/

نگاهي به رويدادها

اخبار ايران

           

 جهان اسلام

 25 فقيه عربستان، به
عملكرد دولت اين كشور در قبال يمن اعتراض كردند.

پليس يونان به شيخ منير عبدالرّسول؛ امام جماعت
مسلمانان مقيم آتن سه هفته مهلت داد تا خاك يونان را ترك كند. قابل ذكر است كه
نامبرده تحصيلات خود را در پزشكى به اتمام رسانده و در يكى از بيمارستانهاى آتن
مشغول به كار بود.

دولت نروژ به “تسليم نسرين” نويسنده مرتد
بنگلادشى پناهندگى سياسى داد.(73/4/16)

مسلمانان بنگلادش خواستار وضع قانون منع توهين
به مقدسات شدند.

يك صد شيعه هندى و پاكستانى، در روز عاشورا توسط
پليس عربستان بازداشت شدند.

اولين زندانى عرفات، زير شكنجه پليس ساف به
شهادت رسيد.(73/4/20)

سربازان مسلمان هند از شركت در مراسم نماز جمعه
محروم شدند.(73/4/21)

“سيد مرتضى قنبر كاظمى”؛ قائم مقام نهضت جعفرى پاكستان، توسط گروهك
تروريستى سپاه صحابه، ترور و به شهادت رسيد.(73/4/22)

روحانيون يمن، خواستار اصلاح قانون اساسى يمن بر
اساس شرع اسلام شدند.(73/4/23)

سخنگوى جبهه اقدام اسلامى اردن تأكيد كرد كه
ديدار سران رژيم صهيونيستى و اردن، روز عزاى عمومى در اردن خواهد بود.

مردم بنگلادش در اعتراض به دخالت واشنگتن در
امور مذهبى اين كشور در داكا دست به تظاهرات زدند.(73/4/25)

در نبرد تن به تن مسلمانان و صهيونيستها در نوار
مرزى غزه، پنج فلسطينى شهيد و بيش از يكصد فلسطينى ديگر زخمى شدند و سى نظامى
صهيونيست زخمى گرديدند. در جريان اين درگيرى 152 دستگاه اتوبوس و يك پمپ بنزين
رژيم صهيونيستى توسط مسلمانان به آتش كشيده شد.

 (73/4/27)

نظاميان اسرائيلى، با تجاوز به خاك لبنان يك
تبعه اين كشور را ربودند.

نخست وزير اسرائيل به گسترش نفوذ افكار امام
خمينى در خاور ميانه اعتراف كرد.(73/5/2)

توطئه ترور رهبران حزب الله لبنان، با كشف يك
شبكه تروريستى رژيم صهيونيستى در لبنان، خنثى شد.(73/5/3)

اعضاى انجمن روسهاى تازه مسلمان: اسلام خلأ
هفتاد ساله، در روسيه را پر خواهد كرد.

علماى نجف از پذيرفتن هيأت اعزامى رژيم عراق به
سرپرستى وزير كشور، براى تسليت مرگ فرزند آيت الله خويى خوددارى كردند.(73/5/9)

گوراژده بار ديگر زير آتش توپخانه صربها قرار
گرفت.(73/5/10)

تعدادى از ائمه مساجد و خطباى اردنى، به دليل
مخالفت با توافق اردن و رژيم صهيونيستى دستگير و بازداشت شدند.

117 مسلمان از سوى نيروهاى امنيتى اندونزى به اتهام براندازى حكومت
“سوهارتو” دستگير شدند.

خبرگزارى آناتولى تركيه: “قرآن” پرفروش‏ترين
كتاب طى هيجده ماه گذشته در تركيه بوده است.

 (73/5/13)

فرانسه شش مسلمان را به اتهام فعاليتهاى سياسى
از اين كشور اخراج كرد.(73/5/15)

 

 اخبار داخلى

رشد جمعيت كشور در سال 72 از 2/3 درصد در سال 71
به 1/8 درصد كاهش يافت.(73/4/18)

31 عضو سازمان منافقين به رژيم صهيونيستى پناهنده شدند.(73/4/19)

ايران با كسب 4 مدال، مقام ششم المپياد جهانى
شيمى را كسب كرد. (73/4/22)

بتول كلاته؛ عامل بمب گذارى در حرم امام خمينى)ره(:
حصار تشكيلاتى منافقين، اجازه نمى‏دهد هنگام بمب گذارى به كشته شدن زن، كودك، پير
و جوان فكر كنم.(73/4/23)

در تمامى گزارشهاى رسانه‏هاى غربى، اخبار جنايات
ضد بشرى منافقين با سانسور كامل روبرو بوده است.(73/4/25)

 لپدر بتول وافرى كلاته –
يكى از منافقين جنايتكار: حاضرم خودم به زندگى دخترم، خاتمه دهم.(73/4/27)

دانش آموزان ايرانى مقام چهارم المپياد رياضى را
كسب كردند.(73/4/28)

حجةالاسلام والمسلمين سيد محمد تقى خويى – فرزند
آيت الله العظمى خويى – در يك حادثه ساختگى توسط رژيم عراق، در بزرگراه كربلا –
نجف به قتل رسيد. مأموران امنيتى رژيم عراق اجساد ايشان و سه تن از همراهان وى را
مخفيانه دفن كردند.

گروهك منافقين با برگزارى كنسرت در پاريس، كشتار
مردم در بمب گذاريهاى اخير را جشن گرفت.

 (73/5/1)

دختر 22 ساله‏اى در شيراز، پس از عمل جراحى پسر
شد.(73/5/4)

عظيم‏ترين مجتمع پتروشيمى كشور توسط رئيس جمهور
در بندر امام خمينى افتتاح شد.

“مهدى نحوى”؛ عامل بمب گذارى در حرم مطهر امام رضا – عليه السلام –
دستگير شد.

تيم كشتى فرنگى كشورمان به مقام قهرمانى مسابقات
بين‏المللى جمهورى چك دست يافت.

مجهزترين پالايشگاه خون خاور ميانه در تهران
افتتاح شد.(73/5/10)

كارخانه روغن كشى گنجه رودبار با ظرفيت روزانه
40 تن آغاز به كار كرد.

“مهدى نحوى” عامل بمب گذارى در حرم امام رضا)ع( بر اثر شدت جراحات
مرد.(73/5/12)

“هلموت شيمكوس”؛ جاسوس آلمانى كه سالهاى سال در ايران براى عراق و
آمريكا جاسوسى مى‏كرد به تازگى آزاد شد وى در مصاحبه‏اى به جاسوسى براى براى
كشورهاى مذكور اعتراف كرد.

 “غفور حمزه‏اى”؛ يكى از اعضاى
كادر رهبرى حزب منحله دمكرات كردستان ايران در بغداد كشته شد.

 (73/5/15)

 

 اخبار خارجى

كميته دفاع از حقوق بشر عربستان: تعداد كشته
شدگان فاجعه “رمى جمرات” به دو هزار تن رسيده و اين حادثه بر اثر ازدحام و فشار
ناشى از عبور كاروان همسر شاهزاده “بدربن عبدالعزيز” روى داده است.(73/4/16)

جنگ سه ماهه يمن، با فرار تجزيه طلبان جنوب
پايان يافت، 200تا 300 تن از فرماندهان تجزيه طلب يمن از طريق جيبوتى به عربستان
گريختند.

 (73/4/18)

هزاران تفنگدار آمريكائى براى حمله به‌هائيتى به
سوى اين كشور گسيل شدند.(73/4/19)

كلينتون: آمريكا نسبت به امنيت عربستان متعهد
است.(73/4/20)

بر اساس يك نظرخواهى عمومى، 73 درصد مردم
آمريكا، از سقوط ارزشهاى اخلاقى رنج مى‏برند و نگران آينده خود هستند.(73/4/21)

عرفات پس از 27 سال، براى اقامت دايمى وارد غزه
شد.

آخرين پايگاه نيروهاى دولتى رواندا، به تصرف
نيروهاى جبهه ميهنى درآمد.(73/4/22)

على عزت بگويچ رئيس جمهور بوسنى: طرح صلح
بين‏المللى بهترين راه نيست، تنها راه است.

على رغم اصرار رژيم مبارك، فوتباليستهاى مصر از
سفر به فلسطين اشغالى امتناع كردند.(73/4/23)

شاه حسين: آماده‏ام در مقابل دريافت كمك از
آمريكا، تاريخ ملاقات با رابين را جلو بيندازم.

 (73/4/25)

دولت انگليس – على رغم ادّعاى جلوگيرى از
فعاليتهاى تروريستى در اجلاس گروه 7 – به گروهك منافقين اجازه راهپيمايى داد.

گلوله آتشينى به قطر 1800 كيلومتر از برخورد
ستاره دنباله‏دار “شومى‏كر” با “مشترى” به وجود آمد.

آمريكا به طور پنهانى يك پايگاه نظامى در كويت
ايجاد كرد.(73/4/26)

ساختمان هفت طبقه مركز صهيونيستها در آرژانتين
بر اثر يك انفجار مهيب با خاك يكسان شد. در اين انفجار حداقل 22 نفر كشته و يكصد
نفر زخمى شدند. و تعداد زيادى اتومبيل نابود شده است.

دو ديپلمات آمريكائى در اندونزى به جرم خريد و
فروش مواد مخدر محاكمه و به سه سال حبس محكوم شدند.(73/4/28)

كلينتون: از هيچ اقدامى – حتى استفاده از زور در‌هائيتى
– فرو گذار نمى‏كنم!

براى نخستين بار، در يكى از كليساهاى شهر “كلن”
مراسم ازدواج دو مرد همجنس باز برگزار گرديد!(73/4/29)

اسقف كاپوچى ضمن انتقاد شديد از واتيكان به دليل
به رسميت شناختن رژيم صهيونيستى، تأكيد كرد تا هر زمان كه ادّعاى پايتخت بودن
بيت‏المقدّس از جانب اسرائيل مطرح است، خاور ميانه همچون بشكه باروتى خواهد بود كه
هر لحظه احتمال منفجر شدن آن وجود دارد.

روزنامه مصرى “الاحرار”: افكار عمومى اعراب از
آمريكا متنفّر است.(73/4/30)

نظاميان گامبيا طى يك كودتاى بدون خونريزى، قدرت
را به دست گرفتند.(73/5/2)

برادر پادشاه مالزى به خاطر سفر به اسرائيل، تحت
تعقيب قضايى قرار گرفت.

مردم اردن عليه سازش علنى شاه حسين و اسحاق
رابين در واشنگتن، دست به اعتراض زدند و با انجام راهپيمايى با امضاى سازش مخالفت
كردند.

سازمان ملل در برابر تجاوز صربها، اعلام عجز
كرد.(73/5/4)

انفجار دو بمب، سفارت اسرائيل و مقرّ صهيونيستها
در لندن را به لرزه درآورد.(73/5/5)

خبرگزارى آسوشيتدپرس در گزارشى از لندن، اعلام
كرد: منافقين با سازمان “سيا” ارتباط منظم دارند.

تركيه به درخواست آمريكا، مبنى بر عدم همكارى
اقتصادى با تهران، پاسخ منفى داد.

در كميسيون ويژه “مجلسس اعيان انگليس” اعلام شد:
انگليس متقلبترين كشور در جامعه اروپا شناخته شد.(73/5/9)

آمريكا، مجوّز تهاجم نظامى به‌هائيتى را از
شوراى امنيت دريافت كرد.

جنگ داخلى رواندا چهار ميليون آواره و كشته بر
جاى گذاشت.(73/5/10)

آرژانتين: انفجار به ايران مربوط نيست، از
اتهامات خود به تهران عقب نشينى كرديم.

صنعا، دولتهاى غربى و عربستان را مسؤول جنگ
داخلى يمن معرفى كرد.

پليس آرژانتين يك گروه مسلح اسرائيل را در
بوئنوس آيرس دستگير كرد.

حافظ اسد از اردن و ساف بخاطر انعقاد پيمان صلح
با رژيم صهيونيستى انتقاد كرد.

شمار فقيران جامعه اروپا از مرز 50 ميليون نفر
گذشت.(73/5/11)

روزنامه مصرى الاحرار: يك شركت صهيونيستى – صربى
40 هزار كودك مسلمان بوسنيايى را فروخت.

نيويورك تايمز: مجوز شوراى امنيت به آمريكا براى
مداخله نظامى در‌هائيتى، نقض منشور سازمان ملل است.

مطبوعات عرب در يك اقدام بى‏سابقه، آمريكا و
اسرائيل را كه طى يك توطئه مشترك سعى داشتند جمهورى اسلامى ايران را عامل بمب
گذارى در آرژانتين معرفى كنند، مورد نكوهش قرار دادند.

يك گروه كماندويى با عمليات انتحارى به شهرك محل
اقامت فرانسويها در جنوب غربى الجزيره، حداكثر تلفات را ببار آوردند. معاون
سركنسولگرى فرانسه در الجزيره از جمله قربانيان اين عمليات است.(73/5/13)

آمريكاييها جريان سيل را از يك منطقه ثروتمند،
به سمت سياهپوستان منحرف كردند.

 (73/5/15)

/

گزارشى كوتاه از كشمير

 گزارشى كوتاه از كشمير

 

 تذكار:

 كشورهاى اسلامى، سرنوشت مشتركى
دارند، بدان سان كه گويى آنچه بر يكى از آنان رفته، بر ديگران نيز رفته است.
اهتمام و آگاهى از اين سرنوشت، وظيفه همگان است.

 كشمير مظلوم از زمره اين
كشورهاست كه بايسته است مسلمانان در جريان كشتار و ويرانگريهاى دولت هند، در اين
منطقه، بيش از پيش قرار گيرند، از اين رو گزارش كوتاهى را كه، پروفسور “اليف الدين
ترابى”؛ مدير كل مركزتبليغاتى كشمير از اسلام آباد(پاكستان) براى مجله ارسال داشته،
تقديم حضورتان مى‏كنيم.”واحد گزارش و خبر مجله”

 

 

 بسم الله الرحمن الرحيم

 از سال 1948 ميلادى تا لحظه
نوشتن اين مقال، مسأله كشمير بدون دست‏يابى به هيچ راه حلّى همچنان در آسياب
سازمان ملل مى‏چرخد، لذا قربانيان اين بحران راه مبارزه را برگزيده‏اند. امروزه
حمل اسلحه براى نوجوانان مسلمان كشميرى امرى عادى است كه با آن به متجاوزين هندى،
درسهاى تلخ و عبرت آموزى مى‏دهند.

 دولت هند تلاش فراوانى مى‏كند
تا در برابر دنيا به تجاوز و اشغال كشمير، لباس قانون و آزادى و عدالت بپوشاند،
اما خيلى زود پرده از روى اين ادعاهاى پوچ و ساختگى و وعده‏هاى دروغين آنان
برداشته مى‏شود و كينه‏اى را كه هندويان از مسلمين در دل دارند بر همگان آشكار
مى‏گردد.

 بالاگرفتن مبارزه ملت كشمير
عليه اشغالگران هندى دولت هند را بر آن داشت تا براى سركوبى اين جنبش، نيروهاى
زيادى را روانه اين ولايت نمايد، آمارهاى جديد حاكى از آن است كه در هر كيلومتر از
خاك كشمير سيصد و شصت سرباز هندى وجود دارد؛ يعنى هر سرباز هندى وظيفه مراقبت از
سه كشميرى را به عهده دارد و با رجوع به آمارهايى كه بعضى از سازمانهاى
بين‏المللىِ بى‏طرف تهيه كرده‏اند عمق جنايات هند در كشمير – كه دست كمى از جرايم
نازيان در جنگ جهانى دوّم ندارد – بر ما روشن مى‏گردد.

 آمار جنايات هند از سال 1990
تا اكتبر 1993 در ولايت جامو و كشمير طبق گزارش سازمانهاى بى‏طرف از اين قرار است:

  كشته شدگان:41415 نفر.

  مجروحين:59325 نفر.

  دانش آموزان سوزانده شده:200 نفر.

  دانشجويانى كه در دانشكدهها سوزانده شده‏اند:575
نفر.

  جسدهاى غرق شده و گرفته شده از رود جهلم:342
جسد.

  تجاوزبه زنان ودختران بين سن هفت تا
هفتادسالگى:3395 مورد.

  ناتوانان جنسى و عاجزين از ازدواج به سبب
شكنجه:43135 نفر.

  زندانيان:39506 نفر.

 و طبعاً اين آمار حقيقى جنايات
آنها نيست، زيرا بسيارى از زنان و يا خانوادهها براى حفظ آبرو و حيثيت خانواده دست
به خودكشى مى‏زنند و از ابراز آن مى‏پرهيزند.

 همه اين تجاوزات و مظالم به
اضافه جرائمى از قبيل: به آتش كشيدن صدها مسجد، بيرون راندن روزنامه نگاران بين
المللى و مدافعين حقوق بشر و منع آنان از دخول به كشمير، اخراج هزاران كشميرى از
ادارات و افزايش رقم بيكارى.

 در گزارش سال 1993 سازمان حقوق
بشر آسيا (آسياوتش) آمده است كه شمار روزانه كشتار در كشمير از 20 به 23 نفر
افزايش يافته است كه اين تعداد با شليك نيروهاى هندى به شهادت مى‏رسند.

 درهمين زمينه يكى از سازمانهاى
حقوق بشر آلمان با ارسال نامه‏اى به نخست وزير هند از زيرپا گذاشته شدن
ابتدايى‏ترين حقوق انسانى در كشمير توسط نيروهاى هندى ابراز نگرانى نموده و ضمن
اشاره به تجاوزات دسته جمعى به زنان مسلمان در اين ولايت بحران زده از فروپاشى
اخلاقى ارتش هند سخن به ميان آورده و متذكر شده كه دولت هند با آن همه ادعاهاى
دموكراسى خواهانه‏اش، كشمير را به سياهچال شكنجه تبديل نموده است، در همين نامه از
محروميت‏هاى درمانى در كشمير و بازداشت غيرقانونى هزاران دانشمند و روشنفكر بى‏گناه
ياد شده است.

 سازمان جهانى حقوق بشر فرانسه
نيز طى گزارشى از نتايج سفر هيأتى از اين سازمان به كشمير در سال 1993 ميلادى اين
چنين مى‏گويد: به خاطر عدم اجازه دولت هند از ورود اين گروه به بخش اشغالى ولايت
به ديدارى از بخش آزاد شده تحت تابعيت پاكستان اكتفا نموديم. سپس متذكر مى‏شود:
نزديك به بيست هزار نفر از آوارگان جا داده شده در كشمير آزاد در وضعيت معيشى
بسيار دشوارى به سر مى‏برند… و از موارد شكنجه و تجاوزات دسته جمعى به زنان نيز
به گواهى كسانى كه عملاً هدف اين جنايات قرار گرفته‏اند استناد كرده و اضافه
مى‏كند ملّت كشمير با هر قيمتى خواهان جدايى از هند است.

 در همين حال براى خريد آراء و
دفاع از جنايات هند در برابر شكايات جنايى عليه اين كشور در كنگره آمريكا، دولت
هند با چند تن از اعضاى اين مجلس گفتگوهايى را به انجام رسانده است.

 دولت هند قصد دارد با استفاده
از تجربيات اسرائيل در سركوبى ملّت مسلمان فلسطين و مشاركت عملى افسران اسرائيلى
در سركوبى مبارزه مسلمين كشمير و سكوت جامعه بين المللى در برابر اين جرائم راه را
بر پيروزى مسلمانان در اين منطقه اسلامى ببندد.

/

جدول

جدول

 

 افقى:

 1- زيرك؛ هوشيار – مرتب آن به
معناى كشتى تندرو و نام يكى از نحويين و نويسندگان و شعراى عرب مكنى به ابوفراس.

 2- كامل‏ترين ملكات نفسانى –
با تكرار حرف آخر به معناى مهارت است – مرد يك چشم.

 3- اگر مرتبش كنى همان آبزن يا
حوضچه كوچك است – آرام، آسوده خاطر.

 4- اعمالى كه تكرارشان، موجب
سلب عدالت است.

 5- مستحب است، لباس نمازگزار
اين رنگ باشد – كاهگل؛ زفت.

 6- وسعت دادن؛ آشكار نمودن –
مرتبش لقبى است كه در انگلستان، به اشخاص صاحب مقام داده مى‏شود – اجتماع؛ كنكاش –
در فارسى به معناى جامه درويشى است.

 7- درختى است كه گلهايش پيش از
رويش برگها، شكفته مى‏شوند و ميوه آن، دو نوعِ شيرين و تلخ دارد – فهم درهم ريخته!
– طبقه‏اى از كرمهاى گرد، كه بعضى انگل انسان و برخى انگل حيوانات هستند.

 8- همزمان با اين واقعه،
درياچه ساوه خشكيد.

 9- نيزه كوچك – با افزودن حرف (دال)
به آخر آن، نام كشورى در غرب اروپاست كه گلهايش اهميتى خاص دارند – ظرف بلورى
مخصوص آب خوردن.

 10- در انگليسى به معناى، آن
دختر مى‏بيند – وارونه آن، نام كشورى است كه چندى پيش به تحريك برخى دولتها، دچار
جنگ داخلى شد – معناى “آوا” مى‏دهد و در قرآن يك بار (انبيا/ 102( به كار رفته
است.

 11- يكى از مناطق عملياتى جنوب
– مَشك – دژ كوچكى كه در داخل دژى بزرگ بسازند – يكى از نيروگاههاى معروف كشور.

 12- نشانه مفعول بى‏واسطه –
همتا؛ نظير – ريشه لغت “تيمم” – سودن – كارى كه يك نفر بازيگر يا هنرپيشه تئاتر به
عهده دارد.

 13- گربه، به عربى – جا؛ مقام
– پشم گوسفند و شتر و مانند آن – ديروز.

 14- يكى از طويل‏ترين رودهاى
آفريقا – او؛ پيشگام واردين در بهشت است – زنِ خودبين و خودآرا.

 15- رسول خدا(ص) برترى آن را،
بر عابدان پير، بسان برترى پيامبران بر مردم ديگر مى‏دانند.

 

  عمودى:

 1- نام يكى از پيامبران
بنى‏اسرائيل – در قرآن به لباس تعبير شده است – واژه‏اى كه بر ارزشها، ناهنجاريها
و نظام اعتقادى يك جامعه اطلاق مى‏شود.

 2- در روايت، وجه تسميه “انسان”،
ذكر شده است.

 3- با افزودن “وژى” به آن،
معناى عوامفريبى خواهد داد – امام حسن(ع)، صلح خود با معاويه را به اين صلح
پيامبر، تشبيه كردند – تكرار يك حرف.

 4- وارونه آن با افزودن حرف “باء”
معناى پخته و برشته بر روى سنگ خواهد داد – خاندان رسول خدا(ص) – رودى در شمال
برزيل.

 5- به توصيه امام حسن(ع)، كسى
كه بخواهد عزيز باشد، بايد اين كار را انجام ندهد.

 6- رهبر معظم انقلاب، اين
بنياد را از صدقات جاريه امام(ره) دانسته‏اند – جمع سفينه.

 7- داد و ستد فرهنگها – “ز” كم
دارد و الا معناى بزرگوارتر مى‏داد.

 8- برادر، به عربى – مكنى به
ابى‏اسحاق از مردم خراسان است كتاب صحيح وى در علم حديث از جمله كتب ستّه در اين
علم است – تر شده.

 9- شمشير با غلاف – ضمير جمع
حاضر.

 10- يكى از مؤسسان سلسله
سلجوقى – پيمان.

 11- از مهمترين تأليفات
قرون وسطى، در زمينه فيزيك كه مؤلف آن؛ عبدالرحمن جارتى است.

 12- حلقه؛ پرهون – فطن؛ زيرك –
مرتبش وسيله تزريق است.

 13- اثر نيزه در بدن –
بنيان‏گذار فرضيه تكامل انواع – زدن آن به معناى نعره‏كشى است.

 14- خواهش.

 15- آب نمايى كه شكست نور،
موجب آن است و قرآن اعمال مشركان را به آن شبيه مى‏داند – شكافتن؛ قامت – نام يكى
از پيامبران بنى‏اسرائيل و از نوادگان حضرت نوح(ع).

 توجه :

 كلمات كليدى اين جدول از
محتواى پاسدار اسلام، شماره 152 انتخاب شده است و به سه نفر از برندگان – به قيد
قرعه – تا شش ماه اشتراك پاسدار اسلام، اهدا مى‏گردد.

 لطفاً پاسخهاى درست را تا
بيستم شهريور ارسال فرماييد.

 از ميان كسانى كه پاسخ درست
داده‏اند، برادران و خواهران ذيل، به قيد قرعه برنده شده‏اند و جوايز آنان با پست
ارسال مى‏گردد.

 1- احمد رضا صادقى.

 2- صديقه امان اللهى.

/

پاسخ به نامه ها

پرسشها و پاسخها

 

 سؤال:

 1- در اقتدا به امام جماعت، تا
چه حدّ ملزم به تحقيق و تجسّس هستيم و همچنين جهت شنيدن صداى قرائت امام جماعت،
چقدر بايد سعى كنيم؟

 2- روزه نذرى و روزه قضاى ماه
مبارك رمضان – كه هر دو واجب مى‏باشند – كداميك حق تقدم دارند؟

 3- ظاهراً در مورد نجس بودن
منى انسان، در رساله چيزى نوشته نشده است فقط منى حيوان كه خون جهنده دارد نوشته
شده است، پس آيا منى انسان پاك است يا نجس؟

 (ب. م. ب)

 پاسخ:

 1- در امام جماعت عدالت شرط
است و عدالت صفتى است نفسانى كه انسان را از گناه باز مى‏دارد. دقت كنيد! تنها
گناه نكردن نيست بلكه داشتن آن ملكه و صفت نفسانى شرط است. ولى براى اطلاع از
عدالت انسان، حسن ظاهر كافى است؛ يعنى اگر كسى به حسب ظاهر، انسان باتقوايى است كه
از گناه اجتناب مى‏كند و در اداى تكاليف سستى نمى‏ورزد، اين حالت دليل بر عدالت
اوست، مگر اين كه بدانيم اين يك تظاهر و ريا است. پس اگر كسى را بشناسيم كه چنين
حالتى به حسب ظاهرِ حال، دارد مى‏توانيم به او اقتدا كنيم و همچنين اگر كسى از سوى
دو نفر به عنوان عادل معرفى شود كه خود آنها عادلند يا ببينيم كه دو نفر عادل به
او اقتدا مى‏كنند، اينها دليل عدالت آن شخص است. و همچنين كسى كه در ميان جامعه
معروف به عدالت باشد، به طورى كه انسان اطمينان به عدالت او پيدا كند، بلكه از هر
راهى انسان اطمينان به عدالت امام جماعت پيدا كند، كافى است؛ مثلاً از اقتداى چند
نفر از متدينينِ مسأله دان، ممكن است اطمينان به عدالت شخص پيدا شود و همين كافى
است. و اما كسى كه از رفتار او هيچ اطلاعى نداريم و اقتدا كنندگان او را هم به هيچ
عنوان نمى‏شناسيم نمى‏توان به او اقتدا كرد. و اما صداى قرائت لازم نيست شنيده شود
ولى اگر قابل شنيدن بود، مستحب بلكه احتياط مستحب است كه به آن گوش دهيد.

 2- فرق نمى‏كند و هر كدام را
مى‏تواند مقدم بدارد.

 3- انسان هم حيوانى است كه خون
جهنده دارد؛ حيوان يعنى موجود زنده.

 4- آن آب پاك است و غسل ندارد
و حالت شما طبيعى است. در مورد سردرد به پزشك مراجعه كنيد.

 × × ×

 سؤال:

 1- وقتى كه وضو مى‏گيرم – چند
ماهى است – احساس مى‏كنم بادى از معده خارج شده و شك دارم، چون اصلاً آن حالت را
ندارد و براى يك نماز دو الى سه بار وضو مى‏گيرم. لطفاً در مورد شك آن توضيح دهيد.

 2- پس از استبرا رطوبتى خارج
مى‏شود و به احتمال زياد، آن بول است و بعضى وقتها شك مى‏كنم و لباس زير خود را
براى نماز تعويض مى‏كنم و اين كار شايد چند بار در روز تكرار مى‏شود. لطفاً در
مورد اين سؤال نيز توضيح دهيد.

 (فارس: م. ا)

 پاسخ:

 1- اين وسوسه شيطان است و
نبايد به آن اعتنا كنيد. اعتنا كردن به وسوسه‏هاى شيطان گناه است، وسواسى بيچاره،
گناه مى‏كند به قصد قربت!

 2- پس از استبرا هر رطوبت
مشكوكى خارج شود پاك است هر چند احتمال زياد بدهيد كه بول است. به شك خود اعتنا
نكنيد. تعويض لباس در اين صورت براى شما جايز نيست زيرا اطاعت از شيطان است. در
روايت است كه پس از استبرا اگر رطوبتى خارج شود كه تا كف پاى انسان برسد نبايد به
آن اعتنا كند.

 × × ×

 سؤال:

 1- پولى كه شخص در زندگى به آن
نياز دارد، ولى بنا به اين دليل كه در آينده بيشتر مورد نياز خواهد بود، آن را در
بانك مى‏گذارد، آيا به اين پول خمس تعلق مى‏گيرد؟

 2- كسى كه از اولِ تكليف، خمس
نداده و نمى‏داند، پولها و وسايلى كه در زندگى استفاده كرده است چه مقدار بوده،
چگونه خمس آن اموال را حساب بكند؟

 3- كسى كه از ابتداى تكليف به
علت كوتاهى كردن پدر و مادر در امر عبادت او، نماز و روزه و اعمال ديگر از واجبات
را انجام نداده، تكليف نماز و روزه‏اش چيست؟ و اگر روزه‏ها را بايد قضا كند، براى
هر روزه چند روز بايد روزه بگيرد – حتى پدر و مادر يك بار هم به او نگفته باشند كه
نماز بخوان، يا روزه بگير.

 4- انسان‏از طريق تحقيق بايد
به توحيد، عدل و معاداعتقادپيداكند،اين‏تحقيق‏راچگونه‏انجام‏دهد؟

 5- اگر پدر و مادر از رفتن
فرزندشان به جلسات دينى جلوگيرى كنند، آيا فرزند آنها مى‏تواند متوسل به دروغ شود (مثلاً
بگويد مى‏خواهم به مدرسه بروم) تا بتواند به آن جلسات برود؟ و علت جلوگيرى پدر و
مادر هم از جهالت آنها باشد و بگويند كه به اين گونه جاها پيران مى‏روند و جوانان
را چكار به اين كارها؟

 6- در مورد ساير شماره‏هاى
مجله كه فرموده بوديد بصورت سالنامه در 9 جلد موجود مى‏باشد آيا مى‏توانيم اين
سالنامه‏ها را به صورت جدا (تك جلدى) دريافت كنيم (به صورت جزئى باشد، نه كلى).(زنجان:
ف. م)

 پاسخ:

 1- اگر پول از درآمد يا حقوق
باشد و سال بر آن بگذرد خمس دارد.

 2- كسى كه خمس بر او واجب شده
و نپرداخته است، تصرف او در آن مال باطل است و بايد براى صحّت تصرفات گذشته از
حاكم شرع اجازه بگيرد و در مورد مقدار خمس كه بر ذمه او هست نيز مصالحه كند. منظور
از حاكم شرع، مرجع تقليد يا نماينده اوست كه بدانيد از او اجازه اين گونه تصرفات
را دارد.

 3- نماز و روزه‏اى را كه پس از
تكليف انجام نداده يا باطل انجام داده است بايد قضا كند. كفاره در چنين مورد با
شرايطى كه نوشته‏ايد به دليل ندانستن مسأله و عدم التفات به آن واجب نيست.

 4- در زمينه عقايد، كتابهاى
بسيارى نوشته شده است بخوانيد و اعتقاداتتان را از راه دليل و برهان محكم نماييد.

 5- دروغ در مورد ضرورت جايز
است و در چنين مواردى دروغ ضرورت ندارد. پدر و مادر حق ندارند با اين گونه عذرها
فرزند را از حضور در مجالس مذهبى و تحصيل علم و معرفت به امور دينى و احكام شرع كه
واجب عينى هر مكلف است باز دارند. اطاعت در اين زمينه واجب نيست بلكه جايز نيست
ولى سعى كنيد آنها اذيت نشوند و مانعى ندارد طورى سخن‏بگوييدكه‏دروغ هم نباشد و
آنها هم متوجه حقيقت نشوند. البته اگر ممكن است آنها را روشن كنيد تا به طيب خاطر
موافقت نمايند.

 6- سالنامه‏ها هر كدام جدا
مى‏باشد و 12 شماره مجله در يك جلد به صورت سالنامه و صحافى شده موجود مى‏باشد. به
هر سالنامه يا مجلات هر سال كه نياز داريد مكاتبه نماييد تا راهنمايى به عمل آيد.

 × × ×

 سؤال:

 1- آيا احضار روح حقيقت دارد؟
اگر بلى آيا كراهتى ندارد؟

 2- تكليف بچه‏هاى تازه به
تكليف رسيده در مورد مسائلى مانند شطرنج كه مراجع آنها را حرام كرده‏اند چيست، با
توجه به اينكه بزرگترها به دليل تقليد از حضرت امام بازى مى‏كنند؟

 3- آيا قبل از حضرت آدم
انسانهايى نيز وجود داشته‏اند؟(قم: ع . ى)

 پاسخ:

 1- طبق نقلهايى كه مى‏شود و
مورد اعتماد است احضار روح حقيقت دارد و اين خود بزرگترين دليل بر تجرد روح و بقاى
آن است و ثابت مى‏كند كه انسان نه تنها با مردن از بين نمى‏رود بلكه قدرت بيشتر و
ديد وسيعترى پيدا مى‏كند و حقايق عظيم جهان خلقت براى او روشن مى‏شود. ولى از نظر
فقهى به فتواى حضرت امام(ره) و بسيارى از فقها ملحق به سحر و حرام است.

 2- هركس بايد طبق فتواى مرجع
خود عمل كند. البته فتواى حضرت امام هم چنين نبود كه بدون قيد و شرط شطرنج حلال
است، بلكه فرمودند: اگر اكنون به عنوان قمار مطرح نيست و فرض بر اين باشد كه در
اين بازى شرطى بسته نشود اشكال ندارد ولى معلوم نيست چنين باشد و احتمالاً هنوز هم
به عنوان قمار مطرح است هر چند فوايد ديگرى نيز بر آن مترتب باشد بنابراين اگر به
عنوان قمار مطرح باشد نمى‏توان آن را به فتواى حضرت امام حلال دانست.

 3- شواهد علمى بر وجود
انسانهايى بسيار قديم وجود دارد. هر چند تاريخى كه تعيين مى‏شود قطعى نيست. و اگر
فرض بر اين باشد كه تاريخ هبوط حضرت آدم – عليه السلام – ؛ مثلاً در حدود ده هزار
سال پيش باشد با وجود اين شواهد، بايد گفت: انسانهايى يا موجوداتى شبيه انسان، قبل
از حضرت آدم بوده‏اند ولى هيچ دليلى كه تاريخ هبوط حضرت آدم را معين كند وجود ندارد
و آنچه معروف شده كه ايشان به عنوان اولين انسان ده هزار سال پيش به جهان طبيعت
قدم گذاشته است از ساخته و پرداخته‏هاى تورات محرّف است و نويسندگانى در كتب
اسلامى هم از آن پيروى كرده‏اند ولى روايت اصيل اسلامى در اين زمينه وجود ندارد.
بنابراين حتى اگر ثابت شود كه انسان چند ميليون سال پيش از اين بر كره زمين بوده
است،نمى‏توان آن را دليل بر وجود انسانى قبل از حضرت آدم – عليه السلام – دانست.

 

 سؤال:

 علت و فلسفه احكام شرعى مانند
نماز، روزه، خمس و… چيست؟ و آيا بدون دانستن علت اين احكام، به جا آوردن آنها،
فايده‏اى دارد؟

 (تهران، ك. سعادتمند)

 پاسخ:

 فلسفه و علت قطعى احكام شريعت،
بسى دشوار است، زيرا اين احكام از طرف خداوند – كه احاطه كامل به انسان و نيازهاى
مادى و معنوى و فردى و اجتماعى او دارد – جعل شده‏اند. بنابراين چه بسا يك حكم
شرعى مانند وجوب نماز يا حجاب و… از علل و انگيزه‏هاى فراوانى سرچشمه گرفته باشد
كه علوم اندك بشر نتواند به درك آن برسند. چه اين كه دستاورد پژوهشهاى دانشمندان
رشته‏هاى مختلف انسان شناسى در مرحله‏اى است كه مى‏گويد: “علومى كه از موجودات
زنده بطور عموم و از فرد آدمى بخصوص، بحث مى‏كند، هنوز در مرحله توصيفى باقى
مانده‏اند، و نمى‏توانند آدمى را به آسانى بشناسانند.”

 بارى دانشمندان اسلامى ثابت
كرده‏اند كه يا در جعل احكام شرعى، مصلحت هست يا احكام بر پايه مصالح و مفاسد
واقعى جعل شده‏اند، گرچه ما اين مصالح را درك نكنيم. البته علت اساسى در همه احكام
الهى، ايجاد روح تعبد و بندگى در انسان است، بنابراين اگر حكمت خداوند را
پذيرفته‏ايم كه بيهوده، هيچ كارى را انجام نمى‏دهد و عدالتش را باور داريد كه هر
چيز را در جايگاهش مى‏نشاند، و به مصالح و مفاسد بندگانش كاملاً آگاه است، پس همه
احكام او، از روى مصلحت و صلاح بندگان است.

 به فرموده قرآن: “چه بسا انسان
به علت عدم شناخت كافى به امورى، راغب گردد كه به زيان اوست و چه بسا از چيزهايى
روى‏گردان و متنفر باشد؛ در حالى كه سعادت و نيك بختى او، در گروه آنهاست.” (بقره
/ 216). و شايد چيزى را كراهت داشته باشد، ولى خداوند در آن خير بسيار قرار داده
باشد(نساء / 19). ناگفته نماند حكمتهايى در آيات و روايات براى برخى از احكام ذكر
شده، كه موجب شناخت بيشتر ماست و اگر هم ذكر نمى‏شد، باز ما بطور تعبّدى قبول
مى‏كرديم. و چه دليل بالاتر از اين كه خداوند فرموده است كه عمل به آن موجب سعادت
است. ان‏شاءالله در فرصتى ديگر، مفصلتر در اين باره صحبت خواهد شد.

/

گفته ها و نوشته ها

گفته‌ها و نوشته‌ها

 

برترى انسان

 عبداللّه بن سنان از امام صادق
عليه السلام پرسيد: آيا ملائكه افضلند يابنى‏آدم؟

 امام صادق(ع) فرمود:
اميرمؤمنان(ع) فرموده است: خداوند، ملائكه را از عقل بدون شهوت، بيافريد و
چهارپايان را از شهوت بدون عقل و بنى‏آدم را از هر دو (عقل و شهوت).

 پس آن كس كه عقلش بر شهوتش
چيره گردد، او افضل از ملائكه به شمار مى‏رود، و آن كه شهوتش بر عقلش غالب گردد،
پست‏تر از چهارپايان است!

 (بحارالانوار، ج60، ص299)

 

 ديوانه حكيم

 نصربن احمد سامانى، به شكار
مى‏رفت و سگى قلاده به گردن با خود همراه مى‏برد. بر كنار گورستان، ديوانه‏اى ديد.

 وزير خود را گفت: با وى
مطايبه‏اى (شوخى‏اى) كنيم.

 گفت: مبادا بى‏ادبى كند.

 گفت: باكى نيست.

 پيش راند و گفت: اى ديوانه!
اين سگ بهتر است يا تو؟

 گفت: سگ، هرگز نافرمانى خدا
نكند، پس اگر من و تو فرمان بريم، از سگ بهتريم، و اگر نافرمانى كنيم، سگ بر من و
تو شرف دارد.(لطايف الطوايف)

 

 خلاصه علوم

  روزى دانشمندى، به شبانى رسيد و گفت: چرا علم نياموزى؟

 شبان گفت: آنچه خلاصه
علمهاست آموخته‏ام.

 دانشمند گفت: چه
آموخته‏اى؟ بازگوى.

 گفت: خلاصه علمها پنج چيز است:

 يكى آن كه تا راست سپرى نشود،
دروغ نگويم.

 دوم تا حلال سپرى نشود، حرام
نخورم.

 سوم تا از عيب خود فارغ نيايم،
عيب ديگران نجويم.

 چهارم تا روزى خداى عزوجل سپرى
نشود، به درِ هيچ مخلوق نروم.

 پنجم تا پاى در بهشت ننهم، از
مكر نفس و شيطان غافل نباشم.

 دانشمند گفت: تمامت علوم،
تو را حاصل است. هر كه اين پنج خصلت بدانست، از كتب علم و حكمت مستغنى گشت.

 (جوامع الحكايات)

 

 سخن
آموختن

 

 مدتى مى‏بايدت لب دوختن

 وز سخن دانان سخن آموختن

 تا نياموزد نگويد صد يكى

 ور بگويد، حشو گويد بى شكى

 (مولوى)

 

 × × × ×
× × × × × ×

 لقمه مشتبه

 لقمه كامد از طريق مشتبه

 خون‏خور وخاك و برآن دندان
منه

 كان ترا در راه دين مفتون
كند

 نور عرفان از دلت بيرون
كند

 (شيخ بهايى)

 

 

 

 

 ايمان و كفر

  آورده‏اند كه چون آفريدگار ايمان را بيافريد، گفت: بار خدايا مرا قوى
كن. او را قوى كرد به حسن خلق و سخاوت و چون كفر را بيافريد، گفت: مرا قوى كن، او
را قوى كرد به بخل و بدخويى.(لطائف الحكمه)

 

 كتاب

 كتاب، گنجى است كه به رنج فراهم
آيد، و فرشته‏اى است كه ابواب سعادت بگشايد.

 كتاب، شجرى است كه اثمارش، قوت
روان است و درختى است كه اوراقش، آيات رحمان.

 كتاب، آموزگارى است كه صحبتش
دولت جان‏پرور است و استادى است، كه سينه‏اش گنجينه‏هاى علم و هنر.

 (كشكول طبسى)

 

 فرهنگ و روان

  ز دانا بپرسيد پس دادگر

 كه فرهنگ بهتر بود يا گهر

 چنين داد پاسخ بدو رهنمون

 كه فرهنگ باشد، زگوهر فزون

 كه فرهنگ آرايش جان بود

 ز گوهر سخن گفتن آسان بود

 (حكيم ابوالقاسم فردوسى)

 

 طبل تهى

  به ايثار مردان سبق
برده‏اند

 نه شب زنده داران دل
مرده‏اند

 كرامت، جوانمردى ونان‏دهى
است

 ملاقات بيهوده، طبل تهى
است

 نخورد از عبادت، بر اين
بى‏خرد

 كه با حق نكو بود، و با
خلق بد

 (سعدى شيرازى)

 

 مريض و طبيب فرنگى

 طبيبى از فرنگ، به ايران آمده
بود و دو كلمه ماشاءالله و ان شاءالله را به خوبى آموخته بود و در هر مجلسى به كار
مى‏برد.

 در يكى از روزها، مريضى از وى
پرسيد: آيا اين مرضِ من، خيلى سخت است و اهميت دارد؟

 گفت: ماشاءالله، ماشاءالله.

 گفت: آيا اين مرض، مرا خواهد
كشت؟

 گفت: ان شاءالله، ان شاءالله. (هزار
و يك حكايت)

 

 

 ماجراى سريحان

 در محفلى از اهل لغت و ادب، از
برخى اسامى و كلمات، سخن رانده شد. اديب مآبى كه در آن جا حضور داشت.

 گفت: سريحان، نام آن گرگى است
كه يوسف را خورد.

 گفتندش: حضرت يوسف را گرگ
نخورد.

 گفت: پس اسم آن گرگى است كه
حضرت يوسف را نخورد.

 سخن بليغ

 آورده‏اند كه روزى، مأمون از
حسن بن سهل پرسيد:

 بلاغت در كلام چيست؟

 وى گفت: مافهمته العامه، و
رضيته الخاصه؛ بلاغت آن است كه عوام بفهمند و خواص بپسندند.

 

 

  من دزدم يا تو؟

  دزدى به خانه‏اى رفت، هيچ نيافت، ناگاه در گوشه خانه قدرى آهك ديد،
چنين پنداشت كه آرد است؛ دستار خود را كه ارزشى داشت در ميان خانه پهن كرد و رفت
كه دامنى آرد بياورد و در دستار بريزد.

 در آن وقت، صاحب خانه، آهسته
دستارش را بدزديد. دزد چون ديد آهك است و آرد نيست، برگشت كه دستار خود را بردارد،
ديد نيست و آن را برده‏اند. قدم گذاشت كه از خانه بيرون رود و فرار كند، صاحب خانه
فرياد كشيد كه: آى دزد! آى دزد! بگيريد او را.

 دزد يقه صاحب خانه را گرفت و
گفت:

 انصاف بده، در اينجا من دزدم
يا تو؟!

 

 حكم سردارى!

 در ساليان پيش كه “نايب
حسين” ياغى معروف كاشان، براى خود حكومتى تشكيل داده و مشغول چپاول مردم بود، حاكم
تهران تلگرافى براى فرزند وى يعنى “ماشاءالله خان” بدين مضمون ارسال داشت:

 ماشاءالله خان به اين نيت كه
از طرف حكومت مركزى به وى مقام سردارى خواهند داد، به تهران رفت ولى هنگامى كه
وارد تهران شد، به دستور حاكم او را گرفته و فى الفور به دار كشيدند.

 يكى از ياران حاكم به وى گفت:
مگر شما سوگند ياد نكردى كه به محض ورود ماشاءالله خان او را سر دار كنى؟

 حاكم خنديد و گفت: چرا! و به
اين قول هم عمل كردم. اگر ماشاءالله خان قدرى درايت داشت متوجه مى‏شد كه منظور از
حكم ما، بر سر دار كردن اوست نه سردار كردن!!

 

 خليفه
خسيس و شاعر بدبخت

 ابودلامه با قصيده‏اى بلند،
منصور را ستود. منصور به ربيع كه حاجب او بود نوشت كه سه هزار درهم به او بدهد. و
اين نوع سخاوت كه از منصور عباسى هيچ كس نديده بود، مايه حيرت و اعجاب ابودلامه شد
زيرا منصور سخت لئيم و خسيس بود.

 از آن روز به بعد، ابودلامه از
ربيع مطالبه پول مى‏كرد و ربيع، او را به روز ديگر وعده مى‏داد و آن روز ديگر نيز
نمى‏داد.

 عاقبت ابودلامه عاجز شد و
شكايت به منصور برد و گفت: حاجب حواله‏ات را نمى‏خواند و پولى را كه به رسم صله
دادى، نمى‏دهد.

 منصور پرسيد: كدام پول؟

 ابودلامه گفت: مگر سه هزار
درهم در برابر قصيده‏اى كه برايت سرودم، ندادى؟

 منصور گفت: اگر نوشته مرا
مى‏گوئى، راست است كه نوشتم به تو بدهند تا با آن نوشته تو را پاداشى داده باشم،
اما نگفته‏ام كه پول بدهند!!

 ابودلامه با حيرت گفت: پس
اينكه نوشتى حواله پول نيست؟

 منصور جواب داد: گوش كن تا به
تو بگويم: مگر نه اين است كه تو ابياتى گفتى كه ما را خوش آيد؟

 ابودلامه گفت: آرى!

 منصور گفت: ما هم به پاداش آن
چيزى نوشتيم كه تو را خوش آيد!!

 

 ياران
بد

 نجيب زاده‏اى پس از مرگ پدر،
بر اثر نداشتن تدبير و اشتغال به لهو و لعب، ارث پدر را از دست داد و كارش به
گدائى كشيد.

 روزى عده‏اى از دوستانش، او را
به باغى دعوت كردند، باغبان ديگى از گوشت بار كرد تا براى آنها بپزد و خود پى كارى
رفت. از قضا سگى آمد، گوشت‏ها را خورد و رفت. وقت خوردن چون گوشت را نيافتند آن را
به گردن همان نجيب زاده انداختند او سخت نگران شد و قسم ياد كرد كه من نخورده‏ام ولى
آنها نپذيرفتند او دل شكسته خارج شد و به گوشه‏اى نشست. دايه‏اى داشت، او را
بدانحال ديد، بسته‏اى را نزد او آورد و گفت: پدرت سفارش كرده كه چون پسرم همّت
درستى ندارد و روزى درمانده خواهد شد، پس تو اين بسته را به او بده. وقتى آن بسته
را گشود سه كاغذ در آن يافت كه در هر يك نوشته شده: ده هزار دينار در فلان جا
نهاده‏ام آن را بردار.

 سرانجام پول فراوانى بدست آورد
و دوباره دم و دستگاهى بهم زد. آن دوستان با معذرت خواهى و چاپلوسى دوباره اطرافش
گردآمدند.

 روزى در باغى جشنى برپا ساخت و
آنها را به آنجا دعوت كرد. و قبلاً دستور داده بود چند سنگ را با الماس سوراخ
بكنند و بدانجا بياورند. آن دوستان با تعجب پرسيدند: چه كسى اينچنين سنگ‏ها را
سوراخ كرده و حكمت اين كار چيست؟

 پاسخ داد: در زمان پدرم مرد
عربى چند مورچه همراه خود آورده بود و آنها سنگ سوراخ كردند!! گفتند: همينطور است!
ما هم شنيده بوديم. نجيب زاده گفت: آن روز براى اندكى گوشت هر چه قسم خوردم از من
باور نكرديد اما امروز سخنى به اين دروغى كه با هيچ عقلى نمى‏گنجد، بر زبانم جارى
مى‏شود و همه مرا تصديق مى‏كنيد! شما ياران روز شادى هستيد و بدرد من نمى‏خوريد.
من دوستانى مى‏خواهم كه در هنگام سختى به كارم آيند. و دستور داد همه را با خفت و
خوارى از آن مجلس بيرون راندند.

 

 تب امير

 عربى يكى از روزهاى گرم
تابستان به تب دچار شد. هنگام ظهر عريان شد و بدن خود را روغن ماليد و سپس زير نور
خورشيد، روى ريگهاى داغ، شروع به غلطيدن كرد و گفت: اى تب! حال مى‏فهمى كه چه
بلائى بر سرت آورده‏ام. اى موذى پست فطرت! شاهزادگان و اميران را گذاشته‏اى و به
سراغ من بى‏نوا آمده‏اى؟!

 بهر حال آنقدر در آن حالت به
غلطيدن ادامه داد تا عرق كرد و تب از تن او بيرون رفت.

 روز ديگر از كسى شنيد كه امير
ديشب به تب دچار گشته است. اعرابى گفت: به خدا قسم آن تب را من به سراغ او
فرستادم. اين گفت و پا به فرار نهاد.

 

 ملانصر
الدين و دزد

 ملانصرالدين شبى براى قضاى
حاجت به حياط خانه رفت، ديد دزدى در گوشه خانه ايستاده؛ زن خود را صدا كرد؛ تير و
كمان مرا بياور. وقتى كه آورد، تيرى به سوى دزد رها كرد.

 چون صبح شد، به سراغ دزد آمده،
ديد دزد همان قباى خودش بوده كه زنش شسته و به ميخ آويزان بوده و تير هم به قبا
خورده و آن را سوراخ كرده است. به زنش گفت: برو شكر خدا كن كه خودم در ميان قبا
نبودم وگرنه من بجاى دزد مرده بودم!

 

 نتيجه
شوخى بى‏مزه

 پير مردى پينه دوز بود كه
علاوه بر پينه دوزى هرگاه ميتى شب در مسجد تنها مى‏ماند او را خبر مى‏كردند تا صبح
بالاى سر ميت كشيك بدهد. او هم براى اينكه خوابش نگيرد معمولاً وسائل پينه دوزى
خود را مى‏برد و مشغول كار خود مى‏شد.

 يك شب جوانهاى ده براى تفريح،
شخصى را مرده‏وار در تابوت خوابانده و پينه دوز را اجير كردند تا صبح در كنارش
كشيك بدهد.

 پينه دوز طبق معمول خويش،
وسائل كارش را آورده مشغول كار شد كه تا صبح خوابش نبرد. نيمى از شب گذشته بود، با
خود به زمزمه افتاد و شروع به خواندن يك تصنيف قديمى كرد.

 مرده قلابى سر از تابوت بلند
كرده گفت: رسم نيست كه بالاى سر مرده تصنيف بخوانند!

 پينه دوز گفت: مرده هم رسم
نيست كه در كار زنده‏ها فضولى كند. معلوم مى‏شود درست نمرده‏اى بگذار خلاصت كنم!
فوراً با مشته آهنى خود بر سر او كوبيد و او را از زندگى رهانيد!! رفقاى او كه صبح
به ديدنش آمدند، با جسد مرده واقعى رفيقشان برخورد كردند و پى به نتيجه شوخى
بى‏مزه شان بردند.

 

 من
ديوانه نيستم!

 روزى هيتلر براى بازديد
ديوانگان به تيمارستان رفته بود. تمام ديوانگان با لباس سفيد در يك خط ايستاده و
همه در كمال ادب – همانطور كه قبلا تعليم ديده بودند – به هيتلر سلام دادند. ولى
در آخر صف يك نفر اصلاً سلام و اداى احترام نكرد.

 هيتلر خودخواه كه از اين مرد
ديوانه و لجوج سخت ناراحت و عصبانى شده بود، فرياد زد: احمق! چرا احترام
نمى‏گذارى؟

 آن مرد يكقدم جلو گذاشت و گفت:
قربان! ببخشيد، من مثل اينها ديوانه نيستم، من پرستارم!

 زيره به كرمان

 شركت انگليسى “پرمافلكس”
سالانه معادل 50000 پوند نفت به صورت “بنزين فندك” به كشورهاى عربى نفت‏خيز حوزه
خليج فارس، صادر مى‏كند.

 

 چرا برج
“پيزا” كج است؟

 در سال 1174 هنگامى كه معمار
ايتاليايى به نام “بونانو” ساختن برج معروف “پيزا” را آغاز كرد، يك اشتباه
محاسباتى در پى برج مرتكب شد و عمق پى را فقط 3 متر در نظر گرفت. در اواسط كار، به
علت جابجايى قشرهاى خاك، ساختمان نيمه تمام برج انحراف پيدا كرد و كار تعطيل شد.

 در سال 1350 كار تكميل برج از
سر گرفته شد و سعى گرديد كه طبقات فوقانى با خط عمود طراز باشد و از انحناء قبلى
پيروى نكند تا بتوان مركز ثقل برج را تعديل كرد.

 امروزه اين برج حدود 5 متر
نسبت به خط عمود، انحراف دارد و سالانه 8 ميلى متر بر انحراف آن افزوده مى‏شود.

 

 بانك و
بالنگ

 روزى در مجلسى شوراى ملى، سخن
از تشكيل بانك به ميان آمد. يك نفر محسنات آن را ذكر مى‏نمود و مى‏گفت: لذت و
منافع بانك براى ايرانى مجهول است؛ هر جا كه تخم او را كاشته‏اند، اهالى آنجا ثمر
او را مى‏دانند.

 يكى از وزرا كه گويى در خواب
بود، بيدار شد و گفت: گمان ندارم بالنگ ما از بانك فرنگى‏ها بهتر نباشد! چه عيب
دارد؟ بادنجان سرخ (گوجه فرنگى) را كاشتيد، خورديم بد چيزى نيست! بالنگتان را هم
بياوريد، بكاريد، ما مى‏خوريم!!

 

 خليفه و
زاهد قلابى

 شخصى براى طلب حكومت ناحيه‏اى
از عراق بر خليفه وارد شد، در حالتى كه آثار زهد و تقوا از او نمايان و بر پيشانيش
آثار سجود به مثل كوهان زانوى شترى نمودار بود.

 بعد از اظهار مطلب، خليفه از
او سؤال كرد كه اين چيست بر پيشانيت؟

 گفت: اثر سجود است!

 خليفه گفت: اين حايل است بين
تو و اين عمل كه خواهان آن هستى، به جهت آنكه اگر از كثرت عبادت و خداپرستى شده
است، پس روا نيست ترا از خداوند مشغول داريم، و اگر براى ما كرده‏اى، سزاوار نيست
كه فريب و خدعه تو بر ما اثر كند.

 آن شخص منفعل شده، نوميدانه از
مجلس بيرون رفت.

 

 شكم سير

 پروفسور” پاستور والرى
رادو” مى‏گويد:

 “كسانى كه با شكم سير غذا
مى‏خورند، معمولاً بيشتر از خودشان، پزشكان را سير مى‏كنند”.

 ازدواج

 سقراط به جوانى كه قصد ازدواج
داشت چنين مى‏گفت:

 دوست من! ازدواج چيز خوبى است.
اگر زن خوبى نصيبت شود، سعادتمند مى‏شوى و اگر زن خوبى نصيبت نشود، مثل من فيلسوف
خواهى شد!

 

 واحد
شمارش

 اصله: درخت و چوب والوار

 باب: دكان، خانه.

 تخته: قالى و پتو و فرش

 توپ: پارچه

 جلد: كتاب

 جفت: كفش، جوراب، دستكش

 دست: لباس، مبل و ظرف به
تعداد معين

 حلقه: اشياء گرد، چاه

 دانه: اشياء قابل شمارش
مثل گردو و مداد

 برگ: كاغذهاى جلد نشده

 رأس: جانوران اهلى

 رشته: اشياء نوار مانند (كمربند،
گردنبند)، قنات

 دسته: گل و گياه

 عراده: اسلحه سنگين
چرخ‏دار

 فروند: وسايل نقليه هوايى
و دريايى

 فقره: اسناد پرداختنى

 قطعه: عكس، شعر، زمين

 قواره: زمين و لباس

 نسخه: كتاب، روزنامه، مجله

 نفر: انسان

 قطره: اشك، خون و بعضى
مايعات

 تير: فشنگ

 قبضه: از چاقو تا مسلسل

 

 اگر من
به جاى تو بودم

 وقتى اسكندر، آسياى صغير را
گرفت و در ايسوس، داريوش سوم را شكست داد و زن و دختر و مادر داريوش را اسير كرد و
صور را گرفت و مصر را زير مهميز كشيد و عازم فتح بابل شد، نامه‏اى از دارا به او
رسيد كه به اين شرايط تكليف صلح به اسكندر كرد: دختر خود را به زنى به اسكندر
مى‏دهد، ده هزار تالان براى باز خريد اعضاء خانواده سلطنتى مى‏پردازد و ممالك را
كه از فرات تا بحرالجزائر است، به اسكندر وامى‏گذارد.

 اسكندر بر اثر اين نامه، مجلسى
از سرداران خود بياراست و نامه را خواند. “پارمن‏يون” گفت: اگر من به جاى تو بودم،
اين نامه را مى‏پذيرفتم!

 اسكندر جواب داد: اگر من هم به
جاى تو بودم، مى‏پذيرفتم.

 درس زد و خورد

 شبلى كه از علماى عامه است درس
نحو مى‏خواند. استادش گفت: بخوان: ضَرَبَ زيدٌ عمرواً.

 پرسيد: به چه جهت زيد، عمرو را
زد؟!

 استاد گفت: نه، اين مثال است،
مى‏خواهم تو بفهمى.

 شبلى برخاست. استاد گفت: به
كجا مى‏روى؟

 گفت: نمى‏خواهم علمى را بخوانم
كه از همين اول با زد و خورد شروع مى‏شود!!

 

 كرامت
عبدالسلام بصرى

 عبدالسلام بصرى از اكابر صوفيه
است و مريدانش اعتقادات عجيبى درباره او داشتند. شيخ نيز در حيله كوتاهى نمى‏كرد و
هر روز ادعائى نو مى‏نمود – مانند بسيارى از ديگر از صوفيان كه براى آنان كرامت
نقل مى‏كنند و متاسفانه در مجلات و كتابها و روزنامه‏هاى ما هم از آنان به بزرگى!
ياد مى‏شود – و مريدان نادان مى‏پذيرفتند.

 روزى شيخ عبدالسلام در جامع
بصره مشغول نماز بود. ناگاه در ميان نماز گفت: چخ! چخ! پس از نماز از او پرسيدند،
چه بود؟ گفت: در حالت نماز سگى را ديدم كه به خانه كعبه رفت، به اين آواز او را از
مسجد الحرام بيرون كردم. مريدان از اين قضيه بسيار تعجب كردند و به دست و پاى او
افتادند و مزيد بر اعتقاد و ارادت ايشان شده، اين كرامت را به مجالس نقل مى‏كردند.

 يكى از اين مريدها براى زن خود
نقل كرد: زن گفت: شيخ را به خانه خود دعوت نما تا در اينجا طعام صرف نمايد و من هم
به زيارتش مشرف گردم. مرد به نزد شيخ رفت و استدعاى زن را رسانيد. شيخ قبول كرد و
روزى را مقرر داشت.

 روز موعود با جمعى از مريدان
به خانه اين مريدش آمد. زن چون طعام فرستاد؛ نزد هر كس يك خوان بگذارد و در آن
خوان يك ظرف چلو و يك مرغ بريان بالاى آن، مگر در خوانى كه نزد شيخ گذارند؛ مرغ را
به زير چلو كرده بود. شيخ راگمان رسيد كه براى او مرغ نگذارده‏اند.

 صاحب خانه او را گفت: چرا غذا
نمى‏خوريد؟ گفت: در خوان همه مرغ گذارده‏اى مگر در خوانى كه در نزد من است.

 زن از پشت پرده دست برد و از
زير چلو، مرغ را بيرون آورده گفت:

 كسى كه در مسجد بصره در وسط
نماز سگ را مى‏بيند كه در خانه كعبه داخل شده، چگونه يك مرغ را در زير نيم بند
انگشت چلو نمى‏بيند؟!!

 شيخ از اين كيفيت خجل شد و
اغلب مريدهايى كه در آن مجلس بودند، از او برگشتند ولى امروز پس از صدها سال هنوز
نابخردان جاهل، از او و امثال او كرامات! نقل مى‏كنند.

 اقسام واعظان

 احمد سمرقندى دانشمندى عارف
بود و در مقصورة هرات وعظ مى‏گفت و همه علما و عرفاى هرات به مجلس او حاضر
مى‏شدند. روزى در ميان وعظ گفت:

 واعظان دوقسم‏اند:

 اول – آن كه به همگى روى در حق
دارند و پشت بر خلق و باعث ايشان بر وعظ گفتن، اعلاء كلمه حق است و اكمال شفقت و
رأفت بر خلق، پس ايشان دائم وعظ گويند و تعطيل جايز ندارند.

 دوم – آنان‏اند كه به همگى روى
در خلق دارند و پشت بر حق و غرض ايشان از وعظ گفتن، جمع حُطام دنيوى و طلب جاه و
خودنمائى است. پس اين طايفه نيز دائم وعظ گويند و تعطيل روا ندارند.

 در واقع من از قسم اول نيستم
كه به همگى روى خود در حق داشته باشم، بلكه دواعى نفس من بسيار است و در وعظ خود
اغراض فاسده دارم و در نفس الامر از قسم دوم نيستم زيرا كه در وعظ گفتن، نيتهاى
صالح نيز دارم و همت بر صدق حال و مقال مى‏گمارم، پس من گاهى وعظ مى‏گويم و گاهى
تعطيل مى‏نمايم.

 

 سلام
عريان

 “سائل نهاوندى” پس از
سالها توقّف در همدان، قصد مراجعت به وطن كرد. از قضا نزديك به شهر خود كه رسيد،
دزدان، اموال او را بردند و خود او را نيز عريان كرده حتى لباسهايش را نيز به غارت
گرفتند.

 وقتى خويشاوندان او كه به
استقبالش آمده بودند، سبب عريان بودنش را پرسيدند گفت:

 چون از شهر همدان، شهر بابا
طاهر عريان، آمده‏ام بهتر اين ديدم كه سلام او را عريان به شما برسانم.

 

 برنجش
دهيد نه رنج

 پيرزنى مرجمك نام نزد قائم
مقام فراهانى رفت و از او درخواست عدس كرد. او به انبار دولت عبارت ذيل را نوشت و
به دست آن زن داد كه خود برود و تقاضايش را تحويل انباردار بدهد:

 “ارزنى آمد مرجمك نام، ماش
فرستاديم، نخود آمد، برنجش دهيد نه رنج”

 ارزنى ) اگر زنى

 ماش ) ما او را

 نخود – نه خود

 اى روى تو

 اى روى تو نوربخش خلوتگاهم

 ياد تو فروغ دل ناآگاهم

 آن سرو بلند باغ زيبائى را

 ديدن نتوان با نظر كوتاهم

 در جستن وصل تو

 چون آتش سوداى تو جز دود
نداشت

 مسكين دل من اميد بهبود
نداشت

 در جستن وصل تو بسى كوشيدم

 چون بخت نبود، كوششم سود
نداشت

 “انورى”

 

 … كه
مپرس

 ياد دارم به نظر خط غبارى
كه مپرس

 سايه كردست به من ابر
بهارى كه مپرس

 كرده‏ام عهد كه كارى
نگزينم جز عشق

 بى‏تامل زده‏ام دست به
كارى كه مپرس

 من نه آنم كه خورم بار دگر
بازى چرخ

 خورده‏ام زين قفس تنگ
فشارى كه مپرس

 غنچه چينان گلستان جهان را
صائب

 هست در پرده دل باغ و
بهارى كه مپرس

 “صائب تبريزى”

 

 اين
را… آن را

 رفتيم من و دل دوش
ناخوانده به مهمانش

 دزديده نظر كرديم در حسن
درخشانش

 مدهوش رخش شد دل، مفتون
لبش شد جان

 اين را بگرفت اينش آن را
بربود آنش

 “فيض كاشانى”

 

 دامن
پاك

 هر نشان كز خون دل بر دامن
چاك من است

 پيش اهل دل، دليل دامن پاك
من است

 عشق تو بگرفت بالا تا دل و
جانم بسوخت

 آرى اين آتش بلند از خار و
خاشاك من است

 “جامى”

 

 تو به
جاى ما

 دل و جان ز تن برون شد، تو
همان به جا نشسته

 شده ما زخويش بيرون، تو به
جاى ما نشسته

 زغم زمانه ما را، نفتد،
گره بر ابرو

 كه ز راه عشق، گردى، به
جبين ما نشسته

 “اديب الممالك فراهانى”

 

 غم عشق

 گفتم نگرم روى تو، گفتا به
قيامت

 گفتم روم از كوى تو، گفتا
به سلامت

 گفتم چه خوش از كار جهان
گفت غم عشق

 گفتم چه بود حاصل آن، گفت
ندامت

 “هاتف اصفهانى”

 

 كارت ويزيت

 روزى يكى از اشخاص از خود
راضى، “ولتر” نويسنده شهير فرانسوى به ديدنش رفته بود. برخلاف انتظار ديد كه وضع
اطاق ولتر بسيار درهم و آشفته و گرد وخاك زيادى روى ميز تحريرش نشست است.

 از فرط ناراحتى با انگشت خود
روى همان ميز گرد آلود نوشت “احمق” و رفت.

 فرداى آن روز تصادفاً ولتر را
در خيابان ديد و گفت: ديروز خدمت رسيدم، تشريف نداشتيد.

 ولتر با نگاهى فيلسوفانه گفت:
بله! كارت ويزيت شما را روى ميز تحرير ديدم!

 

 ‌هاشم و عبد شمس

 نوشته‏اند كه براى عبد مناف (نياى
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم) دو پسر دوقلو، متولد شدند كه پيشانى و يا
پشت آنها به هم پيوستگى داشت. پس با شمشير آن دو را از هم جدا ساختند؛ يكى را‌هاشم
و ديگرى را عبدالشمس نهادند.

 يكى از خردمندان عرب چون اين
بدانست گفت: در ميان فرزندان اين دو پسر، جز با شمشير هيچ كارى فيصله نخواهد يافت
و چنان نيز شد؛ زيرا عبدالشمس پدر اميّه بود و اولاد او هميشه با فرزندان‌هاشم از
درِ دشمنى و كينه وارد شدند چنانكه ابوسفيان يا حضرت رسول مكرّر جنگ نمود و معاويه
با حضرت امير و و…

 

 مردانگى و مهمان نوازى

  در سال 322 هجرى قمرى، معز الدوله احمد بن بويه به فرمان برادر، به
گرفتن “كرمان” ماموريت يافت. بدينسان امير على بن الياس، حاكم كرمان را با قوايش
محاصره كرد. امير على در روز مردانه مى‏جنگيد و داد مردى مى‏داد، و شب هنگام، براى
ديالمه طعام مى‏فرستاد.

 معزالدوله پيغام داد كه اگر با
ديالمه دشمنى، غذا فرستادن سزاوار تو نيست و اگر دوستى چرا جنگ مى‏كنى؟

 امير على پاسخ داد: چون در روز
دشمنى مى‏كنيد و سر جنگ داريد، از روى غيرت، در دفع شما به جان مى‏كوشم و در شب
چون غريب و مهمانيد به لقمه نانى كه در دسترس است، خدمت مى‏كنم.

 معزالدوله از مردانگى و مهمان
نوازى اميرعلى خجل شده، از محاصره كرمان دست برداشت.

 

 جان دگرم بخش

  از ضعف به هر جا كه
نشستيم وطن شد

 وز گريه به هر سو كه
گذشتيم چمن شد

 جان دگرم بخش كه آن جان كه
تو دادى

 چندان زغمت خاك به سر ريخت
كه تن شد

 (طالب آملى)

 

 برگرديد كه روز كار برگشت

 ابن مقله وزير خوشنويس و مقرّب
درگاه خليفه غاصب عبّاصى “الراضى بالله” بود. راضى را نظر به تهمتى كه ساعيان به
ابن مقله زدند، از وى ناراضى گرديد و او را از وزارت خلع و دستور دارد دست راستش
را قطع كردند!!

 ابن مقله به ناچار خانه‏نشين
گرديد. در مدت خانه نشينى او، يك نفر از دوستان سابقش، حالى از او نمى‏پرسيد با
اينكه خانه او پيوسته از جمعيّت موج مى‏زد و هيچ وقت خالى نمى‏شد!

 سرانجام بر راضى ثابت شد كه او
جرمى نداشت و بر او افترا بسته‏اند؛ امر كرد سعايت كنندگان را اعدام كردند و او را
بر سر شغل سابق خود باز گرداند.

 ابن مقله اين دو بيت را بر سر
در خانه‏اش نوشت:

 تحالف الناس والزمان

 فحيث كان الزمان كانوا

 يا ايها المعرضون عينى

 عودوا فقد عاد الزمان

 يعنى: مردم با زمانه پيمان
بسته‏اند كه هر جا آن باشد، اينها هم باشند. پس اى آنان كه از من روى گردانيديد،
باز گرديد كه روزگار برگشت!

 

 ارزش حكومت

 عبدالله بن عباس گويد: وقتى
اميرالمؤمنين(ع) به جنگ جمل مى‏رفت، دزدى قار بر آن حضرت وارد شدم، ديدم كفش پاره
خود را وصله مى‏زند.

 حضرت از من پرسيد: ارزش اين
نعلين نزد شما چقدر است؟

 گفتم: هيچ ارزش ندارد.

 فرمود: به خدا قسم اين نعلين
در نظر من با ارزش‏تر است از حكومت كردن بر شما مگر آنكه حقى را برپا نمايم يا
باطلى را از سر مردم دفع كنم.

 

 انيشتين و ميزبان بى‏سواد

 يك روز “انيشتين” رياضى دان
معروف و صاحب فرضيه نسبى، در خانه يكى از تاجران مهمان بود. ميزبان كه هيچ اطلاعى
از رياضيات عالى نداشت، از انيشتين خواهش كرد كه به طور ساده و مختصر فرضيه نسبى
را برايش شرح دهد.

 انيشتين گفت: اين موضوع را
نمى‏توان ساده و مختصر بيان كرد و چون ميزبان اصرار ورزيد، انيشتين گفت: بسيار
خوب، سعى مى‏كنم ضمن حكايتى آن را عرض كنم:

 يك روز من با يكى از دوستان
خود – كه نابيناى مادرزادى بود – صحبت مى‏كرديم و ضمن گردش گفتم: اى كاش در اينجا
قدرى شير پيدا مى‏كرديم و مى‏خورديم:

 رفيق نابينايم گفت: شير! من
شير را وقتى مى‏خورم مى‏شناسم! اما مشخصات آن را پيش از خوردن نمى‏دانم.

 گفتم: شير مايعى است سفيد رنگ!

 گفت: مايع را مى‏دانم، اما
سفيد را نفهميدم.

 گفتم: سفيد؛ رنگ برف، رنگ پَر
غاز است.

 گفت: پَر نمى‏دانم چيست! اما
غاز كدام است؟

 گفتم: غاز حيوانى است كه گردنش
كج است!

 گفت: گردن مى‏دانم چيست، اما
كج چه شكلى است؟

 اينجا ديگر حوصله‏ام سر رفت،
دست او را گرفته و راست نگهداشتم و گفتم: اين كج است!

 آن وقت دوست نابينايم گفت:
حالا فهميدم كه مقصود از شير چيست!!

 

 من هم همينطور!

 چند كودك با يكديگر مشغول بازى
بودند. ناگهان زنى از دور پيدا شد و كودكى را از آن ميان صدا كرد و لحظه‏اى چند با
كودك نجوا كرد.

 پس از آن كه كودك بازگشت، هم
بازى‏هاى او اصرار كردند كه از صحبت او با آن زن، مطّلع شوند و به دور او حلقه
زدند.

 كودك از آنها پرسيد: آيا شما
مى‏توانيد يك راز مهمّى را پيش خود نگهداريد؟

 همه با صداى بلند فرياد
زدند:آرى! آرى!

 كودك گفت: من هم همينطور!

 

 هر كسى در عشق تازد

 هر كه دارد درد عشقى ياد
درمان كى كند؟

 هيچ عاقل عيش خود را
ماتمستان كى كند؟

 هر كسى در عشق تازد، عشق
او را سر شود

 وآنكه عشقش شد به سامان
فكر سامان كى كند؟

 “فيض كاشانى”

 

 از درد رو متاب

 هر بلبلى كه زمزمه بنياد
مى‏كند

 اول مرا به برگ گلى ياد
مى‏كند

 از درد رو متاب كه يك قطره
خون گرم

 در دل هزار ميكده ايجاد
مى‏كند

 “صائب تبريزى”

 

 مدرس يزدى و حاكم يزد

 مرحوم ميرزا محمد على مدرس
يزدى از روحانيون بنام يزد در دوران فتحعلى شاه بود. شاهزاده محمد على ميرزا پسر
فتحعلى شاه – كه حاكم يزد بود – به او ارادت داشت. بد خواهان به گوش او رسانده
بودند كه مدرس يزدى اعتقاد درستى ندارد، زيرا گفته است:

 از آن شيرى كه در پستان
تاك است

 اگر با كودكى نوشم چه باك
است

 حاكم، مدرس را طلبيد و گفت:
آيا اين شعر از شما است؟

 مدرس پاسخ داد: آرى! ولى شعر
قبل و بعد آن را نشنيده‏ايد. و آن وقت ارتجالاً چند بيت ديگر سرود و با بيتى كه
حاكم شنيده بود خواند، و حاكم را به ارادت سابق خود واداشت:

 شبى دردى كشى با پارسايى

 سخن رندانه راندى تا به
جايى

 از آن شيرى كه در پستان
تاك است

 اگر با كودكى نوشم چه باك
است

 جوابش داد داناى سخن سنج

 كه مستى راحتت بخشد به هر
رنج

 ولى آن مى كه خوشتر ز
انگبين است

 مزاجش “لذة للشاربين” است

 

 دزد و اسكندر

 اسكندر به كشتن دزدى فرمان
داد. دزد گفت: من در اين كار كه كردم، قلبم راضى نبود.

 اسكندر گفت: در كشته شدن تو
نيز قلبت راضى نباشد!

 

 دلدارى

 شخصى در آب افتاده دست و پا
مى‏زد و با فرياد و فغان، استمداد و طلب يارى مى‏كرد.

 شخصى از آنجا مى‏گذشت، پرسيد:
چرا اينقدر داد و فرياد مى‏كنى؟

 گفت: شنا ندانم.

 گفت: خدا پدرت را بيامرزد: من
هم شنا نمى‏دانم و اينقدر فرياد نمى‏زنم!

 

 چه مى‏كارى؟

 مسعود رمّال در راه به شاه
مجدالدين رسيد، پرسيد: چه مى‏كارى؟

 گفت: چيزى نمى‏كارم كه به كار
آيد.

 گفت: پدرت نيز هم چنين بود،
هرگز چيزى نكاشت كه به كار آيد!

 

 دو منجم ماهر

 جوحى گفت: من و مادرم هر دو
منجم ماهريم كه در حكم ما خطا واقع نمى‏شود.

 گفتند: اين دعوى بزرگ است، از
كجا مى‏گويى؟

 گفت: از آنجا كه چون ابرى
برآيد، من مى‏گويم: باران خواهد آمد و مادرم گويد: نخواهد آمد! البته يا آن شود كه
من گويم يا آن شود كه او بگويد!!

 

 

 

 برهان قاطع

 طاسى از حمام بيرون آمد. كلاهش
را دزديده بودند. با حمامى ماجرا مى‏كرد.

 حمامى گفت: تو اينجا آمدى كلاه
نداشتى!

 طاس گفت: اى مسلمانان! آخر اين
سر از آن سرها است كه بى‏كلاه براه توان برد؟

 

 قيامت است نه قامت

 اين كه تو دارى قيامت است
نه قامت

 وين نه تبسّم كه معجز است
و كرامت

 هر كه تماشاى روى چون قمرت
كرد

 سينه سپر كرد پيش تير
ملامت

 “سعدى”

 

 خرّم از او است

 خاطرم با همه تيغ ستمش
خرّم از او است

 كه گرم زخم از او مرهم
زخمم هم از او است

 گر چه هر لحظه جفائى رسد
از دوست وليك

 هم بما از سر رأفت نظرى هر
دم از او است

 “وفاى نورى”

 

 موعظه خداوند

 خداوند به حضرت موسى(ع) خطاب
فرمود:

 موسى! من سه كار نسبت به تو
كردم، تو نيز در مقابل، سه عمل انجام ده.

 گفت: آنها چيست؟

 فرمود: من نعمت‏هاى فراوان
بى‏منّت به تو دادم، تو هم اگر به كسى چيزى دادى، منّت مگذار.

 من عذر و توبه تو را مى‏پذيرم
هر چند نافرمانى بسيار كرده باشى، تو نيز عذر جفاكاران را بپذير.

 من عمل فردا را امروز نخواهم،
تو هم، امروز روزى فردا نخواه.

 

 آواز خوش

  مؤذنى بانك مى‏گفت و مى‏دويد. پرسيدند: چرا مى‏دوى؟ گفت: مى‏گويند آواز
تو از دور خوش است.

 

 

  امثال و حكم

  درويش و غنى بنده اين خاك
درند

 وآنان كه غنى‏ترند،
محتاج‏ترند.

 (سعدى)

 آنچه اندر آيينه بيند جوان

 پير اندر خشت بيند بيش از
آن

 (مولوى)

 از اين در كآمدى نوميد
برگرد

 خبر ده تا نكوبم آهن سرد

 (؟؟ و رامين)

 عيب

گفته‌ها و نوشته‌ها

 

برترى انسان

 عبداللّه بن سنان از امام صادق
عليه السلام پرسيد: آيا ملائكه افضلند يابنى‏آدم؟

 امام صادق(ع) فرمود:
اميرمؤمنان(ع) فرموده است: خداوند، ملائكه را از عقل بدون شهوت، بيافريد و
چهارپايان را از شهوت بدون عقل و بنى‏آدم را از هر دو (عقل و شهوت).

 پس آن كس كه عقلش بر شهوتش
چيره گردد، او افضل از ملائكه به شمار مى‏رود، و آن كه شهوتش بر عقلش غالب گردد،
پست‏تر از چهارپايان است!

 (بحارالانوار، ج60، ص299)

 

 ديوانه حكيم

 نصربن احمد سامانى، به شكار
مى‏رفت و سگى قلاده به گردن با خود همراه مى‏برد. بر كنار گورستان، ديوانه‏اى ديد.

 وزير خود را گفت: با وى
مطايبه‏اى (شوخى‏اى) كنيم.

 گفت: مبادا بى‏ادبى كند.

 گفت: باكى نيست.

 پيش راند و گفت: اى ديوانه!
اين سگ بهتر است يا تو؟

 گفت: سگ، هرگز نافرمانى خدا
نكند، پس اگر من و تو فرمان بريم، از سگ بهتريم، و اگر نافرمانى كنيم، سگ بر من و
تو شرف دارد.(لطايف الطوايف)

 

 خلاصه علوم

  روزى دانشمندى، به شبانى رسيد و گفت: چرا علم نياموزى؟

 شبان گفت: آنچه خلاصه
علمهاست آموخته‏ام.

 دانشمند گفت: چه
آموخته‏اى؟ بازگوى.

 گفت: خلاصه علمها پنج چيز است:

 يكى آن كه تا راست سپرى نشود،
دروغ نگويم.

 دوم تا حلال سپرى نشود، حرام
نخورم.

 سوم تا از عيب خود فارغ نيايم،
عيب ديگران نجويم.

 چهارم تا روزى خداى عزوجل سپرى
نشود، به درِ هيچ مخلوق نروم.

 پنجم تا پاى در بهشت ننهم، از
مكر نفس و شيطان غافل نباشم.

 دانشمند گفت: تمامت علوم،
تو را حاصل است. هر كه اين پنج خصلت بدانست، از كتب علم و حكمت مستغنى گشت.

 (جوامع الحكايات)

 

 سخن
آموختن

 

 مدتى مى‏بايدت لب دوختن

 وز سخن دانان سخن آموختن

 تا نياموزد نگويد صد يكى

 ور بگويد، حشو گويد بى شكى

 (مولوى)

 

 × × × ×
× × × × × ×

 لقمه مشتبه

 لقمه كامد از طريق مشتبه

 خون‏خور وخاك و برآن دندان
منه

 كان ترا در راه دين مفتون
كند

 نور عرفان از دلت بيرون
كند

 (شيخ بهايى)

 

 

 

 

 ايمان و كفر

  آورده‏اند كه چون آفريدگار ايمان را بيافريد، گفت: بار خدايا مرا قوى
كن. او را قوى كرد به حسن خلق و سخاوت و چون كفر را بيافريد، گفت: مرا قوى كن، او
را قوى كرد به بخل و بدخويى.(لطائف الحكمه)

 

 كتاب

 كتاب، گنجى است كه به رنج فراهم
آيد، و فرشته‏اى است كه ابواب سعادت بگشايد.

 كتاب، شجرى است كه اثمارش، قوت
روان است و درختى است كه اوراقش، آيات رحمان.

 كتاب، آموزگارى است كه صحبتش
دولت جان‏پرور است و استادى است، كه سينه‏اش گنجينه‏هاى علم و هنر.

 (كشكول طبسى)

 

 فرهنگ و روان

  ز دانا بپرسيد پس دادگر

 كه فرهنگ بهتر بود يا گهر

 چنين داد پاسخ بدو رهنمون

 كه فرهنگ باشد، زگوهر فزون

 كه فرهنگ آرايش جان بود

 ز گوهر سخن گفتن آسان بود

 (حكيم ابوالقاسم فردوسى)

 

 طبل تهى

  به ايثار مردان سبق
برده‏اند

 نه شب زنده داران دل
مرده‏اند

 كرامت، جوانمردى ونان‏دهى
است

 ملاقات بيهوده، طبل تهى
است

 نخورد از عبادت، بر اين
بى‏خرد

 كه با حق نكو بود، و با
خلق بد

 (سعدى شيرازى)

 

 مريض و طبيب فرنگى

 طبيبى از فرنگ، به ايران آمده
بود و دو كلمه ماشاءالله و ان شاءالله را به خوبى آموخته بود و در هر مجلسى به كار
مى‏برد.

 در يكى از روزها، مريضى از وى
پرسيد: آيا اين مرضِ من، خيلى سخت است و اهميت دارد؟

 گفت: ماشاءالله، ماشاءالله.

 گفت: آيا اين مرض، مرا خواهد
كشت؟

 گفت: ان شاءالله، ان شاءالله. (هزار
و يك حكايت)

 

 

 ماجراى سريحان

 در محفلى از اهل لغت و ادب، از
برخى اسامى و كلمات، سخن رانده شد. اديب مآبى كه در آن جا حضور داشت.

 گفت: سريحان، نام آن گرگى است
كه يوسف را خورد.

 گفتندش: حضرت يوسف را گرگ
نخورد.

 گفت: پس اسم آن گرگى است كه
حضرت يوسف را نخورد.

 سخن بليغ

 آورده‏اند كه روزى، مأمون از
حسن بن سهل پرسيد:

 بلاغت در كلام چيست؟

 وى گفت: مافهمته العامه، و
رضيته الخاصه؛ بلاغت آن است كه عوام بفهمند و خواص بپسندند.

 

 

  من دزدم يا تو؟

  دزدى به خانه‏اى رفت، هيچ نيافت، ناگاه در گوشه خانه قدرى آهك ديد،
چنين پنداشت كه آرد است؛ دستار خود را كه ارزشى داشت در ميان خانه پهن كرد و رفت
كه دامنى آرد بياورد و در دستار بريزد.

 در آن وقت، صاحب خانه، آهسته
دستارش را بدزديد. دزد چون ديد آهك است و آرد نيست، برگشت كه دستار خود را بردارد،
ديد نيست و آن را برده‏اند. قدم گذاشت كه از خانه بيرون رود و فرار كند، صاحب خانه
فرياد كشيد كه: آى دزد! آى دزد! بگيريد او را.

 دزد يقه صاحب خانه را گرفت و
گفت:

 انصاف بده، در اينجا من دزدم
يا تو؟!

 

 حكم سردارى!

 در ساليان پيش كه “نايب
حسين” ياغى معروف كاشان، براى خود حكومتى تشكيل داده و مشغول چپاول مردم بود، حاكم
تهران تلگرافى براى فرزند وى يعنى “ماشاءالله خان” بدين مضمون ارسال داشت:

 ماشاءالله خان به اين نيت كه
از طرف حكومت مركزى به وى مقام سردارى خواهند داد، به تهران رفت ولى هنگامى كه
وارد تهران شد، به دستور حاكم او را گرفته و فى الفور به دار كشيدند.

 يكى از ياران حاكم به وى گفت:
مگر شما سوگند ياد نكردى كه به محض ورود ماشاءالله خان او را سر دار كنى؟

 حاكم خنديد و گفت: چرا! و به
اين قول هم عمل كردم. اگر ماشاءالله خان قدرى درايت داشت متوجه مى‏شد كه منظور از
حكم ما، بر سر دار كردن اوست نه سردار كردن!!

 

 خليفه
خسيس و شاعر بدبخت

 ابودلامه با قصيده‏اى بلند،
منصور را ستود. منصور به ربيع كه حاجب او بود نوشت كه سه هزار درهم به او بدهد. و
اين نوع سخاوت كه از منصور عباسى هيچ كس نديده بود، مايه حيرت و اعجاب ابودلامه شد
زيرا منصور سخت لئيم و خسيس بود.

 از آن روز به بعد، ابودلامه از
ربيع مطالبه پول مى‏كرد و ربيع، او را به روز ديگر وعده مى‏داد و آن روز ديگر نيز
نمى‏داد.

 عاقبت ابودلامه عاجز شد و
شكايت به منصور برد و گفت: حاجب حواله‏ات را نمى‏خواند و پولى را كه به رسم صله
دادى، نمى‏دهد.

 منصور پرسيد: كدام پول؟

 ابودلامه گفت: مگر سه هزار
درهم در برابر قصيده‏اى كه برايت سرودم، ندادى؟

 منصور گفت: اگر نوشته مرا
مى‏گوئى، راست است كه نوشتم به تو بدهند تا با آن نوشته تو را پاداشى داده باشم،
اما نگفته‏ام كه پول بدهند!!

 ابودلامه با حيرت گفت: پس
اينكه نوشتى حواله پول نيست؟

 منصور جواب داد: گوش كن تا به
تو بگويم: مگر نه اين است كه تو ابياتى گفتى كه ما را خوش آيد؟

 ابودلامه گفت: آرى!

 منصور گفت: ما هم به پاداش آن
چيزى نوشتيم كه تو را خوش آيد!!

 

 ياران
بد

 نجيب زاده‏اى پس از مرگ پدر،
بر اثر نداشتن تدبير و اشتغال به لهو و لعب، ارث پدر را از دست داد و كارش به
گدائى كشيد.

 روزى عده‏اى از دوستانش، او را
به باغى دعوت كردند، باغبان ديگى از گوشت بار كرد تا براى آنها بپزد و خود پى كارى
رفت. از قضا سگى آمد، گوشت‏ها را خورد و رفت. وقت خوردن چون گوشت را نيافتند آن را
به گردن همان نجيب زاده انداختند او سخت نگران شد و قسم ياد كرد كه من نخورده‏ام ولى
آنها نپذيرفتند او دل شكسته خارج شد و به گوشه‏اى نشست. دايه‏اى داشت، او را
بدانحال ديد، بسته‏اى را نزد او آورد و گفت: پدرت سفارش كرده كه چون پسرم همّت
درستى ندارد و روزى درمانده خواهد شد، پس تو اين بسته را به او بده. وقتى آن بسته
را گشود سه كاغذ در آن يافت كه در هر يك نوشته شده: ده هزار دينار در فلان جا
نهاده‏ام آن را بردار.

 سرانجام پول فراوانى بدست آورد
و دوباره دم و دستگاهى بهم زد. آن دوستان با معذرت خواهى و چاپلوسى دوباره اطرافش
گردآمدند.

 روزى در باغى جشنى برپا ساخت و
آنها را به آنجا دعوت كرد. و قبلاً دستور داده بود چند سنگ را با الماس سوراخ
بكنند و بدانجا بياورند. آن دوستان با تعجب پرسيدند: چه كسى اينچنين سنگ‏ها را
سوراخ كرده و حكمت اين كار چيست؟

 پاسخ داد: در زمان پدرم مرد
عربى چند مورچه همراه خود آورده بود و آنها سنگ سوراخ كردند!! گفتند: همينطور است!
ما هم شنيده بوديم. نجيب زاده گفت: آن روز براى اندكى گوشت هر چه قسم خوردم از من
باور نكرديد اما امروز سخنى به اين دروغى كه با هيچ عقلى نمى‏گنجد، بر زبانم جارى
مى‏شود و همه مرا تصديق مى‏كنيد! شما ياران روز شادى هستيد و بدرد من نمى‏خوريد.
من دوستانى مى‏خواهم كه در هنگام سختى به كارم آيند. و دستور داد همه را با خفت و
خوارى از آن مجلس بيرون راندند.

 

 تب امير

 عربى يكى از روزهاى گرم
تابستان به تب دچار شد. هنگام ظهر عريان شد و بدن خود را روغن ماليد و سپس زير نور
خورشيد، روى ريگهاى داغ، شروع به غلطيدن كرد و گفت: اى تب! حال مى‏فهمى كه چه
بلائى بر سرت آورده‏ام. اى موذى پست فطرت! شاهزادگان و اميران را گذاشته‏اى و به
سراغ من بى‏نوا آمده‏اى؟!

 بهر حال آنقدر در آن حالت به
غلطيدن ادامه داد تا عرق كرد و تب از تن او بيرون رفت.

 روز ديگر از كسى شنيد كه امير
ديشب به تب دچار گشته است. اعرابى گفت: به خدا قسم آن تب را من به سراغ او
فرستادم. اين گفت و پا به فرار نهاد.

 

 ملانصر
الدين و دزد

 ملانصرالدين شبى براى قضاى
حاجت به حياط خانه رفت، ديد دزدى در گوشه خانه ايستاده؛ زن خود را صدا كرد؛ تير و
كمان مرا بياور. وقتى كه آورد، تيرى به سوى دزد رها كرد.

 چون صبح شد، به سراغ دزد آمده،
ديد دزد همان قباى خودش بوده كه زنش شسته و به ميخ آويزان بوده و تير هم به قبا
خورده و آن را سوراخ كرده است. به زنش گفت: برو شكر خدا كن كه خودم در ميان قبا
نبودم وگرنه من بجاى دزد مرده بودم!

 

 نتيجه
شوخى بى‏مزه

 پير مردى پينه دوز بود كه
علاوه بر پينه دوزى هرگاه ميتى شب در مسجد تنها مى‏ماند او را خبر مى‏كردند تا صبح
بالاى سر ميت كشيك بدهد. او هم براى اينكه خوابش نگيرد معمولاً وسائل پينه دوزى
خود را مى‏برد و مشغول كار خود مى‏شد.

 يك شب جوانهاى ده براى تفريح،
شخصى را مرده‏وار در تابوت خوابانده و پينه دوز را اجير كردند تا صبح در كنارش
كشيك بدهد.

 پينه دوز طبق معمول خويش،
وسائل كارش را آورده مشغول كار شد كه تا صبح خوابش نبرد. نيمى از شب گذشته بود، با
خود به زمزمه افتاد و شروع به خواندن يك تصنيف قديمى كرد.

 مرده قلابى سر از تابوت بلند
كرده گفت: رسم نيست كه بالاى سر مرده تصنيف بخوانند!

 پينه دوز گفت: مرده هم رسم
نيست كه در كار زنده‏ها فضولى كند. معلوم مى‏شود درست نمرده‏اى بگذار خلاصت كنم!
فوراً با مشته آهنى خود بر سر او كوبيد و او را از زندگى رهانيد!! رفقاى او كه صبح
به ديدنش آمدند، با جسد مرده واقعى رفيقشان برخورد كردند و پى به نتيجه شوخى
بى‏مزه شان بردند.

 

 من
ديوانه نيستم!

 روزى هيتلر براى بازديد
ديوانگان به تيمارستان رفته بود. تمام ديوانگان با لباس سفيد در يك خط ايستاده و
همه در كمال ادب – همانطور كه قبلا تعليم ديده بودند – به هيتلر سلام دادند. ولى
در آخر صف يك نفر اصلاً سلام و اداى احترام نكرد.

 هيتلر خودخواه كه از اين مرد
ديوانه و لجوج سخت ناراحت و عصبانى شده بود، فرياد زد: احمق! چرا احترام
نمى‏گذارى؟

 آن مرد يكقدم جلو گذاشت و گفت:
قربان! ببخشيد، من مثل اينها ديوانه نيستم، من پرستارم!

 زيره به كرمان

 شركت انگليسى “پرمافلكس”
سالانه معادل 50000 پوند نفت به صورت “بنزين فندك” به كشورهاى عربى نفت‏خيز حوزه
خليج فارس، صادر مى‏كند.

 

 چرا برج
“پيزا” كج است؟

 در سال 1174 هنگامى كه معمار
ايتاليايى به نام “بونانو” ساختن برج معروف “پيزا” را آغاز كرد، يك اشتباه
محاسباتى در پى برج مرتكب شد و عمق پى را فقط 3 متر در نظر گرفت. در اواسط كار، به
علت جابجايى قشرهاى خاك، ساختمان نيمه تمام برج انحراف پيدا كرد و كار تعطيل شد.

 در سال 1350 كار تكميل برج از
سر گرفته شد و سعى گرديد كه طبقات فوقانى با خط عمود طراز باشد و از انحناء قبلى
پيروى نكند تا بتوان مركز ثقل برج را تعديل كرد.

 امروزه اين برج حدود 5 متر
نسبت به خط عمود، انحراف دارد و سالانه 8 ميلى متر بر انحراف آن افزوده مى‏شود.

 

 بانك و
بالنگ

 روزى در مجلسى شوراى ملى، سخن
از تشكيل بانك به ميان آمد. يك نفر محسنات آن را ذكر مى‏نمود و مى‏گفت: لذت و
منافع بانك براى ايرانى مجهول است؛ هر جا كه تخم او را كاشته‏اند، اهالى آنجا ثمر
او را مى‏دانند.

 يكى از وزرا كه گويى در خواب
بود، بيدار شد و گفت: گمان ندارم بالنگ ما از بانك فرنگى‏ها بهتر نباشد! چه عيب
دارد؟ بادنجان سرخ (گوجه فرنگى) را كاشتيد، خورديم بد چيزى نيست! بالنگتان را هم
بياوريد، بكاريد، ما مى‏خوريم!!

 

 خليفه و
زاهد قلابى

 شخصى براى طلب حكومت ناحيه‏اى
از عراق بر خليفه وارد شد، در حالتى كه آثار زهد و تقوا از او نمايان و بر پيشانيش
آثار سجود به مثل كوهان زانوى شترى نمودار بود.

 بعد از اظهار مطلب، خليفه از
او سؤال كرد كه اين چيست بر پيشانيت؟

 گفت: اثر سجود است!

 خليفه گفت: اين حايل است بين
تو و اين عمل كه خواهان آن هستى، به جهت آنكه اگر از كثرت عبادت و خداپرستى شده
است، پس روا نيست ترا از خداوند مشغول داريم، و اگر براى ما كرده‏اى، سزاوار نيست
كه فريب و خدعه تو بر ما اثر كند.

 آن شخص منفعل شده، نوميدانه از
مجلس بيرون رفت.

 

 شكم سير

 پروفسور” پاستور والرى
رادو” مى‏گويد:

 “كسانى كه با شكم سير غذا
مى‏خورند، معمولاً بيشتر از خودشان، پزشكان را سير مى‏كنند”.

 ازدواج

 سقراط به جوانى كه قصد ازدواج
داشت چنين مى‏گفت:

 دوست من! ازدواج چيز خوبى است.
اگر زن خوبى نصيبت شود، سعادتمند مى‏شوى و اگر زن خوبى نصيبت نشود، مثل من فيلسوف
خواهى شد!

 

 واحد
شمارش

 اصله: درخت و چوب والوار

 باب: دكان، خانه.

 تخته: قالى و پتو و فرش

 توپ: پارچه

 جلد: كتاب

 جفت: كفش، جوراب، دستكش

 دست: لباس، مبل و ظرف به
تعداد معين

 حلقه: اشياء گرد، چاه

 دانه: اشياء قابل شمارش
مثل گردو و مداد

 برگ: كاغذهاى جلد نشده

 رأس: جانوران اهلى

 رشته: اشياء نوار مانند (كمربند،
گردنبند)، قنات

 دسته: گل و گياه

 عراده: اسلحه سنگين
چرخ‏دار

 فروند: وسايل نقليه هوايى
و دريايى

 فقره: اسناد پرداختنى

 قطعه: عكس، شعر، زمين

 قواره: زمين و لباس

 نسخه: كتاب، روزنامه، مجله

 نفر: انسان

 قطره: اشك، خون و بعضى
مايعات

 تير: فشنگ

 قبضه: از چاقو تا مسلسل

 

 اگر من
به جاى تو بودم

 وقتى اسكندر، آسياى صغير را
گرفت و در ايسوس، داريوش سوم را شكست داد و زن و دختر و مادر داريوش را اسير كرد و
صور را گرفت و مصر را زير مهميز كشيد و عازم فتح بابل شد، نامه‏اى از دارا به او
رسيد كه به اين شرايط تكليف صلح به اسكندر كرد: دختر خود را به زنى به اسكندر
مى‏دهد، ده هزار تالان براى باز خريد اعضاء خانواده سلطنتى مى‏پردازد و ممالك را
كه از فرات تا بحرالجزائر است، به اسكندر وامى‏گذارد.

 اسكندر بر اثر اين نامه، مجلسى
از سرداران خود بياراست و نامه را خواند. “پارمن‏يون” گفت: اگر من به جاى تو بودم،
اين نامه را مى‏پذيرفتم!

 اسكندر جواب داد: اگر من هم به
جاى تو بودم، مى‏پذيرفتم.

 درس زد و خورد

 شبلى كه از علماى عامه است درس
نحو مى‏خواند. استادش گفت: بخوان: ضَرَبَ زيدٌ عمرواً.

 پرسيد: به چه جهت زيد، عمرو را
زد؟!

 استاد گفت: نه، اين مثال است،
مى‏خواهم تو بفهمى.

 شبلى برخاست. استاد گفت: به
كجا مى‏روى؟

 گفت: نمى‏خواهم علمى را بخوانم
كه از همين اول با زد و خورد شروع مى‏شود!!

 

 كرامت
عبدالسلام بصرى

 عبدالسلام بصرى از اكابر صوفيه
است و مريدانش اعتقادات عجيبى درباره او داشتند. شيخ نيز در حيله كوتاهى نمى‏كرد و
هر روز ادعائى نو مى‏نمود – مانند بسيارى از ديگر از صوفيان كه براى آنان كرامت
نقل مى‏كنند و متاسفانه در مجلات و كتابها و روزنامه‏هاى ما هم از آنان به بزرگى!
ياد مى‏شود – و مريدان نادان مى‏پذيرفتند.

 روزى شيخ عبدالسلام در جامع
بصره مشغول نماز بود. ناگاه در ميان نماز گفت: چخ! چخ! پس از نماز از او پرسيدند،
چه بود؟ گفت: در حالت نماز سگى را ديدم كه به خانه كعبه رفت، به اين آواز او را از
مسجد الحرام بيرون كردم. مريدان از اين قضيه بسيار تعجب كردند و به دست و پاى او
افتادند و مزيد بر اعتقاد و ارادت ايشان شده، اين كرامت را به مجالس نقل مى‏كردند.

 يكى از اين مريدها براى زن خود
نقل كرد: زن گفت: شيخ را به خانه خود دعوت نما تا در اينجا طعام صرف نمايد و من هم
به زيارتش مشرف گردم. مرد به نزد شيخ رفت و استدعاى زن را رسانيد. شيخ قبول كرد و
روزى را مقرر داشت.

 روز موعود با جمعى از مريدان
به خانه اين مريدش آمد. زن چون طعام فرستاد؛ نزد هر كس يك خوان بگذارد و در آن
خوان يك ظرف چلو و يك مرغ بريان بالاى آن، مگر در خوانى كه نزد شيخ گذارند؛ مرغ را
به زير چلو كرده بود. شيخ راگمان رسيد كه براى او مرغ نگذارده‏اند.

 صاحب خانه او را گفت: چرا غذا
نمى‏خوريد؟ گفت: در خوان همه مرغ گذارده‏اى مگر در خوانى كه در نزد من است.

 زن از پشت پرده دست برد و از
زير چلو، مرغ را بيرون آورده گفت:

 كسى كه در مسجد بصره در وسط
نماز سگ را مى‏بيند كه در خانه كعبه داخل شده، چگونه يك مرغ را در زير نيم بند
انگشت چلو نمى‏بيند؟!!

 شيخ از اين كيفيت خجل شد و
اغلب مريدهايى كه در آن مجلس بودند، از او برگشتند ولى امروز پس از صدها سال هنوز
نابخردان جاهل، از او و امثال او كرامات! نقل مى‏كنند.

 اقسام واعظان

 احمد سمرقندى دانشمندى عارف
بود و در مقصورة هرات وعظ مى‏گفت و همه علما و عرفاى هرات به مجلس او حاضر
مى‏شدند. روزى در ميان وعظ گفت:

 واعظان دوقسم‏اند:

 اول – آن كه به همگى روى در حق
دارند و پشت بر خلق و باعث ايشان بر وعظ گفتن، اعلاء كلمه حق است و اكمال شفقت و
رأفت بر خلق، پس ايشان دائم وعظ گويند و تعطيل جايز ندارند.

 دوم – آنان‏اند كه به همگى روى
در خلق دارند و پشت بر حق و غرض ايشان از وعظ گفتن، جمع حُطام دنيوى و طلب جاه و
خودنمائى است. پس اين طايفه نيز دائم وعظ گويند و تعطيل روا ندارند.

 در واقع من از قسم اول نيستم
كه به همگى روى خود در حق داشته باشم، بلكه دواعى نفس من بسيار است و در وعظ خود
اغراض فاسده دارم و در نفس الامر از قسم دوم نيستم زيرا كه در وعظ گفتن، نيتهاى
صالح نيز دارم و همت بر صدق حال و مقال مى‏گمارم، پس من گاهى وعظ مى‏گويم و گاهى
تعطيل مى‏نمايم.

 

 سلام
عريان

 “سائل نهاوندى” پس از
سالها توقّف در همدان، قصد مراجعت به وطن كرد. از قضا نزديك به شهر خود كه رسيد،
دزدان، اموال او را بردند و خود او را نيز عريان كرده حتى لباسهايش را نيز به غارت
گرفتند.

 وقتى خويشاوندان او كه به
استقبالش آمده بودند، سبب عريان بودنش را پرسيدند گفت:

 چون از شهر همدان، شهر بابا
طاهر عريان، آمده‏ام بهتر اين ديدم كه سلام او را عريان به شما برسانم.

 

 برنجش
دهيد نه رنج

 پيرزنى مرجمك نام نزد قائم
مقام فراهانى رفت و از او درخواست عدس كرد. او به انبار دولت عبارت ذيل را نوشت و
به دست آن زن داد كه خود برود و تقاضايش را تحويل انباردار بدهد:

 “ارزنى آمد مرجمك نام، ماش
فرستاديم، نخود آمد، برنجش دهيد نه رنج”

 ارزنى ) اگر زنى

 ماش ) ما او را

 نخود – نه خود

 اى روى تو

 اى روى تو نوربخش خلوتگاهم

 ياد تو فروغ دل ناآگاهم

 آن سرو بلند باغ زيبائى را

 ديدن نتوان با نظر كوتاهم

 در جستن وصل تو

 چون آتش سوداى تو جز دود
نداشت

 مسكين دل من اميد بهبود
نداشت

 در جستن وصل تو بسى كوشيدم

 چون بخت نبود، كوششم سود
نداشت

 “انورى”

 

 … كه
مپرس

 ياد دارم به نظر خط غبارى
كه مپرس

 سايه كردست به من ابر
بهارى كه مپرس

 كرده‏ام عهد كه كارى
نگزينم جز عشق

 بى‏تامل زده‏ام دست به
كارى كه مپرس

 من نه آنم كه خورم بار دگر
بازى چرخ

 خورده‏ام زين قفس تنگ
فشارى كه مپرس

 غنچه چينان گلستان جهان را
صائب

 هست در پرده دل باغ و
بهارى كه مپرس

 “صائب تبريزى”

 

 اين
را… آن را

 رفتيم من و دل دوش
ناخوانده به مهمانش

 دزديده نظر كرديم در حسن
درخشانش

 مدهوش رخش شد دل، مفتون
لبش شد جان

 اين را بگرفت اينش آن را
بربود آنش

 “فيض كاشانى”

 

 دامن
پاك

 هر نشان كز خون دل بر دامن
چاك من است

 پيش اهل دل، دليل دامن پاك
من است

 عشق تو بگرفت بالا تا دل و
جانم بسوخت

 آرى اين آتش بلند از خار و
خاشاك من است

 “جامى”

 

 تو به
جاى ما

 دل و جان ز تن برون شد، تو
همان به جا نشسته

 شده ما زخويش بيرون، تو به
جاى ما نشسته

 زغم زمانه ما را، نفتد،
گره بر ابرو

 كه ز راه عشق، گردى، به
جبين ما نشسته

 “اديب الممالك فراهانى”

 

 غم عشق

 گفتم نگرم روى تو، گفتا به
قيامت

 گفتم روم از كوى تو، گفتا
به سلامت

 گفتم چه خوش از كار جهان
گفت غم عشق

 گفتم چه بود حاصل آن، گفت
ندامت

 “هاتف اصفهانى”

 

 كارت ويزيت

 روزى يكى از اشخاص از خود
راضى، “ولتر” نويسنده شهير فرانسوى به ديدنش رفته بود. برخلاف انتظار ديد كه وضع
اطاق ولتر بسيار درهم و آشفته و گرد وخاك زيادى روى ميز تحريرش نشست است.

 از فرط ناراحتى با انگشت خود
روى همان ميز گرد آلود نوشت “احمق” و رفت.

 فرداى آن روز تصادفاً ولتر را
در خيابان ديد و گفت: ديروز خدمت رسيدم، تشريف نداشتيد.

 ولتر با نگاهى فيلسوفانه گفت:
بله! كارت ويزيت شما را روى ميز تحرير ديدم!

 

 ‌هاشم و عبد شمس

 نوشته‏اند كه براى عبد مناف (نياى
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم) دو پسر دوقلو، متولد شدند كه پيشانى و يا
پشت آنها به هم پيوستگى داشت. پس با شمشير آن دو را از هم جدا ساختند؛ يكى را‌هاشم
و ديگرى را عبدالشمس نهادند.

 يكى از خردمندان عرب چون اين
بدانست گفت: در ميان فرزندان اين دو پسر، جز با شمشير هيچ كارى فيصله نخواهد يافت
و چنان نيز شد؛ زيرا عبدالشمس پدر اميّه بود و اولاد او هميشه با فرزندان‌هاشم از
درِ دشمنى و كينه وارد شدند چنانكه ابوسفيان يا حضرت رسول مكرّر جنگ نمود و معاويه
با حضرت امير و و…

 

 مردانگى و مهمان نوازى

  در سال 322 هجرى قمرى، معز الدوله احمد بن بويه به فرمان برادر، به
گرفتن “كرمان” ماموريت يافت. بدينسان امير على بن الياس، حاكم كرمان را با قوايش
محاصره كرد. امير على در روز مردانه مى‏جنگيد و داد مردى مى‏داد، و شب هنگام، براى
ديالمه طعام مى‏فرستاد.

 معزالدوله پيغام داد كه اگر با
ديالمه دشمنى، غذا فرستادن سزاوار تو نيست و اگر دوستى چرا جنگ مى‏كنى؟

 امير على پاسخ داد: چون در روز
دشمنى مى‏كنيد و سر جنگ داريد، از روى غيرت، در دفع شما به جان مى‏كوشم و در شب
چون غريب و مهمانيد به لقمه نانى كه در دسترس است، خدمت مى‏كنم.

 معزالدوله از مردانگى و مهمان
نوازى اميرعلى خجل شده، از محاصره كرمان دست برداشت.

 

 جان دگرم بخش

  از ضعف به هر جا كه
نشستيم وطن شد

 وز گريه به هر سو كه
گذشتيم چمن شد

 جان دگرم بخش كه آن جان كه
تو دادى

 چندان زغمت خاك به سر ريخت
كه تن شد

 (طالب آملى)

 

 برگرديد كه روز كار برگشت

 ابن مقله وزير خوشنويس و مقرّب
درگاه خليفه غاصب عبّاصى “الراضى بالله” بود. راضى را نظر به تهمتى كه ساعيان به
ابن مقله زدند، از وى ناراضى گرديد و او را از وزارت خلع و دستور دارد دست راستش
را قطع كردند!!

 ابن مقله به ناچار خانه‏نشين
گرديد. در مدت خانه نشينى او، يك نفر از دوستان سابقش، حالى از او نمى‏پرسيد با
اينكه خانه او پيوسته از جمعيّت موج مى‏زد و هيچ وقت خالى نمى‏شد!

 سرانجام بر راضى ثابت شد كه او
جرمى نداشت و بر او افترا بسته‏اند؛ امر كرد سعايت كنندگان را اعدام كردند و او را
بر سر شغل سابق خود باز گرداند.

 ابن مقله اين دو بيت را بر سر
در خانه‏اش نوشت:

 تحالف الناس والزمان

 فحيث كان الزمان كانوا

 يا ايها المعرضون عينى

 عودوا فقد عاد الزمان

 يعنى: مردم با زمانه پيمان
بسته‏اند كه هر جا آن باشد، اينها هم باشند. پس اى آنان كه از من روى گردانيديد،
باز گرديد كه روزگار برگشت!

 

 ارزش حكومت

 عبدالله بن عباس گويد: وقتى
اميرالمؤمنين(ع) به جنگ جمل مى‏رفت، دزدى قار بر آن حضرت وارد شدم، ديدم كفش پاره
خود را وصله مى‏زند.

 حضرت از من پرسيد: ارزش اين
نعلين نزد شما چقدر است؟

 گفتم: هيچ ارزش ندارد.

 فرمود: به خدا قسم اين نعلين
در نظر من با ارزش‏تر است از حكومت كردن بر شما مگر آنكه حقى را برپا نمايم يا
باطلى را از سر مردم دفع كنم.

 

 انيشتين و ميزبان بى‏سواد

 يك روز “انيشتين” رياضى دان
معروف و صاحب فرضيه نسبى، در خانه يكى از تاجران مهمان بود. ميزبان كه هيچ اطلاعى
از رياضيات عالى نداشت، از انيشتين خواهش كرد كه به طور ساده و مختصر فرضيه نسبى
را برايش شرح دهد.

 انيشتين گفت: اين موضوع را
نمى‏توان ساده و مختصر بيان كرد و چون ميزبان اصرار ورزيد، انيشتين گفت: بسيار
خوب، سعى مى‏كنم ضمن حكايتى آن را عرض كنم:

 يك روز من با يكى از دوستان
خود – كه نابيناى مادرزادى بود – صحبت مى‏كرديم و ضمن گردش گفتم: اى كاش در اينجا
قدرى شير پيدا مى‏كرديم و مى‏خورديم:

 رفيق نابينايم گفت: شير! من
شير را وقتى مى‏خورم مى‏شناسم! اما مشخصات آن را پيش از خوردن نمى‏دانم.

 گفتم: شير مايعى است سفيد رنگ!

 گفت: مايع را مى‏دانم، اما
سفيد را نفهميدم.

 گفتم: سفيد؛ رنگ برف، رنگ پَر
غاز است.

 گفت: پَر نمى‏دانم چيست! اما
غاز كدام است؟

 گفتم: غاز حيوانى است كه گردنش
كج است!

 گفت: گردن مى‏دانم چيست، اما
كج چه شكلى است؟

 اينجا ديگر حوصله‏ام سر رفت،
دست او را گرفته و راست نگهداشتم و گفتم: اين كج است!

 آن وقت دوست نابينايم گفت:
حالا فهميدم كه مقصود از شير چيست!!

 

 من هم همينطور!

 چند كودك با يكديگر مشغول بازى
بودند. ناگهان زنى از دور پيدا شد و كودكى را از آن ميان صدا كرد و لحظه‏اى چند با
كودك نجوا كرد.

 پس از آن كه كودك بازگشت، هم
بازى‏هاى او اصرار كردند كه از صحبت او با آن زن، مطّلع شوند و به دور او حلقه
زدند.

 كودك از آنها پرسيد: آيا شما
مى‏توانيد يك راز مهمّى را پيش خود نگهداريد؟

 همه با صداى بلند فرياد
زدند:آرى! آرى!

 كودك گفت: من هم همينطور!

 

 هر كسى در عشق تازد

 هر كه دارد درد عشقى ياد
درمان كى كند؟

 هيچ عاقل عيش خود را
ماتمستان كى كند؟

 هر كسى در عشق تازد، عشق
او را سر شود

 وآنكه عشقش شد به سامان
فكر سامان كى كند؟

 “فيض كاشانى”

 

 از درد رو متاب

 هر بلبلى كه زمزمه بنياد
مى‏كند

 اول مرا به برگ گلى ياد
مى‏كند

 از درد رو متاب كه يك قطره
خون گرم

 در دل هزار ميكده ايجاد
مى‏كند

 “صائب تبريزى”

 

 مدرس يزدى و حاكم يزد

 مرحوم ميرزا محمد على مدرس
يزدى از روحانيون بنام يزد در دوران فتحعلى شاه بود. شاهزاده محمد على ميرزا پسر
فتحعلى شاه – كه حاكم يزد بود – به او ارادت داشت. بد خواهان به گوش او رسانده
بودند كه مدرس يزدى اعتقاد درستى ندارد، زيرا گفته است:

 از آن شيرى كه در پستان
تاك است

 اگر با كودكى نوشم چه باك
است

 حاكم، مدرس را طلبيد و گفت:
آيا اين شعر از شما است؟

 مدرس پاسخ داد: آرى! ولى شعر
قبل و بعد آن را نشنيده‏ايد. و آن وقت ارتجالاً چند بيت ديگر سرود و با بيتى كه
حاكم شنيده بود خواند، و حاكم را به ارادت سابق خود واداشت:

 شبى دردى كشى با پارسايى

 سخن رندانه راندى تا به
جايى

 از آن شيرى كه در پستان
تاك است

 اگر با كودكى نوشم چه باك
است

 جوابش داد داناى سخن سنج

 كه مستى راحتت بخشد به هر
رنج

 ولى آن مى كه خوشتر ز
انگبين است

 مزاجش “لذة للشاربين” است

 

 دزد و اسكندر

 اسكندر به كشتن دزدى فرمان
داد. دزد گفت: من در اين كار كه كردم، قلبم راضى نبود.

 اسكندر گفت: در كشته شدن تو
نيز قلبت راضى نباشد!

 

 دلدارى

 شخصى در آب افتاده دست و پا
مى‏زد و با فرياد و فغان، استمداد و طلب يارى مى‏كرد.

 شخصى از آنجا مى‏گذشت، پرسيد:
چرا اينقدر داد و فرياد مى‏كنى؟

 گفت: شنا ندانم.

 گفت: خدا پدرت را بيامرزد: من
هم شنا نمى‏دانم و اينقدر فرياد نمى‏زنم!

 

 چه مى‏كارى؟

 مسعود رمّال در راه به شاه
مجدالدين رسيد، پرسيد: چه مى‏كارى؟

 گفت: چيزى نمى‏كارم كه به كار
آيد.

 گفت: پدرت نيز هم چنين بود،
هرگز چيزى نكاشت كه به كار آيد!

 

 دو منجم ماهر

 جوحى گفت: من و مادرم هر دو
منجم ماهريم كه در حكم ما خطا واقع نمى‏شود.

 گفتند: اين دعوى بزرگ است، از
كجا مى‏گويى؟

 گفت: از آنجا كه چون ابرى
برآيد، من مى‏گويم: باران خواهد آمد و مادرم گويد: نخواهد آمد! البته يا آن شود كه
من گويم يا آن شود كه او بگويد!!

 

 

 

 برهان قاطع

 طاسى از حمام بيرون آمد. كلاهش
را دزديده بودند. با حمامى ماجرا مى‏كرد.

 حمامى گفت: تو اينجا آمدى كلاه
نداشتى!

 طاس گفت: اى مسلمانان! آخر اين
سر از آن سرها است كه بى‏كلاه براه توان برد؟

 

 قيامت است نه قامت

 اين كه تو دارى قيامت است
نه قامت

 وين نه تبسّم كه معجز است
و كرامت

 هر كه تماشاى روى چون قمرت
كرد

 سينه سپر كرد پيش تير
ملامت

 “سعدى”

 

 خرّم از او است

 خاطرم با همه تيغ ستمش
خرّم از او است

 كه گرم زخم از او مرهم
زخمم هم از او است

 گر چه هر لحظه جفائى رسد
از دوست وليك

 هم بما از سر رأفت نظرى هر
دم از او است

 “وفاى نورى”

 

 موعظه خداوند

 خداوند به حضرت موسى(ع) خطاب
فرمود:

 موسى! من سه كار نسبت به تو
كردم، تو نيز در مقابل، سه عمل انجام ده.

 گفت: آنها چيست؟

 فرمود: من نعمت‏هاى فراوان
بى‏منّت به تو دادم، تو هم اگر به كسى چيزى دادى، منّت مگذار.

 من عذر و توبه تو را مى‏پذيرم
هر چند نافرمانى بسيار كرده باشى، تو نيز عذر جفاكاران را بپذير.

 من عمل فردا را امروز نخواهم،
تو هم، امروز روزى فردا نخواه.

 

 آواز خوش

  مؤذنى بانك مى‏گفت و مى‏دويد. پرسيدند: چرا مى‏دوى؟ گفت: مى‏گويند آواز
تو از دور خوش است.

 

 

  امثال و حكم

  درويش و غنى بنده اين خاك
درند

 وآنان كه غنى‏ترند،
محتاج‏ترند.

 (سعدى)

 آنچه اندر آيينه بيند جوان

 پير اندر خشت بيند بيش از
آن

 (مولوى)

 از اين در كآمدى نوميد
برگرد

 خبر ده تا نكوبم آهن سرد

 (؟؟ و رامين)

 عيب رندان مكن اى زاهد
پاكيزه سرشت

 كه گناه دگرى بر تو
نخواهند نوشت

 (حافظ)

 

رندان مكن اى زاهد
پاكيزه سرشت

 كه گناه دگرى بر تو
نخواهند نوشت

 (حافظ)

 

/

تازه‏هاى علمى

تازه‏هاى علمى

 

  داروسازان و طب سنّتى

 بارت‌هالند، از بخش طب پيشگيرى
و بهداشت جامعه در دانشكده پزشكى يكى از كشورهاى صنعتى گفت: اگرچه بسيارى از
روشهاى درمانى گذشتگان نامعقول بوده، اما امروزه بسيارى از گياهان دارويى
مورداستفاده در زمانهاى قديم مى‏تواند منبع باارزش و نسبتاً ارزانى باشند.

 وى به هزينه سرسام‏آور و گاه
غير مؤثر آزمايشها و روشهاى جديد اشاره كرد و مى‏افزايد: بررسى مجدد درمانهاى
گياهى تشريح شده در نوشته‏هاى بجا مانده از دوران باستان و قرون وسطى كم هزينه‏تر
و احتمالاً بسيار مفيدترند.

 تنوع بسيار زياد گونه‏هاى
گياهى اين تصور را به وجود مى‏آورد كه بسيارى از تركيبات با ارزش درمانى ناشناخته
باقى مانده‏اند اما آزمايش گياهان بى‏شمار و تركيبات آنها به روش منظم بسيار
پرهزينه و به ندرت مفيد است.

 

  اختراع دستگاه ترجمه سريع

  گروهى از پژوهشگران ژاپنى يك سيستم كامپيوترى هوش مصنوعى اختراع
كرده‏اند كه 500 برابر سريعتر از سيستم‏هاى كنونى، كار ترجمه را از زبان ژاپنى به
انگليسى انجام مى‏دهد.

 پژوهشگران ياد شده قصد دارند
جريان دوازدهمين كنفراس ملى هوش مصنوعى كه قرار است در آينده نزديك در سياتل
واشنگتن آغاز شود اختراع سيستم جديد را رسماً اعلام كنند.

 تيم محققان از شركت تحقيقات
خصوصى كه كيوتو مؤسسه بين‏المللى تحقيقات پيشرفته اعلام كردند اين سيستم روشهاى
كنونى ترجمه زبان گفتارى محاوره‏اى ژاپنى به انگليسى را بهبود مى‏بخشد.

 هيتوشى ايدا، عضو اين تيم گفت:
سيستمهاى متعارف هوش مصنوعى بر اساس قوانين تعيين شده دستور زبان ژاپنى با جور
كردن كلمات انگليسى، زبان ژاپنى را به طور طبيعى به انگليسى برمى‏گردانند.

 

  پيشگيرى از پوكى استخوان

  دانشمندان سالها مى‏دانستند كه مكملهاى كلسيم مى‏تواند روند
كاهش‏تراكم‏استخوان را كند نمايد اما نمى‏تواند جلوى آن را بگيرد.

 اكنون بسيارى از دانشمندان
مى‏گويند: مكملهاى غذايى كه حاوى كلسيم و مقادير بسيار اندكى مواد معدنى باشد
ظاهراً قادر است تراكم استخوانى از دست رفته را به زنان يائسه باز گرداند.

 “پل سالتمن” استاد زيست
شناسى و پژوهشگر تحقيق جديد گفت اين اولين‏بار است كه با تغذيه در زنان يائسه
استخوان مجدداً رشد مى‏كند.

 مقادير بسيار كم مواد معدنى كه
مفيد بودن آنها اثبات شده است شامل روى، منگنز، و مس عموماً در فرآورده‏هاى حاوى
مواد معدنى در فروشگاهها به فروش مى‏رسد.

 اين تحقيق 59 زن يائسه را مورد
بررسى قرار داد و نشان داد زنانى كه مقادير بسيار اندك مواد معدنى و كلسيم دريافت
كردند حجم استخوانى خود را طى مدت تحقيق به ميزان 1/5 درصد افزايش دادند.

 

  نوشيدن چاى و سرطان

  دانشمندان مداركى يافته‏اند مبنى بر اين كه نوشيدن منظم چاى مى‏تواند
از بروز سرطانهاى خاص جلوگيرى كند.

 به گزارش خبرگزارى فرانسه از
لندن اين دانشمندان اعلام كردند، ماده‏اى در برگ سبز و سياه چاى از طريق جلوگيرى
از رشد عوامل سرطان‏زا در جريان خون كه از مصرف گوشت و ماهى سرخ شده ايجاد مى‏شود
از گسترش سرطان جلوگيرى مى‏كند.

 پزشكان پس از آزمايشهاى متعدد
بر روى موشها در چند مركز آزمايشگاهى، مشخص ساخته‏اند كه سرطانهاى مصنوعى كه در
حيوانات آزمايشگاهى ايجاد شده بر اثر نوشيدن چاى به طور قابل ملاحظه‏اى كاهش يافته
است.

 دكتر “جان وايزبرگر” مى‏گويد:
به اعتقاد من اگر شما روزى 6 فنجان چاى بنوشيد در مقابل سرطان مصون خواهيد ماند.

 

  كانگورو درختى

  يك دنشمند استراليايى در يك سفر اكتشافى به مناطق دورافتاده كوهستانى
در استان ايريان جايا در اندونزى موفق به كشف گونه جديدى از كانگوروهاى درختى شده است.

 اين كانگورو كه هنوز نام علمى
ندارد گونه كانگوروى درختى يافت‏شده‏ويكى از 8 پستاندار بزرگ كشف شده در قرن اخير
است.

 “تيم فلانرى” دانشمندى از “موزه
استراليا” مى‏گويد: قبلاً هيچ مدركى دال بر وجود اين حيوان عجيب اما رام كه نام
محلى آن “بوندگزو”به‏معناى “بشرجنگلهاى‏مرتفع”است‏به دست نيامده بود.

 فلانرى تخمين مى‏زند كه هزاران
كانگورو درختى در آب و هواى سرد، و مرطوقب منطقه كوهستانى “مائوكاپ” در ارتفاع
4500 مترى به حيات خود ادامه مى‏دهند.

 كانگورو درختى براى دو قبيله “دنى”
كه اين حيوانات را شكار مى‏كرد و قبيله “مونى” كه معتقد بود كانگورو درختى يكى از
نياكان آنها بوده و هرگز اين حيوانات را نمى‏كشت شناخته شده بود.

  “وايزبرگر” كه 40 سال از عمر خود را صرف تحقيق در زمينه سرطان كرده است
مى‏افزايد مطالعات وى نشان داده خطر ابتلا موشها به سرطان سينه، قولون و پانكراس
كه بر اثر عوامل سرطان‏زا در گوشت و ماهى سرخ كرده يافت مى‏شود به وسيله نوشيدن
چاى بطور قابل ملاحظه‏اى كاهش يافته است.

/

پيمان برادرى

 “به مناسبت هفته وحدت”

 پيمان برادرى

محمد رضا مالك

 

مؤمنان معدود، ليك ايمان يكى

جسمشان معدود، ليكن جان يكى

 جانِ گرگان و سگان هر يك
جداست

متّحد جانهاى شيران خداست

 همچو آن يك نور خورشيد سما

صد بود نسبت به صحن خانه‏ها

 ليك، يك باشد همه انوارشان

چون كه برگيرى تو ديوار از ميان

 

  “مثنوى مولوى، دفتر چهارم”

 

 پيمان برادرى كه در تعابير
سيره نويسان از آن با عنوان “مؤاخات” (با يكديگر برادر شدن) و يا “تحالف” (هم
سوگند شدن) نام برده شده است، از جمله اقدامهاى خردمندانه رسول اكرم(ص) براى ايجاد
يكپارچگى و وحدت در صفوف مسلمانان بود.

 بديهى مى‏نمايد كه پى‏افكندن
جامعه‏اى جديد بر پايه اصول و ارزشهاى اسلام، نياز به علقه‏هاى معنوى خاص و
پيوندهاى اخلاقى نو بين انسانها داشت، تا دلهاى دين باوران، كه در آن زمان
تعدادشان اندك بود، به يكديگر نزديك گردد.

 در مقاله حاضر كوشيده‏ايم،
نخست پيمان برادرى را از جهت تاريخى بررسى نموده، سپس به اهداف رسول خدا(ص) از
انجام عهد برادرى، بين مهاجرين و انصار نظرى افكنيم.

 آنچه از منابع تاريخى به دست
مى‏آيد اين است كه پيمان برادرى در حيات رسول خدا(ص) دوبار صورت پذيرفته است: نخست
در مكّه و اندكى قبل از هجرت مسلمانان به مدينه، پيامبر اكرم(ص) بين ياران خويش
عقد برادرى بست و اصحاب را دو به دو با هم برادر نمود. بار دوم پس از هجرت و گذشت
چند ماه از تاريخ آن، حضرت(ص) بين مهاجرين و انصار عقد اخوت بسته و آنان را برادر
هم ناميد.1

 

 پيمان برادرى اول:

 نام كسانى كه پيش از هجرت رسول
خدا(ص) در مؤاخات اول حضور داشته‏اند و از طرف پيامبر(ص) براى تحقق بخشيدن به حق و
مساوات، با يكديگر برادر شده‏اند بدين‏گونه نقل كرده‏اند: بين ابوبكر و عمر، حمزه(ع)
و زيد بن حارثه، عثمان بن عفّان و عبدالرحمن بن عوف، زبير بن عوام و عبدالله بن
مسعود، عبادة بن حارثه و بلال، مصعب بن عمير و سعد بن ابى وقّاص، ابى عبيدة بن
جرّاح و سالم (مولاى ابو حذيفه)، سعيد بن زيد و طلحة بن عبيدالله و بين خودش(ص) و
اميرالمؤمنين على(ع). در آن روز، پيامبر(ص) به على(ع) فرمود: “آيا راضى نمى‏شوى به
اين كه من برادر تو باشم!”

 حضرت على(ع) پاسخ داد: “بلى اى
رسول خدا(ص) راضى هستم!”

 و پيامبر اكرم(ص) فرمود: “تو
در دنيا و آخرت، برادر منى.”2

 بدين گونه براى اولين بار
پيمان برادرى انجام پذيرفت و هدف از انجام آن، ايجاد علقه روحى و معنوى بين
مسلمانان بود زيرا به سبب ظهور اسلام، پيوندهاى قبيله‏اى از يكديگر گسسته بود و در
حالى كه شمار دينداران اندك بود، فشار مشركين بر ياران پيامبر(ص) روز به روز فزونى
مى‏يافت، رسول خدا(ص) با انجام اين پيمان خواستند كه ياران خويش را، كه از سوى
قبيله و خويشاوندانشان طرد شده بودند و خود را بى‏پناه احساس مى‏كردند، با هم
برادر نموده و با ايجاد حس وحدت و يكدلى آنها را به يارى و مساعدت يكديگر وادار
سازند.

 

 پيمان برادرى دوم:

 به گفته ابن اسحاق، رسول خدا(ص)
جپس از هجرت به مدينه‏ج بين يارانش از مهاجرين و انصار، عهد برادرى بست و براى
انجام اين كار، خطاب به مسلمانان فرمود: “تآخَوا فى اللّهِ أَخَوَيْن؛ در راه خدا،
دو به دو با يكديگر برادر شويد!” آن گاه دست اميرالمؤمنين على(ع) را گرفت و فرمود:
“اين برادر من است!”

 در طى اين مراسم به يادماندنى،
حمزة بن عبدالمطلب(ع) (شيرخدا و رسول خداص) با زيدبن حارثه (مولاى پيامبر اكرم‏ص)
با هم برادر شدند. به همين سبب روز جنگ احد، پيش از آغاز نبرد، حمزه(ع) وصاياى
خويش را با زيد بن حارثه بگفت، تا اگر به شهادت رسيد به آنها عمل نمايد.

 حضرت(ص)، جعفر بن ابى‏طالب و
معاذبن جبل را، كه از بنى‏سلمه بود، با يكديگر برادر ساخت، جعفر در آن زمان در
مدينه حضور نداشت و همراه با ديگر مهاجرانى كه به حبشه هجرت نموده بودند، در آن
سرزمين به سر مى‏برد. با توجه به غيبت جعفر، اين امر نشان دهنده عنايت خاص رسول
خدا(ص) نسبت به وى بود.

 ابن اسحاق در ادامه گفتار
خويش، نام كسانى را كه در مدينه با يكديگر برادر شدند ذكر مى‏نمايد.3

 

 تاريخ و محلّ پيمان برادرى
دوم

 “نَسوى” در تاريخ خود
مى‏گويد: پيامبر اكرم(ص) پس از گذشت هشت ماه از هجرت بين مهاجرين و انصار، عقد
اخوت بست.4

 برخى گفته‏اند كه پيمان برادرى
پنج ماه پس از هجرت بود. بعضى ديگر زمان آن را، نه ماه بعد از هجرت و آن هنگام كه
رسول خدا(ص) مسجد مدينه را مى‏ساخت مى‏دانند و گفته‏اند كه پيش از ساختن مسجد بوده
است. همچنين گفته شده است كه يك سال و سه ماه پس از هجرت و قبل از نبرد بدر بوده
است.5

 گرچه ابتدا مؤاخات، چند ماه پس
از هجرت رسول خدا(ص) به مدينه بود ليكن پيمان برادرى استمرار يافت و درباره هر كس
كه اسلام را مى‏پذيرفت، يا مسلمانى كه پس از اين تاريخ به مدينه هجرت نمودند،
اعمال مى‏شد.6

 از قرائنى كه بر استمرار پيمان
برادرى دلالت دارد اين است كه به نقل حاكم و ابن عبدالبر پيامبر اكرم(ص) بين زبير
و عبدالله بن مسعود، عقد اخوت بست.7 در حالى كه مى‏دانيم ابن مسعود از مهاجرين
حبشه بود و پس از قضيه مؤاخات و هنگامى كه مسلمانان براى جنگ بدر آماده مى‏شدند
وارد مدينه شد، و نيز به نقل ابن اسحاق، رسول خدا(ص) ابوذر و مُنذر بن عمرو را
برادر يكديگر ناميد با اين كه در آن تاريخ ابوذر در مدينه نبود و در هيچ كدام از
جنگهاى بدر احد و خندق شركت نداشت و پس از آن به مدينه آمد.8

 پيمان برادرى دوم – به گفته
ابن سعد در “شرف المصطفى” – در مسجد مدينه صورت پذيرفته است و نيز نقل شده است كه
أنس گفته است: پيامبر(ص) اين كار را در خانه ما انجام داد.9

 

 تعداد شركت كنندگان در
مؤاخات دوم

 به نقل ابن سعد، شركت كنندگان
در اين پيمان، نود نفر بودند، چهل و پنج تن از مهاجرين و چهل و پنج تن از انصار. و
گفته شده است كه عدد آنان صد نفر بود؛ پنجاه تن از مهاجرين و پنجاه تن از انصار و
نيز گفته شده است كه آنها صد و پنجاه نفر از مهاجرين و صد و پنجاه نفر از انصار
بودند.10

 البته با توجه به اين كه پيمان
برادرى پيش از نبرد بدر بوده است و در جنگ بدر، تعداد شركت كنندگان از مهاجرين،
هفتاد و سه تن يا هشتاد و شش تن ذكر شده است،11 بنابراين حضور صدو پنجاه نفر از
مهاجرين در هنگام عقد پيمان اخوت در مدينه بعيد به نظر مى‏رسد. تنها مى‏توان گفت
كه در طول زمان و پس از هجرتِ بقيه مهاجرين به مدينه، تعداد آنان به اين حد رسيده
است.

 مفاد پيمان

 پيامبر اكرم(ص) بين ياران خود،
عهد برادرى بست تا به حق و عدالت رفتار نمايند و مساوات و برابرى بين آنان حكمفرما
باشد و در هنگام مرگ از يكديگر ارث ببرند و خويشاوندان را از ميراث آنها نصيبى
نباشد.12

 البته توارث مهاجرين و انصار
از يكديگر، پيش از آن كه به آن عمل گردد نسخ شد و با نزول آيه شريفه “اولوا
الارحام بعضهم اولى ببعض؛13 خويشاوندان نسبت به يكديگر از مؤمنان و مهاجران در
آنچه خدا مقرر نموده است اولى هستند”. اين حكم در هنگام جنگ بدر از بين رفت.14

 در تفسير نعمانى از قول امام
صادق(ع) آمده است كه اميرالمؤمنين على بن ابى‏طالب(ع) فرمود: “وقتى كه رسول خدا(ص)
به مدينه هجرت فرمود، بين يارانش از مهاجرين و انصار پيمان اخوت برقرار كرد و حكم
فرمود كه ميراث آنان به جاى رسيدن به خويشاوندانشان، سهم برادر دينى آنان باشد و
اين مفاد سخن بارى تعالى است كه مى‏فرمايد: “إنَّ الّذينَ امَنُوا و‌هاجَروا وَ
جاهَدوا… والّذين امَنوا وَ لم يُهاجِرُوا ما لكم مِنْ وَلييتهم من شى‏ءٍ حتّى
يهاجروا؛ آنان كه ايمان آوردند و مهاجرت نمودند و با اموال و جانهاى خود در راه
خدا جهاد كردند و آنها كه پناه دادند و يارى نمودند اولياى يكديگرند و آنان كه ايمان
آوردند و مهاجرت نكردند هيچ گونه ولايتى (تعهدى) در برابر آنان نداريد تا هجرت
كنند.”15

 خداى متعال با اين آيه شريفه،
اقارب و نزديكان شخص را از شمول ميراث خارج ساخت و ارث را براى كسانى كه هجرت
نموده و به اسلام گراييده بودند ثابت نمود. بنابراين هر كس از مسلمانان وفات
مى‏يافت، آنچه از اموال به جاى مى‏گذاشت به برادر دينى‏اش مى‏رسيد و خويشاوندان و
وابستگان نسبى سهمى نداشتند. پس آن گاه كه دين اسلام قوّت يافت، خداى بزرگ اين آيه
را نازل فرمود: “النّبى أولى بالمؤمنين من أنفسهم و ازواجُه امّهاتهم و
اولواالارحام بعضهم اولى ببعض… كان ذلك فى الكتاب مسطوراً؛ پيامبر(ص) نسبت به
مؤمنان از خود آنان اولى مى‏باشد و همسران وى مادران مؤمنان محسوب مى‏گردند و
خويشاوندان نسبت به يكديگراز مؤمنين و مهاجران در آنچه خدا مقرر داشته است جارث‏ج
اولى هستند مگر آن كه بخواهيد نسبت به دوستان خود نيكى كنيد جو قسمتى از ارث را به
آنان بدهيدج و اين حكم در كتاب الهى نوشته شده است.16

 اميرالمؤمنين(ع) در ادامه حديث
مى‏فرمايد:

 جدر نتيجه آيه شريفه سوره
احزاب، توارث بين مهاجرين و انصار از بين رفت‏ج و همين معناى نسخ آيه ميراث است.17

 ابن كثير به نقل از بخارى،
آيات ناسخ و منسوخ در مورد ارث بردن مهاجرين و انصار از يكديگر را، به گونه‏اى
متفاوت ذكر نموده است.18

 

 احترام اصحاب رسول خدا(ص)
به عقد برادرى

 اكثر ياران پيامبر اكرم(ص) تا
پايان عمر به اين پيمان وفادار ماندند تاجايى كه نقل شده است: هنگامى كه عمربن
خطّاب، ديوانها و دفاترى براى سرزمين شام تهيه مى‏ديد و در آنها اسامى سپاهيان را
مى‏نوشت، از بلال – كه در آن زمان براى جهاد در راه خدا در سرزمين شام بود –
پرسيد: “اى بلال! نام خود را همراه با چه كسى در ديوان ثبت خواهى كرد؟”

 بلال پاسخ داد: “با
ابورُوَيْحه، من هيچ گاه وى را ترك نخواهم گفت، زيرا رسول خدا(ص) بين ما عقد
برادرى بسته است!”

 عمر پذيرفت و نام بلال را با
نام “ابورويحه” در دفتر ثبت نمود و از آن جا كه بلال از سرزمين حبشه و “ابورويحه”
از بنى‏خثعم بود، ديوان حبشه را به ديوان خثعم ملحق ساخت، به خاطر جايگاهى كه بلال
در نزد آنان داشت.19

 حضرت اميرالمؤمنين على بن
ابى‏طالب(ع) نيز برادرى با رسول خدا را موجب فخر و مباهات خويش مى‏دانست و تا جان
در بدن داشت، حقوق برادرى را پاس داشت و بارها در مقام احتجاج و ذى حق بودن به
مقام خلافت به برادرى خويش با پيامبر خدا(ص) استناد مى‏نمود چنانكه از عبّاد بن
عبدالله اسدى نقل شده است كه مولا على(ع) فرمود: “من بنده خدا و برادر رسول خدا(ص)
هستم! صدّيق اكبر منم. پس از من كسى اين ادّعا را نمى‏نمايد جز انسان دروغگو، من
هفت سال پيش از ساير مردم به رسول خدا(ص) ايمان آوردم.”20

 

 اهداف رسول اكرم(ص) از
انجام عقد برادرى:

 1- ايجاد ثبات سياسى و اجتماعى
در مدينه:

 پيش از هجرت پيامبر اكرم(ص) به
مدينه، اين شهر هيچ گونه ثبات سياسى و اجتماعى نداشت، جنگهاى طولانى بين دو قبيله
بزرگ اوس و خزرج، آتش عداوت و كينه توزى را در دلهاى اعراب برافروخته بود. حس
انتقام‏جويى و كين خواهى نمى‏گذاشت كه اين نبردهاى بى‏حاصل و زيانبار پايان پذيرد.
يهوديان نيز، گرچه از صدمات اين جنگها بركنار نبودند، ليكن از اختلاف بين اوس و
خزرج، براى تقويت موضع خود در برابر اعراب سود مى‏جستند و هر چند گاه با يكى از دو
قبيله اوس و خزرج بر ضد ديگرى متحد شده و باعث استمرار جنگها مى‏شدند.

 انجام پيمان برادرى در راستاى
يك سلسله اقدامات خردمندانه رسول خدا(ص) بود كه براى ايجاد امنيت و آرامش در مدينه
انجام گرفت. ايجاد تحول معنوى در روح انسانها و ساختن جامعه‏اى جديد بر پايه قسط و
عدل و نيز تحقق بخشيدن به آرمانها و اهداف بزرگ آيين اسلام، نياز به فضايى آرام و
به دور از تضاد و تفرقه و تبعيض داشت. پيامبر اكرم(ص) براى دستيابى به اين مهم،
نخست از سنت عبادى – سياسى نماز جمعه يارى گرفت و سپس مسجد مدينه را پايه گذارى
نمود تا محلى براى تدبير امور سياسى و مذهبى مسلمانان و جايگاهى براى آموزش اصول
اخلاقى و اعتقادى اسلام باشد.

 اقدام ديگر رسول خدا(ص) تنظيم
عهدنامه‏اى ميان مهاجرين و انصار از يك طرف و يهوديان مدينه از طرف ديگر بود،
پيامبر(ص) يهوديان را در امور مذهبى و استفاده از دارائى و اموالشان آزاد گذاشت،
ليكن شرايطى را در متن قرارداد گنجانيد كه جلو جنگ افروزيها و توطئه‏هاى يهود را
براى هميشه گرفت21 و بعدها خيانت يهوديان به موادّ اين پيمان موجبات نابودى كامل
آنان را فراهم ساخت.

 

 2- زمينه سازى براى حاكم ساختن
ارزشهاى اسلامى

 تحقق بخشيدن به ارزشهايى چون
برابرى و برادرى و نيز اجراى قسط و عدل در جامعه‏اى كه با معيارهاى جاهلى و تعصبات
قومى و قبيله‏اى خو گرفته بودند كار آسانى نبود. گسستن پيوندهاى كهنه و بريدن
رشته‏هاى وابستگى به قوم و قبيله‏اى كه غالباً بر شرك خويش باقى بودند و گهگاه
مى‏شد كه حتى خويشاوندان تازه مسلمان را به ارتداد مى‏كشاندند، به سادگى امكان
پذير نبود، مى‏بايست به جاى اين علايق و روابط، علقه‏هايى نو و روابطى اخلاقى
انسانى را حكمفرما ساخت.

 اقدام رسول اكرم(ص) در انجام
عقد اخوت بين مهاجرين و انصار تأثيرى شگفت داشت تا جايى كه مهاجرين به رسول خدا(ص)
گفتند: اى رسول خدا(ص) ما هرگز قومى، مانند كسانى كه به ديار آنان آمده‏ايم(انصار)
نديده‏ايم، آنان در رعايت مساوات جو عدالت‏ج حتى در چيزهاى خرد و نيز در كرم و
بخششِ اموال زياد، بى‏نظيرند. مخارج زندگى ما را پرداخت مى‏نمايند در حالى كه در
كنار ما براى به دست آوردن روزى تلاش مى‏كنند. با اين وضع ما مى‏ترسيم كه همه ثواب
پروردگار شامل ايشان گردد و ما اجرى نداشته باشيم!”

 رسول اكرم(ص) فرمود: “نه چنين
نيست، مادامى كه پاس زحمات آنان را بداريد و براى ايشان دعا كنيد!”22

 مسلم است كه چنين صحنه‏هايى –
كه بعدها در تاريخ اسلام نظير آن بسيار مشاهده شد – نتيجه به وجود آمدن علقه‏هاى
روحى نيرومند مانند پيمان برادرى و غير آن است، زيرا مفاد اين پيمان عدالت و
مساوات بود و برادرى از اجتماع مسلمانان زمينه‏ساز اصل مهم و اساسى برابرى شد. تا
از جهت عاطفى گروهى به يكديگر وابسته نباشند، زمينه فرهنگى براى اجراى مساوات و
برابرى به وجود نخواهد آمد.

 3- ايجاد يكپارچگى و وحدت
در صفوف مسلمانان:

 براى روشن شدن مطلب، بجاست كه
مختصرى درباره تركيب جمعيتى شهر مدينه و جوّ اجتماعى – فرهنگى آن در آغاز اسلام
سخن گفته شود.

 در سالهاى نخستين هجرت،
مسلمانان مدينه عموماً مهاجرين و انصار بودند؛ “انصار”، لقب دو قبيله اوس و خزرج
است كه پس از هجرت رسول خدا(ص) به مدينه، مسلمانان و پيامبر اكرم را يارى دادند،
از اين رو، حضرت(ص) آنان را “انصار” ناميد.

 اوس و خزرج فرزندان “حارثة بن
ثعلبه” هستند و نام جدّه ايشان قَيْله، دختر كاهل بن عُذْره است. به همين خاطر اين
دو قبيله را “ابناء قيله” ناميده‏اند.

 پدران اوس و خزرج در آغاز در
يمن مى‏زيستند امّا پس از اين كه فردى كاهن به آنان خبر داد كه سيل “عُرَمْ” سد “مأرب”
را به زودى ويران خواهد ساخت و بلاد آنان را خراب نموده و بيشتر اهل آن را غرق
خواهد كرد، آنان آنچه از املاك و اموال اندوخته بودند، فروختند و يمن را ترك گفتند
و هر گروه از آنها به سرزمينى كوچيدند.

 “ثعلبة بن عمر” با
خويشاوندان خود به مدينه درآمد كه در آن روزگار يثرب نام داشت. در مدينه محلات و
بازارهايى وجود داشت كه قبايلى از يهوديان در آنجا مى‏زيستند. يهوديان براى خويش
دژهايى بنا نموده بودند كه در هنگام حمله دشمن در آنها پناه مى‏گرفتند.

 پدران اوس و خزرج نيز چون وارد
مدينه شدند براى خود مساكن و دژهايى ساختند. در ابتداى ورود، غلبه با يهوديان بود.
سپس كار يهود رو به پستى نهاد و اوس و خزرج به بزرگى و آقايى رسيدند.

 وضع بدين گونه بود تا اين كه
به سببى واهى بين اين دو قبيله اختلاف افتاد و آتش جنگ برافروخته گرديد. اين سلسله
جنگهاى خانگى و بى‏ثمر، كه “ابن اثير” آنها را به تفصيل شرح داده است، تا هنگام
ظهور اسلام يعنى نزديك به صد و بيست سال به طول انجاميد.23

 يهوديان هميشه به آتش اين
جنگهاى خونين دامن مى‏زدند. اوس و خزرج كه در اثر اين نبردهاى زيانبار، خسته و
فرسوده شده بودند به دنبال مصلحى مى‏گشتند كه آنان را از اين وضع نجات بخشد و براى
همين بود كه مى‏بينيم هنگامى كه گروه اعزامى آنان در “عقبه” با رسول خدا(ص) ملاقات
مى‏كند، بى‏درنگ اسلام را مى‏پذيرد.24

 مهاجرين نيز هر كدام از قبايل
و طوايف گوناگون بودند و از جهت فرهنگى و عاطفى به قوم و قبيله خويش وابستگى
داشتند.

 رسول خدا(ص) براى از بين بردن
اختلافات و تعصبات قومى بين مهاجرين و انصار پيوند برادرى برقرار نمود تا صفوف
مسلمانان در برابر مشركين كه از ساز و برگ نظامى و امكانات و دارايى بيشترى
برخوردار بودند استحكام پذيرد و تعداد اندك مسلمانان در برابر هجوم كفّار تاب
مقاومت بيابد.

 

 پاورقيها:

  1) بدرالدين، ابى محمد
محمود بن احمد العينى، عمدة القارى (دارُ احيا التراث العربى، بيروت) ج17 ص68؛ على
بن برهان الدين الحلبى الشافعى، السيرة الحلبيه (المكتبه الاسلاميه، الحاج رياض
الشيخ، دار احيا التراث العربى، بيروت) ج2، ص90؛ ابى‏الفضل شهاب الدين احمد بن على
بن محمد بن حجرٍ العَسْقلانى، فتح البارى (بيروت، دار احيا التراث العربى، الطبعة
الرابعه، المطبعة البهيه المصريه، 408/ق / 1988) ج7، ص216.

 2) السيرة الحلبيه، ج2،
ص20؛ زينى دحلان، السيرة النبويه، بهامش السيرة الحلبيه، ج1 ص299؛ ابوجعفر محمد بن
حبيب البغدادى، المحبر ص71 – 70 به نقل از پاورقى بحارالانوار، ج19، ص130.

 3) “ابن هشام، السيرة
النّبويّه (انتشارات مصطفى البانى الحلبى و اولاده، مصر، 1350 ه.ق / 1936م) ج2
ص152 – 150”

 4) محمد باقر مجلسى،
بحارالانوار (چاپ سوم، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ق/ 1983م) ج19، ص122 به نقل از
مناقب آل ابى طالب.

 5) فتح البارى، ج7 ص216.

 6) همان، ص217.

 7) همان.

 8) ابن كثير دمشقى،
البداية و النهايه بيروت، دار احياالتراث العربى، 1413ه.ق/ 1993م، بيروت با تصحيح
مكتب تحقيق التراث، ج3، ص278.

 9) فتح البارى، ج7، ص216؛
البداية و النهايه، ج3، ص277.

 10) ابن سعد، الطبقات
الكبرى، (دار بيروت للطِباعة و النشر، 1405 ه. ق / 1985م)، ج1، ص238.

 11) محمد بن عمربن واقد،
المغازى للواقدى، تحقيق دكتر مارسون جونس (نشر دانش اسلامى، رمضان 1405) ج1، ص157.

 12) الطبقات الكبرى، ج1،
ص238.

 13) احزاب (33) آيه6.

 14) السيرة الحلبيه، ج2،
ص93 – 92.

 15) انفال (8) آيه 72.

 16) احزاب (33) آيه 6.

 17) بحارالانوار، ج19،
ص91، به نقل از تفسير نعمانى و ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى‏طالب (قم مؤسسه
انشتارات علامه)، ج2، ص187، به نقل از محمد بن اسحاق.

 18) البدايه و النهايه،
ج3، ص277.

 19) ابن هشام، السيرة
النبويه، ج2، ص153.

 20) علامه امينى، الغدير (چاپ
چهارم، انتشارات كتابخانه امام اميرالمؤمنين(ع)، 1396 ه.ق / 1976 م)، ج3، ص125 –
121، احاديث شماره 34 تا 40 و 43 و 44.

 21) ابن هشام، السيرة
النبويه، ج2، ص150 – 147؛ البدايه و النهايه، ج3، ص276 – 273.

 22) السيرة الحلبيه، ج2،
ص91.

 23) ابن اثير، الكامل فى
التاريخ (بيروت، انتشارات دار صادر و دار بيروت، چاپ 1385 ه.ق / 1965م) ج1، ص684 –
655.

 24) ابن هشام، السيرة
النبويه، ج2، ص73.

/

رواندا؛ كشور قبايل

رواندا؛ كشور قبايل

  غلامرضا گُلى زواره

 

  موقع جغرافيايى

 جمهورى رواندا بخشى از “اوروندىِ”
قديمىِ (رواندا – اوراندى) آلمان است كه جامعه ملل در سال 1922م آن را به بلژيك
سپرد و سپس در سال 1948م زير نظر شوراى قيمومت سازمان ملل قرار گرفت و به دو دولت
مستقل تقسيم شده است: رواندا و بروندى.

 كشور رواندا يكى از دو سرزمين
فوق‏العاده فقير آفريقاى سياه است كه با وسعتى برابر 26338 كيلومتر مربع (صد و
بيست و نهمين كشور جهان) در شرق آفريقاى مركزى و ابتداى حوضه‏هاى دو رودخانه كنگو
و نيل و در هزار كيلومترى اقيانوس هند واقع شده است.1

 كشور كوچك رواندا – كه حتّى
مساحت آن به اندازه استان بوشهر ايران هم نيست – در منطقه‏اى محصور در خشكى و نزديك
خط استوا قرار گرفته است و از شمال با جمهورى اوگاندا، از مشرق به تانزانيا، از
جنوب به بروندى(اوراندى) از مغرب به درياچه كيوو و از شمال غربى و جنوب غربى به
جمهورى زئير محدود مى‏باشد.2

 رواندا سرزمينى است ناهموار و
چهره طبيعى آن را كوهها، تپه‏ها و چندين درياچه تشكيل مى‏دهد. ارتفاع متوسط آن از
سطح درياى آزاد بين 1200 تا 1800 متر بالغ مى‏گردد و به خاطر تپّه‏هاى متعددى كه
دارد به كشور “ده هزار تپه” شهرت يافته است.

 اين كشور به درياى آزاد راه
ندارد و تنها درياچه بسته “كيوو” در شمال غربى بر فراز بلنديهاى آن قرار گرفته به
گونه‏اى كه از سطح درياى آزاد 1474 متر بلندتر است و بلندترين درياچه آفريقا به
شمار مى‏رود.3 اين درياچه، منطقه مشترك بين زئير و روانداست.4 علاوه بر آن درياچه “لوكا”
در مشرق، “باشاشا” در جنوب شرقى و “داماها” در شمال غربى اين كشور قرار دارد، در
مرز مشترك بين رواندا و بوروندى درياچه “كتامن” ديده مى‏شود.

 رودهاى كاگرا، نيابارونگو و
آكانيارو از منابع آبى اين كشورند كه به دليل كوهستانى بودن و مسير پرپيچ و خم و
بستر بسيار ناهموار، قابل كشتيرانى نيستند ولى در تأمين انرژى هيدروالكتريك (برق
آبى) سهم بسزايى دارند.

 اين كشور به خاطر نزديكى به خط
استوا5 از آب و هواى گرم برخوردار است و با وجود دورى از درياى آزاد و كمى رطوبت،
به دليل همين پديده مناطق جنوبى رواندا پوشيده از جنگل است. كوهها، دشتها، تپه‏ها
و جنگلها با پوشش گياهى خودرو، در دامنه ارتفاعات مناظر طبيعى زيبايى را براى اين
كشور پديد آورده است به گونه‏اى كه آن را “سوئيس آفريقا” ناميده‏اند.

 رواندا اولين كشور آفريقا بعد
از خط استوا در اين منطقه است. مركز حكومت آن، شهر كيگالى است كه در مركز كشور
واقع شده و حدود 150000 نفر سكنه دارد. مهمترين شهر آن پس از پايتخت، “بوتاره” است
كه سكنه آن به پنجاه هزار نفر بالغ مى‏گردند.

 قانون اساسى آن در سال 1978م
تدوين شده و بر اساس آخرين تقسيمات كشورى از ده بخش تشكيل شده كه زير نظر بخشدار
انتصابى دولت مركزى اداره مى‏شود. فعاليت احزاب در آن محدود است و تنها حزب قانونى
آن “جنبش انقلابى ملى براى توسعه” مى‏باشد.

 

  مشخصات انسانى

 بر اساس آمارهاى جديد، جمعيت
اين كشور هفت ميليون نفر است و با توجه به وسعت كم آن، پرجمعيت‏ترين كشور آفريقايى
از نظر تراكم نسبى محسوب مى‏شود. 10% مردم در شهرها و 90% در روستاها و مناطق
قبيله‏اى سكونت دارند. يكى از مشكلات اين كشور، پراكندگى روستاهاى متعدد در بين
تپه‏هاى آن است كه اين پديده، ارتباطات و حمل و نقل را با مشكل مواجه مى‏كند. از
سويى تراكم جمعيت زياد در مناطق محدود و بعضاً با امكاناتى بسيار ناچيز در آينده
دشوارى عمده‏اى را براى اين سرزمين ايجاد مى‏كند و شايد تنها راه حل اين مشكل،
انتقال اصلى آن به كشور پر وسعت و كم جمعيت زئير (همسايه غربى آن) باشد.

 معضل ديگرى كه در سيماى جمعيتى
اين كشور ديده مى‏شود جوانى جمعيت آن است به گونه‏اى كه نيمى از سكنه‏اش را افراد
كمتر از چهارده سال تشكيل مى‏دهند، افرادى كه مصرف كننده و سربار طبقه مولدند.
جنگهاى قبيله‏اى و نزاعهاى قومى عمر متوسط مردان رواندا را به حدود 39 سال رسانده
است در حالى كه ميانگين عمر متوسط زنان حدود 44 سال برآورد شده است.

 متوسط رشد سالانه جمعيت 3/3%
است.

 مردم آن از نژاد سياه پوست دو
رگه‏اند كه بيشتر به شيوه كهن زندگى مى‏كنند. 89% از تيره “هوتو” بوده كه در حدود
پنج قرن قبل از حوزه رودخانه كنگو به اين سرزمين مهاجرت نموده و در چراگاههاى
مرتفع بسيار خرّمى، به سركردگى رؤساى نيرومند خود اقامت گزيده و رفته رفته اقتدارى
به دست6 آورده‏اند. “توتسى‏ها”(خژس‏س‏ت) 10% مردم رواندا را تشكيل مى‏دهند، اينان
از اتيوپى به روانداى كنونى آمده و در آن جا سكونت گزيدند. با آمدن اين قوم به
رواندا درگيريهايى بين هوتوها و توتسى‏ها به وقوع پيوست و با وجود آن كه از لحاظ
نفرات، كمتر از هوتوها بودند بر آنان تفوّق پيدا كردند. فرمانروايان توتسى كه خود
را “موامى” مى‏ناميدند بر مردم محلّى هوتو تسلّط داشتند. رقابت هوتوها و توتسى‏ها
در طول تاريخ درگيريهاى بسيار خونينى را بين اين دو قبيله ايجاد كرده و تقسيمات
مرزى استعمارگران به این نزاعها شدت بخشيده است.

 توتسى‏ها غالباً دامدارند در
حالى كه هوتوها به فعاليتهاى كشاورزى و امور معدنى و خدماتى مبادرت مى‏ورزند.
علاوه بر نژاد سياه، اقليّت ناچيز اروپايى در رواندا ديده مى‏شود. اولين اروپاييان
در سال 1894م توسّط يك كاشف آلمانى بدين سرزمين پاى نهادند.

 زبان مردم آن جا “كينارواندا”
و فرانسوى است، زبان سواحيلى نيز در اين كشور رواج دارد. اكثر سكنه، مسيحى بوده و
از مذاهب كاتوليك و پروتستان پيروى مى‏كنند. 12% مذهب ابتدايى “انيميست” دارند و
حدود 10% در اين كشور مسلمانند.

 

  سيرى در مسائل تاريخى

 رواندا همراه با كشور
همسايه‏اش “بوروندى” توسط اقوام سياه پوست مسكونى شد. اين بخش از آفريقا جزو قلمرو
آفريقاى شرقى بود كه يك آلمانى آن را كشف نمود. لازم به توضيح است كه در كرانه
شرقى آفريقا آلمانيها سرزمين وسيعى را در منطقه تانكانيكا، رواندا و بوروندى به
تصرف درآوردند كه مرزهاى اين مستعمره به موجب قرار دادهاى 1886 و 1890م انگليس و
آلمان مشخص گرديد و آفريقاى شرقى آلمان ناميده شد. در اين مستعمرات، كار اجبارى
بود و زمينهاى كشاورزان را مصادره و مالياتهاى سنگينى بر مردم تحميل كردند.7
رواندا بين سالهاى 1899 تا 1917م جزو آفريقاى شرقى آلمان بود.

 بعد از آن كه در كنفرانس معروف
برلين، كه به ابتكار “اتوبيسمارك”، صدر اعظم آلمان در قرن نوزدهم تشكيل شد، سرزمين
وسيع كنگو به بلژيك واگذار گرديد، همراه با آن سرزمين “رواندا – بوروندى” نيز نصيب
بلژيك شد. پس از پايان جنگ اول جهانى، در سال 1918 جامعه ملل، قيمومت رواندا را به
بلژيك سپرد و سازمان ملل طى سالهاى 1960 تا 1962 نيز بلژيك را به عنوان قيّم اين
كشور مى‏شناخت و رواندا همراه با زئير (كنگو) اداره مى‏شد.8

 در سال 1957م “هوتوها”، كه تحت
سلطه توتسى‏ها قرار داشتند، اولين عكس العمل سياسى خود را بروز دادند. آنان در
آغاز با انتشار بيانيه‏اى از قبيله حاكم (توتسى) خواستند تا دست از قدرت طلبى
برداشته و دو قوم با هم متحد شوند و به رابطه حاكم و محكوم خاتمه دهند. اين در
حالى بود كه هوتوها به بلژيك وابستگى داشتند و سازمان ملل توتسيها را به عنوان
مقامات بومى مى‏شناخت و از اين جهت مايل بود كه قدرت به اين قبيله تفويض گردد. آتش
نزاع هر لحظه در حال شعله‏ور شدن بود و دو قومى كه حتى با هم تضاد زيستى داشتند به
سوى يك جدال شديد پيش مى‏رفتند. قامت بلند، چهره ظريف و بينى باريك توتسيها با
هيأت خپله و چهره گرد هوتو، يك اختلاف آشكارى حتى در ظاهر نشان مى‏داد. در جو
متشنج روزافزون رواندا يك حزب هوادار توتسى (جنبش ملى روانداييها) در 15 اوت 1959
و حزب ديگر هوادار هوتو (جنبش رهايى بخش هوتو) در 19 اكتبر 1959 بنياد نهاده شد.

 از نخستين روزهاى نوامبر 1959
درگيرى بين طرفداران اين دو حزب سربرداشت و شورش نابهنگام، سازمان نيافته و سرشار
از خشونت هوتوها به سرعت نواحى غرب و شمال كشور را در بر گرفت.

 در بحبوحه اين نبرد داخلى،
بلژيك به “رواندا – بروندى” خود مختارى داخلى داد و انتخابات انجمنها را براى ژوئن
و ژوئيه 1960 پيش بينى كرد. اين تصميم گيرى به آتش افروزى قبيله‏اى شدت افزونترى
داد، چرا كه در ژوئن 1960م به هنگام مبارزه انتخاباتىِ انجمنهاى شهر، توتسيها و
هوتوها به تحريك و حادثه آفرينى و برادر كشى دست گشودند. در اين حال (17 اكتبر
1960م) بلژيك تشكيل يك دولت موقت را در رواندا اعلام كرد و رهبر حزب جنبش رهايى
بخش هوتو را به رهبرى فرا خواند اما سازمان ملل مخالف اين تصميم بود و در مه 1961
هيأتى را به سرپرستى دكتر مجيد رهنما (نماينده ايران در سازمان ملل متّحد) مأمور
انجام رفراندوم در اين سرزمين كرد. و روز 25 سپتامبر را براى اين كار مشخص نمود.
در اين زمان درگيرى شدت يافته، خانه‏ها به آتش كشيده شد و كشتار مردم، بازداشتها،
زندان و تار و مار كردن خانواده‏ها آغاز گشت. در ميان سيل خون و خشونتهاى مرگ زا
اكثريت مردم به جمهورى رأى موافق دادند. روز 28 ژوئن 1962م مجمع عمومى سازمان ملل
متحد استقلال رواندا را به رسميت شناخت و در هيجدهم سپتامبر 1962 اين كشور به
عضويت سازمان ملل درآمد.

 سرانجام پس از كشته شدن حدود
صد هزار نفر و بركنارى پادشاه موامى (توتسى) رواندا به جمع كشورهاى مستقل پيوست و
هوتوها قدرت را به دست گرفتند.9

 از سال 1962 تا پنجم جولاى
1973م “گريگورى كاى ياباندا” رئيس جمهور قانونى كشور رواندا بود. در اين سال ژنرال
“هايباريمانا” رئيس جمهور وقت را در كودتايى بدون خونريزى سرنگون كرد و خود با
همكاران نظامى‏اش زمام امور را به دست گرفت. و چون رئيس جمهور قبلى با كشورهاى
تانزانيا و اوگاندا قطع ارتباط كرده و اين روند، توسعه كشور را دچار مخاطرات عظيم
نموده بود،10 ژنرال مزبور به جدايى رواندا پايان داد و ارتباط كشور را با تانزانيا
و اوگاندا سر و سامان داد. در سال 1974م روابط خود را با زئير نزديك كرد و به سازش
برادرانه دست زد و بعد از سال 1975 بين توتسى‏ها و هوتوها آشتى برقرار نمود. وى در
دسامبر 1978م با برگزارى انتخابات براى مدت پنج سال ديگر به رياست جمهورى انتخاب
گرديد و در اين تاريخ قانون اساسى جديدى براى انتخاب اعضاى پارلمان و نحوه تشكيل
مجلس تدوين گرديد.

 

 اسلام در رواندا

 در دوران اشغال زئير و سرزمين “رواندى
– بروندى” توسط استعمار بلژيك، در اين نواحى، بروندى مركز نشر اسلام به حساب
مى‏آمد. اسلام از سال 1870م توسط كارگرانى كه براى افسران آلمانى در تانزانيا كار
مى‏كردند وارد رواندا شد. گرچه تعداد آنان كم بود ولى گفتار و كردار و شيوه
برنامه‏هاى مذهبى آنان سبب شد كه مردم رواندا به اسلام علاقه‏مند شوند.

 كم كم بدون آن كه مبلغى ورزيده
و تشكيلات دينى با حمايتهاى مالى از طرف دولتهاى اسلامى در اين سرزمينها به فعاليت
بپردازد، اسلام در بسيارى از مناطق رواندا – بروندى انتشار يافت. آرى تنها چند
كارگر با آموزش نماز و روزه و برخى احكام دينى مردم اين منطقه آفريقايى را با
اسلام آشنا نمودند.

 چون در زمان اشغال رواندا و
بروندى توسط بلژيكيها، گروهى از مسلمانان در ارتش آلمان كار مى‏كردند، اين
استعمارگر نسبت به آنان نظر سوء پيدا كرد و دستور داد كه مسلمانان اين سرزمين‏ها
حق ندارند از اردوگاههاى سواحلى دهكده‏ها و روستاهاى خودشان خارج شوند، سپس مدارس
كوچكى را كه فرزندان مسلمانان در آنها درس مى‏خواندند تعطيل نمودند و به جاى آنها
مدارس ميسيونهاى مذهبى كاتوليك را داير كردند و شرط پذيرفتن شاگرد در اين مدارس،
آن بود كه غسل تعميد داده شوند!

 اين وضع تأسف بار ادامه داشت
تا آن كه در سال 1943م مسلمان مبارز و شجاعى به نام “عمرانى بوسا” در راه دفاع از
حقوق مسلمانان رواندا – بروندى به دفاع برخاست. اين انسان پرتلاش كه تحصيلات دينى
خود را در كشور اسلامى تانزانيا به پايان رسانيده بود توانست در جهت تقويت مسلمين
اين سامان به موفقيتهاى خوبى دست يابد. با تلاش وى در سال 1953م يك مدرسه رسمى به
نام “مدرسه كودكان مسلمانان” تأسيس گرديد.11 همچنين در سال 1958م براى بررسى
مشكلات كودكان مسلمان، مجمعى را تشكيل داد. تعداد مسلمانان رواندا در سال 7 ،1982%
از 5500000 نفر سكنه آن بود كه برابر 380000 نفر مى‏باشد، اين رقم در سال 1988م به
585000 نفر يعنى 9% از كل سكنه 6500000 نفرى بالغ گرديد.

 30% از مسلمانان در كيگالى (مركز
كشور) كه نيمى از جمعيت آن را تشكيل مى‏دهند سكنى گرفته‏اند. قريب پنجاه مسجد در
كشور وجود دارد كه پنج باب آن در پايتخت است. همه مسلمانان در “اتحاديه مسلمانان
رواندا” (تأسيس شده در سال 1964( گرد آمده‏اند و دولت آن را به عنوان نماينده
مسلمانان به رسميت شناخته است.12

 

  امكانات اقتصادى و توليدى

 رواندا كشورى است با چهره‏اى
فقير و كم درآمد و اساس اقتصاد آن بر كشاورزى، دامدارى و منابع معدنى استوار است.
60% درآمد سرانه آن از راه كشاورزى به دست مى‏آيد و مهمترين محصولات كشاورزى آن
عبارتند از: سيب زمينى شيرين، قهوه، موز، چاى، پنبه، ذرّت، ادويه، نارگيل، كائوچو
و خرما كه بايد فرآورده‏هاى جنگلى، بويژه چوب، را بدان افزود. از ميان اين محصولات
غالباً چاى، خرما، نارگيل و چوب جنبه صادراتى دارند. به دليل وجود مراتع فراوان،
دامپرورى و بويژه پرورش گوسفند و گاو، در اين كشور رونق بسزايى دارد.

 طلا، الماس، نقره، تنگستن،
پيريت، قلع، فسفات، بريليوم، سنگ آهن و گاز مهمترين منابع معدنى روانداست كه در ميان
اينها از نظر توليد قلع در جهان رتبه دهم را دارد. صنايع مهم آن استخراجى و صنايع
چوب مى‏باشد. واحد پول آن “فرانك رواندايى” است. طرف داد و ستد اين كشور كنيا،
آلمان، بلژيك و آمريكاست. توليد نيروى الكتريسته آن در سال به 140 ميليون كيلو وات
ساعت مى‏رسد.13

 رواندا داراى يك انرژى قابل
ملاحظه از قدرت الكتريسته آبى است.

 

  درگيرى خونين قبيله‏اى در رواندا

 ساختار كشور رواندا قبيله‏اى
است، آن هم قبايلى كه از قرنها قبل در به دست آوردن قدرت با يكديگر در نزاع بوده و
در جدالهاى خونين آنان هزاران نفر به قتل رسيده‏اند، اولين درگيرى قومى در اين
كشور كه طى سالهاى 1956 تا 1965 به وقوع پيوست 105000 نفر كشته داشت و در نبرد
خونين هوتوها و توتسى‏ها در سال 1972م 15000 نفر جان خود را از دست دادند، اما هيچ
كدام از اين جنگها فجيع‏تر و خونين‏تر از درگيرى ماههاى اخير نيست. دخالت كشورهاى
غربى در امور سياسى اين كشور و جانبدارى از طرفين درگير، اين فاجعه را شدت بخشيده
است؛ به عنوان نمونه فرانسه از سال 1990 تا 1993م براى تقويت دولت “هوتو” صدها نفر
نيرو به اين سرزمين اعزام كرد تا با شورشيان “توتسى” بجنگند.

 از تاريخ 17 فروردين1373 (6 آوريل
1994م) كه هواپيماى حامل “هابيار يمانا” (رئيس جمهور قبلى رواندا) و “آنتار ياميرا”
(رئيس جمهور اسبق بروندى) سقوط كرد و هر دو كشته شدند رواندا روند ناآرامى را در
پيش گرفت و در درگيريهاى خونين قبيله‏اى حداقل 500000 نفر كشته شده‏اند و حدود يك
ميليون نفر بى‏خانمان گرديده‏اند. در اين جدال سنگين، شورشيان قبيله توتسى با
نظاميان و قواى ارتشى (از قبيله هوتو) در حال جنگند.

 دخالت فرانسه در امور داخلى
اين كشور، جنگ قبايل رواندا را شعله‏ور تر نموده و بيم آن مى‏رود اين آشوبها از
مرزها گذشته و به كشورهاى زئير و بروندى سرايت كند. با ورود قواى فرانسوى به اين
كشور نيروهاى جبهه ميهنى در “بوتاره” با آنان درگير شدند و در اندك مدّتى توتسى‏ها
توانستند شهر كيگالى را به تصرف درآورند، اين نيروها مناطق ديگرى را نيز به تصرّف
خود درآوردند، و شدّت پيروزيهاى آنان به حدّى بود كه فرانسه بدان اعتراف نمود.

 اما از عوارض دخالت نظامى
فرانسه در امور اين كشور آن هم با مجوّز قطعنامه 929 شوراى امنيّت و در قالب به
اصطلاح مقاصد بشردوستانه، بزرگترين فاجعه انسانى در اين نقطه از آفريقا در حال
شكل‏گيرى است. جنگ با بى‏رحمى ادامه يافته و در مركز حكومت دهها هزار كشته برجاى
گذاشته است، تنها رودخانه‏اى كه با عبور از خاك تانزانيا به درياچه ويكتوريا
مى‏ريزد هزاران جسد را به درياچه زيبا و پاك “ويكتوريا” كه يكى از سرچشمه‏هاى
رودخانه نيل است سرازير نمود، در “كامپالا” – مركز حكومت اوگاندا – اعلام شد كه
اين اجساد بالغ بر چهل هزار نفر بودند!

 از مسائل بسيار تأسّف‏بارى كه
هر وجدانى را به تأثر وامى‏دارد مجروح و كشته و آواره شدن كودكان و نوجوانان اين
مرز و بوم است. وقتى كه مى‏خواستند به دخترك كوچك پنج ساله‏اى كه به شدت مجروح شده
بود، آب ميوه بدهند، با صداى ضعيفى زمزمه كرد: “اين سفيدها مى‏خواهند ما را قطعه
قطعه كنند”! او از وحشت مى‏لرزيد و قادر به اداى كلمات نبود و مى‏گفت پدر و مادرم
رو به روى چشم من كشته شدند و اضافه كرد كه در مدرسه همه دانش‏آموزان را كشته‏اند.
تعداد زيادى از بچه‏ها را در چاه انداخته و بر سر آنان سنگ فرو ريخته‏اند، در يكى
از شهرها، شهردار منطقه، مردم زيادى از قبايل توتسى را در كليسايى جمع كرد و به
بهانه اين كه مى‏خواهد با آنان گفتگو كند دستور داد با نارنجك اين جمع را نابود
كنند و آنان را كه زنده ماندند با چماقهاى ميخ‏دار مى‏زدند.

 موج عظيم يك ميليون نفر آواره
كه به سوى زئير و تانزانيا روانه شده‏اند و اكثراً در شهر “گوما”ى زئير اسكان
يافته‏اند، هر روز صدها انسان بى‏جان را برجا مى‏گذارد كه به خاطر گرسنگى و بيمارى
و شدّت جراحات جان باخته‏اند. شيوع وبا كشتار بى‏رحمانه‏اى را آغاز كرده است و كار
گروههاى بقيه در صفحه 40

 

 بقيه از رواندا كشور قبايل

 متخاصم هوتو و توتسى را
تكميل مى‏كند.

 تأمّل در كشته شدن هزاران نفر
انسان نمايانگر عمق فاجعه‏اى است كه قبل از هر چيز از سقوط ارزشهاى انسانى در
جامعه ملل حكايت مى‏كند و جامعه جهانى وقيحانه چشم خود را به فجايعى دوخته كه
مى‏توانست از بروز آن جلوگيرى كند، امّا در اين جا كشورهاى اروپايى منافعى
نمى‏بينند كه اقدامى سريع انجام دهند، اقدامات بموقع مجامع بين‏المللى در سومالى،
به اقتضاى منابع مادّى و استراتژيك صورت گرفت ولى رواندا فاقد اين منابع است. “ايلين
شولينو” در نيويورك تايمز (آوريل 1994م) طى مقاله‏اى نوشت: “رابرت دول” رهبر
جمهوريخواهان سناى آمريكا گفته است:

 “من فكر نمى‏كنم كه ما در
آن جا هيچ منافع ملّى داشته باشيم، اميدواريم كه در آن جا درگير نشويم.” از اين
جهت است كه در حالى كه نبرد داخلى رواندا حداقل نيم ميليون نفر را به كام مرگ كشيده
در كريدورهاى سازمان ملل چانه‏زنى براى اعزام نيروهاى امدادگر به آن جا ادامه دارد
و وقتى هم فرانسه را در قالب اهداف بشر دوستانه به اين كشور روانه مى‏كنند بيش از
پيش آتش جنگ برافروخته مى‏شود و نظاميان فرانسوى در قالب خاموش كردن شعله جنگ
هزاران نفر را به كام مرگ فرستاده‏اند. و اصولاً چه معلوم كه اين بحران، سرنخهايى
در آن سوى قاره نداشته باشد. گرچه اكنون دوران استعمار به پايان رسيده هنوز اغلب
دولتهاى آفريقايى پسرخوانده يك كشور غربى‏اند. اين پسرخوانده‏ها با اشاره‏اى از آن
سوى درياى مديترانه به جان هم مى‏افتند و يا مردمان خود را قتل عام مى‏كنند تا
جايى كه فرانسه طرفدار جدّى حقوق بشر و مركز رشد تفكّرات نوع دوستانه همه درهاى
آشتى را به روى دو قبيله هوتو و توتسى بسته و هر كدام را مجبور به انتخاب يكى از
دو راه مى‏كند: نابود شدن و يا نابود كردن. در واقع فرانسه در رواندا ثابت نمود كه
مى‏تواند هر وقت فرصت كند “تجربه الجزاير” را تكرار كند. با كنترل كامل نيروهاى
جبهه ميهنى بر رواندا اين ماجراى غم‏انگيز و تأسّف‏بار ظاهراً پايان يافته است ولى
ضايعات اين فاجعه آن هم در كشور فقيرى چون رواندا نه تنها پايان نمى‏پذيرد بلكه
آغاز دشواريها و ناگواريهاست.

 

پى‏نوشتها:

 1) حسين الهى، تاريخ
آفريقا، ص84 و 141.

 2) حبيب الله شاملويى،
جغرافياى كامل جهان، ص339.

 3) عبدالحسين سعيديان،
كشورهاى جهان، ص424.

 4) وسعت درياچه كيوو به
2540 كيلومتر مربع بالغ مى‏گردد.

 5) رواندا بين 1 درجه و
2/5 درجه عرض جنوبى و 29 درجه و 30/5 درجه طول شرقى قرار دارد.

 6) بزيل ديويدسن، تاريخ
آفريقا، ص281 و 286.

 7) ع. دخانياتى، تاريخ
آفريقا، ص190.

 8) گيتا شناسى كشورها،
ص141.

 9) ماريان كورتون، تاريخ
معاصر آفريقا (از جنگ دوم جهانى تا امروز) ترجمه ابراهيم صدقيانى، ص250 و 251.

 10) زيرا تجارت كشور از
طريق بنادر مومباسا و دارالسلام انجام مى‏گرفت، و براى صادرات و واردات راه ديگرى
مقدور نبود.

 11) نبرد اسلام در آفريقا،
ج2، ص112 و 113.

 12) على كتانى، اقليتهاى
مسلمان در جهان امروز، ترجمه محمد حسين آريا، ص223.

 13) گيتا شناسى كشورها،
ص142.

/

جوان و تبليغ

جوان و تبليغ

 قسمت اول

مينا‌هاشمى

 

 “الذين يبلغون رسالات الله
و يخشونه و لايخشون احداً الا اللّه و كفى باللّه حسيباً؛1

 آنان كه پيغامهاى خدا را
مى‏رسانند و از او مى‏ترسند و از احدى جز او نمى‏هراسند و خدا در حسابرسى بى‏مانند
است.”

 

 

 مقدمه:

 نوجوانى و جوانى مرحله‏اى حساس
و سرنوشت‏ساز است. اين دوره از زندگى در بردارنده تحولات عميق جسمى و روحىِ
پرشتابى است كه از بدو تولد و دوره كودكى پايه‏ريزى گرديده است. جوان مشى زندگى
آينده را رقم زده و هويت فكرى و شخصيتى ثابت و مستقل براى خويش جستجو مى‏نمايد.
سؤالِ “من كيستم و در اين جهان چه مى‏كنم؟” اول بار، در اين زمان، ذهنش را به خود
مشغول مى‏سازد. او قصد دارد هر چه را كه دربسته و مقلدانه از محيط خود دريافت
نموده درهم شكند و طرحى نو دراندازد.

 تلاش، در به دست آوردن استقلال
كامل، از مشخصاتِ ديگر اين سنين است كه غرور و تكبر خاص آن، به اوجش مى‏كشاند.

 به علاوه پديده طغيان و غليان
احساسات جنسى و عشقى، جوان را در پرتگاه انحرافات و مفاسد اجتماعى قرار مى‏دهد.

 هراسها، جان و روحش را
مى‏آزارد، هراس از تواناييهاى خود، از آينده، كج روى، شرمندگى در مقابل جامعه،
تنهايى، نداشتن استقلال، عدم موفقيت و… .

 از آنچه گذشت حساسيت اين دوره
از زندگى كاملاً مشهود و ملموس است و چنانچه والدين و اجتماع بدان عنايت نورزند،
نتايج شومى در بر خواهد داشت. مگر نه آن كه جوانان، آينده هر جامعه را رقم مى‏زنند
و سعادت و شقاوت و موفقيت و شكست هر ملت، بستگى تام به قشر جوان آن دارد.

 در ميهن اسلامى ما ويژگيهاى
زير بر اهميت امر مى‏افزايد:

 1- آمار نشان مى‏دهد كه جمعيت
ايران، يكى از جوانترين جمعيتهاست و سرعت رشد جمعيت نيز، حاكى از تداوم و استمرار
آن است.

 2- انقلاب بزرگ اسلامى به
رهبرى شخصيت بى‏بديل تاريخ معاصر – حضرت امام خمينى (ره) – هدايت و تربيت اصولى
نسل جوان را مورد تأكيد قرار مى‏دهد، زيرا انقلاب اسلامى ايران، اسلام ناب محمدى(ص)
را به عنوان تنها مكتب نجات بخش بشر از قيد ظلم و جور و استثمار مطرح ساخت؛ اما
شناختِ عميق و عملى اين گرامى‏ترين تحفه الهى به بشريت و تحول فرهنگ جامعه بر اساس
آن را به نسلهاى بعدى سپرد.

 نسل جوانِ جامعه ما، امانت
دارانى هستند كه چشمان هر مسلمان جان سوخته‏اى نظاره‏گر آنان است. اينان نه تنها
تعيين كننده سرنوشت خود و جامعه‏اشان مى‏باشند، بلكه سرنوشت ملتهاى ديگرى را هم –
كه اينك چشم اميد به آنان دوخته‏اند – رقم مى‏زنند.

 3- پس از رحلتِ رهبر فقيد
انقلاب، توطئه‏هاى دشمن جهانخوار، كه منافع خود را بر باد رفته مى‏ديد، تغيير شكل
يافت و با شدت و حدّت بيشتر ادامه پيدا كرد، زيرا تا پيش از آن به تصور آن كه اين
همه شور و نشاط و علاقه و عشق به اسلام و انقلاب، ناشى از علاقه به امام است و پس
از آن بزرگوار، فروكش خواهد نمود و به دست فراموشى سپرده خواهد شد و بالاخره زمان
رخنه در ميان صفوف به هم فشرده و منسجم ملت ايران فرا خواهد رسيد.

 امّا پس از ارتحال آن قائد
عظيم‏الشأن، پايدارى ملت ايران، به يك باره اميد دشمنان را به يأس مبدل ساخت و
آنان را در تنگناى عجيبى قرار داد. فشارهاى ناشى از اين نااميدى، خصم را به يورشى
همه جانبه و ديوانه‏وار، بر ضدّ اسلام و فرهنگ انقلاب اسلامى، واداشت، به طورى كه
از صرف هزينه‏هاى گزاف و به كارگيرى شيوه‏هاى متنوع و فريبنده تبليغاتى، دريغ
نمى‏نمايد. و البته با “نظرى نيك” مى‏توان فهميد كه علت “تيزى و تندى و پريدنِ”
تيرِ زهرآگينِ دشمن عليه فرهنگ انقلاب اسلامى، “خوديهاى ناآگاه” و “دوست نماهاى
آگاه”اند.2

 دشمن – آن گونه كه كراراً در
سابقه استثمارى خويش تجربه كرده – بهترين روش نفوذ فرهنگى در يك ملت را نفوذ بر
فرهنگ قشر جوان يافته است؛ بدين سبب، در يورش مذكور نيز لبه تيز حملات را به سوى
جوانان پاك ملت ما نشانه گرفته است تا از يك سو با منفعل ساختن و بى‏تفاوت نمودن
آنان نسبت به مسائل سياسى – اجتماعى، آنها را از به دست گرفتن سرنوشت كشور خويش،
باز دارند و از سوى ديگر با غوطه‏ور ساختن آنان در انحرافات جنسى و عشقى و اعتياد
و مُدهاى عجيب و غريب و … زمينه قبول و پذيرش هرگونه ذلّت و چپاول و غارت ملت را
فراهم آورند.

 خلاصه، اهميت قشر جوان و
حساسيت دوران جوانى، و نيز توطئه‏هايى كه دشمن براى اشاعه فرهنگ خود در ميان
جوانان دارد، همه مسلمانان مسؤول و متعهد را به تلاشى همه جانبه در جهت حفظ
سرمايه‏هاى اصلى اسلام و كشور؛ يعنى جوانان، فرا مى‏خواند. يكى از آن جنبه‏ها،
تلاش فرهنگى با شكلهاى مختلف آن است، مقاله حاضر نيز گام كوچكى است در اين راه كه
عهده‏دار بحث درباره “جوان و تبليغ” است و در دو بخش عرضه مى‏گردد:

  1- جوان در اسلام

  2- شيوه‏هاى تبليغ در بين نسل جوان

 × × × × × × × × × ×

 

جوان در اسلام

 

 1- اهميت نسل جوان در اسلام

 1 – 1 قرآن:

 قرآن كريم از لفظ جوان (فَتى3
در دو موضوع كلى سخن به ميان آورده است:

  1 -1-1 – ذكر اقدامات بزرگى كه پيامبرانى همچون
ابراهيم و يوسف در اين سنين انجام داده‏اند:

 الف – در مورد حضرت ابراهيم پس
از نقل داستانِ بت شكنى پيامبر توحيد – در روزى كه مردم براى انجام مراسمِ عيد از
شهر خارج شده بودند و مراجعت آنها و مواجهه با بتهاى شكسته – مى‏فرمايد:

 “قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا
بِالِهَتِنا اِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمين × قالُوا سَمِعْنا فَتىً يَذْكُرُهم يُقال
له ابراهيم؛4 گفتند چه كسى با خدايان ما چنين كرده است به راستى كه از ظالمين است.
گفتند شنيديم كه جوانى از آنها به بدى ياد مى‏كرد كه او را ابراهيم مى‏نامند.”

 ب – در مورد يوسف و داستان عشق
زليخا به او، كه با مقاومت بى‏نظير اين جوان رو به رو گشت و خبر آن به سرعت در شهر
پيچيد، مى‏فرمايد:

 “و قال نسوةٌ فى المدينةِ
امرات العزيز تُراوِدُ فتيها عن نفسِهِ قَدْ شَغَفَها حُبّاً انّا لَنَريها فى
ضَلالٍ مُبينٍ؛5 زنهاى شهر گفتند، همسر عزيز، غلام جوان خود را به خود دعوت مى‏كند
همانا يوسف قلب زليخا را شكافته و در او جاى گزيده است به درستى كه ما زليخا را در
گمراهى آشكار مى‏بينيم.”

  2 -1-1- جوانانى كه پيروى حق كردند:

 الف – اصحاب كهف جوانانى در
خدمت پادشاه جبّار زمان (دقيانوس) بودند؛ پس از مشاهده آيات الهى به نداى فطرت پاك
خويش لبيك گفته به سوى حق هجرت كردند و بر تمامى امكانات و رفاه مادى كه داشتند
پشت پا زده و به غارى پناه بردند…

 قرآن آنان را چنين مى‏ستايد:

 “نحن نَقُصُ عليك نبأهم
بالحق انهم فتية آمنوا بربهم و زدناهم هدى × و ربطنا على قلوبهم اذ قاموا فقالوا
ربنا رب السموات و الارض لن ندعوا من دونه الهاً لقد قلنا اذا شططاً؛6 ما بر تو
خبر ايشان را به درستى و راستى مى‏خوانيم، ايشان (اصحاب كهف) جوانانى بودند كه به
پروردگارشان ايمان آوردند و هدايتشان را افزوديم و چون در حق پرستى ايستادگى كردند
دلهاشان را استوار ساختيم. پس گفتند پروردگار ما، خداى آسمانها و زمين است. جز او
خدايى را نمى‏خوانيم و اگر ديگرى را بپرستيم، قايل به سخنى دور از حق شده‏ايم.”

 ب – يوشع بن نون كه از نوادگان
حضرت يعقوب و يوسف است، در محضر موسى بن عمران به تعلّم اشتغال داشت و خدمت او
مى‏كرد. چون موسى قصد يافتن خضر و استفاده از علم و حكمت او نمود، يوشع را نيز با
خود برد كه در سوره كهف مفصلاً از آن سخن به ميان آورده است:

 “وَ اِذْ قالَ مُوسى
لِفَتيهُ لا اَبْرَحُ حَتّى اَبْلُغَ مَجْمَع الْبَحْرينِ اَوْ اَمْضى حُقُباً؛7
به ياد آر هنگامى كه موسى به جوان همراهش گفت: از گردش در طلب خضر پا نمى‏كشم تا
به جاى برخورد دو دريا – كه بر حسب وعده خدا، ميعادگاه لقاء خضر بود – برسم و الا
روزگارى دراز، سير و سفر كنم تا به خضر رسم.”

 ج – دو جوانى كه با حضرت يوسف(ع)
در يك زندان بودند و هر يك خوابى ديده بودند و از آن حضرت، خواستند خوابشان را
براى آنها تعبير نمايد، پيامبر خدا پس از عرضه رسالت خويش و ابلاغ كلمه توحيد با
بيانى دلنشين و مستدل، خوابشان را تعبير نمود كه به واقعيت هم پيوست:

 “ و دَخَلَ معه السّجنَ
فَتَيان قال احدهما انّى ارينى اعْصِرُ خَمْراً و قال الآخرُ انى ارينى اَحْمِلُ
فَوقَ رأسى خُبْزاً تأكلُ الطّيْرُ مِنْهُ نبّئنا بِتَأويلهِ انّا نريكَ مِنَ
المحسنين؛8 دو جوان داخلِ زندان شدند. يكى از آنها گفت: من در خواب ديدم كه در جام
سلطان شراب مى‏فشردم و ديگرى گفت در خواب ديدم بر روى سرم نان گذارده‏ام و
پرنده‏ها از آن نان مى‏خورند يوسفا ما را از تعبير اين خواب آگاه ساز، كه تو را از
خوبان مى‏بينيم.”

 

 2 – 1 تاريخ صدر اسلام:

 جوانان در پيشبرد اهداف الهى
پيامبر اسلام(ص) نقشى ارزنده داشتند كه به نمونه‏هاى برجسته آنان اشاره مى‏كنيم.

 1 -2 -1- اولين كسى كه به
پيامبر(ص) ايمان آورد، على بن ابى‏طالب(ع) بود در حالى كه سنين نوجوانى را
مى‏گذراند، حضرت در اين مورد فرمود:

 “در كودكى، سينه‏هاى عرب
را به زمين رساندم و شاخه‏هاى نوبرآمده “ربيعه” و “مضر” (دليران اين دو قبيله) را
شكستم. شما قدر و منزلت مرا از رسول خدا(ص) به سبب خويشىِ نزديك و مقامِ بلند و
احترامِ مخصوص مى‏دانيد. زمانِ كودكى، مرا در كنار خود پرورش داد؛ به سينه‏اش
مى‏چسبانيد و در بسترش در آغوش مى‏داشت و بوى خوش خويش را به من مى‏بويانيد و …
من همچون بچه شترى كه به دنبال مادرش مى‏رود، پى او مى‏رفتم. هر روزى از خوهاى خود
پرچم و نشانه‏اى مى‏افراشت و پيروى از آن را به من امر مى‏فرمود و هر سال (قبل از
بعثت) جمدتى‏ج در غار حرا اقامت مى‏نمود. من او را مى‏ديدم و غير از من نمى‏ديد.
در آن زمان اسلام در خانه‏اى نبود، مگر خانه رسول خدا(ص) و خديجه و من سومى آنان
بودم. نور وحى و رسالت را مى‏ديدم و بوى نبوت و پيغمبرى را استشمام مى‏كردم.”9

 در اولين مرحله دعوت علنى رسول
خدا(ص) – كه از خويشان خود آغاز فرمود – على(ع) تنها كسى بود كه در كمال رشادت و
شجاعت ايمانش را اظهار داشت و در ميان ريشخند جمعيت حاضر، پيامبر اكرم(ص)، مصمم و
جدّى، حضرت على(ع) را به عنوان وصى و جانشين خود معرفى فرمود.10 از آن پس نيز
بيشترين نقاط درخشان تاريخ اسلام به دست على بن ابى‏طالب رقم خورده است كه اين
مختصر گنجايش پرداختن به خلاصه‏اى از آن را نيز ندارد.

 2 -2 -1- پيامبر(ص) دل هر حق
طلبى را كه از رذايل و پستيها به تنگ آمده بود، جذب مى‏كرد و روش برخورد آن
بزرگوار هر سرخورده گريزپاى را آرام مى‏نمود. ولى آنچه در دعوت آن برگزيده خدا به
روشنى مشهود است، تعداد زياد ايمان آورندگان نوجوان و جوان، نسبت به ساير گروههاى
سنى، است كه معمولاً از وفادارترين و استوارترين شخصيتهاى تاريخ صدر اسلام به شمار
مى‏آيند و پيامبر عنايتى خاص بدانان مبذول مى‏داشت. همان گونه كه فرماندهان،
جانشينان و فرستادگان خود را از ميان اين جوانان مؤمن و پرشور و انقلابى انتخاب
مى‏نمود و اينك نمونه‏هايى از آنها:

 الف – مصعب بن عمير از
خانواده‏هاى اشرافى مكه بود. پدر و مادرش او را بسيار دوست داشتند… جوانى بسيار
زيبا و مرفه بود، آيين مقدس اسلام بر جانش اثرى ژرف گذارد و موجب شد على رغم ميل
پدر و مادرش و با وجود تمامى تكلّفات و تعلّقاتى كه داشت، مسلمان گردد.

 او مدتى پنهانى خدمت پيامبر(ص)
مى‏رسيد و تعاليم اسلام را فرا مى‏گرفت و سعى داشت كسى از رازش آگاه نگردد. اما يك
روز، يكى از بستگانش، او را در حال نماز ديد. وى را گرفتند و در زيرزمين خانه‏اشان
زندانى كردند و در هواى گرمِ مكه، كاه را به آتش مى‏كشيدند تا به تنگ آيد، ليك او
تحمل مى‏نمود و شكنجه را بر كفر ترجيح مى‏داد.

 تا آن كه از جانب پيامبر(ص) و
براى نجات از شكنجه‏هاى طاقت فرسا، همراه جمعى ديگر مأمور به هجرت به حبشه شد، پس
از بازگشت وى و قضيه حصر اقتصادى مسلمين در شعب ابى‏طالب و ايمان آوردنِ تعدادى از
مردم يثرب، پيامبر(ص) بنا به درخواست آنان، اين جوانِ زاهد را به عنوان امام جماعت
و مبلّغ اسلام و نماينده خويش به مدينه اعزام نمودند و در اثر تبليغات گيراى او و
تازه مسلمانان آن ديار بود كه نام پيامبر(ص) در اندك زمانى به گوش تمامى مردم يثرب
رسيد و زمينه هجرتِ سرنوشت ساز پيامبر(ص) را فراهم نمود.

 ب – در سال هشتم هجرى – پس از
فتح مكه و پاكسازى منطقه از لوث وجود سردمداران كفر – پيامبر(ص) عزم بازگشت به
مدينه نمودند؛ ليكن از آنجا كه ايّام حج نزديك بود، مصلحت ايجاب مى‏كرد تا براى
اداره امور سياسى – اجتماعى منطقه فردى را منصوب كنند، تا بر اوضاع مسلط گشته از
بحرانهاى احتمالى جلوگيرى نمايند. از اين رو، “عتاب بن اسيد”، جوان شايسته و تازه
مسلمانى را – كه بيست سال بيشتر از عمرش نمى‏گذشت – به حكومت و فرماندارى مكه
منصوب كردند.

 ج – “زيد بن حارثه” را عربهاى
بيابان گرد در يكى از تجاوزات مرزى – در حالى كه سنين كودكى را پشت سر مى‏گذاشت –
ربوده و در بازار به برادر زاده خديجه – همسر پيامبر(ص) – فروختند كه او نيز زيد
را به عمه خويش سپرد. بانوى فداكار اسلام، پس از ازدواج، زيد را به پيامبر(ص)
بخشيد.

 با تابش اولين طليعه خورشيد
اسلام، زيد در گروه اولين گروندگان به پيامبر(ص) قرار گرفت و سوم كسى بود كه اسلام
آورد. جذبه پيامبر(ص) براى زيد آنچنان بود كه وقتى والدين براى بازگرداندن او به
مكه آمدند و پيامبر(ص) آزادش ساخته و در ماندن و رفتن مخيّر نمودند، وى اقامت در
غربتِ عشق را برگزيد.

 پيامبر(ص) زيد را بسيار دوست
داشتند و او را فرزند خويش خطاب كرده و رسماً اعلام فرمودند كه زيد فرزند من است و
ما از يكديگر ارث مى‏بريم.

 زيد در صحنه‏هاى حساس صدر
اسلام حضورى فعال داشت و از فرماندهان لشگر حق به شمار مى‏رفت. وى در جنگ “موته”
پس از به شهادت رسيدن “جعفر طيار”، عموى پيامبر(ص)، در سِمَت پرچمدارى سپاه اسلام،
شربت شهادت نوشيد و همچون فرزندى، پيامبر را در سوگ خويش نشاند.

 د – رسول خدا تا واپسين روزهاى
حيات خويش چند بار با روميان و عمّال داخلى آنان دست و پنجه نرم كرده بود و اين
بار تلاش مى‏كرد پيش از رحلتش ضرب شستى به آنان نشان دهد تا پس از او از ناحيه شمال،
خطرى متوجه اسلام نگردد. لذا سپاهى عظيم مركب از مهاجر و انصار – كه در آن افراد
سرشناسى شركت داشتند – بسيج كرد و فرماندهى آن را به جوان هيجده ساله‏اى به نام “اسامة
بن زيد” سپرد.

 در سپاه عظيم اسامه تمام
بزرگان و پيرمردانِ مهاجر و انصار، به جز اميرالمؤمنين و بنى‏هاشم و ابن عباس و
عده‏اى از رجالِ فضيلت كه علاقه مند به خاندان عصمت بودند، مانند: سلمان و اباذر و
مقداد، مأمور به شركت بودند. پيامبر(ص) با انتخاب اسامة با خرافاتِ زمان جاهليت
عملاً به مبارزه پرداخت و اصل تقسيم كار و مقام بر اساس شخصيت و لياقت را زنده
كرد.11

 ه. ابوعامر از دشمنان سرسخت
پيامبر(ص) بود كه در دشمنى با اسلام لحظه‏اى آرام ننشست و با منافقان مدينه،
همكارى تنگاتنگى داشت. پسر وى “حنظله” جوانى بيست و چند ساله بود كه بدكارى پدر،
او را از ايمان به خدا و پيامبر او(ص) باز نداشت تا آن جا كه يكى از زيباترين
نقشهاى فداكارى و ايثار را رقم زد.

 شبى كه فردايش جنگ احد آغاز
مى‏شد، شب زفاف حنظله بود. عروس نيز – همچون داماد – از خاندانى منافق بود يعنى
دختر “عبدالله ابى”، سركرده اوسيان. حنظله آن گاه كه منادى حق، نداى جهاد سر داد،
از فرماندهى كل قوا رخصت خواست تا يك شب در مدينه بماند و فردا خود را به ميدان
نبرد برساند و پيامبر(ص) نيز اجازه فرمودند.

 قرآن او را چنين مدح مى‏كند:

 “افراد با ايمان، كسانى
هستند كه به خدا و فرستاده‏اش ايمان دارند و آن گاه كه براى كارى عمومى با پيامبر(ص)
گرد آمده‏اند تا از او رخصت نخواهند، رهايش نمى‏سازند، آنان كه اذن مى‏طلبند، همان
مؤمنين به خدا و رسولش هستند.”12

 همان شب، تازه عروس در خواب
ديد كه آسمان شكافت و حنظله داخل آن شد و آن گاه شكاف به هم آمد. او از اين خواب
دانست كه به زودى همسرش شربت شهادت خواهد نوشيد؛ پس صبح، حنظله را با ديدگانى اشك
بار به سوى ميدان بدرقه نمود.

 اين جوان رشيد از خود گذشته،
پس از ساعتى نبرد دليرانه در ميدان توسط نيزه‏دارى به شهادت رسيد.

 پيامبر(ص) فرمودند: من خود
ديدم كه ملائك حنظله را غسل مى‏دادند و از همين تاريخ بود كه وى به “غسيل الملائكه”
شهرت يافت.13

 بايد اضافه نمود در زندگى و
سيره ائمه اطهار – عليهم السلام – نيز معمولاً نيكوترين و خالص‏ترين شيعيان،
جوانان و يا آنان كه از جوانى سر در گرو اين راه داشتند، بوده‏اند و واقعه سرخ
عاشورا آن را به طور كامل به نمايش مى‏گذارد و گرچه در ميان 72 تن شهيد دلباخته
امام حسين(ع) “حبيب بن مظاهر” و “مسلم بن عوسجه” و… هم وجود داشته‏اند، اما نسبت
به نوجوانان و جوانان در اقليتى قابل توجّهند. ادامه دارد

 

 پاورقيها:

  1 ) احزاب (33) آيه 39.

 2 ) اشاره به شعر ناصر
خسرو در مورد عقابى كه در اوج پرواز تيرى بر بالش اصابت مى‏كند:

 گفتا عجبا اين كه زچوب است
و زآهن

 اين تيزى و تندىّ و پريدنش
چها خواست؟

 چون نيك نظر كرد پر خويش
در آن ديد

 گفتا ز كه ناليم كه “از
ماست كه بر ماست”

 3 ) كلمه فتى در قرآن در
دو معنا استعمال شده است: جوان و خدمتكار؛ كه معناى دوم از بحث خارج است و مطمح
نظر در اين جا آياتى است كه اين لفظ در معناى جوان به كار رفته باشد.

 4 ) انبيا (21) آيات 60 –
59.

 5 ) يوسف (12) آيه 30.

 6 ) كهف (18) آيات 13 –
12.

 7 ) همان، آيه 60.

 8 ) يوسف (12) آيه 35.

 9 ) نهج البلاغه فيض
الاسلام ، ص 813.

 10 ) ر ك : فروغ ابديت،
ج1، ص214 – 213.

 11 ) تاريخ اسلام، ص191.

 12 ) نور (24) آيه62.

 13 ) ر ك : اسدالغابه، ج2؛
بحار، ج20؛ سيره ابن‏هشام، ج2؛ فروغ ابديت، ج2.

/

شعر و شعور

شعر و شعور

 

 قال علىٌ – عليه السلام – : “اِنَّ
هذهِ القُلُوبَ أَوعِيَةٌ فَخَيْرُها أَوْعَاهَا؛1 اين دلها همچون ظرفهايى است، كه
بهترين آنها، ظرفى است كه گنجايش آن افزونتر باشد.”

جمله دلها را مثال ظرف دان

حق چنان مظروف باشد بى‏گمان

 هر دلى گنجايشى دارد فزون

گنجدش حق بيشتر در اندرون

 همچو دريايى است دلهاى
كرام

قلب ديگر مردمان مانند جام

 گر خورد پاى مگس در آب جام

لرزه‏اى افتد بر آن مايع تمام

 صخره‏اى در آب دريا كن رها

آب كلّ بحر، كى جنبد زجا

 چون مگسهايند، خواهشهاى تن

كه پرند، بر روى دل با مَكر و فَن

 ليك دريايى نجنبد از مگس

عارفان را دل نلرزد از هوس

 از چه جوشد، آب درياها،
بدان

كان زمهر حق بجوشد بى‏گمان

 

 قال علىٌ – عليه السلام – : “مَنْ
حَذَّرَكَ كَمَنْ بَشَّركَ؛2 كسى كه تو را برحذر دارد
جاز چيزى كه مايه هلاكت توست‏ج همانند كسى است كه تو را بشارت دهد جبه چيزى كه
مايه رستگارى توست‏ج.”

ناصح خود را ز نزد خود مران

هر كه عيبى گفت آن را خير دان

 گرچه گوينده، بسى بدگو بود

ليك مرد حق، حقيقت خو بود

 حق تعالى بس سخنها هر زمان

با تو گويد از دهان مردمان

 با تو مى‏گويد سخن از ناى
من

گوش مى‏كن، لاف دانايى مزن

 من نه پند تو دهم اى
بى‏وفا

چون تو نشناسى صداى آشنا

 

 قال علىٌ – عليه السلام – : “اللسانُ
سَبُعٌ، اِن خُلِّىَ عَنْهُ عَقَرَ؛3 زبان درنده‏اى است كه اگر رها گردد، خواهد
گزيد.”

اين زبان تو عدوى جان توست

اژدهايى خفته در دامان توست

 هين بكوش اين گرگ خو را
رام كن

حيلتى كن مار را، در دام كن

 ورنه برخيزى ز خواب مرگ،
مار

نيست كس تا بر تنش پيچى چو خار

 مى‏گزى زان پس، زحسرت جان
خود

 تا ابد با آتشين دندان خود

 

 قال علىٌ – عليه السلام – : “أحصُدِ
الشَّرَّ مِن صَدْرِ غَيْرِكَ بَقَلْعِهِ مِنْ صَدْرِك؛4 با پاك نمودن دل خود، از
كينه ديگران، دل آنان را از كينه خود پاك كن.”

كينه‏ها در سينه‏هامان چون درخت

از جهالت خورد آب و گشت سخت

 خيز و از ريشه نهال كين در
آر

تا درخت كينه‏ات نايد به بار

 گر كَنى از دل، نهال دشمنى

ريشه شر را ز دلها بر كَنى

 

 قال علىٌ – عليه السلام – : “الطَّمَعُ
رِقٌّ مُوبَّدٌ؛5 آزمندى بردگى جاويدان است.”

اين هوسها چون حجاب جان توست

حرص چون قفل درِ زندان توست

 رو كليدى جوى از صاحبدلان

زودتر بگشاى اين قفل گران

 ورنه ماند يوسفت در چاه تن

نَفْس، فرعونى كند با اين بدن

 

 1.
كلمات قصار، ش147

2 . همان، ش56

3 . همان، ش57

4 .
همان، ش169

5 . همان، ش171

/

ابزارهاى تهاجم فرهنگى

تهاجم فرهنگى و راه حلها

ابزارهاى تهاجم فرهنگى

قسمت دوم

سيد موسى مير مدرّس

 

 اشاره:

 در نوبت گذشته، ضمن اشاره به
ديدگاههاى كسان درباره تهاجم فرهنگى و ارائه سرفصلهاى مباحث، در باب سه موضوع: 1-ماهيت
تهاجم و تبادل فرهنگى، 2- پيشينه تاريخى تهاجم فرهنگى، 3- تهاجم فرهنگى در كشورهاى
اسلامى، مطالبى گفته آمد، و اينك ادامه بحث:

 

 × × × × ×

 4- ابزارهاى تهاجم فرهنگى

 جلوه‏هاى فرهنگ غرب را
نمى‏توان بريده از مبانى تئوريك آن، مورد مطالعه قرار داد، زيرا اخلاق انتفاعى،
سياست، اقتصاد و فرهنگ – به معناى ويژه – همگى برگرفته از جهان‏بينى و انسان شناسى
غربند، كه در قالب مكاتبى مانند: اومانيسم، ليبراليسم، اگزيستانسياليسم، دنبال
مى‏شوند.

 مبانى تئوريك فرهنگ غرب و
جلوه‏هاى آن، با كمك ابزار و مكانيزمهاى گوناگونى به كشورهاى عقب نگاه داشته شده –
كه كشورهاى “متروپل” نامِ “توسعه نيافته” بر آنها نهاده‏اند – منتقل مى‏شوند، كه
در اين جا به مواردِ مهم آن، اشاره مى‏شود:

 

 1-4- مطبوعات

 مفاد كتابهاى دانشگاهى، در
كشورهاى موسوم به جهان سوم، معمولاً ترجمانى از منابع بيگانه است – حتى آنهايى كه
تأليف نويسندگان خودى به شمار مى‏روند – و طبيعى مى‏نمايد كه عرصه علوم – خصوصاً
علوم انسانى – جولانگاه تفكرات فيلسوفان، روان شناسان، جامعه شناسان و ديگر
متخصصان مغرب زمين باشد. و بدين سان، شالوده و بنيان تفكر غرب، توسط دولتها به
مراكز آموزش عالى، انتقال داده مى‏شود.

 از سوى ديگر، مؤسسات انتشاراتى
با انگيزه‏هاى مختلف، به ترجمه و نشر آثارى مى‏پردازند كه بسيارى از آنان مكمّل
هدف مذكورند؛ بويژه رمان و داستان نويسى كه به واسطه داشتن جنبه توصيفى، از قدرت
القاى فوق‏العاده‏اى برخوردار است و به علّت نداشتن پيچيدگيهاى زبان كتب علمى،
زمينه پذيرش عمومى دارد.

 اساساً كار ويژه ادبيات
امپرياليزم، صهيونيزم و ماركسيسم، دفاع از مرامهاى سياسى است؛ فى المثل شخصيتهاى
ادبى برجسته‏اى چون “چارلز ديكنز” و “ويكتورهوگو” را نبايد از تاريخ امپرياليزم
بيرون دانست، زيرا در اين صورت است كه خواهيم توانست، به اين نكته پى ببريم كه چرا
“چارلز ديكنز”، زمانى كه در مورد “استراليا” مى‏نويسد، تعابير ناخوشايندى به كار
مى‏برد، و علت آن هم اين بوده است كه استراليا مملكت و سرزمينى بوده كه از طريق
انگلستان گرفته بودند.7

 از همين زاويه، مى‏توان به
رسالت روزنامه‏ها، هفته‏نامه‏ها، ماهنامه‏هاو فصلنامه‏ها نيز وقوف يافت، كه در چه
مسيرى حركت مى‏كنند و چه رسالتى بر دوش دارند؟ و به اين پرسشها پاسخ داد كه چرا
مجله‏اى در “نگاه نو” ش، دستاورد دهه نخست انقلاب را يأس و نوميدى و سراسر آن را
خفقان و استبداد مى‏شمرد و قاعده‏اى را تبليغ مى‏كند كه همه انقلابها به آخر خط
رسيده‏اند و اين يكى (انقلاب اسلامى) نيز از آن قانون، بر كنار نيست؟ و چرا نشريه
ديگرى كه ادعاى حراست از “كيان” فرهنگ را دارد، انقلاب را – از قول مصاحبه
شونده‏اش – مورد هدف قرار مى‏دهد و مى‏نويسد: “مردم ايران، خسر الدّنيا و الآخره
شده‏اند”؟ و چرا سومى كه كارش “گردون” پيرامون ارزشهاى مغرب زمين است، نسبت به
ارزشهاى اسلامى، بى‏حرمتى روا مى‏دارد؟ و از چه رو آن دگرى – كه “فاراد”ى است، از
تمام ظرفيت فرهنگ غرب – جسارت دست يازى به قله‏هاى مقدس را پيدا مى‏كند؟!

 تازه اينها به طور غير مستقيم،
پيام غرب را به ارمغان آورده‏اند، در حالى كه مجله‏هاى مبتذل و تصاوير مغاير عفت
عمومى غير مجاز، به طور آشكار، در استحاله فرهنگى جامعه، كوشش بى‏دريغ مى‏نمايند.

 ناگفته نماند، سخن در اين نيست
كه انتقال مبانى نظرى فرهنگ غرب، درست است يا ناروا، بل بحث در اين است كه چسان
اين كار، وسيله نهادهاى دولتى و خصوصى انجام مى‏پذيرد و قشرهاى گوناگون، با اين
مباحث آشنا مى‏شوند. با اين تفاوت كه مراكز علمى، عموماً مبانى نظرى را منتقل
مى‏كنند، اما مؤسسات انتشاراتى خصوصى، جلوه‏هاى فرهنگ غرب را در قالب رمانها،
داستانهاى پليسى، جنايى و رمانتيك، در جامعه مى‏پراكنند.

 پاره‏اى از مدعيان هنر در اين
مرز و بوم، نيز بر اين باورند كه فى المثل هنر رمان، آميخته با عشق و سكس و
احياناً جنايت است و شما يا بايد مردم را از اين هنر، محروم سازيد، يا اين كه
پيامد آن را نيز پذيرا شويد، گرچه رهاورد و تبعات آن، با مبانى شريعت (فقه) ناساز
افتد!

 نقد و بررسى اين انگاره، فرصت
ديگرى مى‏طلبد و بيرون از حوصله اين مقاله است، ولى اجمالاً بايد خاطر نشان ساخت
كه اولاً: چه كسى گفته است رمان، همواره بايد آميزه‏اى از سكس، خشونت و جنايت باشد
و آيا شاهكارهاى ادبىِ در اين باب، براستى چنين‏اند؟ ثانياً: به فرض كه بناى رمان
را بر اين بنيان كژ، نهاده باشند، آيا نبايد در شيوه بهره‏ورى از آن، تأمل كرد؟

 

 2-4- تحصيل كردگان غربزده

 در مبحث پيشينه تاريخى تهاجم
فرهنگى، گفته آمد كه يكى از مهمترين جاده صاف‏كنهاى امپرياليزم، تحصيل كردگانى
هستند كه مدينه فاضله را در آن سوى مرزها جستجو مى‏كنند.8 و پيداست كه هر اندازه
اينان از فرهنگ دينى – ملى، فاصله گرفته باشند، به همان ميزان به سوى غرب روى
مى‏آورند.

 در اين ميان شمارى از آنان، آن
سان شيفته فرهنگ و زندگانى در مغرب زمينند، كه براى هميشه، جلاى وطن مى‏كنند و هم
اكنون يك سوم كل متخصصان كشورهاى غربى را اين قبيل افراد، تشكيل مى‏دهند.

 اين خيل خودباختگان كه برخى از
بروكراتها و تكنوكراتها را با خود گرد آورده‏اند، چه در عرصه مطبوعات و هنر، و چه
در قلمرو دانش و تكنولوژى، نقش ستون پنجم در جبهه تهاجم فرهنگى را ايفا مى‏كنند و
نمونه‏هاى آن، در تاريخ اين سرزمين – از عصر قاجاريه تاكنون – فراوانند.

 مانند “ميرزا ملكم خان”،
بنيان‏گذار فراموشخانه در ايران و كسى كه از همان آغاز كار، دُم خروس كمپانى تنباكو
را در جيب داشت9 و “ميرزا آقاخان كرمانى” و بعدها “احمد كسروى” و “تقى ارانى” كه
به جنگ مذهب آمدند.10 و “سيد حسن تقى زاده” كه نشانه تديّن را با تيغ جفا برگرفت و
افسار وابستگى به غرب را بر گردن انداخت و مى‏گفت: از موى سر تا ناخن پا، بايد
فرنگى شد. و پسران “مشيرالدوله” (مؤتمن الملك و حسن پيرنيا) كه جزو نويسندگان
قانون اساسى مشروطيت بودند و در كشمكشهاى سياسى، همواره جز سود خود، در بند هيچى
نبودند11 و “حسن پيرنيا” در برهه‏هايى از دوران نخست‏وزيرى‏اش، به جاى مصالح
ايران، مطامع انگلستان را مطمح نظر داشت. و امثال “ابراهيم صفايى” كه به قول “جلال
آل احمد”، نه تنها بى‏مسؤوليت كه صاحب غرض نيز بود.12 و “مهدى بهار” كه على‏رغم
قلم فرسايى‏اش در “ميراث خوار استعمار”، خود از عاملان استعمار در كودتاى 59/4/18
نوژه شد و “بهمن آقايى” كه فرجام نگون بختش، جاسوسى براى آمريكا شد و “سعيدى
سيرجانى” كه اخيراً از ساواكى بودن خود و ارتباطش با بيگانگان پرده برداشت و جالب
اين كه در بخشى از ندامتنامه‏اش، حقايقى را نيز به قلم آورده و پاره‏اى از اين
قماش را چنين شناسانده است:

 “هموطنان به هوش باشيد،
دقت كنيد، در عصر تصرف انديشه و انفجار اطلاعات، دشمن با قاطعيت و جدّيت، فرهنگ و
انديشه‏تان را نشانه گرفته آن هم از دريچه فرهنگ و هنر، همه فاسدان و ريزه‏خواران
دربار شاهنشاهى امروز با ايجاد بنياد فرهنگى و مجله و نشريه و كانون و غيره يك هدف
اصلى را دنبال مى‏كنند و آن تيرباران ناجوانمردانه ارزشهايتان و به مسخره‏كشيدن
اعتقاداتتان و القاى يأس از ادامه حركت انقلاب.

 فكر مى‏كنيد چرا منوچهر گنجى
به من پيشنهاد همه گونه مساعدت و همكارى مى‏كند يا رفيع‏زاده با تمام وجود، خود را
عرضه مى‏دارد و يا پرويز نقيبى پاكت پول هديه مى‏داده است و يا مؤسسه به اصطلاح
ليليان هيلمن، كمك مالى چند هزار دلارى به دگر انديشان و مخالفين عرصه مطبوعات و
كتاب مى‏نمايد آن هم با تأييد احسان‏يار شاطر و… .

 مردم دقت كنيد حسن شهباز
صهيونيست و كلوپ روتارى در لندن و فرنگيس يگانگى ضد دين به اصطلاح زرتشتى، همه و
همه امروز لباس فرهنگ و هنر به تن پوشيده‏اند تا درنده‏خويى و گرگ صفتى خود را در
لباس ميش مخفى نگه دارند و من و امثال من هم به جهالت و خريت عمله بى‏مزدشان
مى‏شديم… من امروز در مقام اعتراف به همه جرايم و اتهامات نيستم كه فكر هم
مى‏كنم پذيرش آنها تسليم در مقابل حق است، ولى اگر خواستيد محاكمه‏ام كنيد، نگوييد
به جرم ترياك، به جرم ارتباط با عوامل ساواك و سيا، به جرم مسائل سوء اخلاقى، به
جرم تعهد به ساواك، به جرم تاييد شاه، به جرم تاييد بقائى و ارتباط با او، به جرم
تماس با سلطنت طلبان و فراماسونها و صهيونيستها، اينها را نگوييد كه دفاعى ندارم،
فقط بگوييد سعيدى اتهامش فراموشى بود، فراموشى وجدان كه همه اتهامات را در بر
دارد… .”13

 با نگاهى به امثال اين
اعترافات، معلوم مى‏شود كه چرا، مروّجان ابتذال و سرسپردگان به بيگانگان، ژست
فرهيختگى گرفته و دفترهاى سياسى را به ستادهاى فرهنگى تغيير نام داده‏اند! قابل
توجه حضراتى كه نوشته‏اند: “تهاجم فرهنگى، توطئه‏اى عليه جمهورى اسلامى نيست” و “نفس
آن نيز ذاتاً منفى نيست”!

 3-4- سينما، تلويزيون،
ويدئو و ماهواره

 در دهه‏هاى اخير كه تكنولوژى
ارتباطات وارد مرحله تازه‏اى گشت، حوزه تهاجم فرهنگى گسترش يافت. اگرچه ابزارى
بسان پيكهاى فضايى (ماهواره‏ها) و آيينه‏هاى جادو (سينما)، شمشير دو لبه‏اند كه هم
در مسير فرهيختگى جامعه، كارآمدند و هم در انهدام فرهنگى آن مؤثر، ولى به شهادت تاريخ
و تجربه، پيوسته بار منفى و ضد ارزشى اين رسانه‏ها بر مايه‏هاى علمى، اطلاعاتى و
فرهنگى آنان پيشى گرفته است. اين ادعا، آن‏گاه پذيرفتنى است كه دريابيم، اين
ابزارهاى تكنولوژيك ارتباطى، در كنترل و خدمت كارتلها و تراستها قرار دارند.

 در 28 دسامبر 1895 برادران “لومير”،
سنگ بناى چيزى كه امروز از آن به سينما تعبير مى‏شود، نهادند. در آغاز، اين وسيله
براى سرگرمى و تفريح و سپس بيان عقايد آزادى خواهانه به كار مى‏رفت ولى از سالهاى
نخستين قرن بيستم در خدمت تجارت و تهاجم نيز قرار گرفت.

 راديو هم در بدو شكل‏گيرى در
آمريكا، خصوصى تولد يافت و در اروپا نيز هويتى دو چهره (خصوصى – دولتى) داشت. پس
از آن، تلويزيون و ويدئو هم در استخدام پول و پخش آگهى‏هاى تجارتى قرار گرفتند،
اما ماهواره در اين ميان از جايگاه ويژه‏اى برخوردار است؛ هم از آن جهت كه سينما،
راديو، تلويزيون و ويدئو را مى‏توان به كنترل درآورد و از توليدات داخلى تغذيه كرد
و هم از آن رو كه ماهواره در سال 1993 ميلادى(1373) همه كشورهاى جهان را تحت پوشش
ارتباط مستقيم قرار داد و تمام كره مسكون را با واقعيت انكارناپذير وجود خود، رو
به رو ساخت.

 تاريخچه آغاز سيستم ارتباط
ماهواره‏اى را به اكتبر 1945، بازگشت مى‏دهند؛ يعنى زمانى كه “آرتورسى كلارك”؛
ستوان خلبان نيروى هوايى انگليس، پيشنهاد پرتاب ماهواره مخابراتى را ارائه كرد و
از آن پس سير تكاملى پيمود تا اين كه اكنون با استفاده از سيستم ارتباطى
ماهواره‏اى معروف به ي ي‏ت/ا/آ، امكان پخش مستقيم برنامه‏هاى راديو – تلويزيونى در
سراسر جهان، فراهم گرديده است.

 ماهواره از ديدگاه تكنولوژى،
بى‏شك يكى از بزرگترين دستاوردهاى علمى و مهندسى انسان – پس از انقلاب صنعتى – است
ولى در بررسى اين پديده، نخست بايد انگيزه سازندگان آن را مطمح نظر قرار داد و به
اين سؤال پاسخ داد كه هدف از قرار دادن ماهواره‏ها در مدارهاى مختلف اطراف زمين،
تبادل اطلاعات و فرهنگ است يا تأمين منافع غرب در ابعاد سياسى، اقتصادى، و نظامى؟
به ديگر سخن، ماهواره پديده‏اى صرفاً فرهنگى است يا در پوشش فرهنگى، اهداف سياسى
را تعقيب مى‏كند؟

 پاره‏اى، هجوم ماهواره را “استعمار
الكترونيكى” جهان سوم مى‏شمارند و برخى آن را “ماهپاره‏اى” فرهنگى مى‏دانند كه
براى افزايش اطلاعات و دانشهاى تازه، بايسته است وجودش را پر بها به حساب آورد.

 به هر روى، ماهواره داراى
فوايد ارزشمند و مضرّات انكار ناپذيرى است، كه سزد تا اين نكات مثبت و منفى گوشزد
شوند، آن گاه تبيين گردد كه موضوع سخن، چه نوع ماهواره‏اى است؛ آيا كسانى كه
خواستار برخورد فيزيكى با ماهواره‏اند، ماهواره‏هاى مخابراتى و اطلاعاتى را مدّ
نظر دارند يا تلويزيونهاى ماهواره‏اى را؟ به عبارت ديگر، پخش برنامه‏هاى تلويزيونى
به وسيله ماهواره براى ساير كشورها، مورد خشم و تحريم اين شمار است يا ماهواره
بطور كلى ولو اطلاعاتى – علمى؟!

 

 حاكميت ملى و تكنولوژى
جديد ارتباطى

 شك نيست كه ماهواره‏ها صرف نظر
از اين كه چه اهدافى را تعقيب مى‏كنند، با منافع ملى كشورها سازگار نيستند و اكنون
صاحب نظران حقوق بين الملل، به اين نتيجه رسيده‏اند كه اصل آزادى انتشار اطلاعات،
با مفهوم حمايت از حاكميت ملى در تهافت است. زيرا راست است كه كشورها به گونه‏اى
رفتار مى‏كنند تا نشان دهند كه كنترل حقوق ملى خود را در دست دارند؛ اما نبايد
ترديد داشت كه تكنولوژيهاى جديد ارتباطى و كارگزاران فرامليتى آنان، محدوديتهايى
در زمينه آزادى عمل ملتها به وجود آورده‏اند و جريان يك سويه اطلاعات را على‏رغم
ميل بسيارى از حكومتها – حتى اروپايى، مانند فرانسه – همچنان در دست دارند.

 

 جنبه‏هاى مثبت و منفى
ماهواره

 بطور كلى، نكات مثبت و منفى
ماهواره را، مى‏توان در محورهاى ذيل بيان كرد.

 

 جنبه‏هاى مثبت ماهواره:

 1- مبادله اطلاعات و آگاهى از
آخرين دستاوردهاى علمى.

 2- پيش بينى توفان، سيل،
باران، برف و وضعيت جوّى.

 3- سهولت در مكالمات تلفنى و
سرعت در ارسال اخبار و رخدادهاى سياسى عالم.

 4- آگاهى از حوادث ناگوار و
اقدام سريع در امداد رسانى.

 5- آسانى در تجارت بين‏الملل و
بازديد از نمايشگاههاى بين‏المللى و دست‏يابى سريع به توليد كننده هر محصول.

 6- پخش تبليغات مذهبى به دهها
زبان زنده دنيا.

 7- كسب اطلاعات پيرامون صنعت و
كشاورزى.

 8- ارائه خدمات تكاملى مانند
ويدئو كنفرانسها يا تشخيص پزشكى از راه دور.

 9- بى‏نيازى از برجهاى مراقبت
در هنگام پرواز.

 10- كاربردهاى نظامى، از قبيل
تعيين هدفهاى نظامى، موقعيت دقيق نيروهاى خودى و دشمن.

 

 جنبه‏هاى منفى ماهواره:

 1- يك سويه بودن اطلاعات و عدم
قدرت مخاطب در ارائه افكار و عقايد خود.

 2- نقض حاكميت ملى كشورها.

 3- استراق سمع تماسهاى راديويى
نظاميان و مكالمه‏هاى تلفنى شخصيتهاى سياسى.

 4- ارسال برنامه‏هاى ضد اخلاق
و مذهب.

 5- عكس بردارى از وضعيت
جغرافيايى كشورهاى جهان سوم و منابع ملى آنان و سوء استفاده از آن.

 6- گزارش موقعيت نظامى كشورهاى
ضد امپرياليزم، به دشمنانشان.

 7- ارائه اطلاعات كذب و
خبرسازى.

 8- تبليغ معيارهاى غرب و آسيب
رساندن به ارزشهاى مذهبى و ملى كشورها.

 9- ايجاد تزلزل در كانون
خانواده و انحراف جنسى نسل جوان.

 10- كوشش در استحاله فرهنگى
توده‏ها، براى پذيرش تئورى نظم نوين جهانى.

 

 دليلهاى مخالفان و موافقان

 با وجود آثار مثبت و منفى ياد
شده، دو ديدگاه متضاد درباره آزاد سازى بى‏قيد و شرط استفاده از آنتنهاى
ماهواره‏اى و جمع‏آورى و برخورد فيزيكى با آنها، خودنمايى مى‏كند. گروه اول،
عمدتاً جنبه‏هاى مثبت ماهواره را دستاويز قرار داده و بدون اين كه تمايلى به تفكيك
ميان ماهواره‏هاى اطلاع رسانى و برنامه‏هاى تلويزيونى ماهواره‏اى، داشته باشند
عملاً در برخوردى منفعلانه، تسليم شده‏اند. و گرچه به ادلّه‏اى از قبيل بهره جستن
از دستاوردهاى علمى، قدرت انتخاب مردم و حق آزادى در انتخاب، تمسّك مى‏جويند ولى
بطور كلى مى‏گويند: به دليل مسلّح نبودن به تكنولوژى مقابله، ناچار بايد تسليم شد؛
بويژه اين كه هم اكنون در كشورهاى صنعتى نوارهايى فلزى ساخته شده كه با نصب آنها
در دور پنجره، مى‏توان مانند “ديش”، برنامه‏هاى ماهواره‏اى را دريافت نمود يا با
نصب صفحه‏هايى كه به شكل پرده عمودى ساخته شده‏اند – بر روى پرده خانه – مى‏توان
از برنامه‏هاى ماهواره‏اى استفاده كرد.

 اين گروه، مدعى است، به فرض كه
شما توانستيد با برخورد فيزيكى – در شرايط فعلى – آنتنهاى بشقابى را از فراز
بامها، جمع آورى كنيد، ولى دوستداران اين برنامه‏ها، چند صباحى ديگر، مى‏توانند –
به دور از چشم مأموران انتظامى – با آنتنهاى معمولى اين برنامه‏ها را دريافت كنند.
افزون بر آن، جمع‏آورى اين آنتنها، بخشى از توان نيروى انتظامى را به خود مشغول
مى‏دارد و باعث رواج فيلمهاى غير مجاز ويدئويى مى‏شود و چه بسا موجب حرص و ولع
شود؛ “النّاس حريصٌ على ما مُنِع” و پاى قاچاق‏چيان را نيز به اين بازار بكشاند.

 مخالفان ديدگاه مذكور
مى‏گويند: ما منكر فوايد و جنبه‏هاى مثبت ماهواره نيستيم، بل آنچه مورد بحث و
تأكيد ماست، پخش برنامه‏هاى تلويزيونى به وسيله ماهواره است، كه اولاً: با چشم
پوشى از اخبار و رپرتاژهاى هدايت شده، حاكميت ملى كشورها را نقض مى‏كند. ثانياً:
موجب اشاعه فساد و فحشا، ترويج فرهنگ و آداب و رسوم غربيان و ناهنجاريهاى اجتماعى
مى‏گردد. ثالثاً: ماهواره در واقع چهره‏اى سياسى دارد و اين كه فردا، دوستداران
برنامه‏هاى ماهواره‏اى، خواهند توانست با آنتنهاى معمولى اين برنامه‏ها را ببينند،
مجوّزى براى عدم برخورد و تسليم در برابر اين پديده نيست. براى اين كه دولت موظف
است به حكم امر به معروف و نهى از منكر، جلو تظاهر به فساد را بگيرد و آنتنهاى
برفراز منازل، از مصاديق منكرند. به علاوه مگر مشروبات الكلى، قمار و… آشكارتر
از آنتنهاى ماهواره‏اى‏اند؟ با اين وجود، شرعاً حرامند و دولت موظّف است با عاملان آنها برخورد نمايد. رابعاً: با
توجّه به اين كه برنامه‏هاى ماهواره‏اى به غير از زبان رايج كشور (فارسى) پخش
مى‏شوند، چسان قابل توجيه است كه علاقه‏مندان، براى آگاهى از دستاوردهاى علمى، به
اين برنامه‏ها روى مى‏آورند، در حالى كه اكثر مردم، زبان بيگانه نمى‏دانند؟!

 

 چه بايد كرد؟

 براى تحليل روشمند و ارزيابى
قانونمند از پديده ماهواره، بايسته است كه دو امر، مورد توجه ويژه قرار گيرد:

 الف – اهداف مجريان طرح برنامه‏هاى
ماهواره‏اى چيست؟ آيا هدف، فرهيخته ساختن مردم كشورهاى توسعه نيافته است يا تكميل
سلسله اسارت‏بار پيشين در شكلى نو؟

 ب – آيا دفاع از برچيدن
آنتنهاى ماهواره‏اى، انديشمندانه است يا افراطى و بى‏محاسبه؟

 درباره امر نخست، متأسفانه
بايد اذعان كرد كه كارگزاران اين پديده، در پوشش كارهاى فرهنگى و علمى اهداف سياسى
خود را دنبال مى‏كنند، اين مدعا آن گاه پذيرفتنى است كه بدانيم چه كسانى بر اين
ابزار تسلّط دارند.

 هم اكنون حدود بيست كمپانى
بزرگ در دنيا هستند كه بر امكانات ارتباطى ماهواره‏اى، مطبوعاتى و راديو –
تلويزيونى، تسلّط دارند و تا سال 2000، شش كمپانى بزرگ جهانى، كليه امكانات
ارتباطى را در اختيار مى‏گيرند. “جان ترنر”، سرمايه‏دار معروف، صاحب شبكه ي‏پ/پ/آي
آمريكايى است، كه با در اختيار گرفتن يك شبكه تلويزيونى ماهواره‏اى، در واقع
ديدگاههاى سودجويانه و تجارى خود و همپالگى‏هايش را در آن مطرح مى‏كند و حتّى با
شبكه‏هاى تلويزيونى ديگر مانند ي‏آ/ا/اي، رقابت مى‏كند.14 “روبرت مردوك” نيز يكى
از سرمايه‏داران آمريكايى است كه به سلطان تلويزيون ماهواره‏اى شهرت يافته و در
تحقق رؤياى پخش برنامه‏هاى تلويزيونى به سرتاسر عالم است. وى صاحب امتياز و يا
شريك در اداره چند ماهواره تلويزيونى در سطح بين‏المللى و تعدادى ايستگاه زمينى
پخش برنامه‏هاى تلويزيونى و نيز شمار قابل توجهى از نشريات مختلف در كشورهاى
گوناگون است.15

 بنابراين وقتى سينما، تلويزيون
و ماهواره در خدمت سرمايه‏دارى قرار مى‏گيرند و در نظام سلطه، كارگزاران سياسى را
نيز همين كمپانيها برمى‏گزينند، چگونه مى‏توان دل خوش داشت كه كارتلها و تراستها،
خيرخواه كشورهاى عقب نگاه داشته شده، گرديده‏اند و براى فرهيخته ساختن آسيا و
آفريقا و… ثروتهاى هنگفت هزينه كنند؟ بخصوص اين كه كسانى چون “ارنست رنان”، غرب
را نژاد “كارفرما” و شرق را “عمله” مى‏دانند و پيداست كه به گفته “زيگفريد”، غرب
را داراى “مغز صنعتى” و تمدن ساز بدانند، اما شرقى را داراى مغز حساس و “عاطفى
متوسط” كه از انديشيدن و نظام و نتيجه گيرى، عاجز است. بنابراين، به فرض كه عواطف
انسان گرايانه كاپيتاليستها گُل كرده باشد، باز از آغاز بنا را بر “عمله‏گرى” و “نادانى”
شرقيان گذاشته‏اند و درصددند تا با برنامه‏هاى ماهواره‏اى آنها را به سوى تمدّن و
فرهنگ غرب، رهنمون گردند، تا شايد با استحاله فرهنگى از توحّش به تمدّن روى آورند!

 و طرفه آن كه برنامه‏هاى
ماهواره‏اى در بسيارى از كشورهاى اروپايى با استقبال روبه‏رو نشده‏اند؛ فى المثل
بر اساس مطالعاتى كه از سوى مركز تحقيقات “هنلى” با عنوان “آينده رسانه‏ها” انجام
شده، بيش از شصت درصد مردم انگلستان ترجيح مى‏دهند تا اوقات فراغت خود را در بيرون
از خانه صرف كنند، تا اين كه به تماشاى تلويزيون بپردازند. بر اساس اين مطالعات،
تلويزيونهاى ماهواره‏اى با اقبال عمومى، روبه رو نشده‏اند و بيشتر مردم،
تلويزيونهاى كابلى را – به دليل امكان برقرارى ارتباط بين بينندگان و تهيه كنندگان
برنامه‏ها – ترجيح مى‏دهند.16 و اين در حالى است كه صاحب نظران علوم تربيتى
معتقدند: عدم گفت‏وگو در خانواده‏ها و صرف اكثر اوقات فراغت در مقابل تلويزيون به
رشد افكار و همچنين زبان، شديداً آسيب مى‏رساند و صميميت و تفاهم را در خانواده‏ها
از بين مى‏برد، چه رسد به برنامه‏هاى ويرانگر ماهواره‏اى كه اخلاق و كانون خانواده
را هدف بمبارانهاى تبليغاتى خويش قرار داده‏اند!

 اين را هم بيفزايم كه بر اساس
گزارش مطبوعات انگليس، روان شناسان و جامعه شناسان اين كشور وجود برنامه‏هاى فاسد
تلويزيونى را عامل اصلى شيوع فساد و جنايت در اين جامعه به حساب مى‏آورند. پيشتر نيز
گروهى از كارشناسان روان شناسى در اين كشور اعلام كردند كه بد آموزيهاى فيلمهاى
ويدئويى، عامل اصلى رو آوردن كودكان و نوجوانان اين كشور به جرايم است و لذا دولت
انگلستان براى جلوگيرى از گسترش توليد، توزيع، كرايه و فروش نوارهاى ويدئويى مبتذل
و خشونت آميز، قوانين سختى را به اجرا در آورد.17

 از آنچه گفته آمد وضعيت ساير
كشورهاى غربى نيز معلوم مى‏شود و نيك آشكار است كه يكى از اهداف كارگزاران
برنامه‏هاى تلويزيونهاى ماهواره‏اى، انتقال مفاسد اجتماعى و اخلاقى خودشان به
كشورهاى موسوم به جهان سوم است.

 درباره نكته دوم؛ يعنى كارا و
منطقى بودن برخورد با پديده ماهواره؛ با ذكر مثالى، مطلب را توضيح مى‏دهيم، گرچه
گفته‏اند: مثال از وجهى مقرّب و از جهتى مبعّد است ولى به هر حال، مى‏دانيم كه
مايعات نوشيدنى به دو بخش الكلى و غير الكلى تقسيم مى‏شوند و آن كه براى سلامت فرد
و اجتماع زيان آور است و عقل را مى‏ربايد و شريعت مقدس به حرمتش فرمان داده و
حكومت اسلامى نيز موظف است جامعه را از لوثش پاك سازد، نوشابه الكلى است ولى آن كه
نه تنها مضر نيست، بل بقيه در صفحه 50

 

 بقيه از ابزارهاى تهاجم
فرهنگى

 

 گاه مفيد نيز هست و شريعت
هم مباحش مى‏شمارد و حكومت نيز حق جلوگيرى از عرضه‏اش را ندارد و چه بسا لازم
افتد، زمينه داد و ستدش را هم فراهم سازد، نوشابه غير الكلى است.

 درباره برنامه‏هاى تلويزيونى
ماهواره‏اى، نيز مى‏توان، چنين ادعايى نمود؛ يعنى ماهواره‏اى كه كاربرد اطلاعاتى –
علمى دارد و يافته‏هاى جديد بشر را در اندك زمانى در جهان مى‏پراكند و دهها فوايد
ديگر، نه مضر است و نه شريعت حرامش مى‏شمرد و نبايد حكومت، مردم را از آن محروم
سازد ولى ماهواره‏اى كه كانون خانواده را هدف قرار داده و موجب جنايت و خشونت است
و مرجع عاليقدر شيعه حضرت آيت الله العظمى اراكى، فتوا به تحريم آن داده‏اند،
حكومت آن سان كه مانع ساير منكرات مى‏شود – گرچه برخى غير متديّنان در پنهانى،
مرتكب شوند – بايد با آن برخورد كند!

 اگر به اخبار انتشار يافته در
خصوص پريشانى خانواده‏ها و جنايتها و خشونتهاى ناشى از برنامه‏هاى تلويزيونى
ماهواره‏اى – بويژه در كشورهاى آمريكايى و اروپايى – نگاهى بيندازيم به طرفداران
برچيدن آنتنهاى ياد شده، حق مى‏دهيم، كما اين كه در مالزى و بسيارى از كشورهاى
اسلامى چنين كرده‏اند. لكن از آن رو كه از ابتدا نمى‏توان اين دو نوع ماهواره را
از هم جدا كرد، لاجرم دولت اسلامى با نظارت مردم (نمايندگان مجلس) و نمايندگان
شريعت (شوراى نگهبان) بايد برنامه‏ها را تفكيك و طبقه‏بندى كند، و برنامه‏هاى مفيد
ماهواره را در اختيار مردم قرار دهد.

 بنابر آنچه گفته آمد، نخست
لازم است با تبيين پيامدهاى منفى ماهواره‏هاى تلويزيونى، از ديدگاه كارشناسى، مردم
در جريان امر قرار گيرند، و از ديدگاه شريعت نيز آگاه شوند، آن گاه خود به حكومت
حق مى‏دهند كه از پخش برنامه‏هاى زيان‏آور جلوگيرى كند و در مقابل، متوقّع خواهند
بود تا از برنامه‏هاى سودمند، بهره‏مند گردند. مطالب ديگرى نيز در اين باره وجود
دارد كه در بخش راه حلهاى مبارزه با تهاجم فرهنگى، خواهد آمد.

 ادامه دارد

 پى‏نويسها:

 7) رك : عبدالعزيز
ساشادينا، كيهان فرهنگى، سال دهم، شماره 9 (آذرماه 1372) ص8.

 8) يا به گفته آل احمد: “جاده
صاف كنهاى غربزدگى”؛ رك: غربزدگى، چاپ اول، انتشارات فردوس، تهران، 1372، ص80.

 9) رك:جلال آل احمد، در
خدمت و خيانت روشنفكران (چاپ اول، شركت سهامى انتشارات خوارزمى، تهران، 1357) ج2،
ص50.

 10) رك: همان، ص35 و 52.

 11) رك: احمد كسروى، تاريخ
مشروطه ايران (چاپ پانزدهم، انتشارات اميركبير، تهران، 1359) ج2، ص604.

 12) رك: در خدمت و خيانت
روشنفكران، پيشين، ص67.

 13) جمهورى اسلامى، شماره
4346 (پنج شبنه 12 خرداد 1373) ص2.

 14) رك: كيهان، شماره
15058 (پنج شنبه 22 ارديبهشت 1373) ص5.

 15) رك: هفته‏نامه سروش،
سال پانزدهم، شماره 689 (شنبه 3 ارديبهشت 1373) ص35.

 16) رك: همان، سال
شانزدهم، شماره 701 (شنبه 8 مرداد ماه 1373) ص42.

 17) رك: همان، شماره 686،
ص33 و شماره 698، ص39.

 

 

/

( تفسير نور )

( تفسير نور )

 

 نور مطلق

 اى مظهر اسم اعظم حقّ

مجلاى اتمّ و نور مطلق

 اى نور تو صادر نخستين

وى مصدر هر چه هست مشتق

 اى عقل عقول و روح ارواح

وى اصل اصول هر محقق

 اى شمس شموس و نور انوار

وى اعظم نيّرات و اشرق

 اى فاتحه كتاب هستى

هستى ز تو يافته است رونق

 در سير تو اى نبىّ ختمى

ذوالغايه، بغايت گشت ملحق

 اى آيه‏اى از محامد توست

قرآن مقدّس مصدّق

 وصف تو به شعر در نگنجد

دريا نرود ميان زورق

 فرموده به شأنت ايزد پاك

لولاك لما خلقت الافلاك

آية الله شيخ محمد حسين اصفهانى (كمپانى)

 

 آفتاب شريعت

 خواجه دنيا و دين گنج وفا

صدر و بدر هر دو عالم مصطفا(ص)

 آفتاب شرع و گردون يقين

نور عالم رحمة للعالمين

 جان پاكان خاك جان پاك او

جان رها كن، آفرينش خاك او

 پيشواى اين جهان و آن جهان

مقتداى آشكارا و نهان

 مِهترين و بهترين انبيا

رهنماى اصفيا و اوليا

 خواجه‏اى كز هرچه گويم بيش
بود

در همه چيز از همه در پيش بود

 آفرينش را جز او مقصود
نيست

پاكدامن‏تر از او موجود نيست

 ختم كرده حق نبوّت را بدو

معجز و خُلق و فتوّت را بدو

 انبيايش پس روند او پيشوا

عالمان امتش چون انبيا

 بعث او شد سرنگونى بتان

امت او بهترين امّتان

 وصف او در گفت چون آيد مرا

چون عرق از شرم خون آيد مرا

 او فصيح عالم و من لال او

كى توانم داد شرح حال او

 وصف او كى لايق اين ناكس
است

واصف او خالق عالم بس است

 اين جهان با رتبت خود، خاك
او

صد جهان جان، خاك جان پاك او

 يا رسول الله(ص) بس
درمانده‏ايم

باد در كف، خاك بر سر مانده‏ايم

 بيكسان را كس تويى در هر
نفس

من ندارم در دو عالم جز تو كس

 يك نظر سوى من غمخواره كن

چاره كار من بيچاره كن

 از در تو گر شفاعت در رسد

معصيت را مهر طاعت در رسد

 اى شفاعت خواه مشتى تيره
روز

لطف كن شمع شفاعت بر فروز

 تا چو پروانه ميان جمع تو

پر زنان آيم به پيش شمع تو

 داروى درد دل من مهر تست

نور جانم آفتاب چهر تُست

 ديد و جان را بقاى تو بس
است

هر دو عالم را رضاى تو بس است

             (منطق الطّير، عطّار نيشابورى)

 

 پناه شريعت

 اى از بر سدره 1 شاهراهت

وى قبه عرش تكيه گاهت

 اى طاق نهم رواق بالا

بشكسته زگوشه كلاهت

 هم عقل دويده در ركابت

هم شرع خزيده در پناهت

 اين چرخ كبود ژنده دلقى

در گردن پير خانقاهت

 مه طاسك2 گردن سمندت

شب طرّه پرچم3 سياهت

 چرخ ارچه رفيع خاك پايت

 عقل ارچه بزرگ طفل راهت

 جبريل مقيم آستانت

افلاك، حريم بارگاهت

 خورده است قدر ز روى تعظيم

سوگند به روى همچو ماهت

 ايزد كه رقيب جان خرد كرد

نام تو رديف نام خود كرد4

              (جمال الدين اصفهانى)

 

 1. سدرة: درخت بهشتى، در
اين جا مراد درجه والاى ملكوت است.

 2. آويزه‏هاى كوچك، طاس
مانند از نقره.

 3. پرچم: منگوله سر علم،
شبيه سر دم گاو.

 4. اشاره است به آيات
مختلف قرآن كه در آنها با نام خدا، با نام پيامبر(ص) رديف شده است؛ من يطع الله و
رسوله. اطيعوا الله و رسوله و…

 

 فخر دو جهان

 

فخر دو جهان خواجه فرخ رخ اسعد

مولاى زمان مهتر صاحبدل امجد

 آن سيد مسعود و خداوند
مؤيد

پيغمبر محمود ابوالقاسم احمد

 وصفش نتوان گفت به هفتاد
مجلد

اين بس كه خدا گويد “ما كان محمد”

 بر منزلت و قدرش يزدان كند
اقرار

اندر كف او باشد از غيب مفاتيح

وندر رخ او تابد از نور مصابيح

 خاك كف پايش به فلك دارد
ترجيح

نوش لب لعلش به روان سازد تفريح

 قدرش ملك العرش به ما
ساخته تصريح

وين معجزه‏اش بس كه همى خواند تسبيح

 سنگى كه ببوسد كف آن دست
گهربار

اى لعل لبت كرده سبك سنگ گهر را

وى ساخته شيرين كلمات تو شكر را

 شيرويه به امر تو درد ناف
پدر را

انگشت تو فرسوده كند قرص قمر را

 تقدير به ميدان تو افكنده
سپر را

واهوى ختن نافه كند خون جگر را

 تا لايق بزم تو شود نغز و
بهنجار

موسى ز ظهور تو خبر داد به يوشع

ادريس بيان كرده به اخنوخ و هميلع

 شامول به يثرب شده از جانب
تبع

تا بر تو دهد نامه آن شاه سُعيدع

 اى از رخ دادار برانداخته
بُرقع

بر فرق تو بنهاده خدا تاج مرصع

 در دست تو بسپرده قضا صارم
تبّار

              (اديب الممالك فراهانى)

 

 “نور خدا”

 هاله‏اى بر چهره از نور
خدا دارد حسين(ع)

جلوه هر پنج تن آل عبا دارد حسين(ع)

 آشناى عشق را بى آشنا گفتن
خطاست

در غريبى هم هزاران آشنا دارد حسين(ع)

 در هواى كوى وصلش بيقراران
بى‏شمار

دل مگر كاه است و گويى كهربا دارد حسين(ع)

 معجر قرآن جاويدان حسين بن
على است

برترين اعجازها، در كربلا دارد حسين(ع)

 خيمه‏گاهش كعبه و آب فراتش
زمزم است

از سرشك ديدگان، آب بقا دارد حسين(ع)

 تا شفا بخشد روان و جسم هر
بيمار را

در حريم وصل خود خاك شفا دارد حسين(ع)

 حرمت ذبح عظيم كربلا بنگر (حسان)

خونبهايى همچو ذات كبريا دارد حسين(ع)

 (حسان)

 

 

  “مجذوب عشق!”

 يك بوسه زدم، بر رخ او،
مست شدم

مجذوب رخش گشتم، و از دست شدم

 من، او همه گشته بودم و،
او همه من

در او همه نيست گشتم و، هست شدم

     (محمد فكور)

 

  “قيام خون!”

 آلاله به چشم، جام خون
مى‏آيد

وز باغ، بگوش، نام خون مى‏آيد

 گلپوش كنيد شهر را، چون
زينب

فريادگر قيام خون، مى‏آيد

    (محمد جواد شفق)

/

شرح زيارت امين الله (ع)

 شرح زيارت امين الله (ع)

 آخرين قسمت

آية الله محمدى گيلانى

 

 × عقبه پنجم: عقبه مباحات
است كه مؤمن را از تكثير در عبادات و طاعات محروم مى‏كند.

 × عقبه ششم : تبديل افضل
به مفضول است. عبادات مرجوحه را در نظرش مزيّن كرده و او را از طاعات افضل محروم
مى‏كند.

 × عقبه هفتم: عقبه‏اى است
كه حتى خاتم الانبياء – صلوات الله عليه – از آن خلاصى نداشت، و آن عقبه تسليط
شيطان جنودش را بر مؤمن است.

 × عبوديّت مراغمه و به خاك
مالاندن بينى شيطان از محبوبترين عبادتهاست.

 × ممدوح بودن تبختر و به
خود باليدن در مقام و موطن به خاك ماليدن بينى كفّار.

 × حكايت ابو دُجانة و
تبختر آن در جنگ احد مطالبى است كه در اين قسمت، پى مى‏گيريم.

 

 گفتيم كه مراد از عقبات واقع
در طول صراط مستقيم، مراتب اغواى شيطان است كه بتدريج انجام مى‏دهد و از دشوارترين
عقبات، شروع به اضلال مى‏كند. پنجمين عقبه، عقبه مباحات است كه در ارتكاب آنها هيچ
گونه حرجى بر فاعل نيست، ولى بدين وسيله مؤمن را از تكثير طاعات و عبادات و كوشش
در اندوختن زاد و راحله براى يوم‏المعاد، باز مى‏دارد. و رفته رفته او را به ترك
مندوبات، راغب مى‏نمايد و احياناً او را از ترك مستحب به ترك واجب مى‏كشاند –
والعياذ بالله.

 بارى كمترين كارى كه در اين
عقبه با وى مى‏كند اين است كه سود طاعات و عبادات را بر وى تقويت مى‏كند، و از نيل
به منازل عالى، محرومش مى‏سازد. و آن غافل نمى‏داند كه قيمت منازل عالى، همين
طاعات و عبادتهاست و بدون رنج رياضت، گنج غُرَف مبنيّه، ميسّر نمى‏شود.

 و اگر به توفيق الهى از اين
عقبه نجات يافت، در عقبه ششم، گرفتار مكايد ابليس مى‏شود. عقبه ششم: عقبه تبديل
عمل افضل، به مفضول است. و طاعات مرجوحه را در نظر مؤمن مزيّن مى‏كند و او را از
طاعات افضل، منصرف مى‏كند، و نماز را، كه قرّة العين خاتم الأنبيا – صلوات الله
عليه – است، بدون اذان و اقامه يا بدون اذان مى‏خواند و به اقامه قناعت مى‏كند. در
اخبار صحيح از طريق آل البيت – عليهم السلام – آمده است:

 “إذا أذّنت و أقمت صلّى
خلفك صفّان من الملائكه و إذا أَقمت صلّى خلفك صفّ من الملائكه؛1 يعنى اگر با اذان
و اقامه نماز بخوانى دو صف از فرشتگان به تو اقتداء كرده و پشت به تو اقتداء كرده
و پشت سرت نماز مى‏خوانند و اگر با اقامه فقط نماز خواندى يك صف از فرشتگان به تو
اقتداء مى‏كنند و پشت سرت نماز مى‏خوانند.

 ولى ابليس او را با وسوسه از
عمل افضل باز مى‏دارد و به فضل و سودى كه در عملِ مفضول است قانعش مى‏سازد، زيرا
چون خويش را از محروم ساختن مؤمن از ثواب به طور كلّى، عاجز مى‏بيند، به حرمان
كمال و مرتبه افضل دست مى‏يازد و مؤمن را از اكتساب افضل به مفضول پرتش مى‏كند، و
او را مشغول مى‏نمايد به مفضول از افضل و به مرجوح از ارجح و به محبوب لله تعالى
از احبّ الى الله سبحانه و به مرضىّ عند اللّه عزّوجل از أرضاى عند اللّه عزّ
اسمه.

 و البتّه اصحاب اين عقبه
اندكند، و اكثر افراد بنى‏آدم را در عقبات قبل به دام افكنده است و از آنها وقود
النّار ساخته است.

 و اگر از اين عقبه، نجات يافت
و به بركت فقه در اعمال و مراتب و منازل آنها در فضل و معرفت عوالى آنها از ادانى
و تميز بين مفضول و فاضل و رئيس و مرئوس آنها از منفعت و خسران تبديل افضل به
مفضول رستگار گرديد كه هنيئاً له، ولى قطع اين عقبه بسيار دشوار است و عبور از آن،
كار اولوا الابصار و الحقيقت است كه قدمهاى آنان بر جادّه توفيق در سلوك الى الله
تعالى استوار است، و حقِّ هر عملى را مى‏شناسند. در خبر مى‏ديدم: “انّ الأعمال
تفاخرت فذكر كلّ عمل منها مرتبته و فضله و كان للصدقه مزيّة فى الفخر عليهنّ؛
اعمال صالحه در مقام مفاخره با هم برآمدند و هر عملى از آنها مرتبه خود و فضل خويش
را ذكر كرد ولى صدقه در فخر، بر آنان برترى داشت.”

 اين روايت شريف در مقام تنبيه
بر اين است كه در ميان اعمال صالحه سيادت بعضى بر بعضى و رياست و مرئوسيت برقرار
است و بر مؤمن است كه سيّد و رئيس از آنها را انتخاب كند، چنان كه در حديث آمده
است: “سيّد الاستغفار : ان يقول العبد: اللهم انت ربّى لا اله الاّ انت.”

 عقبه هفتم: با نجات از عقبه
ششم، عقبه‏اى كه ابليس بر آن كمين كند باقى نمى‏ماند مگر يك عقبه كه گريزى از آن
نيست و احدى حتّى انبيا و اوصيا بلكه اشرف خلق الله از آن خلاصى نداشته و ندارند و
اين عقبه هفتم است؛ عقبه تسليط جنود ابليس بر مؤمن است به انواع آزار با دست و
زبان و غير اينها و طبق رتبه‏اى كه مؤمن دارد، بلاها و شدائد متوجّه او مى‏گردد.

 در اصول كافى بابى به نام “باب
شدّة ابتلاء المؤمن” نامگذارى شده كه در آن باب با سند صحيح از هشام بن سالم نقل
شده است كه امام صادق عليه السلام فرمودند:

 “انّ اشدّ النّاس بلاءاً،
الأنبياء ثمّ الّذين يلونهم ثم الامثل فالامثل؛ مبتلاترين مردم به بلاهاى شديد
پيمبرانند، سپس جانشينان آنها سپس آنكه برتر و پس از آن، آن كه برتر است.”

 و حديث نبوى – صلى اللّه عليه
و آله – : “انّه ليغان على قلبى و انّى لاستغفراللّه فى كلّ يوم سبعين مرّه” مشهور
است كه مراد به “يغان” هجوم ابليس و جنودش بر قلب آن حضرت است.

 عقبه‏اى است بسيار مشكل، و
عدوّاللّه قسم خورده است كه:

 “لاقعدن لهم صراطك المستقيم”
در اين مقعد و كمينگاه، كيد ابليس از همه مقاعد و عقبات بيشتر است. اين عقبه،
آوردگاه مجهّز آن خبيث و مظهر تامّ كريمه: “و استفزز من استطعت منه بصوتك و اجلب
عليهم بخيلك و رجلك الخ” است و مؤمن بايد سلاح تقوا را حتى يك “آن” بر زمين نگذارد
و اين عبادت، عبادت خواصّ از عارفين است كه آن را “عبوديّت مراغمه” مى‏نامند كه
صاحبان بصيرت بر آن واقفند و هيچ عبادتى محبوبتر عنداللّه تعالى از مراغمه و ارغام
انف شيطان به وسيله مؤمن نيست، و در مواضعى از قرآن به اين عبوديت اشاره شده است و
از آن جمله:

 “و من يهاجر فى سبيل الله
يجد فى الأرض مُراغَماً كثيراً وسعة2؛ اگر كسى در راه خداى تعالى و عبوديّت او
هجرت كند و از بيت عادات به در آيد مُراغَم بسيار و وسائل به خاك ماليدن دماغ
شيطان در پهنه زمين مى‏يابد و از تنگنا به در خواهد آمد.”

 مؤمن مهاجر بيدار، طرق بسيارى
در مسير عبوديّت دارد كه بدانها بينى شيطان را به خاك مى‏مالد و او را ذليل و خوار
مى‏كند و همواره او را در آتش غيظ، ملتهب مى‏سازد، همچنان كه خداوند متعال
مى‏فرمايد:

 “ما كان لأهل المدينه و من
حولهم من الأعراب ان يتخلّفوا عن رسول اللّه و لايرغبوا بانفسهم عن نفسه ذلك
بأنّهم لايصيبهم ظمأً و لا نصب و لا مخمصة فى سبيل اللّه و لايطؤن موطئاً يغيظ
الكفّار و لا ينالون من عدوّ نيلاً الاّ كتب لهم به عمل صالح انّ الله لا يضيع اجر
المحسنين؛3 براى اهل مدينه و عربهاى اطراف آن جايز نيست كه از همراهى با رسول
اللّه تخلّف ورزند و نبايد با خودپردازى از او غفلت ورزند، زيرا هيچ تشنگى و رنج و
گشنگى در راه خدا به آنان اصابت نمى‏كند و هيچ قدمى كه كفّار را خشمگين سازد
برنمى‏دارند و به دشمن دستبردى نمى‏زنند مگر آنكه عمل صالحى برايشان نوشته شود چه
آن كه خداى تعالى پاداش نيكوكاران را تباه نمى‏سازد.”

 و نيز مى‏فرمايد: “و مثلهم فى
الإنجيل كزرع أخرج شطأه فأرزه فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزرّاع ليغيظ بهم
الكفّار الخ؛4 و مَثَل مؤمنان در انجيل همانند كشتى است كه جوانه زند و آن را محكم
سازد و بر ساقه‏هاى خويش بايستد و كشاورزان را خوشحال كند و كفّار را بخشم و غيظ
گرفتار سازد…”

 پس به غيظ افكندن كفّار و
ارغام الف ابليس و جنودش، غايتى است كه محبوب و مطلوب خدايتعالى است و حتّى در
بعضى از اخبار به دو سجده سهو در نماز “مُرغمتين” اطلاق شده است كه نمازگزار بدين
وسيله بينى شيطان را به خاك مى‏مالد. زراره – عليه الرحمه – مى‏گويد:

 “سمعت ابا جعفر عليه
السلام يقول : قال رسول الله صلى الله عليه و آله “اذا شكّ احدكم فى صلوته
فلم يدر زاد ام نقص فليسجد سجدتين و هو جالس” و سمّاهما رسول الله صلى الله
عليه و آله المُرغمتين5؛ شنيدم كه امام محمد باقر – عليه السلام – مى‏فرمودند:
رسول الله صلى الله عليه وآله فرمودند: ” هر يك از شما كه شك كند در نمازش و
نمى‏داند كه زياده كرده يا نقصان، دو سجده در حال جلوس بجا آورد و رسول الله صلى
الله عليه و آله اين دو سجده را “مُرغمتين” نام نهادند.”“ يعنى در واقع اگر
نمازش تامّ بوده، اين دو سجده بينى شيطان را به خاك مى‏مالد و او را ذليل كرده و
در لهيب غيظ نگونسارش مى‏كند.

 و بنابر اين، پرستش خداى تعالى
به مراغمت و ارغام انف ابليس و جنودش، پرستشى پسنديده است و مؤمن آن چنانى سهم
وافرى از مزاياى صدّيقين را حايز است، و به قدر محبّت به خداوند متعال، و معادات
شيطان، از اين عبوديّت مراغمة بهره‏ور است و به همين جهت است كه تبختر “گُنده
نمايى و به خود باليدن” بين دو صفّ در كارزار با دشمن، ممدوح گرديده است با اين كه
در قبح و شناعت آن، جملگى عقلا و شرايع متّفق القولند. و همچنين تبختر و خيلاء در
صدقه دادن پنهانى، ممدوح واقع شده است.

 در جنگ احد بعد از آرايش صفوف
مشركين و مسلمين، پيغمبر اكرم – صلى الله عليه و آله – فرمودند:

 “من يأخذ هذا السيف بحقّه؟
فقام اليه رجالٌ فامسكه عنهم حتى قام اليه ابو دجانه سماك بن خَرَشه فقال: و ما
حقّه يا رسول الله؟ قال: ان تضرب به العدوّ حتّى يَنحَنى قال: انا آخذه يا رسول
اللّه بحقّه فاعطاه ايّاه، و كان ابودجانه رجلاً شجاعاً يختال عند الحرب، و كان
اذا اَعْلَم بعصابة له حمراء فاعتصب بها علم الناس انّه سيقاتل، فلمّا اخذ السيف
من يد رسول الله صلى الله عليه و سلّم اخرج عصابته تلك فعصب بها رأسه و جعل يتبختر
بين الصفّين، قال رسول الله صلى الله عليه و سلم حين رأى ابادُجانه يتبختر: انّها
لمشية يبغضها الله إلا فى مثل هذا الموطن؛6 چه كسى مى‏تواند اين شمشير را بگيرد و
حقّش را ادا كند؟ مردانى به سوى او به پا خاستند ولى او از شمشير دادن به آنان
خوددارى فرمود تا آن كه “ابودُجانه سماك بن خرشه” به پا خاست و عرض كرد: حق اين
شمشير چيست يا رسول الله؟ فرمودند: اين
است كه آن قدر
با آن بر دشمن بزنى تا كج شود. عرض كرد: من آن را به همين شرط مى‏گيرم پس رسول
الله بدو عطا فرمودند. ابودجانه مردى شجاع بود و در كارزار خيلاء و خود بالى
مى‏نمود و هنگامى كه دستار سرخ به سر مى‏بست مردم مى‏دانستند كه قتال خواهد كرد،
هنگامى كه شمشير را از رسول الله(ص) گرفت دستار سرخ را به سر بست و بين دو صفّ
شروع به تبختر و خودباليدن و نازيدن كرد، وقتى كه رسول الله او را بدان حال ديد
فرمودند: اين رفتارى است كه خداى تعالى آن را مبغوض مى‏دارد مگر در مثل اين موطن.”

 اين موطن، موطن به خشم درآوردن
شيطان و جنودش بوده كه با تبختر و خيلاء، آنان را به غيظ مبتلا مى‏كرد و بينى آنان
را به خاك مى‏ماليد و بدين وسيله عبوديّت مراغمه انجام مى‏گرفت.پايان

 

پاورقیها:

 1)
وسايل الشيعه، ج5، باب4، ابواب اذان و اقامه.

 2) نساء (4) آيه100.

 3) توبه (9) آيه 120.

 4) الفتح (48) آيه 29.

 5) وسايل الشيعه، ج5،
ص326.

 6) سيره ابن هشام، ج2 –
ص67 – 66.

/

تاريخ قرآن

تاريخ قرآن

قسمت اول

آية الله معرفت

 

 اشاره:

 علوم قرآنى، ارزشمندترين
دانشهايى‏اند كه دلهاى شيفتگان را سيراب، و روحشان را مفرّح مى‏سازند و طبيعتاً
پرداختن به آنها، از وظايف مجله و از انتظارات خوانندگان به شمار مى‏رود.

 از اين رو، سلسله مباحثى
درباره “علوم قرآن” از كتاب “تلخيص التمهيد”، اثر استاد محمد‌هادى معرفت، اقتباس و
ترجمه شده كه از اين شماره، تقديم علاقه‏مندان مى‏گردد.

 “واحد ترجمه مجله”

 

 جمع آورى قرآن به شكل كنونى –
در نظم آيات و ترتيب سوره‏ها و نيز شكل گيرى و نقطه گذارى و مجزا كردن به اجزا و
قطعه‏هاى مختلف – ناشى از يك عامل نبوده و در دوره اوليّه وحى تكميل نشده، بلكه طى
دوره‏هايى انجام گرفته است، كه سرآغاز آن دوره رسالت بوده و به زمان يكى كردن
مصحفهاى مختلف در عهد عثمان منتهى شده است؛ سرانجام در زمان “خليل بن احمد نحوى”
قرآن توسط وى به شكل كنونى تدوين شد.

 بحث و بررسى در اين زمينه،
بيشتر شبيه بررسى يك ماجراى گسترده تاريخى و اوضاع و احوالى است كه بر اين كتاب
جاويد آسمانى گذشته است. ولى مقصود ما در اين جا جمع‏آورى و تأليف قرآن به عنوان
مصحفى در يك مجلد مى‏باشد كه هم اكنون در دسترس ماست، همچنين بحث ما از دوره‏اى
است كه قرآن در آن دوره، جمع و تأليف شده و عواملى كه اين نقش مهم را ايفا
كرده‏اند. از اين جهت، از قرآن در دوره اوّل آن – كه بيش از نيم قرن نمى‏گذرد –
سخن مى‏گوييم، سپس به طور مختصر درباره سرگذشت آن در دوره‏هاى بعدى، بحث مى‏كنيم؛
و اين بحث در سه مرحله اساسى است:

 1- نظم كلمات قرآن، به شكل
جمله و تركيبهاى كلامى در ضمن آيات.

 2- جمع آورى آيات قرآن، در
چارچوب سوره‏هاى كوچك و بزرگ.

 3- ترتيب سوره‏ها در يك مجلد
به شكل مصحفى كامل.

 

  نظم كلمات قرآن

 ترديد نيست كه نظم كلمات قرآن
و ساخت جمله‏ها و عبارتهاى بديع آن، ناشى از وحى است و هيچ بشرى در آن دست نداشته
است. در اين نظم، با گذشت زمان، هيچ تغيير و تحريفى رخ نداده است: “انّا نَحنُ
نَزَّلنا الذّكرَ و انّا لَه لَحافِظُون؛1 ما قرآن را فرو فرستاديم و ما نيز حافظ
آنيم.”

 سرّ اين اعجاز دايمى، كه
همواره قرآن بدان تحدّى كرده و مدّعيان را به مبارزه طلبيده، در همين امر نهفته
است كه

 اولاً: انتساب جمله و عبارتى
به شخص معينى، به اين معنا است كه او كلماتى را كه در اين عبارت به كار رفته، به
رشته نظم كشيده و با اسلوب خاصّ خود، در قالب جمله و عبارت ريخته است و اگر كسى كلمات؛
يعنى مفردات، يك جمله را انتخاب كند و ديگرى آن را منظم نمايد و با اسلوبى خاص از
آنها جمله‏اى بسازد، چنين جمله‏اى از آنِ شخص اخير است و نه منسوب به شخص اوّل. و
اين چنين است قرآن كه كلام خداى عزيز است و تنها عامل تنظيم كلمات و ايجاد جمله‏ها
و عبارتهاى بديع آن، وحى است اما كلمات و مفردات جمله، بدون در نظر گرفتن تركيب و
تأليف آنها، همان كلماتى است كه هر روز و شب، مورد استعمال اهل آن زبان است و
اعجاز در تنظيم آنهاست كه از ناحيه وحى آسمانى است.

 ثانياً: قسمت عمده اعجاز قرآن،
در وراى اين تنظيم بديع و نو و در اسلوب و تعبيرات پرشكوه آن و در هماهنگيهاى
گوش‏نواز و پراحساسش نهفته است و قرآن خود، همه فصيحان و سخنوران را دعوت كرده است
كه مانند آن را به وجود آورند، ولى از اين كار ناتوانند ولو آن كه همه، دست به دست
يكديگر دهند: لا يأتُونَ بمثله و لو كانَ بَعْضُهم لِبَعْضٍ ظهيراً؛2

 اگر به فرض محال، به امكان
دخالت بشر در تنظيم قرآن قايل باشيم، به معناى ابطال دعوت عام قرآن به تحدى است و
از اين رو، جواز تبديل “عِهْنِ” به “صُوفَ” در آيه كريمه “كَالْعِهْنِ المنقُوش”3
كه به ابن مسعود نسبت داده شده است4 و يا قرائت ابوبكر “و جاءت سَكْرَةُ الحَقِّ
بالموت” به جاى “وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالحقِّ”، سخنى دروغ يا يك نظر
شخصى به شمار مى‏آيد، كه ديگر چنين جمله‏اى، آيه قرآنى تلقى نمى‏گردد.

 ثالثاً: اتّفاق كلمه امّت
اسلامى در تمامى ادوار تاريخ بر اين است كه نظم موجود و اسلوبى كه در ساخت جمله و
تركيب آيات قرآنى به كار رفته تنها از ناحيه وحى آسمانى است و تمامى طوايف اسلامى
با همه اختلافات عقيدتى آنان در موارد ديگر، در اين مورد متفق و به آن ملتزم
هستند. از اين رو هيچ يك از علماى ادب و بيان، ترديد نكرده‏اند كه اگر آيه‏اى از
قرآن با قواعد دستورى مخالف بود، آيه قرآن را حاكم بر قاعده دستورى بدانند و قاعده
را متناسب با تركيب آيه تأويل كنند، زيرا مى‏دانند كه نظم موجود در آيه، مبتنى بر
وحى است كه خطا و اشتباهى در آن نيست و خطا در فهم و استنباط آنان از قواعد دستورى
است.

 

  جمع آورى آيات

 جمع آورى آيات قرآن در هر سوره
به ترتيبى كه هم اكنون در دست است، غالباً طبق ترتيب نزول آنها انجام گرفته است:
هر سوره با “بسم الله الرحمن الرحيم” آغاز مى‏شده و آيات اين سوره كه پس از آن و
به تدريج يكى پس از ديگرى نازل مى‏شده به ترتيب نزول، ضبط شده است، تا اين كه “بسم
الله” ديگرى نازل مى‏شده و علامت آن بوده كه سوره پايان يافته است و سوره‏اى ديگر
آغاز مى‏گردد.

 امام صادق(ع) فرمود: “پايان
يافتن سوره با آمدن “بسم الله الرحمن الرحيم” در ابتداى سوره ديگر
شناخته مى‏شود.”5

 ابن عباس گفته است: “پيامبر (ص)
جدايى سوره‏اى از سوره ديگر را با نزول “بسم الله الرحمن الرحيم” تشخيص
مى‏داد و مى‏دانست كه سوره به پايان رسيده و سوره‏اى ديگر شروع مى‏شود.”6

 كاتبان وحى، خود به اين روش
واقف بودند و به ضبط آيات در سوره‏اى كه “بسم اللّه” آن نازل شده، بر حسب ترتيب
نزول آنها و يكى پس از ديگرى ملتزم بودند، بدون آن كه به تذكّر در مورد چگونگى ضبط
هر آيه نياز باشد.

 به اين ترتيب آيه‏هاى هر سوره،
به ترتيب نزول آنها در عهد پيامبر(ص) مرتّب شده، كه آن را “ترتيب طبيعى” مى‏ناميم
و ترتيبى كه هم اكنون در دست است، نسبت به اكثر قريب به اتفاق آيات، بر همين اساس
است.

 معروف است كه مصحف على(ع) با
دقّتى كامل بر همين ترتيب طبيعى، مرتّب بوده است؛ ترتيبى كه در مصحفهاى ديگر صحابه
– به نحوى كه خواهيم گفت – از آن تخلّف شده است.

 عامل ديگرى در ضبط برخى از
آيات وجود داشته كه موجب شده است اين دسته از آيات، بر خلاف ترتيب نزول آنها ضبط
گردد و آن دستور خاصّ پيامبر(ص) بوده كه احياناً امر مى‏كرده‏اند كه آيه‏اى در
محلّى از سوره‏اى كه قبلاً كامل و ختم شده است، ضبط گردد. بى‏شك حضرتش مناسبت
نزديكى بين چنين آيه‏اى با آياتى كه قبلاً نازلشده مى‏يافته‏اند و به اذن خداى
متعال، به ضبط آن در محلّ مورد نظر امر مى‏كرده‏اند.

 و اين موارد در زمره مستثنيات
عدول از ضبط آيات، حسب ترتيب نزول آنهاست كه به دستور خاصّى نياز داشته است. احمد
در كتاب خود (مسند) از “عثمان بن ابى العاص” روايت كرده كه: در محضر پيامبر(ص)
بوديم كه حالتى به حضرتش دست داد و سپس به حالت عادّى بازگشت و فرمود: جبرئيل بر
من وارد شد و گفت: اين آيه را در اين محلّ از اين سوره ضبط كنم: “انّ اللّه يأمرُ
بالعدلِ و الاحسان و ايتاء ذى القُربى؛ بى‏گمان خدا به عدل و نيكوكارى و بخشش به
خويشاوندان فرمان مى‏دهد.” كه در سوره نحل بين آيات استشهاد و آيات عهد، ضبط
گرديد.

 و روايت شده است: آخرين آيه‏اى
كه نازل شد و به اشارت جبرئيل بين دو آيه ربا و دين ضبط گرديد، آيه: “واتقوا يؤماً
تُرْجَعُون فيهِ اِلَى اللّه؛ برحذر باشيد از روزى كه در آن روز به سوى خدا
بازگردانده مى‏شويد.”7 بود. از ابن عباس و سُدّى نيز روايت شده است كه آيه مذكور
آخرين آيه‏اى است از قرآن كه نازل شده و جبرئيل گفته است كه در اوّل آيه 280 ضبط
گردد.8

 از ابن عباس نقل شده است: “گاهى
سوره‏اى با شماره به پيامبر نازل مى‏شد و سپس آياتى نازل مى‏گرديد كه حضرت به يكى
از كاتبان وحى مى‏فرمود: اين آيات را در سوره‏اى كه اين موضوعات در آن ذكر شده
است، ضبط كن.9 در اين مورد همان طور كه “ابوجعفر بن زبير” تصريح كرده است، اختلافى
وجود ندارد.10

 

  ترتيب سوره‏ها

 جمع آورى و مرتب كردن سوره‏ها
در يك مجلّد، پس از رحلت پيامبر(ص) انجام گرفته است. دوره پيامبر(ص) پايان يافت و
آيات قرآن كه بر قطعاتى از چوب و سنگ و پوست و استخوان و حرير و كاغذ ضبط شده بود،
همچنان به طور پراكنده موجود بود و گروهى از حافظان قرآن نيز آن را در سينه
داشتند.

 در دوره پيامبر(ص) آيات
سوره‏ها مرتّب و سوره‏ها تكميل و نامهاى آنها تعيين شده بود، ولى جمع آنها در يك
مجلّد در اوراق به هم پيوسته بعداً انجام گرفت، زيرا در زمان پيامبر، هر آن در
انتظار نزول آيه‏اى بودند و تا وقتى وحى قطع نشده بود، جمع آورى آيات و سوره‏ها در
يك مجلّد كار درستى به شمار نمى‏آمد. و انجام آن، جز با انقضاى دوره پيامبرى و
تكميل وحى ميسّر نبود.

 سيوطى مى‏گويد: تمام قرآن در
زمان پيامبر(ص) نوشته شده بود، ولى سوره‏ها مرتّب نشده و آنها را در محلّ واحدى
جمع نياورده بودند.11

 امام صادق(ع) نيز گفته است:
پيامبر(ص) به على(ع) فرمود: قرآن در صفحاتى در وراى فراش من است آن را بگير و جمع
آورى كن و از بين مبر.12

 اوّلين كسى كه پس از درگذشت
پيامبر(ص) و حسب وصيّت او، مستقيماً به جمع آورى قرآن قيام كرد، امام على بن ابى
طالب(ع) بود و پس از وى زيد بن ثابت به امر ابوبكر به اين كار پرداخت و چند تن
ديگر از جمله ابن مسعود و ابىّ بن كعب و ابوموسى اشعرى نيز به اين كار دست زدند،
تا اين كه زمان عثمان فرا رسيد و او دستور داد كه مصحفهاى مختلف، يكى شود و
نسخه‏هايى از آن را به نقاط ديگر فرستاد، تا مردم تنها از اين مصحف استفاده كنند و
مصحفهاى ديگر را كنار بگذارند، كه در اين باره سخن خواهيم گفت.

 قرآنى را كه على(ع) جمع آورده
بود، حسب ترتيب نزول بود و آنچه در مكّه نازل شده بر آنچه در مدينه فرود آمده،
تقدّم داشت و ناسخ از منسوخ متأخّر بوده، در حالى كه به زمان و علل و مناسبتهاى
نزول اشاره گرديده بود.

 كلبى مى‏گويد: چون پيامبر(ص)
درگذشت، على(ع) در خانه نشست و قرآن را به ترتيب نزول، مرتّب و جمع آورى كرد و اگر
مصحف او به دست آيد، دانش بسيارى در آن نهفته است.13

 و عكرمه گفته است: اگر جنّ و
انس با هم گرد آيند تا همانند تأليف على(ع) تأليفى به وجود آورند، از عهده آن بر
نخواهند آمد.14

 امّا جمع آورى صحابه ديگر، به
ترتيبى ديگر بود، به ترتيب تقدّم سوره‏هاى بزرگ بر سوره‏هاى كوچك. هفت سوره بزرگ (بقره،
آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف و انفال) در اوّل و پس از آنها، سوره‏هاى صد
آيه‏اى(برائت، نحل، هود، يوسف، كهف، اسراء، انبياء، طه، مؤمنون و شعراء) و سپس
مثانى (سوره‏هايى با كمتر از صد آيه كه در حدود بيست سوره است) و پس از آن حم‌ها (سوره‏هايى
كه با “حم” آغاز مى‏شود) و در آخر مفصّلات (سوره‏هايى كه با آيات كوتاه كه به علّت
كثرت فواصل آنها، آنها را مفصلات گويند) قرار گرفته‏اند كه به ترتيب فعلى نزديك
است.

 در اين ميان، تنها مصحفى را كه
زيد جمع‏آورى كرده بود، فاقد نظم و ترتيب بود، زيرا در آن وقت، هدف از جمع آورى
قرآن و ضبط آيات و سوره‏هاى آن، جلوگيرى از اتلاف و از بين رفتن آن بود كه با
درگذشت حافظان قرآن، بيم آن مى‏رفت و لذا در صفحاتى تدوين و به ابوبكر سپرده شد و
پس از وى در دست عمر بود و با درگذشت او در اختيار دخترش “حفصه” قرار گرفت و اين
همان نسخه‏اى است كه عثمان براى مقابله با مصحفهاى ديگر از وى گرفت و سپس به او
ردّ كرد، آن زمان كه “مروان” از طرف معاويه به ولايت مدينه منصوب شد، آن را از
ورثه “حفصه” گرفت و پاره كرد، كه تفصيل آن خواهد آمد.

 

  نقد و بررسى ديدگاههاى مخالف

 آنچه گفته شد نظر راويان اخبار
و محقّقانى است كه درباره علوم قرآن از صدر اوّل تا به امروز بحث و تحقيق كرده‏اند
و تقريباً تمام نويسندگان و محقّقان سيره و تاريخ در مورد آن متفقند، در عين حال
كسانى هستند كه درباره جمع قرآن، منكر اين تفصيلند و معتقدند كه قرآن با همين نظم
و ترتيب موجود، مربوط به زمان پيامبر(ص) است. گروهى از علماى پيشين مانند: قاضى و
ابن انبارى و كرمانى و طيبى15 بر همين عقيده‏اند.

 سيد مرتضى – قدس سره – نيز در
اين نظر با آنان همراه است و مى‏گويد: “قرآن به كيفيّتى كه هم اكنون در دست است در
زمان پيامبر(ص) جمع آورى و تأليف شده است، به دليل آن كه در همان زمان تمام قرآن
را تدريس و حفظ مى‏كرده‏اند، تا آن جا كه گروهى از صحابه براى حفظ آن تعيين شده
بودند و قرآن را نزد حضرتش مى‏خواندند و گروهى ديگر از اصحاب مانند عبداللّه بن
مسعود و ابىّ‏بن كعب، بارها قرآن را نزد پيامبر ختم كردند و اين همه، بى‏گمان دليل
بر آن است كه قرآن در همان وقت، جمع آورى و مرتّب شده بوده است.”16

 اما حفظ قرآن كه در كلام سيد
مرتضى آمده است، يا به معناى حفظ تمام سوره‏هاى آن است، كه آيات آن مرتّب و تكميل
شده باشند – چه ترتيبى بين سوره‏ها وجود داشته باشد يا خير – و همچنين ختم قرآن به
معناى قرائت تمام سوره‏هاى آن است، بدون رعايت ترتيب خاصّى بين آنها و يا حفظ به
معناى حفاظت تمام قرآن و نگاهدارى آن به منظور جلوگيرى از ضايع شدن و از بين رفتن
آن است كه دليلى بر وجود ترتيب خاصّى بين سوره‏هاى آن به شكل كنونى نيست.

 مؤلف “البيان فى تفسير القرآن”
با دلايل زير، نظر گروه اخير را ترجيح داده‏اند:

 اولاً: احاديث مربوط به جمع
آورى قرآن، پس از درگذشت پيامبر(ص) فى حدّ نفسه متناقض با يكديگرند؛ بعضى از اين
احاديث، جمع آورى قرآن را به زمان ابوبكر و بعضى به زمان عمر و برخى به عهد عثمان
محدود مى‏كند. چنان كه بعضى از اين احاديث تصريح مى‏كند كه نخستين كسى كه قرآن را
جمع آورد، زيد بن ثابت بود و برخى اين عمل را به ابوبكر و برخى ديگر به عثمان نسبت
مى‏دهند و مواردى ديگر از اين قبيل، كه داراى تناقضات آشكارند.

 ثانياً: اين نظر با احاديثى كه
دلالت دارد بر اين كه قرآن در عهد پيامبر(ص) جمع آورى شده معارض است: از آن جمله،
حديث شعبى است كه مى‏گويد: شش نفر (ابىّ بن كعب، زيد بن ثابت، معاذ بن جبل،
ابوالدرداء، سعد بن عبيد و ابوزيد) در زمان پيامبر(ص) قرآن را جمع‏آورى كردند و در
حديث انس، تعداد آنان چهار نفر (ابىّ، معاذ، زيد و ابو زيد) ذكر شده است.

 ثالثاً: با آيات تحدّى، كه
دالّ بر تكميل سوره‏هاى قرآن و تشخيص آنها از يكديگر است و همچنين با اطلاق لفظ “كتاب”
بر قرآن، كه پيامبر(ص) خود اطلاق فرموده، منافات دارد، زيرا كتاب به نوشته‏اى جمع
آورى شده در يك مجلّد، اطلاق مى‏شود.

 رابعاً: چنين نظرى با حكم عقل،
مخالف است، با توجّه به سعى و كوشش پيامبر(ص) نسبت به جمع و ضبط آن، براى جلوگيرى
از ضايع شدن و از بين رفتن آن.

 خامساً: با اجماع مسلمانان، كه
معتقدند نصّ قرآن به تواتر از خود پيامبر(ص) نقل شده است، مخالفت دارد حال آن كه
برخى از اين روايات حاكى است كه جمع آورندگان قرآن، پس از پيامبر(ص) به شهادت يك
يا دو تن نسبت به آيه‏اى اكتفا كرده‏اند.

 سادساً: لازمه آن، تحريف در
نصوص قرآنى است، زيرا طبيعت جمع‏آورى قرآن پس از پيامبر(ص) مقتضى وقوع كمى يا
زيادتى در آن است و اين با ضرورت دين، مخالف است.17

 برخى نيز اضافه كرده‏اند كه
تناسب موجود بين هر سوره با سوره‏هاى قبل و بعد خود، دليل بر آن است كه اين نظم و
ترتيب به موجب امر پيامبر(ص) بوده است، زيرا هيچ كس جز او، بر اين نظم نو و بديع
كه در حدّ اعجاز است، واقف نيست.

 

  بررسى اين نظريه

 واقع امر اين است كه موضوع
جمع‏آورى قرآن يك حادثه تاريخى است؛ نه يك مسأله عقلى كه قابل بحث و جدل باشد و در
چنين موردى، صرفاً به نصوص تاريخى مستند مراجعه مى‏شود.

 همان طور كه گفته شد، تمام
مورّخان و نويسندگان سيره و اخبار متفقند كه ترتيب سوره‏هاى قرآن، پس از درگذشت
پيامبر(ص) انجام گرفته و به ترتيب نزول آنها نيست و كلّيه اصحاب حديث نيز با مورّخان
در اين مورد، همداستانند، افزون بر اين كه، هيچ تناقضى بين روايات مربوط به
جمع‏آورى قرآن نيست، زيرا شكّى نيست كه ابوبكر به اشاره عمر، زيد را به جمع‏آورى
قرآن مأمور كرد و به اين اعتبار مى‏توان جمع‏آورى اوّليه را به هر سه اينها نسبت
داد. اما نسبت دادن جمع آورى قرآن به عثمان، به اعتبار يكى كردن مصحفها و نسخه‏هاى
مختلف است و نسبت دادن آن به عمر، بطور قطع ناشى از اشتباه راوى است، زيرا به
اجماع مورّخان، عثمان بود كه به اين كار دست زد.

 حديث مربوط به اين كه شش و يا
چهار نفر در عهد پيامبر(ص) قرآن را جمع كردند، به معنى حفظ كردن قرآن است كه آيات
قرآنى را تا آنجا كه نازل شده بود، حفظ كرده و به خاطر سپرده‏اند و اين امر بر
وجود نظم و ترتيب بين سوره‏ها دلالت ندارد.

 امّا مسأله تحدّى، به وسيله
خود آيات و سوره‏هاست؛ يعنى به وسيله هر آيه و هر سوره، و هيچ گاه تحدّى با ترتيب
موجود بين سوره‏ها نبوده تا بتوان به آن استدلال كرد. علاوه بر اين كه تحدّى در
سوره‏هاى مكّى (سوره يونس، آيه 138، سوره هود، آيه13 است و به طور قطع، قرآن، قبل
از هجرت جمع آورى نشده است.

 اهتمام پيامبر(ص) نسبت به
قرآن، قابل انكار نيست و به همين جهت پس از نزول هر آيه، نسبت به ضبط آن در سوره
مربوطه، علاقه شديد داشت و لذا نظم بين آيات هر سوره در حيات پيامبر(ص) انجام
گرفت، اما جمع سوره‏ها و ترتيب آنها به صورت مصحف واحد در آن زمان انجام نشد، زيرا
وحى به پايان نرسيده بود و هر آن، نزول آيه انتظار مى‏رفت و جمع‏آورى قرآن در آن
وقت در يك مجلّد به عنوان يك كتاب، عمل درستى به شمار نمى‏آمد و به همين جهت،
پيامبر(ص) به هنگام وفات خود، كه به انقطاع وحى يقين حاصل كرد، على(ع) را به جمع
آورى قرآن وصيّت نمود.

 و معناى تواتر نصّ قرآنى، حصول
يقين به وحى بودن آن، از هر مستند موثق و محكمى است و در اين جا تواتر به معناى
تواتر مصطلح بين علماى اصول نيست.

 اما اين كه جمع آورى قرآن پس
از پيامبر(ص) با تحريف آن ملازمه داشته باشد، فقط يك احتمال است كه سندى بر تأييد
آن وجود ندارد و با شناختى كه نسبت به متصدّيان جمع‏آورى قرآن و انضباط آنان داريم
و با توجه به قرب عهد آنان به زمان نزول آيات و احتياط شديدشان نسبت به وحى، محلّى
براى چنين احتمالى كه در آيات قرآنى نقصان و زيادتى رخ داده باشد، باقى نمى‏گذارد.

 امّا گفته اخير درباره تناسب
بين سوره‏ها چيزى بيش از يك خيال واهى نيست، زيرا هيچ مناسبت ذاتى بين هيچ سوره‏اى
با سوره‏هاى قبل و بعد خود وجود ندارد، جز آنچه مفسّران متكلّف، تصوّر كرده‏اند كه
– پس از اجماع امّت بر اين كه ترتيب سوره‏هاى قرآن، بر خلاف ترتيب نزول آنهاست –
تصوّر باطلى است.

 

 پانوشتها:

 1) حجر (15) آيه 9.

 2) اسرا (17) آيه88.

 3) قارعه (101) آيه5.

 4) ر.ك: ابن قتيبه، تأويل
مشكل القرآن، ص19.

 5) تفسير عياشى، ج1، ص19.

 6) مستدرك حاكم، كتاب
الصلاة، ج1، ص231؛ تاريخ يعقوبى (چاپ حيدرى) ج2، ص27.

 7) سيوطى، الاتقان، ج1،
ص62.

 8) مجمع البيان ج2، ص394.

 9) ترمذى با قيد حسن. حاكم
با قيد صحيح، اين روايت را نقل كرده‏اند (ر.ك: البرهان، زركشى، ج1، ص241؛ يعقوبى،
التاريخ (چاپ حيدرى)، ج2، ص36.

 10) سيوطى، همان، ج1، ص60.

 11) سيوطى، همان، ج1، ص57؛
الزرقانى، مناهل العرفان، ج1، ص240.

 12) مجلسى، بحارالانوار،
ج92، ص48 به نقل از تفسير علىّ بن ابراهيم.

 13) التسهيل لعلوم
التنزيل، ج1، ص4.

 14) سيوطى، همان، ج1، ص57.

 15) سيوطى، همان، ج1، ص62.

 16) مجمع البيان، ج1، ص15.

 17) البيان فى تفسير
القرآن، خوئى، ص278 – 257.

 

 

/

استفتاءات از مقام معظم رهبرى

استفتاءات از مقام معظم رهبرى

 

 1- آيا تهران، حكم بلاد
كبيره را دارد؟

 بسمه تعالى

 فرقى بين تهران فعلى و ساير
شهرهاى متعارف، در احكام نماز و روزه مسافر و غير مسافر نيست.

 

 2- در قصه نويسى مسأله پرداخت
حادثه داراى اهميت است، ولى در اين صحنه آراييها، مطالبى گفته مى‏شود كه معمولاً
در موارد مشابه هست ولى به يقين نمى‏توان گفت در رواياتى كه بر اساس آنها قصه
تنظيم مى‏شود، اين حالتها بوده است، لطفاً حكم مسأله را بيان فرماييد؟

 بسمه تعالى

 اگر صحنه آرائى و ازديادها از
باب بيان حال و يا بصورت توضيح و شرح و بسط قصّه باشد بدون اينكه مطالب زائدى در
كنار اصل قصّه جعل نمايند اشكال ندارد، ولى جعل مطالب زائد و افزودن آن بر قصّه
اصلى و نسبت دادن آن به صاحب قصّه در قصص معصومين عليهم السّلام كذب و افتراء و
حرام است.

 

 3- اگر غذايى در رستوران
غير مسلمان، طبخ شده و فاقد مواد حرام است، ولى به طور دقيق روشن نيست كه دست كافر
با آن تماس داشته، آيا قابل استفاده است؟ و بطور كلى، حكم حرمت تماس با دست كافر
چگونه است؟ آيا براى حرمت، شرط ديدن و يقين از تماس دست، لازم است؟

 بسمه تعالى

 مجرد تماس با دست كافر اهل
كتاب، موجب نجاست نيست و تماس با دستِ تر كافر غير اهل كتاب تا محرز نباشد، حكم
نجاست بار نمى‏شود.

 

 4- ملاك در وطن بودنِ يك
محل، براى فرد، در چيست؟

 بسمه تعالى

 ميزان قصد زندگى دائمى ولو چند
ماه در هر سال، در محل سكونت است.

 

 5- در مسح سر براى وضو،
آيا مرطوب كردن موى سر كافى است، يا اين كه بايد رطوبتِ دست، به پوست سر نيز برسد،
و اگر شخصى داراى موهاى مصنوعى است، چه وظيفه‏اى دارد؟

 بسمه تعالى

 مسح بشره لازم نيست و موى
مصنوعى اگر قابل برداشتن نباشد، مسح روى آن كفايت مى‏كند.

 

 6- آيا بدون دانستن اسم
امام جماعت، يا ديدن صورت وى، مى‏توان با نيّت اقتداى به امام حاضر، نماز خواند؟

 بسمه تعالى

 اگر به هر صورت اطمينان به
عدالت او دارد، اقتداء صحيح است.

 

 7- آيا مى‏شود نماز جماعت
را، به امامت يكى از خواهران واجد شرايط، برگزار نمود؟

 بسمه تعالى

 امامت زن براى بانوان در نماز
اشكال ندارد.

 

 8- آيا فرزندانى كه سيد
بودن را از ناحيه مادر به ارث مى‏برند، نسبت به فرزندانى كه سيادت را از ناحيه پدر
به ارث مى‏برند، از حقوق كمترى برخوردارند؟

 بسمه تعالى

 در اصل انتساب به بنى‏هاشم،
فرقى بين انتساب از طرف پدر و انتساب از طرف مادر نيست، ولى احكام و آثار شرعى
سيادت، مخصوص كسانى است كه از طرف پدر منتسب به بنى‏هاشم باشند.

/

سخنان معصومين

سخنان معصومان

اصول تربيت

 

رسول الله – صلى الله عليه و آله – :

 اكرموا اولادكم و احسنوا
آدابهم يغفرلكم.1

امام على – عليه السلام – :

 × لا تَقْسِروا اولادكم على
آدابكم فانّهم مخلوقون لزمان غير زمانكم.2

رسول الله – صلى الله عليه و آله – :

 الولد سيّد سبع سنين و عبد سبع
سنين و وزير سبع سنين…3

امام صادق – عليه السلام – :

 الغلام يلعب سبع سنين و يتعلّم
الكتاب سبع سنين و يتعلّم الحلال و الحرام سبع سنين.4

امام على – عليه السلام – :

 … و انّما قلب الحدث كالأرض
الخالية ما ألقى فيها من شى‏ء قبلته…5

امام كاظم – عليه السلام – :

 اذا وعدتم الصّبيان ففوا
لهم…6

رسول الله – صلى الله عليه و آله – :

 علّموا اولادكم السباحه و
الرماية7

امام سجاد – عليه السلام – :

 … و انّك مسؤول عمّا ولّيته
به من حسن الأدب والدّلالة على ربّه و المعونة على طاعته8

 كودكان خود را گرامى بداريد و
نيكوترين تربيت را به آنان بياموزيد تا مورد عفو قرار گيريد.

آداب و رسوم خودتان را بر كودكانتان تحميل
نكنيد، زيرا آنها براى زمانى ديگر آفريده شده‏اند.

 فرزند انسان، تا هفت سالگى
فرمانرواست و تا هفت سال ديگر، فرمانبر است و در هفت سال سوم، لايق مشورت است.

سزاوار است، پسران تا هفت سالگى بازى كنند و در
هفت سال دوم، دانش بياموزند و در هفت سال سوم، با حلال و حرام (احكام شريعت) آشنا
گردند.

 بى‏شك قلب نوجوان، بسان زمين
خالى است كه هر بذرى در آن افشانده شود، مى‏رويد.

 هنگامى كه به كودكان وعده
مى‏دهيد، به پيمان خويش وفا كنيد.

 از حقوق فرزند بر پدر، آن است
كه شنا و تيراندازى را به او بياموزد.

 بدرستى كه تو به نيكو تربيت
نمودن فرزند خويش و هدايتش به سوى خدا و ياريش در پرستش او، مسؤول هستى.

 

پانویسها:

 1) وسايل الشيعه، ج15،
ص195.

 2) شرح نهج البلاغه، ابن
ابى الحديد، ج20، ص267، ح102.

 3) وسايل الشيعه، ج15،
ص195.

 4) فروع كافى، ج6، ص47.

 5) نهج البلاغه،نامه 31.

 6) فروع كافى، ج6، ص50.

 7) فروع كافى، ج6، ص47.

 8) تحف العقول، رسالة
الحقوق، ص269.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

/

گفتار ماه

گفتار ماه

 

توطئه‏هاى سازمان يافته

 

 در دنياى سياست، گاه حوادثى رخ
مى‏دهند كه به ظاهر، ناپيوسته و فاقد ارتباط سازمان يافته‏اند، ولى با اندك تأملى
مى‏توان پيوستگى و انسجام آنها را دريافت و اين همان قاعده‏اى است كه در تحليل
پديده‏هاى سياسى، به نام “اصل ارتباط متقابل پديده‏ها” و “اصل تسلسل حوادث” مشهور
است.

 در يكى دو ماه اخير – بويژه
مرداد – رخدادهايى در داخل و خارج از كشور، چهره نمود كه همگى در ترابطى وثيق، يك
هدف مشخص را تعقيب مى‏كردند.

 1- بر اساس اعترافات منافقان
دستگير شده، سازمان منافقين، مأموريت مى‏يابد تا با بمب گذارى در اماكن مقدس
اسلامى، ضمن ايجاد ناامنى در كشور، آتش جنگ مذهبى (شيعه و سنّى) را برافروزد و
رژيم اسلامى را در داخل كشور با بحران رو به رو سازد و نيز همين گروهك، با ترور
روحانيان مسيحى و انتساب قتل آنان به جمهورى اسلامى، با كمك امپرياليسم خبرى
مى‏كوشد ضمن تحريك اقليتهاى مذهبى در ايران، كشور ام القراى جهان اسلام را، بانى
جنگ اسلام و مسيحيت در قرن كنونى معرفى نموده و زمينه محكوميت آن را توسّط مجامع
بين‏المللى فراهم سازد؛ يعنى تضعيف پايگاه داخلى و خارجى نظام!

 براى اثبات كارگردانى اين
سناريو، توسط امپرياليزم كافى است به اين نكته توجه شود كه كارشناسان امور خبرى،
سانسور گسترده مسائل ايران را در اين باره، در طى پانزده سال اخير، بى‏سابقه
ارزيابى كردند و كسانى كه پيوسته بزرگترين خطر دنياى كنونى را تروريسم معرفى
مى‏نمودند، پيرامون فاجعه عاشوراى مشهد، نه تنها سكوت كردند؛ بل در صدد تبرئه
منافقان و محكوميت قربانىِ تروريزم (ايران اسلامى) برآمدند!

 2- در پى انفجار در مركز
صهيونيستها در “بوئنوس آيرس” (پايتخت آرژانتين) و در سفارت رژيم اشغالگر قدس در
لندن، آمريكا، و اسرائيل، جمهورى اسلامى و حزب الله لبنان را به دخالت مستقيم در
اين انفجارها، متهم كرده و موج عظيمى از تبليغات را سامان دادند تا حلقه محاصره را
تنگتر و موقعيت نيروهاى اسلامى و مخالفان سازش با اشغالگران را تضعيف نمايند.

 در سازمان يافتگى توطئه ياد
شده همين بس كه وزير خارجه آرژانتين، اعتراف كرد كه دولت اين كشور براى پيش داورى
و معرفى طرف خاصى به عنوان عامل انفجار، تحت فشار قرار گرفته است. و قاضى مسؤول
رسيدگى به پرونده نيز اعلام كرده بود: فريب گفته‏هاى “سيا” را خورده و هيچ سند و
مدركى دال بر شركت ايران در اين حادثه نداشته است. و همو گفته است كه سازمانهاى “سيا”
و “موساد” در انجام تحقيقات مذكور، به شدت مشاركت دارند. و اين در حالى بود كه “وارن
كريستوفر” در جلسه كميته روابط خارجى مجلس آمريكا، انفجارهاى اخير را به حزب الله
لبنان و ايران نسبت داد و با معرفى كردن دولت و ملت ايران به عنوان “ياغى بين
المللى” خواستار تحريم همه جانبه ايران شد.

 شگفت‏تر اين كه پس از انفجار و
بدون هيچ تحقيقى، جمهورى اسلامى متهم مى‏شود، ولى گروههاى نئونازى ضد يهود و
باندهاى كاتوليك ملى گراى افراطى، كه به گرايشهاى ضد يهودى، شهرت دارند بكلى
فراموش مى‏شوند. آنچه در اين ميان، ناظران سياسى را به تعجب واداشته، موضع گيريهاى
ضد و نقيض “بوئنوس آيرس” و لندن است كه آن را ناشى از واكنش وسيع آمريكا در قبال
اين حوادث مى‏دانند و ديگر اين كه چرا در روز انفجار، مقامهاى صهيونيستى در محل
حاضر نبوده‏اند و كليه آرشيوها و اسناد موجود در آن جا را به نقطه امنى انتقال
داده و چند روز پيش از وقوع حادثه، اظهار داشتند: آرژانتين در روابطش با تهران،
بايد تجديد نظر كند!

 3- شاه حسين اردنى؛ عامل كشتار
فلسطينيان در سپتامبر سياه، به دنبال پيمانهاى ننگين كمپ ديويد و غزه – اريحا، تحت
فشار آمريكا، پيمان صلح و ترك مخاصمه با رژيم غاصب را به امضا رساند، تا سلسله
خيانت را تكميل كند و بدين وسيله آمريكا و اسرائيل به ايران و گروههاى اسلامى
مخالف سازش، – به زعم خود – نشان دهند كه موج سازش فراگير است و مقاومت بيهوده، و
در صورت پافشارى بر مواضع، بايد منتظر پيامدهاى آن نيز بود و لذا حملات وحشيانه
اسرائيل به جنوب لبنان در همين راستا، صورت پذيرفت.

 حقيقت آن است كه فلسفه وجودى
توطئه‏هاى استكبار جهانى – كه به سه موردش اشاره شد – همان است كه مطبوعات عربى
مانند الرأى العام، الشعب و… همزبان با سفير سوريه در تهران بدرستى درك كرده و
ابراز داشتند؛ يعنى فشارهاى غرب به جمهورى اسلامى، به خاطر مواضع اصولى تهران در
قبال رژيم صهيونيستى و آمريكاست. اين مطلب را اسحاق رابين نيز – در مصاحبه‏اى با
كانال يك تلويزيون دولتى هند – با صراحت گفت: من اين جنبش جخيزش اسلامى‏ج را
خمينيسم بدون خمينى مى‏دانم.

 بنابراين پيداست تا مادامى كه
جمهورى اسلامى بر مواضع استراتژيك خود در قبال نظم نوين آمريكا و سازش با اسرائيل
و دفاع از مسلمانان بوسنى و قره باغ و… پاى مى‏فشارد، توطئه‏ها نيز ادامه خواهد
داشت و به فرموده قرآن شريف: “لن ترضى عنك اليهود و لا النصارى حتّى تتبع ملتهم.”

 ناگفته نماند اين حوادث، پاسخ
روشنى است به ساده لوحانى كه مدّعى‏اند، مى‏توان با آمريكا كنار آمد و مسائل
بين‏المللى را با تشريك مساعى اين كشور حل كرد و به نفع جهان اسلام، سرنوشت بوسنى
و عراق و كشمير و… را رقم زد و وضعيت اقتصادى را سامان بخشيد!

 و نيز اميد است اين ماجرا، درس
بزرگى باشد، براى كسانى كه ثروتهاى ملّى را به جيب كمپانيهاى آمريكايى سرازير و به
جاى آنها، شكلات، آدامس، سيگار و كوكاكولا وارد مى‏كنند. و فرهيختگان جامعه را –
كه مخالف اين روندند – عوامزده و ساده لوح مى‏خوانند! اين كسان بايد بدانند، در
ميدان پيكار اگر آسانى بگيرى، حريف سخت مى‏كوبد و اگر تو بخوابى، او بيدار
است.والسلام سردبير

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار از آغاز تا پایان

گفتار ماه

سخنان معصومین

استفتاءات 

تاریخ قرآن                                                      
آیت الله معرفت

شرح زیارت امین الله(ع)                                       آیت الله
محمدی گیلانی

تفسیر نور(شعر)

ابزارهای تهاجم فرهنگی                                       سیدموسی
میرمدرس

شعر و شعور                                                  

جوان و تبلیغ                                                  
مینا هاشمی

نظریه اتحاد آسیایی                                           دکتر محمدرضا حافظ نیا

رواندا کشور قبایل                                           
غلامرضا گلی زواره

پیمان برادری                                                 
محمدرضا مالک

تازه های علمی

گفته ها و ونوشته ها

پاسخ به نامه ها

جدول

گزارش کوتاه از کشمیر

نگاهی به رویدادها

رهمنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

رهنمودها

مقام معظم رهبري حضرت آيت‌الله خامنه‌اي

دولت و ملت ايران براي رضاي خدا، حفظ استقلال و آزادي خود و براي مقابله با نفوذ آمريکا در مقابل همه قدرت‌هاي قلدر جهان ايستاده و بازهم خواهند ايستاد. (23/12/1372)

انسان غالبا بدي‌هاي کار خودش را نمي‌شاسد. حب به نفس نمي‌گذارد که ما به نواقص و عيوب خود آشنا شويم. اول جستجو  کنيم و بشناسيم و بعد آنها را برطرف کنيم و خود را به خدا نزديک کنيم و با خدا آشتي کنيم و سپس اشتي با مردم، يعني داشتن صفا و وفا و نيک رفتاري و نيکوکاري با مردم. با همه قشرها مخصوصا با کساني که از لحاظ جسمي و مالي و موقعيت اجتماعي و نداشتن راه وچاره زندگي ضعيف هستند، رفتارمان را با آنها تصحيح کنيم و سعي کنيم حالت آشتي با مردم خوب و بندگان خدا داشته باشيم اگر در اين جهت پيش برويم و خودمان را لحظه به لحظه پيراسته‌تر کنيم، آن وقت تحويل حال به احسن حال انجام گرفته است.

مسأله ما اين نيست که زندگي خودمان را نجات دهيم و فقط گليم خود را از آب بيرون بکشيم، مسأله اين است که ملت ايران همچنان که در شأن اوست در حال پديد آوردن يک تمدن است. پايه تمدن بر صنعت و تکنولوژي و علم نيست، پايه اصلي تمدن بر فرهنگ و بينش و معرفت و کمال فکري انساني است. اين است که همه چيز را براي يک ملت فراهم مي‌کند و علم را براي او به ارمغان مي‌اورد. (6/1/1373)

اگر ملت‌هاي اسلامي پيشرفته بشوند- که اميدواريم آن روز برسد- وقتي در حج جمع شدند و در خلال اين کنگره مردمي عظيم از برگزيدگان ملت‌ها يک مجلس مفصل چند هزار نفري در آنجا درست بشود و مصوباتي داشته باشند و آن مصوبات در همان حج به تصويب آحاد حجاج کشورهاي مسلمان برسد و بعد به دولت‌ها و ملت‌ها ابلاغ شود، اين بهترين شکل تجمع عظيم حج است که متأسفانه امروز عملي نيست، زيرا ملتها هنوز آنقدر در اين زمينه پيش نرفته‌اند.

کار واجب (در اين زمان که ملت‌ها پيش نرفته‌اند) اين است که ملت‌ها هر جور که بتوانند نسبت به مصالح دنياي اسلام دلبستگي نشان بدهند و بر وحدت بين خود تأکيد کنند و نسبت به دشمنان دنياي اسلام اظهار برائت کنند. اين کمترين چيزي است که در حجي که اسلام معين کرده است مي‌شود انجام داد و متوقع بود. برائت را که ما از بيرون نياورده‌ايم وارد حج کنيم. برائت جزء حج و روح حج و معناي واقعي اين اجتماع عظيم است.

کجا مسلمين صداي خودشان را عليه اين همه نامردمي که نسبت به مسلمانان در دنيا انجام مي‌گيرد يکي کنند؟ و آن را به دنيا اعلام کنند و به گوش طراحان سياست‌هاي خائنانه برسانند؟ غير از حج کجا مي‌توانند اين کار را بکنند. ببينيد امروز در اروپا با مسلمين چه مي‌کنند؟ اين قضاياي بوسني و به خصوص قضاياي هفته اخير گوراژده واقعا گريه‌اور است. انسان نمي‌تواند هيچ توصيفي براي اهميت و عظمت اين فاجعه پيدا کند و هر چه در کلام بگوئيم کوچکتر از واقعيت است.

آنچه که امروز دنيا و استکبار مسلط بر دنيا را نسبت به مسلمين مظلوم بوسني و هرزگوين اين جور خشمگين کرده است وجود يک کشوري است که ملت آن مسلمانند. آنها اين را نمي‌توانند تحمل کنند. اين وضع مسلمين دنياست. آن وقت سازمان‌هاي بين‌المللي و بدتر و زشت‌تر از همه، سازمان ملل در اين قضيه بدترين‌ امتحان را دادند. بنده عرض مي‌کنم اين دبير کلي که امروز در رأس تشکيلات سازمان ملل است بايد بداند که آنچنان سابقه بدي براي خودش در بين مسلمين ايجاد کرد که اين سابقه به هيچ قيمتي ديگر اصلاح نخواهد شد. (1/2/1373)

چطور ممکن است کسي با اسلام و آيات حج در قرآن و اهميت وحدت آشنا باشد ولي نفهمد که اين اجتماع عظيم براي مقاصد و مفاهيم عالي و الهي سياسي است. مربوط به همين مسلمين است، براي وحدت و حل مشکلات دنياي اسلام است. براي اجتماع دلها و نزديک شدن آنها به يکديگر است. اما اگر مراد اين است که حج وسيله‌اي براي پيشبرد سياست‌هاي ظالمانه قدرت‌‌هاي بزرگ نشود، ما اين را قبول داريم … کجا مسلمين صداي خودشان را عليه اين همه نامردمي که نسبت به مسلمانان در اينجا انجام مي‌گيرد يکي کنند؟ (1/2/1373)

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهي به رويدادها

جهان اسلام

رئيس کميسيون خارجي مجلس سودان: مسلمانان جهان
چشم به انقلاب ايران دوخته‌اند.

مبارک روز گذشته حکم اعدام 9 مبارز مسلمانان
را تأييد کرد. (15/1/73)

در چهلمين روز شهادت نمازگزاران مسجد الخليل،
«رائد زاقارنه» جوان 19 ساله فلسطيني طي يک عمليات شهادت طلبانه اتومبيل حامل مواد
منفجره خود را به يک اتوبوس متعلق به صهيونيستها کوباند که در نتيجه 9 کشته و 44
نفر زخمي شدند.

طي 4 روز گذشته 16 مسلمان ديگر در الجزاير به
شهادت رسيدند.

21 معلم و دانش آموز محجبه از مدارس مصر اخراج
شدند. (18/1/73)

«ونزو گواولوبه» نويسنده و محقق ايتاليائي: در
اسلام تمام جوانب زندگي انسان گنجانده شده است.

ژنرال رئوف خيرات معاون رايست اطلاعات امنيتي
مصر و فرمانده عمليات سرکوب انقلابيون مصر، توسط مردان مسلح به هلاکت رسيد.
(21/1/73)

شمار قربانيان حمله شيميائي صربها به گوراژده
هزار تا ده‌هزار نفر اعلام شده است.

انجمن دوستان آمريکا در جمهوري آذربايجان
تمامي رهبران احزاب را براي مقابله با گسترش اسلام‌خواهي فراخواند.

مسلمانان ترکيه با شعار الله اکبر ساختمانهاي
سفارت آمريکا و سازمان ملل را در استانبول سنگباران کردند. (22/1/73)

در دومين حمله انقلامجويانه فلسطينيان عليه
صهيونيستها 9 نفر کشته و 25 نفر زخمي شدند. (25/1/73)

550 مسلمان انقلابي طي 48 ساعت گذشته از سوي
نيروهاي امنيتي مصر بازداشت شدند. (29/1/73)

طي پنج روز گذشته 23 مسلمانان انقلابي الجزاير
به شهادت رسيدند و 36 تن دستگير شدند.

ژنرال «شيرين فهمي» رئيس پليس اسيوط مصر توسط
سازمان جماعت مصر به هلاکت رسيد. (3/2/73)

گروهي از مردم خشمگين ايالت پنجاب پاکستان،
فردي مسيحي را که اوراقي از قرآن مجيد را آتش زده بود به قتل رساندند.

25 نمازگزار پاکستاني در نتيجه انفجار 2 بمب
در يکي از مساجد لاهور زخمي شدند. (4/2/73)

نيروهاي امنيتي مصر روز گذشته علاوه بر به
شهادت رساندن «طلعت ياسين همام» مرد شماره يک سازمان جماعت اسلامي مصر، 10 تن ديگر
از مسلمانان انقلابي را نيز به شهادت رساند.

«سيا» از احتمال تغيير رژيم مبارک به دست گروه‌هاي
اسلامي ابراز نگراني کرد. (6/2/73)

کنفرانس اسلامي «تماس» در اجلاس فوق‌العاده
نيويورک، خواستار لغو تحريم تسليحاتي بوسني شد. (8/2/73)

پليس رژيم مبارک 7 مسلمان انقلابي مصر را روز
گذشته به شهادت رساند. (12/2/73)

اخبارداخلي

اولين مدرک دکتراي رياضي در ايران به يک زن
اعطا شد.

بويلر واحد اول نيروگاه هزار مگاواتي همدان
راه‌اندازي شد. (15/1/73)

پيکر مطهر و مقدس 500 شهيد دفاع مقدس در تهران
تشييع شد. (20/1/73)

جمهوري اسلامي ايران با کسب 12 مدال طلا و 4
نقره و 6 برنز فاتح مسابقات بين‌المللي وزنه‌برداري جام نامجو شد. (22/1/73)

نرخ رشد جمعيت در سال 72 نسبت به سال قبل از
آن 9/2 درصد کاهش يافت.

ضايعات نان در کشور سالانه معادل 4/2 ميليون
تن گندم است.

عمليات راه‌اندازي نيروگاه اتمي بوشهر آغاز
شد.

بزرگترين مخزن نفت کشور در اراک ساخته شد.

رئيس جمهور: فرهنگ غلط مصرف کالاهاي خارجي
بايد از بين برود. (24/1/73)

قرارداد احداث پالايشگاه مشترک و خط لوله گاز
ميان ايران و پاکستان به امضاء رسيد.

پرسنل فداکار نيروي انتظامي در يک درگيري
سنگين در مرز ميرجاوه، موفق شد يک کاروان حامل 4667 کيلوگرم ترياک و 20 کيلوگرم
مرفين را متلاشي و تعدادي سلاح و تجهيزات به غنيمت بگيرد. (25/1/73)

کم‌ ارتفاع‌ترين تانک زرهي دنيا توسط جهاد
خودکفائي نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي ايران ساخته شد. (27/1/73)

7 تن مواد مخدر از 2 کاروان قاچاق در ميرجاوه
بدست آمد.

«نعمه جهاد» مسئول عملياتي جنبش امل در اثر
انفجار بمب توسط صهيونيستها به شهادت رسيد.

در اثر انفجار بمب تعبيه شده در يک اتومبيل در
تهران 13 نفر به طور سطحي مجروح شدند و شيشه‌هاي تعدادي از مغازه‌ها و آپارتمانهاي
نزديک شکسته شد. (31/1/73)

رئيس جمهور: اگر به تکليف الهي حج درست عمل مي‌شد،
صربها نمي‌توانستند بدون هراس از اجتماع عظيم مسلمانان در حج، مردم گوراژده را قتل
عام کنند. (1/2/73)

حجة السلام والمسلمين عبائي خراساني امام جمعه
موقت مشهد پس از اقامه نماز جمعه توسط فردي مسلح از ناحيه قفسه سينه و گردن مورد
اصابت قرار گرفت و مجروح شد.

اقشار مختلف مردم ايران با انجام راهپيمائي،
جنايت صربها را محکوم کردند. (3/2/73)

طبق آمار منتشر شده جهاني، 25درصد از آوارگان
جهان در ايران به سر مي‌برند.

دکتر ولايتي براي شرکت در اجلاس ويژه بوسني
رهسپار نيويورک شد. (6/2/73)

نيروي دريائي در زمينه بازسازي تجهيزات به
خودکفائي رسيد.

مانور موشکي ثامن الائمه(ع) واحدهاي
الکترونيکي ارتش و سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در آبهاي خليج فارس آغاز شد.

يکي از ميادين شهرهاي آرژانتينبه نام «جمهوري
اسلامي ايران» نامگذاري شد.

بزرگترين کارخانه فرآوري سنگ گرانيت کشور در
همدان افتتاح شد. (7/2/73)

معاون نخست وزير بوسني همزمان با سفرنخست وزير
کرواسي وارد تهران شد.

نيروهاي بسيجي آمادگي خود را براي عزيمت به
بوسني اعلام کردند. (10/2/73)

از ميان 550 نشريه در حال انتشار، 60 درصد
نشريات بعد از انقلاب منتشر شده‌اند.

خط توليد روغن موتور کشتي در کارخانه نفت پارس
افتتاح شد. (11/2/73)

اخبار خارجي

151 نماينده و سناتور ايتاليائي طي دو سال
گذشته به اتهام فساد مالي و يا ارتباط با شبکه‌هاي تبهکاري مافيائي تحت تحقيقات
قضائي قرار گرفتند.

کره شمالي درخواست سازمان ملل مبني بر بازرسي
مجتمع هسته‌اي اين کشور را رد کرد. (15/1/73)

ژنرال محمد فرح عيديد: 13 هزار کشته و 45 هزار
زخمي حاصل تجاوز نظامي آمريکا به سومالي مي‌باشد.

يک فروند جنگنده «اف- 15» نيروي هوائي آمريکا
به دلائل نامعلومي در ژاپن سرنگون شد.

گفتگوهاي صلح ميان رهبران يمن شکست خورد.

خشونت‌هاي سياسي آفريقاي جنوبي دهها کشته برجا
گذاشت. (16/1/73)

رؤساي جمهور «رواندا» و «بروندي» در سانحه
هواپيما کشته شدند.

نخت وزير ژاپن به دنبال هفته‌ها درگيري با
مخالفان دولت، از مقام خود استعفا کرد.

راديو فرانسه به نقل از يک کارشناس حقوق بين
الملل: ادعاي امارات در مورد جزاير ايران بي‌اساس است. (20/1/73)

بارش تگرگ در چين 12 کشته و 200 زخمي و 20
ميليون دلار خسارت برجاي گذاشت.

فرانسه فرودگاه پايتخت «رواندا» را اشغال کرد.

طي يک سال گذشته 3 ميليون و 500 هزار مورد سقط
جنين در روسيه صورت گرفت است.

چريکهاي کرد، خط لوله نفت ترکيه در جنوب اين
کشور را با بمب منفجر کردند.

ترکيه و آمريکا يک پيمان نظامي و امنيتي امضا
کردند. (21/1/73)

هزاران تن از مکزيکي‌ها به نشانه حمايت از
شورشيان «زاپاتيستا» ضمن تظاهرات، خواستار کناره‌گري رئيس جمهور شدند.

مانور 11 روزه پيمان ناتو در شرق مديترانه و
خاک ترکيه آغاز شد.

نخست وزير الجزاير استعفا کرد.

ترکيه با رژيم صهيونيستي پيمان همکاري‌هاي
امنيتي امضاء کرد.

پارلمان مصر حالت فوق‌العاده درمصر را تمديد
کرد. (23/1/73)

رهبر شورشيان جنوب سودان به طور محرمانه وارد
اسرائيل شد.(24/1/73)

در اثر شليک اشتباه جنگنده‌هاي آمريکائي به دو
هيلکوپتر اين کشور در شمال عراق، 15 افسر عاليرتبه آمريکائي و 2 انگليسي و يک
فرانسوي و 5 کرد کشته شدند.

يک شبکه جاسوسي عراق در بيروت کشف شد.

شاه حسين فعاليت حماس در اردن را ممنوع اعلام
کرد. (27/1/73)

جمهوري آذربايجان تعداد تلفات خود را در جنگ
17 هزار کشته و 50 هزار زخمي اعلام کرد.

قطر رسما از اسرائيل براي شرکت در اجلاس
«دوحه» دعوت به عمل آورد. (28/1/73)

نخست وزير بوسني: صربها با نظر مساعد غرب و
خيانت آشکار سازمان ملل وارد گوراژده شدند.

سوريه طرح صلح با رژيم صهيونيستي را رد کرد.
(30/1/73)

همزمان با ورود فرستاده کلينتون به سئول،
دانشجويان کره جنوبي دست به تظاهرات زدند.

طي دو هفته گذشته در «رواندا» نزديک به 100
هزار نفر کشته شده‌اند.

يک هيأت عراقي در فلسطين اشغالي با مقامات
رژيم صهيونيستي ملاقات کرد. (31/1/73)

کنگره آمريکا يک لايحه 28 ميليارد دلاري را به
منظور مبارزه با جنايات و خشونت در اين کشور تصويب کرد.

بزرگترين و سري‌ترين ماهواره جاسوسي آمريکا به
فضا پرتاب شد. (4/2/73)

سفيد پوستان افراطي، ساختمان مرکزي کنگره ملي
افريقا را با بمب منفجر کردند. (5/2/73)

500 زن آمريکائي تحت پوشش مبلغين مذهبي براي
اشاعه فساد وارد کردستان عراق شدند.

انفجار هواپيماي مسافربري در فرودگاه «توکيو»
حداقل 220 کشته برجاي گذاشت. (7/2/73)

نيردهاي خونين يمن 400 کشته بجاي گذاشت.

انبار دولتي سيگار و مشروبات الکلي ترکيه در
شهر «ازمير» به آتش کشيده شد و زيان‌هاي فراواني به اين انبار وارد شد.

پليس رواندا 5000 پناهنده را در يک استاديوم
به گلوله بست. (11/2/73)

سوريه پيشنهاد اسرائيل پيرامون بلنديهاي جولان
را رد کرد.

نخستين ديدار رسمي يک هيأت اسرائيلي از قطر
آغاز شد.

بر اساس اعلام نتايج اوله انتخابات آفريقاي
جنوب، کنگره ملي آفريقا به رهبر نلسون ماندلا از رقباي خود پيشي گرفت.

طرح آمريکا براي برقراري روابط بين سوريه و
اسرائيل با ناکامي مواجه شد. (12/2/73)

 

/

قفقاز مهد دلير مردان مبارز

قفقاز مهد دلير مردان مبارز              غلامرضا گلي زواره

گذري بر جغرافياي قفقاز

قفقاز[1]
که در منابع اسلامي از آن به عنوان قبق[2]
ياد شده و بنا به نقل پروفسور ژيرکوف اعراب بدان جبل الالسنه گفته‌اند،[3]
سرزميني است به وسعت تقريبي نيم ميليون کيلومتر مربع که چهره زمين ساختي آن را
رشته کوهها، دره‌ها و دشت‌هاي بين کوهي تشکيل مي‌دهد و تراکم کوهستاني در اين
ناحيه بر سيماي اجتماعي- اقتصادي آن، اثر گذاشته و تيغه‌هاي کوهستاني مرز بين  اقوام و قبايل گوناگوني است که هر کدام داراي
فرهنگ‌ها و سنت‌هايي خاص مي‌باشند و در برخي مناطق، گاهي در روستاهايي خاص مي‌باشند
و در برخي مناطق، گاهي در روستايي به زباني تکلم مي‌شود که مردمان روستاهاي اطراف
از درک آن عاجزند.

منطقه قفقاز را مي‌توان فلات مرتفعي تصور نمود
که حد فاصل دو فلات بزرگ ايران و آناتولي مي‌باشد. اين قلمرو با چهره ناهموار و
گوناگوني فرهنگي و انساني؛ ناحيه‌اي است بين درياي مازندران و درياي سياه که از
جنوب به ايران و ترکيه و ازشمال به روسيه محدود است. منطقه ياد شده از دشت‌هاي
کوبان و تِرِک در شمال تا مرزهاي ترکيه و ايران در جنوب گسترش دارد و به چهار
منطقه جغرافيايي تقسيم مي‌شود:

الف: قفقاز شمالي که اروپائيان به آن سوي
سيسکوکاز[4](اين
سوي قفقاز) مي‌گويند،از نظر ايرانيان ققفاز شماي آن سوي قفقاز محسوب مي‌گردد. در
اين قسمت تپه‌هاي شمالي کوههاي قفقاز به دشت‌هاي کوبان و ترک منتهي مي‌شود که فلات
پست «ستاوروپول» ميان آن دو واقع است.

ب: قفقاز بزرگتر يا بولشوي کاوکاز

ج: ناحيه پست ريون و کورا که بين درياي سياه و
خزر قرار دارد و به وسيله رودهاي ريون و کورا زهکشي مي‌شود. اين قسمت را به همراه
رشته کوه‌هاي قفقاز کوچکتر ماوراي قفقاز مي‌نامند.

د: رشته کوههاي قفقاز کوچکتر، که بين ناحيه
پست ريون و کورا و فلات ارمنستان واقع است.[5]

سلسله جبال قفقاز با جهت شرقي، غربي قفقاز را
به دو ناحيه اين سو و آن سوي ققفاز تقسيم مي‌کند. بلندترين قله اين کوهها از سطح
درياي ازاد 5630 متر ارتفاع دارد. آب و هواي قفقاز در زمستان‌ها بسيار سرد و در
تابستان‌ها ملايم و معتدل مي‌باشد. ناحيه مذکور قرن‌هاي متمادي جزو قلمرو ايران
بود و درعصر قاجار بر اثر دو جنگي که منجر به دو معاهده گلستان و ترکمنچاي شد، خاک
قفقاز به روسيه تزاري واگذار شد.

قفقاز در بستر تاريخ

راهي که در ساحل غربي درياي مازندران از دربند
مي‌گذرد يکي از دو راه مهم مهاجرت اقوام شمالي به جنوب بوده است. در طي اين مهاجرت‌ها،
بخشي از مسافران در کوههاي پرتراکم و خشن اين ناحيه براي خود مأمني يافته‌اند و
داغستان امروز مسکن اقوام و طوايفي است که بقاايي همين مهاجرانند. تاريخ دو ملت
گرج و ارمن تا دوره انحلال امپراوري چيتها يعني تا 12 قرن قبل از ميلاد مي‌رسد. در
اران وشروان، اقوام ايراني از دوران‌هاي قديم ساکن بوده که بعدها با اقوام ترک که
از شمال شرقي و جنوب به قفقاز سرازير شده‌اند، در هم آميخته‌‌اند. مهاجران يوناني
در فاصله قرون 8 و 6 قبل از ميلاد در سواحل درياي سياه، استقرار يافتند.

خزرها که قدرتي سازمان يافته و منسجم داشتند،
بيش از سه قرن در شمال دربند قدرتي استوار به شمار مي‌رفتند. مرکز خزرها نخست در
بلنجر (ماوراء قفقاز) بود که بعدها در کناره ولگا به ناحيه ايتل که امن‌تر بود
پناه آوردند.

اين قوم مردمي از تبار ترکان بودند که موضع
استراتژيکي مهمي را در مدخل حياتي ميان درياي سياه و درياي مازندران اشغال کرده
بودند، عشاير کوچکر و زبور در کفر به سر مي‌بردند و در اواسط قرن هشتم ميلادي آيين
يهود را براي خود برگزيدند. قلمرو خزران به منزله حايلي، کشور بيزانس را در برابر
هجوم قبايل وحشي صحاري شمال، نگاه مي‌داشت[6].

روسهاي کيفي در اواسط قرن دهم امپراتوري خزر
را در هم شکسته و در سال 1030 ميلادي اين تشکيلات براي هميشه مضمحل گرديد.

در قرن هفتم هجري، قوم وحشي و خونخوار مغول،
در منطقه قفقاز پديدار شدند و در مدت زماني کمتر از دو سال، بر سراسر اين ناحيه
استيلا يافتند. اغلب نواحي اين منطقه بزرگ، پايمال ستوارن مغول گشت و ساکنين آنها
قتل عام شدند. قفقاز در وحشت و کشتار سخت فرو غلطيد که در طول تاريخ سابقه نداشت،
آنان بر مسلمين اين ديار ضربات هولناکي وارد آوردند و قواي مهاجم مغول در مقام
خطرناکترين نيرويي درآمدند که تا آن زمان، اسلام را در اين منطقه تهديد کرده
بودند. بعد از مغولها، تيموريان و ترکمانان، دولت‌‌هاي صفويه و عثماني، بر سر تصرف
اين نواحي با هم در جنگ و ستيز بودند.

پيوند تاريخي و فرهنگي ايران و قفقاز

ايران و قفقاز از دوره‌هاي باستان با هم
ارتباط داشته‌اند، در دوره هخامنشيان ارمنستان و گرجستان زير فرمان ايران درآمد و
در حمله اسکندر به ايران، سپاهيان قفقاز جنوبي در کنار داريوش سوم، با مهاجمين
يوناني جنگيدند، در دوره سلوکيان قفقاز به چندين واحد خرجگزار منقسم گرديد و مانند
سواير نواحي آسياي غربي، تحت نفوذ فرهنگ و تمدن يوناني قرار گرفت و در بازرگاني
ميان شرق و غرب شرکت نمود، اما زبان اداري آن همچنان ايراني باقي مي‌ماند که به
آرامي نوشته ولي به فارسي خوانده مي‌شد. پارتيان و پس از آن ساسانيان اين سرزمين
را بارها مورد تاخت و تاز خود قرار دادند. سرانجام در سال 66 ميلادي در پي توافقي
که با روم حاصل شد، يکي از حکمرانان اشکاني که تيرداد نام داشت دودمان اشکاني را
بخش غربي قفقاز جنوبي به وجود آورد که به پارتيان ايران وفادار  بودند.[7]

کوه قفقاز که در هر مزدنامه از آن به عنوان
کاپ کوه يا گاب گه (Gabgoh) سخن آمده[8]
از روزگاري بسيار کهن، سدي بوده که سرزمين‌هاي استپي اوراسيا را از تمدن هاي
پيشرفته‌تري که در بين‌النهرين و آناتولي بودند، جدا مي‌ساخت. فلات ارمنستان با
ستيغهاي آتشفشاني برکشيده‌اش، مردم ايران را همين که در بودباش تاريخي خود استقرار
پابرجايي يافتند، به سوي غرب پيش‌راند.[9]

خزران، اين قوم جنگجو و مزاحم هر چند گاه به
قفقاز جنوبي هجوم مي‌بردند و يک بار تاخت و تاز آنان در قلب کشور ايران تا دينور و
همدان کشانده شده بود. پادشاهان ساساني براي جلوگيري از يورشهاي غافلگيرانه آنها
در معابر کوههاي قفقاز يک رشته استحکامات برپا کردند که معروف‌ترين آنها شر دربند
(باب الأبواب) بود.

منطقه قفقاز تا عصر قاجاريه، بخشي از ايران
محسوب مي‌گرديد، ولي در 29 شوال سال 1228 هجري قمري با بسته شدن قرار داد گلستان
بخش عظيمي از اين منطقه به تصرف روسها درآمد و 13 سال پس از آن جنگ خانمسوز ديگري،
منجر به انعقاد قرارداد ننگين‌تر ترکمنچاي بين ايران و روس شد که مناطق ديگري از
قفقاز را از ايران جدا نمود.

فتواي ميرزا مسيح مجتهد

پس از پايان جنگ‌هاي ايران و روس، دولت تزاري
براي اجراي مفاد اين معاهده‌هاي اسف انگيز، سفير خود را به ايران گسيل داشت،
گريبايدو ف (سفير فوق العاده روس) جواني شاعر و نويسنده از طبقه اشراف روسيه بود
که از امور سياسي چندان اطلاعي نداشت. وي از منسوبان نزديک ژنرال پاسکويچ
فرمانوراي قفقازيه بود که در ربيع الثاني 1244 
هجري قمري در رأس هيأتي وارد تبريز، (مقر اقامت عباس ميراز نائب السلطنه)
گرديد. گريبايدوف در تهران به حضور فتحعليشاه بار يافت و پس از انجام تشريفات و
استقرار در سفارت روس، شروع به کار نمود. اين سفير خادم که از مسايل سياسي سر
درنمي‌آورد، از معاهده ترکمنچاي تفسيري غيرمنطقي به عمل آورد. بدين معني که اعلان
کرد تمام افرادي که در روسيه و ممالک قفقازيه و ماوراء ارس متولد شد و در ايران به
سر مي‌برند، مي‌توانند به سفارتخانه، مراجعت کرده و براي بازگشت به زادگاه اوليه
خويش از حمايت دولت روس برخوردار شوند، آغايعقوب ارمني که به ظاهر مسلمان شده بود،
به دليل بدهکاري زياد از فرصت به دست آمده سوء استفاده نمود و خود را به سفارتخانه
روسيه افکند، وي با چرب‌زباني و حيله‌هاي خاصي که به کاربرد گريبايدوف را به سوي
خود جلب کرد و به سفير جوان گفت:

تعداد بسياري از زنان رجال ايران، روسي بوده
که هم اکنون به اسارت ايران درآمده‌اند و آنها را به اجبار مسلمان کرده و تحت انواع
شکنجه قرار داده‌اند؛ از جمله دو تن از زنان اللهيار خان آصف الدوله را نام برد و
گريبايدوف را وادار نمود تا از دولت ايران تحويل آنها را درخواست کند.

در صورتي که اين زنان به اختيار خود مسلمان
شده و طبق‌ آئين اسلام، ازدواج کرده و از شوهران خود، صاحب فرزند شده بودند، با
اصرار سفير روس، دربار قاجار زنهاي آصف الدوله را به معيت يکي از خواجه سراها به
سفارت روس فرستاد تا مورد بازجويي و تحقيق قرار گيرند.

آصف الدوله که مشاهده کرد، فتحعليشاه مرعوب
قدرت روسيه قرار گرفت است به دژ مستحکم و شکست‌ناپذير روحانيت پناه برد و صلاح را
در اين ديد که از ايمان و فداکاري و باورهاي مذهبي مردم مسلمان ايران، استعانت
جويد. بدين منظور به محضر ميرزا مسيح مجتهد رفت و شرح ماوقع را با تفصيل با آن
فقيه مبارز، در ميان نهاد. ميرزا مسيح که مجتهدي صاحب نفوذ و در بين عامه مردم به
مرجعيت مشهور و فتوايش براي عموم لازم الاجرا بود نخست از چنين اهانتي که بر
مسلمين روا داشته شده بود، سخت اندوهگين و متأثر گرديد و سپس در حضور جمعيت فتوا
داد که نجات زنان مسلمان، واجب و محاربه در اين امر به منزله جهاد محسوب مي‌شود.
شيعيان مقيم تهران از خبر بردن دو زن مسلمان به سفارتخانه بيگانه به خشم آمدند و
براي اجراي فتواي مرجع تقليد خويش، در پوست خود نمي‌گنجيدند و رفع اين توهين را
وجهه همت خويش قرار دادند. روز سوم شعبان سال 1244 هجري قمري، مطابق با 11 فوريه
1892 ميلادي بازار تهران بسته شد و مردم عصباني با فريادهاي خشمگين «واشريعتا»
گويان به سفارت روس يورش بردند.

سفارتخانه روس در اندک مدتي به محاصره مسلمين
درآمد و خروش مردم که هر لحظه بر وخامت اوضاع مي‌افزود، گريبايدوف را از خواب نخوت
بيدار نمود، او که هرگز وقوع چنين ماجرائي را در ذهن خود تصور نمي‌نمود، بيمناک و
آشفته دستور داد زنان آصف الدوله را تحويل مردم دهند و اغايعقوب ارمني را که مسبب
اصلي اين فتنه گرديده بود، بيرون فرستاد که امت مسلمان، وي را همانجا قطعه قطعه
نمودند. در اين ميان تيري از پنجره يکي از اتاقهاي سفارت شليک شد و يکي از
مسلمانان را به شهادت رسانيد، اين حادثه بر خشم مردم افزود، چنانه پيکر آن شهيد را
بر دوش گرفته و با فرياد «وااسلاما» به مسجدي در آن حوالي انتقا دادند و در
مراجعت، چون سيلي خروشان مشغول تخريب سفارت و بالا رفتن از درب و ديوار آن شدند تا
انتقام خون برادر مسلمان خويش را بازستانند.

گريبايدوف اشراف‌زاده، هر چه کوشيد تا با پول
و توزيع اشياء نفيس بين مردم، از شدت خشم آنان بکاهد، سودي نبخشيد و مردم عصباني
از عزم خود منصرف نشده و به استقبال مرگ رفتند و به کشتن اتباع روسي پرداختند، در
اين ماجرا 38 نفر از اعضاي سفارت به هلاکت رسيدند و هشتاد نفر از مسلمانان شهادت
را نصيب خويش نمودند. پس از آن به سوي ارک سلطنتي هجوم آوردند، ولي چون درهاي آن
را قبلا بسته بودند موفق نشدند به کاخ سلطنتي راه يابند. واستن انگليسي در کتاب
تاريخ قاجار پيرامون واقعه آن روز نوشته است:

«از ميان جمعيت، کسي فرياد کشيد که اسب‌هاي
روسي در طويله سفارت انگليس هستند.»

جمعيت با شنيدن اين جمله، عازم سفارت انگليس
گرديد که کوشش آنان براي گشودن دروازه‌هاي سفارت بي‌نتيجه ماند ولي از ديوار خانه
مجاور و از طريق شکافي به صحن حياط اصطبل سفارت راه يافته و يک مير آخورگرجي و دو
قزاق روسي را کشتند.

قفقاز منطقه‌اي اسلامي

توسعه اسلام در مناطقي که امروزه به قفقاز
موسوم است، نخست در قرن اول هجري صورت گرفت. در اين ايام لشکر پيروزمند اسلام به
مناطق شرقي ماوراي قفقاز يا آلباني قفقاز که در آن زمان اکثرا مسيحي و مزدايي
بودند رخنه نموده و به سال 22هجري آذربايجان و در بين سالهاي 65 و 66 هجري دربند
را به تصرف خود درآوردند که تا قرن‌ها بعد منتهي اليه شرقي مرزهاي اسلام را در
برابر ايلات ترک تشکيل مي‌داد. سپاهيان خزر که در نواحي شمالي اين نقاط استقرار
داشتند به طور مؤثري مسلمين را از تسخير اروپاي شرقي بازداشتند و اگر خزرها در
ناحيه شمال قفقاز نبودند، دولت بيزانس که جان پناه تمدن اروپايي در شرق به شمار مي‌آمد،
نمي‌توانست در مقابل جهاد مسلمين مقاومت کند و شايد تاريخ و مسيحيت و اسلام به
گونه‌اي ديگر نوشته مي‌شد. گفته مي‌شود که نبرد مسلمين و خزرها- اين قدرت سازمان
يافته نظامي- تا يک قرن بعد ادامه داشت و در اواخر قرن هشتم ميلادي پس از شکست اين
قوم از مسلمانان، طبقه حاکم خزران، به آئين يهود گرويدند. خزرها در اين سال قصد
داشتند تا دمشق پيش بروند، ولي لشکريان تازه نفس مسلمان راه را بر آنان بستند و
خزرها ناگزير از راه کوهستان عقب نشستند. سال بعد مسلم بن عبدالملک که قبل از آن
فرماندهي سپاه اسلام را در محاصره استانبول برعهده داشت؛ شهر بلنجر مرکز حکومت
خزرها را متصرف گرديد و حتي تا سمندر يکي ديگر از شهرهاي بزرگ خزرها در شمال، پيش
تاخت ولي موفق نشد پادگاني دائم در آنجا مستقر نمايد و به ناچار به قفقاز عقب
نشست، و بدين گونه خزرها راه مسلمين را بر سواحل شرقي اروپا، ولگا و دانوب و
امپراتوري روم شرقي (بيزانس) بستند و به قلو ديمتري اوبولنسکي (ObolenskyD)
خط قفقاز را در برابر مسلمين به سوي شمال سد نمودند. با همه اين مقاومت‌ها آئين
اسلام به درون قلمرو خزرها گسترش يافت و در اوخر قرن نهم ميلادي اکثر اهالي خانات
خزرها بدان گرويده بودند.[10]
قفقاز شرقي تا سال‌هاي بعد، يعني تا زمان کشورگشايي روسها در قرن نوزدهم بخشي
پيوسته از جهان اسلام باقي ماند که جزء قلمرو ايران به شمار مي‌آمد و با روي کار
آمدن سلسله صفويه و رسمي شدن مذهب تشيع در ايران، آذربايجان نيز در مقام تأسي از
ايران برآمد و تشيع را به عنوان دين غالب مسلمانان ماوراي قفقاز پذيرفت.

توسعه اسلام در قفقاز همچنان در اعصار و قرون
بعد ادامه يافت و تسخير سرزمين‌هاي اسلامي به دست روس‌ها در فاصله ادوار ميان قرن
شانزدهم تا اوايل قرن بيستم نتوانست مانع از پيشرفت و توسعه اسلام در اين نقاط
گردد. اسلام در مقام آيين پرصلابت و وحدت بخش بين اقوام گوناگون قفقاز تا زمان
برزو انقلاب اکتبر با پويايي خستگي‌ناپذير، راه خود را ادامه داد و پيروان جديدي
را يافت، بدين گونه مناطق مسلمان نشين قفقاز با ساير نقاط جهان اسلام، ارتباطي
پيوسته داشتند و از تاريخي و فرهنگي همانند برخوردار بودند و به زباني مشابه سخن
گفته و مي‌نوشتند، کشورگشايي روسها موفق نشد، در اين وضع تفاوتي بنيادي حاصل کند
بيش از هزار سال است که قفقاز در تحولات فرهنگ اسلامي و تاريخ جهان اسلام، نقش
عمده‌اي بر عهده داشته است و سنت اسلامي در زندگي اجتماعي و روابط خانوادگي افراد
به شکل مؤثري حضور داشته و دارد و اختناق کمونيستها نيز نتوانست هويت مذهبي و
باورهاي ديني مردمان اين سامان را کم رنگ نمايد.

هم اکنون دين غالب سکنه قفقاز اسلام است و
اکثريت مسلمانان پيرو مذهب تسنن بوده و طريق حنفي را برگزيده‌اند، مسلمانان
داغستان مکتب شافعي دارند، کردهاي ساکن نواحي جنوب غربي قفقاز و ترکهاي آذري شيعه
هستند، اقليتي يزيدي در ميان کردها ديده مي‌شود[11]
در ارمنستان اکثريت با ارامنه و در گرجستان غالبا آيين مسيحيت را انتخاب کرده‌اند.

وقوع انقلاب شکوهمند اسلامي در ايران و
جايگزين شدن ارزشهاي ديني به جاي تشکيلات طاغوتي در اين کشور، مردمان قفقاز را در
احياي هويت اسلامي و مبارزه با نظام کمونيستي اميدوار و استوار نمود. مبارزين قفقاز
که از هنگام سلطه روسها مبارزاتي را با مهاجمين داشته‌اند، انقلاب اسلامي ايران را
به عنوان الهام بخش تلاشهاي خويش تلقي نمودند، نسل جوان، روشنفکران و گروه‌کثيري
از مردمان قفقاز که در زندگي آنان مذهب نقش مهمي را به عهده داشته است به شدت تحت
تأثير اين انقلاب عظيم و بارقه الهي قرار گرفته‌اند. چون اين انقلاب ضد استکبار
بوده و هست و مسلمانان قفقاز با نوع سوسياليستي استکبار درگير بودند به لحاظ سياسي
نيز آن را بهترين سرمشق خود مي‌دانستند. حمايت انقلاب اسلامي از ارزشهاي الهي،
اخلاق اسلامي و دخالت دادن معارف اسلامي در متن زندگي اجتماعي – سياسي از ديگر
نکاتي است که براي مسلمانان قفقاز جاذبه انقلاب را افزون نموده است. مسلمانان
قفقاز وقتي مشاهده کردند که برادران ديني آنها در ايران، امپرياليسم شرق و غرب را
خوار و خفيف نموده و اميد آنها را در هم شکسته، در منهزم نمودن قدرت رقيب و همتاي
آمريکا يعني امپرياليسم شوروي مصمم‌تر گرديدند و همين اميدواري آنان را در مبارزه
با نظام مارکسيستي توانمند ساخت.

نگراني مقامات شوروي و آشفتگي سازمان جاسوسي
کا. گ. ب از وضع ايران در بحبوحه انقلاب اسلامي خود دليل بارزي بر آن است که اين
تحول عظيم عزم مسلمانان قفقاز را براي نبرد با سلطه‌گران جزم نموده است.

آوارگان مقاوم

متنوعترين اقوام جهان در قفقاز سکونت دارند و
در يک دسته‌بندي کلي چهار گروه زباني در اين منطقه ديده مي‌شود:

الف: مردمان نخستين که در قفقاز جنوبي و قفقاز
شمالي زندگي مي‌کنند، گرجيها، چچن‌ها، چرکسها، کاباردين‌ها و گروه‌هاي ديگر در اين
گروه قرار مي‌گيرند.

ب: هند و اروپايي که حدود 30% مردمان قفقاز را
تشکيل مي‌دهند: ارمني‌ها، کردها، اوستها، طالشها، تاتها، اسلاوها (روسها و اوکراين‌ها)
از اين دسته هستند.

ج: ترک زبان: مردم آذربايجان که از نژاد
ايراني هستند و در زمان سلطه سلجوقيان زبانشان به ترکي آذري تغييري يافته است. در
شمال قفقاز ترکان قبچاق (کارچاي، ترکمنها و ..) اسکان يافته‌اند.

د: تنها گروه سامي زبان قفقاز آسوريها هستند
که به روسيه رفتند.

يکي از اقوام قفقاز شمالي آوارها هستند که خود
عقيده دارند نام آنها از آواره فاسي گرفته شده و آنان مردمي بوده‌اند که پس از
انقراض ساسانيان از ايران به داغستان رفته و در کوههاي آن ديار آواره گشته‌اند.
اکثريت قوم آوار در کوههاي داغستان و در نوار مورب عريضي که سراسر خاک اين جمهوري
را از شمال شرقي به غرب در بر گرفته است، سکونت دارند. در قاموس الاعلام ترکي
سرزمين آوارها را يکي از بخش‌هاي دهگانه داغستان دانسته‌اند و ميرزا مهدي خان
استرآبادي در کتاب دره نادره نوشته «آوار در منتهاي داغستان به حدود چرکس متصل
است» در منابع جغرافيايي اسلامي سرزمين آوارها را سرير و به عربي صاحب السرير
خوانده‌اند و گويند چون تخت زريني را از ايران به داغستان برده‌اند، اين نام را به
قلمرو آوارها داده‌اند.[12]

حمزه اصفهاني مي‌نويسد سرير فارسي است.[13]
اسلام به تدريج از همان اوايل در ميان آوارها ريشه دوانيد و تانوس (Tanus)
از مراکز مهم آوارها به صورت مرکز تعليمات اسلامي درآمد. آوارها از نظر فرهنگي يکي
از پيشرفته‌ترين اقوام قفقاز محسوب مي‌شوند و از همان ابتداي گرايش به اسلام براي
تحصيل علوم ديني از خود رغبت و علاقه نشان دادند.[14]
آوارها به دليري و مردانگي، شهرت دارند و در جنگهاي نادرشاه در رکاب وي مي‌جنگيدند.
با شروع جنگهاي ايران و روس و ايران و عثماني و پس از تغيير رژيم روسيه بسياري از
آوارها به اجبار و تحت شرايط بسيار خشن به سيبري و آسياي ميانه کوچ داده شدند. در
ترکيه، سوريه، عراق و اردن نيز گروه‌هايي ازاقوام آوار زندگي مي‌کنند. آيين آوارها
اسلام و مذهب اين قوم، شافعي است و دانشمندان آنها آثار ارزنده‌اي به زبان‌هاي
فارسي و عربي تأليف نموده‌اند.

آوارها به دليل اعتقاد مذهبي که داشتند به
آساني تسليم حکومت تزاري نشدند و سران آنها چون قاضي محمد، حمزت بيک، شيخ شامل، و
حاجي مراد ايستادگي نموده و اقوام شمال قفقاز را براي جهاد با روسها آماده نمودند.
شيخ شامل يکي از قهرمانان مشهور آور است که با الهام از تعاليم اسلامي، پيکار با
روسها را آغاز کرد. وي در سال 1829 ميلادي به هنگام نبرد روسيه با عثماني داغستان
را از وجود سربازان تزاري پاک کرد و بخشي از ناحيه چچن را متصرف نمود و در سال
1834 ميلادي دولتي مستقل و محلي به وجود آورد، بسياري از قبايل شما قفقاز از نهضت
اسلامي شامل، حمايت نموده و بدو پيوستند چنانچه بيش از 270000 سرباز و افسر روسي
مدت سي سال (از 1829 تا 1859م) براي مبارزه با شيخ شامل و پيروان او در داغستان و چچن
به جنگ خونيني دست زدند و کاري از پيش نبردند و حتي براي اينکار بسيار از جنگهاي
سرزمين آوارها را تخريب نمودند تا با احداث راههاي نظامي به دره‌هاي کوهستاني راه
يابند. با اين حوال، براي تصرف مواضع آوارها با شکست روبرو شدند. سرانجام شامل را
در سال 1859 در کوه‌هاي ده قوني که تا مخاچ قلعه (مرکز داغستان) 170 کيلومتر قاصله
دارد، دستگير کرده و به نزد فرمانده روس آوردند.[15]

دست يازي روسها به قفقاز

در خلال سالهاي 330- 333 هجري قمري (942- 944
م) قوم روس سراسر ماوراي قفقاز مسلمان نشين را مورد نهب و غارت قرار داد، بردع آبادترين
شهر آذربايجان نابود گرديد و ساکنانش قتل عام شدند.

در قرن دهم ميلادي که اکثر روسها در کفر به سر
مي‌بردند، مدتي بود که اسلام در داغستان و نواحي شرق ماوراء قفقاز راه يافته بود و
اقوام ساکن در اين نواحي در مقايسه با روسها از برتري سياسي و فرهنگي به مراتب
عاليتري برخوردار بودند. در فاصله 1584 م تا 1605 م توسعه روسيه بيشتر در جهت
جنوبي يعني به سوي شمال قفقاز، منطقه قبارطه (Kabardiab) وداغستان انجام گرفت، روسها در سال 1587 م
به ترک (Terek)
در جلگه‌هاي قفقاز رسيدند و در ترسکي گوردوک (Terskigorodok) قلعه‌اي بنا کردند که پايگاه يورشهاي بعدي
آنان بود. آنها مي‌خواستند با تهاجمي گسترده قفقاز را در نورديده و به اين نقاط
استيلا يابند. عثمانيها وتاتارها که از اين وضع احساس خطر نمودند، واکنش خشونت
باري از خود نشان دادند. در سال 1595 م روسها با احداث پايگاهي نظامي برکناره رود
ياييق (Yaik) سيطره خويش را بر ولگاي سفلي تحکيم بخشيدند
و کنترل کامل مرغزارهاي شمال درياي خزر را در دست گرفتند، روسها گرچه در ولگا
پيروزي بزرگي به دست آوردند ولي در قفقاز شکست فاحش خوردند و آنچه که چنين امري را
سبب گرديد تقويت حضور اسلام در ميان اقوام کوه‌نشين شمال قفقاز بود. در قرون هفدهم
و هيجدهم، روسها ضمن يورش به قلمرو مسلمانان قفقاز، براي محو سنتهاي اسلامي، تلاش‌هايي
را پيش گرفتند، انهدام مساجد يا حداقل تعطيلي آنها، مصادره موقوفات، افتتاح مدارس
مسيحي و فعاليت‌هاي تبشيري در اين روستا صورت گرفت. با اين وجود دست اندازي روسها
بر شمال قفقاز با مقاومت شديد کوه‌نشينان قفقاز مواجه شد. جنگهاي مسلمانان اين خطه
با روسها با تسليم شدن شيخ شامل در سال 1859م به پايان رسيد و روسها مناطق ماوراي
قفقاز را تسخير کردند.

در طول سه قرن و اندي حاکميت روسها بر مسلمين
قفقاز يعني از 1552 تا 1917 م حکومت مسکو شيوه‌هاي گوناگوني را براي حفظ و تداوم
امپراتوري استعماري خويش وضع کردند، انهدام از طريق اخراج يکي از اين روشها بود که
در مورد طوايف چرکس غربي و آبخازستان اعمال گرديد، در مورد باشقيرها و ساکنين
شمالي غربي قفقاز به بهانه عقب ماندگي انقراض و مرگ را به عنوان راه انهدام آنان
برگزيدند. همسان گرداني از طريق گرويدن به مسيحيت، روس زدگي زباني و فرهنگي نتايج
موفقيت‌آميزي به دنبال نداشت چنين به نظر مي‌رسد که دولت تزاري در قبال مسلمانان
شمال قفقاز سياست مشخص و روشني نداشته است استعمار زراعي روسها در جلگه‌ها و مناطق
شمال غربي قفقاز يعني در قلمرو چرکسها تشويق مي‌شد، ولي در مقابل اين وضع
کوهستانهاي داغستان و قلمرو چچن‌ها دست نخورده باقي ماند و براي استعمار آنها
اقدامي به عمل نيامد.

با وجود تلاش روسيه براي روسي نمودن قفقاز به
دليل جو بيگانه ستيزي و تنفر مسلمانان از سلطه مهاجمين تزاري بر حسب آمارها ساکنين
روسي در اين مناطق رو به کاهش بوده‌اند. و برخي جمهور‌ي‌هاي قفقاز نسبت روسها به
کل سکنه بومي گاهي از 50% در سال 1960 به کمتر از 30% در سال 1979 م تقليل يافته
است.

قفقاز پس از انقلاب اکتبر شوروي سابق

مقامات شوروي سابق، نخست بر اساس آموزه
مارکسيسم هر گونه مليتي را منکر شدند ولي در سال 1924م قدري به گذشته توجه کردند و
سياست خود را در قبال مسلمانان قفقاز به آميزه‌اي از روش سوسياليستي و تجارب دولت
تزاري تغيير دادند، در اين استراتژي کليه مليتها را برابر، تلقي نمودند و همسان
گرداني روسي را تبليغ کردند و پديده‌اي به نام امت اسلامي را منکر شدند ولي پس از
مدتي مشاهده نمودند که اين روش به اهداف آنان که رسيدن به يک مليت ولي پس از مدتي
مشاهده نمودند که اين روش به اهداف آنان که رسيدن به يک مليت شوروي و انسان شوروي
بود کمکي نکرد و لذا براي مقابله با مسلمانان اين خطه روش انهدام و اخراج را پيش
گرفتند، پس از جنگ دوم جهاني استالين اين رفتار ددمنشانه را پيش گرفت و حتي قبل از
خاتمه جنگ برخي مليتها را دست چين نموده و آنها را بر خلاف هر گونه منطق به خيانت
متهم نمود تا با انحلال واحدهاي اداري مناطق آنها و از بين بردن مراکز ديني و
اجتماعي و تبعيد آنها به آسياي ميانه و سيبري، اين اقوام مسلمان را مجازات کرده
باشد. قراچاييها(Karachays)  بالکارها (ترکهاي قفقاز) چچن‌ها و اينقوشها،
مسختيها، به چنين رفتار وحشيانه مبتلا شدند.قلمرو ملي اين اقوام از ميان رفت.
منطقه خودمختار قراچاي، چرکس به منطقه خودمختار چرکس تقليل يافت و مناطق قراچاي به
گرجستان ضميمه شد، بالکار به گرجستان منضم گرديد و جمهوري خودمختار قبارطه- بالکار
به جمهوري خودمختار قبارطه خلاصه گرديد. مجموعه تبعيدشدگان به حدود يک ميليون نفر
بالغ مي‌گرديدند که 4/1 آنان به دليل شرايط ناگوار و وضع ناهنجاري که داشتند جان
سپردند. اما بکار بردن اين شيوه مرگ‌بار، گرچه با ضايعات انساني و مالي فراوان
توأم بود ولي اثرات جالبي را به دنبال داشت، زيرا با اعاده حيثيت از برخي اقوام،
آنان به بازسازي مناطق ملي خود دست زدند و با روحيه‌اي مقاوم در مبارزه باسلطه‌گران
کمونيسم، مصمم‌تر گرديدند و برخلاف سالها تبعيد و تحمل سختي دست از آيين و باروهاي
مذهبي برنداشتند و مذهبي‌تر از گذشته شدند و در دوران تبعيد و دوري از وطن به نشر
اسلام بين اقوام آسياي ميانه پرداختند.

کوه نشينان‌ شمال قفقاز گرچه متشکل از گروه‌هاي
قومي با زبانهاي گوناگون بودند و ساختار اجتماعي و اقتصادي متفاوتي داشتند ولي
اسلام به آنان وحدتي بخشيده بود که در مبارزه مشترک آنان عليه مهاجمين روسي بسيار
مؤثر بود. مقامات شوروي سابق نخست با اين انديشه وحدت هم آواز شدند و در اين منطقه
يک جمهوري خودمختار کوهستاني تأسيس نمودند ولي اين وضع زودگذر بود و با سرکوبي
قيامهاي مسلمانان پنج حوزه مجزاي سياسي را در اين نقاط تشکيل دادند که عبارتند از:
جمهوري خودمختار چچن اينقوش، جمهوري خودمختار قبارطه- پالکار، جمهوري خودمختار
اوستي شمالي، منطقه خودمختار آديغه، منطقه خودمختار قراچاي بالکار و بدين ترتيب با
ايجاد خرده مليت‌هايي از طوايف گوناگون اصل تفرقه را به نقطه اوج خود رسانيدند. در
دوران بعد انقلاب تا تا سال 1936 م ماوراء قفقاز (قفقاز جنوبي) تحت نام جمهوري
سوسياليستي قفقاز اداره مي‌شد با قانوني که در اين سال به تصويب رسانيدند به سه
بخش اصلي گرجستان، آذربايجان و ارمنستان تجزيه شد. توطئه سياسي روسها در خصوص
منطقه‌اي که در عصر اسلام اران نام داشت به صورت جعل و تحريف نامهاي جغرافيايي و
وارونه نشان دادن واقعيات تاريخي و جغرافياي اين منطقه تظاهر نمود. اين منطقه که
بين رودهاي کرد و ارس در ماوراي قفقاز قرار دارد، همان سرزمين‌ آلبانياي قديم مي‌باشد
که در منابع روسي به جاي آن دو اصطلاح آذربايجان شمالي و آذربايجان جنوبي پديدار
گشت.[16]
آنها بدين نکته بسنده نکردند و چندي بعد مؤلفان شوروي اعلام داشتند که آذربايجان
هيچگاه بخشي از ايران نبوده و به طور موقت و در نتيجه اردوکشي‌هاي استيلا گرانه
اشغال شده است.[17]

با فروپاشي نظام مارکسيستي منطقه قفقاز که
داراي گوناگوني قومي و فرهنگي است دچار بحرانهاي سياسي و جدالهاي قومي و مذهبي
گرديد. آذربايجان و ارمنستان باگرايش ديني و آرمان سياسي متضاد با يکديگر اصطکاک
پيدا کردند که اين وضع منجر به تجاوز ارمنستان به خاک جمهوري آذربايجان و اشغال
بخشي از خاک اين سرزمين شيعه نشين گرديد. کارشناسان سياسي معتقدند که اگر اين روند
ادامه يابد آنگاه براي ارمنستان صرف نظر کردن از اراضي اشغالي مشکل خواهد شد و وضع
اسفبار فلسطين اشغالي در جمهوري آذربايجان تکرار خواهد شد. استکبار جهاني از وضع
بحران پيش آمده در قفقاز سوء استفاده نموده و با رفتارهاي سياسي تشنج منطقه را
تشديد مي‌کند. همچنين قدرتهاي جهاني به شدت نگران توسعه حضور ايران در منطقه قفقاز
جنوبي هستند و مايلند دولت‌هاي منطقه‌اي که مشي آنان را دنبال مي‌کنند، حامي
طرفهاي درگير باشند.

 



[1] – qaFqaz

/

شمال- جنوب بازار بين‌المللي خدمات- بازار نقابدار

مهندس محمد باقريان                   

شمال- جنوب بازار بين‌المللي خدمات- بازار
نقابدار

اشاره

در نوبت‌هاي پيشين با استناد به گزارش توسعه
انساني سال 1992م برنامه توسعه سازمان ملل متحد تصويري از شکاف فاجعه آميز
اقتصادي- اجتماعي رو به افزايش بين شمال (کشورهاي صنعتي) و جنوب( کشورهاي در حال
توسعه) و تبيين شرايطي که منجر به کاهش مستمر سهم مشارکت و ميزان دسترسي کشورهاي
جنوب به بازارهاي بين المللي کار، سرمايه، تکنولوژي، کالا و خدمات تجاري مي‌گردد،
ارائه گرديد.

شرايطي که کشورهاي در حال توسعه را چنين
گرفتار کرده است بيان کننده اين واقعيت تلخ است که کشورهاي شمال تحت عنوان توسعه و
آباداني جنوب و در قالب توصيه‌هاي نهادهاي به اصطلاح بين‌المللي و در پوشش نيات به
ظاهر خيرخواهانه، سيل محصولات خود را به کشورهاي جنوب سرازير مي‌نمايند و با در هم
ريختن الگوهاي مصرف آنان،جامعه اي مصرفي و بي‌در و دروازه و مفتون دنياي غرب را
شکل مي‌دهند و کمبود منابع آنان را با انواع و اقسام وام‌ها و اعتبارات بين‌المللي
در کوتاه مدت و طي دوره‌هاي مشخص تأمين نموده و سرانجام آنان را در چرخه شوم اسارت
بار قرضه‌هاي جهاني گرفتار مي‌نمايند.

پيامدهاي اين روند در بازار بين‌المللي کار به
صورت غارت منابع انساني متخصص کشورهاي جنوب چهره مي‌نمايد و توان توسعه آنان در
اين مبادله نابرابر، به نابودي مي‌کشاند و به چرخه شوم فقر انساني يا اضمحلال توان
توسعه فرو مي‌غلطند. صحنه ديگر اين روابط نابرابر بازار بين‌المللي تکنولوژي مي‌باشد
که جنوب محروم را اسير و وابسته به خود نموده و با وعده و وعيدهاي توسعه علمي و
فني، منابع آنان به تاراج برده و فرصت‌هاي تاريخي آنان جهت پايه‌ريزي توسعه‌اي
درون جوش در غفلتي خانمان برانداز از دست مي‌رود.

در عرصه بازار بين‌المللي کالاهاي اساسي اوليه
و ساخته شده نيز شاهد بوديم که اين مبادلات چيزي جز غارت منابع جنوب و فربهي روز
افزون شمال را به دنبال نداشته و روز به روز شکاف شمال و جنوب را  افزونتر مي‌گرداند.

در اين نوبت آخرين بازار مبادلات اقتصادي
شمال- جنوب يعني بازار خدمات را بررسي مي‌نمائيم تا در مجموع تصوير آنچه به جنوب
مظلوم مي‌گذرد کامل گردد.

بازار خدمات يا ابراز سلطه

بررسي‌هاي گزارش توسعه انساني سال 1992 سازمان
ملل، نشان مي‌دهد که بازار خدمات بين‌المللي در دهه‌هاي اخير به شدت گسترش يافته و
بيش از نيمي از توليد ناخالص جهاني را به خود اختصاص داده است. بگونه‌اي که روند
اين افزايش طي سالهاي 1970 الي 1990 م از رشد سالانه دوازده درصد(12%) برخوردار و
حجم آن در سال 1992 م بالغ بر هشتصد ميليارد دلار گرديده است و پيش‌بيني مي‌شود که
با اين رون صعودي در سال دو هزار ميلادي (2000م) به دو هزار و پانصد (2500)
ميليارد دلار بالغ گردد.

نگاهي به خدمات اين بازار تا حدودي علل اين
رشد و توسعه سريع و انبوه را نمايان مي‌سازد.

مهمترين خدمات اين بازار را مي‌توان در حوزه‌هاي
مالي و پولي نظير بانکداري، خدمات مؤسسات اعتباري، بيمه …، خدمات تجاري نظير حمل
و نقل هوائي، توزيع، ترخيص کالا، ذخيره سازي و انبارداري کالاها و مواد ..، خدمات
فني نظير مشاوره، پيمانکاري، بازرسي فني، خدمات آزمايشگاهي، … و خدمات توريستي
نظير هتل‌داري و فعاليت‌هاي مربوط به مسافرت و جهانگردي را نام برد.

بررسي مقتضيات ارائه اين خدمات نشان مي‌دهد که
حضور در اين بازارها به عنوان فروشنده خدمت نيازمند توانمندي‌هاي گوناگون نظير
توان سرمايه‌گذاري بالا، دسترسي به تکنولوژي انفورماتيک و اطلاع رساني و حضور در
صنعت الکترونيک و داده‌پردازي، دسترسي سريع به منابع مالي آزاد، روابط قوي و نهادي
شده با شمال و مراکز به اصطلاح بين‌المللي جهاني، حضور در مقاله نامه‌ها، پيمانهاي
بين المللي صنعتي تجاري و تسلط بر شبکه خبري اقتصادي ورسانه‌هاي گروهي بين‌المللي
مي‌باشد که همگي از توانمندي‌هاي ذاتي نظام سرمايه‌داري شمال مي‌باشد و به طور
طبيعي عليرغم اين که کليه اين خدمات فعاليت‌هاي به اصطلاح کارگر به نظر مي‌رسند،
مع الوصف نشان بسيار ضعيفي از حضور جنوب و کشورهاي در حال توسعه به عنوان توليد
کننده خدمات در اين بازار مي‌توان سراغ کرد.

بديهي است در اين بازار يکطرفه، جنوب صرفا
وارد کننده و مصرف کننده اين خدمات مي‌باشد و ناتواني ذاتي در دسترس، به  عوامل و منابع لازم برشمرده شده براي سرمايه‌گذاري
و حضور در اين بازار و روند کاهش حاکم بر منابع مازاد اقتصادي در دسترس جنوب، به
هيچ رو اجازه حضوري جدي را نمي‌دهد و بلکه روز به روز اميد مشارکت در اين بازار،
ضعيف و ضعيف‌تر مي‌شود.

بررسي مختصري نشان مي‌دهد که منشأ تمام توانمندي‌هاي
مذکور ناشي از نقش اساسي سرمايه و قدرت مالي و تکنولوژي در اختيار کشورهاي توسعه
يافته مي‌باشد که در هر دو مورد مطالعه بازارهاي مربوطه در نوبت‌هاي پيشين نشان
داد که چه بر سر جنوب آمده و چگونه در دام شمال گرفتار آمده است.

مقايسه گسترش روز افزون اين بازار و رسيدن به
سهم پنجاه درصدي در توليد ناخالص جهاني طي سه دهه گذشته و روند رو به رشد آن از يک
طرف، و از طرف ديگر شکاف روز افزون فقر بين شمال- جنوب و ازدياد آن از نسبت سي‌برابر
درآمدهاي سرانه شمال به جنوب به شصت برابر رسيدن آن طي همان سه دهه و از همه مهمتر
حضور پنهان اين بازار- به اصطلاح خدمات- در پشت تمام بازارهاي چهارگانه قبلي که به
نوعي از آن تغذيه مي‌نمايند و کاهش تدريجي و رو به مرگ جنوب در آن، همگي گوياي اين
واقعيت است که اين بازار نيست که ابزار پنهان سلطه است. کافيست پرده اصطلاحات و
عبارات فني تحميلي شمال را از روي اين مناسبات کمي کنار بزنيم تا واقعيت، بيشتر
برملا گردد.

بازار نقابدار

بررسي ترکيب محصولات و خدمات عرضه شده در  اين بازار نشان مي‌دهد که هر چند خدمات مالي و
خدمات تجاري را از اين جنبه که فروش خدمت تلقي مي‌شود مي‌توان با خدمات توريستي و
خدمات فني در يک گروه دسته‌بندي کرد و اسم آن را بازا خدمات گذاشت، ولي به خوبي
پيداست که ماهيت اين دو دسته خدمت، از زمين تا آسمان با يکديگر متفاوت است. اين
نوع نامگذاري، ذهن مصرف کنده غافل از اين گونه خدمات را چنين توجيه مي‌کند که در
همه اين بازار نيت ارائه خدمت است، از هر نوعي که باشد  حال آنکه عرصه‌اي که پول مديريت مي‌شود و جريان
هر نوع کالا و مواد تنظيم مي‌گردد، آيا با عرصه خدمات توريستي و پيمانکاري و فني
از يک ماهيت و اهميت برخوردارند و برابرند؟ آيا با ادامه خدمات مالي و تجاري تنها
خدمتي ارائه مي‌شود يا شبکه‌اي گسترده مي‌گردد که هر فروشنده و خريداري که بخواهد
با يکديگر ارتباط پيدا کند بايستي از مجاري واسطه‌هاي صاحب سرمايه عبور نمايد، هر
کس چيزي بخرد و يا بفروشد الزاما بايستي بانکي براي مبادله پول، بيمه اي براي
تضمين جنس، حمل کننده‌اي براي انتقال کالا، بعضا تاجر عمده‌براي خريد يا فروش
انبوه يا ذخيره و احتکار کالا در ميان باشد و در نتيجه ضمن نيازمندي قطعي خدمت
گيرندگان به اين نوع خدمات حياتي، نوع ديگري از کالا نيز توليد مي‌شود و آن
اطلاعات است.

بله اطلاعات مربوط به جريان کالا در بازارهاي
چهارگانه قبلي، اطلاعات مربوط به نيازمندي‌ها و عرضه‌ها  بسياري از آمارها و داده‌ها که به گردانندگان
بازارهاي جهان امکان مي‌دهد تا قيمت‌ها را تعيين کنند، بازار را کنترل کنند، بر
مبادي و خروجي ورودي کالا به اين بازارها نظاره کنند، بر مبادي و خروجي ورودي کالا
به اين بازارها نظاره کنند. لذا قدرت‌هاي در اختيار نهادهاي ارائه کننده خدمات
مالي نظير بانک‌ها و خدمات تجاري نظير حمل و نقل، بيمه و … باعث مي‌گردد که هر
جا منافع پيش‌بيني شده آنان ايجاب نمايد وارد عمل شوند و جريان به اصطلاح طبيعي
عرضه يا تقاضا را تنظيم نمايند.

صاحبان اين نهادهاي خدمات مالي- تجاري در واقع
صاحبان سرمايه کشورهاي توسعه يافته‌اند که ضمن نهادينه کردن روابط شمال- شمال
توانسته‌اند نهادهاي به اصطلاح بين‌المللي نظير صندوق بين المللي پول و بانکي
جهاني را براي تکميل ابزار سلطه خود سامان دهند و همچنان که در نوشتارهاي قبلي
تشريح گرديد بازارهاي خود را از يک طرف با مقاوله‌ نامه‌ها، تعرفه‌هاي بين‌المللي
و مقررات ملي محافظت و از ديگر با ابزارهاي مالي- تجاري خود جريان بازار را در
مقابل جنوب تنظيم نمايند و بي‌دليل نيست که روز به روز حضور جنوب در اين بازار به
اصطلاح خدمات و يا بازار سلطه سرمايه‌‌داري کمرنگ‌تر مي‌شود. همين تسلط اطلاعاتي و
انسجام شمال- شمال است که موجبات نگرش دوگانه‌اي را در تمام بازارها فراهم آورده و
حتي دوگونه ادبيات را به کار مي‌گيرند. در اين بازار کشور جنوبي با کشور شمالي فرق
گذاشته مي‌شود و دو نوع حضور و سهم بازار براي آنان پيش‌بيني مي‌شود. محصول شمالي
به همه بازارهاي بي‌دفاع جنوب مي‌رود و محصول جنوبي تحت بهانه‌هاي محيط زيست،
ايمني، و دهها بهانه و مقررات محافظتي تنها در بازارهاي خاصي اجازه حضور مي‌يابد و
آن هم خفيف و ذليل و ارزان!

همان گونه که ديده شد انسان جنوبي و انسان
شمالي هم با يکديگر فرق دارند و دو نوع قيمت‌گذاري مي‌گردند. وقاحت تا آنجا در اين
بازارهاي به اصطلاح آزاد بين المللي بالا گرفته است که براي کار مساوي، اصطلاح
کارگر ارزان جنوبي باب مي‌شود و البته اين ارزاني تاوان توسعه نيافتگي آنان است و
مواد اوليه اين کشورها نيز مواد اوليه ارزان! ناميده مي‌شود.

با اوصاف فوق نشاهده مي‌گردد که في الواقع
بازار خدمات فارغ از اين که چه نوع خدماتي را در کنار هم چيده‌اند، نقش کنترل
کننده و سلطه جو را با ابزار سرمايه‌هاي کلان و تکنولوژي کشورهاي شمال ايفا مي‌نمايد
و در پشت سر تمام اين نهادها منافع غيرعادلانه کشورهاي گروه 7 و کشورهاي گروه 24 و
خلاصه کشورهاي شمال چهره پوشانده است و عملا جنوب در تمام بازارها جز يک فروشنده
بي‌اختيار و يا خريدار مفتون و يا مجبور نمي‌تواند باشد و چه جاي آن دارد که چنين
طرفي در بازار خدمات اين چناني حضور و سهمي در توليد داشته باشد!

چرخه فقر و غني

همان‌گونه که مشاهده گرديد سلطه شمال بر شبکه‌هاي
مبادله بين‌المللي شمال- جنوب باعث گرديده است که عملا در بازارهاي کار، سرمايه،
مواد اوليه و کالاهاي ساخته شده و تکنولوژي هر محصول شمال از قيمت واقعي در بازار
گرانتر به فروش رسد و هر محصول جنوب با قيمت‌هاي زير بازار و بسيار کمتر از قيمت
واقعي خريداري گردد. به عبارت ديگر از هر واحد جنس در مبادله شمال- جنوب همواره
مبالغ مالي بيشتر براي شمال و کسري منابع براي جنوب حاصل مي‌گردد. اين منابع در
شمال به لحاظ توسعه يافتگي و گذر از مراحل تأمين نيازهاي اساسي انساني (نظير آب
آشاميدني، تغذيه، بهداشت و …) و توسعه زيربناهاي اقتصادي نظير آب، برق، مسکن،
صنايع و دستيابي به رفاه و افتادن در مسير پيشرفت تکنولوژي و صنعتي، تنها صرف
سرمايه‌گذاري در توسعه تکنولوژيک مي‌گردد و حال آنکه به ازاء هر مبادله کالاي جنوب
نه تنها بخشي از ارزش آن را شمال در اين شبکه اختاپوس استثمار و سلطه به يغما مي‌برد
که نتيجه ارزش دريافتي را جنوب بايستي همزمان صرف سه حوزه تأمين نيازهاي
اساسي  و حياتي، توسعه زيربناهاي اقتصادي و
توسعه و پيشرفت تکنولوژيک نمايد.

و بدين ترتيب منابع حوصله سرمايه‌داري، درشمال
موجب توسعه و رفاه، تقويت و تکنولوژي برتر و در جنوب عملا در شکاف فقر رو به تزايد
هضم مي‌گردد و دوباره توليد کمتر و درآمد بيشتر براي شمال و توليد بيشتر و درآمد
کمتر براي جنوب و حضور در اين بازار نابرابر همان و تکرار چرخه فقر و غني همان!

ديگر امروز بر کسي پوشيده نيست که اين روند و
اين گونه روابط تنها منجر به گسترش اين شکاف گرديده و همچنان ادامه دارد، و هر جا
در شمال کاخي برپا مي‌شود، بي‌شک در جنوب منابعي ويران و غارت مي‌گردد و کوخي
برجاي مي‌ماند.

 

/

ضرورت همسو بودن سياست‌ها با عدالت

جاودانگي راه امام                         حجة الاسلام و المسلمين اسدالله بيات

ضرورت همسو بودن سياست‌ها با عدالت

دومين معناي عدالت

ب: عدالت را بعضي به معناي توازن گرفته اند، اين دومين معناي عدالت است و عدالت بدين معنا علاوه بر اينکه يک امر واقعي و نفس الأمري است و در ميان حقايق عالم ودرکنار آنها قرار دارد و يک امر جعلي و قراردادي و اعتباري نمي باشد و با اصل خلقت به وجود مي آيد، يک اصل عام و ساري و جاري مي باشد زيرا که در نظام آفرينش اسلامي، در خلقت آسمان و زمين و در خلقت آدميان، عدالت بدين معنا يک اصل ثابت و حاکم بوده و قوام آسمان و زمين با همين توازن مي باشد. توازن و موازنه و يا تعادل و متعادل بودن ظاهرا به يک معنا است و منظور اين است که در نظام فلسفي اسلام اگر انسان از اعضاء فراوان و سلولهاي غيرقابل شمارش تشکيل شده است و اگرفلان مرکب خارجي از عناصر و اجزاء مادي بوجود آمده است و اگر در جايگاه خاصي از زمان و مکان قار داده شده است و اگر يک موجود زنده از سلولهاي فراوان و مختلفي ترکيب يافته و مرکب زنده و واحد شعوري را به وجود آورده و … قطعا روي محاسبه دقيقي آنها در کنار يکديگر قرار گرفته و آن توازن و تناسب لازم را داشته‌اند که در کنار همديگر قرار گرفه و آن مرکب را تشکيل داده و بوجود آورده‌اند.

روي اين نوع معني از عدالت مي‌توان نتايج ذيل را به دست آورد:

الف: اگر نوع ترکيبات و مقدار و کميت اجزاء و پديده‌ها مختلف است امري قهري و تصادفي و بدون محاسبه نبوده و بلکه روي محاسبه دقيق و هندسه محکمي واقع شده است و شايد اتقان صنع الهي که مورد تأکيد و تصريح کتاب[1] الهي واقع شده است از همين محاسبه دقيق نشأت گرفته باشد.

ب: نوع ترکيبات و کيفيت آنها و تفاوتي که حتي در نوع ساختمان بندي و شکل گيري آنها مشاهده مي‌شود براي اين استکه هر کدام از آنها براي تأمين هدف و مقصدي منظور شده است و توازن تناسب ميان اينها و آن مقصد و هدف نيز امري لازم و ضروري بوده  و مورد توجه قرار گرفته است. اينکه مشاهده مي شود نوع استخوان‌بندي اعضاء بدن انساني متفاوت است و نوع اشکال دستها و ناخنها و عضلات بدن آدمي متفاوت است براي تأمين هدفهاي مختلف و گوناگوني است که از آنها منظور مي باشد.

عدالت بدين معنا در عين اينکه نشان دهنده نوعي تناسب و توازن در ميان موجودات عالم مي باشد نشان دهنده تناسب و توازن ميان آنها و اهدافي که از آنها منظور است نيز مي باشد. به همين جهت لازمه آن اين است که هر کدام از آنها در جايگاه خاص خود قرار گرفته و ذره‌اي از آن نمي تواند تخلف نمايد و کوچکترين تغيير درباره آنها موجب دگرگوني و تغيير در کل سيستم خواهد بود و اگر اين مطلب به مسائل اجتماعي و سياسي، و تصدي مقامها و مسئوليتها تسري داده شود و در وظايف محوله الهي و اجتماعي عدالت به معني توازن و تناسب را مد نظر قرار داده و لازم الرعايه بشناسيم، باب وسيعي از مباحث جديد و نو در اين فراز باز مي شود که بدون توجه به عدالت به اين معني چنين فضا و روزنه اي باز نبود و اين نوع مباحث مطرح نمي گرديد و اين که در اسلام ديده مي‌شود ميان مسئوليتها و تصدي آنها و اهميت آنها توازن و تناسب در حد بسيار عالي و در سطح فوق العاده بالا ملاحظه گرديده است از عدالت به معناي توازن نشأت مي‌گيرد زيرا که ميان مسئوليتها و بنحو احسن مراعات کردن و لباس عمل پوشيدن آنها نوعي تلازم و ارتباط و اتصال ديده شده است و اين اتصال و پيوستگي وقتي صورت مي‌گيرد که بدون کم و کاست در خارج لباس عمل پوشيده و تحقق پيدا کند و اين در صورتي امکان پذير بوده و قابل تضمين و تأمين است که افرادي که متصدي مسئوليتها مي گردند شرايط لازم و مناسب آن مسئوليت و وظيفه را دارا باشند و اگر آنان همه آن شرايط را واجد نباشند و يا مقداري از آن را نداشته باشند مثلا علم لازم را براي انجام کاري نداشته باشند و يا کفايت و توان لازم را دارا نباشند و يا امانت و اطمينان لازم را نداشته باشند چگونه مي توانند خود را در معرض مسئوليتها قرار داده و از خود نوعي آمادگي براي پذيرش بارهاي سنگين امانت‌هاي الهي ابراز کرده و در رأس اعمال و کارهاي کليدي قرار گيرند و درباره آنها تصميمات بگيرند اين وقت است که انسان هاي آينده نگر و هوشيار به خود حق مي دهند که نسبت به آينده‌هاي نه تنها دور بلکه نزديک نيز احساس نگراني کرده و ابراز ترديد کنند و در انتظار بروز و عروض حوادث تلخ و طاقت‌فرسا و نابود کننده بنشينند و اينکه در فقه اسلامي در ابواب مختلف هر جا که سخن از تکليف و مسئوليت به ميان آمده است پاي يک سري شروط و حدود و چهارچوب براي آن به  اطراف کشيده شده است براي همين جهت است که در شريعت اسلامي ميان مسئوليت و تعهد پذيري ومتصديان و پذيرندگان آن تعهدها و مسئوليتها آن قدر ارتباط و پيوستگي، عميق و ريشه دار است که اگر کسي در آغاز تصدي و يا در ادامه آن يکي از آنها و يا همه آنها را از دست بدهد نه تنها ادامه دادن کار از ناحيه وي مشروع و قانوني نمي باشد بلکه به طور قهري از کار برکنار و منعزل بوده و در صورت ادامه کار هر نوع اقدام و تصرف از ناحيه او غير مشروع و خلاف مي باشد و اگر تعلق تصرفات از امور مالي باشد ضمان آور هم خواهد بود.

بنابراين اگر در فقه اسلامي مطرح شده است که امام جماعت بايد عادل باشد و يا امام جمعه بايد داراي فلان شرايط باشد و يا قاضي بايد عالم و عادل باشد و حتي کسي که مي خواهد شاهد محکمه قضاء بايد  عالم و عادل باشد و حتي کسي که مي‌خواهد شاهد محکمه قضاء باشد و طبق شهادت وي حکمي صادر گردد بايد عادل و امين باشد همه و همه براي تبيين اين نوع عدالت مي باشد براي اينکه عدالت به معني توازن و تعادل ميان اشياء همين نوع تناسب‌ها را مي طلبد و ما از باب نمونه به مواردي از اين نوع عدالت که نشان دهنده ضرورت توازن و تناسب ميان وظايف و مسئوليت‌ها و شرايط معتبر درباره متصديان امور مي باشد از آيات قرآن کريم و روايات رهبران ديني اشاره مي نمائيم به اميد اينکه مورد بهره برداري قرار گيرد.

قرآن کريم در جاهاي گوناگون و با عبارات مختلف اين موضوع را مورد تأکيد قرار داده است و اصل مسئله اصطفاء که همان گزينش و انتخاب براي اعطاء مسئوليت‌هاي خطير است با همين فلسفه قابل تفسير و توجيه مي باشد و طرح مسئله امتحانات الهي و مورد ابتلاء قرار دادن پيامبر بزرگ و رسولان معظم آسماني و رهبران صالح اجتماعي و ديني نيز با همين فلسفه تبيين و تحليل ميگردد.

در قرآن کريم اين موضوع به طور مکرر آمده است و با تأکيدات خاصي هم آمده است مطمئنا تکرار موضوع و تأکيدات ويژه آن براي همين است که نشان دهد در نظام اسلامي هر چيزي در يک مجراي خاص و با چهارچوبهاي مخصوص ديده شده و با توجه به تمامي آنها اشياء و مقررات و برنامه تنظيم و در جايگاه خود قرار داده شده است و کوچک‌ترين تغيير و جابجائي در هرکدام از آنها موجب تغييرات کلي و کلان در کل سيستم عالم خواهدبود و شايد يکي از محتملات آيه کريمه: «ما هر چيزي را در چهارچوب خاص خود و با تمامي محدوده‌هاي مربوط به آن خلق کرديم»[2]. همين باشد. وقتي که قدر و حد و اندازه يک اصل حاکم بر تمامي اشياء باشد و بر  تمامي زواياي نظام آفرينش نظارت و اشراف تام و کامل داشته باشد اينطور نتيجه خواهد داد. اصل و اساس هستي روي تعادل و توازن و تناسب قرار دارد و تعادل و تناسب و موازنه مستلزم آن استکه پديده هاي عالم داراي حدود معين و چهارچوبهاي مخصوص بوده و از تقدر و تعين ويژه تبعيت نمايد و رها و مطلق نباشد و هر چيزي در مسير و جايگاه مناسب و معادل خود قرار گيرد که در ميانشان نوعي موازنه برقرار است. و به همين جهت قران کريم در داستان طالوت موضوع تصدي و مسئوليت وي را وقتي که مطرح مي نمايد و او را ملک و رهبري سياسي قوم خود از طرف پيامبر زمانش معرفي مي فرمايد روي همين موازنه‌ها و تناسب‌ها تکيه مي‌کند و مردم را براي تأمل و دقت روي آن مي خواند. در کتاب الهي موضوع اين طور مطرح شده است:

آيا وضعيت و حال گروهي را نديدي و مورد مطالعه قرار ندادي که پس از موسي(ع) بودند و در وضع نابساماني به سر مي بردند به سراغ پيامبر زمانشان رفتند و از وي درخواست کردند براي آنان فردي را بگمارد و رهبري آنان را به وي بسپارد تا به وضع آنان سامان داده و در ميانشان انسجام و وحدت برقرار نمايد آنان درخواست خود را با نبي زمان مطرح کردند و علت درخواست خودشان را هم بيان کردند، پيامبر زمان براي اين که حجت را بر آنان تمام کند در برابر تقاضاي آنان فرمود آيا وضعيت داخلي خودتان را خوب بررسي کرده‌ايد و از آمادگي نيروهايتان اطلاع دقيق داريد چنين نباشد فردي مسئوليت سازمان دهي و رهبري شما را به عهده گيرد و شما دور و بر وي را رها کرده و او را تنها بگذاريد و در برابر دشمنان از خود آمادگي و مقاومت نشان ندهيد و کارزار نکنيد. پاسخ دادند: چرا جنگ نکنيم و چرا وي را رها کنيم و او را تنها بگذاريم و چرا در راه خدا با دشمنان او کارزار نکنيم در صورتي که از خانه و کاشانه بيرون رانده شديم و از فرزندان و خانواده‌مان جدا گشتيم.

اگر چه آنان بر خلاف گفتار اوليه خودشان عمل نکردند و وقتي که زمان فعاليت و مبارزه رسيد و مورد هجوم قرار گرفتند و لازم بود مقاتله و کارزار کنند اکثرا از خود ضعف و سستي نشان دادند جز  عده قليلي از آنان که از خود ثبات و استقامت به خرج دادند و خداي عالم دانا است برستمکاران. پيامبرشان آنان را مورد خطاب قرار داد و فرمود خداي جهان طالوت را بر شما رهبر و پيشوا قرار داده است و شما از وي پيروي و اطاعت کنيد عده اي که از اطلاعات وسيع‌تري برخوردار نبودند و يا داراي يک سري اهداف و اميال نفساني بودند مسأله را مورد ترديد قرار دادند و با لحن شک و زير سؤال قرار دادن، گفتند از کجا او مي‌تواند رهبري ما را به عهده گيرد در صورتي که ما از وي مناسب‌تر و سزاوارتر هستيم زيرا که او از ثروت سرشار و فراخي مال برخوردار نمي باشد چون فکر مي کردند ملاک و ضابطه رهبري و تصدي مسئوليتها اين است که داراي ثروت سرشار و فراخي مال باشند. پيامبر الهي در پاسخ‌ آنان فرمود: شما اشتباه مي‌کنيد، او را خداي جهان برگزيده است و بر وي توان علمي و قدرت جسماني مناسب عطاء فرموده است و او از اين دو حيث و جهت بر شما فزوني و برتري داشته و دارد و خداي عالم رهبري را به کساني اعطاء مي‌نمايد که مورد مشيت و خواست او بوده باشند و او داراي علم وسيع و گسترده است.[3]

اين آيات کريمه به روشني دلالت دارند بر اين که اگر خداوند، طالوت را براي رهبري يک ملت برگزيده است و مسئوليت سازماندهي آنان را از وي خواسته است روي محاسبه و معادله بوده است و نوعي موازنه ميان رهبري و علم و توان ديده شده است و چون در اين دو جهت وي از ديگران فزوني داشته است و از علم کافي و ت وان لازم براي اداره جامعه برخوردار بوده است لذا به عنوان رهبر براي آن مردم معرفي گرديده و از آنان خواسته شده است وي را لازم الاطاعه دانسته و از او تبعيت کنند.

پس اگر ميان گزينش الهي و علم و توان رابطه برقرار است و اگر طالوت برگزيده شده است، براي فزوني علم و توان وي بوده است و اگر ميان رهبري و علم و توان اداره جامعه رابطه محکمي برقرار است براي اين است که عدالت به معني توازن و تناسب و تعادل يک اصل عام و ساري و جاري در تمام موارد بوده و جهت دهنده همه آنها است.

از جمله مواردي که قرآن روي اين اصل تأکيد دارد و به عنوان يک اصل عام و شامل مطرح فرموده است، جريان حضرت يوسف(ع) مي‌باشد. پس از آن که آن نبي معصوم(ع) مورد حسد برادران خود قرار گرفت و آنان مشکلات فراوان و زيادي را براي وي به وجود آوردند و او را در معرض مرگ حتمي قرار دادند و براي نابودي او به هر وسيله ممکن دست زدند و او را در قعر چاهي ظلماني قرارش دادند و مسافران او را از چاه بيرون آوردند و پيامبر عظيم الشأن الهي را که نمي شناختند و به جايگاهش علم و اطلاع نداشتند به عنوان برده در معرض فروش قرارش داند و واقعا به ثمن بخس به فروش رساندند و برده به فروش رفته در محيط ديگري قرار مي‌گيرد و مورد آزمايش‌هاي قبلي واقع مي‌شود و در معرض مکيدتهاي عظيم و بزرگ نفس امارة و مشتهيات نفساني زن عزيز مصر واقع مي‌شود. شرايط براي به کام رسيدن آماده مي‌گردد و زمينه براي معاشقه فراهم مي‌شود، زن عزيز مصر با تمام قوا براي منفعل ساختن وي خود را مهيا مي‌نمايد و تمام امکانات خود را بدين منظور بسيج مي‌سازد شايد بتواند دامن او را ملکوک نمايد، اما او خود مي‌گويد:

من خودم را تبرئه نمي‌کنم نفس آدمي انسان را به سوي بديها سوق مي‌دهد مگر آنکه خدا رحم کرده و او را مورد لطف و رأفت خود قرار داده و او را مصون نگهدارد زيرا که پروردگار من آمرزنده و مهربان است.[4]

خدا او را حفظ مي‌کند و او را از اين دام و کيد بزرگ نجات مي‌دهد و يوسف در اين امتحان بزرگ سربلند بيرون مي‌آيد و توان و قدرت کنترل خود را در برابر مکرها و کيدها به مورد آزمايش مي‌گذارد و از عهده آنها به خوبي بيرون مي‌آيد و خود را براي هر نوع ايستادگي و مقاومت و حبس و دوري از هر نوع آسايش و راحتي آماده کرده و سينه خود را سپر همه نوع بلاها قرار مي‌دهد اما ذره‌‌اي حاضر نمي‌شود از فرامين خداي جهان تخطي کرده و سرپيچي نمايد. لذا پس از اين قضايا ساليان متمادي در حبس مي‌ماند و زمان مناسب براي ظهور و بروز توان و نبوغ و قدرت خدادي يوسف پيامبر(ع) مي‌رسد و مشکلات و تنگناها يکي پس از ديگري خود را ظاهر مي‌سازند و عامه مردم هم در جريان کارها قرار گرفتند. فقر اقتصادي داشت يک جريان عمومي مي‌شد و قحطي آثار شوم خود را آشکار مي‌ساخت و ان قدر قضيه کمر شکن بود که مسئولان و رهبران سياسي را به زانو در مي‌آورد و حتي عزيز مصر را به وحشت انداخت و خواب وحشتناکي را ديد و موضوع را به يوسف معصوم رساندند و او با الهام و وحي الهي، طرح رهائي و نجات مردم را ارائه دادند و در آن طرح امانت و دقت و آينده‌نگري خود را نشان دادند و در نتيجه رهبري وقت مصر از مأموران خواستند يوسف را به نزد من آوريد تا من او را مشاور و همکار مخصوص گردانم و او را به نزد وي آوردند و با او مذاکره و صحبت کردند و در اين مذاکره و صحبت آثار درايت و امانت و صداقت را يافتند و ملک او را مورد خطاب قرار داد و گفت: شما امروز نزد ما از جايگاه رفيع و بلندي برخوردار هستيد و فردي امين شناخته مي‌شويد.

يوسف(ع) فرمود: مسئوليت امور مالي و خزانه‌داري کشور را به من بسپاريد زيرا من فردي نگهدارنده و  حفيظ و دانا هستم. و ما همچنين امکانات در روي زمين براي يوسف آمد کرديم تا خود تصميم بگيرد و برگزيند از آنها هر کدام را که بخواهد و ما در سايه رحمت خودمان کساني را که مورد مشيت و خواست ما قرار دارند به اين موقعيتها مي‌رسانيم و آثار رحمات خود را بر آنان شامل مي‌گردانيم و اجر و مزد نيکوکاران و محسنان را ضايع نمي‌گردانيم و هر آينه اجر  مزد آخرت بهتر و بالاتر است براي کساني که ايمان آورده اند و پرهيزگارند.[5]

دقت در اين آيات نيز به روشني نشان مي‌دهد که در نظامات ديني اعطاء مسئوليت‌ها به صورت ديمي و باندي نمي‌باشد و به خاطر تسليم کورکورانه در برابر قدرت بزرگ و حاکم و رهبري نمي‌باشد و به خاطر مسائل گوناگون مالي و امثال آن نمي‌باشد بلکه روي يک سلسله محاسبه‌هاي دقيق واقعي و علي و معلولي مي‌باشد. پس اگر يوسف مسئوليت امور مالي و خزانه داري کشور را مي‌خواهد به عهده گيرد و اگر در ميان جامعه و رهبري آن به مکانت خاص نايل شده است به صورت دل‌بخواهي و اعمال سليقه شخصي و تصميم‌گيري فردي و به قول امروزيها از طريق اعمال ولايت نبوده است بلکه روي ملاکهاي واقعي و نفس الأمري که مقتضاي عدالت کلي است مي‌باشد و با توجه به همان ملاکهاي واقعي و نفس الأمري اين نوع مسئوليتها اعطاء گرديده است و رابطه ميان آنها يک امر قراردادي و جعلي و اعتباري نمي‌باشد و به همين جهت قابل تغيير و نيز قابل جايگزين نمي‌باشد. در اين مقوله، آيات آن قدر فراوان است که هر کس با کمترين مراجعه،به موارد زيادي برخورد خواهد کرد و ما از باب نمونه به اين مقدار بسنده کرديم.

نتايجي که از اين آيات به دست مي‌آيد اين است که در نظام اسلامي، عدالت که به عنوان يک اصل حاکم و استراتژي مطرح است تنها يک حسنه اخلاقي و يک فضيلت در برابر رذيلت اخلاقي نمي‌باشد بلکه يک اصل کلي و حاکم به عنوان روح سيال در تمامي مقررات و ضوابط، حاکم و ساري است و در تمامي آنها به عنوان يک اساس و پايه غيرقابل تغيير ديده شده است و در سايه آن، سياست‌ها و برنامه‌ريزي‌ها و موضع‌گيري‌ها شکل مي‌گيرد و از آن ملهم مي‌گردد و در هر جاي عالم و روابط اجتماعي و سياسي و اقتصادي، نابساماني و در واقع جور و ستم مشاهده شود نشانگر بهم خوردن موازنه‌ها و معادله‌ها است و در حقيقت نشانگر از بين رفتن عدالت و محاسبه‌ها است و امروز که دنيا در يک وضعيت هيجان و بحران‌هاي خطرناک به سر مي‌برد و اضطراب و دلهره‌ها در تمامي زواياي زندگي انسانها حکم‌فرما است  براي اين است که عدالت به خورده و جور و ظلم حاکم است و انسانها در جاي مناسب خود قرار نگرفته‌اند و مقررات در جاي مناسب خود به مرحله اجراء در نمي‌آيد و بالأخره همه در جاي نامناسب قرار گرفته‌اند و اين وضع نابسامان و ناهنجار را به وجود آورده‌اند و تنها راه‌حل پايان اين نوع نابسامانيها همان است که بشريت بسوي عدالت برگردد و هر چيزي در جاي مناسب خود قرار گيرد. ادامه دارد.

امام رضا عليه‌السلام:

«کان ابي عليه‌السلام اذا دخل شهر المحرم لا يري ضاحکا، و کانت الکابة تغلب عليه، حتي تمضي عشرة ايا، فاذا کان يوم العاشر، کان ذلک اليوم، يوم مصيبة و حزنه و بکائه»

هنگامي که ماه محرم مي‌رسيد پدرم عليه السلام هرگز خندان ديده نمي‌شد، و اندوه بر او مستولي مي‌گشت تا ده روز بگذرد، پس وقتي روز عاشورا مي‌رسيد، آنروز، روز مصيبت و گريه و حزن و اندوهش بود.

 



[1] – نمل، ايه 88

/

گفته ها و نوشته ها

گفته‌ها و نوشته‌ها

رفت و آمد به در خانه‌ها

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

حکيمان در روزگاران گذشته مي گفتند که: رفت و
آمد به در خانه‌ها براي ده چيز شايسته است:

1-   
خانه خداي عزوجل
استکه بايد براي اداي مناسک حج و قيام به حق الهي و به جاي آوردن فريضه ديني باشد.

2-   
خانه پيشوايان که
فرمانبرداريشان به فرمانبرداري خداوند پيوند خورده و حقشان واجب و سودشان بزرگ و
زيانشان سخت است.

3-   
خانه دانشمنداني که
در دانش دين و دنيا از آنان استفاده مي شود.

4-   
خانه اهل کرم و بخشش
که اموال خود را براي نکينامي و اميد پاداش درعالم آخرت به ديگران مي بخشند.

5-   
خانه کم خرداني که در
پيش آمدها به آنان نياز افتد و در نيازمندي‌ها به آنان پناه برده شود.

6-   
خانه شريف مرداني که
هر که به آنان نزديک شود، از بخشش و مردانگيشان، نيازهايش مرتفع گردد.

7-   
خانه آنانکه اميد مي‌رود
رأي و مشورتشان سودمند باشد و هوش آدمي را نيرومند نموده و ساز و برگ مورد نياز به
دست آيد.

8-   
خانه برادران ديني تا
پيوندي را که با‌انان واجب است، انجام دهد و حقي را که از آنان لازم است ادا
نمايد.

9-   
خانه دشمناني که با
مدارا نمودن ناراحتي‌هايشان آرامش يافته و با تدبير و مهرباني و ملاطفت و رفت و
آمد، دشمنيشان برطرف گردد.

10-                      
خانه کساني که
همنشيني آنها سودمند بوده و ادب نيکو استفاده گردد و گفتگو با آنان دلنشين باشد.

انديشه هجران مي کرد

دوش در طرف چمن، بلبلي افغان کرد       

ناله در حلقه مرغان گلستان مي‌کرد

بود در جمع، ندانم ز چه رو مي‌ناليد؟

غالبا همچو من انديشه هجران مي‌کرد‌      «مشتاق اصفهاني»

اهل وفائي برنخاست

تا جهانست از جهان اهل وفائي برنخاست

نيک عهدي برنيامد آشنائي برنخاست

گوئي اندر کشور ما برنمي‌خيزد وفا

با خود 
انرد هفت کشور، هيچ جائي برنخاست «خاقاني شرواني»

هر دو را رها کرده‌ايم!

مرحوم آية الله شيخ عبدالکريم حايري قدس سره
مؤسس حوزه علميه قم، اصرار زيادي داشت که احترام ظاهري قرآن کاملا محفوظ باشد و مي‌فرمود:

همانطور که اهل سنت در وقت خواندن قران، کاملا
سکوت را رعايت کرده و در مجلس قليان و چاي و … نمي‌دهند، بايد در مجالس ترحيم و
غيرترحيم شيعه نيز اين سنت حفظ شود و ه نگام خواندن مراعات احترام آن کنند. ولي
متأسفانه فرمايش آن بزرگوار نه در مجالس ترحيم و نه در غير آن، حفظ نشد، لذا مي
فرمود: پيغمبر دو چيز سنگين در ميان ما گذاش، کتاب خدا و عترت طاهره؛ ولي ما با
برادران اهل سنت دست به دست داده، هر دو را رها کرديم؛ آنها عترت را و ما کتاب خدا
را.

(امروز بحمدالله به برکت انقلاب اسلامي، مجالس
قرآن از احترام فوق العاده‌اي برخوردار است و مجالس تفسير و حفظ و قرائت قرآن، با
رعايت اصل سکوت و استماع کلام خدا، در سراسر کشور با رونق بيشتري برپامي گردد که
اميد است، بيش از پيش به آن اهميت و احترام داده شود)

زارع و مأمورين حکومت

دو نفر از مأمورين حکومت، سواره بر مزرعه
راندند و مقداري از آن مزرعه را پايمال نمودند.

زارع بيچاره گفت: آخر چرا به اين کشت و زرع،
خرابي مي آوريد؟

گفتند: از کدخداي ده دستخط داريم.

زارع: سگش را رها کرده به طرف آنها اشاره
نمود. سگ به آنها پريد و لباسشان را دريد. التماس کردند که: بيا سگ را از ما دور
کن!

گفت: نوشته کدخدا را نشان بدهيد مي‌رود!

تعيين اعلم

وقتي که صاحب جواهر(ره) در سال 1266 قمري از
دنيا رفت، علماي آن زمان، مرحوم شيخ انصاري قدس سره را براي تقليد تعيين کردند.

وقتي نزد شيخ رفتند فرمودند:

سعيدالعلماء مازندراني از من اعلم است؛ به او
مراجعه کنيد و از او تقليد نمائيد. از نجف پيغامي براي سيدالعلماء فرستاده خواستار
تکليف شدند.

سعيدالعلماء فرمود: من اگر چه در آن عصر بر
شيخ مقدم بودم، لکن اشتغال شيخ به فقه و ابتلاي من در مازندران، رتبه ما را عکس
سابق نموده؛ حال شيخ حائز اهميت مقام اعلميت است. برويد و از او تقليد کنيد.

اين چنين علماي بزرگ، از اين مقام، زهد مي‌ورزيدند
و اگر آن را به ناچار مي پذيرفتند فقط براي انجام وظيفه بود، نه حب رياست و جاه و
العياذبالله.

نه عارفي و نه عالمي

يکي از عرفا گويد: در ايام مسافرت، به شهري
رسيدم، بيرون شهر قصري بسيار عالي مشاهده کردم که جوي آبي در زير آن جاري بود. به
آنجا رفتم، وضو گرفتم. چون از وضو گرفتن فارغ شدم، چشمم بر بام آن عمارت بر کنيزکي
بسيار زيبا افتاد. همين که آن زن مرا ديد گفت:

اي مرد! چون تو را ديدم، پنداشتم که عارفي،
وقتي از وضو فارغ شدي خيال کردم عالمي، اکنون که به حقيقت در تو نظر مي کنم مي‌بينم
نه عارفي، نه عالمي و نه ديوانه‌اي.

گفتم از کجا فهميدي؟

گفت: اگر ديوانه بودي، وضو نمي گرفتي. و اگر
عالم بودي، نظر بر بام قصر نمي انداختي و اگر اهل عرفان بودي، دل تو به غير خدا
ميل نمي شود.

اين بگفت و نهان شد، من از بيانات او مدتي در
حيرت ماندم.

دل تو را نه دل مرا

خسيسي يک ظرف عسل و يک قرص نان در جلوي خود
گذاشته، مشغول خوردن بود. ناگهان صداي در به گوش رسيد. از لئامتي که داشت، فورا
نان را زير تخت پنهان کرد، به اين اطمينان که مهمان، عسل را به تنهايي و بدون نان
نخواهد خورد. ولي مهمان همين که وارد شد، با اولين تعارف، انگشت انگشت شروع به
خوردن عسل کرد.

صاحب خانه که از شدت عصبانيت به خود مي پيچيد،
بالاخره طاقت نياورد گفت:

عسل خالي، دل را مي‌سوزاند!

مهمان که به اخلاق او کاملا وارد بود، گفت:

درست است که دل را مي‌سوزاند، ولي دل تو را نه
دل مرا!

من دزدم يا تو؟

دزدي به خانه اي رفت، هيچ نيافت، ناگاه در
گوشه خانه قدري آهک ديد، چنين پنداشت که آرد است؛ دستار خود را که ارزشي داشت در
ميان خانه پهن کرد و رفت که دامني آرد بياورد و در دستار بريزد.

در آن وقت، صاحب‌خانه، آهسته دستارش را
بدزديد. دزد چون ديد آهک است و آرد نيست، برگشت که دستار خود را بردارد، ديد نيست
و آن را برده‌اند. قدم گذاشت که از خانه بيرون رود و فرارکند، صاحب خانه فرياد
کشيد که: آي دزد! آي دزد! بگيريد او را.

دزد يقه صاحب خانه را گرفت و گفت:

انصاف بده، در اينجا من دزدم يا تو؟!

 

/

امام خميني و جهان اسلام

امام خميني و جهان اسلام

امام خميني(قدس سره) آن روح قدسي که زمان عقيم
را ببار خشم نشاند و جام جانها را از شراب شور و شهادت پر کرد و لب هاي بسته را با
واژه تکبير سرخ الله اکبر رنگ گشود و جهانيان را از قعر خرافه و خفتن تا بام آگاهي
و برج بيداري رسانيد بر بارگاه قدسيان آرام و مطمئن آراميد وجهان اسلام را در غمي
جانگاه و دل خراش فرو برد.

آن آيه رحمت حق در طول حيات پربرکتش همچون
خورشيدي فروزان، امت اسلام را از اشعه تابناک خود بهره مند ساخت و گر چه هجرتش بار
اندوهي عظيم و رنگ ملال را بر قلوب و اذهان دوستداران معنويت و فضيلت وارد ساخت
ولي حضور معنويش در تمامي عرصه هاي مبارزه و جهاد، حتي در اقصي نقاط عالم،
مسلمانان مبارز و ظلم ستيز را قوت مي بخشد و عزم آنان را استوار مي نمايد.

امام خميني(ره) به هنگام حيات پرثمر خويش نسبت
به حوادث آشفته جهان اسلام که منشأ آن تفرقه، هجوم استکبار به اين سرزمين ها و
ستمگري حکام آنان بود، بسيار متأثر بودند. ايشان در فرازي از يکي از بيانات خود
فرمودند:

«من خون و جان ناقابل خويش را براي اداي واجب
حق و فريضه دفاع از مسلمانان آماده نموده ام و در انتظار فوز عظيم شهادتم و قدرت
ها و ابرقدرتها و نوکران آنان مطمئن باشند که اگر خميني يکه و تنها هم بماند به
راه خود که راه مبارزه با کفر و ظلم و شرک و بت پرستي است ادامه مي دهد و به ياري
خدا در کنار بسيجيان جهان اسلام، اين پابرهنه هاي مغضوب ديکتاتورها خواب راحت را
از ديدگان جهانخواران و سرسپردگاني که به ستم و ظلم خويشتن اصرار مي نمايند، سلب
خواهد کرد». [1]

امام خميني در عصر حاضر به مسلمانان احساس
عظمت، قدرت و شهامت اعطاء نمود و آنان را متوجه اسلام ناب محمدي ساخت و با به ثمر
رسانيدن بزرگترين انقلاب يعني انقلاب اسلامي ايران، به جهانيان ثابت نمود که اسلام
مي تواند با قدرت عظيم خود، کاخ ستم را فرو ريزد و در قلب استکبار هراس افکند.

مقام معظم رهبري، حضرت آيت الله خامنه اي در
اين خصوص مي فرمايند:

«… او آن روح الله بود که با عصا و يد بيضاي
موسوي و بيان و فرمان مصطفوي به نجات مظلومان کمر بست، تخت فرعون هاي زمان را لرزاند
و دل مستضعفان را به نور اميد، روشن ساخت. او به انسان ها کرامت و به مؤمنان عزت و
به مسلمانان قوت و شوکت و به دنياي مادي و بي روح، معنويت و جهان اسلام حرکت و به
مبارزان و مجاهدان في سبيل الله شهامت و شهادت داد…»[2]

به برکت اين نفخه معنوي امام، مسلمانان جهان،
ديگر دچار آن خودباختگي و حقارت روحي نمي باشند و احساس پرشور آنان که از يک هيجان
مذهبي و عطش معنوي نشأت مي گيرد، آنان را به يک نيروي مهاجم در مقابل ستمگران
تبديل نموده است و اسلام به صورت يکي از شکوهمندترين حقايق موجود در عالم، در
سراسر گيتي مطرح شده است، ماروين روئيس کارشناس مسائل خاورميانه در دانشگاه شيکاگو
مي گويد:

«در اغلب کشورهاي اسلامي، اسلام به عنوان
وسيله اي جهت ضربه متقابل به غرب مورد استفاده قرار  مي گيرد» و روزنامه ايتاليايي «لارپوبليکا» مي
نويسد: «جنگ سرد آتي با توجه به اينکه هواداران اسلام انقلابي بسيار وفادار هستند
مشکل تر از جنگ سردي خواهد بود که غرب با شوروي داشت» و اضافه نمود: «اسلام گرايي
که بايد با تروريسم، تمييز داده شود در حال جذب حمايت توده هاي مردم است».

دکت حسين الترابي محقق اهل سودان و شخصيت
معروف جهان اسلام طي نطقي گفت:

«انقلاب اسلامي ايران، انديشه کار مردمي و
استفاده از توده هاي مردم را به عنوان هديه اي گرانبها به  تجارت دعوت اسلامي در جهان عطا کرد… اين
انقلاب، اسلام را در کل جهان بر سر زبانها انداخت».[3]

آگاهي از نظرات و طرز تفکر شخصيت هاي سياسي و
مذهبي جهان اسلام، در خصوص امام خميني(ره) خود بهترين گواه بر تأثير بخشي آن گوهر
تابناک بر جنبش ها و حرکت هاي اسلامي مي باشد، البته در اين نوشتار نمي توان اين
اظهارات را از نظر گذراند و با رعايت اجمال به برخي از آنها اشاره مي شود.

خاورميانه

برادر ابراهيم امين لبناني گفت: «اين احساس
قوي و فوق العاده، بيانگر وحدت حقيقي است که ميان امام خميني و کليه مستضعفين جهان
وجود دارد.»[4]

علامه سيد محمد حسين فضل الله، روحاني برجسته
لبناني: «امام توانستند شخصيت ع ارف را با شخصيت فقيه پيوند دهند و شخصيت جديدي
عرضه نمايند که در آن زندگي مجاهدي در راه خدا که آغوش خود را بر روي همه مستضعفان
گشوده، نمايان است».[5]

شيخ سعيد شعبان، رهبر چنبش توحيد اسلامي
لبنان:«امام خميني وحدت را به امت اسلامي بازگرداند و شخصيت و قدرت اسلام را در
جهان نمودار کرد، اگر چه دشمنا اسلام از همه سو تلاش در محاصره او داشتند»[6]

شيخ ابراهيم غنيم از علماي فلسطين: «گشودن چشم
جهانيان به اسلام و رفع بيم و يأس از قلوب مسلمين، از دست آوردهاي عظيم امام خميني
بود. بهترين نقش ايشان در عصر حاضر اعطاي قدرت و شهامت و استقلال به مسلمانان بود.
شجاعت و حق جويي امام خميني و اراده برخاسته از ايمان وي، جهان را به تعظيم
واداشت.»[7]

حجت الاسلام واعظ زاده از روحانيون مبارز
افغاني: «رهبر کبير انقلاب اسلامي به ما عزت و آبرو بخشيد و اسلام را در سراسر
جهان احياء کرد، امام بود که در مقابل تهديدات، همچون کوه ايستاد». [8]

دکتر عبدالکريم طبيبي از افغانستان: «اين
افکار امام خميني بود که روح تازه اي در کالبد مسلمانان جهان دميد و استکبار جهاني
را به وحشت انداخت».[9]

«شيخ محمد بشير الباني» مفتي اعظم سوريه:
«امام خميني تا آخرين لحظه حيات پربرکت خود براي اعتلاي اسلام و عزت مسلمين، جهاد
کرد».[10]

حافظ اسد رئيس جمهور سوريه: «امام خميني با
اقتدار تمام، از ارزشهاي اسلامي دفاع کرد و در اين راستا رهبري انقلابي را به عهده
داشت که اثرات آن در چهارگوشه جهان باقي خواهد ماند».[11]
و در جاي ديگر گفت: «امام خميني با عظمت، دار فاني را به سوي جهان ابديت در حالي
ترک گفت که بارزترين الگوي ايمان، زهد و تقوي را در جهان اسلام امروز باقي گذارد.»[12]

امام جماعت يکي از مساجد استانبول- مرکز حکومت
ترکيه-: «امام خميني رهايي مسلمانان از يوغ قدرت استکباري را در اتحاد، بيداري و
گرايش انان به تعليمات اسلامي مي دانست و به واسطه همين مطلب، مورد علاقه کليه
مسلمانان جهان بود»[13]

شيخ حسن قناعتلي از دانشمندان ترکيه: «امام
خميني، شاهي ستمگر را سرنگون ساخت و دو ابرقدرت را لرزاند و با پيام هاي سرشار از
قدرت و تقواي خود، که براي مسلمانان جهان صادر فرمودند، تمام جهان را از بن
لرزاند».[14]

شيخ عبدالله زين الدين، يکي از روحانيون مبارز
حجازي: «بي شک حضرت امام خميني، يکي از نادرترين شخصيت هاي جهان اسلام بود که پس
از ظهور پيامبر اکرم(ص) در جزيرة العرب اسلام را از انحصار سلاطين خود فروخته،
خارج کرد».[15]

عبدالرحمن خليفه، رهبر اخوان المسلمين اردن:
«امام خميني حقيقتا رهبر جهان اسلام بود و به تنهايي در مقابل تمام کفر ايستاده
بود».[16]

آسياي جنوب، جنوب شرقي و شرقي

مولانا محمدتقي دبير کل جمعيت علماي حوزه
ايالت پنجاب پاکستان: «امام خمين ترس از ابرقدرتها را در قلوب مردم ايران از بين
برد.»[17]
وي افزود: «مردان خدا از هيچکس نمي هراسند، نمونه بارز اين حقيقت، امام خميني
است.»[18]

علامه سيد ساجد نقوي از علماي برجسته پاکستان:
«امام خميني به عنوان قافله سالار نهضت اسلامي در حيات پرافتخار  تمام مردم مسلمان و مستضعفان جهان بود. امام
نور خدا را چنان در جهان هستي پراکند که از اين پس سلطه گران و ظالمين براي هميشه
محرومين را در مقابله با خود خواهند ديد.»[19]

امام جمعه کشمير: «وجود امام رحميت است براي
همه عالم و زندگي امام خميني سرمشقي است براي همه مسلمين و مستضعفين جهان»[20]

مولانا عزيز الحق رهبر مسلمانان بنگلادش:
«امام خميني مشي ساده صدر اسلام را برگزيده وحقا رهبر کليه مسلمين جهان بوده و
قادر است با ايجاد وحدت در ميان مسلمانان به استعمار و استضعاف جهان اسلام از سلطه
شرق و غرب خاتمه دهد.»[21]

پروفسور دکتر احمد سجاد، انديشمند مسلمان هندي
در توصيف زماني که در حضور امام خميني بوده اظهار داشت:

«… او کاملا در خدا غرق بود. او هرگز نگفت
که اين انقلاب را ايشان آورده است، بلکه پيوسته مي گويد اين انقلاب هديه خداوند
بوده است.»[22]

دبير کل سازمان آزادي بخش فطاني (سرزميني در
جنوب تايلند) برادر کبير عبدالرحمن گفت: «پيروزي انقلاب اسلامي ايران به رهبري
امام خميني پرتو اميد بر قلب مستضعفين جهان تاباند»[23]

نور ميتسواري رهبر جنبش مورو (سرزمين اسلامي
جنوب فيليپين) «او [امام خميني]، امپرياليسم جهانخوار و صهيونيست غاصب و هم
پيمانان آنان را به لرزه انداخت و تمامي مسلمين جهان و امت اسلامي را بيدار ساخته
و به آنان سربلندي بخشيد».[24]

 شيخ
هادي اونگ از کشور مالزي: «امام خميني از آغاز زندگي تا اخر در خدمت اسلام بودند و
در جهت خواسته ها و آمال مستضعفان و تقويت جبهه مستضعفين در برابر مستکبرين کوشش
کردند.»[25]

دکتر محمد سوهارتو، رئيس جمهور اندوزي: «نام
امام خميني براي هميشه در تاريخ اسلام باقي خواهد ماند»[26]

محمد رشيد ابراهيم، وزير دادگستري کشور اسلامي
مالديو: «ايشان [امام خميني] يک رهبر بزرگ براي مسلمين و عابد و عامل و متمسک به
اسلام بود و جز حق چيزي به زبان نياورد»[27]

امام صالح، رئيس جمهو انجمن اسلامي شهر پکن:
«امام خميني نه تنها متعلق به مردم ايران، بلکه متعلق به کليه مسلمانان جهان بود و
به عنوان يک شخصيت بي‌نظير منحصر اسلامي در عصر حاضر بود.[28]

آسياي ميانه و قفقاز

شيخ الاسلام پاشازاده، رئيس اداره روحانيت
ماوراء قفقاز: «در اثر تلاش و مجاهدات امام خميني بود که ما مسلمانان براي نخستين
بار در تاريخ، احساس قدرت مي کنيم و گرچه ايشان از ميان ما رفته است ولي احکام و
فرامين و کتاب ها و سخنان ايشان باقي است.»[29]

يکي از پژوهشگران آذربايجاني: «امام خميني در
قلب مردم آذربايجان است و مردم به او خيلي محبت و علاقه دارند، ما هشت نفر نماينده
جمهوري آذربايجان که به ايران آمديم، اولين خواستمان زيارت قبر مطهر امام خميني
بود».[30]

آفريقاي شمالي

شيخ از هر از مصر: «امام خميني مسلماني راستين
است»[31]

طريقق البشري، قاضي مصري: «امام خميني رهبر يک
انقلاب اسلامي فراگير درايران بود که اثرش را در تاريخ بشري بر جاي گذاشته است.»[32]

قذافي رهبر ليبي: «امام خميني از بزرگترين
انبياء انقلاب و دشمن سرسخت امپرياليسم، صهيونيسم و استکبار جهاني بود و بي شک نام
ايشان در تاريخ اسلام براي هميشه باقي خواهد ماند».[33]

عباس مدني، رهبر جبهه نجات اسلامي الجزاير:
«چراغي که امام خميني برافروخت دل هاي ما را روشن کرد. ملت الجزاير آماده است در
کنار ملت ايران در يک صف واحد براي برافراشتن پرچم الله اکبر قرار گيرد».[34]

راشد الغنوشي رهبر حرکت اسلامي تونس: «نقش
امام خميني در ايجاد حکومت ايران به راستي فوق العاده عظيم بود، او توانست با زبان
مردم، با آنها سخن گويد و در نتيجه به بهترين وجه ممکن، آنان را عليه دشمن داخلي و
خارجي بسيج نمايد»[35]

دکتر عبدالکريم خطيب از مراکش: امام خميني
مردم ايران را آزاد کرد و نه تنها مردم ايران را نجات داد بلکه بقيه کشورها را از
ظلم نجات خواهد داد، به عقيده من امام يک متفکر بزرگ و اسلام شناس بود که خداوند
او را مبعوث کرد که ما و مسلمين را نجات دهد».[36]

آفريقاي شرقي و جنوبي

برادر محمد خليل ابراهيم از مبارزين سوداني:
«امام و انقلاب اسلامي راه پيروزي را براي کليه مسلمانان جهان گشودند»[37]

خواهر حميده منجي از تانزانيا: «چيزي که در
ديدار امام توجه ميهمانان خارجي را جلب کرد، سادگي محل اقامت امام بود، چيزي که در
مورد رهبران ساير کشورها صدق نمي کند»[38]

عبدالمجيد مسعود، مبارز و شخص برجسته اسلامي
اهل کنيا: «وقتي امام را ديدم، اين احساس را پيدا کردم که ا يشان، امام و رهبر
تمام مسلمانالن جهان مي باشند.»[39]

اسياس افروقي دبير کل جبهه خلق براي آزادي
اريتره: «امام خميني با سرنگون کردن رژيم دست نشانده شاه و قرار دادن ايران در
جايگاه جهاني خود، نقش بارزي را در جهان ايفا نمود»[40]

يکي از شخصيت هاي سياسي سومالي: «ايشان [ امام
خميني] به خاطر خصائل بزرگ و تعهدش به اسلام در خاطره ها خواهد ماند».[41]

موسوويني رئيس جمهور اوگاندا: «آيت الله خميني
رهبر روحاني و بزرگي که نه تنها مسلمانان ايران بلکه تمام جهان از ايشان الهام مي
گرفتند».[42]

آقاي شامبل، معاون وزارت دادگستري و مسئول
امور مذهبي موزامبيک: «ما بايد از اين رهبر بزرگ و رهنمودهايي که براي بشريت به
جاي گذاشته است به عنوان ابزاري قوي در راه تداوم تفکرات والا که باعث سعادت مادي
و معنوي بشر مي‌شود استفاده کنيم».[43]

رابرت موگابه، رئيس جمهوري زيمباوه: «امام
خميني شخصيتي است که تمامي ملت ايران را در مسير يکي از عظيم‌ترين انقلابات- که
جهان تا به حال به خود نديده است- رهبري کردند».[44]

فنينگا مولييکتا، رئيس مجلس زامبيا: «زندگي
ساده حضرت امام بودکه همه مردم جهان را تحت تأثير قرار داد و بايد علاقه‌اي را که
ايشان نسبت به رفاه حال مردم جهان داشتند تقدير کرد».[45]

عبدالله ويدات، رهبر جوانان مسلمان شاخه
آفريقاي جنوبي: «امام خميني تنها متعلق به شما نيست، بلکه مستضعفين جنوب آفريقا
نيز با شنيدن نام امام قلب هايشان به لرزه مي افتد، دنيا بداند که امام خميني اميد
مستضعفين جهان است».[46]

آفريقاي غربي و مرکزي

ژنرال موسي ترائوره، رئيس جمهوري کشور مالي:
«امام خميني شخصيتي استثنائي بود که تأثيري جاودانه در تاريخ معاصر ايران، امت
اسلامي و جهان گذاشت».[47]

سروان بليز کمپائوره رئيس جمهور بورکينافاسو:
«امام خميني که يک مرد معتقد به اصول بوده است، با مقاومت و مبارزه سرسختانه خود
عليه امپرياليسم و سلطه جويي، تحت هر شکلي بر عصر ما تأثير گذاشته است».[48]

شوراي نظامي و دولت جمهوري گينه: «امام خميني،
زندگي خود را وقف جهاد و مبارزه براي پيروزي مسلمانان جهان و اجراي عدالت اجتماعي
براي بشريت نموده اند».[49]

شيخ ناصر کوبارا، در کنگره بزرگ علماي اهل سنت
نيجريه: «امام خميني، رهبري بود که هميه جاودانه خواهد ماند و رهنمودها و طريقش
زنده است. آرمان او چراغ راه اين نسل و نسل هاي آينده جهان اسلام است»[50]

وزير خارجه کشور بنين: «امام خميني نامي آشنا
در ميان مسلمانان به عنوان يک رهبر و سمبل انقلاب اسلامي و افتخار تمدن اسلامي است
و تحت رهبري وي امت اسلامي هويت و اصالت خود را بازيافت»[51]

شيخ آدهم تميم از علماي بنين نيز طي اظهاراتي
گفت: «تمامي مسلمين جهان بايد پيرو امام خمين باشند تا سعادتمند گردند»[52]

بشير مصطفي، رئيس هيأت دموکراتيک عرب
صحرا(پوليساريو): «ما با امام خميني ملاقات کرديم تا پيروزي انقلاب ايران را به وي
تبريک بگوئيم زيرا پيروزي اين انقلاب در نهايت به معناي پيروزي دوستان ما و تمامي
محرومين جهان مي باشد».[53]

شيخ سليمان وحيد سواري امام جمعه شهر فري تاون
کشور اسلامي سيرالئون: «الگوي ما در پيروزي جنبش اسلامي قرآن و بعد از آن امام
خميني است».[54]

سردبير نشريه تحقيقات اسلامي سنگال: «کشورهاي
اسلامي بايد به جاي همکاري با آمريکا با انقلاب اسلامي ايران همراه شوند».[55]

رهبر مسلمانا غنا: «امام خميني زنده است و انفاس
قدسيه اش در سراسر جهان عطرافشان است، امام خميني تنها رهبر ايرانيان نبود بلکه
رهبر کل مسلمين جهان محسوب مي شد».[56]

اروپا

دکتر کليم صديقي رئيس موسسه اسلامي لندن:
«امام خميني براي اعتلاي اسلام، جانفشاني کرد، امام به مسلمانان استقلال فکر و عمل
خارج از تفکرات غربي و شرقي داد».[57]

جوليا اوراندا، متفکر ايتاليايي: «امام خميني
قبل از هر چيز ارزش هاي اسلامي و انساني را احيا کرده و با اجراي قوانين اسلامي
مردم و دولت را رهبري مي کنند».[58]

حمدي يوسف اسپاهيچ روحاني اهل يوگسلاوي سابق:
«امام خميني يکي از جذاب ترين شخصيت هاي اين قرن بود. او تلاش کرد اسلام را به
جهانيان عرضه و از آن حمايت کند».[59]

پروفسور الهدي، استاد مسلمان دانشگاه وين
(مرکز اتريش): «پيروزي انقلاب اسلامي ايران، سبب پيوند امت اسلامي شده است و آن که
اين پيوند را بوجود آورد، امام خميني بود»

يحيي کريستين بنائت از فرانسه: «امام خميني
نيز همچون پيامبران الهي درصدد بود که با استقرار جامعه هاي اسلامي، زمينه شناخت
خداوند را براي مردم فراهم آورد».

احمد هوبر روزنامه نگار سوئيسي اروپا: «امام
خميني به ما مسلانان خارج ازايران، به مسلمانان اروپائي شأن و شخصيت تازه اي
بخشيدند، به گونه ايکه ما ديگر از مسلمان بودن خود خجل نيستيم». وي در جاي ديگر
افزود:

«انقلا اسلامي و رهبري امام، عزت را به جامعه
مسلمانان بازگردانيد. امام خميني يک امت اسلامي ساخت، امام به مستضعفان نشان داد
که مي توانند مبارزه کرده و استکبار را نابود کنند.»

قاره آمريکا

مجاهد، عبدالکريم از سوي مسلمانان سياهپوست
آمريکا: «هدف امام خميني اجراي احکام اسلام است و مسلمين جهان وظيفه دارند که
دنبال اهداف ايشان باشندو تمامي مسلمين آمريکا، امام امت را رهبر خود مي دانند».

حامد الگار، استاد اسلام شناسي دانشگاه
کاليفرنيا: «آرامشي که در امام خميني وجود داشت متعلق به فردي بود که با شيوه اي
زاهدانه، خود را غرق در انديشه و عبادت غيب کرده بود، اما در عين حال دست به
اقدامات سياسي مي زد که به لحاظ گستردگي و تأثير در هيچ فرد انقلابي وجود نداشت».

ابراهيم عمر، نماينده فدراسيون دانشجويان مسلمان
کانادا: «براي من به عنوان يک مسلمان که قلبش براي انقلاب اسلامي مي طپد، ديدار
امام بسيار اميدبخش و دلپذير و باشکوه بود و همه آن لحظاتي که در نزد ا مام بوديم،
گرامي و عزيز است.»

ابومسلم، رهبر مسلمانان گويان: «امام خميني
يکي از نادرترين شخصيت هاي اسلامي پس از رسول اکرم(ص) و ائمه مسلمين مي باشند.
تلاش ايشان، تنها براي پيشرفت اسلام و نجات محرومان جهان بود».

يکي از ميهمانان برزيلي جمهوري اسلامي ايران:
«افکار مسلمانان در سراسر جهان و همه نيروهاي آزاديبخش کره زمين، امروز انقلاب
اسلامي ايران و امام خميني را تأييد مي کنند».

نماينده مسلمانان آرژانتين: «ما رهبري را از
دست داده ايم که قادر به اداره جامعه بشريت بود و جا دارد که بر خود بگرييم که
ديگر خورشيد از شرق برنمي تابد».

سيف الدين ايوبي رهبر جمعيت اسلامي جزائر
آنتيل: «در زماني که انقلاب اسلامي به رهبري امام خميني در ايران به ثمر رسيد،
مسلمانان جزاير آنتيل آن را انقلاب خود دانستند و در حقيقت اين انقلاب، نه فقط
براي ايران که اگلو و نمونه براي تمام مسلمانان جهان است».

در گزارش سيزدهمين نشست ساليانه نمايندگان
اسلامي منطقه درياي کارائيب و آمرياي جنوبي آمده است:

«براي ما موجب شادي است که پيام امام خميني را
به مناسبت برگزاري سيزدهمني نشست سالانه دريافت داشتيم. اين پيام بر بسياري از
تاريکي‌هايي که مطبوعات واشنگتن ايجاد کرده بودند، نور پاشيد».

محمد سعيد، از کاستاريکا: «امام خميني تنها
کسي است که در اين قرن توانسته است برنامه اي همه جانبه و منسجم را براي به حرکت
درآوردن و نجات جوامع ستمديده جهان، قدرتمندانه به اجراء بگذرد».

استراليا

سليمان عبيد، از استراليا:

«راه امام، راه پيامبر(ص) و ائمه اطهار است و
به همه ثابت کرد تنها ايمان به خدا براي پيروزي مستضعفان کافي است».

شيخ تاج الدين المهلالي ، مفتي اعظم استراليا:
«امام خميني به اسلام و منبر عزت داد».

سعدالله آصف لبناني الاصل، سردبير روزنامه
الميزان در استراليا:

«خداوند بزرگ، پيروزي را به او [امام خميني] ارزاني داشت و او را به سوي موفقيت و پياده کردن جامعه اسلامي هدايت کرد. ان شاء الله
ما سربازان خوبي براي ايشان خواهيم بود.»

 



[1] – سخنراني امام در تاريخ 8/5/66.

/

شرح زیارت امین الله علیه السلام

شرح زيارت امين الله(ع) آيت الله محمدي گيلاني

زاويه ديد اشخاص در اهداف متفاوت است

اهداف غيرالهي از آلايش ماده منزه نيست

از ديدگاه رجال الهي، فروغ وارستگي ساطع است.

در همه موارد احترام و ارزش انسانيت از آن
مشهود است.

مطلوب امام زين العابدين در اين فقره، محب و
محبوب بودن است.

محب اصفياء و محبوب در  ارض و سماء.

قوله عليه السلام:

«محبة لصفوة اوليائک، محبوبة في أرضک و سمائک»

نفس و روحم را دوستدار اولياء گزيده خويش
گردان و محبوب در زمين و آسمانت ساز.

زاويه ديد رجال غير الهي اگر چه در مناعت،
تحسين برانگيز باشند با ديدگاه مردان الهي طرف قياس نيست.

زاويه ديد رجال غيرالهي نيز يکسان نيست؛ يکي
در همه  احوال دوستدار مال و ثروت است و
همه کوشش خويش را در راه محبوبيت خويش در چنين گستره اي مصرف مي نمايد و ديگري
دوستدار نام و شهرت و همه مساعي خود را در تحصيل نام، انفاق مي کند و احيانا براي
کسب نام، حاضر مي شود که چاه زمزم را ملوث کند تا صيت اين عمل ننگين، گوش خراش
مردم شود و بدين وسيله نامور و شهير گردد چنان که از برادر حاتم طائي نقل شده است.

يکي در زندگي خويش پول را وسيله مي انگارد و
آن ديگري آن را بدعت. و اسف انگيز آن که کثيري از اين افراد در ديد و نظر خويش، از
خود راضي و در رأي خويش متصلبند، در صورتي که تقلب کورکورانه در رأي و نظر، جمود و
رکود به بار مي آورد و حجاب ضخيمي است که انسان از خود راضي را از ديدن افق هاي
تازه باز مي دارد و اين انانيت ابليسي، موجب بسي مصائب در امور ديني و سياسي و
علمي در تاريخ بشر گرديده است.

و رسواخيزتر آن که صنفي در اين راه با نفيس
ترين متاع يعني علم و فقه دام مي گسترانند، ابله سازي و جهل آفريني مي کنند، و با
دعواي علم و فقاهت، جهل و سفاهت مي آفرينند و مردم را در شک و ترديد مي افکنند، در
باب النوادر از کتاب افضل العلم اصول کافي آمده که امام صادق(ع) فرمودند:

«طلبة العلم ثلثة: صنف يطلبه للجهل و المراء و
صنف يطلبه للاستطالة و الختل …»

طالبان علم سه صنفند: صنفي هدف آنها در جستجوي
علم، جهل است که بدين وسيله قشر عوام را بي تفاوت بار مي آورند و مبادي تفکري در
آنها مي آفرينند که فقط منافع حيواني و مادي اين صنف را نتيجه دهد و تعهد و
مسئوليت را در آنها مي ميرانند.

و صنفي ديگر هدفشان در طلب علم، ترفع و خود
برتر بيني است و در تهيه و تدارک اين هدف از هيچ دغلکاري باکي ندارند.

عمده مشکلاتي که براي زعماء اصلاح و رهبران
بزرگ پديد آمده به دست اين دو صنف بوده است، اين دو صنف با هيئت علم و فقاهت و
لباس اعتبار مصيبت ها آفريده اند و عقبات صعب العبوري در مسير انقلاب و اصلاح
ايجاد کرده اند که اگر امدادهاي الهي نمي رسيد، زعماء اصلاح در ورطه نوميدي گرفتار
مي شدند.

و اما ديدگاه مردان الهي در همه حال، فروغ
وارستگي و عشق و حب از آنها مي جهد و روح بلند پروازشان از هر الودگي، منزه و مطهر
است و در اوج و حضيض گفتارشان، نور استغناء و زيبائي و وارستگي و عرفان و عشق مي
درخشد، و در همه جا و همه موارد، احترام و ارزش نفس انساني از آن مشهود است.

در اين فقره امام زين العابدين(ع) از خداي
تعالي مسئلت مي نمايد که به وي حب صفوه اولياء خويش را موهبت فرمايد. محبتي که از
آلايشهاي مادي منزه است، محبتي که معراج وصول به محبوب مطلق است، چنان که محبت
اشرار و حب فسقه کانال لحوق به شياطين است و امام عليه السلام در صحيفه سجاديه
نسبت به آن اين گونه از خداوند متعال مسئلت دارد:

«والبس قلبي الوحشة م شرار خلقک و هب لي الانس
بک و باوليائک و اهل طاعتک و لاتجعل لفاجر و لا لکافر علي منة و لا له عندي يدا و
لا بي اليهم حاجة بل اجعل سکون قلبي و انس نفسي و استغنائي و کفايتي بک و بخيار
خلقک» (الدعاء 21)

خداوندا قلبم را از شرار خلقت، پوشش وحشت ده،
و انس به خود و به اولياء و اهل طاعتت به من موهبت فرما و منت و نعمتي از فاجر
وکافر بر من قرار مده، بلکه آرامش قلب و انس نفس و بي نيازي و کفايتم را فقط به
خود و اصفياء خويش قرار ده.

و در دعاء مأثور از رسول الله(ص) آمده است:

«اللهم لاتجعل لفاجر علي يدا فيحبه قلبي»

خداوندا به دست فاجر نعمتي بهره ام مکن که
قلبم دوستدار وي شود. اين روايت مأثور دلالت روشني دارد بر اينکه محبت به نعم و
محسن يک امر فطري و اضطراري است، و مبرهن است که هر نعمت و احساني مآلا به خداي
تعالي منتهي مي شود و او تبارک و تعالي ولي نعمت مطلق است و ناچار او محبوب مطلق
مي باشد چنانکه معبود مطلق نيز او است و هر موجودي که مورد پرستش قرار مي گيرد به
اين پندار است که در وي الوهيت است، پس معبود و محبوب حقيقي، جز خدايتعالي احدي نيست.

نکته ظريف که آگاهي بر آن لازم است آن که محبت
به خداي تعالي، خاستگاه حول و قوت ربوبي در انصراف از معصيت حضرت او است که در
مناجات شعبانيه بدان تصريح فرموده اند:

«الهي لم يکن لي حول فانتقل به عن معصيتک الا
في وقت ايقظتني لمحبتک».

الهي قدرت و تواني که بدان ازنافرمانيت
بازگردم ندارم مگر در هنگامي که از بهره برداري از حب خويش بيدارم ساختي.

اين تعبير به راز شگفتي اشارت دارد و آن اينکه
افتتاح ابواب حب حضرتش ابتداء از جانب حضرت اوست و با ايقاظ خداي سبحان که خود حب
او به بندگان است، عبد به خداي تعالي احساس محبت مي نمايد و به عبارتي: ايقاظ الهي
که موهبت محبت از سوي حضرتش به عبد است به دنبال خويش پديد آور محبت عبد به خداي
عزوجل است و همين محبت به خداي تعالي، لازمه اش متابعت از سول الله(ص) که پاداش
اين متابعت، محبت ثانوي از خداوند رحيم است:

«قل ان کنتم تحبون الله فاتبعوني يحببکم
الله». (ال عمران 31)

بگو يا رسول الله اگر شما خداي عزوجل را دوست
داريد پس مرا پيروي کنيد تا خدا دوستتان دارد.

و بنابراين، محبت عبد به خداي عزيز متعال،
محفوف به دو محبت از جانب خداي تعالي است:

1-   
محبت ابتدائي که همان
ايقاظ است.

2-   
محبت جزائيکه مترتب
بر پيروي از رسول الله است.

در ميان اين دو محبت «ابتدائي و جزائي» محبت
عبد به خداي عزوجل واقع گرديده است مانند توبه عبد که محفوف به دو توبه از خداي
سبحان است:

1-   
توبه ابتدائي.

2-   
توبه جزائي يعني قبول
توبه عبد: «ثم تاب عليهم ليتوبوا» (التوبه 118)

آيه مذکوره داراي مدلول گسرتده و عميقي است،
زيرا محبوبيت هر بنده سالکي را عندالله تعالي مشروط به اتباع از رسول الله(ص)
اعلام فرموده است و سياق «فاتبعوني يحببکم الله» ظاهر در حصر است و مفاد آن چنين
مي شود که هر صفتي را که حق تعالي به جهت آن صاحبش را محبوب خود اعلان فرموده است،
ناگزير حصول آن صفت، از طريق متابعت از رسول الله(ص) و اصناف محبوبين عندالل تعالي
با ذکر صفاتشان در قرآن مجيد آمده اند. مانند: «ان الله يحب التوابين و يحب
المتطهرين» و «يحب المحسنين» و «يحب الصابرين» و «يحب المتقين» و «يحب المتوکلين»
و «يحب الشاکرين» و غير اينها آيات ديگري که در آنها محامد صفات أحباء الله تعالي
بيان گرديده، و جملگي از وحي الهي تلقي شده است چه آن حضرت هيچ گاه به هواي نفساني
سخني نمي فرموده: «ما ينطق عن الهوي ان هو الا وحي يوحي» و چنان که خود مطاع در
همه امور براي امت است، خود نيز مطيع وحي الهي بوده است، و اين حقيقتي است روشن که
متکررا در سوره هائي از قرآن کريم اعلان شده است: «ان أتبع الا ما يوحي الي»
(انعام، اعراف، يونس)

و در سوره احقاف آيه9: «ما أدري ما يفعل بي
ولا بکم ان اتبع الا ما يوحي الي»

مأمور شدند که موقعيت خويش را اجهار کنند و
علي روؤس الاشهاد اعلان نمايند که به آنچه درباره او و امت انجام مي گيرد، علمي از
خود ندارد، و همه فرائض و سنن «ما يفعل …» از جانب وحي است و او  پيرو و مطيع وحي است و نتيجه اين تبيعيت تام از
وحي الهي، ظهور آيات و کرامات به دست پيرو و مطيع است و به عبارتي:

تبعيت تام از افعال و آداب تشريعي، منتج
مظهريت برخي از فعل الله تکويني مي گردد، و حبيب الله تعالي چنان که خداي تعالي
سمع و بصرش در قرب نافله اي مي گردد، او نيز سمع الله تعالي و عي الله الناظره در
قرب فريضه اي مي شود! ادامه دارد

 

/

خرداد، ماه حماسه و خاطره

خرداد را ماه عزاي او ندانيد      خرداد را هنگام هجر او نخوانيد

خرداد گاه غرش طوفان او بود   سرچشمه جوشيدن فرمان او بود

روزي که جام زهر را نوشيد رهبر       آن روز رخت هجر را پوشيد رهبر

خرداد، ماه حماسه و خاطره

امام خميني (ره): «بايد در پناه قضيه بزرگ
عاشورا مصيبت جانسوز 12 محرم و 15 خرداد زنده و جاويد بماند … ملت ايران نبايد
15 خرداد را از ياد ببرند … نهضت مقدس اخير ايران که ابتداي شکوفائيش پانزده
خرداد 42 بود صد در صد اسلامي است و تنها به دست تواناي روحانيون با پشتيباني ملت
مسلمان و بزرگ ايران پي‌ريزي شد … من روز پانزدهم خرداد را براي هميشه عزاي
عمومي اعلام مي کنم…»

بار ديگر خاطره غم انگيز رحلت امام امت آن قلب
طپنده جهان اسلام با فرا رسيدن خرداد، اين ماه خون  و قيام، ماه گلوله و سينه هاي لبريز از ايمان،
ماه طلايه داران انقلاب اسلامي، ماه فيضيه وحوزه، ماه نهيب امام بر دشمنان تجديد
مي شود، ماهي که خاطراتش را هرگز ملت ايران بلکه همه آزادگان جهان از ياد نخواهند
برد.

پانزده خرداد را رهبر نهضت براي هميشه عزاي
عمومي اعلام مي کند و چهارده خرداد را امت وفادار به امام در فقدانش عزاي عمومي
اعلام و به سوک مي نشيند. ملتي که از سال 1341 مبارزه جدي خود را به رهبري امام
خميني‌(ره) آغاز کرد و قدم به قدم به دنبال رهبرش به پيش رفت.

بيائيد با هم مروري کوتاه بر حوادث قبل از
خرداد داشته باشيم:

16 مهرماه 1341 جرايد عصر تهران با تيتر درشت
منعکس ساختند که طبق لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي که در هيأت دولت به تصويب
رسيد به زنان حق رأي داده شد، قيد اسلام از شرائط انتخاب کنندگان و انتخاب شوندگان
برداشته شد و در مراسم تحليف نمايندگان مجلس سوگند به کتاب آسماني به جاي سوگند به
قرآن مجيد گنجانده شد. مهمترين هدفي که رژيم با تصويب اين لايحه تعقيب مي کرد:

1-   
هتک حرمت قرآن و
پائين آوردن آن در حد کتابهاي محرف اديان ديگر.

2-   
سپردن پست هاي حساس
به دست اقليت هاي مذهبي

3-   
به رسميت شناختن
مذاهب باطله از قبيل بهائيت.

امام امت بي درنگ علماي طراز اول قم را به
نشست و گفتگو دعوت و دورنماي اين لايحه رابراي آنها ترسيم نمودند و مسئوليت علما
را در اين برهه از زمان يادآور شدند و خود دو تلگراف شديد الحن يکي به شاه و ديگري
به اسدالله علم فرستاد و بدين وسيله اولين جرقه مبارزه درخشيد.

علماي قم و تهران بپا خاستند و نسبت به اين
لايحه اعتراض کردند و به دنبال سخنراني امام، طوفان خشم و نفرت سراسر ايران را فرا
گرفت.

رژيم شاه در 7 آذر 41 در يک عقب نشيني آشکار
طي تلگرامهائي به علماي قم و تهران خبر لغو تصويبنامه ها را اعلام مي دارد و اين
غائله با رسوائي شاه و مزدورانش خاتمه پيدا مي کند.

در 17 ديماه 41 امام با صدور اعلاميه تهديد
کننده اي از انجام رژه زنان که به دستور رژين شاه در حال انجام بود جلوگيري نمود.

شاه که خود را شکست خورده مي ديد در 19 ديماه
41 براي راضي نمودن اربابان از راهي ديگر وارد شد و لوايح ششگانه را مطرح ساخت که
پس آن نهضت شاه برانداز امام خميني رسما آغاز شد.

اعلاميه 2 بهمن 41 امام و اعتراضات ديگر مراجع
و شروع راهپيمائي و تظاهرات در قم و تهران ضربه سختي به شاه وارد ساخت. امام
خميني(ره) و به دنبال ايشان ديگر مراجع، نوروز 42 را عزاي عمومي اعلام کردند و روز
دوم فروردين 42 که مصادف با 25 شوال سالروز وفات امام صادق(ع) هزاران نفر به قم
آمده بودند تا رهبر بزرگ خود را از نزديک ببينند. رژيم براي ادامه قدرت خود حيله
جديدي انديشيد و تصميم گرفت کشتاري وحشتناک در قم به راه بياندازد و نفس ها را در
سينه خفه کند و لذا به مدرسه فيضيه که براي بزرگداشت رحلت امام صادق(ع) سوگوار بود
يورش برد و کماندوهاي شاه که با لباس مبدل و به عنوان دهقان آزاده آماده بودند به
جان مردم افتادند و عده اي را به خاک و خون کشيده، کتابها و قرآن ها را سوزاندند.

امام خميني در همان روز طي بياناتي در منزل
خود فرمودند:

حق پيروز است، وحشت نکنيد، مبارزه را ادامه
دهيد، مأيوس نشويد. ما بايد سالها تلاش مي کرديم تا شاه را در سطح جهاني رسوا کنيم
ولي او اين راه را يک روزه پيمود.

نهضت با فاجعه دردناک مدرسه فيضيه و پيام امام
به سراسر ايران و تمام کشورهاي اسلامي رنگ خون به خود گرفت.

در فرازي از اين پيام آمده است:

من اکنون خود را براي سرنيزه هاي مأمورين شما
حاضر کرده ام ولي براي قبول زورگوئي ها و خضوع در مقابل جباريهاي شما حاضر نخواهم
کرد.

اين پيام به شاه فهماند که راه خميني و مکتب
خميني بازگشت ندارد و سازش پذير نيست.

روز عاشوراي 42، (13 خرداد) فرا رسيد و رهبر
انلاب با نطقي آتشين لب به سخن گشود و آشکارا به بت شکني پرداخت و جنايات را
مستقيما متوجه شاه دانست، ابهت پوشالي شاه را شکست و بدين وسيله وحشت و هراس را از
دلها زدود و نيروي انقلاب را براي سرنگوني رژيم شاهنشاهي بسيج کرد.

رهبر نهضت در شب 12 محرم مطابق با 15 خرداد
1342 ساعت 3 بامداد توسط آدم ربايان رژيم بازداشت و به تهران برده شد. خبر بازداشت
امام به سرعت در سراسر ايران پيچيد  و
مردمي که رهبر خود را  در بند دشمن مي
ديدند به گوچه و خيابان ريخته و يک صدا فرياد زدند: «يا مرگ يا خميني» در اين ميان
جمع زيادي از مردم تهران، قم، ورامين، شيراز، اصفهان و مشهد کفن پوش به استقبال
گلوله هاي مسلسل مزدوران شاه رفتند و يکصدا به مردم دنيا ندا دادند که رهبر نهضت
جز خميني کس ديگري نيست. در اين روز بار ديگر حادثه کربلا تکرا شد که «کل يوم
عاشورا و کل ارض کربلا» در اين روز وحدت فيضيه و دانشگاه، مسجد و بازار تحقق يافت
و پيوند ناگسستني امام و امت در پانزده خرداد و در حادثه غرور آفرينش به وجود آمد.

پانزده خرداد طليعه انقلاب الامي بود و آنچه
در بهمن 57 به دست آمد پايه هاي آن در 15 خرداد 42 گذاشته شد.

اين مبارزه ادامه يافت تا در روزهاي 21 و 22
بهمن 57 پس از سال 17 سال به پيروزي رسيد.

امام خميني‌(ره) در بعدازظهر 13 خرداد 42
سخنراني تاريخي و کوبنده اي را آغاز نمود و در 26 سال بعد و در همين روز و همين
بعدازظهر، رسالت الهي خويش را به پايان برد.

آري اين ملت خداجوي در 15 خرداد 42 با امام
خود پيوند خون بست و پس از 26 سال در 14 خرداد 1368 با جسم رهبر خود وداع نمود و
وفاداري را در اين ميان به سر حد کمال رساند. در 15 خرداد سوگند خوردند که قرآن و
رهبر را تنها نگذارند، در 14 خرداد بيعت بستند که از نهضت او تا قيام حضرت مهدي(عج)
حمايت کنند و از اين يادگار امام همچون جان شيرين محافظت نمايند و مقام معظم رهبري
حضرت ايت الله خامنه اي را که ادامه دهنده راه امام است تنها نگذارند و همچون زمان
امام گوش به فرمان رهبر با جوسازيها و سمپاشي ها دشمنان انقاب مبارزه کنند و با
شعار استعماري «اسلام منهاي روحانيت» قهرمانانه و ايثارگرانه به ستيز برخيزند و
پيماني را که با شهداي عزيز انقلاب براي پاسداري از اسلام و رويارؤيي با انديشه
هاي غربي و فرهنگ استعماري بسته اند دنبال کنند.

درود خدا بر حماسه آفرينان آن روز تاريخي،
اسلام شناسان واقعي، مجاهدان برگشت ناپذير، سنگر نشينان عرصه محراب و منبر، دلير
مردان سنگر مساجد و همه زنان و مردان به خون خفته اي که در اين روز و ديگر روزها
به ياري امام و اسلام شتافتند و با نثار جان خود اين انقلاب را به ثمر نشاندند.

فرا رسيدن يوم الله 15 خرداد را که مقارن با
رحلت جانگداز بنيان گذاري جمهوري اسلامي مي باشد به پيشگاه مبارک ولي عصر ارواحنا
فداه، مقام معظم رهبري، مستضعفين جهان بويژه ملت باوفاي ايران اسلامي؛ اين وارثان
15 خرداد و عاشوراهاي ايران را تسليت عرض نموده، اميدواريم همگي بتوانيم نگهبانان
شايسته اي براي اين نهضت مقدس باشيم. والسلام

 

/

پیام مهم ولی امر مسلمین

پیام مهم ولی امر مسلمین حضرت آیت الله خامنه
ای خطاب به زائران بیت الله الحرام و مسلمانان جهان

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدالله رب العالمین و صلی الله علی رسوله
الکریم الأمین و علی آله المیامین و اصحابه المخلصین والسلام علینا و علی عبادالله
الصالحین.

«واذن فی الناس بالحج یأتوک رجالا و علی کل
ضامر یأتین من کل فج عمیق»

ذی حجة الحرام با ذخیره ابدی اش برای امت
اسلامی از راه رسیده است. خدا را سپاس، بر این هدیه تمام نشدنی و سرچشمه همیشه
جوشان که مسلمانان جهان به قدر همت و معرفت خود می توانند هر ساله از آن بهره مند
گردند و توشه بردارند. گستردگی و تنوع مصالح و منافعی که دست علم و حکمت الهی در
فریضه حج گنجانیده بقدر است که در هیچ فریضه دیگر اسلامی شبیه آن دیده نمی شود، از
ذکر و حضور معنوی و خویشتن یابی انسان مسلمان در خلوت خود با خدا و شتسشوی دل از
زنگارهای گناه و غفلت، تا احساس حضور فرد در جمع و احساس وحدت هر مسلمان با همه
امت اسلامی و احساس اقتدار ناشی از عظمت جماعت مسلمین … و از تلاش هر فرد برای
شفا یافتن از زخمها و بیماریهای معنوی یعنی گناهان، تا کنجکاوی و تلاش برای شناختن
و درمان کردن دردها و جراحت های عمیق پیکره امت، و همدردی با ملتهای مسلمان، یعنی
ا ندام های این پیکره عظیم … همه و همه در حج و در کالبد اعمال و مناسک گوناگون
آن گنجانیده شده است.

قرآن اعمال حج را «شعائر» می نامد. این بدان
معنی است که اینها فقط عملی فردی و برای ادای تکلیفی شخصی نیست بلکه نشانه ای است
تا برانگیزاننده شعور و معرفت انسان به چیزی باشد که این عمل، علامت و نشانه آن
است. در ورای این نشانه ها، توحید قرار دارد یعنی نفی همه قدرتهای که به نحوی جسم
و جان آدمی را در قبضه اقتدار خویش گرفته اند، و اثبات حاکمیت مطلق الهی بر همه
وجود و به عبارت روشن و آشنا: حاکمیت نظام اسلامی و مقررات اسلامی بر زندگی فردی و
اجتماعی مسلمین.

در خلال آیات حج، قرآن را به برائت از بت های
مشرکین فرا می خواند:

«فأجتنبوا الرجس من الاوثان ..» این بتها ممکن
است یک روز همان بت های آویخته بر کعبه باشد، اما بی شک امروز و همیشه، همان
قدرتهائی است که حاکمیت بر نظام زندگی آدمی را به ناحق در دست گرفته اند و امروز
واضح تر از همه قدرت استکبار و قدرت شیطانی آمریکا و قدرت فرهنگ غرب و فساد و
ابتذالی است که بر کشورها و ملت های مسلمان تحمیل می کنند. البته عالم نمایان
وابسته و مزدور حکومت های پوشالی اصرا خواهند کرد که خیر، بت ها همان منات ولات و
هبل اند … همانها که در روز فتح مکه زیر پای سپاهیان پیروزمند پیامبر بزرگ (ص)
خرد و نابود شدند …

مقصود این آخوند السلطنه ها آن است که حج را
به زغم خود از هر گونه مضمون سیاسی، تهی سازند … غافل از آنکه همین اجتماع
میلیونی مسلمانان از هر گوشه جهان، در یک نقطه، در یک زمان، خود دارای بزرگترین
مضمون سیاسی است این نمایش امت اسلامی است که در آن اختلافات نژادی و زبانی و
جغرافیائی و تاریخی همه رنگ باخته و از همه، یک «کل» پدید آمده است.

آنان و اربابشان برای اینکه مسلمین از این
واحد بزرگ چیی نفهمند و فردها احساس «جمع» نکنند، همه گونه دروغ و فریب و سخن باطل
به میان آورده اند و می آورند تا عرصه را بر دعوت کنندگان به وحدت و منادیان برائت
از سردمداران شرک تنگ کنند. ایران اسلامی خواسته است اگر نه بیشتر ، کمترین کاری
را که با مضمنون حج مناسب است انجام دهد، و آ« دعوت مسلمین به اتحاد، و کسب خبرهای
راست ملت ها از یکدیگر و ابراز نفرت و بیزاری از سردمداران شرک و فساد است هر کس
با این هدفهای ارزشمند و والا مقابله کند هر چه بگوید تا حق گفته است که قرآن
درباره آن می فرماید: «واجتنبوا قول الزور».

قول زور سخن باطل کسانی است که بد جمهوری
اسلامی را می گویند، زیرا: جمهوری اسلامی حاکمیت دولت صهیونیست بر فلسطین اسلامی
را رد می کند و سازش چند فرد قفاسد و مطرود با غاصبان را فاقد ارزش می شمارد،
دخالت مالکانه آمریکا بر کشورهای عربی را محکوم می کند، خود داستان جداگانه اي
دارد که بسياري در سطح جهان از آن باخبرند.

اکنون آيات امت بزرگ اسلامي و رؤسا و
سياستمداران و روشنفکران و علماي ديني آن نسبت به اين وضع دردناک مسلمانان در
سراسر جهان هيچ مسئوليتي ندارند؟

آنان که به صدق فرموده پيامبر بزرگ اسلام(ص)
که فرمود: «من اصبح ولم يهتر به امور المسلمين فليس بمسلم» عقيده دارند آيا براي
بروز دادن اين اهتمام،‌ جائي بهتر از حج بيت الله و زماني مناسب تر از ايام
معلومات سراغ دارند؟

يقينا بي‌دليل نبوده است که پيامبر عظيم
الشأن(ص) براي اعلام برائت از مشرکين که يک عمل کاملا سياسي و در چارچوب سياست کلي
نظام و دولت اسلامي اول بود ايام حج را انتخاب فرمود و دستور الهي و قرآني، اعلام
کرد که:

«و اذن من الله و رسوله الي الناس يوم الحج
الاکبر ان الله بريء من المشرکين و رسوله فان تبتم فهو خير لکم و ان ت وليتم
فاعلموا انکم غير معجزي و بشر الذين کفروا بعذاب اليم.»

آري، حج فريضه اي است که مهمترين گرفتاريهاي
سياسي امت اسلامي در آن و با آن قابل حل است. بدين معنا، حج، فريضه اي سياسي است
را به روشني نشان مي‌دهد. کساني که اين را انکار و بر ضد آن تبليغات مي کنند در
واقع با حل آن گرفتاريها مخالفند. به طور خلاصه، حج، فريضه امت، فريضه وحدت، فريضه
اقتدار مسلمين، فريضه اصلاح فرد و جمع و در يک کلمه:فريضه دنيا و آخرت است. آنان
که نمي خواهند مضمون سياسي حج را بپذيرند، در واقع اسلام را دور  از سياست، و دين را از سياست جدا مي خواهند.
شعار جدائي دين از سياست همان چيزي است که دشمنان حاکميت اسلام بر جوامع اسلامي،
دهها سال است آن را مطرح کرده اند و  امروز
که حکومتي بر اساس دين مقدس اسلام در ايران پديد آمده و شوق روز افزون به تشکيل
حکومت اسلامي همه جهان اسلام را فراگرفته است، آن شعار را سراسيمه‌تر و خشن‌تر از
هميشه مطرح مي کنند، و هر جا مقدمات تحقق اين هدف فراهم شده باشد، اگر بتوانند با
خشونت و جديتي تمام بر ضد آن وارد ميدان مي شوند، حاکميت اسلام، متضمن مقابله با
دخالت مستکبران در کشورهاي اسلامي و نيز مستلزن کوتاه شدن اسلامي و نيز مستلزم
کوتاه شدن دست وابستگان به اين قدرتها و بندگان شيطان نفس و شيطان استکبار، از
اداره اين کشورها است. پس طبيعي است که استکبار و وابستگانش و شيطانها و پيروانشان،
از آن ناراضي و خشمگين باشند. و به همان اندازه بايد مؤمنان به خدا و روز جزاء و
معتقدان راستين اسلام از آن استقبال و در راه آن مجاهدت کنند.

اينک که از همه جاي جهان، سعادتمنداني توفيق
آن يافته اند که ايام معلومات و حج خانه خدا را درک کنند اينجانب با ابتهال و تضرع
از خداوند متعال مي خواهم که حج آنان را مقبول و مأجور و آنان و همه امت اسلامي را
از منافع آن برخوردار فرمايد، و ضمنا برادران و خواهران را به اموري چند توصيه مي
کنم:

1-   
اين فرصت را براي
خودسازي و انابه و تضرع، مغتنم بشماريد و توشه ا ي معنوي براي همه عمر خود از آن
برگيريد.

2-   
رفع گرفتاريهاي بزرگ
مسلمين را از خداوند متعال بخواهيد و بارها و بارها اين خواسته را در دعا و مناجات
خود بگنجانيد.

3-   
از هر فرصتي براي
آشنا شدن با مسلمين کشورهاي ديگر و نقاط مثبت و منفي زندگي جاري آنان استفاده
کنيد. و مسلمانان غير ايراني به خصوص حقايق و قضاياي ايران اسلامي را از زبان
برادران ايراني خود بشنوند و درست و نادرست تبليغات جهاني را کشف کنند.

همچنين امروز و هميشه
تلاش کنند تعاليم امام عظيم الشأن راحل حضرت امام خميني قدرس نفسه الشريفه را
درباره مسائل مسلمين فرا گيرند و آن مصلح بزرگ تاريخ اسلام را بهتر و از نزديک
بشناسند.

4-   
هر اطلاع و معرفت
درستي از وضع امت اسلامي يا خصوص کشور خود را که در اختيار داريد به مسلمين
کشورهاي ديگر منتقل کنيد.

5-   
در گفتگو با برادران
مسلمان خود از هر جاي جهان اسلام، مسئله «امت اسلامي» و نگرش يکپارچه به جهان
اسلام را مورد توجه قرار دهيد انديشه خود و ديگران را از چهارچوب مرزهاي
جغرافيائي، نژادي، عقائدي، حزبي و امثال ان فراتر ببريد  و به اسلام و مسلمانان بينديشيد.

6-   
اقتدار خداداده بيش
از يک ميليارد مسلمان و دهها کشور اسلامي با اين همه ثروت مادي و معنوي و باميراث
عظيمي از فرهنگ و تمدن و دين و اخلاق، را همواره به ياد مخاطبان خود بياوريد.

7-   
افسانه قدرت لايزال
غرب و خصوص آمريکا را که استکبار همواره سعي کرده است آن را چندين برابر بزرگ کرده
و بي وقفه به ذهن مسلمانان القاء کند، بشکنيد. به ياد خود و ديگران بياوريد که
قدرت ظاهرا تسخير ناپذير کمونيسم، در همين نزديکيها در برابر چشم همين نسل، شکست و
فرو ريخت و از آن هيچ باقي نماند. قدرتهاي بزرگ نماي کنوني و از جمله قدرت آمريکا
هم ممکن است به همان آساني نيست و نابود شوند.

8-   
مسئوليت علماي دين و
روشنفکران کشورهاي مسلمان را که بسي بزرگ و سنگين است همواره به ياد خود آنان و
ديگران بياوريد.

9-   
وظيفه رؤسا کشورهاي
اسلامي را در قبال امت اسلامي و ايجاد وحدت مسلمين و دوري از قدرتهاي استکباري و
گرايش و تکيه به ملتهاي خود و ايجاد حسن رابطه ميان مردم و حکام، را به عنوان
النصيحة لائمة المسلمين به آنان يادآور شويد و اصلاح اين امر را ازخداوند متعال
بخواهيد.

10-                      
همواره به ياد داشته
باشيد که مسئوليت رؤساء، به معناي رفع مسئوليت از آحاد ملت نيست و آنان در همه اين
هدفهاي بزرگ مي توانند نقش تعيين کننده اي ايفا کنند.

اميد است به فضل الهي و با توجهات حضرت ولي
الله الاعظم ارواحناه فداه و  عجل الله
فرجه، حج مقبول نصيب حجاج محترم، و تفضلات و رحمت واسعه الهي شامل حال امت اسلامي
و آحاد مسلمين بشود.

والسلام علي جميع عبادالله الصالحين چهارم ذي
حجة الحرام 1414 برابر با 25 ارديبهشت 1373 علي الحسيني الخامنه اي

 

/

پرتوی از زندگانی امام هادی(ع)

«بمناسبت پانزدهم ذیحجه، سالروز ولادت با
سعادت امام هادی علیه السلام»

پرتوی از زندگانی امام هادی(ع)

پنجم خرداد امسال مصادف است با 15 ذیحجه،
سالروز ولادت با سعادت امام هادی سلام الله علیه، ضمن تبریک میلاد این امام
بزرگوار، شمه ای از کرامات آن حضرت را برای تیمن و تبرک یاد آور می شویم.

نام مبارکش علی، کنیه اش ابوالحسنو

القاب آن حضرت: نجیب، هادی، نقی، عالم، فقیه،
مؤتمن، طیب و عسکری می باشد.

مادر مکرمه اش سمانه مغربیه که به سیده معروف
بوده است.

تولد آن حضرت 15 ذیحجه سال 212 هجری قمری و به
قولی دوم یا پنجم سنه 214 بوده است.

حدود هشت سال از عمر مبارکش گذشته بود که پدر
بزرگوارش جوادالائمه(ع) به شهادت رسید و بعضی 6 سال و 5 ماه گفته اند و بار امامت
را در آن دنیای پرتلاطم بر دوش کشید و جهان اسلام از فیوضات حضرتش بهره مند می
شدند. علاقه مردم نسبت به حضرت به حدی بود که خلفای عباسی نمی توانستند حضرتش را
تحمل کنند و مرتب وسائل اذیت حضرتش را فراهم می کردند، بخصوص زمان متوکل که آن بی
ایمان، ظلم و ستم را از حد گذراند. مولای متقیان حضرت علی (ع) در اخبار غیبیه اش
او را اکفر بنی عباس می داند.

در زمان متوکل سال 237 هجری بود که به دستور
او قبر مقدس سالار شهیدان حسین بن علی علیه السلام را خراب و خانه های اطراف آن را
ویران نموده و همه را شخم زده، آب به آن بستند و زراعت کاشتند و دیدبانانی گماشتند
تا کسی جرأت نکند به زیارت قبور مطهر شهدای کربلا برود. در این دوران آنچنان
زندگانی بر علویین تنگ شد که لباس مناسبی که بتوانند حتی با آن نماز بخوانند
نداشتند.

ابوالفرج اصفهانی نقل می کند: کار به حدی بر
اولاد امیرالمؤمین(ع) سخت شده بود که عده ای از زنهای علویات فقط یک پیراهن داشتند
که وقت نماز یکی یکی آن را می پوشیدند و نماز می خواندند و مردم از ترس متوکل،
جرأت نمی کردند به آنها کمک کنند و تا متوکل زند بود این وضع رقت بار ادامه داشت و
در این میان اذیت و آزار نسبت به وجود مقدس حضرت هادی(ع) بیش از دیگران بود به
طوری که چندین بار حضرتش را به مجلس متوکل احضار نمودند و متوکل قصد جان آن حضرت
را کرده بود لکن خداوند وجود مبارکش را از کید آنان حفظ کرد.

بهرحال آن حضرت در  ایام عمر پربرکت خویش، مقداری از خلافت مأمون،
زمان معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعین و معتز را درک کرده و در زمان معتز به
وسیله زهر به شهادت رسیده است و حضرتش طبق بعضی از روایات 11 سال و طبق روایت
سعودی نوزده سال در سامرا تحت نظر بوده است تا از چشم سربازان حکومتی دور نماند و
شیعیان نتوانند از وجود مبارکش بهره وافر ببرند لذا آن حضرت و امام یازدهم را
عسکریین می گویند چون هر دو در محاصره سربازان مسلح و بین عسکر بودند.

دلداری بینوایان

مرحوم علامه مجلسی رحمت الله علیه روایتی را
از امالی شیخ طوسی نقل کرده از منصوری و کافور خادم که:

نزدیک منزل حضرت هادی سلام الله علیه محله ای
بود که اصناف مختلف صنعتگران در آن محل مجتمع بودند. در ان میان شخصی بود به نام
یونس نقاش که ارادتی خاص به حضرت داشت و خود را از خادمین حضرت می دانست.

روزی با بدن لرزان به حضور حضرت شرفیاب شده،
عرض کرد:

یابن رسول الله با خاندانم به نیکوئی رفتار
کنید و سفارش اهل بیتش را به حضرت می کرد. امام در حالی که تبسم بر لبان مبارکش
نقش بسته بود علت این همه نگرانی را از یونس جویا شد؟ به عرض رساند که موسی بن بغا
نگین انگشتیر را که بسیار قیمتی است و نمی توان برای او قیمتی مشخص کرد به من داده
تا روی آن نقشی بزنم مشغول کار که شدم نگین شکست و دو قسمت شد، فردا هم روز وعده
است که سراغ نگین خواهد فرستاد، با سابقه ای که از او دارم یا مرا هزار تازیانه می
زند و یا خواهد کشت!

حضرت به او فرمود: به خانه ات برو تا فردا و
جز خیر نخواهی دید.

روز بعد یونس به حضور حضرت رسیده عرض کرد موسی
کی نفر را دنبال نگین فرستاده به او چه بگویم؟

فرمود: به نزد او برو، جز خیر نخواهی دید.

یونس مجددا عرض کرد نزد او بروم چه بگویم؟

حضرت فرمود: نزد او برو و سخنش را بشنو، جز
خیر و خوبی نخواهی شنید.

مرد نقاش رفت، بعد از مدتی با چهره ای خندان
مراجعت کرد و عرض کرد: ای مولای من، فرستاده موسی مرا نزد موسی برد، موسی مرا که
دید گفت: ای یونس، کنیزان من به خاطر این نگین مکدر شده اند و بینشان کدورت ایجاد
شده، چنانچه بتوانی این نگین را نصف نموده و دو نگین از آن بسازی، هر چه بخواهی به
تو خواهم داد تا کدورت این دو برطرف شود.

حضرت با شنیدن این خبر فرمود: «الله لک الحمد
اذ جعلتنا ممن یحمدک حقا» و پس از حمد خداوند از یوسن پرسید تو چه گفتی؟

عرض کرد: از آنها مهلت خواستم تا فکری
بیاندیشم، حضرت او را تحسین کرد، یونس نقاش هم به خاطر ارادت به حضرت و دعای امام
هادی(ع) و راهنمائی و دلداری حضرت نجات پیدا کرد.

توکل بر خداوند

شیخ طوسی روایتی از فحام از محمد بن احمد
هاشمی منصوری از عموی پدرش به نام ابوموسی نقل کرده که او خدمت امام هادی(ع) رسیده
عرضه داشت: یا سیدی، متوکل حقوق مرا قطع نموه و من فکر می کنم این بی اعتنائی به
خاطر علاقه ای است که من به شما دارم، از شما می خواهم از متوکل بخواهید حقوق مرا
بپرداز.

امام هادی(ع) فرمود:

«تکفی انشاء الله»

انشاء الله درست خواهد شد.

ابوموسی می گوید: شب که شد فرستادگان متوکل
یکی پس از دیگری به دنبال من آمدند و مرا به حضور متوکل بردند، نزدیک کاخ متوکل که
رسیدم فتح بن خاقان را مشاهده کردم که بر در ایستاده، صدا زد ای مرد! شب را در
منزل خود نمی مانی و ما را به زحمت می اندازی، متوکل تو را از من خواسته، به
دنبالت فرستادم، در خانه ات نبودی، زود داخل شو، داخل شدم، خلیفه را دیدم که بر
مسند خود نشسته است، چشمش به من که افتاد گفت: ای ابوموسی ما تو را فراموش می کنیم
اما تو چرا به ما یادآوری نمی کنی و حقوقت را مطالبه نمی نمائی؟ چه از من می
خواستی تا بدهم. آنچه می خواستم گفتم، متوکل همه را به اضافه مقدار زیادتری دستور
داد بدهند.

به فتح بن خاقان رو کرده گفتم: علی بن محمد
اینجا آمده؟ گفت: نه، گفتم: نامه به متوکل نوشته؟ گفت: نه، از نزد او خارج شدم،
دیدم به دنبالم می آید، به من گفت: شک ندارم که از او خواسته ای برایت دعا کند،
برای من هم از او طلب دعا کن.

خدمت حضرت که شرفیاب شدم فرمود:

«یا اباموسی هذا وجه الرضا»

ای ابوموسی این صورت، صورت خوشحالی است.

گفتم: بله، به برکت شما مشکلم حل شد ولی شما
که با متوکل تماس نگرفته بودید؟

فرمود: «ان الله تعالی علم منا انا لا نلجأ فی
المهمات الا الیه و لا نتوکل فی الملمات الا علیه و عودنا ادا سألناه الأجابة و
نخاف ان نعدل فیعدل بنا».

خداوند می داند که ما در امورات مهم به او
پناه می بریم و توکل نمی کنیم در سختی ها و بلاها مگر بر او و عادت داده ما راکه
هر وقت از او سؤال کنیم، اجابت کند، می ترسیم اگر از حق تعالی به دیگری عدول کنیم
خدا هم از ما عدول کند.

عرض کردم: فتح بن خاقان از من خواسته از
حضورتان تقاضا کنم برایش دعا کنید، فرمود:

«انه یوالینا بظاهره و یجانبنا بباطنه، الدعاء
لمن یدعو به اذا اخلصت فی طاعة الله و اعترفت برسول الله صلی الله علیه و آله و
بحقنا اهل البیت و سألت الله تبارک و تعالی شیئا لم یحرمک».

او ما را به ظاهر دوست می دارد و در باطن از
ما دوری می جوید و استجابت دعا پیرو حالت خاص دعا کننده است. اگر در اطاعت خدا با
اخلاص باشی، معترف به رسول خدا و به حق اهل بیت پیامبر باشی آنگاه از خداوند چیزی
بخواهی خداوند محرومت نمی سازد.

امام هادی (ع) با بیان جلمه ای کوتاه به
ابوموسی فهماند که آن کس که حق ما خاندان را نشناسد از دعای ما بهره ای نخواهد
برد.

امید است خداوند به همه ما توفیقی عنایت
فرماید که به حق این خاندان معرفت داشته و پیرو راستین این خاندان باشیم.

بار دیگر فرا رسیدن میلاد مسعود حضرت هادی(ع)
را به پیشگاه مقدس ولی عصر(عج) مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای و امت خداجویایارن
تبریک و تهنیت گفته پیروزی لشکریان اسلام را در تمام گستره گیتی بر دشمنان، از
خدای منان مسئلت داریم.

 

/

ماهیت نهضت امام حسین علیه السلام

«الا و ان الدعی ابن الدعی قد رکز بین
اثنتین، بین السلة و الذلة و هیهات منا الذلة» (امام حسین (ع))

همانا زنا زاده فرزند زنازاده، ما را مخیر
کرده است بین دو امر: یا شمشیر بکشیم و یا ذلت را برگزینیم و هیهات که ما ذلت را
برای خود برگزینیم.

ماهیت نهضت امام حسین علیه السلام

                        استاد
شهید مرتضی مطهری

یکی از مسائل در مورد نهضت امام حسین(ع)، این
است که ماهیت این نهضت چه بوده است؟

چون نهضت ها هم مانند پدیده های طبیعی، ماهیت
های مختلف دارند. اشیاء و پدیده های طبیعی، از معدنی ها گرفته تا گیاهان و انواع
حیوانات، هر کدام ماهیتی طبیعی و وضع بالخصوص دارند. نهضت ها و قیام های اجتماعی
هم این چنین اند.

اگر یک نهضت را هم بخواهیم بشناسیم، ماهیتش را
بخواهیم به دست آوریم، ابتدا باید علل و آن موجباتی که به این نهضت منتهی شده است
را نمی شناسیم (شناخت علل فاعلی) بعد باید علل غائی آن را بشناسیم. یعنی این نهضت
چه هدفی دارد؟

اولا هدف دارد یا هدف ندارد؟

دوم اگر هدف دارد چه هدف هائی دارد؟

سوم باید عناصر و محتوای این نهضت را بشناسیم
که در این نهضت چه کارهائی، چه عملیاتی صورت گرفته است؟

و چهارم اینکه باید ببینیم این عملیاتی که
صورت گرفته است، مجموعا چه شکلی پیدا کرده است؟

انقلاب آگاهانه

یکی از مسائلی که در مورد نهضت امام حسین (ع)
مطرح است این است که آیا این قیام و نهضت از نوع یک انفجار بود؟ از نوع یک عمل
ناآگاهانه و حساب نشده بود؟

یکی از جاهائی هک در آن راه مکتب اسلام با راه
مکاتب مادی امروز فرق می کند این است که مکاتب مادی امروز روی اصول خاص دیالکتیکی
می گویند تضادها را تشدید بکنید، ناراحتی ها را زیاد بکنید، شکافها را هر چه می
توانید عمیق تر بکنید، حتی با اصلاحات واقعی مخالفت کنید برای این که جامعه را به
انقلاب به معنی انفجار (نه انقلاب آگاهانه) بکشانید. اسلام به انقلاب انفجاری یک
ذره معتقد نیست. اسلام، انقلابش هم انقلاب صد در صد آگاهانه و از روی تصمیم و کمال
آگاهی و انتخاب است.

آیا جریان امام حسین(ع) یک انقلاب انفجاری و
یک انفجار بود؟ یک کار ناآگاهانه بود؟ آیا به این صورت بود که در اثر فشارهای خیلی
زیادی که از زمان معاویه و بلکه از قبل از آن بر مردم و خاندان امام آورده بودند
دوره یزید که رسید، دیگر اصلا حوصله امام حسین سرآمد و گفت هر چه باداباد، هر چه
می خواهد بشود؟! العیاذ بالله.

گفته های خود امام حسین که نه تنها از آغاز
این نهضت، که از بعد مرگ معاویه شروع می شود، نامه هایی که میان او و معاویه
مبادله شده است، سخنرانی هائی که در مواقع مختلف ایراد کرده است، از جمله آن
سخنرانی معروی که در منی، صحابه پیغمبر را جمع کرد که حدیثش در تحف العقول هست و
خیلی مفصل است و خطابه بسیار غرایی است، نشان می دهد که این نهضت در کمال آگاهی
بوده، انقلاب است اما نه انفجار. انقلاب هست ولی انقلاب اسلامی نه انفجار.

از جمله خصوصیات امام حسین اینست که در مورد
فرد فرد اصحابش اجازه نمی دهد که قیام او حالت انفجاری داشته باشد. چرا امام حسین
در هر فرصتی می خواهد اصحابش را به بهانه ای مرخص بکند؟

هر به آنها می گوید آگاه باشید که اینجا آب و
نانی نیست، قضیه خطر دارد. حتی شب عاشورا هم که می رسد، با زبان خاصی با آنها صحبت
می کند:

«من اصحابی از اصحاب خودم بهتر و اهل بیتی از
اهل بیت خودم فاضل تر سراغ ندارم. از همه شما تشکر می کنم از همه تان ممنونم،
اینها جز با من با کسی از شما کاری ندارند شما اگر بخواهید بروید و انها بدانند که
شم خودتان را از این معرکه خارج می کنید، به احدی از شما کاری ندارند. اهل بیت من
در این صحرا کسی را نمی شناسند، منطقه را بلد نیستند. هر فردی از شما با یکی از
اهل بیت من خارج شوید بروید، من اینجا خودم هستم تنها».

چرا؟ رهبریکه می خواهد از ناراحتی و نارضایتی
مردم استفاده کند که چنین حرفی نمی زند همه اش از تکلیف شرعی می گوید. البته تکلیف
شرعی هم بود و امام حسین از گفتن آن هم غفلت نکرد اما می خواست آن تکلیف شرعی را
در نهایت آزادی و آگاهی انجام بدهند. خواست به آنها بگوید:

«دشمن شما را محصور نکرده، از ناحیه دشمن
اجبار ندارید. اگر از تاریکی شب استفاده کنید و بروید، کسی مزاحمتان نمی شود دوست
هم شما را مجبور نمی کند. من بیعت خودم را از شما برداشتم، اگر فکر می کنید که
مسئله بیعت برای شما تعهد و اجبار به وجود آورده است، بیعت را هم برداشتم. یعنی
فقط انتخاب و آزادی»

باید در نهایت آگاهی و آزادی و بدون اینکه
کوچکترین احساس اجباری از ناحیه دشمن یا دوست بکنید، مرا انتخاب کنید.

این است که به شهدای کربلا ارزش می دهد والا
طارق بن زیاد، در جنگ اسپانیا، وقتی که اسپانیا را فتح کرد و کشتی های خود را از
آن دماغه عبور داد، همین قدر که عبور داد، دستور داد که آذوقه به اندازه بیست و
چهار ساعت نگه دارند و زیاد تر از آن را هر چه هست آتش بزنند و کشتی ها را هم آتش
بزنند. بعد سربازان و افسران را جمع کرد، اشاره کرد به دریای عظیمی که در آنجا بود
گفت: ایها الناس! دشمن روبروی شما و دریا پشت سرشماست، اگر بخواهید فرار کنید جز
غرق شدن در دریا راه دیگری ندارید، کشتی ای دیگر وجود ندارد. غذا هم ا گر بخواهید
تنبلی کنید جز برای بیست و چهار ساعت ندارید، بعد از آن خواهید مرد. بنابراین نجات
شما در زدن و از بین بردن دشمن است. غذای شما در چنگ دشمن است، راهی جز این
ندارید، یعنی برایشان اجبار به وجود آورد، این سرباز اگر تا آخرین قطره خونش نجنگد
چه بکند؟ اما، امام حسین(ع) با اصحاب خودش بر ضد طارق بن زیاد عمل کرد. نگفت دشمن
اینجاست، از این طرف بروید، شما را از بین می برد، از آن طرف هم بروید شما را
نابود می کند، از این طرف شما را لولو می خورد، از آن طرف هم شما را لولو می خورد،
بنابراین دیگر راهی نیست غیر از این که روغن چراغ ریخته را باید نذر امامزاده کرد
شما که بهر حال کشته می شوید، حالا که کشته می شوید بیائید با من کشته شوید. آن
گونه شهادت ارزش نداشت. یک سیاستمدار اینجور عمل می کند. گفت، نه دریا پشت سرت است
و نه دشمن روبرویت. نه دوست تو را اجبار کرده است و نه دشمن. هر کدام را که می
خواهی انتخاب کن، در نهایت آزادی.

پس انقلاب امام حسین(ع) در درجه اول باید
بدانیم که انقلاب آگاهانه است هم از ناحیه خودش و هم از ناحیه اهل بیت و یارانش.
انفجار نیست.

انقلاب آگاهانه می تواند ماهیت های مختلف
داشته باشد. اتفاقا در قضایای امام حسین، عوامل زیادی مؤثر است که این عوامل زیاد
سبب شده است که نهضت امام حسین(ع) نهضت چند ماهیتی باشد، نه نهضت تک ماهیتی یکی از
تفاوت هائی که میان پدیده های اجتماعی و پدیده های طبیعی هست این است که پدیده
طبیعی باید تک ماهیتی باشد، نمی تواند چند ماهیتی باشد. یک فلز در آن واحد نمی
تواند که هم ماهیت طلا را داشته باشد و هم ماهیت مس را. ولی پدیده های اجتماعی، می
توانند در آن واحد چند ماهیتی باشند.

اتفاقا قیام امام حسین(ع) از آن پدیده های چند
ماهیتی است، چون عوامل مختلف در آن اثر داشته است. مثلا یک نهضت می ت واند ماهیت
عکس العملی داشته باشد، یعنی صرفا عکس العمل باشد می تواند ماهیت آغازگری داشته
باشد. اگر یک نهضت ماهیت عکس العملی داشته باشد می تواند یک عکس العمل منفی باشد
در مقابل یک جریان و می تواند یک عکس العمل مثت باشد در مقابل جریان دیگر. همه
اینها در نهضت امام حسین وجود دارد. این است که یک نهضت چند ماهیتی شده است. چطور؟

عامل تقاضای بیعت

یکی از عوامل که به یک اعتبار از نظر زمانی
اولین عامل است، عامل تقاضای بیعت است. امام حسین(ع) درمدینه است، معاویه قبل از
مردنش که جانشینی یزید را برای خود مسلم کرده است و می خاهد مسلم بکند، می آید در
مدینه می خواهد از امام بیعت بگیرد، آنجا موفق نمی شود. بعد از مردنش یزید می
خواهد بیعت بگیرد. بیعت کردن یعنی امضا کردن و صحه گذاشتن نه تنها روی خلافت شخص
یزید، بلکه هم چنین روی سنتی که معاویه پایه گذاری کرده است که خلیفه پیشین خلیفه
بعدی را تعیین کند، نه این که خلیفه پیشین برود، بعد مردم تعیین بکنند یا اگر شیعه
بودند به نصی که از طرف پیغمبر اکرم رسیده است عمل بکنند. نه، یک امری که نه شیعه
می گوید و نه سنی. خلیفه ای، خلیفه دیگر را، پسر خودش را به عنوان ولی عهد مسلمین
تعیین بکند.

بنابراین، این تنها امضا کردن خلافت آدم
ننگینی مانند یزید نیست، امضا کردن سنتی است که برای اولین بار وسیله معاویه می
خواست پایه گذاری بشود.

در اینجا آنها از امام حسین بیعت می خواهند،
یعنی از ناحیه آنها یک تقاضا ابراز شده است، امام حسین عکس العمل نشان می دهد، عکس
العمل منفی. بیعت می خواهید؟ نمی کنم. در اینجا عمل امام حسین، عمل منفی است، از
سنخ تقواست، از سنخ این است که هر انسانی در جامعه خودش مواجه می شود با تقاضاهائی
که به شکل های مختلف، به صورت شهوت، به صورت مقام، به صورت ترس و ارعاب از او می
شود و باید در مقابل آنها بگوید: نه، یعنی تقوی.

آنها می گویند بیعت، امام حسین می گوید: نه، تهدید
می کنند، می گوید: حاضرم کشته بشوم و حاضر نیستم بیعت بکنم.

تا اینجا این نهضت، ماهیت عکس العملی، آنهم
عکس العمل منفی درمقابل یک تقاضای نامشروع دارد و به تعبیر دیگر، ماهیتش، ماهیت
تقواست. ماهیت قسمت اول لا اله الا الله یعنی لا اله است، در مقابل تقاضای نامشروع،
«نه» گفتن است (تقوی)

اما عاملیکه مؤثر در نهضت حسینی بود، تنها این
قضیه نبود، عامل دیگری هم در اینجا وجود داشت که باز ماهیت نهضت حسینی از آن نظر،
ماهیت عکس العملی است ولی عکس العمل مثبت نه منفی.

عامل دعوت مردم کوفه

معاویه از دنیا می رود، مردم کوفه ای که لااقل
پنج سال در بیست سال قبل از  این حادثه،
علی(ع) در این شهر زندگی کرده است و هنوز آثار تعلیم و تربیت علی(ع) به کلی از
میان نرفته است (البته خیلی تصفیه شده اند، بسیاری از سران بزرگان و مردان اینها،
حجربن عدی ها، عمروبن حمق خزاعی ها، رشید هجری ها، میثم تمارها، را از میان برده
اند برای اینکه این شهر را از اندیشه و فکر علی، از احساسات به نفع علی خالی
بکنند. ولی باز هنوز اثر این تعلیمات هست) تا معاویه می میرد، به خود می آیند، دور
همدیگر جمع می شوند که اکنون از فرصت باید استفاده کرد، نباید گذاشت که فرصت به
پسرش یزید برسد، ما حین بن علی داریم، امام بر حق ما حسین بن علی است. ما الآن
باید آماده باشیم و او را دعوت کنیم که به کوفه بیاید و او را کمک بدهیم و لااقل
قطبی در اینجا در ابتدا به وجود آوریم، بعد هم خلافت را خلافت اسلامی بکنیم. اینجا
یک دعوت است از طرف مردمی که مدعی هستند ما از سر و جان و دل آماده ایم، درخت های
ما میوه داده است. مقصود ازاین جمله نه این است که فصل بهار است، بعضی اینجور خیال
می کنند که درخت ها سبز شده و میوه داده است یعنی آقا! الآن اینجا فصل میوه است،
بیائید اینجا مثلا شکم میوه ای بخورید! نه، این مثل است، می خواهد بگوید که، درخت
های انسان ها سرسبزند و این باغ اجتماع آماده است برای اینکه شما قدم بگذارید.

مردم این شهر از امام حسین(ع) دعوت می کنند،
نه یک نفر، نه دو نفر، ه هزار نفر، نه پنج هزار نفر و نه ده هزار نفر، بلکه حدود
هیجده هزار نامه می رسد که بعضی از نامه ها را چند نفر و بعضی دیگر را شاید صد نفر
امضا کرده بودند که اگر معدل بگیریم شاید حدود صدهزار نفر به او نامه نوشته اند.

اینجا عکس العمل امام چه باید باشد؟

حجت بر او تمام شده است، اینجا عکس العمل،
مثبت و ماهیت عملش، ماهیت تعاون است. بعضی مسلمانانی قیام کرده اند، امام باید به
کمک آنها بشتابد. اینجا دیگر ماهیت منفی و تقوی ندارد، ماهیت مثبت دارد کاری که از
ناحیه دیگران آغاز شده است، امام حسین باید به دعوت آنها پاسخ مثبت بدهد.

اینجا وظیفه چیست؟

در آنجا وظیفه نه گفتن بود. از نظر بیعت، امام
حسین (ع) فقط باید بگوید: نه، خودش را پاک نگهدارد و نیالاید و لهذا اگر امام
حسین(ع) پیشنهاد ابن عباس را عمل می کرد و می رفت در کوهستان های یمن زندگی می کرد
که لشکریان یزید به او دست نمی یافتند، از عهده وظیفه اولش برآمده بود. چون بیعت
می خواستند، نمی خواست بیعت بکند، آنها می گفتند بیعت کن، می گفت نه. از نظر دعوت
به بیعت و از نظر احساس تقوی در امام حسین (ع) و از نظر این که باید پاسخ منفی
بدهد، با رفتن در کوهستان های یمن که ابن عباس و دیگران پیشنهاد می کردند، وظیفه
اش را انجام داده بود. اما اینجا مسئله، مسئله دعوت است؛ یک وظیفه جدید است،
مسلمان ها حدود بیست هزار نامه یا حدود صدهزار امضا داده اند، اینجا اتمام حجت
است.

امام حسین(ع) از اول حرکتش معلوم بود که مردم
کوفه را آماده نمی بیند، مردم سست عنصر و مرعوب شده ای می داند، در عین حال جواب
تاریخ را چه بدهد؟ قطعا اگر امام حسین به مردم کوفه اعتنا نمی کرد، همین ما که
امروز اینجا نشسته ایم، می گفتیم چرا امام حسین جواب مثبت نداد.

اگر هیجده هزار نامه مردم کوفه رفته بود به
مدینه و مکه (و به خصوص مکه) پیش امام حسین و امام حسین جواب مثبت نمی داد، تاریخ،
امام حسین را ملامت می کرد که اگر رفته بود، ریشه یزید و یزیدی ها کنده شده بود و
از بین رفته بود کوفه اردوگاه مسلمین با آن مردم شجاع، کوفه ای که پنج سال علی(ع)
در آن زندگی کرده است و هنوز تعلیمات علی و یتیم هائی که علی بزرگ کرده و بیوه
هائی که علی از آنها سرپرستی میکرده است، زنده هستند و هنوز صدای علی در گوش مردم
این شهر است، امام حسین جبن به خرج داد و ترسید که به آنجا نرفت، اگر می رفت در
دنیای اسلام انقلاب می شد.

این است که اینجا تکلیف این گونه ایجاب می کند
که همین که آنها می گویند ما آماده ایم، امام می گوید، من آماده هستم. از این نظر
وظیفه امام حسین چیست؟

وظیفه امام حسین(ع) دادن جواب مثبت است تا
وقتی که دعوت کنندگان ثابتند. وقتی که آنها جا زدند، دیگر امام حسین وظیفه ای از
آن نظر ندارد و نداشت.

از این دو عامل کدام یک بر دیگری تقدم داشت؟

آیا اول امام حسین(ع) از بیعت امتناع کرد و
چون از بیعت امتناع کرد، مردم کوفه از او دعوت کردند یا لااقل زمانا چنین بود،
یعنی بعد از آن که بیش از یک ماه از امتناع از بیعت گذشته بود، یعنی بعد از آن که
بیش از یک ماه از امتناع از بیعت گذشته بود، دعوت مردم کوفه رسید؟ یا قضیه برعکس
بود؟ اول مردم کوفه از او دعوت کردند، امام حسین دید، خوب حالا که دعوت کردند، او
هم باید جواب مثبت بدهد. معلوم است، مردی که کاندیدا می شود برای کاری به این
بزرگی، دیگر برای او بیعت کردن معنی ندارد. بیعت نکرد، برای این که به تقاضای مردم
کوفه جواب مثبت داده بود. از این دو تا کدام است؟ به حسب تاریخ، مسلما اولی. چرا؟
برای این که همان روز اولی که معاویه مرد، از امام حین(ع) تقاضای بیعت شد. بلکه
معاویه قبل از این که بمیرد، آمد به مدینه و می خواست با هر لم و کلکی هست، در
زمان حیات خودش از امام حسین و دو سه نفر دیگر بیعت بگیرد که آنها به هیچ شکل زیر
این بار نرفتند. مسئله تقاضای بیعت و امتناع از آن، تقدم زمانی دارد. خود یزید هم
وقتی مرد، همراه اطلاعی که به وسیله یک پیک سبک سیر و تندرو فرستاد که در ظرف چند
روز با آن شترهای جماز خودش را به مدینه رساند نامه ای فرستاد و همان کسی که به
والی مدینه خبر مرگ معاویه را داد،آن نامه را هم به والی نشان داد که:

خذ بالبیعة اخذا شدیدا- از حسین بن علی و این
دو سه نفر دیگر به شدت، هر طور که هست، بیعت بگیر. هنوز شاید کوفه خبر نشده بود که
معاویه مرده است. به علاوه تاریخ این طور می گوید که از امام حسین (ع) تقاضای بیعت
کردند، امام حسین امتناع کرد، حاضر نشد، دو سه روز باز به همین حرفها گذشت، هی
آمدند، گاهی با زبان نرم و گاهی با خشونت، تا حضرت اساسا مدینه را رها کرد. در
بیست و هفتم رجب امام حسین از مدینه حرکت کرد و در سوم شعبان به مکه رسید دعوت
مردم کوفه در پانزدهم رمضان به امام حسین رسید، یعنی بعد از آن که یک ماه و نیم از
تقاضای بیعت و امتناع امام گذاشته بود و بعد از این که بیش از چهل روز بود که امام
اساسا در مکه اقامت کرده بود.

بنابراین مسئله این نیست که اول آنها دعوت
کردند، بعد امام جواب مساعد داد، و چون جواب مساعد داده بود و از ظرف آنها کاندید
شده بود، دیگر معنی نداشت که بیعت بکند، یعنی بیعت نکرد چون به کوفی ها جواب مساعد
داده بود. نخیر، بیعت نکرد قبل از آنکه اصلا اسم تقاضای کوفی ها در میان باشد و
فرمود:

«من بیعت نمی کنم ولو در همه روی زمین مأوی و
ملجئی برای من باقی نماند».

عامل امر به معروف و نهی از منکر

عامل سوم که این را هم مثل دو عامل دیگر تاریخ
بیان می کند، عامل امر به معروف و نهی از منکر بود، که از روز اولی که امام حسین
از مدینه حرکت کرد، با این شعار حرکت کرد. از این نظر، مسئله این نبود که چون از
من بیعت می خواهند و من نمی پذیرم، قیام می کنم، بلکه این بود که اگر بیعت هم
نخواهند، من به حکم وظیفه امر به معروف و نهی از منکر باید قیام کنم و نیز مسئله
این نبود که چون مردم کوفه از من دعوت کرده اند، قیام می کنم. هنوز حدود دو ماه
بود که مردم کوفه دعوت بکنند، روزهای اول بود و به دعوت مردم کوفه مربوط نیست.
دنیای اسلام را منکرات فرا گرفته است، من به حکم وظیفه دینی، به حکم مسئولیت شرعی
و الهی خودم قیام می کنم.

در عامل اول، امام حسین(ع) مدافع است. به او
می گویند بیعت کن، می گوید: نمی کنم، از خودش دفاع می کند.

در عامل دوم، امام حسین متعاون است، او را به
همکاری دعوت کرده اند، جواب مثبت داده است.

درعامل سوم، امام حسین مهاجم است.

در اینجا او هجوم کرده به حکومت وقت. به حسب
این عامل، امام حسین یک مرد انقلابی است یک ثائر است، می خواهد انقلاب بکند.

هر یک از این عوامل، یک نوع تکلیف و وظیفه
برای امام حسین(ع) ایجاب می کرد. این که می گویم، این نهضت چند ماهیتی است، برای
این است. از نظر عامل بیعت، امام حسین وظیفه ای ندارد جز زیر بار بیعت نرفتن. اگر
به پیشنهاد ابن عباس هم عمل می کرد و در دامنه کوه ها می رفت، به این وظیفه اش عمل
کرده بود. از نظر انجام این وظیفه، امام حسین تکلیفش این نبود که یک نفر دیگر را
هم با خودش به همکاری دعوت کند. از من بیعت خواسته اند، من بیعت نمی کنم. خواسته
اند دامن شرافت مرا آلوده کنند، من نمی کنم. از نظر عامل دعوت مردم کوفه، وظیفه اش
این است که به آنها پاسخ مثبت بدهد. از نظر اینکه اتمام حجت شده است. یکی از
آقایان سؤال کرده است که این اتمام حجت به چه شکل می شود، در مقابل تاریخ، پس
مسئله امامت چه می شود؟ نه، مسئله امامت به این معنی نیست که امام دیگر تکلیف و
وظیفه شرعی نداشته باشد، اتمام حجت درباره اش معنی نداشته باشد.

حضرت علی(ع) در خطبه شقشقیه می فرماید:

«لولا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر
و ما اخذالله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظة ظالم ولا سغب مظلوم حبلها علی
غاربها و لسقیت آخرها بکأس اولها».

راجع به زمان خلافت خودش می گوید؛ اگر نبود که
مردم حضور پیدا کرده بودند و حضور مردم، حجت را بر من  تمام کرده بود، و اگر نبود که خدا از علما و
دانایان پیمان گرفته است که آنجا که مردم تقسیم می شوند به سیرانی که پر سیر خورده
اند و گرسنگان گرسنه، علیه این وضع نامطلوب به سود گرسنگان وعلیه پرخورها قیام
بکنند، خلافت را قبول نمی کردم. من از نظر شخص خودم علاقه ای به این کار نداشتم،
ولی این وظائف و مسئولیت ها به عهده من گذاشته شده بود.

امام حسین(ع) هم اینجور هست. اصلا امام که
امام است، الگوست، پیشواست. ما از عمل امام می توانیم بفهمیم که وظائف را چگونه
باید تشخیص داد و چگونه باید عمل کرد. از نظر عامل دعوت مردم کوفه، امام حسین
وظیفه دارد به سوی کوفه بیاید تا وقتی که آنها سرقولشان هستند. از ان ساعتی که
آنها جا زدند، زیر قولشان زدند و شکست خوردند و رفتند، دیگر امام حسین از این نظر
وظیفه ای ندارد. وقتی مسئله به دست گرفتن زمام حکومت از ناحیه آنها منتفی می شود،
امام حسن هم دیگر وظیفه ای ندارد. ولی کار امام حسین که منحصر به این نبوده است،
عامل دعوت مردم کوفه یک عامل موقت بود یعنی عاملی بود که از پانزدهم رمضان آغاز
شد، مرتب نامه ها متبادل می شد و این ادامه داشت تا وقتی که امام به نزدیکی کوفه
یعنی به مرزهای عراق و عربستان سعودی رسیدند. بعد که حر بن یزید ریاحی ملاقات کرد،
و آن خبرها، از جمله خبر قتل مسلم رسید، دیگر موضوع دعوت مردم کوفه منتفی شد و از
این نظر امام وظیفه ای ندارد و لهذا وقتی که با مردم کوفه صحبت می کند که مخاطبش
مردم کوفه هستند نه یزید و حکومت وقت، به آن شیعیان سست عنصر می فرماید:

«مرا دعوت کردید، من آمدم. نمی خواهید، بر می
گردم. شما مرا دعوت کردید! دعوت شما برای من وظیفه ایجاب کرد، اما حالا که پشیمان
شدید، من بر می گردم».

آیا این، یعنی دیگر بیعت هم می کنم؟!

ابدا، آن عامل و مسئله دیگری است. چنان که
خودش فرمود:

«اگر در تمام روی زمین یک نقطه وجود نداشته
باشد که مرا جا بدهد (نه تنها شما مرا جا ندهید) باز هم بیعت نمی کنم».

از نظر عامل امر به معروف و نهی از منکر که از
این نظر امام حسین دیگر مدافع نیست، متعاون نیست، بلکه یک مهاجم است، یک ثائر و یک
انقلابی است چطور؟ نه، از آن نظر حسابش سرجای خودش است.

اینجاست که نشان می دهد که امام حسین تا چه
اندازه روی عامل امر به معروف و نهی از منکر تکیه دارد و در چه حدی، اوست که هجوم
آورده به این دولت و حکومت فاسد. از نظر این عامل، امام حسین مهاجم به حکومت فاسد
وقت است، ثائر است، انقلابی است.

در بین راه به اطلاع امام می رساند که: کوفه
سقوط کرد، مسلم و هانی کشته شدند، تا این جمله را شنید، اول اشک از چشمانش جاری
شد. حالا ببینید چه جمله ای را می خواند:

«من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه
فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا». (سوره احزاب آیه 23)

به به! اصلا در قرآن آیه ای مناسب تر برای
چنین موقعی پیدا نمی کنید.

بعض از مؤمنین با پیمانی که با خدای خویش
بستند، وفا کردند. از اینهائی که وفا کننده به پیمان خویش هستند، بعضی از آنها
گذشتند و رفتند شهید شدند و یک عده دیگر هم انتظار می کشند تا نوبت آنها بشود.

یعنی ما فقط برای کوفه نیامدیم، کوفه سقوط کرد
که کرد. حرکت ما فقط معلول دعوت مردم کوفه که نبوده است. این یکی از  عوامل بودکه برای ما این وظیفه را ایجاب می کرد
که عجالتا از مکه بیائیم به طرف کوفه. ما وظیفه بزرگتر و سنگین تری داریم. مسلم به
پیمان خود وفا کرد و کارش گذشت، پایان یافت، شهید شد. آن سرنوشت مسلم را ما هم
پیدا کنیم.

منطق امر به معروف و نهی از منکر، منطق حسین
را منطق شهید کرد. منطق شهید، ماورای این منطق هاست.

منطق شهید یعنی منطق کسی که برای جامعه خودش
پیامی دارد و این پیام را جز با خون یا چیز دیگری نمی خواهد بنویسد. خیلی ها در
دنیا حرف داشتند، پیام داشتند.

امام حسین(ع) پیام خونین خودش را روی صفحه
لرزان هوا ثبت کرد، ولی چون توام با خون و رنگ قرمز بود، در دلها حک شد. امروز شما
میلیون ها افراد از عرب و عجم را می بینید که پیام امام حسین (ع) را می دانند:

«انی لا أری الموت الا سعادة ولاالحیوة مع
الظالمین»

آنجا که آدم می خواهد زندگی بکند ننگین، آنجا
که می خواهد زندگی بکند با ظالم و ستمگر، آنجا که می خواهد زندگی فقط برایش نان
خوردن و آب نوشیدن و خوابیدن باشد و زیر بار ذلت ها رفتن، مرگ هزاران بار بر این
زندگی ترجیح دارد. این پیام شهید است.

امام حسین که مهاجم است و منطقش، منطق شهید،
آن روزی که پیامش را در صحرای کربلا ثبت می کرد، نه کاغذی بود؛ نه قلمی، همین صفحه
لرزان هوا بود. ولی همین پیامش روی صفحه لرزان هوا، چرا باقی ماند؟

چون فورا منتقل شد روی صفحه دلها. روی صفحه
دلها آنچنان حک شد که دیگر محو شدنی نیست.

هر سال که محرم می آید می بینیم امام حسین از
نو طلوع می کند، از نو زنده می شود، باز می گوید:

«خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید
الفتاة و ما او لهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف».

باز می بینیم پیام امام حسین است:

«الا و ان الدعی بن الدعی قدرکز بین اثنتین
بین السلة و الذلة و هیهات منا الذلة یأبی الله ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور
طابت و طهرت».

در مقابل سی هزار نفر که مثل دریا دارند موج
می زنند و هر کدام شمشیری به دوش گرفته و نیزه ای در دست، در حالی که همه اصحابش
کشته شده اند و تنها خودش است، فریاد می کشد:

این ناکس پسر ناکس، این حرامزاده پسر
حرامزاده، یعنی این امیر و فرمانده شما، این عبیدالله بن زیاد شما به من پیغام
داده است که حسین مخیر است میان یکی از دو کار، یا شمشیر یا ذلت، حسین و تحمل
ذلت؟! «و هیهات منا الذلة» ما کجا و ذلت کجا، خدای ما برای ما نمی پسندد. این پیام
شهید است. خدای من برای من ذلت نمی پسندد. پیامبر من برای من ذلت نمی پسندد.
مؤمنین جهان، نهادها و ذات های پاک (تا روز قیامت مردم خواهند آمد و در این موضوع
سخن خواهند گفت) مؤمنینی که بعدها می آیند، هیچ کدامشان نمی پسندند که حسینشان تن
به ذلت بدهد؛ من تن به ذلت بدهم؟ من در دامن علی بزرگ شده ام. من در دامن زهرا
بزرگ شده ام، من از سینه زهرا(س) شیر خورده ام، ما تن به ذلت بدهیم؟

روزی که از مدینه حرکت کرد، مهاجم بود. در آن
وصیت نامه ای که به برادرش محمد بن حنفیه می نویسد: می فرماید:

«انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا ولا
ظالما، انما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی ارید ان امر بالمعروف وانهی عن المنکر و
اسر بسیرة جید و ابی».

مردم دنیا بدانند که من یک آدم جاه طلب، مقام
طلب، اخلال گر، مفسد، ظالم نیستم، من چنین هدف هائی ندارم. قیام من، قیام اصلاح
طلبی است. قیام کردم، خروج کردم برای اینکه می خواهم امر به معروف و نهی از منکر
بکنم.

عنصر امر به معروف و نهی از منکر ارزش داد به
نهضت حسینی اما حسین هم به امر به معروف و نهی از منکر ارزش داد. امر به معروف و
نهی از منکر نهضت حسینی را بالا برد، ولی حسین(ع) این اصل را به شکل و نحوی اجرا
کرد که شأن این اصل بالا رفت، یک تاج افتخار به سر اصل امر به معروف و نهی از منکر
نهاد (خیلی ها می گویند امر به معروف و نهی از منکر می کنیم) حسین هم اول مثل
دیگران فقط یک کلمه حرف زد، گفت:

«ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المکر و اسیر
بسیرة جدی و ابی» خود  اسلام هم همین طور
است. اسلام برای هر مسلمانی افتخار است اما مسلمانهایی هم هستند که به معنی واقعی
کلمه، فخر اسلامند، عزالدینند، شرف الدینند، شرف الاسلامند.

ولی حسین را ببینید! امر به معروف و نهی از
منکر کار او بود. از بخی و بن. به تمام معروفهای اسلام نظر داشت و فهرست می داد، و
نیز به تما منکرهای جهان اسلام. می گفت اولین و بزرگترین منکر جهان اسلام خود یزید
است.

«… العامل بالکتاب القائم بالقسط و الدائن
بدین الله».

امام و رهبر کسی است که باید خودش عامل به
کتاب باشد، خودش عدالت را بپا دارد و به دین خدا متدین باشد.

آنچه را که داشت، در راه این اصل، در طبق
اخلاص گذاشت به مرگ در راه امر به معروف و نهی از منکر زینت بخشید. به این مرگ
شکوه و جلال داد.

«ألا ترون الی الحق لا یعمل به والی الباطل لا
یتناهی عنه، لیرغب المؤمن فی لقاء الله محقا، انی لا أری الموت الا سعادة و لا
الحیاة مع الظالمین الا برما» (امام حسین علیه اسلام)

آیا نمی بینید که حق کنار گذارده شده و از
باطل نهی نمی شود، جا دارد که مؤمن به لقای پروردگارش مشتاق گردد، من مرگ را (در
اه حق جز سعادت و زندگی در پرتو ظالمان را جز بدبختی نمی بینم.

 

/

غدير روز اکمال دين

غدير روز اکمال دين

الحمدالله الذي جعلنا منم المتمسکين بولايه
علي بن ابيطالب والائمة المعصومين عليهم السلام حمد و ستايش مختص پروردگاري است که
ما را از متمسکين و چنگ زنندگان به ولايت و دوستي حضرت علي و ائمه معصومين علهيم
السلام قرار داد

«اليوم يئس الذين کفروا من دينکم فلا تخشوهم
واخشون، اليوم اکملت لکم دينکم واتممت عليکم نعمتي و رضيت لکم الاسلام دينا» (سوره
مائده آيه 3)

امروز کافران از زوال آئين شما مأيوس شدند،
بنابراين از آنان نترسيد و از مخالفت من بترسيد. امروز دين شما را کامل کردم و
نعمت خود را بر شما تکميل نمودم و اسلام را به عنوان آئين جاويدان شما پذيرفتم.

اين آيه، هم از نظر محلي که قرار گرفته و هم
از نظر دلالتي که دارد حائز اهميت است و بايد مورد بحث و بررسي قرار گيرد.

صدر و ذيل آيه اشاره به حرام بودن گوشت بعضي
از چهارپايان است و اين قسمت از آيه که مورد بحث ماست جمله معترضه‌اي است که با
هنگام جمع‌آوري و تأليف قرآن کريم در اينجاي بخصوص قرار گرفته و يا پيامبر گرامي
اسلام به کتاب وحي دستور داده‌اند که اين جمله در بين اين آيه قرار داده شود.
بنابراين هنگامي که اصل آيه نازل شده اين جملات «اليوم …» همراه آن نبوده است. و
اين قسمت از آيه در روزي خاص و به مناسبتي خاص بر حضرت نازل شده است و ربطي به صدر
و ذيل آيه ندارد. و مرا از «اليوم» در [اليوم يئس الذين کفروا] و در [اليوم اکملت
لکم دينکم] يک روز است که در ان روز، کفار مأيوس گشته و دين کامل شده است.

مقصود از يوم چيست

منظور از «اليوم» که در اين آيه کريمه دو بار
تکرار شده چيست؟ و کدام روز است که اين چهار جهت در آن جمع شده است:

1-   
کافران در آن مأيوس
شده‌اند

2-   
دين کامل شده است.

3-   
نعمت خدا تکامل يافته
است.

4-   
خداوند اسلام را به
عنوان آئين نهائي مردم جهان پذيرفته است.

در بين مفسران بحث‌هاي فراوانيشده و هر کدام
احتمالي را بيان و اظهار کرده‌اند و ما بايد از روي قرائن و نشانه‌ها و تاريخ نزول
اين آيه و اين سوره و تاريخ زندگاني پيامبر اکرم (ص) و رواياتي که از منابع مختلف
اسلامي به دست ما رسيده، اين روز مهم را پيدا کنيم.

احتمال اول

مراد، زمان ظهور اسلام وبعثت نبي اکرم صلي
الله عليه و آله و سلم و دعوت آن حضرت است و آيه به آن روز نظر دارد.

اين احتمال را نمي‌توانيم بپذيريم، زيرا ظاهر
سياق آيه اين است که مردم ديني داشته‌اند که کفار، در باطل کردن و يا تغيير دادن
آن طمع مي‌ورزيدند و مسلمين درباره دينشان از ايشان مي تراشيده‌اند و خدا کفار را
نااميد کرده و به مسلمانان امنيت داد. و باز سياق آيه حاکي است که دين مردم ناقص
بوده و خداوند دين آنان را کامل کرده و نعمتش را بر آنان تمام کرده است در حالي که
مردم قبل از اسلام ديني نداشتند تا خداوند کاملش کند.

احتمال دوم

مقصود از «اليوم» روزگار بعد از فتح مکه است
خداوند در اين فتح، کيد و مکر مشرکين قريش را باطل ساخت و شوکتشان را از بين برد و
بنيان دينشان را ويران کرد و بتهايشان را شکست و اين اميد را که بتوانند روي پاي
خود بايستند و با اسلام به ضديت بپردازند و از نفوذ سيطره اسلام جلوگيري کنند، قطع
نمود.

اين نظريه را هم نمي توانيم قبول کنيم زيرا
ايه دلالت دارد که دين، کامل و نعمت تمام شده، در حالي که با فتح مکه که در سال
هشتم هجري اتفاق افتاد هنوز دين کامل نشده بود و واجبات زيادي پس از فتح مکه تشريع
شد. به علاوه، جمله «الذين کفروا» شامل همه مشرکين عرب مي‌شود در حاليکه در فتح
مکه همگي آنان از دين مسلمين مأيوس نشده بودند و هنوز رسوم جاهليت در ميان آنان
ابطال نشده بود و زنان اعمال حج را برهنه انجام مي‌دادند.

احتمال سوم

منظور از «اليوم» زمان بعد از نزول سوره برائت
است که تقريبا اسلام بر تمام جزيرة العرب گسترش يافته و آثار شرک از ميان رفته و
راه و رسم‌هاي جاهليت مرده بود و مسلمانان در مراکز ديني و مناسک حج يک نفر مشرک
نمي‌ديدند و خداوند امنيتي به آنان عطا فرمود که خدا را بپرستند و چيزي را با او
شريک قرار ندهند.

اين نظر هم مورد تأييد نيست زيرا گرچه مشرکين
عرب بعد از نزول آيات سوره برائت و برچيده شدن بساط شرک از جزيرة العرب و از بين
بردن رسوم جاهليت از دين مسلمانها مأيوس شده بودند ولي دين هنوز کامل نشده بود
زيرا بعد از اين آيه فرائض و احکام ديگري بر رسول اکرم نازل شد که در همين سوره
مائده آمده است.

احتمال چهارم

جمي از مفسران احتمال داده اند که مقصود از
«اليوم» روز عرفه حجة الوداع است. که با نازل شدن بقيه آيات حلال و حرام در اين
روز (عرفه) در سوره مائده که ديگر بعد از اين سوره حلال و حرامي باقي نمانده و به
واسطه کامل کردن دين نوميدي بر دلهاي کفار مسلط شده است.

اين احتمال نيز قابل خدشه است، زيرا در
روزعرفه حادثه خاصي که باعث يأس کفار بشود واقع نشد به علاوه روايات زيادي داريم
که مي‌رساند بعضي از احکام مانند حکم کلاله و آيات ريا بعد از روز عرفه نازل شده
است.

در اين زمينه بحث‌هاي مفصل مفسرين انجام داده‌اند
که براي توضيح بيشتر بايد به تفاسير مراجعه شود.

احتمال ديگر

احتمال ديگري در اينجا مطرح استکه تمام مفسران
شيعه آن را در کتب خود نقل کرده‌اند و روايات متعددي آن را تأييد مي‌کند و با سياق
آيه کاملا سازگار است و مرحوم علامه طباطبايي رضوان الله تعالي عليه در تفسير
الميزان، مفصلا پيرامون آن بحث کرده که نقل تمامي آن، در اين مختصر نمي‌گنجد و
قسمت کوتاهي از آن را يادآور مي‌شويم و آن احتمال اين است که آيه در روز غديرخم
روز هيجدهم ذي الحجه سال دهم هجري درباره ولايت علي عليه السلام نازل شده است به
اين تقرير که: آخرين چيزي که کفار اميد بدان داشتند و اميدوار بودند که با آن، دين
از بين برود و دعوت مقرون به حق پيغمبر؛ بميرد اين بود که عنقريب دين با وفات اين
شخصي که اين دين را بپا داشته و فرزند ذکوري در پي ندارد مي‌ميرد. زيرا به نظر
ايشان اين ماجرا سلطنتي در لباس دعوت و رسالت بود و بنابراين؛ اگر آن کسي که
پرچمدار اين دعوت است بميرد و يا کشته شود، اثرش از بين خواهد رفت و نام او و نام
دين او خواهد مرد، به طوري که عادتا حال سلاطين و جبابره و ستمکاران اين است که
کارشان بهر اندازه بالا گيرد و زور گويند و برگردن مردم سوار شوند ولي وقتي که
مردند، هم نامشان و هم رسوم و قوانيني که بين مردم حکومت مي‌کرد و بر خود آنان نيز
حاکم بود از بين مي‌رود و به همراهشان در خاک دفن مي‌شود.

اين مطلب وامثال آن آرزوهائي بود که اميد را
در دل آنان جاي مي‌داد و آنان را به طمع خاموش کردن نور دين مي‌انداخت و اوهام
آنان را چنين مي‌آراست که اين دعوت پاک، تنها احدوثه (دروغ تازه) اي است که تقدير،
عنقريب آن را تکذيب خواهد کرد و گذشت روزها و شبها بر آن حاکم خواهد شد و اثرش را
محو خواهد کرد. ولي اسلام تدريجا بر هر دين و صاحب ديني که با او به پيکار برخاست،
غالب شد و آوازاه آن منتشر گشت و کلمه اسلام با شوکت و نيرومندي بلندي يافت و
برهمه اين آرزوها، حکومت کرد و در نتيجه از اين که بتوانند در پاره‌اي از تصميماتي
که پيغمبر مي‌گيرد، عزيمت و تصميم او را فاسد کنند و جلو همتش را بگيرند و او را
با مال و جاه تطميع کنند نااميد شده بودند.

قوت و شوکت اسلام،آنها را از همه دين اسباب
يعني همه عواملي که موجب اميدواريشان بود، نااميد کرده بود به استثناي يک مطلب و
آن اين بود که پيغمبر(ص) مقطوع العقب است وفرزندي که به جاي او بنشيند و به همان
ترتيبي که او قيام به کار دعوت ديني کرد، او هم قيام کند. ندارد و به همين دليل،
دين او با مردن خودش مي‌ميرد زيرا بديهي است که هر چند ديني از نظر احکام و معارف،
به کمال رسد به خودي خود، قادر نيست خودش را حفظ کند و هيچ آئين تازه و دين متبع و
مطاعي نيست که به خودي خود بر حال خرمي و صفاي اولي باقي بماند. پخش شدن آوازه و
تعداد زياد وابستگان و معتقدين به آن دين هم نمي‌تواند نگاهداريش کند کما اين که
به قهر و جبر و تهديد و فتنه انگيزي و شکنجه وامثال آن هم از بين نمي‌رود مگر آنکه
دارندگان و پاسداران و آنان که به تدبير امر آن قيام کرده‌اند، بميرند.

پس تمام نااميدي‌ کفار هنگامي محقق مي‌شود که
خدا براي اين دين کسي را منصوب کند که در پاسداري و تدبير امر دين و ارشاد و هدايت
کردن امتي که بر اثر همين دين سرپا ايستاده‌اند، قائم مقام پيغمبر‌(ص) باشد دنباله‌
اين کار، نااميدي کفار از دين مسلمانان است زيرا مشاهده مي‌کردند که دين از اين
مرحله خارج شده که با يک عهده‌دار «شخصي» سرپا بايستد و به مرحله‌اي رسيده که عهده‌دار
و حامل نوعي دارد و اين، کامل ساختن دين است که دين را از حالت حدوث و زوال پذير
بودن، به حالت دوام و بقاء بگرداند اين تمام کردن نعمت دين است. براي تحقق اين امر
بزرگترين حادثه تاريخ اسلام واقع مي‌شود و مي‌بينيم خداوند حکيم در روز غدير خم
هيجده ذي الحجه سال دهم هجري به پيامبر رحمت حضرت ختمي مرتبت دستور مي‌دهد که «بلغ
ما انزل الیک من ربک فان لم تفعل فما بلغت رسالته…» رسول خدا هم در جمعی که تا
آن روز این چنین جمعیتی از مسلمین یکجا جمع نشده بودند برخاست و پس از ایراد خطبه
ای غرا، امیرمؤمنان را رسما برای جانشینی خود تعیین کرد. آن روز بود که کفار در
میان امواج یأس فرو رفتند، زیرا انتظار داشتند که آئین اسلام قائم به شخص باشد و
با از میان رفتن پیغمبر اوضاع به حال سابق برگردد و اسلام تدریجا برچیده شود، اما
هنگامی که مشاهده کردند مردی که از نظر علم و تقوی و قدرت و عدالت و شجاعت بعد از
پیامبر در میان مسلمانان بی نظیر بود به عنوان جانشینی پیامبر انتخاب شد و رسول
خدا (ص) از مردم برای او بیعت گرفت، یأس و نومیدی نسبت به آینده اسلام آنها را فرا
گرفت و فهمیدند که اسلام آئینی است ریشه دار و پایدار.

در این روز بود که آئین اسلام به تکامل نهائی
رسید [الیوم اکملت لکم دینکم] زیرا بدون تعیین جانشین برای پیامبر و بدون روشن
بودن آینده مسلمانان این آئین به تکامل نمی رسید و آن روز بود که نعمت خدا با
تعیین رهبری لایق همچون علی(ع) برای آینده مردم کامل شد. (و اتممت علیکم نعمتی]

و آن روز بود که اسلام با تکمیل برنامه هایش
به عنوان آئین نهائی از طرف اسلام پذیرفته شد [و رضیت لکم الاسلام دینا]

در اینجا بود که حسان بن ثابت شاعر معروف با
کسب اجازه از پیامبر عظیم الشأن بپا می خیزد و قصیده معروف خود را چنین آغاز می
کند:

ینادیهم یوم الغدیر نبیهم          بخم و أسمع بالرسول منادیا

فقال فمن مولاکم و نبیکم؟      فقالوا ولم یبدوا هناک التعامیا

الهک مولانا و انت نبینا            ولم تلق منا فی الولایة عاصیا

فقال له قم یا علی فاننی               رضیتک من بعدی اماما و هادیا

فمن کنت مولاه فهذا ولیه                فکونوا له اتباع صدق موالیا

هناک دعا اللهم وال ولیه        وکن للذی عادا علیا معادیا

که ترجمه اش چنین است:

پیامبرشان در روز غدیر، در سرزمین خم به آنها
نداداد، و چه ندا دهنده گرانقدری، پس فرمود: مولای شما و پیامبر شما چه کیست؟ و
آنها بدون چشم پوشی و اغماض صریحا پاسخ گفتند: خدای تو مولای ماست و تو پیامبر
مائی و ما از پذیرش ولایت تو سرپیچی نخواهیم کرد.

پیامبر خدا به علی علیه السلام فرمود: برخیز، زیرا
من تو را بعد از خودم امام و رهبرانتخاب کردم.

سپس فرمود: هر کس من مولا و رهبر اویم، این
مرد مولا و رهبر اوست، پس شما همه از سر صدق و راستی از او پیروی کنید.

در این هنگام پیامبر عرض کرد بارالها دوست او
را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار.

و چه خوش سروده شاعر شیرین سخن مرحوم محیط
قمی:

گرفت عهد زاشیا دو روز رب قدیر

یکی به روز الست و یکی به روز غدیر

گرفت عهد ز ذرات بر خدایی خویش

نخست روز، دوم روز بر خلافت میر

شه سریر ولایت علی عمرانی

که از فزونی نتوان فضایلش تقریر

نخست روز، الست بربکم فرمود

بدون واسطه بعثت رسول و سفیر

الست اولی بالمؤمنین من انفسهم

سرود روز دوم ز امر حق رسول بشیر

ولی به روز دوم یافت دین حق تکمیل

به نص آیه اکمال و بینات کثیر

گشای گوش حقیقت نیوش تا بر تو

ز شرح روز دوم شمه یی کنم تقریر

به حکم نصر صریح و تواتر و اجماع

ثبوت یافته در نزد عالمان خبیر

که روز ثامن عشر دوم ز ذی حجه

که از الست به عید غدیر گشته شهیر

پس از فراغت اعمال حج باز پسین

رسید خواجه لولاک چون به خم غدیر

بدند ملتزم موکب شرف زایش

ز سرفرازان جمعی کثیر و جم غفیر

به حضرت نبوی جبرئیل شد نازل

به 
امر بار خدا ایزد سمیع و بصیر

بخواند آیه یا ایهاالرسول بر او

که هست امر به نصب امیر خیبر گیر

مفاد آیه که اصلی غرض رسالت را

بود رساندن و تبلیغ این مهم خطیر

نکرده یی تو رسالت خویش را تبلیغ

گر این رسالت ماند به پرده تستیر

مدار ییم زمردم که حفظ یزدانت

نگاه دارد از شر منکران شریر

رسول اکرم ابلاغ امر یزدان را

فرود آمد در آن مقام، بی تأخیر

نمود انجمنی آنچنان که مانندش

ندیده است و نبیند دگر سپهر اثیر

شمار خلق ز سبعین الف افزون بود

سخن کنم زکمی، درگذشتم از تکثیر

برای آنکه تمامی خلق بینندش

که کس نگوید تبلیغ را شده تقصیر

نمود منبری آماده از جهاز شتر

فراز عرشه برآمد رسول عرش سریر

بخواند آیت تبلیغ را به صوت بلند

پس از ستایش یزدان بی شریک و نظیر

بلی به پاسخ گفتند اهل انجمنش

تمام متفق القول از کبیر و صغیر

گرفت عهد از ایشان چو بررسالت خویش

نمود آمدن جبرئیل را تقریر

گرفت دست علی را به دست و کرد بلند

چنانکه در نظر ناظران نماند ستیر

بگفت هر که منش مقتدا و مولایم

علیست او را مولا، علی بر اوست امیر

چنانکه هارون از بهر موسی عمران

علی مراست وصی و، علی مراست وزیر

نموداز پی اتمام حجت و تبلیغ

مر این کلام فرحبخش جانفزا تقریر

سپس سرود که یا رب وال من والاه

هیر و ناصر او را ظهیرباش و نصیر

نخست تابع او را عزیز دار مدام

حسود و منکر او را نمای خوار و حقیر

نزول آیه الیوم را پس از این امر

بگفت از پی تکمیل امر حق تکبیر

سه روز کرد در آنجا وقوف و از مردم

گرفت بیعت بهر امیر خیبر گیر

ربان به خب بخ گشود بن خطاب

برای تهنیت میر بی عدیل و نظیر

که بد منافق و کافر دل و خبیث و شریر

بر رسول خدا آمد و زبان گشود

ز روی کینه خصمانه برکشیدنفیر

به خشم گفت که ما را بهر چه کردی امر

به ظاهر از تو شنیدیم چون نبود گزیر

کنون بگویی: باشد علی پسر عم من

امیر بر همه خلق از صغیر و کبیر

خدای گفته چنین یا تو خویش می گویی؟

رسول اکرم فرمود: گفته حی قدیر

سرود حرث: خدایا گراین سخن صدق است

بمن فرست عذابی در آن مکن تأخیر

فرود آمد سنگی از آسمان به سرش

زخشم ایزد و، شد رهسپار سوی سعیر

«محیط» را خط بطلان کشیده شد به گناه

به دست شوق چو کرد این حدیث را تحریر

روایتی در این زمینه

ابوسعید خدری صحابی معروف می گوید:

«پیامبر(ص) در غدیر خم علی (ع) را به عنوان
ولایت به مردم معرفی کرد و مردم متفرق نشده بودند که آیه «الیوم اکملت لکم دینکم
…» نازل شد، در این موقع رسول خدا(ص) فرمود: «الله  اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمته و رضی الرب
برسالتی و بالولایة لعلی (ع) من بعدی ثم قال م کنت مولاه، فعلی مولا، اللهم وال من
ولاه و عاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله.»

الله اکبر بر 
تکمیل دین و اتمام نعمت پروردگار و خشنودی خداوند از رسالت من و ولایت علی
بعد از من، سپس فرمود: هر کس من مولای اویم علی مولای اوست، خداوندا آن کس که او
را دوست دارد دوست بدار و آن کس که او را دشمن دارد دشمن بدار هر کس او را یاری
کند یاری کن و هر کس دست از یاریش بردارد دست از او بردار.

روایات زیادی را مرحوم علامه امینی در کتاب
الغدیرش جمع آوری نموده که مؤید این نظر است که آیه کریمه [الیوم اکملت لکم دینکم
…] پس از اعلام ولایت امیرمؤمنان علی علیه السلام نازل شده است.

امیدواریم خداوند منان همه ما را از متمسکین
به ولایتش قرار دهد و از فیوضات این روز عزیز همه را بهره مند گرداند.

فرا رسیدن عید سعید غدیر را به ولی الله
الاعظم ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف مقام معظم رهبری و پیروان آن حضرت در
اقصی نقاط جهان بالخصوص ملت سرفراز ایران اسلامی که افتخار پیروی از حضرتش را
دارند تبریک و تهنیت عرض نموده و از همگان می خواهیم خاطره این عید ولایت را که به
فرموده امام صادق (ع) بزرگترین عید است؛ زنده نگهدارند.

 

/

سخنان معصومين

سخنان معصومين

نبرد اسلام با فقر

رسول اکرم‌(ص): «الفقر أشد من القتل»
(بحارالانوار ج 72 ص 74)

فقر از کشتن سخت‌تر است.

رسول اکرم‌(ص): «أوحي الله تعالي الي ابراهيم
فقال: يا ابراهيم، خلقتک و ابتليتک بنار نمرود، فلو ابتليتک بالفقر و رفعت عنک
الصبر، فما تصنع؟ قال ابراهيم (ع): يا رب، الفقر أشد من نار نمرود» (بحار- ج 72، ص
47)

خداي متعال بر حضرت ابراهيم وحي فرستاد و
فرمود: يا ابراهيم! من تو را آفريدم و به آتش نمرود، مبتلايت کردم؛ پس اگر تو را
به فقر آزمايش مي‌نمودم و صبر را از تو بر مي‌داشتم، چه مي‌کردي؟ عرض کرد: بارالها
فقر از آتش نمرود، بسيار شديدتر است.

اميرالمؤمنين(ع): «الفقر مع الدين، الشقاء
الأکبر» (غرر الحکم- ص 28)

فقر همراه با بدکاري بدبختي بزرگ است.

اميرالمؤمنين(ع):

«يا بني اني اخاف عليک الفقر، فاستعذ بالله
منه، فان الفقر منقصة للدين» (نهج البلاغه ج 3 ص 229)

فرزندم! بر تو از فقر مي‌هراسم، پس به خدا
پناه ببر از آن، چرا که فقر دين را مي‌کاهد.

اميرالمؤمنين(ع):

«ان الفقر مذهلة للنفس، مدهشة للعقل، جالب
للهموم» (غررالحم- 102)

همانا فقر، انسان را سراسيمه مي‌کند، عقل را
مي‌زدايد و غم و اندوه مي‌آفريند.

اميرالمؤمنين (ع): «الفقر في الوطن غربة» (نهج
البلاغه- ج 3 ص 164)

فقر، غربت است هر چند انسان در وطن باشد.

اميرالمؤمنين(ع): «يا بني، الفقير لا يسمع
کلامه، و لايعرف مقامه» (بحار ج 72 ص 47)

فرزندم! فقير، سخنش شنيده نمي‌شود و شخصيتش
شناخته نمي‌شود.

اميرالمؤمنين(ع): «اللهم ان اعوذبک أن أفتقر
في غناک» (نهج البلاغه حکمت 679)

بارالها، به تو پناه مي‌برم که در سايه غنايت،
فقير گردم.

امام باقر(ع): «أسألک اللهم الرفاهية في
معيشتي ما أبقيتني، معيشة أقوي بها علي طاعتک، و أبلغ بها رضوانک … و لا ترزقني
رزقا يطغيني و لا تبتليني بفقر أشقي به» (بحار ج 97، ص 379)

پروردگارا! از تو مي‌خواهم که زندگيم را تا
آخرين دم، مرفه گرداني، چنان رفاهي به من بخشي که بتوانم در اطاعتت نيرو گيرم و
رضايتت را جلب کنم … و آنچنان روزي به من نده که مرا به طغيان وا دارد و مرا به
فقري مبتلا مساز، که بدبختم سازد.

امام صادق(ع): «قال لقمان: ذقت المرارات کلها
فما ذقت شيئا أمر من الفقر» (بحار ج 13 ص 421)

حضرت لقمان گفت: تمام تلخي‌هاي روزگار را
چشيدم، هيچ تلخي و مرارتي، تلخ‌تر از فقير فقر نيافتم.

امام رضا(ع): «المسکنة مفتاح البؤس» (بحار ج
78، ص 353)

فقر کليد بيچارگي است.

 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستني‌هائي از قرآن

«tûïÏ%©!$# tbqà)ÏÿZムöNßgs9ºuqøBr& ’Îû È@‹Î6y™ «!$# §NèO Ÿw tbqãèÎ7÷Gム!$tB (#qà)xÿRr& $xYtB Iwur “]Œr&   öNçl°; öNèdãô_r& y‰YÏã öNÎgÎn/u‘ Ÿwur ì$öqyz óOÎgøŠn=tæ Ÿwur öNèd šcqçRt“óstƒ * ×Aöqs% Ô$rã÷è¨B îotÏÿøótBur ׎öyz `ÏiB 7ps%y‰|¹ !$ygãèt7÷Ktƒ “]Œr& 3 ª!$#ur ;ÓÍ_xî ÒOŠÎ=ym  »  (سوره بقره آيات 262 و 263)

آنان که اموالشان را در راه خدا انفاق مي‌کنند،
سپس در اين انفاق هيچ منتي بر مستحقان نمي‌گذارند و آنان را آزار نمي‌دهند، بي‌گمان
پاداش خود را از پروردگارشان دريافت خواهند کرد و در روز رستاخيز نه تس و نه اندهي
خواهند داشت. با زبان خوش و طلب آمرزش براي سائل، بهتر است از صدقه‌اي که در پي آن
اذيت و آزار باشد و همانا خداوند بي‌نياز و بردبار است.

اين آيات، در ضمن آيات زيادي آمده است که
درباره روش صدقه دادن و انفاق در راه خدا در اين سوره مبارکه نازل شده است؛ و همه
اين آيات دلالت بر تشويق و ترغيب بيش از حد مردم در صدقه دادن و انفاق نمودن دارد
که بي‌گمان اگر مؤمنين زيادي مال خود را انفاق مي‌کردند، در ميان آنان هرگز يک
فقير پيدا نمي‌شد. آنچه در اين آيات مورد نظر است، روش صدقه دادن و انفاق است:

1-   
نخستين مسئله‌اي که
به چشم مي‌خورد، انگيزه انفاق مي‌باشد. انسان بايد فقط براي کسب رضايت حق‌تعالي و
در راه صدقه دهد و انفاق کند. اگر انگيزه خدائي بود، آنجا است که نتيجه انفاق،
زيادي روزي و نمو آن در دنيا و پاداش بزرگتر در آخرت مي‌باشد. ولي هر انگيزه
ديگري، نمي‌تواند مثمر ثمر باشد. انفاقي ارزشمند است که فقط به خاطر خدا و در راه
کسب رضايت او باشد؛ اينجا است که جز خير و خوبي و سعادت دارين، نتيجه‌اي نخواهد
داشت.

2-   
انفاق همراه با آزار
و اذيت سائل نباشد. گاهي ديده مي‌شود که افرادي با اکراه و اجبار، صدقه مي‌دهند و
يا اينکه در مقابل چند تومان ناقابلي که 
مي‌خواهند به فقير بدهند، توقع‌هاي زيادي دارند؛ بر او منت مي‌نهند يا با
زبان، او را اذيت مي‌کنند؛ سخن ناروا مي‌گويند و بالأخره خيال مي‌کنند، خداوند
آنها را مزيتي داده که پول بيشتري به آنها عطا فرموده است؛ گو اينکه پول را از خود
مي‌دانند و مالک اصلي را خدا نمي‌دانند. اگر واقعا انسان، خدا را مالک بداند،
کوچکترين منتي نبايد بر سائل و فقير بگذارد چه اينکه اين سائل نيست که صدقه را از
ما دريافت مي‌کند، بلکه اين پروردگار است؛ همو که خود به ما لطف کرده و پول را به
دست ما داده است، اکنون، پول را با طيب خاطر بايد به او برگردانيم؛ با اين حال،
خداوند در برابر بازگرداندن پول خودش به خودش، اينچنين ما را موردلطف و عنايت
بيشتر قرار مي‌دهد که هم در دنيا و هم در آخرت رو سفيد باشيم. حال اگر کسي با اين
چند توماني که در حقيقت مال خودش نيست، بلکه يک واسطه بيشتر نمي‌باشد و اين پول را
دارد به صاحب اصليش باز مي‌گرداند، بخواهد منتي بر سائل بگذارد يا زخم زبان به او
بزند، در حقيقت منت بر خدا نهاده است، و اين کار او نه تنها ارزش ندارد که بي‌گمان
بسيار نکوهيده است.

3-   
نباید صدقه را با منت
یا اذیت و آزار سائل از بین برد. و بدتر اینکه نباید برای ریاکاری انفاق نمود. ان
کسی که به خاطر خوشایند مردم و تعریف آنان، انفاق می کند هر چند پولی بسیار زیادی
را هم در این راه بپردازد، هيچ ارزشي براي او ندارد. و اصلا نفاقي که همراه با ريا
است، باطل است. خداوند در آيات بعد به رياکاران چنين مثل مي‌زند که مانند دانه‌هايي
است که بر روي سنگ سختي بريزند و تند باراني ببارد و آن دانه‌ها را با غبارشان
بزدايد و اثري از آنها نگذاريد؛ اين دانه‌هايي که بر سنگ بريزند و باران هم آنها
را ببرد، بي‌گمان هيچ محصولي نخواهد داشت. انفاق رياکاران هم‌نظير همين است.

4-   
در صورتي که نخواستي
به سائل پول بدهي، با يک زبان خوش و دعايي که براي او مي‌کني، او را راضي نگه‌دار
و هرگز با تندي و خشونت با او رفتار مکن، چه اينکه پول را پيش از دادن به سائل،
داري به خدا مي‌دهي و خداوند از تو و امثال تو بي‌نياز است و بر عصيان‌ها و
تمردهاي مردم، بردبار است. پس چه انسان بخواهد سائل را صدقه دهد و چه بخواهد او را
نااميد گرداند، هرگز با زبان تند يا با منت رفتار نکند تا خداوند نيز از او راضي و
خشنود باشد.

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا پايان

امام حسين(ع) عصاره نبوت و يادگار ولايت

«اگر سيدالشهدا نبود، اين نهضت هم پيش نمي‌رفت،
سيدالشهدا همه جا هست «کل ارض کربلا» همه جا محضر سيدالشهداست، همه منبرها محضر
سيدالشهداست، همه محراب‌ها از سيدالشهداست اگر سيدالشهدا نبود يزيد و پدرش و
اعقابشان اسلام را منسي کرده بودند، اگر نسيان شده بود، يک رژيم طاغوتي در خارج
منعکس شده بود. معاويه و يزيد، يک رژيم اسلامي را رژيم طاغوتي داشتند معرفي مي‌کردند،
به جاهليت برمي‌گرداندند، اگر حالا من و تو هم مسلم بوديم مسلم طاغوتي بوديم، نه
مسلم امام حسيني. امام حسين نجات داد اسلام را، ما براي يک آدمي که نجات داده
اسلام را و رفته کشته شده هي سکوت کنيم؟ ما هر روز بايد گريه کنيم، ما هر روز بايد
منبر برويم براي حفظ اين مکتب، براي حفظ اين نهضت‌ها، اين نهضت‌ها مرهون امام حسين
سلام الله عليه هست». (17/4/58)

«امام حسين با عده کم همه چيزش را فداي اسلام
کرد، مقابل يک امپراطوري بزرگ ايستاد و «نه» گفت. هر روز بايد در هر جا اين «نه»
محفوظ بماند و  اين مجالسي که هست، مجالسي
است که دنبال همين است که اين «نه» را محفوظ بدارد». (30/7/58)

«اگر عاشورا و فداکاري خاندان پيامبر نبود
بعثت و زحمات جانفرساي نبي اکرم را طاغوتيان آن زمان به نابودي کشانده بودند و اگر
عاشوار نبود، منطق جاهليت ابوسفيانيان که مي‌خواستند قلم سرخ بر وحي و کتاب بکشند
و يزيد يادگار عصر تاريک بت‌پرستي که به گمان خود با کشتن و به شهادت کشيدن فرزندان
وحي اميد داشت اساس اسلام را برچيند و با صراحت و اعلام «لاخبر جاء و لا وحي نزل»
بنياد حکومت الهي را برکند، نمي‌دانستيم به سر قرآن کريم و اسلام عزيز چه مي‌آمد.
لکن اراده خداوند متعال بر آن بوده و هست که اسلام رهائي بخش و قرآن هدايت افروز
را جاويد نگه دارد و با خون شهيداني چون فرزندان وحي احياء و پشتيباني فرمايد و از
آسيب دهر نگه دارد و حسين بن علي آن عصاره نبوت و يادگار ولايت را برانگيزد، تا
جان خود و عزيزانش را فداي عقيدت خويش و امت معظم پيامبر اکرم نمايد، تا در امتداد
تاريخ، خون پاک او بجوشد و دين خدا را آبياري فرمايد و از وحي و از ره آوردهاي آن
پاسداري نمايد». (16/3/60)

«اين خون سيدالشهداست که خون‌هاي همه ملت‌هاي
اسلامي را به جوش مي‌آورد و اين دستجات عزيز عاشوراست که مردم را به هيجان مي‌آورد
و براي اسلام و براي حفظ مقاصد اسلامي مهيا مي‌کند. در اين امر سستي نبايد کرد».
(4/8/60)

«حضرت سيدالشهدا سلام الله عليه به همه آموخت
که در مقابل ظلم، در مقابل ستم، در مقابل حکومت جائر چه بايد کرد. اينکه از اول مي‌دانست
که در اين راه که مي‌رود راهي است که بايد همه اصحاب خودش و خانواده خويش را فدا
کند و اين عزيزان اسلام را براي اسلام قرباني کند، لکن عاقبتش را هم مي‌دانست. اگر
نبود اين نهضت، نهضت حسين‌بن علي، يزيد و اتباع يزيد اسلام را وارونه به مردم نشان
مي‌دادند و از اول، اينها اعتقاد به اسلام نداشتند و نسبت به اولياء اسلام حقد و
حسد داشتند. سيدالشهدا با اين فداکاري که کرد علاوه بر اينکه آنها را به شکست
رساند و ا ندکي که گذشت مردم متوجه شدند که چه غائله‌اي و چه مصيبتي وارد شد و
همين مصيبت موجب به هم خوردن اوضاع بني‌اميه شد، علاوه بر اين، در طول تاريخ آموخت
به همه که راه همين است. از قلت عدد نترسيد، عدد کار پيش نمي‌برد، کيفيت اعداد،
کيفيت جهاد اعداء مقابل اعداء، آن است که کار را پيش مي‌برد. افراد ممکن است خيلي
زياد باشند، لکن در کيفيت ناقص باشند يا پوچ، و افراد ممکن است کم باشند، لکن در
کيفيت توانا باشند و سرافراز» (25/7/61)

«شما ملاحظه کنيد که بهترين خلق الله در عصر
خودش، حضرت سيدالشهداء سلام الله عليه  و
بهترين جوانان بني‌هاشم و اصحاب او شهيد شدند و از اين دنيا رفتند با شهادت، لکن
وقتي که در آن مجلس پليد يزيد صحبت مي‌شود، حضرت زينب سلام الله عليها قسم مي‌خورد
که «ما رأينا الا جميلا» رفتن يک انسان کامل، شهادت يک انسان کامل در نظر اولياء
خدا جميل است، نه براي اينکه جنگ کرده و کشته شده براي اينکه جنگ براي خدا بوده
است، قيام براي خدا بوده است». (21/11/65)

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(امام حسین(ع) عصاره
نبوت و یادگار ولایت)

دانستنیهایی ازقرآن(روش انفاق)

سخنان معصومین(نبرداسلام با فقر)

غدیر روز اکمال دین

ماهیت نهضت امام حسین علیه السلام                          استادشهید مرتضی مطهری

پر توی از زندگانی امام هادی علیه السلام

پیام مهم ولی امرمسلمین حضرت آیت الله خامنه ای
خطاب به زائران بیت الله الحرام

خرداد، ماه حماسه و خاطره

شرح زیارت امین الله علیه السلام                                 آیت
الله محمدی گیلانی

امام خمینی و جهان اسلام

گفته ها و نوشته ها

ضرورت همسو بودن سیاست ها با عدالت                      حجة الاسلام  والمسلمین اسدالله بیات

شمال – جنوب بازاربین المللی خدمات-
بازارنقابدار          مهندس محمدباقریان

قفقاز، مهد دلیر مردان مبارز                                    غلامرضا گلی زواره

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

رهنمودها

مقام معظم
رهبری حضرت آیت الله خامنه ای:

* از پخش
موسیقی مبتذل و لهوی بویژه آنچه در این رشته هنری فاقد هویت ملی و اصالت ایرانی
است پرهیز شود. موسیقی ابزاری است که می تواند حرام و می تواند حلال باشد. نوع
حلال آن بدرستی شناسائی و برابر نظرات روشنگر امام راحل (طاب ثراه) در معرض
استفاده قرار گیرد و در این باره بیشتر از هنر اصیل ایرانی که با ساخت روحی و
عاطفی مردم ما همخوان و همنوا است کار گرفته شود.

* در همه
برنامه ها جهت کلی مقابله با تهاجم تبلیغاتی و فرهنگی و خبری استکبار باشد. این
اصل مهم نه تنها در خبر که در گزارش ها، برنامه های علمی و اجتماعی و سیاسی و
بخصوص در برنامه های هنری و سرگرم کننده مانند نمایش و داستان های یکه یا دنباله
دار باید رعایت شود.

* بطور کلی
صدا و سیما چنانکه امام بزرگوار راحل (قدس سره) تعبیر فرمودند دانشگاهی همگانی
باشد که در آن دین و اخلاق و ارزش های اسلامی و راه و روش زندگی و         تازه های جهان علم و سیاست و اندیشه های
نوین و راهگشا به زبانهای رسا و باب فهم  
همه ی قشرها آموخته شود و همه از ذهن های ساده تا مغزهای متفکر و انسانهای
برجسته بتوانند به تناسب آمادگی خود از آن بهره ببرند و از فیض آن سیراب شوند.

(24/11/1372)

* سقوط به
دنبال بی تقوایی است و ملتهای فاقد تقوا دچار غرور استکبار، انحراف و انهدام
خواهند شد و این واقعیت نشان می دهد که ملتهای مقتدر دنیا در جای جای تاریخ دچار
آن شده اند لذا تمام افراد و ملت های بی تقوا در جهان باید در انتظار چنین سقوطی
باشند.

(29/11/1372)

* مردم
مسلمان ایران باید حفظ قرآن را جدی بگیرند و برای این منظور لازم است برنامه- ریزی
در مدارس کشور بگونه ای باشد که نوجوانان و جوانان بتوانند قرآن کریم را حفظ کنند
و آن را بعنوان سرمایه ای بزرگ در زندگی خویش بکار گیرند.

(5/12/1372)

* فلسطینی ها
با مسلح شدن و ضربه زدن به منافع دولت غاصب است که می توانند حق حیات و حق زندگانی
در خانه خود را به دست آورند. این است عبرت حادثه صبح جمعه «الخلیل».

(7/12/1372)

* صرف محکوم
کردن این اقدام جنایتکارانه «مسجد الخلیل» مشکلی را از فلسطینی ها درمان نمی کند،
سازمانهای مدعی حقوق بشر اگر در ادعای خود راست می گویند باید همه غوغا و قیام می
کردند و به حامیان رژیم خونریز و فاسق صهیونیستی هشدار می- دادند و آنها را تهدید
می کردند.

* فلسطینی ها
باید خود مسئولیت زنده کردن مساله فلسطین را بطور جدی برعهده بگیرند و در این راه
مجاهدت کنند و مطمئن باشند که در سایه این مجاهدت آینده روشنی در انتظار آنها
خواهد بود.

(13/12/1372)

* امروز آهنگ
یگانگی و وحدت و جماعت در میان ملتهای مسلمان در اقصی نقاط جهان محسوس است اما مهم
آن است که حکومتها و دولتها نیز به آن توجه ویژه ای را مبذول کنند. اگر امت اسلامی
از یگانگی نسبی برخوردار می بود و می توانست موضع واحدی را در قبال مسائلی چون
جنایت بزرگ رژیم صهیونیستی در حرم شریف حضرت ابراهیم اتخاذ کنند قطعا مجامع جهانی
تا این حد نسبت به آنها با بی اعتنائی برخورد نمی کرد.

(22/12/1372)

* حج حق
مسلمانان است و خانه خدا به ملتهای مسلمان تعلق دارد. لذا کسانی که افتخار مدیریت
خانه خدا را دارند باید به جای سنگ اندازی وسیله رفاه ملت ها را برای رفتن به مکه
مکرمه فراهم آورند. ملت بزرگ و مومن ایران شور و علاقه فراوانی برای زیارت خانه
خدا و قبر مطهر نبی اکرم «ص» و قبور ائمه بقیع (ع) دارد و شایسته است که برای طواف
خانه خدا و زیارت حج در مقام ملتهای مسلمان قرار گیرد. مساله حج یک مساله اسلامی
است و باید اسلامی باقی بماند و قربانی سیاستهای بین المللی استکبار نشود.

(22/12/1372)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

/

نگاهي به رويدادها

اخبار

نگاهی به
رویدادها

جهان اسلام

* رهبر
صربهای بوسنی تشکیل دولت اسلامی در مرکز اروپا را خطرناک خواند.

* حسنی مبارک
با ارسال پیامی برای مدرسین مصر، خواستار جلوگیری از گسترش عقاید اسلامی در مصر
شد.

(14/12/72)

* سازمان عفو
بین الملل: دولت تونس مسلمانها را در زندان به شدت شکنجه می کند.

* «علی
عبدالله صالح» رئیس جمهور یمن از علمای این کشور برای جلوگیری از تجزیه یمن
درخواست کمک کرد.

(17/12/72)

* ساختمان
حزب اسلام گرایان رفاه ترکیه بر اثر انفجار بمب منفجر شد.

* یک مقام
رسمی واتیکان: 10 هزار مسیحی در ایتالیا طی سالیان اخیر به اسلام     گرویده اند.

(19/12/72)

* انقلابیون
مسلمان الجزایری با حمله به یک زندان هزار نفر از مبارزین را آزاد کردند.

* صربها با
موشکهای روسی شهر «ماگلای» در بوسنی را مورد حمله قرار دادند.

(21/12/72)

* رئیس جبهه
آزادیبخش جامو و کشمیر از سوی ارتش هند بازداشت شد.

* ارتش
الجزایر به تلافی فرار زندانیان مسلمان، یک منطقه را با ناپالم بمباران کرد.

(24/12/72)

* لیبی از
عربستان بخاطر مانع تراشی بر سر راه اعزام حجاج شدیدا انتقاد کرد.

(26/12/72)

* با
درگیرشدن ارتش یمن در جنوب با افراد حزب اسلامی «اصلاح» اوضاع یمن به شدت بحرانی
شد.

* نیروهای
امنیتی الجزایر طی سه هفته گذشته 200 تن از فعالان مسلمان را کشتند و 167 نفر را
دستگیر کردند.

(6/1/73)

* اولین
مسابقه قرآن پس از 74 سال در عشق آباد ترکمنستان برگزار شد.

(8/1/73)

* نامزدهای
حزب اسلام گرای رفاه ترکیه در انتخابات شهرداریها در دو شهر آنکارا و اسلامبول
بیشترین آراء را به خود اختصاص دادند.

* نخست وزیر
ترکیه خواستار ادغام احزاب راست و چپ برای مقابله با اسلام گرایان شد.

(10/1/73)

* پیروزیهای
حزب اسلام گرای رفاه در انتخابات بسیاری از شهرهای ترکیه موجب نگرانی بسیاری از
محافل داخلی از جمله دولت و ژنرالها شده است.

* دانشجویان
مسلمان اردن در انتخابات دانشگاه پیروز شدند.

(11/1/73)

* پاپ رهبر
مسیحیان جهان برای مقابله با اوج گرفتن اصولگرایی اسلامی در کشورهای آفریقائی رئیس
اطلاعات واتیکان را به عنوان نماینده خود برای دیدار و گفتگو با رهبران بعضی
کشورهای آفریقایی اعزام نمود.

* رئیس
پارلمان ترکیه در قبال پیروزی انتخاباتی مسلمانان واکنش نشان داد.

* روز گذشته
13 اسلام گرا در الجزایر به اعدام محکوم شدند.

(14/1/73)

اخبار داخلی

* بر اثر
حرکت زمین و رانش کوه، یک روستای خلخال در زیر خاک مدفون شد.

* وزیر خارجه
چین در راس هیاتی وارد تهران شد.

* کلنگ احداث
1000 واحد مسکونی در فاز اول توسط وزیر مسکن و شهرسازی به زمین زده شد.

(14/12/72)

* اسناد 250
هکتار مرتع به دامداران اعطا شد.

* برای
نخستین بار در کشور یک دانش آموز ایلامی موفق به ساخت دستگاه نوار قلب و ضربان سنج
کامپیوتری شد.

* سید حمید
هروی و یوسف افراش دو تن از قاریان قرآن کریم، لوح یاد بود مسابقه        بین المللی قرائت قرآن در آفریقای جنوبی
را به خود اختصاص دادند.

(18/12/72)

* بودجه سال
73 بالغ بر 69772 میلیارد ریال تصویب شد.

(19/12/72)

* مردم همیشه
در صحنه کشورمان با راهپیمائی باشکوه خود در روز «قدس» نشان دادند که هیچگاه صحنه
را ترک نخواهند کرد. و همچنان برای آزادی قدس عزیز تلاش و پافشاری می کنند.

* وزارت امور
خارجه اقدام غیر مسولانه کمیسیون حقوق بشر را قویا محکوم کرد.

* نخستین
پرواز خارجی فرودگاه آبادان پس از 13 سال وقفه انجام شد.

(21/12/72)

* رئیس جمهور
در راس هیاتی وارد خرم آباد شد.

(25/12/72)

* مانور آبی-
خاکی شهامت در محدوده آبهای خلیج فارس و دریای عمان آغاز شد.

(26/12/72)

* مجتمع
معدنی گل گهر و بزرگترین اسکله انتقال مواد معدنی در سیرجان و بندرعباس با حضور
رئیس جمهور افتتاح شد.

* مهندس
غفرانیان طراح دستگاه الحاق سفینه فضائی اتلانتیس آمریکا به ایستگاه فضایی میر
روسیه به عنوان مهندس سال معرفی شد.

* یک فروند
هواپیمای «سی- 130) ایران با 32 سرنشین در اثر حمله موشکی ارمنستان سرنگون شد و 32
نفر سرنشین آن کشته شدند.

(6/1/73)

* تیم کشتی
آزاد ایران در رقابتهای جام جهانی کانادا، نایب قهرمان جهان شد.

* رئیس
جمهور: چهار اصل تولید، صرفه جوئی، وجدان کاری و انضباط اجتماعی باید مورد توجه و
پیگیری قرار گیرد.

(8/1/73)

* تولید
انبوه مروارید در جزیره خارک آغاز شد.

* ایران و
کویت موافقت نامه حمل و نقل دریایی امضاء کردند.

* یک دختر 23
ساله که از سن 3 سالگی از ناحیه پا و کمر فلج شده بود با توسل به حضرت شاهچراغ (ع)
شفای کامل یافت.

(11/1/73)

* وزیر خارجه
مصر: ایران یک کشور دوست است و دشمن کشورهای عربی نیست.

(14/1/73)

اخبار خارجی

* عرفات
اعتراف کرد که بازیچه اسرائیلی ها شده است.

* 105 هزار
واحد تجاری و شرکت در ایتالیا در اثر ورشکستگی تعطیل شدند.

* 7 نماینده
مجلس ترکیه به اتهام بی احترامی به آتاتورک بازداشت شدند.

(14/12/72)

* به دنبال
شدت گرفتن ماجرای رسوایی مالی کلینتون، مشاور حقوقی وی استعفا کرد.

* مجسمه
آتاتورک از سوی افراد ناشناس در استانبول تخریب شد.

(15/12/72)

* یک ملوان
آمریکائی دو کودک سومالیائی را به گلوله بست.

(17/12/72)

* به گزارش
(سی. ان. ان)، 26 میلیون نفر از مردم آمریکا از گرسنگی رنج می برند.

* انفجار
چندین موشک، فرودگاه لندن را به لرزه درآورد.

* سه پلیس
سارق در نیویورک دستگیر شدند.

* یک مقام
سازمان ملل به دلیل سوء استفاده جنسی در دادگاه محکوم شد.

(19/12/72)

* درگیریهای
شدید میان سفید پوستان افراطی و سیاهپوستان در آفریقا 50 کشته برجای گذاشت.

* بودجه 5/1
تریلیون دلاری آمریکا به تصویب رسید.

* چین و
سنگاپور از سیاستهای مداخله گرانه آمریکا در امور داخلی کشورها انتقاد کردند.

* آمریکا،
انگلیس، فرانسه و ترکیه پیرامون کردهای شمال عراق در آنکارا تشکیل جلسه دادند.

(21/12/72)

* چند مرد
مسلح یک قایق حامل 14 جهانگرد انگلیسی را در «اسیوط» مصر به رگبار بستند.

* پلیس
آمریکا برای مقابله با خشونت در مدارس واشنگتن مستقر شد.

* اولین گروه
از کشیش های زن در انگلیس فعالیت رسمی خود را در کلیساهای این کشور شروع کردند.

* پایگاه
هوائی آمریکا در ترکیه هدف حمله مسلحانه قرار گرفت.

(23/12/72)

* برخورد دو
کشتی غول پیکر، تنگه بسفر را به جهنمی از آتش و دود تبدیل کرد.

* وال استریت
ژورنال: توافقهای اقتصادی آلمان و ژاپن با ایران، آمریکا را بی آبرو کرد.

(24/12/72)

* نماینده
آلمان در کمیسیون حقوق بشر: کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل تحت فشارهای سیاسی است و
مستقل عمل نمی کند.

* آمریکا و
روسیه به رغم بیشترین بهره سیاسی که از سازمان ملل می برند مقروض ترین کشورها به
سازمان ملل هستند.

(26/12/72)

* انگلیس،
اسپانیا، بلژیک و فرانسه به اتباع خود در الجزایر توصیه کردند هرچه زودتر خاک این
کشور را ترک کنند.

* مقاومت
مردم سومالی آمریکا را به پایان مداخله نظامی در این کشور وادار کرد. آخرین
سربازان آمریکائی خاک سومالی را ترک کردند.

* نماینده
محیط زیست سازمان ملل: کمبود آب آشامیدنی در جهان روزانه 25 هزار نفر قربانی می
گیرد.

* بحران در
مکزیک پس از ترور نامزد انتخابات ریاست جمهوری بالا گرفت.

(6/1/73)

* عربستان
سعودی با کاهش سقف تولید اوپک مخالفت کرد.

* وزرای
خارجه اتحادیه عرب بر سر رفع تحریم اسرائیل به توافق نرسیدند.

* نیویورک
تایمز: عملیات در سومالی حقارت آورترین فصل در تاریخ عملیات نظامی آمریکا بود.

* درگیری
انتخاباتی در ترکیه 31 کشته بر جای گذاشت.

* انفجار
شدیدی شهر «تل آویو» را به لرزه درآورد.

* صدها هزار
دانشجو و جوانان بیکار در فرانسه علیه سیاستهای اقتصادی و اجتماعی این کشور دست به
تظاهرات زدند.

(7/1/73)

* کارشکنی
عربستان در اوپک مانع تثبیت قیمت جهانی نفت شد.

(8/1/73)

* راننده
سفارت روسیه و یک مقام وزارت خارجه الجزایر در این کشور ترور شدند.

* 109 نفر بر
اثر طوفان شدید در یک کلیسای آمریکا کشته و مجروح شدند.

(9/1/73)

* انبار
مهمات نیروهای هندی در سرینگر با انفجار مهیبی نابود شد.

* روسیه سلاح
جدیدی تولید کرده است که 200 کیلوگرم آن قادر است 500000 نفر را بکشد.

(10/1/73)

* هیات صلح
سازمان ملل وارد کابل شد.

* بیش از 230
میلیون نفر در جهان معلول هستند.

* آغاز به
کار قریب الوقوع یک کانال ماهواره ای در سطح اروپا که به نمایش صحنه های مستهجن
تلویزیونی همجنس بازان اختصاص یافته، نگرانی شدیدی در میان مردم انگلیس بوجود
آورده است.

(11/1/73)

* پرچم
آمریکا در آتش خشم دانشجویان کره جنوبی سوخت.

* دائی صدام
به جرم احتکار ارز اعدام شد.

* عایدات
اروپا از مالیات بر نفت سه برابر درآمد اوپک است.

* مدیر
اجرائی برنامه بین المللی سازمان ملل برای کنترل مواد مخدر گفت: هند، پاکستان و
افغانستان سه کشور اصلی تولید کننده، مصرف کننده و قاچاق مواد مخدر در جهان       می باشند.

* انفجار بمب
قوی در نزدیکی آپارتمان یلتسین یک کشته و پنج مجروح بر جای گذاشت.

* عرفات
همزمان با چهلمین روز شهدای الخلیل، موافقتنامه ننگین ساف-اسرائیل را در قاهره
امضاء کرد.

(14/1/73)

 

/

تازه های علمی

تازه های
علمی

* مصونیت
مادران شیرده از سرطان

* پیشگیری از
یرقان در نوزادان

* اختراع
فیلمی جدید

* کاغذ،
سرطان زا است!

* مصونیت
مادران شیرده از سرطان

نتایج یک
مطالعه که در نشریه ی پزشکی «نیوا نیگلند» منتشر شده، نشان می دهد، زمانی که به
کودکان خود، شیر مادر می دهند به ویژه آن دسته از زنان که این کار را در سنین
جوانی و به مدت طولانی انجام می دهند، کمتر در معرض ابتلا به بیماری سرطان سینه
قرار می گیرند.

این مطالعه
که توسط یک گروه تحقیق در دانشگاه «ویسکانسین» انجام شده، نشان داده است، مادرانی
که قبل از سن 20 سالگی و حداقل به مدت شش ماه به کودکان خود شیر مادر داده اند، به
میزان 26% کمتر در معرض خطر ابتلا به بیماری سرطان سینه    بوده اند. و همچنین نشان داده است، زمانی که
در سنین بالا به کودکان خود شیر       داده
اند، فقط 22% کمتر در معرض خطر ابتلا به سرطان سینه هستند.

کارشناسان می
گویند: شیر دادن به کودک، ممکن است به دلیل ایجاد تغییر در ترشحات هورمونی، قطع
تخمک گذاری یا تغییراتی در سینه، خطر ابتلا به بیماری را کاهش دهد.

* اختراع
فیلمی جدید

یک شرکت
سازنده ماشینهای فتوکپی، موفق به تهیه نوعی فیلم رنگی جدید شده است که بدون
استفاده از حلالهای شیمیایی یا تاریک خانه می توان آن را ظاهر کرد.

شرکت سازنده
اعلام کرد که ابتدا فیلم جدید، تنها برای کارهای چاپ تجاری، طراحی شده و برای ظهور
عکس، نیاز به ماشینهای جدید یا تغییر تجهیزات قدیم بود.

کارشناسان
خاطر نشان کرده اند که فیلم جدید این شرکت، در میان مدت، ممکن است در بازارهای
فیلمهای عکاسی آماتور که اکنون تحت سلطه شرکتهای کداک، فوجی، یادوپونت است به
رقابت بپردازد.

فیلم جدید
بگفته محققان، در مقایسه با فیلمهای معمولی، یک انتخاب مقرون به صرفه است و به
کاهش آلودگی نیز کمک می کند.

* پیشگیری از
یرقان در نوزادان

محققان مرکز
پزشکی دانشگاه «راکفلر» نیویورک، دارویی را برای پیشگیری از ابتلای نوزادان به
بیماری یرقان (زردی) که رایج ترین بیماری نوزادان در جهان است، ارائه کرده اند.

روزنامه
نیویورک با اشاره به نتیجه تحقیقات دکتر عطاءالله کاپاس و همکارانش که در شماره
اخیر نشریه پزشکی «اطفال آمریکا» به چاپ رسیده است، می نویسد:

مزیت این
داروبروشهای «فتوپروپی» متداول این است که این دارو را می توان برای کلیه نوزادان،
در بدو تولد، تجویز نمود.

عارضه یرقان
در نوزادان، ناشی از ترشح «بیلی روبین» در خون و ناتوانی کبد، در رفع آن است که در
موارد پیشرفته، به ضایعات مغزی و آسیب سیستم عصبی نوزاد می انجامد.

* کاغذ،
سرطان زا است!

براساس
تحقیقات سازمان جهانی حفظ محیط زیست، کاغذ که در واقع یک محصول طبیعی محسوب می
شود، پر از مواد سمی خطرناک و سرطان زا است.

بنابر گزارش
این سازمان از هامبورگ در فرایند تولید کاغذ و چاپ بیش از سه هزار ماده شیمیایی
مختلف مورد استفاده قرار می گید که بیشتر آنها سمی هستند و حتی مقادیر کمی از آنها
می تواند موجب تغییر ژن و بروز سرطان و آلرژی در انسان شود؛ موادی مانند کلر و
دیوکسین نه تنها برای سلامتی بسیار مضرند. بلکه محیط زیست و طبیعت را نیز به شدت
آلوده می کنند.

براساس این
گزارش، مقدار و نوع مواد شیمیایی، بستگی به نوع کاغذ دارد. کاغذ روزنامه، چون
بیشتر از کاغذهای باطله، بازیافت و تولید می شود، لذا حاوی مقادیر زیادی                         مواد مختلف سمی و
شیمیایی است.

 

/

درسی که از فصل بهار باید آموخت

«بمناسبت
12 اردیبهشت، سالروز شهادت استاد مطهری و روز معلم»

درسی که از
فصل بهار باید آموخت

استاد شهید
مرتضی مطهری

فصل بهار است
و سالروز شهادت استاد بزرگ و محقق گرانمایه اسلام و ایران، آیة الله مرتضی مطهری،
و مصادف با روز معلم. چه بهتر که یادی از آن استاد بزرگوار کنیم؛ او که معلم یک یک
ما است و تحقیقات و پژوهشهای عمیقش، تشنگان علوم و معارف اسلامی را سیراب کرده است
چرا که به فرموده ی حضرت امام قدس سره «تمام مطالبش بدون استثناء خوب و انسان ساز
است» و این بار این استاد عزیز سخن از بهار می گوید و درسی را که بهار به ما می
آموزد، برای ما بازگو می کند و چه شیرین و دلربا و چه پرمغز و ارزنده سخن می گوید؛
پس با هم به درس استاد بنشینیم:

میل به تنوع
و تجدد

انسان حالتی
دارد که از یکنواختی ملول می شود. طالب تجدد و تنوع است، تجدد و نوخواهی احتیاجی
است در وجود بشر. اما اینکه رمز این کار چیست؟ چرا بشر در کمال اشتیاق چیزی را طلب
می کند و همین که به او رسید از شدت و هیجانش کاسته می- شود، کم کم به سردی و
خستگی و احیانا به تنفر و انزجار منتهی می شود، مطلبی است که نمی خواهم وارد بحث
آن شوم.

بعضی گمان می
کنند که این خصیصه، ذاتی بشر است. بشر همیشه مشتاق و آرزومند چیزهائی است که
ندارد، داشتن، مدفن عشق و علاقه و خواستن است. اما بعضی دیگر نظر دقیقتری دارند،
می گویند:

«اگر واقعا
چیزی مطلوب غریزی و ذاتی بشر باشد ممکن نیست که وصال، او را سرد و افسرده بکند».

در نهاد و
غریزه بشر معشوق و محبوبی کاملتر و عالی تر است، محبوبی که کمال لایتناهی است. به
دنبال هر محبوبی که می رود در حقیقت نشانی از محبوب اصلی و واقعی خود در او می
بیند و به گمان محبوب اصلی به سراغ او می رود، اما پس از وصال چون خاصیت آن محبوب
اصلی را در او نمی بیند، احساس می کند که این موجود قادر نیست خلا وجودی او را پر
کند، به سراغ محبوبی دیگر می رود، و همین طور. مگر آن که روزی به محبوب اصلی و
حقیقی خود نائل گردد، آن وقت به کمال واقعی خود که اتصال به کمال لایتناهی است
خواهد رسید و در بهجت و سعادت کامل غرق می گردد و برای همیشه آرام می گیرد و دیگر
خستگی و افسردگی و کسالت در او راه نمی یابد.

«الا بذکر
الله تطمئن القلوب».

– آری با یاد
خدا دلها آرامش گیرد.

قرآن کریم
درباره ی بهشت می فرماید:

«لا یبغون
عنها حولا». یعنی این تفاوت میان نعمتهای آخرت و این دنیا هست که در این دنیا
انسان طالب تحول و تغییر است، اما در آخرت طالب تغییر و تحول و نو شدن و عوض شدن
نیست.

بهرحال مسلما
انسان در این دنیا طالب تجدد و تنوع است، تجدد موجب انبساط و شکفتگی خاطر می گردد.
خصوصا اگر آن تجدد و تنوع در جهت حیات و تازگی زندگی باشد. تجدد و تنوع، کدورت و
ملال را از خاطر می زداید.

هر زمان نو
صورتی و نو جمال                                              
تا زنو دیدن فرو میرد ملال

در تشریع نیز
این نکته رعایت شده، در هفته، روزی و در سال، ماهی برای عبادت اختصاص داده شده
است، یعنی تشریع به بدرقه ی تکوین رفته است. روز جمعه در هفته، و ماه رمضان در
سال، اوقات تجدید حیات معنوی و زدودن خاطر از ملالها و کدورت های مادی است.

در حدیث است:

«لکل شیء
ربیع القرآن شهر رمضان».

– هر چیزی
بهار و فصل تجدید حیاتی دارد؛ بهار و فصل تجدید حیات قرآن در دل اهل ایمان، ماه
رمضان است.

حضرت علی
علیه السلام می فرماید:

«تعلموا
القرآن فانه ربیع القلوب».

– قرآن را
بیاموزید که بهار دلها قرآن است.

بهار طبیعی
را خورشید به وجود می آورد که پس از مدتی دوری و فاصله با اشعه ی گرم خود طبیعت
مرده را زنده و زمین خفته را بیدار می کند، و بهار معنوی را خورشید تا بنده ی قرآن
در دلهای مرده و روح های افسرده ایجاد می کند.

هم از فرصت
بهار معنوی باید استفاده کرد و هم از فرصت بهار طبیعی.

رسول اکرم
(ص) درباره ی بهار معنوی یعنی ماه مبارک رمضان فرمود:

«فاسئلوا
الله بنیات صادقة و قلوب طاهرة ان یوفقکم لعبادته و تلاوة کتابه».

– از خداوند
با نیتهای جدی و راستین و با دل های پاک بخواهید که توفیق بندگی و تلاوت کتاب الهی
به شما عنایت کند.

سهم انسان از
فصل بهار

در قرآن کریم
مکرر از این تجدید حیاتی که برای زمین رخ می دهد یاد شده ولی به عنوان یک درس و
تعلیم و به عنوان راهنمائی بشر که از این فصل چه استفاده ای باید بکند و چه الهامی
باید بگیرد. هر یک از فرزندان زمین از گیاهان و حیوانات و انسان از این فصل       حیات بخش سهمی و حقی دارند. گلها و سبزه
ها در این فصل خود را به کمال رشد می- رسانند. به حد اعلی جمال خود را طراوت می
دهند. اسب و گاو و گوسفند خود را به آب و علف می رسانند. خود را فربه می سازند.
جست و خیزی می کنند.

انسان هم از
آن جهت که انسان است، عقلی دارد و فهمی، دلی دارد و احساساتی و عواطفی، او هم از
این فیض عام سهمی دارد.

سهم انسان
چیست؟

برای بعضی از
مردم فصل حیات بخش بهار، الهام دهنده است، درس است، آموزنده است، نکته ها و رمزها
و حقیقت ها در می یابند. اما متاسفانه استفاده ی بعضی دیگر از افراد، از حد
استفاده ی یک حیوان تجاوز نمی کند، حاصل بهره ی آنها از این تجلی باشکوه خلقت، شکم
پرکردن و عربده کشیدن و بدمستی کردن و سقوط در منتها درجه ی حیوانیت است. آنها در
این فصل الهام می گیرند اما نه از این فصل بلکه از صفات و ملکات پلید خودشان.

الهام می
گیرند اما از چه چیز الهام می گیرند؟

جنایت و آدم
کشی، فحشاء و فساد اخلاق، شکستن قیود و حدود انسانی.

آیا این
منتهای بدبختی نیست که محصول رسیدن ایامی به این لطف و صفا و طراوت،     تیره گی دل و تاریکی روح و قساوت قلب باشد.

آری هر کس بر
طینت خود می تند.

بهرحال فصل
بهار، فصل تجدید حیات و زندگی از سرگرفتن زمین ما است، فصل نشاط و خرمی زمین است،
فصلی است که زمین در شرایط تازه و جدیدی قرار می گیرد و مستعد می شود که بزرگترین
موهبت های الهی یعنی حیات و زندگی به او اضافه شود.

در قرآن کریم
از این حالت زمین، از این تجدید حیاتی که برای این موجود رخ می دهد مکرر یاد شده،
در حدود پانزده بار و شاید بیشتر در قرآن کریم به این موضوع اشاره شد، ولی به
عنوان یک درس و یک تعلیم و یک حکمت آموختنی.

حقیقت و آثار
حیات

این که حقیقت
حیات و زندگی چیست؟

مطلبی است که
هنوز دانش بشر، پرده از روی آن برنداشته و به عقیده ی یک عده از اهل تحقیق هیچگاه
هم از این راز پرده برداشته نخواهد شد. زیرا به عقیده ی این دسته، حقیقت حیات و
حقیقت وجود یکی است، همان طوری که حقیقت وجود قابل تعریف و تحدید و تصور نیست،
حقیقت حیات و زندگی نیز قابل تعریف و تصور نیست، و همانطوری که حقیقت وجود دارای
مراتب شدید و ضعیف و اشد و اضعف است، حقیقت حیات نیز همین طور است، هر موجودی به
اندازه ی حظ و بهره ای که از وجود دارد از حقیقت حیات و زندگی بهرمند است، زنده
شدن زمین و هر موجود مرده ی دیگر عبارتست از یافتن یک درجه ی عالی تر و کامل تر از
حیات، مرده ی مطلق وجود ندارد، مرده ی مطلق، معدوم مطلق است.

در عین حال
با اینکه حقیقت حیات بر بشر مجهول است و یا غیر قابل درک است، آثار حیات و زندگی
از همه چیز نمایان تر و آشکارتر است، با این که خود حیات و زندگی را احساس نمی
کنیم، یعنی خود حیات را نمی بینیم، لمس نمی کنیم، یعنی خود حیات را نمی- بینیم،
لمس نمی کنیم، نمی چشیم، ولی آثارش را می بینیم و لمس می کنیم. آثار حیات ظاهر است
و خود حیات، باطن، ما از این ظاهر به وجود آن باطن پی می بریم، از این قشر و از
این پوست به آن لب و مغز می رسیم.

حقایق
نامحسوس

افرادی در
دنیا پیدا شده اند که گفته اند ما جز به چیزهائی که مستقیما وجود آنها را احساس می
کنیم و به وسیله ی یکی از حواس خود آنها را می یابیم ایمان نداریم، تنها چیزی قابل
اعتقاد و ایمان است که مستقیما بشود آن را احساس کرد، هرچه محسوس نیست موجود نیست،
لذا می گوئیم طبیعت موجود است، زیرا مستقیما قابل لمس و احساس است و ماوراء طبیعت
موجود نیست به دلیل آنکه قابل لمس و احساس نیست.

گذشته از
اینکه این منطق در حد خود ناقص است، زیرا چرا و به چه دلیل هر چیزی که من احساس
نمی کنم، وجود ندارد، یک نقص بزرگتری در این طرز بیان هست و آن اینکه حساب نکرده
اند که در خود طبیعت حقائق مسلم و قطعی و غیر قابل انکاری هست که ما با وجود آنکه
با یکی از حواس خود آنها را درک نکرده ایم از راه آثار وجودی آنها، آنها را شناخته
ایم، حیات و زندگی یکی از آنها است. لازم نیست که هرچه نامحسوس است متعلق به
ماوراء طبیعت باشد، ماوراء طبیعت نامحسوس است اما هر نامحسوسی جزء ماوراء طبیعت
نیست.

دانشمندانی
که دقیقا در این موضوعات حساب کرده اند و دقت کامل نموده اند به ثبوت رسانیده اند
که خیلی از حقائق مسلم در همین جهان طبیعت که در دامن او هستیم و در دامن او پرورش
می یابیم هست و قطعا وجود دارد و حال آنکه مستقیما قابل احساس و لمس نیست. مگر ما
خود جسم و ماده را مستقیما احساس می کنیم؟! آنچه مستقیما حواس ما درک می کند یا از
نوع رنگ و شکل است، یا از نوع اندازه و مقدار، و یا از نوع حرارت و برودت، و یا از
نوع نرمی و زبری، هیچ کدام از اینها عین ماده خارجی نیست، همه اینها عوارض و آثار
ماده است، حیات و زندگی طبیعی که برای زمین و فرزندان زمین پیدا می شود یک حقیقت
مسلم و در عین حال نامحسوسی است که ما چون غرق در آثار و تجلیاتش هستیم می پنداریم
که مستقیما حواس ما با خود او سر و کار دارد، ما در یک گل چه می بینیم؟ رشد و نمو
می بینیم، خرمی و شادابی و طراوت می بینیم، رنگ آمیزی و عطر می بینیم، و از راه
وجود اینها حکم می کنیم که زندگی در او پیدا شده. این حکم و قضاوت ما درباره ی
باطن این گل که همان حقیقت زندگی است به وسیله ی حواس ظاهره نیست. به وسیله ی قوه
ی دیگری است در ما که او هم باطن ما شمرده می- شود. ما با ظاهر و پوسته ی وجود خود
یعنی با حواس بدنی و آلات بدنی خود، ظاهر و پوسته ی عالم را درک می کنیم و با باطن
و هسته ی وجود خود یعنی با نیروی عقل و ضمیر خود، کم و بیش با باطن و هسته ی عالم
ارتباط پیدا می کنیم، یعنی حقایق       
غیر محسوس را درک می کنیم.

لب در قرآن

در قرآن مجید
تعبیر بسیار لطیفی است: گاهی که می خواهد از حقایق زیر پرده ظواهر بحثی بکند می
گوید:

«اولوا
الالباب».

– این حقیقت
را در می یابند، یعنی صاحبان لب.

لب یعنی مغز
خالص و جدا شده از پوست.

المنجد می
گوید:

«اللب خالص
کل شیء، العقل الخالص من الشوائب».

راغب اصفهانی
نیز در مفردات غریب القرآن می گوید:

«اللب العقل
الخالص من الشوائب».

– لب به عقلی
می گویند که از آنچه با او مخلوط شده است جدا شده باشد.

نمی گوید عقل
خالی از شوائب، می گوید عقل خالص یعنی جدا شده از شوائب. چون واقعا در ابتدا که
هنوز فکر انسان خام است نوعی آمیختگی میان محسوسات و تخیلات و معقولات هست، بعدها
اینها از یکدیگر جدا می شوند و حساب هر یک جدا می گردد.

عقل انسان
هرگاه به این درجه رسد که از مقهوریت وهم و خیال و حس بیرون آید و خلاص گردد، لب
نامیده می شود. زیرا نسبت عقل انسان که باطن است با قوای ظاهری حسی نسبت مغز است
به پوست و مغز در یک بادام و یک گردو و امثال اینها ابتدا به یکدیگر آمیخته است و
از هم جدائی ندارند، تدریجا که این میوه کامل و رسیده می شود، پوستها از مغزها جدا
می شوند و هر کدام خاصیت و اثر مخصوص به خود را حفظ می کند و اثر هیچ کدام با اثر
دیگری مخلوط نمی شود.

انسان اگر در
علم و معرفت کامل گردد، عقلش از حس و وهم و خیالش جدا و مستقل می شود. احکام هیچ
یک از آنها را با دیگری اشتباه نمی کند، در این هنگام به چنین شخصی گفته می شود
«لبیب» یعنی کسی که قوه ی عاقله اش استقلال خود را بازیافته است.

عرفا می
گویند: مراتب وجود انسان با عوالم وجود متطابق است، انسان در مراتب وجودی خود
دارای جبروت و ملکوت و ناسوت است و با هر مرتبه ای از مراتب وجود و هستی خود با یک
مرتبه و درجه از عالم کلی می تواند مرتبط شود.

دستگاه عقل و
فکر انسان از همین راه حس و حواس قوام و مایه و قوت می گیرد، راه عبور به معقولات
از میان محسوسات است. قرآن کریم دعوت به تدبر در همین محسوسات می- کند زیرا از
همین محسوسات باید به معقولات پی برد و نباید در عالم محسوسات متوقف شد.

«ان فی خلق
السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لایات لاولی الالباب».

– در خلقت
آسمان و زمین، در مشاهده همین پیکر عالم و پوسته و قشر عالم، نشانه ها و دلائلی بر
روح عالم و لب و مغز عالم هست، ولی از برای کسانی که خودشان دارای لب و مغز و هسته
هستند و عقل قوی و خلاص شده از حس دارند.

«الذین
یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما
خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار».

– آن کسانی
که خدا را در دل خود یاد می کنند، در لب خود و مغز و هسته وجودی خود با خدای عالم
و مرکز و روح عالم ارتباط پیدا می کنند، در همه حال در یاد او هستند، در حالی که
ایستاده اند و در حالی که نشسته اند، در حال سستی و در حال سختی، در همه حال در
نظام عالم فکر می کنند، می رسند به آنجا که به حرکت غائی و تسخیری موجودات پی می
برند و می فهمند که عبث نیست، خودشان عبث آفریده نشده اند، قیامت، و رسیدن نتیجه ی
اعمالی در کار هست.

در جای دیگر
می فرماید:

«فبشر عباد
الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم
اولواالالباب».

– نوید بده
آن دسته از بندگان مرا که به سخن گوش فرا می دهند. اما از میان آنچه می- شنوند
آنکه بهتر است برای عمل و پیروی انتخاب می کنند، آنها هستند کسانی که خداوند آنها
را رهبری کرده و آنها هستند صاحبان «لب».

سخنی که
انسان می شنود به وسیله ی گوش می شنود، گوش یک حاسه است در بدن ما، برای گوش
تفاوتی نیست که آنچه می شنود چه باشد، تمیزدادن و غربال کردن   شنیده ها کار گوش نیست. اما نیروی دیگری در
انسان هست که قادر است فرآورده های گوش را مورد رسیدگی قرار دهد، روی آنها حساب
کند، خوبی و بدی و صحت و سقم و درستی و نادرستی هر یک از آنها را به دست آورد. آن
قوه و نیرو، باطن و نامحسوس است نه ظاهر و محسوس، کاری هم که صورت می دهد از نوع
کارهای محسوس نیست.

آری انسان با
قشر و پوسته و قسمت محسوس و ظاهر جهان وجود خود، با قشر و پوسته محسوس جهان بزرگ
ارتباط پیدا می کند، و با قسمت هسته و مغز نامحسوس جهان وجود خود، با باطن و هسته
و مغز و جنبه های نامحسوس جهان بزرگ ارتباط پیدا می کند.

شخصی از
امیرالمومنین (ع) سوال کرد:

«هل رایت
ربک»؟

– آیا خدای
خود را دیده ای؟

فرمود:

«لم اعبد ربا
اره».

– من خدائی
که ندیده ام بندگی نکرده ام.

بعد فرمود:

«لم تره
العیون بمشاهدة العیان ولکن راته القلوب بحقایق الایمان».

– بلی خدا
دیده می شود اما نه با چشم، چشم ابزار این کار نیست و برای این کار آفریده نشده
است، او را دل روشن به نور ایمان می بیند.

دیده ی دل
است که می تواند او را شهود کند:

دیدن روی تو
را دیده ی جان بین باید             این
کجا مرتبه ی چشم جهان بین من است

محدودیت حواس

انسان در
ناحیه ی بدن و ساختمان جسمی خود بسیار محدود است، در تحت یک شرائط معین فقط می
تواند باقی بماند، در حد معینی از حرارت و حد معینی از فشار هوا و با میزان معینی
از مواد غذائی و در اندازه معینی از زمان و قدر معینی از مکان می تواند به حیات و
زندگی خود ادامه دهد، ولی در قسمت باطن و روح خود این قیود و حدود را ندارد، این
شروط و اندازه ها برایش نیست. و اگر انسان در ناحیه ی روح خود متعین به این حدود و
اشکال و قالبها بود، نمی توانست کلی و مرسل و نامحدود را -یعنی همین قواعد کلی که
در علوم طبیعی و ریاضی هست- درک کند و به آنها نائل شود. چون در قسمت جسم محدود و
معین است، هرچیزی را که به واسطه ی آلات جسمانی یعنی به واسطه ی یکی از حواس خود
ادراک می کند، محدود و متعین است، چاره ای از این ادراک محدود نیست همین محدود راه
عبور نامحدود است، بشر از محدود به نامحدود را و از جزئی به کلی و از نسبی به مطلق
سیر می کند. ممکن نیست که انسان بتواند نامحدود را با یکی از حواس جسمانی خود احساس
کند، اما می تواند نامحدود را تعقل کند، انسان می تواند با دیده بصیرت و با چشم
غیر جسمانی، نامحدود را شهود کند، ولی ممکن نیست که نامحدود در محدود و نامتعین در
متعین جا بگیرد.

قرآن و فصل
بهار

قرآن کریم در
یکی از مواردی که به این درس آموزنده اشاره می کند، می فرماید:

«و تری الارض
هامدة فاذا انزلنا علیها الماء اهتزت و ربت و انبتت من کل زوج بهیج * ذلک بانّ
الله هو الحق و انه یحیی الموتی و انه علی کل شیء قدیر».

– زمین را می
بینی جامد و افسرده و بی روح و بی جنبش، اما همین که آب باران بر آن می پاشیم به
جنبش و حرکت در می آید و فزونی می گیرد و انواع گیاههای بهجت افزا می رویاند، این
از آن جهت است که خدا حق مطلق است و نظام زنده کردن مرده ها در قبضه ی او است و
اوست که بر هر چیزی توانا است، قادر مطلق و توانای مطلق است.

در همه عالم
وجود -چه در موجودات جاندار و چه در موجودات بی جان- یک نظم و حساب و تالیف و هم
آهنگی بین موجودات هست که تمام عالم به منزله ی یک پیکر دیده می- شود، بین اجزاء و
اعضاء این پیکر ارتباط و اتصال و هم آهنگی است و نمودار می سازد که یک مشیت و یک
تدبیر کلی در همه ی عالم هست که به عالم، وحدت و هم آهنگی می- دهد، می نمایاند که
اجزاء این عالم به خود واگذاشته نیست که هر جزئی و هر ذره ای بدون آنکه هدفی در
ضمن این مجموعه و وظیفه ای در داخل این دستگاه داشته باشد کاری انجام دهد، بلکه به
عکس، وضع عالم و جهان دلالت دارد که هر ذره ای و هر جزئی مانند یک پیچ، یا مهره یا
چرخ، یا میله، یا لوله ای است که در یک کارخانه گذاشته شده که در عین اینکه یک
کاری به تنهائی انجام می دهد، کار او با کار سایر اجزاء این کارخانه مربوط و
وابسته است، و به تعبیری که در قرآن مجید آمده همه موجودات عالم با همه قوا و
نیروهائی که دارند «مسخر» یک مشیت و یک اراده می باشند. این همان راهی است که
معمولا از راه نظم و انتظامی که در کار عالم هست به وجود ناظم و نظم دهنده اعتراف
می کنند، انسان از این راه خداوند را در جلوه نظم و صنع و اتقان می بیند.

ولی در خصوص
مورد جانداران یک درس دیگری علاوه هست و آن این که خداوند به موجودات مرده حیات می
بخشد یعنی علاوه بر نظم و انتظام بین اجزاء مادی وجود این موجود، یک حقیقت و کمالی
را که فاقد است به او می بخشد، ذرات مرده ی عالم را به هر صورت و هر شکل که نظم و
ترتیب بدهیم، نظم و ترتیب قادر نیست که حقیقتی را که موجود نیست موجود کند، اما در
مورد جانداران تنها نظم و تشکل نیست، بلکه حقیقتی که وجود ندارد افاضه می شود. در
ماده ی مرده زندگی نیست، زندگی پیدا می شود؛ شعور و ادراک نیست، شعور و ادراک پیدا
می شود؛ ذوق و عشق و شور نیست، ذوق و عشق و شور پیدا می شود؛ احساس و ادراک و لذت
نیست، همه اینها پیدا می شود؛ این است که ما خدا را در موجودات زنده در لباس
بخشندگی و فیاضیت و تکمیل و افاضه ی وجود و کمال، در لباس قبض و بسط، احیاء و
اماته می بینیم، می بخشد و می گیرد، موجود می- کند و معدوم می سازد.

 

/

نگاهی به آسیای میانه

نگاهی به
آسیای میانه

غلامرضا گلی
زواره

* آسیای
میانه قلمرو سیاسی یا منطقه ای جغرافیایی

در پاره ای
منابع جغرافیایی و تاریخی دو اصطلاح آسیای مرکزی(1) و آسیای میانه(2)
به صورت مترادف بکار رفته اند، در حالی که واژه ی آسیای مرکزی از یک منطقه ی
جغرافیایی که در واقع بخش مرکزی قاره ی آسیاست، حکایت می کند که پنج کشور مستقل
آسیای میانه، قفقاز، بخش غربی چین، کشمیر، تبت شمالی، نواحی شمالی پاکستان، خراسان
شمالی و افغانستان، این بخش از آسیا را تشکیل می دهند. به عبارت دیگر آسیای مرکزی
مفهومی جغرافیایی را در اذهان تداعی می نماید ولی آسیای میانه مفهومی دیدگاهی و
سیاسی را. و رژیم حاکم بر شوروی سابق به منظور محو هویت فرهنگی و تاریخی این بخش
از جهان اسلام، چنین لفظی را عنوان نمود.

از نظر
تاریخی منطقه ی بین دو رودسیر دریا (سیحون) و آمودریا (جیحون) ماوراءالنهر نام
داشت که مدتها جزو خراسان بزرگ زیر نظر دولت ایران اداره می گردید. ماوراءالنهر
خود شامل دو واحد سیاسی خودمختار خانات خیوه و امیرنشین بخارا بود. مرو و تجن در
جنوب نواحی مذکور قرار داشت. روسها از اوایل قرن نوزدهم شروع به دست یازی به این
منطقه نمودند و با قتل عامها و فشارهای سخت در وحله ی اول نواحی تحت قلمرو قزاقها
را متصرف گردیدند. از اواسط قرن نوزدهم روسها به مدت 20 سال سلطه خود را بر
ماوراءالنهر، دره حاصلخیز فرغانه و حکومت خوقند ادامه دادند و تنها به خیوه و
بخارا اجازه دادند به صورت نواحی دست نشانده باقی بمانند. از اواخر قرن نوزدهم تا
اوایل قرن بیستم با حمله به قبایل ترکمن و قتل عام قبیله تکه در گوک تپه و تسلیم
قبایل، ترکمنستان امروزی به تصرف روسها درآمد و مرز میان ایران و شوروی سابق در
قرارنامه ی آخال تعیین گردید.

مقارن با
وقوع انقلاب اکتبر 1917م و روی کارآمدن کمونیستها سه منطقه در آسیای میانه- ی فعلی
مطرح بود. نواحی تحت قلمرو قزاقها، خانات خیوه و امیرنشین بخارا که تمامی این
محدوده را روسها به نام ترکستان روس نامیده بودند و در سال 1899م به نام فرمانداری
کل ترکستان شناخته شده بود. بخش شرقی که زیر نظر چینی ها بود به ترکستان چین شهرت
یافت و این نامگذاری استعماری تا چند سال پس از انقلاب بلشویکها ادامه داشت. در
فرهنگ النسیکلوپدیک روسیه تزاری که بین سالهای 1890 تا 1904 میلادی تنظیم و انتشار
یافته بود، این مجموعه که هویت اسلامی داشت و روح فرهنگ ایرانی بر آن حاکم بود، به
عنوان ترکستان معرفی شده و از ماوراءالنهر در درون آن، سخن گفته شده است.(3) و
مدخلی به نام آسیای میانه در این مجموعه نداریم ولی در سال 1957 میلادی وقتی
کمونیستها اولین دائرة المعارف را انتشار دادند برای نخستین بار عنوان آسیای میانه(4)
را مطرح کردند. در خلال هفت سال اول حاکمیت نظام جدید، رهبری شوروی همان
تقسیمات اداری سابق را که نه بر اساس قومیت بلکه بر حسب          شکل بندیهای تاریخی و جغرافیایی،
استوار بود حفظ نمود و حکومت کل مرغزارها نام خود را به جمهوری قزاقستان تبدیل
کرد، حکومت کل ترکستان نیز براساس همان مرزهای گذشته به جمهوری خودمختار ترکستان
تبدیل شد. دو دولت تحت الحمایه امارات بخارا و خانات خیوه نیز جمهوریهای خلق بخارا
و خوارزم نام گرفتند. ولی این وحدت ترکستان گذرا خوارزم نام گرفتند. ولی این وحدت
ترکستان گذرا بود و استالین در سال 1924م منطقه را براساس قومی و زبانی به شش دولت
تقسیم کرد و روی هر قومی تکیه نمود تا هیچ وقت حاضر به وحدت با قوم دیگر نشود و
برای حفظ هویت خویش جنگ و ستیز بین اقوام استمرار داشته باشد، این روند، قدرت
واحدهای سیاسی مذکور را به شدت تحلیل برد و آنان را از نظر سیاسی و اقتصادی به
حکومت مرکزی وابسته نمود. برای دائمی نمودن شورش و تشنج در آسیای میانه عده ای از
مسلمانان قفقاز و ماورای قفقاز را به دلایل گوناگون به صورت گروههای چندین هزار
نفری به این نقاط کوچ داده تا گروههای چندین هزار نفری به این نقاط کوچ داده تا از
اختلاف مهاجرین جدید با اقوام بومی آرامش از منطقه رخت بربندد.(5) واحدهای
سیاسی بوجود آمده به شرح زیرند:

1- ازبکستان
(27 اکتبر 1924م) 2- ترکمنستان (127 اکتبر 1924م) 3- تاجیکستان که نخست به صورت
منطقه خودمختار و سپس به جمهوری خودمختار و در 15 اکتبر 1929م به یک جمهوری فدرال
تبدیل شد. 4- جمهوری قرقیزستان که در آغاز به صورت منطقه خودمختار قراقرقیز تشکیل
شد و از اول فوریه 1926م به یک جمهوری خودمختار و از 5 دسامبر 1936م به جمهوری
فدرال تغییر نام یافت. 5- قزاقستان، این واحد سیاسی در 26 اوت 1920م تحت عنوان
منطقه ی خودمختار قرقیز و سپس در آوریل 1925م به نام جمهوری خودمختار قرقیز و از 5
دسامبر 1936م به صورت جمهوری فدرال قزاقستان درآمد.(6) در تشکیل این
جمهوری ها به جای ایجاد یک ملت ترکستانی تعداد کثیری از اقوام گوناگون پدید
آوردند. در ازبکستان تاجیکها را وادار نمودند که باید به عنوان ازبک ثبت نام کنند.
جمهوری خودمختار قراقالپاق را که اول جزو قزاقستان بود در سال 1936م به ازبکستان
دادند و این حرکت منجر به بروز اختلافات مرزی بین این دو جمهوری گردید و هنوز هم
ادامه دارد. خوارزم را به دو بخش تقسیم کردند و بخشی را به ازبکستان و سهمی را به
ترکمنستان دادند که بر سر اراضی واقع در سواحل رودخانه بین این دو جمهوری اختلاف
وجود دارد.

دره وسیع و
سرسبز فرغانه را که از حاصلخیزترین مناطق آسیای میانه و محل عبور رودخانه های
متعددی است به قطعاتی تقسیم و به هر کدام از جمهوری ها قطعه ای از آن داده شد و
نقشه سیاسی جمهوری های مزبور در این بخش شکل پیچیده ای به خود گرفته به گونه ای که
امتداد خاک هر جمهوری به صورت پیشرفتگی باریکی در داخل دره ی مزبور کشیده شده است.
این منطقه به واسطه برخورداری از آب فراوان و خاک مرغوب از دیرباز به عنوان
سرزمینی آباد اهمیت داشته و اکنون مهمترین کانون های شهری، فرهنگی و اقتصادی آسیای
میانه در آن واقعند و همین موقع سوق الجیشی و با اهمیت، موجب آن شده که کشورهای
آسیای میانه بر سرزمین و آب در قلمرو مزبور با هم در کشمکش و نزاع باشند.

* ترسیمی از
چهره ی جغرافیایی منطقه

مجموعه ی 5
واحد سیاسی آسیای میانه حدود چهار میلیون کیلومتر مربع وسعت دارند که قریب به 50
میلیون نفر سکنه را در خود جای داده اند، تراکم نسبی جمعیت در این منطقه نزدیک به
13 نفر است. پر وسعت ترین کشور قزاقستان و کوچکترین آنها تاجیکستان می باشد. از
لحاظ سکنه، بیشترین جمعیت را با 20 میلیون نفر سکنه ازبکستان دارد، در حالی که
ترکمنستان با 5/3 میلیون نفر جمعیت، کم جمعیت ترین واحد سیاسی آسیای میانه است.
این قلمرو از شرق با مغولستان و چین، از جنوب با ایران و افغانستان، از غرب با
دریای خزر و از شمال با جنوب سیبری هم مرز می باشد. سرزمین نسبتا پروسعت آسیای
میانه از نظر جغرافیایی اختلاف منظر بسیاری دارد و کوههای عظیم، دره های حاصلخیز،
بیابانهای خشک، حوضه های پر آب و بستر رودخانه های بزرگ با خاک رسوبی حاصلخیز،
سیمای آن را تشکیل می دهد. به طور کلی از نظر طبیعی چهار منطقه در آسیای میانه
دیده می شود. منطقه استپی شمال که نیمه ی شمالی جمهوری قزاقستان را در بر می گیرد
ناحیه ی نیمه بیابانی مرکز که جنوب قزاقستان را در بر می گیرد ناحیه ی نیمه
بیابانی مرکز که جنوب قزاقستان و شمال ازبکستان جزء آن است، بخش خشک و بیابانی
جنوب که ترکمنستان را شامل می شود. منطقه ی کوهستانی که در جنوب کوههای مرزی ایران
و ترکمنستان و در جنوب شرقی کوههای آلتایی و پامیر می باشد و برفها و یخچالهای آن
منبع و تغذیه کننده ی دو رودخانه ی سیردریا و آمودریاست که پس از عبور از دشتهای
داخلی به بیابانهای شنی منتهی می- گردند.

آمودریا از
ارتفاعات شمال غربی پاکستان و سیردریا از کوههای قرقیزستان سرچشمه گرفته و به سوی
شمال غربی جاری می شوند و پس از طی مسافتی نسبتا زیاد وارد دریاچه آرال می شوند.
با وجود آنکه آسیای میانه در محدوده ی عرض جغرافیایی 38 درجه تا 55 درجه عرض شمالی
قرار گرفته، آب و هوای خشک و صحرایی بر آن حاکم است و اختلاف دما در آن بسیار زیاد
بوده و طول تابستان بین یک تا پنج ماه بر حسب موقع جغرافیایی تفاوت می کند.
میانگین بارندگی سالانه حدود 200 میلی متر می باشد در حالی که معدل ریزشهای جوی
مناطق کوهستانی گاهی از 1000 میلی متر متجاوز است و در صحاری خشک متوسط باران
سالانه حتی به 80 میلی متر هم نمی رسد. همین خصایص طبیعی متنوع موجب آن گشته تا هم
سکنه ی آسیای میانه نسبت به وسعتش کم باشد و هم نحوه ی توزیع آن یکنواخت نباشد.
بخشهای وسیعی از آن به دلیل غلبه آب و هوای خشک صحرایی، شنزارها و کم آبی، خالی از
سکنه است در حالی که نواحی مرکزی و شرقی به دلیل برخورداری از شرایط مطلوب
جغرافیایی وجود اراضی بابرکت و زرخیز از دیرباز به عنوان کانونهای عمده جمعیت و
پایگاههای فرهنگی و اقتصادی از اهمیت به سزایی برخوردار بوده است. دره سرسبز و غنی
فرغانه یکی از پرتراکم ترین مناطق آسیای میانه است. تاشکند (مرکز ازبکستان) دوشنبه
(مرکز تاجیکستان) بیشکک (پایتخت قرقیزستان) با فواصل کمی در مجاورت این قلمرو قرار
گرفته اند. شهرهای تاریخی اندیجان، خوقند، فرغانه، و نمنگان در مدخل دره ی مزبور
واقعند.(7)

گرچه آسیای
میانه محصور در خشکی است و به دریای آزاد راه ندارد و در مسیر راههای بزرگ تجاری
جهان هم قرار نگرفته است، با این حال از نقطه نظر ناحیه ای دارای اهمیت خاصی است و
به عنوان منطقه ای ژئواستراتژیک حتی در سیاستهای جهانی از اعتبار ویژه ای برخوردار
است به همین دلیل غرب از روی کار آمدن نیروهای مذهبی در این مناطق به شدت نگران
است و می کوشد تا مدل غربی و شیوه های تجویز شده توسط عوامل آنان در آسیای میانه
پیاده شود و نیز ابرقدرتها درصدد آن هستند تا از نقش حساس ایران بر این ناحیه
بکاهند و در این راستا از اهرمهای ناحیه ای از جمله ترکیه کمک می- گیرند.

آسیای میانه
از نقطه نظر منابع معدنی و کشاورزی غنی می باشد. در سال 1974م تولید گاز طبیعی
آسیای میانه حدود 80 میلیارد متر مکعب از مجموع 261 میلیارد متر مکعب شوروی سابق
بود.(8) پس از گاز طبیعی مهمترین منابع این سرزمین نفت می باشد. مس،
سنگ آهن، اورانیوم، سرب، روی، قلع، ذغال سنگ، نیکل، آنتیموان، تنکستن، جیوه و
سولفات سدیم از دیگر منابع معدنی این نواحی است. مهمترین محصول کشاورزی آن پنبه
است که در سال 1986م 90% کل پنبه ی شوروی سابق از آسیای میانه تامین می- گردید.
البته بر اثر سیاست استعماری روسها زمینهای زیر کشت غلات تحت تاثیر افزایش کشت
پنبه تنزل یافت و با اشتراکی کردن مزارع و دامها، تعداد دامهای آسیای مرکزی از 23
میلیون راس در سال 1923م به 1/9 میلیون راس در سال 1933م تنزل یافت.(9)

* آسیای
میانه در مسیر تاریخ

کشفیات
باستان شناسی و پژوهشهای تاریخی قدمت تاریخی این ناحیه را به اعصار ماقبل تاریخ می
رساند و از تمدنهای این منطقه حکایت می کند. تحقیقات مزبور علاوه بر آنکه هویت
تاریخی آسیای میانه را به اثبات می رساند، مشترکات تاریخی و فرهنگی این سرزمین با
ایران را مشخص می سازد. تمدنهای معروف و شناخته شده ی پیش از تاریخ این سرزمین عبارتند
از: آثار ارزنده دوره پارینه سنگی و تمدن موسترین که کشفیات غار تشیک تاش در جنوب
شرقی ترمذ موید آن می باشد. آثار مربوط به دوره ی نو سنگی (نئولیتیک) در
ماوراءالنهر دارای اهمیت و اعتباری خاص هستند زیرا به گونه ای واضح اوضاع و احوال
و مشخصات مربوط به زندگی اجتماعات ساکن منطقه را در این دوران بازگو می- کند و
رابطه ی آن را با تمدنهای مستقر در دیگر ناحیه های سرزمین ایران مشخص می- سازد. از
تمدنهای دوران نئولیتیک می توان تمدن شناخته شده در آنو واقع در 12 کیلومتری عشق
آباد، تمدن مکشوف در ناحیه خوارزم، تمدم حصار واقع در تاجیکستان، محلهای باستانی
ساحل چپ سیحون نیز به عنوان محل تمدن قراقوم موسوم است. در دره ی فرغانه و در بخش
پایین دره زرافشان با آثار تمدنهای ارزنده ای از دوران برنز برخورد شده است.(10)

حفریات مربوط
به انئولیت و عصر مفرغ که در ترکمنستان جنوبی صورت گرفته و سفالهای منقوش به دست
آمده آن با سفالهای تپه سیالک ایران شباهت دارد. معروفترین مجموعه اشیاء مختلفی که
از آسیای میانه مربوط به هخامنشیان کشف شده، گنجینه ی نفیس جیحون است که در موزه
بریتانیا نگاهداری می شود. در سالهای اخیر در شهر نسا (نزدیک شهر عشق آباد) که مقر
سلاطین اشکانی بوده آرشیو بزرگی شامل اسناد مالی که بر روی پاره های سفال نوشته
شده، به دست آمده، که به زبان اشکانی است.(11)

زبان نوشتاری
هپتالیان فارسی میانه بوده در ناحیه بالای جیحون مملکتی بنیان نهادند ولی از 565م
از قوای مشترک ساسانی و ترکان شکست خوردند.(12) سکاها که غالبا آریایی
بودند، قبل از هخامنشیان و در زمان آنان بین ترکستان چین و دریاچه آرال پراکنده
بوده اند، اینان نیز زبان فارسی میانه داشتند.(13) سغدیان در مرکنده
(سمرقند) استقرار داشتند و ایرانی الاصل بودند و از زمان داریوش تابع دولت ایران
قرار گرفتند، زبان سغدی که از زبانهای معروف آسیای میانه می باشد تا قرن ششم هجری
رواج داشته است.(14)

جوامع آسیای
میانه در ادوار باستانی غالبا کوچ نشین بوده و زندگی دامداری داشته اند. چنانچه در
منابع تاریخی آمده، در سرزمینهای خوارزم، سغد، مارگیان (بین سیحون و مرغاب) در
هزار چهارم و سوم ق.م شکارچیان، دامداران و ماهیگیران نیمه کوچ نشین زندگی می کرده
اند که در جوامع طایفه ای گرد آمده بودند.(15)

گسترش اسلام
در مناطقی که به آسیای میانه موسوم است در قرن اول هجری صورت گرفت. سپاهیان اسلام
در سال 56 هجری بخارا را فتح نمودند و در فاصله سالهای 87 تا 98 هجری بر سراسر
قلمرو یکجانشینهای جنوب سیحون فایق آمده و سرانجام در قرن چهارم هجری، اسلام به
عنوان مذهب آسیای میانه قلمداد گردید. و از این تاریخ سرزمین یاد شده به یکی از
معتبرترین کانونهای فرهنگی جهان اسلام تبدیل شد.

در عصر عباسیان
خراسان و ماوراءالنهر به طاهریان تعلق داشت و در اوایل فتوحات اسلام در این نواحی
مرو و بلخ کرسی خراسان بود. در آن سوی جیحون بلاد چغانیان، قبادیان، ختلان، خشاب،
نسف، بخارا، سمرقند، اشروسنه و فرغانه تحت فرمان امیرخراسان بود.(16) در
قرن چهارم هجری بخشی از آسیای میانه تابع دولت قراخانیان شد و از نیمه دوم قرن ششم
دولت خوارزم به تدریج کسب اهمیت نمود و در عصر سلطان علاءالدین محمد خوارزمشاه به
اوج اقتدار خود رسید. وی توانست قراختائیان را از ماوراءالنهر و جنوب قزاقستان
بیرون راند. ترکمانان در عهد سلجوقیان در آسیای مرکزی و بخش وسیعی از غرب آسیا
پراکنده شده و در آسیای صغیر دولت سلاجقه روم را تشکیل دادند. در قرون نهم و دهم
هجری بخشی از اراضی آسیای میانه به تصرف قبایل کوچ نشین ازبک درآمد. در راس این
قبایل محمد خان شیبانی قرار داشت که در سال 897 هجری تصرف ماوراءالنهر را آغاز کرد
و در اوایل قرن دهم هجری پس از جنگ با نوادگان تیمور، شهر سمرقند را فتح نمود و
دولت شیبانیان را تاسیس کرد. در سال 915 هجری شاه اسماعیل صفوی به قصد رهایی
خراسان و ماوراءالنهر در راس قوای ایران با خان ازبک جنگید و در پیکاری که حوالی
مرو رخ داد ازبکان مقهور گشته و خان شیبانی کشته شد. با این حال شیبانیان تا سال
1007 هجری بر بخشی از اراضی آسیای میانه فرمانروایی داشتند. از این تاریخ دودمان
هشترخان قدرت را به دست گرفتند. بعد از آن نادرشاه افشار بخارا را به تصرف خود
درآورد. از قرن نوزدهم میلادی فعالیت دولت روس در این اراضی شدت گرفت و سرزمین
مزبور به چند خان نشین منقسم گردید. در زمان بلشویکها، خان نشینان مزبور تحت سیطره
کامل مسکو درآمدند و با فروپاشی شوروی سابق به استقلال دست یافتند.

* هویت
راستین فرهنگی آسیای میانه

پس از طلوع و
نشر اسلام در آسیای میانه، توسعه ی این آیین در قلمرو یاد شده با ایجاد تحول در
سنتهای اجتماعی و گرایشهای فکری و شیوه های قومی همچنان ادامه یافت و مبانی
ارزشمند این آیین از قبیله های وحشی، انسانهای نیک اندیش و درست کردار و دانشورانی
فاضل پدید آورد. اسلام موجب آن گشت تا مردمان آسیای میانه خود را کشف و به جای
عقیده به سنتهای جاهلی و خرافات، بت پرستی و چندگانگی در باورها به توحید بگراید.
نیروی معنوی اسلام موجب اتحاد قبایل با یکدیگر شد و آنان را در مقابل هجوم سلطه
گران مقاوم نمود. مردمان این سرزمین با شکوفایی شگفت انگیزی که ارمغان دین اسلام بود
به فرهنگ و اندیشه روی آوردند و با شکستن حصار اسارت آور جهل توانایی- های فکری و
نبوغ علمی خویش را بروز دادند و زمینه انتقال کمالات علمی در بین این اقوام به نحو
جالبی فراهم شد. آسیای میانه با بهره مندی از فروغ معنوی اسلام در پی ریزی تمدن
اسلام نقشی مهم را ایفا کرد. دو شهر بخارا و سمرقند زادگاه بزرگترین متفکران علم و
ادب اسلامی و ایرانی شد. در دربار سامانیان (در بخارا) بود که نخستین متون تاریخی
و دینی که جنبه های ادبی خوبی داشت همچون تاریخ بلعمی و ترجمه تفسیر طبری و تاریخ
طبری پدید آمد. ابوعلی سینا، فارابی، ابوریحان بیرونی، محمد بن موس خوارزمی و دهها
دانشور نامدار دیگر که از افتخارات جهان اسلام و ایران می باشند از این خطه
برخاسته اند. روی آوردن به اسلام، بین مردم آسیای میانه و کشورهای اسلامی دیگر
پیوندهایی فراتر از مشترکات ملی، قومی، تاریخی و زبانی ایجاد نمود و باورهای دینی
مرزهای سیاسی و جغرافیایی را کم رنگ ساخت. اسلام در اینجا نه صرفا به عنوان آیین
مشترک اقوام، بلکه همچون عالی ترین مظهر استقلال ملی و مهمترین عامل هویت بخشی به
حیات سیاسی و فرهنگی مردم نقش بسیار ارزنده ای به عهده دارد. مسلمانان آسیای میانه
در عین تحمل فشار حکومت کمونیستی و مرزبندیهای خشن بین اقوام این قلمرو و نیز بین
آسیای میانه و نقاط همجوار، هرگز به قطع ارتباط کامل نرسیدند و فرهنگ اسلامی
فراگیرتر، عمیق تر و جا افتاده تر از آن بود که در مقابل حمله های بی- محتوا و
تبلیغات پوچ کمونیستی از هم بپاشد.

از نظر
کمونیستها دوران تاریخی فرهنگ اسلامی در آسیای میانه به سر آمده بود و آنان با این
ایده ی موهوم و بی اساس شیوه ای بسیار خطرناک را برای انهدام مسلمین پیش گرفتند.
تبعیدهای دسته جمعی، ایجاد اختلافات فرقه ای، از بین بردن تمایزات اعتقادی، در
مقابل هم قراردادن گروههای قومی و دینی و مرزبندیهای مصنوعی به انضمام تبلیغات
شدید الحادی بر علیه السلام، روشهای مبارزه با هویت دینی بود.(17) از
سال 1925م موقوفات مصادره شد تا توان اقتصادی مراکز مذهبی به تحلیل رود. در همان
ایام قوانین اسلامی (شریعت) و سنتهای مذهبی مورد هجوم قرار گرفت و پس از چند سال
تا 1927م کلیه محاکم سنتی اسلامی برچیده شد. مراکز تعلیمات دینی تعطیل شد و حدود
8000 مکتب و مدرسه مذهبی تا اواخر سال 1928م به طور کامل از ادامه فعالیت بازداشته
شدند. در آستانه انقلاب خونین اکتبر 1917م متجاوز از 26000 مسجد در آسیای میانه
وجود داشت که در یورش وحشیانه ی سال 1928م که ده سال به درازا کشید تعداد مساجد
فعال به 1300 باب کاهش یافت. در زمان خروشچف و در پی سیاست ضد- اسلامی وی که از
سال 1953م آغاز شد تعداد مسجدهای فعال به 400 باب تنزل یافت.

تعداد مبلغین
دینی و روحانیون در آستانه ی سال 1927م 45000 نفر بود که تهاجم وسیع سال 1928م بر
علیه آنان آغاز شد و تبلیغات گسترده ای در جهت هتک حرمت و اعتبار از آنان با
اتهامات واهی صورت گرفت. برخی به عنوان ضد انقلاب! و عده ای تحت عنوان جاسوس!!
ژاپن و آلمان تحت تعقیب و مورد تصفیه قرار گرفتند. در دوران نسبتا ناشناخته تصفیه
سال 1953م تعداد روحانیون به حدود 2000 نفر کاهش یافت. تمامی این اقدامات به منظور
شناختن انسان شوروی (Homo Sovieticus) که خالی از هرگونه هویت دینی و فرهنگی بود
صورت می گرفت،(18) اما این فشارها و رفتارهای خشن سیاسی اثری معکوس به
دنبال داشت و باعث غیرت و بیداری بیشتر مسلمانان شد و اسلام به عنوان وجه اشتراک
ملتهای تحت فشار حکومت مسکو قلمداد گردید. اعتقادات مذهبی مقاومتها را به هم پیوست
و وجه تمایز آشکار روسها و مسلمانان محسوب شد. حتی جزیی ترین سنت اجتماعی و فرهنگی
فراموش نگردید و آدابی چون احترام به ریش سفیدان، طرز لباس پوشیدن و استفاده از
مواد غذایی با نگرش دینی همچنان پایدار برجای ماند. رژیم مارکسیستی کوشید تا یکی
از مهم ترین مناطق مسلمان نشین جهان اسلام را از پیکره- ی دنیای اسلام جدا کند اما
بیشترین مقاومت در برابر استراتژی مسکو برای تخریب وحدت مسلمانان از سوی اقوام
آسیای میانه صورت گرفت و حتی گروهی از اقوام آسیای میانه که شناختی کمتر نسبت به
اسلام داشتند و یا کمتر به مسائل دینی پای بند بودند با اسکان اقوام تبعید شده ی
قفقازی و تاتارها در نواحی تحت قلمرو آنان و تبلیغات مداوم مهاجرین، بیش از گذشته
به اسلام علاقه مند شدند و در مبارزه با روسها نهضتها و جنبشهای اسلامی را ترتیب
دادند.

* آسیای
میانه و حاکمیت سیاسی

منطقه ی قومی
اجتماعی (Ethno
Socialzones) آسیای میانه از گذشته چهار راه برخورد چهار تمدن چین، هند، تمدن
اسلامی و مسیحی بوده است، در قرون وسطی از مراکز عمده تجاری بوده که با کشف راههای
دریایی به وسیله اروپائیان راه زمینی آسیای میانه از اهمیت افتاد و تجارت به آرامی
جای خود را به کشاورزی و دامداری داد. سلطه بیش از 200 سال حکومت تزاری روسیه و
نظام کمونیستی بر این منطقه ناگواریهای سیاسی و اقتصادی عمده ای را برای آسیای
میانه به ارمغان آورد که در روند رشد و توسعه ی این کشورها تاثیری منفی گذاشته است
و این منطقه را برخلاف منابع غنی و امکانات قابل توجه و ذخایر سرشار جزو نقاط عقب
افتاده، قلمداد نموده است. نظام مارکسیستی با کنترل نظامی -سیاسی- آسیای میانه،
استخراج منابع اولیه در مقیاس وسیع، ایجاد وابستگی اقتصادی و تکنولوژیک آسیای
میانه به حکومت مرکزی، سرکوب فرهنگ و نهادهای بومی و برنامه ریزی در جهت تولید
محصولات زراعی مورد نیاز کارخانجات، این منطقه را از رونق باز داشت. زینوویوف از
همکاران لنین در کادر رهبری شوروی سابق در سال 1920م اعلام داشت:

«ما بدون نفت
آذربایجان و پنبه ی ترکستان قادر به ادامه حیات نیستیم و باید آنها را به دست
آوریم».

چنین سیاستها
و فشارهای سیاسی اقتصادی موجب آن گشت تا کشورهای آسیای میانه پس از فروپاشی شوروی
در جهت حاکمیت سیاسی و استقلال به معنای واقعی دچار مشکلات اساسی بشوند. تعیین
هویت ملی، و انتخاب بین شیوه ی حکومتی با دخالت موثر عامل مذهب و نظام سکولار (Secular)،
شرایط فقر، بی سوادی، رشد بی- رویه جمعیت، عدم تطابق مرزهای سیاسی با تقسیم
بندیهای سیاسی دشواریهای اساسی این کشورها پس از وزیدن نسیم استقلال بر آنها، می
باشد. در خصوص آسیای میانه پس از فروپاشی شوروی در غرب سه تفکر نضج گرفت:

1- روند
غربزده یا وحشت نوع غربی از گسترش اسلام از همان آبشخور فهم غرب از اسلام به عنوان
مانعی برای مدرن گرایی.

2- اسلام تحت
کنترل درآید و از متن زندگی سیاسی اجتماعی مردم حذف شود.

3- تفکری که
با پختگی بیشتری به اسلام می نگرد و آن را به عنوان بخشی از ارزشهای بشری قلمداد
می کند ولی عقیده دارد باید تفکر اسلامی غیرسیاسی باشد که هیچ کدام از این تفکرات
با واقعیتهای فرهنگی و تاریخی و گرایشهای دینی مردم این سامان مطابقت ندارد.

دکتر الیزابت
والکینر از دانشگاه کلمبیا معتقد است که غرب تمایل دارد در آسیای میانه غیرمذهبی
ها روی کار آیند و ضمن اعطای وام به تکنولوژی و تسهیل نمودن ورود این کشورها به
مجامع بین المللی در جهت اجرای این سیاست می کوشد، وی می افزاید: اگر بحران داخلی
این کشورها عمیق تر شوند، حمایت و کمکهای غرب کافی نخواهد بود و عناصر اسلامی در
راس امور سیاسی قرار خواهند گرفت و لذا باید در امور سیاسی جایگاه مذهب مشخص شود.

ناظرین سیاسی
غرب از پیوند سیاسی-فرهنگی ایران با آسیای میانه به شدت در هراس می باشند. صف
بندیهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آسیای میانه پس از فروپاشی شوروی تحت ترفندهای
قدرتهای سلطه جو آغاز شد. با گزینش و تاکید ملی گرایی و قومیت و زبان دولتمردان
این کشورها با تشویق و همکاری اروپا و آمریکا سعی نمودند تا از گسترش جنبشها و
گرایشهای اسلامی و اتحادیه های منطقه ای جلوگیری کنند. از طرفی ناسیونالیست های
ترکیه کوشیدند تا با اشاعه و ترویج ملی گرایی منطقه ای تحت لوای زبان و سرزمین
تورانی و ترک رویای قدیمی خود را زنده کنند. با مطرح کردن مساله توسعه و پشتیبانی
و حمایت از سکولاریزم و علم کردن نوگرایی ترکیه به عنوان الگوی مورد پسند غربیها
خواستند از گسترش نفوذ جمهوری اسلامی ایران در آسیای میانه و احتمال تشکیل
حکومتهای اسلامی در این منطقه جلوگیری کنند. در این راستا فعالیتهای   گسترده ای برای اثبات این مطلب که رژیم لائیک
سودمندترین راه حلهاست و باز گذاشتن درها بر روی غرب تنها راه حل مشکلات آسیای
میانه است، صورت می گیرد. همچنین در این کشورها جنگ خانمانسوزی علیه جنبش های
اسلامی به بهانه رویارویی با تروریسم  و
بنیادگرایی اسلامی در جریان است. در میان هیاهوی رسانه های گروهی غرب رژیم
صهیونیستی درصدد است تا بطور گسترده ای به این سرزمین ها رخنه کند، روزنامه فیگار
و چاپ فرانسه طی تفسیری در این رابطه نوشت:

«اسرائیل به
منظور یافتن جای پا در جمهوریهای مسلمان نشین آسیای میانه فرستاده- های خود را به
دورترین مناطق این جمهوری ها روانه کرده است».

در بین
کشورهای اسلامی، غرب دولت لائیک ترکیه را به صورت الگویی برای کشورهای سیاسی آسیای
میانه توصیه می کند، مانفردورنر دبیر کل ناتو گفته است:

«متحد ما
ترکیه نقش تعیین کننده ای در مورد آینده و جهت گیریهای جمهوریهای مسلمان در جنوب
روسیه خواهد داشت».

اجرای این
نقش از سوی ترکیه مورد تاکید قرار گرفته به طوری که مسعو یلماز رهبر حزب مام میهن
ترکیه اظهار داشت:

«ترکیه در
مرکز این منطقه پرآشوب قرار دارد و می تواند به صلح این ناحیه کمک کند».(19)

و وزیر دفاع
ترکیه برای رویارویی با حرکتهای اسلامی در آسیای میانه به ناتو اطمینان داد، یکی
از شخصیتهای سیاسی ترکیه هم اظهار داشته بود «ترکیه تنها کشور جدا کننده ی دین از
سیاست و سازش دهنده ی اسلام و ارزشهای غربی است».(20)

متاسفانه
برخی شخصیتهای سیاسی آسیای میانه نیز گرایش خود را به ترکیه اعلام داشته اند.
جوراباراموف (Jurabairamor)
رئیس انستیتوی اقتصادی ترکمنستان طی اظهاراتی گفته بود:

«ما ترکیه را
دریچه ای به غرب می بینیم». و عبدی کولیف وزیر امور خارجه ترکمنستان می گوید: «با
ترکیه ما رابطه ی دیگری داریم، ما زبان همدیگر را می فهمیم و ما دارای رفتار
یکسانی نسبت به مذهب هستیم».(21)

اما
واقعیتهای سیاسی و فرهنگی چنین نفوذی را سست و بی اعتبار کرده است و سیاست ترکیه
در سالهای اخیر مبنی بر تاسیس اتحادیه ای از کشورهای ترک زبان آسیای میانه تحت
رهبری آنکارا بی تاثیر مانده است، زیرا ترکیه نه منابع اقتصادی و مالی قابل توجهی
دارد که به کشورهای مورد نیاز آسیای میانه کمک کند و چالشهای اقتصادی آنان را
برطرف سازد و نه گرایشهای پان ترکیزم تاثیر قدیمی تاریخی خود را حفظ کرده است.(22)
تشنجات قفقاز و اختلافات جمهوریهای آذربایجان و ارمنستان از مسائل نگران کننده
ی برای ترکیه است و چه بسا که در آینده مشکل آفرین باشد.(23) مسئله
اکراد که بزرگترین اقلیت این کشورند و به ویژه زمزمه های استقلال طلبی آنان برای
ترکیه معظلی اساسی است که در فرسایش توان سیاسی ترکیه دخالت دارد. بیداری اسلامی و
هویت مذهبی مردمان آسیای میانه نیز از سیاستهای رژیم لائیک ترکیه استقبال نمی کند
و از چنین الگویی گریزان است.

اما موقعیت
ایران نسبت به آسیای میانه با ترکیه تفاوت زیادی دارد، زمینه های فرهنگی، تاریخی و
ادبی بسیار قوی بین ایران و کشورهای تازه استقلال یافته آسیای میانه و تاثیر
انقلاب شکوهمند اسلامی ایران بر مردمان این سرزمین و کمک در جهت احیای هویت اسلامی
در نقاط یاد شده، در تحکیم روابط سیاسی، فرهنگی ایران و کشورهای یاد شده تاثیر
زیادی دارد به همین دلیل است که تایمزمالی اعتراف می کند که:

«ایران برگ
برنده ی مسابقه ی قدرت در آسیای میانه را در دست دارد».

موسسه صلح
ایالات متحده(24) معترف است که: «نزدیکی جغرافیایی و اشتراک زبانی و
قرابت فرهنگی، نفوذ ایران را بر آسیای میانه تقویت می کند». به وجود آمدن شورای
همکاری بحر خزر که از کشورهای ساحلی دریای مازندران تشکیل شده نیز به استحکام
روابط این کشورها با ایران می افزاید. سازمان اکو (ECO)
حوزه ی فعالیت خود را گسترش داده و جمهوریهای آسیای مرکزی را در کنفرانس این
سازمان در تهران که در فوریه 1992م تشکیل شد، به عضویت پذیرفت. احساس وابستگی این
جمهوریها به یک اتحادیه منطقه ای از دیدگاه ایران هم به حفظ استقلال و توسعه ی
اقتصادی آنان کمک می کند و هم در بهسازی روابط سیاسی آنها با دول عضو اکو موثر است
و در میان کشورهای عضو اکو تنها کشوری که هم مرزهای شمالی خلیج فارس را در حاکمیت
خود دارد و هم عضو اکوست، ایران می باشد. بنابراین نقش جمهوری اسلامی ایران از نظر
اتصال بین این جمهوریها و خلیج فارس بسیار مهم است و آنان از این طریق با دریای
آزاد ارتباط می یابند، چون کوتاهترین راه بین ترکمنستان و ازبکستان با دریای آزاد
از طریق راه آهن سرخس-مشهد به خلیج فارس و دریای عمان و سرانجام اقیانوس هند میسر
است.

[1]

 

پاسخ به نامه
ها

سوال

1- مدتی است
هم نماز خوانده ام و هم روزه گرفته ام و گناههایی هم انجام داده ام. آیا آن نماز و
روزه ها قضا دارند؟

2- اول وقت
تا چند ساعت بعد از اذان حساب می شود؟

3- آیا در
حال جنابت، صلوات فرستادن اشکال دارد؟

4- قرآن می
گوید: ما آن را در شب قدر نازل کردیم در صورتی که قرآن طی 23 سال بر پیامبر نازل
شده است لطفا توضیح دهید؟

(جایدشت- ص-
علی)

پاسخ:

1- گناه موجب
نمی شود نماز و روزه باطل گردد. عبادات شما ان شاءالله صحیح است و از گناهان باید
توبه کنید.

2- هنگامی که
یقین کردید وقت داخل شده است اول وقت است و بهتر است همان وقت نماز بخوانید و اگر
نشد هرچه زودتر نماز بخوانید.

3- اشکال
ندارد.

4- شاید
منظور این باشد که اولین آیه در شب قدر نازل شده است یعنی شروع نزول قرآن در شب
قدر بوده است. احتمالات دیگری نیز در تفسیر این آیه آمده است به تفاسیر مراجعه
کنید.

سوال

1- آیا کسی
که تا حال دستور چگونه غسل کردن (ترتیبی و ارتماسی) را نمی دانسته و همینطور زیر
آب می رفته و یا زیر دوش حمام (بدون اینکه اعمال غسل را انجام دهد) به نیت اینکه
غسل می کند، آیا غسل این فرد درست است یا خیر؟ اگر درست نیست آیا اعمالی که تا
حالا انجام داده (نماز، روزه و …) صحیح می باشد یا اینکه نه و باید قضای آنها را
بگیرد؟

2- اگر فردی
هنگام سحر از خواب بیدار شد و دید جنب است و در خانه حمام ندارد که غسل کند و
حمامهای عمومی داخل شهر یا روستائی که زندگی می کند بسته است حالا وظیفه این فرد
چیست تا بتواند روزه فردای خود را بگیرد؟

3- آیا از
پولی که خمس آن را داده ایم در بانک بگذاریم و در قرعه کشی شرکت کرده و جوایز نقدی
اعم از پول یا سکه بهار آزادی به ما تعلق گرفته آیا این پول یا سکه، خمس دارند یا
نه؟

(زرند کرمان-
ع- ع)

پاسخ

1- اگر در
حوض و امثال آن غسل می کرده یا به هر نحوی که همه ی بدن او را یک باره آب فرا
بگیرد غسل او به نحو ارتماسی صحیح است و لازم نیست نام آن را بداند. ولی اگر زیر
دوش و مانند آن غسل می کرده و رعایت ترتیب را نکرده است مثلا قسمتی از طرف چپ را
قبل از قسمتی از طرف راست یا قسمتی از طرف راست را قبل از سر و گردن می- شسته است
غسل او باطل است و نمازهای او که بعد از اولین موجب غسل مانند جنابت خوانده باطل
است و باید قضا کند ولی روزه های او به دلیل جهالت صحیح است.

2- غسل نیاز
به حمام ندارد. با یک سطل آب گرم در توالت خانه یا هر جای دیگر می توان غسل کرد و
بهرحال اگر امکان غسل کردن برای او نباشد یا حرجی باشد باید تیمم کند.

3- به جوایز
بانک و مانند آن به فتوای حضرت امام خمس تعلق نمی گیرد گرچه احتیاط خوب است و به
فتوای آیة الله العظمی اراکی خمس دارد.

4- در مورد
سوال دیگر شما ازدواج با او به هیچ وجه جایز نیست و هیچ راه حلی ندارد.

سوال:

پدر و مادرم
جاهل هستند، نماز که ظاهرا من می بینم طبق فتوای مراجع باطل می باشد و فعلا خودم
از مال و ثروت محرومم. پس بعد از فوت پدر و مادرم این نمازهای باطل را چه باید کرد
با این که من پسر بزرگ آنها هستم.

(تهران- ع-
ق)

پاسخ:

شما نباید
تحقیق کنید که آنها چگونه نماز می خوانند شاید بیش از آن تکلیف نداشته باشند. و
بهرحال بر فرض باطل بودن قضای نماز پدر -به فتوای حضرت امام- بر پسر بزرگتر واجب
است اما قضای نماز مادر واجب نیست ولی به فتوای آیة الله العظمی اراکی قضای نماز
او هم بر پسر بزرگتر واجب است.

سوال:

1- من نسبت
به خوراکیها و غیره که دیگران به منزل ما می آورند حساسیت نشان می- دهم و می پرسم
چه کسی آورده و اگر متوجه بشوم از خانواده ای رسیده که به نظرم مطلوب نیستند نمی
خورم. آیا لزومی دارد که انسان نسبت به آنچه که می خواهد مصرف کند علی الخصوص
خوراکیها حساسیت نشان بدهد؟

2- در رابطه
با اجابت دعوت دیگران متاسفانه شاید سالها می گذرد و یکبار هم به منزل خواهرها و
یا برادرها و دایی و … نمی روم و اصلا از این دعوتها خوشم نمی آید و دوست ندارم
که در این مجالس حاضر شوم چون هم اتلاف وقت می دانم و هم احتمال می دهم که معاصی
مانند غیبت و اختلاط و … که البته بعید هم نیست اتفاق بیفتد. اما می دانم که
سفارشهای بسیار زیادی در رابطه با صله ی ارحام شده است. آیا به نظر شما چه کنم تا
خدا نیز راضی باشد و مرتکب معصیت هم نشده باشم؟

3- اگر کسی
به نیت فروش اتومبیل و یا چیز دیگری جهت به دست آوردن سود آن برای خرید آن ثبت نام
نماید آیا چنین کاری از نظر شرع درست است؟ و کسانی که در عرض یکسال چند بار
اتومبیل و یا خانه خرید و فروش می کنند حکم شرعیش چگونه است؟

4- یک سری
مسابقات وجود دارند که با جایزه می باشد و برای ثبت نام می بایست مقداری پول واریز
نمود آیا ثبت نام به این صورت اشکال ندارد؟

5- اگر وسیله
ای را در اختیار کسی قرار دهیم و او استفاده نادرست از آن نماید که موجب معصیت شود
آیا ما مقصر هستیم و در نزد خدا مواخذه خواهیم شد؟

6- در دوران
دانش آموزی یکی از برادرهای بزرگم هرچند روز یکبار مقداری پول به اینجانب جهت کمک
به تحصیلم می داد و اکنون که کمی بزرگتر شده ام می خواهم پولهائی را که به من داده
است به او برگردانم آیا این تصمیم کار درستی است؟

(قم- ف- ه-
ن)

1- لازم نیست
تحقیق کنید و حتی اگر از شخص غیر مطلوبی باشد هم مصرف آن اشکال ندارد ولی اگر می
خواهید از حرامهای واقعی هم اجتناب کنید کار خوبی است ولی نباید به حد افراط برسد
که عکس العملهای نامطلوبی را در خود شما و دیگران موجب می شود.

2-همانگونه
که قبلا در همین بخش تذکر دادیم صله ی رحم منحصر به حضور در این گونه مجالس نیست و
اگر به هر نحوی به ارحام نزدیک خود اظهار محبت کنید صله رحم است و کافی است ولی
حضور در این مجالس هم در صورتی که مستلزم گناه نباشد خوب است. رفت و آمد را به طور
کلی ترک نکنید ولی از مجالس غیبت و گناه و اختلاط محرم و نامحرم شدیدا اجتناب
کنید. متاسفانه وضعیت زنان بحدی ناهنجار است که حتی اختلاط محارم هم مشتمل بر گناه
است که اگر باشد گناهش بزرگتر است زیرا گناه نگاه شهوت آلود به محارم سنگینتر از
گناه نگاه به نامحرم است.

3- اشکال
ندارد.

4- ظاهرا این
گونه مسابقات فرقی با بلیط های بخت آزمائی ندارد و حضرت امام در تحریرالوسیله خرید
و فروش آنها و گرفتن جایزه ی آنها را حرام دانسته اند و فقط یک مورد را استثنا
کرده اند و آن این است که موسسه ای واقعا پول را برای کمک یا ایجاد یک موسسه خیریه
مانند بیمارستان جمع کند و بلیطها به همین عنوان توزیع شود و پول دهندگان به عنوان
کمک به آن موسسه پول بپردازند و موسسه ای که پول جمع آوری    می کند از پیش خود یا از همان پولهای جمع
آوری شده با رضایت صاحبانش پولی را به عنوان جایزه به قید قرعه به بعضی از آنها
بدهد که در این صورت اشکال ندارد.

5- اگر
بدانید آن وسیله را برای ارتکاب گناه می خواهد نباید به او بدهید و اگر بدهید و او
در گناه به کار ببرد شریک گناه او خواهید بود. خداوند می فرماید: «و لا تعاونوا
علی الاثم و العدوان» بر گناه و تجاوز کمک نکنید.

6- لازم نیست
به او برگردانید ولی اگر او را ناراحت نکند مانعی ندارد.

– در مورد
سوال دیگر شما، مقصر اصلی در آن قضیه پدر و مادر شما و تا حدودی خود شما هستید.
داماد فقط با مادر همسر خویش محرم است و با خواهران همسر خود محرم نیست و هیچ فرقی
با سایر نامحرمان ندارد. چرا باید او اجازه داشته باشد که در اندرون خانه وارد
شود؟! بهرحال برخوردی که شما کرده اید کاملا بجا و بلکه بیشتر و شدیدتر از آن باید
برخورد کنید و پدر و مادر خود را نیز متوجه حساسیت مساله بنمائید. و در مورد
پدرتان ظاهرا بیش از این نمی توانید او را از عادات دیرینه ی خود بازگردانید.

سوال

اینجانب مدت
یکسال است که به خاطر سر و سامان بخشیدن به زندگی خود به کویت عزیمت نمودم و از
آنجائی که مدت یازده سال در خدمت نظام مقدس جمهوری اسلامی در بسیج مشغول خدمت بودم
و فعلا جوی که بر کویت حکمفرماست از نظر بی حجابی بنده هیچگونه تحمل چنین وضعی را
ندارم. یعنی اینکه وضعیت بازار کشور یاد شده طوری است که هر آن ممکن است که انسان
را به گناهی بزرگ وادار کند. و احساس می کنم که هر روز بر گناهانم افزوده می شود و
در ایران هم که می دانم خرج و دخل بنده به هم نمی- خورد. مثلا بچه ام دائما احتیاج
به امکانات امروزه ی جامعه را دارد که در توان بنده نیست. خواهش می کنم ضمن اینکه
مرا راهنمائی می کنید بفرمائید چنین وضعی از نظر اسلام چه حکمی دارد آیا مرتکب
گناه می شود یا خیر؟

(دشتک
شهرکرد- ک- مرادپور)

پاسخ:

اگر ناچارید
در آنجا زندگی کنید باید سعی کنید از مراکزی که موجب به گناه افتادن است دوری
نمائید و اگر به هیچ وجه دور شدن از گناه ممکن نباشد و یقین داشته باشید که رفتن
آنجا موجب گناه می شود نباید بروید. این نیست بجز مقدم داشتن دنیا بر آخرت و
فروختن سعادت ابدی و رضایت الهی به یک متاع بی ارزش و آن زرق و برق دنیا است. به
نظر ما زندگی با قناعت و با کمترین امکانات در ایران و در سایه ی حکومت اسلامی و
همراه با مومنان و صالحان و در جامعه ای که متعهد به احکام اسلام است، هزاران بار
اشرف و افضل و برتر است از بهترین زندگی پر از تجمل و به گفته شما امکانات امروز
جامعه در هر جای دیگر دنیا. این امکانات امروز جامعه که شما آن را برای بچه خود
لازم  می دانید و به خاطر آن آخرت خود را
به خطر می اندازید چیزی نیست بجز توقعات نابجا که هر روز در این دنیای سردرگم
گسترده تر و پیچیده تر می شود و برای انسان راهی برای نجات از این دام شیطان نیست
مگر با قناعت به آن چه برای او میسر است، هرچند کمترین امکانات زندگی باشد. برای
قانع ساختن خویش نگاهی به بیچارگان دنیا کنید که وضعیت افراد پائین تر از معمول در
ایران به مراتب از آنها بهتر است. چرا نگاه به زندگی اشرافی و پوچ و بی ارزش
قارونهای نفتی می کنید تا خود را بیچاره ببینید. قناعت گنجی است فناناپذیر.

سوال و پاسخ:

چنانچه
بخواهم بدون مراجعه به روحانی، خودم شخصا خمس سال های قبل را حساب و پرداخت نمایم
لطفا در خصوص موارد ذیل مرا راهنمائی فرمائید:

(علیرضا 817)

* س- خمس
اموال شما چه چیزهائی می شود (وسایل، هدایا و یا جهیزیه همسر چطور)؟

* ج- جهیزیه
همسر ملک اوست و خمس ندارد. و هدایا نیز به فتوای حضرت امام خمس ندارد. و وسائل
خانه هم اگر با پول در عرض سال خریده باشید و به مقدار نیاز در حد معمول و متعارف
باشد خمس ندارد ولی اگر اضافی باشد یا با پولی خریده باشید که سال از آن گذشته و
خمس آن را نداده اید، خمس تعلق می گیرد.

* س- چگونه
از نظر قیمت محاسبه می گردد:

* ج- چیزی که
خمس در آن واجب است در واقع یک پنجم خود آن واجب است ولی می- توانید یک پنجم قیمت
را بدهید و در این صورت باید قیمت عادلانه روز براساس بازار آزاد حساب کنید.

س- باتوجه به
گذشت چند سال، سالهای قبل را بر چه مبنائی محاسبه کنم؟

* ج- مشکل در
محاسبه ی سالهای قبل این است که اگر پولی سر سال، باقی مانده باشد و خمس آن را
نداده باشید و با عین آن پول معامله ای کرده باشید آن معامله صحیح نیست، زیرا با
پول دیگران انجام گرفته است و مانند این است که شما با پول کسی بدون اجازه ی او
معامله کنید. واضح است که در این صورت اگر او اجازه دهد معامله صحیح است و برای او
واقع می شود. اینجا است که شما نیاز به مراجعه به حاکم شرع دارید و بدون مراجعه به
او مشکل حل نمی شود. او باید آن معامله ها را اجازه دهد، آنگاه در رابطه با
بدهکاری شما به نحوی با شما مصالحه کند. منظور از حاکم شرع مرجع تقلید است یا کسی
که وکالت رسمی از سوی ایشان داشته باشد، دقت کنید.

* س- آیا می
توان خمس تمامی سنوات قبل و حال را در چند نوبت پرداخت؟

* ج- این
مساله نیز در همان مصالحه با حاکم شرع یا نماینده ی او حل می شود.

* س- آیا
قروض و وام ها را باید جزء اموال حساب کنیم؟

* ج- وامی که
گرفته اید و هنوز قسط آن را نپرداخته اید خمس ندارد.

* س- چنانچه
کمک هایی به مستمندان به نیت خمس داده باشم، آیا می توانم جزء خمس به حساب آورم؟
خمس شامل چه کسانی می شود که می توان به آنان پرداخت؟ سهم امام چیست؟

* ج- خمس یک
پنجم مال است که به دو قسمت تقسیم می شود. نصف آن به مصرف سادات فقیر با شرایطی که
در رساله ذکر شده است می رسد و نصف آن سهم امام علیه السلام است و در این زمان که
دست ما از دامان امام زمان سلام الله علیه کوتاه است باید به مجتهد عادل که نایب
عام او است برسانیم. به فتوای حضرت امام نصفی که سهم سادات است نیز باید به مجتهد
داده شود ولی به نظر بعضی دیگر از مراجع، من جمله حضرت آیت الله العظمی اراکی مکلف
می تواند خود به سادات مستحق برساند ولی باید در تشخیص مستحق و شرایط آن دقت کافی
بشود.

* ارومیه- ا-
س- 27

سوال خود را
از دفتر استفتا (قم- دفتر استفتاء حضرت آیة الله العظمی اراکی) با ذکر آدرس و نام
کامل بپرسید و از ذکر نام خود نترسید. کافی است که سوال را به طور فرض بنویسید که
چنین کسی حکمش چیست.

* مازندران-
برادر عبدالصمد، ع- 500

به احتمال
قوی شما هیچ ناراحتی بجز خیالات ناشی از خواندن بعضی کتابها ندارید و اگر هم چیزی
باشد ربطی به آن مساله ندارد و آن نوشته ها نادرست است.

* برادر، ج-
ن

همسر پدر
بزرگ محرم است هرچند مادر بزرگ شما نباشد ولی دختر او از مرد دیگر با شما نامحرم
است و هیچ فرقی با سایر نامحرمان ندارد. او را خاله صدا کردن و رفتار محرمانه طی
سالها داشتن هیچ تاثیری در حکم خدا ندارد و همچنان او نامحرم است و باید او را
متوجه مساله بنمائید. و در شرع چیزی به نام شبه محرمیت وجود ندارد. از روزی که
متوجه مساله شدید حتما باید مانند سایر نامحرمان با او رفتار کنید هرچند بر شما
سخت باشد.

* خوی- ع- ک-
پ

نمازها و
روزه های فوت شده را تدریجا قضا کنید و لازم نیست خود را در زحمت و مشقت بیاندازید
البته بهتر است هرچه زودتر تکلیف خود را انجام دهید. و در مورد کفاره ی        روزه هایی که عمدا خورده اید هم به تدریج
کفاره بدهید و کفاره ی آن را اگر بخواهید نان بدهید زیاد نیست و نان تنها هم کافی
است.

* کاشان-
1248- ع* قم- م- مهربان* اصفهان- برادر سید جواد حسینی* خمینی شهر- برادر ابراهیم
حدادبان* زرند کرمان- برادر مهدی* شیراز- برادر محسن قنبری* ارومیه- میرچنگیز ذاکی
یکانی

آدرس بدهید.

* برادران و
خواهران

* اردبیل-
میر حسین حسنعلی *تهران- مرادی * شهر ری- سید احمد حجازی * ساوه- علی اصغری
*اصفهان- عباس احمدی *میبد- سید هدایت جلال زاده *همدان- علی نظامی *اهواز- محمد
خوشنویس زاده *اصفهان- مرادی *قروه- معصومه حسینی *تهران- محمد رضا علی گل *یزد-
سید رضا حسینی.

از نامه ها،
مقالات، اشعار، انتقادها و پیشنهادهای ارزنده ی شما عزیزان تشکر و قدردانی می شود.
امید است همچنان ما را مورد لطف و محبت خویش قرار دهید.

 



1- Central Asia.

2- Middleasia.

3- نگاهی
به آسیا و شناخت آسیای مرکزی، دکتر ناصر تکمیل همایون، مجله مطالعات آسیای مرکزی و
قفقاز، زمستان 1371.

4- Serdnia Asia سردنیا آسیا))

5-
تحولات آسیای مرکزی، خانم دکتر دره میر حیدر، رشد آموزش جغرافیا، شماره مسلسل 35.

6- مسلمانان شوروی، گذشته، حال و
آینده. الکساندر بنیگسن، مری براکس آپ، ترجمه کاوه بیات، صفحه 78.

7- نکته هایی درباره ی جغرافیای سیاسی
کشورهای آسیای میانه، غلامحسین حیدری، ماهنامه اطلاعات سیاسی و اقتصادی شماره ی
62-61.

8- مروری بر وضعیت اقتصادی جمهوریهای
آسیای مرکزی، سهراب شهابی، مجله مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز پائیز 1371.

9- حکومت مسکو و مساله مسلمانان آسیای
مرکزی، مایل ریوکین، ترجمه ی محمود رمضان زاده، فصل چهارم.

10- سخنی چند درباره ی آثار معماری در
سرزمین ماوراءالنهر، دکتر پرویز ورجاوند، مجله هنر و مردم، شماره 150.

11- تاریخ ایران باستان، م. دیاکونوف،
ترجمه روحی ارباب، صفحات 11، 16 و 20.

12- مناسبات ایران و ترکان در اواخر
دوره ی ساسانی، نوشته ی A.Vongabain مندرج در کتاب تاریخ ایران، جلد سوم، قسمت اول، پژوهش دانشگاه
کمبریچ، گردآورنده. جی آ. بویل. ترجمه حسن انوشه، صفحه 729 تا 739.

13- فرهنگی فارسی، دکتر محمد معین. جلد
پنجم. اعلام. ذیل سکاها.

14- دایرة المعارف فارسی. دکتر
غلامحسین مصاحب. جلد اول، تهران 1345. ذیل سغد.

15- تاریخ جهان باستان، جلد اول شرق،
گروهی از محققان خارجی. ترجمه مهندس صادق انصاری، صفحه 251 و 252.

16- تاریخ ایران بعد از اسلام. دکتر
عبدالحسین زرین کوب. صفحات 488 و 489.

17- پیوندهای فرهنگی ایران و آسیای
میانه، دکتر نسرین حکمی، روزنامه اطلاعات ش 19769.

18- مسلمانان شوروی، صفحات 87 تا 89.

19- ژئوپلیتیک ایران و منطقه در دوران
پس از جنگ سرد، ناصر ثقفی عامری. مجله مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز، پائیز 1371.

20- فصلنامه یاد، شماره 29 و 30، صفحات
419، 469 و 470.

21- مجله مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز،
صفحه ی 130، پاییز 1371.

22- ژئوپلیتیک ایران و منطقه در دوران
پس از جنگ سرد، ناصر ثقفی عامری، مجله مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز، پائیز 1371.

23- مسایل هویت و حاکمیت در آسیای
میانه، پروفسور حمید مولانا. کیهان شماره ی 14920.

24- United States institute ofpeace.

/

دانشها و روشهای تحلیل

تحلیل پدیده
های سیاسی

دانشها و
روشهای تحلیل

یادآوری:

در نه قسمت
گذشته، پیرامون اقسام تحلیل، مفاهیم آن و ویژگیهای تحلیل گر و تعدادی از
پارامترهای تحلیل سیاسی سخنانی گفته آمد، و اکنون در دهمین و آخرین قسمت، ادامه- ی
مبحث پارامترها یا دانشها و روشهای تحلیل را پی می گیریم.

9- نقش
جغرافیای سیاسی و ژئوپولتیک در تحلیل سیاسی

بسیاری از
سیاستمداران و نویسندگان و مترجمان علوم سیاسی، جغرافیای سیاسی و ژئوپولتیک را
معادل هم می دانند؛ شاید از آن رو که ژئوپولتیک، واژه ای است مرکب از دو جزو ژئو
(جغرافیا) و پولتیک (سیاست)، پس ترجمان آن، جغرافیای سیاسی است!

ولی متخصصان
مباحث جغرافیای سیاسی و ژئوپولتیک بر این باورند که ژئوپولتیک یکی از موضوعهای
مورد بحث در جغرافیای سیاسی است؛ و نه معادل و مترادف آن! و به واقع باید «سیاست
جغرافیایی» را ترجمان آن دانست.

زیرا
جغرافیای سیاسی عمدتا به بررسی ابعاد فضایی سیاست می پردازد. و مراد از سیاست -از
این دیدگاه- فعالیتهای رسمی حکومت است. چون فعالیتهای رسمی حکومت در خلا صورت نمی
گیرد، بل در یک فضای جغرافیایی توسط مردم و برای جامعه انجام می- شود.

بنابراین
محیط فیزیکی یا اجتماعی، این فعالیتها را تحت تاثیر قرار می دهد. از سویی دیگر،
فعالیتهای دولت و عملکرد آن نیز چشم انداز جغرافیایی را تغییر می دهند. لکن بررسی
نقش عوامل جغرافیایی در چگونگی روابط میان دولتها، موضوع ژئوپولتیک است. از این
باب گفته اند: ژئوپولتیک یکی از مباحث مورد گفت و گو در جغرافیای سیاسی است.

بنابراین،
جغرافیای سیاسی، رفتار دولتها با یکدیگر (مانند کشمکشها، مبارزات، جنگها، صلح ها،
اتحادها) را از این نظر مورد مطالعه قرار می دهد که چه عامل جغرافیایی باعث شکل
گرفتن آنها شده، یا از جهت آثاری که در چشم انداز جغرافیایی می گذارند.

نتیجه آن که
ژئوپولتیک به آینده بیشتر توجه دارد تا به زمان حال؛ یعنی روی جنبه های سیاسی و
نظامی عوامل جغرافیایی و اهمیت آنها در افزایش قدرت دولت تاکید دارد. به عبارت
دیگر ژئوپولتیک می خواهد با برنامه ریزی، از عوامل مذکور، برای یک آینده ی بهتر و
مطلوبتر بهره گیری کند، در حالی که جغرافیای سیاسی به زمان حال توجه دارد؛ یعنی
بیشتر جنبه ی جغرافیایی دارد و عمدتا به تشریح وضع موجود می پردازد. اگر به این
گفته- ی بارش (Barres)
توجه شود که می گوید:

«سیاست بر
زمین و مردگان یعنی بر جغرافیا و تاریخ پایه گذاری شده است، و تاریخ بستگی زیاد به
جغرافیا دارد»،(1) آنگاه نقش جغرافیای سیاسی و ژئوپولتیک در تحلیل  پدیده های عالم سیاست، آشکارتر خواهد شد.

برای این که
از مهمترین مسائل سیاست، مباحث مربوط به قدرت است -و به قولی موضوع سیاست، قدرت
است- و بسیاری از عوامل موثر در ایجاد قدرت دولت، مربوط به محیط فیزیکی یا
جغرافیای طبیعی است؛(2) مانند ناهمواریها و آب و هوا. و در واقع یکی از
روشهای مطالعاتی در جغرافیای سیاسی که از قدیم در میان جغرافی دانان مرسوم بوده،
روش مبتنی بر تجزیه و تحلیل قدرت است.

هنگامی که یک
دولت قدرت نمایی می کند، سعی دارد نظام بین الملل را به نفع خود تغییر دهد. و همین
تلاشهاست که در عین حال موجب تغییرات جغرافیایی در داخل کشور می شود. گسترده ی این
تغییرات را می توان از مقیاس کوچک؛ یعنی بازنگری در استفاده از منابع ملی تا مقیاس
بزرگ -که تحرکات نظامی به منظور آغاز یک جنگ است- مشاهده کرد.

اشغال کویت
توسط رژیم عراق و جنگ نفت، نسل کشی صربها و کرواتها در کشور بوسنی هرزه گووین و
پیکار میان آذربایجان و ارمنستان و … را بدون توجه به نقش جغرافیای سیاسی و
ژئوپولتیک نمی توان بدرستی تحلیل کرد. همچنین نباید فراموش کرد کشورهایی که در
کنار یک معبر بسیار مهم یا تنگه ی بین المللی واقع شده اند از اهمیت استراتژیک
برخوردارند، لذا در تحلیل بسیاری از پدیده های سیاسی، باید این محور را مورد توجه
قرار داد.

تنگه های مهم
هرمز، بسفر، دار دانل، باب المندب، جبل الطارق، مالاکا، سنگاپور و کانالهای سوئز و
پاناما، همگی آبراههایی هستند که از نظر سیاسی و استراتژیک اهمیت فراوان دارند. و
از همین زاویه، می توان به اهمیت کشوری مانند ترکیه -به دلیل داشتن کنترل و نظارت
بر تنگه های بسفر و دار دانل- برای قدرتهای بزرگ، آگاه گشت.

ناگفته
پیداست که نقش جغرافیای سیاسی و ژئوپولتیک در عصر کنونی، دارای اهمیت ویژه ای است؛
چرا که در پی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، پانزده جمهوری مستقل در عرصه
ی جغرافیای عالم، به منصه ی ظهور رسیدند و پس از تجزیه دولت فدرال یوگسلاوی سابق،
پنج کشور؛ صربستان و مونته نگرو (دولت فدرال)، بوسنی و هرزه گووین، مقدونیه،
کرواسی و اسلوانی، از خاکستر آن پدید آمد، و بعد از تجزیه چکسلواکی، دو کشور، چک و
اسلواکی، تولد یافتند که موارد یاد شده باعث دگرگونی در جغرافیای عالم و پدیدآمدن
رخدادهای بی شماری از قبیل جنگ، اتحاد، مذاکرات سیاسی چند جانبه، و قراردادهای مهم
منطقه ای و بین المللی گردید؛ از جمله می توان به اتحادیه کشورهای مستقل مشترک
المنافع (ClS)
که مرکب از جمهوریهای روسیه، اوکراین، بالادروس، مولدوا، قزاقستان، قرقیزستان،
تاجیکستان، ترکمنستان، ازبکستان، آذربایجان و ارمنستان است، اشاره نمود.

اکو (سازمان
همکاریهای اقتصادی) که پیش از این، مرکب از سه دولت؛ ایران، ترکیه و پاکستان بود،
به شش کشور از جمهوریهای تازه استقلال یافته ی شوروی سابق و افغانستان نیز توسعه
یافت.

پس از اتحاد
آلمان شرقی و غربی، جامعه ی اروپا یا اروپای متحد، از وحدت سیاسی، اقتصادی و نظامی
حدود 12 کشور اروپای غربی و شمال شکل گرفت.

و نیز در
راستای تحولات یاد شده، اولین اجلاس «شورای همکاری خزر»؛ متشکل از جمهوری اسلامی و
جمهوریهای آسیایی تازه استقلال یافته از شوروی سابق -که در اطراف دریای خزر واقع
شده اند- در ایران، تشکیل شد.(3)

10- بهره
گیری از شیوه ی آماری

«آمار، عبارت
از مجموعه ای از فنون یا روشهای ریاضی است برای جمع آوری، تنظیم، تحلیل و تعبیر و
تفسیر داده های عدد. چون در پژوهش با چنین داده های کمی سر و کار داریم، بنابراین
آمار ابزار اساسی اندازه گیری، ارزشیابی و تحقیق است».(4)

فی المثل در
سیاست با ثبت حوادث مشابه یک جریان، به اخذ ارتباط و نتیجه ی کلی می- پردازند، یا
بطور نمونه گیری، از مردم کشور A نظرخواهی می کنند و به میزان درصد محبوبیت
حزب × آگاهی می یابند.

گرچه امروزه
استفاده از علم آمار در تمام شعب علوم الزامی شده است و به تبع، سیاست را نیز
دربرگرفته ولی نتایج حاصله از تحقیقات نشان می دهد که استفاده از آمار در سیاست از
کاربرد بالایی برخوردار نیست و باید در به کاربردن روشهای ریاضی در سیاست خیلی با
احتیاط قدم برداشت.(5)

11- آشنایی
با شیوه های استدلال (استقراء، تمثیل و قیاس)

آشنایی با
روشهای استدلالی از دو جهت ضروری می نماید؛ نخست این که تحلیل گر باید بتواند بر
مدعای خویش، حداقل برای اقناع هواداران و کسانی که به تحلیل او وقعی می- نهند،
استدلال نماید و دوم این که باید قادر به شناخت اشتباهها و نتیجه گیری نادرست
رقبای سیاسی و نظریه پردازان این رشته از علوم باشد.

* الف-
استقراء

«استقراء
حجتی است که در آن ذهن از قضایای جزئی به نتیجه ای کلی می رسد».

در مثل با
آمارگیری و سرشماری از بخشی از افراد یک مملکت نتیجه می گیریم که اکثریت آن کشور،
طرفدار حزب الف هستند!

* ب- تمثیل

«تمثیل (قیاس
فقهی) حجتی است که در آن حکمی را برای چیزی از راه شباهت آن، با چیز دیگر معلوم می
کنند».

در حقیقت،
حکم به جزئی است از روی حکم جزئی دیگر که در معنای جامعی با آن موافق است. فی
المثل حزب جمهوری خواه آمریکا، مدافع رژیم صهیونیستی است -چرا که سران آن وابسته
به صهیونیزم بین الملل هستند -بنابراین می توان حکم کرد که حزب دموکرات نیز از
رژیم صهیونیستی حمایت می کند -بخاطر وابستگی سرانش به صهیونیسم بین الملل-.

* ج- قیاس

«قیاس قولی
است فراهم آمده از چند قضیه، به نحوی که از آن قول ذاتا قول دیگری لازم آید».(6)

مثلا آمریکا
و اروپا نسبت به کشتار مسلمانان بوسنی، بی تفاوت یا خشنودند، و هرجا آنان چنین
موضعی را اتخاذ کنند نشانگر موافقت آنها با آن جنایتهاست، پس آمریکا و اروپا با
کشتار مسلمانان موافق هستند!

پوشیده نماند
که مردم بطور طبیعی، براساس معیارهای منطقی استدلال می کنند، و یادگیری این روشها،
برای مصون بودن از خطاهای احتمالی است. بنابراین یادگرفتن مباحث منطقی، از شرایط
الزامی تحلیل نیست!

12- آشنایی
با روشهای حکومتی و مکاتب سیاسی بویِژه شناخت نقش امپریالیزم در جهان

آشنایی با
روشهای حکومتی و مکاتب سیاسی بویژه شناخت نقش امپریالیزم در جهان نیز از امور غیر
قابل انکار در تحلیل پدیده های سیاسی است، زیرا حوادث سیاسی را آن چنان که هست
باید تحلیل کرد، نه آن چنان که باید باشد، و این در گرو آشناییهای مذکور است.

13- شناخت
امپریالیسم خبری و شیوه ی اخذ خبر

این شناخت از
آن رو ضروری است که خبر، مایه ی اصلی تحلیل را سامان می دهد. و طبیعی است که بدون
ارزیابی درست اخبار -گرچه تحلیل گر از دانشها و روشهای تحلیل برخوردار باشد- تحلیل
استوار، مقدور نخواهد بود.

14- آشنایی
با حقوق، جامعه شناسی و روان شناسی اجتماعی

در پاره ای
موارد، تحلیل درست حوادث داخلی و خارجی یک کشور به آشنایی با نظام حقوقی و قانون
اساسی آن بستگی دارد. و همینطور تحلیل گر جهت بررسی علل و عوامل رخدادها، ناچار
است جامعه ای را که بستر این حوادث گردیده بشناسد؛ بویژه این که جامعه متشکل از
مردم، گروهها و سازمانهایی است که دارای گرایشها، اهداف،   روحیه ها و اخلاقهای متفاوتی هستند که بسا
روحیه ها و گرایشها و خُلق و خوی جامعه، یکی از مجموعه ی عوامل پدیده آورنده ی یک
رخداد باشند.

پارامترهای
دیگری هم وجود دارند؛ مانند: توجه به فعل و انفعالات سیاسی، چون حرکتهای سیاسی،
سیاست گام به گام، محک زدن و امثال آن و نیز توجه به نقش مردم، که در تحلیل مسائل
سیاسی نباید از آنها غفلت شود.

در همین جا،
مباحث پارامترهای تحلیل پدیده های سیاسی را به پایان می رسانیم و از خدای بزرگ
مسالت می نماییم که توفیق دهد تا با کسب دانشهای لازم و به کار بستن روشها و شیوه
های تحلیل، حوادث عالم سیاست را تجزیه و تحلیل کرده و به وظایف انسانی اسلامی خود
در قبال آنان عمل نماییم.

مخفی نماند
دو بحث دیگر؛ یعنی آفتهای تحلیل، یا آسیب شناسی تحلیل و روش تحلیل گروههای سیاسی،
باقی ماند که سزاوار است در فرصتی دیگر تعقیب شوند.

و آخر دعوانا
ان الحمد لله رب العالمین

 

/

شمال – جنوب عرصه ی رقابت یا غارت با نزاکت

شمال – جنوب
عرصه ی رقابت یا غارت با نزاکت

بازار بین
المللی کالاهای اولیه و ساخته شده

اشاره:

در نوبت های
پیشین با استناد به گزارش توسعه ی انسانی سال 1992 م برنامه ی توسعه ی سازمان ملل
متحد تصویری از شکاف فاجعه آمیز اقتصادی اجتماعی رو به افزایش بین شمال (کشورهای
صنعتی) و جنوب (کشورهای در حال توسعه) و تبیین شرایطی که منجر به کاهش مستمر سهم
مشارکت و میزان دسترسی کشورهای جنوب به بازارهای چهارگانه ی بین المللی کار
-سرمایه- تکنولوژی و کالا و خدمات تجاری می- گردد، ارائه گردید.

شرایطی که
کشورهای در حال توسعه را چنین گرفتار کرده است بیان کننده ی این واقعیت تلخ است که
کشورهای شمال تحت عنوان توسعه و آبادانی جنوب و در قالب توصیه های نهادهای به
اصطلاح بین المللی و در پوشش نیات به ظاهر خیرخواهانه سیل محصولات خود را به سوی
کشورهای جنوب سرازیر می نمایند و با درهم ریختن الگوهای مصرف آنان، جامعه ای مصرفی
و بی در و دروازه و مفتون دنیای غرب را شکل می دهند و کمبود منابع آنان را با
انواع و اقسام وام ها و اعتبارات بین المللی در کوتاه مدت و دوره ای مشخص پر نموده
و سرانجام آنان را در چرخه ی شوم اسارت بار قرضه های جهانی گرفتار می نمایند.
پیامدهای این روند در بازار بین المللی کار به صورت غارت منابع انسانی متخصص
کشورهای جنوب چهره می نماید و توان توسعه ی آنان در این مبادله ی نابرابر رو به
نابودی گذاشته و در چرخه ی شوم دیگری به نام چرخه ی فقر انسانی یا اضمحلال توان
توسعه گرفتار می آیند. صحنه دیگر این روابط نابرابر بازار بین المللی تکنولوژی می-
باشد که جنوب محروم را اسیر و وابسته به خود نموده است و با وعده و وعیدهای توسعه
علمی و فنی منابع آنان به تاراج برده می شود و فرصت های تاریخی آنان جهت پایه ریزی
توسعه ای درون جوش در غفلتی خانمان برانداز از دست می رود. در این نوبت به مرور
اجمالی عملکرد و تجزیه و تحلیل روندهای حاکم بر بازار کالاهای اساسی اولیه و ساخته
شده بین المللی می پردازیم.

بررسی
مناسبات شمال – جنوب در بازارهای بین المللی کار، سرمایه و تکنولوژی همگی حاکی از
برخوردی غیر عادلانه از ناحیه کشورهای صنعتی با کشورهای در حال توسعه می باشد.
گزارشات سازمان ملل ادعا می کند که این تبعیض ها و محدودیت های ناشی از آن در
بازار کالا و خدمات کمتر وجود دارد. در این نوبت با تشریح مناسبات حاکم بر این
بازار و با استناد به آمار و ارقام ارائه شده در گزارش توسعه انسانی 1992 سازمان
ملل، صحت این مدعا نیز بررسی و تلاش می گردد ابزارها و شیوه هائی که در این زمینه
برای حفظ روند چپاول کشورهای جنوب به کار گرفته می شود معرفی گردد. واقعیت این است
که اینگونه مناسبات آنچنان زیرکانه در پوشش اصطلاحات علمی و اقتصادی و در قالب ابزارهای
بین المللی تحت کنترل کشورهای شمال نظیر بانک جهانی و صندوق بین المللی پول سازمان
و آرایش داده شده که جز با تجزیه و تحلیل روند و نتایج اعمال این مناسبات و تاثیری
که بر توسعه کشورهای جنوب گذاشته اند نمی توان از ماهیت واقعی و مخرب آن و نیات
دست اندرکاران آن با خبر شد. هرچند آمار و ارقام منتشره توسط این گونه نهادها و
تبلیغات وسیع رسانه های غربی سعی در توجیه عملکرد اینگونه بازارها داشته و دارند
معهذا با استناد به همین گزارشات می توان آثار واقعی این روابط را در توسعه ملی
کشورهای جنوب و هزینه ای که بابت آن پرداخته اند تجزیه و تحلیل نمود. و چه مظلوم
اند کشورهای در حال توسعه ای که در این هیاهو، سیاستمداران به اصطلاح اهل عمل آنان
با این گونه عملکردها خوشدل گشته و با این تبلیغات هم نوا می گردند و بجای برنامه
ریزی برای برپائی توسعه ای درون جوش و متکی به منابع داخلی در چنبره ی این مناسبات
و فرصت های کاذب و ترفندهای نهادهای باصطلاح بین المللی و زرق و برق همکاری با
شمال توش و توان ملی را سودا می نمایند و مهمتر از آن باور به خود را در ملت
هایشان می کشند و در پس دوران حاکمیت خود، ملتی مفتوتن غرب، مصرفی و بالاخره طفیلی
برجای می گذارند.

در این نوبت
به مرور اجمالی بر روابط شمال – جنوب در بازار مواد اولیه و کالاهای ساخته شده می
پردازیم تا قضاوت گردد که بر جنوبی های امروزه چه می گذرد.

بازار مواد
اولیه – غارت منابع جنوب

گزارش های
عملکرد بازرگانی شمال – جنوب در زمینه مواد اولیه یا کالاهای اساسی معمولا تحت
سرفصلهای مواد اولیه غذائی نظیر کاکائو، قهوه، شکر، …، مواد خام نفتی نظیر نفت
خام و گاز، … و مواد معدنی نظیر مس، سرب و روی دسته بندی و ارائه می- گردد.
اینگونه نمایش عملکرد ماهیت این روابط را نشان نداده و چنین تداعی می گردد که در
این بازارها کشورهای مختلف توسعه یافته و در حال توسعه محصولات خود را به این
بازارها عرضه و نیازمندیهایشان را متقابلا تامین می نمایند و حال آنکه بگونه ای
دیگر نیز می توان به این بازارها نگاه کرد. با کمی دقت می توان دریافت که محصولات
این بازارها عموما مواد خام و اولیه یا بهتر بگوئیم ثروت های تجدیدپذیر و
تجدیدناپذیری است که همواره توسط گروهی از کشورهای در حال توسعه مستمرا در طول
سالیان متمادی به این بازارها عرضه می گردد. در واقع فروشندگان یا صادرکنندگان این
مواد تحت شرایط تحمیلی این بازارها را نوعا کشورهای جنوبی نظیر گروه کشورهای نفتی،
گروه کشورهای آفریقائی و یا گروه کشورهای آمریکای لاتین تشکیل می دهند که هر یک به
لحاظ استمرار نقش خود با اسم صادرات تک محصولی خود نزد شمال شهرت دارند عربستان
سعودی و کویت را با نفت، شیلی را با مس و کوبا را با شکر می شناسند. به عبارتی
فروشندگان این بازارها کشورهای ثابتی هستند که تحت مناسبات ظالمانه ای اسیر و
مستمرا دوشیده می شوند و فرصت دگرگونی این روابط را به آنها نمی دهند. و طرف دیگر
این بازار کشورهای صنعتی هستند که با خرید ارزان و یا غارت منابع جنوب روز به روز
فربه تر می- گردند. برای دریافت روشنتری از این حقایق تلخ لطفا به آمار و گزارشات
توجه فرمائید!

تولید بیشتر
– وابستگی عمیق تر

بررسی های
سازمان ملل اعلام می نماید که قیمت کالاهای اولیه ای نظیر کاکائو، قهوه، پنبه،
سرب، روی، بُکسید، … در دهه 1980 به شدت کاهش یافته و این افت سنگین عمدتا ناشی
از رکود صنعتی، رشد آهسته تقاضا، تلاش کشورهای صنعتی برای پیداکردن مواد جایگزین
نظیر الیاف مصنوعی به جای پنبه، و یا الیاف شیشه ای به جای مس، و بالاخره تولید
بیش از تقاضای بازار توسط کشورهای صادر کننده این نوع کالاها می باشد. این گزارشات
تاکید می نماید که این دسته از کشورها توانائی صدور کالای دیگری را به علت عدم
دسترسی به منابع مالی کافی و فقدان توان سرمایه گذاری برای تولید کالاهای جدید جهت
ایجاد تنوع در ترکیب محصولات صادراتی خویش را نداشته و لذا برای تامین این منابع
ترغیب به استخراج و صدور مواد اولیه بیشتری می گردند.

شروع این
روند با وسوسه کشورهای صنعتی و نهادهای بین المللی مالی شکل می گیرد که دولتمردان
جنوب در آرزوی دستیابی به یک توسعه سریع را فریفته و با وعده و وعیدهای رنگارنگ و
دادن قرضه های بین المللی اولین تسمه های استثمار را بر گرده ی آنان استوار می
نمایند و عملا آهنگ ایجاد امکانات تولیدی و زیربنائی از محل منابع خارجی و استقراض
های بی رویه؛ آنهم در زمینه ها و با ابعادی با توجیه و توصیه این محافل      بین المللی، و در جهت تامین کار برای
پیمانکاران کشورهای صنعتی، فروش محصولات و ماشین آلات آنها و یا بهتر بگوئیم ایجاد
و تضمین بازار خارجی به گونه ای تنظیم می گردد که همواره کشور مقروض برای پرداخت
اصل و بهره، ناچار به تنها منابع داخلی خود، یعنی استخراج و صدور مواد اولیه روی
می آورد. شروع این جریان و زیر فشار قروض ایجاد شده اتفاق بعدی تولید بیشتر و
بیشتر این مواد و عرضه به بازار جهت تامین درآمد بیشتر است که نهایتا موجب عرضه
اضافی، افت قیمت ها، تخریب بازار در بلند مدت و خلاصه تامین مواد اولیه ارزانتر
برای شمال و درآمد کمتر برای جنوبی ها می گردد. از این پس زیر فشار اهرمهای مالی و
دیگر ترفندهای بازرگانی چرخه تولید بیشتر، درآمد کمتر شکل می گیرد و عوامل دیگری
نظیر نابسامانی های اقتصاد داخلی این کشورها، تغییرات آب و هوا به این مصیبت دامن
می زند و این بازارها روز به روز به مرداب وحشتناک تری برای این کشورها تبدیل می
گردد که خروج از آن تدریجا ناممکن می گردد. این روند نهایتا منجر به وابستگی شدید
این کشورها به این نوع محصولات می گردد؛ به گونه ای که امروزه 3/2 صادرات کشورهای
آمریکای لاتین و نود درصد (90%) صادرات نیمی از کشورهای آفریقائی را این نوع
کالاها تشکیل می دهند. و از سوئی دیگر چنین واقعیت تلخی با تبلیغات بین المللی
کشورهای صنعتی در محافل و مجامع گوناگون چنین نمایش داده می شود که علیرغم کمک های
غرب! اینگونه کشورها ناتوان از اجرای برنامه های توسعه ملی خود می باشند و بر
شرایط این کشورها چه بسیار که دل نمی سوزانند و توصیه به تلاش برای ایجاد تنوع در
محصولات صادراتی را می نمایند و لابد با تولید بیشتر مواد اولیه برای تامین درآمد
اضافی! گزارشات منتشره نشان می دهد که برای رهائی از این شرائط کشورهای جنوبی
تلاشهای خود را از سالهای 1950 شروع و از اوائل 1970 تدریجا تعداد معدودی از آنها
به جمع صادرکنندگان کالاهای ساخته شده پیوسته اند که عمدتا چند کشور در شرق و جنوب
شرقی آسیا نظیر کره جنوبی، تایوان، سنگاپور می باشند و البته اغلب این کشورها مواد
اولیه دندان گیری نداشته اند تا از این طریق در دام گرفتار آیند و به گونه ای دیگر
تاوان این ستم ها را می پردازند که در بازار محصولات ساخته شده بدان پرداخته خواهد
شد.

فروشندگان بی
اختیار

گفتنی است که
کاهش قیمت کالاهای اولیه اختصاص به دوره ای خاص نداشته و همواره صادرکنندگان این
کالاها در جنوب مجبور به فروش محصولات خود به قیمت های پائین تر از قیمت واقعی می
باشند که در بالا به پدیده تولید بیشتر، درآمد کمتر و وابستگی گریزناپذیر این
کشورها به این گونه محصولات اشاره رفت.

بررسیهای به
عمل آمده نشان می دهد که در فاصله سالهای 91-1989 قیمت مواد اولیه صادراتی این
کشورها تا بیست درصد (20%) کاهش یافته است. نتایج مطالعه در مورد این بازارها حاکی
از آن است که بین سالهای 1965-1961 مجموعا کشورهای جنوب، حدود دوازده درصد (12%)،
و در سالهای 1975-1971 تا پانزده درصد (15%) زیر قیمت بازار مجبور به فروش محصولات
اولیه خود شده اند که در طی همین دوره اخیرالذکر کشورهای آفریقائی تا نوزده درصد
(19%) زیر قیمت بازار محصولات خود را به فروش رسانده اند. برای نمونه درآمد
کشورهای جنوب از محل صادرات قهوه که بعد از نفت مهمترین قلم کالاهای اولیه صادراتی
را تشکیل می دهد در دهه گذشته به نصف تقلیل پیدا نموده است. نظیر همین مصیبت در
مورد تولیدکنندگان کاکائو در طی سالهای 87-1980 اتفاق افتاده که قیمت هر تن آن از
دو هزار دلار به هزار دلار سقوط نمود و کشورهای آفریقای غربی را یکباره فلج نمود و
به طور کلی این پدیده و روند فاجعه آمیز در مورد مواد اولیه لاستیک، مواد معدنی و
دیگر کالاهای نفتی و غیر نفتی طی سالها ادامه داشته و دارد.

بررسی این
حقایق تلخ یکبار دیگر نشان می دهد که در پشت صحنه، این قدرت مالی و اهرمهای طراحی
شده بین المللی کشورهای صنعتی است که چنین بساطی را ایجاد نموده است.

یکی از
مهمترین مصادیق این امر عدم توان ذخیره سازی محصولات تولیدی توسط کشورهای
صادرکننده است. در واقع حضور به موقع در بازار نیاز به دسترسی به منابع مالی برای
ایجاد توان ذخیره سازی کالا دارد. چنانچه تولید کننده ای هر زمان به محصول دست
پیدا می کند ناچار از عرضه به بازار باشد. بازار اشباع و قیمت ها کاهش پیدا می-
کند و این کشورهای ثروتمند و کمپانی های چند ملیتی وابسته به آنها می باشند که با
خرید به موقع و ذخیره سازی و از همه مهمتر با بورس بازی در این میان سود سرشاری
عایدشان می گردد. عامل دیگر برای عرضه زود هنگام سوء استفاده کشورهای صنعتی و
نهادهای پولی از اهرم فشار قرضه های بین المللی است که به دلیل مقروض بودن تمامی
این کشورها هر از چند گاهی و در مواقع مقتضی برای بازپرداخت مطالبات تحت فشار قرار
می گیرند که ناچار از تولید بیشتر و عرضه سریعتر محصولات خود به بازار می شوند. و
همه ی این عوامل موجب کاهش قیمت ها و از آن طرف خرید محصولات اینگونه کشورها تا
پنجاه درصد زیر قیمت بازار توسط کشورهای شمال و صاحبان سرمایه وابسته به آنها می-
گردد. در این بازار ناعادلانه کشورهای جنوب جز گروهی تولیدکننده مستاصل و بی
اختیار و تحت ستم نیستند که هرچه تولید می کنند و می فروشند فقیر تر می
گردند. 

ناگفته نماند
که آنچه در این سوی بازار به اصطلاح بین المللی این کالاها رخ می دهد تنها یک روی
سکه است و تبعات خانمان برانداز آن در اقتصاد داخلی این کشورها روی دیگر سکه می
باشد. عملکرد این بازارها زیر فشارهای وارده شمال نهایتا موجب بروز نوسانات شدید
در قیمت ها می گردد. از آنجا که دامنه این نوسانات بسیار شدید می باشد وقوع هربار
آن باعث می شود که شمار بسیاری از کارگران این کشورها بیکار و به صنایع و تاسیسات
صنعتی و طرح های عمرانی و بالاخره بودجه کلی این کشورها که وابسته به تحصیل این
منابع هستند آسیب شدید وارد گردد و برنامه های توسعه اقتصادی-اجتماعی آنان را مختل
گرداند.

بازار آزاد
به روایت شمال!

آنچه که در
بالا بدان اشاره شد در حقیقت ماجرای اسف بار بخشی از بازار ساخته و پرداخته
کشورهای صنعتی برای آن دسته از مواد اولیه و خام صادرات کشورهای جنوب است که بدان
نیاز دارند و بدیهی است برای اقلامی که خود در داخل تولید می نمایند چنانچه درهای
کشور را باز نمایند صنایع داخلی زیر فشار رقابت کالاهای ارزان جنوب یکسره درهم می
ریزد و لذا ناگفته می توان حدس زد که بازار داخلی این کشورها به شدت محافظت می
گردد هرچند منادی بازار آزاد خود ایشان می باشند فعالیت ها و اقداماتی نظیر وضع و
اعمال تعرفه های گمرکی و بازرگانی مختلف برای جلوگیری از ورود کالاهای با زمینه
تولید داخلی، سهمیه بندی واردات مجاز، اخذ مالیات های بسیار سنگین بر مصرف این نوع
کالاهای خارجی جنوبی، تامین سوبسید برای محصولات داخلی و حتی وضع قوانین و مقرراتی
که در صورت نیاز به این کالاها، کشورهای صنعتی را بر کشورهای در حال توسعه رجحان
بخشد، همه و همه حکایت از مرقبت شدیدی است که از این بازارها به عمل می آورند
بگونه ای که 20 کشور از 24 کشور صنعتی میزان این گونه موانع را در دهه گذشته نسبت
به دهه قبل آن تا دو برابر افزایش داده اند. در مقابل این مضایق و محدودیت ها در
مقابل جنوب، همزمان بازار مصرف کشورهای در حال توسعه با فشار نهادهای مالی بین
المللی و کشورهای صنعتی مورد تهاجم قرار می گیرد و همه جا تبلیغ دروازه های باز و
بازار آزاد می شود و بانک های کشورهای صنعتی و مجموعه اهرم های مالی و سیاسی به
گونه ای شکل داده می شود که متضمن ایجاد یک بازار مصرف بی- دفاع در جنوب گردد.

در برخی
موارد اعتراضات مکرر و فشارهای بین المللی منجر به عقد موافقتنامه های مختلفی برای
تعدیل شرایط بازار و حفظ و ثبات قیمت های این گونه کالاها گردیده که عملا هر کجا
منافع شمال به خطر افتاده است ادامه فعالیت این پیمانها متوقف گردیده و هر کجا
مصالح کشورهای صنعتی حاکم گردیده به طور طبیعی رفتار سلطه جویانه و غارتگر این
کشورها بر تعرفه های این پیمانها حاکم و بساطی که تشریح شد تشدید گردیده است و
نهایتا تمام ترتیبات و محدودیت های تجاری فراهم شده بخش مهمی از بازار را از
دسترسی کشورهای جنوب خارج نموده است. بدین ترتیب مشاهده می شود که یکبار دیگر
تعریف بازار، آزاد، قیمت و خلاصه همه مفاهیم برای شمال و جنوب دو گونه معنی می شود
و وقتی گزارشات مجامع کارشناسی این واقعیت ها را ولو کمرنگ بر ملا می- سازند اشک
تمساح می ریزند و توصیه ها می نمایند و وای به حال ملتی و دولتی که صدای اعتراض
برآورد، آن وقت است که گوش فلک از تبلیغات منافقانه و مزورانه آنان کر می گردد که
حقوق بشر و آزادی … پایمال شد و چه محشری برپا می شود!

بازار
کالاهای ساخته شده یا جولانگه شمال!

در بازار
کالاهای ساخته شده به اصطلاح بین المللی نقش شمال و جنوب عرض می گردد. اینجا دیگر
صحبت از مواد اولیه خام و خروج ثروت های ملل تحت ستم در حال توسعه نیست. اینجا
صحبت از فروش انبوه کالاهای شمال است که بایستی راهی بازارهای مصرف جنوب گردد. در
این میان چند کشور جنوبی که اغلب فاقد مواد اولیه می باشند عملا سهمی از این بازار
را به خود اختصاص داده اند به گونه ای که بیشتر از پنجاه و چهار درصد (54%) از
مجموع صادرات کالاهای ساخته شده کشورهای در حال توسعه در سال 1989 متعلق به پنج
کشور آسیای جنوب شرقی یعنی کره جنوبی، تایوان، سنگاپور، چین و هنگ کنگ می باشد.
لازم به تذکر است که در سال مذکور سهم جنوب از کل صادرات کالاهای ساخته شده در سطح
جهان به حدود بیست درصد (20%) می رسیده است. با عنایت به موانع برشمرده شده دسترسی
به این عملکردها همواره با فشار سنگین برای شکستن سدهای تجاری بین المللی و
انحصارات ایجاد شده توسط کشورهای صنعتی همراه بوده است. مرور مشروح گزارشات نشان
می دهد که کالاهای ساخته شده صادراتی جنوب در طول سالهای 90-1980 تنها دوازده درصد
(12%) افزایش قیمت داشته و حال آنکه در طی همین مدت کالاهای ساخته شده صادراتی
شمال از افزایش قیمتی حدود سی و پنج درصد (35%) برخوردار بوده است و در واقع درآمد
و بهره کمتری از این بازارها نصیب جنوب گردیده است.

تحمل چنین
قیمت های پائینی در بازار ریشه در استثمار و اعمال شیوه های زالو صفتانه- ای دارد
که شمال در روابط مالی-اقتصادی خود با جنوب به کار گرفته و می گیرد. گفتنی است که
بسیاری از کشورهای در حال توسعه صادرکننده کالاهای ساخته شده در شرایطی که تقاضای
بازار برای کالاهای خاصی اشباع یا در حال افول بوده است مجبور گردیده اند صادرات
خود را همچنان افزایش دهند. این اجبار ناشی از فشار وام دهندگان بین المللی و یا
موسسات مالی است که در شرایط خود قبلا ضوابطی را برای الزام صادرات کالاهای وام
گیرندگان قائل گردیده اند که به نوعی متضمن منافع کشورهای متبوع آنها و حمایت از
تولیدات ملی خودشان می باشد.

از طرف دیگر
شدت حمایت کشورهای صنعتی از محصولات تولیدی و بازارهای داخلی به گونه ای افزایش
یافته که اثرات ناشی از این مضایق سالانه حدود 75 میلیارد دلار ضرر را به کشورهای
در حال توسعه تحمیل می نماید.

گروهی از این
محدودیت های تجاری را تعرفه هائی تشکیل می دهند که متناسب با میزان کار انجام
یافته روی محصول، عوارض بازرگانی و گمرکی آن افزایش می یابد. بدین ترتیب یا بایستی
کالاهای ساخته شده آنچنان ارزان عرضه گردد که پس از گذشتن از انواع موانع تجاری و
افزایش قیمت ها هنوز در بازار این کشورها مطلوبیت داشته باشد و یا اصولا جنوب را
از صدور کالای ساخته شده به بازار به اصطلاح آزاد شمال باز دارد و تنها مواد خام
را به نازلترین قیمت عرضه نمایند. برای نمونه عوارض گمرکی متعلق به کاکائوی آماده
بیش از دو برابر عوارض وارداتی است که به کاکائوی خام تعلق می گیرد. در زمینه
موانع غیر تعرفه ای نظیر سهمیه بندی واردات مجاز، و یا توافق های بین المللی فی
مابین کشورهای صنعتی که مهمترین موانع در مقابل کشورهای در حال توسعه می باشند به
ترتیبی عمل گردیده که در سال 1987 واردات کشورهای مشترک المنافع اروپا از کشورهای
جنوب به 3/1 مجموع وارداتش کاهش پیدا کرده است و در انتهای سال 1990 اعضاء
موافقنامه تجارت جهانی (گات) که عمدتا توسط کشورهای صنعتی مدیریت می- گردد بیش از
دویست و هشتاد و چهار (284) موافقتنامه محدودیت صادراتی امضاء کرده- اند که اغلب
آنها مضایقی برای محصولات صادراتی کشورهای در حال توسعه ایجاد نموده است که تحت
پوشش و عناوین رعایت مقررات بهداشتی، مقررات ایمنی و اخیرا محیط زیست در واقع
منافع این کشورها را در مقابل رقبا حفظ می نماید. نتیجه آنکه مدعیان تجارت آزاد
جهانی در حالی که تماما بازارهای خود را به شدت محافظت نموده و حتی میزان این
حمایت را روز به روز شدت می بخشند همزمان با استفاده از اهرمهای مالی ناشی از قرضه
های بین المللی، تقسیم کار جهانی بازارهای جنوب بین خودشان و بالاخره اعمال فشار و
توصیه های نهادهای مالی جهانی به روی کشورهای جنوب از یکطرف بازاری بی دفاع را
برای خویش تدارک می نمایند که نه تنها مقرراتی متضمن حمایت از بازار جنوب را در آن
تحمل نمی نمایند بلکه با انواع و اقسام معاملات مالی و به اصطلاح با اعطای
اعتبارات بانکی و کمکهای به اصطلاح بین المللی بازار فروش محصولات خویش را پیشاپیش
تضمین می نمایند. و از طرف دیگر محصولات ساخته شده جنوب را با نازلترین قیمت آنهم
در بخشی از بازار اجازه حضور می دهند.

در نتیجه در
این بازار هم که صحبت از صادرات کالاهای ساخته شده جنوب مطرح است علاوه بر دسترسی
محدود آنها به این بازار، این کارگران و ملل تحت ستم کشورهای در حال توسعه است که
برای تولید مساوی و برابر با شمال بایستی هم درآمد کمتری داشته باشند و هم هزینه ی
بیشتری را تحمل نمایند و باز هم شعار و تبلیغ که مزیت های جنوب کارگر ارزان! و
مواد اولیه در دسترس! می باشد و بایستی بیشتر تلاش کنند! تا در بازارهای آزاد بین
المللی! حضور بیشتری پیدا نمایند. یعنی همچنان از محل تلاش و کوشش کارگران و غارت
ثروتهای طبیعی سرزمین های جنوب نان بخور و نمیری به آنان و پول کلانی به جیب
کشورهای شمال سرازیر گردد و روز به روز شکاف شمال و جنوب افزوده و افزوده تر گردد.

ادامه دارد

 

/

گفته ها و نوشته ها

گفته ها و
نوشته ها

نعمتهای بزرگ

امام صادق
علیه السلام:

خدای عزوجل
می فرماید: به تحقیق که من بر بندگانم با سه نعمت بزرگ، منت نهاده ام:

1- بدنهایشان
را پس از قبض روح، بدبو کردم؛ و اگر این نبود هیچ دوستی جنازه ی دوست عزیزش را به
خاک نمی سپرد.

2- پس از هر
مصیبت و پیش آمد ناگوار و تلخ، آن مصیبت را از یاد آنها بردم و آنان را خرسند
نمودم که اگر این تسلی خاطر از سوی من نبود، زندگی همواره در کامشان تلخ می شد.

3- این جانور
(یعنی کرم) را آفریدم و آن را بر گندم و جو مسلط نمودم که اگر این کار را نمی
کردم، بی گمان پادشاهان و امیرانشان، گندم و جو را نیز مانند طلا و نقره می-
اندوختند و مردم را از آن محروم می کردند.

امید وصال و
بیم هجر

هم عمر به
بوی تو به آخر بردیم                               هم لوح دل از نقش
جهان بستردیم

زامید وصال و
بیم هجرت هر روز                                صد بار بزیستیم و صد ره مردیم

«عطار
نیشابوری»

در راه وفا

در راه
وفاگاه زما یاد توان کرد                                    آن را که
زیادش نروی یاد توان کرد

زین بعد کسی
ناله زمن نشنود آری                           
تا چند مگر ناله و فریاد توان کرد؟

«صفائی
نراقی»

جواب دندان
شکن

در نیمه اول
قرن نوزدهم فشار حکومت تزاری روس بر مسلمانان ترکستان و قفقاز بسیار زیاد شد. در
این دوره شورشهای متعددی در این مناطق به وقوع پیوست اما سربازان تزاری با خشونت،
این شورشها را سرکوب کردند. سرانجام در سال 1833 یک روحانی آزاده آن دیار به نام
«محمد شامیل» نیروهای رزمنده ی مسلمان را متشکل ساخت و نبرد سختی را با حکومت
تزاری روس آغاز کرد.

محمد شامیل
مدت 26 سال در مقابل نیروهای دشمن مقاومت کرد ولی سرانجام در سال 1859 رزمندگان
مسلمان از نیروهای تزاری شکست خوردند و شامیل دستگیر شد.

روزی به
فرمان امپراطور او را به قصر تزار بردند. در تالار قصر، ژنرال ها و درباریان به
دور شامیل که کت بسته روی زمین افتاده بود، جمع شدند. زنی چاق که همسر یکی از   ژنرال های روسی بود، جلو رفت و برای تحقیر
محمد شامیل با صدای بلند گفت:

واه! چه
جانور عجیبی! با اینکه کت بسته است، می ترسم برخیزد و مرا بخورد!!

محمد شامیل
با صدای بلند -و در کمال متانت- در پاسخ آن زن بی تربیت گفت:

بی جهت نترس!
خدا گوشت خوک را بر مسلمانان حرام کرده است!

وطن دوستی
کمال الملک

روزی کمال
الملک در اتاقش میزبان رفقای پر حرارت و صمیمی اش بود. گروهی از آنان، شکوه و
شکایت از خود داشتند و تمام خرابی را به گردن ایرانی می انداختند و بد و بی راه می
گفتند و عده ای پیوسته از اروپا تعریف می کردند و از ایران بد می گفتند. کاسه ی
صبر کمال لبریز شد ولی چون صاحبخانه بود نمی خواست در اتاقش کسی از او برنجد ولی
آن مطالب برایش قابل تحمل نبود، سرانجام گفت:

«من مادر
پیری دارم که او را فراوان دوست می دارم و احترام و نگاهبانیش را وظیفه خود می
دانم. این دوستی فراوان و وظیفه نگاهبانی به طور طبیعی در من تولید شده است. با
شیر، درون من آمده و با جان به در می رود و هیچ چیز جایش را نمی گیرد. یک عمر انس،
هزاران نمونه عشق و محبت شب و روز، دیدار و علاقه ی پی در پی با ودیعه ی اولی که
از او دارم، رمزی در دل من تولید کرده که با هیچ زیبایی و تجمل، قابل معاوضه و
معامله پذیر نیست. آیا می شود یک دختر زیبای آراسته و سراپا کامل اروپایی را عوض
مادر پذیرفت، آن احساسات درونی را که از مادر داریم، از او سیراب کنیم!! تمام
ایرادات و نواقصی را که شما به وطن من نسبت دادید، نظیر پیری، ناتوانی و بی قدرتی،
مادر من هم دارد؛ با وجود این، من با همه ی وجودم مادرم را دوست دارم و آن را با
دختر زیبای اروپایی عوض نمی- کنم!».

علت وحشت
ندیمان دربار

ابو ایوب
موریانی از مقربان و ندیمان منصور، خلیفه جائر و خونخوار عباسی بود. هرگاه منصور
او را می طلبید، رنگش زرد می شد و لرزه بر اندامش می افتاد.

روزی محرمی
او را در خلوت گفت: تو مقرب و صاحب خلیفه ای و پیش او کسی به قرب تو نیست، سبب
چیست که هرگاه از پی تو می فرستد، متغیر می شوی و از بیم و ترس، دست و پا گم می
کنی؟

ابو ایوب در
جواب آن محرم گفت:

بازی از
خروسی پرسید که: تو از خردی در خانه ی بنی آدمی و ایشان به دست خود آب و دانه ی تو
را مهیا می کنند و برای تو کنار خانه ی خود، خانه می سازند؛ جهت چیست که هرگاه بر
سر تو می آیند و می خواهند تو را بگیرند، غوغا و فتنه می انگیزی و از این خانه
بدان خانه و از این بام، بر آن بام می گریزی؟ و اما من مرغی وحشیم که در کوهسار
بزرگ می شوم؛ چون مردم را صید کنند، بر سر دست ایشان آرام گیرم و چون مرا از پی
صید فرستند، با آنکه فارغ البال پرواز می نمایم، صید را گرفته، به خدمت باز می آیم
و هرگز عربده و غوغا نکنم.

خروس گفت: ای
باز! هیچ جا دیده ای و یا از کسی شنیده ای که بازی را بر سیخ کشیده باشند و بر آتش
گردانیده؟

گفت: نی

خروس گفت: تا
من در این خانه ام و نیک از بد باز می دانم، صد خروس را دیده ام که سربریده اند و
بال و پراکنده، شکم آن را شکافته، بر سیخ کشیده اند و کباب کرده، گوشت آن را خورده
اند و از هم گذرانیده. نوحه و فریاد مرا جهت این است و از این بابت خاطرم مجروح و
دلم اندوهگین است.

/

ضرورت همسو بودن سیاست ها با عدالت

جاودانگی راه
امام

ضرورت همسو
بودن سیاست ها با عدالت

عدالت
اجتماعی

در استراتژی
توسعه این انتظار نابجا است. اما در استراتژی عدالت و عدالتخواهی، هم از حیث فکری
و نظری یک اصل جاودانه و غیر قابل تغییر است و هم از حیث اجرائی و دستوری و
کاربردی مانند روح و روان در تمامی شئون زندگی و رفتارها و سیاست گذاریها و حشر و
نشرها و اعطاء مسئولیتها و برنامه ریزی ها، ساری و جاری می باشد و در نظام اسلامی
آنچه که از همه اشیاء بالاتر و مهم تر است و مسئولان موظف هستند آن را در عمل
پیاده کرده و در سر لوحه ی تمامی کارهای خود قرار دهند عدالت است، زیرا که آسمان و
زمین با عدالت پابرجا است و انسان روی عدالت خلق شده است و حکومتها باید عدالت را
مورد حمایت قرار داده و اجراء نمایند و بالاخره تصدی مسئولیتهای کلی و یا جزئی از
بالاترین آنها گرفته تا پائین ترین آنها، مشروط است به اینکه متصدیان باید دارای
عدالت بوده و برای احیاء عدالت و اجراء آن، مسئولیت را به عهده بگیرند و در صورتی
که دارای عدالت نباشند نه تنها نمی توانند مسئولیتی را عهده دار گردند، بلکه اگر
دارای مسئولیت باشند، خود به خود معزول و برکنار می گردند و حتی اگر خبری آورده
باشند، قابل اعتماد نبوده و تبین و تفحص در آن لازم است و بدون تبین و تفحص بر
اخبار افراد غیر عادل نمی- توان ترتیب اثر داد کما اینکه قرآن با صراحت می فرماید:

«ای کسانی که
ایمان آورده اید اگر فاسقی خبری آورد، بدون بررسی و تفتیش نپذیرید؛ مبادا در اثر
عدم بررسی و در اثر عدم تفتیش به گروهی آسیب برسانید و بر کرده ی خود پشیمان
گردید».(1)

و عدالت تنها
شرط ابتدائی و به اصطلاح شرط حدوث مسئولیت نمی باشد، بلکه شرط حدوث و بقاء هر دو
می باشد و در صورتی که فردی در آغاز کار دارای عدالت بوده و در ادامه، آن را از
دست بدهد و فاسق گردد، بر امت اسلامی لازم است رسما اعلام کنند و او را از آن
مسئولیت خلع نمایند و اگر در راس نظام سیاسی قرار گرفته باشند و شرایط تصدی را در
ادامه از دست بدهند، هر اندازه روی کار بمانند و از اموال عمومی استفاده کنند،
متخلف محسوب شده و ضامن اموالی هستند که به مصرف رسانده اند و اگر نظامی در روند
تکاملی خود، تدریجا از مسیر عدالت، منحرف گردد و روی آن تکیه نکرده و در واقع
رفتار ظالمانه نماید، از مصادیق طاغوت به شمار رفته و در صورتی که انحراف، اساسی و
محوری باشد و موجب لطمه به اصل مکتب و اساس اسلام گردد، از باب لزوم مبارزه با
منکر و نهی از آن، برخورد ضروری و واجب است و این نوع برخورد تا مرحله نابودی آن و
جایگزینی نظام عدم و استقرار آن ادامه خواهد داشت.

البته این
بعد از امر به معروف بیش از آنکه جهت اقتصادی داشته باشد، از جهت سیاسی و اجتماعی
و فرهنگی برخوردار است و از حیث حکم فقهی و اسلامی در ضرورت و لزوم آن بحثی وجود
ندارد اگرچه ممکن است و حتما از حیث اجرائی و نحوه ی آن تفاوتهائی دارد.

در این رساله
آنچه که از عدالت و لزوم دفاع از آن و تلاش برای استقرار پایه های عدالت سخن به
میان می آید، عدالت اجتماعی باتوجه به بعد اقتصادی آن می باشد و این نوع عدالت را
ما علل احکام الهی می دانیم و تحقق این نوع عدالت به عنوان هدف والا و بلند اعزام
رسولان خداوند است و اگر چنین عدالتی در سایه حاکمیت عدل و عادلانه تحقق خارجی
پیدا نکند و مردم از اثرات و ثمرات آن محروم بمانند بالضروره در سایه تاریک و سیاه
ظلم و تجاوز و تعدی زندگی خواهند کرد، چون میان ظلم و عدل تقابل وجود دارد و خاصیت
این نوع تقابل در میان این دو، این است که اگر این یکی وجود نیافت و تحقق خارجی
پیدا نکرد، آن دیگری جای آن خواهد نشست. در جامعه اگر عدل حاکم نشد و عدالت به
عنوان یک اصل محوریت خودش را از دست داد و رابطه این دو مانند رابطه متناقضین گشت
که نه قابل جمع شدن می باشند و نه قابل رفع، بالطبع اگر عدل وجود نیافت ظلم وجود
خواهد یافت و اگر حکومت عادلانه لباس تحقق نپوشید، حکومت جور و ستم خودش را ظاهر و
آشکار خواهد ساخت.

پس ما نمی
گوئیم ظلم و عدل از قبیل متناقضین می باشند تا افرادی ساده لوحانه به انتقادات
مدرسه ای مشغول گردند و ما نمی گوئیم مانند ضدین مصطلح می باشند، بلکه منظور ما
این است که ظلم و عدل از مقولاتی هستند وقتی که در ارتباط با اجتماع و روابط
اجتماعی سنجیده شوند قطعا طوری خواهند بود که نه قابل جمع خواهند شد و نه قابل
رفع. و روابط حاکم بر اجتماع هر نوع اجتماعی باشد یا از مصادیق رابطه ی ظالمانه و
تجاوزکارانه است و یا از مصادیق روابط عادلانه است و امکان ندارد باتوجه به اینکه
در دیدگاه ما حسن عدالت و قبح ظلم، امری ذاتی و در متن خود عدل و ظلم خوابیده است
یک نوع روابط هم از مصادیق عدل بشمار برود و هم از مصادیق ظلم به شمار آید و این
دو قابل جمع و صدق در مورد یگانه نمی باشند منتهی چیزی که الآن مطرح می باشد این
است که بدانیم عدالت چیست و ظلم چیست؟

عدالت چیست؟

برای عدالت
معانی مختلفی نقل کرده اند و با توجه به هر کدام از آن معانی عدالت دارای اثرات و
جایگاه خاصی خواهد بود و از اهمیت ویژه ای برخوردار خواهد شد و ما همه آنها را می
آوریم و با مقایسه به هرکدام از آن معانی رابطه عدالت را با مسایل دیگر مورد تحلیل
و بررسی قرار می دهیم:

الف:

اولین معنی
که برای عدل و عدالت نقل شده است، به معنی تساوی و برابری است. عدالت بدین معنا در
ارتباط با اجتماع بوده و روابط اجتماعی انسان ها را در برابر قانون و عرضه امکانات
و توزیع عادلانه و فراهم کردن زمینه های بهره برداری از امکانات خدادادی تبیین می
نماید زیرا که انسان ها از هر نژادی باشند و تابع هر ملیتی بشوند و در هر جای عالم
واقع شده باشند و دارای هر نوع شرایط و امکانات اکتسابی باشند، در برابر قانون
مساوی بوده و از حیث برخورداری و بهره برداری از امکانات عمومی و نظامی حاکم به
طور یکسان دارای حق می باشند و در این مقوله هیچ شخص و گروهی کوچکترین حق امتیاز و
انحصاری را نداشته و نمی تواند عرصه را بر دیگران تنگ نموده و تحت هر بهانه و
توجیهی از امکانات عمومی، بیش از دیگران استفاده کنند و حق استفاده خصوصی و شخصی
ندارند ولو اینکه غیر اختیاری و بدون قصد اثرات اجتماعی و عمومی هم داشته باشد و
اگر کسی به خاطر مسئولیت های اجتماعی و سیاسی ولو به ظاهر مشروع از اموال عمومی،
بهره برداری شخصی کرده باشد و امکاناتی را تحت سلطه خود درآورده باشد، مسئولان
بالای نظام موظف هستند با کمال امانت، از ناحیه ی مردم، آنها را استرداد نموده و
به بیت المال مسلمین برگردانند، زیرا که حیازت و در اختیار قرار دادن امکانات
عمومی باید در راستای اهداف عمومی قرار گیرد و از تملک قومی و ارثی و باندی، حتی
تحت پوشش های قانونی مصون و محفوظ باشد و در غیر این صورت در ردیف تجاوز و تعدی به
اموال عمومی محسوب و مشمول مقررات شدید کیفری می باشد و این نوع عدالت آن قدر موکد
و دقیق و جدی است که تحت هیچ شرایطی از آن نتوان عدول کرد و هیچ قدرتی حتی ولی امر
معصوم (ع) نمی تواند از آن عدول و تخطی کرده و در نحوه ی کاربرد آن اعمال سلیقه و
یا به تعبیر دیگر اعمال ولایت نماید، بلکه وی نیز موظف به رعایت آن و حراست از
حریم مساوات و اخوت اسلامی و انسانی هستند، کما اینکه امام علی         بن ابیطالب (ع) در یکی از دستورالعملهای
جاودانه اش با صراحت این طور بیان کرده است:

به خدای عالم
قسم، اگر از اموال عمومی و بیت المال مسلمانان در جایی یافته شود و توسط آنها
خانواده ها تشکیل شده باشد و کنیزانی را خریداری کرده باشند، همه ی آنها را به جای
اصلی خود مسترد کرده و باز خواهم گرداند و به خزانه بیت المال پس خواهم داد، زیرا
که در سایه اجراء عدالت، آسایش عمومی و همگانی قابل تضمین بوده و باعث راحتی عمومی
می گردد. اگر فردی نتواند عدالت را تحمل نماید و از اجراء عدالت در سختی واقع شود،
جور و ستم برای وی سخت تر خواهد بود.(2)

آری وقتی که
در جامعه مردم از حق برابر درباره ی بهره برداری از امکانات موجود محروم شدند و در
میان آنان عدالت اجراء نگشت و در میان افراد جامعه تبعیض به طور ناحق حاکم گردید،
عده ای به خاطر دست در مراکز اطلاعات دست اول و ارتباطات با مسئولان بالای و
خویشاوندی با آنان توانستند از امکانات بیشتری بهره برداری کنند و از مجازاتها و
نظارتها و کنترل ها در امان بمانند و با همه مسایل بطور طبقاتی رفتار کنند، آن وقت
است که باید در انتظار حوادث تلخ و خطرناکی بود که هیچ قدرتی توان برخورد و مقابله
با آنها را نداشته باشد. در نتیجه تر و خشک همگی در آتشهای هولناک الهی که به صورت
قهر ملت ها خود را ظاهر می سازد قرار گرفته و نابود گردد و هر روز که می گذرد بهتر
از روز بعد بوده و آتیه زندگی و بال آور و به تعبیر قرآن کریم به صورت «وَمَنْ أَعْرَضَ
عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى»(3)
و طاقت فرسا درآید و ادامه حیات را برای انسان امری مبهم و تاریک و غیر ممکن
نماید.

پس یکی از
معانی عدالت، تساوی آنان در برابر قانون و امکانات عرضه شده از ناحیه   دست اندرکاران نظام است و عدالت به این معنا
که توضیح داده شد مورد قبول اسلام و از مسایل موکد دستورات قرآن کریم است و هر
انسان منصفی که با الفباء معارف اسلامی آشنائی دارد به وضوح و صراحت این حقیقت را
در تمامی رفتارها و شیوه های حکومتی پیامبر اسلام (ص) و امام علی (ع) می بیند و
دستگاه قضائی را موظف به اجراء آن فرموده و مامور کیفر دادن کسانی قرار داده است
که می خواهند نوعی تبعیض و نابرابری در محیط زندگی اجتماعی به وجود آورده و از
اموال و امکانات عمومی استفاده های شخصی نمایند و در نتیجه موجب اجحافات و ستمها
بر دیگران گردند کما اینکه امام علی (ع) به عبدالله زمعه -که از شیعیان و پیروان
راستین او بوده است و مقداری از اموال عمومی را به محضرش رسانده بود- اینطور می
فرماید:

ای عبدالله!
این مال را که می بینید و در اختیار ما است؛ نه مال من است و نه مال تو است و این
فیء مسلمانان و نتیجه و محصول مبارزات و شمشیر آنان است. اگر شما هم در این مبارزه
بوده اید و با آنان در این امر خطیر شرکت داشته اید مانند دیگران سهمی خواهید داشت
و مثل آنها دارای حظی خواهید بود و اگر با آنان نبوده اید و در مبارزات شرکت
نداشته اید و در پشت صحنه قرار گرفته بودید دسترنج مبارزان اسلامی و          رنج دیدگان صحنه های نبرد برای دیگران
نخواهد بود و آنان سهمی و حظی از این اموال عمومی نخواهند داشت.(4)

زیرا که خلاف
عدالت و معیارهای ارزشی اسلام است. اگر دفاع از اسلام وظیفه است و یک تکلیف الهی
است به طور یکسان متوجه همگان می باشد و اگر تحمل بارهای سنگین رنجها و گرفتاریها
در راه خدای عالم و احیاء ارزشهای دینی و نجات انسانها وظیفه است، مال همه است و
اگر افرادی از روابط و بعضی از خصوصیات سوء استفاده کنند و در غم و شادی دیگران
شرکت ننمایند و تن به کوچکترین زحمتها در مسیر مبارزه نداده و در تمامی مراحل
مبارزه همیشه شانه خالی کنند چگونه می توانند از دست رنج دیگران مثل آنان استفاده
نمایند و در منافع آنها سهیم گردند آیا این نوع برخورد ظلم فاحش و تعدی آشکار به
حریم اصالتها و ارزشها نمی باشد و آیا این نوع شیوه ها، افراد فداکار را به انزوا
و دلسردی و یاس و ناامیدی سوق نمی دهد؟

روی این
تحلیل اسلامی و فلسفی و قرآنی است که ما مدعی هستیم همیشه میان پاداش و عمل انسان
ها تساوی و برابری حاکم است و میان کارهای زشت و کیفرها تساوی و برابری حاکم است و
اگر در ثوابها، خدای جهان به یک عمل صالح و نیک ده برابر عنایت می فرماید و «قُلْ إِنَّنِي
هَدَانِي رَبِّي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ دِينًا قِيَمًا مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ
حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»(5) را سند محکم این موضوع
به حساب می آورد منافاتی با اصل عدالت ندارد، زیرا که خدای جهان از باب عدالت اگر
رفتار نماید همانطور خواهد بود که قبلا توضیح داده شد، لیکن در اینجا اصل دیگری
حاکم است و آن اصل حاکمیت تفضل می- باشد. پروردگار عالم با بندگان خود، از روی
تفضل مدارات می نماید و الا مقتضای عدالت برابری و تساوی است. و نظام حاکم موظف به
اجراء و رعایت آن می باشد و لذا دیده می- شود امام علی (ع) به عنوان فردی که برای
عدالت برخاست و برای عدالت مورد ستم قرار گرفت و در راه پیاده شدن آن کشته شد و
مدت پنج سال و اندی نمونه ای از حکومت عادلانه را در تمام زمینه ها نشان داد در
یکی از پیامهایشان چنین می فرماید:

ای مردم با
من آنطور صحبت نکنید که با جباران عالم سخن می گوئید و خود را از ترس عقاب و ظلم
من نگه ندارید و سخنانتان را در دل پنهان نکنید، آنطور که در نزد افراد غضبناک
نگهمیدارند و مطلبشان را پنهان می نمایند و با من به صورت تصنعی و متظاهرانه و
ریاکارانه رفتار ننمائید و فکر نکنید اگر حقی را بر من متذکر شوید و یادآوری کنید،
ناراحت می شوم و یا انتظار تکریم و اعظام خود را دارم! نه چنین نمی باشد، برای
اینکه اگر کسی یادآوری مراعات حق، وی را ناراحت نماید و بر او سنگینی کند و یا
عرضه ی عدالت و اجراء آن بر وی مشکل گردد و دفاع از آن سخت شود، عمل کردن و رعایت
حق و عدالت در میدان عمل و اجراء و حاکمیت مشکل تر و سخت تر خواهد بود، پس آزادی
خود را از دست ندهید و از جبروت حاکمان هراس بر خود راه ندهید و زبان از گفتن حق
باز نداشته باشید و از مشورت و نظرخواهی کردن برای عدالت و اجراء عدالت غفلت
ننمائید و دست نگه ندارید و حتی بر خود من حق و عدل را یادآوری کنید و نقطه نظرات
خودتان را برای حاکمیت عدالت در اختیار بگذارید، برای این که من هم مانند شما هستم
و بالاتر از این نیستم که ممکن است خطا کرده باشم و از مراعات بعضی از مسایل و
جریانات غفلت نموده باشم و من از کارهای خودم چنین مطمئن و ایمن نیستم مگر آنکه
خدای مالک جهان و انسان کفایت نماید و از خطاها و لغزشها حراست کند که او از خود
من بر من مسلط تر و مالک تر است و من و شما بندگانی هستیم که مملوک رب الاربابیم
که بالاتر از او خدایی نیست، او مالک هستی عالم و هستی ما است که خود مالک آن
نیستیم و ما را از مرتبه ی پائین و لاشیء بیرون آورد و در مسیر صلاح و اصلاحمان
قرار داد و پس از گمراهی راه هدایت را نشان داد و پس از کوری و بی بصیرتی عقل و
دل، هدایت کرد و راه رشد و سعادت را نشان داد.(6)

امام علی (ع)
این خطبه را در صفین خوانده است و در شرایطی این سخنان را به زبان آورده است که
جریانات ظالم و نیرنگ و فساد و ریاکاری و دروغ، با تمام قدرت خود را سازماندهی
کرده و پایه های خود را محکم می ساخت و با ایجاد جو ناسالم و تاریک شرایط را برای
حاکمیت های ابلیسی آماده می کرد. امام عادل و عدالت خواه باتوجه به همه ی این
زوایا و خطرات، از مردم می خواهد مواظب باشند و رفتارها و برخوردهای حکومت و
حاکمان را زیر نظر بگیرند، مبادا این جریانات تحمیلی و موردی و مقطعی قدرت حاکمه
را وادار نماید تحت بهانه های واهی و استدلالهای غلط و توجیه های بی منطق اطرافیان
متملق از خط مشی عدالت خواهانه و عادلانه عدول کرده و محیط را برای حاکمیت فردی و
استبدادی مساعد نماید و به تدریج قانون، حرمت خود را از دست داده و عدالت و حقیقت
فدای مصلحت اندیشهای جاهلانه و عوام فریبانه گردد.

برای پیش
گیری از این خطر عظیم و بزرگ با اینکه خود معصوم است و مورد عنایت ویژه خداوند است
و طبق میل و علاقه فردی و نفسی اقدام به چیزی نمی نماید و همیشه در مسیر حق و
حقیقت قدم برمی دارد، چون او مع الحق است و حق با او است، در عین حال با کمال
تواضع و فروتنی از مردم می خواهد حریم حق و عدل را حفظ کرده و در حراست از آن کوچک
ترین ملاحظه ای از کسانی و یا مقاماتی نداشته باشند و هرجا مطلبی را در ارتباط با
رعایت حق و عدالت لازم دیدند و مشورتی را برای پیاده کردن و اجراء عدالت ضروری
تشخیص دادند، با کمال شهامت و قدرت به زبان آورند و هشدارهای لازم را بدهند و به
خاطر ملاحظه قدرت و حکومت اشخاص و افراد ولو اینکه خیلی هم بزرگ و عظیم باشند، حق
و عدل را سبک نشمارند و از تحت فشار قرار دادن دست اندرکاران هیئت حاکمه کوتاهی
نکنند.

ادامه دارد

 

/

شرح زیارت امین الله علیه السلام

شرح زیارت
امین الله علیه السلام

* نسیان
مقابل ذکر، باعث عما و کوری در عالم آخرت است و طبعا ذکر، موجب بصیرت است.

* تذکر آیات
حقتعالی اگر ملکه شود، تجلی حق در آیات کونی شهود می گردد.

* و تذکر
اسماء و صفات، تجلی حق را در تجلیات اسمائیه و صفاتیه مشاهده می کند.

* و تذکر
ذات، موجب تجلی یار بی پرده از در و دیوار است. و این تذکرات ثلاثه، شاید همان
فتوحات سه گانه: «فتح قریب، فتح مبین، فتح مطلق» باشد.

* خواطر:
ربانی، ملکی روحانی، نفسانی، شیطانی و اشاره به میزان فرق بین آنها.

* نبای عظیم،
القاء اصل صحیح از ناحیه شیطان -مانند اصل توحید- به عالم گرفتار عقده و متفرع شدن
نتائج و ثمرات تلخ بر آن اصل صحیح.

قوله علیه
السلام:

«… مولعة
بذکرک و دعائک». – نفس و جانم را به ذکر و دعایت حریص گردان.

گفتیم:
ذکرالله تعالی سبب طمانینه ی قلب می شود، و طمانینه مزبور، عوامل اضطراب و تعصب ها
و غرورها و تقلیدها و سالوسی ها و تزویرها را بر باد می دهد…

لازم به
تنبیه است که مقابل این ذکر آن نسیانی است که خداوند متعال درباره ی متلبس به آن
نسیان می فرماید:

«وَمَنْ أَعْرَضَ
عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى
(١٢٤)قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى وَقَدْ كُنْتُ بَصِيرًا (١٢٥)قَالَ كَذَلِكَ
أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا وَكَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنْسَى (١٢٦)».

– هر کس از
یاد من اعراض کند، زندگیش تنگ می شود، و روز قیامت نابینا محشورش   می کنیم. گوید: ای پروردگارم، چرا مرا نابینا
محشور کردی و حال آنکه من بینا بودم؟

می فرماید:
همچنان که تو آیات مرا فراموش می کردی امروز خود فراموش گشته ای.

(سوره طه-
آیات 126-124)

مدلول این
آیات کریمه این است که نسیان آیات الهی و کوری باطنی از رویت مظاهر جمال و جلال حق
در این عالم، موجب عما و کوری در عالم آخرت می شود. مقابل این نسیان که ذکر است،
موجب بصیرت باطن است، و تذکر آیات و اسماء و صفات خدای تعالی و یادآوری جمال و
جلال حق سبحانه، فروغ دیده ی دل را قوت می بخشد و هر اندازه تذکر قویتر باشد، فروغ
دیده ی دل قویتر خواهد بود.

و چنانچه
تذکر آیات حقتعالی به صورت ملکه درآید، بصیرت باطنی و فروغ دیدگان دل، چنان قوی
گردد که تجلی جمال حق را در آیات و مظاهر کونی مشاهده نماید، چنانکه تذکر اسماء و
صفات حضرت حق، موجب می شود که حق متعال را در تجلیات اسمائیه و صفاتیه مشاهده کند،
و تذکر ذات مقدس حضرتش بدون حجاب آیات و اسماء و صفات، موجب می- گردد که همه ی
حجابها مرتفع شود، و یار بی پرده جلوه گر آید.

بعضی از
وارثان علوم حضرت سید المرسلین صلوات الله علیه و آله الاطیبین می فرماید:

«این -تذکرات
سه گانه- یکی از توجیهات و تاویلات فتوحات ثلاثه است که قرة العین عرفا و اولیاء
است: «فتح قریب» و «فتح مبین» و «فتح مطلق» که فتح الفتوح است».

اهل معرفت در
آنجا که از «مراتب کشف و انواع آن» بحث می کنند، اشاره ی اجمالی به فتوحات می
نمایند و مراد از فتح، ظهور سالک به کمال علمی و غیر آن است و فتح قریب عبارت است
از ظهور سالک به کمالات روحی و قلبی بعد از عبور از منازل نفسی، که آیه کریمه:
«نصر من الله و فتح قریب» را بدان اشارت می گیرند.

و فتح مبین،
ظهور سالک است به مقام ولایت و تجلیات انوار اسماء الهیه که پدیدآور کمالات مرتبه
ی سر انسانی است و می گویند آیه ی: «انا فتحنا لک فتحا مبینا» ایماء بدان است.

و فتح مطلق،
فناء همه ی رسوم و آثار خلقیه به تجلی ذات احدیت است که آیه ی   شریفه ی «اذا جاء نصرالله والفتح» را اشاره به
آن می دانند.

تعامی و
اعراض از یاد خدای سبحان طبع اولی انسان را که مفطور بر گرایش به حق و حب اوست،
دگرگون می کند، وقتی که آیات حق یکی پس از دیگری بر وی، عرضه شد و او اعراض کرد و
پیروی از هوای نفس نمود، قلب وی گرفتار طبع و ختم می شود و کوری باطنی در وی، تحقق
می یابد و در محدوده ولایت شیطان محصور می گردد:

«وَمَنْ يَعْشُ
عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ (٣٦)وَإِنَّهُمْ
لَيَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ (٣٧)».

– هر کس از
ذکر خدای رحمان روی برتابد، شیطانی را بر وی محیط و مسلط کنیم            -همانطور که پوست تخم مرغ محیط بر
محتوای تخم است- که همیشه قرین اوست، و آن شیاطین حتما آنان را از راه خدایتعالی
باز می دارند و آنان می پندارند که هدایت یافته اند.

(سوره
الزخرف- آیات 36 و 37)

آیات کریمه
با تعبیر: «یحسبون انهم مهتدون» اخطار می کند که این گروه که در حیطه ولایت و
سلطنت شیطانند از تمیز بین حق و باطل محرومند و القائات و خواطر شیطانی را حق می
پندارند و شیطان قرین آنها با القاء باطل وادارشان می کند که آن باطل القاء شده را
حق فطری بپندارند و خویشتن را در عین ضلال، مهتدی می انگارند و در عین خسران و
زیانکاری می پندارند که سود کلانی می برند چنانکه در آیه ی شریفه ی:

«الَّذِينَ ضَلَّ
سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا».

نیز آنان را
وصف می نماید:

– بگو آیا
خبر دهیم شما را به زیانکارترین مردمان؟ آنان، آن طایفه ای هستند که سعی و کوشش
آنها در حیات دنیا ضلال است، و حال آنکه آنان می پندارند که کردارشان نیکو است.

(الکهف- 104)

و اما آنهائی
که از موهبت ذکر خدایتعالی بهره ورند، چنین غفلتی در حریم آنان راه ندارد، زیرا
دارای فرقان تمیز بین حق و باطلند، و القاءآت و خطورات شیطانی را از غیر آنها می-
شناسند، بلکه القاءآت شیطان موجب ازدیاد بصیرتشان می شود چنانکه می فرماید:

«إِنَّ الَّذِينَ
اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ».

– آنان که تقوی
پیشه اند، هنگامی که شیطان طواف کننده در حول قلب آنان القاء وسوسه می کنند متذکر
شده و بر بصیرتشان می افزاید.

ارباب معرفت
می گویند: القاء و خطور قلبی، یا صحیح است، یا فاسد، و صحیح یا ربانی است و آن
متعلق است به علوم و معارف، و یا ملکی است و آن القاء و خطوری است که بر اطاعت از
شریعت وادار می کند و آن را الهام می گویند و یا نفسانی است که مطلوب آن التذاذ
نفس است که آن را الهام می گویند و یا نفسانی است که مطلوب آن التذاذ نفس است که
آن را هاجس می خوانند، و یا شیطانی است که به معصیت حقتعالی دعوت می کند و نام آن
وسوسه است.

و خواطر همین
چهار امر است و پنجمی برای آنها نیست و معیار تمیز میان آنها میزان شرع است، آن
خاطری که در آن قربت الی الله تعالی است از دو قسم اول است و آن خاطری که در آن
کراهت شرعیه است از دو قسم اخیر است.

القاء شیطانی
گاهی یک امر خاصی است مثلا به معصیت خاصی دعوت می کند و گاهی القاء شیطانی یک امر
عامی است مثلا یک اصل عامی را در قلب انسان عالمی القاء می- کند و بدین وسیله راهی
برای او به سوی اموری مفتوح می نماید که انجام آنها برای شیاطین ممتنع است و فقط
عالم گرفتار وسوسه و القاء ابلیس می تواند آنها را انجام دهد و در واقع شیاطین
گرچه در القاء آن اصل عام مزبورند و آن عالم است که با دقت نظر و تفقه در آن اصل،
معانی مهلکه ای را استنباط می کند که برای وی از واضحات غیر قابل رد است، و منشا
این ضلال و اضلال همان اصل القاء شده از ناحیه شیطان است، و اگرچه آن اصل بنفسه
اصلی است صحیح، ولی در هنگام تفقه و تدبر در آن اصل، با کج فهمی و تعصب، قلب وی
آماج شبهات و ضلال می گردد و معانی فاسدی را که بر وی ظاهر گردیده صحیح و غیر قابل
رد می پندارد، و بر این اصل است مشی اهل بدع و اهواء خصوصا طائفه وهابیت که شیاطین
بر کبیرشان، اصل صحیح توحید را القاء نمودند تا بدینوسیله برای وی راهی به امور
مهلکه ای بگشایند که شیاطین از انجام آن امور ناتوان بودند مانند تخریب مزار ائمه
ی معصومین علیهم السلام و قبور صحابه ی محترم و صدها بدعت دیگر بنام توحید و ده ها
کتاب و رساله بر رد حجج الهی و افتراء و بهتان صریح بر شیعه ی امامیه که نمونه ی
بارز آنها کتاب منهاج السنة است که ظاهرا به ضد محتوایش نامگذاری گردیده، زیرا
مملو از ضلال و کذب و زورگوئی و تکفیر مسلمین، و اجهار به عداوت با اهل بیت علیهم
السلام است، و نام مناسب برای آن، منهاج البدعة است.

قال الحجة
الامینی قدس سره فی «الغدیر»:

«اذا اردت ان
تنظر الی کتاب سمی بضد معناه فانظر الی هذا الکتاب الذی استعیر له اسم «منهاج
السنة» و هو الحری بان یسمی: منهاج البدعة. و هو کتاب حشوه ضلالات و اکاذیب و
تحکمات و انکار المسلمات… و نصب و عداء محتدم علی اهل بیت الوحی علیهم السلام
فلیس فیه الا تدجیل محض..».

شیطان در
القاء اصل توحید که اصلی است صحیح، مباشرت داشته و معلم وی بوده و با القاء این
اصل صحیح بر وی و وادار کردن او به تفکر و تفقه در آن و لوازمش با مبادی فکری مئوف
و منحرف، نتائج الحادی را ببار آورد که روز به روز در تزاید است، خدایتعالی این
فتنه افروخته را به عنایت خویش خاموش فرماید. آمین

(جلد 3- صفحه
148)

ادامه دارد

/

حج جایگاه تبادل نظر و چاره جویی مسلمین

حج جایگاه
تبادل نظر و چاره جویی مسلمین

امام خمینی
قدس سره:

«باید توجه
داشته باشید که این اجتماع بزرگ که به امر خداوند تعالی در هر سال در این سرزمین
مقدس فراهم می شود، شما ملتهای مسلمان را مکلف می سازد که در راه اهداف مقدسه ی
اسلام، مقاصد عالیه ی شریعت مطهره و در راه ترقی و تعالی مسلمین و اتحاد و پیوستگی
جامعه ی اسلامی، کوشش کنید. در راه استقلال و ریشه کن کردن سرطان استعمار همفکر و
هم پیمان شوید».

آیت الله
خامنه ای:

«میعادی
همگانی، هر سال تشکیل می شود تا مسلمان، در آن محیط وحدت و تفاهم، و در پرتو ذکر
الهی، راه و جهت زندگی را بیاموزد، آنگاه به سرزمین خود و به میان کسان خود
برگردد، و در سالهای بعد، گروه های دیگر و گروه های دیگر بیایند و بروند، بیاموزند
و بیندوزند، بگویند و عمل کنند، بشنوند و تدبر کنند و در نهایت، همه ی امت، به
آنچه خدا خواسته و دین آموخته برسند».

حج، یکی از
ارکان و پایه های محکم اسلام است و پس از نماز و زکات، به عنوان بافضیلت- ترین
عبادات، نام برده شده است. خدای عزوجل وجوب حج را بر هر انسان مستطیعی که تمکن
مالی و بدنی دارد، در قرآن کریم بیان فرموده است:

«ولله علی
الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا».

رسول خدا صلی
الله علیه و آله در فضیلت حج می فرماید:

«لحجة مقبولة
خیر من عشرین صلاة نافلة و من طاف بهذا البیت طوافا … و احسن رکعتیه، غفرالله
له».

– همانا یک
حج پذیرفته شده در درگاه باریتعالی، برتر است از بیست نماز نافله و هر که خانه ی
خدا را طواف کند و دو رکعت نماز طواف را بجا آورد، خداوند گناهانش را می بخشد.

از آن که
بگذریم، ایام و زمان حج و آن مکان مقدس، اولین خانه ای است که خداوند برای مردم
بنا نهاده است، آنجا تنها جائی است که هیچ کس نباید احساس غربت کند، چرا که خانه ی
خودش است.

«ان اول بیت
وضع للناس للذی ببکة مبارکا».

– این مکان
مبارک و مقدس را خداوند برای گردآمدن مردم و برطرف شدن نیازهای جوامع بشری، قرار
داده است.

حج جایگاه
نزدیک شدن انسان به صاحب خانه است. کعبه، خانه ی خدا است و در کنار آن، خداوند است
که میزبان مهمانانش از شرق و غرب می باشد. جائی که میزبان خدا است و خانه، خانه او
است، اعمال و مناسک حج نیز مناسک زندگی و حیات است. آنجا است که ملت ها از هر نژاد
و قومی باید بیایند و اعمال ابراهیم خلیل الله را انجام دهند تا جزو پیروان محمد
حبیب و رسول خدا قرار گیرند؛ آنجا است که باید وحدت امت های اسلامی بلکه تمام
امتهای جهان محقق گردد و همه ید واحده شوند و با پیروی از رسول خدا، تمرین زندگی
توحیدی را در ایام حج و در آن مکان مقدس بنمایند.

حج، عرصه ی
به قدرت درآمدن نیروی لایزال الهی توسط مردان خداجوی است. حج جایگاه رقم زدن
سرنوشت مسلمانان است؛ در آنجا است که فریاد ستمدیدگان بوسنی و هرزگوین شنیده می
شود و ناله ی هزاران زن و کودک معصوم آن دیار اسلامی، به گوش جهانیان می رسد. آنجا
است که مسلمانان سیاه و سفید از ظلمها و ستمهای جنایت پیشگان و جهانخواران بر
یکدیگر آگاه می شوند. آنجا است که باید گرد فقر و تهی دستی از روی محرومان و
پابرهنگان زدوده شود. آنجا است که باید به تجاوز بی رحمانه صربهای پلید و صهیونیست
های ستمگر، خاتمه داده شود. آنجا است که باید با فریادهای برائت مسلمین، شیطان
زادگان، رجم شوند.

آنجا است که
باید با گفتن «لبیک» به خداوند به تمام شیاطین و طاغوتهای دوران «نه» بگویند و از
آنان برائت جویند.

باز هم سخن
یار در این زمینه از هر سخنی خوش تر است. با هم بشنویم امام عزیزمان «قدس سره» چه
می گوید:

«حج ابراهیمی
محمدی -صلی الله علیهما و آلهما- سالها است غریب و مهجور است، هم از جهات معنوی و
عرفانی و هم از جهات سیاسی و اجتماعی. و حجاج عزیز تمام کشورهای اسلامی باید بیت
خدا را در همه ی ابعادش از این غربت درآورند. اسرار عرفانی و معنویش به عهده ی
عرفای غیر محجوب. و ما اینک با بعد سیاسی و اجتماعی آن سر و کار داریم که باید
گفت: فرسنگها از آن دوریم. ما مامور به جبران مافات هستیم. این کنگره- ی سرا پا
سیاست که به دعوت ابراهیم و محمد -صلی الله علیهما و آلهما- برپا می شود و از هر
گوشه ی دنیا و از هر «فج عمیق» در آن اجتماع می کنند، برای منافع ناس است و قیام
به قسط است و در ادامه ی بت شکنی های ابراهیم و محمد است و طاغوت    شکنی ها و فرعون زدودنهای موسی است.

و کدام بت به
پایه ی شیطان بزرگ و بتها و طاغوتهای جهانخوار می رسد که همه ی مستضعفان جهان را
به سجده ی خود و ستایش خویش فرا خوانند و همه ی بندگان آزاد خدای تعالی را بنده ی
فرمانبردار خویش دانند؟ …»

بهرحال فلسفه
ی حج آنچنان که حضرت امیر علیه السلام در نهج البلاغه فرموده اند، تقویت دین است
«و الحج تقویة للدین» و برای تقویت دین باید قیام کرد و چه جائی بهتر از بیت
الحرام برای قیام «جعل الله الکعبة البیت الحرام قیاما للناس» و این قیام باید با
اعلام برائت از مشرکین و متجاوزین و جهانخواران همراه باشد تا متدینین و اسلام
خواهان، با قناعت بیشتر به اسلام و مکتب محمدی روی آورند و این بعد سیاسی اسلام
برای همگان روشن شود و آزادگان از هر دین و آئینی، با این دید، به سوی اسلام گرایش
پیدا کنند و نجات و رهائی خویش را از چنگال ظالمان در پرتو اسلام محمدی بیابند.

از اینکه در
قرآن کریم، یکی از فواید حج را «لیشهدوا منافع لهم» می داند، قطعا این منافع، تنها
بهره های مادی نیست، بلکه این یکی از منفعتهای جزئی و کناره ای است. مهمترین بهره
ای که مسلمانان در این ایام و در این مکان مقدس می برند، همین است که در این
گردهمائی بزرگ، از مشکلات یکدیگر آگاه می گردند و سعی در برآوردن نیازهای یکدیگر
می کنند و چه نیازی بالاتر و ارزشمندتر از رهایی و آزادی است. چه نیازی ضروری تر
از   پاره کردن بندهای استعمارگران و
استثمارگران است.

باز هم از
امام بشنویم که چه رهنمودمان می دهد:

«بر شما ملت
عزیز اسلام که برای اداء مناسک حج در این سرزمین وحی اجتماع کرده اید، لازم است از
فرصت استفاده کرده، به فکر چاره باشید. برای حل مسائل مشکله مسلمین، تبادل نظر و
تفاهم کنید.

باید توجه
داشته باشید که این اجتماع بزرگ که به امر خداوند تعالی در هر سال در این سرزمین
مقدس فراهم می شود، شما ملتهای مسلمان را مکلف می سازد که در راه اهداف مقدسه ی
اسلام، مقاصد عالیه شریعت مطهره و در راه ترقی و تعالی مسلمین و اتحاد و پیوستگی
جامعه ی اسلامی، کوشش کنید.

در راه
استقلال و ریشه کن کردن سرطان استعمار، همفکر و هم پیمان شوید.

گرفتاری های
ملل مسلم را از زبان اهالی هر مملکت شنیده و در راه حل مشکلات آنان از هیچ گونه
اقدامی فروگذار نکنید.

برای فقرا و
مستمندان کشورهای اسلامی فکری کنید.

برای آزادی
سرزمین اسلامی فلسطین از چنگال صهیونیسم، دشمن سرسخت اسلام و انسانیت، چاره اندیشی
کنید.

از مساعدت و
همکاری با مردان فداکاری که در راه آزادی فلسطین، مبارزه می کنند، غفلت نورزید».

آری! لازم
است در ایام حج، مشکلات یکساله ی مسلمین بررسی گردد و مسلمانان با وحدت و هماهنگی
در پی رفع این مشکلات و درصدد چاره جویی برای آزادی و رهائی مسلمین دربند برآیند.
مشکل بزرگ ولاینحل امتهای اسلامی این است که هیچ مجلس و مرکزی واقعی برای رسیدگی
به مشکلاتشان ندارند و خداوند خانه ی خودش را بهترین مرکز برای این کار مهم قرار
داده است و آن را برای «ناس» وضع کرده است تا با هم مصالح مسلمین را در نظر بگیرند
و در پی چاره اندیشی برای مشکلاتشان باشند. اگر چنین حجی داشته باشیم، حج مقبول
است.

ان شاءالله

به امید
اینکه تمام مسلمین از این راز مهم حج آگاه و مطلع گردند و به این بعد سیاسی و مهم
حج، جامه ی عمل بپوشند.

والسلام

 

/

معنی مهلت دادن به کفار

تفسیر سوره
رعد

معنی مهلت
دادن به کفار

«وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ
بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَأَمْلَيْتُ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ
كَانَ عِقَابِ».

به تحقیق که
پیامبران قبل از تو مورد استهزاء و مسخره کفار قرار گرفتند و ما به کافران مهلت
دادیم سپس آنها را کیفر نمودیم و با چه عقاب سختی آنها را گرفتیم.

(سوره رعد-
آیه 32)

معنای مهلت

در بحث های
گذشته چند مطلب را در مورد این آیه ی کریمه، توضیح دادیم. آخرین مطلب این است که:
وقتی خداوند بخواهد امتی را بگیرد، هیچ عاملی، قدرت مقاومت را ندارد. آنچه فعلا مورد
بحث است این است که فرمود:

ما استهزاء
کنندگان را مهلت دادیم، سپس آنها را گرفتیم.

آیا معنای
مهلت دادن این است که چند مدتی اینها را به حال خود رها کردیم که متنعم بشوند، سپس
آنها را گرفتیم؟! یا اینکه معنای امهال این است که کسی که قابل هدایت نیست، از
همان لحظه ی تکذیب و کفر و نفاق، ما داریم او را می گیریم، اما او توجه ندارد. آیا
معنای مهلت آن است که اینها را یک مدتی سرگرم به تنعم می کنیم، سپس مواخذه می کنیم
یا هم اکنون داریم اینها را می گیریم و مواخذه می کنیم اما اینها نمی فهمند؟

استدراج

ظاهر امهال
این است که فعلا خدای سبحان آنها را عذاب نمی کند و نمی گیرد ولی بعدا آنها را
عذاب می کند. قرآن کریم این مهلت دادن را به عنوان «استدراج» تبیین می کند.

استدراج یعنی
درجه درجه بردن یا به طرف فضیلت و صعود و یا به طرف رذیلت و سقوط. قرآن در این
زمینه چنین می فرماید که: اینها را استدراج می کنیم، یعنی درجه درجه به طرف پائین
سوق می دهیم و وقتی پائین رفتند ناگهان بیدار می شوند و می فهمند در تمام این مدت
که به حسب ظاهر، متنعم بودند، داشتند راه سقوط را طی می کردند نه اینکه واقعا در
رفاه بودند.

در آیه 178
سوره آل عمران، این مطلب را چنین بیان می فرماید:

«وَلا يَحْسَبَنَّ
الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لأنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي
لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُهِينٌ».

– این کافران
نپندارند ما اگر به آنا مهلت دادیم، این مهلت؛ برای آنها خیر است بلکه هرچه بر این
مدت امهال بگذرد، گناهان اینها بیشتر می شود و عذاب ذلت باری در انتظارشان است. پس
این مهلت، نتیجه تلخی در بر دارد که گناهان بیشتری آنها را احاطه می کند و باعث
هوان و ذلت و خواری آنها خواهد شد. اینها که بر حسب ظاهر عزیز هستند، باطنا ذلیل و
خوار می باشند، چون هر امر مجاز یک حقیقتی را در بر دارد، پس عزت اینها مجازی و
دروغ است.

«اخذته العزة
بالاثم».

بنابراین،
اگر عزت اینها مجاز و دروغ باشد، ذلت اینان حقیقت است و راست، زیرا امکان ندارد هم
عزتشان مجازی باشد و هم ذلتشان. یعنی روزی که حقیقت ظاهر می شود، اینها ذلیل و
خوار خواهند بود. و قرآن این ذلت و خواری را به عنوان «عذاب هون» یا     «عذاب مهین» در قیامت، تعبیر می کند. پس
امهال نه به این معنی است که مدتی در رفاه هستند و بعدا مواخذه و گرفتار می شوند.
همین مدت هم مدت تراکم ذنوب و گناهان اینها است. در سوره ی اعراف این معنی را واضح
تر بیان می کند.

در آیه 182
سوره ی اعراف آمده است:

«وَالَّذِينَ
كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ».

– آنان که
آیات ما را تکذیب می کنند، درجه درجه به طرف سقوط می بریم درحالی که   نمی دانند.

اگر کسی مشرک
شد، اینطور نیست که بعدا سقوط می کند، بلکه هم اکنون سقوط کرده است ولی وقتی سرش
به سنگ خورد، به هوش می آید، نه اینکه فقط چند لحظه ای که در فضا بود راحت بود و
الآن معذب شده است.

سنستدرجهم،
یعنی کم کم و درجه درجه آنها را به ته دره می بریم. پس هم اکنون دارند راه جهنم را
طی می کنند ولی الآن نمی دانند و آن هنگام که دستشان به آتش رسید، ناگهان بیدار می
شوند.

در حدیث آمده
است که روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در جمع اصحاب نشسته بودند،
فرمودند:

صدائی به
گوشم رسید که این صدا در اثر رسیدن سنگی است که هفتاد سال قبل از    لبه ی جهنم پرت شد و هم اکنون به قعر جهنم
رسید.

حضرت این
جمله را در جمع اصحاب فرمودند ولی پس از اینکه از آن محفل بیرون آمدند، از کنار
کوچه که می گذشتند، صدای شیون بازماندگان منافقی که سنش هفتاد سال بوده و اکنون
مرده بود، شنیدند.

حضرت با بیان
خویش تبیین فرمود که این شخص از همان لحظه تولد همان سنگی بود که از لبه ی جهنم به
ته جهنم می رفت؛ مسیر او مسیر آتش بود و اکنون باز ایستاد.

در دنیا هم
در جهنم اند

در سوره ی
نساء، آیه 10 می خوانیم:

«إِنَّ الَّذِينَ
يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا
وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا».

– آنان که
اموال یتیمان را به زور و ستم می خورند، اینها هم اکنون دارند آتش می خورند و بعدا
هم گرفتار آتش افروخته جهنم خواهند شد.

این چنین
آدمی اینطور نیست که الآن راحت باشد؛ او الآن هم معذب است ولی          نمی فهمد. او الآن هم در حال عذاب شدن
و خوردن آتش جهنم است، هرچند به صورت ظاهر نان می خورد!

جامع این
اصول، آیه ای است که در سوره ی «ق»، آیه 22 بیان فرموده است:

«لَقَدْ كُنْتَ
فِي غَفْلَةٍ مِنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ».

–  تو از این عذاب غافل بودی -و سرگرم عیش و نوش
خویش بودی- ولی اکنون پرده را از جلوی دیدگانت برداشتیم، و امروز چشم تو تیزبین
است.

به عنوان
مثال: اگر کسی سرگرم پذیرائی از مهمانهایش باشد و از اول صبح تا غروب آفتاب، غرق
در عیش و نوش باشد، اصلا احساس خستگی نمی کند ولی وقتی مهمان ها رفتند، به حال
خودش می آید و می بیند که مثلا پایش دارد می سوزد؛ با دقت به آن می- نگرد، تازه
متوجه می شود که میخی در کفشش بوده، جوراب را پاره کرده و پا را زخم نموده است.
خون، پا و جوراب او را فراگرفته و او اصلا توجه نداشته است. این خون و این زخم شدن
پا، که در آخر روز پیدا نشده! بلکه در وسط و یا اول روز بوده است ولی چون آن شخص
مشغول مهمان ها بوده و سرگرم عیش و نوش، اصلا احساس نمی کرده است. اکنون که
سرگرمیش به پایان رسید، سوزش پا را احساس می کند.

آیه کریمه ای
که ذکر شد، می خواهد بفرماید که از اول، آتش جهنم، کافران را دربرگرفته است ولی تا
آخرین لحظه ی دنیایی نمی فهمند و پس از مرگ خواهند فهمید؛ در قیامت احساس خواهند
کرد.

گروهی از
قبیله بنی سلیم یا بنی قیس بود که آمدند خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم
و عرض کردند: ما را موعظه کنید.

حضرت خطاب به
آنها فرمود:

بدانید که هر
یک از شما، رفیقی دارد که همراه او است و با او دفن می شود. شما می- میرید و او
زنده است و با هم به قبر می روید و با هم سر از قبر برمی دارید. اگر آن رفیقی که
با شما به قبر می رود، خوب بود، شما را گرامی می دارد و در قبر پذیرائی می کند و
اگر بد بود شما را می گزد: «فان کان کریما اکرمک و ان کان لئیما اسلمک». آن رفیق و
یار شما کیست؟ آن عمل شما است. «و هو عملک». بنابراین، مار و عقربی که در قبر ما
را می گزند، با خود ما همراهند و ما نمی دانیم.

لسانی صریح
تر و دلالتی روشن تر از این نیست که فرمود:

تو تنها به
قبر نمی روی، بلکه کس دیگری با تو هست که همراهت می آید و با تو دفن می شود: «تدفن
معه و یدفن معک و انت میت و هو حی و تحشر معه و یحشر معک، فان کان کریما اکرمک و
ان کان لئیما اسلمک و هو عملک».

در قیامت هم
می فرماید: «لقد کنت فی غفلة من هذا …».

– تو از این
آتش غافل بودی هر چند که با تو بود و الآن که پرده برداشته شد و بیدارشدی، آن را
می بینی، نه اینکه تازه این آتش پدید آمده است بلکه همواره با تو بوده است.

پس کسی که
راه باطل را طی می کند، هم اکنون، دارد در آتش حرکت می کند ولی وقتی به آخر رسید و
سرش به سنگ خورد و به ته جهنم رسید، یک مرتبه بیدار می شود.

این است
معنای مهلت دادن که در آیه ی شریفه ی مورد بحث آمده است، نه اینکه معنایش این باشد
که چند صباحی اینها راحت هستند و در نعمت به سر می برند و بعدا خدای سبحان اینها
را عذاب می کند، نه چنین نیست.

«سنستدرجهم»
فعل مضارع است و سین هم علامت تحقیق است، یعنی از هم اکنون تا آینده، نه اینکه در
آینده شروع می شود یعنی تکذیب آیات ما همان و استدراج خدای سبحان همان. استدراج از
حال شروع می شود و به مستقبل ختم می شود.

در ادامه آیه
می فرماید: «وَأُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ».

– و مهلت می
دهم به آنان و همانا نقشه من خیلی محکم است.

(اعراف- آیه
183)

اینجا دیگر
سخن از متکلم مع الغیر نیست، بلکه سخن از متکلم وحده است. در اینجا خدای سبحان
متکلم وحده است و می فرماید: من به اینها مهلت می دهم. چرا؟ برای اینکه نقشه من
خیلی محکم و متین است. آنها نه می فهمند و نه می توانند مقاومت کنند.

در آیه محل
بحث هم می فرماید: «فاخذتهم فکیف کان عقاب» یعنی «کیف کان عقابی». در اینجا یاء
محذوف است و کسره دلالت بر حذف یاء می کند.

اعضا و جوارح
سپاهیان حق اند

چرا کید خدا
متین است؟ چرا عقاب الهی آنچنان عقابی است که چیزی به آن مشابهت ندارد؟ برای اینکه
اگر خدای سبحان خواست کسی را بگیرد، هیچ چیزی نمی تواند مقاومت کند، نه اینکه چیزی
مقاومت می کند و شکست می خورد. اگر اراده تکوینی خداوند تعلق گرفته است که کسی را
عقاب کند -چه در دنیا و چه در آخرت- او اصلا تاب مقاومت را ندارد نه اینکه مقاومت
می کند و شکست می خورد. مگر نه این است که سراسر جهان سپاهیان حق هستند.

«هُوَ الَّذِي
أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَعَ إِيمَانِهِمْ
وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالأرْضِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا».

و ارقام این
سپاه را هم احدی جز خدا نمی داند!

«وَمَا جَعَلْنَا
أَصْحَابَ النَّارِ إِلا مَلائِكَةً وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلا فِتْنَةً لِلَّذِينَ
كَفَرُوا لِيَسْتَيْقِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَيَزْدَادَ الَّذِينَ آمَنُوا
إِيمَانًا وَلا يَرْتَابَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ وَالْمُؤْمِنُونَ وَلِيَقُولَ
الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْكَافِرُونَ مَاذَا أَرَادَ اللَّهُ بِهَذَا
مَثَلا كَذَلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَمَا يَعْلَمُ
جُنُودَ رَبِّكَ إِلا هُوَ وَمَا هِيَ إِلا ذِكْرَى لِلْبَشَرِ».

پس یکی از
سپاهیان حق، خود همین شخص معاقب می باشد؛ پس دیگر معنی ندارد که این شخص معاقب
بتواند در برابر اراده ی الهی مقاومت کند.

بنابراین اگر
روشن شد که آن طرف عقاب، یک لحظه هم نمی تواند مقاومت کند، پایان آیه هم روشن می
شود که عقاب خدا چگونه عقابی است.

و به بیان
دیگر:

خود این شخص
کافر هر چه دارد، جنود حق است؛ فکرش، قدرتش، اندیشه اش، اراده اش و هرچه که دارد
همه و همه سربازان حق هستند، اگر خدا خواست او را بگیرد، با همان اندیشه و قدرتش
او را می گیرد و چیزی نیست که در برابر خواست خدا مقاومت کند. چیزی در جهان تمرد
نمی کند تا ما بگوئیم یک لحظه مقاومت می کند و بعد شکست می- خورد. تمرد کردن اصلا
متصور نیست، لذا می فرماید به اینکه وقتی من بخواهم بگیرم، آن وقت می فهمید که
چگونه می گیرم. اگر خدای ناکرده کسی مستحق عذاب الهی شد، خداوند با همان اعضا و
جوارح او، او را می گیرد.

در بیانات
حضرت امیر علیه السلام آمده است:

«اعضاؤکم
شهوده و جوارحکم جنوده».

– اعضا و
جوارح شما سربازان و گواهان او هستند.

(نهج
البلاغه- 199)

این سرباز دم
دست شما است؛ پس اگر خواست شما را بگیرد، با همان فکر شما، شما را می گیرد؛ با
همان اراده ی شما، شما را می گیرد. این چنین نیست که مقاومتی فرض شود. اگر در
پایان سوره فجر می فرماید: آن روز معلوم می شود که احدی مثل خدا عذاب نمی کند، در
دنیا هم همین طور است، منتهی آن روز معلوم می شود.

«فیومئذ
لایعذب عذابه احد و لا یوثق و ثاقه احد».

– احدی مثل
خدا نمی تواند عذاب کند. احدی مثل خدا نمی تواند بند کند.

البته عذاب
آن روز، به مراتب شدیدتر و سخت تر است و آن روز روشن می شود که احدی نمی تواند مثل
خدا عذاب کند، چرا؟

برای اینکه
در جهان اگر کسی بخواهد شخصی را مورد عذاب قرار دهد، این طرف تعذیب    -ولو یک لحظه هم باشد- می تواند مقاومت کند،
اما در روز قیامت، مقاومت اصلا فرض هم نمی شود. با چه چیزی مقاومت کند؟ اگر تمام
امکانات آن شخص، سربازان حق هستند و همه تسلیم محض در برابر خدا هستند، انسان با
چه قدرتی در برابر خدای سبحان می- خواهد مقاومت کند؟! اعاذنا الله من شرور انفسنا.

ادامه دارد

 

/

«توصیه های بسیار مهم رهبر انقلاب» پیرامون وجدان کار و انضباط اجتماعی

«توصیه
های بسیار مهم رهبر انقلاب» پیرامون وجدان کار و انضباط اجتماعی

مساله ما این
نیست که زندگی خودمان را نجات دهیم و فقط گلیم خود را از آب بیرون بکشیم، مساله
این است که ملت ایران همچنان که در شان اوست در حال پدیدآوردن یک تمدن است. پایه
تمدن بر صنعت و تکنولوژی و علم نیست، پایه اصلی تمدن بر فرهنگ و بینش و معرفت و
کمال فکری انسانی است. این است که همه چیز را برای یک ملت فراهم می کند و علم را
برای او به ارمغان می آورد. ما در این صراط و جهت هستیم نه اینکه ما تصمیم بگیریم
این کار را بکنیم، بلکه حرکت تاریخی ملت ایران دارد این را بوجود می آورد. در یک
چنین شرایطی با احراز موقعیت عظیم ملت بزرگ ایران همه بایستی بدانند که چه می کنند
و در چه صراطی حرکت می کنند و به نظر من این دو عنوان می- تواند دو شعار برای ما
باشد، که یکی عبادت است از وجدان کار و دومی انضباط اجتماعی، رعایت این دو عنوان
در ما یک تکاملی و تحولی را بوجود خواهد آورد که انشاءالله آن تحول در جهت آشتی با
خدای متعال و با ارزش های الهی و آشتی با مردم و زندگی با مردم است.

بسم الله
الرحمن الرحیم

«یا مقلب
القلوب و الابصار* یا مدبر اللیل و النهار* یا محول الحول و الاحوال* حول حالنا
الی احسن الحال». عید سعید نوروز را به همه هم میهنان عزیز و ایرانیانی که در
سراسر جهان زندگی می کنند و به خصوص به ایثارگران و خانواده های معظمی که به نحوی
از انحاء در حرکت عظیم ملت ایران تلاش و کوشش می کنند و دشواریها را متحمل شدند
تبریک عرض می کنم. مخصوصا به خانواده های معظم شهدای عزیز، جانبازان عزیز و
خانواده- هایشان و آزادگان عزیز و کسانی که هنوز در اسارت هستند و به خانواده
هایشان تبریک می گوئیم و دعا می کنیم که انشاءالله هرچه زودتر مفقودالاثرهای ما و
کسانی که هنوز در زندانهای اسارت هستند باز گردند و دل ما را شاد کنند. همچنین به
ملتهایی که عید نوروز را عید می دانند از جمله مردم عزیز جمهوری آذربایجان و بعضی
دیگر از جمهوریهایی که در اطراف ما هستند و عید نوروز را بزرگ می شمارند، تبریک
عرض می کنم و از خدای متعال برای همه در سال جدید هجری شمسی آرزوی توفیق می کنم،
ما در دعای آغاز تحویل سال از خدای متعال می خواهیم که حال ما را به بهترین حال
برگرداند. در طول ماه مبارک رمضان هم از خدای متعال خواستیم که:

«اللهم غیر
سوء حالنا بحسن حالک».

– یعنی خدا
بدیها و ناهنجاری های حال و منش و زندگی و روح و جسم ما را به برکت خیر و رحمت محض
که در وجود توست تبدیل کن. این تحویل و تغییر یکی از بزرگترین اسرار حرکت تکاملی
انسان است و اسلام ما را به آن امر کرده و دستور داده است، مخصوص کسان خاص هم
نیست، مبادا کسی خیال کند که تغییر حال، مال کسانی است که طبق معیارهای اسلامی دچار
بدحالی هستند، حتی کسانی که حال نیک و اخلاق نیکی دارند، چون بهترین نیستند، از
خدا می خواهند که به سمت بهترین، حرکت کنند. ما هر که هستیم و هرجا هستیم و در هر
مرتبه ای از دانش، معرفت و کمال و اخلاق انسانی قرار داریم، باید از خدا بخواهیم
که حال ما را نیکوتر کند و ما را به سمت کامل تر شدن پیش ببرد.

این سوال پیش
می آید که نشان و جهت این کامل شدن چیست؟ چطور می شود که انسان حالش بهتر می شود و
به سمت کامل تر شدن پیش می رود؟ من دو عنوان را به نشانه این تحول به شما عزیزان
در آغاز سال نو عرض می کنم. این دو نشان عبارت است: از سازش با خدا و سازش با
مردم. آشتی با خدا و آشتی با مردم. هرجا که هستیم و با هر کیفیت حالی که داریم
باید به سمت انس با خدای متعال و آشتی کردن با خدای متعال پیش برویم و گناهان را
کنار بگذاریم و گناهان را در رفتار خودمان جستجو کنیم. انسان غالبا بدی های کار
خودش را نمی شناسد. حب به نفس نمی گذارد که ما به نواقص و عیوب خود آشنا شویم. اول
جستجو کنیم و بشناسیم و بعد آنها را برطرف کنیم و خود را به خدا نزدیک کنیم و با
خدا آشتی کنیم و سپس آشتی با مردم یعنی داشتن صفا و وفا و نیک رفتاری و نیکوکاری
با مردم. با همه قشرها مخصوصا با کسانی که از لحاظ جسمی و مالی و موقعیت اجتماعی و
نداشتن راه و چاره زندگی ضعیف هستند، رفتارمان را با آنها تصحیح کنیم و سعی کنیم
حالت آشتی با مردم خوب و بندگان خدا داشته باشیم اگر در این جهت پیش برویم و
خودمان را لحظه به لحظه پیراسته تر کنیم، آن وقت تحویل حال به احسن حال انجام
گرفته است. نمی گویم بهترین خواهد شد، اما به سمت بهترین شدن انشاءالله حرکت
خواهیم کرد. من از این فرصت استفاده می کنم و یک تذکر اخلاقی در جهت همین بهتر شدن
عرض می کنم. قبلا این را بگویم که در شرایط کنونی ما کشوری جوان، نو و نظامی تازه
و دارای ارزشهای متعالی و شعارهایی بسیار مهم و دارای جهت گیری روشن و پرجاذبه
برای هر انسان با انصاف داریم و از طرفی کشوری بزرگ و با عظمت و دارای سابقه
تاریخی مهم با فرهنگی بسیار متعالی و درخشان در طول تاریخ و با میراث ارزشمندی از
گذشته هستیم و ثروت های فراوان مادی داریم و یکی از آنها که معلوم هم نیست که
بزرگترینش باشد همین نفت و گاز و منابع زیرزمینی ماست. ملتی با این عظمت در کشوری
به این بزرگی و شکوفائی جا دارد که این تحول اخلاقی را در خود به وجود بیاورد.
تذکری که می خواستم عرض کنم این است که دو چیز را از آغاز سال شروع کنیم و به
عنوان شعاری برای خودمان قرار دهیم. آن دو چیز عبارتست از وجدان کار و انضباط
اجتماعی که دو شاخص بسیار مهم است هر کس و در هر کجا که هستیم وجدان کار را در
کاری که به گردن گرفتیم و تعهد کردیم رعایت کنیم، چه این کار شخصی یا کاری برای
نان درآوردن باشد و چه کاری اجتماعی و مردمی و مربوط به دیگران باشد. همانند
کارهای مهم اجتماعی مسئولیت های کشوری همه این امور را با برخورداری از وجدان کار
انجام دهیم، آن را خوب و دقیق و کامل و تمام انجام دهیم و به تعبیر معروف برای
کار، سنگ تمام بگذاریم. اگر ملتی دارای وجدان کار باشد، محصول کار او خوب خواهد شد
و وقتی محصول کار نیکو شد، وضع اجتماعی بطور قطع بهبود پیدا خواهد کرد. ممکن است
هر کسی، افراد اقتصادی و سیاسی تحلیل های گوناگونی نسبت به مسائل مختلف و پدیده-
های مختلف کشور داشته باشند، اما راه حل مشکلات همین دو چیزی است که عرض کردم. اول
وجدان کار و دومی انضباط اجتماعی. انضباط اجتماعی به معنای نظام پذیری در همه امور
است که عبور نکردن از خط عابر پیاده برای اتومبیل ها در خیابان از آن جمله است.
اما از همین جا ما باید انضباط اجتماعی را شروع کنیم و در همه مسائلمان تا مسئولیت
های بالا و برخورد با مسائل کشور به آن توجه کنیم. کسانی که مراجعات مردمی دارند،
در برخورد با مردمی که به آنها مراجعه می کنند و نیز کسانی که کار را بر دوش گرفته
اند نظم و انضباط در انجام کار را باید رعایت کنند. اینها همه آن چیزهایی است که
کشور و ملت ما را به شادابی خواهد رساند و کار آنها را پیش خواهد برد. امروز خوشبختانه
کارها در حال پیشرفت است. من این را با اطلاعات و آگاهی از مسائل به شما عرض می
کنم. البته این مطلب را مردم ما و هم بسیاری از کسانی که در مسائل جاری حضور دارند
حس می کنند. فشارها به سمت ما از طرف قدرتهای قلدر که دشمن ملت و استقلال ما هستند
زیاد است، اما خوشبختانه این کشور باعظمت، ملت بزرگ و دولتمردان مخلص و صمیمی و
دلسوز این فشارها را با کمال قدرت از سر خودشان دفع می کنند و هیچگونه تاثیری بر
زندگی آنها در دراز مدت نمی گذارد، هرچند که ممکن است بعضی از مشکلات را در کوتاه
مدت بوجود بیاورد. همه اینها را می توان به خوبی از سر گذراند. ما در حال پیشرفت،
سازندگی و بنای یک تمدن هستیم. مساله ما این نیست که زندگی خودمان را نجات دهیم و
فقط گلیم خود را از آب بیرون بکشیم، مساله این است که ملت ایران همچنان که در شان
اوست در حال پدیدآوردن یک تمدن است. پایه تمدن بر صنعت و تکنولوژی و علم نیست،
پایه اصلی تمدن بر فرهنگ و بینش و معرفت و کمال فکری انسانی است. این است که همه
چیز را برای یک ملت فراهم می کند و علم را برای او به ارمغان می آورد. ما در این
صراط و جهت هستیم نه اینکه ما تصمیم بگیریم این کار را بکنیم، بلکه حرکت تاریخی ملت
ایران دارد این را بوجود می آورد. در یک چنین شرایطی با احراز موقعیت عظیم ملت
بزرگ ایران همه بایستی بدانند که چه می کنند و در چه صراطی حرکت می کنند و به نظر
من این دو عنوان می تواند دو شعار برای ما باشد، که یکی عبارت است از وجدان کار و
دومی انضباط اجتماعی، رعایت این دو عنوان در ما یک تکاملی و تحولی را بوجود خواهد
آورد که انشاءالله آن تحول در جهت آشتی با خدای متعال و با ارزش های الهی و آشتی
با مردم و زندگی با مردم است. امیدوارم که انشاءالله مردم عزیزمان سال 1373 هجری
شمسی را به نیکی و به برکت بگذرانند و مشمول دعای زاکیه ولی عصر ارواحنا فداه
باشند و انشاءالله مسئولین دولتی بتوانند کارهای بزرگی را که در پیش گرفته اند، به
بهترین وجهی انجام بدهند و اینجانب به روح مطهر امام بزرگوارمان که بازکننده این
راه با عظمت برای ملت ما بود درود می فرستم و امیدوارم که خدای متعال روح مقدس آن
بزرگوار را مثل همیشه مشمول تفضلات خودش و رحمت و برکت و مغفرت و فضل خودش قرار
دههد و دعوات مردم را در حق آن بزرگوار و زندگی خودشان مقبول کند. «والسلام علیکم
و رحمة الله و برکاته»

(پیام نوروز
1373)

 

/

امام رضا علیه السلام برترین الگوی زندگی

«بمناسبت
ولادت با سعادت امام رضا علیه السلام در روز یازدهم ذیقعده»

امام رضا
علیه السلام

برترین الگوی
زندگی

امام علی بن
موسی الرضا علیه الصلاة والسلام، هشتمین ستاره ی تابناک آسمان نبوت و ولایت، در
روز پنجشنبه، یازدهم ذی قعده سال 148 هجری به دنیا آمد.

کنیه مبارک
آن حضرت: ابوالحسن و القاب مبارکش عبارت اند از:

نورالهدی،
فاضل، صابر، سراج الله، وفیّ، صدّیق، رضی و معروفترین آنها رضا.

امام هشتم
سلام الله علیه 29 سال و چند ماه با پدر بزرگوارش امام موسی بن جعفر علیه السلام
زندگی کرد و پس از شهادت پدر، 20 سال دوران امامت آن حضرت به طول انجامید تا
سرانجام توسط مامون عباسی لعنةالله مسموم شد و به شهادت رسید.

مفضل بن عمر
داستان کودکی آن حضرت را چنین بیان می کند:

بر حضرت کاظم
علیه السلام وارد شدم. فرزندش علی را در دامن گرفته و او را پیوسته   می بوسید و زبانش را می لیسید و بر دوشش می
گذاشت و او را در آغوش خود        می گرفت
و به او می فرمود:

«فرزند
دلبندم! چقدر بوی تو خوش و خوی تو پاکیزه و فضیلتت برای همگان روشن است».

به حضرتش عرض
کردم: فدایت شوم!

آنقدر محبت
این کودک در دلم قرار گرفته که مانند چنین محبتی جز در مورد شما برای احدی متصور
نیست. حضرت فرمود:

«ای مفضل!
منزلت و مقام او مانند منزلت و مقام من نسبت به پدرم است». سپس این آیه شریفه را
تلاوت فرمود:

«ذریة بعضها
من بعض والله سمیع علیم».

پس از رحلت
شما، این کودک، ولی امر و پیشوای مردم است؟

فرمود: آری!
هر که او را اطاعت و پیروی کند، رستگار و هدایت شده و هر که با او مخالفت نماید،
کافر است.

فرا رسیدن
این روز خجسته و مبارک را به عموم شیعیان جهان به خصوص پیروان حقیقی آن حضرت در
ایران اسلامی که افتخار خدمت و عتبه بوسی آستان مقدسش در مشهد مقدس را دارند و
همچنین به فرزند عزیزش حضرت ولی الله الاعظم ارواحنا فداه، و به مقام معظم رهبری
که افتخار زاده شدن و رشد کردن در جوار حرم مطهرش را دارند، تبریک و تهنیت عرض
نموده، از خدای بزرگ، توفیق پیروی خالصانه از حضرتش را برای عموم برادران و
خواهران ایمانی خواستاریم.

ضمنا برای
تیمن و تبرک، داستانهای کوچکی از رفتار اجتماعی حضرت با مردم برای استفاده و الگو
قراردادن در زندگی خویش، نقل می کنیم:

1- مردی از
اهل بلخ روایت می کند که: همراه با امام رضا علیه السلام در سفرش به خراسان بودم،
روزی سفره ی غذا را طلبید. سفره که حاضر شد، همه ی خدمتکاران و غلامان را از
سیاهان و دیگران بر سر سفره خویش جمع کرد. گفتم: قربانت گردم! کاش بر این غلامان و
نوکران سفره ای جداگانه قرار می دادی! حضرت فرمود: «ساکت باش! خدا یکی است. پدر و
مادر همه ی آنها هم یکی است، پاداش هم در روز رستاخیز در گروه اعمال انسان است».

(بحارالانوار-
جلد 49- ص 101)

2- یاسر،
خادم امام رضا علیه السلام می گوید: روزی امام رضا علیه السلام ما را جمع کرد به
ما فرمود: «اگر من بالای سر شما ایستادم و شما در حال غذا خوردن بودید، برنخیزید و
بلند نشوید تا اینکه از غذا خوردن فارغ شوید». گاهی اتفاق می افتاد که حضرت یکی از
ما را برای کاری فرا می خواند. وقتی گفته می شد: مشغول غذا خوردن است. می فرمود:
بگذارید تا غذایش تمام شود.

(کافی- جلد
6- صفحه 298)

3- یاسر خادم
همچنین نقل می کند که: امام رضا علیه السلام هرگاه تنها می شد، تمام اطرافیان خود
را از کوچک و بزرگ پیرامون خود جمع می کرد؛ با آنان سخن می گفت، گرم می گرفت و
اظهار علاقه می کرد. آنها نیز با حضرت مانوس می شدند. و هرگاه حضرت بر سر سفره می
نشست، همه افراد و اطرافیان خود را -کوچک و بزرگ- صدا می کرد حتی اصطبل دار و حجام
را و با آنان به غذا خوردن مشغول می شد.

(عیون اخبار
الرضا- جلد 2، صفحه 159)

4-
ابوعبدالله بغدادی می گوید:

شبی مهمانی
بر امام رضا علیه السلام وارد شد. همچنان که حضرت با او مشغول سخن گفتن بود،
ناگهان چراغ خراب شد. او برخاست و دست دراز کرد که چراغ را درست کند. حضرت مانع شد
و خودش اقدام به درست کردن چراغ کرد. سپس فرمود:

«انا قوم لا
نستخدم اضیافنا».

– ما قومی
هستیم که مهمانانمان را به کار نمی گیریم.

(کافی- جلد
6، صفحه 283)

5- در مناقب
آل ابی طالب آمده است: روزی امام رضا علیه السلام وارد حمام شد. شخصی که آن حضرت
را نمی شناخت به ایشان عرض کرد: مرا کیسه بکش! حضرت شروع به کیسه کشیدن آن مرد
ناشناس کرد. مردم که این جریان را دیدند، فورا به آن مرد متعرض شده و حضرت را
معرفی کردند. آن مرد سخت شرمنده و خجل شد و شروع به پوزش و عذرخواهی کرد. حضرت
همچنان به کار خود که کیسه کشیدن آن مرد بود، ادامه می داد و او را دلداری می داد
که خجالت نکشد.

(بحارالانوار-
جلد 49- صفحه 99)

6- یسع بن
حمزه نقل می کند: در مجلس امام رضا علیه السلام نشسته بودم و با حضرت مشغول گفتگو
بودم.گروه بسیاری از مردم آمده بودند و از مسائل شرعی و حلال و حرام خود می
پرسیدند. مرد بلند قد و گندمگونی آمد و سلام کرد و خود را یکی از دوستان آن حضرت و
پدر بزرگوارش معرفی کرد و اظهار نمود که در بازگشت از سفر حج، پولش را گم کرده
است، لذا از آن حضرت درخواست کمک نمود تا به شهرش برسد و آن مقداری را که از حضرت
گرفته است، به جای او صدقه بدهد. حضرت به او دستور داد بنشیند تا وقتی که مردم
متفرق شدند و تنها من و دو نفر دیگر مانده بودیم. سپس حضرت از ما اجازه گرفت و به
اندرون رفت و پس از زمانی برگشت و در را بست و دست خود را از بالای در بیرون آورد
و فرمود: آن مرد خراسانی کجا است؟ آن مرد گفت: اینجا هستم. بفرمائید! حضرت فرمود:
این دویست دینار را بگیر و خرج خود کن و از آن تبرک بجوی و لازم هم نیست از طرف من
صدقه بدهی. خارج شو تا یکدیگر را نبینیم. وقتی آن مرد از خانه بیرون رفت، سلیمان          -که یکی از اصحاب بود- پرسید: قربانت
گردم! بخشش فراوانی به او عطا کردید. پس چرا صورت خود را از او پوشاندید؟ حضرت
فرمود: «مخاقة ان اری ذل السوال فی وجهه لقضائی حاجته، اما سمعت حدیث رسول الله
صلی الله علیه و آله وسلم: المستتر بالحسنه تعدل سبعین حجة، و المذیع بالسیئة
مخذول و المستتر بها مغفورله اما سمعت قول الاول:

متی آته یوما
لاطلب حاجة                                         رجعت
الی اهلی و وجهی بمائه

من روی خود
را از او پوشاندم، از ترس اینکه مبادا خفت و خواری سوال را در چهره اش ببینم، به
این خاطر که نیازش را برطرف کرده ام. آیا نشنیده ای حدیث رسول خدا صلی الله علیه و
آله وسلم را که می فرماید: پاداش کسی که نیکی خود را، بپوشاند معادل هفتاد حج است
و همانا کسی که سیئه ای را افشا کند ذلیل می شود و کسی که آن را بپوشاند، آمرزیده
است. آیا نشنیده ای شاعر را که می گوید: هرگاه روزی برای درخواست حاجتی به او روی
آورم، آن سان به خانه ام باز می گردم که آبرویم محفوظ مانده است.

(کافی- جلد
4، صفحه 23)

7- احمدبن
محمدبن ابی نصر بزنطی گوید: امام رضا علیه السلام مرکبی را برای من فرستاد که بر
آن سوار شوم و به حضور حضرتش برسم. وقتی بر حضرت وارد شدم و مقدار زیادی از زمان
را نزد او گذراندم، پاسی از شب گذشته؛ می خواست برخیزد، فورا به من فرمود: «گمان
نمی کنم این وقت از شب بتوانی به شهر برگردی. عرض کردم: آری جانم به قربانت.
فرمود: پس امشب را نزد ما بمان تا فردا صبح به خواست خدا رهسپار خانه ات گردی. عرض
کردم: چشم! جانم به قربانت. سپس حضرت رو به کنیزش کرد و فرمود: «رختخواب خودم را
برایش بگستر و ملافه ی مرا که در آن می خوابم بر روی آن بکش و بالش مرا زیر سرش
بگذار». پیش خودم گفتم: چه کسی مانند من است. امشب چه نصیب بزرگی افتخارم شده است.
خداوند این منزلت را برای من نزد امام رضا علیه السلام قرار داد که به هیچ یک از
یاران ما نداده است. امام مرکب سواری خود را برایم فرستاد، رختخواب مخصوص خود را
برایم گسترد و مرا در ملافه ی خود خوابانید و متکای خویش را برایم آماده کرد.
راستی هیچ یک از یاران ما به این شرف بزرگ نائل نشده است. در همان حال که با خود
چنین می اندیشیدم، حضرت رو به من کرده فرمود: «یا احمد! ان امیرالمومنین علیه
السلام اتی زید بن صوحان فی مرضه یعوده فافتخر علی الناس بذلک، فلا تذهبن نفسک الی
الفخر، و تذلل لله عز و جل».

– ای احمد!
روزی امیرالمومنین علیه السلام به عیادت زید بن صوحان که بیمار بود، رفت زید به
واسطه ی آن، بر مردم فخر فروشی می کرد. مبادا نفس تو، تو را به فخر بکشد! در برابر
خدا فروتنی و تواضع کن. چقدر این روایت جالب است. حضرت در همان حال که بهترین راه
و روش مهمانداری را به ما می فهماند، که با مهمان به بهترین وجهی رفتار کنیم و
مهمان نوازی را به بالاترین درجه اش برسانیم، درس تواضع و فروتنی را هم به ما می
دهد که مبادا به خاطر دیدار با امام یا آن همه مورد محبت و ملاطفت امام قرار
گرفتن، ما را به فخر فروشی بر مردم وا دارد. البته شکی ندارد که احمد بزنطی، آن شب
خوشبخت ترین انسان روی زمین بوده است و جای افتخار در دل دارد ولی نباید این عمل
امام، باعث غرور و فخر فروشی او بر دیگران شود، چرا که هر کس به جای او مهمان امام
بود، قطعا از همان محبت و ملاطفت امام برخوردار می شد. آری! باید دل را از آلوده
شدن به غرور و تکبر بازداشت و باید خودستایی را کنار گذاشت که افتخار انسان، تنها
به عمل خوب خودش است و لاغیر. هیچ مزیت و فضیلتی برای انسان ها بر یکدیگر نیست جز
با تقوا و پرهیزکاری و در حقیقت این عمل امام است که امتیاز دارد چرا که حق مهمان
نوازی را در بهترین وجه ادا نموده است، هرچند خود بالاترین مقام معنوی را دارا
است. تمام اعمال و رفتار امامان معصوم علیهم السلام برای ما درس زندگی و بهتر
زیستن است که باید با دقت سیره ی امامان را در زندگی روزمره ی خویش، به مرحله ی
اجرا در آوریم و از این الگوهای الهی بهترین الگو برای خود بگیریم تا رستگار و رو
سفید گردیم. به خدا چیزی جز تاسی و پیروی کردن از امامان و پیشوایانمان، ما را به
خدا نزدیک نمی کند و مایه ی افتخار و مباهات در روز رستاخیز بر سایر ملت ها و امت
ها نمی باشد. به امید به زیستی در پرتو رهنمودهای امامان و با تبریک دوباره فرا
رسیدن این عید بزرگ به امت اسلامی ایران.

 

/

امام باقر علیه السلام احیاگر آئین محمدی (ص)

«بمناسبت
وفات امام محمد باقر علیه السلام در روز هفتم ذی حجه»

امام باقر
علیه السلام

احیاگر آئین
محمدی (ص)

بیست و هشتم
اردیبهشت امسال، مصادف است با هفتم ذوالحجة، سالروز شهادت پنجمین ستاره ی تابناک
آسمان ولایت و امامت، حضرت امام محمد باقر علیه السلام. آن حضرت در سال 57 از هجرت
رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در مدینه منوره به دنیا آمد و در روز هفتم
ذوالحجة از سال 114 هجری قمری در سن 57 سالگی وفات یافت.

امام باقر
علیه السلام چهار سال از عمر شریفش را در جوار جد اطهرش حضرت سیدالشهدا علیه
السلام گذراند و مدت 35 سال در کنار پدر بزرگوارش امام زین العابدین علیه السلام
زیست و پس از پدر، هیجده یا نوزده سال -طبق روایتی- مدت امامتش به طول انجامید، تا
اینکه در آخرین سال از حکومت هشام بن عبدالملک، به شهادت رسید.

امام باقر
علیه السلام در طول دوران زندگیش شاهد محنت ها و مصیبت های زیادی بود که توسط
امویان پلید بر خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و شیعیان و پیروانشان
پیوسته می بارید.

امام باقر
علیه السلام در کودکی شاهد فاجعه ی بزرگ عاشورا و اسارت اهل بیت عصمت و طهارت
علیهم السلام بود و پس از آن می دید که چگونه بر پدر بزرگوارش و یاران و اصحابش،
پی در پی مصیبت می بارد و چگونه حاکمان غاصب و ظالمان پلیدی که تمام ارزشهای
اسلامی را زیر پا گذاشته و احکام مقدس الهی را لگدمال کرده و انسانیت را نادیده
گرفته اند، در پی انهدام و فروریزی ساختمان محکم و متین اسلام برآمده اند؛ همان ساختمانی
که پیامبر اسلام بیش از 20 سال از عمر پربرکتش را در راه ساختن و معماری آن با
مجاهدت ها و محنت ها و سختی های فراوان صرف کرد و حضرت زهرا               سلام الله علیها در همین راه به
شهادت رسید و امیرالمومنین علیه السلام به خاطر بقای همین ساختمان بیش از 25 سال
خانه نشین شد در حالی که خار را در چشم و استخوان را در گلو احساس می کرد.

امویان برای
ساختن حکومت خویش، از آغاز بر این برآمدند که ساختمان رسالت محمدی را ویران سازند
و سپس تمام پیروان این مکتب را به خاک و خون بکشند و در این راستا از هیچ تلاشی
فرو گذار نبودند و امام باقر علیه السلام در طول چهل سال، شاهد آن همه مصیبت و بلا
بود تا سرانجام، امامت به وی منتقل شد. امام که آن همه انحراف ها و     کژی ها را دیده بود، چاره ای نداشت جز اینکه
برای حفظ و بقای ساختمان مکتب محمدی، چاره ای اندیشد و در این راستا قیام کرد؛
قیامی که همراه با تعلیم و تربیت عالمان و دانشمندان و یاران بود؛ قیامی که با
تدریس و مناظره و احتجاج و آموزش همراه بود. امام باقر علیه السلام، از راه تشکیل
و تاسیس دانشگاه بزرگ اسلامی به دفاع از اصول و ارکان و مبادی و احکام اسلام عزیز
پرداخت و شروع به نشر و تبلیغ احکام و تعالیم قرآن نمود تا اینکه بحمدالله هزاران
شیفته علوم و معارف اهل بیت گرداگرد وجود اقدسش جمع شدند و انقلابی بزرگ در
اندیشیدن و عمل کردن پدید آمد و به تدریج تمام آن انحراف ها و        لغزش هایی که در دوران اقتدار بنی امیه، بر
جامعه حاکم شده بود از بین رفت و به جای آنها ارزشهای عالیه ی اسلام حکمفرما شد.

بنابراین،
حرکت علمی امام باقر علیه السلام، این شکافنده ی علوم رسول الله صلی الله علیه و
آله وسلم، باعث احیای سنت های جاویدان رسول الله و زنده نگهداشتن قرآن کریم شد.
سلام و درود بی پایان خداوند بر آن حضرت و بر پدران و فرزندان کرامش باد.

فرا رسیدن
سالروز شهادت امام محمد باقر علیه السلام را به مقام منیع ولی الله الاعظم ارواحنا
فداه، رهبر معظم انقلاب و شیعیان باوفا و مخلص آن حضرت در ایران اسلامی و سایر
کشورهای جهان، تسلیت عرض نموده، توفیق اطاعت و پیروی از حضرتش را برای عموم
موالیان و محبان مسئلت داریم.

 

/

سخنان معصومين

سخنان
معصومین

خشم، کلید
بدی ها

* رسول اکرم
صلی الله علیه و آله وسلم:

«الغضب جمرة
من الشیطان».

خشم، سنگ
آتشین شیطان است.

(بحارالانوار-
جلد 73، ص 265)

* رسول اکرم
صلی الله علیه و آله وسلم:

«قال رجل: یا
رسول الله اوصنی؟ قال: لاتغضب. قال: ففکرت حین قال رسول الله صلی الله علیه و آله
ما قال، فاذا الغضب یجمع الشر کله».

شخصی به رسول
خدا صلی الله علیه و آله وسلم عرض کرد: مرا سفارش و نصیحتی بفرما. حضرت فرمود:
هرگز خشم مکن. آن شخص گوید: پس از سخن رسول خدا، من به فکر فرو رفتم و چنین
دریافتم که براستی خشم، تمام شرها و بدی ها را در بر می گیرد.

(الترغیب-
جلد 3، صفحه 445)

* رسول اکرم
صلی الله علیه و آله وسلم:

«ان هذا
الغضب جمرة من الشیطان تتوقد فی قلب ابن آدم، و ان احدکم اذا غضب احمرت عیناه،
وانتفخت اوداجه و دخل الشیطان فیه».

همانا این
خشم، سنگ آتشین شیطان است که در دل فرزند آدم برافروخته می شود و هرگاه یکی از شما
خشم کرد، چشمهایش سرخ و رگهایش پر از خون می گردد و شیطان در او وارد می شود.

(بحارالانوار-
جلد 5، صفحه 267)

*
امیرالمومنین علیه السلام:

«لانسب اوضع
من الغضب».

هیچ نسبتی
پست تر از غضب نیست.

(بحارالانوار-
جلد 73، ص 262)

*
امیرالمومنین علیه السلام:

«الغضب یثیر
کوامن الحقد».

خشم، کینه
های نهفته را بر می انگیزاند.

(غرر الحکم)

*
امیرالمومنین علیه السلام:

«و احذر
الغضب فانه جند عظیم من جنود ابلیس».

از غضب
بپرهیز که همانا آن سپاه بزرگی از سپاهیان ابلیس است.

(نهج
البلاغه، کتاب 69)

*
امیرالمومنین علیه السلام:

«بئس القرین
الغضب: یبدی المعائب، و یدنی الشر، و یباعد الخیر».

خشم، بدترین
یار است: عیبهای انسان را آشکار می سازد، شر را نزدیک و خیر را دور   می گرداند.

(غرر الحکم)

*
امیرالمومنین علیه السلام:

«شدة الغضب
تغیر المنطق، و تقطع مادة الحجة، و تفرق الفهم».

خشم زیاد،
منطق انسان را بهم می زند و استدلالش را قطع می کند و درکش را نابود   می سازد.

(بحارالانوار-
جلد 71، ص 428)

*
امیرالمومنین علیه السلام:

«الغضب عدو
فلا تملکه نفسک».

خشم، دشمن
است پس هرگز این دشمن را بر خودت چیره مساز.

(غرر الحکم)

*
امیرالمومنین علیه السلام:

«الحدة ضرب
من الجنون، لان صاحبها یندم، فان لم یندم فجنونه مستحکم».

خشم، نوعی
دیوانگی است چرا که صاحبش را به پشیمانی وا می دارد، پس اگر پشیمان نشود، قطعا
دیوانه است.

(بحارالانوار-
جلد 73، ص 266)

* امام صادق
علیه السلام:

«الغضب مفتاح
کل شر».

خشم، کلید
تمام بدی ها است.

(کافی- جلد
2- صفحه 303)

* امام صادق
علیه السلام:

«عن عبد
الاعلی، قال: قلت لابی عبدالله علیه السلام: علمنی عظة اتعظ بها، فقال: ان رسول
الله صلی الله علیه و آله، اتاه رجل فقال: یا رسول الله علمنی عظة اتعظ بها، فقل
له: انطلق و لا تغضب، ثم اعاد الیه فقال له: انطلق و لا تغضب، ثلاث مرات».

عبدالاعلی
گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: مرا پندی ده که به آن پند عمل کنم. حضرت
فرمود: همانا شخصی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمد و عرض کرد: مرا پندی
ده که به آن عمل نمایم. پس حضرت رسول فرمود: برو و خشم مکن. بار دیگر آمد و حضرت
همان سخن را تکرار کرد و تا سه بار این مطلب ادامه داشت.

(کافی- جلد
2- صفحه 303)

 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنیهائی
از قرآن

در انتخاب
امام دقت کنید

«يَوْمَ نَدْعُو
كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولَئِكَ يَقْرَءُونَ
كِتَابَهُمْ وَلا يُظْلَمُونَ فَتِيلا».

(سوره اسراء-
آیه 71)

– در روز
قیامت هر گروهی از مردم را با پیشوا و امامشان می خوانیم، پس هر که کتابش و نامه ی
عملش در دست راستش قرار بگیرد، با خرسندی نامه عملشان را می خوانند و به اندازه ی
پوسته ی نازک هسته ی خرما هم به آنان ظلم نمی شود.

در این آیه
هم بشارت نهفته است و هم هشدار. بشارت به آنان که در انتخاب امام و پیشوایشان راه
درست را پیمود و امام به حق را برای خود برگزیدند و هشدار به سایر  گروه ها و فرقه ها که در انتخاب و اختیار امام
و رهبرشان، دقت لازم را به عمل آورند و به گزینش گذشتگان و نیاکانشان بسنده نکنند،
چرا که اصل در زندگی، پیروی کردن و اطاعت نمودن از امامی است که اطاعت او اطاعت
رسول الله و اطاعت خدا باشد. آن اولواالامری که اطاعتش همانند اطاعت خدا و پیامبر
واجب است و خداوند دستور داده است که ولایت او را برگزینند، باید شخصی باشد که خدا
و رسولش او را برگزیده اند و انتخاب نموده اند و او منحصرا همان کسی است که در حال
نماز به سائل صدقه می دهد و آیه ولایت درباره- ی او نازل می شود که فرمود:

«انما ولیکم
الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون».

بهرحال از
این آیه چنین برمی آید که در روز قیامت دو صنف از مردم محشور می شوند:

صنف اول:
کسانی هستند که در اختیار امام و رهبرشان، راه خدا را پیموده و در راه ضلالت گام
ننهادند؛ اینان نامه ی عملشان را در دست راستشان می دهند و رو سفید خواهند بود.
«یوم تبیض وجوه و تسود وجوه».

ولی گروه و
صنف دوم: همان سیه رویانی هستند که به جای امام حق، پیشوای باطل را برگزیدند و به
جای تمسک به «حبل الله» به ریسمان شیطان تمسک جستند و به هفتاد و دو فرقه ی گمراه
گرویدند و از فرقه ی ناجیه دوری کردند؛ قطعا اعمال اینان هیچ ارزشی ندارد چون جز
با ولایت، عملی پذیرفته نیست.

بنابراین،
آنچه از آیه برمی آید این است که قطعا انسان با هر امامی که پیروی کرده، محشور می
شود؛ اگر انسان به یک بت سنگی، دل بستگی داشته، با همان بت، در روز قیامت، محشور
می گردد و اگر امام و پیشوایی را برای خود برگزیده، با آن امام محشور می شود؛ این
یک مطلب قطعی و مسلم است؛ پس باید در انتخاب امام دقت لازم را به عمل آورد و به
انتخاب پیشینیان بسنده نکرد و اطاعت و پیروی کورکورانه را از نیکان ننمود و در
جستجوی امام حق و پیشوای الهی بود.

بهرحال، آنان
که در انتخاب امام، راه درست را پیمودند و از خدا و پیامبرش در این زمینه، اطاعت
کردند، افرادی هستند که کتابشان را در دست راستشان می دهند و اینان با خرسندی و
سرور، نامه اعمال خود را مطالعه می کنند و بر سایر امت ها و ملت ها و   گروه ها، مباهات می نمایند؛ و خداوند به
اندازه ی پوسته ی نازک خرما هم به آنان ظلم نمی کند، بلکه پاداش تمام اعمالشان را
به خوبی دریافت خواهند نمود و در بهشت برین، همنشین اولیا و بندگان صالح خدا
خواهند بود.            والسلام

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خمینی
ثابت و استوار از آغاز تا پایان

«به انگیزه
12 اردیبهشت سالروز شهادت استاد مطهری و روز معلم»

مقام والای
معلم

«مقام معلم
مقام والائی است، مقامی است که بالاتر از مقام معلم نیست، مقامی است که خدای تبارک
و تعالی از آن تعظیم فرموده است لکن مسئولیت جوانان مسئولیت کمی نیست، تمام ملت
باید معلم باشند، معلم فرزندان خود. اسلام تمام افرادش معلم باید باشند و تمام
افرادش متعلم. بانوان هم باید معلم باشند برای فرزندان خود، در دامن خود مثل
استادان، مثل معلمان تربیت کنند. پدران باید معلم باشند از برای فرزندان خود. خانواده
شما باید مدرسه باشد. تعلیم احکام اسلام، تهذیب اخلاق نونهالان. شما باید نونهالان
مهذب تحویل معلمان بدهید و معلمان باید آنها را بیشتر تهذیب کنند. معلمان خیلی
مقام بزرگ دارند و خیلی مسئولیت بزرگ».

(20/2/1358)

«معلمین علوم
اسلامی با فرهنگی ها که شغلشان شغل واحد است، این شغل     شریف ترین شغل ها و پرمسئولیت ترین شغل
هاست. شریف ترین شغل هاست برای اینکه شغل انسان سازی است، همان شغلی است که تمام
انبیا برای همین معنا آمدند. قرآن یک کتاب انسان سازی است و نازل شده است برای
اینکه انسان درست کند و این شغلی که فرهنگی ها دارند، چه فرهنگی های علوم قدیمه و
چه فرهنگی های سایر علوم، این شغل هم شغل آدم سازی است».

(1/3/1358)

«معلم و
دانشجو محصور به معلم های دانشگاه ها یا دبیرستان ها یا سایر جاها نیست و دانشجو
هم محصور نیست به همان هائی که دانشگاه می روند. عالم یک دانشگاهی است و انبیا و
اولیا و تربیت شده های آنها معلم هستند و سایر بشر دانشجو و باید دانشجو باشند.
عالم باید، تمام دنیا باید دو طبقه داشته باشد: یک طبقه، معلم و استاد و یک طبقه
دانشجو و متعلم. وظیفه معلم هدایت جامعه است به سوی الله و وظیفه دانشجو تعلم».

(8/6/1359)

«شما که برای
تربیت معلم قیام کردید و هر کس که برای تربیت معلم قیام کرده است باید بداند که
اولا شغل، شغل الهی است. خدای تبارک و تعالی مربی معلمین است که انبیا باشند، اولا
شغل، شغل الهی است و ثانیا تربیت و تزکیه مقدم بر تعلیم است. مدرسه- های ما،
دانشسراهای ما، دانشگاه های ما و همه مدارس علوم، چه علوم اسلامی یا غیر اسلامی
باشد، اینها اگر چنانچه در آنها تربیت باشد، تزکیه باشد، آنها می توانند خدمت ها
بکنند و برای بشر سعادت را به هدیه بیاورند و همه سعادت های بشر از علم و ایمان و
تزکیه است».

(18/10/1359)

«معلم
امانتداری است که غیر همه امانت ها، انسان امانت اوست. امانت های دیگر را اگر کسی
خیانت به آن بکند خلاف کرده است، لکن یک قالی را که به آن امانت داده بودند از بین
برده است، در جامعه یک چیزی درست نمی شود، یک شخص ضرری کرده است و این هم باید ضرر
او را جبران کند. اما امانت اگر انسان شد، اگر یک طفل قابل تربیت شد، اگر خدای
نخواسته این امانت به آن خیانت شد، یک وقت می بینید خیانت به یک ملت است، خیانت به
یک جامعه است، خیانت به اسلام است. بنابراین شغل در عین حالی که بسیار شریف است و
بسیار ارزنده است، از باب اینکه همان شغل انبیاست که برای انسان سازی آمده بودند
لکن مسئولیت بسیار بزرگ است، چنانچه مسئولیت انبیا هم بسیار بزرگ بود».

(10/11/1359)

«توجه داشته
باشید که ارزش کار شما ارزشی است که قرآن کریم این ارزش را تصدیق فرموده است، لکن
در کنار این آموزش، پرورش هم باشد، دعوت به تقوا هم باشد، آموزش تنها نباشد، آموزش
و تربیت باشد. انسان تا آن آخر عمرش، هم به علم احتیاج دارد و هم به آموزش و هم به
پرورش. هیچ انسانی نیست که مستغنی از علم باشد و مستغنی از پرورش و تربیت».

(5/10/1361)

«همه معلمین
در فکر این باشند که خودشان را تهذیب کنند، باید خود را مهذب کنند تا حرفشان در
دیگران اثر کند. معلمین و همه کسانی که در شغل معلمی بسر می برند باید بدانند که
شغلشان بسیار مهم است؛ باید توجه کنند که بچه ها را از ابتدا خوب بار بیاورند، که
دانشگاه دیر است. معلمین باید احساس کنند که پیش خدا مسئولند، اگر بچه ها بد تربیت
شوند اینها هم مسئولند، اگر در این مورد من و شما هم سکوت کنیم مسئولیم».

(28/12/1363)

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(مقام والای معلم)

دانستنیهایی ازقرآن(در انتخاب امام دقت کنید)

سخنان معصومین(خشم کلید بدی ها)

امام باقر علیه السلام احیاگر آئین محمدی(ص)

امام رضا علیه السلام برترین الگوی زندگی

توصیه های بسیار مهم انقلاب پیرامون وجدان کار و
انضباط اجتماعی

معنی مهلت دادن به کفار                                           آیت
الله جوادی آملی

حج جایگاه تبادل نظر و چاره جوئی مسلمین

شرح زیارت امین الله علیه السلام                                 آیت
الله محمدی گیلانی

درسی که از فصل بهار باید آموخت                              استادشهید مرتضی مطهری

ضرورت همسو بودن سیاست ها با عدالت                      حجة الاسلام  والمسلمین اسدالله بیات

گفته ها و نوشته ها

شمال – جنوب عرصه رقابت یا غارت بانزاکت              مهندس محمدباقریان

دانشها و روشهای تحلیل                                         سید موسی میرمدرس

نگاهی به آسیای میانه                                           غلامرضا
گلی زواره

پاسخ به نامه ها

تازه های علمی

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

رهنمودها

مقام معظم
رهبري حضرت آيت الله خامنه‌اي:

* فقه مصطلح
اسلامي از علم حقوق مصطلح جهاني، بسي گسترده‌تر است و در ميان فقه مذاهب مختلف
اسلامي، فقه اماميه که متخذ از مذهب اهل بيت(ع) است داراي ذخيره‌اي گرانبها و
درياي عميقي از تحقيق و تفريع است که نظير ‌آن را در فقه مذاهب ديگر اسلامي نمي‌توان
يافت و اين به فقه شيعه غناي فوق العاده و بي‌همانندي بخشيده است.

* هنوز توان
عظيم فقه، در گره‌گشائي معضلات زندگي و حل نقاط کور در مناسبات اسلامي فرد و
جامعه، به کار گرفته نشده، و بعضا، شناخته نشده است. پديده‌هاي روز بروز زندگي در
مقام استفهام و استفتاء از فقه اسلامي، طبعا بايد به پاسخي قانع کننده و حکمي قابل
استدلال برسد.

* فقها عصر
بايد با روشن‌بيني و احاطهعلمي و پايبندي به روش فقاهت از يکسو، و آزاد انديشي و
شجاعت علمي از سوي ديگر، مفاهيم جديدي را در فقه، 
کشف کرده و احکام تازه‌اي را با استناد به کتاب و سنت، عرضه کنند. و اين
تکميل فقه است.

(14/11/1372)

* هيچ ملتي
و کشوري بدون مجاهدت بهترين فرزندانش نتوانسته است از شر سلطه بيگانگان که زشت‌ترين
خفت و خواري براي يک ملت است، خود را نجات دهد. امروز هم مجاهدت جوانان و برگزيدگان
در ميدان‌هاي ديگر لازم است: ميدان سازندگي، ميدان آگاهي از کيد دشمنان، ميدان
تلاش براي خودسازي علمي و اخلاقي، ميدان ايجاد اميد در مردم و مبارزه با ديو يأس،
ميدان مبارزه با تبليغات دشمنان مستکبر، ميدان وحدت و همکاري و همبستگي ملي.

(16/11/1372)

*  دين و تقوي پايه و قاعده اصلي حرکت عظيم انقلاب
اسلامي است و حضرت امام خميني«ره» مظهر تقوا، توجه، معرفت، اخلاص و عمل براي خدا
بود و اگر جز اين بود چنين حرکتي تحقق نمي‌يافت.

* حضرت امام
خميني«ره» با حمايت دست نيرومند الهي، حکومت اسلامي را در دنياي دور افتاده از
ارزش‌هاي معنوي پايه‌گذاري کرد اما واقعيت آن است که بسياري هنوز عظمت پديده امام
و انقلاب را احساس و درک نکرده‌اند و بايد تلاش کنيم که اين حقيقت بزرگ را در فضاي
زندگي مسلمانان در ايران و جهان ملموس کنيم و آن را گسترش دهيم.

(18/11/1372)

* ارزش­هاي
اسلامي در متن خود، دانش، تخصص، فن، ابتکار و نوآوري را به همراه دارد و کساني که
در ارتش اسلام خدمت مي‌کنند بايد رفتارشان اسلامي باشد و در جهت اسلام حرکت کنند و
کيس که به ارزش‌هاي اسلام نام و انقلاب پايبندگي بيشتري داشته باشد ارزشمندتر
محسوب مي‌شود زيرا چنين فردي در ميدان کار و ابتکار حتي با وجود خطر وارد مي‌شود و
خالصانه قدم برمي‌دارد.

(20/12/1372) 

* دشمنان
اسلام امروز خصومت خود را عليه جمهوري اسلامي ايران با تکيه بر ابزار فرهنگي،
تبليغاتي و رسانه‌اي نشان مي‌دهند که تأثير آن در مواردي از تعارض اقتصادي و سياسي
نيز شديدتر و بيشتر است، لذا در چنين شرايطي جامعه انقلابي و اسلامي ايران بايد
ضمن محاسبه دقيق حضور دشمنان، مواضع خود را در هر مورد متناسب با حرکت دشمن اتخاذ
کند که در اين زمينه صدا و سيما مسئوليتي سنگين، مهم و حساس بر عهده دارد.

(24/11/1372)

* دنياي کفر
و نفاق و ظلم و طغيان که امروز از بيداري ايمان اسلامي در وحشت بسر مي‌برند دست به
دس هم دادند تا خود را از اثرات و نفوذ امواج تقوا و ايمان اسلامي رها سازند و
آنچه که اکنون در اقصي نقاط جهان نظير بوسني، فلسطين، لبنان، الجزاير و کشمير
جريان دارد گوياي بغض و کينه شديد اهل ظلم نسبت به اسلام و نظام جمهوري اسلامي
ايران است.

(18/11/1372)

 

 

/

نگاهي به رويدادها

 

نگاهي به
رويدادها

جهان اسلام

به دنبال
حمله مسلحانه به يکي از مساجد سودان 10 نمازگزار به شهادت رسيدند.

(16/11/72)

صدها مسلمان
فرانسوي در حمايت از دانش‌آموز محجبه اخراجي تظاهرات کردند.

صربها در
فجيع‌ترين جنايت خود در سارايوو 60 تن را کشته و 160 تن را مجروح کردند.

حمله افراد
مسلح ناشناس به مسجد پنجاب 9 کشته و مجروح بجا گذاشت.

ژنرال مصطفي
عمر به دست انقلابيون مصرفي در «اسيوط» به هلاکت رسيد.

(17/11/72)

ممنوعيت
حجاب اسلامي در مدارس انگليسي لغو شد. (21/11/72)

ايران با
احضار سفير جمهوري چک، به نمايش«آخرين وسوسه‌هاي مسيح» در جمهوري چک، اعتراض کرد.

مبارزان
فلسطيني با شليک 40 گلوله، سه مأمور اطلاعاتي را کشته و زخمي کردند.

(25/11/72)

فرانکفور
تراگماينه، روزنامه معتبر آلمان: شبحي در اروپا و تمامي جهان به حرکت درآمده است و
آن چيزي جز اصول گرايي اسلام نيست و تمامي قدرتهاي جهان با يکديگر متحد شده‌اند تا
اين شبح را متواري سازند.

تهديدها
جديد مبارزين مسلمان مصر عليه خارجي‌ها در اين کشور، دولت آمريکا را شديدا نگران
کرد.

(26/11/72)

26 دانشجوي
مسلمان در اعتراض به عرضه کتاب موهن«آيات شيطاني» درمراکش به زندان محکوم شدند.

(30/11/72)

کميسيون
حقوق بشر سازمان ملل به اجراي احکام اسلامي در سودان اعتراض کرد!

(2/12/72)

مشارکت يک
هيأت رژيم صهيونيستي در سمينار اسلامي مصر با اعتراض محافل مذهبي اين کشور روبرو
شد.

(4/12/72)صهيونيست­ها
در بي­سابقه­ترين جنايت خود، صدها مسلمان روزه­دار را در مسجد حضرت ابراهيم(ع) در
الخليل به خاک و خون کشيدند.

ارتش سفاک
اسرائيل در يک جنايت ديگر 17 نمازگزار فلسطيني را در مسجد الاقصي به شهادت رساند.

ارتش کامرون
55 نفر از اهالي مسلمان يک روستا را قتل عام کردند.

(7/12/72)

28 مسلمان
در درگيري با نيروهاي امنيتي الجزاير به شهادت رسيدند.

اسرائيل به
خاطر هراس از خشم مسلمانان فلسطيني، کرانه باختري 
نوار غزه را منطقه بسته اعلام کرد.

با گذشت 3
روز از قتل عام مسلمانان در مسجد الخليل، تظاهرات ضد اسرائيلي از مصر و اردن به
ترکيه کشيده شد.

(9/12/1372)

نايب رئيس
دفتر نهضت فقه جعفري پاکستان، از سوي مردان مسلح به شهادت رسيد.

(10/12/72)

خشم و خروش
مسلمانان، رژيم اسرائيل را به آزادي 500 زنداني فلسطيني وادار کرد.

همکاري
پنهاني غرب و روسيه براي جلوگيري از تشکيل دولت اسلامي در بوسني فاش شد.

دانشگاهها و
مراکز آموزشي مصر، براي جلوگيري از تظاهرات ضد صهيونيستي، از سوي نيروهاي انتظامي
محاصره شدند.

مسلمانان
جمهوري نخجوان بعد از 70 سال مراسم شب قدر را برگزار کردند.

(12/12/72)

اخبار داخلي

بهره‌برداري
از کارخانه ساخت تراکتورهاي باغي در اروميه آغاز شد.

(16/11/72)

300 هزار
بسيجي فعاليت خود را در زمينه امر به معروف و نهي از منکر آغاز کردند.

300دستگاه
تاکسي مخصوص بانوان در تهران راه‌اندازي شد.

با افتتاح
تونل کوهرنگ، راه ارتباطي استانهاي اصفهان و خوزستان 210 کيلومتر کاهش يافت.

(17/11/72)

واحد توپ
سازي مجتمع جنگ افزار حديد توسط رئيس جمهور افتتاح شد.

(18/11/72)

در انفجار
يک مرکز مهم ارتباطي منافقين در بغداد 19 تن از آنها به هلاکت رسيدند.

ايران با
کسب 12 مدال طلا، قهرمان جام سيزدهمين دوره مسابقات کشتي آزاد و فرنگي دهه مبارک
فجر شد.

(19/11/72)

يک منبع
عظيم گاز در جنوب کشور کشف شد.

ميليونها
حامي انقلاب براي تجديد پيمان با آرمان‌هاي مقدس اسلامي در 22 بهمن به صحنه آمدند.

(22/11/72)

2915 واحد
مسکوني خسارت ديده در دشت آزادگان آماده بهره‌برداري شد.

(25/11/72)

احداث راه
زاهدان ـ ميرجاوه کشورهاي عض«اکو» را به هم متصل کرد.

منافقين دو
عضو نادم خود را در عراق به قتل رساندند.

طي درگيي‌هاي
دو روز گذشته 3 تن مواد مخدر در شرق کشور کشف شد.

هواپيماهاي
توربو کماندر براي اولين بار توسط پرسنل هوانيروز بازسازي شد.

طي چهار سال
گذشته 108 شهرک صنعتي در کشور ايجاد شد.

مانور مشترک
دريايي ايران و پاکستان در آبهاي بندر کراچي آغاز شد.

(1/12/72)

کمپاني‌هاي
بين‌المللي سالانه 20 ميليارد نخ سيگار به ايران قاچاق مي‌کنند.

(2/12/72)

ميرسليم
براي وزارت ارشاد از مجلس رأي اعتماد گرفت.

(3/12/72)

عمل جراحي
روي قاعده جمجمه براي اولين بار در اهواز انجام شد.

(4/12/72)

زلزله‌اي با
6/6 ريشتر، شمال سيستان و بلوچستان را لرزاند، سيصد واحد مسکوني در اثر زلزله
ويران شد و تعدادي کشته و مجروح شدند.

(5/12/72)

به دنبال
شهادت صدها مسلمان روزه‌دار در شهر الخليل توسط صهيونيست‌ها، هيأت دولت امروز را
عزاي عمومي اعلام کرد.

(7/12/72)

زلزله‌اي با
قدرت 7/5 ريشتر در فارس تلفات جاني و مالي به بار آورد.

(10/12/72)

براي نخستين
بار در کشور، اجراي يک روش درمان بيماري‌هاي استخواني در مشهد آغاز شد.

(11/12/72)

وارن
کريستوفر: آمريکا در سياست منزوي کردن ايران ناکام مانده و اروپا و ژاپن از آن
پيروي نکرده‌اند.

(12/12/72)

اخبار خارجي

خط حائل
ميان دو کره پس از 41 سال گشوده شد.

طي يک ماه
گذشته در کابل، 12 هزار نفر کشته و زخمي شدند.

(13/11/72)

نيروهاي
ارمني تظاهرات زنان را در ايروان که عليه ادامه جنگ در قره‌باغ برپا شده بود، به
خاک و خون کشيدند.

(14/11/72)

فرانسه و
روسيه براي اولين بار پيمان نظامي امضاء کردند.

(16/11/72)

وزير خارجه
آلمان: سياست منزوي ساختن ايران اشتباه است.

(17/11/72)

نمايندگان
مجلس مصر بر سر همکاري کشاورزي با اسرائيل به جان هم افتادند.

انفجار
مهيبي وزارت خارجه عراق را به لرزه درآورد.

(18/11/72)

دبير کل
سازمان ملل خواستار حمله هوايي به مواضع صربها شد.

(19/11/72)

شبکه عظيم
جاسوسي آمريکا در فضا آغاز بود کار کرد.

(20/11/72)

حمله
شورشيان يونيتا در آنگولا 425 کشته و زخمي بر جا گذاشت.

ناتو 10 روز
به صربها مهلت داد تا سلاحهاي سنگين را از اطراف سارايوو دور کنند.

اجلاس سه
جانبه مبارک، پرز و عرفات در قاهره تشکيل شد.

(21/11/72)

مذاکرات
بازرگاني آمريکا و ژاپن شکست خورد.

(23/11/72)

انفجار بمب
و مين در ترکيه 46 کشته و زخمي برجاي گذاشت.

در جريان
کودتاي بروندي 50 هزار نفر از جمله رئيس جمهوري کشته شدند.

مأموران
سازمان ملل اورانيوم غني شده عراق را به روسيه بردند.

نيروهاي
امنيتي عراق 30 صراف را که در نوسانات ارزي دست داشتند، کشتند.

روسيه در
سال گذشته با 3 ميليون و 600 هزار سقط جنين، مقام اول جهان را به دست آورد.

(24/11/72)

آمريکا،
ژاپن را به جنگ اقتصادي تهديد کرد.

آمريکا به
منظور باز داشتن قزاقستان از همکاري‌هاي نفتي با تهران دولت اين کشور را تحت فشار
قرار داد.

شوراي امنيت
پس از دو روز گفتگو، بدون اتخاذ تصميم جديد در مورد بحران بوسني، بهکار خود پايان
داد.

(27/11/72)

کلينتون
براي مقابله با جنايت در آمريکا خواستار 28 ميليارد دلار بودجه و استخدام 100 هزار
پليس شد.

(28/11/72)

پاپ تصويب
قوانين همجنس بازي به وسيله پارلمان اروپا را تقبيح کرد.

(2/12/72)

روسيه از
اولتيماتوم جديد ناتو به صربها، ممانعت به عمل آورد.

(4/12/72)

پاپ ژان پل
دوم، يک نامه 100 صفحه‌اي در مورد انحطاط اخلاقي و فروپاشي نظام خانواده در غرب،
منتشر کرد.

بحران
جاسوسي ميان مسکو و واشنگتن با اعدام 10 جاسوس آمريکائي وارد مرحله تازه‌اي شد.

آمريکا يک
ديپلمات ارشد روسيه را از واشنگتن اخراج کرد.

روسيه تهديد
کرد تمامي جاسوسان آمريکايي در مسکو را افشا خواهد کرد.

استراليا 6
ديپلمات روسي را به اتهام جاسوسي اخراج کرد.

(7/12/72)

نيروهاي
شمال و جنوب يمن، با تانک و آتشبار به نبرد با يکديگر پرداختند.

يک نماينده
مجلس فرانسه در نزديکي محل سکونتش به قتل رسيد.

(8/12/72)

انفجار بمب
در کليساي ماروني در شمال بيروت 70 کشته و زخمي بر جاي گذاشت.

(9/12/72)

بحران بوسني
در پي دخالت ناتو و سرنگوني 4 جنگنده صربها، وارد مرحله تازه‌اي شد.

اختلاف راضي
بحرين و قطر بالا گرفت.

واشنگتن
پست: جمهوري اسلامي ايران دشمن اصلي آمريکاست.

مشاور
امنيتي کلينتون: ايران عامل اصلي تروريسم است ولي ما آماده انجام يک گفتگوي رسمي
با اين کشور هستيم.

(10/12/72)

يلتسين،
رئيس سازمان ضد اطلاعات روسيه را برکنار کرد.

5 تن از
کارکنان سازمان ملل توسط شورشيان جنوب سودان به گروگان گرفته شدند.

(11/12/72)

 

/

ارمنستان و کشورهاي اسلامي همسايه

ارمنستان و
کشورهاي اسلامي همسايه

غلامرضا گلي
زواره

* خلاصه‌هاي
تاريخي

نام
ارمنستان در گذشته‌هاي بي‌تاريخ به قله آرارت که به رواتي کشتي حضرت نوح(ع) در آن
به گل نشست، اطلاق مي‌شد. تمدن اورارتو که از قرن هفتم تا نهم قبل از ميلاد در
ارمنستان و شرق آسياي صغير و شمال آذربايجان تشکيل شده بود، نام خود را از کوه
آرارات گرفته بودف زيرا اين ارتفاعات در مرکز کشور آنان قرار داشت. قبل از آنکه
ارمني‌ها به اين نواحي هاجرت کنند، اورارتوها داراي تمدن درخشاني بودند و در حفر
قنوات و تبديل اراضي باير به داير مهارت داشتند، اينان از دشمنان سرسخت آشوريها
محسوب مي‌شدند.[1]

ارمنيان
آريايي تبار به دنبال مهاجرت اقوام هند و اروپايي از طريق قفقاز و به قولي بالکان
به سرمزين ارمنستان مهاجرت نمودند، اختلاط اين اقوام آريايي با اقوام بومي اورارتو
و خالدي که احتمال از اقوام قفقازي بودند، قوم ارمني را بوجود آرود. تمدن
اورارتو  در عصري از اقتدار خود با فرهنگ
پيشرفته مانائيان(Mannaian)
پيرامون اروميه در آميخت. آناتولي و ارمنستان نقطه­اي اصلي بود که فن برهيختن و
استخراج فلزات از آنجا به سرزمين­هاي شرق باستان و نيز اروپا و مشرق آسيا گسترش
يافت.[2]

کهن­ترين
کتبيه­اي که در ارمنستان يافت شده، کتيبه کشف شده دريونجله لو(Yoncalu) در 30 کيلومتري منازکرت مي­باشد که در آن
تيگلات پيلسر(Tiplat Pileser) خويشتن
را فاتح سرزمين­هاي نائيري مي­داند، يکي از گروه­هاي اتحاديه نائيري از تبار
هوريها همان قوم اورارتو بودند که حکومت مرکزي خود را در قلمرو فعلي ارمنستان بنا
نهادند. کهن‌ترين ياد از ارمنيان با تلفظ (Armenoi) در آثار هکائتوس ملطي(550 پس از ميلاد) که سي سال پيش از کتيبه
داريوش اول مي­باشد، ديده مي‌شود.[3]

در کتب
جغرافيايي دانشمندان مسلمان از اين منطقه به عنوان ارمينه ذکري به ميان آمده است،
المغرب که به ميان آمده است، مؤلف ناشناخته کتاب حدود العالم من المشرق الي المغرب
که به سال 372 هجري اين اثر را تأليف نموده، به ذکر توابع آن پرداخته و درباره شهر
دون مي‌نويسد: «شهري است عظيم و اندرو ترسايان بسيارند»[4]
اصطخري جغرافي‌دان قرن چهارم چنين مي‌نگارد:

«و بيشتر
اهل ارمينيه ترسااند و يک حد ارمينيه سوي«بردع» دارد و دوم به حد جزيره و حد سيم
به سوي آذربايگان و جبال ديلم و ري و حد چهارم سوي ثغور روم».[5]
«حمد الله مستوفي» در ذکر مواضع ولايت ارمن توضيح مي‌دهد که: «و آن بر دو قسم است؛
ارمنية الأکبر و ارمنية الأصغر و ارمنية الأصغر داخل ايران نيست و ارمنية الأکبر
در شرق او افتاده است و ولايات روم بر شمالش و ديار شام بر جنوبش و درياي روم در
غربش…»[6]

به هنگامي
که آذربايجان توسط سپاهياناسلام فتح گرديد و سعيد بن عاص والي اين ديار شد، گروهي
از مردم ارمنستان مهياي نبرد با وي شدند، سعيد، جرير بن عبدالله بجلي را به مقابله
با ايشانف رستاد که جرير آنان را منهزم نمود و فرمانده آنان را به اسارت خود
درآورد، أرميه شهري کهنسال بوده که صدقة بن علي بن صدقه بن دينار ـ مولاي آزد ـ با
اهل آن جنگيد و داخل شهر شد و بر آن مستولي گرديد سپس او و همراهيانش در اين ناحيه
دژهايي استوار بساختند، معافي بن طاووس از پيران اهل موصل روايت مي‌کند که ارميه
را عتبة بن فرقد، هنگام جنگ‌هاي موصل فتح کرد،[7]
در اين زمان والي ارمنستان محمد بن مروان بن حکم بود و اين را«واقدي» و «مغازي» خود
آورده است. بهر حال ارمنستان پس از درگيريهاي خونين به تصرف مسلمين درآمد ولي با
دريافت خراج و نيروي نظامي از آنها، خود مختاري ايشان پا بر جا ماند. ولي ارامنه
در مقابل تغيير دين مسيحي به اسلام به شدت مقاومت کرده و مرکز حکومت مسلمين هم در
اين مورد اصرار و ابرامي نداشت و ارمنستان نقش خود را بين مسلمين و روم شرقي عهده­دار
گرديد. هر چند اشتراک مسيحيت بين بيزانس و ارامنه موجب گرايش ارامنه به بيزانس مي‌شد،
لکن اختلاف مذهب و رهبري کليساي اين دو و عدم حاکميت واحد بر ارمنستان سبب شد کهب
يزانس نتواند ارمنستان را کاملا به خود ملحق نمايد. با اين حال نبردهاي بين
مسلمانان وارامنه ک همراه با حمايت بيزانس بود، نهايتا بر تضعيف اقتدار مسلمين
تأثير گذاشت و منجر به فتح بخش‌هايي از سوريه فعلي و بين‌النهرين، توسط امپراتوري
روم شرقي(بيزانس) شد.

در اوايل
قرن پنجم و ششم هجري همزمان با مهاجرت و حمله ترکان سلجوقي به آسياي صغير،
ارمنستان به تصرف کامل دولت بيزانس درآمده و نيروهاي آن در خدمت اين حکومت در آغاز
در مناقشات ناحيه‌اي و سپس در جنگ‌هاي صليبي با مسلمانان به جنگ پرداختند و در به
وجود آوردن آن فجايع خونين و جنايات وحشتناک خود را دخالت دادند و در کشتن
مسلمانان و ريختن خون پيروان آئين محمدي با جانيان صليبي همگام شدند.

ارمنستان در
حال حاضر 88% ارمني و 12% مسلمان دارد و با اين حساب از سکنه 5/3 ميليون نفري آن
حدود 4000000 نفر اسلام را به عنوان آئين خود برگزيده­اند واگرچه اين ميزان مسلمان،
در بين چندين ميليون ارمني در حال اقليت و چه بسا فشار فرهنگي و سياسي بسر مي‌ّرند،
ولي رقم قابل توجهي است و چون نوري در تاريکي درخشندگي خاصي دارد.

* اوضاع
جغرافيايي ارمنستان

ارمنستان با
وسعتي بالغ بر 29800 کيلومتر مربع در 49 درجه و 37 طول شرقي و 5/41 درجه و 5/37
عرض شمالي در جنوب غربي قفقاز واقع است. سرزميني است پوشيده زا ارتفاعات و تپه‌ها
که در شمال آن کوههاي پنتوس و در جنوب دنباله کوههاي توروس قرار گرفته وميان اينها
چند رشته کوه وجود دارد که آن را به چند پاره يا گذاه‌هاي سخت از شمال تا جنوب
تقسيم مي‌کند، مرتفع‌ترين نقطه آن قله آرارات مي‌باشد، چني پديده زئومورفولوژيکي
موجب آن گشته تا زمستان‌هاي طولاني و سختي را در اين قلمرو شاهد باشيم.

رودخانه
ارس، دو شاخه رود فرات، درياچه‌هاي معروف وان و سوان که مناطق سرزمين ارمنستان
بزرگ را از هم جدا مي‌کند نيز از مناظر طبيعي اين کشور است. در تابستان کوتاه
سراسر اين منطقه با روييدن گياهان زنده مي‌شود و در خاک‌هاي ناشي از تجزير رسوبات
آتشفشاني که با رسوبات ميوس و پليوس درهم آميخته‌اند و خاک سياه(چرنوزويوم) را
پديد آورده‌اند، حبوبا کاشته مي‌شود، براي احشام مرغزارهاي خوبي در دامنه ارتفاعات
مشاهده مي‌شود. دره ارس و پيرامون درياچه وان مشحون از تاکستان‌ها  و باغستان‌هاي ميوه است.

ارمنستان از
دسترسي به دريا محروم است و همين موقعيت براي آن دشواري‌هايي را در طول تاريخ پديد
آورده است.اين کشور از شمال با گرجستان، از غرب با ترکيه، از شرق با آذربايجان و
از جنوب با جمهوري اسلامي ايران و نخجوانمرز مشترک دارد.

به دليل
تراکم کوهستاني و کمبود اراضي هموار، اين جمهوري در کشاورزي پيشرفت آنچناني ندارد
ولي در زمينه صنعت، رشد مناسبي کرده و کارخانجات متعدد آن با وارد کردن انبوهي از
مواد اوليه به توليد محصولات جديد مغشولند. همچنين بر خلاف فقدان منابع نفتي وگاز،
يکي از توليد کنندگان مهم انرژي الکتريکي به شمار مي‌رود، اما نرسيدن سوخت به
نيروگاهها، تعطيلي نيروگاه هسته‌اي آن پس از فاجعه چرنوبيل و وقوع زلزله عظيم سال
1988 م ـ که يکصد هزار نفر کشته بر جاي گذاشت ـ عواميل بود که بر اقتصاد ضربه‌پذير
اين کشور فشار وارد نمود،[8]
تشنجات ناحيه‌اي و تجاوز ارمنستان به قلمرو شيعيان آذربايجان، بر نابسامانيهاي
اقتصادي ـ اجتماعي جمهوري يا شده، افزوده است.

زبان ارمني
که از خانواده هند و اروپايي مي‌باشد، مملو از واژه‌هاي ايراني است و چون اين کشور
بين شرق و غرب واقع شده از هر دو فرهنگ در طول تاريخ بهره‌مند بوده و با وجود آنکه
به دليل گرايش‌هاي ديني به غرب اشتياق داشته تأثيرات عميق فرهنگ شرقي بر آداب و
رسوم اجتماعي و آفرينش‌هاي هنري آن بخوبي مشهود است.

* مناسبات
تاريخي و سياسي ايران و ارمنستان

گرچه
ارمنستان و ايران از نقطه نظر باورهاي عقيدتي با يکديگر مغايرت دارند ولي اين دو
قلمرو در مسايل تاريخي مشترکات زيادي دارند. با تشکيل سلسله مادها در شمال غرب
ايران، ارمنستان به صورت منطقه خراجگزار در قلمرو و آنان قرار گرفت. به دنبال
حاکميت هخامنشيان، اين سرزمين تابع دولت مزبور درآمد و در کتيبه بيستون که مربوط
به 521 قبل از ميلاد مي‌باشد، داريوش، پادشان هخامنشي، ارمنستان را جزو سرزمين‌هاي
تحت قلمرو خود برمي‌شمارد.[9]
با حمله اسکندر ارمنستان استقلال خود را از حکومت مضمحل شده هخامنشي به دست آورد.
مع الوصف از 401 تا 331 قبل از ميلاد اورنتيان ـ پادشاهاني از تبال هخامنشي ـ بر
ارمنيان حکومت مي‌کردند.

در عهد
اشکانيان ارمنستان مدام مورد منازعه دو دولت ايران و روم قرار گرفت، بسياري از
سرداران رومي و نيز شماري از پادشاهان پارتي اين سرزمين را مورد تاخت و تاز خود
قرار دادند.[10]

هيچ يک از
دو دولت روم و پارت(اشکاني) مايل به استقلال ارمنستان نبودند و از نظر هر دو، کشور
اخير به لحاظ سوق الجيشي در مرحله اول اهميت قرار داشت.[11]
در زمان مهرداد دوم، ايران و روم براي نخستين بار با يکديگر روبرو شدند، عامل اين
نزاع آن بود که هر دو دولت تسلط بر ارمنستان را ادعا مي‌کردند، مهرداد دوم در
ارمنستان دولت دست نشانده‌اي تشکيل داد که به دست يکي از شاخه‌هاي خانواده اشکاني
اداره مي‌شد، اما پس از چندي پادشاه دست نشانده وي سر از اطاعت ايرانب از زد.
مهرداد دوم مجددا در مورد ارمنستان مداخله نموده و در سال 92 قبل از ميلاد به کمک
لشگريان پارتي، تيگران دوم را به عنوان پادشاه ارمنستان بر سر کار آورد و بدين
طريق نفوذ خويش را در مشرق آسياي صغير و قفقاز مستقر نمود.[12]
در منابع ارمني، دوران سلطنت تيگران به عنوان عصر طلايي ارمنستان به شمار مي‌آيد.[13]
در زمان اشک سيزدهم ـ ارد ـ نبرد سهمگين بين کراسوس رومي  سپاه اشکاني صورت گرفت، که عامل اصلي آن مسئله
ارمنستان بودف در اين جنگ نخست پسر جوان کراسوس و پس از آن خودش کشته شد.[14]
در مشرق ارمنستان بيش از يک قرن دودمان اشکاني که با اشکانيان ارمنستان پيوند
خويشاوندي داشتند، حکومت مي‌کردند.

با روي کار
آمدن ساسانيان، رقابت‌ها و جنگ‌هاي ايشان با روميان شدت يافت و روابط ايرانب ا
ارمنستان به نفع روم تيره شد، زيرا ساسانيان داعيه کشور گشايي بيشتري داشتند و
حکومتي بر اساس دين زرتشت تشکيل داده بودند و تسامح ديني اشکانيان را نداشتند. از
اين تاريخ(ابتداي قرن چهارم ميلادي) ارمنستان به عنوان دست نشانده و خط مقدم روم
با ايران عصر ساسانيان در معارضه است ولي ضعف و فتور امپراتوري روم و تفکيک آن به
دو بخش روم شرقي و روم غربي سبب آن مي‌گردد که ارمنستا در دومرحله از اواخر قرن
چهارم به شکل خودمختار تحت استيلاي ايران قرار بگيرد. با فتح ايران توسط مسلمانان،
ارمنستان نيز به تصرف آنان درآمد.

در درگيري
بين بيزانس(امپراتوري روم شرقي) و قواي اسلام، شهرها و نواحي ارمنستان دست به دست
مي‌گشتند و ساکنان نواحي اين قلمرو در مقابل گرايش به آيين اسلام مقاومت مي‌نمودند.
در اوايل قرن سوم هجري ارمنتسان و آذربايجان در جنگ عليه بابک متحد شدند.[15]

در همين عصر
فرماندار منطقه از سوي خليفه مسلمين معين مي‌گشت. در قرن پنجم هجري و به هنگام
اقتدار سلجوقيان ارمنستان چندين بار مورد يورش اين سلسله قرار گرفت. در سال 446 طغرل
سلجوقي به ارمنستان لشگر کشيد و تا ملازگرد پيش راند و غنايم فراواني بدست آورد.
در سال 462 هجري امپراطور روم شرقي ـ رومانوس ديوجانس ـ(‌Romanos
– Diogenes) با لشکري عظيم به شهرهاي شام بتاخت و لشکر
اسلام را مغلوب ساخت، در اين حال امير حلب بنام الب ارسلان سلجوقي خطبه خواند که
به دنبال آن الب ارسلان، حلب و قسمتي از شام را متصرف گشت، امپراطوري رومي براي
استرداد بلاد از دستر فته ارمنستان و نواحي شرقي قلمرو حکومت خود، با 200000 نيروي
نظامي در شهر ملازگرد(بين درياچه وان و ارز روم) اردو زد اما سپاه الب ارسلان بر قواي
روم فايق آمدند و با اين فتح، نواحي ملازگرد، اورفه و انطاکيه، جزو قلمرو سلجوقيان
محسوب گرديد.[16] بدين
وسيله سلجوقيان روم که شعبه‌اي از سلجوقيان بودند، بر آسياي صغير استيلا يافتند.
در عصر مغول‌ها، حکام محلي ارمني دچار حمله اين قوم شده و مدتي به عنوان دست نشانده
به آنان خدمت مي‌نمودند. در برابر هجوم تيمور لنگ، ارمني‌ها به سوي کوههايي پناه
بردند که در قله آنها کردان سنگر گرفته بودند. مؤسس سلسله آق قويونلو که قراعثمان
نام داشت از جانب امير تيمور به فرمانروايي ارمنستان و عراق عرب منصور شد و پس از
تيمور بر ديار بکر دست يافت. پس از وي نواده‌اش اوزون حسن ارمنستان را فتح نمود و
از آنجا به قلمرو گرجيان هجوم برد.[17]

با شکل
گرفتن دولت عثماني به وسيله بازماندگان ترکان سلجوقي، ارامنه به خدمت آنان درآمدند
و در طول درگيري‌هاي متعدد دو دولت مقتدر صفوي و عثماني، بالأخره ارمنستان
غربي(آناتولي شرقي) به تصرف عثماني درآمد و ارمنستان شرقي يعني ايروان به اضافه
قره باغ و نخجوان جزء قلمرو ايران عصر صفوي به حساب آمد. شاه عباس صفوي حدود 50000
نفر از ارامنه ارمنستان فعلي را به اصفهان کوچ داد تا منطقه مرزي خود با عثماني‌ها
را از ايشان خالي کند، با اين حالت حکومت ايران با ايشان(ارمني‌ها) رفتار توأم با
ملاطفت داشت و از تجربيات آنان بهره مي‌گرفت. طي جنگ‌هاي طولاني ايران و عثماني در
اواخر عصر صفوي فئودال‌هاي ارمني قره باغ از خراجگزاري ايران سر باز زده و
توانستند در آنجا حکومتي را تشکيل دهند ولي پس از هشت سال به همراهب خش‌هاي ديگر،
توسط عثماني‌ها فتح شد. با به قدرت رسيدن نادرشاه افشار، منطقه مکور به تصرف وي
درآمد، در اين زمان بود که ارامنه به سوي روسيه تمايل نشان دادند تا از اين طريق
بتوانند ويت جامعه خود را حفظ کنند و ويژگي قبل منطقه تحت قلمرو و خود را؛ يعني
حلقه اتصال شرق و غرب که در نگام نزاع ايران و عثماني تضعيف شده بودف احيا کنند.
بر اثر اين تماس‌ها به محض نخستين رويارويي ايران و روس در 1804 م ارامنه قفقاز که
در قره‌باغ ساکن بودند به روس‌ها ملحق شدند، ولي مسلمانان ايروان و باکو نه تنها
تسليم مهاجمين روس نشدند بلکه فرمانده روسي يعني سيسيانوف را در حوالي قلعه باکو
از پاي درآوردند. به دنبال جنگ‌هاي خونين بين ايران روسيه تزاري و کمک ارمني‌ها در
شکست دادن عباس ميرزا براساس معاهده ننگين ترکمانچاي(انعقاد يافته در سال 1828م)
ايروان و نخجوان و بقيه شهرههاي ماوراء قفقاز از ايران جدا شد، در خلال اين جنگ‌ها
ارمني‌ها با تشکيل گروههاي داوطلب نظامي، خدمات و کمک‌هاي قابل توجهي به روسها
نموده و راههاي قدرت طلبي و استعمارگري وي را هموار نمودند، زيرا ارامنه جدايي از
دولت مسلمان ايران را قدمي به سوي استقلال قلمرو خود مي‌دانستند. روسها در اوايل
قرن نوزدهم و با شروع جنگ با ايران به نرسس اسقف ارامنه قول ايجاد ايالت خود مختار
ارمني‌نشين در چهارچوب امپراطوري تزاري را داده بودند. ماده سيزدهم قرارداد تحميلي
و زورگويانه ترکمانچاي به متولدين و مهاجرين سرزمين‌هايي که به تصرف روسها درآمده
و در ساير نقاط ايران زندگي مي‌کردند، اجازه مي‌داد با تمايل خود به اين سرزمين‌ها
بازگردند. روسها با اعزام صاحب منصباني چون سرهنگ لازاريان ارمني و با همکاري وزير
مختار روسيه يعني گريبايدوف با اعمال زور، مهاجرت‌هاي وسيعي را تدارک ديدند و براي
اين کار با تهديد واصرار، حتي مي‌خواستند زناني را که صاحب همسر قانوني و شرعي
بودند از شوهران جدا و به روسيه بفرستند. از جمله زناني که به سختي و خشونت از
خانه‌هايشان بيرون آورده و تحويل گرفته شد، دو نفر از زنان آصف الدوله بود که وي
موضوع را با روحاني مبارز ميرزا مسيح مجتهد در ميان گذاشت.

ميرزا مسيح
گفت: چون زنان مسلمان شده و در کنف اسلام مي‌باشند، بر خلاف شرع اسلام عمل شده و
زنها بايد از سفارت روس بيرون آورده شوند. براي اجراي حکم شرعي آن مجتهد مبارز،
مردم به سفارت روسيه مراجعه کردند ولي با مقاومت گريبايدوف مواجه شدند و کشته شدن
يک ايراني خشم مردم را برافروخت، مأمورين سفاتر براي جلوگيري از هجوم مردم آقا
يعقوب خواجه ارمني را که قبلا به سفارت پناهنده شده بود و آن دو نفر زن شوهردار را
از سفارت بيرون آورده و تحويل مردم دادند که اهالي تهران آقا يعقوب را تکه تکه
نموده و زنان را به خانه ميرزا مسيح مجتهد بردند و با هجوم به سفارت روس ضمن دادن
بيش از 80 کشته، سفير و تمام مأ‌مورين روس را که گريبايدوف از جمله آنان بود و به
38 نفر بالغ مي‌شدند، هلاک نموده و سفارت روس را تخريب کردند.[18]

سياستمداران
ارمنستان نسبت به گسترش روابط سياسي با ايران به عنوان کشوري که مي‌تواند موجب
نجات ايشان از محاصره ترکيه و آذربايجان شود، مصرانه پي‌گير هستند، به همين دليل
بر خلاف برخورداري از موقع قوي نظامي در درگيريهاي خود با آإربايجان و تهاجم به
اين سرزمين شيعه‌نشين با قعاليتهاي ميانجيگرانه ايران به نحو مثبتي برخورد نمودند
و رئيس جمهوري ارمنستان براي امضاي موافقت ‌نامه آتش بس با آذربايجان در اجلاس
تهران شرکت نمود و ضمن امضاي سند مذکور خطر گسترش نفوذ فرهنگ ترک از سوي ترکيه در
منطقه را گوشزد نمود. هچنين ايران تنها مجراي قابل اعتماد اين کشور با سرزمين‌هاي
غير روس مي‌باشد که آن را به علت موقعيتي سياسي، اهرم احتمالي موازنه در ارتباط با
روسها وديگر همسايگان به شمار مي‌آورد، حضور يکي از بزرگترين اقليت‌هاي ارمني جهان
در ايران و ميل به ارتباط با ايشان، در تحکيم روابط سياسي ارمنستان با ايران دخالت
دارد.

بحران
اقتصادي و بويژه محاصره اقتصادي و کمبود سوخت نيز موجب بروز رفتار سياسي خاص به
صورت اصرار ارمنستان در برقراري رابطه با ايران شده است. از طرفي چون غرب ترکيه را
در بسط نفوذ در مناطق آسياي مرکزي و قفقاز ياري مي‌دهد، ارمنستان بر خلاف اشتراک
مذهبي و گرايش ذاتي و تاريخي به غرب، ترجيح مي‌دهد به آنان اقبالي نشان ندهد و
روابط خود را با ايران و روسيه گسترش دهد.ايران هم به لحاظ موقعيت استراتژيکي
ارمنستان، علاقمند هست که با اين کشور همسايه روابط سياسي ـ تجاري داشته باشد، اما
تجاوز وحسيانه ارمنستان به آذربايجان و به شهادت رسانيدن تعداد زيادي از شيعيان
اين جمهور يتوسط قواي ارمني، ابرهاي تيره و تاري است که آسمان اين روابط را تحت
تأثير خود قرار مي‌دهد. اين پديده ناگوار امنيت منطقه را مورد تهديد جدي قرار داده
و مسئله پناهندگان آذري نگران کنده  تأسف
برانگيز است، به همين دليل ايران در نقش يک ميانجي فعال و خوش طينت کوشيده، معضل
مزبور را حل نمايد. در راستاي اين هدف وزير امور خارجه جمهوري اسلامي ايران در
اوايل اسفند 1370 در رأس هيئتي عازم پايتخت‌هاي دو جمهوري آذربايجان و ارمنستان
شد، تا راههاي ختم بحران و برقراري آت بس ميان کشورهاي درگير را مورد بررسي قرار
دهد. هيئت ايراني در نخستين روز ميانجيگري موفق به برقراري آتش بس بينق واي متخاصم
گرديد ول يدر جو متشنج ميان اين دو کشور درگير، دوامي نيافت و نقض گرديد.

تجاوز
آميخته با جنايت وحشيانه ارامنه در قره‌باغ، از بدو امر، حرکتي نامشروع و مطرود از
نظر بين‌المللي بود و جمهوري اسلامي ايراندر اين زمينه مواضع روشني را اتخاذ کرد و
در بيانيه وزارت امور خارجه از يکسو تجاوزات ارمنستان محکوم شد و از سوي ديگر اين
نکته مورد تأکيد قرا رگرفت که هيچ گونه تغييري در مرزهاي جمهوري آذربايجان قابل
تحمل نمي‌باشد. در سال 1371 با وساطت جمهوري اسلامي ايران، رهبران آذربايجان و
ارمنستان در تهران، قراردادي را به امضا رسانيدند که مي‌توانست مبناي حل اختلاف دو
کشور از طريق مسالمت‌آميز بادش ول يبه دليل خوي تجاوزگري ارمنستان و تندروي بعضي
از جناح‌هاي داخل حکومت طرفين درگير، امکان اجراي کامل آن فراهم نشد.

* ارمنستان
و ترکيه

ارمني‌ها
مدت 5/3 قرن تحت استيلاي ترکان عثماني بودند، سلاطين عثماين ضمن اينکه بر حسب برخي
ملاحظات سياسي به اين اقليت مذهبي آزادي‌هايي را اعطا مي‌نمودند در مواقعي دست به
خشونت‌هاي خونين مي‌زدند.

کشتار
سالهاي 1894 م تا 1896 ا زجمله رفتارهاي ناگوار ترک‌هاي عثماني با ارامنه است، تبعيد
ارمني‌ها به نقاط ديگر و تلف شدن تعدادي از آنان در مسير مهاجرت‌هاي اجباري از
جمله مظاهر منفي رفتار سياسي ترک‌ها با ارامنه مي‌باشد. شديدتر از همه اينها فاجعه
کشتار سال 1915 م ارامنه مي‌باشد که در منابع ارمني عثماني‌ها متهم به پديد آوردن
آن هستند وآمار کشته شدگان ارمني را بين يک تا دو ميليون نفر ذکر کرده‌اند. در
کتاب حقايقي پيرامون جنبش انقلابي ارامنه و تصميمات دولت عثماني که در سال 1916 م
در استانبول انتشار يافته؛ دولت عثماني خود به مسئله تبعيدهاي دسته جمعي ارامنه
اعتراف دارد و مي‌گويد: «در جريان اجراي اين تصميمات گاه ارامنه قرباني رفتارهاي
ناشايست و خشونت آميز مأموران مي‌شدند».

طلعت پاشا
وزير کشور عثماني در تلگرامي که در سال 1915 م براي حاکم حلب مخابره مي‌کند به
مسائل مربوط به تبعيد ارامنه اشاره دارد وتأکيد مي‌کند که حکام مواظب رفتار خود
باشند تا موارد سوءظن اروپائيان در اين مورد برانگيخته نشود.

دولت ترکيه
اتهام قتل عام سال 1915 م را به شدتر دت مي‌کند و آن را يک بهتان مي‌داند. در
فوريه 1973 م دولت ترکيه به نشانه اعتراض به پرده‌برداري از مجسمه‌اي که در مارسي
به يادب ود ارمنيان قرباني قتل عام دولت ترکيه در سال 1915 بنا شده بود، سفير خود
را از فرانسه به آنکارا فرا خواند و اعلام کرد: کدام قتل عام!

همزمان با
رفتارهاي خشن دولت عثماني با ارامنه، روسها در تعقيب استيلاي فرهنگ روسي به اقوام
غير روس، کليساهاي ارامنه را محدود نموده و نارضايتي‌هايي را در ارمنستان پديد آوردند
که به دنبال آن تشکل‌هاي سياسي ارمني در روسيه نضج گرفت و مهمترين آنها فدراسيون
انقلاب ارمني(داشناک تسويتون) بود که گروههاي روشنفکري و دانشجويي ارمني روسي آن
را تأسيس نمودند، اگر چه هدف اين گروهر هايي ارمنستان غربي از ترکيه بود ولي با
رژيم تزاري نيز در نزاع بودند. با وقوع انقلاب اکتبر 1917 م ارامنه ارمنستان و
ترکيه دچار تشنج شديد رهبري مي‌شوند، در درگيري‌هاي بلشويک‌ها و منشويک‌ها، عناصر
فعال ارمني در رهبري هر دو طرف حضور داشتند.

در سال 1920
ترک‌ها به بهانه حمايت از اهالي ستمديده مسلمان، تقاضاي عقب‌نشيني قواي ارمني را
از مرزهاي پيش‌بيني شده در پيمان برست ـ ليتوفسک و باطوم نمودند و در سپتامبر همين
سال کماليون(طرفداران مصطفي کمال آتاتورک) پس از نبردهايي در منطقه بارديز،
سارقميش را تصرف مي‌کنند وس رانجم قارص سقوط مي‌کند. حکومت ارمنستان نوميدانه در
جستجوي کمک متفقين برمي‌آيد ولي حکومت ايروان در طوفاني از مواضع ضد و نقيض
متفقين، ترک‌ها و روس‌ها قرار مي‌گيرد، بدون آنکه حمايتي از ناحيه متفقين دريافت
دارد. لذا به شکست خود مطمئن مي‌گردد و از آنکارا تقاضاي ترک مخاصمه مي‌کند.[19]
در 1921 م لنين به رغم سرزنش دانشاک‌ها براي امضاي قرارداد الکساندروپل با دادن
قارص و اردهان به ترکيه توافق نموده و با خروج نيروهاي ترکيه از قفقاز، حاکميت
سنتي و سايه‌اي مسکو بر ارمنستان شرقي برقرار مي‌گردد و سرانجام در سال 1922 م با
تشکيل فدراسيون قفقاز استقلال نوپاي ايشان منقضي و پس از مدت کوتاهي اين فدراسيون
منحل و هر يک از سه جمهوري قفقاز جداگانه به حکومت شوروي منضم مي‌گردند،[20]
با اين همه ارمنستان همراه گرجستان(به عنوان جمهوري‌هاي دوست)روسيه را در مقايسه
با سلطه ترک‌ها شر کمتر تلقي نمود.[21]   

يادآور مي‌شود
که با وجود هم مرزي گرجستان با ارمنستان و حتي اشتراک ديني اين دو سرزمين به علت
تضادهاي خصلتي هيچ گاه روابط مسالمت آميزي بين آنها برقرار نبوده و اتحادهاي مقطعي
و زودگذر اين دو جمهوري بر حسب ملاحظات سياسي صورت مي‌گرفته است.

در تحولات
جديد پس از فروپاشي نظام حاکم بر روسيه، آسياي مرکزي و قفقاز و در جريان درگيريهاي
قره‌باغ ارمني‌ها، ترکيه را متهم نموده که در توطئه‌اي براي حکمراني منطقه از طريق
يک نهضت يان ترکيسم که آذربايجان را شامل مي‌شود از درگيري‌هاي مزبور حمايت مي‌کند
و امروزه بزرگترين خطر براي هويت خد را بسط نفوذ ترک‌ها در قفقاز مي‌دانند و لذا
در صدد يافتن روزنه‌اي از سوي غرب هستند که بدانها اطمينان دهد چنين روشي هويت
ارامنه را تهديد نمي‌نمايد، اقدامات زيرکانه ارامنه جهت برقراري مناسبات با ترکيه
و به موازان آن اقدام ترکيه در عضويت ارمنستان که فاقد هرگونه مرز ساحلي با درياي
سياه، در راستاي تعقيب چنين هدفي صورت گرفت. ترکيه تهاجم ارمنستان را به آذربايجان
نشانه‌اي از قصد ايروان براي تجلي دادن روياي ارمنستان بزرگتر تلقي مي‌کند که به
قيمت تصرف اراضي ترکي تمام مي‌شود.

* آذر به
جان آذربايجان

با وجود
آنکه جوامع ارمني و ترک حدود هزار سال در کنار يکديگر زيسته‌اند، هماره کشمکش‌هايي
ميان آنان وجود داشته که منعکس کننده اختلافات عميق فرهنگي ميان آنان مي‌باشد.
مذهب ارمنستان مسيحي است ولي آذري‌هاي اکثرا شيعه‌اند و اين پديده خود بارزترين
اختلاف اين دو جمهوري است که منجر به تنش‌هاي شديد سياسي در تاريخ معاصر گرديده
است. از مواردي که درگيري و خشونت شديدي را بين ارمنستان و آذربايجان پديد آورد،
موقعيت جغرافيايي ايالت خودمختار ناگورونو قره‌باغ(Nagorno
Karabakh) با اکثريتي ارمني در داخل خاک جمهوري
آذربايجان مي‌باشد که حدود 80% آن ارمني و 20% بقيه آذري هستند. اين منطقه در چهارچوب
سياست عمومي ملي گرايانه تفرقه‌انداز استالين به سال 1921م تحت کنترل آذربايجان
درآمد و در سال 1924م به منطقه خودمختار تبديل شد. استالين با اين حرکت مي‌خواست
گروههاي قومي را در برابر يکديگر قرار دهد تا وابستگي آنها به مسکو به عنوان داور
و قدرت نهايي به حداکثر رسد.

هنگامي که
گورباچف روي کارآمد وعده ناگورنو قره‌باغ را به ارمنستان داد ولي پس از چندي تحقق
قول خود پشيمان شد و اين مسئله منجر به ظهور نهضت قره‌باغ گرديد که خواهان اتحاد
با ارمنستان بود. در سال 1988م در طي زد و خوردهايي که بين آذري‌ها و ارامنه در سومقايت(Sumgait) شعله‌ور گرديد که با اضمحلال شوروي اين
درگيري‌ها شدت يافت. زمامداران کرملين با تشديد اين اختلافات از طريق تحريک ارامنه
و تسليم آنان از يکسو، تلاش داشتند تا اين برخوردهاي تحميلي و سازماندهي شده را به
حساب فرهنگ اقوام قفقاز و شيوه تلقي و بهره‌برداري آنان از فضاي بازسياسي به وجود
آمده بگذارند و ضمن پرداختن به تبليغات منفي، زمينه دخالت نظامي خود را در
آذربايجان براي ارضاي عقده‌هاي ضد اسلامي خود و سرکوب خونين شيعيان اين منطقه،
فراهم آورند و فاجعه کشتار وحشت‌انگيز باکو را در سال 1368 به وجود آورند. بحران
ميان ارمنستان و آذربايجان در واقع آتش کهنه‌اي بود که روس‌هاي فرصت‌طلب در
برافروخته شدن آن دخالت داشتند و با زمينه‌سازي‌هاي سياسي استکبار، نيروهاي ارمني،
حملات مکرر و سازمان يافته‌اي را به روستاها و شهرهاي مسلمان‌نشين منطقه قره‌باغ و
نيز نواحي حد فاصل قره‌باغ تا مرزهاي شرقي ارمنستان ترتيب دادند اين تهاجم خونين و
وحشيانه منجر به کشته، مجروح و آواره شدن هزاران مسلمان آذري گرديده و خسارات و
ضايعات هزاران مسلمان آذري گرديده و خسارات و ضايعات اقتصادي فراواني را متوجه
آذربايجاني که هنوز به هويت سياسي و تثبيت شده‌اي دست نيافته، نموده است.

در وضع فعلي
علاوه بر دالان لاچين که قره‌باغ کوهستان را به ارمنستان مربوط مي‌سازد، تعدادي از
شهرها و روستاهاي مناطق استراتژيک جنوب غربي آذربايجان در تصرف قواي نظامي ارمني
است، کانون‌هاي شهر قبادلي، گوريس، گادروت، زنگلان و جبرييل به دليل تهاجم خونين
متجاوزين ارمني وضع آشفته و ناگواري دارند و صدها شيعه ساکن در اين نقاط در خاک و
خون خود غلطيده‌اند.

سياست
تجاوزکارانه ارمنستان و رؤياي ارمنستان بزرگ که در ذهن زمامداران ارمني پرورديه مي‌شود
به حدي است که تاکنون تلاش‌هاي بين‌الملي، ميانجيگري جمهوري اسلامي ايران و
برگزاري اجلاس مشترک نتايج موفقيت‌آميزي به دست نداشته و اين در حالي است که
هزاران نفر تاکنون بر سر اين تجاوز خونين، جان خود را از دست داده و قريب به يک
ميليون نفر از خانه و کاشانه خويش آواره گشته‌اند، ترديد نيست که مسئوليت خون به
ناحق ريخته شده مردم مسلمان آذربايجان، متوجه نظاميان ارامنه است که مستقيما از
ايروان، دستور کشتار مردم را مي‌گيرند. ارمنستان به اين مسئله هم بسنده نکرده و
ادعا دارد که نخجوان به لحاظ تاريخي، جزو قلمرو ارمنستان مي‌باشد؛ در حالي که اين
جمهوري خودمختار قلمرو شيعيان آذري است و به لحاظ تاريخي، فرهنگي و ويژگي­هاي
مذهبي به جمهوري آذربايجان تعلق دارد.

جديدترين
تلاش‌هايي که در خصوص بحران قره‌باغ، صورت گرفته، طرح صلح روسيه مي‌باشد که با
ميانجيگري پاول گراچف ـ وزير دفاع روسيه ـ و موافقت وزراي دفاع جمهوري آذربايجان و
ارمنستان در مسکو تنظيم شده است. در اين طرح اجراي آتش بس فوري و خروج نيروهاي
طرفين درگير از مناطق اشغالي و استقرار نيروهاي حافظ صلح روسي در منطقه و در نهايت
مابدله اسرا پيش‌بيني شده است. به گزارش خبرگزاري آذري«توران» اين طرح موضوع عقب‌نشيني
نيروهاي ارمني از دالان لاچين که قره‌باغ را به ارمنستان متصل مي‌کند را شامل نمي‌شود
ولي براساس طرحي مبادله دالانها بين دو کشور مورد بحث مي‌باشد که بر اساس آن جهت
اتصال آ جمهوري اتصال جمهوري آذربايجان به نخجوان و قره‌باغ کوهستاني به ارمنستان،
بخش‌هايي از اراضي دو کشور مبادله شود.[22]

همزمان با
اين کوشش­هاي سياسي بايد به بحراني ديگر در جنوب گرجستان اشاره نمود که انفجار پي
در پي خطوط انتقال گاز گرجستان به ارمنستان و خط راه آهن تفليس ـ ايروان در منطقه
آذري نشين مارنولي بر بحران موجود در منطقه افزوده است. دولت ارمنستان ضمن متهم نمودن
آذري­هاي مقيم گرجستان، مقامات تفليس را به برخورد جدي با خرابکاران و تأمين امنيت
خطوط گاز و راه آهن گرجستان ـ ارمنستان فراخوانده است. حملات ايذايي ارامنه به
مناطق آذري‌نشين گرجستان در شمال مرزهاي ارمنستان و يورش افراد مسلح ناشناس به
منازل و مغازه‌هاي مسلمانان آذري اين نقاط، اوضاع نقطه را متشنج نموده است.

 



[1]– تاريخ ايران زمين، دکتر محمد
جواد مشکور، ص 3.

/

تازه‌هاي علمي

تازه‌هاي
علمي

اصلاح ژن
گياهان                          کشف اسرار
ناشناخته مغز

تشخيص نقايص
ژنتيک در جنين                عوامل اصلي
سرطان

اصلاح ژن
گياهان

با يک روش
جديد و با استفاده از«کاربيد سيليسيوم» و اصلاح ژن گياهي، رشد گياهان در يک فاصله
زماين مشابه تا چند برابر افزايش خواهد يافت.

دانشمندان
محقق در يک انستيتو بيولوژي در انگليس که بر روي روش‌هاي اصلاح ژن گياهان مطالعه
مي‌کنند، گفتند: با استفاده از کريستال‌هاي بسيار ريز«کاربيد سيليسيوم» مي‌توان
سوراخ‌هايي در سلول‌هاي گياه ايجاد کرد تا بدينوسيله«دي.ان.ا» ـ اسيدي که داراي
اطلاعات ژنتيکي در يک سلول است ـ جديد اصلاح شده از طريح محلول «کاربيد سيليسيوم»
و آب جذب گياه شده و مأموريت اصلاح ژن گياه را انجام دهد.

به گفته
محققان، به دليل ارزان بودن اين ماده در بازار و آسان بودن اين روش، اصلاح نسل
گياهان از اين پس، بسيار ارزان و راحت انجام خواهد شد.

تشخيص نقايص
ژنتيک در جنين

آزمايش
جديدي که در انگليس به مرحله عمل رسيده است، هزاران تن از زنان باردار را قادر مي‌سازد
تا قبل از تولد کودک خود، از تندرستي او مطمئن شوند. آزمايش خون ساده در  روزهاي اوليه بارداري، اين امکان را باي پزشکان
فراهم مي‌آورد تا شمار زيادي از بيماري‌هاي ژنتيک را نشخيص دهند.

به گزارش
تلويزيون بي.بي.سي، تشخيص نشانه‌هاي«داون» يا ديگر بيماري‌هاي ژنتيک در جنين، پس
از مدتي نسبتا طولاني که از هنگام بارداري گذشته باشد، براي زوج بسيار دردناک است.
اکنون پژوهشهاي انجام شده در مرکز باروري لندن و بيمارستان«سن مري» راه را براي
آزمايش خوني که مي‌توان در روزهاي اول بارداري به عمل آورد، هموار مي‌کند.

دکتر«مارگات
توماس» از بيمارستان«سن ماري» مي‌گويد: امروز آنچه مشکل است، يافتن يک سلول متعلق
به کودک در ميان يک ميليون سلول ديگر است که متعلق به مادر مي‌باشد. بنابراين،
نياز به رشوي داريم که آن سلول‌ها را از هم جدا کنيم تا مطمئن شويم سلولي که
انتخاب مي‌کنيم متعلق به جنين است و آنگاه به دنبال نقايص کروموزومي بگرديم. و
اکنون ما در اين مرحله از کار هستيم. يک آزمايش ساده خون براي تشخيص هرگونه نقص در
جنين، تصميم‌گيري را ساده‌تر و از لحاظ زماني زودتر مي‌کند.

کشف اسرار
ناشناخته مغز

يک تحقيق
گسترده که 6 سال به طول انجاميد و هدفش شناسايي بيشتر پيچيدگي‌هاي مغز انسان بود،
سرانجام به نتيجهر سيد.

به نوشته
مجله نيوزويک: از شش سال ژيش، گروه‌هاي تحقيق صدد برآمدند با کشف اسرار مغز و
بررسي زواياي ناشناخته اين عضو شگفت‌انيگز بدن، آن را از نظر پزشکي، تحت تسلط
انسان درآوردند.

به عنوان
مثال: با استفاده از داروهايي خاص، بتوان هراس و اضطراب يا خجالت و کم‌رويي افراد
را معالجه کرد. و اکنون دانشمندان در اين زمينه به پيشرفت‌هاي بزرگي رسيده‌اند و
داروهايي ساخته‌اند که انسان‌ها مي‌توانند با مصرف آن به مغز خود، قدرت تمرکز
بيشتري بدهند و مثلا در تحصيل يا کار موفق‌تر شوند.

از جمله اين
داروهاي ساخته شده داروي درمان عارضه روحي موسوم به‌Obesession است. اين دارو مي‌تواند فکر آزارد دهنده يا وسواس فکري را تا
درصدهاي بالايي از بين ببرد.

دانشمنداني
که عضو گروه تحقيق هستند، اعلام کرده‌اند که بسياري از عوارض روحي انسان‌ها به اين
ترتيب از بين خواهد رفت و با همين ادعا، متخصصان و کارشناسان را به يک بررسي همه
جانبه براي اثبات اثرات داروي جديد فراخوانده‌اند.

عوامل اصلي
سرطان

به گزارش
خبرگزاري يو.ان.اي، پيش‌بيني‌هاي سازمان بهداشت جهاني نشان مي‌دهد که بيماري
سرطان، دومين بيماري بزرگ کشنده در غرب و سومين بيماري کشنده در کشورهاي در حال
توسعه است.

ژان استيجر
نسوارد، رئيس گروه کنترل سرطان سازمان بهداشت جهاني گفت: عوامل عمده افزايش بيماري
سرطان، تغيير در رژيم غذايي، آلودگي محيط زيست و کار و بالا رفتن متوسط سن مي‌باشد.

وي استفاده
از دخانيات را اصلي‌ترين و اساسي‌ترين عامل ابتلاء به سرطان ناميد. بررسي‌ها نشان
مي‌دهد که در کشورهاي پيشرفته از هر سه نفر، يک نفر و در کشورهاي در حال توسعه، از
هر دو نفر يک نفر از دخانيات استفاده مي‌کنند. 90% قربانيان سرطان ريه مربوط به
کساني است که از دخانيات استفاده مي‌کنند.

 

/

نگاهي به بحران کشمير

نگاهي به
بحران کشمير

قسمت پنجم

دکتر
محمدرضا حافظ‌نيا

چاره چيست؟

همانطور که
مشاهده گرديد موقعيت ژئوپليتيک و ژئواستراتژيک کشمير و خلأ قدرت و نظام سياسي، نقش
اساسي را در بروز و تداوم بحران منطقه دارد. تداوم بحران نيز عواقب نامطلوبي را در
پي دارد. نتيجه محلي بحران مزبور تداوم و تشديد توسعه نيافتگي اقتصادي و اجتماعي و
فرهنگي منطقه کشمير است که دوش به چشم مردم مسلمان و محروم کشمير مي‌رود. از سوي
ديگر صداي اعتراض مردم کشمير نسبت به وضعيت موجود نيز با خشونت و سرکوب از ناحيه
قدرت حاکم بر منطقه همراه است و آرمان سياسي مردم کشمير نه تنها بي‌پاسخ باقي مي‌ماندب
لکه در حذف آن از زندگي سياسي مردم تلاش مي‌شود و مردم محروم کشمير بخاطر منافع
همسايگان خود بويژه از ناحيه جنوب رنج زيادي را تحمل مي‌نمايند و دولت هند بخاطر
اهداف غير منطقي و فاقد توجيه جغرافيائي سعي بر تداوم و توسعه مظالم خود و سرکوب
آرمان سياسي مردم کشمير دارد.

بعضي از
مقامات هندي بجاي تجديد نظر در سياست نادرست دولت هند نسبت به بحران کشمير، تقلاي
مردم کشمير در تعقيب آرمان سياسي خود که کاملا بر منطق ژئوپلتيک استوار است را به
کشورها و دولتهاي ديگري نظير پاکستان و ايران منتسب مي‌دانند در صورتي که خود مي‌دانند
که نه اين ادعا پايه و اساسي دارد، و نه تداوم حضور آنها در منطقه کشمير.

البته يک
نکته در اينجا قابل توجه است و آن اينکه مردم کشمير از رنج دولت هند ممکن است به
ساير همسايگان خود بويژه پاکستان پاه ببرند و اين حق طبيعي آنهاست، زيرا چاره‌اي
ندارند. اساسا يک ملت تحت فشار آنهم از سوي قدرتي که با وي تجانس ندارد، خود بخود
پناهگاهي را جستجو مي‌کند و چنانچه با همسايگان ديگر خود تجانس داشته باشد بطور
طبيعي به سوي آن کشيده مي‌شود و اين امر واکنش طبيعي آنست و تقصيري متوجه وي نيست
بلکه تقصير به عهده قدرت مسلط مزاحم مي‌باشد. در مورد مردم کشمير نيز چنين واقعيتي
وجود دارد.

از يک سو با
فشار قدرت حاکمي که با وي تجانس فرهنگي ندارد يعني دولت هند، روبروست و از سوي
ديگر با همسايه‌اي که با وي تجانس فرهنگي دارد يعني پاکستان مواجه مي‌باشد. بنابراين
گرايش به سوي پاکستان بعنوان ناحيه جغرافيائي متجانس با آنها واکنش و حق طبيعي
آنهاست و اشکالي بر آنها وارد نيست و کشور پاکستان نيز با توجه به سنخيت فرهنگي و
جغرافيائي با منطقه کشمير نمي‌تواند به تمناي کمک آنها پاسخ ندهد. بويژه اينکه دو
متغير ديگر نيز چنين واکنشي از سوي پاکستان را توصيه و تشديد مي‌نمايد. يکي متغير
تمناي ملي پاکستان و درخواست پاکستانيها و احساس همدردي آنها با مردم مظلوم کشمير
که منبعث از همان تجانس ياد شده مي‌باشد، ديگري متغير نارضايتي پاکستان از حضور
هندوستان بعنوان رقيب منطقه‌اي آن در منطقه کشمير و احساس تهديدي که عليه امنيت
ملي خود مي‌نمايد.

بنابراني
اگر پاکستان با مردم آواره و ستمديده کشمير با روي گشاده برخورد نمايد دقيقا وظيفه
انساني خود را انجام داده است و اين اقدا مغايرت ژئوپلتيکي نيز ندارد. بلکه بر عکس
حضور هندوستان که خود باعث پيدايش اين وضعيت مي‌شود توجيه ژئوپلتيکي ندارد و از
سوي ديگر به حادتر شدن بحران نيز کمک مي‌کند.

من تصور نمي‌کنم
مقامات هندي و صاحبنظران اين امور ندانند که منشاء تداوم تشديد بحران، حضور
هندوستان در منطقه کشمير است. همچنين يقينا مي‌دانند که استمرار بلند مدت حاکميت
آنها بر کشمير و منطقه و مردمي که فاقد تجانس فرهنگي و جغرافيائي لازم با آنهاست
به هيچ وجه امکان پذير نيست مگر اينکه به نابودي مردم کشمير بيانجامد که اين امر
غير ممکن است.

تداوم بحران
کشمير براي مردم و کشور هندوستان نيز به مصلحت نيست زيرا تحمل ضرري است که نهايتاً
فاقد سود و منفعت است و از اين بابت بر اقتصاد ملي هند لطمه وارد مي‌نمايد. زيرا
حضور سيصد هزار نظامي هند در منطقه همراه با اعمال و رفتارهاي خشونت‌آميز با مردم
کشمير، هم هزينه‌هاي اقتصادي زيادي را بهمراه دار و هم از نظر سياسي بر حيثيت ملي
و اعتبار بين‌المللي هندوستان لطمه وارد مي‌ُازد. بنابراين خروج هند از کشمير به
نفع خود آن کشور مي‌باشد.

تداوم بحران
کشمير نتايج منفي منطقه‌اي نيز دارد. بدين معني که تغيير وضعيت آن بر روابط دو
کشور پاکستان و هند و حتي چين تأثير گذاشته و آنرا تحت الشعاع قرار مي‌دهد و خر
درگيري نظامي را بين آنها امکان پذير مي‌نمايد. نظير تجارب سالهاي 1947 و 1965 و
1971 م که درگيري نظامي بين آنهار ا باعث گرديد. چنين برخوردهايي مي‌تواند
امنيتمنطقه پر جمعيت جنوب و جنوب غرب آسيا را به خطر اندازد. از سوئي ديگر جنگ جز
در به دري و ضرر اقتصادي و تخريب تأسيسات و نهادهاي توليد و کشتار مردم چيزي را
بهمراه ندارد. بروز پديده جنگ در جنوب آسيا که يکي از مناطق مهم فقير جهان است و
حجم فقرا درآن بالاست، مي‌تواند باعث تشديد فقر و عقب ماندگي اقتصادي و اجتماعي
شده و نتايج زيانباري را از اين حث در کل جهان خود بجا گذارد. جنگ بين دو کشور هند
و پاکستان قوه اقتصادي آنها را کاهش مي‌دهد و گرسنگي و مرگ و مير و بيماري را
بهمراه دارد. آنهم براي دو کشوري که در مرحله جواني و آغازين فرآيند توسعه اقتصادي
ـ اجتماعي و تکنولوژيکي قرار دارند و بصورت بالقوه و بالفعل در زمره قدرتهاي درجه
1 و 2 جهاني محسوب مي‌شوند و جنگ مي‌تواند فرآيند توسعه را دهها سال به عقب
اندازد.

همچنين
تداوم بحران کشمير مي‌تواند خطر جهاني را بهمراه داشته باشد و امنيت و صلح جهاني
را تهديد کند زيرا همانطور که قبلا ذکر شد؛ يکي از ويژگيهاي بحران کشمير اين است
که همسايگان و رقباي پيرامون آن جزو قدرتهاي درجه 1 و 2 جهاني محسوب شده و همگي
مسلح به سلاح اتمي هستند. چين و هند و پاکستان، هر سه داراي امکانات و قابليتهاي
اتمي هستند و آنچه ک باعث تکامل توان تسليحات اتمي آنها شده و مي‌شود وجود برحان
کشمير و رقابت‌هاي منطقه‌اي مي‌باشد. هند و پاکستان که بيشتر در معرض درگيري
مستقيم نظامي قرار دارند دچار مقابله اتمي هستند و اگر درگيري اتمي انجام پذيرد که
در شرايط اوج‌گيري جنگ هيچ تضميني براي ممانعت از آن وجود ندارد، يقينا باعث
گسترده شدن ابعاد آن شده و در مرحله اول بر امنيت جنوب و جنوب غرب آسيا و در مرتبه
بعد بر امنيت کل آسيا و جهان اثر گذاشته و صلح و امنيت بين‌المللي را به خطر مي‌اندازد.

نکته قابل
توجه اينکه مجهز بودن يک طرف درگيري به سلاح اتمي، طرف ديگر را خود بخود وادار به
تجهيز شدن به چنين سلاحي مي‌کند و مجهز بودن هندوستان به سلاح اتمي، پاکستان را
نيز وادار به دستيابي به امکانات هسته‌اي و سلاح اتمي مي‌نمايد. بنابراين، وجود
اسلحه اتمي در دست هند و تداوم و تکامل فعاليتهاي اتمي آن، توجيهي قوي براي تداوم
فعلايتهاي پاکستان براي دستيباي به توانائيهاي هسته‌اي و اتمي ارائه مي‌دهد. و
اساسا پاکستان چاره‌اي جز اين ندارد که اين فعاليتها را ادامه دهد. زيرا ضرورت حفظ
امنيت ملي و تماميت ارضي آن اقتضا مي کند که خود را در مقابل رقيب مجهز به سلاح
اتمي، تجهيز نمايد. بنابراين توصيه به پاکستان و اجبار آن براي دست برداشتن از
فعاليتهاي اتمي‌اش مستلزم خلع سلام اتمي هند و سايرين و ممانعت از تداوم آن مي‌باشد.  

اينک با
توجه به مباحث مطرح شده در زمينه نتايج منفي تداوم بحران کشمير از حيث محلي و
تأثير آن بر فقر و محروميت مردم آن سامان و تداوم عقب‌افتادگي اقتصادي و اجتماعي و
فرهنگي و نيز آثار منفي بحران بر امنيت منطقه‌اي و صلح جهاني لازمست هر چه زودتر
بحران کشمير خاتمه يابد.

به نظر
نگارنده تنها راه حل بحران مزبور، استقلال سياسي منطقه کشمير و استقرار نظام سياسي
مستقل در آن مي‌باشد که ويژگيهاي آن با توجه به خصيه‌هاي فرهنگي و محيطي منطقه
کشمير و با مراجعه به آراء عمومي مشخص خواهد شد. تحقق اين امر در گرو اقتدام مشترک
منطقه‌اي و بين‌اللملي است يعني اينکه تفاهم منطقه‌اي همسايگان کشمير و شناسائي
استقلال سياسي آن از يک طرف و اقدام جدي سازمان ملل متحد براي تحقق اين امر و
پيگيري فرآيند استقرار و تثبيت نظام سياسي متکي به آراء عمومي از طرف ديگر، لازمه
تحقق اين راه حل است. در هر صورت نقش سازمان ملل متحد و جامعه جهاني و کشورهاي
اسلامي در اين امر بسيار تعيين کنده است و کوتاهي و بي‌توجهي آن مي‌تواند به تداوم
رنج جانگاه مردم مظلم کمشير از يک سو و تهديد امنيت و صلح جهاني از سوي ديگر کمک
نمايد.

تحقق اين
راه حل مي‌تواند در سايه يک تفاهم منطقه‌اي به پديده رقابت بر سر مسئله کشمير از
سوي همسايگان و تلقِ‌هاي گوناگون از حضور ديگري در آن نسبت به امنيت ملي خود پايان
دهد و صلح و امنيت را براي قاره آسيا بويژه جنوب و جنوب غرب آن همراه داشتهب اشد و
مردم کشمير نيز روي آسايش و تعيين سرنوشت توسط خود را مشاهده نمايند.

بديهي است
براي شروع بکار و اقدامات اوليه، عقب‌نشيني نيروها از مطقه کشمير، امري ضروري است.
سپس براي ادامه کار حضور رسمي سازمان ملل متحد و سازمان کنفرانس اسلامي و احيانا
نمايندگان کشورهاي همسايه منطقه کمشير براي تحقق فرآيند استقلال و استمرار نظام
سياسي متکي به آراء عمومي در منطقه کشمير را طلب مي‌نمايد.

نکته قابل
توجه اينکه نظام سياسي جديد به عنوان يکي از شرايط کاهش تنش بين همسايگان کشمير مي‌بايست
در روابط خارجي خود تعادل و توازن لازم را با همسايگان رعايت نمايد تا در طرز تلقي
آنها در رابطه با احساس تهديد نسبت به امنيت ملي خود تغييري ايجاد نگردد. تحقق اين
راه حل به نفع مردم کشمير و هم به نفع کشورهاي هند و پاکستان و چين و ساير
همسايگان و هم به نفع امنيت و صلح منطقه‌اي و جهاني است.

 

/

پرسش ها و پاسخ ها

پرسشها و
پاسخها

تقيه و حدود
آن

حجة الاسلام
والمسلمين سيد مرتضي مهري

سؤال:

بعضي از
نويسنگان، شيعه را متهم مي کنند که به دليل تقيه که يک از اصول پذيرفته شده مذهب
شيعه است، حقايق مذهب خود را پنهان مي کنند و بنابراين به آنچه اظهار مي دارند
اعتمادي نيست و نمي‌توان مذهب واقعي آنان را براساس اظهارات آنها، ارزيابي کرد.

شمار درمورد
اينا ظهارات چه پاسخي داريد؟

(ا ـ يوسفي)

پاسخ

اين تهمت
اگر در زمان بعضي از ائمه(ع) گفته مي‌شد، قابل توجيه بود، زيرا در آن زمان، شيعه
جماعت قليلي بودند که هميشه مورد تعقيب حاکمان ظالم و جائر بني‌اميه و بني‌عباس
بودند ولي اکنون که ميليون‌ها شيعه در جهان زندگي مي‌کند و در کشور پهناور و
قدرتمندي چون ايران؛ حاکميت دارد وکتاب‌هاي فراوان از سوي علماي شيعه در طول
تاريخ، حقايق مذهبي را بيان داشته‌اند، ديگر اين سخن حتي ارزش پاسخ گفتن هم ندارد!
ولي براي روشن شدن مطلب لازم است تقيه‌اي که در مذهب شيعه واجب است، مورد بررسي
قرار گيرد.

تقيه در
قرآن

تقيه‌اي که
واجب است، دو معني دارد که هر دوي آنها در قرآن به آن سفارش شده است و اصلا اختصاص
به شيعه ندارد و اين که ديده يا شنيده مي‌شود، آن را به شيعه اختصاص مي‌دهند، به
اين دليل است که در دوران‌هاي حاکميت جائرانه بني‌اميه و بني‌عباس، شيعه ناچار بود
به تقيه عمل کند، در حالي که ساير مذاهب، آزاد بودند و موردي براي تقيه نداشتند
وگرنه اصل تشريع تقيه ـ به معنايي که در مذهب شيعه واجب است ـ يک حکم اسلامي، بلکه
يک حکم عقلائي است و هيچ کس نمي‌تواند آن را موردانتقاد قرار دهد.

تقيه دو
معني دارد، يا به عبارت بهتر در دو مورد صدق مي‌کند:

1- تقيه خوف

2- تقيه
مداراتي

تقيه خوف

تقيه خوف در
جايي است که انسان بر جان يا مال يا آبروي خود بترسد و براي حفظ آن، ناچار باشد
گفتار يا رفتاري را انتخاب کند که دشمن را خوش آيد و به او ضرري نزد. و همچنين در
موردي که ضرر جاني اي مالي به کسي از افراد وابسته به او مي‌رسد، بلکه  در مورد حفظ جان حتي در مورد افراد ديگر که حفظ
جان آنها لازم است ـ هم صدق مي‌کند؛ يعني: اگر انسان احساس کند که باب اين يک مطلب
خلاف واقع ـ از روي تقيه ـ جان يک مسلمان ديگر را نجات مي‌دهد، لازم و واجب است
اقدام نمايد. واگر با راست گفتن جان کسي را به خطر بياندازد، گناه بزرگي مرتکب
شدهب لکه در قتل او شريک است.

اين امر،
هيچ دليل شرعي نياز ندارد، بلکه يک امر عقلائي است و مبناي آن ملاحظه اهم و مهم
است. هر انسان که به هر دليل ميان دو چيز مخير شود که هر دو براي او ناخوش آيند يا
مضر است، طبعا با يک محاسبه، آن قسمتي را انتخاب مي‌کند که ضررش کمتر باشد، چه اين
ترديد در اثر عوامل طبيعي باشد و چه در اثر فشار و ظلم شخص يا اشخاصي باشد. و چون
گفتن يک مطلب خلاف واقع که خوش آيند دشمن است، گرچه بر انسان سخت باشد، ولي آسان‌تر
از تحمل ضرر جاني و مالي و امثال آن است، طبعا انسان آن را ترجيح مي‌دهد.

اين امر
هرگز اختصاص به شيعه ندارد و همچنين اختصاص به شريعت اسلام هم ندارد. در قرآن کيم
هم به اين امر سفارش شده و گفتن کلمه کفر آميز در چنين موردي، مجاز شمرده شده
استکه البته اگر ضرر جاني باشد، نه تنها مجاز بلکه واجب است.

خداوند در
سوره آل عمران آيه 28 مي‌فرمايد:

«لا يتخذ
المؤمنون الکافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلک فليس من الله في شيء الا
ان تتقوا منهم تغية…»

ـ مؤمنان
نبايد کافران را به جاي اهل ايمان، دوست و هم پيمان خود قرار دهند و اگر کسي چنين
کند، رابطه خود را با خدا قطع کردهاست، مگر اين که اين کار از روي تقيه باشد…

و در سوره
نحل آيه 106 مي‌فرمايد:

«من کفر
بالله من بعد ايمانه الا من أکره و قلبه مطمئن بالايمان ولکن من شرح بالکفر صدرا
فعليهم غضب من الله و لهم عذاب عظيم».

ـ آنها که
پس از ايمان، کافر شدند، مورد خشم خداوند قرار گرفته و عذابي گران در انتظار آنان
است؛ نه آنها که تحتف شار و با اکراه سخني گويند، در حالي که قلب آنان مطمئن وآرام
است از ايمان به خدا، بلکه آنان سينه خود را براي پذيرش کفر گشوده‌اند.

طبق روايات،
اين آه در مورد عمار بن ياسر نازل شده است که او و پدرش و مادرش، مورد شکنجه و
آزار طاقت‌فرساد مشرکان قريش قرار گرفتند که ازآن شکنجه، پدر و مادر عمار، شهيد
شدند و عمار که آن صحنه را ديد، با ترس و لرز، سخني را که آنان مي‌خواستند که
تمجيد از بتان بود بر زبان راند و او را رها کردند؛ او ترسان و لرزان خدمت حضرت
رسول(ص) آمد و مي‌پنداشت که با اين خسن خشم خدا و رسول را مستوجب خواهد شد ولي آن
حضرت اشک او را با دست مبارک خويش پاک کرد و فرمود: «اگر باز از تو چنين خواستند،
آن چه را مي‌خواهند بگو و نگران نباش». در اين ميان، آيه مذکور نازل شد.

بهر حال اين
مسأله به هيچ وجه قابل شک و ترديد نيست و آنچه شيعه را در طول تاريخ سراسر ظلم و
جنايت خلفاي بني‌اميه و بني‌عباس ناچار به تقيه مي‌کرده است، حفظ جان خود و امامانخود
بوده است. آنها از هر بهانه‌اي استفاده مي‌کردند و امامان را مورد شکنجه وآزار و
توهين وحبس و قتل قرار مي‌دادند و لذا آن رهبران معصوم، تقيه را از اصول ضروري
شيعه در آن زمان دانستند و شيعه خود را به کتمان مذهب، از دشمنان بدانديش وخونخوار
خويش امر نمودند.

رؤسا و
فقهاي ساير مذاهب که چنين فشاري را از ظالمان نديده‌اند و هرگز مورد تعقيب قرار
نداشته‌اند(بجز موارد نادري براي بعضي از آراء که بعضي از خلفاي نادان در آن
حساسيت نشان مي‌دادند؛ مانند قضيه خلق قرآن) بلکه اکثر آنها از سوي خلفاي جور،
مورد تأييد و کمک مادي و معنوي قرار داشتند و خلفا، مردم را به لزوم پيروي از آنها
دستور داده‌اند و از همين رو مذاهب اهل سنت منحصر در چهار فقيه است وگرنه هيچ دليل
و روايتي در اين مورد نيامده است و فقهاي عامه زيادند، ولي پيوري از حاکميت موجب
اين انحصار شده است. طبيعي اس که آنها سخن از تقيه نرانند، زيرا موردي براي آن
نبوده است.

تقيه
مداراتي

مورد دوم،
تقيه مداراتي است. و منظور از آن، اين است که انسان به جهت ملاحظه بعضي شئون
اجتماعي تصريح به ايده‌هاي واقعي خود نکند، بلکه آن را در هاله‌اي از احتياط قرار
دهد و الفاظي را به کار ببرد که عموم جامعه از آن متأثر نشوند.

اين امر نيز
ـ به طور عموم ـ يک امر عقلائي است و تقريبا همه افراد بشر در موارد مختلف، رعايت
آن را مي‌کنند. رهبران سياسي جهان هيچ‌گاه مطالب خود را به طور صريح و زننده‌اي در
رسانه‌هاي گروهي نمي‌گوند و هر کس لغزشي در اين زمينه از خود نشان دهد او را يک
سياستمدار ضعيف مي‌نامند. البته اين امر تا حدودي لازم و صحيح است و يکاصل سياسي و
اجتماعي به حساب مي‌آيد ولي اگر به نحوي باشد که موجب کتمان حقايق يک ايده و مذهبي
گردد که همگان به سوي آن خوانده مي‌شوند، يک امر ناپسند و نکوهيده است.    

دقت کنيد.

اصل مدارات
و رعايت شئون اجتماعي در گفته‌ها و نوشته‌ها، يک امر مطلوب و عقلائي است و اگر
بخواهيم براي آن مثال‌هاي قانع کننده بياوريم، بهترين شاهد،‌تدرج در احکام است که
خداوند آن را در مورد فرو فرستادن شريعت آسماني رعايت فرموده است.

چرا خداوند
از ابتدا همه احکام را نفرستاده است و به تدريج شريعت را بر انسان لازم فرموده
است؟

طبيعي است؛
هيچ دليلي ندارد بجز مدارات. مردم تحمل اين همه مسئوليت سنگين را ندارند. اگر از
ابتدا آن مردمي که کاملا از قيد و بند احکام شرع خود را آزاد مي‌ديدند، يکباره
مأمور به اين همه احکام شريعت مي‌شدند، کمتر کسي بود که آن را تحمل کند ولي به
تدريج و طي 23 سال شريعت اسلام، فرو فرستاده شد، بلکه در طي سال‌هاي بعد از رسالت
هم احکامي به وسيله اوصياي حضرت رسول(ص) از آن علمي که نزد آنان به وديعه گذاشته
بود، اعلام شد و به همين دليل هم روز نصب خليفه حق، روز«اکمال دين» شناخته شد. و
شايد همين مدارات استکه مانع تصريح به نام خليفه حق است تا رشک‌ها برانگيخته نشود
و اصل اسلام را رها نکنند و شايد فتنه و آزمايش هم انگيزه ديگر باشد.

و بدون شک
همين مدارات موجب ترديد حضرت رسول(ص) در ابلاغ رسمي امامت بود تا آيه:

«يا ايها
الذين الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمک
من الناس…». نازل شد.

ـ اي
فرستاده ما ابلاغ کن آنچه را از سوي خدا بر تو نازل شده است و اگر نکني رسالت خود
را به طور تمام و کمال ابلاغ نکرده‌اي و از مردم هراس نداشته باش که خداوند تو را
از کيد آنان محفوظ خواهد داشت.

حضرتش از چه
کيدي در هراس بود؟

او که از
کيد مشرکان قريش در سب بتان و خدايان دروغين آنها نهراسيد، چگونه از ابلاغ امامت
مي‌هراسد؟ اين هراس چيزي نيست بجز رعايت حال مردم که مبادا رشک و ديگر انگيزه‌ها
آنها را از دين بازگرداند.

علت مدارات
امامان

و همين
مدارات است که اميرالمؤمنين(ع) را وامي‌دارد بيست و پنج سال خانه نشين شود. او که
در طول دوران رسالت، شمشير را در غلاف نکرد، اکنون به کشاورزي و کارهاي شخصي روي
آورده است. اگر حاکميت را حق مي‌دانست که طبعا وظيفه خود مي‌دانست که همچنان در
رأس مجاهدان باشد. پس معلوم مي‌شود آن را حق نمي‌داند و به اين امر هم تصريح
فرموده است، ولي رعايت وحدت صف اسلامي و شئون جامعه منسجم اسلامي او را ناچار به
سکوت کرده است.

و اما ساير
ائمه اهل بيت، هر دو نحو تقيه را عمل مي‌کردند. در برابر طاغوت‌هاي زمان که همانند
فراعنه، مردم بي‌گناه را مي‌کشتند و خود را به هيچ قانون و شريعتي، پاي بند نمي‌انستند،
علنا شراب مي‌خوردند و قمار مي‌کردند و منکرات و فحشا را ترويح مي‌نمودند و از هيچ
جنايات ابا نداشتند، تقيه خوف لازم بود. و در برابر مردم ناداني که از سوي فقيهان
درباري اغفال شده بودند، تقيه مداراتي لازم بود. البته از هر فرصتي هم براي گفتن
حق و رساندن آن به گوش مردم و اتمام حجت استفاده مي‌کردند و هر کدام ـ به اقتضاي
زمان ـ به نحوي حقايق را مي‌گفتند ولي نه به آن صراحت که وحدت صف جامعه مسلمين از
هم پاشيده شود.

طبق بعضي
روايات، ائمه(ع) در بعضي موارد حتي از خود شيعه هم، تقيه مي‌کردند و نمي‌توانستند
همه حقيقت را برهنه و آشکار در برابر هم شنونده‌اي بگويند. و اين يک امر طبيعي
است. بعضي از مسائل، طرح آن براي افراد عادي، بجز ايجاد شبهه و ماندن در آن نتيجه‌اي
ندارد. مثلا بعضي از افراد اگر از مسأله«قضا و قدر» و «جبر و اختيار» مي‌پرسيدند،
امام يک پاسخ اقناعي مي‌فرمود و به او مي‌گفت که بيش از اين تو را ياراي درک مطلب
نيست واگر در اين امر بش از اين فرو روي، کافر مي‌شوي؛ ولي با بعضي ديگر از
راويان، واضح و صريح،‌مطلب را بيان مي‌فرمودند که همان گفته‌ها، اکنون راهگشاي
مسأله است و هم اکنون عالمان غير شعيه نيز پذيرفته‌اند که سخن حق در اين مسأله
پيچيده، همين است، نه پنداشت اشاعره و معتزله. ولي از روي تعصب، مصدر اين تفکر را
بيان نمي‌کنند.

بهر حال،
تقيه مداراتي يک امر ضروري براي همه، به خصوص رهبران سياسي و اجتماعي است. و هر
رهبري ناچار است آن را رعايت کند و اختصاص به شيعه يا مسلمانان ندارد.

اميرالمؤمنين(ع)
نماز تراويح را که بدعت مي‌دانست، منع نمود. مردم نادان شعار دادند که اين سنت
فلان است و آن حضرت ناچار شد به خاطر حفظ وحدت و انسجام صف مسلمين، آنها را به
انجام آن بدعت اجازه دهد. اين نيست مگر مدارات با مردم.

حد و مرز
تقيه

ولي نکته
مهم در مورد هر دو نوع تقيه، اين است که هر دوي آنها محدود به حدي است و بطور مطلق
مجاز نيست. مثلا تقيه از روي خوف، آنجا که اصل اسلام در خطر باشد و انسان احساس
کند که با نگفتن سخن حق و کتمان يک امر، اصل دين در خطر است، نبايد به خاطر حفظ
جان يا مال خود، سخن حق را کتمان کند يا سخن ناحقي بگويد.

محمد بن ابي
عمير از اصحاب امام کاظم(ع) بود. دوران خلافت‌ هارون الرشيد که از ستمکارترين و
سنگدل‌ترين خلفاي بني‌عباس بود، بسيار دوران سخت و مشکلي بر شيعه گذشت و سران
ايشان از سوي دستگاه جبار و ستمگر، مورد تعقيب و آزار و شکنجه بودند. محمد بن ابي
عمير را جلادان خلافت مي‌زدند که نام شخصيت‌هاي شيعه ـ که علنا اظهار تشيع نمي‌کردند
ـ را بازگويد و او امتناع مي‌ورزيد.

از خود او
نقل شده است که يک بار در زير تازيانه‌هاي طاقت فرسا مقاومتم را از دست دادم و
گفتم:

«رهايم کنيد
تا بگويم»

يکي ديگر از
ياران که در بند بود، فرياد برآورد که:

«ابن ابي
عمير ياد بياوريد هنگامي را که در محضر خداوند بايد پاسخ‌گوي اعمال خويش باشي».

اين امر
موجب شد که مقاوتم را باز يافتم و همچنان سکوت را اختيار کردم.

امثال
اينحادثه در همه دوران‌ها و در همه نهضت‌ها بوده و هست و خواهد بود. بنابراين
کساني که به بهانه تقيه با حاکميت طاغوت، در دوراني که نضهت اسلامي در حال شکفته
شدن بود، از در سازش درآمده و به طور علني آن را تأييد مي‌کردند، معلوم نيست در
پيشگاه خداوند، عذر موجهي داشته باشند.

و اما
مدارات با مردم و حفظ وحدت صف مسلمين و انسجام جامعه اسلامي تا آنجا بايد رعايت
شود که موجب کتمان حقايق اساسي مذهب حق نگردد. شيعه طبق دستور ائمه(ع) در نمازهاي
جماعت ساير مسلمين و ديگر شعائر اسلامي، شرکت مي‌کردند، بلکه گاهي متصدي امامت
جماعت در ميان آنان يا گفتن اذان و ساير شعارها در همان دوران ائمه(ع) مي‌شدند. و
هيچ گاه بدگوئي و لعن و شتم کساني را که به عقيده ما به اهل بيت رسالت، ظلم کرده‌اند
اگر مورد احترام ساير مسلمانان باشند، جايز نمي‌دانند و اصولا سب و شتم که مسأله‌اي
را حل نمي‌کند و کسي را هدايت نمي‌نمايد و نتيجه‌اي جز تشفي ندارد، آن هم در برابر
ضرري که از گسيختن رشته صف مسلمين وارد مي‌شود بسيار ناچيز و بي‌ارزش است. ولي با
همه اينها نبايد مدارات موجب شود که حقايق اساسي مذهب حق کتمان شود. آنچه لازم
نيست گفته شود و مدارات و حفظ وحدت موجب صرف نظر از آن مي‌شود، مطالب فرعي است که
اهميت چنداني ندارد و ناديده گرفتن آنها مانع اتمام حجت بر مردم نيست. همچنان که
مراعات حال مردم در همه موارد نيز منحصرا در اين گونه مسائل لازم و صحيح است و اما
مسائل اساسي که اگر از مردم مخفي نگاه داشته شود، موجب گمراهي جامعه است، حرام و
از بدترين گناهان است، و از مصاديق آيه شريفه حرمت کتمان حقايق دين است.

«ان الذين
يکتمون ما أنزلنا من البينات و الهدي من بعد ما بيناه للناس في الکتاب اولئک
يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون…» (سوره بقره ـ آيه 159)

ـ کساني که
حقايق روشن و هدايتگر دين را پس از بيان آن از سوي خداوند کتمان مي‌کنند و مردم را
از آن محروم مي‌سازند، مورد لعنت خداوند و لعنت همه لعنت کنندگانند.

گويا هر کس
از هر جا، بر هر ستمگر و مستحق لعنتي، لعنت کند، همه لعنت‌ها بر کساني مي‌رسد که
حقايق دين را کتمان مي‌کنند، زيرا همه ستم‌ها و تجاوزها از گمراهي‌ها است و منشأ
همه آنها، کتمان حقايق است و جز اين، آيات ديگري نيز در اين زمينه آمده است.

بهر حال
کتمان حقايق به هيچ وجه مجاز نيست، مگر در شرايطي که کتمان آن به جايي از دين ضرر
نزند و اعلام آن نفعي نداشته باشد و جان انسان در خطر باشد که همان موارد تقيه خوف
است.

بنابراين
آنچه تصور مي‌شود که تقيه شيعه، موجب کتمان حقايق اين مذهب است، نادرست است و شايد
منشأ اين تصور ذهنيتي باشد که از تقيه ملاحده ـ که خود را اسماعيلي معرفي مي‌کردند
و به عنوان شاخه‌اي از تشيع به حساب مي‌آمدند ـ در اذهان اين گونه افراد باقي
مانده است.

اسماعيليان
در يک برهه از زمان، تبديل به يک حزب سياسي نيرومندي شدند و با کتمان حقايق ايده‌هاي
خود، به عنوان تقيه، افراد زيادي را سر و سامان دادند و براي تسلط بر کشورهايي از
قبيل ايران، شامف مصر و ساير کشورهاي اسلامي، فعاليت سياسي و نظامي و تروريستي
شگفت‌انگيزي داشتند. در جامعه اسلامي آن روز، سني و شيعه، آنها را ملاحده مي‌گفتند
و مردم مسلمان، معتقد بودند که اينان، منکر حقايق اسلام‌اند و افراد جوان و ساده‌لوح
را فريب مي‌دهند و واقعيت هم همين بود!

اينان آيات
قرآن را تأويل مي‌کردند و قيامت را همان نهضت ملت‌هاي دربند مي‌دانستند!!

ناصر خسرو
که از داعيان آنها است، صريحا قيامت را در بعضي از اشعار خود انکار مي‌کند. بهر
حال تقيه‌اي که آنها به کار مي‌بردند، مبتني بود بر کتمان واقعيت ايده‌هاي خود تا
بتوانند به نام مذهب و تشيع و خونخواهي اهل بيت(ع) در ميان ساده انديشان، نفوذ
کنند وگرنه سران آنها ظاهراً به هيچ دين و مذهبي پاي‌بند نبودند. ظاهرا درزيها
بقاياي همان تفکر را دارند و لذا گفته مي‌شود تا چهل سالگي پيروان خود ا کاملا از
اصول و اعتقادات مذهب خود آگاه نمي‌سازند و معقتدند که تا چهل سالگي انسان مکلف
نيست.

بعضي از
نويسندگان سني مذهب، هنوز هم تصور مي‌کنند که شيعه همان اسماعيليان و ملاحده هستند
که هنوز مذهب خود را کتمان مي‌کنند، در حايل که از آنها در کتاب‌هاي شيعه وحتي
کتاب‌هاي فقهي به نام ملاحده تعبير شده است. ملاحده جمع محلد است به معناي منحرف و
منظور ـ به حسب اصطلاح عرف ـ کساني است که منکر اصول اديان هستند.

نکته‌اي که
امروز بايد جدا مورد توجه قرار گيرد(و در اينجا روي سخن ما با نويسندگان و عالمان
و سخن پردازان شيعه است) اين که ظاهرا ملاحظه وحدت و برادري به گونه‌اي شده است که
موجب کتمان بسياري از حقايق تاريخي و مذهبي شيعه شده و موجب شده است که حتي جوانان
و نوجوانان شيعه از حقايق مذهب خود و از حقانيت آن بي‌خبر باشند. بايد بيش از اين
در رسانه‌هاي گروهي حقايق تاريخي صدر اسلام بيان شود تار وشنگر جناياتي باشد که
منجر به اين اختلافات شد و وحدت جامعه اسلامي را از هم گسيخت. آنچه بايد از آن
اجتناب شود بدگوئي و سب و شتم است؛ ولي در بيان حقايق نبايد تقيه شود. به نظر مي‌رسد
حتي در مجامع خصوصي هم به صراحت مسائل گفته نمي‌شود و اين خطر جدي است که نسل‌هاي
آينده از شناخت حقايق تاريخ اسلام محروم باشند به دليل اينکه وحدت را بايد رعايت
کرد. البته وحدت مسلمين بسيار مهم است. خداوند فرموده است:

«و اعتصموا
بحبل الله جميعا و لا تفرقوا…»

ـ به ريسمان
الهي چنگ زنيد و همه با هم باشيد و متفرق نشويد.

ولي بايد
توجه داشت که اين وحدت دو معني دارد:

وحدت ايده‌آل
که ظاهرا آيه شريفه مسلمانان را به آن دعوت مي‌کند، وحدت صفوف مسلمين زير پرچم
ولايت است و حبل الله پس از پيامبر(ص) ولايت اميرالمؤمنين علي(ع) و اين آيه گوياي
اين مطلب است که هميشه خداوند براي حفظ وحدت مسلمين، محوري در ميان آنان قرار داده
است ولي حب رياست و جاه‌طلبي، مانع اجتماع آنان بر گرد آن محور الهي شد.

صديقه کبري،
فاطمه زهرا(س) د خطبه معروف خود که حکمت تشريع بعضي از احکام را بيان فرمود در
مورد ولايت اهل بيت(ع) چنين فرموده است:

«… و
امامتنا أماناً من الفرقة».

ـ و امامت
ما را، براي ايمني از اختلاف و تفرقه قرار داد.

معناي دوم،
وحدت صف اسلامي در برابر دشمنان اسلام است. رعايت اين وحدت البته بسيار ضروري و
لازم است، زيرا حفظ اساس دين بر آن متوقف است. اختلافات مسلمين اگر به ستيزه‌جوئي
منجر شود موجب تضعيف نيروهاي آنها و مسلط شدن دشمنان اسلام بر همه آنها است، يعني
همين وضعيتي که اکنون مشاهده مي‌کنيد، ولي بايد توجه داشت که اين يک وحدت
استراتژيک است و هرگز مانع بيان حقايق به نحوي که احساسات را جريحه‌دار نکند، نيست.
البته وضعيت حساس است و بايد همه جوانب رعايت شود.

والسلام  

 

/

گفته‌ها و نوشته‌ها

گفته‌ها و
نوشته‌ها

آرايش جان

از هوس بگذر
و دل پاک از آلايش کن

                                                        ترک
باطل کن و جان را به حق افزايش کن

سر و تن را
به زر و سيم چه مي‌آرائي

                                                        دل
و جان را به کمال و هنر آرايش کن

«فيض
کاشاني»

موعظه و عمل

واعظي براي
تهيه کفش به کفاشي مراجعه کرد و خواست کفش ارزاني را تهيه کند.

کفاش از وي
پرسيد: آيا اين همه وعظ و نصحيت که شما در کتابهايتان مي‌نويسيد و براي مردم بيان
ميکنيد، خودتان هم مطابق آنها عمل مي‌کنيد؟

واعظ گفت:
خير! م گر شما همه کفش‌هائي را که مي‌دوزيد و به مردم مي‌فروشيد، همه را خودتان هم
مي‌پوشيد و با آنها راه مي‌رويد؟!

چهار چيز

چهارچيز مرا
آزرده را ز غم بخرد       

                                                        تن
درست و خوي نيک و نام نيک خرد

هر آنکه
ايزدش اين هر چهار روزي کرد       

                                                        سزد
که شاد زيد جاودان و غم نخورد

«رودکي»

نشانه‌هاي
علما و فقيهان

اميرالمؤمين(ع)
فرمود:

طلبه‌هاي
علوم ديني سه دسته‌اند: هان که آنان را با نشانه‌ها و مشخصاتشان بشناسيد:

1- دسته‌اي
از آنان، علم را به منظور خود نمايي و جهالت‌ورزي مي‌آموزند.

2- دسته
ديگر، هدفشان گردن فرازي و نيرنگ بازي است.

3- و يک
دسته هم براي فهميدن و پايبند بودن، علم را مي‌آموزند.

اما خودنما
و جهالت‌ورز را بيني که در مجالس سخن، به آزار ديگران پردازد و با مردم به جدال
برخيزد. جامه خدا ترسي در بر کرده ولي در دل، پروايي از خدا ندارد. خدا سينه چنين
عالمي را بشکند و بيني‌اش را از بن برکند.

و اما گردن
فراز دغل باز، بر نظيران خود، گردن فرازي کند و در برابر ثروتمندان و اغنيا،
متواضع و فروتن باشد تا از نعمت‌هاي شيرينشان بهره ببرد و دين خود را بشکند. خدا
ديده چنين عالمي را کورد فرمايد و از ميان علما، نام و نشانش را براندازد.

و اما
دانشمند فقيه و خردمند را بيني که اندوهناک و غمگين در دل شب‌هاي تار به نماز و مناجات
با خداوند بي‌نياز برخاسته و کمربند اطاعت و بندگي خدا را بر کمر خود سخت بسته وب
ا همه اطاعت و بندگي، از خداوند هراسناک است و جز با برادران ديني و فهميده، از
ديگران کناره‌گير و گريزان است. خداوند پايه چنين دانشمندي را استوار گرداند  در روز رستاخيز، آرامشش بخشد.

توانگر و
حکيم

توانگري،
حکيمي را گفت: صد دينار زر دارم و مي‌خواهم به تو بدهم، مصلحت چون مي‌بيني؟

حکيم گفت:
اگر بدهي تو را بهتر و اگر ندهي مرا بهتر، يعني اگر بدهي، منتي بر من داري و اگر
ندهي از بار مت تو خلاص باشم.

پاسخ دندان
شکن

شعبي گويد:
وقتي به دربار عبدالملک مي‌رفتم، در بين راه به مرد ترسائي برخوردم. آن مرد از من
خواست تا عريضه‌اش را به خليفه برسانم و در ساندن نامه مرا به پيغمبر(ص) قسم داد!

چون نزد
عبدالملک رفتم، قضيه را به او گفتم و نامه مرد ترسا را دادم. عبدالملک نامه را خواند.
در نامه نوشته بود: مردي را بر ما والي گردانيده‌اي که پوست ما را کنده و گوشت ما
را خورده است.

عبدالملک از
فصاحت ترسا تعجب کرد بر پشت نامه‌اش نوشت: اگر رضاي شما به عزل او است، او را
معزول مي‌سازم.

مرد ترسا که
در بيرون خانه منتظر بود، وقتي نامه را خواند، زير دست خط حاکم نوشت: به عزل او
راضي نيستم.

عبدالملک
ترسا را احضار کرد و از او پرسيد: چرا به عزل او راضي نگشتي؟

مرد ترسا در
پاسخ گفت: چون مرد ديگري را براي ولايت و حکومت بر ما بفرستي، عمري ديگر لازم است
که اور بشناسيم و او با اهالي آشنا شود و او نيز تا مانند اين حاکم، ثروت و اسباب
تجمل بهم نرساند از پاي ننشيند و اگر اين واقعه اتفاق افتد، ديگر از اهالي رمقي
باقي نخواهد ماند. از امير خواهش ما اين است که فقط به او بنويسد:

«چون سير
شوي، ديگران را گرسنه مگذار و سيرت قبيح را تغيير داده، عدل و انصال پيشه کن».

عبدالملک او
را گرامي داشت و خلعتي فاخر داد و نامه‌اي مطابق گفته‌اش به والي نوشت.

بي‌هوسي

در همه کون
و مکان نيست جز اينم هوسي

                                                        که
مگر بي‌هوسي زيست توانم نفسي

شعله‌ها سر
زده‌ام از دل و جان، طور صفت

                                                        موسيي
نيست دريغا که بجوي قبسي

«نشاط
اصفهاني»

دعاي اطفال

جمعي براي
دعاي باران به صحرا رفتند و اطفال دبستان را هم با خود بردند.

شخصي پرسيد:
اين اطفال را کجا مي‌بريد؟

گفتند: براي
دعا کردن که باران ببارد، زيرا که دعاي اطفال مستجاب است.

آن شخص گفت:
اگر دعاي اطفال مستجاب بود، يک معلم در همه عالم زنده نمي‌ماند.

سجود از ما
چه مي‌خواهي

به خود
پيچيدگان، در دل اسيرند

                                                همه
دردند و درمان ناپذيرند

سجود از ما
چه مي‌خواهي که شاهان

                                                خراجي
از ده ويران نگيرند

«اقبال
لاهوري»

 

/

عوامل دلسردي کدامند؟

ارزشهاي
اسلام و انقلاب را پاداري کنيم

عوامل دلسردي کدامند؟

حجة الاسلام
و المسلمين محمدتقي رهبر

توطئه‌اي در
کار است که با بزرگ جلوه دادن مشکلات و بيش از همه مشکلات اقتصادي ـ که يک واقعيت
اجتماعي ماست ـ بذر دلسردي و نوميدي را در دلها بپاشند و با ايجاد جو متشنج رواني
زمينه‌هاي بي‌تفاوتي را نسبت به آرمان‌هاي مقدس انقلاب به وجود آورد و پشتوانه
روحي مردم را نسبت به آينده متزلزل ساخته و توان مديريت را در تحقق بخشيدن به ايده‌هاي
اجتماعي که مهمترين آنها«قسط و عدالت» است زير سؤال برد ـ که مع الأسف اين توطئه
چندان هم بي‌تأثير نبود ـ و کسي که با افکار عمومي مرتبط باشد آن را ملموس مي‌يابد.

آثار منفي
اين حرکت از سوي هر کس که باشد پوشيده نست و خطر بي‌اعتمادي و ايجاد جو يأس و
دلسري همان مطلبي است که مقام معظم رهبري(مدظله) آن را گناهي خواندن که
دوستانانقلاب بايد از آن برحذر باشند. اين از يک سو، اما از سوي ديگر، غمض عين از
طرح مسائل با نيت خالص و به قصد اصلاح، يک وظيفه است که عدم توجه به آن خيانت به
آرمان‌هاي انقلاب است، در مسأله مورد بحث نيز موضوع اساسي بررسي عوامل دلسري و
تلاش در جهت رفع آنهاست و به فرموده امام صادق(ع):

«صديقک من
صدقک لا من صدقک».

ـ دوست آن
است که با تو راست بگويد نه آنکه هر آنچه مي‌کني تصديق کند.

مطلب فوق را
بر آن داشت که سخن اين ماه را بدان اختصاص داده و به طرح پاره‌اي از مسائل در اين
موضوع بپردازيم. در اينجا نکاتي را يادآور مي‌شويم:

1- ايده‌ها
و آرمان‌ها

توجه به
آرمانها و ايده‌هائي است که انقلاب اسلامي به خاطر آن پا گرفت و تا امروز به راه
خود ادامه داده و انشاءالله ادامه خواهد داد. هسته مرکزي حکومت اسلامي که
بنيانگذار اين نظام مقدس حضرت امام خميني«ره» بر آن تأکيد و تصريح فرمودند بر آن
تأکيد و تصريح فرمودند و مردم با تمام وجود بدان فکر کرده و مي‌کنند و امروزه مورد
توجه رهبري ونظام است، آرمان‌هاي اسلامي و حاکميت حق و حکومت قسط و عدل و رهائي از
سلطه و نفي ظلم و تبعيض و فساد مي‌باشد.

واژه‌هاي
اين انقلاب همه برگرفته از اسلام ناب محمدي«ص» و تشيع مظلوم علوي«ع» و عاشوراي
حسيني(ع) است که بزرگترين حماسه قرن و بلکه هزاره اخير تاريخ اسلام را پديد آورده
است و بايد به هوش باشيم اين هدف والا و مقدس زير چرخ‌هاي اقتصاد و توهم زندگي
مادي و رفاه فردي و جمعي و سياست توسعه و مصرف، لگدکوب نشود. در عين حالي که نمي‌توان
آسيب‌پذيري اهداف اساسي را در کنار بحران‌هاي اقتصادي و جنگ‌هاي رواني ناشي از آن؛
چون تورم و افزايش تصاعدي هزينه‌هاي زندگي نفي کرد که در روايات ما به صراحت گفته‌اند:

«من لا معاش
له لا معاد له».

ـ آن کس که
معاش ندارد، معاد ندارد.

و«هرگاه فقر
به جامعه‌اي رو آورد کفر نيز به دنبال آن حرکت خواهد کرد».

با اين همه،
مايه اميد و اطمينان است که مردم صادق و حق‌جوي ما و ياران وفادار انقلاب، حساب‌ها
را تفکيک مي‌کنند و مثلا براي فشاهرا و نابساماني‌ اقتصادي که بخشي از آن طبيعي و
بخشي ديگر نتيجه بي‌توجهي و يا ضعف برنامه‌هاي اقتصادي است و پاره‌اي مسائل ديگر،
حساب جداگانه باز مي‌کنند و براي آرمان‌هاي اسلام و انقلاب که با معتقدات و سنت‌ها
و خون شهيدانشان آميخته و حاصل خون جگرهاي ميليون‌ها انسان پاک باخته و وارسته
است، حسابي ديگر مي‌گشايند. تجلي اين مطلب را در حضور ميليوني مردم در راهپيمايي 22
بهمن گذشته و روز قدس و… در سراسر کشور مي‌توان جستجو کرد. و چنانکه بارها و
بطور مکرر گفته‌ايم، اينها هرگز دليل رضايت مردم از روند امور و عملکرد اين و آن
نيست و نبايد مايه غرور و خوش‌باوري شود.

در عينحال
از امت فداکار و شهيدپرور انتظار مي‌رود که اي وفاداري را همواره به نمايش گذاشته
و به آثار مثبت و نمودارهاي دلگرم کننده و دست آوردهاي زيباي انقلاب بيانديشند که
نظام کهن سال سلطه طاغوت را از صحنه راند و دست شرق و غرب را از کشور قطع کرد و
شيطان بزرگ را به حقارت کشيد و چهره اسلامي به جامعه و فرهنگ و محيط داد و بذر
معنويت را در دل‌هاي نسل جوان پاشيد و اسلام از غربت به درآمده و در جهان حضور
مجدد پيدا کرده و چشم جهانيان و مستضعفان زمين را به اين کشور دوخت و ايران اسلامي
ام القراي جهان اسلام گرديد و در يک سخن در ظلمتکده جهان مادي و دنياي عفن شرارت و
شهوت و استثمار و زر و زور و تزوير جلوه‌اي ديگر از شکوه و معنويت اسلام تبايدن
گرفته و اگر قدردان باشيم و به درستي اين راه را ادامه دهيم و دستخوش مسخ و تحريف
ـ که خطر يک نظام ارزشي است ـ نشويم و معرکه را نبازيم و بازار و مصرف و رفاه و
تجمل، گيج و گمراهمان نکند، خواهيم توانست به خواست خداوند ميراث مقدس اسلامي را
بر سطح گيتي گسترش داده و پرچم‌ اسلام را به دست صاحب اصلي آن مهدي موجود(عج)
بسپاريم.

2- سخني با
کارگزاران

شريط موفقيت
در مهار کردن خطر خودي و توطئه تبليغي و اقتصادي بيگانه در مرحله نخست بر عهده
مسئولان و سياست‌گذاران است. از قديم گفته‌اند:

«احترام
امامزاده را بايد متولي آن نگه دارد».

نگارنده بر
آن نيست که همه مسئولان را زير سؤال برد که اين بي‌انصافي است؛ چه افراد واسته و
دلسوز بسيارند و جامعه آنها را مي‌شناسد، بلکه مي‌توانم به جرأت بگويم بسياري از
مسئولين و کارگزاران دچار تناقض در شعار و رفتارند! مثلا:  

هنگامي که
عنوان مي‌شود يک کشور نوپا و نظام از جنگ برگشته به فرموده پيامبر اکرم(ص) به
مجاهده نفس نياز دار که يکي از شعب آن مبارزه با خواسته‌هاي مادي و رفاه و تجمل و
ولخرجي است، در اين صورت نبايد ديده شود يک مسئول خواه روحاني يا غير روحاني، خود
يا آقازاده و خانواده و حاشيه او در دام رفاه و تجمل بيافتد. و يا اتاق کار و
دکوراسيون‌هاي اداره و اتومبيل‌هاي سواري هر روز تغيير شکل دهد و با عناوين مختلف
به سير و سفرهاي پرخرج روند و يا سفره‌هاي رنگين بگسترانند.

اميرمؤمنان(ع)
که اسوه سياست و مديريت اسلامي است مي‌فرمايد:

«ان الله
جعلني اماماً لخقه ففرض علي التقدير في نفسي و مطعمي و مشربي و ملبسي کضعفاء الناس
کي يقتدي الفقير بفقري و لا يطغي الغني لغناه».

(اصول کافي
ـ ج 1، ص 410)

ـ خداوند
مرا امام و پيشواي مردم قرار داده و براي من واجب ساخت که در مصارف شخصي و خوردن و
آشاميدن و پوشيدن با احتياط و ميانه‌روي عمل کنم تا مستمندان به من تأسي جويند و
توانگران با تکيه بر ثروت خود هوس طغيان در سرنپرورند.

نکته قابل
توجه در اين سخن امام اين است که ظهور اشرافيت و ارزشي شدن ثروت و تجمل و طغيان و
سرمستي ثروت اندزوان که يک فاجعه اسلامي است مي‌تواند مولود موضع‌گيري‌هاي حکومت و
عملکرد آن باشد و اگر نظام حاکم بخواهد جلوي اين قشر طاغي و لجام گسيخته را بگيرد
مي‌بايست خود را مرحله نخست اصل قناعت و زهد و مداقه در خرج و برج را منظور دارد
تا براي ديگران الگو باشد و اگر بنا باشد نا محدود بودن ثروت‌اندوزي و مصرف‌گرائي
با سياست چراغ سبز و روش‌هاي مصرفانه کارگزاران توأم باشد، چيزي جز ستم اجتماعي و
شکاف فزاينده فقر و غنا بار نخواهد آورد و اين خطري است که بايد از آن هراسيد.

همچنين
علي(ع) به عاصم بن زياد فرمود:

«خداوند بر
زمامداران عدل واجب ساخته که خود را با ضعفاي مردم همگون سازند تا فقر و نياز بر
فقرا و مستمندان فشار نياورد».

(نهج‌‌البلاغه
ـ خطبه 209)

بديهي است
هرگاه فقراي جامعه ناظر باشند که مثلا در منزل فلان آقا يا آقازاده سفره افطاري با
بره بريان شده و کباب و جوجه کباب و مرغ و ماهي و مخلفات متنوع ديگر در ماه رمضان
و به منظور ثواب گسترده مي‌شود! حق دارند بپرسند آيا اين است تأسي به
اميرالمؤمنين(ع) که سفره افطارش از نان و نمک تجاوز نمي‌کرد؟ و آيا اين تناقض در
شعار و عمل نيست؟ آيا در همين اوضاع و احوال مردمي نيستند که از خريد نيم کيلو
گوشت که تا اين ساعت 325 تومان رسيده عاجز و ناتوانند و کودکانشان با دل پر حسرت
سر بر زمين مي‌گذارند؟ و آيا تنها با ارزان بودن نان خالي بقيه حوائج و خواسته‌ها
واقعي نيست؟.

همچنين
علي(ع) به اصبغ بن نباته فرمود:

«من با همين
لباس و زاد و راحله‌اي که دارم به شهرهاي شما آمدم و اگر با بيش از آن از سرزمين
شما خارج شوم از خائنان خواهم بود».

که درسهاي
اين سخن نيز روشن است… اين است سيره و سياست اميرالمؤمنين(ع) که ما مدعي پياده
کردن عدالت و قسط او هستيم؛ ببينيم آيا از اين ادعا تا عمل فاصله نداريم؟!

مسئولين
بايد بدانند اعمال و رفتار آنها و اطرافيانشان زيره ذره‌بين است و هرگز انتظار
ندارند چيزي را که بوي تجمل و اسراف بدهد مشاهده کنند. ما اين واقعيات را بايد درک
کنيم، که مردم پيش از ما آن را درک کرده‌اند.

3- نظارت بر
اقتصاد بازار آزاد

مطلب ديگر:
کنترل جريانات اقتصادي و مهار بازار آزاد است و برخورد با مفسدين اقتصادي و مهار
بازار آزاد است و برخورد با مفسدين اقتصادي که اين روزها بدترين مشکل افزايش ساعت
شمار نرخ‌ها و تورم را باعث شده است و عمدتاً معلول بازار آزاد ارز و سير توطئه‌آميز
تصاعدي آن مي‌باشد و به اعتراف رئيس بانک مرکزي در مصاحبه راديوئي، هجوم برخي
مؤسسات توليدي دولتي به بازار آزاد ارز و حرص و ولع براي خريد آن!! از عوامل کابوس
ارز خارجي بوده و به دنبال آن رشد سرطاني تورم و گراني و سرايت به کل مايحتاج
عمومي مردم از سبزي خوردن سيب و پياز گرفته تا مصالح ساختماني و غيره که مردم را
به صورت بيماران رواني با حيرت روبرو ساخته است.

واقعا قابل
قبول نيست و توجيه منطقي ندارد که مشتي سوداگران ارزش اقتصاد يک کشور را هدايت و
قبضه کنند و اگر واقعاً سياست اقتصادي بدان خشنود نيست، چرا برخورد جدي نمي‌شود!

در جرائد دو
هفته پيش خوانديم که در بازار بغداد 30 نفر از صرافان که در کاهش قيمت دينار عراق
نقش داشتند با اعدام مجازات شده‌اند. صحت و سقم اين خبر موضوع سخن نيست. اما اين
يک واقعيت است که همانگونه که با مفسدني اخلاقي و سوداگران مواد مخدر برخورد مي‌شود،
بايد با ترورسيت‌هاي اقتصادي و سوداگران ارز برخورد شود وگرنه حاکم، آنها خواهند
بود و همه چيز تحت الشعاع آنها و حتي دولت نيز بايد مواضع انفعالي بگيرد و دنباله‌رو
باشد. از طرف ديگر خروج سرمايه‌هاي کشور و وارد کردن سيل کالاهاي لوکس و اتومبيل‌هاي
جور و واجور خارجي که فضاي نفس کشيدن را تنگ کرده است و موج اشرافيت را دامن مي‌زند
که اي نيز سياست ناموجهي است.

شما که
بحمدالله خارج مي‌رويد! نگاه کنيد ببينيد، ژاپني‌ها و آلماني‌ها و کره‌اي و ساير
کشورهاي توليد کنده اين کالاها آنقدر که ما مردم مصرف کننده کالاهايشان هستيم،
مصرف مي‌کنند! در چين اکثر مردم از دوچرخه استفاده مي‌کنند، در کوره مردم چند
برابر مصرف توليد مي‌کنند، در ژاپن که سيل تکنولوژي‌اش جهان را گرفته، مردمش سازه
زيستي را تمرين مي‌کنند، انگليسي‌ها در خانه‌هائي که صد سال پيش ساخته شده زندگي
مي‌کنند، نه مثل کشور ما که زير نظر شهرداري خانه‌هاي هفت، هشت سال پيش بي‌رحمانه
تخريب شود و به جاي آن قصرهاي روحي ساخته شود! و…

به طور
خلاصه جامعه صنعتي جهان به قدر ما مصرف نمي‌کند، بديهي است که با اين وضع
لجامگسيخته واردات و مصرف هيچ چيز ثابت نمي‌ماند. دلار آنگونه مي‌شود که براي يک
اقتصاد سالم شرم‌آور است. و قند و شکر به يک صد و پنجاه تومان مي‌یسد و اين وضع
تدريجا به آب خوردن نيز سرايت مي‌کند اين منطقي نيست که مردم هر روز صبح از خواب
بيدار شوند، ببينند قيمت‌ها سير صعودي دارد، اين روند که هيچ قدرتي جلودارش نيست،
جامعه ما را به کجا مي‌برد، با روحيه‌ها چه مي‌کند؟ و در انديشه‌ها چه علامت سؤال‌هائي
بجاي مي‌نهد؟

بايد به
محاسبه پرداخت.

اين آزمايش
دوره«رخاء» است که رهبر معظم انقلاب، حضرت آيت الله خامنه‌اي، بدان اشاره فرمودند
و آن را سخت‌تر از آزمايش دوران«شدت» خواندند. مراقب باشيم از اين آزمايش روسياه
سر برون نکنيم که سرنوشت فرهنگ و دين و همه چيزمان در مخاطره خواهد افتاد.

اين وضع
بازتاب‌ها سوءاخلاقي نيز به بار مي‌آورد؛ افراد را به اجحاف، بي‌انصافي، بي‌اعتمادي،
و ترس متقابل، و کوشش در خالي کردن جيب يکديگر و بدبيني و دلسردي و يأس و فساد
اخلاق براي نسل جوان که بدترين بلاي يک جامعه است مي‌کشاند و دشمنان درست فهميده‌اند
که ب رکدام نقطه فشار آورند و مسأله کاهش قيمت نفت و افزايش دلار، دو چهره بارز آن
است و ما کوچکترين موضع‌گيري عملي در برابر آن نداشته‌ايم و همچنان که به بازار
مصرف دامن مي‌زنيم و به شعار بسنده کرده و لجام و زمام امر را به دست سوداگران
سپرده‌ايم که هرچه مي خواهند بکنند! از احتکار و کوپن فروشي و سوء استفاده و
ديکتاتوري در ارز و غيره و از عواقب آن غافليم.

4- سخني با
مردم

مي‌خواستم
سخني با مردم بگويم که در مصرف حدود اعتدال را نگاه دارند اما فکر کردم با که
بگويم؟

با آن قشر
لجام گسيخته مصرفي که هرگز مخاطبين ما نبوده‌اند و گوش خود را بدهکار اين حرف‌ها
نمي‌دانند و مستي تجمل و رفاه قوي‌تر ازآن است که به آنان مجال توجه به نداي دين و
وجدان را بدهد و بنابراين به قول سعدي: «چراغ داري در محله کوران» کار عاقلانه
نيست و بايد بگونه‌اي ديگر حلقوم حريص آنان را گرفت.

با مردم
بگويم يعني قشرهاي تلاش‌گر و کم درآمد و به عبارت ديگر توده مستضعف که دلسوز کشور
و دين و انقلابند، باز انديشيدم که اينان نه دستي دارند و نه امکاناتي و کنترل شده
خدائي‌اند! بيشتر اينان کساني هستند که خريد يک کيلو شکر آزاد(يکصد و پنجاه تومان)
براي آنان مقدور نيست تا چه رسد به قصر و تجمل و اتومبيل‌هاي چند ميليوني؟ و حتي
پيکان دو، سه ميليوني!!! که کارخانه‌هاي خودي هر روز بر نرخ آن مي‌افزايند و با
حقوق اندک معادل چهل، پنجاه دلار که درآمد يک آفريقائي است. بناباين به جنگ اينان
رفتن نيز عادلانه نيست.

و در اين
ميان طبقات متوسطند که مي‌توانند مشمول اين خطاب باشند و در زندگي روزمره آنان
هنوز هم جاي صرفه‌جوئي در مسکن و وسيله‌ي سواري و لباس وخوراک و ريخت و پاش‌ها
وجود دارد. اينان بايد اصل صرفه‌جوئي و پرهيز از مصرف بي‌رويه را حتي در روشن کردن
يک لامپ در خاه خود و ريختن يک ليوان آب منظور دارند که تأٍير آن در سرنوشت عمومي
جامعه کم نيست.

سخن در
اينجا بسيار است که به همين قدر فعلا بسنده مي‌کنم.

بازگرديم به
اصل مسئله و آن عوامل يأس و طرق يأس زدائي است. و مجددا تأکيد کنيم که اگر حفظ و
روحيه انقلابي و اميدواري مردم براي ما يک اصل است بايد عوامل يأس‌آور را با دقت و
بدون فوت وقت کاويد و در صدد علاج آن برامد وگرنه همانطور که مي‌دانيم:

«اين درد با
مذاکره درمان نمي‌شود»

همچنانکه
تعارف و غمض عين نيز با آرمان‌هاي انقلابي همخواني ندارد.

انحراف
خودخواهان

امام
صادق(ع):

«من أعجب
بنفسه و فعله فقد ضل عن منهج الرشد و ادعي ما ليس له».

(سفينه ـ
صفحه 161)

کسي که نسبت
به خود و کارهاي خود دچار خود دوستي مفرط گردد، از راه مستقيم هدايت منحرف شده و
به گمراهي گرائيده است و چيزي را که شايسته آن نيست، ادعا مي‌کند.

 

/

ضرورت همسو بودن سياست‌ها با عدالت

جاودانگي
راه امام

حجة السلام
و المسلمين اسدالله بيات

ضرورت همسو
بودن سياست‌ها با عدالت

امام
واقتصاداسلامي

از مباحث
گذشته به روشني به دست آمد که اسلام نه تنها طرفدار عدالت و دوست‌دار آن است، بلکه
عدالترا در تمامي ادوار زندگي اجتماع، استراتژي تغيير ناپذير خود مي‌داند از اصول
اوليه‌اي مي‌داند که به هيچ وجه قابل خدشه و تفسير نمي‌باشد. از مطلبي که از حضرت
امام آورده شد، نيز روشن شد که ايشان از آغاز نهضت اسلامي، هدف از مبارزه و قيام
را، اجراء عدالت و پياده شدن آن مي‌داند و آن را از اهداف اوليه انبياء الهي مي‌شناسد
و معتقد است که اگر پيامبران خدا براي عدالت، سيلي خوردند و مورد زجر و شتم قرار
گرفتند، مهم نبوده، ما هم براي عدالت آمادگي داريم سيلي بخوريم.

سياستها
بايد همسو با تئوري اصل عدالت باشد

با توجه به
اصل فوق و ام المسائل بودن عدالت واينکه اصل رعايت آن يک استراتژي ابدي و لا يتغير
مي‌باشد، يکسري سؤالات ديگري ممکن است طرح و عنوان گردد. از جمله اينکه:

اگر عدالت
از اصول است و قابل تغيير و تبديل نمي‌باشد، توسعه در تمامي زمينه‌ها چه در بعد
نيروي انساني ديده شود و يا در بعد سرمايه‌گذاري‌هاي خرد و کلان کشور و يا در
ابعاد فرهنگي ملاحظه شود، وقتي مطلوب بوده و مورد تأييد اسلام و ارزشهاي اسلامي
است که با پيام‌هاي عدالت اجتماعي و مقتضيات آن، تنافي و تضاد نداشته باشد. در
صورت تنافي وتضاد، تقدم و ترجيح با رعايت عدالت مي‌باشد. و لذا سياست‌گذاري‌هاي
اقتصادي و جهت‌گيري‌هاي تصميم گيرندگان مسئولان نظام اسلامي، طوري بايد صورت
پذيرد، که نسيم عدالت و تساوي را در اختيار امت تشنه عدالت قرار داده و بر همه
آنان برکات خود را نشان دهد و از ثمرات آن برخوردار سازد؛ زيرا عدالت و تساوي را
در اختيار امت تشنه عدالت قرار داده و بر همه آنان برکات خود را نشان دهد واز
ثمرات آن برخوردار سازد؛ زيرا عدالت، تنها يک اخلاقي نيست بلکه يک اصل اجتماعي
بزرگ اسلام است. به هر حال، عدالت تنها يک حسنه اخلاقي و يک نافله روحي نيست که از
نظر فردي خوب است اين که آدم عادل باشد، مثل اينکه خوب است اهل رضا و تسليم باشد،
خوب است در مصيبت‌ها، صابر و در غم‌ها شاکر باشد، خوب است حسود نباشد، کينه نداشته
باشد و…، همينطور خوب است که عادل هم باشد. عدالت معني وسيع تري است که شامل
حقوق اجتماعي مي شود و يک اصل اجتماعي بزرگ اسلامي است و اسلام به آن فوق العاده
اهميت داده و آن را يک وظيفه اجتماعي بزرگ مي داند. علي بن ابي طالب (ع) شهيد راه
عدالت شد! علي نه تنها خودش عادل بود، بلکه مردي عدالت‌خواه بود، نه تنها آزاده
بود، که آزادي خواه بود. فرق است ميان عالم بودن و علم دوست بودن، يا بين پول دار
بودن و پول دوست بودن، همچنين فرق است بين عادل بودن و عدالت خواه بودن. علي (ع)
هر دو صفت را داشت.[1]

آري وقتي
عدالت آن قدر مهم است که علي؛ آن مرد الهي و فوق مخلوق و دون خالق، در راه دفاع از
آن و براي پياده کردن عدالت، سر از پا نشناخته و خود را براي هر نوع قرباني شدن و
براي هر نوع مورد اهانت قرار گرفتن، مهيا و آمده کرده و در محراب عبادت، شربت
شهادت را مي‌نوشد و با خون مقدمس خويش درسي جاودانه براي همه آزديخواهان و عدالت
جويان داده و راه و رسم زندگي شرافتمندانه به بشريت ترسيم کرده و نشان مي‌دهد،
معلوم مي‌شود هيچ وقت به خاطر مصلحت، از حقيقت نمي‌شود گذشت و آن را ناديده گرفت و
نمي‌توان تحت عناوين توجيه گرايانه و مصلحت انديشانه، از کنار عدالت گذشت  آن را فداي مصلحت‌ها و عناويني چون فعلا مشکل
است و يا الآن دوران بازسازي است نمود و يا اينکه بايد به تدريج به عدالت برسيم و
يا اينکه بايد تسليم واقعيت‌ها گشت و دوران آرمان‌گرايي و شعار گذشته است و يا
عناوين ديگري که انسان‌هاي رفاه طلب و غير انقلابي و سازشکار براي توجيه اعمال
سازش کارانه خود دنبال چنگ زدن به آن عناوين بوده و مي‌خواهند اعمال و کردارهاي ضد
ارزش خودشان را داراي منطق جلوه داه و نوعي علمي و تحليلي و موجه نشان دهند و الا
تحت هيچ عنواني از عدالت نمي‌توان عدول کرد و آن را نمي‌شود فداي چيزي کرد و اگر
بنا است چيزي بر چيزي قرباني و فدا بشود، آن عدالت نيست بلکه چيزهاي ديگر است که
بايد فداي عدالت شود و آن عدالت هم از حيث فردي داراي اهميت بوده و هم از حيث
اجتماعي داراي اهميت است و از آن نظر که جنبه فردي دارد و يک حسنه اخلاقي است، دون
مرتبه احسان است و از جهت اجتماعي فوق احسان است؛ همان طور يکه امام علي(ع) عدالت
را براي احسان وجود ترجيح داده است!

وقتي که از
وي سؤال کردند: آيا عدل بهتر است و يا جود و احسان؟

در پاسخ
فرمود:

«العدلُ
افضلهما».[2]     

و عدالت به
طور مطلق اگرچه به معني اعطاء کل حق به ذي حق مي‌باشد، اما مراد از عدالت ـ که
الآن براي ما مطرح است و گفته شد آن همه داراي اهميت بوده و به هيچ وجه درباره آن
کوتاهي و سهل انگاري روا و جايز نمي‌باشد ـ تساوي و توازن مي‌باشد. و اين نوع
عدالت مربوط به اجتماع است، يعني اين نوع عدالت مربوط به افراد بشر است، از آن نظر
و جهت که در اجتماع زندگي مي‌نمايند و بايد آن را داشته باشند. و آن رعايت مساوات
در جعل قانون و در اجراي آن است و عدالت بدين معني که يک اصل مهم اجتماعي است و
وظيفه اوليه دولت‌ها است، اين است که دولت‌ها موظف هستند در اجراء قانون و جعل آن
کوچک‌ترين تفاوت و تبعيض در ميان افراد قايل نشوند، بلکه از حيث قانوني براي همه
افراد، امکانات مساوي و برابر براي رشد و پيشرفت و استفاده و سير مدارج ترقي قايل
شده و به بهانه‌هاي واهي و مختلف غير طبيعي، مانع، بوجود نياورد و از طرف مرئي و
يا غير مرئي، تحت عناوين گوناگون من درآوردي، نوعي رعب و دلهره و نگراني در افراد
جامعه ايجاد نکند و محيط را براي اقامه دادرسي و دادخواهي طبق حقيقت و عدالت،
آماده نمايد.

عدالتب ايد
محور باشد

آري! در
صورتي که عدالت محور تمامي موضوعات و مسائل قرار گرفت و همه برنامه‌ها و تصميم‌گيري‌ها،
روي آن خط کلي جريان پيدا کرد، آن وقت مسئولان بالاي نظام، همان اندازه از امکانات
استفاده مي‌نمايند که يک فرد عادي و سرباز وظيفه استفاده مي‌کند و شرايط براي
متصديان امور کشور، همان مقدار فراهم است که براي افراد معمولي آماده و مهيا است و
افراد در چنين محيطي به دو بخش فقير و غني منقسم نمي‌گردند و شرايط براي طبقه‌بندي
اجتماعي و دو قطب بودن آن، به وجود نمي‌آيد و جامعه به صورت سالم، به زندگي خود
ادامه مي‌دهد و در اين صورت نه ظالم جرأت مي‌يابد در حقوق ديگران ظلم کند و نه
مظلوم نگران اين است که حقوق وي مورد تجاوز قرار گرفته و کسي از حريم آن حمايت
ننمايد، بلکه ظالم از اجراء عدالت هراس پيدا کرده و مظلوم از آن اميدوار مي‌گردد.

اگر در
تاريخ بشري حقوق پايمال شده و مي‌شود و عده‌اي از زياده طلبي و رفاه فراوان و
پرخوري نمي‌دانند چه کار بکنند و عده‌اي ديگر از نداري و استضعاف و فقر و تنگدستي
در شرف اضمحلال و نابودي قرار مي‌گرند، براي اين است که عدالت اجرا نشده است و
اساسا اگر بعث انبياء الهي(ع) براي احياي عدالت و دفاع از حريم آن است، تمامي
دعواها و نزاع‌ها و جنگ‌ها براي اين است که عدالت احياء شود و ظلم و ستم‌ها از بين
برود و اگر ميان فقر و غني، جنگ وجود دارد، براي اين است که عدالت از بين رفته است
و اگر عدالت تحقق پيدا کرده بود، تبعيض وجود نداشت و قطب‌بندي ميان فقير و غني نيز
وجود نداشت و مستکبر و مستضعف هم وجود نداشت و ظالم و مظلومي هم وجود نداشت.

اگر عدالت
به معني عام کلمه در تمامي زمينه‌ها لباس عمل مي‌پوشيد، ارزشهاي اسلامي و انقلابي
با توجيهات غير اصولي و غير منطقي اين همه مورد بي‌مهري قرار نمي گرفت و مطمئنا
ابوابي در فقه اسلامي به وجود مي‌آمد که جاي آنها الآن در فقه خالي است و ابوابي
که الآن وجود دارد و در دوره‌هاي بالاي مباحث فقهي که وقت زيادي را از محققان و
فقيهان مي‌گيرد و درباره فروعي که غالبا مصداق واقعي و خارجي ندارد و يا اينکه
کمتر اتفاق مي‌افتد، بحث و بررسي بهعمل مي‌آورد، طور ديگر و نحوه ديگري مطرح مي‌گشت
و به جاي آنها مباحث و مسائل مهمتري طرح و عنوان مي‌گرديد و آيات کريمه‌اي که در
ديف آيات تاريخ و يا توحيد و يا ديگر معارف بحساب آمده است و از آيات احکام به
حساب نيامده است، تغيير وضعيت داده و به عنوان آيات احکام به حساب مي‌آمد.    

عدالت از
اصول اسلام است

پس اينکه
گفته مي‌شود: عدالت از اصول اسلام است و در جايگاهي قرار دارد که احکام الهي و
دستورات خداي جهان براي آن و براي تحقق آن جعل شده است، يک امر گزاف و ساده‌اي
نيست و اين بحث و موضوع، هم از حيث اصل تئوري و تبيين نظري مهم بوده و از جايگاه
رفيعي برخوردار است و هم از حيث اجرا و اگر تاکنون پاسخ جدي از ناحيه اسلام شناسان
در ارتبطات ا نظام اقتصادي اسلام و معرفي آن داده نشده است، عمدتا براي اين بوده
است که عدالت نه درست معني شده و نه درست و دقيق مورد حمايت دفاع قرار گرفته است و
از عدالت جز يک مفهوم و معناي خشک اخلاقي، مفهوم ديگري اراده نکرده‌اند و يا اينکه
نخواسته‌اند اراده نمايند. و اگر عالمان اسلامي و فقيهان دنياي اسلام آنطوري که
بايد و شايد وارد موضوع نشده‌اند و به بعضي از تعاريف جامد و غير کاربردي پرداخته‌اند،
يا براي اين بوده است که در مخيله آنان خطور نکرده و از مصاديق جاهل قاصر مي‌باشند
و يا اينکه متعمداً نخواسته‌اند وارد اين مسائل شوند، زيرا نوعي بامنافع عده‌اي و
گروهي که در رأس قدرت قرار داشته‌اند، در تضاد و تزاحم بوده و براي اينکه در ميدان
مبارزه با آنان واقع نشوند، ازکنار اين نوع مباحث محوري و اصولي، رد شده‌اند و
مسئله را مغفول عنه قرار داده‌اند و لذا هم از حيث اصل تئوري کم آورده‌اند و از
حيث اجرائي هم که روشن است که آنچه در اجراء مطرح است و براي مجريان مورد توجه و
اهميت مي‌باشد با آن تئوري که در لسان قرآن کريم و شارحان کتاب خدا و رهبران الهي
آمده است، تباين کلي وجود داشته و قابل جمع نمي‌باشد، براي اينکه آنچه که اجرا‌ء
شده و يا مي‌شود اگر چه عنوان ونام عدالت و عدالت‌خواهي را يدک مي‌کشد، ليکن مصداق
واقعي ظلم و تجاوز و تسمکاري است و تحت عنوان اسلام و حقيقت خواهي، زورگويي و
تحميل عقايد شخصي و اعمال سلايق متکي به هواهاي نفساني به مرحله اجرا درمي‌آيد.

اينجا است
که بر عهده عالمان اسلامي براي دفاع از حريم مکتب اسلام دامن همت را محکم به کمر
بسته و از آن دفاع علمي و منطقي کنند و از ابتذال و بي‌منطقي بودن آن ممانعت به
عمل آورند امام«قدس سره» در يکي از پيام‌هاي برائتشان در اين مقوله چنين دارند:

«و يکي از
مسائل بسيار مهمي که به عهده علماء و فقهاء و روحانيت است، مقابله جدي با دو فرهنگ
ظالمانه و منحط اقتصادي شرق و غرب و مبارزه با سياست‌هاي اقتصاد سرمايه‌داري و
اشتراکي در جامعه است، هر چند کليه اين بليه دامن‌گير همه ملت‌هاي جهان گرديده است
و عملا بردگي جديدي بر همه ملت‌ها تحميل شده و اکثريت جوامع بشري در زندگي روزمره
خود به اربابان زر و زور پيوند خورده‌اند و حق تصميم‌گيري در مسائل اقتصاد جهان از
آنان سلب شده است و علي رغم منابع سرشار طبيعت و سرزمين‌هاي حاصل خيز جهان و آب‌ها
و درياها و جنگل‌ها و ذخاير، به فقر و درماندگي گرفتار آمده‌اند و کمونيست‌ها و زر
اندوزان و سرمايه‌داران با ايجاد روابط گرم با جهانخواران، حق حيات و ابتکار عمل
را از عامه مردم سلب کرده‌اند و با ايجاد مراکز انحصاري و چند مليتي، عملا نبض
اقتصاد جهان را در دست گرفته و همه راههاي صدور و استخراج و توزيع و عرضه و تقاضا
و حتي نرخ‌گذاري و بانک‌داري را به خود، منتهي نموده‌اند و با القاي تفکرات و
حيقات خود ساخته، به توده‌هاي محروم باورانده‌اند که بايد تحت نفوذ ما زندگي کرده
و الا راهي براي ادامه حيات پا برهنه‌ها، جز تن دادن به فقر، باقي نمانده است. و
اين مقتضاي خلقت و جامعه انساني استکه اکثريت قريب به اتفاق گرسنگان درحسرت يک
لقمه نان بسوزند و بميرند و گروهي اندک هم از پرخوري و اسراف و تعيش‌ها، جانشان به
لب آيد. به هر حال اين مصيبتي است که جهانخواران بر بشريت تحميل کرده‌اند وکشورهاي
اسلامي به واسطه ضعف مديريت‌ها و وابستگي به وضعيتي اسف‌بار گرفتار شده‌اند که اين
به عهده علماي اسلام و محققين و کارشناسان اسلامي است که براي جايگزين کردن سيستم
ناصحيح اقتصاد حاکم بر جهان اسلام، طرح‌ها و برنامه‌هاي سازنده و در برگيرنده
منافع محرومين و پابرهنه‌ها را ارائه دهند و جهان مستضعفين و مسلين را از تنگنا و
فقر معيشت به در آورند. البته پياده کردن مقاصد اسلام در جهان و خصوصا برنامه‌هاي
اقتصادي آن و مقابله با اقتصاد بيمار سرمايه‌داري غرب و اشتراکي شرق، بدون حاکميت
همه جانبه اسلام ميسر نيست و ريشه‌کن شدن آثار سوء و مخرب آن چه بسا بعد از
استقرار نظام عدل و حکومت اسلامي همچون جمهوري اسلامي ايران نيازمند به زمان باشد،
ولي ارائه طرح‌ها و اصولا تبيين جهت‌گيري اقتصاد اسلامي در راستاي حفظ منافع
محرومين و گسترش مشارکت عمومي آنان و مبارزه با اسلام با زراندوزان، بزرگترين‌
هديه و بشارت آزادي انسان از اسارت فقر و تهيدستي به شمار مي‌رود و بيان اين حقيقت
که صاحبان مال و منال در حکومت اسلام هيچ امتياز و برتري‌اي از اين جهت بر فقرا
ندارند و ابدا اولويتي به آنان تعلق نخواهد گرفت. مسلم راه شکوفايي و پرورش
استعدادهاي خفته و سرکوب شده پابرهنگان را فراهم مي‌کند و تذکر اين مطلب که
ثروتمندان هرگز به خاطر تمکن مالي خود نبايد در حکومت و حکمرانان و اداره کنندگان
کشور اسلامي نفوذ کنند ومال و ثروت خود را بهانه فخر فروشي و مباهات قرار بدهند و
به فقراء و مستمندان و زحمت‌کشان، افکار و خواسته‌هاي خود را تحميل کنند. اين خود
بزرگترين عامل تعاون و دخالت دادن مردم درامور و گرايش آنان به اخلاق کريمه و ارزش‌هاي
متعالي وف رار از تملق‌گوئي‌ها مي‌گردد و حتي بعضي ثروتمندان را از اينکه تصور
کنند که مال و امکاناتشان دليل اعتبار آنان در پيشگاه خدا است متنبه مي‌کند».[3] 

آري! در
نظام اقتصادي اسلام، معيار، اجراي عدالت و دفاع و حمايت از محرومين و پابرهنگان
بشريت است. اگر توسعه با اين تعريف سازش دارد و اگر چهارچوب‌ها ـ که امروز براي
توسعه دارند و در قالب مخصوصي آن را قرار مي‌دهند ـ بتواند عدالت را تأمين کرده و
در تأمين امکانات متساوي براي عموم و همگان مؤثر بيافتد، پذيرفته و مقبول است. اما
اين معني صرف فرض است و اينها دو مقوله متفاوت مي‌باشند، زيرا در عدالت محور سياست
گذاري‌ها و برنامه‌ريزي‌ها و جهت‌گيري‌هاي اقتصادي انسان‌ها و افراد بشر مي‌باشد و
هدف، تأمين خواسته‌ها و نيازهاي انسان‌ها است و امکانات مال آنان و راي آنان است و
اما در توسعه، مقصد، رشد درآمد ناخالص ملي است و هدف اين است که اقتصاد و درآمدهاي
سرانه مردم در سطح کلان کشور افزايش پيدا کند ولو اينکه ممکن است در توزيع، تساوي
لازم رعايت نگردد و امکانات بطور يکسان و برابر در اختيار همگان قرار داده نشده
باشد و حتي ممکن است در سايه همان توسعه، يکسري افراد آسيب‌پذير جامعه در اثر
فشارهاي اقتصادي از صحنه خارج گرديده و به تدريج در آستانه مرگ و نابودي قرار گيرند
و به تعبير کارشناسان اقتصادي و برنامه‌ريزي کشور، نوعي جراحي بشوند، براي اينکه
در استراتژي توسعه، هدف مشخص است و توليد تعريف خاص خودر ا دارد و توزيع هم تعريف
خاص خود را دارد و هدف افزايش درآمد ناخالص مالي است و در رونق اقتصادي تشويق به
مصرف يک اصل است. طبعا آن کسي که توان خريد بيشتري دارد از داشتن امکانات بيشتر
ومصرف زيادتري برخوردار خواهد شد و اين در واقعه نه تنها با عدالت همسوئي و اتحاد
ندارد، بلکه ميان آن دو فاصله از زمين تا آسمان است و اين استرتژي نه در ميان مدت
و نه در دراز مدت، امکان ندارد بشريت را به سوي عدالت بخواند و سطح زندگي را طوري
طراحي نمايد که فقرا هم بتوانند به طور نسبي از امکانات مناسب برخوردار
شودند.     

ادامه دارد

 



[1]– بررسي اجمالي مباني اقتصاد
اسلامي.

/

نقش زهد، شجاعت و صداقت در رهبري

مباني رهبري
در اسلام

قسمت چهل و
چهارم

حجة الاسلام
و المسلمين محدي ري شهري

نقش زهد،
شجاعت و صداقت در رهبري

در گذشته
توضيح دادم که ويژگي«يقين» مهمترين و اساسي‌ترين شرايط رهبي در اسلام است و همه
خصايصي که رهبر بايد واجد آن باشد بنحوي با اين ويژگي در ارتباط است، در قسمت چهل
و سوم، سه خصيصه از خصايص رهبري که از آثار يقين است يعني خصيصه صبر، توکل و اخلاص
تبيين شد و اينک تفسير خصيصه چهارم و ارتباط آن با يقين:

***

4- زهد

يکي ديگر از
خصايص رهبران الهي زهد است، زهد نيز يکي از فروع و شاخه‌هاي يقين محسوب مي‌گردد.

زهد چيست؟

زهد، ضد
رغبت به معناي بي‌ميلي است و در متون اسلامي مقصود ازآن دلبستگي نداشتن به مظاهر
مادي و لذائذ و سرگرمي‌هايي است که تمايل به آن موجب توقف، يا کند شدن حرکت تکاملي
انسان است.

از ديدگاه
اسلام، رهبر نه تنها بايد از اين گونه لذائذ اجتناب کند که اجتناب«تزهد» است نه
زدهد، بلکه بايد اصولا تمايل به اين لذائذ را در خود از بين برده باشد و به تعبير
امام در نهج البلاغه«شهوت در وجود او مرده باشد».[1]

زيرا رهبر و
امام در اسلام، اسوه و الگوي امت است و با گفتار و کردار بايد به جامعه نشان دهد و
به پيروان خود بياموزد که چگونه در مسير تکامل حرکت کنند تا در دام جاذبه‌هاي
منحرف کننده گرفتار نشوند و به فلسفه آفرينش خود برسند.

رهبر بايد
عملا به مردم بياموزد که چگونه زندگي کنند تا ثروت، قدرت، رياست و انواع شهوات
آنها را از حرکت به سوي کمال مطلق باز ندارد.

حال اگر
رهبر زاهد نباشد، خود مصونيت از انحراف جاذبه‌هاي مادي ندارد؛ بنابراين چگونه مي‌تواند
الگو براي ديگران باشد و چگونه مي‌تواند به ديگران بگويد در دام جاذبه‌هاي منحرف
کننده نيفتند و بالأخره چگونه مي‌تواند امتي را به کمالات نفساني دعوت نمايد!!

بدين جهت در
فرهنگ اسلام ويژگي زهد از نخستين شرايط قطعي نبوت و امامت و رهبري محسوب مي‌شود، و
همانطور که در آغاز دعاي ندبه آمده: پس از اين که خداوند متعال با بزرگترين
رهبراني که مي‌خواست براي هدايت مردم برگزيدند، اين شرط را مطرح کرد، و آنها
پذيرفتند و خدا مي‌دانست که به اين شرط وفادار خواهند ماند، آنها را مشمول عنايات
عظيم خود قرار داد و به رهبري مردم برگزيد.[2]

نقش يقين در
زهد

در متون
اسلامي زهد به عنوان يکي از آثار و محصولات يقين شمرده شده است. امام علي(ع) در
اين باره مي‌فرمايد:

«اليقين
يثمر الزهد».[3]

ـ يقين ثمري
دارد به نام زهد.

«زهد المرء
فيما يفني علي قدر يقينه بما يبقي».[4]

ـ زهد انسان
در آنچه فاني مي‌شود به اندازه يقين او به آن چيزي است که باقي مي‌ماند.

«لو صح
يقينک ما استبدلت الفاني بالباقي و ما بعت السني بالدني».[5]

ـ اگر يقين
تو درست بود هيچگاه فاني را با باقي عوض نمي‌کردي و گرانبها را به قيمتي پست نمي‌فروختي.

وقتي انسان
در پرتو نور يقين با حقايق هستي آشنا شد و حقيقت دنيا و آخرت را شناخت، نه تنها مي‌فهمد
که لذائذ مادي ارزش دلبستگي ندارند بلکه باور مي‌کنند که آسايش و لذت دنيا به
وارستگي و گسستگي از آنست.

امام راحل
رضوان الله تعالي عليه يکي از آنها بود که حقيقت دنيا و آخرت را درک کرده، آن
بزرگوار شناخت خود از دنيا را براي فرزند خود چنين ترسيم مي‌کند:

«من آنچه
ملاحظه کردم و مطالعه در حال قشرهاي قدرتمند و ثروتمند، رنجهاي دروني و رواني و
روحيشان از ساير اقشار بيشتر و آمال و آرزوهاي زيادي که به آن نرسيده‌اند بسيار
رنج‌آور و جگر خراش‌تر است…

آنچه مايه
نجات انسان‌ها و آرامش قلوب است و وارستگي و گسستگي از دنيا و تعلقات آن است که با
ذکر و ياد دائمي خداي تعالي حاصل شود.

آنان که در
صدد برتري‌ها به هر نحو هستند چه برتري در علوم، حتي الهي آن، يا در قدرت و شهرت و
ثروت، کوشش در افزايش رنج خود مي‌کنند.

وارستگان از
قيود مادي که خود را از اين دام ابليس تا حدودي نجات داده‌اند در همين دنيا در
سعادت و بهشت رحمتند.

در آن
روزهائي که در زمان رضا خان پهلوي و فشار طاقت فرسا براي تغيير لباس بود و
روحانيون در حوزه‌ها در تب و تاب بسر مي‌بردند… شيخ نسبتا وارسته‌اي را نزديک
دکان نانوائي ديدم که قطعه ناني را خالي مي‌خورد، ديدم که گفت: «به من گفتند:
عمامه را بردار و من نيز برداشتم و دادم به ديگري که دو تا پيراهن براي خودش بدوزد
الآن هم نانم را خوردم و سير شدم تا شب هم خدا بزرگ است».

پسرم! من
چنين حالي را اگر بگويم به همه مقامات دنيوي مي‌دهم باور کن، ولي هيهات خصوصا از
مثل من گرفتار به دامهاي ابليس و نفس خبيث».

کسي که دنيا
را اين گونه شناخت، به فضيلت زهد رسيده و ممکن نيست در دام جاذبه‌هاي شيطاني شهوت،
قدرت و رياست گرفتار شود، چنين کسي شايسته رهبري جهان اسلام است.

5- شجاعت

يکي ديگر از
خصوصيات رهبران الهي شجاعت است. امام علي(ع) درباره نياز رهبري به اين خصلت مي‌فرمايد:

«يحتاج
الامام الي قلب عقول و لسان قؤول و جنان علي اقامة الحق صنول».[6]

ـ امام
نيازمند است به ذهني تيز و دراک، زباني پرتوان و گويا و دلي براي اقامه حق شجاع و
پر صولت.

از نظر متون
اسلامي کساني حق دارند زمام رهبري جامعه را به دست گيرند که از ويژگي شجاعت بيش از
ديگران برخوردار باشند.[7]

پيامبر
اسلام(ص) که امام ائمه و رهبر رهبران الهي است، از همه شجاع‌تر بود، او به هنگام
نرد درخط مقدم جبهه نزديک‌ترين فرد به دشمن مي‌جنگيد، امام علي(ع) در اين باره مي‌فرمايد:

«کنا اذا
احمر البأس و لقي القوم القومَ اتقينا برسول الله فما يکون أحد اقرب علي العدو
منه».[8]

ـ ما هميشه
در شرايط سرخي جنگ، آنگاه که دو طرف نبرد با هم برخورد مي‌کردند به رسول خدا«ص»
پناه مي‌برديم و در پشت مي‌جنگيديم هيچکس از او نزديک‌تر به دشمن نبود!

امام
صادق(ع) نيز روايت کرده که:

«کان أشجع
الناس من لاذ برسول الله«ص»».[9]

ـ شجاع‌ترين
مردم کسي بود که در پناه رسول خدا«ص» مي‌جنگيد.

نقش يقين در
شجاعت

از نظر
روايات اسلامي يقين نه تنها به انسان شجاعت مي‌دهد بلکه و آدمي را به بالارتين
مراتب شجاعت مي‌رساند.

ابوبصير مي‌گويدک
از امام صادق(ع) پرسيدم که تعريف يقين چيست؟ امام فرمود:

«أن لا تخاف
مع الله شيئاً».[10] 

ـ اين که با
اعتماد به خدا از هيچ چيز نترسي.

وقتي
انساندر حرکت تکاملي خود به مرتبه يقين رسيد و حقايق هستي را با ديده دل کشف نمود،
مي‌داند که همه ترسها براي کسي که با خدا است موهوم و بي‌معنا است، هيچ چيز ترس
ندارد، همه چيزهايي که افراد ترسو از آن مي‌ترسند چون مترسک براي کودک است.

تنها يک ترس
واقعيت دارد و آن ترس از گناه[11]
و لذا اهل يقين از چيزي جز گناه خود ترس ندارند.

پيشواي اهل
يقين اميرالمؤمنين(ع) که در شجاعت ضرب المثل است در تبيين فلسفه شجاعت بي‌نظير خود
در ميدان نبرد چنين مي‌فرمايد:

«اني و الله
لو لقيتهم واحدا و هم طلاق الأرض کلها ما باليت و لا استوحشت و اني من ضلالتهم الذي
هم فيه و الهدي الذي انا عليه لعلي بصيرة من نفسي رو يقين من ربي و اني الي
لقاءالله لمشتاق».[12]  

ـ سوگند به
خدا! اگر من به تنهايي با سپاه دشمن در حالي که همه روي زمين را پر کرده باشد
برخورد کنم باک ندارم و نمي‌ترسم! زيرا با بصيرت دروني و يقين الهي، ضلالت آنان
وهدايت خويش را کشف کرده و بر اين اساس حرکت مي‌کنم. و من جدا مشتاق ديدار خدايم!.

6- صداقت

يکي از
بزرگترين ويژگي‌هاي رهبران الهي صداقت است. از نظرر قرآن کريم هر کس خصلت صداقت او
به مفهوم مطلق و گسترده آن[13]
در وجود خود پياده کند شايسته رهبري است و مردم موظفند او را پيشوا و مقتداي خود
قرار دهند و در پيمودن راه تکامل همراه او باشند. متن گفتار قرآن اين است:

«يا ايها
الذين آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقين».[14]        

ـ اي اهل
ايمان تقوا پيشه کنيد و با راستگويان باشيد.

ميزان
اعتماد مردم به رهبر، به ميزان صداقت او بستگي دارد. هر چه رهبر از صداقت بيشتري
برخوردار باشد اعتماد مردم به او بيشتر مي‌گردد و در نتيجه قدرت رهبري او افزونتر
مي‌شود.

يکي از رموز
موفقيت امام راحل رضوان الله تعالي عليه در رهبري، صراحت و صداقت او بود، امام هر
جا احساس مي‌کرد اشتباه کرده صادقانه و با صراحت به اشتباه خود اعتراف مي‌کرد و در
صدد توجيه آن برنمي‌آمد، اين جمله از امام معروف است که: «حرف مرد دو تا است!»
يعني مرد آنست که وقتي فهميد اشتباه کرده لجاجت نکند و به اشتباه خود اعتراف
نمايد.

يکي از اين
موارد اعتراف صادقانه امام در پايان وصيتنامه سياسي الهي خويش است.

من در طول
مدت نهضت و انقلاب به واسطه سالوسي و اسلام نمائي بعضي افراد ذکري از آنان کرده و
تمجيدي نموده‌ام که بعد فهميدم از دغل بازي آنان اغفال شده‌ام، آن تمجيدها در حالي
بود که خود را به جمهوري اسلامي متعهد و وفادار مي‌نماياندند.

نقش يقين در
صداقت

از نظر
روايات اسلامي اصولا ايمان با عدم صداقت سازگار نيست[15]،
چه رسد که انسان به بالاترين مراتب ايمان که يقين است واصل گردد.

اهل يقين نه
فقط زيبايي‌ها و زشتي‌هاي عقيدتي، اخلاقي وعملي را مي‌دانند، بلکه لمس مي‌‌کنند و
مي‌يابند و کسي که به اين مرتبه از کمالات نفساني رسيد، در وجود او زمينه‌اي براي
عدم صداقت که ريشه‌اي جز عقده حقارت ندارد.[16]  نيست، و لذا امام علي‌(ع) صداقت را شريفترين
خصايص اهل يقين مي‌داند:

«الصدق اشرف
خلائق الموقن».[17]

ـ صداقت
شريف‌ترين خصلت‌هاي اهل يقين است.

بنابراين هر
چه بر ايمان و يقين انسان افزوده شود، بر صداقت او افزوده مي‌گردد و اوج يقين به
بالاترين مراتب صداقت که شرط ولايت و امامت مطلقه است مي‌رسد.

ويژگي‌هاي
رهبر در عالي‌ترين مراتب رهبري

در پايان
اين بخش که پايان سلسله مباحث مباني رهبري در اسلام نيز هست، شايسته است با ويژگي‌هاي
رهبر در عالي‌ترين مراتب امامت و رهبري که مشخصات انسان کامل نيز هست، از زبان
امام علي‌(ع) در نهج البلاغه آشنا شويم:

در خطبه 147
امام پس از ارائه تحليلي عميق و کوتاه از شرايط سياسي اجتماعي تاريخ معاصر خود[18]
و گله از اين که کسي را پيدا نمي‌کند که بتواند دانش انباشته خود را با او در ميان
بگذارد، مي‌فرمايد:

«اللهم بلي!
لا تخلوا الأرض من قائم لله، بحجة. اما ظاهرا مشهوراً و ما خائفاً مغموراً تبطل
حجج الله و بيناته».

ـ آري
خدايا! زمين هرگز از حجت قائم خدا خالي نمي‌ماند، او يا ظاهر و مشهور است و يا
خائف و پنهان! تا خط بطلان بر دلايل و نشانه روشن خدا کشيده نشود.

امام در
ادامه سخن، درباره تعداد و مکان اين انسان‌هاي شايسته که آنها را به عنوان حجت‌هاي
خدا در همه اعصار معرفي مي‌کند، چنين مي‌فرمايد:

«و کم ذا؟ و
أين اولئک؟ اولئک والله الأقلون عددا و الأعظمون عند الله قدرا، يحفظ الله بهم
حججه و بيناته حتي يودعوها نظرائهم و يزرعوها في قلوب أشباههم».

ـ اينها چند
نفرند؟ و کجا هستند؟! ـ چه بگويم! همين قدر که تعدادشان اندک، ولي مقام و منزلتشان
نزد خداوند بسي بزرگ و ارجمند است، خداوند به وسيله آنها حجت‌ها و آثار خود را حفظ
مي‌کند تا آنان نيز اين امانت‌ها را به ترتيب به کساني نظير خود بسپرند واي بذرها
را در دل افرادي مانند خود بکارند!

و در ادامه
درباره ويژگي‌هاي اين انسان‌هاي والا که به عالي‌ترين مراتب انسانيت و امامت
ارتقاء يافته‌اند مي‌فرمايد:

«هجم بهم
العلم علي حقيقة البصيرة، و باشروا روح اليقين، واستلانوا ما استعوره المترفون
وانسوا بما استوحش منه الجاهلون،  صحبوا
الدنيا بأبدان أرواحها معلقة بالمحل الأعلي، اولئک خلفاء الله في أرضه و الدعاة
الي دينه، آه آه شوقاً الي رؤيتهم!!».[19]

ـ علمي که
بر پايه بينش حقيقي است بر آنان تافته، روح يقين را دريافته، آنچه را ناز پروردگان
دشوار دارند، به آساني پذيرفته، و بدانچه افراد نادان از آن وحشت دارند خو گرفته‌اند،
آنها با تني در دنيا بسر مي‌برند که جان آن به ملأ اعلي پيوسته است، اينان
جانشينان خدا در زمين اويند که مردم را به دين او دعوت مي‌کنند. آه! آه! چه
آرزومند ديدار آنانم.

پايان



[1]– در خطبه متقين در صفات اهل
تقوي آمده«ميتة شهوته».

/

شرح زيارت امين الله(ع)

شرح زيارت
امين الله(ع)

قسمت
پانزدهم

آيت الله
محمدي گيلاني

* عطيه ذکر
الله

* حديث
قدسي: ذکري حسن علي کل حال.

* قرآن و
روايات در فضيلت ذکر.

* اوصاف قلب
در قرآن متجاوز از شصت نوع است.

* از عالي‌ترين
اوصاف قلب در جانب سعادت، طمأنينه است.

* طمأ‌نينه،
ثمره ذکر خداي تعالي است.

* قلب چون
جمره افروخته، هر يک از اميال و شهوات همانند هيزم، بر لهيب آن مي‌افزايند.

* طمأ‌نينه
است که اين اخگر هلوع را خاموش مي‌سازد.

* ذکر خداي
تعالي نه فقط آرامش باطن را در پي دارد، بلکه آرامش ظاهر و ابدان را مستلزم است.

* انتشار
طمأنينه در سطح اجتماع از هزاران جنايت و خيانت و دغل و غيره جلوگيري مي‌کند.

قوله(ع):
«… مولعة بذکرک و دعائک». ـ نفس و جانم را به ذکر و دعايت حريص گردان.

گفتيم که
امان زين‌العابدين(ع)، در کنار مزار شريف اميرالمؤمنين(ع) هنگام زيارت، سيزده عطيه
از حضرت جواد مطلق مسئلت مي‌نمايد که نفس و جانش را بدانها مزين فرمايد که در
هيچيک از آنها چشم داشت به مطلوب مادي و حيواني ندارد، از آن جمله نفس او را به
ذکر و دعاء خويش آزمند و حريص سازد و در همه احوال با حرص و  ولع خدا را ياد کند.

روايت
گرديده که موسي«علي نبينا و آله و(ع)» در مناجات عرض کرد: «آيا از من دوري تا تو
را به آواز بلند بخوانم، يا نزديکي که آهسته بخوانمت»، خدايتعالي به وي وحي فرمود:
«أنا جليس من ذکرني»، موسي عرض کرد: پروردگارا، گه گاه در احوالي هستم که ذکرت را
در آن احوال شايسته نمي‌بينم، خداوند متعال فرمودند: «يا موسي ذکري حسن علي کل
حال».

شايسته است
که در ذکر، قلب و زبان و ارکان بدن با هم هماهنگ باشد و مراد ازهماهنگي ارکان بدن
با قلب و زبان، استيلاء خشوع بر آن است که حياءاً من الحضور بين يدي الولي الجواد
است.

کافي است در
فضيلت ذکر قوله عزّ اسمه: «فاذکروني اذکرکم» ذکر عبد چه ارزشي داردکه خدايتعالي او
را جزاء به مثل دهد و او را ذکر فرمايد، و آن همه تأکيد بليغ در قیآن مجيد در اين
باره آمده است:

«اذکروا
الله ذکراً کثيراً» و «فاذا قضيتم الصلوة فاذکروا الله قياماً و قعوداً و علي
جنبوکم» و «فاذا قضيتم مناسککم فاذکروا الله کذکرکم آباءکم او اشد ذکرا» و «الذين
آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله ألا بذکر الله تطمئن القلوب» الي غيرها من الآيات.

اوصاف و
احوال منسوب بقلب، متجاوز از شصت نوع در قرآن آمده است که به دو قسم سعادت خيز و
شقاوت انگيز تقسيم مي‌شودند و يکي از عالي‌ترين اوصاف و اطوار قلب در جانب سعادت
که در قرآن چند بار آمده است، طور طمأ‌نينه است که حاصل و ثمره ذکر خداي تعالي است
که قلب را منقلب و مبدل به سکون و آرامش مي‌کند، و همه اضطراب‌ها و پريشاني‌ها و
غم و اندوهها و نگراني‌ها و دردها و رنج‌هاي سوزان را زدوده مي‌کند.

گوئي که
قلب، جمره افروخته اي است و هر يک از مشتهيات نفس همانند هيزم خشکي است که لهيب آن
را افزون‌تر مي‌نمايد، وهم مال و منال و جاه و کامجوئي‌ها نه فقط آن را سير نمي‌کند
بلکه بر گشنگي و اشتهايش مي‌افزايند و اضطراب و قلق آ ر مضاعف مي‌سازند فقط
طمأنينه بذکر الله تعالي است که همچون آب اين اخگر سوزان را سکون و قرار مي‌بخشد و
در عين دگرگوني و گردوني، آن را ثبات و آرامش مي‌دهد، و غير طمأنينه که حاصل و
ثمره ذکر است هيچ چيز ديگر اين اخگر هلوع را خاموش نمي‌کند: «الا بذکر الله تطمئن
القلوب».

با وجود
طمأنينه، اين محصول مغبوط ذکر الله عزوجل، همه عوامل اضطراب، همه تعصب‌ها و
تقليدها و تلقين‌هاي ابليسي و عجب‌ها و غرورهاي ناشي از بي‌اعتمادي به نفس، و همه
رذائل و پليدي‌ها به صفات حميده و حسنات مبدل مي‌شودند که کيميائي است بي‌همتا.

نماز بي‌ذکر«اقم
الصلوة لذکرِي» و حضور با صدبت در آستين، با باد استغناء بر باد مي‌رود.

بهوش باش که
هنگام باد استغناء                     هزار
خرمن طاعت به نيم جو ننهند

با وجود
طمأنينه، نماز ناهي از فحشاء و منکر و زرق و سالوس و ريا، نمازي که تهذيب نفس و
صفاي روحي و آراستگي به صفات ملکوتيان را موجب است جايگزين«فويل للمصلين» مي‌گردد.

با وجود
طمأنينه اين ثمره ذکر الله، قرآن و مقدسات از دام تزوير بودن منزه مي‌شوند و طبعا
گسترش اين خلق الهي مستلزم آسايش جامعه است و اين آرامش‌هاي دلها آسايش تنها و
معيشت‌ها و معاشرت‌ها را به دنبال خواهد داشت و سعي تلاش در استقرار اين ثمره ذکر
الله در جامعه نه فقط بهبهود بخشيدن به معنويات است، بلکه سعي و تلاش در تأمين
اتقاصد و معيشت جامعه به بهترين طريق است، زيرا انتشار طمأنينه اين وليد ذکر الله،
در اجتماع از هزاران جنايت و دغل و دروغ و دزدي و خيانت و تهمت و بزهکاري و
تبهکاري که ميلياردها بودجه براي پيشگيري و محوآثار بعد الوقوع صرف مي‌شود،
جلوگيري مي‌کندو کسي را با کسي کاري جز مودت و خيرخواهي نيست و چنان اجتماعي بهشتي
است بي‌آزار.

بلکه با
وجود طمأنينه اين مولود مبارک ذکر الله، موضوع براي اين جنايات و خيانات باقي نمي‌ماند،
تا پيشگيري شود يا آثار آنها بعد الوقوع محو و زدوده گردد، زيرا صاحب طمأ‌نينه جز
خدا نمي‌بيند و معيار وي: «انا لله و انا اليه الراجعون» است.

بلي طمأنينه
چنانکه گفتم همه نگرانيها را بر باد مي‌دهد ولي فقط يک نگراني را نمي‌تواند بر باد
دهد و صحاب طمأنينه فقط يک محنت داردو بس و آن محنت خوف مهجوريت است که عالي گفته
است:

محنت قرب ز
بعد افزون است           جگر از هيبت قربم
خون است

هست در قرب
همه بيم زوال           نيست در هجر جز اميد
وصال

و عاليتر
سيد الموحدين فرموده است:

«الهي و سدي
و مولاي و ربي صبرت علي عذابک فکيف اصبر علي فراقک وهبني صبرت علي حر نارک فکيف
اصبر عن النظر الي کرامتک».

بلي:

آتش بيم دل
و جان سوزد                شمع اميد روان افروزد

بعضي از
فقهاء عظام ذکر الله تعالي را به شش نوع تقسيم فرموده‌اند، به اين توضيح:

1- ذکر الله
تعالي علي سبيل التمجيد يعني ذکري که در آن عظمت و مجد و جمال خداي تعالي است.

2- ذکر الله
تعالي علي سبيل التسبيح که در آن تنزه حضرت حق تعالي از صفات نقيصه است.

3- ذکر الله
تعالي علي سبيل التحميد که در آن، حمد و سپاس خداوند سبحان است.

4- ذکر الله
تعالي علي سبيل التهليل که در آن توحي الوهي حضرت«الله» تعالي است.

5- ذکر الله
تعالي علي سبيل التکبير که مدلول کلمه الله اکبر است.

6- ذکر الله
تعالي علي سبل الدعاء است که مخ عبادة الله عزوجل است.

و دعاء يا
استعاذه است يا استغفار يا صلوة بر نبي اکرم و آل بيت آن حضرت صلوات الله عليه و
عليهم يا طلب حوائج است.

از پيمبر
اکرم آمده است:

«ما قلت و
لا قال القائلون من قبلي کلمة افضل من لااله‌الا الله».

ـ نه من
گفتم و نه هيچ قائلي قبل از من گفته کلمه‌اي برتر از لااله‌الاالله.

و باز از آن
حضرتر وايت شده است:

«کلمه لااله‌الاالله
را هيچ ميزاني نمي‌تواند وزن کند زيرا اگر آن را در کفه گذارند و آسمان‌ها و زمين‌ها
با آنچه که در آنها است در کفه ديگر قرار دهند، لااله‌الاالله رجحان خواهد شد و
اين کلمه محبوب‌ترين کلمات نزد خداي تعالي است، و اگر کيس آن را با اخلاص بگويد
داخل بهشت مي‌شود و اين کلمه ثمن بهشت است».

همه اين
تعبيرها و نظائر آن از رسو الله است(ص) و گفته‌اند: افضل ذکره«لااله‌الا هو الحي
القيوم» است.

مستفاد از
بعضي از احاديث، آن است که تلاوت قرآن افضل از ذکر است چه آنکه در حديث نبوي(ص)
است:

«افضل عبادة
امتي تلاوة القرآن». زيرا علاوه بر آنکه قرآن قسمي از اقسام ذکر الله است مزايائي
بر ذکر دارد که از آن جمله کلام الله تعالي است و در آن اسم اعظم است و قرآن ينبوع
علوم است و در خبر ديگر از آن سرور کائنات است:

«قراءة
القرآن افضل من الذکر و الذکر افضل من الصدقه و الصدقه افضل من الصيام، و الصوم
جنة من النار».

بعضي از
علماء گفته‌اند: افضل بودن قرائت قرآن بر ذکر، به نحو عموم نيست بلکه از باب
اکثريت است چه آنکه افضليت قرائت قرآن بر ذکر براي عموم خلق ثابت است مگر براي اهل
سلوک در بدايات احوال وي و برخي از نهايات احوالش که ذکر براي او اضل است، و
مادامي که شخص محتاج به تهذي باخلاق و تحصيل معارف است قرائت قرآن که مشتمل بر
صنوف معارف است براي او افضل است و کسي که از اين منزل گذشته و ذکر الله تعالي بر
قلب وي استيلاء يافته بگونه‌اي که اميد مي‌رود او را به استغراق منتهي سازد مداومت
ذکر براي وي اولي است، زيرا قرائت قرآن براي چنين سالکي ممکن است او را مجذوب به
رياض جنت کند و مريد سالک الي الله را با جنت چه کار.

(در اين باب
به خلاصة الاذکار فيض«ره» مراجعه شود)

ادامه دارد

 

/

نتيجه استهزا به پيامبران الهي

تفسير سوره
رعد

نتيجه
استهزا

به پيامبران
الهي

آيت الله
جوادي آملي

«و لقد
استهزئ برسلٍ من قبلک فأمليک للذين کفروا ثم أخذتهم فکيف کان عقاب».

و همانا به
تحقيق پيامبراني که قبل از تو آمدند، مورد استهزاء قرار گرفتند؛ پس من به کافران
مهلت دادم سپس آنان را گرفتم تا بدانند عقاب من چگونه خواهد بود.

(سوره رعد ـ
آيه 32)

همانگونه که
قبلا تذکر داديم، خداي سبحان نسبت به کفار و بدانديشان تهديد کرد، وعيد داد که من
شما را سرکوب مي‌کنم؛ اين سرکوب کردن کفار ـ که به عنوان وعيد است ـ محصول وعده‌اي
است که خداوند به مؤمنين داده و فرموده است:

«ان تنصرو
الله ينصرکم و يثبت اقدامکم».[1]
ـ اگر(دين) خدا را ياري کنيد، خداوند ياريتان مي‌کند و شما را ثابت قدم نگه مي‌دارد.

اينگونه
وعيدها که همراه با وعده است، معمولا تخلف در آن راه ندارد.

بهر حال در
ادامه مطلب، خداوند پيامبرش را تسليت مي‌دهد که اگر اين مشرکين تو را مسخره مي‌کنند،
پيامبران پيشين را نيز استهزا و مسخره مي‌کردند. اگر امروز پيشنهاد مي‌دهند که اين
کوه‌ها را کنار ببر؛ اين سرزمين‌هاي سوزان را بجاي جوشش چشمه‌ها قرار بده؛ اين
پيشنهادهاي استهزا آميز تنها نسبت به شما مطرح نمي‌شود، بلکه نسبت به انبياي ديگر
هم اينچنين بود؛ زيرا اينها منظورشان ايمان آوردن نيست بلکه مي‌خواهند معجزه را
مورد استهزا قرار دهند. و به همين خاطر بود که به آن مهلت داديم، سپس آنهار ا
گرفتيم و آن روز معلوم خواهد شد که چگونه اينها را عقاب مي‌کنم؛ عقابي که به فکر
احدي در نمي‌آيد.

برخورد
انبيا با ملت‌ها

مقطع اول:
برخوردي که در آغاز انبيا با مردم داشتند، اين بود که با دليل برهان مردم را دعوت
به هدايت مي‌کردند، ولي آنها در برابر اين برهان، جدال مي‌کردند. آيه مي‌فرمايد:

«قل هاتوا
برهانکم ان کنتم صادقين»[2]
ـ بگو: شما هم برهان خود را بياوريد، اگر راست مي‌گوئيد. اين يکي از مقاطع است که
پيامبران از راه تفکر و انديشه، با امت‌ها برخورد دارند.

مقطع دوم:
وقتي کفار نتوانستند در برابر برهان و استدلال، مطلبي را ارائه دهند، ناچار، ره‌آورد
انبيا را به استهزا مي‌گيرند.

مقطع سوم:
نسبت به انبيا پرخاش مي‌کنند و عليه آنان شورش مي‌نمايند.

اين سه مقطع
در جريان انبياي الهي وجود دارد ولي هرگز ديده و شنيده نشده است که انبيا را تطميع
کنند و قرآن هم در اين باره مطلبي ندارد. علتش آن است که اگر کسي بخواهد جلوي يک
زمامدار يا مدعي را بگيرد، از چند راه مي‌تواند او را فلج کند:

نخست از راه
فکر و انديشه وارد مي‌شود. وقتي با فکر و انديشه او را مجاب کرد، او بساط داعيه
خويش را جمع مي‌کند. اگر از راه فکر نشد که او را مغلوب کنند، به حيله‌ها و دسائس
تمسک مي‌کنند. حيله‌ها هم فراوان است من جمله:

1- تطميع.

2- تهديد.

3- استهزا و
تمسخر کردن.

در هر صورت
مردم اينقدر مسخره مي‌کنند تا پيامبران را از ميدان بيرون ببرند و از ادعاي خويش
دست بردارند و يا اينکه تهديد مي‌کنند و مبارزه مي‌نمايند تا از صحنه خارجشان
سازند. آنها که داعيه دروغين داشتند، با زد و بندها و زر و مال يا اطفاء غرايز،
تمکين کردند و راضي شدند و صحنه را خالي کردند.

درباره
اينها عليهم السلام، همه آن کارها را انجام دادند ولي موفق نشدند، يعني از راه
انديشه و فکر به مبارزه برخاستند و موفق نشدند، از راه سخريه و استهزا با همه
درگير شدند و اثري نکرد، از راه تهديد و يورش و شورش و مبارزه و پرخاش قيام کردند
و اثري نکرد. اما راجع به تطميع اصلاح طرح هم نشده است. انبيا را اصلا به زن و مال
و مانند آن تطميع نکردند. در هيچ جاي قرآن نيامده است که پيغمري را به وسيله زر
تطميع کرده باشند.

چرا اين
دسيسه را اعمال نکردند؟

انبيا
معمولا چهل سال يا کمتر يا بيشتر در ميان مردم زندگي مي‌کردند، سپس به مقام بلند
نبوت نائل مي‌شدند. چهل سال يک دوره از زندگي است. شما تصور کنيد کسي چهل سال طوري
زندگي کند که به آن سخت‌ترين دشمنش هم مجال اين دسيسه را ندهد، چون او هم يقين
دارد کسي که در طول مدت چهل سال، با آن عظمت و صفا و پاکي زندگي کرده، نه اهل زن
است و نه اهل زر، اين شخص را نمي‌شود از اين راه تطميع کرد. هيچ کسي را شما سراغ
نداريد که به خودش اجازه بدهد، براي اخراج بدهد، براي اخراج يک پيامبر از صحنه، او
را تطميع کند.

قرآن کريم
قسم ياد مي‌کند که همه انبيا رامسخره مي‌کردند. اين نشان مي‌دهد که در طي چهل سال
طوري زندگي کردند که دشمن، آنها را مسخره مي‌کرد ولي به خودش اجازه تطميع نمي‌داد،
چون مي‌دانست هيچ اثري ندارد. کسي که حاضر است از بهترين دسترنجش به ديگران ببخشد،
معلوم مي‌شود دنبال مال نيست. سيره او هم سيره‌اي است که کافر و دشمن را قانع کرد
که نمي‌شود از راه تطميع وارد شد. طوري پيامبران زندگي کردند که آن سخت‌ترين دشمن
ـ و به تعبير قرآن کريم «الدّ الخصام» ـ هم به خودش اجازه تطميع نداد که با پول،
پيامبر را از صحنه خارج سازد.

استهزا و
سخريه

در مورد
استهزا، چند امر در اين آيه مطرح است:

1- همه
انبياـ بدون استنثا، گرفتار استهزا و سخريه تبهکاران بودند.

2- خداي
سبحان هرگز از اين استهزا نمي‌گذرد و استهزاکنندگان را به عقاب دردناک کيفر مي‌دهد.

3- عقاب،
نتيجه و عصاره همان استهزا است. يعني وقتي خوب ترسيم مي‌کنيم، مي‌بينيم آن استهزا
به صورت اين عقاب‌ها در مي‌آيد. در آيات مختلف گاهي مي‌فرمايد: [خدا آنها را گرفته
است]. و گاهي مي‌فرمايد: [استهزا آنها را گرفته است]. معلوم مي‌شود عمل است که
انسان را گرفتار مي‌کند.

امر اول

در ورد امر
اول که تمام انبيا را استهزا مي‌کردند، در سوره يس، مي‌فرمايد:

«يا حسرة
علي العباد ما يأتهيم من رسول الا کانوا به يستهزؤن».[3]
ـ يک حسرت و افسوسي است که بندگان خدا هيچ پيامبري را بدون استهزا نگذاشتند.

در سوره
انبيا نيز همين مضمون با عبارتي که مورد بحث است آمده است: مي‌فرمايد:

«و لقد
استهزئ برسل من قبلک».[4]
ـ لام، لام قسم است. يعني: به انبياي قبل از تو هم استهزا کردند.

در سوره حجر
آمده است: «و ما يأتيهم من رسول الا کانوا به يستهزؤن».[5]

در بعضي از
آيات، لسان‌ها، تقريبا لسان موجبه کليه است، بعضي لسان حصر است. يک وقت مي‌فرمايد:
[به انبياء قبل از تو مسخره کردند]. و يک وقت به لسان حصر مي‌فرمايد: [هيچ پيامبري
نيامد مگر اينکه آنها را مسخره کردند]. اين لسان اظهر از آن لسان است، چون در
اينجا حصر است و مي‌رساند که هيچ پيغمبري نيامد مگر اينکه او را مسخره کردند. نسبت
سفاهت و ديوانگي به پيغمبر دادند و گفتند:

«انا لنراک
في سفاهة».[6]
ـ ما به تحقيق تو را ديوانه مي‌يابيم.

و يا گفتند:

«يا ايها
الذين نزل عليه الذکر انک لمجنون».[7]
ـ اي کسي که قرآن بر تو نازل شده، تو قطعا ديوانه‌اي!!

منافقين
وقتي به گروه خودشان مي‌رسيدند، از آنها سؤال مي‌شد که: چرا در جمع مؤمنين رفتيد؟
مي‌گفتند: ما براي مسخره رفتيم. «و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا امنا و اذا خلوا
الي شياطينهم قالوا انا معکم انما نحن مسنهزؤن».[8]
ـ و هرگاه با مؤمنين ديدار مي‌کنند مي‌گويند ما ايمان آورديم ولي وقتي بر شياطين
وارد مي‌شوند مي‌گويند ما با شما هستيم و فقط مي‌خواهيم مؤمنين را مسخره و استهزا
کنيم.

يکي از
دسائسشان هم اين بود که مثلا يک عده، صبح وارد بر حضرت مي‌شدند و در مسجد با
پيامبر بيعت مي‌کردند، ولي غروب همانر وز شايعه پراکني مي‌کردند که: ما رفتيم،
ايمان آورديم ولي ديديم خبري نيست، حالا برگشته‌ايم!

اين محصول
توطئه کفار بود که يک باند چند نفري اعزام کنندو به حسب ظاهر بر رقم مسلمين افزوده
شود تا ظهر هم بمانند ولي پس از آن ـ عصر هنگام ـ بازگردند و بگويند ما رفتيم خبري
نبود. «آمنوا بالذي أنزل علي الذين آمنوا وجه النهار و اکفروا آخره لعلهم يرجعون».[9]

در اين امر
اول، گاهي استهزا مستقيما متوجه شخص پيامبر بود، چنانکه بيان کرديمو گاهيهم سنت و
احکام او را مورد استهزا قرار مي‌دادند. در قرآن امده است:

«و اذا
ناديتم الي الصلاة اتخذوها هزوا».[10]
ـ و هرگاه اذان نماز بلند مي‌شد، آنها نماز را به مسخره مي‌گرفتند. و اين مسخره
کردن نماز، در حقيقت مسخره کردن وحي و رسالت بود.

لذا در سوره
توبه، آيه 65 مي‌فرمايد به اينکه تنها شخص رسول الله را استهزا نمي‌کردند بلکه
ماوراء طبيعت و وحي را نيز به استهزا مي‌گرفتند و اگر مي‌گفتند: ما مي‌ترسيم که
آيه‌اي بر پيامبر نازل شود و اسرار ما را فاش کند، نه اينکه به خدا و وحي معتقد
بودند، بلکه اين سخن را هم به عنوان استهزا مي‌گفتند. در آيه شريفه مي‌خواينم:

«يحذر
المنافقون أن تنزل عليهم سورة تنبئهم بما في قلوبهم، قل استهزؤا ان الله مخرج ما
تحذرون». ـ مسخره بکنيد ولي بدانيد، آنچه که شما از آن مي‌ترسيد، خدا آن را بر ملا
و کشف خواهد کرد.

«و لئن
سئلتهم ليقولن انما کنّا نخوض و نلعب، قل أبالله و آياته و رسوله کنتم تستهزؤن». ـ
و اگر از آنها سؤال کنيد، مقصودتان از اين حرفها چيست؟ پاسخ مي‌دهند که ما فقط مي‌خواهيم
بازي کنيم(نه اينکه وحي و غيب را قبول داشته باشيم) به آنها بگو: آيا خدا و آيات
الهي و رسولش را داريد مسخره مي‌کنيد؟!

بهر حال
گاهي صريحا مي‌گفتند: ما مسخره مي‌کنيم و گاهي عمل آنها عمل استهزا بود. «کلما مر
عليه ملأ من قومه سخروا منه.»[11]
ـ هرگاه گروهي از قوم حضرت نوح بر او مي‌گذشتند، او را مسخره مي‌کردند.

امر دوم

خداي سبحان،
عمل آنها را بي‌پاسخ نگذاشت. اين استهزا نه تنها در آخرت که در دنيا نيز کيفر مي‌داد
و بي‌جواب از آن نمي‌گذشت.

در همين آيه
مورد بحث مي‌خوانيم: «و لقد استهزئ برسل من قبلک فامليت للذين کفروا». ـ اين کفار
را که نسبت به پيامبران پيش از تو استهزا مي‌کردند، مهلت داديم. يک مدتي به آنها
مهلت داديم، سپس آنها را گرفتيم. آن روز معلوم خواهد شد که عقاب ما چگونه است. روز
کيفر دادن مشخص مي‌شود که خدا چگونه آنها را مي‌گيرد. آنها با داشتن تمام امکانات
و وسائل، چنان مأخوذ به عقاب الهي شدند که هچي راهي براي فرار نداشتند. بنابراين
خداي سبحان، اين استهزاءها را بي‌پاسخ نخواهد گذاشت.

در سوره
بقره چنين تعبير مي‌فرمايد: «الله يستهزئ بهم و يمدهم في طغيانهم يعمهون».[12]
ـ خداوند آنها را مسخره مي‌کند و مهلتشان مي‌دهد تا در طغيانشان فرو روند. آنجاي
يکه خداي سبحان عقاب مي‌کند، از آنجا استهزاء انتزاع مي‌شود وگرنه اينطور نيست که
خداوند ـ مانند انسان‌ها ـ کسي را مسخره کند.

امر سوم

امر سوم
مربوط به اين بود که عقاب و کيفر الهي، محصول و نتيجه همان استهزا است. خداوند به
تعبيرات مختلف اين مطلب راب يان فرموده است. آن استهزاء شما، شما را به اين روز
درآورده است. آن استهزا شما، شما را در بر گرفته و شما محاط به استهزا شديد و اين
همان عذاب الهي است.

در سوره
انعام مي‌فرمايد:

«و لقد
استهزئ برسل من قبلک فحاق بالذين سخروا منهم ما کانوا به يستهزؤن».[13]
ـ آنچه را که آنها استهزا مي‌کردند، همان امر، آنها را در بر گرفت.

«و لا يحيق
المکر السيئ الا بأهله».[14]
ـ مکر و يله بد فقط خود حيله‌گران را در برمي‌گيرد.

اگر خدا
خواست انسان را بگيرد، عقاب و مؤاخذه الهي، همينعمل خارجي خواهد بود و روز قيامت
هم آتش جهنم در انتظارش مي‌باشد که در جاي خود بحث خواهد شد.

استهزا وقتي
ممثل شود به صورت سقوط و هلاکت و سرنگوني درمي‌آيد. بنابراين، درباره اين گناه
عظيم که وحي را به استهزا گرفته‌اند، خداي سبحان مي‌فرمايد: [همان گناه اينها را
احاطه مي‌کند، و وقتي احاطه کرد، ديگر راهي براي گريز نيست].

بعضي از گناهان،
راه گريزش باز است، مصيبت مي‌آيد و وقتي نزديک شد، انسان متنبه و بيدار مي‌شود و
از راه ديگري خود را نجات مي‌دهد. پس خداوند، راه را براي او باز گذاشته است. اما
در مورد برخي از گناهان، اين چنين نيست، بلکه خداي سبحان تمام درها را بر روي او
مي‌بندد. از اينگونه کيفرها داوند تعبير مي‌کند به«فحاق بهم». ـ يعني آنها را در
بر گرفت.

ابوسفيان پس
از جريان فتح مکه، متحيرانه قدم مي‌زد و مي‌گفت:

«يا ليت
شعري بما ذا غلبني؟». ـ اي کاش مي‌فهميدم چگونه و با چه ابزاري بر من غلبه کرد و
پيروز شد.

يعني اگر
راه‌هاي نظامي بود، که ما در آن راه‌ها غلبه داشتيم. در راه‌هاي اقتصادي هم غلبه
با ما بود، و همچنين ما به رموز جنگي بيشتر واقف و بر آن مسلط بوديم. پس او چه
داشت که توانست بر ما چيره شود؟ حضرت رسول(ص) از پشت سر رسيد، دست مبارک را بر دوش
ابوسفيان گذاشت و فرمود:

«بالله
غلبتک». ـ من از راه خدا بر تو چيره شدم. اين راهي است که تو آن را نمي‌تواني
ببيني.

بنابراين،
در چنين مواردي که کفار پيامبران خدا را مورد استهزا قرار مي‌دادند، خداوند همان
استهزا را به عقاب تبديل مي‌نمود و چنان عقابي که راه فرار نداشتند. گاهي در قرآن
چنين تعبير مي‌شود:

«احاطت به
خطئيته».[15] ـ
گناهش او را فراگرفت. يعني طوري سقوط کرد که هيچ عاملي نمي‌تواند او را نجات دهد.

در آينده ان‌شاءالله
به مهلت خداوند و مدت آن مي‌پردازيم. و الحمد لله رب العالمين.

ادامه دارد.

 



[1]– سوره محمد«ص» ـ آيه 7.

/

دوازدهم فروردين روزي جاودان درتاريخ انقلاب اسلامي

12
فروردين روزي جاودان درتاريخ انقلاب اسلامي

دوازدهم
فروردين، روز جمهوري اسلامي است؛ روزي است بزرگ و عيدي است ملي، ميهني و مذهبي و
بايد همواره اين روز را با بزرگي و عظمت به ياد آوريم؛ چرا که در مثل چنين روز
خجسته‌اي، پايه‌هاي جمهوري اسلامي، گذاشته شد، و اگر اين ماهيت از اين حکومت گرفته
شده بود، تمام ارزش‌هاي انقلاب از بين مي‌رفت و خون شهيدان عزيز ما پايمال مي‌شد؛
از اينر وي بود که امام خميني«قدس سره» اينر وز مبارک را«يوم الله» خواند و از آن
به عظمت ياد مي‌کرد و آن روز را سرنوشت سازترين روز در تاريخ انقلاب اسلامي مي‌دانست.

بي‌گمان
«يوم الله» خواندن اين روز، مطلب ساده‌اي نيست. ما همان گونه که عيد غدير يا عيد
مبعث را «يوم الله» مي‌دانيم. اين روز را نيز در انقلاب اسلامي«يوم الله» مي‌دانيم.

هيچ فکر
کرده‌ايد چرا امام اين روز را يوم الله خواند؟

براي اينکه
الهام دهنده مطلبي مهم و از جانب خدا بود؛ اين که مي‌گوئيم از جانب خدا، بدين معني
است که:

ملت عزيز و
سرافراز ما با آن همه ايثارها و فداکاري‌ها و شهيد دادن‌ها، غرض و انگيزه‌اي جز
اجابت کردن دعوت«الله» و لبيک گفتن به «رسول الله» نداشت.

ملت ايران
با اطاعت از اوامر و فرامين ولي خدا، حضرت روح الله، تنها هدفش استقرار
حکومت«الله» در سرزمين ايران بود و با پشتکار و بذل جان و مال، سرانجام در روز 22
بهمن 1357 به اين آرزوي خودر سيد و پس از گذشت قرن‌ها از افول حکومت اسلامي، يک
بار ديگر در اين سرزمين، حکومت خدايي اسلام برقرار شد و به جاي طاغوت «الله» حکومت
کرد.

شاهنشاهي از
ميانر فت و دست اجانب و ستمگران قطع شد و اميد جهانخواران به يأس و نوميدي مبدل
گشت و انقلاب با جوشَ‌هاي پي در پي، توطئه‌هاي دشمنان را يکي پس از ديگري از ميان
برد و خنثي کرد تا اينکه توانست قانون قیآن را در ايران حکمفرا کند و«صبغة الله»
را به نظام حکومتيش بخشد.

آيا استقرار
جمهوري اسلامي و نااميد شدن بدخواهان و دشمنان، کار کوچکي بود؟

آيا رسوا
ساختن ليبراليست‌ها و دموکرات‌ها و تفاله‌هاي نظام پوسيده شاهنشاهي و قطع کردن دست
ملي گرايان و منافقان از اين نظام مقدس، بزرگترين ره‌آورد انقلاب به شمار نمي‌رفت؟

آيا اين روز
مقدس که آغاز حکومت رسمي اسلام در ايران بود، شايسته آن نيست که«يوم الله» ناميده
شود؟

آيا بازگشت
اسلام عملي به ايران و جايگزيني نظام طاغوتي به نظام اسلامي اين استحقاق را نداشت
که امام آن را«يوم الله» بنامد؟

آري! اين«يوم
الله» يادآور بعثت رسول الله(ص) و نصب خلافت اميرالمؤمنين(ع) در غديرخم بود.

امروز
دوباره بعثت با آن عظمت و شکوه تکرار شد.

امروز
دوباره رسول خدا به امر پروردگارش علي(ع) را به خلافت در غديرخم نصب کرد.

امروز پس از
گذشت قرن‌ها از حکومت اسلامي علوي، يک بار ديگر، آن حکومت الهي پديد آمد و فرزند
خلف علي(ع)، سکان اين حکومت را به دست گرفت و در طوفان‌هاي متلاطم و بادهاي مخالف
که از شرق و غرب به شدت مي‌وزيد و باران توطئه را با دقت و مهارت و با استمداد از
نيروي لايزال الهي و کمک بي‌دريغ ملت شهيد پرور و سرفراز به سوي ساحل نجات ور
ستگاري راندو لحظه‌اي از خدمت خالصانه دريغ نداشت که خاطره‌هاي پيروزي همواره در
سيماي پرفروغش متجلي گشته و ياد آن يار سفر کرده تا روز ديدار، از يادها هرگز
نخواهد رفت و هر بار که دوازدهم فروردين تازه و تکرار شود، فريادب لند روح الله با
آن دم مسيحائيش زنده مي‌شود که فرمود:

«من از
همبستگي بي‌مانند که جز مشتي ماجراجوا و بي‌خبر از خدا، همه و همه به نداي
آسماني«و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا» لبيک گفتند و با تقريبا اتفاق آراء
به[جمهوري اسلامي] رأي مثبت دادند و رشد سياسي و اجتماعي خود را به شرق و غرب ثابت
کردند، تقدير مي‌کنم.

مبارک باد
بر شما روزي که پس از شهادت جوانان برومند و داغ دل مادران و پدران و رنج‌هاي طاقت
فرسا، دشمن غول صفت و فرعون زمان را از پاي درآوريد و با رأي قاطع به[جمهوري
اسلامي]، حکومت عدل الهي را اعلام نموديد؛ حکومتي که درآن، جمع اقشار ملت با يک
چشم ديده مي‌شوند و نور عدل الهي بر همه و همه به يک طور مي‌تابد و باران رحمت
قیآن و سنت بر همه کس به يکسان مي‌بارد.

مبارک باد
شما را چنين حکومتي که در آن اختلاف نژاد سياه و سفيد و ترک و فارس و کرد و بلوچ
مطرح نيست. همه برادر و برابرند، فقط و فقط کرامت در پناه تقوا و برتري به اخلاق
فاضله و اعمال صالحه است».

آري! اين
روز بزرگ، روز مبارکي است، زيرا طاغوت براي هميشه از ايران با سرافکندگي و ذلت
بيرونر فت و ايران از چنگال جهانخواران غارت پيشه براي هميشه رها شد. به اين اميد
که ان‌شاءالله ديده‌ها را باز کنيم و نگذاريم دشمنان قسم خورده ما از راهي ديگر و
دربي ديگر به ايرن اسلامي نفوذ کنند و دوباره آرمان‌هاي پليد خد را بازگردانند.
امروز تهاجم فرهنگي را بايد خيلي جدي بگيريم و بايد ملت شجاع و فداکار ايران که در
آن روز، جلوي تهاجم‌هاي نظامي و تاکتيکي دشمن را به خوبي گرفتند، امروز هم با هدف
پاسداري از اصول و از ارزش‌ها و پايه‌هاي انقلاب اسلامي، با دقت و هشياري بيشتر،
در صحنه نبرد جدي با آمريکا و سرسپردگان داخلي و خارجي‌اش و ساير طاغوتچه‌ها و
قدرت‌هاي جنايت پيشه، به مبارزه بي‌امان با آنان برخاسته و نگذارند«صبغة الشيطان»
جايگزين«صبغة الله» شودو خداي نخواسته، دشمن با تاکتيک‌ها و روش‌هايخود، در تهاجمش
بر ما چيره گردد.

فريب زرق و
برق‌هاي آنان را نخوريد و اين مار خوش خط و خال را که خيلي سمي و خطرناک است از
خود دور سازيد. به خدا خطرناکترين روز، روزي است که به دنيا روي آوريم و از خدا
روي برگردان شويم که نتيجه‌اي جز دوري از رحمت الهي در بر نخواهد داشت؛ هواها و
هوسها را بايد در روز دوازدهم فروردين دفن کرد و به جايش ارزش‌هاي قرآني و خدايي
آورد. به جاي توجه به ماديات، بايد به معنويات روي آورد. و از همه مهمتر اينکه
تهاجم همه جانبه فرهنگي دشمنان را ناديده نگيريم و از ياد نبريم که دشمن هر چند از
ايران، طرد شد ولي اين مار زخمي از راه‌هاي ديگري مي‌خواهد وارد شود؛ امروز
ميخواهد دين ما را و معنويات ما را از ما بگيرد. و اگر خداي ناکرده به هدفش رسيد،
انقلاب را کمرنگ و کمرنگ‌تر کرده تا از بين ببرد. خدا نياورد آن روز را.

بهر حال ملت
عزيز بايد همواره در حال و هواي انقلاب بسر ببرند و تحت لواي اسلام و پرچم قرآن،
تمام آثار طاغوت را از ميان بردارند و نگذارند فرهنگ بيگانه با ترفندهاي ظريف و
دقيق در کشور امام زمان حکمفرما گردد و جلوي غربزدگي در تمام ابعادش، بايد گرفته
شود و استقلال فرهنگي همگام با استقلال سياسي بايد به پيش برود و عدالت اجتماعي در
سراسر کشور بر پا گردد و مجال قدرت و توطئه به دشمنان اسلام و انقلاب داده نشود.

بايد مشعل
فروزان نهضت اسلامي پيوسته، روشن و پر فروغ و افروخته باشد و روحيه اسلامي
درجمهوري اسلامي تقويت گردد و رمز پيروزي که اتکال بر خدا و وحدت کلمه بود نگهداري
شود و جلوي فساد و تباهي ـ در تمام ابعاد و اشکالش ـ گرفته شود، و ملت يک پارچه و
يک هدف، مانند دوران آغازين انقلاب، پشت سر رهبر دلسوز خود، حالت انقلابي بودن را
براي هميشه حفظ کند و با اطاعت از اوامر و رهنمودهاي مقام معظم رهبري در برابر
تمام تهاجمات دشمنان، ايستادگي و مقاومت کرده و راه را بر بدخواهان و غرب زدگان و
دنياپرستان و هواپرستان و مفسده جويان، ببندد و دشمن را دگرباره از طمع در ايران
اسلامي، مأيوس و نااميد گرداند.

«آمين رب
العالمين»

مبارک باد
بر تمام اقشار ملت بويژه رهبر عزيز انقلاب اين روز فرخنده و اين عيد سعيد و به
اميد پيروزي جاودانه حق بر باطل و توفيق همگان در نگهداري راز پيروزي.

درود بي‌پايان
خداوند بر امام راحل و شهيدان جاويدان که اين انقلاب مبارک را براي ما به ارمغان
آوردند و به ما سپردند تا ما هم در عمل ثابت کنيم که پاسداران واقعي انقلاب هستيم.
به اميد ياري خداوند«ان تنصروا الله ينصرکم و يثبت اقدامکم» پيروز رستگار باشيد.

 

/

باروري آموزشگاه علمي امام صادق(ع) در ميان رنج‌ها و محنت‌ها

«بمناسبت
25 شوال سالروز شهادت امام جعفر صادق(ع)»

باروري
آموزشگاه علمي امام صادق(ع) در ميان رنج‌ها و محنت‌ها

بيست و پنجم
شوال المکرم، مصادف است با سالگرد رحمت حضرت امام جعفر صادق(ع). فرا رسيدن اين روز
را که يکي از «ايام الحزن» اهل بيت عصمت و طهارت(ع) است، به پيشگاه اقدس ولي الله
الاعظم ارواحناه فداه، و تمام شيعيان و پيروان آن حضرت که افتخار انتساب به وجود
مبارکش را دارند، تسليم عرض مي‌نمائيم.

برخي تصور
مي‌کنند که امام صادق(ع) در دوراني زندگي مي‌کرده است که مشکلات زيادي، فراروي
حضرت نبوده و در امن و امان مي‌زيسته و از تنگناهاي هيئت حاکمه غاصب به دور بوده و
خلاصه زندگي آن حضرت سواي زندگي ديگر امامان معصوم(ع) از يک بهروزي و خوش اقبالي
دائمي برخوردار بوده است و از اين رو است که آن همه روايت و حديث از حضرتش منتشر
شده و محضر درسش جايگاه زانو زدن بيش از دو هزار دانش جوي علوم آل محمد(ع) بوده
است؛ حال آنکه امام صادق در هر دو دوران اموي و عباسي، مواجه با مشکلات زيادي بوده
و در معرض خطرهاي جدي قرار داشته است.

دوران
بهروزي و خوش اقبالي حضرت را مي‌توان در يک مدت نسبتا کوتاه تصور کرد. همان دوراني
که حکومت اموي رو به فرتوتي و فرسودگي مي‌رفت و دولت عباسي هنوز چندان رشد و نموي
نکرده بود، حضرت تنها در اين فرصت کوتاه بود که توانست آن دانشگاه بزرگ راـ که
زبانزد خاص و عام بود ـ تشکيل دهد و بزرگترين آموزشگاه علوم اسلامي تاريخ را بارور
نمايد و پيشرفته‌ترين حرکت علمي و فکري را بنيان گذارد تا آنجا که امام راهبران و
امامان مذاهب اربعه اهل سنت و بزرگان و پيشوايان آنان در محضر درسش حضور يافته و
استفاده شاياني ببرند.

ابن طلحه
شافعي در کتاب مطالب السؤول خود چنين مي‌نويسد:

«برخي از
پيشوايان و رهبران نام‌آور مذهب‌هاي گوناگون از امام صادق(ع) نقل حديث کرده و نزد
ايشان دانش آموختند؛ مانند: يحيي بن سعيد انصاري، ابن جريح، مالک بن انس، ثوري،
ابن عيينه، ابوحنيفه، شعبه، ايوب سجستاني و ديگران. و تمام اينان استفاده از محضر
امام را براي خود مايه افتخار و مباهات مي‌دانستند و آن را عامل اعتبار و شهرت
خويش قرار مي‌دادند.».[1]

ابوحنيفه
خود همواره اعتراف مي‌کرد که: «اگر آن دو سال نبود، نعمان هلاک شده بود». و مقصودش
از دو سال، همان دو سالي است که در خدمت امام صادق(ع) بوده و از محضرش دروس ديني
مي‌آموخته است.

بهر حال
تنها چند سالي که نهايت و پايان دوران امويان و آغاز حکومت عباسيان بود، حضرت تا
اندازه‌اي آرامش بيشتري داشت و از فرصت استفاده کرده، بزرگترين دانشگاه علمي را به
وجود آورد.

پس از به
هلاکت رسيدن سفاح، برادرش منصور به حکومت رسيد. در اين دوران بيشترني فشارها و
شکنجه‌هاي روحي بر حضرت وارد آمد.

منصور آدمي
زيرک وب سيار ظالم بود. او که مي‌ديدند ستون‌هاي حکومتش لرزان است و حرکت‌هاي
علويان را در گوشه و کنار کشور شاهد بود و ترس اين داشت ک رهبران انقلاب اسلامي
علوي يک باره اعلام کود تا عليه او کنند و خود به ميدان بيايند. و از سوي ديگر
ديده بود که لماي مدينه آشکارا فتوا مي‌دادند که حکومت عباسيان نادرست است و بايد
حکومت را به دست علويان بسپرند، و از همه مهمتر؛ وحشت و هراس فوق‌العاده‌اي از
وجود مبارک امام صادق(ع) داشت، لذا در پي اين نبود که به هر نحو شده، علويان را
سرکوب و امام را از جلوي راه خود برارد. از اين روي، براي کوچکترين خيال و واهمه‌اي
از نابودي و متلاشي شدن حکومتش، بر حذر بود تا آنکه حکومت خويش را با شمشير،
سنگربندي کرد و مصونيت داد. او ميان خود و خطرهاي احتمالي، ديواري از اجساد پاره
پاره شده بي‌گناهان کشيد و در دريائي از خون علويان و ذراري زهرا«س»، شنا کرد تا
قدرت را براي خويش مستحکم نمايد. رحمت و رأفت از قلبش بيرون رفته و جائي در آن
نداشت. هرگاه با منظره‌هائي رقت‌بار و حزن انگيز روبرو مي‌شد، نه تنها خم به ابرو
نمي‌آورد که از ريختن خون بي‌گناهان، لذت نيز مي‌برد.

نمونه‌اي از
سنگدلي منصور

هنگامي که
مي‌خواست به حج برود، با دختر عبدالله بن حسن ملاقات کرد. عبدالله بن حسن کسي بود
که با بسياري از علويان در زندان او بسر مي‌بردند.

دختر
عبدالله خواست مهرباني او را نسبت به پدرش جلب کند، شادي به او تا اندازه‌اي
خوشرفتاري نمايد، لذا پيش آمده چند بيت شعر خواند که ترجمه اشعار چنين است:

«رحم کن بر
کهنسالي درهم شکسته که در زندان تو با غل و زنجير به سر مي‌برد. رحم و شفقت داشته
باش نسبت به خردسالان بني يزيد که از فقدان تو يتيم شدند نه از فقد پدرشان! نسبتب
ه ما رحم را پيشه کن و صله رحم نما چرا که جد ما و جد شما با هم خويشند و پسر عموي
يکديگرند».

منصور عباسي
در پاسخ گفت:

خوب شد به
يادم انداختي. آنها را فراموش کرده بودم! برويد پدرش را در سياهچال زيرزميني
بيافکنيد تا جان بسپارد!!

نه عاطفه
خويشاوندي در او تأثير داشت و نه انسانيت شفقت نسبت به اين دختر بچه بيچاره. بي‌گمان
اگر ويرانه‌هاي بغداد، توان سخن گفتن داشتند؛ نخستين رازي را که فاش مي‌کردند،
جسدهاي بي‌گناهاني بود که در لابلاي آنها جاي گرفته بود.

بنابراين هر
چند حضرت صادق(ع) در دوران سفاح، نسبتا در رفاه و آسايش به سر مي‌برد، زيرا اوضاع
سياسي زمان، سياست سفاح را به مدارا و ملاطفت کشانده بود، ولي مشکلاتز مان منصور
از زماني بني‌اميه هم دشوارتر و سخت‌تر بود.

منصور با
زيرکي خاص خود، چنان امام را تحت مراقبت شديد قرار داده بود که از تمام رفت و
آمدهاي خانه امام کاملا آگاه بود با نگراني توجه مردم را نسبت به امام نظاره مي‌کرد
و همواره خيال‌ها و وسوسه‌ها، افکارش را پريشان و آرامش را از قلبش مي‌گرفت.

در ذهن
منصور، انديشه قتل جعفر بن محمد(ع) استوار گشته بود، زير مي‌دانست صدها هزار نفر
به امامت او معتقدند و پول‌هاي خود را براي او مي‌آوردند و با ديده عظمت به او مي‌نگرند
واگر حضرت داراي پول فراواني باشد، چه بسا در يک اقدام فوري، حکومت را از دست
منصور بگيرد و او را به ديار  عدم بفرستد؛
از اين روي کابوس‌ها پي در پي، خواب راحت را از ديدگانش مي‌ربود و او را در هاله‌اي
از خشم و هراس قرار داده بود.

يک بار
خواستامام را آزمايش کند که دستاويزي براي بازخواست حضرت در آينده داشته باشد. ابن
مهاجر را طلبيد و به او گفت:

«اين پول را
بگير و به مدينه برو، با عبدالله بن حسن و جعفر بن محمد و خاندان آنها ديدار کن و
به آنها بگو: من يکي از شيعيان خراساني شما هستم و شيعيان اين مبلغ را توسط من،
براي شما فرستاده‌اند! و به هر يک، مقداري از اين پول بپرداز و بگو: چون من
فرستاده‌اي بيش نيستم، لذا استدعا دارم نوشته‌اي به من بدهيد که يارانتان در
خراسان، مطمئن شوند من در‌آرودن پول خيانتي روا نداشته‌ام!!

اين مهاجر
رهسپار مدينه شد. پس از بازگشت از مدينه، نزد منصور رفت.

منصور از او
پرسيد:

از مدينه چه
خبر داري؟

پاسخ داد:

با همه آنها
ملاقات کردم و از همه قبض و رسيدن دريافت نمودم، جز جعفر بن محمد.

منصور با
تعجب پرسيد: چطور؟

ابن مهاجر
گفت: هنگامي که به ديدارش رفتم، مشغول نماز در مسجد پيامبر(ص) بود. پشت سر او
نشستم و به خود گفتم: هر وقت حضرت خواست به منزل برود، برنامه را نسبت به او اجرا
مي‌کنم. او به سرعت نماز را تمام کرد و برخاست که به منزل برود ناگهان مرا ديد؛ به
من نگاه کرد فرمد:

«اي مرد! از
خدا بترس و اهل بيت پيامبر را فريب مده؛ چرا که آنها تازه از شر امويان رها شده‌اند
و همه نيازمندند».

عرض کردم:
چه مي‌فرمائيد؟ متوجه نشدم!

فرمود:
نزديک‌تر بيا.

کنار حضرت
رفتم. امام آنچه ميان من و تو گذشته بد، همه را با من در ميان گذاشت، گويا او هم
با ما بوده است.

منصور گفت:

اي فرزند
مهاجر! از اين خاندان کسي نيست جز اينکه هر يک در زمان خود، حديث مي‌گويد و حديث
گوي زمان ما، جعفر بن محمد است.[2]   

بهر حال بر
منصور بسيار سخت مي‌گذشت که از هر راهي مي‌خواهد امام را فريب دهد، امام با احتياط
تمام نقشه‌هايش را خنثي مي‌کند. از آن سوي امام، در طول 10 سال که با منصور
گذراند، محنت‌ها و بلاهاي زيادي را متحمل مي‌شد و هماره در معرض خطر جدي بود.

منصور مي‌دانست
که امام صادق، شخصيتي است که از آغاز طلوع پگاه انقلاب فرهنگي، مورد توجه وعلاقه
فزون از حد مردم بود و دانشگاهش داراي حرکتي گسترده و فعاليتي بي‌نظير بود و انبوه
دانش پژوهان بر گرد وجود حضرتش حلقه مي‌زدند و از محضر درسش، کسب فيض مي‌کرند.

منصور از
اين شهرت و نام‌آوري، سخت مي‌هراسيد و بيم آن داشت که ناگهان، انقلابي از سوي
علواين بر پا گردد و دانشمنداني که افتخار شاگردي امام صادق را دارند به علويان
بپيوندند و دولت نوپايش را از ريشه بر کنند.

اما امام
صادق(ع) با ديد تيز بينش و علم لدنيش، پرده‌ها را مي‌شکافت و ماوراي رويدادهاي
آينده را مي‌ديد و به بسياري از رازهاي نهان پيش از آنکه رخ دهد، خبر مي‌داد. ولي
با اينحال، منصور که راهي جز کشتن امام در پيش نداشت و آسايش خود را در به شهادت
رساندن آن حضر مي‌يافت، سرانجام، پس از ده سال معاشرت با امام چنانکه برخي از
تاريخ‌نگاران نوشته‌اند حضرت را مسموم کرده و به شهادت رساند.

ابو ايوم
خوزي گويد: نيمه شب بود که منصور در پي من فرستاد. بر او وارد شدم در حالي که او
را گريان مي‌ديدم و در دستش نامه‌اي و جلوي رويش شمعي روشن بود. وقتي بر او سلام
کرد، نامه را به سوي من پرتاب کرد و گريه کنان!! گفت: اين نامه محمد بن سليمان است
به ما خبر مي‌دهد که جعفر بن محمد از دنيا رفته است! و سه بار آيه ترجيع را خواند
و گفت:

کيست مانند
جعفر؟!

و در همان
حال به من گفت: بنويس.

گفتم: چه
بنويسم؟

گفت: بنويس
به محمد بن سليمان که اگر جعفر وصي خود را تعيين کرده است، بدون معطلي گردنش را
بزند!!

پاسخ از
مدينه چنين آمد: امام صادق پنج نفر را تعيين کرده است: منصور!، محمد بن سليمان،
عبدالله، حميده، و فرزندش موسي.

منصور که از
اين دقت نظر امام سخت شگفت زده شده گفت: نمي‌شود همه اينها را به قتل رساند!!

از اين
داستان معلوم مي‌شود که گريه منصور اشک تمساحي پيش نبوده مي‌خواسته است چنين
وانمود کند که امام خود از دنيا رفته و کسي او را به قتل نرسانده است. ولي چه زود
فراموش مي‌کند و فورا دستور قتل وصي امام را نيز صادر مي‌نمايد.

فرا رسيدن
روز شهادت امام صادق(ع) را ـ يکبار ديگر ـ به جهان تشيع، بويژه مقام معظم رهبري و
پيروان مخلص آن حضرت در کشور اسلامي ايران و ساير کشورهاي مسلمان، تسليم عرض مي‌کنيم
و اميدواريم، لياقت انتساب به وجود مبارکش را داشته باشيم و خداوند توفيق پيروي از
حضرتش را به ما عطا فرمايد.

 



[1]– مطالب السؤول ـ ج 2، ص 65.

/

سخنان معصومين

سخنان
معصومين

بهترين
عبادتها

* رسول
اکرم(ص):

«أفضل
العبادة انتظار الفرج».

(بحارالانوار
ـ ج 52، ص 125)

برترين
عبادت، انتظار فرج آل محمد است.

* رسول
اکرم(ص):

«أفضل
العبادة قول لااله‌الا الله و لا حول و لا قوّة الا بالله و خير الدعاء
الاستغفار».

(المحاسن ـ
ص 291)

بهترين
عبادت، گفتن لااله‌الاالله و لا حول و لا قوة الا بالله است و بهترين دعاها، طلب
آمرزش است.

* رسول
اکرم(ص):

«أفضل الزهد
في الدنيا ذکر الموت و أفضل العبادة ذکر الموت».

(بحارالأنوار
ـ ج 6، ص 137)

بهترين زهد
در دنيا، ياد مرگ و بهترين عبادت‌ها به ياد مردن بودن است.

* رسول
اکرم(ص):

«أفضل
العبادة الفقه و افضل الدين الورع».

(بحارالأنوار
ـ ج 1، ص 167)

بهترين
عبادت فقه و برترين آئين پارسائي است.

* رسول
اکرم(ص):

«العبادة
سبعة أجزاء، أ،ضلها طلب الحلال».

(بحارالأنوار
ـ ج 77، ص 139)

عبادت هفت
بخش است که بهترين درخواست روزي حلال از خداوند است.

*
اميرالمؤمنين(ع):

«عليک
بالتواضع فانّه من أعظم العبادة».

(امالي طوسي
ـ ج 1، ص 6)

بر تو باد
به فروتني و تواضع، چرا که آن بزرگترين عبادت است.

*
اميرالمؤمنين(ع):

«أفضل
العبادة العفاف».

(کافي ـ ج
2، ص 79)

برترين
عبادت‌ها، عفت و پاکدامني است.

*
اميرالمؤمنين(ع):

«أفضل
العبادة الصبر و الصمت و انتظار الفرج».

(بحارـ ج
71، ص 96 از کنز الکراجکي)

بهترين
عبادت‌ها، بردباري، سکوت و انتظار فرج است.

* امام زين‌العابدين(ع):

«ان اشرف
العبادة خدمتک اخوانک المؤمنين».

(تفسير امام
عسکري(ع) ـ ص 260)

شريفترين
عبادت‌ها، خدمت به برادران مؤمنت مي‌باشد.

* امام
باقر(ع):

«ان أفضل
العبادة، عفة البطن و الفرج».

(کافي ـ ج2،
ص 79)

همانا
بهترين عبادت‌ه نگهداري شکم و دامن از حرام است.

* امام
صادق(ع):

«أفضل
العبادة ادمان التفکر في الله و قدرته».

(کافي ـ ج
2، ص 55)

برترين
عبادت‌ها، پيوسته در وجود خدا و قدرتش، انديشيدن و تفکر است.

* امام
صادق(ع):

«أفضل
العبادة العلم بالله».

(بحاالأنوارـ
ج 1، ص 215)

بهترين
عبادت، شناخت خداوند است.

* امام
جواد(ع):

«أفضل
العبادة الأخلاص».

(بحارالأنوار
ـ ج 70، ص 245)

بهترين
عبادت، اخلاص(در عمل) براي خداوند است.

 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنيهائي
از قرآن

بسم الله
الرحمن الرحيم

ان هذا
القرآن و ان الذين لا يهدي للتي يومنون بالاخرة اقوم و يبشر اعتدنا لهم عذابا
المومنين الذين اليما* و يدع يعملون الانسان بالبشر الصالحات ان دعاءه بالخير و
کان لهم اجراً کبيراً* الانسان عجولا*

اسلام نور
است

«أمن شرح
الله صدره للاسلام فهو علي نور من رّبه فويلٌ للقاسية قلوبهم من ذکر الله، اولئک
في ضلالٍ مبين».

(سوره زمر ـ
آيه 22)

آيا آن کسي
را که خداوند براي اسلام، به او ضرح صدر عطا کرد و سينه‌اش را گشود و انديشه‌اش را
روشن نمود، پس راه او به نور پروردگارش روشن گشت، آيا او با سنگدلان تاريکدل، که
از قساوت، دلهايشان از ذکر خدا فارغ و به دور است، يکسان مي‌باشند و همانا اين
سنگدلان در يک گمراهي روشن و واضحي بسر مي‌برند.

***

اينان که
شايستگي پذيرش اسلام واقعي را دارند، خداوند به آنها نوري عطا مي‌کند که با آن
نور، حق را دريابند و از باطل کناره‌گيري کنند. قلب اينها هرگز قساوت و شقاوت
ندارد، بلکه قلبشان براي پذيرش حق باز است؛ هر جا حق را ببينند، به دبنال آن روند
و هر جا باطلي را بنگرند، از آن دوري جويند.

اينها که
سينه خود را براي قبول اسلام گشودند و تسليم اوامر خداي سبحان گشتند و با بصيرت وب
ينائي، راه خود را يافتند و در آن گام نهادند و از راه باطل و کژي و انحراف، کناره‌گيري
کردند، خداوند به اينان نوري داده است که با آن نور الهي، پيوسته راه او را دبنال
کنند و در ظلمات و تاريکي‌هاي انحراف‌ها و بدعت‌ها و گمراهي‌ها نروند، قطعا اينچنين
مؤمنان هدايت شده‌اي، با آن کافران سنگدل، مساوي نيستند؛ چرا که لازمه سنگدلي و
قساوت، عدم شرح صدر است، چنانکه لازمه رقت قلب، شرح صدر بود. و بي‌گنان کساني که
شرح صدر ندارند و تسليم اوامر خدا نشده‌اند، پيوسته از ذکر خدا دوري جسته و به او
روي نمي‌آوردند. اينها در گمراهي محض فرو رفته‌اند و قابليت پذيرش حق و بازگشت به
خدا و تسليم در برابر اوامرش را ندارند.

لازمه
هدايت، شرح صدر و لازمه گمراهي، قساوت قلب است و همچنين نتيجه هدايت، داشتن نور
الهي و دست آورد گمراهي، غوطه‌ور شدن در تاريکي ضلالت است.

در روايت
آمده است که رسول گرامي اسلام(ص) پس از تلاوت اين آيه مبارکه فرمود:

«ان النّور
اذا وقع في القلب، انفسح له و انشرح».

ـ نور اگر
در قلب انسان قرار گرفت، قلب براي آن نور، گشوده و باز مي‌شود.

از رسول خدا
پرسيدند: فهل لذلک علامة يعرف بها؟

ـ آيا آن را
نشانه و علامتي هست؟

فرمود:

«التّجافي
عن دار الغرور و الانابة الي دار الخلود و الاستعداد للموت قبل نزول الموت».

ـ از دنيا
که دار غرور و خانه فريب استف دوري جستن و به خانه جاويدان آخرت دل بستن و آمادگي
براي رسيدن مرگ پيش از رسيدنش.

آري! مؤمنان
واقعي هستند که از چنين نوري برخوردارند و اين نور اگر در قلبي پيدا شد، ديگر دنيا
و مظاهر فريبنده‌اش هرگز او را فريب نمي‌دهد و دلبستگي جز به آخرت و خانه جاويدان
و دائمي‌اش ندارد. چنين کسي هرگز مرگ را از ياد نمي‌برد و پيوسته آماده رحلت از
اين دنياي فاني و رسيدن به آخرت است.

مي‌گويند:
يکي از علماي بزرگ، مشغول مطالعه بود، از او پرسيدند: اگر الآن به تو خبر بدهند که
تا دو روز يا سه روز ديگر از دنيا مي‌روي، چه مي‌کني؟

فرمود:

همين کاري
را که الآن انجام مي‌دهم.

يعني: من
کاملا آمادگي دارم که مرگ را دريابم، تمام حقوق و واجباتم را انجام داده‌ام و تمام
اعمالم، طبق وظيفه است؛ پس اين مطالعه‌ام در چنين وقتي، جز وظيفه نيست.

اينچنين
انساني با نور الهي راه خود را يافته و قلبش تسليم در برابر خدا است. بايد ما هم
تلاش و سعي کنيم که واجبات و اعمال خود را طبق دستورات اسلام انجام بدهيم تا اينکه
خداوند، قلبهاي ما را نيز براي اسلام بگشايد و با شرح صدر، راه خود را در ميان راه‌هاي
باطل بيابيم و همواره در جستجوي حق و حقيقت باشيم و از باطل و انحراف و فساد و
تباهي در تمام ابعاد و اشکالش، دوري جوئيم.  

آمين رب
العالمين

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني
ثابت و استوار از آغاز تا پايان

عيد واقعي

«عيد ملت
مستضعف روزي است که مستکبرين دفع شوند. عيد ملت ما روزي است که ريشه‌هاي فسادي که
امروز در بعضي از نقاط ايران هستند از بين بروند و مي‌روند».

(11/7/1358)

«عيد مسلمين
وقتي سعيد و مبارکهست که مسلمين خودشان استقلالشان را و مجدشانر ا؛ آن مجدي که در
صدر اسلام براي مسلمين بود، به دست بياورند. مادامي که مسلمين در اين حال هستند،
در حال تفرق و تشتت و در حالي که همه چيزشان پيوسته به غير است، هيچ روزي براي
آنها مبارک نيست. مبارک آن روزي است که دست اجانب از ممالک ما، از ممالک اسلامي
کوتاه شود و مسلمين روي پاي خودشانب ايستند وامور مملکتشان را خودشان به دست
بياورند».

(10/8/1358)

«آن روز
مبارک است بر ما که سلطه جهانخواران بر ملت مظلوم ما و بر ساير ملت‌هاي مستعضف
شکسته شود و تمام ملت‌ها، سرنوشت خودشان را به دست خودشان بگيرند».

(1/1/1360)

«ما آن روز
عيد داريم که مستمندان ما، مستضعفان ما به زندگي صحيحر فاهي و به تربيت‌هاي صحيح
اسلامي ـ انساني برسند».

(23/10/1360)

«تبريک عظيم
در وقتي است که مسلمين توجه بکنند به گرفتاري‌هائي که دارند و توجه بکنند به اينکه
از کجا اين گرفتاري‌ها آمده است و علل آمدن اين گرفتاري‌ها چيست و راه نجات از آن
چيست».

(12/10/1361)

«انشاءالله
خداوند همه را بيدار کند و هشيار کند و اين عيد سعيد را مبارک کند. و مبارک آن
روزي است که دست قدرت‌ها، دست خيانتکارها، دست جنايتکارها از سر مظلومين جهان قطع
بشود و انشاءالله اميداورم نزديک باشد يک همچو وقتي».

(27/6/1362)

«عيد سعيد و
مبارک در حقيقت آن روزي است که باب يداري مسلمين و تعهد علماي اسلام تمام مسلمانان
جهان از تحت سلطه ستمکاران و جهانخواران بيرون آيند و اين مقصد بزرگ زماني ميسر
است که ابعاد مختلفه احکام اسلام را بتوانند به ملت‌هاي زير ستم ارائه دهند و ملت‌ها
را با اسلام ناشناخته آشنا کنند و فرصت‌ها را براي اين امر بزرگ سرنوشت‌ساز مغتنم
شمرده و از دست ندهند».

(7/6/1363)

«عيد براي
ما يک معنا دارد، براي ابراهيم و براي پيغمبرها يک معناي ديگر دارد. ما هم عيد مي‌گيريم،
آنها هم عيد مي‌گيرند، لکن آنهائي که عيد مي‌گيرند؛ عيد لقاء است، آنها عود مي‌کنند
به آن جايي که از آنجا ظاهر شدند و عيد مي‌گيرند براي اين امر، البته بعد از ارجاع
ـ به، باز ـ از آن معناي سير الهي، بعد از ارجاع اسمش عيد مي‌شود. و بعدهاي معنويش
بسيار زياد است و دست ما از آن کوتاه است و بعدهاي سياسي و اجتماعي‌اش هم زياد است
و زياد بوده است و اميدواريم که زياد بشود».

(15/6/1363)

«اميدوارم
که اين عيد سعيد براي همه مسلمين عيد به معناي واقعي باشد و براي ملت ايرانب رکات
عيد از جانب خداي تبارک و تعالي نازل شود. عيد واقعي آن وقتي است که انسان رضاي
خدا را به دست بياورد، درون خود را اصلاح کند».

(19/3/1365)

«تحويل حال
الي احسن الحال اين است که انشاءالله در اين سال نو، ما تغييرات روحي بدهيم، يعني
واقعا تحول بر ايمان حاصل بشود… و ما اميدواريم که ملت ما در اين سال نو، به
طوري عمل بکند که سيره انبيا بوده است، به طوري عمل بکند که سيره اوليا بوده است و
عمده اين است که هواهاي نفس از بين برود، انسان در طول عمر مبتلاي به اين هواي نفس
است که محتاج به رياضت است و من که گوينده‌ام موفق نشدم به اين عمل، و من اميدوارم
که ملت ايران و همه مسلمانان دنيا يک تحولي پيدا کنند در اين سال نو، که براي خدا
کار کنند، براي سلطه خودشان نباشد، براي پيروزي خودشان نباشد، براي هواهاي نفساني
نباشد».

(29/12/1367)

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(عید واقعی)

دانستنیهایی ازقرآن(اسلام نور است)

سخنان معصومین(بهترین عبادت ها)

باروری آموزشگاه علمی امام صادق(ع) در میان رنج
ها و محنت ها

12فروردین روزی جاودان در تاریخ انقلاب اسلامی

نتیجه استهزاء به پیامبران الهی                                   آیت الله
جوادی آملی

شرح زیارت امین الله علیه السلام                                 آیت
الله محمدی گیلانی

نقش زهد،شجاعت و صداقت در رهبری                        حجة السلام و المسلمین
محمدی ری شهری

ضرورت همسو بودن سیاست ها با عدالت                      حجة الاسلام  والمسلمین اسدالله بیات

عوامل دلسردی کدامند؟                                           حجة
السلام و المسلمین محمدتقی رهبر

گفته ها و نوشته ها

پرسش ها و پاسخها(تقیه و حدودآن)                            حجة الاسلام و المسلمین سیدمرتضی مهری

نگاهی به بحران کشمیر                                          دکتر محمدرضا حافظ نیا

از میان نامه ها

نقش اقتصاد در تحلیل کشمیر                                    سید موسی
میرمدرس

تازه های علمی

ارمنستان و کشورهای اسلامی همسایه                        غلامرضا گلی زواره

پاسخ به نامه ها

نگاهی به رویدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

رهنمودها

مقام معظم رهبري حضرت
آيت الله خامنه‌اي:

ملت ايران امروز پيش
قراول است و بايد با اعتماد و اتکاء‌به نفس عمل کند زيرا دنيا محتاج به اوست. ما
ملتي قدرتمند با ريشه و پرافتخار هستيم که به هيچ چيز و هيچ‌کس احتياجي نداريم و
از هيچ‌کس نيز نمي‌هراسيم. ملت ما پيام‌آور سخني نو براي جهانيان است و آنچه در
دست دارد، مورد نياز بشريت است. (20/10/72)

امروز شعار قرآن،
اسلام و نداي حق در بين ملت‌هاي مسلمان توسعه پيدا کرده است و اگر ملت‌ها و دولت‌ها
همانند ملت و دولت ايران در کنار هم باشند و به قران کريم تمسک کنند، قدرت‌هاي
استکباري نمي‌توانند بر چنين دولت‌هايي مسلط شوند. (23/10/72)

جوهر خلوص در انقلاب
بزرگ ما مايه‌ ماندگاري و دوام آن شده است و امروز به رغم توطئه‌هاي گوناگون عليه
انقلاب اسلامي درخت تنومند نظام و انقلاب محکم و استوار ايستاده است و اين مهم
ثمره اخلاص امام خميني(ره) و ملت فداکار ايران و بويژه خلوص رزمندگان ميدان جنگ
محسوب مي‌شود.

نتيجه تلاشها، اخلاص‌ها،‌فداکاري‌ها
و زحمات‌ ملت ايران، اقبال بلندي‌ است که خداوند متعال به آنان عنايت کرد تا بار
گران نهضت اسلامي را عهده‌دار شوند. بنابراين ياوه‌گويان و ساده‌انديشاني که براي
تمام شدن اين حرکت خيال پردازي مي‌کنند در انتظار بيهوده‌اي بسر مي‌برند زيرا حرکت
اسلامي و حيات دوباره اسلام ريشه در قرن تلاش و مجاهدات دارد و اساس نهضت‌ اسلامي
تمام ناشدني و پايان ناپذير است.

ملت پرافتخار ايران
در سطح دنيا به هيچ دولت و قدرت بيگانه‌اي و به هيچ دستگاه اطلاعاتي، نظامي و
سياسي اميد ندارد و از آنها جز بدسرشتي نديده است، اميد ما به خداوند است و اين
اميد به ملت ما نيرو و قدرت مي‌بخشد و انقلاب اسلامي را آسيب ناپذير و مقاوم مي‌کند.
(26/10/72)

آنچه که براي جانبازان
بوقوع پيوسته است معامله با خدا محسوب مي‌شود و از آنجا که کريم‌ترين، بهترين،
بخشنده‌ترين قدرتمندترين و عزيزترين طرف معامله جانبازان، خداوند است؛ بهترين اجر
و پاداش را نيز دريافت خواهند کرد و لازمه آن حفظ روحيه اخلاص و فداکاري است.
(27/10/72)

ملت مسلمان ايران،
مسائل ملت‌هاي مسلمان را از مسائل خود جدا نمي‌داند و در عين پرهيز از دخالت در
امور کشورهاي ديگر با دقت به مسائل جهان اسلام توجه دارد و به آن اهميت مي‌دهد و
مسائل کشمير و افغانستان و مسائل ملت‌هاي مظلوم و شجاع فلسطين و لبنان را جزو
مسائل خود مي‌داند و براي حل آنها در عرصه‌هاي سياسي و بين‌المللي تلاش مي‌کند.

کساني که در
افغانستان در رأس امور هستند چه عذري در برابر ملت مسلمان افغانستان و چه پاسخي
براي ملت اسلامي دارند. آنها ضربه‌اي را که کمونيست ها نتوانستند به ملت افغانستان
بزنند، به مردم خود وارد مي‌کنند. آنها بايد بدانند که امت اسلامي کساني را که به
سبب مسائل گروهي، حزبي و شخصي، يک ملت را در معرض اين هم ويراني‌ها و کشتار قرار
داده‌اند بازخواست و مؤاخذه مي‌کنند. (8/11/72)

به آموزش قرآن فرزندانتان اهتمام
بورزيد و براي حفظ قرآن توسط فرزندانتان خصوصا در سنين کودکي اهميت بويژه قائل
شويد. نوجوانان بايد قرآن را حفظ کنند تا معارف آن در سينه‌ها نفوذ پيدا کند.
آموزش قرآن چه در مدارس و چه در دانشگاه‌ها، بايد جدي گرفته شود و در برنامه‌ريزي‌ها
بايد اثري از قرآن باشد. (23/10/72)

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهي به رويدادها

جهان اسلام

صدها تن از نظاميان
الجزاير به صفوف انقلابيون پيوستند. (18/10/72)

تيراندازي نيروهاي
سازمان ملل به مسلمانان سوماليائي 2 کشته و 7 زخمي بجا گذاشت. (25/ 10/ 72)

کليساي کاتوليک
اعتراف کرد متن انجيل با کلام الهي مطابقت ندارد.

«مصطفي سي»رهبر
بزرگترين جنبش اسلامي سنگال به اتهام بر هم زدن نظم عمومي به زندان محکوم شد.

در اثر هجوم پليس
آمريکا به مسجد «هارلم» و خشم مسلمانان نيويورک، تعدادي پليس مجروح شدند.
(26/10/72)

دادگاه امنيتي اردن 3
مسلمان را به اعدام محکوم کرد. (27/10/72)

يک هفته‌نامه مصري در
چهارچوب مقابله با اسلامخواهان، بخش‌هائي از کتاب آيات شيطاني را منتشر کرد.
(28/10/72)

دادگاه اداري قاهره،
ممنوعيت ورود دانشجويان با حجاب را به مراکز آموزشي لغو کرد. (29/10/72)

مسلمانان اندونزي به
يک طرح آلماني نسبت به استفاده از آيات قرآني بر روي لباس زنانه اعتراض کردند.

حکم اخراج يک دختر
مسلمان با حجاب از مدارس فرانسه تأييد شد. (2/11/72)

جبهه نجات اسلامي
گفتگو با رژيم الجزاير را رد کرد. (2/11/72)

22 مسلمان مصري توسط
چند رژيم عرب منطقه تحويل مقامات امنيتي رژيم مبارک شدند. (5/11/72)

دو هزرا تن از مسلمانان
بوسني در منطقه تحت نظارت سازمان ملل قتل عام شدند. (6/11/72)

يک روزنامه اتريشي:
به 30 هزار زن مسلمان در اسارت صرب‌ها بسر مي‌برند. (7/11/72)

نخست وزير ترکيه:
نگران نيستمکه همه بدانند ترکيه و اسرائيل عليه حزب الله همکاري مي‌کنند.

طي دو هفته گذشته 117
تن از نيروهاي امنيتي و سياسي الجزاير توسط مبارزين مسلمان کشته شدند. (9/11/72)

دو سينماي نمايش
دهنده فيلم‌هاي مستهجن در اردن منفجر شد. (13/11/72)

14مسلمان انقلابي در
مصر و الجزاير به شهادت رسيدند. (14/11/72)

اخبار داخلي

تصوير کلممه طيبه
«الله» بر روي يک کندوي عسل در روستاي خانقاه از توابع پاوه شگفتي آفريد.
(16/10/72)

پيکرهاي مطهر 850 تن
از شهداي دفاع مقدس در تهران تشييع شد. (18/10/72)

اولين آمبولانس هوايي
کشور کار خود را شروع کرد. (19/10/72)

توليد برق نيروگاه
شهيد رجائي با راه‌اندازي واحد چهارم به 1000 مگاوات رسيد. (21/10/72)

بهره‌برداري از چاه
شماره يک ميدان نفتي انديمشک اغاز شد. (22/10/72)

60 مورد نقض آتش‌بس
توسط رژيم عراق و عوامل ضد انقلاب به سازمان ملل گزارش شد. (23/10/72)

انفجار دو بمب صوتي
توسط منافقين در تهران سه عابر بي‌گناه را مجروح کرد.

پيشروي آب درياي خزر
در بندر انزلي 80 ميليارد ريال خسارت وارد کرد. (25/10/72)

بمب گذاران خيابان
فردوسي تهران ظرف مدت کمتر از 20 ساعت دستگير شدند.

714 کيلو ترياک در يک
درگيري مسلحانه در شمال شهرستان خواف کشف شد. (26/10/72)

جسد 2600 ساله مردي
سالم در زنجان پيدا شد. (29/10/72)

ايران بعد از 24 سال،
نايب قهرمان بوکس آسيا شد. (1/11/72)

نخستين اجلاس وزيران
بهداشت ده کشور عضو «اکو» در تهران گشايش يافت. (2/11/72)

مقام اولي بهترين فرش
جهان در نمايشگاه آلمان به ايران اختصاص يافت. (3/11/72)

مانور مشترک ارتش و
سپاه «فتح 3» در آبهاي خليج فارس آغاز شد. (4/11/72)

از آغاز پيروزي
انقلاب اسلامي تاکنون 1300000 هکتار زمين به کشاورزان واگذار شد.

نخستين نشست مجمع
عمومي جهاني اهل البيت(ع) با سخنان رئيس جمهور کار خود را اغاز کرد. (10/11/72)

در جريان بمباران
مواضع مخالفان دولت ترکيه در خاک عراق، (واصابت موشک به خاک ايران) 9 ايراني به
شهادت رسيده و 19 تن زخمي شدند.

ظرفيت توليد نفت خام
کشور به 4 ميليون و 200 هزار بشکه رسيد.

مجلس با اکثريت قاطع
آراء کليات لايحه بودجه سال 1373 را تصويب کرد. (10/11/72)

موتور جديد بنزيني 6
سيلندر براي اولين بار در ايران ساخته شد.

همزمان با سالروز
ورود حضرت امام«ره» راديو خبر آغاز به کار کرد. (12/11/72)

مجتمع پتروشيمي اراک
توسط رئيس جمهوري رسما افتتاح شد. (14/11/72)

با بهره‌برداري از
فاز اولي پتروشيمي اراک، ايران از واردات 2 ميليارد دلار مواد اوليه پلاستيک بي‌نياز
شد.

اخبار خارجي

رئيس جمهور مکزيک
خواستار مذاکره با شورشيان شد.

رژيم صهيونيستي از
کشورهاي غربي خواست تا ايران را زير فشار قرار دهند. (18/10/72)

درگيري ميان کشاورزان
شورشي و ارتش مکزيک به پايتخت کشيده شد.

گفتگوهاي وزيران
خارجه 8 کشور عرب در دمشق آغاز شد.

ديپلماتهاي سازمان
ملل و 6 کشور جهان کابل را ترک کردند.

صربها ظرف 24 ساعت
1200 گلوله سلاحهاي سنگين بر سارايو فرو ريختند.

انفجار يک بمب قوي
«مکزيکوسيتي» را به لرزه درآورد. (19/10/72)

انفجار بمب مقر ناتو
در رم را لرزاند.

جنگنده‌هاي ژنرال
دوستم و حکمتيار تلويزيون و اطراف کاخ رياست جمهوري افغانستان را بمباران کردند.

480 هزار هکتار از
جنگلهاي استراليا در آتش سوخت. (21/10/72)

يک فرماندار به همراه
ده تن محافظانش در الجزاير به قتل رسيدند. (22/10/72)

«بيل کلينتون» به
منظورب گفتگو و امضاي موافقتنامه سه جانبه روسيه- آمريکا و اوکراين براي انتقال
کليه سلاحهاي اتمي اين کشور به روسيه، وارد مسکو شد.

يکصد هزار نفر در
پايتخت مکزيک با فرياد مرگ بر رئيس جمهور و مرگ بر حزب حاکم دست به تظاهرات زدند.

کشورهاي عضو اوپک به
علت کاهش قيمت نفت در سال گذشته ميلادي مبلغ 13 ميليارد دلار زيان ديدند.

انفجارهاي پياپي
تأسيسات نظامي رژيم صهيونيستي را در شهر غزه به لرزه درآورد. (23/10/72)

فرمانده نيروهاي
اسرائيلي در کرانه باختري رود اردن در جريان سقوط هلي‌کوپتر به هلاکت رسيد.

يک کمونيست مخالف
«يلتسين» به رياست مجلس نمايندگان روسيه انتخاب شد. (25/10/72)

بيل کلينتون و حافظ
اسد رؤساي جمهور آمريکا و سوريه در ژنو مذاکرات خود را آغاز کردند.

صدام کشورهاي عرب
مخالف خود را تهديد به انتقام کرد. (27/10/72)

شهر کابل با بمب‌هاي
خوشه‌اي بمباران شد. (28/10/72)

در سال گذشته ميلادي
14 هزار شرکت ژاپني ورشکست شدند. (29/10/72)

زلزله 6/6 ريشتري لوس
آنجلس 7 هزار بي‌خانمان 30 ميليارد خسارت و 10 هزار خانه ويران برجاي گذاشت.
(30/10/72)

کشتي فرانسوي 200
هزار کيسه مواد سمي را در سواحل هلند تخليه کرد.

تلفات سرماي بي‌سابقه
در آمريکا به 130 تن رسيد.

يک دادستان ويژه براي
بررسي سوء استفاده مالي کلينتون تعيين شد.

«عزت بگوويچ» خواستار
اقدام نظامي «ناتو» براي پايان دادن به محاصره «سارايوو» شد.

مذاکرات «ساف» و رژيم
صهيونيستي در مورد اجراي توافق «غزه – اريحا» بار ديگر بدون نتيجه پايان يافت.
(2/11/72)

حزب جمهوري خواه
آمريکا، «کلينتون» را دروغگو و حقه‌باز خواند. (3/11/72)

غربي‌ها ويروس ايدز
را براي آزمايش بر روي کردها به شمال عراق منتقل کردند.

حمله افراد مسلح به
يک گردهمايي سياسي در کلمبيا 32 کشته بر جاي گذاشت.

نمايندگان مجلس 31
کشور جهان در کنفرانس بين‌المللي کوالالامپور، خواستار برقراري آرامش در بوسني
شدند. (4/11/72)

پاپ تلويزيون را به
عنوان خطري عمده براي خانواده‌هاي غربي مورد حمله قرار داد.

ارتش جمهوري
اذربايجان سراسر منطقه «کلبجر» را از ارمنستان باز پس گرفت.

ديدار 4 روزه رئيس
رژيم صهيونيستي از ترکيه آغاز شد.

18 مسئول برجسته حزب
کمونيست سابق افغانستان به طور دسته جمعي خودکشي کردند. (5/11/72)

موافقتنامه خريد 210
فروند موشک‌ »پاتريوت» و 5 سکوي پرتاب ويژه به مبلغ بيش از 200 ميليون دلار بين
کويت و آمريکا به امضا رسيد.

نقش روسيه در اشغال
اراضي جمهوري اذربايجان فاش شد. (6/11/72)

کشميري‌ها با برافراشتن
پرچم سياه، مراسم سالگرد جمهوري هند را تحريم کردند.

وزير خارجه قطر:
اعراب آماده‌اند به تحريم 40 ساله خود عليه اسرائيل پايان دهند.

کنفرانس «تفاهم ملي»
الجزاير که با تحريم 5 حزب و تحت تدابير شديد امنيتي آغاز به کار کرده بود بدون
نتيجه به کار خود پايان داد. (7/11/72)

جنگنده‌هاي ترکيه
مواضع چريک‌هاي کرد را در عمق 110 کيلومتري خاک عراق بمباران کردند.

سناي آمريکا فروش
سلاح به کشورهاي ضداسرائيل را ممنوع کرد. (9/11/72)

مدير اجراي اسکاپ:
800 ميليون نفر در آسيا و اقيانوسيه زير خط فقر زندگي مي‌کنند.

دولت مکزيک شورشيان
را به رسميت شناخت. (10/11/72)

ژنرال «الامين زروال»
وزير دفاع الجزاير رئيس جمهور اين کشور شد.

کسري بودجه آمريکا در
سال 1995 حدود 171 ميليارد دلار تخمين زده شد. (11/11/72)

نظاميان خارجي پس از برقراري آتش بس در
سومالي 250 نفر را کشتند. (12/11/72)

 

/

تاتارهاي مسلمان

تاتارهاي مسلمان

پيشينيه تاريخي

تاتارها طايفه‌اي
بزرگ از ترکستان بوده و از اولاد تاتارخان برادر اين دو بني‌اعمام يکديگر بوده و
به مرور زياد شده‌اند.

و – تامسن[1]
محقق اروپائي عقيده دارد که اين قوم در قرن دوم هجري در جنوب غربي بيکل (Baikl)
تا حدود ناحيه کرول (Kerul) سکني داشته‌اند. در مشرق زمين و نيز مغرب
زمين گذشته از عنوان مغول نام تاتار يا تاتار به چشم مي‌خورد و غياث الدين خواند
مير در جلد پنجم کتاب «حبيب السير» خود اين دو نام را گاه به جاي هم و در مواردي،
هم زمان به کار مي‌برد. محمد کاشغري در نيمه قرن پنجم هجري در فرهنگ لغات زبان
ترکي از تاتار نام برده و آگاه بوده که زبان تاتاري غير از زبان ترکي مي‌باشد.
وقتي گفته مي‌شود زبان رسمي دربار باقآن در آغاز قرن هشتم، تاتاري غير از زبان
ترکي مي‌باشد. وقتي گفته مي‌شود زبان رسمي دربار باقآن در آغاز قرن هشتم، تاتاري
بود، منظور زبان مغولي است ولي در زمان‌هاي بعد که از زبان تاتاري ذکري به ماين مي‌ايد
منظور زبان ترکي است زيرا تاتار و ترک با هم درآميخته‌اند، برتولد اشپولر (Bertold
Spuler) عقيده دارد کلمه تاتار به اين معناي به خصوص به ترکاني که امروزه
در روسيه ساکنند اطلاق مي‌شود.[2]
پلان کارپن (Plano carpini) مغول‌ها را به نام تاتار معرفي مي‌کند.[3]

در کتاب «حدود العالم
من المشرق الي المغرب» تاتاران را به «تغزغز» مربوط مي‌داند.[4]

اين منطقه شامل بخش
غربي کشور چين مي‌گردد. در کتب مربوط به فتوحات مغول در قرن هفتم هجري، اين قوم،
تاتار معرفي شده‌آند و ابن‌اثير در تاريخ خود چنگيز را تاتار مي‌داند، خواجه رشيد
الدين فضل الله اين قوم را گروهي غير از مغولان مي‌شناسد و مقر آنان را جنوب شرقي
کرول دانسته است. در «قاموس الاعلام ترکي» آمده که تاتار قومي از مغولان است که در
صف مقدم آنها قرار داشتند. در قرون وسطي تاتار با مغولي مترادف گرديد و در منابع
تاريخي اعم از عربي و فارسي تاتارها را با مغول‌ها يکي پنداشتند ولي از نظر آداب و
رسوم تاتارها به ترک‌ها نزديک‌ترند و در دائرة المعارف اسلام «بارتولد» تاتارها را
ترک اطلاق کرده است.

«فوستل دکولانژ» عقيده
دارد تاتارها نخست در قرن نهم ميلادي به صورت قبيله‌اي در دره‌هاي «اين شان» واقع
در مغولستان بودند ولي پس از آن نام ايشان بر منچوها، مغولان و ترکان اطلاق گرديد.[5]
عطامک جويني از آموزش‌ تاتاران براي خط توسط چنگيزخان سخن گفته است.[6]

ولاديميرتسف تاتارها
را شعبه‌اي از مغول‌ها تحت عنوان «ايرگان» (Irgan) معرفي مي‌کند که مفهوم قبيله را مي‌رساند.[7]
خواجه رشيد الدين فضل الله در «جامع التواريخ» آورده که قسمت عمده قبيله تاتارها
به دست چنگيزخان به قتل رسيدند و آنان که باقي ماندند بين خانواده‌هاي گوناگون
تفسيم شدند و در عصر چنگيز و فرزندانش اعتبار يافتند پلان کارپن از روابط مغول‌ها
با تاتارها سخن گفته و عقيده دارد اين قوم زير فرمان امپراتور بودند و سرکرده مغول‌ها
بر آنان تسلط کامل داشته است. اصول مغول‌ها در رابطه با تاتارها انتقام فاميلي
داشتند و انتقام از يک نسل به نسل بعد انتقال مي‌يافت و در حالي که افراد نسل جديد
هيچ جرمي نداشتند آماج تهاجم قرار مي‌گرفتند. هنگامي که باقاي مغولي به دست
تاتارها جنگيدند ولي باز هم آتش انتقام آنان فرود ننشست. بعدها با غلبه چنگيز بر
تاتارها، چهار قبيله از ايشان را گرفت و خطاب به خويشاوندان خود گفت: «ما بايد از
تاتارها انتقام بگيريم و مناسب‌ترين کارها اين است که تمام مرداني را که قدشان از
محور يک چرخ بلندتر است، بکشيم و بقيه را چون غلام بين خود تقسيم کنيم».

خواجه رشيد الدين فضل
الله نيز مي‌گويد: «در بين ايشان قصاص قديم 
کينه وجود داشته است».

روابط تاتارها با
مغول‌ها به هر شکلي که بوده مانع از ان نبود تا اين قوم همراه مغول‌ها در قتل و
غارت و چپاول سهمي نداشته باشند، عبدالطيف که حوادث هولناکي را از اين قوم تقريبا
به چشم خويش ديده در رفتار آنان مي‌نويسد:

«زنان آنان با مردان
در جنگ شرکت مي‌کنند، الات حربشان بيشتر تبر و کمان است، از هر نوع گوشتي که به
دست بياورند مي‌خورند، در جنگ احدي را فروگذار نمي‌کنند، حتي زنان و کودکانرا مي‌کشند،‌با
خيک‌هاي بادکرده و يا به وسيله يال و دم اسبان پرموي خود به حال شنا از رودخانه‌هاي
بزرگ و عميق مي‌گذرند، هيچ وقت خسته نمي‌شوند، از مرگ واهمه ندارند، از رحم و
عاطفه دورند».

با رفتار اين قوم
بخارا ويران شد و به صورت خاکستر درآمد که ابن اثير در خصوص مصايبي که به اين مرکز
فرهنگ و دانش آمد شرحي آورده است،‌نرشخص مي‌گويد: «رد شهور سنه سته عشر و سته مأئة
باز لشگر تاتار آمد و شهر را بگرفت و باز ويران شد.»[8]
با سمرقند، بلخ و خيوه نيز به همين شيوه برخورد کردند و پس از قتل عام مردم خيوه
سدهاي جيحون را گشوده و شهر را آب بسته و آن را چون زمين هموار کردند. در «نسا»
هفتاد هزار تن را روي زمين پهلوي هم خوابانيدند و با ريسماني آنها را به هم بسته،
آن وقت با تير آنان را يکي يکي کشتند، نيشابور را با زمين هموار يکي کرده و حتي
شخم زده و جو کاشتند، غياث الدين خواند مير مي‌نويسد: در حادثه قتل عام نيشابور
1747000 نفر کشته شدند،‌در هرات کشتن و آتش زدن و ويران کردن يک هفته ادامه داشت.[9]
تنها آئين حيات بخش اسلام از قرن چهاردهم ميلادي توانست در بين اين قوم نفوذ کند و
آنان را از اين رفتارها برحذر دارد و تاتارها را به انسانهايي نرم‌خو و سخت کوش و
مدافع اسلام تبديل کند.

العمري يکي از مؤلفين
عرب نيمه اول قرن 15 ميلادي از آميزش تاتارها باترکهاي دشت قيچان (استان گلدن
هورد- Gorden Horde)
سخن گفته است و مي‌افزايد:

«قيچاق‌ها بر آداب
فردي و نژادي تاتارها غلبه يافتند و همگي با ايشان مساوي شدند،‌به طوري که تاتارها
در دشت قبچاق مستقر شدند و با آنان ازدواج نموده و به ايشان تعلق يافتند».

روس ها اصطلاح تاتار
را قرن‌هاي متوالي به مسلمان‌ ترک تبار اين مناطق اطلاق مي‌نمودند، «شيرين اکينر»
عقيده دارد کلمه تاتار همچنان به قبايل ترک ساکن نواحي ولگا اطلاق مي‌شد و آنها به
عنوان تجسم اصلي اردوي زرين مغول‌ها باقي ماندند. با ادام انشعاب و تشکيل واحدهاي
کوچک‌تر، سرانجام خانات استراخان و قازان از آن سربرآورد.[10]و
قومي که سابق بر اين در قلمرو حکومت جوجي خان- از فرزندان چنگيز- در ممالک قبچاق
به سر مي‌بردند در کريمه، قازان،‌نوگاي، سواحل ولگا و سيبري و جمهوري‌هاي اروپائي
شوروي از جمله ليتواني انتشار يافتند. زبان اصلي تاتارها به زبان عثماني بيش از
زبان جغتايي (ترکستان) شباهت دارد ولي سيما و خطوط چهره اقوام توراني را محافظت
کرده‌اند.

از قديم الايام مشک و
آهوي قلمرو تاتارها شهرتي ويژه داشته و شعراي ايراني در سرودهاي خود بدين نکته
اشاراتي کرده‌اند:

منوچهري دامغاني:

هم گوهر تن داري هم
گوهر نسبت       مشک در آنجا که بود آهوي
تاتار

ناصر خسرو:

نه در پرو منقار
رنگين سرشته              چوگل مشک خرخيزد و
تاتار دارد

خاقاني:

ازگرد راهش آسمان تر
مغز کشته آن چنان

کز عطسه مغزش جهان
پرمشک تاتار آمده

نظامي:

چو بر سنبل چرد اهوي
تاتار         نسيمش بوي مشک آرد به بازار

سعدي

عود مي‌سوزند يا گل
مي ‌دمد در بوستان

دوستان، يا کاروان
مشک تاتار‌آمدست

بازهم از سعدي:

آهوي طبع بنده چنين
مشک مي‌دهد     کز پارس مي‌برند تا بتاتارش
ارمغان

روابط روسها و
تاتارها

روسيه فعلي هسته بخش غربي امپراتوري
مغول را در قرن سيزدهم تشکيل مي‌داد که به دولت جوجي يا اردوي زرين شهرت داشت،
حاکمان اين بخش از اعقاب بلافصل چنگيز بودند ولي عناصر ترک در آن چنان قوي بود که
اين اردو تا اوايل قرن چهاردهم ميلادي به زير سيطره نفوذ آنان درآمد.

سقوط دولت مستقل روسيه در سال 1240م براي
نخستين بار، مغرب زمين را متوجه خطري نمود که آنان را به شدت تهديد مي‌کرد. به اين
سبب پاپ اينوست چهارم در 1245 م مجمع عمومي کليسا را در ليون تشکيل داد و براي
مقابله با تاتارها و اينکه چگونه مي‌توان اين قوم را پيرو دين مسيح نمود و بر عليه
مسلمانان شوراند.[11]با
آباء کليسا به مشورت پرداخت. با وجود اين تلاش ها روسها به مدت 3 قرن تحت سلطه
اردوي زرين در قرن چهاردهم، نگراني روس‌ها از اقتدار تاتارها بر آنان افزون گرديد.
نخستين دوره، دوران تفوق و مسلمانان در قرن چهاردهم و پانزدهم مي‌باشد که در خلال
اين دو قرن رؤساي اردوي زرين بر رعاياي روس حکمفرمايي کامل داشتند. سيطره تاتارها
و برتري سياسي و نيز حساب بردن از اين قوم عقده حقارتي دير پا و نفرتي عميق را در
بين روس‌ها نسب به تاتارها پدید آورد و روس ها در صدد آن بودند تا چنین عقده روانی
را در موقعیتی مناسب بروز دهند، تا آنکه تاتارهای اردوی زرین به صورت واحدهای کوچک
تر انشعاب یافتند و در خلال  اواسط قرن
پانزدهم ابتدا خانات بزرگ قازان و چندی بعد خانات آستراخان شکل گرفت.

توسعه 
روسیه بر سرزمین های اسلامی از سال 1552 میلادی با فتح قازان آغاز گردید،
با این پیروزی روس ها و سقوط قازان نیرومندترین خانات تاتار و رقیب صد ساله مسکو
از میان رفت و راه ولگا بر دریای خزر و دروازه های سیبری بر روس ها گشوده گشت.
چهار سال بعد یعنی در سال 1556 م هشترخان (آسترخان) توسط روس ها تسخیرل گردید،
تاتارها درصدد مقاومت و دفع تهاجم روسها برآمدند و در این رابطه به سال 1571 م
موفق شدند مسکو را مورد حمله قرار داده و آن را به آتش بکشند، در هجوم بعد تاتارها
از حمایت اردوی نوغای محروم ماندند ولی با کمک دولت عثمانی موفق شدند حمله روسها
را به قوم، دفع کنند.

گره تصرف مناطق مسلمان نشین کناره ولگا و
سیبری غربی در جهان آن روزگار اسلام انعکاس چندانی نیافت ولی این حرکت به مسلمانان
این منطقه ضرباتی را وارد ساخت. روس ها با در دست داشتن شاهراه ولگا و جنگل های
غرب سیبری انحصار  جهانی تجارت خزر را که
منشأ ثروت و قدرت قازان بود به دست گرفتند و از سال 1552 م مسکو به کانون تجارت آن
تبدیل شد، ادامه این روند قدرت اقتصادی و سیاسی مسکو را فزونی بخشید. فتح مقر
تاتارها ارتباط ترک های عثمانی و این قوم را قطع نمود و بعد از آن دولت عثمانی هیچ
گاه از حمایت ایلات و طوایف سلحشور آسیای مرکزی برخوردار نگردید. برای تاتارها نیز
انزوای سیاسی- اقتصادی و انحطاط اجتماعی- فرهنگی را به دنبال داشت و راه ابریشم بسته
شد. ولگای علیا و سفلی و سیبری غربی از پیکر دارالاسلام جدا شد و این حادثه بعد از
سقوط اندلس دومین رویداد ناگوار جهان اسلام قلمداد گردید.

روس ها در قازان و آستراخان چنان سیاست
ظالمانه ای پیشه کردند که نفرت شدید تاتارها را برانگیخت و به آسانی قیام مردم را شعله
ور نمود، بسیاری از رهبران مذهبی در میان مردم نفوذ پیدا کردند. روس ها برای جلب
تاتارها به تغییر کیش و پذیرفتن مسیحیت تلاش زیادی به عمل آوردند ولی بر خلاف این
اقدام و تخریب مساحد و ضبط اموال مردم و محروم کردن آنان از حقوق مدنی، موفقیت
اندکی کسب کردند.

در سال 1771م شبه جزیره کریمه به تصرف
نیروهای روسیه درآمد ولی در سال 1774م تحت الحمایگی روسیه بر کریمه خاتمه یافت و
خانات در سایه روسیه تا حدودی استقلال خود را به دست آورد، طولی نکشید که در سال
1782م شاهین گرای (ShahinGiray)
آخرین خان تاتار کریمه از دیار خود اخراج و خانات کریمه جزء روسیه قلمداد گردید.

از نخستین سال های حاکمیت روس ها برمنطه
کریمه سیلی زا مهاجرین آلمان و بالتیک و روس روی بدان سامان گذاشت و بهترین اراضی
این دیار که در سواحل دریا قرار گرفته بود، برای استفاده اطرافیان دربار کاترین که
بی شمار هم بودند، مصادره شد. در سال های نخست قرن نوزدهم الکساندر اول تصمیم اول
تصمیم گرفت که تبعیدی های یونان را در شبه جزیره کریمه جای دهد. تاتارها که به جز
اراضی خشک و لم یزرع مرکزی جای دیگری نداشتند، در برابر این شرایط دشوار، سرزمین
خود را ترک نمودند و در فاصله 1783م تا 1913 م متجاوز از یک میلیون تاتار دیار خود
را به قصد قلمرو عثمانی ترک کردند در نتیجه این مهاجرت ها تاتارهای مانده در موطن
خویش در مقابل هجوم روز افزون مهاجرین روس به اقلیتی ناچیز تبدیل شدند.[12]

قرن هیجدهم را از لحاظ ایذا و آزار
مسلمانان تاتار با تیره ترین ادوار مبارزات ضد مذهبی استالین در سال های دهه 1930م
قابل مقایسه است. نهضت های بزرگ تاتارها در قرن هفدهم و هیجدهم در اثر فشار زیاد
روس ها به وقوع پیوست. اسقف های قازان در این قرون فعالیت تبشیری خود را آغاز
کردند و صومعه های نوبنیاد آن سامان گروهی از تاتارها را به کیش مسیحیت درآورد و
این افراد رفته رفته جامعه ای جداگانه و منزوی را تحت عنوان کری یاش (Kryas) تشکیل دادند که هم مسلمانان و هم مسیحیان
بدید نفرت و انزجار بدانها نگریستند.

از آنجا که اسلام نه تنها بامفهوم ملیت
تاتارها هیچ گونه تضادی نداشت بلکه به هویت آنان اقتدار بیشتری می داد، نقش مؤثری
در مقاومت این قوم ایفا نمود که نتیجه آن به شکست سیاسی- اخلاقی روس ها در تحکیم
کنترل خود بر قلمرو این قوم تبدیل گردید. به تحلیل بردن نیروهای اسلامی محلی از
طریق اشاعه اجباری مسیحیت ارتدوکس به همراه روسی کردن از طریق به کارگیری کلیه
ابزارها ناکام ماند. دکتر مری براکس آپ عملکرد روس ها را در قبال مسلمانان جلوه ای
از برداشت نادرست آنان در خصوص ارزیابی اسلام و اثر آن بر این جوامع می داند.[13]

در جنگ جهانی اول تاتارهای ولگا همچون
تاتارهای کریمه به خدمت سربازی در ارتش روسیه ملزم گردیدند که بسیاری از خدمت
وظیفه امتناع نمودند و بحران موجود در نواحی تاتارنشین با مهاجرت بسیاری از رهبران
به امپراتوری عثمانی شدت یافت. در سال 1917 م تاتارها کوشیدند تا فدراسیون مستقلی
از ایالات ولگا- اورال تشکیل دهند، اما شوروی ها در سال 1918 م آن را واژگون کردند
و خود به جای آن نشستند و در 27 ماه مه 1920 م جمهوري خود مختار تاتار در درون
جمهوري فدراتيو روسيه تشکيل گرديد. ايجاد اين جمهوري خودمختار به معني به رسميت
بخشيدن موطن تاتارها بود.

اما طولي نکشيد که شديدترين فشارها بر
عليه آنان آغاز گرديد. مبارزه عليه باورهاي ديني شروع شد. بخش سياسي وسري N.
K. V. D به نام SPPO اوراقي چاپي تهيه کرد که ضمن آن رهبران مذهبي بايد اصول و حقايق
اسلام را تکذيب کنند و زير آن را امضاء نمايند و سپس اين اوراق بين مبلغان، معلمان
و واعظان تقسيم شد.آنان نيز آن را امضا کنند و پس از آن اين اسناد در جرايد انتشار
يابد، آنهائي که قبول نکردند اسناد مزبور را امضاء نمايند به اردوگاه‌هاي کار
اجباري در سيبري اعزام گرديدند. فخرالدين يکي از رهبران ديني تاتارها در سال 1936
م در مقابل مردم حاضر گرديد و اعلام نمود که ترجيح مي‌دهد که به سختي بميرد و چنين
دروغ شيطاني را تصديق نکند. وي بازداشت گرديد و زير شکنجه‌ کشته شد. در سال 1934
فشارها و تضييقات بقدري مسلمانان را عذاب داد تا سرانجام به ناچار مرام اشتراکي را
که به آنان تحميل مي‌شد، پذيرفتند.[14]

در اثناي اشغال شبه
جزيره کريمه توسط آلمان‌ها در سال‌هاي 43- 1941 برخي از تاتارها به نهضت مقاومت
پيوسته و گروهي هم با آلمانها به همکاري پرداختند. با اشغال اين منطقه توسط شوروي‌ها
در سال 1943م تمامي تاتارها به خيانت متهم شدند و جمهوري آنها طبق فرمان 30 نوامبر
1945 منحل و ضميمه جمهوري سوسياليستي فدراتيو روسيه شوروي شد و بعدا طبق فرمان 19
فوريه 1954 از جمهوري روسيه منفک و به اوکراين منضم گرديد. کليه تاتارها چه آنهايي
که در کريمه و ديگر نقاط بودند،‌حتي سربازان و افسران ارتش بازداشت و به وضع فجيعي
به سيبري و قزاقستان اعزام گرديدند، در اين عمليات که در سال 1944 م صورت گرفت
30000 نفر از تاتارها کوچانده شدند، روس‌ها و اوکراين‌ها قلمرو آنان را غصب
نمودند. رهبران نهضت سياسي تاتارها دستگير و زنداني شدند و برخي از آنان استخراج
گرديدند.

گرايش‌هاي ديني
تاتارها

از قرن چهاردهم
ميلادي خورشيد پرفروغ اسلام در بين اين قوم تابيدن گرفت و آنان را از انوار پرشکوه
خود بهره‌مند ساخت. باورهاي ديني و اعتقادات مذهبي در مبارزات سياسي- اجتماعي آنان
بر عليه مهاجمين روس نقش عمده‌اي داشت و مقاومت و پايداري تاتارها را افزون نمود.
اکثريت قريب به اتفاق تاتارها سني مذهب و پيرو مکتب حنفي هستند. از قرن شانزدهم تا
قرن هيجدهم شمار اندکي از آنان تحت تبليغات شديد مبلغان مسيحي تغيير آئين دادند ولي
در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، اغلب آنها به دين اسلام بازگشتند، پس از
بيانيه 17 آوريل سال 1905 م که به موجب آن پيروي از مذهب به وجدان شخصي واگذار شد،‌
اين روند شکل سريعتري به خود گرفت.

تاتارهاي ولگا اولين
گروه مسلماناني بودند که به قيد حکومت روسيه درآمدند و بدين طريق نسبت به ساير
مسلمانان روسيه مدت بيشتري در معرض فرهنگ اروپائي قرار گرفتند ولي تاتارها موفق
شدند نفوذ اين فرهنگ مهاجم را در بسياري جهات به تحليل ببرند و به صورت يک ترکيب
اجتماعي يکدست باقي بمانند و همچنان تقيد به اسلام را در جوامع خود حفظ نمايند و
با شوقي وصف ناپذير به تبليغ و نشر اسلام در روسيه اروپائي و سيبري پرداختند که
اين وضع مبشران مسيحي را شديدا نگران نمود. تاتارها در ميان قرقيزها و قزاق ها به
تبليغ اسلام اقدام نمودند و در استقرار اسلام در ميان اين قبايل صحرا گرد نقش
اساسي را عهده دار بودند. تاتارها از اوايل قرن بيستم به ژاپن رفته و در اين کشور
به تبليغ اسلام مبادرت ورزيدند. همچنين در گسترش اسلام بين اقوام چيني نيز نقش
مهمي را ايفا کردند.[15]

از دلايل عمده موفق
بودند تاتارها در تبليغات مذهبي، برخورداري از سطح بالاي تعليم و تربيت ديني بود.
مدارس مذهبي تاتارها چنان اشتهاري داشتند که بسياري، آنها را خيلي برتر از حوزه‌هاي
سمرقند و بخارا محسوب مي‌نمودند.

تاتارها با الهام از
تعاليم ديني نهضت‌هايي را ترتيب دادند که اولين آنها يک سال پس از سقوط قازان در
1553م صورت گرفت و تا 1557م ادامه يافت، جنبش‌هاي تاتارها در خلال سال‌هاي 1571 تا
1608 نيز به تناوب ادامه داشت. از هنگام به سلطنت رسيدن اولين پادشاه رومانوف‌ها-
تزارها ميخاييل- تا زمان کاترين دوم اسلام همچون موجوديتي متخاصم در معرض حمله روس‌ها
قرار گرفت و براي انهدام نهايي آن اقدامات گوناگوني انجام پذيرفت. بين سال‌هاي
1738 و 1755 از ميان 536 مسجد قازان 418 باب از بين رفت،‌موقوفات مصادره شد، براي
کودکان نومسيحي تاتار، مدارس خاصي افتتاح شد، فعاليت‌هاي شديد تبشيري آغاز گرديد و
در روستاهايي که بخشي از ساکنين مسيحي شده بودند، مسلمانان اخراج و به مناطق دوردست
رانده شدند. با روي کار آمدن کاترين دوم مسلمانان کريمه از حقوق برابر با روس‌ها و
آزادي ديني برخوردار شدند. تبليغات مسيحي موقوف گرديد. کاترين دوم موفق شد در
منطقه ولگا از ارتکاب اشتباهات اسف‌انگيز اسلاف خويش پرهيز نمايد. از تبليغات ضد
اسلامي جلوگيري به عمل آمد، به تاتارها اجازه احداث مساجد اعطا گرديد و در سال
1783 م يک مرکز روحاني اسلامي در اورنبورگ تأسيس شد تا به امور ديني مسلمانان
بپردازد. در سال 1788 م يک دفتر روحاني مسلمين به اين تشکيلات افزوده شد.

در قرن نوزدهم مدارس
ديني تاتار بر اساس مدارس ترکستان عمل مي‌کردند. مدرسين بخاري به منطقه ولگا دعوت
شده و طلاب جوان تاتار براي ادامه تحصيل به سمرقند و بخارا اعزام مي‌شدند. در اين
قرن تاتارها با نوعي تقيه و روشي ملايم و معتدل آئين خود را از آلودگي روس و اروپا
حفظ نمودند.

به موازات اين روش
نهضت‌هاي اصلاح طلبي در قلمرو تاتارها به رهبري مبارزين مسلمان جريان پيدا کرد
شهاب الدين مرجاين (1889- 1818م) متفکر صاحب نظر تاتاري تأثير بسيار عميق در حرکت‌هاي
فرهنگي تاتارها داشت، وي در صدد آن بود تا باورهاي ديني خود را از قيد سنتهاي
خرافي و ايستايي و رکود نجات دهد، مرجاني عقيده داشت و اسلام قادر است همگام با
زمان پيش برود و با پيشرفت علوم جديد هماهنگي داشته باشد. وي مي‌گفت با گشايش باب
اجتهاد بويژه در مسائل جديد مشکلات فرهنگي- اجتماعي حل خواهد شد و با تلاش ‌هاي
فکري تا حدودي توانست سنت‌هاي مسلمانان تاتار را در جهت ارزش‌هاي راستين اسلامي
اصلاح نمايد. برخي مرجاني را به وهابي و عده‌اي به يک انسان روشنفکر غرب زده متهم
نموده‌اند، ولي فعاليت‌ها و تفکرات وي چنين مسائلي را تأييد نمي‌کند.

اسماعيل گاسپرالي
(1914- 1851) يکي از برجسته‌ترين متفکران مسلمان تاتاري در بين سال‌هاي آخر قرن نوزدهم
و سال‌هاي نخست قرن بيستم بود، برنامه سياسي وي ايجاد وحدت بين اقوام ترک روسيه
بود که در سال 1882 م آن را عنوان نمود از وي به عنوان بزرگرترين مبلغ، زبان‌شناس،
مورخ و رهبر سياسي زمان خويش سخن گفته‌اند ک بر حيات فکري مسلمانان روسيه تأثير
شگرفي نهاده است. گاسپرالي عقيده داشت دارالسلام اقتداري بالقوه دارد و آينده بشر
از آن اسلام خواهد بود وي غرب گراياني را که تصور مي‌کردند پيروزي مسلمانان در
تقليد از تمدن اروپا نهفته است، به شدت نکوهش مي‌نمود و بر اين باور بود که اسلام
با قدرت معنوي خويش مي‌تواند رد مقام رقابت با غرب برآيد، در عين حال به گاسپرالي
انتقادي وارد بود، از جمله آنکه به وحدت روس و مسلمان معتقد بود و نوعي پان ترکيسم
ليبرال را تبليغ مي‌نمود.

يوسف آقچور (1933-
1876 م) از ديگر سياستمداران مسلمان تاتار است که نقش مهمي را در حيات سياسي
مسلمانان روسيه آغاز کرد. حزب اتفاق المسلمين که از احزاب مهم سياسي مسلمانان به
شمار مي‌رفت به کوشش وي بنيان نهاده شد.[16]

تاتارها در مقايسه با
برخي ديگر از مسلمانان شوروي از نظر تعداد مسجد، وضع بهتري دارند و در اکثر شهرهاي
پرجمعيت تاتارنشين مساجدي داير است که برخي از آنها ارزش هنري و تاريخي دارند.

نهضت تصوف در منطقه
ولگا و در قلمرو تاتارها سابقه‌اي بس ديرينه دارد و گرايش‌هاي عرفاني بخصوص در سده
نوزدهم يعني در ايامي که اوج فعاليت‌ تاتارها براي جلب ديگران به دين اسلام به
شمار مي‌رود نفوذ ريشه‌داري پيدا کرد، طريقت اصلي تصوف که بين تاتارها طرفدار داشت
نقشبنديه بود.[17]

جمهوري خودمختار
تاتارستان

اين جمهوري با وسعتي
بالغ بر 68000 کيلومتر مربع در ولگاي ميانه و در نواحي جنگلي- استپي- قرار گرفته
است از شمال به جمهوري خودمختار ماري واودمورت از شرق به باشقيرستان و از غرب به
جمهوري خودمختار چووواش محدود است که جمعيت آن به حدود 4 ميليون نفر بالغ مي‌گردد.
متجاوز از 25% آن در مرکز حکومت يعني قازان سکونت دارند، اين جمهوري 18 شهر و 23
شهرک دارد.

تاتارستان مرکز عمده
صنايع دفاعي و پتروشيمي روسيه محسوب مي‌گردد و 26% نفت روسيه را توليد مي‌نمايد.
صنايع استخراجي، پتروشيمي، غذايي و ماشين‌سازي نيز در اين قلمرو استقرار دارد.
گندم، چاودار، کنف، نيشکر، سيب‌زميني، ميوه و سبزي نيز در تاتارستان توليد مي‌شود.

26% تاتارها در اين
جمهوري سکونت دارند و بقيه در نقاط ديگر روسيه، آسياي مرکزي، قفقاز و ليتواني
پراکنده هستند. حدود نيمي از افراد تاتارستان منشأ نژادي تاتاري دارند و اين نسبت
در کانون‌هاي شهري و روستايي متفاوت مي‌باشد. 40% تاتارها در کانون‌هاي شهري و 60%
در نقاط روستايي استقرار يافته‌اند. زبان آنان به گروه ترکي باختري تعلق دارد و
داراي سه گويش اصلي مي‌باشد. در مدارس ابتدايي و متوسطه زبان تدريس تاتاري است ولي
در دانشگاه قازان از زبان بومي استفاده نمي‌شود، پخش برنامه‌هاي راديو و تلويزيون
در تاتارستان  حتي در باشقيرستان به زبان
تاتاري است. در تاتارستان نشريات و روزنامه‌هاي متعددي از سوي گروه‌ها و احزاب
گوناگون انتشار مي‌يابد، نخستين اين نشريات مرآت نام دارد که در سال 1920 ميلادي
انتشار يافت.

 از بدو حکومت شوروي سابق، تاتارها که عمده‌ترين
اقليت ملي کشور محسوب مي‌گرديدند از اينکه سرزمينشان صرفا خودمختار محسوب مي‌شده
ناراضي بودند، به هنگام شکل‌گيري اتحاد شوروي در 1922 م تاتارها خواستار تبديل
سرزمينشان به يک جمهوري اتحاد شدند که با مخالفت شديد مواجه گرديد. اين وضع در سال
1936 م هنگامي که قانون اساسي جديد شوروي در مرحله تصويب قرار داشت، مطرح گرديد.
در دهه‌هاي 60 و 70 موضع جمهوري تاتارستان براي چندمين بار عنوان گرديد، در سال 1988
ميلادي مرکز دولتي تاتار که مهمترين گروه سياسي تاتارستان بود، هدف عمده‌اش را
ارتقاي تاتارستان به عنوان يک جمهوري اتحاد اعلام داشت. متعاقب آن برخي از اعضاي
افراطي اين مرکز (حزب اتفاق) را تأسيس نمودند که هدف نهائي آن استقلال کامل بود.
در سال 1989 ميلادي ملي‌گرايان تاتار سالگرد فتح قازان توسط ايوان مخوف در 1552 م
را روز سوگواري اعلام داشتند. تاتارستان يکي از اولين جمهوري‌هاي خودمختار بود که
در 30 اوت 1990 م يعني کمتر از 3 ماه بعد از اعلام حاکميت فدراسيون روسيه بيانيه
حاکميت را اتخاذ کرد و با ايجاد جامعه کشورهاي مستقل مشترک المنافع در دسامبر 1991
م تاتارستان درخواست نمود تا به عنوان يکي ازاعضاي بنيانگذار تلقي شود و اين به
منزله شناسايي اين جمهوري به عنوان يک کشور مستقل بود. در 21 فوريه 1991 م پارلمان
تاتارستان تصميم گرفت که براي روشن ساختن وضعيت جمهوري رفراندومي برگزار نمايد.
اين وضع پارلمان و رهبري روسيه را نگران نمود؛ چرا که رأي مثبت مي‌توانست به
فروپاشي فدراسيون روسيه منجر شود و وخامت روابط اقام را در تاتارستان به دنبال
داشته باشد. 82% رأي دهندگان در اين رفراندوم شرکت کردند و 64% به آن رأي مثبت
دادند. مينتايمر شايميف رئيس جمهور تاتارستان ارتباط رفراندوم را با انفصال
سرزميني از روسيه بارها انکار نمود و هدف از رفراندوم را صرفا تثبيت حاکميت جمهوري
تاتارستان اعلام کرد، نتايج رفراندوم موضع تاتارستان را در مقابل روسيه تا حدودي
تقويت نمود و روس‌هاي ساکن در تاتارستان از نتايج مثبت اين رفراندوم به شدت نگران
شدند. [18]

تاتارهاي سيبري و
ديگر نقاط روسيه

تاتارهاي سيبري در
ابتدا به نام قبايلشان شناخته مي‌شدند و ر قرن شانزدهم که پرداخت خراج را به روسيه
آغاز نمودند به نام «يساقلي» يا قوم خراجگذار معروف شدند. آنان سني مذهبند و پيرو
مکتب حنفي مي‌باشند، حضور مسلمانان بخارا در بين آنان گسترش اسلام را در اين خطه
افزون نمود، مهاجرت‌ اجباري تاتارهاي ولگا و قازان به اين نقاط گرايش به اسلام را
در بين تاتارهاي سيبري شدت بخشيد.

در بين رودهاي «ام» و
«تارا» و ريزابه‌هاي رودخانه «ايرتيش» در روسيه تعدادي تاتار زندگي مي‌کنند که به
«بارابا» موسومند و به ده هزار نفر بالغ مي‌گردند و زبان آنان با زبان ولگااورال
از يک سو و از سوي ديگر با زبان قزاق و آلتايي پيوند دارد.

در سواحل رود چوليم و
در حومه شهر آچينسک گروهي تاتار سکونت دارند، وقتي روس‌ها در قرن شانزدهم سيبري
غربي را فتح نمودند، گروهي از تاتارهاي بارابا به سمت شرق نقل مکان نمودند و با
ترک زباناني که قبل از آنان در نواحي چوليم سکني گزيده بودند، اختلاط يافتند.

در سواحل رودخانه
ايرتيش نزديک دهانه رودخانه تارا 4 قبيله تاتار اسکان يافته‌اند، که احتمال مي‌رود
از قرن هفدهم به اين ناحيه نقل مکان کرده باشند.

تاتارهاي کريمه از نسل شاخه فرعي اردوي
زرين و ترک‌هاي آناتولي مي‌باشند که از قرن سيزدهم در کريمه مسکن گزيدند. در اوايل
قرن پانزدهم کشور مستقل کريمه تشکيل شد که در سال 1475 م سلطان محمد دوم آن را فتح
نمود. در ژوئن 1920م ارتش سرخ براي چندمين بار کريمه را تسخير نمود و در اکتبر
1921 م جمهوري خودمختار کريمه را در درون روسيه تشکيل داد. کريمه در سال 1946 م
منحل گرديد و اداره آن به جمهوري خودمختار اوکراين محول شد. ضمنا در روسيه سفيد
(بيلي روسيا) و ليتواني اقوامي از تاتارها از گذشته‌هاي دور سکونت يافته‌اند.[19]

 



[1]
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

/

تازه‌هاي علمي

تازه‌هاي علمي

گياهخواري و جلوگيري
از سرطان روده

خطر اشعه ماورا بنفش

خواص ادويه

فعاليت شديد و سلامت
قلب

 

 

گياهخواري وجلوگيري
ازسرطان روده

بنابه گزارشي که در
حاشيه کنگره پزشکي مديکا دو سلدورف منتشر شد، موارد بيماري سرطان روده بزرگ در طي
چند دهه گذشته، در کشورهاي صنعتي افزايش يافته و اين در حالي است که در کشورهاي
جهان سوم که مردم آنها کمتر گوشت مصرف مي‌کنند، افراد به ندرت مبتلا به سرطان روده
بزرگ مي‌شوند.

اين گزارش حاکي است-
براي مثال- از هر يکصد هزار نفر جمعيت در سنگال، فقط 6%، در هند 5/3 نفر در آمريکا
به سرطان روده بزرگ مبتلا مي‌شوند.

اين گزارش همچنين
حاکي است پژوهش‌هاي مختلف پزشکي نشان مي‌دهد که مصرف بيش از حد چربي، پروتئين،
مشروبات الکلي و همچنين زيادي وزن در بروز سرطان روده بزرگ، بسيار مؤثر است.

خواص ادويه

مصرف ادويه باعث
جلوگيري از بروز سرطان مي‌شود. آخرين تحقيقات انجام گرفته از سوي مؤسسه ملي تغذيه
در شهر حيدرآباد هند نشان مي‌دهد که انسان براي دفع سرطان و اغلب باکتري‌هاي
بيماري‌زا نياز به مصرف ادويه، شامل ميخک، خردل، تخم شنبليله و سبزي‌هائي نظير
کرفس، جعفري، گشنيز و پياز دارد.

مؤسسه ملي تغذيه با
انتشار تحقيقات خود در زمينه خواص ادويه مي‌نويسد: مفيد بودن مصرف ادويه نه تنها
در متون باستاني هند، بلکه در تحقيقات جديدي که از سوي انستيتوهاي بين المللي چون
انستيتو پاستور فرانسه نيز صورت گرفته، مورد تأييد قرار گرفته است.

ادويه ضمن جلوگيري از
رشد سلول‌هاي سرطاني، با ميکروب‌ها نيز مبارزه مي‌کند و برخي از انواع آنها در
کاهش ميزان قند و کلسترول نقش مثبتي دارند.

براي مثال: زردچوبه
از تشکيل مواد شيمايي که بر اثر پخت و پز به وجود مي‌آيد و باعث سرطان مي‌شود،
جلوگيري مي‌کند. همچنين زردچوبه، پياز و تخم خردل براي تصفيه کبد، مفيد تشخيص داده
شده‌اند.

خطر اشعه ماوراء بنفش

سازمان بهداشت جهاني
در بيانيه‌اي هشدار داد که نبايد مدت زيادي در معرض اشعه ماوراء بنفش قرار گرفت.

به گزارش خبرگزار
فرانسه، کارشناسان اين سازمان اخيرا مطالعات بي‌سابقه‌اي را در مورد تأثير اشعه
خورشيد بر سلامتي انسان انجام داده‌اند و به اين نتيجه رسيده‌اند که: بدن انسان
براي توليد ويتامين دي به اشعه ماوراء بنفش نياز دارد ولي قرار گرفتن به مدتي
طولاني در برابر اين اشعه اثر خطرناکي بر نظام دفاعي بدن مي‌گذارد و موجب بيماري‌هاي
مختلف چشمي و پوستي و سرطان مي‌شود.

فعاليت شديد و سلامت
قلب

دو بررسي علمي که
اخيرا در آلمان و امريکا صورت گرفته، حاکي از آن است که: «حرکات بدني مي‌تواند در
رابطه با سلامت قلب همچون يک شمشير دو لبه عمل کند» بر اين اساس، تعدادمشخصي از
موارد انفارکتوس مربوط به حرکات شديد بدني افراد است و در همان حال، حرکات منظم‌ و
عموما در قالب يک رشته ورزشي، خطر انفارکتوس را کاهش مي‌دهد.

به گزارش يکي از
نشريات پزشکي، در يکي از اين دو بررسي علمي که مستقل از يکديگر صورت گرفته- بيش از
هزرا نفر از افرادي که در يک دوره مشخص زماني به انفارکتوس دچار شده‌اند، مودر
مطالعه قرار گرفته‌اند. از اين افراد در مورد شرايطي که در آن به عارضه مزبور دچار
شده‌اند سؤال شد و بويژه در مورد اين که آيا قبل از حمله قلبي فعاليت شديد بدني
داشته‌اند يا خير، از آنها توضيح خواسته شده است. نتيجه آنکه، بر هر دو اکيپ پزشکي
معلوم شد،‌در افراد مورد مطالعه،‌قبل از انفارکتوس، يک فعاليت شديد صورت گرفته که
به اندازه 6 تا 8 برابر مصرف انرژي بدني در حال نشسته و بدون حرکت بوده است. اين
مقدار مصرف انرژي به عنوان مثال به هنگام دويدن آهسته، صورت مي‌گيرد، سپس نقش
فعاليت شديد اين افراد در 26 ساعت قبل از حمله قبل از حمله قلبي بررسي شده است.

نتيجه هر دو بررسي نشان داده است،
افرادي که تقريبا هرگز فعاليت بدني شديد نداشته‌اند،‌در شرايطي که به يک فعاليت
شديد مثل پارو کردن برف،‌دست بزنند بسيار بيشتر از ديگران،‌ با احتمال حمله
قلبي  مواجه هستند. نتيجه ديگر آنکه در
افرادي که فعاليت هاي منظم و مستمر اما شديد دارند نيز خطر انفارکتوس به شکل مقطعي
و موقت افزايش مي‌يابد. در مورد انفارکتوس مرتبط با فعاليت شديد ديده شده که نشانه‌هاي
بيماري در زمان فعاليت يا کمي بعد بعد در طول يک ساعت بعد از اين نوع تحرک بدين
بروز مي‌کند. اين امر خود مؤيد ارتباط اين نوع تحرک بدني با حمله قلبي است و پنج
درصد کل حماسه قلبي را تشکيل مي‌دهد.

 

/

نقش اقتصاد در تحليل سياسي

تحليل‌پديده‌هاي
سياسي

نقش اقتصاد در تحليل
سياسي           سيدموسي ميرمدرس

تذکار:

در نوبتهاي گذشته
پيرامون محورهاي ذيل گفتگو شد:

1-   
نقش جهان‌بيني در
برخورد با حوادث سياسي.

2-   
اصل تسلسل حوادث و
بررسي سيستماتيک آنها.

3-   
شناخت تاريخ و بهره‌گيري
از روش تاريخي.

4-   
اصل ارتباط متقابل در
مسائل و حوادث سياسي.

5-   
اصل دومينو.

6-   
اصل شتاب.

7-   
شناخت سياسيون و
رهبران و توجه به نقاط ضعف و قوت آنها؛ بويژه رهبراني که در تاريخ سياست، اشتهار
يافته‌اند.

و اينک ادامه بحث:

8-   
نقش اقتصاد در تحليل
سياسي

اقتصاد را مي‌توان
درسه بخش مورد مطالعه قرار داد:

1-   
علم اقتصاد

2-   
سياست اقتصادي

3-   
مذهب اقتصادي

1-   
علم اقتصاد:

«علم اقتصاد عبارت از بررسي روشهائي است، که
بشر با وسيله يا بدون وسيله پول، براي بکار بردن منابع کمياب توليد، بمنظور توليد
کالاها و خدمات در طي زمان و همچنين براي توزيع کالاها و خدمات بين افراد و گروه‌ها
در جامعه بمنظور مصرف در حال و آينده انتخاب مي‌کند»[1]

2-   
سياست اقتصادي:

«منظور از سياست اقتصادي مجموعه دخالت‌ها و
تدابير مراکز اتخاذ تصميم، يعني عاملين اقتصادي،بويژه دولت، براي تحقق هدفهاي
اقتصادي معين بااستفاده از حربه‌ها و ابرازهاي تحت کنترل خود و با در نظر گرفتن
امکانات، محدوديتها و اجبارهاي موجود است».[2]

هدف سياست‌هاي
اقتصادي دولت، ممکن است «جنبه کلي» داشته، مربوط به اقتصاد جامعه در مجموع خود،‌مثل:
ايجاد رونق اقتصادي، تأمين اشتغال کامل و رشد و توسعه، يا از بين بردن فشارهاي
تورمي در اقتصاد ملي باشد، و يا داراي جنبه‌هاي «جزئي»، «بخشي»، «منطقه‌اي» و
«خاص»، چون: حمايت از يک صنعت يا يک بخش و منطقه يا يک گروه و يا گروه‌هاي معيني
از جمعيت، به اشکال مختلف باشد.[3]

3-   
مذهب اقتصادي:

مراد از مذهب، مکتب،
نظام و سيستم اقتصادي، معناي واحدي است؛ يعني طريقه‌اي براي شکوفايي حيات اقتصادي
و حل معضلات آن به ديگر سخن هر قاعده اساسي اقتصادي که با ايده عدالت اجتماعي
ارتباط يابد مانند بحث از مالکيت خصوصي و آزادي اقتصادي، لغو بهره، يا ملي کردن
ابزار توليد و امثال آن.[4]

«بنا به تعريف
زومبارت که در فرانسه فرانسواپرو آن را اقتباس کرده، سه مجموعه از عناصر به شرح
زير، نظام او را مشخص مي‌کند:

–        
روح، يعني انگيزه‌هاي
مسلط در فعاليت‌ اقتصادي؛

–        
شکل، يعني مجموعه
عناصر اجتماعي، حقوقي و نهادي که محدوده فعاليت اقتصادي و روابط ميان اشخاص
اقتصادي را تعيين مي‌نمايد (نظام مالکيتها،‌مقررات کار؛ نقش دولت)

–        
محتوي، يعني فن،
مجموعه رويه‌هاي مادي که به وسيله آن کالاها را به دست مي‌آوريم يا تغيير شکل مي‌دهيم.[5]

با اين که قلمرو سه
بخش ياد شده (علم اقتصاد، سياست و مذهب اقتصادي) جداگانه است ولي امروزه مباحث
نظام و سياست اقتصادي را در علم اقتصاد عنوان مي‌کنند. به عبارت ديگر در اقتصاد
کلاسيک به تقسيم سابق الذکر، ملتزم نيستند، از اين رو مطالعات اقتصادي را در
محورهاي: اقتصاد خرد و کلان، اقتصاد بين‌الملل؛ در قالب تجارت و ماليه بين‌الملل،
تعقيب مي‌کنند.

علم اقتصاد يا اقتصاد
سياسي- چنان که سابقا ناميده مي‌شد- با بسياري از علوم ديگر هم مرز است. جامعه
شناسي، علم سياست، روان شناسي، مردم شناسي همگي، از علوم اجتماعي هستند که موضوع
آنها با مسائلي که موضوع علم اقتصاد است ارتباط است.[6]

رابطه سياست و
اقتصاد، نزديک‌تر و مهم‌تر از هم خانوادگي در علوم انساني است،‌زيرا پاره‌اي از
مباحث اقتصادي، ماهيتي سياسي يا لااقل، هويتي دو چهره دارند؛ مانند: مباحث رشد و
توسعه؛ توسعه يافتگي و توسعه نيافتگي، ويژگي‌ها و عوامل کشورهاي توسعه يافته و عقب
نگه داشته شده، درآمد ملي و توزيع آن، مسأله اشتغال، تورم؛ علل و چاره آن، بودجه و
منابع مالي دولت، تجارت بين‌الملل، روابط اقتصادي بين‌المللي؛ بازار مشترک،
شرکتهاي چند مليتي (کارتلها و تراستها) سيطره اقتصادي و توان سياسي- مالي و عملکرد
آنان، ماليه بين‌الملل، صندوق بين‌المللي پول، بانک جهاني و ….!

افزون بر آنچه گفته
آمد، همه فلسفه بافيها و تئوري پردازي‌هاي ايدئولوگهاي مارکسيسم، در قالب ماترياليسم
تاريخي و ماترياليسم ديالکتيک، براي اصالت دادن به اقتصاد و توجيه همه پديده‌هاي
سياسي، اجتماعي و فرهنگي، از رهگذر اقتصاد بود. گرچه اين باور مارکسيستي که اقتصاد
را زيربنا و همه پديده‌هاي ديگر را روبنا تلقي مي‌کند، نادرست است، اما پيوند
تنگاتنگ سياست و اقتصاد ناگسستني است.

چه بسيار دولتها و
احزابي که به واسطه سياستهاي اقتصادي، بر اريکه قدرت قرار گرفتند، يا از دو مبارزه
بيرون رفتند. رقابت آمريکا و اروپا، و آمريکا و ژاپن،‌ عمدتا هويتي اقتصادي دارد.
بازار مشترک اروپا و کمينکن شرق، به عنوان دو محور اقتصادي در کنار ناتو و ورشو،‌و
ساير پارامترها، مجموعه مبارزه شرق و غرب را شکل داده بود. نقش شرکتهاي چند مليتي،
در سرنگوني حکومت سالوادور آلنده در شيلي را، چه کسي مي‌تواند انکار کند!

مبارزه سياسي خشونت‌بار
بوريس يلتسين- رئيس جمهور روسيه- و جناح پارلمان منحله آن کشور،‌نيز به طو رعمده
برخاسته از اختلاف ديدگاه اقتصادي آنان بود. براي اين که يلتسين و روسلان
خاسبولاتف- رئيس پارلمان- و ژنرال الکساندر روتسکوي- معاون سابق رئيس جمهور- (جناح
پارلمان) جزو کساني بودند که به حمايت از برنامه‌هاي پروسترويکا (نوسازي يا تجديد
ساختاري اقتصادي) و گلاس نوست (آزادي سياسي) ميخائيل گورباچف در سال 1985 پرداخته
و در جناح واحدي قرار داشتند!

يلتسين در قمام رياست
پارلمان و با حمايت آن و پشتيباني غرب، توانست مقاومت در برابر کودتاي 19 اوت 1991
کمونيستهاي سنتگر را رهبري کند، که سرانجام به شکست کودتا منتهي شد. بعدها نيز
يلتسين و روتسکوي و خاسبولاتف در طيف مقابل ميخائيل گورباچف قرار گرفتند، ولي
اختلاف باورهاي اقتصادي- سياسي، آنان را رو در روي هم قرار داد. از اين رو، فرجام
اين پيکار سياسي، به مبارزه قهرآميز کشيده شد، و لذا يلتسين در روز 21سپتامبر 1993
برابر با سي‌ام شهريور ماه 1372، پارلمان را منحل نمود و در پي مخالفت و عدم تسليم
کنگره، در 14 اکتبر 1994 برابر با 12مهرماه 1372، فرمان حمله و به آتش کشيدن
ساختمان پارلمان را صادر کرد، که پيامد آن بحران چند روزه مسکو و کشتار انسانهاي
زيادي بود، که سرانجام با دستگيري رهبران مبارزه، ماجرا پايان يافت!

اشغال نظامي کويت در
دوم اوت 1990توسط نيروهاي حزب بعث عراق، گرچه از علل و جهات گوناگون، قابل بررسي
است، ولي از آن جا که اقتصاد، نقش تعيين کننده‌اي در اين اقدام داشت و لذا لشگرکشي
متحدان به قيادت آمريکا نيز در اين راستا بود، جنگ ياد شده به جنگ نفت اشتهار
يافت!

براي اثبات نقش
مذکور، به مواردي اشاره مي‌گردد:

1-   
رژيم عراق، به انگيزه
تصرف چاه‌هاي نفت و ثروت مردم کويت- که در خزانه امير آن- انباشته شده بود- و نيز
به علت عدم توان پرداخت بدهکاري‌هايش به کشورهاي کويت، عربستان و ساير طلبکاران،
کويت را مورد تهاجم قرار داد.

2-   
دوازدهمين قطعنامه
شوراي امنيت به شماره 678، که توسط به زور عليه عراق را تجويز نموده بود، با تطميع
شوراي امنيت، شوروي سابق و چين، از مسير بغرنج و حساس حق و تو، عبور کرد!

براي اين که آمريکا،
طي چکي، تمام بدي‌هاي معوقه خود به شوراي امنيت را پرداخت کرد، و شوروي سابق، يک
کمک چهار ميليارد دلاري از سوي دولت عربستان،‌دريافت نمود. و بانک توسعه آسيابي-
که يکي از سهامداران اصلي آن آمريکاست- پنجاه ميليون دلار وام کشاورزي به چين اعطا
کرد![7]

3-   
سوريه، مصر و
پاکستان، تنها به خاطر کمکهاي مالي عربستان، به اين کشور، نيرو گسيل داشتند و
سوريه و مصر در عمليات بر ضد عراق نيز شرکت جستند!

4-   
متحدان در لشگرکشي به
خليج فارس، اعتراف نمودند که انگيزه اساسي آنان، کنترل نفت منطقه خليج فارس بوده
است. گرچه مقابله با انقلاب اسلامي ايران، نيز از اهداف آنان به شمار مي‌رفت!

5-   
هنري کيسينجر- وزير
امور خارجه اسبق آمريکا- طي مقاله‌اي در روزنامه‌ واشنگتن پست،‌نوشت:

«اگر کويت دو سال دير، تسخير مي‌گرديد، بودجه
نظامي آمريکا آنقدر ضعيف شده بود که قدرت چنين هزينه‌هايي را نداشت … چرا که
دولت آمريکا، ناچار گرديد براي کنترل اين بحران، 50 ميليارد دلار کمک خارجي بگيرد»[8]

اين نکته را نيز بايد خطر نشان ساخت که
اختلاف سياسي دو جناح معروف کشور ما،‌از عدم همسويي برنامه‌ها و سياستهاي اقتصادي
آنان نشأت مي‌گيرد. بنابراين بدون توجه به نقش اقتصاد، تحليل بسياري از پديده‌هاي
سياسي دشوار خواهد بود! ادامه دارد

 



[1]
پل، ساموئلسن، اقتصاد، ترجمه حسين پيرنيا، بنگاه ترجمه و نشر کتاب،‌تهران، چاپ
ششم، ج 1 ص 6.

/

ازمیان نامه ها

از ميان نامه‌ها

تذکري به صدا و سيما
و کميته امداد امام

بسم الله الرحمن
الرحيم

بعد از عرض سلام و
خسته نباشيد … خواهشي از شما دارم و اميدوارم که حتما جواب مرا بدهيد. اگر جوابم
را در مجله پاسدار اسلام منتشر نکنيد مي‌دانم که پايند اين انقلاب و اسلام ناب
محمدي‌(ص) نيستند.

اولا: آيا اين کار
درست استکه زنها با مردها در تلويزيون ظاهر مي‌شوند و با هم سرود مي‌خوانند. مگر
روايت نداريم که صداي زن که از روي آواز باشد نبايد نامحرم بشنود. يا زنها در
تلويزيون ظاهر مي‌شوند فقط يک کلاه بر سر دارند و تمامي گردن آنها مشخص است و يا
روسري خود را طوري بسته‌اند که موهايشان کاملا ديده مي‌شود.

ثانيا: همه شما خيلي
دانا هستيد و الحمدالله سروکار شما با قرآن و نماز و خدا مي‌باشد و شما مي‌دانيد
که در زمان‌هاي امامان و پيامبران مردم فقير زياد ديده مي‌شد. امامان و پيامبران
به اين فقيران کمک مي‌کردند به طوري که فقيران خبر نمي‌شدند چه کسي براي آنها غذا
و پوشاک آورده. و مرتب در رسانه‌هاي گروهي از جمله راديو و تلويزيون چنين برنامه‌هائي
پخش مي‌کنند و به ما مي‌فهمانند که بايد از امامان و پيامبران تقليد کنيم و به
فقيران اين گونه کمک کنيم اما متأسفانه و هزاران متأسفانه مي‌بينيم که باز از همين
رسانه‌هاي گروهي پخش مي‌شود که کميته امداد امام به مثلا 140 زوج جوان کمک کرد که
تشکيل زندگي بدهند. روي يخچال،‌ قالي، پنکه و … که به زوج‌هاي جوان داده مي‌شود
علامت کميته امداد ديده مي‌شود. خوب اين يعني چه؟ حتما مي‌خواهند برسانند که کميته
امداد ثروت دارد و وظيفه دارد که به اين گونه افراد کمک کند. بله ما هم مي‌دانيم
همه اينها را مي‌دانيم. بله اينها کار خوبي مي‌کنند ولي اين زوج‌هاي جوان از خود
شخصيت دارند. آنها را سوار ماشين مي‌کنند علامت کميته امداد روي ماشين‌ها هم ديده
مي‌شود و در خيابان‌ها دور مي‌زنند و همه مردم به آنها به چشم حقارت نگاه مي‌کنند.
آيا امامان و پيامبران ما همين کارها مي‌کردند؟ (خواهر شما م- م- ف- از زرند
کرمان)

پاسخ

1-   
در مورد صداي زن اگر
تحريک کننده باشد نبايد پخش ولي شايد تشخيص مسئولين صدا و سيما و امثال آنها اين
است که هر گاه دستجمعي خوانده شود اثر سوء ندارد. البته بعضي از آوازها مشکل است
همچنان که بعضي از موزيک‌ها و سرودهائي که مرد مي‌‌خواند و اخيرا پخش مي‌شود طبق
گفته اهل اطلاع دقيقا همان صداي ترانه و موزيک‌هاي ترانه‌هاي اهل لهو و عياشي است
و اگر چنين باشد شنيدن آن حرام و پخش کردن آن نيز حرام است. آنچه مشخص و مسلم است
روند رو به رشد و تدريجي بي‌تقوائي در اين زمينه است. اگر کسي برنامه‌هاي صدا و
سيما در اوائل انقلاب بلکه در چند سال پيش را ملاحظه کند و مقايسه نمايد، با
برنامه‌هاي فعلي فاصله بسيار زيادي دارد. راه تشخيص حرکت‌هاي تدريجي همين است که
وضع فعلي با وضع چند مرحله پيش مقايسه شود تا فرق روشن باشد. حتي برنامه‌هاي شادي
مثل صبح جمعه و امثال آن هم اگر مقايسه شود فاصله عجيبي ميان موزيک‌هاي آن زمان و
اين زمان مشاهده مي‌شود. اميدواريم کساني که مسئوليت رسيدگي و نظارت بر اين امور
را دارند وظيفه خود را با تو جه به تقواي الهي و مسئوليت سنگيني که آنها در حفظ
تقواي جامعه بر عهده دارند انجام دهند. و از همه امت حزب الله مي‌خواهيم که همچنان
نظارت دقيق و حساسيت خود را در برابر ارزش‌هاي انقلاب و احکام اسلام حفظ نمايند.

2-   
در مورد تذکري که در
رابطه با اعلام کمک‌هاي کميته امداد نوشته‌ايد بسيار تذکر بجائي است و شايد
مسئولين محترم کميته امداد توجهي به اين جهت و حساسيت اين مسئله نداشته‌اند. ما
ضمن تشکر از توجه و تذکر شما از مسئولين محترم کميته امداد مي‌خواهيم که در اعلام
اين کمک‌ها رعايت شخصيت افراد بشود و به طور سربسته اعلام شود و از افراد عکس و
فيلم پخش نشود و در ملأ عام منعکس نگردد.

 

/

نگاهي به بحران کشمير

نگاهي به بحران کشمير
            دکتر محمدرضا حافظ نيا

مدل ژئوپلتيکي متقابل
همسايگان کشمير:

همانطور که متذکر
شديم همسايگان کشمير را قدرتهاي جهاني و منطقه‌اي تشکيل مي‌دهد که به علت فقدان
قدرت و نظام سياسي مستقل در کشمير نسبت به يکديگر کنش متقابل دارند وضعيت هر يک
نسبت به ديگري بر رفتار او درباره کشمير و همگرائي و واگرائي منطقه‌اي تأثير مي‌گذارد.
وضعيت همسايگان کشمير و نگرش آنها نسبت به آن، مدل ژئوپلتيکي خاصي را باعث شده است
که بعد از فروپاشي شوروي سابق دچار تحول گرديده است.

قبل از فروپاشي شوروي
خصيصه اصلي مدل را تقابل مجاورين و توافق مقابلين تشکيل مي‌داد و از قبل اين خصيصه
نوعي توازن منطقه‌اي بوجود مي‌آمد. قبل از فروپاشي شوروي سابق اطراف کشمير را چهار
قدرت فراگرفته بود که هر يک از آنها با دو قدرت مجاور خود در حال تقابل و تضاد
بودند يعني چين با هند و شوروي- شوروي با چين و پاکستان- پاکستان با شوروي و هند-
هندوستان با پاکستان و چين در حالت رقابت و تنازع قرار داشتند ولي بصورت ضربدري و
در ميان قدرتهاي مزبور با يکديگر تفاهم و توافق داشته و نوعي همگرائي منطقه‌اي را
باعث شده بودند، يعني چين و پاکستان با همديگر و شوروي با هندوستان با يکديگر
تفاهم و توافق داشتند. به عبارتي در اين مدل ژئوپلتيکي واگرائي قدرتهاي همسايه و
مجاور هم با همگرائي قدرتهاي روبروي يکديگر با هم ترکيب شده بود.

بعد از فروپاشي شوروي
در واقع يکي از قدرتهاي چهارگانه از صحنه رقابت خارج شد و به جاي آن دو قدرت سياسي
محلي (افغانستان و تاجيکستان) ظاهر شدند که نه تنها به فکر اهداف خاصي در منطقه
کشمير نيستند بلکه خود درگير مسائل داخلي بوده و علاوه بر آن قدرت بازيگري و تعقيب
هدف را در منطقه کشمير و در صحنه رقابت رقبا ندارند. بنابراين در مدل ژئوپلتيکي
جديد بعد از فروپاشي شوروي تنها سه قدرت بازيگر باقي مانده‌اند و ضلع شمالي منطقه
کشمير دچار خلأ قدرت شده و بازيگري آن در منطقه و تهديدات ناشي از آن براي قدرتهاي
غرب و شرق منطقه کشمير از بين رفته است و به عبارتي توازن قدرت در مدل بهم خورده
است زيرا همگرائي قدرتهاي غرب و شرق کشمير(پاکستان و چين کاکان پابرجا پابرجا
باقيمانده و همگرائي قدرتهاي شمال و جنوب آن (شوروي و هند) دچار گسيختگي شده است.
از طرفي تهديد مشترک عليه چين و پاکستان يعني شوروي نيز از بين رفته است. بنابراين
در مدل جديد همگرائي شرق و غرب (چين و پاکستان) از برتري ژئوپلتيکي بسيار خوبي بر
خوردار شده است و هندوستان در موقعيت نامناسب‌تري نسبت به مدل قبلي قرار گرفته است
و از ناحيه شمال احساس تهديد بيشتري را مي‌نمايد و بهمين دليل در عرصه سياست خارجي
متوجه همگرائي با رقبا و رفقاي برون منطقه‌اي چين و پاکستان شده و در صحنه سياست
داخلي حضور خود را در منطقه کشمير تشديد نموده و خشونت خود را عليه مردم مظلوم
کشمير افزايش داده است. همگرائي هند با امريکا (تا حد مانور مشترک نظامي) به عنوان
رقيب چين و حتي پاکستان و نيز گرايش به نزديکي آن با جمهوري اسلامي ايران به عنوان
کشوري که با پاکستان و چين روابط حسنه و ديرينه دارد را مي‌توان در چهارچوب تحول
در مدل ژئوپلتيکي مزبور تحليل نمود.

مقايسه علائق هند و
پاکستان نسبت به منطقه کشمير:

همانطور که قبلا بيان
گرديد هند و پاکستان ديدگاه‌هاي ژئوپلتيکي و به تبع علائق خاص خودرا نسبت به منطقه
کشمير دارند و هر يک از آنها براي خود در اين منطقه اهدافي را تعقيب نموده و مسائل
آن را در سرنوشت ملي خود مؤثر مي‌دانند. در اينجا اين سوال مطرح است که هر چند هر
دو کشور به دنبال اهداف خاص خود هستند ولي کداميک از تحولات کشمير بيشترين تأثير
را مي‌پذيرند که به دنبال آن ناگزير از توجه به مسائل منطقه کشمير هستند. براي
بررسي اين مسئله نگاهي به ديدگاه اين کشورها درباره کشمير نسبت به خودشان ضروري به
نظر مي‌رسد. هر دو کشور پاکستان و هند به عنوان دو قدرت رقيب، منطقه مرتفع کشمير
را مسلط بر پايتخت و شهرهاي مجاور آن مي‌دانند و از اينرو کنترل کشمير از سوي رقيب
يا قدرت ثالث به نظر آنان مي‌تواند منبع تهديدي براي امنيت ملي آنها محسوب شود. هر
چند هر دوکشور در اين رابطه وضع مشابهي دارند ولي در شرايط مساوي پاکستان نسبت به
هند به مراتب آسيب‌پذيرتر است. زيرا اولا پايتخت پاکستان نسبت به هند خيلي به منطقه
کشمير نزديک و آسيب پذيرتر است ثانيا شهرهاي بزرگ و منطقه مهم پنجاب و قل جمعيتي و
اقتصادي پاکستان در مجاورت کشمير قرار دارد. در واقع شهرهاي اسلام آباد، لاهور،
راوپندي، فيصل آباد،‌ساهيوال، سيالکوت، پيشاور، گجرات و غيره که جزو شهرهاي بزرگ
پاکستان هستند از سوي قدرت رقيب حاکم بر منطقه کشمير تهديد مي‌شوند. بنابراين در
اين رابطه با عامل احساس تهديد از منطقه کشمير، کشور پاکستان به مراتب نسبت به
هندوستان آسيب‌پذيرتر بوده و امنيت ملي آن اقتضا مي‌کند که نسبت به مسائل کشمير
توجه خاص معمول دارد.

وابستگي پاکستان به
منطقه کشمير از حيث منابع آب مورد نياز کاملا روشن است در صورتي که هند چنين
وابستگي‌اي به آن ندارد. اين منابع آب همانطور که قبلا بيان گرديد تکيه‌گاه
پاکستان است و حيات اقتصادي و زندگي حدود 80 درصد از مردم پاکستان و شهرهاي بزرگ
آن به اين منابع وابسته است. بروز هرگونه حادثه‌اي که مانع از دسترسي به موقع و
مطلوب به منابع آب شود مي‌تواند حوادث اجتماعي و اقتصادي و سياسي را براي پاکستان
بهمراه داشته باشد. از اينرو حفظ امنيت و سلامت منابع آب ياد شده براي پاکستان
امري ضروري و حياتي است و کنترل آن از سوي رقيب مي‌تواند نه تنها امنيت ملي و
سلامت اقتصادي و اجتماعي را تهديد کند بلکه به عنوان اهرم فشاري مي‌تواند استقلال
سياسي پاکستان را به خطر اندازد و آن را در مقابل رقيب منعطف و سازگار نموده و
مواضع منفعلانه‌اي را بر آن تحميل نمايد.

ساختمان توپوگرافيک
منطقه کشمير که از نوعي وحدت توپوگرافيک برخوردار است با جلگه پنجاب و سند تناسب
يافته و نسبت به آنها جهت‌يابي شده است. ساختار شبکه آبها مبين چنين واقعيتي است و
به همين خاطر دسترسي به منطقه کشمير از نواحي پنجاب و پاکستان به مراتب آسان‌تر از
مسير شمالي هندوستان به کشمير است و شبکه راه‌ها بين پاکستان و کشمير از شبکه راه‌هاي
بين هندوستان و کشمير بيشتر است (بين پاکستان و کشمير هفت شبکه راه و بين هند و
کشمير يک شبکه راه وجود دارد) زيرا وجود دره‌ها و بستر رودخانه‌هاي پنجاب و سرشاخه‌هاي
آن ارتباط جلگه پنجاب را با کشمير راحت‌تر مي‌نمايد و امکان ايجاد و توسعه محورهاي
ارتباطي سهل‌تري در امتداد مي‌نمايد و امکان ايجاد و توسعه محورهاي ارتباطي سهل‌تري
در امتداد دره‌ها و جهت رشته‌کوه‌ها را فراهم مي‌آورد. در صورتيکه از سمت هندوستان
محورها بايد عمود بر رشته‌کوه‌ها احداث شود و از گردنه‌ها و مسيرهاي صعب‌العبور
بگذرد. به عبارت ديگر تناسب توپوگرافيک منطقه کشمير با پاکستان به مراتب بيشتر از
هندوستان است. از سوئي ديگر اين واقعيت در شرايطي که قدرت رقيب پاکستان (مثلا هند)‌يا
هر قدرت ديگري بر منطقه کشمير مسلط شود امنيت ملي پاکستان را تهديد خواهد نمود
زيرا جهت‌يابي محورهاي ارتباطي و مسر دره‌هاي و بستر رودخانه‌ها و جهت کوه‌ها به
سمت پاکستان، دستيابي قدرت تهديد کننده به مناطق و مکانهاي حساس پاکستان در منطقه
پنجاب را ساده‌تر مي‌نمايد.

همچنين پاکستان با
منطقه کشمير داراي مناسبات تاريخي بوده و از تجانس فرهنگي، ديني و اجتماعي با آن
برخوردار است در صورتي که هندوستان فاقد چنين تجانسي است. وجود حدود 80 درصد جمعيت
مسلمان در کشمير همراه با روابط اجتماعي و فضائي با پاکستان و منطقه پنجاب،
واقعيتي است که نمي‌شود از آن چشم‌پوشي نمود و تمناي ملي پاکستان، نظام سياسي حاکم
بر آن را وادار مي‌نمايد که نسبت به مسئله کشمير بي‌تفاوت نباشد و از حقوق مردم
مسلمان آن دفاع نمايدو خيزش عمومي و صداي اعتراض مردم مسلمان پاکستان در شهرهاي
مختلف آن در سال جاري منعکس‌کننده اين تمناي ملي مي‌باشد.

در تحليل نهائي از
مقايسه علائق دو کشور هند و پاکستان اين نتيجه حاصل مي‌شود که هندوستان جز در
رابطه با مسئله رفع تهديد امنيت ملي مفروض خود نمي‌واند مدعي منافع خاصي در منطقه
کشمير بشود. الا اينکه بخواهد با حضور و 
کنترل اجباري منطقه از آن به عنوان اهرم فشاري عليه پاکستان استفاده نموده
و سياست آن کشور را منعطف کرده و تحت الشعاع خود قرار دهد. در صورتي که کشور
پاکستان براي حفظ امنيت ملي خود که به مراتب نسبت به هندوستان براي آن ضروري‌تر
است به جلوگيري از شکل‌گيري منبع تهديدکننده در منطقه کشمير نياز ژئواستراتژيک
دارد و علاوه بر آن ضرورت حفظ استقلال سياسي و تأمين سلامت جريان آب و توجه به
مردم هم دين و هم کيش منطقه و پاسخگوئي به تمناي ملي، پاکستان را ناچار به توجه به
نسبت به تحولات کشمير نموده و آن را در اين رابطه محق مي‌نمايد. زيرا نسبت به
هندوستان به مراتب از نطقه کشمير آسيب‌پذير است.

حضرت علي‌(ع):

«ألبيت الذي يقرأ فيه
القرآن و يذکر الله عزوجل فيه تکثر برکته و تحضره الملائکة وتهجره الشياطين و يضيئ
لأهل السماء کما تضيئ الکواکب لأهل ألأرض». (اصول کافي ج4 ص 413)

خانه‌اي که در آن قرآن خوانده شود و
ذکر خداي عزوجل در آن بشود، برکتش بسيار گردد، و فرشتگان در آن بيايند و شياطين از
آن دور شوند و براي اهل آسمان مي‌درخشد چنانچه ستارگان براي اهل زمين مي‌درخشند.

 

/

پرسش ها و پاسخ ها

 

پرسشها و پاسخ ها

وادارکردن فرزندان به
نماز    حجت الاسلام و المسلمين سيدمرتضي
مهري

سؤال:

1-   
در مجله پاسدار اسلام
شماره 123 آمده است: بچه غيرمکلف را بايد وادار به نماز کرد هرچند به اجبار و
تهديد باشد تا اين عمل براي او مانند يک عادت شود.

–        
آيا باتوجه به اينکه
تکاليف شرعي براي بچه به حد تکليف نرسيده واجب نمي‌باشد،‌با اجبار و تهديد وادار
به نماز خواندن صحيح مي‌باشد؟

–        
حتي اگر به حد تکليف
نيز رسيده باشند آيا اجبار و تهديد صحيح است! يا بايد فرد را با روشن نمودن به
واجبات و مسائل شرع و تشويق در انجام دادن مسائل شرعي راغب نمود؟

–        
حال اگر فردي به حد
تکليف هم رسيد و به خواندن نماز با تشويق و روشن نمودن مسائل توجهي نکرد، آيا به
نظر شما صحيح به نظر مي‌رسد تا با اجبار و تهديد او را وادار به خواندن نماز کنيم
تا نماز خواندن در او به صورت عادت درآيد؟ مگر نماز خواندن از روي عادت و با زور و
ارعاب ديگران تأثيري هم مي‌تواند داشته باشد؟

2-   
در مجله پاسدار اسلام
شماره 120 آمده است: آواز زنها در مجلس عروسي زنانه به شرط عدم حضور مرد جايز است،
منظور از مجلس عروسي مجلسي است که قبل يا بعد از بردن عروس به خانه شوهر برقرار مي‌شود،
نه همه مجالس مربوط به آن.

–        
آيا آواز مردان به
صورت نوار کاست در مجالس عروسي زنانه در همان شرائط که در بالا گفته شده است مجاز
مي‌باشد؟

–        
آيا خواندن آواز
مردان در مجالس مردان و عدم حضور زنان در همان مجالس عروسي که گفته‌ايد هم مجاز مي‌باشد؟

–        
اگر گوش دادن به
ترانه و موسيقي از لحاظ شرعي حرام مي باشد چرا در مجالس عروسي زنانه با شرايط بالا
مجاز مي‌باشد ترانه و آواز چه فرقي مي‌کند که در مجلس عروسي باشد يا عقد يا …

3-   
رقصيدن زنان در چه جا
مجاز مي‌باشد؟ آيا در مجلس عروسي که در بالا ذکر شده است مجاز مي‌باشد؟ (تهران-
عباس، الف)

پاسخ

1-   
يکي از مهمترين و
اساسي‌ترين عواملي که برانگيزه‌هاي انسان در طول زندگي حاکم است و اراده او را
رهبري مي‌کند و منشأ انتخاب مي‌شود تربيت خانوادگي و القاء‌ات پدر و مادر و ساير
بزرگان خانه در دوران کودکي است. گرچه انسان از نظر قرآن و تعاليم اسلام نبايد
پيرو احساسات و گفته‌هاي پدر و مادر و سنت‌هاي پيشينيان باشد بلکه بايد در آنها
فکر کند و بر اساس عقل و فطرت آنچه را پسنديده مي‌بيند بپذيرد  آنچه را از القاء‌ات آنها نادرس مي‌بيند رها
کند. خداوند کفار را به خاطر پيروي از افکار نياکان بدون در نظر گرفتن منطق و عقل
و فطرت انساني شديدا نکوهش کرده است. ولي خود اين مسأله نشانگر عمق تأثير گفته‌هاي
پدر و مادر در روح انسان است که جدا کردن آن عقايد و افکار بسيار مشکل مي‌نمايد به
حدي که تلاش پيگير پيامبران و اعجاز و آيات فراوان لازم است تا انسان خود را از
آنها پاک سازد.

و همانگونه که القاء
افکار و عادات نادرست تأثير عميق دارد القا‌ء افکار و عادات خوب نيز در روحيه
انسان مؤثر است و عقل و احساسات و تفکر وانديشه او را در مسير صحيح قرار مي‌دهد.

و بر اين اساس است که
در اسلام دستور داده شده است که فرزندان خود را در کودکي به نماز و روزه عادت دهيد
و در اين راه از تشويق و ترغيب که گذشت از تهديد هم استفاده کنيد و حتي در دوران
خاصي آنها را به خاطر نماز کتک بزنيد و تأديب کنيد. مناسب است با توجه به ايام ماه
مبارک رمضان و اهميت تربيتي اين مسئله بعضي از اين روايات را در اينجا بياوريم.

در روايت صحيح آمده
است که از امام صادق‌(ع) پرسيدند:

«في کم يؤخذ الصبي
بالصلاة؟» پسر در چندسالگي بايد به نماز وادار شود؟

فرمود: «في ما بين
سبع سنين و ست سنين» وقتي که او بين 6 و 7 سالگي است.

راوي پرسيد: «في کم
يؤخذ بالصيام» در چند سالگي به روزه وادار شود؟

فرمود: «في ما بين
خمس عشرة و اربع عشرة و ان صام قبل ذلک فدعه فقد صام البني فلان قبل ذلک فترکته»[1]
وقتي که او بين 14 و 15 سالگي است و اگر قبل از آن روزه گرفت او را رها کن. من نيز
فرزندم قبل از ان روزه گرفت و مانعش نشدم.

منظور از اين وادار
کردن به قرينه «يؤخذ» واداشتن به اجبار است. و منظور از اين روزه،‌روزه تمام و
کامل است به دليل روايت ديگر که باز هم سندش صحيح است و از امام صادق‌(ع) نقل شده
است که فرمود:

«انا نأمر صبياننا
بالصلاة اذا کونوا بني خمس سنين فمروا صبيانکم بالصلاة اذا کانوا بني سبع سنين. و
نحن نأمر صبياننا بالصوم اذاکانوا بني سبع سنين بما أطاقوا من صيام اليوم ان کان
الي نصف النهار او أکثر من ذلک أو أقل فاذا غلبهم العطش و الغرث أفطروا حتي
يتعودوا الصوم قيطيقوه فمروا صبيانکم اذا کانوا بني تسع سنين بالصوم ما استطاعوا
من صيام اليوم فاذا غلبهم العطش أفطروا»[2]
ما پسران خود را در پنج سالگي امر به نماز مي‌کنيم پس شما (حداقل) در هفت سالگي به
نماز وادار سازيد. و ما در هفت سالگي آنها را به روزه وا مي‌داريم به مقداري که
تحمل آن را دارند تا نصف روز يا بيشتر يا کمتر و چون تشنگي و گرسنگي بر آنها فشار
مي‌آورد افطار مي‌کنند اين کار را مي‌کنيم تا آنها عادت کنند به روزه و پس از بلوغ
بر آنها سخت نباشد. شما نيز آنها را در نه سالگي به مقدار طاقت به روزه وادار
سازيد و چون تشنگي فشار آورد افطار کنند.

و در روايت ديگري که
شيخ صدوق رحمة الله عليه آن را نقل کرده آمده است:«يترک الغلام حتي يتم له سبع سنين
فاذا تم له سبع سنين قيل له: اغسل وجهک و کفيک فاذا غسلهما قيل له: صل ثم يترک حتي
يتم له تسع سنين فاذا تمت له تسع سنين علم الوضوء و ضرب عليه و امر بالصلوة و ضرب
عليها فاذا تعلم الوضوء و الصلاة غفرالله له و لوالديه انشاء الله»[3]طبق
اين روايت امام صادق(ع) فرمود: کودک پسر را تا هفت سالگي بايد رها کرد و چون هفت
ساله شد به او گفته مي‌شود صورت و دستها را بشوي و چون شست به او گفته مي‌شود نماز
بخوان و سپس رها مي‌شود تا نه سالگي؛ و چون نه ساله شد وضوي کامل به او آموخته مي‌شود
و بر آن (اگر کوتاهي کرد) کتک مي‌خودر و به نماز وادار مي‌شود و (اگر کوتاهي کرد)
کتک مي‌خودر پس چون وضوء و نماز را ياد گرفت خداوند او و پدر و مادرش را مي‌آمرزد
انشاء الله.

و در حديثي ديگر از
اميرالمؤمنين عليه السلام آمده است که: فرزندان پسر را در هشت سالگي نماز بياموزيد
و آنها را بر آن مؤاخذه کنيد. «علموا صبيانکم الصلاة و خذوهم بها اذا بلغوا ثماني
سنين»[4]

و جز اينها روايات
فراواني در اين زمينه آمده است و اين يک امر طبيعي است که انسان بايد فرزند را در
کودکي به عادات خوب و صححي و اخلاق حسنه ودار سازد و از بديها و کج روي‌ها دور کند
نه اينکه او را ازاد بگذارد تا در کودکي به هر چه تمايل دارد دست يازد و آنگونه که
محيط اقتضاء مي‌کند رشد نمايد و چون بزرگ شد و خوب و بد را دريافت خود راه صحيح را
پيدا کند. البته ممکن است چنين فرزندي هم پس از بزرگ شدن راه صحيح را بيابد واز
پدر هم به مراتب مؤمن‌تر و صالح‌تر باشد. و اين بسيار نادر است و معمولا منحرف مي‌شود
و شک نيست که پدر در اين زمينه مقصر اصلي به حساب مي‌آيد.

البته منظور از وادار
ساختن اين نيست که هميشه با فشار و تندي و اجبار و کتک به نماز وادارد بلکه مانند
هر کار ديگر از راه‌هاي مختلف بايد او را وادار ساخت و اگر نماز را سبک بشمارد و
اهميت نداد همانگونه که در کارهاي مهم ديگر نيز به خاطر بد عمل کردن کودک دربعضي
مراحل کتک در حدي که موجب قرمز شدن يا کبود شدن نباشد آخرين وسيله است اينجا نيز
همانگونه است. يعني نماز را بايد جزء مهمترين وظائف انسان شمرد که اگر کودک به آن
اهميت ندهد در سنين نزديک تکليف بايد او را شديدا مورد انتقاد قرار داد و حتي در
بعضي مراحل مستحق تأديب با کتک است. و بايد در اين امر نيز دقت شودکه تأديب کودک
با کتک در هر مودر نبايد به طوري باشد که موجب ناراحتي جسمي او شود و اگر بدان او
با اين کتک قرمز يا کبود يا سبز و اگر بدن او با اين کتک قرمز يا کبود يا سبز شود
يا خون از بدنش جاري شود ديه بر زننده حتي اگر پدر باشد واجب است. و اصولا اينگونه
تأديب اگر اثر منفي نداشته باشد اثر مثبت ندارد. منظور از کتک، به درد آوردن کودک
نيست بلکه اعلام نهايت تنفر و انزجار از عمل کودک است. کودکي که بايد هميشه توقع
محبت و مهرباني و نوازش داشته باشد طبعا از کتک شديدا متأثر مي‌شود حتي اگر بسيار
مختصر باشد و همين منظور است. و نبايد هم به آن ادامه داد بلکه نبايد به سرزنش هم
ادامه داد. هميشه بايد همراه با آن يا بعد از آن از راه‌هاي ديگر مانند تشويق و
نصيحت استفاده شود.

به هر حال واداشتن به
نماز و روزه و رعايت مسائل طهارت و نجاست و ساير مسائل مذهبي مانند هر امرديگري که
بايد در تربيت کودک مورد توجه باشد نياز به رعايت همه مراحل فهماندن و تعليم و
تشويق و تهديد و توبيخ و در آخر اعلام نهايت انزجار دارد و در مورد نماز که از همه
امور مهمتر است نيز بايد همين مراتب رعايت شود.

البته همان گونه که
نوشته‌ايد نمازي که با تهديد و ارعاب و يا با تشويق به امور مادي خوانده شود مقصود
اصلي نيست و نماز بايد به قصد قربت وامتثال امر الهي خوانده شود ولي اينگونه نيت
که در واقع روح نماز است بعد از بزرگ شدن و درک مسائل خداشناسي و قيامت شناسي براي
انسان ميسر است و آنهم تدريجا رشد مي‌کند. انسان در اوايل تکليف برداشت بسيار ساده
لوحانه‌اي از خدا و جهان و قيامت دارد و بعضي از مردم تا آخر هم بر آن تصور ساده
لوحانه باقي مي‌مانند ولي تدريجا افرادي که درصدد فهم مطالب و تحصيل معارف هستند
به درجاتي از معرفت مي‌رسند و بعضي هم به کمال آن نزديک مي‌شوند و همراه با اين
تکامل نيت و انگيزه انسان متوحل و متکامل مي‌شود. و هرگز نمي‌توان گفت انسان نبايد
نماز بخواند تا آنگاه که درک او از خدا و قيامت به حيد برسد که نماز را به قصد
امتثال قربت و تحصيل رضاي الهي بخواند و اگر چنين گفته شود در بعضي موارد اصلا
نماز واجب نخواهد شد زيرا درک انسان گاهي همچنان به همان حالت ساده لوحانه کودکانه
باقي مي‌ماند. بنابراين بايد انسان را از همان دوران کودکي به نماز واداشت تا پس
از بلوغ بر اساس تفکر صحيح الهي نماز متکاملي بخواند. و تجربه نشان مي‌دهد که
خانواده‌هائي که در انها تربيت اسلامي نيست فرزندان آنها با همه تبليغ و ارشادي که
در محيط مدرسه و رسانه‌هاي گروهي مشاهده مي‌شود کمتر به نماز و احکام اسلام روي مي‌آورند
و فشار فزاينده روحي يا استعداد و صلاحيت خارق العاده‌اي لازم است تا اينگونه
انسان‌ها در مسير صحيح و صراط مستقيم قرار گيرند.

و اما افرادي که به
سن تکليف رسيده‌اند آنها را بايد با ارشاد و راهنمايي و امر به معروف و نهي از
منکر به نماز واداشت چه با انسان ارتباط نزديکي داشته باشد مانند فرزند يا برادر و
خواهر و چه از انسان بيگانه باشند. و مراتب امر به معروف را بايد در نظر داشت. و
مي‌دانيم در مراتب نهائي امر به معروف کار به تعزير شرعي و اقامه حدود مي‌رسد. که
البته آن مراتب به وسيله حاکم شرع انجام ميگيرد ولي وظيفه پدر و مادر و ساير
افرادي که با فرد خاطي در ارتباطند در صرف تبليغ و راهنمائي منحصر نمي‌شود بلکه
بايد از راه تشويق و سپس تهديد و ارعاب و اظهار تنفر و انزجار و حتي اگر لازم شد
ضربي که منتهي به جرح و قتل نشود براو فشار وارد آورند تا تکاليف الهي را انجام
دهد. و اگر باز هم مفيد واقع نشد با اجازه حاکم شرع يا به امر او ضربي که منتهي به
جرح است نيز مجاز است. واضح است که هدف از اينها واداشتن او به نمازي است که مقصود
اصلي نماز نمي‌باشد ولي اين هم مانند ساير مواردي که انسان نياز به تأديب و تربيت
دارد تا راه صحيح و درست را بياموزد مقدمه‌اي خواهد بود براي رسيدن به آن هدف
نهائي وگرنه شکي نيست که نماز شخص مکلف اگر بدون قصد قربت و فقط براي کسب رضاي پدر
و مادر يا ساير افراد باشد ارزشي ندارد ولي ممکن است تدريجا موجب جذب او به سوي
مراکز تربيتي و مساجد و محافل مذهبي شود و به هدف اصلي برسد.

البته در اين امر
بايد جهات ديگر را نيز در نظر داشت و نبايد پدر و ساير اطرافيان جواني را که مکلف
شده است تعقيب کنند و نسبت به او بدبين باشند و اين بدبيني را اظهار نمايند بلکه بايد
طوري وانمود کنند که او حتما نماز خود را مي‌خواند. وسوسه بي‌مورد بعضي از پدران
مؤمن و متقي گاهي موجب عکس العمل نامطلوبي مي‌شود. در اين رابطه نامه جالبي در
مجله شماره 146 آورديم خوب است ملاحظه شود.

2-   
آنچه به آن تصريح شده
است در رساله حضرت امام «ره» جواز استفاده از غنا در آنگونه مجالس با آن شرائط که
ذکر شد و البته آن هم خلاف احتياط مستحب است و بهتر ترک آن است نه اينکه يک امر
مطلوب و پسنديده‌اي باشد. افراد مؤمن و صالح که درصدد کسب کمالات معنوي هستند خوب
است که خود را از اين گونه امور به کلي دور نگه دارند. و اما اينکه آواز از نوار
باشد يا از فرد خواننده مباشرتا، ظاهرا فرقي ندارد ولي نبايد به شعرهاي باطل که
موجب تحريک به گناه و تشويق به انحرافات اخلاقي است تغني کنند. ترانه‌ها فقط از
جهت صدا حرام نيستند بلکه از دو جهت: صدا و مضمون شعر و گاهي از چند جهت حرام‌اند مانند
حضور زن اجنبيه در محفل مردان نامحرم يا شنيدن صداي شهوت‌انگيز زن نامحرم و امثال
آن.

و اما در غير آن
مجالسي که ذکر شد با همان شرايط تغني و آواز مطرب جايز نيست، حتي در مجالس عروسي
مردانه و حتي در مجالس عقد زنانه و ساير مجالسي که در رابطه با عروسي قبل يا بعد
از آن گرفته مي‌شود. آنچه تجويز شده است فقط هنگام بردن عروس به خانه شوهر و مجلسي
که قبل از بردن در خانه عروس(مثلا) برقرار مي‌شود يا بعد از بردن در خانه داماد
برقرار مي‌شود. و اما شبهاي قبل يا بعد و همچنين مجلس عقد و مجلس روز سوم و امثال
آن از اين مجالسي که سنت‌هاي نادرست بر جامعه ما تحميل کرده است مورد تجويز غنا
نيست.

واما اينکه چرا ترانه
در مجلس عروسي زنانه تجويز شده ست اين يک مسأله فقهي و مورد اختلاف فقها است و يک
حکم قطعي شرعي نيست. هم اکنون حضرت آيت الله العظمي اراکي آن را جايز نمي‌دانند.
به هر حال تجويز اين امر به دليل بعضي روايات است که در اين زمينه وارد شده است و
بعضي از فقها مانند حضرت امام به آن استناد مي‌کنند و بعضي سند يا دلالت آن را نمي‌پذيرند.
و اما اگر منظور فلسفه و حکمت آن است بايد گفت فرق ميان اين مجالس و ساير مجالس
بسيار واضح است ولي ما چندان به اينگونه حکمت‌ها معتقد نيستيم و پيروي از احکام
شرع را منوط به دانستن مصالح و مفاسد نمي‌دانيم و اصولا احکام شرع يک امور تعبدي
است که بايد بدون چون و چرا پذيرفت.

3-   
رقص به نظر حضرت امام
قدس الله روحه و حضرت آيت الله العظمي اراکي دام ظله به احتياط واجب جايز نيست و
فرقي بين مجلس عروسي و غيرعروسي نمي‌باشد و فقط يک مورد استثناء شده است و آن رقص
زن است براي شوهر خود.

 



[1]
تهذيب ج 2 ص 381.

/

گفته ها و نوشته ها

 

گفته‌ها و نوشته‌ها

وصيت اميرالمؤمنين به
فرزندش

اميرالمؤمنين (ع) در
وصيتش به فرزندش محمد بن حنفيه فرمود:

از خودبيني و
بداخلاقي و کم صبري(بي‌حوصلگي) بدور باش که اگر اين سه خصلت را داشته باشي، هيچ
رفيقي با تو پايدار نماند و همواره مردم از تو کناره‌گيري و دوري جويند.

خود را به اظهار
دوستي و محبت با مردم، متعهد کن و بر زحمات آنان شکيبا باش و جان و مالت را از
دوستت و بخشش و ديدارت را از آشنايان و خوشرويي و محبتت را از عموم مردم و عدل و
انصافت را از دشمنت دريغ مدار و از دست دادن دين و آبروي خود درباره هر کس که باشد،
بخل بورز که دين و دنيايت سالمتر خواهد بود.

تو به جاي ما

دل و جان زتن برون
شد، تو همان به جا نشسته

شده ما زخويش بيرون،
تو به جاي ما نشسته

ز غم زمانه ما را،
نفتد، گره به ابرو

که ز راه عشق، گردي،
به جبين ما نشسته «اديب الممالک فراهاني»

تو شهي و کشور جان تو
را

چه شود به چهره زرد
من،‌نظري براي خداکني

که اگر کني،‌همه درد
من، به يکي نظاره دوا کني

تو شهي و کشورجان تو
را، تو مهي و ملک جهان تو را

ز ره کرم چه زيان تو
را که نظر به حال گدا کني «هاتف اصفهاني»

بيشه بي‌شير

بعد از آنکه عبدالله
خان اوزبک، خراسان را مورد تاخت و تاز قرار داد؛ روزي در سيستان عبورش بر قبر رستم
افتاد؛ بطور شماتت اين بيت را خواند:

سراز خاک بر دار و
ايران ببين               به کام دليران
توران ببين!

و گفت: ندانم که رستم
اگر قادر به گفتن بود، چه مي‌گفت؟ يکي از وزيران او- که ايراني‌نژاد بود- گفت: اگر
خشم نگيري بگويم!

گفت: بگو!

گفت: اگر قادر برگفتن
بود مي‌گفت:

چو بيشه تهي ماند از
نره شير             شغالان درآيند آنجا
دلير!

کنترل زبان

چهارحکيم از هند و
چين و ايران و روم گردهم آمدند و درباره فوايد سکوت و حفظ زبان بحث کردند.

حکيم هندي گفت: من از
حفظ زبانم، هيچ وقت پشيمان نبوده‌ام ولي از سخن بسيار گفتن، بسيار پشيمانم.

حکيم چيني گفت: هر
وقت من حرفي زده‌ام، آن سخن مالک من بوده است و هر وقت سخن نگفته‌ام، خود صاحب
اختيار زبانم بوده‌ام.

حکيم ايراني گفت: من
از سخنگو متعجبم زيرا سخني که بر زبان مي‌راند، اگر به خود او برگردد، اگر به خود
او برگردد، زيان خواهد ديد و اگر برنگردد، نفعي به او نخواهد رسيد.

و سرانجام حکيم رو مي‌گفت:
بر رد آنچه نگفته‌ام تواناترم، تا آنچه نگفته‌ام.

نام علي‌(ع) بر فراز
عرش

حضرت رسول(ص) ضمن
وصيتي به علي عليه السلام فرمود: يا علي! به تحقيق که من نام تو را در چهار مودر
با نام خودم ديدم و به ديدن آن آرامش خاطر يافتم.

1-   
هنگامي که به معراج
آسمان مي رفتم، چون به بيت المقدس رسيدم،‌بر سنگ آن ديدم نوشته است: لا اله الا
الله محمد رسول الله او را با وزيرش تأييد نمودم و با وزيرش ياري کردم.

از جبرئيل پرسيدم:
وزيرش کيست؟

گفت: علي بن ابيطالب

2-   
چون به سدرة المنتهي
رسيدم، بر آن ديدم نوشته است: همانا من خداوندي که معبودي بجز من يکتا نيست و محمد
از ميان تمام خلق، برگزيده من است که او را با وزيرش تأييد و ياري نمودم. جبرئيل
را گفتم: وزير من کيست؟ گفت: علي بن ابيطالب.

3-   
چون از سدرة المنتهي
گذشتم و به عرش پروردگار جهانيان «جل جلاله» رسيدم، ديدم بر پايه‌هاي عرش نوشته
است: منم خداوند و بجز خودم معبودي نيست. محمد دوست من است؛ او را با وزيرش تأييد
و ياري نمودم.

4-   
چون سربرداشتم، ديدم
بر طاق عرش نوشته است: منم الله و جز من معبودي يکتا نيست. محمد بنده من و فرستاده
من است که او را با وزيرش تأييد و ياري نمودم.

همه خانه او است

دلدار چو مغزشت و
جهان جمله چوپوست               نايد به نظر
مرا بجز جلوه دوست

مردم ره کعبه و حرم
پيمايند                                 در
ديده اسرار همه، خانه اوست

«حاج ملاهادي
سبزواري»

رئيس خرقه‌پوشان

اگر از خرقه کس درويش
بودي              رئيس خرقه پوشان ميش بودي

وگرمرد خدا آن عام
چرخي است          بلاشک آسيا معروف کرخي
است «اديب الممالک فراهاني»

حکم واجب الاتباع

در زمان خلافت مأمون،‌شخصي
خلافي کرد، امر به گرفتاريش شد. او فرار نمود. برادرش را به جاي او گرفتند و نزد
مأمون آوردند.

مأمون به او گفت:
برادرت را حاضر ساز وگرنه تو را به عوض او به قتل خواهم رسانيد.

آن شخص گفت: اي
خليفه! اگر عامل تو خواهد که مرا بکشد و تو حکمي فرستي که فلان را رها ساز؛ آيا آن
عامل مرا رها سازد يا نه؟ گفت: آري.

گفت: من نيز حکمي از
پادشاهي آورده ام که حکم او واجب الاتباع و اطاعتش بر تو لازم است و اين حکم به
رهائي من است!

گفت: آن پادشاه کيست
و آن حکم چيست؟

گفت: آن پادشاه خداي
تبارک و تعالي است و حکمش اين آيه شريفه است که مي‌فرمايد:

«ولاتزر وازرة وزر
أخري»

هيچ کس را به گناه
ديگري نگيرد.

مأمون خجل شد و گفت: او را بگذاريد که
حکمي صحيح آورده است.

 

/

نظرات و ديدگاه‌هاي اقتصادي حضرت امام‌(ره)

جاودانگي راه امام

نظرات و ديدگاه‌هاي
اقتصادي حضرت امام‌(ره) حجة الاسلام والمسلمين بيات

طبق وعده‌اي که داده
بوديم و الان موعد آن رسيده است بحث ما درباره اقتصاد اسلامي و نظرات و ديدگاه‌هاي
حضرت امام‌(ره) در اين زمينه مي‌باشد. اگر چه تاکنون درباره آن بطور پراکنده بحث‌هائي
صورت گرفته است و از طريق بعضي از مجلات وزين وابسته به يکي از نهادهاي مقدس
انقلاب، سلسله مقالاتي- در اين مقوله- از ما به چاپ رسديه است و از نظر خوانندگان
گذشته است، ليکن بخاطر اهميت موضوع فوق، هر اندازه روي آن بحث و بررسي به عمل آيد
و کنکاش جديدي صورت يابد، موضوع، آن را مي‌طلبد و زمينه بحث براي تحقيقات زيادتر و
بيشتر و ارائه افکار و انديشه‌هاي نوتر، باز مي‌باشد بويژه اگر تتبع وسيع‌تري
درباره آراء و نظرات آن حضرت صورت گيرد؛‌با توجه به مباني عميق علمي و فقهي که
دارند و روي آن مباني عميق فقهي در بعضي از مکتوبات و پيام‌هاي خودشان به گوشه‌هائي
از نظرات اقتصاديشان اشاره فرموده‌اند.

اگر جمع‌بندي دقيقتري
تحقق يابد،‌به نظر مي‌رسد، هم از حيث نظري، بحث مفيد و سودمندي باشد و هم از حيث
ميدان عمل و اجراء مسئولان نظام که تا حدودي خود را متعهد به افکار و نظرات فقهي
حضرت امام‌(ره) مي‌دانند و يا لااقل مدعي آن هستند در سياست‌گذاري‌ها و برنامه‌ريزي‌اي
اقتصادي در تمام مراحل آن،‌ آنها را مورد توجه قرار داده و تا آن حدي که ظروف و
واقعيت‌ها اجازه مي‌دهد عمل نمايند،‌بالخصوص که حضرت امام(ره) خودشان در اينجا
بطور خاصي به مسئله،‌توجه ويژه فرموده و يکسري موضوعات و مسائلي را مطرح کرده‌اند
که در ارتباط با همان نظرات اقتصادي بوده و شيوه مورد تأييدشان را مي‌رساند و به
ملاک هائي که از آنها به اين جمع بندي رسيده‌اند و نمائي از نظام اقتصاد
اسلامي را ترسيم فرموده‌اند، اشاره کرده و آنها را مشخص نموده‌اند.

با توجه به اين
موضوع، فرصت مناسبي به نظر مي‌رسد با ديد و بررسي نسبتا جامع‌تر و دقيق‌تري موضوع
را مورد تحليل قرار دهيم و در ضمن مقالات متعددي، شيوه مطلوب و مورد قبول حضرت
امام را دربار اقتصاد ارائه دهيم.

در مطلع اين بحث و
بررسي به فرازي از وصيت نامه توجه کنيم:

«يکي از اموري که
لازم به توضيح و تذکر است آن است که اسلام نه با سرمايه‌داري ظالمانه و بي‌حساب و
محروم‌کننده توده‌هاي تحت ستم و مظلوم موافق است، بلکه آن را بطور جدي در کتاب و
سنت محکوم مي‌کند و مخالف عدالت اجتماعي مي‌داند. گرچه بعض کج‌فهمان بي‌اطلاع از
رژيم حکومت اسلامي و از مسائل سياسي حاکم در اسلام در گفتار و نوشتار خود طوري
وانمود کرده‌اند و باز هم دست برنداشته‌اند که اسلام طرفدار بي‌مرز و حد سرمايه‌داري
و مالکيت است و با اين شيوه که با فهم کج خويش را اسلام برداشت نموده‌اند، چهره
نوراني اسلام را پوشانيده و راه را براي مغرضان و دشمنان اسلام باز نموده که به
اسلام بتازند و آن را رژيمي چون رژيم سرمايه‌داري غرب مثل رژيم آمريکا و انگلستان
و ديگر چپاولگران غرب به حساب آورند و با اتکال به قول و فعل اين نادانان با
غرضمندانه و يا ابلهانه بدون مراجعه به اسلام شناسان واقعي، با اسلام به معارضه
برخاسته‌اند و نه رژيمي مانند رژيم کمونيسم و مارکسيسم لنينيسم است که با مالکيت
فردي مخالف و قائل به اشتراک مي‌باشند با اختلاف زيادي که دوره‌هاي قديم تا کنون
حتي اشتراک در زن و همجنس بازي بوده و يک ديکتاتوري و استبداد کوبنده در برداشته،
بلکه اسلام يک رژيم معتدل با شناخت مالکيت و مصرف که اگر به حق به آن عمل شود، چرخ
هاي اقتصاد سالم به راه مي افتد و عدالت اجتماعي که لازمه يک رژيم سالم است تحقق
مي‌يابد.

در اينجا نيز يک دسته
با کج‌فهمي‌ها و بي‌اطلاعي از اسلام و اقتصاد سالم آن در طرف مقابل دسته اول قرار
گرفته و گاهي با تمسک به بعض آيات يا جملات نهج البلاغه اسلام را موافق با مکتب‌هاي
انحرافي مارکس و امثال او معرفي نموده‌اند و توجه به ساير آيات و فقرات نهج
البلاغه ننموده و سرخود، به فهم قاصر خود، به پا خاسته و مذهب اشتراکي را تعقيب مي‌کنند
و از کفر و ديکتاتوري و اختناق کوبنده که ارزش‌هاي انساني را ناديده گرفته و يک
حزب اقليت با توده‌هاي انساني مثل حيوانات عمل مي‌کنند، حمايت مي‌کنند».

اين فراز يکي از
مهمترين و سرنوتش‌سازترين فرازهاي وصيت‌نامه است. در آن علاوه بر اينکه به نقاط
تاريک و سياه نظامات و مکتب‌هاي سرمايه‌داري پرداخته شده است، به نقاط مبهم و
تاريک و خطرناک نظام کمونيستي و سوسياليستي هم پرداخته است و نوعي عمليات مقايسه‌اي
ميان اين دو مکتب بعمل آمده و در مقام نتيجه‌گيري به نظام معتدل اسلامي نيز اشارت
رفته است.

چون امام در مقام
وصيت‌نامه بوده‌اند و طبعا در اين مقام به طرح‌هاي سازنده اجتماعي و سياسي و غيره
نمي‌پرداختند و پرداختن به آنها مقام ديگر و شرايط مناسب‌تري مي‌طلبد، لذا به همه
آنها بطور اجمال اشاره کرده و نقاط حساس ومحوري را مشخص و راه بررسي و تحليل علمي
و تحقيق را نشان داده‌اند. اين تحليل‌ها و بررسي‌اي محققانه و اجتهادي و ارائه
نظام عدالت‌گستر اسلامي مربوط به کساني است که پويندگان راه امام بوده و مدعي
هستند که در مسير ايشان حرکت کرده و خطي را از غير از خط مشي ايشان قبول ندارند و
از آن دفاع و حمايت مي‌نمايند. چون اين رسالت الان بر دوش ما قرار گرفته است و اگر
خداي جهان قبول فرمايد ما عهد و پيمان بسته‌ايم که از خلال کتاب و سنت و فتاواي
فقيها و اسلام‌شناسان واقعي و حقيقي، نظام مقبول و مورد تأييد حضرت امام‌(ره) را
در بعد اقتصادي استخراج کرده و معرفي کنيم، به حول و قوه الهي اين معني را تا آن
حد و اندازه‌اي که فرصت اجازه بدهد و بضاعت علمي راهنمايي بنمايد پي‌مي‌گيريم:

اگر کسي مدعي شود که
اسلام بطور خاص داراي نظامي اقتصادي است و چهارچوب آن مشخص گرديده و تبييين شده
است، بي‌اطلاعي خودش را از اسلام و علوم اسلامي نشان داده است، زيرا اسلام به
عنوان يک دين زندگي مطرح است و شأن اديان آسماني اين نيست که به صورت خاص و ويژه
درباره نظام سياسي و يا اقتصادي و يا حقوقي و يا غير آنها بحث و بررسي کند و
بالعکس اگر کسي ادعا کند در اسلام درباره امور اقتصادي و دستورالعمالهاي مربوط به
آنها وجود ندارد و اسلام يک سلسله دستورالعمل‌هاي خشک اخلاقي و تذکاري است و بيشتر
جنبه‌هاي درون‌گرايي افراد را در نظر گرفته تا بيرون‌گرائي و اجتماعي انسان و
اسلام، باز از بي‌اطلاعي و جهالت خود از اسلام و دستورالعمل‌هاي آن خبر داده است.
پس چه بايد کرد؟ و چه بايد گفت:

پاسخ اين است: اسلام
يک دين الهي و آسماني است و براي هدايت بشر در اختيار آنان گذاشته شده است و براي
اينکه سالم و دست نخورده در اختيار بشر قرار داده شود و در اجراء و ارائه مدل و
الگو درست و صحيح ارائه گردد، لذا توسط کساني به اجراء گذاشته شده است که از هر نوع
خطا و معصيت و فراموشي- چيزهاي ديگري که اطمينان و اعتماد را از بين مي‌برد- مصون
و محفوظ بوده و بطور مستقيم از طريق وحي آسماني به بشر ابلاغ و تبيين گرديده است.
دين مجموعه‌اي از معارف حقه و نفس الامري و باورها و اعتقادات و دستورالعمل‌هاي
ايجابي و سلبي‌اي مي‌باشد و در اين مجموعه آنچه که بشريت در ابعاد مختلف و
گوناگون، به انها نيازمند بود، به صورت‌هاي مختلف بيان و ارائه شده است. از جمله
آنها، موضوعاتي است که درباره امور اقتصادي مي‌باشد که در آنها راه‌حل‌هاي مشکلات
اقتصادي نشان داده شده است.

بنابراين در اسلام
دستورالعمل‌هائي وجود دارد که در آنها به مسائل اقتصادي پرداخته شده و موضوعات
مربوط به اقتصاد مطرح گرديده است و در عين اينکه در اسلام يک سري دستورالعمل‌هاي
اقتصادي وجود دارد و در صورت جمع‌بندي آنها، انسان مي‌تواند به يک نظام اقتصادي
دست پيدا کند،‌در کنار آنها يک سلسله اصول و خطوط کلي ترسيم و تبيين گرديده و آنها
طوري ديده شده‌اند که نوعي حاکميت نسبت به همه آنها حتي نسبت به اصول و معيارها هم
داشته و با توجه به آن اصول حاکم،‌اين دستورالعمل‌ها صادر گرديده و براي نيل به
آنها از اين دستورالعمل‌ها استفاده شده است.

روي اين حساب علمي و
تحليلي ابتداء به آن اصول حاکم مي‌‌پردازيم و سپس به تحليل آن دستورالعمل‌ها و در
پايان با جمع‌بندي ميان آنها نظام مقبول اسلامي را ارائه مي‌دهيم و در اين مسير
علمي از آيات و روايات اسلامي و فتاواي فقهاء و از راهنمائي‌هاي و سخنان و نظرات
خود حضرت امام(ره)‌بيشترين بهره‌برداري را خواهيم داشت.

اصول حاکم بر اقتصاد
اسلامي

در نظام اقتصادي
اسلام، اصولي هست که کوچک‌ترين اغماض و سهل‌انگاري درباره آن مجاز شمرده نشده است
زيرا عقل و منطق و شريعت، هرسه، در اين جهت، صريح و قاطع بوده و از آن کوتاه
نيامده‌اند و به عنوان اصول حاکم مد نظر قرار داده و در واقع در سلسله علل و فلسفه‌هاي
احکام ديده‌اند و در صورت تخلف از آنها نه حکمي وجود خواهد داشت و نه حاکمي را
مؤاخذه خواهد کرد و در صورتي که منشأ تخلف خود انسان بوشد عقل و شريعت هر دو متفقا
وي را مقصر تشخيص داده و در محاکمه الهي بپاي مؤاخذه و عقاب خواهند نشاند و کيفر
مناسب را براي وي در نظر خواهند گرفت. آن اصول فراوان است و ما با هم به آنها
اشاره مي‌نمائيم:

الف: اولين اصل و يا
ام الأصول تمامي اصل‌ها،‌اصل عدالت مي‌باشد. به تعبير استاد شهيد مطهري: اصل عدالت
از مقياس‌هاي اسلام است که بايد ديد چه چيز بر او منطبق مي‌شود. عدالت در سلسله
علل احکام است نه در سلسله معلولات، نه اين است که آنچه دين گفت عدل است، بلکه
آنچه عدل است دين مي‌گويد. اين معنا مقياس بودن عدالت است براي دين پس بايد بحث
کرد که آيا دين مقياس عدالت است يا عدالت مقياس دين؟ مقدسي اقتضا مي‌کند که بگوئيم
دين مقايس عدالت است، اما حقيقت اين طور نيست، اين نظير آن چيزي است که در باب حسن
و قبح عقلي ميان متکلمين رايج شد و شيعه و معتزله عدليه شدند يعني عدل را مقياس
دين شمردند نه دين را مقياس عدل. به همين دليل عقل يکي از ادله شرعيه قرار گرفت تا
آنجا که گفتند: «العدل و التوحيد علويان و الجبر والتشبيه امويان»[1]

قرآن کريم اساس دعوت
انبياء و اعزام رسولان الهي را براي اقامه قسط مي‌داند[2] اقامه
قسط همانا احياء عدالت اجتماعي مي‌باشد و از مؤمنان خواسته است براي خدا قيام کرده
و گواهان صادق و امين اجراء قسط و عدالت اجتماعي در ميان بشر باشند.[3]

در سوره مبارکه اعراف
مي فرمايد:

در دوران جاهليت
اينطور بودن که وقتي هر کار زشتي را مرتکب مي‌شدند و مورد اعتراض قرار مي‌گرفتند
مي‌گفتند ما پدران و گذشتگان خود را اينطور يافتيم و خدا هم چنين فرموده است. شما
به‌آنان بگوئيد خداي جهان به بدي ها و زشتي‌ها دستور نمي‌دهد و کارهاي زشت خودتان
را به حساب خدا و دين نگذاريد. آيا به خدا نسبت مي‌دهيد چيزي را که نمي‌دانيد و
بگو خداي من به عدالت و قسط دستور فرموده است و نيز دستور داده است در هر عبادت
روي به او آوريد و از سر اخلاص او را بخوانيد و چنانکه شما را در اغاز آفريد،‌دوباره
به سويش باز خواهيد گشت.[4]

در واقع در زمان
جاهليت به جاي اينکه حسن و قبح و عدل را ملاک دين قرار دهند،‌دين را ملاک حسن و
قبح و عدالت قرار دادند و در نتيجه مورد عتاب و توبيخ الهي قرار گرفتند. از اين
عبارت بروشني استفاده مي‌شود،‌عدالت و رعايت اصالت عدل،‌در رديف احکام ديگر و حتي
موضوعات ديگري نمي‌باشد، بلکه در اصول آنها بوده و نوعي عليت به ديگر احکام دارد.

بدون شک و ترديد اگر
اين اصل مورد توجه قرار مي‌گرفت و فقهاء ما با توجه به آن اصل، وارد مباحث فقهي مي‌شدند
و به استنباط احکام مي‌پرداختند، وضعيت فقه بويژه فقه اجتماعي و سياسي و حتي
اقتصادي، چهره ديگري به خود مي‌گرفت. 
استاد شهيد در اين باره چنين دارند:

«اينکه بحث عدل را
پيش آورديم براي اين بود که تأثير بحث عدل را در تفسير اصل عدالت اجتماعي بيان
کرده باشيم و ديگر اينکه انکار اصل عدل و تأثيرش، کم و بيش در افکار، مانع شد که
فلسفه اجتماعي اسلامي رشد کند و بر مبناي عقلي و عملي قرار بگيرد و راهنماي فقه
قرار بگيرد. فقهي به وجود آمد غيرمتناسب با ساير اصول اسلام و بدون اصول و مباني و
بدون فلسفه اجتماعي‌ اگر حريت و آزادي فکر باقي بود و موضوع تفوق اصحاب سنت بر اهل
عدل،‌پيش نمي‌آمد و بر شيعه هم، مصيبت اخباريگري نرسيده بود،‌ ما حالا فلسفه
اجتماعي مدوني داشتيم و فقه ما بر اين اصل بنا شده بود و دچار تضادها و دچار
تضادها و بن‌بست‌هاي کنوني نبوديم».[5]

بعد چنين ادامه مي‌دهند:

«اصل عدالت اجتماعي
با همه اهميت آن، در فقه ما مورد غفلت واقع شده است و در حالي که از اياتي  چون «و بالوالدين ا حسانا»[6]،
«واوفوا بالعقود»[7] عموماتي در
فقه آمده است ولي با اين همه تأکيدي که در قرآن کريم بر روي مسئله عدالت اجتماعي
دارد، معهذا يک قاعده و اصل عام در فقه از آن استنباط نشده و اين مطلب سبب رکود
تفکر اجتماعي فقهاي ما گرديده است».

حالا بحث در اين است
که معلوم گردد، اصل عدالت آن قدر مهم است و در جعل و تشريع احکام الهي آن قدر مؤثر
و تعيين کننده است که در سلسله علل احکام قرار دارد و رابطه‌اي که با بقيه احکام
دارد؛‌ رابطه طولي است نه رابطه عرضي و با توجه به عدالت و براي رسيدن به عدالت،‌احکام
ديگر جعل شده است. هدف ما از نقل عبارت استاد شهيد مطهري و ديگران اين است که اصل
قضيه و اهميت آن به دست آيد و محور بودن عدالت روشن‌تر گردد و اما اينکه عدالت
چيست؟ و تعريف عدالت کدام است؟ و چگونه به عدالت مي‌توانيم برسيم؟ و رابطه حق و
عدالت چگونه است؟ و آيا عدالت مقدم بر حق است و يا بالعکس،‌حق مقدم برعدالت مي‌باشد؟
و چند سؤال ديگر که در اينجا ممکن است مطرح شود، در ضمن مباحث خواهد آمد و فعلا
بحث ما درباره اهميت اصل قضيه است و اينکه معلوم گردد عدالت که در ميان اصول
اعتقادات قرار گرفته و در رديف توحيد و امامت و نبوت و معاد معرفي شده است، صرفا
براي اعتقاد و باور تنها نبوده است بلکه براي اين بوده است که عدالت به معناي
واقعي‌اش- چه به صورت فردي مطرح گردد و چه به صورت اجتماعي عنوان گردد- يکي از
اصول و ارکان دين بوده و نقش زيربنائي و محوري در ارتباط با بقيه موضوعات دارد و
به همين دليل هدف بعثت پيامبران آسماني شناخته شده است و روي همان علت واقعي احکام
الهي بودن و نقش داشتن، به عقل استقلال داده شده و در کنار انبياء الهي حجت گرديده
است و به عنوان حجت باطن در برابر حجت ظاهر ناميد شده است.

اين اصل روح اسلام
است و هدف اصلي اسلام، تجلي عدالت در تمامي زوايا و باعاد زندگي است. آري، فشارائي
که مصلحان الهي در طول تاريخ متحمل گرديده‌اند و به هر نوع از انواع ابتلاء‌ها و
سرزنش‌ها و اهانت‌ها تن داده‌اند،‌براي عدالت بوده است. حضرت امام‌(ره) که قيام
کردند و مسئله نظام اسلامي را عنوان فرمودند و انقلابي را رهبري نموده و به پيروزي
رساندند باز براي عدالت بوده است. عدالت مانند حق است؛ ممکن است همه از آن ظاهار
دفاع نمايند و جانب داري کنند ولي عمل کردن به آن بار زيادي را مي‌طلبد و فوق
العاده سخت و مشکل است، هم براي طرفداران و مجريان آن مشکلات دارد و هم براي
معاندان و مخالفان. امروز که حکومت اسلامي تحقق پيدا کرده است و احکام اسلامي به
صورت عيني در زندگي سياسي و اجتماعي مردم لباس عمل پوشيده است، براي عدالت و تحقق
عدالت اجتماعي است و اگر خداي ناکرده عدالت آسيب‌ببيند و در عمل از آن خبري در بين
نباشد، نشان دهنده آن است که اسلام و حکومت اسلامي، به اهداف خود نرسيده است و از
عدالت به دور افتاده است زيرا عدالت و استراتژي بودن آن نمي‌توان کوتاه آمد و از
آن عدول کرد.

به سخنان حضرت
امام(ره) به مناسبت عيد غديرخم که درباره اهميت اين اصل فرموده‌اند توجه کنيد:

«آنها (رهبران الهي و
پيامبران(ص) واهل بيت او(ع) رحمت هستند. يا وقتي ملاحظه مي کند که حکومت عدل مي‌خواهد
تشکيل بدهد، آن وقت براي حکومت عدل آن قدر رنج مي‌برد و آنقدر سيلي مي‌خورد. اين
هم رنج دارد، نه از باب اين که براي خودش،‌براي اين که مي‌خواهد مردم را به عدالت
برساند و مردم زير بار نمي‌روند. اين چيزي است که از صدر عالم تا آخر هست، هر کس
قيام کرد براي اقامه عدل سيلي خورد. ابراهيم خليل الله(ع) چون قيام کرد براي عدالت
سيلي خورد و او را به آتش انداختند،‌از صدر عالم تا حالا تاوان اين چيزهايي که
براي عدالت براي حکومت عدل بوده است، اين تاوان را پرداخته‌اند و بايد هم بپردازند
هر وقت به يک نحو… تمام دينا از صدر علم تا حالا بوده و تا آخر هم خواهد بود که
هر کس قيام کرد براي اين که عدالت ايجاد کند،‌حکومت عدل ايجاد کند سيلي خورده. پس
ما گله‌اي نداريم که چون قيام کرديم براي اقامه عدل، براي حکومت عدل،‌ براي حکومت
اسلامي؛ سيلي بخوريم. ما بايد زيادتر سيلي بخوريم آن وقت يک نحو بوده، حالا نحو
ديگري بوده اما در اين که تاوان را بايد پس بدهيم مثل هم است»[8]

پس با توجه به آيات قرآن کريم و سنت
نبوي(ص) و ادله فراواني که در قرآن و روايات، موجود است و سخناني که از امام
امت(ره) آورده شد و يا مطالبي که از استاد شهيد مطهري نقل کرديم، به روشني بدست مي‌آيد
که: عدل و عدالت آن قدر مهم و تعيين کننده است که انبياء الهي براي اقامه آن مبعوث
شده‌اند و به تعبير امام اگر سيلي خورده‌اند و با بدترين اتهام‌ها از سوي مخالفان
متهم شده‌اند،‌براي اقامه عدل و حکومت عدل بوده است و اساسا اديان آسماني در اصل تشريع
و جعل با توجه به اصل عدالت و براي رسيدن به آن بوده است و هدف ما از انقلاب
اسلامي هم احيا عدالت اجتماعي و اجراء آن در زندگي فردي و اجتماعي مي‌باشد و رمز
در رديف اصول ديگر اعتقادي قرار گرفتن آن براي همين است و اساس استراتژي پيامبران
الهي، تأمين عدالت و رسيدن به عدالت در تمام سطوح است. ادامه دارد

 



[1]
بررسي اجمالي مباني اقتصادي اسلامي، استاد شهيد مطهري صفحات 15- 14.

/

مهمترين ويژگي رهبر

مباني رهبري در اسلام 

حجت الاسلام و المسلمين محمدي ري شهري

مهمترين ويژگي رهبر

در مقاله قبلي توضيح دادم که در ميان
همه شرايط و خصايص رهبري، قرآن کريم بر دو ويژگي تأکيد دارد: يکي ويژگي صبر و
ديگري ويژگي يقين. ويژگي اول تفسير شد و اينک تبيين ويژگي دوم:

بررسي دقيق متون اسلامي به روشني ثابت
مي‌کند که ويژگي «يقين» مهمترين و اساسي‌ترين شرايط رهبري در اسلام است، همه خصايص
که انسان کامل واجد آن است به نحوي با اين خصلت در ارتباط است لذا کسي که به امامت
و رهبري جامعه اسلامي در بالاترين سطوح برگزيده مي‌شود بايد واجد آن باشد.

معناي يقين

يقين در لغت عبارت است از آگاهي عميق و
علمي که با طمأنينه و آرامش روح نسبت به معلوم همراه است.

و در متون اسلامي به حالتي گفته مي‌شود
که در اوج مراتب تقوي و در نتيجه انکشاف حقايق هستي براي انسان حاصل مي‌گردد،‌بدين
جهت کسي که به مرتبه يقين برسد حقايق عقلي را با ديده دل مشاهده مي‌کند.[1]

نقش يقين در رهبري

از نظر روايات اسلامي همه خصايص ولاي
رهبري به ريشه يقين مي‌رسد،‌هر چه اين ويژگي در انسان تقويت شود سرشت انسانيت در
او شکوفاتر مي‌گردد و به کمال مطلق نزديکتر مي‌شود و در بالاترين مراتب يقين، به مقام
انسان کامل و امامت مطلقه و ولايت کليه الهيه نايل مي‌گردد،‌برجسته‌ترين خصايصي که
از يقين مايه مي‌گيرد و به رهبر و رهبري مايه مي دهد از اين قرار است:

1-   
صبر:

قبلا توضيح داديم که
صبر و مقاومت در برابر انواع سختي‌ها از لوازم اجتناب ناپذير رهبري است. روايات اسلامي
صبر را ثمره يقين و نخستين لوازم بوستان انسانيت مي‌دانند، در اين باره از امام
علي(ع) روايت شده است:

«الصبر ثمرة اليقين»[2]

صبر ميوه يقين است.

«الصبر اولي لوازم
الايقان»[3]

صبر نخستين لوازم
يقين است.

«سلاح الموقن الصبر
علي البلاء و الشکر في الرخاء»[4]

اسلحه همان يقين
مقاومت در سختي و شکر در آساني است.

در کلام امام عليه‌السلام،
صبر به عنوان نزديک‌ترين شاخه‌هاي فضايل انساني به ريشه يقين مطرح شده است بدين
معني که اگر انسان حقايق هستي و در رأس آنها مبدأ و معاد را باور کرد و فلسفه
آفرينش خود و هستي را دانست ثمره اين باور، تحمل همه سختي‌ها براي پياده‌کردن
رهنمودهاي آفريدگار در زمينه تأمين آينده روشني براي خود و رسيدن به فلسفه آفرينش
خويش است، بنابراين همانطور که در متن روايت ملاحظه شد يقين کاربرد سلاح را در
ميدان مبارزه با سختي‌ها دارد.

2-   
توکل:

يکي ديگر از لوازم
رهبري بر اساس آرمان‌هاي اسلامي توکل است

توکل يعني چه؟

اين سؤال را پيامبر
اسلام از جبرئيل کرده؟ جبرئيل در پاسخ گفت:

«العلم بأن المخلوق
لايضر و لاينفع، ولايعطي ولايمنع و استعمال اليأس من الخلق، فاذا کان العبد کذلک
لم يعمل لأحد سوي الله و لم يرج ولم يخف سوي الله و لم يطمع في احد سوي الله فهذا
هو التوکل»[5]

توکل بر باور کردن
اين واقعيت است که آفريده- بخودي خود نه مي‌تواند زيان برساند و نه سود، نه مي‌تواند
چيزي بدهد و نه بگيرد و متکي نبودن به مردم! اگر کسي به اين فضيلت رسيد جز براي
خدا کار نمي‌کند،‌جز به اميد نمي‌بندد، جز از خدا نمي‌ترسد و جز به خدا طمع ندارد!

و در يک جمله:

توکل عبارت است از
انقطاع از خلق و اتکاء به خدا در همه کارها. رهبري که به خدا متکي نيست و هواداران
خود را مايه قدرت و مالک سود و زيان خود مي‌داند، نمي‌تواند مجري عدالت اجتماعي
باشد، او تا آنجا حقوق مردم را محترم مي‌شمارد که منافع شخصي خود و هواداران خويش
را در خطر نبيند، و در صورتي که احساس خطر کند هوس يا ترس مانع از اجراء حق و عدل
خواهد شد.

اما رهبري که اتکا او
تنها به خدا است، جز از خدا نمي‌ترسد و جز به خدا اميد ندارد. با نيروي توکل قادر
است بزرگترين موانع تحقق عدالت اجتماعي را از بين ببرد و جامعه را به قله تکامل
هدايت کند.

نقش يقين در توکل

از نظر روايات اسلامي
توکل محصول يقين است. امام علي‌(ع) در اين باره مي‌فرمايد:

«التوکل من قوة
اليقين»[6]

توکل از آثار قوت
يقين است.

«بحسن التوکل يستدل
علي حسن الايقان»[7]

توکل نيکو نشانه يقين
نيکو است.

هرقدر انسان خدا را
بهتر بشناسد و يقين او کامل تر شود، اعتماد و اتکا او به غيرخدا کمتر و بر توکل او
افزوده مي‌شود و توان بيشتري براي مبارزه با خطرهايي که جامعه انساني را تهديد مي‌کند
در خود احساس مي‌نمايد و لذا پيامبران بزرگ الهي که در اوج مراتب يقين بودند در
برابر انواع تهديدهاي قدرت استکباري بر سلاح توکل بر خدا و مقاومت خود تکيه مي‌کردند.

«ومالنا أن لانتوکل
علي الله و قدهدانا سبلنا و لنصبرن علي ما آذيتمونا و علي الله فليتوکل المتوکلون»[8]

چرا ما بر خدا توکل
نکنيم در حالي که او ما را به راه‌هاي- تکامل- خود هدايت فرمود، ما قطعا بر
آزارهاي شما مقاومت مي‌کنيم، که اهل توکل فقط بر خدا بايد توکل کنند.

3-   
اخلاص

يکي ديگر از ويژگي‌هاي
رهبران الهي اخلاص است.

اخلاص چيست؟

اخلاص به معناي خالص
کردن خود از انگيزه‌هاي غيرالهي، ار خودپرستي بيرون آمدن و خداپرست شدن،‌و خواست و
رضاي خدا را در همه کارها ملاک عمل قرار دادن.

تا انسان از خودپرستي
بيرون نيامده و خداپرست نشده، انگيزه‌هاي غيرالهي نمي‌گذارد او به واقع خادم خلق
باشد هر چند شعار طرفداري او از خلق، گوش جهانيان را کر کند! و به همين دليل جهان
بيني مادي بالأخره به فردگرايي و استبداد منتهي مي‌شود همان طور که در جهان
کمونيزم تجربه شد.

تنها انسان‌هاي با
اخلاص مي‌توانند در شعار طرفداري از خلق، صادق باشند،‌آنها هستند که خدمت به خلق
را بهانه براي رسيدن به مطامع مادي و کسب شهرت و قدرت نمي‌کنند،‌آنها از خدمت به
خلق چيزي جز رضاي خدا در صورت خلق نمي‌خواهند و بدين جهت در خدمت به خلق، کاري را
انتخاب مي‌کنند که براي مردم سود بيشتري داشته باشد،‌نه آنچه براي خود وابستگان
خود بهتر است.

امام راحل رضوان الله
در وصيت نامه اخلاقي خود در اين باره مي‌فرمايد:

پسرم! از زير بار
مسئوليت انساني که خدمت به حق در صورت خدمت به خلق است شانه خالي مکن که تاخت و
تاز شيطان در اين ميدان،‌کمتر از ميدان تاخت و تاز در بين مسئولين و دست اندرکاران
نيست.

و دست و پا براي بدست
آوردن مقام هرچه باشد، چه مقام معنوي و چه مادي،‌مزن به عذر آن که مي‌خواهم به
معارف الهي نزديک شوم يا خدمت به عبادالله نمايم،‌ که توجه به آن از شيطان است، چه
رسد که کوشش براي بدست آوردن آن.

آن خط سيرنما:

«قل انما أعظکم
بواحدة أن تقوموا مثني و فرادي»[9]

ميزان در اول سير
قيام لله است هم در کارهاي شخصي و انفرادي و هم در فعاليت‌‌هاي اجتماعي.

پسرم ما که عاجز از
شکر او و نعمت‌هاي اوئيم پس چه بهتر که از خدمت به بندگان او غفلت نکنيم که خدمت
به آنان خدمت به حق است، چه که هم از اويند.

هيچگاه در خدمت به
خلق الله خود را طلبکار مدان که آنان به حق منت بر ما دارند، که وسيله خدمت به او
جل و علا هستند و در خدمت به آنان دنبال کسب شهرت و محبوبيت مباش که اين خود حيله
شيطان است که ما را در کام خود فرو برد. و در خدمت به بندگان خد آنچه براي آنان
پرنفع‌تر است انتخاب کن نه آنچه براي خود يا دوستان خود،‌ که اين علامت صدق به
پيشگاه مقدس او جل و علا است.[10]

رهبران بزرگ الهي که
از بالاترين مراتب اخلاص برخوردار بودند با همه وجود براي خدا در خدمت خلق بودند و
انتظار هيچگونه منافع شخصي و گروهي نداشتند، آنها خدمتگزاراني بودند بدون مزد و
منت.

آنها حاضر نبودند حتي
در سخت‌ترين شرايط و با بالاترين قيمت‌ها در برابر خدمتي که براي خدا به خلق او
کرده‌اند چيزي دريافت کنند.

داستاني آموزنده از
اخلاص موسي

در اين زمينه داستاني
از اولين برخورد حضرت موسي عليه‌السلام قبل از نبوت با حضرت شعيب عليه‌السلام
روايت شده که بسيار جالب و آموزنده و شنيدني است.

پس از ماجرايي
طولاني،‌موسي از دژخيمان فرعون گريخت و از مصر به سرزمين مدين شهر شعيب هجرت کرد،
در ابتداي ورود با جماعتي برخورد کرد که براي آب دادن رمه آمده بودند و در آن ميان
دو زن را ديد که براي آب دادن به گوسفندان خود نياز به کمک دارند. آنها دو دختران
شعيب پيامبر خدا بودند ولي موسي آنها را نمي‌شناخت،‌موسي کمک کرد، گوسفندان سيراب
شدند و دختران همراه گوسفندان بازگشتند.

موسي بشدت گرسنه بود،
از فرط گرسنگي دست به دعا برداشت و گفت: خدايا نيازمند خيري هستم که برايم فرستي[11]
امام علي(ع) در اين باره مي فرمايد: به خدا موسي چيزي جز قدري نان نمي‌خواست!

باري يکي از آن دو
دختر بازگشت و موسي را به منزل دعوت کرد و گفت پدرم مي‌خواهد مزد آب دادن به
گوسفندان ما را به تو بدهد.

موسي به منزل شعيب(ع)
وارد شد. اتفاقا موقع شام بود و غذا آماده،‌اما موسي همچنان ايستاده بود و سر سفره
نمي نشست.

شعيب تعارف کرد، جوان
بنشين غذابخور!

موسي: پناه به خدا!

شعيب که از اين
برخورد شگفت زده شده بود پرسيد: چرا؟ مگر گرسنه نيستي!!

موسي گفت: چرا،‌ولي
مي‌ترسم اين غذا عوض کار و خدمتي باشد که من به آن دو دختر کردم!

و اضافه کرد:

«انا أهل بيت لانبيع
شيئا من عمل الآخره بملأ الأرض ذهبا»

ما خانداني هستيم که
کاري را که براي آخرت کرديم نمي‌فروشيم هرچند در مقابل زمين را براي ما پر از طلا
کنند!

شعيب توضيح داد که
نه، مطلب اينطور نيست، مهمان نوازي عادت نياکان ما است، در اينجا موسي نشست و
مشغول خوردن شد.[12]

نقش يقين در اخلاص

از نظر روايات اسلامي
خاص با همه نقشي که در رهبري رهبران الهي و خدمت صادقانه به مردم دارد يکي از شاخه‌هاي
يقين است به چند روايت در اين زمينه از امام علي‌(ع) توجه فرمائيد:

«سبب الاخلاص اليقين»[13]

عامل پيدايش اخلاص
يقين است.

«اخلاص العمل من قوة
اليقين»[14]

اخلاص کارها اثر قوت
يقين است.

«ان اخلاص العمل،
اليقين»[15]

تحقيقا اخلاص عمل همان يقين است.

هر قدر يقين انسان به خدا کامل تر شود
انگيزه‌هاي غيرالهي در او ضعيف‌تر مي‌گردد و در اوج مراتب يقين به اخلاص کامل مي‌رسد
و شايستگي خدمتگزاري خلق خدا را در موقعيت رهبري پيدا مي‌کند. ادامه دارد.



[1]
– براي توضيح معناي يقين نگاه کنيد به کتاب مباني خداشناسي تأليف
نگارنده، صفحات 466،‌474.

/

شرح زیارت امین الله علیه السلام

شرح زيارت امين الله عليه السلام             آيت الله محمدي گيلاني

دعاء مخ العبادة.

تنويع دعاکننده در خبر صحيح: دعا کنده‌اي
که خداي تعالي زاري او را دوست دارد، دعاکننده‌اي که صوت او مبغوض خداوند است.

سؤال رفيع امام سجاد عليه السلام.

قضاء‌حکم فيصله بخش الهي بر ذوات اشياء‌به
حسب اقتضائي که ذات هر يک دارد.

چون قوابل جمال بنمودند        مستعدان سؤال فرمودند.

اين اصل فراگير در علوم رسالت و در
قوانين وضعي نيز جاري است.

قضاء و مفاتح غيب.

کتاب مبين ديوان بر نامه امور تقدير
شده.

گفتيم که امام زين العابدين(ع) به لسان
دعاء تعليم مي‌دهد که همت بلند داريد از خداي تعالي، مکارم اخلاق و معالي صفات را
مسئلت کنيد و حتي وقوف بر سر قدر را خواستار شويد.

دعاء که در روايت به عنوان «مخ
العبادة» تعبير شده، حقيقت آن خواسته و سؤال برخاسته از فطرت است که در مرحله
انديشه دعا کننده منعکس مي‌شود، و زبان داعي ترجمان آن موج برخاسته از ضمير است و
اگر چنين نباشد، دعاء حقيقي نيست و هيچ‌گونه ضماني در اجابت ندارد، دهان دعاکننده‌اي
که مسئلت وي جز شئون اميال و شهوات نيست. دهانه‌اي است که مخرج بوي گند مردارهاي
هوس و هواي مدفون در زباله دان سينه او است که صعود آن مايه رنج و اذيت ساکنان ملأ
اعلاء است.

در صحيحه ابن ابي عمير آمده که امام
صادق(ع) فرمودند:

«ان العبد ليدعو فيقول الله عزوجل
للملکين: قد استجبت له و لکن احبسوه بحاجته، فاني احب ان اسمع صوته و ان العبد
ليدعو فيقول الله تبارک و تعالي عجلوا له حاجته فاني ابغض صوته». (اصول کافي- ج 2-
ص 489)

بنده «صالح» که دعاء مي‌کند خداي عزوجل
به دو فرشته مي‌فرمايند که اجابتش کردم ولي حاجت وي را حبس کنيد که به دعا ادامه
دهد،‌زيرا دوست دارم صوتش را بشنوم، و عبد «طالح» که دعا مي‌کند خداوند متعال مي‌فرمايد:
در قضاء حاجت وي شتاب کنيد «تا دهان گندش را ببندد»‌زيرا صوتش مبغوض من است.

و مضمون اين خبر را چه عالي بيان کرده
است:

بنده مينالد بحق از درد خويش          صد شکايت مي‌کند از رنج خويش

حق همي‌گويد که آخر رنج و درد       مرتو را لابه کنان و زار کرد

خوش همي آيد مرا آواز او               آن خدايا گفتن و آن راز او

طوطيان و بلبلان را از پسند             ز خوش آوازي قفس در مي کنند

زاغ را و جغد را اندر قفس                        کي کند اين خود نيامد در
قصص

سؤال رفيع امام زين العابدين (ع):

«فاجعل نفسي مطمئنة بقدرک و راضية
بقضائک».

در قله بلند همت مسئلت‌ها است که همان
وقوف بر سر قدر است که حضرت خليل الرحمن عليه‌السلام آن را از خدا خواست: «رب أرني
کيف تحيي الموتي قال اولم تؤمن قال بلي ولکن ليطمئن قلبي». (بقره آيه 260)

يعني پروردگارا به من ارائه ده که
چگونه مردگان را زنده مي‌کني؟ فرمودند: آيا هنوز ايمان نياورده‌اي؟ عرض کرد: چرا،
ولي براي اطمينان قلبم مي‌خواهم چگونگي احياء‌را ببينم.

قضاء‌عبارت است از حکم فيصله بخش در
واقعه که طبع واقعه مفروض، مقتضي آن است و قضاء الهي نيز به همين معنا است، يعني
حکم کلي الهي بر اشياء و ذوات به آنچه ذات و طبع هر يک آن را اقتضاء دارند:
«واتاکم من کل ما سألتموه» (ابراهيم- 34)

و به عبارتي: هر چه که ذات هر نوعي مي‌طلبد
به او داده مي‌شود، و آنچه که به هر يک اعطا مي گردد مطلوب و سؤال وي به زبان
استعداد است، زبان استعداد حمار مثلا، صوت و شکل حماريت مي طلبد، و زبان استعداد
شير هم شکل متناسب خويش را طالب است و همچنين ديگر انواع.

و خلاصه: از شير حمله خوش بود و از
غزال رم،‌و اعطاء ايمان و کفر تابع استعداد کافر و مؤمن است: «فلله الحجة البالغه»
و به هر کس هرچه لايق بوده داده است و لنعم ما قيل:

چون قوابل جمال بنمودند        مستعدان سؤال فرمودند

طلب فعل نيک و بد کردند                هر يکي حکم خودبخود کردند

گر در آتش روند اگر در آب                خود طلب کرده‌اند آن درياب

اين اصل، اصل فراگيري است، در باب
رسالت پيمبران صلوات الله عليهم نيز جاري است علوم آن بزرگواران به لحاظ رسالتشان،
بر وفق نياز امم آنان بود و هر يک از آنان علم وي از لحاظ رسالت،‌به قدري بود که
مورد نياز امتش بوده است.

بديهي است که امم با همديگر متفاوت و
متفاضل بودند، و زبان استعداد هر امتي رسول متناسب با استعدادخويش را مي‌طلبيد،‌و
طبق نيازشان، پيمبري با شريعت و قوانيني متناسب با استعدادشان بر آنان مبعوث مي‌گرديد:

«تلک الرسل فضلنا بعضهم علي بعض منهم
من کلم الله و رفع بعضهم درجات و اتينا عيسي بن مريم البينات». (بقره- 253)

اين پيمبران مرسل بعضي از آنها را بر
بعضي برتري داديم، خداي تعالي با بعضي از اينها مکالمه فرمودند و درجات بعضي از
آنان رفيع قرار داد و به عيسي بن مريم معجزاتي داديم.

و چنانکه در علم شريعت و رسالت متفاضل
بودند همانگونه نيز از لحاظ مراتب ولايت و کمالات مربوط به نفوسشان متفاوت بودند:
«و لقد فضلنا بعض النبيين علي بعض» (الاسرا 55)

چنانکه اين اصل فراگير، در باب قوانين
وضعي نيز جاري است و قوانين و شرائع وضعي سعادت ساز آن قوانيني است که نه تنها با
روح و فطرت انسان‌ها ملائم و سازگار باشد بلکه روح و فطرت جامعه مقتضي آنها باشد.

مردم غالبا مي‌پندارند که قوانين،‌اوضاع
جامعه را خوب مي‌کند، ولي اين اشتباه است، اينها خيال مي‌کنند، قوانين بر نفوس
حکومت مي‌کند، در صورتي که مطلب معکوس است و اين نفوس است که بر قوانين حکومت مي‌کند،
نفوسي که هوا و هوس و اميال سافله ضميمه جوهري براي آنها شده است قوانين متناسب با
آنها را خواستارند، و قوانين سعادت آفرين آن قوانيني هست که فطرت سليم انساني
مقتضي آن است. و مردم به غلط گمان مي‌کنند که با وضع قوانيني چند که از هواها و
اميال پست آنها الهام گرفته است،‌ معايب و نواقص موجود در ابعاد مختلف اجتماعشان
را مي‌توانند اصلاح کنند،‌و نمي‌دانند که هواها و هوساتشان، قوانين جنگ خيز را سبب
مي‌شود و همين اميال شيطاني است که علل اصلي تزاحم، جدال، جنگ و خونريزي است و تا
در عصره حيات، اين اميال شيطاني بي‌زمام و لجام است،‌ تضاد خونين و سفک دماء حاکم
است و عقل و شرع، نام‌هاي بي‌نشان است و اگر ندائي هم از شرع و عقل بلند شود در
طوفان متلاطم و خروشان اميال ابليسي، شنيده نمي‌شود، و همين امر است سبب ناکامي
قوانين و تطور آن در اصلاح جامعه و هنگامي، صلاح و عدل گسترده مي‌شود که کريمه:

«فاقم وجهک للدين حنيفا فطرت الله التي
فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلک الدين القيم ولکن اکثر الناس لايعلمون»
(روم- 30)

به جميع ابعاد در همه ابعاد حيات جامعه
اجراء شود و اين دين قيم، سعادت انسان است.

بهرحال در اتقان اصل مزبور و شمول آن
کلامي نيست، کلام در وقوف بر آن به نحو شهود است قرآن کريم علم به مفاتح غيب را
مختص به خداي تعالي اعلام فرموده، ولي علم به آنچه در کتاب مبين است به اطلاق
برگزار کرده است:

«وعنده مفاتح الغيب لايعلمها الا هو و
يعلم ما في البر و البحر و ما تسقط من ورقة إلا يعلمها ولاحبة في ظلمات الارض
ولارطب و لايابس الا في کتاب مبين». (انعام- 59)

خزينه‌هاي غيب فقط نزد خداوند است،‌
کسي جزا او علم به آنها ندارد،‌و به آنچه که در همه خشکي ها و درياها است علم دارد
و هيچ برگي نمي‌افتد مگر آنکه به آن علم دارد، و هيچ دانه‌اي در تاريکي‌ها زمين و
هيچ تر و خشکي نيست مگر آنکه در کتاب مبين است.

ظاهرا قضاء کلي قابل انطباق بر مفاتيح
الغيب است با آنکه خزينه مفتوح است، در اشراف برآن، مغلق است، ولي کتاب مبين به
منزله ديوان بر نامه امور تقدير شده است که به زمين نازل مي‌شود:

«وان من شي‌ء الا عندنا خزائنه و ما
تنزله الا بقدر معلوم» (حجر 21)

هيچ چيزي نيست مگر آنکه در نزد ما
خزائن آن است و ما نازل نمي‌کنيم مگر به مقدار معلوم.

خزائن همان مفاتح است و مرتبه تنزيل
همان کتاب مبين است که ديوان امور منزل و تقدير يافته است  که اگر عبد صالح طبق دستور صاحب شريعت، طي طريق
کند، و توفيق قرب فرائضي و نوافلي به او دست دهد و بگونه‌اي فنا يابد،‌امکان وقوف
به بعضي از مراتب سر قدر براي او هست. رزقنا الله رؤيته. ادامه دارد

 

/

وعده و وعيد الهي

تفسير سوره
رعد

وعده و وعيد
الهي

«öqs9ur ¨br& $ZR#uäöè% ôNuŽÉiß™ ÏmÎ/ ãA$t6Éfø9$# ÷rr& ôMyèÏeÜè% ÏmÎ/ ÞÚö‘F{$# ÷rr& tLÍj>ä. ÏmÎ/ 4’tAöqyJø9$# 3 @t/ °! ãøBF{$# $·èŠÏHsd 3 öNn=sùr& ħt«÷ƒ($tƒ šúïÏ%©!$# (#þqãZtB#uä br& öq©9 âä!$t±o„ ª!$# “y‰ygs9 }¨$¨Z9$# $YèŠÏHsd 3 Ÿwur ãA#t“tƒ tûïÏ%©!$# (#rãxÿx. Nåkâ:ÅÁè? $yJÎ/ (#qãèoY|¹ îptã͑$s% ÷rr& ‘@çtrB $Y7ƒÌs% `ÏiB öNÏd͑#yŠ 4Ó®Lym u’ÎAù’tƒ ߉ôãur «!$# 4 ¨bÎ) ©!$# Ÿw ß#Î=øƒä† yŠ$yè‹ÎRùQ$#»  (سوره رعد- آيه 31)

و اگر از برکت قرآن، کوه‌ها به حرکت
درآيد يا زمين به صورت دشت پهن دربيايد يا مرده‌ها زنده شوند و سخن بگويند (بازهم
کفار ايمان نمي آورند) البته در تمام موارد، امر، امر خدا است. پس چرا مؤمنين(از
ايمان آوردن کفار) نااميد نمي شوند. اگر خدا بخواهد همه مردم را مي تواند هدايت
کند (ولي چنين ايماني، نافع نيستند) و همواره براي کافراني که اين همه آسيب مي
رسانند، حادثه‌ کوبنده در پيش است يا در ديار خودشان با اين حوادث مواجه خواهند
بود تا وقتي که وعده الهي برسد و همانا وعده خداوند تخلف ناپذير است.

اين آيه مبارکه اموري را دربردارد:

اول- اگر به پيشنهاد کفار عمل شود و به
برکت قرآن کريم، کوه‌ها کنده شود و زمين به صورت يک دشت پهناور دربيايد و همچنين
چشمه‌ها از زمين بجوشد و رودها جاري گردد و از اين روي زمين قطع قطعه شود، يا به
برکت قرآن کريم، مرده‌ها زنده شوند و با مردم سخن بگويند و سخن بشنوند؛ اگر خداوند
اينگونه معجزات چشمگير را هم به دست رسول اکرم‌(ص) انجام بدهد، هرگز اين کفار،
ايمان نمي‌آورند زيرا وقتي قلب تيره شد و انسان گرفتار سيئات و گناه ها شد، توفيق
ايمان پيدا کردن را از دست مي دهد.

دوم- مؤمنين توقع داشتند که رسول خدا‌(ص)
به اين پيشنهادها عمل کند،‌تا شايد کفار مؤمن شوند و به پيامبر ايمان بياورند. در
اينجا خداي سبحان به مؤمنين خطاب مي کند که شما بايد از ايمان آوردن کفار نااميد و
مأيوس شده باشيد زيرا حجت بالغه حق را اينها ديده‌‌اند و معجزات الهي را ديده‌اند
و با اين حال ايمان نياورده‌اند. پس شما توقع نداشته باشيد که رسول خدا‌(ص) به
پيشنهاد کفار عمل کند زيرا هيچ اثري ندارد. زيرا اين کفار، اعجاز را ملعبه و
بازيچه قرار داده اند و هرگز با ديدن معجزه، توبه کار نمي‌شوند و ايمان نمي‌اورند.

معجزه کفار را به ايمان وانمي دارد

خداي سبحان مي‌خواهد هر انساني با حسن
اختيار خود ايمان بياورد، و معجزه تنها زمينه ايمان را فراهم مي کند نه اينکه علت
تامه باشد. و بهرحال خداوند به اندازه کافي، حجت بالغه را به اينها نشان داده است.
اين بيان را خداون هم نسبت به رسولش و هم نسبت به مؤمنين مي فرمايد. به رسولش مي
فرمايد که اگر تو حريص باشي بر ايمان اينها،‌اينان ايمان نمي‌آورند،‌البته اگر خدا
بخواهد به اجبار،‌همه را مؤمن مي‌کند و تمام افراد بشر را يک امت قرار مي‌‌دهد،
همان‌طور که پيروان انبيا را امت واحده قرار داد، همه افراد بشر را نيز مي‌تواند
يک امت قرار دهد ولي آن نحوه ايمان آوردن، نافع و مثمر ثمر نيست زيرا بايد انسان
با حسن اختيار خويش، مؤمن شود.

و همچنين خداوند به مؤمنين نيز مي‌فرمايد
که: اگر شما متوقع،‌هستيد که رسول خدا‌(ص) به پيشنهادهاي اين کفار عمل کند و هر
روز معجزه‌اي تازه بياورد،‌ اينها هرگز ايمان نخواهند آورد.

کفر کفار تو را متأثر نسازد

در آيه 8 سوره فاطر آمده است:

«أفمن زين له سوء عمله فراه حسنا، فان
الله يضل من يشاء و يهدي فلا تذهب نفسک عليهم حسرات».

آيا آن کس که عمل بدي را انجام داده و
آن عمل بد را نيک مي داند و همانا خداوند هر که را بخواهد گمراه و هر که را بخواهد
هدايت مي‌کند، پس تو اي پيامبر لازم نيست در اثر شدت حسرت- بر ايمان نياوردن
اينان- جان خود را از دست بدهي.

بنابراين،‌خود حضرت آنقدر حريص به
ايمان آوردن افراد بود که از ايمان نياوردنشان، بسيار غصه مي‌خورد و متأثر مي‌شد
تا جائي که نزديک بود از شدت تأثر، جانش برآيد، و خداوند او را تسلي مي‌دهد که
لازم نيست در اين راه، جانت را فدا کني. به مؤمنين هم مي فرمايد که شما هم متوجه
باشيد اينها اهل ايمان نيستند بلکه با سوء‌اختيار خود کفر را پذيرفتند.

در آيه 37 از سوره نحل در خطاب به
رسولش مي‌فرمايد:

«ان تحرص علي هداهم فان الله لايهدي من
يضل و ما لهم من ناصرين»

هر چند تو حريص باشي که اينها هدايت
بشوند، ولي بدان که خداوند کسي را که گمراه کرد، هدايت نمي کند و اين گمراهان هيچ
يار و ياوري ندارند.

اين آيه در بحث اضلال و هدايت گذشت که
خداوند هرگز کسي را به اضلال ابتدائي، گمراه نمي‌کند، بلکه همگان را به هدايت ابتدائي،
راهنمايي کرده؛ پس اگر کسي با داشتن حجت بالغه حق، دين را پشت سرگذاشت، توفيق الهي
نصيبش نمي‌شود و از آن به بعد گرفتار خواهد شد. و اين معناي اضلال است نه اينکه
خداي سبحان کسي را اضلال کند.

در پايان آيه99 از سوره يونس نيز مي‌فرمايد:

«ولو شاء ربک لامن من في الارض کلهم
جميعا»

واگر خدايت با اراده تکويني بخواهد،‌همانا
تمام مردم بر روي زمين ايمان مي آورند.

ولي در چنين ايماني، کمال وجود ندارد.
افرادي که در حال احساس خطر و ترس و حادثه ايمان مي‌آورند، هرچند خالصا لوجه الله
هم باشد- آن ايمان سودي ندارد.

در ادامه آيه مي‌فرمايد:

«أفأنت تکره الناس حتي يکونوا مؤمنين.
و ما کان لنفس أن تؤمن الا بإذن الله و يجعل الرجس علي الذين لا يعقلون».

آيا تو مي‌تواني مردم را مجبور کني که
ايمان بياورند. بي‌گمان هيچ کس نمي‌تواند ايمان بياورد جز با اذان و اجازه
پرودگار. خداوند رجس کفر و نفاق و پليدي را بر کسي حاکم مي‌کند که عقل ندارد.

موحد عاقل است و مشرک کافر

در لسان دين، موحد و مؤمن عاقل است و
مشرک و کافر، ديوانه است. در آيه 130 سوره بقره مي‌فرمايد:

«ومن يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه
نفسه».

هر کس از ملت توحيدي ابراهيم اعراض کند
و فاصله بگيرد، سفيه است. راوي از امام صادق‌(ع) مي‌پرسد: عقل چيست؟ حضرت مي‌فرمايد:

«ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان».
(بحار- ج1 – ص 116)

عقل چيزي است که بوسيله آن، خداي رحمان
عبادت مي‌شود و بهشت‌ها تحصيل مي گردد.

پس اگر کسي خدا را عبادت نکرد، عاقل
نيست. آن کسي که از ملت ابراهيم اعراض کند، سفيه است، چون موحد نمي باشد. در اينجا
هم مي فرمايد: کسي که عاقل نيست، گرفتار شرک و کفر و نفاق مي شود. اين پليدي‌ها را
خداوند بر کسي تحميل مي کند که عاقل نباشد.

قبح خلف وعده و عدم قبح خلف وعيد

«ولا يزال الذين کفروا تصيبهم بما
صنعوا قارعة او تحل قريبا من دارهم حتي يأتي وعدالله ان الله لايخلف الميعاد».

در اين آيه اشاره مي فرمايد به اينکه:
کفاري که اينهمه آسيب رساندند، همواره حادثه‌هاي کوبنده براي انها پيش مي آيديا در
درون منطقه سکونت آنها، حادثه کوبنده پيش مي آيد تا اينکه وعده الهي برسد و همانا
وعده خداوند، تخلف ناپذير است. وعده الهي در برابر حسنات است و وعيدش در برابر
سيئات. خداوند همولاره به اهل ايمان وعده مي دهد که اگر فضائل را تحصيل کنند،
پاداش به آنها داده مي شود و همچنين به کفار و تهبکاران وعيد مي دهد که کيفر مي بينند.
البته ممکن است خداي سبحان نسبت به فردي که او را تهديد کرد، تهديد را ناديده
بگيرد، چون خلف وعيد قبيح نيست، بلکه خلف وعده است که قبيح مي باشد و هرگز خلف
وعده از خداي سبحان صادر نمي شود و اما اگر وعيدي باشد که تخلف از آن مستلزم خلف
وعده باشد، در آنجا يقينا وعيد را عمل مي‌کند چرا که آن وعيد ديگر عفو بردار نمي‌باشد.

مثلا به مؤمنين وعده پيروزي برکفار را
مي‌دهد. در اينجا تنها سخن از بهشت و جهنم نيست. او نه تنها وعده بهشت به مؤمنين و
رزمندگان اسلام مي‌دهد و نه تنها به کفار وعيد و تهديد به عذاب اليم و دردناک قيامت
مي‌کند، بلکه وعده پيروزي را نيز به مؤمنين بر کفار مي دهد:

«ان تنصروا الله ينصرکم و يثبت
اقدامکم» (سوره محمد آيه 7)

اگر دين خدا را ياري کنيد، خداوند شما
را پيروز گرداند و ثابت قدم نمايد.

اين يک وعده‌اي نسبت به مؤمنين است و
وعيدي نسبت به کفار. اگر فرمودند: ما کفار را سرنگون و سرکوب مي‌کنيم، يک وعيد محض
نيست که خلف او بي‌مانع باشد زيرا به مؤمنين نيز فرمود: ما شما را بر آنها پيروز
مي‌گردانيم. اين پيروزي را به عنوان وعده نسبت به مؤمنين روا داشت و آن شکست را به
عنوان وعيد نسبت به کفار. و در اينجا هرگز خداوند وعده‌اش را تخلف نمي‌کند.

بنابراين، آن نزاعي که فخر رازي در
تفسير کبيرش دارد که آيا اين خلف وعيد است يا نه؟ ما مي‌گوئيم: خلف وعيد نمي‌کند
ولي به ادامه عفو، ممکن است آنها را عفو کند. اين دو مطلب را بايد از يکديگر جدا
کرد. يک وقت است وعيد، وعيد محض است، يک وقت وعيدي است که محصول وعده ديگري است.
به ديگري وعده مي‌دهد که کافر را سرکوب کند؛‌اين وعيد نسبت به کافر، وعده نسبت به
مؤمنين هم هست. در اينجا يقينا تخلف نمي‌کند. در اينجا چون يک وعيد ابتدايي محض
نيست، يقينا تخلف نمي‌کند. وعده پيروزي مؤمنين، وعيد شکست کفار است. در اين آيه
نيز فرمود: همواره کفار گرفتار قارعه و حادثه کوبنده هستند يا در درون آنان يا در
نزديکي آنان تا آنکه وعده نهايي برسد که شما را بر آنها پيروز کنيم. (فتح مکه)

آن جريان عذاب الهي در قيامت،‌در جاي
خود محفوظ است؛ اين پيروزي هم سرجاي خودش محفوظ و يقيني است. اينچنين نيست که تخلف
بکند. حال اگر کافري، همان سيئات نفسي را داشت و آن عقايد شخصي خود را بر کسي
تحميل کرد و راه معاصي فردي را هم ترک نکرد، اي چنين شخصي وعيد محض دارد

و اما در مسائل نظامي فرمود: اگر اينها
به شما آسيب مي‌رسانند، اينچنين نيستکه از قهر ما رهايي يابند. اين آيه هر چند در
خصوص کفار حجاز وارد شده ولي اطلاق دارد که همواره کفار گرفتار حوادث کوبنده
هستند، حال يا در دورن خودشان و يا نسبت به وابستگان و پيوستگانشان. يا در منطقه
زيست خويش يا نزديک مرکز زيست خود. و اين وعيد قطعي و تخلف ناپذير است؛ زيرا وعي
محض نيست که فقط نسبت به کفار باشد بلکه وعده است نسبت به مؤمنين. والحمدالله رب
العالمين   ادامه دارد

 

/

ولادت نخستين ثمره نبوت و ولايت

بمناسبت 15
رمضان ولادت با سعادت حضرت امام حسن مجتبي(ع)

ولادت نخستين
ثمره نبوت و ولايت

سال سوم هجري
است. نيمي از ماه مبارک رمضان گذشته است. علي و زهرا اين دو نور چشم رسول الله- که
درود خداوند بر او و اهل بيتش باد- ساعت شماري مي کنند که اولين هديه الهي و نخستين
گل خوشبوي درخت نوبت و ولايت را از خداي خود در اين ماه مبارک و خجسته، دريافت
دارند. سرانجام در نيمه ماه و در بهترين و شريف ترين زمان و مکان، اين گل خوشبو به
دنيا مي آيد.

خبر ولادت
نخستين سبط پيامبر به آن حضرت داده مي شود. رسول خدا(ص) که مشتاق ديدار فرزند
دلبندش است، فورا به منزل دختر عزيزش فاطمه زهرا سلام الله عليها مي آيد. به اسماء
مي فرمايد:

اسماء!
فرزندم را بياور.

اسماء، کودک
را در پارچه زردي مي پيچد و او را به خدمت رسول خدا مي آورد.

حضرت با
ناراحتي پارچه زرد را برمي دارد و مي فرمايد:

اسماء! مگر
نگفته بودم فرزند نوزاد را در پارچه زرد نپيچيد.

اسماء فرزند
را از حضرت مي گيرد و در پارچه سفيدي مي پيچد و دوباره خدمتش مي رسد و نوزاد را به
حضرت مي سپارد.

رسول خدا (ص)
در گوش راست نوه اش اذان مي گويد و در گوش چپش اقامه. سپس رو به علي(ع) کرده مي
فرمايد:

يا علي! فرزندم
را چه نام گذاردي؟

–        
يا رسول الله! من
هرگز بر شما سبقت نمي گيرم.

جبرئيل امين
نازل مي شود و به حضرت عرض مي کند:

يا محمد!
پروردگارت سلامت مي رساند و مي فرمايد: نسبت علي به تو مانند نسبت هارون به موسي
است،‌ جز اينکه پيامبري پس ازتو وجود ندارد.

نام فرزند هارون
چه مي باشد؟

–        
شبر

من زبانم
عربي است.

–        
نام شبر در عربي
«حسن» است. نام او را حسن بگذار.

و بدينسان در
اين روز فرخنده و مبارک و در اين ماه پرفضيلت، اين نوزاد مبارک به دنيا آمد که بي
گمان بر فضيلت و ميمنت ماه خدا، ماه رمضان افزود و شرافت بيشتري به آن بخشيد.

کنيه مبارکش:
ابومحمد

القاب آن
حضرت: سبط، سبط اکبر؛ ريحانه رسول الله، طيب، سيد، تقي، زکي، ولي و مشهورترين آنها
«مجتبي» است.

امام مجتبي
از هبت و جلالت مخصوصي برخوردار بود. از رسول خدا(ص) نقل شده است که فرمود:

«اما الحسن
فله هيبتي و سؤددي» هيبت و عظمتم را به حسن بخشيدم.

و اصل بن
عطاء گويد: حسن را سيماي انبياء‌و شکوه شاهان بود.

طبرسي در
اعلام الوري از محمد بن اسحاق نقل کرده است که گفت: هيچ کس پس از رسول خدا از چنان
شرافت و جلالت و شوکتي چون حسن بن علي برخوردار نبود. هرگاه بيرون از منزل فرش مي
انداختند و حضرت بر آن مي نشست،‌راه بسته مي شد چرا که هيچ کس به خاطر احترام و
تعظيم امام، از جلوي حضرت عبور نمي کرد. پس وقتي چنين مي شد، حضرت به درون خانه
تشريف مي برد، تا مردم رد شوند و از آنجا بگذرند.

راوي گويد:
در راه مکه،‌ حضرت را يافتم که از مرکبش به زير آمد و پياده به راه افتاد. بندگان
خدا که از آنجا مي گذشتند و حضرت را با پاي پياده مي يافتند، همه به احترام او،
پياده مي شدند و راه را با پاي پياده طي مي کردند. خود يافتم سعد بن عباده را که
در ميان کارواني بود، او و تمام افراد کاروان به احترام حضرت، پياده شدند و به راه

افتادند.

امام مجتبي
نه تنها هيبت و جلالت را از جدش به ارث برده بود، که تمام اخلاق و خصال نيکوي جدش
را فرا گرفته و در يک کلمه او شبيه ترين انسان‌ها از نظر خلق و خَلق و صفات انساني
به جد اطهرش(ص) بود. از چنان تواضع و بزرگواري و کرامتي برخوردار بود که دوست و
کرامتي برخوردار بود که دوست و دشمن را به شگفتي واداشته بود.

راوي مي
گويد: مردي از اهل شام- که معاويه با تبليغات دامنه دار و گسترده‌اش آنان را اغوا
کرده و در گوشت و پوستشان، دشمني و کينه علي و اولادش تزريق کرده بود- بر امام
مجتبي گذشت. چون ديده‌اش بر ديده حضرت افتاد، بي‌اختيار شروع کرد به دشنام دادن به
ناسزا گفتن. امام ساکت بود و سخني نمي گفت، چرا که مي دانست آن بيچاره در اثر
تبليغات معاويه، به چنان حالتي رسيده است و او شناختي از امام ندارد.

پس از آنکه
مرد شامي تا مي توانست فحش و ناسزا به حضرت گفت و از هيچ جسارتي فرو گذار نبود، و
با خشونت تمام سخنان ناروايش را تکرار مي کرد،‌ حضرت به روي او تبسيم فرموده و با
سخناني ملاطفت آميز و کاملا آرام که دليل عظمت و بزرگواري و مناعت طبع و تواضع فوق
العاده او بود- و گو اينکه آن همه دشنام و ناسزا را نشنيده است- رو به او کرده
فرمود:

«اي شامي!
گويا غريبي و تازه به اينجا آمده‌اي. اگر نيازي داري بگو تا نيازت را برطرف سازيم،
و اگر راهي گم کرده اي تو را به راه درست هدايت کنيم و اگر گرسنه‌اي سيرت نمائيم و
اگر بي نوائي، بي نيازت کنيم و اگر آواره اي پناهت دهيم».

حضرت با اين
سخنان مهرانگيز و پر از عاطفه و با ناديده گرفتن کامل آن سخنان جاهلانه مرد شامي،
حرفهايش را ادامه داد و او که شگفت زده به سخنان حضرت گوش مي داد، بي اختيار سر را
به زير افکنده، عرق شرم و خجالت بر سراسر رويش نشسته، به التماس و التجا افتاد که:
اي سرور من! چقدر بد کردم! مرا ببخش! به بزرگيت از من درگذر.

او چه مي
توانست بگويد که در برابر آن همه سخنان درشت و ناهموار و فحش و ناسزا اين همه محبت
و احسان و بزرگواري و عظمت و فروتني و مهر مي بيند، ناگاه فرياد برآورد:

«الله اعلم
حيث يجعل رسالته» خداوند بهتر مي داند که رسالتش را در چه خانداني قرار مي دهد.

آري! امام
مجتبي(ع) که الگوي تمام خصلت‌ها و صفات برجسته انساني و اسلامي است و او که آينه
تمام نماي نياي بزرگوارش است و او که حلم و بردباري و اخلاق والا و عظيم را از جدش
و پدرش به ارث برده است، نه تنها با اين مرد شامي که با تمام مردم، با چنان خوي و
اخلاقي رفتار مي‌کرد و حاسدان و دشمنانش را با تازيانه اخلاق نيکو مي‌کوبيد تا
جائي که تمام دشمنان قسم خورده‌اش در برابر عظمتش سرتسليم فرود مي‌آوردند و بي‌اختيار
او را مي‌ستودند.

مورخان نقل
کرده‌اند که مروان بن حکم، که برجسته‌ترين معروف‌ترين دشمنان ابن خاندان پاک به
شمار مي رفت و گوي سبقت را در عداوت با آل محمد ازديگران ربوده بود، در تشييع
جنازه امام مجتبي شرکت کرد و آثار حزن و اندوه بر او هويدا بود. حضرت سيدالشهدا
(ع) به او رو کرده فرمود:

چگونه است که
امروز در تشييع جنازه‌اش شرکت مي کني با اينکه ديروز سخت‌ترين دشمنانش بودي؟!

عرض کرد:
آري! من با کسي دشمني مي کردم که حلم و بردباريش، همسان و موازي با کوه‌هاي سر به
فلک کشيده بود.

ابن شهر آشوب
در مناقبش روايت کرده است که امام مجتبي کنيزکي داشت. روزي آن کنيز يک دسته گل
خوشبو به حضرتش هديه کرد. حضرت به او فرمود:

«انت حرة
لوجه الله» تو در راه خدا آزادي.

برخي از
اصحاب، با زبان عتاب به حضرت عرض کردند: چطور در برابر يک شاخه گل او را آزاد مي
کني؟

حضرت فرمود:
آيا نشنيده‌ايد که خداوند مي فرمايد:

«واذا حييتم
بتحية فحيوا بأحسن منها أوردوها»

و  اگر کيس بر شما درود فرستاد به بهتر از آن يا
شبيه آن پاسخش دهيد. و چيزي بهتر از آزاديش نبود که به او عطا کنم.

عمير بن
اسحاق گويد:

هيچ‌کس به من
سخن نگفت که شيرين‌تر از سخنان حسن بن علي باشد. او وقتي با من حرف مي زد، اميدوار
بودم هرگز از سخن گفتن باز نايستد. او هيچ وقت ناسزا و فحش نمي‌داد و من در تمام
مدتي که با او بودم هيچ سخن زشتي از او نشنيدم.

درود بي‌پايان
خداوند و تمام انبياء و اولياء و فرشتگان و بندگان خالص خدا تا روز حشر بر تو باد
اي سبط اکبر رسول الله و اي گل خوشبوي زهرا و اي نازنين فرزند علي.

فرا رسيدن
عيد مبارک و خجسته مولود مسعود اين امام معصوم را به مقام شامخ  والاي ولي اعظم خداوند امام زمان ارواحنا فداه
لتراب مقدمه الفداء و تمام پيروان و شيعيان حضرتش بويژه مقام معظم رهبري و هموطنان
عزيزمان، تبريک و تهنيت مي‌گوئيم، و توفيق همگان را در پيروي خالصانه از حضرتش، از
درگاه باري تعالي مسئلت مي‌کنيم.

 

/

علي(ع) در قرآن کريم

علي(ع) در قرآن کريم

سال چهلم هجري است. شب قدر اولياي خدا است.
ديده‌هاي مردم جز بندگان خالص خدا به خواب راحت فرو رفته است. علي (ع) آن بنده
برگزيده و مخلص خداوند، در دل شب به مناجات و راز و نياز با خداي خود برخاسته است.
نماز شب را در منزل دخترش مي‌خواند و هنگام فجر بر مي‌خيزد تا به سوي مسجد کوفه
رهسپار شود.

علي که همواره آماده مرگ است و با مرگ چنان
انسي دارد که کودک شيرخوار به پستان مادرش، کمربرند خود را در آن شب محکم مي‌بندد
و با خود زمزمه مي‌کند: «يا علي! کمربندت را ببند و آماده مرگ باش چراکه مرگ در
انتظار تو است. علي از مرگ نهراس اگر به تو روي آورد».

به مسجد وارد مي‌شود. با خداي خود مي‌گويد:‌
«بارالها! ديدارت را بر من مبارک گردان».

مردم را براي نماز خواندن بيدار مي‌کند فرياد
مي‌زند: الصلاة الصلاة. و خود به نماز مي‌ايستد. نماز معشوق علي است، چرا ک در حال
نماز با خدايش ملاقات مي‌کند و با او سخن مي‌گويد و مناجات مي‌کند.

آن شقي بدبخت، ابن ملجم مرادي که نفرين بي
پايان خداوند بر او باد، در گوشه‌اي از مسجد خوابيده است و شمشيري زهرآگين در بر
دارد. علي به سجده مي‌رود؛ زيباترين حالت انسان در ملاقات با پروردگار، آن خارجي
پليد با شمشيرش بر فرق علي مي‌کوبد، علي بر زمين مي افتد و در حالي که غرق در خون
است فرياد مي‌زند: «فزت و رب الکعبه»- به پروردگار کعبه قسم، رستگار شدم.

درود و سلام و صلوات بي پايان ربوبي بر تو باد
اي که در مطلع الفجر ليلة القدر روح و روانت به اذن خداوند و با سلام جاودانه الهي
و با مشايعت روح خدا و فرشتگان مقرب درگاهش، به سوي او عروج کرد.

فرا رسيدن بيست و يکم ماه رمضان المبارک،
سالروز شهادت اميرالمؤمنين (ع) را به تمام پويندگان و جويندگان راه مقدسش و پيروان
و اطاعت کنندگان اوامرش و ارادتمندان و محبان حضرتش تسليت عرض مي‌کنيم و بدين
مناسبت و به اميد نيل به شفاعتش آياتي از قرآن کريم را که درباره وجود مقدسش تفسير
شده و در کتاب‌هاي معتبر اهل سنت آمده است، براي استفاده عموم مسلمين يادآور مي‌شويم.
البته آيات تفسير شده درباره حضرتش بسيار زياد است ولي براي تبرک، فقط به چند آيه
بسنده مي‌کنيم:

1-   
خوارزمي در مناقب- ص
266 از ابن عباس نقل مي‌کند که:

رسول خدا(ص) فرمود: «ما انزل الله تعالي آية و
فيها [يا ايهال الذين آمنوا] الا و علي رأسها و اثيرها»- هرگز خداوند آيه‌اي را
نازل نکرده است که در آن جمله «يا ايها الذين آمنوا» آمده باشد جز اينکه علي در
رأُ آن سرور آن قرار دارد.

2-   
سيوطي در تاريخ
الخلفا، ص 161 از ابن عباس نقل مي‌کند که گفت: بيش از سيصد آيه در مدح علي(ع) نازل
شده است.

3-   
سيوطي در تفسير
دارالمنثور مي‌گويد: وقتي آيه «انما انت منذر و لکل قوم هاد».

–        
همانا تو انذار کننده‌اي
و براي هر قومي، هدايت کننده‌اي است. نازل شد، حضرت رسول با انگشت به سينه خود
اشاره کرد  و فرمود : «من منذر و هشدار
دهنده‌ام» و به علي(ع) اشاره کرد، به او فرمود: تو هدايت کننده‌اي. يا علي، پس از
من هدايت شدگان به وسيله تو هدايت مي‌شوند.[1]

4-   
«و قفوهم انهم مسئولون»[2]
– (در وقت حساب) نگاهشان داريد که آنها بايد بازپرسي شوند.

ابن عباس گويد: از ولايت علي بن ابي طالب
بازپرسي مي‌شوند.[3]

برادران اهل سنت اين مطلب را توجه کنند که در
بسياري از کتاب‌هاي معتبرشان آمده است در روز حساب و بازجوئي، مردم را نگاه مي‌دارند
و از ولايت علي(ع) سئوال مي‌کنند.

اين را ما شيعيان نمي‌گوئيم، علماي اهل سنت
نيز به آن اذعان دارند. پس شما اي شيعيان و اي اهل سنت! همه بايد در روز رستاخيز
پاسخ اين سئوال را بدهيد که با ولايت چه رفتاري کرديد؟

آيا ولايت علي را در دنيا پذيرفته بوديد يا
خير؟

هر که ولايت علي دارد مي‌تواند بر صراط بگذرد
و به بهشت برين برسد.

5-   
«اتقوالله و کونوا مع
الصادقين»[4]

–        
تقواي الهي داشته
باشيد و همراه با راستگويان باشيد. ابن عباس مي‌گويد: يعني همراه با علي (ع)
باشيد.[5]

6-   
«فان الله هو مولاه و جبريل و صالح
المؤمنين».[6]
– همانا خداوند و جبرئيل و مؤمنين صالح (يا و صالح از مؤمنين) يار و ياور پيامبر
هستند.

اسماء بنت عميس و ابن عباس گويند: از رسول
خدا(ص) شنيديم که فرمود: صالح المؤمنين، علي بن ابي طالب است.[7]

7-   
«ثم اورثنا الکتاب
الذين اصطفينا من عبادنا».[8]
– آنان را از بندگان خود که برگزيديم، وارث علم کتاب قرار داديم.

علي(ع) فرمود: ما آن بندگان برگزيده خدائيم که
علم کتاب را به ما واگذار نمود.[9]

8-   
«و تواصوا بالصبر»[10]
و سفارش به صبر مي‌کنند.

ابن عباس گويد: اين آيه درباره علي(ع) نازل
شده است.[11]

9-   
«في معقد صدق عند
مليک مقتدر»[12]– در
منزلگاه صدق و حقيقت نزد خداوند غالب و مقتدر، نعمت جاودانه دارند.

جابرين عبدالله انصاري گويد، نزد رسول خدا(ص)
نشسته بوديم. اصحاب حضرت سخن از بهشت به ميان آوردند. حضرت رسول خدا(ص) فرمود:

اولين کسي که وارد بهشت شود علي بن ابي طالب
است.

ابودجانه انصاري گفت: يا رسول الله؛ تو به ما
خبر دادي که بهشت بر پيامبران ممنوع است تا وقتي که خودت وارد آن شوي و بر امت‌ها
ممنوع است تا وقتي که امتت واردش شوند.

حضرت فرمود: آري! اي ابودجانه. آيا ندانستي که
خداوند پرچمي از نور دارد که عمودش از ياقوت است و برآن نور نوشته شده است: «لا
اله الا الله، محمد رسول من است، آل محمد بهترين آفريدگان من‌اند». و صاحب لوا در
روز قيامت که پيشاپيش همه است اين است و دست بر دست علي بن ابي طالب زد.

راوي گويد: علي(ع) از آن سخن خرسند شد و رو به
حضرت نموده، عرض کرد: «حمد خدائي را که ما را بوسيله تو شرافت و کرامت بخشيد».

رسول خدا به او فرمود: بشارت باد بر تو يا
علي! همانا هيچ بنده اي از بندگان خدا نيست که محبت و مودت تو را داشته باشد جز
اينکه خداوند در روز قيامت با ما محشورش فرمايد.

سپس اين آيه را تلاوت کرد: «في مقعد صدق عند
مليک مقتدر».[13]

10-                      
«اجتعلتم سقاية الحاج
و عمارة المسجد الحرام کمن آمن بالله و اليوم الاخر و جاهد في سبيل الله لا يستون
عندالله و الله لا يهدي القوم الظالمين* الذين آمنوا و هاجروا و جاهداو في سبيل
الله يأموالهم  و انفسهم اعظم درجة عندالله
و اولئک هم الفائزون* يبشرهم ربهم برحمة منه و رضوان و جنات لهم فيها نعيم مقيم*
خالدين فيها ابداً ان الله عنده أجر عظيم».[14]

–        
آيا درجه آب دادن به
حاجيان و تعمير کردن مسجدالحرام را به اندازه درجه کسي قرار مي‌دهيد که به خدا و
روز جزا ايمان آورده و در راه خدا جهاد مي‌کند. هرگز اين دو نزد خدا  با هم يکسان نيستند و همانا خداوند قوم ظالم و
ستمگر را هدايت نمي کند. آنان که ايمان آوردند و هجرت کردند و در راه خدا با مال و
جانشان جهاد نمودند، درجه برتري نزد خداوند دارند و آنان رستتگاران‌اند که
پروردگارشان به رحمت و رضوان و بهشت برين خود آنان را بشارت داده است؛ بهشتي که در
آن نعمت‌هاي جاودانه خواهند داشت و همانا نزد خداوند اجر عظيمي است.

اغلب مفسرين
و محدثين بزرگ اهل سنت اين آيات شريفه را 
درباره علي نقل کرده‌اند.[15]

آيات شريفه‌اي
که درباره علي(ع) نازل شده است خيلي زياد مي‌باشد که قطعاً اگر کسي آنها را جمع ‌آوري
کند، يک کتاب مفصل خواهد شد؛ تازه آياتي که اهل بيت در آن با علي شرکت دارند، نيز
آيات زيادي است و اين غير از آياتي است که بسيار مشهور مي‌باشد و همه از آن اطلاع
دارند مانند آيه «ولايت» و آيه «بلاغ» و «اکمال دين» و آيه «تطهير» و…

علامه حلي در
کشف اليقين 99 آيه نقل کرده است که همه آنها در کتب اهل سنت آمده و درباره علي(ع)
نازل شده است. و اصلاً کتاب‌هاي تفسير شيعه و سني مالامال است از آياتي که درباره
اميرالمؤمنين(ع) تفسير و تأويل شده است. دوستان مي‌توانند به کتاب‌هاي معتبر
مراجعه کنند و از مدايح علي(ع) فيض ببرند. ما هم براي اينکه بي فيض نمانيم،‌ اين
چند آيه را براي تبرک و تيمن نقل کرديم، اميد است مورد استفاده و بهره‌برداري
عزيزان قرار گيرد.

در خاتمه بار
ديگر فرا رسيدن ايام شهادت و سوگواري حضرت اميرالمؤمنين و سيد الوصيين علي بن ابي
طالت(ع) را به مقام شامخ ولي الله الاعظم ارواحنا له الفداء و عموم مؤمنين و
مواليان حضرتش بويژه رهبر عزيز و ملت فداکار و سلحشور ايران، تسليت عرض مي‌کنيم و
از خداي بزرگ ملتمسانه مي‌خواهيم ما را توفيق پيروي خالصانه از حضرتش عطا فرمايد و
در دنيا و آخرت، لحظه‌اي ما را از علي جدا نکند.

درود و سلام
و صلوات خدا و فرشتگان و انبيا و اوليا و تمام بندگان خالص خدا بر حضرتش باد.

قال علي بن
الحسين(ع):

«لو مات من
بين المشرق و المغرب لما استوحشت بعد أن يکون القرآن معي»

(اصول کافي-
ج 4، ص 403)

اگر همه مردم
که مابين مشرق و مغرب هستند بميرند من از تنهائي هراس نکنم پس از آنکه قرآن با من
باشد.

 

 



[1] – شواهد التنزيل حسکاني- ج 1- ص 295، تاريخ ابن عساکر- ج 2- ص
415، مستدرک حاکم- ج 3، ص 129.

/

شب قدر را مغتنم بشماريد

شب قدر را مغتنم بشماريد

شب‌هاي آخر ماه رمضان از فضيلت به سزائي
برخوردارند. رسول خدا(ص) در اين ده شب آخر ماه رمضان، رختخواب خود را مي‌پيچيد و
کمر را براي مناجات و دعا و قرآن مي‌بست. البته حضرت رسول تمام ايام سال را به
کامل‌ترين عبادت مي‌پرداخت و بيشتر ساعات شب را به نماز و قرآن و دعا سپري مي‌کرد
ولي در اين ده شب آخر ماه مبارک، چنان که از روايات استفاده مي‌شود،‌ بيشترين
استفاده و بهره برداري را از ساعات ليالي و ايامش مي‌نمود و گويا تمام شب‌هاي آخر
ماه را به احيا تا صبح مي‌گذراند؛ هر چند در روايت آمده است که شب بيست و سوم، حتي
خانواده خويش را نيز به شب زنده‌داري وا مي‌داشت و آنان که خواب بودند، بر سر و
صورتشان آب مي‌پاشيد تا حتماً بيدار شوند و فضيلت احياي آن شب بزرگ و جاودانه را
درک کنند.

بهر حال سزاوار است که مؤمنين اين شب‌هاي
مبارک را بسيار مغتنم بشمارند و اگر در دو دهه اول ماه، کمتر به عبادت و راز و
نياز پرداخته‌اند، حتماً در اين شب‌هاي آخر که احتمال شب قدر در آنها بيش از ساير
ايام ماه رمضان است، جبران نموده و از اين فرصت الهي که بزرگترين نعمت به شمار مي‌آيد،
بهترين بهره‌برداري را نمايند و خداي را سپاس و حمد گويند که آنان را عمري با برکت
عطا کرده که اين شب‌ها را دريابند و چه نعمتي بالاتر که انسان در اين شب‌هاي عزيز،
بيشترين اوقات خود را به دعا و قرآن بگذراند، با خدا سخن بگويد و سخنان خدا را
بشنود.

هان! اي بندگان خدا! ماه رمضان را حرمت بسزائي
است و ده‌هاي آخرش، حرمتي چند برابر دارد. خداوند اين روزها را بر ساير ايام سال
فضيلت و کرامت افزون‌تري بخشيده است. در اين شب‌هاي با عظمت و ارزشمند،‌ شب قدر
قرار داده که خود به تنهايي از هزار ماه (که در آن شب قدر نباشد) برتري و فضيلت
دارد يعني اعمالي را که در اين  يک شب
انجام مي‌دهيد، پاداشش مطابق اعمالي است که در هزار شب انجام دهيد (البته هزار شبي
که شب قدر در آنها نباشد) پس بر شما باد که ديدگان را از آنچه حرام است فرو
بنديد  و زبان را از بدگويي و دشنام و غيبت
و دروغ و بهتان و هر چه خشم خدا را بر مي‌انگيزد، باز داريد. و بر شما باد به
بسيار قرائت قرآن، اين سخنان جاودانه خداوند براي شما مردم.

از تسبيح و تهليل و تحميد الهي غفلت نورزيد و
بسيار ذکر خدا بگوئيد. درود و صلوات بر محمد و آل محمد را فراموش نکنيد و تا مي‌توانيد،
بر پيامبر و اهل بيتش صلوات بفرستيد. مبادا روز ماه رمضان را با روزهاي ديگر
مقايسه کنيد و مبادا اين روزها و شب‌هاي عزيز را بي ذکر خدا و صلوات و دعا و قران
به پايان برسانيد.

ماه رمضان را ماه عتق مي‌گويند زيرا خداوند در
هر شبانه روزش 600 بنده آزاد شده- چنانچه در لسان روايت آمده- دارد و در آخرين
روزش به عدد تمام روزها، بنده آزاد شده دارد، آزاد ازآتش دوزخ و آزاد از عذاب
جهنم.

بدبخت و شقي کسي است که ماه رمضان بر او بگذرد
و از رحمت خدا بدور باشد. پس زنهار که خدا ما را در اين ماه با فضيلت از رحمتش
بدور کند. و اين رحمت الهي قطعاً ميسر نيست جز با دعا خواندن،‌ تلاوت قرآن کردن و
با خلوص و نيت پاک به سوي خدا رفتن و طلب مغفرت و آمرزش از او کردن.

در روايت آمده است که رسول خدا(ص) در يکي از
خطبه هايش چنين فرمود:

«اي مردم! جبرئيل به سوي من آمد و گفت: يا
محمد، هر که ماه رمضان را دريابد و در اين ماه، مورد مغفرت و آمرزش الهي قرار
نگيرد و در اين حال از دنيا برود، خداوند او را از رحمت خويش دور خواهد ساخت. تو
اي پيامبر آمين بگو و من هم آمين گفتم.

پس بايد بسيار هوشيار بود که ساعتي ازاين ماه
را به غفلت و فراموشي سپري نکنيم و حال که بيش از نيمي از ماه را گذرانده‌ايم در
اين نيمه دوم حتماً بيشتر به خود آئيم و چشم به بخشش‌ها و عطاياي بي پايان و
جاويدان خدا در اين ماه بدوزيم و همچنين پيوسته به ياد خدا بوده و ذکر خدا را در
هر حال بر زبان جاري سازيم و در عمل نيز کاري را که موجب سخط و غضب الهي است،‌
انجام ندهيم. مگر نه اين است که حسنات در اين ماه دوبرابر مي‌شود و سيئات زدوده مي‌گردد؟

و مگر نه اين است که درهاي بهشت در اين ماه
گشوده و درهاي جهنم بسته مي‌شود؟

و مگر نه اين است که شيطان در اين ماه افسرده
و غمگين مي‌گردد؟

پس چرا ما با اعمال و کردار خود شيطان را
دلتنگ تر و افسرده‌تر ننمائيم و او را براي هميشه از خود دور نسازيم و نوميدش
گردانيم.

ولي بايد اين تصميم را از همين روزها بگيريم و
براستي شيطان را از خود محروم نمائيم و توبه نصوح کنيم و به سوي خدا واقعاً و از
صميم جان باز گرديم.

جابر از امام باقر(ع) نقل مي‌کند که حضرت
فرمود:

«يا جابر! من دخل عليه شهر رمضان فصام نهاره و
قام ورداً من ليلته و حفظ فرجه و لسانه و غض بصره و کف اذاه، خرج من الذنوب کيوم
ولدته امه.

قال:قلت له: جعلت فداک! ما احسن هذا من حديث!

قال: ما اشد هذا من شرط!»

–        
اي جابر! هر کس ماه
رمضان بر او وارد شود، پس او روزهايش را روزه بدارد و قسمتي از ساعات شبهايش را به
عبادت بپردازد و دامن و زبانش را از گناه حفظ کند و ديده‌اش را از حرام بپوشاند و
اذيت و آزارش به بندگان خدا نرسد، از گناهان بيرون آيد چنانکه تازه از مادر متولد
شده باشد.

جابر گفت: عرض کردم: فدات شوم! چه حديث زيبا و
جالبي است.

فرمود: آري، و چه شرط دشوار و سختي است!

مثل معروف عاميانه است که هر چقدر پول بدهي
حلوا مي خوري! ما که توقع بهشت برين و نعمت‌هاي دائمي و ابدي خداوند و بالاتر از
همه رضايت او را داريم، بايد وسيله‌اش را در اين دنيا فراهم نمائيم. ما در گرو
اعمال خويش هستيم. هر که عملش بيشتر، پاداشش افزونتر و هر که عملش کمتر، بي گمان
که اجر و مزدش کمتر است؛ چه رسد که با گناهاني، آن اعمال کم را نيز حبط کرده و
نابود سازد.

فضيلت شب قدر

بهرحال، بحث ما بيشتر راجع به شب قدر است. شبي
که آن همه فضيلت دارد و بر تمام ايام و شب‌هاي سال برتر و والاتر است. حال چگونه
اين شب را درک کنيم؟

خداوند اين شب را در اين ماه رمضان مخفي کرده
است تا همه شبهايش را دريابيم و با عبادت و 
ذکر او بگذرانيم ولي آنچه از روايات بر مي‌آيد، تأکيد زياد بر دهه آخر ماه
رمضان شده است که احتمال اينکه شب قدر در اين ده شب يا يازده شب باشد بسيار زياد
است. و شايد علت پنهان ماندن شب قدر همين باشد که مؤمنين به يک شب در سال اکتفا
نکنند و حداقل، دهه آخر ماه رمضان را به احيا و شب زنده‌داري بگذرانند و بيشتر به
مناجات و دعا بپردازند.

زراره طي روايتي از امام باقر(ع) نقل مي‌کند
که فرمود:

حضرت رسول (ص) پس از بازگشت از عرفات و رهسپار
شدن به سوي مني، وارد مسجد شد و پس از آنکه مردم از آن حضرت از شب قدر سئوال
کردند، خطبه‌اي خواند که درآن خطبه پس از حمد و ثناي پروردگار فرمود:

«أما بعد فانکم سألتموني عن ليلة القدر و لم
أطوها عنکم لأني لم أکن بها عالماً. اعلموا ايها الناس انه من ورد عليه شهر رمضان
و هو صحيح سوي فصام نهاره و قام ورداً من ليله و واظب علي صلواته و هجر الي جمعته
و غدا الي عيده، فقد أدرک ليلة القدر و فاز بجائزة ارب».

–        
باري! شما از من
درباره شب قدر پرسيديد و من آن را از شما پنهان نمي‌کنم زيرا خود نمي‌دانم قطعاً
چه شبي است. اي مردم! بدانيد که هر کس ماه رمضان بر او وارد شد و اوسالم و تندرست
بود، پس روزه‌اش را روزه گرفت و ساعت‌هائي از شب را به عبادت پرداخت و برنمازهايش
مواظبت کرد و جمعه‌اش را به خوبي دريافت و به روز عيدش رسيد، پس قطعاً شب قدر را
درک کرده و به جائزه پروردگار،‌ نائل آمده است.

حضرت در تعقيب سخنان پيامبر مي‌فرمايد:

« آري! به خدا قسم به جائزه اي دست يافت که
هرگز مانند جوايز بندگان خدا نيست».

بهر حال، حضرت رسول(ص) شرايطي را براي درک شب
قدر تعيين نموده است که لازم است در طول ماه رمضان، انجام پذيرد و محقق گردد:

1-   
اگر از سلامت جسمي
برخوردار بود، روزه‌هايش را به نحو اتم و احسن انجام دهد.

2-   
مقداري از هر شب ماه
رمضان را به دعا و نيايش بپردازد. البته هر چه بيشتر شب زنده‌داري کند و بيشتر خدا
را بخواند و تلاوت قرآن کند، اجر و پاداشش بيشتر و افزونتر خواهد بود.

3-   
بر نمازهاي يوميه‌اش
کاملاً مواظبت کند و آنها را در اوقاتش بجاي آورد. شايد نه تنها نمازهاي واجب را
که نمازهاي نافله هم مقصود حضرت باشد. يعني حد اقل در اين ماه، تمام نوافل نمازهاي
پنجگانه و نماز شب را انجام دهد زيرا اين نوافل، انسان را بيشتر به خدا نزديک مي‌گرداند.

4-   
جمعه ماه رمضان مورد
تأکيد قرار گرفته است. بايد جمعه‌هاي اين ماه را بيشتر به عبادت بپردازيم، گو
اينکه از برخي روايات استفاده مي‌شود که جمعه آخر ماه رمضان، احتمالاً شب قدر
باشد. و به همين خاطر است که حضرت امام خميني(ره) جمعه آخر ماه رمضان را «روز قدس»
اعلام کردند. بايد در جمعه‌هاي ماه رمضان به سوي خدا هجرت کنيم و با دعا و عبادت و
انجام نماز جمعه و صلوات بر محمد و آل محمد، به اين هجرت برسيم و آن را محقق
نمائيم.

5-   
اين عبادت‌ها و
مناجات‌ها بايد تا روز عيد فطر ادامه داشته باشد، چرا که حتماً يکي از اين شب‌ها،
شب قدر است و کسي چه مي‌داند شايد آخرين شب ماه مبارک، شب قدر باشد. پس اين عبادت
و شب زنده‌داري بايد تا روز عيد استمرار داشته باشد.

به اميد اينکه ان شاء الله به جايزه والاي
الهي در شب عيد نائل گرديم.

در هر صورت احتمال انيکه شب قدر در دهه آخر
ماه باشد، بيشتر بويژه آنکه خود حضرت رسول در اين دهه آخر، رختخوابش را مي‌پيچيد و
خود را آماده‌تر مي‌ساخت.

در روايت معتبري از زراره نقل شده است که مي‌گويد:
از امام باقر (ع) پرسيدم:

شب قدر چه شبي است؟

حضرت پاسخ داد: «هي احي و عشرين او ثلاث و
عشرين».- شب قدر يا شب بيست و يکم و يا شب بيست و سوم ماه رمضان است.

زراره عرض مي‌کند: «اليس انما هي ليلة؟»- مگر
شب قدر تنها يک شب نيست؟

حضرت مي‌فرمايد: آري!

زراره مي‌پرسد: پس آن چه شبي است؟  مشخص فرمائيد.

حضرت مي‌فرمايد: «و ما عليک خيراً ان تفعل في
ليلتين». تو را چه مي‌شود اگر در دو شب، کار خير انجام ندهي؟!

و در روايت ديگري حضرت مي‌فرمايد: «و ما ايسر
ليلتي».- و چه آسان است که انسان دو شب را- در تمام طول سال- احيا بدارد و به
عبادت سر برد.

از برخي روايات نيز استفاده مي‌شود که شب 19
يا شب 21 يا شب 23، شب قدر است.

لذا مشهور در ميان مردم همين سه شب است که
بحمدالله مؤمنين هر سه شب را احيا مي‌دارند.

اما بهرحال شب‌هاي ديگر ماه رمضان را از ياد
نبرند و به فراموشي نسپارند که تمام شب‌هاي اين ماه، فضيلت دارد بويژه در اين شب‌ها
طلب استغفار و آمرزش گناهان براي خود و والدين خود کنند و رحمت خود را با التماس و
اصرار در خواست نمايند. ضمناً از صدقه دادن و يتيمان و فقيران و بي نوايان را
افطار دادن نيز غفلت نورزند که ثواب و پاداش بي شماري دارد.

در پايان روايت بسيار جالبي از امام صادق(ع)
در تفسير آيه «فيها يفرق کل امر حکيم» آمده است که براي استفاده برادران و خواهران
گرامي نقل مي کنيم و از همه التماس دعا داريم:

«تلک ليلة القدر، يکتب فيها وفد الحاج و ما
يکون فيها من طاعة او معصية او موت او حياة و يحدث الله في الليل و النهار ما
يشاء، ثم يلقيه الي صاحب الارض».

–        
آن شب، شب قدر است که
خداوند گروه حاجيان و زائران خانه‌اش را در آن شب، ثبت نام مي‌کند و آنچه از اطاعت
و گناه و مرگ و زندگي و حوادثي که در شب و روز و سال، رخ مي‌دهد؛‌همه را يک جا
تحويل صاحب زمين مي‌نمايد.

راوي مي‌پرسد: صاحب زمين چه کسي است؟

مي‌فرمايد:« صاحبکم». يعني ولي امر شما و امام
زمان شما.

پس بايد بسيار هشيار باشيم که خداي نخواسته
صفحه سياه سال ما را نزد  حضرتش نبرند و
قلب مبارکش، از ما خشمگين و آزرده نگردد.

به اميد توفيق همگان در عبادت و نماز و قرآن
خواندن و راز و نياز در اين شب‌هاي مبارک و مقدس و به اميد آمرزش گناهان و پذيرفته‌شدن
از سوي پروردگار و دست يابي به جايزه الهي و کسب رضاي حضرت ولي الله الاعظم
اوراحنا فداه.

 

/

سخنان معصومين

سخنان معصومين

نخستين‌ها

* رسول اکرم(ص):

«ان عمود الدين الصلاة و هي اول ما ينظر فيه
من عمل ابن آدم فان صحت، نظر في عمله و ان لم تصح لم ينظر في بقية عمله». (تهذيب
الاحکام- ج2، ص 237)

نماز ستون دين است و اين نخستين عملي است از
اعمال فرزند آدم بررسي مي‌شود، پس اگر مورد پذيرش الهي قرار گرفت، ساير اعمالش نيز
بررسي مي‌شود ولي اگر مقبول حضرت حق واقع نشد، در ديگر اعمالش نيز نمي‌نگرند.

* رسول اکرم(ص):

«اول ما خلق الله نوري». (بحارالانوار- ج1، ص
97)

اولين چيزي که خدا خلق کرد، نور من بود.

* رسول اکرم(ص):

«اول مانهاني عنه ربي بعد عبادة الاوثان،
المراء». (بحارالانوار- ج 2، ص 128)

نخستين چيزي که پروردگارم پس از عبادت بتها،
مرا از آن نهي کرد، جدال و خصومت بود.

* رسول اکرم(ص):

«اول ما يسأل عنه العبد حبنا أهل البيت».
(بحارالانوار- ج 7، ص 260)

نخستين چيزي که از بنده خدا سئوال مي شود،
دوستي ما اهل بيت است.

* اميرالمؤمنين(ع):

«اول ما اهتز علي وجه الأرض النخلة».
(بحارالانوار- ج 10،‌ص 84)

نخستين چيزي که بر روي زمين سبز شد، درخت خرما
بود.

* امام سجاد(ع):

«الا و ان اول ما يسألانک عن ربک الذي کنت
تعبده…». (کافي- ج 8، ص 72)

اولين سئوالي که نکير و منکر از تو در قبر مي‌کنند،
از پروردگاري است که او را مي‌پرستيدي.

* امام باقر(ع):

«ان أول ما يحاسب به العبد الصلاة فان قبلت
قبل ما سواها». (کافي- ج 3،‌ص 268)

نخستين چيزي که از بنده (در روز قيامت) سئوال
مي‌شود، از نماز است؛ پس اگر پذيرفته شد، ساير اعمال نيز پذيرفته مي‌شود.

* امام باقر(ع):

«يا جابر! ان الله اول ما خلق، خلق محمداً (ص)
و عترته الهداة المهديين فکانوا اشباح نور بين يدي الله». (کافي- ج 1، ص 442)

اي جابر (بن يزيد)، نخستين چيزي که خدا آفريد،
محمد و خاندان پاک و هدايت گرش بود، که آنان مانند سايه‌هاي نور در دسترس پروردگار
بودند.

* امام باقر(ع):

«لقد خلق الله جل ذکره ليلة القدر اول ما خلق
الدنيا». (کافي- ج 1، ص 250)

اولين چيزي که خداوند وقت آفرين دنيا، آفريد،
شب قدر بود.

* امام صادق(ع):

«اول ما يتحف به المؤمن، يغفر لمن تبع
جنازته». (تهذيب الاحکام- ج1، ص 455)

اولين هديه‌اي که به مؤمن- پس از مرگ- داده مي‌شود،
اين است که تشييع کنندگانش مورد آمرزش قرار مي‌گيرند.

* امام کاظم(ع):

«اول ما يبر الرجل ولده ان يسميه باسم حسن،
فليحسن احدکم اسم ولده». (کافي- ج 6، ص 18)

نخستين احساني که هر يک از شما به فرزندش مي‌کند،
اين است که بر او نام نيکي مي‌نهند. پس حتماً نام خوبي را براي فرزندانتان اختيار
کنيد.

 

 

/

دانستيهائي از قرآن

دانستنيهائي از قرآن

امرها و نهي‌ها

«ان الله يأمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذي
القربي و ينهي عن الفحشاء و المنکر و البغي، يعظکم لعلکم تذکرون». (سوره نحل، آيه
90)

همانا خداوند به عدالت و نيکي و بخشش به
خويشاوندان امر مي‌کند و از کار بد و ناروا و ظلم نهي مي‌کند؛ خدا شما را پند مي‌دهد
شايد اندرز گيريد.

عدالت به معناي بسط دادخواهي در زمين است يعني
اگر کسي خيري رساند، به او خير رسانده شود و اگر شري رساند، به همان اندازه، تلافي
کنند. «جزاء سيئة سيئة مثلها».- در برابر هر سيئه و بدي، بايد به همان اندازه،
کيفر کرد.

پس عدل يعني تقسيط و تقسيم به طور مساوي و
برابر است. و به زبان روشن‌تر: عدالت، همان اقتصاد و ميانه‌روي است در امور که به
افراط باشد و نه تفريط. و گستردن عدالت در جامعه نيز به همين مفهوم است يعني هر
چيز در جاي واقعي خود قرار گيرد و به هر امري آنچه سزاوار آن است،‌ اهميت داده شود
تا تمام امور به طور مساوي و برابر باشد؛ اينجا است که مي‌گوئيم: عدالت در جامعه
حکمفرما است.

و خداوند در اين آيه، سه مطلب بسيار مهم
اجتماعي را گوشزد کرده است و به عنوان پند و اندرز به ما دستور داده است که اگر
اين سه را در جامعه‌اي محقق نمائيم، بي‌گمان به همان جامعه مطلوب و ايده‌آل الهي
خواهيم رسيد. جامعه هم نياز به عدالت دارد که خيز و شرش معلوم گردد و هم نياز به
احسان دارد. احسان يعني خيري را با خير بيشتر جبران کردن. شايد عدالت بيشتر در
موارد شر در جامعه به کار برود که در برابر کارهاي خير است که خير با خير بيشتر و
افزونتر جبران کنند تا داعي براي کار خير در ميان مردم بيشتر شود و انگيزه خدمت به
بندگان خدا، قوي‌تر و مستحکم‌تر گردد.

علامه طباطبائي (ره) در معناي عدالت مي‌فرمايد:
مراد از عدالت اين است که با هر يک از افراد جامعه، طوري رفتار شود که مستحق آن
است و در جائي قرارگيرد که سزاوارش است و مقصود از احسان، اسن نيست که يک فرد کار
نيکو کند بلکه احسان به ديگران است يعني خير و نفع را به  ديگران برساند آن هم نه به خاطر تلافي کردن يا
جبران خيرها، بلکه ابتداءً ‌و از پيش خود اين کار را انجام دهد».

بهرحال قطعاً احسان به ديگران آثار بسيار خوبي
در جامعه پديد مي‌آورد که نه تنها رحمت و محبت جايگزين کينه‌ةا و بدي‌ها مي‌گردد
بلکه مايه امنيت و آسايش عمومي و نزديک شدن دلها به يکديگر است.

سومين پند الهي که به ما امر مي‌کند اين است
که از اموال خود، به خويشان و نزديکان انفاق و کمک کنيم که اين خود يک نوع احسان
است ولي چون خداوند بر اين عنايت خاصي دارد لذا آن را به صورت مستقل تذکر فرموده
است.

راستي اگر هر کس موظف باشد که خويشان بي نوا و
فقيرش را به نوائي برساند و به آنها ابتداءً 
و از پيش خود کمک کند نيازهايشان را تا حد توان برطرف سازد،‌ ديگر فقيري در
جامعه پيدا نمي‌شود.

و اما نواهي خداوند در اين آيه عبارت‌اند از:
فحشاء و منکر و بغي. فحشاء به معناي کردار و گفتار زشت و ناپسند است. منکر هر کار
زشت و ناروائي است که جامعه آن را به خود و تعدي به زيردستان يا عموم مردم است.
گردن کشي بايد از جامعه اسلامي رخت بربندد و کسي با زور، مردم را  وادار به کرنش و اطاعت از خويش نکند. اگر در
جامعه‌اي استعلا و خودبزرگ‌بيني و استکبار پيدا نشود و ظلم به ديگران در هر حد و
اندازه‌اي ممنوع باشد، و تک تک افراد از کارهاي زشت و ناپسند دوري جويند و هر
انساني موظف به ترک منکرات و دوري از آنها باشد، وحدت و هماهنگي و انسجام در آن
جامعه حکمفرما شده و نيروها هرگز به هدر نمي‌رود و فساد و تباهي از بين مي‌رود، و
جامعه يک جامعه ايده‌آل مورد رضايت خداوند مي‌گردد.

پس اگر منکرات و ظلم و تجاوز به افراد از ميان
رفت، قطعاً رحمت و محبت و الفت جايگزين آنها شده و خشم و کينه و نفرت از بين  مي‌رود، و نظام اجتماع به هم پيوند مي‌خورد و
وحدتي بر اساس قوانين اسلامي جايگزين تفرق و تشتت و از هم گسيختگي مي‌گردد.

بيائيد با هم اين پند الهي را به مرحله عمل
برسانيم و هر يک در آغاز اين پند الهي را در خانواده خويش پياده کنيم تا کم کم به
صورت جمع و گسترده درآِد و به جاي اين همه بدبيني‌ها و نفرت‌ها و کينه‌ها و حق‌کشي‌ها،
محبت و الفت و وحدت و عدالت و احسان حکمفرما شود و همان جامعه‌اي را بسازيم که هر
يک از انتظارش بسر مي‌برد يا لااقل زمينه را براي چنين جامعه‌اي ايده‌آل فراهم
کنيم تا در آينده‌اي نزديک انشاءالله شاهد چنين مدينه فاضله‌اي باشيم.

 

 

/

امام خمینی ثابت و استوار

امام خميني ثابت و استوار از آغاز تا پايان

رمضان و ضيافت الهي

«با حلول ماه مبارک رمضان ماه عبادت و
سازندگي، ماه تجديد قواي معنوي، شهرالله الاعظم که در آن عموم مسلمانان در صف واحد
متوجه به موضع قدرت لايزال و تجهيز در مقابل قواي طاغوتي هستند، لازم است با توحيد
قدرت و قدرت واحده در مقابل طاغوت‌هاي زمان و چپاولگران بين المللي بپاخيزند و از
ممالک اسلامي دفاع کنند، دست خائنان را کوتاه و اميد آنان را قطع نمايند». 3/5/58

«ضيافت خدا در ماه رمضان يک شعبه‌اش روزه است،
آن ضيافت خداست، يک شعبه‌اش روزه است و يک کار مهمش که مائده غيبي و آسماني است
قرآن است. شما دعوت شده‌ايد به مهماني خدا و شما در ماه رمضان مهمان خدا هستيد.
مهماندار شما، شما را وادار کرده است به اينکه روزه بگيريد. اين راه‌هائي که به
دنيا باز است و شهوات هست و اينها را، اينها را سدش کنيد تا مهيا بشويد براي «ليلة
القدر» براي ورود در ماه مبارک رمضان و ورود در «ضيافة الله»… در اين ماه فرق
داشته باشيم با ساير ماه‌ها و دنبال آن باشيم که انشاء الله «ليلة القدر» را
دريابيم، برکات «ليلة القدر» را که قرآن در آن نازل شده است، همه سعادت عالم در آن
شب نازل شده است و از اين جهت از همه شب‌هاي عالم بالاتر است، اين را بتوانيم
ادارک بکنيم، درک بکنيم. خداوند انشاء الله شماها را توفيق بدهد که با سلامت و
سعادت وارد در «ضيافة الله» بشويد و از آن مائده هاي آسماني که قرآن و ادعيه است
انشاءالله همه‌مان مستفيض بشويم و با يک روح سالمي وارد بشويم و «ليلة القدر» هم
دريابيم، سلام هي حتي مطلع الفجر». 21/4/59

«من اميدوارم که همه آقايان در اين ماه مبارک
همت شان را صرف کنند به اينکه مردم را مهيا نگه دارند و مردم را مجهز نگه دارند و
اسلام را با دست مردم نگه داريد و خودتان هم در مساجد، در منابر مردم را دعوت به
صلاح بکنيد و دعوت به اينکه دنبال مسائل باشند و بگوييد به آنها که «فاستقم کما
امرت و من تاب معک» آني که پيغمبر را نگران کرده است. الان بدانيد که اولياء خدا
توجه دارند و نگرانند از اينکه خداي نخواسته اين ملت ما از اين راهي که رفته است
يک وقت خداي نخواسته سستي کند. و بحمدالله تا کنون همه با هم بوديد و منسجم بوديد
و همه روحانيون با هم، با ديگران، مردم با هم، با روحانيون منسجم بودند و اميدوارم
که از اين به بعد هم منسجم باشند و منسجم‌تر…. ماه رمضان است حالا، شب‌ها مجلس
داشته باشيد. مردم را دعوت کنيد به اينکه مجالس انس داشته باشند، مجالس احکام
داشته باشند، مجالس دعا داشته باشند. شهر دعاست، شهر توسل به خداست. و انشاء الله
همه موفق باشيد که در اين ماه رمضان اين اسلام را بيمه کنيد با دعاهاي خودتان و با
گريه و زاري خودتان». 21/3/62

«ماه رمضان شما را دعوت کرده خداي تبارک و
تعالي به مهماني خودش. همانطور که مي‌بينيد مهماني خدا صوم است مثل ميهماني ماها
نيست که آنجور تشريفات را داشته باشد، پرهيز دادن است از آن چيزهائي که مربوط به
شهوات انسان است. توجه بکنيد که ماه مبارک را به آدابش عمل بکنيد يعني آداب روحي‌اش.
فقط دعا نباشد. دعا به معناي واقعي‌اش باشد. خواندن خدا و تذکر خدا به معناي
واقعي، آن تذکري که نفوس را مطمئن مي‌کند، آن ذکري که «بذکر الله تطمئن القلوب»
ياد خدا واقعاً و حاضر ديدن خدا را در همه جا، ماه مبارک را به تذکر خدا، به ذکر
خدا و به رحمت هاي خدا که به شما عنايت کرده است شکرگزاري کنيد و ذکر خدا را
بگوئيد… و از همه بالاتر است است که انسان خودش را اصلاح کند در ماه رمضان. ما
محتاج به اصلاح هستيم، محتاج به تهذيب نفس هستيم، تا آن دم آخر ما
محتاجيم…اميدوارم که انشاء الله اين ماه مبارک رمضان به همه شما مبارک باشد. و
مبارک بودن به اين است که بنابراين بگذاريد که به تکاليف خدا عمل کنيد. در اين ماه
مبارک دعا کنيد که خداي تبارک و تعالي شما را موفق کند به اينکه در اين خدمتي که
متکفل او هستيد مطابق رضاي او عمل کنيد. از خدا بخواهيد که ما را از عنايت خودش
محروم نفرمايد. و اين ضيافت خدا را قدر بدانيد. اين ضيافت خيلي لطافت و ظرافت
دارد، اين را بايد قدر بدانيم ما». 9/3/63

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار(رمضان و ضیافت الهی)

دانستنیهایی ازقرآن(امرها و نهی ها)

سخنان معصومین(نخستین ها)

شب قدر را مغتنم بشمارید

علی علیه السلام در قرآن کریم

ولادت نخستین ثمره نبوت و ولایت

وعده و وعید الهی                                                 
آیت الله جوادی آملی

شرح زیارت امین الله علیه السلام                                 آیت
الله محمدی گیلانی

مهمترین ویژگی های رهبر                                       حجة
السلام و المسلمین محمدی ری شهری

نظرات و دیدگاههای اقتصادی حضرت امام(ره)               حجة الاسلام  والمسلمین اسدالله بیات

گفته ها و نوشته ها

پرسش ها و پاسخها                                              
حجة الاسلام و المسلمین سیدمرتضی مهری

نگاهی به بحران کشمیر                                          دکتر محمدرضا حافظ نیا

از میان نامه ها

نقش اقتصاد در تحلیل کشمیر                                    سید موسی
میرمدرس

تازه های علمی

تارتارهای مسلمان                                               غلامرضا
گلی زواره

نگاهی به رویدادها

پاسخ به نامه ها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه
ای

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

رهنمودها

مقام معظم رهبري حضرت آيت الله خامنه‌اي

اسلام انزواي از دنيا و زندگي را به روشني رد
کرده است و اگر جامعه‌اي تنها به جنبه‌هاي معنوي بپردازد و از پيشرفتها و نوآوري‌هاي
علمي و پرورش انسانهاي دانشمند غفلت کند، خود را از داشتن يک بال سعادت محروم کرده
است.

بيگانه‌کردن محيط‌هاي دانشگاهي با دين، هدف و
برنامه‌اي بسيار روشن و زيرکانه بود، زيرا اگر دين در دانشگاه نباشد کساني که در
چنين فضايي پرورش مي‌يابند سردمداران اداره زندگي مردم خواهند بود و به سهولت
جامعه را به سمت بي‌ديني سوق خواهند داد. (25/9/72)

جامعه بزرگ 60 ميليوني ايران اسلامي، به طور
مستمر نيازمند فکر، فرهنگ و اخلاق فردي و اجتماعي صحيح است و بايد با تأمين
نيازهاي فرهنگ عمومي کشور، وجدان و انفاق در کار و نيزکيفيت کار در ميان مردم
افزايش داده شود و اين مفهوم، درجامعه رسميت و ترويج پيدا کند، زيرا درآمد بيشتر و
مصرف کمتر ارتباط مستقيمي با فرهنگ عمومي کشور دارد و حل مشکلات اقتصادي نيز
در  اين چهارچوب امکان‌پذير خواهد بود.
(30/9/72)

انجام کار تحقيقي به ازاي پول و ارزش‌هاي مادي
شخصيت و اعتبار محققين و مجامع علمي را مخدوش مي‌کند، استادان و مدرسين دانشگاهي
بايد روحيه علم‌گرايي و تحقيق و عشق به اصل فراگيري را در دانشجويان ترويج کنند و
با احياي اين روحيه نظام آموزشي را تحت تأثير قرار دهند.

فضاي دانشگاه بايد معطر به ايمان ديني باشد و
دانشجويان در چنين فضائي به تحصيل علم بپردازند. در نظام جمهوري اسلامي انتظار
طبيعي و اصلي آن است که فعاليت‌هاي تربيتي در کشور با افکار ديني ايماني و  انقلابي همسو و هم‌جهت باشد و دانشجويان در
محيط‌هاي آموزشي از زبان استادان، ايمان ديني را جذب و آن را در خود تقويت کنند.
(2/10/72)

کسي که حاضر نيست در راه خدا و دفاع از دين بر
حق او کمترين ايستادگي را بکند و به بهانه قدرت دشمنان خدا از مقابله با استکبار و
قدرتمندان فاسد آمريکا طفره برود چگونه مي‌تواند خود را شيعه علي بن ابيطالب(ع)
بداند و ادعا کند که آن حضرت امام اوست. آن امام در قله معرفت الهي است و مهم و
شاخص آن است که شيعيان آن حضرت به سمت اين قله رفيع حرکت کنند.

طي 15 سال گذشته و امروز بيش از هر زمان ديگر
بوق‌هاي تبليغاتي دنيا به طور مستمر و با روش‌هائي بسيار زيرکانه تلاش کرده‌اند تا
به يأس و نااميدي در دل مردم دامن بزنند و آنها را از ادامه راه خود باز دارند
دشمنان اسلام براي شکست ملت پرافتخار ايران همه راه‌ها از جمله جنگ نظامي، محاصره
اقتصادي، تبليغات مسموم، فحاشي و تهمت به مسئولين را امتحان کرده‌اند اما همواره
با شکست مواجه شده‌اند. ((7/10/72)

امروز هر اقدامي که به گسترش سطح آگاهي عمومي
بيانجامد و نيروي تفکر و قدرت درک معارف را در مردم با استعداد ما تقويت کند، حسنه‌اي
بزرگ است. (5/10/72)

فقه صحيح ناظر بر واقعيت‌هاست و انسان بر طبق
نياز مردم آن را از کتاب و سنت و از آنچه که به عنوان ادله صحيح و متين در اختيار
ما گذاشته شده است استنباط مي‌کند. بنابراين فقها و انديشمندان ما در حوزه‌هاي
علميه بايد با مجهز شدن به فقه صحيح و رياضت کشيدن و پيشه کردن تقواي روز افزون
الهي شرايط مرجعيت را در خود محقق سازند و در عين حال هواي مرجعيت را نيز از خود
بزدايند. (9/9/72)

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهی به رویدادها

جهان اسلام

نیروهای امنیتی مصر در حمله به یک مسجد در شهر
«اسیوط» مصر 216 نمازگزار را دستگیر کردند. (17/9/72)

9 مسلمان مصری بر اثر شکنجه مأموران زندان به
شهامت رسیدند.

یک اتوبوس حامل صهیونیستها مورد حمله شهادت
طلبانه یک مسلمان فلسطینی با آمبولانس مملو ازمواد منفجره قرار گرفت. (23/9/72)

نخستین نماز جمعه شیعیان در کشور زامبیا
برگزار شد. (27/9/72)

موج تعقیب فلسطینی های مسلح از سوی واحدهای
ویژه ارتش اسرائیل بالا گرفت. (28/9/72)

یک کتاب فروشی در اسلام آباد به اتهام فروش
کتاب توهین آمیز به اسلام تعطیل شد. (29/9/72)

کنگره نهج البلاغه با شرکت 30 تن از
اندیشمندان در دمشق افتتاح شد. (1/10/72)

رزمندگان حماس «سرهنگ مینتز» فرمانده واحدهای
ویژه اسرائیل را در غزه به هلاکت رساندند. (4/10/72)

نمایندگان مجلس ترکیه خواستار استعفای رئیس
دادگاه قانون اساسی این کشور به خاطر توهین به اسلام شدند. (5/10/72)

جبهه نجات الجزایر تشکیل ارتش اسلامی برای
مقابله با نظامیان را اعلام کرد.

سازمان کنفرانس اسلامی خواستار لغو تحریم
تسلیحاتی مسلمانان بوسنی شد. (7/10/72)

احزاب، سازمانها و گروه های اسلامی و ملی
خاورمیانه، برقراری روابط دیپلماتیک واتیکان و رژیم صهیونیستی را به شدت محکوم
کردند.

نیروهای طالبانی در حمله به منازل طرفداران
حرکت اسلامی حق نوزادان را به رگبار بستند. (11/10/72)

فیگارو: امروز انقلابیون جهان حول اسلام
متمرکز شده اند. (12/10/72)

تایمز لندن و خبرگزاری ایتالیائی انساء: زنان
اروپا برای رهائی از بحران های اخلاقی و اجتماعی به اسلام روی می آورند.
(15/10/72)

گروه های اسلامی الجزایر شبکه های مخفی
رادیویی و تلویزیونی راه انداختند.

رئیس جمهور تونس خواستار اقدام جدی برای
رویارویی با اوجگیری مسلمانان شد.

اخبار داخلی

سپاه پاسداران قهرمان مسابقات بین المللی
تکواندو هلند شد. (16/9/72)

ایران خواستار برخورد کشورهای منطقه با کاهش
قیمت جهانی نفت شد.

طی یک ماه گذشته مقدار 5/4 تن مواد مخدر کشف
شد.

دانشکده تربیت دبیر قرآن در قم افتتاح شد.
(17/9/72)

آیت الله العظمی گلپایگانی مرجع عالم تشیع در
سن 98 سالگی به رحمت ایزدی پیوست.

میلیون ها تن از امت سوگوار، پیکر مطهر حضرت
آیت الله العظمی گلپایگانی را در تهران و قم تشییع کردند. (18/9/72)

بزرگترین سایت کامپیوتری کشور برای مکانیزه
کردن اطلاعات جمعیتی در تهران افتتاح شد.

«وحید غفران نیا» نوجوان 10 ساله تبریزی حافظ
کل قرآن شد. (24/9/72)

دکتر علی جوان دانشمند ایرانی و اتاد دانشگاه
«ام. تی. تی» آمریکا جایهز جهانی علوم آلبر انیشتن را در سال جاری میلادی دریافت
کرد.

یک معرف شناخت سلول های سرطانی برای اولین بار
در ایران در امارات به میهن اسلامی بازگشتند. (27/9/72)

24 نفر از توابین گروهک منافقین با مراجعه به
سفارت ایران در امارات به میهن اسلامی بازگشتند.(28/9/72)

تربت جام با تولید 110 هزار تن گندم مقام اول
استان خراسان را بدست آورد. (30/9/72)

رئیس جمهور در میان استقبال پرشور مردم
مازندران وارد ساری شد. (1/10/72)

اولین محصول مجتمع پتروشیمی اراک به نام
«پروپیلن» که در صنایع اتومبیل، برق، فیلم و بسته بندی مصرف دارد وارد بازار شد.
(2/10/72)

اولین کشتی تندرو ایران، حمل مسافر را از
خرمشهر به کویت آغاز کرد. (7/10/72)

گروه انشعابی منافقین با حمله به مقر این
سازمان در بصره 5 نفر را کشتند. (8/10/72)

طی 4 سال اجرای برنامه اول دولت، 10 هزار
روستا دارای برق، آب و راه شدند.

رئیس جمهور ترکمنستان وارد تهران شد.
(12/10/72)

تولید سالانه گندم به مرز 11 میلیون تن رسید.
(14/10/72)

در سال جاری 15 هزار نوعروس توسط کمیته امدام
امام خمینی به خانه بخت رفتند. (15/10/72)

پنج اسکلت سه هزار ساله در شاهرود کشف شد

هیأت دولت برقراری روابط دو جانبه میان ایران
و افریقای جنوبی را تصویب کرد. (16/10/72)

اخبار خارجي

حمله عراق به کويت 170 ميليارد دلار خسارت
ببار آورد. (16/9/72)

با حضور سياهپوستان در شوراي اجرائي، حاکميت
سفيد پوستان در آفريقاي جنوبي به طور رسمي پايان يافت. (17/9/72)

نيويورک تايمز: شمار قربانيان حضور نظامي
آمريکا در سومالي به 10 هزار نفر رسيد.

تلويزيون مسکو: روسيه به زباله‌دان بزرگ غرب
تبديل شده است. (18/9/72)

به منظور مقابله با تهاجم احتمالي نظامي
آمريکا در سودان، آماده‌باش سراسري در سودان اعلام شد. (21/9/72)

کلينتون: خيابانها، مدارس و حتي خانه‌ها در
شيلي آمريکا ناامن است.

ظرف 11 روز گذشته 60 نفر در خشونت‌هاي سياسي
الجزاير کشته شدند. (22/9/72)

آمريکا طي سه دهه گذشته 204 آزمايش سري هسته‌اي
انجام داده است. (23/9/72)

يک بمب قوي در ساختمان مرکزي مخابرات ترکيه
منفجر شد و خسارت‌هاي عمده‌اي برجاي گذاشت.

نهمين هواپيماي چين در سال جاري ربوده شد!
(24/9/72)

سفارت آمريکا در سئول هدف حمله دانشجويان کره‌اي
قرار گرفت.

پس از هفت سال مذاکره موافقتنامه گات (تعرفه‌هاي
گمرکي و تجارت) تصويب شد و 117 کشور سند نهائي آن را امضا کردند.

پس از 25 سال، انگليس و ايرلند شمالي اولين
گام را براي صلح برداشتند.

120 افسر عراقي به اتهام تلاش براي کودتا عليه
صدام تيرباران شدند. (25/9/72)

ناو هواپيمابر آمريکا به بهانه کمک به اجراي
مقررات مربوط به منطقه پرواز ممنوع در جنوب عراق وارد آبهاي خليج فارس شد.

نماينده بوسني در سازمان ملل، غرب را به خيانت
و چشم‌پوشي در قبال کشتار مسلمانان متهم کردند.

در پي اعلام استقلال استان «شان» يک جنگ خونين
در شمال ميانمار آغاز شد. (27/9/72)

اسرائيل خواهان چشم‌پوشي سوريه از جولان شد.
(28/9/72)

مسيحيان آمريکا در اعتراض به توهين يک روزنامه
به حضرت مسيح(ع) 240 هزار نسخه آن را سوزاندند.

فوران يک کوه آتشفشان به ارتفاع 8 کيلومتر در
شيلي، ساکنان آنرا مجبور به ترک محل سکونت کرد.

مذاکرات ساف و رژيم صهيونيستي در نروژ درباره
اجراي مفاد پيمان خودمختاري فلسطينيان به بن بست رسيد. (29/9/72)

116 عضو ساف از عملکرد عرفات شديدا انتقاد
کردند.

مدارس انگليس از ثبت نام دانش آموزان سياهپوست
خودداري مي‌کنند.

دبير کل شوراي اروپا: عملکرد اروپا در قبال بوسني
شرم‌آور است. (30/9/72)

انفجار مرکز حزب قالائژ لبنان 203 کشته و
مجروح بر جاي گذاشت.

هزاران پانامائي عليه سياستهاي تجاوزکارانه
آمريکا دست به تظاهرات زدند. (1/10/72)

معاون نخست وزير ترکيه در واکنش به عدم حضور
دکتر حبيبي معاون اول رئيس جمهوري ايران در مقبره آتاترک با وي ملاقات نکرد.

6 قاچاقچي مواد هسته‌اي در اوکراين دستگير
شدند. (2/10/72)

براي نخستين بار يک واحد گشتي متعلق به آمريکا
و نيروهاي متحد در شمال عراق مورد حمله قرار گرفت. (4/10/72)

انفجار يک بمب قوي ساختمان وزارت اطلاعات
گرجستان را ويران کرد. (5/10/72)

اتوبوس جهانگردان اتريشي در قاهره هدف حمله
افراد ناشناس قرار گرفت. (7/10/72)

مردم نروژ خواستار اخراج منافقين از اين کشور
شدند. (8/10/72)

6 آمريکائي بر اثر انفجار بسته‌هاي پستي در
ايالت نيويورک کشته شدند.

در آستانه ديدار حافظ اسد با کلينتون، دولت
سوريه به صدها يهودي اين کشور اجازه خروج داد.

روزنامه الرأي العام: غرب براي فروش ميلياردها
دلار اسلحه به منطقه ايران را منبع تهديد جلوه مي‌دهد. (9/10/72)

تلويزيون اتريش: اوضاع مصر شبيه ايران 57 است.

22 هزار شرکت و سازمان در آلمان در سال 1993
به دليل بحران اقتصادي ورشکسته شدند. (11/10/72)

درآمد ترکيه از محل قمار خانه‌هاي اين کشور در
سال 1993 مبلغ 104 ميليارد لير بوده است.

عربستان و کويت 840 فروند موشک پاتريوت از
آمريکا خريداري کردند. (12/10/72)

177 نيروي دولتي مکزيک در درگيري با شورشيان
کشته شدند.

تغييرات آب و هوائي در آمريکا بيش از 93
ميليارد دلار خسارت ببار آورد. (15/10/72)

صليب سرخ اعلام کرد در درگيري‌هاي هفته گذشته
2000 نفر در افغانستان جان باخته‌اند.

چين موفق به ساخت موشک قاره پيماي بالستيک شد.
(16/10/72)

 

/

تازه‌‌هاي علمي

تازه‌‌هاي علمي

سير مانع انسداد رگ‌ها

نيروي شگفت‌انگيز حس لامسه

کشف ژن سرطان

سيگاري‌ها! به فکر کودکانتان باشيد.

 

سيرمانع انسداد رگ‌ها

به دليل شدت بيماري‌هاي ناشي از انسداد تدريجي
عروق و حمله قلبي ناشي از آن در کشورهاي صنعتي، دانشمندان در پي يافتن اثر مصرف سير
در جلوگيري از انسداد شريانها هستند.

در حال حاضر دو محقق، سرگرم آزمايش تأثير
واقعي قرص‌هاي سير در جلوگيري از انسداد رگ‌ها هستند. بررسي‌هاي انجام شده نشان مي‌دهد
که قرص سير تا ميزان 34% موجب دفع شيميائي زيانبار در بدن و جلوگيري از رسوب آنها
در رگ‌ها مي‌شود. اگر چه اين نتايج بسيار مثبت ارزيابي شده است، اما برخي از
دانشمندان، عقيده دارند که سير خام بيشتر از قرص سير در بهبودي‌ بيماري مؤثر است.
در حال حاضر 50% افراد در کشورهاي صنعتي بر اثر حمله قلبي جان خود را از دست مي‌دهند.

نيروي شگفت انگيز حس لامسه

حس لامسه، نخستين حسي است که در انسان رشد مي‌يابد.
تصور ما بر اين است که قدرت بينايي، مهم‌ترين حس مي‌باشد. باوجود اين ما چشمهاي
خود را مي‌بنديم و يک سوم از اوقات شبانه‌روز که در خواب هستيم، حس لامسه‌ها بيدار
و هشيار است. قوه لامسه هرگز به خواب نمي‌رود و غير ممکن است براي حتي جزء کوچکي
از يک لحظه هم هشياري خود را نسبت به محيط اطراف ما، از دست بدهند.

دانشمندان اينک کشف کرده‌اند که لامسه، فکر و
سلامتي ما را شکل مي‌دهد. در يکي از دانشگاه‌هاي روانکاوي کاروليناي شمالي، محققي
بر روي بچه موش‌ها، تحقيقاتي به عمل آورد و متوجه شد که وقتي بچه‌ را از مادر جدا
مي‌کنند، بچه موش‌ها با تغييرات مهم داخلي، حتي در مدت جدايي کوتاه چهل و پنج‌
دقيقه‌اي، روبرور مي‌شوند، توليد و رشد هرمون و آنزيمهاي کليدي در آنها بگونه
چشمگيري افت مي‌کند؛ اما به محض اينکه مادر به نزد آنها بازگردانده مي‌شود، بچه‌ها
حالت عادي پيدا مي‌کنند.

در دستان ما، نيروي شگفت‌آوري پنهان شده است
که در بهبود بدني و روحي ما، نقش بزرگي را ايفا مي‌کند.

کشف ژن سرطان

دانشمندان موفق شدند ژني را که بروز بعضي از
انواع سرطان خون را تحريک مي‌کند، کشف کنند. اين کشف سبب توسعه تست آزمايش خون و
ارائه درمانةاي بهتر خواهد بود.

به گزارش‌ خبرگزاري آسوشيتد پرس از کاليفرنيا،
اين ژن در نيمي از مواد بروز سرطان خوني مهلک که در نوزادان مشاهده مي‌شود، نقش
دارد. تحقيق بيشتر در اين زمينه، سبب به کارگيري درمانهاي مؤثر و بيشتر براي انواع
سرطان خوني مي‌شود که اغلب در بين کودکان بروز مي‌کند.

اين ژن احتمالا دربسياري از 90 هزار مورد
انواع مشابه سرطان خون، سهيم است. اگر چه سرطان خون در نوزادان اغلب، مهلک است ولی
معمولا با استفاده از شیمی درمانی با پیوند مغز و استخوان، درمان می یابد.

دانشمندان دریافته اند بروز یک شکست در
کروموزم 11 مشخصه بعضی از انواع سرطان خون است. محققان حدس می زنند که یک ژن در
بخش شکسته شده، عامل رشد غیر قابل کنترل سلول ها سرطانی باشد. محققان ژن جدید، بخش
شکسته شده را کشف کردند و دریافتند که ژن مذکور، فعالیت ژنهای دیگر را سازمانی می
کند. گسیختگی این ژن اصلی که معمولا امکان رشد کردن سلول در گلبولهای قرمز را می
دهد، بدون شک فعالیت ژن را مختل می سازد، در نتیجه ما مقدار زیادی سلول های رشد
نکرده داریم.

سیگاریها! به فکر کودکانتان باشید

آخرین آمار منتشر شده در زمینه مصرف دخانیات
در آلمان حاکی است که 44% شهروندان بالای 14 سال سیگاری هستند.

بر اساس این گزارش هر فرد سیگاری با کشیدن فقط
یک نخ سیگار بیش از دو لیتر دود تولید می کند که حاوی مواد سمی مانند اسید
سیانیدریک، روی، سرب و ترکیبات نیتروژن می باشد.

«بروس ایمز» یکی از دانشمندان برجسته آمریکایی
و کاشف «موتاژن» عنصر تغییر دهنده ژن انسان، ضمن اعلام این مطلب گفت: اثرات سوء
ژنتیکی کشیدن سیگار به نسل های بعدی انتقال می یابد.

گزارش دیگری از مرکز مبارزه با سرطان در
هایدلبرگ آلمان حاکی است: کودکانی که در سنین پائین، هوای آلوده به سیگار، استنشاق
می کنند، ممکن است در بزرگسالی به بیماری سرطان ریه مبتلی شوند. خطر ابتلاء به
سرطان در مورد این کودکان 30 تا 40 درصد بیشتر از سایر افراد است.