادو سبب مىشود بسيارى از مردم به انبيا ايمان نياورند و آنها را جادوگر بدانند و
تبليغات سوء دشمنان آنها رواج پيدا كند. و لذا فرعونها و ابوجهلها به همين دستاويز
براى خنثى كردن فعاليت انبيا متوسل مىشدند. بنابراين لازم است دقّت شود و مرز
ميان معجزه و سحر و امثال آن مشخص شود.
علامه طباطبايىقدس سره در اين
باره فرموده است: معجزه اين خصوصيت را دارد كه هرگاه به مصاف سحر و جادو و هر كار
مشابهى آيد بر آن غالب مىشود؛ مثلاً در مورد ساحرانى كه فرعون براى مبارزه با
حضرت موسىعليه السلام گرد آورده بود با اين كه آنها، به تعبير قرآن، جادوى عظيمى
نشان دادند ولى آن حضرت با افكندن يك عصا همه آنها را باطل كرد. آن عصا تبديل به
يك اژدهاى سترگ شد كه همه آن بافتهها را بلعيد و سپس با برداشتن آن حضرت، تبديل
به همان عصا شد و آن همه شگفتيها كه آنها آفريدند نابود شد، گويى كه اصلاً نبوده و
همچنين ساير موارد و از آن جمله قرآن كريم، كه همه انس و جن را به مبارزه طلبيد و
هيچ كس را ياراى آوردن مشابهى براى آن – حتى يك سوره – نبود و نيست.
اين سخن كاملاً درست است كه
معجزه اگر به مصاف هر مخالفى آيد آن را شكست مىدهد، زيرا معجزه كارى است كه از
جانب خدا براى اثبات مدّعاى انبيا آورده مىشود و هيچ موجودى نمىتواند در مقابل
اراده خدا عرض اندام كند همچنان كه انسان، مجبور و ناچار است در مقابل قوانين قطعى
طبيعت سر تسليم فرود آورد، زيرا آن هم اراده خداوند است.
ولى گذشته از اين، فرق اساسى و
ذاتى ميان معجزه و كارهاى مشابه وجود دارد و آن، اين كه معجزه مستند به يك علّت
طبيعى نيست. انسان، احساس مىكند طبيعت معجزه با سحر و امثال آن فرق دارد. در واقع
سحر و جادو، چيزى نيست جز استفاده از يك قانون طبيعى كه عامه مردم از آن بىخبرند.
گفته شده است كه ساحران فرعون از خاصيّت جيوه كه در حرارت سريعاً امتداد مىيابد
استفاده كردند و آن را ميان آن ريسمانها و عصاها جا دادند كه در حرارت آفتاب به
حركت درآمد. آنها در واقع كار بسيار بزرگى در آن زمان كردند و لذا خداوند آن را
سحر عظيم دانسته است و تماشاگران همه تحت تأثير قرار گرفتند، زيرا نمىدانستند كه
آنها از يك فرمول طبيعى استفاده كردهاند و اگر امروز كسى از آن مردم زنده شود
خواهد ديد كه همه جاى جهان را سحر فرا گرفته است. بنابراين، سحر چيزى نيست جز استفاده
از جهالت و نادانى مردم. كارهايى كه شيميدانان با تركيبات مختلف مواد و عناصر
انجام مىدهند براى يك انسان جاهل، سحر و جادو است و همين كه انسان راز آن را درك
كند يك امر بسيار عادى تلقّى مىشود، ولى معجزه چنين نيست و اگر اين مطلب درست بود
كه معجزه يك علت طبيعى ناشناخته دارد سخن دشمنان انبيا كه معجزه را سحر مىدانستند
راست مىآمد ولى نه آن درست است و نه اين. كارى كه پيامبر و امام به عنوان معجزه
انجام مىدهند با ملاحظه همه شرايط، صدور آن از هيچ بشرى ممكن نيست، زيرا راز
طبيعى ندارد.
و همين جهت موجب شد كه ساحران
فرعون، ايمان سريع و عميقى به حضرت موسىعليه السلام و رسالت او آورند، بهطورى كه
فوراً در برابر كار بزرگ او به سجده افتادند و گفتند: به خداى موسى وهارون ايمان
آورديم. اين سرعت عمل آنان فرعون را خشمگين كرد و گفت: چرا پيش از اجازه من ايمان
آورديد. و ايمان آنان چنان عميق بود كه تهديد فرعون به قطع دست و پا و به دار
آويختن آنها ذرّهاى تزلزل در دلهاى آنها به وجود نياورد. گفتند: آنچه خواهى بكن
كه تو فقط در اين جهان قدرت دارى و ما دست از ايمان خود برنخواهيم داشت. اين تحوّل
عظيم، انسان را شگفت زده مىكند. راز اين تحول شگرف اين است كه آنان دانشمند بودند
و مىدانستند كارى كه حضرت موسىعليه السلام كرد سحر نيست تا از يك دانشمند برآيد،
اين كار خداست كه به دست او انجام گرفته است. خود آن حضرت هم چيزى از حقيقت آن كار
نمىدانست و لذا در اوّلين لحظه كه در كوه طور، عصاى او به امر خدا تبديل به مار
عظيم شد ترسيد و فرار كرد. به هر حال، ساحران فرعون مىدانستند كه سحر چيزى جز
استفاده از يك قانون طبيعى نيست و هيچ قانونى وجود ندارد كه با يك اراده، عصاى
واقعى را تبديل به مار واقعى كند و سپس آن را با يك اراده به عصاى واقعى برگرداند
و آن خوراكهاى هضم شده را به كلّى نابود سازد.
غيبگوييهاى پيامبران و امامان
با غيبگويى ديگران هم فرق دارد: پيامبران از هر چه خبر دهند، قطعاً واقع مىشود،
ولى آنان گاهى خبرشان درست درمىآيد، انبيا و ائمه، واضح و روشن خبر مىدهند و
ديگران به صورت مبهم، بهطورى كه قابل توجيه باشد. بنابراين، فرق روشنى ميان اين
دو غيبگويى است؛ پيامبران، واقع و آينده را به اذن خدا مىبينند و مىگويند و
اينان حدس مىزنند و از هر چه خبر دهند ترديد آميز و مبهم است. و اين فرق را
دشمنان انبيا نيز مىدانستند و به آن اذعان داشتند و تاريخ شاهد اين مطلب است به
عنوان نمونه به اين داستان توجه كنيد:
“ابىّ بن خلف” يكى از سران
مشركين قريش و دشمنان سرسخت رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم بود و در مكه، مكرر
آن حضرت را تهديد به قتل مىكرد و حضرت در پاسخش مىفرمود: “بلكه من تو را مىكشم
ان شاءالله” در جنگ احد به سوى آن حضرت هجوم آورد و شعار مىداد، مسلمانان خواستند
به او حمله كنند كه حضرت رسولصلى الله عليه وآله وسلم فرمود او را رها كنيد تا
نزديك بيايد، همين كه نزديك شد حضرت سر نيزهاى را به سوى او پرتاب كردند، گردنش
خراش مختصرى برداشت و چندان خونى از او خارج نشد، او فرار كرد و چون به جمع يارانش
رسيد گفت: محمّد مرا كشت، گفتند: ديوانه شدهاى اين يك خراشى بيش نيست، او گفت:
محمّد به من گفته است كه من تو را مىكشم و من مىدانم اگر بر من آب دهان
مىانداخت من مىمردم. و همان گونه شد كه از آن زخم در راه بازگشت به مكّه مرد.11
اين مطلب كه: “هرچه پيامبر خبر
داده است، محقق مىشود” دشمنان او مكرّر اظهار داشتهاند.
فرق ديگرى نيز ميان معجزه و
سحر و امثال آن است كه آن هم به همان خاصيّت ذاتى معجزه برمىگردد و آن، اين كه:
آورندگان معجزه راههاى طبيعى و معمولى دست يافتن به چنان قدرتى را نپيمودهاند
بلكه در ميان مردم به عنوان افراد عادى از نظر علم و دانش شناخته مىشدند. پيامبر
اكرمصلى الله عليه وآله وسلم نمىخواند و نمىنوشت: “و ما كنت تتلوا من قبله من
كتاب و لا تخطّه بيمينك اذاً لارتاب المبطلون؛12 اى پيامبر! تو قبل از قرآن نه
نوشتهاى را مىخواندى ونه با دست مىنگاشتى كه اگر چنين بود ياوهگويان ترديد
مىكردند.” يعنى اگر تو علم و حكمت و خواندن و نوشتن معهود داشتى، آنان مىگفتند
دانشمندى است كه سرآمد ديگران است و توانسته است چنين كتاب نغز و پرمعنى و شيرين و
پر از اخبار غيبى و حكمت و دانشى بياورد، ولى چون تو هيچ سابقه علم و دانش در ميان
آنان نداشتى چنين پندارى درباره تو قابل قبول نيست. مردم مىديدند كه او به ظاهر،
يك انسان بىسواد مانند اكثر خود آنهاست و از نظر ادبى هم هرگز شعرى نسروده است،
پس مشخّص مىشد كه آن همه دانش و معرفت و آن همه فصاحت و بلاغت و آن همه اخبار
غيبى از جاى ديگر است. شايد ساحران فرعون اين نكته را نيز مدّ نظر داشتند. حضرت
موسىعليه السلام شبانى بود كه مانند ديگر مردمان مىزيست و هرگز در كلاسهاى درس
دانشمندان حاضر نشده بود و سحرى نياموخته بود، اين را همه مىديدند و مىدانستند
پس اين تحوّل عظيم از خود او نيست.
حضرت عيسىعليه السلام هم كه
بيماران غير قابل علاج و كوران مادرزاد را شفا مىداد و مردهها را زنده مىكرد
هيچ سابقه پزشكى نداشت وگرنه گفته مىشد پزشكى است كه سرآمد پزشكان است. پس در
شفاى او هم دو فرق بود: يكى اين كه از ابزارهاى معمولى استفاده نمىكرد، بيمار را
با يك دست زدن و يا دعا كردن و حتّى بدون آن بلكه به محض اراده علاج مىنمود و اين
غير از تأثير روانى و تلقين است. بيمار اصلاً از وجود او اطلاع نداشت يا كودك بود
و چيزى نمىدانست بلكه گاهى مرده بود كه زنده مىشد و اين ربطى به تلقين و تأثير
روانى آن ندارد و دوم اين كه خود او يك انسان دانشمندى كه از راه تحصيل علم و حضور
كلاس و تجربه و كار چيزى را آموخته باشد نبود. و همچنين ساير پيامبران و امامان كه
بر سر هيچ كلاسى حاضر نشده و از هيچ كسى علمى نياموختهاند و خود به غمزه
مسألهآموز صد مدرس شدهاند.
بنابراين گرچه ممكن است يك
مرتاض كارى مانند كار پيامبر كند يا خبرى از غيب دهد و راست آيد ولى اين كار طبيعى
و استفاده از نيروى عظيم و شگرف روح مجرد انسان است كه او با رياضت و تحمّل سختيها
و ورزشهاى روحى آن را تقويت كرده و به آن قدرت عظيم دست يافته است، دقيقاً مانند
ورزشكاران كه كارهاى جسمى شگرفى انجام مىدهند كه مردم معمولى از انجام آن عاجزند
بلكه مانند هر هنرمند و دانشمندى كه در فن و هنر و دانش خود نوآورى دارد و كسى
مانند او نمىتواند انجام دهد ولى هرگز اين گونه كارها شباهتى به معجزه ندارد
اولاً: از اين جهت كه در معجزه از ابزارهاى طبيعى استفاده نمىشود و ثانياً: كسى
كه به دست او معجزه تحقق مىيابد مراحل طبيعى دست يافتن به قدرت روانى خارق العاده
را همچون مرتاضان يا دانشمندان نپيموده است علاوه بر اين كه معجزه در هر مصافى بر
كارهاى مشابه غالب مىآيد.
اين فرقها و شايد فرقهاى ديگر
ميان معجزه و سحر است كه نشان مىدهد اعجاز، يك عمل طبيعى نيست بلكه مربوط به غيب
اين جهان است و كار خداوند است كه به دست آنها انجام مىگيرد.
“و قالوا لولا أُنزل عليه
آيات من ربّه قُل إنّما الآيات عنداللّه و إنّما أنا نذيرٌ مبين؛13 كافران گفتند
چرا بر اين پيامبر، معجزهها و نشانههاى پروردگار نازل نمىشود، بگو آيات و
معجزات نزد خداست و من فقط يك هشدار دهنده روشنگرم.”
پاورقيها:
1) يوسف (12) آيه 94.
2) همان، آيه 37.
3) همان، آيه 41.
4) همان، آيه 49 – 47.
5) آل عمران (3) آيه 49.
6) تحريم (66) آيه 3.
7) يوسف (12) آيه 96.
8) همان، آيه 37.
9) آل عمران (3) آيه 49.
10) تحريم (66) آيه 3.
11) بحارالانوار، ج20، ص27
و 95.
12) عنكبوت (29) آيه 48.
13) همان، آيه 50.
گردآورى قرآن
گردآورى قرآن
قسمت سوم
آية الله معرفت
جمع آورى قرآن به وسيله
زيد بن ثابت
پس از آن كه مسؤولين امر، مصحف
على(ع) را نپذيرفتند و با خشونت، آن را ردّ كردند، مىبايد خود به انجام اين مهم
قيام كنند و با همه مشكلات آن، قرآن را جمع آورند، بخصوص كه مردم، ضرورت جمعآورى
قرآن را احساس كرده بودند و وصيت پيامبرشان(ص) نيز اين بود كه قرآن را جمع آورند
تا مانند تورات يهود، دستخوش تغيير و تحريف نگردد.1 زيرا قرآن، مرجع اوّليه تشريع
اسلامى و بنيان محكم ساخت حيات اجتماعى، در تمام شؤون مختلف آن، در آن زمان به
شمار مىآمد و معقول نبود كه همچنان بر قطعات چوب و استخوان و در سينههاى مردم
پراكنده باشد، بخصوص كه بسيارى از حافظان آن در همان زمان كشته شدند. به طورى كه
در حادثه “يمامه”، هفتاد تن و به روايتى، چهارصد تن از اين گروه به قتل رسيدند و
بيم آن بود كه قرآن، با كشته شدن حافظان آن، از بين برود.2
نخست عمر بن خطّاب، ضرورت اين
كار را مطرح كرد و به ابوبكر – كه در آن زمان در مسند خلافت بود – پيشنهاد كرد تا
شرايط انجام اين مهم را فراهم آورد پس از آن، توافق كردند كه انجام اين كار را به “زيد
بن ثابت” بسپارند. زيد گرچه جوان بود، مع الوصف سابقه كتابت وحى را نيز داشت و
بالذّات صلاحيّت انجام اين كار را دارا بود. از طرف ديگر، مسؤولين امر به خاطر
مصالح حكومت نوپاى خود، از او بيمى نداشتند]كه اين كار موجب شهرتى براى او شود[.
زيد مىگويد:
“ابوبكر مرا نزد خود خواند
و با اشاره به عمر كه در آن جا بود گفت: او مىگويد: “بسيارى از قاريان قرآن،
در حادثه “يمامه” كشته شدند و بيم آن است كه در موارد ديگرى نيز گروهى ديگر از
اينان كشته شوند و قسمت عمدهاى از قرآن، از ميان برود، پس لازم است قرآن را جمع
آورى كنيم.” من به عمر گفتم: كارى را كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم
انجام نداد چگونه ما انجام دهيم؟ عمر گفت: “قسم به خدا، اين كار، خوب و ضرورى
است.” و تا آن جا با من سخن گفت كه خداوند سعه صدرى براى قبول اين فكر به من
عطا كرد و رأى عمر را پذيرفتم و در اين وقت ابوبكر به من گفت: “تو جوان
خردمندى هستى كه ما تو را متهم نخواهيم كرد، كاتب وحى بودهاى، اين كار را دنبال
كرده و قرآن را جمع آورى كن.”گفتم: قسم به خدا اگر حمل و نقل كوهى را به من
تكليف مىكرديد، برايم آسانتر از اين كار بود. شما چگونه مىخواهيد كارى را انجام دهيد كه پيامبر انجام نداد؟ ولى عمر و
ابوبكر، تا آن جا به من اصرار كردند كه خداوند براى انجام اين كار به من سعه صدرى
عطا فرمود. سپس من به اين كار مشغول شدم و قرآن را كه بر صفحههايى از سنگ و چوب
نوشته شده بود، جمع آوردم.”3
روش زيد در جمعآورى قرآن
زيد، به انجام اين كار مشغول
شد و قرآن را كه به قطعاتى از چوب و سنگ و چرم و كاغذ نوشته شده و به طور پراكنده،
در دست اصحاب بود و هم با استفاده از حافظان آن جمعآورى كرد و در اين كار گروهى
با او همكارى مىكردند.
اولين اقدام زيد، اين بود كه
به مردم اعلام كرد: هر كس، قسمتى از قرآن را كه از پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم شنيده
است، بياورد. به طورى كه در روايت يعقوبى آمده است: وى كميتهاى مركب از 25 عضو
تشكيل داد كه زيد خود بر آن اشراف داشت. اين كميته، همه روزه در مسجد تشكيل مىشد
و افرادى كه آيه و يا سورهاى از قرآن را در اختيار داشتند به اين كميته مراجعه
مىكردند.4 ]و بدين ترتيب – با استفاده از متقنترين روشها يعنى جمعآورى نوشتهها
و تطبيق آنها با آنچه در سينه حافظان متعدد انباشته بود و آن هم زير نظر گروهى
خبره و قرآن شناس – قرآن جمع آورى شد[.
البته زيد سورههاى قرآن را به
عنوان يك مصحف مرتّب نكرد، بلكه قرآن را در صحيفههايى گرد آورد و آيات و سورهها
را در صحيفههاى متعدد قرار داد و همه آن را در محفظهاى گذاشت تا پراكنده نباشد و
از بين نرود، از اين رو يك مصحف به شمار نمىآيد.
محاسبى مىگويد:
قرآن در قطعاتى از چوب و
استخوان، پراكنده بود. ابوبكر به جمعآورى آنها در يك جا امر كرد و در واقع قطعات
پراكنده را جمع آوردند و آن را با ريسمانى بستند تا چيزى از آن از بين نرود.5
ابن حَجَر گفته است:
فرق بين صحيفههايى كه زيد جمع
آورى كرده، با مصحف اين است كه صحيفهها، صرف اوراقى بودند كه در زمان ابوبكر،
قرآن در آنها جمعآورى شده بود و مشتمل بر سورههاى قرآن، به طور پراكنده بود؛ به
اين نحو كه آيات هر سورهاى مرتب شده ولى سورهها به ترتيبى كه بايد، مرتّب نبوده
است و پس از آن كه سورهها يكى پس از ديگرى مرتّب شد، به صورت مصحف درآمد.6
احمد امين مىگويد: در زمان
خليفه اوّل، جمعآورى قرآن انجام شد، ولى نه در مصحف واحد، بلكه در صحيفههاى
مختلفى كه آيات و سورهها، در آنها بود و اين صحيفههاى متعدد حاوى قرآن، به
ابوبكر سپرده شد.7
زرقانى نيز مىگويد:
اين صحيفهها به ابوبكر سپرده
شد و تا پايان زندگى وى نزد او بود، سپس در اختيار عمر قرار گرفت و پس از وى در
اختيار دخترش “حفصه” و به هنگام يكى كردن مصحفها، عثمان آن را به عاريت گرفت تا
نسخههاى ديگر را با آن مقابله كند و سپس آن را به حفصه بازگرداند.8
بنابراين، قرآن از همان قرن اول، گردآورى شد و
همان طور كه خود قرآن مىفرمايد: “إنّا نحن نزّلنا الذّكر و إنّا له لحافظون”9، از
اين كه دستخوش تحريف گردد، محفوظ و در امان ماند.
پاورقیها:
1)
تفسير قمى، ص745.
2) شرح القسطلانى بر
بخارى، ج7، ص427.
3) صحيح بخارى، ج6، ص225؛
مصاحف السجساتى، ص6؛ الكامل فى التاريخ، ج3، ص56 و ج2، ص247؛ البرهان زركشى، ج1،
ص233.
4) تاريخ يعقوبى، ج3،
ص113.
5) تفسير ابن كثير، ج3،
ص261؛ البرهان زركشى، ج2، ص35؛ الاتقان، ج2، ص26.
6) الاتقان، ج1، ص59.
7) فتح البارى، ج9، ص16.
8) قسطلانى، شرح بخارى ج7،
ص449.
9) حجر (15) آيه9.
قرآن از همان قرن اول، گردآورى
شد و همان طور كه خود قرآن مىفرمايد: “إنّا نحن نزّلنا الذّكر و إنّا له لحافظون”،
ازاينكهدستخوش تحريف گردد، محفوظ ودرامانماند.
زينت انسان
تفسير سوره رعد
زينت انسان
آية اللَّه جوادى آملى
“أفمن هو قائمٌ على كلّ
نفسٍ بما كسبت و جعلوا للَّه شركاء، قل سمّوهم أم تنبّئونه بما لا يعلم فيالأرض
أم بظاهرٍ من القول، بل زيّن للذين كفروا مكرهم و صدّوا عن السّبيل و من يضلل
اللّه فما له منهادٍ”.
(سوره رعد، آيه 33)
آيا خدايى را كه بر تمام نفوس عالم و
اعمالشان، مسلّط است (فراموش كردهاند) و براى خدا شريكانى قرار دادهاند؟ بگو كه
نام خدايان خود را بگوييد يا اين كه شما مىخواهيد خدا را به چيزى كه در زمين از
آن آگاه نيست، باخبر سازيد؟ يا آن كه به ظاهر سخنى مىگوييد، بلكه كافران را مكر و
كيدشان، برايشان جلوهاى دارد و از راه خدا مردم را باز مىدارند و همانا كسى را
كه خدا گمراهش كرده، ديگر هيچ كس نمىتواند هدايتش كند.
خداوند سبحان، بعد از اين كه
شبهات مشركين را بيان فرمود و جواب آنها را ذكر كرد و فرمود اين شرك نه عقلى است
ونه نقلى معتبر. و اگر سخن، نه عقلانى بود و نه وحيانى، پس حرف سطحى است كه فقط از
دهان خارج مىشود و فكر همراه او نيست. آن گاه به رسولش خطاب مىفرمايد: با اين
مشركين احتجاج نكن، چون حرفى ندارند. اينها فقط اهل دسيسهاند و اين دسيسه هم براى
اينها زيبا جلوه كرده، از اين رو، از راه راست مانده و در دنيا و آخرت گرفتار
عذابند. اين دسيسهها نه مشكلى را براى آنان حل مىكند و نه مشكلى براى شما ايجاد
مىكند. شما از دسيسه و مكر آنان هراسناك نباشيد.
اين امورى است كه در ذيل اين
آيه كريمه مطرح است.
فرمود: با اينها به احتجاج
نپرداز، زيرا حيله و دسيسه اينها براى خودشان زيبا جلوه كرده است: “بل زيّن للذين
كفروا مكرهم” انسان موجودى متفكر است؛ اگر هدايت مىشود در اثر هدايت فكرى است، و
اگر گمراه مىشود در اثر ضلالت فكرى است. انسان را جز از راه فكر، نمىتوان هدايت
كرد و يا فريب داد. شيطان وقتى نقشه اغواى انسانها را مطرح مىكند مىگويد: من
آنها را از راه تزيين، گمراه مىكنم؛ يعنى چيزهايى را براى انسان زيبا جلوه مىدهم
و چون چيزهايى را براى او زيبا جلوه دهم به دنبالش حركت مىكند و انتخاب مىنمايد.
خداى سبحان هم فرمود: من با عقل و وحى، زيبايى را براى انسان تبيين مىكنم و
مىگويم چه چيزى زيباست و چه چيزى نازيبا، آن گاه براى برگزيدن آنچه من و شيطان
براى او به عنوان زيبايى معيّن كردهايم، مختار است.
خلاصه آنچه كه گفتيم، سه مطلب
است:
1- انسان جز از راه انديشه نه
هدايت مىشود و نه فريب مىخورد، زيرا موجود متفكرى است كه كارش با اراده است و
اراده مسبوق به ادراك است، حتماً در ادراك او اين امور بايد راه پيدا كند.
2 – شيطان جز از راه زينت
دادن، انسان را فريب نمىدهد.
3 – خداى سبحان زينت واقعى
انسان را معيّن كرده است، بعد هم مشخّص كرد كه هر چه از اين معيار و اصل بگذرد
زينت شما نيست. زينت چيز ديگر است و شما خودتان را به آن چيز ديگر ارزان نفروشيد.
بعد از اين ارشاد و راهنمايى فرمود: هر چه به عنوان دسيسه و مكر در شما پيدا شده
است اگر مكرتان هم به قدرى قوى باشد كه كوهها را زايل بكند و زير و رو بكند در
برابر تسليم الهى اين مكرتان، “باير” است (يعنى سرزمين بىمحصول): “و مكر أولئك هو
يبور؛1 مكر اينها باير است.”
اينها مطالبى است كه خداى
سبحان يكى پس از ديگرى تبيين مىكند.
اما درباره اصل زينت در سوره
حجر اين چنين آمده است: شيطان مىگويد: “قال ربّ بما أغويتنى لا زيّنَنَ لهم فى
الارض”2 من در زمين چيزهايى را براى اينها زيبا جلوه مىدهم، اگر انسان چيزى را
زيبا دانست به دنبالش حركت مىكند براى توده مردم “زيّن للناس حبّ الشّهوات من
النّساء والبنين و…3” براى فرد فرد انسانها، ايمان زينت است نه متاع حيات دنيا.
اگر شيطان خواست كسى را بفريبد
از راه تزيين فريب مىدهد؛ يعنى اين مىارزد و غير اين نمىارزد، حُسن و قُبح او
را اغواى شيطان تأمين مىكند. زشتى و زيبايى كارهاى او را شيطان به عهده مىگيرد.
پس زيبا جلوه دادن بعض امور كار شيطان است.
قرآن كريم هم هدايتش را
فروگزار نكرده است؛ فرمود: آنچه در زمين است زينت زمين است، و زينت انسانها نيست.
يك مضمون در سوره كهف است و يك مضمون در سوره حجرات؛ در سوره كهف مىفرمايد: “إنّا
جعلنا ما على الأرض زينةً لها لنبلوهم أيّهم أحسن عملاً”4 گرچه شيطان مردم را با
تزيين فريب مىدهد ولى ما هم از راه هدايت، حق را براى آنان تبيين مىكنيم. در اين
كريمه فرمود: آنچه بيرون از جان شماست زينت شما نيست، هر چه در جهان طبيعت هست
زينت عالم طبيعت است نه زينت شما. اگر زمين، باغ، ساختمان، فرش، اتومبيل و چيزهاى
ديگر است، اينها همه زينت زمين است نه زينت شما: “إنّا جعلنا ما على الأرض زينةً
لها” نه “لكم” اگر كسى فرش خوبى در اتاق خود گسترانيد، اتاق را مزيّن كرده نه خود
را، و اگر باغى در جايى احداث كرد آن باغ، زينت زمين است نه زينت او و همچنين ساير
متاعهاى دنيا. آيه مىفرمايد: هر چه بر روى زمين است ما زينت زمين قرار داديم، نه
زينت شما، و اين براى آزمايش است تا ببينيم چه كسى فريب مىخورد و چه كسى فريب
نمىخورد.
اين زيورها هم ماندنى نيست: “و
إنّا لجاعلون ما عليها صعيداً جُرزا”5 در آينده نزديك يا دور ما آنچه كه زينتِ
زمين قرار داديم، از بين مىبريم و يك زمين پژمرده و بىآب و علف قرار خواهيم داد (صعيد،
وجهالأرض است) اين زمين مزيّن را در آينده نزديك يا دور به صورت زمينِ جُزُزْ (يعنى
پژمرده و بىآب و علف) قرار مىدهيم پس آنچه بيرون از انسان است اولاً: زمين است و
ثانياً: ناپايدار.
امّا آنچه كه زينت انسان است
را در سوره حجرات بيان فرموده آيه اين است: “و لكنّ اللّه حبّب إليكم الايمان و
زيّنه في قلوبكم”6 خداوند ايمان را زينت دلِ شما قرار داد. و طورى دلِ شما را
آفريد كه ايمان را دوست دارد اگر خود شما دلتان را تيره نكنيد.
خداى سبحان طورى ايمان را زيور
دل قرار داد كه دل باايمان مزيّن مىشود؛ اگر خودش را ارزان نفروشد!
پس آنچه جداى از حقيقت ايمان و
بيرون از انسان شد، زينت “أرض” است نه زينت انسان و آيندهاش هم پايدار نيست. و
آنچه كه زينت انسان است و پايدار است و هر دو صفت را دارد، ايمان خواهد بود.
بنابراين شيطان جز از راه تزيين، كسى را فريب نمىدهد و خداى سبحان هم زينت انسان
را مشخّص كرده كه از اين به بعد اگر انسانى فريب خورد به سوء اختيار خود اوست چون
خداوند همه راهها را بيان كرده است.
در تحف العقول آمده كه: يك مرد
مسيحى با لباسى تميز وارد مدينه شد، مسلمين صدر اسلام كه با فقر زندگى مىكردند،
وقتى اين مرد مسيحى خوش لباس را ديدند گفتند: “ما اعقل هذا النّصرانى؛ عجب آدم
عاقل و متمدّنى است!.” حضرت فرمود: “مَهُ” نگوييد ما أعقل هذا “انّ العاقل من وحّد
اللّه و عمل بطاعته؛7 عاقل كسى است كه موحّد باشد و به دستور خدا عمل كند.”
اينهايى كه گرفتارتثليثندچه عقلىدارند؟! حضرت زينترامشخّصكرده است.خوباست
كهانسان لباس نو بپوشد مخصوصاًدراعياد،درمساجد،درنماز جمعهوجماعات.
اين بابويه رحمه الله در كتاب
شريف “من لا يحضره الفقيه” در بحث لباس مصلّى اين را نقل مىكند كه اگر كسى دو دست
لباس دارد، يك دست لباس خوب و يك دست لباس كهنه، اين لباس خوب را گذاشته براى رفت
و آمدهاى عادى و آن لباس كهنه براى نماز و چيزهايى از اين قبيل. خداى سبحان يا
فرشتگان مىگويند: “تو براى خدا پوشاكى ندارى”، پس شايسته نيست كه انسان، لباس
خوبش را براى كارهاى عادى و لباس مُندرسش را براى مسجد و نماز، بپوشد.
در سوره نحل مقدارى از اين
مباحث را بيان فرموده: اين چيزهايى كه براى كفّار زينت داده شد كار چه كسى است؟
قرآن مىفرمايد: “زُيّن للذين كفروا مكرهم” مكر اينها براى اينها زيبا نشان داده
شده است. بعد از اين كه معلوم شد انسان از راه زينت فريب مىخورد. بعد از اين كه
روشن شد خداى انسان، زينت دنيا و زينت انسان را هم بيان كرده و شيطان نيز انسان را
از راه زينت فريب مىدهد. قرآن كريم فرمود: “زيّن للذين كفروا مكرهم” چه كسى اين
مكر را تزيين كرد، فاعل “زُيَّنَ” كيست؟
در بعضى از آيات اين تزيين را
خدا به شيطان نسبت مىدهد و در برخى آيات به خودش. در سوره نحل اين چنين آمده است:
“تاللّه لقد أرسلنا إلى أُمَمٍ من قبلك فزيّن لهم الشّيطان أعمالهم فهو وليّهم
اليوم ولهم عذابٌ اليم؛9 ما براى امّتها، انبيا را فرستاديم و اعزام كرديم، امّا
اين رفتار بدشان را شيطان پيش اينها خوب جلوه داد.”
در آيات ديگر هم تزيين را به
شيطان نسبت مىدهد ولى همين اصل را قرآن كريم در بعضى از آيات به خدا نسبت مىدهد،
و مىگويد: خداست كه اعمال هر كسى را براى او زيبا نشان مىدهد. در سوره نمل اين
چنين آمده است: “انّ الّذين لايؤمنون بالآخرة زيّنا لهم أعمالهم فهم يعمهون؛10
كسانى كه به آخرت ايمان ندارند و كافرند ما اعمال آنان را برايشان مزيّن كرديم.”اينها
اعمال خودوكفرونفاقشان را خوب مىبينند، مىگويند: عجب كار خوبى كرديم،عجب فكرى
داريم. ماييم كه اعمال اينها را برايشان زيبا نشان داديم و مزيّن كرديم.
پس اگر در يك جا مىفرمايد
شيطان اعمال اينها را برايشان زينت مىدهد در جاى ديگر مىفرمايد: ما اعمال اينها
را براى اينها زينت مىدهيم. اين مؤيّد همان بحثهاى گذشته است كه شيطان به منزله “كَلبِ
مُعَلَّمْ” است، مأمور الهى است، اگر خدا خواست كسى را بگيرد به وسيله شيطان
مىگيرد. شيطان مستقيماً در برابر خواست خدا نيست، نظير اهرمن در برابر يزدان
نيست. شيطان نسبت به اكثر مردم حقّ وسوسه دارد و وسوسه بسيار چيز خوبى است براى
اين كه با وسوسه اوست كه انسان مبارزه مىكند، در جهاد اكبر پيروز مىشود، از اين
طرف عقل و وحى هست و وسوسه باعث درگيرى عقل و وحى با هوس و موجب پيروزى انسان در
جبهه جهاد اكبر مىشود. ولى همين شيطان نسبت به انسانى كه عقل و وحى را پشت سر
گذاشت “فنبذوه وراء ظهورهم”11 مثل كلبِ معلّمى است كه خداى سبحان همين شيطان را بر
آن گروه مسلّط مىكند. لذا فرمود: “إنّا جعلنا الشّياطين أولياء للذين لايؤمنون.”12
و فرمود: “إنّا أرسلنا الشّياطين على الكافرين تؤزّهم أزّاً.”13 شيطان يك رسالتى
دارد، هر كسى را كه گاز نمىگيرد، اين سگ تربيت شده هر كسى را كه نمىگزد، سارقين
را مىگزد نه واردين و مهمانها را. شيطان نسبت به اولياى خاص اصلاً حق وسوسه هم
ندارد نسبت به ديگران يك پا جلو، يك پا عقب، تا انسان بگويد: “أستغفر اللّه” او
فرار مىكند تا بگويد: “أعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم” او فرار مىكند.
جريان شيطان را حضرت امير عليه
السلام در نهج البلاغه تمثيل و تبيين فرموده است: “يقدّم رجلاً و يؤخّر أخرى” كسى
كه ناشناس است، مىخواهد چيزى را از جايى سرقت كند، مستقيماً از آن مركز نمىرود
تا آن چيز را بردارد، يك پا جلو برمىدارد، يك پا عقب مىگذارد و آماده است كه اگر
يك موقع او را ديدند فرار كند. شيطان براى وسوسه يك پا جلو مىگذارد يك پا عقب كه
تا شخص استغفار كرد و توبه نمود او خود را كنار بكشد و فرار كند، در همين حدّ
شيطان اثر دارد، آنقدرها قوى نيست و انسان اگر با داشتن همه اين وسايل رحمت،
گرفتار اين فريب بشود بَدا به حال او.
بنابراين شيطان براى اكثر مردم
در حد وسوسه است، و به اولياى خدا هم كه دسترسى ندارد. امّا نسبت به كفار و
منافقين، ولىّ آنهاست و آنها در تحت ولايت شيطانند. اين ولايت هم به اين نحو است
كه آنها آمدند زير چتر شيطان و او را ولىّ انتخاب كردند، نه اين كه خداى سبحان او
را ولىّ منافقين قرار داده باشد: “إنّهم اتخذوا الشياطين اولياء من دون الله.”14
اينها اتخاذ كردند، اول اينها سر سپردند! خدا هم مهلت داد كه برگردند، برنگشتند آن
گاه خداى سبحان لطفش را گرفت، وقتى لطفش را از يك انسانى بگيرد او در تحت ولايت
شيطان قرار مىگيرد. لذا در اين كريمه فرمود: “فهو وليّهم اليوم؛15 شيطان ولىّ
آنهاست” آنها عُمرى در تحت ولايت شيطانند و نمىدانند چه مىكنند.
در اين آيه سوره نمل هم فرمود:
“انّ الذين لايؤمنون بالآخرة زيّنا لهم أعمالهم فهم يعمهون” اينها در تاريكى با
چشم كم نور مشغول راه رفتن هستند و مسلّم است كه مىافتند. پس اگر شيطان تزيين
مىكند بالاستقلال نيست، چون چيزى در جهان امكان، نيست كه مستقلاً كار بكند بلكه
همه، مأموران الهىاند.
× تزيين به چه معناست؟
تزيين به چه معناست؟ و چند قسم
زينت هست؟ و زينة الأرض و زينة الإنسان يعنى چه؟ و زينت دهنده چه كسى است؟
امّا اين كه فرمود: “و زيّن
للذين كفروا مكرهم” مكر، نقشهكشى و توطئهچينى است كه از يك راه خاصّى انسان به
مقصد برسد. كفّار همواره در برابر انبياى عظام مكر داشتند تا بتوانند مكتب آنها را
بپوشانند و يا خود آنها را از پا در آورند. خداى سبحان مىفرمايد اين مكرها كارى
نيست، چون مكر وقتى اثر مىكند كه طرف مكر از مكر مكّار بىخبر باشد اينها كه در
برابر مكتب الهى به مكر و دسيسه پرداختند ممكن است افراد عادى را فريب بدهند، اما
آيا ممكن است كه در برابر دينِ خدا مكر بكنند و خدا نداند؟ خداى سبحان برهان اقامه
مىكند و مىفرمايد: مكر اينها به جايى نمىرسد، چرا؟ چون من مىدانم اينها چه
مىكنند، اگر طرفى كه درباره او مكر مىشود بداند كه مكّار چه نقشهاى دارد، نقشه
او ديگر اثر نخواهد داشت.
برهان ديگر اين كه فرمود: من
هستم كه بايد كارهاى اينها را سامان بدهم: “أفمن هو قائم على كلّ نفسٍ بما كسبت”
خدا مسلّط بر تمام نفوس است و تمام كارها به تدبير او بايد اداره بشود. هرگز اجازه
نمىدهد كه عدّهاى با مكر به دين او آسيب برسانند. فرمود: ممكن نيست كسى بخواهد
در برابر دين، دسيسه كند و ما به او مهلت بدهيم، چون اوّلاً: مىدانيم او چه
دسيسهاى دارد براى اين كه: “يعلم ما تكسب كلّ نفس”16 ثانياً: مگر ما متولّى امور
مردم نيستيم؟: “أفمن هو قائم على كل نفس” كه خدا دو نوع قيام دارد: قيام دارد بر
كلّ ذاتها؛ يعنى بر همه سيطره دارد ]بما كسبت[: يعنى قيّم كارهاست. وقتى ما در فقه
مىگوئيم: “جَدّ، قائم به امور صبى است” يعنى چه؟ يعنى كارهاى صبىِ را او سامان مىدهد.
اگر خداى سبحان قائم به كلّ امر است، پس او بايد سامان بدهد و حال آن كه او سامان
نمىدهد، لذا برهان را در همين سوره رعد فرمود و موارد را در آيات ديگر. اگر خداى
سبحان بر كل نفس سلطه دارد، و همه كارها را او بايد سامان بدهد، چگونه ممكن است
كسى در برابر دين او مكر كند و خدا كار او را سامان ببخشد، اين شدنى نيست.
در اواخر سوره رعد مىفرمايد: “و
قد مكر الّذين من قبلهم” اينها اولين گروهى نيستند كه به دسيسه و مكر پرداختند پيش
از اينها هم اقوامى بودند كه به مكر و دسيسه، عمر را گذراندند. امّا “فللَّه المكر
جميعاً” تمام اين نقشهها از آنِ خداست. “يَعْلَمُ ما تكسب كلّ نفسٍ”17 هر كس هر
چه مىكند او مىداند. حال اگر شخصى در برابر شخص ديگر مكر كرد، ممكن است آن شخصى
كه درباره او مكر شده آسيب ببيند چون آگاه نيست، ولى اگر كسى در برابر دين خدا
خواست مكر بكند، خدا مىداند كه آن مكر كننده چه هدفى دارد. چون “يعلم ما تكسب كلّ
نفس” و اگر او قيّم كارهاست و بايد سامان ببخشد، فرمود: من مكر و دسيسه را سامان
نمىبخشم.
در سوره نحل آيه 26 چنين آمده
است: “قد مكر الّذين من قبلهم” خداى سبحان از مكر افرادى كه قبل از اينها بودند
آگاه بود. “فاَتَى اللّه بنيانهم من القواعد” اينها مكر كردند، خانه امنى ساختند
كه از اين خانه امن، بر اسلام و مسلمين بتازند، فرمود: خدا همين خانه را بر سر
اينها خراب كرد، اينها مىخواهند مكر كنند، خدا نسبت به اينها مكر مىكند. مكر
اينها بىاثر است، چون خدا مىداند و اجازه نمىدهد كه اين مكرها به سامان برسد.
خدا كه نسبت به اينها مكر مىكند اينها نمىدانند، لذا در يك خانه امن نشستهاند: “فأتى
اللّه بنيانهم من القواعد” خدا آن پايه را مىزند، نه اين كه از در و ديوار بيايد.
خداى سبحان اگر بخواهد عمر مردمى را بگيرد اين طور نيست كه از دَرْ بيايد تا اينها
از پنجره فرار كنند، فرمود خدا اگر بخواهد كسى را بگيرد از همان پايه ويران مىكند
و سقف خانه امن، بر سَرِ آنها فرود مىآيد.
خصوصيّت مكر الهى اين است كه
انسان نمىداند خداى سبحان با او چگونه مكر مىكند و او را مىگيرد: “فخرّ عليهم
السقف من فوقهم و آتيهم العذاب من حيث لايشعرون” اين خاصيّت مكر است، پس اينها
نمىتوانند به خدا مكر بزنند.
در سوره فاطر – كه قبلاً تذكر
داده شد – اين چنين فرموده است: “والّذين يمكرون السّيئات لهم عذاب شديد”آنها كه
دسيسه بازى مىكنند گرفتار عذاب دردناك خواهند شد. “و مكر أولئك هو يبور” نقشه
آنها “باير” مىشود. و گفتيم كه باير زمينى است كه چون آب ندارد محصول هم ندارد،
خدا نمىگذارد دسيسه كفّار داير بشود، چرا؟ چون مىداند كه اينها چه مىكنند. در
آيه ديگر آمده است كه: “و إن كان مكرهم لتزول منه الجبال” اگر هم مكرهاى قوى و كوه
كَنِ داشته باشند؛ يعنى دسيسههايى داشته باشند كه كوهها با آن دسيسهها زايل
مىشود، اگر ما نخواهيم، باير مىماند. و فرمود: اگر سخن از دين باشد ما هرگز
نمىگذاريم مَكر كفّار نسبت به دين داير بشود و همواره باير است.والحمد لله ربّ
العالمينادامه دارد
پاورقيها:
1) فاطر (35) آيه10.
2) حجر (15) آيه 39.
3) آل عمران (3) آيه 14.
4) كهف (18) آيه 7.
5) همان، آيه 8.
6) حجرات (49) آيه 7.
7) تحف العقول، ص 38.
8) رعد (13) آيه 33.
9) نحل (16) آيه 63.
10) نمل (37) آيه 4.
11) آل عمران (3) آيه 187.
12) اعراف (7) آيه 27.
13) مريم (19) آيه 83.
14) اعراف (7) آيه 30.
15) نحل(16) آيه 63.
16) رعد (13) آيه 42.
17) همان.
فاطمه (س) ؛ بانوى ناشناخته
فاطمه (س) ؛ بانوى ناشناخته
صديقه كبرى و انسيّه حورا؛ فاطمه زهرا – سلام
الله عليها – بانوى بزرگوارى است كه نه تنها عوام به منزلت او پى نبردهاند بلكه
خواص نيز از دركجايگاه رفيع آن فلسفه هستى عاجز ماندهاند. شخصيت آن حضرت هم بر
سنّيان مجهول است هم بر شيعيان!
منزلت فاطمه (س)
رسول گرامى اسلام صلى الله
عليه وآله وسلم فرموده است: “فاطمة بضعةٌ منّى من أغضبها فقد أغضبنى؛1 فاطمه پاره
تن من است آن كه او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است.”
در اين روايت از دو جنبه بايد
نظر كرد: جنبه دليلى و جنبه مدلولى.
جنبه دليلى:
اين روايت از نظر سند، در درجه
اعلى است كه قابل مناقشه و ترديد نيست، به طورى كه “ذهبى” – منتقد برجسته اهل سنّت
– مىگويد: اين روايت صحيح است.
روايت ديگرى است كه آن حضرت(ص)
مىفرمايد: “انّ اللّه يغضب لغضب فاطمه و يرضى لرضاها؛2 همانا خداوند براى خشم
فاطمه، به خشم مىآيد و براى رضايت او، خشنود مىشود.”
اين روايت نيز متواتر است؛
يعنى قطعى الصّدور بودنش از جانب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم ترديد ناپذير است.
جنبه مدلولى:
مدلول و معناى روايت چيست؟
روايت “فاطمة بضعةٌ منّى من أغضبها فقد أغضبنى” مقدمه است براى روايت “انّ اللّه
يغضب لغضب فاطمه و يرضى لرضاها”. رضا و غضب چيست؟ از كجا پيدا مىشوند و به كجا
مىرسند؟ و از چه چيزى مايهمىگيرند؟
از زندگى نباتى دو قوّه پيدا
مىشود: يكى قوه جذب ملايمات و ديگرى قوه دفع منافرات، اين دو قوّه در زندگى
حيوانى كه رسيدند از صورت جذب و دفع خارج مىشوند و به صورت رضا و غضب در مىآيند.
تا مىرسند به زندگى انسانى و زندگى انسانى موقعى است كه مبدأ رضا و غضب، بتمامه
عقل باشد. وقتى رضا و غضب هر دو از عقل مايه بگيرند، اين موجود، انسانى و عقلانى
مىشود كه: “يغضب لغضب العقل و يرضى لرضا العقل”. فوق اين مرتبه، مقامى است كه
اراده انسانى، فانى در اراده خداوند مىشود، وقتى در اراده خدا فانى شد، مىشود “يغضب
لغضب الله و يرضى لرضا الله”. كسى كه به اين مقام رسيد، به مرتبه “عصمتِ خاتميّت”
رسيده است؛ عصمتِ آن موجود كاملى كه در عالم وجود نظيرش نيست؛ يعنى كسى كه حبّ و
بغض او در حبّ و بغض خدا، محو شده است، دوست ندارد إلاَّ آنچه خدا دوست مىدارد و
مبغوض ندارد مگر آنچه خدا مبغوض
دارد، اين چنين
بشرى مىشود: “و ما ينطق عن الهوى، ان هو الا وحى يوحى”.3
فاطمه زهراعليها السلام كسى
است كه “انّ اللّه يغضب لغضب فاطمه و يرضى لرضاها” گاه گفته مىشود: “يغضب لغضب
الله و يرضى لرضا الله”. يعنى حرف “لام” از طرف “الله” مىآيد و تأثير مىكند در
رضا و غضب؛ يعنى خشنود مىشود، براى خشنودى خدا و به خشم مىآيد، براى خشم خدا،
اين همان “عصمت كبرى” است. و گاه حرف “لام” از اين طرف مىآيد كه “إنّ اللّه يغضب
لغضب فاطمه و يرضى لرضاها”، كه بسيار بالاتر از صورت اول است چون لام بر سر “رضا
فاطمه” در آمده كه رضايت فاطمه در رضايت خالق هستى، تأثير مىگذارد؛ يعنى خداوند
خشنود مىشود براى خشنودى فاطمه و به خشم مىآيد، براى خشم فاطمه!
فاطمه شناس امام جعفر
صادقعليه السلام است كه مىگويد: “انما سميت (فاطمة)، فاطمة لان الخلق فطموا عن
معرفتها؛4 فاطمه را از آن رو، فاطمه گفتهاند كه مردم از شناخت او عاجزند.”
بنابراين ما از شناخت فاطمه، ناتوانيم. كسى او را شناخت كه پس از شهادت زهراعليها
السلام گفت: “… قلّ يا رسول اللّه عن صفيّتِكَ صبري و عفا عن سيّدةِ نساء
العالمين تجلّدي… فما أقبح الخضراء و الغبراء يا رسول اللّه، امّا حُزنى فسرمد و
أمّا ليلى فمسهّد؛5 اى رسول خدا! پس از دخترت، شكيبايى من به پايان رسيده و خويشتن
دارىام از دست رفته است… پس از او آسمان و زمين زشت مىنمايد و هيچگاه اندوه
دلم نمىگشايد و ديدگانم (در فراق او) بىخواب است.”
نقش فاطمه در مباهله
فخر رازى،6 زمخشرى،7 قاضى
بيضاوى، حاكم نيشابورى و جلال الدّين سيوطى نقل مىكنند: پس از آن كه، هنگام
مباهله (لعن بر كاذب) با نصاراى نجران فرا رسيد، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم
براى مباهله بيرون آمد در حالى كه حسينعليه السلام را در آغوش و دست حسنعليه
السلام را در دست گرفته بود و فاطمهزهراعليها السلام پشت سر آن حضرت و علىابن
ابىطالبعليه السلام پشت سر حضرت زهرا بود.
اين همان پيغمبرى است كه “و ما
ينطق عن الهوى” و همان رسولى است كه “و ما آتيكم الرّسول فخذوه و ما نهيكم عنه
فانتهوا”8، اين همان كسى است كه سنّت او، “قول”، “تقرير” و “فعل” اوست. تمام حركات
و سَكَنات او سنّت است. اطوار و احوال او بتمامه مرتبط است با مقام “فدنى فتدلاَّ
فكان قاب قوسين أو أدنى”.9 او خلاصه عالَم است و پيغمبر خاتم. او جوهر وجود و فرد
اوّل عالم هستى است. چنين بشرى هر نگاهش دنيايى از حكمت است و هر عملش، سرچشمه
جوشان معارف.
اين كه خودش در جلو است، على
پشت سر و فاطمه در وسط، داراى معناى عميقى است، معناى اين عمل اين است كه
فاطمهعليها السلام، برزخ بين “نبوت كبرى” و “ولايت عظمى” است؛ يعنى فاطمه جنبه
قطبيت و حساب مركزيت را دارد، او بين مقام وحى اعظم و مقام تبليغ وحى و مقام تفسير
وحى، حركت مىكند، جلوى فاطمه، مبلّغ وحى است و پشت سر او، مفسّر وحى و اين است كه
قدر او همچنان ناشناخته است.
بارى، وقتى پيامبرصلى الله
عليه وآله وسلم با چنين تركيبى، عازم مباهله شد، پيشواى مسيحيان نجران به آنان
گفت: چهرههايى به سوى ما رو نهادهاند كه اگر بخواهند كوه را از ريشه در
مىآورند. اينان اگر لب به دعا بگشايند، تمام اين وادى در آتش خواهد سوخت و احدى
از شما باقى نخواهد ماند!
وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله
وسلم بيرون آمد به اين چهار وجود مقدّس فرمود: “إذا أنا دعوتُ فأمّنوا؛10 زمانى كه
من دعا كردم شما آمين بگوييد.” معناى اين جمله آن است كه عمل من انعكاس وحى است. و
وحى چنين است: “فمن حاجّك فيه من بعد ما جاءَك من العلم فقل تعالوا ندع أبناءَنا و
أبناءَكم و نساءنا و نساءَكم و أنفسنا و أنفسكم ثمّ نبتهل فنجعل لعنة الله على
الكاذبين؛11 پس هر كس با تو در امر عيسى – كه بنده خداست نه پسر خدا – مجادله كند،
پس از علمى كه تو از خلقت او پيدا كردى، پس بگو بخوانيم و حاضر كنيم پسران، زنان و
خودمان را، پس از آن لابه و تضرّع نماييم و بگوييم لعنت خدا بر دروغگويان باد.”
“إذا أنا دعوتُ
فأمّنوا”؛ يعنى دعاى من كه پيغمبر خاتم هستم، مقتضى است، اما شرط فعليت اين
مقتضى، نفس فاطمهعليها السلام است و بايد آمين او به دعاى من، ضميمه شود تا
مستجاب گردد.
وحى و سنّت مىگويند كه دعاى
زهرا شرط است و مقتضى بدون شرط، محال است. گرچه هنگام مباهله با نصاراى نجران است
ولى اگر دست پيمبر به دعا بالا مىرود، بايد چهار دست ديگر هم همراه او به سوى
آسمان بلند شوند. پس اگر چنين است، على كيست؟ فاطمه كدام است؟ حسن بن على كيست؟ و
حسين بن على كدام؟
زمخشرى مىگويد: أبناءنا و
نساءنا بر أنفسنا مقدم شده است؛ يعنى حسن و حسين و فاطمه بر جان پيغمبرصلى الله
عليه وآله وسلم مقدم شدهاند؛ يعنى اشرف مخلوقات مىگويد: جان من فداى اينها
باد.12
همو پس از نقل ماجراى مباهله و
حديث كسا مىگويد: اين قضيه قوىترين دليل است بر فضل اصحاب كسا و برهان روشنى است
بر نبوّت پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم.13 قاضى بيضاوى نيز در تفسير مشهورش همين
مطلب را تأييد نموده است.
فاطمه(س)، پيشگامبهشتيان
ابن حجر در “لسان الميزان” و
حافظ ذهبى در “ميزان الإعتدال”، نقل مىكنند كه: “اوّل شخص يدخل الجنة فاطمة بنت
محمد(ص).”14
قيامت روز حق است، پس اولويت
ورود در بهشت، براى شخص اول در وجود است و اول شخص بايد، اول شخص در انسانيّت
باشد، بنابراين عقلاً و نقلاً ممكن نيست، غير از پيغمبر خاتمصلى الله عليه وآله
وسلم، اولين وارد شونده به بهشت، كس ديگرى باشد. پيامبر بزرگ اسلامصلى الله عليه
وآله وسلم از نظر صورت و سيرت، گفتار و كردار، علم و دانش و تقوا، شخص اوّل عالم
وجود است. اول شخصى هم كه بر سفره ضيافت و جزاى الهى وارد مىشود بايد اين بشر
باشد – ولكن بين عقل و نقل تناقضى نيست – اوّل كسى كه وارد بهشت مىشود، فاطمه
است، چون فاطمه عين پيغمبر است، با او متّحد است، ورود فاطمه؛ يعنى ورود پيغمبر.
سرّ عجيبى در اين روايت نهفته
است كه شرح آن را بايد در رواياتى كه در كتابهاى عامه و خاصّه نقل شده، پيدا كرد،
عايشه مىگويد: هر وقت آرزو داشتم، راه رفتن پيغمبر را ببينم به فاطمه نگاه
مىكردم؛ در راه رفتن به طرف راست يا چپ كه حركت مىكرد، عين حضرت بود، فاطمه، در
منطق، چهره، بيان، همانند پيامبر بود. بلكه مطلب بالاتر از اين سخن عايشه است؛
يعنى همان كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: “فاطمة بضعة منّي” وقتى پاره
تن او شد، پيغمبر بايد اول شخص باشد، و فاطمه پاره تن اوست و جدا از او نيست.
بالاتر از آن فرمود: “روحى التى بين جَنبىّ؛ فاطمه روحى است كه در كالبد من است.”
اول شخصى كه وارد بهشت مىشود، اول فرد عالم وجود است و خدا مىخواهد نشان بدهد كه
اين دختر، شخص پيامبر است.
چگونگى ورود فاطمه(س) به
بهشت
كيفيت ورود آن حضرت به بهشت
چنين است كه: “عليها حُلّة الكرامة قد عُجِنَت بماء الحيوان… على أحسن صورةٍ و
أحسن كرامة و أحسن منظرٍ…”.15 نظام عدل وجود – كه ظهورش در قيامت كبراست – محال
است “أحسن صور” را به كسى بدهد، مگر اين كه آن بشر “أحسن سِيَر” را پيش خدا
بياورد. اگر در كمالات علمى، اخلاقى، عملى، برتر از تمام عالمان، صالحان و عابدان
نباشد، محال است كه در آن روزبه احسن صور وارد بهشت شود چرا كه آن روز “فمن يعمل
مثقال ذرّة خيراً يره”.16
وضعيت چنين است، كسى كه به
احسن صور مىآيد، بشرى است كه در ميدان كار، علم،تقوا،عمل، پا جاىپاى
خاتمگذاشتهاست.
در اين مطالب بايد انديشيد كه
عايشه مىگويد: رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم اوّل كسى را كه پس از سفر به
ديدنش مىرفت فاطمه بود و آخر كسى را هم كه وقت رفتن به سفر از او جدا مىشد،
فاطمه بود. اينها معنا دارد؛ يعنى در جدايى جسمانى كمترين فاصلهها را اعلم اولين
و آخرين و ادق انظار تمام انبيا و مرسلين، مراعات مىكرد كه فاصله بين او و فاطمه
در اين سفر به كمترين حد ممكن برسد.
وقتى هم كه وارد مىشد، دست
فاطمه را مىبوسيد، كسى كه جبرئيل، خاك پايش را مىبوسيد او دست فاطمه را
مىبوسيد، اين مهر پدرى نبود، بعد سينهاش را مىبوييد، بعد تمام پيشانىاش را.
فرمود: من بوى بهشت را از تو استشمام مىكنم، تو را كه مىبوسم، جنّت قُرب را مىبويم.
روزى پيامبرصلى الله عليه وآله
وسلم وارد شد، ديد فاطمه لباسى از پشم شتر به تن دارد و مشغول دستاس است، ديد همان
كسى كه ديشب تا صبح در محراب عبادت بوده، صبح برخاسته با چنين لباسى، مشغول دستاس
است. حضرت گريه كرد، وقتى او گريه كند، اشك باطن وجود جارى مىشود، بعد فرمود: “اصبرى
على مرارة الدّنيا؛ بر سختى دنيا، شكيبايى كن” و پيغمبر حركت كرد و رفت و جبرئيل
اين آيه را آورد: “و لسوف يعطيك ربك فترضى؛17 و به زودى پروردگارت آن قدر به تو
عطا مىكند، كه خشنود گردى.” و بدين ترتيب فاطمهعليها السلام پاداش شايستهاش را از
خداوند متعال دريافت خواهد كرد.
پاورقيها:
1) صحيح بخارى، تحقيق
مصطفى ديب البغا، ج3، ص1361، ح3510.
2) ميزان الاعتدال، ج1،
ص535، ح2002؛ كنزل العمال، ج12، ص111، ح34237.
3) نجم (53) آيه3.
4) تفسير فرات الكوفي، چاپ
تهران، ص581.
5) اصول كافى، ج1، ص459؛
نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص652 ،651.
6) التفسير الكبير، ج8،
ص80.
7) الكشّاف، ج1، ص368.
8) حشر (59) آيه7.
9) نجم (53) آيه9.
10) الكشاف، همان.
11) آل عمران (3) آيه61.
12) الكشاف، همان، ص370.
13) همان.
14) كنزالعمال، ج12، ص110،
ح34234؛ لسان الميزان، ج4، ص16، ح34؛ ميزان الاعتدال، ج2، ص618، ح5057.
15) مقتل خوارزمى، ج1،
ص52؛ تاريخ دمشق، لابن عساكر، ج12، ص86؛ عيون اخبار الرضا(ع)، ج2، ص29، ح38.
16) زلزله (99) آيه7.
17) ضحى (93) آيه5.
فهرست
امام خمینی ثابت و استوار از آغاز تا پایان
گفتارماه
فاطمه؛ بانوى ناشناخته
زينت انسان آية
الله جوادى آملى
گردآورى قرآن آية
الله معرفت
آگاهيهاى غيبى حجةالاسلام
والمسلمين مُهرى
شعر و شعور
بررسى كنفرانس جمعيت و
توسعه ميناهاشمى
غراب غرب دكتر سيد محمد اكرام
تهاجم فرهنگى و راه حلها سيد
موسى ميرمدرس
روسيه و مسلمانان غلامرضا
گلى زواره
سرگذشت قهرمانان رجيع 3
نظريه اتحاد آسيايى دكتر
محمد رضا حافظنيا
گرانى لجام گسيخته حجةالاسلام
والمسلمين رهبر
گفتهها و نوشتهها
پاسخ به نامهها
جدول
گزارشهاى علمى – پژوهشى
نگاهى به رويدادها
رهنمودهای مقام معظم رهبری آیت الله خامنه ای
ماهنامه پاسدار اسلام.
صاحب امتياز: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه
قم.
مدير مسؤول: محمد حسن رحيميان.
دفتر مركزى: قم خيابان شهدا- صندوق پستى
37185/777 – تلفن 24803 – فاكس32332
شعبه تهران : خيابان انقلاب اسلامى – بين فلسطين
و وصال – تلفن 6468283
حساب جارى 600/9 بانك ملت قم- شعبه آموزش و
پرورش.
تك شماره 400 ريال – اشتراك ساليانه 4800 ريال.
چاپ : چاپخانه دفتر تبليغات اسلامى.
يادآوريها
1- پاسدار اسلام از مقالات،
اشعار، داستانها و ديگر آثار شما استقبال مىكند.
2- آثار رسيده، بر اساس ضوابط
شوراى نويسندگان، به ترتيب اولويت به چاپ خواهند رسيد. و حتىالمقدور، مقالات همه
نويسندگان – در صورت برخوردارى از جنبههاى پژوهشى – منتشر خواهند شد، ولكن مطالب
نو و آثار مذهبى در عرصههاى گوناگون، در اولويت قرار دارند.
3- لازم است، مقالهها براى يك
شماره، در نظر گرفته شوند (حداكثر 15 صفحه دستنويس) و در صورت ناگزير بودن، از سه
شماره پى در پى، افزايش نيابند.
4- فرستادن نسخه اصلى مطالب
لازم است و در صورت ترجمه، ضميمه ساختنِ متن، ضرورى مىباشد.
5- مطالب رسيده، بايد پيش از
اين، چاپ نشده باشند.
6- مجله در ويرايش و تلخيص
مقالهها، مختار است.
7- آثار ارسالى، بازگردانده
نمىشوند.
8- بهره جستن از مطالب مجله –
با يادآورى مأخذ – آزاد است.
رهنمود های مقام معظّم رهبری
مقام
معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنهاى
من عقيده ندارم كه اين گرانى كه الآن در كشور ما
وجود دارد، غير قابل اجتناب است. اين را من قبول ندارم. من مىگويم يك مقدارى از
آن قابل اجتناب است. البته اگر ما كشور خودمان را با كشورهاى همسايه مقايسه كنيم،
در كشور ما ارزانى است. اما ما به كشورهاى همسايه چكار داريم؟ ما امكاناتى در كشور
داريم. اين گرانى البته براى بعضىها اصلاً محسوس نيست. اما يك قشرى هم هستند كه
اين گرانى را با همه وجود حس مىكنند. من اين افراد را مىبينم. من مىگويم مىشود
جلوى اين گرانى را تا حدودى گرفت و بايد تلاش كرد… بايد حتماً براى قشرهايى از
مردم تلاش بشود. مثلاً اين اتيكت زدن كه اخيراً قرار شد انجام بگيرد، بخشى از كار
است و همه كار نيست البته همين هم بايد كنترل بشود كه درست انجام بشود. دوستانى كه
مسئول اين كار هستند بايد به اين نكته توجه كنند.
دولت مظهر اقتدار يك ملت است. اگر اقتدار شما كم
شد به اين معنى نيست كه شما و چيزى را كه متعلق به خودتان است از دست دادهايد،
خير! شما چيزى را كه متعلق به مردم است از دست دادهايد. نگذاريد اقتدار دولت
شكسته بشود. بعضىها دوست دارند اقتدار دولت را بشكنند كه اينها در حقيقت
مىخواهند اقتدار ملى را بشكنند. شما اين را اجازه ندهيد. دستگاههاى امنيتى و
انتظامى مسؤوليت دارند. بايد با كسى كه با نظم عمومى مقابله و معارضه مىكند و
اختلال و خدشه ايجاد مىكند برخورد بشود. نبايد نسبت به كسى كه نظم عمومى را خراب
مىكند حتى اندك اغماض روا داشت. كسانى هستند كه امنيت و نظم را به هم مىزنند.
يكى از مظاهر حفظ اقتدار دولت اين است كه سياستهايى كه اعلام مىشود، سياستهاى
سنجيدهاى باشد كه البته بنا هم بر همين است.
هيچ كس بنا ندارد سياست نسنجيده اعلام بكند. اما
گاهى از اوقات انسان احساس مىكند سياستهايى كه از برخى از دستگاهها مشاهده
مىشود، گويا نسنجيده است. بعد هم بعضى از سياستها و تصميمها به خاطر اينكه فلان
كس مخالف بوده يا فلان كس در فلان جا اعتراض را كرده، بلافاصله عوض مىشود. من عرض
مىكنم كه اولاً سياستها و تصميمهايى كه اتّخاذ شد روى آن پافشارى بشود. مردم از
اين خوششان مىآيد و اين را دوست مىدارند. البته پافشارى بر تصميم غلط مورد قبول
و توقع نيست، تصميمهاى درست مورد نظر است. تبدل رأىها و تغيير زود به زود آنها
درست نيست.
نكته ديگرى را كه باز از برادران عزيز مىخواهم
آن را دنبال كنند، مسأله احياء روحيه حمايت از توليدات داخلى است.
در مردم اين تعصب را بوجود
بياوريد كه توليد دست خودشان را دوست بدارند. يك روز اروپائيها افسانهاى را در
ايران رايج كردند كه ايرانى قادر نيست لوله هنگ هم بسازد. اگر كسى چيز خوبى هم
مىساخت مىگفتند خوب نساخته و بد ساخته است. بعضى از سازندگان اجناس باورشان آمده
بود كه ايرانى بايد سست و بد بسازد. آن روز گذشت و امروز، ما مصنوعات و توليدات
بسيار خوب و بهتر از توليدات خارجى در كشورمان داريم. نمونههاى زيادى دارد.
آخرين سخن كه ترجيع بند همه حرفهاى ماست، اهتمام
به قشرهاى ضعيف و عقب مانده جامعه است. شما هر چه براى اينها تلاش كنيد، كم تلاش
كردهايد. برادران عزيز واقعاً يك عده در اين كشور هستند كه از لحاظ گذراندن زندگى
به اينها سخت مىگذرد و با سختى زندگى را مىگذرانند. ما اساساً مبارزات و تلاشمان
قبل و بعد از تشكيل جمهورى اسلامى و تلاشهايى كه مسئولين اين كشور كردهاند براى
چه بوده است؟ ما براى تأمين عدالت اجتماعى اين كارها را كرديم.1373/6/10
تعليم و تربيت
“خداى تبارك و تعالى در يك
سطر آموزش و پرورش را ذكر مىفرمايد و در هيچ چيز از امور دنيايى خدا نفرموده است
كه من منّت بر مردم گذاشتم، لكن در قضّيه آموزش و پرورش مىفرمايد كه “لقد منّ
الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و
يعلّمهم الكتاب و الحكمة”.
خداى تبارك و تعالى در
مورد تزكيه، در مورد تعليم، تربيت، آموزش و پرورش با تعبير منّت گذاشتن بر مردم
مىفرمايد منّت گذاشته و پيغمبر را براى آموزش و پرورش فرستاده و پرورش را قبل از
آموزش ذكر مىفرمايد: “يزكيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة”. اول تزكيه است… با آن
تعبير “منّ الله على المؤمنين” فرستادن پيغمبر. از اين آيه شريفه استفاده مىشود
كه اصلِ آمدن پيغمبر براى آموزش و پرورش بوده است”.59/4/10
“بيشتر صدماتى كه به بشر
وارد مىشود، از طريق آموزش و پرورش است. تمام اين آلاتى كه درست شده است، تمام
اين آلات جنگى كه درست شده است، آلات منهدم كنى كه درست شده است، به دست اشخاصى
بوده است كه آموزش داشتهاند لكن پرورش صحيح نداشتند و لهذا با علم خودشان طرح
فناى برادرهاى خودشان، همجنسهاى خودشان را مىريزند. در مملكت ما هم آن مقدار كه
از دست آموزش و پرورش خواهان و آنهايى كه آموزششان زياد بوده است صدمه ديدهاند
ملّتها، از دست ديگران نديدهاند، براى اين كه اين متفكران و اين دانشمندان بودند
كه طرحهاى تخريبى را، طرحهاى فنا كننده ملّت را مىريختند براى اين كه آموزش
داشتند لكن آموزش در كنارش پرورش نبود”.58/1/24
“انسان از اوّل اين طور
نيست كه فاسد به دنيا آمده باشد، از اول با فطرت خوب به دنيا آمده، با فطرت الهى
به دنيا آمده، “كلّ مولودٍ يولد على الفطرة” كه همان فطرت انسانيّت، فطرت صراط
مستقيم، فطرت اسلام، فطرت توحيد است، اين تربيتهاست كه يا همين فطرت را شكوفا
مىكنند، و يا جلوى شكوفايى فطرتها را مىگيرند، اين تربيتهاست كه يك كشور را ممكن
است به كمال مطلوبى كه از هر جامعه انسانى است برسانند و يك كشور، كشور انسانى
باشد، كشور مطلوب اسلام باشد و همين تربيتها يا تعليمهاى بدون تربيت ممكن است كه
اينها را در آن وقتى كه مقدرّات يك كشورى دست آنهاست و همه چيز كشور به دست
آنهاست، كشور را به تباهى بكشند”.59/11/10
“ملت عزيز ايران و ساير
كشورهاى مستضعف جهان اگر بخواهند از دامهاى شيطنت آميز قدرتهاى بزرگ تا آخر نجات
پيدا كنند چارهاى جز اصلاح فرهنگ و استقلال آن ندارند و اين ميسر نيست جز با دست
اساتيد و معلمان متعهدى كه در دبستانها تا دانشگاهها راه يافتهاند و با تعليم و
كوشش در رشتههاى مختلف علوم و تربيت صحيح و تهذيب مراكز تربيت و تعليم از عناصر
منحرف و كج انديش، نوباوگان را كه ذخاير كشور و مايه اميد ملتند، همدوش با تعليم
در همه رشتهها به حسب تعاليم اسلامى تربيت و تهذيب نمايند و علوم اسلامى را كه
مربّى اخلاق و مهذّب نفوس است به دست كارشناسان اسلامى داده تا نوباوگان و جوانان
عزيز را بدين مكتب جامع روانبخش آشنا و از تعاليم علمى و عملى آن برخوردار سازند و
به يقين بدانند كه اسلام مكتبى است كه انسانها را به گونهاى مىسازد كه به جز حق
و مبدأ خلق به هيچ مكتبى تسليم نشوند و تحت تأثير هيچ قدرتى واقع نگردند”.
60/10/7
“اين كودكها مورد علاقه من
هستند، بچههاى منند، عزيزان منند، به ملكوت نزديكترند، از آلودگيهاى طبيعت دورند
و من اميدوارم كه معلمهاى اين بچهها و اين كودكها در تربيت انسانى – اسلامى اينها
كوشا باشند و از آن تعليمات سويى كه در سابق بود مبرا باشند.
معلمان مدارس در هر جا
هستند عنايتشان به اين كودكها بيشتر باشد اين كودكها اميد آتيه مملكت ما هستند و
از اين كودكهاى امروز، انسانها و دانشمندان فردا درست مىشود. اينها هستند كه در
آتيه مملكت ما را اداره مىكنند و پس از ما اينها بايد استقلال مملكت و آزادى را
حفظ كنند. معلمان از اين كودكهاى نورس قدردانى كنند و اين كودكهاى نورس را كه
آلوده نيستند به آن چيزهايى كه ما بزرگها آلوده هستيم، نگذارند آلوده شوند”.58/7/1
نگاهي به رويدادها
اخبار ايران
جهان اسلام
جوانان مسلمان شهر “بيرمنگام”
– در انگليس – براى مبارزه با فساد و فحشا، گروههاى گشتى تشكيل دادند.(73/5/17)
هشت حزب و سازمان اسلامى و غير اسلامى اردن، ضمن
انتقاد از گشوده شدن نخستين پاسگاه مرزى ميان اردن و فلسطين اشغالى، از مردم خواستند
با عادى شدن روابط با دشمن صهيونيستى مبارزه كنند.
پليس فرانسه 23 مسلمان الجزايرى را در پاريس
دستگير كرد.(73/5/18)
نويسنده مرتد بنگلادشى از “داكا” به سوئد گريخت.(73/5/20)
نماز جمعه پس از ده ماه در زيارتگاه حضرت “بال”
در كشمير برگزار شد.(73/5/22)
لبنان درخواست آمريكا را براى جلوگيرى از فعاليت
حزب الله، رد كرد.
يك مركز اسلامى جديد در واشنگتن آغاز به فعاليت
كرد.(73/5/29)
عوامل رژيم عراق، جواهرات و طلاهاى نفيس خزانه
مرقد مطهر حضرت على – عليهالسّلام – را ربوده ودراختيار صدام و افراد خانوادهاش
قرار دادند.
جبهه نجات اسلامى الجزاير، مذاكره با رژيم كودتا
را رد كرد.
سازمان كنفرانس اسلامى با انتشار بيانيهاى، به
از بين بردن هويت اسلامى بيت المقدس از سوى رژيم صهيونيستى، اعتراض كرد.(73/5/31)
استاد دانشگاه داكا اعلام كرد: غير سياسى كردن
حج توسط سعوديها بزرگترين ضربه به اسلام است.
جرج حبش گروههاى اسلامى و ملى فلسطين را به
سرنگونى عرفات فراخواند.(73/6/1)
انديشمندان مسلمان شركت كننده در كنفرانس وحدت
اسلامى: تأسيس حكومت اسلامى، مهمترين راه عملى وحدت جهان اسلام است.
سيد حسن نصرالله رهبر حزب الله لبنان: در صورت
سازش لبنان با رژيم صهيونيستى، به عمليات ضد صهيونيستى ادامه مىدهيم.
سيد حسن نصرالله: آمريكا و رژيم صهيونيستى در
صدد نابودى حزب الله هستند.
“جبهه خلق براى آزادى فلسطين” مسؤوليت حمله به قرارگاه نظامى
صهيونيستها را در “بيتاللحم” بر عهده گرفت.(73/6/3)
امام جماعت مسجد واشنگتن: اسلام در آينده نزديك
به كليه ايالتهاى آمريكا راه خواهد يافت.
جبهه نجات اسلامى خواستار استعفاى دولت الجزاير
شد.(73/6/5)
رژيم صهيونيستى مسجد الخليل را به دو بخش مسلمان
و يهودى تقسيم كرد.(73/6/9)
اخبار داخلى
147 هزار كيلو مواد مخدر طى سال گذشته در سطح كشور كشف گرديد.
يكى از مترجمان وزارت امور خارجه ايران به اتهام
همكارى با سرويس اطلاعاتى آمريكا، دستگير شد.(73/5/17)
دانشجويان اولين دوره خلبانى شكارى بمبافكن “سوخو
– 24” فارغ التحصيل شدند.
اولين كارخانه توليد كاغذ بازيافتى توسط
رئيسجمهور افتتاح شد.
هفته نامه “جينز ديفنس” چاپ لندن: ساخت تانك “ذوالفقار”
ايران، غرب را سر در گم كرده است.(73/5/20)
بهرام عباس زاده منافق تروريست در نزديكى مسجد
مكى زاهدان به دار مجازات آويخته شد.
(73/5/24)
ايران نايب قهرمان كشتى آزاد جوانان جهان شد.
(73/5/25)
دو ايرانى متهم به بمب گذارى در حوالى سفارت
اسرائيل در بانكوك آزاد شدند.
دكتر “محمد حسن قره آغاجلو” پزشك جوان ايران در
ميان 5 هزار نفر شركت كننده مقام نخست كنكور ورودى دوره تخصصى دانشكده پزشكى
دانشگاه پاريس را كسب كرد.(73/5/26)
وزير خارجه آرژانتين: آرژانتين هيچ مدركى در
مورد دخالت ايران در انفجار مركز يهوديان ندارد.
(73/5/29)
بيش از يك تُن ترياك در درگيرى مأموران انتظامى
با كاروان بزرگ سوداگران مرگ در شرق كشور كشف و ضبط گرديد.(73/5/30)
يكصد و ده هزار بسيجى با گذراندن كلاسهاى آموزشى
و دريافت كارت به عنوان ضابطين قوه قضائيه در زمينه امر به معروف و نهى از منكر و
مبارزه با مظاهر فرهنگى غرب فعاليت خود را آغاز كردند.(73/5/31)
هفته نامه اكونوميست: اتهامات آرژانتين عليه
ايران تحت فشارهاى سياسى و هجوم تبليغاتى صورت گرفت.(73/6/1)
ايران با داشتن پنجمين ناوگان دريايى جهان و 3
هزار كاميون به موفقيتهاى چشمگيرى در حمل و نقل دست يافته است.
800 كيلومتر مرز مشترك ايران، پاكستان و افغانستان به روى
كاروانهاى قاچاقچيان بسته شد.
رئيس جمهور تركمنستان هنگام ترك تهران: طرح
انتقال گاز تركمنستان از طريق ايران به اروپا يك پيروزى بزرگ است.
آسوشيتدپرس: احداث خط لوله انتقال گاز تركمنستان
به اروپا از طريق ايران يك كودتاى سياسى و اقتصادى عليه آمريكا بود.
رئيس مجلس: بزرگترين دغدغه مجلس و دولت،
پشتيبانى از اقشار محروم است.(73/6/3)
عوامل شبكه جاسوسى و بمب گذارى عراق در كردستان
شناسايى و دستگير شدند.(73/6/6)
رسول خادم قهرمان كشتى جهان شد.
رئيس مجلس: وارد كوچه بن بست آمريكا نمىشويم.
رئيس جمهور: سكوت اروپا در برابر جنايات
بىشمارصربها، سؤال برانگيز ومايه شرمندگىاست.
رئيس جمهور: نبايد اجازه دهيم بحران در بوسنى و جهان
به جنگ اسلام و مسيحيت تبديل شود.(73/6/7)
خانه شهيد رجائى به موزه شهدا تبديل شد.
رئيس جمهور: نيروهاى اطلاعاتى، سربازان وفادار
انقلابند و بيشترين تلاش را براى امنيت كشور به عمل مىآورند.(73/6/9)
رئيس مجلس: موفقيت انقلاب در گرو اجراى عدالت
اجتماعى و توزيع عادلانه ثروت ملى است.
بزرگترين مخزن فرآوردههاى نفتى خاور ميانه توسط
صنعتگران ايرانى در اصفهان ساخته شد.
(73/6/10)
اخبار خارجى
قاضى آرژانتين: اتهامات وارده به ايران در مورد
انفجار ساختمان مركز يهوديان آرژانتين، جعلى و ساخته “سيا” بود.
پليس فرانسه براى مقابله با عمليات تلافىجويانه
مسلمانان الجزايرى به حال آماده باش درآمد.
شوارد نادزه: قفقاز، بحرانىترين منطقه دنياست.
شيمون پرز، از انجام مذاكرات پنهانى با يمن براى
انتقال يهوديان به اسرائيل پرده برداشت.
آمريكا از مطرح شدن تجاوزات اسرائيل به جنوب
لبنان در شوراى امنيت جلوگيرى كرد.
كويت قراردادى را امضاء كرد كه به موجب آن يك
سيستم پيشرفته شليك چند منظوره موشك و خودروهاى حمل و نقل زرهى از روسيه خريدارى
كرد.(73/5/18)
واتيكان رسماً مخالفت خود را با سقط جنين اعلام
كرد.
“سيا”: سعوديها براى بمباران شمال يمن هواپيماهاى روسى اجير كرده
بودند.
خانوادههاى هندى دختران خود را بخاطر مخارج
سنگين ازدواج به قتل مىرسانند.(73/5/19)
واشنگتن پست: اكثريت مردم آمريكا از سياست خارجى
كلينتون ناخشنود هستند.
قاضى آرژانتينى تحت فشار آمريكا و اسرائيل وادار
به تغيير موضع عليه ايران شد.
وزارت خارجه انگليس: هيچگونه مدركى دال بر دخالت
ايران در انفجارات بوئنوس آيرس و لندن وجود ندارد.
شهردار “اريحا” در اعتراض به سياستهاى عرفات
استعفا داد.(73/5/20)
بىنظير بوتو: هيچ قدرتى نمىتواند با توسل به
زور برنامه اتمى پاكستان را متوقف كند.
ژنرال سدراس رهبر نظامىهائيتى: من صدام نيستم،
در برابر حمله آمريكا بههائيتى مقاومت مىكنم.
رئيس جمهور آرژانتين: قضاوت من در مورد جمهورى
اسلامى ايران اشتباه بوده است.
غنا و رژيم صهيونيستى پس از 20 سال انقطاع،
روابط ديپلماتيك برقرار كردند.
اسرائيل و مصر يك كمك 5 ميليارد دلارى از آمريكا
دريافت كردند.
34 هزار نفر قربانى جنگ ده ساله ارتش تركيه با كردها شدهاند.
عمان خواستار همبستگى اعراب براى سازش با
اسرائيل شد!
كره جنوبى دولت آمريكا را به مداخله در امور
داخلى اين كشور متهم كرد.
پطروس غالى: سازمان ملل در وضعيت كنونى خود
نمىتواند به كمك ملتها بشتابد.
مجلس نمايندگان آمريكا – در يك شكست دردناك براى
كلينتون – لايحه مبارزه با جنايت را رد كرد.(73/5/22)
زنان هندى يك مغازه مشروب فروشى و يك انبار آن
را در پنجاب هند به آتش كشيدند.
دبير كل ناتو در سن 59 سالگى درگذشت.
آمريكا بار ديگر مانع محكوميت جنايات اسرائيل
توسط شوراى امنيت شد.(73/5/23)
مجمع فرهنگ و دمكراسى الجزاير دعوت رئيس جمهورى
اين كشور براى گفتگو را رد كرد.
بوتو: پاكستان بر سر منابع امنيتى خود با آمريكا
معامله نمىكند.(73/5/24)
دادگاه عالى آرژانتين: درخواست قاضى براى
بازداشت چهار ايرانى غير قانونى است.
كارلوس عامل حملات مسلحانه و بمب گذاريهاى مختلف
پس از بيست سال در سودان دستگير شد.(73/5/25)
الراى العام: همپيمانى آمريكا و اسرائيل عليه
ايران، بازى با آتش در خليج فارس است.
آب در “توكيو” جيرهبندى شد.
واتيكان اولين سفير خود در تل آويو را اعزام
نمود.(73/5/26)
پليس روسيه تظاهرات خيابانى مسكو را سركوب كرد.
درآمد روزانه بيش از يك ميليارد نفر از جمعيت
جهان كمتر از يك دلار است.
آمريكا خواستار قطع روابط محرمانه رژيم
صهيونيستى با عراق شد.(73/5/29)
آمريكا چند كشور اسلامى را به خاطر مخالفت با
قطعنامه ضد اخلاقى (آزادى سقط جنين، روابط جنسى قبل از ازدواج و همجنسگرائى)
تهديد كرد.
(73/5/30)
بغداد از اسلامآباد خواست تا ميان عراق و كويت
ميانجيگرى كند.
وزراى خارجه ايران، تركيه و سوريه در بيانيه
پايان اجلاس 3 جانبه در دمشق، با هر گونه اقدامى كه هدف آن تجزيه عراق باشد مخالفت
كردند.
آخرين گروه سربازان فرانسوى، خاك رواندا را ترك
كردند.(73/5/30)
قلعه كوه فوجى در ژاپن توسط يك مرد 100 ساله فتح
شد.
سركرده صربهاى بوسنى براى چندمين بار طرح صلح
بينالمللى را رد كرد.
روتسكوى: اعتماد به يلتسين بزرگترين اشتباه
زندگى من بود.(73/6/1)
آلمان تسليم فشارهاى اسرائيل عليه ايران نشد.
82 عضو شوراى ملى فلسطين خواستار محدود شدن اختيارات عرفات شدند.
پليس ساف و اسرائيل 16 عضو “حماس” را دستگير
كردند.(73/6/2)
نواز شريف: پاكستان بمب اتمى دارد.
170 شخصيت فلسطينى با تغيير منشور ساف به نفع اسرائيل مخالفت
كردند.
آرژانتين به فقدان مدارك كافى عليه ايران اعتراف
كرد.(73/6/3)
مشاور وزير امور خارجه آمريكا: دولت آمريكا تلاش
دارد حداكثر فشار را به ايران وارد كند.
اتحاديه عرب با درخواست كلينتون براى لغو تحريم
اسرائيل مخالفت كرد.(73/6/6)
“جبهه اقدام اسلامى اردن” نسبت به ادامه بازداشت اعضاى “حماس” از
سوى دولت خودگردان فلسطين هشدار داد.(73/6/8)
در پى اعتراض گسترده مردم مالزى، ناو آمريكائى “وينس”
آبهاى مالزى را ترك كرد.
روسيه به حضور نظامى 54 ساله در جمهوريهاى
بالتيك پايان داد.(73/6/9)
جمهورى خواهان ايرمند به 25 سال جنگ با انگليس
پايان دادند.(73/6/10)
گزارشهاى علمى – پژوهشى
گزارشهاى علمى – پژوهشى
كامپيوتر و توانايى ذهنى
به گزارش خبرگزارى يونايتدپرس گروهى از محققان به سرپرستى روانشناس
آرتور كرامر، با استفاده از ابزار اندازهگيرى كامپيوترى فعاليت الكتريكى مغز
مىتوانند به ميزان نود درصد توانائىيك فرد را در انجام يك كار پيشبينى كنند.
در اين تحقيق ابتدا كنترل و
تنظيم شش درجه متغير و سپس انجام يك سرى محاسبات به شركت كنندگان سپرده شد. (افراد
در اين آزمايش همزمان با تنظيم درجههايى كه دايم در تغيير بودند، كار محاسبات را
نيز انجام مىدادند).
هرچه درجهها سريعتر تغيير
مىكردند فعاليت الكتريكى مرتبط با آن كار قويتر مىشد و فعاليت الكتريكى مرتبط با
محاسبات رياضى ضعيفتر مىگرديد.
قدرت نسبى اين دو نشانه به
محققان فرصت داد در مورد نحوه انجام كار هر شركت كننده آگاهى يابند. بدين ترتيب
اكنون پژوهشگران پنجرهاى به سوى ظرفيت كارى ذهن گشودهاند.
كشيدن دندان بدون درد
يك دندانپزشك چينى براى افرادى
كه از آمپول، مته و انبر دندانپزشكى مىترسند روشى را ارائه داده است كه بوسيله
فشار آوردن به گردن، دندان را بدون درد مىكشد.
به گزارش خبرگزارى فرانسه از
پكن، خبرگزارى “شين هوا” دويان شيانگ، دندانپزشك 44 ساله چينى 150 هزار دندان را
در طول 25 سال كار دندانپزشكى كشيده است.
دو در تكنيك خود بر نقطه خاصى
از گردن بيمار فشار وارد مىآورد كه در نتيجه دندان شل شده و براحتى مىتوان آن را
از لثه جدا كرد.
ورزش و شنوايى
تحقيقات جديد پژوهشگران دانشگاه
ميامى نشان داده است كه ورزش در بهبود قدرت شنوايى موثر است.
روزنامه واشنگتن پست به نقل از
محققان اين دانشگاه نوشته است افرادى كه ورزش مىكنند كمتر از افرادى كه تمايل به
ورزش ندارند دچار اختلالات شنوايى مىشوند.
بنابراين گزارش در اين تحقيقات
28 داوطلب 26 ساله كه همگى قدرت شنوايى طبيعى داشتند و نسبتاً افرادى ورزيده و
سالم بودند به سه گروه تقسيم شدند. هر يك از اين سه گروه در معرض صداى موسيقى بلند
و ناراحت كننده قرار گرفته و در عين حال به دوچرخه سوارى پرداختند. سپس هر سه گروه
بدون ورزش و حركت در معرض همان ميزان صدا قرار گرفتند و نهايتاً هر سه گروه تنها
در سكوت به دوچرخه سوارى مشغول شدند. در جريان اين تحقيقات، متخصصين دائماً ضربان
قلب، فشار خون و درجه حرارت بدن اين افراد را تحت نظر داشتند. تستهاى شنوايى در پى
اين آزمايشها نشان داد گروهى كه بيش از دو گروه ديگر ورزيده و سالم بودند از
شنوايى بهترى برخوردار بودند.
گروه دوم كه از سلامت و
ورزيدگى متوسطى برخوردار بودند شنوايى متوسطى داشتند و افراد گروه سوم كه از نظر
ورزيدگى و سلامت از دو گروه ديگر ضعيفتر بودند به مراتب ضعف شنوايى بيشترى از خود
نشان دادند.
به گفته ديگر محققان ورزش موجب
جريان يافتن خون و اكسيژن در سراسر بدن مىگردد و سلولها و بافتهاى عصبى درون گوش
نيز اكسيژن و خون بيشترى دريافت مىكنند كه همين امر موجب بهبود قدرت شنوايى
مىشود.
خواب، فراگيرى و حافظه
براساس شواهد بدست آمده از دو
مورد تحقيقات، در حاليكه بدن ما به هنگام خواب بىحركت است، مغز سرگرم رسيدگى به
كار محفوظات و آموختههايى است كه هر روز بر روى هم انباشته مىشوند.
به گزارش خبرگزارى يونايتدپرس،
محققان دريافتهاند خوابيدن بخصوص مرحلهاى از خواب كه شامل چند حركت سريع چشم است
و اصطلاحاً خواب رم پأأبت بأت ناميده مىشود به همان اندازه كه در بهبود مهارتهايى
مانند نواختن پيانو اهميت دارد براى تمرين كردن نيز مهم است. همچنين مرحلهاى از
خواب كه در آن حركت سريع چشم صورت نمىگيرد يا به اصطلاح خواب غير نقش قابل
ملاحظهاى در سپردن اسامى و اجزاء مشابه اطلاعاتى به حافظه دارد.
خواب، غير – رم در متمركز كردن
و سپس آشفتهكردنمجدد حافظه در سراسر مغز مهم است.
يافتن حيوانات خانگى گمشده
انجمن جلوگيرى از اعمال خشونت
نسبت به حيوانات چيپهاى الكترونيكى در بدن حيوانات خانگىقرارمىدهدتادرصورت گم
شدن توسط اين انجمن به صاحبانشان برگردانده شوند. اين چيپها
همچنينمىتواننددرتحتتعقيبقراردادنكسانىكه حيواناتخود را درخيابانها
رهامىكنند مؤثرباشد.
به گزارش خبرگزارى يونايتدپرس
يك گروه از دامپزشكان چيپهايى به اندازه يك دانه برنج را در بدن يك سگتنومندو يك
گربه خانگى تزريق كردند. اين چيپها در زير پوست و بين استخوانهاى شانه جاسازى شده
است. در طول عمل حيوانات بندرت از خود مقاومتى نشان مىدهند.
كانگورو درختى
يك دنشمند استراليايى در يك سفر اكتشافى به مناطق دورافتاده كوهستانى
در استان ايريان جايا در اندونزى موفق به كشف گونه جديدى از كانگوروهاى درختى شده
است.
اين كانگورو كه هنوز نام علمى
ندارد گونه كانگوروى درختى يافتشدهويكى از 8 پستاندار بزرگ كشف شده در قرن اخير
است.
“تيم فلانرى” دانشمندى از “موزه
استراليا” مىگويد: قبلاً هيچ مدركى دال بر وجود اين حيوان عجيب اما رام كه نام
محلى آن “بوندگزو”بهمعناى “بشرجنگلهاىمرتفع”استبه دست نيامده بود.
فلانرى تخمين مىزند كه هزاران
كانگورو درختى در آب و هواى سرد، و مرطوقب منطقه كوهستانى “مائوكاپ” در ارتفاع
4500 مترى به حيات خود ادامه مىدهند.
كانگورو درختى براى دو قبيله “دنى”
كه اين حيوانات را شكار مىكرد و قبيله “مونى” كه معتقد بود كانگورو درختى يكى از
نياكان آنها بوده و هرگز اين حيوانات را نمىكشت شناخته شده بود.
وايزبرگر” كه 40 سال از
عمر خود را صرف تحقيق در زمينه سرطان كرده است مىافزايد مطالعات وى نشان داده خطر
ابتلا موشها به سرطان سينه، قولون و پانكراس كه بر اثر عوامل سرطانزا در گوشت و
ماهى سرخ كرده يافت مىشود به وسيله نوشيدن چاى بطور قابل ملاحظهاى كاهش يافته
است.
جدول
جدول
افقى:
1- پرشورترين حماسه ملت ايران
پس از پيروزى انقلاب – طمع.
2- بر عكس آن شهرى است كه
سابقاً از مراكز حديث بوده – جنباند – ناشكيبا.
3- غوزه پنبه – پيرو آيين موسى(ع)
– دعاكننده.
4- بر عكس آن در عربى – به
معناى “نتيجه داد” است – ظرف – كرانه رود – نشانه مفعول بىواسطه.
5- تخم مرغ فرنگى – يكى از
مقياسهاى طول – از سردمداران رژيم صهيونيستى كه خيزش اسلامى را خمينيسم بدون خمينى
خواند – ورم كوچك.
6- خالص – از قوىترين قبايل
عهد جاهليت – با افزودن “پ” به اول آن نام تسليم كننده حضرت عيسى “ع” به يهود
خواهد شد.
7- زنان سنى – آخرين.
8- اندك – شاعر مشهور ايرانى،
صاحب كتاب خمسه – علامت جمع مؤنث سالم در عربى.
9- بهترين دوست – شنيدن.
10- آب نمكين – گواهينامه –
ريشه كلمه “ارتقاء”.
11- مترجم و دانشمند اوايل قرن
چهارم ه.ق – خبر – دشنام دادن – حرف نداى دور.
12- قلب قرآن – بازگرداندن –
همان جمشيد است – خو گرفته.
13- فرمانروايى – نيش پشه – ضد
كهنه.
14- گازى كه در جو خورشيد به
وجود آن پى بردهاند – رشد آن موضوع اصلى كنفرانس قاهره بود – كلمهاى كه هنگام
خوشايند بودن چيزى گويند.
15- معلم دوم – منسوب به
صهيون.
عمودى:
1- فيلسوف يونانى پيرو مكتب
كلبى – ولايتى بين هند و پاكستان.
2- كسى كه عقلش بر شهوتش چيره
گردد از آنان افضل است – قبيلهاى كه اخيراً زمام امور را در رواندا به دست گرفت.
3- يكى از عوارض اقتصاد ناسالم
– از حروف مقطعه قرآن.
4- اولين كسى كه بنا به وصيت
پيامبر(ص) به جمع آورى قرآن قيام كرد – با يك “لا” معنى همقد مىدهد – قارهاى كه
بيش از 75% ذخاير نفتى جهان را در اختيار دارد.
5- از جديدترين ابزارهاى تهاجم
فرهنگى غرب – آش – عربى “پشيمان كرد”.
6- قانع – مؤسس – مخفف اگر –
يكى از ماههاى ميلادى.
7- قابل ديدن – عدل.
8- در سوره “قيامت” در معنى “بيهوده”
استعمال شده است – ورقهاى كه از طرف جمعيتى براى اطلاع عموم منتشر شود – سه حرف
از علائم وقف در قرائت قرآن.
9- مانند – زيرجامه.
10- آبرو – نام قبيلهاى از
عرب – جارى – چراگاه.
11- در پيمان برادرى مدينه،
حمزة بن عبدالمطلب با او پيمان بست – نيست – آفتاب – آب دهان.
12- از جوانان مكه كه به
نمايندگى پيامبر(ص) به مدينه اعزام شد – درخشان – دوده عربى.
13- نام سورهاى در قرآن –
كاشفميكروبهارى.
14- آتش گرفتى! – امپراتور
ظالم روم كه اصحاب كهف را معاصر وى دانستهاند.
15- مايه – ياد نگرفت.
× × ×
توجه :
به سه نفر از برندگان – به قيد
قرعه – تا شش ماه اشتراك پاسدار اسلام، اهدا مىگردد.(و حق اشتراك مشتركان نيز
تمديد مىشود)
لطفاً پاسخهاى درست را تا
بيستم مهر ارسال فرماييد.
پاسخ به نامه ها
پرسشها و پاسخها:
سؤال:
1- آيا مىتوان جملات و كلمات
نماز را كه به زبان عربى است ترجمه كرده؛ يعنى به فارسى درآورده و جملات نماز را
به صورت فارسى خواند؟ چون براى ما فارسى زبانها درك معنا و مفهوم نماز بيشتر روشن
مىشود.
2- آب دهان موقعى كه از دهان
خارج مىشود چه حكمى دارد آيا پاك است يا خير؟
3- اگر كسى در حين نماز خواندن
متوجه خطرى در مال يا جانش بشود آيا مىتواند براى برطرف كردن خطر، نماز خود را
بشكند؟
(مهدى. ع : خمينى شهر اصفهان)
پاسخ:
1- اذكار و اوراد واجب نماز و
همچنين اذكار مستحبى كه به خصوص وارد شده است بايد به همان صورت كه وارد شده است
خوانده شود و ترجمه آن كافى نيست. و همچنين قرائت سوره حمد و يك سوره ديگر بايد به
همان زبان عربى – كه اصل قرآن است – خوانده شود. و اگر ترجمه آن كافى بود پيامبر –
صلّى اللّه عليه و آله و سلّم – يا ائمه – عليهم السّلام – اجازه مىفرمودند. ولى
دعا چه در قنوت و چه در ساير مواضع مانند سجده، مانعى ندارد كه به زبان ديگرى
خوانده شود. گرچه باز هم عربى بهتر است.
2- پاك است.
3- اگر رفع خطر متوقّف بر باطل
كردن نماز است اشكال ندارد، بلكه واجب است انسان براى حفظ نفس اقدام نمايد.
× × ×
سؤال
1- در سالهاى حيات حضرت امام (ره)
كه تقريباً 10 – 11 ساله بودم در مسائل شرعى از حضرت امام تقليد مىكردم. با توجه
به اين كه در آن زمان من به سن تكليف نرسيده بودم آيا مىتوانم اكنون از حضرت امام
تقليد كنم يا نه؟
2- آيا شخصى كه فقط مادرش سيده
باشد مىتوان به آن شخص سيّد گفت و او را از خاندان پيامبر – صلى الله عليه و آله
و سلم – حساب كرد يا نه؟(سلطانى : اصفهان)
پاسخ:
1- اگر در حيات حضرت امام –
قدس سره – به فتواى ايشان به عنوان تقليد از ايشان عمل كردهايد مىتوانيد بر
تقليد ايشان باقى باشيد هر چند قبل از سن تكليف باشد.
2- اگر منظور از سيّد بودن
استحقاق خمس باشد طبق فتواى حضرت امام و مشهور ميان فقها شرط آن اين است كه از
جانب پدر به عبدالمطلب جدّ پيامبر برسد – هر چند از اولاد پيامبر هم نباشد – مانند
بنىعباس و اگر منظور احترام آنهاست به عنوان انتساب به رسول اكرم، كسانى كه مادر
آنها سيّده است نيز احترام دارند گرچه احترام براى هر مؤمن لازم است و غير مؤمن
احترام مؤمن را ندارد حتى اگر سيد باشد.
× × ×
سؤال:
چرا نماز ظهر و عصر و مغرب و
عشا را ما با هم مىخوانيم؟ مگر نبايد هر چيزى را در جاى خودش انجام داد؟
2- آيا يك شخصى كه گناهان
كبيره انجام داده است و توبه كرده و شخص ديگر گناهى نكرده و هر دو كارهايشان را تا
آخر عمر مانند هم انجام دادهاند، آن شخص كه گناه نكرده جايگاه و مقامش با شخص
گناهكار و توبهكار در آن جهان يكىاست؟ وآيا گناهى هست كه خداوند نبخشد؟
3- آيا خمس به پول ثابت تعلق
مىگيرد يا به پولى كه هر ماه كم و زياد مىشود هم تعلق مىگيرد؟ اگر كتابى درباره
خمس است لطفاً راهنمايى فرماييد.
4- اگر شخصى گناهى انجام داده
باشد – از روى ناآگاهى – و بعد از آگاهى به آن گناه، آن را ترك كند آيا گناهان پيش
كه از روى بىاطلاعى انجام داده است با آن گناهى كه از روى آگاهى انجام داده،
يكسان است؟
5- من در جايى كار مىكنم كه
غذا و وسايل مربوط به مسافر داخل هواپيما در آن جا جمعآورى ياتهيه مىشود. آيا
اگر از وسايل و خوراكيها و چيزهاى ديگر آن جا استفاده كنم حلال است يا حرام؟
6- من در سال 65 به علت حضور
در جبهه نتوانستم روزه بگيرم و نمىدانستم كه تا قبل از رمضان سال بعد بايد روزه
قضا را بگيرم، تكليف من چيست؟(تهران : برادر م. ح)
پاسخ:
1- البته خواندن هر كدام از
نمازها در زمان فضيلت خود بهتر است و ثواب آن بيشتر است، ولى طبق روايات زيادى كه
از حضرت رسول – صلى اللّه عليه و آله و سلم – و ائمه هدى – عليهمالسلام – رسيده
است جمع بين دو نمازى كه وقت مشترك دارند اشكال ندارد و اين امر را براى آسان كردن
تكليف بر امت تشريع فرمودهاند و در كتب حديث اهل سنّت نيز رواياتى در اين مورد
آمده است.
2- بدون شك ترك گناه يك امتياز
است. انسان بايد تا مىتواند سعى كند به دام شيطان نيفتد و مخالفت فرمان الهى نكند
و هرگز گناهكار تائب، به مقام آنان كه اصلاً گناه نكردهاند نخواهد رسيد و لذا
مردم عادى هرچه سعى كنند به مقام معصومان كه گناه نكردهاند نمىرسند. گذشته از
اين كه چه بسا انسان به اميد توبه،گناهى مىكند و اجل او را مهلت نمىدهد.
امّا اين كه آيا گناهى هست كه
خداوند آن را نبخشد، اگر منظور بدون توبه باشد طبق آيه قرآن خداوند هر گناهى را
ممكن است ببخشد به جز شرك. و اين بخشش بدون توبه است زيرا شرك هم با توبه بخشيده
مىشود. و امّا با توبه، طبق وعده الهى توبه همه گناهكاران پذيرفته است ولى نبايد
مطمئن بود زيرا ممكن است بعضى از گناهها قبل از بخشيده شدن پيامدهاى ناگوارى داشته
باشند، همچنان كه در اين جهان قطعاً دارد. و خداوند براى پذيرش توبه دو شرط ذكر فرموده
است: “انما التوبة على اللّه للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فأولئك
يتوب اللّه عليهم و كان اللّه عليماً حكيماً × و ليست التوبة للذين يعملون
السّيئات حتّى اذا حضر أحدهم الموت قال انّى تبت الآن و لا الّذين يموتون و هم
كفار اولئك أعتدنا لهم عذاباً اليماً”.
(نساء 17 و 18)
خداوند بر خود، اين تعهد را
پذيرفته است كه توبه كسانى كه كارهاى نادرست از روى جهالت انجام مىدهند و زود
توبه مىكنند را بپذيرد و توبهاى نيست براى بدكارانى كه تا دم مرگ گناه مىكنند و
چون مرگ را پيش روى خود مىبينند اظهار پشيمانى مىنمايند و همچنين توبهاى نيست
براى آنان كه با كفر مىميرند…
شايد منظور از جهالت و نادانى
اين باشد كه گناه را از روى تأثير غرايز و هواهاى نفسانى انجام مىدهند. جهالت به
معناى سفاهت و كار احمقانه است، در مقابل آن، گناه كسانى است كه از روى عناد و تكبر
بر حق و نپذيرفتن فرمان الهى گناه مىكنند. شايد چنين باشد كه اين گونه افراد
اصلاً موفّق به توبه جدّى و واقعى نمىشوند.
پس دو دسته توبه آنها پذيرفته
نيست: يكى آنها كه از روى عناد و كبر در مقابل حق مىايستند و دوم كسانى كه تمام
عمر را در گناه غوطهورند و توبه را براى دم مرگ مىگذارند. و نمونهاى كه هر دو
در او جمع شد فرعون بود. او هم با علم به حقانيت دعوت حضرت موسى – عليهالسلام –
از روى كبر و غرور و عناد با حق ايمان نمىآورد و هم در آخرين دم كه مىخواست غرق
شود گفت: ايمان آوردم به خداى موسى وهارون! ولى خطاب رسيد: اكنون ايمان مىآورى
در حالى كه تاكنون سرپيچى مىكردى و توبه او پذيرفته نشد.
3- از اين جهت فرقى ندارد. و
مسائل خمس در توضيح المسائل ذكر شده است.
4- واضح است كه يكسان نيست و
گناه پس از علم و اطلاع بزرگتر است؛ چيزى كه هست انسان جاهل به مسأله اگر عذرى در
جهل خود نداشته باشد، خودِ جهل او نيز موجب مؤاخذه است زيرا تعلم احكام شرع يك
وظيفه و تكليف است و ندانستن عذر نيست.
5- اگر طبق مقررات و قرارداد
عمل كنيد اشكال ندارد.
6- بايد آن روزهها را قضا
كنيد و براى تأخير از سال اول براى هر روز 750 گرم غذا – ولو نان خالى باشد – به
يك فقير بدهيد.
× × ×
× تهران: برادر مسعود. ك،
300
هرگز تسليم ازدواج تحميلى
نشويد. پدر و مادر حق ندارند فرزند را به ازدواج با فرد بخصوصى مجبور سازند و
اصلاً عقد بدون رضايت شما صحيح نيست. و امّا تهديد آنها به اين كه بايد از خانه
خارج شوى، باز هم خلاف شرع است و وظيفه پدر در صورت تمكّن و نياز فرزند تهيه مسكن
براى اوست و حق ندارد در مقابل حق مسكن چيزى را مطالبه كند يا فرزند را به كارى
مجبور سازد. در عين حال شما نهايت احترام و تواضع را در برابر آنها داشته باشيد و
اگر براى شما مشكل نيست و مانعى نمىبينيد مورد پيشنهادى آنها را ردّ نكنيد ولى
اگر مانعى مىبينيد يا علاقهاى نداريد هرگز تسليم نشويد و با نهايت احترام و
تواضع پاسخ منفى بدهيد.
× تهران: برادر ك. م.
افغانى
آنچه از بودجه مدرسه
برداشتهايد بايد برگردانيد.
× برادر ك
بايد سعى كنيد صاحب آن مغازه
را پيدا كنيد و اگر ميان چند نفر و يا چند مغازه مردّد است با همه آنها صحبت كنيد
و از آنها رضايت بخواهيد و اگر بطور كلى از يافتن آن مأيوس شديد قيمت آن را صدقه
بدهيد.
گفته ها و نوشته ها
گفتهها و نوشتهها
سرّ
همدلى
روزى بقراط نزديك بيمارى آمد و
نبض او را گرفت. آن گاه وى را گفت: بدان كه من و تو و بيمارى سه كس هستيم و هر سه
مخالف يكديگر. اگر تو يارِ من شوى و آنچه تو را بگويم از آن نگذرى و آنچه تو را از
خوردن آن باز دارم، دست باز دارى، ما دو تن شويم و علت (بيمارى) تنها ماند و بر وى
غالب (پيروز) آييم! چه هر گاه كه دو تن، همپشت و يكدل شوند بر يك كس غلبه توانند
كرد و اين حكمتى عظيم و لطيف است و عاقل حقيقت سرّ اين داند.
(جوامع الحكايات و لوامع
الروايات)
سخن نغز
زگيتى دو چيز است جاويد و
بس
دگر هر چه باشد نماند به
كس
سخن گفتن نغز و كردار نيك
بماند چنان تا جهانست ديگ
زخورشيد و از آب و از باد
و خاك
نگردد تبه نام و گفتار پاك
بدين سان بود گردش روزگار
خنك مرد با شرم و پرهيزكار
(ابوالقاسم فردوسى)
مقبول خَلق
بايزيد بسطامى از راهى مىگذشت
و سگى او را دنبال كرد. وى جامه برگرفت تا به بدن سگ نيالايد، سگ زبان حال بگشود و
گفت: اگر من خشكم كه دامن تو، نجس نخواهد شد و اگر تر باشم، به هفت بار شستن پاك
خواهد شد ولى تو هرگاه به خود آلوده شوى و با آب صد دريا غسل كنى، پاك نخواهى شد.
پس دامن از خود نگاه دار، نه از من!
شيخ گفت: تو ظاهرى پليد و من
باطنى از تو پليدتر دارم، بيا همراه شويم، شايد پاكى حاصل شود.
سگ گفت: همراهى ممكن نيست،
زيرا تو مقبول خلقى و من مردود جهانم!
امثال و حكم
درويش و غنى بنده اين خاك
درند
و آنان كه غنىترند،
محتاجترند1
از اين در كآمدى نوميد
برگرد
به بيهوده مكوب اين آهن
سرد2
عيبرندانمكن
اىزاهدپاكيزهسرشت
كه گناه دگرى بر تو
نخواهند نوشت3
آلوده منّت كسان، كم شو
تا يك شبه در وثاق تو نان
است4
1) سعدى 2) ويس ورامين 3)
حافظ 4) انورى
در سفر فرنگ
آوردهاند كه اعتماد
السلطنه از دانستن زبان فرانسه، بر خود مىباليد تا اين كه روزى با ناصرالدين شاه
به سفر فرنگ رفت. شاه در يكى از كوچههاى فرانسه، پسر بچهاى فرانسوى را به اعتماد
السلطنه نشان داد و براى رو كم كردن وى، گفت: ياد بگير، اين بچه نصف توست ولى زبان
فرانسه را مثل بلبل حرف مىزند.
قضاوت
دو كودك، دو نوع خط نوشتند و
نزد امام حسين(ع) آوردند تا ميانشان قضاوت كند. امام على(ع) به آن حضرت هشدار داد
كه مواظب قضاوتت باش؛ هر چه امروز، قضاوت كنى، بايد فرداى قيامت در پيشگاه عدل
الهى، پاسخگو باشى.(مجمع البيان ج3، ص64)
نايب الحكومه جوشقان
در يكى از منزلهاى بين راه كاشان، بعد از نصف شب نوكر مسافرى كه به آن
جا رسيده بود با كمال شدت در زد. كاروانسرادار از پشت در پرسيد: كيست؟
نوكر گفت: جناب مستطاب اجل
اكرم افخم عالى سركار بندگان آقاى حاجى ميرزا محمد حسينعلى خان مستوفى اول ديوان
اعلى نايب الحكومه جوشقان و مضافات دام اقباله المتعالى است كه تشريف آوردهاند در
را باز كن.
كاروانسرادار گفت: اى بابا خدا
پدرت را بيامرزد ما براى اين همه مسافر در كاروانسرا جا نداريم.
(هزار و يك حكايت)
سردار و عارف
سردارى بنام از عارفى پرسيد: آيا بهشت و جهنم وجود دارد؟
عارف پرسيد:تو كيستى؟
پاسخ داد: من سرباز گارد شخصى
امپراتور هستم.
عارف گفت: امپراتور، آدم احمقى
است كه چون تو را به سربازى گمارده!
سردار خشمگين شد و شمشير از
غلاف بركشيد و به قصد سياست، پيش رفت.
عارف گفت: اكنون نيمى از پاسخت
را دريافتى و درِ جهنم را بر خود باز كردى!
سرباز به خود آمد و با متانت
شمشير در نيام كرد.
عارف گفت: اكنون نيم ديگر
پاسخت را دانستى، تو درهاى بهشت را بر خود گشودى!
(صد حكايت)
نصيحت بىاثر
آوردهاند كه كشيشى براى موعظه بالاى منبر رفت، چون خواست سخن بگويد،
مطلبى را كه قصد نموده بود، فراموش كرد، لذا پس از قدرى تأمّل گفت: خيلى از چيزها
بود كه مىخواستم امروز براى شما ذكر نموده موعظه كنم؛ اما چون از روى تجربت
مىدانم كه نصيحت شما، بىاثر و موعظه بىثمر است، لهذا بيش از اين زحمت نداده،
جلسه را به همين جا ختم نموده، مىروم.
پيروى على (ع)
محمد بن ادريس شافعى – يكى از
پيشوايان چهارگانه اهل سنت – كه ارادت و محبت زيادى به خاندان پيامبر(ص) داشت،
روزى شخصى از وى مسألهاى پرسيد و او نيز پاسخش داد.
آنمردگفت:در
اينمسألهباعلىبنابىطالب(ع)مخالفتكردى!
شافعى گفت: تو اين مسأله را از
قول على(ع) براى من ثابت كن تا من صورتم را بر خاك بگذارم و بگويم خطا كردم!
(نامه دانشوران)
نماز سحرگاهان
پس از مرگ جنيد، به خوابش
ديدند و پرسيدندش: پروردگار، با تو چه كرد؟
گفت: آن اشارتها و عبادتها و
دانشها و نقشها از ميان رفتند، تنها چيزى كه ما را سودى بخشيد، چند ركعت نمازى بود
كه سحرگاهان خوانده بوديم.(كشكول شيخ بهايى)
كيمياى محبت
از كنفوسيوس پرسيدند: آيا با
يك كلمه مىتوان تمام زندگانى را روشن و پاك نگاه داشت و آن كلمه كدام است؟
گفت: بلى، آن كلمه، محبت
به ديگران است.
(روانهاى روشن)
آداب سخن
وقت سخن مترس بگو آنچه
گفتنى است
شمشير روز معركه، زشت است
در نيام
در مقام حرف بر لب مهر
خاموشى زدن
تيغ را زير سپر در جنگ
پنهان كردن است
(مصلح الدين سعدى)
من دزدم يا تو؟
دزدى به خانهاى رفت، هيچ
نيافت، ناگاه در گوشه خانه قدرى آهك ديد، چنين پنداشت كه آرد است؛ دستار خود را كه
ارزشى داشت در ميان خانه پهن كرد و رفت كه دامنى آرد بياورد و در دستار بريزد.
در آن وقت، صاحب خانه، آهسته
دستارش را بدزديد. دزد چون ديد آهك است و آرد نيست، برگشت كه دستار خود را بردارد،
ديد نيست و آن را بردهاند. قدم گذاشت كه از خانه بيرون رود و فرار كند، صاحب خانه
فرياد كشيد كه: آى دزد! آى دزد! بگيريد او را.
دزد يقه صاحب خانه را گرفت و
گفت:
انصاف بده، در اينجا من دزدم
يا تو؟!
حكم
سردارى!
در ساليان پيش كه “نايب
حسين” ياغى معروف كاشان، براى خود حكومتى تشكيل داده و مشغول چپاول مردم بود، حاكم
تهران تلگرافى براى فرزند وى يعنى “ماشاءالله خان” بدين مضمون ارسال داشت:
ماشاءالله خان به اين نيت كه
از طرف حكومت مركزى به وى مقام سردارى خواهند داد، به تهران رفت ولى هنگامى كه
وارد تهران شد، به دستور حاكم او را گرفته و فى الفور به دار كشيدند.
يكى از ياران حاكم به وى گفت:
مگر شما سوگند ياد نكردى كه به محض ورود ماشاءالله خان او را سر دار كنى؟
حاكم خنديد و گفت: چرا! و به
اين قول هم عمل كردم. اگر ماشاءالله خان قدرى درايت داشت متوجه مىشد كه منظور از
حكم ما، بر سر دار كردن اوست نه سردار كردن!!
خليفه
خسيس و شاعر بدبخت
ابودلامه با قصيدهاى بلند،
منصور را ستود. منصور به ربيع كه حاجب او بود نوشت كه سه هزار درهم به او بدهد. و
اين نوع سخاوت كه از منصور عباسى هيچ كس نديده بود، مايه حيرت و اعجاب ابودلامه شد
زيرا منصور سخت لئيم و خسيس بود.
از آن روز به بعد، ابودلامه از
ربيع مطالبه پول مىكرد و ربيع، او را به روز ديگر وعده مىداد و آن روز ديگر نيز
نمىداد.
عاقبت ابودلامه عاجز شد و
شكايت به منصور برد و گفت: حاجب حوالهات را نمىخواند و پولى را كه به رسم صله
دادى، نمىدهد.
منصور پرسيد: كدام پول؟
ابودلامه گفت: مگر سه هزار
درهم در برابر قصيدهاى كه برايت سرودم، ندادى؟
منصور گفت: اگر نوشته مرا
مىگوئى، راست است كه نوشتم به تو بدهند تا با آن نوشته تو را پاداشى داده باشم،
اما نگفتهام كه پول بدهند!!
ابودلامه با حيرت گفت: پس
اينكه نوشتى حواله پول نيست؟
منصور جواب داد: گوش كن تا به
تو بگويم: مگر نه اين است كه تو ابياتى گفتى كه ما را خوش آيد؟
ابودلامه گفت: آرى!
منصور گفت: ما هم به پاداش آن
چيزى نوشتيم كه تو را خوش آيد!!
ياران
بد
نجيب زادهاى پس از مرگ پدر،
بر اثر نداشتن تدبير و اشتغال به لهو و لعب، ارث پدر را از دست داد و كارش به
گدائى كشيد.
روزى عدهاى از دوستانش، او را
به باغى دعوت كردند، باغبان ديگى از گوشت بار كرد تا براى آنها بپزد و خود پى كارى
رفت. از قضا سگى آمد، گوشتها را خورد و رفت. وقت خوردن چون گوشت را نيافتند آن را
به گردن همان نجيب زاده انداختند او سخت نگران شد و قسم ياد كرد كه من نخوردهام
ولى آنها نپذيرفتند او دل شكسته خارج شد و به گوشهاى نشست. دايهاى داشت، او را
بدانحال ديد، بستهاى را نزد او آورد و گفت: پدرت سفارش كرده كه چون پسرم همّت
درستى ندارد و روزى درمانده خواهد شد، پس تو اين بسته را به او بده. وقتى آن بسته
را گشود سه كاغذ در آن يافت كه در هر يك نوشته شده: ده هزار دينار در فلان جا
نهادهام آن را بردار.
سرانجام پول فراوانى بدست آورد
و دوباره دم و دستگاهى بهم زد. آن دوستان با معذرت خواهى و چاپلوسى دوباره اطرافش
گردآمدند.
روزى در باغى جشنى برپا ساخت و
آنها را به آنجا دعوت كرد. و قبلاً دستور داده بود چند سنگ را با الماس سوراخ
بكنند و بدانجا بياورند. آن دوستان با تعجب پرسيدند: چه كسى اينچنين سنگها را
سوراخ كرده و حكمت اين كار چيست؟
پاسخ داد: در زمان پدرم مرد
عربى چند مورچه همراه خود آورده بود و آنها سنگ سوراخ كردند!! گفتند: همينطور است!
ما هم شنيده بوديم. نجيب زاده گفت: آن روز براى اندكى گوشت هر چه قسم خوردم از من
باور نكرديد اما امروز سخنى به اين دروغى كه با هيچ عقلى نمىگنجد، بر زبانم جارى
مىشود و همه مرا تصديق مىكنيد! شما ياران روز شادى هستيد و بدرد من نمىخوريد.
من دوستانى مىخواهم كه در هنگام سختى به كارم آيند. و دستور داد همه را با خفت و
خوارى از آن مجلس بيرون راندند.
تب امير
عربى يكى از روزهاى گرم
تابستان به تب دچار شد. هنگام ظهر عريان شد و بدن خود را روغن ماليد و سپس زير نور
خورشيد، روى ريگهاى داغ، شروع به غلطيدن كرد و گفت: اى تب! حال مىفهمى كه چه
بلائى بر سرت آوردهام. اى موذى پست فطرت! شاهزادگان و اميران را گذاشتهاى و به
سراغ من بىنوا آمدهاى؟!
بهر حال آنقدر در آن حالت به
غلطيدن ادامه داد تا عرق كرد و تب از تن او بيرون رفت.
روز ديگر از كسى شنيد كه امير
ديشب به تب دچار گشته است. اعرابى گفت: به خدا قسم آن تب را من به سراغ او
فرستادم. اين گفت و پا به فرار نهاد.
ملانصر
الدين و دزد
ملانصرالدين شبى براى قضاى حاجت
به حياط خانه رفت، ديد دزدى در گوشه خانه ايستاده؛ زن خود را صدا كرد؛ تير و كمان
مرا بياور. وقتى كه آورد، تيرى به سوى دزد رها كرد.
چون صبح شد، به سراغ دزد آمده،
ديد دزد همان قباى خودش بوده كه زنش شسته و به ميخ آويزان بوده و تير هم به قبا
خورده و آن را سوراخ كرده است. به زنش گفت: برو شكر خدا كن كه خودم در ميان قبا
نبودم وگرنه من بجاى دزد مرده بودم!
نتيجه
شوخى بىمزه
پير مردى پينه دوز بود كه
علاوه بر پينه دوزى هرگاه ميتى شب در مسجد تنها مىماند او را خبر مىكردند تا صبح
بالاى سر ميت كشيك بدهد. او هم براى اينكه خوابش نگيرد معمولاً وسائل پينه دوزى
خود را مىبرد و مشغول كار خود مىشد.
يك شب جوانهاى ده براى تفريح،
شخصى را مردهوار در تابوت خوابانده و پينه دوز را اجير كردند تا صبح در كنارش
كشيك بدهد.
پينه دوز طبق معمول خويش،
وسائل كارش را آورده مشغول كار شد كه تا صبح خوابش نبرد. نيمى از شب گذشته بود، با
خود به زمزمه افتاد و شروع به خواندن يك تصنيف قديمى كرد.
مرده قلابى سر از تابوت بلند
كرده گفت: رسم نيست كه بالاى سر مرده تصنيف بخوانند!
پينه دوز گفت: مرده هم رسم
نيست كه در كار زندهها فضولى كند. معلوم مىشود درست نمردهاى بگذار خلاصت كنم!
فوراً با مشته آهنى خود بر سر او كوبيد و او را از زندگى رهانيد!! رفقاى او كه صبح
به ديدنش آمدند، با جسد مرده واقعى رفيقشان برخورد كردند و پى به نتيجه شوخى
بىمزه شان بردند.
من
ديوانه نيستم!
روزى هيتلر براى بازديد
ديوانگان به تيمارستان رفته بود. تمام ديوانگان با لباس سفيد در يك خط ايستاده و
همه در كمال ادب – همانطور كه قبلا تعليم ديده بودند – به هيتلر سلام دادند. ولى
در آخر صف يك نفر اصلاً سلام و اداى احترام نكرد.
هيتلر خودخواه كه از اين مرد
ديوانه و لجوج سخت ناراحت و عصبانى شده بود، فرياد زد: احمق! چرا احترام
نمىگذارى؟
آن مرد يكقدم جلو گذاشت و گفت:
قربان! ببخشيد، من مثل اينها ديوانه نيستم، من پرستارم!
زيره به
كرمان
شركت انگليسى “پرمافلكس”
سالانه معادل 50000 پوند نفت به صورت “بنزين فندك” به كشورهاى عربى نفتخيز حوزه
خليج فارس، صادر مىكند.
چرا برج “پيزا” كج است؟
در سال 1174 هنگامى كه معمار
ايتاليايى به نام “بونانو” ساختن برج معروف “پيزا” را آغاز كرد، يك اشتباه
محاسباتى در پى برج مرتكب شد و عمق پى را فقط 3 متر در نظر گرفت. در اواسط كار، به
علت جابجايى قشرهاى خاك، ساختمان نيمه تمام برج انحراف پيدا كرد و كار تعطيل شد.
در سال 1350 كار تكميل برج از
سر گرفته شد و سعى گرديد كه طبقات فوقانى با خط عمود طراز باشد و از انحناء قبلى
پيروى نكند تا بتوان مركز ثقل برج را تعديل كرد.
امروزه اين برج حدود 5 متر
نسبت به خط عمود، انحراف دارد و سالانه 8 ميلى متر بر انحراف آن افزوده مىشود.
بانك و
بالنگ
روزى در مجلسى شوراى ملى، سخن
از تشكيل بانك به ميان آمد. يك نفر محسنات آن را ذكر مىنمود و مىگفت: لذت و
منافع بانك براى ايرانى مجهول است؛ هر جا كه تخم او را كاشتهاند، اهالى آنجا ثمر
او را مىدانند.
يكى از وزرا كه گويى در خواب
بود، بيدار شد و گفت: گمان ندارم بالنگ ما از بانك فرنگىها بهتر نباشد! چه عيب
دارد؟ بادنجان سرخ (گوجه فرنگى) را كاشتيد، خورديم بد چيزى نيست! بالنگتان را هم
بياوريد، بكاريد، ما مىخوريم!!
خليفه و
زاهد قلابى
شخصى براى طلب حكومت ناحيهاى
از عراق بر خليفه وارد شد، در حالتى كه آثار زهد و تقوا از او نمايان و بر پيشانيش
آثار سجود به مثل كوهان زانوى شترى نمودار بود.
بعد از اظهار مطلب، خليفه از
او سؤال كرد كه اين چيست بر پيشانيت؟
گفت: اثر سجود است!
خليفه گفت: اين حايل است بين
تو و اين عمل كه خواهان آن هستى، به جهت آنكه اگر از كثرت عبادت و خداپرستى شده
است، پس روا نيست ترا از خداوند مشغول داريم، و اگر براى ما كردهاى، سزاوار نيست
كه فريب و خدعه تو بر ما اثر كند.
آن شخص منفعل شده، نوميدانه از
مجلس بيرون رفت.
شكم سير
پروفسور” پاستور والرى
رادو” مىگويد:
“كسانى كه با شكم سير غذا
مىخورند، معمولاً بيشتر از خودشان، پزشكان را سير مىكنند”.
ازدواج
سقراط به جوانى كه قصد ازدواج
داشت چنين مىگفت:
دوست من! ازدواج چيز خوبى است.
اگر زن خوبى نصيبت شود، سعادتمند مىشوى و اگر زن خوبى نصيبت نشود، مثل من فيلسوف
خواهى شد!
واحد شمارش
اصله: درخت و چوب والوار
باب: دكان، خانه.
تخته: قالى و پتو و فرش
توپ: پارچه
جلد: كتاب
جفت: كفش، جوراب، دستكش
دست: لباس، مبل و ظرف به
تعداد معين
حلقه: اشياء گرد، چاه
دانه: اشياء قابل شمارش
مثل گردو و مداد
برگ: كاغذهاى جلد نشده
رأس: جانوران اهلى
رشته: اشياء نوار مانند (كمربند،
گردنبند)، قنات
دسته: گل و گياه
عراده: اسلحه سنگين
چرخدار
فروند: وسايل نقليه هوايى
و دريايى
فقره: اسناد پرداختنى
قطعه: عكس، شعر، زمين
قواره: زمين و لباس
نسخه: كتاب، روزنامه، مجله
نفر: انسان
قطره: اشك، خون و بعضى
مايعات
تير: فشنگ
قبضه: از چاقو تا مسلسل
اگر من
به جاى تو بودم
وقتى اسكندر، آسياى صغير را
گرفت و در ايسوس، داريوش سوم را شكست داد و زن و دختر و مادر داريوش را اسير كرد و
صور را گرفت و مصر را زير مهميز كشيد و عازم فتح بابل شد، نامهاى از دارا به او
رسيد كه به اين شرايط تكليف صلح به اسكندر كرد: دختر خود را به زنى به اسكندر
مىدهد، ده هزار تالان براى باز خريد اعضاء خانواده سلطنتى مىپردازد و ممالك را
كه از فرات تا بحرالجزائر است، به اسكندر وامىگذارد.
اسكندر بر اثر اين نامه، مجلسى
از سرداران خود بياراست و نامه را خواند. “پارمنيون” گفت: اگر من به جاى تو بودم،
اين نامه را مىپذيرفتم!
اسكندر جواب داد: اگر من هم به
جاى تو بودم، مىپذيرفتم.
درس زد
و خورد
شبلى كه از علماى عامه است درس
نحو مىخواند. استادش گفت: بخوان: ضَرَبَ زيدٌ عمرواً.
پرسيد: به چه جهت زيد، عمرو را
زد؟!
استاد گفت: نه، اين مثال است،
مىخواهم تو بفهمى.
شبلى برخاست. استاد گفت: به
كجا مىروى؟
گفت: نمىخواهم علمى را بخوانم
كه از همين اول با زد و خورد شروع مىشود!!
كرامت
عبدالسلام بصرى
عبدالسلام بصرى از اكابر صوفيه
است و مريدانش اعتقادات عجيبى درباره او داشتند. شيخ نيز در حيله كوتاهى نمىكرد و
هر روز ادعائى نو مىنمود – مانند بسيارى از ديگر از صوفيان كه براى آنان كرامت
نقل مىكنند و متاسفانه در مجلات و كتابها و روزنامههاى ما هم از آنان به بزرگى!
ياد مىشود – و مريدان نادان مىپذيرفتند.
روزى شيخ عبدالسلام در جامع
بصره مشغول نماز بود. ناگاه در ميان نماز گفت: چخ! چخ! پس از نماز از او پرسيدند،
چه بود؟ گفت: در حالت نماز سگى را ديدم كه به خانه كعبه رفت، به اين آواز او را از
مسجد الحرام بيرون كردم. مريدان از اين قضيه بسيار تعجب كردند و به دست و پاى او
افتادند و مزيد بر اعتقاد و ارادت ايشان شده، اين كرامت را به مجالس نقل مىكردند.
يكى از اين مريدها براى زن خود
نقل كرد: زن گفت: شيخ را به خانه خود دعوت نما تا در اينجا طعام صرف نمايد و من هم
به زيارتش مشرف گردم. مرد به نزد شيخ رفت و استدعاى زن را رسانيد. شيخ قبول كرد و
روزى را مقرر داشت.
روز موعود با جمعى از مريدان
به خانه اين مريدش آمد. زن چون طعام فرستاد؛ نزد هر كس يك خوان بگذارد و در آن
خوان يك ظرف چلو و يك مرغ بريان بالاى آن، مگر در خوانى كه نزد شيخ گذارند؛ مرغ را
به زير چلو كرده بود. شيخ راگمان رسيد كه براى او مرغ نگذاردهاند.
صاحب خانه او را گفت: چرا غذا
نمىخوريد؟ گفت: در خوان همه مرغ گذاردهاى مگر در خوانى كه در نزد من است.
زن از پشت پرده دست برد و از
زير چلو، مرغ را بيرون آورده گفت:
كسى كه در مسجد بصره در وسط
نماز سگ را مىبيند كه در خانه كعبه داخل شده، چگونه يك مرغ را در زير نيم بند
انگشت چلو نمىبيند؟!!
شيخ از اين كيفيت خجل شد و
اغلب مريدهايى كه در آن مجلس بودند، از او برگشتند ولى امروز پس از صدها سال هنوز
نابخردان جاهل، از او و امثال او كرامات! نقل مىكنند.
اقسام
واعظان
احمد سمرقندى دانشمندى عارف
بود و در مقصورة هرات وعظ مىگفت و همه علما و عرفاى هرات به مجلس او حاضر
مىشدند. روزى در ميان وعظ گفت:
واعظان دوقسماند:
اول – آن كه به همگى روى در حق
دارند و پشت بر خلق و باعث ايشان بر وعظ گفتن، اعلاء كلمه حق است و اكمال شفقت و
رأفت بر خلق، پس ايشان دائم وعظ گويند و تعطيل جايز ندارند.
دوم – آناناند كه به همگى روى
در خلق دارند و پشت بر حق و غرض ايشان از وعظ گفتن، جمع حُطام دنيوى و طلب جاه و
خودنمائى است. پس اين طايفه نيز دائم وعظ گويند و تعطيل روا ندارند.
در واقع من از قسم اول نيستم
كه به همگى روى خود در حق داشته باشم، بلكه دواعى نفس من بسيار است و در وعظ خود
اغراض فاسده دارم و در نفس الامر از قسم دوم نيستم زيرا كه در وعظ گفتن، نيتهاى
صالح نيز دارم و همت بر صدق حال و مقال مىگمارم، پس من گاهى وعظ مىگويم و گاهى
تعطيل مىنمايم.
سلام
عريان
“سائل نهاوندى” پس از
سالها توقّف در همدان، قصد مراجعت به وطن كرد. از قضا نزديك به شهر خود كه رسيد،
دزدان، اموال او را بردند و خود او را نيز عريان كرده حتى لباسهايش را نيز به غارت
گرفتند.
وقتى خويشاوندان او كه به
استقبالش آمده بودند، سبب عريان بودنش را پرسيدند گفت:
چون از شهر همدان، شهر بابا
طاهر عريان، آمدهام بهتر اين ديدم كه سلام او را عريان به شما برسانم.
برنجش
دهيد نه رنج
پيرزنى مرجمك نام نزد قائم
مقام فراهانى رفت و از او درخواست عدس كرد. او به انبار دولت عبارت ذيل را نوشت و
به دست آن زن داد كه خود برود و تقاضايش را تحويل انباردار بدهد:
“ارزنى آمد مرجمك نام، ماش
فرستاديم، نخود آمد، برنجش دهيد نه رنج”
ارزنى ) اگر زنى
ماش ) ما او را
نخود – نه خود
اى روى تو
اى روى تو نوربخش خلوتگاهم
ياد تو فروغ دل ناآگاهم
آن سرو بلند باغ زيبائى را
ديدن نتوان با نظر كوتاهم
در جستن وصل تو
چون آتش سوداى تو جز دود
نداشت
مسكين دل من اميد بهبود
نداشت
در جستن وصل تو بسى كوشيدم
چون بخت نبود، كوششم سود
نداشت
“انورى”
… كه
مپرس
ياد دارم به نظر خط غبارى
كه مپرس
سايه كردست به من ابر
بهارى كه مپرس
كردهام عهد كه كارى
نگزينم جز عشق
بىتامل زدهام دست به
كارى كه مپرس
من نه آنم كه خورم بار دگر
بازى چرخ
خوردهام زين قفس تنگ
فشارى كه مپرس
غنچه چينان گلستان جهان را
صائب
هست در پرده دل باغ و
بهارى كه مپرس
“صائب تبريزى”
اين
را… آن را
رفتيم من و دل دوش
ناخوانده به مهمانش
دزديده نظر كرديم در حسن
درخشانش
مدهوش رخش شد دل، مفتون
لبش شد جان
اين را بگرفت اينش آن را
بربود آنش
“فيض كاشانى”
دامن
پاك
هر نشان كز خون دل بر دامن
چاك من است
پيش اهل دل، دليل دامن پاك
من است
عشق تو بگرفت بالا تا دل و
جانم بسوخت
آرى اين آتش بلند از خار و
خاشاك من است
“جامى”
تو به
جاى ما
دل و جان ز تن برون شد، تو
همان به جا نشسته
شده ما زخويش بيرون، تو به
جاى ما نشسته
زغم زمانه ما را، نفتد،
گره بر ابرو
كه ز راه عشق، گردى، به
جبين ما نشسته
“اديب الممالك فراهانى”
غم عشق
گفتم نگرم روى تو، گفتا به
قيامت
گفتم روم از كوى تو، گفتا
به سلامت
گفتم چه خوش از كار جهان
گفت غم عشق
گفتم چه بود حاصل آن، گفت
ندامت
“هاتف اصفهانى”
كارت ويزيت
روزى يكى از اشخاص از خود
راضى، “ولتر” نويسنده شهير فرانسوى به ديدنش رفته بود. برخلاف انتظار ديد كه وضع
اطاق ولتر بسيار درهم و آشفته و گرد وخاك زيادى روى ميز تحريرش نشست است.
از فرط ناراحتى با انگشت خود
روى همان ميز گرد آلود نوشت “احمق” و رفت.
فرداى آن روز تصادفاً ولتر را
در خيابان ديد و گفت: ديروز خدمت رسيدم، تشريف نداشتيد.
ولتر با نگاهى فيلسوفانه گفت:
بله! كارت ويزيت شما را روى ميز تحرير ديدم!
هاشم و عبد شمس
نوشتهاند كه براى عبد مناف (نياى
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم) دو پسر دوقلو، متولد شدند كه پيشانى و يا
پشت آنها به هم پيوستگى داشت. پس با شمشير آن دو را از هم جدا ساختند؛ يكى راهاشم
و ديگرى را عبدالشمس نهادند.
يكى از خردمندان عرب چون اين
بدانست گفت: در ميان فرزندان اين دو پسر، جز با شمشير هيچ كارى فيصله نخواهد يافت
و چنان نيز شد؛ زيرا عبدالشمس پدر اميّه بود و اولاد او هميشه با فرزندانهاشم از
درِ دشمنى و كينه وارد شدند چنانكه ابوسفيان يا حضرت رسول مكرّر جنگ نمود و معاويه
با حضرت امير و و…
مردانگى و مهمان نوازى
در سال 322 هجرى قمرى، معز
الدوله احمد بن بويه به فرمان برادر، به گرفتن “كرمان” ماموريت يافت. بدينسان امير
على بن الياس، حاكم كرمان را با قوايش محاصره كرد. امير على در روز مردانه
مىجنگيد و داد مردى مىداد، و شب هنگام، براى ديالمه طعام مىفرستاد.
معزالدوله پيغام داد كه اگر با
ديالمه دشمنى، غذا فرستادن سزاوار تو نيست و اگر دوستى چرا جنگ مىكنى؟
امير على پاسخ داد: چون در روز
دشمنى مىكنيد و سر جنگ داريد، از روى غيرت، در دفع شما به جان مىكوشم و در شب
چون غريب و مهمانيد به لقمه نانى كه در دسترس است، خدمت مىكنم.
معزالدوله از مردانگى و مهمان
نوازى اميرعلى خجل شده، از محاصره كرمان دست برداشت.
جان دگرم بخش
از ضعف به هر جا كه نشستيم
وطن شد
وز گريه به هر سو كه
گذشتيم چمن شد
جان دگرم بخش كه آن جان كه
تو دادى
چندان زغمت خاك به سر ريخت
كه تن شد
(طالب آملى)
برگرديد كه روز كار برگشت
ابن مقله وزير خوشنويس و مقرّب
درگاه خليفه غاصب عبّاصى “الراضى بالله” بود. راضى را نظر به تهمتى كه ساعيان به
ابن مقله زدند، از وى ناراضى گرديد و او را از وزارت خلع و دستور دارد دست راستش
را قطع كردند!!
ابن مقله به ناچار خانهنشين
گرديد. در مدت خانه نشينى او، يك نفر از دوستان سابقش، حالى از او نمىپرسيد با
اينكه خانه او پيوسته از جمعيّت موج مىزد و هيچ وقت خالى نمىشد!
سرانجام بر راضى ثابت شد كه او
جرمى نداشت و بر او افترا بستهاند؛ امر كرد سعايت كنندگان را اعدام كردند و او را
بر سر شغل سابق خود باز گرداند.
ابن مقله اين دو بيت را بر سر
در خانهاش نوشت:
تحالف الناس والزمان
فحيث كان الزمان كانوا
يا ايها المعرضون عينى
عودوا فقد عاد الزمان
يعنى: مردم با زمانه پيمان
بستهاند كه هر جا آن باشد، اينها هم باشند. پس اى آنان كه از من روى گردانيديد،
باز گرديد كه روزگار برگشت!
ارزش حكومت
عبدالله بن عباس گويد: وقتى
اميرالمؤمنين(ع) به جنگ جمل مىرفت، دزدى قار بر آن حضرت وارد شدم، ديدم كفش پاره
خود را وصله مىزند.
حضرت از من پرسيد: ارزش اين
نعلين نزد شما چقدر است؟
گفتم: هيچ ارزش ندارد.
فرمود: به خدا قسم اين نعلين
در نظر من با ارزشتر است از حكومت كردن بر شما مگر آنكه حقى را برپا نمايم يا
باطلى را از سر مردم دفع كنم.
انيشتين و ميزبان بىسواد
يك روز “انيشتين” رياضى دان
معروف و صاحب فرضيه نسبى، در خانه يكى از تاجران مهمان بود. ميزبان كه هيچ اطلاعى
از رياضيات عالى نداشت، از انيشتين خواهش كرد كه به طور ساده و مختصر فرضيه نسبى
را برايش شرح دهد.
انيشتين گفت: اين موضوع را
نمىتوان ساده و مختصر بيان كرد و چون ميزبان اصرار ورزيد، انيشتين گفت: بسيار
خوب، سعى مىكنم ضمن حكايتى آن را عرض كنم:
يك روز من با يكى از دوستان
خود – كه نابيناى مادرزادى بود – صحبت مىكرديم و ضمن گردش گفتم: اى كاش در اينجا
قدرى شير پيدا مىكرديم و مىخورديم:
رفيق نابينايم گفت: شير! من
شير را وقتى مىخورم مىشناسم! اما مشخصات آن را پيش از خوردن نمىدانم.
گفتم: شير مايعى است سفيد رنگ!
گفت: مايع را مىدانم، اما
سفيد را نفهميدم.
گفتم: سفيد؛ رنگ برف، رنگ پَر
غاز است.
گفت: پَر نمىدانم چيست! اما
غاز كدام است؟
گفتم: غاز حيوانى است كه گردنش
كج است!
گفت: گردن مىدانم چيست، اما
كج چه شكلى است؟
اينجا ديگر حوصلهام سر رفت،
دست او را گرفته و راست نگهداشتم و گفتم: اين كج است!
آن وقت دوست نابينايم گفت:
حالا فهميدم كه مقصود از شير چيست!!
من هم همينطور!
چند كودك با يكديگر مشغول بازى
بودند. ناگهان زنى از دور پيدا شد و كودكى را از آن ميان صدا كرد و لحظهاى چند با
كودك نجوا كرد.
پس از آن كه كودك بازگشت، هم
بازىهاى او اصرار كردند كه از صحبت او با آن زن، مطّلع شوند و به دور او حلقه
زدند.
كودك از آنها پرسيد: آيا شما
مىتوانيد يك راز مهمّى را پيش خود نگهداريد؟
همه با صداى بلند فرياد
زدند:آرى! آرى!
كودك گفت: من هم همينطور!
هر كسى در عشق تازد
هر كه دارد درد عشقى ياد
درمان كى كند؟
هيچ عاقل عيش خود را
ماتمستان كى كند؟
هر كسى در عشق تازد، عشق
او را سر شود
وآنكه عشقش شد به سامان
فكر سامان كى كند؟
“فيض كاشانى”
از درد رو متاب
هر بلبلى كه زمزمه بنياد
مىكند
اول مرا به برگ گلى ياد
مىكند
از درد رو متاب كه يك قطره
خون گرم
در دل هزار ميكده ايجاد
مىكند
“صائب تبريزى”
مدرس يزدى و حاكم يزد
مرحوم ميرزا محمد على مدرس
يزدى از روحانيون بنام يزد در دوران فتحعلى شاه بود. شاهزاده محمد على ميرزا پسر
فتحعلى شاه – كه حاكم يزد بود – به او ارادت داشت. بد خواهان به گوش او رسانده
بودند كه مدرس يزدى اعتقاد درستى ندارد، زيرا گفته است:
از آن شيرى كه در پستان
تاك است
اگر با كودكى نوشم چه باك
است
حاكم، مدرس را طلبيد و گفت:
آيا اين شعر از شما است؟
مدرس پاسخ داد: آرى! ولى شعر
قبل و بعد آن را نشنيدهايد. و آن وقت ارتجالاً چند بيت ديگر سرود و با بيتى كه
حاكم شنيده بود خواند، و حاكم را به ارادت سابق خود واداشت:
شبى دردى كشى با پارسايى
سخن رندانه راندى تا به
جايى
از آن شيرى كه در پستان
تاك است
اگر با كودكى نوشم چه باك
است
جوابش داد داناى سخن سنج
كه مستى راحتت بخشد به هر
رنج
ولى آن مى كه خوشتر ز
انگبين است
مزاجش “لذة للشاربين” است
دزد و اسكندر
اسكندر به كشتن دزدى فرمان
داد. دزد گفت: من در اين كار كه كردم، قلبم راضى نبود.
اسكندر گفت: در كشته شدن تو
نيز قلبت راضى نباشد!
دلدارى
شخصى در آب افتاده دست و پا
مىزد و با فرياد و فغان، استمداد و طلب يارى مىكرد.
شخصى از آنجا مىگذشت، پرسيد:
چرا اينقدر داد و فرياد مىكنى؟
گفت: شنا ندانم.
گفت: خدا پدرت را بيامرزد: من
هم شنا نمىدانم و اينقدر فرياد نمىزنم!
چه مىكارى؟
مسعود رمّال در راه به شاه
مجدالدين رسيد، پرسيد: چه مىكارى؟
گفت: چيزى نمىكارم كه به كار
آيد.
گفت: پدرت نيز هم چنين بود،
هرگز چيزى نكاشت كه به كار آيد!
دو منجم ماهر
جوحى گفت: من و مادرم هر دو
منجم ماهريم كه در حكم ما خطا واقع نمىشود.
گفتند: اين دعوى بزرگ است، از
كجا مىگويى؟
گفت: از آنجا كه چون ابرى
برآيد، من مىگويم: باران خواهد آمد و مادرم گويد: نخواهد آمد! البته يا آن شود كه
من گويم يا آن شود كه او بگويد!!
برهان قاطع
طاسى از حمام بيرون آمد. كلاهش
را دزديده بودند. با حمامى ماجرا مىكرد.
حمامى گفت: تو اينجا آمدى كلاه
نداشتى!
طاس گفت: اى مسلمانان! آخر اين
سر از آن سرها است كه بىكلاه براه توان برد؟
قيامت است نه قامت
اين كه تو دارى قيامت است
نه قامت
وين نه تبسّم كه معجز است
و كرامت
هر كه تماشاى روى چون قمرت
كرد
سينه سپر كرد پيش تير
ملامت
“سعدى”
خرّم از او است
خاطرم با همه تيغ ستمش
خرّم از او است
كه گرم زخم از او مرهم
زخمم هم از او است
گر چه هر لحظه جفائى رسد
از دوست وليك
هم بما از سر رأفت نظرى هر
دم از او است
“وفاى نورى”
موعظه خداوند
خداوند به حضرت موسى(ع) خطاب
فرمود:
موسى! من سه كار نسبت به تو
كردم، تو نيز در مقابل، سه عمل انجام ده.
گفت: آنها چيست؟
فرمود: من نعمتهاى فراوان
بىمنّت به تو دادم، تو هم اگر به كسى چيزى دادى، منّت مگذار.
من عذر و توبه تو را مىپذيرم
هر چند نافرمانى بسيار كرده باشى، تو نيز عذر جفاكاران را بپذير.
من عمل فردا را امروز نخواهم،
تو هم، امروز روزى فردا نخواه.
آواز خوش
مؤذنى بانك مىگفت و مىدويد.
پرسيدند: چرا مىدوى؟ گفت: مىگويند آواز تو از دور خوش است.
گزيده سخن
با آن كه سخن به لطف آن
است
كم گفتن اين سخن صواب است
كم گوى و گزيده گوى چون در
تا از سخنت جهان شود پر
(مصلح الدين سعدى)
امثال و حكم
درويش و غنى بنده اين خاك
درند
وآنان كه غنىترند،
محتاجترند.
(سعدى)
آنچه اندر آيينه بيند جوان
پير اندر خشت بيند بيش از
آن
(مولوى)
از اين در كآمدى نوميد
برگرد
خبر ده تا نكوبم آهن سرد
(؟؟ و رامين)
عيب رندان مكن اى زاهد
پاكيزه سرشت
كه گناه دگرى بر تو
نخواهند نوشت
(حافظ)
سرگذشت قهرمانان رجيع
سرگذشت قهرمانان رجيع
مقدمه:
تحقيق درباره سرگذشت مجاهدان
بزرگ اسلام، كارى پر بها و بايسته است و همّتى والا مىطلبد، گروه تاريخ “مركز
علوم اسلامى جانبازان” به اين مهم پرداخته و ثمره پژوهشهاى خويش را در اختيار “پاسدار
اسلام” قرار داده است.
با تشكر از اين واحد و آرزوى
توفيق دست اندركاران آن، قسمت نخست اين مباحث مستند و ارزشمند را تقديم مىكنيم.”واحد
مقالات مجله”
در نزديك سرزمين طائف و خيبر،
صحرايى قرار دارد كه آن را “رجيع” مىخواندند. در دل اين صحرا در گذشته، آبگاهى
وجود داشت كه به همين نام معروف بود. مسافرانى كه از رجيع رهسپار مدينه مىشدند،
مسافتى حدود پنج روز راه را مىبايست بپيمايند تا به مدينه درآيند.1 اين آبگاه از
آنِ قبيله بزرگ “هذيل” بود. “هذيل” شامل طوايف كوچكترى، همچون “بنىلحيان” و “بنىسعيد”
مىشد. بر كنار اين آب بود كه هفت تن از ياران رسول خدا(ص) به دست گروهى فريبكار،
ناجوانمردانه به شهادت رسيدند. اين واقعه آنچنان غم افزا و حزن انگيز بود كه تا
مدتها اثر آن در اشعارى كه شاعران مسلمان در رثاى “اصحاب رجيع” مىسرودند به جاى
ماند.
× كشته شدن بزرگ قبيله “هذيل”
و آغاز ماجراى رجيع
رسول خدا(ص) آگاه شد كه “سفيان
بن خالد” به ناحيه “عرنه”2 وارد شده است و خويشاوندان وى و بسيارى از مردم ديگر،
گِرد او را گرفته و براى جنگ با اسلام بسيج شدهاند. پيامبر اكرم(ص) كه از دشمنى “سفيان”
نسبت به اسلام، به خوبى آگاه بود، “عبدالله بن انيس” را فرا خواند و از وى خواست
كه به تنهايى براى كشتن “سفيان” روانه شود. عبداللّه عرض كرد: “اى رسول خدا! من او
را نمىشناسم، شمايل او را برايم توصيف نماييد”. حضرت(ص) فرمود: “آن گاه كه او را
ببينى از هيبتش بيمناك مىگردى و شيطان را به ياد مىآورى!” عبدالله گفت: “من
تاكنون از كسى نترسيدهام!” حضرت(ص) فرمود: “چنين است، ليكن اين نشانهاى ميان تو
و او خواهد بود. تو خود را از افراد قبيله خزاعه معرفى كن”.
عبدالله از نزد رسول خدا(ص)
بيرون آمد، وسايل سفرش را آماده ساخت و به جز شمشير، سلاحى ديگر با خود برنداشت.
سپس مدينه را ترك گفت. چون به سرزمين “عرنه” رسيد سفيان را ديد كه پياده راه
مىرفت و يارانش او را همراهى مىنمودند. عبدالله چون چشمش به سفيان افتاد ترسيد و
اندامش به لرزه درآمد و از روى نشانهاى كه پيامبر(ص) به او گفته بود دانست كه آن
شخص، كسى جز “سفيان بن خالد” نيست. پيش رفت تا به نزديك وى رسيد. سفيان از عبدالله
پرسيد: “كيستى!؟” گفت: “مردى از قبيله خزاعه هستم، شنيدهام كه مردم را براى نبرد
با محمد گردآوردهاى، آمدهام تا تو را يارى نمايم! سفيان لبخندى زد و گفت: “آرى!
در همين انديشهام”. سپس با يكديگر به راه افتادند. عبدالله با وى، شروع به سخن
گفتن كرد. سخنان عبداللّه در نظر سفيان بسى شيرين و دلپسند آمد، به همين خاطر او
را به خيمهاش دعوت كرد. هنگامى كه شب فرا رسيد و ياران سفيان از گرد وى پراكنده
شده و همگان را خواب در ربود، عبدالله برخاست و سفيان را در خواب به قتل رساند و
سرش را به مدينه نزد حضرت(ص) آورد.3
× “بنى لحيان” در انديشه
انتقام
هنگامى كه سفيان بن خالد كشته
شد، بنىلحيان درصدد انتقام برآمدند و نزد افراد دو قبيله “عضل” و “قاره” – از
شاخههاى قبيله بزرگ “خزيمه” – رفته و براى آنان پاداشى قرار دادند تا در مقابل،
آنها به مدينه نزد پيامبر بروند و از آن حضرت(ص) درخواست كنند چند تن از يارانش را
براى تبليغ اسلام بين اين دو قبيله بفرستد. آنان اين پيشنهاد را پذيرفتند. قصد
بنىلحيان از اين نيرنگ بازى اين بود كه بر قاتل سفيان دست يابند و او را بكشند و
باقى افراد را تسليم قريش نمايند تا مالى نصيب آنان گردد، زيرا قريشيان دوست
داشتند هرطور شده گروهى از اصحاب پيامبر(ص) را به اسارت درآورند تا آنها را به
انتقام كسانى كه در جنگ بدر به دست مسلمانان كشته شده بودند به قتل رسانده و بدنشان
را قطعه قطعه نمايند.4
هفت تن از مردان قبيله “عضل” و
“قاره” در حالى كه چنين وانمود مىكردند مسلمان شدهاند به مدينه آمده و به حضور
پيامبر اكرم(ص) رسيدند و به ايشان عرض كردند: “قبيله ما به اسلام روى آورده است،
چند تن از يارانت را با ما همراه كن تا به مردم ما قرآن و احكام اسلامى را
بياموزند.5 رسول خدا(ص) اين خواهش را پذيرفت و به شش نفر از يارانش امر فرمود با
آنان بروند.6 اين شش تن كه همگى از سابقين در اسلام و از شركت كنندگان در جنگهاى
بدر و احد به شمار مىرفتند، عبارت بودند از:
1- عاصم بن ثابت 2- خالد بن
بكير 3- مرثد بن ابىمرثد 4- خبيب بن عدى 5- عبدالله بن طارق 6- زيد بن دثنه.7
رسول خدا(ص) “مرثد بن ابىمرثد”8
را به عنوان سرپرست گروه اعزامى تعيين فرمود. سپس آنها با فرستادگان “عضل” و “قاره”
در يكى از نخستين روزهاى ماه ذىقعده سال سوم هجرى9 مدينه را ترك گفتند.
چون مسير پنج روزه راه را
پيمودند، صبحگاهان بود كه به آبگاه “رجيع” رسيدند، نشستند تا اندكى بياسايند. در
اين لحظه گروه دعوت كننده از آن محل خارج شده و كسانى را كه بنىلحيان براى جنگ
آماده ساخته بودند به يارى خواستند. چيزى نگذشت كه صد تن10 از جنگجويان بنىلحيان
در حالى كه به شمشير و تير و كمان مجهّز بودند، ياران رسول خدا(ص) را محاصره
كردند. اصحاب، شمشيرهايشان را از نيام بيرون كشيده و مهيّاى نبرد شدند. دشمنان چون
اين وضع را مشاهده كردند گفتند: “به خدا سوگند ما قصد كشتنتان را نداريم بلكه
مىخواهيم شما را تسليم قريش نماييم و در برابر از آنان پاداش بگيريم. با شما نيز
پيمان مىبنديم و خدا را گواه مىگيريم كه اگر خود را تسليم سازيد، زنده خواهيد
ماند!”.11
× “شهادت” تنها راه نجات
“مرثد” و “خالد” فرياد
زدند: “به خدا قسم هرگز ما عهد و پيمان مشركى را نخواهيم پذيرفت!” و هنوز چند
لحظهاى نگذشته بود كه آن دو با افراد دشمن درگير شده و به شهادت رسيدند. عاصم نيز
گفت: “من نذر كردهام هيچگاه امان كافرى را نپذيرم!” سپس به آنها حمله نمود و در
حالى كه اين اشعار را مىخواند، شروع به جنگيدن كرد:
مرا از نبرد چه باك! در حالى
كه تيراندازى توانا هستم و كمان من، زهى محكم و قوى دارد.
از كمانم تيرهاى بلند فرو
مىريزد.
مرگ حق است و زندگى باطل.
هر آنچه تقدير الهى باشد به
انسان مىرسد و آدمى به سوى خدا باز مىگردد.
اگر با شما نجنگم مادرم به
عزايم بنشيند!12
عاصم به فنون جنگ، آگاهى تمام
داشت13 و تيراندازى بسيار زبردست و ماهر بود. ليكن بيش از هفت چوبه تير با خود
نداشت. نخست با هر تيرى يكى از بزرگان مشركان را به خاك افكند و چون تيرهايش تمام
شد14 با نيزهاش به جنگيدن پرداخت و به نبرد ادامه داد تا آن كه نيزهاش شكست.
اينك تنها سلاحى كه برايش باقى مانده بود، شمشير بود. پس تيغ از نيام بركشيد و روى
به آسمان كرد و عرضه داشت: “پروردگارا! من در آغاز روز، دين تو را يارى نمودم، تو
نيز در پايان آن جسم مرا در پناه خود گير!”. اين دعاى عاصم به خاطر آن بود كه دشمن
هر كس را مىكشت پيكرش را برهنه مىساخت.
عاصم به سختى با جنگجويان
بنىلحيان درآويخت و چندان جنگيد كه دسته شمشيرش شكست. اما باز هم دست از نبرد
نكشيد تا اين كه يك تن را كشته و چند نفر ديگر را مجروح ساخت. سرانجام دشمنان
اطرافش را گرفتند و با نيزههاى خود به او ضربه زدند تا آن كه از پاى درآمد و به
شرف شهادت نائل گشت.15
“سلافه” دختر سعد كه دو تن
از پسرانش در جنگ احد با تيرهاى عاصم كشته شده بودند، نذر كرده بود كه در كاسه سر
عاصم شراب بنوشد!16 به همين خاطر براى آورنده سر عاصم، صد شتر جايزه تعيين كرده
بود. اين موضوع را تمام بنىلحيان و بسيارى از اعراب مىدانستند، لذا عاصم كه به
شهادت رسيد تصميم گرفتند سرش را از پيكر جدا ساخته و نزد سلافه ببرند تا جايزه
نصيب آنان گردد.17
چون به سوى عاصم آمدند، خداوند
متعال زنبوران بسيارى را فرستاد تا از پيكر مطهر عاصم حفاظت كنند، پس هر كس از دشمنان
مىخواستبه وى نزديك شود مورد حمله آنان قرار مىگرفت. تعداد زنبورها آنچنان زياد
بود كه كسى توان مقابله با آنها را نيافت،18 براى همين با يكديگر گفتند: “او را
واگذاريد تا شب فرا رسد، چون هوا تاريك گردد زنبورها از گرد وى پراكنده خواهند شد”
شب فرا رسيد و با اين كهدرآسمانابرىبهچشمنمىخوردبارانىسيلآسا فرو ريخت و
آب جسد عاصم را با خود برد به گونهاى كه هر چه گشتند وى را نيافتند.
عاصم پيش از آن از خداى خويش
خواسته بود كه به هيچ مشركى دست نزند و دست مشركى نيز بدو نرسد. خداوند بزرگ اين
دعا را پذيرفت و مانع از اين شد كه بنىلحيان پس از شهادت عاصم به پيكر وى دست
بزنند. خود عاصم نيز تا زنده بود اجازه نداد كه مشركين بر او دست يابند.19
× آزادمردان اسير
آن سه تن ديگر يعنى “زيد بن
دثنه”، “خبيب بن عدى” و “عبدالله طارق” تن به اسارت سپردند و خويشتن را تسليم آنان
كردند.20 بنىلحيان زه كمانهايشان را باز كرده و دستهاى اين سه نفر را بستند. سپس
راهى مكه شدند تا آنها را به قريش بفروشند.21
چون به ناحيه “مر الظهران”22
رسيدند “عبدالله طارق” از كرده خويش پشيمان گشت و به بنىلحيان گفت: “اين آغاز مكر
و فريب شما بود كه دستان ما را بستيد. سوگند به خدا! من همراهشمانخواهمآمد. به
راستى كردار دوستانم كه شهادت رابرگزيدند براى من سرمشقى نيكوست”.
آنان كوشيدند تا وى را با خود
ببرند اما عبدالله نمىپذيرفت، تا اين كه با تلاش بسيار دستهاى خود را از بند
رهانيد و شمشير برگرفت. دشمنان از اطراف عبدالله پراكنده شده و از وى فاصله
گرفتند. عبدالله به سختى به مشركين حمله مىبرد تا اين كه فرومايگان وى را آماج
سنگها قرار داده و به شهادت رساندند.23
وقتى “عبدالله بن طارق” شهيد
شد، مشركين به راه خويش ادامه داده و “زيد” و “خبيب” را به مكه بردند. مردان قريش
چون آنان را ديدند شادمان گرديدند. “خبيب” را “حجير بن ابىاهاب” به هشتاد مثقال
طلا خريد تا برادرزادهاش كه “عقبة بن حارث” نام داشت وى را به جاى پدرش “حارث بن
عامر” بكشد،24 زيرا “خبيب”، “حارث بن عامر” را در جنگ بدر از پاى درآورده بود.25
“صفوان بن اميه” نيز كه از
مسلمانان دلى پركينه داشت “زيد” را به پنجاه شتر خريد، تا به انتقام پدرش “امية بن
خلف” كه از كشته شدگان نبرد بدر بود، به قتل رساند.26
مشركين قريش، زيد و خبيب را در
ماه ذىقعده خريده بودند بدين سبب آن دو را زندانى نمودند تا ماههاى حرام سپرى
گردد. زيد كه در خانه “صفوان بن اميه” به زنجير كشيده شده بود، شبها نمىخفت و به
پرستش پروردگار مىپرداخت. روزها نيز روزه داشت و از گوشتهايى كه به عنوان غذا نزد
وى مىآوردند نمىخورد. اين امر بر صفوان كه خود را شخصى كريم مىپنداشت گران آمد،
لذا مردى را پيش زيد فرستاد و پرسيد: “پس تو چه غذايى را مىخورى!؟” زيد پاسخ داد:
“من از گوشت حيوانى كه با نام غير خدا ذبح شده است نخواهم خورد. ليكن اگر شير
بياوريد آن را خواهم آشاميد”. از آن پس صفوان هنگام غروب براى زيد قدحى شير مىفرستاد
و زيد با آن افطار مىكرد و اين تنها خوراك وى بود تا فردا كه چون خورشيد فرو
مىنشست دوباره برايش شير مىآوردند.27
خبيب را نيز به زنجير بسته و
زندانى كردند. در آغاز با وى رفتارى ناجوانمردانه و ناشايست پيش گرفتند تا اين كه
روزى خبيب به آنان گفت: “مردم بزرگوار با اسيران خود اين چنين رفتار نمىكنند!” از
آن پس رويه آنان تغيير يافت و دست از آزار وى كشيدند.28 “حجير بن ابىاهاب” كنيزى
به نام “ماويه” داشت كه خبيب را در خانه وى زندانى ساخته بود29 “ماويه” بعدها
اسلام آورد و مسلمانى نيك كردار شد30 وى هيچ گاه كسى را به خوبى خبيب نديده بود.
خبيب، شبها را با تلاوت قرآن مىگذراند و زنان مكه چون صداى گيرا و دلنشين وى را
مىشنيدند، مىگريستند و بر حال او رقّت مىآوردند.31
روزى “ماويه” از شكاف در به
درون زندان نگريست و با منظرهاى شگفتآور رو به رو گشت. خبيب در حالى كه به زنجير
بسته شده بود، خوشه بزرگى از انگور در دست داشت و از آن مىخورد. در آن زمان فصل
انگور نبود و براى نمونه در هيچ كدام از خانههاى مكه، حبّه انگورى هم يافت نمىشد
و بىترديد اين روزىِ مخصوص بود كه خداوند متعال به وى ارزانى داشته بود.32 “ماويه”
از خبيب – كه در چشمانش بسى بزرگ آمده بود – پرسيد: “آيا حاجتى دارى كه آن را
برآورده سازم؟” خبيب پاسخ گفت: “خير، تنها مىخواهم آب شيرين و گوارا برايم بياورى
و از گوشت چهارپايانى كه در پيشگاه بتها قربانى مىشوند برايم طعامى نياورى. خواهش
ديگر من اين است هرگاه خبر يافتى كه تصميم گرفتهاند مرا بكشند، آگاهم سازى”.ادامه
دارد
پاورقيها:
1) معجم البلدان، ج3، ص29.
2) عرنه نام بيابانى است
كه مقابل صحراى عرفات قرار دارد. “معجم البلدان، ج4، ص111”.
3) طبقات كبرى، ج2، ص51 –
50؛ مغازى واقدى، ج2، ص532 – 531؛ سيره زينى دحلان، ج2، ص68 و 69.
4) مغازى واقدى، ج1، ص354.
5) همان مدرك، سيره ابن
هشام، ج3، ص178؛ تاريخ طبرى، ج2، ص214؛ سيره زينىد حلان، ج2، ص70.
6) اسد الغابه، ج3، ص180؛
الاستيعاب، ج2، ص313؛ كامل ابن اثير، ج2، ص167؛ سيره ابن هشام، ج3، ص178؛ سيره
زينى دحلان، ج2، ص70؛ تاريخ طبرى، ج2، ص114.
7) دثنه به فتح دال و كسر
مثلثه و شد النون المفتوحه (سيره زينى دحلان، ج2، ص70).
8) سيره ابن هشام، ج3،
ص179، طبقات كبرى، ج2، ص55؛ تاريخ طبرى، ج2، ص 214؛ تاريخ يعقوبى، ج2، ص70؛ سيره
ابن هشام، ج3، ص192.
9) در اين كه “سريه رجيع”
در چه تاريخى اتفاق افتاده است، بين مورخين اختلاف وجود دارد.
10) مغازى واقدى، ج1،
ص355. در سيره زينى دحلان ج2، ص70 تعداد آنها دويست نفر ذكر شده است.
11) مغازى واقدى، ج1،
ص355؛ سيره ابن هشام، ج3، ص179؛ سيره زينى دحلان، ج2، ص71؛ تاريخ طبرى، ج2، ص214.
12) سيره ابن هشام، ج3،
ص179؛ مغازى واقدى، ج1، ص355. سيره زينى دحلان، ج2، ص71؛ البداية و النهايه، ج4،
ص73. البته اشعار در سيره زينى دحلان نيامده است. در ضمن مصرع دوم بيت اول در
مغازى با آنچه در سيره ابن هشام مذكور است اختلاف عبارتى دارد.
13) سيره زينى دحلان، ج2،
ص70؛ الاصابه، ج2، ص244.
14) نقل از سيره زينى
دحلان ج2، ص71. در البداية و النهايه ج4، ص72 نيز مطالب با اختلاف آورده شده است.
15) مغازى واقدى، ج1،
ص356.
16) سيره حلبيه، ج2، ص224
– 223؛ كامل ابن اثير، ج2، ص156؛ سيره ابن هشام، ج2، ص134 – 79؛ مغازى واقدى، ج1،
ص307 228 – 227؛ طبقات كبرى، ج2، ص41.
17) نقل از مغازى واقدى،
ج1، ص356. در سيره ابن هشام، ج3، ص180 و كامل ابن اثير، ج2، ص168 نيز با اندك
اختلاف ذكر شده است.
18) به همين جهت عاصم را “حمى
الدبر”؛ يعنى حمايت شده به وسيله زنبورها مىگويند.
19) تاريخ طبرى، ج2، ص214؛
سيره ابن هشام، ج3، ص25؛ مغازى واقدى، ج1، ص356.
20) سيره ابن هشام، ج3،
ص180؛ تاريخ طبرى، ج2، ص214.
21) همان مدرك؛ سيره زينى
دحلان ج2، ص71؛ مغازى واقدى، ج1، ص357.
22) “ظهران” نام بيابانى
نزديك مكه است كه دهكدهاى به نام “مر” در آن واقع شده و بدين سبب به “مر الظهران”
شهرت يافته است. “مر” در گذشته داراى نخلستانها و باغهاى بسيارى بود كه قبائل “اسلم”،
“هذيل”، “غاضره” مالك آنها بودند. )معجم البلدان، ج4، ص63).
23) طبقات كبرى، ج2، ص56؛
سيره ابن هشام، ج3، ص180؛ مغازى واقدى، ج1، ص357.
24) سيره ابن هشام و مغازى
واقدى، همان صفحات؛ تاريخ طبرى، ج2، ص214.
بعضى نيز گفتهاند: او را دختر
حارث، خريد (مغازى واقدى، ج1، ص357).
25) مغازى واقدى، ج1،
ص357؛ الاصابه، ج1، ص418؛ الاستيعاب، ج1، ص429؛ اسدالغابه، ج1، ص597؛ بدايه و
نهايه، ج4، ص72؛ سيره زينى دحلان ج2، ص72.
26) الاستيعاب، ج1، ص554؛
سيره ابن هشام، ج3، ص181؛
سيره زينى دحلان ج2، ص72؛
مغازى واقدى، ج1، ص357.
27) مغازى واقدى، ج1؛ ص362
– 361.
28) سيره زينى دحلان ج2،
ص72
29) سيره زينى دحلان، همان
ص – ؛ سيره ابن هشام، ج3، ص181.
30) مغازى واقدى، ج1،
ص357.
31) سيره زينى دحلان ج2،
ص72؛ مغازى واقدى، ج1، ص358 – 357.
32) سيره ابن هشام، ج3،
ص181؛ مغازى واقدى، ج1، ص357؛ سيرهزينى دحلان، همان. بدايه و نهايه، ج4، ص72.
موانع اتحاد آسيا
نظريه اتحاد آسيايى
موانع اتحاد آسيا
قسمت سوم
دكتر محمد رضا حافظ نيا
در مقالههاى پيشين، در خصوص
ويژگيهاى عمده قاره آسيا بحث شد و ضرورتها و دلايلِ توجيهى تشكيل اتحاد آسيايى
بيان گرديد. اينك به ذكر موانع و عوامل بازدارنده شكلگيرى آن پرداخته مىشود.
بر سر راه پيدايش و تكامل
اتحاد آسيايى سه مشكل عمده وجود دارد كه در صورت عزم قطعى تعدادى از كشورهاى عمده
آسيا يا اكثر آنها مىتوان بر آن فايق آمد، بنابراين، مشكلات لاينحلى نيستند كه
ايده اتحاد آسيايى را خنثى سازند ولى در صورت فقدان عزم آنها و عدم اهتمام بر
تشكيل اتحاديه ياد شده، عوامل مزبور مىتوانند مانع جدّى بر سر راه تحقق آن به
شمار آيند.
الف – بزرگى قاره آسيا و
تفكيك ناحيهاى آن:
قاره آسيا از وسعت جغرافيايى
بالايى نسبت به قارههاى ديگر برخوردار است و بين وسعت جغرافيايى و ميزان تجانس و
يكپارچگىِ خصيصههاى طبيعى و انسانى، رابطه معكوس وجود دارد؛ يعنى هرچه فضاى
جغرافيايى كوچكتر باشد تجانس خصيصههاى آن بيشتر و برعكس هر چه فضا بزرگتر و
وسيعتر باشد ميزان تجانس كمتر است. از سوى ديگر، فضاى جغرافيايى آسيا در اثر عوامل
طبيعى نظير رشته كوههاى بزرگ، كويرها، درياها، درياچهها، خليجها، گذرگاهها،
فلاتها، يخچالها و جنگلها گسسته شده و يكپارچگى فضايى خود را از دست داده است.
علاوه بر آن از مناطق اقليمى سه گانه استوايى، معتدله و قطبى همراه با مناطق
فرعيتر فى ما بين نيز برخوردار است. بنابراين، سه عامل جغرافيايىِ فضا، عوارض و
اقليم در قاره آسيا با يكديگر تركيب شده و با كنش هماهنگ خود بر درجه گسستگى و
ميزان تفاوت خصيصههاى ناحيهاى آن افزوده است. در واقع اين عوامل رابطه معكوس با
ميزان تجانس خصيصهها دارند. از اين رو قاره آسيا را مىتوان در تقسيمبندى
ناحيهاى به چند بخش تقسيم كرد كه هر بخش ضمن برخوردارى از خصيصههاى مشترك عمومى
آسيا، واجد خصيصههاى منطقهاى مشترك نيز مىباشد، كه بر همين اساس هر كدام از
آنها يك ناحيه ژئوپليتيكى و يك زير سيستم را در نظام قارهاى و بينالمللى به وجود
مىآورد. در تقسيم بندى اوليه، قاره آسيا به نواحى جغرافيايى و ژئوپليتيكى زير
تقسيم مىشود:
1- آسياى شرقى بحرى (دريايى):
شامل ژاپن، كره جنوبى، تايوان،
فيليپين، برونئى، هونگ كونك و سنگاپور است كه در اين ناحيه، ژاپن از منزلت
ژئوپليتيكى و موقعيت قطبى برخوردار است. اين ناحيه به سوى تشكلى ديگر تحت عنوان جامعه
اقيانوس آرام كه متشكل از سواحل غربى و شرقى اين اقيانوس است گرايش پيدا كرده و
هويت آسيايى خود را كم كم از دست مىدهد. رهبرى و موقعيت قطبى جامعه اقيانوس آرام
را آمريكا عهدهدار شده است.
2- آسياى شرقى برى (خشكى):
شامل چين و كره شمالى و
مغولستان است كه در اين ناحيه، چين داراى منزلت ژئوپليتيكى است. اين ناحيه و ناحيه
قبلى (در قالب جامعه اقيانوس آرام) در حال كشمكش و رقابتند و نزاع بين آنها در سطح
استراتژيك در مسائل اقتصادى، نظامى و سياسى ادامه دارد و ظاهراً ناحيه اقيانوس
آرام از ابزارهاى قويترى براى اعمال فشار عليه اين ناحيه برخوردار است.
3- ناحيه آسياى جنوب شرقى:
شامل اندونزى، مالزى، ويتنام،
كامبوج، تايلند، لائوس و برمه است كه در اين ناحيه، اندونزى و سپس تايلند، منزلت
ژئوپليتيكى بيشترى دارند. اين ناحيه در صحنه كشاكش و رقابت نواحى آسياى شرقى برى و
آسياى شرقى بحرى و اقيانوس آرام گرفتار آمده و دچار نزاعهاى محلى است.
4- ناحيه آسياى جنوبى:
شامل هند، پاكستان، بنگلادش،
سريلانكا، بوتان، نپال و مالديو است كه در آن هندوستان و سپس پاكستان از وزن و
منزلت ژئوپليتيكى بيشتر برخوردارند. اين منطقه در شمال اقيانوس هند قرار داشته و
داراى اهميت زيادى است و درگير نزاعهاى محلى و ميان ناحيهاى پيرامون خود است كه
در يك طرفِ اين نزاعها هندوستان قرار دارد.
5- ناحيه آسياى جنوب غربى:
شامل ايران، افغانستان، عمان،
امارات متحده عربى، عراق، قطر، بحرين، كويت، عربستان و يمن است كه در اين ناحيه
ايران از منزلت ژئوپليتيكى بالاتر برخوردار است. اين ناحيه ژئوپليتيكى به دليل
برخوردار بودن از بزرگترين مخزن انرژى جهان (خليج فارس) كانون حضور و رقابت
قدرتهاى جهانى (انگليس، آمريكا، شوروى سابق) گرديده و بدين لحاظ از گسستگى قدرت و
نزاعِ درون منطقهاى برخوردار شده است.
6- آسياى غربى:
شامل سوريه، لبنان، فلسطين،
تركيه، ارمنستان، آذربايجان و گرجستان است كه در بين آنها تركيه و سپس سوريه،
منزلت ژئوپليتيكى بالاترى دارند. اين ناحيه، فاقد همبستگى جغرافيايى است و خود به
سه خرده ناحيه قفقاز، تركيه و شرق مديترانه تقسيم مىشود كه ناحيه قفقاز و شرق
مديترانه دچار نزاعهاى محلى است و به نظر مىرسد تظاهر رقابتهاى بينالمللى با
اهداف سياسى و فرهنگى باشد.
7- ناحيه آسياى شمال غربى:
اين ناحيه همان است كه به غلط آسياى
مركزى يا ميانه خوانده مىشود، زيرا اين ناحيه از نظر جغرافيايى در مركز آسيا يا
ميانه آن قرار ندارد، بلكه در حاشيه شمال غرب قاره آسيا واقع است و شامل قزاقستان،
ازبكستان، تاجيكستان، تركمنستان و قرقيزستان مىباشد كه قزاقستان و سپس ازبكستان
از منزلت ژئوپليتيكى بالاترى برخوردارند. پس از فروپاشى شوروى سابق اين منطقه آزاد
گرديد و دچار خلأ ژئوپليتيكى شد و رقابتهاى جهانى و منطقهاى در آن اوج گرفت و
احتمالاً در آينده، نزاعهاى محلى بيشترى خواهد داشت.
8- آسياى شمالى و شمال شرقى:
اين ناحيه تقريباً يكپارچه، بر
قلمرو منطقه سرد و قطبى شمال آسيا نيز تطبيق مىكند. ناحيهاى است بسيار بزرگ كه
در قلمرو و نفوذ كشور روسيه قرار دارد. در واقع بخشى از آسياست كه هنوز روسيه به
عنوان يك دولت اروپايى آن را در استعمار مستقيم خود دارد. اين ناحيه به دليل فقر
شديد جمعيت و دور بودن از صحنه رقابت قدرتهاى بزرگ و سختيهاى محيط طبيعى، در حال
حاضر فاقد بحران است.
همان طور كه مشاهده مىشود
آسيا به هشت ناحيه جغرافيايى و ژئوپليتيكى تقسيم مىگردد، كه بجز مورد اخير در
بقيه موارد هر كدام قادرند يك تشكل و نظام منطقهاى و يا زير سيستمى را در چهارچوب
نظام قارهاى تشكيل دهند و علىرغم برخوردارى از خصيصههاى منطقهاى داراى
خصيصههاى مشترك و كليترى نيز مىباشند كه مىتواند مبنايى براى سازماندهى، تشكل و
نطام قارهاى باشد. نظير خصيصههاى تعلق به قاره آسيا، فرهنگ مشترك شرقى، تجارب و
درد تاريخى مشترك، همزيستى تاريخى در قالب تمدنها و ملتها و دولتها، احساس تهديد
مشترك از قدرتهاى برون قارهاى (اروپا و آمريكا)، داشتن نياز متقابل به يكديگر و
قابليت خوداتكايى خانواده آسيا.
ضمن اين كه توسعه شبكه ارتباطى
مشترك عينى (مسيرهاى حمل و نقل) و غير عينى (رسانهها)، مىتواند پيوندهاى خانواده
آسيا و مشتركات و ميزان تجانس آنها را افزايش دهد كه در حال حاضر چنين شبكه
ارتباطى مشتركى وجود ندارد. نكته ديگرى كه بايد مد نظر فرار گيرد اين است كه
قارههاى ديگر نيز به نواحى جغرافيايى همراه با خصيصههاى خاص خود تقسيم مىشوند و
حتى بعضى نواحى به خرده نواحى كوچكتر. ولى اين عامل نتوانسته است مانعى بر سر راه
ايجاد تشكل قارهاى باشد. قارههاى آفريقا، اروپا و آمريكاى شمالى هر يك به نواحى
جغرافيايى كوچكتر تقسيم مىشوند ولى توانستهاند بر اساس خصيصههاى مشترك و كليتر
گردهم آيند و اتحاد قارهاى را تشكيل دهند.
ب – نزاعهاى محلى و
منطقهاى ميان كشورها:
اختلاف و نزاع در نقطه مقابل
همگرايى و اتحاد قرار دارد و بنابراين به عنوان مانعى بر سر راه اتحاد، تجلى
مىنمايد. در قاره آسيا نيز همانند ساير قارهها اختلافات و كنشهاى خصمانه بين
تعدادى از كشورها وجود دارد كه عوامل ارضى، ايدئولوژيكى، انسانى، سياسى و اقتصادى
در پيدايش آن مؤثرند. ولى اين اختلافات فراگير نيست و اكثر كشورها از چنين ويژگى
بركنارند. علاوه بر آن تعدادى از بحرانهاى آسيا داخلى هستند و ربطى به رابطه بين
دو يا چند كشور ندارند؛ مانند افغانستان، تاجيكستان، يمن، تركيه و فيليپين. اما
تعدادى از آنها ميان كشورىاند و دو يا چند كشور در آن دخالت دارند؛ مانند هند و
پاكستان بر سر مسأله كشمير، چين و هند، هند و سريلانكا، كامبوج و ويتنام، برمه و
بنگلادش، چين و تايوان، كره جنوبى و كره شمالى، عراق و ايران، ارمنستان و
آذربايجان.
اين اختلافات به گونهاى
نيستند كه غيرقابل حل باشند ولى تحت شرايطى امكان توسعه آنها وجود دارد. اما نكته
اين است كه اولاً عامل اختلافات ياد شده در قارههاى ديگر نيز وجود دارد و اختصاص
به آسيا ندارد، زيرا عموماً ماهيتى دو جانبه دارند و لذا نمىتوانند مانع يك تشكل
چند جانبه و فراگير شوند. كما اين كه در خصوص يكى از حادترين آنها كه شامل سه مورد
اختلاف نسبتاً بزرگ مىباشد ما شاهد وجود اتحاد و تشكل منطقهاى هستيم و اين مورد
ناحيه جغرافيايى جنوب آسياست كه پيمان سارك (آتاات) را متشكل از كشورهاى جنوب
آسيا – بويژه هند و پاكستان – به وجود آورده است. ثانياً سازمانهاى بينالمللى و
يا منطقهاى وجود دارند كه تعدادى از اعضاى آنها با يكديگر نزاع داشته و در عين
حال عضو آن سازمانند. (نمونه اوپك). ثالثاً با نگاه ديگرى به مسأله مىتوان ادعا
كرد كه نه تنها نزاعها مانع شكلگيرى اتحادها نيستند بلكه اتحادها و تشكلهاى چند
جانبه قادرند در درون خود نهادهاى رفع منازعه دو جانبه را بين اعضا به وجود آورند
تا به اختلافات فى ما بين رسيدگى و آن را در درون تشكل حل و فصل كرده و مانع از
حضور بيگانگان شوند. طبيعى است كه حضور بيگانگان راه را براى تحصيل اهداف آنها در
منطقه باز مىنمايد. بنابراين انتظار مىرود اتحاد آسيايى در درون خود نهاد رفع
منازعه را به وجود آورد تا بتواند به اختلافات دو جانبه كه بعضاً چندان اهميتى
ندارند رسيدگى و آن را حل و فصل كند.
ج – واكنش قدرتهاى برون
قارهاى (اروپا و آمريكا):
قدرتهاى اروپايى و آمريكايى در
قرون اخير سلطه خود را بر آسيا گسترش دادند و از ضعف قدرت دولتهاى آسيايى استفاده
نموده و حضور مستقيم و غيرمستقيم خود را در آسيا تثبيت كردند. آنها خوب مىدانند
كه آسيا امروزه داراى وزن ژئوپليتيكى بالايى در جهان است كه اگر عوامل ژنوپليتيكى
آسيا، كه در قالب كشورهاى منفرد و فاقد قدرت يكپارچه و نيرومند است، روزى با
يكديگر تركيب شوند خواه ناخواه كانون جغرافيايى تصميمگيرى و رهبرى جهان از اروپا
و آمريكا و به عبارتى از بخش شمالى اقيانوس اطلس، به آسيا منتقل خواهد شد و تمام
مناسبات جهانى و نظام بينالملل را متحول و دگرگون خواهد ساخت. طبيعى است كه تحقق
اين امر به قيمت از دست دادن موقعيت سرورى و رهبرى جهان براى آنها، تمام مىشود.
از اين رو هيچ گاه موافق بروز چنين واقعهاى نخواهند بود. بنابراين اهتمام خود را
براى جلوگيرى از پيدايش اتحاد معنادار آسيايى به كار خواهند گرفت1 انتظار مىرود
در آغاز با تجزيه و تحليلهاى نظرى در خصوص امكان سنجى تشكيل اين اتحاد، مانع از
تقويت اين طرز تفكر و نزديك شدن آن به مرحله اجرا شوند و تحقق آن را بسادگى غير
عملى جلوه دهند.2 و اگر آسياييها مصمم به تشكيل آن گردند انتظار مىرود قدرتهاى
اروپايى و آمريكايى تلاش گستردهاى براى رايزنى با كشورهاى آسيايى – بويژه
طرفداران خود – جهت ممانعت از آن آغاز كنند و تدابير لازم را براى به كارگيرى
اهرمهاى سياسى، اقتصادى و فرهنگى در جهت خنثى كردن تلاش كشورهاى آسيايى اتخاذ
نمايند. بديهى است هوشيارى و تصميم جدى آسياييها مىتواند مانع تلاشها و تدابير
قدرتهاى اروپايى و آمريكايى گردد.
پاورقیها:
1. كيهان هوائى،
1372/7/28، ص 5
2. روزنامه خبرين پاكستان،
شماره 28، ص 1994
جايگاه پژوهش
جايگاه پژوهش در آموزش و پرورش
غلامرضا گُلى زواره
ارزش پژوهش
تحقيق زيربناى اغلب ابتكارات و
كليد حل مشكلات انسانى و توسعه همه جانبه است. تحقيق، مطالعه دقيق و منظمى است كه
پژوهشگر را به هدف مورد نظر خود نزديك مىسازد. فكر انسان محقق به سوى مجهولات و
ناشناختهها رهنمون گرديده و در اين راستا مىكوشد تيرگيهاى جهل را با فجر پژوهش
از هم شكافته و خورشيد دانش را بر مشتاقان، نويد دهد. قرآن كريم انسانها را به
تفكر، تدبر، تعقل و مشاهده در پديدههاى هستى و جهان آفرينش دعوت مىنمايد و بر
تحقيق و كنجكاوى تاكيد وافرى دارد. كلام حق و نور وحى با فرمان “اقراء” (بخوان)
آغاز مىشود. مهمترين معجزه رسول گرامى اسلام(ص) كتاب است و ما پيرو آيينى هستيم
كه خواندن و نوشتن و دانشاندوزى و نيل به كمالات و طى مدارج علمى را ارج مىنهد و
اهل دانش را مورد توجه و عنايت قرار مىدهد. ستارگان درخشان آسمان ولايت وامامت
براى دانشوران و انديشمندان احترام والايى قائل بودند و در احاديث منقول از آنان،
پيروان اهلبيت به انجام چنين عملى دعوت شدهاند. ارزش دانش و پژوهش در اسلام به
حدى است كه دانشمندى كه به اصول اسلامى معتقد باشد و مردمان از دانش او بهرهمند
شوند بر هفتاد هزار عابد برترى دارد. در نظرگاه اسلام، انتشار علم در جامعه،
زمينهاى است براى روشن شدن حقايق، تحقق عدالت و رفع جهالتها و تبعات سوء آن و نيز
رسيدن جامعه اسلامى به استقلال واقعى.
از سويى يكى از عاليترين
گرايشهاى فطرى انسان، حقيقتجويى است، اين انگيزه به رغم موانع و مشكلات، انسان
جستجوگر را به سوى درك حقايق، رهنمون مىسازد به طورى كه كشف حقيقت و نايل گرديدن
به قله كمال براى انسان وجد و سرور خاصى دارد. دانشهاى متنوعى كه اكنون پديدار
گشته حاصل تكاپوى بىوقفه انسانهاى تلاشگرى بوده كه چون تشنهاى به دنبال چشمه ناب
حقايق و حكمتها بود و سرانجام موفق شدهاند از منبع پرفيض انديشه بهرهمند گردند.
در تعاليم اسلامى به رشد و پرورش و شكوفايى اين ميل درونى توجّه خاصّى شده است.
انقلاب اسلامى كه با الهام از
تعاليم اسلام و رهبرى حضرت امام خمينى – قدس سره – به پيروزى رسيد ارزشهاى معنوى
را ارج مىنهد و براى دانشوران متعهّد و محققين دلسوز، احترامى زايد الوصف قائل
است. نظام آموزش و پرورش؛ بازوى توانمند فكرى و فرهنگى انقلاب اسلامى است و توسعه
كشور در گرو تعليم و تربيت صحيح است. اين سازمان وسيع، كه هر روز گستره فعاليت آن
رو به تزايد است، بايد در تعيين خط مشى و برنامه ريزىها از روشهاى منطقى، عاقلانه
و عالمانه بهره گيرد. در راستاى تحقق چنين آرمانى بايد نظام آموزشى كشور به تحقيق
و پژوهش به عنوان زيربناى فعاليتهاى آموزشى ارج نهد و به اين نكته توجه داشته باشد
كه توان فرهنگى اين تشكيلات عظيم را پژوهشهاى علمى و فرهنگى افزون مىنمايد. آنچه
آموزش را به نتيجه مىرساند و قلمرو آن را توسعه مىدهد پژوهش است، اعتلاى دانش در
گرو اعتنا به تحقيق است و بايد نهادهاى آموزشى و دست اندركاران تعليم و تربيت بدين
سو روى آورند و معلمان را به اين فعاليت علاقهمند كنند. مطالعه و تحقيق در محيطى
سالم و در جوّى صميمى براى عرضه افكار ضرورتى اجتناب ناپذير است و هر چه تعاطى
افكار سالمتر و بازار مباحثه و نقّادى و ارزيابى مسائل آموزشى داغتر باشد و تحقيق
رونق يابد، كيفيت آموزشى رو به تزايد مىرود و ارتقاى فهم و بينش را سبب مىشود.
اهميت تحقيق در نظام آموزش جديد
نظام جديد آموزشى طرح عظيمى
است كه پياده كردن آن بسى عظيمتر مىنمايد و تنها معلمان دانا و مبتكر و مجهّز به
جديدترين يافتههاى علمى مىتوانند در خصوص اجراى آن اقدام كنند و هر چه توان علمى
و كارآيى اين قشر اميدبخش افزايش يابد زمينه براى توسعه فرهنگى و رشد ملى بيشتر
فراهم مىشود. بديهى است كه اجراى اين طرح در قالب انجام وظايف روزانه و عمل كردن
به چندين بخشنامه ممكن نخواهد شد و به هدف مورد نظر خود نخواهد رسيد. بايد با
تلاشهاى روز مره، معلمان در جهت به كار گرفتن روشها و راههاى ابتكارى و نوآورىهاى
آموزشى، مطالعه منابع مفيد علمى، انجام برخى تحقيقات موردى، ايجاد مراكز، منابع و
رسانههاى آموزشى، مشورت و جدال احسن علمى بر سر روشهاى ابتكارى و بديع سوق داده
شوند تا در اين ميدان مفيد و پرثمر فرهنگى كارشناسانى خبره، ورزيده و توانمند به
بار آيند چرا كه به فرمايش مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنهاى:
“تا تحقيق و پژوهش انجام نگيرد
كار تدريس به نتيجه نخواهد رسيد.”
مسلّم است كه آموزشهاى ضمن
خدمت و كوتاه مدت و امتحان دادن چند جزوه و شركت در كلاسهاى مشخص شده، آن هم توسط
بخشنامههاى صورى و تحت رفتارهاى ادارى براى اين امر مهم كارساز نخواهد بود و بايد
براى تحقق هدفهاى نظام آموزشى جديد، تعالى فرهنگ تعليم و تربيت و شكوفايى
استعدادهاى معلمان، مربيان و دست اندركاران آموزشى يك بسيج فكرى و فرهنگى ايجاد
شود و سنگرهاى پژوهش و تحقيق در ادارات و آموزش و پرورش مستقر گردد.
نگرش توأم با پژوهش
از وظايف مهم فرهنگيان، پرورش
و آماده سازى دانش آموزان براى خودآموزى و حركت به سوى يادگيرى خود انگيخته و تلاش
به سوى پويايى است. آنان براى رسيدن به اين امر مهم و سرنوشت ساز، بايد به موازات
تدريس به مطالعه، به عنوان وسيلهاى حياتى در جهت ارتقاى فكرى، و يافتن روحيه
تحقيق و نگرش توأم با پژوهش اهميت بدهند. هر معلم در نظام آموزشى برحسب رشتهاى كه
تدريس مىكند و نيز به دليل آن كه با نوجوانان و جوانان سر و كار دارد و بايد با
جنبههاى روحى و رفتارى و گرايشهاى شخصيتى اين نسل آشنا باشد و از سويى چون با
اعتقاد به مبانى اسلامى و در نظام اسلامى به جوانان مسلمان مطالبى را تدريس مىكند
با سه موضوع برخورد مىكند كه بايد در خصوص آنها مطالعه داشته باشد:
الف: شناخت ارزشهاى اسلامى،
باورهاى دينى و موازين اخلاقى.
ب: مطالعه درباره مسائل روان
شناسى و شخصيتى نسلى كه به وى درس مىدهد.
ج : آشنايى و تسلط به رشتهاى
كه بايد تدريس كند.
بديهى است كه معلّم به دليل
ضيق وقت و مشكلاتى كه دارد نمىتواند خود شخصاً منابع مورد مطالعه را شناسايى كند
و به دليل عدم وسع مالى قادر نيست كتابها و نشريههاى گران قيمت را بخرد، البته
موارد نادرى وجود دارد كه از اين امر جداست. بنابراين ادارات آموزش و پرورش بايد
ترتيبى اتخاذ كنند كه همكاران فرهنگى در تهيه متون و منابع مورد تحقيق – كه در
افزايش راندمان كارى آنان تأثير بسزايى دارد – اقدامات بايستهاى كه شايسته اين
برنامه باشد به عمل آورند. با وجود آن كه در برخى مناطق به اين امور توجه شده و با
وسعت نظر مسؤولين، توسط افرادى كارشناس، علاقهمند و پرتلاش و باهمّت به صورت
خودجوش، كتابخانههاى پژوهشى و آرشيو مجلات و جرايد ايجاد شده امّا متأسفانه بايد
اعتراف كرد كه در تشكيلات آموزش و پرورش در پارهاى شهرستانها نه تنها به اين امر
حياتى بهايى داده نمىشود بلكه اگر حركتى پويا و مفيد و كارساز از سوى فرد يا
افراد دلسوزى صورت پذيرد به عنوان كارى زايد و فوق برنامه بدان نگريسته مىشود و
گاهى حركات تنگ نظرانه، برخوردهاى منفى ادارى و رفتارهاى توأم با رشك و حسادت،
چنين جوشش و كوششى را كم رنگ مىسازد.
ادارات آموزش و پرورش براى
تقويت شركت تعاونى فرهنگيان، خانه معلم و رفاه مادى كاركنان در تشكيلات مشخصى
فعاليتهايى را انجام مىدهند ولى براى تغذيه فكرى و افزايش توانمندى علمى معلمان،
كه اساسىترين نياز دستگاه تعليم و تربيت است و چون خون در شريان فرهنگ و انديشه
بايد جريان داشته باشد، كمتر برنامهاى دارند و گاهى حتى يك فضاى كوچكِ چند مترى
براى فعاليتهاى فكرى و علمى معلمان و مربيان در نظر گرفته نشده است. راستى اگر
معلمى بخواهد با آثار جديد منتشر شده كه با رشتهاش ارتباط دارد و احياناً منابعى
كه بدانها نياز دارد و مقالاتى كه در نشريات گوناگون انتشار مىيابد، آشنا شود
بايد چه كند و به كجا مراجعه نمايد. مربى پرورشى كه با بسيارى از مشكلات و معضلات
و گرايشهاى گوناگون روحى و اخلاقى دانش آموزان رو به روست به منظور افزايش بصيرت و
بالابردن ميزان دانستههاى خود در خصوص دانش آموزان بايد از چه كسى كمك بگيرد و به
كجا مراجعه كند و در چه مركزى به مطالعه و تحقيق بپردازد؟ اين در حالى است كه در
برخى كشورهاى پيشرفته نه تنها معلمان در مركزى خاص كه از سوى آموزش و پرورش در نظر
گرفته شده، مشغول مطالعه و تحقيقاند بلكه با راهنمايى معلمان، دانش آموزان سالهاى
آخر دبيرستان در خصوص درسهايى كه مىخوانند به تهيه مقاله، گزارش و تحقيق
مىپردازند و افرادى با پست سازمانى مشخص با مدارس ارتباط دارند تا معلمان را براى
آشنايى با منابع مورد نياز و يافتن خوراك فكرى مناسب يارى دهند و يا احياناً با
يكديگر مشورت كنند و راههاى ترغيب دانش آموزان را به مطالعه پى گيرند.
فرهنگ و پژوهش
توجه و رويكرد به تبليغ و
ترويج كتابخوانى و بازآورى فرهنگ كتابخوانى بين معلمان، كار ضرورى است كه عملاً به
آن اعتنا نمىشود و يا توجه به آن ناچيز و صورى است. در نظام آموزشى ما كتابخانه و
استفاده از منابع آن، جايگاه فعالى ندارد و اصولاً مدار فعاليت آموزشى، كتاب درسى
است كه محتواى آن هم به صورتى كه هدف اصلى آن بوده تدريس نمىشود. دانش آموزى كه
در اين نظام تربيت مىشود، كمتر پويايى و ابتكار و روحيه كاوش و جوشش دارد و در
دانشگاه اغلب دانشجويى است جزوهخوان و بيزار و بىرغبت نسبت به تلاشهاى فكرى. اگر
بافت نظام آموزشى به گونهاى بود كه براى دست يافتن به مقاصد و اهداف آموزش و
پرورش استفاده از كتابخانه به عنوان ابزارى اجتناب ناپذير مورد توجه بود طبعاً
ميزان توجه به كتابخانه و منابع تحقيق از سوى دست اندركاران مسائل آموزشى بالا
مىرفت. به علاوه چگونگى نگرش معلمان به مثابه الگوهاى رفتارى نسبت به كتاب و
كتابخوانى در ايجاد آمادگى ذهنى و انگيزه مطالعه در دانش آموزان اثرى بسيار دارد.
برخوردارى هر اداره از كتابخانهاى زنده و پويا و برخوردار از منابع پرارزش و
معلمانى علاقهمند به كتاب و كتابخوانى، مناسبترين بستر براى گرايش دانش آموزان به
دانش افزايى است و اگر ما بخواهيم فرمايش مقام معظم رهبرى را مبنى بر آن كه: “فرهنگ
مطالعه و كتابخوانى بايد وارد زندگى مردم شود” تحقق بخشيم بايد از مدرسه شروع
كنيم، زيرا الگوهاى رفتارى بيشترين نقش را در ايجاد نگرش مثبت و عادتهاى مطلوب
فرهنگى دارد.
وقتى كه معلمى بر فرض علاقه به كتاب و كوشش،
براى به دست آوردن منابع مورد نياز مركزى را در اختيار نداشته باشد كه از آن
استفاده كند و از سويى خود شخصاً در تهيه منابع و احياناً خريد آنها توانايى لازم
را نداشته باشد چگونه توقع داريم اهداف علمى و آموزشى مندرج در بند يك طرح كليات
نظام آموزشى را كه ذيلاً مىآيد تحقق بخشيم:
تقويت روحيه حقيقت جويى، تعقل،
تفكر، تعمق، تحقيق، ابتكار و نقّادى در تمامى زمينههاى اسلامى، فرهنگى و علمى.(طرح
كليات، ص6)
و در جاى ديگر اين طرح آمده
است:
توجه به تحقيق و پژوهش به
عنوان ابزار مؤثر ايجاد زمينه براى نوجويى، خلاقيت و ابتكار.
(طرح كليات، ص56)
وقتى يك معلم، مشتى اطلاعات را
كه برخى از آنها از نظر علمى هم چندان معتبر نيستند و با يافتههاى جديد و شرايط
فعلى همخوانى ندارند، تحت حاكميت كتابهاى درسى و بخشنامههايى كه مدام به سوى دفتر
مدرسه سرازير مىشود، كسب مىكند و همراه با انبوهى از مشكلات رفاهى و اجتماعى،
سال تحصيلى را به انتها مىرساند قطعاً در تحقق عوامل مذكور موفق نخواهد بود.
خوشبختانه در طرح جديد نظام
آموزشى به هويت واقعى و نقش شايسته معلم در امور آموزشى، توجه خاصى شده و معلم به
جاى وسيله انتقال مطالب، به عنوان يك هدايتگر ايفاى نقش مىكند. البته مقدمه اين
كار بازآموزى، تحقيق و پناه بردن به تازههاى دانش و پژوهش است.
در صفحه 68 طرح كليات آمده
است:
“هر معلم در كلاس خود بايد
نقشى فعال و تعيين كننده داشته باشد و كتابهاى درسى تنها به عنوان يك منبع معتبر
درسى به كار گرفته مىشود و نقشى در حد مشخص ساختن عناوين اصلى مطالب و موضوعات
مشترك براى عموم دانش آموزان يك پايه را خواهند داشت. بدين ترتيب محتواى آموزشى هر
كلاس با مشاركت دانش آموزان و فرايندى سازنده از ميان كليه منابع مكتوب و متنوع
موجود در محيط و فعاليت خلاق ذهنى و عملى معلم و دانش آموزان توليد خواهد شد.”
در بند يك از اصل 33 آمده است:
“به طور كلى شيوه آموزش و
پرورش در اجراى برنامهها شيوهاى فعال مىباشد.تربيت معلمان براى آشنايى با اين
شيوه و تسلّط و چيرگى آنها در كاربرد آن در كلاس و در محيط آموزشى و فراهم نمودن
تسهيلات لازم براى به كارگيرى اين شيوه همواره مورد توجه خواهد بود.”
(طرح كليات، ص94)
و در صفحه 60 طرح كليات آمده
است:
“در تدوين و اجراى برنامههاى
آموزشى و پرورشى بايد از شيوههايى استفاده شود كه توان تفكر، تحليل و نقد، ابتكار
و خلاقيت را تقويت كند و زمينه مناسب براى خودآموزى آنان را فراهم كند.”
بند 4 از اهداف مرحله اركان و
ارشاد براى رسيدن به اين منظور مىگويد:
“معلم در اين دوره تمام وقت
است و بخشى از وقت خود را صرف رسيدگى به دانش آموزان مخصوصاً دانش آموزان مشكلدار،
تهيه مواد و منابع آموزشى، مطالعه و تحقيق و ارائه خدمات مشاورهاى به دانش آموزان
و اولياء و اجراى طرحهاى ارزشيابى و برنامههاى تجربى مىنمايد.”
بنابراين در اكثر بخشهاى طرح
كليات نظام آموزشى به امور تحقيقى، توجه خاصى شده و تقويت روحيه حقيقت جويى از
مسائل اساسى در اين طرح است. براى تحقق اين امرو يارى بخشيدن به معلم جهت عينيّت
يافتن موارد ذكر شده، تعيين محتواى آموزشى و انتخاب منابع مناسب با توجه به متغيرهاى
گوناگون، كمك به دانش آموز براى يادگيرى عميقتر، فراهم آوردن فرصت بيشتر براى
تكميل مطالعات در زمينه موضوعات محورى كتب درسى، كسب اطلاعات جديد و محدود نشدن به
كتب درسى، ضرورت دارد ادارات آموزش و پرورش در شاخه “معاونت پرورشى” كتابخانه
پژوهشى را تدارك ببينند تا اين مركز به عنوان خانه علمى معلم بتواند مراجعين را به
لحاظ منابع مورد نياز تغذيه كند و در اطلاع رسانى يار و مددكار معلمان باشد. علاوه
بر منابع علمى مورد نياز معلم بايد به اين نكته توجه داشت كه معلم با انسان رو به
روست و علاوه بر تدريس، نقش تربيتى هم به عهده دارد. او باغبان بوستانى است با
گلهاى رنگارنگ و رايحه گوناگون. انسانهايى با روحيهها، گرايشها، هيجانات،
تربيتهاى اجتماعى و ضد و نقيض خانواده، باورهاى سنّتى و بومى و توقّعات خاص كه
بايد در جهت تعديل و كنترل و هدايت رفتارهاى دانش آموزانى اين گونه از يافتههاى
تربيتى و روان شناسى و اخلاقى مدد بگيرد و چون به متخصصين اين رشته كمتر دسترسى
دارد بايد حداقل تأليفات و آثار نگاشته شده در اين خصوص را، كه نتايج تلاش محققان
و مؤلفان مجرب است، در اختيار داشته باشد و توسط اين منابع، اطلاعات خود را در
زمينههاى مزبور غنى سازد.
البته كتابخانههاى آموزشگاهى،
مىتوانند كارساز باشند ولى وضع فعلى اين مراكز چندان مطلوب نيست، چون از كتابها و
نشريههاى جديد و متنوع، بىبهرهاند و اصولاً در اغلب شهرستانها به جز موارد نادر
اين كتابخانهها وضعيت بسيار نامطلوبى دارند و از نظر امكانات و تجهيزات و مكان در
تنگنا هستند. نگارنده كه در سه استان تهران، اصفهان و چهار محال و بختيارى از دهها
كتابخانه دبيرستانها و مدارس راهنمايى بازديد دقيق به عمل آورده در عمل، چنين وضعى
را مشاهده نموده است و اين به خاطر آن است كه كتابخانه در آموزشگاه نه تنها اصل
نيست بلكه در مواردى فعاليتى فوق برنامه هم به حساب نمىآيد. و كتابداران اين
كتابخانهها اغلب كتابشناس نيستند و علاقهاى به كتاب و كتابخانه ندارند و بيشتر
آنان افرادى هستند كه از حضور در كلاس عاجزند يا به دليل بيمارى و مشكلات ديگر
قادر به انجام كارهاى ديگر نيستند. البته در بين اين كتابداران انسانهاى
علاقهمند، كوشا و كارشناس هم ديده مىشود. اگر طالب مراكز آموزشى با محيط پويا
هستيم و درصدد آنيم تا در مسائل آموزشى تحركى حاصل شود و معلم را فردى جستجوگر و
عمل تعليم و تربيت را جستجو بدانيم، به اين واقعيت مىرسيم كه معلم بايد در ارتباط
با رشد كمى و كيفى فعاليتهاى آموزشى خود در مطالعه و تحقيق باشد و اين كار بدون
دسترسى به يك مركز پژوهشى و علمى، كه آرشيوى نسبتاً غنى از منابع گوناگون داشته
باشد، امكان پذير نيست.
تأسيس و گسترش پژوهشگاه معلم و
كتابخانهاى مركزى از سوى ادارات آموزش و پرورش، معلمان و مربيان را در جهت كسب
دانش بيشتر و سهيم شدن در رشد علمى جامعه مهيا مىكند و تحقق اين كار منوط به
استفاده مؤثر و كارآمد از گنجينهاى است كه كتابخانه و مركز اطلاعاتى به فرهنگيان
عرضه مىدارد. مسؤولين ادارات آموزش و پرورش، نيك مستحضرند كه كتاب وسيله خوبى
براى ارتباط و ابلاغ پيام و تربيت انسانها و حفظ ميراث بشرى است و در شكوفايى
استعدادها و رشد خلاقيتها تأثير بسزا دارد و در يك كلام، كتاب از آثار جاويدانى
است كه حضورش در مسير سازندگى سير تصاعدى دارد و وجود كتابخانهاى با منابع
ارزشمند، خود مىتواند نردبان مفيدى براى رشد و تعالى فكرى معلم باشد و روند منطقى
تحقيق و پژوهش را به عنوان ابزارى مهم براى تحرك علمى و كسب آگاهى در مراكز آموزشى
برقرار سازد.
شعر و شعور
شعر و شعور
قال علىٌ – عليه السلام – : “كَفى
بالقِناعَةِ مُلْكاً؛ قناعت براى پادشاهى كافى است.”1
گر خدا خواهد ترا گنجى دهد
كه بدان جانت زهر فقرى رهد
فتح اقليم قناعت، آن نگار
بهر تو روزى كند اى شهريار
پادشاهِ مُلكِ استغنا شوى
تشنه بودى، خود كنون دريا شوى
از قناعت مىشوى بخشنده خو
كه ببخشى گنجها بىگفتگو
ديوهاى حرص و بخل و آز را
تو سليمانوار بندى دست و پا
گر كه بخشى جمله زيورهاى
خاك
چون ترا نقصان نباشد نيست باك
بىنيازى را همى سازى شعار
همچو حق، مُلك تو دايم برقرار
پادشاهان جهان، اندر ملال
كه نخيزد ناگهان، سيلِ زوال
ليك تو بر مسند معنا شدى
نوح گشتى ايمن از دريا شدى
هيچ بر تخت تو كس را دست
نيست
جز كه با حق، مر تو را پيوست نيست
قال علىٌ – عليه السلام – : “مَن
صارَعَ الحق صَرَعَهُ؛ هر كه با حق درآويزد، حق او را به خاك افكند.”2
حق همه پيروز آمد در ستيز
گر كه بر حق نيستى واپس گريز
راستى را دان سلاحى بس
شگفت
كه جهانى را بدان بتوان گرفت
مصطفى(ص) را راستى همراه
بود
با كليد صدق دژها را گشود
هر كه كذّابش بگفت او با
زبان
صادقش مىخواند، در اعماق جان
گفتههاى صدق او چون تير
بود
قلبها و مغزها نخجير بود
تا كه تيرى افكند صيادِ دل
هفت جوشن بردرد، از آب و گل
زان كه بنياد جهان بر
راستى است
چون دروغ آيد، كژى و كاستى است
قال علىٌ – عليه السلام – : “أَكْبَرُ
العيب أَن تَعِيْبَ ما فيكَ مثلُه؛ بزرگترين عيب آن است كه صفتى را كه خود داراى آن
هستى، بر ديگران زشت شمارى.”3
عيبها گفتى تو جمله خلق را
ليك خود كردى رها اى بينوا
آينه روشن، طلب كن از خدا
چهره خود را در آيينه نما
تا ببينى زشتهاى خويش را
حيلههاى نفس كافر كيش را
خويهاى بد چو مار هفت سر
لانه كرده در دل و جانت پدر
مصلحى خواهد اگر چون
مارگير
دشمن جان تو را سازد اسير
در شگفتم، با كه احسان
مىكنى
از چه عيب خويش پنهان مىكنى
1(
نهج البلاغه، كلمات قصار، ش2 .220
(
همان، ش3 .400( همان، ش345.اثر محمد رضا
مالك.
جوان و تبليغ
جوان و تبليغ
آخرين قسمت
ميناهاشمى
اشاره:
در نوبت پيشين، گفته شد كه اين
مقال در دو محور: 1 – جوان در اسلام 2- شيوههاى تبليغ در بين نسل جوان، پىگيرى
خواهد شد. آن گاه در تعقيب بخش نخست، به اهميت نسل جوان در اسلام؛ از ديدگاه قرآن
و تاريخ صدر اسلام پرداخته شد و اينك ادامه بحث:
2- اهميت نسلجوان
ازديدگاه امام – رضوانالله تعالى عليه –
امام خمينى، طلايهدار راستينِ
انقلاب، و حكيم بلندپايه در وصيتنامه سياسى – الهى خود، كه مىتوان آن را چكيده
افكار بلند و خواستهاى ارزشمندش دانست، بر نقش آينده سازانِ انقلاب تأكيد ويژهاى
نمودهاند كه در اين جا به ذكر فرازهايى از آن، بسنده مىكنيم:
1-2 “توصيه اين جانب آن است كه
نسل حاضر و آينده غفلت نكنند و دانشگاهيان و جوانان برومند عزيز هر چه بيشتر با
روحانيون و طلاب علوم اسلامى پيوند دوستى و تفاهم را محكمتر و استوارتر سازند و
از نقشهها و توطئههاى دشمن غدّار غافل نباشند.”14
2-2 “از جوانان، دختران و
پسران مىخواهم كه استقلال و آزادى و ارزشهاى انسانى را ولو با تحمل زحمت و رنج،
فداى تجملات و عشرتها و بىبند وباريها و حضور در مراكز فحشا، كه از طرف غرب و
عمّال بىوطن به شما عرضه مىشود، نكنند كه آنان – چنانچه تجربه نشان داده – جز
تباهى شما و اغفالتان از سرنوشت كشورتان به چيز ديگر، فكر نمىكنند و مىخواهند با
اين وسايل و امثال آن شما را عقب مانده و به اصطلاح آنان نيمهوحشى نگهدارند”.15
3-2 “بايد همه بدانيم كه آزادى
به شكل غربى آن – كه موجب تباهى جوانان و پسران مىشود – از نظر اسلام و عقل محكوم
است و تبليغات و مقالات و سخنرانيها و كتب و مجلات بر خلاف اسلام و عفت عمومى و
مصالح كشور حرام است”.16
× × × × ×
اين نمونهها در صحيفه انقلاب
و غير از آن در پيامها و سخنرانيهاى ايشان كم نيستند و نظر بلند آن بزرگ مرد الهى
را – كه بقا و تداوم انقلاب را بر دوش نسلجوانسپردهاست –
مىرساند.امّافراترازآن،قشرجوانانقلاب،پيوند معنوى
عميقىباپيرعشقيافتهبودندكهازخصوصياتبىنظيررهبريشمحسوبمىگردد.
وى، آن گاه كه از شور و عشق و
شهادتطلبى، ايثارگرى و ساير ارزشهاى والاى انسانى سخن مىراند يا قلم مىزد، گويى
از زبان يا قلم جوانى پرشور و بسيجى مىگويد يا مىنويسد. او كه هرگز اهل گزافه و
غلو نبود و صداقتش، نقطه جاذبه تمامى مردم و ملتهاى محروم خصوصاً نورستگان و
جوانان انقلابى بود، بانگ مىزد كه:
“رهبر ما، آن طفل دوازده
سالهاى است كه با قلب كوچك خود – كه ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است – با
نارنجك خود را به زير تانك دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نيز شربت شهادت
نوشيد”.17
او به توانايى و كارآيى و
ايمان و نشاط جوانان اين مرز و بوم ايمان داشت، او مراد جوانان بود، او راهنما بود
و جوانان سر سپرده راه او، خمينى، جانِ جوانان شده بود و به آنها اميد داشت و
مىدانست كه آرمانهايش تنها با تلاش نسل جوانى خود ساخته و در راه خدا، محقق خواهد
شد.
× × × × ×
3- اهميت نسل جوان در
رهنمودهاى مقام معظم رهبرى
جانشين بحق خمينى؛ رهبر عزيز
انقلاب، با اقتدا به علمدار بزرگ انقلاب، بارها نقطه پيروزى و موفقيّت ملّت مسلمان
ايران را بر جوانان منطبق دانستهاند، كه به فرازهايى از آن اشاره مىگردد:
1-3 “شما دانشجويان و دانش
آموزان – چه پسرها و چه دخترها – وظايف سنگينى بر دوش داريد. شما غير از وظيفه درس
خواندن كه وظيفه دانش آموزى و دانشجويى است، وظيفه انقلابى و اسلامى و دينى هم در
محيط دانشگاه و مدرسه بر دوش داريد. اين مبارزه، مبارزه امروز و يك روز و دو روز و
يك سال و دو سال نيست. مبارزه نسلهاست… شما دانشجويان و دانش آموزان امروز،
گردانندگان فرداى چرخهاى اين كشور هستيد.”18
2-3 “در محيط دانشگاه، جوانان
انقلابى و مسلمان، مانند يك دست و يك تن با يك فكر حركت كنند كه آن فكر، اسلام و
انقلاب است. محيط را اسلامى و انقلابى كنيد. از هر چيزى كه مخلّ به يگانگى در راه
خدا و انقلاب باشد، پرهيز كنيد.”19
3-3 “در حال حاضر تلاش وسيعى
براى سوق دادن نسل جوان جامعه به سوى ابتذال و فساد اخلاقى صورت مىگيرد و اين
مسأله يكى از بخشهاى اساسى تهاجم فرهنگى است.
امروز دشمن جبهه وسيعى را با
استفاده از ابزارهاى خطرناك و كارآمد و نيز با بهرهگيرى از علم و تكنولوژى تشكيل
داده است تا جمهورى اسلامى ايران را هدف يك يورش همه جانبه فرهنگى قرار دهد و
مقابله با اين تهاجم بسيار خطرناك ويرانگر نيازمند هوشيارى و استفاده از ابزار و
روشهاى مناسب مىباشد.”20
4-3 “جوانان با ايمان و مخلص
پاسدار و بسيجى كه بهترين فرصت زندگى خود را براى رضاى خدا و حفاظت از انقلاب و
آرمانهاى والاى آن در ميدان جنگ صرف كردند، چگونه مىتوانند نظارهگر اظهار
نظرهايى در مورد ارتباط و آشتى با مستكبران و دشمنان و به تعبير امام، گرگها
باشند؟”21
5-3 “وظيفه بزرگ جوانان مؤمن
كشور اين است كه نظام را به شكل پيراسته، سالم و خالص حفظ كنند.”22
ب – شيوههاى تبليغ در بين
نسل جوان:
1- استفاده از فطرت پاك و
خداجوى جوانان:
از آن جا كه افكار جوان، آلايش
كمترى دارد تعلقات دنيوى و مادى آن را در حصار خويش قرار نداده و چشمهسار زلال
فطرتش با شوائب مختلف مخلوط نگشته است، دلش همچون آينه، پاك مىباشد و افكارش دست
نخورده، لذا در برخورد با حرف حق زمينه پذيرش بيشترى دارد و آن گاه كه حق را
پذيرفت و به آن اعتقاد ورزيد تا عمق جانش ريشه مىدواند. پس ابلاغ كلام حق به او
معمولاً نتيجه بخش است و دشمن نيز از همين فطرت خداجوى جوان، سوء استفاده كرده و
مىكند و با توجيهات ظاهر فريب و زينت دادن باطل خويش، به عنوان هدف نهايى و كمالِ
عالى، سعى در منحرف ساختن آنان دارد.
از عمدهترين دلايل گرايش
جوانان به ابتذال غرب دست يافتن به كمالى است كه در ذهنشان جلوهگر شده است.
داستان حضرت ابراهيم را به
خاطر آوريد. آن پيامآور بزرگ توحيد در مواجهه با ستاره پرستى و ماهپرستى و
خورشيد پرستىِ قوم جاهل خويش، كه در تشخيص كمال مطلق به اشتباه و انحراف افتاده
بودند، دست به شگردى ابتكارى و جالب زد كه بر اساس نماياندن طريق صحيح پاسخگويى به
فطرت اصيل، طرح گرديده بود.
او با ديدن ستاره و ستاره
پرستان گفت: اين خداى من است و آنگاه كه ستاره ناپديد شد، فرمود: من غروب كننده را
دوست ندارم. چون ماه را ديد، گفت: اين پروردگار من است و چون غروب كرد گفت: اين را
هم كه نمىماند، نمىخواهم و اگر خداى، من را به راه راست راهنما نباشد، از
گمراهان خواهم بود. چون روز شد و خورشيد را ديد، گفت: اين پروردگار من است اين
خورشيد، بزرگتر است و چون غروب كرد، گفت: اى مردم، من از آنچه شريك خدا مىگيريد
بيزارم، من روى به كسى آوردم كه آسمانها و زمين را آفريد (يعنى تمام اينها از آن
اوست)، روى آوردنى در كمال استقامت و ثبات، و از شرك آورندگان نيستم.23
توجه دادن جوان به كمال مطلق و
منصرف ساختن ذهن و جانش از گرايشهاى زودگذر، اصلى ترين اقدام يك مبلّغ و كار
تبليغى است. كه بهترين شيوه آن همانا روش پرچمدار توحيد است يعنى نماياندن علايق و
گرايشهاى دروغين آن گونه كه هستند و افول پذيرى و موقتى بودن هر آنچه دشمن، سعى در
ساختن بت از آن دارد، همچون مد و لباس و مسائل اقتصادى و جنسى و… و اين كه تنها
راه بقا و جاودانگى و كمال بشرى – كه اساسى ترين خواسته اوست – سرسپردن در راهى
است، كه خداوند متعال در پيش رويش نهاده است.
تذكّر اين نكته بجاست كه روان
شناسان، ايمان و اعتقاد قلبى به خداوند و رابطه معنوى با او را بهترين راه پيشگيرى
و درمان اختلالات روانى تجربه كردهاند كه در نوجوانان و جوانان با توجه به
خصوصيات سنّى آنان بيشتر احتمال بروز دارد.
× × ×
2- بارور ساختن جوانههاى اميد
يكى از عوامل كج روى انسان از
جاده نورانى حق و روى آوردن به خدايان دروغين، روحيه يأس و نااميدى است. قرآن
مىفرمايد:
“و لا تيأسوا من روح اللّه
اِنَّهُ لا ييأس من روح اللّه الاّ القوم الكافرون؛24 از رحمت خدا نااميد نباشيد
كه جز مردم كافر از رحمت خدا نااميد نمىشود.”
نااميدىِ جوان، زمينه كشانيدن
او به بسيارى مفاسد اجتماعى را فراهم مىسازد؛ زيرا عواطف و احساسات در او شدّت
بيشترى داشته، كمترين بهانه و يا شكستى وى را مأيوس ساخته، موجبات بدبينى و عوارض
ديگر آن را فراهم مىآورد. اين عارضه در مورد انجام وظايف و تكاليفى كه دين بر
عهده جوان نهاده، خطرناكتر و در بروز از شدت و حدّت بيشترى برخوردار است. گاه گناه
و يا لغزش گذشته با يأس منضم شده، به جاى جبران گذشته، هر چه بيشتر وى را در
منجلاب خطا غوطهور مىسازد.
جوان مىبايست اميدوار باشد و
اين امكان ندارد مگر آن كه مَنظَر فرد به زندگى خويش و اجتماعِ پيرامونش از فراز
قله بصيرت و شناخت باشد. چه، انسانى كه به رحمت واسعه الهى تكيه دارد و از او مدد
مىخواهد و بدو اميد بسته، نه تنها مصائب و ناملايمات، وجودش را نمىلرزاند، بلكه
او را با سپردن تجربيات ارزشمند در غلبه بر مشكلات و موانع بعدى كمك و يارى
مىرساند.
توصيههاى دينى و عبادتهاى “واجب
يا مستحب” در پيوند انسان با درياى بيكران الهى، سهمى بسيار مؤثر داشته، دهشت و
وحشت تنهايى او را به غنا و بىنيازى و سلطه بر خويشتن و بر مشكلات، مبدّل
مىسازد.
اين است كه در جهت زدودن يأس و
نوميدى، تلاش در ايجاد انس هر چه بيشتر جوانان با دعا و نيايش و نماز، لازم و
ضرورى است و اين همان ابزارى است كه در طول دفاع مقدس، در دل سنگرهاى تنگ و تاريك
از رزمندگان ما، شيرمردانى پولادين ساخت كه نعره اللّه اكبرشان دشمن زبون را فوج
فوج به تسليم و يا فرار وا مىداشت؛ همان وسيلهاى كه به يك باره، تمامى درهاى
نااميدى را بسته، افق “احدى الحسنيين” را به جوانان رزمنده نماياند و آنها را در
ميان آتش و خون شجاعانه به پيش راند. جنگ تحميلى و دفاع مقدس، تجربيات ارزندهاى
براى ملت ما، بويژه جوانان، به يادگار نهاده است ولى با كمال تأسف برخى از مسؤولين
عهدهدار مسائل فرهنگى، اتمام جنگ تحميلى را برابر بستن كتاب پر رمز و راز ارزشهاى
آن تلقى مىنمايند و تغيير ميدان نبرد با دشمن را دليلى موجه براى ترويج ضد ارزشها
مىدانند؛ تا آن جا كه مانع نصب يادمانِ شهيدان مىگردند! به زعم اين گروه اگر در
دوره دفاع مقدس، معنويّت و معيارهاى اخلاقى رواج داشت اكنون ديگر بايد به انجام
كارهاى بىهدف در قالبهاى مختلف بپردازند، بهانه هم ايجاد فضاى شاد براى توده است.
اما مگر شادى جز در سايه سعادت و خوشبختى و عزّت يك ملّت حاصل مىشود؟ اسلام هم
براى پيروان خود شادى به ارمغان مىآورد. امّا نشاطى پايدار و همگانى نه زودگذر و
فردى، وگرنه تفرعن عدهاى مرفّه بىدرد در حال رنج بردنِ دهها تن در زير بار فقر و
مشكلات اجتماعى ديگر و يا در زمانىكههويّتفرهنگى ما در خطرى جدّى قرار گرفته
است، چه ارزشى دارد؟
اينان بايد باور كنند كه
يادآورى مسؤوليتهاى بزرگ جوان به او و موقعيت حسّاسى كه دارد، همراه با اميد و شور
و نشاط ناشى از توجه به حق و مدد جستن از او، سعادت وى و جامعهاش را تأمين خواهد
نمود.
كلام گهربار مولى الموحدين على
بن ابىطالب(ع) را كه فرمود: “روزى كه در آن، معصيت خدا نباشد عيد است.”25 مىتوان
بر ملتها نيز تعميم داد؛ آن روزى كه يك ملت در مسير خويش توجه به آرمانهاى بلند
الهى داشته باشد و روى پاى خود بايستدو در سلوك و زندگى خويش سر دريوزگى بر آستان
بيگانگان نسايد، آن روز عيد آن امّت است و مگر چه معصيتى بالاتر از چراغ سبز نشان
دادن به قدرتهاى جهانخوارى است كه استثمار و به استضعاف كشاندن ملل مظلوم، ذاتى
آنان است؟ و مگر رابطه گرگ و ميش با شرط و شروط و اگر و مگر، اصلاح پذير است؟
در يك جمله: بايد جوانان كشور
را اميدوار ساخت و اين كار تنها از طريق شناساندن مسؤوليتها و باور تواناييها
امكان پذير است، نه بىتفاوتى و سرگرم ساختن آنان به سبك غربى.
× × ×
3- دادن پاسخ منطقى به
سؤالات اعتقادى و شبهات موجود
معارف اسلامى براى جوان
نبايستى تنها به عنوان كتاب درسى در كنار كتابهاى درسى ديگر مطرح باشد بلكه بايد
باور نمايد، آيين مقدس اسلام، برنامه كامل زندگى اوست كه در تمامى ابعاد وى را
رهنماست. خوشبختانه جوانان ميهن اسلامى به لطف الهى علاقهاى وافر به اسلام، قرآن
و اهل بيت عصمت و طهارت دارند، اما هنوز سطح شناخت و معرفت دينى آنان به حد مطلوب
نرسيده و يكى از بزرگترين نقاط ضعف ما در برابر تهاجم فرهنگى دشمن همين نكته اساسى
است، چون جوان، توانايى رويارويى با شبهات القا شده از طرف خصم را ندارد و به علت
فقدان تجربه و وجود احساسات كنترل نشده در او در خطر دادن پاسخ مثبت به دسائس دشمن
است.
جوانان ما تشنگانى هستند كه
سراسيمه به دنبال آب به هر سوى در جستجويند، اما به طور غالب آب نمىيابند و آن
گاه شيطانِ عداوتپيشه از راه رسيده و چقدر نزديك است تا شراب زهرآگين خود را بر
حلق اين پاكان سرازير سازد تا در سايه مستى آنان، به اهداف شوم و ددمنشانه خود دست
يازد.
در كارهاى تبليغاتى، بايد
سؤالات اعتقادىِ جوان، طرح شود و پاسخى منطقى بيابد. در اين راستا جداى از مجالس
سخنرانى و وعظ و خطابه، مطبوعات و صدا و سيما نقش تعيين كنندهاى ايفا مىنمايند.
× × ×
4- تشكيل كانونهاى فرهنگى
جوانان
با عنايت به بند پيشين،
كانونهاى فرهنگىِ جوانان مىتوانند همراهِ ارائه تفريحات سالم زير نظر مربيانِ
باتقوا و متعهّد به انقلاب و اسلام، برنامههايى در جهت آشناسازى اين گروه سنّى با
قرآن و تفسير و ايجاد زمينه انس بيشتر آنان با قرآن و نيز آموزش احكام مبتلابه
آنان، طرحريزى كنند. بدين ترتيب انرژى سرشار نوجوانان و جوانان در جهت مثبت و
بسيار مؤثر به كار گرفته مىشود.
امام جعفر صادق(ع) فرمودند:
“من قرأ القرآنَ و هو
شابٌّ مؤمنٌ اختلط القرآن بلحمه و دمه و جَعَلَهُ اللّه عزّوجلّ مع السفرةِ
الكرامِ البَرَرَه و كان القرآن حجيزاً عنه يوم القيامة؛26 كسى كه در حال جوانى
قرآن بخواند و با ايمان هم باشد، قرآن با گوشت و خونش بياميزد و خداى عزّوجلّ او
را با فرشتگان پيغام برنده نيكرفتارش رفيق كند و قرآن براى او در روز قيامت پرده و
مانعى از آتش باشد.”
اختلاطِ قرآن با گوشت و خون
جوان براين حقيقت اشعار دارد كه آشنايى وى با كتاب بيان آنچنان در جانش اثر دارد،
كه با او عجين مىگردد و از او جدانشدنى است و همين او را شايسته همنشينى با
فرشتگان الهى مىسازد و در قيامت مانعى از آتش خشم الهى است كه خود بر اهميت آموزش
قرآن و مفاهيم بالاى آن در اين سنين مىافزايد.
× × ×
5- بهرهگيرى از روشهاى
هنرى
از ابزارهاى قوى دشمن، كه
بهرههاى فراوان از آن گرفته و مىگيرد، سود جستن از رشتههاى مختلف هنرى براى
القاى مفاهيم ضد اخلاقى و ضد انسانى و گرايشهاى مادّى است.
فعاليتهاى دشمن در زمينه فيلم،
عكس، نقاشى، موسيقى و… ابعاد بسيار گستردهاى دارد ولى محتواى ارائه شده پوچ و
بىاساس است. چنانچه تبليغات ما با توجّه به گنجينه بىنظيرى كه از اسلام در دست
داريم با لطايف هنرى، زينت بيشترى يابد و با در نظر آوردن احساسات و گرايشات جوان،
تدوين گردد، ولو با توجه به امكانات ما، به گستردگى تبليغات دشمن نباشد، گيرايى و
جاذبهاى صد چندان خواهد داشت.
× × ×
6- ايجاد پيوند محكم با اهل
بيت – عليهم السلام – و تقويت محبت به آنان:
خاندان رسالت، حجّت خدا در
زمينند. خداوند خانهها و حرمهايشان را بهترين محل براى اوجگيرى ذكرش بر شمرده27
و محبّت و مودّت آنان را (و نه تنها شناخت و اعتقاد به حقّانيتشان) اجر رسالت پر
رنج و درد رسول گرامى اسلام(ص) دانسته است28 و اطاعت از آنان را همرديف فرمانبرى
از پيامبر و اطاعت از خود ذكر فرموده است.29
اينكه پيامبر(ص) فرمود: “أنا
مدينة العلم و علىٌ بابها؛30 من شهر علم هستم و على درِ آن شهر” و با تأكيد فراوان
فرمود: “إنّي تاركٌ فيكم الثّقلين كتاب اللَّه و عترتي اهل بيتى و قرابتي31؛ من در
ميان شما دو ثقل گرانبها به وديعت گذاشتم: كتاب خدا و اهل بيتم” و آنگاه فرمود اين
دو از هم جدا نمىشوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند، بيانگر اين است كه دست
يافتن به معارف الهى و علوم اسلامى و قرآنى جز با مددجستن از رهنمايى على بن
ابىطالب و خاندان بزرگوارش امكانپذير نيست.
پس جوانِ مسلمان بايد، براى
مصون ماندن از آفاتِ راه، قلبش با محبّت اهل بيت(ع) عجين گردد. البته محبّتى از سرِ
شناخت و معرفت. جوانان را بايد با زندگانى و سيره آن بزرگواران آشنا كرد و نقاط
مبهم و شبههانگيز را در ذهن آنان برطرف ساخت و براى تحقّق اين امر بايد به اسناد
معتبر و قابل اعتماد، تكيه كرد و كوشش نمود تا در نقل برخى روايات و احاديث و
حوادث تاريخى مربوط به زندگى پرافتخارشان، موقعيت اجتماعى و فرهنگى و سياسى آن
زمان – در حد امكان – تشريح گردد.
نيز جوان را بايد به گونهاى
راهنمايى نمود كه از سلوك آن برترين و خود ساختهترين انسانها، ملاك حق را تشخيص
بدهد تا بتواند الگوسازى مناسب را به انجام برساند.
در يك قرن اخير، اقدامات
گستردهاى از جانب قدرتهاى استكبارى براى زدودن ذهن مسلمانان از توجّه به ائمه(ع)
و انصراف از آنان، صورت گرفته كه فرقه گمراه و گمراهكننده وهّابى سهم عمده آن را
بر دوش مىكشد و آثار شبهات القا شده آنان در ميان جوانان و آثار برخى روشنفكران
مشهود است. بجاست شبهات و القائات به نحو صحيح و پيش از آن كه افكار قشر جوان را
طعمه خويش سازد، پاسخ داده شوند.
بقيه در صفحه 50
بقيه از جوان و تبليغ
7- از ميان بردن
محدوديتهايى كه عرف به نام شرع بر دست و پاى جوان بسته است:
از چشمگيرترين خصوصيات مكتب
نورانى اسلام، جاذبه فراوان آن است. هر ضمير پاكى كه نواى دعوت به اسلام ناب را
شنيده، دلباخته بر گرد شمع وجودش حلقه زده و تا سوختن، پروانهوار آن را طواف كرده
است، امّا برخى تندرويها، انحرافات و خرافاتِ ناشى از تعصبات قومى و فردى، جهالتها
و توطئه دشمنان، موجب تحميل محدوديتهاى غيرمنطقى بر مسلمانان گرديده، كه اصلاً
ربطى به دين ندارد و تنها با ظاهرى از دين زينت يافته است.
برخى اقشار جامعه، در مقابل
تحميلات و كج انديشيهاى اين چنينى، آسيب پذيرند و متحمل خسارات بيشترى هستند كه
يكى از آنان، جوانان مىباشند كه آداب و رسوم و خرافات، به نام دين، گاه آنها را
در حصارى تنگ قرار مىدهد، تا آنجا كه جوان، براى فرار از آن، خود را مجبور به ترك
ديندارى مىبيند.
به راستى ازدواج و آداب آن و
ملاك شايستگى و عدم شايستگى دختر يا پسر براى پذيرش مسؤوليت همسرى در اسلام، چقدر
با آنچه در جامعه ما حكمفرماست فاصله دارد.
در اسلام فرزند دختر و زن تا
چه اندازه ارج دارد و حقوقش حفظ شده است و تلقّى خانوادهها از او چيست و تا چه
اندازه براى او ارزش قائلند؟
روابط انسانها در اسلام چگونه
و با چه ملاكى تنظيم مىگردد و ضوابط و روابط ما چگونه است؟
حيا و شرم و سازگارى و… در
اسلام چه مفهومى دارد و محدودهاش تا كجاست و در جامعه ما چسان تعريف مىشود؟ و…
.
در كارهاى تبليغى بايد افكار
خرافى را به شدت زدود و مرز تلقّيات عرفى باتكاليف شرعى
را،براىجوانانىكهدرمرحله انتخاب راه هستند، مشخص كرد.
× × ×
8 – راهنمايى جنسى جوانان
دوران نوجوانى و جوانى – آن
گونه كه گذشت – به واسطه تحولات شديد جسمى، مرحله غليان احساسات جنسى است. خواهش
جنسى و عدم شناخت كافى از مسائل مربوط بدان، زمينه غلتيدن جوانان را به دام مفاسد
فراهم مىكند، از اين رو براى داشتن جامعهاى پاك و به دور از چنين آلودگيهايى
لازم است جوان در جهت ازدواج به موقع و آموزشهاى جنسى لازم و وظايف و تكاليف؛
راهنمايى گردد و البته اين كار بايد با ظرافت توأم باشد و بايد توجّه داشت كه
راهنمايى جنسى با تحريك آن تفاوت دارد.پايان
پاورقيها:
14 ) صحيفه انقلاب، ص13.
15 ) همان، ص16.
16 ) همان، ص27.
17 ) صحيفه نور، ج14، ص60.
18 ) پاسدار اسلام، شماره
132، ص11.
19 ) همان، ص12.
20) 71/9/19
21) 71/11/6
22 ) همان.
23 ) انعام )6) آيات 79 –
75.
24 ) يوسف )12) آيه 87.
25 ) كل يوم لايعصى اللّه
فيه فهو عيدٌ، نهج البلاغه، فيضالاسلام، ص1286.
26 ) اصول كافى، ج2، ص603.
27 ) فى بيوتٍ اذن اللّه
ان ترفع و يذكر فيها اسمه “نور )24) آيه 36”.
28 ) قل لا اسئلكم عليه
أجراً إلاّ المودة فى القربى “شورى )42) آيه23”.
29 ) يا أيّها الّذين
آمنوا أطيعوا اللّه و أطيعوا الرّسول و أولى الأمر منكم “نساء)4) آيه 59”.
30 ) ميزان الحكمة، ج1،
ص210.
31 ) بحارالأنوار، ج23،
ص109.
دفاع مقدس در شعر
دفاع مقدس در شعر
هنگامه آزمون
چو هنگامه آزمون تازه شد
دگر باره ايران پر آوازه شد
دليران جانباز ايران زمين
هژبران جنگاور روز كين
چنان بر صف اهرمن تاختند
كه نام وطن جاودان ساختند
زنام آوران هوايى گرفت
وطن نام وشد عالمى در شگفت
به پيكار چون برگشودند دست
ز نيرويشان پشت باطل شكست
گروه زمينى يلان دلير
به ميدان دشمن به كردار شير
بگردى به خصم اندر آويختند
زجانشان همه گرد انگيختند
دگر پاسداران دشمن شكار
كه جان مىكنند از پى حق نثار
كه اينان زآب و گل ديگرند
نگهبان دين، پيرو رهبرند
بدريا نگر سوى رزم يلان
همان قهرمانان و دريادلان
كه فرعونيان را به امر
جليل
چو موسى فرستند در قعر نيل
ببين رزم شور آفرينان كرد
يلان دلير مسلمان گرد
عشاير كه چون شيرگاه ستيز
به بندند بر خصم راه گريز
نديده دگر ديده روزگار
بگيتى چنين رزم و اين كارزار
نگويد كس از مهر، صدام را
همان ديو برگشته ايام را
كه اى بىخرد مرد
بيهودهگو
كزين جنگ بردى ز خود آبرو
هرانكو كه راه حسينى گزيد
كجا مىنهد سر به حكم يزيد
ندانى كه ملت زروى يقين
به توفيق يزدان به فرمان دين
سر خصم آن سان بكوبد به
سنگ
كز انديشهاش بسترد نقش جنگ
الا خلق جانباز ايران زمين
زجان آفرين بر شما آفرين
“محمود
شاهرخى”
انتظار سحر
با تندر تكبير خود
پيمانهداران
پيمان خون بستند بر بام بهاران
در ديدهشان بغض قديمى موج
مىزد
در سينهشان كين موجها تا اوج مىزد
در گوش يكديگر به شادى راز
خواندند
ادراك سبز مردمان را، باز خواندند:
ياران نداى استعانت از
حسين است
حلقوم سرخ عاشقان پير خمين است
در انتهاى شب سحر در
انتظار است
مصراع بيت عاشقى، ديدار يار است
در انفجار خشمشان خورشيد
خنديد
از روشناى راهشان ابليس لرزيد
با بانگ يا زهرا سفر آغاز
كردند
تا روشناى لطف حق، پرواز كردند
شهد شهادت را شبانه نوش
كردند
خونجامه آزادگى تن پوش كردند
صدها قبس از قلب خود بر
طور دادند
موسى صفت جان را سر منشور دادند
“عبداللّه گيويان”
آذرخش خشم
روسپيدى شد نصيب تيره
چنگيزيان
زانچه بر اين خطه از صدام بدگوهر گذشت
نى زآب و نى زآبادى نشان
بينى به جاى
سو به سو از هر كجا اين قوم غارتگر گذشت
رفت بر مهران چنان ظلمى كه
بر صيدا رسيد
بر هويزه صد چنان آمد كه بر زعتر گذشت
خصم صهيونى سبق در فتنه از
نازى گرفت
دشمن بعثى از آن خونخواره آن سوتر گذشت
هر چه بگذشت از فسون و
كينه و ظلم و نفاق
بر ديار مسلمين زين زمره كافر گذشت
آفرين اى رزمجويان فداكار
وطن
اى كه برق تيغتان از گنبد اخضر گذشت
آذرخش خشمتان بهرام را
پهلو شكافت
تندر فريادتان از گوش كيوان برگذشت
عرصه پيكارتان را هر كه
بيند گويدا
زين كران نتوان مگر با همت حيدر گذشت
بوسم آن دستى كه صد
پولادگون جوشن دريد
نازم آن تيغى كه از صد آهنين مغفر گذشت
فتح خرمشهر نقشى تازه بر
دفتر نهاد
راست چون نقشى كه از احزاب و از خيبر گذشت
فخرتان بادا كه صيت فتح
دشمن سوزتان
آتشى در باختر زد كز سر خاور گذشت
خائن بغداد را گو خاك غم
بر سر كند
تا سپاه ما زمرز بصره چون، صر صر گذشت
شاه اردن را به سوك خويشتن
دعوت كنيد
زآن كه از قلب قشون بعثيان نشتر گذشت
حكمران مصر گو تا خويش در
نيل افكند
زآن كه آب دجله بر تكريتيان از سر گذشت
گوى تا درمان درد خود كند
زين پس “بگين”
زآن كه درد بعث از درمان و درمانگر گذشت
شرق را گو شامگاه نكبتت
آمد فراز
غرب را گو صبحگاه قدرتت ايدر گذشت
زوزه صهيونيان بشنو چو در
ميدان رزم
كار از صدام و از صداميان ديگر گذشت
هين فرو خوان دفتر تاريخ
را بر سركشان
تا چه بر كسرى رسيد و تا چه بر قيصر گذشت
تا كه جمهورى اسلامى علم
زد بر عراق
نغمه تكبير حزب الله از اختر گذشت
آفرين بادا بر آن رهبر كه
ما را رهنمود
تا نداى انقلاب ما ز بحر و بر گذشت
“حميد
سبزوارى”
ترانه فتح
به روح دهكده آميخت تا
فسانه فتح
درخت نقره مهتاب زد جوانه فتح
دريد سينه ضحاك شب ز دشنه
داد
نويد كاوه خورشيد در كرانه فتح
درفش نور بر افراشت بر
فراز فلك
ستارهاى كه درخشيد در شبانه فتح
زقلههاى سپيده عقاب زخمى
روز
گشوده شهپر خونين به آشيانه فتح
سپاه فاتح خورشيد با سرود
سحر
بساط خيمه شب سوخت در زبانه فتح
پى گشودن درهاى بسته
مىآيد
كسى زنسل مسيحا به آستانه فتح
رداى سبزه بر اندام دشتها
پوشد
بهار معجزهگر باز با ترانه فتح
عبور باد زمرز درختهاى
بلوط
به ذهن خاك بود نغمه چغانه فتح
بروى جاده گل كاروان مست
نسيم
به رقص آمده زآهنگ جاودانه فتح
“نصرالله مردانى”
نشان سرفرازى
كس چون تو طريق پاكبازى نگرفت
با زخم نشان سرفرازى نگرفت
زين پيش دلاورا كسى چون تو
شگفت
حيثيت مرگ را به بازى نگرفت حسن حسينى
لبيك
با نيت عشق بار بستند همه
از خانه و خانمان گسستند همه
لبيك چو گفتند به سردار
سحر
يكباره حصار شب شكستند همه
“سلمان هراتى”
رجز هجوم
ناگه رجز هجوم خواندند
برگرده گردباد راندند
لرزيد زمين چنان كه گفتى
چندين رمه را زجا رماندند
شستند به خون شب زمين را
شمشير به آسمان رساندند
بر سينه خصم در شب فتح
صد پرچم خونفشان نشاندند
تا باغ جنون ثمر دهد باز
در مزرعه بذر جان فشاندند
زان وادى بىنشانه آن شب
يك يك همه را به نام خواندند
ماندند به عهد خويش و
رفتند
رفتند ولى هميشه ماندند
“قيصر امينپور”
“مجذوب عشق!”
يك بوسه زدم، بر رخ او،
مست شدم
مجذوب رخش گشتم، و از دست شدم
من، او همه گشته بودم و،
او همه من
در او همه نيست گشتم و، هست شدم
(محمد فكور)
“قيام خون!”
آلاله به چشم، جام خون مىآيد
وز باغ، بگوش، نام خون مىآيد
گلپوش كنيد شهر را، چون
زينب
فريادگر قيام خون، مىآيد
(محمد جواد شفق)
(تفسير نور )
“شهر علم “
ترا دانش و دين رهاند درست
ره رستگارى ببايدت جست
اگر دل نخواهى كه ماند
نژند
نخواهى كه دايم بَوِى مستمند
به گفتار پيغمبرت راه جوى
دل از تيرگيها بدين آب شوى
چه گفت آن خداوند تنزيل و
وحى
خداوند امر و خداوند نهى
كه من شهر علمم عليّم(ع)در
است
درست اين سخن گفت پيغمبر است
گواهى دهم كاين سخن راز
اوست
تو گويى دو گوشم بر آواز اوست
منم بنده اهل بيت نبى
ستاينده خاك پاى وصى
ابا ديگران مرمرا كار نيست
جز اين مرمرا راه گفتار نيست
حكيم اين جهان را چو دريا
نهاد
برانگيخته موج ازو تندباد
چو هفتاد كشتى برو ساخته
همه بادبانها برافراخته
يكى پهن كشتى بسان عروس
بياراسته همچو چشم خروس
محمد(ص) بدو اندرون با على(ع)
همان اهل بيت نبىّ و وصىّ
خردمند كز دور، دريا بديد
كرانه پيدا و بن ناپديد
بدانست كو موج خواهد زدن
كس از غرق بيرون نخواهد شدن
بدل گفت گر با نبىّ و وصىّ
شوم غرقه دارم دو يار وفى
همانا كه باشد مرا دستگير
خداوند تاج و لوا و سرير
اگر چشم دارى بديگر سراى
به نزد نبىّ و علىّ گير جاى
(حكيم ابوالقاسم فردوسى)
خرقه موسى
مصطفى(ص) را وعده كرد الطاف حق
گر بميرى تو نميرد اين سبق
من كتاب و معجزت را رافعم
بيش و كم كن راز قرآن مانعم
من ترا اندر دو عالم رافعم
طاعنان را از حديثت دانعم
كس نتاند بيش و كم كردن در
او
توبه از من، حافظى ديگر مجو
رونقت را روزْ روزْ افزون
كنم
نام تو بر زرّ و بر نقره رنم
منبر و محراب سازم بهرِ تو
در محبّت قهرِ من، شد قهرِ تو
نام تو از ترس پنهان
مىكنند
چون نماز آرند پنهان مىشوند
خُفيه مىگويند نامت را
كنون
خفيه هم بانگ نماز، اى ذو فنون
از هراس و ترس كفّار لعين
دينت پنهان مىشود زير زمين
من مناره پر كنم آفاق را
كور گردانم دو چشم عاق را
چاكرانت شهرها گيرند و جاه
دين تو گيرد ز ماهى تا به ماه
تا قيامت باقيش داريم ما
تو مترس از نسخ دين، اى مصطفا(ص)
اى رسول ما تو جادو نيستى
صادقى هم خرقه موسيستى
هست قرآن مر تو را همچون
عصا
كفرها را دركشد چون اژدها
تو اگر در زير خاكى
خفتهاى
چون عصايش وان تو آنچه گفتهاى
قاصدان را بر عصايت دست نى
تو بخُسب اى شهر مبارك خفتى
تن بخفته نور جان در آسمان
بهر پيكار تو زه كرده كمان
(مثنوى مولوى، دفتر سوم)
جمال محمد (ص)
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلك را كمال و منزلتى
نيست
در نظر قدر با كمال محمد
وعده ديدارِ هر كسى به
قيامت
ليله اسرى، شب وصال محمد
آدم و نوح و خليل و موسى و
عيسى
آمده مجموع، در ضِلال محمد
عرصه گيتى مجال همت او
نيست
روز قيامت نگو، مجال محمد
وآن همه پيرايه بسته جنت
فردوس
بو كه قبولش كند، بلال محمد
همچون زمين خواهد آسمان كه
بيفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمين حشر
نتابد
پيش دو ابروى چون هلال محمد
چشم مرا، تا به خواب ديد
جمالش
خواب نمىگيرد از خيال محمد
“سعدى” اگر عاشقى كنى و جوانى
عشق محمد بس است و آل محمد
(سعدى شيرازى)
دفاع مقدس در شعر
هنگامه آزمون
چو هنگامه آزمون تازه شد
دگر باره ايران پر آوازه شد
دليران جانباز ايران زمين
هژبران جنگاور روز كين
چنان بر صف اهرمن تاختند
كه نام وطن جاودان ساختند
زنام آوران هوايى گرفت
وطن نام وشد عالمى در شگفت
به پيكار چون برگشودند دست
ز نيرويشان پشت باطل شكست
گروه زمينى يلان دلير
به ميدان دشمن به كردار شير
بگردى به خصم اندر آويختند
زجانشان همه گرد انگيختند
دگر پاسداران دشمن شكار
كه جان مىكنند از پى حق نثار
كه اينان زآب و گل ديگرند
نگهبان دين، پيرو رهبرند
بدريا نگر سوى رزم يلان
همان قهرمانان و دريادلان
كه فرعونيان را به امر
جليل
چو موسى فرستند در قعر نيل
ببين رزم شور آفرينان كرد
يلان دلير مسلمان گرد
عشاير كه چون شيرگاه ستيز
به بندند بر خصم راه گريز
نديده دگر ديده روزگار
بگيتى چنين رزم و اين كارزار
نگويد كس از مهر، صدام را
همان ديو برگشته ايام را
كه اى بىخرد مرد
بيهودهگو
كزين جنگ بردى ز خود آبرو
هرانكو كه راه حسينى گزيد
كجا مىنهد سر به حكم يزيد
ندانى كه ملت زروى يقين
به توفيق يزدان به فرمان دين
سر خصم آن سان بكوبد به
سنگ
كز انديشهاش بسترد نقش جنگ
الا خلق جانباز ايران زمين
زجان آفرين بر شما آفرين
“محمود
شاهرخى”
انتظار سحر
با تندر تكبير خود
پيمانهداران
پيمان خون بستند بر بام بهاران
در ديدهشان بغض قديمى موج
مىزد
در سينهشان كين موجها تا اوج مىزد
در گوش يكديگر به شادى راز
خواندند
ادراك سبز مردمان را، باز خواندند:
ياران نداى استعانت از
حسين است
حلقوم سرخ عاشقان پير خمين است
در انتهاى شب سحر در
انتظار است
مصراع بيت عاشقى، ديدار يار است
در انفجار خشمشان خورشيد
خنديد
از روشناى راهشان ابليس لرزيد
با بانگ يا زهرا سفر آغاز
كردند
تا روشناى لطف حق، پرواز كردند
شهد شهادت را شبانه نوش
كردند
خونجامه آزادگى تن پوش كردند
صدها قبس از قلب خود بر
طور دادند
موسى صفت جان را سر منشور دادند
“عبداللّه گيويان”
آذرخش خشم
روسپيدى شد نصيب تيره
چنگيزيان
زانچه بر اين خطه از صدام بدگوهر گذشت
نى زآب و نى زآبادى نشان
بينى به جاى
سو به سو از هر كجا اين قوم غارتگر گذشت
رفت بر مهران چنان ظلمى كه
بر صيدا رسيد
بر هويزه صد چنان آمد كه بر زعتر گذشت
خصم صهيونى سبق در فتنه از
نازى گرفت
دشمن بعثى از آن خونخواره آن سوتر گذشت
هر چه بگذشت از فسون و
كينه و ظلم و نفاق
بر ديار مسلمين زين زمره كافر گذشت
آفرين اى رزمجويان فداكار
وطن
اى كه برق تيغتان از گنبد اخضر گذشت
آذرخش خشمتان بهرام را
پهلو شكافت
تندر فريادتان از گوش كيوان برگذشت
عرصه پيكارتان را هر كه
بيند گويدا
زين كران نتوان مگر با همت حيدر گذشت
بوسم آن دستى كه صد
پولادگون جوشن دريد
نازم آن تيغى كه از صد آهنين مغفر گذشت
فتح خرمشهر نقشى تازه بر
دفتر نهاد
راست چون نقشى كه از احزاب و از خيبر گذشت
فخرتان بادا كه صيت فتح
دشمن سوزتان
آتشى در باختر زد كز سر خاور گذشت
خائن بغداد را گو خاك غم
بر سر كند
تا سپاه ما زمرز بصره چون، صر صر گذشت
شاه اردن را به سوك خويشتن
دعوت كنيد
زآن كه از قلب قشون بعثيان نشتر گذشت
حكمران مصر گو تا خويش در
نيل افكند
زآن كه آب دجله بر تكريتيان از سر گذشت
گوى تا درمان درد خود كند
زين پس “بگين”
زآن كه درد بعث از درمان و درمانگر گذشت
شرق را گو شامگاه نكبتت
آمد فراز
غرب را گو صبحگاه قدرتت ايدر گذشت
زوزه صهيونيان بشنو چو در
ميدان رزم
كار از صدام و از صداميان ديگر گذشت
هين فرو خوان دفتر تاريخ
را بر سركشان
تا چه بر كسرى رسيد و تا چه بر قيصر گذشت
تا كه جمهورى اسلامى علم
زد بر عراق
نغمه تكبير حزب الله از اختر گذشت
آفرين بادا بر آن رهبر كه
ما را رهنمود
تا نداى انقلاب ما ز بحر و بر گذشت
“حميد
سبزوارى”
ترانه فتح
به روح دهكده آميخت تا
فسانه فتح
درخت نقره مهتاب زد جوانه فتح
دريد سينه ضحاك شب ز دشنه
داد
نويد كاوه خورشيد در كرانه فتح
درفش نور بر افراشت بر
فراز فلك
ستارهاى كه درخشيد در شبانه فتح
زقلههاى سپيده عقاب زخمى
روز
گشوده شهپر خونين به آشيانه فتح
سپاه فاتح خورشيد با سرود
سحر
بساط خيمه شب سوخت در زبانه فتح
پى گشودن درهاى بسته
مىآيد
كسى زنسل مسيحا به آستانه فتح
رداى سبزه بر اندام دشتها
پوشد
بهار معجزهگر باز با ترانه فتح
عبور باد زمرز درختهاى
بلوط
به ذهن خاك بود نغمه چغانه فتح
بروى جاده گل كاروان مست
نسيم
به رقص آمده زآهنگ جاودانه فتح
“نصرالله مردانى”
نشان سرفرازى
كس چون تو طريق پاكبازى نگرفت
با زخم نشان سرفرازى نگرفت
زين پيش دلاورا كسى چون تو
شگفت
حيثيت مرگ را به بازى نگرفت حسن حسينى
لبيك
با نيت عشق بار بستند همه
از خانه و خانمان گسستند همه
لبيك چو گفتند به سردار
سحر
يكباره حصار شب شكستند همه
“سلمان هراتى”
رجز هجوم
ناگه رجز هجوم خواندند
برگرده گردباد راندند
لرزيد زمين چنان كه گفتى
چندين رمه را زجا رماندند
شستند به خون شب زمين را
شمشير به آسمان رساندند
بر سينه خصم در شب فتح
صد پرچم خونفشان نشاندند
تا باغ جنون ثمر دهد باز
در مزرعه بذر جان فشاندند
زان وادى بىنشانه آن شب
يك يك همه را به نام خواندند
ماندند به عهد خويش و
رفتند
رفتند ولى هميشه ماندند
“قيصر امينپور”
“مجذوب عشق!”
يك بوسه زدم، بر رخ او،
مست شدم
مجذوب رخش گشتم، و از دست شدم
من، او همه گشته بودم و،
او همه من
در او همه نيست گشتم و، هست شدم
(محمد فكور)
“قيام خون!”
آلاله به چشم، جام خون مىآيد
وز باغ، بگوش، نام خون مىآيد
گلپوش كنيد شهر را، چون
زينب
فريادگر قيام خون، مىآيد
(محمد جواد شفق)
(تفسير نور )
“شهر علم “
ترا دانش و دين رهاند درست
ره رستگارى ببايدت جست
اگر دل نخواهى كه ماند
نژند
نخواهى كه دايم بَوِى مستمند
به گفتار پيغمبرت راه جوى
دل از تيرگيها بدين آب شوى
چه گفت آن خداوند تنزيل و
وحى
خداوند امر و خداوند نهى
كه من شهر علمم عليّم(ع)در
است
درست اين سخن گفت پيغمبر است
گواهى دهم كاين سخن راز
اوست
تو گويى دو گوشم بر آواز اوست
منم بنده اهل بيت نبى
ستاينده خاك پاى وصى
ابا ديگران مرمرا كار نيست
جز اين مرمرا راه گفتار نيست
حكيم اين جهان را چو دريا
نهاد
برانگيخته موج ازو تندباد
چو هفتاد كشتى برو ساخته
همه بادبانها برافراخته
يكى پهن كشتى بسان عروس
بياراسته همچو چشم خروس
محمد(ص) بدو اندرون با على(ع)
همان اهل بيت نبىّ و وصىّ
خردمند كز دور، دريا بديد
كرانه پيدا و بن ناپديد
بدانست كو موج خواهد زدن
كس از غرق بيرون نخواهد شدن
بدل گفت گر با نبىّ و وصىّ
شوم غرقه دارم دو يار وفى
همانا كه باشد مرا دستگير
خداوند تاج و لوا و سرير
اگر چشم دارى بديگر سراى
به نزد نبىّ و علىّ گير جاى
(حكيم ابوالقاسم فردوسى)
خرقه موسى
مصطفى(ص) را وعده كرد الطاف حق
گر بميرى تو نميرد اين سبق
من كتاب و معجزت را رافعم
بيش و كم كن راز قرآن مانعم
من ترا اندر دو عالم رافعم
طاعنان را از حديثت دانعم
كس نتاند بيش و كم كردن در
او
توبه از من، حافظى ديگر مجو
رونقت را روزْ روزْ افزون
كنم
نام تو بر زرّ و بر نقره رنم
منبر و محراب سازم بهرِ تو
در محبّت قهرِ من، شد قهرِ تو
نام تو از ترس پنهان
مىكنند
چون نماز آرند پنهان مىشوند
خُفيه مىگويند نامت را
كنون
خفيه هم بانگ نماز، اى ذو فنون
از هراس و ترس كفّار لعين
دينت پنهان مىشود زير زمين
من مناره پر كنم آفاق را
كور گردانم دو چشم عاق را
چاكرانت شهرها گيرند و جاه
دين تو گيرد ز ماهى تا به ماه
تا قيامت باقيش داريم ما
تو مترس از نسخ دين، اى مصطفا(ص)
اى رسول ما تو جادو نيستى
صادقى هم خرقه موسيستى
هست قرآن مر تو را همچون
عصا
كفرها را دركشد چون اژدها
تو اگر در زير خاكى
خفتهاى
چون عصايش وان تو آنچه گفتهاى
قاصدان را بر عصايت دست نى
تو بخُسب اى شهر مبارك خفتى
تن بخفته نور جان در آسمان
بهر پيكار تو زه كرده كمان
(مثنوى مولوى، دفتر سوم)
جمال محمد (ص)
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلك را كمال و منزلتى
نيست
در نظر قدر با كمال محمد
وعده ديدارِ هر كسى به
قيامت
ليله اسرى، شب وصال محمد
آدم و نوح و خليل و موسى و
عيسى
آمده مجموع، در ضِلال محمد
عرصه گيتى مجال همت او
نيست
روز قيامت نگو، مجال محمد
وآن همه پيرايه بسته جنت
فردوس
بو كه قبولش كند، بلال محمد
همچون زمين خواهد آسمان كه
بيفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمين حشر
نتابد
پيش دو ابروى چون هلال محمد
چشم مرا، تا به خواب ديد
جمالش
خواب نمىگيرد از خيال محمد
“سعدى” اگر عاشقى كنى و جوانى
عشق محمد بس است و آل محمد
(سعدى شيرازى)
ماهواره در نگاهى ديگر
ماهواره در نگاهى ديگر
حجة الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر
استفاده از ماهواره و فيلمهاى
تلويزيون ماهوارهاى، بخشى از توطئه گسترده و حمله وحشيانه غرب، بويژه آمريكا،
عليه ملل محروم، خصوصاً انقلاب اسلامى است.
هرچند توطئههاى امپرياليسمِ
خبرى، سخن تازهاى نيست و بيش از دويست سال است كه در كشورهاى اسلامى جبهه گشوده و
غرب با هدف سلطه بر ثروت كشورهاى اسلامى بويژه خاور ميانه و بالاخص آبراه
استراتژيك خليج فارس و منابع سرشار نفت و قبضه كردن چهار راه بينالمللى منطقه (ايران)،
از هرگونه اقدام جنايتكارانهاى دريغ نكرده است، امّا سخن از فيلمهاى ماهواره سخن
از تكنيك جديدى است كه غرب مىخواهد از طريق امواج، فساد خود را به اعماق خانهها
بكشاند و اگر در برابر اين توطئه موضعگيرى قاطع و عملى نشود آثار اين جنايت بر
نسل موجود، غير قابل جبران خواهد بود. تفوق تكنولوژى پيچيده غربيان آنها را بر آن
داشته تا توطئه تبليغى خود را بر سطح جهان گسترش دهند. امروزه غرب با استفاده از
90% امواج تبليغى و امكانات بىشمار، تيرهاى زهرآگينش را بر ملل محروم نشانه
مىرود تا با مسخ انديشهها و بىهويت كردن انسانها جريانات منحرف فكرى و اخلاقى
را القا كند و فساد و ابتذال را تزريق نمايد. كشورهاى سلطهجو يكى از عمدهترين
ارقام بودجهها را به تبليغات اختصاص داده تا راه را براى هجوم و غارت هر چه بيشتر
هموار سازند؛ مثلاً چندى پيش در رسانهها آمده بود كه ايالات متحده هر سال، نود
ميليارد دلار به تبليغات اختصاص داده است و با صدها كانال ماهوارهاى به استثمار
فكرى ملل جهان مىپردازد. راديو صداى آمريكا بيش از 5000 ايستگاه در اقصى نقاط
جهان دارد كه برنامهها و پيامهاى آن را به 38 زبان پخش مىكند و 115 دستگاه تقويت
كننده دارد و اخيراً برنامههاى فارسى آن شش برابر شده است و به طور شبانه روز،
برنامه عربى اجرا مىكند.
آژانس ارتباطات بينالمللى
آمريكا، كه با سازمان سيا همكارى دارد و مركز گسترش ايدئولوژى غرب در آسيا، آفريقا
و آمريكاى لاتين است، سالانه چهار صد ميليون دلار بودجه دارد و دوازده مجله به 22
زبان منتشر مىكند و هر سال نهصد فيلم توليد مىكند و برنامههاى تلويزيونى آن در
صد كشور جهان به نمايش گذاشته مىشود و پنج ميليون نسخه كتاب تبليغاتى به 25 زبان
در كشورهاى در حال توسعه توزيع مىكند. سازمان جاسوسى سيا تاكنون دوازده هزار كتاب
در تيراژ وسيع در سراسر جهان منتشر كرده است.
اينها بخش كوچكى است از
فعاليتهاى تبليغى غرب كه بدون شك هر لحظه سير صعودى داشته و دارد. سياست تبليغى –
خبرى كشورهاى امپرياليستى رابطه تنگاتنگ با استراتژى حفظ تسلط نظامى و سياسى و
اقتصادى او دارد. مطبوعات و آژانسهاى خبرى غرب ضمن گزارشها و اخبار خود، علاوه بر
اين كه كشورهاى در حال رشد را مورد تهاجم ايدئولوژيكى قرار مىدهد، افكار عمومى و
اذهان مردم كشورهاى خودشان را نيز با اخبار تحريف شده و گزارشهاى جعلى منحرف كرده
و آنها را براى پذيرش اقدامات ماجراجويانه و دخالتهاى استعمارى در حيات سياسى و
فرهنگى ممالك در حال رشد آماده مىسازند.
پس از فروپاشى نظامهاى
سوسياليستى، آمريكا به عنوان سردمدار نظم نوين جهانى، مىكوشد تا سلطه خبرى –
تبليغى خود را بر سراسر جهان گسترش دهد و يكه تاز عرصه تبليغات و خبر و تغذيه
كننده فكرى و الگوى اخلاقى! كشورهاى ديگر حتى اروپايى باشد. به همين خاطر چندى پيش
كشورهاى اروپايى با ابراز نارضايتى از ايالات متحده، اين كشور را متهم كردند كه
مىخواهد از طريق ماهوارهها و رسانهها و پخش برنامههاى گمراه كننده و مبتذل
اروپائيان را مورد هجوم تبليغاتى قرار دهد! كه اين اعتراف از سوى اروپا كه هم
پياله آمريكا در اقدامات استعمارى است و در نشر فساد و ترويج ابتذال دست كمى از
همتاى خود ندارند، نشان دهنده عمق فاجعه است كه حتى اروپاى بىبند و بار و آلوده
به الكل و ايدز و مستغرق در لجنزار فساد، تاب تحمل آن را ندارد. همچنان كه
رسانهها از ممنوعيت استفاده از آنتنهاى ماهوارهاى در كشور سعودى – كه از اقمار
آمريكاست – حكايت كردند، هر چند در عمل اثر جدى از آن مشاهده نشد.
با اين حال سادهانديشى است كه برخى فكر كنند،
ماهواره پيامهاى علمى و تكنولوژيكى و احياناً سودمند به همراه دارد و ما مىتوانيم
از آن استفاده كنيم و بنابر اين نبايد به جنگ ماهواره برويم و بگذاريم جامعه ما از
رهآوردهاى مفيد آن بهره گيرد! به اين كسان بايد گفت: شما در كجاى دنيا ديدهايد
كه غرب و بويژه آمريكا براى رشد و حيات ملى و فرهنگى ملتى گام برداشته باشد كه اين
بار بدان اميدوار باشيد؟ بلى اگر استفاده از اين ابزار پيشرفته به وجه صحيح امكان
پذير بود و رشد جامعهها بدانجا رسيده بود كه بتوانند نقاط مثبت را گرفته و نقاط
منفى را به دور افكنند هيچ انسان عاقلى بدان معترض نبود اما سخن اين است كه
كارگزاران سياست جهانى و گردانندگان رسانههاى امپرياليستى و صهيونيستى از هر
ابزارى در جهت اهداف شيطانى خود بهره خواهند گرفت و ماهواره نيز از جمله اين
ابزارهاست. هرچند ممكن است براى فريب عوام، برخى برنامههاى علمى نيز ارائه دهند
اما بايد ديد آنها كه آنتن ماهواره را بهخانهخودمىآورندمشترىكداميكازكالاهاى
آن هستند و جوانان و كودكان، كنترل را با كدامين كانال و برنامه جفت و جور
مىكنند؟!
در هر حال اژدهاى زخم خورده
استعمار، بويژه آمريكا، كه صولت و ابهت اهريمنىاش در رهگذر انقلاب اسلامى ايران و
به دست بت شكن تاريخ معاصر جهان اسلام حضرت امام خمينى – قدس اللّه روحه – شكسته
شده و اثر ضربه گيج كننده آن تا قرنها نظام آمريكايى را به گيجى و حقارت و ذلت
مىكشاند، بر آن شده تا انتقام اين حقارت و ذلت را بگيرد، از اين رو به هر سلاحى
كه در تصور مىگنجد رو مىآورد، و اين بار مىخواهد از ماهواره به عنوان سلاح و
سپر اين نبرد بهره گيرد و با مسخ و تحريف افكار و انديشهها و به فساد كشيدن نسل
جوان، از طريق الكل و ايدز و مسائل جنسى و غيره زمينههاى معنوى و اخلاقى و فكرى و
انقلابى را به تدريج به نابودى بكشد تا بتوانند اهداف شيطانى خود را، هرچند طى
ساليان دراز، دوباره تحقق بخشد و مىدانيم كه حربه تبليغات و نشر فساد در طول
تاريخ كارآيى خود را نشان داده و از وقايع اندلس اسلامى و مانند آن گرفته، تا آنچه
را امروزه در كشورهاى اسلامى و غير اسلامى تحت سلطه استعمار مىگذرد، مىتوان
شاهدى بر اين مدّعا گرفت.
فساد و انحطاط اخلاقى غرب،
بويژه آمريكاييان، در ميان افراد بشر همانند ندارد گويى نسل و نژاد اين كشورها
اغلب از شرف و عفت و انسانيت بويى نبردهاند و اينك حكومت همجنس بازان آمريكا كمر
بسته كه از طريق فيلمهاى مبتذل ماهواره آنچه را كه جامعهاش تا حلقوم در لجنزارش
فرو رفته – تا بدانجا كه حتى اعتراض كشيشان آمريكايى را نسبت به عملكرد رئيس جمهور
برانگيخته است – به خانههاى ما بياورد و جلو چشم خانوادهها و كودكان معصوم به
نمايش گذارد. و جاى تأسف است كه برخى خانوادهها و پدران و مادران نسبت به سرنوشت
فرزندان خود بىتفاوتند و به آينده شوم آنها نمىانديشند و اجازه مىدهند كودكان و
جوانانشان در چنين فضاى آلودهاى تنفس كنند!
به اعتقاد ما و همه كسانى كه
به صلاح كشور و ملت و دين و انقلاب مىانديشند مقابله جدى با استفاده از ماهواره
با اين خصوصيات به هر نوع ممكن فريضه است. با توجه به اين نكته حياتى است كه مرجع
بزرگ عالم تشيع حضرت آيت الله العظمى آقاى اراكى – دامظله – به تحريم استفاده از
ماهواره فتوا دادند و اين بايد براى ساير فقهاى عظام الگو باشد. اين فتوا نه به
عنوان معارضه با يك تكنيك علمى است بلكه به معناى ممنوعيت شرعى ابزارى است كه ما
نمىتوانيم آن را به كنترل درآوريم و از اين طريق خانوادهها دستخوش سقوط اخلاقى
خواهند شد، اين فتوا، حجتى است براى آن عده از مسلمانانى كه گوش به فرمان فقها و
مراجع خود هستند و به سلامت اخلاق زن و فرزند خود تمايل نشان مىدهند وگرنه
بسيارند كسانى كه حتى ضروريات اسلام را زير پا مىگذارند كه با آنان سخنى نداريم!
بنابراين آنان كه آنتنهاى ماهوارهاى را بر خانههاى خود نصب مىكنند با اسلام و
ارزشهاى اسلامى اعلام جنگ نموده و بايد در جامعه منزوى شوند و مردم آنها را طرد
كنند و در صورت لزوم به دستگاههاى انتظامى و اطلاعاتى معرفى نمايند. استفاده از
آنتنهاى ماهوارهاى درست به مثابه آن است كه شخصى بر سر در خانه خود تابلوى
شرابخوارى و فحشا نصب كند، آيا مردم باغيرت چنين اجازهاى به او مىدهند و آيا
دولت به عنوان حافظ و مجرى اسلام بىتفاوت از كنار آن مىگذرد و آيا نمايندگان
مجلس شوراى اسلامى در تصويب طرح ممنوعيت استفاده از آنتنهاى ماهوارهاى با اين
شيوه معمول، ترديد به خود راه مىدهند؟ نهادهاى قانونگذارى، قضايى و اجرايى كشور
خود مىدانند كه هر اندازه به مروجين فساد و مرتكبين منكرات، آزادى داده شود نه
تنها از عمل خود دست برنمىدارند بلكه با جسارت بيشتر سنگر به سنگر پيش مىآيند.
لذا با اين قبيل مسائل بايد جدى برخورد شود و امروز و فردا نبايد كرد و اين تصور
را بايد از سر به در كرد كه آزادى دادن به افراد بيش از حق قانونى و شرعى و خارج
از محدوده ملاكها و ارزشهاى اسلام و انقلاب نه تنها به سود كشور و ملت نيست و آنها
را سر عقل نمىآورد بلكه زمينه تجرّى و وقاهت بيشتر مرتكبين را فراهم مىسازد و
نشانه ضعف ما و فتح و پيروزى دشمن در جبهههاى گوناگون خواهد بود و ما اين تجربه
تلخ را دوباره نبايد به آزمايش گذاريم كه جز ندامت ثمرى ندارد. از تبليغات
رسانههاى امپرياليستى و صهيونيستى و هوادارشان بيم و هراس نداشته باشيم كه تهمت
سلب آزادى و انگ ارتجاعى به ما بزنند و يا مجامع به اصطلاح حقوق بشر و بينالملل!
– كه مدافع منافقين و بهائىها هستند – ما را به نقض حقوق بشر متهم كنند! دولت و
ملت ما، با افراد يا گروههايى كه با ارزشهاى اسلامى بازى مىكنند در هر قالبى كه
باشد برخورد خواهند كرد و به حكم وظيفه پاسدارى از ارزشهاى اسلام و آرامش خاطر
شهيدان، بايد بدون ملاحظه و سازشكارى دست آنان را كوتاه كرد تا نهال انقلاب اسلامى
از آفات و حوادث ساعت شمار، مصون بماند. بايسته است كه آحاد مردم با هر جريانى كه
با آرمانهاى آنها بازى كند، به مقابله برخيزند.
خاطراتى از مقام معظم رهبرى در مصاحبه با برادر شوشترى از فرماندهان سپاه نور
خاطراتى از مقام معظم رهبرى در مصاحبه با برادر شوشترى از فرماندهان سپاه
نور
اشاره:
يادمان دفاع مقدس را با انتشار
خاطراتى درباره فرماندهى معظم كل قوا، گرامى مىداريم. در اين گفتوگوى صميمى
برادر شوشترى به ذكر خاطرات خويش از رهبر و محبوب بسيجيان؛ حضرت آيتالله خامنهاى
در هنگامه دفاع مقدس، مىپردازد و از محورهاى گوناگونى چون منظم بودن و اطاعت
ايشان از حضرت امام – قدس سره – و نشستهاى صميمانه معظمله با رزمندگان و پرهيز از
تشريفات و اهتمام زايدالوصف نسبت به رعايت بيتالمال و زهد ورزيدن در زندگى شخصى و
حضور در خط مقدم ايشان، سخن رانده است.
با تشكر و آرزوى موفقيت براى
برادران “واحد ثبت خاطرات” تيپ 83 امام جعفر صادق – عليه السلام – (طلاب رزمى –
تبليغى) كه اين خاطرات را تهيه و در اختيار “پاسدار اسلام” قرار دادهاند.
“واحد فرهنگى مجله”
× × ×
لطفاً درباره انضباط آقا اگر
مطالبى به ياد داريد بفرماييد:
– به طور كلى مقام معظم رهبرى،
بسيار منضبطاند، و همين نظم در كسانى كه با ايشان مرتبطند و يا به ايشان مراجعه
مىكنند تأثير بسزايى مىگذارد و خود به خود آنان را منضبط و مقيد مىكند.
برخوردهاى پدرانه و محبت آميزى كه ايشان با مجموعه فرماندهان داشتند – چه برادران
ارتش و چه سپاه و چه بسيجى و چه سرباز – عملاً آنان را به انضباط فرا مىخواند.
گاهى اوقات، همراه ايشان به يگانها مىرفتيم و مىديديم كه ايشان با يك سرباز كه
دم در پادگان ايستاده آن چنان با محبت و مودّت و الفت و بزرگوارانه برخورد مىكرد
كه من واقعاً هم از عملكرد خودم خجالت مىكشيدم و هم از تواضعى كه از ايشان به
عنوان رئيس جمهور يك مملكت و نماينده امام و رئيس شوراى عالى دفاع در برابر يك
سرباز مىديدم، من واقعاً شرمنده مىشدم كه ما در چه فكرى هستيم و چه عملكردى
داريم! ايشان هر وقت با فرماندهان برنامهاى داشتند همان برخوردها و رفتار و
كردارهاى ايشان فرماندهان را مىساخت و آنان را براى انجام يك حركت موفق، ترغيب و
هدايت مىكرد،
آقا فرمودند: ما همه يك
اسلحه آماده هستيم در دست امام كه گلنگدن آن كشيده شده و فشنگش هم آماده است و ما
همه انگشت امام هستيم اگر امام انگشتش را تكان داد و ماشه را چكاند ما شليك مىشويم
اگر نه كه ما آماده هستيم و منتظر آن اشاره انگشت حضرت امام.
ضمن اين كه ايشان واقعاً
قاطعيت داشت.
اگر خاطرهاى در خصوص ارادت
ايشان به حضرت امام داريد بيان فرماييد:
– يك خاطرهاى كه دارم اين است
كه: در روزهاى آخر جنگ، در جنوب براى منطقه كوشك و طلايه طراحى خوبى شده بود، حدود
سيصد گردان نيرو هم در اختيارمان بود، ايشان حضور داشتند و در آن جا طراحيها هم
كامل شده بود. ما همه اصرار داشتيم كه حتماً اين جا عمليات بشود ايشان هم آمدند با
فرماندهان لشكرها و گردانها صحبت كردند و همه طرحها را چك كردند و سرانجام ايشان
هم، طرح را پذيرفتند و موفقيت آن را نيز حتى در سطح 70% به بالا مىديدند. به هر
جهت، قطعى بود كه برويم و پاتك بزنيم و حدود پنج هزار اسير بگيريم و مقدارى غنايم
و برگرديم و در مرزهاى خودى مستقر شويم. ايشان هم اينها را ديدند؛ يعنى از يك طرف
استدلال و اصرار فرماندهان و از طرف ديگر، شور و شوق و احساس نيروها. ولى با اين
همه فرمودند: من حتماً بايد با امام تماس بگيرم و از ايشان كسب تكليف كنم، زنگ
زدند خدمت حضرت امام(ره) كه امام در آن موقع در حال استراحت بودند. با احمدآقا
صحبت كردند و بنا شد كه چند دقيقه بعد تماس بگيرند، بعد تماس گرفتند، امام
فرمودند: شما خودتان اين حركت را تأييد مىكنيد. و ايشان فرمودند: به ديد ظاهر و
ديد امكانات و طرح و نيرويى كه نگاه مىكنم، احتمال مىدهم كه انشاءالله اين، يك
حركت موفقيت آميز باشد. ما جواب امام را نشنيديم ولى تقريباً اين طور شد كه ساعتى
را مشخص كردند كه در اين ساعت تماس بگيريد. در قرارگاه نشسته بوديم شايد ده دقيقه
مانده بود به سر وقت كه آقا يكسره ساعت خودش را كنترل مىكرد كه آن لحظه كه امام
فرمودند همان لحظه تماس بگيرند، تماس گرفتند. حضرت امام فرمودند: من صلاح نمىدانم
كه اين عمليات انجام بشود!
قبل از آن بچهها دور ايشان
بودند و همه فكر مىكردند كه عمليات انجام مىشود چون قبلاً نيرو در دست ما نبود
حالا كه نيرو در دست ما بود و همه شرايط براى حمله آماده بود، امام فرمودند: من
مصلحت نمىدانم كه عمليات بشود. من احساس كردم آن لحظه كه با هم صحبت مىكردند از
حضرت امام خواستند كه استخاره بكنند و نمىدانم حضرت امام در جواب چه فرمودند كه
آقا فرمودند: چشم هر چه شما بفرماييد. يعنى خواستند اصرار بكنند و امام هم متوجه
شدند و آقا اجازه خواستند كه عمليات بشود و حالا جواب امام نمىدانم چه بود كه آقا
فرمودند: چشم هر چه شما بفرماييد.
آقا گوشى را گذاشتند و آن گاه
با احساسات بچهها مواجه شدند و در مقابل اين احساسات، آقا فرمودند: ما همه يك
اسلحه آماده هستيم در دست امام كه گلنگدن آن كشيده شده و فشنگش هم آماده است و ما
همه انگشت امام هستيم اگر امام انگشتش را تكان داد و ماشه را چكاند ما شليك
مىشويم اگر نه كه ما آماده هستيم و منتظر آن اشاره انگشت حضرت امام.
وقتى آقا با بچهها اين برخورد
و صحبت را كردند بچهها هم متقاعد شدند با اين كه همه اصرار داشتند ولى همه متقاعد
شدند و عمليات تأخير افتاد البته يك حركتهاى كوچكى آن جا انجام شد براى بيرون كردن
دشمن از داخل خاك خودمان كه آنها فرق مىكرد.
اين خاطره خيلى خوبى براى من
بود از ارادت قلبى و خالصانه رئيس جمهور يك كشور (حضرت آيت الله خامنهاى) به
رهبرش. آمده نشسته در سنگر قرارگاه تاكتيكى لشكرها و همه چيز براى عمليات آماده
است ولى وقتى امام دستور انجام نشدن عمليات را مىدهند مىپذيرند. آرى، ايشان به
امام اعتقاد زيادى داشتند به طورى كه فرمودند: “هرچه امام بفرمايد براى ما درست
است.”
تشويق و تنبيه ايشان چگونه
بود؟
به طور كلى تنبيهات به آن صورت
نظامى نبود. ايشان آنقدر در روحيه بچهها اثر گذاشته بود كه كوچكترين بىتوجهى
براى آنها يك تنبيه سخت بود؛ يعنى اصلاً نياز به اين نبود كه ايشان بفرمايند كه
شما اين كار را نكرديد بايد تنبيه بشويد. بلكه فقط يك عدم توجه آقا به كسى واقعاً
براى ما از هر تنبيه بدنى و از هر تنبيه نظامى سختتر بود.
من در بين بچههاى لشكر امام
رضا يا 5 نصر يا الغدير بودم، درست نمىدانم، رفته بوديم خدمتشان بچهها سؤال و
جوابهايى داشتند خدمت ايشان نشسته بوديم و هر كس سؤالى مىكرد و از كوچك و بزرگ
نشسته بودند و سه ساعتى طول كشيد در آن هواى گرم عرق مىريختند و جواب مىدادند.
در زيرزمينى كه واقعاً گرم بود و ما كه نسبت به ايشان از نظر بدنى سالمتر و جوانتر
بوديم و به عنوان يك رزمنده در ميدان هميشه حضور داشتيم ماندن در آنجا سخت بود.
آقا شروع به صحبت كردند كه يك ساعت و نيم طول كشيد و بعد بچهها سؤالهاى خود را
طرح كردند كه چهار ساعت هم اين سؤال و جوابها زمان برد كه كُلاً پنج ساعت صحبت
كردند، و ايشان يك شالى داشتند در جبهه و آن را هميشه همراه خود داشتند، آن قدر
عرق كرده بودند و با اين شال خشك كرده بودند كه اگر دستمال كاغذى بود جواب
نمىداد. اگر اين شال را مىپيچاندى يقيناً آب مىداد. تمام لباسهاى ايشان خيس شده بود.
ايشان دقيقاً تا آخرين سؤال را
جواب دادند و بعد فرمودند: كسى سؤال ندارد. و در آن لحظه من داشتم از شرمندگى آب
مىشدم و در آن جا يكى از بچهها سؤالى درباره مسائل اجتماعى مملكت داشت، ايشان،
سه مرتبه به اين سؤال پاسخ داده بودند، لذا فرمودند كه من به اين سؤال پاسخ
دادهام اگر شما متقاعد نشدهايد بيا جداگانه جواب بدهم ولى با نهايت محبتى كه
داشتند يك مقدار سرد جوابش را دادند و آن كسى كه سؤال كرده بود و از فرماندهان بود
بيرون كه آمد شروع كرد به گريه كردن كه من اگر شعور داشتم با اين همه جوابى كه
دادند و اين همه توجه بايد آدم مىشدم، و اصرار داشت كه پيش آقا برود، گفتم آقا
اين طور نيست كه به دل بگيرد. خلاصه بعد از چند روزى آقا آمدند در پادگان لشكر، شهيد
چراغچى باز آن جا اصرار داشتند كه پيش آقا بروند، گفتم برويد ولى نگوييد كه به اين
منظور رفتهايد. من نشسته بودم سر سفره و ديدم ايشان وقتى رفت خدمت آقا كه دستش را
ببوسد، آقا نهايت محبت را به ايشان نمودند و اشاره كردند كه حالا توجيه شدى. بعد
وقتى كنار نشست اشك از چشمانش جارى شد. و اين جا حضور ذهن آقا را ديدم و خيلى براى
ما اهميت داشت.
ما ده الى پانزده فرمانده لشكر
هنگامى كه گزارش مىداديم خدمت ايشان، هر كدام بيست دقيقه در محورها و زمينههاى
مختلف و پراكنده نظامى صحبت مىكرديم و فكر مىكرديم كه اين در تخصص آقا نيست كه
ما بحث نظامى مىكنيم، ولى در آخر، آقا به تك تك اين سؤالها پاسخ مىداد بدون اين
كه در طول صحبتهاى ما، يادداشتى بردارد. يا بعضى وقتها در جلسات، مغلطهاى بين
بچهها پيش مىآمد كه مثلاً اين جا عمليات بشود يا آن جا، مثلاً سه روز بعد، يك
هفته بعد خدمت آقا كه مىرسيديم آقا مىفرمودند كه: اين مطلب درست است و آن يكى
ناقص است. اين حضور ذهن در آقاىهاشمى هم هست؛ مثلاً در يك جلسه كه پنجاه نفر شركت
داشتند آخر كار به همه پنجاه نفر جواب مىداد و من فكر مىكنم اين يك لطف الهى است
كه شامل حال اين عزيزان و ملت ما شده است.
نمونه ديگر در اين مورد اين كه
روزى آقا در بين بچههاى تيپ الغدير رفتند و آن جا هم حدود سه ساعت و نيم سؤالها
طول كشيد بدون اين كه وقت را از بين ببرند. نحوه ورود آقا هم اين طور بود كه همان
اول بدون تشريفات وارد مىشدند و بچهها دور و برش را مىگرفتند و ايشان هم مثل
بچههاى خودشان با آنان صحبت مىكرد. بچهها هم يكى از چپ و يكى از راست دست
مىانداختند به گردن آقا، يكى دستش را مىبوسيد و ديگرى صورتش را، آن هم در جمع
بزرگى كه همه مسلحاند. خلاصه رفتيم آن جا نشستيم و سؤالها مطرح شد و آقا هم پاسخ
آنها را دادند و آن جا هم بعضى سؤالها مربوط به مسائل اجتماعى و خط و خطوطهايى كه
در آن زمان، زياد بود مطرح مىشد و ايشان(آقا) گاهى دو، سه مرتبه با بيانهاى مختلف
پاسخشان را مىدادند و با نهايت محبت و نهايت توجيه، ولى باز در آخر يكى از اين
برادرانى كه در اواخر جنگ شهيد شد، گفت: آقا اين طور كه شما فرموديد ما قانع نشديم. من از شرم و خجالت سرم
را پايين انداختم آقا فرمودند: من فكر مىكنم در اين مورد بيشتر از همه جا اين
مسأله را باز كردم ولى اگر باز هم شما توجيه نشديد جداگانه با شما صحبت مىكنم.
همين نحوه برخورد در روحيه طرف
اثر مىگذاشت و تشويق و تنبيه در ميدانهاى نبرد از طرف ايشان اين گونه بود كه اگر
كوچكترين بىتوجهى به كسى مىكرد، اين شديدترين تنبيه بود.
در خصوص حفظ بيت المال و نظر مقام معظم رهبرى
درباره اين امر مهم اگر خاطرهاى در جبهه داريد بفرماييد:
– همان طور كه عرض كردم در اين
جور موارد واقعاً براى ما خيلى سخت است كه در مورد مقام معظم رهبرى نظر بدهيم ولى
آن چيزهايى كه ما ديديم و براى خودمان درس است، يكى دو نمونه آن را عرض مىكنيم:
ما در قرارگاه عملياتى والفجر
10 در خدمت ايشان بوديم، خوب رئيس جمهور مملكت تشريف آوردند به قرارگاه تاكتيكى و
عمليات هم موفقيت آميز بود، همه خوشحال بودند و مىخواستند خوشحالى خود را از حضور
ايشان اظهار كنند. براى غذاى ظهر رفته بودند و يك مقدار بيش از آنچه بود تهيه ديده
بودند و آوردند، در آن چادرى كه براى آقا در نظر گرفته بودند ما شش نفر بيشتر
نبوديم: آقا محسن و من و آقاى شمخانى، آقاى رحيم صفوى و به نظرم آقاى غلامپور و
همچنين آقاى جعفرى، غذا را كه آوردند آقا فرمودند: خوب فلانى، من به شما كه داريد
تلاش مىكنيد، زحمت مىكشيد، كار مىكنيد و بدنتان نياز به انرژى دارد نمىگويم
چرا اين غذا را مىخوريد. من قبول دارم كه بايد از اين بيشتر را برايتان بياورند
ولى آيا بقيه پرسنل شما هم از اين غذا استفاده مىكنند؟! مانديم ديگر تا اين كه
آقا فرمودند: حالا من مىخورم به خاطر اين كه شما
آقا فرمودند: براى ما همان
غذاى سرباز را بياوريد كه ببيند كه من چه دارم مىخورم. من كه رئيس جمهور هستم و
آمدم اين جا با آنها هيچ تفاوتى ندارم، چون اگر اين طور نباشد حضور ما تشريفاتى
مىشود.
دانسته باشيد كه من مايلم
كه شما به خودتان برسيد ولى هر چيز جايى و مكانى دارد و الآن كه شما اين طور
كردهايد مىگويند حالا رئيس جمهور مملكت آمده اين طور برايش تهيه ديدهاند. براى
ما همان غذاى سرباز را بياوريد كه ببيند كه من چه دارم مىخورم. من كه رئيس جمهور
هستم و آمدم اين جا با آنها هيچ تفاوتى ندارم، چون اگر اين طور نباشد حضور ما
تشريفاتى مىشود. بعد هم تذكراتى دادند كه در حفظ بيت المال همت كنيد.
نمونه ديگر زمانى بود كه با
محافظ ايشان براى بازديد از لشكر 21 مىرفتيم. آقا از قبل فرموده بودند ماشين كم
بياوريد و دو ماشين كافى است، و ما از اهواز آمديم بيرون ديديم كه ده تا ماشين
ديگر افتاده بودند دنبال ما و اين ماشينها جزء كاروان هم نبودند و ما اصلاً توجه
نداشتيم و سرمان پايين بود، داشتيم مىرفتيم كه آقا يك مرتبه به راننده گفت كه
نگهدار و به من فرمودند كه از ماشين دومى به بعد برگردند اهواز يا اگر مىخواهند
بيايند خودشان تنها بيايند چه دليلى دارد كه افتادهاند پشت سر ما و بعد كه من
آمدم نشستم داخل ماشين، آقا فرمودند: فلانى حواستان باشد وقتى كه من با اين كاروان
حركت مىكنم خودش سرمشقى مىشود براى ديگران كه اين تشريفات را براى خودشان قائل
بشوند. مثل يك آدم معمولى مملكت دو نفر محافظ در يك الى دو ماشين كافى است بقيه هم
اگر خواستند بيايند ما همان جا همديگر را مىبينيم وگرنه مىخواهند بيايند چه كار بكنند. خلاصه رفتيم پايين و
گفتيم آقا فرمودند از همين جا برگرديد! اين يك نمونه بود كه براى ما خيلى تعيين
كننده بود.
نمونه بعد، در زمان رياست
جمهورى ايشان بود كه به منزل ايشان رفته بوديم من در حقيقت فكر نمىكردم كه زندگى
ايشان اين گونه باشد چون رفته بوديم به مقرّ رياست جمهورى فكر مىكردم كه زندگى
ايشان يك چيزى نزديك به آن باشد. زندگى ايشان را من به مراتب از زندگى خودم
سادهتر مىديدم و آن جا كه نشسته بودم اين مرا آزار مىداد كه واقعاً رئيس جمهور
مملكت خانهاش اين طور باشد. يك وضع ساده اتاق مطالعه، محل زندگى زن و بچهاش، محل
استراحت يك اتاق كه محل پذيرايى مهمانش است، من واقعاً احساس كردم كه اين گونه
زندگىها براى مردم ارائه نمىشود مثل همان زندگى حضرت امام(ره) آن زمانى كه بايد
براى مردم واقعاً ارائه مىشد، نشد و بعد از رحلت ايشان گوشهاى از آن ارائه شد.
من نمىخواهم بگويم بىاثر است ولى آن زمان، امام با آن عظمتش اگر واقعاً امام يك
فرش امانتى زير پايش است از دنيا فقط يك فرش دارد. حالا شايد بعضاً قبول نمىكردند با آن قلبهاى مريض، ولى
خيلىها كه به امام عشق مىورزيدند وقتى كه آن طور مىشنيدند در آن زمان پيامهاى
امام، تذكرات امام چندين برابر جاى خودش را باز مىكرد.
يك روز با آقاى رفيق دوست
نشسته بوديم و با هم، نسبت به بعضى از مسائل درد دل مىكرديم. آقاى رفيق دوست گفت:
فلانى مىدانى كه در خانه آقا يخچال نيست؛ يعنى در زندگى شخصىاش يخچال نداشته
است. بعد گفت: من يك روز رفتم به خانه ايشان صبحانه پنير بود و بچههاى ايشان با
اشتهاى زياد مىخوردند، آقا فرمودند: مدتى پنير نداشتيم چون كوپن پنير اعلام نشده
بود، حالا كه پنير گيرمان آمده بچهها اين جور مىكنند. خوب آدم وقتى اين جور
چيزها را مىبيند خيلى مهم است. يك زمان من ادّعا مىكنم كه در بيتالمال حيف و
ميل نمىكنم، خوب چيزى از بيت المال دستم نيست. و حالا رهبر و رئيس جمهور مملكت
اين طور زندگى مىكند. بعد از هشت سال رئيس جمهورى در يك مملكت وضع زندگيش آن است
و اين براى مملكت واقعاً افتخار است. براى يك فرهنگ، افتخار است كه رئيس جمهور و
رهبر مملكتش اين گونه زندگى مىكند.
باز آقاى رفيق دوست مىگفت:
مقدارى زيلو در خانه آقا بود، آنها را جمع كرديم و فروختيم و يك مقدار هم من از
پول شخصى خودم گذاشتم كه براى آقا فرشى تهيه بكنم، رفتيم فرشها را عوض كرديم وقتى
انداختيم و پهن كرديم آقا تشريف آوردند و گفتند: اينها چيست آقا محسن؟! گفتم:
فرشها را عوض كرديم، گفتند: اشتباه كرديد كه عوض كرديد، برويد و همان فرشها را
بياوريد. با هزار مكافات فرشها را پيدا كردم و آوردم توى خانه انداختم. من آن
فرشها را ديده بودم وقتى رفته بودم در خانه آقا واقعاً يك زيلويى كه نخهايش درآمده
بود.
اينها براى ما درس است و خوب
است اگر اجازه بدهند اينها را در زمان حياتشان بيان كنند كه رهبر اين مملكت اين
طور زندگى مىكند. چون خيلى از آقايان در اين حرفها و صحبتها از اين طرف و آن طرف
كه بالأخره وضعيت سياسى – اجتماعى مملكت ايجاب مىكند كه از ايشان يك تشريفاتى به
عمل بيايد و اين يك برنامه شخصى نيست اين يك چيزى است كه نياز مملكت است بايد اين
گونه عمل بشود. اصلاً نمىشود كه رئيس جمهور يك مملكت برود يك جايى حالا از نظر
سياسى دشمنان مسائل ديگرى طرح خواهند كرد ولى بايد رفت در زندگى شخصى و آن را در
حدّ ممكن براى مردم بيان كرد و بهترين آموزش براى مردم و بهترين سخنرانى اين مسأله
است كه بايد از آن بهرهگيرى كرد.
درباره حضور مستقيم ايشان در
خط مقدم و صحنههاى مختلف جنگ چيزى يادتان هست؟
– اوايل جنگ بود كه ما در
منطقه “دُب حردان” بوديم، در آن موقع فرمانده گروهان و بعد فرمانده گردان بودم،
داشتم با لندرور به خط مىرفتم آقا با لباس و كلاه نظامى آمدند و دقيقاً در ذهنم
هست اين جاده خرمشهر اهواز كه مىروى از كارخانه نورد كه رد مىشوى اولين جايى كه مىرسى
به جنگل، خط ما بود و دشمن تقريباً يك كيلومتر آن طرفتر بود و آن زمان لشكر 92
همان جايى كه مىرفتيم دست چپ آرايش گرفته بود و يكى دو مرتبه در همان منطقه
عمليات كرده بود و موفق نشده بود، تانكهايش روى جاده بود. من همين طور داشتم
مىرفتم در خط خودمان، كه دست راست آن جاده بود، برادران ارتشى دست چپ بودند،
داشتم مىرفتم سبقت گرفتم از ماشين آقا و خبر نداشتم كه ايشان در آن ماشين است،
توى ماشين كه نگاه كردم ايشان را شناختم. ايشان رفتند و پيچيدند پشت خاكريز خودى
از آن جا به جلو، خط خودى نبود يك جوى آب عبور مىكرد كه ايجاد خاكريز كرده بودند،
لشكر 92 هم پشت سر ما مستقر شده بود و ما وقتى ديديم آقا هست (البته ما آن زمان
مثل حالا آقا را نمىشناختيم) رفتيم خودمان را قاطى كرديم. در سمت چپ جاده و يك
پانصد متر مىرفتى جلوتر كه يك مقدار نسبت به اين طرف بلندتر بود. آقا آمدند بالا
و منطقه را ديد زدند، بعد آمدند پايين و سنگر به سنگر با برادران ارتشى احوالپرسى
مىكردند به حدى كه ما خسته شديم و رفتيم. اين گذشت، بعد از چند روز ما صبح كه از
خواب بيدار شديم ديديم كه يكى دارد توى خط ما راه مىرود، من فكر كردم از برادران
ارتشى است آن زمان افسرى بود به نام “سروان فراهانى” از برادران شهربانى، كه آدم
بزرگوارى بود، گاهى وقتى از تهران برمىگشت پيش ما هم مىآمد (البته خط ما جاى
بسيار بدى بود سمت راست و سمت چپمان دشمن بود) و با خودش يكسرى امكانات هم
مىآورد. ما يك روز ديديم كه دو سه نفرى در سنگر راه مىروند تازه از خواب بيدار
شده بوديم من تصور كردم كه حتماً همراه سروان فراهانى آمدهاند چون آقا هم لباس
نظامى پوشيده بودند، من نرفتم به سراغشان گفتم كه حتماً همان برادران شهربانى
هستند بعد هم مىآيند در سنگر ما، من همين جورى رفتم توى سنگر داشتم كارهاى خودم
را انجام مىدادم كه متوجه شدم جضرت آية الله خامنهاى است، بلند شدم و با شهيد
عمرانى (كه يكى از بچههاى نيشابور بود و بسيار شيرين بود و صداى شين هم
نمىتوانست بگويد و سين مىگفت مثلاً شوشترى را مىگفت: “سوسترى”، البته ما با او
شوخى مىكرديم و مىگفتيم مقاله بخوان مقالهاى تهيه مىكرديم كه شين زياد داشته
باشد و خلاصه بچه خيلى شيرينى بود) رفتيم توى سنگر ديدهبانى از آن جا يك خط را
نگاه كرديم و برگشتيم، آقا آن جا ايستاده بودند و بعد به مسؤول تداركات ما گفتند
بياييد كمى امكانات بگيريد، آقا آن جا ايستاده بودند و يك اسلحه كلت به كمرشان بود و در ماشين هم يك اسلحه
قنداق تاشو ژ – 3 بود، آمدند توى خط راه رفتند فرمودند: اين جايى كه شما مستقر
شديد بسيار جاى حساسى است، مواظب باشيد كه از سمت راست دور نخوريد و يك دستوراتى
به ما دادند و تشريف بردند.
والسلام عليكم و رحمة الله
و بركاته
زكات، قانون پايدار
زكات، قانون پايدار
حجة الاسلام والمسلمين سيد مرتضى مُهرى
س: كسى كه زكات ندهد به
نصّ صريح قرآن، مشرك است: “ويل للمشركين الّذين لايؤتون الزّكوة و هم بالآخرة هم
كافرون”1 و خداوند مشركين را ابداً نمىبخشد: “انّ اللّه لا يغفر أن يشرك به…”2،
زيرا او بر مردم عصيان كرده است و اين گناهى است نابخشودنى بنابراين اكثر مردم
مشركند، زيرا زكات نمىدهند. شما هم فقط براى نماز تبليغ مىكنيد و زكات را فراموش
كردهايد (نؤمن ببعض و نكفر ببعض) و به پولدارانى كه اسكناس و دلار دارند مىگوييد
زكات بر شما واجب نيست چون شتر و گوسفند و طلا نداريد، اين شرك و كفر است. اگر هم
از اينان پولى گرفته شود به عنوان خمس گرفته مىشود كه بيشتر آن را روحانيون مصرف
مىكنند و قدرى هم به سادات مىدهند. چرا شما قرآن را رها كرديد و به احاديث غير
علمى و غير فطرى و غير عقلى عمل مىكنيد با اين كه سخنان ائمه – عليهم السلام –
مدرك صد در صد علمى نيست، زيرا با وحى
در ارتباط نيست
و تنها سخنانى كه از طريق وحى رسيده ثابتند، چون بعضى از فرمايشات ائمه بر اساس
زمان و مكان بيان شده است، از اين رو بايد در برابر همه احاديث يك علامت سؤال
گذاشت، و علت منطقى و عملى حكم را جويا شد. حتى آن قسمت از سخنان پيامبر كه از
جانب وحى نبوده است نيز تغيير پذير است، پس چرا شما قرآن را كه دليل علمى و ثابت
است رها كرديد و به روايات كه دليل علمى نيستند عمل مىكنيد و زكات را كه يك ركن
مهم دين است ناديده مىگيريد؟
(دانشجو: ح. ر)
ج : اين چكيدهاى از يك نامه طولانى است كه اين دانشجوى عزيز و بحسب
ظاهر دلسوز براى ما فرستاده كه البته خيلى مفصل است و مشتمل بر انتقادهاى تند و
زنندهاى از علماست و حتى تعدى بدون علم به حريم ائمه و انبيا – عليهم السلام –
نيز در آن شده و گفته شده كه آنها از اشتباه مصون نيستند هر چند خيانت و گناه
نمىكنند. همچنين در اين نامه، عزاداريها و احترام به قبور ائمه و امامزادگان و
استشفا از آنان نيز شديداً نكوهش شده است كه اينها خود بحث مستقلى دارد و شايد به
آنها نيز پاسخى بدهيم. در اين مقاله، فقط قسمتى را كه در ابتدا نقل كرديم؛ بررسى
مىكنيم. البته ما آن را از صورت انتقاد بسيار تند و زننده به صورت سؤال درآورديم،
زيرا حتماً اين گونه سؤالها و شبههها در ذهن بسيارى از خوانندگان ديگر هم مىگذرد
و لازم است برطرف گردد.
اولين مطلبى كه بايد مورد بحث
قرار گيرد شناخت جايگاه روايات در به دست آوردن احكام و معارف الهى است. آيا اين
سخن درست است كه احاديث معصومان ثابت نيستند زيرا با وحى ارتباط ندارند؟
بايد بگوييم: اين پندار كه
آنچه از طريق وحى رسيده ثابت و لايتغير است و آنچه پيامبر از غير طريق وحى فرموده
و آنچه ائمه فرمودهاند به تناسب زمان و مكان متغيرند، سخن نادرستى است. و باز اين
مطلب كه ما بايد احكام را پس از تحقيق و دستيابى به علت واقعى آنها، بپذيريم و
بايد از امام، چرائى احكام را بپرسيم و آن گاه عمل كنيم، حرف اشتباهى است، و هيچ
مسلمانى به اين امر معتقد نيست و نمىتواند معتقد باشد حتى نويسنده همين نامه!
زيرا اين مطلب با صريح قرآن مخالف است. در قرآن به طور مكرّر آمده است: “اطيعوا
اللّه و اطيعوا الرّسول” اطاعت از وحى، اطاعت رسول نيست بلكه اطاعت خداست. و تكرار
“اطيعوا” مفيد اين معنى است كه اطاعت رسول، غير از اطاعت خداست و آن در مواردى است
كه فرمان خود حضرت رسول(ص) است نه اخبار و تبليغ از وحى. و فرموده است: “فليحذر
الّذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنة أو يصيبهم عذاب اليم3؛ كسانى كه از فرمان
رسول خدا سرپيچى مىكنند بايد بترسند از اين كه دچار مشكل يا عذاب دردناكى شوند” و
مىفرمايد:”ما آتاكم الرّسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا4؛ آنچه پيامبر به شما
بدهد بگيريد و آنچه را نهى كند از آن اجتناب نماييد و تنها پيامبر اسلام نيست كه
واجب الاطاعة است بلكه اين سنت و فرمان خدا درباره همه پيامبران است. “و ما أرسلنا
من رسول الاّ ليطاع باذن الله…5؛ ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر براى اين كه
مردم از او به فرمان خدا اطاعت كنند”.
اگر منظور از سخنان ثابت و
لايتغيّر اين باشد كه قابل نسخ و تبديل نيست اين مطلب حتى در وحى هم راست نمىآيد،
زيرا آيات قرآن هم نسخ نشده است همچنان كه كتابها و شريعتهاى آسمانى گذشته – كه
آنها هم وحى الهى هستند – به وسيله شريعت بعد نسخ شدهاند. در قرآن آياتى است كه
احكام آيات قبل رانسخ كرده است. جالب است كه گاهى آيه ناسخ، بلافاصله پس از آيه
منسوخ آمده است، بنابراين حتى احكام قرآن هم برخى از آنها مربوط به زمان و مكان خاص
است. مهم تشخيص ناسخ از منسوخ و حكم ثابت از متغير است و اين يكى از مواردى است كه
بدون توسّل به احاديث ميسّر نيست.
و اگر منظور اين باشد كه
احكامى كه از طريق وحى ثابت شده تا نسخ نشده، ثابت و واجب الاطاعه است هر چند پس
از نسخ ساقط مىشود ولى احكامى كه از غير وحى رسيده است حتى اگر نسخ آن ثابت شده
باشد اطاعت آن واجب نيست و تا علّت آن معلوم نشود نبايد به آن عمل شود و ظاهراً
منظور نويسنده هم همين جهت است.
اين سخن را هيچ مسلمانى
نمىتواند بگويد. البته كسانى در صدر اسلام با شعار “حسبنا كتاب الله” گفتند و تا
حدود يك قرن، و شايد بيشتر، علما را از تدوين حديث منع كردند ولى عملاً خود آنها
ناچار بودند احكام شريعت را از همين احاديث بگيرند. هيچ مسلمانى نمىتواند از سنّت
رسول اكرم – صلى الله عليه و آله و سلم – مستغنى باشد. و اين امر بسيار روشن و
واضح است. در قرآن اين همه تأكيد بر نماز و روزه و زكات و ساير احكام شده است و
بخصوص نماز كه بيش از همه چيز به آن اهميت داده شده است. و هيچ توضيحى حتى در عدد
و وقت دقيق آن داده نشده است و بدون توسل به سنّت و احاديث هيچ راهى براى رفع اين
ابهام وجود ندارد.
بعضى از به اصطلاح مسلمانان،
مانند وهابيان معتقدند كه رسول اكرم – صلى الله عليه و آله و سلم – فقط نقش مبلغ و
پيامآور را دارد و حتّى بعضى گفتهاند ممكن است ما معنى آيات را بهتر از ايشان
بدانيم، بنابراين اگر آنچه ما از آيه مىفهميم با روايت قطعى پيامبر در تناقض بود
فهم ما از آيه مقدم است. اين سخن دقيقاً مخالف با آيات قرآن است.
خداوند مىفرمايد: “لقد منَّ
اللّه على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من أنفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و
يعلمهم الكتاب و الحكمة…”6 نظير اين مضمون در سوره بقره آيه 129 و سوره جمعه آيه
2 نيز آمده است.
كتاب نياز به تعليم رسول اكرم
دارد و بدون تعليم آن حضرت اصلاً معناى بسيارى از آيات روشن نيست و نمىتواند مورد
استفاده و عمل قرار گيرد.
همين زكات كه اين همه در قرآن
بر آن تأكيد شده است هيچ توضيحى درباره مقدار و شرايط آن ذكر نشده است و اين مسائل
همه به رسول اكرم – صلى الله عليه و آله و سلم – واگذار شده است. او مبيّن و مفسّر
قرآن است و ابهام و اجمال آن فقط با توضيحات آن حضرت برطرف مىشود. در سوره نمل
آيه 44 آمده است: “و انزلنا اليك الذّكر لتبيّن للناس ما نُزّل اليهم…؛ قرآن را
بر تو فرو فرستاديم تا آنچه بر مردم نازل شده است براى آنها توضيح دهى و تبيين
نمايى”. و در آيه 64 همان سوره مىفرمايد: “و ما انزلنا عليك الكتاب الاّ لتبين
لهم الّذى اختلفوا فيه…؛ و ما قرآن را بر تو نازل نكرديم مگر براى اين كه موارد
اختلاف ميان مردم را براى آنها روشن سازى”.
ممكن است گفته شود بعضى از
اخبار رسول اكرم(ص) نيز حكايت از وحى مىكند و همه وحى در قرآن نيامده است
بنابراين اطاعت از آنها نيز اطاعت از وحى است ولى با توجه به آياتى كه اطاعت رسول
اكرم را مستقلاً واجب كرده است پاسخ اين سؤال روشن مىشود گذشته از اين كه اخبار
فراوانى در كتابهاى سنى و شيعه از خود آن حضرت و از ائمه(ع) رسيده است كه حق تشريع
احكام را براى ايشان ثابت مىكند؛ مثلاً در مورد نماز، آيات فراوانى رسيده است كه
خداوند نمازها را دو ركعت دو ركعت واجب كرده است ولى چون حق تشريع به رسول اكرم(ص)
واگذار شده است آن حضرت، ركعتى را بر نماز مغرب ودو ركعت بر نمازهاى ظهر و عشا
واجب كرده است و طبق بعضى از روايات خداوند تشريع آن حضرت را تنفيذ نموده است. از
اين روايات روشن مىشود كه حضرت رسول(ص) تنها مبلّغ و مفسّر نيست مشرّع و
قانونگذار نيز هست ولى تشريع آن حضرت در محدودهاى است كه تشريع الهى نباشد يعنى
تشريع او مكمّل شريعت است نه معارض و اين تشريع غير از تشريعات ولايتى است كه هر
امام و نايب امام و حاكم شرع در محدوده حكومت ولايت خويش حق قانونگذارى دارد و آن
امر اختصاص به رسول اكرم(ص) ندارد بلكه شامل همه اولىالامر است. ولى اين گونه تشريعات
مانند زياد كردن ركعات نماز و امثال آن مخصوص آن حضرت است و كسى حق ندارد آن را
نسخ و نقض كند و اين امر به صراحت در روايات ائمه(ع) آمده است.
اصطلاحاً تشريعات الهى را “فرايض”
مىگويند چه با قرآن ثابت شده باشد مانند قبله، طهارت، ركوع، سجود و چه با روايات
مانند تكبيرةا الاحرام. اين چند چيز به عنوان اركان و اجزاى اصلى نماز در هيچ
شرايطى ساقط نمىشود و تشريعات مكمل را كه از جانب پيامبر تشريع شده است “سنن
مىگويند”، منظور از اين سنن، فقط مستحبات نيست بلكه واجباتى را كه رسول اكرم(ص)
واجب كرده است نيز شامل مىشود.
و اما احاديث ائمه – عليهم
السلام – و جايگاه آنها: ائمه – عليهم السلام – نيز مبيّن و مفسّر قرآنند و بدون
توسّل و تمسّك به آنان، عمل به قرآن ممكن نيست و هر كس آنان را رها كرده و به فهم
خود از قرآن اكتفا كند گمراه و منحرف است. اين مطلب در روايات قطعى رسول اكرم(ص)
به طور صريح و روشن بيان شده است كه از همه آنها واضحتر و روشنتر و قطعىتر حديث
ثقلين است: “انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى ما ان تمسكتم بهما لن
تضلّوا بعدى ابداً و لن يفترقاً حتى يردا علىّ الحوض؛ من در ميان شما دو چيز
گرانبها باقى مىگذارم: قرآن و عترت، تا هنگامى كه به آنها تمسك كنيد هرگز گمراه
نخواهيد شد و اين دو از هم جدا نمىشوند تا بر من وارد شوند (تا روز قيامت)”.
متأسفانه برخى از امت، به طور
كلى عترت را رها كردند و با اين كه علما و فقهاى معاصر ائمه به علم و عدالت و ورع
آنها اعتراف داشتندقول و رأى آنها را حتى به عنوان يك رأى فقهى در ضمن ساير آراى
فقها در كتابهاى خود ذكر نمىكنند و اين واقعاً شگفتآور است! گويا پيامبر دستور
داده است كه آنها را كاملاً بايكوت كنند و از آنها نامى نبرند! و به طور قطع، آن
محور اساسى كه شيعه را از ساير مذاهب جدا مىسازد همين است؟ آنچه اكنون مهم است و
براى ما جنبه عملى دارد و اختلاف بر سر خلافت هم در آن نتيجه مىدهد و تنها آن
نتيجهاش مهم است همين است كه ما معارف دين و احكام شريعت را از چه منبعى بايد به
دست آوريم؟ با توجه به اين كه كتاب، مجمل است و احكام در آن به وضوح نيامده است و
همه احكام ذكر نشده است و روايات حضرت رسول(ص) نيز شامل همه احكام نمىشود. گذشته
از اين كه آنها نيز معمولاً نياز به تبيين دارد، شيعه معتقد است كه طبق فرمان حضرت
رسول(ص) تنها مرجع رفع اختلاف و بيان احكام، ائمه(ع) هستند. قرآن نيز بر اين امر
به كمك تفسير مأثور دلالت دارد. در سوره نساء آيه 59 مىفرمايد: “يا ايها الّذين
آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الأمر منكم…” منظور از اولى الامر،
طبق احاديث معتبر، ائمه(ع) است. شگفتا كه كسانى اين آيه را به هر كس كه بر جامعه
مسلمين مسلط شود تفسير كردهاند هر چند به زور سرنيزه باشد هر چند منحرفى همچون
معاويه و يزيد و ساير خلفاى جور و يا حاكمانى مانند شاهان عربستان، باشد!
آيات ديگرى نيز در قرآن آمده
است كه به اهل بيت(ع) تفسير شده است. به هر حال حديث قطعى و كاملاً روشن ثقلين
كفايت مىكند با اين كه حضرت رسول(ص) بارها و بارها بر اين امر تأكيد فرمودهاند.
يك نمونه معروف و مشهور آن كه همه محدثين آن را متواتر مىدانند؛ يعنى لفظ اين
حديث، بطور قطع از آن حضرت رسيده است، اين حديث است: “أنا مدينة العلم و على بابها
فمن أراد المدينة فليأتها من بابها؛ من شهر علمم و على درِ آن است راهى براى شهر
بجز درب آن نيست”. و همچنين حديث: “على مع الحق و الحق مع على…؛ حق همراه با على
است هرگونه كه او حركت كند حق با اوست” و صدها حديث ديگر.
بنابراين، احاديث ثابت شده و
معتبر اهلبيت هم مانند احاديث حضرت رسول(ص) در كنار آيات قرآن، معتبر است و تا
ناسخى براى آنها از خود آنها نرسيده است بايد به آنها عمل شود. بلكه طبق بعضى از
احاديث، روايات اهل بيت – عليهم السلام – همان روايات رسول اكرم(ص) است و اينها از
آن علم مكنونى است كه پيامبر در نزد آنها به وديعه گذاشته است و آنها در موقع مناسب
اظهار مىكنند. در واقع رسالت آن حضرت با آنها امتداد داشته است و همچنان طبق حديث
ثقلين امتداد دارد تا روز قيامت.
حال كه معلوم شد تنها مبين
قرآن و سنّت پيامبر و احاديث، عترت است، مسأله زكات را بررسى مىكنيم. با احاديث
فراوان و معتبر بلكه به طور متواتر، ثابت شده كه پيامبر(ص) زكات را فقط در نُه چيز
قرار داد و از غير آن عفو فرمود. و آن نه چيز عبارتند از: شتر، گاو، گوسفند، گندم،
جو، مويز و كشمش، خرما، طلا و نقره مسكوك. در اين جا اين سؤال مطرح مىشود كه
چگونه ممكن است زكات را در اين چند چيز منحصر كرد؟ و آيا اين موجب تضييع حق فقرا
در اين زمان كه اكثر اموال مردم غير از اينها است نمىشود؟
در پاسخ بايد گفت: زكاتى كه در
قرآن بر آن تأكيد شده است و حق فقرا شناخته مىشود شامل هرگونه پرداخت مال فى سبيل
اللّه است؛ چه واجب و چه مستحب، چه خمس و چه زكات مصطلح و چه غير از آنها. و حتى
شامل مالياتى كه دولت اسلامى بر مردم قرار مىدهد نيز مىشود. پس زكات به طور
عموم، پرداخت مال است در راه خدا به هر عنوان كه باشد.
حال بحث در اين است كه آيا اين
تخصيصى كه رسول اكرم(ص) تشريع فرموده و زكات واجب را منحصراً در اين چند چيز قرار
داده است آيا از قبيل تشريعات مكمّل شريعت است يا از قبيل تشريعات حكومتى و ولايتى
است و يك قانون موقّت براى زمان و مكان خاص است؟ اگر از قبيل اول باشد هيچ كس حق
ندارد آن را تغيير دهد و اگر از قبيل دوم باشد هر ولىّ امر شرعى و قانونى يعنى
امام معصوم و نماينده تام الاختيار او در هر زمان و مكان مىتواند در آن تجديد نظر
كند. روى اين احتمال حتى در زمان خود آن حضرت هم يك والى و حاكم منصوب از جانب او
در يك منطقه ديگر – كه شرايط ديگر دارد – مىتواند زكات را از يكى از اين اشياء
بردارد يا در چيز ديگرى واجب كند و همچنين در مقدار آن و در نصاب آن طبق مصلحت
انديشى خود، كه خاص آن منطقه و آن زمان است، تغييراتى به وجود آورد. اين مسأله بحث
فقهى دارد و ممكن است بعضى از
فقها از بعضى
از ادلّه به اين نتيجه برسند و طبق اين نتيجه گيرى در اين زمان زكات را در اسكناس
يا محصولات صنعتى يا كشاورزى ديگر مانند برنج و ذرّت قرار دهند. البته در روايات
فراوانى بر اين مسأله تأكيد شده است كه زكات بر غير اين نُه چيز واجب نيست و ظاهر
آن روايات اين است كه اين تشريع حضرت رسول(ص) از تشريعاتى است كه مكمّل شريعت الهى
است. لفظ آن روايات چنين است كه خداوند اصل زكات را واجب كرده است و پيامبر آن را
در نُه چيز قرار داده است و از غير آن عفو فرموده است. در بعضى از روايات راوى
اظهار مىدارد كه ما در سرزمين عراق برنج و ذرت فراوانى داريم آيا بر اينها زكات
نيست؟ و امام از اين سخن برآشفته مىشود كه من مىگويم پيامبر از آنها عفو فرموده
است و تو مىگويى برنج و ذرت داريم؟! مگر اين چيزها در عصر آن حضرت نبود؟! اگر
نبود كه عفو معنى نداشت. و عبارتهايى نظير اين كه از آن معلوم مىشود تحديد حضرت رسول(ص) از تشريعات اساسى و غير قابل تغيير
است ولى باز هم جاى بحث فقهى باقى است و شواهدى برخلاف اين نيز وجود دارد كه در
اين مقاله جاى بحث آن نيست.
مسألهاى كه در اين جا حايز
اهميت است اين است كه اگر به اين نتيجه رسيديم (كه اكنون در فقه مسلّم است) كه
زكات واجب، در اصل شريعت اسلام فقط در اين نُه چيز است و از آن تجاوز نمىكند، اين
موجب نمىشود كه حقوق فقرا از اغنيا گرفته نشود. ولىّ امر مىتواند بر اساس مصلحت
انديشى محدودِ به زمان و مكان خاص، مالياتى بر مردم متمكّن و ثروتمند قرار دهد و
آن را به همان مصارف زكات، كه يكى از آنها محرومين و فقراست، برساند. و هم اكنون
نيز ماليات در ايران مانند ساير كشورها گرفته مىشود. همين ماليات را اگر انسان به
قصد قربت و براى تقويت بنيه دولت اسلامى بدهد در واقع همان زكاتى است كه خداوند
واجب كرده است. البته دولت اسلامى هم بايد – همان گونه كه از اهداف تشريع زكات است
– كمك به فقرا و محرومان و تأمين نيازهاى آنان را، به نحوى كه موجب تنبلى و ترك
كسب و كار نشود، از مهمترين وظايف رسمى خود قرار دهد.
بنابراين زكات كه از تشريعات
اساسى و مهم اديان الهى است مقيد به هيچ شرط و قيد خاصّى نيست. زكات به اين معنى
بر همه پرداختهاى مالى كه در راه خدا و براى مصارفى كه خدا تعيين فرموده است كه
يكى از آنها نيازهاى محرومين است صدق مىكند.
خلاصه از يكى از دو راه، اشكال
برطرف مىشود:
1- اين كه زكات از نظر فقهى،
معناى عامى است كه شامل ماليات مىشود و اختصاص آن به نُه چيز، امر حكومتى بوده
است. بنابراين زكات در اين زمان، تعطيل نشده است حال اگر به دست مستحق نرسد و
مجريان امور حق فقرا و محرومين را از بيت المال نپردازند اشكال در مرحله اجراست.
2- يا اين كه زكات فقهى اختصاص
به همان نُه چيز دارد ولى زكاتى كه در قرآن به آن اهميّت داده شده است اعمّ از آن
است و شامل ماليات هم مىشود. و شايد سرّ اين كه تحديد زكات به صراحت در روايات
نيامده است بلكه روايات مشتمل بر نوعى توريه و كتمان است، به اين دليل باشد كه
زكات در آن زمان در مجراى صحيح خود به كار گرفته نمىشد و خلفا به زور زكات اموال
را جمع مىكردند و به مصارف باطل خود مىرساندند. به همين دليل، ائمه نخواستند
زكات تعميم داده شود و درآمد ظالمانه آنها بيشتر شود. و شايد به همين دليل اصولاً
زكات در شيعه اهميت خمس را ندارد. و با اين كه قرآن بر عنوان زكات تأكيد دارد چون
زكات بيشتر به دست حاكمان جور مىرسيد و خمس به دليل عدم اعتقاد عامّه فقط به دست
ائمه مىرسيد و آنها به فقراى شيعه نيز از همان درآمد و درآمدهاى ديگر رسيدگى
مىفرمودند.
درهمينقسمتازنامهدوستما،اشتباهاتى
نيز هست كه لازم است تذكر داده شود.
1- آيه “ويل للمشركين الذين
لايؤتون الزكوة و هم بالآخرة هم كافرون؛ يعنى واى بر مشركانى كه زكات نمىپردازند
و زندگى ابدى آخرت را منكرند”. خداوند متعال در اين آيه، مشركان را نكوهش مىكند
كه حقوق فقرا را نمىپردازند نه اين كه تاركين زكات را مشرك شناخته است.
2- عدم آمرزش مشرك ربطى به
حقوق مردم ندارد و شرك يعنى كسى را شريك خدا قرار دادن در صفات يا افعال.
بنابراين، اين سخن كه مشرك چون بر مردم عصيان كرده گناهش نابخشودنى است يك مطلب
تخيّلى است و نمىتوان به قرآن نسبت داد.
3- گفته شده است خمس را به
روحانيون مىدهند كه نيازى ندارند و بر اموالشان افزوده مىشود و قدرى هم به سادات
مىدهند كه خود را از ديگران برتر بدانند. ممكن است در بعضى موارد چنين باشد ولى
مصرف خمس به حسب نظر فقها چنين نيست. قسمتى از خمس به سادات فقير داده مىشود كه
آنها هم به عنوان بخشى از فقرا و محرومين جامعه بايد تحت تكفّل ولىّ امر باشند و
خداوند طبق رواياتى كه از رسول اكرم(ص) و ائمه(ع) رسيده است نخواسته است كه از
زكات به آنها داده شود و اين يك تشريف خاصّى است كه خداوند براى ذرّيه رسول الله(ص)
منظور داشته است و اين نه به خاطر برتر بودن آنهاست كه برترى انسان فقط به علم و
تقواست بلكه احترام به شخص رسول اكرم(ص) و اين شايد براى بعضى از افراد سنگين باشد
ولى خداوند اين احترام را اجر رسالت قرار داده است: “قل لا أسئلكم عليه اجراً الاّ
المودّة فى القربى7؛ بگو اى پيامبر بر اين رسالت اجرى از شما نمىخواهم بجز محبّت
با نزديكانم.”
قسمتى ديگر از خمس به امام يا
نائب او مانند فقيه داده مىشود كه در راه تبليغ اسلام و ترويج دين و آنچه را
مصلحت اسلام و مسلمين بدانند مصرف كند كه آن هم در بعضى از موارد به فقرا و
محرومان مىرسد. و يكى از موارد صرف آن طبق نظر فقها، حوزه علميه است كه امر ترويج
دين به عهده آنهاست. و حوزه، با تمام نقايصى كه دارد، انصافاً مسؤوليت عظيمى را به
عهده گرفته و خوب از عهده آن بر آمده است. و اگر اين روحانيون پراكنده در اطراف و
اكناف ايران و فارغ التحصيلان حوزههاى علميه نبودند هرگز چنين انقلاب عظيمى رخ
نمىداد. انكار نقش اساسى حوزه در به ثمر رساندن اين انقلاب و ابلاغ پيامهاى حضرت
امام نهايت بىانصافى و كفران نعمت است. در عين حال انكار نمىكنيم كه بسيارند
كسانى كه مستحق اين وجوهات نيستند ولى به دست آنها هم مىرسد و طبيعت امر، چنين
اشكالى را باعث شده است و چارهاى از آن نيست. همه ارگانها از نظامى و انتظامى و قضائى و دانشگاهى و غير آنها
همين مشكل را دارند كه در ميان آنها افراد نالايق كه مستحق آن هزينهها و امتيازات
نيستند فراوانند؛ معيار، مجموعه ارگان است. و انصافاً مجموعهاى به هدف نزديكتر از
اين حوزه نيست با اين كه نقايص و معايب كار فراوان است و حوزه بايد بيش از اين
بازدهى داشته باشد كه البته مسؤولان اداره حوزه درصدد اصلاح و تنظيم امور آن
هستند. خداوند همه خيرخواهان و مصلحان را توفيق دهد.
پاورقيها:
1- فصلت )41( آيه6.
2- نساء )4( آيه 48 و 116.
3- نور)24( آيه63.
4- حشر)59( آيه7.
5- نساء)64( آيه4.
6- آل عمران)3( آيه 164.
7- شورى )42( آيه23.
× × ×
× × × × ×
× × × × × × × ×
تاريخ قرآن
تاريخ قرآن
قسمت دوم
آية الله معرفت
جمع آورى قرآن به وسيله
على بن ابىطالب(ع)
اولين كسى كه پس از درگذشت
پيامبر(ص) جمع آورى قرآن را به طور مستقيم و به وصيّت آن حضرت به عهده گرفت،
علىبنابىطالب(ع) بود.18 وى در خانه نشست و به جمعآورى و مرتّب كردن آن، حسب
نزول، با شرح و تفسير موارد مبهم از آيات و بيان علل و زمان نزول پرداخت و آن را
بر اين روش بديع، تكميل كرد.
ابن نديم به طور مسند نقل كرده
است: “على(ع) پس از درگذشت پيامبر(ص) سوگند ياد كرد كه تا قرآن را جمع نياورد، عبا
بر دوش نگيرد. او سه19 روز در خانه نشست تا قرآن را جمع آورى كرد و آن اولين مصحفى
است كه تمامى قرآن از قلب20 (يعنى حافظه) او، در آن جمع آمده است. اين مصحف در
خاندان جعفر نگهدارى مىشد.”
همو مىگويد: “به عهد خود
مصحفى را به خطّ على بن ابىطالب(ع) كه اوراقى از آن از بين رفته بود، نزد ابويعلى
حمزه حسنى، ديده است كه به ارث در خاندان حسن حفظ مىشد.”21
احمد بن فارس از سدّى و او از
عبد خير و او از على(ع) موضوع را به همين نحو روايت كرده است.22
محمد بن سيرين از عكرمه روايت
كرده است: “با آغاز خلافت ابىبكر، علىبنابىطالب(ع) در خانه نشست و به جمع آورى
قرآن مشغول شد. وى اضافه مىكند، از عكرمه پرسيدم: آيا اين قرآن غير از آن است كه
از اوّل نازل شده است؟ گفت: اگر جنّ و انس گرد آيند كه همانند آن را تأليف كنند،
از عهده بر نخواهند آمد. ابن سيرين مىگويد: و من در پى به دست آوردن اين كتاب
بودم، ولى بدان دست نيافتم.”23
ابن جزى كلبى گفته است: “قرآن،
در عهد پيامبر(ص) در صحيفهها و در سينه مردم پراكنده بود و با رحلت پيامبر(ص)،
علىبنابىطالب(ع) آن را بر حسب نزول، جمع آورد كه اگر به دست آيد در آن دانش
بسيار است، ولى در دست نيست.”24
امام باقر(ع) مىفرمايد: “هيچ
كس نمىتواند ادّعا كند كه قرآن را آنچنان كه خداوند نازل كرده جمع آورده است، مگر
آن كه سخن به دروغ بگويد، زيرا هيچ كس جز على(ع) به جمعآورى و حفظ آن، آنچنان كه
خداوند نازل فرموده، موفق نبوده است.”25
شيخ مفيد در “سائل السرويه”
گفته است: “اميرالمؤمنين(ع) قرآن مُنْزَل را از اوّل تا آخر به نحوى كه بايد، جمع
آورد. مكّى را بر مدنى و منسوخ را بر ناسخ مقدّم داشت و هر چيز از آن را در آنجا
كه بايد، جاى داد.”
علاّمه بلاغى مىگويد: “از
مسلّمات بين شيعه است كه اميرالمؤمنين على(ع) پس از درگذشت پيامبر(ص)، رداء بر دوش
نينداخت مگر براى نماز، تا قرآن را حسب نزول آن و بر اساس تقدّم منسوخ بر ناسخ جمع
آورد. ابنسعد در “طبقات” و ابن عبدالبرّ در “استيعاب” – كه هر دو از عالمان بزرگ
عامهاند – از محمّد بن سيرين روايت كردهاند كه على(ع) از بيعت با ابوبكر سرباز
زد و او به على(ع) گفت: امارت مرا نمىپسندى؟ على(ع) فرمود: من قسم ياد كردهام كه
عبا بر دوش نگيرم، مگر براى نماز تا قرآن را جمع آورم و گفتهاند كه وى آن را به حسب
نزول آن بنوشت. ابن سيرين اضافه كرده است: اين كتاب اگر به دست آيد محتواى دانش
عظيمى است.”27
ابنحجرگفتهاست:”على(ع)براثردرگذشت
پيامبر(ص) قرآن را به ترتيب نزول، جمع آورد، ابوداود اين چنين روايت كرده است.”28
ابن شهر آشوب مىگويد: از
شگفتيها اين كه، هيچ علمى نيست مگر اين كه اهل آن، على(ع) را در آن علم رهبر
مىدانند، گفته او در شريعت مسموع و نخستين مصدر دريافت قرآن بوده است. شيرازى در
نزول القرآن از ابنعباس نقل كرده است: خداوند به پيامبر(ص) تضمين داد كه پس از
وى، علىبنابىطالب(ع) قرآن را جمع آورَد. خداوند قرآن را در قلب على(ع) جمع آورد
و على(ع) پس از درگذشت پيامبر(ص) طى شش ماه به جمعآورى آن موفق شد. وى مىگويد:
در اخبار ابورافع است كه پيامبر(ص) در هنگام بيمارى و قبل از فوت خود، كتاب خدا را
به على(ع) سپرد، على(ع) آن را در پارچهاى پيچيد و به خانه برد و چون پيامبر(ص) از
دنيا رفت، قرآن را آنچنان كه خداوند نازل كرده بود، تأليف كرد كه به آن عالم بود.
او اضافه مىكند كه ابوالعلاء العطّار و الموفق، خطيب خوارزم، در كتب خود مسنداً
از على بن رباح نقل كردهاند كه: پيامبر(ص) على(ع) را به تأليف و جمعآورى قرآن
امر كرد و على(ع) تأليف و كتابت آن را به پايان برد.
و نيز ابونعيم در “حليه” و
خطيب در “اربعين” – كه هر دو از علماى اهل سنت هستند – بطور مسند از سُدّى و او از
عبد خير و او از على(ع) روايت كرده است كه: چون پيامبر(ص) درگذشت، سوگند ياد كردم
كه رداء بر دوش نگيرم، تا قرآن را در يك مجلّد جمع آورم و رداء خود را به دوش
نگرفتم تا اين كه قرآن را جمع كردم.
وى اضافه مىكند: در اخبار اهل
بيت(ع) است كه على(ع) به قيد قسم، خود را مقيّد كرد كه جز به هنگام نماز رداء بر
دوش نگيرد، تا قرآن را جمعآورى كند و زمانى از آنان (سران قوم) كناره گرفت، تا
اين كه آن را جمع آورد و در پارچهاى پيچيد و به هنگامى كه در مسجد اجتماع كرده
بودند، آن را به مسجد بُرد. آنان از تغيير وضع بازگشت على(ع)، پس از قطع رابطه او
با جمع، در شگفت شدند و گفتند: ابوالحسن، براى كار مهمّى به مسجد آمده است! در اين
وقت على(ع) كتاب را در بين آنان گذاشت و يادآور شد كه پيامبر(ص) فرمود: من چيزى را
در بين شما باقى مىگذارم كه اگر به آن تمسّك كنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد: كتاب
خدا و عترت و اهل بيتم و اين است كتاب و منم عترت. آنگاه خليفه دوم، در برابر على(ع)
ايستاد و گفت: اگر قرآن پيش توست، همانند آن نيز پيش ماست و نيازى به تو و آن
نداريم. على(ع) كتاب را برداشت و بازگشت، پس از آن كه حجّت را بر آنان تمام كرده
بود.
در خبر مفصّلى از امام صادق(ع)
است: در حالى كه على(ع) قرآن را به سوى خانه خود مىبرد، مىگفت: “فَنَبذوُه وراءَ
ظُهُورِهم واشْتروا بِه ثمناً قليلاً فَبِئْس ما يَشْتَرون؛29 پس آن را پشت سر
خويش افكندند و آن را به بهاى كم فروختند و چه بد معامله بود.”30
توصيف مصحف امام على(ع)
امتيازات اين مصحف بدين شرح
است:
1- ترتيب موضوع، برحسب ترتيب
نزولى، به نحوى كه از اوّل بوده است، با دقّتى تمام.
2- ضبط نصوص كتاب به شكلى كه
بوده بدون هيچ تغيير و تحريفى و بدون آن كه در ضبط كلمه و يا آيهاى از آن، از اين
قاعده عدول شده باشد.
3- ضبط قرائت آن، آنسان كه
پيامبر(ص) حرف به حرف قرائت كرده است.
4- داشتن توضيحات (قهراً در
حاشيه) و ذكر مناسبتى كه موجب نزول آيه بوده و مكانى كه آيه در آنجا نازل شده و
ساعت نزول آن و افرادى كه آيه درباره آنان نازل شده است.
5- تشريح جوانب عمومى آيات، به
نحوى كه به زمان و مكان و شخص معيّنى اختصاص ندارد و عامّ و هميشگى است و مقصود از
تأويل در گفته حضرتش: “ولقد جئتهم بالكتاب مشتملاً على التّنزيل و التّأويل”31
همين است تنزيل، همان مناسبتِ زمانى است كه موجب نزول آيهاى بوده و تأويل، بيان
مجراى عمومى آن است.
مصحف حضرت على(ع) مشتمل بر
دقايقى اين چنين بوده كه همه آن دقايق را على(ع) از پيامبر(ص) فرا گرفته است، بدون
آن كه در ضبط آن كوچكترين تغييرى و يا كمترين اشتباهى رخ داده باشد.
امام على(ع) خود مىگويد:
آيهاى بر پيامبر(ص) نازل نشد، مگر آن كه آن را براى من قرائت كرد و به اِملاى
حضرتش(ص) آن را به خط خود نوشتم و تأويل و تفسير، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه آن
را به من آموخت و از خدا خواست كه فهم و حفظ آن را بر من ارزانى دارد و از آن
هنگام كه پيامبر(ص) دربارهام دعا فرمود، من آيهاى از كتاب خدا و مختصّات آن را،
كه رسول خدا(ص) به من املا كرده و نوشتهام، فراموش نكردم.32
از اصبغ بن نباته نقل شده است
كه: وقتى اميرالمؤمنين(ع) به كوفه آمد چهل صبحگاه با وى نماز گزارديم و او فقط “سَبّح
اسم ربّك الأعلى” را در نماز مىخواند، منافقان گفتند: به خدا سوگند كه فرزند
ابوطالب قرآن را به خوبى نمىداند و اگر مىدانست غير از اين سوره را نيز
مىخواند. اين خبر به على(ع) رسيد و فرمود: واى بر اينان، من ناسخ و منسوخ، محكم و
متشابه قرآن و هر مقطع از مقاطع و هر حرف از معانى آن را مىدانم. به خدا سوگند كه
هيچ حرفى بر محمد(ص) نازل نشد، جز اين كه من مىدانم درباره چه كسى و در چه روزى و
در چه مجلسى نازل شده است. واى بر اينان، آيا نخواندهاند: “انّ هذا لَفِى
الصُّحُفِ الاولى صُحُفِ ابراهيمَ و موسى”33 به خدا سوگند ميراث ابراهيم و موسى كه
پيامبر(ص) از آن دو گرفته، پيش من است. واى بر اينان، به خدا سوگند درباره من نازل
شده است: وَتَعِيَها أُذُنٌ واعِيَة؛34 و آن را گوشهاى شنوا بشنوند و حفظ كنند.”
من با چند تن ديگر، در محضر پيامبر(ص) بوديم كه ما را به نزول وحى خبر دادند، آنچه
وحى شده بود من و ديگران حفظ كرديم. به محض اين كه از محضر پيامبر(ص) خارج شديم،
همه فراموش كرده بودند و مىپرسيدند: موضوع وحى چه بود؟35
ما اوصاف مصحف على(ع) را
برشمرديم و اوصافى را كه يعقوبى36 از اين مصحف برشمرده، به دور از واقع است.
سرنوشت مصحف حضرت على(ع)
سليم بن قيس هلالى از سلمان
فارسى روايت كرده است كه چون اميرالمؤمنين(ع) با عدم وفاى خلق روبهرو شد، در خانه
نشست و به جمع و تأليف قرآن پرداخت و تا پايان كار از خانه بيرون نيامد و تمام
قرآن را در صفحاتى از انواع مختلف، گرد آورد. در اين مدت، نمايندگانى از مردم به
وى مراجعه كردند تا به خلافت با او بيعت كنند و او به عذر اشتغال به جمعآورى
قرآن، آن را نپذيرفت. ايّامى درباره او ساكت بودند، تا اين كه اين كار را به پايان
برد و قرآن را در يك جا گرد آورد. آن گاه از خانه بيرون آمد و به سوى مردم رفت و
به روايت يعقوبى، اوراق قرآن را بر شترى حمل كرد و نزد مردمى كه در مسجد، اطراف
ابوبكر جمع بودند رفت و خطاب به آنان فرمود: من پس از درگذشت پيامبر(ص) و فراغ از
دفن او به جمعآورى قرآن مشغول شدم، تا اين كه آن را در يك جا جمع آوردم. خداوند
آيهاى از قرآن را بر پيامبرش(ص) نازل نكرده، مگر آن كه آن را گرد آوردهام و
آيهاى از قرآن نيست مگر آن كه پيامبر بر من قرائت كرد و تأويل آن را به من آموخت.
فردا نگوييد كه ما از چنين امرى غافل بوديم. آن گاه مردى از بزرگان قوم ايستاد و
به روايت ابوذر: فلان، نگاهى پُر معنى به على(ع) كرد37 و گفت: آن را باز ببر، كه
ما را به آن نيازى نيست و آنچه از قرآن پيش ماست، ما را از آنچه تو مىگويى
بىنياز مىكند. و على(ع) به خانه خود بازگشت.38
و در روايتى ديگر آمده است كه
على(ع) گفت: قسم به خدا كه از اين پس، هرگز آن را نخواهيد ديد. من پس از آن كه آن
را جمع آوردم خواستم به شما خبر دهم، تا در قرائت از آن استفاده كنيد.39
قبلاً به نقل از ابن نديم گفته
شد كه مصحف على(ع) به عنوان ميراث در خاندان حسن(ع) نگهدارى مىشد،40 امّا اعتقاد
ما اين است كه اينمصحف،ميراثائمه(ع)يكىپسازديگرى بود و آن را به هيچ كس نشان
ندادند.41
در زمان عثمان كه مصحفهاى
مختلف، اعتراض مسلمانان را برانگيخته بود، طلحه به امام اميرالمؤمنين گفت: اگر
مصحفى را كه پس از پيامبر(ص) جمع آوردهاى، بر مردم عرضه كنى، خواهند پذيرفت. ولى
على(ع) آن را رد كرد. طلحه گفت: چه چيز مانع شماست كه كتاب خدا را بر مردم عرضه
كنى؟ على(ع) پاسخى نداد. طلحه موضوع را تكرار كرد و گفت: من معتقدم پاسخى جز اين
كه قرآن را به مردم عرضه كنى، ندارى. آن گاه على(ع) به طلحه گفت: من عمداً از دادن
جواب خوددارى كردم. به من بگو آنچه را اين مردم نوشتهاند، تمام آن، قرآن هست يا
نيست؟ طلحه پاسخ داد: تمامى آن قرآن است. على(ع) گفت: بنابراين اگر به همان عمل
كنيد، از آتش نجات مىيابيد و به بهشت داخل مىشويد. و در اين وقت طلحه گفت: مرا
كافى است، اگر آن قرآن است مرا كفايت مىكند.42
و اين چنين است علاقه امام و
اوصياى او(ع) نسبت به حفظ وحدت امّت و از اين پس اختلافى در بين مسلمانان درباره
قرآن رخ نداد.
پاورقیها:
18 )
رك: تفسير قمى، ص 745؛ بحارالانوار ج92، ص28 و 59.
19 ) شايد اشتباه از راوى
باشد، زيرا درست آن است كه حضرتش قرآن را در شش ماه جمع آورد و در اين مدت رداء بر
دوش نگرفت مگر براى اداى نماز “مناقب ج2، ص40”.
20 ) ابن عباس مىگويد:
خداوند قرآن را در قلب على(ع) جمع آورد و على(ع)، پس از درگذشت پيامبر(ص) طى شش
ماه آن را جمع آورى كرد “مناقب، ج2، ص40”.
21 ) فهرست ابن نديم، ص48
– 47.
22 ) كتاب الصاحبى، ص69؛
حاشيه تأويل شكل القرآن، (چاپ دوم)، ص275.
23 ) سيوطى، همان،ج1،ص57؛ الطبقات،
ج2، ق2، ص101؛ الاستيعابدرحاشيهالاصابه، ج2، ص253.
24 ) التسهيل لعلوم
التنزيل ج1، ص4.
25 ) بحارالأنوار، ج92،
ص88.
26 ) همان.
27 ) آلاء الرحمان، ج1،
ص18، حاشيه الطبقات، ج2، ق2، ص101؛ الاستيعاب در حاشيه الاصابه، ج2، ص253.
28 ) سيوطى، همان، ج1، ص72
– 71.
29 ) آل عمران (3) آيه
187.
30 ) مناقب ابن شهر آشوب،
ج2، ص41 – 40 و نيز بحارالانوار، ج92، ص52 – 51.
31 ) آلاء الرّحمان ج1،
ص257.
32 ) تفسير البرهان، ج1،
ص16.
33 ) اعلى (87) آيات 18 و
19.
34 ) الحاقه (69) آيه12.
35 ) تفسير العياشى ج1،
ص14.
36 ) تاريخ يعقوبى ج2،
ص123.
37 ) احتجاج طبرسى، ص82.
38 ) كتاب سليم بن قيس،
ص72.
39 ) تفسير صافى، ج1، ص25.
40 ) فهرست ابن نديم، ص48.
41 ) بحارالانوار ج92، ص43
– 42.
42 ) سليم بن قيس، ص110؛
بحارالانوار ج92، ص42.
بررسى ديدگاه مشركان
تفسير سوره رعد
بررسى
ديدگاه مشركان 9
ن و القلم و ما يسطرون
آية اللَّه جوادى آملى
“أفمن هو قائمٌ على كلّ
نفسٍ بما كسبت و جعلوا للَّه شركاء، قل سمّوهم أم تنبّئونه بما لا يعلم فيالأرض
أم بظاهرٍ من القول، بل زيّن للذين كفروا مكرهم و صدّوا عن السّبيل و من يضلل
اللّه فما له منهادٍ”.
(سوره رعد، آيه 33)
آيا خدايى كه بر تمام نفوس
عالم و اعمالشان، مسلّط است را (فراموش كردهاند) و براى خدا شريكانى قرار
دادهاند؟ بگو كه نام خدايان خود را بگوييد يا اين كه شما مىخواهيد خدا را به
چيزى كه در زمين از آن آگاه نيست، باخبر سازيد؟ يا آن كه به ظاهر سخنى مىگوييد،
بلكه كافران را مكر و كيدشان، برايشان جلوهاى دارد و از راه خدا مردم را باز
مىدارند و همانا كسى را كه خدا گمراهش كرده، ديگر هيچ كس نمىتواند هدايتش كند.
× × ×
خداوند متعال بعد از اين كه “توحيد
ربوبى” را از طريق “آيات آفاقى” اثبات فرمود، در اين جا از راه “آيات انفسى” به
اثبات اين مطلب، مىپردازد. و اين روش را به پيامبر ارائه مىدهد تا در برابر
مشركان و بت پرستان، حجّت اقامه كند. دلايلى كه در اوايل سوره رعد، ذكر شد، از
طريق “آيات آفاقى” بود ولى اين جا سخن از “آيات انفسى” است؛ يعنى هر كس خود را
بررسى كند مىيابد كه تحت قيموميّت يك مبدأ فائق است. اين كه در آيه فرمود: خدا بر
هر نفسى، قائم است، منافات ندارد با اين كه در جاى ديگر فرمود: “ان كلّ نفس لمّا
عليها حافظ.”1 هر كسى حافظى دارد. يا فرمود: “جاءت كل نفس معها سائق و شهيد”2 در
قيامت كه مىآيد يك سائقى است كه او را از پشت مىراند و يك شهيدى است كه عليه او
شهادت مىدهد.
اگر در آن آيه فرمود: “ان كلّ
نفس لمّا عليها حافظ” يا در آيه ديگر فرمود: “جاءت كل نفسٍ معها سائق و شهيد” اين
نه به آن معناست كه آنها قيّم بالاستقلال هستند، بلكه آنها جزء مدبّرات امرند؛
يعنى خداى سبحان، قيّم بالاستقلال است و آنها مأموران و مدبّرات امر اويند، لذا
فرمود: “افمن هو قائم على كل نفسٍ” (يعنى بالاستقلال و بالاصالة).
اين كه فرمود: “قائم على كل
نفس بما كسبت” برابر با آيه 42 همين سوره رعد است كه مىفرمايد: “يعلم ما تكسب كلّ
نفس” خداى سبحان از فرآوردههاى هر انسانى باخبر است، مىداند كه انسان چه كرده
است. لذا قيامش عالمانه و قائم به قسط است؛ يعنى هم مىداند كه افراد چه كرده و چه
مىكنند و هم در تدبير امور آنان قائم به قسط است؛ به عبارت ديگر، هم عالم است كه
چيزى از علم او فوت نمىشود و هم در تدبير امور افراد قائم به قسط است كه: “و ما
يظلم ربّك احدا”.3
آن گاه فرمود: با اين كه آيات
آفاقى و انفسى دلالت بر توحيد ربوبى مىكنند معذلك مشركين براى خدا شركايى قرار
دادند: “و جعلوا للّه شركاء”. خداى سبحان با مشركين از راههاى گوناگون استدلال
مىكند، چون همه آنها در يك سطح نيستند؛ دستهاى از آنها ضِعاف و أَوْساطْ هستند،
كه خداوند متعال در سطح خود آنان برايشان دليل مىآورد، گروه ديگر محققين مشركند
كه دليل اقامه مىكنند و مىگويند: ممكن نيست ما خدا را عبادت كنيم، زيرا دسترسى
به حقيقتِ نامحدود نداريم و حتماً بايد وسايطى در كار باشد. اينان بتپرستى را با
يك قياس استثنايى جبرآميز توجيه مىكنند و مىگويند: “لو شاء اللّه ما عبدنا من
دونه من شىء”4 كه خداوند كريم با اينان نيز از راه ديگرى استدلال مىكند. اما در
اين جا خداوند متعال، ميان آن روشها را جمع كرده است. فرمود: شما از اين مشركين
بخواهيد كه “آلهه” خود را معرفى کنند. اگر اُلوهيّتى دارند يا بايد برهان عقلى،
الوهيّت آنها را تثبيت كند يا دليل نقلى. قرآن كريم در بيشتر موارد، در احتجاج با
مشركين اين دو اصل را به عنوان يك منفصله مانعة الخلوّ مطرح مىكند، بدين صورت كه
مىفرمايد: يا دليل عقلى اقامه كنيد يا وحى سماوى؛ يعنى، اين مطلب بايد در يك كتاب
آسمانى نوشته شده باشد يا برهان عقلى براى آن اقامه گردد. در اين كريمه فرمود: “قل
سمّوهم” زمخشرى در “كشاف” مىگويد: اگر كسى در همين يك آيه قرآن تأمل كند مىفهمد
كه اين كتاب، معجزه است، زيرا خداى سبحان در يك عبارت كوتاه و منسجم، همه شبهات
مشركان را كنار هم ذكر كرده و رد نموده است. بدين گونه كه فرموده است: اگر بتها و
ستارگان و آنچه را كه مىپرستيد آلهه و اربابند، آنها را تعريف كنيد، تا معلوم شود
آيا صلاحيّت الوهيت دارند يا نه؟ معبود كسى است كه از او كارى ساخته باشد؛ يعنى
نافع و حافظ باشد، احتمال خطر را دفع كند، شما اين اربابان و خدايان خود را توصيف
و تسميه كنيد تا ببينيم صفت و سِمَت آنها چيست؟
اگر در اين تسميه، براى اين
بتها صفاتى ثابت مىشد كه در اثر داشتن آن صفات، شايسته ربوبيت بودند، اين دليل
عقلى خواهد بود بر اين كه اينها رَبّ و معبودند، و در صورت عدم اين صفات، بايد
تعبّداً بگوييد اينها ربّ هستند؛ بدين معنا كه چون در وحى سَماوى دستور داده شده
كه اين بتها را عبادت كنيد، عبادت مىكنيم. حال آن كه در هيچ وحى آسمانى نيامده كه
بتها را عبادت كنيد، زيرا خداى سبحان علم به ربوبيّت اينها ندارد؛ پس رَبّ نيستند
چون اگر چيزى درجهان موجود باشد معلومِ حق است، ممكن نيست چيزى در جهان موجودباشد
وخداوندبه اوعلمنداشته باشد. زيرا اگرموجود هست مخلوقاست.
هم برهان عقلى مىگويد هر
ممكنى محتاج به خالق است و هم مورد قبول بتپرستان است چون هرگاه از آنان بپرسى چه
كسى زمين و آسمان را خلق كرده است مىگويند: خدا: “و لئن سألتهم من خلق السموات و
الارض ليقولنّ اللّه”.5 هم برهان اقامه مىشود، هم جدال احسن، البته نه جدلى كه
انسان، حقى را باطل يا باطلى را حق كند. اگر با مقدمه صحيحى كه مورد قبول خصم است
قياس تشكيل شود، جدال نام دارد. و از اين نمونه (جدال احسن) درقرآن، كم نيست. خداى
سبحان هم دستور جدال احسن داده است: “ادع الى سبيلربّكبالحكمة و الموعظة الحسنة
و جادلهم بالّتى هى احسن”.6
پس فرمود اگر چيزى در جهان
موجود باشد يقيناً خدا به او عالِم است، زيرا هم برهان اقامه شده هم شما آن را
قبول داريد، و اگر خدا آفريد پس به او عالم است چون: “الا يعلم من خلق و هو اللطيف
الخبير”7 زيرا خدا كه خالق اينهاست عالم اينها هم بايد باشد. اگر اين آلهه،
استحقاق الوهيّت داشته باشند خدا بايد بداند، چون خدا نمىداند پس استحقاق الوهيّت
ندارند يعنى اِله نيستند. از آن معنى به اين لفظ تعبير فرمود كه: “أم تنبّئونه بما
لايعلم فى الأرض” خداوند متعال در روى زمين، اله و ربّى نمىشناسد و به او علم
ندارد؛ يعنى نيست، اگر مىبود معلوم حق بود. پس چون نيست، معدوم محض است و معدوم
محض، به علم تعلّق نمىگيرد: “ام تنبئونه بما لا يعلم فى الارض” بگوييد چيزى هست
كه ما مىدانيم و خدا نمىداند اين كه باطل است چون اگر باشد خدا مىداند. يا نه،
خودتان هم مىدانيد كه دروغ مىگوييد. نه دليل عقلى داريد نه دليل نقلى “ام بظاهرٍ من القول” فقط حرف مىزنيد
بدون معنى.
اين جدال احسن با اين
شاخصههاى مهم در آيات ديگرى از قرآن، فراوان به چشم مىخورد: براى ربوبيت بتها و
ديگر خدايان ساختگى، برهان عقلى و يا نقلى اقامه كنيد و اگر اين براهين را
نداشتيد، سخن شما فقط لفظى ظاهرى و بىمحتواست. اين ادلّه عقلى و نقلى كه خداوند
از آنان خواسته است، هم درباره آن چوبها و سنگهايى كه به عنوان ارباب اتخاذ شده
جارى است و هم در مورد ملائكهاى كه به عنوان آلهه اتخاذ كردهاند. در سوره زخرف
آمده است: “و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثاً اَشَهِدوا خلقهم ستكتب
شهادتم و يسئلون و قالوا لو شاء الرحمن ما عبدناهم” يعنى اگر خدا مىخواست كه ما
موحّد باشيم هرگز بتپرست نمىشديم، چون بتپرستيم معلوم مىشود كه خدا نخواست كه
موحّد باشيم، جواب مىفرمايد: “ما لهم بذلك من علم” اين سخنشان عالمانه و محققانه
نيست و فقط بر اساس گمان، است: “ان هم الاّ يخرصون” پس آنان در اين دعواى ربوبيّت
اصنام دليل عقلى ندارد: “ام آتيناهم كتاباً من قبله فهم به مستمسكون” آيا ما به
اينها كتاب آسمانى داديم و در آن كتاب آسمانى بت پرستى را تجويز كرديم تا بدان
تمسك جويند؟ اگر انسان بخواهد سخنى را بپذيرد يا بايد ريشه عقلى داشته باشد يا وحى
معتبر، و اينان نه برهان عقلى دارند و نه نقلى، تا حرفشان پذيرفتنى باشد.
در همين سوره زخرف آيه 45 آمده
است: “وَسْئَل من ارسلنا من قبلك من رسلنا اجعلنا من دون الرحمن آلهةً يعبدون” تو
از انبياى قبل بپرس كه آيا خداى سبحان در كتب آسمانى گذشته، آلهه و بتهايى را به
رسميّت شناخت كه مردم آنها را عبادت كنند، تو از انبياى پيشين بپرس؛ يعنى به
كتابهاى پيامبران قبل، مراجعه كن، علماى اينها به كتب آسمانيشان مراجعه كنند
ببينند در كتب آسمانيشان آمده است كه ما آلهه قرار داديم. دليل عقلى هم كه
نداشتند، زيرا اين بتها ضار و نافع و يا خالق و حافظ نيستند، دليل نقلى هم كه
نيست. و اگر بر اثبات اين دعوا، نه دليل عقلى است و نه نقلى، پس سخنى بىمحتواست.
در سوره فاطر آيه 40 اين چنين
آمده است: “قل أرايتم شركاءكم الذين تدعون من دون اللّه اروْنى” در روزگار ما هم
بسيارى از مردم جهان در چين، ژاپن، هند و برخى كشورهاى ديگر، گرفتار همين افكار
غلط هستند، در آنجا هنوز سخن از بتپرستى است. آنان هرچند از نظر صنايع و علوم
تجربى – كه به حسّ نزديك است – پيشرفت كردهاند اما از نظر ايمان به غيب – كه به
عقل نزديك است – عقب افتادهاند. در اين آيه مىخوانيم كه: “قل ارأيتم شركاءكم
الذين تدعون من دون الله أرونى ماذا خلقوا من الارض ام لهم شرك فى السموات” اين
بتها در زمين و يا آسمان، مستقلاً و يا مشتركاً چه كردهاند؟ پس دليل عقلى براى
الوهيت اين بتها نداريد: “ام آتيناهم كتاباً فهم على بيّنتٍ منه” ما براى اينها
وحى و كتاب آسمانى فرستاديم كه داراى دليل روشن باشند. اما ادعايشان نه بر اساس
دليل عقلى است و نه دليل نقلى، فقط يكديگر را گول مىزنند: “بل ان يعد الظالمون
بعضهم بعضاً الاّ غروراً” اينها يكديگر را مىفريبند، زيرا اگر ادعايى نه مبتنى بر
برهان عقلى بود و نه وحى الهى، مسلّم فريب و نيرنگ است. اين جمله سوم آيه محلّ بحث
سوره رعد است كه فرمود: “سمّوهم ام تنبّئونه بما لا يعلم فى الارض ام بظاهرٍ من
القول”
اين مسأله “لا يعلم فى الارض”
را در سوره يونس آيه 18 اين چنين بيان مىكند: “و يعبدون من دون الله ما لا يضرّهم
و لا ينفعهم” اينان موجودى بىاثر را عبادت مىكنند؛ يعنى عبادتشان بر اساس
ربوبيّت معبودشان نيست، معبودشان ربّ نيست كارهاى نيست، سود و زيانى ندارد. اين
دليل عقلى بر بطلان ربوبيّت آنهاست. اگر بگويند دستورى است كه خداى سبحان داده و
اينها شفعاء هستند: “و يقولون هؤلاء شفعائناً عنداللّه” اگر اين حرف را بزنند! در
جواب، خداى سبحان به رسولش مىفرمايد: “قل اتنبّئون الله بما لا يعلم فى السموات و
لا فى الارض” شما چيزى را مىگوييد كه نه در آسمانها وجود دارد و نه در زمين، نه
موجودات آسمانى مىتوانند آلهه و ارباب باشند مثل ستارگان يا فرشتگان، نه موجودات
زمينى مانند زمامداران خودسر. (چون چوبها و سنگهايى كه مىتراشيدند مجسّمه بتها
بود نه خودِ آنها، بتپرستان نمىگفتند اين چوب يا اين سنگ، ذاتاً محترم است بعداً
كم كم حرمت پيدا كردند و الاّ اينها را اول به عنوان مجسّمه معبودشان مىتراشيدند.)
زيرا اگر اين سمت را مىداشتند خدا مىدانست، پس چون خدا نمىداند اين سمت را
ندارند. و اين هم دليل نقلى است بر بطلان گفتارشان.
اگر در آيه مورد بحث از سوره
رعد فقط سخن از زمين است براى اين است كه در آن جا محل ابتلا، آلهه ارض بود امّا
در آيه سوره يونس سخن از سماوات و ارض است، مخصوص زمين نيست. آن گاه در پايان آيه
مىفرمايد: “سبحانه و تعالى عمّا يشركون” او منزّه از اين شرك است.
پس روشن شد كه شرك نه بر پايه
برهان عقلى است و نه برهان نقلى، و اگر ادّعايى نه دليل عقلى داشت و نه دليل نقلى،
لفظ ظاهرى و سخنى بىمحتواست: “ظاهرٍ من القول”. اين سخن بىمحتوا را در سوره توبه
تصريح فرموده كه اينها وقتى برهان عقلى ندارند گفتارشان از دهنشان تجاوز نمىكند و
به انديشهشان نمىرسد. در آيه 30 اين سوره آمده است: “و قالت اليهود عزير ابن
اللّه” گروهى از يهود “عزير” را ابنالله دانستند “و قالت النصارى المسيح ابن الله
ذلك قولهم بافواههم” يعنى حرفى است كه از زبان تجاوز نمىكند و به مغز و فكر و دل
نمىرسد چون معنا را فكر و عقل و قلب مىفهمد، كلمات را لفظ مىگويد. اگر لفظى
معنا داشته باشد، معنا را عقل و قلب مىفهمد، كلمات را لفظ ادا مىكند اگر الفاظى
معنا نداشت فقط زبان است كه به عهده مىگيرد و لاغير. فرمود: شرك بت پرستان از
زبانشان نمىگذرد چون محتوايى
ندارد كه فكر،
او را بفهمد، اگر محتوا مىداشت يا بايد محتوايش عقلى مىبود يا نقلى، هيچ يك از
اين دو نيست پس فقط سخن لفظى است. اين سخن گرچه درباره اهل كتاب است اما فرمود: “ذلك
قولهم بافواههم يُضاهِؤنَ قول الذين كفروا من قبل” اينها شبيه كفار و مشركينى
هستند كه از پيش مُشابه اين كارها را داشتند و اين حرفها را مىگفتند. پس چه
مشركين، چه اهل كتابى كه قائل به تثليثاند سخنشان از لفظ نمىگذرد. اين، همان
تعبير “ام بظاهرٍ من القول” است كه در آيه محلّ بحث سوره رعد بيان شده است كه در
ادامهاش مىفرمايد: “بل زيّن للّذين كفروا مكرهم” اين دسيسه براى اينها زيبا ظهور
كرده و خوشايندشان شده است، اين دسيسه را پسنديدهاند و نمىدانند كه پايان اين
پسند، هم عذاب شاقّ دنياست، هم عذاب اشقّ آخرت. چون اينها به دنبال اين پسند حتّى
بچّههاى خود را در مراسم مهمّشان قربانى مىكردند و فداكارى داشتهاند. در اين
كريمه دارد كه: “و كذلك زيّن لكثير من المشركين قتل اولادهم شركاؤهم”8 به اين حدّ
هم رسيدهاند اما سخن آنان بىمحتواست. كسى كه با وَهْم و پندار، به چيزى معتقد
مىشود همين است، كسى كه محبوب دروغى انتخاب كرد، در راه او جان هم نثار مىكند.
كسىكه سَراب را ديد تمام نيرويش را براى رفتن به سوى او مصرف مىكند اين
شخصهمهمينطور،وَهْماستكهاوراراهانداختهاستپسسخنىاستبىمحتوا.
سخن بىمحتوا بودن يك مطلب است
و سر سپردگى اينها در مقابل سخن بىمحتوا، مطلب ديگرى است. “و صدّوا عن السبيل و
من يضلل الله فما له منهاد” اين دسيسه براى اينها زيبا جلوه كرده است. پس اين
مكتب نيست، اين نيرنگ است. مكتب آن است كه يا وحى سماوى و يا عقل برهانى آن را
تأييد كند. اگر هيچ يك از اين دو نبود، ظاهرى بىمحتواست. پس دسيسه نفس امّاره است
كه اين مطلب را براى اينها زيبا جلوه داد و اينها گرفتار اين وهم هستند. آن گاه هم
عذاب دنيايى گرفتار اينهاست، هم عذاب اخروى.
اعاذنا الله من شرور
انفسنا
ادامه دارد
پاورقيها:
1) طارق (86) آيه4.
2) ق (50) آيه 21.
3) كهف (18) آيه 49.
4) نحل (16) آيه 35.
5) لقمان (31) آيه 25.
6) نحل (16) آيه 125.
7) ملك (67) آيه 14.
8) انعام (6) آيه 137.
سخنان معصومين
سخنان معصومان
روش دوست يابى
رسول اكرم – صلى الله عليه و آله و سلّم – :
“اَلْمَرْءُ عَلى دينِ
خَليلِه فَلْيَنْظُرْ أَحَدُكُمْ مَنْ يُخالِلْ”.1
انسان در دين خود از دوستش تأثير مىپذيرد پس
لازم است هر يك از شما درباره انتخاب دوست، دقت كنيد.
امام على – عليه السلام – :
“واحذر صحابة من يفيل رأيه
و ينكر عمله فانّ الصّاحب معتبرٌ بصاحبه”.2
از دوستى با كسانى كه افكارشان نادرست و
اعمالشان ناپسند است، دورى گزين زيرا انسان از دوستش، متأثر مىشود.
امام على – عليه السلام – :
“مَنِ اتَّخَذَ اَخَاً
مِنْ غَيْرِ اخْتِبارٍ اَلْجَأَهُ الاضْطِرارُ اِلى مُرافَقَةِ الاَشْرارُ”.3
كسى كه ناسنجيده با ديگران پيمان دوستى مىبندد،
بناچار به دوستى اشرار تن در مىدهد.
امام على – عليه السلام – :
“قارِنْ اَهْلَ الْخَيْرِ
تَكُنْ مِنْهُمْ وَ بايِنْ اَهْلَ الشَّرِ تَبِنْ عَنْهُمْ”.4
همنشين نيكان شو، تا از آنان شوى و از بدكاران
دورى كن تا از آنان نباشى.
امام على – عليه السلام – :
“اَحْبِبْ حَبيبَكَ
هَوْناً ما عَسىَ اَنْ يَكُونَ بغيْضك يَوْمَاً ما وَ اَبْغِضْ بَغيضَكَ هَوْنَاً
ما عَسى اَنْ يَكُونَ حَبيبَكَ يَوْماً ما”.5
در دوست داشتن ميانهرو باش، چه بسا دوست روزى
دشمن گردد و در دشمنى نيز ميانه رو باش، شايد روزى دشمن، دوست تو گردد.
امام صادق – عليه السلام – :
“لا تُطْلِعْ صَديقَكَ
مِنْ سِرِّكَ اِلاَّ عَلى ما لَوِ اطَّلَعَ عَلَيْهِ عَدُوُّكَ لَمْ يَضُرّكَ
فَاِنَّ الصَّديقَ قَدْ يَكُونُ عَدُوّاً يَوْماً”.6
دوست خود را از اسرار زندگيت آگاه مكن، مگر
اسرارى كه اگر دشمنت از آنان آگاه گردد، زيانى به تو نرسد براى اين كه چه بسا دوست
روزى دشمن شود.
امام على – عليه السلام – :
“لا تَصْحَبِ الشَّريرَ
فَاِنَّ طَبْعَكَ يَسْرِقُ مِنْ طَبْعِه شَرّاً وَ اَنْتَ لا تَعْلَمُ”.7
از مصاحبت با انسان شرور بپرهيز، زيرا طبيعت
بطور ناخودآگاه، از خوى او شرى را مىگيرد.
امام على – عليه السلام – :
“لا تَصْحَبِ الْمالِقَ
فَيُزَيِّنَ لَكَ فِعْلَهُ وَ يَوَدَّ اَنَّكَ مِثْلَهُ”.8
با چاپلوس (تملقگو) دوستى نكن، زيرا كار نارواى
خود را در نظر تو نيك جلوه مىدهد و دوست دارد تو نيز مانند او شوى.
امام سجاد – عليه السلام – :
“يا بُنَىّ اِيَّاكَ وَ
مُصاحَبَةُ الاَحْمَقِ فَاِنَّهُ يُريدُ اَنْ يَنْفَعَكَ فَيَضُرُّكَ”.9
از مصاحبت كودن پرهيز كن، زيرا
اراده مىكند به تو نفع برساند، – ولى به علت نادانى – تو را زيان مىرساند.
پاورقیها:
1) المستدرك الوسائل، ج2،
ص62.
2) نهج البلاغه فيض، نامه
69.
3) غرر الحكم، ص295.
4) نهج البلاغه، نامه 31.
5) تحف العقول، ص210.
6) امالى صدوق، ص397.
7) شرحابن ابى الحديد،
ج2، كلمه 47، ص272.
8) غرر الحكم، ص811.
9) وسائل، ج3، ص205.
گفتار ماه
گفتار ماه
تأمين عدالت اجتماعى
براى ارزيابى سياستگذاريها،
سيستمهاى حكومتى و مسلكهاى فكرى، توجه به دو نكته اساسى، ضرورى مىنمايد: نخست،
هماهنگى و مرتبط بودن جهت گيريهاى مختلف آنهاست؛ فى المثل يك مرام فكرى آن گاه در
قالب يك سيستم، قابل طرح و پذيرش است كه ابعاد سياسى، عقيدتى، فرهنگى و اقتصادى آن
نه تنها نافى يكديگر نباشند، بل هماهنگ و مكمل هم به شمار آيند. دوم آن كه براى
تحليل هر پديده ارزشى، بايسته است از معيارها و ميزان سنجش متناسب با آن بهرهگيرى
شود.
برنامههاى اول و دوم توسعه
دولت جمهورى اسلامى ايران نيز از اين قانون بركنار نيستند؛ يعنى اولاً: ميزان
درستى سياستهاى توسعه در هماهنگى جهت گيريهاى كلى آنهاست؛ در مثل اگر توسعه
اقتصادى فربهتر از رشد فرهنگى به حساب آيد، نمايانگر ضعيف بودن برنامهها و غفلت
ورزيدن از پارهاى محورهاى تعيين كننده است. رهبر فرزانه انقلاب، در ديدار با هيأت
دولت جمهورى اسلامى، با درك درست اين نكته، حكيمانه خاطر نشان ساختند كه:”در مسائل
فرهنگى، كه خيلى مهم است، محاسبه اقتصادى را خيلى راه ندهيد. من گاهى مىبينم كه
در مورد بعضى از طرحهاى اقتصادى و خدماتى مىگويند: آيا اين كار توأم با صرفه هست
يا نه؟ يا به تعبير غلط رايج، اقتصادى هست يا نه؟ يعنى صرفه مالى دارد يا نه؟ در
مورد طرحهاى فرهنگى هم همين طور برخورد مىكنند؛ مثلاً مىگويند: آيا فلان كار
فرهنگى، صرفه دارد و اقتصادى هست يا نه؟ در حالى كه نمىتوان در كار فرهنگى اين بحث را مطرح كرد كه آيا اقتصادى
هست يا نيست. به يك معنا خيلى از كارهاى فرهنگى اقتصادى نيست، اما اگر آن را انجام
نداديد پايه همه كارهاى اقتصادى به هم خواهد ريخت”.
نكته دوم آن است كه معيار درست
بودن سياستگذاريهاى اقتصادى، در تأمين عدالت اجتماعى است، زيرا توده مردم از پايههاى
اساسى نظامند و به گفته امام راحل – قدس سره – ولى نعمتان ما هستند، از اين رو
تأمين حداقل معاش براى آنان و كوشش در تقسيم عادلانه ثروت از وظايف اصولى دولت
اسلامى است. سياست خصوصى سازى، بطور مطلق، و بدون توجه به بخش دولتى و تعاونى،
گذشته از آن كه مغاير اصل چهل و چهارم قانون اساسى است – كه با صراحت اعلام
مىدارد: “نظام اقتصادى جمهورى اسلامى ايران بر پايه سه بخش دولتى، تعاونى و خصوصى
با برنامه ريزى منظم و صحيح استوار است” – برخلاف عدالت اجتماعى نيز هست.
تجربه كشورهاى سرمايهدارى كه
بر اساس تئورى اصالة الفرد، منافع جمع را ناديده انگاشته و در نتيجه، زمينه به
وجود آمدن كارتلها و تراستها را فراهم ساختهاند، پيش روى ماست. آنان از اين رهگذر
اكنون دستخوش بحرانهاى اجتماعىاند. بيل كلينتون در اوايل رياست جمهورىاش اعلام
كرد: 1% جمعيت كشور آمريكا 70% از ثروت ملى را مصروف خود داشتهاند و يكى از جوانب
اصلى اين تباهى، ارجح قرار دادن احتكار بر توليدات و محصولات است.
طبيعى است هنگامى كه بخش
خصوصى، مكانيزم بازار را بىرقيب در اختيار بگيرد، دست كم در دراز مدت، واقعيت خود
را بر دولتها تحميل خواهد كرد. مهمتر از آن اين كه در چنين روندى، فاصلهاى ژرف و
ناپيمودنى ميان دو قشر توانگر و تهيدست، در جامعه پديد خواهد آمد كه خود خطرى بزرگ
براى هر انقلابى است كه با داعيه عدالت اجتماعى، تكون يافته. رهبر هوشمند و
آيندهنگر انقلاب با تلقّى درست از اين مقوله، فرمودند:
“ما اساساً مبارزات و تلاشمان قبل و بعد از تشكيل جمهورى اسلامى و
تلاشهايى كه مسؤولين اين كشور كردهاند براى چه بوده است؟ ما براى تأمين عدالت
اجتماعى اين كارها را كرديم. ما فقط براى اين كه كشور به رشد مادى برسد كه اين
كارها را نكرديم. الآن شما آمارهاى دنيا را نگاه كنيد. آمار مىدهند رشد اقتصادى
فلان كشور، فلان درصد است و يك رقم خيلى بالا را ارائه مىدهند يا؛ مثلاً توليد
ناخالص، نسبت به سال گذشته اين قدر افزايش پيدا كرده اما توزيع ثروت و درآمد چگونه
است؟!” معظمله پيشتر نيز در بياناتى ميزان درست بودن سياستهاى اقتصادى را در
تأمين عدالت اجتماعى ارزيابى كرده بودند.
پيداست كه فراموش كردن بخش
دولتى و تعاونى و سبقت گرفتن كارگزاران امور در تعريف و تمجيد و حمايت از خصوصى
سازى – حتى در عرصه فرهنگ – نمىتواند تأمين كننده عدالت اجتماعى باشد. ممكن است
در نظام سرمايهدارى، پذيرفتنى باشد كه همه چيز را در ترازوى توسعه اقتصادى سنجيد،
ولى در يك نظام الهى – كه جوانان اين مرز و بوم براى به ثمر رساندن و دفاع از آن،
جان باختهاند – معيار نخست، بايد فرهنگ و عدالت اجتماعى باشد و همه چيز را از اين
زاويه بررسى كرد. سياستهايى كه گروه اندكى را يك شبه ميلياردر مىكنند و قشر آسيب
پذير را دچار مشكل، كجا مىتوانند تأمين كننده عدالت اجتماعى باشند. و شگفت آن كه
پارهاى از اقدامهاى نسنجيده، به نام عدالت اجتماعى تفسير مىشود. بارى ولى فقيه
زمان با طرح ديدگاههاى خويش، حجت را بر همگان تمام كرده و رسالت سنگينى را بر دوش
هيأت دولت و مجلس شوراى اسلامى نهادهاند كه بىشك تمكين و تلاش در اين راستا،
خشنودى خداوند و خرسندى مردم را به همراه دارد و مسامحه در آن، پذيرفتنى نيست!
والسلام على من اتبع الهدى
سردبير
فهرست
امام خمینی ثابت و استوار از آغاز تا پایان
گفتارماه
سخنان معصومان
بررسى ديدگاه مشركان آية
الله جوادى آملى
تاريخ قرآن آية
الله معرفت
زكات، قانون پايدار حجةالاسلام
والمسلمين مُهرى
خاطراتى از مقام معظم
رهبرى
ماهواره در نگاهى ديگر حجةالاسلام
والمسلمين رهبر
دفاع مقدس در شعر
جوان و تبليغ
ميناهاشمى
شعر و شعور محمد
رضا مالك
جايگاه پژوهش غلامرضا
گلى زواره
موانع اتحاد آسيا دكتر
محمد رضا حافظنيا
سرگذشت قهرمانان رجيع
گفتهها و نوشتهها
پاسخ به نامهها
جدول
گزارشهاى علمى – پژوهشى
نگاهى به رويدادها
رهنمودهای مقام
معظم رهبری آیت الله خامنه ای
ماهنامه پاسدار اسلام.
صاحب امتياز: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه
قم.
مدير مسؤول: محمد حسن رحيميان.
دفتر مركزى: قم خيابان شهدا- صندوق پستى
37185/777 – تلفن 24803 – فاكس32332
شعبه تهران : خيابان انقلاب اسلامى – بين فلسطين
و وصال – تلفن 6468283
حساب جارى 600/9 بانك ملت قم- شعبه آموزش و
پرورش.
تك شماره 400 ريال – اشتراك ساليانه 4800 ريال.
چاپ : چاپخانه دفتر تبليغات اسلامى.
يادآوريها
1- پاسدار اسلام از مقالات،
اشعار، داستانها و ديگر آثار شما استقبال مىكند.
2- آثار رسيده، بر اساس ضوابط
شوراى نويسندگان، به ترتيب اولويت به چاپ خواهند رسيد. و حتىالمقدور، مقالات همه
نويسندگان – در صورت برخوردارى از جنبههاى پژوهشى – منتشر خواهند شد، ولكن مطالب
نو و آثار مذهبى در عرصههاى گوناگون، در اولويت قرار دارند.
3- لازم است، مقالهها براى يك
شماره، در نظر گرفته شوند (حداكثر 15 صفحه دستنويس) و در صورت ناگزير بودن، از سه
شماره پى در پى، افزايش نيابند.
4- فرستادن نسخه اصلى مطالب
لازم است و در صورت ترجمه، ضميمه ساختنِ متن، ضرورى مىباشد.
5- مطالب رسيده، بايد پيش از
اين، چاپ نشده باشند.
6- مجله در ويرايش و تلخيص
مقالهها، مختار است.
7- آثار ارسالى، بازگردانده
نمىشوند.
8- بهره جستن از مطالب مجله –
با يادآورى مأخذ – آزاد است.
رهنمود های مقام معظّم رهبری
مقام
معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنهاى
پى ريزى تشكيلات عظيم سياسى بر مبناى دين حق، در
ايران اسلامى – كه از كم نظيرترين حركتها در طول تاريخ است – بىشك بدون حضور امام
عظيمالشأن(ره) امكان پذير نبود. امام در سايه مجاهدت و تهذيب نفس و اتكال به خدا،
اين بناى عظيم را پىريزى كرد و آمريكا و شاه را بر زمين زد و بر همه توطئههاى
دشمنان فايق آمد.
امام، واقعاً يك حكيم بود، زيرا حقايقى را كه
بناى زندگى بر آنها استوار شده است به روشنى مىديد و آنها را بيان مىكرد و اين
همان حكمت است و آن چيزى است كه خداوند به هر كسى بخواهد مىدهد و امام استحقاق
حكمت الهى را پيدا كرده بود.
در جهان امروز اكثر سردمداران قدرت، اسير
لذّتها و خوشگذرانىهاى ناپايدار دنيا هستند و به همين لحاظ انسانهايى كوچك و
حقير محسوب مىشوند. اما در دنيايى با اين همه حقارتها، خداوند متعال انسانى شبيه
انبياء الهى را، به مدت ده سال در رأس كشور اسلامى ايران قرار داد. از اين رو
ابعاد اين مسأله مهم، بايد به روشنى براى مردم ايران و جهان تبيين و تحليل شود.
1373/3/5
ملت ايران، امروز با نظام اسلامى كه به تدبير
امام بزرگوار از حقايق قرآن كريم و دين استخراج شد و به اجرا درآمده به ولايت
اميرالمؤمنين حضرت على(ع) تمسك كرده است و كارگزاران و مسؤولان نظام بايد با رعايت
كامل ارزشهاى اسلامى در مسائل مربوط به جامعه و نظام و تحكيم ارتباط فردى خود با
خدا، تمسك به ولايت را هر چه بيشتر و كاملتر كنند. زيرا در سايه آن جامعه اسلامى
عزيزتر، ملت اسلام قويتر و پيشرفتهاى ما در همه مناطق حيات روز افزونتر خواهد شد.
تلاشها، مجاهدتها و مرارتهاى امام عظيمالشأن و
ملت رشيد ايران، طى 15 سال دوران اختناق در جهت اين هدف بود، كه حكومت اسلامى
تشكيل شود و در جاى خود قرار بگيرد و بخشى از دنياى اسلام را از شريعت اسلامى
سيراب كند؛ يعنى اقامه دين و برپا داشتن حكومت حق يك فريضه است كه قابل مقايسه با
ديگر احكام فرعيه فقهى نيست و اقامه حج اسلامى و نبوى و به جا آوردن حجى بر اساس “قياماً
للناس” و “منافع للناس” نيز يك واجب سياسى است، كه همه بايد براى آن تلاش كنند و
مسأله برائت در حج، كارى در جهت اين هدف بزرگ است.1373/3/11
مجلس شوراى اسلامى، اگر
چهار خصوصيت داشته باشد در جايگاه حقيقى خود قرار خواهد داشت. البته امروز تا آن
جايى كه مشاهده مىكنيم مجلس اين خصوصيات را دارد، لكن مىتوان آنها را هر چه
بيشتر كرد و مراقب آنها بود. اين چهار خصوصيت عبارت است از: احساس مسؤوليت،
استقلال، شجاعت و فرزانگى و به كار گرفتن فكر و علم و تخصص.
اگر مشروطيت به همان صورتى كه علما مىخواستند
پيش مىرفت، كشور ما در 50 سال دوران پهلوى كه حساسترين مقاطع تاريخ جهان بود، از
قافله تمدن عقب نمىماند. ما پنجاه سال ضرر كرديم. ما ملت ايران به خاطر تسلط آن
قلدر بىسواد و خاندان و فرزندان و كسان و همراهانش و به خاطر تسلط قدرتهاى مسلط
بر اين كشور – كه در اين نيم قرن آخر قبل از پيروزى انقلاب، انگليسيها و بعد هم
آمريكائيها بودند – و به خاطر كوتاهى مجلس ضرر كرديم.1373/3/12
× شاخصه درك سياسى هر
انسان، در قدرت تحليل و پيشبينى سياسى اوست و حضرت امام به لطف و هدايت الهى در
حد تمام و كمال از قدرت تحليل و پيش بينى سياسى برخوردار بودند.1373/3/5
نگاهي به رويدادها
اخبار ايران
جهان اسلام
25 فقيه عربستان، به
عملكرد دولت اين كشور در قبال يمن اعتراض كردند.
پليس يونان به شيخ منير عبدالرّسول؛ امام جماعت
مسلمانان مقيم آتن سه هفته مهلت داد تا خاك يونان را ترك كند. قابل ذكر است كه
نامبرده تحصيلات خود را در پزشكى به اتمام رسانده و در يكى از بيمارستانهاى آتن
مشغول به كار بود.
دولت نروژ به “تسليم نسرين” نويسنده مرتد
بنگلادشى پناهندگى سياسى داد.(73/4/16)
مسلمانان بنگلادش خواستار وضع قانون منع توهين
به مقدسات شدند.
يك صد شيعه هندى و پاكستانى، در روز عاشورا توسط
پليس عربستان بازداشت شدند.
اولين زندانى عرفات، زير شكنجه پليس ساف به
شهادت رسيد.(73/4/20)
سربازان مسلمان هند از شركت در مراسم نماز جمعه
محروم شدند.(73/4/21)
“سيد مرتضى قنبر كاظمى”؛ قائم مقام نهضت جعفرى پاكستان، توسط گروهك
تروريستى سپاه صحابه، ترور و به شهادت رسيد.(73/4/22)
روحانيون يمن، خواستار اصلاح قانون اساسى يمن بر
اساس شرع اسلام شدند.(73/4/23)
سخنگوى جبهه اقدام اسلامى اردن تأكيد كرد كه
ديدار سران رژيم صهيونيستى و اردن، روز عزاى عمومى در اردن خواهد بود.
مردم بنگلادش در اعتراض به دخالت واشنگتن در
امور مذهبى اين كشور در داكا دست به تظاهرات زدند.(73/4/25)
در نبرد تن به تن مسلمانان و صهيونيستها در نوار
مرزى غزه، پنج فلسطينى شهيد و بيش از يكصد فلسطينى ديگر زخمى شدند و سى نظامى
صهيونيست زخمى گرديدند. در جريان اين درگيرى 152 دستگاه اتوبوس و يك پمپ بنزين
رژيم صهيونيستى توسط مسلمانان به آتش كشيده شد.
(73/4/27)
نظاميان اسرائيلى، با تجاوز به خاك لبنان يك
تبعه اين كشور را ربودند.
نخست وزير اسرائيل به گسترش نفوذ افكار امام
خمينى در خاور ميانه اعتراف كرد.(73/5/2)
توطئه ترور رهبران حزب الله لبنان، با كشف يك
شبكه تروريستى رژيم صهيونيستى در لبنان، خنثى شد.(73/5/3)
اعضاى انجمن روسهاى تازه مسلمان: اسلام خلأ
هفتاد ساله، در روسيه را پر خواهد كرد.
علماى نجف از پذيرفتن هيأت اعزامى رژيم عراق به
سرپرستى وزير كشور، براى تسليت مرگ فرزند آيت الله خويى خوددارى كردند.(73/5/9)
گوراژده بار ديگر زير آتش توپخانه صربها قرار
گرفت.(73/5/10)
تعدادى از ائمه مساجد و خطباى اردنى، به دليل
مخالفت با توافق اردن و رژيم صهيونيستى دستگير و بازداشت شدند.
117 مسلمان از سوى نيروهاى امنيتى اندونزى به اتهام براندازى حكومت
“سوهارتو” دستگير شدند.
خبرگزارى آناتولى تركيه: “قرآن” پرفروشترين
كتاب طى هيجده ماه گذشته در تركيه بوده است.
(73/5/13)
فرانسه شش مسلمان را به اتهام فعاليتهاى سياسى
از اين كشور اخراج كرد.(73/5/15)
اخبار داخلى
رشد جمعيت كشور در سال 72 از 2/3 درصد در سال 71
به 1/8 درصد كاهش يافت.(73/4/18)
31 عضو سازمان منافقين به رژيم صهيونيستى پناهنده شدند.(73/4/19)
ايران با كسب 4 مدال، مقام ششم المپياد جهانى
شيمى را كسب كرد. (73/4/22)
بتول كلاته؛ عامل بمب گذارى در حرم امام خمينى)ره(:
حصار تشكيلاتى منافقين، اجازه نمىدهد هنگام بمب گذارى به كشته شدن زن، كودك، پير
و جوان فكر كنم.(73/4/23)
در تمامى گزارشهاى رسانههاى غربى، اخبار جنايات
ضد بشرى منافقين با سانسور كامل روبرو بوده است.(73/4/25)
لپدر بتول وافرى كلاته –
يكى از منافقين جنايتكار: حاضرم خودم به زندگى دخترم، خاتمه دهم.(73/4/27)
دانش آموزان ايرانى مقام چهارم المپياد رياضى را
كسب كردند.(73/4/28)
حجةالاسلام والمسلمين سيد محمد تقى خويى – فرزند
آيت الله العظمى خويى – در يك حادثه ساختگى توسط رژيم عراق، در بزرگراه كربلا –
نجف به قتل رسيد. مأموران امنيتى رژيم عراق اجساد ايشان و سه تن از همراهان وى را
مخفيانه دفن كردند.
گروهك منافقين با برگزارى كنسرت در پاريس، كشتار
مردم در بمب گذاريهاى اخير را جشن گرفت.
(73/5/1)
دختر 22 سالهاى در شيراز، پس از عمل جراحى پسر
شد.(73/5/4)
عظيمترين مجتمع پتروشيمى كشور توسط رئيس جمهور
در بندر امام خمينى افتتاح شد.
“مهدى نحوى”؛ عامل بمب گذارى در حرم مطهر امام رضا – عليه السلام –
دستگير شد.
تيم كشتى فرنگى كشورمان به مقام قهرمانى مسابقات
بينالمللى جمهورى چك دست يافت.
مجهزترين پالايشگاه خون خاور ميانه در تهران
افتتاح شد.(73/5/10)
كارخانه روغن كشى گنجه رودبار با ظرفيت روزانه
40 تن آغاز به كار كرد.
“مهدى نحوى” عامل بمب گذارى در حرم امام رضا)ع( بر اثر شدت جراحات
مرد.(73/5/12)
“هلموت شيمكوس”؛ جاسوس آلمانى كه سالهاى سال در ايران براى عراق و
آمريكا جاسوسى مىكرد به تازگى آزاد شد وى در مصاحبهاى به جاسوسى براى براى
كشورهاى مذكور اعتراف كرد.
“غفور حمزهاى”؛ يكى از اعضاى
كادر رهبرى حزب منحله دمكرات كردستان ايران در بغداد كشته شد.
(73/5/15)
اخبار خارجى
كميته دفاع از حقوق بشر عربستان: تعداد كشته
شدگان فاجعه “رمى جمرات” به دو هزار تن رسيده و اين حادثه بر اثر ازدحام و فشار
ناشى از عبور كاروان همسر شاهزاده “بدربن عبدالعزيز” روى داده است.(73/4/16)
جنگ سه ماهه يمن، با فرار تجزيه طلبان جنوب
پايان يافت، 200تا 300 تن از فرماندهان تجزيه طلب يمن از طريق جيبوتى به عربستان
گريختند.
(73/4/18)
هزاران تفنگدار آمريكائى براى حمله بههائيتى به
سوى اين كشور گسيل شدند.(73/4/19)
كلينتون: آمريكا نسبت به امنيت عربستان متعهد
است.(73/4/20)
بر اساس يك نظرخواهى عمومى، 73 درصد مردم
آمريكا، از سقوط ارزشهاى اخلاقى رنج مىبرند و نگران آينده خود هستند.(73/4/21)
عرفات پس از 27 سال، براى اقامت دايمى وارد غزه
شد.
آخرين پايگاه نيروهاى دولتى رواندا، به تصرف
نيروهاى جبهه ميهنى درآمد.(73/4/22)
على عزت بگويچ رئيس جمهور بوسنى: طرح صلح
بينالمللى بهترين راه نيست، تنها راه است.
على رغم اصرار رژيم مبارك، فوتباليستهاى مصر از
سفر به فلسطين اشغالى امتناع كردند.(73/4/23)
شاه حسين: آمادهام در مقابل دريافت كمك از
آمريكا، تاريخ ملاقات با رابين را جلو بيندازم.
(73/4/25)
دولت انگليس – على رغم ادّعاى جلوگيرى از
فعاليتهاى تروريستى در اجلاس گروه 7 – به گروهك منافقين اجازه راهپيمايى داد.
گلوله آتشينى به قطر 1800 كيلومتر از برخورد
ستاره دنبالهدار “شومىكر” با “مشترى” به وجود آمد.
آمريكا به طور پنهانى يك پايگاه نظامى در كويت
ايجاد كرد.(73/4/26)
ساختمان هفت طبقه مركز صهيونيستها در آرژانتين
بر اثر يك انفجار مهيب با خاك يكسان شد. در اين انفجار حداقل 22 نفر كشته و يكصد
نفر زخمى شدند. و تعداد زيادى اتومبيل نابود شده است.
دو ديپلمات آمريكائى در اندونزى به جرم خريد و
فروش مواد مخدر محاكمه و به سه سال حبس محكوم شدند.(73/4/28)
كلينتون: از هيچ اقدامى – حتى استفاده از زور درهائيتى
– فرو گذار نمىكنم!
براى نخستين بار، در يكى از كليساهاى شهر “كلن”
مراسم ازدواج دو مرد همجنس باز برگزار گرديد!(73/4/29)
اسقف كاپوچى ضمن انتقاد شديد از واتيكان به دليل
به رسميت شناختن رژيم صهيونيستى، تأكيد كرد تا هر زمان كه ادّعاى پايتخت بودن
بيتالمقدّس از جانب اسرائيل مطرح است، خاور ميانه همچون بشكه باروتى خواهد بود كه
هر لحظه احتمال منفجر شدن آن وجود دارد.
روزنامه مصرى “الاحرار”: افكار عمومى اعراب از
آمريكا متنفّر است.(73/4/30)
نظاميان گامبيا طى يك كودتاى بدون خونريزى، قدرت
را به دست گرفتند.(73/5/2)
برادر پادشاه مالزى به خاطر سفر به اسرائيل، تحت
تعقيب قضايى قرار گرفت.
مردم اردن عليه سازش علنى شاه حسين و اسحاق
رابين در واشنگتن، دست به اعتراض زدند و با انجام راهپيمايى با امضاى سازش مخالفت
كردند.
سازمان ملل در برابر تجاوز صربها، اعلام عجز
كرد.(73/5/4)
انفجار دو بمب، سفارت اسرائيل و مقرّ صهيونيستها
در لندن را به لرزه درآورد.(73/5/5)
خبرگزارى آسوشيتدپرس در گزارشى از لندن، اعلام
كرد: منافقين با سازمان “سيا” ارتباط منظم دارند.
تركيه به درخواست آمريكا، مبنى بر عدم همكارى
اقتصادى با تهران، پاسخ منفى داد.
در كميسيون ويژه “مجلسس اعيان انگليس” اعلام شد:
انگليس متقلبترين كشور در جامعه اروپا شناخته شد.(73/5/9)
آمريكا، مجوّز تهاجم نظامى بههائيتى را از
شوراى امنيت دريافت كرد.
جنگ داخلى رواندا چهار ميليون آواره و كشته بر
جاى گذاشت.(73/5/10)
آرژانتين: انفجار به ايران مربوط نيست، از
اتهامات خود به تهران عقب نشينى كرديم.
صنعا، دولتهاى غربى و عربستان را مسؤول جنگ
داخلى يمن معرفى كرد.
پليس آرژانتين يك گروه مسلح اسرائيل را در
بوئنوس آيرس دستگير كرد.
حافظ اسد از اردن و ساف بخاطر انعقاد پيمان صلح
با رژيم صهيونيستى انتقاد كرد.
شمار فقيران جامعه اروپا از مرز 50 ميليون نفر
گذشت.(73/5/11)
روزنامه مصرى الاحرار: يك شركت صهيونيستى – صربى
40 هزار كودك مسلمان بوسنيايى را فروخت.
نيويورك تايمز: مجوز شوراى امنيت به آمريكا براى
مداخله نظامى درهائيتى، نقض منشور سازمان ملل است.
مطبوعات عرب در يك اقدام بىسابقه، آمريكا و
اسرائيل را كه طى يك توطئه مشترك سعى داشتند جمهورى اسلامى ايران را عامل بمب
گذارى در آرژانتين معرفى كنند، مورد نكوهش قرار دادند.
يك گروه كماندويى با عمليات انتحارى به شهرك محل
اقامت فرانسويها در جنوب غربى الجزيره، حداكثر تلفات را ببار آوردند. معاون
سركنسولگرى فرانسه در الجزيره از جمله قربانيان اين عمليات است.(73/5/13)
آمريكاييها جريان سيل را از يك منطقه ثروتمند،
به سمت سياهپوستان منحرف كردند.
(73/5/15)
گزارشى كوتاه از كشمير
گزارشى كوتاه از كشمير
تذكار:
كشورهاى اسلامى، سرنوشت مشتركى
دارند، بدان سان كه گويى آنچه بر يكى از آنان رفته، بر ديگران نيز رفته است.
اهتمام و آگاهى از اين سرنوشت، وظيفه همگان است.
كشمير مظلوم از زمره اين
كشورهاست كه بايسته است مسلمانان در جريان كشتار و ويرانگريهاى دولت هند، در اين
منطقه، بيش از پيش قرار گيرند، از اين رو گزارش كوتاهى را كه، پروفسور “اليف الدين
ترابى”؛ مدير كل مركزتبليغاتى كشمير از اسلام آباد(پاكستان) براى مجله ارسال داشته،
تقديم حضورتان مىكنيم.”واحد گزارش و خبر مجله”
بسم الله الرحمن الرحيم
از سال 1948 ميلادى تا لحظه
نوشتن اين مقال، مسأله كشمير بدون دستيابى به هيچ راه حلّى همچنان در آسياب
سازمان ملل مىچرخد، لذا قربانيان اين بحران راه مبارزه را برگزيدهاند. امروزه
حمل اسلحه براى نوجوانان مسلمان كشميرى امرى عادى است كه با آن به متجاوزين هندى،
درسهاى تلخ و عبرت آموزى مىدهند.
دولت هند تلاش فراوانى مىكند
تا در برابر دنيا به تجاوز و اشغال كشمير، لباس قانون و آزادى و عدالت بپوشاند،
اما خيلى زود پرده از روى اين ادعاهاى پوچ و ساختگى و وعدههاى دروغين آنان
برداشته مىشود و كينهاى را كه هندويان از مسلمين در دل دارند بر همگان آشكار
مىگردد.
بالاگرفتن مبارزه ملت كشمير
عليه اشغالگران هندى دولت هند را بر آن داشت تا براى سركوبى اين جنبش، نيروهاى
زيادى را روانه اين ولايت نمايد، آمارهاى جديد حاكى از آن است كه در هر كيلومتر از
خاك كشمير سيصد و شصت سرباز هندى وجود دارد؛ يعنى هر سرباز هندى وظيفه مراقبت از
سه كشميرى را به عهده دارد و با رجوع به آمارهايى كه بعضى از سازمانهاى
بينالمللىِ بىطرف تهيه كردهاند عمق جنايات هند در كشمير – كه دست كمى از جرايم
نازيان در جنگ جهانى دوّم ندارد – بر ما روشن مىگردد.
آمار جنايات هند از سال 1990
تا اكتبر 1993 در ولايت جامو و كشمير طبق گزارش سازمانهاى بىطرف از اين قرار است:
كشته شدگان:41415 نفر.
مجروحين:59325 نفر.
دانش آموزان سوزانده شده:200 نفر.
دانشجويانى كه در دانشكدهها سوزانده شدهاند:575
نفر.
جسدهاى غرق شده و گرفته شده از رود جهلم:342
جسد.
تجاوزبه زنان ودختران بين سن هفت تا
هفتادسالگى:3395 مورد.
ناتوانان جنسى و عاجزين از ازدواج به سبب
شكنجه:43135 نفر.
زندانيان:39506 نفر.
و طبعاً اين آمار حقيقى جنايات
آنها نيست، زيرا بسيارى از زنان و يا خانوادهها براى حفظ آبرو و حيثيت خانواده دست
به خودكشى مىزنند و از ابراز آن مىپرهيزند.
همه اين تجاوزات و مظالم به
اضافه جرائمى از قبيل: به آتش كشيدن صدها مسجد، بيرون راندن روزنامه نگاران بين
المللى و مدافعين حقوق بشر و منع آنان از دخول به كشمير، اخراج هزاران كشميرى از
ادارات و افزايش رقم بيكارى.
در گزارش سال 1993 سازمان حقوق
بشر آسيا (آسياوتش) آمده است كه شمار روزانه كشتار در كشمير از 20 به 23 نفر
افزايش يافته است كه اين تعداد با شليك نيروهاى هندى به شهادت مىرسند.
درهمين زمينه يكى از سازمانهاى
حقوق بشر آلمان با ارسال نامهاى به نخست وزير هند از زيرپا گذاشته شدن
ابتدايىترين حقوق انسانى در كشمير توسط نيروهاى هندى ابراز نگرانى نموده و ضمن
اشاره به تجاوزات دسته جمعى به زنان مسلمان در اين ولايت بحران زده از فروپاشى
اخلاقى ارتش هند سخن به ميان آورده و متذكر شده كه دولت هند با آن همه ادعاهاى
دموكراسى خواهانهاش، كشمير را به سياهچال شكنجه تبديل نموده است، در همين نامه از
محروميتهاى درمانى در كشمير و بازداشت غيرقانونى هزاران دانشمند و روشنفكر بىگناه
ياد شده است.
سازمان جهانى حقوق بشر فرانسه
نيز طى گزارشى از نتايج سفر هيأتى از اين سازمان به كشمير در سال 1993 ميلادى اين
چنين مىگويد: به خاطر عدم اجازه دولت هند از ورود اين گروه به بخش اشغالى ولايت
به ديدارى از بخش آزاد شده تحت تابعيت پاكستان اكتفا نموديم. سپس متذكر مىشود:
نزديك به بيست هزار نفر از آوارگان جا داده شده در كشمير آزاد در وضعيت معيشى
بسيار دشوارى به سر مىبرند… و از موارد شكنجه و تجاوزات دسته جمعى به زنان نيز
به گواهى كسانى كه عملاً هدف اين جنايات قرار گرفتهاند استناد كرده و اضافه
مىكند ملّت كشمير با هر قيمتى خواهان جدايى از هند است.
در همين حال براى خريد آراء و
دفاع از جنايات هند در برابر شكايات جنايى عليه اين كشور در كنگره آمريكا، دولت
هند با چند تن از اعضاى اين مجلس گفتگوهايى را به انجام رسانده است.
دولت هند قصد دارد با استفاده
از تجربيات اسرائيل در سركوبى ملّت مسلمان فلسطين و مشاركت عملى افسران اسرائيلى
در سركوبى مبارزه مسلمين كشمير و سكوت جامعه بين المللى در برابر اين جرائم راه را
بر پيروزى مسلمانان در اين منطقه اسلامى ببندد.
جدول
جدول
افقى:
1- زيرك؛ هوشيار – مرتب آن به
معناى كشتى تندرو و نام يكى از نحويين و نويسندگان و شعراى عرب مكنى به ابوفراس.
2- كاملترين ملكات نفسانى –
با تكرار حرف آخر به معناى مهارت است – مرد يك چشم.
3- اگر مرتبش كنى همان آبزن يا
حوضچه كوچك است – آرام، آسوده خاطر.
4- اعمالى كه تكرارشان، موجب
سلب عدالت است.
5- مستحب است، لباس نمازگزار
اين رنگ باشد – كاهگل؛ زفت.
6- وسعت دادن؛ آشكار نمودن –
مرتبش لقبى است كه در انگلستان، به اشخاص صاحب مقام داده مىشود – اجتماع؛ كنكاش –
در فارسى به معناى جامه درويشى است.
7- درختى است كه گلهايش پيش از
رويش برگها، شكفته مىشوند و ميوه آن، دو نوعِ شيرين و تلخ دارد – فهم درهم ريخته!
– طبقهاى از كرمهاى گرد، كه بعضى انگل انسان و برخى انگل حيوانات هستند.
8- همزمان با اين واقعه،
درياچه ساوه خشكيد.
9- نيزه كوچك – با افزودن حرف (دال)
به آخر آن، نام كشورى در غرب اروپاست كه گلهايش اهميتى خاص دارند – ظرف بلورى
مخصوص آب خوردن.
10- در انگليسى به معناى، آن
دختر مىبيند – وارونه آن، نام كشورى است كه چندى پيش به تحريك برخى دولتها، دچار
جنگ داخلى شد – معناى “آوا” مىدهد و در قرآن يك بار (انبيا/ 102( به كار رفته
است.
11- يكى از مناطق عملياتى جنوب
– مَشك – دژ كوچكى كه در داخل دژى بزرگ بسازند – يكى از نيروگاههاى معروف كشور.
12- نشانه مفعول بىواسطه –
همتا؛ نظير – ريشه لغت “تيمم” – سودن – كارى كه يك نفر بازيگر يا هنرپيشه تئاتر به
عهده دارد.
13- گربه، به عربى – جا؛ مقام
– پشم گوسفند و شتر و مانند آن – ديروز.
14- يكى از طويلترين رودهاى
آفريقا – او؛ پيشگام واردين در بهشت است – زنِ خودبين و خودآرا.
15- رسول خدا(ص) برترى آن را،
بر عابدان پير، بسان برترى پيامبران بر مردم ديگر مىدانند.
عمودى:
1- نام يكى از پيامبران
بنىاسرائيل – در قرآن به لباس تعبير شده است – واژهاى كه بر ارزشها، ناهنجاريها
و نظام اعتقادى يك جامعه اطلاق مىشود.
2- در روايت، وجه تسميه “انسان”،
ذكر شده است.
3- با افزودن “وژى” به آن،
معناى عوامفريبى خواهد داد – امام حسن(ع)، صلح خود با معاويه را به اين صلح
پيامبر، تشبيه كردند – تكرار يك حرف.
4- وارونه آن با افزودن حرف “باء”
معناى پخته و برشته بر روى سنگ خواهد داد – خاندان رسول خدا(ص) – رودى در شمال
برزيل.
5- به توصيه امام حسن(ع)، كسى
كه بخواهد عزيز باشد، بايد اين كار را انجام ندهد.
6- رهبر معظم انقلاب، اين
بنياد را از صدقات جاريه امام(ره) دانستهاند – جمع سفينه.
7- داد و ستد فرهنگها – “ز” كم
دارد و الا معناى بزرگوارتر مىداد.
8- برادر، به عربى – مكنى به
ابىاسحاق از مردم خراسان است كتاب صحيح وى در علم حديث از جمله كتب ستّه در اين
علم است – تر شده.
9- شمشير با غلاف – ضمير جمع
حاضر.
10- يكى از مؤسسان سلسله
سلجوقى – پيمان.
11- از مهمترين تأليفات
قرون وسطى، در زمينه فيزيك كه مؤلف آن؛ عبدالرحمن جارتى است.
12- حلقه؛ پرهون – فطن؛ زيرك –
مرتبش وسيله تزريق است.
13- اثر نيزه در بدن –
بنيانگذار فرضيه تكامل انواع – زدن آن به معناى نعرهكشى است.
14- خواهش.
15- آب نمايى كه شكست نور،
موجب آن است و قرآن اعمال مشركان را به آن شبيه مىداند – شكافتن؛ قامت – نام يكى
از پيامبران بنىاسرائيل و از نوادگان حضرت نوح(ع).
توجه :
كلمات كليدى اين جدول از
محتواى پاسدار اسلام، شماره 152 انتخاب شده است و به سه نفر از برندگان – به قيد
قرعه – تا شش ماه اشتراك پاسدار اسلام، اهدا مىگردد.
لطفاً پاسخهاى درست را تا
بيستم شهريور ارسال فرماييد.
از ميان كسانى كه پاسخ درست
دادهاند، برادران و خواهران ذيل، به قيد قرعه برنده شدهاند و جوايز آنان با پست
ارسال مىگردد.
1- احمد رضا صادقى.
2- صديقه امان اللهى.
پاسخ به نامه ها
پرسشها و پاسخها
سؤال:
1- در اقتدا به امام جماعت، تا
چه حدّ ملزم به تحقيق و تجسّس هستيم و همچنين جهت شنيدن صداى قرائت امام جماعت،
چقدر بايد سعى كنيم؟
2- روزه نذرى و روزه قضاى ماه
مبارك رمضان – كه هر دو واجب مىباشند – كداميك حق تقدم دارند؟
3- ظاهراً در مورد نجس بودن
منى انسان، در رساله چيزى نوشته نشده است فقط منى حيوان كه خون جهنده دارد نوشته
شده است، پس آيا منى انسان پاك است يا نجس؟
(ب. م. ب)
پاسخ:
1- در امام جماعت عدالت شرط
است و عدالت صفتى است نفسانى كه انسان را از گناه باز مىدارد. دقت كنيد! تنها
گناه نكردن نيست بلكه داشتن آن ملكه و صفت نفسانى شرط است. ولى براى اطلاع از
عدالت انسان، حسن ظاهر كافى است؛ يعنى اگر كسى به حسب ظاهر، انسان باتقوايى است كه
از گناه اجتناب مىكند و در اداى تكاليف سستى نمىورزد، اين حالت دليل بر عدالت
اوست، مگر اين كه بدانيم اين يك تظاهر و ريا است. پس اگر كسى را بشناسيم كه چنين
حالتى به حسب ظاهرِ حال، دارد مىتوانيم به او اقتدا كنيم و همچنين اگر كسى از سوى
دو نفر به عنوان عادل معرفى شود كه خود آنها عادلند يا ببينيم كه دو نفر عادل به
او اقتدا مىكنند، اينها دليل عدالت آن شخص است. و همچنين كسى كه در ميان جامعه
معروف به عدالت باشد، به طورى كه انسان اطمينان به عدالت او پيدا كند، بلكه از هر
راهى انسان اطمينان به عدالت امام جماعت پيدا كند، كافى است؛ مثلاً از اقتداى چند
نفر از متدينينِ مسأله دان، ممكن است اطمينان به عدالت شخص پيدا شود و همين كافى
است. و اما كسى كه از رفتار او هيچ اطلاعى نداريم و اقتدا كنندگان او را هم به هيچ
عنوان نمىشناسيم نمىتوان به او اقتدا كرد. و اما صداى قرائت لازم نيست شنيده شود
ولى اگر قابل شنيدن بود، مستحب بلكه احتياط مستحب است كه به آن گوش دهيد.
2- فرق نمىكند و هر كدام را
مىتواند مقدم بدارد.
3- انسان هم حيوانى است كه خون
جهنده دارد؛ حيوان يعنى موجود زنده.
4- آن آب پاك است و غسل ندارد
و حالت شما طبيعى است. در مورد سردرد به پزشك مراجعه كنيد.
× × ×
سؤال:
1- وقتى كه وضو مىگيرم – چند
ماهى است – احساس مىكنم بادى از معده خارج شده و شك دارم، چون اصلاً آن حالت را
ندارد و براى يك نماز دو الى سه بار وضو مىگيرم. لطفاً در مورد شك آن توضيح دهيد.
2- پس از استبرا رطوبتى خارج
مىشود و به احتمال زياد، آن بول است و بعضى وقتها شك مىكنم و لباس زير خود را
براى نماز تعويض مىكنم و اين كار شايد چند بار در روز تكرار مىشود. لطفاً در
مورد اين سؤال نيز توضيح دهيد.
(فارس: م. ا)
پاسخ:
1- اين وسوسه شيطان است و
نبايد به آن اعتنا كنيد. اعتنا كردن به وسوسههاى شيطان گناه است، وسواسى بيچاره،
گناه مىكند به قصد قربت!
2- پس از استبرا هر رطوبت
مشكوكى خارج شود پاك است هر چند احتمال زياد بدهيد كه بول است. به شك خود اعتنا
نكنيد. تعويض لباس در اين صورت براى شما جايز نيست زيرا اطاعت از شيطان است. در
روايت است كه پس از استبرا اگر رطوبتى خارج شود كه تا كف پاى انسان برسد نبايد به
آن اعتنا كند.
× × ×
سؤال:
1- پولى كه شخص در زندگى به آن
نياز دارد، ولى بنا به اين دليل كه در آينده بيشتر مورد نياز خواهد بود، آن را در
بانك مىگذارد، آيا به اين پول خمس تعلق مىگيرد؟
2- كسى كه از اولِ تكليف، خمس
نداده و نمىداند، پولها و وسايلى كه در زندگى استفاده كرده است چه مقدار بوده،
چگونه خمس آن اموال را حساب بكند؟
3- كسى كه از ابتداى تكليف به
علت كوتاهى كردن پدر و مادر در امر عبادت او، نماز و روزه و اعمال ديگر از واجبات
را انجام نداده، تكليف نماز و روزهاش چيست؟ و اگر روزهها را بايد قضا كند، براى
هر روزه چند روز بايد روزه بگيرد – حتى پدر و مادر يك بار هم به او نگفته باشند كه
نماز بخوان، يا روزه بگير.
4- انساناز طريق تحقيق بايد
به توحيد، عدل و معاداعتقادپيداكند،اينتحقيقراچگونهانجامدهد؟
5- اگر پدر و مادر از رفتن
فرزندشان به جلسات دينى جلوگيرى كنند، آيا فرزند آنها مىتواند متوسل به دروغ شود (مثلاً
بگويد مىخواهم به مدرسه بروم) تا بتواند به آن جلسات برود؟ و علت جلوگيرى پدر و
مادر هم از جهالت آنها باشد و بگويند كه به اين گونه جاها پيران مىروند و جوانان
را چكار به اين كارها؟
6- در مورد ساير شمارههاى
مجله كه فرموده بوديد بصورت سالنامه در 9 جلد موجود مىباشد آيا مىتوانيم اين
سالنامهها را به صورت جدا (تك جلدى) دريافت كنيم (به صورت جزئى باشد، نه كلى).(زنجان:
ف. م)
پاسخ:
1- اگر پول از درآمد يا حقوق
باشد و سال بر آن بگذرد خمس دارد.
2- كسى كه خمس بر او واجب شده
و نپرداخته است، تصرف او در آن مال باطل است و بايد براى صحّت تصرفات گذشته از
حاكم شرع اجازه بگيرد و در مورد مقدار خمس كه بر ذمه او هست نيز مصالحه كند. منظور
از حاكم شرع، مرجع تقليد يا نماينده اوست كه بدانيد از او اجازه اين گونه تصرفات
را دارد.
3- نماز و روزهاى را كه پس از
تكليف انجام نداده يا باطل انجام داده است بايد قضا كند. كفاره در چنين مورد با
شرايطى كه نوشتهايد به دليل ندانستن مسأله و عدم التفات به آن واجب نيست.
4- در زمينه عقايد، كتابهاى
بسيارى نوشته شده است بخوانيد و اعتقاداتتان را از راه دليل و برهان محكم نماييد.
5- دروغ در مورد ضرورت جايز
است و در چنين مواردى دروغ ضرورت ندارد. پدر و مادر حق ندارند با اين گونه عذرها
فرزند را از حضور در مجالس مذهبى و تحصيل علم و معرفت به امور دينى و احكام شرع كه
واجب عينى هر مكلف است باز دارند. اطاعت در اين زمينه واجب نيست بلكه جايز نيست
ولى سعى كنيد آنها اذيت نشوند و مانعى ندارد طورى سخنبگوييدكهدروغ هم نباشد و
آنها هم متوجه حقيقت نشوند. البته اگر ممكن است آنها را روشن كنيد تا به طيب خاطر
موافقت نمايند.
6- سالنامهها هر كدام جدا
مىباشد و 12 شماره مجله در يك جلد به صورت سالنامه و صحافى شده موجود مىباشد. به
هر سالنامه يا مجلات هر سال كه نياز داريد مكاتبه نماييد تا راهنمايى به عمل آيد.
× × ×
سؤال:
1- آيا احضار روح حقيقت دارد؟
اگر بلى آيا كراهتى ندارد؟
2- تكليف بچههاى تازه به
تكليف رسيده در مورد مسائلى مانند شطرنج كه مراجع آنها را حرام كردهاند چيست، با
توجه به اينكه بزرگترها به دليل تقليد از حضرت امام بازى مىكنند؟
3- آيا قبل از حضرت آدم
انسانهايى نيز وجود داشتهاند؟(قم: ع . ى)
پاسخ:
1- طبق نقلهايى كه مىشود و
مورد اعتماد است احضار روح حقيقت دارد و اين خود بزرگترين دليل بر تجرد روح و بقاى
آن است و ثابت مىكند كه انسان نه تنها با مردن از بين نمىرود بلكه قدرت بيشتر و
ديد وسيعترى پيدا مىكند و حقايق عظيم جهان خلقت براى او روشن مىشود. ولى از نظر
فقهى به فتواى حضرت امام(ره) و بسيارى از فقها ملحق به سحر و حرام است.
2- هركس بايد طبق فتواى مرجع
خود عمل كند. البته فتواى حضرت امام هم چنين نبود كه بدون قيد و شرط شطرنج حلال
است، بلكه فرمودند: اگر اكنون به عنوان قمار مطرح نيست و فرض بر اين باشد كه در
اين بازى شرطى بسته نشود اشكال ندارد ولى معلوم نيست چنين باشد و احتمالاً هنوز هم
به عنوان قمار مطرح است هر چند فوايد ديگرى نيز بر آن مترتب باشد بنابراين اگر به
عنوان قمار مطرح باشد نمىتوان آن را به فتواى حضرت امام حلال دانست.
3- شواهد علمى بر وجود
انسانهايى بسيار قديم وجود دارد. هر چند تاريخى كه تعيين مىشود قطعى نيست. و اگر
فرض بر اين باشد كه تاريخ هبوط حضرت آدم – عليه السلام – ؛ مثلاً در حدود ده هزار
سال پيش باشد با وجود اين شواهد، بايد گفت: انسانهايى يا موجوداتى شبيه انسان، قبل
از حضرت آدم بودهاند ولى هيچ دليلى كه تاريخ هبوط حضرت آدم را معين كند وجود ندارد
و آنچه معروف شده كه ايشان به عنوان اولين انسان ده هزار سال پيش به جهان طبيعت
قدم گذاشته است از ساخته و پرداختههاى تورات محرّف است و نويسندگانى در كتب
اسلامى هم از آن پيروى كردهاند ولى روايت اصيل اسلامى در اين زمينه وجود ندارد.
بنابراين حتى اگر ثابت شود كه انسان چند ميليون سال پيش از اين بر كره زمين بوده
است،نمىتوان آن را دليل بر وجود انسانى قبل از حضرت آدم – عليه السلام – دانست.
سؤال:
علت و فلسفه احكام شرعى مانند
نماز، روزه، خمس و… چيست؟ و آيا بدون دانستن علت اين احكام، به جا آوردن آنها،
فايدهاى دارد؟
(تهران، ك. سعادتمند)
پاسخ:
فلسفه و علت قطعى احكام شريعت،
بسى دشوار است، زيرا اين احكام از طرف خداوند – كه احاطه كامل به انسان و نيازهاى
مادى و معنوى و فردى و اجتماعى او دارد – جعل شدهاند. بنابراين چه بسا يك حكم
شرعى مانند وجوب نماز يا حجاب و… از علل و انگيزههاى فراوانى سرچشمه گرفته باشد
كه علوم اندك بشر نتواند به درك آن برسند. چه اين كه دستاورد پژوهشهاى دانشمندان
رشتههاى مختلف انسان شناسى در مرحلهاى است كه مىگويد: “علومى كه از موجودات
زنده بطور عموم و از فرد آدمى بخصوص، بحث مىكند، هنوز در مرحله توصيفى باقى
ماندهاند، و نمىتوانند آدمى را به آسانى بشناسانند.”
بارى دانشمندان اسلامى ثابت
كردهاند كه يا در جعل احكام شرعى، مصلحت هست يا احكام بر پايه مصالح و مفاسد
واقعى جعل شدهاند، گرچه ما اين مصالح را درك نكنيم. البته علت اساسى در همه احكام
الهى، ايجاد روح تعبد و بندگى در انسان است، بنابراين اگر حكمت خداوند را
پذيرفتهايم كه بيهوده، هيچ كارى را انجام نمىدهد و عدالتش را باور داريد كه هر
چيز را در جايگاهش مىنشاند، و به مصالح و مفاسد بندگانش كاملاً آگاه است، پس همه
احكام او، از روى مصلحت و صلاح بندگان است.
به فرموده قرآن: “چه بسا انسان
به علت عدم شناخت كافى به امورى، راغب گردد كه به زيان اوست و چه بسا از چيزهايى
روىگردان و متنفر باشد؛ در حالى كه سعادت و نيك بختى او، در گروه آنهاست.” (بقره
/ 216). و شايد چيزى را كراهت داشته باشد، ولى خداوند در آن خير بسيار قرار داده
باشد(نساء / 19). ناگفته نماند حكمتهايى در آيات و روايات براى برخى از احكام ذكر
شده، كه موجب شناخت بيشتر ماست و اگر هم ذكر نمىشد، باز ما بطور تعبّدى قبول
مىكرديم. و چه دليل بالاتر از اين كه خداوند فرموده است كه عمل به آن موجب سعادت
است. انشاءالله در فرصتى ديگر، مفصلتر در اين باره صحبت خواهد شد.
گفته ها و نوشته ها
گفتهها و نوشتهها
برترى انسان
عبداللّه بن سنان از امام صادق
عليه السلام پرسيد: آيا ملائكه افضلند يابنىآدم؟
امام صادق(ع) فرمود:
اميرمؤمنان(ع) فرموده است: خداوند، ملائكه را از عقل بدون شهوت، بيافريد و
چهارپايان را از شهوت بدون عقل و بنىآدم را از هر دو (عقل و شهوت).
پس آن كس كه عقلش بر شهوتش
چيره گردد، او افضل از ملائكه به شمار مىرود، و آن كه شهوتش بر عقلش غالب گردد،
پستتر از چهارپايان است!
(بحارالانوار، ج60، ص299)
ديوانه حكيم
نصربن احمد سامانى، به شكار
مىرفت و سگى قلاده به گردن با خود همراه مىبرد. بر كنار گورستان، ديوانهاى ديد.
وزير خود را گفت: با وى
مطايبهاى (شوخىاى) كنيم.
گفت: مبادا بىادبى كند.
گفت: باكى نيست.
پيش راند و گفت: اى ديوانه!
اين سگ بهتر است يا تو؟
گفت: سگ، هرگز نافرمانى خدا
نكند، پس اگر من و تو فرمان بريم، از سگ بهتريم، و اگر نافرمانى كنيم، سگ بر من و
تو شرف دارد.(لطايف الطوايف)
خلاصه علوم
روزى دانشمندى، به شبانى رسيد و گفت: چرا علم نياموزى؟
شبان گفت: آنچه خلاصه
علمهاست آموختهام.
دانشمند گفت: چه
آموختهاى؟ بازگوى.
گفت: خلاصه علمها پنج چيز است:
يكى آن كه تا راست سپرى نشود،
دروغ نگويم.
دوم تا حلال سپرى نشود، حرام
نخورم.
سوم تا از عيب خود فارغ نيايم،
عيب ديگران نجويم.
چهارم تا روزى خداى عزوجل سپرى
نشود، به درِ هيچ مخلوق نروم.
پنجم تا پاى در بهشت ننهم، از
مكر نفس و شيطان غافل نباشم.
دانشمند گفت: تمامت علوم،
تو را حاصل است. هر كه اين پنج خصلت بدانست، از كتب علم و حكمت مستغنى گشت.
(جوامع الحكايات)
سخن
آموختن
مدتى مىبايدت لب دوختن
وز سخن دانان سخن آموختن
تا نياموزد نگويد صد يكى
ور بگويد، حشو گويد بى شكى
(مولوى)
× × × ×
× × × × × ×
لقمه مشتبه
لقمه كامد از طريق مشتبه
خونخور وخاك و برآن دندان
منه
كان ترا در راه دين مفتون
كند
نور عرفان از دلت بيرون
كند
(شيخ بهايى)
ايمان و كفر
آوردهاند كه چون آفريدگار ايمان را بيافريد، گفت: بار خدايا مرا قوى
كن. او را قوى كرد به حسن خلق و سخاوت و چون كفر را بيافريد، گفت: مرا قوى كن، او
را قوى كرد به بخل و بدخويى.(لطائف الحكمه)
كتاب
كتاب، گنجى است كه به رنج فراهم
آيد، و فرشتهاى است كه ابواب سعادت بگشايد.
كتاب، شجرى است كه اثمارش، قوت
روان است و درختى است كه اوراقش، آيات رحمان.
كتاب، آموزگارى است كه صحبتش
دولت جانپرور است و استادى است، كه سينهاش گنجينههاى علم و هنر.
(كشكول طبسى)
فرهنگ و روان
ز دانا بپرسيد پس دادگر
كه فرهنگ بهتر بود يا گهر
چنين داد پاسخ بدو رهنمون
كه فرهنگ باشد، زگوهر فزون
كه فرهنگ آرايش جان بود
ز گوهر سخن گفتن آسان بود
(حكيم ابوالقاسم فردوسى)
طبل تهى
به ايثار مردان سبق
بردهاند
نه شب زنده داران دل
مردهاند
كرامت، جوانمردى وناندهى
است
ملاقات بيهوده، طبل تهى
است
نخورد از عبادت، بر اين
بىخرد
كه با حق نكو بود، و با
خلق بد
(سعدى شيرازى)
مريض و طبيب فرنگى
طبيبى از فرنگ، به ايران آمده
بود و دو كلمه ماشاءالله و ان شاءالله را به خوبى آموخته بود و در هر مجلسى به كار
مىبرد.
در يكى از روزها، مريضى از وى
پرسيد: آيا اين مرضِ من، خيلى سخت است و اهميت دارد؟
گفت: ماشاءالله، ماشاءالله.
گفت: آيا اين مرض، مرا خواهد
كشت؟
گفت: ان شاءالله، ان شاءالله. (هزار
و يك حكايت)
ماجراى سريحان
در محفلى از اهل لغت و ادب، از
برخى اسامى و كلمات، سخن رانده شد. اديب مآبى كه در آن جا حضور داشت.
گفت: سريحان، نام آن گرگى است
كه يوسف را خورد.
گفتندش: حضرت يوسف را گرگ
نخورد.
گفت: پس اسم آن گرگى است كه
حضرت يوسف را نخورد.
سخن بليغ
آوردهاند كه روزى، مأمون از
حسن بن سهل پرسيد:
بلاغت در كلام چيست؟
وى گفت: مافهمته العامه، و
رضيته الخاصه؛ بلاغت آن است كه عوام بفهمند و خواص بپسندند.
من دزدم يا تو؟
دزدى به خانهاى رفت، هيچ نيافت، ناگاه در گوشه خانه قدرى آهك ديد،
چنين پنداشت كه آرد است؛ دستار خود را كه ارزشى داشت در ميان خانه پهن كرد و رفت
كه دامنى آرد بياورد و در دستار بريزد.
در آن وقت، صاحب خانه، آهسته
دستارش را بدزديد. دزد چون ديد آهك است و آرد نيست، برگشت كه دستار خود را بردارد،
ديد نيست و آن را بردهاند. قدم گذاشت كه از خانه بيرون رود و فرار كند، صاحب خانه
فرياد كشيد كه: آى دزد! آى دزد! بگيريد او را.
دزد يقه صاحب خانه را گرفت و
گفت:
انصاف بده، در اينجا من دزدم
يا تو؟!
حكم سردارى!
در ساليان پيش كه “نايب
حسين” ياغى معروف كاشان، براى خود حكومتى تشكيل داده و مشغول چپاول مردم بود، حاكم
تهران تلگرافى براى فرزند وى يعنى “ماشاءالله خان” بدين مضمون ارسال داشت:
ماشاءالله خان به اين نيت كه
از طرف حكومت مركزى به وى مقام سردارى خواهند داد، به تهران رفت ولى هنگامى كه
وارد تهران شد، به دستور حاكم او را گرفته و فى الفور به دار كشيدند.
يكى از ياران حاكم به وى گفت:
مگر شما سوگند ياد نكردى كه به محض ورود ماشاءالله خان او را سر دار كنى؟
حاكم خنديد و گفت: چرا! و به
اين قول هم عمل كردم. اگر ماشاءالله خان قدرى درايت داشت متوجه مىشد كه منظور از
حكم ما، بر سر دار كردن اوست نه سردار كردن!!
خليفه
خسيس و شاعر بدبخت
ابودلامه با قصيدهاى بلند،
منصور را ستود. منصور به ربيع كه حاجب او بود نوشت كه سه هزار درهم به او بدهد. و
اين نوع سخاوت كه از منصور عباسى هيچ كس نديده بود، مايه حيرت و اعجاب ابودلامه شد
زيرا منصور سخت لئيم و خسيس بود.
از آن روز به بعد، ابودلامه از
ربيع مطالبه پول مىكرد و ربيع، او را به روز ديگر وعده مىداد و آن روز ديگر نيز
نمىداد.
عاقبت ابودلامه عاجز شد و
شكايت به منصور برد و گفت: حاجب حوالهات را نمىخواند و پولى را كه به رسم صله
دادى، نمىدهد.
منصور پرسيد: كدام پول؟
ابودلامه گفت: مگر سه هزار
درهم در برابر قصيدهاى كه برايت سرودم، ندادى؟
منصور گفت: اگر نوشته مرا
مىگوئى، راست است كه نوشتم به تو بدهند تا با آن نوشته تو را پاداشى داده باشم،
اما نگفتهام كه پول بدهند!!
ابودلامه با حيرت گفت: پس
اينكه نوشتى حواله پول نيست؟
منصور جواب داد: گوش كن تا به
تو بگويم: مگر نه اين است كه تو ابياتى گفتى كه ما را خوش آيد؟
ابودلامه گفت: آرى!
منصور گفت: ما هم به پاداش آن
چيزى نوشتيم كه تو را خوش آيد!!
ياران
بد
نجيب زادهاى پس از مرگ پدر،
بر اثر نداشتن تدبير و اشتغال به لهو و لعب، ارث پدر را از دست داد و كارش به
گدائى كشيد.
روزى عدهاى از دوستانش، او را
به باغى دعوت كردند، باغبان ديگى از گوشت بار كرد تا براى آنها بپزد و خود پى كارى
رفت. از قضا سگى آمد، گوشتها را خورد و رفت. وقت خوردن چون گوشت را نيافتند آن را
به گردن همان نجيب زاده انداختند او سخت نگران شد و قسم ياد كرد كه من نخوردهام ولى
آنها نپذيرفتند او دل شكسته خارج شد و به گوشهاى نشست. دايهاى داشت، او را
بدانحال ديد، بستهاى را نزد او آورد و گفت: پدرت سفارش كرده كه چون پسرم همّت
درستى ندارد و روزى درمانده خواهد شد، پس تو اين بسته را به او بده. وقتى آن بسته
را گشود سه كاغذ در آن يافت كه در هر يك نوشته شده: ده هزار دينار در فلان جا
نهادهام آن را بردار.
سرانجام پول فراوانى بدست آورد
و دوباره دم و دستگاهى بهم زد. آن دوستان با معذرت خواهى و چاپلوسى دوباره اطرافش
گردآمدند.
روزى در باغى جشنى برپا ساخت و
آنها را به آنجا دعوت كرد. و قبلاً دستور داده بود چند سنگ را با الماس سوراخ
بكنند و بدانجا بياورند. آن دوستان با تعجب پرسيدند: چه كسى اينچنين سنگها را
سوراخ كرده و حكمت اين كار چيست؟
پاسخ داد: در زمان پدرم مرد
عربى چند مورچه همراه خود آورده بود و آنها سنگ سوراخ كردند!! گفتند: همينطور است!
ما هم شنيده بوديم. نجيب زاده گفت: آن روز براى اندكى گوشت هر چه قسم خوردم از من
باور نكرديد اما امروز سخنى به اين دروغى كه با هيچ عقلى نمىگنجد، بر زبانم جارى
مىشود و همه مرا تصديق مىكنيد! شما ياران روز شادى هستيد و بدرد من نمىخوريد.
من دوستانى مىخواهم كه در هنگام سختى به كارم آيند. و دستور داد همه را با خفت و
خوارى از آن مجلس بيرون راندند.
تب امير
عربى يكى از روزهاى گرم
تابستان به تب دچار شد. هنگام ظهر عريان شد و بدن خود را روغن ماليد و سپس زير نور
خورشيد، روى ريگهاى داغ، شروع به غلطيدن كرد و گفت: اى تب! حال مىفهمى كه چه
بلائى بر سرت آوردهام. اى موذى پست فطرت! شاهزادگان و اميران را گذاشتهاى و به
سراغ من بىنوا آمدهاى؟!
بهر حال آنقدر در آن حالت به
غلطيدن ادامه داد تا عرق كرد و تب از تن او بيرون رفت.
روز ديگر از كسى شنيد كه امير
ديشب به تب دچار گشته است. اعرابى گفت: به خدا قسم آن تب را من به سراغ او
فرستادم. اين گفت و پا به فرار نهاد.
ملانصر
الدين و دزد
ملانصرالدين شبى براى قضاى
حاجت به حياط خانه رفت، ديد دزدى در گوشه خانه ايستاده؛ زن خود را صدا كرد؛ تير و
كمان مرا بياور. وقتى كه آورد، تيرى به سوى دزد رها كرد.
چون صبح شد، به سراغ دزد آمده،
ديد دزد همان قباى خودش بوده كه زنش شسته و به ميخ آويزان بوده و تير هم به قبا
خورده و آن را سوراخ كرده است. به زنش گفت: برو شكر خدا كن كه خودم در ميان قبا
نبودم وگرنه من بجاى دزد مرده بودم!
نتيجه
شوخى بىمزه
پير مردى پينه دوز بود كه
علاوه بر پينه دوزى هرگاه ميتى شب در مسجد تنها مىماند او را خبر مىكردند تا صبح
بالاى سر ميت كشيك بدهد. او هم براى اينكه خوابش نگيرد معمولاً وسائل پينه دوزى
خود را مىبرد و مشغول كار خود مىشد.
يك شب جوانهاى ده براى تفريح،
شخصى را مردهوار در تابوت خوابانده و پينه دوز را اجير كردند تا صبح در كنارش
كشيك بدهد.
پينه دوز طبق معمول خويش،
وسائل كارش را آورده مشغول كار شد كه تا صبح خوابش نبرد. نيمى از شب گذشته بود، با
خود به زمزمه افتاد و شروع به خواندن يك تصنيف قديمى كرد.
مرده قلابى سر از تابوت بلند
كرده گفت: رسم نيست كه بالاى سر مرده تصنيف بخوانند!
پينه دوز گفت: مرده هم رسم
نيست كه در كار زندهها فضولى كند. معلوم مىشود درست نمردهاى بگذار خلاصت كنم!
فوراً با مشته آهنى خود بر سر او كوبيد و او را از زندگى رهانيد!! رفقاى او كه صبح
به ديدنش آمدند، با جسد مرده واقعى رفيقشان برخورد كردند و پى به نتيجه شوخى
بىمزه شان بردند.
من
ديوانه نيستم!
روزى هيتلر براى بازديد
ديوانگان به تيمارستان رفته بود. تمام ديوانگان با لباس سفيد در يك خط ايستاده و
همه در كمال ادب – همانطور كه قبلا تعليم ديده بودند – به هيتلر سلام دادند. ولى
در آخر صف يك نفر اصلاً سلام و اداى احترام نكرد.
هيتلر خودخواه كه از اين مرد
ديوانه و لجوج سخت ناراحت و عصبانى شده بود، فرياد زد: احمق! چرا احترام
نمىگذارى؟
آن مرد يكقدم جلو گذاشت و گفت:
قربان! ببخشيد، من مثل اينها ديوانه نيستم، من پرستارم!
زيره به كرمان
شركت انگليسى “پرمافلكس”
سالانه معادل 50000 پوند نفت به صورت “بنزين فندك” به كشورهاى عربى نفتخيز حوزه
خليج فارس، صادر مىكند.
چرا برج
“پيزا” كج است؟
در سال 1174 هنگامى كه معمار
ايتاليايى به نام “بونانو” ساختن برج معروف “پيزا” را آغاز كرد، يك اشتباه
محاسباتى در پى برج مرتكب شد و عمق پى را فقط 3 متر در نظر گرفت. در اواسط كار، به
علت جابجايى قشرهاى خاك، ساختمان نيمه تمام برج انحراف پيدا كرد و كار تعطيل شد.
در سال 1350 كار تكميل برج از
سر گرفته شد و سعى گرديد كه طبقات فوقانى با خط عمود طراز باشد و از انحناء قبلى
پيروى نكند تا بتوان مركز ثقل برج را تعديل كرد.
امروزه اين برج حدود 5 متر
نسبت به خط عمود، انحراف دارد و سالانه 8 ميلى متر بر انحراف آن افزوده مىشود.
بانك و
بالنگ
روزى در مجلسى شوراى ملى، سخن
از تشكيل بانك به ميان آمد. يك نفر محسنات آن را ذكر مىنمود و مىگفت: لذت و
منافع بانك براى ايرانى مجهول است؛ هر جا كه تخم او را كاشتهاند، اهالى آنجا ثمر
او را مىدانند.
يكى از وزرا كه گويى در خواب
بود، بيدار شد و گفت: گمان ندارم بالنگ ما از بانك فرنگىها بهتر نباشد! چه عيب
دارد؟ بادنجان سرخ (گوجه فرنگى) را كاشتيد، خورديم بد چيزى نيست! بالنگتان را هم
بياوريد، بكاريد، ما مىخوريم!!
خليفه و
زاهد قلابى
شخصى براى طلب حكومت ناحيهاى
از عراق بر خليفه وارد شد، در حالتى كه آثار زهد و تقوا از او نمايان و بر پيشانيش
آثار سجود به مثل كوهان زانوى شترى نمودار بود.
بعد از اظهار مطلب، خليفه از
او سؤال كرد كه اين چيست بر پيشانيت؟
گفت: اثر سجود است!
خليفه گفت: اين حايل است بين
تو و اين عمل كه خواهان آن هستى، به جهت آنكه اگر از كثرت عبادت و خداپرستى شده
است، پس روا نيست ترا از خداوند مشغول داريم، و اگر براى ما كردهاى، سزاوار نيست
كه فريب و خدعه تو بر ما اثر كند.
آن شخص منفعل شده، نوميدانه از
مجلس بيرون رفت.
شكم سير
پروفسور” پاستور والرى
رادو” مىگويد:
“كسانى كه با شكم سير غذا
مىخورند، معمولاً بيشتر از خودشان، پزشكان را سير مىكنند”.
ازدواج
سقراط به جوانى كه قصد ازدواج
داشت چنين مىگفت:
دوست من! ازدواج چيز خوبى است.
اگر زن خوبى نصيبت شود، سعادتمند مىشوى و اگر زن خوبى نصيبت نشود، مثل من فيلسوف
خواهى شد!
واحد
شمارش
اصله: درخت و چوب والوار
باب: دكان، خانه.
تخته: قالى و پتو و فرش
توپ: پارچه
جلد: كتاب
جفت: كفش، جوراب، دستكش
دست: لباس، مبل و ظرف به
تعداد معين
حلقه: اشياء گرد، چاه
دانه: اشياء قابل شمارش
مثل گردو و مداد
برگ: كاغذهاى جلد نشده
رأس: جانوران اهلى
رشته: اشياء نوار مانند (كمربند،
گردنبند)، قنات
دسته: گل و گياه
عراده: اسلحه سنگين
چرخدار
فروند: وسايل نقليه هوايى
و دريايى
فقره: اسناد پرداختنى
قطعه: عكس، شعر، زمين
قواره: زمين و لباس
نسخه: كتاب، روزنامه، مجله
نفر: انسان
قطره: اشك، خون و بعضى
مايعات
تير: فشنگ
قبضه: از چاقو تا مسلسل
اگر من
به جاى تو بودم
وقتى اسكندر، آسياى صغير را
گرفت و در ايسوس، داريوش سوم را شكست داد و زن و دختر و مادر داريوش را اسير كرد و
صور را گرفت و مصر را زير مهميز كشيد و عازم فتح بابل شد، نامهاى از دارا به او
رسيد كه به اين شرايط تكليف صلح به اسكندر كرد: دختر خود را به زنى به اسكندر
مىدهد، ده هزار تالان براى باز خريد اعضاء خانواده سلطنتى مىپردازد و ممالك را
كه از فرات تا بحرالجزائر است، به اسكندر وامىگذارد.
اسكندر بر اثر اين نامه، مجلسى
از سرداران خود بياراست و نامه را خواند. “پارمنيون” گفت: اگر من به جاى تو بودم،
اين نامه را مىپذيرفتم!
اسكندر جواب داد: اگر من هم به
جاى تو بودم، مىپذيرفتم.
درس زد و خورد
شبلى كه از علماى عامه است درس
نحو مىخواند. استادش گفت: بخوان: ضَرَبَ زيدٌ عمرواً.
پرسيد: به چه جهت زيد، عمرو را
زد؟!
استاد گفت: نه، اين مثال است،
مىخواهم تو بفهمى.
شبلى برخاست. استاد گفت: به
كجا مىروى؟
گفت: نمىخواهم علمى را بخوانم
كه از همين اول با زد و خورد شروع مىشود!!
كرامت
عبدالسلام بصرى
عبدالسلام بصرى از اكابر صوفيه
است و مريدانش اعتقادات عجيبى درباره او داشتند. شيخ نيز در حيله كوتاهى نمىكرد و
هر روز ادعائى نو مىنمود – مانند بسيارى از ديگر از صوفيان كه براى آنان كرامت
نقل مىكنند و متاسفانه در مجلات و كتابها و روزنامههاى ما هم از آنان به بزرگى!
ياد مىشود – و مريدان نادان مىپذيرفتند.
روزى شيخ عبدالسلام در جامع
بصره مشغول نماز بود. ناگاه در ميان نماز گفت: چخ! چخ! پس از نماز از او پرسيدند،
چه بود؟ گفت: در حالت نماز سگى را ديدم كه به خانه كعبه رفت، به اين آواز او را از
مسجد الحرام بيرون كردم. مريدان از اين قضيه بسيار تعجب كردند و به دست و پاى او
افتادند و مزيد بر اعتقاد و ارادت ايشان شده، اين كرامت را به مجالس نقل مىكردند.
يكى از اين مريدها براى زن خود
نقل كرد: زن گفت: شيخ را به خانه خود دعوت نما تا در اينجا طعام صرف نمايد و من هم
به زيارتش مشرف گردم. مرد به نزد شيخ رفت و استدعاى زن را رسانيد. شيخ قبول كرد و
روزى را مقرر داشت.
روز موعود با جمعى از مريدان
به خانه اين مريدش آمد. زن چون طعام فرستاد؛ نزد هر كس يك خوان بگذارد و در آن
خوان يك ظرف چلو و يك مرغ بريان بالاى آن، مگر در خوانى كه نزد شيخ گذارند؛ مرغ را
به زير چلو كرده بود. شيخ راگمان رسيد كه براى او مرغ نگذاردهاند.
صاحب خانه او را گفت: چرا غذا
نمىخوريد؟ گفت: در خوان همه مرغ گذاردهاى مگر در خوانى كه در نزد من است.
زن از پشت پرده دست برد و از
زير چلو، مرغ را بيرون آورده گفت:
كسى كه در مسجد بصره در وسط
نماز سگ را مىبيند كه در خانه كعبه داخل شده، چگونه يك مرغ را در زير نيم بند
انگشت چلو نمىبيند؟!!
شيخ از اين كيفيت خجل شد و
اغلب مريدهايى كه در آن مجلس بودند، از او برگشتند ولى امروز پس از صدها سال هنوز
نابخردان جاهل، از او و امثال او كرامات! نقل مىكنند.
اقسام واعظان
احمد سمرقندى دانشمندى عارف
بود و در مقصورة هرات وعظ مىگفت و همه علما و عرفاى هرات به مجلس او حاضر
مىشدند. روزى در ميان وعظ گفت:
واعظان دوقسماند:
اول – آن كه به همگى روى در حق
دارند و پشت بر خلق و باعث ايشان بر وعظ گفتن، اعلاء كلمه حق است و اكمال شفقت و
رأفت بر خلق، پس ايشان دائم وعظ گويند و تعطيل جايز ندارند.
دوم – آناناند كه به همگى روى
در خلق دارند و پشت بر حق و غرض ايشان از وعظ گفتن، جمع حُطام دنيوى و طلب جاه و
خودنمائى است. پس اين طايفه نيز دائم وعظ گويند و تعطيل روا ندارند.
در واقع من از قسم اول نيستم
كه به همگى روى خود در حق داشته باشم، بلكه دواعى نفس من بسيار است و در وعظ خود
اغراض فاسده دارم و در نفس الامر از قسم دوم نيستم زيرا كه در وعظ گفتن، نيتهاى
صالح نيز دارم و همت بر صدق حال و مقال مىگمارم، پس من گاهى وعظ مىگويم و گاهى
تعطيل مىنمايم.
سلام
عريان
“سائل نهاوندى” پس از
سالها توقّف در همدان، قصد مراجعت به وطن كرد. از قضا نزديك به شهر خود كه رسيد،
دزدان، اموال او را بردند و خود او را نيز عريان كرده حتى لباسهايش را نيز به غارت
گرفتند.
وقتى خويشاوندان او كه به
استقبالش آمده بودند، سبب عريان بودنش را پرسيدند گفت:
چون از شهر همدان، شهر بابا
طاهر عريان، آمدهام بهتر اين ديدم كه سلام او را عريان به شما برسانم.
برنجش
دهيد نه رنج
پيرزنى مرجمك نام نزد قائم
مقام فراهانى رفت و از او درخواست عدس كرد. او به انبار دولت عبارت ذيل را نوشت و
به دست آن زن داد كه خود برود و تقاضايش را تحويل انباردار بدهد:
“ارزنى آمد مرجمك نام، ماش
فرستاديم، نخود آمد، برنجش دهيد نه رنج”
ارزنى ) اگر زنى
ماش ) ما او را
نخود – نه خود
اى روى تو
اى روى تو نوربخش خلوتگاهم
ياد تو فروغ دل ناآگاهم
آن سرو بلند باغ زيبائى را
ديدن نتوان با نظر كوتاهم
در جستن وصل تو
چون آتش سوداى تو جز دود
نداشت
مسكين دل من اميد بهبود
نداشت
در جستن وصل تو بسى كوشيدم
چون بخت نبود، كوششم سود
نداشت
“انورى”
… كه
مپرس
ياد دارم به نظر خط غبارى
كه مپرس
سايه كردست به من ابر
بهارى كه مپرس
كردهام عهد كه كارى
نگزينم جز عشق
بىتامل زدهام دست به
كارى كه مپرس
من نه آنم كه خورم بار دگر
بازى چرخ
خوردهام زين قفس تنگ
فشارى كه مپرس
غنچه چينان گلستان جهان را
صائب
هست در پرده دل باغ و
بهارى كه مپرس
“صائب تبريزى”
اين
را… آن را
رفتيم من و دل دوش
ناخوانده به مهمانش
دزديده نظر كرديم در حسن
درخشانش
مدهوش رخش شد دل، مفتون
لبش شد جان
اين را بگرفت اينش آن را
بربود آنش
“فيض كاشانى”
دامن
پاك
هر نشان كز خون دل بر دامن
چاك من است
پيش اهل دل، دليل دامن پاك
من است
عشق تو بگرفت بالا تا دل و
جانم بسوخت
آرى اين آتش بلند از خار و
خاشاك من است
“جامى”
تو به
جاى ما
دل و جان ز تن برون شد، تو
همان به جا نشسته
شده ما زخويش بيرون، تو به
جاى ما نشسته
زغم زمانه ما را، نفتد،
گره بر ابرو
كه ز راه عشق، گردى، به
جبين ما نشسته
“اديب الممالك فراهانى”
غم عشق
گفتم نگرم روى تو، گفتا به
قيامت
گفتم روم از كوى تو، گفتا
به سلامت
گفتم چه خوش از كار جهان
گفت غم عشق
گفتم چه بود حاصل آن، گفت
ندامت
“هاتف اصفهانى”
كارت ويزيت
روزى يكى از اشخاص از خود
راضى، “ولتر” نويسنده شهير فرانسوى به ديدنش رفته بود. برخلاف انتظار ديد كه وضع
اطاق ولتر بسيار درهم و آشفته و گرد وخاك زيادى روى ميز تحريرش نشست است.
از فرط ناراحتى با انگشت خود
روى همان ميز گرد آلود نوشت “احمق” و رفت.
فرداى آن روز تصادفاً ولتر را
در خيابان ديد و گفت: ديروز خدمت رسيدم، تشريف نداشتيد.
ولتر با نگاهى فيلسوفانه گفت:
بله! كارت ويزيت شما را روى ميز تحرير ديدم!
هاشم و عبد شمس
نوشتهاند كه براى عبد مناف (نياى
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم) دو پسر دوقلو، متولد شدند كه پيشانى و يا
پشت آنها به هم پيوستگى داشت. پس با شمشير آن دو را از هم جدا ساختند؛ يكى راهاشم
و ديگرى را عبدالشمس نهادند.
يكى از خردمندان عرب چون اين
بدانست گفت: در ميان فرزندان اين دو پسر، جز با شمشير هيچ كارى فيصله نخواهد يافت
و چنان نيز شد؛ زيرا عبدالشمس پدر اميّه بود و اولاد او هميشه با فرزندانهاشم از
درِ دشمنى و كينه وارد شدند چنانكه ابوسفيان يا حضرت رسول مكرّر جنگ نمود و معاويه
با حضرت امير و و…
مردانگى و مهمان نوازى
در سال 322 هجرى قمرى، معز الدوله احمد بن بويه به فرمان برادر، به
گرفتن “كرمان” ماموريت يافت. بدينسان امير على بن الياس، حاكم كرمان را با قوايش
محاصره كرد. امير على در روز مردانه مىجنگيد و داد مردى مىداد، و شب هنگام، براى
ديالمه طعام مىفرستاد.
معزالدوله پيغام داد كه اگر با
ديالمه دشمنى، غذا فرستادن سزاوار تو نيست و اگر دوستى چرا جنگ مىكنى؟
امير على پاسخ داد: چون در روز
دشمنى مىكنيد و سر جنگ داريد، از روى غيرت، در دفع شما به جان مىكوشم و در شب
چون غريب و مهمانيد به لقمه نانى كه در دسترس است، خدمت مىكنم.
معزالدوله از مردانگى و مهمان
نوازى اميرعلى خجل شده، از محاصره كرمان دست برداشت.
جان دگرم بخش
از ضعف به هر جا كه
نشستيم وطن شد
وز گريه به هر سو كه
گذشتيم چمن شد
جان دگرم بخش كه آن جان كه
تو دادى
چندان زغمت خاك به سر ريخت
كه تن شد
(طالب آملى)
برگرديد كه روز كار برگشت
ابن مقله وزير خوشنويس و مقرّب
درگاه خليفه غاصب عبّاصى “الراضى بالله” بود. راضى را نظر به تهمتى كه ساعيان به
ابن مقله زدند، از وى ناراضى گرديد و او را از وزارت خلع و دستور دارد دست راستش
را قطع كردند!!
ابن مقله به ناچار خانهنشين
گرديد. در مدت خانه نشينى او، يك نفر از دوستان سابقش، حالى از او نمىپرسيد با
اينكه خانه او پيوسته از جمعيّت موج مىزد و هيچ وقت خالى نمىشد!
سرانجام بر راضى ثابت شد كه او
جرمى نداشت و بر او افترا بستهاند؛ امر كرد سعايت كنندگان را اعدام كردند و او را
بر سر شغل سابق خود باز گرداند.
ابن مقله اين دو بيت را بر سر
در خانهاش نوشت:
تحالف الناس والزمان
فحيث كان الزمان كانوا
يا ايها المعرضون عينى
عودوا فقد عاد الزمان
يعنى: مردم با زمانه پيمان
بستهاند كه هر جا آن باشد، اينها هم باشند. پس اى آنان كه از من روى گردانيديد،
باز گرديد كه روزگار برگشت!
ارزش حكومت
عبدالله بن عباس گويد: وقتى
اميرالمؤمنين(ع) به جنگ جمل مىرفت، دزدى قار بر آن حضرت وارد شدم، ديدم كفش پاره
خود را وصله مىزند.
حضرت از من پرسيد: ارزش اين
نعلين نزد شما چقدر است؟
گفتم: هيچ ارزش ندارد.
فرمود: به خدا قسم اين نعلين
در نظر من با ارزشتر است از حكومت كردن بر شما مگر آنكه حقى را برپا نمايم يا
باطلى را از سر مردم دفع كنم.
انيشتين و ميزبان بىسواد
يك روز “انيشتين” رياضى دان
معروف و صاحب فرضيه نسبى، در خانه يكى از تاجران مهمان بود. ميزبان كه هيچ اطلاعى
از رياضيات عالى نداشت، از انيشتين خواهش كرد كه به طور ساده و مختصر فرضيه نسبى
را برايش شرح دهد.
انيشتين گفت: اين موضوع را
نمىتوان ساده و مختصر بيان كرد و چون ميزبان اصرار ورزيد، انيشتين گفت: بسيار
خوب، سعى مىكنم ضمن حكايتى آن را عرض كنم:
يك روز من با يكى از دوستان
خود – كه نابيناى مادرزادى بود – صحبت مىكرديم و ضمن گردش گفتم: اى كاش در اينجا
قدرى شير پيدا مىكرديم و مىخورديم:
رفيق نابينايم گفت: شير! من
شير را وقتى مىخورم مىشناسم! اما مشخصات آن را پيش از خوردن نمىدانم.
گفتم: شير مايعى است سفيد رنگ!
گفت: مايع را مىدانم، اما
سفيد را نفهميدم.
گفتم: سفيد؛ رنگ برف، رنگ پَر
غاز است.
گفت: پَر نمىدانم چيست! اما
غاز كدام است؟
گفتم: غاز حيوانى است كه گردنش
كج است!
گفت: گردن مىدانم چيست، اما
كج چه شكلى است؟
اينجا ديگر حوصلهام سر رفت،
دست او را گرفته و راست نگهداشتم و گفتم: اين كج است!
آن وقت دوست نابينايم گفت:
حالا فهميدم كه مقصود از شير چيست!!
من هم همينطور!
چند كودك با يكديگر مشغول بازى
بودند. ناگهان زنى از دور پيدا شد و كودكى را از آن ميان صدا كرد و لحظهاى چند با
كودك نجوا كرد.
پس از آن كه كودك بازگشت، هم
بازىهاى او اصرار كردند كه از صحبت او با آن زن، مطّلع شوند و به دور او حلقه
زدند.
كودك از آنها پرسيد: آيا شما
مىتوانيد يك راز مهمّى را پيش خود نگهداريد؟
همه با صداى بلند فرياد
زدند:آرى! آرى!
كودك گفت: من هم همينطور!
هر كسى در عشق تازد
هر كه دارد درد عشقى ياد
درمان كى كند؟
هيچ عاقل عيش خود را
ماتمستان كى كند؟
هر كسى در عشق تازد، عشق
او را سر شود
وآنكه عشقش شد به سامان
فكر سامان كى كند؟
“فيض كاشانى”
از درد رو متاب
هر بلبلى كه زمزمه بنياد
مىكند
اول مرا به برگ گلى ياد
مىكند
از درد رو متاب كه يك قطره
خون گرم
در دل هزار ميكده ايجاد
مىكند
“صائب تبريزى”
مدرس يزدى و حاكم يزد
مرحوم ميرزا محمد على مدرس
يزدى از روحانيون بنام يزد در دوران فتحعلى شاه بود. شاهزاده محمد على ميرزا پسر
فتحعلى شاه – كه حاكم يزد بود – به او ارادت داشت. بد خواهان به گوش او رسانده
بودند كه مدرس يزدى اعتقاد درستى ندارد، زيرا گفته است:
از آن شيرى كه در پستان
تاك است
اگر با كودكى نوشم چه باك
است
حاكم، مدرس را طلبيد و گفت:
آيا اين شعر از شما است؟
مدرس پاسخ داد: آرى! ولى شعر
قبل و بعد آن را نشنيدهايد. و آن وقت ارتجالاً چند بيت ديگر سرود و با بيتى كه
حاكم شنيده بود خواند، و حاكم را به ارادت سابق خود واداشت:
شبى دردى كشى با پارسايى
سخن رندانه راندى تا به
جايى
از آن شيرى كه در پستان
تاك است
اگر با كودكى نوشم چه باك
است
جوابش داد داناى سخن سنج
كه مستى راحتت بخشد به هر
رنج
ولى آن مى كه خوشتر ز
انگبين است
مزاجش “لذة للشاربين” است
دزد و اسكندر
اسكندر به كشتن دزدى فرمان
داد. دزد گفت: من در اين كار كه كردم، قلبم راضى نبود.
اسكندر گفت: در كشته شدن تو
نيز قلبت راضى نباشد!
دلدارى
شخصى در آب افتاده دست و پا
مىزد و با فرياد و فغان، استمداد و طلب يارى مىكرد.
شخصى از آنجا مىگذشت، پرسيد:
چرا اينقدر داد و فرياد مىكنى؟
گفت: شنا ندانم.
گفت: خدا پدرت را بيامرزد: من
هم شنا نمىدانم و اينقدر فرياد نمىزنم!
چه مىكارى؟
مسعود رمّال در راه به شاه
مجدالدين رسيد، پرسيد: چه مىكارى؟
گفت: چيزى نمىكارم كه به كار
آيد.
گفت: پدرت نيز هم چنين بود،
هرگز چيزى نكاشت كه به كار آيد!
دو منجم ماهر
جوحى گفت: من و مادرم هر دو
منجم ماهريم كه در حكم ما خطا واقع نمىشود.
گفتند: اين دعوى بزرگ است، از
كجا مىگويى؟
گفت: از آنجا كه چون ابرى
برآيد، من مىگويم: باران خواهد آمد و مادرم گويد: نخواهد آمد! البته يا آن شود كه
من گويم يا آن شود كه او بگويد!!
برهان قاطع
طاسى از حمام بيرون آمد. كلاهش
را دزديده بودند. با حمامى ماجرا مىكرد.
حمامى گفت: تو اينجا آمدى كلاه
نداشتى!
طاس گفت: اى مسلمانان! آخر اين
سر از آن سرها است كه بىكلاه براه توان برد؟
قيامت است نه قامت
اين كه تو دارى قيامت است
نه قامت
وين نه تبسّم كه معجز است
و كرامت
هر كه تماشاى روى چون قمرت
كرد
سينه سپر كرد پيش تير
ملامت
“سعدى”
خرّم از او است
خاطرم با همه تيغ ستمش
خرّم از او است
كه گرم زخم از او مرهم
زخمم هم از او است
گر چه هر لحظه جفائى رسد
از دوست وليك
هم بما از سر رأفت نظرى هر
دم از او است
“وفاى نورى”
موعظه خداوند
خداوند به حضرت موسى(ع) خطاب
فرمود:
موسى! من سه كار نسبت به تو
كردم، تو نيز در مقابل، سه عمل انجام ده.
گفت: آنها چيست؟
فرمود: من نعمتهاى فراوان
بىمنّت به تو دادم، تو هم اگر به كسى چيزى دادى، منّت مگذار.
من عذر و توبه تو را مىپذيرم
هر چند نافرمانى بسيار كرده باشى، تو نيز عذر جفاكاران را بپذير.
من عمل فردا را امروز نخواهم،
تو هم، امروز روزى فردا نخواه.
آواز خوش
مؤذنى بانك مىگفت و مىدويد. پرسيدند: چرا مىدوى؟ گفت: مىگويند آواز
تو از دور خوش است.
امثال و حكم
درويش و غنى بنده اين خاك
درند
وآنان كه غنىترند،
محتاجترند.
(سعدى)
آنچه اندر آيينه بيند جوان
پير اندر خشت بيند بيش از
آن
(مولوى)
از اين در كآمدى نوميد
برگرد
خبر ده تا نكوبم آهن سرد
(؟؟ و رامين)
عيب
گفتهها و نوشتهها
برترى انسان
عبداللّه بن سنان از امام صادق
عليه السلام پرسيد: آيا ملائكه افضلند يابنىآدم؟
امام صادق(ع) فرمود:
اميرمؤمنان(ع) فرموده است: خداوند، ملائكه را از عقل بدون شهوت، بيافريد و
چهارپايان را از شهوت بدون عقل و بنىآدم را از هر دو (عقل و شهوت).
پس آن كس كه عقلش بر شهوتش
چيره گردد، او افضل از ملائكه به شمار مىرود، و آن كه شهوتش بر عقلش غالب گردد،
پستتر از چهارپايان است!
(بحارالانوار، ج60، ص299)
ديوانه حكيم
نصربن احمد سامانى، به شكار
مىرفت و سگى قلاده به گردن با خود همراه مىبرد. بر كنار گورستان، ديوانهاى ديد.
وزير خود را گفت: با وى
مطايبهاى (شوخىاى) كنيم.
گفت: مبادا بىادبى كند.
گفت: باكى نيست.
پيش راند و گفت: اى ديوانه!
اين سگ بهتر است يا تو؟
گفت: سگ، هرگز نافرمانى خدا
نكند، پس اگر من و تو فرمان بريم، از سگ بهتريم، و اگر نافرمانى كنيم، سگ بر من و
تو شرف دارد.(لطايف الطوايف)
خلاصه علوم
روزى دانشمندى، به شبانى رسيد و گفت: چرا علم نياموزى؟
شبان گفت: آنچه خلاصه
علمهاست آموختهام.
دانشمند گفت: چه
آموختهاى؟ بازگوى.
گفت: خلاصه علمها پنج چيز است:
يكى آن كه تا راست سپرى نشود،
دروغ نگويم.
دوم تا حلال سپرى نشود، حرام
نخورم.
سوم تا از عيب خود فارغ نيايم،
عيب ديگران نجويم.
چهارم تا روزى خداى عزوجل سپرى
نشود، به درِ هيچ مخلوق نروم.
پنجم تا پاى در بهشت ننهم، از
مكر نفس و شيطان غافل نباشم.
دانشمند گفت: تمامت علوم،
تو را حاصل است. هر كه اين پنج خصلت بدانست، از كتب علم و حكمت مستغنى گشت.
(جوامع الحكايات)
سخن
آموختن
مدتى مىبايدت لب دوختن
وز سخن دانان سخن آموختن
تا نياموزد نگويد صد يكى
ور بگويد، حشو گويد بى شكى
(مولوى)
× × × ×
× × × × × ×
لقمه مشتبه
لقمه كامد از طريق مشتبه
خونخور وخاك و برآن دندان
منه
كان ترا در راه دين مفتون
كند
نور عرفان از دلت بيرون
كند
(شيخ بهايى)
ايمان و كفر
آوردهاند كه چون آفريدگار ايمان را بيافريد، گفت: بار خدايا مرا قوى
كن. او را قوى كرد به حسن خلق و سخاوت و چون كفر را بيافريد، گفت: مرا قوى كن، او
را قوى كرد به بخل و بدخويى.(لطائف الحكمه)
كتاب
كتاب، گنجى است كه به رنج فراهم
آيد، و فرشتهاى است كه ابواب سعادت بگشايد.
كتاب، شجرى است كه اثمارش، قوت
روان است و درختى است كه اوراقش، آيات رحمان.
كتاب، آموزگارى است كه صحبتش
دولت جانپرور است و استادى است، كه سينهاش گنجينههاى علم و هنر.
(كشكول طبسى)
فرهنگ و روان
ز دانا بپرسيد پس دادگر
كه فرهنگ بهتر بود يا گهر
چنين داد پاسخ بدو رهنمون
كه فرهنگ باشد، زگوهر فزون
كه فرهنگ آرايش جان بود
ز گوهر سخن گفتن آسان بود
(حكيم ابوالقاسم فردوسى)
طبل تهى
به ايثار مردان سبق
بردهاند
نه شب زنده داران دل
مردهاند
كرامت، جوانمردى وناندهى
است
ملاقات بيهوده، طبل تهى
است
نخورد از عبادت، بر اين
بىخرد
كه با حق نكو بود، و با
خلق بد
(سعدى شيرازى)
مريض و طبيب فرنگى
طبيبى از فرنگ، به ايران آمده
بود و دو كلمه ماشاءالله و ان شاءالله را به خوبى آموخته بود و در هر مجلسى به كار
مىبرد.
در يكى از روزها، مريضى از وى
پرسيد: آيا اين مرضِ من، خيلى سخت است و اهميت دارد؟
گفت: ماشاءالله، ماشاءالله.
گفت: آيا اين مرض، مرا خواهد
كشت؟
گفت: ان شاءالله، ان شاءالله. (هزار
و يك حكايت)
ماجراى سريحان
در محفلى از اهل لغت و ادب، از
برخى اسامى و كلمات، سخن رانده شد. اديب مآبى كه در آن جا حضور داشت.
گفت: سريحان، نام آن گرگى است
كه يوسف را خورد.
گفتندش: حضرت يوسف را گرگ
نخورد.
گفت: پس اسم آن گرگى است كه
حضرت يوسف را نخورد.
سخن بليغ
آوردهاند كه روزى، مأمون از
حسن بن سهل پرسيد:
بلاغت در كلام چيست؟
وى گفت: مافهمته العامه، و
رضيته الخاصه؛ بلاغت آن است كه عوام بفهمند و خواص بپسندند.
من دزدم يا تو؟
دزدى به خانهاى رفت، هيچ نيافت، ناگاه در گوشه خانه قدرى آهك ديد،
چنين پنداشت كه آرد است؛ دستار خود را كه ارزشى داشت در ميان خانه پهن كرد و رفت
كه دامنى آرد بياورد و در دستار بريزد.
در آن وقت، صاحب خانه، آهسته
دستارش را بدزديد. دزد چون ديد آهك است و آرد نيست، برگشت كه دستار خود را بردارد،
ديد نيست و آن را بردهاند. قدم گذاشت كه از خانه بيرون رود و فرار كند، صاحب خانه
فرياد كشيد كه: آى دزد! آى دزد! بگيريد او را.
دزد يقه صاحب خانه را گرفت و
گفت:
انصاف بده، در اينجا من دزدم
يا تو؟!
حكم سردارى!
در ساليان پيش كه “نايب
حسين” ياغى معروف كاشان، براى خود حكومتى تشكيل داده و مشغول چپاول مردم بود، حاكم
تهران تلگرافى براى فرزند وى يعنى “ماشاءالله خان” بدين مضمون ارسال داشت:
ماشاءالله خان به اين نيت كه
از طرف حكومت مركزى به وى مقام سردارى خواهند داد، به تهران رفت ولى هنگامى كه
وارد تهران شد، به دستور حاكم او را گرفته و فى الفور به دار كشيدند.
يكى از ياران حاكم به وى گفت:
مگر شما سوگند ياد نكردى كه به محض ورود ماشاءالله خان او را سر دار كنى؟
حاكم خنديد و گفت: چرا! و به
اين قول هم عمل كردم. اگر ماشاءالله خان قدرى درايت داشت متوجه مىشد كه منظور از
حكم ما، بر سر دار كردن اوست نه سردار كردن!!
خليفه
خسيس و شاعر بدبخت
ابودلامه با قصيدهاى بلند،
منصور را ستود. منصور به ربيع كه حاجب او بود نوشت كه سه هزار درهم به او بدهد. و
اين نوع سخاوت كه از منصور عباسى هيچ كس نديده بود، مايه حيرت و اعجاب ابودلامه شد
زيرا منصور سخت لئيم و خسيس بود.
از آن روز به بعد، ابودلامه از
ربيع مطالبه پول مىكرد و ربيع، او را به روز ديگر وعده مىداد و آن روز ديگر نيز
نمىداد.
عاقبت ابودلامه عاجز شد و
شكايت به منصور برد و گفت: حاجب حوالهات را نمىخواند و پولى را كه به رسم صله
دادى، نمىدهد.
منصور پرسيد: كدام پول؟
ابودلامه گفت: مگر سه هزار
درهم در برابر قصيدهاى كه برايت سرودم، ندادى؟
منصور گفت: اگر نوشته مرا
مىگوئى، راست است كه نوشتم به تو بدهند تا با آن نوشته تو را پاداشى داده باشم،
اما نگفتهام كه پول بدهند!!
ابودلامه با حيرت گفت: پس
اينكه نوشتى حواله پول نيست؟
منصور جواب داد: گوش كن تا به
تو بگويم: مگر نه اين است كه تو ابياتى گفتى كه ما را خوش آيد؟
ابودلامه گفت: آرى!
منصور گفت: ما هم به پاداش آن
چيزى نوشتيم كه تو را خوش آيد!!
ياران
بد
نجيب زادهاى پس از مرگ پدر،
بر اثر نداشتن تدبير و اشتغال به لهو و لعب، ارث پدر را از دست داد و كارش به
گدائى كشيد.
روزى عدهاى از دوستانش، او را
به باغى دعوت كردند، باغبان ديگى از گوشت بار كرد تا براى آنها بپزد و خود پى كارى
رفت. از قضا سگى آمد، گوشتها را خورد و رفت. وقت خوردن چون گوشت را نيافتند آن را
به گردن همان نجيب زاده انداختند او سخت نگران شد و قسم ياد كرد كه من نخوردهام ولى
آنها نپذيرفتند او دل شكسته خارج شد و به گوشهاى نشست. دايهاى داشت، او را
بدانحال ديد، بستهاى را نزد او آورد و گفت: پدرت سفارش كرده كه چون پسرم همّت
درستى ندارد و روزى درمانده خواهد شد، پس تو اين بسته را به او بده. وقتى آن بسته
را گشود سه كاغذ در آن يافت كه در هر يك نوشته شده: ده هزار دينار در فلان جا
نهادهام آن را بردار.
سرانجام پول فراوانى بدست آورد
و دوباره دم و دستگاهى بهم زد. آن دوستان با معذرت خواهى و چاپلوسى دوباره اطرافش
گردآمدند.
روزى در باغى جشنى برپا ساخت و
آنها را به آنجا دعوت كرد. و قبلاً دستور داده بود چند سنگ را با الماس سوراخ
بكنند و بدانجا بياورند. آن دوستان با تعجب پرسيدند: چه كسى اينچنين سنگها را
سوراخ كرده و حكمت اين كار چيست؟
پاسخ داد: در زمان پدرم مرد
عربى چند مورچه همراه خود آورده بود و آنها سنگ سوراخ كردند!! گفتند: همينطور است!
ما هم شنيده بوديم. نجيب زاده گفت: آن روز براى اندكى گوشت هر چه قسم خوردم از من
باور نكرديد اما امروز سخنى به اين دروغى كه با هيچ عقلى نمىگنجد، بر زبانم جارى
مىشود و همه مرا تصديق مىكنيد! شما ياران روز شادى هستيد و بدرد من نمىخوريد.
من دوستانى مىخواهم كه در هنگام سختى به كارم آيند. و دستور داد همه را با خفت و
خوارى از آن مجلس بيرون راندند.
تب امير
عربى يكى از روزهاى گرم
تابستان به تب دچار شد. هنگام ظهر عريان شد و بدن خود را روغن ماليد و سپس زير نور
خورشيد، روى ريگهاى داغ، شروع به غلطيدن كرد و گفت: اى تب! حال مىفهمى كه چه
بلائى بر سرت آوردهام. اى موذى پست فطرت! شاهزادگان و اميران را گذاشتهاى و به
سراغ من بىنوا آمدهاى؟!
بهر حال آنقدر در آن حالت به
غلطيدن ادامه داد تا عرق كرد و تب از تن او بيرون رفت.
روز ديگر از كسى شنيد كه امير
ديشب به تب دچار گشته است. اعرابى گفت: به خدا قسم آن تب را من به سراغ او
فرستادم. اين گفت و پا به فرار نهاد.
ملانصر
الدين و دزد
ملانصرالدين شبى براى قضاى
حاجت به حياط خانه رفت، ديد دزدى در گوشه خانه ايستاده؛ زن خود را صدا كرد؛ تير و
كمان مرا بياور. وقتى كه آورد، تيرى به سوى دزد رها كرد.
چون صبح شد، به سراغ دزد آمده،
ديد دزد همان قباى خودش بوده كه زنش شسته و به ميخ آويزان بوده و تير هم به قبا
خورده و آن را سوراخ كرده است. به زنش گفت: برو شكر خدا كن كه خودم در ميان قبا
نبودم وگرنه من بجاى دزد مرده بودم!
نتيجه
شوخى بىمزه
پير مردى پينه دوز بود كه
علاوه بر پينه دوزى هرگاه ميتى شب در مسجد تنها مىماند او را خبر مىكردند تا صبح
بالاى سر ميت كشيك بدهد. او هم براى اينكه خوابش نگيرد معمولاً وسائل پينه دوزى
خود را مىبرد و مشغول كار خود مىشد.
يك شب جوانهاى ده براى تفريح،
شخصى را مردهوار در تابوت خوابانده و پينه دوز را اجير كردند تا صبح در كنارش
كشيك بدهد.
پينه دوز طبق معمول خويش،
وسائل كارش را آورده مشغول كار شد كه تا صبح خوابش نبرد. نيمى از شب گذشته بود، با
خود به زمزمه افتاد و شروع به خواندن يك تصنيف قديمى كرد.
مرده قلابى سر از تابوت بلند
كرده گفت: رسم نيست كه بالاى سر مرده تصنيف بخوانند!
پينه دوز گفت: مرده هم رسم
نيست كه در كار زندهها فضولى كند. معلوم مىشود درست نمردهاى بگذار خلاصت كنم!
فوراً با مشته آهنى خود بر سر او كوبيد و او را از زندگى رهانيد!! رفقاى او كه صبح
به ديدنش آمدند، با جسد مرده واقعى رفيقشان برخورد كردند و پى به نتيجه شوخى
بىمزه شان بردند.
من
ديوانه نيستم!
روزى هيتلر براى بازديد
ديوانگان به تيمارستان رفته بود. تمام ديوانگان با لباس سفيد در يك خط ايستاده و
همه در كمال ادب – همانطور كه قبلا تعليم ديده بودند – به هيتلر سلام دادند. ولى
در آخر صف يك نفر اصلاً سلام و اداى احترام نكرد.
هيتلر خودخواه كه از اين مرد
ديوانه و لجوج سخت ناراحت و عصبانى شده بود، فرياد زد: احمق! چرا احترام
نمىگذارى؟
آن مرد يكقدم جلو گذاشت و گفت:
قربان! ببخشيد، من مثل اينها ديوانه نيستم، من پرستارم!
زيره به كرمان
شركت انگليسى “پرمافلكس”
سالانه معادل 50000 پوند نفت به صورت “بنزين فندك” به كشورهاى عربى نفتخيز حوزه
خليج فارس، صادر مىكند.
چرا برج
“پيزا” كج است؟
در سال 1174 هنگامى كه معمار
ايتاليايى به نام “بونانو” ساختن برج معروف “پيزا” را آغاز كرد، يك اشتباه
محاسباتى در پى برج مرتكب شد و عمق پى را فقط 3 متر در نظر گرفت. در اواسط كار، به
علت جابجايى قشرهاى خاك، ساختمان نيمه تمام برج انحراف پيدا كرد و كار تعطيل شد.
در سال 1350 كار تكميل برج از
سر گرفته شد و سعى گرديد كه طبقات فوقانى با خط عمود طراز باشد و از انحناء قبلى
پيروى نكند تا بتوان مركز ثقل برج را تعديل كرد.
امروزه اين برج حدود 5 متر
نسبت به خط عمود، انحراف دارد و سالانه 8 ميلى متر بر انحراف آن افزوده مىشود.
بانك و
بالنگ
روزى در مجلسى شوراى ملى، سخن
از تشكيل بانك به ميان آمد. يك نفر محسنات آن را ذكر مىنمود و مىگفت: لذت و
منافع بانك براى ايرانى مجهول است؛ هر جا كه تخم او را كاشتهاند، اهالى آنجا ثمر
او را مىدانند.
يكى از وزرا كه گويى در خواب
بود، بيدار شد و گفت: گمان ندارم بالنگ ما از بانك فرنگىها بهتر نباشد! چه عيب
دارد؟ بادنجان سرخ (گوجه فرنگى) را كاشتيد، خورديم بد چيزى نيست! بالنگتان را هم
بياوريد، بكاريد، ما مىخوريم!!
خليفه و
زاهد قلابى
شخصى براى طلب حكومت ناحيهاى
از عراق بر خليفه وارد شد، در حالتى كه آثار زهد و تقوا از او نمايان و بر پيشانيش
آثار سجود به مثل كوهان زانوى شترى نمودار بود.
بعد از اظهار مطلب، خليفه از
او سؤال كرد كه اين چيست بر پيشانيت؟
گفت: اثر سجود است!
خليفه گفت: اين حايل است بين
تو و اين عمل كه خواهان آن هستى، به جهت آنكه اگر از كثرت عبادت و خداپرستى شده
است، پس روا نيست ترا از خداوند مشغول داريم، و اگر براى ما كردهاى، سزاوار نيست
كه فريب و خدعه تو بر ما اثر كند.
آن شخص منفعل شده، نوميدانه از
مجلس بيرون رفت.
شكم سير
پروفسور” پاستور والرى
رادو” مىگويد:
“كسانى كه با شكم سير غذا
مىخورند، معمولاً بيشتر از خودشان، پزشكان را سير مىكنند”.
ازدواج
سقراط به جوانى كه قصد ازدواج
داشت چنين مىگفت:
دوست من! ازدواج چيز خوبى است.
اگر زن خوبى نصيبت شود، سعادتمند مىشوى و اگر زن خوبى نصيبت نشود، مثل من فيلسوف
خواهى شد!
واحد
شمارش
اصله: درخت و چوب والوار
باب: دكان، خانه.
تخته: قالى و پتو و فرش
توپ: پارچه
جلد: كتاب
جفت: كفش، جوراب، دستكش
دست: لباس، مبل و ظرف به
تعداد معين
حلقه: اشياء گرد، چاه
دانه: اشياء قابل شمارش
مثل گردو و مداد
برگ: كاغذهاى جلد نشده
رأس: جانوران اهلى
رشته: اشياء نوار مانند (كمربند،
گردنبند)، قنات
دسته: گل و گياه
عراده: اسلحه سنگين
چرخدار
فروند: وسايل نقليه هوايى
و دريايى
فقره: اسناد پرداختنى
قطعه: عكس، شعر، زمين
قواره: زمين و لباس
نسخه: كتاب، روزنامه، مجله
نفر: انسان
قطره: اشك، خون و بعضى
مايعات
تير: فشنگ
قبضه: از چاقو تا مسلسل
اگر من
به جاى تو بودم
وقتى اسكندر، آسياى صغير را
گرفت و در ايسوس، داريوش سوم را شكست داد و زن و دختر و مادر داريوش را اسير كرد و
صور را گرفت و مصر را زير مهميز كشيد و عازم فتح بابل شد، نامهاى از دارا به او
رسيد كه به اين شرايط تكليف صلح به اسكندر كرد: دختر خود را به زنى به اسكندر
مىدهد، ده هزار تالان براى باز خريد اعضاء خانواده سلطنتى مىپردازد و ممالك را
كه از فرات تا بحرالجزائر است، به اسكندر وامىگذارد.
اسكندر بر اثر اين نامه، مجلسى
از سرداران خود بياراست و نامه را خواند. “پارمنيون” گفت: اگر من به جاى تو بودم،
اين نامه را مىپذيرفتم!
اسكندر جواب داد: اگر من هم به
جاى تو بودم، مىپذيرفتم.
درس زد و خورد
شبلى كه از علماى عامه است درس
نحو مىخواند. استادش گفت: بخوان: ضَرَبَ زيدٌ عمرواً.
پرسيد: به چه جهت زيد، عمرو را
زد؟!
استاد گفت: نه، اين مثال است،
مىخواهم تو بفهمى.
شبلى برخاست. استاد گفت: به
كجا مىروى؟
گفت: نمىخواهم علمى را بخوانم
كه از همين اول با زد و خورد شروع مىشود!!
كرامت
عبدالسلام بصرى
عبدالسلام بصرى از اكابر صوفيه
است و مريدانش اعتقادات عجيبى درباره او داشتند. شيخ نيز در حيله كوتاهى نمىكرد و
هر روز ادعائى نو مىنمود – مانند بسيارى از ديگر از صوفيان كه براى آنان كرامت
نقل مىكنند و متاسفانه در مجلات و كتابها و روزنامههاى ما هم از آنان به بزرگى!
ياد مىشود – و مريدان نادان مىپذيرفتند.
روزى شيخ عبدالسلام در جامع
بصره مشغول نماز بود. ناگاه در ميان نماز گفت: چخ! چخ! پس از نماز از او پرسيدند،
چه بود؟ گفت: در حالت نماز سگى را ديدم كه به خانه كعبه رفت، به اين آواز او را از
مسجد الحرام بيرون كردم. مريدان از اين قضيه بسيار تعجب كردند و به دست و پاى او
افتادند و مزيد بر اعتقاد و ارادت ايشان شده، اين كرامت را به مجالس نقل مىكردند.
يكى از اين مريدها براى زن خود
نقل كرد: زن گفت: شيخ را به خانه خود دعوت نما تا در اينجا طعام صرف نمايد و من هم
به زيارتش مشرف گردم. مرد به نزد شيخ رفت و استدعاى زن را رسانيد. شيخ قبول كرد و
روزى را مقرر داشت.
روز موعود با جمعى از مريدان
به خانه اين مريدش آمد. زن چون طعام فرستاد؛ نزد هر كس يك خوان بگذارد و در آن
خوان يك ظرف چلو و يك مرغ بريان بالاى آن، مگر در خوانى كه نزد شيخ گذارند؛ مرغ را
به زير چلو كرده بود. شيخ راگمان رسيد كه براى او مرغ نگذاردهاند.
صاحب خانه او را گفت: چرا غذا
نمىخوريد؟ گفت: در خوان همه مرغ گذاردهاى مگر در خوانى كه در نزد من است.
زن از پشت پرده دست برد و از
زير چلو، مرغ را بيرون آورده گفت:
كسى كه در مسجد بصره در وسط
نماز سگ را مىبيند كه در خانه كعبه داخل شده، چگونه يك مرغ را در زير نيم بند
انگشت چلو نمىبيند؟!!
شيخ از اين كيفيت خجل شد و
اغلب مريدهايى كه در آن مجلس بودند، از او برگشتند ولى امروز پس از صدها سال هنوز
نابخردان جاهل، از او و امثال او كرامات! نقل مىكنند.
اقسام واعظان
احمد سمرقندى دانشمندى عارف
بود و در مقصورة هرات وعظ مىگفت و همه علما و عرفاى هرات به مجلس او حاضر
مىشدند. روزى در ميان وعظ گفت:
واعظان دوقسماند:
اول – آن كه به همگى روى در حق
دارند و پشت بر خلق و باعث ايشان بر وعظ گفتن، اعلاء كلمه حق است و اكمال شفقت و
رأفت بر خلق، پس ايشان دائم وعظ گويند و تعطيل جايز ندارند.
دوم – آناناند كه به همگى روى
در خلق دارند و پشت بر حق و غرض ايشان از وعظ گفتن، جمع حُطام دنيوى و طلب جاه و
خودنمائى است. پس اين طايفه نيز دائم وعظ گويند و تعطيل روا ندارند.
در واقع من از قسم اول نيستم
كه به همگى روى خود در حق داشته باشم، بلكه دواعى نفس من بسيار است و در وعظ خود
اغراض فاسده دارم و در نفس الامر از قسم دوم نيستم زيرا كه در وعظ گفتن، نيتهاى
صالح نيز دارم و همت بر صدق حال و مقال مىگمارم، پس من گاهى وعظ مىگويم و گاهى
تعطيل مىنمايم.
سلام
عريان
“سائل نهاوندى” پس از
سالها توقّف در همدان، قصد مراجعت به وطن كرد. از قضا نزديك به شهر خود كه رسيد،
دزدان، اموال او را بردند و خود او را نيز عريان كرده حتى لباسهايش را نيز به غارت
گرفتند.
وقتى خويشاوندان او كه به
استقبالش آمده بودند، سبب عريان بودنش را پرسيدند گفت:
چون از شهر همدان، شهر بابا
طاهر عريان، آمدهام بهتر اين ديدم كه سلام او را عريان به شما برسانم.
برنجش
دهيد نه رنج
پيرزنى مرجمك نام نزد قائم
مقام فراهانى رفت و از او درخواست عدس كرد. او به انبار دولت عبارت ذيل را نوشت و
به دست آن زن داد كه خود برود و تقاضايش را تحويل انباردار بدهد:
“ارزنى آمد مرجمك نام، ماش
فرستاديم، نخود آمد، برنجش دهيد نه رنج”
ارزنى ) اگر زنى
ماش ) ما او را
نخود – نه خود
اى روى تو
اى روى تو نوربخش خلوتگاهم
ياد تو فروغ دل ناآگاهم
آن سرو بلند باغ زيبائى را
ديدن نتوان با نظر كوتاهم
در جستن وصل تو
چون آتش سوداى تو جز دود
نداشت
مسكين دل من اميد بهبود
نداشت
در جستن وصل تو بسى كوشيدم
چون بخت نبود، كوششم سود
نداشت
“انورى”
… كه
مپرس
ياد دارم به نظر خط غبارى
كه مپرس
سايه كردست به من ابر
بهارى كه مپرس
كردهام عهد كه كارى
نگزينم جز عشق
بىتامل زدهام دست به
كارى كه مپرس
من نه آنم كه خورم بار دگر
بازى چرخ
خوردهام زين قفس تنگ
فشارى كه مپرس
غنچه چينان گلستان جهان را
صائب
هست در پرده دل باغ و
بهارى كه مپرس
“صائب تبريزى”
اين
را… آن را
رفتيم من و دل دوش
ناخوانده به مهمانش
دزديده نظر كرديم در حسن
درخشانش
مدهوش رخش شد دل، مفتون
لبش شد جان
اين را بگرفت اينش آن را
بربود آنش
“فيض كاشانى”
دامن
پاك
هر نشان كز خون دل بر دامن
چاك من است
پيش اهل دل، دليل دامن پاك
من است
عشق تو بگرفت بالا تا دل و
جانم بسوخت
آرى اين آتش بلند از خار و
خاشاك من است
“جامى”
تو به
جاى ما
دل و جان ز تن برون شد، تو
همان به جا نشسته
شده ما زخويش بيرون، تو به
جاى ما نشسته
زغم زمانه ما را، نفتد،
گره بر ابرو
كه ز راه عشق، گردى، به
جبين ما نشسته
“اديب الممالك فراهانى”
غم عشق
گفتم نگرم روى تو، گفتا به
قيامت
گفتم روم از كوى تو، گفتا
به سلامت
گفتم چه خوش از كار جهان
گفت غم عشق
گفتم چه بود حاصل آن، گفت
ندامت
“هاتف اصفهانى”
كارت ويزيت
روزى يكى از اشخاص از خود
راضى، “ولتر” نويسنده شهير فرانسوى به ديدنش رفته بود. برخلاف انتظار ديد كه وضع
اطاق ولتر بسيار درهم و آشفته و گرد وخاك زيادى روى ميز تحريرش نشست است.
از فرط ناراحتى با انگشت خود
روى همان ميز گرد آلود نوشت “احمق” و رفت.
فرداى آن روز تصادفاً ولتر را
در خيابان ديد و گفت: ديروز خدمت رسيدم، تشريف نداشتيد.
ولتر با نگاهى فيلسوفانه گفت:
بله! كارت ويزيت شما را روى ميز تحرير ديدم!
هاشم و عبد شمس
نوشتهاند كه براى عبد مناف (نياى
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم) دو پسر دوقلو، متولد شدند كه پيشانى و يا
پشت آنها به هم پيوستگى داشت. پس با شمشير آن دو را از هم جدا ساختند؛ يكى راهاشم
و ديگرى را عبدالشمس نهادند.
يكى از خردمندان عرب چون اين
بدانست گفت: در ميان فرزندان اين دو پسر، جز با شمشير هيچ كارى فيصله نخواهد يافت
و چنان نيز شد؛ زيرا عبدالشمس پدر اميّه بود و اولاد او هميشه با فرزندانهاشم از
درِ دشمنى و كينه وارد شدند چنانكه ابوسفيان يا حضرت رسول مكرّر جنگ نمود و معاويه
با حضرت امير و و…
مردانگى و مهمان نوازى
در سال 322 هجرى قمرى، معز الدوله احمد بن بويه به فرمان برادر، به
گرفتن “كرمان” ماموريت يافت. بدينسان امير على بن الياس، حاكم كرمان را با قوايش
محاصره كرد. امير على در روز مردانه مىجنگيد و داد مردى مىداد، و شب هنگام، براى
ديالمه طعام مىفرستاد.
معزالدوله پيغام داد كه اگر با
ديالمه دشمنى، غذا فرستادن سزاوار تو نيست و اگر دوستى چرا جنگ مىكنى؟
امير على پاسخ داد: چون در روز
دشمنى مىكنيد و سر جنگ داريد، از روى غيرت، در دفع شما به جان مىكوشم و در شب
چون غريب و مهمانيد به لقمه نانى كه در دسترس است، خدمت مىكنم.
معزالدوله از مردانگى و مهمان
نوازى اميرعلى خجل شده، از محاصره كرمان دست برداشت.
جان دگرم بخش
از ضعف به هر جا كه
نشستيم وطن شد
وز گريه به هر سو كه
گذشتيم چمن شد
جان دگرم بخش كه آن جان كه
تو دادى
چندان زغمت خاك به سر ريخت
كه تن شد
(طالب آملى)
برگرديد كه روز كار برگشت
ابن مقله وزير خوشنويس و مقرّب
درگاه خليفه غاصب عبّاصى “الراضى بالله” بود. راضى را نظر به تهمتى كه ساعيان به
ابن مقله زدند، از وى ناراضى گرديد و او را از وزارت خلع و دستور دارد دست راستش
را قطع كردند!!
ابن مقله به ناچار خانهنشين
گرديد. در مدت خانه نشينى او، يك نفر از دوستان سابقش، حالى از او نمىپرسيد با
اينكه خانه او پيوسته از جمعيّت موج مىزد و هيچ وقت خالى نمىشد!
سرانجام بر راضى ثابت شد كه او
جرمى نداشت و بر او افترا بستهاند؛ امر كرد سعايت كنندگان را اعدام كردند و او را
بر سر شغل سابق خود باز گرداند.
ابن مقله اين دو بيت را بر سر
در خانهاش نوشت:
تحالف الناس والزمان
فحيث كان الزمان كانوا
يا ايها المعرضون عينى
عودوا فقد عاد الزمان
يعنى: مردم با زمانه پيمان
بستهاند كه هر جا آن باشد، اينها هم باشند. پس اى آنان كه از من روى گردانيديد،
باز گرديد كه روزگار برگشت!
ارزش حكومت
عبدالله بن عباس گويد: وقتى
اميرالمؤمنين(ع) به جنگ جمل مىرفت، دزدى قار بر آن حضرت وارد شدم، ديدم كفش پاره
خود را وصله مىزند.
حضرت از من پرسيد: ارزش اين
نعلين نزد شما چقدر است؟
گفتم: هيچ ارزش ندارد.
فرمود: به خدا قسم اين نعلين
در نظر من با ارزشتر است از حكومت كردن بر شما مگر آنكه حقى را برپا نمايم يا
باطلى را از سر مردم دفع كنم.
انيشتين و ميزبان بىسواد
يك روز “انيشتين” رياضى دان
معروف و صاحب فرضيه نسبى، در خانه يكى از تاجران مهمان بود. ميزبان كه هيچ اطلاعى
از رياضيات عالى نداشت، از انيشتين خواهش كرد كه به طور ساده و مختصر فرضيه نسبى
را برايش شرح دهد.
انيشتين گفت: اين موضوع را
نمىتوان ساده و مختصر بيان كرد و چون ميزبان اصرار ورزيد، انيشتين گفت: بسيار
خوب، سعى مىكنم ضمن حكايتى آن را عرض كنم:
يك روز من با يكى از دوستان
خود – كه نابيناى مادرزادى بود – صحبت مىكرديم و ضمن گردش گفتم: اى كاش در اينجا
قدرى شير پيدا مىكرديم و مىخورديم:
رفيق نابينايم گفت: شير! من
شير را وقتى مىخورم مىشناسم! اما مشخصات آن را پيش از خوردن نمىدانم.
گفتم: شير مايعى است سفيد رنگ!
گفت: مايع را مىدانم، اما
سفيد را نفهميدم.
گفتم: سفيد؛ رنگ برف، رنگ پَر
غاز است.
گفت: پَر نمىدانم چيست! اما
غاز كدام است؟
گفتم: غاز حيوانى است كه گردنش
كج است!
گفت: گردن مىدانم چيست، اما
كج چه شكلى است؟
اينجا ديگر حوصلهام سر رفت،
دست او را گرفته و راست نگهداشتم و گفتم: اين كج است!
آن وقت دوست نابينايم گفت:
حالا فهميدم كه مقصود از شير چيست!!
من هم همينطور!
چند كودك با يكديگر مشغول بازى
بودند. ناگهان زنى از دور پيدا شد و كودكى را از آن ميان صدا كرد و لحظهاى چند با
كودك نجوا كرد.
پس از آن كه كودك بازگشت، هم
بازىهاى او اصرار كردند كه از صحبت او با آن زن، مطّلع شوند و به دور او حلقه
زدند.
كودك از آنها پرسيد: آيا شما
مىتوانيد يك راز مهمّى را پيش خود نگهداريد؟
همه با صداى بلند فرياد
زدند:آرى! آرى!
كودك گفت: من هم همينطور!
هر كسى در عشق تازد
هر كه دارد درد عشقى ياد
درمان كى كند؟
هيچ عاقل عيش خود را
ماتمستان كى كند؟
هر كسى در عشق تازد، عشق
او را سر شود
وآنكه عشقش شد به سامان
فكر سامان كى كند؟
“فيض كاشانى”
از درد رو متاب
هر بلبلى كه زمزمه بنياد
مىكند
اول مرا به برگ گلى ياد
مىكند
از درد رو متاب كه يك قطره
خون گرم
در دل هزار ميكده ايجاد
مىكند
“صائب تبريزى”
مدرس يزدى و حاكم يزد
مرحوم ميرزا محمد على مدرس
يزدى از روحانيون بنام يزد در دوران فتحعلى شاه بود. شاهزاده محمد على ميرزا پسر
فتحعلى شاه – كه حاكم يزد بود – به او ارادت داشت. بد خواهان به گوش او رسانده
بودند كه مدرس يزدى اعتقاد درستى ندارد، زيرا گفته است:
از آن شيرى كه در پستان
تاك است
اگر با كودكى نوشم چه باك
است
حاكم، مدرس را طلبيد و گفت:
آيا اين شعر از شما است؟
مدرس پاسخ داد: آرى! ولى شعر
قبل و بعد آن را نشنيدهايد. و آن وقت ارتجالاً چند بيت ديگر سرود و با بيتى كه
حاكم شنيده بود خواند، و حاكم را به ارادت سابق خود واداشت:
شبى دردى كشى با پارسايى
سخن رندانه راندى تا به
جايى
از آن شيرى كه در پستان
تاك است
اگر با كودكى نوشم چه باك
است
جوابش داد داناى سخن سنج
كه مستى راحتت بخشد به هر
رنج
ولى آن مى كه خوشتر ز
انگبين است
مزاجش “لذة للشاربين” است
دزد و اسكندر
اسكندر به كشتن دزدى فرمان
داد. دزد گفت: من در اين كار كه كردم، قلبم راضى نبود.
اسكندر گفت: در كشته شدن تو
نيز قلبت راضى نباشد!
دلدارى
شخصى در آب افتاده دست و پا
مىزد و با فرياد و فغان، استمداد و طلب يارى مىكرد.
شخصى از آنجا مىگذشت، پرسيد:
چرا اينقدر داد و فرياد مىكنى؟
گفت: شنا ندانم.
گفت: خدا پدرت را بيامرزد: من
هم شنا نمىدانم و اينقدر فرياد نمىزنم!
چه مىكارى؟
مسعود رمّال در راه به شاه
مجدالدين رسيد، پرسيد: چه مىكارى؟
گفت: چيزى نمىكارم كه به كار
آيد.
گفت: پدرت نيز هم چنين بود،
هرگز چيزى نكاشت كه به كار آيد!
دو منجم ماهر
جوحى گفت: من و مادرم هر دو
منجم ماهريم كه در حكم ما خطا واقع نمىشود.
گفتند: اين دعوى بزرگ است، از
كجا مىگويى؟
گفت: از آنجا كه چون ابرى
برآيد، من مىگويم: باران خواهد آمد و مادرم گويد: نخواهد آمد! البته يا آن شود كه
من گويم يا آن شود كه او بگويد!!
برهان قاطع
طاسى از حمام بيرون آمد. كلاهش
را دزديده بودند. با حمامى ماجرا مىكرد.
حمامى گفت: تو اينجا آمدى كلاه
نداشتى!
طاس گفت: اى مسلمانان! آخر اين
سر از آن سرها است كه بىكلاه براه توان برد؟
قيامت است نه قامت
اين كه تو دارى قيامت است
نه قامت
وين نه تبسّم كه معجز است
و كرامت
هر كه تماشاى روى چون قمرت
كرد
سينه سپر كرد پيش تير
ملامت
“سعدى”
خرّم از او است
خاطرم با همه تيغ ستمش
خرّم از او است
كه گرم زخم از او مرهم
زخمم هم از او است
گر چه هر لحظه جفائى رسد
از دوست وليك
هم بما از سر رأفت نظرى هر
دم از او است
“وفاى نورى”
موعظه خداوند
خداوند به حضرت موسى(ع) خطاب
فرمود:
موسى! من سه كار نسبت به تو
كردم، تو نيز در مقابل، سه عمل انجام ده.
گفت: آنها چيست؟
فرمود: من نعمتهاى فراوان
بىمنّت به تو دادم، تو هم اگر به كسى چيزى دادى، منّت مگذار.
من عذر و توبه تو را مىپذيرم
هر چند نافرمانى بسيار كرده باشى، تو نيز عذر جفاكاران را بپذير.
من عمل فردا را امروز نخواهم،
تو هم، امروز روزى فردا نخواه.
آواز خوش
مؤذنى بانك مىگفت و مىدويد. پرسيدند: چرا مىدوى؟ گفت: مىگويند آواز
تو از دور خوش است.
امثال و حكم
درويش و غنى بنده اين خاك
درند
وآنان كه غنىترند،
محتاجترند.
(سعدى)
آنچه اندر آيينه بيند جوان
پير اندر خشت بيند بيش از
آن
(مولوى)
از اين در كآمدى نوميد
برگرد
خبر ده تا نكوبم آهن سرد
(؟؟ و رامين)
عيب رندان مكن اى زاهد
پاكيزه سرشت
كه گناه دگرى بر تو
نخواهند نوشت
(حافظ)
رندان مكن اى زاهد
پاكيزه سرشت
كه گناه دگرى بر تو
نخواهند نوشت
(حافظ)
تازههاى علمى
تازههاى علمى
داروسازان و طب سنّتى
بارتهالند، از بخش طب پيشگيرى
و بهداشت جامعه در دانشكده پزشكى يكى از كشورهاى صنعتى گفت: اگرچه بسيارى از
روشهاى درمانى گذشتگان نامعقول بوده، اما امروزه بسيارى از گياهان دارويى
مورداستفاده در زمانهاى قديم مىتواند منبع باارزش و نسبتاً ارزانى باشند.
وى به هزينه سرسامآور و گاه
غير مؤثر آزمايشها و روشهاى جديد اشاره كرد و مىافزايد: بررسى مجدد درمانهاى
گياهى تشريح شده در نوشتههاى بجا مانده از دوران باستان و قرون وسطى كم هزينهتر
و احتمالاً بسيار مفيدترند.
تنوع بسيار زياد گونههاى
گياهى اين تصور را به وجود مىآورد كه بسيارى از تركيبات با ارزش درمانى ناشناخته
باقى ماندهاند اما آزمايش گياهان بىشمار و تركيبات آنها به روش منظم بسيار
پرهزينه و به ندرت مفيد است.
اختراع دستگاه ترجمه سريع
گروهى از پژوهشگران ژاپنى يك سيستم كامپيوترى هوش مصنوعى اختراع
كردهاند كه 500 برابر سريعتر از سيستمهاى كنونى، كار ترجمه را از زبان ژاپنى به
انگليسى انجام مىدهد.
پژوهشگران ياد شده قصد دارند
جريان دوازدهمين كنفراس ملى هوش مصنوعى كه قرار است در آينده نزديك در سياتل
واشنگتن آغاز شود اختراع سيستم جديد را رسماً اعلام كنند.
تيم محققان از شركت تحقيقات
خصوصى كه كيوتو مؤسسه بينالمللى تحقيقات پيشرفته اعلام كردند اين سيستم روشهاى
كنونى ترجمه زبان گفتارى محاورهاى ژاپنى به انگليسى را بهبود مىبخشد.
هيتوشى ايدا، عضو اين تيم گفت:
سيستمهاى متعارف هوش مصنوعى بر اساس قوانين تعيين شده دستور زبان ژاپنى با جور
كردن كلمات انگليسى، زبان ژاپنى را به طور طبيعى به انگليسى برمىگردانند.
پيشگيرى از پوكى استخوان
دانشمندان سالها مىدانستند كه مكملهاى كلسيم مىتواند روند
كاهشتراكماستخوان را كند نمايد اما نمىتواند جلوى آن را بگيرد.
اكنون بسيارى از دانشمندان
مىگويند: مكملهاى غذايى كه حاوى كلسيم و مقادير بسيار اندكى مواد معدنى باشد
ظاهراً قادر است تراكم استخوانى از دست رفته را به زنان يائسه باز گرداند.
“پل سالتمن” استاد زيست
شناسى و پژوهشگر تحقيق جديد گفت اين اولينبار است كه با تغذيه در زنان يائسه
استخوان مجدداً رشد مىكند.
مقادير بسيار كم مواد معدنى كه
مفيد بودن آنها اثبات شده است شامل روى، منگنز، و مس عموماً در فرآوردههاى حاوى
مواد معدنى در فروشگاهها به فروش مىرسد.
اين تحقيق 59 زن يائسه را مورد
بررسى قرار داد و نشان داد زنانى كه مقادير بسيار اندك مواد معدنى و كلسيم دريافت
كردند حجم استخوانى خود را طى مدت تحقيق به ميزان 1/5 درصد افزايش دادند.
نوشيدن چاى و سرطان
دانشمندان مداركى يافتهاند مبنى بر اين كه نوشيدن منظم چاى مىتواند
از بروز سرطانهاى خاص جلوگيرى كند.
به گزارش خبرگزارى فرانسه از
لندن اين دانشمندان اعلام كردند، مادهاى در برگ سبز و سياه چاى از طريق جلوگيرى
از رشد عوامل سرطانزا در جريان خون كه از مصرف گوشت و ماهى سرخ شده ايجاد مىشود
از گسترش سرطان جلوگيرى مىكند.
پزشكان پس از آزمايشهاى متعدد
بر روى موشها در چند مركز آزمايشگاهى، مشخص ساختهاند كه سرطانهاى مصنوعى كه در
حيوانات آزمايشگاهى ايجاد شده بر اثر نوشيدن چاى به طور قابل ملاحظهاى كاهش يافته
است.
دكتر “جان وايزبرگر” مىگويد:
به اعتقاد من اگر شما روزى 6 فنجان چاى بنوشيد در مقابل سرطان مصون خواهيد ماند.
كانگورو درختى
يك دنشمند استراليايى در يك سفر اكتشافى به مناطق دورافتاده كوهستانى
در استان ايريان جايا در اندونزى موفق به كشف گونه جديدى از كانگوروهاى درختى شده است.
اين كانگورو كه هنوز نام علمى
ندارد گونه كانگوروى درختى يافتشدهويكى از 8 پستاندار بزرگ كشف شده در قرن اخير
است.
“تيم فلانرى” دانشمندى از “موزه
استراليا” مىگويد: قبلاً هيچ مدركى دال بر وجود اين حيوان عجيب اما رام كه نام
محلى آن “بوندگزو”بهمعناى “بشرجنگلهاىمرتفع”استبه دست نيامده بود.
فلانرى تخمين مىزند كه هزاران
كانگورو درختى در آب و هواى سرد، و مرطوقب منطقه كوهستانى “مائوكاپ” در ارتفاع
4500 مترى به حيات خود ادامه مىدهند.
كانگورو درختى براى دو قبيله “دنى”
كه اين حيوانات را شكار مىكرد و قبيله “مونى” كه معتقد بود كانگورو درختى يكى از
نياكان آنها بوده و هرگز اين حيوانات را نمىكشت شناخته شده بود.
“وايزبرگر” كه 40 سال از عمر خود را صرف تحقيق در زمينه سرطان كرده است
مىافزايد مطالعات وى نشان داده خطر ابتلا موشها به سرطان سينه، قولون و پانكراس
كه بر اثر عوامل سرطانزا در گوشت و ماهى سرخ كرده يافت مىشود به وسيله نوشيدن
چاى بطور قابل ملاحظهاى كاهش يافته است.
پيمان برادرى
“به مناسبت هفته وحدت”
پيمان برادرى
محمد رضا مالك
مؤمنان معدود، ليك ايمان يكى
جسمشان معدود، ليكن جان يكى
جانِ گرگان و سگان هر يك
جداست
متّحد جانهاى شيران خداست
همچو آن يك نور خورشيد سما
صد بود نسبت به صحن خانهها
ليك، يك باشد همه انوارشان
چون كه برگيرى تو ديوار از ميان
“مثنوى مولوى، دفتر چهارم”
پيمان برادرى كه در تعابير
سيره نويسان از آن با عنوان “مؤاخات” (با يكديگر برادر شدن) و يا “تحالف” (هم
سوگند شدن) نام برده شده است، از جمله اقدامهاى خردمندانه رسول اكرم(ص) براى ايجاد
يكپارچگى و وحدت در صفوف مسلمانان بود.
بديهى مىنمايد كه پىافكندن
جامعهاى جديد بر پايه اصول و ارزشهاى اسلام، نياز به علقههاى معنوى خاص و
پيوندهاى اخلاقى نو بين انسانها داشت، تا دلهاى دين باوران، كه در آن زمان
تعدادشان اندك بود، به يكديگر نزديك گردد.
در مقاله حاضر كوشيدهايم،
نخست پيمان برادرى را از جهت تاريخى بررسى نموده، سپس به اهداف رسول خدا(ص) از
انجام عهد برادرى، بين مهاجرين و انصار نظرى افكنيم.
آنچه از منابع تاريخى به دست
مىآيد اين است كه پيمان برادرى در حيات رسول خدا(ص) دوبار صورت پذيرفته است: نخست
در مكّه و اندكى قبل از هجرت مسلمانان به مدينه، پيامبر اكرم(ص) بين ياران خويش
عقد برادرى بست و اصحاب را دو به دو با هم برادر نمود. بار دوم پس از هجرت و گذشت
چند ماه از تاريخ آن، حضرت(ص) بين مهاجرين و انصار عقد اخوت بسته و آنان را برادر
هم ناميد.1
پيمان برادرى اول:
نام كسانى كه پيش از هجرت رسول
خدا(ص) در مؤاخات اول حضور داشتهاند و از طرف پيامبر(ص) براى تحقق بخشيدن به حق و
مساوات، با يكديگر برادر شدهاند بدينگونه نقل كردهاند: بين ابوبكر و عمر، حمزه(ع)
و زيد بن حارثه، عثمان بن عفّان و عبدالرحمن بن عوف، زبير بن عوام و عبدالله بن
مسعود، عبادة بن حارثه و بلال، مصعب بن عمير و سعد بن ابى وقّاص، ابى عبيدة بن
جرّاح و سالم (مولاى ابو حذيفه)، سعيد بن زيد و طلحة بن عبيدالله و بين خودش(ص) و
اميرالمؤمنين على(ع). در آن روز، پيامبر(ص) به على(ع) فرمود: “آيا راضى نمىشوى به
اين كه من برادر تو باشم!”
حضرت على(ع) پاسخ داد: “بلى اى
رسول خدا(ص) راضى هستم!”
و پيامبر اكرم(ص) فرمود: “تو
در دنيا و آخرت، برادر منى.”2
بدين گونه براى اولين بار
پيمان برادرى انجام پذيرفت و هدف از انجام آن، ايجاد علقه روحى و معنوى بين
مسلمانان بود زيرا به سبب ظهور اسلام، پيوندهاى قبيلهاى از يكديگر گسسته بود و در
حالى كه شمار دينداران اندك بود، فشار مشركين بر ياران پيامبر(ص) روز به روز فزونى
مىيافت، رسول خدا(ص) با انجام اين پيمان خواستند كه ياران خويش را، كه از سوى
قبيله و خويشاوندانشان طرد شده بودند و خود را بىپناه احساس مىكردند، با هم
برادر نموده و با ايجاد حس وحدت و يكدلى آنها را به يارى و مساعدت يكديگر وادار
سازند.
پيمان برادرى دوم:
به گفته ابن اسحاق، رسول خدا(ص)
جپس از هجرت به مدينهج بين يارانش از مهاجرين و انصار، عهد برادرى بست و براى
انجام اين كار، خطاب به مسلمانان فرمود: “تآخَوا فى اللّهِ أَخَوَيْن؛ در راه خدا،
دو به دو با يكديگر برادر شويد!” آن گاه دست اميرالمؤمنين على(ع) را گرفت و فرمود:
“اين برادر من است!”
در طى اين مراسم به يادماندنى،
حمزة بن عبدالمطلب(ع) (شيرخدا و رسول خداص) با زيدبن حارثه (مولاى پيامبر اكرمص)
با هم برادر شدند. به همين سبب روز جنگ احد، پيش از آغاز نبرد، حمزه(ع) وصاياى
خويش را با زيد بن حارثه بگفت، تا اگر به شهادت رسيد به آنها عمل نمايد.
حضرت(ص)، جعفر بن ابىطالب و
معاذبن جبل را، كه از بنىسلمه بود، با يكديگر برادر ساخت، جعفر در آن زمان در
مدينه حضور نداشت و همراه با ديگر مهاجرانى كه به حبشه هجرت نموده بودند، در آن
سرزمين به سر مىبرد. با توجه به غيبت جعفر، اين امر نشان دهنده عنايت خاص رسول
خدا(ص) نسبت به وى بود.
ابن اسحاق در ادامه گفتار
خويش، نام كسانى را كه در مدينه با يكديگر برادر شدند ذكر مىنمايد.3
تاريخ و محلّ پيمان برادرى
دوم
“نَسوى” در تاريخ خود
مىگويد: پيامبر اكرم(ص) پس از گذشت هشت ماه از هجرت بين مهاجرين و انصار، عقد
اخوت بست.4
برخى گفتهاند كه پيمان برادرى
پنج ماه پس از هجرت بود. بعضى ديگر زمان آن را، نه ماه بعد از هجرت و آن هنگام كه
رسول خدا(ص) مسجد مدينه را مىساخت مىدانند و گفتهاند كه پيش از ساختن مسجد بوده
است. همچنين گفته شده است كه يك سال و سه ماه پس از هجرت و قبل از نبرد بدر بوده
است.5
گرچه ابتدا مؤاخات، چند ماه پس
از هجرت رسول خدا(ص) به مدينه بود ليكن پيمان برادرى استمرار يافت و درباره هر كس
كه اسلام را مىپذيرفت، يا مسلمانى كه پس از اين تاريخ به مدينه هجرت نمودند،
اعمال مىشد.6
از قرائنى كه بر استمرار پيمان
برادرى دلالت دارد اين است كه به نقل حاكم و ابن عبدالبر پيامبر اكرم(ص) بين زبير
و عبدالله بن مسعود، عقد اخوت بست.7 در حالى كه مىدانيم ابن مسعود از مهاجرين
حبشه بود و پس از قضيه مؤاخات و هنگامى كه مسلمانان براى جنگ بدر آماده مىشدند
وارد مدينه شد، و نيز به نقل ابن اسحاق، رسول خدا(ص) ابوذر و مُنذر بن عمرو را
برادر يكديگر ناميد با اين كه در آن تاريخ ابوذر در مدينه نبود و در هيچ كدام از
جنگهاى بدر احد و خندق شركت نداشت و پس از آن به مدينه آمد.8
پيمان برادرى دوم – به گفته
ابن سعد در “شرف المصطفى” – در مسجد مدينه صورت پذيرفته است و نيز نقل شده است كه
أنس گفته است: پيامبر(ص) اين كار را در خانه ما انجام داد.9
تعداد شركت كنندگان در
مؤاخات دوم
به نقل ابن سعد، شركت كنندگان
در اين پيمان، نود نفر بودند، چهل و پنج تن از مهاجرين و چهل و پنج تن از انصار. و
گفته شده است كه عدد آنان صد نفر بود؛ پنجاه تن از مهاجرين و پنجاه تن از انصار و
نيز گفته شده است كه آنها صد و پنجاه نفر از مهاجرين و صد و پنجاه نفر از انصار
بودند.10
البته با توجه به اين كه پيمان
برادرى پيش از نبرد بدر بوده است و در جنگ بدر، تعداد شركت كنندگان از مهاجرين،
هفتاد و سه تن يا هشتاد و شش تن ذكر شده است،11 بنابراين حضور صدو پنجاه نفر از
مهاجرين در هنگام عقد پيمان اخوت در مدينه بعيد به نظر مىرسد. تنها مىتوان گفت
كه در طول زمان و پس از هجرتِ بقيه مهاجرين به مدينه، تعداد آنان به اين حد رسيده
است.
مفاد پيمان
پيامبر اكرم(ص) بين ياران خود،
عهد برادرى بست تا به حق و عدالت رفتار نمايند و مساوات و برابرى بين آنان حكمفرما
باشد و در هنگام مرگ از يكديگر ارث ببرند و خويشاوندان را از ميراث آنها نصيبى
نباشد.12
البته توارث مهاجرين و انصار
از يكديگر، پيش از آن كه به آن عمل گردد نسخ شد و با نزول آيه شريفه “اولوا
الارحام بعضهم اولى ببعض؛13 خويشاوندان نسبت به يكديگر از مؤمنان و مهاجران در
آنچه خدا مقرر نموده است اولى هستند”. اين حكم در هنگام جنگ بدر از بين رفت.14
در تفسير نعمانى از قول امام
صادق(ع) آمده است كه اميرالمؤمنين على بن ابىطالب(ع) فرمود: “وقتى كه رسول خدا(ص)
به مدينه هجرت فرمود، بين يارانش از مهاجرين و انصار پيمان اخوت برقرار كرد و حكم
فرمود كه ميراث آنان به جاى رسيدن به خويشاوندانشان، سهم برادر دينى آنان باشد و
اين مفاد سخن بارى تعالى است كه مىفرمايد: “إنَّ الّذينَ امَنُوا وهاجَروا وَ
جاهَدوا… والّذين امَنوا وَ لم يُهاجِرُوا ما لكم مِنْ وَلييتهم من شىءٍ حتّى
يهاجروا؛ آنان كه ايمان آوردند و مهاجرت نمودند و با اموال و جانهاى خود در راه
خدا جهاد كردند و آنها كه پناه دادند و يارى نمودند اولياى يكديگرند و آنان كه ايمان
آوردند و مهاجرت نكردند هيچ گونه ولايتى (تعهدى) در برابر آنان نداريد تا هجرت
كنند.”15
خداى متعال با اين آيه شريفه،
اقارب و نزديكان شخص را از شمول ميراث خارج ساخت و ارث را براى كسانى كه هجرت
نموده و به اسلام گراييده بودند ثابت نمود. بنابراين هر كس از مسلمانان وفات
مىيافت، آنچه از اموال به جاى مىگذاشت به برادر دينىاش مىرسيد و خويشاوندان و
وابستگان نسبى سهمى نداشتند. پس آن گاه كه دين اسلام قوّت يافت، خداى بزرگ اين آيه
را نازل فرمود: “النّبى أولى بالمؤمنين من أنفسهم و ازواجُه امّهاتهم و
اولواالارحام بعضهم اولى ببعض… كان ذلك فى الكتاب مسطوراً؛ پيامبر(ص) نسبت به
مؤمنان از خود آنان اولى مىباشد و همسران وى مادران مؤمنان محسوب مىگردند و
خويشاوندان نسبت به يكديگراز مؤمنين و مهاجران در آنچه خدا مقرر داشته است جارثج
اولى هستند مگر آن كه بخواهيد نسبت به دوستان خود نيكى كنيد جو قسمتى از ارث را به
آنان بدهيدج و اين حكم در كتاب الهى نوشته شده است.16
اميرالمؤمنين(ع) در ادامه حديث
مىفرمايد:
جدر نتيجه آيه شريفه سوره
احزاب، توارث بين مهاجرين و انصار از بين رفتج و همين معناى نسخ آيه ميراث است.17
ابن كثير به نقل از بخارى،
آيات ناسخ و منسوخ در مورد ارث بردن مهاجرين و انصار از يكديگر را، به گونهاى
متفاوت ذكر نموده است.18
احترام اصحاب رسول خدا(ص)
به عقد برادرى
اكثر ياران پيامبر اكرم(ص) تا
پايان عمر به اين پيمان وفادار ماندند تاجايى كه نقل شده است: هنگامى كه عمربن
خطّاب، ديوانها و دفاترى براى سرزمين شام تهيه مىديد و در آنها اسامى سپاهيان را
مىنوشت، از بلال – كه در آن زمان براى جهاد در راه خدا در سرزمين شام بود –
پرسيد: “اى بلال! نام خود را همراه با چه كسى در ديوان ثبت خواهى كرد؟”
بلال پاسخ داد: “با
ابورُوَيْحه، من هيچ گاه وى را ترك نخواهم گفت، زيرا رسول خدا(ص) بين ما عقد
برادرى بسته است!”
عمر پذيرفت و نام بلال را با
نام “ابورويحه” در دفتر ثبت نمود و از آن جا كه بلال از سرزمين حبشه و “ابورويحه”
از بنىخثعم بود، ديوان حبشه را به ديوان خثعم ملحق ساخت، به خاطر جايگاهى كه بلال
در نزد آنان داشت.19
حضرت اميرالمؤمنين على بن
ابىطالب(ع) نيز برادرى با رسول خدا را موجب فخر و مباهات خويش مىدانست و تا جان
در بدن داشت، حقوق برادرى را پاس داشت و بارها در مقام احتجاج و ذى حق بودن به
مقام خلافت به برادرى خويش با پيامبر خدا(ص) استناد مىنمود چنانكه از عبّاد بن
عبدالله اسدى نقل شده است كه مولا على(ع) فرمود: “من بنده خدا و برادر رسول خدا(ص)
هستم! صدّيق اكبر منم. پس از من كسى اين ادّعا را نمىنمايد جز انسان دروغگو، من
هفت سال پيش از ساير مردم به رسول خدا(ص) ايمان آوردم.”20
اهداف رسول اكرم(ص) از
انجام عقد برادرى:
1- ايجاد ثبات سياسى و اجتماعى
در مدينه:
پيش از هجرت پيامبر اكرم(ص) به
مدينه، اين شهر هيچ گونه ثبات سياسى و اجتماعى نداشت، جنگهاى طولانى بين دو قبيله
بزرگ اوس و خزرج، آتش عداوت و كينه توزى را در دلهاى اعراب برافروخته بود. حس
انتقامجويى و كين خواهى نمىگذاشت كه اين نبردهاى بىحاصل و زيانبار پايان پذيرد.
يهوديان نيز، گرچه از صدمات اين جنگها بركنار نبودند، ليكن از اختلاف بين اوس و
خزرج، براى تقويت موضع خود در برابر اعراب سود مىجستند و هر چند گاه با يكى از دو
قبيله اوس و خزرج بر ضد ديگرى متحد شده و باعث استمرار جنگها مىشدند.
انجام پيمان برادرى در راستاى
يك سلسله اقدامات خردمندانه رسول خدا(ص) بود كه براى ايجاد امنيت و آرامش در مدينه
انجام گرفت. ايجاد تحول معنوى در روح انسانها و ساختن جامعهاى جديد بر پايه قسط و
عدل و نيز تحقق بخشيدن به آرمانها و اهداف بزرگ آيين اسلام، نياز به فضايى آرام و
به دور از تضاد و تفرقه و تبعيض داشت. پيامبر اكرم(ص) براى دستيابى به اين مهم،
نخست از سنت عبادى – سياسى نماز جمعه يارى گرفت و سپس مسجد مدينه را پايه گذارى
نمود تا محلى براى تدبير امور سياسى و مذهبى مسلمانان و جايگاهى براى آموزش اصول
اخلاقى و اعتقادى اسلام باشد.
اقدام ديگر رسول خدا(ص) تنظيم
عهدنامهاى ميان مهاجرين و انصار از يك طرف و يهوديان مدينه از طرف ديگر بود،
پيامبر(ص) يهوديان را در امور مذهبى و استفاده از دارائى و اموالشان آزاد گذاشت،
ليكن شرايطى را در متن قرارداد گنجانيد كه جلو جنگ افروزيها و توطئههاى يهود را
براى هميشه گرفت21 و بعدها خيانت يهوديان به موادّ اين پيمان موجبات نابودى كامل
آنان را فراهم ساخت.
2- زمينه سازى براى حاكم ساختن
ارزشهاى اسلامى
تحقق بخشيدن به ارزشهايى چون
برابرى و برادرى و نيز اجراى قسط و عدل در جامعهاى كه با معيارهاى جاهلى و تعصبات
قومى و قبيلهاى خو گرفته بودند كار آسانى نبود. گسستن پيوندهاى كهنه و بريدن
رشتههاى وابستگى به قوم و قبيلهاى كه غالباً بر شرك خويش باقى بودند و گهگاه
مىشد كه حتى خويشاوندان تازه مسلمان را به ارتداد مىكشاندند، به سادگى امكان
پذير نبود، مىبايست به جاى اين علايق و روابط، علقههايى نو و روابطى اخلاقى
انسانى را حكمفرما ساخت.
اقدام رسول اكرم(ص) در انجام
عقد اخوت بين مهاجرين و انصار تأثيرى شگفت داشت تا جايى كه مهاجرين به رسول خدا(ص)
گفتند: اى رسول خدا(ص) ما هرگز قومى، مانند كسانى كه به ديار آنان آمدهايم(انصار)
نديدهايم، آنان در رعايت مساوات جو عدالتج حتى در چيزهاى خرد و نيز در كرم و
بخششِ اموال زياد، بىنظيرند. مخارج زندگى ما را پرداخت مىنمايند در حالى كه در
كنار ما براى به دست آوردن روزى تلاش مىكنند. با اين وضع ما مىترسيم كه همه ثواب
پروردگار شامل ايشان گردد و ما اجرى نداشته باشيم!”
رسول اكرم(ص) فرمود: “نه چنين
نيست، مادامى كه پاس زحمات آنان را بداريد و براى ايشان دعا كنيد!”22
مسلم است كه چنين صحنههايى –
كه بعدها در تاريخ اسلام نظير آن بسيار مشاهده شد – نتيجه به وجود آمدن علقههاى
روحى نيرومند مانند پيمان برادرى و غير آن است، زيرا مفاد اين پيمان عدالت و
مساوات بود و برادرى از اجتماع مسلمانان زمينهساز اصل مهم و اساسى برابرى شد. تا
از جهت عاطفى گروهى به يكديگر وابسته نباشند، زمينه فرهنگى براى اجراى مساوات و
برابرى به وجود نخواهد آمد.
3- ايجاد يكپارچگى و وحدت
در صفوف مسلمانان:
براى روشن شدن مطلب، بجاست كه
مختصرى درباره تركيب جمعيتى شهر مدينه و جوّ اجتماعى – فرهنگى آن در آغاز اسلام
سخن گفته شود.
در سالهاى نخستين هجرت،
مسلمانان مدينه عموماً مهاجرين و انصار بودند؛ “انصار”، لقب دو قبيله اوس و خزرج
است كه پس از هجرت رسول خدا(ص) به مدينه، مسلمانان و پيامبر اكرم را يارى دادند،
از اين رو، حضرت(ص) آنان را “انصار” ناميد.
اوس و خزرج فرزندان “حارثة بن
ثعلبه” هستند و نام جدّه ايشان قَيْله، دختر كاهل بن عُذْره است. به همين خاطر اين
دو قبيله را “ابناء قيله” ناميدهاند.
پدران اوس و خزرج در آغاز در
يمن مىزيستند امّا پس از اين كه فردى كاهن به آنان خبر داد كه سيل “عُرَمْ” سد “مأرب”
را به زودى ويران خواهد ساخت و بلاد آنان را خراب نموده و بيشتر اهل آن را غرق
خواهد كرد، آنان آنچه از املاك و اموال اندوخته بودند، فروختند و يمن را ترك گفتند
و هر گروه از آنها به سرزمينى كوچيدند.
“ثعلبة بن عمر” با
خويشاوندان خود به مدينه درآمد كه در آن روزگار يثرب نام داشت. در مدينه محلات و
بازارهايى وجود داشت كه قبايلى از يهوديان در آنجا مىزيستند. يهوديان براى خويش
دژهايى بنا نموده بودند كه در هنگام حمله دشمن در آنها پناه مىگرفتند.
پدران اوس و خزرج نيز چون وارد
مدينه شدند براى خود مساكن و دژهايى ساختند. در ابتداى ورود، غلبه با يهوديان بود.
سپس كار يهود رو به پستى نهاد و اوس و خزرج به بزرگى و آقايى رسيدند.
وضع بدين گونه بود تا اين كه
به سببى واهى بين اين دو قبيله اختلاف افتاد و آتش جنگ برافروخته گرديد. اين سلسله
جنگهاى خانگى و بىثمر، كه “ابن اثير” آنها را به تفصيل شرح داده است، تا هنگام
ظهور اسلام يعنى نزديك به صد و بيست سال به طول انجاميد.23
يهوديان هميشه به آتش اين
جنگهاى خونين دامن مىزدند. اوس و خزرج كه در اثر اين نبردهاى زيانبار، خسته و
فرسوده شده بودند به دنبال مصلحى مىگشتند كه آنان را از اين وضع نجات بخشد و براى
همين بود كه مىبينيم هنگامى كه گروه اعزامى آنان در “عقبه” با رسول خدا(ص) ملاقات
مىكند، بىدرنگ اسلام را مىپذيرد.24
مهاجرين نيز هر كدام از قبايل
و طوايف گوناگون بودند و از جهت فرهنگى و عاطفى به قوم و قبيله خويش وابستگى
داشتند.
رسول خدا(ص) براى از بين بردن
اختلافات و تعصبات قومى بين مهاجرين و انصار پيوند برادرى برقرار نمود تا صفوف
مسلمانان در برابر مشركين كه از ساز و برگ نظامى و امكانات و دارايى بيشترى
برخوردار بودند استحكام پذيرد و تعداد اندك مسلمانان در برابر هجوم كفّار تاب
مقاومت بيابد.
پاورقيها:
1) بدرالدين، ابى محمد
محمود بن احمد العينى، عمدة القارى (دارُ احيا التراث العربى، بيروت) ج17 ص68؛ على
بن برهان الدين الحلبى الشافعى، السيرة الحلبيه (المكتبه الاسلاميه، الحاج رياض
الشيخ، دار احيا التراث العربى، بيروت) ج2، ص90؛ ابىالفضل شهاب الدين احمد بن على
بن محمد بن حجرٍ العَسْقلانى، فتح البارى (بيروت، دار احيا التراث العربى، الطبعة
الرابعه، المطبعة البهيه المصريه، 408/ق / 1988) ج7، ص216.
2) السيرة الحلبيه، ج2،
ص20؛ زينى دحلان، السيرة النبويه، بهامش السيرة الحلبيه، ج1 ص299؛ ابوجعفر محمد بن
حبيب البغدادى، المحبر ص71 – 70 به نقل از پاورقى بحارالانوار، ج19، ص130.
3) “ابن هشام، السيرة
النّبويّه (انتشارات مصطفى البانى الحلبى و اولاده، مصر، 1350 ه.ق / 1936م) ج2
ص152 – 150”
4) محمد باقر مجلسى،
بحارالانوار (چاپ سوم، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ق/ 1983م) ج19، ص122 به نقل از
مناقب آل ابى طالب.
5) فتح البارى، ج7 ص216.
6) همان، ص217.
7) همان.
8) ابن كثير دمشقى،
البداية و النهايه بيروت، دار احياالتراث العربى، 1413ه.ق/ 1993م، بيروت با تصحيح
مكتب تحقيق التراث، ج3، ص278.
9) فتح البارى، ج7، ص216؛
البداية و النهايه، ج3، ص277.
10) ابن سعد، الطبقات
الكبرى، (دار بيروت للطِباعة و النشر، 1405 ه. ق / 1985م)، ج1، ص238.
11) محمد بن عمربن واقد،
المغازى للواقدى، تحقيق دكتر مارسون جونس (نشر دانش اسلامى، رمضان 1405) ج1، ص157.
12) الطبقات الكبرى، ج1،
ص238.
13) احزاب (33) آيه6.
14) السيرة الحلبيه، ج2،
ص93 – 92.
15) انفال (8) آيه 72.
16) احزاب (33) آيه 6.
17) بحارالانوار، ج19،
ص91، به نقل از تفسير نعمانى و ابن شهر آشوب، مناقب آل ابىطالب (قم مؤسسه
انشتارات علامه)، ج2، ص187، به نقل از محمد بن اسحاق.
18) البدايه و النهايه،
ج3، ص277.
19) ابن هشام، السيرة
النبويه، ج2، ص153.
20) علامه امينى، الغدير (چاپ
چهارم، انتشارات كتابخانه امام اميرالمؤمنين(ع)، 1396 ه.ق / 1976 م)، ج3، ص125 –
121، احاديث شماره 34 تا 40 و 43 و 44.
21) ابن هشام، السيرة
النبويه، ج2، ص150 – 147؛ البدايه و النهايه، ج3، ص276 – 273.
22) السيرة الحلبيه، ج2،
ص91.
23) ابن اثير، الكامل فى
التاريخ (بيروت، انتشارات دار صادر و دار بيروت، چاپ 1385 ه.ق / 1965م) ج1، ص684 –
655.
24) ابن هشام، السيرة
النبويه، ج2، ص73.
رواندا؛ كشور قبايل
رواندا؛ كشور قبايل
غلامرضا گُلى زواره
موقع جغرافيايى
جمهورى رواندا بخشى از “اوروندىِ”
قديمىِ (رواندا – اوراندى) آلمان است كه جامعه ملل در سال 1922م آن را به بلژيك
سپرد و سپس در سال 1948م زير نظر شوراى قيمومت سازمان ملل قرار گرفت و به دو دولت
مستقل تقسيم شده است: رواندا و بروندى.
كشور رواندا يكى از دو سرزمين
فوقالعاده فقير آفريقاى سياه است كه با وسعتى برابر 26338 كيلومتر مربع (صد و
بيست و نهمين كشور جهان) در شرق آفريقاى مركزى و ابتداى حوضههاى دو رودخانه كنگو
و نيل و در هزار كيلومترى اقيانوس هند واقع شده است.1
كشور كوچك رواندا – كه حتّى
مساحت آن به اندازه استان بوشهر ايران هم نيست – در منطقهاى محصور در خشكى و نزديك
خط استوا قرار گرفته است و از شمال با جمهورى اوگاندا، از مشرق به تانزانيا، از
جنوب به بروندى(اوراندى) از مغرب به درياچه كيوو و از شمال غربى و جنوب غربى به
جمهورى زئير محدود مىباشد.2
رواندا سرزمينى است ناهموار و
چهره طبيعى آن را كوهها، تپهها و چندين درياچه تشكيل مىدهد. ارتفاع متوسط آن از
سطح درياى آزاد بين 1200 تا 1800 متر بالغ مىگردد و به خاطر تپّههاى متعددى كه
دارد به كشور “ده هزار تپه” شهرت يافته است.
اين كشور به درياى آزاد راه
ندارد و تنها درياچه بسته “كيوو” در شمال غربى بر فراز بلنديهاى آن قرار گرفته به
گونهاى كه از سطح درياى آزاد 1474 متر بلندتر است و بلندترين درياچه آفريقا به
شمار مىرود.3 اين درياچه، منطقه مشترك بين زئير و روانداست.4 علاوه بر آن درياچه “لوكا”
در مشرق، “باشاشا” در جنوب شرقى و “داماها” در شمال غربى اين كشور قرار دارد، در
مرز مشترك بين رواندا و بوروندى درياچه “كتامن” ديده مىشود.
رودهاى كاگرا، نيابارونگو و
آكانيارو از منابع آبى اين كشورند كه به دليل كوهستانى بودن و مسير پرپيچ و خم و
بستر بسيار ناهموار، قابل كشتيرانى نيستند ولى در تأمين انرژى هيدروالكتريك (برق
آبى) سهم بسزايى دارند.
اين كشور به خاطر نزديكى به خط
استوا5 از آب و هواى گرم برخوردار است و با وجود دورى از درياى آزاد و كمى رطوبت،
به دليل همين پديده مناطق جنوبى رواندا پوشيده از جنگل است. كوهها، دشتها، تپهها
و جنگلها با پوشش گياهى خودرو، در دامنه ارتفاعات مناظر طبيعى زيبايى را براى اين
كشور پديد آورده است به گونهاى كه آن را “سوئيس آفريقا” ناميدهاند.
رواندا اولين كشور آفريقا بعد
از خط استوا در اين منطقه است. مركز حكومت آن، شهر كيگالى است كه در مركز كشور
واقع شده و حدود 150000 نفر سكنه دارد. مهمترين شهر آن پس از پايتخت، “بوتاره” است
كه سكنه آن به پنجاه هزار نفر بالغ مىگردند.
قانون اساسى آن در سال 1978م
تدوين شده و بر اساس آخرين تقسيمات كشورى از ده بخش تشكيل شده كه زير نظر بخشدار
انتصابى دولت مركزى اداره مىشود. فعاليت احزاب در آن محدود است و تنها حزب قانونى
آن “جنبش انقلابى ملى براى توسعه” مىباشد.
مشخصات انسانى
بر اساس آمارهاى جديد، جمعيت
اين كشور هفت ميليون نفر است و با توجه به وسعت كم آن، پرجمعيتترين كشور آفريقايى
از نظر تراكم نسبى محسوب مىشود. 10% مردم در شهرها و 90% در روستاها و مناطق
قبيلهاى سكونت دارند. يكى از مشكلات اين كشور، پراكندگى روستاهاى متعدد در بين
تپههاى آن است كه اين پديده، ارتباطات و حمل و نقل را با مشكل مواجه مىكند. از
سويى تراكم جمعيت زياد در مناطق محدود و بعضاً با امكاناتى بسيار ناچيز در آينده
دشوارى عمدهاى را براى اين سرزمين ايجاد مىكند و شايد تنها راه حل اين مشكل،
انتقال اصلى آن به كشور پر وسعت و كم جمعيت زئير (همسايه غربى آن) باشد.
معضل ديگرى كه در سيماى جمعيتى
اين كشور ديده مىشود جوانى جمعيت آن است به گونهاى كه نيمى از سكنهاش را افراد
كمتر از چهارده سال تشكيل مىدهند، افرادى كه مصرف كننده و سربار طبقه مولدند.
جنگهاى قبيلهاى و نزاعهاى قومى عمر متوسط مردان رواندا را به حدود 39 سال رسانده
است در حالى كه ميانگين عمر متوسط زنان حدود 44 سال برآورد شده است.
متوسط رشد سالانه جمعيت 3/3%
است.
مردم آن از نژاد سياه پوست دو
رگهاند كه بيشتر به شيوه كهن زندگى مىكنند. 89% از تيره “هوتو” بوده كه در حدود
پنج قرن قبل از حوزه رودخانه كنگو به اين سرزمين مهاجرت نموده و در چراگاههاى
مرتفع بسيار خرّمى، به سركردگى رؤساى نيرومند خود اقامت گزيده و رفته رفته اقتدارى
به دست6 آوردهاند. “توتسىها”(خژسست) 10% مردم رواندا را تشكيل مىدهند، اينان
از اتيوپى به روانداى كنونى آمده و در آن جا سكونت گزيدند. با آمدن اين قوم به
رواندا درگيريهايى بين هوتوها و توتسىها به وقوع پيوست و با وجود آن كه از لحاظ
نفرات، كمتر از هوتوها بودند بر آنان تفوّق پيدا كردند. فرمانروايان توتسى كه خود
را “موامى” مىناميدند بر مردم محلّى هوتو تسلّط داشتند. رقابت هوتوها و توتسىها
در طول تاريخ درگيريهاى بسيار خونينى را بين اين دو قبيله ايجاد كرده و تقسيمات
مرزى استعمارگران به این نزاعها شدت بخشيده است.
توتسىها غالباً دامدارند در
حالى كه هوتوها به فعاليتهاى كشاورزى و امور معدنى و خدماتى مبادرت مىورزند.
علاوه بر نژاد سياه، اقليّت ناچيز اروپايى در رواندا ديده مىشود. اولين اروپاييان
در سال 1894م توسّط يك كاشف آلمانى بدين سرزمين پاى نهادند.
زبان مردم آن جا “كينارواندا”
و فرانسوى است، زبان سواحيلى نيز در اين كشور رواج دارد. اكثر سكنه، مسيحى بوده و
از مذاهب كاتوليك و پروتستان پيروى مىكنند. 12% مذهب ابتدايى “انيميست” دارند و
حدود 10% در اين كشور مسلمانند.
سيرى در مسائل تاريخى
رواندا همراه با كشور
همسايهاش “بوروندى” توسط اقوام سياه پوست مسكونى شد. اين بخش از آفريقا جزو قلمرو
آفريقاى شرقى بود كه يك آلمانى آن را كشف نمود. لازم به توضيح است كه در كرانه
شرقى آفريقا آلمانيها سرزمين وسيعى را در منطقه تانكانيكا، رواندا و بوروندى به
تصرف درآوردند كه مرزهاى اين مستعمره به موجب قرار دادهاى 1886 و 1890م انگليس و
آلمان مشخص گرديد و آفريقاى شرقى آلمان ناميده شد. در اين مستعمرات، كار اجبارى
بود و زمينهاى كشاورزان را مصادره و مالياتهاى سنگينى بر مردم تحميل كردند.7
رواندا بين سالهاى 1899 تا 1917م جزو آفريقاى شرقى آلمان بود.
بعد از آن كه در كنفرانس معروف
برلين، كه به ابتكار “اتوبيسمارك”، صدر اعظم آلمان در قرن نوزدهم تشكيل شد، سرزمين
وسيع كنگو به بلژيك واگذار گرديد، همراه با آن سرزمين “رواندا – بوروندى” نيز نصيب
بلژيك شد. پس از پايان جنگ اول جهانى، در سال 1918 جامعه ملل، قيمومت رواندا را به
بلژيك سپرد و سازمان ملل طى سالهاى 1960 تا 1962 نيز بلژيك را به عنوان قيّم اين
كشور مىشناخت و رواندا همراه با زئير (كنگو) اداره مىشد.8
در سال 1957م “هوتوها”، كه تحت
سلطه توتسىها قرار داشتند، اولين عكس العمل سياسى خود را بروز دادند. آنان در
آغاز با انتشار بيانيهاى از قبيله حاكم (توتسى) خواستند تا دست از قدرت طلبى
برداشته و دو قوم با هم متحد شوند و به رابطه حاكم و محكوم خاتمه دهند. اين در
حالى بود كه هوتوها به بلژيك وابستگى داشتند و سازمان ملل توتسيها را به عنوان
مقامات بومى مىشناخت و از اين جهت مايل بود كه قدرت به اين قبيله تفويض گردد. آتش
نزاع هر لحظه در حال شعلهور شدن بود و دو قومى كه حتى با هم تضاد زيستى داشتند به
سوى يك جدال شديد پيش مىرفتند. قامت بلند، چهره ظريف و بينى باريك توتسيها با
هيأت خپله و چهره گرد هوتو، يك اختلاف آشكارى حتى در ظاهر نشان مىداد. در جو
متشنج روزافزون رواندا يك حزب هوادار توتسى (جنبش ملى روانداييها) در 15 اوت 1959
و حزب ديگر هوادار هوتو (جنبش رهايى بخش هوتو) در 19 اكتبر 1959 بنياد نهاده شد.
از نخستين روزهاى نوامبر 1959
درگيرى بين طرفداران اين دو حزب سربرداشت و شورش نابهنگام، سازمان نيافته و سرشار
از خشونت هوتوها به سرعت نواحى غرب و شمال كشور را در بر گرفت.
در بحبوحه اين نبرد داخلى،
بلژيك به “رواندا – بروندى” خود مختارى داخلى داد و انتخابات انجمنها را براى ژوئن
و ژوئيه 1960 پيش بينى كرد. اين تصميم گيرى به آتش افروزى قبيلهاى شدت افزونترى
داد، چرا كه در ژوئن 1960م به هنگام مبارزه انتخاباتىِ انجمنهاى شهر، توتسيها و
هوتوها به تحريك و حادثه آفرينى و برادر كشى دست گشودند. در اين حال (17 اكتبر
1960م) بلژيك تشكيل يك دولت موقت را در رواندا اعلام كرد و رهبر حزب جنبش رهايى
بخش هوتو را به رهبرى فرا خواند اما سازمان ملل مخالف اين تصميم بود و در مه 1961
هيأتى را به سرپرستى دكتر مجيد رهنما (نماينده ايران در سازمان ملل متّحد) مأمور
انجام رفراندوم در اين سرزمين كرد. و روز 25 سپتامبر را براى اين كار مشخص نمود.
در اين زمان درگيرى شدت يافته، خانهها به آتش كشيده شد و كشتار مردم، بازداشتها،
زندان و تار و مار كردن خانوادهها آغاز گشت. در ميان سيل خون و خشونتهاى مرگ زا
اكثريت مردم به جمهورى رأى موافق دادند. روز 28 ژوئن 1962م مجمع عمومى سازمان ملل
متحد استقلال رواندا را به رسميت شناخت و در هيجدهم سپتامبر 1962 اين كشور به
عضويت سازمان ملل درآمد.
سرانجام پس از كشته شدن حدود
صد هزار نفر و بركنارى پادشاه موامى (توتسى) رواندا به جمع كشورهاى مستقل پيوست و
هوتوها قدرت را به دست گرفتند.9
از سال 1962 تا پنجم جولاى
1973م “گريگورى كاى ياباندا” رئيس جمهور قانونى كشور رواندا بود. در اين سال ژنرال
“هايباريمانا” رئيس جمهور وقت را در كودتايى بدون خونريزى سرنگون كرد و خود با
همكاران نظامىاش زمام امور را به دست گرفت. و چون رئيس جمهور قبلى با كشورهاى
تانزانيا و اوگاندا قطع ارتباط كرده و اين روند، توسعه كشور را دچار مخاطرات عظيم
نموده بود،10 ژنرال مزبور به جدايى رواندا پايان داد و ارتباط كشور را با تانزانيا
و اوگاندا سر و سامان داد. در سال 1974م روابط خود را با زئير نزديك كرد و به سازش
برادرانه دست زد و بعد از سال 1975 بين توتسىها و هوتوها آشتى برقرار نمود. وى در
دسامبر 1978م با برگزارى انتخابات براى مدت پنج سال ديگر به رياست جمهورى انتخاب
گرديد و در اين تاريخ قانون اساسى جديدى براى انتخاب اعضاى پارلمان و نحوه تشكيل
مجلس تدوين گرديد.
اسلام در رواندا
در دوران اشغال زئير و سرزمين “رواندى
– بروندى” توسط استعمار بلژيك، در اين نواحى، بروندى مركز نشر اسلام به حساب
مىآمد. اسلام از سال 1870م توسط كارگرانى كه براى افسران آلمانى در تانزانيا كار
مىكردند وارد رواندا شد. گرچه تعداد آنان كم بود ولى گفتار و كردار و شيوه
برنامههاى مذهبى آنان سبب شد كه مردم رواندا به اسلام علاقهمند شوند.
كم كم بدون آن كه مبلغى ورزيده
و تشكيلات دينى با حمايتهاى مالى از طرف دولتهاى اسلامى در اين سرزمينها به فعاليت
بپردازد، اسلام در بسيارى از مناطق رواندا – بروندى انتشار يافت. آرى تنها چند
كارگر با آموزش نماز و روزه و برخى احكام دينى مردم اين منطقه آفريقايى را با
اسلام آشنا نمودند.
چون در زمان اشغال رواندا و
بروندى توسط بلژيكيها، گروهى از مسلمانان در ارتش آلمان كار مىكردند، اين
استعمارگر نسبت به آنان نظر سوء پيدا كرد و دستور داد كه مسلمانان اين سرزمينها
حق ندارند از اردوگاههاى سواحلى دهكدهها و روستاهاى خودشان خارج شوند، سپس مدارس
كوچكى را كه فرزندان مسلمانان در آنها درس مىخواندند تعطيل نمودند و به جاى آنها
مدارس ميسيونهاى مذهبى كاتوليك را داير كردند و شرط پذيرفتن شاگرد در اين مدارس،
آن بود كه غسل تعميد داده شوند!
اين وضع تأسف بار ادامه داشت
تا آن كه در سال 1943م مسلمان مبارز و شجاعى به نام “عمرانى بوسا” در راه دفاع از
حقوق مسلمانان رواندا – بروندى به دفاع برخاست. اين انسان پرتلاش كه تحصيلات دينى
خود را در كشور اسلامى تانزانيا به پايان رسانيده بود توانست در جهت تقويت مسلمين
اين سامان به موفقيتهاى خوبى دست يابد. با تلاش وى در سال 1953م يك مدرسه رسمى به
نام “مدرسه كودكان مسلمانان” تأسيس گرديد.11 همچنين در سال 1958م براى بررسى
مشكلات كودكان مسلمان، مجمعى را تشكيل داد. تعداد مسلمانان رواندا در سال 7 ،1982%
از 5500000 نفر سكنه آن بود كه برابر 380000 نفر مىباشد، اين رقم در سال 1988م به
585000 نفر يعنى 9% از كل سكنه 6500000 نفرى بالغ گرديد.
30% از مسلمانان در كيگالى (مركز
كشور) كه نيمى از جمعيت آن را تشكيل مىدهند سكنى گرفتهاند. قريب پنجاه مسجد در
كشور وجود دارد كه پنج باب آن در پايتخت است. همه مسلمانان در “اتحاديه مسلمانان
رواندا” (تأسيس شده در سال 1964( گرد آمدهاند و دولت آن را به عنوان نماينده
مسلمانان به رسميت شناخته است.12
امكانات اقتصادى و توليدى
رواندا كشورى است با چهرهاى
فقير و كم درآمد و اساس اقتصاد آن بر كشاورزى، دامدارى و منابع معدنى استوار است.
60% درآمد سرانه آن از راه كشاورزى به دست مىآيد و مهمترين محصولات كشاورزى آن
عبارتند از: سيب زمينى شيرين، قهوه، موز، چاى، پنبه، ذرّت، ادويه، نارگيل، كائوچو
و خرما كه بايد فرآوردههاى جنگلى، بويژه چوب، را بدان افزود. از ميان اين محصولات
غالباً چاى، خرما، نارگيل و چوب جنبه صادراتى دارند. به دليل وجود مراتع فراوان،
دامپرورى و بويژه پرورش گوسفند و گاو، در اين كشور رونق بسزايى دارد.
طلا، الماس، نقره، تنگستن،
پيريت، قلع، فسفات، بريليوم، سنگ آهن و گاز مهمترين منابع معدنى روانداست كه در ميان
اينها از نظر توليد قلع در جهان رتبه دهم را دارد. صنايع مهم آن استخراجى و صنايع
چوب مىباشد. واحد پول آن “فرانك رواندايى” است. طرف داد و ستد اين كشور كنيا،
آلمان، بلژيك و آمريكاست. توليد نيروى الكتريسته آن در سال به 140 ميليون كيلو وات
ساعت مىرسد.13
رواندا داراى يك انرژى قابل
ملاحظه از قدرت الكتريسته آبى است.
درگيرى خونين قبيلهاى در رواندا
ساختار كشور رواندا قبيلهاى
است، آن هم قبايلى كه از قرنها قبل در به دست آوردن قدرت با يكديگر در نزاع بوده و
در جدالهاى خونين آنان هزاران نفر به قتل رسيدهاند، اولين درگيرى قومى در اين
كشور كه طى سالهاى 1956 تا 1965 به وقوع پيوست 105000 نفر كشته داشت و در نبرد
خونين هوتوها و توتسىها در سال 1972م 15000 نفر جان خود را از دست دادند، اما هيچ
كدام از اين جنگها فجيعتر و خونينتر از درگيرى ماههاى اخير نيست. دخالت كشورهاى
غربى در امور سياسى اين كشور و جانبدارى از طرفين درگير، اين فاجعه را شدت بخشيده
است؛ به عنوان نمونه فرانسه از سال 1990 تا 1993م براى تقويت دولت “هوتو” صدها نفر
نيرو به اين سرزمين اعزام كرد تا با شورشيان “توتسى” بجنگند.
از تاريخ 17 فروردين1373 (6 آوريل
1994م) كه هواپيماى حامل “هابيار يمانا” (رئيس جمهور قبلى رواندا) و “آنتار ياميرا”
(رئيس جمهور اسبق بروندى) سقوط كرد و هر دو كشته شدند رواندا روند ناآرامى را در
پيش گرفت و در درگيريهاى خونين قبيلهاى حداقل 500000 نفر كشته شدهاند و حدود يك
ميليون نفر بىخانمان گرديدهاند. در اين جدال سنگين، شورشيان قبيله توتسى با
نظاميان و قواى ارتشى (از قبيله هوتو) در حال جنگند.
دخالت فرانسه در امور داخلى
اين كشور، جنگ قبايل رواندا را شعلهور تر نموده و بيم آن مىرود اين آشوبها از
مرزها گذشته و به كشورهاى زئير و بروندى سرايت كند. با ورود قواى فرانسوى به اين
كشور نيروهاى جبهه ميهنى در “بوتاره” با آنان درگير شدند و در اندك مدّتى توتسىها
توانستند شهر كيگالى را به تصرف درآورند، اين نيروها مناطق ديگرى را نيز به تصرّف
خود درآوردند، و شدّت پيروزيهاى آنان به حدّى بود كه فرانسه بدان اعتراف نمود.
اما از عوارض دخالت نظامى
فرانسه در امور اين كشور آن هم با مجوّز قطعنامه 929 شوراى امنيّت و در قالب به
اصطلاح مقاصد بشردوستانه، بزرگترين فاجعه انسانى در اين نقطه از آفريقا در حال
شكلگيرى است. جنگ با بىرحمى ادامه يافته و در مركز حكومت دهها هزار كشته برجاى
گذاشته است، تنها رودخانهاى كه با عبور از خاك تانزانيا به درياچه ويكتوريا
مىريزد هزاران جسد را به درياچه زيبا و پاك “ويكتوريا” كه يكى از سرچشمههاى
رودخانه نيل است سرازير نمود، در “كامپالا” – مركز حكومت اوگاندا – اعلام شد كه
اين اجساد بالغ بر چهل هزار نفر بودند!
از مسائل بسيار تأسّفبارى كه
هر وجدانى را به تأثر وامىدارد مجروح و كشته و آواره شدن كودكان و نوجوانان اين
مرز و بوم است. وقتى كه مىخواستند به دخترك كوچك پنج سالهاى كه به شدت مجروح شده
بود، آب ميوه بدهند، با صداى ضعيفى زمزمه كرد: “اين سفيدها مىخواهند ما را قطعه
قطعه كنند”! او از وحشت مىلرزيد و قادر به اداى كلمات نبود و مىگفت پدر و مادرم
رو به روى چشم من كشته شدند و اضافه كرد كه در مدرسه همه دانشآموزان را كشتهاند.
تعداد زيادى از بچهها را در چاه انداخته و بر سر آنان سنگ فرو ريختهاند، در يكى
از شهرها، شهردار منطقه، مردم زيادى از قبايل توتسى را در كليسايى جمع كرد و به
بهانه اين كه مىخواهد با آنان گفتگو كند دستور داد با نارنجك اين جمع را نابود
كنند و آنان را كه زنده ماندند با چماقهاى ميخدار مىزدند.
موج عظيم يك ميليون نفر آواره
كه به سوى زئير و تانزانيا روانه شدهاند و اكثراً در شهر “گوما”ى زئير اسكان
يافتهاند، هر روز صدها انسان بىجان را برجا مىگذارد كه به خاطر گرسنگى و بيمارى
و شدّت جراحات جان باختهاند. شيوع وبا كشتار بىرحمانهاى را آغاز كرده است و كار
گروههاى بقيه در صفحه 40
بقيه از رواندا كشور قبايل
متخاصم هوتو و توتسى را
تكميل مىكند.
تأمّل در كشته شدن هزاران نفر
انسان نمايانگر عمق فاجعهاى است كه قبل از هر چيز از سقوط ارزشهاى انسانى در
جامعه ملل حكايت مىكند و جامعه جهانى وقيحانه چشم خود را به فجايعى دوخته كه
مىتوانست از بروز آن جلوگيرى كند، امّا در اين جا كشورهاى اروپايى منافعى
نمىبينند كه اقدامى سريع انجام دهند، اقدامات بموقع مجامع بينالمللى در سومالى،
به اقتضاى منابع مادّى و استراتژيك صورت گرفت ولى رواندا فاقد اين منابع است. “ايلين
شولينو” در نيويورك تايمز (آوريل 1994م) طى مقالهاى نوشت: “رابرت دول” رهبر
جمهوريخواهان سناى آمريكا گفته است:
“من فكر نمىكنم كه ما در
آن جا هيچ منافع ملّى داشته باشيم، اميدواريم كه در آن جا درگير نشويم.” از اين
جهت است كه در حالى كه نبرد داخلى رواندا حداقل نيم ميليون نفر را به كام مرگ كشيده
در كريدورهاى سازمان ملل چانهزنى براى اعزام نيروهاى امدادگر به آن جا ادامه دارد
و وقتى هم فرانسه را در قالب اهداف بشر دوستانه به اين كشور روانه مىكنند بيش از
پيش آتش جنگ برافروخته مىشود و نظاميان فرانسوى در قالب خاموش كردن شعله جنگ
هزاران نفر را به كام مرگ فرستادهاند. و اصولاً چه معلوم كه اين بحران، سرنخهايى
در آن سوى قاره نداشته باشد. گرچه اكنون دوران استعمار به پايان رسيده هنوز اغلب
دولتهاى آفريقايى پسرخوانده يك كشور غربىاند. اين پسرخواندهها با اشارهاى از آن
سوى درياى مديترانه به جان هم مىافتند و يا مردمان خود را قتل عام مىكنند تا
جايى كه فرانسه طرفدار جدّى حقوق بشر و مركز رشد تفكّرات نوع دوستانه همه درهاى
آشتى را به روى دو قبيله هوتو و توتسى بسته و هر كدام را مجبور به انتخاب يكى از
دو راه مىكند: نابود شدن و يا نابود كردن. در واقع فرانسه در رواندا ثابت نمود كه
مىتواند هر وقت فرصت كند “تجربه الجزاير” را تكرار كند. با كنترل كامل نيروهاى
جبهه ميهنى بر رواندا اين ماجراى غمانگيز و تأسّفبار ظاهراً پايان يافته است ولى
ضايعات اين فاجعه آن هم در كشور فقيرى چون رواندا نه تنها پايان نمىپذيرد بلكه
آغاز دشواريها و ناگواريهاست.
پىنوشتها:
1) حسين الهى، تاريخ
آفريقا، ص84 و 141.
2) حبيب الله شاملويى،
جغرافياى كامل جهان، ص339.
3) عبدالحسين سعيديان،
كشورهاى جهان، ص424.
4) وسعت درياچه كيوو به
2540 كيلومتر مربع بالغ مىگردد.
5) رواندا بين 1 درجه و
2/5 درجه عرض جنوبى و 29 درجه و 30/5 درجه طول شرقى قرار دارد.
6) بزيل ديويدسن، تاريخ
آفريقا، ص281 و 286.
7) ع. دخانياتى، تاريخ
آفريقا، ص190.
8) گيتا شناسى كشورها،
ص141.
9) ماريان كورتون، تاريخ
معاصر آفريقا (از جنگ دوم جهانى تا امروز) ترجمه ابراهيم صدقيانى، ص250 و 251.
10) زيرا تجارت كشور از
طريق بنادر مومباسا و دارالسلام انجام مىگرفت، و براى صادرات و واردات راه ديگرى
مقدور نبود.
11) نبرد اسلام در آفريقا،
ج2، ص112 و 113.
12) على كتانى، اقليتهاى
مسلمان در جهان امروز، ترجمه محمد حسين آريا، ص223.
13) گيتا شناسى كشورها،
ص142.
جوان و تبليغ
جوان و تبليغ
قسمت اول
ميناهاشمى
“الذين يبلغون رسالات الله
و يخشونه و لايخشون احداً الا اللّه و كفى باللّه حسيباً؛1
آنان كه پيغامهاى خدا را
مىرسانند و از او مىترسند و از احدى جز او نمىهراسند و خدا در حسابرسى بىمانند
است.”
مقدمه:
نوجوانى و جوانى مرحلهاى حساس
و سرنوشتساز است. اين دوره از زندگى در بردارنده تحولات عميق جسمى و روحىِ
پرشتابى است كه از بدو تولد و دوره كودكى پايهريزى گرديده است. جوان مشى زندگى
آينده را رقم زده و هويت فكرى و شخصيتى ثابت و مستقل براى خويش جستجو مىنمايد.
سؤالِ “من كيستم و در اين جهان چه مىكنم؟” اول بار، در اين زمان، ذهنش را به خود
مشغول مىسازد. او قصد دارد هر چه را كه دربسته و مقلدانه از محيط خود دريافت
نموده درهم شكند و طرحى نو دراندازد.
تلاش، در به دست آوردن استقلال
كامل، از مشخصاتِ ديگر اين سنين است كه غرور و تكبر خاص آن، به اوجش مىكشاند.
به علاوه پديده طغيان و غليان
احساسات جنسى و عشقى، جوان را در پرتگاه انحرافات و مفاسد اجتماعى قرار مىدهد.
هراسها، جان و روحش را
مىآزارد، هراس از تواناييهاى خود، از آينده، كج روى، شرمندگى در مقابل جامعه،
تنهايى، نداشتن استقلال، عدم موفقيت و… .
از آنچه گذشت حساسيت اين دوره
از زندگى كاملاً مشهود و ملموس است و چنانچه والدين و اجتماع بدان عنايت نورزند،
نتايج شومى در بر خواهد داشت. مگر نه آن كه جوانان، آينده هر جامعه را رقم مىزنند
و سعادت و شقاوت و موفقيت و شكست هر ملت، بستگى تام به قشر جوان آن دارد.
در ميهن اسلامى ما ويژگيهاى
زير بر اهميت امر مىافزايد:
1- آمار نشان مىدهد كه جمعيت
ايران، يكى از جوانترين جمعيتهاست و سرعت رشد جمعيت نيز، حاكى از تداوم و استمرار
آن است.
2- انقلاب بزرگ اسلامى به
رهبرى شخصيت بىبديل تاريخ معاصر – حضرت امام خمينى (ره) – هدايت و تربيت اصولى
نسل جوان را مورد تأكيد قرار مىدهد، زيرا انقلاب اسلامى ايران، اسلام ناب محمدى(ص)
را به عنوان تنها مكتب نجات بخش بشر از قيد ظلم و جور و استثمار مطرح ساخت؛ اما
شناختِ عميق و عملى اين گرامىترين تحفه الهى به بشريت و تحول فرهنگ جامعه بر اساس
آن را به نسلهاى بعدى سپرد.
نسل جوانِ جامعه ما، امانت
دارانى هستند كه چشمان هر مسلمان جان سوختهاى نظارهگر آنان است. اينان نه تنها
تعيين كننده سرنوشت خود و جامعهاشان مىباشند، بلكه سرنوشت ملتهاى ديگرى را هم –
كه اينك چشم اميد به آنان دوختهاند – رقم مىزنند.
3- پس از رحلتِ رهبر فقيد
انقلاب، توطئههاى دشمن جهانخوار، كه منافع خود را بر باد رفته مىديد، تغيير شكل
يافت و با شدت و حدّت بيشتر ادامه پيدا كرد، زيرا تا پيش از آن به تصور آن كه اين
همه شور و نشاط و علاقه و عشق به اسلام و انقلاب، ناشى از علاقه به امام است و پس
از آن بزرگوار، فروكش خواهد نمود و به دست فراموشى سپرده خواهد شد و بالاخره زمان
رخنه در ميان صفوف به هم فشرده و منسجم ملت ايران فرا خواهد رسيد.
امّا پس از ارتحال آن قائد
عظيمالشأن، پايدارى ملت ايران، به يك باره اميد دشمنان را به يأس مبدل ساخت و
آنان را در تنگناى عجيبى قرار داد. فشارهاى ناشى از اين نااميدى، خصم را به يورشى
همه جانبه و ديوانهوار، بر ضدّ اسلام و فرهنگ انقلاب اسلامى، واداشت، به طورى كه
از صرف هزينههاى گزاف و به كارگيرى شيوههاى متنوع و فريبنده تبليغاتى، دريغ
نمىنمايد. و البته با “نظرى نيك” مىتوان فهميد كه علت “تيزى و تندى و پريدنِ”
تيرِ زهرآگينِ دشمن عليه فرهنگ انقلاب اسلامى، “خوديهاى ناآگاه” و “دوست نماهاى
آگاه”اند.2
دشمن – آن گونه كه كراراً در
سابقه استثمارى خويش تجربه كرده – بهترين روش نفوذ فرهنگى در يك ملت را نفوذ بر
فرهنگ قشر جوان يافته است؛ بدين سبب، در يورش مذكور نيز لبه تيز حملات را به سوى
جوانان پاك ملت ما نشانه گرفته است تا از يك سو با منفعل ساختن و بىتفاوت نمودن
آنان نسبت به مسائل سياسى – اجتماعى، آنها را از به دست گرفتن سرنوشت كشور خويش،
باز دارند و از سوى ديگر با غوطهور ساختن آنان در انحرافات جنسى و عشقى و اعتياد
و مُدهاى عجيب و غريب و … زمينه قبول و پذيرش هرگونه ذلّت و چپاول و غارت ملت را
فراهم آورند.
خلاصه، اهميت قشر جوان و
حساسيت دوران جوانى، و نيز توطئههايى كه دشمن براى اشاعه فرهنگ خود در ميان
جوانان دارد، همه مسلمانان مسؤول و متعهد را به تلاشى همه جانبه در جهت حفظ
سرمايههاى اصلى اسلام و كشور؛ يعنى جوانان، فرا مىخواند. يكى از آن جنبهها،
تلاش فرهنگى با شكلهاى مختلف آن است، مقاله حاضر نيز گام كوچكى است در اين راه كه
عهدهدار بحث درباره “جوان و تبليغ” است و در دو بخش عرضه مىگردد:
1- جوان در اسلام
2- شيوههاى تبليغ در بين نسل جوان
× × × × × × × × × ×
جوان در اسلام
1- اهميت نسل جوان در اسلام
1 – 1 قرآن:
قرآن كريم از لفظ جوان (فَتى3
در دو موضوع كلى سخن به ميان آورده است:
1 -1-1 – ذكر اقدامات بزرگى كه پيامبرانى همچون
ابراهيم و يوسف در اين سنين انجام دادهاند:
الف – در مورد حضرت ابراهيم پس
از نقل داستانِ بت شكنى پيامبر توحيد – در روزى كه مردم براى انجام مراسمِ عيد از
شهر خارج شده بودند و مراجعت آنها و مواجهه با بتهاى شكسته – مىفرمايد:
“قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا
بِالِهَتِنا اِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمين × قالُوا سَمِعْنا فَتىً يَذْكُرُهم يُقال
له ابراهيم؛4 گفتند چه كسى با خدايان ما چنين كرده است به راستى كه از ظالمين است.
گفتند شنيديم كه جوانى از آنها به بدى ياد مىكرد كه او را ابراهيم مىنامند.”
ب – در مورد يوسف و داستان عشق
زليخا به او، كه با مقاومت بىنظير اين جوان رو به رو گشت و خبر آن به سرعت در شهر
پيچيد، مىفرمايد:
“و قال نسوةٌ فى المدينةِ
امرات العزيز تُراوِدُ فتيها عن نفسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبّاً انّا لَنَريها فى
ضَلالٍ مُبينٍ؛5 زنهاى شهر گفتند، همسر عزيز، غلام جوان خود را به خود دعوت مىكند
همانا يوسف قلب زليخا را شكافته و در او جاى گزيده است به درستى كه ما زليخا را در
گمراهى آشكار مىبينيم.”
2 -1-1- جوانانى كه پيروى حق كردند:
الف – اصحاب كهف جوانانى در
خدمت پادشاه جبّار زمان (دقيانوس) بودند؛ پس از مشاهده آيات الهى به نداى فطرت پاك
خويش لبيك گفته به سوى حق هجرت كردند و بر تمامى امكانات و رفاه مادى كه داشتند
پشت پا زده و به غارى پناه بردند…
قرآن آنان را چنين مىستايد:
“نحن نَقُصُ عليك نبأهم
بالحق انهم فتية آمنوا بربهم و زدناهم هدى × و ربطنا على قلوبهم اذ قاموا فقالوا
ربنا رب السموات و الارض لن ندعوا من دونه الهاً لقد قلنا اذا شططاً؛6 ما بر تو
خبر ايشان را به درستى و راستى مىخوانيم، ايشان (اصحاب كهف) جوانانى بودند كه به
پروردگارشان ايمان آوردند و هدايتشان را افزوديم و چون در حق پرستى ايستادگى كردند
دلهاشان را استوار ساختيم. پس گفتند پروردگار ما، خداى آسمانها و زمين است. جز او
خدايى را نمىخوانيم و اگر ديگرى را بپرستيم، قايل به سخنى دور از حق شدهايم.”
ب – يوشع بن نون كه از نوادگان
حضرت يعقوب و يوسف است، در محضر موسى بن عمران به تعلّم اشتغال داشت و خدمت او
مىكرد. چون موسى قصد يافتن خضر و استفاده از علم و حكمت او نمود، يوشع را نيز با
خود برد كه در سوره كهف مفصلاً از آن سخن به ميان آورده است:
“وَ اِذْ قالَ مُوسى
لِفَتيهُ لا اَبْرَحُ حَتّى اَبْلُغَ مَجْمَع الْبَحْرينِ اَوْ اَمْضى حُقُباً؛7
به ياد آر هنگامى كه موسى به جوان همراهش گفت: از گردش در طلب خضر پا نمىكشم تا
به جاى برخورد دو دريا – كه بر حسب وعده خدا، ميعادگاه لقاء خضر بود – برسم و الا
روزگارى دراز، سير و سفر كنم تا به خضر رسم.”
ج – دو جوانى كه با حضرت يوسف(ع)
در يك زندان بودند و هر يك خوابى ديده بودند و از آن حضرت، خواستند خوابشان را
براى آنها تعبير نمايد، پيامبر خدا پس از عرضه رسالت خويش و ابلاغ كلمه توحيد با
بيانى دلنشين و مستدل، خوابشان را تعبير نمود كه به واقعيت هم پيوست:
“ و دَخَلَ معه السّجنَ
فَتَيان قال احدهما انّى ارينى اعْصِرُ خَمْراً و قال الآخرُ انى ارينى اَحْمِلُ
فَوقَ رأسى خُبْزاً تأكلُ الطّيْرُ مِنْهُ نبّئنا بِتَأويلهِ انّا نريكَ مِنَ
المحسنين؛8 دو جوان داخلِ زندان شدند. يكى از آنها گفت: من در خواب ديدم كه در جام
سلطان شراب مىفشردم و ديگرى گفت در خواب ديدم بر روى سرم نان گذاردهام و
پرندهها از آن نان مىخورند يوسفا ما را از تعبير اين خواب آگاه ساز، كه تو را از
خوبان مىبينيم.”
2 – 1 تاريخ صدر اسلام:
جوانان در پيشبرد اهداف الهى
پيامبر اسلام(ص) نقشى ارزنده داشتند كه به نمونههاى برجسته آنان اشاره مىكنيم.
1 -2 -1- اولين كسى كه به
پيامبر(ص) ايمان آورد، على بن ابىطالب(ع) بود در حالى كه سنين نوجوانى را
مىگذراند، حضرت در اين مورد فرمود:
“در كودكى، سينههاى عرب
را به زمين رساندم و شاخههاى نوبرآمده “ربيعه” و “مضر” (دليران اين دو قبيله) را
شكستم. شما قدر و منزلت مرا از رسول خدا(ص) به سبب خويشىِ نزديك و مقامِ بلند و
احترامِ مخصوص مىدانيد. زمانِ كودكى، مرا در كنار خود پرورش داد؛ به سينهاش
مىچسبانيد و در بسترش در آغوش مىداشت و بوى خوش خويش را به من مىبويانيد و …
من همچون بچه شترى كه به دنبال مادرش مىرود، پى او مىرفتم. هر روزى از خوهاى خود
پرچم و نشانهاى مىافراشت و پيروى از آن را به من امر مىفرمود و هر سال (قبل از
بعثت) جمدتىج در غار حرا اقامت مىنمود. من او را مىديدم و غير از من نمىديد.
در آن زمان اسلام در خانهاى نبود، مگر خانه رسول خدا(ص) و خديجه و من سومى آنان
بودم. نور وحى و رسالت را مىديدم و بوى نبوت و پيغمبرى را استشمام مىكردم.”9
در اولين مرحله دعوت علنى رسول
خدا(ص) – كه از خويشان خود آغاز فرمود – على(ع) تنها كسى بود كه در كمال رشادت و
شجاعت ايمانش را اظهار داشت و در ميان ريشخند جمعيت حاضر، پيامبر اكرم(ص)، مصمم و
جدّى، حضرت على(ع) را به عنوان وصى و جانشين خود معرفى فرمود.10 از آن پس نيز
بيشترين نقاط درخشان تاريخ اسلام به دست على بن ابىطالب رقم خورده است كه اين
مختصر گنجايش پرداختن به خلاصهاى از آن را نيز ندارد.
2 -2 -1- پيامبر(ص) دل هر حق
طلبى را كه از رذايل و پستيها به تنگ آمده بود، جذب مىكرد و روش برخورد آن
بزرگوار هر سرخورده گريزپاى را آرام مىنمود. ولى آنچه در دعوت آن برگزيده خدا به
روشنى مشهود است، تعداد زياد ايمان آورندگان نوجوان و جوان، نسبت به ساير گروههاى
سنى، است كه معمولاً از وفادارترين و استوارترين شخصيتهاى تاريخ صدر اسلام به شمار
مىآيند و پيامبر عنايتى خاص بدانان مبذول مىداشت. همان گونه كه فرماندهان،
جانشينان و فرستادگان خود را از ميان اين جوانان مؤمن و پرشور و انقلابى انتخاب
مىنمود و اينك نمونههايى از آنها:
الف – مصعب بن عمير از
خانوادههاى اشرافى مكه بود. پدر و مادرش او را بسيار دوست داشتند… جوانى بسيار
زيبا و مرفه بود، آيين مقدس اسلام بر جانش اثرى ژرف گذارد و موجب شد على رغم ميل
پدر و مادرش و با وجود تمامى تكلّفات و تعلّقاتى كه داشت، مسلمان گردد.
او مدتى پنهانى خدمت پيامبر(ص)
مىرسيد و تعاليم اسلام را فرا مىگرفت و سعى داشت كسى از رازش آگاه نگردد. اما يك
روز، يكى از بستگانش، او را در حال نماز ديد. وى را گرفتند و در زيرزمين خانهاشان
زندانى كردند و در هواى گرمِ مكه، كاه را به آتش مىكشيدند تا به تنگ آيد، ليك او
تحمل مىنمود و شكنجه را بر كفر ترجيح مىداد.
تا آن كه از جانب پيامبر(ص) و
براى نجات از شكنجههاى طاقت فرسا، همراه جمعى ديگر مأمور به هجرت به حبشه شد، پس
از بازگشت وى و قضيه حصر اقتصادى مسلمين در شعب ابىطالب و ايمان آوردنِ تعدادى از
مردم يثرب، پيامبر(ص) بنا به درخواست آنان، اين جوانِ زاهد را به عنوان امام جماعت
و مبلّغ اسلام و نماينده خويش به مدينه اعزام نمودند و در اثر تبليغات گيراى او و
تازه مسلمانان آن ديار بود كه نام پيامبر(ص) در اندك زمانى به گوش تمامى مردم يثرب
رسيد و زمينه هجرتِ سرنوشت ساز پيامبر(ص) را فراهم نمود.
ب – در سال هشتم هجرى – پس از
فتح مكه و پاكسازى منطقه از لوث وجود سردمداران كفر – پيامبر(ص) عزم بازگشت به
مدينه نمودند؛ ليكن از آنجا كه ايّام حج نزديك بود، مصلحت ايجاب مىكرد تا براى
اداره امور سياسى – اجتماعى منطقه فردى را منصوب كنند، تا بر اوضاع مسلط گشته از
بحرانهاى احتمالى جلوگيرى نمايند. از اين رو، “عتاب بن اسيد”، جوان شايسته و تازه
مسلمانى را – كه بيست سال بيشتر از عمرش نمىگذشت – به حكومت و فرماندارى مكه
منصوب كردند.
ج – “زيد بن حارثه” را عربهاى
بيابان گرد در يكى از تجاوزات مرزى – در حالى كه سنين كودكى را پشت سر مىگذاشت –
ربوده و در بازار به برادر زاده خديجه – همسر پيامبر(ص) – فروختند كه او نيز زيد
را به عمه خويش سپرد. بانوى فداكار اسلام، پس از ازدواج، زيد را به پيامبر(ص)
بخشيد.
با تابش اولين طليعه خورشيد
اسلام، زيد در گروه اولين گروندگان به پيامبر(ص) قرار گرفت و سوم كسى بود كه اسلام
آورد. جذبه پيامبر(ص) براى زيد آنچنان بود كه وقتى والدين براى بازگرداندن او به
مكه آمدند و پيامبر(ص) آزادش ساخته و در ماندن و رفتن مخيّر نمودند، وى اقامت در
غربتِ عشق را برگزيد.
پيامبر(ص) زيد را بسيار دوست
داشتند و او را فرزند خويش خطاب كرده و رسماً اعلام فرمودند كه زيد فرزند من است و
ما از يكديگر ارث مىبريم.
زيد در صحنههاى حساس صدر
اسلام حضورى فعال داشت و از فرماندهان لشگر حق به شمار مىرفت. وى در جنگ “موته”
پس از به شهادت رسيدن “جعفر طيار”، عموى پيامبر(ص)، در سِمَت پرچمدارى سپاه اسلام،
شربت شهادت نوشيد و همچون فرزندى، پيامبر را در سوگ خويش نشاند.
د – رسول خدا تا واپسين روزهاى
حيات خويش چند بار با روميان و عمّال داخلى آنان دست و پنجه نرم كرده بود و اين
بار تلاش مىكرد پيش از رحلتش ضرب شستى به آنان نشان دهد تا پس از او از ناحيه شمال،
خطرى متوجه اسلام نگردد. لذا سپاهى عظيم مركب از مهاجر و انصار – كه در آن افراد
سرشناسى شركت داشتند – بسيج كرد و فرماندهى آن را به جوان هيجده سالهاى به نام “اسامة
بن زيد” سپرد.
در سپاه عظيم اسامه تمام
بزرگان و پيرمردانِ مهاجر و انصار، به جز اميرالمؤمنين و بنىهاشم و ابن عباس و
عدهاى از رجالِ فضيلت كه علاقه مند به خاندان عصمت بودند، مانند: سلمان و اباذر و
مقداد، مأمور به شركت بودند. پيامبر(ص) با انتخاب اسامة با خرافاتِ زمان جاهليت
عملاً به مبارزه پرداخت و اصل تقسيم كار و مقام بر اساس شخصيت و لياقت را زنده
كرد.11
ه. ابوعامر از دشمنان سرسخت
پيامبر(ص) بود كه در دشمنى با اسلام لحظهاى آرام ننشست و با منافقان مدينه،
همكارى تنگاتنگى داشت. پسر وى “حنظله” جوانى بيست و چند ساله بود كه بدكارى پدر،
او را از ايمان به خدا و پيامبر او(ص) باز نداشت تا آن جا كه يكى از زيباترين
نقشهاى فداكارى و ايثار را رقم زد.
شبى كه فردايش جنگ احد آغاز
مىشد، شب زفاف حنظله بود. عروس نيز – همچون داماد – از خاندانى منافق بود يعنى
دختر “عبدالله ابى”، سركرده اوسيان. حنظله آن گاه كه منادى حق، نداى جهاد سر داد،
از فرماندهى كل قوا رخصت خواست تا يك شب در مدينه بماند و فردا خود را به ميدان
نبرد برساند و پيامبر(ص) نيز اجازه فرمودند.
قرآن او را چنين مدح مىكند:
“افراد با ايمان، كسانى
هستند كه به خدا و فرستادهاش ايمان دارند و آن گاه كه براى كارى عمومى با پيامبر(ص)
گرد آمدهاند تا از او رخصت نخواهند، رهايش نمىسازند، آنان كه اذن مىطلبند، همان
مؤمنين به خدا و رسولش هستند.”12
همان شب، تازه عروس در خواب
ديد كه آسمان شكافت و حنظله داخل آن شد و آن گاه شكاف به هم آمد. او از اين خواب
دانست كه به زودى همسرش شربت شهادت خواهد نوشيد؛ پس صبح، حنظله را با ديدگانى اشك
بار به سوى ميدان بدرقه نمود.
اين جوان رشيد از خود گذشته،
پس از ساعتى نبرد دليرانه در ميدان توسط نيزهدارى به شهادت رسيد.
پيامبر(ص) فرمودند: من خود
ديدم كه ملائك حنظله را غسل مىدادند و از همين تاريخ بود كه وى به “غسيل الملائكه”
شهرت يافت.13
بايد اضافه نمود در زندگى و
سيره ائمه اطهار – عليهم السلام – نيز معمولاً نيكوترين و خالصترين شيعيان،
جوانان و يا آنان كه از جوانى سر در گرو اين راه داشتند، بودهاند و واقعه سرخ
عاشورا آن را به طور كامل به نمايش مىگذارد و گرچه در ميان 72 تن شهيد دلباخته
امام حسين(ع) “حبيب بن مظاهر” و “مسلم بن عوسجه” و… هم وجود داشتهاند، اما نسبت
به نوجوانان و جوانان در اقليتى قابل توجّهند. ادامه دارد
پاورقيها:
1 ) احزاب (33) آيه 39.
2 ) اشاره به شعر ناصر
خسرو در مورد عقابى كه در اوج پرواز تيرى بر بالش اصابت مىكند:
گفتا عجبا اين كه زچوب است
و زآهن
اين تيزى و تندىّ و پريدنش
چها خواست؟
چون نيك نظر كرد پر خويش
در آن ديد
گفتا ز كه ناليم كه “از
ماست كه بر ماست”
3 ) كلمه فتى در قرآن در
دو معنا استعمال شده است: جوان و خدمتكار؛ كه معناى دوم از بحث خارج است و مطمح
نظر در اين جا آياتى است كه اين لفظ در معناى جوان به كار رفته باشد.
4 ) انبيا (21) آيات 60 –
59.
5 ) يوسف (12) آيه 30.
6 ) كهف (18) آيات 13 –
12.
7 ) همان، آيه 60.
8 ) يوسف (12) آيه 35.
9 ) نهج البلاغه فيض
الاسلام ، ص 813.
10 ) ر ك : فروغ ابديت،
ج1، ص214 – 213.
11 ) تاريخ اسلام، ص191.
12 ) نور (24) آيه62.
13 ) ر ك : اسدالغابه، ج2؛
بحار، ج20؛ سيره ابنهشام، ج2؛ فروغ ابديت، ج2.
شعر و شعور
شعر و شعور
قال علىٌ – عليه السلام – : “اِنَّ
هذهِ القُلُوبَ أَوعِيَةٌ فَخَيْرُها أَوْعَاهَا؛1 اين دلها همچون ظرفهايى است، كه
بهترين آنها، ظرفى است كه گنجايش آن افزونتر باشد.”
جمله دلها را مثال ظرف دان
حق چنان مظروف باشد بىگمان
هر دلى گنجايشى دارد فزون
گنجدش حق بيشتر در اندرون
همچو دريايى است دلهاى
كرام
قلب ديگر مردمان مانند جام
گر خورد پاى مگس در آب جام
لرزهاى افتد بر آن مايع تمام
صخرهاى در آب دريا كن رها
آب كلّ بحر، كى جنبد زجا
چون مگسهايند، خواهشهاى تن
كه پرند، بر روى دل با مَكر و فَن
ليك دريايى نجنبد از مگس
عارفان را دل نلرزد از هوس
از چه جوشد، آب درياها،
بدان
كان زمهر حق بجوشد بىگمان
قال علىٌ – عليه السلام – : “مَنْ
حَذَّرَكَ كَمَنْ بَشَّركَ؛2 كسى كه تو را برحذر دارد
جاز چيزى كه مايه هلاكت توستج همانند كسى است كه تو را بشارت دهد جبه چيزى كه
مايه رستگارى توستج.”
ناصح خود را ز نزد خود مران
هر كه عيبى گفت آن را خير دان
گرچه گوينده، بسى بدگو بود
ليك مرد حق، حقيقت خو بود
حق تعالى بس سخنها هر زمان
با تو گويد از دهان مردمان
با تو مىگويد سخن از ناى
من
گوش مىكن، لاف دانايى مزن
من نه پند تو دهم اى
بىوفا
چون تو نشناسى صداى آشنا
قال علىٌ – عليه السلام – : “اللسانُ
سَبُعٌ، اِن خُلِّىَ عَنْهُ عَقَرَ؛3 زبان درندهاى است كه اگر رها گردد، خواهد
گزيد.”
اين زبان تو عدوى جان توست
اژدهايى خفته در دامان توست
هين بكوش اين گرگ خو را
رام كن
حيلتى كن مار را، در دام كن
ورنه برخيزى ز خواب مرگ،
مار
نيست كس تا بر تنش پيچى چو خار
مىگزى زان پس، زحسرت جان
خود
تا ابد با آتشين دندان خود
قال علىٌ – عليه السلام – : “أحصُدِ
الشَّرَّ مِن صَدْرِ غَيْرِكَ بَقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِك؛4 با پاك نمودن دل خود، از
كينه ديگران، دل آنان را از كينه خود پاك كن.”
كينهها در سينههامان چون درخت
از جهالت خورد آب و گشت سخت
خيز و از ريشه نهال كين در
آر
تا درخت كينهات نايد به بار
گر كَنى از دل، نهال دشمنى
ريشه شر را ز دلها بر كَنى
قال علىٌ – عليه السلام – : “الطَّمَعُ
رِقٌّ مُوبَّدٌ؛5 آزمندى بردگى جاويدان است.”
اين هوسها چون حجاب جان توست
حرص چون قفل درِ زندان توست
رو كليدى جوى از صاحبدلان
زودتر بگشاى اين قفل گران
ورنه ماند يوسفت در چاه تن
نَفْس، فرعونى كند با اين بدن
1.
كلمات قصار، ش147
2 . همان، ش56
3 . همان، ش57
4 .
همان، ش169
5 . همان، ش171
ابزارهاى تهاجم فرهنگى
تهاجم فرهنگى و راه حلها
ابزارهاى تهاجم فرهنگى
قسمت دوم
سيد موسى مير مدرّس
اشاره:
در نوبت گذشته، ضمن اشاره به
ديدگاههاى كسان درباره تهاجم فرهنگى و ارائه سرفصلهاى مباحث، در باب سه موضوع: 1-ماهيت
تهاجم و تبادل فرهنگى، 2- پيشينه تاريخى تهاجم فرهنگى، 3- تهاجم فرهنگى در كشورهاى
اسلامى، مطالبى گفته آمد، و اينك ادامه بحث:
× × × × ×
4- ابزارهاى تهاجم فرهنگى
جلوههاى فرهنگ غرب را
نمىتوان بريده از مبانى تئوريك آن، مورد مطالعه قرار داد، زيرا اخلاق انتفاعى،
سياست، اقتصاد و فرهنگ – به معناى ويژه – همگى برگرفته از جهانبينى و انسان شناسى
غربند، كه در قالب مكاتبى مانند: اومانيسم، ليبراليسم، اگزيستانسياليسم، دنبال
مىشوند.
مبانى تئوريك فرهنگ غرب و
جلوههاى آن، با كمك ابزار و مكانيزمهاى گوناگونى به كشورهاى عقب نگاه داشته شده –
كه كشورهاى “متروپل” نامِ “توسعه نيافته” بر آنها نهادهاند – منتقل مىشوند، كه
در اين جا به مواردِ مهم آن، اشاره مىشود:
1-4- مطبوعات
مفاد كتابهاى دانشگاهى، در
كشورهاى موسوم به جهان سوم، معمولاً ترجمانى از منابع بيگانه است – حتى آنهايى كه
تأليف نويسندگان خودى به شمار مىروند – و طبيعى مىنمايد كه عرصه علوم – خصوصاً
علوم انسانى – جولانگاه تفكرات فيلسوفان، روان شناسان، جامعه شناسان و ديگر
متخصصان مغرب زمين باشد. و بدين سان، شالوده و بنيان تفكر غرب، توسط دولتها به
مراكز آموزش عالى، انتقال داده مىشود.
از سوى ديگر، مؤسسات انتشاراتى
با انگيزههاى مختلف، به ترجمه و نشر آثارى مىپردازند كه بسيارى از آنان مكمّل
هدف مذكورند؛ بويژه رمان و داستان نويسى كه به واسطه داشتن جنبه توصيفى، از قدرت
القاى فوقالعادهاى برخوردار است و به علّت نداشتن پيچيدگيهاى زبان كتب علمى،
زمينه پذيرش عمومى دارد.
اساساً كار ويژه ادبيات
امپرياليزم، صهيونيزم و ماركسيسم، دفاع از مرامهاى سياسى است؛ فى المثل شخصيتهاى
ادبى برجستهاى چون “چارلز ديكنز” و “ويكتورهوگو” را نبايد از تاريخ امپرياليزم
بيرون دانست، زيرا در اين صورت است كه خواهيم توانست، به اين نكته پى ببريم كه چرا
“چارلز ديكنز”، زمانى كه در مورد “استراليا” مىنويسد، تعابير ناخوشايندى به كار
مىبرد، و علت آن هم اين بوده است كه استراليا مملكت و سرزمينى بوده كه از طريق
انگلستان گرفته بودند.7
از همين زاويه، مىتوان به
رسالت روزنامهها، هفتهنامهها، ماهنامههاو فصلنامهها نيز وقوف يافت، كه در چه
مسيرى حركت مىكنند و چه رسالتى بر دوش دارند؟ و به اين پرسشها پاسخ داد كه چرا
مجلهاى در “نگاه نو” ش، دستاورد دهه نخست انقلاب را يأس و نوميدى و سراسر آن را
خفقان و استبداد مىشمرد و قاعدهاى را تبليغ مىكند كه همه انقلابها به آخر خط
رسيدهاند و اين يكى (انقلاب اسلامى) نيز از آن قانون، بر كنار نيست؟ و چرا نشريه
ديگرى كه ادعاى حراست از “كيان” فرهنگ را دارد، انقلاب را – از قول مصاحبه
شوندهاش – مورد هدف قرار مىدهد و مىنويسد: “مردم ايران، خسر الدّنيا و الآخره
شدهاند”؟ و چرا سومى كه كارش “گردون” پيرامون ارزشهاى مغرب زمين است، نسبت به
ارزشهاى اسلامى، بىحرمتى روا مىدارد؟ و از چه رو آن دگرى – كه “فاراد”ى است، از
تمام ظرفيت فرهنگ غرب – جسارت دست يازى به قلههاى مقدس را پيدا مىكند؟!
تازه اينها به طور غير مستقيم،
پيام غرب را به ارمغان آوردهاند، در حالى كه مجلههاى مبتذل و تصاوير مغاير عفت
عمومى غير مجاز، به طور آشكار، در استحاله فرهنگى جامعه، كوشش بىدريغ مىنمايند.
ناگفته نماند، سخن در اين نيست
كه انتقال مبانى نظرى فرهنگ غرب، درست است يا ناروا، بل بحث در اين است كه چسان
اين كار، وسيله نهادهاى دولتى و خصوصى انجام مىپذيرد و قشرهاى گوناگون، با اين
مباحث آشنا مىشوند. با اين تفاوت كه مراكز علمى، عموماً مبانى نظرى را منتقل
مىكنند، اما مؤسسات انتشاراتى خصوصى، جلوههاى فرهنگ غرب را در قالب رمانها،
داستانهاى پليسى، جنايى و رمانتيك، در جامعه مىپراكنند.
پارهاى از مدعيان هنر در اين
مرز و بوم، نيز بر اين باورند كه فى المثل هنر رمان، آميخته با عشق و سكس و
احياناً جنايت است و شما يا بايد مردم را از اين هنر، محروم سازيد، يا اين كه
پيامد آن را نيز پذيرا شويد، گرچه رهاورد و تبعات آن، با مبانى شريعت (فقه) ناساز
افتد!
نقد و بررسى اين انگاره، فرصت
ديگرى مىطلبد و بيرون از حوصله اين مقاله است، ولى اجمالاً بايد خاطر نشان ساخت
كه اولاً: چه كسى گفته است رمان، همواره بايد آميزهاى از سكس، خشونت و جنايت باشد
و آيا شاهكارهاى ادبىِ در اين باب، براستى چنيناند؟ ثانياً: به فرض كه بناى رمان
را بر اين بنيان كژ، نهاده باشند، آيا نبايد در شيوه بهرهورى از آن، تأمل كرد؟
2-4- تحصيل كردگان غربزده
در مبحث پيشينه تاريخى تهاجم
فرهنگى، گفته آمد كه يكى از مهمترين جاده صافكنهاى امپرياليزم، تحصيل كردگانى
هستند كه مدينه فاضله را در آن سوى مرزها جستجو مىكنند.8 و پيداست كه هر اندازه
اينان از فرهنگ دينى – ملى، فاصله گرفته باشند، به همان ميزان به سوى غرب روى
مىآورند.
در اين ميان شمارى از آنان، آن
سان شيفته فرهنگ و زندگانى در مغرب زمينند، كه براى هميشه، جلاى وطن مىكنند و هم
اكنون يك سوم كل متخصصان كشورهاى غربى را اين قبيل افراد، تشكيل مىدهند.
اين خيل خودباختگان كه برخى از
بروكراتها و تكنوكراتها را با خود گرد آوردهاند، چه در عرصه مطبوعات و هنر، و چه
در قلمرو دانش و تكنولوژى، نقش ستون پنجم در جبهه تهاجم فرهنگى را ايفا مىكنند و
نمونههاى آن، در تاريخ اين سرزمين – از عصر قاجاريه تاكنون – فراوانند.
مانند “ميرزا ملكم خان”،
بنيانگذار فراموشخانه در ايران و كسى كه از همان آغاز كار، دُم خروس كمپانى تنباكو
را در جيب داشت9 و “ميرزا آقاخان كرمانى” و بعدها “احمد كسروى” و “تقى ارانى” كه
به جنگ مذهب آمدند.10 و “سيد حسن تقى زاده” كه نشانه تديّن را با تيغ جفا برگرفت و
افسار وابستگى به غرب را بر گردن انداخت و مىگفت: از موى سر تا ناخن پا، بايد
فرنگى شد. و پسران “مشيرالدوله” (مؤتمن الملك و حسن پيرنيا) كه جزو نويسندگان
قانون اساسى مشروطيت بودند و در كشمكشهاى سياسى، همواره جز سود خود، در بند هيچى
نبودند11 و “حسن پيرنيا” در برهههايى از دوران نخستوزيرىاش، به جاى مصالح
ايران، مطامع انگلستان را مطمح نظر داشت. و امثال “ابراهيم صفايى” كه به قول “جلال
آل احمد”، نه تنها بىمسؤوليت كه صاحب غرض نيز بود.12 و “مهدى بهار” كه علىرغم
قلم فرسايىاش در “ميراث خوار استعمار”، خود از عاملان استعمار در كودتاى 59/4/18
نوژه شد و “بهمن آقايى” كه فرجام نگون بختش، جاسوسى براى آمريكا شد و “سعيدى
سيرجانى” كه اخيراً از ساواكى بودن خود و ارتباطش با بيگانگان پرده برداشت و جالب
اين كه در بخشى از ندامتنامهاش، حقايقى را نيز به قلم آورده و پارهاى از اين
قماش را چنين شناسانده است:
“هموطنان به هوش باشيد،
دقت كنيد، در عصر تصرف انديشه و انفجار اطلاعات، دشمن با قاطعيت و جدّيت، فرهنگ و
انديشهتان را نشانه گرفته آن هم از دريچه فرهنگ و هنر، همه فاسدان و ريزهخواران
دربار شاهنشاهى امروز با ايجاد بنياد فرهنگى و مجله و نشريه و كانون و غيره يك هدف
اصلى را دنبال مىكنند و آن تيرباران ناجوانمردانه ارزشهايتان و به مسخرهكشيدن
اعتقاداتتان و القاى يأس از ادامه حركت انقلاب.
فكر مىكنيد چرا منوچهر گنجى
به من پيشنهاد همه گونه مساعدت و همكارى مىكند يا رفيعزاده با تمام وجود، خود را
عرضه مىدارد و يا پرويز نقيبى پاكت پول هديه مىداده است و يا مؤسسه به اصطلاح
ليليان هيلمن، كمك مالى چند هزار دلارى به دگر انديشان و مخالفين عرصه مطبوعات و
كتاب مىنمايد آن هم با تأييد احسانيار شاطر و… .
مردم دقت كنيد حسن شهباز
صهيونيست و كلوپ روتارى در لندن و فرنگيس يگانگى ضد دين به اصطلاح زرتشتى، همه و
همه امروز لباس فرهنگ و هنر به تن پوشيدهاند تا درندهخويى و گرگ صفتى خود را در
لباس ميش مخفى نگه دارند و من و امثال من هم به جهالت و خريت عمله بىمزدشان
مىشديم… من امروز در مقام اعتراف به همه جرايم و اتهامات نيستم كه فكر هم
مىكنم پذيرش آنها تسليم در مقابل حق است، ولى اگر خواستيد محاكمهام كنيد، نگوييد
به جرم ترياك، به جرم ارتباط با عوامل ساواك و سيا، به جرم مسائل سوء اخلاقى، به
جرم تعهد به ساواك، به جرم تاييد شاه، به جرم تاييد بقائى و ارتباط با او، به جرم
تماس با سلطنت طلبان و فراماسونها و صهيونيستها، اينها را نگوييد كه دفاعى ندارم،
فقط بگوييد سعيدى اتهامش فراموشى بود، فراموشى وجدان كه همه اتهامات را در بر
دارد… .”13
با نگاهى به امثال اين
اعترافات، معلوم مىشود كه چرا، مروّجان ابتذال و سرسپردگان به بيگانگان، ژست
فرهيختگى گرفته و دفترهاى سياسى را به ستادهاى فرهنگى تغيير نام دادهاند! قابل
توجه حضراتى كه نوشتهاند: “تهاجم فرهنگى، توطئهاى عليه جمهورى اسلامى نيست” و “نفس
آن نيز ذاتاً منفى نيست”!
3-4- سينما، تلويزيون،
ويدئو و ماهواره
در دهههاى اخير كه تكنولوژى
ارتباطات وارد مرحله تازهاى گشت، حوزه تهاجم فرهنگى گسترش يافت. اگرچه ابزارى
بسان پيكهاى فضايى (ماهوارهها) و آيينههاى جادو (سينما)، شمشير دو لبهاند كه هم
در مسير فرهيختگى جامعه، كارآمدند و هم در انهدام فرهنگى آن مؤثر، ولى به شهادت تاريخ
و تجربه، پيوسته بار منفى و ضد ارزشى اين رسانهها بر مايههاى علمى، اطلاعاتى و
فرهنگى آنان پيشى گرفته است. اين ادعا، آنگاه پذيرفتنى است كه دريابيم، اين
ابزارهاى تكنولوژيك ارتباطى، در كنترل و خدمت كارتلها و تراستها قرار دارند.
در 28 دسامبر 1895 برادران “لومير”،
سنگ بناى چيزى كه امروز از آن به سينما تعبير مىشود، نهادند. در آغاز، اين وسيله
براى سرگرمى و تفريح و سپس بيان عقايد آزادى خواهانه به كار مىرفت ولى از سالهاى
نخستين قرن بيستم در خدمت تجارت و تهاجم نيز قرار گرفت.
راديو هم در بدو شكلگيرى در
آمريكا، خصوصى تولد يافت و در اروپا نيز هويتى دو چهره (خصوصى – دولتى) داشت. پس
از آن، تلويزيون و ويدئو هم در استخدام پول و پخش آگهىهاى تجارتى قرار گرفتند،
اما ماهواره در اين ميان از جايگاه ويژهاى برخوردار است؛ هم از آن جهت كه سينما،
راديو، تلويزيون و ويدئو را مىتوان به كنترل درآورد و از توليدات داخلى تغذيه كرد
و هم از آن رو كه ماهواره در سال 1993 ميلادى(1373) همه كشورهاى جهان را تحت پوشش
ارتباط مستقيم قرار داد و تمام كره مسكون را با واقعيت انكارناپذير وجود خود، رو
به رو ساخت.
تاريخچه آغاز سيستم ارتباط
ماهوارهاى را به اكتبر 1945، بازگشت مىدهند؛ يعنى زمانى كه “آرتورسى كلارك”؛
ستوان خلبان نيروى هوايى انگليس، پيشنهاد پرتاب ماهواره مخابراتى را ارائه كرد و
از آن پس سير تكاملى پيمود تا اين كه اكنون با استفاده از سيستم ارتباطى
ماهوارهاى معروف به ي يت/ا/آ، امكان پخش مستقيم برنامههاى راديو – تلويزيونى در
سراسر جهان، فراهم گرديده است.
ماهواره از ديدگاه تكنولوژى،
بىشك يكى از بزرگترين دستاوردهاى علمى و مهندسى انسان – پس از انقلاب صنعتى – است
ولى در بررسى اين پديده، نخست بايد انگيزه سازندگان آن را مطمح نظر قرار داد و به
اين سؤال پاسخ داد كه هدف از قرار دادن ماهوارهها در مدارهاى مختلف اطراف زمين،
تبادل اطلاعات و فرهنگ است يا تأمين منافع غرب در ابعاد سياسى، اقتصادى، و نظامى؟
به ديگر سخن، ماهواره پديدهاى صرفاً فرهنگى است يا در پوشش فرهنگى، اهداف سياسى
را تعقيب مىكند؟
پارهاى، هجوم ماهواره را “استعمار
الكترونيكى” جهان سوم مىشمارند و برخى آن را “ماهپارهاى” فرهنگى مىدانند كه
براى افزايش اطلاعات و دانشهاى تازه، بايسته است وجودش را پر بها به حساب آورد.
به هر روى، ماهواره داراى
فوايد ارزشمند و مضرّات انكار ناپذيرى است، كه سزد تا اين نكات مثبت و منفى گوشزد
شوند، آن گاه تبيين گردد كه موضوع سخن، چه نوع ماهوارهاى است؛ آيا كسانى كه
خواستار برخورد فيزيكى با ماهوارهاند، ماهوارههاى مخابراتى و اطلاعاتى را مدّ
نظر دارند يا تلويزيونهاى ماهوارهاى را؟ به عبارت ديگر، پخش برنامههاى تلويزيونى
به وسيله ماهواره براى ساير كشورها، مورد خشم و تحريم اين شمار است يا ماهواره
بطور كلى ولو اطلاعاتى – علمى؟!
حاكميت ملى و تكنولوژى
جديد ارتباطى
شك نيست كه ماهوارهها صرف نظر
از اين كه چه اهدافى را تعقيب مىكنند، با منافع ملى كشورها سازگار نيستند و اكنون
صاحب نظران حقوق بين الملل، به اين نتيجه رسيدهاند كه اصل آزادى انتشار اطلاعات،
با مفهوم حمايت از حاكميت ملى در تهافت است. زيرا راست است كه كشورها به گونهاى
رفتار مىكنند تا نشان دهند كه كنترل حقوق ملى خود را در دست دارند؛ اما نبايد
ترديد داشت كه تكنولوژيهاى جديد ارتباطى و كارگزاران فرامليتى آنان، محدوديتهايى
در زمينه آزادى عمل ملتها به وجود آوردهاند و جريان يك سويه اطلاعات را علىرغم
ميل بسيارى از حكومتها – حتى اروپايى، مانند فرانسه – همچنان در دست دارند.
جنبههاى مثبت و منفى
ماهواره
بطور كلى، نكات مثبت و منفى
ماهواره را، مىتوان در محورهاى ذيل بيان كرد.
جنبههاى مثبت ماهواره:
1- مبادله اطلاعات و آگاهى از
آخرين دستاوردهاى علمى.
2- پيش بينى توفان، سيل،
باران، برف و وضعيت جوّى.
3- سهولت در مكالمات تلفنى و
سرعت در ارسال اخبار و رخدادهاى سياسى عالم.
4- آگاهى از حوادث ناگوار و
اقدام سريع در امداد رسانى.
5- آسانى در تجارت بينالملل و
بازديد از نمايشگاههاى بينالمللى و دستيابى سريع به توليد كننده هر محصول.
6- پخش تبليغات مذهبى به دهها
زبان زنده دنيا.
7- كسب اطلاعات پيرامون صنعت و
كشاورزى.
8- ارائه خدمات تكاملى مانند
ويدئو كنفرانسها يا تشخيص پزشكى از راه دور.
9- بىنيازى از برجهاى مراقبت
در هنگام پرواز.
10- كاربردهاى نظامى، از قبيل
تعيين هدفهاى نظامى، موقعيت دقيق نيروهاى خودى و دشمن.
جنبههاى منفى ماهواره:
1- يك سويه بودن اطلاعات و عدم
قدرت مخاطب در ارائه افكار و عقايد خود.
2- نقض حاكميت ملى كشورها.
3- استراق سمع تماسهاى راديويى
نظاميان و مكالمههاى تلفنى شخصيتهاى سياسى.
4- ارسال برنامههاى ضد اخلاق
و مذهب.
5- عكس بردارى از وضعيت
جغرافيايى كشورهاى جهان سوم و منابع ملى آنان و سوء استفاده از آن.
6- گزارش موقعيت نظامى كشورهاى
ضد امپرياليزم، به دشمنانشان.
7- ارائه اطلاعات كذب و
خبرسازى.
8- تبليغ معيارهاى غرب و آسيب
رساندن به ارزشهاى مذهبى و ملى كشورها.
9- ايجاد تزلزل در كانون
خانواده و انحراف جنسى نسل جوان.
10- كوشش در استحاله فرهنگى
تودهها، براى پذيرش تئورى نظم نوين جهانى.
دليلهاى مخالفان و موافقان
با وجود آثار مثبت و منفى ياد
شده، دو ديدگاه متضاد درباره آزاد سازى بىقيد و شرط استفاده از آنتنهاى
ماهوارهاى و جمعآورى و برخورد فيزيكى با آنها، خودنمايى مىكند. گروه اول،
عمدتاً جنبههاى مثبت ماهواره را دستاويز قرار داده و بدون اين كه تمايلى به تفكيك
ميان ماهوارههاى اطلاع رسانى و برنامههاى تلويزيونى ماهوارهاى، داشته باشند
عملاً در برخوردى منفعلانه، تسليم شدهاند. و گرچه به ادلّهاى از قبيل بهره جستن
از دستاوردهاى علمى، قدرت انتخاب مردم و حق آزادى در انتخاب، تمسّك مىجويند ولى
بطور كلى مىگويند: به دليل مسلّح نبودن به تكنولوژى مقابله، ناچار بايد تسليم شد؛
بويژه اين كه هم اكنون در كشورهاى صنعتى نوارهايى فلزى ساخته شده كه با نصب آنها
در دور پنجره، مىتوان مانند “ديش”، برنامههاى ماهوارهاى را دريافت نمود يا با
نصب صفحههايى كه به شكل پرده عمودى ساخته شدهاند – بر روى پرده خانه – مىتوان
از برنامههاى ماهوارهاى استفاده كرد.
اين گروه، مدعى است، به فرض كه
شما توانستيد با برخورد فيزيكى – در شرايط فعلى – آنتنهاى بشقابى را از فراز
بامها، جمع آورى كنيد، ولى دوستداران اين برنامهها، چند صباحى ديگر، مىتوانند –
به دور از چشم مأموران انتظامى – با آنتنهاى معمولى اين برنامهها را دريافت كنند.
افزون بر آن، جمعآورى اين آنتنها، بخشى از توان نيروى انتظامى را به خود مشغول
مىدارد و باعث رواج فيلمهاى غير مجاز ويدئويى مىشود و چه بسا موجب حرص و ولع
شود؛ “النّاس حريصٌ على ما مُنِع” و پاى قاچاقچيان را نيز به اين بازار بكشاند.
مخالفان ديدگاه مذكور
مىگويند: ما منكر فوايد و جنبههاى مثبت ماهواره نيستيم، بل آنچه مورد بحث و
تأكيد ماست، پخش برنامههاى تلويزيونى به وسيله ماهواره است، كه اولاً: با چشم
پوشى از اخبار و رپرتاژهاى هدايت شده، حاكميت ملى كشورها را نقض مىكند. ثانياً:
موجب اشاعه فساد و فحشا، ترويج فرهنگ و آداب و رسوم غربيان و ناهنجاريهاى اجتماعى
مىگردد. ثالثاً: ماهواره در واقع چهرهاى سياسى دارد و اين كه فردا، دوستداران
برنامههاى ماهوارهاى، خواهند توانست با آنتنهاى معمولى اين برنامهها را ببينند،
مجوّزى براى عدم برخورد و تسليم در برابر اين پديده نيست. براى اين كه دولت موظف
است به حكم امر به معروف و نهى از منكر، جلو تظاهر به فساد را بگيرد و آنتنهاى
برفراز منازل، از مصاديق منكرند. به علاوه مگر مشروبات الكلى، قمار و… آشكارتر
از آنتنهاى ماهوارهاىاند؟ با اين وجود، شرعاً حرامند و دولت موظّف است با عاملان آنها برخورد نمايد. رابعاً: با
توجّه به اين كه برنامههاى ماهوارهاى به غير از زبان رايج كشور (فارسى) پخش
مىشوند، چسان قابل توجيه است كه علاقهمندان، براى آگاهى از دستاوردهاى علمى، به
اين برنامهها روى مىآورند، در حالى كه اكثر مردم، زبان بيگانه نمىدانند؟!
چه بايد كرد؟
براى تحليل روشمند و ارزيابى
قانونمند از پديده ماهواره، بايسته است كه دو امر، مورد توجه ويژه قرار گيرد:
الف – اهداف مجريان طرح برنامههاى
ماهوارهاى چيست؟ آيا هدف، فرهيخته ساختن مردم كشورهاى توسعه نيافته است يا تكميل
سلسله اسارتبار پيشين در شكلى نو؟
ب – آيا دفاع از برچيدن
آنتنهاى ماهوارهاى، انديشمندانه است يا افراطى و بىمحاسبه؟
درباره امر نخست، متأسفانه
بايد اذعان كرد كه كارگزاران اين پديده، در پوشش كارهاى فرهنگى و علمى اهداف سياسى
خود را دنبال مىكنند، اين مدعا آن گاه پذيرفتنى است كه بدانيم چه كسانى بر اين
ابزار تسلّط دارند.
هم اكنون حدود بيست كمپانى
بزرگ در دنيا هستند كه بر امكانات ارتباطى ماهوارهاى، مطبوعاتى و راديو –
تلويزيونى، تسلّط دارند و تا سال 2000، شش كمپانى بزرگ جهانى، كليه امكانات
ارتباطى را در اختيار مىگيرند. “جان ترنر”، سرمايهدار معروف، صاحب شبكه يپ/پ/آي
آمريكايى است، كه با در اختيار گرفتن يك شبكه تلويزيونى ماهوارهاى، در واقع
ديدگاههاى سودجويانه و تجارى خود و همپالگىهايش را در آن مطرح مىكند و حتّى با
شبكههاى تلويزيونى ديگر مانند يآ/ا/اي، رقابت مىكند.14 “روبرت مردوك” نيز يكى
از سرمايهداران آمريكايى است كه به سلطان تلويزيون ماهوارهاى شهرت يافته و در
تحقق رؤياى پخش برنامههاى تلويزيونى به سرتاسر عالم است. وى صاحب امتياز و يا
شريك در اداره چند ماهواره تلويزيونى در سطح بينالمللى و تعدادى ايستگاه زمينى
پخش برنامههاى تلويزيونى و نيز شمار قابل توجهى از نشريات مختلف در كشورهاى
گوناگون است.15
بنابراين وقتى سينما، تلويزيون
و ماهواره در خدمت سرمايهدارى قرار مىگيرند و در نظام سلطه، كارگزاران سياسى را
نيز همين كمپانيها برمىگزينند، چگونه مىتوان دل خوش داشت كه كارتلها و تراستها،
خيرخواه كشورهاى عقب نگاه داشته شده، گرديدهاند و براى فرهيخته ساختن آسيا و
آفريقا و… ثروتهاى هنگفت هزينه كنند؟ بخصوص اين كه كسانى چون “ارنست رنان”، غرب
را نژاد “كارفرما” و شرق را “عمله” مىدانند و پيداست كه به گفته “زيگفريد”، غرب
را داراى “مغز صنعتى” و تمدن ساز بدانند، اما شرقى را داراى مغز حساس و “عاطفى
متوسط” كه از انديشيدن و نظام و نتيجه گيرى، عاجز است. بنابراين، به فرض كه عواطف
انسان گرايانه كاپيتاليستها گُل كرده باشد، باز از آغاز بنا را بر “عملهگرى” و “نادانى”
شرقيان گذاشتهاند و درصددند تا با برنامههاى ماهوارهاى آنها را به سوى تمدّن و
فرهنگ غرب، رهنمون گردند، تا شايد با استحاله فرهنگى از توحّش به تمدّن روى آورند!
و طرفه آن كه برنامههاى
ماهوارهاى در بسيارى از كشورهاى اروپايى با استقبال روبهرو نشدهاند؛ فى المثل
بر اساس مطالعاتى كه از سوى مركز تحقيقات “هنلى” با عنوان “آينده رسانهها” انجام
شده، بيش از شصت درصد مردم انگلستان ترجيح مىدهند تا اوقات فراغت خود را در بيرون
از خانه صرف كنند، تا اين كه به تماشاى تلويزيون بپردازند. بر اساس اين مطالعات،
تلويزيونهاى ماهوارهاى با اقبال عمومى، روبه رو نشدهاند و بيشتر مردم،
تلويزيونهاى كابلى را – به دليل امكان برقرارى ارتباط بين بينندگان و تهيه كنندگان
برنامهها – ترجيح مىدهند.16 و اين در حالى است كه صاحب نظران علوم تربيتى
معتقدند: عدم گفتوگو در خانوادهها و صرف اكثر اوقات فراغت در مقابل تلويزيون به
رشد افكار و همچنين زبان، شديداً آسيب مىرساند و صميميت و تفاهم را در خانوادهها
از بين مىبرد، چه رسد به برنامههاى ويرانگر ماهوارهاى كه اخلاق و كانون خانواده
را هدف بمبارانهاى تبليغاتى خويش قرار دادهاند!
اين را هم بيفزايم كه بر اساس
گزارش مطبوعات انگليس، روان شناسان و جامعه شناسان اين كشور وجود برنامههاى فاسد
تلويزيونى را عامل اصلى شيوع فساد و جنايت در اين جامعه به حساب مىآورند. پيشتر نيز
گروهى از كارشناسان روان شناسى در اين كشور اعلام كردند كه بد آموزيهاى فيلمهاى
ويدئويى، عامل اصلى رو آوردن كودكان و نوجوانان اين كشور به جرايم است و لذا دولت
انگلستان براى جلوگيرى از گسترش توليد، توزيع، كرايه و فروش نوارهاى ويدئويى مبتذل
و خشونت آميز، قوانين سختى را به اجرا در آورد.17
از آنچه گفته آمد وضعيت ساير
كشورهاى غربى نيز معلوم مىشود و نيك آشكار است كه يكى از اهداف كارگزاران
برنامههاى تلويزيونهاى ماهوارهاى، انتقال مفاسد اجتماعى و اخلاقى خودشان به
كشورهاى موسوم به جهان سوم است.
درباره نكته دوم؛ يعنى كارا و
منطقى بودن برخورد با پديده ماهواره؛ با ذكر مثالى، مطلب را توضيح مىدهيم، گرچه
گفتهاند: مثال از وجهى مقرّب و از جهتى مبعّد است ولى به هر حال، مىدانيم كه
مايعات نوشيدنى به دو بخش الكلى و غير الكلى تقسيم مىشوند و آن كه براى سلامت فرد
و اجتماع زيان آور است و عقل را مىربايد و شريعت مقدس به حرمتش فرمان داده و
حكومت اسلامى نيز موظف است جامعه را از لوثش پاك سازد، نوشابه الكلى است ولى آن كه
نه تنها مضر نيست، بل بقيه در صفحه 50
بقيه از ابزارهاى تهاجم
فرهنگى
گاه مفيد نيز هست و شريعت
هم مباحش مىشمارد و حكومت نيز حق جلوگيرى از عرضهاش را ندارد و چه بسا لازم
افتد، زمينه داد و ستدش را هم فراهم سازد، نوشابه غير الكلى است.
درباره برنامههاى تلويزيونى
ماهوارهاى، نيز مىتوان، چنين ادعايى نمود؛ يعنى ماهوارهاى كه كاربرد اطلاعاتى –
علمى دارد و يافتههاى جديد بشر را در اندك زمانى در جهان مىپراكند و دهها فوايد
ديگر، نه مضر است و نه شريعت حرامش مىشمرد و نبايد حكومت، مردم را از آن محروم
سازد ولى ماهوارهاى كه كانون خانواده را هدف قرار داده و موجب جنايت و خشونت است
و مرجع عاليقدر شيعه حضرت آيت الله العظمى اراكى، فتوا به تحريم آن دادهاند،
حكومت آن سان كه مانع ساير منكرات مىشود – گرچه برخى غير متديّنان در پنهانى،
مرتكب شوند – بايد با آن برخورد كند!
اگر به اخبار انتشار يافته در
خصوص پريشانى خانوادهها و جنايتها و خشونتهاى ناشى از برنامههاى تلويزيونى
ماهوارهاى – بويژه در كشورهاى آمريكايى و اروپايى – نگاهى بيندازيم به طرفداران
برچيدن آنتنهاى ياد شده، حق مىدهيم، كما اين كه در مالزى و بسيارى از كشورهاى
اسلامى چنين كردهاند. لكن از آن رو كه از ابتدا نمىتوان اين دو نوع ماهواره را
از هم جدا كرد، لاجرم دولت اسلامى با نظارت مردم (نمايندگان مجلس) و نمايندگان
شريعت (شوراى نگهبان) بايد برنامهها را تفكيك و طبقهبندى كند، و برنامههاى مفيد
ماهواره را در اختيار مردم قرار دهد.
بنابر آنچه گفته آمد، نخست
لازم است با تبيين پيامدهاى منفى ماهوارههاى تلويزيونى، از ديدگاه كارشناسى، مردم
در جريان امر قرار گيرند، و از ديدگاه شريعت نيز آگاه شوند، آن گاه خود به حكومت
حق مىدهند كه از پخش برنامههاى زيانآور جلوگيرى كند و در مقابل، متوقّع خواهند
بود تا از برنامههاى سودمند، بهرهمند گردند. مطالب ديگرى نيز در اين باره وجود
دارد كه در بخش راه حلهاى مبارزه با تهاجم فرهنگى، خواهد آمد.
ادامه دارد
پىنويسها:
7) رك : عبدالعزيز
ساشادينا، كيهان فرهنگى، سال دهم، شماره 9 (آذرماه 1372) ص8.
8) يا به گفته آل احمد: “جاده
صاف كنهاى غربزدگى”؛ رك: غربزدگى، چاپ اول، انتشارات فردوس، تهران، 1372، ص80.
9) رك:جلال آل احمد، در
خدمت و خيانت روشنفكران (چاپ اول، شركت سهامى انتشارات خوارزمى، تهران، 1357) ج2،
ص50.
10) رك: همان، ص35 و 52.
11) رك: احمد كسروى، تاريخ
مشروطه ايران (چاپ پانزدهم، انتشارات اميركبير، تهران، 1359) ج2، ص604.
12) رك: در خدمت و خيانت
روشنفكران، پيشين، ص67.
13) جمهورى اسلامى، شماره
4346 (پنج شبنه 12 خرداد 1373) ص2.
14) رك: كيهان، شماره
15058 (پنج شنبه 22 ارديبهشت 1373) ص5.
15) رك: هفتهنامه سروش،
سال پانزدهم، شماره 689 (شنبه 3 ارديبهشت 1373) ص35.
16) رك: همان، سال
شانزدهم، شماره 701 (شنبه 8 مرداد ماه 1373) ص42.
17) رك: همان، شماره 686،
ص33 و شماره 698، ص39.
( تفسير نور )
( تفسير نور )
نور مطلق
اى مظهر اسم اعظم حقّ
مجلاى اتمّ و نور مطلق
اى نور تو صادر نخستين
وى مصدر هر چه هست مشتق
اى عقل عقول و روح ارواح
وى اصل اصول هر محقق
اى شمس شموس و نور انوار
وى اعظم نيّرات و اشرق
اى فاتحه كتاب هستى
هستى ز تو يافته است رونق
در سير تو اى نبىّ ختمى
ذوالغايه، بغايت گشت ملحق
اى آيهاى از محامد توست
قرآن مقدّس مصدّق
وصف تو به شعر در نگنجد
دريا نرود ميان زورق
فرموده به شأنت ايزد پاك
لولاك لما خلقت الافلاك
آية الله شيخ محمد حسين اصفهانى (كمپانى)
آفتاب شريعت
خواجه دنيا و دين گنج وفا
صدر و بدر هر دو عالم مصطفا(ص)
آفتاب شرع و گردون يقين
نور عالم رحمة للعالمين
جان پاكان خاك جان پاك او
جان رها كن، آفرينش خاك او
پيشواى اين جهان و آن جهان
مقتداى آشكارا و نهان
مِهترين و بهترين انبيا
رهنماى اصفيا و اوليا
خواجهاى كز هرچه گويم بيش
بود
در همه چيز از همه در پيش بود
آفرينش را جز او مقصود
نيست
پاكدامنتر از او موجود نيست
ختم كرده حق نبوّت را بدو
معجز و خُلق و فتوّت را بدو
انبيايش پس روند او پيشوا
عالمان امتش چون انبيا
بعث او شد سرنگونى بتان
امت او بهترين امّتان
وصف او در گفت چون آيد مرا
چون عرق از شرم خون آيد مرا
او فصيح عالم و من لال او
كى توانم داد شرح حال او
وصف او كى لايق اين ناكس
است
واصف او خالق عالم بس است
اين جهان با رتبت خود، خاك
او
صد جهان جان، خاك جان پاك او
يا رسول الله(ص) بس
درماندهايم
باد در كف، خاك بر سر ماندهايم
بيكسان را كس تويى در هر
نفس
من ندارم در دو عالم جز تو كس
يك نظر سوى من غمخواره كن
چاره كار من بيچاره كن
از در تو گر شفاعت در رسد
معصيت را مهر طاعت در رسد
اى شفاعت خواه مشتى تيره
روز
لطف كن شمع شفاعت بر فروز
تا چو پروانه ميان جمع تو
پر زنان آيم به پيش شمع تو
داروى درد دل من مهر تست
نور جانم آفتاب چهر تُست
ديد و جان را بقاى تو بس
است
هر دو عالم را رضاى تو بس است
(منطق الطّير، عطّار نيشابورى)
پناه شريعت
اى از بر سدره 1 شاهراهت
وى قبه عرش تكيه گاهت
اى طاق نهم رواق بالا
بشكسته زگوشه كلاهت
هم عقل دويده در ركابت
هم شرع خزيده در پناهت
اين چرخ كبود ژنده دلقى
در گردن پير خانقاهت
مه طاسك2 گردن سمندت
شب طرّه پرچم3 سياهت
چرخ ارچه رفيع خاك پايت
عقل ارچه بزرگ طفل راهت
جبريل مقيم آستانت
افلاك، حريم بارگاهت
خورده است قدر ز روى تعظيم
سوگند به روى همچو ماهت
ايزد كه رقيب جان خرد كرد
نام تو رديف نام خود كرد4
(جمال الدين اصفهانى)
1. سدرة: درخت بهشتى، در
اين جا مراد درجه والاى ملكوت است.
2. آويزههاى كوچك، طاس
مانند از نقره.
3. پرچم: منگوله سر علم،
شبيه سر دم گاو.
4. اشاره است به آيات
مختلف قرآن كه در آنها با نام خدا، با نام پيامبر(ص) رديف شده است؛ من يطع الله و
رسوله. اطيعوا الله و رسوله و…
فخر دو جهان
فخر دو جهان خواجه فرخ رخ اسعد
مولاى زمان مهتر صاحبدل امجد
آن سيد مسعود و خداوند
مؤيد
پيغمبر محمود ابوالقاسم احمد
وصفش نتوان گفت به هفتاد
مجلد
اين بس كه خدا گويد “ما كان محمد”
بر منزلت و قدرش يزدان كند
اقرار
اندر كف او باشد از غيب مفاتيح
وندر رخ او تابد از نور مصابيح
خاك كف پايش به فلك دارد
ترجيح
نوش لب لعلش به روان سازد تفريح
قدرش ملك العرش به ما
ساخته تصريح
وين معجزهاش بس كه همى خواند تسبيح
سنگى كه ببوسد كف آن دست
گهربار
اى لعل لبت كرده سبك سنگ گهر را
وى ساخته شيرين كلمات تو شكر را
شيرويه به امر تو درد ناف
پدر را
انگشت تو فرسوده كند قرص قمر را
تقدير به ميدان تو افكنده
سپر را
واهوى ختن نافه كند خون جگر را
تا لايق بزم تو شود نغز و
بهنجار
موسى ز ظهور تو خبر داد به يوشع
ادريس بيان كرده به اخنوخ و هميلع
شامول به يثرب شده از جانب
تبع
تا بر تو دهد نامه آن شاه سُعيدع
اى از رخ دادار برانداخته
بُرقع
بر فرق تو بنهاده خدا تاج مرصع
در دست تو بسپرده قضا صارم
تبّار
(اديب الممالك فراهانى)
“نور خدا”
هالهاى بر چهره از نور
خدا دارد حسين(ع)
جلوه هر پنج تن آل عبا دارد حسين(ع)
آشناى عشق را بى آشنا گفتن
خطاست
در غريبى هم هزاران آشنا دارد حسين(ع)
در هواى كوى وصلش بيقراران
بىشمار
دل مگر كاه است و گويى كهربا دارد حسين(ع)
معجر قرآن جاويدان حسين بن
على است
برترين اعجازها، در كربلا دارد حسين(ع)
خيمهگاهش كعبه و آب فراتش
زمزم است
از سرشك ديدگان، آب بقا دارد حسين(ع)
تا شفا بخشد روان و جسم هر
بيمار را
در حريم وصل خود خاك شفا دارد حسين(ع)
حرمت ذبح عظيم كربلا بنگر (حسان)
خونبهايى همچو ذات كبريا دارد حسين(ع)
(حسان)
“مجذوب عشق!”
يك بوسه زدم، بر رخ او،
مست شدم
مجذوب رخش گشتم، و از دست شدم
من، او همه گشته بودم و،
او همه من
در او همه نيست گشتم و، هست شدم
(محمد فكور)
“قيام خون!”
آلاله به چشم، جام خون
مىآيد
وز باغ، بگوش، نام خون مىآيد
گلپوش كنيد شهر را، چون
زينب
فريادگر قيام خون، مىآيد
(محمد جواد شفق)
شرح زيارت امين الله (ع)
شرح زيارت امين الله (ع)
آخرين قسمت
آية الله محمدى گيلانى
× عقبه پنجم: عقبه مباحات
است كه مؤمن را از تكثير در عبادات و طاعات محروم مىكند.
× عقبه ششم : تبديل افضل
به مفضول است. عبادات مرجوحه را در نظرش مزيّن كرده و او را از طاعات افضل محروم
مىكند.
× عقبه هفتم: عقبهاى است
كه حتى خاتم الانبياء – صلوات الله عليه – از آن خلاصى نداشت، و آن عقبه تسليط
شيطان جنودش را بر مؤمن است.
× عبوديّت مراغمه و به خاك
مالاندن بينى شيطان از محبوبترين عبادتهاست.
× ممدوح بودن تبختر و به
خود باليدن در مقام و موطن به خاك ماليدن بينى كفّار.
× حكايت ابو دُجانة و
تبختر آن در جنگ احد مطالبى است كه در اين قسمت، پى مىگيريم.
گفتيم كه مراد از عقبات واقع
در طول صراط مستقيم، مراتب اغواى شيطان است كه بتدريج انجام مىدهد و از دشوارترين
عقبات، شروع به اضلال مىكند. پنجمين عقبه، عقبه مباحات است كه در ارتكاب آنها هيچ
گونه حرجى بر فاعل نيست، ولى بدين وسيله مؤمن را از تكثير طاعات و عبادات و كوشش
در اندوختن زاد و راحله براى يومالمعاد، باز مىدارد. و رفته رفته او را به ترك
مندوبات، راغب مىنمايد و احياناً او را از ترك مستحب به ترك واجب مىكشاند –
والعياذ بالله.
بارى كمترين كارى كه در اين
عقبه با وى مىكند اين است كه سود طاعات و عبادات را بر وى تقويت مىكند، و از نيل
به منازل عالى، محرومش مىسازد. و آن غافل نمىداند كه قيمت منازل عالى، همين
طاعات و عبادتهاست و بدون رنج رياضت، گنج غُرَف مبنيّه، ميسّر نمىشود.
و اگر به توفيق الهى از اين
عقبه نجات يافت، در عقبه ششم، گرفتار مكايد ابليس مىشود. عقبه ششم: عقبه تبديل
عمل افضل، به مفضول است. و طاعات مرجوحه را در نظر مؤمن مزيّن مىكند و او را از
طاعات افضل، منصرف مىكند، و نماز را، كه قرّة العين خاتم الأنبيا – صلوات الله
عليه – است، بدون اذان و اقامه يا بدون اذان مىخواند و به اقامه قناعت مىكند. در
اخبار صحيح از طريق آل البيت – عليهم السلام – آمده است:
“إذا أذّنت و أقمت صلّى
خلفك صفّان من الملائكه و إذا أَقمت صلّى خلفك صفّ من الملائكه؛1 يعنى اگر با اذان
و اقامه نماز بخوانى دو صف از فرشتگان به تو اقتداء كرده و پشت به تو اقتداء كرده
و پشت سرت نماز مىخوانند و اگر با اقامه فقط نماز خواندى يك صف از فرشتگان به تو
اقتداء مىكنند و پشت سرت نماز مىخوانند.
ولى ابليس او را با وسوسه از
عمل افضل باز مىدارد و به فضل و سودى كه در عملِ مفضول است قانعش مىسازد، زيرا
چون خويش را از محروم ساختن مؤمن از ثواب به طور كلّى، عاجز مىبيند، به حرمان
كمال و مرتبه افضل دست مىيازد و مؤمن را از اكتساب افضل به مفضول پرتش مىكند، و
او را مشغول مىنمايد به مفضول از افضل و به مرجوح از ارجح و به محبوب لله تعالى
از احبّ الى الله سبحانه و به مرضىّ عند اللّه عزّوجل از أرضاى عند اللّه عزّ
اسمه.
و البتّه اصحاب اين عقبه
اندكند، و اكثر افراد بنىآدم را در عقبات قبل به دام افكنده است و از آنها وقود
النّار ساخته است.
و اگر از اين عقبه، نجات يافت
و به بركت فقه در اعمال و مراتب و منازل آنها در فضل و معرفت عوالى آنها از ادانى
و تميز بين مفضول و فاضل و رئيس و مرئوس آنها از منفعت و خسران تبديل افضل به
مفضول رستگار گرديد كه هنيئاً له، ولى قطع اين عقبه بسيار دشوار است و عبور از آن،
كار اولوا الابصار و الحقيقت است كه قدمهاى آنان بر جادّه توفيق در سلوك الى الله
تعالى استوار است، و حقِّ هر عملى را مىشناسند. در خبر مىديدم: “انّ الأعمال
تفاخرت فذكر كلّ عمل منها مرتبته و فضله و كان للصدقه مزيّة فى الفخر عليهنّ؛
اعمال صالحه در مقام مفاخره با هم برآمدند و هر عملى از آنها مرتبه خود و فضل خويش
را ذكر كرد ولى صدقه در فخر، بر آنان برترى داشت.”
اين روايت شريف در مقام تنبيه
بر اين است كه در ميان اعمال صالحه سيادت بعضى بر بعضى و رياست و مرئوسيت برقرار
است و بر مؤمن است كه سيّد و رئيس از آنها را انتخاب كند، چنان كه در حديث آمده
است: “سيّد الاستغفار : ان يقول العبد: اللهم انت ربّى لا اله الاّ انت.”
عقبه هفتم: با نجات از عقبه
ششم، عقبهاى كه ابليس بر آن كمين كند باقى نمىماند مگر يك عقبه كه گريزى از آن
نيست و احدى حتّى انبيا و اوصيا بلكه اشرف خلق الله از آن خلاصى نداشته و ندارند و
اين عقبه هفتم است؛ عقبه تسليط جنود ابليس بر مؤمن است به انواع آزار با دست و
زبان و غير اينها و طبق رتبهاى كه مؤمن دارد، بلاها و شدائد متوجّه او مىگردد.
در اصول كافى بابى به نام “باب
شدّة ابتلاء المؤمن” نامگذارى شده كه در آن باب با سند صحيح از هشام بن سالم نقل
شده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند:
“انّ اشدّ النّاس بلاءاً،
الأنبياء ثمّ الّذين يلونهم ثم الامثل فالامثل؛ مبتلاترين مردم به بلاهاى شديد
پيمبرانند، سپس جانشينان آنها سپس آنكه برتر و پس از آن، آن كه برتر است.”
و حديث نبوى – صلى اللّه عليه
و آله – : “انّه ليغان على قلبى و انّى لاستغفراللّه فى كلّ يوم سبعين مرّه” مشهور
است كه مراد به “يغان” هجوم ابليس و جنودش بر قلب آن حضرت است.
عقبهاى است بسيار مشكل، و
عدوّاللّه قسم خورده است كه:
“لاقعدن لهم صراطك المستقيم”
در اين مقعد و كمينگاه، كيد ابليس از همه مقاعد و عقبات بيشتر است. اين عقبه،
آوردگاه مجهّز آن خبيث و مظهر تامّ كريمه: “و استفزز من استطعت منه بصوتك و اجلب
عليهم بخيلك و رجلك الخ” است و مؤمن بايد سلاح تقوا را حتى يك “آن” بر زمين نگذارد
و اين عبادت، عبادت خواصّ از عارفين است كه آن را “عبوديّت مراغمه” مىنامند كه
صاحبان بصيرت بر آن واقفند و هيچ عبادتى محبوبتر عنداللّه تعالى از مراغمه و ارغام
انف شيطان به وسيله مؤمن نيست، و در مواضعى از قرآن به اين عبوديت اشاره شده است و
از آن جمله:
“و من يهاجر فى سبيل الله
يجد فى الأرض مُراغَماً كثيراً وسعة2؛ اگر كسى در راه خداى تعالى و عبوديّت او
هجرت كند و از بيت عادات به در آيد مُراغَم بسيار و وسائل به خاك ماليدن دماغ
شيطان در پهنه زمين مىيابد و از تنگنا به در خواهد آمد.”
مؤمن مهاجر بيدار، طرق بسيارى
در مسير عبوديّت دارد كه بدانها بينى شيطان را به خاك مىمالد و او را ذليل و خوار
مىكند و همواره او را در آتش غيظ، ملتهب مىسازد، همچنان كه خداوند متعال
مىفرمايد:
“ما كان لأهل المدينه و من
حولهم من الأعراب ان يتخلّفوا عن رسول اللّه و لايرغبوا بانفسهم عن نفسه ذلك
بأنّهم لايصيبهم ظمأً و لا نصب و لا مخمصة فى سبيل اللّه و لايطؤن موطئاً يغيظ
الكفّار و لا ينالون من عدوّ نيلاً الاّ كتب لهم به عمل صالح انّ الله لا يضيع اجر
المحسنين؛3 براى اهل مدينه و عربهاى اطراف آن جايز نيست كه از همراهى با رسول
اللّه تخلّف ورزند و نبايد با خودپردازى از او غفلت ورزند، زيرا هيچ تشنگى و رنج و
گشنگى در راه خدا به آنان اصابت نمىكند و هيچ قدمى كه كفّار را خشمگين سازد
برنمىدارند و به دشمن دستبردى نمىزنند مگر آنكه عمل صالحى برايشان نوشته شود چه
آن كه خداى تعالى پاداش نيكوكاران را تباه نمىسازد.”
و نيز مىفرمايد: “و مثلهم فى
الإنجيل كزرع أخرج شطأه فأرزه فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزرّاع ليغيظ بهم
الكفّار الخ؛4 و مَثَل مؤمنان در انجيل همانند كشتى است كه جوانه زند و آن را محكم
سازد و بر ساقههاى خويش بايستد و كشاورزان را خوشحال كند و كفّار را بخشم و غيظ
گرفتار سازد…”
پس به غيظ افكندن كفّار و
ارغام الف ابليس و جنودش، غايتى است كه محبوب و مطلوب خدايتعالى است و حتّى در
بعضى از اخبار به دو سجده سهو در نماز “مُرغمتين” اطلاق شده است كه نمازگزار بدين
وسيله بينى شيطان را به خاك مىمالد. زراره – عليه الرحمه – مىگويد:
“سمعت ابا جعفر عليه
السلام يقول : قال رسول الله صلى الله عليه و آله “اذا شكّ احدكم فى صلوته
فلم يدر زاد ام نقص فليسجد سجدتين و هو جالس” و سمّاهما رسول الله صلى الله
عليه و آله المُرغمتين5؛ شنيدم كه امام محمد باقر – عليه السلام – مىفرمودند:
رسول الله صلى الله عليه وآله فرمودند: ” هر يك از شما كه شك كند در نمازش و
نمىداند كه زياده كرده يا نقصان، دو سجده در حال جلوس بجا آورد و رسول الله صلى
الله عليه و آله اين دو سجده را “مُرغمتين” نام نهادند.”“ يعنى در واقع اگر
نمازش تامّ بوده، اين دو سجده بينى شيطان را به خاك مىمالد و او را ذليل كرده و
در لهيب غيظ نگونسارش مىكند.
و بنابر اين، پرستش خداى تعالى
به مراغمت و ارغام انف ابليس و جنودش، پرستشى پسنديده است و مؤمن آن چنانى سهم
وافرى از مزاياى صدّيقين را حايز است، و به قدر محبّت به خداوند متعال، و معادات
شيطان، از اين عبوديّت مراغمة بهرهور است و به همين جهت است كه تبختر “گُنده
نمايى و به خود باليدن” بين دو صفّ در كارزار با دشمن، ممدوح گرديده است با اين كه
در قبح و شناعت آن، جملگى عقلا و شرايع متّفق القولند. و همچنين تبختر و خيلاء در
صدقه دادن پنهانى، ممدوح واقع شده است.
در جنگ احد بعد از آرايش صفوف
مشركين و مسلمين، پيغمبر اكرم – صلى الله عليه و آله – فرمودند:
“من يأخذ هذا السيف بحقّه؟
فقام اليه رجالٌ فامسكه عنهم حتى قام اليه ابو دجانه سماك بن خَرَشه فقال: و ما
حقّه يا رسول الله؟ قال: ان تضرب به العدوّ حتّى يَنحَنى قال: انا آخذه يا رسول
اللّه بحقّه فاعطاه ايّاه، و كان ابودجانه رجلاً شجاعاً يختال عند الحرب، و كان
اذا اَعْلَم بعصابة له حمراء فاعتصب بها علم الناس انّه سيقاتل، فلمّا اخذ السيف
من يد رسول الله صلى الله عليه و سلّم اخرج عصابته تلك فعصب بها رأسه و جعل يتبختر
بين الصفّين، قال رسول الله صلى الله عليه و سلم حين رأى ابادُجانه يتبختر: انّها
لمشية يبغضها الله إلا فى مثل هذا الموطن؛6 چه كسى مىتواند اين شمشير را بگيرد و
حقّش را ادا كند؟ مردانى به سوى او به پا خاستند ولى او از شمشير دادن به آنان
خوددارى فرمود تا آن كه “ابودُجانه سماك بن خرشه” به پا خاست و عرض كرد: حق اين
شمشير چيست يا رسول الله؟ فرمودند: اين
است كه آن قدر
با آن بر دشمن بزنى تا كج شود. عرض كرد: من آن را به همين شرط مىگيرم پس رسول
الله بدو عطا فرمودند. ابودجانه مردى شجاع بود و در كارزار خيلاء و خود بالى
مىنمود و هنگامى كه دستار سرخ به سر مىبست مردم مىدانستند كه قتال خواهد كرد،
هنگامى كه شمشير را از رسول الله(ص) گرفت دستار سرخ را به سر بست و بين دو صفّ
شروع به تبختر و خودباليدن و نازيدن كرد، وقتى كه رسول الله او را بدان حال ديد
فرمودند: اين رفتارى است كه خداى تعالى آن را مبغوض مىدارد مگر در مثل اين موطن.”
اين موطن، موطن به خشم درآوردن
شيطان و جنودش بوده كه با تبختر و خيلاء، آنان را به غيظ مبتلا مىكرد و بينى آنان
را به خاك مىماليد و بدين وسيله عبوديّت مراغمه انجام مىگرفت.پايان
پاورقیها:
1)
وسايل الشيعه، ج5، باب4، ابواب اذان و اقامه.
2) نساء (4) آيه100.
3) توبه (9) آيه 120.
4) الفتح (48) آيه 29.
5) وسايل الشيعه، ج5،
ص326.
6) سيره ابن هشام، ج2 –
ص67 – 66.
تاريخ قرآن
تاريخ قرآن
قسمت اول
آية الله معرفت
اشاره:
علوم قرآنى، ارزشمندترين
دانشهايىاند كه دلهاى شيفتگان را سيراب، و روحشان را مفرّح مىسازند و طبيعتاً
پرداختن به آنها، از وظايف مجله و از انتظارات خوانندگان به شمار مىرود.
از اين رو، سلسله مباحثى
درباره “علوم قرآن” از كتاب “تلخيص التمهيد”، اثر استاد محمدهادى معرفت، اقتباس و
ترجمه شده كه از اين شماره، تقديم علاقهمندان مىگردد.
“واحد ترجمه مجله”
جمع آورى قرآن به شكل كنونى –
در نظم آيات و ترتيب سورهها و نيز شكل گيرى و نقطه گذارى و مجزا كردن به اجزا و
قطعههاى مختلف – ناشى از يك عامل نبوده و در دوره اوليّه وحى تكميل نشده، بلكه طى
دورههايى انجام گرفته است، كه سرآغاز آن دوره رسالت بوده و به زمان يكى كردن
مصحفهاى مختلف در عهد عثمان منتهى شده است؛ سرانجام در زمان “خليل بن احمد نحوى”
قرآن توسط وى به شكل كنونى تدوين شد.
بحث و بررسى در اين زمينه،
بيشتر شبيه بررسى يك ماجراى گسترده تاريخى و اوضاع و احوالى است كه بر اين كتاب
جاويد آسمانى گذشته است. ولى مقصود ما در اين جا جمعآورى و تأليف قرآن به عنوان
مصحفى در يك مجلد مىباشد كه هم اكنون در دسترس ماست، همچنين بحث ما از دورهاى
است كه قرآن در آن دوره، جمع و تأليف شده و عواملى كه اين نقش مهم را ايفا
كردهاند. از اين جهت، از قرآن در دوره اوّل آن – كه بيش از نيم قرن نمىگذرد –
سخن مىگوييم، سپس به طور مختصر درباره سرگذشت آن در دورههاى بعدى، بحث مىكنيم؛
و اين بحث در سه مرحله اساسى است:
1- نظم كلمات قرآن، به شكل
جمله و تركيبهاى كلامى در ضمن آيات.
2- جمع آورى آيات قرآن، در
چارچوب سورههاى كوچك و بزرگ.
3- ترتيب سورهها در يك مجلد
به شكل مصحفى كامل.
نظم كلمات قرآن
ترديد نيست كه نظم كلمات قرآن
و ساخت جملهها و عبارتهاى بديع آن، ناشى از وحى است و هيچ بشرى در آن دست نداشته
است. در اين نظم، با گذشت زمان، هيچ تغيير و تحريفى رخ نداده است: “انّا نَحنُ
نَزَّلنا الذّكرَ و انّا لَه لَحافِظُون؛1 ما قرآن را فرو فرستاديم و ما نيز حافظ
آنيم.”
سرّ اين اعجاز دايمى، كه
همواره قرآن بدان تحدّى كرده و مدّعيان را به مبارزه طلبيده، در همين امر نهفته
است كه
اولاً: انتساب جمله و عبارتى
به شخص معينى، به اين معنا است كه او كلماتى را كه در اين عبارت به كار رفته، به
رشته نظم كشيده و با اسلوب خاصّ خود، در قالب جمله و عبارت ريخته است و اگر كسى كلمات؛
يعنى مفردات، يك جمله را انتخاب كند و ديگرى آن را منظم نمايد و با اسلوبى خاص از
آنها جملهاى بسازد، چنين جملهاى از آنِ شخص اخير است و نه منسوب به شخص اوّل. و
اين چنين است قرآن كه كلام خداى عزيز است و تنها عامل تنظيم كلمات و ايجاد جملهها
و عبارتهاى بديع آن، وحى است اما كلمات و مفردات جمله، بدون در نظر گرفتن تركيب و
تأليف آنها، همان كلماتى است كه هر روز و شب، مورد استعمال اهل آن زبان است و
اعجاز در تنظيم آنهاست كه از ناحيه وحى آسمانى است.
ثانياً: قسمت عمده اعجاز قرآن،
در وراى اين تنظيم بديع و نو و در اسلوب و تعبيرات پرشكوه آن و در هماهنگيهاى
گوشنواز و پراحساسش نهفته است و قرآن خود، همه فصيحان و سخنوران را دعوت كرده است
كه مانند آن را به وجود آورند، ولى از اين كار ناتوانند ولو آن كه همه، دست به دست
يكديگر دهند: لا يأتُونَ بمثله و لو كانَ بَعْضُهم لِبَعْضٍ ظهيراً؛2
اگر به فرض محال، به امكان
دخالت بشر در تنظيم قرآن قايل باشيم، به معناى ابطال دعوت عام قرآن به تحدى است و
از اين رو، جواز تبديل “عِهْنِ” به “صُوفَ” در آيه كريمه “كَالْعِهْنِ المنقُوش”3
كه به ابن مسعود نسبت داده شده است4 و يا قرائت ابوبكر “و جاءت سَكْرَةُ الحَقِّ
بالموت” به جاى “وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالحقِّ”، سخنى دروغ يا يك نظر
شخصى به شمار مىآيد، كه ديگر چنين جملهاى، آيه قرآنى تلقى نمىگردد.
ثالثاً: اتّفاق كلمه امّت
اسلامى در تمامى ادوار تاريخ بر اين است كه نظم موجود و اسلوبى كه در ساخت جمله و
تركيب آيات قرآنى به كار رفته تنها از ناحيه وحى آسمانى است و تمامى طوايف اسلامى
با همه اختلافات عقيدتى آنان در موارد ديگر، در اين مورد متفق و به آن ملتزم
هستند. از اين رو هيچ يك از علماى ادب و بيان، ترديد نكردهاند كه اگر آيهاى از
قرآن با قواعد دستورى مخالف بود، آيه قرآن را حاكم بر قاعده دستورى بدانند و قاعده
را متناسب با تركيب آيه تأويل كنند، زيرا مىدانند كه نظم موجود در آيه، مبتنى بر
وحى است كه خطا و اشتباهى در آن نيست و خطا در فهم و استنباط آنان از قواعد دستورى
است.
جمع آورى آيات
جمع آورى آيات قرآن در هر سوره
به ترتيبى كه هم اكنون در دست است، غالباً طبق ترتيب نزول آنها انجام گرفته است:
هر سوره با “بسم الله الرحمن الرحيم” آغاز مىشده و آيات اين سوره كه پس از آن و
به تدريج يكى پس از ديگرى نازل مىشده به ترتيب نزول، ضبط شده است، تا اين كه “بسم
الله” ديگرى نازل مىشده و علامت آن بوده كه سوره پايان يافته است و سورهاى ديگر
آغاز مىگردد.
امام صادق(ع) فرمود: “پايان
يافتن سوره با آمدن “بسم الله الرحمن الرحيم” در ابتداى سوره ديگر
شناخته مىشود.”5
ابن عباس گفته است: “پيامبر (ص)
جدايى سورهاى از سوره ديگر را با نزول “بسم الله الرحمن الرحيم” تشخيص
مىداد و مىدانست كه سوره به پايان رسيده و سورهاى ديگر شروع مىشود.”6
كاتبان وحى، خود به اين روش
واقف بودند و به ضبط آيات در سورهاى كه “بسم اللّه” آن نازل شده، بر حسب ترتيب
نزول آنها و يكى پس از ديگرى ملتزم بودند، بدون آن كه به تذكّر در مورد چگونگى ضبط
هر آيه نياز باشد.
به اين ترتيب آيههاى هر سوره،
به ترتيب نزول آنها در عهد پيامبر(ص) مرتّب شده، كه آن را “ترتيب طبيعى” مىناميم
و ترتيبى كه هم اكنون در دست است، نسبت به اكثر قريب به اتفاق آيات، بر همين اساس
است.
معروف است كه مصحف على(ع) با
دقّتى كامل بر همين ترتيب طبيعى، مرتّب بوده است؛ ترتيبى كه در مصحفهاى ديگر صحابه
– به نحوى كه خواهيم گفت – از آن تخلّف شده است.
عامل ديگرى در ضبط برخى از
آيات وجود داشته كه موجب شده است اين دسته از آيات، بر خلاف ترتيب نزول آنها ضبط
گردد و آن دستور خاصّ پيامبر(ص) بوده كه احياناً امر مىكردهاند كه آيهاى در
محلّى از سورهاى كه قبلاً كامل و ختم شده است، ضبط گردد. بىشك حضرتش مناسبت
نزديكى بين چنين آيهاى با آياتى كه قبلاً نازلشده مىيافتهاند و به اذن خداى
متعال، به ضبط آن در محلّ مورد نظر امر مىكردهاند.
و اين موارد در زمره مستثنيات
عدول از ضبط آيات، حسب ترتيب نزول آنهاست كه به دستور خاصّى نياز داشته است. احمد
در كتاب خود (مسند) از “عثمان بن ابى العاص” روايت كرده كه: در محضر پيامبر(ص)
بوديم كه حالتى به حضرتش دست داد و سپس به حالت عادّى بازگشت و فرمود: جبرئيل بر
من وارد شد و گفت: اين آيه را در اين محلّ از اين سوره ضبط كنم: “انّ اللّه يأمرُ
بالعدلِ و الاحسان و ايتاء ذى القُربى؛ بىگمان خدا به عدل و نيكوكارى و بخشش به
خويشاوندان فرمان مىدهد.” كه در سوره نحل بين آيات استشهاد و آيات عهد، ضبط
گرديد.
و روايت شده است: آخرين آيهاى
كه نازل شد و به اشارت جبرئيل بين دو آيه ربا و دين ضبط گرديد، آيه: “واتقوا يؤماً
تُرْجَعُون فيهِ اِلَى اللّه؛ برحذر باشيد از روزى كه در آن روز به سوى خدا
بازگردانده مىشويد.”7 بود. از ابن عباس و سُدّى نيز روايت شده است كه آيه مذكور
آخرين آيهاى است از قرآن كه نازل شده و جبرئيل گفته است كه در اوّل آيه 280 ضبط
گردد.8
از ابن عباس نقل شده است: “گاهى
سورهاى با شماره به پيامبر نازل مىشد و سپس آياتى نازل مىگرديد كه حضرت به يكى
از كاتبان وحى مىفرمود: اين آيات را در سورهاى كه اين موضوعات در آن ذكر شده
است، ضبط كن.9 در اين مورد همان طور كه “ابوجعفر بن زبير” تصريح كرده است، اختلافى
وجود ندارد.10
ترتيب سورهها
جمع آورى و مرتب كردن سورهها
در يك مجلّد، پس از رحلت پيامبر(ص) انجام گرفته است. دوره پيامبر(ص) پايان يافت و
آيات قرآن كه بر قطعاتى از چوب و سنگ و پوست و استخوان و حرير و كاغذ ضبط شده بود،
همچنان به طور پراكنده موجود بود و گروهى از حافظان قرآن نيز آن را در سينه
داشتند.
در دوره پيامبر(ص) آيات
سورهها مرتّب و سورهها تكميل و نامهاى آنها تعيين شده بود، ولى جمع آنها در يك
مجلّد در اوراق به هم پيوسته بعداً انجام گرفت، زيرا در زمان پيامبر، هر آن در
انتظار نزول آيهاى بودند و تا وقتى وحى قطع نشده بود، جمع آورى آيات و سورهها در
يك مجلّد كار درستى به شمار نمىآمد. و انجام آن، جز با انقضاى دوره پيامبرى و
تكميل وحى ميسّر نبود.
سيوطى مىگويد: تمام قرآن در
زمان پيامبر(ص) نوشته شده بود، ولى سورهها مرتّب نشده و آنها را در محلّ واحدى
جمع نياورده بودند.11
امام صادق(ع) نيز گفته است:
پيامبر(ص) به على(ع) فرمود: قرآن در صفحاتى در وراى فراش من است آن را بگير و جمع
آورى كن و از بين مبر.12
اوّلين كسى كه پس از درگذشت
پيامبر(ص) و حسب وصيّت او، مستقيماً به جمع آورى قرآن قيام كرد، امام على بن ابى
طالب(ع) بود و پس از وى زيد بن ثابت به امر ابوبكر به اين كار پرداخت و چند تن
ديگر از جمله ابن مسعود و ابىّ بن كعب و ابوموسى اشعرى نيز به اين كار دست زدند،
تا اين كه زمان عثمان فرا رسيد و او دستور داد كه مصحفهاى مختلف، يكى شود و
نسخههايى از آن را به نقاط ديگر فرستاد، تا مردم تنها از اين مصحف استفاده كنند و
مصحفهاى ديگر را كنار بگذارند، كه در اين باره سخن خواهيم گفت.
قرآنى را كه على(ع) جمع آورده
بود، حسب ترتيب نزول بود و آنچه در مكّه نازل شده بر آنچه در مدينه فرود آمده،
تقدّم داشت و ناسخ از منسوخ متأخّر بوده، در حالى كه به زمان و علل و مناسبتهاى
نزول اشاره گرديده بود.
كلبى مىگويد: چون پيامبر(ص)
درگذشت، على(ع) در خانه نشست و قرآن را به ترتيب نزول، مرتّب و جمع آورى كرد و اگر
مصحف او به دست آيد، دانش بسيارى در آن نهفته است.13
و عكرمه گفته است: اگر جنّ و
انس با هم گرد آيند تا همانند تأليف على(ع) تأليفى به وجود آورند، از عهده آن بر
نخواهند آمد.14
امّا جمع آورى صحابه ديگر، به
ترتيبى ديگر بود، به ترتيب تقدّم سورههاى بزرگ بر سورههاى كوچك. هفت سوره بزرگ (بقره،
آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف و انفال) در اوّل و پس از آنها، سورههاى صد
آيهاى(برائت، نحل، هود، يوسف، كهف، اسراء، انبياء، طه، مؤمنون و شعراء) و سپس
مثانى (سورههايى با كمتر از صد آيه كه در حدود بيست سوره است) و پس از آن حمها (سورههايى
كه با “حم” آغاز مىشود) و در آخر مفصّلات (سورههايى كه با آيات كوتاه كه به علّت
كثرت فواصل آنها، آنها را مفصلات گويند) قرار گرفتهاند كه به ترتيب فعلى نزديك
است.
در اين ميان، تنها مصحفى را كه
زيد جمعآورى كرده بود، فاقد نظم و ترتيب بود، زيرا در آن وقت، هدف از جمع آورى
قرآن و ضبط آيات و سورههاى آن، جلوگيرى از اتلاف و از بين رفتن آن بود كه با
درگذشت حافظان قرآن، بيم آن مىرفت و لذا در صفحاتى تدوين و به ابوبكر سپرده شد و
پس از وى در دست عمر بود و با درگذشت او در اختيار دخترش “حفصه” قرار گرفت و اين
همان نسخهاى است كه عثمان براى مقابله با مصحفهاى ديگر از وى گرفت و سپس به او
ردّ كرد، آن زمان كه “مروان” از طرف معاويه به ولايت مدينه منصوب شد، آن را از
ورثه “حفصه” گرفت و پاره كرد، كه تفصيل آن خواهد آمد.
نقد و بررسى ديدگاههاى مخالف
آنچه گفته شد نظر راويان اخبار
و محقّقانى است كه درباره علوم قرآن از صدر اوّل تا به امروز بحث و تحقيق كردهاند
و تقريباً تمام نويسندگان و محقّقان سيره و تاريخ در مورد آن متفقند، در عين حال
كسانى هستند كه درباره جمع قرآن، منكر اين تفصيلند و معتقدند كه قرآن با همين نظم
و ترتيب موجود، مربوط به زمان پيامبر(ص) است. گروهى از علماى پيشين مانند: قاضى و
ابن انبارى و كرمانى و طيبى15 بر همين عقيدهاند.
سيد مرتضى – قدس سره – نيز در
اين نظر با آنان همراه است و مىگويد: “قرآن به كيفيّتى كه هم اكنون در دست است در
زمان پيامبر(ص) جمع آورى و تأليف شده است، به دليل آن كه در همان زمان تمام قرآن
را تدريس و حفظ مىكردهاند، تا آن جا كه گروهى از صحابه براى حفظ آن تعيين شده
بودند و قرآن را نزد حضرتش مىخواندند و گروهى ديگر از اصحاب مانند عبداللّه بن
مسعود و ابىّبن كعب، بارها قرآن را نزد پيامبر ختم كردند و اين همه، بىگمان دليل
بر آن است كه قرآن در همان وقت، جمع آورى و مرتّب شده بوده است.”16
اما حفظ قرآن كه در كلام سيد
مرتضى آمده است، يا به معناى حفظ تمام سورههاى آن است، كه آيات آن مرتّب و تكميل
شده باشند – چه ترتيبى بين سورهها وجود داشته باشد يا خير – و همچنين ختم قرآن به
معناى قرائت تمام سورههاى آن است، بدون رعايت ترتيب خاصّى بين آنها و يا حفظ به
معناى حفاظت تمام قرآن و نگاهدارى آن به منظور جلوگيرى از ضايع شدن و از بين رفتن
آن است كه دليلى بر وجود ترتيب خاصّى بين سورههاى آن به شكل كنونى نيست.
مؤلف “البيان فى تفسير القرآن”
با دلايل زير، نظر گروه اخير را ترجيح دادهاند:
اولاً: احاديث مربوط به جمع
آورى قرآن، پس از درگذشت پيامبر(ص) فى حدّ نفسه متناقض با يكديگرند؛ بعضى از اين
احاديث، جمع آورى قرآن را به زمان ابوبكر و بعضى به زمان عمر و برخى به عهد عثمان
محدود مىكند. چنان كه بعضى از اين احاديث تصريح مىكند كه نخستين كسى كه قرآن را
جمع آورد، زيد بن ثابت بود و برخى اين عمل را به ابوبكر و برخى ديگر به عثمان نسبت
مىدهند و مواردى ديگر از اين قبيل، كه داراى تناقضات آشكارند.
ثانياً: اين نظر با احاديثى كه
دلالت دارد بر اين كه قرآن در عهد پيامبر(ص) جمع آورى شده معارض است: از آن جمله،
حديث شعبى است كه مىگويد: شش نفر (ابىّ بن كعب، زيد بن ثابت، معاذ بن جبل،
ابوالدرداء، سعد بن عبيد و ابوزيد) در زمان پيامبر(ص) قرآن را جمعآورى كردند و در
حديث انس، تعداد آنان چهار نفر (ابىّ، معاذ، زيد و ابو زيد) ذكر شده است.
ثالثاً: با آيات تحدّى، كه
دالّ بر تكميل سورههاى قرآن و تشخيص آنها از يكديگر است و همچنين با اطلاق لفظ “كتاب”
بر قرآن، كه پيامبر(ص) خود اطلاق فرموده، منافات دارد، زيرا كتاب به نوشتهاى جمع
آورى شده در يك مجلّد، اطلاق مىشود.
رابعاً: چنين نظرى با حكم عقل،
مخالف است، با توجّه به سعى و كوشش پيامبر(ص) نسبت به جمع و ضبط آن، براى جلوگيرى
از ضايع شدن و از بين رفتن آن.
خامساً: با اجماع مسلمانان، كه
معتقدند نصّ قرآن به تواتر از خود پيامبر(ص) نقل شده است، مخالفت دارد حال آن كه
برخى از اين روايات حاكى است كه جمع آورندگان قرآن، پس از پيامبر(ص) به شهادت يك
يا دو تن نسبت به آيهاى اكتفا كردهاند.
سادساً: لازمه آن، تحريف در
نصوص قرآنى است، زيرا طبيعت جمعآورى قرآن پس از پيامبر(ص) مقتضى وقوع كمى يا
زيادتى در آن است و اين با ضرورت دين، مخالف است.17
برخى نيز اضافه كردهاند كه
تناسب موجود بين هر سوره با سورههاى قبل و بعد خود، دليل بر آن است كه اين نظم و
ترتيب به موجب امر پيامبر(ص) بوده است، زيرا هيچ كس جز او، بر اين نظم نو و بديع
كه در حدّ اعجاز است، واقف نيست.
بررسى اين نظريه
واقع امر اين است كه موضوع
جمعآورى قرآن يك حادثه تاريخى است؛ نه يك مسأله عقلى كه قابل بحث و جدل باشد و در
چنين موردى، صرفاً به نصوص تاريخى مستند مراجعه مىشود.
همان طور كه گفته شد، تمام
مورّخان و نويسندگان سيره و اخبار متفقند كه ترتيب سورههاى قرآن، پس از درگذشت
پيامبر(ص) انجام گرفته و به ترتيب نزول آنها نيست و كلّيه اصحاب حديث نيز با مورّخان
در اين مورد، همداستانند، افزون بر اين كه، هيچ تناقضى بين روايات مربوط به
جمعآورى قرآن نيست، زيرا شكّى نيست كه ابوبكر به اشاره عمر، زيد را به جمعآورى
قرآن مأمور كرد و به اين اعتبار مىتوان جمعآورى اوّليه را به هر سه اينها نسبت
داد. اما نسبت دادن جمع آورى قرآن به عثمان، به اعتبار يكى كردن مصحفها و نسخههاى
مختلف است و نسبت دادن آن به عمر، بطور قطع ناشى از اشتباه راوى است، زيرا به
اجماع مورّخان، عثمان بود كه به اين كار دست زد.
حديث مربوط به اين كه شش و يا
چهار نفر در عهد پيامبر(ص) قرآن را جمع كردند، به معنى حفظ كردن قرآن است كه آيات
قرآنى را تا آنجا كه نازل شده بود، حفظ كرده و به خاطر سپردهاند و اين امر بر
وجود نظم و ترتيب بين سورهها دلالت ندارد.
امّا مسأله تحدّى، به وسيله
خود آيات و سورههاست؛ يعنى به وسيله هر آيه و هر سوره، و هيچ گاه تحدّى با ترتيب
موجود بين سورهها نبوده تا بتوان به آن استدلال كرد. علاوه بر اين كه تحدّى در
سورههاى مكّى (سوره يونس، آيه 138، سوره هود، آيه13 است و به طور قطع، قرآن، قبل
از هجرت جمع آورى نشده است.
اهتمام پيامبر(ص) نسبت به
قرآن، قابل انكار نيست و به همين جهت پس از نزول هر آيه، نسبت به ضبط آن در سوره
مربوطه، علاقه شديد داشت و لذا نظم بين آيات هر سوره در حيات پيامبر(ص) انجام
گرفت، اما جمع سورهها و ترتيب آنها به صورت مصحف واحد در آن زمان انجام نشد، زيرا
وحى به پايان نرسيده بود و هر آن، نزول آيه انتظار مىرفت و جمعآورى قرآن در آن
وقت در يك مجلّد به عنوان يك كتاب، عمل درستى به شمار نمىآمد و به همين جهت،
پيامبر(ص) به هنگام وفات خود، كه به انقطاع وحى يقين حاصل كرد، على(ع) را به جمع
آورى قرآن وصيّت نمود.
و معناى تواتر نصّ قرآنى، حصول
يقين به وحى بودن آن، از هر مستند موثق و محكمى است و در اين جا تواتر به معناى
تواتر مصطلح بين علماى اصول نيست.
اما اين كه جمع آورى قرآن پس
از پيامبر(ص) با تحريف آن ملازمه داشته باشد، فقط يك احتمال است كه سندى بر تأييد
آن وجود ندارد و با شناختى كه نسبت به متصدّيان جمعآورى قرآن و انضباط آنان داريم
و با توجه به قرب عهد آنان به زمان نزول آيات و احتياط شديدشان نسبت به وحى، محلّى
براى چنين احتمالى كه در آيات قرآنى نقصان و زيادتى رخ داده باشد، باقى نمىگذارد.
امّا گفته اخير درباره تناسب
بين سورهها چيزى بيش از يك خيال واهى نيست، زيرا هيچ مناسبت ذاتى بين هيچ سورهاى
با سورههاى قبل و بعد خود وجود ندارد، جز آنچه مفسّران متكلّف، تصوّر كردهاند كه
– پس از اجماع امّت بر اين كه ترتيب سورههاى قرآن، بر خلاف ترتيب نزول آنهاست –
تصوّر باطلى است.
پانوشتها:
1) حجر (15) آيه 9.
2) اسرا (17) آيه88.
3) قارعه (101) آيه5.
4) ر.ك: ابن قتيبه، تأويل
مشكل القرآن، ص19.
5) تفسير عياشى، ج1، ص19.
6) مستدرك حاكم، كتاب
الصلاة، ج1، ص231؛ تاريخ يعقوبى (چاپ حيدرى) ج2، ص27.
7) سيوطى، الاتقان، ج1،
ص62.
8) مجمع البيان ج2، ص394.
9) ترمذى با قيد حسن. حاكم
با قيد صحيح، اين روايت را نقل كردهاند (ر.ك: البرهان، زركشى، ج1، ص241؛ يعقوبى،
التاريخ (چاپ حيدرى)، ج2، ص36.
10) سيوطى، همان، ج1، ص60.
11) سيوطى، همان، ج1، ص57؛
الزرقانى، مناهل العرفان، ج1، ص240.
12) مجلسى، بحارالانوار،
ج92، ص48 به نقل از تفسير علىّ بن ابراهيم.
13) التسهيل لعلوم
التنزيل، ج1، ص4.
14) سيوطى، همان، ج1، ص57.
15) سيوطى، همان، ج1، ص62.
16) مجمع البيان، ج1، ص15.
17) البيان فى تفسير
القرآن، خوئى، ص278 – 257.
استفتاءات از مقام معظم رهبرى
استفتاءات از مقام معظم رهبرى
1- آيا تهران، حكم بلاد
كبيره را دارد؟
بسمه تعالى
فرقى بين تهران فعلى و ساير
شهرهاى متعارف، در احكام نماز و روزه مسافر و غير مسافر نيست.
2- در قصه نويسى مسأله پرداخت
حادثه داراى اهميت است، ولى در اين صحنه آراييها، مطالبى گفته مىشود كه معمولاً
در موارد مشابه هست ولى به يقين نمىتوان گفت در رواياتى كه بر اساس آنها قصه
تنظيم مىشود، اين حالتها بوده است، لطفاً حكم مسأله را بيان فرماييد؟
بسمه تعالى
اگر صحنه آرائى و ازديادها از
باب بيان حال و يا بصورت توضيح و شرح و بسط قصّه باشد بدون اينكه مطالب زائدى در
كنار اصل قصّه جعل نمايند اشكال ندارد، ولى جعل مطالب زائد و افزودن آن بر قصّه
اصلى و نسبت دادن آن به صاحب قصّه در قصص معصومين عليهم السّلام كذب و افتراء و
حرام است.
3- اگر غذايى در رستوران
غير مسلمان، طبخ شده و فاقد مواد حرام است، ولى به طور دقيق روشن نيست كه دست كافر
با آن تماس داشته، آيا قابل استفاده است؟ و بطور كلى، حكم حرمت تماس با دست كافر
چگونه است؟ آيا براى حرمت، شرط ديدن و يقين از تماس دست، لازم است؟
بسمه تعالى
مجرد تماس با دست كافر اهل
كتاب، موجب نجاست نيست و تماس با دستِ تر كافر غير اهل كتاب تا محرز نباشد، حكم
نجاست بار نمىشود.
4- ملاك در وطن بودنِ يك
محل، براى فرد، در چيست؟
بسمه تعالى
ميزان قصد زندگى دائمى ولو چند
ماه در هر سال، در محل سكونت است.
5- در مسح سر براى وضو،
آيا مرطوب كردن موى سر كافى است، يا اين كه بايد رطوبتِ دست، به پوست سر نيز برسد،
و اگر شخصى داراى موهاى مصنوعى است، چه وظيفهاى دارد؟
بسمه تعالى
مسح بشره لازم نيست و موى
مصنوعى اگر قابل برداشتن نباشد، مسح روى آن كفايت مىكند.
6- آيا بدون دانستن اسم
امام جماعت، يا ديدن صورت وى، مىتوان با نيّت اقتداى به امام حاضر، نماز خواند؟
بسمه تعالى
اگر به هر صورت اطمينان به
عدالت او دارد، اقتداء صحيح است.
7- آيا مىشود نماز جماعت
را، به امامت يكى از خواهران واجد شرايط، برگزار نمود؟
بسمه تعالى
امامت زن براى بانوان در نماز
اشكال ندارد.
8- آيا فرزندانى كه سيد
بودن را از ناحيه مادر به ارث مىبرند، نسبت به فرزندانى كه سيادت را از ناحيه پدر
به ارث مىبرند، از حقوق كمترى برخوردارند؟
بسمه تعالى
در اصل انتساب به بنىهاشم،
فرقى بين انتساب از طرف پدر و انتساب از طرف مادر نيست، ولى احكام و آثار شرعى
سيادت، مخصوص كسانى است كه از طرف پدر منتسب به بنىهاشم باشند.
سخنان معصومين
سخنان معصومان
اصول تربيت
رسول الله – صلى الله عليه و آله – :
اكرموا اولادكم و احسنوا
آدابهم يغفرلكم.1
امام على – عليه السلام – :
× لا تَقْسِروا اولادكم على
آدابكم فانّهم مخلوقون لزمان غير زمانكم.2
رسول الله – صلى الله عليه و آله – :
الولد سيّد سبع سنين و عبد سبع
سنين و وزير سبع سنين…3
امام صادق – عليه السلام – :
الغلام يلعب سبع سنين و يتعلّم
الكتاب سبع سنين و يتعلّم الحلال و الحرام سبع سنين.4
امام على – عليه السلام – :
… و انّما قلب الحدث كالأرض
الخالية ما ألقى فيها من شىء قبلته…5
امام كاظم – عليه السلام – :
اذا وعدتم الصّبيان ففوا
لهم…6
رسول الله – صلى الله عليه و آله – :
علّموا اولادكم السباحه و
الرماية7
امام سجاد – عليه السلام – :
… و انّك مسؤول عمّا ولّيته
به من حسن الأدب والدّلالة على ربّه و المعونة على طاعته8
كودكان خود را گرامى بداريد و
نيكوترين تربيت را به آنان بياموزيد تا مورد عفو قرار گيريد.
آداب و رسوم خودتان را بر كودكانتان تحميل
نكنيد، زيرا آنها براى زمانى ديگر آفريده شدهاند.
فرزند انسان، تا هفت سالگى
فرمانرواست و تا هفت سال ديگر، فرمانبر است و در هفت سال سوم، لايق مشورت است.
سزاوار است، پسران تا هفت سالگى بازى كنند و در
هفت سال دوم، دانش بياموزند و در هفت سال سوم، با حلال و حرام (احكام شريعت) آشنا
گردند.
بىشك قلب نوجوان، بسان زمين
خالى است كه هر بذرى در آن افشانده شود، مىرويد.
هنگامى كه به كودكان وعده
مىدهيد، به پيمان خويش وفا كنيد.
از حقوق فرزند بر پدر، آن است
كه شنا و تيراندازى را به او بياموزد.
بدرستى كه تو به نيكو تربيت
نمودن فرزند خويش و هدايتش به سوى خدا و ياريش در پرستش او، مسؤول هستى.
پانویسها:
1) وسايل الشيعه، ج15،
ص195.
2) شرح نهج البلاغه، ابن
ابى الحديد، ج20، ص267، ح102.
3) وسايل الشيعه، ج15،
ص195.
4) فروع كافى، ج6، ص47.
5) نهج البلاغه،نامه 31.
6) فروع كافى، ج6، ص50.
7) فروع كافى، ج6، ص47.
8) تحف العقول، رسالة
الحقوق، ص269.
گفتار ماه
گفتار ماه
توطئههاى سازمان يافته
در دنياى سياست، گاه حوادثى رخ
مىدهند كه به ظاهر، ناپيوسته و فاقد ارتباط سازمان يافتهاند، ولى با اندك تأملى
مىتوان پيوستگى و انسجام آنها را دريافت و اين همان قاعدهاى است كه در تحليل
پديدههاى سياسى، به نام “اصل ارتباط متقابل پديدهها” و “اصل تسلسل حوادث” مشهور
است.
در يكى دو ماه اخير – بويژه
مرداد – رخدادهايى در داخل و خارج از كشور، چهره نمود كه همگى در ترابطى وثيق، يك
هدف مشخص را تعقيب مىكردند.
1- بر اساس اعترافات منافقان
دستگير شده، سازمان منافقين، مأموريت مىيابد تا با بمب گذارى در اماكن مقدس
اسلامى، ضمن ايجاد ناامنى در كشور، آتش جنگ مذهبى (شيعه و سنّى) را برافروزد و
رژيم اسلامى را در داخل كشور با بحران رو به رو سازد و نيز همين گروهك، با ترور
روحانيان مسيحى و انتساب قتل آنان به جمهورى اسلامى، با كمك امپرياليسم خبرى
مىكوشد ضمن تحريك اقليتهاى مذهبى در ايران، كشور ام القراى جهان اسلام را، بانى
جنگ اسلام و مسيحيت در قرن كنونى معرفى نموده و زمينه محكوميت آن را توسّط مجامع
بينالمللى فراهم سازد؛ يعنى تضعيف پايگاه داخلى و خارجى نظام!
براى اثبات كارگردانى اين
سناريو، توسط امپرياليزم كافى است به اين نكته توجه شود كه كارشناسان امور خبرى،
سانسور گسترده مسائل ايران را در اين باره، در طى پانزده سال اخير، بىسابقه
ارزيابى كردند و كسانى كه پيوسته بزرگترين خطر دنياى كنونى را تروريسم معرفى
مىنمودند، پيرامون فاجعه عاشوراى مشهد، نه تنها سكوت كردند؛ بل در صدد تبرئه
منافقان و محكوميت قربانىِ تروريزم (ايران اسلامى) برآمدند!
2- در پى انفجار در مركز
صهيونيستها در “بوئنوس آيرس” (پايتخت آرژانتين) و در سفارت رژيم اشغالگر قدس در
لندن، آمريكا، و اسرائيل، جمهورى اسلامى و حزب الله لبنان را به دخالت مستقيم در
اين انفجارها، متهم كرده و موج عظيمى از تبليغات را سامان دادند تا حلقه محاصره را
تنگتر و موقعيت نيروهاى اسلامى و مخالفان سازش با اشغالگران را تضعيف نمايند.
در سازمان يافتگى توطئه ياد
شده همين بس كه وزير خارجه آرژانتين، اعتراف كرد كه دولت اين كشور براى پيش داورى
و معرفى طرف خاصى به عنوان عامل انفجار، تحت فشار قرار گرفته است. و قاضى مسؤول
رسيدگى به پرونده نيز اعلام كرده بود: فريب گفتههاى “سيا” را خورده و هيچ سند و
مدركى دال بر شركت ايران در اين حادثه نداشته است. و همو گفته است كه سازمانهاى “سيا”
و “موساد” در انجام تحقيقات مذكور، به شدت مشاركت دارند. و اين در حالى بود كه “وارن
كريستوفر” در جلسه كميته روابط خارجى مجلس آمريكا، انفجارهاى اخير را به حزب الله
لبنان و ايران نسبت داد و با معرفى كردن دولت و ملت ايران به عنوان “ياغى بين
المللى” خواستار تحريم همه جانبه ايران شد.
شگفتتر اين كه پس از انفجار و
بدون هيچ تحقيقى، جمهورى اسلامى متهم مىشود، ولى گروههاى نئونازى ضد يهود و
باندهاى كاتوليك ملى گراى افراطى، كه به گرايشهاى ضد يهودى، شهرت دارند بكلى
فراموش مىشوند. آنچه در اين ميان، ناظران سياسى را به تعجب واداشته، موضع گيريهاى
ضد و نقيض “بوئنوس آيرس” و لندن است كه آن را ناشى از واكنش وسيع آمريكا در قبال
اين حوادث مىدانند و ديگر اين كه چرا در روز انفجار، مقامهاى صهيونيستى در محل
حاضر نبودهاند و كليه آرشيوها و اسناد موجود در آن جا را به نقطه امنى انتقال
داده و چند روز پيش از وقوع حادثه، اظهار داشتند: آرژانتين در روابطش با تهران،
بايد تجديد نظر كند!
3- شاه حسين اردنى؛ عامل كشتار
فلسطينيان در سپتامبر سياه، به دنبال پيمانهاى ننگين كمپ ديويد و غزه – اريحا، تحت
فشار آمريكا، پيمان صلح و ترك مخاصمه با رژيم غاصب را به امضا رساند، تا سلسله
خيانت را تكميل كند و بدين وسيله آمريكا و اسرائيل به ايران و گروههاى اسلامى
مخالف سازش، – به زعم خود – نشان دهند كه موج سازش فراگير است و مقاومت بيهوده، و
در صورت پافشارى بر مواضع، بايد منتظر پيامدهاى آن نيز بود و لذا حملات وحشيانه
اسرائيل به جنوب لبنان در همين راستا، صورت پذيرفت.
حقيقت آن است كه فلسفه وجودى
توطئههاى استكبار جهانى – كه به سه موردش اشاره شد – همان است كه مطبوعات عربى
مانند الرأى العام، الشعب و… همزبان با سفير سوريه در تهران بدرستى درك كرده و
ابراز داشتند؛ يعنى فشارهاى غرب به جمهورى اسلامى، به خاطر مواضع اصولى تهران در
قبال رژيم صهيونيستى و آمريكاست. اين مطلب را اسحاق رابين نيز – در مصاحبهاى با
كانال يك تلويزيون دولتى هند – با صراحت گفت: من اين جنبش جخيزش اسلامىج را
خمينيسم بدون خمينى مىدانم.
بنابراين پيداست تا مادامى كه
جمهورى اسلامى بر مواضع استراتژيك خود در قبال نظم نوين آمريكا و سازش با اسرائيل
و دفاع از مسلمانان بوسنى و قره باغ و… پاى مىفشارد، توطئهها نيز ادامه خواهد
داشت و به فرموده قرآن شريف: “لن ترضى عنك اليهود و لا النصارى حتّى تتبع ملتهم.”
ناگفته نماند اين حوادث، پاسخ
روشنى است به ساده لوحانى كه مدّعىاند، مىتوان با آمريكا كنار آمد و مسائل
بينالمللى را با تشريك مساعى اين كشور حل كرد و به نفع جهان اسلام، سرنوشت بوسنى
و عراق و كشمير و… را رقم زد و وضعيت اقتصادى را سامان بخشيد!
و نيز اميد است اين ماجرا، درس
بزرگى باشد، براى كسانى كه ثروتهاى ملّى را به جيب كمپانيهاى آمريكايى سرازير و به
جاى آنها، شكلات، آدامس، سيگار و كوكاكولا وارد مىكنند. و فرهيختگان جامعه را –
كه مخالف اين روندند – عوامزده و ساده لوح مىخوانند! اين كسان بايد بدانند، در
ميدان پيكار اگر آسانى بگيرى، حريف سخت مىكوبد و اگر تو بخوابى، او بيدار
است.والسلام سردبير
فهرست
امام خمینی ثابت و استوار از آغاز تا پایان
گفتار ماه
سخنان معصومین
استفتاءات
تاریخ قرآن
آیت الله معرفت
شرح زیارت امین الله(ع) آیت الله
محمدی گیلانی
تفسیر نور(شعر)
ابزارهای تهاجم فرهنگی سیدموسی
میرمدرس
شعر و شعور
جوان و تبلیغ
مینا هاشمی
نظریه اتحاد آسیایی دکتر محمدرضا حافظ نیا
رواندا کشور قبایل
غلامرضا گلی زواره
پیمان برادری
محمدرضا مالک
تازه های علمی
گفته ها و ونوشته ها
پاسخ به نامه ها
جدول
گزارش کوتاه از کشمیر
نگاهی به رویدادها
رهمنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای
رهنمود های مقام معظّم رهبری
رهنمودها
مقام معظم رهبري حضرت آيتالله خامنهاي
دولت و ملت ايران براي رضاي خدا، حفظ استقلال و آزادي خود و براي مقابله با نفوذ آمريکا در مقابل همه قدرتهاي قلدر جهان ايستاده و بازهم خواهند ايستاد. (23/12/1372)
انسان غالبا بديهاي کار خودش را نميشاسد. حب به نفس نميگذارد که ما به نواقص و عيوب خود آشنا شويم. اول جستجو کنيم و بشناسيم و بعد آنها را برطرف کنيم و خود را به خدا نزديک کنيم و با خدا آشتي کنيم و سپس اشتي با مردم، يعني داشتن صفا و وفا و نيک رفتاري و نيکوکاري با مردم. با همه قشرها مخصوصا با کساني که از لحاظ جسمي و مالي و موقعيت اجتماعي و نداشتن راه وچاره زندگي ضعيف هستند، رفتارمان را با آنها تصحيح کنيم و سعي کنيم حالت آشتي با مردم خوب و بندگان خدا داشته باشيم اگر در اين جهت پيش برويم و خودمان را لحظه به لحظه پيراستهتر کنيم، آن وقت تحويل حال به احسن حال انجام گرفته است.
مسأله ما اين نيست که زندگي خودمان را نجات دهيم و فقط گليم خود را از آب بيرون بکشيم، مسأله اين است که ملت ايران همچنان که در شأن اوست در حال پديد آوردن يک تمدن است. پايه تمدن بر صنعت و تکنولوژي و علم نيست، پايه اصلي تمدن بر فرهنگ و بينش و معرفت و کمال فکري انساني است. اين است که همه چيز را براي يک ملت فراهم ميکند و علم را براي او به ارمغان مياورد. (6/1/1373)
اگر ملتهاي اسلامي پيشرفته بشوند- که اميدواريم آن روز برسد- وقتي در حج جمع شدند و در خلال اين کنگره مردمي عظيم از برگزيدگان ملتها يک مجلس مفصل چند هزار نفري در آنجا درست بشود و مصوباتي داشته باشند و آن مصوبات در همان حج به تصويب آحاد حجاج کشورهاي مسلمان برسد و بعد به دولتها و ملتها ابلاغ شود، اين بهترين شکل تجمع عظيم حج است که متأسفانه امروز عملي نيست، زيرا ملتها هنوز آنقدر در اين زمينه پيش نرفتهاند.
کار واجب (در اين زمان که ملتها پيش نرفتهاند) اين است که ملتها هر جور که بتوانند نسبت به مصالح دنياي اسلام دلبستگي نشان بدهند و بر وحدت بين خود تأکيد کنند و نسبت به دشمنان دنياي اسلام اظهار برائت کنند. اين کمترين چيزي است که در حجي که اسلام معين کرده است ميشود انجام داد و متوقع بود. برائت را که ما از بيرون نياوردهايم وارد حج کنيم. برائت جزء حج و روح حج و معناي واقعي اين اجتماع عظيم است.
کجا مسلمين صداي خودشان را عليه اين همه نامردمي که نسبت به مسلمانان در دنيا انجام ميگيرد يکي کنند؟ و آن را به دنيا اعلام کنند و به گوش طراحان سياستهاي خائنانه برسانند؟ غير از حج کجا ميتوانند اين کار را بکنند. ببينيد امروز در اروپا با مسلمين چه ميکنند؟ اين قضاياي بوسني و به خصوص قضاياي هفته اخير گوراژده واقعا گريهاور است. انسان نميتواند هيچ توصيفي براي اهميت و عظمت اين فاجعه پيدا کند و هر چه در کلام بگوئيم کوچکتر از واقعيت است.
آنچه که امروز دنيا و استکبار مسلط بر دنيا را نسبت به مسلمين مظلوم بوسني و هرزگوين اين جور خشمگين کرده است وجود يک کشوري است که ملت آن مسلمانند. آنها اين را نميتوانند تحمل کنند. اين وضع مسلمين دنياست. آن وقت سازمانهاي بينالمللي و بدتر و زشتتر از همه، سازمان ملل در اين قضيه بدترين امتحان را دادند. بنده عرض ميکنم اين دبير کلي که امروز در رأس تشکيلات سازمان ملل است بايد بداند که آنچنان سابقه بدي براي خودش در بين مسلمين ايجاد کرد که اين سابقه به هيچ قيمتي ديگر اصلاح نخواهد شد. (1/2/1373)
چطور ممکن است کسي با اسلام و آيات حج در قرآن و اهميت وحدت آشنا باشد ولي نفهمد که اين اجتماع عظيم براي مقاصد و مفاهيم عالي و الهي سياسي است. مربوط به همين مسلمين است، براي وحدت و حل مشکلات دنياي اسلام است. براي اجتماع دلها و نزديک شدن آنها به يکديگر است. اما اگر مراد اين است که حج وسيلهاي براي پيشبرد سياستهاي ظالمانه قدرتهاي بزرگ نشود، ما اين را قبول داريم … کجا مسلمين صداي خودشان را عليه اين همه نامردمي که نسبت به مسلمانان در اينجا انجام ميگيرد يکي کنند؟ (1/2/1373)
نگاهي به رويدادها
نگاهي به رويدادها
جهان اسلام
رئيس کميسيون خارجي مجلس سودان: مسلمانان جهان
چشم به انقلاب ايران دوختهاند.
مبارک روز گذشته حکم اعدام 9 مبارز مسلمانان
را تأييد کرد. (15/1/73)
در چهلمين روز شهادت نمازگزاران مسجد الخليل،
«رائد زاقارنه» جوان 19 ساله فلسطيني طي يک عمليات شهادت طلبانه اتومبيل حامل مواد
منفجره خود را به يک اتوبوس متعلق به صهيونيستها کوباند که در نتيجه 9 کشته و 44
نفر زخمي شدند.
طي 4 روز گذشته 16 مسلمان ديگر در الجزاير به
شهادت رسيدند.
21 معلم و دانش آموز محجبه از مدارس مصر اخراج
شدند. (18/1/73)
«ونزو گواولوبه» نويسنده و محقق ايتاليائي: در
اسلام تمام جوانب زندگي انسان گنجانده شده است.
ژنرال رئوف خيرات معاون رايست اطلاعات امنيتي
مصر و فرمانده عمليات سرکوب انقلابيون مصر، توسط مردان مسلح به هلاکت رسيد.
(21/1/73)
شمار قربانيان حمله شيميائي صربها به گوراژده
هزار تا دههزار نفر اعلام شده است.
انجمن دوستان آمريکا در جمهوري آذربايجان
تمامي رهبران احزاب را براي مقابله با گسترش اسلامخواهي فراخواند.
مسلمانان ترکيه با شعار الله اکبر ساختمانهاي
سفارت آمريکا و سازمان ملل را در استانبول سنگباران کردند. (22/1/73)
در دومين حمله انقلامجويانه فلسطينيان عليه
صهيونيستها 9 نفر کشته و 25 نفر زخمي شدند. (25/1/73)
550 مسلمان انقلابي طي 48 ساعت گذشته از سوي
نيروهاي امنيتي مصر بازداشت شدند. (29/1/73)
طي پنج روز گذشته 23 مسلمانان انقلابي الجزاير
به شهادت رسيدند و 36 تن دستگير شدند.
ژنرال «شيرين فهمي» رئيس پليس اسيوط مصر توسط
سازمان جماعت مصر به هلاکت رسيد. (3/2/73)
گروهي از مردم خشمگين ايالت پنجاب پاکستان،
فردي مسيحي را که اوراقي از قرآن مجيد را آتش زده بود به قتل رساندند.
25 نمازگزار پاکستاني در نتيجه انفجار 2 بمب
در يکي از مساجد لاهور زخمي شدند. (4/2/73)
نيروهاي امنيتي مصر روز گذشته علاوه بر به
شهادت رساندن «طلعت ياسين همام» مرد شماره يک سازمان جماعت اسلامي مصر، 10 تن ديگر
از مسلمانان انقلابي را نيز به شهادت رساند.
«سيا» از احتمال تغيير رژيم مبارک به دست گروههاي
اسلامي ابراز نگراني کرد. (6/2/73)
کنفرانس اسلامي «تماس» در اجلاس فوقالعاده
نيويورک، خواستار لغو تحريم تسليحاتي بوسني شد. (8/2/73)
پليس رژيم مبارک 7 مسلمان انقلابي مصر را روز
گذشته به شهادت رساند. (12/2/73)
اخبارداخلي
اولين مدرک دکتراي رياضي در ايران به يک زن
اعطا شد.
بويلر واحد اول نيروگاه هزار مگاواتي همدان
راهاندازي شد. (15/1/73)
پيکر مطهر و مقدس 500 شهيد دفاع مقدس در تهران
تشييع شد. (20/1/73)
جمهوري اسلامي ايران با کسب 12 مدال طلا و 4
نقره و 6 برنز فاتح مسابقات بينالمللي وزنهبرداري جام نامجو شد. (22/1/73)
نرخ رشد جمعيت در سال 72 نسبت به سال قبل از
آن 9/2 درصد کاهش يافت.
ضايعات نان در کشور سالانه معادل 4/2 ميليون
تن گندم است.
عمليات راهاندازي نيروگاه اتمي بوشهر آغاز
شد.
بزرگترين مخزن نفت کشور در اراک ساخته شد.
رئيس جمهور: فرهنگ غلط مصرف کالاهاي خارجي
بايد از بين برود. (24/1/73)
قرارداد احداث پالايشگاه مشترک و خط لوله گاز
ميان ايران و پاکستان به امضاء رسيد.
پرسنل فداکار نيروي انتظامي در يک درگيري
سنگين در مرز ميرجاوه، موفق شد يک کاروان حامل 4667 کيلوگرم ترياک و 20 کيلوگرم
مرفين را متلاشي و تعدادي سلاح و تجهيزات به غنيمت بگيرد. (25/1/73)
کم ارتفاعترين تانک زرهي دنيا توسط جهاد
خودکفائي نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي ايران ساخته شد. (27/1/73)
7 تن مواد مخدر از 2 کاروان قاچاق در ميرجاوه
بدست آمد.
«نعمه جهاد» مسئول عملياتي جنبش امل در اثر
انفجار بمب توسط صهيونيستها به شهادت رسيد.
در اثر انفجار بمب تعبيه شده در يک اتومبيل در
تهران 13 نفر به طور سطحي مجروح شدند و شيشههاي تعدادي از مغازهها و آپارتمانهاي
نزديک شکسته شد. (31/1/73)
رئيس جمهور: اگر به تکليف الهي حج درست عمل ميشد،
صربها نميتوانستند بدون هراس از اجتماع عظيم مسلمانان در حج، مردم گوراژده را قتل
عام کنند. (1/2/73)
حجة السلام والمسلمين عبائي خراساني امام جمعه
موقت مشهد پس از اقامه نماز جمعه توسط فردي مسلح از ناحيه قفسه سينه و گردن مورد
اصابت قرار گرفت و مجروح شد.
اقشار مختلف مردم ايران با انجام راهپيمائي،
جنايت صربها را محکوم کردند. (3/2/73)
طبق آمار منتشر شده جهاني، 25درصد از آوارگان
جهان در ايران به سر ميبرند.
دکتر ولايتي براي شرکت در اجلاس ويژه بوسني
رهسپار نيويورک شد. (6/2/73)
نيروي دريائي در زمينه بازسازي تجهيزات به
خودکفائي رسيد.
مانور موشکي ثامن الائمه(ع) واحدهاي
الکترونيکي ارتش و سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در آبهاي خليج فارس آغاز شد.
يکي از ميادين شهرهاي آرژانتينبه نام «جمهوري
اسلامي ايران» نامگذاري شد.
بزرگترين کارخانه فرآوري سنگ گرانيت کشور در
همدان افتتاح شد. (7/2/73)
معاون نخست وزير بوسني همزمان با سفرنخست وزير
کرواسي وارد تهران شد.
نيروهاي بسيجي آمادگي خود را براي عزيمت به
بوسني اعلام کردند. (10/2/73)
از ميان 550 نشريه در حال انتشار، 60 درصد
نشريات بعد از انقلاب منتشر شدهاند.
خط توليد روغن موتور کشتي در کارخانه نفت پارس
افتتاح شد. (11/2/73)
اخبار خارجي
151 نماينده و سناتور ايتاليائي طي دو سال
گذشته به اتهام فساد مالي و يا ارتباط با شبکههاي تبهکاري مافيائي تحت تحقيقات
قضائي قرار گرفتند.
کره شمالي درخواست سازمان ملل مبني بر بازرسي
مجتمع هستهاي اين کشور را رد کرد. (15/1/73)
ژنرال محمد فرح عيديد: 13 هزار کشته و 45 هزار
زخمي حاصل تجاوز نظامي آمريکا به سومالي ميباشد.
يک فروند جنگنده «اف- 15» نيروي هوائي آمريکا
به دلائل نامعلومي در ژاپن سرنگون شد.
گفتگوهاي صلح ميان رهبران يمن شکست خورد.
خشونتهاي سياسي آفريقاي جنوبي دهها کشته برجا
گذاشت. (16/1/73)
رؤساي جمهور «رواندا» و «بروندي» در سانحه
هواپيما کشته شدند.
نخت وزير ژاپن به دنبال هفتهها درگيري با
مخالفان دولت، از مقام خود استعفا کرد.
راديو فرانسه به نقل از يک کارشناس حقوق بين
الملل: ادعاي امارات در مورد جزاير ايران بياساس است. (20/1/73)
بارش تگرگ در چين 12 کشته و 200 زخمي و 20
ميليون دلار خسارت برجاي گذاشت.
فرانسه فرودگاه پايتخت «رواندا» را اشغال کرد.
طي يک سال گذشته 3 ميليون و 500 هزار مورد سقط
جنين در روسيه صورت گرفت است.
چريکهاي کرد، خط لوله نفت ترکيه در جنوب اين
کشور را با بمب منفجر کردند.
ترکيه و آمريکا يک پيمان نظامي و امنيتي امضا
کردند. (21/1/73)
هزاران تن از مکزيکيها به نشانه حمايت از
شورشيان «زاپاتيستا» ضمن تظاهرات، خواستار کنارهگري رئيس جمهور شدند.
مانور 11 روزه پيمان ناتو در شرق مديترانه و
خاک ترکيه آغاز شد.
نخست وزير الجزاير استعفا کرد.
ترکيه با رژيم صهيونيستي پيمان همکاريهاي
امنيتي امضاء کرد.
پارلمان مصر حالت فوقالعاده درمصر را تمديد
کرد. (23/1/73)
رهبر شورشيان جنوب سودان به طور محرمانه وارد
اسرائيل شد.(24/1/73)
در اثر شليک اشتباه جنگندههاي آمريکائي به دو
هيلکوپتر اين کشور در شمال عراق، 15 افسر عاليرتبه آمريکائي و 2 انگليسي و يک
فرانسوي و 5 کرد کشته شدند.
يک شبکه جاسوسي عراق در بيروت کشف شد.
شاه حسين فعاليت حماس در اردن را ممنوع اعلام
کرد. (27/1/73)
جمهوري آذربايجان تعداد تلفات خود را در جنگ
17 هزار کشته و 50 هزار زخمي اعلام کرد.
قطر رسما از اسرائيل براي شرکت در اجلاس
«دوحه» دعوت به عمل آورد. (28/1/73)
نخست وزير بوسني: صربها با نظر مساعد غرب و
خيانت آشکار سازمان ملل وارد گوراژده شدند.
سوريه طرح صلح با رژيم صهيونيستي را رد کرد.
(30/1/73)
همزمان با ورود فرستاده کلينتون به سئول،
دانشجويان کره جنوبي دست به تظاهرات زدند.
طي دو هفته گذشته در «رواندا» نزديک به 100
هزار نفر کشته شدهاند.
يک هيأت عراقي در فلسطين اشغالي با مقامات
رژيم صهيونيستي ملاقات کرد. (31/1/73)
کنگره آمريکا يک لايحه 28 ميليارد دلاري را به
منظور مبارزه با جنايات و خشونت در اين کشور تصويب کرد.
بزرگترين و سريترين ماهواره جاسوسي آمريکا به
فضا پرتاب شد. (4/2/73)
سفيد پوستان افراطي، ساختمان مرکزي کنگره ملي
افريقا را با بمب منفجر کردند. (5/2/73)
500 زن آمريکائي تحت پوشش مبلغين مذهبي براي
اشاعه فساد وارد کردستان عراق شدند.
انفجار هواپيماي مسافربري در فرودگاه «توکيو»
حداقل 220 کشته برجاي گذاشت. (7/2/73)
نيردهاي خونين يمن 400 کشته بجاي گذاشت.
انبار دولتي سيگار و مشروبات الکلي ترکيه در
شهر «ازمير» به آتش کشيده شد و زيانهاي فراواني به اين انبار وارد شد.
پليس رواندا 5000 پناهنده را در يک استاديوم
به گلوله بست. (11/2/73)
سوريه پيشنهاد اسرائيل پيرامون بلنديهاي جولان
را رد کرد.
نخستين ديدار رسمي يک هيأت اسرائيلي از قطر
آغاز شد.
بر اساس اعلام نتايج اوله انتخابات آفريقاي
جنوب، کنگره ملي آفريقا به رهبر نلسون ماندلا از رقباي خود پيشي گرفت.
طرح آمريکا براي برقراري روابط بين سوريه و
اسرائيل با ناکامي مواجه شد. (12/2/73)
قفقاز مهد دلير مردان مبارز
قفقاز مهد دلير مردان مبارز غلامرضا گلي زواره
گذري بر جغرافياي قفقاز
قفقاز[1]
که در منابع اسلامي از آن به عنوان قبق[2]
ياد شده و بنا به نقل پروفسور ژيرکوف اعراب بدان جبل الالسنه گفتهاند،[3]
سرزميني است به وسعت تقريبي نيم ميليون کيلومتر مربع که چهره زمين ساختي آن را
رشته کوهها، درهها و دشتهاي بين کوهي تشکيل ميدهد و تراکم کوهستاني در اين
ناحيه بر سيماي اجتماعي- اقتصادي آن، اثر گذاشته و تيغههاي کوهستاني مرز بين اقوام و قبايل گوناگوني است که هر کدام داراي
فرهنگها و سنتهايي خاص ميباشند و در برخي مناطق، گاهي در روستاهايي خاص ميباشند
و در برخي مناطق، گاهي در روستايي به زباني تکلم ميشود که مردمان روستاهاي اطراف
از درک آن عاجزند.
منطقه قفقاز را ميتوان فلات مرتفعي تصور نمود
که حد فاصل دو فلات بزرگ ايران و آناتولي ميباشد. اين قلمرو با چهره ناهموار و
گوناگوني فرهنگي و انساني؛ ناحيهاي است بين درياي مازندران و درياي سياه که از
جنوب به ايران و ترکيه و ازشمال به روسيه محدود است. منطقه ياد شده از دشتهاي
کوبان و تِرِک در شمال تا مرزهاي ترکيه و ايران در جنوب گسترش دارد و به چهار
منطقه جغرافيايي تقسيم ميشود:
الف: قفقاز شمالي که اروپائيان به آن سوي
سيسکوکاز[4](اين
سوي قفقاز) ميگويند،از نظر ايرانيان ققفاز شماي آن سوي قفقاز محسوب ميگردد. در
اين قسمت تپههاي شمالي کوههاي قفقاز به دشتهاي کوبان و ترک منتهي ميشود که فلات
پست «ستاوروپول» ميان آن دو واقع است.
ب: قفقاز بزرگتر يا بولشوي کاوکاز
ج: ناحيه پست ريون و کورا که بين درياي سياه و
خزر قرار دارد و به وسيله رودهاي ريون و کورا زهکشي ميشود. اين قسمت را به همراه
رشته کوههاي قفقاز کوچکتر ماوراي قفقاز مينامند.
د: رشته کوههاي قفقاز کوچکتر، که بين ناحيه
پست ريون و کورا و فلات ارمنستان واقع است.[5]
سلسله جبال قفقاز با جهت شرقي، غربي قفقاز را
به دو ناحيه اين سو و آن سوي ققفاز تقسيم ميکند. بلندترين قله اين کوهها از سطح
درياي ازاد 5630 متر ارتفاع دارد. آب و هواي قفقاز در زمستانها بسيار سرد و در
تابستانها ملايم و معتدل ميباشد. ناحيه مذکور قرنهاي متمادي جزو قلمرو ايران
بود و درعصر قاجار بر اثر دو جنگي که منجر به دو معاهده گلستان و ترکمنچاي شد، خاک
قفقاز به روسيه تزاري واگذار شد.
قفقاز در بستر تاريخ
راهي که در ساحل غربي درياي مازندران از دربند
ميگذرد يکي از دو راه مهم مهاجرت اقوام شمالي به جنوب بوده است. در طي اين مهاجرتها،
بخشي از مسافران در کوههاي پرتراکم و خشن اين ناحيه براي خود مأمني يافتهاند و
داغستان امروز مسکن اقوام و طوايفي است که بقاايي همين مهاجرانند. تاريخ دو ملت
گرج و ارمن تا دوره انحلال امپراوري چيتها يعني تا 12 قرن قبل از ميلاد ميرسد. در
اران وشروان، اقوام ايراني از دورانهاي قديم ساکن بوده که بعدها با اقوام ترک که
از شمال شرقي و جنوب به قفقاز سرازير شدهاند، در هم آميختهاند. مهاجران يوناني
در فاصله قرون 8 و 6 قبل از ميلاد در سواحل درياي سياه، استقرار يافتند.
خزرها که قدرتي سازمان يافته و منسجم داشتند،
بيش از سه قرن در شمال دربند قدرتي استوار به شمار ميرفتند. مرکز خزرها نخست در
بلنجر (ماوراء قفقاز) بود که بعدها در کناره ولگا به ناحيه ايتل که امنتر بود
پناه آوردند.
اين قوم مردمي از تبار ترکان بودند که موضع
استراتژيکي مهمي را در مدخل حياتي ميان درياي سياه و درياي مازندران اشغال کرده
بودند، عشاير کوچکر و زبور در کفر به سر ميبردند و در اواسط قرن هشتم ميلادي آيين
يهود را براي خود برگزيدند. قلمرو خزران به منزله حايلي، کشور بيزانس را در برابر
هجوم قبايل وحشي صحاري شمال، نگاه ميداشت[6].
روسهاي کيفي در اواسط قرن دهم امپراتوري خزر
را در هم شکسته و در سال 1030 ميلادي اين تشکيلات براي هميشه مضمحل گرديد.
در قرن هفتم هجري، قوم وحشي و خونخوار مغول،
در منطقه قفقاز پديدار شدند و در مدت زماني کمتر از دو سال، بر سراسر اين ناحيه
استيلا يافتند. اغلب نواحي اين منطقه بزرگ، پايمال ستوارن مغول گشت و ساکنين آنها
قتل عام شدند. قفقاز در وحشت و کشتار سخت فرو غلطيد که در طول تاريخ سابقه نداشت،
آنان بر مسلمين اين ديار ضربات هولناکي وارد آوردند و قواي مهاجم مغول در مقام
خطرناکترين نيرويي درآمدند که تا آن زمان، اسلام را در اين منطقه تهديد کرده
بودند. بعد از مغولها، تيموريان و ترکمانان، دولتهاي صفويه و عثماني، بر سر تصرف
اين نواحي با هم در جنگ و ستيز بودند.
پيوند تاريخي و فرهنگي ايران و قفقاز
ايران و قفقاز از دورههاي باستان با هم
ارتباط داشتهاند، در دوره هخامنشيان ارمنستان و گرجستان زير فرمان ايران درآمد و
در حمله اسکندر به ايران، سپاهيان قفقاز جنوبي در کنار داريوش سوم، با مهاجمين
يوناني جنگيدند، در دوره سلوکيان قفقاز به چندين واحد خرجگزار منقسم گرديد و مانند
سواير نواحي آسياي غربي، تحت نفوذ فرهنگ و تمدن يوناني قرار گرفت و در بازرگاني
ميان شرق و غرب شرکت نمود، اما زبان اداري آن همچنان ايراني باقي ميماند که به
آرامي نوشته ولي به فارسي خوانده ميشد. پارتيان و پس از آن ساسانيان اين سرزمين
را بارها مورد تاخت و تاز خود قرار دادند. سرانجام در سال 66 ميلادي در پي توافقي
که با روم حاصل شد، يکي از حکمرانان اشکاني که تيرداد نام داشت دودمان اشکاني را
بخش غربي قفقاز جنوبي به وجود آورد که به پارتيان ايران وفادار بودند.[7]
کوه قفقاز که در هر مزدنامه از آن به عنوان
کاپ کوه يا گاب گه (Gabgoh) سخن آمده[8]
از روزگاري بسيار کهن، سدي بوده که سرزمينهاي استپي اوراسيا را از تمدن هاي
پيشرفتهتري که در بينالنهرين و آناتولي بودند، جدا ميساخت. فلات ارمنستان با
ستيغهاي آتشفشاني برکشيدهاش، مردم ايران را همين که در بودباش تاريخي خود استقرار
پابرجايي يافتند، به سوي غرب پيشراند.[9]
خزران، اين قوم جنگجو و مزاحم هر چند گاه به
قفقاز جنوبي هجوم ميبردند و يک بار تاخت و تاز آنان در قلب کشور ايران تا دينور و
همدان کشانده شده بود. پادشاهان ساساني براي جلوگيري از يورشهاي غافلگيرانه آنها
در معابر کوههاي قفقاز يک رشته استحکامات برپا کردند که معروفترين آنها شر دربند
(باب الأبواب) بود.
منطقه قفقاز تا عصر قاجاريه، بخشي از ايران
محسوب ميگرديد، ولي در 29 شوال سال 1228 هجري قمري با بسته شدن قرار داد گلستان
بخش عظيمي از اين منطقه به تصرف روسها درآمد و 13 سال پس از آن جنگ خانمسوز ديگري،
منجر به انعقاد قرارداد ننگينتر ترکمنچاي بين ايران و روس شد که مناطق ديگري از
قفقاز را از ايران جدا نمود.
فتواي ميرزا مسيح مجتهد
پس از پايان جنگهاي ايران و روس، دولت تزاري
براي اجراي مفاد اين معاهدههاي اسف انگيز، سفير خود را به ايران گسيل داشت،
گريبايدو ف (سفير فوق العاده روس) جواني شاعر و نويسنده از طبقه اشراف روسيه بود
که از امور سياسي چندان اطلاعي نداشت. وي از منسوبان نزديک ژنرال پاسکويچ
فرمانوراي قفقازيه بود که در ربيع الثاني 1244
هجري قمري در رأس هيأتي وارد تبريز، (مقر اقامت عباس ميراز نائب السلطنه)
گرديد. گريبايدوف در تهران به حضور فتحعليشاه بار يافت و پس از انجام تشريفات و
استقرار در سفارت روس، شروع به کار نمود. اين سفير خادم که از مسايل سياسي سر
درنميآورد، از معاهده ترکمنچاي تفسيري غيرمنطقي به عمل آورد. بدين معني که اعلان
کرد تمام افرادي که در روسيه و ممالک قفقازيه و ماوراء ارس متولد شد و در ايران به
سر ميبرند، ميتوانند به سفارتخانه، مراجعت کرده و براي بازگشت به زادگاه اوليه
خويش از حمايت دولت روس برخوردار شوند، آغايعقوب ارمني که به ظاهر مسلمان شده بود،
به دليل بدهکاري زياد از فرصت به دست آمده سوء استفاده نمود و خود را به سفارتخانه
روسيه افکند، وي با چربزباني و حيلههاي خاصي که به کاربرد گريبايدوف را به سوي
خود جلب کرد و به سفير جوان گفت:
تعداد بسياري از زنان رجال ايران، روسي بوده
که هم اکنون به اسارت ايران درآمدهاند و آنها را به اجبار مسلمان کرده و تحت انواع
شکنجه قرار دادهاند؛ از جمله دو تن از زنان اللهيار خان آصف الدوله را نام برد و
گريبايدوف را وادار نمود تا از دولت ايران تحويل آنها را درخواست کند.
در صورتي که اين زنان به اختيار خود مسلمان
شده و طبق آئين اسلام، ازدواج کرده و از شوهران خود، صاحب فرزند شده بودند، با
اصرار سفير روس، دربار قاجار زنهاي آصف الدوله را به معيت يکي از خواجه سراها به
سفارت روس فرستاد تا مورد بازجويي و تحقيق قرار گيرند.
آصف الدوله که مشاهده کرد، فتحعليشاه مرعوب
قدرت روسيه قرار گرفت است به دژ مستحکم و شکستناپذير روحانيت پناه برد و صلاح را
در اين ديد که از ايمان و فداکاري و باورهاي مذهبي مردم مسلمان ايران، استعانت
جويد. بدين منظور به محضر ميرزا مسيح مجتهد رفت و شرح ماوقع را با تفصيل با آن
فقيه مبارز، در ميان نهاد. ميرزا مسيح که مجتهدي صاحب نفوذ و در بين عامه مردم به
مرجعيت مشهور و فتوايش براي عموم لازم الاجرا بود نخست از چنين اهانتي که بر
مسلمين روا داشته شده بود، سخت اندوهگين و متأثر گرديد و سپس در حضور جمعيت فتوا
داد که نجات زنان مسلمان، واجب و محاربه در اين امر به منزله جهاد محسوب ميشود.
شيعيان مقيم تهران از خبر بردن دو زن مسلمان به سفارتخانه بيگانه به خشم آمدند و
براي اجراي فتواي مرجع تقليد خويش، در پوست خود نميگنجيدند و رفع اين توهين را
وجهه همت خويش قرار دادند. روز سوم شعبان سال 1244 هجري قمري، مطابق با 11 فوريه
1892 ميلادي بازار تهران بسته شد و مردم عصباني با فريادهاي خشمگين «واشريعتا»
گويان به سفارت روس يورش بردند.
سفارتخانه روس در اندک مدتي به محاصره مسلمين
درآمد و خروش مردم که هر لحظه بر وخامت اوضاع ميافزود، گريبايدوف را از خواب نخوت
بيدار نمود، او که هرگز وقوع چنين ماجرائي را در ذهن خود تصور نمينمود، بيمناک و
آشفته دستور داد زنان آصف الدوله را تحويل مردم دهند و اغايعقوب ارمني را که مسبب
اصلي اين فتنه گرديده بود، بيرون فرستاد که امت مسلمان، وي را همانجا قطعه قطعه
نمودند. در اين ميان تيري از پنجره يکي از اتاقهاي سفارت شليک شد و يکي از
مسلمانان را به شهادت رسانيد، اين حادثه بر خشم مردم افزود، چنانه پيکر آن شهيد را
بر دوش گرفته و با فرياد «وااسلاما» به مسجدي در آن حوالي انتقا دادند و در
مراجعت، چون سيلي خروشان مشغول تخريب سفارت و بالا رفتن از درب و ديوار آن شدند تا
انتقام خون برادر مسلمان خويش را بازستانند.
گريبايدوف اشرافزاده، هر چه کوشيد تا با پول
و توزيع اشياء نفيس بين مردم، از شدت خشم آنان بکاهد، سودي نبخشيد و مردم عصباني
از عزم خود منصرف نشده و به استقبال مرگ رفتند و به کشتن اتباع روسي پرداختند، در
اين ماجرا 38 نفر از اعضاي سفارت به هلاکت رسيدند و هشتاد نفر از مسلمانان شهادت
را نصيب خويش نمودند. پس از آن به سوي ارک سلطنتي هجوم آوردند، ولي چون درهاي آن
را قبلا بسته بودند موفق نشدند به کاخ سلطنتي راه يابند. واستن انگليسي در کتاب
تاريخ قاجار پيرامون واقعه آن روز نوشته است:
«از ميان جمعيت، کسي فرياد کشيد که اسبهاي
روسي در طويله سفارت انگليس هستند.»
جمعيت با شنيدن اين جمله، عازم سفارت انگليس
گرديد که کوشش آنان براي گشودن دروازههاي سفارت بينتيجه ماند ولي از ديوار خانه
مجاور و از طريق شکافي به صحن حياط اصطبل سفارت راه يافته و يک مير آخورگرجي و دو
قزاق روسي را کشتند.
قفقاز منطقهاي اسلامي
توسعه اسلام در مناطقي که امروزه به قفقاز
موسوم است، نخست در قرن اول هجري صورت گرفت. در اين ايام لشکر پيروزمند اسلام به
مناطق شرقي ماوراي قفقاز يا آلباني قفقاز که در آن زمان اکثرا مسيحي و مزدايي
بودند رخنه نموده و به سال 22هجري آذربايجان و در بين سالهاي 65 و 66 هجري دربند
را به تصرف خود درآوردند که تا قرنها بعد منتهي اليه شرقي مرزهاي اسلام را در
برابر ايلات ترک تشکيل ميداد. سپاهيان خزر که در نواحي شمالي اين نقاط استقرار
داشتند به طور مؤثري مسلمين را از تسخير اروپاي شرقي بازداشتند و اگر خزرها در
ناحيه شمال قفقاز نبودند، دولت بيزانس که جان پناه تمدن اروپايي در شرق به شمار ميآمد،
نميتوانست در مقابل جهاد مسلمين مقاومت کند و شايد تاريخ و مسيحيت و اسلام به
گونهاي ديگر نوشته ميشد. گفته ميشود که نبرد مسلمين و خزرها- اين قدرت سازمان
يافته نظامي- تا يک قرن بعد ادامه داشت و در اواخر قرن هشتم ميلادي پس از شکست اين
قوم از مسلمانان، طبقه حاکم خزران، به آئين يهود گرويدند. خزرها در اين سال قصد
داشتند تا دمشق پيش بروند، ولي لشکريان تازه نفس مسلمان راه را بر آنان بستند و
خزرها ناگزير از راه کوهستان عقب نشستند. سال بعد مسلم بن عبدالملک که قبل از آن
فرماندهي سپاه اسلام را در محاصره استانبول برعهده داشت؛ شهر بلنجر مرکز حکومت
خزرها را متصرف گرديد و حتي تا سمندر يکي ديگر از شهرهاي بزرگ خزرها در شمال، پيش
تاخت ولي موفق نشد پادگاني دائم در آنجا مستقر نمايد و به ناچار به قفقاز عقب
نشست، و بدين گونه خزرها راه مسلمين را بر سواحل شرقي اروپا، ولگا و دانوب و
امپراتوري روم شرقي (بيزانس) بستند و به قلو ديمتري اوبولنسکي (ObolenskyD)
خط قفقاز را در برابر مسلمين به سوي شمال سد نمودند. با همه اين مقاومتها آئين
اسلام به درون قلمرو خزرها گسترش يافت و در اوخر قرن نهم ميلادي اکثر اهالي خانات
خزرها بدان گرويده بودند.[10]
قفقاز شرقي تا سالهاي بعد، يعني تا زمان کشورگشايي روسها در قرن نوزدهم بخشي
پيوسته از جهان اسلام باقي ماند که جزء قلمرو ايران به شمار ميآمد و با روي کار
آمدن سلسله صفويه و رسمي شدن مذهب تشيع در ايران، آذربايجان نيز در مقام تأسي از
ايران برآمد و تشيع را به عنوان دين غالب مسلمانان ماوراي قفقاز پذيرفت.
توسعه اسلام در قفقاز همچنان در اعصار و قرون
بعد ادامه يافت و تسخير سرزمينهاي اسلامي به دست روسها در فاصله ادوار ميان قرن
شانزدهم تا اوايل قرن بيستم نتوانست مانع از پيشرفت و توسعه اسلام در اين نقاط
گردد. اسلام در مقام آيين پرصلابت و وحدت بخش بين اقوام گوناگون قفقاز تا زمان
برزو انقلاب اکتبر با پويايي خستگيناپذير، راه خود را ادامه داد و پيروان جديدي
را يافت، بدين گونه مناطق مسلمان نشين قفقاز با ساير نقاط جهان اسلام، ارتباطي
پيوسته داشتند و از تاريخي و فرهنگي همانند برخوردار بودند و به زباني مشابه سخن
گفته و مينوشتند، کشورگشايي روسها موفق نشد، در اين وضع تفاوتي بنيادي حاصل کند
بيش از هزار سال است که قفقاز در تحولات فرهنگ اسلامي و تاريخ جهان اسلام، نقش
عمدهاي بر عهده داشته است و سنت اسلامي در زندگي اجتماعي و روابط خانوادگي افراد
به شکل مؤثري حضور داشته و دارد و اختناق کمونيستها نيز نتوانست هويت مذهبي و
باورهاي ديني مردمان اين سامان را کم رنگ نمايد.
هم اکنون دين غالب سکنه قفقاز اسلام است و
اکثريت مسلمانان پيرو مذهب تسنن بوده و طريق حنفي را برگزيدهاند، مسلمانان
داغستان مکتب شافعي دارند، کردهاي ساکن نواحي جنوب غربي قفقاز و ترکهاي آذري شيعه
هستند، اقليتي يزيدي در ميان کردها ديده ميشود[11]
در ارمنستان اکثريت با ارامنه و در گرجستان غالبا آيين مسيحيت را انتخاب کردهاند.
وقوع انقلاب شکوهمند اسلامي در ايران و
جايگزين شدن ارزشهاي ديني به جاي تشکيلات طاغوتي در اين کشور، مردمان قفقاز را در
احياي هويت اسلامي و مبارزه با نظام کمونيستي اميدوار و استوار نمود. مبارزين قفقاز
که از هنگام سلطه روسها مبارزاتي را با مهاجمين داشتهاند، انقلاب اسلامي ايران را
به عنوان الهام بخش تلاشهاي خويش تلقي نمودند، نسل جوان، روشنفکران و گروهکثيري
از مردمان قفقاز که در زندگي آنان مذهب نقش مهمي را به عهده داشته است به شدت تحت
تأثير اين انقلاب عظيم و بارقه الهي قرار گرفتهاند. چون اين انقلاب ضد استکبار
بوده و هست و مسلمانان قفقاز با نوع سوسياليستي استکبار درگير بودند به لحاظ سياسي
نيز آن را بهترين سرمشق خود ميدانستند. حمايت انقلاب اسلامي از ارزشهاي الهي،
اخلاق اسلامي و دخالت دادن معارف اسلامي در متن زندگي اجتماعي – سياسي از ديگر
نکاتي است که براي مسلمانان قفقاز جاذبه انقلاب را افزون نموده است. مسلمانان
قفقاز وقتي مشاهده کردند که برادران ديني آنها در ايران، امپرياليسم شرق و غرب را
خوار و خفيف نموده و اميد آنها را در هم شکسته، در منهزم نمودن قدرت رقيب و همتاي
آمريکا يعني امپرياليسم شوروي مصممتر گرديدند و همين اميدواري آنان را در مبارزه
با نظام مارکسيستي توانمند ساخت.
نگراني مقامات شوروي و آشفتگي سازمان جاسوسي
کا. گ. ب از وضع ايران در بحبوحه انقلاب اسلامي خود دليل بارزي بر آن است که اين
تحول عظيم عزم مسلمانان قفقاز را براي نبرد با سلطهگران جزم نموده است.
آوارگان مقاوم
متنوعترين اقوام جهان در قفقاز سکونت دارند و
در يک دستهبندي کلي چهار گروه زباني در اين منطقه ديده ميشود:
الف: مردمان نخستين که در قفقاز جنوبي و قفقاز
شمالي زندگي ميکنند، گرجيها، چچنها، چرکسها، کاباردينها و گروههاي ديگر در اين
گروه قرار ميگيرند.
ب: هند و اروپايي که حدود 30% مردمان قفقاز را
تشکيل ميدهند: ارمنيها، کردها، اوستها، طالشها، تاتها، اسلاوها (روسها و اوکراينها)
از اين دسته هستند.
ج: ترک زبان: مردم آذربايجان که از نژاد
ايراني هستند و در زمان سلطه سلجوقيان زبانشان به ترکي آذري تغييري يافته است. در
شمال قفقاز ترکان قبچاق (کارچاي، ترکمنها و ..) اسکان يافتهاند.
د: تنها گروه سامي زبان قفقاز آسوريها هستند
که به روسيه رفتند.
يکي از اقوام قفقاز شمالي آوارها هستند که خود
عقيده دارند نام آنها از آواره فاسي گرفته شده و آنان مردمي بودهاند که پس از
انقراض ساسانيان از ايران به داغستان رفته و در کوههاي آن ديار آواره گشتهاند.
اکثريت قوم آوار در کوههاي داغستان و در نوار مورب عريضي که سراسر خاک اين جمهوري
را از شمال شرقي به غرب در بر گرفته است، سکونت دارند. در قاموس الاعلام ترکي
سرزمين آوارها را يکي از بخشهاي دهگانه داغستان دانستهاند و ميرزا مهدي خان
استرآبادي در کتاب دره نادره نوشته «آوار در منتهاي داغستان به حدود چرکس متصل
است» در منابع جغرافيايي اسلامي سرزمين آوارها را سرير و به عربي صاحب السرير
خواندهاند و گويند چون تخت زريني را از ايران به داغستان بردهاند، اين نام را به
قلمرو آوارها دادهاند.[12]
حمزه اصفهاني مينويسد سرير فارسي است.[13]
اسلام به تدريج از همان اوايل در ميان آوارها ريشه دوانيد و تانوس (Tanus)
از مراکز مهم آوارها به صورت مرکز تعليمات اسلامي درآمد. آوارها از نظر فرهنگي يکي
از پيشرفتهترين اقوام قفقاز محسوب ميشوند و از همان ابتداي گرايش به اسلام براي
تحصيل علوم ديني از خود رغبت و علاقه نشان دادند.[14]
آوارها به دليري و مردانگي، شهرت دارند و در جنگهاي نادرشاه در رکاب وي ميجنگيدند.
با شروع جنگهاي ايران و روس و ايران و عثماني و پس از تغيير رژيم روسيه بسياري از
آوارها به اجبار و تحت شرايط بسيار خشن به سيبري و آسياي ميانه کوچ داده شدند. در
ترکيه، سوريه، عراق و اردن نيز گروههايي ازاقوام آوار زندگي ميکنند. آيين آوارها
اسلام و مذهب اين قوم، شافعي است و دانشمندان آنها آثار ارزندهاي به زبانهاي
فارسي و عربي تأليف نمودهاند.
آوارها به دليل اعتقاد مذهبي که داشتند به
آساني تسليم حکومت تزاري نشدند و سران آنها چون قاضي محمد، حمزت بيک، شيخ شامل، و
حاجي مراد ايستادگي نموده و اقوام شمال قفقاز را براي جهاد با روسها آماده نمودند.
شيخ شامل يکي از قهرمانان مشهور آور است که با الهام از تعاليم اسلامي، پيکار با
روسها را آغاز کرد. وي در سال 1829 ميلادي به هنگام نبرد روسيه با عثماني داغستان
را از وجود سربازان تزاري پاک کرد و بخشي از ناحيه چچن را متصرف نمود و در سال
1834 ميلادي دولتي مستقل و محلي به وجود آورد، بسياري از قبايل شما قفقاز از نهضت
اسلامي شامل، حمايت نموده و بدو پيوستند چنانچه بيش از 270000 سرباز و افسر روسي
مدت سي سال (از 1829 تا 1859م) براي مبارزه با شيخ شامل و پيروان او در داغستان و چچن
به جنگ خونيني دست زدند و کاري از پيش نبردند و حتي براي اينکار بسيار از جنگهاي
سرزمين آوارها را تخريب نمودند تا با احداث راههاي نظامي به درههاي کوهستاني راه
يابند. با اين حوال، براي تصرف مواضع آوارها با شکست روبرو شدند. سرانجام شامل را
در سال 1859 در کوههاي ده قوني که تا مخاچ قلعه (مرکز داغستان) 170 کيلومتر قاصله
دارد، دستگير کرده و به نزد فرمانده روس آوردند.[15]
دست يازي روسها به قفقاز
در خلال سالهاي 330- 333 هجري قمري (942- 944
م) قوم روس سراسر ماوراي قفقاز مسلمان نشين را مورد نهب و غارت قرار داد، بردع آبادترين
شهر آذربايجان نابود گرديد و ساکنانش قتل عام شدند.
در قرن دهم ميلادي که اکثر روسها در کفر به سر
ميبردند، مدتي بود که اسلام در داغستان و نواحي شرق ماوراء قفقاز راه يافته بود و
اقوام ساکن در اين نواحي در مقايسه با روسها از برتري سياسي و فرهنگي به مراتب
عاليتري برخوردار بودند. در فاصله 1584 م تا 1605 م توسعه روسيه بيشتر در جهت
جنوبي يعني به سوي شمال قفقاز، منطقه قبارطه (Kabardiab) وداغستان انجام گرفت، روسها در سال 1587 م
به ترک (Terek)
در جلگههاي قفقاز رسيدند و در ترسکي گوردوک (Terskigorodok) قلعهاي بنا کردند که پايگاه يورشهاي بعدي
آنان بود. آنها ميخواستند با تهاجمي گسترده قفقاز را در نورديده و به اين نقاط
استيلا يابند. عثمانيها وتاتارها که از اين وضع احساس خطر نمودند، واکنش خشونت
باري از خود نشان دادند. در سال 1595 م روسها با احداث پايگاهي نظامي برکناره رود
ياييق (Yaik) سيطره خويش را بر ولگاي سفلي تحکيم بخشيدند
و کنترل کامل مرغزارهاي شمال درياي خزر را در دست گرفتند، روسها گرچه در ولگا
پيروزي بزرگي به دست آوردند ولي در قفقاز شکست فاحش خوردند و آنچه که چنين امري را
سبب گرديد تقويت حضور اسلام در ميان اقوام کوهنشين شمال قفقاز بود. در قرون هفدهم
و هيجدهم، روسها ضمن يورش به قلمرو مسلمانان قفقاز، براي محو سنتهاي اسلامي، تلاشهايي
را پيش گرفتند، انهدام مساجد يا حداقل تعطيلي آنها، مصادره موقوفات، افتتاح مدارس
مسيحي و فعاليتهاي تبشيري در اين روستا صورت گرفت. با اين وجود دست اندازي روسها
بر شمال قفقاز با مقاومت شديد کوهنشينان قفقاز مواجه شد. جنگهاي مسلمانان اين خطه
با روسها با تسليم شدن شيخ شامل در سال 1859م به پايان رسيد و روسها مناطق ماوراي
قفقاز را تسخير کردند.
در طول سه قرن و اندي حاکميت روسها بر مسلمين
قفقاز يعني از 1552 تا 1917 م حکومت مسکو شيوههاي گوناگوني را براي حفظ و تداوم
امپراتوري استعماري خويش وضع کردند، انهدام از طريق اخراج يکي از اين روشها بود که
در مورد طوايف چرکس غربي و آبخازستان اعمال گرديد، در مورد باشقيرها و ساکنين
شمالي غربي قفقاز به بهانه عقب ماندگي انقراض و مرگ را به عنوان راه انهدام آنان
برگزيدند. همسان گرداني از طريق گرويدن به مسيحيت، روس زدگي زباني و فرهنگي نتايج
موفقيتآميزي به دنبال نداشت چنين به نظر ميرسد که دولت تزاري در قبال مسلمانان
شمال قفقاز سياست مشخص و روشني نداشته است استعمار زراعي روسها در جلگهها و مناطق
شمال غربي قفقاز يعني در قلمرو چرکسها تشويق ميشد، ولي در مقابل اين وضع
کوهستانهاي داغستان و قلمرو چچنها دست نخورده باقي ماند و براي استعمار آنها
اقدامي به عمل نيامد.
با وجود تلاش روسيه براي روسي نمودن قفقاز به
دليل جو بيگانه ستيزي و تنفر مسلمانان از سلطه مهاجمين تزاري بر حسب آمارها ساکنين
روسي در اين مناطق رو به کاهش بودهاند. و برخي جمهوريهاي قفقاز نسبت روسها به
کل سکنه بومي گاهي از 50% در سال 1960 به کمتر از 30% در سال 1979 م تقليل يافته
است.
قفقاز پس از انقلاب اکتبر شوروي سابق
مقامات شوروي سابق، نخست بر اساس آموزه
مارکسيسم هر گونه مليتي را منکر شدند ولي در سال 1924م قدري به گذشته توجه کردند و
سياست خود را در قبال مسلمانان قفقاز به آميزهاي از روش سوسياليستي و تجارب دولت
تزاري تغيير دادند، در اين استراتژي کليه مليتها را برابر، تلقي نمودند و همسان
گرداني روسي را تبليغ کردند و پديدهاي به نام امت اسلامي را منکر شدند ولي پس از
مدتي مشاهده نمودند که اين روش به اهداف آنان که رسيدن به يک مليت ولي پس از مدتي
مشاهده نمودند که اين روش به اهداف آنان که رسيدن به يک مليت شوروي و انسان شوروي
بود کمکي نکرد و لذا براي مقابله با مسلمانان اين خطه روش انهدام و اخراج را پيش
گرفتند، پس از جنگ دوم جهاني استالين اين رفتار ددمنشانه را پيش گرفت و حتي قبل از
خاتمه جنگ برخي مليتها را دست چين نموده و آنها را بر خلاف هر گونه منطق به خيانت
متهم نمود تا با انحلال واحدهاي اداري مناطق آنها و از بين بردن مراکز ديني و
اجتماعي و تبعيد آنها به آسياي ميانه و سيبري، اين اقوام مسلمان را مجازات کرده
باشد. قراچاييها(Karachays) بالکارها (ترکهاي قفقاز) چچنها و اينقوشها،
مسختيها، به چنين رفتار وحشيانه مبتلا شدند.قلمرو ملي اين اقوام از ميان رفت.
منطقه خودمختار قراچاي، چرکس به منطقه خودمختار چرکس تقليل يافت و مناطق قراچاي به
گرجستان ضميمه شد، بالکار به گرجستان منضم گرديد و جمهوري خودمختار قبارطه- بالکار
به جمهوري خودمختار قبارطه خلاصه گرديد. مجموعه تبعيدشدگان به حدود يک ميليون نفر
بالغ ميگرديدند که 4/1 آنان به دليل شرايط ناگوار و وضع ناهنجاري که داشتند جان
سپردند. اما بکار بردن اين شيوه مرگبار، گرچه با ضايعات انساني و مالي فراوان
توأم بود ولي اثرات جالبي را به دنبال داشت، زيرا با اعاده حيثيت از برخي اقوام،
آنان به بازسازي مناطق ملي خود دست زدند و با روحيهاي مقاوم در مبارزه باسلطهگران
کمونيسم، مصممتر گرديدند و برخلاف سالها تبعيد و تحمل سختي دست از آيين و باروهاي
مذهبي برنداشتند و مذهبيتر از گذشته شدند و در دوران تبعيد و دوري از وطن به نشر
اسلام بين اقوام آسياي ميانه پرداختند.
کوه نشينان شمال قفقاز گرچه متشکل از گروههاي
قومي با زبانهاي گوناگون بودند و ساختار اجتماعي و اقتصادي متفاوتي داشتند ولي
اسلام به آنان وحدتي بخشيده بود که در مبارزه مشترک آنان عليه مهاجمين روسي بسيار
مؤثر بود. مقامات شوروي سابق نخست با اين انديشه وحدت هم آواز شدند و در اين منطقه
يک جمهوري خودمختار کوهستاني تأسيس نمودند ولي اين وضع زودگذر بود و با سرکوبي
قيامهاي مسلمانان پنج حوزه مجزاي سياسي را در اين نقاط تشکيل دادند که عبارتند از:
جمهوري خودمختار چچن اينقوش، جمهوري خودمختار قبارطه- پالکار، جمهوري خودمختار
اوستي شمالي، منطقه خودمختار آديغه، منطقه خودمختار قراچاي بالکار و بدين ترتيب با
ايجاد خرده مليتهايي از طوايف گوناگون اصل تفرقه را به نقطه اوج خود رسانيدند. در
دوران بعد انقلاب تا تا سال 1936 م ماوراء قفقاز (قفقاز جنوبي) تحت نام جمهوري
سوسياليستي قفقاز اداره ميشد با قانوني که در اين سال به تصويب رسانيدند به سه
بخش اصلي گرجستان، آذربايجان و ارمنستان تجزيه شد. توطئه سياسي روسها در خصوص
منطقهاي که در عصر اسلام اران نام داشت به صورت جعل و تحريف نامهاي جغرافيايي و
وارونه نشان دادن واقعيات تاريخي و جغرافياي اين منطقه تظاهر نمود. اين منطقه که
بين رودهاي کرد و ارس در ماوراي قفقاز قرار دارد، همان سرزمين آلبانياي قديم ميباشد
که در منابع روسي به جاي آن دو اصطلاح آذربايجان شمالي و آذربايجان جنوبي پديدار
گشت.[16]
آنها بدين نکته بسنده نکردند و چندي بعد مؤلفان شوروي اعلام داشتند که آذربايجان
هيچگاه بخشي از ايران نبوده و به طور موقت و در نتيجه اردوکشيهاي استيلا گرانه
اشغال شده است.[17]
با فروپاشي نظام مارکسيستي منطقه قفقاز که
داراي گوناگوني قومي و فرهنگي است دچار بحرانهاي سياسي و جدالهاي قومي و مذهبي
گرديد. آذربايجان و ارمنستان باگرايش ديني و آرمان سياسي متضاد با يکديگر اصطکاک
پيدا کردند که اين وضع منجر به تجاوز ارمنستان به خاک جمهوري آذربايجان و اشغال
بخشي از خاک اين سرزمين شيعه نشين گرديد. کارشناسان سياسي معتقدند که اگر اين روند
ادامه يابد آنگاه براي ارمنستان صرف نظر کردن از اراضي اشغالي مشکل خواهد شد و وضع
اسفبار فلسطين اشغالي در جمهوري آذربايجان تکرار خواهد شد. استکبار جهاني از وضع
بحران پيش آمده در قفقاز سوء استفاده نموده و با رفتارهاي سياسي تشنج منطقه را
تشديد ميکند. همچنين قدرتهاي جهاني به شدت نگران توسعه حضور ايران در منطقه قفقاز
جنوبي هستند و مايلند دولتهاي منطقهاي که مشي آنان را دنبال ميکنند، حامي
طرفهاي درگير باشند.
شمال- جنوب بازار بينالمللي خدمات- بازار نقابدار
مهندس محمد باقريان
شمال- جنوب بازار بينالمللي خدمات- بازار
نقابدار
اشاره
در نوبتهاي پيشين با استناد به گزارش توسعه
انساني سال 1992م برنامه توسعه سازمان ملل متحد تصويري از شکاف فاجعه آميز
اقتصادي- اجتماعي رو به افزايش بين شمال (کشورهاي صنعتي) و جنوب( کشورهاي در حال
توسعه) و تبيين شرايطي که منجر به کاهش مستمر سهم مشارکت و ميزان دسترسي کشورهاي
جنوب به بازارهاي بين المللي کار، سرمايه، تکنولوژي، کالا و خدمات تجاري ميگردد،
ارائه گرديد.
شرايطي که کشورهاي در حال توسعه را چنين
گرفتار کرده است بيان کننده اين واقعيت تلخ است که کشورهاي شمال تحت عنوان توسعه و
آباداني جنوب و در قالب توصيههاي نهادهاي به اصطلاح بينالمللي و در پوشش نيات به
ظاهر خيرخواهانه، سيل محصولات خود را به کشورهاي جنوب سرازير مينمايند و با در هم
ريختن الگوهاي مصرف آنان،جامعه اي مصرفي و بيدر و دروازه و مفتون دنياي غرب را
شکل ميدهند و کمبود منابع آنان را با انواع و اقسام وامها و اعتبارات بينالمللي
در کوتاه مدت و طي دورههاي مشخص تأمين نموده و سرانجام آنان را در چرخه شوم اسارت
بار قرضههاي جهاني گرفتار مينمايند.
پيامدهاي اين روند در بازار بينالمللي کار به
صورت غارت منابع انساني متخصص کشورهاي جنوب چهره مينمايد و توان توسعه آنان در
اين مبادله نابرابر، به نابودي ميکشاند و به چرخه شوم فقر انساني يا اضمحلال توان
توسعه فرو ميغلطند. صحنه ديگر اين روابط نابرابر بازار بينالمللي تکنولوژي ميباشد
که جنوب محروم را اسير و وابسته به خود نموده و با وعده و وعيدهاي توسعه علمي و
فني، منابع آنان به تاراج برده و فرصتهاي تاريخي آنان جهت پايهريزي توسعهاي
درون جوش در غفلتي خانمان برانداز از دست ميرود.
در عرصه بازار بينالمللي کالاهاي اساسي اوليه
و ساخته شده نيز شاهد بوديم که اين مبادلات چيزي جز غارت منابع جنوب و فربهي روز
افزون شمال را به دنبال نداشته و روز به روز شکاف شمال و جنوب را افزونتر ميگرداند.
در اين نوبت آخرين بازار مبادلات اقتصادي
شمال- جنوب يعني بازار خدمات را بررسي مينمائيم تا در مجموع تصوير آنچه به جنوب
مظلوم ميگذرد کامل گردد.
بازار خدمات يا ابراز سلطه
بررسيهاي گزارش توسعه انساني سال 1992 سازمان
ملل، نشان ميدهد که بازار خدمات بينالمللي در دهههاي اخير به شدت گسترش يافته و
بيش از نيمي از توليد ناخالص جهاني را به خود اختصاص داده است. بگونهاي که روند
اين افزايش طي سالهاي 1970 الي 1990 م از رشد سالانه دوازده درصد(12%) برخوردار و
حجم آن در سال 1992 م بالغ بر هشتصد ميليارد دلار گرديده است و پيشبيني ميشود که
با اين رون صعودي در سال دو هزار ميلادي (2000م) به دو هزار و پانصد (2500)
ميليارد دلار بالغ گردد.
نگاهي به خدمات اين بازار تا حدودي علل اين
رشد و توسعه سريع و انبوه را نمايان ميسازد.
مهمترين خدمات اين بازار را ميتوان در حوزههاي
مالي و پولي نظير بانکداري، خدمات مؤسسات اعتباري، بيمه …، خدمات تجاري نظير حمل
و نقل هوائي، توزيع، ترخيص کالا، ذخيره سازي و انبارداري کالاها و مواد ..، خدمات
فني نظير مشاوره، پيمانکاري، بازرسي فني، خدمات آزمايشگاهي، … و خدمات توريستي
نظير هتلداري و فعاليتهاي مربوط به مسافرت و جهانگردي را نام برد.
بررسي مقتضيات ارائه اين خدمات نشان ميدهد که
حضور در اين بازارها به عنوان فروشنده خدمت نيازمند توانمنديهاي گوناگون نظير
توان سرمايهگذاري بالا، دسترسي به تکنولوژي انفورماتيک و اطلاع رساني و حضور در
صنعت الکترونيک و دادهپردازي، دسترسي سريع به منابع مالي آزاد، روابط قوي و نهادي
شده با شمال و مراکز به اصطلاح بينالمللي جهاني، حضور در مقاله نامهها، پيمانهاي
بين المللي صنعتي تجاري و تسلط بر شبکه خبري اقتصادي ورسانههاي گروهي بينالمللي
ميباشد که همگي از توانمنديهاي ذاتي نظام سرمايهداري شمال ميباشد و به طور
طبيعي عليرغم اين که کليه اين خدمات فعاليتهاي به اصطلاح کارگر به نظر ميرسند،
مع الوصف نشان بسيار ضعيفي از حضور جنوب و کشورهاي در حال توسعه به عنوان توليد
کننده خدمات در اين بازار ميتوان سراغ کرد.
بديهي است در اين بازار يکطرفه، جنوب صرفا
وارد کننده و مصرف کننده اين خدمات ميباشد و ناتواني ذاتي در دسترس، به عوامل و منابع لازم برشمرده شده براي سرمايهگذاري
و حضور در اين بازار و روند کاهش حاکم بر منابع مازاد اقتصادي در دسترس جنوب، به
هيچ رو اجازه حضوري جدي را نميدهد و بلکه روز به روز اميد مشارکت در اين بازار،
ضعيف و ضعيفتر ميشود.
بررسي مختصري نشان ميدهد که منشأ تمام توانمنديهاي
مذکور ناشي از نقش اساسي سرمايه و قدرت مالي و تکنولوژي در اختيار کشورهاي توسعه
يافته ميباشد که در هر دو مورد مطالعه بازارهاي مربوطه در نوبتهاي پيشين نشان
داد که چه بر سر جنوب آمده و چگونه در دام شمال گرفتار آمده است.
مقايسه گسترش روز افزون اين بازار و رسيدن به
سهم پنجاه درصدي در توليد ناخالص جهاني طي سه دهه گذشته و روند رو به رشد آن از يک
طرف، و از طرف ديگر شکاف روز افزون فقر بين شمال- جنوب و ازدياد آن از نسبت سيبرابر
درآمدهاي سرانه شمال به جنوب به شصت برابر رسيدن آن طي همان سه دهه و از همه مهمتر
حضور پنهان اين بازار- به اصطلاح خدمات- در پشت تمام بازارهاي چهارگانه قبلي که به
نوعي از آن تغذيه مينمايند و کاهش تدريجي و رو به مرگ جنوب در آن، همگي گوياي اين
واقعيت است که اين بازار نيست که ابزار پنهان سلطه است. کافيست پرده اصطلاحات و
عبارات فني تحميلي شمال را از روي اين مناسبات کمي کنار بزنيم تا واقعيت، بيشتر
برملا گردد.
بازار نقابدار
بررسي ترکيب محصولات و خدمات عرضه شده در اين بازار نشان ميدهد که هر چند خدمات مالي و
خدمات تجاري را از اين جنبه که فروش خدمت تلقي ميشود ميتوان با خدمات توريستي و
خدمات فني در يک گروه دستهبندي کرد و اسم آن را بازا خدمات گذاشت، ولي به خوبي
پيداست که ماهيت اين دو دسته خدمت، از زمين تا آسمان با يکديگر متفاوت است. اين
نوع نامگذاري، ذهن مصرف کنده غافل از اين گونه خدمات را چنين توجيه ميکند که در
همه اين بازار نيت ارائه خدمت است، از هر نوعي که باشد حال آنکه عرصهاي که پول مديريت ميشود و جريان
هر نوع کالا و مواد تنظيم ميگردد، آيا با عرصه خدمات توريستي و پيمانکاري و فني
از يک ماهيت و اهميت برخوردارند و برابرند؟ آيا با ادامه خدمات مالي و تجاري تنها
خدمتي ارائه ميشود يا شبکهاي گسترده ميگردد که هر فروشنده و خريداري که بخواهد
با يکديگر ارتباط پيدا کند بايستي از مجاري واسطههاي صاحب سرمايه عبور نمايد، هر
کس چيزي بخرد و يا بفروشد الزاما بايستي بانکي براي مبادله پول، بيمه اي براي
تضمين جنس، حمل کنندهاي براي انتقال کالا، بعضا تاجر عمدهبراي خريد يا فروش
انبوه يا ذخيره و احتکار کالا در ميان باشد و در نتيجه ضمن نيازمندي قطعي خدمت
گيرندگان به اين نوع خدمات حياتي، نوع ديگري از کالا نيز توليد ميشود و آن
اطلاعات است.
بله اطلاعات مربوط به جريان کالا در بازارهاي
چهارگانه قبلي، اطلاعات مربوط به نيازمنديها و عرضهها بسياري از آمارها و دادهها که به گردانندگان
بازارهاي جهان امکان ميدهد تا قيمتها را تعيين کنند، بازار را کنترل کنند، بر
مبادي و خروجي ورودي کالا به اين بازارها نظاره کنند، بر مبادي و خروجي ورودي کالا
به اين بازارها نظاره کنند. لذا قدرتهاي در اختيار نهادهاي ارائه کننده خدمات
مالي نظير بانکها و خدمات تجاري نظير حمل و نقل، بيمه و … باعث ميگردد که هر
جا منافع پيشبيني شده آنان ايجاب نمايد وارد عمل شوند و جريان به اصطلاح طبيعي
عرضه يا تقاضا را تنظيم نمايند.
صاحبان اين نهادهاي خدمات مالي- تجاري در واقع
صاحبان سرمايه کشورهاي توسعه يافتهاند که ضمن نهادينه کردن روابط شمال- شمال
توانستهاند نهادهاي به اصطلاح بينالمللي نظير صندوق بين المللي پول و بانکي
جهاني را براي تکميل ابزار سلطه خود سامان دهند و همچنان که در نوشتارهاي قبلي
تشريح گرديد بازارهاي خود را از يک طرف با مقاوله نامهها، تعرفههاي بينالمللي
و مقررات ملي محافظت و از ديگر با ابزارهاي مالي- تجاري خود جريان بازار را در
مقابل جنوب تنظيم نمايند و بيدليل نيست که روز به روز حضور جنوب در اين بازار به
اصطلاح خدمات و يا بازار سلطه سرمايهداري کمرنگتر ميشود. همين تسلط اطلاعاتي و
انسجام شمال- شمال است که موجبات نگرش دوگانهاي را در تمام بازارها فراهم آورده و
حتي دوگونه ادبيات را به کار ميگيرند. در اين بازار کشور جنوبي با کشور شمالي فرق
گذاشته ميشود و دو نوع حضور و سهم بازار براي آنان پيشبيني ميشود. محصول شمالي
به همه بازارهاي بيدفاع جنوب ميرود و محصول جنوبي تحت بهانههاي محيط زيست،
ايمني، و دهها بهانه و مقررات محافظتي تنها در بازارهاي خاصي اجازه حضور مييابد و
آن هم خفيف و ذليل و ارزان!
همان گونه که ديده شد انسان جنوبي و انسان
شمالي هم با يکديگر فرق دارند و دو نوع قيمتگذاري ميگردند. وقاحت تا آنجا در اين
بازارهاي به اصطلاح آزاد بين المللي بالا گرفته است که براي کار مساوي، اصطلاح
کارگر ارزان جنوبي باب ميشود و البته اين ارزاني تاوان توسعه نيافتگي آنان است و
مواد اوليه اين کشورها نيز مواد اوليه ارزان! ناميده ميشود.
با اوصاف فوق نشاهده ميگردد که في الواقع
بازار خدمات فارغ از اين که چه نوع خدماتي را در کنار هم چيدهاند، نقش کنترل
کننده و سلطه جو را با ابزار سرمايههاي کلان و تکنولوژي کشورهاي شمال ايفا مينمايد
و در پشت سر تمام اين نهادها منافع غيرعادلانه کشورهاي گروه 7 و کشورهاي گروه 24 و
خلاصه کشورهاي شمال چهره پوشانده است و عملا جنوب در تمام بازارها جز يک فروشنده
بياختيار و يا خريدار مفتون و يا مجبور نميتواند باشد و چه جاي آن دارد که چنين
طرفي در بازار خدمات اين چناني حضور و سهمي در توليد داشته باشد!
چرخه فقر و غني
همانگونه که مشاهده گرديد سلطه شمال بر شبکههاي
مبادله بينالمللي شمال- جنوب باعث گرديده است که عملا در بازارهاي کار، سرمايه،
مواد اوليه و کالاهاي ساخته شده و تکنولوژي هر محصول شمال از قيمت واقعي در بازار
گرانتر به فروش رسد و هر محصول جنوب با قيمتهاي زير بازار و بسيار کمتر از قيمت
واقعي خريداري گردد. به عبارت ديگر از هر واحد جنس در مبادله شمال- جنوب همواره
مبالغ مالي بيشتر براي شمال و کسري منابع براي جنوب حاصل ميگردد. اين منابع در
شمال به لحاظ توسعه يافتگي و گذر از مراحل تأمين نيازهاي اساسي انساني (نظير آب
آشاميدني، تغذيه، بهداشت و …) و توسعه زيربناهاي اقتصادي نظير آب، برق، مسکن،
صنايع و دستيابي به رفاه و افتادن در مسير پيشرفت تکنولوژي و صنعتي، تنها صرف
سرمايهگذاري در توسعه تکنولوژيک ميگردد و حال آنکه به ازاء هر مبادله کالاي جنوب
نه تنها بخشي از ارزش آن را شمال در اين شبکه اختاپوس استثمار و سلطه به يغما ميبرد
که نتيجه ارزش دريافتي را جنوب بايستي همزمان صرف سه حوزه تأمين نيازهاي
اساسي و حياتي، توسعه زيربناهاي اقتصادي و
توسعه و پيشرفت تکنولوژيک نمايد.
و بدين ترتيب منابع حوصله سرمايهداري، درشمال
موجب توسعه و رفاه، تقويت و تکنولوژي برتر و در جنوب عملا در شکاف فقر رو به تزايد
هضم ميگردد و دوباره توليد کمتر و درآمد بيشتر براي شمال و توليد بيشتر و درآمد
کمتر براي جنوب و حضور در اين بازار نابرابر همان و تکرار چرخه فقر و غني همان!
ديگر امروز بر کسي پوشيده نيست که اين روند و
اين گونه روابط تنها منجر به گسترش اين شکاف گرديده و همچنان ادامه دارد، و هر جا
در شمال کاخي برپا ميشود، بيشک در جنوب منابعي ويران و غارت ميگردد و کوخي
برجاي ميماند.
ضرورت همسو بودن سياستها با عدالت
جاودانگي راه امام حجة الاسلام و المسلمين اسدالله بيات
ضرورت همسو بودن سياستها با عدالت
دومين معناي عدالت
ب: عدالت را بعضي به معناي توازن گرفته اند، اين دومين معناي عدالت است و عدالت بدين معنا علاوه بر اينکه يک امر واقعي و نفس الأمري است و در ميان حقايق عالم ودرکنار آنها قرار دارد و يک امر جعلي و قراردادي و اعتباري نمي باشد و با اصل خلقت به وجود مي آيد، يک اصل عام و ساري و جاري مي باشد زيرا که در نظام آفرينش اسلامي، در خلقت آسمان و زمين و در خلقت آدميان، عدالت بدين معنا يک اصل ثابت و حاکم بوده و قوام آسمان و زمين با همين توازن مي باشد. توازن و موازنه و يا تعادل و متعادل بودن ظاهرا به يک معنا است و منظور اين است که در نظام فلسفي اسلام اگر انسان از اعضاء فراوان و سلولهاي غيرقابل شمارش تشکيل شده است و اگرفلان مرکب خارجي از عناصر و اجزاء مادي بوجود آمده است و اگر در جايگاه خاصي از زمان و مکان قار داده شده است و اگر يک موجود زنده از سلولهاي فراوان و مختلفي ترکيب يافته و مرکب زنده و واحد شعوري را به وجود آورده و … قطعا روي محاسبه دقيقي آنها در کنار يکديگر قرار گرفته و آن توازن و تناسب لازم را داشتهاند که در کنار همديگر قرار گرفه و آن مرکب را تشکيل داده و بوجود آوردهاند.
روي اين نوع معني از عدالت ميتوان نتايج ذيل را به دست آورد:
الف: اگر نوع ترکيبات و مقدار و کميت اجزاء و پديدهها مختلف است امري قهري و تصادفي و بدون محاسبه نبوده و بلکه روي محاسبه دقيق و هندسه محکمي واقع شده است و شايد اتقان صنع الهي که مورد تأکيد و تصريح کتاب[1] الهي واقع شده است از همين محاسبه دقيق نشأت گرفته باشد.
ب: نوع ترکيبات و کيفيت آنها و تفاوتي که حتي در نوع ساختمان بندي و شکل گيري آنها مشاهده ميشود براي اين استکه هر کدام از آنها براي تأمين هدف و مقصدي منظور شده است و توازن تناسب ميان اينها و آن مقصد و هدف نيز امري لازم و ضروري بوده و مورد توجه قرار گرفته است. اينکه مشاهده مي شود نوع استخوانبندي اعضاء بدن انساني متفاوت است و نوع اشکال دستها و ناخنها و عضلات بدن آدمي متفاوت است براي تأمين هدفهاي مختلف و گوناگوني است که از آنها منظور مي باشد.
عدالت بدين معنا در عين اينکه نشان دهنده نوعي تناسب و توازن در ميان موجودات عالم مي باشد نشان دهنده تناسب و توازن ميان آنها و اهدافي که از آنها منظور است نيز مي باشد. به همين جهت لازمه آن اين است که هر کدام از آنها در جايگاه خاص خود قرار گرفته و ذرهاي از آن نمي تواند تخلف نمايد و کوچکترين تغيير درباره آنها موجب دگرگوني و تغيير در کل سيستم خواهد بود و اگر اين مطلب به مسائل اجتماعي و سياسي، و تصدي مقامها و مسئوليتها تسري داده شود و در وظايف محوله الهي و اجتماعي عدالت به معني توازن و تناسب را مد نظر قرار داده و لازم الرعايه بشناسيم، باب وسيعي از مباحث جديد و نو در اين فراز باز مي شود که بدون توجه به عدالت به اين معني چنين فضا و روزنه اي باز نبود و اين نوع مباحث مطرح نمي گرديد و اين که در اسلام ديده ميشود ميان مسئوليتها و تصدي آنها و اهميت آنها توازن و تناسب در حد بسيار عالي و در سطح فوق العاده بالا ملاحظه گرديده است از عدالت به معناي توازن نشأت ميگيرد زيرا که ميان مسئوليتها و بنحو احسن مراعات کردن و لباس عمل پوشيدن آنها نوعي تلازم و ارتباط و اتصال ديده شده است و اين اتصال و پيوستگي وقتي صورت ميگيرد که بدون کم و کاست در خارج لباس عمل پوشيده و تحقق پيدا کند و اين در صورتي امکان پذير بوده و قابل تضمين و تأمين است که افرادي که متصدي مسئوليتها مي گردند شرايط لازم و مناسب آن مسئوليت و وظيفه را دارا باشند و اگر آنان همه آن شرايط را واجد نباشند و يا مقداري از آن را نداشته باشند مثلا علم لازم را براي انجام کاري نداشته باشند و يا کفايت و توان لازم را دارا نباشند و يا امانت و اطمينان لازم را نداشته باشند چگونه مي توانند خود را در معرض مسئوليتها قرار داده و از خود نوعي آمادگي براي پذيرش بارهاي سنگين امانتهاي الهي ابراز کرده و در رأس اعمال و کارهاي کليدي قرار گيرند و درباره آنها تصميمات بگيرند اين وقت است که انسان هاي آينده نگر و هوشيار به خود حق مي دهند که نسبت به آيندههاي نه تنها دور بلکه نزديک نيز احساس نگراني کرده و ابراز ترديد کنند و در انتظار بروز و عروض حوادث تلخ و طاقتفرسا و نابود کننده بنشينند و اينکه در فقه اسلامي در ابواب مختلف هر جا که سخن از تکليف و مسئوليت به ميان آمده است پاي يک سري شروط و حدود و چهارچوب براي آن به اطراف کشيده شده است براي همين جهت است که در شريعت اسلامي ميان مسئوليت و تعهد پذيري ومتصديان و پذيرندگان آن تعهدها و مسئوليتها آن قدر ارتباط و پيوستگي، عميق و ريشه دار است که اگر کسي در آغاز تصدي و يا در ادامه آن يکي از آنها و يا همه آنها را از دست بدهد نه تنها ادامه دادن کار از ناحيه وي مشروع و قانوني نمي باشد بلکه به طور قهري از کار برکنار و منعزل بوده و در صورت ادامه کار هر نوع اقدام و تصرف از ناحيه او غير مشروع و خلاف مي باشد و اگر تعلق تصرفات از امور مالي باشد ضمان آور هم خواهد بود.
بنابراين اگر در فقه اسلامي مطرح شده است که امام جماعت بايد عادل باشد و يا امام جمعه بايد داراي فلان شرايط باشد و يا قاضي بايد عالم و عادل باشد و حتي کسي که مي خواهد شاهد محکمه قضاء بايد عالم و عادل باشد و حتي کسي که ميخواهد شاهد محکمه قضاء باشد و طبق شهادت وي حکمي صادر گردد بايد عادل و امين باشد همه و همه براي تبيين اين نوع عدالت مي باشد براي اينکه عدالت به معني توازن و تعادل ميان اشياء همين نوع تناسبها را مي طلبد و ما از باب نمونه به مواردي از اين نوع عدالت که نشان دهنده ضرورت توازن و تناسب ميان وظايف و مسئوليتها و شرايط معتبر درباره متصديان امور مي باشد از آيات قرآن کريم و روايات رهبران ديني اشاره مي نمائيم به اميد اينکه مورد بهره برداري قرار گيرد.
قرآن کريم در جاهاي گوناگون و با عبارات مختلف اين موضوع را مورد تأکيد قرار داده است و اصل مسئله اصطفاء که همان گزينش و انتخاب براي اعطاء مسئوليتهاي خطير است با همين فلسفه قابل تفسير و توجيه مي باشد و طرح مسئله امتحانات الهي و مورد ابتلاء قرار دادن پيامبر بزرگ و رسولان معظم آسماني و رهبران صالح اجتماعي و ديني نيز با همين فلسفه تبيين و تحليل ميگردد.
در قرآن کريم اين موضوع به طور مکرر آمده است و با تأکيدات خاصي هم آمده است مطمئنا تکرار موضوع و تأکيدات ويژه آن براي همين است که نشان دهد در نظام اسلامي هر چيزي در يک مجراي خاص و با چهارچوبهاي مخصوص ديده شده و با توجه به تمامي آنها اشياء و مقررات و برنامه تنظيم و در جايگاه خود قرار داده شده است و کوچکترين تغيير و جابجائي در هرکدام از آنها موجب تغييرات کلي و کلان در کل سيستم عالم خواهدبود و شايد يکي از محتملات آيه کريمه: «ما هر چيزي را در چهارچوب خاص خود و با تمامي محدودههاي مربوط به آن خلق کرديم»[2]. همين باشد. وقتي که قدر و حد و اندازه يک اصل حاکم بر تمامي اشياء باشد و بر تمامي زواياي نظام آفرينش نظارت و اشراف تام و کامل داشته باشد اينطور نتيجه خواهد داد. اصل و اساس هستي روي تعادل و توازن و تناسب قرار دارد و تعادل و تناسب و موازنه مستلزم آن استکه پديده هاي عالم داراي حدود معين و چهارچوبهاي مخصوص بوده و از تقدر و تعين ويژه تبعيت نمايد و رها و مطلق نباشد و هر چيزي در مسير و جايگاه مناسب و معادل خود قرار گيرد که در ميانشان نوعي موازنه برقرار است. و به همين جهت قران کريم در داستان طالوت موضوع تصدي و مسئوليت وي را وقتي که مطرح مي نمايد و او را ملک و رهبري سياسي قوم خود از طرف پيامبر زمانش معرفي مي فرمايد روي همين موازنهها و تناسبها تکيه ميکند و مردم را براي تأمل و دقت روي آن مي خواند. در کتاب الهي موضوع اين طور مطرح شده است:
آيا وضعيت و حال گروهي را نديدي و مورد مطالعه قرار ندادي که پس از موسي(ع) بودند و در وضع نابساماني به سر مي بردند به سراغ پيامبر زمانشان رفتند و از وي درخواست کردند براي آنان فردي را بگمارد و رهبري آنان را به وي بسپارد تا به وضع آنان سامان داده و در ميانشان انسجام و وحدت برقرار نمايد آنان درخواست خود را با نبي زمان مطرح کردند و علت درخواست خودشان را هم بيان کردند، پيامبر زمان براي اين که حجت را بر آنان تمام کند در برابر تقاضاي آنان فرمود آيا وضعيت داخلي خودتان را خوب بررسي کردهايد و از آمادگي نيروهايتان اطلاع دقيق داريد چنين نباشد فردي مسئوليت سازمان دهي و رهبري شما را به عهده گيرد و شما دور و بر وي را رها کرده و او را تنها بگذاريد و در برابر دشمنان از خود آمادگي و مقاومت نشان ندهيد و کارزار نکنيد. پاسخ دادند: چرا جنگ نکنيم و چرا وي را رها کنيم و او را تنها بگذاريم و چرا در راه خدا با دشمنان او کارزار نکنيم در صورتي که از خانه و کاشانه بيرون رانده شديم و از فرزندان و خانوادهمان جدا گشتيم.
اگر چه آنان بر خلاف گفتار اوليه خودشان عمل نکردند و وقتي که زمان فعاليت و مبارزه رسيد و مورد هجوم قرار گرفتند و لازم بود مقاتله و کارزار کنند اکثرا از خود ضعف و سستي نشان دادند جز عده قليلي از آنان که از خود ثبات و استقامت به خرج دادند و خداي عالم دانا است برستمکاران. پيامبرشان آنان را مورد خطاب قرار داد و فرمود خداي جهان طالوت را بر شما رهبر و پيشوا قرار داده است و شما از وي پيروي و اطاعت کنيد عده اي که از اطلاعات وسيعتري برخوردار نبودند و يا داراي يک سري اهداف و اميال نفساني بودند مسأله را مورد ترديد قرار دادند و با لحن شک و زير سؤال قرار دادن، گفتند از کجا او ميتواند رهبري ما را به عهده گيرد در صورتي که ما از وي مناسبتر و سزاوارتر هستيم زيرا که او از ثروت سرشار و فراخي مال برخوردار نمي باشد چون فکر مي کردند ملاک و ضابطه رهبري و تصدي مسئوليتها اين است که داراي ثروت سرشار و فراخي مال باشند. پيامبر الهي در پاسخ آنان فرمود: شما اشتباه ميکنيد، او را خداي جهان برگزيده است و بر وي توان علمي و قدرت جسماني مناسب عطاء فرموده است و او از اين دو حيث و جهت بر شما فزوني و برتري داشته و دارد و خداي عالم رهبري را به کساني اعطاء مينمايد که مورد مشيت و خواست او بوده باشند و او داراي علم وسيع و گسترده است.[3]
اين آيات کريمه به روشني دلالت دارند بر اين که اگر خداوند، طالوت را براي رهبري يک ملت برگزيده است و مسئوليت سازماندهي آنان را از وي خواسته است روي محاسبه و معادله بوده است و نوعي موازنه ميان رهبري و علم و توان ديده شده است و چون در اين دو جهت وي از ديگران فزوني داشته است و از علم کافي و ت وان لازم براي اداره جامعه برخوردار بوده است لذا به عنوان رهبر براي آن مردم معرفي گرديده و از آنان خواسته شده است وي را لازم الاطاعه دانسته و از او تبعيت کنند.
پس اگر ميان گزينش الهي و علم و توان رابطه برقرار است و اگر طالوت برگزيده شده است، براي فزوني علم و توان وي بوده است و اگر ميان رهبري و علم و توان اداره جامعه رابطه محکمي برقرار است براي اين است که عدالت به معني توازن و تناسب و تعادل يک اصل عام و ساري و جاري در تمام موارد بوده و جهت دهنده همه آنها است.
از جمله مواردي که قرآن روي اين اصل تأکيد دارد و به عنوان يک اصل عام و شامل مطرح فرموده است، جريان حضرت يوسف(ع) ميباشد. پس از آن که آن نبي معصوم(ع) مورد حسد برادران خود قرار گرفت و آنان مشکلات فراوان و زيادي را براي وي به وجود آوردند و او را در معرض مرگ حتمي قرار دادند و براي نابودي او به هر وسيله ممکن دست زدند و او را در قعر چاهي ظلماني قرارش دادند و مسافران او را از چاه بيرون آوردند و پيامبر عظيم الشأن الهي را که نمي شناختند و به جايگاهش علم و اطلاع نداشتند به عنوان برده در معرض فروش قرارش داند و واقعا به ثمن بخس به فروش رساندند و برده به فروش رفته در محيط ديگري قرار ميگيرد و مورد آزمايشهاي قبلي واقع ميشود و در معرض مکيدتهاي عظيم و بزرگ نفس امارة و مشتهيات نفساني زن عزيز مصر واقع ميشود. شرايط براي به کام رسيدن آماده ميگردد و زمينه براي معاشقه فراهم ميشود، زن عزيز مصر با تمام قوا براي منفعل ساختن وي خود را مهيا مينمايد و تمام امکانات خود را بدين منظور بسيج ميسازد شايد بتواند دامن او را ملکوک نمايد، اما او خود ميگويد:
من خودم را تبرئه نميکنم نفس آدمي انسان را به سوي بديها سوق ميدهد مگر آنکه خدا رحم کرده و او را مورد لطف و رأفت خود قرار داده و او را مصون نگهدارد زيرا که پروردگار من آمرزنده و مهربان است.[4]
خدا او را حفظ ميکند و او را از اين دام و کيد بزرگ نجات ميدهد و يوسف در اين امتحان بزرگ سربلند بيرون ميآيد و توان و قدرت کنترل خود را در برابر مکرها و کيدها به مورد آزمايش ميگذارد و از عهده آنها به خوبي بيرون ميآيد و خود را براي هر نوع ايستادگي و مقاومت و حبس و دوري از هر نوع آسايش و راحتي آماده کرده و سينه خود را سپر همه نوع بلاها قرار ميدهد اما ذرهاي حاضر نميشود از فرامين خداي جهان تخطي کرده و سرپيچي نمايد. لذا پس از اين قضايا ساليان متمادي در حبس ميماند و زمان مناسب براي ظهور و بروز توان و نبوغ و قدرت خدادي يوسف پيامبر(ع) ميرسد و مشکلات و تنگناها يکي پس از ديگري خود را ظاهر ميسازند و عامه مردم هم در جريان کارها قرار گرفتند. فقر اقتصادي داشت يک جريان عمومي ميشد و قحطي آثار شوم خود را آشکار ميساخت و ان قدر قضيه کمر شکن بود که مسئولان و رهبران سياسي را به زانو در ميآورد و حتي عزيز مصر را به وحشت انداخت و خواب وحشتناکي را ديد و موضوع را به يوسف معصوم رساندند و او با الهام و وحي الهي، طرح رهائي و نجات مردم را ارائه دادند و در آن طرح امانت و دقت و آيندهنگري خود را نشان دادند و در نتيجه رهبري وقت مصر از مأموران خواستند يوسف را به نزد من آوريد تا من او را مشاور و همکار مخصوص گردانم و او را به نزد وي آوردند و با او مذاکره و صحبت کردند و در اين مذاکره و صحبت آثار درايت و امانت و صداقت را يافتند و ملک او را مورد خطاب قرار داد و گفت: شما امروز نزد ما از جايگاه رفيع و بلندي برخوردار هستيد و فردي امين شناخته ميشويد.
يوسف(ع) فرمود: مسئوليت امور مالي و خزانهداري کشور را به من بسپاريد زيرا من فردي نگهدارنده و حفيظ و دانا هستم. و ما همچنين امکانات در روي زمين براي يوسف آمد کرديم تا خود تصميم بگيرد و برگزيند از آنها هر کدام را که بخواهد و ما در سايه رحمت خودمان کساني را که مورد مشيت و خواست ما قرار دارند به اين موقعيتها ميرسانيم و آثار رحمات خود را بر آنان شامل ميگردانيم و اجر و مزد نيکوکاران و محسنان را ضايع نميگردانيم و هر آينه اجر مزد آخرت بهتر و بالاتر است براي کساني که ايمان آورده اند و پرهيزگارند.[5]
دقت در اين آيات نيز به روشني نشان ميدهد که در نظامات ديني اعطاء مسئوليتها به صورت ديمي و باندي نميباشد و به خاطر تسليم کورکورانه در برابر قدرت بزرگ و حاکم و رهبري نميباشد و به خاطر مسائل گوناگون مالي و امثال آن نميباشد بلکه روي يک سلسله محاسبههاي دقيق واقعي و علي و معلولي ميباشد. پس اگر يوسف مسئوليت امور مالي و خزانه داري کشور را ميخواهد به عهده گيرد و اگر در ميان جامعه و رهبري آن به مکانت خاص نايل شده است به صورت دلبخواهي و اعمال سليقه شخصي و تصميمگيري فردي و به قول امروزيها از طريق اعمال ولايت نبوده است بلکه روي ملاکهاي واقعي و نفس الأمري که مقتضاي عدالت کلي است ميباشد و با توجه به همان ملاکهاي واقعي و نفس الأمري اين نوع مسئوليتها اعطاء گرديده است و رابطه ميان آنها يک امر قراردادي و جعلي و اعتباري نميباشد و به همين جهت قابل تغيير و نيز قابل جايگزين نميباشد. در اين مقوله، آيات آن قدر فراوان است که هر کس با کمترين مراجعه،به موارد زيادي برخورد خواهد کرد و ما از باب نمونه به اين مقدار بسنده کرديم.
نتايجي که از اين آيات به دست ميآيد اين است که در نظام اسلامي، عدالت که به عنوان يک اصل حاکم و استراتژي مطرح است تنها يک حسنه اخلاقي و يک فضيلت در برابر رذيلت اخلاقي نميباشد بلکه يک اصل کلي و حاکم به عنوان روح سيال در تمامي مقررات و ضوابط، حاکم و ساري است و در تمامي آنها به عنوان يک اساس و پايه غيرقابل تغيير ديده شده است و در سايه آن، سياستها و برنامهريزيها و موضعگيريها شکل ميگيرد و از آن ملهم ميگردد و در هر جاي عالم و روابط اجتماعي و سياسي و اقتصادي، نابساماني و در واقع جور و ستم مشاهده شود نشانگر بهم خوردن موازنهها و معادلهها است و در حقيقت نشانگر از بين رفتن عدالت و محاسبهها است و امروز که دنيا در يک وضعيت هيجان و بحرانهاي خطرناک به سر ميبرد و اضطراب و دلهرهها در تمامي زواياي زندگي انسانها حکمفرما است براي اين است که عدالت به خورده و جور و ظلم حاکم است و انسانها در جاي مناسب خود قرار نگرفتهاند و مقررات در جاي مناسب خود به مرحله اجراء در نميآيد و بالأخره همه در جاي نامناسب قرار گرفتهاند و اين وضع نابسامان و ناهنجار را به وجود آوردهاند و تنها راهحل پايان اين نوع نابسامانيها همان است که بشريت بسوي عدالت برگردد و هر چيزي در جاي مناسب خود قرار گيرد. ادامه دارد.
امام رضا عليهالسلام:
«کان ابي عليهالسلام اذا دخل شهر المحرم لا يري ضاحکا، و کانت الکابة تغلب عليه، حتي تمضي عشرة ايا، فاذا کان يوم العاشر، کان ذلک اليوم، يوم مصيبة و حزنه و بکائه»
هنگامي که ماه محرم ميرسيد پدرم عليه السلام هرگز خندان ديده نميشد، و اندوه بر او مستولي ميگشت تا ده روز بگذرد، پس وقتي روز عاشورا ميرسيد، آنروز، روز مصيبت و گريه و حزن و اندوهش بود.
گفته ها و نوشته ها
گفتهها و نوشتهها
رفت و آمد به در خانهها
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
حکيمان در روزگاران گذشته مي گفتند که: رفت و
آمد به در خانهها براي ده چيز شايسته است:
1-
خانه خداي عزوجل
استکه بايد براي اداي مناسک حج و قيام به حق الهي و به جاي آوردن فريضه ديني باشد.
2-
خانه پيشوايان که
فرمانبرداريشان به فرمانبرداري خداوند پيوند خورده و حقشان واجب و سودشان بزرگ و
زيانشان سخت است.
3-
خانه دانشمنداني که
در دانش دين و دنيا از آنان استفاده مي شود.
4-
خانه اهل کرم و بخشش
که اموال خود را براي نکينامي و اميد پاداش درعالم آخرت به ديگران مي بخشند.
5-
خانه کم خرداني که در
پيش آمدها به آنان نياز افتد و در نيازمنديها به آنان پناه برده شود.
6-
خانه شريف مرداني که
هر که به آنان نزديک شود، از بخشش و مردانگيشان، نيازهايش مرتفع گردد.
7-
خانه آنانکه اميد ميرود
رأي و مشورتشان سودمند باشد و هوش آدمي را نيرومند نموده و ساز و برگ مورد نياز به
دست آيد.
8-
خانه برادران ديني تا
پيوندي را که باانان واجب است، انجام دهد و حقي را که از آنان لازم است ادا
نمايد.
9-
خانه دشمناني که با
مدارا نمودن ناراحتيهايشان آرامش يافته و با تدبير و مهرباني و ملاطفت و رفت و
آمد، دشمنيشان برطرف گردد.
10-
خانه کساني که
همنشيني آنها سودمند بوده و ادب نيکو استفاده گردد و گفتگو با آنان دلنشين باشد.
انديشه هجران مي کرد
دوش در طرف چمن، بلبلي افغان کرد
ناله در حلقه مرغان گلستان ميکرد
بود در جمع، ندانم ز چه رو ميناليد؟
غالبا همچو من انديشه هجران ميکرد «مشتاق اصفهاني»
اهل وفائي برنخاست
تا جهانست از جهان اهل وفائي برنخاست
نيک عهدي برنيامد آشنائي برنخاست
گوئي اندر کشور ما برنميخيزد وفا
با خود
انرد هفت کشور، هيچ جائي برنخاست «خاقاني شرواني»
هر دو را رها کردهايم!
مرحوم آية الله شيخ عبدالکريم حايري قدس سره
مؤسس حوزه علميه قم، اصرار زيادي داشت که احترام ظاهري قرآن کاملا محفوظ باشد و ميفرمود:
همانطور که اهل سنت در وقت خواندن قران، کاملا
سکوت را رعايت کرده و در مجلس قليان و چاي و … نميدهند، بايد در مجالس ترحيم و
غيرترحيم شيعه نيز اين سنت حفظ شود و ه نگام خواندن مراعات احترام آن کنند. ولي
متأسفانه فرمايش آن بزرگوار نه در مجالس ترحيم و نه در غير آن، حفظ نشد، لذا مي
فرمود: پيغمبر دو چيز سنگين در ميان ما گذاش، کتاب خدا و عترت طاهره؛ ولي ما با
برادران اهل سنت دست به دست داده، هر دو را رها کرديم؛ آنها عترت را و ما کتاب خدا
را.
(امروز بحمدالله به برکت انقلاب اسلامي، مجالس
قرآن از احترام فوق العادهاي برخوردار است و مجالس تفسير و حفظ و قرائت قرآن، با
رعايت اصل سکوت و استماع کلام خدا، در سراسر کشور با رونق بيشتري برپامي گردد که
اميد است، بيش از پيش به آن اهميت و احترام داده شود)
زارع و مأمورين حکومت
دو نفر از مأمورين حکومت، سواره بر مزرعه
راندند و مقداري از آن مزرعه را پايمال نمودند.
زارع بيچاره گفت: آخر چرا به اين کشت و زرع،
خرابي مي آوريد؟
گفتند: از کدخداي ده دستخط داريم.
زارع: سگش را رها کرده به طرف آنها اشاره
نمود. سگ به آنها پريد و لباسشان را دريد. التماس کردند که: بيا سگ را از ما دور
کن!
گفت: نوشته کدخدا را نشان بدهيد ميرود!
تعيين اعلم
وقتي که صاحب جواهر(ره) در سال 1266 قمري از
دنيا رفت، علماي آن زمان، مرحوم شيخ انصاري قدس سره را براي تقليد تعيين کردند.
وقتي نزد شيخ رفتند فرمودند:
سعيدالعلماء مازندراني از من اعلم است؛ به او
مراجعه کنيد و از او تقليد نمائيد. از نجف پيغامي براي سيدالعلماء فرستاده خواستار
تکليف شدند.
سعيدالعلماء فرمود: من اگر چه در آن عصر بر
شيخ مقدم بودم، لکن اشتغال شيخ به فقه و ابتلاي من در مازندران، رتبه ما را عکس
سابق نموده؛ حال شيخ حائز اهميت مقام اعلميت است. برويد و از او تقليد کنيد.
اين چنين علماي بزرگ، از اين مقام، زهد ميورزيدند
و اگر آن را به ناچار مي پذيرفتند فقط براي انجام وظيفه بود، نه حب رياست و جاه و
العياذبالله.
نه عارفي و نه عالمي
يکي از عرفا گويد: در ايام مسافرت، به شهري
رسيدم، بيرون شهر قصري بسيار عالي مشاهده کردم که جوي آبي در زير آن جاري بود. به
آنجا رفتم، وضو گرفتم. چون از وضو گرفتن فارغ شدم، چشمم بر بام آن عمارت بر کنيزکي
بسيار زيبا افتاد. همين که آن زن مرا ديد گفت:
اي مرد! چون تو را ديدم، پنداشتم که عارفي،
وقتي از وضو فارغ شدي خيال کردم عالمي، اکنون که به حقيقت در تو نظر مي کنم ميبينم
نه عارفي، نه عالمي و نه ديوانهاي.
گفتم از کجا فهميدي؟
گفت: اگر ديوانه بودي، وضو نمي گرفتي. و اگر
عالم بودي، نظر بر بام قصر نمي انداختي و اگر اهل عرفان بودي، دل تو به غير خدا
ميل نمي شود.
اين بگفت و نهان شد، من از بيانات او مدتي در
حيرت ماندم.
دل تو را نه دل مرا
خسيسي يک ظرف عسل و يک قرص نان در جلوي خود
گذاشته، مشغول خوردن بود. ناگهان صداي در به گوش رسيد. از لئامتي که داشت، فورا
نان را زير تخت پنهان کرد، به اين اطمينان که مهمان، عسل را به تنهايي و بدون نان
نخواهد خورد. ولي مهمان همين که وارد شد، با اولين تعارف، انگشت انگشت شروع به
خوردن عسل کرد.
صاحب خانه که از شدت عصبانيت به خود مي پيچيد،
بالاخره طاقت نياورد گفت:
عسل خالي، دل را ميسوزاند!
مهمان که به اخلاق او کاملا وارد بود، گفت:
درست است که دل را ميسوزاند، ولي دل تو را نه
دل مرا!
من دزدم يا تو؟
دزدي به خانه اي رفت، هيچ نيافت، ناگاه در
گوشه خانه قدري آهک ديد، چنين پنداشت که آرد است؛ دستار خود را که ارزشي داشت در
ميان خانه پهن کرد و رفت که دامني آرد بياورد و در دستار بريزد.
در آن وقت، صاحبخانه، آهسته دستارش را
بدزديد. دزد چون ديد آهک است و آرد نيست، برگشت که دستار خود را بردارد، ديد نيست
و آن را بردهاند. قدم گذاشت که از خانه بيرون رود و فرارکند، صاحب خانه فرياد
کشيد که: آي دزد! آي دزد! بگيريد او را.
دزد يقه صاحب خانه را گرفت و گفت:
انصاف بده، در اينجا من دزدم يا تو؟!
امام خميني و جهان اسلام
امام خميني و جهان اسلام
امام خميني(قدس سره) آن روح قدسي که زمان عقيم
را ببار خشم نشاند و جام جانها را از شراب شور و شهادت پر کرد و لب هاي بسته را با
واژه تکبير سرخ الله اکبر رنگ گشود و جهانيان را از قعر خرافه و خفتن تا بام آگاهي
و برج بيداري رسانيد بر بارگاه قدسيان آرام و مطمئن آراميد وجهان اسلام را در غمي
جانگاه و دل خراش فرو برد.
آن آيه رحمت حق در طول حيات پربرکتش همچون
خورشيدي فروزان، امت اسلام را از اشعه تابناک خود بهره مند ساخت و گر چه هجرتش بار
اندوهي عظيم و رنگ ملال را بر قلوب و اذهان دوستداران معنويت و فضيلت وارد ساخت
ولي حضور معنويش در تمامي عرصه هاي مبارزه و جهاد، حتي در اقصي نقاط عالم،
مسلمانان مبارز و ظلم ستيز را قوت مي بخشد و عزم آنان را استوار مي نمايد.
امام خميني(ره) به هنگام حيات پرثمر خويش نسبت
به حوادث آشفته جهان اسلام که منشأ آن تفرقه، هجوم استکبار به اين سرزمين ها و
ستمگري حکام آنان بود، بسيار متأثر بودند. ايشان در فرازي از يکي از بيانات خود
فرمودند:
«من خون و جان ناقابل خويش را براي اداي واجب
حق و فريضه دفاع از مسلمانان آماده نموده ام و در انتظار فوز عظيم شهادتم و قدرت
ها و ابرقدرتها و نوکران آنان مطمئن باشند که اگر خميني يکه و تنها هم بماند به
راه خود که راه مبارزه با کفر و ظلم و شرک و بت پرستي است ادامه مي دهد و به ياري
خدا در کنار بسيجيان جهان اسلام، اين پابرهنه هاي مغضوب ديکتاتورها خواب راحت را
از ديدگان جهانخواران و سرسپردگاني که به ستم و ظلم خويشتن اصرار مي نمايند، سلب
خواهد کرد». [1]
امام خميني در عصر حاضر به مسلمانان احساس
عظمت، قدرت و شهامت اعطاء نمود و آنان را متوجه اسلام ناب محمدي ساخت و با به ثمر
رسانيدن بزرگترين انقلاب يعني انقلاب اسلامي ايران، به جهانيان ثابت نمود که اسلام
مي تواند با قدرت عظيم خود، کاخ ستم را فرو ريزد و در قلب استکبار هراس افکند.
مقام معظم رهبري، حضرت آيت الله خامنه اي در
اين خصوص مي فرمايند:
«… او آن روح الله بود که با عصا و يد بيضاي
موسوي و بيان و فرمان مصطفوي به نجات مظلومان کمر بست، تخت فرعون هاي زمان را لرزاند
و دل مستضعفان را به نور اميد، روشن ساخت. او به انسان ها کرامت و به مؤمنان عزت و
به مسلمانان قوت و شوکت و به دنياي مادي و بي روح، معنويت و جهان اسلام حرکت و به
مبارزان و مجاهدان في سبيل الله شهامت و شهادت داد…»[2]
به برکت اين نفخه معنوي امام، مسلمانان جهان،
ديگر دچار آن خودباختگي و حقارت روحي نمي باشند و احساس پرشور آنان که از يک هيجان
مذهبي و عطش معنوي نشأت مي گيرد، آنان را به يک نيروي مهاجم در مقابل ستمگران
تبديل نموده است و اسلام به صورت يکي از شکوهمندترين حقايق موجود در عالم، در
سراسر گيتي مطرح شده است، ماروين روئيس کارشناس مسائل خاورميانه در دانشگاه شيکاگو
مي گويد:
«در اغلب کشورهاي اسلامي، اسلام به عنوان
وسيله اي جهت ضربه متقابل به غرب مورد استفاده قرار مي گيرد» و روزنامه ايتاليايي «لارپوبليکا» مي
نويسد: «جنگ سرد آتي با توجه به اينکه هواداران اسلام انقلابي بسيار وفادار هستند
مشکل تر از جنگ سردي خواهد بود که غرب با شوروي داشت» و اضافه نمود: «اسلام گرايي
که بايد با تروريسم، تمييز داده شود در حال جذب حمايت توده هاي مردم است».
دکت حسين الترابي محقق اهل سودان و شخصيت
معروف جهان اسلام طي نطقي گفت:
«انقلاب اسلامي ايران، انديشه کار مردمي و
استفاده از توده هاي مردم را به عنوان هديه اي گرانبها به تجارت دعوت اسلامي در جهان عطا کرد… اين
انقلاب، اسلام را در کل جهان بر سر زبانها انداخت».[3]
آگاهي از نظرات و طرز تفکر شخصيت هاي سياسي و
مذهبي جهان اسلام، در خصوص امام خميني(ره) خود بهترين گواه بر تأثير بخشي آن گوهر
تابناک بر جنبش ها و حرکت هاي اسلامي مي باشد، البته در اين نوشتار نمي توان اين
اظهارات را از نظر گذراند و با رعايت اجمال به برخي از آنها اشاره مي شود.
خاورميانه
برادر ابراهيم امين لبناني گفت: «اين احساس
قوي و فوق العاده، بيانگر وحدت حقيقي است که ميان امام خميني و کليه مستضعفين جهان
وجود دارد.»[4]
علامه سيد محمد حسين فضل الله، روحاني برجسته
لبناني: «امام توانستند شخصيت ع ارف را با شخصيت فقيه پيوند دهند و شخصيت جديدي
عرضه نمايند که در آن زندگي مجاهدي در راه خدا که آغوش خود را بر روي همه مستضعفان
گشوده، نمايان است».[5]
شيخ سعيد شعبان، رهبر چنبش توحيد اسلامي
لبنان:«امام خميني وحدت را به امت اسلامي بازگرداند و شخصيت و قدرت اسلام را در
جهان نمودار کرد، اگر چه دشمنا اسلام از همه سو تلاش در محاصره او داشتند»[6]
شيخ ابراهيم غنيم از علماي فلسطين: «گشودن چشم
جهانيان به اسلام و رفع بيم و يأس از قلوب مسلمين، از دست آوردهاي عظيم امام خميني
بود. بهترين نقش ايشان در عصر حاضر اعطاي قدرت و شهامت و استقلال به مسلمانان بود.
شجاعت و حق جويي امام خميني و اراده برخاسته از ايمان وي، جهان را به تعظيم
واداشت.»[7]
حجت الاسلام واعظ زاده از روحانيون مبارز
افغاني: «رهبر کبير انقلاب اسلامي به ما عزت و آبرو بخشيد و اسلام را در سراسر
جهان احياء کرد، امام بود که در مقابل تهديدات، همچون کوه ايستاد». [8]
دکتر عبدالکريم طبيبي از افغانستان: «اين
افکار امام خميني بود که روح تازه اي در کالبد مسلمانان جهان دميد و استکبار جهاني
را به وحشت انداخت».[9]
«شيخ محمد بشير الباني» مفتي اعظم سوريه:
«امام خميني تا آخرين لحظه حيات پربرکت خود براي اعتلاي اسلام و عزت مسلمين، جهاد
کرد».[10]
حافظ اسد رئيس جمهور سوريه: «امام خميني با
اقتدار تمام، از ارزشهاي اسلامي دفاع کرد و در اين راستا رهبري انقلابي را به عهده
داشت که اثرات آن در چهارگوشه جهان باقي خواهد ماند».[11]
و در جاي ديگر گفت: «امام خميني با عظمت، دار فاني را به سوي جهان ابديت در حالي
ترک گفت که بارزترين الگوي ايمان، زهد و تقوي را در جهان اسلام امروز باقي گذارد.»[12]
امام جماعت يکي از مساجد استانبول- مرکز حکومت
ترکيه-: «امام خميني رهايي مسلمانان از يوغ قدرت استکباري را در اتحاد، بيداري و
گرايش انان به تعليمات اسلامي مي دانست و به واسطه همين مطلب، مورد علاقه کليه
مسلمانان جهان بود»[13]
شيخ حسن قناعتلي از دانشمندان ترکيه: «امام
خميني، شاهي ستمگر را سرنگون ساخت و دو ابرقدرت را لرزاند و با پيام هاي سرشار از
قدرت و تقواي خود، که براي مسلمانان جهان صادر فرمودند، تمام جهان را از بن
لرزاند».[14]
شيخ عبدالله زين الدين، يکي از روحانيون مبارز
حجازي: «بي شک حضرت امام خميني، يکي از نادرترين شخصيت هاي جهان اسلام بود که پس
از ظهور پيامبر اکرم(ص) در جزيرة العرب اسلام را از انحصار سلاطين خود فروخته،
خارج کرد».[15]
عبدالرحمن خليفه، رهبر اخوان المسلمين اردن:
«امام خميني حقيقتا رهبر جهان اسلام بود و به تنهايي در مقابل تمام کفر ايستاده
بود».[16]
آسياي جنوب، جنوب شرقي و شرقي
مولانا محمدتقي دبير کل جمعيت علماي حوزه
ايالت پنجاب پاکستان: «امام خمين ترس از ابرقدرتها را در قلوب مردم ايران از بين
برد.»[17]
وي افزود: «مردان خدا از هيچکس نمي هراسند، نمونه بارز اين حقيقت، امام خميني
است.»[18]
علامه سيد ساجد نقوي از علماي برجسته پاکستان:
«امام خميني به عنوان قافله سالار نهضت اسلامي در حيات پرافتخار تمام مردم مسلمان و مستضعفان جهان بود. امام
نور خدا را چنان در جهان هستي پراکند که از اين پس سلطه گران و ظالمين براي هميشه
محرومين را در مقابله با خود خواهند ديد.»[19]
امام جمعه کشمير: «وجود امام رحميت است براي
همه عالم و زندگي امام خميني سرمشقي است براي همه مسلمين و مستضعفين جهان»[20]
مولانا عزيز الحق رهبر مسلمانان بنگلادش:
«امام خميني مشي ساده صدر اسلام را برگزيده وحقا رهبر کليه مسلمين جهان بوده و
قادر است با ايجاد وحدت در ميان مسلمانان به استعمار و استضعاف جهان اسلام از سلطه
شرق و غرب خاتمه دهد.»[21]
پروفسور دکتر احمد سجاد، انديشمند مسلمان هندي
در توصيف زماني که در حضور امام خميني بوده اظهار داشت:
«… او کاملا در خدا غرق بود. او هرگز نگفت
که اين انقلاب را ايشان آورده است، بلکه پيوسته مي گويد اين انقلاب هديه خداوند
بوده است.»[22]
دبير کل سازمان آزادي بخش فطاني (سرزميني در
جنوب تايلند) برادر کبير عبدالرحمن گفت: «پيروزي انقلاب اسلامي ايران به رهبري
امام خميني پرتو اميد بر قلب مستضعفين جهان تاباند»[23]
نور ميتسواري رهبر جنبش مورو (سرزمين اسلامي
جنوب فيليپين) «او [امام خميني]، امپرياليسم جهانخوار و صهيونيست غاصب و هم
پيمانان آنان را به لرزه انداخت و تمامي مسلمين جهان و امت اسلامي را بيدار ساخته
و به آنان سربلندي بخشيد».[24]
شيخ
هادي اونگ از کشور مالزي: «امام خميني از آغاز زندگي تا اخر در خدمت اسلام بودند و
در جهت خواسته ها و آمال مستضعفان و تقويت جبهه مستضعفين در برابر مستکبرين کوشش
کردند.»[25]
دکتر محمد سوهارتو، رئيس جمهور اندوزي: «نام
امام خميني براي هميشه در تاريخ اسلام باقي خواهد ماند»[26]
محمد رشيد ابراهيم، وزير دادگستري کشور اسلامي
مالديو: «ايشان [امام خميني] يک رهبر بزرگ براي مسلمين و عابد و عامل و متمسک به
اسلام بود و جز حق چيزي به زبان نياورد»[27]
امام صالح، رئيس جمهو انجمن اسلامي شهر پکن:
«امام خميني نه تنها متعلق به مردم ايران، بلکه متعلق به کليه مسلمانان جهان بود و
به عنوان يک شخصيت بينظير منحصر اسلامي در عصر حاضر بود.[28]
آسياي ميانه و قفقاز
شيخ الاسلام پاشازاده، رئيس اداره روحانيت
ماوراء قفقاز: «در اثر تلاش و مجاهدات امام خميني بود که ما مسلمانان براي نخستين
بار در تاريخ، احساس قدرت مي کنيم و گرچه ايشان از ميان ما رفته است ولي احکام و
فرامين و کتاب ها و سخنان ايشان باقي است.»[29]
يکي از پژوهشگران آذربايجاني: «امام خميني در
قلب مردم آذربايجان است و مردم به او خيلي محبت و علاقه دارند، ما هشت نفر نماينده
جمهوري آذربايجان که به ايران آمديم، اولين خواستمان زيارت قبر مطهر امام خميني
بود».[30]
آفريقاي شمالي
شيخ از هر از مصر: «امام خميني مسلماني راستين
است»[31]
طريقق البشري، قاضي مصري: «امام خميني رهبر يک
انقلاب اسلامي فراگير درايران بود که اثرش را در تاريخ بشري بر جاي گذاشته است.»[32]
قذافي رهبر ليبي: «امام خميني از بزرگترين
انبياء انقلاب و دشمن سرسخت امپرياليسم، صهيونيسم و استکبار جهاني بود و بي شک نام
ايشان در تاريخ اسلام براي هميشه باقي خواهد ماند».[33]
عباس مدني، رهبر جبهه نجات اسلامي الجزاير:
«چراغي که امام خميني برافروخت دل هاي ما را روشن کرد. ملت الجزاير آماده است در
کنار ملت ايران در يک صف واحد براي برافراشتن پرچم الله اکبر قرار گيرد».[34]
راشد الغنوشي رهبر حرکت اسلامي تونس: «نقش
امام خميني در ايجاد حکومت ايران به راستي فوق العاده عظيم بود، او توانست با زبان
مردم، با آنها سخن گويد و در نتيجه به بهترين وجه ممکن، آنان را عليه دشمن داخلي و
خارجي بسيج نمايد»[35]
دکتر عبدالکريم خطيب از مراکش: امام خميني
مردم ايران را آزاد کرد و نه تنها مردم ايران را نجات داد بلکه بقيه کشورها را از
ظلم نجات خواهد داد، به عقيده من امام يک متفکر بزرگ و اسلام شناس بود که خداوند
او را مبعوث کرد که ما و مسلمين را نجات دهد».[36]
آفريقاي شرقي و جنوبي
برادر محمد خليل ابراهيم از مبارزين سوداني:
«امام و انقلاب اسلامي راه پيروزي را براي کليه مسلمانان جهان گشودند»[37]
خواهر حميده منجي از تانزانيا: «چيزي که در
ديدار امام توجه ميهمانان خارجي را جلب کرد، سادگي محل اقامت امام بود، چيزي که در
مورد رهبران ساير کشورها صدق نمي کند»[38]
عبدالمجيد مسعود، مبارز و شخص برجسته اسلامي
اهل کنيا: «وقتي امام را ديدم، اين احساس را پيدا کردم که ا يشان، امام و رهبر
تمام مسلمانالن جهان مي باشند.»[39]
اسياس افروقي دبير کل جبهه خلق براي آزادي
اريتره: «امام خميني با سرنگون کردن رژيم دست نشانده شاه و قرار دادن ايران در
جايگاه جهاني خود، نقش بارزي را در جهان ايفا نمود»[40]
يکي از شخصيت هاي سياسي سومالي: «ايشان [ امام
خميني] به خاطر خصائل بزرگ و تعهدش به اسلام در خاطره ها خواهد ماند».[41]
موسوويني رئيس جمهور اوگاندا: «آيت الله خميني
رهبر روحاني و بزرگي که نه تنها مسلمانان ايران بلکه تمام جهان از ايشان الهام مي
گرفتند».[42]
آقاي شامبل، معاون وزارت دادگستري و مسئول
امور مذهبي موزامبيک: «ما بايد از اين رهبر بزرگ و رهنمودهايي که براي بشريت به
جاي گذاشته است به عنوان ابزاري قوي در راه تداوم تفکرات والا که باعث سعادت مادي
و معنوي بشر ميشود استفاده کنيم».[43]
رابرت موگابه، رئيس جمهوري زيمباوه: «امام
خميني شخصيتي است که تمامي ملت ايران را در مسير يکي از عظيمترين انقلابات- که
جهان تا به حال به خود نديده است- رهبري کردند».[44]
فنينگا مولييکتا، رئيس مجلس زامبيا: «زندگي
ساده حضرت امام بودکه همه مردم جهان را تحت تأثير قرار داد و بايد علاقهاي را که
ايشان نسبت به رفاه حال مردم جهان داشتند تقدير کرد».[45]
عبدالله ويدات، رهبر جوانان مسلمان شاخه
آفريقاي جنوبي: «امام خميني تنها متعلق به شما نيست، بلکه مستضعفين جنوب آفريقا
نيز با شنيدن نام امام قلب هايشان به لرزه مي افتد، دنيا بداند که امام خميني اميد
مستضعفين جهان است».[46]
آفريقاي غربي و مرکزي
ژنرال موسي ترائوره، رئيس جمهوري کشور مالي:
«امام خميني شخصيتي استثنائي بود که تأثيري جاودانه در تاريخ معاصر ايران، امت
اسلامي و جهان گذاشت».[47]
سروان بليز کمپائوره رئيس جمهور بورکينافاسو:
«امام خميني که يک مرد معتقد به اصول بوده است، با مقاومت و مبارزه سرسختانه خود
عليه امپرياليسم و سلطه جويي، تحت هر شکلي بر عصر ما تأثير گذاشته است».[48]
شوراي نظامي و دولت جمهوري گينه: «امام خميني،
زندگي خود را وقف جهاد و مبارزه براي پيروزي مسلمانان جهان و اجراي عدالت اجتماعي
براي بشريت نموده اند».[49]
شيخ ناصر کوبارا، در کنگره بزرگ علماي اهل سنت
نيجريه: «امام خميني، رهبري بود که هميه جاودانه خواهد ماند و رهنمودها و طريقش
زنده است. آرمان او چراغ راه اين نسل و نسل هاي آينده جهان اسلام است»[50]
وزير خارجه کشور بنين: «امام خميني نامي آشنا
در ميان مسلمانان به عنوان يک رهبر و سمبل انقلاب اسلامي و افتخار تمدن اسلامي است
و تحت رهبري وي امت اسلامي هويت و اصالت خود را بازيافت»[51]
شيخ آدهم تميم از علماي بنين نيز طي اظهاراتي
گفت: «تمامي مسلمين جهان بايد پيرو امام خمين باشند تا سعادتمند گردند»[52]
بشير مصطفي، رئيس هيأت دموکراتيک عرب
صحرا(پوليساريو): «ما با امام خميني ملاقات کرديم تا پيروزي انقلاب ايران را به وي
تبريک بگوئيم زيرا پيروزي اين انقلاب در نهايت به معناي پيروزي دوستان ما و تمامي
محرومين جهان مي باشد».[53]
شيخ سليمان وحيد سواري امام جمعه شهر فري تاون
کشور اسلامي سيرالئون: «الگوي ما در پيروزي جنبش اسلامي قرآن و بعد از آن امام
خميني است».[54]
سردبير نشريه تحقيقات اسلامي سنگال: «کشورهاي
اسلامي بايد به جاي همکاري با آمريکا با انقلاب اسلامي ايران همراه شوند».[55]
رهبر مسلمانا غنا: «امام خميني زنده است و انفاس
قدسيه اش در سراسر جهان عطرافشان است، امام خميني تنها رهبر ايرانيان نبود بلکه
رهبر کل مسلمين جهان محسوب مي شد».[56]
اروپا
دکتر کليم صديقي رئيس موسسه اسلامي لندن:
«امام خميني براي اعتلاي اسلام، جانفشاني کرد، امام به مسلمانان استقلال فکر و عمل
خارج از تفکرات غربي و شرقي داد».[57]
جوليا اوراندا، متفکر ايتاليايي: «امام خميني
قبل از هر چيز ارزش هاي اسلامي و انساني را احيا کرده و با اجراي قوانين اسلامي
مردم و دولت را رهبري مي کنند».[58]
حمدي يوسف اسپاهيچ روحاني اهل يوگسلاوي سابق:
«امام خميني يکي از جذاب ترين شخصيت هاي اين قرن بود. او تلاش کرد اسلام را به
جهانيان عرضه و از آن حمايت کند».[59]
پروفسور الهدي، استاد مسلمان دانشگاه وين
(مرکز اتريش): «پيروزي انقلاب اسلامي ايران، سبب پيوند امت اسلامي شده است و آن که
اين پيوند را بوجود آورد، امام خميني بود»
يحيي کريستين بنائت از فرانسه: «امام خميني
نيز همچون پيامبران الهي درصدد بود که با استقرار جامعه هاي اسلامي، زمينه شناخت
خداوند را براي مردم فراهم آورد».
احمد هوبر روزنامه نگار سوئيسي اروپا: «امام
خميني به ما مسلانان خارج ازايران، به مسلمانان اروپائي شأن و شخصيت تازه اي
بخشيدند، به گونه ايکه ما ديگر از مسلمان بودن خود خجل نيستيم». وي در جاي ديگر
افزود:
«انقلا اسلامي و رهبري امام، عزت را به جامعه
مسلمانان بازگردانيد. امام خميني يک امت اسلامي ساخت، امام به مستضعفان نشان داد
که مي توانند مبارزه کرده و استکبار را نابود کنند.»
قاره آمريکا
مجاهد، عبدالکريم از سوي مسلمانان سياهپوست
آمريکا: «هدف امام خميني اجراي احکام اسلام است و مسلمين جهان وظيفه دارند که
دنبال اهداف ايشان باشندو تمامي مسلمين آمريکا، امام امت را رهبر خود مي دانند».
حامد الگار، استاد اسلام شناسي دانشگاه
کاليفرنيا: «آرامشي که در امام خميني وجود داشت متعلق به فردي بود که با شيوه اي
زاهدانه، خود را غرق در انديشه و عبادت غيب کرده بود، اما در عين حال دست به
اقدامات سياسي مي زد که به لحاظ گستردگي و تأثير در هيچ فرد انقلابي وجود نداشت».
ابراهيم عمر، نماينده فدراسيون دانشجويان مسلمان
کانادا: «براي من به عنوان يک مسلمان که قلبش براي انقلاب اسلامي مي طپد، ديدار
امام بسيار اميدبخش و دلپذير و باشکوه بود و همه آن لحظاتي که در نزد ا مام بوديم،
گرامي و عزيز است.»
ابومسلم، رهبر مسلمانان گويان: «امام خميني
يکي از نادرترين شخصيت هاي اسلامي پس از رسول اکرم(ص) و ائمه مسلمين مي باشند.
تلاش ايشان، تنها براي پيشرفت اسلام و نجات محرومان جهان بود».
يکي از ميهمانان برزيلي جمهوري اسلامي ايران:
«افکار مسلمانان در سراسر جهان و همه نيروهاي آزاديبخش کره زمين، امروز انقلاب
اسلامي ايران و امام خميني را تأييد مي کنند».
نماينده مسلمانان آرژانتين: «ما رهبري را از
دست داده ايم که قادر به اداره جامعه بشريت بود و جا دارد که بر خود بگرييم که
ديگر خورشيد از شرق برنمي تابد».
سيف الدين ايوبي رهبر جمعيت اسلامي جزائر
آنتيل: «در زماني که انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني در ايران به ثمر رسيد،
مسلمانان جزاير آنتيل آن را انقلاب خود دانستند و در حقيقت اين انقلاب، نه فقط
براي ايران که اگلو و نمونه براي تمام مسلمانان جهان است».
در گزارش سيزدهمين نشست ساليانه نمايندگان
اسلامي منطقه درياي کارائيب و آمرياي جنوبي آمده است:
«براي ما موجب شادي است که پيام امام خميني را
به مناسبت برگزاري سيزدهمني نشست سالانه دريافت داشتيم. اين پيام بر بسياري از
تاريکيهايي که مطبوعات واشنگتن ايجاد کرده بودند، نور پاشيد».
محمد سعيد، از کاستاريکا: «امام خميني تنها
کسي است که در اين قرن توانسته است برنامه اي همه جانبه و منسجم را براي به حرکت
درآوردن و نجات جوامع ستمديده جهان، قدرتمندانه به اجراء بگذرد».
استراليا
سليمان عبيد، از استراليا:
«راه امام، راه پيامبر(ص) و ائمه اطهار است و
به همه ثابت کرد تنها ايمان به خدا براي پيروزي مستضعفان کافي است».
شيخ تاج الدين المهلالي ، مفتي اعظم استراليا:
«امام خميني به اسلام و منبر عزت داد».
سعدالله آصف لبناني الاصل، سردبير روزنامه
الميزان در استراليا:
«خداوند بزرگ، پيروزي را به او [امام خميني]
ارزاني داشت و او را به سوي موفقيت و پياده کردن جامعه اسلامي هدايت کرد. ان شاء الله
ما سربازان خوبي براي ايشان خواهيم بود.»
شرح زیارت امین الله علیه السلام
شرح زيارت امين الله(ع) آيت الله محمدي گيلاني
زاويه ديد اشخاص در اهداف متفاوت است
اهداف غيرالهي از آلايش ماده منزه نيست
از ديدگاه رجال الهي، فروغ وارستگي ساطع است.
در همه موارد احترام و ارزش انسانيت از آن
مشهود است.
مطلوب امام زين العابدين در اين فقره، محب و
محبوب بودن است.
محب اصفياء و محبوب در ارض و سماء.
قوله عليه السلام:
«محبة لصفوة اوليائک، محبوبة في أرضک و سمائک»
نفس و روحم را دوستدار اولياء گزيده خويش
گردان و محبوب در زمين و آسمانت ساز.
زاويه ديد رجال غير الهي اگر چه در مناعت،
تحسين برانگيز باشند با ديدگاه مردان الهي طرف قياس نيست.
زاويه ديد رجال غيرالهي نيز يکسان نيست؛ يکي
در همه احوال دوستدار مال و ثروت است و
همه کوشش خويش را در راه محبوبيت خويش در چنين گستره اي مصرف مي نمايد و ديگري
دوستدار نام و شهرت و همه مساعي خود را در تحصيل نام، انفاق مي کند و احيانا براي
کسب نام، حاضر مي شود که چاه زمزم را ملوث کند تا صيت اين عمل ننگين، گوش خراش
مردم شود و بدين وسيله نامور و شهير گردد چنان که از برادر حاتم طائي نقل شده است.
يکي در زندگي خويش پول را وسيله مي انگارد و
آن ديگري آن را بدعت. و اسف انگيز آن که کثيري از اين افراد در ديد و نظر خويش، از
خود راضي و در رأي خويش متصلبند، در صورتي که تقلب کورکورانه در رأي و نظر، جمود و
رکود به بار مي آورد و حجاب ضخيمي است که انسان از خود راضي را از ديدن افق هاي
تازه باز مي دارد و اين انانيت ابليسي، موجب بسي مصائب در امور ديني و سياسي و
علمي در تاريخ بشر گرديده است.
و رسواخيزتر آن که صنفي در اين راه با نفيس
ترين متاع يعني علم و فقه دام مي گسترانند، ابله سازي و جهل آفريني مي کنند، و با
دعواي علم و فقاهت، جهل و سفاهت مي آفرينند و مردم را در شک و ترديد مي افکنند، در
باب النوادر از کتاب افضل العلم اصول کافي آمده که امام صادق(ع) فرمودند:
«طلبة العلم ثلثة: صنف يطلبه للجهل و المراء و
صنف يطلبه للاستطالة و الختل …»
طالبان علم سه صنفند: صنفي هدف آنها در جستجوي
علم، جهل است که بدين وسيله قشر عوام را بي تفاوت بار مي آورند و مبادي تفکري در
آنها مي آفرينند که فقط منافع حيواني و مادي اين صنف را نتيجه دهد و تعهد و
مسئوليت را در آنها مي ميرانند.
و صنفي ديگر هدفشان در طلب علم، ترفع و خود
برتر بيني است و در تهيه و تدارک اين هدف از هيچ دغلکاري باکي ندارند.
عمده مشکلاتي که براي زعماء اصلاح و رهبران
بزرگ پديد آمده به دست اين دو صنف بوده است، اين دو صنف با هيئت علم و فقاهت و
لباس اعتبار مصيبت ها آفريده اند و عقبات صعب العبوري در مسير انقلاب و اصلاح
ايجاد کرده اند که اگر امدادهاي الهي نمي رسيد، زعماء اصلاح در ورطه نوميدي گرفتار
مي شدند.
و اما ديدگاه مردان الهي در همه حال، فروغ
وارستگي و عشق و حب از آنها مي جهد و روح بلند پروازشان از هر الودگي، منزه و مطهر
است و در اوج و حضيض گفتارشان، نور استغناء و زيبائي و وارستگي و عرفان و عشق مي
درخشد، و در همه جا و همه موارد، احترام و ارزش نفس انساني از آن مشهود است.
در اين فقره امام زين العابدين(ع) از خداي
تعالي مسئلت مي نمايد که به وي حب صفوه اولياء خويش را موهبت فرمايد. محبتي که از
آلايشهاي مادي منزه است، محبتي که معراج وصول به محبوب مطلق است، چنان که محبت
اشرار و حب فسقه کانال لحوق به شياطين است و امام عليه السلام در صحيفه سجاديه
نسبت به آن اين گونه از خداوند متعال مسئلت دارد:
«والبس قلبي الوحشة م شرار خلقک و هب لي الانس
بک و باوليائک و اهل طاعتک و لاتجعل لفاجر و لا لکافر علي منة و لا له عندي يدا و
لا بي اليهم حاجة بل اجعل سکون قلبي و انس نفسي و استغنائي و کفايتي بک و بخيار
خلقک» (الدعاء 21)
خداوندا قلبم را از شرار خلقت، پوشش وحشت ده،
و انس به خود و به اولياء و اهل طاعتت به من موهبت فرما و منت و نعمتي از فاجر
وکافر بر من قرار مده، بلکه آرامش قلب و انس نفس و بي نيازي و کفايتم را فقط به
خود و اصفياء خويش قرار ده.
و در دعاء مأثور از رسول الله(ص) آمده است:
«اللهم لاتجعل لفاجر علي يدا فيحبه قلبي»
خداوندا به دست فاجر نعمتي بهره ام مکن که
قلبم دوستدار وي شود. اين روايت مأثور دلالت روشني دارد بر اينکه محبت به نعم و
محسن يک امر فطري و اضطراري است، و مبرهن است که هر نعمت و احساني مآلا به خداي
تعالي منتهي مي شود و او تبارک و تعالي ولي نعمت مطلق است و ناچار او محبوب مطلق
مي باشد چنانکه معبود مطلق نيز او است و هر موجودي که مورد پرستش قرار مي گيرد به
اين پندار است که در وي الوهيت است، پس معبود و محبوب حقيقي، جز خدايتعالي احدي نيست.
نکته ظريف که آگاهي بر آن لازم است آن که محبت
به خداي تعالي، خاستگاه حول و قوت ربوبي در انصراف از معصيت حضرت او است که در
مناجات شعبانيه بدان تصريح فرموده اند:
«الهي لم يکن لي حول فانتقل به عن معصيتک الا
في وقت ايقظتني لمحبتک».
الهي قدرت و تواني که بدان ازنافرمانيت
بازگردم ندارم مگر در هنگامي که از بهره برداري از حب خويش بيدارم ساختي.
اين تعبير به راز شگفتي اشارت دارد و آن اينکه
افتتاح ابواب حب حضرتش ابتداء از جانب حضرت اوست و با ايقاظ خداي سبحان که خود حب
او به بندگان است، عبد به خداي تعالي احساس محبت مي نمايد و به عبارتي: ايقاظ الهي
که موهبت محبت از سوي حضرتش به عبد است به دنبال خويش پديد آور محبت عبد به خداي
عزوجل است و همين محبت به خداي تعالي، لازمه اش متابعت از سول الله(ص) که پاداش
اين متابعت، محبت ثانوي از خداوند رحيم است:
«قل ان کنتم تحبون الله فاتبعوني يحببکم
الله». (ال عمران 31)
بگو يا رسول الله اگر شما خداي عزوجل را دوست
داريد پس مرا پيروي کنيد تا خدا دوستتان دارد.
و بنابراين، محبت عبد به خداي عزيز متعال،
محفوف به دو محبت از جانب خداي تعالي است:
1-
محبت ابتدائي که همان
ايقاظ است.
2-
محبت جزائيکه مترتب
بر پيروي از رسول الله است.
در ميان اين دو محبت «ابتدائي و جزائي» محبت
عبد به خداي عزوجل واقع گرديده است مانند توبه عبد که محفوف به دو توبه از خداي
سبحان است:
1-
توبه ابتدائي.
2-
توبه جزائي يعني قبول
توبه عبد: «ثم تاب عليهم ليتوبوا» (التوبه 118)
آيه مذکوره داراي مدلول گسرتده و عميقي است،
زيرا محبوبيت هر بنده سالکي را عندالله تعالي مشروط به اتباع از رسول الله(ص)
اعلام فرموده است و سياق «فاتبعوني يحببکم الله» ظاهر در حصر است و مفاد آن چنين
مي شود که هر صفتي را که حق تعالي به جهت آن صاحبش را محبوب خود اعلان فرموده است،
ناگزير حصول آن صفت، از طريق متابعت از رسول الله(ص) و اصناف محبوبين عندالل تعالي
با ذکر صفاتشان در قرآن مجيد آمده اند. مانند: «ان الله يحب التوابين و يحب
المتطهرين» و «يحب المحسنين» و «يحب الصابرين» و «يحب المتقين» و «يحب المتوکلين»
و «يحب الشاکرين» و غير اينها آيات ديگري که در آنها محامد صفات أحباء الله تعالي
بيان گرديده، و جملگي از وحي الهي تلقي شده است چه آن حضرت هيچ گاه به هواي نفساني
سخني نمي فرموده: «ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي» و چنان که خود مطاع در
همه امور براي امت است، خود نيز مطيع وحي الهي بوده است، و اين حقيقتي است روشن که
متکررا در سوره هائي از قرآن کريم اعلان شده است: «ان أتبع الا ما يوحي الي»
(انعام، اعراف، يونس)
و در سوره احقاف آيه9: «ما أدري ما يفعل بي
ولا بکم ان اتبع الا ما يوحي الي»
مأمور شدند که موقعيت خويش را اجهار کنند و
علي روؤس الاشهاد اعلان نمايند که به آنچه درباره او و امت انجام مي گيرد، علمي از
خود ندارد، و همه فرائض و سنن «ما يفعل …» از جانب وحي است و او پيرو و مطيع وحي است و نتيجه اين تبيعيت تام از
وحي الهي، ظهور آيات و کرامات به دست پيرو و مطيع است و به عبارتي:
تبعيت تام از افعال و آداب تشريعي، منتج
مظهريت برخي از فعل الله تکويني مي گردد، و حبيب الله تعالي چنان که خداي تعالي
سمع و بصرش در قرب نافله اي مي گردد، او نيز سمع الله تعالي و عي الله الناظره در
قرب فريضه اي مي شود! ادامه دارد
خرداد، ماه حماسه و خاطره
خرداد را ماه عزاي او ندانيد خرداد را هنگام هجر او نخوانيد
خرداد گاه غرش طوفان او بود سرچشمه جوشيدن فرمان او بود
روزي که جام زهر را نوشيد رهبر آن روز رخت هجر را پوشيد رهبر
خرداد، ماه حماسه و خاطره
امام خميني (ره): «بايد در پناه قضيه بزرگ
عاشورا مصيبت جانسوز 12 محرم و 15 خرداد زنده و جاويد بماند … ملت ايران نبايد
15 خرداد را از ياد ببرند … نهضت مقدس اخير ايران که ابتداي شکوفائيش پانزده
خرداد 42 بود صد در صد اسلامي است و تنها به دست تواناي روحانيون با پشتيباني ملت
مسلمان و بزرگ ايران پيريزي شد … من روز پانزدهم خرداد را براي هميشه عزاي
عمومي اعلام مي کنم…»
بار ديگر خاطره غم انگيز رحلت امام امت آن قلب
طپنده جهان اسلام با فرا رسيدن خرداد، اين ماه خون و قيام، ماه گلوله و سينه هاي لبريز از ايمان،
ماه طلايه داران انقلاب اسلامي، ماه فيضيه وحوزه، ماه نهيب امام بر دشمنان تجديد
مي شود، ماهي که خاطراتش را هرگز ملت ايران بلکه همه آزادگان جهان از ياد نخواهند
برد.
پانزده خرداد را رهبر نهضت براي هميشه عزاي
عمومي اعلام مي کند و چهارده خرداد را امت وفادار به امام در فقدانش عزاي عمومي
اعلام و به سوک مي نشيند. ملتي که از سال 1341 مبارزه جدي خود را به رهبري امام
خميني(ره) آغاز کرد و قدم به قدم به دنبال رهبرش به پيش رفت.
بيائيد با هم مروري کوتاه بر حوادث قبل از
خرداد داشته باشيم:
16 مهرماه 1341 جرايد عصر تهران با تيتر درشت
منعکس ساختند که طبق لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي که در هيأت دولت به تصويب
رسيد به زنان حق رأي داده شد، قيد اسلام از شرائط انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان
برداشته شد و در مراسم تحليف نمايندگان مجلس سوگند به کتاب آسماني به جاي سوگند به
قرآن مجيد گنجانده شد. مهمترين هدفي که رژيم با تصويب اين لايحه تعقيب مي کرد:
1-
هتک حرمت قرآن و
پائين آوردن آن در حد کتابهاي محرف اديان ديگر.
2-
سپردن پست هاي حساس
به دست اقليت هاي مذهبي
3-
به رسميت شناختن
مذاهب باطله از قبيل بهائيت.
امام امت بي درنگ علماي طراز اول قم را به
نشست و گفتگو دعوت و دورنماي اين لايحه رابراي آنها ترسيم نمودند و مسئوليت علما
را در اين برهه از زمان يادآور شدند و خود دو تلگراف شديد الحن يکي به شاه و ديگري
به اسدالله علم فرستاد و بدين وسيله اولين جرقه مبارزه درخشيد.
علماي قم و تهران بپا خاستند و نسبت به اين
لايحه اعتراض کردند و به دنبال سخنراني امام، طوفان خشم و نفرت سراسر ايران را فرا
گرفت.
رژيم شاه در 7 آذر 41 در يک عقب نشيني آشکار
طي تلگرامهائي به علماي قم و تهران خبر لغو تصويبنامه ها را اعلام مي دارد و اين
غائله با رسوائي شاه و مزدورانش خاتمه پيدا مي کند.
در 17 ديماه 41 امام با صدور اعلاميه تهديد
کننده اي از انجام رژه زنان که به دستور رژين شاه در حال انجام بود جلوگيري نمود.
شاه که خود را شکست خورده مي ديد در 19 ديماه
41 براي راضي نمودن اربابان از راهي ديگر وارد شد و لوايح ششگانه را مطرح ساخت که
پس آن نهضت شاه برانداز امام خميني رسما آغاز شد.
اعلاميه 2 بهمن 41 امام و اعتراضات ديگر مراجع
و شروع راهپيمائي و تظاهرات در قم و تهران ضربه سختي به شاه وارد ساخت. امام
خميني(ره) و به دنبال ايشان ديگر مراجع، نوروز 42 را عزاي عمومي اعلام کردند و روز
دوم فروردين 42 که مصادف با 25 شوال سالروز وفات امام صادق(ع) هزاران نفر به قم
آمده بودند تا رهبر بزرگ خود را از نزديک ببينند. رژيم براي ادامه قدرت خود حيله
جديدي انديشيد و تصميم گرفت کشتاري وحشتناک در قم به راه بياندازد و نفس ها را در
سينه خفه کند و لذا به مدرسه فيضيه که براي بزرگداشت رحلت امام صادق(ع) سوگوار بود
يورش برد و کماندوهاي شاه که با لباس مبدل و به عنوان دهقان آزاده آماده بودند به
جان مردم افتادند و عده اي را به خاک و خون کشيده، کتابها و قرآن ها را سوزاندند.
امام خميني در همان روز طي بياناتي در منزل
خود فرمودند:
حق پيروز است، وحشت نکنيد، مبارزه را ادامه
دهيد، مأيوس نشويد. ما بايد سالها تلاش مي کرديم تا شاه را در سطح جهاني رسوا کنيم
ولي او اين راه را يک روزه پيمود.
نهضت با فاجعه دردناک مدرسه فيضيه و پيام امام
به سراسر ايران و تمام کشورهاي اسلامي رنگ خون به خود گرفت.
در فرازي از اين پيام آمده است:
من اکنون خود را براي سرنيزه هاي مأمورين شما
حاضر کرده ام ولي براي قبول زورگوئي ها و خضوع در مقابل جباريهاي شما حاضر نخواهم
کرد.
اين پيام به شاه فهماند که راه خميني و مکتب
خميني بازگشت ندارد و سازش پذير نيست.
روز عاشوراي 42، (13 خرداد) فرا رسيد و رهبر
انلاب با نطقي آتشين لب به سخن گشود و آشکارا به بت شکني پرداخت و جنايات را
مستقيما متوجه شاه دانست، ابهت پوشالي شاه را شکست و بدين وسيله وحشت و هراس را از
دلها زدود و نيروي انقلاب را براي سرنگوني رژيم شاهنشاهي بسيج کرد.
رهبر نهضت در شب 12 محرم مطابق با 15 خرداد
1342 ساعت 3 بامداد توسط آدم ربايان رژيم بازداشت و به تهران برده شد. خبر بازداشت
امام به سرعت در سراسر ايران پيچيد و
مردمي که رهبر خود را در بند دشمن مي
ديدند به گوچه و خيابان ريخته و يک صدا فرياد زدند: «يا مرگ يا خميني» در اين ميان
جمع زيادي از مردم تهران، قم، ورامين، شيراز، اصفهان و مشهد کفن پوش به استقبال
گلوله هاي مسلسل مزدوران شاه رفتند و يکصدا به مردم دنيا ندا دادند که رهبر نهضت
جز خميني کس ديگري نيست. در اين روز بار ديگر حادثه کربلا تکرا شد که «کل يوم
عاشورا و کل ارض کربلا» در اين روز وحدت فيضيه و دانشگاه، مسجد و بازار تحقق يافت
و پيوند ناگسستني امام و امت در پانزده خرداد و در حادثه غرور آفرينش به وجود آمد.
پانزده خرداد طليعه انقلاب الامي بود و آنچه
در بهمن 57 به دست آمد پايه هاي آن در 15 خرداد 42 گذاشته شد.
اين مبارزه ادامه يافت تا در روزهاي 21 و 22
بهمن 57 پس از سال 17 سال به پيروزي رسيد.
امام خميني(ره) در بعدازظهر 13 خرداد 42
سخنراني تاريخي و کوبنده اي را آغاز نمود و در 26 سال بعد و در همين روز و همين
بعدازظهر، رسالت الهي خويش را به پايان برد.
آري اين ملت خداجوي در 15 خرداد 42 با امام
خود پيوند خون بست و پس از 26 سال در 14 خرداد 1368 با جسم رهبر خود وداع نمود و
وفاداري را در اين ميان به سر حد کمال رساند. در 15 خرداد سوگند خوردند که قرآن و
رهبر را تنها نگذارند، در 14 خرداد بيعت بستند که از نهضت او تا قيام حضرت مهدي(عج)
حمايت کنند و از اين يادگار امام همچون جان شيرين محافظت نمايند و مقام معظم رهبري
حضرت ايت الله خامنه اي را که ادامه دهنده راه امام است تنها نگذارند و همچون زمان
امام گوش به فرمان رهبر با جوسازيها و سمپاشي ها دشمنان انقاب مبارزه کنند و با
شعار استعماري «اسلام منهاي روحانيت» قهرمانانه و ايثارگرانه به ستيز برخيزند و
پيماني را که با شهداي عزيز انقلاب براي پاسداري از اسلام و رويارؤيي با انديشه
هاي غربي و فرهنگ استعماري بسته اند دنبال کنند.
درود خدا بر حماسه آفرينان آن روز تاريخي،
اسلام شناسان واقعي، مجاهدان برگشت ناپذير، سنگر نشينان عرصه محراب و منبر، دلير
مردان سنگر مساجد و همه زنان و مردان به خون خفته اي که در اين روز و ديگر روزها
به ياري امام و اسلام شتافتند و با نثار جان خود اين انقلاب را به ثمر نشاندند.
فرا رسيدن يوم الله 15 خرداد را که مقارن با
رحلت جانگداز بنيان گذاري جمهوري اسلامي مي باشد به پيشگاه مبارک ولي عصر ارواحنا
فداه، مقام معظم رهبري، مستضعفين جهان بويژه ملت باوفاي ايران اسلامي؛ اين وارثان
15 خرداد و عاشوراهاي ايران را تسليت عرض نموده، اميدواريم همگي بتوانيم نگهبانان
شايسته اي براي اين نهضت مقدس باشيم. والسلام
پیام مهم ولی امر مسلمین
پیام مهم ولی امر مسلمین حضرت آیت الله خامنه
ای خطاب به زائران بیت الله الحرام و مسلمانان جهان
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی رسوله
الکریم الأمین و علی آله المیامین و اصحابه المخلصین والسلام علینا و علی عبادالله
الصالحین.
«واذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا و علی کل
ضامر یأتین من کل فج عمیق»
ذی حجة الحرام با ذخیره ابدی اش برای امت
اسلامی از راه رسیده است. خدا را سپاس، بر این هدیه تمام نشدنی و سرچشمه همیشه
جوشان که مسلمانان جهان به قدر همت و معرفت خود می توانند هر ساله از آن بهره مند
گردند و توشه بردارند. گستردگی و تنوع مصالح و منافعی که دست علم و حکمت الهی در
فریضه حج گنجانیده بقدر است که در هیچ فریضه دیگر اسلامی شبیه آن دیده نمی شود، از
ذکر و حضور معنوی و خویشتن یابی انسان مسلمان در خلوت خود با خدا و شتسشوی دل از
زنگارهای گناه و غفلت، تا احساس حضور فرد در جمع و احساس وحدت هر مسلمان با همه
امت اسلامی و احساس اقتدار ناشی از عظمت جماعت مسلمین … و از تلاش هر فرد برای
شفا یافتن از زخمها و بیماریهای معنوی یعنی گناهان، تا کنجکاوی و تلاش برای شناختن
و درمان کردن دردها و جراحت های عمیق پیکره امت، و همدردی با ملتهای مسلمان، یعنی
ا ندام های این پیکره عظیم … همه و همه در حج و در کالبد اعمال و مناسک گوناگون
آن گنجانیده شده است.
قرآن اعمال حج را «شعائر» می نامد. این بدان
معنی است که اینها فقط عملی فردی و برای ادای تکلیفی شخصی نیست بلکه نشانه ای است
تا برانگیزاننده شعور و معرفت انسان به چیزی باشد که این عمل، علامت و نشانه آن
است. در ورای این نشانه ها، توحید قرار دارد یعنی نفی همه قدرتهای که به نحوی جسم
و جان آدمی را در قبضه اقتدار خویش گرفته اند، و اثبات حاکمیت مطلق الهی بر همه
وجود و به عبارت روشن و آشنا: حاکمیت نظام اسلامی و مقررات اسلامی بر زندگی فردی و
اجتماعی مسلمین.
در خلال آیات حج، قرآن را به برائت از بت های
مشرکین فرا می خواند:
«فأجتنبوا الرجس من الاوثان ..» این بتها ممکن
است یک روز همان بت های آویخته بر کعبه باشد، اما بی شک امروز و همیشه، همان
قدرتهائی است که حاکمیت بر نظام زندگی آدمی را به ناحق در دست گرفته اند و امروز
واضح تر از همه قدرت استکبار و قدرت شیطانی آمریکا و قدرت فرهنگ غرب و فساد و
ابتذالی است که بر کشورها و ملت های مسلمان تحمیل می کنند. البته عالم نمایان
وابسته و مزدور حکومت های پوشالی اصرا خواهند کرد که خیر، بت ها همان منات ولات و
هبل اند … همانها که در روز فتح مکه زیر پای سپاهیان پیروزمند پیامبر بزرگ (ص)
خرد و نابود شدند …
مقصود این آخوند السلطنه ها آن است که حج را
به زغم خود از هر گونه مضمون سیاسی، تهی سازند … غافل از آنکه همین اجتماع
میلیونی مسلمانان از هر گوشه جهان، در یک نقطه، در یک زمان، خود دارای بزرگترین
مضمون سیاسی است این نمایش امت اسلامی است که در آن اختلافات نژادی و زبانی و
جغرافیائی و تاریخی همه رنگ باخته و از همه، یک «کل» پدید آمده است.
آنان و اربابشان برای اینکه مسلمین از این
واحد بزرگ چیی نفهمند و فردها احساس «جمع» نکنند، همه گونه دروغ و فریب و سخن باطل
به میان آورده اند و می آورند تا عرصه را بر دعوت کنندگان به وحدت و منادیان برائت
از سردمداران شرک تنگ کنند. ایران اسلامی خواسته است اگر نه بیشتر ، کمترین کاری
را که با مضمنون حج مناسب است انجام دهد، و آ« دعوت مسلمین به اتحاد، و کسب خبرهای
راست ملت ها از یکدیگر و ابراز نفرت و بیزاری از سردمداران شرک و فساد است هر کس
با این هدفهای ارزشمند و والا مقابله کند هر چه بگوید تا حق گفته است که قرآن
درباره آن می فرماید: «واجتنبوا قول الزور».
قول زور سخن باطل کسانی است که بد جمهوری
اسلامی را می گویند، زیرا: جمهوری اسلامی حاکمیت دولت صهیونیست بر فلسطین اسلامی
را رد می کند و سازش چند فرد قفاسد و مطرود با غاصبان را فاقد ارزش می شمارد،
دخالت مالکانه آمریکا بر کشورهای عربی را محکوم می کند، خود داستان جداگانه اي
دارد که بسياري در سطح جهان از آن باخبرند.
اکنون آيات امت بزرگ اسلامي و رؤسا و
سياستمداران و روشنفکران و علماي ديني آن نسبت به اين وضع دردناک مسلمانان در
سراسر جهان هيچ مسئوليتي ندارند؟
آنان که به صدق فرموده پيامبر بزرگ اسلام(ص)
که فرمود: «من اصبح ولم يهتر به امور المسلمين فليس بمسلم» عقيده دارند آيا براي
بروز دادن اين اهتمام، جائي بهتر از حج بيت الله و زماني مناسب تر از ايام
معلومات سراغ دارند؟
يقينا بيدليل نبوده است که پيامبر عظيم
الشأن(ص) براي اعلام برائت از مشرکين که يک عمل کاملا سياسي و در چارچوب سياست کلي
نظام و دولت اسلامي اول بود ايام حج را انتخاب فرمود و دستور الهي و قرآني، اعلام
کرد که:
«و اذن من الله و رسوله الي الناس يوم الحج
الاکبر ان الله بريء من المشرکين و رسوله فان تبتم فهو خير لکم و ان ت وليتم
فاعلموا انکم غير معجزي و بشر الذين کفروا بعذاب اليم.»
آري، حج فريضه اي است که مهمترين گرفتاريهاي
سياسي امت اسلامي در آن و با آن قابل حل است. بدين معنا، حج، فريضه اي سياسي است
را به روشني نشان ميدهد. کساني که اين را انکار و بر ضد آن تبليغات مي کنند در
واقع با حل آن گرفتاريها مخالفند. به طور خلاصه، حج، فريضه امت، فريضه وحدت، فريضه
اقتدار مسلمين، فريضه اصلاح فرد و جمع و در يک کلمه:فريضه دنيا و آخرت است. آنان
که نمي خواهند مضمون سياسي حج را بپذيرند، در واقع اسلام را دور از سياست، و دين را از سياست جدا مي خواهند.
شعار جدائي دين از سياست همان چيزي است که دشمنان حاکميت اسلام بر جوامع اسلامي،
دهها سال است آن را مطرح کرده اند و امروز
که حکومتي بر اساس دين مقدس اسلام در ايران پديد آمده و شوق روز افزون به تشکيل
حکومت اسلامي همه جهان اسلام را فراگرفته است، آن شعار را سراسيمهتر و خشنتر از
هميشه مطرح مي کنند، و هر جا مقدمات تحقق اين هدف فراهم شده باشد، اگر بتوانند با
خشونت و جديتي تمام بر ضد آن وارد ميدان مي شوند، حاکميت اسلام، متضمن مقابله با
دخالت مستکبران در کشورهاي اسلامي و نيز مستلزن کوتاه شدن اسلامي و نيز مستلزم
کوتاه شدن دست وابستگان به اين قدرتها و بندگان شيطان نفس و شيطان استکبار، از
اداره اين کشورها است. پس طبيعي است که استکبار و وابستگانش و شيطانها و پيروانشان،
از آن ناراضي و خشمگين باشند. و به همان اندازه بايد مؤمنان به خدا و روز جزاء و
معتقدان راستين اسلام از آن استقبال و در راه آن مجاهدت کنند.
اينک که از همه جاي جهان، سعادتمنداني توفيق
آن يافته اند که ايام معلومات و حج خانه خدا را درک کنند اينجانب با ابتهال و تضرع
از خداوند متعال مي خواهم که حج آنان را مقبول و مأجور و آنان و همه امت اسلامي را
از منافع آن برخوردار فرمايد، و ضمنا برادران و خواهران را به اموري چند توصيه مي
کنم:
1-
اين فرصت را براي
خودسازي و انابه و تضرع، مغتنم بشماريد و توشه ا ي معنوي براي همه عمر خود از آن
برگيريد.
2-
رفع گرفتاريهاي بزرگ
مسلمين را از خداوند متعال بخواهيد و بارها و بارها اين خواسته را در دعا و مناجات
خود بگنجانيد.
3-
از هر فرصتي براي
آشنا شدن با مسلمين کشورهاي ديگر و نقاط مثبت و منفي زندگي جاري آنان استفاده
کنيد. و مسلمانان غير ايراني به خصوص حقايق و قضاياي ايران اسلامي را از زبان
برادران ايراني خود بشنوند و درست و نادرست تبليغات جهاني را کشف کنند.
همچنين امروز و هميشه
تلاش کنند تعاليم امام عظيم الشأن راحل حضرت امام خميني قدرس نفسه الشريفه را
درباره مسائل مسلمين فرا گيرند و آن مصلح بزرگ تاريخ اسلام را بهتر و از نزديک
بشناسند.
4-
هر اطلاع و معرفت
درستي از وضع امت اسلامي يا خصوص کشور خود را که در اختيار داريد به مسلمين
کشورهاي ديگر منتقل کنيد.
5-
در گفتگو با برادران
مسلمان خود از هر جاي جهان اسلام، مسئله «امت اسلامي» و نگرش يکپارچه به جهان
اسلام را مورد توجه قرار دهيد انديشه خود و ديگران را از چهارچوب مرزهاي
جغرافيائي، نژادي، عقائدي، حزبي و امثال ان فراتر ببريد و به اسلام و مسلمانان بينديشيد.
6-
اقتدار خداداده بيش
از يک ميليارد مسلمان و دهها کشور اسلامي با اين همه ثروت مادي و معنوي و باميراث
عظيمي از فرهنگ و تمدن و دين و اخلاق، را همواره به ياد مخاطبان خود بياوريد.
7-
افسانه قدرت لايزال
غرب و خصوص آمريکا را که استکبار همواره سعي کرده است آن را چندين برابر بزرگ کرده
و بي وقفه به ذهن مسلمانان القاء کند، بشکنيد. به ياد خود و ديگران بياوريد که
قدرت ظاهرا تسخير ناپذير کمونيسم، در همين نزديکيها در برابر چشم همين نسل، شکست و
فرو ريخت و از آن هيچ باقي نماند. قدرتهاي بزرگ نماي کنوني و از جمله قدرت آمريکا
هم ممکن است به همان آساني نيست و نابود شوند.
8-
مسئوليت علماي دين و
روشنفکران کشورهاي مسلمان را که بسي بزرگ و سنگين است همواره به ياد خود آنان و
ديگران بياوريد.
9-
وظيفه رؤسا کشورهاي
اسلامي را در قبال امت اسلامي و ايجاد وحدت مسلمين و دوري از قدرتهاي استکباري و
گرايش و تکيه به ملتهاي خود و ايجاد حسن رابطه ميان مردم و حکام، را به عنوان
النصيحة لائمة المسلمين به آنان يادآور شويد و اصلاح اين امر را ازخداوند متعال
بخواهيد.
10-
همواره به ياد داشته
باشيد که مسئوليت رؤساء، به معناي رفع مسئوليت از آحاد ملت نيست و آنان در همه اين
هدفهاي بزرگ مي توانند نقش تعيين کننده اي ايفا کنند.
اميد است به فضل الهي و با توجهات حضرت ولي
الله الاعظم ارواحناه فداه و عجل الله
فرجه، حج مقبول نصيب حجاج محترم، و تفضلات و رحمت واسعه الهي شامل حال امت اسلامي
و آحاد مسلمين بشود.
والسلام علي جميع عبادالله الصالحين چهارم ذي
حجة الحرام 1414 برابر با 25 ارديبهشت 1373 علي الحسيني الخامنه اي
پرتوی از زندگانی امام هادی(ع)
«بمناسبت پانزدهم ذیحجه، سالروز ولادت با
سعادت امام هادی علیه السلام»
پرتوی از زندگانی امام هادی(ع)
پنجم خرداد امسال مصادف است با 15 ذیحجه،
سالروز ولادت با سعادت امام هادی سلام الله علیه، ضمن تبریک میلاد این امام
بزرگوار، شمه ای از کرامات آن حضرت را برای تیمن و تبرک یاد آور می شویم.
نام مبارکش علی، کنیه اش ابوالحسنو
القاب آن حضرت: نجیب، هادی، نقی، عالم، فقیه،
مؤتمن، طیب و عسکری می باشد.
مادر مکرمه اش سمانه مغربیه که به سیده معروف
بوده است.
تولد آن حضرت 15 ذیحجه سال 212 هجری قمری و به
قولی دوم یا پنجم سنه 214 بوده است.
حدود هشت سال از عمر مبارکش گذشته بود که پدر
بزرگوارش جوادالائمه(ع) به شهادت رسید و بعضی 6 سال و 5 ماه گفته اند و بار امامت
را در آن دنیای پرتلاطم بر دوش کشید و جهان اسلام از فیوضات حضرتش بهره مند می
شدند. علاقه مردم نسبت به حضرت به حدی بود که خلفای عباسی نمی توانستند حضرتش را
تحمل کنند و مرتب وسائل اذیت حضرتش را فراهم می کردند، بخصوص زمان متوکل که آن بی
ایمان، ظلم و ستم را از حد گذراند. مولای متقیان حضرت علی (ع) در اخبار غیبیه اش
او را اکفر بنی عباس می داند.
در زمان متوکل سال 237 هجری بود که به دستور
او قبر مقدس سالار شهیدان حسین بن علی علیه السلام را خراب و خانه های اطراف آن را
ویران نموده و همه را شخم زده، آب به آن بستند و زراعت کاشتند و دیدبانانی گماشتند
تا کسی جرأت نکند به زیارت قبور مطهر شهدای کربلا برود. در این دوران آنچنان
زندگانی بر علویین تنگ شد که لباس مناسبی که بتوانند حتی با آن نماز بخوانند
نداشتند.
ابوالفرج اصفهانی نقل می کند: کار به حدی بر
اولاد امیرالمؤمین(ع) سخت شده بود که عده ای از زنهای علویات فقط یک پیراهن داشتند
که وقت نماز یکی یکی آن را می پوشیدند و نماز می خواندند و مردم از ترس متوکل،
جرأت نمی کردند به آنها کمک کنند و تا متوکل زند بود این وضع رقت بار ادامه داشت و
در این میان اذیت و آزار نسبت به وجود مقدس حضرت هادی(ع) بیش از دیگران بود به
طوری که چندین بار حضرتش را به مجلس متوکل احضار نمودند و متوکل قصد جان آن حضرت
را کرده بود لکن خداوند وجود مبارکش را از کید آنان حفظ کرد.
بهرحال آن حضرت در ایام عمر پربرکت خویش، مقداری از خلافت مأمون،
زمان معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعین و معتز را درک کرده و در زمان معتز به
وسیله زهر به شهادت رسیده است و حضرتش طبق بعضی از روایات 11 سال و طبق روایت
سعودی نوزده سال در سامرا تحت نظر بوده است تا از چشم سربازان حکومتی دور نماند و
شیعیان نتوانند از وجود مبارکش بهره وافر ببرند لذا آن حضرت و امام یازدهم را
عسکریین می گویند چون هر دو در محاصره سربازان مسلح و بین عسکر بودند.
دلداری بینوایان
مرحوم علامه مجلسی رحمت الله علیه روایتی را
از امالی شیخ طوسی نقل کرده از منصوری و کافور خادم که:
نزدیک منزل حضرت هادی سلام الله علیه محله ای
بود که اصناف مختلف صنعتگران در آن محل مجتمع بودند. در ان میان شخصی بود به نام
یونس نقاش که ارادتی خاص به حضرت داشت و خود را از خادمین حضرت می دانست.
روزی با بدن لرزان به حضور حضرت شرفیاب شده،
عرض کرد:
یابن رسول الله با خاندانم به نیکوئی رفتار
کنید و سفارش اهل بیتش را به حضرت می کرد. امام در حالی که تبسم بر لبان مبارکش
نقش بسته بود علت این همه نگرانی را از یونس جویا شد؟ به عرض رساند که موسی بن بغا
نگین انگشتیر را که بسیار قیمتی است و نمی توان برای او قیمتی مشخص کرد به من داده
تا روی آن نقشی بزنم مشغول کار که شدم نگین شکست و دو قسمت شد، فردا هم روز وعده
است که سراغ نگین خواهد فرستاد، با سابقه ای که از او دارم یا مرا هزار تازیانه می
زند و یا خواهد کشت!
حضرت به او فرمود: به خانه ات برو تا فردا و
جز خیر نخواهی دید.
روز بعد یونس به حضور حضرت رسیده عرض کرد موسی
کی نفر را دنبال نگین فرستاده به او چه بگویم؟
فرمود: به نزد او برو، جز خیر نخواهی دید.
یونس مجددا عرض کرد نزد او بروم چه بگویم؟
حضرت فرمود: نزد او برو و سخنش را بشنو، جز
خیر و خوبی نخواهی شنید.
مرد نقاش رفت، بعد از مدتی با چهره ای خندان
مراجعت کرد و عرض کرد: ای مولای من، فرستاده موسی مرا نزد موسی برد، موسی مرا که
دید گفت: ای یونس، کنیزان من به خاطر این نگین مکدر شده اند و بینشان کدورت ایجاد
شده، چنانچه بتوانی این نگین را نصف نموده و دو نگین از آن بسازی، هر چه بخواهی به
تو خواهم داد تا کدورت این دو برطرف شود.
حضرت با شنیدن این خبر فرمود: «الله لک الحمد
اذ جعلتنا ممن یحمدک حقا» و پس از حمد خداوند از یوسن پرسید تو چه گفتی؟
عرض کرد: از آنها مهلت خواستم تا فکری
بیاندیشم، حضرت او را تحسین کرد، یونس نقاش هم به خاطر ارادت به حضرت و دعای امام
هادی(ع) و راهنمائی و دلداری حضرت نجات پیدا کرد.
توکل بر خداوند
شیخ طوسی روایتی از فحام از محمد بن احمد
هاشمی منصوری از عموی پدرش به نام ابوموسی نقل کرده که او خدمت امام هادی(ع) رسیده
عرضه داشت: یا سیدی، متوکل حقوق مرا قطع نموه و من فکر می کنم این بی اعتنائی به
خاطر علاقه ای است که من به شما دارم، از شما می خواهم از متوکل بخواهید حقوق مرا
بپرداز.
امام هادی(ع) فرمود:
«تکفی انشاء الله»
انشاء الله درست خواهد شد.
ابوموسی می گوید: شب که شد فرستادگان متوکل
یکی پس از دیگری به دنبال من آمدند و مرا به حضور متوکل بردند، نزدیک کاخ متوکل که
رسیدم فتح بن خاقان را مشاهده کردم که بر در ایستاده، صدا زد ای مرد! شب را در
منزل خود نمی مانی و ما را به زحمت می اندازی، متوکل تو را از من خواسته، به
دنبالت فرستادم، در خانه ات نبودی، زود داخل شو، داخل شدم، خلیفه را دیدم که بر
مسند خود نشسته است، چشمش به من که افتاد گفت: ای ابوموسی ما تو را فراموش می کنیم
اما تو چرا به ما یادآوری نمی کنی و حقوقت را مطالبه نمی نمائی؟ چه از من می
خواستی تا بدهم. آنچه می خواستم گفتم، متوکل همه را به اضافه مقدار زیادتری دستور
داد بدهند.
به فتح بن خاقان رو کرده گفتم: علی بن محمد
اینجا آمده؟ گفت: نه، گفتم: نامه به متوکل نوشته؟ گفت: نه، از نزد او خارج شدم،
دیدم به دنبالم می آید، به من گفت: شک ندارم که از او خواسته ای برایت دعا کند،
برای من هم از او طلب دعا کن.
خدمت حضرت که شرفیاب شدم فرمود:
«یا اباموسی هذا وجه الرضا»
ای ابوموسی این صورت، صورت خوشحالی است.
گفتم: بله، به برکت شما مشکلم حل شد ولی شما
که با متوکل تماس نگرفته بودید؟
فرمود: «ان الله تعالی علم منا انا لا نلجأ فی
المهمات الا الیه و لا نتوکل فی الملمات الا علیه و عودنا ادا سألناه الأجابة و
نخاف ان نعدل فیعدل بنا».
خداوند می داند که ما در امورات مهم به او
پناه می بریم و توکل نمی کنیم در سختی ها و بلاها مگر بر او و عادت داده ما راکه
هر وقت از او سؤال کنیم، اجابت کند، می ترسیم اگر از حق تعالی به دیگری عدول کنیم
خدا هم از ما عدول کند.
عرض کردم: فتح بن خاقان از من خواسته از
حضورتان تقاضا کنم برایش دعا کنید، فرمود:
«انه یوالینا بظاهره و یجانبنا بباطنه، الدعاء
لمن یدعو به اذا اخلصت فی طاعة الله و اعترفت برسول الله صلی الله علیه و آله و
بحقنا اهل البیت و سألت الله تبارک و تعالی شیئا لم یحرمک».
او ما را به ظاهر دوست می دارد و در باطن از
ما دوری می جوید و استجابت دعا پیرو حالت خاص دعا کننده است. اگر در اطاعت خدا با
اخلاص باشی، معترف به رسول خدا و به حق اهل بیت پیامبر باشی آنگاه از خداوند چیزی
بخواهی خداوند محرومت نمی سازد.
امام هادی (ع) با بیان جلمه ای کوتاه به
ابوموسی فهماند که آن کس که حق ما خاندان را نشناسد از دعای ما بهره ای نخواهد
برد.
امید است خداوند به همه ما توفیقی عنایت
فرماید که به حق این خاندان معرفت داشته و پیرو راستین این خاندان باشیم.
بار دیگر فرا رسیدن میلاد مسعود حضرت هادی(ع)
را به پیشگاه مقدس ولی عصر(عج) مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای و امت خداجویایارن
تبریک و تهنیت گفته پیروزی لشکریان اسلام را در تمام گستره گیتی بر دشمنان، از
خدای منان مسئلت داریم.
ماهیت نهضت امام حسین علیه السلام
«الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین
اثنتین، بین السلة و الذلة و هیهات منا الذلة» (امام حسین (ع))
همانا زنا زاده فرزند زنازاده، ما را مخیر
کرده است بین دو امر: یا شمشیر بکشیم و یا ذلت را برگزینیم و هیهات که ما ذلت را
برای خود برگزینیم.
ماهیت نهضت امام حسین علیه السلام
استاد
شهید مرتضی مطهری
یکی از مسائل در مورد نهضت امام حسین(ع)، این
است که ماهیت این نهضت چه بوده است؟
چون نهضت ها هم مانند پدیده های طبیعی، ماهیت
های مختلف دارند. اشیاء و پدیده های طبیعی، از معدنی ها گرفته تا گیاهان و انواع
حیوانات، هر کدام ماهیتی طبیعی و وضع بالخصوص دارند. نهضت ها و قیام های اجتماعی
هم این چنین اند.
اگر یک نهضت را هم بخواهیم بشناسیم، ماهیتش را
بخواهیم به دست آوریم، ابتدا باید علل و آن موجباتی که به این نهضت منتهی شده است
را نمی شناسیم (شناخت علل فاعلی) بعد باید علل غائی آن را بشناسیم. یعنی این نهضت
چه هدفی دارد؟
اولا هدف دارد یا هدف ندارد؟
دوم اگر هدف دارد چه هدف هائی دارد؟
سوم باید عناصر و محتوای این نهضت را بشناسیم
که در این نهضت چه کارهائی، چه عملیاتی صورت گرفته است؟
و چهارم اینکه باید ببینیم این عملیاتی که
صورت گرفته است، مجموعا چه شکلی پیدا کرده است؟
انقلاب آگاهانه
یکی از مسائلی که در مورد نهضت امام حسین (ع)
مطرح است این است که آیا این قیام و نهضت از نوع یک انفجار بود؟ از نوع یک عمل
ناآگاهانه و حساب نشده بود؟
یکی از جاهائی هک در آن راه مکتب اسلام با راه
مکاتب مادی امروز فرق می کند این است که مکاتب مادی امروز روی اصول خاص دیالکتیکی
می گویند تضادها را تشدید بکنید، ناراحتی ها را زیاد بکنید، شکافها را هر چه می
توانید عمیق تر بکنید، حتی با اصلاحات واقعی مخالفت کنید برای این که جامعه را به
انقلاب به معنی انفجار (نه انقلاب آگاهانه) بکشانید. اسلام به انقلاب انفجاری یک
ذره معتقد نیست. اسلام، انقلابش هم انقلاب صد در صد آگاهانه و از روی تصمیم و کمال
آگاهی و انتخاب است.
آیا جریان امام حسین(ع) یک انقلاب انفجاری و
یک انفجار بود؟ یک کار ناآگاهانه بود؟ آیا به این صورت بود که در اثر فشارهای خیلی
زیادی که از زمان معاویه و بلکه از قبل از آن بر مردم و خاندان امام آورده بودند
دوره یزید که رسید، دیگر اصلا حوصله امام حسین سرآمد و گفت هر چه باداباد، هر چه
می خواهد بشود؟! العیاذ بالله.
گفته های خود امام حسین که نه تنها از آغاز
این نهضت، که از بعد مرگ معاویه شروع می شود، نامه هایی که میان او و معاویه
مبادله شده است، سخنرانی هائی که در مواقع مختلف ایراد کرده است، از جمله آن
سخنرانی معروی که در منی، صحابه پیغمبر را جمع کرد که حدیثش در تحف العقول هست و
خیلی مفصل است و خطابه بسیار غرایی است، نشان می دهد که این نهضت در کمال آگاهی
بوده، انقلاب است اما نه انفجار. انقلاب هست ولی انقلاب اسلامی نه انفجار.
از جمله خصوصیات امام حسین اینست که در مورد
فرد فرد اصحابش اجازه نمی دهد که قیام او حالت انفجاری داشته باشد. چرا امام حسین
در هر فرصتی می خواهد اصحابش را به بهانه ای مرخص بکند؟
هر به آنها می گوید آگاه باشید که اینجا آب و
نانی نیست، قضیه خطر دارد. حتی شب عاشورا هم که می رسد، با زبان خاصی با آنها صحبت
می کند:
«من اصحابی از اصحاب خودم بهتر و اهل بیتی از
اهل بیت خودم فاضل تر سراغ ندارم. از همه شما تشکر می کنم از همه تان ممنونم،
اینها جز با من با کسی از شما کاری ندارند شما اگر بخواهید بروید و انها بدانند که
شم خودتان را از این معرکه خارج می کنید، به احدی از شما کاری ندارند. اهل بیت من
در این صحرا کسی را نمی شناسند، منطقه را بلد نیستند. هر فردی از شما با یکی از
اهل بیت من خارج شوید بروید، من اینجا خودم هستم تنها».
چرا؟ رهبریکه می خواهد از ناراحتی و نارضایتی
مردم استفاده کند که چنین حرفی نمی زند همه اش از تکلیف شرعی می گوید. البته تکلیف
شرعی هم بود و امام حسین از گفتن آن هم غفلت نکرد اما می خواست آن تکلیف شرعی را
در نهایت آزادی و آگاهی انجام بدهند. خواست به آنها بگوید:
«دشمن شما را محصور نکرده، از ناحیه دشمن
اجبار ندارید. اگر از تاریکی شب استفاده کنید و بروید، کسی مزاحمتان نمی شود دوست
هم شما را مجبور نمی کند. من بیعت خودم را از شما برداشتم، اگر فکر می کنید که
مسئله بیعت برای شما تعهد و اجبار به وجود آورده است، بیعت را هم برداشتم. یعنی
فقط انتخاب و آزادی»
باید در نهایت آگاهی و آزادی و بدون اینکه
کوچکترین احساس اجباری از ناحیه دشمن یا دوست بکنید، مرا انتخاب کنید.
این است که به شهدای کربلا ارزش می دهد والا
طارق بن زیاد، در جنگ اسپانیا، وقتی که اسپانیا را فتح کرد و کشتی های خود را از
آن دماغه عبور داد، همین قدر که عبور داد، دستور داد که آذوقه به اندازه بیست و
چهار ساعت نگه دارند و زیاد تر از آن را هر چه هست آتش بزنند و کشتی ها را هم آتش
بزنند. بعد سربازان و افسران را جمع کرد، اشاره کرد به دریای عظیمی که در آنجا بود
گفت: ایها الناس! دشمن روبروی شما و دریا پشت سرشماست، اگر بخواهید فرار کنید جز
غرق شدن در دریا راه دیگری ندارید، کشتی ای دیگر وجود ندارد. غذا هم ا گر بخواهید
تنبلی کنید جز برای بیست و چهار ساعت ندارید، بعد از آن خواهید مرد. بنابراین نجات
شما در زدن و از بین بردن دشمن است. غذای شما در چنگ دشمن است، راهی جز این
ندارید، یعنی برایشان اجبار به وجود آورد، این سرباز اگر تا آخرین قطره خونش نجنگد
چه بکند؟ اما، امام حسین(ع) با اصحاب خودش بر ضد طارق بن زیاد عمل کرد. نگفت دشمن
اینجاست، از این طرف بروید، شما را از بین می برد، از آن طرف هم بروید شما را
نابود می کند، از این طرف شما را لولو می خورد، از آن طرف هم شما را لولو می خورد،
بنابراین دیگر راهی نیست غیر از این که روغن چراغ ریخته را باید نذر امامزاده کرد
شما که بهر حال کشته می شوید، حالا که کشته می شوید بیائید با من کشته شوید. آن
گونه شهادت ارزش نداشت. یک سیاستمدار اینجور عمل می کند. گفت، نه دریا پشت سرت است
و نه دشمن روبرویت. نه دوست تو را اجبار کرده است و نه دشمن. هر کدام را که می
خواهی انتخاب کن، در نهایت آزادی.
پس انقلاب امام حسین(ع) در درجه اول باید
بدانیم که انقلاب آگاهانه است هم از ناحیه خودش و هم از ناحیه اهل بیت و یارانش.
انفجار نیست.
انقلاب آگاهانه می تواند ماهیت های مختلف
داشته باشد. اتفاقا در قضایای امام حسین، عوامل زیادی مؤثر است که این عوامل زیاد
سبب شده است که نهضت امام حسین(ع) نهضت چند ماهیتی باشد، نه نهضت تک ماهیتی یکی از
تفاوت هائی که میان پدیده های اجتماعی و پدیده های طبیعی هست این است که پدیده
طبیعی باید تک ماهیتی باشد، نمی تواند چند ماهیتی باشد. یک فلز در آن واحد نمی
تواند که هم ماهیت طلا را داشته باشد و هم ماهیت مس را. ولی پدیده های اجتماعی، می
توانند در آن واحد چند ماهیتی باشند.
اتفاقا قیام امام حسین(ع) از آن پدیده های چند
ماهیتی است، چون عوامل مختلف در آن اثر داشته است. مثلا یک نهضت می ت واند ماهیت
عکس العملی داشته باشد، یعنی صرفا عکس العمل باشد می تواند ماهیت آغازگری داشته
باشد. اگر یک نهضت ماهیت عکس العملی داشته باشد می تواند یک عکس العمل منفی باشد
در مقابل یک جریان و می تواند یک عکس العمل مثت باشد در مقابل جریان دیگر. همه
اینها در نهضت امام حسین وجود دارد. این است که یک نهضت چند ماهیتی شده است. چطور؟
عامل تقاضای بیعت
یکی از عوامل که به یک اعتبار از نظر زمانی
اولین عامل است، عامل تقاضای بیعت است. امام حسین(ع) درمدینه است، معاویه قبل از
مردنش که جانشینی یزید را برای خود مسلم کرده است و می خاهد مسلم بکند، می آید در
مدینه می خواهد از امام بیعت بگیرد، آنجا موفق نمی شود. بعد از مردنش یزید می
خواهد بیعت بگیرد. بیعت کردن یعنی امضا کردن و صحه گذاشتن نه تنها روی خلافت شخص
یزید، بلکه هم چنین روی سنتی که معاویه پایه گذاری کرده است که خلیفه پیشین خلیفه
بعدی را تعیین کند، نه این که خلیفه پیشین برود، بعد مردم تعیین بکنند یا اگر شیعه
بودند به نصی که از طرف پیغمبر اکرم رسیده است عمل بکنند. نه، یک امری که نه شیعه
می گوید و نه سنی. خلیفه ای، خلیفه دیگر را، پسر خودش را به عنوان ولی عهد مسلمین
تعیین بکند.
بنابراین، این تنها امضا کردن خلافت آدم
ننگینی مانند یزید نیست، امضا کردن سنتی است که برای اولین بار وسیله معاویه می
خواست پایه گذاری بشود.
در اینجا آنها از امام حسین بیعت می خواهند،
یعنی از ناحیه آنها یک تقاضا ابراز شده است، امام حسین عکس العمل نشان می دهد، عکس
العمل منفی. بیعت می خواهید؟ نمی کنم. در اینجا عمل امام حسین، عمل منفی است، از
سنخ تقواست، از سنخ این است که هر انسانی در جامعه خودش مواجه می شود با تقاضاهائی
که به شکل های مختلف، به صورت شهوت، به صورت مقام، به صورت ترس و ارعاب از او می
شود و باید در مقابل آنها بگوید: نه، یعنی تقوی.
آنها می گویند بیعت، امام حسین می گوید: نه، تهدید
می کنند، می گوید: حاضرم کشته بشوم و حاضر نیستم بیعت بکنم.
تا اینجا این نهضت، ماهیت عکس العملی، آنهم
عکس العمل منفی درمقابل یک تقاضای نامشروع دارد و به تعبیر دیگر، ماهیتش، ماهیت
تقواست. ماهیت قسمت اول لا اله الا الله یعنی لا اله است، در مقابل تقاضای نامشروع،
«نه» گفتن است (تقوی)
اما عاملیکه مؤثر در نهضت حسینی بود، تنها این
قضیه نبود، عامل دیگری هم در اینجا وجود داشت که باز ماهیت نهضت حسینی از آن نظر،
ماهیت عکس العملی است ولی عکس العمل مثبت نه منفی.
عامل دعوت مردم کوفه
معاویه از دنیا می رود، مردم کوفه ای که لااقل
پنج سال در بیست سال قبل از این حادثه،
علی(ع) در این شهر زندگی کرده است و هنوز آثار تعلیم و تربیت علی(ع) به کلی از
میان نرفته است (البته خیلی تصفیه شده اند، بسیاری از سران بزرگان و مردان اینها،
حجربن عدی ها، عمروبن حمق خزاعی ها، رشید هجری ها، میثم تمارها، را از میان برده
اند برای اینکه این شهر را از اندیشه و فکر علی، از احساسات به نفع علی خالی
بکنند. ولی باز هنوز اثر این تعلیمات هست) تا معاویه می میرد، به خود می آیند، دور
همدیگر جمع می شوند که اکنون از فرصت باید استفاده کرد، نباید گذاشت که فرصت به
پسرش یزید برسد، ما حین بن علی داریم، امام بر حق ما حسین بن علی است. ما الآن
باید آماده باشیم و او را دعوت کنیم که به کوفه بیاید و او را کمک بدهیم و لااقل
قطبی در اینجا در ابتدا به وجود آوریم، بعد هم خلافت را خلافت اسلامی بکنیم. اینجا
یک دعوت است از طرف مردمی که مدعی هستند ما از سر و جان و دل آماده ایم، درخت های
ما میوه داده است. مقصود ازاین جمله نه این است که فصل بهار است، بعضی اینجور خیال
می کنند که درخت ها سبز شده و میوه داده است یعنی آقا! الآن اینجا فصل میوه است،
بیائید اینجا مثلا شکم میوه ای بخورید! نه، این مثل است، می خواهد بگوید که، درخت
های انسان ها سرسبزند و این باغ اجتماع آماده است برای اینکه شما قدم بگذارید.
مردم این شهر از امام حسین(ع) دعوت می کنند،
نه یک نفر، نه دو نفر، ه هزار نفر، نه پنج هزار نفر و نه ده هزار نفر، بلکه حدود
هیجده هزار نامه می رسد که بعضی از نامه ها را چند نفر و بعضی دیگر را شاید صد نفر
امضا کرده بودند که اگر معدل بگیریم شاید حدود صدهزار نفر به او نامه نوشته اند.
اینجا عکس العمل امام چه باید باشد؟
حجت بر او تمام شده است، اینجا عکس العمل،
مثبت و ماهیت عملش، ماهیت تعاون است. بعضی مسلمانانی قیام کرده اند، امام باید به
کمک آنها بشتابد. اینجا دیگر ماهیت منفی و تقوی ندارد، ماهیت مثبت دارد کاری که از
ناحیه دیگران آغاز شده است، امام حسین باید به دعوت آنها پاسخ مثبت بدهد.
اینجا وظیفه چیست؟
در آنجا وظیفه نه گفتن بود. از نظر بیعت، امام
حسین (ع) فقط باید بگوید: نه، خودش را پاک نگهدارد و نیالاید و لهذا اگر امام
حسین(ع) پیشنهاد ابن عباس را عمل می کرد و می رفت در کوهستان های یمن زندگی می کرد
که لشکریان یزید به او دست نمی یافتند، از عهده وظیفه اولش برآمده بود. چون بیعت
می خواستند، نمی خواست بیعت بکند، آنها می گفتند بیعت کن، می گفت نه. از نظر دعوت
به بیعت و از نظر احساس تقوی در امام حسین (ع) و از نظر این که باید پاسخ منفی
بدهد، با رفتن در کوهستان های یمن که ابن عباس و دیگران پیشنهاد می کردند، وظیفه
اش را انجام داده بود. اما اینجا مسئله، مسئله دعوت است؛ یک وظیفه جدید است،
مسلمان ها حدود بیست هزار نامه یا حدود صدهزار امضا داده اند، اینجا اتمام حجت
است.
امام حسین(ع) از اول حرکتش معلوم بود که مردم
کوفه را آماده نمی بیند، مردم سست عنصر و مرعوب شده ای می داند، در عین حال جواب
تاریخ را چه بدهد؟ قطعا اگر امام حسین به مردم کوفه اعتنا نمی کرد، همین ما که
امروز اینجا نشسته ایم، می گفتیم چرا امام حسین جواب مثبت نداد.
اگر هیجده هزار نامه مردم کوفه رفته بود به
مدینه و مکه (و به خصوص مکه) پیش امام حسین و امام حسین جواب مثبت نمی داد، تاریخ،
امام حسین را ملامت می کرد که اگر رفته بود، ریشه یزید و یزیدی ها کنده شده بود و
از بین رفته بود کوفه اردوگاه مسلمین با آن مردم شجاع، کوفه ای که پنج سال علی(ع)
در آن زندگی کرده است و هنوز تعلیمات علی و یتیم هائی که علی بزرگ کرده و بیوه
هائی که علی از آنها سرپرستی میکرده است، زنده هستند و هنوز صدای علی در گوش مردم
این شهر است، امام حسین جبن به خرج داد و ترسید که به آنجا نرفت، اگر می رفت در
دنیای اسلام انقلاب می شد.
این است که اینجا تکلیف این گونه ایجاب می کند
که همین که آنها می گویند ما آماده ایم، امام می گوید، من آماده هستم. از این نظر
وظیفه امام حسین چیست؟
وظیفه امام حسین(ع) دادن جواب مثبت است تا
وقتی که دعوت کنندگان ثابتند. وقتی که آنها جا زدند، دیگر امام حسین وظیفه ای از
آن نظر ندارد و نداشت.
از این دو عامل کدام یک بر دیگری تقدم داشت؟
آیا اول امام حسین(ع) از بیعت امتناع کرد و
چون از بیعت امتناع کرد، مردم کوفه از او دعوت کردند یا لااقل زمانا چنین بود،
یعنی بعد از آن که بیش از یک ماه از امتناع از بیعت گذشته بود، یعنی بعد از آن که
بیش از یک ماه از امتناع از بیعت گذشته بود، دعوت مردم کوفه رسید؟ یا قضیه برعکس
بود؟ اول مردم کوفه از او دعوت کردند، امام حسین دید، خوب حالا که دعوت کردند، او
هم باید جواب مثبت بدهد. معلوم است، مردی که کاندیدا می شود برای کاری به این
بزرگی، دیگر برای او بیعت کردن معنی ندارد. بیعت نکرد، برای این که به تقاضای مردم
کوفه جواب مثبت داده بود. از این دو تا کدام است؟ به حسب تاریخ، مسلما اولی. چرا؟
برای این که همان روز اولی که معاویه مرد، از امام حین(ع) تقاضای بیعت شد. بلکه
معاویه قبل از این که بمیرد، آمد به مدینه و می خواست با هر لم و کلکی هست، در
زمان حیات خودش از امام حسین و دو سه نفر دیگر بیعت بگیرد که آنها به هیچ شکل زیر
این بار نرفتند. مسئله تقاضای بیعت و امتناع از آن، تقدم زمانی دارد. خود یزید هم
وقتی مرد، همراه اطلاعی که به وسیله یک پیک سبک سیر و تندرو فرستاد که در ظرف چند
روز با آن شترهای جماز خودش را به مدینه رساند نامه ای فرستاد و همان کسی که به
والی مدینه خبر مرگ معاویه را داد،آن نامه را هم به والی نشان داد که:
خذ بالبیعة اخذا شدیدا- از حسین بن علی و این
دو سه نفر دیگر به شدت، هر طور که هست، بیعت بگیر. هنوز شاید کوفه خبر نشده بود که
معاویه مرده است. به علاوه تاریخ این طور می گوید که از امام حسین (ع) تقاضای بیعت
کردند، امام حسین امتناع کرد، حاضر نشد، دو سه روز باز به همین حرفها گذشت، هی
آمدند، گاهی با زبان نرم و گاهی با خشونت، تا حضرت اساسا مدینه را رها کرد. در
بیست و هفتم رجب امام حسین از مدینه حرکت کرد و در سوم شعبان به مکه رسید دعوت
مردم کوفه در پانزدهم رمضان به امام حسین رسید، یعنی بعد از آن که یک ماه و نیم از
تقاضای بیعت و امتناع امام گذاشته بود و بعد از این که بیش از چهل روز بود که امام
اساسا در مکه اقامت کرده بود.
بنابراین مسئله این نیست که اول آنها دعوت
کردند، بعد امام جواب مساعد داد، و چون جواب مساعد داده بود و از ظرف آنها کاندید
شده بود، دیگر معنی نداشت که بیعت بکند، یعنی بیعت نکرد چون به کوفی ها جواب مساعد
داده بود. نخیر، بیعت نکرد قبل از آنکه اصلا اسم تقاضای کوفی ها در میان باشد و
فرمود:
«من بیعت نمی کنم ولو در همه روی زمین مأوی و
ملجئی برای من باقی نماند».
عامل امر به معروف و نهی از منکر
عامل سوم که این را هم مثل دو عامل دیگر تاریخ
بیان می کند، عامل امر به معروف و نهی از منکر بود، که از روز اولی که امام حسین
از مدینه حرکت کرد، با این شعار حرکت کرد. از این نظر، مسئله این نبود که چون از
من بیعت می خواهند و من نمی پذیرم، قیام می کنم، بلکه این بود که اگر بیعت هم
نخواهند، من به حکم وظیفه امر به معروف و نهی از منکر باید قیام کنم و نیز مسئله
این نبود که چون مردم کوفه از من دعوت کرده اند، قیام می کنم. هنوز حدود دو ماه
بود که مردم کوفه دعوت بکنند، روزهای اول بود و به دعوت مردم کوفه مربوط نیست.
دنیای اسلام را منکرات فرا گرفته است، من به حکم وظیفه دینی، به حکم مسئولیت شرعی
و الهی خودم قیام می کنم.
در عامل اول، امام حسین(ع) مدافع است. به او
می گویند بیعت کن، می گوید: نمی کنم، از خودش دفاع می کند.
در عامل دوم، امام حسین متعاون است، او را به
همکاری دعوت کرده اند، جواب مثبت داده است.
درعامل سوم، امام حسین مهاجم است.
در اینجا او هجوم کرده به حکومت وقت. به حسب
این عامل، امام حسین یک مرد انقلابی است یک ثائر است، می خواهد انقلاب بکند.
هر یک از این عوامل، یک نوع تکلیف و وظیفه
برای امام حسین(ع) ایجاب می کرد. این که می گویم، این نهضت چند ماهیتی است، برای
این است. از نظر عامل بیعت، امام حسین وظیفه ای ندارد جز زیر بار بیعت نرفتن. اگر
به پیشنهاد ابن عباس هم عمل می کرد و در دامنه کوه ها می رفت، به این وظیفه اش عمل
کرده بود. از نظر انجام این وظیفه، امام حسین تکلیفش این نبود که یک نفر دیگر را
هم با خودش به همکاری دعوت کند. از من بیعت خواسته اند، من بیعت نمی کنم. خواسته
اند دامن شرافت مرا آلوده کنند، من نمی کنم. از نظر عامل دعوت مردم کوفه، وظیفه اش
این است که به آنها پاسخ مثبت بدهد. از نظر اینکه اتمام حجت شده است. یکی از
آقایان سؤال کرده است که این اتمام حجت به چه شکل می شود، در مقابل تاریخ، پس
مسئله امامت چه می شود؟ نه، مسئله امامت به این معنی نیست که امام دیگر تکلیف و
وظیفه شرعی نداشته باشد، اتمام حجت درباره اش معنی نداشته باشد.
حضرت علی(ع) در خطبه شقشقیه می فرماید:
«لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر
و ما اخذالله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظة ظالم ولا سغب مظلوم حبلها علی
غاربها و لسقیت آخرها بکأس اولها».
راجع به زمان خلافت خودش می گوید؛ اگر نبود که
مردم حضور پیدا کرده بودند و حضور مردم، حجت را بر من تمام کرده بود، و اگر نبود که خدا از علما و
دانایان پیمان گرفته است که آنجا که مردم تقسیم می شوند به سیرانی که پر سیر خورده
اند و گرسنگان گرسنه، علیه این وضع نامطلوب به سود گرسنگان وعلیه پرخورها قیام
بکنند، خلافت را قبول نمی کردم. من از نظر شخص خودم علاقه ای به این کار نداشتم،
ولی این وظائف و مسئولیت ها به عهده من گذاشته شده بود.
امام حسین(ع) هم اینجور هست. اصلا امام که
امام است، الگوست، پیشواست. ما از عمل امام می توانیم بفهمیم که وظائف را چگونه
باید تشخیص داد و چگونه باید عمل کرد. از نظر عامل دعوت مردم کوفه، امام حسین
وظیفه دارد به سوی کوفه بیاید تا وقتی که آنها سرقولشان هستند. از ان ساعتی که
آنها جا زدند، زیر قولشان زدند و شکست خوردند و رفتند، دیگر امام حسین از این نظر
وظیفه ای ندارد. وقتی مسئله به دست گرفتن زمام حکومت از ناحیه آنها منتفی می شود،
امام حسن هم دیگر وظیفه ای ندارد. ولی کار امام حسین که منحصر به این نبوده است،
عامل دعوت مردم کوفه یک عامل موقت بود یعنی عاملی بود که از پانزدهم رمضان آغاز
شد، مرتب نامه ها متبادل می شد و این ادامه داشت تا وقتی که امام به نزدیکی کوفه
یعنی به مرزهای عراق و عربستان سعودی رسیدند. بعد که حر بن یزید ریاحی ملاقات کرد،
و آن خبرها، از جمله خبر قتل مسلم رسید، دیگر موضوع دعوت مردم کوفه منتفی شد و از
این نظر امام وظیفه ای ندارد و لهذا وقتی که با مردم کوفه صحبت می کند که مخاطبش
مردم کوفه هستند نه یزید و حکومت وقت، به آن شیعیان سست عنصر می فرماید:
«مرا دعوت کردید، من آمدم. نمی خواهید، بر می
گردم. شما مرا دعوت کردید! دعوت شما برای من وظیفه ایجاب کرد، اما حالا که پشیمان
شدید، من بر می گردم».
آیا این، یعنی دیگر بیعت هم می کنم؟!
ابدا، آن عامل و مسئله دیگری است. چنان که
خودش فرمود:
«اگر در تمام روی زمین یک نقطه وجود نداشته
باشد که مرا جا بدهد (نه تنها شما مرا جا ندهید) باز هم بیعت نمی کنم».
از نظر عامل امر به معروف و نهی از منکر که از
این نظر امام حسین دیگر مدافع نیست، متعاون نیست، بلکه یک مهاجم است، یک ثائر و یک
انقلابی است چطور؟ نه، از آن نظر حسابش سرجای خودش است.
اینجاست که نشان می دهد که امام حسین تا چه
اندازه روی عامل امر به معروف و نهی از منکر تکیه دارد و در چه حدی، اوست که هجوم
آورده به این دولت و حکومت فاسد. از نظر این عامل، امام حسین مهاجم به حکومت فاسد
وقت است، ثائر است، انقلابی است.
در بین راه به اطلاع امام می رساند که: کوفه
سقوط کرد، مسلم و هانی کشته شدند، تا این جمله را شنید، اول اشک از چشمانش جاری
شد. حالا ببینید چه جمله ای را می خواند:
«من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه
فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا». (سوره احزاب آیه 23)
به به! اصلا در قرآن آیه ای مناسب تر برای
چنین موقعی پیدا نمی کنید.
بعض از مؤمنین با پیمانی که با خدای خویش
بستند، وفا کردند. از اینهائی که وفا کننده به پیمان خویش هستند، بعضی از آنها
گذشتند و رفتند شهید شدند و یک عده دیگر هم انتظار می کشند تا نوبت آنها بشود.
یعنی ما فقط برای کوفه نیامدیم، کوفه سقوط کرد
که کرد. حرکت ما فقط معلول دعوت مردم کوفه که نبوده است. این یکی از عوامل بودکه برای ما این وظیفه را ایجاب می کرد
که عجالتا از مکه بیائیم به طرف کوفه. ما وظیفه بزرگتر و سنگین تری داریم. مسلم به
پیمان خود وفا کرد و کارش گذشت، پایان یافت، شهید شد. آن سرنوشت مسلم را ما هم
پیدا کنیم.
منطق امر به معروف و نهی از منکر، منطق حسین
را منطق شهید کرد. منطق شهید، ماورای این منطق هاست.
منطق شهید یعنی منطق کسی که برای جامعه خودش
پیامی دارد و این پیام را جز با خون یا چیز دیگری نمی خواهد بنویسد. خیلی ها در
دنیا حرف داشتند، پیام داشتند.
امام حسین(ع) پیام خونین خودش را روی صفحه
لرزان هوا ثبت کرد، ولی چون توام با خون و رنگ قرمز بود، در دلها حک شد. امروز شما
میلیون ها افراد از عرب و عجم را می بینید که پیام امام حسین (ع) را می دانند:
«انی لا أری الموت الا سعادة ولاالحیوة مع
الظالمین»
آنجا که آدم می خواهد زندگی بکند ننگین، آنجا
که می خواهد زندگی بکند با ظالم و ستمگر، آنجا که می خواهد زندگی فقط برایش نان
خوردن و آب نوشیدن و خوابیدن باشد و زیر بار ذلت ها رفتن، مرگ هزاران بار بر این
زندگی ترجیح دارد. این پیام شهید است.
امام حسین که مهاجم است و منطقش، منطق شهید،
آن روزی که پیامش را در صحرای کربلا ثبت می کرد، نه کاغذی بود؛ نه قلمی، همین صفحه
لرزان هوا بود. ولی همین پیامش روی صفحه لرزان هوا، چرا باقی ماند؟
چون فورا منتقل شد روی صفحه دلها. روی صفحه
دلها آنچنان حک شد که دیگر محو شدنی نیست.
هر سال که محرم می آید می بینیم امام حسین از
نو طلوع می کند، از نو زنده می شود، باز می گوید:
«خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید
الفتاة و ما او لهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف».
باز می بینیم پیام امام حسین است:
«الا و ان الدعی بن الدعی قدرکز بین اثنتین
بین السلة و الذلة و هیهات منا الذلة یأبی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور
طابت و طهرت».
در مقابل سی هزار نفر که مثل دریا دارند موج
می زنند و هر کدام شمشیری به دوش گرفته و نیزه ای در دست، در حالی که همه اصحابش
کشته شده اند و تنها خودش است، فریاد می کشد:
این ناکس پسر ناکس، این حرامزاده پسر
حرامزاده، یعنی این امیر و فرمانده شما، این عبیدالله بن زیاد شما به من پیغام
داده است که حسین مخیر است میان یکی از دو کار، یا شمشیر یا ذلت، حسین و تحمل
ذلت؟! «و هیهات منا الذلة» ما کجا و ذلت کجا، خدای ما برای ما نمی پسندد. این پیام
شهید است. خدای من برای من ذلت نمی پسندد. پیامبر من برای من ذلت نمی پسندد.
مؤمنین جهان، نهادها و ذات های پاک (تا روز قیامت مردم خواهند آمد و در این موضوع
سخن خواهند گفت) مؤمنینی که بعدها می آیند، هیچ کدامشان نمی پسندند که حسینشان تن
به ذلت بدهد؛ من تن به ذلت بدهم؟ من در دامن علی بزرگ شده ام. من در دامن زهرا
بزرگ شده ام، من از سینه زهرا(س) شیر خورده ام، ما تن به ذلت بدهیم؟
روزی که از مدینه حرکت کرد، مهاجم بود. در آن
وصیت نامه ای که به برادرش محمد بن حنفیه می نویسد: می فرماید:
«انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا ولا
ظالما، انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی ارید ان امر بالمعروف وانهی عن المنکر و
اسر بسیرة جید و ابی».
مردم دنیا بدانند که من یک آدم جاه طلب، مقام
طلب، اخلال گر، مفسد، ظالم نیستم، من چنین هدف هائی ندارم. قیام من، قیام اصلاح
طلبی است. قیام کردم، خروج کردم برای اینکه می خواهم امر به معروف و نهی از منکر
بکنم.
عنصر امر به معروف و نهی از منکر ارزش داد به
نهضت حسینی اما حسین هم به امر به معروف و نهی از منکر ارزش داد. امر به معروف و
نهی از منکر نهضت حسینی را بالا برد، ولی حسین(ع) این اصل را به شکل و نحوی اجرا
کرد که شأن این اصل بالا رفت، یک تاج افتخار به سر اصل امر به معروف و نهی از منکر
نهاد (خیلی ها می گویند امر به معروف و نهی از منکر می کنیم) حسین هم اول مثل
دیگران فقط یک کلمه حرف زد، گفت:
«ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المکر و اسیر
بسیرة جدی و ابی» خود اسلام هم همین طور
است. اسلام برای هر مسلمانی افتخار است اما مسلمانهایی هم هستند که به معنی واقعی
کلمه، فخر اسلامند، عزالدینند، شرف الدینند، شرف الاسلامند.
ولی حسین را ببینید! امر به معروف و نهی از
منکر کار او بود. از بخی و بن. به تمام معروفهای اسلام نظر داشت و فهرست می داد، و
نیز به تما منکرهای جهان اسلام. می گفت اولین و بزرگترین منکر جهان اسلام خود یزید
است.
«… العامل بالکتاب القائم بالقسط و الدائن
بدین الله».
امام و رهبر کسی است که باید خودش عامل به
کتاب باشد، خودش عدالت را بپا دارد و به دین خدا متدین باشد.
آنچه را که داشت، در راه این اصل، در طبق
اخلاص گذاشت به مرگ در راه امر به معروف و نهی از منکر زینت بخشید. به این مرگ
شکوه و جلال داد.
«ألا ترون الی الحق لا یعمل به والی الباطل لا
یتناهی عنه، لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا، انی لا أری الموت الا سعادة و لا
الحیاة مع الظالمین الا برما» (امام حسین علیه اسلام)
آیا نمی بینید که حق کنار گذارده شده و از
باطل نهی نمی شود، جا دارد که مؤمن به لقای پروردگارش مشتاق گردد، من مرگ را (در
اه حق جز سعادت و زندگی در پرتو ظالمان را جز بدبختی نمی بینم.