الحمدالله الذي جعلنا منم المتمسکين بولايه
علي بن ابيطالب والائمة المعصومين عليهم السلام حمد و ستايش مختص پروردگاري است که
ما را از متمسکين و چنگ زنندگان به ولايت و دوستي حضرت علي و ائمه معصومين علهيم
السلام قرار داد
«اليوم يئس الذين کفروا من دينکم فلا تخشوهم
واخشون، اليوم اکملت لکم دينکم واتممت عليکم نعمتي و رضيت لکم الاسلام دينا» (سوره
مائده آيه 3)
امروز کافران از زوال آئين شما مأيوس شدند،
بنابراين از آنان نترسيد و از مخالفت من بترسيد. امروز دين شما را کامل کردم و
نعمت خود را بر شما تکميل نمودم و اسلام را به عنوان آئين جاويدان شما پذيرفتم.
اين آيه، هم از نظر محلي که قرار گرفته و هم
از نظر دلالتي که دارد حائز اهميت است و بايد مورد بحث و بررسي قرار گيرد.
صدر و ذيل آيه اشاره به حرام بودن گوشت بعضي
از چهارپايان است و اين قسمت از آيه که مورد بحث ماست جمله معترضهاي است که با
هنگام جمعآوري و تأليف قرآن کريم در اينجاي بخصوص قرار گرفته و يا پيامبر گرامي
اسلام به کتاب وحي دستور دادهاند که اين جمله در بين اين آيه قرار داده شود.
بنابراين هنگامي که اصل آيه نازل شده اين جملات «اليوم …» همراه آن نبوده است. و
اين قسمت از آيه در روزي خاص و به مناسبتي خاص بر حضرت نازل شده است و ربطي به صدر
و ذيل آيه ندارد. و مرا از «اليوم» در [اليوم يئس الذين کفروا] و در [اليوم اکملت
لکم دينکم] يک روز است که در ان روز، کفار مأيوس گشته و دين کامل شده است.
مقصود از يوم چيست
منظور از «اليوم» که در اين آيه کريمه دو بار
تکرار شده چيست؟ و کدام روز است که اين چهار جهت در آن جمع شده است:
1-
کافران در آن مأيوس
شدهاند
2-
دين کامل شده است.
3-
نعمت خدا تکامل يافته
است.
4-
خداوند اسلام را به
عنوان آئين نهائي مردم جهان پذيرفته است.
در بين مفسران بحثهاي فراوانيشده و هر کدام
احتمالي را بيان و اظهار کردهاند و ما بايد از روي قرائن و نشانهها و تاريخ نزول
اين آيه و اين سوره و تاريخ زندگاني پيامبر اکرم (ص) و رواياتي که از منابع مختلف
اسلامي به دست ما رسيده، اين روز مهم را پيدا کنيم.
احتمال اول
مراد، زمان ظهور اسلام وبعثت نبي اکرم صلي
الله عليه و آله و سلم و دعوت آن حضرت است و آيه به آن روز نظر دارد.
اين احتمال را نميتوانيم بپذيريم، زيرا ظاهر
سياق آيه اين است که مردم ديني داشتهاند که کفار، در باطل کردن و يا تغيير دادن
آن طمع ميورزيدند و مسلمين درباره دينشان از ايشان مي تراشيدهاند و خدا کفار را
نااميد کرده و به مسلمانان امنيت داد. و باز سياق آيه حاکي است که دين مردم ناقص
بوده و خداوند دين آنان را کامل کرده و نعمتش را بر آنان تمام کرده است در حالي که
مردم قبل از اسلام ديني نداشتند تا خداوند کاملش کند.
احتمال دوم
مقصود از «اليوم» روزگار بعد از فتح مکه است
خداوند در اين فتح، کيد و مکر مشرکين قريش را باطل ساخت و شوکتشان را از بين برد و
بنيان دينشان را ويران کرد و بتهايشان را شکست و اين اميد را که بتوانند روي پاي
خود بايستند و با اسلام به ضديت بپردازند و از نفوذ سيطره اسلام جلوگيري کنند، قطع
نمود.
اين نظريه را هم نمي توانيم قبول کنيم زيرا
ايه دلالت دارد که دين، کامل و نعمت تمام شده، در حالي که با فتح مکه که در سال
هشتم هجري اتفاق افتاد هنوز دين کامل نشده بود و واجبات زيادي پس از فتح مکه تشريع
شد. به علاوه، جمله «الذين کفروا» شامل همه مشرکين عرب ميشود در حاليکه در فتح
مکه همگي آنان از دين مسلمين مأيوس نشده بودند و هنوز رسوم جاهليت در ميان آنان
ابطال نشده بود و زنان اعمال حج را برهنه انجام ميدادند.
احتمال سوم
منظور از «اليوم» زمان بعد از نزول سوره برائت
است که تقريبا اسلام بر تمام جزيرة العرب گسترش يافته و آثار شرک از ميان رفته و
راه و رسمهاي جاهليت مرده بود و مسلمانان در مراکز ديني و مناسک حج يک نفر مشرک
نميديدند و خداوند امنيتي به آنان عطا فرمود که خدا را بپرستند و چيزي را با او
شريک قرار ندهند.
اين نظر هم مورد تأييد نيست زيرا گرچه مشرکين
عرب بعد از نزول آيات سوره برائت و برچيده شدن بساط شرک از جزيرة العرب و از بين
بردن رسوم جاهليت از دين مسلمانها مأيوس شده بودند ولي دين هنوز کامل نشده بود
زيرا بعد از اين آيه فرائض و احکام ديگري بر رسول اکرم نازل شد که در همين سوره
مائده آمده است.
احتمال چهارم
جمي از مفسران احتمال داده اند که مقصود از
«اليوم» روز عرفه حجة الوداع است. که با نازل شدن بقيه آيات حلال و حرام در اين
روز (عرفه) در سوره مائده که ديگر بعد از اين سوره حلال و حرامي باقي نمانده و به
واسطه کامل کردن دين نوميدي بر دلهاي کفار مسلط شده است.
اين احتمال نيز قابل خدشه است، زيرا در
روزعرفه حادثه خاصي که باعث يأس کفار بشود واقع نشد به علاوه روايات زيادي داريم
که ميرساند بعضي از احکام مانند حکم کلاله و آيات ريا بعد از روز عرفه نازل شده
است.
در اين زمينه بحثهاي مفصل مفسرين انجام دادهاند
که براي توضيح بيشتر بايد به تفاسير مراجعه شود.
احتمال ديگر
احتمال ديگري در اينجا مطرح استکه تمام مفسران
شيعه آن را در کتب خود نقل کردهاند و روايات متعددي آن را تأييد ميکند و با سياق
آيه کاملا سازگار است و مرحوم علامه طباطبايي رضوان الله تعالي عليه در تفسير
الميزان، مفصلا پيرامون آن بحث کرده که نقل تمامي آن، در اين مختصر نميگنجد و
قسمت کوتاهي از آن را يادآور ميشويم و آن احتمال اين است که آيه در روز غديرخم
روز هيجدهم ذي الحجه سال دهم هجري درباره ولايت علي عليه السلام نازل شده است به
اين تقرير که: آخرين چيزي که کفار اميد بدان داشتند و اميدوار بودند که با آن، دين
از بين برود و دعوت مقرون به حق پيغمبر؛ بميرد اين بود که عنقريب دين با وفات اين
شخصي که اين دين را بپا داشته و فرزند ذکوري در پي ندارد ميميرد. زيرا به نظر
ايشان اين ماجرا سلطنتي در لباس دعوت و رسالت بود و بنابراين؛ اگر آن کسي که
پرچمدار اين دعوت است بميرد و يا کشته شود، اثرش از بين خواهد رفت و نام او و نام
دين او خواهد مرد، به طوري که عادتا حال سلاطين و جبابره و ستمکاران اين است که
کارشان بهر اندازه بالا گيرد و زور گويند و برگردن مردم سوار شوند ولي وقتي که
مردند، هم نامشان و هم رسوم و قوانيني که بين مردم حکومت ميکرد و بر خود آنان نيز
حاکم بود از بين ميرود و به همراهشان در خاک دفن ميشود.
اين مطلب وامثال آن آرزوهائي بود که اميد را
در دل آنان جاي ميداد و آنان را به طمع خاموش کردن نور دين ميانداخت و اوهام
آنان را چنين ميآراست که اين دعوت پاک، تنها احدوثه (دروغ تازه) اي است که تقدير،
عنقريب آن را تکذيب خواهد کرد و گذشت روزها و شبها بر آن حاکم خواهد شد و اثرش را
محو خواهد کرد. ولي اسلام تدريجا بر هر دين و صاحب ديني که با او به پيکار برخاست،
غالب شد و آوازاه آن منتشر گشت و کلمه اسلام با شوکت و نيرومندي بلندي يافت و
برهمه اين آرزوها، حکومت کرد و در نتيجه از اين که بتوانند در پارهاي از تصميماتي
که پيغمبر ميگيرد، عزيمت و تصميم او را فاسد کنند و جلو همتش را بگيرند و او را
با مال و جاه تطميع کنند نااميد شده بودند.
قوت و شوکت اسلام،آنها را از همه دين اسباب
يعني همه عواملي که موجب اميدواريشان بود، نااميد کرده بود به استثناي يک مطلب و
آن اين بود که پيغمبر(ص) مقطوع العقب است وفرزندي که به جاي او بنشيند و به همان
ترتيبي که او قيام به کار دعوت ديني کرد، او هم قيام کند. ندارد و به همين دليل،
دين او با مردن خودش ميميرد زيرا بديهي است که هر چند ديني از نظر احکام و معارف،
به کمال رسد به خودي خود، قادر نيست خودش را حفظ کند و هيچ آئين تازه و دين متبع و
مطاعي نيست که به خودي خود بر حال خرمي و صفاي اولي باقي بماند. پخش شدن آوازه و
تعداد زياد وابستگان و معتقدين به آن دين هم نميتواند نگاهداريش کند کما اين که
به قهر و جبر و تهديد و فتنه انگيزي و شکنجه وامثال آن هم از بين نميرود مگر آنکه
دارندگان و پاسداران و آنان که به تدبير امر آن قيام کردهاند، بميرند.
پس تمام نااميدي کفار هنگامي محقق ميشود که
خدا براي اين دين کسي را منصوب کند که در پاسداري و تدبير امر دين و ارشاد و هدايت
کردن امتي که بر اثر همين دين سرپا ايستادهاند، قائم مقام پيغمبر(ص) باشد دنباله
اين کار، نااميدي کفار از دين مسلمانان است زيرا مشاهده ميکردند که دين از اين
مرحله خارج شده که با يک عهدهدار «شخصي» سرپا بايستد و به مرحلهاي رسيده که عهدهدار
و حامل نوعي دارد و اين، کامل ساختن دين است که دين را از حالت حدوث و زوال پذير
بودن، به حالت دوام و بقاء بگرداند اين تمام کردن نعمت دين است. براي تحقق اين امر
بزرگترين حادثه تاريخ اسلام واقع ميشود و ميبينيم خداوند حکيم در روز غدير خم
هيجده ذي الحجه سال دهم هجري به پيامبر رحمت حضرت ختمي مرتبت دستور ميدهد که «بلغ
ما انزل الیک من ربک فان لم تفعل فما بلغت رسالته…» رسول خدا هم در جمعی که تا
آن روز این چنین جمعیتی از مسلمین یکجا جمع نشده بودند برخاست و پس از ایراد خطبه
ای غرا، امیرمؤمنان را رسما برای جانشینی خود تعیین کرد. آن روز بود که کفار در
میان امواج یأس فرو رفتند، زیرا انتظار داشتند که آئین اسلام قائم به شخص باشد و
با از میان رفتن پیغمبر اوضاع به حال سابق برگردد و اسلام تدریجا برچیده شود، اما
هنگامی که مشاهده کردند مردی که از نظر علم و تقوی و قدرت و عدالت و شجاعت بعد از
پیامبر در میان مسلمانان بی نظیر بود به عنوان جانشینی پیامبر انتخاب شد و رسول
خدا (ص) از مردم برای او بیعت گرفت، یأس و نومیدی نسبت به آینده اسلام آنها را فرا
گرفت و فهمیدند که اسلام آئینی است ریشه دار و پایدار.
در این روز بود که آئین اسلام به تکامل نهائی
رسید [الیوم اکملت لکم دینکم] زیرا بدون تعیین جانشین برای پیامبر و بدون روشن
بودن آینده مسلمانان این آئین به تکامل نمی رسید و آن روز بود که نعمت خدا با
تعیین رهبری لایق همچون علی(ع) برای آینده مردم کامل شد. (و اتممت علیکم نعمتی]
و آن روز بود که اسلام با تکمیل برنامه هایش
به عنوان آئین نهائی از طرف اسلام پذیرفته شد [و رضیت لکم الاسلام دینا]
در اینجا بود که حسان بن ثابت شاعر معروف با
کسب اجازه از پیامبر عظیم الشأن بپا می خیزد و قصیده معروف خود را چنین آغاز می
کند:
ینادیهم یوم الغدیر نبیهم بخم و أسمع بالرسول منادیا
فقال فمن مولاکم و نبیکم؟ فقالوا ولم یبدوا هناک التعامیا
الهک مولانا و انت نبینا ولم تلق منا فی الولایة عاصیا
فقال له قم یا علی فاننی رضیتک من بعدی اماما و هادیا
فمن کنت مولاه فهذا ولیه فکونوا له اتباع صدق موالیا
هناک دعا اللهم وال ولیه وکن للذی عادا علیا معادیا
که ترجمه اش چنین است:
پیامبرشان در روز غدیر، در سرزمین خم به آنها
نداداد، و چه ندا دهنده گرانقدری، پس فرمود: مولای شما و پیامبر شما چه کیست؟ و
آنها بدون چشم پوشی و اغماض صریحا پاسخ گفتند: خدای تو مولای ماست و تو پیامبر
مائی و ما از پذیرش ولایت تو سرپیچی نخواهیم کرد.
پیامبر خدا به علی علیه السلام فرمود: برخیز، زیرا
من تو را بعد از خودم امام و رهبرانتخاب کردم.
سپس فرمود: هر کس من مولا و رهبر اویم، این
مرد مولا و رهبر اوست، پس شما همه از سر صدق و راستی از او پیروی کنید.
در این هنگام پیامبر عرض کرد بارالها دوست او
را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار.
و چه خوش سروده شاعر شیرین سخن مرحوم محیط
قمی:
گرفت عهد زاشیا دو روز رب قدیر
یکی به روز الست و یکی به روز غدیر
گرفت عهد ز ذرات بر خدایی خویش
نخست روز، دوم روز بر خلافت میر
شه سریر ولایت علی عمرانی
که از فزونی نتوان فضایلش تقریر
نخست روز، الست بربکم فرمود
بدون واسطه بعثت رسول و سفیر
الست اولی بالمؤمنین من انفسهم
سرود روز دوم ز امر حق رسول بشیر
ولی به روز دوم یافت دین حق تکمیل
به نص آیه اکمال و بینات کثیر
گشای گوش حقیقت نیوش تا بر تو
ز شرح روز دوم شمه یی کنم تقریر
به حکم نصر صریح و تواتر و اجماع
ثبوت یافته در نزد عالمان خبیر
که روز ثامن عشر دوم ز ذی حجه
که از الست به عید غدیر گشته شهیر
پس از فراغت اعمال حج باز پسین
رسید خواجه لولاک چون به خم غدیر
بدند ملتزم موکب شرف زایش
ز سرفرازان جمعی کثیر و جم غفیر
به حضرت نبوی جبرئیل شد نازل
به
امر بار خدا ایزد سمیع و بصیر
بخواند آیه یا ایهاالرسول بر او
که هست امر به نصب امیر خیبر گیر
مفاد آیه که اصلی غرض رسالت را
بود رساندن و تبلیغ این مهم خطیر
نکرده یی تو رسالت خویش را تبلیغ
گر این رسالت ماند به پرده تستیر
مدار ییم زمردم که حفظ یزدانت
نگاه دارد از شر منکران شریر
رسول اکرم ابلاغ امر یزدان را
فرود آمد در آن مقام، بی تأخیر
نمود انجمنی آنچنان که مانندش
ندیده است و نبیند دگر سپهر اثیر
شمار خلق ز سبعین الف افزون بود
سخن کنم زکمی، درگذشتم از تکثیر
برای آنکه تمامی خلق بینندش
که کس نگوید تبلیغ را شده تقصیر
نمود منبری آماده از جهاز شتر
فراز عرشه برآمد رسول عرش سریر
بخواند آیت تبلیغ را به صوت بلند
پس از ستایش یزدان بی شریک و نظیر
بلی به پاسخ گفتند اهل انجمنش
تمام متفق القول از کبیر و صغیر
گرفت عهد از ایشان چو بررسالت خویش
نمود آمدن جبرئیل را تقریر
گرفت دست علی را به دست و کرد بلند
چنانکه در نظر ناظران نماند ستیر
بگفت هر که منش مقتدا و مولایم
علیست او را مولا، علی بر اوست امیر
چنانکه هارون از بهر موسی عمران
علی مراست وصی و، علی مراست وزیر
نموداز پی اتمام حجت و تبلیغ
مر این کلام فرحبخش جانفزا تقریر
سپس سرود که یا رب وال من والاه
هیر و ناصر او را ظهیرباش و نصیر
نخست تابع او را عزیز دار مدام
حسود و منکر او را نمای خوار و حقیر
نزول آیه الیوم را پس از این امر
بگفت از پی تکمیل امر حق تکبیر
سه روز کرد در آنجا وقوف و از مردم
گرفت بیعت بهر امیر خیبر گیر
ربان به خب بخ گشود بن خطاب
برای تهنیت میر بی عدیل و نظیر
که بد منافق و کافر دل و خبیث و شریر
بر رسول خدا آمد و زبان گشود
ز روی کینه خصمانه برکشیدنفیر
به خشم گفت که ما را بهر چه کردی امر
به ظاهر از تو شنیدیم چون نبود گزیر
کنون بگویی: باشد علی پسر عم من
امیر بر همه خلق از صغیر و کبیر
خدای گفته چنین یا تو خویش می گویی؟
رسول اکرم فرمود: گفته حی قدیر
سرود حرث: خدایا گراین سخن صدق است
بمن فرست عذابی در آن مکن تأخیر
فرود آمد سنگی از آسمان به سرش
زخشم ایزد و، شد رهسپار سوی سعیر
«محیط» را خط بطلان کشیده شد به گناه
به دست شوق چو کرد این حدیث را تحریر
روایتی در این زمینه
ابوسعید خدری صحابی معروف می گوید:
«پیامبر(ص) در غدیر خم علی (ع) را به عنوان
ولایت به مردم معرفی کرد و مردم متفرق نشده بودند که آیه «الیوم اکملت لکم دینکم
…» نازل شد، در این موقع رسول خدا(ص) فرمود: «الله اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمته و رضی الرب
برسالتی و بالولایة لعلی (ع) من بعدی ثم قال م کنت مولاه، فعلی مولا، اللهم وال من
ولاه و عاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله.»
الله اکبر بر
تکمیل دین و اتمام نعمت پروردگار و خشنودی خداوند از رسالت من و ولایت علی
بعد از من، سپس فرمود: هر کس من مولای اویم علی مولای اوست، خداوندا آن کس که او
را دوست دارد دوست بدار و آن کس که او را دشمن دارد دشمن بدار هر کس او را یاری
کند یاری کن و هر کس دست از یاریش بردارد دست از او بردار.
روایات زیادی را مرحوم علامه امینی در کتاب
الغدیرش جمع آوری نموده که مؤید این نظر است که آیه کریمه [الیوم اکملت لکم دینکم
…] پس از اعلام ولایت امیرمؤمنان علی علیه السلام نازل شده است.
امیدواریم خداوند منان همه ما را از متمسکین
به ولایتش قرار دهد و از فیوضات این روز عزیز همه را بهره مند گرداند.
فرا رسیدن عید سعید غدیر را به ولی الله
الاعظم ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف مقام معظم رهبری و پیروان آن حضرت در
اقصی نقاط جهان بالخصوص ملت سرفراز ایران اسلامی که افتخار پیروی از حضرتش را
دارند تبریک و تهنیت عرض نموده و از همگان می خواهیم خاطره این عید ولایت را که به
فرموده امام صادق (ع) بزرگترین عید است؛ زنده نگهدارند.
رسول اکرم(ص): «الفقر أشد من القتل»
(بحارالانوار ج 72 ص 74)
فقر از کشتن سختتر است.
رسول اکرم(ص): «أوحي الله تعالي الي ابراهيم
فقال: يا ابراهيم، خلقتک و ابتليتک بنار نمرود، فلو ابتليتک بالفقر و رفعت عنک
الصبر، فما تصنع؟ قال ابراهيم (ع): يا رب، الفقر أشد من نار نمرود» (بحار- ج 72، ص
47)
خداي متعال بر حضرت ابراهيم وحي فرستاد و
فرمود: يا ابراهيم! من تو را آفريدم و به آتش نمرود، مبتلايت کردم؛ پس اگر تو را
به فقر آزمايش مينمودم و صبر را از تو بر ميداشتم، چه ميکردي؟ عرض کرد: بارالها
فقر از آتش نمرود، بسيار شديدتر است.
اميرالمؤمنين(ع): «الفقر مع الدين، الشقاء
الأکبر» (غرر الحکم- ص 28)
فقر همراه با بدکاري بدبختي بزرگ است.
اميرالمؤمنين(ع):
«يا بني اني اخاف عليک الفقر، فاستعذ بالله
منه، فان الفقر منقصة للدين» (نهج البلاغه ج 3 ص 229)
فرزندم! بر تو از فقر ميهراسم، پس به خدا
پناه ببر از آن، چرا که فقر دين را ميکاهد.
همانا فقر، انسان را سراسيمه ميکند، عقل را
ميزدايد و غم و اندوه ميآفريند.
اميرالمؤمنين (ع): «الفقر في الوطن غربة» (نهج
البلاغه- ج 3 ص 164)
فقر، غربت است هر چند انسان در وطن باشد.
اميرالمؤمنين(ع): «يا بني، الفقير لا يسمع
کلامه، و لايعرف مقامه» (بحار ج 72 ص 47)
فرزندم! فقير، سخنش شنيده نميشود و شخصيتش
شناخته نميشود.
اميرالمؤمنين(ع): «اللهم ان اعوذبک أن أفتقر
في غناک» (نهج البلاغه حکمت 679)
بارالها، به تو پناه ميبرم که در سايه غنايت،
فقير گردم.
امام باقر(ع): «أسألک اللهم الرفاهية في
معيشتي ما أبقيتني، معيشة أقوي بها علي طاعتک، و أبلغ بها رضوانک … و لا ترزقني
رزقا يطغيني و لا تبتليني بفقر أشقي به» (بحار ج 97، ص 379)
پروردگارا! از تو ميخواهم که زندگيم را تا
آخرين دم، مرفه گرداني، چنان رفاهي به من بخشي که بتوانم در اطاعتت نيرو گيرم و
رضايتت را جلب کنم … و آنچنان روزي به من نده که مرا به طغيان وا دارد و مرا به
فقري مبتلا مساز، که بدبختم سازد.
امام صادق(ع): «قال لقمان: ذقت المرارات کلها
فما ذقت شيئا أمر من الفقر» (بحار ج 13 ص 421)
حضرت لقمان گفت: تمام تلخيهاي روزگار را
چشيدم، هيچ تلخي و مرارتي، تلختر از فقير فقر نيافتم.
امام رضا(ع): «المسکنة مفتاح البؤس» (بحار ج
78، ص 353)
آنان که اموالشان را در راه خدا انفاق ميکنند،
سپس در اين انفاق هيچ منتي بر مستحقان نميگذارند و آنان را آزار نميدهند، بيگمان
پاداش خود را از پروردگارشان دريافت خواهند کرد و در روز رستاخيز نه تس و نه اندهي
خواهند داشت. با زبان خوش و طلب آمرزش براي سائل، بهتر است از صدقهاي که در پي آن
اذيت و آزار باشد و همانا خداوند بينياز و بردبار است.
اين آيات، در ضمن آيات زيادي آمده است که
درباره روش صدقه دادن و انفاق در راه خدا در اين سوره مبارکه نازل شده است؛ و همه
اين آيات دلالت بر تشويق و ترغيب بيش از حد مردم در صدقه دادن و انفاق نمودن دارد
که بيگمان اگر مؤمنين زيادي مال خود را انفاق ميکردند، در ميان آنان هرگز يک
فقير پيدا نميشد. آنچه در اين آيات مورد نظر است، روش صدقه دادن و انفاق است:
1-
نخستين مسئلهاي که
به چشم ميخورد، انگيزه انفاق ميباشد. انسان بايد فقط براي کسب رضايت حقتعالي و
در راه صدقه دهد و انفاق کند. اگر انگيزه خدائي بود، آنجا است که نتيجه انفاق،
زيادي روزي و نمو آن در دنيا و پاداش بزرگتر در آخرت ميباشد. ولي هر انگيزه
ديگري، نميتواند مثمر ثمر باشد. انفاقي ارزشمند است که فقط به خاطر خدا و در راه
کسب رضايت او باشد؛ اينجا است که جز خير و خوبي و سعادت دارين، نتيجهاي نخواهد
داشت.
2-
انفاق همراه با آزار
و اذيت سائل نباشد. گاهي ديده ميشود که افرادي با اکراه و اجبار، صدقه ميدهند و
يا اينکه در مقابل چند تومان ناقابلي که
ميخواهند به فقير بدهند، توقعهاي زيادي دارند؛ بر او منت مينهند يا با
زبان، او را اذيت ميکنند؛ سخن ناروا ميگويند و بالأخره خيال ميکنند، خداوند
آنها را مزيتي داده که پول بيشتري به آنها عطا فرموده است؛ گو اينکه پول را از خود
ميدانند و مالک اصلي را خدا نميدانند. اگر واقعا انسان، خدا را مالک بداند،
کوچکترين منتي نبايد بر سائل و فقير بگذارد چه اينکه اين سائل نيست که صدقه را از
ما دريافت ميکند، بلکه اين پروردگار است؛ همو که خود به ما لطف کرده و پول را به
دست ما داده است، اکنون، پول را با طيب خاطر بايد به او برگردانيم؛ با اين حال،
خداوند در برابر بازگرداندن پول خودش به خودش، اينچنين ما را موردلطف و عنايت
بيشتر قرار ميدهد که هم در دنيا و هم در آخرت رو سفيد باشيم. حال اگر کسي با اين
چند توماني که در حقيقت مال خودش نيست، بلکه يک واسطه بيشتر نميباشد و اين پول را
دارد به صاحب اصليش باز ميگرداند، بخواهد منتي بر سائل بگذارد يا زخم زبان به او
بزند، در حقيقت منت بر خدا نهاده است، و اين کار او نه تنها ارزش ندارد که بيگمان
بسيار نکوهيده است.
3-
نباید صدقه را با منت
یا اذیت و آزار سائل از بین برد. و بدتر اینکه نباید برای ریاکاری انفاق نمود. ان
کسی که به خاطر خوشایند مردم و تعریف آنان، انفاق می کند هر چند پولی بسیار زیادی
را هم در این راه بپردازد، هيچ ارزشي براي او ندارد. و اصلا نفاقي که همراه با ريا
است، باطل است. خداوند در آيات بعد به رياکاران چنين مثل ميزند که مانند دانههايي
است که بر روي سنگ سختي بريزند و تند باراني ببارد و آن دانهها را با غبارشان
بزدايد و اثري از آنها نگذاريد؛ اين دانههايي که بر سنگ بريزند و باران هم آنها
را ببرد، بيگمان هيچ محصولي نخواهد داشت. انفاق رياکاران همنظير همين است.
4-
در صورتي که نخواستي
به سائل پول بدهي، با يک زبان خوش و دعايي که براي او ميکني، او را راضي نگهدار
و هرگز با تندي و خشونت با او رفتار مکن، چه اينکه پول را پيش از دادن به سائل،
داري به خدا ميدهي و خداوند از تو و امثال تو بينياز است و بر عصيانها و
تمردهاي مردم، بردبار است. پس چه انسان بخواهد سائل را صدقه دهد و چه بخواهد او را
نااميد گرداند، هرگز با زبان تند يا با منت رفتار نکند تا خداوند نيز از او راضي و
خشنود باشد.
«اگر سيدالشهدا نبود، اين نهضت هم پيش نميرفت،
سيدالشهدا همه جا هست «کل ارض کربلا» همه جا محضر سيدالشهداست، همه منبرها محضر
سيدالشهداست، همه محرابها از سيدالشهداست اگر سيدالشهدا نبود يزيد و پدرش و
اعقابشان اسلام را منسي کرده بودند، اگر نسيان شده بود، يک رژيم طاغوتي در خارج
منعکس شده بود. معاويه و يزيد، يک رژيم اسلامي را رژيم طاغوتي داشتند معرفي ميکردند،
به جاهليت برميگرداندند، اگر حالا من و تو هم مسلم بوديم مسلم طاغوتي بوديم، نه
مسلم امام حسيني. امام حسين نجات داد اسلام را، ما براي يک آدمي که نجات داده
اسلام را و رفته کشته شده هي سکوت کنيم؟ ما هر روز بايد گريه کنيم، ما هر روز بايد
منبر برويم براي حفظ اين مکتب، براي حفظ اين نهضتها، اين نهضتها مرهون امام حسين
سلام الله عليه هست». (17/4/58)
«امام حسين با عده کم همه چيزش را فداي اسلام
کرد، مقابل يک امپراطوري بزرگ ايستاد و «نه» گفت. هر روز بايد در هر جا اين «نه»
محفوظ بماند و اين مجالسي که هست، مجالسي
است که دنبال همين است که اين «نه» را محفوظ بدارد». (30/7/58)
«اگر عاشورا و فداکاري خاندان پيامبر نبود
بعثت و زحمات جانفرساي نبي اکرم را طاغوتيان آن زمان به نابودي کشانده بودند و اگر
عاشوار نبود، منطق جاهليت ابوسفيانيان که ميخواستند قلم سرخ بر وحي و کتاب بکشند
و يزيد يادگار عصر تاريک بتپرستي که به گمان خود با کشتن و به شهادت کشيدن فرزندان
وحي اميد داشت اساس اسلام را برچيند و با صراحت و اعلام «لاخبر جاء و لا وحي نزل»
بنياد حکومت الهي را برکند، نميدانستيم به سر قرآن کريم و اسلام عزيز چه ميآمد.
لکن اراده خداوند متعال بر آن بوده و هست که اسلام رهائي بخش و قرآن هدايت افروز
را جاويد نگه دارد و با خون شهيداني چون فرزندان وحي احياء و پشتيباني فرمايد و از
آسيب دهر نگه دارد و حسين بن علي آن عصاره نبوت و يادگار ولايت را برانگيزد، تا
جان خود و عزيزانش را فداي عقيدت خويش و امت معظم پيامبر اکرم نمايد، تا در امتداد
تاريخ، خون پاک او بجوشد و دين خدا را آبياري فرمايد و از وحي و از ره آوردهاي آن
پاسداري نمايد». (16/3/60)
«اين خون سيدالشهداست که خونهاي همه ملتهاي
اسلامي را به جوش ميآورد و اين دستجات عزيز عاشوراست که مردم را به هيجان ميآورد
و براي اسلام و براي حفظ مقاصد اسلامي مهيا ميکند. در اين امر سستي نبايد کرد».
(4/8/60)
«حضرت سيدالشهدا سلام الله عليه به همه آموخت
که در مقابل ظلم، در مقابل ستم، در مقابل حکومت جائر چه بايد کرد. اينکه از اول ميدانست
که در اين راه که ميرود راهي است که بايد همه اصحاب خودش و خانواده خويش را فدا
کند و اين عزيزان اسلام را براي اسلام قرباني کند، لکن عاقبتش را هم ميدانست. اگر
نبود اين نهضت، نهضت حسينبن علي، يزيد و اتباع يزيد اسلام را وارونه به مردم نشان
ميدادند و از اول، اينها اعتقاد به اسلام نداشتند و نسبت به اولياء اسلام حقد و
حسد داشتند. سيدالشهدا با اين فداکاري که کرد علاوه بر اينکه آنها را به شکست
رساند و ا ندکي که گذشت مردم متوجه شدند که چه غائلهاي و چه مصيبتي وارد شد و
همين مصيبت موجب به هم خوردن اوضاع بنياميه شد، علاوه بر اين، در طول تاريخ آموخت
به همه که راه همين است. از قلت عدد نترسيد، عدد کار پيش نميبرد، کيفيت اعداد،
کيفيت جهاد اعداء مقابل اعداء، آن است که کار را پيش ميبرد. افراد ممکن است خيلي
زياد باشند، لکن در کيفيت ناقص باشند يا پوچ، و افراد ممکن است کم باشند، لکن در
کيفيت توانا باشند و سرافراز» (25/7/61)
«شما ملاحظه کنيد که بهترين خلق الله در عصر
خودش، حضرت سيدالشهداء سلام الله عليه و
بهترين جوانان بنيهاشم و اصحاب او شهيد شدند و از اين دنيا رفتند با شهادت، لکن
وقتي که در آن مجلس پليد يزيد صحبت ميشود، حضرت زينب سلام الله عليها قسم ميخورد
که «ما رأينا الا جميلا» رفتن يک انسان کامل، شهادت يک انسان کامل در نظر اولياء
خدا جميل است، نه براي اينکه جنگ کرده و کشته شده براي اينکه جنگ براي خدا بوده
است، قيام براي خدا بوده است». (21/11/65)
* از پخش
موسیقی مبتذل و لهوی بویژه آنچه در این رشته هنری فاقد هویت ملی و اصالت ایرانی
است پرهیز شود. موسیقی ابزاری است که می تواند حرام و می تواند حلال باشد. نوع
حلال آن بدرستی شناسائی و برابر نظرات روشنگر امام راحل (طاب ثراه) در معرض
استفاده قرار گیرد و در این باره بیشتر از هنر اصیل ایرانی که با ساخت روحی و
عاطفی مردم ما همخوان و همنوا است کار گرفته شود.
* در همه
برنامه ها جهت کلی مقابله با تهاجم تبلیغاتی و فرهنگی و خبری استکبار باشد. این
اصل مهم نه تنها در خبر که در گزارش ها، برنامه های علمی و اجتماعی و سیاسی و
بخصوص در برنامه های هنری و سرگرم کننده مانند نمایش و داستان های یکه یا دنباله
دار باید رعایت شود.
* بطور کلی
صدا و سیما چنانکه امام بزرگوار راحل (قدس سره) تعبیر فرمودند دانشگاهی همگانی
باشد که در آن دین و اخلاق و ارزش های اسلامی و راه و روش زندگی و تازه های جهان علم و سیاست و اندیشه های
نوین و راهگشا به زبانهای رسا و باب فهم
همه ی قشرها آموخته شود و همه از ذهن های ساده تا مغزهای متفکر و انسانهای
برجسته بتوانند به تناسب آمادگی خود از آن بهره ببرند و از فیض آن سیراب شوند.
(24/11/1372)
* سقوط به
دنبال بی تقوایی است و ملتهای فاقد تقوا دچار غرور استکبار، انحراف و انهدام
خواهند شد و این واقعیت نشان می دهد که ملتهای مقتدر دنیا در جای جای تاریخ دچار
آن شده اند لذا تمام افراد و ملت های بی تقوا در جهان باید در انتظار چنین سقوطی
باشند.
(29/11/1372)
* مردم
مسلمان ایران باید حفظ قرآن را جدی بگیرند و برای این منظور لازم است برنامه- ریزی
در مدارس کشور بگونه ای باشد که نوجوانان و جوانان بتوانند قرآن کریم را حفظ کنند
و آن را بعنوان سرمایه ای بزرگ در زندگی خویش بکار گیرند.
(5/12/1372)
* فلسطینی ها
با مسلح شدن و ضربه زدن به منافع دولت غاصب است که می توانند حق حیات و حق زندگانی
در خانه خود را به دست آورند. این است عبرت حادثه صبح جمعه «الخلیل».
(7/12/1372)
* صرف محکوم
کردن این اقدام جنایتکارانه «مسجد الخلیل» مشکلی را از فلسطینی ها درمان نمی کند،
سازمانهای مدعی حقوق بشر اگر در ادعای خود راست می گویند باید همه غوغا و قیام می
کردند و به حامیان رژیم خونریز و فاسق صهیونیستی هشدار می- دادند و آنها را تهدید
می کردند.
* فلسطینی ها
باید خود مسئولیت زنده کردن مساله فلسطین را بطور جدی برعهده بگیرند و در این راه
مجاهدت کنند و مطمئن باشند که در سایه این مجاهدت آینده روشنی در انتظار آنها
خواهد بود.
(13/12/1372)
* امروز آهنگ
یگانگی و وحدت و جماعت در میان ملتهای مسلمان در اقصی نقاط جهان محسوس است اما مهم
آن است که حکومتها و دولتها نیز به آن توجه ویژه ای را مبذول کنند. اگر امت اسلامی
از یگانگی نسبی برخوردار می بود و می توانست موضع واحدی را در قبال مسائلی چون
جنایت بزرگ رژیم صهیونیستی در حرم شریف حضرت ابراهیم اتخاذ کنند قطعا مجامع جهانی
تا این حد نسبت به آنها با بی اعتنائی برخورد نمی کرد.
(22/12/1372)
* حج حق
مسلمانان است و خانه خدا به ملتهای مسلمان تعلق دارد. لذا کسانی که افتخار مدیریت
خانه خدا را دارند باید به جای سنگ اندازی وسیله رفاه ملت ها را برای رفتن به مکه
مکرمه فراهم آورند. ملت بزرگ و مومن ایران شور و علاقه فراوانی برای زیارت خانه
خدا و قبر مطهر نبی اکرم «ص» و قبور ائمه بقیع (ع) دارد و شایسته است که برای طواف
خانه خدا و زیارت حج در مقام ملتهای مسلمان قرار گیرد. مساله حج یک مساله اسلامی
است و باید اسلامی باقی بماند و قربانی سیاستهای بین المللی استکبار نشود.
* رهبر
صربهای بوسنی تشکیل دولت اسلامی در مرکز اروپا را خطرناک خواند.
* حسنی مبارک
با ارسال پیامی برای مدرسین مصر، خواستار جلوگیری از گسترش عقاید اسلامی در مصر
شد.
(14/12/72)
* سازمان عفو
بین الملل: دولت تونس مسلمانها را در زندان به شدت شکنجه می کند.
* «علی
عبدالله صالح» رئیس جمهور یمن از علمای این کشور برای جلوگیری از تجزیه یمن
درخواست کمک کرد.
(17/12/72)
* ساختمان
حزب اسلام گرایان رفاه ترکیه بر اثر انفجار بمب منفجر شد.
* یک مقام
رسمی واتیکان: 10 هزار مسیحی در ایتالیا طی سالیان اخیر به اسلام گرویده اند.
(19/12/72)
* انقلابیون
مسلمان الجزایری با حمله به یک زندان هزار نفر از مبارزین را آزاد کردند.
* صربها با
موشکهای روسی شهر «ماگلای» در بوسنی را مورد حمله قرار دادند.
(21/12/72)
* رئیس جبهه
آزادیبخش جامو و کشمیر از سوی ارتش هند بازداشت شد.
* ارتش
الجزایر به تلافی فرار زندانیان مسلمان، یک منطقه را با ناپالم بمباران کرد.
(24/12/72)
* لیبی از
عربستان بخاطر مانع تراشی بر سر راه اعزام حجاج شدیدا انتقاد کرد.
(26/12/72)
* با
درگیرشدن ارتش یمن در جنوب با افراد حزب اسلامی «اصلاح» اوضاع یمن به شدت بحرانی
شد.
* نیروهای
امنیتی الجزایر طی سه هفته گذشته 200 تن از فعالان مسلمان را کشتند و 167 نفر را
دستگیر کردند.
(6/1/73)
* اولین
مسابقه قرآن پس از 74 سال در عشق آباد ترکمنستان برگزار شد.
(8/1/73)
* نامزدهای
حزب اسلام گرای رفاه ترکیه در انتخابات شهرداریها در دو شهر آنکارا و اسلامبول
بیشترین آراء را به خود اختصاص دادند.
* نخست وزیر
ترکیه خواستار ادغام احزاب راست و چپ برای مقابله با اسلام گرایان شد.
(10/1/73)
* پیروزیهای
حزب اسلام گرای رفاه در انتخابات بسیاری از شهرهای ترکیه موجب نگرانی بسیاری از
محافل داخلی از جمله دولت و ژنرالها شده است.
* دانشجویان
مسلمان اردن در انتخابات دانشگاه پیروز شدند.
(11/1/73)
* پاپ رهبر
مسیحیان جهان برای مقابله با اوج گرفتن اصولگرایی اسلامی در کشورهای آفریقائی رئیس
اطلاعات واتیکان را به عنوان نماینده خود برای دیدار و گفتگو با رهبران بعضی
کشورهای آفریقایی اعزام نمود.
* رئیس
پارلمان ترکیه در قبال پیروزی انتخاباتی مسلمانان واکنش نشان داد.
* روز گذشته
13 اسلام گرا در الجزایر به اعدام محکوم شدند.
(14/1/73)
اخبار داخلی
* بر اثر
حرکت زمین و رانش کوه، یک روستای خلخال در زیر خاک مدفون شد.
* وزیر خارجه
چین در راس هیاتی وارد تهران شد.
* کلنگ احداث
1000 واحد مسکونی در فاز اول توسط وزیر مسکن و شهرسازی به زمین زده شد.
(14/12/72)
* اسناد 250
هکتار مرتع به دامداران اعطا شد.
* برای
نخستین بار در کشور یک دانش آموز ایلامی موفق به ساخت دستگاه نوار قلب و ضربان سنج
کامپیوتری شد.
* سید حمید
هروی و یوسف افراش دو تن از قاریان قرآن کریم، لوح یاد بود مسابقه بین المللی قرائت قرآن در آفریقای جنوبی
را به خود اختصاص دادند.
(18/12/72)
* بودجه سال
73 بالغ بر 69772 میلیارد ریال تصویب شد.
(19/12/72)
* مردم همیشه
در صحنه کشورمان با راهپیمائی باشکوه خود در روز «قدس» نشان دادند که هیچگاه صحنه
را ترک نخواهند کرد. و همچنان برای آزادی قدس عزیز تلاش و پافشاری می کنند.
* وزارت امور
خارجه اقدام غیر مسولانه کمیسیون حقوق بشر را قویا محکوم کرد.
* نخستین
پرواز خارجی فرودگاه آبادان پس از 13 سال وقفه انجام شد.
(21/12/72)
* رئیس جمهور
در راس هیاتی وارد خرم آباد شد.
(25/12/72)
* مانور آبی-
خاکی شهامت در محدوده آبهای خلیج فارس و دریای عمان آغاز شد.
(26/12/72)
* مجتمع
معدنی گل گهر و بزرگترین اسکله انتقال مواد معدنی در سیرجان و بندرعباس با حضور
رئیس جمهور افتتاح شد.
* مهندس
غفرانیان طراح دستگاه الحاق سفینه فضائی اتلانتیس آمریکا به ایستگاه فضایی میر
روسیه به عنوان مهندس سال معرفی شد.
* یک فروند
هواپیمای «سی- 130) ایران با 32 سرنشین در اثر حمله موشکی ارمنستان سرنگون شد و 32
نفر سرنشین آن کشته شدند.
(6/1/73)
* تیم کشتی
آزاد ایران در رقابتهای جام جهانی کانادا، نایب قهرمان جهان شد.
* رئیس
جمهور: چهار اصل تولید، صرفه جوئی، وجدان کاری و انضباط اجتماعی باید مورد توجه و
پیگیری قرار گیرد.
(8/1/73)
* تولید
انبوه مروارید در جزیره خارک آغاز شد.
* ایران و
کویت موافقت نامه حمل و نقل دریایی امضاء کردند.
* یک دختر 23
ساله که از سن 3 سالگی از ناحیه پا و کمر فلج شده بود با توسل به حضرت شاهچراغ (ع)
شفای کامل یافت.
(11/1/73)
* وزیر خارجه
مصر: ایران یک کشور دوست است و دشمن کشورهای عربی نیست.
(14/1/73)
اخبار خارجی
* عرفات
اعتراف کرد که بازیچه اسرائیلی ها شده است.
* 105 هزار
واحد تجاری و شرکت در ایتالیا در اثر ورشکستگی تعطیل شدند.
* 7 نماینده
مجلس ترکیه به اتهام بی احترامی به آتاتورک بازداشت شدند.
(14/12/72)
* به دنبال
شدت گرفتن ماجرای رسوایی مالی کلینتون، مشاور حقوقی وی استعفا کرد.
* مجسمه
آتاتورک از سوی افراد ناشناس در استانبول تخریب شد.
(15/12/72)
* یک ملوان
آمریکائی دو کودک سومالیائی را به گلوله بست.
(17/12/72)
* به گزارش
(سی. ان. ان)، 26 میلیون نفر از مردم آمریکا از گرسنگی رنج می برند.
* انفجار
چندین موشک، فرودگاه لندن را به لرزه درآورد.
* سه پلیس
سارق در نیویورک دستگیر شدند.
* یک مقام
سازمان ملل به دلیل سوء استفاده جنسی در دادگاه محکوم شد.
(19/12/72)
* درگیریهای
شدید میان سفید پوستان افراطی و سیاهپوستان در آفریقا 50 کشته برجای گذاشت.
* بودجه 5/1
تریلیون دلاری آمریکا به تصویب رسید.
* چین و
سنگاپور از سیاستهای مداخله گرانه آمریکا در امور داخلی کشورها انتقاد کردند.
* آمریکا،
انگلیس، فرانسه و ترکیه پیرامون کردهای شمال عراق در آنکارا تشکیل جلسه دادند.
(21/12/72)
* چند مرد
مسلح یک قایق حامل 14 جهانگرد انگلیسی را در «اسیوط» مصر به رگبار بستند.
* پلیس
آمریکا برای مقابله با خشونت در مدارس واشنگتن مستقر شد.
* اولین گروه
از کشیش های زن در انگلیس فعالیت رسمی خود را در کلیساهای این کشور شروع کردند.
* پایگاه
هوائی آمریکا در ترکیه هدف حمله مسلحانه قرار گرفت.
(23/12/72)
* برخورد دو
کشتی غول پیکر، تنگه بسفر را به جهنمی از آتش و دود تبدیل کرد.
* وال استریت
ژورنال: توافقهای اقتصادی آلمان و ژاپن با ایران، آمریکا را بی آبرو کرد.
(24/12/72)
* نماینده
آلمان در کمیسیون حقوق بشر: کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل تحت فشارهای سیاسی است و
مستقل عمل نمی کند.
* آمریکا و
روسیه به رغم بیشترین بهره سیاسی که از سازمان ملل می برند مقروض ترین کشورها به
سازمان ملل هستند.
(26/12/72)
* انگلیس،
اسپانیا، بلژیک و فرانسه به اتباع خود در الجزایر توصیه کردند هرچه زودتر خاک این
کشور را ترک کنند.
* مقاومت
مردم سومالی آمریکا را به پایان مداخله نظامی در این کشور وادار کرد. آخرین
سربازان آمریکائی خاک سومالی را ترک کردند.
* نماینده
محیط زیست سازمان ملل: کمبود آب آشامیدنی در جهان روزانه 25 هزار نفر قربانی می
گیرد.
* بحران در
مکزیک پس از ترور نامزد انتخابات ریاست جمهوری بالا گرفت.
(6/1/73)
* عربستان
سعودی با کاهش سقف تولید اوپک مخالفت کرد.
* وزرای
خارجه اتحادیه عرب بر سر رفع تحریم اسرائیل به توافق نرسیدند.
* نیویورک
تایمز: عملیات در سومالی حقارت آورترین فصل در تاریخ عملیات نظامی آمریکا بود.
* درگیری
انتخاباتی در ترکیه 31 کشته بر جای گذاشت.
* انفجار
شدیدی شهر «تل آویو» را به لرزه درآورد.
* صدها هزار
دانشجو و جوانان بیکار در فرانسه علیه سیاستهای اقتصادی و اجتماعی این کشور دست به
تظاهرات زدند.
(7/1/73)
* کارشکنی
عربستان در اوپک مانع تثبیت قیمت جهانی نفت شد.
(8/1/73)
* راننده
سفارت روسیه و یک مقام وزارت خارجه الجزایر در این کشور ترور شدند.
* 109 نفر بر
اثر طوفان شدید در یک کلیسای آمریکا کشته و مجروح شدند.
(9/1/73)
* انبار
مهمات نیروهای هندی در سرینگر با انفجار مهیبی نابود شد.
* روسیه سلاح
جدیدی تولید کرده است که 200 کیلوگرم آن قادر است 500000 نفر را بکشد.
(10/1/73)
* هیات صلح
سازمان ملل وارد کابل شد.
* بیش از 230
میلیون نفر در جهان معلول هستند.
* آغاز به
کار قریب الوقوع یک کانال ماهواره ای در سطح اروپا که به نمایش صحنه های مستهجن
تلویزیونی همجنس بازان اختصاص یافته، نگرانی شدیدی در میان مردم انگلیس بوجود
آورده است.
(11/1/73)
* پرچم
آمریکا در آتش خشم دانشجویان کره جنوبی سوخت.
* دائی صدام
به جرم احتکار ارز اعدام شد.
* عایدات
اروپا از مالیات بر نفت سه برابر درآمد اوپک است.
* مدیر
اجرائی برنامه بین المللی سازمان ملل برای کنترل مواد مخدر گفت: هند، پاکستان و
افغانستان سه کشور اصلی تولید کننده، مصرف کننده و قاچاق مواد مخدر در جهان می باشند.
* انفجار بمب
قوی در نزدیکی آپارتمان یلتسین یک کشته و پنج مجروح بر جای گذاشت.
* عرفات
همزمان با چهلمین روز شهدای الخلیل، موافقتنامه ننگین ساف-اسرائیل را در قاهره
امضاء کرد.
نتایج یک
مطالعه که در نشریه ی پزشکی «نیوا نیگلند» منتشر شده، نشان می دهد، زمانی که به
کودکان خود، شیر مادر می دهند به ویژه آن دسته از زنان که این کار را در سنین
جوانی و به مدت طولانی انجام می دهند، کمتر در معرض ابتلا به بیماری سرطان سینه
قرار می گیرند.
این مطالعه
که توسط یک گروه تحقیق در دانشگاه «ویسکانسین» انجام شده، نشان داده است، مادرانی
که قبل از سن 20 سالگی و حداقل به مدت شش ماه به کودکان خود شیر مادر داده اند، به
میزان 26% کمتر در معرض خطر ابتلا به بیماری سرطان سینه بوده اند. و همچنین نشان داده است، زمانی که
در سنین بالا به کودکان خود شیر داده
اند، فقط 22% کمتر در معرض خطر ابتلا به سرطان سینه هستند.
کارشناسان می
گویند: شیر دادن به کودک، ممکن است به دلیل ایجاد تغییر در ترشحات هورمونی، قطع
تخمک گذاری یا تغییراتی در سینه، خطر ابتلا به بیماری را کاهش دهد.
* اختراع
فیلمی جدید
یک شرکت
سازنده ماشینهای فتوکپی، موفق به تهیه نوعی فیلم رنگی جدید شده است که بدون
استفاده از حلالهای شیمیایی یا تاریک خانه می توان آن را ظاهر کرد.
شرکت سازنده
اعلام کرد که ابتدا فیلم جدید، تنها برای کارهای چاپ تجاری، طراحی شده و برای ظهور
عکس، نیاز به ماشینهای جدید یا تغییر تجهیزات قدیم بود.
کارشناسان
خاطر نشان کرده اند که فیلم جدید این شرکت، در میان مدت، ممکن است در بازارهای
فیلمهای عکاسی آماتور که اکنون تحت سلطه شرکتهای کداک، فوجی، یادوپونت است به
رقابت بپردازد.
فیلم جدید
بگفته محققان، در مقایسه با فیلمهای معمولی، یک انتخاب مقرون به صرفه است و به
کاهش آلودگی نیز کمک می کند.
* پیشگیری از
یرقان در نوزادان
محققان مرکز
پزشکی دانشگاه «راکفلر» نیویورک، دارویی را برای پیشگیری از ابتلای نوزادان به
بیماری یرقان (زردی) که رایج ترین بیماری نوزادان در جهان است، ارائه کرده اند.
روزنامه
نیویورک با اشاره به نتیجه تحقیقات دکتر عطاءالله کاپاس و همکارانش که در شماره
اخیر نشریه پزشکی «اطفال آمریکا» به چاپ رسیده است، می نویسد:
مزیت این
داروبروشهای «فتوپروپی» متداول این است که این دارو را می توان برای کلیه نوزادان،
در بدو تولد، تجویز نمود.
عارضه یرقان
در نوزادان، ناشی از ترشح «بیلی روبین» در خون و ناتوانی کبد، در رفع آن است که در
موارد پیشرفته، به ضایعات مغزی و آسیب سیستم عصبی نوزاد می انجامد.
* کاغذ،
سرطان زا است!
براساس
تحقیقات سازمان جهانی حفظ محیط زیست، کاغذ که در واقع یک محصول طبیعی محسوب می
شود، پر از مواد سمی خطرناک و سرطان زا است.
بنابر گزارش
این سازمان از هامبورگ در فرایند تولید کاغذ و چاپ بیش از سه هزار ماده شیمیایی
مختلف مورد استفاده قرار می گید که بیشتر آنها سمی هستند و حتی مقادیر کمی از آنها
می تواند موجب تغییر ژن و بروز سرطان و آلرژی در انسان شود؛ موادی مانند کلر و
دیوکسین نه تنها برای سلامتی بسیار مضرند. بلکه محیط زیست و طبیعت را نیز به شدت
آلوده می کنند.
براساس این
گزارش، مقدار و نوع مواد شیمیایی، بستگی به نوع کاغذ دارد. کاغذ روزنامه، چون
بیشتر از کاغذهای باطله، بازیافت و تولید می شود، لذا حاوی مقادیر زیادی مواد مختلف سمی و
شیمیایی است.
«بمناسبت
12 اردیبهشت، سالروز شهادت استاد مطهری و روز معلم»
درسی که از
فصل بهار باید آموخت
استاد شهید
مرتضی مطهری
فصل بهار است
و سالروز شهادت استاد بزرگ و محقق گرانمایه اسلام و ایران، آیة الله مرتضی مطهری،
و مصادف با روز معلم. چه بهتر که یادی از آن استاد بزرگوار کنیم؛ او که معلم یک یک
ما است و تحقیقات و پژوهشهای عمیقش، تشنگان علوم و معارف اسلامی را سیراب کرده است
چرا که به فرموده ی حضرت امام قدس سره «تمام مطالبش بدون استثناء خوب و انسان ساز
است» و این بار این استاد عزیز سخن از بهار می گوید و درسی را که بهار به ما می
آموزد، برای ما بازگو می کند و چه شیرین و دلربا و چه پرمغز و ارزنده سخن می گوید؛
پس با هم به درس استاد بنشینیم:
میل به تنوع
و تجدد
انسان حالتی
دارد که از یکنواختی ملول می شود. طالب تجدد و تنوع است، تجدد و نوخواهی احتیاجی
است در وجود بشر. اما اینکه رمز این کار چیست؟ چرا بشر در کمال اشتیاق چیزی را طلب
می کند و همین که به او رسید از شدت و هیجانش کاسته می- شود، کم کم به سردی و
خستگی و احیانا به تنفر و انزجار منتهی می شود، مطلبی است که نمی خواهم وارد بحث
آن شوم.
بعضی گمان می
کنند که این خصیصه، ذاتی بشر است. بشر همیشه مشتاق و آرزومند چیزهائی است که
ندارد، داشتن، مدفن عشق و علاقه و خواستن است. اما بعضی دیگر نظر دقیقتری دارند،
می گویند:
«اگر واقعا
چیزی مطلوب غریزی و ذاتی بشر باشد ممکن نیست که وصال، او را سرد و افسرده بکند».
در نهاد و
غریزه بشر معشوق و محبوبی کاملتر و عالی تر است، محبوبی که کمال لایتناهی است. به
دنبال هر محبوبی که می رود در حقیقت نشانی از محبوب اصلی و واقعی خود در او می
بیند و به گمان محبوب اصلی به سراغ او می رود، اما پس از وصال چون خاصیت آن محبوب
اصلی را در او نمی بیند، احساس می کند که این موجود قادر نیست خلا وجودی او را پر
کند، به سراغ محبوبی دیگر می رود، و همین طور. مگر آن که روزی به محبوب اصلی و
حقیقی خود نائل گردد، آن وقت به کمال واقعی خود که اتصال به کمال لایتناهی است
خواهد رسید و در بهجت و سعادت کامل غرق می گردد و برای همیشه آرام می گیرد و دیگر
خستگی و افسردگی و کسالت در او راه نمی یابد.
«الا بذکر
الله تطمئن القلوب».
– آری با یاد
خدا دلها آرامش گیرد.
قرآن کریم
درباره ی بهشت می فرماید:
«لا یبغون
عنها حولا». یعنی این تفاوت میان نعمتهای آخرت و این دنیا هست که در این دنیا
انسان طالب تحول و تغییر است، اما در آخرت طالب تغییر و تحول و نو شدن و عوض شدن
نیست.
بهرحال مسلما
انسان در این دنیا طالب تجدد و تنوع است، تجدد موجب انبساط و شکفتگی خاطر می گردد.
خصوصا اگر آن تجدد و تنوع در جهت حیات و تازگی زندگی باشد. تجدد و تنوع، کدورت و
ملال را از خاطر می زداید.
هر زمان نو
صورتی و نو جمال
تا زنو دیدن فرو میرد ملال
در تشریع نیز
این نکته رعایت شده، در هفته، روزی و در سال، ماهی برای عبادت اختصاص داده شده
است، یعنی تشریع به بدرقه ی تکوین رفته است. روز جمعه در هفته، و ماه رمضان در
سال، اوقات تجدید حیات معنوی و زدودن خاطر از ملالها و کدورت های مادی است.
در حدیث است:
«لکل شیء
ربیع القرآن شهر رمضان».
– هر چیزی
بهار و فصل تجدید حیاتی دارد؛ بهار و فصل تجدید حیات قرآن در دل اهل ایمان، ماه
رمضان است.
حضرت علی
علیه السلام می فرماید:
«تعلموا
القرآن فانه ربیع القلوب».
– قرآن را
بیاموزید که بهار دلها قرآن است.
بهار طبیعی
را خورشید به وجود می آورد که پس از مدتی دوری و فاصله با اشعه ی گرم خود طبیعت
مرده را زنده و زمین خفته را بیدار می کند، و بهار معنوی را خورشید تا بنده ی قرآن
در دلهای مرده و روح های افسرده ایجاد می کند.
هم از فرصت
بهار معنوی باید استفاده کرد و هم از فرصت بهار طبیعی.
رسول اکرم
(ص) درباره ی بهار معنوی یعنی ماه مبارک رمضان فرمود:
«فاسئلوا
الله بنیات صادقة و قلوب طاهرة ان یوفقکم لعبادته و تلاوة کتابه».
– از خداوند
با نیتهای جدی و راستین و با دل های پاک بخواهید که توفیق بندگی و تلاوت کتاب الهی
به شما عنایت کند.
سهم انسان از
فصل بهار
در قرآن کریم
مکرر از این تجدید حیاتی که برای زمین رخ می دهد یاد شده ولی به عنوان یک درس و
تعلیم و به عنوان راهنمائی بشر که از این فصل چه استفاده ای باید بکند و چه الهامی
باید بگیرد. هر یک از فرزندان زمین از گیاهان و حیوانات و انسان از این فصل حیات بخش سهمی و حقی دارند. گلها و سبزه
ها در این فصل خود را به کمال رشد می- رسانند. به حد اعلی جمال خود را طراوت می
دهند. اسب و گاو و گوسفند خود را به آب و علف می رسانند. خود را فربه می سازند.
جست و خیزی می کنند.
انسان هم از
آن جهت که انسان است، عقلی دارد و فهمی، دلی دارد و احساساتی و عواطفی، او هم از
این فیض عام سهمی دارد.
سهم انسان
چیست؟
برای بعضی از
مردم فصل حیات بخش بهار، الهام دهنده است، درس است، آموزنده است، نکته ها و رمزها
و حقیقت ها در می یابند. اما متاسفانه استفاده ی بعضی دیگر از افراد، از حد
استفاده ی یک حیوان تجاوز نمی کند، حاصل بهره ی آنها از این تجلی باشکوه خلقت، شکم
پرکردن و عربده کشیدن و بدمستی کردن و سقوط در منتها درجه ی حیوانیت است. آنها در
این فصل الهام می گیرند اما نه از این فصل بلکه از صفات و ملکات پلید خودشان.
الهام می
گیرند اما از چه چیز الهام می گیرند؟
جنایت و آدم
کشی، فحشاء و فساد اخلاق، شکستن قیود و حدود انسانی.
آیا این
منتهای بدبختی نیست که محصول رسیدن ایامی به این لطف و صفا و طراوت، تیره گی دل و تاریکی روح و قساوت قلب باشد.
آری هر کس بر
طینت خود می تند.
بهرحال فصل
بهار، فصل تجدید حیات و زندگی از سرگرفتن زمین ما است، فصل نشاط و خرمی زمین است،
فصلی است که زمین در شرایط تازه و جدیدی قرار می گیرد و مستعد می شود که بزرگترین
موهبت های الهی یعنی حیات و زندگی به او اضافه شود.
در قرآن کریم
از این حالت زمین، از این تجدید حیاتی که برای این موجود رخ می دهد مکرر یاد شده،
در حدود پانزده بار و شاید بیشتر در قرآن کریم به این موضوع اشاره شد، ولی به
عنوان یک درس و یک تعلیم و یک حکمت آموختنی.
حقیقت و آثار
حیات
این که حقیقت
حیات و زندگی چیست؟
مطلبی است که
هنوز دانش بشر، پرده از روی آن برنداشته و به عقیده ی یک عده از اهل تحقیق هیچگاه
هم از این راز پرده برداشته نخواهد شد. زیرا به عقیده ی این دسته، حقیقت حیات و
حقیقت وجود یکی است، همان طوری که حقیقت وجود قابل تعریف و تحدید و تصور نیست،
حقیقت حیات و زندگی نیز قابل تعریف و تصور نیست، و همانطوری که حقیقت وجود دارای
مراتب شدید و ضعیف و اشد و اضعف است، حقیقت حیات نیز همین طور است، هر موجودی به
اندازه ی حظ و بهره ای که از وجود دارد از حقیقت حیات و زندگی بهرمند است، زنده
شدن زمین و هر موجود مرده ی دیگر عبارتست از یافتن یک درجه ی عالی تر و کامل تر از
حیات، مرده ی مطلق وجود ندارد، مرده ی مطلق، معدوم مطلق است.
در عین حال
با اینکه حقیقت حیات بر بشر مجهول است و یا غیر قابل درک است، آثار حیات و زندگی
از همه چیز نمایان تر و آشکارتر است، با این که خود حیات و زندگی را احساس نمی
کنیم، یعنی خود حیات را نمی بینیم، لمس نمی کنیم، یعنی خود حیات را نمی- بینیم،
لمس نمی کنیم، نمی چشیم، ولی آثارش را می بینیم و لمس می کنیم. آثار حیات ظاهر است
و خود حیات، باطن، ما از این ظاهر به وجود آن باطن پی می بریم، از این قشر و از
این پوست به آن لب و مغز می رسیم.
حقایق
نامحسوس
افرادی در
دنیا پیدا شده اند که گفته اند ما جز به چیزهائی که مستقیما وجود آنها را احساس می
کنیم و به وسیله ی یکی از حواس خود آنها را می یابیم ایمان نداریم، تنها چیزی قابل
اعتقاد و ایمان است که مستقیما بشود آن را احساس کرد، هرچه محسوس نیست موجود نیست،
لذا می گوئیم طبیعت موجود است، زیرا مستقیما قابل لمس و احساس است و ماوراء طبیعت
موجود نیست به دلیل آنکه قابل لمس و احساس نیست.
گذشته از
اینکه این منطق در حد خود ناقص است، زیرا چرا و به چه دلیل هر چیزی که من احساس
نمی کنم، وجود ندارد، یک نقص بزرگتری در این طرز بیان هست و آن اینکه حساب نکرده
اند که در خود طبیعت حقائق مسلم و قطعی و غیر قابل انکاری هست که ما با وجود آنکه
با یکی از حواس خود آنها را درک نکرده ایم از راه آثار وجودی آنها، آنها را شناخته
ایم، حیات و زندگی یکی از آنها است. لازم نیست که هرچه نامحسوس است متعلق به
ماوراء طبیعت باشد، ماوراء طبیعت نامحسوس است اما هر نامحسوسی جزء ماوراء طبیعت
نیست.
دانشمندانی
که دقیقا در این موضوعات حساب کرده اند و دقت کامل نموده اند به ثبوت رسانیده اند
که خیلی از حقائق مسلم در همین جهان طبیعت که در دامن او هستیم و در دامن او پرورش
می یابیم هست و قطعا وجود دارد و حال آنکه مستقیما قابل احساس و لمس نیست. مگر ما
خود جسم و ماده را مستقیما احساس می کنیم؟! آنچه مستقیما حواس ما درک می کند یا از
نوع رنگ و شکل است، یا از نوع اندازه و مقدار، و یا از نوع حرارت و برودت، و یا از
نوع نرمی و زبری، هیچ کدام از اینها عین ماده خارجی نیست، همه اینها عوارض و آثار
ماده است، حیات و زندگی طبیعی که برای زمین و فرزندان زمین پیدا می شود یک حقیقت
مسلم و در عین حال نامحسوسی است که ما چون غرق در آثار و تجلیاتش هستیم می پنداریم
که مستقیما حواس ما با خود او سر و کار دارد، ما در یک گل چه می بینیم؟ رشد و نمو
می بینیم، خرمی و شادابی و طراوت می بینیم، رنگ آمیزی و عطر می بینیم، و از راه
وجود اینها حکم می کنیم که زندگی در او پیدا شده. این حکم و قضاوت ما درباره ی
باطن این گل که همان حقیقت زندگی است به وسیله ی حواس ظاهره نیست. به وسیله ی قوه
ی دیگری است در ما که او هم باطن ما شمرده می- شود. ما با ظاهر و پوسته ی وجود خود
یعنی با حواس بدنی و آلات بدنی خود، ظاهر و پوسته ی عالم را درک می کنیم و با باطن
و هسته ی وجود خود یعنی با نیروی عقل و ضمیر خود، کم و بیش با باطن و هسته ی عالم
ارتباط پیدا می کنیم، یعنی حقایق
غیر محسوس را درک می کنیم.
لب در قرآن
در قرآن مجید
تعبیر بسیار لطیفی است: گاهی که می خواهد از حقایق زیر پرده ظواهر بحثی بکند می
گوید:
«اولوا
الالباب».
– این حقیقت
را در می یابند، یعنی صاحبان لب.
لب یعنی مغز
خالص و جدا شده از پوست.
المنجد می
گوید:
«اللب خالص
کل شیء، العقل الخالص من الشوائب».
راغب اصفهانی
نیز در مفردات غریب القرآن می گوید:
«اللب العقل
الخالص من الشوائب».
– لب به عقلی
می گویند که از آنچه با او مخلوط شده است جدا شده باشد.
نمی گوید عقل
خالی از شوائب، می گوید عقل خالص یعنی جدا شده از شوائب. چون واقعا در ابتدا که
هنوز فکر انسان خام است نوعی آمیختگی میان محسوسات و تخیلات و معقولات هست، بعدها
اینها از یکدیگر جدا می شوند و حساب هر یک جدا می گردد.
عقل انسان
هرگاه به این درجه رسد که از مقهوریت وهم و خیال و حس بیرون آید و خلاص گردد، لب
نامیده می شود. زیرا نسبت عقل انسان که باطن است با قوای ظاهری حسی نسبت مغز است
به پوست و مغز در یک بادام و یک گردو و امثال اینها ابتدا به یکدیگر آمیخته است و
از هم جدائی ندارند، تدریجا که این میوه کامل و رسیده می شود، پوستها از مغزها جدا
می شوند و هر کدام خاصیت و اثر مخصوص به خود را حفظ می کند و اثر هیچ کدام با اثر
دیگری مخلوط نمی شود.
انسان اگر در
علم و معرفت کامل گردد، عقلش از حس و وهم و خیالش جدا و مستقل می شود. احکام هیچ
یک از آنها را با دیگری اشتباه نمی کند، در این هنگام به چنین شخصی گفته می شود
«لبیب» یعنی کسی که قوه ی عاقله اش استقلال خود را بازیافته است.
عرفا می
گویند: مراتب وجود انسان با عوالم وجود متطابق است، انسان در مراتب وجودی خود
دارای جبروت و ملکوت و ناسوت است و با هر مرتبه ای از مراتب وجود و هستی خود با یک
مرتبه و درجه از عالم کلی می تواند مرتبط شود.
دستگاه عقل و
فکر انسان از همین راه حس و حواس قوام و مایه و قوت می گیرد، راه عبور به معقولات
از میان محسوسات است. قرآن کریم دعوت به تدبر در همین محسوسات می- کند زیرا از
همین محسوسات باید به معقولات پی برد و نباید در عالم محسوسات متوقف شد.
«ان فی خلق
السموات و الارض و اختلاف اللیل و النهار لایات لاولی الالباب».
– در خلقت
آسمان و زمین، در مشاهده همین پیکر عالم و پوسته و قشر عالم، نشانه ها و دلائلی بر
روح عالم و لب و مغز عالم هست، ولی از برای کسانی که خودشان دارای لب و مغز و هسته
هستند و عقل قوی و خلاص شده از حس دارند.
«الذین
یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض ربنا ما
خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار».
– آن کسانی
که خدا را در دل خود یاد می کنند، در لب خود و مغز و هسته وجودی خود با خدای عالم
و مرکز و روح عالم ارتباط پیدا می کنند، در همه حال در یاد او هستند، در حالی که
ایستاده اند و در حالی که نشسته اند، در حال سستی و در حال سختی، در همه حال در
نظام عالم فکر می کنند، می رسند به آنجا که به حرکت غائی و تسخیری موجودات پی می
برند و می فهمند که عبث نیست، خودشان عبث آفریده نشده اند، قیامت، و رسیدن نتیجه ی
اعمالی در کار هست.
در جای دیگر
می فرماید:
«فبشر عباد
الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم
اولواالالباب».
– نوید بده
آن دسته از بندگان مرا که به سخن گوش فرا می دهند. اما از میان آنچه می- شنوند
آنکه بهتر است برای عمل و پیروی انتخاب می کنند، آنها هستند کسانی که خداوند آنها
را رهبری کرده و آنها هستند صاحبان «لب».
سخنی که
انسان می شنود به وسیله ی گوش می شنود، گوش یک حاسه است در بدن ما، برای گوش
تفاوتی نیست که آنچه می شنود چه باشد، تمیزدادن و غربال کردن شنیده ها کار گوش نیست. اما نیروی دیگری در
انسان هست که قادر است فرآورده های گوش را مورد رسیدگی قرار دهد، روی آنها حساب
کند، خوبی و بدی و صحت و سقم و درستی و نادرستی هر یک از آنها را به دست آورد. آن
قوه و نیرو، باطن و نامحسوس است نه ظاهر و محسوس، کاری هم که صورت می دهد از نوع
کارهای محسوس نیست.
آری انسان با
قشر و پوسته و قسمت محسوس و ظاهر جهان وجود خود، با قشر و پوسته محسوس جهان بزرگ
ارتباط پیدا می کند، و با قسمت هسته و مغز نامحسوس جهان وجود خود، با باطن و هسته
و مغز و جنبه های نامحسوس جهان بزرگ ارتباط پیدا می کند.
– بلی خدا
دیده می شود اما نه با چشم، چشم ابزار این کار نیست و برای این کار آفریده نشده
است، او را دل روشن به نور ایمان می بیند.
دیده ی دل
است که می تواند او را شهود کند:
دیدن روی تو
را دیده ی جان بین باید این
کجا مرتبه ی چشم جهان بین من است
محدودیت حواس
انسان در
ناحیه ی بدن و ساختمان جسمی خود بسیار محدود است، در تحت یک شرائط معین فقط می
تواند باقی بماند، در حد معینی از حرارت و حد معینی از فشار هوا و با میزان معینی
از مواد غذائی و در اندازه معینی از زمان و قدر معینی از مکان می تواند به حیات و
زندگی خود ادامه دهد، ولی در قسمت باطن و روح خود این قیود و حدود را ندارد، این
شروط و اندازه ها برایش نیست. و اگر انسان در ناحیه ی روح خود متعین به این حدود و
اشکال و قالبها بود، نمی توانست کلی و مرسل و نامحدود را -یعنی همین قواعد کلی که
در علوم طبیعی و ریاضی هست- درک کند و به آنها نائل شود. چون در قسمت جسم محدود و
معین است، هرچیزی را که به واسطه ی آلات جسمانی یعنی به واسطه ی یکی از حواس خود
ادراک می کند، محدود و متعین است، چاره ای از این ادراک محدود نیست همین محدود راه
عبور نامحدود است، بشر از محدود به نامحدود را و از جزئی به کلی و از نسبی به مطلق
سیر می کند. ممکن نیست که انسان بتواند نامحدود را با یکی از حواس جسمانی خود احساس
کند، اما می تواند نامحدود را تعقل کند، انسان می تواند با دیده بصیرت و با چشم
غیر جسمانی، نامحدود را شهود کند، ولی ممکن نیست که نامحدود در محدود و نامتعین در
متعین جا بگیرد.
قرآن و فصل
بهار
قرآن کریم در
یکی از مواردی که به این درس آموزنده اشاره می کند، می فرماید:
«و تری الارض
هامدة فاذا انزلنا علیها الماء اهتزت و ربت و انبتت من کل زوج بهیج * ذلک بانّ
الله هو الحق و انه یحیی الموتی و انه علی کل شیء قدیر».
– زمین را می
بینی جامد و افسرده و بی روح و بی جنبش، اما همین که آب باران بر آن می پاشیم به
جنبش و حرکت در می آید و فزونی می گیرد و انواع گیاههای بهجت افزا می رویاند، این
از آن جهت است که خدا حق مطلق است و نظام زنده کردن مرده ها در قبضه ی او است و
اوست که بر هر چیزی توانا است، قادر مطلق و توانای مطلق است.
در همه عالم
وجود -چه در موجودات جاندار و چه در موجودات بی جان- یک نظم و حساب و تالیف و هم
آهنگی بین موجودات هست که تمام عالم به منزله ی یک پیکر دیده می- شود، بین اجزاء و
اعضاء این پیکر ارتباط و اتصال و هم آهنگی است و نمودار می سازد که یک مشیت و یک
تدبیر کلی در همه ی عالم هست که به عالم، وحدت و هم آهنگی می- دهد، می نمایاند که
اجزاء این عالم به خود واگذاشته نیست که هر جزئی و هر ذره ای بدون آنکه هدفی در
ضمن این مجموعه و وظیفه ای در داخل این دستگاه داشته باشد کاری انجام دهد، بلکه به
عکس، وضع عالم و جهان دلالت دارد که هر ذره ای و هر جزئی مانند یک پیچ، یا مهره یا
چرخ، یا میله، یا لوله ای است که در یک کارخانه گذاشته شده که در عین اینکه یک
کاری به تنهائی انجام می دهد، کار او با کار سایر اجزاء این کارخانه مربوط و
وابسته است، و به تعبیری که در قرآن مجید آمده همه موجودات عالم با همه قوا و
نیروهائی که دارند «مسخر» یک مشیت و یک اراده می باشند. این همان راهی است که
معمولا از راه نظم و انتظامی که در کار عالم هست به وجود ناظم و نظم دهنده اعتراف
می کنند، انسان از این راه خداوند را در جلوه نظم و صنع و اتقان می بیند.
ولی در خصوص
مورد جانداران یک درس دیگری علاوه هست و آن این که خداوند به موجودات مرده حیات می
بخشد یعنی علاوه بر نظم و انتظام بین اجزاء مادی وجود این موجود، یک حقیقت و کمالی
را که فاقد است به او می بخشد، ذرات مرده ی عالم را به هر صورت و هر شکل که نظم و
ترتیب بدهیم، نظم و ترتیب قادر نیست که حقیقتی را که موجود نیست موجود کند، اما در
مورد جانداران تنها نظم و تشکل نیست، بلکه حقیقتی که وجود ندارد افاضه می شود. در
ماده ی مرده زندگی نیست، زندگی پیدا می شود؛ شعور و ادراک نیست، شعور و ادراک پیدا
می شود؛ ذوق و عشق و شور نیست، ذوق و عشق و شور پیدا می شود؛ احساس و ادراک و لذت
نیست، همه اینها پیدا می شود؛ این است که ما خدا را در موجودات زنده در لباس
بخشندگی و فیاضیت و تکمیل و افاضه ی وجود و کمال، در لباس قبض و بسط، احیاء و
اماته می بینیم، می بخشد و می گیرد، موجود می- کند و معدوم می سازد.
در پاره ای
منابع جغرافیایی و تاریخی دو اصطلاح آسیای مرکزی(1) و آسیای میانه(2) به صورت مترادف بکار رفته اند، در حالی که واژه ی آسیای مرکزی از یک منطقه ی
جغرافیایی که در واقع بخش مرکزی قاره ی آسیاست، حکایت می کند که پنج کشور مستقل
آسیای میانه، قفقاز، بخش غربی چین، کشمیر، تبت شمالی، نواحی شمالی پاکستان، خراسان
شمالی و افغانستان، این بخش از آسیا را تشکیل می دهند. به عبارت دیگر آسیای مرکزی
مفهومی جغرافیایی را در اذهان تداعی می نماید ولی آسیای میانه مفهومی دیدگاهی و
سیاسی را. و رژیم حاکم بر شوروی سابق به منظور محو هویت فرهنگی و تاریخی این بخش
از جهان اسلام، چنین لفظی را عنوان نمود.
از نظر
تاریخی منطقه ی بین دو رودسیر دریا (سیحون) و آمودریا (جیحون) ماوراءالنهر نام
داشت که مدتها جزو خراسان بزرگ زیر نظر دولت ایران اداره می گردید. ماوراءالنهر
خود شامل دو واحد سیاسی خودمختار خانات خیوه و امیرنشین بخارا بود. مرو و تجن در
جنوب نواحی مذکور قرار داشت. روسها از اوایل قرن نوزدهم شروع به دست یازی به این
منطقه نمودند و با قتل عامها و فشارهای سخت در وحله ی اول نواحی تحت قلمرو قزاقها
را متصرف گردیدند. از اواسط قرن نوزدهم روسها به مدت 20 سال سلطه خود را بر
ماوراءالنهر، دره حاصلخیز فرغانه و حکومت خوقند ادامه دادند و تنها به خیوه و
بخارا اجازه دادند به صورت نواحی دست نشانده باقی بمانند. از اواخر قرن نوزدهم تا
اوایل قرن بیستم با حمله به قبایل ترکمن و قتل عام قبیله تکه در گوک تپه و تسلیم
قبایل، ترکمنستان امروزی به تصرف روسها درآمد و مرز میان ایران و شوروی سابق در
قرارنامه ی آخال تعیین گردید.
مقارن با
وقوع انقلاب اکتبر 1917م و روی کارآمدن کمونیستها سه منطقه در آسیای میانه- ی فعلی
مطرح بود. نواحی تحت قلمرو قزاقها، خانات خیوه و امیرنشین بخارا که تمامی این
محدوده را روسها به نام ترکستان روس نامیده بودند و در سال 1899م به نام فرمانداری
کل ترکستان شناخته شده بود. بخش شرقی که زیر نظر چینی ها بود به ترکستان چین شهرت
یافت و این نامگذاری استعماری تا چند سال پس از انقلاب بلشویکها ادامه داشت. در
فرهنگ النسیکلوپدیک روسیه تزاری که بین سالهای 1890 تا 1904 میلادی تنظیم و انتشار
یافته بود، این مجموعه که هویت اسلامی داشت و روح فرهنگ ایرانی بر آن حاکم بود، به
عنوان ترکستان معرفی شده و از ماوراءالنهر در درون آن، سخن گفته شده است.(3) و
مدخلی به نام آسیای میانه در این مجموعه نداریم ولی در سال 1957 میلادی وقتی
کمونیستها اولین دائرة المعارف را انتشار دادند برای نخستین بار عنوان آسیای میانه(4) را مطرح کردند. در خلال هفت سال اول حاکمیت نظام جدید، رهبری شوروی همان
تقسیمات اداری سابق را که نه بر اساس قومیت بلکه بر حسب شکل بندیهای تاریخی و جغرافیایی،
استوار بود حفظ نمود و حکومت کل مرغزارها نام خود را به جمهوری قزاقستان تبدیل
کرد، حکومت کل ترکستان نیز براساس همان مرزهای گذشته به جمهوری خودمختار ترکستان
تبدیل شد. دو دولت تحت الحمایه امارات بخارا و خانات خیوه نیز جمهوریهای خلق بخارا
و خوارزم نام گرفتند. ولی این وحدت ترکستان گذرا خوارزم نام گرفتند. ولی این وحدت
ترکستان گذرا بود و استالین در سال 1924م منطقه را براساس قومی و زبانی به شش دولت
تقسیم کرد و روی هر قومی تکیه نمود تا هیچ وقت حاضر به وحدت با قوم دیگر نشود و
برای حفظ هویت خویش جنگ و ستیز بین اقوام استمرار داشته باشد، این روند، قدرت
واحدهای سیاسی مذکور را به شدت تحلیل برد و آنان را از نظر سیاسی و اقتصادی به
حکومت مرکزی وابسته نمود. برای دائمی نمودن شورش و تشنج در آسیای میانه عده ای از
مسلمانان قفقاز و ماورای قفقاز را به دلایل گوناگون به صورت گروههای چندین هزار
نفری به این نقاط کوچ داده تا گروههای چندین هزار نفری به این نقاط کوچ داده تا از
اختلاف مهاجرین جدید با اقوام بومی آرامش از منطقه رخت بربندد.(5) واحدهای
سیاسی بوجودآمده به شرح زیرند:
1- ازبکستان
(27 اکتبر 1924م) 2- ترکمنستان (127 اکتبر 1924م) 3- تاجیکستان که نخست به صورت
منطقه خودمختار و سپس به جمهوری خودمختار و در 15 اکتبر 1929م به یک جمهوری فدرال
تبدیل شد. 4- جمهوری قرقیزستان که در آغاز به صورت منطقه خودمختار قراقرقیز تشکیل
شد و از اول فوریه 1926م به یک جمهوری خودمختار و از 5 دسامبر 1936م به جمهوری
فدرال تغییر نام یافت. 5- قزاقستان، این واحد سیاسی در 26 اوت 1920م تحت عنوان
منطقه ی خودمختار قرقیز و سپس در آوریل 1925م به نام جمهوری خودمختار قرقیز و از 5
دسامبر 1936م به صورت جمهوری فدرال قزاقستان درآمد.(6) در تشکیل این
جمهوری ها به جای ایجاد یک ملت ترکستانی تعداد کثیری از اقوام گوناگون پدید
آوردند. در ازبکستان تاجیکها را وادار نمودند که باید به عنوان ازبک ثبت نام کنند.
جمهوری خودمختار قراقالپاق را که اول جزو قزاقستان بود در سال 1936م به ازبکستان
دادند و این حرکت منجر به بروز اختلافات مرزی بین این دو جمهوری گردید و هنوز هم
ادامه دارد. خوارزم را به دو بخش تقسیم کردند و بخشی را به ازبکستان و سهمی را به
ترکمنستان دادند که بر سر اراضی واقع در سواحل رودخانه بین این دو جمهوری اختلاف
وجود دارد.
دره وسیع و
سرسبز فرغانه را که از حاصلخیزترین مناطق آسیای میانه و محل عبور رودخانه های
متعددی است به قطعاتی تقسیم و به هر کدام از جمهوری ها قطعه ای از آن داده شد و
نقشه سیاسی جمهوری های مزبور در این بخش شکل پیچیده ای به خود گرفته به گونه ای که
امتداد خاک هر جمهوری به صورت پیشرفتگی باریکی در داخل دره ی مزبور کشیده شده است.
این منطقه به واسطه برخورداری از آب فراوان و خاک مرغوب از دیرباز به عنوان
سرزمینی آباد اهمیت داشته و اکنون مهمترین کانون های شهری، فرهنگی و اقتصادی آسیای
میانه در آن واقعند و همین موقع سوق الجیشی و با اهمیت، موجب آن شده که کشورهای
آسیای میانه بر سرزمین و آب در قلمرو مزبور با هم در کشمکش و نزاع باشند.
* ترسیمی از
چهره ی جغرافیایی منطقه
مجموعه ی 5
واحد سیاسی آسیای میانه حدود چهار میلیون کیلومتر مربع وسعت دارند که قریب به 50
میلیون نفر سکنه را در خود جای داده اند، تراکم نسبی جمعیت در این منطقه نزدیک به
13 نفر است. پر وسعت ترین کشور قزاقستان و کوچکترین آنها تاجیکستان می باشد. از
لحاظ سکنه، بیشترین جمعیت را با 20 میلیون نفر سکنه ازبکستان دارد، در حالی که
ترکمنستان با 5/3 میلیون نفر جمعیت، کم جمعیت ترین واحد سیاسی آسیای میانه است.
این قلمرو از شرق با مغولستان و چین، از جنوب با ایران و افغانستان، از غرب با
دریای خزر و از شمال با جنوب سیبری هم مرز می باشد. سرزمین نسبتا پروسعت آسیای
میانه از نظر جغرافیایی اختلاف منظر بسیاری دارد و کوههای عظیم، دره های حاصلخیز،
بیابانهای خشک، حوضه های پر آب و بستر رودخانه های بزرگ با خاک رسوبی حاصلخیز،
سیمای آن را تشکیل می دهد. به طور کلی از نظر طبیعی چهار منطقه در آسیای میانه
دیده می شود. منطقه استپی شمال که نیمه ی شمالی جمهوری قزاقستان را در بر می گیرد
ناحیه ی نیمه بیابانی مرکز که جنوب قزاقستان را در بر می گیرد ناحیه ی نیمه
بیابانی مرکز که جنوب قزاقستان و شمال ازبکستان جزء آن است، بخش خشک و بیابانی
جنوب که ترکمنستان را شامل می شود. منطقه ی کوهستانی که در جنوب کوههای مرزی ایران
و ترکمنستان و در جنوب شرقی کوههای آلتایی و پامیر می باشد و برفها و یخچالهای آن
منبع و تغذیه کننده ی دو رودخانه ی سیردریا و آمودریاست که پس از عبور از دشتهای
داخلی به بیابانهای شنی منتهی می- گردند.
آمودریا از
ارتفاعات شمال غربی پاکستان و سیردریا از کوههای قرقیزستان سرچشمه گرفته و به سوی
شمال غربی جاری می شوند و پس از طی مسافتی نسبتا زیاد وارد دریاچه آرال می شوند.
با وجود آنکه آسیای میانه در محدوده ی عرض جغرافیایی 38 درجه تا 55 درجه عرض شمالی
قرار گرفته، آب و هوای خشک و صحرایی بر آن حاکم است و اختلاف دما در آن بسیار زیاد
بوده و طول تابستان بین یک تا پنج ماه بر حسب موقع جغرافیایی تفاوت می کند.
میانگین بارندگی سالانه حدود 200 میلی متر می باشد در حالی که معدل ریزشهای جوی
مناطق کوهستانی گاهی از 1000 میلی متر متجاوز است و در صحاری خشک متوسط باران
سالانه حتی به 80 میلی متر هم نمی رسد. همین خصایص طبیعی متنوع موجب آن گشته تا هم
سکنه ی آسیای میانه نسبت به وسعتش کم باشد و هم نحوه ی توزیع آن یکنواخت نباشد.
بخشهای وسیعی از آن به دلیل غلبه آب و هوای خشک صحرایی، شنزارها و کم آبی، خالی از
سکنه است در حالی که نواحی مرکزی و شرقی به دلیل برخورداری از شرایط مطلوب
جغرافیایی وجود اراضی بابرکت و زرخیز از دیرباز به عنوان کانونهای عمده جمعیت و
پایگاههای فرهنگی و اقتصادی از اهمیت به سزایی برخوردار بوده است. دره سرسبز و غنی
فرغانه یکی از پرتراکم ترین مناطق آسیای میانه است. تاشکند (مرکز ازبکستان) دوشنبه
(مرکز تاجیکستان) بیشکک (پایتخت قرقیزستان) با فواصل کمی در مجاورت این قلمرو قرار
گرفته اند. شهرهای تاریخی اندیجان، خوقند، فرغانه، و نمنگان در مدخل دره ی مزبور
واقعند.(7)
گرچه آسیای
میانه محصور در خشکی است و به دریای آزاد راه ندارد و در مسیر راههای بزرگ تجاری
جهان هم قرار نگرفته است، با این حال از نقطه نظر ناحیه ای دارای اهمیت خاصی است و
به عنوان منطقه ای ژئواستراتژیک حتی در سیاستهای جهانی از اعتبار ویژه ای برخوردار
است به همین دلیل غرب از روی کار آمدن نیروهای مذهبی در این مناطق به شدت نگران
است و می کوشد تا مدل غربی و شیوه های تجویز شده توسط عوامل آنان در آسیای میانه
پیاده شود و نیز ابرقدرتها درصدد آن هستند تا از نقش حساس ایران بر این ناحیه
بکاهند و در این راستا از اهرمهای ناحیه ای از جمله ترکیه کمک می- گیرند.
آسیای میانه
از نقطه نظر منابع معدنی و کشاورزی غنی می باشد. در سال 1974م تولید گاز طبیعی
آسیای میانه حدود 80 میلیارد متر مکعب از مجموع 261 میلیارد متر مکعب شوروی سابق
بود.(8) پس از گاز طبیعی مهمترین منابع این سرزمین نفت می باشد. مس،
سنگ آهن، اورانیوم، سرب، روی، قلع، ذغال سنگ، نیکل، آنتیموان، تنکستن، جیوه و
سولفات سدیم از دیگر منابع معدنی این نواحی است. مهمترین محصول کشاورزی آن پنبه
است که در سال 1986م 90% کل پنبه ی شوروی سابق از آسیای میانه تامین می- گردید.
البته بر اثر سیاست استعماری روسها زمینهای زیر کشت غلات تحت تاثیر افزایش کشت
پنبه تنزل یافت و با اشتراکی کردن مزارع و دامها، تعداد دامهای آسیای مرکزی از 23
میلیون راس در سال 1923م به 1/9 میلیون راس در سال 1933م تنزل یافت.(9)
* آسیای
میانه در مسیر تاریخ
کشفیات
باستان شناسی و پژوهشهای تاریخی قدمت تاریخی این ناحیه را به اعصار ماقبل تاریخ می
رساند و از تمدنهای این منطقه حکایت می کند. تحقیقات مزبور علاوه بر آنکه هویت
تاریخی آسیای میانه را به اثبات می رساند، مشترکات تاریخی و فرهنگی این سرزمین با
ایران را مشخص می سازد. تمدنهای معروف و شناخته شده ی پیش از تاریخ این سرزمین عبارتند
از: آثار ارزنده دوره پارینه سنگی و تمدن موسترین که کشفیات غار تشیک تاش در جنوب
شرقی ترمذ موید آن می باشد. آثار مربوط به دوره ی نو سنگی (نئولیتیک) در
ماوراءالنهر دارای اهمیت و اعتباری خاص هستند زیرا به گونه ای واضح اوضاع و احوال
و مشخصات مربوط به زندگی اجتماعات ساکن منطقه را در این دوران بازگو می- کند و
رابطه ی آن را با تمدنهای مستقر در دیگر ناحیه های سرزمین ایران مشخص می- سازد. از
تمدنهای دوران نئولیتیک می توان تمدن شناخته شده در آنو واقع در 12 کیلومتری عشق
آباد، تمدن مکشوف در ناحیه خوارزم، تمدم حصار واقع در تاجیکستان، محلهای باستانی
ساحل چپ سیحون نیز به عنوان محل تمدن قراقوم موسوم است. در دره ی فرغانه و در بخش
پایین دره زرافشان با آثار تمدنهای ارزنده ای از دوران برنز برخورد شده است.(10)
حفریات مربوط
به انئولیت و عصر مفرغ که در ترکمنستان جنوبی صورت گرفته و سفالهای منقوش به دست
آمده آن با سفالهای تپه سیالک ایران شباهت دارد. معروفترین مجموعه اشیاء مختلفی که
از آسیای میانه مربوط به هخامنشیان کشف شده، گنجینه ی نفیس جیحون است که در موزه
بریتانیا نگاهداری می شود. در سالهای اخیر در شهر نسا (نزدیک شهر عشق آباد) که مقر
سلاطین اشکانی بوده آرشیو بزرگی شامل اسناد مالی که بر روی پاره های سفال نوشته
شده، به دست آمده، که به زبان اشکانی است.(11)
زبان نوشتاری
هپتالیان فارسی میانه بوده در ناحیه بالای جیحون مملکتی بنیان نهادند ولی از 565م
از قوای مشترک ساسانی و ترکان شکست خوردند.(12) سکاها که غالبا آریایی
بودند، قبل از هخامنشیان و در زمان آنان بین ترکستان چین و دریاچه آرال پراکنده
بوده اند، اینان نیز زبان فارسی میانه داشتند.(13) سغدیان در مرکنده
(سمرقند) استقرار داشتند و ایرانی الاصل بودند و از زمان داریوش تابع دولت ایران
قرار گرفتند، زبان سغدی که از زبانهای معروف آسیای میانه می باشد تا قرن ششم هجری
رواج داشته است.(14)
جوامع آسیای
میانه در ادوار باستانی غالبا کوچ نشین بوده و زندگی دامداری داشته اند. چنانچه در
منابع تاریخی آمده، در سرزمینهای خوارزم، سغد، مارگیان (بین سیحون و مرغاب) در
هزار چهارم و سوم ق.م شکارچیان، دامداران و ماهیگیران نیمه کوچ نشین زندگی می کرده
اند که در جوامع طایفه ای گرد آمده بودند.(15)
گسترش اسلام
در مناطقی که به آسیای میانه موسوم است در قرن اول هجری صورت گرفت. سپاهیان اسلام
در سال 56 هجری بخارا را فتح نمودند و در فاصله سالهای 87 تا 98 هجری بر سراسر
قلمرو یکجانشینهای جنوب سیحون فایق آمده و سرانجام در قرن چهارم هجری، اسلام به
عنوان مذهب آسیای میانه قلمداد گردید. و از این تاریخ سرزمین یاد شده به یکی از
معتبرترین کانونهای فرهنگی جهان اسلام تبدیل شد.
در عصر عباسیان
خراسان و ماوراءالنهر به طاهریان تعلق داشت و در اوایل فتوحات اسلام در این نواحی
مرو و بلخ کرسی خراسان بود. در آن سوی جیحون بلاد چغانیان، قبادیان، ختلان، خشاب،
نسف، بخارا، سمرقند، اشروسنه و فرغانه تحت فرمان امیرخراسان بود.(16) در
قرن چهارم هجری بخشی از آسیای میانه تابع دولت قراخانیان شد و از نیمه دوم قرن ششم
دولت خوارزم به تدریج کسب اهمیت نمود و در عصر سلطان علاءالدین محمد خوارزمشاه به
اوج اقتدار خود رسید. وی توانست قراختائیان را از ماوراءالنهر و جنوب قزاقستان
بیرون راند. ترکمانان در عهد سلجوقیان در آسیای مرکزی و بخش وسیعی از غرب آسیا
پراکنده شده و در آسیای صغیر دولت سلاجقه روم را تشکیل دادند. در قرون نهم و دهم
هجری بخشی از اراضی آسیای میانه به تصرف قبایل کوچ نشین ازبک درآمد. در راس این
قبایل محمد خان شیبانی قرار داشت که در سال 897 هجری تصرف ماوراءالنهر را آغاز کرد
و در اوایل قرن دهم هجری پس از جنگ با نوادگان تیمور، شهر سمرقند را فتح نمود و
دولت شیبانیان را تاسیس کرد. در سال 915 هجری شاه اسماعیل صفوی به قصد رهایی
خراسان و ماوراءالنهر در راس قوای ایران با خان ازبک جنگید و در پیکاری که حوالی
مرو رخ داد ازبکان مقهور گشته و خان شیبانی کشته شد. با این حال شیبانیان تا سال
1007 هجری بر بخشی از اراضی آسیای میانه فرمانروایی داشتند. از این تاریخ دودمان
هشترخان قدرت را به دست گرفتند. بعد از آن نادرشاه افشار بخارا را به تصرف خود
درآورد. از قرن نوزدهم میلادی فعالیت دولت روس در این اراضی شدت گرفت و سرزمین
مزبور به چند خان نشین منقسم گردید. در زمان بلشویکها، خان نشینان مزبور تحت سیطره
کامل مسکو درآمدند و با فروپاشی شوروی سابق به استقلال دست یافتند.
* هویت
راستین فرهنگی آسیای میانه
پس از طلوع و
نشر اسلام در آسیای میانه، توسعه ی این آیین در قلمرو یاد شده با ایجاد تحول در
سنتهای اجتماعی و گرایشهای فکری و شیوه های قومی همچنان ادامه یافت و مبانی
ارزشمند این آیین از قبیله های وحشی، انسانهای نیک اندیش و درست کردار و دانشورانی
فاضل پدید آورد. اسلام موجب آن گشت تا مردمان آسیای میانه خود را کشف و به جای
عقیده به سنتهای جاهلی و خرافات، بت پرستی و چندگانگی در باورها به توحید بگراید.
نیروی معنوی اسلام موجب اتحاد قبایل با یکدیگر شد و آنان را در مقابل هجوم سلطه
گران مقاوم نمود. مردمان این سرزمین با شکوفایی شگفت انگیزی که ارمغان دین اسلام بود
به فرهنگ و اندیشه روی آوردند و با شکستن حصار اسارت آور جهل توانایی- های فکری و
نبوغ علمی خویش را بروز دادند و زمینه انتقال کمالات علمی در بین این اقوام به نحو
جالبی فراهم شد. آسیای میانه با بهره مندی از فروغ معنوی اسلام در پی ریزی تمدن
اسلام نقشی مهم را ایفا کرد. دو شهر بخارا و سمرقند زادگاه بزرگترین متفکران علم و
ادب اسلامی و ایرانی شد. در دربار سامانیان (در بخارا) بود که نخستین متون تاریخی
و دینی که جنبه های ادبی خوبی داشت همچون تاریخ بلعمی و ترجمه تفسیر طبری و تاریخ
طبری پدید آمد. ابوعلی سینا، فارابی، ابوریحان بیرونی، محمد بن موس خوارزمی و دهها
دانشور نامدار دیگر که از افتخارات جهان اسلام و ایران می باشند از این خطه
برخاسته اند. روی آوردن به اسلام، بین مردم آسیای میانه و کشورهای اسلامی دیگر
پیوندهایی فراتر از مشترکات ملی، قومی، تاریخی و زبانی ایجاد نمود و باورهای دینی
مرزهای سیاسی و جغرافیایی را کم رنگ ساخت. اسلام در اینجا نه صرفا به عنوان آیین
مشترک اقوام، بلکه همچون عالی ترین مظهر استقلال ملی و مهمترین عامل هویت بخشی به
حیات سیاسی و فرهنگی مردم نقش بسیار ارزنده ای به عهده دارد. مسلمانان آسیای میانه
در عین تحمل فشار حکومت کمونیستی و مرزبندیهای خشن بین اقوام این قلمرو و نیز بین
آسیای میانه و نقاط همجوار، هرگز به قطع ارتباط کامل نرسیدند و فرهنگ اسلامی
فراگیرتر، عمیق تر و جا افتاده تر از آن بود که در مقابل حمله های بی- محتوا و
تبلیغات پوچ کمونیستی از هم بپاشد.
از نظر
کمونیستها دوران تاریخی فرهنگ اسلامی در آسیای میانه به سر آمده بود و آنان با این
ایده ی موهوم و بی اساس شیوه ای بسیار خطرناک را برای انهدام مسلمین پیش گرفتند.
تبعیدهای دسته جمعی، ایجاد اختلافات فرقه ای، از بین بردن تمایزات اعتقادی، در
مقابل هم قراردادن گروههای قومی و دینی و مرزبندیهای مصنوعی به انضمام تبلیغات
شدید الحادی بر علیه السلام، روشهای مبارزه با هویت دینی بود.(17) از
سال 1925م موقوفات مصادره شد تا توان اقتصادی مراکز مذهبی به تحلیل رود. در همان
ایام قوانین اسلامی (شریعت) و سنتهای مذهبی مورد هجوم قرار گرفت و پس از چند سال
تا 1927م کلیه محاکم سنتی اسلامی برچیده شد. مراکز تعلیمات دینی تعطیل شد و حدود
8000 مکتب و مدرسه مذهبی تا اواخر سال 1928م به طور کامل از ادامه فعالیت بازداشته
شدند. در آستانه انقلاب خونین اکتبر 1917م متجاوز از 26000 مسجد در آسیای میانه
وجود داشت که در یورش وحشیانه ی سال 1928م که ده سال به درازا کشید تعداد مساجد
فعال به 1300 باب کاهش یافت. در زمان خروشچف و در پی سیاست ضد- اسلامی وی که از
سال 1953م آغاز شد تعداد مسجدهای فعال به 400 باب تنزل یافت.
تعداد مبلغین
دینی و روحانیون در آستانه ی سال 1927م 45000 نفر بود که تهاجم وسیع سال 1928م بر
علیه آنان آغاز شد و تبلیغات گسترده ای در جهت هتک حرمت و اعتبار از آنان با
اتهامات واهی صورت گرفت. برخی به عنوان ضد انقلاب! و عده ای تحت عنوان جاسوس!!
ژاپن و آلمان تحت تعقیب و مورد تصفیه قرار گرفتند. در دوران نسبتا ناشناخته تصفیه
سال 1953م تعداد روحانیون به حدود 2000 نفر کاهش یافت. تمامی این اقدامات به منظور
شناختن انسان شوروی (Homo Sovieticus) که خالی از هرگونه هویت دینی و فرهنگی بود
صورت می گرفت،(18) اما این فشارها و رفتارهای خشن سیاسی اثری معکوس به
دنبال داشت و باعث غیرت و بیداری بیشتر مسلمانان شد و اسلام به عنوان وجه اشتراک
ملتهای تحت فشار حکومت مسکو قلمداد گردید. اعتقادات مذهبی مقاومتها را به هم پیوست
و وجه تمایز آشکار روسها و مسلمانان محسوب شد. حتی جزیی ترین سنت اجتماعی و فرهنگی
فراموش نگردید و آدابی چون احترام به ریش سفیدان، طرز لباس پوشیدن و استفاده از
مواد غذایی با نگرش دینی همچنان پایدار برجای ماند. رژیم مارکسیستی کوشید تا یکی
از مهم ترین مناطق مسلمان نشین جهان اسلام را از پیکره- ی دنیای اسلام جدا کند اما
بیشترین مقاومت در برابر استراتژی مسکو برای تخریب وحدت مسلمانان از سوی اقوام
آسیای میانه صورت گرفت و حتی گروهی از اقوام آسیای میانه که شناختی کمتر نسبت به
اسلام داشتند و یا کمتر به مسائل دینی پای بند بودند با اسکان اقوام تبعید شده ی
قفقازی و تاتارها در نواحی تحت قلمرو آنان و تبلیغات مداوم مهاجرین، بیش از گذشته
به اسلام علاقه مند شدند و در مبارزه با روسها نهضتها و جنبشهای اسلامی را ترتیب
دادند.
* آسیای
میانه و حاکمیت سیاسی
منطقه ی قومی
اجتماعی (Ethno
Socialzones) آسیای میانه از گذشته چهار راه برخورد چهار تمدن چین، هند، تمدن
اسلامی و مسیحی بوده است، در قرون وسطی از مراکز عمده تجاری بوده که با کشف راههای
دریایی به وسیله اروپائیان راه زمینی آسیای میانه از اهمیت افتاد و تجارت به آرامی
جای خود را به کشاورزی و دامداری داد. سلطه بیش از 200 سال حکومت تزاری روسیه و
نظام کمونیستی بر این منطقه ناگواریهای سیاسی و اقتصادی عمده ای را برای آسیای
میانه به ارمغان آورد که در روند رشد و توسعه ی این کشورها تاثیری منفی گذاشته است
و این منطقه را برخلاف منابع غنی و امکانات قابل توجه و ذخایر سرشار جزو نقاط عقب
افتاده، قلمداد نموده است. نظام مارکسیستی با کنترل نظامی -سیاسی- آسیای میانه،
استخراج منابع اولیه در مقیاس وسیع، ایجاد وابستگی اقتصادی و تکنولوژیک آسیای
میانه به حکومت مرکزی، سرکوب فرهنگ و نهادهای بومی و برنامه ریزی در جهت تولید
محصولات زراعی مورد نیاز کارخانجات، این منطقه را از رونق باز داشت. زینوویوف از
همکاران لنین در کادر رهبری شوروی سابق در سال 1920م اعلام داشت:
«ما بدون نفت
آذربایجان و پنبه ی ترکستان قادر به ادامه حیات نیستیم و باید آنها را به دست
آوریم».
چنین سیاستها
و فشارهای سیاسی اقتصادی موجب آن گشت تا کشورهای آسیای میانه پس از فروپاشی شوروی
در جهت حاکمیت سیاسی و استقلال به معنای واقعی دچار مشکلات اساسی بشوند. تعیین
هویت ملی، و انتخاب بین شیوه ی حکومتی با دخالت موثر عامل مذهب و نظام سکولار (Secular)،
شرایط فقر، بی سوادی، رشد بی- رویه جمعیت، عدم تطابق مرزهای سیاسی با تقسیم
بندیهای سیاسی دشواریهای اساسی این کشورها پس از وزیدن نسیم استقلال بر آنها، می
باشد. در خصوص آسیای میانه پس از فروپاشی شوروی در غرب سه تفکر نضج گرفت:
1- روند
غربزده یا وحشت نوع غربی از گسترش اسلام از همان آبشخور فهم غرب از اسلام به عنوان
مانعی برای مدرن گرایی.
2- اسلام تحت
کنترل درآید و از متن زندگی سیاسی اجتماعی مردم حذف شود.
3- تفکری که
با پختگی بیشتری به اسلام می نگرد و آن را به عنوان بخشی از ارزشهای بشری قلمداد
می کند ولی عقیده دارد باید تفکر اسلامی غیرسیاسی باشد که هیچ کدام از این تفکرات
با واقعیتهای فرهنگی و تاریخی و گرایشهای دینی مردم این سامان مطابقت ندارد.
دکتر الیزابت
والکینر از دانشگاه کلمبیا معتقد است که غرب تمایل دارد در آسیای میانه غیرمذهبی
ها روی کار آیند و ضمن اعطای وام به تکنولوژی و تسهیل نمودن ورود این کشورها به
مجامع بین المللی در جهت اجرای این سیاست می کوشد، وی می افزاید: اگر بحران داخلی
این کشورها عمیق تر شوند، حمایت و کمکهای غرب کافی نخواهد بود و عناصر اسلامی در
راس امور سیاسی قرار خواهند گرفت و لذا باید در امور سیاسی جایگاه مذهب مشخص شود.
ناظرین سیاسی
غرب از پیوند سیاسی-فرهنگی ایران با آسیای میانه به شدت در هراس می باشند. صف
بندیهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آسیای میانه پس از فروپاشی شوروی تحت ترفندهای
قدرتهای سلطه جو آغاز شد. با گزینش و تاکید ملی گرایی و قومیت و زبان دولتمردان
این کشورها با تشویق و همکاری اروپا و آمریکا سعی نمودند تا از گسترش جنبشها و
گرایشهای اسلامی و اتحادیه های منطقه ای جلوگیری کنند. از طرفی ناسیونالیست های
ترکیه کوشیدند تا با اشاعه و ترویج ملی گرایی منطقه ای تحت لوای زبان و سرزمین
تورانی و ترک رویای قدیمی خود را زنده کنند. با مطرح کردن مساله توسعه و پشتیبانی
و حمایت از سکولاریزم و علم کردن نوگرایی ترکیه به عنوان الگوی مورد پسند غربیها
خواستند از گسترش نفوذ جمهوری اسلامی ایران در آسیای میانه و احتمال تشکیل
حکومتهای اسلامی در این منطقه جلوگیری کنند. در این راستا فعالیتهای گسترده ای برای اثبات این مطلب که رژیم لائیک
سودمندترین راه حلهاست و باز گذاشتن درها بر روی غرب تنها راه حل مشکلات آسیای
میانه است، صورت می گیرد. همچنین در این کشورها جنگ خانمانسوزی علیه جنبش های
اسلامی به بهانه رویارویی با تروریسم و
بنیادگرایی اسلامی در جریان است. در میان هیاهوی رسانه های گروهی غرب رژیم
صهیونیستی درصدد است تا بطور گسترده ای به این سرزمین ها رخنه کند، روزنامه فیگار
و چاپ فرانسه طی تفسیری در این رابطه نوشت:
«اسرائیل به
منظور یافتن جای پا در جمهوریهای مسلمان نشین آسیای میانه فرستاده- های خود را به
دورترین مناطق این جمهوری ها روانه کرده است».
در بین
کشورهای اسلامی، غرب دولت لائیک ترکیه را به صورت الگویی برای کشورهای سیاسی آسیای
میانه توصیه می کند، مانفردورنر دبیر کل ناتو گفته است:
«متحد ما
ترکیه نقش تعیین کننده ای در مورد آینده و جهت گیریهای جمهوریهای مسلمان در جنوب
روسیه خواهد داشت».
اجرای این
نقش از سوی ترکیه مورد تاکید قرار گرفته به طوری که مسعو یلماز رهبر حزب مام میهن
ترکیه اظهار داشت:
«ترکیه در
مرکز این منطقه پرآشوب قرار دارد و می تواند به صلح این ناحیه کمک کند».(19)
و وزیر دفاع
ترکیه برای رویارویی با حرکتهای اسلامی در آسیای میانه به ناتو اطمینان داد، یکی
از شخصیتهای سیاسی ترکیه هم اظهار داشته بود «ترکیه تنها کشور جدا کننده ی دین از
سیاست و سازش دهنده ی اسلام و ارزشهای غربی است».(20)
متاسفانه
برخی شخصیتهای سیاسی آسیای میانه نیز گرایش خود را به ترکیه اعلام داشته اند.
جوراباراموف (Jurabairamor)
رئیس انستیتوی اقتصادی ترکمنستان طی اظهاراتی گفته بود:
«ما ترکیه را
دریچه ای به غرب می بینیم». و عبدی کولیف وزیر امور خارجه ترکمنستان می گوید: «با
ترکیه ما رابطه ی دیگری داریم، ما زبان همدیگر را می فهمیم و ما دارای رفتار
یکسانی نسبت به مذهب هستیم».(21)
اما
واقعیتهای سیاسی و فرهنگی چنین نفوذی را سست و بی اعتبار کرده است و سیاست ترکیه
در سالهای اخیر مبنی بر تاسیس اتحادیه ای از کشورهای ترک زبان آسیای میانه تحت
رهبری آنکارا بی تاثیر مانده است، زیرا ترکیه نه منابع اقتصادی و مالی قابل توجهی
دارد که به کشورهای مورد نیاز آسیای میانه کمک کند و چالشهای اقتصادی آنان را
برطرف سازد و نه گرایشهای پان ترکیزم تاثیر قدیمی تاریخی خود را حفظ کرده است.(22) تشنجات قفقاز و اختلافات جمهوریهای آذربایجان و ارمنستان از مسائل نگران کننده
ی برای ترکیه است و چه بسا که در آینده مشکل آفرین باشد.(23) مسئله
اکراد که بزرگترین اقلیت این کشورند و به ویژه زمزمه های استقلال طلبی آنان برای
ترکیه معظلی اساسی است که در فرسایش توان سیاسی ترکیه دخالت دارد. بیداری اسلامی و
هویت مذهبی مردمان آسیای میانه نیز از سیاستهای رژیم لائیک ترکیه استقبال نمی کند
و از چنین الگویی گریزان است.
اما موقعیت
ایران نسبت به آسیای میانه با ترکیه تفاوت زیادی دارد، زمینه های فرهنگی، تاریخی و
ادبی بسیار قوی بین ایران و کشورهای تازه استقلال یافته آسیای میانه و تاثیر
انقلاب شکوهمند اسلامی ایران بر مردمان این سرزمین و کمک در جهت احیای هویت اسلامی
در نقاط یاد شده، در تحکیم روابط سیاسی، فرهنگی ایران و کشورهای یاد شده تاثیر
زیادی دارد به همین دلیل است که تایمزمالی اعتراف می کند که:
«ایران برگ
برنده ی مسابقه ی قدرت در آسیای میانه را در دست دارد».
موسسه صلح
ایالات متحده(24) معترف است که: «نزدیکی جغرافیایی و اشتراک زبانی و
قرابت فرهنگی، نفوذ ایران را بر آسیای میانه تقویت می کند». به وجود آمدن شورای
همکاری بحر خزر که از کشورهای ساحلی دریای مازندران تشکیل شده نیز به استحکام
روابط این کشورها با ایران می افزاید. سازمان اکو (ECO)
حوزه ی فعالیت خود را گسترش داده و جمهوریهای آسیای مرکزی را در کنفرانس این
سازمان در تهران که در فوریه 1992م تشکیل شد، به عضویت پذیرفت. احساس وابستگی این
جمهوریها به یک اتحادیه منطقه ای از دیدگاه ایران هم به حفظ استقلال و توسعه ی
اقتصادی آنان کمک می کند و هم در بهسازی روابط سیاسی آنها با دول عضو اکو موثر است
و در میان کشورهای عضو اکو تنها کشوری که هم مرزهای شمالی خلیج فارس را در حاکمیت
خود دارد و هم عضو اکوست، ایران می باشد. بنابراین نقش جمهوری اسلامی ایران از نظر
اتصال بین این جمهوریها و خلیج فارس بسیار مهم است و آنان از این طریق با دریای
آزاد ارتباط می یابند، چون کوتاهترین راه بین ترکمنستان و ازبکستان با دریای آزاد
از طریق راه آهن سرخس-مشهد به خلیج فارس و دریای عمان و سرانجام اقیانوس هند میسر
است.
1- مدتی است
هم نماز خوانده ام و هم روزه گرفته ام و گناههایی هم انجام داده ام. آیا آن نماز و
روزه ها قضا دارند؟
2- اول وقت
تا چند ساعت بعد از اذان حساب می شود؟
3- آیا در
حال جنابت، صلوات فرستادن اشکال دارد؟
4- قرآن می
گوید: ما آن را در شب قدر نازل کردیم در صورتی که قرآن طی 23 سال بر پیامبر نازل
شده است لطفا توضیح دهید؟
(جایدشت- ص-
علی)
پاسخ:
1- گناه موجب
نمی شود نماز و روزه باطل گردد. عبادات شما ان شاءالله صحیح است و از گناهان باید
توبه کنید.
2- هنگامی که
یقین کردید وقت داخل شده است اول وقت است و بهتر است همان وقت نماز بخوانید و اگر
نشد هرچه زودتر نماز بخوانید.
3- اشکال
ندارد.
4- شاید
منظور این باشد که اولین آیه در شب قدر نازل شده است یعنی شروع نزول قرآن در شب
قدر بوده است. احتمالات دیگری نیز در تفسیر این آیه آمده است به تفاسیر مراجعه
کنید.
سوال
1- آیا کسی
که تا حال دستور چگونه غسل کردن (ترتیبی و ارتماسی) را نمی دانسته و همینطور زیر
آب می رفته و یا زیر دوش حمام (بدون اینکه اعمال غسل را انجام دهد) به نیت اینکه
غسل می کند، آیا غسل این فرد درست است یا خیر؟ اگر درست نیست آیا اعمالی که تا
حالا انجام داده (نماز، روزه و …) صحیح می باشد یا اینکه نه و باید قضای آنها را
بگیرد؟
2- اگر فردی
هنگام سحر از خواب بیدار شد و دید جنب است و در خانه حمام ندارد که غسل کند و
حمامهای عمومی داخل شهر یا روستائی که زندگی می کند بسته است حالا وظیفه این فرد
چیست تا بتواند روزه فردای خود را بگیرد؟
3- آیا از
پولی که خمس آن را داده ایم در بانک بگذاریم و در قرعه کشی شرکت کرده و جوایز نقدی
اعم از پول یا سکه بهار آزادی به ما تعلق گرفته آیا این پول یا سکه، خمس دارند یا
نه؟
(زرند کرمان-
ع- ع)
پاسخ
1- اگر در
حوض و امثال آن غسل می کرده یا به هر نحوی که همه ی بدن او را یک باره آب فرا
بگیرد غسل او به نحو ارتماسی صحیح است و لازم نیست نام آن را بداند. ولی اگر زیر
دوش و مانند آن غسل می کرده و رعایت ترتیب را نکرده است مثلا قسمتی از طرف چپ را
قبل از قسمتی از طرف راست یا قسمتی از طرف راست را قبل از سر و گردن می- شسته است
غسل او باطل است و نمازهای او که بعد از اولین موجب غسل مانند جنابت خوانده باطل
است و باید قضا کند ولی روزه های او به دلیل جهالت صحیح است.
2- غسل نیاز
به حمام ندارد. با یک سطل آب گرم در توالت خانه یا هر جای دیگر می توان غسل کرد و
بهرحال اگر امکان غسل کردن برای او نباشد یا حرجی باشد باید تیمم کند.
3- به جوایز
بانک و مانند آن به فتوای حضرت امام خمس تعلق نمی گیرد گرچه احتیاط خوب است و به
فتوای آیة الله العظمی اراکی خمس دارد.
4- در مورد
سوال دیگر شما ازدواج با او به هیچ وجه جایز نیست و هیچ راه حلی ندارد.
سوال:
پدر و مادرم
جاهل هستند، نماز که ظاهرا من می بینم طبق فتوای مراجع باطل می باشد و فعلا خودم
از مال و ثروت محرومم. پس بعد از فوت پدر و مادرم این نمازهای باطل را چه باید کرد
با این که من پسر بزرگ آنها هستم.
(تهران- ع-
ق)
پاسخ:
شما نباید
تحقیق کنید که آنها چگونه نماز می خوانند شاید بیش از آن تکلیف نداشته باشند. و
بهرحال بر فرض باطل بودن قضای نماز پدر -به فتوای حضرت امام- بر پسر بزرگتر واجب
است اما قضای نماز مادر واجب نیست ولی به فتوای آیة الله العظمی اراکی قضای نماز
او هم بر پسر بزرگتر واجب است.
سوال:
1- من نسبت
به خوراکیها و غیره که دیگران به منزل ما می آورند حساسیت نشان می- دهم و می پرسم
چه کسی آورده و اگر متوجه بشوم از خانواده ای رسیده که به نظرم مطلوب نیستند نمی
خورم. آیا لزومی دارد که انسان نسبت به آنچه که می خواهد مصرف کند علی الخصوص
خوراکیها حساسیت نشان بدهد؟
2- در رابطه
با اجابت دعوت دیگران متاسفانه شاید سالها می گذرد و یکبار هم به منزل خواهرها و
یا برادرها و دایی و … نمی روم و اصلا از این دعوتها خوشم نمی آید و دوست ندارم
که در این مجالس حاضر شوم چون هم اتلاف وقت می دانم و هم احتمال می دهم که معاصی
مانند غیبت و اختلاط و … که البته بعید هم نیست اتفاق بیفتد. اما می دانم که
سفارشهای بسیار زیادی در رابطه با صله ی ارحام شده است. آیا به نظر شما چه کنم تا
خدا نیز راضی باشد و مرتکب معصیت هم نشده باشم؟
3- اگر کسی
به نیت فروش اتومبیل و یا چیز دیگری جهت به دست آوردن سود آن برای خرید آن ثبت نام
نماید آیا چنین کاری از نظر شرع درست است؟ و کسانی که در عرض یکسال چند بار
اتومبیل و یا خانه خرید و فروش می کنند حکم شرعیش چگونه است؟
4- یک سری
مسابقات وجود دارند که با جایزه می باشد و برای ثبت نام می بایست مقداری پول واریز
نمود آیا ثبت نام به این صورت اشکال ندارد؟
5- اگر وسیله
ای را در اختیار کسی قرار دهیم و او استفاده نادرست از آن نماید که موجب معصیت شود
آیا ما مقصر هستیم و در نزد خدا مواخذه خواهیم شد؟
6- در دوران
دانش آموزی یکی از برادرهای بزرگم هرچند روز یکبار مقداری پول به اینجانب جهت کمک
به تحصیلم می داد و اکنون که کمی بزرگتر شده ام می خواهم پولهائی را که به من داده
است به او برگردانم آیا این تصمیم کار درستی است؟
(قم- ف- ه-
ن)
1- لازم نیست
تحقیق کنید و حتی اگر از شخص غیر مطلوبی باشد هم مصرف آن اشکال ندارد ولی اگر می
خواهید از حرامهای واقعی هم اجتناب کنید کار خوبی است ولی نباید به حد افراط برسد
که عکس العملهای نامطلوبی را در خود شما و دیگران موجب می شود.
2-همانگونه
که قبلا در همین بخش تذکر دادیم صله ی رحم منحصر به حضور در این گونه مجالس نیست و
اگر به هر نحوی به ارحام نزدیک خود اظهار محبت کنید صله رحم است و کافی است ولی
حضور در این مجالس هم در صورتی که مستلزم گناه نباشد خوب است. رفت و آمد را به طور
کلی ترک نکنید ولی از مجالس غیبت و گناه و اختلاط محرم و نامحرم شدیدا اجتناب
کنید. متاسفانه وضعیت زنان بحدی ناهنجار است که حتی اختلاط محارم هم مشتمل بر گناه
است که اگر باشد گناهش بزرگتر است زیرا گناه نگاه شهوت آلود به محارم سنگینتر از
گناه نگاه به نامحرم است.
3- اشکال
ندارد.
4- ظاهرا این
گونه مسابقات فرقی با بلیط های بخت آزمائی ندارد و حضرت امام در تحریرالوسیله خرید
و فروش آنها و گرفتن جایزه ی آنها را حرام دانسته اند و فقط یک مورد را استثنا
کرده اند و آن این است که موسسه ای واقعا پول را برای کمک یا ایجاد یک موسسه خیریه
مانند بیمارستان جمع کند و بلیطها به همین عنوان توزیع شود و پول دهندگان به عنوان
کمک به آن موسسه پول بپردازند و موسسه ای که پول جمع آوری می کند از پیش خود یا از همان پولهای جمع
آوری شده با رضایت صاحبانش پولی را به عنوان جایزه به قید قرعه به بعضی از آنها
بدهد که در این صورت اشکال ندارد.
5- اگر
بدانید آن وسیله را برای ارتکاب گناه می خواهد نباید به او بدهید و اگر بدهید و او
در گناه به کار ببرد شریک گناه او خواهید بود. خداوند می فرماید: «و لا تعاونوا
علی الاثم و العدوان» بر گناه و تجاوز کمک نکنید.
6- لازم نیست
به او برگردانید ولی اگر او را ناراحت نکند مانعی ندارد.
– در مورد
سوال دیگر شما، مقصر اصلی در آن قضیه پدر و مادر شما و تا حدودی خود شما هستید.
داماد فقط با مادر همسر خویش محرم است و با خواهران همسر خود محرم نیست و هیچ فرقی
با سایر نامحرمان ندارد. چرا باید او اجازه داشته باشد که در اندرون خانه وارد
شود؟! بهرحال برخوردی که شما کرده اید کاملا بجا و بلکه بیشتر و شدیدتر از آن باید
برخورد کنید و پدر و مادر خود را نیز متوجه حساسیت مساله بنمائید. و در مورد
پدرتان ظاهرا بیش از این نمی توانید او را از عادات دیرینه ی خود بازگردانید.
سوال
اینجانب مدت
یکسال است که به خاطر سر و سامان بخشیدن به زندگی خود به کویت عزیمت نمودم و از
آنجائی که مدت یازده سال در خدمت نظام مقدس جمهوری اسلامی در بسیج مشغول خدمت بودم
و فعلا جوی که بر کویت حکمفرماست از نظر بی حجابی بنده هیچگونه تحمل چنین وضعی را
ندارم. یعنی اینکه وضعیت بازار کشور یاد شده طوری است که هر آن ممکن است که انسان
را به گناهی بزرگ وادار کند. و احساس می کنم که هر روز بر گناهانم افزوده می شود و
در ایران هم که می دانم خرج و دخل بنده به هم نمی- خورد. مثلا بچه ام دائما احتیاج
به امکانات امروزه ی جامعه را دارد که در توان بنده نیست. خواهش می کنم ضمن اینکه
مرا راهنمائی می کنید بفرمائید چنین وضعی از نظر اسلام چه حکمی دارد آیا مرتکب
گناه می شود یا خیر؟
(دشتک
شهرکرد- ک- مرادپور)
پاسخ:
اگر ناچارید
در آنجا زندگی کنید باید سعی کنید از مراکزی که موجب به گناه افتادن است دوری
نمائید و اگر به هیچ وجه دور شدن از گناه ممکن نباشد و یقین داشته باشید که رفتن
آنجا موجب گناه می شود نباید بروید. این نیست بجز مقدم داشتن دنیا بر آخرت و
فروختن سعادت ابدی و رضایت الهی به یک متاع بی ارزش و آن زرق و برق دنیا است. به
نظر ما زندگی با قناعت و با کمترین امکانات در ایران و در سایه ی حکومت اسلامی و
همراه با مومنان و صالحان و در جامعه ای که متعهد به احکام اسلام است، هزاران بار
اشرف و افضل و برتر است از بهترین زندگی پر از تجمل و به گفته شما امکانات امروز
جامعه در هر جای دیگر دنیا. این امکانات امروز جامعه که شما آن را برای بچه خود
لازم می دانید و به خاطر آن آخرت خود را
به خطر می اندازید چیزی نیست بجز توقعات نابجا که هر روز در این دنیای سردرگم
گسترده تر و پیچیده تر می شود و برای انسان راهی برای نجات از این دام شیطان نیست
مگر با قناعت به آن چه برای او میسر است، هرچند کمترین امکانات زندگی باشد. برای
قانع ساختن خویش نگاهی به بیچارگان دنیا کنید که وضعیت افراد پائین تر از معمول در
ایران به مراتب از آنها بهتر است. چرا نگاه به زندگی اشرافی و پوچ و بی ارزش
قارونهای نفتی می کنید تا خود را بیچاره ببینید. قناعت گنجی است فناناپذیر.
سوال و پاسخ:
چنانچه
بخواهم بدون مراجعه به روحانی، خودم شخصا خمس سال های قبل را حساب و پرداخت نمایم
لطفا در خصوص موارد ذیل مرا راهنمائی فرمائید:
(علیرضا 817)
* س- خمس
اموال شما چه چیزهائی می شود (وسایل، هدایا و یا جهیزیه همسر چطور)؟
* ج- جهیزیه
همسر ملک اوست و خمس ندارد. و هدایا نیز به فتوای حضرت امام خمس ندارد. و وسائل
خانه هم اگر با پول در عرض سال خریده باشید و به مقدار نیاز در حد معمول و متعارف
باشد خمس ندارد ولی اگر اضافی باشد یا با پولی خریده باشید که سال از آن گذشته و
خمس آن را نداده اید، خمس تعلق می گیرد.
* س- چگونه
از نظر قیمت محاسبه می گردد:
* ج- چیزی که
خمس در آن واجب است در واقع یک پنجم خود آن واجب است ولی می- توانید یک پنجم قیمت
را بدهید و در این صورت باید قیمت عادلانه روز براساس بازار آزاد حساب کنید.
س- باتوجه به
گذشت چند سال، سالهای قبل را بر چه مبنائی محاسبه کنم؟
* ج- مشکل در
محاسبه ی سالهای قبل این است که اگر پولی سر سال، باقی مانده باشد و خمس آن را
نداده باشید و با عین آن پول معامله ای کرده باشید آن معامله صحیح نیست، زیرا با
پول دیگران انجام گرفته است و مانند این است که شما با پول کسی بدون اجازه ی او
معامله کنید. واضح است که در این صورت اگر او اجازه دهد معامله صحیح است و برای او
واقع می شود. اینجا است که شما نیاز به مراجعه به حاکم شرع دارید و بدون مراجعه به
او مشکل حل نمی شود. او باید آن معامله ها را اجازه دهد، آنگاه در رابطه با
بدهکاری شما به نحوی با شما مصالحه کند. منظور از حاکم شرع مرجع تقلید است یا کسی
که وکالت رسمی از سوی ایشان داشته باشد، دقت کنید.
* س- آیا می
توان خمس تمامی سنوات قبل و حال را در چند نوبت پرداخت؟
* ج- این
مساله نیز در همان مصالحه با حاکم شرع یا نماینده ی او حل می شود.
* س- آیا
قروض و وام ها را باید جزء اموال حساب کنیم؟
* ج- وامی که
گرفته اید و هنوز قسط آن را نپرداخته اید خمس ندارد.
* س- چنانچه
کمک هایی به مستمندان به نیت خمس داده باشم، آیا می توانم جزء خمس به حساب آورم؟
خمس شامل چه کسانی می شود که می توان به آنان پرداخت؟ سهم امام چیست؟
* ج- خمس یک
پنجم مال است که به دو قسمت تقسیم می شود. نصف آن به مصرف سادات فقیر با شرایطی که
در رساله ذکر شده است می رسد و نصف آن سهم امام علیه السلام است و در این زمان که
دست ما از دامان امام زمان سلام الله علیه کوتاه است باید به مجتهد عادل که نایب
عام او است برسانیم. به فتوای حضرت امام نصفی که سهم سادات است نیز باید به مجتهد
داده شود ولی به نظر بعضی دیگر از مراجع، من جمله حضرت آیت الله العظمی اراکی مکلف
می تواند خود به سادات مستحق برساند ولی باید در تشخیص مستحق و شرایط آن دقت کافی
بشود.
* ارومیه- ا-
س- 27
سوال خود را
از دفتر استفتا (قم- دفتر استفتاء حضرت آیة الله العظمی اراکی) با ذکر آدرس و نام
کامل بپرسید و از ذکر نام خود نترسید. کافی است که سوال را به طور فرض بنویسید که
چنین کسی حکمش چیست.
* مازندران-
برادر عبدالصمد، ع- 500
به احتمال
قوی شما هیچ ناراحتی بجز خیالات ناشی از خواندن بعضی کتابها ندارید و اگر هم چیزی
باشد ربطی به آن مساله ندارد و آن نوشته ها نادرست است.
* برادر، ج-
ن
همسر پدر
بزرگ محرم است هرچند مادر بزرگ شما نباشد ولی دختر او از مرد دیگر با شما نامحرم
است و هیچ فرقی با سایر نامحرمان ندارد. او را خاله صدا کردن و رفتار محرمانه طی
سالها داشتن هیچ تاثیری در حکم خدا ندارد و همچنان او نامحرم است و باید او را
متوجه مساله بنمائید. و در شرع چیزی به نام شبه محرمیت وجود ندارد. از روزی که
متوجه مساله شدید حتما باید مانند سایر نامحرمان با او رفتار کنید هرچند بر شما
سخت باشد.
* خوی- ع- ک-
پ
نمازها و
روزه های فوت شده را تدریجا قضا کنید و لازم نیست خود را در زحمت و مشقت بیاندازید
البته بهتر است هرچه زودتر تکلیف خود را انجام دهید. و در مورد کفاره ی روزه هایی که عمدا خورده اید هم به تدریج
کفاره بدهید و کفاره ی آن را اگر بخواهید نان بدهید زیاد نیست و نان تنها هم کافی
است.
* اردبیل-
میر حسین حسنعلی *تهران- مرادی * شهر ری- سید احمد حجازی * ساوه- علی اصغری
*اصفهان- عباس احمدی *میبد- سید هدایت جلال زاده *همدان- علی نظامی *اهواز- محمد
خوشنویس زاده *اصفهان- مرادی *قروه- معصومه حسینی *تهران- محمد رضا علی گل *یزد-
سید رضا حسینی.
از نامه ها،
مقالات، اشعار، انتقادها و پیشنهادهای ارزنده ی شما عزیزان تشکر و قدردانی می شود.
امید است همچنان ما را مورد لطف و محبت خویش قرار دهید.
1- Central Asia.
2- Middleasia.
3- نگاهی
به آسیا و شناخت آسیای مرکزی، دکتر ناصر تکمیل همایون، مجله مطالعات آسیای مرکزی و
قفقاز، زمستان 1371.
4- Serdnia Asia سردنیا آسیا))
5-
تحولات آسیای مرکزی، خانم دکتر دره میر حیدر، رشد آموزش جغرافیا، شماره مسلسل 35.
6- مسلمانان شوروی، گذشته، حال و
آینده. الکساندر بنیگسن، مری براکس آپ، ترجمه کاوه بیات، صفحه 78.
7- نکته هایی درباره ی جغرافیای سیاسی
کشورهای آسیای میانه، غلامحسین حیدری، ماهنامه اطلاعات سیاسی و اقتصادی شماره ی
62-61.
8- مروری بر وضعیت اقتصادی جمهوریهای
آسیای مرکزی، سهراب شهابی، مجله مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز پائیز 1371.
9- حکومت مسکو و مساله مسلمانان آسیای
مرکزی، مایل ریوکین، ترجمه ی محمود رمضان زاده، فصل چهارم.
10- سخنی چند درباره ی آثار معماری در
سرزمین ماوراءالنهر، دکتر پرویز ورجاوند، مجله هنر و مردم، شماره 150.
11- تاریخ ایران باستان، م. دیاکونوف،
ترجمه روحی ارباب، صفحات 11، 16 و 20.
12- مناسبات ایران و ترکان در اواخر
دوره ی ساسانی، نوشته ی A.Vongabain مندرج در کتاب تاریخ ایران، جلد سوم، قسمت اول، پژوهش دانشگاه
کمبریچ، گردآورنده. جی آ. بویل. ترجمه حسن انوشه، صفحه 729 تا 739.
13- فرهنگی فارسی، دکتر محمد معین. جلد
پنجم. اعلام. ذیل سکاها.
14- دایرة المعارف فارسی. دکتر
غلامحسین مصاحب. جلد اول، تهران 1345. ذیل سغد.
15- تاریخ جهان باستان، جلد اول شرق،
گروهی از محققان خارجی. ترجمه مهندس صادق انصاری، صفحه 251 و 252.
16- تاریخ ایران بعد از اسلام. دکتر
عبدالحسین زرین کوب. صفحات 488 و 489.
17- پیوندهای فرهنگی ایران و آسیای
میانه، دکتر نسرین حکمی، روزنامه اطلاعات ش 19769.
18- مسلمانان شوروی، صفحات 87 تا 89.
19- ژئوپلیتیک ایران و منطقه در دوران
پس از جنگ سرد، ناصر ثقفی عامری. مجله مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز، پائیز 1371.
20- فصلنامه یاد، شماره 29 و 30، صفحات
419، 469 و 470.
21- مجله مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز،
صفحه ی 130، پاییز 1371.
22- ژئوپلیتیک ایران و منطقه در دوران
پس از جنگ سرد، ناصر ثقفی عامری، مجله مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز، پائیز 1371.
23- مسایل هویت و حاکمیت در آسیای
میانه، پروفسور حمید مولانا. کیهان شماره ی 14920.
در نه قسمت
گذشته، پیرامون اقسام تحلیل، مفاهیم آن و ویژگیهای تحلیل گر و تعدادی از
پارامترهای تحلیل سیاسی سخنانی گفته آمد، و اکنون در دهمین و آخرین قسمت، ادامه- ی
مبحث پارامترها یا دانشها و روشهای تحلیل را پی می گیریم.
9- نقش
جغرافیای سیاسی و ژئوپولتیک در تحلیل سیاسی
بسیاری از
سیاستمداران و نویسندگان و مترجمان علوم سیاسی، جغرافیای سیاسی و ژئوپولتیک را
معادل هم می دانند؛ شاید از آن رو که ژئوپولتیک، واژه ای است مرکب از دو جزو ژئو
(جغرافیا) و پولتیک (سیاست)، پس ترجمان آن، جغرافیای سیاسی است!
ولی متخصصان
مباحث جغرافیای سیاسی و ژئوپولتیک بر این باورند که ژئوپولتیک یکی از موضوعهای
مورد بحث در جغرافیای سیاسی است؛ و نه معادل و مترادف آن! و به واقع باید «سیاست
جغرافیایی» را ترجمان آن دانست.
زیرا
جغرافیای سیاسی عمدتا به بررسی ابعاد فضایی سیاست می پردازد. و مراد از سیاست -از
این دیدگاه- فعالیتهای رسمی حکومت است. چون فعالیتهای رسمی حکومت در خلا صورت نمی
گیرد، بل در یک فضای جغرافیایی توسط مردم و برای جامعه انجام می- شود.
بنابراین
محیط فیزیکی یا اجتماعی، این فعالیتها را تحت تاثیر قرار می دهد. از سویی دیگر،
فعالیتهای دولت و عملکرد آن نیز چشم انداز جغرافیایی را تغییر می دهند. لکن بررسی
نقش عوامل جغرافیایی در چگونگی روابط میان دولتها، موضوع ژئوپولتیک است. از این
باب گفته اند: ژئوپولتیک یکی از مباحث مورد گفت و گو در جغرافیای سیاسی است.
بنابراین،
جغرافیای سیاسی، رفتار دولتها با یکدیگر (مانند کشمکشها، مبارزات، جنگها، صلح ها،
اتحادها) را از این نظر مورد مطالعه قرار می دهد که چه عامل جغرافیایی باعث شکل
گرفتن آنها شده، یا از جهت آثاری که در چشم انداز جغرافیایی می گذارند.
نتیجه آن که
ژئوپولتیک به آینده بیشتر توجه دارد تا به زمان حال؛ یعنی روی جنبه های سیاسی و
نظامی عوامل جغرافیایی و اهمیت آنها در افزایش قدرت دولت تاکید دارد. به عبارت
دیگر ژئوپولتیک می خواهد با برنامه ریزی، از عوامل مذکور، برای یک آینده ی بهتر و
مطلوبتر بهره گیری کند، در حالی که جغرافیای سیاسی به زمان حال توجه دارد؛ یعنی
بیشتر جنبه ی جغرافیایی دارد و عمدتا به تشریح وضع موجود می پردازد. اگر به این
گفته- ی بارش (Barres)
توجه شود که می گوید:
«سیاست بر
زمین و مردگان یعنی بر جغرافیا و تاریخ پایه گذاری شده است، و تاریخ بستگی زیاد به
جغرافیا دارد»،(1) آنگاه نقش جغرافیای سیاسی و ژئوپولتیک در تحلیل پدیده های عالم سیاست، آشکارتر خواهد شد.
برای این که
از مهمترین مسائل سیاست، مباحث مربوط به قدرت است -و به قولی موضوع سیاست، قدرت
است- و بسیاری از عوامل موثر در ایجاد قدرت دولت، مربوط به محیط فیزیکی یا
جغرافیای طبیعی است؛(2) مانند ناهمواریها و آب و هوا. و در واقع یکی از
روشهای مطالعاتی در جغرافیای سیاسی که از قدیم در میان جغرافی دانان مرسوم بوده،
روش مبتنی بر تجزیه و تحلیل قدرت است.
هنگامی که یک
دولت قدرت نمایی می کند، سعی دارد نظام بین الملل را به نفع خود تغییر دهد. و همین
تلاشهاست که در عین حال موجب تغییرات جغرافیایی در داخل کشور می شود. گسترده ی این
تغییرات را می توان از مقیاس کوچک؛ یعنی بازنگری در استفاده از منابع ملی تا مقیاس
بزرگ -که تحرکات نظامی به منظور آغاز یک جنگ است- مشاهده کرد.
اشغال کویت
توسط رژیم عراق و جنگ نفت، نسل کشی صربها و کرواتها در کشور بوسنی هرزه گووین و
پیکار میان آذربایجان و ارمنستان و … را بدون توجه به نقش جغرافیای سیاسی و
ژئوپولتیک نمی توان بدرستی تحلیل کرد. همچنین نباید فراموش کرد کشورهایی که در
کنار یک معبر بسیار مهم یا تنگه ی بین المللی واقع شده اند از اهمیت استراتژیک
برخوردارند، لذا در تحلیل بسیاری از پدیده های سیاسی، باید این محور را مورد توجه
قرار داد.
تنگه های مهم
هرمز، بسفر، دار دانل، باب المندب، جبل الطارق، مالاکا، سنگاپور و کانالهای سوئز و
پاناما، همگی آبراههایی هستند که از نظر سیاسی و استراتژیک اهمیت فراوان دارند. و
از همین زاویه، می توان به اهمیت کشوری مانند ترکیه -به دلیل داشتن کنترل و نظارت
بر تنگه های بسفر و دار دانل- برای قدرتهای بزرگ، آگاه گشت.
ناگفته
پیداست که نقش جغرافیای سیاسی و ژئوپولتیک در عصر کنونی، دارای اهمیت ویژه ای است؛
چرا که در پی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، پانزده جمهوری مستقل در عرصه
ی جغرافیای عالم، به منصه ی ظهور رسیدند و پس از تجزیه دولت فدرال یوگسلاوی سابق،
پنج کشور؛ صربستان و مونته نگرو (دولت فدرال)، بوسنی و هرزه گووین، مقدونیه،
کرواسی و اسلوانی، از خاکستر آن پدید آمد، و بعد از تجزیه چکسلواکی، دو کشور، چک و
اسلواکی، تولد یافتند که موارد یاد شده باعث دگرگونی در جغرافیای عالم و پدیدآمدن
رخدادهای بی شماری از قبیل جنگ، اتحاد، مذاکرات سیاسی چند جانبه، و قراردادهای مهم
منطقه ای و بین المللی گردید؛ از جمله می توان به اتحادیه کشورهای مستقل مشترک
المنافع (ClS)
که مرکب از جمهوریهای روسیه، اوکراین، بالادروس، مولدوا، قزاقستان، قرقیزستان،
تاجیکستان، ترکمنستان، ازبکستان، آذربایجان و ارمنستان است، اشاره نمود.
اکو (سازمان
همکاریهای اقتصادی) که پیش از این، مرکب از سه دولت؛ ایران، ترکیه و پاکستان بود،
به شش کشور از جمهوریهای تازه استقلال یافته ی شوروی سابق و افغانستان نیز توسعه
یافت.
پس از اتحاد
آلمان شرقی و غربی، جامعه ی اروپا یا اروپای متحد، از وحدت سیاسی، اقتصادی و نظامی
حدود 12 کشور اروپای غربی و شمال شکل گرفت.
و نیز در
راستای تحولات یاد شده، اولین اجلاس «شورای همکاری خزر»؛ متشکل از جمهوری اسلامی و
جمهوریهای آسیایی تازه استقلال یافته از شوروی سابق -که در اطراف دریای خزر واقع
شده اند- در ایران، تشکیل شد.(3)
10- بهره
گیری از شیوه ی آماری
«آمار، عبارت
از مجموعه ای از فنون یا روشهای ریاضی است برای جمع آوری، تنظیم، تحلیل و تعبیر و
تفسیر داده های عدد. چون در پژوهش با چنین داده های کمی سر و کار داریم، بنابراین
آمار ابزار اساسی اندازه گیری، ارزشیابی و تحقیق است».(4)
فی المثل در
سیاست با ثبت حوادث مشابه یک جریان، به اخذ ارتباط و نتیجه ی کلی می- پردازند، یا
بطور نمونه گیری، از مردم کشور A نظرخواهی می کنند و به میزان درصد محبوبیت
حزب × آگاهی می یابند.
گرچه امروزه
استفاده از علم آمار در تمام شعب علوم الزامی شده است و به تبع، سیاست را نیز
دربرگرفته ولی نتایج حاصله از تحقیقات نشان می دهد که استفاده از آمار در سیاست از
کاربرد بالایی برخوردار نیست و باید در به کاربردن روشهای ریاضی در سیاست خیلی با
احتیاط قدم برداشت.(5)
11- آشنایی
با شیوه های استدلال (استقراء، تمثیل و قیاس)
آشنایی با
روشهای استدلالی از دو جهت ضروری می نماید؛ نخست این که تحلیل گر باید بتواند بر
مدعای خویش، حداقل برای اقناع هواداران و کسانی که به تحلیل او وقعی می- نهند،
استدلال نماید و دوم این که باید قادر به شناخت اشتباهها و نتیجه گیری نادرست
رقبای سیاسی و نظریه پردازان این رشته از علوم باشد.
* الف-
استقراء
«استقراء
حجتی است که در آن ذهن از قضایای جزئی به نتیجه ای کلی می رسد».
در مثل با
آمارگیری و سرشماری از بخشی از افراد یک مملکت نتیجه می گیریم که اکثریت آن کشور،
طرفدار حزب الف هستند!
* ب- تمثیل
«تمثیل (قیاس
فقهی) حجتی است که در آن حکمی را برای چیزی از راه شباهت آن، با چیز دیگر معلوم می
کنند».
در حقیقت،
حکم به جزئی است از روی حکم جزئی دیگر که در معنای جامعی با آن موافق است. فی
المثل حزب جمهوری خواه آمریکا، مدافع رژیم صهیونیستی است -چرا که سران آن وابسته
به صهیونیزم بین الملل هستند -بنابراین می توان حکم کرد که حزب دموکرات نیز از
رژیم صهیونیستی حمایت می کند -بخاطر وابستگی سرانش به صهیونیسم بین الملل-.
* ج- قیاس
«قیاس قولی
است فراهم آمده از چند قضیه، به نحوی که از آن قول ذاتا قول دیگری لازم آید».(6)
مثلا آمریکا
و اروپا نسبت به کشتار مسلمانان بوسنی، بی تفاوت یا خشنودند، و هرجا آنان چنین
موضعی را اتخاذ کنند نشانگر موافقت آنها با آن جنایتهاست، پس آمریکا و اروپا با
کشتار مسلمانان موافق هستند!
پوشیده نماند
که مردم بطور طبیعی، براساس معیارهای منطقی استدلال می کنند، و یادگیری این روشها،
برای مصون بودن از خطاهای احتمالی است. بنابراین یادگرفتن مباحث منطقی، از شرایط
الزامی تحلیل نیست!
12- آشنایی
با روشهای حکومتی و مکاتب سیاسی بویِژه شناخت نقش امپریالیزم در جهان
آشنایی با
روشهای حکومتی و مکاتب سیاسی بویژه شناخت نقش امپریالیزم در جهان نیز از امور غیر
قابل انکار در تحلیل پدیده های سیاسی است، زیرا حوادث سیاسی را آن چنان که هست
باید تحلیل کرد، نه آن چنان که باید باشد، و این در گرو آشناییهای مذکور است.
13- شناخت
امپریالیسم خبری و شیوه ی اخذ خبر
این شناخت از
آن رو ضروری است که خبر، مایه ی اصلی تحلیل را سامان می دهد. و طبیعی است که بدون
ارزیابی درست اخبار -گرچه تحلیل گر از دانشها و روشهای تحلیل برخوردار باشد- تحلیل
استوار، مقدور نخواهد بود.
14- آشنایی
با حقوق، جامعه شناسی و روان شناسی اجتماعی
در پاره ای
موارد، تحلیل درست حوادث داخلی و خارجی یک کشور به آشنایی با نظام حقوقی و قانون
اساسی آن بستگی دارد. و همینطور تحلیل گر جهت بررسی علل و عوامل رخدادها، ناچار
است جامعه ای را که بستر این حوادث گردیده بشناسد؛ بویژه این که جامعه متشکل از
مردم، گروهها و سازمانهایی است که دارای گرایشها، اهداف، روحیه ها و اخلاقهای متفاوتی هستند که بسا
روحیه ها و گرایشها و خُلق و خوی جامعه، یکی از مجموعه ی عوامل پدیده آورنده ی یک
رخداد باشند.
پارامترهای
دیگری هم وجود دارند؛ مانند: توجه به فعل و انفعالات سیاسی، چون حرکتهای سیاسی،
سیاست گام به گام، محک زدن و امثال آن و نیز توجه به نقش مردم، که در تحلیل مسائل
سیاسی نباید از آنها غفلت شود.
در همین جا،
مباحث پارامترهای تحلیل پدیده های سیاسی را به پایان می رسانیم و از خدای بزرگ
مسالت می نماییم که توفیق دهد تا با کسب دانشهای لازم و به کار بستن روشها و شیوه
های تحلیل، حوادث عالم سیاست را تجزیه و تحلیل کرده و به وظایف انسانی اسلامی خود
در قبال آنان عمل نماییم.
مخفی نماند
دو بحث دیگر؛ یعنی آفتهای تحلیل، یا آسیب شناسی تحلیل و روش تحلیل گروههای سیاسی،
باقی ماند که سزاوار است در فرصتی دیگر تعقیب شوند.
در نوبت های
پیشین با استناد به گزارش توسعه ی انسانی سال 1992 م برنامه ی توسعه ی سازمان ملل
متحد تصویری از شکاف فاجعه آمیز اقتصادی اجتماعی رو به افزایش بین شمال (کشورهای
صنعتی) و جنوب (کشورهای در حال توسعه) و تبیین شرایطی که منجر به کاهش مستمر سهم
مشارکت و میزان دسترسی کشورهای جنوب به بازارهای چهارگانه ی بین المللی کار
-سرمایه- تکنولوژی و کالا و خدمات تجاری می- گردد، ارائه گردید.
شرایطی که
کشورهای در حال توسعه را چنین گرفتار کرده است بیان کننده ی این واقعیت تلخ است که
کشورهای شمال تحت عنوان توسعه و آبادانی جنوب و در قالب توصیه های نهادهای به
اصطلاح بین المللی و در پوشش نیات به ظاهر خیرخواهانه سیل محصولات خود را به سوی
کشورهای جنوب سرازیر می نمایند و با درهم ریختن الگوهای مصرف آنان، جامعه ای مصرفی
و بی در و دروازه و مفتون دنیای غرب را شکل می دهند و کمبود منابع آنان را با
انواع و اقسام وام ها و اعتبارات بین المللی در کوتاه مدت و دوره ای مشخص پر نموده
و سرانجام آنان را در چرخه ی شوم اسارت بار قرضه های جهانی گرفتار می نمایند.
پیامدهای این روند در بازار بین المللی کار به صورت غارت منابع انسانی متخصص
کشورهای جنوب چهره می نماید و توان توسعه ی آنان در این مبادله ی نابرابر رو به
نابودی گذاشته و در چرخه ی شوم دیگری به نام چرخه ی فقر انسانی یا اضمحلال توان
توسعه گرفتار می آیند. صحنه دیگر این روابط نابرابر بازار بین المللی تکنولوژی می-
باشد که جنوب محروم را اسیر و وابسته به خود نموده است و با وعده و وعیدهای توسعه
علمی و فنی منابع آنان به تاراج برده می شود و فرصت های تاریخی آنان جهت پایه ریزی
توسعه ای درون جوش در غفلتی خانمان برانداز از دست می رود. در این نوبت به مرور
اجمالی عملکرد و تجزیه و تحلیل روندهای حاکم بر بازار کالاهای اساسی اولیه و ساخته
شده بین المللی می پردازیم.
بررسی
مناسبات شمال – جنوب در بازارهای بین المللی کار، سرمایه و تکنولوژی همگی حاکی از
برخوردی غیر عادلانه از ناحیه کشورهای صنعتی با کشورهای در حال توسعه می باشد.
گزارشات سازمان ملل ادعا می کند که این تبعیض ها و محدودیت های ناشی از آن در
بازار کالا و خدمات کمتر وجود دارد. در این نوبت با تشریح مناسبات حاکم بر این
بازار و با استناد به آمار و ارقام ارائه شده در گزارش توسعه انسانی 1992 سازمان
ملل، صحت این مدعا نیز بررسی و تلاش می گردد ابزارها و شیوه هائی که در این زمینه
برای حفظ روند چپاول کشورهای جنوب به کار گرفته می شود معرفی گردد. واقعیت این است
که اینگونه مناسبات آنچنان زیرکانه در پوشش اصطلاحات علمی و اقتصادی و در قالب ابزارهای
بین المللی تحت کنترل کشورهای شمال نظیر بانک جهانی و صندوق بین المللی پول سازمان
و آرایش داده شده که جز با تجزیه و تحلیل روند و نتایج اعمال این مناسبات و تاثیری
که بر توسعه کشورهای جنوب گذاشته اند نمی توان از ماهیت واقعی و مخرب آن و نیات
دست اندرکاران آن با خبر شد. هرچند آمار و ارقام منتشره توسط این گونه نهادها و
تبلیغات وسیع رسانه های غربی سعی در توجیه عملکرد اینگونه بازارها داشته و دارند
معهذا با استناد به همین گزارشات می توان آثار واقعی این روابط را در توسعه ملی
کشورهای جنوب و هزینه ای که بابت آن پرداخته اند تجزیه و تحلیل نمود. و چه مظلوم
اند کشورهای در حال توسعه ای که در این هیاهو، سیاستمداران به اصطلاح اهل عمل آنان
با این گونه عملکردها خوشدل گشته و با این تبلیغات هم نوا می گردند و بجای برنامه
ریزی برای برپائی توسعه ای درون جوش و متکی به منابع داخلی در چنبره ی این مناسبات
و فرصت های کاذب و ترفندهای نهادهای باصطلاح بین المللی و زرق و برق همکاری با
شمال توش و توان ملی را سودا می نمایند و مهمتر از آن باور به خود را در ملت
هایشان می کشند و در پس دوران حاکمیت خود، ملتی مفتوتن غرب، مصرفی و بالاخره طفیلی
برجای می گذارند.
در این نوبت
به مرور اجمالی بر روابط شمال – جنوب در بازار مواد اولیه و کالاهای ساخته شده می
پردازیم تا قضاوت گردد که بر جنوبی های امروزه چه می گذرد.
بازار مواد
اولیه – غارت منابع جنوب
گزارش های
عملکرد بازرگانی شمال – جنوب در زمینه مواد اولیه یا کالاهای اساسی معمولا تحت
سرفصلهای مواد اولیه غذائی نظیر کاکائو، قهوه، شکر، …، مواد خام نفتی نظیر نفت
خام و گاز، … و مواد معدنی نظیر مس، سرب و روی دسته بندی و ارائه می- گردد.
اینگونه نمایش عملکرد ماهیت این روابط را نشان نداده و چنین تداعی می گردد که در
این بازارها کشورهای مختلف توسعه یافته و در حال توسعه محصولات خود را به این
بازارها عرضه و نیازمندیهایشان را متقابلا تامین می نمایند و حال آنکه بگونه ای
دیگر نیز می توان به این بازارها نگاه کرد. با کمی دقت می توان دریافت که محصولات
این بازارها عموما مواد خام و اولیه یا بهتر بگوئیم ثروت های تجدیدپذیر و
تجدیدناپذیری است که همواره توسط گروهی از کشورهای در حال توسعه مستمرا در طول
سالیان متمادی به این بازارها عرضه می گردد. در واقع فروشندگان یا صادرکنندگان این
مواد تحت شرایط تحمیلی این بازارها را نوعا کشورهای جنوبی نظیر گروه کشورهای نفتی،
گروه کشورهای آفریقائی و یا گروه کشورهای آمریکای لاتین تشکیل می دهند که هر یک به
لحاظ استمرار نقش خود با اسم صادرات تک محصولی خود نزد شمال شهرت دارند عربستان
سعودی و کویت را با نفت، شیلی را با مس و کوبا را با شکر می شناسند. به عبارتی
فروشندگان این بازارها کشورهای ثابتی هستند که تحت مناسبات ظالمانه ای اسیر و
مستمرا دوشیده می شوند و فرصت دگرگونی این روابط را به آنها نمی دهند. و طرف دیگر
این بازار کشورهای صنعتی هستند که با خرید ارزان و یا غارت منابع جنوب روز به روز
فربه تر می- گردند. برای دریافت روشنتری از این حقایق تلخ لطفا به آمار و گزارشات
توجه فرمائید!
تولید بیشتر
– وابستگی عمیق تر
بررسی های
سازمان ملل اعلام می نماید که قیمت کالاهای اولیه ای نظیر کاکائو، قهوه، پنبه،
سرب، روی، بُکسید، … در دهه 1980 به شدت کاهش یافته و این افت سنگین عمدتا ناشی
از رکود صنعتی، رشد آهسته تقاضا، تلاش کشورهای صنعتی برای پیداکردن مواد جایگزین
نظیر الیاف مصنوعی به جای پنبه، و یا الیاف شیشه ای به جای مس، و بالاخره تولید
بیش از تقاضای بازار توسط کشورهای صادر کننده این نوع کالاها می باشد. این گزارشات
تاکید می نماید که این دسته از کشورها توانائی صدور کالای دیگری را به علت عدم
دسترسی به منابع مالی کافی و فقدان توان سرمایه گذاری برای تولید کالاهای جدید جهت
ایجاد تنوع در ترکیب محصولات صادراتی خویش را نداشته و لذا برای تامین این منابع
ترغیب به استخراج و صدور مواد اولیه بیشتری می گردند.
شروع این
روند با وسوسه کشورهای صنعتی و نهادهای بین المللی مالی شکل می گیرد که دولتمردان
جنوب در آرزوی دستیابی به یک توسعه سریع را فریفته و با وعده و وعیدهای رنگارنگ و
دادن قرضه های بین المللی اولین تسمه های استثمار را بر گرده ی آنان استوار می
نمایند و عملا آهنگ ایجاد امکانات تولیدی و زیربنائی از محل منابع خارجی و استقراض
های بی رویه؛ آنهم در زمینه ها و با ابعادی با توجیه و توصیه این محافل بین المللی، و در جهت تامین کار برای
پیمانکاران کشورهای صنعتی، فروش محصولات و ماشین آلات آنها و یا بهتر بگوئیم ایجاد
و تضمین بازار خارجی به گونه ای تنظیم می گردد که همواره کشور مقروض برای پرداخت
اصل و بهره، ناچار به تنها منابع داخلی خود، یعنی استخراج و صدور مواد اولیه روی
می آورد. شروع این جریان و زیر فشار قروض ایجاد شده اتفاق بعدی تولید بیشتر و
بیشتر این مواد و عرضه به بازار جهت تامین درآمد بیشتر است که نهایتا موجب عرضه
اضافی، افت قیمت ها، تخریب بازار در بلند مدت و خلاصه تامین مواد اولیه ارزانتر
برای شمال و درآمد کمتر برای جنوبی ها می گردد. از این پس زیر فشار اهرمهای مالی و
دیگر ترفندهای بازرگانی چرخه تولید بیشتر، درآمد کمتر شکل می گیرد و عوامل دیگری
نظیر نابسامانی های اقتصاد داخلی این کشورها، تغییرات آب و هوا به این مصیبت دامن
می زند و این بازارها روز به روز به مرداب وحشتناک تری برای این کشورها تبدیل می
گردد که خروج از آن تدریجا ناممکن می گردد. این روند نهایتا منجر به وابستگی شدید
این کشورها به این نوع محصولات می گردد؛ به گونه ای که امروزه 3/2 صادرات کشورهای
آمریکای لاتین و نود درصد (90%) صادرات نیمی از کشورهای آفریقائی را این نوع
کالاها تشکیل می دهند. و از سوئی دیگر چنین واقعیت تلخی با تبلیغات بین المللی
کشورهای صنعتی در محافل و مجامع گوناگون چنین نمایش داده می شود که علیرغم کمک های
غرب! اینگونه کشورها ناتوان از اجرای برنامه های توسعه ملی خود می باشند و بر
شرایط این کشورها چه بسیار که دل نمی سوزانند و توصیه به تلاش برای ایجاد تنوع در
محصولات صادراتی را می نمایند و لابد با تولید بیشتر مواد اولیه برای تامین درآمد
اضافی! گزارشات منتشره نشان می دهد که برای رهائی از این شرائط کشورهای جنوبی
تلاشهای خود را از سالهای 1950 شروع و از اوائل 1970 تدریجا تعداد معدودی از آنها
به جمع صادرکنندگان کالاهای ساخته شده پیوسته اند که عمدتا چند کشور در شرق و جنوب
شرقی آسیا نظیر کره جنوبی، تایوان، سنگاپور می باشند و البته اغلب این کشورها مواد
اولیه دندان گیری نداشته اند تا از این طریق در دام گرفتار آیند و به گونه ای دیگر
تاوان این ستم ها را می پردازند که در بازار محصولات ساخته شده بدان پرداخته خواهد
شد.
فروشندگان بی
اختیار
گفتنی است که
کاهش قیمت کالاهای اولیه اختصاص به دوره ای خاص نداشته و همواره صادرکنندگان این
کالاها در جنوب مجبور به فروش محصولات خود به قیمت های پائین تر از قیمت واقعی می
باشند که در بالا به پدیده تولید بیشتر، درآمد کمتر و وابستگی گریزناپذیر این
کشورها به این گونه محصولات اشاره رفت.
بررسیهای به
عمل آمده نشان می دهد که در فاصله سالهای 91-1989 قیمت مواد اولیه صادراتی این
کشورها تا بیست درصد (20%) کاهش یافته است. نتایج مطالعه در مورد این بازارها حاکی
از آن است که بین سالهای 1965-1961 مجموعا کشورهای جنوب، حدود دوازده درصد (12%)،
و در سالهای 1975-1971 تا پانزده درصد (15%) زیر قیمت بازار مجبور به فروش محصولات
اولیه خود شده اند که در طی همین دوره اخیرالذکر کشورهای آفریقائی تا نوزده درصد
(19%) زیر قیمت بازار محصولات خود را به فروش رسانده اند. برای نمونه درآمد
کشورهای جنوب از محل صادرات قهوه که بعد از نفت مهمترین قلم کالاهای اولیه صادراتی
را تشکیل می دهد در دهه گذشته به نصف تقلیل پیدا نموده است. نظیر همین مصیبت در
مورد تولیدکنندگان کاکائو در طی سالهای 87-1980 اتفاق افتاده که قیمت هر تن آن از
دو هزار دلار به هزار دلار سقوط نمود و کشورهای آفریقای غربی را یکباره فلج نمود و
به طور کلی این پدیده و روند فاجعه آمیز در مورد مواد اولیه لاستیک، مواد معدنی و
دیگر کالاهای نفتی و غیر نفتی طی سالها ادامه داشته و دارد.
بررسی این
حقایق تلخ یکبار دیگر نشان می دهد که در پشت صحنه، این قدرت مالی و اهرمهای طراحی
شده بین المللی کشورهای صنعتی است که چنین بساطی را ایجاد نموده است.
یکی از
مهمترین مصادیق این امر عدم توان ذخیره سازی محصولات تولیدی توسط کشورهای
صادرکننده است. در واقع حضور به موقع در بازار نیاز به دسترسی به منابع مالی برای
ایجاد توان ذخیره سازی کالا دارد. چنانچه تولید کننده ای هر زمان به محصول دست
پیدا می کند ناچار از عرضه به بازار باشد. بازار اشباع و قیمت ها کاهش پیدا می-
کند و این کشورهای ثروتمند و کمپانی های چند ملیتی وابسته به آنها می باشند که با
خرید به موقع و ذخیره سازی و از همه مهمتر با بورس بازی در این میان سود سرشاری
عایدشان می گردد. عامل دیگر برای عرضه زود هنگام سوء استفاده کشورهای صنعتی و
نهادهای پولی از اهرم فشار قرضه های بین المللی است که به دلیل مقروض بودن تمامی
این کشورها هر از چند گاهی و در مواقع مقتضی برای بازپرداخت مطالبات تحت فشار قرار
می گیرند که ناچار از تولید بیشتر و عرضه سریعتر محصولات خود به بازار می شوند. و
همه ی این عوامل موجب کاهش قیمت ها و از آن طرف خرید محصولات اینگونه کشورها تا
پنجاه درصد زیر قیمت بازار توسط کشورهای شمال و صاحبان سرمایه وابسته به آنها می-
گردد. در این بازار ناعادلانه کشورهای جنوب جز گروهی تولیدکننده مستاصل و بی
اختیار و تحت ستم نیستند که هرچه تولید می کنند و می فروشند فقیر تر می
گردند.
ناگفته نماند
که آنچه در این سوی بازار به اصطلاح بین المللی این کالاها رخ می دهد تنها یک روی
سکه است و تبعات خانمان برانداز آن در اقتصاد داخلی این کشورها روی دیگر سکه می
باشد. عملکرد این بازارها زیر فشارهای وارده شمال نهایتا موجب بروز نوسانات شدید
در قیمت ها می گردد. از آنجا که دامنه این نوسانات بسیار شدید می باشد وقوع هربار
آن باعث می شود که شمار بسیاری از کارگران این کشورها بیکار و به صنایع و تاسیسات
صنعتی و طرح های عمرانی و بالاخره بودجه کلی این کشورها که وابسته به تحصیل این
منابع هستند آسیب شدید وارد گردد و برنامه های توسعه اقتصادی-اجتماعی آنان را مختل
گرداند.
بازار آزاد
به روایت شمال!
آنچه که در
بالا بدان اشاره شد در حقیقت ماجرای اسف بار بخشی از بازار ساخته و پرداخته
کشورهای صنعتی برای آن دسته از مواد اولیه و خام صادرات کشورهای جنوب است که بدان
نیاز دارند و بدیهی است برای اقلامی که خود در داخل تولید می نمایند چنانچه درهای
کشور را باز نمایند صنایع داخلی زیر فشار رقابت کالاهای ارزان جنوب یکسره درهم می
ریزد و لذا ناگفته می توان حدس زد که بازار داخلی این کشورها به شدت محافظت می
گردد هرچند منادی بازار آزاد خود ایشان می باشند فعالیت ها و اقداماتی نظیر وضع و
اعمال تعرفه های گمرکی و بازرگانی مختلف برای جلوگیری از ورود کالاهای با زمینه
تولید داخلی، سهمیه بندی واردات مجاز، اخذ مالیات های بسیار سنگین بر مصرف این نوع
کالاهای خارجی جنوبی، تامین سوبسید برای محصولات داخلی و حتی وضع قوانین و مقرراتی
که در صورت نیاز به این کالاها، کشورهای صنعتی را بر کشورهای در حال توسعه رجحان
بخشد، همه و همه حکایت از مرقبت شدیدی است که از این بازارها به عمل می آورند
بگونه ای که 20 کشور از 24 کشور صنعتی میزان این گونه موانع را در دهه گذشته نسبت
به دهه قبل آن تا دو برابر افزایش داده اند. در مقابل این مضایق و محدودیت ها در
مقابل جنوب، همزمان بازار مصرف کشورهای در حال توسعه با فشار نهادهای مالی بین
المللی و کشورهای صنعتی مورد تهاجم قرار می گیرد و همه جا تبلیغ دروازه های باز و
بازار آزاد می شود و بانک های کشورهای صنعتی و مجموعه اهرم های مالی و سیاسی به
گونه ای شکل داده می شود که متضمن ایجاد یک بازار مصرف بی- دفاع در جنوب گردد.
در برخی
موارد اعتراضات مکرر و فشارهای بین المللی منجر به عقد موافقتنامه های مختلفی برای
تعدیل شرایط بازار و حفظ و ثبات قیمت های این گونه کالاها گردیده که عملا هر کجا
منافع شمال به خطر افتاده است ادامه فعالیت این پیمانها متوقف گردیده و هر کجا
مصالح کشورهای صنعتی حاکم گردیده به طور طبیعی رفتار سلطه جویانه و غارتگر این
کشورها بر تعرفه های این پیمانها حاکم و بساطی که تشریح شد تشدید گردیده است و
نهایتا تمام ترتیبات و محدودیت های تجاری فراهم شده بخش مهمی از بازار را از
دسترسی کشورهای جنوب خارج نموده است. بدین ترتیب مشاهده می شود که یکبار دیگر
تعریف بازار، آزاد، قیمت و خلاصه همه مفاهیم برای شمال و جنوب دو گونه معنی می شود
و وقتی گزارشات مجامع کارشناسی این واقعیت ها را ولو کمرنگ بر ملا می- سازند اشک
تمساح می ریزند و توصیه ها می نمایند و وای به حال ملتی و دولتی که صدای اعتراض
برآورد، آن وقت است که گوش فلک از تبلیغات منافقانه و مزورانه آنان کر می گردد که
حقوق بشر و آزادی … پایمال شد و چه محشری برپا می شود!
بازار
کالاهای ساخته شده یا جولانگه شمال!
در بازار
کالاهای ساخته شده به اصطلاح بین المللی نقش شمال و جنوب عرض می گردد. اینجا دیگر
صحبت از مواد اولیه خام و خروج ثروت های ملل تحت ستم در حال توسعه نیست. اینجا
صحبت از فروش انبوه کالاهای شمال است که بایستی راهی بازارهای مصرف جنوب گردد. در
این میان چند کشور جنوبی که اغلب فاقد مواد اولیه می باشند عملا سهمی از این بازار
را به خود اختصاص داده اند به گونه ای که بیشتر از پنجاه و چهار درصد (54%) از
مجموع صادرات کالاهای ساخته شده کشورهای در حال توسعه در سال 1989 متعلق به پنج
کشور آسیای جنوب شرقی یعنی کره جنوبی، تایوان، سنگاپور، چین و هنگ کنگ می باشد.
لازم به تذکر است که در سال مذکور سهم جنوب از کل صادرات کالاهای ساخته شده در سطح
جهان به حدود بیست درصد (20%) می رسیده است. با عنایت به موانع برشمرده شده دسترسی
به این عملکردها همواره با فشار سنگین برای شکستن سدهای تجاری بین المللی و
انحصارات ایجاد شده توسط کشورهای صنعتی همراه بوده است. مرور مشروح گزارشات نشان
می دهد که کالاهای ساخته شده صادراتی جنوب در طول سالهای 90-1980 تنها دوازده درصد
(12%) افزایش قیمت داشته و حال آنکه در طی همین مدت کالاهای ساخته شده صادراتی
شمال از افزایش قیمتی حدود سی و پنج درصد (35%) برخوردار بوده است و در واقع درآمد
و بهره کمتری از این بازارها نصیب جنوب گردیده است.
تحمل چنین
قیمت های پائینی در بازار ریشه در استثمار و اعمال شیوه های زالو صفتانه- ای دارد
که شمال در روابط مالی-اقتصادی خود با جنوب به کار گرفته و می گیرد. گفتنی است که
بسیاری از کشورهای در حال توسعه صادرکننده کالاهای ساخته شده در شرایطی که تقاضای
بازار برای کالاهای خاصی اشباع یا در حال افول بوده است مجبور گردیده اند صادرات
خود را همچنان افزایش دهند. این اجبار ناشی از فشار وام دهندگان بین المللی و یا
موسسات مالی است که در شرایط خود قبلا ضوابطی را برای الزام صادرات کالاهای وام
گیرندگان قائل گردیده اند که به نوعی متضمن منافع کشورهای متبوع آنها و حمایت از
تولیدات ملی خودشان می باشد.
از طرف دیگر
شدت حمایت کشورهای صنعتی از محصولات تولیدی و بازارهای داخلی به گونه ای افزایش
یافته که اثرات ناشی از این مضایق سالانه حدود 75 میلیارد دلار ضرر را به کشورهای
در حال توسعه تحمیل می نماید.
گروهی از این
محدودیت های تجاری را تعرفه هائی تشکیل می دهند که متناسب با میزان کار انجام
یافته روی محصول، عوارض بازرگانی و گمرکی آن افزایش می یابد. بدین ترتیب یا بایستی
کالاهای ساخته شده آنچنان ارزان عرضه گردد که پس از گذشتن از انواع موانع تجاری و
افزایش قیمت ها هنوز در بازار این کشورها مطلوبیت داشته باشد و یا اصولا جنوب را
از صدور کالای ساخته شده به بازار به اصطلاح آزاد شمال باز دارد و تنها مواد خام
را به نازلترین قیمت عرضه نمایند. برای نمونه عوارض گمرکی متعلق به کاکائوی آماده
بیش از دو برابر عوارض وارداتی است که به کاکائوی خام تعلق می گیرد. در زمینه
موانع غیر تعرفه ای نظیر سهمیه بندی واردات مجاز، و یا توافق های بین المللی فی
مابین کشورهای صنعتی که مهمترین موانع در مقابل کشورهای در حال توسعه می باشند به
ترتیبی عمل گردیده که در سال 1987 واردات کشورهای مشترک المنافع اروپا از کشورهای
جنوب به 3/1 مجموع وارداتش کاهش پیدا کرده است و در انتهای سال 1990 اعضاء
موافقنامه تجارت جهانی (گات) که عمدتا توسط کشورهای صنعتی مدیریت می- گردد بیش از
دویست و هشتاد و چهار (284) موافقتنامه محدودیت صادراتی امضاء کرده- اند که اغلب
آنها مضایقی برای محصولات صادراتی کشورهای در حال توسعه ایجاد نموده است که تحت
پوشش و عناوین رعایت مقررات بهداشتی، مقررات ایمنی و اخیرا محیط زیست در واقع
منافع این کشورها را در مقابل رقبا حفظ می نماید. نتیجه آنکه مدعیان تجارت آزاد
جهانی در حالی که تماما بازارهای خود را به شدت محافظت نموده و حتی میزان این
حمایت را روز به روز شدت می بخشند همزمان با استفاده از اهرمهای مالی ناشی از قرضه
های بین المللی، تقسیم کار جهانی بازارهای جنوب بین خودشان و بالاخره اعمال فشار و
توصیه های نهادهای مالی جهانی به روی کشورهای جنوب از یکطرف بازاری بی دفاع را
برای خویش تدارک می نمایند که نه تنها مقرراتی متضمن حمایت از بازار جنوب را در آن
تحمل نمی نمایند بلکه با انواع و اقسام معاملات مالی و به اصطلاح با اعطای
اعتبارات بانکی و کمکهای به اصطلاح بین المللی بازار فروش محصولات خویش را پیشاپیش
تضمین می نمایند. و از طرف دیگر محصولات ساخته شده جنوب را با نازلترین قیمت آنهم
در بخشی از بازار اجازه حضور می دهند.
در نتیجه در
این بازار هم که صحبت از صادرات کالاهای ساخته شده جنوب مطرح است علاوه بر دسترسی
محدود آنها به این بازار، این کارگران و ملل تحت ستم کشورهای در حال توسعه است که
برای تولید مساوی و برابر با شمال بایستی هم درآمد کمتری داشته باشند و هم هزینه ی
بیشتری را تحمل نمایند و باز هم شعار و تبلیغ که مزیت های جنوب کارگر ارزان! و
مواد اولیه در دسترس! می باشد و بایستی بیشتر تلاش کنند! تا در بازارهای آزاد بین
المللی! حضور بیشتری پیدا نمایند. یعنی همچنان از محل تلاش و کوشش کارگران و غارت
ثروتهای طبیعی سرزمین های جنوب نان بخور و نمیری به آنان و پول کلانی به جیب
کشورهای شمال سرازیر گردد و روز به روز شکاف شمال و جنوب افزوده و افزوده تر گردد.
خدای عزوجل
می فرماید: به تحقیق که من بر بندگانم با سه نعمت بزرگ، منت نهاده ام:
1- بدنهایشان
را پس از قبض روح، بدبو کردم؛ و اگر این نبود هیچ دوستی جنازه ی دوست عزیزش را به
خاک نمی سپرد.
2- پس از هر
مصیبت و پیش آمد ناگوار و تلخ، آن مصیبت را از یاد آنها بردم و آنان را خرسند
نمودم که اگر این تسلی خاطر از سوی من نبود، زندگی همواره در کامشان تلخ می شد.
3- این جانور
(یعنی کرم) را آفریدم و آن را بر گندم و جو مسلط نمودم که اگر این کار را نمی
کردم، بی گمان پادشاهان و امیرانشان، گندم و جو را نیز مانند طلا و نقره می-
اندوختند و مردم را از آن محروم می کردند.
امید وصال و
بیم هجر
هم عمر به
بوی تو به آخر بردیم هم لوح دل از نقش
جهان بستردیم
زامید وصال و
بیم هجرت هر روز صد بار بزیستیم و صد ره مردیم
«عطار
نیشابوری»
در راه وفا
در راه
وفاگاه زما یاد توان کرد آن را که
زیادش نروی یاد توان کرد
زین بعد کسی
ناله زمن نشنود آری
تا چند مگر ناله و فریاد توان کرد؟
«صفائی
نراقی»
جواب دندان
شکن
در نیمه اول
قرن نوزدهم فشار حکومت تزاری روس بر مسلمانان ترکستان و قفقاز بسیار زیاد شد. در
این دوره شورشهای متعددی در این مناطق به وقوع پیوست اما سربازان تزاری با خشونت،
این شورشها را سرکوب کردند. سرانجام در سال 1833 یک روحانی آزاده آن دیار به نام
«محمد شامیل» نیروهای رزمنده ی مسلمان را متشکل ساخت و نبرد سختی را با حکومت
تزاری روس آغاز کرد.
محمد شامیل
مدت 26 سال در مقابل نیروهای دشمن مقاومت کرد ولی سرانجام در سال 1859 رزمندگان
مسلمان از نیروهای تزاری شکست خوردند و شامیل دستگیر شد.
روزی به
فرمان امپراطور او را به قصر تزار بردند. در تالار قصر، ژنرال ها و درباریان به
دور شامیل که کت بسته روی زمین افتاده بود، جمع شدند. زنی چاق که همسر یکی از ژنرال های روسی بود، جلو رفت و برای تحقیر
محمد شامیل با صدای بلند گفت:
واه! چه
جانور عجیبی! با اینکه کت بسته است، می ترسم برخیزد و مرا بخورد!!
محمد شامیل
با صدای بلند -و در کمال متانت- در پاسخ آن زن بی تربیت گفت:
بی جهت نترس!
خدا گوشت خوک را بر مسلمانان حرام کرده است!
وطن دوستی
کمال الملک
روزی کمال
الملک در اتاقش میزبان رفقای پر حرارت و صمیمی اش بود. گروهی از آنان، شکوه و
شکایت از خود داشتند و تمام خرابی را به گردن ایرانی می انداختند و بد و بی راه می
گفتند و عده ای پیوسته از اروپا تعریف می کردند و از ایران بد می گفتند. کاسه ی
صبر کمال لبریز شد ولی چون صاحبخانه بود نمی خواست در اتاقش کسی از او برنجد ولی
آن مطالب برایش قابل تحمل نبود، سرانجام گفت:
«من مادر
پیری دارم که او را فراوان دوست می دارم و احترام و نگاهبانیش را وظیفه خود می
دانم. این دوستی فراوان و وظیفه نگاهبانی به طور طبیعی در من تولید شده است. با
شیر، درون من آمده و با جان به در می رود و هیچ چیز جایش را نمی گیرد. یک عمر انس،
هزاران نمونه عشق و محبت شب و روز، دیدار و علاقه ی پی در پی با ودیعه ی اولی که
از او دارم، رمزی در دل من تولید کرده که با هیچ زیبایی و تجمل، قابل معاوضه و
معامله پذیر نیست. آیا می شود یک دختر زیبای آراسته و سراپا کامل اروپایی را عوض
مادر پذیرفت، آن احساسات درونی را که از مادر داریم، از او سیراب کنیم!! تمام
ایرادات و نواقصی را که شما به وطن من نسبت دادید، نظیر پیری، ناتوانی و بی قدرتی،
مادر من هم دارد؛ با وجود این، من با همه ی وجودم مادرم را دوست دارم و آن را با
دختر زیبای اروپایی عوض نمی- کنم!».
علت وحشت
ندیمان دربار
ابو ایوب
موریانی از مقربان و ندیمان منصور، خلیفه جائر و خونخوار عباسی بود. هرگاه منصور
او را می طلبید، رنگش زرد می شد و لرزه بر اندامش می افتاد.
روزی محرمی
او را در خلوت گفت: تو مقرب و صاحب خلیفه ای و پیش او کسی به قرب تو نیست، سبب
چیست که هرگاه از پی تو می فرستد، متغیر می شوی و از بیم و ترس، دست و پا گم می
کنی؟
ابو ایوب در
جواب آن محرم گفت:
بازی از
خروسی پرسید که: تو از خردی در خانه ی بنی آدمی و ایشان به دست خود آب و دانه ی تو
را مهیا می کنند و برای تو کنار خانه ی خود، خانه می سازند؛ جهت چیست که هرگاه بر
سر تو می آیند و می خواهند تو را بگیرند، غوغا و فتنه می انگیزی و از این خانه
بدان خانه و از این بام، بر آن بام می گریزی؟ و اما من مرغی وحشیم که در کوهسار
بزرگ می شوم؛ چون مردم را صید کنند، بر سر دست ایشان آرام گیرم و چون مرا از پی
صید فرستند، با آنکه فارغ البال پرواز می نمایم، صید را گرفته، به خدمت باز می آیم
و هرگز عربده و غوغا نکنم.
خروس گفت: ای
باز! هیچ جا دیده ای و یا از کسی شنیده ای که بازی را بر سیخ کشیده باشند و بر آتش
گردانیده؟
گفت: نی
خروس گفت: تا
من در این خانه ام و نیک از بد باز می دانم، صد خروس را دیده ام که سربریده اند و
بال و پراکنده، شکم آن را شکافته، بر سیخ کشیده اند و کباب کرده، گوشت آن را خورده
اند و از هم گذرانیده. نوحه و فریاد مرا جهت این است و از این بابت خاطرم مجروح و
دلم اندوهگین است.
در استراتژی
توسعه این انتظار نابجا است. اما در استراتژی عدالت و عدالتخواهی، هم از حیث فکری
و نظری یک اصل جاودانه و غیر قابل تغییر است و هم از حیث اجرائی و دستوری و
کاربردی مانند روح و روان در تمامی شئون زندگی و رفتارها و سیاست گذاریها و حشر و
نشرها و اعطاء مسئولیتها و برنامه ریزی ها، ساری و جاری می باشد و در نظام اسلامی
آنچه که از همه اشیاء بالاتر و مهم تر است و مسئولان موظف هستند آن را در عمل
پیاده کرده و در سر لوحه ی تمامی کارهای خود قرار دهند عدالت است، زیرا که آسمان و
زمین با عدالت پابرجا است و انسان روی عدالت خلق شده است و حکومتها باید عدالت را
مورد حمایت قرار داده و اجراء نمایند و بالاخره تصدی مسئولیتهای کلی و یا جزئی از
بالاترین آنها گرفته تا پائین ترین آنها، مشروط است به اینکه متصدیان باید دارای
عدالت بوده و برای احیاء عدالت و اجراء آن، مسئولیت را به عهده بگیرند و در صورتی
که دارای عدالت نباشند نه تنها نمی توانند مسئولیتی را عهده دار گردند، بلکه اگر
دارای مسئولیت باشند، خود به خود معزول و برکنار می گردند و حتی اگر خبری آورده
باشند، قابل اعتماد نبوده و تبین و تفحص در آن لازم است و بدون تبین و تفحص بر
اخبار افراد غیر عادل نمی- توان ترتیب اثر داد کما اینکه قرآن با صراحت می فرماید:
«ای کسانی که
ایمان آورده اید اگر فاسقی خبری آورد، بدون بررسی و تفتیش نپذیرید؛ مبادا در اثر
عدم بررسی و در اثر عدم تفتیش به گروهی آسیب برسانید و بر کرده ی خود پشیمان
گردید».(1)
و عدالت تنها
شرط ابتدائی و به اصطلاح شرط حدوث مسئولیت نمی باشد، بلکه شرط حدوث و بقاء هر دو
می باشد و در صورتی که فردی در آغاز کار دارای عدالت بوده و در ادامه، آن را از
دست بدهد و فاسق گردد، بر امت اسلامی لازم است رسما اعلام کنند و او را از آن
مسئولیت خلع نمایند و اگر در راس نظام سیاسی قرار گرفته باشند و شرایط تصدی را در
ادامه از دست بدهند، هر اندازه روی کار بمانند و از اموال عمومی استفاده کنند،
متخلف محسوب شده و ضامن اموالی هستند که به مصرف رسانده اند و اگر نظامی در روند
تکاملی خود، تدریجا از مسیر عدالت، منحرف گردد و روی آن تکیه نکرده و در واقع
رفتار ظالمانه نماید، از مصادیق طاغوت به شمار رفته و در صورتی که انحراف، اساسی و
محوری باشد و موجب لطمه به اصل مکتب و اساس اسلام گردد، از باب لزوم مبارزه با
منکر و نهی از آن، برخورد ضروری و واجب است و این نوع برخورد تا مرحله نابودی آن و
جایگزینی نظام عدم و استقرار آن ادامه خواهد داشت.
البته این
بعد از امر به معروف بیش از آنکه جهت اقتصادی داشته باشد، از جهت سیاسی و اجتماعی
و فرهنگی برخوردار است و از حیث حکم فقهی و اسلامی در ضرورت و لزوم آن بحثی وجود
ندارد اگرچه ممکن است و حتما از حیث اجرائی و نحوه ی آن تفاوتهائی دارد.
در این رساله
آنچه که از عدالت و لزوم دفاع از آن و تلاش برای استقرار پایه های عدالت سخن به
میان می آید، عدالت اجتماعی باتوجه به بعد اقتصادی آن می باشد و این نوع عدالت را
ما علل احکام الهی می دانیم و تحقق این نوع عدالت به عنوان هدف والا و بلند اعزام
رسولان خداوند است و اگر چنین عدالتی در سایه حاکمیت عدل و عادلانه تحقق خارجی
پیدا نکند و مردم از اثرات و ثمرات آن محروم بمانند بالضروره در سایه تاریک و سیاه
ظلم و تجاوز و تعدی زندگی خواهند کرد، چون میان ظلم و عدل تقابل وجود دارد و خاصیت
این نوع تقابل در میان این دو، این است که اگر این یکی وجود نیافت و تحقق خارجی
پیدا نکرد، آن دیگری جای آن خواهد نشست. در جامعه اگر عدل حاکم نشد و عدالت به
عنوان یک اصل محوریت خودش را از دست داد و رابطه این دو مانند رابطه متناقضین گشت
که نه قابل جمع شدن می باشند و نه قابل رفع، بالطبع اگر عدل وجود نیافت ظلم وجود
خواهد یافت و اگر حکومت عادلانه لباس تحقق نپوشید، حکومت جور و ستم خودش را ظاهر و
آشکار خواهد ساخت.
پس ما نمی
گوئیم ظلم و عدل از قبیل متناقضین می باشند تا افرادی ساده لوحانه به انتقادات
مدرسه ای مشغول گردند و ما نمی گوئیم مانند ضدین مصطلح می باشند، بلکه منظور ما
این است که ظلم و عدل از مقولاتی هستند وقتی که در ارتباط با اجتماع و روابط
اجتماعی سنجیده شوند قطعا طوری خواهند بود که نه قابل جمع خواهند شد و نه قابل
رفع. و روابط حاکم بر اجتماع هر نوع اجتماعی باشد یا از مصادیق رابطه ی ظالمانه و
تجاوزکارانه است و یا از مصادیق روابط عادلانه است و امکان ندارد باتوجه به اینکه
در دیدگاه ما حسن عدالت و قبح ظلم، امری ذاتی و در متن خود عدل و ظلم خوابیده است
یک نوع روابط هم از مصادیق عدل بشمار برود و هم از مصادیق ظلم به شمار آید و این
دو قابل جمع و صدق در مورد یگانه نمی باشند منتهی چیزی که الآن مطرح می باشد این
است که بدانیم عدالت چیست و ظلم چیست؟
عدالت چیست؟
برای عدالت
معانی مختلفی نقل کرده اند و با توجه به هر کدام از آن معانی عدالت دارای اثرات و
جایگاه خاصی خواهد بود و از اهمیت ویژه ای برخوردار خواهد شد و ما همه آنها را می
آوریم و با مقایسه به هرکدام از آن معانی رابطه عدالت را با مسایل دیگر مورد تحلیل
و بررسی قرار می دهیم:
الف:
اولین معنی
که برای عدل و عدالت نقل شده است، به معنی تساوی و برابری است. عدالت بدین معنا در
ارتباط با اجتماع بوده و روابط اجتماعی انسان ها را در برابر قانون و عرضه امکانات
و توزیع عادلانه و فراهم کردن زمینه های بهره برداری از امکانات خدادادی تبیین می
نماید زیرا که انسان ها از هر نژادی باشند و تابع هر ملیتی بشوند و در هر جای عالم
واقع شده باشند و دارای هر نوع شرایط و امکانات اکتسابی باشند، در برابر قانون
مساوی بوده و از حیث برخورداری و بهره برداری از امکانات عمومی و نظامی حاکم به
طور یکسان دارای حق می باشند و در این مقوله هیچ شخص و گروهی کوچکترین حق امتیاز و
انحصاری را نداشته و نمی تواند عرصه را بر دیگران تنگ نموده و تحت هر بهانه و
توجیهی از امکانات عمومی، بیش از دیگران استفاده کنند و حق استفاده خصوصی و شخصی
ندارند ولو اینکه غیر اختیاری و بدون قصد اثرات اجتماعی و عمومی هم داشته باشد و
اگر کسی به خاطر مسئولیت های اجتماعی و سیاسی ولو به ظاهر مشروع از اموال عمومی،
بهره برداری شخصی کرده باشد و امکاناتی را تحت سلطه خود درآورده باشد، مسئولان
بالای نظام موظف هستند با کمال امانت، از ناحیه ی مردم، آنها را استرداد نموده و
به بیت المال مسلمین برگردانند، زیرا که حیازت و در اختیار قرار دادن امکانات
عمومی باید در راستای اهداف عمومی قرار گیرد و از تملک قومی و ارثی و باندی، حتی
تحت پوشش های قانونی مصون و محفوظ باشد و در غیر این صورت در ردیف تجاوز و تعدی به
اموال عمومی محسوب و مشمول مقررات شدید کیفری می باشد و این نوع عدالت آن قدر موکد
و دقیق و جدی است که تحت هیچ شرایطی از آن نتوان عدول کرد و هیچ قدرتی حتی ولی امر
معصوم (ع) نمی تواند از آن عدول و تخطی کرده و در نحوه ی کاربرد آن اعمال سلیقه و
یا به تعبیر دیگر اعمال ولایت نماید، بلکه وی نیز موظف به رعایت آن و حراست از
حریم مساوات و اخوت اسلامی و انسانی هستند، کما اینکه امام علی بن ابیطالب (ع) در یکی از دستورالعملهای
جاودانه اش با صراحت این طور بیان کرده است:
به خدای عالم
قسم، اگر از اموال عمومی و بیت المال مسلمانان در جایی یافته شود و توسط آنها
خانواده ها تشکیل شده باشد و کنیزانی را خریداری کرده باشند، همه ی آنها را به جای
اصلی خود مسترد کرده و باز خواهم گرداند و به خزانه بیت المال پس خواهم داد، زیرا
که در سایه اجراء عدالت، آسایش عمومی و همگانی قابل تضمین بوده و باعث راحتی عمومی
می گردد. اگر فردی نتواند عدالت را تحمل نماید و از اجراء عدالت در سختی واقع شود،
جور و ستم برای وی سخت تر خواهد بود.(2)
آری وقتی که
در جامعه مردم از حق برابر درباره ی بهره برداری از امکانات موجود محروم شدند و در
میان آنان عدالت اجراء نگشت و در میان افراد جامعه تبعیض به طور ناحق حاکم گردید،
عده ای به خاطر دست در مراکز اطلاعات دست اول و ارتباطات با مسئولان بالای و
خویشاوندی با آنان توانستند از امکانات بیشتری بهره برداری کنند و از مجازاتها و
نظارتها و کنترل ها در امان بمانند و با همه مسایل بطور طبقاتی رفتار کنند، آن وقت
است که باید در انتظار حوادث تلخ و خطرناکی بود که هیچ قدرتی توان برخورد و مقابله
با آنها را نداشته باشد. در نتیجه تر و خشک همگی در آتشهای هولناک الهی که به صورت
قهر ملت ها خود را ظاهر می سازد قرار گرفته و نابود گردد و هر روز که می گذرد بهتر
از روز بعد بوده و آتیه زندگی و بال آور و به تعبیر قرآن کریم به صورت «وَمَنْ أَعْرَضَ
عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكًا وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى»(3) و طاقت فرسا درآید و ادامه حیات را برای انسان امری مبهم و تاریک و غیر ممکن
نماید.
پس یکی از
معانی عدالت، تساوی آنان در برابر قانون و امکانات عرضه شده از ناحیه دست اندرکاران نظام است و عدالت به این معنا
که توضیح داده شد مورد قبول اسلام و از مسایل موکد دستورات قرآن کریم است و هر
انسان منصفی که با الفباء معارف اسلامی آشنائی دارد به وضوح و صراحت این حقیقت را
در تمامی رفتارها و شیوه های حکومتی پیامبر اسلام (ص) و امام علی (ع) می بیند و
دستگاه قضائی را موظف به اجراء آن فرموده و مامور کیفر دادن کسانی قرار داده است
که می خواهند نوعی تبعیض و نابرابری در محیط زندگی اجتماعی به وجود آورده و از
اموال و امکانات عمومی استفاده های شخصی نمایند و در نتیجه موجب اجحافات و ستمها
بر دیگران گردند کما اینکه امام علی (ع) به عبدالله زمعه -که از شیعیان و پیروان
راستین او بوده است و مقداری از اموال عمومی را به محضرش رسانده بود- اینطور می
فرماید:
ای عبدالله!
این مال را که می بینید و در اختیار ما است؛ نه مال من است و نه مال تو است و این
فیء مسلمانان و نتیجه و محصول مبارزات و شمشیر آنان است. اگر شما هم در این مبارزه
بوده اید و با آنان در این امر خطیر شرکت داشته اید مانند دیگران سهمی خواهید داشت
و مثل آنها دارای حظی خواهید بود و اگر با آنان نبوده اید و در مبارزات شرکت
نداشته اید و در پشت صحنه قرار گرفته بودید دسترنج مبارزان اسلامی و رنج دیدگان صحنه های نبرد برای دیگران
نخواهد بود و آنان سهمی و حظی از این اموال عمومی نخواهند داشت.(4)
زیرا که خلاف
عدالت و معیارهای ارزشی اسلام است. اگر دفاع از اسلام وظیفه است و یک تکلیف الهی
است به طور یکسان متوجه همگان می باشد و اگر تحمل بارهای سنگین رنجها و گرفتاریها
در راه خدای عالم و احیاء ارزشهای دینی و نجات انسانها وظیفه است، مال همه است و
اگر افرادی از روابط و بعضی از خصوصیات سوء استفاده کنند و در غم و شادی دیگران
شرکت ننمایند و تن به کوچکترین زحمتها در مسیر مبارزه نداده و در تمامی مراحل
مبارزه همیشه شانه خالی کنند چگونه می توانند از دست رنج دیگران مثل آنان استفاده
نمایند و در منافع آنها سهیم گردند آیا این نوع برخورد ظلم فاحش و تعدی آشکار به
حریم اصالتها و ارزشها نمی باشد و آیا این نوع شیوه ها، افراد فداکار را به انزوا
و دلسردی و یاس و ناامیدی سوق نمی دهد؟
روی این
تحلیل اسلامی و فلسفی و قرآنی است که ما مدعی هستیم همیشه میان پاداش و عمل انسان
ها تساوی و برابری حاکم است و میان کارهای زشت و کیفرها تساوی و برابری حاکم است و
اگر در ثوابها، خدای جهان به یک عمل صالح و نیک ده برابر عنایت می فرماید و «قُلْ إِنَّنِي
هَدَانِي رَبِّي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ دِينًاقِيَمًا مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ
حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ»(5) را سند محکم این موضوع
به حساب می آورد منافاتی با اصل عدالت ندارد، زیرا که خدای جهان از باب عدالت اگر
رفتار نماید همانطور خواهد بود که قبلا توضیح داده شد، لیکن در اینجا اصل دیگری
حاکم است و آن اصل حاکمیت تفضل می- باشد. پروردگار عالم با بندگان خود، از روی
تفضل مدارات می نماید و الا مقتضای عدالت برابری و تساوی است. و نظام حاکم موظف به
اجراء و رعایت آن می باشد و لذا دیده می- شود امام علی (ع) به عنوان فردی که برای
عدالت برخاست و برای عدالت مورد ستم قرار گرفت و در راه پیاده شدن آن کشته شد و
مدت پنج سال و اندی نمونه ای از حکومت عادلانه را در تمام زمینه ها نشان داد در
یکی از پیامهایشان چنین می فرماید:
ای مردم با
من آنطور صحبت نکنید که با جباران عالم سخن می گوئید و خود را از ترس عقاب و ظلم
من نگه ندارید و سخنانتان را در دل پنهان نکنید، آنطور که در نزد افراد غضبناک
نگهمیدارند و مطلبشان را پنهان می نمایند و با من به صورت تصنعی و متظاهرانه و
ریاکارانه رفتار ننمائید و فکر نکنید اگر حقی را بر من متذکر شوید و یادآوری کنید،
ناراحت می شوم و یا انتظار تکریم و اعظام خود را دارم! نه چنین نمی باشد، برای
اینکه اگر کسی یادآوری مراعات حق، وی را ناراحت نماید و بر او سنگینی کند و یا
عرضه ی عدالت و اجراء آن بر وی مشکل گردد و دفاع از آن سخت شود، عمل کردن و رعایت
حق و عدالت در میدان عمل و اجراء و حاکمیت مشکل تر و سخت تر خواهد بود، پس آزادی
خود را از دست ندهید و از جبروت حاکمان هراس بر خود راه ندهید و زبان از گفتن حق
باز نداشته باشید و از مشورت و نظرخواهی کردن برای عدالت و اجراء عدالت غفلت
ننمائید و دست نگه ندارید و حتی بر خود من حق و عدل را یادآوری کنید و نقطه نظرات
خودتان را برای حاکمیت عدالت در اختیار بگذارید، برای این که من هم مانند شما هستم
و بالاتر از این نیستم که ممکن است خطا کرده باشم و از مراعات بعضی از مسایل و
جریانات غفلت نموده باشم و من از کارهای خودم چنین مطمئن و ایمن نیستم مگر آنکه
خدای مالک جهان و انسان کفایت نماید و از خطاها و لغزشها حراست کند که او از خود
من بر من مسلط تر و مالک تر است و من و شما بندگانی هستیم که مملوک رب الاربابیم
که بالاتر از او خدایی نیست، او مالک هستی عالم و هستی ما است که خود مالک آن
نیستیم و ما را از مرتبه ی پائین و لاشیء بیرون آورد و در مسیر صلاح و اصلاحمان
قرار داد و پس از گمراهی راه هدایت را نشان داد و پس از کوری و بی بصیرتی عقل و
دل، هدایت کرد و راه رشد و سعادت را نشان داد.(6)
امام علی (ع)
این خطبه را در صفین خوانده است و در شرایطی این سخنان را به زبان آورده است که
جریانات ظالم و نیرنگ و فساد و ریاکاری و دروغ، با تمام قدرت خود را سازماندهی
کرده و پایه های خود را محکم می ساخت و با ایجاد جو ناسالم و تاریک شرایط را برای
حاکمیت های ابلیسی آماده می کرد. امام عادل و عدالت خواه باتوجه به همه ی این
زوایا و خطرات، از مردم می خواهد مواظب باشند و رفتارها و برخوردهای حکومت و
حاکمان را زیر نظر بگیرند، مبادا این جریانات تحمیلی و موردی و مقطعی قدرت حاکمه
را وادار نماید تحت بهانه های واهی و استدلالهای غلط و توجیه های بی منطق اطرافیان
متملق از خط مشی عدالت خواهانه و عادلانه عدول کرده و محیط را برای حاکمیت فردی و
استبدادی مساعد نماید و به تدریج قانون، حرمت خود را از دست داده و عدالت و حقیقت
فدای مصلحت اندیشهای جاهلانه و عوام فریبانه گردد.
برای پیش
گیری از این خطر عظیم و بزرگ با اینکه خود معصوم است و مورد عنایت ویژه خداوند است
و طبق میل و علاقه فردی و نفسی اقدام به چیزی نمی نماید و همیشه در مسیر حق و
حقیقت قدم برمی دارد، چون او مع الحق است و حق با او است، در عین حال با کمال
تواضع و فروتنی از مردم می خواهد حریم حق و عدل را حفظ کرده و در حراست از آن کوچک
ترین ملاحظه ای از کسانی و یا مقاماتی نداشته باشند و هرجا مطلبی را در ارتباط با
رعایت حق و عدالت لازم دیدند و مشورتی را برای پیاده کردن و اجراء عدالت ضروری
تشخیص دادند، با کمال شهامت و قدرت به زبان آورند و هشدارهای لازم را بدهند و به
خاطر ملاحظه قدرت و حکومت اشخاص و افراد ولو اینکه خیلی هم بزرگ و عظیم باشند، حق
و عدل را سبک نشمارند و از تحت فشار قرار دادن دست اندرکاران هیئت حاکمه کوتاهی
نکنند.
– هر کس از
یاد من اعراض کند، زندگیش تنگ می شود، و روز قیامت نابینا محشورش می کنیم. گوید: ای پروردگارم، چرا مرا نابینا
محشور کردی و حال آنکه من بینا بودم؟
می فرماید:
همچنان که تو آیات مرا فراموش می کردی امروز خود فراموش گشته ای.
(سوره طه-
آیات 126-124)
مدلول این
آیات کریمه این است که نسیان آیات الهی و کوری باطنی از رویت مظاهر جمال و جلال حق
در این عالم، موجب عما و کوری در عالم آخرت می شود. مقابل این نسیان که ذکر است،
موجب بصیرت باطن است، و تذکر آیات و اسماء و صفات خدای تعالی و یادآوری جمال و
جلال حق سبحانه، فروغ دیده ی دل را قوت می بخشد و هر اندازه تذکر قویتر باشد، فروغ
دیده ی دل قویتر خواهد بود.
و چنانچه
تذکر آیات حقتعالی به صورت ملکه درآید، بصیرت باطنی و فروغ دیدگان دل، چنان قوی
گردد که تجلی جمال حق را در آیات و مظاهر کونی مشاهده نماید، چنانکه تذکر اسماء و
صفات حضرت حق، موجب می شود که حق متعال را در تجلیات اسمائیه و صفاتیه مشاهده کند،
و تذکر ذات مقدس حضرتش بدون حجاب آیات و اسماء و صفات، موجب می- گردد که همه ی
حجابها مرتفع شود، و یار بی پرده جلوه گر آید.
بعضی از
وارثان علوم حضرت سید المرسلین صلوات الله علیه و آله الاطیبین می فرماید:
«این -تذکرات
سه گانه- یکی از توجیهات و تاویلات فتوحات ثلاثه است که قرة العین عرفا و اولیاء
است: «فتح قریب» و «فتح مبین» و «فتح مطلق» که فتح الفتوح است».
اهل معرفت در
آنجا که از «مراتب کشف و انواع آن» بحث می کنند، اشاره ی اجمالی به فتوحات می
نمایند و مراد از فتح، ظهور سالک به کمال علمی و غیر آن است و فتح قریب عبارت است
از ظهور سالک به کمالات روحی و قلبی بعد از عبور از منازل نفسی، که آیه کریمه:
«نصر من الله و فتح قریب» را بدان اشارت می گیرند.
و فتح مبین،
ظهور سالک است به مقام ولایت و تجلیات انوار اسماء الهیه که پدیدآور کمالات مرتبه
ی سر انسانی است و می گویند آیه ی: «انا فتحنا لک فتحا مبینا» ایماء بدان است.
و فتح مطلق،
فناء همه ی رسوم و آثار خلقیه به تجلی ذات احدیت است که آیه ی شریفه ی «اذا جاء نصرالله والفتح» را اشاره به
آن می دانند.
تعامی و
اعراض از یاد خدای سبحان طبع اولی انسان را که مفطور بر گرایش به حق و حب اوست،
دگرگون می کند، وقتی که آیات حق یکی پس از دیگری بر وی، عرضه شد و او اعراض کرد و
پیروی از هوای نفس نمود، قلب وی گرفتار طبع و ختم می شود و کوری باطنی در وی، تحقق
می یابد و در محدوده ولایت شیطان محصور می گردد:
– هر کس از
ذکر خدای رحمان روی برتابد، شیطانی را بر وی محیط و مسلط کنیم -همانطور که پوست تخم مرغ محیط بر
محتوای تخم است- که همیشه قرین اوست، و آن شیاطین حتما آنان را از راه خدایتعالی
باز می دارند و آنان می پندارند که هدایت یافته اند.
(سوره
الزخرف- آیات 36 و 37)
آیات کریمه
با تعبیر: «یحسبون انهم مهتدون» اخطار می کند که این گروه که در حیطه ولایت و
سلطنت شیطانند از تمیز بین حق و باطل محرومند و القائات و خواطر شیطانی را حق می
پندارند و شیطان قرین آنها با القاء باطل وادارشان می کند که آن باطل القاء شده را
حق فطری بپندارند و خویشتن را در عین ضلال، مهتدی می انگارند و در عین خسران و
زیانکاری می پندارند که سود کلانی می برند چنانکه در آیه ی شریفه ی:
– بگو آیا
خبر دهیم شما را به زیانکارترین مردمان؟ آنان، آن طایفه ای هستند که سعی و کوشش
آنها در حیات دنیا ضلال است، و حال آنکه آنان می پندارند که کردارشان نیکو است.
(الکهف- 104)
و اما آنهائی
که از موهبت ذکر خدایتعالی بهره ورند، چنین غفلتی در حریم آنان راه ندارد، زیرا
دارای فرقان تمیز بین حق و باطلند، و القاءآت و خطورات شیطانی را از غیر آنها می-
شناسند، بلکه القاءآت شیطان موجب ازدیاد بصیرتشان می شود چنانکه می فرماید:
– آنان که تقوی
پیشه اند، هنگامی که شیطان طواف کننده در حول قلب آنان القاء وسوسه می کنند متذکر
شده و بر بصیرتشان می افزاید.
ارباب معرفت
می گویند: القاء و خطور قلبی، یا صحیح است، یا فاسد، و صحیح یا ربانی است و آن
متعلق است به علوم و معارف، و یا ملکی است و آن القاء و خطوری است که بر اطاعت از
شریعت وادار می کند و آن را الهام می گویند و یا نفسانی است که مطلوب آن التذاذ
نفس است که آن را الهام می گویند و یا نفسانی است که مطلوب آن التذاذ نفس است که
آن را هاجس می خوانند، و یا شیطانی است که به معصیت حقتعالی دعوت می کند و نام آن
وسوسه است.
و خواطر همین
چهار امر است و پنجمی برای آنها نیست و معیار تمیز میان آنها میزان شرع است، آن
خاطری که در آن قربت الی الله تعالی است از دو قسم اول است و آن خاطری که در آن
کراهت شرعیه است از دو قسم اخیر است.
القاء شیطانی
گاهی یک امر خاصی است مثلا به معصیت خاصی دعوت می کند و گاهی القاء شیطانی یک امر
عامی است مثلا یک اصل عامی را در قلب انسان عالمی القاء می- کند و بدین وسیله راهی
برای او به سوی اموری مفتوح می نماید که انجام آنها برای شیاطین ممتنع است و فقط
عالم گرفتار وسوسه و القاء ابلیس می تواند آنها را انجام دهد و در واقع شیاطین
گرچه در القاء آن اصل عام مزبورند و آن عالم است که با دقت نظر و تفقه در آن اصل،
معانی مهلکه ای را استنباط می کند که برای وی از واضحات غیر قابل رد است، و منشا
این ضلال و اضلال همان اصل القاء شده از ناحیه شیطان است، و اگرچه آن اصل بنفسه
اصلی است صحیح، ولی در هنگام تفقه و تدبر در آن اصل، با کج فهمی و تعصب، قلب وی
آماج شبهات و ضلال می گردد و معانی فاسدی را که بر وی ظاهر گردیده صحیح و غیر قابل
رد می پندارد، و بر این اصل است مشی اهل بدع و اهواء خصوصا طائفه وهابیت که شیاطین
بر کبیرشان، اصل صحیح توحید را القاء نمودند تا بدینوسیله برای وی راهی به امور
مهلکه ای بگشایند که شیاطین از انجام آن امور ناتوان بودند مانند تخریب مزار ائمه
ی معصومین علیهم السلام و قبور صحابه ی محترم و صدها بدعت دیگر بنام توحید و ده ها
کتاب و رساله بر رد حجج الهی و افتراء و بهتان صریح بر شیعه ی امامیه که نمونه ی
بارز آنها کتاب منهاج السنة است که ظاهرا به ضد محتوایش نامگذاری گردیده، زیرا
مملو از ضلال و کذب و زورگوئی و تکفیر مسلمین، و اجهار به عداوت با اهل بیت علیهم
السلام است، و نام مناسب برای آن، منهاج البدعة است.
قال الحجة
الامینی قدس سره فی «الغدیر»:
«اذا اردت ان
تنظر الی کتاب سمی بضد معناه فانظر الی هذا الکتاب الذی استعیر له اسم «منهاج
السنة» و هو الحری بان یسمی: منهاج البدعة. و هو کتاب حشوه ضلالات و اکاذیب و
تحکمات و انکار المسلمات… و نصب و عداء محتدم علی اهل بیت الوحی علیهم السلام
فلیس فیه الا تدجیل محض..».
شیطان در
القاء اصل توحید که اصلی است صحیح، مباشرت داشته و معلم وی بوده و با القاء این
اصل صحیح بر وی و وادار کردن او به تفکر و تفقه در آن و لوازمش با مبادی فکری مئوف
و منحرف، نتائج الحادی را ببار آورد که روز به روز در تزاید است، خدایتعالی این
فتنه افروخته را به عنایت خویش خاموش فرماید. آمین
«باید توجه
داشته باشید که این اجتماع بزرگ که به امر خداوند تعالی در هر سال در این سرزمین
مقدس فراهم می شود، شما ملتهای مسلمان را مکلف می سازد که در راه اهداف مقدسه ی
اسلام، مقاصد عالیه ی شریعت مطهره و در راه ترقی و تعالی مسلمین و اتحاد و پیوستگی
جامعه ی اسلامی، کوشش کنید. در راه استقلال و ریشه کن کردن سرطان استعمار همفکر و
هم پیمان شوید».
آیت الله
خامنه ای:
«میعادی
همگانی، هر سال تشکیل می شود تا مسلمان، در آن محیط وحدت و تفاهم، و در پرتو ذکر
الهی، راه و جهت زندگی را بیاموزد، آنگاه به سرزمین خود و به میان کسان خود
برگردد، و در سالهای بعد، گروه های دیگر و گروه های دیگر بیایند و بروند، بیاموزند
و بیندوزند، بگویند و عمل کنند، بشنوند و تدبر کنند و در نهایت، همه ی امت، به
آنچه خدا خواسته و دین آموخته برسند».
حج، یکی از
ارکان و پایه های محکم اسلام است و پس از نماز و زکات، به عنوان بافضیلت- ترین
عبادات، نام برده شده است. خدای عزوجل وجوب حج را بر هر انسان مستطیعی که تمکن
مالی و بدنی دارد، در قرآن کریم بیان فرموده است:
«ولله علی
الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا».
رسول خدا صلی
الله علیه و آله در فضیلت حج می فرماید:
«لحجة مقبولة
خیر من عشرین صلاة نافلة و من طاف بهذا البیت طوافا … و احسن رکعتیه، غفرالله
له».
– همانا یک
حج پذیرفته شده در درگاه باریتعالی، برتر است از بیست نماز نافله و هر که خانه ی
خدا را طواف کند و دو رکعت نماز طواف را بجا آورد، خداوند گناهانش را می بخشد.
از آن که
بگذریم، ایام و زمان حج و آن مکان مقدس، اولین خانه ای است که خداوند برای مردم
بنا نهاده است، آنجا تنها جائی است که هیچ کس نباید احساس غربت کند، چرا که خانه ی
خودش است.
«ان اول بیت
وضع للناس للذی ببکة مبارکا».
– این مکان
مبارک و مقدس را خداوند برای گردآمدن مردم و برطرف شدن نیازهای جوامع بشری، قرار
داده است.
حج جایگاه
نزدیک شدن انسان به صاحب خانه است. کعبه، خانه ی خدا است و در کنار آن، خداوند است
که میزبان مهمانانش از شرق و غرب می باشد. جائی که میزبان خدا است و خانه، خانه او
است، اعمال و مناسک حج نیز مناسک زندگی و حیات است. آنجا است که ملت ها از هر نژاد
و قومی باید بیایند و اعمال ابراهیم خلیل الله را انجام دهند تا جزو پیروان محمد
حبیب و رسول خدا قرار گیرند؛ آنجا است که باید وحدت امت های اسلامی بلکه تمام
امتهای جهان محقق گردد و همه ید واحده شوند و با پیروی از رسول خدا، تمرین زندگی
توحیدی را در ایام حج و در آن مکان مقدس بنمایند.
حج، عرصه ی
به قدرت درآمدن نیروی لایزال الهی توسط مردان خداجوی است. حج جایگاه رقم زدن
سرنوشت مسلمانان است؛ در آنجا است که فریاد ستمدیدگان بوسنی و هرزگوین شنیده می
شود و ناله ی هزاران زن و کودک معصوم آن دیار اسلامی، به گوش جهانیان می رسد. آنجا
است که مسلمانان سیاه و سفید از ظلمها و ستمهای جنایت پیشگان و جهانخواران بر
یکدیگر آگاه می شوند. آنجا است که باید گرد فقر و تهی دستی از روی محرومان و
پابرهنگان زدوده شود. آنجا است که باید به تجاوز بی رحمانه صربهای پلید و صهیونیست
های ستمگر، خاتمه داده شود. آنجا است که باید با فریادهای برائت مسلمین، شیطان
زادگان، رجم شوند.
آنجا است که
باید با گفتن «لبیک» به خداوند به تمام شیاطین و طاغوتهای دوران «نه» بگویند و از
آنان برائت جویند.
باز هم سخن
یار در این زمینه از هر سخنی خوش تر است. با هم بشنویم امام عزیزمان «قدس سره» چه
می گوید:
«حج ابراهیمی
محمدی -صلی الله علیهما و آلهما- سالها است غریب و مهجور است، هم از جهات معنوی و
عرفانی و هم از جهات سیاسی و اجتماعی. و حجاج عزیز تمام کشورهای اسلامی باید بیت
خدا را در همه ی ابعادش از این غربت درآورند. اسرار عرفانی و معنویش به عهده ی
عرفای غیر محجوب. و ما اینک با بعد سیاسی و اجتماعی آن سر و کار داریم که باید
گفت: فرسنگها از آن دوریم. ما مامور به جبران مافات هستیم. این کنگره- ی سرا پا
سیاست که به دعوت ابراهیم و محمد -صلی الله علیهما و آلهما- برپا می شود و از هر
گوشه ی دنیا و از هر «فج عمیق» در آن اجتماع می کنند، برای منافع ناس است و قیام
به قسط است و در ادامه ی بت شکنی های ابراهیم و محمد است و طاغوت شکنی ها و فرعون زدودنهای موسی است.
و کدام بت به
پایه ی شیطان بزرگ و بتها و طاغوتهای جهانخوار می رسد که همه ی مستضعفان جهان را
به سجده ی خود و ستایش خویش فرا خوانند و همه ی بندگان آزاد خدای تعالی را بنده ی
فرمانبردار خویش دانند؟ …»
بهرحال فلسفه
ی حج آنچنان که حضرت امیر علیه السلام در نهج البلاغه فرموده اند، تقویت دین است
«و الحج تقویة للدین» و برای تقویت دین باید قیام کرد و چه جائی بهتر از بیت
الحرام برای قیام «جعل الله الکعبة البیت الحرام قیاما للناس» و این قیام باید با
اعلام برائت از مشرکین و متجاوزین و جهانخواران همراه باشد تا متدینین و اسلام
خواهان، با قناعت بیشتر به اسلام و مکتب محمدی روی آورند و این بعد سیاسی اسلام
برای همگان روشن شود و آزادگان از هر دین و آئینی، با این دید، به سوی اسلام گرایش
پیدا کنند و نجات و رهائی خویش را از چنگال ظالمان در پرتو اسلام محمدی بیابند.
از اینکه در
قرآن کریم، یکی از فواید حج را «لیشهدوا منافع لهم» می داند، قطعا این منافع، تنها
بهره های مادی نیست، بلکه این یکی از منفعتهای جزئی و کناره ای است. مهمترین بهره
ای که مسلمانان در این ایام و در این مکان مقدس می برند، همین است که در این
گردهمائی بزرگ، از مشکلات یکدیگر آگاه می گردند و سعی در برآوردن نیازهای یکدیگر
می کنند و چه نیازی بالاتر و ارزشمندتر از رهایی و آزادی است. چه نیازی ضروری تر
از پاره کردن بندهای استعمارگران و
استثمارگران است.
باز هم از
امام بشنویم که چه رهنمودمان می دهد:
«بر شما ملت
عزیز اسلام که برای اداء مناسک حج در این سرزمین وحی اجتماع کرده اید، لازم است از
فرصت استفاده کرده، به فکر چاره باشید. برای حل مسائل مشکله مسلمین، تبادل نظر و
تفاهم کنید.
باید توجه
داشته باشید که این اجتماع بزرگ که به امر خداوند تعالی در هر سال در این سرزمین
مقدس فراهم می شود، شما ملتهای مسلمان را مکلف می سازد که در راه اهداف مقدسه ی
اسلام، مقاصد عالیه شریعت مطهره و در راه ترقی و تعالی مسلمین و اتحاد و پیوستگی
جامعه ی اسلامی، کوشش کنید.
در راه
استقلال و ریشه کن کردن سرطان استعمار، همفکر و هم پیمان شوید.
گرفتاری های
ملل مسلم را از زبان اهالی هر مملکت شنیده و در راه حل مشکلات آنان از هیچ گونه
اقدامی فروگذار نکنید.
برای فقرا و
مستمندان کشورهای اسلامی فکری کنید.
برای آزادی
سرزمین اسلامی فلسطین از چنگال صهیونیسم، دشمن سرسخت اسلام و انسانیت، چاره اندیشی
کنید.
از مساعدت و
همکاری با مردان فداکاری که در راه آزادی فلسطین، مبارزه می کنند، غفلت نورزید».
آری! لازم
است در ایام حج، مشکلات یکساله ی مسلمین بررسی گردد و مسلمانان با وحدت و هماهنگی
در پی رفع این مشکلات و درصدد چاره جویی برای آزادی و رهائی مسلمین دربند برآیند.
مشکل بزرگ ولاینحل امتهای اسلامی این است که هیچ مجلس و مرکزی واقعی برای رسیدگی
به مشکلاتشان ندارند و خداوند خانه ی خودش را بهترین مرکز برای این کار مهم قرار
داده است و آن را برای «ناس» وضع کرده است تا با هم مصالح مسلمین را در نظر بگیرند
و در پی چاره اندیشی برای مشکلاتشان باشند. اگر چنین حجی داشته باشیم، حج مقبول
است.
ان شاءالله
به امید
اینکه تمام مسلمین از این راز مهم حج آگاه و مطلع گردند و به این بعد سیاسی و مهم
حج، جامه ی عمل بپوشند.
به تحقیق که
پیامبران قبل از تو مورد استهزاء و مسخره کفار قرار گرفتند و ما به کافران مهلت
دادیم سپس آنها را کیفر نمودیم و با چه عقاب سختی آنها را گرفتیم.
(سوره رعد-
آیه 32)
معنای مهلت
در بحث های
گذشته چند مطلب را در مورد این آیه ی کریمه، توضیح دادیم. آخرین مطلب این است که:
وقتی خداوند بخواهد امتی را بگیرد، هیچ عاملی، قدرت مقاومت را ندارد. آنچه فعلا مورد
بحث است این است که فرمود:
ما استهزاء
کنندگان را مهلت دادیم، سپس آنها را گرفتیم.
آیا معنای
مهلت دادن این است که چند مدتی اینها را به حال خود رها کردیم که متنعم بشوند، سپس
آنها را گرفتیم؟! یا اینکه معنای امهال این است که کسی که قابل هدایت نیست، از
همان لحظه ی تکذیب و کفر و نفاق، ما داریم او را می گیریم، اما او توجه ندارد. آیا
معنای مهلت آن است که اینها را یک مدتی سرگرم به تنعم می کنیم، سپس مواخذه می کنیم
یا هم اکنون داریم اینها را می گیریم و مواخذه می کنیم اما اینها نمی فهمند؟
استدراج
ظاهر امهال
این است که فعلا خدای سبحان آنها را عذاب نمی کند و نمی گیرد ولی بعدا آنها را
عذاب می کند. قرآن کریم این مهلت دادن را به عنوان «استدراج» تبیین می کند.
استدراج یعنی
درجه درجه بردن یا به طرف فضیلت و صعود و یا به طرف رذیلت و سقوط. قرآن در این
زمینه چنین می فرماید که: اینها را استدراج می کنیم، یعنی درجه درجه به طرف پائین
سوق می دهیم و وقتی پائین رفتند ناگهان بیدار می شوند و می فهمند در تمام این مدت
که به حسب ظاهر، متنعم بودند، داشتند راه سقوط را طی می کردند نه اینکه واقعا در
رفاه بودند.
در آیه 178
سوره آل عمران، این مطلب را چنین بیان می فرماید:
– این کافران
نپندارند ما اگر به آنا مهلت دادیم، این مهلت؛ برای آنها خیر است بلکه هرچه بر این
مدت امهال بگذرد، گناهان اینها بیشتر می شود و عذاب ذلت باری در انتظارشان است. پس
این مهلت، نتیجه تلخی در بر دارد که گناهان بیشتری آنها را احاطه می کند و باعث
هوان و ذلت و خواری آنها خواهد شد. اینها که بر حسب ظاهر عزیز هستند، باطنا ذلیل و
خوار می باشند، چون هر امر مجاز یک حقیقتی را در بر دارد، پس عزت اینها مجازی و
دروغ است.
«اخذته العزة
بالاثم».
بنابراین،
اگر عزت اینها مجاز و دروغ باشد، ذلت اینان حقیقت است و راست، زیرا امکان ندارد هم
عزتشان مجازی باشد و هم ذلتشان. یعنی روزی که حقیقت ظاهر می شود، اینها ذلیل و
خوار خواهند بود. و قرآن این ذلت و خواری را به عنوان «عذاب هون» یا «عذاب مهین» در قیامت، تعبیر می کند. پس
امهال نه به این معنی است که مدتی در رفاه هستند و بعدا مواخذه و گرفتار می شوند.
همین مدت هم مدت تراکم ذنوب و گناهان اینها است. در سوره ی اعراف این معنی را واضح
تر بیان می کند.
در آیه 182
سوره ی اعراف آمده است:
«وَالَّذِينَ
كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ».
– آنان که
آیات ما را تکذیب می کنند، درجه درجه به طرف سقوط می بریم درحالی که نمی دانند.
اگر کسی مشرک
شد، اینطور نیست که بعدا سقوط می کند، بلکه هم اکنون سقوط کرده است ولی وقتی سرش
به سنگ خورد، به هوش می آید، نه اینکه فقط چند لحظه ای که در فضا بود راحت بود و
الآن معذب شده است.
سنستدرجهم،
یعنی کم کم و درجه درجه آنها را به ته دره می بریم. پس هم اکنون دارند راه جهنم را
طی می کنند ولی الآن نمی دانند و آن هنگام که دستشان به آتش رسید، ناگهان بیدار می
شوند.
در حدیث آمده
است که روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در جمع اصحاب نشسته بودند،
فرمودند:
صدائی به
گوشم رسید که این صدا در اثر رسیدن سنگی است که هفتاد سال قبل از لبه ی جهنم پرت شد و هم اکنون به قعر جهنم
رسید.
حضرت این
جمله را در جمع اصحاب فرمودند ولی پس از اینکه از آن محفل بیرون آمدند، از کنار
کوچه که می گذشتند، صدای شیون بازماندگان منافقی که سنش هفتاد سال بوده و اکنون
مرده بود، شنیدند.
حضرت با بیان
خویش تبیین فرمود که این شخص از همان لحظه تولد همان سنگی بود که از لبه ی جهنم به
ته جهنم می رفت؛ مسیر او مسیر آتش بود و اکنون باز ایستاد.
– آنان که
اموال یتیمان را به زور و ستم می خورند، اینها هم اکنون دارند آتش می خورند و بعدا
هم گرفتار آتش افروخته جهنم خواهند شد.
این چنین
آدمی اینطور نیست که الآن راحت باشد؛ او الآن هم معذب است ولی نمی فهمد. او الآن هم در حال عذاب شدن
و خوردن آتش جهنم است، هرچند به صورت ظاهر نان می خورد!
جامع این
اصول، آیه ای است که در سوره ی «ق»، آیه 22 بیان فرموده است:
– تو از این عذاب غافل بودی -و سرگرم عیش و نوش
خویش بودی- ولی اکنون پرده را از جلوی دیدگانت برداشتیم، و امروز چشم تو تیزبین
است.
به عنوان
مثال: اگر کسی سرگرم پذیرائی از مهمانهایش باشد و از اول صبح تا غروب آفتاب، غرق
در عیش و نوش باشد، اصلا احساس خستگی نمی کند ولی وقتی مهمان ها رفتند، به حال
خودش می آید و می بیند که مثلا پایش دارد می سوزد؛ با دقت به آن می- نگرد، تازه
متوجه می شود که میخی در کفشش بوده، جوراب را پاره کرده و پا را زخم نموده است.
خون، پا و جوراب او را فراگرفته و او اصلا توجه نداشته است. این خون و این زخم شدن
پا، که در آخر روز پیدا نشده! بلکه در وسط و یا اول روز بوده است ولی چون آن شخص
مشغول مهمان ها بوده و سرگرم عیش و نوش، اصلا احساس نمی کرده است. اکنون که
سرگرمیش به پایان رسید، سوزش پا را احساس می کند.
آیه کریمه ای
که ذکر شد، می خواهد بفرماید که از اول، آتش جهنم، کافران را دربرگرفته است ولی تا
آخرین لحظه ی دنیایی نمی فهمند و پس از مرگ خواهند فهمید؛ در قیامت احساس خواهند
کرد.
گروهی از
قبیله بنی سلیم یا بنی قیس بود که آمدند خدمت حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم
و عرض کردند: ما را موعظه کنید.
حضرت خطاب به
آنها فرمود:
بدانید که هر
یک از شما، رفیقی دارد که همراه او است و با او دفن می شود. شما می- میرید و او
زنده است و با هم به قبر می روید و با هم سر از قبر برمی دارید. اگر آن رفیقی که
با شما به قبر می رود، خوب بود، شما را گرامی می دارد و در قبر پذیرائی می کند و
اگر بد بود شما را می گزد: «فان کان کریما اکرمک و ان کان لئیما اسلمک». آن رفیق و
یار شما کیست؟ آن عمل شما است. «و هو عملک». بنابراین، مار و عقربی که در قبر ما
را می گزند، با خود ما همراهند و ما نمی دانیم.
لسانی صریح
تر و دلالتی روشن تر از این نیست که فرمود:
تو تنها به
قبر نمی روی، بلکه کس دیگری با تو هست که همراهت می آید و با تو دفن می شود: «تدفن
معه و یدفن معک و انت میت و هو حی و تحشر معه و یحشر معک، فان کان کریما اکرمک و
ان کان لئیما اسلمک و هو عملک».
در قیامت هم
می فرماید: «لقد کنت فی غفلة من هذا …».
– تو از این
آتش غافل بودی هر چند که با تو بود و الآن که پرده برداشته شد و بیدارشدی، آن را
می بینی، نه اینکه تازه این آتش پدید آمده است بلکه همواره با تو بوده است.
پس کسی که
راه باطل را طی می کند، هم اکنون، دارد در آتش حرکت می کند ولی وقتی به آخر رسید و
سرش به سنگ خورد و به ته جهنم رسید، یک مرتبه بیدار می شود.
این است
معنای مهلت دادن که در آیه ی شریفه ی مورد بحث آمده است، نه اینکه معنایش این باشد
که چند صباحی اینها راحت هستند و در نعمت به سر می برند و بعدا خدای سبحان اینها
را عذاب می کند، نه چنین نیست.
«سنستدرجهم»
فعل مضارع است و سین هم علامت تحقیق است، یعنی از هم اکنون تا آینده، نه اینکه در
آینده شروع می شود یعنی تکذیب آیات ما همان و استدراج خدای سبحان همان. استدراج از
حال شروع می شود و به مستقبل ختم می شود.
در ادامه آیه
می فرماید: «وَأُمْلِي لَهُمْ إِنَّ كَيْدِي مَتِينٌ».
– و مهلت می
دهم به آنان و همانا نقشه من خیلی محکم است.
(اعراف- آیه
183)
اینجا دیگر
سخن از متکلم مع الغیر نیست، بلکه سخن از متکلم وحده است. در اینجا خدای سبحان
متکلم وحده است و می فرماید: من به اینها مهلت می دهم. چرا؟ برای اینکه نقشه من
خیلی محکم و متین است. آنها نه می فهمند و نه می توانند مقاومت کنند.
در آیه محل
بحث هم می فرماید: «فاخذتهم فکیف کان عقاب» یعنی «کیف کان عقابی». در اینجا یاء
محذوف است و کسره دلالت بر حذف یاء می کند.
اعضا و جوارح
سپاهیان حق اند
چرا کید خدا
متین است؟ چرا عقاب الهی آنچنان عقابی است که چیزی به آن مشابهت ندارد؟ برای اینکه
اگر خدای سبحان خواست کسی را بگیرد، هیچ چیزی نمی تواند مقاومت کند، نه اینکه چیزی
مقاومت می کند و شکست می خورد. اگر اراده تکوینی خداوند تعلق گرفته است که کسی را
عقاب کند -چه در دنیا و چه در آخرت- او اصلا تاب مقاومت را ندارد نه اینکه مقاومت
می کند و شکست می خورد. مگر نه این است که سراسر جهان سپاهیان حق هستند.
پس یکی از
سپاهیان حق، خود همین شخص معاقب می باشد؛ پس دیگر معنی ندارد که این شخص معاقب
بتواند در برابر اراده ی الهی مقاومت کند.
بنابراین اگر
روشن شد که آن طرف عقاب، یک لحظه هم نمی تواند مقاومت کند، پایان آیه هم روشن می
شود که عقاب خدا چگونه عقابی است.
و به بیان
دیگر:
خود این شخص
کافر هر چه دارد، جنود حق است؛ فکرش، قدرتش، اندیشه اش، اراده اش و هرچه که دارد
همه و همه سربازان حق هستند، اگر خدا خواست او را بگیرد، با همان اندیشه و قدرتش
او را می گیرد و چیزی نیست که در برابر خواست خدا مقاومت کند. چیزی در جهان تمرد
نمی کند تا ما بگوئیم یک لحظه مقاومت می کند و بعد شکست می- خورد. تمرد کردن اصلا
متصور نیست، لذا می فرماید به اینکه وقتی من بخواهم بگیرم، آن وقت می فهمید که
چگونه می گیرم. اگر خدای ناکرده کسی مستحق عذاب الهی شد، خداوند با همان اعضا و
جوارح او، او را می گیرد.
در بیانات
حضرت امیر علیه السلام آمده است:
«اعضاؤکم
شهوده و جوارحکم جنوده».
– اعضا و
جوارح شما سربازان و گواهان او هستند.
(نهج
البلاغه- 199)
این سرباز دم
دست شما است؛ پس اگر خواست شما را بگیرد، با همان فکر شما، شما را می گیرد؛ با
همان اراده ی شما، شما را می گیرد. این چنین نیست که مقاومتی فرض شود. اگر در
پایان سوره فجر می فرماید: آن روز معلوم می شود که احدی مثل خدا عذاب نمی کند، در
دنیا هم همین طور است، منتهی آن روز معلوم می شود.
«فیومئذ
لایعذب عذابه احد و لا یوثق و ثاقه احد».
– احدی مثل
خدا نمی تواند عذاب کند. احدی مثل خدا نمی تواند بند کند.
البته عذاب
آن روز، به مراتب شدیدتر و سخت تر است و آن روز روشن می شود که احدی نمی تواند مثل
خدا عذاب کند، چرا؟
برای اینکه
در جهان اگر کسی بخواهد شخصی را مورد عذاب قرار دهد، این طرف تعذیب -ولو یک لحظه هم باشد- می تواند مقاومت کند،
اما در روز قیامت، مقاومت اصلا فرض هم نمی شود. با چه چیزی مقاومت کند؟ اگر تمام
امکانات آن شخص، سربازان حق هستند و همه تسلیم محض در برابر خدا هستند، انسان با
چه قدرتی در برابر خدای سبحان می- خواهد مقاومت کند؟! اعاذنا الله من شرور انفسنا.
«توصیه
های بسیار مهم رهبر انقلاب» پیرامون وجدان کار و انضباط اجتماعی
مساله ما این
نیست که زندگی خودمان را نجات دهیم و فقط گلیم خود را از آب بیرون بکشیم، مساله
این است که ملت ایران همچنان که در شان اوست در حال پدیدآوردن یک تمدن است. پایه
تمدن بر صنعت و تکنولوژی و علم نیست، پایه اصلی تمدن بر فرهنگ و بینش و معرفت و
کمال فکری انسانی است. این است که همه چیز را برای یک ملت فراهم می کند و علم را
برای او به ارمغان می آورد. ما در این صراط و جهت هستیم نه اینکه ما تصمیم بگیریم
این کار را بکنیم، بلکه حرکت تاریخی ملت ایران دارد این را بوجود می آورد. در یک
چنین شرایطی با احراز موقعیت عظیم ملت بزرگ ایران همه بایستی بدانند که چه می کنند
و در چه صراطی حرکت می کنند و به نظر من این دو عنوان می- تواند دو شعار برای ما
باشد، که یکی عبادت است از وجدان کار و دومی انضباط اجتماعی، رعایت این دو عنوان
در ما یک تکاملی و تحولی را بوجود خواهد آورد که انشاءالله آن تحول در جهت آشتی با
خدای متعال و با ارزش های الهی و آشتی با مردم و زندگی با مردم است.
بسم الله
الرحمن الرحیم
«یا مقلب
القلوب و الابصار* یا مدبر اللیل و النهار* یا محول الحول و الاحوال* حول حالنا
الی احسن الحال». عید سعید نوروز را به همه هم میهنان عزیز و ایرانیانی که در
سراسر جهان زندگی می کنند و به خصوص به ایثارگران و خانواده های معظمی که به نحوی
از انحاء در حرکت عظیم ملت ایران تلاش و کوشش می کنند و دشواریها را متحمل شدند
تبریک عرض می کنم. مخصوصا به خانواده های معظم شهدای عزیز، جانبازان عزیز و
خانواده- هایشان و آزادگان عزیز و کسانی که هنوز در اسارت هستند و به خانواده
هایشان تبریک می گوئیم و دعا می کنیم که انشاءالله هرچه زودتر مفقودالاثرهای ما و
کسانی که هنوز در زندانهای اسارت هستند باز گردند و دل ما را شاد کنند. همچنین به
ملتهایی که عید نوروز را عید می دانند از جمله مردم عزیز جمهوری آذربایجان و بعضی
دیگر از جمهوریهایی که در اطراف ما هستند و عید نوروز را بزرگ می شمارند، تبریک
عرض می کنم و از خدای متعال برای همه در سال جدید هجری شمسی آرزوی توفیق می کنم،
ما در دعای آغاز تحویل سال از خدای متعال می خواهیم که حال ما را به بهترین حال
برگرداند. در طول ماه مبارک رمضان هم از خدای متعال خواستیم که:
«اللهم غیر
سوء حالنا بحسن حالک».
– یعنی خدا
بدیها و ناهنجاری های حال و منش و زندگی و روح و جسم ما را به برکت خیر و رحمت محض
که در وجود توست تبدیل کن. این تحویل و تغییر یکی از بزرگترین اسرار حرکت تکاملی
انسان است و اسلام ما را به آن امر کرده و دستور داده است، مخصوص کسان خاص هم
نیست، مبادا کسی خیال کند که تغییر حال، مال کسانی است که طبق معیارهای اسلامی دچار
بدحالی هستند، حتی کسانی که حال نیک و اخلاق نیکی دارند، چون بهترین نیستند، از
خدا می خواهند که به سمت بهترین، حرکت کنند. ما هر که هستیم و هرجا هستیم و در هر
مرتبه ای از دانش، معرفت و کمال و اخلاق انسانی قرار داریم، باید از خدا بخواهیم
که حال ما را نیکوتر کند و ما را به سمت کامل تر شدن پیش ببرد.
این سوال پیش
می آید که نشان و جهت این کامل شدن چیست؟ چطور می شود که انسان حالش بهتر می شود و
به سمت کامل تر شدن پیش می رود؟ من دو عنوان را به نشانه این تحول به شما عزیزان
در آغاز سال نو عرض می کنم. این دو نشان عبارت است: از سازش با خدا و سازش با
مردم. آشتی با خدا و آشتی با مردم. هرجا که هستیم و با هر کیفیت حالی که داریم
باید به سمت انس با خدای متعال و آشتی کردن با خدای متعال پیش برویم و گناهان را
کنار بگذاریم و گناهان را در رفتار خودمان جستجو کنیم. انسان غالبا بدی های کار
خودش را نمی شناسد. حب به نفس نمی گذارد که ما به نواقص و عیوب خود آشنا شویم. اول
جستجو کنیم و بشناسیم و بعد آنها را برطرف کنیم و خود را به خدا نزدیک کنیم و با
خدا آشتی کنیم و سپس آشتی با مردم یعنی داشتن صفا و وفا و نیک رفتاری و نیکوکاری
با مردم. با همه قشرها مخصوصا با کسانی که از لحاظ جسمی و مالی و موقعیت اجتماعی و
نداشتن راه و چاره زندگی ضعیف هستند، رفتارمان را با آنها تصحیح کنیم و سعی کنیم
حالت آشتی با مردم خوب و بندگان خدا داشته باشیم اگر در این جهت پیش برویم و
خودمان را لحظه به لحظه پیراسته تر کنیم، آن وقت تحویل حال به احسن حال انجام
گرفته است. نمی گویم بهترین خواهد شد، اما به سمت بهترین شدن انشاءالله حرکت
خواهیم کرد. من از این فرصت استفاده می کنم و یک تذکر اخلاقی در جهت همین بهتر شدن
عرض می کنم. قبلا این را بگویم که در شرایط کنونی ما کشوری جوان، نو و نظامی تازه
و دارای ارزشهای متعالی و شعارهایی بسیار مهم و دارای جهت گیری روشن و پرجاذبه
برای هر انسان با انصاف داریم و از طرفی کشوری بزرگ و با عظمت و دارای سابقه
تاریخی مهم با فرهنگی بسیار متعالی و درخشان در طول تاریخ و با میراث ارزشمندی از
گذشته هستیم و ثروت های فراوان مادی داریم و یکی از آنها که معلوم هم نیست که
بزرگترینش باشد همین نفت و گاز و منابع زیرزمینی ماست. ملتی با این عظمت در کشوری
به این بزرگی و شکوفائی جا دارد که این تحول اخلاقی را در خود به وجود بیاورد.
تذکری که می خواستم عرض کنم این است که دو چیز را از آغاز سال شروع کنیم و به
عنوان شعاری برای خودمان قرار دهیم. آن دو چیز عبارتست از وجدان کار و انضباط
اجتماعی که دو شاخص بسیار مهم است هر کس و در هر کجا که هستیم وجدان کار را در
کاری که به گردن گرفتیم و تعهد کردیم رعایت کنیم، چه این کار شخصی یا کاری برای
نان درآوردن باشد و چه کاری اجتماعی و مردمی و مربوط به دیگران باشد. همانند
کارهای مهم اجتماعی مسئولیت های کشوری همه این امور را با برخورداری از وجدان کار
انجام دهیم، آن را خوب و دقیق و کامل و تمام انجام دهیم و به تعبیر معروف برای
کار، سنگ تمام بگذاریم. اگر ملتی دارای وجدان کار باشد، محصول کار او خوب خواهد شد
و وقتی محصول کار نیکو شد، وضع اجتماعی بطور قطع بهبود پیدا خواهد کرد. ممکن است
هر کسی، افراد اقتصادی و سیاسی تحلیل های گوناگونی نسبت به مسائل مختلف و پدیده-
های مختلف کشور داشته باشند، اما راه حل مشکلات همین دو چیزی است که عرض کردم. اول
وجدان کار و دومی انضباط اجتماعی. انضباط اجتماعی به معنای نظام پذیری در همه امور
است که عبور نکردن از خط عابر پیاده برای اتومبیل ها در خیابان از آن جمله است.
اما از همین جا ما باید انضباط اجتماعی را شروع کنیم و در همه مسائلمان تا مسئولیت
های بالا و برخورد با مسائل کشور به آن توجه کنیم. کسانی که مراجعات مردمی دارند،
در برخورد با مردمی که به آنها مراجعه می کنند و نیز کسانی که کار را بر دوش گرفته
اند نظم و انضباط در انجام کار را باید رعایت کنند. اینها همه آن چیزهایی است که
کشور و ملت ما را به شادابی خواهد رساند و کار آنها را پیش خواهد برد. امروز خوشبختانه
کارها در حال پیشرفت است. من این را با اطلاعات و آگاهی از مسائل به شما عرض می
کنم. البته این مطلب را مردم ما و هم بسیاری از کسانی که در مسائل جاری حضور دارند
حس می کنند. فشارها به سمت ما از طرف قدرتهای قلدر که دشمن ملت و استقلال ما هستند
زیاد است، اما خوشبختانه این کشور باعظمت، ملت بزرگ و دولتمردان مخلص و صمیمی و
دلسوز این فشارها را با کمال قدرت از سر خودشان دفع می کنند و هیچگونه تاثیری بر
زندگی آنها در دراز مدت نمی گذارد، هرچند که ممکن است بعضی از مشکلات را در کوتاه
مدت بوجود بیاورد. همه اینها را می توان به خوبی از سر گذراند. ما در حال پیشرفت،
سازندگی و بنای یک تمدن هستیم. مساله ما این نیست که زندگی خودمان را نجات دهیم و
فقط گلیم خود را از آب بیرون بکشیم، مساله این است که ملت ایران همچنان که در شان
اوست در حال پدیدآوردن یک تمدن است. پایه تمدن بر صنعت و تکنولوژی و علم نیست،
پایه اصلی تمدن بر فرهنگ و بینش و معرفت و کمال فکری انسانی است. این است که همه
چیز را برای یک ملت فراهم می کند و علم را برای او به ارمغان می آورد. ما در این
صراط و جهت هستیم نه اینکه ما تصمیم بگیریم این کار را بکنیم، بلکه حرکت تاریخی ملت
ایران دارد این را بوجود می آورد. در یک چنین شرایطی با احراز موقعیت عظیم ملت
بزرگ ایران همه بایستی بدانند که چه می کنند و در چه صراطی حرکت می کنند و به نظر
من این دو عنوان می تواند دو شعار برای ما باشد، که یکی عبارت است از وجدان کار و
دومی انضباط اجتماعی، رعایت این دو عنوان در ما یک تکاملی و تحولی را بوجود خواهد
آورد که انشاءالله آن تحول در جهت آشتی با خدای متعال و با ارزش های الهی و آشتی
با مردم و زندگی با مردم است. امیدوارم که انشاءالله مردم عزیزمان سال 1373 هجری
شمسی را به نیکی و به برکت بگذرانند و مشمول دعای زاکیه ولی عصر ارواحنا فداه
باشند و انشاءالله مسئولین دولتی بتوانند کارهای بزرگی را که در پیش گرفته اند، به
بهترین وجهی انجام بدهند و اینجانب به روح مطهر امام بزرگوارمان که بازکننده این
راه با عظمت برای ملت ما بود درود می فرستم و امیدوارم که خدای متعال روح مقدس آن
بزرگوار را مثل همیشه مشمول تفضلات خودش و رحمت و برکت و مغفرت و فضل خودش قرار
دههد و دعوات مردم را در حق آن بزرگوار و زندگی خودشان مقبول کند. «والسلام علیکم
و رحمة الله و برکاته»
«بمناسبت
ولادت با سعادت امام رضا علیه السلام در روز یازدهم ذیقعده»
امام رضا
علیه السلام
برترین الگوی
زندگی
امام علی بن
موسی الرضا علیه الصلاة والسلام، هشتمین ستاره ی تابناک آسمان نبوت و ولایت، در
روز پنجشنبه، یازدهم ذی قعده سال 148 هجری به دنیا آمد.
کنیه مبارک
آن حضرت: ابوالحسن و القاب مبارکش عبارت اند از:
نورالهدی،
فاضل، صابر، سراج الله، وفیّ، صدّیق، رضی و معروفترین آنها رضا.
امام هشتم
سلام الله علیه 29 سال و چند ماه با پدر بزرگوارش امام موسی بن جعفر علیه السلام
زندگی کرد و پس از شهادت پدر، 20 سال دوران امامت آن حضرت به طول انجامید تا
سرانجام توسط مامون عباسی لعنةالله مسموم شد و به شهادت رسید.
مفضل بن عمر
داستان کودکی آن حضرت را چنین بیان می کند:
بر حضرت کاظم
علیه السلام وارد شدم. فرزندش علی را در دامن گرفته و او را پیوسته می بوسید و زبانش را می لیسید و بر دوشش می
گذاشت و او را در آغوش خود می گرفت
و به او می فرمود:
«فرزند
دلبندم! چقدر بوی تو خوش و خوی تو پاکیزه و فضیلتت برای همگان روشن است».
به حضرتش عرض
کردم: فدایت شوم!
آنقدر محبت
این کودک در دلم قرار گرفته که مانند چنین محبتی جز در مورد شما برای احدی متصور
نیست. حضرت فرمود:
«ای مفضل!
منزلت و مقام او مانند منزلت و مقام من نسبت به پدرم است». سپس این آیه شریفه را
تلاوت فرمود:
«ذریة بعضها
من بعض والله سمیع علیم».
پس از رحلت
شما، این کودک، ولی امر و پیشوای مردم است؟
فرمود: آری!
هر که او را اطاعت و پیروی کند، رستگار و هدایت شده و هر که با او مخالفت نماید،
کافر است.
فرا رسیدن
این روز خجسته و مبارک را به عموم شیعیان جهان به خصوص پیروان حقیقی آن حضرت در
ایران اسلامی که افتخار خدمت و عتبه بوسی آستان مقدسش در مشهد مقدس را دارند و
همچنین به فرزند عزیزش حضرت ولی الله الاعظم ارواحنا فداه، و به مقام معظم رهبری
که افتخار زاده شدن و رشد کردن در جوار حرم مطهرش را دارند، تبریک و تهنیت عرض
نموده، از خدای بزرگ، توفیق پیروی خالصانه از حضرتش را برای عموم برادران و
خواهران ایمانی خواستاریم.
ضمنا برای
تیمن و تبرک، داستانهای کوچکی از رفتار اجتماعی حضرت با مردم برای استفاده و الگو
قراردادن در زندگی خویش، نقل می کنیم:
1- مردی از
اهل بلخ روایت می کند که: همراه با امام رضا علیه السلام در سفرش به خراسان بودم،
روزی سفره ی غذا را طلبید. سفره که حاضر شد، همه ی خدمتکاران و غلامان را از
سیاهان و دیگران بر سر سفره خویش جمع کرد. گفتم: قربانت گردم! کاش بر این غلامان و
نوکران سفره ای جداگانه قرار می دادی! حضرت فرمود: «ساکت باش! خدا یکی است. پدر و
مادر همه ی آنها هم یکی است، پاداش هم در روز رستاخیز در گروه اعمال انسان است».
(بحارالانوار-
جلد 49- ص 101)
2- یاسر،
خادم امام رضا علیه السلام می گوید: روزی امام رضا علیه السلام ما را جمع کرد به
ما فرمود: «اگر من بالای سر شما ایستادم و شما در حال غذا خوردن بودید، برنخیزید و
بلند نشوید تا اینکه از غذا خوردن فارغ شوید». گاهی اتفاق می افتاد که حضرت یکی از
ما را برای کاری فرا می خواند. وقتی گفته می شد: مشغول غذا خوردن است. می فرمود:
بگذارید تا غذایش تمام شود.
(کافی- جلد
6- صفحه 298)
3- یاسر خادم
همچنین نقل می کند که: امام رضا علیه السلام هرگاه تنها می شد، تمام اطرافیان خود
را از کوچک و بزرگ پیرامون خود جمع می کرد؛ با آنان سخن می گفت، گرم می گرفت و
اظهار علاقه می کرد. آنها نیز با حضرت مانوس می شدند. و هرگاه حضرت بر سر سفره می
نشست، همه افراد و اطرافیان خود را -کوچک و بزرگ- صدا می کرد حتی اصطبل دار و حجام
را و با آنان به غذا خوردن مشغول می شد.
(عیون اخبار
الرضا- جلد 2، صفحه 159)
4-
ابوعبدالله بغدادی می گوید:
شبی مهمانی
بر امام رضا علیه السلام وارد شد. همچنان که حضرت با او مشغول سخن گفتن بود،
ناگهان چراغ خراب شد. او برخاست و دست دراز کرد که چراغ را درست کند. حضرت مانع شد
و خودش اقدام به درست کردن چراغ کرد. سپس فرمود:
«انا قوم لا
نستخدم اضیافنا».
– ما قومی
هستیم که مهمانانمان را به کار نمی گیریم.
(کافی- جلد
6، صفحه 283)
5- در مناقب
آل ابی طالب آمده است: روزی امام رضا علیه السلام وارد حمام شد. شخصی که آن حضرت
را نمی شناخت به ایشان عرض کرد: مرا کیسه بکش! حضرت شروع به کیسه کشیدن آن مرد
ناشناس کرد. مردم که این جریان را دیدند، فورا به آن مرد متعرض شده و حضرت را
معرفی کردند. آن مرد سخت شرمنده و خجل شد و شروع به پوزش و عذرخواهی کرد. حضرت
همچنان به کار خود که کیسه کشیدن آن مرد بود، ادامه می داد و او را دلداری می داد
که خجالت نکشد.
(بحارالانوار-
جلد 49- صفحه 99)
6- یسع بن
حمزه نقل می کند: در مجلس امام رضا علیه السلام نشسته بودم و با حضرت مشغول گفتگو
بودم.گروه بسیاری از مردم آمده بودند و از مسائل شرعی و حلال و حرام خود می
پرسیدند. مرد بلند قد و گندمگونی آمد و سلام کرد و خود را یکی از دوستان آن حضرت و
پدر بزرگوارش معرفی کرد و اظهار نمود که در بازگشت از سفر حج، پولش را گم کرده
است، لذا از آن حضرت درخواست کمک نمود تا به شهرش برسد و آن مقداری را که از حضرت
گرفته است، به جای او صدقه بدهد. حضرت به او دستور داد بنشیند تا وقتی که مردم
متفرق شدند و تنها من و دو نفر دیگر مانده بودیم. سپس حضرت از ما اجازه گرفت و به
اندرون رفت و پس از زمانی برگشت و در را بست و دست خود را از بالای در بیرون آورد
و فرمود: آن مرد خراسانی کجا است؟ آن مرد گفت: اینجا هستم. بفرمائید! حضرت فرمود:
این دویست دینار را بگیر و خرج خود کن و از آن تبرک بجوی و لازم هم نیست از طرف من
صدقه بدهی. خارج شو تا یکدیگر را نبینیم. وقتی آن مرد از خانه بیرون رفت، سلیمان -که یکی از اصحاب بود- پرسید: قربانت
گردم! بخشش فراوانی به او عطا کردید. پس چرا صورت خود را از او پوشاندید؟ حضرت
فرمود: «مخاقة ان اری ذل السوال فی وجهه لقضائی حاجته، اما سمعت حدیث رسول الله
صلی الله علیه و آله وسلم: المستتر بالحسنه تعدل سبعین حجة، و المذیع بالسیئة
مخذول و المستتر بها مغفورله اما سمعت قول الاول:
متی آته یوما
لاطلب حاجة رجعت
الی اهلی و وجهی بمائه
من روی خود
را از او پوشاندم، از ترس اینکه مبادا خفت و خواری سوال را در چهره اش ببینم، به
این خاطر که نیازش را برطرف کرده ام. آیا نشنیده ای حدیث رسول خدا صلی الله علیه و
آله وسلم را که می فرماید: پاداش کسی که نیکی خود را، بپوشاند معادل هفتاد حج است
و همانا کسی که سیئه ای را افشا کند ذلیل می شود و کسی که آن را بپوشاند، آمرزیده
است. آیا نشنیده ای شاعر را که می گوید: هرگاه روزی برای درخواست حاجتی به او روی
آورم، آن سان به خانه ام باز می گردم که آبرویم محفوظ مانده است.
(کافی- جلد
4، صفحه 23)
7- احمدبن
محمدبن ابی نصر بزنطی گوید: امام رضا علیه السلام مرکبی را برای من فرستاد که بر
آن سوار شوم و به حضور حضرتش برسم. وقتی بر حضرت وارد شدم و مقدار زیادی از زمان
را نزد او گذراندم، پاسی از شب گذشته؛ می خواست برخیزد، فورا به من فرمود: «گمان
نمی کنم این وقت از شب بتوانی به شهر برگردی. عرض کردم: آری جانم به قربانت.
فرمود: پس امشب را نزد ما بمان تا فردا صبح به خواست خدا رهسپار خانه ات گردی. عرض
کردم: چشم! جانم به قربانت. سپس حضرت رو به کنیزش کرد و فرمود: «رختخواب خودم را
برایش بگستر و ملافه ی مرا که در آن می خوابم بر روی آن بکش و بالش مرا زیر سرش
بگذار». پیش خودم گفتم: چه کسی مانند من است. امشب چه نصیب بزرگی افتخارم شده است.
خداوند این منزلت را برای من نزد امام رضا علیه السلام قرار داد که به هیچ یک از
یاران ما نداده است. امام مرکب سواری خود را برایم فرستاد، رختخواب مخصوص خود را
برایم گسترد و مرا در ملافه ی خود خوابانید و متکای خویش را برایم آماده کرد.
راستی هیچ یک از یاران ما به این شرف بزرگ نائل نشده است. در همان حال که با خود
چنین می اندیشیدم، حضرت رو به من کرده فرمود: «یا احمد! ان امیرالمومنین علیه
السلام اتی زید بن صوحان فی مرضه یعوده فافتخر علی الناس بذلک، فلا تذهبن نفسک الی
الفخر، و تذلل لله عز و جل».
– ای احمد!
روزی امیرالمومنین علیه السلام به عیادت زید بن صوحان که بیمار بود، رفت زید به
واسطه ی آن، بر مردم فخر فروشی می کرد. مبادا نفس تو، تو را به فخر بکشد! در برابر
خدا فروتنی و تواضع کن. چقدر این روایت جالب است. حضرت در همان حال که بهترین راه
و روش مهمانداری را به ما می فهماند، که با مهمان به بهترین وجهی رفتار کنیم و
مهمان نوازی را به بالاترین درجه اش برسانیم، درس تواضع و فروتنی را هم به ما می
دهد که مبادا به خاطر دیدار با امام یا آن همه مورد محبت و ملاطفت امام قرار
گرفتن، ما را به فخر فروشی بر مردم وا دارد. البته شکی ندارد که احمد بزنطی، آن شب
خوشبخت ترین انسان روی زمین بوده است و جای افتخار در دل دارد ولی نباید این عمل
امام، باعث غرور و فخر فروشی او بر دیگران شود، چرا که هر کس به جای او مهمان امام
بود، قطعا از همان محبت و ملاطفت امام برخوردار می شد. آری! باید دل را از آلوده
شدن به غرور و تکبر بازداشت و باید خودستایی را کنار گذاشت که افتخار انسان، تنها
به عمل خوب خودش است و لاغیر. هیچ مزیت و فضیلتی برای انسان ها بر یکدیگر نیست جز
با تقوا و پرهیزکاری و در حقیقت این عمل امام است که امتیاز دارد چرا که حق مهمان
نوازی را در بهترین وجه ادا نموده است، هرچند خود بالاترین مقام معنوی را دارا
است. تمام اعمال و رفتار امامان معصوم علیهم السلام برای ما درس زندگی و بهتر
زیستن است که باید با دقت سیره ی امامان را در زندگی روزمره ی خویش، به مرحله ی
اجرا در آوریم و از این الگوهای الهی بهترین الگو برای خود بگیریم تا رستگار و رو
سفید گردیم. به خدا چیزی جز تاسی و پیروی کردن از امامان و پیشوایانمان، ما را به
خدا نزدیک نمی کند و مایه ی افتخار و مباهات در روز رستاخیز بر سایر ملت ها و امت
ها نمی باشد. به امید به زیستی در پرتو رهنمودهای امامان و با تبریک دوباره فرا
رسیدن این عید بزرگ به امت اسلامی ایران.
«بمناسبت
وفات امام محمد باقر علیه السلام در روز هفتم ذی حجه»
امام باقر
علیه السلام
احیاگر آئین
محمدی (ص)
بیست و هشتم
اردیبهشت امسال، مصادف است با هفتم ذوالحجة، سالروز شهادت پنجمین ستاره ی تابناک
آسمان ولایت و امامت، حضرت امام محمد باقر علیه السلام. آن حضرت در سال 57 از هجرت
رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در مدینه منوره به دنیا آمد و در روز هفتم
ذوالحجة از سال 114 هجری قمری در سن 57 سالگی وفات یافت.
امام باقر
علیه السلام چهار سال از عمر شریفش را در جوار جد اطهرش حضرت سیدالشهدا علیه
السلام گذراند و مدت 35 سال در کنار پدر بزرگوارش امام زین العابدین علیه السلام
زیست و پس از پدر، هیجده یا نوزده سال -طبق روایتی- مدت امامتش به طول انجامید، تا
اینکه در آخرین سال از حکومت هشام بن عبدالملک، به شهادت رسید.
امام باقر
علیه السلام در طول دوران زندگیش شاهد محنت ها و مصیبت های زیادی بود که توسط
امویان پلید بر خاندان رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم و شیعیان و پیروانشان
پیوسته می بارید.
امام باقر
علیه السلام در کودکی شاهد فاجعه ی بزرگ عاشورا و اسارت اهل بیت عصمت و طهارت
علیهم السلام بود و پس از آن می دید که چگونه بر پدر بزرگوارش و یاران و اصحابش،
پی در پی مصیبت می بارد و چگونه حاکمان غاصب و ظالمان پلیدی که تمام ارزشهای
اسلامی را زیر پا گذاشته و احکام مقدس الهی را لگدمال کرده و انسانیت را نادیده
گرفته اند، در پی انهدام و فروریزی ساختمان محکم و متین اسلام برآمده اند؛ همان ساختمانی
که پیامبر اسلام بیش از 20 سال از عمر پربرکتش را در راه ساختن و معماری آن با
مجاهدت ها و محنت ها و سختی های فراوان صرف کرد و حضرت زهرا سلام الله علیها در همین راه به
شهادت رسید و امیرالمومنین علیه السلام به خاطر بقای همین ساختمان بیش از 25 سال
خانه نشین شد در حالی که خار را در چشم و استخوان را در گلو احساس می کرد.
امویان برای
ساختن حکومت خویش، از آغاز بر این برآمدند که ساختمان رسالت محمدی را ویران سازند
و سپس تمام پیروان این مکتب را به خاک و خون بکشند و در این راستا از هیچ تلاشی
فرو گذار نبودند و امام باقر علیه السلام در طول چهل سال، شاهد آن همه مصیبت و بلا
بود تا سرانجام، امامت به وی منتقل شد. امام که آن همه انحراف ها و کژی ها را دیده بود، چاره ای نداشت جز اینکه
برای حفظ و بقای ساختمان مکتب محمدی، چاره ای اندیشد و در این راستا قیام کرد؛
قیامی که همراه با تعلیم و تربیت عالمان و دانشمندان و یاران بود؛ قیامی که با
تدریس و مناظره و احتجاج و آموزش همراه بود. امام باقر علیه السلام، از راه تشکیل
و تاسیس دانشگاه بزرگ اسلامی به دفاع از اصول و ارکان و مبادی و احکام اسلام عزیز
پرداخت و شروع به نشر و تبلیغ احکام و تعالیم قرآن نمود تا اینکه بحمدالله هزاران
شیفته علوم و معارف اهل بیت گرداگرد وجود اقدسش جمع شدند و انقلابی بزرگ در
اندیشیدن و عمل کردن پدید آمد و به تدریج تمام آن انحراف ها و لغزش هایی که در دوران اقتدار بنی امیه، بر
جامعه حاکم شده بود از بین رفت و به جای آنها ارزشهای عالیه ی اسلام حکمفرما شد.
بنابراین،
حرکت علمی امام باقر علیه السلام، این شکافنده ی علوم رسول الله صلی الله علیه و
آله وسلم، باعث احیای سنت های جاویدان رسول الله و زنده نگهداشتن قرآن کریم شد.
سلام و درود بی پایان خداوند بر آن حضرت و بر پدران و فرزندان کرامش باد.
فرا رسیدن
سالروز شهادت امام محمد باقر علیه السلام را به مقام منیع ولی الله الاعظم ارواحنا
فداه، رهبر معظم انقلاب و شیعیان باوفا و مخلص آن حضرت در ایران اسلامی و سایر
کشورهای جهان، تسلیت عرض نموده، توفیق اطاعت و پیروی از حضرتش را برای عموم
موالیان و محبان مسئلت داریم.
«قال رجل: یا
رسول الله اوصنی؟ قال: لاتغضب. قال: ففکرت حین قال رسول الله صلی الله علیه و آله
ما قال، فاذا الغضب یجمع الشر کله».
شخصی به رسول
خدا صلی الله علیه و آله وسلم عرض کرد: مرا سفارش و نصیحتی بفرما. حضرت فرمود:
هرگز خشم مکن. آن شخص گوید: پس از سخن رسول خدا، من به فکر فرو رفتم و چنین
دریافتم که براستی خشم، تمام شرها و بدی ها را در بر می گیرد.
(الترغیب-
جلد 3، صفحه 445)
* رسول اکرم
صلی الله علیه و آله وسلم:
«ان هذا
الغضب جمرة من الشیطان تتوقد فی قلب ابن آدم، و ان احدکم اذا غضب احمرت عیناه،
وانتفخت اوداجه و دخل الشیطان فیه».
همانا این
خشم، سنگ آتشین شیطان است که در دل فرزند آدم برافروخته می شود و هرگاه یکی از شما
خشم کرد، چشمهایش سرخ و رگهایش پر از خون می گردد و شیطان در او وارد می شود.
(بحارالانوار-
جلد 5، صفحه 267)
*
امیرالمومنین علیه السلام:
«لانسب اوضع
من الغضب».
هیچ نسبتی
پست تر از غضب نیست.
(بحارالانوار-
جلد 73، ص 262)
*
امیرالمومنین علیه السلام:
«الغضب یثیر
کوامن الحقد».
خشم، کینه
های نهفته را بر می انگیزاند.
(غرر الحکم)
*
امیرالمومنین علیه السلام:
«و احذر
الغضب فانه جند عظیم من جنود ابلیس».
از غضب
بپرهیز که همانا آن سپاه بزرگی از سپاهیان ابلیس است.
(نهج
البلاغه، کتاب 69)
*
امیرالمومنین علیه السلام:
«بئس القرین
الغضب: یبدی المعائب، و یدنی الشر، و یباعد الخیر».
خشم، بدترین
یار است: عیبهای انسان را آشکار می سازد، شر را نزدیک و خیر را دور می گرداند.
(غرر الحکم)
*
امیرالمومنین علیه السلام:
«شدة الغضب
تغیر المنطق، و تقطع مادة الحجة، و تفرق الفهم».
خشم زیاد،
منطق انسان را بهم می زند و استدلالش را قطع می کند و درکش را نابود می سازد.
(بحارالانوار-
جلد 71، ص 428)
*
امیرالمومنین علیه السلام:
«الغضب عدو
فلا تملکه نفسک».
خشم، دشمن
است پس هرگز این دشمن را بر خودت چیره مساز.
(غرر الحکم)
*
امیرالمومنین علیه السلام:
«الحدة ضرب
من الجنون، لان صاحبها یندم، فان لم یندم فجنونه مستحکم».
خشم، نوعی
دیوانگی است چرا که صاحبش را به پشیمانی وا می دارد، پس اگر پشیمان نشود، قطعا
دیوانه است.
(بحارالانوار-
جلد 73، ص 266)
* امام صادق
علیه السلام:
«الغضب مفتاح
کل شر».
خشم، کلید
تمام بدی ها است.
(کافی- جلد
2- صفحه 303)
* امام صادق
علیه السلام:
«عن عبد
الاعلی، قال: قلت لابی عبدالله علیه السلام: علمنی عظة اتعظ بها، فقال: ان رسول
الله صلی الله علیه و آله، اتاه رجل فقال: یا رسول الله علمنی عظة اتعظ بها، فقل
له: انطلق و لا تغضب، ثم اعاد الیه فقال له: انطلق و لا تغضب، ثلاث مرات».
عبدالاعلی
گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: مرا پندی ده که به آن پند عمل کنم. حضرت
فرمود: همانا شخصی نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم آمد و عرض کرد: مرا پندی
ده که به آن عمل نمایم. پس حضرت رسول فرمود: برو و خشم مکن. بار دیگر آمد و حضرت
همان سخن را تکرار کرد و تا سه بار این مطلب ادامه داشت.
– در روز
قیامت هر گروهی از مردم را با پیشوا و امامشان می خوانیم، پس هر که کتابش و نامه ی
عملش در دست راستش قرار بگیرد، با خرسندی نامه عملشان را می خوانند و به اندازه ی
پوسته ی نازک هسته ی خرما هم به آنان ظلم نمی شود.
در این آیه
هم بشارت نهفته است و هم هشدار. بشارت به آنان که در انتخاب امام و پیشوایشان راه
درست را پیمود و امام به حق را برای خود برگزیدند و هشدار به سایر گروه ها و فرقه ها که در انتخاب و اختیار امام
و رهبرشان، دقت لازم را به عمل آورند و به گزینش گذشتگان و نیاکانشان بسنده نکنند،
چرا که اصل در زندگی، پیروی کردن و اطاعت نمودن از امامی است که اطاعت او اطاعت
رسول الله و اطاعت خدا باشد. آن اولواالامری که اطاعتش همانند اطاعت خدا و پیامبر
واجب است و خداوند دستور داده است که ولایت او را برگزینند، باید شخصی باشد که خدا
و رسولش او را برگزیده اند و انتخاب نموده اند و او منحصرا همان کسی است که در حال
نماز به سائل صدقه می دهد و آیه ولایت درباره- ی او نازل می شود که فرمود:
«انما ولیکم
الله و رسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلاة و یؤتون الزکاة و هم راکعون».
بهرحال از
این آیه چنین برمی آید که در روز قیامت دو صنف از مردم محشور می شوند:
صنف اول:
کسانی هستند که در اختیار امام و رهبرشان، راه خدا را پیموده و در راه ضلالت گام
ننهادند؛ اینان نامه ی عملشان را در دست راستشان می دهند و رو سفید خواهند بود.
«یوم تبیض وجوه و تسود وجوه».
ولی گروه و
صنف دوم: همان سیه رویانی هستند که به جای امام حق، پیشوای باطل را برگزیدند و به
جای تمسک به «حبل الله» به ریسمان شیطان تمسک جستند و به هفتاد و دو فرقه ی گمراه
گرویدند و از فرقه ی ناجیه دوری کردند؛ قطعا اعمال اینان هیچ ارزشی ندارد چون جز
با ولایت، عملی پذیرفته نیست.
بنابراین،
آنچه از آیه برمی آید این است که قطعا انسان با هر امامی که پیروی کرده، محشور می
شود؛ اگر انسان به یک بت سنگی، دل بستگی داشته، با همان بت، در روز قیامت، محشور
می گردد و اگر امام و پیشوایی را برای خود برگزیده، با آن امام محشور می شود؛ این
یک مطلب قطعی و مسلم است؛ پس باید در انتخاب امام دقت لازم را به عمل آورد و به
انتخاب پیشینیان بسنده نکرد و اطاعت و پیروی کورکورانه را از نیکان ننمود و در
جستجوی امام حق و پیشوای الهی بود.
بهرحال، آنان
که در انتخاب امام، راه درست را پیمودند و از خدا و پیامبرش در این زمینه، اطاعت
کردند، افرادی هستند که کتابشان را در دست راستشان می دهند و اینان با خرسندی و
سرور، نامه اعمال خود را مطالعه می کنند و بر سایر امت ها و ملت ها و گروه ها، مباهات می نمایند؛ و خداوند به
اندازه ی پوسته ی نازک خرما هم به آنان ظلم نمی کند، بلکه پاداش تمام اعمالشان را
به خوبی دریافت خواهند نمود و در بهشت برین، همنشین اولیا و بندگان صالح خدا
خواهند بود. والسلام
«به انگیزه
12 اردیبهشت سالروز شهادت استاد مطهری و روز معلم»
مقام والای
معلم
«مقام معلم
مقام والائی است، مقامی است که بالاتر از مقام معلم نیست، مقامی است که خدای تبارک
و تعالی از آن تعظیم فرموده است لکن مسئولیت جوانان مسئولیت کمی نیست، تمام ملت
باید معلم باشند، معلم فرزندان خود. اسلام تمام افرادش معلم باید باشند و تمام
افرادش متعلم. بانوان هم باید معلم باشند برای فرزندان خود، در دامن خود مثل
استادان، مثل معلمان تربیت کنند. پدران باید معلم باشند از برای فرزندان خود. خانواده
شما باید مدرسه باشد. تعلیم احکام اسلام، تهذیب اخلاق نونهالان. شما باید نونهالان
مهذب تحویل معلمان بدهید و معلمان باید آنها را بیشتر تهذیب کنند. معلمان خیلی
مقام بزرگ دارند و خیلی مسئولیت بزرگ».
(20/2/1358)
«معلمین علوم
اسلامی با فرهنگی ها که شغلشان شغل واحد است، این شغل شریف ترین شغل ها و پرمسئولیت ترین شغل
هاست. شریف ترین شغل هاست برای اینکه شغل انسان سازی است، همان شغلی است که تمام
انبیا برای همین معنا آمدند. قرآن یک کتاب انسان سازی است و نازل شده است برای
اینکه انسان درست کند و این شغلی که فرهنگی ها دارند، چه فرهنگی های علوم قدیمه و
چه فرهنگی های سایر علوم، این شغل هم شغل آدم سازی است».
(1/3/1358)
«معلم و
دانشجو محصور به معلم های دانشگاه ها یا دبیرستان ها یا سایر جاها نیست و دانشجو
هم محصور نیست به همان هائی که دانشگاه می روند. عالم یک دانشگاهی است و انبیا و
اولیا و تربیت شده های آنها معلم هستند و سایر بشر دانشجو و باید دانشجو باشند.
عالم باید، تمام دنیا باید دو طبقه داشته باشد: یک طبقه، معلم و استاد و یک طبقه
دانشجو و متعلم. وظیفه معلم هدایت جامعه است به سوی الله و وظیفه دانشجو تعلم».
(8/6/1359)
«شما که برای
تربیت معلم قیام کردید و هر کس که برای تربیت معلم قیام کرده است باید بداند که
اولا شغل، شغل الهی است. خدای تبارک و تعالی مربی معلمین است که انبیا باشند، اولا
شغل، شغل الهی است و ثانیا تربیت و تزکیه مقدم بر تعلیم است. مدرسه- های ما،
دانشسراهای ما، دانشگاه های ما و همه مدارس علوم، چه علوم اسلامی یا غیر اسلامی
باشد، اینها اگر چنانچه در آنها تربیت باشد، تزکیه باشد، آنها می توانند خدمت ها
بکنند و برای بشر سعادت را به هدیه بیاورند و همه سعادت های بشر از علم و ایمان و
تزکیه است».
(18/10/1359)
«معلم
امانتداری است که غیر همه امانت ها، انسان امانت اوست. امانت های دیگر را اگر کسی
خیانت به آن بکند خلاف کرده است، لکن یک قالی را که به آن امانت داده بودند از بین
برده است، در جامعه یک چیزی درست نمی شود، یک شخص ضرری کرده است و این هم باید ضرر
او را جبران کند. اما امانت اگر انسان شد، اگر یک طفل قابل تربیت شد، اگر خدای
نخواسته این امانت به آن خیانت شد، یک وقت می بینید خیانت به یک ملت است، خیانت به
یک جامعه است، خیانت به اسلام است. بنابراین شغل در عین حالی که بسیار شریف است و
بسیار ارزنده است، از باب اینکه همان شغل انبیاست که برای انسان سازی آمده بودند
لکن مسئولیت بسیار بزرگ است، چنانچه مسئولیت انبیا هم بسیار بزرگ بود».
(10/11/1359)
«توجه داشته
باشید که ارزش کار شما ارزشی است که قرآن کریم این ارزش را تصدیق فرموده است، لکن
در کنار این آموزش، پرورش هم باشد، دعوت به تقوا هم باشد، آموزش تنها نباشد، آموزش
و تربیت باشد. انسان تا آن آخر عمرش، هم به علم احتیاج دارد و هم به آموزش و هم به
پرورش. هیچ انسانی نیست که مستغنی از علم باشد و مستغنی از پرورش و تربیت».
(5/10/1361)
«همه معلمین
در فکر این باشند که خودشان را تهذیب کنند، باید خود را مهذب کنند تا حرفشان در
دیگران اثر کند. معلمین و همه کسانی که در شغل معلمی بسر می برند باید بدانند که
شغلشان بسیار مهم است؛ باید توجه کنند که بچه ها را از ابتدا خوب بار بیاورند، که
دانشگاه دیر است. معلمین باید احساس کنند که پیش خدا مسئولند، اگر بچه ها بد تربیت
شوند اینها هم مسئولند، اگر در این مورد من و شما هم سکوت کنیم مسئولیم».
* فقه مصطلح
اسلامي از علم حقوق مصطلح جهاني، بسي گستردهتر است و در ميان فقه مذاهب مختلف
اسلامي، فقه اماميه که متخذ از مذهب اهل بيت(ع) است داراي ذخيرهاي گرانبها و
درياي عميقي از تحقيق و تفريع است که نظير آن را در فقه مذاهب ديگر اسلامي نميتوان
يافت و اين به فقه شيعه غناي فوق العاده و بيهمانندي بخشيده است.
* هنوز توان
عظيم فقه، در گرهگشائي معضلات زندگي و حل نقاط کور در مناسبات اسلامي فرد و
جامعه، به کار گرفته نشده، و بعضا، شناخته نشده است. پديدههاي روز بروز زندگي در
مقام استفهام و استفتاء از فقه اسلامي، طبعا بايد به پاسخي قانع کننده و حکمي قابل
استدلال برسد.
* فقها عصر
بايد با روشنبيني و احاطهعلمي و پايبندي به روش فقاهت از يکسو، و آزاد انديشي و
شجاعت علمي از سوي ديگر، مفاهيم جديدي را در فقه،
کشف کرده و احکام تازهاي را با استناد به کتاب و سنت، عرضه کنند. و اين
تکميل فقه است.
(14/11/1372)
* هيچ ملتي
و کشوري بدون مجاهدت بهترين فرزندانش نتوانسته است از شر سلطه بيگانگان که زشتترين
خفت و خواري براي يک ملت است، خود را نجات دهد. امروز هم مجاهدت جوانان و برگزيدگان
در ميدانهاي ديگر لازم است: ميدان سازندگي، ميدان آگاهي از کيد دشمنان، ميدان
تلاش براي خودسازي علمي و اخلاقي، ميدان ايجاد اميد در مردم و مبارزه با ديو يأس،
ميدان مبارزه با تبليغات دشمنان مستکبر، ميدان وحدت و همکاري و همبستگي ملي.
(16/11/1372)
* دين و تقوي پايه و قاعده اصلي حرکت عظيم انقلاب
اسلامي است و حضرت امام خميني«ره» مظهر تقوا، توجه، معرفت، اخلاص و عمل براي خدا
بود و اگر جز اين بود چنين حرکتي تحقق نمييافت.
* حضرت امام
خميني«ره» با حمايت دست نيرومند الهي، حکومت اسلامي را در دنياي دور افتاده از
ارزشهاي معنوي پايهگذاري کرد اما واقعيت آن است که بسياري هنوز عظمت پديده امام
و انقلاب را احساس و درک نکردهاند و بايد تلاش کنيم که اين حقيقت بزرگ را در فضاي
زندگي مسلمانان در ايران و جهان ملموس کنيم و آن را گسترش دهيم.
(18/11/1372)
* ارزشهاي
اسلامي در متن خود، دانش، تخصص، فن، ابتکار و نوآوري را به همراه دارد و کساني که
در ارتش اسلام خدمت ميکنند بايد رفتارشان اسلامي باشد و در جهت اسلام حرکت کنند و
کيس که به ارزشهاي اسلام نام و انقلاب پايبندگي بيشتري داشته باشد ارزشمندتر
محسوب ميشود زيرا چنين فردي در ميدان کار و ابتکار حتي با وجود خطر وارد ميشود و
خالصانه قدم برميدارد.
(20/12/1372)
* دشمنان
اسلام امروز خصومت خود را عليه جمهوري اسلامي ايران با تکيه بر ابزار فرهنگي،
تبليغاتي و رسانهاي نشان ميدهند که تأثير آن در مواردي از تعارض اقتصادي و سياسي
نيز شديدتر و بيشتر است، لذا در چنين شرايطي جامعه انقلابي و اسلامي ايران بايد
ضمن محاسبه دقيق حضور دشمنان، مواضع خود را در هر مورد متناسب با حرکت دشمن اتخاذ
کند که در اين زمينه صدا و سيما مسئوليتي سنگين، مهم و حساس بر عهده دارد.
(24/11/1372)
* دنياي کفر
و نفاق و ظلم و طغيان که امروز از بيداري ايمان اسلامي در وحشت بسر ميبرند دست به
دس هم دادند تا خود را از اثرات و نفوذ امواج تقوا و ايمان اسلامي رها سازند و
آنچه که اکنون در اقصي نقاط جهان نظير بوسني، فلسطين، لبنان، الجزاير و کشمير
جريان دارد گوياي بغض و کينه شديد اهل ظلم نسبت به اسلام و نظام جمهوري اسلامي
ايران است.
به دنبال
حمله مسلحانه به يکي از مساجد سودان 10 نمازگزار به شهادت رسيدند.
(16/11/72)
صدها مسلمان
فرانسوي در حمايت از دانشآموز محجبه اخراجي تظاهرات کردند.
صربها در
فجيعترين جنايت خود در سارايوو 60 تن را کشته و 160 تن را مجروح کردند.
حمله افراد
مسلح ناشناس به مسجد پنجاب 9 کشته و مجروح بجا گذاشت.
ژنرال مصطفي
عمر به دست انقلابيون مصرفي در «اسيوط» به هلاکت رسيد.
(17/11/72)
ممنوعيت
حجاب اسلامي در مدارس انگليسي لغو شد. (21/11/72)
ايران با
احضار سفير جمهوري چک، به نمايش«آخرين وسوسههاي مسيح» در جمهوري چک، اعتراض کرد.
مبارزان
فلسطيني با شليک 40 گلوله، سه مأمور اطلاعاتي را کشته و زخمي کردند.
(25/11/72)
فرانکفور
تراگماينه، روزنامه معتبر آلمان: شبحي در اروپا و تمامي جهان به حرکت درآمده است و
آن چيزي جز اصول گرايي اسلام نيست و تمامي قدرتهاي جهان با يکديگر متحد شدهاند تا
اين شبح را متواري سازند.
تهديدها
جديد مبارزين مسلمان مصر عليه خارجيها در اين کشور، دولت آمريکا را شديدا نگران
کرد.
(26/11/72)
26 دانشجوي
مسلمان در اعتراض به عرضه کتاب موهن«آيات شيطاني» درمراکش به زندان محکوم شدند.
(30/11/72)
کميسيون
حقوق بشر سازمان ملل به اجراي احکام اسلامي در سودان اعتراض کرد!
(2/12/72)
مشارکت يک
هيأت رژيم صهيونيستي در سمينار اسلامي مصر با اعتراض محافل مذهبي اين کشور روبرو
شد.
(4/12/72)صهيونيستها
در بيسابقهترين جنايت خود، صدها مسلمان روزهدار را در مسجد حضرت ابراهيم(ع) در
الخليل به خاک و خون کشيدند.
ارتش سفاک
اسرائيل در يک جنايت ديگر 17 نمازگزار فلسطيني را در مسجد الاقصي به شهادت رساند.
ارتش کامرون
55 نفر از اهالي مسلمان يک روستا را قتل عام کردند.
(7/12/72)
28 مسلمان
در درگيري با نيروهاي امنيتي الجزاير به شهادت رسيدند.
اسرائيل به
خاطر هراس از خشم مسلمانان فلسطيني، کرانه باختري
نوار غزه را منطقه بسته اعلام کرد.
با گذشت 3
روز از قتل عام مسلمانان در مسجد الخليل، تظاهرات ضد اسرائيلي از مصر و اردن به
ترکيه کشيده شد.
(9/12/1372)
نايب رئيس
دفتر نهضت فقه جعفري پاکستان، از سوي مردان مسلح به شهادت رسيد.
(10/12/72)
خشم و خروش
مسلمانان، رژيم اسرائيل را به آزادي 500 زنداني فلسطيني وادار کرد.
همکاري
پنهاني غرب و روسيه براي جلوگيري از تشکيل دولت اسلامي در بوسني فاش شد.
دانشگاهها و
مراکز آموزشي مصر، براي جلوگيري از تظاهرات ضد صهيونيستي، از سوي نيروهاي انتظامي
محاصره شدند.
مسلمانان
جمهوري نخجوان بعد از 70 سال مراسم شب قدر را برگزار کردند.
(12/12/72)
اخبار داخلي
بهرهبرداري
از کارخانه ساخت تراکتورهاي باغي در اروميه آغاز شد.
(16/11/72)
300 هزار
بسيجي فعاليت خود را در زمينه امر به معروف و نهي از منکر آغاز کردند.
300دستگاه
تاکسي مخصوص بانوان در تهران راهاندازي شد.
با افتتاح
تونل کوهرنگ، راه ارتباطي استانهاي اصفهان و خوزستان 210 کيلومتر کاهش يافت.
(17/11/72)
واحد توپ
سازي مجتمع جنگ افزار حديد توسط رئيس جمهور افتتاح شد.
(18/11/72)
در انفجار
يک مرکز مهم ارتباطي منافقين در بغداد 19 تن از آنها به هلاکت رسيدند.
ايران با
کسب 12 مدال طلا، قهرمان جام سيزدهمين دوره مسابقات کشتي آزاد و فرنگي دهه مبارک
فجر شد.
(19/11/72)
يک منبع
عظيم گاز در جنوب کشور کشف شد.
ميليونها
حامي انقلاب براي تجديد پيمان با آرمانهاي مقدس اسلامي در 22 بهمن به صحنه آمدند.
(22/11/72)
2915 واحد
مسکوني خسارت ديده در دشت آزادگان آماده بهرهبرداري شد.
(25/11/72)
احداث راه
زاهدان ـ ميرجاوه کشورهاي عض«اکو» را به هم متصل کرد.
منافقين دو
عضو نادم خود را در عراق به قتل رساندند.
طي درگييهاي
دو روز گذشته 3 تن مواد مخدر در شرق کشور کشف شد.
هواپيماهاي
توربو کماندر براي اولين بار توسط پرسنل هوانيروز بازسازي شد.
طي چهار سال
گذشته 108 شهرک صنعتي در کشور ايجاد شد.
مانور مشترک
دريايي ايران و پاکستان در آبهاي بندر کراچي آغاز شد.
نام
ارمنستان در گذشتههاي بيتاريخ به قله آرارت که به رواتي کشتي حضرت نوح(ع) در آن
به گل نشست، اطلاق ميشد. تمدن اورارتو که از قرن هفتم تا نهم قبل از ميلاد در
ارمنستان و شرق آسياي صغير و شمال آذربايجان تشکيل شده بود، نام خود را از کوه
آرارات گرفته بودف زيرا اين ارتفاعات در مرکز کشور آنان قرار داشت. قبل از آنکه
ارمنيها به اين نواحي هاجرت کنند، اورارتوها داراي تمدن درخشاني بودند و در حفر
قنوات و تبديل اراضي باير به داير مهارت داشتند، اينان از دشمنان سرسخت آشوريها
محسوب ميشدند.[1]
ارمنيان
آريايي تبار به دنبال مهاجرت اقوام هند و اروپايي از طريق قفقاز و به قولي بالکان
به سرمزين ارمنستان مهاجرت نمودند، اختلاط اين اقوام آريايي با اقوام بومي اورارتو
و خالدي که احتمال از اقوام قفقازي بودند، قوم ارمني را بوجود آرود. تمدن
اورارتو در عصري از اقتدار خود با فرهنگ
پيشرفته مانائيان(Mannaian)
پيرامون اروميه در آميخت. آناتولي و ارمنستان نقطهاي اصلي بود که فن برهيختن و
استخراج فلزات از آنجا به سرزمينهاي شرق باستان و نيز اروپا و مشرق آسيا گسترش
يافت.[2]
کهنترين
کتبيهاي که در ارمنستان يافت شده، کتيبه کشف شده دريونجله لو(Yoncalu) در 30 کيلومتري منازکرت ميباشد که در آن
تيگلات پيلسر(Tiplat Pileser) خويشتن
را فاتح سرزمينهاي نائيري ميداند، يکي از گروههاي اتحاديه نائيري از تبار
هوريها همان قوم اورارتو بودند که حکومت مرکزي خود را در قلمرو فعلي ارمنستان بنا
نهادند. کهنترين ياد از ارمنيان با تلفظ (Armenoi) در آثار هکائتوس ملطي(550 پس از ميلاد) که سي سال پيش از کتيبه
داريوش اول ميباشد، ديده ميشود.[3]
در کتب
جغرافيايي دانشمندان مسلمان از اين منطقه به عنوان ارمينه ذکري به ميان آمده است،
المغرب که به ميان آمده است، مؤلف ناشناخته کتاب حدود العالم من المشرق الي المغرب
که به سال 372 هجري اين اثر را تأليف نموده، به ذکر توابع آن پرداخته و درباره شهر
دون مينويسد: «شهري است عظيم و اندرو ترسايان بسيارند»[4]
اصطخري جغرافيدان قرن چهارم چنين مينگارد:
«و بيشتر
اهل ارمينيه ترسااند و يک حد ارمينيه سوي«بردع» دارد و دوم به حد جزيره و حد سيم
به سوي آذربايگان و جبال ديلم و ري و حد چهارم سوي ثغور روم».[5]
«حمد الله مستوفي» در ذکر مواضع ولايت ارمن توضيح ميدهد که: «و آن بر دو قسم است؛
ارمنية الأکبر و ارمنية الأصغر و ارمنية الأصغر داخل ايران نيست و ارمنية الأکبر
در شرق او افتاده است و ولايات روم بر شمالش و ديار شام بر جنوبش و درياي روم در
غربش…»[6]
به هنگامي
که آذربايجان توسط سپاهياناسلام فتح گرديد و سعيد بن عاص والي اين ديار شد، گروهي
از مردم ارمنستان مهياي نبرد با وي شدند، سعيد، جرير بن عبدالله بجلي را به مقابله
با ايشانف رستاد که جرير آنان را منهزم نمود و فرمانده آنان را به اسارت خود
درآورد، أرميه شهري کهنسال بوده که صدقة بن علي بن صدقه بن دينار ـ مولاي آزد ـ با
اهل آن جنگيد و داخل شهر شد و بر آن مستولي گرديد سپس او و همراهيانش در اين ناحيه
دژهايي استوار بساختند، معافي بن طاووس از پيران اهل موصل روايت ميکند که ارميه
را عتبة بن فرقد، هنگام جنگهاي موصل فتح کرد،[7]
در اين زمان والي ارمنستان محمد بن مروان بن حکم بود و اين را«واقدي» و «مغازي» خود
آورده است. بهر حال ارمنستان پس از درگيريهاي خونين به تصرف مسلمين درآمد ولي با
دريافت خراج و نيروي نظامي از آنها، خود مختاري ايشان پا بر جا ماند. ولي ارامنه
در مقابل تغيير دين مسيحي به اسلام به شدت مقاومت کرده و مرکز حکومت مسلمين هم در
اين مورد اصرار و ابرامي نداشت و ارمنستان نقش خود را بين مسلمين و روم شرقي عهدهدار
گرديد. هر چند اشتراک مسيحيت بين بيزانس و ارامنه موجب گرايش ارامنه به بيزانس ميشد،
لکن اختلاف مذهب و رهبري کليساي اين دو و عدم حاکميت واحد بر ارمنستان سبب شد کهب
يزانس نتواند ارمنستان را کاملا به خود ملحق نمايد. با اين حال نبردهاي بين
مسلمانان وارامنه ک همراه با حمايت بيزانس بود، نهايتا بر تضعيف اقتدار مسلمين
تأثير گذاشت و منجر به فتح بخشهايي از سوريه فعلي و بينالنهرين، توسط امپراتوري
روم شرقي(بيزانس) شد.
در اوايل
قرن پنجم و ششم هجري همزمان با مهاجرت و حمله ترکان سلجوقي به آسياي صغير،
ارمنستان به تصرف کامل دولت بيزانس درآمده و نيروهاي آن در خدمت اين حکومت در آغاز
در مناقشات ناحيهاي و سپس در جنگهاي صليبي با مسلمانان به جنگ پرداختند و در به
وجود آوردن آن فجايع خونين و جنايات وحشتناک خود را دخالت دادند و در کشتن
مسلمانان و ريختن خون پيروان آئين محمدي با جانيان صليبي همگام شدند.
ارمنستان در
حال حاضر 88% ارمني و 12% مسلمان دارد و با اين حساب از سکنه 5/3 ميليون نفري آن
حدود 4000000 نفر اسلام را به عنوان آئين خود برگزيدهاند واگرچه اين ميزان مسلمان،
در بين چندين ميليون ارمني در حال اقليت و چه بسا فشار فرهنگي و سياسي بسر ميّرند،
ولي رقم قابل توجهي است و چون نوري در تاريکي درخشندگي خاصي دارد.
* اوضاع
جغرافيايي ارمنستان
ارمنستان با
وسعتي بالغ بر 29800 کيلومتر مربع در 49 درجه و 37 طول شرقي و 5/41 درجه و 5/37
عرض شمالي در جنوب غربي قفقاز واقع است. سرزميني است پوشيده زا ارتفاعات و تپهها
که در شمال آن کوههاي پنتوس و در جنوب دنباله کوههاي توروس قرار گرفته وميان اينها
چند رشته کوه وجود دارد که آن را به چند پاره يا گذاههاي سخت از شمال تا جنوب
تقسيم ميکند، مرتفعترين نقطه آن قله آرارات ميباشد، چني پديده زئومورفولوژيکي
موجب آن گشته تا زمستانهاي طولاني و سختي را در اين قلمرو شاهد باشيم.
رودخانه
ارس، دو شاخه رود فرات، درياچههاي معروف وان و سوان که مناطق سرزمين ارمنستان
بزرگ را از هم جدا ميکند نيز از مناظر طبيعي اين کشور است. در تابستان کوتاه
سراسر اين منطقه با روييدن گياهان زنده ميشود و در خاکهاي ناشي از تجزير رسوبات
آتشفشاني که با رسوبات ميوس و پليوس درهم آميختهاند و خاک سياه(چرنوزويوم) را
پديد آوردهاند، حبوبا کاشته ميشود، براي احشام مرغزارهاي خوبي در دامنه ارتفاعات
مشاهده ميشود. دره ارس و پيرامون درياچه وان مشحون از تاکستانها و باغستانهاي ميوه است.
ارمنستان از
دسترسي به دريا محروم است و همين موقعيت براي آن دشواريهايي را در طول تاريخ پديد
آورده است.اين کشور از شمال با گرجستان، از غرب با ترکيه، از شرق با آذربايجان و
از جنوب با جمهوري اسلامي ايران و نخجوانمرز مشترک دارد.
به دليل
تراکم کوهستاني و کمبود اراضي هموار، اين جمهوري در کشاورزي پيشرفت آنچناني ندارد
ولي در زمينه صنعت، رشد مناسبي کرده و کارخانجات متعدد آن با وارد کردن انبوهي از
مواد اوليه به توليد محصولات جديد مغشولند. همچنين بر خلاف فقدان منابع نفتي وگاز،
يکي از توليد کنندگان مهم انرژي الکتريکي به شمار ميرود، اما نرسيدن سوخت به
نيروگاهها، تعطيلي نيروگاه هستهاي آن پس از فاجعه چرنوبيل و وقوع زلزله عظيم سال
1988 م ـ که يکصد هزار نفر کشته بر جاي گذاشت ـ عواميل بود که بر اقتصاد ضربهپذير
اين کشور فشار وارد نمود،[8]
تشنجات ناحيهاي و تجاوز ارمنستان به قلمرو شيعيان آذربايجان، بر نابسامانيهاي
اقتصادي ـ اجتماعي جمهوري يا شده، افزوده است.
زبان ارمني
که از خانواده هند و اروپايي ميباشد، مملو از واژههاي ايراني است و چون اين کشور
بين شرق و غرب واقع شده از هر دو فرهنگ در طول تاريخ بهرهمند بوده و با وجود آنکه
به دليل گرايشهاي ديني به غرب اشتياق داشته تأثيرات عميق فرهنگ شرقي بر آداب و
رسوم اجتماعي و آفرينشهاي هنري آن بخوبي مشهود است.
* مناسبات
تاريخي و سياسي ايران و ارمنستان
گرچه
ارمنستان و ايران از نقطه نظر باورهاي عقيدتي با يکديگر مغايرت دارند ولي اين دو
قلمرو در مسايل تاريخي مشترکات زيادي دارند. با تشکيل سلسله مادها در شمال غرب
ايران، ارمنستان به صورت منطقه خراجگزار در قلمرو و آنان قرار گرفت. به دنبال
حاکميت هخامنشيان، اين سرزمين تابع دولت مزبور درآمد و در کتيبه بيستون که مربوط
به 521 قبل از ميلاد ميباشد، داريوش، پادشان هخامنشي، ارمنستان را جزو سرزمينهاي
تحت قلمرو خود برميشمارد.[9]
با حمله اسکندر ارمنستان استقلال خود را از حکومت مضمحل شده هخامنشي به دست آورد.
مع الوصف از 401 تا 331 قبل از ميلاد اورنتيان ـ پادشاهاني از تبال هخامنشي ـ بر
ارمنيان حکومت ميکردند.
در عهد
اشکانيان ارمنستان مدام مورد منازعه دو دولت ايران و روم قرار گرفت، بسياري از
سرداران رومي و نيز شماري از پادشاهان پارتي اين سرزمين را مورد تاخت و تاز خود
قرار دادند.[10]
هيچ يک از
دو دولت روم و پارت(اشکاني) مايل به استقلال ارمنستان نبودند و از نظر هر دو، کشور
اخير به لحاظ سوق الجيشي در مرحله اول اهميت قرار داشت.[11]
در زمان مهرداد دوم، ايران و روم براي نخستين بار با يکديگر روبرو شدند، عامل اين
نزاع آن بود که هر دو دولت تسلط بر ارمنستان را ادعا ميکردند، مهرداد دوم در
ارمنستان دولت دست نشاندهاي تشکيل داد که به دست يکي از شاخههاي خانواده اشکاني
اداره ميشد، اما پس از چندي پادشاه دست نشانده وي سر از اطاعت ايرانب از زد.
مهرداد دوم مجددا در مورد ارمنستان مداخله نموده و در سال 92 قبل از ميلاد به کمک
لشگريان پارتي، تيگران دوم را به عنوان پادشاه ارمنستان بر سر کار آورد و بدين
طريق نفوذ خويش را در مشرق آسياي صغير و قفقاز مستقر نمود.[12]
در منابع ارمني، دوران سلطنت تيگران به عنوان عصر طلايي ارمنستان به شمار ميآيد.[13]
در زمان اشک سيزدهم ـ ارد ـ نبرد سهمگين بين کراسوس رومي سپاه اشکاني صورت گرفت، که عامل اصلي آن مسئله
ارمنستان بودف در اين جنگ نخست پسر جوان کراسوس و پس از آن خودش کشته شد.[14]
در مشرق ارمنستان بيش از يک قرن دودمان اشکاني که با اشکانيان ارمنستان پيوند
خويشاوندي داشتند، حکومت ميکردند.
با روي کار
آمدن ساسانيان، رقابتها و جنگهاي ايشان با روميان شدت يافت و روابط ايرانب ا
ارمنستان به نفع روم تيره شد، زيرا ساسانيان داعيه کشور گشايي بيشتري داشتند و
حکومتي بر اساس دين زرتشت تشکيل داده بودند و تسامح ديني اشکانيان را نداشتند. از
اين تاريخ(ابتداي قرن چهارم ميلادي) ارمنستان به عنوان دست نشانده و خط مقدم روم
با ايران عصر ساسانيان در معارضه است ولي ضعف و فتور امپراتوري روم و تفکيک آن به
دو بخش روم شرقي و روم غربي سبب آن ميگردد که ارمنستا در دومرحله از اواخر قرن
چهارم به شکل خودمختار تحت استيلاي ايران قرار بگيرد. با فتح ايران توسط مسلمانان،
ارمنستان نيز به تصرف آنان درآمد.
در درگيري
بين بيزانس(امپراتوري روم شرقي) و قواي اسلام، شهرها و نواحي ارمنستان دست به دست
ميگشتند و ساکنان نواحي اين قلمرو در مقابل گرايش به آيين اسلام مقاومت مينمودند.
در اوايل قرن سوم هجري ارمنتسان و آذربايجان در جنگ عليه بابک متحد شدند.[15]
در همين عصر
فرماندار منطقه از سوي خليفه مسلمين معين ميگشت. در قرن پنجم هجري و به هنگام
اقتدار سلجوقيان ارمنستان چندين بار مورد يورش اين سلسله قرار گرفت. در سال 446 طغرل
سلجوقي به ارمنستان لشگر کشيد و تا ملازگرد پيش راند و غنايم فراواني بدست آورد.
در سال 462 هجري امپراطور روم شرقي ـ رومانوس ديوجانس ـ(Romanos
– Diogenes) با لشکري عظيم به شهرهاي شام بتاخت و لشکر
اسلام را مغلوب ساخت، در اين حال امير حلب بنام الب ارسلان سلجوقي خطبه خواند که
به دنبال آن الب ارسلان، حلب و قسمتي از شام را متصرف گشت، امپراطوري رومي براي
استرداد بلاد از دستر فته ارمنستان و نواحي شرقي قلمرو حکومت خود، با 200000 نيروي
نظامي در شهر ملازگرد(بين درياچه وان و ارز روم) اردو زد اما سپاه الب ارسلان بر قواي
روم فايق آمدند و با اين فتح، نواحي ملازگرد، اورفه و انطاکيه، جزو قلمرو سلجوقيان
محسوب گرديد.[16] بدين
وسيله سلجوقيان روم که شعبهاي از سلجوقيان بودند، بر آسياي صغير استيلا يافتند.
در عصر مغولها، حکام محلي ارمني دچار حمله اين قوم شده و مدتي به عنوان دست نشانده
به آنان خدمت مينمودند. در برابر هجوم تيمور لنگ، ارمنيها به سوي کوههايي پناه
بردند که در قله آنها کردان سنگر گرفته بودند. مؤسس سلسله آق قويونلو که قراعثمان
نام داشت از جانب امير تيمور به فرمانروايي ارمنستان و عراق عرب منصور شد و پس از
تيمور بر ديار بکر دست يافت. پس از وي نوادهاش اوزون حسن ارمنستان را فتح نمود و
از آنجا به قلمرو گرجيان هجوم برد.[17]
با شکل
گرفتن دولت عثماني به وسيله بازماندگان ترکان سلجوقي، ارامنه به خدمت آنان درآمدند
و در طول درگيريهاي متعدد دو دولت مقتدر صفوي و عثماني، بالأخره ارمنستان
غربي(آناتولي شرقي) به تصرف عثماني درآمد و ارمنستان شرقي يعني ايروان به اضافه
قره باغ و نخجوان جزء قلمرو ايران عصر صفوي به حساب آمد. شاه عباس صفوي حدود 50000
نفر از ارامنه ارمنستان فعلي را به اصفهان کوچ داد تا منطقه مرزي خود با عثمانيها
را از ايشان خالي کند، با اين حالت حکومت ايران با ايشان(ارمنيها) رفتار توأم با
ملاطفت داشت و از تجربيات آنان بهره ميگرفت. طي جنگهاي طولاني ايران و عثماني در
اواخر عصر صفوي فئودالهاي ارمني قره باغ از خراجگزاري ايران سر باز زده و
توانستند در آنجا حکومتي را تشکيل دهند ولي پس از هشت سال به همراهب خشهاي ديگر،
توسط عثمانيها فتح شد. با به قدرت رسيدن نادرشاه افشار، منطقه مکور به تصرف وي
درآمد، در اين زمان بود که ارامنه به سوي روسيه تمايل نشان دادند تا از اين طريق
بتوانند ويت جامعه خود را حفظ کنند و ويژگي قبل منطقه تحت قلمرو و خود را؛ يعني
حلقه اتصال شرق و غرب که در نگام نزاع ايران و عثماني تضعيف شده بودف احيا کنند.
بر اثر اين تماسها به محض نخستين رويارويي ايران و روس در 1804 م ارامنه قفقاز که
در قرهباغ ساکن بودند به روسها ملحق شدند، ولي مسلمانان ايروان و باکو نه تنها
تسليم مهاجمين روس نشدند بلکه فرمانده روسي يعني سيسيانوف را در حوالي قلعه باکو
از پاي درآوردند. به دنبال جنگهاي خونين بين ايران روسيه تزاري و کمک ارمنيها در
شکست دادن عباس ميرزا براساس معاهده ننگين ترکمانچاي(انعقاد يافته در سال 1828م)
ايروان و نخجوان و بقيه شهرههاي ماوراء قفقاز از ايران جدا شد، در خلال اين جنگها
ارمنيها با تشکيل گروههاي داوطلب نظامي، خدمات و کمکهاي قابل توجهي به روسها
نموده و راههاي قدرت طلبي و استعمارگري وي را هموار نمودند، زيرا ارامنه جدايي از
دولت مسلمان ايران را قدمي به سوي استقلال قلمرو خود ميدانستند. روسها در اوايل
قرن نوزدهم و با شروع جنگ با ايران به نرسس اسقف ارامنه قول ايجاد ايالت خود مختار
ارمنينشين در چهارچوب امپراطوري تزاري را داده بودند. ماده سيزدهم قرارداد تحميلي
و زورگويانه ترکمانچاي به متولدين و مهاجرين سرزمينهايي که به تصرف روسها درآمده
و در ساير نقاط ايران زندگي ميکردند، اجازه ميداد با تمايل خود به اين سرزمينها
بازگردند. روسها با اعزام صاحب منصباني چون سرهنگ لازاريان ارمني و با همکاري وزير
مختار روسيه يعني گريبايدوف با اعمال زور، مهاجرتهاي وسيعي را تدارک ديدند و براي
اين کار با تهديد واصرار، حتي ميخواستند زناني را که صاحب همسر قانوني و شرعي
بودند از شوهران جدا و به روسيه بفرستند. از جمله زناني که به سختي و خشونت از
خانههايشان بيرون آورده و تحويل گرفته شد، دو نفر از زنان آصف الدوله بود که وي
موضوع را با روحاني مبارز ميرزا مسيح مجتهد در ميان گذاشت.
ميرزا مسيح
گفت: چون زنان مسلمان شده و در کنف اسلام ميباشند، بر خلاف شرع اسلام عمل شده و
زنها بايد از سفارت روس بيرون آورده شوند. براي اجراي حکم شرعي آن مجتهد مبارز،
مردم به سفارت روسيه مراجعه کردند ولي با مقاومت گريبايدوف مواجه شدند و کشته شدن
يک ايراني خشم مردم را برافروخت، مأمورين سفاتر براي جلوگيري از هجوم مردم آقا
يعقوب خواجه ارمني را که قبلا به سفارت پناهنده شده بود و آن دو نفر زن شوهردار را
از سفارت بيرون آورده و تحويل مردم دادند که اهالي تهران آقا يعقوب را تکه تکه
نموده و زنان را به خانه ميرزا مسيح مجتهد بردند و با هجوم به سفارت روس ضمن دادن
بيش از 80 کشته، سفير و تمام مأمورين روس را که گريبايدوف از جمله آنان بود و به
38 نفر بالغ ميشدند، هلاک نموده و سفارت روس را تخريب کردند.[18]
سياستمداران
ارمنستان نسبت به گسترش روابط سياسي با ايران به عنوان کشوري که ميتواند موجب
نجات ايشان از محاصره ترکيه و آذربايجان شود، مصرانه پيگير هستند، به همين دليل
بر خلاف برخورداري از موقع قوي نظامي در درگيريهاي خود با آإربايجان و تهاجم به
اين سرزمين شيعهنشين با قعاليتهاي ميانجيگرانه ايران به نحو مثبتي برخورد نمودند
و رئيس جمهوري ارمنستان براي امضاي موافقت نامه آتش بس با آذربايجان در اجلاس
تهران شرکت نمود و ضمن امضاي سند مذکور خطر گسترش نفوذ فرهنگ ترک از سوي ترکيه در
منطقه را گوشزد نمود. هچنين ايران تنها مجراي قابل اعتماد اين کشور با سرزمينهاي
غير روس ميباشد که آن را به علت موقعيتي سياسي، اهرم احتمالي موازنه در ارتباط با
روسها وديگر همسايگان به شمار ميآورد، حضور يکي از بزرگترين اقليتهاي ارمني جهان
در ايران و ميل به ارتباط با ايشان، در تحکيم روابط سياسي ارمنستان با ايران دخالت
دارد.
بحران
اقتصادي و بويژه محاصره اقتصادي و کمبود سوخت نيز موجب بروز رفتار سياسي خاص به
صورت اصرار ارمنستان در برقراري رابطه با ايران شده است. از طرفي چون غرب ترکيه را
در بسط نفوذ در مناطق آسياي مرکزي و قفقاز ياري ميدهد، ارمنستان بر خلاف اشتراک
مذهبي و گرايش ذاتي و تاريخي به غرب، ترجيح ميدهد به آنان اقبالي نشان ندهد و
روابط خود را با ايران و روسيه گسترش دهد.ايران هم به لحاظ موقعيت استراتژيکي
ارمنستان، علاقمند هست که با اين کشور همسايه روابط سياسي ـ تجاري داشته باشد، اما
تجاوز وحسيانه ارمنستان به آذربايجان و به شهادت رسانيدن تعداد زيادي از شيعيان
اين جمهور يتوسط قواي ارمني، ابرهاي تيره و تاري است که آسمان اين روابط را تحت
تأثير خود قرار ميدهد. اين پديده ناگوار امنيت منطقه را مورد تهديد جدي قرار داده
و مسئله پناهندگان آذري نگران کنده تأسف
برانگيز است، به همين دليل ايران در نقش يک ميانجي فعال و خوش طينت کوشيده، معضل
مزبور را حل نمايد. در راستاي اين هدف وزير امور خارجه جمهوري اسلامي ايران در
اوايل اسفند 1370 در رأس هيئتي عازم پايتختهاي دو جمهوري آذربايجان و ارمنستان
شد، تا راههاي ختم بحران و برقراري آت بس ميان کشورهاي درگير را مورد بررسي قرار
دهد. هيئت ايراني در نخستين روز ميانجيگري موفق به برقراري آتش بس بينق واي متخاصم
گرديد ول يدر جو متشنج ميان اين دو کشور درگير، دوامي نيافت و نقض گرديد.
تجاوز
آميخته با جنايت وحشيانه ارامنه در قرهباغ، از بدو امر، حرکتي نامشروع و مطرود از
نظر بينالمللي بود و جمهوري اسلامي ايراندر اين زمينه مواضع روشني را اتخاذ کرد و
در بيانيه وزارت امور خارجه از يکسو تجاوزات ارمنستان محکوم شد و از سوي ديگر اين
نکته مورد تأکيد قرا رگرفت که هيچ گونه تغييري در مرزهاي جمهوري آذربايجان قابل
تحمل نميباشد. در سال 1371 با وساطت جمهوري اسلامي ايران، رهبران آذربايجان و
ارمنستان در تهران، قراردادي را به امضا رسانيدند که ميتوانست مبناي حل اختلاف دو
کشور از طريق مسالمتآميز بادش ول يبه دليل خوي تجاوزگري ارمنستان و تندروي بعضي
از جناحهاي داخل حکومت طرفين درگير، امکان اجراي کامل آن فراهم نشد.
* ارمنستان
و ترکيه
ارمنيها
مدت 5/3 قرن تحت استيلاي ترکان عثماني بودند، سلاطين عثماين ضمن اينکه بر حسب برخي
ملاحظات سياسي به اين اقليت مذهبي آزاديهايي را اعطا مينمودند در مواقعي دست به
خشونتهاي خونين ميزدند.
کشتار
سالهاي 1894 م تا 1896 ا زجمله رفتارهاي ناگوار ترکهاي عثماني با ارامنه است، تبعيد
ارمنيها به نقاط ديگر و تلف شدن تعدادي از آنان در مسير مهاجرتهاي اجباري از
جمله مظاهر منفي رفتار سياسي ترکها با ارامنه ميباشد. شديدتر از همه اينها فاجعه
کشتار سال 1915 م ارامنه ميباشد که در منابع ارمني عثمانيها متهم به پديد آوردن
آن هستند وآمار کشته شدگان ارمني را بين يک تا دو ميليون نفر ذکر کردهاند. در
کتاب حقايقي پيرامون جنبش انقلابي ارامنه و تصميمات دولت عثماني که در سال 1916 م
در استانبول انتشار يافته؛ دولت عثماني خود به مسئله تبعيدهاي دسته جمعي ارامنه
اعتراف دارد و ميگويد: «در جريان اجراي اين تصميمات گاه ارامنه قرباني رفتارهاي
ناشايست و خشونت آميز مأموران ميشدند».
طلعت پاشا
وزير کشور عثماني در تلگرامي که در سال 1915 م براي حاکم حلب مخابره ميکند به
مسائل مربوط به تبعيد ارامنه اشاره دارد وتأکيد ميکند که حکام مواظب رفتار خود
باشند تا موارد سوءظن اروپائيان در اين مورد برانگيخته نشود.
دولت ترکيه
اتهام قتل عام سال 1915 م را به شدتر دت ميکند و آن را يک بهتان ميداند. در
فوريه 1973 م دولت ترکيه به نشانه اعتراض به پردهبرداري از مجسمهاي که در مارسي
به يادب ود ارمنيان قرباني قتل عام دولت ترکيه در سال 1915 بنا شده بود، سفير خود
را از فرانسه به آنکارا فرا خواند و اعلام کرد: کدام قتل عام!
همزمان با
رفتارهاي خشن دولت عثماني با ارامنه، روسها در تعقيب استيلاي فرهنگ روسي به اقوام
غير روس، کليساهاي ارامنه را محدود نموده و نارضايتيهايي را در ارمنستان پديد آوردند
که به دنبال آن تشکلهاي سياسي ارمني در روسيه نضج گرفت و مهمترين آنها فدراسيون
انقلاب ارمني(داشناک تسويتون) بود که گروههاي روشنفکري و دانشجويي ارمني روسي آن
را تأسيس نمودند، اگر چه هدف اين گروهر هايي ارمنستان غربي از ترکيه بود ولي با
رژيم تزاري نيز در نزاع بودند. با وقوع انقلاب اکتبر 1917 م ارامنه ارمنستان و
ترکيه دچار تشنج شديد رهبري ميشوند، در درگيريهاي بلشويکها و منشويکها، عناصر
فعال ارمني در رهبري هر دو طرف حضور داشتند.
در سال 1920
ترکها به بهانه حمايت از اهالي ستمديده مسلمان، تقاضاي عقبنشيني قواي ارمني را
از مرزهاي پيشبيني شده در پيمان برست ـ ليتوفسک و باطوم نمودند و در سپتامبر همين
سال کماليون(طرفداران مصطفي کمال آتاتورک) پس از نبردهايي در منطقه بارديز،
سارقميش را تصرف ميکنند وس رانجم قارص سقوط ميکند. حکومت ارمنستان نوميدانه در
جستجوي کمک متفقين برميآيد ولي حکومت ايروان در طوفاني از مواضع ضد و نقيض
متفقين، ترکها و روسها قرار ميگيرد، بدون آنکه حمايتي از ناحيه متفقين دريافت
دارد. لذا به شکست خود مطمئن ميگردد و از آنکارا تقاضاي ترک مخاصمه ميکند.[19]
در 1921 م لنين به رغم سرزنش دانشاکها براي امضاي قرارداد الکساندروپل با دادن
قارص و اردهان به ترکيه توافق نموده و با خروج نيروهاي ترکيه از قفقاز، حاکميت
سنتي و سايهاي مسکو بر ارمنستان شرقي برقرار ميگردد و سرانجام در سال 1922 م با
تشکيل فدراسيون قفقاز استقلال نوپاي ايشان منقضي و پس از مدت کوتاهي اين فدراسيون
منحل و هر يک از سه جمهوري قفقاز جداگانه به حکومت شوروي منضم ميگردند،[20]
با اين همه ارمنستان همراه گرجستان(به عنوان جمهوريهاي دوست)روسيه را در مقايسه
با سلطه ترکها شر کمتر تلقي نمود.[21]
يادآور ميشود
که با وجود هم مرزي گرجستان با ارمنستان و حتي اشتراک ديني اين دو سرزمين به علت
تضادهاي خصلتي هيچ گاه روابط مسالمت آميزي بين آنها برقرار نبوده و اتحادهاي مقطعي
و زودگذر اين دو جمهوري بر حسب ملاحظات سياسي صورت ميگرفته است.
در تحولات
جديد پس از فروپاشي نظام حاکم بر روسيه، آسياي مرکزي و قفقاز و در جريان درگيريهاي
قرهباغ ارمنيها، ترکيه را متهم نموده که در توطئهاي براي حکمراني منطقه از طريق
يک نهضت يان ترکيسم که آذربايجان را شامل ميشود از درگيريهاي مزبور حمايت ميکند
و امروزه بزرگترين خطر براي هويت خد را بسط نفوذ ترکها در قفقاز ميدانند و لذا
در صدد يافتن روزنهاي از سوي غرب هستند که بدانها اطمينان دهد چنين روشي هويت
ارامنه را تهديد نمينمايد، اقدامات زيرکانه ارامنه جهت برقراري مناسبات با ترکيه
و به موازان آن اقدام ترکيه در عضويت ارمنستان که فاقد هرگونه مرز ساحلي با درياي
سياه، در راستاي تعقيب چنين هدفي صورت گرفت. ترکيه تهاجم ارمنستان را به آذربايجان
نشانهاي از قصد ايروان براي تجلي دادن روياي ارمنستان بزرگتر تلقي ميکند که به
قيمت تصرف اراضي ترکي تمام ميشود.
* آذر به
جان آذربايجان
با وجود
آنکه جوامع ارمني و ترک حدود هزار سال در کنار يکديگر زيستهاند، هماره کشمکشهايي
ميان آنان وجود داشته که منعکس کننده اختلافات عميق فرهنگي ميان آنان ميباشد.
مذهب ارمنستان مسيحي است ولي آذريهاي اکثرا شيعهاند و اين پديده خود بارزترين
اختلاف اين دو جمهوري است که منجر به تنشهاي شديد سياسي در تاريخ معاصر گرديده
است. از مواردي که درگيري و خشونت شديدي را بين ارمنستان و آذربايجان پديد آورد،
موقعيت جغرافيايي ايالت خودمختار ناگورونو قرهباغ(Nagorno
Karabakh) با اکثريتي ارمني در داخل خاک جمهوري
آذربايجان ميباشد که حدود 80% آن ارمني و 20% بقيه آذري هستند. اين منطقه در چهارچوب
سياست عمومي ملي گرايانه تفرقهانداز استالين به سال 1921م تحت کنترل آذربايجان
درآمد و در سال 1924م به منطقه خودمختار تبديل شد. استالين با اين حرکت ميخواست
گروههاي قومي را در برابر يکديگر قرار دهد تا وابستگي آنها به مسکو به عنوان داور
و قدرت نهايي به حداکثر رسد.
هنگامي که
گورباچف روي کارآمد وعده ناگورنو قرهباغ را به ارمنستان داد ولي پس از چندي تحقق
قول خود پشيمان شد و اين مسئله منجر به ظهور نهضت قرهباغ گرديد که خواهان اتحاد
با ارمنستان بود. در سال 1988م در طي زد و خوردهايي که بين آذريها و ارامنه در سومقايت(Sumgait) شعلهور گرديد که با اضمحلال شوروي اين
درگيريها شدت يافت. زمامداران کرملين با تشديد اين اختلافات از طريق تحريک ارامنه
و تسليم آنان از يکسو، تلاش داشتند تا اين برخوردهاي تحميلي و سازماندهي شده را به
حساب فرهنگ اقوام قفقاز و شيوه تلقي و بهرهبرداري آنان از فضاي بازسياسي به وجود
آمده بگذارند و ضمن پرداختن به تبليغات منفي، زمينه دخالت نظامي خود را در
آذربايجان براي ارضاي عقدههاي ضد اسلامي خود و سرکوب خونين شيعيان اين منطقه،
فراهم آورند و فاجعه کشتار وحشتانگيز باکو را در سال 1368 به وجود آورند. بحران
ميان ارمنستان و آذربايجان در واقع آتش کهنهاي بود که روسهاي فرصتطلب در
برافروخته شدن آن دخالت داشتند و با زمينهسازيهاي سياسي استکبار، نيروهاي ارمني،
حملات مکرر و سازمان يافتهاي را به روستاها و شهرهاي مسلماننشين منطقه قرهباغ و
نيز نواحي حد فاصل قرهباغ تا مرزهاي شرقي ارمنستان ترتيب دادند اين تهاجم خونين و
وحشيانه منجر به کشته، مجروح و آواره شدن هزاران مسلمان آذري گرديده و خسارات و
ضايعات هزاران مسلمان آذري گرديده و خسارات و ضايعات اقتصادي فراواني را متوجه
آذربايجاني که هنوز به هويت سياسي و تثبيت شدهاي دست نيافته، نموده است.
در وضع فعلي
علاوه بر دالان لاچين که قرهباغ کوهستان را به ارمنستان مربوط ميسازد، تعدادي از
شهرها و روستاهاي مناطق استراتژيک جنوب غربي آذربايجان در تصرف قواي نظامي ارمني
است، کانونهاي شهر قبادلي، گوريس، گادروت، زنگلان و جبرييل به دليل تهاجم خونين
متجاوزين ارمني وضع آشفته و ناگواري دارند و صدها شيعه ساکن در اين نقاط در خاک و
خون خود غلطيدهاند.
سياست
تجاوزکارانه ارمنستان و رؤياي ارمنستان بزرگ که در ذهن زمامداران ارمني پرورديه ميشود
به حدي است که تاکنون تلاشهاي بينالملي، ميانجيگري جمهوري اسلامي ايران و
برگزاري اجلاس مشترک نتايج موفقيتآميزي به دست نداشته و اين در حالي است که
هزاران نفر تاکنون بر سر اين تجاوز خونين، جان خود را از دست داده و قريب به يک
ميليون نفر از خانه و کاشانه خويش آواره گشتهاند، ترديد نيست که مسئوليت خون به
ناحق ريخته شده مردم مسلمان آذربايجان، متوجه نظاميان ارامنه است که مستقيما از
ايروان، دستور کشتار مردم را ميگيرند. ارمنستان به اين مسئله هم بسنده نکرده و
ادعا دارد که نخجوان به لحاظ تاريخي، جزو قلمرو ارمنستان ميباشد؛ در حالي که اين
جمهوري خودمختار قلمرو شيعيان آذري است و به لحاظ تاريخي، فرهنگي و ويژگيهاي
مذهبي به جمهوري آذربايجان تعلق دارد.
جديدترين
تلاشهايي که در خصوص بحران قرهباغ، صورت گرفته، طرح صلح روسيه ميباشد که با
ميانجيگري پاول گراچف ـ وزير دفاع روسيه ـ و موافقت وزراي دفاع جمهوري آذربايجان و
ارمنستان در مسکو تنظيم شده است. در اين طرح اجراي آتش بس فوري و خروج نيروهاي
طرفين درگير از مناطق اشغالي و استقرار نيروهاي حافظ صلح روسي در منطقه و در نهايت
مابدله اسرا پيشبيني شده است. به گزارش خبرگزاري آذري«توران» اين طرح موضوع عقبنشيني
نيروهاي ارمني از دالان لاچين که قرهباغ را به ارمنستان متصل ميکند را شامل نميشود
ولي براساس طرحي مبادله دالانها بين دو کشور مورد بحث ميباشد که بر اساس آن جهت
اتصال آ جمهوري اتصال جمهوري آذربايجان به نخجوان و قرهباغ کوهستاني به ارمنستان،
بخشهايي از اراضي دو کشور مبادله شود.[22]
همزمان با
اين کوششهاي سياسي بايد به بحراني ديگر در جنوب گرجستان اشاره نمود که انفجار پي
در پي خطوط انتقال گاز گرجستان به ارمنستان و خط راه آهن تفليس ـ ايروان در منطقه
آذري نشين مارنولي بر بحران موجود در منطقه افزوده است. دولت ارمنستان ضمن متهم نمودن
آذريهاي مقيم گرجستان، مقامات تفليس را به برخورد جدي با خرابکاران و تأمين امنيت
خطوط گاز و راه آهن گرجستان ـ ارمنستان فراخوانده است. حملات ايذايي ارامنه به
مناطق آذرينشين گرجستان در شمال مرزهاي ارمنستان و يورش افراد مسلح ناشناس به
منازل و مغازههاي مسلمانان آذري اين نقاط، اوضاع نقطه را متشنج نموده است.
با يک روش
جديد و با استفاده از«کاربيد سيليسيوم» و اصلاح ژن گياهي، رشد گياهان در يک فاصله
زماين مشابه تا چند برابر افزايش خواهد يافت.
دانشمندان
محقق در يک انستيتو بيولوژي در انگليس که بر روي روشهاي اصلاح ژن گياهان مطالعه
ميکنند، گفتند: با استفاده از کريستالهاي بسيار ريز«کاربيد سيليسيوم» ميتوان
سوراخهايي در سلولهاي گياه ايجاد کرد تا بدينوسيله«دي.ان.ا» ـ اسيدي که داراي
اطلاعات ژنتيکي در يک سلول است ـ جديد اصلاح شده از طريح محلول «کاربيد سيليسيوم»
و آب جذب گياه شده و مأموريت اصلاح ژن گياه را انجام دهد.
به گفته
محققان، به دليل ارزان بودن اين ماده در بازار و آسان بودن اين روش، اصلاح نسل
گياهان از اين پس، بسيار ارزان و راحت انجام خواهد شد.
تشخيص نقايص
ژنتيک در جنين
آزمايش
جديدي که در انگليس به مرحله عمل رسيده است، هزاران تن از زنان باردار را قادر ميسازد
تا قبل از تولد کودک خود، از تندرستي او مطمئن شوند. آزمايش خون ساده در روزهاي اوليه بارداري، اين امکان را باي پزشکان
فراهم ميآورد تا شمار زيادي از بيماريهاي ژنتيک را نشخيص دهند.
به گزارش
تلويزيون بي.بي.سي، تشخيص نشانههاي«داون» يا ديگر بيماريهاي ژنتيک در جنين، پس
از مدتي نسبتا طولاني که از هنگام بارداري گذشته باشد، براي زوج بسيار دردناک است.
اکنون پژوهشهاي انجام شده در مرکز باروري لندن و بيمارستان«سن مري» راه را براي
آزمايش خوني که ميتوان در روزهاي اول بارداري به عمل آورد، هموار ميکند.
دکتر«مارگات
توماس» از بيمارستان«سن ماري» ميگويد: امروز آنچه مشکل است، يافتن يک سلول متعلق
به کودک در ميان يک ميليون سلول ديگر است که متعلق به مادر ميباشد. بنابراين،
نياز به رشوي داريم که آن سلولها را از هم جدا کنيم تا مطمئن شويم سلولي که
انتخاب ميکنيم متعلق به جنين است و آنگاه به دنبال نقايص کروموزومي بگرديم. و
اکنون ما در اين مرحله از کار هستيم. يک آزمايش ساده خون براي تشخيص هرگونه نقص در
جنين، تصميمگيري را سادهتر و از لحاظ زماني زودتر ميکند.
کشف اسرار
ناشناخته مغز
يک تحقيق
گسترده که 6 سال به طول انجاميد و هدفش شناسايي بيشتر پيچيدگيهاي مغز انسان بود،
سرانجام به نتيجهر سيد.
به نوشته
مجله نيوزويک: از شش سال ژيش، گروههاي تحقيق صدد برآمدند با کشف اسرار مغز و
بررسي زواياي ناشناخته اين عضو شگفتانيگز بدن، آن را از نظر پزشکي، تحت تسلط
انسان درآوردند.
به عنوان
مثال: با استفاده از داروهايي خاص، بتوان هراس و اضطراب يا خجالت و کمرويي افراد
را معالجه کرد. و اکنون دانشمندان در اين زمينه به پيشرفتهاي بزرگي رسيدهاند و
داروهايي ساختهاند که انسانها ميتوانند با مصرف آن به مغز خود، قدرت تمرکز
بيشتري بدهند و مثلا در تحصيل يا کار موفقتر شوند.
از جمله اين
داروهاي ساخته شده داروي درمان عارضه روحي موسوم بهObesession است. اين دارو ميتواند فکر آزارد دهنده يا وسواس فکري را تا
درصدهاي بالايي از بين ببرد.
دانشمنداني
که عضو گروه تحقيق هستند، اعلام کردهاند که بسياري از عوارض روحي انسانها به اين
ترتيب از بين خواهد رفت و با همين ادعا، متخصصان و کارشناسان را به يک بررسي همه
جانبه براي اثبات اثرات داروي جديد فراخواندهاند.
عوامل اصلي
سرطان
به گزارش
خبرگزاري يو.ان.اي، پيشبينيهاي سازمان بهداشت جهاني نشان ميدهد که بيماري
سرطان، دومين بيماري بزرگ کشنده در غرب و سومين بيماري کشنده در کشورهاي در حال
توسعه است.
ژان استيجر
نسوارد، رئيس گروه کنترل سرطان سازمان بهداشت جهاني گفت: عوامل عمده افزايش بيماري
سرطان، تغيير در رژيم غذايي، آلودگي محيط زيست و کار و بالا رفتن متوسط سن ميباشد.
وي استفاده
از دخانيات را اصليترين و اساسيترين عامل ابتلاء به سرطان ناميد. بررسيها نشان
ميدهد که در کشورهاي پيشرفته از هر سه نفر، يک نفر و در کشورهاي در حال توسعه، از
هر دو نفر يک نفر از دخانيات استفاده ميکنند. 90% قربانيان سرطان ريه مربوط به
کساني است که از دخانيات استفاده ميکنند.
همانطور که
مشاهده گرديد موقعيت ژئوپليتيک و ژئواستراتژيک کشمير و خلأ قدرت و نظام سياسي، نقش
اساسي را در بروز و تداوم بحران منطقه دارد. تداوم بحران نيز عواقب نامطلوبي را در
پي دارد. نتيجه محلي بحران مزبور تداوم و تشديد توسعه نيافتگي اقتصادي و اجتماعي و
فرهنگي منطقه کشمير است که دوش به چشم مردم مسلمان و محروم کشمير ميرود. از سوي
ديگر صداي اعتراض مردم کشمير نسبت به وضعيت موجود نيز با خشونت و سرکوب از ناحيه
قدرت حاکم بر منطقه همراه است و آرمان سياسي مردم کشمير نه تنها بيپاسخ باقي ميماندب
لکه در حذف آن از زندگي سياسي مردم تلاش ميشود و مردم محروم کشمير بخاطر منافع
همسايگان خود بويژه از ناحيه جنوب رنج زيادي را تحمل مينمايند و دولت هند بخاطر
اهداف غير منطقي و فاقد توجيه جغرافيائي سعي بر تداوم و توسعه مظالم خود و سرکوب
آرمان سياسي مردم کشمير دارد.
بعضي از
مقامات هندي بجاي تجديد نظر در سياست نادرست دولت هند نسبت به بحران کشمير، تقلاي
مردم کشمير در تعقيب آرمان سياسي خود که کاملا بر منطق ژئوپلتيک استوار است را به
کشورها و دولتهاي ديگري نظير پاکستان و ايران منتسب ميدانند در صورتي که خود ميدانند
که نه اين ادعا پايه و اساسي دارد، و نه تداوم حضور آنها در منطقه کشمير.
البته يک
نکته در اينجا قابل توجه است و آن اينکه مردم کشمير از رنج دولت هند ممکن است به
ساير همسايگان خود بويژه پاکستان پاه ببرند و اين حق طبيعي آنهاست، زيرا چارهاي
ندارند. اساسا يک ملت تحت فشار آنهم از سوي قدرتي که با وي تجانس ندارد، خود بخود
پناهگاهي را جستجو ميکند و چنانچه با همسايگان ديگر خود تجانس داشته باشد بطور
طبيعي به سوي آن کشيده ميشود و اين امر واکنش طبيعي آنست و تقصيري متوجه وي نيست
بلکه تقصير به عهده قدرت مسلط مزاحم ميباشد. در مورد مردم کشمير نيز چنين واقعيتي
وجود دارد.
از يک سو با
فشار قدرت حاکمي که با وي تجانس فرهنگي ندارد يعني دولت هند، روبروست و از سوي
ديگر با همسايهاي که با وي تجانس فرهنگي دارد يعني پاکستان مواجه ميباشد. بنابراين
گرايش به سوي پاکستان بعنوان ناحيه جغرافيائي متجانس با آنها واکنش و حق طبيعي
آنهاست و اشکالي بر آنها وارد نيست و کشور پاکستان نيز با توجه به سنخيت فرهنگي و
جغرافيائي با منطقه کشمير نميتواند به تمناي کمک آنها پاسخ ندهد. بويژه اينکه دو
متغير ديگر نيز چنين واکنشي از سوي پاکستان را توصيه و تشديد مينمايد. يکي متغير
تمناي ملي پاکستان و درخواست پاکستانيها و احساس همدردي آنها با مردم مظلوم کشمير
که منبعث از همان تجانس ياد شده ميباشد، ديگري متغير نارضايتي پاکستان از حضور
هندوستان بعنوان رقيب منطقهاي آن در منطقه کشمير و احساس تهديدي که عليه امنيت
ملي خود مينمايد.
بنابراني
اگر پاکستان با مردم آواره و ستمديده کشمير با روي گشاده برخورد نمايد دقيقا وظيفه
انساني خود را انجام داده است و اين اقدا مغايرت ژئوپلتيکي نيز ندارد. بلکه بر عکس
حضور هندوستان که خود باعث پيدايش اين وضعيت ميشود توجيه ژئوپلتيکي ندارد و از
سوي ديگر به حادتر شدن بحران نيز کمک ميکند.
من تصور نميکنم
مقامات هندي و صاحبنظران اين امور ندانند که منشاء تداوم تشديد بحران، حضور
هندوستان در منطقه کشمير است. همچنين يقينا ميدانند که استمرار بلند مدت حاکميت
آنها بر کشمير و منطقه و مردمي که فاقد تجانس فرهنگي و جغرافيائي لازم با آنهاست
به هيچ وجه امکان پذير نيست مگر اينکه به نابودي مردم کشمير بيانجامد که اين امر
غير ممکن است.
تداوم بحران
کشمير براي مردم و کشور هندوستان نيز به مصلحت نيست زيرا تحمل ضرري است که نهايتاً
فاقد سود و منفعت است و از اين بابت بر اقتصاد ملي هند لطمه وارد مينمايد. زيرا
حضور سيصد هزار نظامي هند در منطقه همراه با اعمال و رفتارهاي خشونتآميز با مردم
کشمير، هم هزينههاي اقتصادي زيادي را بهمراه دار و هم از نظر سياسي بر حيثيت ملي
و اعتبار بينالمللي هندوستان لطمه وارد ميُازد. بنابراين خروج هند از کشمير به
نفع خود آن کشور ميباشد.
تداوم بحران
کشمير نتايج منفي منطقهاي نيز دارد. بدين معني که تغيير وضعيت آن بر روابط دو
کشور پاکستان و هند و حتي چين تأثير گذاشته و آنرا تحت الشعاع قرار ميدهد و خر
درگيري نظامي را بين آنها امکان پذير مينمايد. نظير تجارب سالهاي 1947 و 1965 و
1971 م که درگيري نظامي بين آنهار ا باعث گرديد. چنين برخوردهايي ميتواند
امنيتمنطقه پر جمعيت جنوب و جنوب غرب آسيا را به خطر اندازد. از سوئي ديگر جنگ جز
در به دري و ضرر اقتصادي و تخريب تأسيسات و نهادهاي توليد و کشتار مردم چيزي را
بهمراه ندارد. بروز پديده جنگ در جنوب آسيا که يکي از مناطق مهم فقير جهان است و
حجم فقرا درآن بالاست، ميتواند باعث تشديد فقر و عقب ماندگي اقتصادي و اجتماعي
شده و نتايج زيانباري را از اين حث در کل جهان خود بجا گذارد. جنگ بين دو کشور هند
و پاکستان قوه اقتصادي آنها را کاهش ميدهد و گرسنگي و مرگ و مير و بيماري را
بهمراه دارد. آنهم براي دو کشوري که در مرحله جواني و آغازين فرآيند توسعه اقتصادي
ـ اجتماعي و تکنولوژيکي قرار دارند و بصورت بالقوه و بالفعل در زمره قدرتهاي درجه
1 و 2 جهاني محسوب ميشوند و جنگ ميتواند فرآيند توسعه را دهها سال به عقب
اندازد.
همچنين
تداوم بحران کشمير ميتواند خطر جهاني را بهمراه داشته باشد و امنيت و صلح جهاني
را تهديد کند زيرا همانطور که قبلا ذکر شد؛ يکي از ويژگيهاي بحران کشمير اين است
که همسايگان و رقباي پيرامون آن جزو قدرتهاي درجه 1 و 2 جهاني محسوب شده و همگي
مسلح به سلاح اتمي هستند. چين و هند و پاکستان، هر سه داراي امکانات و قابليتهاي
اتمي هستند و آنچه ک باعث تکامل توان تسليحات اتمي آنها شده و ميشود وجود برحان
کشمير و رقابتهاي منطقهاي ميباشد. هند و پاکستان که بيشتر در معرض درگيري
مستقيم نظامي قرار دارند دچار مقابله اتمي هستند و اگر درگيري اتمي انجام پذيرد که
در شرايط اوجگيري جنگ هيچ تضميني براي ممانعت از آن وجود ندارد، يقينا باعث
گسترده شدن ابعاد آن شده و در مرحله اول بر امنيت جنوب و جنوب غرب آسيا و در مرتبه
بعد بر امنيت کل آسيا و جهان اثر گذاشته و صلح و امنيت بينالمللي را به خطر مياندازد.
نکته قابل
توجه اينکه مجهز بودن يک طرف درگيري به سلاح اتمي، طرف ديگر را خود بخود وادار به
تجهيز شدن به چنين سلاحي ميکند و مجهز بودن هندوستان به سلاح اتمي، پاکستان را
نيز وادار به دستيابي به امکانات هستهاي و سلاح اتمي مينمايد. بنابراين، وجود
اسلحه اتمي در دست هند و تداوم و تکامل فعاليتهاي اتمي آن، توجيهي قوي براي تداوم
فعلايتهاي پاکستان براي دستيباي به توانائيهاي هستهاي و اتمي ارائه ميدهد. و
اساسا پاکستان چارهاي جز اين ندارد که اين فعاليتها را ادامه دهد. زيرا ضرورت حفظ
امنيت ملي و تماميت ارضي آن اقتضا مي کند که خود را در مقابل رقيب مجهز به سلاح
اتمي، تجهيز نمايد. بنابراين توصيه به پاکستان و اجبار آن براي دست برداشتن از
فعاليتهاي اتمياش مستلزم خلع سلام اتمي هند و سايرين و ممانعت از تداوم آن ميباشد.
اينک با
توجه به مباحث مطرح شده در زمينه نتايج منفي تداوم بحران کشمير از حيث محلي و
تأثير آن بر فقر و محروميت مردم آن سامان و تداوم عقبافتادگي اقتصادي و اجتماعي و
فرهنگي و نيز آثار منفي بحران بر امنيت منطقهاي و صلح جهاني لازمست هر چه زودتر
بحران کشمير خاتمه يابد.
به نظر
نگارنده تنها راه حل بحران مزبور، استقلال سياسي منطقه کشمير و استقرار نظام سياسي
مستقل در آن ميباشد که ويژگيهاي آن با توجه به خصيههاي فرهنگي و محيطي منطقه
کشمير و با مراجعه به آراء عمومي مشخص خواهد شد. تحقق اين امر در گرو اقتدام مشترک
منطقهاي و بيناللملي است يعني اينکه تفاهم منطقهاي همسايگان کشمير و شناسائي
استقلال سياسي آن از يک طرف و اقدام جدي سازمان ملل متحد براي تحقق اين امر و
پيگيري فرآيند استقرار و تثبيت نظام سياسي متکي به آراء عمومي از طرف ديگر، لازمه
تحقق اين راه حل است. در هر صورت نقش سازمان ملل متحد و جامعه جهاني و کشورهاي
اسلامي در اين امر بسيار تعيين کنده است و کوتاهي و بيتوجهي آن ميتواند به تداوم
رنج جانگاه مردم مظلم کمشير از يک سو و تهديد امنيت و صلح جهاني از سوي ديگر کمک
نمايد.
تحقق اين
راه حل ميتواند در سايه يک تفاهم منطقهاي به پديده رقابت بر سر مسئله کشمير از
سوي همسايگان و تلقِهاي گوناگون از حضور ديگري در آن نسبت به امنيت ملي خود پايان
دهد و صلح و امنيت را براي قاره آسيا بويژه جنوب و جنوب غرب آن همراه داشتهب اشد و
مردم کشمير نيز روي آسايش و تعيين سرنوشت توسط خود را مشاهده نمايند.
بديهي است
براي شروع بکار و اقدامات اوليه، عقبنشيني نيروها از مطقه کشمير، امري ضروري است.
سپس براي ادامه کار حضور رسمي سازمان ملل متحد و سازمان کنفرانس اسلامي و احيانا
نمايندگان کشورهاي همسايه منطقه کمشير براي تحقق فرآيند استقلال و استمرار نظام
سياسي متکي به آراء عمومي در منطقه کشمير را طلب مينمايد.
نکته قابل
توجه اينکه نظام سياسي جديد به عنوان يکي از شرايط کاهش تنش بين همسايگان کشمير ميبايست
در روابط خارجي خود تعادل و توازن لازم را با همسايگان رعايت نمايد تا در طرز تلقي
آنها در رابطه با احساس تهديد نسبت به امنيت ملي خود تغييري ايجاد نگردد. تحقق اين
راه حل به نفع مردم کشمير و هم به نفع کشورهاي هند و پاکستان و چين و ساير
همسايگان و هم به نفع امنيت و صلح منطقهاي و جهاني است.
بعضي از
نويسنگان، شيعه را متهم مي کنند که به دليل تقيه که يک از اصول پذيرفته شده مذهب
شيعه است، حقايق مذهب خود را پنهان مي کنند و بنابراين به آنچه اظهار مي دارند
اعتمادي نيست و نميتوان مذهب واقعي آنان را براساس اظهارات آنها، ارزيابي کرد.
شمار درمورد
اينا ظهارات چه پاسخي داريد؟
(ا ـ يوسفي)
پاسخ
اين تهمت
اگر در زمان بعضي از ائمه(ع) گفته ميشد، قابل توجيه بود، زيرا در آن زمان، شيعه
جماعت قليلي بودند که هميشه مورد تعقيب حاکمان ظالم و جائر بنياميه و بنيعباس
بودند ولي اکنون که ميليونها شيعه در جهان زندگي ميکند و در کشور پهناور و
قدرتمندي چون ايران؛ حاکميت دارد وکتابهاي فراوان از سوي علماي شيعه در طول
تاريخ، حقايق مذهبي را بيان داشتهاند، ديگر اين سخن حتي ارزش پاسخ گفتن هم ندارد!
ولي براي روشن شدن مطلب لازم است تقيهاي که در مذهب شيعه واجب است، مورد بررسي
قرار گيرد.
تقيه در
قرآن
تقيهاي که
واجب است، دو معني دارد که هر دوي آنها در قرآن به آن سفارش شده است و اصلا اختصاص
به شيعه ندارد و اين که ديده يا شنيده ميشود، آن را به شيعه اختصاص ميدهند، به
اين دليل است که در دورانهاي حاکميت جائرانه بنياميه و بنيعباس، شيعه ناچار بود
به تقيه عمل کند، در حالي که ساير مذاهب، آزاد بودند و موردي براي تقيه نداشتند
وگرنه اصل تشريع تقيه ـ به معنايي که در مذهب شيعه واجب است ـ يک حکم اسلامي، بلکه
يک حکم عقلائي است و هيچ کس نميتواند آن را موردانتقاد قرار دهد.
تقيه دو
معني دارد، يا به عبارت بهتر در دو مورد صدق ميکند:
1- تقيه خوف
2- تقيه
مداراتي
تقيه خوف
تقيه خوف در
جايي است که انسان بر جان يا مال يا آبروي خود بترسد و براي حفظ آن، ناچار باشد
گفتار يا رفتاري را انتخاب کند که دشمن را خوش آيد و به او ضرري نزد. و همچنين در
موردي که ضرر جاني اي مالي به کسي از افراد وابسته به او ميرسد، بلکه در مورد حفظ جان حتي در مورد افراد ديگر که حفظ
جان آنها لازم است ـ هم صدق ميکند؛ يعني: اگر انسان احساس کند که باب اين يک مطلب
خلاف واقع ـ از روي تقيه ـ جان يک مسلمان ديگر را نجات ميدهد، لازم و واجب است
اقدام نمايد. واگر با راست گفتن جان کسي را به خطر بياندازد، گناه بزرگي مرتکب
شدهب لکه در قتل او شريک است.
اين امر،
هيچ دليل شرعي نياز ندارد، بلکه يک امر عقلائي است و مبناي آن ملاحظه اهم و مهم
است. هر انسان که به هر دليل ميان دو چيز مخير شود که هر دو براي او ناخوش آيند يا
مضر است، طبعا با يک محاسبه، آن قسمتي را انتخاب ميکند که ضررش کمتر باشد، چه اين
ترديد در اثر عوامل طبيعي باشد و چه در اثر فشار و ظلم شخص يا اشخاصي باشد. و چون
گفتن يک مطلب خلاف واقع که خوش آيند دشمن است، گرچه بر انسان سخت باشد، ولي آسانتر
از تحمل ضرر جاني و مالي و امثال آن است، طبعا انسان آن را ترجيح ميدهد.
اين امر
هرگز اختصاص به شيعه ندارد و همچنين اختصاص به شريعت اسلام هم ندارد. در قرآن کيم
هم به اين امر سفارش شده و گفتن کلمه کفر آميز در چنين موردي، مجاز شمرده شده
استکه البته اگر ضرر جاني باشد، نه تنها مجاز بلکه واجب است.
خداوند در
سوره آل عمران آيه 28 ميفرمايد:
«لا يتخذ
المؤمنون الکافرين اولياء من دون المؤمنين و من يفعل ذلک فليس من الله في شيء الا
ان تتقوا منهم تغية…»
ـ مؤمنان
نبايد کافران را به جاي اهل ايمان، دوست و هم پيمان خود قرار دهند و اگر کسي چنين
کند، رابطه خود را با خدا قطع کردهاست، مگر اين که اين کار از روي تقيه باشد…
و در سوره
نحل آيه 106 ميفرمايد:
«من کفر
بالله من بعد ايمانه الا من أکره و قلبه مطمئن بالايمان ولکن من شرح بالکفر صدرا
فعليهم غضب من الله و لهم عذاب عظيم».
ـ آنها که
پس از ايمان، کافر شدند، مورد خشم خداوند قرار گرفته و عذابي گران در انتظار آنان
است؛ نه آنها که تحتف شار و با اکراه سخني گويند، در حالي که قلب آنان مطمئن وآرام
است از ايمان به خدا، بلکه آنان سينه خود را براي پذيرش کفر گشودهاند.
طبق روايات،
اين آه در مورد عمار بن ياسر نازل شده است که او و پدرش و مادرش، مورد شکنجه و
آزار طاقتفرساد مشرکان قريش قرار گرفتند که ازآن شکنجه، پدر و مادر عمار، شهيد
شدند و عمار که آن صحنه را ديد، با ترس و لرز، سخني را که آنان ميخواستند که
تمجيد از بتان بود بر زبان راند و او را رها کردند؛ او ترسان و لرزان خدمت حضرت
رسول(ص) آمد و ميپنداشت که با اين خسن خشم خدا و رسول را مستوجب خواهد شد ولي آن
حضرت اشک او را با دست مبارک خويش پاک کرد و فرمود: «اگر باز از تو چنين خواستند،
آن چه را ميخواهند بگو و نگران نباش». در اين ميان، آيه مذکور نازل شد.
بهر حال اين
مسأله به هيچ وجه قابل شک و ترديد نيست و آنچه شيعه را در طول تاريخ سراسر ظلم و
جنايت خلفاي بنياميه و بنيعباس ناچار به تقيه ميکرده است، حفظ جان خود و امامانخود
بوده است. آنها از هر بهانهاي استفاده ميکردند و امامان را مورد شکنجه وآزار و
توهين وحبس و قتل قرار ميدادند و لذا آن رهبران معصوم، تقيه را از اصول ضروري
شيعه در آن زمان دانستند و شيعه خود را به کتمان مذهب، از دشمنان بدانديش وخونخوار
خويش امر نمودند.
رؤسا و
فقهاي ساير مذاهب که چنين فشاري را از ظالمان نديدهاند و هرگز مورد تعقيب قرار
نداشتهاند(بجز موارد نادري براي بعضي از آراء که بعضي از خلفاي نادان در آن
حساسيت نشان ميدادند؛ مانند قضيه خلق قرآن) بلکه اکثر آنها از سوي خلفاي جور،
مورد تأييد و کمک مادي و معنوي قرار داشتند و خلفا، مردم را به لزوم پيروي از آنها
دستور دادهاند و از همين رو مذاهب اهل سنت منحصر در چهار فقيه است وگرنه هيچ دليل
و روايتي در اين مورد نيامده است و فقهاي عامه زيادند، ولي پيوري از حاکميت موجب
اين انحصار شده است. طبيعي اس که آنها سخن از تقيه نرانند، زيرا موردي براي آن
نبوده است.
تقيه
مداراتي
مورد دوم،
تقيه مداراتي است. و منظور از آن، اين است که انسان به جهت ملاحظه بعضي شئون
اجتماعي تصريح به ايدههاي واقعي خود نکند، بلکه آن را در هالهاي از احتياط قرار
دهد و الفاظي را به کار ببرد که عموم جامعه از آن متأثر نشوند.
اين امر نيز
ـ به طور عموم ـ يک امر عقلائي است و تقريبا همه افراد بشر در موارد مختلف، رعايت
آن را ميکنند. رهبران سياسي جهان هيچگاه مطالب خود را به طور صريح و زنندهاي در
رسانههاي گروهي نميگوند و هر کس لغزشي در اين زمينه از خود نشان دهد او را يک
سياستمدار ضعيف مينامند. البته اين امر تا حدودي لازم و صحيح است و يکاصل سياسي و
اجتماعي به حساب ميآيد ولي اگر به نحوي باشد که موجب کتمان حقايق يک ايده و مذهبي
گردد که همگان به سوي آن خوانده ميشوند، يک امر ناپسند و نکوهيده است.
دقت کنيد.
اصل مدارات
و رعايت شئون اجتماعي در گفتهها و نوشتهها، يک امر مطلوب و عقلائي است و اگر
بخواهيم براي آن مثالهاي قانع کننده بياوريم، بهترين شاهد،تدرج در احکام است که
خداوند آن را در مورد فرو فرستادن شريعت آسماني رعايت فرموده است.
چرا خداوند
از ابتدا همه احکام را نفرستاده است و به تدريج شريعت را بر انسان لازم فرموده
است؟
طبيعي است؛
هيچ دليلي ندارد بجز مدارات. مردم تحمل اين همه مسئوليت سنگين را ندارند. اگر از
ابتدا آن مردمي که کاملا از قيد و بند احکام شرع خود را آزاد ميديدند، يکباره
مأمور به اين همه احکام شريعت ميشدند، کمتر کسي بود که آن را تحمل کند ولي به
تدريج و طي 23 سال شريعت اسلام، فرو فرستاده شد، بلکه در طي سالهاي بعد از رسالت
هم احکامي به وسيله اوصياي حضرت رسول(ص) از آن علمي که نزد آنان به وديعه گذاشته
بود، اعلام شد و به همين دليل هم روز نصب خليفه حق، روز«اکمال دين» شناخته شد. و
شايد همين مدارات استکه مانع تصريح به نام خليفه حق است تا رشکها برانگيخته نشود
و اصل اسلام را رها نکنند و شايد فتنه و آزمايش هم انگيزه ديگر باشد.
و بدون شک
همين مدارات موجب ترديد حضرت رسول(ص) در ابلاغ رسمي امامت بود تا آيه:
«يا ايها
الذين الرسول بلغ ما انزل اليک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمک
من الناس…». نازل شد.
ـ اي
فرستاده ما ابلاغ کن آنچه را از سوي خدا بر تو نازل شده است و اگر نکني رسالت خود
را به طور تمام و کمال ابلاغ نکردهاي و از مردم هراس نداشته باش که خداوند تو را
از کيد آنان محفوظ خواهد داشت.
حضرتش از چه
کيدي در هراس بود؟
او که از
کيد مشرکان قريش در سب بتان و خدايان دروغين آنها نهراسيد، چگونه از ابلاغ امامت
ميهراسد؟ اين هراس چيزي نيست بجز رعايت حال مردم که مبادا رشک و ديگر انگيزهها
آنها را از دين بازگرداند.
علت مدارات
امامان
و همين
مدارات است که اميرالمؤمنين(ع) را واميدارد بيست و پنج سال خانه نشين شود. او که
در طول دوران رسالت، شمشير را در غلاف نکرد، اکنون به کشاورزي و کارهاي شخصي روي
آورده است. اگر حاکميت را حق ميدانست که طبعا وظيفه خود ميدانست که همچنان در
رأس مجاهدان باشد. پس معلوم ميشود آن را حق نميداند و به اين امر هم تصريح
فرموده است، ولي رعايت وحدت صف اسلامي و شئون جامعه منسجم اسلامي او را ناچار به
سکوت کرده است.
و اما ساير
ائمه اهل بيت، هر دو نحو تقيه را عمل ميکردند. در برابر طاغوتهاي زمان که همانند
فراعنه، مردم بيگناه را ميکشتند و خود را به هيچ قانون و شريعتي، پاي بند نميانستند،
علنا شراب ميخوردند و قمار ميکردند و منکرات و فحشا را ترويح مينمودند و از هيچ
جنايات ابا نداشتند، تقيه خوف لازم بود. و در برابر مردم ناداني که از سوي فقيهان
درباري اغفال شده بودند، تقيه مداراتي لازم بود. البته از هر فرصتي هم براي گفتن
حق و رساندن آن به گوش مردم و اتمام حجت استفاده ميکردند و هر کدام ـ به اقتضاي
زمان ـ به نحوي حقايق را ميگفتند ولي نه به آن صراحت که وحدت صف جامعه مسلمين از
هم پاشيده شود.
طبق بعضي
روايات، ائمه(ع) در بعضي موارد حتي از خود شيعه هم، تقيه ميکردند و نميتوانستند
همه حقيقت را برهنه و آشکار در برابر هم شنوندهاي بگويند. و اين يک امر طبيعي
است. بعضي از مسائل، طرح آن براي افراد عادي، بجز ايجاد شبهه و ماندن در آن نتيجهاي
ندارد. مثلا بعضي از افراد اگر از مسأله«قضا و قدر» و «جبر و اختيار» ميپرسيدند،
امام يک پاسخ اقناعي ميفرمود و به او ميگفت که بيش از اين تو را ياراي درک مطلب
نيست واگر در اين امر بش از اين فرو روي، کافر ميشوي؛ ولي با بعضي ديگر از
راويان، واضح و صريح،مطلب را بيان ميفرمودند که همان گفتهها، اکنون راهگشاي
مسأله است و هم اکنون عالمان غير شعيه نيز پذيرفتهاند که سخن حق در اين مسأله
پيچيده، همين است، نه پنداشت اشاعره و معتزله. ولي از روي تعصب، مصدر اين تفکر را
بيان نميکنند.
بهر حال،
تقيه مداراتي يک امر ضروري براي همه، به خصوص رهبران سياسي و اجتماعي است. و هر
رهبري ناچار است آن را رعايت کند و اختصاص به شيعه يا مسلمانان ندارد.
اميرالمؤمنين(ع)
نماز تراويح را که بدعت ميدانست، منع نمود. مردم نادان شعار دادند که اين سنت
فلان است و آن حضرت ناچار شد به خاطر حفظ وحدت و انسجام صف مسلمين، آنها را به
انجام آن بدعت اجازه دهد. اين نيست مگر مدارات با مردم.
حد و مرز
تقيه
ولي نکته
مهم در مورد هر دو نوع تقيه، اين است که هر دوي آنها محدود به حدي است و بطور مطلق
مجاز نيست. مثلا تقيه از روي خوف، آنجا که اصل اسلام در خطر باشد و انسان احساس
کند که با نگفتن سخن حق و کتمان يک امر، اصل دين در خطر است، نبايد به خاطر حفظ
جان يا مال خود، سخن حق را کتمان کند يا سخن ناحقي بگويد.
محمد بن ابي
عمير از اصحاب امام کاظم(ع) بود. دوران خلافت هارون الرشيد که از ستمکارترين و
سنگدلترين خلفاي بنيعباس بود، بسيار دوران سخت و مشکلي بر شيعه گذشت و سران
ايشان از سوي دستگاه جبار و ستمگر، مورد تعقيب و آزار و شکنجه بودند. محمد بن ابي
عمير را جلادان خلافت ميزدند که نام شخصيتهاي شيعه ـ که علنا اظهار تشيع نميکردند
ـ را بازگويد و او امتناع ميورزيد.
از خود او
نقل شده است که يک بار در زير تازيانههاي طاقت فرسا مقاومتم را از دست دادم و
گفتم:
«رهايم کنيد
تا بگويم»
يکي ديگر از
ياران که در بند بود، فرياد برآورد که:
«ابن ابي
عمير ياد بياوريد هنگامي را که در محضر خداوند بايد پاسخگوي اعمال خويش باشي».
اين امر
موجب شد که مقاوتم را باز يافتم و همچنان سکوت را اختيار کردم.
امثال
اينحادثه در همه دورانها و در همه نهضتها بوده و هست و خواهد بود. بنابراين
کساني که به بهانه تقيه با حاکميت طاغوت، در دوراني که نضهت اسلامي در حال شکفته
شدن بود، از در سازش درآمده و به طور علني آن را تأييد ميکردند، معلوم نيست در
پيشگاه خداوند، عذر موجهي داشته باشند.
و اما
مدارات با مردم و حفظ وحدت صف مسلمين و انسجام جامعه اسلامي تا آنجا بايد رعايت
شود که موجب کتمان حقايق اساسي مذهب حق نگردد. شيعه طبق دستور ائمه(ع) در نمازهاي
جماعت ساير مسلمين و ديگر شعائر اسلامي، شرکت ميکردند، بلکه گاهي متصدي امامت
جماعت در ميان آنان يا گفتن اذان و ساير شعارها در همان دوران ائمه(ع) ميشدند. و
هيچ گاه بدگوئي و لعن و شتم کساني را که به عقيده ما به اهل بيت رسالت، ظلم کردهاند
اگر مورد احترام ساير مسلمانان باشند، جايز نميدانند و اصولا سب و شتم که مسألهاي
را حل نميکند و کسي را هدايت نمينمايد و نتيجهاي جز تشفي ندارد، آن هم در برابر
ضرري که از گسيختن رشته صف مسلمين وارد ميشود بسيار ناچيز و بيارزش است. ولي با
همه اينها نبايد مدارات موجب شود که حقايق اساسي مذهب حق کتمان شود. آنچه لازم
نيست گفته شود و مدارات و حفظ وحدت موجب صرف نظر از آن ميشود، مطالب فرعي است که
اهميت چنداني ندارد و ناديده گرفتن آنها مانع اتمام حجت بر مردم نيست. همچنان که
مراعات حال مردم در همه موارد نيز منحصرا در اين گونه مسائل لازم و صحيح است و اما
مسائل اساسي که اگر از مردم مخفي نگاه داشته شود، موجب گمراهي جامعه است، حرام و
از بدترين گناهان است، و از مصاديق آيه شريفه حرمت کتمان حقايق دين است.
«ان الذين
يکتمون ما أنزلنا من البينات و الهدي من بعد ما بيناه للناس في الکتاب اولئک
يلعنهم الله و يلعنهم اللاعنون…» (سوره بقره ـ آيه 159)
ـ کساني که
حقايق روشن و هدايتگر دين را پس از بيان آن از سوي خداوند کتمان ميکنند و مردم را
از آن محروم ميسازند، مورد لعنت خداوند و لعنت همه لعنت کنندگانند.
گويا هر کس
از هر جا، بر هر ستمگر و مستحق لعنتي، لعنت کند، همه لعنتها بر کساني ميرسد که
حقايق دين را کتمان ميکنند، زيرا همه ستمها و تجاوزها از گمراهيها است و منشأ
همه آنها، کتمان حقايق است و جز اين، آيات ديگري نيز در اين زمينه آمده است.
بهر حال
کتمان حقايق به هيچ وجه مجاز نيست، مگر در شرايطي که کتمان آن به جايي از دين ضرر
نزند و اعلام آن نفعي نداشته باشد و جان انسان در خطر باشد که همان موارد تقيه خوف
است.
بنابراين
آنچه تصور ميشود که تقيه شيعه، موجب کتمان حقايق اين مذهب است، نادرست است و شايد
منشأ اين تصور ذهنيتي باشد که از تقيه ملاحده ـ که خود را اسماعيلي معرفي ميکردند
و به عنوان شاخهاي از تشيع به حساب ميآمدند ـ در اذهان اين گونه افراد باقي
مانده است.
اسماعيليان
در يک برهه از زمان، تبديل به يک حزب سياسي نيرومندي شدند و با کتمان حقايق ايدههاي
خود، به عنوان تقيه، افراد زيادي را سر و سامان دادند و براي تسلط بر کشورهايي از
قبيل ايران، شامف مصر و ساير کشورهاي اسلامي، فعاليت سياسي و نظامي و تروريستي
شگفتانگيزي داشتند. در جامعه اسلامي آن روز، سني و شيعه، آنها را ملاحده ميگفتند
و مردم مسلمان، معتقد بودند که اينان، منکر حقايق اسلاماند و افراد جوان و سادهلوح
را فريب ميدهند و واقعيت هم همين بود!
اينان آيات
قرآن را تأويل ميکردند و قيامت را همان نهضت ملتهاي دربند ميدانستند!!
ناصر خسرو
که از داعيان آنها است، صريحا قيامت را در بعضي از اشعار خود انکار ميکند. بهر
حال تقيهاي که آنها به کار ميبردند، مبتني بود بر کتمان واقعيت ايدههاي خود تا
بتوانند به نام مذهب و تشيع و خونخواهي اهل بيت(ع) در ميان ساده انديشان، نفوذ
کنند وگرنه سران آنها ظاهراً به هيچ دين و مذهبي پايبند نبودند. ظاهرا درزيها
بقاياي همان تفکر را دارند و لذا گفته ميشود تا چهل سالگي پيروان خود ا کاملا از
اصول و اعتقادات مذهب خود آگاه نميسازند و معقتدند که تا چهل سالگي انسان مکلف
نيست.
بعضي از
نويسندگان سني مذهب، هنوز هم تصور ميکنند که شيعه همان اسماعيليان و ملاحده هستند
که هنوز مذهب خود را کتمان ميکنند، در حايل که از آنها در کتابهاي شيعه وحتي
کتابهاي فقهي به نام ملاحده تعبير شده است. ملاحده جمع محلد است به معناي منحرف و
منظور ـ به حسب اصطلاح عرف ـ کساني است که منکر اصول اديان هستند.
نکتهاي که
امروز بايد جدا مورد توجه قرار گيرد(و در اينجا روي سخن ما با نويسندگان و عالمان
و سخن پردازان شيعه است) اين که ظاهرا ملاحظه وحدت و برادري به گونهاي شده است که
موجب کتمان بسياري از حقايق تاريخي و مذهبي شيعه شده و موجب شده است که حتي جوانان
و نوجوانان شيعه از حقايق مذهب خود و از حقانيت آن بيخبر باشند. بايد بيش از اين
در رسانههاي گروهي حقايق تاريخي صدر اسلام بيان شود تار وشنگر جناياتي باشد که
منجر به اين اختلافات شد و وحدت جامعه اسلامي را از هم گسيخت. آنچه بايد از آن
اجتناب شود بدگوئي و سب و شتم است؛ ولي در بيان حقايق نبايد تقيه شود. به نظر ميرسد
حتي در مجامع خصوصي هم به صراحت مسائل گفته نميشود و اين خطر جدي است که نسلهاي
آينده از شناخت حقايق تاريخ اسلام محروم باشند به دليل اينکه وحدت را بايد رعايت
کرد. البته وحدت مسلمين بسيار مهم است. خداوند فرموده است:
«و اعتصموا
بحبل الله جميعا و لا تفرقوا…»
ـ به ريسمان
الهي چنگ زنيد و همه با هم باشيد و متفرق نشويد.
ولي بايد
توجه داشت که اين وحدت دو معني دارد:
وحدت ايدهآل
که ظاهرا آيه شريفه مسلمانان را به آن دعوت ميکند، وحدت صفوف مسلمين زير پرچم
ولايت است و حبل الله پس از پيامبر(ص) ولايت اميرالمؤمنين علي(ع) و اين آيه گوياي
اين مطلب است که هميشه خداوند براي حفظ وحدت مسلمين، محوري در ميان آنان قرار داده
است ولي حب رياست و جاهطلبي، مانع اجتماع آنان بر گرد آن محور الهي شد.
صديقه کبري،
فاطمه زهرا(س) د خطبه معروف خود که حکمت تشريع بعضي از احکام را بيان فرمود در
مورد ولايت اهل بيت(ع) چنين فرموده است:
«… و
امامتنا أماناً من الفرقة».
ـ و امامت
ما را، براي ايمني از اختلاف و تفرقه قرار داد.
معناي دوم،
وحدت صف اسلامي در برابر دشمنان اسلام است. رعايت اين وحدت البته بسيار ضروري و
لازم است، زيرا حفظ اساس دين بر آن متوقف است. اختلافات مسلمين اگر به ستيزهجوئي
منجر شود موجب تضعيف نيروهاي آنها و مسلط شدن دشمنان اسلام بر همه آنها است، يعني
همين وضعيتي که اکنون مشاهده ميکنيد، ولي بايد توجه داشت که اين يک وحدت
استراتژيک است و هرگز مانع بيان حقايق به نحوي که احساسات را جريحهدار نکند، نيست.
البته وضعيت حساس است و بايد همه جوانب رعايت شود.
واعظي براي
تهيه کفش به کفاشي مراجعه کرد و خواست کفش ارزاني را تهيه کند.
کفاش از وي
پرسيد: آيا اين همه وعظ و نصحيت که شما در کتابهايتان مينويسيد و براي مردم بيان
ميکنيد، خودتان هم مطابق آنها عمل ميکنيد؟
واعظ گفت:
خير! م گر شما همه کفشهائي را که ميدوزيد و به مردم ميفروشيد، همه را خودتان هم
ميپوشيد و با آنها راه ميرويد؟!
چهار چيز
چهارچيز مرا
آزرده را ز غم بخرد
تن
درست و خوي نيک و نام نيک خرد
هر آنکه
ايزدش اين هر چهار روزي کرد
سزد
که شاد زيد جاودان و غم نخورد
«رودکي»
نشانههاي
علما و فقيهان
اميرالمؤمين(ع)
فرمود:
طلبههاي
علوم ديني سه دستهاند: هان که آنان را با نشانهها و مشخصاتشان بشناسيد:
1- دستهاي
از آنان، علم را به منظور خود نمايي و جهالتورزي ميآموزند.
2- دسته
ديگر، هدفشان گردن فرازي و نيرنگ بازي است.
3- و يک
دسته هم براي فهميدن و پايبند بودن، علم را ميآموزند.
اما خودنما
و جهالتورز را بيني که در مجالس سخن، به آزار ديگران پردازد و با مردم به جدال
برخيزد. جامه خدا ترسي در بر کرده ولي در دل، پروايي از خدا ندارد. خدا سينه چنين
عالمي را بشکند و بينياش را از بن برکند.
و اما گردن
فراز دغل باز، بر نظيران خود، گردن فرازي کند و در برابر ثروتمندان و اغنيا،
متواضع و فروتن باشد تا از نعمتهاي شيرينشان بهره ببرد و دين خود را بشکند. خدا
ديده چنين عالمي را کورد فرمايد و از ميان علما، نام و نشانش را براندازد.
و اما
دانشمند فقيه و خردمند را بيني که اندوهناک و غمگين در دل شبهاي تار به نماز و مناجات
با خداوند بينياز برخاسته و کمربند اطاعت و بندگي خدا را بر کمر خود سخت بسته وب
ا همه اطاعت و بندگي، از خداوند هراسناک است و جز با برادران ديني و فهميده، از
ديگران کنارهگير و گريزان است. خداوند پايه چنين دانشمندي را استوار گرداند در روز رستاخيز، آرامشش بخشد.
توانگر و
حکيم
توانگري،
حکيمي را گفت: صد دينار زر دارم و ميخواهم به تو بدهم، مصلحت چون ميبيني؟
حکيم گفت:
اگر بدهي تو را بهتر و اگر ندهي مرا بهتر، يعني اگر بدهي، منتي بر من داري و اگر
ندهي از بار مت تو خلاص باشم.
پاسخ دندان
شکن
شعبي گويد:
وقتي به دربار عبدالملک ميرفتم، در بين راه به مرد ترسائي برخوردم. آن مرد از من
خواست تا عريضهاش را به خليفه برسانم و در ساندن نامه مرا به پيغمبر(ص) قسم داد!
چون نزد
عبدالملک رفتم، قضيه را به او گفتم و نامه مرد ترسا را دادم. عبدالملک نامه را خواند.
در نامه نوشته بود: مردي را بر ما والي گردانيدهاي که پوست ما را کنده و گوشت ما
را خورده است.
عبدالملک از
فصاحت ترسا تعجب کرد بر پشت نامهاش نوشت: اگر رضاي شما به عزل او است، او را
معزول ميسازم.
مرد ترسا که
در بيرون خانه منتظر بود، وقتي نامه را خواند، زير دست خط حاکم نوشت: به عزل او
راضي نيستم.
عبدالملک
ترسا را احضار کرد و از او پرسيد: چرا به عزل او راضي نگشتي؟
مرد ترسا در
پاسخ گفت: چون مرد ديگري را براي ولايت و حکومت بر ما بفرستي، عمري ديگر لازم است
که اور بشناسيم و او با اهالي آشنا شود و او نيز تا مانند اين حاکم، ثروت و اسباب
تجمل بهم نرساند از پاي ننشيند و اگر اين واقعه اتفاق افتد، ديگر از اهالي رمقي
باقي نخواهد ماند. از امير خواهش ما اين است که فقط به او بنويسد:
«چون سير
شوي، ديگران را گرسنه مگذار و سيرت قبيح را تغيير داده، عدل و انصال پيشه کن».
عبدالملک او
را گرامي داشت و خلعتي فاخر داد و نامهاي مطابق گفتهاش به والي نوشت.
بيهوسي
در همه کون
و مکان نيست جز اينم هوسي
که
مگر بيهوسي زيست توانم نفسي
شعلهها سر
زدهام از دل و جان، طور صفت
موسيي
نيست دريغا که بجوي قبسي
«نشاط
اصفهاني»
دعاي اطفال
جمعي براي
دعاي باران به صحرا رفتند و اطفال دبستان را هم با خود بردند.
شخصي پرسيد:
اين اطفال را کجا ميبريد؟
گفتند: براي
دعا کردن که باران ببارد، زيرا که دعاي اطفال مستجاب است.
آن شخص گفت:
اگر دعاي اطفال مستجاب بود، يک معلم در همه عالم زنده نميماند.
توطئهاي در
کار است که با بزرگ جلوه دادن مشکلات و بيش از همه مشکلات اقتصادي ـ که يک واقعيت
اجتماعي ماست ـ بذر دلسردي و نوميدي را در دلها بپاشند و با ايجاد جو متشنج رواني
زمينههاي بيتفاوتي را نسبت به آرمانهاي مقدس انقلاب به وجود آورد و پشتوانه
روحي مردم را نسبت به آينده متزلزل ساخته و توان مديريت را در تحقق بخشيدن به ايدههاي
اجتماعي که مهمترين آنها«قسط و عدالت» است زير سؤال برد ـ که مع الأسف اين توطئه
چندان هم بيتأثير نبود ـ و کسي که با افکار عمومي مرتبط باشد آن را ملموس مييابد.
آثار منفي
اين حرکت از سوي هر کس که باشد پوشيده نست و خطر بياعتمادي و ايجاد جو يأس و
دلسري همان مطلبي است که مقام معظم رهبري(مدظله) آن را گناهي خواندن که
دوستانانقلاب بايد از آن برحذر باشند. اين از يک سو، اما از سوي ديگر، غمض عين از
طرح مسائل با نيت خالص و به قصد اصلاح، يک وظيفه است که عدم توجه به آن خيانت به
آرمانهاي انقلاب است، در مسأله مورد بحث نيز موضوع اساسي بررسي عوامل دلسري و
تلاش در جهت رفع آنهاست و به فرموده امام صادق(ع):
«صديقک من
صدقک لا من صدقک».
ـ دوست آن
است که با تو راست بگويد نه آنکه هر آنچه ميکني تصديق کند.
مطلب فوق را
بر آن داشت که سخن اين ماه را بدان اختصاص داده و به طرح پارهاي از مسائل در اين
موضوع بپردازيم. در اينجا نکاتي را يادآور ميشويم:
1- ايدهها
و آرمانها
توجه به
آرمانها و ايدههائي است که انقلاب اسلامي به خاطر آن پا گرفت و تا امروز به راه
خود ادامه داده و انشاءالله ادامه خواهد داد. هسته مرکزي حکومت اسلامي که
بنيانگذار اين نظام مقدس حضرت امام خميني«ره» بر آن تأکيد و تصريح فرمودند بر آن
تأکيد و تصريح فرمودند و مردم با تمام وجود بدان فکر کرده و ميکنند و امروزه مورد
توجه رهبري ونظام است، آرمانهاي اسلامي و حاکميت حق و حکومت قسط و عدل و رهائي از
سلطه و نفي ظلم و تبعيض و فساد ميباشد.
واژههاي
اين انقلاب همه برگرفته از اسلام ناب محمدي«ص» و تشيع مظلوم علوي«ع» و عاشوراي
حسيني(ع) است که بزرگترين حماسه قرن و بلکه هزاره اخير تاريخ اسلام را پديد آورده
است و بايد به هوش باشيم اين هدف والا و مقدس زير چرخهاي اقتصاد و توهم زندگي
مادي و رفاه فردي و جمعي و سياست توسعه و مصرف، لگدکوب نشود. در عين حالي که نميتوان
آسيبپذيري اهداف اساسي را در کنار بحرانهاي اقتصادي و جنگهاي رواني ناشي از آن؛
چون تورم و افزايش تصاعدي هزينههاي زندگي نفي کرد که در روايات ما به صراحت گفتهاند:
«من لا معاش
له لا معاد له».
ـ آن کس که
معاش ندارد، معاد ندارد.
و«هرگاه فقر
به جامعهاي رو آورد کفر نيز به دنبال آن حرکت خواهد کرد».
با اين همه،
مايه اميد و اطمينان است که مردم صادق و حقجوي ما و ياران وفادار انقلاب، حسابها
را تفکيک ميکنند و مثلا براي فشاهرا و نابساماني اقتصادي که بخشي از آن طبيعي و
بخشي ديگر نتيجه بيتوجهي و يا ضعف برنامههاي اقتصادي است و پارهاي مسائل ديگر،
حساب جداگانه باز ميکنند و براي آرمانهاي اسلام و انقلاب که با معتقدات و سنتها
و خون شهيدانشان آميخته و حاصل خون جگرهاي ميليونها انسان پاک باخته و وارسته
است، حسابي ديگر ميگشايند. تجلي اين مطلب را در حضور ميليوني مردم در راهپيمايي 22
بهمن گذشته و روز قدس و… در سراسر کشور ميتوان جستجو کرد. و چنانکه بارها و
بطور مکرر گفتهايم، اينها هرگز دليل رضايت مردم از روند امور و عملکرد اين و آن
نيست و نبايد مايه غرور و خوشباوري شود.
در عينحال
از امت فداکار و شهيدپرور انتظار ميرود که اي وفاداري را همواره به نمايش گذاشته
و به آثار مثبت و نمودارهاي دلگرم کننده و دست آوردهاي زيباي انقلاب بيانديشند که
نظام کهن سال سلطه طاغوت را از صحنه راند و دست شرق و غرب را از کشور قطع کرد و
شيطان بزرگ را به حقارت کشيد و چهره اسلامي به جامعه و فرهنگ و محيط داد و بذر
معنويت را در دلهاي نسل جوان پاشيد و اسلام از غربت به درآمده و در جهان حضور
مجدد پيدا کرده و چشم جهانيان و مستضعفان زمين را به اين کشور دوخت و ايران اسلامي
ام القراي جهان اسلام گرديد و در يک سخن در ظلمتکده جهان مادي و دنياي عفن شرارت و
شهوت و استثمار و زر و زور و تزوير جلوهاي ديگر از شکوه و معنويت اسلام تبايدن
گرفته و اگر قدردان باشيم و به درستي اين راه را ادامه دهيم و دستخوش مسخ و تحريف
ـ که خطر يک نظام ارزشي است ـ نشويم و معرکه را نبازيم و بازار و مصرف و رفاه و
تجمل، گيج و گمراهمان نکند، خواهيم توانست به خواست خداوند ميراث مقدس اسلامي را
بر سطح گيتي گسترش داده و پرچم اسلام را به دست صاحب اصلي آن مهدي موجود(عج)
بسپاريم.
2- سخني با
کارگزاران
شريط موفقيت
در مهار کردن خطر خودي و توطئه تبليغي و اقتصادي بيگانه در مرحله نخست بر عهده
مسئولان و سياستگذاران است. از قديم گفتهاند:
«احترام
امامزاده را بايد متولي آن نگه دارد».
نگارنده بر
آن نيست که همه مسئولان را زير سؤال برد که اين بيانصافي است؛ چه افراد واسته و
دلسوز بسيارند و جامعه آنها را ميشناسد، بلکه ميتوانم به جرأت بگويم بسياري از
مسئولين و کارگزاران دچار تناقض در شعار و رفتارند! مثلا:
هنگامي که
عنوان ميشود يک کشور نوپا و نظام از جنگ برگشته به فرموده پيامبر اکرم(ص) به
مجاهده نفس نياز دار که يکي از شعب آن مبارزه با خواستههاي مادي و رفاه و تجمل و
ولخرجي است، در اين صورت نبايد ديده شود يک مسئول خواه روحاني يا غير روحاني، خود
يا آقازاده و خانواده و حاشيه او در دام رفاه و تجمل بيافتد. و يا اتاق کار و
دکوراسيونهاي اداره و اتومبيلهاي سواري هر روز تغيير شکل دهد و با عناوين مختلف
به سير و سفرهاي پرخرج روند و يا سفرههاي رنگين بگسترانند.
اميرمؤمنان(ع)
که اسوه سياست و مديريت اسلامي است ميفرمايد:
«ان الله
جعلني اماماً لخقه ففرض علي التقدير في نفسي و مطعمي و مشربي و ملبسي کضعفاء الناس
کي يقتدي الفقير بفقري و لا يطغي الغني لغناه».
(اصول کافي
ـ ج 1، ص 410)
ـ خداوند
مرا امام و پيشواي مردم قرار داده و براي من واجب ساخت که در مصارف شخصي و خوردن و
آشاميدن و پوشيدن با احتياط و ميانهروي عمل کنم تا مستمندان به من تأسي جويند و
توانگران با تکيه بر ثروت خود هوس طغيان در سرنپرورند.
نکته قابل
توجه در اين سخن امام اين است که ظهور اشرافيت و ارزشي شدن ثروت و تجمل و طغيان و
سرمستي ثروت اندزوان که يک فاجعه اسلامي است ميتواند مولود موضعگيريهاي حکومت و
عملکرد آن باشد و اگر نظام حاکم بخواهد جلوي اين قشر طاغي و لجام گسيخته را بگيرد
ميبايست خود را مرحله نخست اصل قناعت و زهد و مداقه در خرج و برج را منظور دارد
تا براي ديگران الگو باشد و اگر بنا باشد نا محدود بودن ثروتاندوزي و مصرفگرائي
با سياست چراغ سبز و روشهاي مصرفانه کارگزاران توأم باشد، چيزي جز ستم اجتماعي و
شکاف فزاينده فقر و غنا بار نخواهد آورد و اين خطري است که بايد از آن هراسيد.
همچنين
علي(ع) به عاصم بن زياد فرمود:
«خداوند بر
زمامداران عدل واجب ساخته که خود را با ضعفاي مردم همگون سازند تا فقر و نياز بر
فقرا و مستمندان فشار نياورد».
(نهجالبلاغه
ـ خطبه 209)
بديهي است
هرگاه فقراي جامعه ناظر باشند که مثلا در منزل فلان آقا يا آقازاده سفره افطاري با
بره بريان شده و کباب و جوجه کباب و مرغ و ماهي و مخلفات متنوع ديگر در ماه رمضان
و به منظور ثواب گسترده ميشود! حق دارند بپرسند آيا اين است تأسي به
اميرالمؤمنين(ع) که سفره افطارش از نان و نمک تجاوز نميکرد؟ و آيا اين تناقض در
شعار و عمل نيست؟ آيا در همين اوضاع و احوال مردمي نيستند که از خريد نيم کيلو
گوشت که تا اين ساعت 325 تومان رسيده عاجز و ناتوانند و کودکانشان با دل پر حسرت
سر بر زمين ميگذارند؟ و آيا تنها با ارزان بودن نان خالي بقيه حوائج و خواستهها
واقعي نيست؟.
همچنين
علي(ع) به اصبغ بن نباته فرمود:
«من با همين
لباس و زاد و راحلهاي که دارم به شهرهاي شما آمدم و اگر با بيش از آن از سرزمين
شما خارج شوم از خائنان خواهم بود».
که درسهاي
اين سخن نيز روشن است… اين است سيره و سياست اميرالمؤمنين(ع) که ما مدعي پياده
کردن عدالت و قسط او هستيم؛ ببينيم آيا از اين ادعا تا عمل فاصله نداريم؟!
مسئولين
بايد بدانند اعمال و رفتار آنها و اطرافيانشان زيره ذرهبين است و هرگز انتظار
ندارند چيزي را که بوي تجمل و اسراف بدهد مشاهده کنند. ما اين واقعيات را بايد درک
کنيم، که مردم پيش از ما آن را درک کردهاند.
3- نظارت بر
اقتصاد بازار آزاد
مطلب ديگر:
کنترل جريانات اقتصادي و مهار بازار آزاد است و برخورد با مفسدين اقتصادي و مهار
بازار آزاد است و برخورد با مفسدين اقتصادي که اين روزها بدترين مشکل افزايش ساعت
شمار نرخها و تورم را باعث شده است و عمدتاً معلول بازار آزاد ارز و سير توطئهآميز
تصاعدي آن ميباشد و به اعتراف رئيس بانک مرکزي در مصاحبه راديوئي، هجوم برخي
مؤسسات توليدي دولتي به بازار آزاد ارز و حرص و ولع براي خريد آن!! از عوامل کابوس
ارز خارجي بوده و به دنبال آن رشد سرطاني تورم و گراني و سرايت به کل مايحتاج
عمومي مردم از سبزي خوردن سيب و پياز گرفته تا مصالح ساختماني و غيره که مردم را
به صورت بيماران رواني با حيرت روبرو ساخته است.
واقعا قابل
قبول نيست و توجيه منطقي ندارد که مشتي سوداگران ارزش اقتصاد يک کشور را هدايت و
قبضه کنند و اگر واقعاً سياست اقتصادي بدان خشنود نيست، چرا برخورد جدي نميشود!
در جرائد دو
هفته پيش خوانديم که در بازار بغداد 30 نفر از صرافان که در کاهش قيمت دينار عراق
نقش داشتند با اعدام مجازات شدهاند. صحت و سقم اين خبر موضوع سخن نيست. اما اين
يک واقعيت است که همانگونه که با مفسدني اخلاقي و سوداگران مواد مخدر برخورد ميشود،
بايد با ترورسيتهاي اقتصادي و سوداگران ارز برخورد شود وگرنه حاکم، آنها خواهند
بود و همه چيز تحت الشعاع آنها و حتي دولت نيز بايد مواضع انفعالي بگيرد و دنبالهرو
باشد. از طرف ديگر خروج سرمايههاي کشور و وارد کردن سيل کالاهاي لوکس و اتومبيلهاي
جور و واجور خارجي که فضاي نفس کشيدن را تنگ کرده است و موج اشرافيت را دامن ميزند
که اي نيز سياست ناموجهي است.
شما که
بحمدالله خارج ميرويد! نگاه کنيد ببينيد، ژاپنيها و آلمانيها و کرهاي و ساير
کشورهاي توليد کنده اين کالاها آنقدر که ما مردم مصرف کننده کالاهايشان هستيم،
مصرف ميکنند! در چين اکثر مردم از دوچرخه استفاده ميکنند، در کوره مردم چند
برابر مصرف توليد ميکنند، در ژاپن که سيل تکنولوژياش جهان را گرفته، مردمش سازه
زيستي را تمرين ميکنند، انگليسيها در خانههائي که صد سال پيش ساخته شده زندگي
ميکنند، نه مثل کشور ما که زير نظر شهرداري خانههاي هفت، هشت سال پيش بيرحمانه
تخريب شود و به جاي آن قصرهاي روحي ساخته شود! و…
به طور
خلاصه جامعه صنعتي جهان به قدر ما مصرف نميکند، بديهي است که با اين وضع
لجامگسيخته واردات و مصرف هيچ چيز ثابت نميماند. دلار آنگونه ميشود که براي يک
اقتصاد سالم شرمآور است. و قند و شکر به يک صد و پنجاه تومان ميیسد و اين وضع
تدريجا به آب خوردن نيز سرايت ميکند اين منطقي نيست که مردم هر روز صبح از خواب
بيدار شوند، ببينند قيمتها سير صعودي دارد، اين روند که هيچ قدرتي جلودارش نيست،
جامعه ما را به کجا ميبرد، با روحيهها چه ميکند؟ و در انديشهها چه علامت سؤالهائي
بجاي مينهد؟
بايد به
محاسبه پرداخت.
اين آزمايش
دوره«رخاء» است که رهبر معظم انقلاب، حضرت آيت الله خامنهاي، بدان اشاره فرمودند
و آن را سختتر از آزمايش دوران«شدت» خواندند. مراقب باشيم از اين آزمايش روسياه
سر برون نکنيم که سرنوشت فرهنگ و دين و همه چيزمان در مخاطره خواهد افتاد.
اين وضع
بازتابها سوءاخلاقي نيز به بار ميآورد؛ افراد را به اجحاف، بيانصافي، بياعتمادي،
و ترس متقابل، و کوشش در خالي کردن جيب يکديگر و بدبيني و دلسردي و يأس و فساد
اخلاق براي نسل جوان که بدترين بلاي يک جامعه است ميکشاند و دشمنان درست فهميدهاند
که ب رکدام نقطه فشار آورند و مسأله کاهش قيمت نفت و افزايش دلار، دو چهره بارز آن
است و ما کوچکترين موضعگيري عملي در برابر آن نداشتهايم و همچنان که به بازار
مصرف دامن ميزنيم و به شعار بسنده کرده و لجام و زمام امر را به دست سوداگران
سپردهايم که هرچه مي خواهند بکنند! از احتکار و کوپن فروشي و سوء استفاده و
ديکتاتوري در ارز و غيره و از عواقب آن غافليم.
4- سخني با
مردم
ميخواستم
سخني با مردم بگويم که در مصرف حدود اعتدال را نگاه دارند اما فکر کردم با که
بگويم؟
با آن قشر
لجام گسيخته مصرفي که هرگز مخاطبين ما نبودهاند و گوش خود را بدهکار اين حرفها
نميدانند و مستي تجمل و رفاه قويتر ازآن است که به آنان مجال توجه به نداي دين و
وجدان را بدهد و بنابراين به قول سعدي: «چراغ داري در محله کوران» کار عاقلانه
نيست و بايد بگونهاي ديگر حلقوم حريص آنان را گرفت.
با مردم
بگويم يعني قشرهاي تلاشگر و کم درآمد و به عبارت ديگر توده مستضعف که دلسوز کشور
و دين و انقلابند، باز انديشيدم که اينان نه دستي دارند و نه امکاناتي و کنترل شده
خدائياند! بيشتر اينان کساني هستند که خريد يک کيلو شکر آزاد(يکصد و پنجاه تومان)
براي آنان مقدور نيست تا چه رسد به قصر و تجمل و اتومبيلهاي چند ميليوني؟ و حتي
پيکان دو، سه ميليوني!!! که کارخانههاي خودي هر روز بر نرخ آن ميافزايند و با
حقوق اندک معادل چهل، پنجاه دلار که درآمد يک آفريقائي است. بناباين به جنگ اينان
رفتن نيز عادلانه نيست.
و در اين
ميان طبقات متوسطند که ميتوانند مشمول اين خطاب باشند و در زندگي روزمره آنان
هنوز هم جاي صرفهجوئي در مسکن و وسيلهي سواري و لباس وخوراک و ريخت و پاشها
وجود دارد. اينان بايد اصل صرفهجوئي و پرهيز از مصرف بيرويه را حتي در روشن کردن
يک لامپ در خاه خود و ريختن يک ليوان آب منظور دارند که تأٍير آن در سرنوشت عمومي
جامعه کم نيست.
سخن در
اينجا بسيار است که به همين قدر فعلا بسنده ميکنم.
بازگرديم به
اصل مسئله و آن عوامل يأس و طرق يأس زدائي است. و مجددا تأکيد کنيم که اگر حفظ و
روحيه انقلابي و اميدواري مردم براي ما يک اصل است بايد عوامل يأسآور را با دقت و
بدون فوت وقت کاويد و در صدد علاج آن برامد وگرنه همانطور که ميدانيم:
«اين درد با
مذاکره درمان نميشود»
همچنانکه
تعارف و غمض عين نيز با آرمانهاي انقلابي همخواني ندارد.
انحراف
خودخواهان
امام
صادق(ع):
«من أعجب
بنفسه و فعله فقد ضل عن منهج الرشد و ادعي ما ليس له».
(سفينه ـ
صفحه 161)
کسي که نسبت
به خود و کارهاي خود دچار خود دوستي مفرط گردد، از راه مستقيم هدايت منحرف شده و
به گمراهي گرائيده است و چيزي را که شايسته آن نيست، ادعا ميکند.
از مباحث
گذشته به روشني به دست آمد که اسلام نه تنها طرفدار عدالت و دوستدار آن است، بلکه
عدالترا در تمامي ادوار زندگي اجتماع، استراتژي تغيير ناپذير خود ميداند از اصول
اوليهاي ميداند که به هيچ وجه قابل خدشه و تفسير نميباشد. از مطلبي که از حضرت
امام آورده شد، نيز روشن شد که ايشان از آغاز نهضت اسلامي، هدف از مبارزه و قيام
را، اجراء عدالت و پياده شدن آن ميداند و آن را از اهداف اوليه انبياء الهي ميشناسد
و معتقد است که اگر پيامبران خدا براي عدالت، سيلي خوردند و مورد زجر و شتم قرار
گرفتند، مهم نبوده، ما هم براي عدالت آمادگي داريم سيلي بخوريم.
سياستها
بايد همسو با تئوري اصل عدالت باشد
با توجه به
اصل فوق و ام المسائل بودن عدالت واينکه اصل رعايت آن يک استراتژي ابدي و لا يتغير
ميباشد، يکسري سؤالات ديگري ممکن است طرح و عنوان گردد. از جمله اينکه:
اگر عدالت
از اصول است و قابل تغيير و تبديل نميباشد، توسعه در تمامي زمينهها چه در بعد
نيروي انساني ديده شود و يا در بعد سرمايهگذاريهاي خرد و کلان کشور و يا در
ابعاد فرهنگي ملاحظه شود، وقتي مطلوب بوده و مورد تأييد اسلام و ارزشهاي اسلامي
است که با پيامهاي عدالت اجتماعي و مقتضيات آن، تنافي و تضاد نداشته باشد. در
صورت تنافي وتضاد، تقدم و ترجيح با رعايت عدالت ميباشد. و لذا سياستگذاريهاي
اقتصادي و جهتگيريهاي تصميم گيرندگان مسئولان نظام اسلامي، طوري بايد صورت
پذيرد، که نسيم عدالت و تساوي را در اختيار امت تشنه عدالت قرار داده و بر همه
آنان برکات خود را نشان دهد و از ثمرات آن برخوردار سازد؛ زيرا عدالت و تساوي را
در اختيار امت تشنه عدالت قرار داده و بر همه آنان برکات خود را نشان دهد واز
ثمرات آن برخوردار سازد؛ زيرا عدالت، تنها يک اخلاقي نيست بلکه يک اصل اجتماعي
بزرگ اسلام است. به هر حال، عدالت تنها يک حسنه اخلاقي و يک نافله روحي نيست که از
نظر فردي خوب است اين که آدم عادل باشد، مثل اينکه خوب است اهل رضا و تسليم باشد،
خوب است در مصيبتها، صابر و در غمها شاکر باشد، خوب است حسود نباشد، کينه نداشته
باشد و…، همينطور خوب است که عادل هم باشد. عدالت معني وسيع تري است که شامل
حقوق اجتماعي مي شود و يک اصل اجتماعي بزرگ اسلامي است و اسلام به آن فوق العاده
اهميت داده و آن را يک وظيفه اجتماعي بزرگ مي داند. علي بن ابي طالب (ع) شهيد راه
عدالت شد! علي نه تنها خودش عادل بود، بلکه مردي عدالتخواه بود، نه تنها آزاده
بود، که آزادي خواه بود. فرق است ميان عالم بودن و علم دوست بودن، يا بين پول دار
بودن و پول دوست بودن، همچنين فرق است بين عادل بودن و عدالت خواه بودن. علي (ع)
هر دو صفت را داشت.[1]
آري وقتي
عدالت آن قدر مهم است که علي؛ آن مرد الهي و فوق مخلوق و دون خالق، در راه دفاع از
آن و براي پياده کردن عدالت، سر از پا نشناخته و خود را براي هر نوع قرباني شدن و
براي هر نوع مورد اهانت قرار گرفتن، مهيا و آمده کرده و در محراب عبادت، شربت
شهادت را مينوشد و با خون مقدمس خويش درسي جاودانه براي همه آزديخواهان و عدالت
جويان داده و راه و رسم زندگي شرافتمندانه به بشريت ترسيم کرده و نشان ميدهد،
معلوم ميشود هيچ وقت به خاطر مصلحت، از حقيقت نميشود گذشت و آن را ناديده گرفت و
نميتوان تحت عناوين توجيه گرايانه و مصلحت انديشانه، از کنار عدالت گذشت آن را فداي مصلحتها و عناويني چون فعلا مشکل
است و يا الآن دوران بازسازي است نمود و يا اينکه بايد به تدريج به عدالت برسيم و
يا اينکه بايد تسليم واقعيتها گشت و دوران آرمانگرايي و شعار گذشته است و يا
عناوين ديگري که انسانهاي رفاه طلب و غير انقلابي و سازشکار براي توجيه اعمال
سازش کارانه خود دنبال چنگ زدن به آن عناوين بوده و ميخواهند اعمال و کردارهاي ضد
ارزش خودشان را داراي منطق جلوه داه و نوعي علمي و تحليلي و موجه نشان دهند و الا
تحت هيچ عنواني از عدالت نميتوان عدول کرد و آن را نميشود فداي چيزي کرد و اگر
بنا است چيزي بر چيزي قرباني و فدا بشود، آن عدالت نيست بلکه چيزهاي ديگر است که
بايد فداي عدالت شود و آن عدالت هم از حيث فردي داراي اهميت بوده و هم از حيث
اجتماعي داراي اهميت است و از آن نظر که جنبه فردي دارد و يک حسنه اخلاقي است، دون
مرتبه احسان است و از جهت اجتماعي فوق احسان است؛ همان طور يکه امام علي(ع) عدالت
را براي احسان وجود ترجيح داده است!
وقتي که از
وي سؤال کردند: آيا عدل بهتر است و يا جود و احسان؟
و عدالت به
طور مطلق اگرچه به معني اعطاء کل حق به ذي حق ميباشد، اما مراد از عدالت ـ که
الآن براي ما مطرح است و گفته شد آن همه داراي اهميت بوده و به هيچ وجه درباره آن
کوتاهي و سهل انگاري روا و جايز نميباشد ـ تساوي و توازن ميباشد. و اين نوع
عدالت مربوط به اجتماع است، يعني اين نوع عدالت مربوط به افراد بشر است، از آن نظر
و جهت که در اجتماع زندگي مينمايند و بايد آن را داشته باشند. و آن رعايت مساوات
در جعل قانون و در اجراي آن است و عدالت بدين معني که يک اصل مهم اجتماعي است و
وظيفه اوليه دولتها است، اين است که دولتها موظف هستند در اجراء قانون و جعل آن
کوچکترين تفاوت و تبعيض در ميان افراد قايل نشوند، بلکه از حيث قانوني براي همه
افراد، امکانات مساوي و برابر براي رشد و پيشرفت و استفاده و سير مدارج ترقي قايل
شده و به بهانههاي واهي و مختلف غير طبيعي، مانع، بوجود نياورد و از طرف مرئي و
يا غير مرئي، تحت عناوين گوناگون من درآوردي، نوعي رعب و دلهره و نگراني در افراد
جامعه ايجاد نکند و محيط را براي اقامه دادرسي و دادخواهي طبق حقيقت و عدالت،
آماده نمايد.
عدالتب ايد
محور باشد
آري! در
صورتي که عدالت محور تمامي موضوعات و مسائل قرار گرفت و همه برنامهها و تصميمگيريها،
روي آن خط کلي جريان پيدا کرد، آن وقت مسئولان بالاي نظام، همان اندازه از امکانات
استفاده مينمايند که يک فرد عادي و سرباز وظيفه استفاده ميکند و شرايط براي
متصديان امور کشور، همان مقدار فراهم است که براي افراد معمولي آماده و مهيا است و
افراد در چنين محيطي به دو بخش فقير و غني منقسم نميگردند و شرايط براي طبقهبندي
اجتماعي و دو قطب بودن آن، به وجود نميآيد و جامعه به صورت سالم، به زندگي خود
ادامه ميدهد و در اين صورت نه ظالم جرأت مييابد در حقوق ديگران ظلم کند و نه
مظلوم نگران اين است که حقوق وي مورد تجاوز قرار گرفته و کسي از حريم آن حمايت
ننمايد، بلکه ظالم از اجراء عدالت هراس پيدا کرده و مظلوم از آن اميدوار ميگردد.
اگر در
تاريخ بشري حقوق پايمال شده و ميشود و عدهاي از زياده طلبي و رفاه فراوان و
پرخوري نميدانند چه کار بکنند و عدهاي ديگر از نداري و استضعاف و فقر و تنگدستي
در شرف اضمحلال و نابودي قرار ميگرند، براي اين است که عدالت اجرا نشده است و
اساسا اگر بعث انبياء الهي(ع) براي احياي عدالت و دفاع از حريم آن است، تمامي
دعواها و نزاعها و جنگها براي اين است که عدالت احياء شود و ظلم و ستمها از بين
برود و اگر ميان فقر و غني، جنگ وجود دارد، براي اين است که عدالت از بين رفته است
و اگر عدالت تحقق پيدا کرده بود، تبعيض وجود نداشت و قطببندي ميان فقير و غني نيز
وجود نداشت و مستکبر و مستضعف هم وجود نداشت و ظالم و مظلومي هم وجود نداشت.
اگر عدالت
به معني عام کلمه در تمامي زمينهها لباس عمل ميپوشيد، ارزشهاي اسلامي و انقلابي
با توجيهات غير اصولي و غير منطقي اين همه مورد بيمهري قرار نمي گرفت و مطمئنا
ابوابي در فقه اسلامي به وجود ميآمد که جاي آنها الآن در فقه خالي است و ابوابي
که الآن وجود دارد و در دورههاي بالاي مباحث فقهي که وقت زيادي را از محققان و
فقيهان ميگيرد و درباره فروعي که غالبا مصداق واقعي و خارجي ندارد و يا اينکه
کمتر اتفاق ميافتد، بحث و بررسي بهعمل ميآورد، طور ديگر و نحوه ديگري مطرح ميگشت
و به جاي آنها مباحث و مسائل مهمتري طرح و عنوان ميگرديد و آيات کريمهاي که در
ديف آيات تاريخ و يا توحيد و يا ديگر معارف بحساب آمده است و از آيات احکام به
حساب نيامده است، تغيير وضعيت داده و به عنوان آيات احکام به حساب ميآمد.
عدالت از
اصول اسلام است
پس اينکه
گفته ميشود: عدالت از اصول اسلام است و در جايگاهي قرار دارد که احکام الهي و
دستورات خداي جهان براي آن و براي تحقق آن جعل شده است، يک امر گزاف و سادهاي
نيست و اين بحث و موضوع، هم از حيث اصل تئوري و تبيين نظري مهم بوده و از جايگاه
رفيعي برخوردار است و هم از حيث اجرا و اگر تاکنون پاسخ جدي از ناحيه اسلام شناسان
در ارتبطات ا نظام اقتصادي اسلام و معرفي آن داده نشده است، عمدتا براي اين بوده
است که عدالت نه درست معني شده و نه درست و دقيق مورد حمايت دفاع قرار گرفته است و
از عدالت جز يک مفهوم و معناي خشک اخلاقي، مفهوم ديگري اراده نکردهاند و يا اينکه
نخواستهاند اراده نمايند. و اگر عالمان اسلامي و فقيهان دنياي اسلام آنطوري که
بايد و شايد وارد موضوع نشدهاند و به بعضي از تعاريف جامد و غير کاربردي پرداختهاند،
يا براي اين بوده است که در مخيله آنان خطور نکرده و از مصاديق جاهل قاصر ميباشند
و يا اينکه متعمداً نخواستهاند وارد اين مسائل شوند، زيرا نوعي بامنافع عدهاي و
گروهي که در رأس قدرت قرار داشتهاند، در تضاد و تزاحم بوده و براي اينکه در ميدان
مبارزه با آنان واقع نشوند، ازکنار اين نوع مباحث محوري و اصولي، رد شدهاند و
مسئله را مغفول عنه قرار دادهاند و لذا هم از حيث اصل تئوري کم آوردهاند و از
حيث اجرائي هم که روشن است که آنچه در اجراء مطرح است و براي مجريان مورد توجه و
اهميت ميباشد با آن تئوري که در لسان قرآن کريم و شارحان کتاب خدا و رهبران الهي
آمده است، تباين کلي وجود داشته و قابل جمع نميباشد، براي اينکه آنچه که اجراء
شده و يا ميشود اگر چه عنوان ونام عدالت و عدالتخواهي را يدک ميکشد، ليکن مصداق
واقعي ظلم و تجاوز و تسمکاري است و تحت عنوان اسلام و حقيقت خواهي، زورگويي و
تحميل عقايد شخصي و اعمال سلايق متکي به هواهاي نفساني به مرحله اجرا درميآيد.
اينجا است
که بر عهده عالمان اسلامي براي دفاع از حريم مکتب اسلام دامن همت را محکم به کمر
بسته و از آن دفاع علمي و منطقي کنند و از ابتذال و بيمنطقي بودن آن ممانعت به
عمل آورند امام«قدس سره» در يکي از پيامهاي برائتشان در اين مقوله چنين دارند:
«و يکي از
مسائل بسيار مهمي که به عهده علماء و فقهاء و روحانيت است، مقابله جدي با دو فرهنگ
ظالمانه و منحط اقتصادي شرق و غرب و مبارزه با سياستهاي اقتصاد سرمايهداري و
اشتراکي در جامعه است، هر چند کليه اين بليه دامنگير همه ملتهاي جهان گرديده است
و عملا بردگي جديدي بر همه ملتها تحميل شده و اکثريت جوامع بشري در زندگي روزمره
خود به اربابان زر و زور پيوند خوردهاند و حق تصميمگيري در مسائل اقتصاد جهان از
آنان سلب شده است و علي رغم منابع سرشار طبيعت و سرزمينهاي حاصل خيز جهان و آبها
و درياها و جنگلها و ذخاير، به فقر و درماندگي گرفتار آمدهاند و کمونيستها و زر
اندوزان و سرمايهداران با ايجاد روابط گرم با جهانخواران، حق حيات و ابتکار عمل
را از عامه مردم سلب کردهاند و با ايجاد مراکز انحصاري و چند مليتي، عملا نبض
اقتصاد جهان را در دست گرفته و همه راههاي صدور و استخراج و توزيع و عرضه و تقاضا
و حتي نرخگذاري و بانکداري را به خود، منتهي نمودهاند و با القاي تفکرات و
حيقات خود ساخته، به تودههاي محروم باوراندهاند که بايد تحت نفوذ ما زندگي کرده
و الا راهي براي ادامه حيات پا برهنهها، جز تن دادن به فقر، باقي نمانده است. و
اين مقتضاي خلقت و جامعه انساني استکه اکثريت قريب به اتفاق گرسنگان درحسرت يک
لقمه نان بسوزند و بميرند و گروهي اندک هم از پرخوري و اسراف و تعيشها، جانشان به
لب آيد. به هر حال اين مصيبتي است که جهانخواران بر بشريت تحميل کردهاند وکشورهاي
اسلامي به واسطه ضعف مديريتها و وابستگي به وضعيتي اسفبار گرفتار شدهاند که اين
به عهده علماي اسلام و محققين و کارشناسان اسلامي است که براي جايگزين کردن سيستم
ناصحيح اقتصاد حاکم بر جهان اسلام، طرحها و برنامههاي سازنده و در برگيرنده
منافع محرومين و پابرهنهها را ارائه دهند و جهان مستضعفين و مسلين را از تنگنا و
فقر معيشت به در آورند. البته پياده کردن مقاصد اسلام در جهان و خصوصا برنامههاي
اقتصادي آن و مقابله با اقتصاد بيمار سرمايهداري غرب و اشتراکي شرق، بدون حاکميت
همه جانبه اسلام ميسر نيست و ريشهکن شدن آثار سوء و مخرب آن چه بسا بعد از
استقرار نظام عدل و حکومت اسلامي همچون جمهوري اسلامي ايران نيازمند به زمان باشد،
ولي ارائه طرحها و اصولا تبيين جهتگيري اقتصاد اسلامي در راستاي حفظ منافع
محرومين و گسترش مشارکت عمومي آنان و مبارزه با اسلام با زراندوزان، بزرگترين
هديه و بشارت آزادي انسان از اسارت فقر و تهيدستي به شمار ميرود و بيان اين حقيقت
که صاحبان مال و منال در حکومت اسلام هيچ امتياز و برترياي از اين جهت بر فقرا
ندارند و ابدا اولويتي به آنان تعلق نخواهد گرفت. مسلم راه شکوفايي و پرورش
استعدادهاي خفته و سرکوب شده پابرهنگان را فراهم ميکند و تذکر اين مطلب که
ثروتمندان هرگز به خاطر تمکن مالي خود نبايد در حکومت و حکمرانان و اداره کنندگان
کشور اسلامي نفوذ کنند ومال و ثروت خود را بهانه فخر فروشي و مباهات قرار بدهند و
به فقراء و مستمندان و زحمتکشان، افکار و خواستههاي خود را تحميل کنند. اين خود
بزرگترين عامل تعاون و دخالت دادن مردم درامور و گرايش آنان به اخلاق کريمه و ارزشهاي
متعالي وف رار از تملقگوئيها ميگردد و حتي بعضي ثروتمندان را از اينکه تصور
کنند که مال و امکاناتشان دليل اعتبار آنان در پيشگاه خدا است متنبه ميکند».[3]
آري! در
نظام اقتصادي اسلام، معيار، اجراي عدالت و دفاع و حمايت از محرومين و پابرهنگان
بشريت است. اگر توسعه با اين تعريف سازش دارد و اگر چهارچوبها ـ که امروز براي
توسعه دارند و در قالب مخصوصي آن را قرار ميدهند ـ بتواند عدالت را تأمين کرده و
در تأمين امکانات متساوي براي عموم و همگان مؤثر بيافتد، پذيرفته و مقبول است. اما
اين معني صرف فرض است و اينها دو مقوله متفاوت ميباشند، زيرا در عدالت محور سياست
گذاريها و برنامهريزيها و جهتگيريهاي اقتصادي انسانها و افراد بشر ميباشد و
هدف، تأمين خواستهها و نيازهاي انسانها است و امکانات مال آنان و راي آنان است و
اما در توسعه، مقصد، رشد درآمد ناخالص ملي است و هدف اين است که اقتصاد و درآمدهاي
سرانه مردم در سطح کلان کشور افزايش پيدا کند ولو اينکه ممکن است در توزيع، تساوي
لازم رعايت نگردد و امکانات بطور يکسان و برابر در اختيار همگان قرار داده نشده
باشد و حتي ممکن است در سايه همان توسعه، يکسري افراد آسيبپذير جامعه در اثر
فشارهاي اقتصادي از صحنه خارج گرديده و به تدريج در آستانه مرگ و نابودي قرار گيرند
و به تعبير کارشناسان اقتصادي و برنامهريزي کشور، نوعي جراحي بشوند، براي اينکه
در استراتژي توسعه، هدف مشخص است و توليد تعريف خاص خودر ا دارد و توزيع هم تعريف
خاص خود را دارد و هدف افزايش درآمد ناخالص مالي است و در رونق اقتصادي تشويق به
مصرف يک اصل است. طبعا آن کسي که توان خريد بيشتري دارد از داشتن امکانات بيشتر
ومصرف زيادتري برخوردار خواهد شد و اين در واقعه نه تنها با عدالت همسوئي و اتحاد
ندارد، بلکه ميان آن دو فاصله از زمين تا آسمان است و اين استرتژي نه در ميان مدت
و نه در دراز مدت، امکان ندارد بشريت را به سوي عدالت بخواند و سطح زندگي را طوري
طراحي نمايد که فقرا هم بتوانند به طور نسبي از امکانات مناسب برخوردار
شودند.
در گذشته
توضيح دادم که ويژگي«يقين» مهمترين و اساسيترين شرايط رهبي در اسلام است و همه
خصايصي که رهبر بايد واجد آن باشد بنحوي با اين ويژگي در ارتباط است، در قسمت چهل
و سوم، سه خصيصه از خصايص رهبري که از آثار يقين است يعني خصيصه صبر، توکل و اخلاص
تبيين شد و اينک تفسير خصيصه چهارم و ارتباط آن با يقين:
***
4- زهد
يکي ديگر از
خصايص رهبران الهي زهد است، زهد نيز يکي از فروع و شاخههاي يقين محسوب ميگردد.
زهد چيست؟
زهد، ضد
رغبت به معناي بيميلي است و در متون اسلامي مقصود ازآن دلبستگي نداشتن به مظاهر
مادي و لذائذ و سرگرميهايي است که تمايل به آن موجب توقف، يا کند شدن حرکت تکاملي
انسان است.
از ديدگاه
اسلام، رهبر نه تنها بايد از اين گونه لذائذ اجتناب کند که اجتناب«تزهد» است نه
زدهد، بلکه بايد اصولا تمايل به اين لذائذ را در خود از بين برده باشد و به تعبير
امام در نهج البلاغه«شهوت در وجود او مرده باشد».[1]
زيرا رهبر و
امام در اسلام، اسوه و الگوي امت است و با گفتار و کردار بايد به جامعه نشان دهد و
به پيروان خود بياموزد که چگونه در مسير تکامل حرکت کنند تا در دام جاذبههاي
منحرف کننده گرفتار نشوند و به فلسفه آفرينش خود برسند.
رهبر بايد
عملا به مردم بياموزد که چگونه زندگي کنند تا ثروت، قدرت، رياست و انواع شهوات
آنها را از حرکت به سوي کمال مطلق باز ندارد.
حال اگر
رهبر زاهد نباشد، خود مصونيت از انحراف جاذبههاي مادي ندارد؛ بنابراين چگونه ميتواند
الگو براي ديگران باشد و چگونه ميتواند به ديگران بگويد در دام جاذبههاي منحرف
کننده نيفتند و بالأخره چگونه ميتواند امتي را به کمالات نفساني دعوت نمايد!!
بدين جهت در
فرهنگ اسلام ويژگي زهد از نخستين شرايط قطعي نبوت و امامت و رهبري محسوب ميشود، و
همانطور که در آغاز دعاي ندبه آمده: پس از اين که خداوند متعال با بزرگترين
رهبراني که ميخواست براي هدايت مردم برگزيدند، اين شرط را مطرح کرد، و آنها
پذيرفتند و خدا ميدانست که به اين شرط وفادار خواهند ماند، آنها را مشمول عنايات
عظيم خود قرار داد و به رهبري مردم برگزيد.[2]
نقش يقين در
زهد
در متون
اسلامي زهد به عنوان يکي از آثار و محصولات يقين شمرده شده است. امام علي(ع) در
اين باره ميفرمايد:
ـ زهد انسان
در آنچه فاني ميشود به اندازه يقين او به آن چيزي است که باقي ميماند.
«لو صح
يقينک ما استبدلت الفاني بالباقي و ما بعت السني بالدني».[5]
ـ اگر يقين
تو درست بود هيچگاه فاني را با باقي عوض نميکردي و گرانبها را به قيمتي پست نميفروختي.
وقتي انسان
در پرتو نور يقين با حقايق هستي آشنا شد و حقيقت دنيا و آخرت را شناخت، نه تنها ميفهمد
که لذائذ مادي ارزش دلبستگي ندارند بلکه باور ميکنند که آسايش و لذت دنيا به
وارستگي و گسستگي از آنست.
امام راحل
رضوان الله تعالي عليه يکي از آنها بود که حقيقت دنيا و آخرت را درک کرده، آن
بزرگوار شناخت خود از دنيا را براي فرزند خود چنين ترسيم ميکند:
«من آنچه
ملاحظه کردم و مطالعه در حال قشرهاي قدرتمند و ثروتمند، رنجهاي دروني و رواني و
روحيشان از ساير اقشار بيشتر و آمال و آرزوهاي زيادي که به آن نرسيدهاند بسيار
رنجآور و جگر خراشتر است…
آنچه مايه
نجات انسانها و آرامش قلوب است و وارستگي و گسستگي از دنيا و تعلقات آن است که با
ذکر و ياد دائمي خداي تعالي حاصل شود.
آنان که در
صدد برتريها به هر نحو هستند چه برتري در علوم، حتي الهي آن، يا در قدرت و شهرت و
ثروت، کوشش در افزايش رنج خود ميکنند.
وارستگان از
قيود مادي که خود را از اين دام ابليس تا حدودي نجات دادهاند در همين دنيا در
سعادت و بهشت رحمتند.
در آن
روزهائي که در زمان رضا خان پهلوي و فشار طاقت فرسا براي تغيير لباس بود و
روحانيون در حوزهها در تب و تاب بسر ميبردند… شيخ نسبتا وارستهاي را نزديک
دکان نانوائي ديدم که قطعه ناني را خالي ميخورد، ديدم که گفت: «به من گفتند:
عمامه را بردار و من نيز برداشتم و دادم به ديگري که دو تا پيراهن براي خودش بدوزد
الآن هم نانم را خوردم و سير شدم تا شب هم خدا بزرگ است».
پسرم! من
چنين حالي را اگر بگويم به همه مقامات دنيوي ميدهم باور کن، ولي هيهات خصوصا از
مثل من گرفتار به دامهاي ابليس و نفس خبيث».
کسي که دنيا
را اين گونه شناخت، به فضيلت زهد رسيده و ممکن نيست در دام جاذبههاي شيطاني شهوت،
قدرت و رياست گرفتار شود، چنين کسي شايسته رهبري جهان اسلام است.
5- شجاعت
يکي ديگر از
خصوصيات رهبران الهي شجاعت است. امام علي(ع) درباره نياز رهبري به اين خصلت ميفرمايد:
«يحتاج
الامام الي قلب عقول و لسان قؤول و جنان علي اقامة الحق صنول».[6]
ـ امام
نيازمند است به ذهني تيز و دراک، زباني پرتوان و گويا و دلي براي اقامه حق شجاع و
پر صولت.
از نظر متون
اسلامي کساني حق دارند زمام رهبري جامعه را به دست گيرند که از ويژگي شجاعت بيش از
ديگران برخوردار باشند.[7]
پيامبر
اسلام(ص) که امام ائمه و رهبر رهبران الهي است، از همه شجاعتر بود، او به هنگام
نرد درخط مقدم جبهه نزديکترين فرد به دشمن ميجنگيد، امام علي(ع) در اين باره ميفرمايد:
«کنا اذا
احمر البأس و لقي القوم القومَ اتقينا برسول الله فما يکون أحد اقرب علي العدو
منه».[8]
ـ ما هميشه
در شرايط سرخي جنگ، آنگاه که دو طرف نبرد با هم برخورد ميکردند به رسول خدا«ص»
پناه ميبرديم و در پشت ميجنگيديم هيچکس از او نزديکتر به دشمن نبود!
وقتي
انساندر حرکت تکاملي خود به مرتبه يقين رسيد و حقايق هستي را با ديده دل کشف نمود،
ميداند که همه ترسها براي کسي که با خدا است موهوم و بيمعنا است، هيچ چيز ترس
ندارد، همه چيزهايي که افراد ترسو از آن ميترسند چون مترسک براي کودک است.
تنها يک ترس
واقعيت دارد و آن ترس از گناه[11]
و لذا اهل يقين از چيزي جز گناه خود ترس ندارند.
پيشواي اهل
يقين اميرالمؤمنين(ع) که در شجاعت ضرب المثل است در تبيين فلسفه شجاعت بينظير خود
در ميدان نبرد چنين ميفرمايد:
«اني و الله
لو لقيتهم واحدا و هم طلاق الأرض کلها ما باليت و لا استوحشت و اني من ضلالتهم الذي
هم فيه و الهدي الذي انا عليه لعلي بصيرة من نفسي رو يقين من ربي و اني الي
لقاءالله لمشتاق».[12]
ـ سوگند به
خدا! اگر من به تنهايي با سپاه دشمن در حالي که همه روي زمين را پر کرده باشد
برخورد کنم باک ندارم و نميترسم! زيرا با بصيرت دروني و يقين الهي، ضلالت آنان
وهدايت خويش را کشف کرده و بر اين اساس حرکت ميکنم. و من جدا مشتاق ديدار خدايم!.
6- صداقت
يکي از
بزرگترين ويژگيهاي رهبران الهي صداقت است. از نظرر قرآن کريم هر کس خصلت صداقت او
به مفهوم مطلق و گسترده آن[13]
در وجود خود پياده کند شايسته رهبري است و مردم موظفند او را پيشوا و مقتداي خود
قرار دهند و در پيمودن راه تکامل همراه او باشند. متن گفتار قرآن اين است:
«يا ايها
الذين آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقين».[14]
ـ اي اهل
ايمان تقوا پيشه کنيد و با راستگويان باشيد.
ميزان
اعتماد مردم به رهبر، به ميزان صداقت او بستگي دارد. هر چه رهبر از صداقت بيشتري
برخوردار باشد اعتماد مردم به او بيشتر ميگردد و در نتيجه قدرت رهبري او افزونتر
ميشود.
يکي از رموز
موفقيت امام راحل رضوان الله تعالي عليه در رهبري، صراحت و صداقت او بود، امام هر
جا احساس ميکرد اشتباه کرده صادقانه و با صراحت به اشتباه خود اعتراف ميکرد و در
صدد توجيه آن برنميآمد، اين جمله از امام معروف است که: «حرف مرد دو تا است!»
يعني مرد آنست که وقتي فهميد اشتباه کرده لجاجت نکند و به اشتباه خود اعتراف
نمايد.
يکي از اين
موارد اعتراف صادقانه امام در پايان وصيتنامه سياسي الهي خويش است.
من در طول
مدت نهضت و انقلاب به واسطه سالوسي و اسلام نمائي بعضي افراد ذکري از آنان کرده و
تمجيدي نمودهام که بعد فهميدم از دغل بازي آنان اغفال شدهام، آن تمجيدها در حالي
بود که خود را به جمهوري اسلامي متعهد و وفادار مينماياندند.
نقش يقين در
صداقت
از نظر
روايات اسلامي اصولا ايمان با عدم صداقت سازگار نيست[15]،
چه رسد که انسان به بالاترين مراتب ايمان که يقين است واصل گردد.
اهل يقين نه
فقط زيباييها و زشتيهاي عقيدتي، اخلاقي وعملي را ميدانند، بلکه لمس ميکنند و
مييابند و کسي که به اين مرتبه از کمالات نفساني رسيد، در وجود او زمينهاي براي
عدم صداقت که ريشهاي جز عقده حقارت ندارد.[16] نيست، و لذا امام علي(ع) صداقت را شريفترين
خصايص اهل يقين ميداند:
بنابراين هر
چه بر ايمان و يقين انسان افزوده شود، بر صداقت او افزوده ميگردد و اوج يقين به
بالاترين مراتب صداقت که شرط ولايت و امامت مطلقه است ميرسد.
ويژگيهاي
رهبر در عاليترين مراتب رهبري
در پايان
اين بخش که پايان سلسله مباحث مباني رهبري در اسلام نيز هست، شايسته است با ويژگيهاي
رهبر در عاليترين مراتب امامت و رهبري که مشخصات انسان کامل نيز هست، از زبان
امام علي(ع) در نهج البلاغه آشنا شويم:
در خطبه 147
امام پس از ارائه تحليلي عميق و کوتاه از شرايط سياسي اجتماعي تاريخ معاصر خود[18]
و گله از اين که کسي را پيدا نميکند که بتواند دانش انباشته خود را با او در ميان
بگذارد، ميفرمايد:
«اللهم بلي!
لا تخلوا الأرض من قائم لله، بحجة. اما ظاهرا مشهوراً و ما خائفاً مغموراً تبطل
حجج الله و بيناته».
ـ آري
خدايا! زمين هرگز از حجت قائم خدا خالي نميماند، او يا ظاهر و مشهور است و يا
خائف و پنهان! تا خط بطلان بر دلايل و نشانه روشن خدا کشيده نشود.
امام در
ادامه سخن، درباره تعداد و مکان اين انسانهاي شايسته که آنها را به عنوان حجتهاي
خدا در همه اعصار معرفي ميکند، چنين ميفرمايد:
«و کم ذا؟ و
أين اولئک؟ اولئک والله الأقلون عددا و الأعظمون عند الله قدرا، يحفظ الله بهم
حججه و بيناته حتي يودعوها نظرائهم و يزرعوها في قلوب أشباههم».
ـ اينها چند
نفرند؟ و کجا هستند؟! ـ چه بگويم! همين قدر که تعدادشان اندک، ولي مقام و منزلتشان
نزد خداوند بسي بزرگ و ارجمند است، خداوند به وسيله آنها حجتها و آثار خود را حفظ
ميکند تا آنان نيز اين امانتها را به ترتيب به کساني نظير خود بسپرند واي بذرها
را در دل افرادي مانند خود بکارند!
و در ادامه
درباره ويژگيهاي اين انسانهاي والا که به عاليترين مراتب انسانيت و امامت
ارتقاء يافتهاند ميفرمايد:
«هجم بهم
العلم علي حقيقة البصيرة، و باشروا روح اليقين، واستلانوا ما استعوره المترفون
وانسوا بما استوحش منه الجاهلون، صحبوا
الدنيا بأبدان أرواحها معلقة بالمحل الأعلي، اولئک خلفاء الله في أرضه و الدعاة
الي دينه، آه آه شوقاً الي رؤيتهم!!».[19]
ـ علمي که
بر پايه بينش حقيقي است بر آنان تافته، روح يقين را دريافته، آنچه را ناز پروردگان
دشوار دارند، به آساني پذيرفته، و بدانچه افراد نادان از آن وحشت دارند خو گرفتهاند،
آنها با تني در دنيا بسر ميبرند که جان آن به ملأ اعلي پيوسته است، اينان
جانشينان خدا در زمين اويند که مردم را به دين او دعوت ميکنند. آه! آه! چه
آرزومند ديدار آنانم.
پايان
[1]– در خطبه متقين در صفات اهل
تقوي آمده«ميتة شهوته».
* از عاليترين
اوصاف قلب در جانب سعادت، طمأنينه است.
* طمأنينه،
ثمره ذکر خداي تعالي است.
* قلب چون
جمره افروخته، هر يک از اميال و شهوات همانند هيزم، بر لهيب آن ميافزايند.
* طمأنينه
است که اين اخگر هلوع را خاموش ميسازد.
* ذکر خداي
تعالي نه فقط آرامش باطن را در پي دارد، بلکه آرامش ظاهر و ابدان را مستلزم است.
* انتشار
طمأنينه در سطح اجتماع از هزاران جنايت و خيانت و دغل و غيره جلوگيري ميکند.
قوله(ع):
«… مولعة بذکرک و دعائک». ـ نفس و جانم را به ذکر و دعايت حريص گردان.
گفتيم که
امان زينالعابدين(ع)، در کنار مزار شريف اميرالمؤمنين(ع) هنگام زيارت، سيزده عطيه
از حضرت جواد مطلق مسئلت مينمايد که نفس و جانش را بدانها مزين فرمايد که در
هيچيک از آنها چشم داشت به مطلوب مادي و حيواني ندارد، از آن جمله نفس او را به
ذکر و دعاء خويش آزمند و حريص سازد و در همه احوال با حرص و ولع خدا را ياد کند.
روايت
گرديده که موسي«علي نبينا و آله و(ع)» در مناجات عرض کرد: «آيا از من دوري تا تو
را به آواز بلند بخوانم، يا نزديکي که آهسته بخوانمت»، خدايتعالي به وي وحي فرمود:
«أنا جليس من ذکرني»، موسي عرض کرد: پروردگارا، گه گاه در احوالي هستم که ذکرت را
در آن احوال شايسته نميبينم، خداوند متعال فرمودند: «يا موسي ذکري حسن علي کل
حال».
شايسته است
که در ذکر، قلب و زبان و ارکان بدن با هم هماهنگ باشد و مراد ازهماهنگي ارکان بدن
با قلب و زبان، استيلاء خشوع بر آن است که حياءاً من الحضور بين يدي الولي الجواد
است.
کافي است در
فضيلت ذکر قوله عزّ اسمه: «فاذکروني اذکرکم» ذکر عبد چه ارزشي داردکه خدايتعالي او
را جزاء به مثل دهد و او را ذکر فرمايد، و آن همه تأکيد بليغ در قیآن مجيد در اين
باره آمده است:
«اذکروا
الله ذکراً کثيراً» و «فاذا قضيتم الصلوة فاذکروا الله قياماً و قعوداً و علي
جنبوکم» و «فاذا قضيتم مناسککم فاذکروا الله کذکرکم آباءکم او اشد ذکرا» و «الذين
آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله ألا بذکر الله تطمئن القلوب» الي غيرها من الآيات.
اوصاف و
احوال منسوب بقلب، متجاوز از شصت نوع در قرآن آمده است که به دو قسم سعادت خيز و
شقاوت انگيز تقسيم ميشودند و يکي از عاليترين اوصاف و اطوار قلب در جانب سعادت
که در قرآن چند بار آمده است، طور طمأنينه است که حاصل و ثمره ذکر خداي تعالي است
که قلب را منقلب و مبدل به سکون و آرامش ميکند، و همه اضطرابها و پريشانيها و
غم و اندوهها و نگرانيها و دردها و رنجهاي سوزان را زدوده ميکند.
گوئي که
قلب، جمره افروخته اي است و هر يک از مشتهيات نفس همانند هيزم خشکي است که لهيب آن
را افزونتر مينمايد، وهم مال و منال و جاه و کامجوئيها نه فقط آن را سير نميکند
بلکه بر گشنگي و اشتهايش ميافزايند و اضطراب و قلق آ ر مضاعف ميسازند فقط
طمأنينه بذکر الله تعالي است که همچون آب اين اخگر سوزان را سکون و قرار ميبخشد و
در عين دگرگوني و گردوني، آن را ثبات و آرامش ميدهد، و غير طمأنينه که حاصل و
ثمره ذکر است هيچ چيز ديگر اين اخگر هلوع را خاموش نميکند: «الا بذکر الله تطمئن
القلوب».
با وجود
طمأنينه، اين محصول مغبوط ذکر الله عزوجل، همه عوامل اضطراب، همه تعصبها و
تقليدها و تلقينهاي ابليسي و عجبها و غرورهاي ناشي از بياعتمادي به نفس، و همه
رذائل و پليديها به صفات حميده و حسنات مبدل ميشودند که کيميائي است بيهمتا.
نماز بيذکر«اقم
الصلوة لذکرِي» و حضور با صدبت در آستين، با باد استغناء بر باد ميرود.
بهوش باش که
هنگام باد استغناء هزار
خرمن طاعت به نيم جو ننهند
با وجود
طمأنينه، نماز ناهي از فحشاء و منکر و زرق و سالوس و ريا، نمازي که تهذيب نفس و
صفاي روحي و آراستگي به صفات ملکوتيان را موجب است جايگزين«فويل للمصلين» ميگردد.
با وجود
طمأنينه اين ثمره ذکر الله، قرآن و مقدسات از دام تزوير بودن منزه ميشوند و طبعا
گسترش اين خلق الهي مستلزم آسايش جامعه است و اين آرامشهاي دلها آسايش تنها و
معيشتها و معاشرتها را به دنبال خواهد داشت و سعي تلاش در استقرار اين ثمره ذکر
الله در جامعه نه فقط بهبهود بخشيدن به معنويات است، بلکه سعي و تلاش در تأمين
اتقاصد و معيشت جامعه به بهترين طريق است، زيرا انتشار طمأنينه اين وليد ذکر الله،
در اجتماع از هزاران جنايت و دغل و دروغ و دزدي و خيانت و تهمت و بزهکاري و
تبهکاري که ميلياردها بودجه براي پيشگيري و محوآثار بعد الوقوع صرف ميشود،
جلوگيري ميکندو کسي را با کسي کاري جز مودت و خيرخواهي نيست و چنان اجتماعي بهشتي
است بيآزار.
بلکه با
وجود طمأنينه اين مولود مبارک ذکر الله، موضوع براي اين جنايات و خيانات باقي نميماند،
تا پيشگيري شود يا آثار آنها بعد الوقوع محو و زدوده گردد، زيرا صاحب طمأنينه جز
خدا نميبيند و معيار وي: «انا لله و انا اليه الراجعون» است.
بلي طمأنينه
چنانکه گفتم همه نگرانيها را بر باد ميدهد ولي فقط يک نگراني را نميتواند بر باد
دهد و صحاب طمأنينه فقط يک محنت داردو بس و آن محنت خوف مهجوريت است که عالي گفته
است:
محنت قرب ز
بعد افزون است جگر از هيبت قربم
خون است
هست در قرب
همه بيم زوال نيست در هجر جز اميد
وصال
و عاليتر
سيد الموحدين فرموده است:
«الهي و سدي
و مولاي و ربي صبرت علي عذابک فکيف اصبر علي فراقک وهبني صبرت علي حر نارک فکيف
اصبر عن النظر الي کرامتک».
بلي:
آتش بيم دل
و جان سوزد شمع اميد روان افروزد
بعضي از
فقهاء عظام ذکر الله تعالي را به شش نوع تقسيم فرمودهاند، به اين توضيح:
1- ذکر الله
تعالي علي سبيل التمجيد يعني ذکري که در آن عظمت و مجد و جمال خداي تعالي است.
2- ذکر الله
تعالي علي سبيل التسبيح که در آن تنزه حضرت حق تعالي از صفات نقيصه است.
3- ذکر الله
تعالي علي سبيل التحميد که در آن، حمد و سپاس خداوند سبحان است.
4- ذکر الله
تعالي علي سبيل التهليل که در آن توحي الوهي حضرت«الله» تعالي است.
5- ذکر الله
تعالي علي سبيل التکبير که مدلول کلمه الله اکبر است.
6- ذکر الله
تعالي علي سبل الدعاء است که مخ عبادة الله عزوجل است.
و دعاء يا
استعاذه است يا استغفار يا صلوة بر نبي اکرم و آل بيت آن حضرت صلوات الله عليه و
عليهم يا طلب حوائج است.
از پيمبر
اکرم آمده است:
«ما قلت و
لا قال القائلون من قبلي کلمة افضل من لاالهالا الله».
ـ نه من
گفتم و نه هيچ قائلي قبل از من گفته کلمهاي برتر از لاالهالاالله.
و باز از آن
حضرتر وايت شده است:
«کلمه لاالهالاالله
را هيچ ميزاني نميتواند وزن کند زيرا اگر آن را در کفه گذارند و آسمانها و زمينها
با آنچه که در آنها است در کفه ديگر قرار دهند، لاالهالاالله رجحان خواهد شد و
اين کلمه محبوبترين کلمات نزد خداي تعالي است، و اگر کيس آن را با اخلاص بگويد
داخل بهشت ميشود و اين کلمه ثمن بهشت است».
همه اين
تعبيرها و نظائر آن از رسو الله است(ص) و گفتهاند: افضل ذکره«لاالهالا هو الحي
القيوم» است.
مستفاد از
بعضي از احاديث، آن است که تلاوت قرآن افضل از ذکر است چه آنکه در حديث نبوي(ص)
است:
«افضل عبادة
امتي تلاوة القرآن». زيرا علاوه بر آنکه قرآن قسمي از اقسام ذکر الله است مزايائي
بر ذکر دارد که از آن جمله کلام الله تعالي است و در آن اسم اعظم است و قرآن ينبوع
علوم است و در خبر ديگر از آن سرور کائنات است:
«قراءة
القرآن افضل من الذکر و الذکر افضل من الصدقه و الصدقه افضل من الصيام، و الصوم
جنة من النار».
بعضي از
علماء گفتهاند: افضل بودن قرائت قرآن بر ذکر، به نحو عموم نيست بلکه از باب
اکثريت است چه آنکه افضليت قرائت قرآن بر ذکر براي عموم خلق ثابت است مگر براي اهل
سلوک در بدايات احوال وي و برخي از نهايات احوالش که ذکر براي او اضل است، و
مادامي که شخص محتاج به تهذي باخلاق و تحصيل معارف است قرائت قرآن که مشتمل بر
صنوف معارف است براي او افضل است و کسي که از اين منزل گذشته و ذکر الله تعالي بر
قلب وي استيلاء يافته بگونهاي که اميد ميرود او را به استغراق منتهي سازد مداومت
ذکر براي وي اولي است، زيرا قرائت قرآن براي چنين سالکي ممکن است او را مجذوب به
رياض جنت کند و مريد سالک الي الله را با جنت چه کار.
«و لقد
استهزئ برسلٍ من قبلک فأمليک للذين کفروا ثم أخذتهم فکيف کان عقاب».
و همانا به
تحقيق پيامبراني که قبل از تو آمدند، مورد استهزاء قرار گرفتند؛ پس من به کافران
مهلت دادم سپس آنان را گرفتم تا بدانند عقاب من چگونه خواهد بود.
(سوره رعد ـ
آيه 32)
همانگونه که
قبلا تذکر داديم، خداي سبحان نسبت به کفار و بدانديشان تهديد کرد، وعيد داد که من
شما را سرکوب ميکنم؛ اين سرکوب کردن کفار ـ که به عنوان وعيد است ـ محصول وعدهاي
است که خداوند به مؤمنين داده و فرموده است:
«ان تنصرو
الله ينصرکم و يثبت اقدامکم».[1]
ـ اگر(دين) خدا را ياري کنيد، خداوند ياريتان ميکند و شما را ثابت قدم نگه ميدارد.
اينگونه
وعيدها که همراه با وعده است، معمولا تخلف در آن راه ندارد.
بهر حال در
ادامه مطلب، خداوند پيامبرش را تسليت ميدهد که اگر اين مشرکين تو را مسخره ميکنند،
پيامبران پيشين را نيز استهزا و مسخره ميکردند. اگر امروز پيشنهاد ميدهند که اين
کوهها را کنار ببر؛ اين سرزمينهاي سوزان را بجاي جوشش چشمهها قرار بده؛ اين
پيشنهادهاي استهزا آميز تنها نسبت به شما مطرح نميشود، بلکه نسبت به انبياي ديگر
هم اينچنين بود؛ زيرا اينها منظورشان ايمان آوردن نيست بلکه ميخواهند معجزه را
مورد استهزا قرار دهند. و به همين خاطر بود که به آن مهلت داديم، سپس آنهار ا
گرفتيم و آن روز معلوم خواهد شد که چگونه اينها را عقاب ميکنم؛ عقابي که به فکر
احدي در نميآيد.
برخورد
انبيا با ملتها
مقطع اول:
برخوردي که در آغاز انبيا با مردم داشتند، اين بود که با دليل برهان مردم را دعوت
به هدايت ميکردند، ولي آنها در برابر اين برهان، جدال ميکردند. آيه ميفرمايد:
«قل هاتوا
برهانکم ان کنتم صادقين»[2]
ـ بگو: شما هم برهان خود را بياوريد، اگر راست ميگوئيد. اين يکي از مقاطع است که
پيامبران از راه تفکر و انديشه، با امتها برخورد دارند.
مقطع دوم:
وقتي کفار نتوانستند در برابر برهان و استدلال، مطلبي را ارائه دهند، ناچار، رهآورد
انبيا را به استهزا ميگيرند.
مقطع سوم:
نسبت به انبيا پرخاش ميکنند و عليه آنان شورش مينمايند.
اين سه مقطع
در جريان انبياي الهي وجود دارد ولي هرگز ديده و شنيده نشده است که انبيا را تطميع
کنند و قرآن هم در اين باره مطلبي ندارد. علتش آن است که اگر کسي بخواهد جلوي يک
زمامدار يا مدعي را بگيرد، از چند راه ميتواند او را فلج کند:
نخست از راه
فکر و انديشه وارد ميشود. وقتي با فکر و انديشه او را مجاب کرد، او بساط داعيه
خويش را جمع ميکند. اگر از راه فکر نشد که او را مغلوب کنند، به حيلهها و دسائس
تمسک ميکنند. حيلهها هم فراوان است من جمله:
1- تطميع.
2- تهديد.
3- استهزا و
تمسخر کردن.
در هر صورت
مردم اينقدر مسخره ميکنند تا پيامبران را از ميدان بيرون ببرند و از ادعاي خويش
دست بردارند و يا اينکه تهديد ميکنند و مبارزه مينمايند تا از صحنه خارجشان
سازند. آنها که داعيه دروغين داشتند، با زد و بندها و زر و مال يا اطفاء غرايز،
تمکين کردند و راضي شدند و صحنه را خالي کردند.
درباره
اينها عليهم السلام، همه آن کارها را انجام دادند ولي موفق نشدند، يعني از راه
انديشه و فکر به مبارزه برخاستند و موفق نشدند، از راه سخريه و استهزا با همه
درگير شدند و اثري نکرد، از راه تهديد و يورش و شورش و مبارزه و پرخاش قيام کردند
و اثري نکرد. اما راجع به تطميع اصلاح طرح هم نشده است. انبيا را اصلا به زن و مال
و مانند آن تطميع نکردند. در هيچ جاي قرآن نيامده است که پيغمري را به وسيله زر
تطميع کرده باشند.
چرا اين
دسيسه را اعمال نکردند؟
انبيا
معمولا چهل سال يا کمتر يا بيشتر در ميان مردم زندگي ميکردند، سپس به مقام بلند
نبوت نائل ميشدند. چهل سال يک دوره از زندگي است. شما تصور کنيد کسي چهل سال طوري
زندگي کند که به آن سختترين دشمنش هم مجال اين دسيسه را ندهد، چون او هم يقين
دارد کسي که در طول مدت چهل سال، با آن عظمت و صفا و پاکي زندگي کرده، نه اهل زن
است و نه اهل زر، اين شخص را نميشود از اين راه تطميع کرد. هيچ کسي را شما سراغ
نداريد که به خودش اجازه بدهد، براي اخراج بدهد، براي اخراج يک پيامبر از صحنه، او
را تطميع کند.
قرآن کريم
قسم ياد ميکند که همه انبيا رامسخره ميکردند. اين نشان ميدهد که در طي چهل سال
طوري زندگي کردند که دشمن، آنها را مسخره ميکرد ولي به خودش اجازه تطميع نميداد،
چون ميدانست هيچ اثري ندارد. کسي که حاضر است از بهترين دسترنجش به ديگران ببخشد،
معلوم ميشود دنبال مال نيست. سيره او هم سيرهاي است که کافر و دشمن را قانع کرد
که نميشود از راه تطميع وارد شد. طوري پيامبران زندگي کردند که آن سختترين دشمن
ـ و به تعبير قرآن کريم «الدّ الخصام» ـ هم به خودش اجازه تطميع نداد که با پول،
پيامبر را از صحنه خارج سازد.
استهزا و
سخريه
در مورد
استهزا، چند امر در اين آيه مطرح است:
1- همه
انبياـ بدون استنثا، گرفتار استهزا و سخريه تبهکاران بودند.
2- خداي
سبحان هرگز از اين استهزا نميگذرد و استهزاکنندگان را به عقاب دردناک کيفر ميدهد.
3- عقاب،
نتيجه و عصاره همان استهزا است. يعني وقتي خوب ترسيم ميکنيم، ميبينيم آن استهزا
به صورت اين عقابها در ميآيد. در آيات مختلف گاهي ميفرمايد: [خدا آنها را گرفته
است]. و گاهي ميفرمايد: [استهزا آنها را گرفته است]. معلوم ميشود عمل است که
انسان را گرفتار ميکند.
امر اول
در ورد امر
اول که تمام انبيا را استهزا ميکردند، در سوره يس، ميفرمايد:
«يا حسرة
علي العباد ما يأتهيم من رسول الا کانوا به يستهزؤن».[3]
ـ يک حسرت و افسوسي است که بندگان خدا هيچ پيامبري را بدون استهزا نگذاشتند.
در سوره
انبيا نيز همين مضمون با عبارتي که مورد بحث است آمده است: ميفرمايد:
«و لقد
استهزئ برسل من قبلک».[4]
ـ لام، لام قسم است. يعني: به انبياي قبل از تو هم استهزا کردند.
در سوره حجر
آمده است: «و ما يأتيهم من رسول الا کانوا به يستهزؤن».[5]
در بعضي از
آيات، لسانها، تقريبا لسان موجبه کليه است، بعضي لسان حصر است. يک وقت ميفرمايد:
[به انبياء قبل از تو مسخره کردند]. و يک وقت به لسان حصر ميفرمايد: [هيچ پيامبري
نيامد مگر اينکه آنها را مسخره کردند]. اين لسان اظهر از آن لسان است، چون در
اينجا حصر است و ميرساند که هيچ پيغمبري نيامد مگر اينکه او را مسخره کردند. نسبت
سفاهت و ديوانگي به پيغمبر دادند و گفتند:
«انا لنراک
في سفاهة».[6]
ـ ما به تحقيق تو را ديوانه مييابيم.
و يا گفتند:
«يا ايها
الذين نزل عليه الذکر انک لمجنون».[7]
ـ اي کسي که قرآن بر تو نازل شده، تو قطعا ديوانهاي!!
منافقين
وقتي به گروه خودشان ميرسيدند، از آنها سؤال ميشد که: چرا در جمع مؤمنين رفتيد؟
ميگفتند: ما براي مسخره رفتيم. «و اذا لقوا الذين آمنوا قالوا امنا و اذا خلوا
الي شياطينهم قالوا انا معکم انما نحن مسنهزؤن».[8]
ـ و هرگاه با مؤمنين ديدار ميکنند ميگويند ما ايمان آورديم ولي وقتي بر شياطين
وارد ميشوند ميگويند ما با شما هستيم و فقط ميخواهيم مؤمنين را مسخره و استهزا
کنيم.
يکي از
دسائسشان هم اين بود که مثلا يک عده، صبح وارد بر حضرت ميشدند و در مسجد با
پيامبر بيعت ميکردند، ولي غروب همانر وز شايعه پراکني ميکردند که: ما رفتيم،
ايمان آورديم ولي ديديم خبري نيست، حالا برگشتهايم!
اين محصول
توطئه کفار بود که يک باند چند نفري اعزام کنندو به حسب ظاهر بر رقم مسلمين افزوده
شود تا ظهر هم بمانند ولي پس از آن ـ عصر هنگام ـ بازگردند و بگويند ما رفتيم خبري
نبود. «آمنوا بالذي أنزل علي الذين آمنوا وجه النهار و اکفروا آخره لعلهم يرجعون».[9]
در اين امر
اول، گاهي استهزا مستقيما متوجه شخص پيامبر بود، چنانکه بيان کرديمو گاهيهم سنت و
احکام او را مورد استهزا قرار ميدادند. در قرآن امده است:
«و اذا
ناديتم الي الصلاة اتخذوها هزوا».[10]
ـ و هرگاه اذان نماز بلند ميشد، آنها نماز را به مسخره ميگرفتند. و اين مسخره
کردن نماز، در حقيقت مسخره کردن وحي و رسالت بود.
لذا در سوره
توبه، آيه 65 ميفرمايد به اينکه تنها شخص رسول الله را استهزا نميکردند بلکه
ماوراء طبيعت و وحي را نيز به استهزا ميگرفتند و اگر ميگفتند: ما ميترسيم که
آيهاي بر پيامبر نازل شود و اسرار ما را فاش کند، نه اينکه به خدا و وحي معتقد
بودند، بلکه اين سخن را هم به عنوان استهزا ميگفتند. در آيه شريفه ميخواينم:
«يحذر
المنافقون أن تنزل عليهم سورة تنبئهم بما في قلوبهم، قل استهزؤا ان الله مخرج ما
تحذرون». ـ مسخره بکنيد ولي بدانيد، آنچه که شما از آن ميترسيد، خدا آن را بر ملا
و کشف خواهد کرد.
«و لئن
سئلتهم ليقولن انما کنّا نخوض و نلعب، قل أبالله و آياته و رسوله کنتم تستهزؤن». ـ
و اگر از آنها سؤال کنيد، مقصودتان از اين حرفها چيست؟ پاسخ ميدهند که ما فقط ميخواهيم
بازي کنيم(نه اينکه وحي و غيب را قبول داشته باشيم) به آنها بگو: آيا خدا و آيات
الهي و رسولش را داريد مسخره ميکنيد؟!
بهر حال
گاهي صريحا ميگفتند: ما مسخره ميکنيم و گاهي عمل آنها عمل استهزا بود. «کلما مر
عليه ملأ من قومه سخروا منه.»[11]
ـ هرگاه گروهي از قوم حضرت نوح بر او ميگذشتند، او را مسخره ميکردند.
امر دوم
خداي سبحان،
عمل آنها را بيپاسخ نگذاشت. اين استهزا نه تنها در آخرت که در دنيا نيز کيفر ميداد
و بيجواب از آن نميگذشت.
در همين آيه
مورد بحث ميخوانيم: «و لقد استهزئ برسل من قبلک فامليت للذين کفروا». ـ اين کفار
را که نسبت به پيامبران پيش از تو استهزا ميکردند، مهلت داديم. يک مدتي به آنها
مهلت داديم، سپس آنها را گرفتيم. آن روز معلوم خواهد شد که عقاب ما چگونه است. روز
کيفر دادن مشخص ميشود که خدا چگونه آنها را ميگيرد. آنها با داشتن تمام امکانات
و وسائل، چنان مأخوذ به عقاب الهي شدند که هچي راهي براي فرار نداشتند. بنابراين
خداي سبحان، اين استهزاءها را بيپاسخ نخواهد گذاشت.
در سوره
بقره چنين تعبير ميفرمايد: «الله يستهزئ بهم و يمدهم في طغيانهم يعمهون».[12]
ـ خداوند آنها را مسخره ميکند و مهلتشان ميدهد تا در طغيانشان فرو روند. آنجاي
يکه خداي سبحان عقاب ميکند، از آنجا استهزاء انتزاع ميشود وگرنه اينطور نيست که
خداوند ـ مانند انسانها ـ کسي را مسخره کند.
امر سوم
امر سوم
مربوط به اين بود که عقاب و کيفر الهي، محصول و نتيجه همان استهزا است. خداوند به
تعبيرات مختلف اين مطلب راب يان فرموده است. آن استهزاء شما، شما را به اين روز
درآورده است. آن استهزا شما، شما را در بر گرفته و شما محاط به استهزا شديد و اين
همان عذاب الهي است.
در سوره
انعام ميفرمايد:
«و لقد
استهزئ برسل من قبلک فحاق بالذين سخروا منهم ما کانوا به يستهزؤن».[13]
ـ آنچه را که آنها استهزا ميکردند، همان امر، آنها را در بر گرفت.
«و لا يحيق
المکر السيئ الا بأهله».[14]
ـ مکر و يله بد فقط خود حيلهگران را در برميگيرد.
اگر خدا
خواست انسان را بگيرد، عقاب و مؤاخذه الهي، همينعمل خارجي خواهد بود و روز قيامت
هم آتش جهنم در انتظارش ميباشد که در جاي خود بحث خواهد شد.
استهزا وقتي
ممثل شود به صورت سقوط و هلاکت و سرنگوني درميآيد. بنابراين، درباره اين گناه
عظيم که وحي را به استهزا گرفتهاند، خداي سبحان ميفرمايد: [همان گناه اينها را
احاطه ميکند، و وقتي احاطه کرد، ديگر راهي براي گريز نيست].
بعضي از گناهان،
راه گريزش باز است، مصيبت ميآيد و وقتي نزديک شد، انسان متنبه و بيدار ميشود و
از راه ديگري خود را نجات ميدهد. پس خداوند، راه را براي او باز گذاشته است. اما
در مورد برخي از گناهان، اين چنين نيست، بلکه خداي سبحان تمام درها را بر روي او
ميبندد. از اينگونه کيفرها داوند تعبير ميکند به«فحاق بهم». ـ يعني آنها را در
بر گرفت.
ابوسفيان پس
از جريان فتح مکه، متحيرانه قدم ميزد و ميگفت:
«يا ليت
شعري بما ذا غلبني؟». ـ اي کاش ميفهميدم چگونه و با چه ابزاري بر من غلبه کرد و
پيروز شد.
يعني اگر
راههاي نظامي بود، که ما در آن راهها غلبه داشتيم. در راههاي اقتصادي هم غلبه
با ما بود، و همچنين ما به رموز جنگي بيشتر واقف و بر آن مسلط بوديم. پس او چه
داشت که توانست بر ما چيره شود؟ حضرت رسول(ص) از پشت سر رسيد، دست مبارک را بر دوش
ابوسفيان گذاشت و فرمود:
«بالله
غلبتک». ـ من از راه خدا بر تو چيره شدم. اين راهي است که تو آن را نميتواني
ببيني.
بنابراين،
در چنين مواردي که کفار پيامبران خدا را مورد استهزا قرار ميدادند، خداوند همان
استهزا را به عقاب تبديل مينمود و چنان عقابي که راه فرار نداشتند. گاهي در قرآن
چنين تعبير ميشود:
«احاطت به
خطئيته».[15] ـ
گناهش او را فراگرفت. يعني طوري سقوط کرد که هيچ عاملي نميتواند او را نجات دهد.
در آينده انشاءالله
به مهلت خداوند و مدت آن ميپردازيم. و الحمد لله رب العالمين.
دوازدهم
فروردين، روز جمهوري اسلامي است؛ روزي است بزرگ و عيدي است ملي، ميهني و مذهبي و
بايد همواره اين روز را با بزرگي و عظمت به ياد آوريم؛ چرا که در مثل چنين روز
خجستهاي، پايههاي جمهوري اسلامي، گذاشته شد، و اگر اين ماهيت از اين حکومت گرفته
شده بود، تمام ارزشهاي انقلاب از بين ميرفت و خون شهيدان عزيز ما پايمال ميشد؛
از اينر وي بود که امام خميني«قدس سره» اينر وز مبارک را«يوم الله» خواند و از آن
به عظمت ياد ميکرد و آن روز را سرنوشت سازترين روز در تاريخ انقلاب اسلامي ميدانست.
بيگمان
«يوم الله» خواندن اين روز، مطلب سادهاي نيست. ما همان گونه که عيد غدير يا عيد
مبعث را «يوم الله» ميدانيم. اين روز را نيز در انقلاب اسلامي«يوم الله» ميدانيم.
هيچ فکر
کردهايد چرا امام اين روز را يوم الله خواند؟
براي اينکه
الهام دهنده مطلبي مهم و از جانب خدا بود؛ اين که ميگوئيم از جانب خدا، بدين معني
است که:
ملت عزيز و
سرافراز ما با آن همه ايثارها و فداکاريها و شهيد دادنها، غرض و انگيزهاي جز
اجابت کردن دعوت«الله» و لبيک گفتن به «رسول الله» نداشت.
ملت ايران
با اطاعت از اوامر و فرامين ولي خدا، حضرت روح الله، تنها هدفش استقرار
حکومت«الله» در سرزمين ايران بود و با پشتکار و بذل جان و مال، سرانجام در روز 22
بهمن 1357 به اين آرزوي خودر سيد و پس از گذشت قرنها از افول حکومت اسلامي، يک
بار ديگر در اين سرزمين، حکومت خدايي اسلام برقرار شد و به جاي طاغوت «الله» حکومت
کرد.
شاهنشاهي از
ميانر فت و دست اجانب و ستمگران قطع شد و اميد جهانخواران به يأس و نوميدي مبدل
گشت و انقلاب با جوشَهاي پي در پي، توطئههاي دشمنان را يکي پس از ديگري از ميان
برد و خنثي کرد تا اينکه توانست قانون قیآن را در ايران حکمفرا کند و«صبغة الله»
را به نظام حکومتيش بخشد.
آيا استقرار
جمهوري اسلامي و نااميد شدن بدخواهان و دشمنان، کار کوچکي بود؟
آيا رسوا
ساختن ليبراليستها و دموکراتها و تفالههاي نظام پوسيده شاهنشاهي و قطع کردن دست
ملي گرايان و منافقان از اين نظام مقدس، بزرگترين رهآورد انقلاب به شمار نميرفت؟
آيا اين روز
مقدس که آغاز حکومت رسمي اسلام در ايران بود، شايسته آن نيست که«يوم الله» ناميده
شود؟
آيا بازگشت
اسلام عملي به ايران و جايگزيني نظام طاغوتي به نظام اسلامي اين استحقاق را نداشت
که امام آن را«يوم الله» بنامد؟
آري! اين«يوم
الله» يادآور بعثت رسول الله(ص) و نصب خلافت اميرالمؤمنين(ع) در غديرخم بود.
امروز
دوباره بعثت با آن عظمت و شکوه تکرار شد.
امروز
دوباره رسول خدا به امر پروردگارش علي(ع) را به خلافت در غديرخم نصب کرد.
امروز پس از
گذشت قرنها از حکومت اسلامي علوي، يک بار ديگر، آن حکومت الهي پديد آمد و فرزند
خلف علي(ع)، سکان اين حکومت را به دست گرفت و در طوفانهاي متلاطم و بادهاي مخالف
که از شرق و غرب به شدت ميوزيد و باران توطئه را با دقت و مهارت و با استمداد از
نيروي لايزال الهي و کمک بيدريغ ملت شهيد پرور و سرفراز به سوي ساحل نجات ور
ستگاري راندو لحظهاي از خدمت خالصانه دريغ نداشت که خاطرههاي پيروزي همواره در
سيماي پرفروغش متجلي گشته و ياد آن يار سفر کرده تا روز ديدار، از يادها هرگز
نخواهد رفت و هر بار که دوازدهم فروردين تازه و تکرار شود، فريادب لند روح الله با
آن دم مسيحائيش زنده ميشود که فرمود:
«من از
همبستگي بيمانند که جز مشتي ماجراجوا و بيخبر از خدا، همه و همه به نداي
آسماني«و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرقوا» لبيک گفتند و با تقريبا اتفاق آراء
به[جمهوري اسلامي] رأي مثبت دادند و رشد سياسي و اجتماعي خود را به شرق و غرب ثابت
کردند، تقدير ميکنم.
مبارک باد
بر شما روزي که پس از شهادت جوانان برومند و داغ دل مادران و پدران و رنجهاي طاقت
فرسا، دشمن غول صفت و فرعون زمان را از پاي درآوريد و با رأي قاطع به[جمهوري
اسلامي]، حکومت عدل الهي را اعلام نموديد؛ حکومتي که درآن، جمع اقشار ملت با يک
چشم ديده ميشوند و نور عدل الهي بر همه و همه به يک طور ميتابد و باران رحمت
قیآن و سنت بر همه کس به يکسان ميبارد.
مبارک باد
شما را چنين حکومتي که در آن اختلاف نژاد سياه و سفيد و ترک و فارس و کرد و بلوچ
مطرح نيست. همه برادر و برابرند، فقط و فقط کرامت در پناه تقوا و برتري به اخلاق
فاضله و اعمال صالحه است».
آري! اين
روز بزرگ، روز مبارکي است، زيرا طاغوت براي هميشه از ايران با سرافکندگي و ذلت
بيرونر فت و ايران از چنگال جهانخواران غارت پيشه براي هميشه رها شد. به اين اميد
که انشاءالله ديدهها را باز کنيم و نگذاريم دشمنان قسم خورده ما از راهي ديگر و
دربي ديگر به ايرن اسلامي نفوذ کنند و دوباره آرمانهاي پليد خد را بازگردانند.
امروز تهاجم فرهنگي را بايد خيلي جدي بگيريم و بايد ملت شجاع و فداکار ايران که در
آن روز، جلوي تهاجمهاي نظامي و تاکتيکي دشمن را به خوبي گرفتند، امروز هم با هدف
پاسداري از اصول و از ارزشها و پايههاي انقلاب اسلامي، با دقت و هشياري بيشتر،
در صحنه نبرد جدي با آمريکا و سرسپردگان داخلي و خارجياش و ساير طاغوتچهها و
قدرتهاي جنايت پيشه، به مبارزه بيامان با آنان برخاسته و نگذارند«صبغة الشيطان»
جايگزين«صبغة الله» شودو خداي نخواسته، دشمن با تاکتيکها و روشهايخود، در تهاجمش
بر ما چيره گردد.
فريب زرق و
برقهاي آنان را نخوريد و اين مار خوش خط و خال را که خيلي سمي و خطرناک است از
خود دور سازيد. به خدا خطرناکترين روز، روزي است که به دنيا روي آوريم و از خدا
روي برگردان شويم که نتيجهاي جز دوري از رحمت الهي در بر نخواهد داشت؛ هواها و
هوسها را بايد در روز دوازدهم فروردين دفن کرد و به جايش ارزشهاي قرآني و خدايي
آورد. به جاي توجه به ماديات، بايد به معنويات روي آورد. و از همه مهمتر اينکه
تهاجم همه جانبه فرهنگي دشمنان را ناديده نگيريم و از ياد نبريم که دشمن هر چند از
ايران، طرد شد ولي اين مار زخمي از راههاي ديگري ميخواهد وارد شود؛ امروز
ميخواهد دين ما را و معنويات ما را از ما بگيرد. و اگر خداي ناکرده به هدفش رسيد،
انقلاب را کمرنگ و کمرنگتر کرده تا از بين ببرد. خدا نياورد آن روز را.
بهر حال ملت
عزيز بايد همواره در حال و هواي انقلاب بسر ببرند و تحت لواي اسلام و پرچم قرآن،
تمام آثار طاغوت را از ميان بردارند و نگذارند فرهنگ بيگانه با ترفندهاي ظريف و
دقيق در کشور امام زمان حکمفرما گردد و جلوي غربزدگي در تمام ابعادش، بايد گرفته
شود و استقلال فرهنگي همگام با استقلال سياسي بايد به پيش برود و عدالت اجتماعي در
سراسر کشور بر پا گردد و مجال قدرت و توطئه به دشمنان اسلام و انقلاب داده نشود.
بايد مشعل
فروزان نهضت اسلامي پيوسته، روشن و پر فروغ و افروخته باشد و روحيه اسلامي
درجمهوري اسلامي تقويت گردد و رمز پيروزي که اتکال بر خدا و وحدت کلمه بود نگهداري
شود و جلوي فساد و تباهي ـ در تمام ابعاد و اشکالش ـ گرفته شود، و ملت يک پارچه و
يک هدف، مانند دوران آغازين انقلاب، پشت سر رهبر دلسوز خود، حالت انقلابي بودن را
براي هميشه حفظ کند و با اطاعت از اوامر و رهنمودهاي مقام معظم رهبري در برابر
تمام تهاجمات دشمنان، ايستادگي و مقاومت کرده و راه را بر بدخواهان و غرب زدگان و
دنياپرستان و هواپرستان و مفسده جويان، ببندد و دشمن را دگرباره از طمع در ايران
اسلامي، مأيوس و نااميد گرداند.
«آمين رب
العالمين»
مبارک باد
بر تمام اقشار ملت بويژه رهبر عزيز انقلاب اين روز فرخنده و اين عيد سعيد و به
اميد پيروزي جاودانه حق بر باطل و توفيق همگان در نگهداري راز پيروزي.
درود بيپايان
خداوند بر امام راحل و شهيدان جاويدان که اين انقلاب مبارک را براي ما به ارمغان
آوردند و به ما سپردند تا ما هم در عمل ثابت کنيم که پاسداران واقعي انقلاب هستيم.
به اميد ياري خداوند«ان تنصروا الله ينصرکم و يثبت اقدامکم» پيروز رستگار باشيد.
باروري
آموزشگاه علمي امام صادق(ع) در ميان رنجها و محنتها
بيست و پنجم
شوال المکرم، مصادف است با سالگرد رحمت حضرت امام جعفر صادق(ع). فرا رسيدن اين روز
را که يکي از «ايام الحزن» اهل بيت عصمت و طهارت(ع) است، به پيشگاه اقدس ولي الله
الاعظم ارواحناه فداه، و تمام شيعيان و پيروان آن حضرت که افتخار انتساب به وجود
مبارکش را دارند، تسليم عرض مينمائيم.
برخي تصور
ميکنند که امام صادق(ع) در دوراني زندگي ميکرده است که مشکلات زيادي، فراروي
حضرت نبوده و در امن و امان ميزيسته و از تنگناهاي هيئت حاکمه غاصب به دور بوده و
خلاصه زندگي آن حضرت سواي زندگي ديگر امامان معصوم(ع) از يک بهروزي و خوش اقبالي
دائمي برخوردار بوده است و از اين رو است که آن همه روايت و حديث از حضرتش منتشر
شده و محضر درسش جايگاه زانو زدن بيش از دو هزار دانش جوي علوم آل محمد(ع) بوده
است؛ حال آنکه امام صادق در هر دو دوران اموي و عباسي، مواجه با مشکلات زيادي بوده
و در معرض خطرهاي جدي قرار داشته است.
دوران
بهروزي و خوش اقبالي حضرت را ميتوان در يک مدت نسبتا کوتاه تصور کرد. همان دوراني
که حکومت اموي رو به فرتوتي و فرسودگي ميرفت و دولت عباسي هنوز چندان رشد و نموي
نکرده بود، حضرت تنها در اين فرصت کوتاه بود که توانست آن دانشگاه بزرگ راـ که
زبانزد خاص و عام بود ـ تشکيل دهد و بزرگترين آموزشگاه علوم اسلامي تاريخ را بارور
نمايد و پيشرفتهترين حرکت علمي و فکري را بنيان گذارد تا آنجا که امام راهبران و
امامان مذاهب اربعه اهل سنت و بزرگان و پيشوايان آنان در محضر درسش حضور يافته و
استفاده شاياني ببرند.
ابن طلحه
شافعي در کتاب مطالب السؤول خود چنين مينويسد:
«برخي از
پيشوايان و رهبران نامآور مذهبهاي گوناگون از امام صادق(ع) نقل حديث کرده و نزد
ايشان دانش آموختند؛ مانند: يحيي بن سعيد انصاري، ابن جريح، مالک بن انس، ثوري،
ابن عيينه، ابوحنيفه، شعبه، ايوب سجستاني و ديگران. و تمام اينان استفاده از محضر
امام را براي خود مايه افتخار و مباهات ميدانستند و آن را عامل اعتبار و شهرت
خويش قرار ميدادند.».[1]
ابوحنيفه
خود همواره اعتراف ميکرد که: «اگر آن دو سال نبود، نعمان هلاک شده بود». و مقصودش
از دو سال، همان دو سالي است که در خدمت امام صادق(ع) بوده و از محضرش دروس ديني
ميآموخته است.
بهر حال
تنها چند سالي که نهايت و پايان دوران امويان و آغاز حکومت عباسيان بود، حضرت تا
اندازهاي آرامش بيشتري داشت و از فرصت استفاده کرده، بزرگترين دانشگاه علمي را به
وجود آورد.
پس از به
هلاکت رسيدن سفاح، برادرش منصور به حکومت رسيد. در اين دوران بيشترني فشارها و
شکنجههاي روحي بر حضرت وارد آمد.
منصور آدمي
زيرک وب سيار ظالم بود. او که ميديدند ستونهاي حکومتش لرزان است و حرکتهاي
علويان را در گوشه و کنار کشور شاهد بود و ترس اين داشت ک رهبران انقلاب اسلامي
علوي يک باره اعلام کود تا عليه او کنند و خود به ميدان بيايند. و از سوي ديگر
ديده بود که لماي مدينه آشکارا فتوا ميدادند که حکومت عباسيان نادرست است و بايد
حکومت را به دست علويان بسپرند، و از همه مهمتر؛ وحشت و هراس فوقالعادهاي از
وجود مبارک امام صادق(ع) داشت، لذا در پي اين نبود که به هر نحو شده، علويان را
سرکوب و امام را از جلوي راه خود برارد. از اين روي، براي کوچکترين خيال و واهمهاي
از نابودي و متلاشي شدن حکومتش، بر حذر بود تا آنکه حکومت خويش را با شمشير،
سنگربندي کرد و مصونيت داد. او ميان خود و خطرهاي احتمالي، ديواري از اجساد پاره
پاره شده بيگناهان کشيد و در دريائي از خون علويان و ذراري زهرا«س»، شنا کرد تا
قدرت را براي خويش مستحکم نمايد. رحمت و رأفت از قلبش بيرون رفته و جائي در آن
نداشت. هرگاه با منظرههائي رقتبار و حزن انگيز روبرو ميشد، نه تنها خم به ابرو
نميآورد که از ريختن خون بيگناهان، لذت نيز ميبرد.
نمونهاي از
سنگدلي منصور
هنگامي که
ميخواست به حج برود، با دختر عبدالله بن حسن ملاقات کرد. عبدالله بن حسن کسي بود
که با بسياري از علويان در زندان او بسر ميبردند.
دختر
عبدالله خواست مهرباني او را نسبت به پدرش جلب کند، شادي به او تا اندازهاي
خوشرفتاري نمايد، لذا پيش آمده چند بيت شعر خواند که ترجمه اشعار چنين است:
«رحم کن بر
کهنسالي درهم شکسته که در زندان تو با غل و زنجير به سر ميبرد. رحم و شفقت داشته
باش نسبت به خردسالان بني يزيد که از فقدان تو يتيم شدند نه از فقد پدرشان! نسبتب
ه ما رحم را پيشه کن و صله رحم نما چرا که جد ما و جد شما با هم خويشند و پسر عموي
يکديگرند».
منصور عباسي
در پاسخ گفت:
خوب شد به
يادم انداختي. آنها را فراموش کرده بودم! برويد پدرش را در سياهچال زيرزميني
بيافکنيد تا جان بسپارد!!
نه عاطفه
خويشاوندي در او تأثير داشت و نه انسانيت شفقت نسبت به اين دختر بچه بيچاره. بيگمان
اگر ويرانههاي بغداد، توان سخن گفتن داشتند؛ نخستين رازي را که فاش ميکردند،
جسدهاي بيگناهاني بود که در لابلاي آنها جاي گرفته بود.
بنابراين هر
چند حضرت صادق(ع) در دوران سفاح، نسبتا در رفاه و آسايش به سر ميبرد، زيرا اوضاع
سياسي زمان، سياست سفاح را به مدارا و ملاطفت کشانده بود، ولي مشکلاتز مان منصور
از زماني بنياميه هم دشوارتر و سختتر بود.
منصور با
زيرکي خاص خود، چنان امام را تحت مراقبت شديد قرار داده بود که از تمام رفت و
آمدهاي خانه امام کاملا آگاه بود با نگراني توجه مردم را نسبت به امام نظاره ميکرد
و همواره خيالها و وسوسهها، افکارش را پريشان و آرامش را از قلبش ميگرفت.
در ذهن
منصور، انديشه قتل جعفر بن محمد(ع) استوار گشته بود، زير ميدانست صدها هزار نفر
به امامت او معتقدند و پولهاي خود را براي او ميآوردند و با ديده عظمت به او مينگرند
واگر حضرت داراي پول فراواني باشد، چه بسا در يک اقدام فوري، حکومت را از دست
منصور بگيرد و او را به ديار عدم بفرستد؛
از اين روي کابوسها پي در پي، خواب راحت را از ديدگانش ميربود و او را در هالهاي
از خشم و هراس قرار داده بود.
يک بار
خواستامام را آزمايش کند که دستاويزي براي بازخواست حضرت در آينده داشته باشد. ابن
مهاجر را طلبيد و به او گفت:
«اين پول را
بگير و به مدينه برو، با عبدالله بن حسن و جعفر بن محمد و خاندان آنها ديدار کن و
به آنها بگو: من يکي از شيعيان خراساني شما هستم و شيعيان اين مبلغ را توسط من،
براي شما فرستادهاند! و به هر يک، مقداري از اين پول بپرداز و بگو: چون من
فرستادهاي بيش نيستم، لذا استدعا دارم نوشتهاي به من بدهيد که يارانتان در
خراسان، مطمئن شوند من درآرودن پول خيانتي روا نداشتهام!!
اين مهاجر
رهسپار مدينه شد. پس از بازگشت از مدينه، نزد منصور رفت.
منصور از او
پرسيد:
از مدينه چه
خبر داري؟
پاسخ داد:
با همه آنها
ملاقات کردم و از همه قبض و رسيدن دريافت نمودم، جز جعفر بن محمد.
منصور با
تعجب پرسيد: چطور؟
ابن مهاجر
گفت: هنگامي که به ديدارش رفتم، مشغول نماز در مسجد پيامبر(ص) بود. پشت سر او
نشستم و به خود گفتم: هر وقت حضرت خواست به منزل برود، برنامه را نسبت به او اجرا
ميکنم. او به سرعت نماز را تمام کرد و برخاست که به منزل برود ناگهان مرا ديد؛ به
من نگاه کرد فرمد:
«اي مرد! از
خدا بترس و اهل بيت پيامبر را فريب مده؛ چرا که آنها تازه از شر امويان رها شدهاند
و همه نيازمندند».
عرض کردم:
چه ميفرمائيد؟ متوجه نشدم!
فرمود:
نزديکتر بيا.
کنار حضرت
رفتم. امام آنچه ميان من و تو گذشته بد، همه را با من در ميان گذاشت، گويا او هم
با ما بوده است.
منصور گفت:
اي فرزند
مهاجر! از اين خاندان کسي نيست جز اينکه هر يک در زمان خود، حديث ميگويد و حديث
گوي زمان ما، جعفر بن محمد است.[2]
بهر حال بر
منصور بسيار سخت ميگذشت که از هر راهي ميخواهد امام را فريب دهد، امام با احتياط
تمام نقشههايش را خنثي ميکند. از آن سوي امام، در طول 10 سال که با منصور
گذراند، محنتها و بلاهاي زيادي را متحمل ميشد و هماره در معرض خطر جدي بود.
منصور ميدانست
که امام صادق، شخصيتي است که از آغاز طلوع پگاه انقلاب فرهنگي، مورد توجه وعلاقه
فزون از حد مردم بود و دانشگاهش داراي حرکتي گسترده و فعاليتي بينظير بود و انبوه
دانش پژوهان بر گرد وجود حضرتش حلقه ميزدند و از محضر درسش، کسب فيض ميکرند.
منصور از
اين شهرت و نامآوري، سخت ميهراسيد و بيم آن داشت که ناگهان، انقلابي از سوي
علواين بر پا گردد و دانشمنداني که افتخار شاگردي امام صادق را دارند به علويان
بپيوندند و دولت نوپايش را از ريشه بر کنند.
اما امام
صادق(ع) با ديد تيز بينش و علم لدنيش، پردهها را ميشکافت و ماوراي رويدادهاي
آينده را ميديد و به بسياري از رازهاي نهان پيش از آنکه رخ دهد، خبر ميداد. ولي
با اينحال، منصور که راهي جز کشتن امام در پيش نداشت و آسايش خود را در به شهادت
رساندن آن حضر مييافت، سرانجام، پس از ده سال معاشرت با امام چنانکه برخي از
تاريخنگاران نوشتهاند حضرت را مسموم کرده و به شهادت رساند.
ابو ايوم
خوزي گويد: نيمه شب بود که منصور در پي من فرستاد. بر او وارد شدم در حالي که او
را گريان ميديدم و در دستش نامهاي و جلوي رويش شمعي روشن بود. وقتي بر او سلام
کرد، نامه را به سوي من پرتاب کرد و گريه کنان!! گفت: اين نامه محمد بن سليمان است
به ما خبر ميدهد که جعفر بن محمد از دنيا رفته است! و سه بار آيه ترجيع را خواند
و گفت:
کيست مانند
جعفر؟!
و در همان
حال به من گفت: بنويس.
گفتم: چه
بنويسم؟
گفت: بنويس
به محمد بن سليمان که اگر جعفر وصي خود را تعيين کرده است، بدون معطلي گردنش را
بزند!!
پاسخ از
مدينه چنين آمد: امام صادق پنج نفر را تعيين کرده است: منصور!، محمد بن سليمان،
عبدالله، حميده، و فرزندش موسي.
منصور که از
اين دقت نظر امام سخت شگفت زده شده گفت: نميشود همه اينها را به قتل رساند!!
از اين
داستان معلوم ميشود که گريه منصور اشک تمساحي پيش نبوده ميخواسته است چنين
وانمود کند که امام خود از دنيا رفته و کسي او را به قتل نرسانده است. ولي چه زود
فراموش ميکند و فورا دستور قتل وصي امام را نيز صادر مينمايد.
فرا رسيدن
روز شهادت امام صادق(ع) را ـ يکبار ديگر ـ به جهان تشيع، بويژه مقام معظم رهبري و
پيروان مخلص آن حضرت در کشور اسلامي ايران و ساير کشورهاي مسلمان، تسليم عرض ميکنيم
و اميدواريم، لياقت انتساب به وجود مبارکش را داشته باشيم و خداوند توفيق پيروي از
حضرتش را به ما عطا فرمايد.
ان هذا
القرآن و ان الذين لا يهدي للتي يومنون بالاخرة اقوم و يبشر اعتدنا لهم عذابا
المومنين الذين اليما* و يدع يعملون الانسان بالبشر الصالحات ان دعاءه بالخير و
کان لهم اجراً کبيراً* الانسان عجولا*
اسلام نور
است
«أمن شرح
الله صدره للاسلام فهو علي نور من رّبه فويلٌ للقاسية قلوبهم من ذکر الله، اولئک
في ضلالٍ مبين».
(سوره زمر ـ
آيه 22)
آيا آن کسي
را که خداوند براي اسلام، به او ضرح صدر عطا کرد و سينهاش را گشود و انديشهاش را
روشن نمود، پس راه او به نور پروردگارش روشن گشت، آيا او با سنگدلان تاريکدل، که
از قساوت، دلهايشان از ذکر خدا فارغ و به دور است، يکسان ميباشند و همانا اين
سنگدلان در يک گمراهي روشن و واضحي بسر ميبرند.
***
اينان که
شايستگي پذيرش اسلام واقعي را دارند، خداوند به آنها نوري عطا ميکند که با آن
نور، حق را دريابند و از باطل کنارهگيري کنند. قلب اينها هرگز قساوت و شقاوت
ندارد، بلکه قلبشان براي پذيرش حق باز است؛ هر جا حق را ببينند، به دبنال آن روند
و هر جا باطلي را بنگرند، از آن دوري جويند.
اينها که
سينه خود را براي قبول اسلام گشودند و تسليم اوامر خداي سبحان گشتند و با بصيرت وب
ينائي، راه خود را يافتند و در آن گام نهادند و از راه باطل و کژي و انحراف، کنارهگيري
کردند، خداوند به اينان نوري داده است که با آن نور الهي، پيوسته راه او را دبنال
کنند و در ظلمات و تاريکيهاي انحرافها و بدعتها و گمراهيها نروند، قطعا اينچنين
مؤمنان هدايت شدهاي، با آن کافران سنگدل، مساوي نيستند؛ چرا که لازمه سنگدلي و
قساوت، عدم شرح صدر است، چنانکه لازمه رقت قلب، شرح صدر بود. و بيگنان کساني که
شرح صدر ندارند و تسليم اوامر خدا نشدهاند، پيوسته از ذکر خدا دوري جسته و به او
روي نميآوردند. اينها در گمراهي محض فرو رفتهاند و قابليت پذيرش حق و بازگشت به
خدا و تسليم در برابر اوامرش را ندارند.
لازمه
هدايت، شرح صدر و لازمه گمراهي، قساوت قلب است و همچنين نتيجه هدايت، داشتن نور
الهي و دست آورد گمراهي، غوطهور شدن در تاريکي ضلالت است.
در روايت
آمده است که رسول گرامي اسلام(ص) پس از تلاوت اين آيه مبارکه فرمود:
«ان النّور
اذا وقع في القلب، انفسح له و انشرح».
ـ نور اگر
در قلب انسان قرار گرفت، قلب براي آن نور، گشوده و باز ميشود.
از رسول خدا
پرسيدند: فهل لذلک علامة يعرف بها؟
ـ آيا آن را
نشانه و علامتي هست؟
فرمود:
«التّجافي
عن دار الغرور و الانابة الي دار الخلود و الاستعداد للموت قبل نزول الموت».
ـ از دنيا
که دار غرور و خانه فريب استف دوري جستن و به خانه جاويدان آخرت دل بستن و آمادگي
براي رسيدن مرگ پيش از رسيدنش.
آري! مؤمنان
واقعي هستند که از چنين نوري برخوردارند و اين نور اگر در قلبي پيدا شد، ديگر دنيا
و مظاهر فريبندهاش هرگز او را فريب نميدهد و دلبستگي جز به آخرت و خانه جاويدان
و دائمياش ندارد. چنين کسي هرگز مرگ را از ياد نميبرد و پيوسته آماده رحلت از
اين دنياي فاني و رسيدن به آخرت است.
ميگويند:
يکي از علماي بزرگ، مشغول مطالعه بود، از او پرسيدند: اگر الآن به تو خبر بدهند که
تا دو روز يا سه روز ديگر از دنيا ميروي، چه ميکني؟
فرمود:
همين کاري
را که الآن انجام ميدهم.
يعني: من
کاملا آمادگي دارم که مرگ را دريابم، تمام حقوق و واجباتم را انجام دادهام و تمام
اعمالم، طبق وظيفه است؛ پس اين مطالعهام در چنين وقتي، جز وظيفه نيست.
اينچنين
انساني با نور الهي راه خود را يافته و قلبش تسليم در برابر خدا است. بايد ما هم
تلاش و سعي کنيم که واجبات و اعمال خود را طبق دستورات اسلام انجام بدهيم تا اينکه
خداوند، قلبهاي ما را نيز براي اسلام بگشايد و با شرح صدر، راه خود را در ميان راههاي
باطل بيابيم و همواره در جستجوي حق و حقيقت باشيم و از باطل و انحراف و فساد و
تباهي در تمام ابعاد و اشکالش، دوري جوئيم.
«عيد ملت
مستضعف روزي است که مستکبرين دفع شوند. عيد ملت ما روزي است که ريشههاي فسادي که
امروز در بعضي از نقاط ايران هستند از بين بروند و ميروند».
(11/7/1358)
«عيد مسلمين
وقتي سعيد و مبارکهست که مسلمين خودشان استقلالشان را و مجدشانر ا؛ آن مجدي که در
صدر اسلام براي مسلمين بود، به دست بياورند. مادامي که مسلمين در اين حال هستند،
در حال تفرق و تشتت و در حالي که همه چيزشان پيوسته به غير است، هيچ روزي براي
آنها مبارک نيست. مبارک آن روزي است که دست اجانب از ممالک ما، از ممالک اسلامي
کوتاه شود و مسلمين روي پاي خودشانب ايستند وامور مملکتشان را خودشان به دست
بياورند».
(10/8/1358)
«آن روز
مبارک است بر ما که سلطه جهانخواران بر ملت مظلوم ما و بر ساير ملتهاي مستعضف
شکسته شود و تمام ملتها، سرنوشت خودشان را به دست خودشان بگيرند».
(1/1/1360)
«ما آن روز
عيد داريم که مستمندان ما، مستضعفان ما به زندگي صحيحر فاهي و به تربيتهاي صحيح
اسلامي ـ انساني برسند».
(23/10/1360)
«تبريک عظيم
در وقتي است که مسلمين توجه بکنند به گرفتاريهائي که دارند و توجه بکنند به اينکه
از کجا اين گرفتاريها آمده است و علل آمدن اين گرفتاريها چيست و راه نجات از آن
چيست».
(12/10/1361)
«انشاءالله
خداوند همه را بيدار کند و هشيار کند و اين عيد سعيد را مبارک کند. و مبارک آن
روزي است که دست قدرتها، دست خيانتکارها، دست جنايتکارها از سر مظلومين جهان قطع
بشود و انشاءالله اميداورم نزديک باشد يک همچو وقتي».
(27/6/1362)
«عيد سعيد و
مبارک در حقيقت آن روزي است که باب يداري مسلمين و تعهد علماي اسلام تمام مسلمانان
جهان از تحت سلطه ستمکاران و جهانخواران بيرون آيند و اين مقصد بزرگ زماني ميسر
است که ابعاد مختلفه احکام اسلام را بتوانند به ملتهاي زير ستم ارائه دهند و ملتها
را با اسلام ناشناخته آشنا کنند و فرصتها را براي اين امر بزرگ سرنوشتساز مغتنم
شمرده و از دست ندهند».
(7/6/1363)
«عيد براي
ما يک معنا دارد، براي ابراهيم و براي پيغمبرها يک معناي ديگر دارد. ما هم عيد ميگيريم،
آنها هم عيد ميگيرند، لکن آنهائي که عيد ميگيرند؛ عيد لقاء است، آنها عود ميکنند
به آن جايي که از آنجا ظاهر شدند و عيد ميگيرند براي اين امر، البته بعد از ارجاع
ـ به، باز ـ از آن معناي سير الهي، بعد از ارجاع اسمش عيد ميشود. و بعدهاي معنويش
بسيار زياد است و دست ما از آن کوتاه است و بعدهاي سياسي و اجتماعياش هم زياد است
و زياد بوده است و اميدواريم که زياد بشود».
(15/6/1363)
«اميدوارم
که اين عيد سعيد براي همه مسلمين عيد به معناي واقعي باشد و براي ملت ايرانب رکات
عيد از جانب خداي تبارک و تعالي نازل شود. عيد واقعي آن وقتي است که انسان رضاي
خدا را به دست بياورد، درون خود را اصلاح کند».
(19/3/1365)
«تحويل حال
الي احسن الحال اين است که انشاءالله در اين سال نو، ما تغييرات روحي بدهيم، يعني
واقعا تحول بر ايمان حاصل بشود… و ما اميدواريم که ملت ما در اين سال نو، به
طوري عمل بکند که سيره انبيا بوده است، به طوري عمل بکند که سيره اوليا بوده است و
عمده اين است که هواهاي نفس از بين برود، انسان در طول عمر مبتلاي به اين هواي نفس
است که محتاج به رياضت است و من که گويندهام موفق نشدم به اين عمل، و من اميدوارم
که ملت ايران و همه مسلمانان دنيا يک تحولي پيدا کنند در اين سال نو، که براي خدا
کار کنند، براي سلطه خودشان نباشد، براي پيروزي خودشان نباشد، براي هواهاي نفساني
نباشد».
ملت ايران امروز پيش
قراول است و بايد با اعتماد و اتکاءبه نفس عمل کند زيرا دنيا محتاج به اوست. ما
ملتي قدرتمند با ريشه و پرافتخار هستيم که به هيچ چيز و هيچکس احتياجي نداريم و
از هيچکس نيز نميهراسيم. ملت ما پيامآور سخني نو براي جهانيان است و آنچه در
دست دارد، مورد نياز بشريت است. (20/10/72)
امروز شعار قرآن،
اسلام و نداي حق در بين ملتهاي مسلمان توسعه پيدا کرده است و اگر ملتها و دولتها
همانند ملت و دولت ايران در کنار هم باشند و به قران کريم تمسک کنند، قدرتهاي
استکباري نميتوانند بر چنين دولتهايي مسلط شوند. (23/10/72)
جوهر خلوص در انقلاب
بزرگ ما مايه ماندگاري و دوام آن شده است و امروز به رغم توطئههاي گوناگون عليه
انقلاب اسلامي درخت تنومند نظام و انقلاب محکم و استوار ايستاده است و اين مهم
ثمره اخلاص امام خميني(ره) و ملت فداکار ايران و بويژه خلوص رزمندگان ميدان جنگ
محسوب ميشود.
نتيجه تلاشها، اخلاصها،فداکاريها
و زحمات ملت ايران، اقبال بلندي است که خداوند متعال به آنان عنايت کرد تا بار
گران نهضت اسلامي را عهدهدار شوند. بنابراين ياوهگويان و سادهانديشاني که براي
تمام شدن اين حرکت خيال پردازي ميکنند در انتظار بيهودهاي بسر ميبرند زيرا حرکت
اسلامي و حيات دوباره اسلام ريشه در قرن تلاش و مجاهدات دارد و اساس نهضت اسلامي
تمام ناشدني و پايان ناپذير است.
ملت پرافتخار ايران
در سطح دنيا به هيچ دولت و قدرت بيگانهاي و به هيچ دستگاه اطلاعاتي، نظامي و
سياسي اميد ندارد و از آنها جز بدسرشتي نديده است، اميد ما به خداوند است و اين
اميد به ملت ما نيرو و قدرت ميبخشد و انقلاب اسلامي را آسيب ناپذير و مقاوم ميکند.
(26/10/72)
آنچه که براي جانبازان
بوقوع پيوسته است معامله با خدا محسوب ميشود و از آنجا که کريمترين، بهترين،
بخشندهترين قدرتمندترين و عزيزترين طرف معامله جانبازان، خداوند است؛ بهترين اجر
و پاداش را نيز دريافت خواهند کرد و لازمه آن حفظ روحيه اخلاص و فداکاري است.
(27/10/72)
ملت مسلمان ايران،
مسائل ملتهاي مسلمان را از مسائل خود جدا نميداند و در عين پرهيز از دخالت در
امور کشورهاي ديگر با دقت به مسائل جهان اسلام توجه دارد و به آن اهميت ميدهد و
مسائل کشمير و افغانستان و مسائل ملتهاي مظلوم و شجاع فلسطين و لبنان را جزو
مسائل خود ميداند و براي حل آنها در عرصههاي سياسي و بينالمللي تلاش ميکند.
کساني که در
افغانستان در رأس امور هستند چه عذري در برابر ملت مسلمان افغانستان و چه پاسخي
براي ملت اسلامي دارند. آنها ضربهاي را که کمونيست ها نتوانستند به ملت افغانستان
بزنند، به مردم خود وارد ميکنند. آنها بايد بدانند که امت اسلامي کساني را که به
سبب مسائل گروهي، حزبي و شخصي، يک ملت را در معرض اين هم ويرانيها و کشتار قرار
دادهاند بازخواست و مؤاخذه ميکنند. (8/11/72)
به آموزش قرآن فرزندانتان اهتمام
بورزيد و براي حفظ قرآن توسط فرزندانتان خصوصا در سنين کودکي اهميت بويژه قائل
شويد. نوجوانان بايد قرآن را حفظ کنند تا معارف آن در سينهها نفوذ پيدا کند.
آموزش قرآن چه در مدارس و چه در دانشگاهها، بايد جدي گرفته شود و در برنامهريزيها
بايد اثري از قرآن باشد. (23/10/72)
تاتارها طايفهاي
بزرگ از ترکستان بوده و از اولاد تاتارخان برادر اين دو بنياعمام يکديگر بوده و
به مرور زياد شدهاند.
و – تامسن[1]
محقق اروپائي عقيده دارد که اين قوم در قرن دوم هجري در جنوب غربي بيکل (Baikl)
تا حدود ناحيه کرول (Kerul) سکني داشتهاند. در مشرق زمين و نيز مغرب
زمين گذشته از عنوان مغول نام تاتار يا تاتار به چشم ميخورد و غياث الدين خواند
مير در جلد پنجم کتاب «حبيب السير» خود اين دو نام را گاه به جاي هم و در مواردي،
هم زمان به کار ميبرد. محمد کاشغري در نيمه قرن پنجم هجري در فرهنگ لغات زبان
ترکي از تاتار نام برده و آگاه بوده که زبان تاتاري غير از زبان ترکي ميباشد.
وقتي گفته ميشود زبان رسمي دربار باقآن در آغاز قرن هشتم، تاتاري غير از زبان
ترکي ميباشد. وقتي گفته ميشود زبان رسمي دربار باقآن در آغاز قرن هشتم، تاتاري
بود، منظور زبان مغولي است ولي در زمانهاي بعد که از زبان تاتاري ذکري به ماين ميايد
منظور زبان ترکي است زيرا تاتار و ترک با هم درآميختهاند، برتولد اشپولر (Bertold
Spuler) عقيده دارد کلمه تاتار به اين معناي به خصوص به ترکاني که امروزه
در روسيه ساکنند اطلاق ميشود.[2]
پلان کارپن (Plano carpini) مغولها را به نام تاتار معرفي ميکند.[3]
در کتاب «حدود العالم
من المشرق الي المغرب» تاتاران را به «تغزغز» مربوط ميداند.[4]
اين منطقه شامل بخش
غربي کشور چين ميگردد. در کتب مربوط به فتوحات مغول در قرن هفتم هجري، اين قوم،
تاتار معرفي شدهآند و ابناثير در تاريخ خود چنگيز را تاتار ميداند، خواجه رشيد
الدين فضل الله اين قوم را گروهي غير از مغولان ميشناسد و مقر آنان را جنوب شرقي
کرول دانسته است. در «قاموس الاعلام ترکي» آمده که تاتار قومي از مغولان است که در
صف مقدم آنها قرار داشتند. در قرون وسطي تاتار با مغولي مترادف گرديد و در منابع
تاريخي اعم از عربي و فارسي تاتارها را با مغولها يکي پنداشتند ولي از نظر آداب و
رسوم تاتارها به ترکها نزديکترند و در دائرة المعارف اسلام «بارتولد» تاتارها را
ترک اطلاق کرده است.
«فوستل دکولانژ» عقيده
دارد تاتارها نخست در قرن نهم ميلادي به صورت قبيلهاي در درههاي «اين شان» واقع
در مغولستان بودند ولي پس از آن نام ايشان بر منچوها، مغولان و ترکان اطلاق گرديد.[5]
عطامک جويني از آموزش تاتاران براي خط توسط چنگيزخان سخن گفته است.[6]
ولاديميرتسف تاتارها
را شعبهاي از مغولها تحت عنوان «ايرگان» (Irgan) معرفي ميکند که مفهوم قبيله را ميرساند.[7]
خواجه رشيد الدين فضل الله در «جامع التواريخ» آورده که قسمت عمده قبيله تاتارها
به دست چنگيزخان به قتل رسيدند و آنان که باقي ماندند بين خانوادههاي گوناگون
تفسيم شدند و در عصر چنگيز و فرزندانش اعتبار يافتند پلان کارپن از روابط مغولها
با تاتارها سخن گفته و عقيده دارد اين قوم زير فرمان امپراتور بودند و سرکرده مغولها
بر آنان تسلط کامل داشته است. اصول مغولها در رابطه با تاتارها انتقام فاميلي
داشتند و انتقام از يک نسل به نسل بعد انتقال مييافت و در حالي که افراد نسل جديد
هيچ جرمي نداشتند آماج تهاجم قرار ميگرفتند. هنگامي که باقاي مغولي به دست
تاتارها جنگيدند ولي باز هم آتش انتقام آنان فرود ننشست. بعدها با غلبه چنگيز بر
تاتارها، چهار قبيله از ايشان را گرفت و خطاب به خويشاوندان خود گفت: «ما بايد از
تاتارها انتقام بگيريم و مناسبترين کارها اين است که تمام مرداني را که قدشان از
محور يک چرخ بلندتر است، بکشيم و بقيه را چون غلام بين خود تقسيم کنيم».
خواجه رشيد الدين فضل
الله نيز ميگويد: «در بين ايشان قصاص قديم
کينه وجود داشته است».
روابط تاتارها با
مغولها به هر شکلي که بوده مانع از ان نبود تا اين قوم همراه مغولها در قتل و
غارت و چپاول سهمي نداشته باشند، عبدالطيف که حوادث هولناکي را از اين قوم تقريبا
به چشم خويش ديده در رفتار آنان مينويسد:
«زنان آنان با مردان
در جنگ شرکت ميکنند، الات حربشان بيشتر تبر و کمان است، از هر نوع گوشتي که به
دست بياورند ميخورند، در جنگ احدي را فروگذار نميکنند، حتي زنان و کودکانرا ميکشند،با
خيکهاي بادکرده و يا به وسيله يال و دم اسبان پرموي خود به حال شنا از رودخانههاي
بزرگ و عميق ميگذرند، هيچ وقت خسته نميشوند، از مرگ واهمه ندارند، از رحم و
عاطفه دورند».
با رفتار اين قوم
بخارا ويران شد و به صورت خاکستر درآمد که ابن اثير در خصوص مصايبي که به اين مرکز
فرهنگ و دانش آمد شرحي آورده است،نرشخص ميگويد: «رد شهور سنه سته عشر و سته مأئة
باز لشگر تاتار آمد و شهر را بگرفت و باز ويران شد.»[8]
با سمرقند، بلخ و خيوه نيز به همين شيوه برخورد کردند و پس از قتل عام مردم خيوه
سدهاي جيحون را گشوده و شهر را آب بسته و آن را چون زمين هموار کردند. در «نسا»
هفتاد هزار تن را روي زمين پهلوي هم خوابانيدند و با ريسماني آنها را به هم بسته،
آن وقت با تير آنان را يکي يکي کشتند، نيشابور را با زمين هموار يکي کرده و حتي
شخم زده و جو کاشتند، غياث الدين خواند مير مينويسد: در حادثه قتل عام نيشابور
1747000 نفر کشته شدند،در هرات کشتن و آتش زدن و ويران کردن يک هفته ادامه داشت.[9]
تنها آئين حيات بخش اسلام از قرن چهاردهم ميلادي توانست در بين اين قوم نفوذ کند و
آنان را از اين رفتارها برحذر دارد و تاتارها را به انسانهايي نرمخو و سخت کوش و
مدافع اسلام تبديل کند.
العمري يکي از مؤلفين
عرب نيمه اول قرن 15 ميلادي از آميزش تاتارها باترکهاي دشت قيچان (استان گلدن
هورد- Gorden Horde)
سخن گفته است و ميافزايد:
«قيچاقها بر آداب
فردي و نژادي تاتارها غلبه يافتند و همگي با ايشان مساوي شدند،به طوري که تاتارها
در دشت قبچاق مستقر شدند و با آنان ازدواج نموده و به ايشان تعلق يافتند».
روس ها اصطلاح تاتار
را قرنهاي متوالي به مسلمان ترک تبار اين مناطق اطلاق مينمودند، «شيرين اکينر»
عقيده دارد کلمه تاتار همچنان به قبايل ترک ساکن نواحي ولگا اطلاق ميشد و آنها به
عنوان تجسم اصلي اردوي زرين مغولها باقي ماندند. با ادام انشعاب و تشکيل واحدهاي
کوچکتر، سرانجام خانات استراخان و قازان از آن سربرآورد.[10]و
قومي که سابق بر اين در قلمرو حکومت جوجي خان- از فرزندان چنگيز- در ممالک قبچاق
به سر ميبردند در کريمه، قازان،نوگاي، سواحل ولگا و سيبري و جمهوريهاي اروپائي
شوروي از جمله ليتواني انتشار يافتند. زبان اصلي تاتارها به زبان عثماني بيش از
زبان جغتايي (ترکستان) شباهت دارد ولي سيما و خطوط چهره اقوام توراني را محافظت
کردهاند.
از قديم الايام مشک و
آهوي قلمرو تاتارها شهرتي ويژه داشته و شعراي ايراني در سرودهاي خود بدين نکته
اشاراتي کردهاند:
منوچهري دامغاني:
هم گوهر تن داري هم
گوهر نسبت مشک در آنجا که بود آهوي
تاتار
ناصر خسرو:
نه در پرو منقار
رنگين سرشته چوگل مشک خرخيزد و
تاتار دارد
خاقاني:
ازگرد راهش آسمان تر
مغز کشته آن چنان
کز عطسه مغزش جهان
پرمشک تاتار آمده
نظامي:
چو بر سنبل چرد اهوي
تاتار نسيمش بوي مشک آرد به بازار
روسيه فعلي هسته بخش غربي امپراتوري
مغول را در قرن سيزدهم تشکيل ميداد که به دولت جوجي يا اردوي زرين شهرت داشت،
حاکمان اين بخش از اعقاب بلافصل چنگيز بودند ولي عناصر ترک در آن چنان قوي بود که
اين اردو تا اوايل قرن چهاردهم ميلادي به زير سيطره نفوذ آنان درآمد.
سقوط دولت مستقل روسيه در سال 1240م براي
نخستين بار، مغرب زمين را متوجه خطري نمود که آنان را به شدت تهديد ميکرد. به اين
سبب پاپ اينوست چهارم در 1245 م مجمع عمومي کليسا را در ليون تشکيل داد و براي
مقابله با تاتارها و اينکه چگونه ميتوان اين قوم را پيرو دين مسيح نمود و بر عليه
مسلمانان شوراند.[11]با
آباء کليسا به مشورت پرداخت. با وجود اين تلاش ها روسها به مدت 3 قرن تحت سلطه
اردوي زرين در قرن چهاردهم، نگراني روسها از اقتدار تاتارها بر آنان افزون گرديد.
نخستين دوره، دوران تفوق و مسلمانان در قرن چهاردهم و پانزدهم ميباشد که در خلال
اين دو قرن رؤساي اردوي زرين بر رعاياي روس حکمفرمايي کامل داشتند. سيطره تاتارها
و برتري سياسي و نيز حساب بردن از اين قوم عقده حقارتي دير پا و نفرتي عميق را در
بين روسها نسب به تاتارها پدید آورد و روس ها در صدد آن بودند تا چنین عقده روانی
را در موقعیتی مناسب بروز دهند، تا آنکه تاتارهای اردوی زرین به صورت واحدهای کوچک
تر انشعاب یافتند و در خلال اواسط قرن
پانزدهم ابتدا خانات بزرگ قازان و چندی بعد خانات آستراخان شکل گرفت.
توسعه
روسیه بر سرزمین های اسلامی از سال 1552 میلادی با فتح قازان آغاز گردید،
با این پیروزی روس ها و سقوط قازان نیرومندترین خانات تاتار و رقیب صد ساله مسکو
از میان رفت و راه ولگا بر دریای خزر و دروازه های سیبری بر روس ها گشوده گشت.
چهار سال بعد یعنی در سال 1556 م هشترخان (آسترخان) توسط روس ها تسخیرل گردید،
تاتارها درصدد مقاومت و دفع تهاجم روسها برآمدند و در این رابطه به سال 1571 م
موفق شدند مسکو را مورد حمله قرار داده و آن را به آتش بکشند، در هجوم بعد تاتارها
از حمایت اردوی نوغای محروم ماندند ولی با کمک دولت عثمانی موفق شدند حمله روسها
را به قوم، دفع کنند.
گره تصرف مناطق مسلمان نشین کناره ولگا و
سیبری غربی در جهان آن روزگار اسلام انعکاس چندانی نیافت ولی این حرکت به مسلمانان
این منطقه ضرباتی را وارد ساخت. روس ها با در دست داشتن شاهراه ولگا و جنگل های
غرب سیبری انحصار جهانی تجارت خزر را که
منشأ ثروت و قدرت قازان بود به دست گرفتند و از سال 1552 م مسکو به کانون تجارت آن
تبدیل شد، ادامه این روند قدرت اقتصادی و سیاسی مسکو را فزونی بخشید. فتح مقر
تاتارها ارتباط ترک های عثمانی و این قوم را قطع نمود و بعد از آن دولت عثمانی هیچ
گاه از حمایت ایلات و طوایف سلحشور آسیای مرکزی برخوردار نگردید. برای تاتارها نیز
انزوای سیاسی- اقتصادی و انحطاط اجتماعی- فرهنگی را به دنبال داشت و راه ابریشم بسته
شد. ولگای علیا و سفلی و سیبری غربی از پیکر دارالاسلام جدا شد و این حادثه بعد از
سقوط اندلس دومین رویداد ناگوار جهان اسلام قلمداد گردید.
روس ها در قازان و آستراخان چنان سیاست
ظالمانه ای پیشه کردند که نفرت شدید تاتارها را برانگیخت و به آسانی قیام مردم را شعله
ور نمود، بسیاری از رهبران مذهبی در میان مردم نفوذ پیدا کردند. روس ها برای جلب
تاتارها به تغییر کیش و پذیرفتن مسیحیت تلاش زیادی به عمل آوردند ولی بر خلاف این
اقدام و تخریب مساحد و ضبط اموال مردم و محروم کردن آنان از حقوق مدنی، موفقیت
اندکی کسب کردند.
در سال 1771م شبه جزیره کریمه به تصرف
نیروهای روسیه درآمد ولی در سال 1774م تحت الحمایگی روسیه بر کریمه خاتمه یافت و
خانات در سایه روسیه تا حدودی استقلال خود را به دست آورد، طولی نکشید که در سال
1782م شاهین گرای (ShahinGiray)
آخرین خان تاتار کریمه از دیار خود اخراج و خانات کریمه جزء روسیه قلمداد گردید.
از نخستین سال های حاکمیت روس ها برمنطه
کریمه سیلی زا مهاجرین آلمان و بالتیک و روس روی بدان سامان گذاشت و بهترین اراضی
این دیار که در سواحل دریا قرار گرفته بود، برای استفاده اطرافیان دربار کاترین که
بی شمار هم بودند، مصادره شد. در سال های نخست قرن نوزدهم الکساندر اول تصمیم اول
تصمیم گرفت که تبعیدی های یونان را در شبه جزیره کریمه جای دهد. تاتارها که به جز
اراضی خشک و لم یزرع مرکزی جای دیگری نداشتند، در برابر این شرایط دشوار، سرزمین
خود را ترک نمودند و در فاصله 1783م تا 1913 م متجاوز از یک میلیون تاتار دیار خود
را به قصد قلمرو عثمانی ترک کردند در نتیجه این مهاجرت ها تاتارهای مانده در موطن
خویش در مقابل هجوم روز افزون مهاجرین روس به اقلیتی ناچیز تبدیل شدند.[12]
قرن هیجدهم را از لحاظ ایذا و آزار
مسلمانان تاتار با تیره ترین ادوار مبارزات ضد مذهبی استالین در سال های دهه 1930م
قابل مقایسه است. نهضت های بزرگ تاتارها در قرن هفدهم و هیجدهم در اثر فشار زیاد
روس ها به وقوع پیوست. اسقف های قازان در این قرون فعالیت تبشیری خود را آغاز
کردند و صومعه های نوبنیاد آن سامان گروهی از تاتارها را به کیش مسیحیت درآورد و
این افراد رفته رفته جامعه ای جداگانه و منزوی را تحت عنوان کری یاش (Kryas) تشکیل دادند که هم مسلمانان و هم مسیحیان
بدید نفرت و انزجار بدانها نگریستند.
از آنجا که اسلام نه تنها بامفهوم ملیت
تاتارها هیچ گونه تضادی نداشت بلکه به هویت آنان اقتدار بیشتری می داد، نقش مؤثری
در مقاومت این قوم ایفا نمود که نتیجه آن به شکست سیاسی- اخلاقی روس ها در تحکیم
کنترل خود بر قلمرو این قوم تبدیل گردید. به تحلیل بردن نیروهای اسلامی محلی از
طریق اشاعه اجباری مسیحیت ارتدوکس به همراه روسی کردن از طریق به کارگیری کلیه
ابزارها ناکام ماند. دکتر مری براکس آپ عملکرد روس ها را در قبال مسلمانان جلوه ای
از برداشت نادرست آنان در خصوص ارزیابی اسلام و اثر آن بر این جوامع می داند.[13]
در جنگ جهانی اول تاتارهای ولگا همچون
تاتارهای کریمه به خدمت سربازی در ارتش روسیه ملزم گردیدند که بسیاری از خدمت
وظیفه امتناع نمودند و بحران موجود در نواحی تاتارنشین با مهاجرت بسیاری از رهبران
به امپراتوری عثمانی شدت یافت. در سال 1917 م تاتارها کوشیدند تا فدراسیون مستقلی
از ایالات ولگا- اورال تشکیل دهند، اما شوروی ها در سال 1918 م آن را واژگون کردند
و خود به جای آن نشستند و در 27 ماه مه 1920 م جمهوري خود مختار تاتار در درون
جمهوري فدراتيو روسيه تشکيل گرديد. ايجاد اين جمهوري خودمختار به معني به رسميت
بخشيدن موطن تاتارها بود.
اما طولي نکشيد که شديدترين فشارها بر
عليه آنان آغاز گرديد. مبارزه عليه باورهاي ديني شروع شد. بخش سياسي وسري N.
K. V. D به نام SPPO اوراقي چاپي تهيه کرد که ضمن آن رهبران مذهبي بايد اصول و حقايق
اسلام را تکذيب کنند و زير آن را امضاء نمايند و سپس اين اوراق بين مبلغان، معلمان
و واعظان تقسيم شد.آنان نيز آن را امضا کنند و پس از آن اين اسناد در جرايد انتشار
يابد، آنهائي که قبول نکردند اسناد مزبور را امضاء نمايند به اردوگاههاي کار
اجباري در سيبري اعزام گرديدند. فخرالدين يکي از رهبران ديني تاتارها در سال 1936
م در مقابل مردم حاضر گرديد و اعلام نمود که ترجيح ميدهد که به سختي بميرد و چنين
دروغ شيطاني را تصديق نکند. وي بازداشت گرديد و زير شکنجه کشته شد. در سال 1934
فشارها و تضييقات بقدري مسلمانان را عذاب داد تا سرانجام به ناچار مرام اشتراکي را
که به آنان تحميل ميشد، پذيرفتند.[14]
در اثناي اشغال شبه
جزيره کريمه توسط آلمانها در سالهاي 43- 1941 برخي از تاتارها به نهضت مقاومت
پيوسته و گروهي هم با آلمانها به همکاري پرداختند. با اشغال اين منطقه توسط شورويها
در سال 1943م تمامي تاتارها به خيانت متهم شدند و جمهوري آنها طبق فرمان 30 نوامبر
1945 منحل و ضميمه جمهوري سوسياليستي فدراتيو روسيه شوروي شد و بعدا طبق فرمان 19
فوريه 1954 از جمهوري روسيه منفک و به اوکراين منضم گرديد. کليه تاتارها چه آنهايي
که در کريمه و ديگر نقاط بودند،حتي سربازان و افسران ارتش بازداشت و به وضع فجيعي
به سيبري و قزاقستان اعزام گرديدند، در اين عمليات که در سال 1944 م صورت گرفت
30000 نفر از تاتارها کوچانده شدند، روسها و اوکراينها قلمرو آنان را غصب
نمودند. رهبران نهضت سياسي تاتارها دستگير و زنداني شدند و برخي از آنان استخراج
گرديدند.
گرايشهاي ديني
تاتارها
از قرن چهاردهم
ميلادي خورشيد پرفروغ اسلام در بين اين قوم تابيدن گرفت و آنان را از انوار پرشکوه
خود بهرهمند ساخت. باورهاي ديني و اعتقادات مذهبي در مبارزات سياسي- اجتماعي آنان
بر عليه مهاجمين روس نقش عمدهاي داشت و مقاومت و پايداري تاتارها را افزون نمود.
اکثريت قريب به اتفاق تاتارها سني مذهب و پيرو مکتب حنفي هستند. از قرن شانزدهم تا
قرن هيجدهم شمار اندکي از آنان تحت تبليغات شديد مبلغان مسيحي تغيير آئين دادند ولي
در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، اغلب آنها به دين اسلام بازگشتند، پس از
بيانيه 17 آوريل سال 1905 م که به موجب آن پيروي از مذهب به وجدان شخصي واگذار شد،
اين روند شکل سريعتري به خود گرفت.
تاتارهاي ولگا اولين
گروه مسلماناني بودند که به قيد حکومت روسيه درآمدند و بدين طريق نسبت به ساير
مسلمانان روسيه مدت بيشتري در معرض فرهنگ اروپائي قرار گرفتند ولي تاتارها موفق
شدند نفوذ اين فرهنگ مهاجم را در بسياري جهات به تحليل ببرند و به صورت يک ترکيب
اجتماعي يکدست باقي بمانند و همچنان تقيد به اسلام را در جوامع خود حفظ نمايند و
با شوقي وصف ناپذير به تبليغ و نشر اسلام در روسيه اروپائي و سيبري پرداختند که
اين وضع مبشران مسيحي را شديدا نگران نمود. تاتارها در ميان قرقيزها و قزاق ها به
تبليغ اسلام اقدام نمودند و در استقرار اسلام در ميان اين قبايل صحرا گرد نقش
اساسي را عهده دار بودند. تاتارها از اوايل قرن بيستم به ژاپن رفته و در اين کشور
به تبليغ اسلام مبادرت ورزيدند. همچنين در گسترش اسلام بين اقوام چيني نيز نقش
مهمي را ايفا کردند.[15]
از دلايل عمده موفق
بودند تاتارها در تبليغات مذهبي، برخورداري از سطح بالاي تعليم و تربيت ديني بود.
مدارس مذهبي تاتارها چنان اشتهاري داشتند که بسياري، آنها را خيلي برتر از حوزههاي
سمرقند و بخارا محسوب مينمودند.
تاتارها با الهام از
تعاليم ديني نهضتهايي را ترتيب دادند که اولين آنها يک سال پس از سقوط قازان در
1553م صورت گرفت و تا 1557م ادامه يافت، جنبشهاي تاتارها در خلال سالهاي 1571 تا
1608 نيز به تناوب ادامه داشت. از هنگام به سلطنت رسيدن اولين پادشاه رومانوفها-
تزارها ميخاييل- تا زمان کاترين دوم اسلام همچون موجوديتي متخاصم در معرض حمله روسها
قرار گرفت و براي انهدام نهايي آن اقدامات گوناگوني انجام پذيرفت. بين سالهاي
1738 و 1755 از ميان 536 مسجد قازان 418 باب از بين رفت،موقوفات مصادره شد، براي
کودکان نومسيحي تاتار، مدارس خاصي افتتاح شد، فعاليتهاي شديد تبشيري آغاز گرديد و
در روستاهايي که بخشي از ساکنين مسيحي شده بودند، مسلمانان اخراج و به مناطق دوردست
رانده شدند. با روي کار آمدن کاترين دوم مسلمانان کريمه از حقوق برابر با روسها و
آزادي ديني برخوردار شدند. تبليغات مسيحي موقوف گرديد. کاترين دوم موفق شد در
منطقه ولگا از ارتکاب اشتباهات اسفانگيز اسلاف خويش پرهيز نمايد. از تبليغات ضد
اسلامي جلوگيري به عمل آمد، به تاتارها اجازه احداث مساجد اعطا گرديد و در سال
1783 م يک مرکز روحاني اسلامي در اورنبورگ تأسيس شد تا به امور ديني مسلمانان
بپردازد. در سال 1788 م يک دفتر روحاني مسلمين به اين تشکيلات افزوده شد.
در قرن نوزدهم مدارس
ديني تاتار بر اساس مدارس ترکستان عمل ميکردند. مدرسين بخاري به منطقه ولگا دعوت
شده و طلاب جوان تاتار براي ادامه تحصيل به سمرقند و بخارا اعزام ميشدند. در اين
قرن تاتارها با نوعي تقيه و روشي ملايم و معتدل آئين خود را از آلودگي روس و اروپا
حفظ نمودند.
به موازات اين روش
نهضتهاي اصلاح طلبي در قلمرو تاتارها به رهبري مبارزين مسلمان جريان پيدا کرد
شهاب الدين مرجاين (1889- 1818م) متفکر صاحب نظر تاتاري تأثير بسيار عميق در حرکتهاي
فرهنگي تاتارها داشت، وي در صدد آن بود تا باورهاي ديني خود را از قيد سنتهاي
خرافي و ايستايي و رکود نجات دهد، مرجاني عقيده داشت و اسلام قادر است همگام با
زمان پيش برود و با پيشرفت علوم جديد هماهنگي داشته باشد. وي ميگفت با گشايش باب
اجتهاد بويژه در مسائل جديد مشکلات فرهنگي- اجتماعي حل خواهد شد و با تلاش هاي
فکري تا حدودي توانست سنتهاي مسلمانان تاتار را در جهت ارزشهاي راستين اسلامي
اصلاح نمايد. برخي مرجاني را به وهابي و عدهاي به يک انسان روشنفکر غرب زده متهم
نمودهاند، ولي فعاليتها و تفکرات وي چنين مسائلي را تأييد نميکند.
اسماعيل گاسپرالي
(1914- 1851) يکي از برجستهترين متفکران مسلمان تاتاري در بين سالهاي آخر قرن نوزدهم
و سالهاي نخست قرن بيستم بود، برنامه سياسي وي ايجاد وحدت بين اقوام ترک روسيه
بود که در سال 1882 م آن را عنوان نمود از وي به عنوان بزرگرترين مبلغ، زبانشناس،
مورخ و رهبر سياسي زمان خويش سخن گفتهاند ک بر حيات فکري مسلمانان روسيه تأثير
شگرفي نهاده است. گاسپرالي عقيده داشت دارالسلام اقتداري بالقوه دارد و آينده بشر
از آن اسلام خواهد بود وي غرب گراياني را که تصور ميکردند پيروزي مسلمانان در
تقليد از تمدن اروپا نهفته است، به شدت نکوهش مينمود و بر اين باور بود که اسلام
با قدرت معنوي خويش ميتواند رد مقام رقابت با غرب برآيد، در عين حال به گاسپرالي
انتقادي وارد بود، از جمله آنکه به وحدت روس و مسلمان معتقد بود و نوعي پان ترکيسم
ليبرال را تبليغ مينمود.
يوسف آقچور (1933-
1876 م) از ديگر سياستمداران مسلمان تاتار است که نقش مهمي را در حيات سياسي
مسلمانان روسيه آغاز کرد. حزب اتفاق المسلمين که از احزاب مهم سياسي مسلمانان به
شمار ميرفت به کوشش وي بنيان نهاده شد.[16]
تاتارها در مقايسه با
برخي ديگر از مسلمانان شوروي از نظر تعداد مسجد، وضع بهتري دارند و در اکثر شهرهاي
پرجمعيت تاتارنشين مساجدي داير است که برخي از آنها ارزش هنري و تاريخي دارند.
نهضت تصوف در منطقه
ولگا و در قلمرو تاتارها سابقهاي بس ديرينه دارد و گرايشهاي عرفاني بخصوص در سده
نوزدهم يعني در ايامي که اوج فعاليت تاتارها براي جلب ديگران به دين اسلام به
شمار ميرود نفوذ ريشهداري پيدا کرد، طريقت اصلي تصوف که بين تاتارها طرفدار داشت
نقشبنديه بود.[17]
جمهوري خودمختار
تاتارستان
اين جمهوري با وسعتي
بالغ بر 68000 کيلومتر مربع در ولگاي ميانه و در نواحي جنگلي- استپي- قرار گرفته
است از شمال به جمهوري خودمختار ماري واودمورت از شرق به باشقيرستان و از غرب به
جمهوري خودمختار چووواش محدود است که جمعيت آن به حدود 4 ميليون نفر بالغ ميگردد.
متجاوز از 25% آن در مرکز حکومت يعني قازان سکونت دارند، اين جمهوري 18 شهر و 23
شهرک دارد.
تاتارستان مرکز عمده
صنايع دفاعي و پتروشيمي روسيه محسوب ميگردد و 26% نفت روسيه را توليد مينمايد.
صنايع استخراجي، پتروشيمي، غذايي و ماشينسازي نيز در اين قلمرو استقرار دارد.
گندم، چاودار، کنف، نيشکر، سيبزميني، ميوه و سبزي نيز در تاتارستان توليد ميشود.
26% تاتارها در اين
جمهوري سکونت دارند و بقيه در نقاط ديگر روسيه، آسياي مرکزي، قفقاز و ليتواني
پراکنده هستند. حدود نيمي از افراد تاتارستان منشأ نژادي تاتاري دارند و اين نسبت
در کانونهاي شهري و روستايي متفاوت ميباشد. 40% تاتارها در کانونهاي شهري و 60%
در نقاط روستايي استقرار يافتهاند. زبان آنان به گروه ترکي باختري تعلق دارد و
داراي سه گويش اصلي ميباشد. در مدارس ابتدايي و متوسطه زبان تدريس تاتاري است ولي
در دانشگاه قازان از زبان بومي استفاده نميشود، پخش برنامههاي راديو و تلويزيون
در تاتارستان حتي در باشقيرستان به زبان
تاتاري است. در تاتارستان نشريات و روزنامههاي متعددي از سوي گروهها و احزاب
گوناگون انتشار مييابد، نخستين اين نشريات مرآت نام دارد که در سال 1920 ميلادي
انتشار يافت.
از بدو حکومت شوروي سابق، تاتارها که عمدهترين
اقليت ملي کشور محسوب ميگرديدند از اينکه سرزمينشان صرفا خودمختار محسوب ميشده
ناراضي بودند، به هنگام شکلگيري اتحاد شوروي در 1922 م تاتارها خواستار تبديل
سرزمينشان به يک جمهوري اتحاد شدند که با مخالفت شديد مواجه گرديد. اين وضع در سال
1936 م هنگامي که قانون اساسي جديد شوروي در مرحله تصويب قرار داشت، مطرح گرديد.
در دهههاي 60 و 70 موضع جمهوري تاتارستان براي چندمين بار عنوان گرديد، در سال 1988
ميلادي مرکز دولتي تاتار که مهمترين گروه سياسي تاتارستان بود، هدف عمدهاش را
ارتقاي تاتارستان به عنوان يک جمهوري اتحاد اعلام داشت. متعاقب آن برخي از اعضاي
افراطي اين مرکز (حزب اتفاق) را تأسيس نمودند که هدف نهائي آن استقلال کامل بود.
در سال 1989 ميلادي مليگرايان تاتار سالگرد فتح قازان توسط ايوان مخوف در 1552 م
را روز سوگواري اعلام داشتند. تاتارستان يکي از اولين جمهوريهاي خودمختار بود که
در 30 اوت 1990 م يعني کمتر از 3 ماه بعد از اعلام حاکميت فدراسيون روسيه بيانيه
حاکميت را اتخاذ کرد و با ايجاد جامعه کشورهاي مستقل مشترک المنافع در دسامبر 1991
م تاتارستان درخواست نمود تا به عنوان يکي ازاعضاي بنيانگذار تلقي شود و اين به
منزله شناسايي اين جمهوري به عنوان يک کشور مستقل بود. در 21 فوريه 1991 م پارلمان
تاتارستان تصميم گرفت که براي روشن ساختن وضعيت جمهوري رفراندومي برگزار نمايد.
اين وضع پارلمان و رهبري روسيه را نگران نمود؛ چرا که رأي مثبت ميتوانست به
فروپاشي فدراسيون روسيه منجر شود و وخامت روابط اقام را در تاتارستان به دنبال
داشته باشد. 82% رأي دهندگان در اين رفراندوم شرکت کردند و 64% به آن رأي مثبت
دادند. مينتايمر شايميف رئيس جمهور تاتارستان ارتباط رفراندوم را با انفصال
سرزميني از روسيه بارها انکار نمود و هدف از رفراندوم را صرفا تثبيت حاکميت جمهوري
تاتارستان اعلام کرد، نتايج رفراندوم موضع تاتارستان را در مقابل روسيه تا حدودي
تقويت نمود و روسهاي ساکن در تاتارستان از نتايج مثبت اين رفراندوم به شدت نگران
شدند. [18]
تاتارهاي سيبري و
ديگر نقاط روسيه
تاتارهاي سيبري در
ابتدا به نام قبايلشان شناخته ميشدند و ر قرن شانزدهم که پرداخت خراج را به روسيه
آغاز نمودند به نام «يساقلي» يا قوم خراجگذار معروف شدند. آنان سني مذهبند و پيرو
مکتب حنفي ميباشند، حضور مسلمانان بخارا در بين آنان گسترش اسلام را در اين خطه
افزون نمود، مهاجرت اجباري تاتارهاي ولگا و قازان به اين نقاط گرايش به اسلام را
در بين تاتارهاي سيبري شدت بخشيد.
در بين رودهاي «ام» و
«تارا» و ريزابههاي رودخانه «ايرتيش» در روسيه تعدادي تاتار زندگي ميکنند که به
«بارابا» موسومند و به ده هزار نفر بالغ ميگردند و زبان آنان با زبان ولگااورال
از يک سو و از سوي ديگر با زبان قزاق و آلتايي پيوند دارد.
در سواحل رود چوليم و
در حومه شهر آچينسک گروهي تاتار سکونت دارند، وقتي روسها در قرن شانزدهم سيبري
غربي را فتح نمودند، گروهي از تاتارهاي بارابا به سمت شرق نقل مکان نمودند و با
ترک زباناني که قبل از آنان در نواحي چوليم سکني گزيده بودند، اختلاط يافتند.
در سواحل رودخانه
ايرتيش نزديک دهانه رودخانه تارا 4 قبيله تاتار اسکان يافتهاند، که احتمال ميرود
از قرن هفدهم به اين ناحيه نقل مکان کرده باشند.
تاتارهاي کريمه از نسل شاخه فرعي اردوي
زرين و ترکهاي آناتولي ميباشند که از قرن سيزدهم در کريمه مسکن گزيدند. در اوايل
قرن پانزدهم کشور مستقل کريمه تشکيل شد که در سال 1475 م سلطان محمد دوم آن را فتح
نمود. در ژوئن 1920م ارتش سرخ براي چندمين بار کريمه را تسخير نمود و در اکتبر
1921 م جمهوري خودمختار کريمه را در درون روسيه تشکيل داد. کريمه در سال 1946 م
منحل گرديد و اداره آن به جمهوري خودمختار اوکراين محول شد. ضمنا در روسيه سفيد
(بيلي روسيا) و ليتواني اقوامي از تاتارها از گذشتههاي دور سکونت يافتهاند.[19]
بنابه گزارشي که در
حاشيه کنگره پزشکي مديکا دو سلدورف منتشر شد، موارد بيماري سرطان روده بزرگ در طي
چند دهه گذشته، در کشورهاي صنعتي افزايش يافته و اين در حالي است که در کشورهاي
جهان سوم که مردم آنها کمتر گوشت مصرف ميکنند، افراد به ندرت مبتلا به سرطان روده
بزرگ ميشوند.
اين گزارش حاکي است-
براي مثال- از هر يکصد هزار نفر جمعيت در سنگال، فقط 6%، در هند 5/3 نفر در آمريکا
به سرطان روده بزرگ مبتلا ميشوند.
اين گزارش همچنين
حاکي است پژوهشهاي مختلف پزشکي نشان ميدهد که مصرف بيش از حد چربي، پروتئين،
مشروبات الکلي و همچنين زيادي وزن در بروز سرطان روده بزرگ، بسيار مؤثر است.
خواص ادويه
مصرف ادويه باعث
جلوگيري از بروز سرطان ميشود. آخرين تحقيقات انجام گرفته از سوي مؤسسه ملي تغذيه
در شهر حيدرآباد هند نشان ميدهد که انسان براي دفع سرطان و اغلب باکتريهاي
بيماريزا نياز به مصرف ادويه، شامل ميخک، خردل، تخم شنبليله و سبزيهائي نظير
کرفس، جعفري، گشنيز و پياز دارد.
مؤسسه ملي تغذيه با
انتشار تحقيقات خود در زمينه خواص ادويه مينويسد: مفيد بودن مصرف ادويه نه تنها
در متون باستاني هند، بلکه در تحقيقات جديدي که از سوي انستيتوهاي بين المللي چون
انستيتو پاستور فرانسه نيز صورت گرفته، مورد تأييد قرار گرفته است.
ادويه ضمن جلوگيري از
رشد سلولهاي سرطاني، با ميکروبها نيز مبارزه ميکند و برخي از انواع آنها در
کاهش ميزان قند و کلسترول نقش مثبتي دارند.
براي مثال: زردچوبه
از تشکيل مواد شيمايي که بر اثر پخت و پز به وجود ميآيد و باعث سرطان ميشود،
جلوگيري ميکند. همچنين زردچوبه، پياز و تخم خردل براي تصفيه کبد، مفيد تشخيص داده
شدهاند.
خطر اشعه ماوراء بنفش
سازمان بهداشت جهاني
در بيانيهاي هشدار داد که نبايد مدت زيادي در معرض اشعه ماوراء بنفش قرار گرفت.
به گزارش خبرگزار
فرانسه، کارشناسان اين سازمان اخيرا مطالعات بيسابقهاي را در مورد تأثير اشعه
خورشيد بر سلامتي انسان انجام دادهاند و به اين نتيجه رسيدهاند که: بدن انسان
براي توليد ويتامين دي به اشعه ماوراء بنفش نياز دارد ولي قرار گرفتن به مدتي
طولاني در برابر اين اشعه اثر خطرناکي بر نظام دفاعي بدن ميگذارد و موجب بيماريهاي
مختلف چشمي و پوستي و سرطان ميشود.
فعاليت شديد و سلامت
قلب
دو بررسي علمي که
اخيرا در آلمان و امريکا صورت گرفته، حاکي از آن است که: «حرکات بدني ميتواند در
رابطه با سلامت قلب همچون يک شمشير دو لبه عمل کند» بر اين اساس، تعدادمشخصي از
موارد انفارکتوس مربوط به حرکات شديد بدني افراد است و در همان حال، حرکات منظم و
عموما در قالب يک رشته ورزشي، خطر انفارکتوس را کاهش ميدهد.
به گزارش يکي از
نشريات پزشکي، در يکي از اين دو بررسي علمي که مستقل از يکديگر صورت گرفته- بيش از
هزرا نفر از افرادي که در يک دوره مشخص زماني به انفارکتوس دچار شدهاند، مودر
مطالعه قرار گرفتهاند. از اين افراد در مورد شرايطي که در آن به عارضه مزبور دچار
شدهاند سؤال شد و بويژه در مورد اين که آيا قبل از حمله قلبي فعاليت شديد بدني
داشتهاند يا خير، از آنها توضيح خواسته شده است. نتيجه آنکه، بر هر دو اکيپ پزشکي
معلوم شد،در افراد مورد مطالعه،قبل از انفارکتوس، يک فعاليت شديد صورت گرفته که
به اندازه 6 تا 8 برابر مصرف انرژي بدني در حال نشسته و بدون حرکت بوده است. اين
مقدار مصرف انرژي به عنوان مثال به هنگام دويدن آهسته، صورت ميگيرد، سپس نقش
فعاليت شديد اين افراد در 26 ساعت قبل از حمله قبل از حمله قلبي بررسي شده است.
نتيجه هر دو بررسي نشان داده است،
افرادي که تقريبا هرگز فعاليت بدني شديد نداشتهاند،در شرايطي که به يک فعاليت
شديد مثل پارو کردن برف،دست بزنند بسيار بيشتر از ديگران، با احتمال حمله
قلبي مواجه هستند. نتيجه ديگر آنکه در
افرادي که فعاليت هاي منظم و مستمر اما شديد دارند نيز خطر انفارکتوس به شکل مقطعي
و موقت افزايش مييابد. در مورد انفارکتوس مرتبط با فعاليت شديد ديده شده که نشانههاي
بيماري در زمان فعاليت يا کمي بعد بعد در طول يک ساعت بعد از اين نوع تحرک بدين
بروز ميکند. اين امر خود مؤيد ارتباط اين نوع تحرک بدني با حمله قلبي است و پنج
درصد کل حماسه قلبي را تشکيل ميدهد.
7-
شناخت سياسيون و
رهبران و توجه به نقاط ضعف و قوت آنها؛ بويژه رهبراني که در تاريخ سياست، اشتهار
يافتهاند.
و اينک ادامه بحث:
8-
نقش اقتصاد در تحليل
سياسي
اقتصاد را ميتوان
درسه بخش مورد مطالعه قرار داد:
1-
علم اقتصاد
2-
سياست اقتصادي
3-
مذهب اقتصادي
1-
علم اقتصاد:
«علم اقتصاد عبارت از بررسي روشهائي است، که
بشر با وسيله يا بدون وسيله پول، براي بکار بردن منابع کمياب توليد، بمنظور توليد
کالاها و خدمات در طي زمان و همچنين براي توزيع کالاها و خدمات بين افراد و گروهها
در جامعه بمنظور مصرف در حال و آينده انتخاب ميکند»[1]
2-
سياست اقتصادي:
«منظور از سياست اقتصادي مجموعه دخالتها و
تدابير مراکز اتخاذ تصميم، يعني عاملين اقتصادي،بويژه دولت، براي تحقق هدفهاي
اقتصادي معين بااستفاده از حربهها و ابرازهاي تحت کنترل خود و با در نظر گرفتن
امکانات، محدوديتها و اجبارهاي موجود است».[2]
هدف سياستهاي
اقتصادي دولت، ممکن است «جنبه کلي» داشته، مربوط به اقتصاد جامعه در مجموع خود،مثل:
ايجاد رونق اقتصادي، تأمين اشتغال کامل و رشد و توسعه، يا از بين بردن فشارهاي
تورمي در اقتصاد ملي باشد، و يا داراي جنبههاي «جزئي»، «بخشي»، «منطقهاي» و
«خاص»، چون: حمايت از يک صنعت يا يک بخش و منطقه يا يک گروه و يا گروههاي معيني
از جمعيت، به اشکال مختلف باشد.[3]
3-
مذهب اقتصادي:
مراد از مذهب، مکتب،
نظام و سيستم اقتصادي، معناي واحدي است؛ يعني طريقهاي براي شکوفايي حيات اقتصادي
و حل معضلات آن به ديگر سخن هر قاعده اساسي اقتصادي که با ايده عدالت اجتماعي
ارتباط يابد مانند بحث از مالکيت خصوصي و آزادي اقتصادي، لغو بهره، يا ملي کردن
ابزار توليد و امثال آن.[4]
«بنا به تعريف
زومبارت که در فرانسه فرانسواپرو آن را اقتباس کرده، سه مجموعه از عناصر به شرح
زير، نظام او را مشخص ميکند:
–
روح، يعني انگيزههاي
مسلط در فعاليت اقتصادي؛
–
شکل، يعني مجموعه
عناصر اجتماعي، حقوقي و نهادي که محدوده فعاليت اقتصادي و روابط ميان اشخاص
اقتصادي را تعيين مينمايد (نظام مالکيتها،مقررات کار؛ نقش دولت)
–
محتوي، يعني فن،
مجموعه رويههاي مادي که به وسيله آن کالاها را به دست ميآوريم يا تغيير شکل ميدهيم.[5]
با اين که قلمرو سه
بخش ياد شده (علم اقتصاد، سياست و مذهب اقتصادي) جداگانه است ولي امروزه مباحث
نظام و سياست اقتصادي را در علم اقتصاد عنوان ميکنند. به عبارت ديگر در اقتصاد
کلاسيک به تقسيم سابق الذکر، ملتزم نيستند، از اين رو مطالعات اقتصادي را در
محورهاي: اقتصاد خرد و کلان، اقتصاد بينالملل؛ در قالب تجارت و ماليه بينالملل،
تعقيب ميکنند.
علم اقتصاد يا اقتصاد
سياسي- چنان که سابقا ناميده ميشد- با بسياري از علوم ديگر هم مرز است. جامعه
شناسي، علم سياست، روان شناسي، مردم شناسي همگي، از علوم اجتماعي هستند که موضوع
آنها با مسائلي که موضوع علم اقتصاد است ارتباط است.[6]
رابطه سياست و
اقتصاد، نزديکتر و مهمتر از هم خانوادگي در علوم انساني است،زيرا پارهاي از
مباحث اقتصادي، ماهيتي سياسي يا لااقل، هويتي دو چهره دارند؛ مانند: مباحث رشد و
توسعه؛ توسعه يافتگي و توسعه نيافتگي، ويژگيها و عوامل کشورهاي توسعه يافته و عقب
نگه داشته شده، درآمد ملي و توزيع آن، مسأله اشتغال، تورم؛ علل و چاره آن، بودجه و
منابع مالي دولت، تجارت بينالملل، روابط اقتصادي بينالمللي؛ بازار مشترک،
شرکتهاي چند مليتي (کارتلها و تراستها) سيطره اقتصادي و توان سياسي- مالي و عملکرد
آنان، ماليه بينالملل، صندوق بينالمللي پول، بانک جهاني و ….!
افزون بر آنچه گفته
آمد، همه فلسفه بافيها و تئوري پردازيهاي ايدئولوگهاي مارکسيسم، در قالب ماترياليسم
تاريخي و ماترياليسم ديالکتيک، براي اصالت دادن به اقتصاد و توجيه همه پديدههاي
سياسي، اجتماعي و فرهنگي، از رهگذر اقتصاد بود. گرچه اين باور مارکسيستي که اقتصاد
را زيربنا و همه پديدههاي ديگر را روبنا تلقي ميکند، نادرست است، اما پيوند
تنگاتنگ سياست و اقتصاد ناگسستني است.
چه بسيار دولتها و
احزابي که به واسطه سياستهاي اقتصادي، بر اريکه قدرت قرار گرفتند، يا از دو مبارزه
بيرون رفتند. رقابت آمريکا و اروپا، و آمريکا و ژاپن، عمدتا هويتي اقتصادي دارد.
بازار مشترک اروپا و کمينکن شرق، به عنوان دو محور اقتصادي در کنار ناتو و ورشو،و
ساير پارامترها، مجموعه مبارزه شرق و غرب را شکل داده بود. نقش شرکتهاي چند مليتي،
در سرنگوني حکومت سالوادور آلنده در شيلي را، چه کسي ميتواند انکار کند!
مبارزه سياسي خشونتبار
بوريس يلتسين- رئيس جمهور روسيه- و جناح پارلمان منحله آن کشور،نيز به طو رعمده
برخاسته از اختلاف ديدگاه اقتصادي آنان بود. براي اين که يلتسين و روسلان
خاسبولاتف- رئيس پارلمان- و ژنرال الکساندر روتسکوي- معاون سابق رئيس جمهور- (جناح
پارلمان) جزو کساني بودند که به حمايت از برنامههاي پروسترويکا (نوسازي يا تجديد
ساختاري اقتصادي) و گلاس نوست (آزادي سياسي) ميخائيل گورباچف در سال 1985 پرداخته
و در جناح واحدي قرار داشتند!
يلتسين در قمام رياست
پارلمان و با حمايت آن و پشتيباني غرب، توانست مقاومت در برابر کودتاي 19 اوت 1991
کمونيستهاي سنتگر را رهبري کند، که سرانجام به شکست کودتا منتهي شد. بعدها نيز
يلتسين و روتسکوي و خاسبولاتف در طيف مقابل ميخائيل گورباچف قرار گرفتند، ولي
اختلاف باورهاي اقتصادي- سياسي، آنان را رو در روي هم قرار داد. از اين رو، فرجام
اين پيکار سياسي، به مبارزه قهرآميز کشيده شد، و لذا يلتسين در روز 21سپتامبر 1993
برابر با سيام شهريور ماه 1372، پارلمان را منحل نمود و در پي مخالفت و عدم تسليم
کنگره، در 14 اکتبر 1994 برابر با 12مهرماه 1372، فرمان حمله و به آتش کشيدن
ساختمان پارلمان را صادر کرد، که پيامد آن بحران چند روزه مسکو و کشتار انسانهاي
زيادي بود، که سرانجام با دستگيري رهبران مبارزه، ماجرا پايان يافت!
اشغال نظامي کويت در
دوم اوت 1990توسط نيروهاي حزب بعث عراق، گرچه از علل و جهات گوناگون، قابل بررسي
است، ولي از آن جا که اقتصاد، نقش تعيين کنندهاي در اين اقدام داشت و لذا لشگرکشي
متحدان به قيادت آمريکا نيز در اين راستا بود، جنگ ياد شده به جنگ نفت اشتهار
يافت!
براي اثبات نقش
مذکور، به مواردي اشاره ميگردد:
1-
رژيم عراق، به انگيزه
تصرف چاههاي نفت و ثروت مردم کويت- که در خزانه امير آن- انباشته شده بود- و نيز
به علت عدم توان پرداخت بدهکاريهايش به کشورهاي کويت، عربستان و ساير طلبکاران،
کويت را مورد تهاجم قرار داد.
2-
دوازدهمين قطعنامه
شوراي امنيت به شماره 678، که توسط به زور عليه عراق را تجويز نموده بود، با تطميع
شوراي امنيت، شوروي سابق و چين، از مسير بغرنج و حساس حق و تو، عبور کرد!
براي اين که آمريکا،
طي چکي، تمام بديهاي معوقه خود به شوراي امنيت را پرداخت کرد، و شوروي سابق، يک
کمک چهار ميليارد دلاري از سوي دولت عربستان،دريافت نمود. و بانک توسعه آسيابي-
که يکي از سهامداران اصلي آن آمريکاست- پنجاه ميليون دلار وام کشاورزي به چين اعطا
کرد![7]
3-
سوريه، مصر و
پاکستان، تنها به خاطر کمکهاي مالي عربستان، به اين کشور، نيرو گسيل داشتند و
سوريه و مصر در عمليات بر ضد عراق نيز شرکت جستند!
4-
متحدان در لشگرکشي به
خليج فارس، اعتراف نمودند که انگيزه اساسي آنان، کنترل نفت منطقه خليج فارس بوده
است. گرچه مقابله با انقلاب اسلامي ايران، نيز از اهداف آنان به شمار ميرفت!
5-
هنري کيسينجر- وزير
امور خارجه اسبق آمريکا- طي مقالهاي در روزنامه واشنگتن پست،نوشت:
«اگر کويت دو سال دير، تسخير ميگرديد، بودجه
نظامي آمريکا آنقدر ضعيف شده بود که قدرت چنين هزينههايي را نداشت … چرا که
دولت آمريکا، ناچار گرديد براي کنترل اين بحران، 50 ميليارد دلار کمک خارجي بگيرد»[8]
اين نکته را نيز بايد خطر نشان ساخت که
اختلاف سياسي دو جناح معروف کشور ما،از عدم همسويي برنامهها و سياستهاي اقتصادي
آنان نشأت ميگيرد. بنابراين بدون توجه به نقش اقتصاد، تحليل بسياري از پديدههاي
سياسي دشوار خواهد بود! ادامه دارد
[1] –
پل، ساموئلسن، اقتصاد، ترجمه حسين پيرنيا، بنگاه ترجمه و نشر کتاب،تهران، چاپ
ششم، ج 1 ص 6.
بعد از عرض سلام و
خسته نباشيد … خواهشي از شما دارم و اميدوارم که حتما جواب مرا بدهيد. اگر جوابم
را در مجله پاسدار اسلام منتشر نکنيد ميدانم که پايند اين انقلاب و اسلام ناب
محمدي(ص) نيستند.
اولا: آيا اين کار
درست استکه زنها با مردها در تلويزيون ظاهر ميشوند و با هم سرود ميخوانند. مگر
روايت نداريم که صداي زن که از روي آواز باشد نبايد نامحرم بشنود. يا زنها در
تلويزيون ظاهر ميشوند فقط يک کلاه بر سر دارند و تمامي گردن آنها مشخص است و يا
روسري خود را طوري بستهاند که موهايشان کاملا ديده ميشود.
ثانيا: همه شما خيلي
دانا هستيد و الحمدالله سروکار شما با قرآن و نماز و خدا ميباشد و شما ميدانيد
که در زمانهاي امامان و پيامبران مردم فقير زياد ديده ميشد. امامان و پيامبران
به اين فقيران کمک ميکردند به طوري که فقيران خبر نميشدند چه کسي براي آنها غذا
و پوشاک آورده. و مرتب در رسانههاي گروهي از جمله راديو و تلويزيون چنين برنامههائي
پخش ميکنند و به ما ميفهمانند که بايد از امامان و پيامبران تقليد کنيم و به
فقيران اين گونه کمک کنيم اما متأسفانه و هزاران متأسفانه ميبينيم که باز از همين
رسانههاي گروهي پخش ميشود که کميته امداد امام به مثلا 140 زوج جوان کمک کرد که
تشکيل زندگي بدهند. روي يخچال، قالي، پنکه و … که به زوجهاي جوان داده ميشود
علامت کميته امداد ديده ميشود. خوب اين يعني چه؟ حتما ميخواهند برسانند که کميته
امداد ثروت دارد و وظيفه دارد که به اين گونه افراد کمک کند. بله ما هم ميدانيم
همه اينها را ميدانيم. بله اينها کار خوبي ميکنند ولي اين زوجهاي جوان از خود
شخصيت دارند. آنها را سوار ماشين ميکنند علامت کميته امداد روي ماشينها هم ديده
ميشود و در خيابانها دور ميزنند و همه مردم به آنها به چشم حقارت نگاه ميکنند.
آيا امامان و پيامبران ما همين کارها ميکردند؟ (خواهر شما م- م- ف- از زرند
کرمان)
پاسخ
1-
در مورد صداي زن اگر
تحريک کننده باشد نبايد پخش ولي شايد تشخيص مسئولين صدا و سيما و امثال آنها اين
است که هر گاه دستجمعي خوانده شود اثر سوء ندارد. البته بعضي از آوازها مشکل است
همچنان که بعضي از موزيکها و سرودهائي که مرد ميخواند و اخيرا پخش ميشود طبق
گفته اهل اطلاع دقيقا همان صداي ترانه و موزيکهاي ترانههاي اهل لهو و عياشي است
و اگر چنين باشد شنيدن آن حرام و پخش کردن آن نيز حرام است. آنچه مشخص و مسلم است
روند رو به رشد و تدريجي بيتقوائي در اين زمينه است. اگر کسي برنامههاي صدا و
سيما در اوائل انقلاب بلکه در چند سال پيش را ملاحظه کند و مقايسه نمايد، با
برنامههاي فعلي فاصله بسيار زيادي دارد. راه تشخيص حرکتهاي تدريجي همين است که
وضع فعلي با وضع چند مرحله پيش مقايسه شود تا فرق روشن باشد. حتي برنامههاي شادي
مثل صبح جمعه و امثال آن هم اگر مقايسه شود فاصله عجيبي ميان موزيکهاي آن زمان و
اين زمان مشاهده ميشود. اميدواريم کساني که مسئوليت رسيدگي و نظارت بر اين امور
را دارند وظيفه خود را با تو جه به تقواي الهي و مسئوليت سنگيني که آنها در حفظ
تقواي جامعه بر عهده دارند انجام دهند. و از همه امت حزب الله ميخواهيم که همچنان
نظارت دقيق و حساسيت خود را در برابر ارزشهاي انقلاب و احکام اسلام حفظ نمايند.
2-
در مورد تذکري که در
رابطه با اعلام کمکهاي کميته امداد نوشتهايد بسيار تذکر بجائي است و شايد
مسئولين محترم کميته امداد توجهي به اين جهت و حساسيت اين مسئله نداشتهاند. ما
ضمن تشکر از توجه و تذکر شما از مسئولين محترم کميته امداد ميخواهيم که در اعلام
اين کمکها رعايت شخصيت افراد بشود و به طور سربسته اعلام شود و از افراد عکس و
فيلم پخش نشود و در ملأ عام منعکس نگردد.
همانطور که متذکر
شديم همسايگان کشمير را قدرتهاي جهاني و منطقهاي تشکيل ميدهد که به علت فقدان
قدرت و نظام سياسي مستقل در کشمير نسبت به يکديگر کنش متقابل دارند وضعيت هر يک
نسبت به ديگري بر رفتار او درباره کشمير و همگرائي و واگرائي منطقهاي تأثير ميگذارد.
وضعيت همسايگان کشمير و نگرش آنها نسبت به آن، مدل ژئوپلتيکي خاصي را باعث شده است
که بعد از فروپاشي شوروي سابق دچار تحول گرديده است.
قبل از فروپاشي شوروي
خصيصه اصلي مدل را تقابل مجاورين و توافق مقابلين تشکيل ميداد و از قبل اين خصيصه
نوعي توازن منطقهاي بوجود ميآمد. قبل از فروپاشي شوروي سابق اطراف کشمير را چهار
قدرت فراگرفته بود که هر يک از آنها با دو قدرت مجاور خود در حال تقابل و تضاد
بودند يعني چين با هند و شوروي- شوروي با چين و پاکستان- پاکستان با شوروي و هند-
هندوستان با پاکستان و چين در حالت رقابت و تنازع قرار داشتند ولي بصورت ضربدري و
در ميان قدرتهاي مزبور با يکديگر تفاهم و توافق داشته و نوعي همگرائي منطقهاي را
باعث شده بودند، يعني چين و پاکستان با همديگر و شوروي با هندوستان با يکديگر
تفاهم و توافق داشتند. به عبارتي در اين مدل ژئوپلتيکي واگرائي قدرتهاي همسايه و
مجاور هم با همگرائي قدرتهاي روبروي يکديگر با هم ترکيب شده بود.
بعد از فروپاشي شوروي
در واقع يکي از قدرتهاي چهارگانه از صحنه رقابت خارج شد و به جاي آن دو قدرت سياسي
محلي (افغانستان و تاجيکستان) ظاهر شدند که نه تنها به فکر اهداف خاصي در منطقه
کشمير نيستند بلکه خود درگير مسائل داخلي بوده و علاوه بر آن قدرت بازيگري و تعقيب
هدف را در منطقه کشمير و در صحنه رقابت رقبا ندارند. بنابراين در مدل ژئوپلتيکي
جديد بعد از فروپاشي شوروي تنها سه قدرت بازيگر باقي ماندهاند و ضلع شمالي منطقه
کشمير دچار خلأ قدرت شده و بازيگري آن در منطقه و تهديدات ناشي از آن براي قدرتهاي
غرب و شرق منطقه کشمير از بين رفته است و به عبارتي توازن قدرت در مدل بهم خورده
است زيرا همگرائي قدرتهاي غرب و شرق کشمير(پاکستان و چين کاکان پابرجا پابرجا
باقيمانده و همگرائي قدرتهاي شمال و جنوب آن (شوروي و هند) دچار گسيختگي شده است.
از طرفي تهديد مشترک عليه چين و پاکستان يعني شوروي نيز از بين رفته است. بنابراين
در مدل جديد همگرائي شرق و غرب (چين و پاکستان) از برتري ژئوپلتيکي بسيار خوبي بر
خوردار شده است و هندوستان در موقعيت نامناسبتري نسبت به مدل قبلي قرار گرفته است
و از ناحيه شمال احساس تهديد بيشتري را مينمايد و بهمين دليل در عرصه سياست خارجي
متوجه همگرائي با رقبا و رفقاي برون منطقهاي چين و پاکستان شده و در صحنه سياست
داخلي حضور خود را در منطقه کشمير تشديد نموده و خشونت خود را عليه مردم مظلوم
کشمير افزايش داده است. همگرائي هند با امريکا (تا حد مانور مشترک نظامي) به عنوان
رقيب چين و حتي پاکستان و نيز گرايش به نزديکي آن با جمهوري اسلامي ايران به عنوان
کشوري که با پاکستان و چين روابط حسنه و ديرينه دارد را ميتوان در چهارچوب تحول
در مدل ژئوپلتيکي مزبور تحليل نمود.
مقايسه علائق هند و
پاکستان نسبت به منطقه کشمير:
همانطور که قبلا بيان
گرديد هند و پاکستان ديدگاههاي ژئوپلتيکي و به تبع علائق خاص خودرا نسبت به منطقه
کشمير دارند و هر يک از آنها براي خود در اين منطقه اهدافي را تعقيب نموده و مسائل
آن را در سرنوشت ملي خود مؤثر ميدانند. در اينجا اين سوال مطرح است که هر چند هر
دو کشور به دنبال اهداف خاص خود هستند ولي کداميک از تحولات کشمير بيشترين تأثير
را ميپذيرند که به دنبال آن ناگزير از توجه به مسائل منطقه کشمير هستند. براي
بررسي اين مسئله نگاهي به ديدگاه اين کشورها درباره کشمير نسبت به خودشان ضروري به
نظر ميرسد. هر دو کشور پاکستان و هند به عنوان دو قدرت رقيب، منطقه مرتفع کشمير
را مسلط بر پايتخت و شهرهاي مجاور آن ميدانند و از اينرو کنترل کشمير از سوي رقيب
يا قدرت ثالث به نظر آنان ميتواند منبع تهديدي براي امنيت ملي آنها محسوب شود. هر
چند هر دوکشور در اين رابطه وضع مشابهي دارند ولي در شرايط مساوي پاکستان نسبت به
هند به مراتب آسيبپذيرتر است. زيرا اولا پايتخت پاکستان نسبت به هند خيلي به منطقه
کشمير نزديک و آسيب پذيرتر است ثانيا شهرهاي بزرگ و منطقه مهم پنجاب و قل جمعيتي و
اقتصادي پاکستان در مجاورت کشمير قرار دارد. در واقع شهرهاي اسلام آباد، لاهور،
راوپندي، فيصل آباد،ساهيوال، سيالکوت، پيشاور، گجرات و غيره که جزو شهرهاي بزرگ
پاکستان هستند از سوي قدرت رقيب حاکم بر منطقه کشمير تهديد ميشوند. بنابراين در
اين رابطه با عامل احساس تهديد از منطقه کشمير، کشور پاکستان به مراتب نسبت به
هندوستان آسيبپذيرتر بوده و امنيت ملي آن اقتضا ميکند که نسبت به مسائل کشمير
توجه خاص معمول دارد.
وابستگي پاکستان به
منطقه کشمير از حيث منابع آب مورد نياز کاملا روشن است در صورتي که هند چنين
وابستگياي به آن ندارد. اين منابع آب همانطور که قبلا بيان گرديد تکيهگاه
پاکستان است و حيات اقتصادي و زندگي حدود 80 درصد از مردم پاکستان و شهرهاي بزرگ
آن به اين منابع وابسته است. بروز هرگونه حادثهاي که مانع از دسترسي به موقع و
مطلوب به منابع آب شود ميتواند حوادث اجتماعي و اقتصادي و سياسي را براي پاکستان
بهمراه داشته باشد. از اينرو حفظ امنيت و سلامت منابع آب ياد شده براي پاکستان
امري ضروري و حياتي است و کنترل آن از سوي رقيب ميتواند نه تنها امنيت ملي و
سلامت اقتصادي و اجتماعي را تهديد کند بلکه به عنوان اهرم فشاري ميتواند استقلال
سياسي پاکستان را به خطر اندازد و آن را در مقابل رقيب منعطف و سازگار نموده و
مواضع منفعلانهاي را بر آن تحميل نمايد.
ساختمان توپوگرافيک
منطقه کشمير که از نوعي وحدت توپوگرافيک برخوردار است با جلگه پنجاب و سند تناسب
يافته و نسبت به آنها جهتيابي شده است. ساختار شبکه آبها مبين چنين واقعيتي است و
به همين خاطر دسترسي به منطقه کشمير از نواحي پنجاب و پاکستان به مراتب آسانتر از
مسير شمالي هندوستان به کشمير است و شبکه راهها بين پاکستان و کشمير از شبکه راههاي
بين هندوستان و کشمير بيشتر است (بين پاکستان و کشمير هفت شبکه راه و بين هند و
کشمير يک شبکه راه وجود دارد) زيرا وجود درهها و بستر رودخانههاي پنجاب و سرشاخههاي
آن ارتباط جلگه پنجاب را با کشمير راحتتر مينمايد و امکان ايجاد و توسعه محورهاي
ارتباطي سهلتري در امتداد مينمايد و امکان ايجاد و توسعه محورهاي ارتباطي سهلتري
در امتداد درهها و جهت رشتهکوهها را فراهم ميآورد. در صورتيکه از سمت هندوستان
محورها بايد عمود بر رشتهکوهها احداث شود و از گردنهها و مسيرهاي صعبالعبور
بگذرد. به عبارت ديگر تناسب توپوگرافيک منطقه کشمير با پاکستان به مراتب بيشتر از
هندوستان است. از سوئي ديگر اين واقعيت در شرايطي که قدرت رقيب پاکستان (مثلا هند)يا
هر قدرت ديگري بر منطقه کشمير مسلط شود امنيت ملي پاکستان را تهديد خواهد نمود
زيرا جهتيابي محورهاي ارتباطي و مسر درههاي و بستر رودخانهها و جهت کوهها به
سمت پاکستان، دستيابي قدرت تهديد کننده به مناطق و مکانهاي حساس پاکستان در منطقه
پنجاب را سادهتر مينمايد.
همچنين پاکستان با
منطقه کشمير داراي مناسبات تاريخي بوده و از تجانس فرهنگي، ديني و اجتماعي با آن
برخوردار است در صورتي که هندوستان فاقد چنين تجانسي است. وجود حدود 80 درصد جمعيت
مسلمان در کشمير همراه با روابط اجتماعي و فضائي با پاکستان و منطقه پنجاب،
واقعيتي است که نميشود از آن چشمپوشي نمود و تمناي ملي پاکستان، نظام سياسي حاکم
بر آن را وادار مينمايد که نسبت به مسئله کشمير بيتفاوت نباشد و از حقوق مردم
مسلمان آن دفاع نمايدو خيزش عمومي و صداي اعتراض مردم مسلمان پاکستان در شهرهاي
مختلف آن در سال جاري منعکسکننده اين تمناي ملي ميباشد.
در تحليل نهائي از
مقايسه علائق دو کشور هند و پاکستان اين نتيجه حاصل ميشود که هندوستان جز در
رابطه با مسئله رفع تهديد امنيت ملي مفروض خود نميواند مدعي منافع خاصي در منطقه
کشمير بشود. الا اينکه بخواهد با حضور و
کنترل اجباري منطقه از آن به عنوان اهرم فشاري عليه پاکستان استفاده نموده
و سياست آن کشور را منعطف کرده و تحت الشعاع خود قرار دهد. در صورتي که کشور
پاکستان براي حفظ امنيت ملي خود که به مراتب نسبت به هندوستان براي آن ضروريتر
است به جلوگيري از شکلگيري منبع تهديدکننده در منطقه کشمير نياز ژئواستراتژيک
دارد و علاوه بر آن ضرورت حفظ استقلال سياسي و تأمين سلامت جريان آب و توجه به
مردم هم دين و هم کيش منطقه و پاسخگوئي به تمناي ملي، پاکستان را ناچار به توجه به
نسبت به تحولات کشمير نموده و آن را در اين رابطه محق مينمايد. زيرا نسبت به
هندوستان به مراتب از نطقه کشمير آسيبپذير است.
حضرت علي(ع):
«ألبيت الذي يقرأ فيه
القرآن و يذکر الله عزوجل فيه تکثر برکته و تحضره الملائکة وتهجره الشياطين و يضيئ
لأهل السماء کما تضيئ الکواکب لأهل ألأرض». (اصول کافي ج4 ص 413)
خانهاي که در آن قرآن خوانده شود و
ذکر خداي عزوجل در آن بشود، برکتش بسيار گردد، و فرشتگان در آن بيايند و شياطين از
آن دور شوند و براي اهل آسمان ميدرخشد چنانچه ستارگان براي اهل زمين ميدرخشند.
وادارکردن فرزندان به
نماز حجت الاسلام و المسلمين سيدمرتضي
مهري
سؤال:
1-
در مجله پاسدار اسلام
شماره 123 آمده است: بچه غيرمکلف را بايد وادار به نماز کرد هرچند به اجبار و
تهديد باشد تا اين عمل براي او مانند يک عادت شود.
–
آيا باتوجه به اينکه
تکاليف شرعي براي بچه به حد تکليف نرسيده واجب نميباشد،با اجبار و تهديد وادار
به نماز خواندن صحيح ميباشد؟
–
حتي اگر به حد تکليف
نيز رسيده باشند آيا اجبار و تهديد صحيح است! يا بايد فرد را با روشن نمودن به
واجبات و مسائل شرع و تشويق در انجام دادن مسائل شرعي راغب نمود؟
–
حال اگر فردي به حد
تکليف هم رسيد و به خواندن نماز با تشويق و روشن نمودن مسائل توجهي نکرد، آيا به
نظر شما صحيح به نظر ميرسد تا با اجبار و تهديد او را وادار به خواندن نماز کنيم
تا نماز خواندن در او به صورت عادت درآيد؟ مگر نماز خواندن از روي عادت و با زور و
ارعاب ديگران تأثيري هم ميتواند داشته باشد؟
2-
در مجله پاسدار اسلام
شماره 120 آمده است: آواز زنها در مجلس عروسي زنانه به شرط عدم حضور مرد جايز است،
منظور از مجلس عروسي مجلسي است که قبل يا بعد از بردن عروس به خانه شوهر برقرار ميشود،
نه همه مجالس مربوط به آن.
–
آيا آواز مردان به
صورت نوار کاست در مجالس عروسي زنانه در همان شرائط که در بالا گفته شده است مجاز
ميباشد؟
–
آيا خواندن آواز
مردان در مجالس مردان و عدم حضور زنان در همان مجالس عروسي که گفتهايد هم مجاز ميباشد؟
–
اگر گوش دادن به
ترانه و موسيقي از لحاظ شرعي حرام مي باشد چرا در مجالس عروسي زنانه با شرايط بالا
مجاز ميباشد ترانه و آواز چه فرقي ميکند که در مجلس عروسي باشد يا عقد يا …
3-
رقصيدن زنان در چه جا
مجاز ميباشد؟ آيا در مجلس عروسي که در بالا ذکر شده است مجاز ميباشد؟ (تهران-
عباس، الف)
پاسخ
1-
يکي از مهمترين و
اساسيترين عواملي که برانگيزههاي انسان در طول زندگي حاکم است و اراده او را
رهبري ميکند و منشأ انتخاب ميشود تربيت خانوادگي و القاءات پدر و مادر و ساير
بزرگان خانه در دوران کودکي است. گرچه انسان از نظر قرآن و تعاليم اسلام نبايد
پيرو احساسات و گفتههاي پدر و مادر و سنتهاي پيشينيان باشد بلکه بايد در آنها
فکر کند و بر اساس عقل و فطرت آنچه را پسنديده ميبيند بپذيرد آنچه را از القاءات آنها نادرس ميبيند رها
کند. خداوند کفار را به خاطر پيروي از افکار نياکان بدون در نظر گرفتن منطق و عقل
و فطرت انساني شديدا نکوهش کرده است. ولي خود اين مسأله نشانگر عمق تأثير گفتههاي
پدر و مادر در روح انسان است که جدا کردن آن عقايد و افکار بسيار مشکل مينمايد به
حدي که تلاش پيگير پيامبران و اعجاز و آيات فراوان لازم است تا انسان خود را از
آنها پاک سازد.
و همانگونه که القاء
افکار و عادات نادرست تأثير عميق دارد القاء افکار و عادات خوب نيز در روحيه
انسان مؤثر است و عقل و احساسات و تفکر وانديشه او را در مسير صحيح قرار ميدهد.
و بر اين اساس است که
در اسلام دستور داده شده است که فرزندان خود را در کودکي به نماز و روزه عادت دهيد
و در اين راه از تشويق و ترغيب که گذشت از تهديد هم استفاده کنيد و حتي در دوران
خاصي آنها را به خاطر نماز کتک بزنيد و تأديب کنيد. مناسب است با توجه به ايام ماه
مبارک رمضان و اهميت تربيتي اين مسئله بعضي از اين روايات را در اينجا بياوريم.
در روايت صحيح آمده
است که از امام صادق(ع) پرسيدند:
«في کم يؤخذ الصبي
بالصلاة؟» پسر در چندسالگي بايد به نماز وادار شود؟
فرمود: «في ما بين
سبع سنين و ست سنين» وقتي که او بين 6 و 7 سالگي است.
راوي پرسيد: «في کم
يؤخذ بالصيام» در چند سالگي به روزه وادار شود؟
فرمود: «في ما بين
خمس عشرة و اربع عشرة و ان صام قبل ذلک فدعه فقد صام البني فلان قبل ذلک فترکته»[1]
وقتي که او بين 14 و 15 سالگي است و اگر قبل از آن روزه گرفت او را رها کن. من نيز
فرزندم قبل از ان روزه گرفت و مانعش نشدم.
منظور از اين وادار
کردن به قرينه «يؤخذ» واداشتن به اجبار است. و منظور از اين روزه،روزه تمام و
کامل است به دليل روايت ديگر که باز هم سندش صحيح است و از امام صادق(ع) نقل شده
است که فرمود:
«انا نأمر صبياننا
بالصلاة اذا کونوا بني خمس سنين فمروا صبيانکم بالصلاة اذا کانوا بني سبع سنين. و
نحن نأمر صبياننا بالصوم اذاکانوا بني سبع سنين بما أطاقوا من صيام اليوم ان کان
الي نصف النهار او أکثر من ذلک أو أقل فاذا غلبهم العطش و الغرث أفطروا حتي
يتعودوا الصوم قيطيقوه فمروا صبيانکم اذا کانوا بني تسع سنين بالصوم ما استطاعوا
من صيام اليوم فاذا غلبهم العطش أفطروا»[2]
ما پسران خود را در پنج سالگي امر به نماز ميکنيم پس شما (حداقل) در هفت سالگي به
نماز وادار سازيد. و ما در هفت سالگي آنها را به روزه وا ميداريم به مقداري که
تحمل آن را دارند تا نصف روز يا بيشتر يا کمتر و چون تشنگي و گرسنگي بر آنها فشار
ميآورد افطار ميکنند اين کار را ميکنيم تا آنها عادت کنند به روزه و پس از بلوغ
بر آنها سخت نباشد. شما نيز آنها را در نه سالگي به مقدار طاقت به روزه وادار
سازيد و چون تشنگي فشار آورد افطار کنند.
و در روايت ديگري که
شيخ صدوق رحمة الله عليه آن را نقل کرده آمده است:«يترک الغلام حتي يتم له سبع سنين
فاذا تم له سبع سنين قيل له: اغسل وجهک و کفيک فاذا غسلهما قيل له: صل ثم يترک حتي
يتم له تسع سنين فاذا تمت له تسع سنين علم الوضوء و ضرب عليه و امر بالصلوة و ضرب
عليها فاذا تعلم الوضوء و الصلاة غفرالله له و لوالديه انشاء الله»[3]طبق
اين روايت امام صادق(ع) فرمود: کودک پسر را تا هفت سالگي بايد رها کرد و چون هفت
ساله شد به او گفته ميشود صورت و دستها را بشوي و چون شست به او گفته ميشود نماز
بخوان و سپس رها ميشود تا نه سالگي؛ و چون نه ساله شد وضوي کامل به او آموخته ميشود
و بر آن (اگر کوتاهي کرد) کتک ميخودر و به نماز وادار ميشود و (اگر کوتاهي کرد)
کتک ميخودر پس چون وضوء و نماز را ياد گرفت خداوند او و پدر و مادرش را ميآمرزد
انشاء الله.
و در حديثي ديگر از
اميرالمؤمنين عليه السلام آمده است که: فرزندان پسر را در هشت سالگي نماز بياموزيد
و آنها را بر آن مؤاخذه کنيد. «علموا صبيانکم الصلاة و خذوهم بها اذا بلغوا ثماني
سنين»[4]
و جز اينها روايات
فراواني در اين زمينه آمده است و اين يک امر طبيعي است که انسان بايد فرزند را در
کودکي به عادات خوب و صححي و اخلاق حسنه ودار سازد و از بديها و کج رويها دور کند
نه اينکه او را ازاد بگذارد تا در کودکي به هر چه تمايل دارد دست يازد و آنگونه که
محيط اقتضاء ميکند رشد نمايد و چون بزرگ شد و خوب و بد را دريافت خود راه صحيح را
پيدا کند. البته ممکن است چنين فرزندي هم پس از بزرگ شدن راه صحيح را بيابد واز
پدر هم به مراتب مؤمنتر و صالحتر باشد. و اين بسيار نادر است و معمولا منحرف ميشود
و شک نيست که پدر در اين زمينه مقصر اصلي به حساب ميآيد.
البته منظور از وادار
ساختن اين نيست که هميشه با فشار و تندي و اجبار و کتک به نماز وادارد بلکه مانند
هر کار ديگر از راههاي مختلف بايد او را وادار ساخت و اگر نماز را سبک بشمارد و
اهميت نداد همانگونه که در کارهاي مهم ديگر نيز به خاطر بد عمل کردن کودک دربعضي
مراحل کتک در حدي که موجب قرمز شدن يا کبود شدن نباشد آخرين وسيله است اينجا نيز
همانگونه است. يعني نماز را بايد جزء مهمترين وظائف انسان شمرد که اگر کودک به آن
اهميت ندهد در سنين نزديک تکليف بايد او را شديدا مورد انتقاد قرار داد و حتي در
بعضي مراحل مستحق تأديب با کتک است. و بايد در اين امر نيز دقت شودکه تأديب کودک
با کتک در هر مودر نبايد به طوري باشد که موجب ناراحتي جسمي او شود و اگر بدان او
با اين کتک قرمز يا کبود يا سبز و اگر بدن او با اين کتک قرمز يا کبود يا سبز شود
يا خون از بدنش جاري شود ديه بر زننده حتي اگر پدر باشد واجب است. و اصولا اينگونه
تأديب اگر اثر منفي نداشته باشد اثر مثبت ندارد. منظور از کتک، به درد آوردن کودک
نيست بلکه اعلام نهايت تنفر و انزجار از عمل کودک است. کودکي که بايد هميشه توقع
محبت و مهرباني و نوازش داشته باشد طبعا از کتک شديدا متأثر ميشود حتي اگر بسيار
مختصر باشد و همين منظور است. و نبايد هم به آن ادامه داد بلکه نبايد به سرزنش هم
ادامه داد. هميشه بايد همراه با آن يا بعد از آن از راههاي ديگر مانند تشويق و
نصيحت استفاده شود.
به هر حال واداشتن به
نماز و روزه و رعايت مسائل طهارت و نجاست و ساير مسائل مذهبي مانند هر امرديگري که
بايد در تربيت کودک مورد توجه باشد نياز به رعايت همه مراحل فهماندن و تعليم و
تشويق و تهديد و توبيخ و در آخر اعلام نهايت انزجار دارد و در مورد نماز که از همه
امور مهمتر است نيز بايد همين مراتب رعايت شود.
البته همان گونه که
نوشتهايد نمازي که با تهديد و ارعاب و يا با تشويق به امور مادي خوانده شود مقصود
اصلي نيست و نماز بايد به قصد قربت وامتثال امر الهي خوانده شود ولي اينگونه نيت
که در واقع روح نماز است بعد از بزرگ شدن و درک مسائل خداشناسي و قيامت شناسي براي
انسان ميسر است و آنهم تدريجا رشد ميکند. انسان در اوايل تکليف برداشت بسيار ساده
لوحانهاي از خدا و جهان و قيامت دارد و بعضي از مردم تا آخر هم بر آن تصور ساده
لوحانه باقي ميمانند ولي تدريجا افرادي که درصدد فهم مطالب و تحصيل معارف هستند
به درجاتي از معرفت ميرسند و بعضي هم به کمال آن نزديک ميشوند و همراه با اين
تکامل نيت و انگيزه انسان متوحل و متکامل ميشود. و هرگز نميتوان گفت انسان نبايد
نماز بخواند تا آنگاه که درک او از خدا و قيامت به حيد برسد که نماز را به قصد
امتثال قربت و تحصيل رضاي الهي بخواند و اگر چنين گفته شود در بعضي موارد اصلا
نماز واجب نخواهد شد زيرا درک انسان گاهي همچنان به همان حالت ساده لوحانه کودکانه
باقي ميماند. بنابراين بايد انسان را از همان دوران کودکي به نماز واداشت تا پس
از بلوغ بر اساس تفکر صحيح الهي نماز متکاملي بخواند. و تجربه نشان ميدهد که
خانوادههائي که در انها تربيت اسلامي نيست فرزندان آنها با همه تبليغ و ارشادي که
در محيط مدرسه و رسانههاي گروهي مشاهده ميشود کمتر به نماز و احکام اسلام روي ميآورند
و فشار فزاينده روحي يا استعداد و صلاحيت خارق العادهاي لازم است تا اينگونه
انسانها در مسير صحيح و صراط مستقيم قرار گيرند.
و اما افرادي که به
سن تکليف رسيدهاند آنها را بايد با ارشاد و راهنمايي و امر به معروف و نهي از
منکر به نماز واداشت چه با انسان ارتباط نزديکي داشته باشد مانند فرزند يا برادر و
خواهر و چه از انسان بيگانه باشند. و مراتب امر به معروف را بايد در نظر داشت. و
ميدانيم در مراتب نهائي امر به معروف کار به تعزير شرعي و اقامه حدود ميرسد. که
البته آن مراتب به وسيله حاکم شرع انجام ميگيرد ولي وظيفه پدر و مادر و ساير
افرادي که با فرد خاطي در ارتباطند در صرف تبليغ و راهنمائي منحصر نميشود بلکه
بايد از راه تشويق و سپس تهديد و ارعاب و اظهار تنفر و انزجار و حتي اگر لازم شد
ضربي که منتهي به جرح و قتل نشود براو فشار وارد آورند تا تکاليف الهي را انجام
دهد. و اگر باز هم مفيد واقع نشد با اجازه حاکم شرع يا به امر او ضربي که منتهي به
جرح است نيز مجاز است. واضح است که هدف از اينها واداشتن او به نمازي است که مقصود
اصلي نماز نميباشد ولي اين هم مانند ساير مواردي که انسان نياز به تأديب و تربيت
دارد تا راه صحيح و درست را بياموزد مقدمهاي خواهد بود براي رسيدن به آن هدف
نهائي وگرنه شکي نيست که نماز شخص مکلف اگر بدون قصد قربت و فقط براي کسب رضاي پدر
و مادر يا ساير افراد باشد ارزشي ندارد ولي ممکن است تدريجا موجب جذب او به سوي
مراکز تربيتي و مساجد و محافل مذهبي شود و به هدف اصلي برسد.
البته در اين امر
بايد جهات ديگر را نيز در نظر داشت و نبايد پدر و ساير اطرافيان جواني را که مکلف
شده است تعقيب کنند و نسبت به او بدبين باشند و اين بدبيني را اظهار نمايند بلکه بايد
طوري وانمود کنند که او حتما نماز خود را ميخواند. وسوسه بيمورد بعضي از پدران
مؤمن و متقي گاهي موجب عکس العمل نامطلوبي ميشود. در اين رابطه نامه جالبي در
مجله شماره 146 آورديم خوب است ملاحظه شود.
2-
آنچه به آن تصريح شده
است در رساله حضرت امام «ره» جواز استفاده از غنا در آنگونه مجالس با آن شرائط که
ذکر شد و البته آن هم خلاف احتياط مستحب است و بهتر ترک آن است نه اينکه يک امر
مطلوب و پسنديدهاي باشد. افراد مؤمن و صالح که درصدد کسب کمالات معنوي هستند خوب
است که خود را از اين گونه امور به کلي دور نگه دارند. و اما اينکه آواز از نوار
باشد يا از فرد خواننده مباشرتا، ظاهرا فرقي ندارد ولي نبايد به شعرهاي باطل که
موجب تحريک به گناه و تشويق به انحرافات اخلاقي است تغني کنند. ترانهها فقط از
جهت صدا حرام نيستند بلکه از دو جهت: صدا و مضمون شعر و گاهي از چند جهت حراماند مانند
حضور زن اجنبيه در محفل مردان نامحرم يا شنيدن صداي شهوتانگيز زن نامحرم و امثال
آن.
و اما در غير آن
مجالسي که ذکر شد با همان شرايط تغني و آواز مطرب جايز نيست، حتي در مجالس عروسي
مردانه و حتي در مجالس عقد زنانه و ساير مجالسي که در رابطه با عروسي قبل يا بعد
از آن گرفته ميشود. آنچه تجويز شده است فقط هنگام بردن عروس به خانه شوهر و مجلسي
که قبل از بردن در خانه عروس(مثلا) برقرار ميشود يا بعد از بردن در خانه داماد
برقرار ميشود. و اما شبهاي قبل يا بعد و همچنين مجلس عقد و مجلس روز سوم و امثال
آن از اين مجالسي که سنتهاي نادرست بر جامعه ما تحميل کرده است مورد تجويز غنا
نيست.
واما اينکه چرا ترانه
در مجلس عروسي زنانه تجويز شده ست اين يک مسأله فقهي و مورد اختلاف فقها است و يک
حکم قطعي شرعي نيست. هم اکنون حضرت آيت الله العظمي اراکي آن را جايز نميدانند.
به هر حال تجويز اين امر به دليل بعضي روايات است که در اين زمينه وارد شده است و
بعضي از فقها مانند حضرت امام به آن استناد ميکنند و بعضي سند يا دلالت آن را نميپذيرند.
و اما اگر منظور فلسفه و حکمت آن است بايد گفت فرق ميان اين مجالس و ساير مجالس
بسيار واضح است ولي ما چندان به اينگونه حکمتها معتقد نيستيم و پيروي از احکام
شرع را منوط به دانستن مصالح و مفاسد نميدانيم و اصولا احکام شرع يک امور تعبدي
است که بايد بدون چون و چرا پذيرفت.
3-
رقص به نظر حضرت امام
قدس الله روحه و حضرت آيت الله العظمي اراکي دام ظله به احتياط واجب جايز نيست و
فرقي بين مجلس عروسي و غيرعروسي نميباشد و فقط يک مورد استثناء شده است و آن رقص
زن است براي شوهر خود.
اميرالمؤمنين (ع) در
وصيتش به فرزندش محمد بن حنفيه فرمود:
از خودبيني و
بداخلاقي و کم صبري(بيحوصلگي) بدور باش که اگر اين سه خصلت را داشته باشي، هيچ
رفيقي با تو پايدار نماند و همواره مردم از تو کنارهگيري و دوري جويند.
خود را به اظهار
دوستي و محبت با مردم، متعهد کن و بر زحمات آنان شکيبا باش و جان و مالت را از
دوستت و بخشش و ديدارت را از آشنايان و خوشرويي و محبتت را از عموم مردم و عدل و
انصافت را از دشمنت دريغ مدار و از دست دادن دين و آبروي خود درباره هر کس که باشد،
بخل بورز که دين و دنيايت سالمتر خواهد بود.
تو به جاي ما
دل و جان زتن برون
شد، تو همان به جا نشسته
شده ما زخويش بيرون،
تو به جاي ما نشسته
ز غم زمانه ما را،
نفتد، گره به ابرو
که ز راه عشق، گردي،
به جبين ما نشسته «اديب الممالک فراهاني»
تو شهي و کشور جان تو
را
چه شود به چهره زرد
من،نظري براي خداکني
که اگر کني،همه درد
من، به يکي نظاره دوا کني
تو شهي و کشورجان تو
را، تو مهي و ملک جهان تو را
ز ره کرم چه زيان تو
را که نظر به حال گدا کني «هاتف اصفهاني»
بيشه بيشير
بعد از آنکه عبدالله
خان اوزبک، خراسان را مورد تاخت و تاز قرار داد؛ روزي در سيستان عبورش بر قبر رستم
افتاد؛ بطور شماتت اين بيت را خواند:
سراز خاک بر دار و
ايران ببين به کام دليران
توران ببين!
و گفت: ندانم که رستم
اگر قادر به گفتن بود، چه ميگفت؟ يکي از وزيران او- که ايرانينژاد بود- گفت: اگر
خشم نگيري بگويم!
گفت: بگو!
گفت: اگر قادر برگفتن
بود ميگفت:
چو بيشه تهي ماند از
نره شير شغالان درآيند آنجا
دلير!
کنترل زبان
چهارحکيم از هند و
چين و ايران و روم گردهم آمدند و درباره فوايد سکوت و حفظ زبان بحث کردند.
حکيم هندي گفت: من از
حفظ زبانم، هيچ وقت پشيمان نبودهام ولي از سخن بسيار گفتن، بسيار پشيمانم.
حکيم چيني گفت: هر
وقت من حرفي زدهام، آن سخن مالک من بوده است و هر وقت سخن نگفتهام، خود صاحب
اختيار زبانم بودهام.
حکيم ايراني گفت: من
از سخنگو متعجبم زيرا سخني که بر زبان ميراند، اگر به خود او برگردد، اگر به خود
او برگردد، زيان خواهد ديد و اگر برنگردد، نفعي به او نخواهد رسيد.
و سرانجام حکيم رو ميگفت:
بر رد آنچه نگفتهام تواناترم، تا آنچه نگفتهام.
نام علي(ع) بر فراز
عرش
حضرت رسول(ص) ضمن
وصيتي به علي عليه السلام فرمود: يا علي! به تحقيق که من نام تو را در چهار مودر
با نام خودم ديدم و به ديدن آن آرامش خاطر يافتم.
1-
هنگامي که به معراج
آسمان مي رفتم، چون به بيت المقدس رسيدم،بر سنگ آن ديدم نوشته است: لا اله الا
الله محمد رسول الله او را با وزيرش تأييد نمودم و با وزيرش ياري کردم.
از جبرئيل پرسيدم:
وزيرش کيست؟
گفت: علي بن ابيطالب
2-
چون به سدرة المنتهي
رسيدم، بر آن ديدم نوشته است: همانا من خداوندي که معبودي بجز من يکتا نيست و محمد
از ميان تمام خلق، برگزيده من است که او را با وزيرش تأييد و ياري نمودم. جبرئيل
را گفتم: وزير من کيست؟ گفت: علي بن ابيطالب.
3-
چون از سدرة المنتهي
گذشتم و به عرش پروردگار جهانيان «جل جلاله» رسيدم، ديدم بر پايههاي عرش نوشته
است: منم خداوند و بجز خودم معبودي نيست. محمد دوست من است؛ او را با وزيرش تأييد
و ياري نمودم.
4-
چون سربرداشتم، ديدم
بر طاق عرش نوشته است: منم الله و جز من معبودي يکتا نيست. محمد بنده من و فرستاده
من است که او را با وزيرش تأييد و ياري نمودم.
همه خانه او است
دلدار چو مغزشت و
جهان جمله چوپوست نايد به نظر
مرا بجز جلوه دوست
مردم ره کعبه و حرم
پيمايند در
ديده اسرار همه، خانه اوست
«حاج ملاهادي
سبزواري»
رئيس خرقهپوشان
اگر از خرقه کس درويش
بودي رئيس خرقه پوشان ميش بودي
وگرمرد خدا آن عام
چرخي است بلاشک آسيا معروف کرخي
است «اديب الممالک فراهاني»
حکم واجب الاتباع
در زمان خلافت مأمون،شخصي
خلافي کرد، امر به گرفتاريش شد. او فرار نمود. برادرش را به جاي او گرفتند و نزد
مأمون آوردند.
مأمون به او گفت:
برادرت را حاضر ساز وگرنه تو را به عوض او به قتل خواهم رسانيد.
آن شخص گفت: اي
خليفه! اگر عامل تو خواهد که مرا بکشد و تو حکمي فرستي که فلان را رها ساز؛ آيا آن
عامل مرا رها سازد يا نه؟ گفت: آري.
گفت: من نيز حکمي از
پادشاهي آورده ام که حکم او واجب الاتباع و اطاعتش بر تو لازم است و اين حکم به
رهائي من است!
گفت: آن پادشاه کيست
و آن حکم چيست؟
گفت: آن پادشاه خداي
تبارک و تعالي است و حکمش اين آيه شريفه است که ميفرمايد:
«ولاتزر وازرة وزر
أخري»
هيچ کس را به گناه
ديگري نگيرد.
مأمون خجل شد و گفت: او را بگذاريد که
حکمي صحيح آورده است.
نظرات و ديدگاههاي
اقتصادي حضرت امام(ره) حجة الاسلام والمسلمين بيات
طبق وعدهاي که داده
بوديم و الان موعد آن رسيده است بحث ما درباره اقتصاد اسلامي و نظرات و ديدگاههاي
حضرت امام(ره) در اين زمينه ميباشد. اگر چه تاکنون درباره آن بطور پراکنده بحثهائي
صورت گرفته است و از طريق بعضي از مجلات وزين وابسته به يکي از نهادهاي مقدس
انقلاب، سلسله مقالاتي- در اين مقوله- از ما به چاپ رسديه است و از نظر خوانندگان
گذشته است، ليکن بخاطر اهميت موضوع فوق، هر اندازه روي آن بحث و بررسي به عمل آيد
و کنکاش جديدي صورت يابد، موضوع، آن را ميطلبد و زمينه بحث براي تحقيقات زيادتر و
بيشتر و ارائه افکار و انديشههاي نوتر، باز ميباشد بويژه اگر تتبع وسيعتري
درباره آراء و نظرات آن حضرت صورت گيرد؛با توجه به مباني عميق علمي و فقهي که
دارند و روي آن مباني عميق فقهي در بعضي از مکتوبات و پيامهاي خودشان به گوشههائي
از نظرات اقتصاديشان اشاره فرمودهاند.
اگر جمعبندي دقيقتري
تحقق يابد،به نظر ميرسد، هم از حيث نظري، بحث مفيد و سودمندي باشد و هم از حيث
ميدان عمل و اجراء مسئولان نظام که تا حدودي خود را متعهد به افکار و نظرات فقهي
حضرت امام(ره) ميدانند و يا لااقل مدعي آن هستند در سياستگذاريها و برنامهريزياي
اقتصادي در تمام مراحل آن، آنها را مورد توجه قرار داده و تا آن حدي که ظروف و
واقعيتها اجازه ميدهد عمل نمايند،بالخصوص که حضرت امام(ره) خودشان در اينجا
بطور خاصي به مسئله،توجه ويژه فرموده و يکسري موضوعات و مسائلي را مطرح کردهاند
که در ارتباط با همان نظرات اقتصادي بوده و شيوه مورد تأييدشان را ميرساند و به
ملاک هائي که از آنها به اين جمع بندي رسيدهاند و نمائي از نظام اقتصاد
اسلامي را ترسيم فرمودهاند، اشاره کرده و آنها را مشخص نمودهاند.
با توجه به اين
موضوع، فرصت مناسبي به نظر ميرسد با ديد و بررسي نسبتا جامعتر و دقيقتري موضوع
را مورد تحليل قرار دهيم و در ضمن مقالات متعددي، شيوه مطلوب و مورد قبول حضرت
امام را دربار اقتصاد ارائه دهيم.
در مطلع اين بحث و
بررسي به فرازي از وصيت نامه توجه کنيم:
«يکي از اموري که
لازم به توضيح و تذکر است آن است که اسلام نه با سرمايهداري ظالمانه و بيحساب و
محرومکننده تودههاي تحت ستم و مظلوم موافق است، بلکه آن را بطور جدي در کتاب و
سنت محکوم ميکند و مخالف عدالت اجتماعي ميداند. گرچه بعض کجفهمان بياطلاع از
رژيم حکومت اسلامي و از مسائل سياسي حاکم در اسلام در گفتار و نوشتار خود طوري
وانمود کردهاند و باز هم دست برنداشتهاند که اسلام طرفدار بيمرز و حد سرمايهداري
و مالکيت است و با اين شيوه که با فهم کج خويش را اسلام برداشت نمودهاند، چهره
نوراني اسلام را پوشانيده و راه را براي مغرضان و دشمنان اسلام باز نموده که به
اسلام بتازند و آن را رژيمي چون رژيم سرمايهداري غرب مثل رژيم آمريکا و انگلستان
و ديگر چپاولگران غرب به حساب آورند و با اتکال به قول و فعل اين نادانان با
غرضمندانه و يا ابلهانه بدون مراجعه به اسلام شناسان واقعي، با اسلام به معارضه
برخاستهاند و نه رژيمي مانند رژيم کمونيسم و مارکسيسم لنينيسم است که با مالکيت
فردي مخالف و قائل به اشتراک ميباشند با اختلاف زيادي که دورههاي قديم تا کنون
حتي اشتراک در زن و همجنس بازي بوده و يک ديکتاتوري و استبداد کوبنده در برداشته،
بلکه اسلام يک رژيم معتدل با شناخت مالکيت و مصرف که اگر به حق به آن عمل شود، چرخ
هاي اقتصاد سالم به راه مي افتد و عدالت اجتماعي که لازمه يک رژيم سالم است تحقق
مييابد.
در اينجا نيز يک دسته
با کجفهميها و بياطلاعي از اسلام و اقتصاد سالم آن در طرف مقابل دسته اول قرار
گرفته و گاهي با تمسک به بعض آيات يا جملات نهج البلاغه اسلام را موافق با مکتبهاي
انحرافي مارکس و امثال او معرفي نمودهاند و توجه به ساير آيات و فقرات نهج
البلاغه ننموده و سرخود، به فهم قاصر خود، به پا خاسته و مذهب اشتراکي را تعقيب ميکنند
و از کفر و ديکتاتوري و اختناق کوبنده که ارزشهاي انساني را ناديده گرفته و يک
حزب اقليت با تودههاي انساني مثل حيوانات عمل ميکنند، حمايت ميکنند».
اين فراز يکي از
مهمترين و سرنوتشسازترين فرازهاي وصيتنامه است. در آن علاوه بر اينکه به نقاط
تاريک و سياه نظامات و مکتبهاي سرمايهداري پرداخته شده است، به نقاط مبهم و
تاريک و خطرناک نظام کمونيستي و سوسياليستي هم پرداخته است و نوعي عمليات مقايسهاي
ميان اين دو مکتب بعمل آمده و در مقام نتيجهگيري به نظام معتدل اسلامي نيز اشارت
رفته است.
چون امام در مقام
وصيتنامه بودهاند و طبعا در اين مقام به طرحهاي سازنده اجتماعي و سياسي و غيره
نميپرداختند و پرداختن به آنها مقام ديگر و شرايط مناسبتري ميطلبد، لذا به همه
آنها بطور اجمال اشاره کرده و نقاط حساس ومحوري را مشخص و راه بررسي و تحليل علمي
و تحقيق را نشان دادهاند. اين تحليلها و بررسياي محققانه و اجتهادي و ارائه
نظام عدالتگستر اسلامي مربوط به کساني است که پويندگان راه امام بوده و مدعي
هستند که در مسير ايشان حرکت کرده و خطي را از غير از خط مشي ايشان قبول ندارند و
از آن دفاع و حمايت مينمايند. چون اين رسالت الان بر دوش ما قرار گرفته است و اگر
خداي جهان قبول فرمايد ما عهد و پيمان بستهايم که از خلال کتاب و سنت و فتاواي
فقيها و اسلامشناسان واقعي و حقيقي، نظام مقبول و مورد تأييد حضرت امام(ره) را
در بعد اقتصادي استخراج کرده و معرفي کنيم، به حول و قوه الهي اين معني را تا آن
حد و اندازهاي که فرصت اجازه بدهد و بضاعت علمي راهنمايي بنمايد پيميگيريم:
اگر کسي مدعي شود که
اسلام بطور خاص داراي نظامي اقتصادي است و چهارچوب آن مشخص گرديده و تبييين شده
است، بياطلاعي خودش را از اسلام و علوم اسلامي نشان داده است، زيرا اسلام به
عنوان يک دين زندگي مطرح است و شأن اديان آسماني اين نيست که به صورت خاص و ويژه
درباره نظام سياسي و يا اقتصادي و يا حقوقي و يا غير آنها بحث و بررسي کند و
بالعکس اگر کسي ادعا کند در اسلام درباره امور اقتصادي و دستورالعمالهاي مربوط به
آنها وجود ندارد و اسلام يک سلسله دستورالعملهاي خشک اخلاقي و تذکاري است و بيشتر
جنبههاي درونگرايي افراد را در نظر گرفته تا بيرونگرائي و اجتماعي انسان و
اسلام، باز از بياطلاعي و جهالت خود از اسلام و دستورالعملهاي آن خبر داده است.
پس چه بايد کرد؟ و چه بايد گفت:
پاسخ اين است: اسلام
يک دين الهي و آسماني است و براي هدايت بشر در اختيار آنان گذاشته شده است و براي
اينکه سالم و دست نخورده در اختيار بشر قرار داده شود و در اجراء و ارائه مدل و
الگو درست و صحيح ارائه گردد، لذا توسط کساني به اجراء گذاشته شده است که از هر نوع
خطا و معصيت و فراموشي- چيزهاي ديگري که اطمينان و اعتماد را از بين ميبرد- مصون
و محفوظ بوده و بطور مستقيم از طريق وحي آسماني به بشر ابلاغ و تبيين گرديده است.
دين مجموعهاي از معارف حقه و نفس الامري و باورها و اعتقادات و دستورالعملهاي
ايجابي و سلبياي ميباشد و در اين مجموعه آنچه که بشريت در ابعاد مختلف و
گوناگون، به انها نيازمند بود، به صورتهاي مختلف بيان و ارائه شده است. از جمله
آنها، موضوعاتي است که درباره امور اقتصادي ميباشد که در آنها راهحلهاي مشکلات
اقتصادي نشان داده شده است.
بنابراين در اسلام
دستورالعملهائي وجود دارد که در آنها به مسائل اقتصادي پرداخته شده و موضوعات
مربوط به اقتصاد مطرح گرديده است و در عين اينکه در اسلام يک سري دستورالعملهاي
اقتصادي وجود دارد و در صورت جمعبندي آنها، انسان ميتواند به يک نظام اقتصادي
دست پيدا کند،در کنار آنها يک سلسله اصول و خطوط کلي ترسيم و تبيين گرديده و آنها
طوري ديده شدهاند که نوعي حاکميت نسبت به همه آنها حتي نسبت به اصول و معيارها هم
داشته و با توجه به آن اصول حاکم،اين دستورالعملها صادر گرديده و براي نيل به
آنها از اين دستورالعملها استفاده شده است.
روي اين حساب علمي و
تحليلي ابتداء به آن اصول حاکم ميپردازيم و سپس به تحليل آن دستورالعملها و در
پايان با جمعبندي ميان آنها نظام مقبول اسلامي را ارائه ميدهيم و در اين مسير
علمي از آيات و روايات اسلامي و فتاواي فقهاء و از راهنمائيهاي و سخنان و نظرات
خود حضرت امام(ره)بيشترين بهرهبرداري را خواهيم داشت.
اصول حاکم بر اقتصاد
اسلامي
در نظام اقتصادي
اسلام، اصولي هست که کوچکترين اغماض و سهلانگاري درباره آن مجاز شمرده نشده است
زيرا عقل و منطق و شريعت، هرسه، در اين جهت، صريح و قاطع بوده و از آن کوتاه
نيامدهاند و به عنوان اصول حاکم مد نظر قرار داده و در واقع در سلسله علل و فلسفههاي
احکام ديدهاند و در صورت تخلف از آنها نه حکمي وجود خواهد داشت و نه حاکمي را
مؤاخذه خواهد کرد و در صورتي که منشأ تخلف خود انسان بوشد عقل و شريعت هر دو متفقا
وي را مقصر تشخيص داده و در محاکمه الهي بپاي مؤاخذه و عقاب خواهند نشاند و کيفر
مناسب را براي وي در نظر خواهند گرفت. آن اصول فراوان است و ما با هم به آنها
اشاره مينمائيم:
الف: اولين اصل و يا
ام الأصول تمامي اصلها،اصل عدالت ميباشد. به تعبير استاد شهيد مطهري: اصل عدالت
از مقياسهاي اسلام است که بايد ديد چه چيز بر او منطبق ميشود. عدالت در سلسله
علل احکام است نه در سلسله معلولات، نه اين است که آنچه دين گفت عدل است، بلکه
آنچه عدل است دين ميگويد. اين معنا مقياس بودن عدالت است براي دين پس بايد بحث
کرد که آيا دين مقياس عدالت است يا عدالت مقياس دين؟ مقدسي اقتضا ميکند که بگوئيم
دين مقايس عدالت است، اما حقيقت اين طور نيست، اين نظير آن چيزي است که در باب حسن
و قبح عقلي ميان متکلمين رايج شد و شيعه و معتزله عدليه شدند يعني عدل را مقياس
دين شمردند نه دين را مقياس عدل. به همين دليل عقل يکي از ادله شرعيه قرار گرفت تا
آنجا که گفتند: «العدل و التوحيد علويان و الجبر والتشبيه امويان»[1]
قرآن کريم اساس دعوت
انبياء و اعزام رسولان الهي را براي اقامه قسط ميداند[2] اقامه
قسط همانا احياء عدالت اجتماعي ميباشد و از مؤمنان خواسته است براي خدا قيام کرده
و گواهان صادق و امين اجراء قسط و عدالت اجتماعي در ميان بشر باشند.[3]
در سوره مبارکه اعراف
مي فرمايد:
در دوران جاهليت
اينطور بودن که وقتي هر کار زشتي را مرتکب ميشدند و مورد اعتراض قرار ميگرفتند
ميگفتند ما پدران و گذشتگان خود را اينطور يافتيم و خدا هم چنين فرموده است. شما
بهآنان بگوئيد خداي جهان به بدي ها و زشتيها دستور نميدهد و کارهاي زشت خودتان
را به حساب خدا و دين نگذاريد. آيا به خدا نسبت ميدهيد چيزي را که نميدانيد و
بگو خداي من به عدالت و قسط دستور فرموده است و نيز دستور داده است در هر عبادت
روي به او آوريد و از سر اخلاص او را بخوانيد و چنانکه شما را در اغاز آفريد،دوباره
به سويش باز خواهيد گشت.[4]
در واقع در زمان
جاهليت به جاي اينکه حسن و قبح و عدل را ملاک دين قرار دهند،دين را ملاک حسن و
قبح و عدالت قرار دادند و در نتيجه مورد عتاب و توبيخ الهي قرار گرفتند. از اين
عبارت بروشني استفاده ميشود،عدالت و رعايت اصالت عدل،در رديف احکام ديگر و حتي
موضوعات ديگري نميباشد، بلکه در اصول آنها بوده و نوعي عليت به ديگر احکام دارد.
بدون شک و ترديد اگر
اين اصل مورد توجه قرار ميگرفت و فقهاء ما با توجه به آن اصل، وارد مباحث فقهي ميشدند
و به استنباط احکام ميپرداختند، وضعيت فقه بويژه فقه اجتماعي و سياسي و حتي
اقتصادي، چهره ديگري به خود ميگرفت.
استاد شهيد در اين باره چنين دارند:
«اينکه بحث عدل را
پيش آورديم براي اين بود که تأثير بحث عدل را در تفسير اصل عدالت اجتماعي بيان
کرده باشيم و ديگر اينکه انکار اصل عدل و تأثيرش، کم و بيش در افکار، مانع شد که
فلسفه اجتماعي اسلامي رشد کند و بر مبناي عقلي و عملي قرار بگيرد و راهنماي فقه
قرار بگيرد. فقهي به وجود آمد غيرمتناسب با ساير اصول اسلام و بدون اصول و مباني و
بدون فلسفه اجتماعي اگر حريت و آزادي فکر باقي بود و موضوع تفوق اصحاب سنت بر اهل
عدل،پيش نميآمد و بر شيعه هم، مصيبت اخباريگري نرسيده بود، ما حالا فلسفه
اجتماعي مدوني داشتيم و فقه ما بر اين اصل بنا شده بود و دچار تضادها و دچار
تضادها و بنبستهاي کنوني نبوديم».[5]
بعد چنين ادامه ميدهند:
«اصل عدالت اجتماعي
با همه اهميت آن، در فقه ما مورد غفلت واقع شده است و در حالي که از اياتي چون «و بالوالدين ا حسانا»[6]،
«واوفوا بالعقود»[7] عموماتي در
فقه آمده است ولي با اين همه تأکيدي که در قرآن کريم بر روي مسئله عدالت اجتماعي
دارد، معهذا يک قاعده و اصل عام در فقه از آن استنباط نشده و اين مطلب سبب رکود
تفکر اجتماعي فقهاي ما گرديده است».
حالا بحث در اين است
که معلوم گردد، اصل عدالت آن قدر مهم است و در جعل و تشريع احکام الهي آن قدر مؤثر
و تعيين کننده است که در سلسله علل احکام قرار دارد و رابطهاي که با بقيه احکام
دارد؛ رابطه طولي است نه رابطه عرضي و با توجه به عدالت و براي رسيدن به عدالت،احکام
ديگر جعل شده است. هدف ما از نقل عبارت استاد شهيد مطهري و ديگران اين است که اصل
قضيه و اهميت آن به دست آيد و محور بودن عدالت روشنتر گردد و اما اينکه عدالت
چيست؟ و تعريف عدالت کدام است؟ و چگونه به عدالت ميتوانيم برسيم؟ و رابطه حق و
عدالت چگونه است؟ و آيا عدالت مقدم بر حق است و يا بالعکس،حق مقدم برعدالت ميباشد؟
و چند سؤال ديگر که در اينجا ممکن است مطرح شود، در ضمن مباحث خواهد آمد و فعلا
بحث ما درباره اهميت اصل قضيه است و اينکه معلوم گردد عدالت که در ميان اصول
اعتقادات قرار گرفته و در رديف توحيد و امامت و نبوت و معاد معرفي شده است، صرفا
براي اعتقاد و باور تنها نبوده است بلکه براي اين بوده است که عدالت به معناي
واقعياش- چه به صورت فردي مطرح گردد و چه به صورت اجتماعي عنوان گردد- يکي از
اصول و ارکان دين بوده و نقش زيربنائي و محوري در ارتباط با بقيه موضوعات دارد و
به همين دليل هدف بعثت پيامبران آسماني شناخته شده است و روي همان علت واقعي احکام
الهي بودن و نقش داشتن، به عقل استقلال داده شده و در کنار انبياء الهي حجت گرديده
است و به عنوان حجت باطن در برابر حجت ظاهر ناميد شده است.
اين اصل روح اسلام
است و هدف اصلي اسلام، تجلي عدالت در تمامي زوايا و باعاد زندگي است. آري، فشارائي
که مصلحان الهي در طول تاريخ متحمل گرديدهاند و به هر نوع از انواع ابتلاءها و
سرزنشها و اهانتها تن دادهاند،براي عدالت بوده است. حضرت امام(ره) که قيام
کردند و مسئله نظام اسلامي را عنوان فرمودند و انقلابي را رهبري نموده و به پيروزي
رساندند باز براي عدالت بوده است. عدالت مانند حق است؛ ممکن است همه از آن ظاهار
دفاع نمايند و جانب داري کنند ولي عمل کردن به آن بار زيادي را ميطلبد و فوق
العاده سخت و مشکل است، هم براي طرفداران و مجريان آن مشکلات دارد و هم براي
معاندان و مخالفان. امروز که حکومت اسلامي تحقق پيدا کرده است و احکام اسلامي به
صورت عيني در زندگي سياسي و اجتماعي مردم لباس عمل پوشيده است، براي عدالت و تحقق
عدالت اجتماعي است و اگر خداي ناکرده عدالت آسيبببيند و در عمل از آن خبري در بين
نباشد، نشان دهنده آن است که اسلام و حکومت اسلامي، به اهداف خود نرسيده است و از
عدالت به دور افتاده است زيرا عدالت و استراتژي بودن آن نميتوان کوتاه آمد و از
آن عدول کرد.
به سخنان حضرت
امام(ره) به مناسبت عيد غديرخم که درباره اهميت اين اصل فرمودهاند توجه کنيد:
«آنها (رهبران الهي و
پيامبران(ص) واهل بيت او(ع) رحمت هستند. يا وقتي ملاحظه مي کند که حکومت عدل ميخواهد
تشکيل بدهد، آن وقت براي حکومت عدل آن قدر رنج ميبرد و آنقدر سيلي ميخورد. اين
هم رنج دارد، نه از باب اين که براي خودش،براي اين که ميخواهد مردم را به عدالت
برساند و مردم زير بار نميروند. اين چيزي است که از صدر عالم تا آخر هست، هر کس
قيام کرد براي اقامه عدل سيلي خورد. ابراهيم خليل الله(ع) چون قيام کرد براي عدالت
سيلي خورد و او را به آتش انداختند،از صدر عالم تا حالا تاوان اين چيزهايي که
براي عدالت براي حکومت عدل بوده است، اين تاوان را پرداختهاند و بايد هم بپردازند
هر وقت به يک نحو… تمام دينا از صدر علم تا حالا بوده و تا آخر هم خواهد بود که
هر کس قيام کرد براي اين که عدالت ايجاد کند،حکومت عدل ايجاد کند سيلي خورده. پس
ما گلهاي نداريم که چون قيام کرديم براي اقامه عدل، براي حکومت عدل، براي حکومت
اسلامي؛ سيلي بخوريم. ما بايد زيادتر سيلي بخوريم آن وقت يک نحو بوده، حالا نحو
ديگري بوده اما در اين که تاوان را بايد پس بدهيم مثل هم است»[8]
پس با توجه به آيات قرآن کريم و سنت
نبوي(ص) و ادله فراواني که در قرآن و روايات، موجود است و سخناني که از امام
امت(ره) آورده شد و يا مطالبي که از استاد شهيد مطهري نقل کرديم، به روشني بدست ميآيد
که: عدل و عدالت آن قدر مهم و تعيين کننده است که انبياء الهي براي اقامه آن مبعوث
شدهاند و به تعبير امام اگر سيلي خوردهاند و با بدترين اتهامها از سوي مخالفان
متهم شدهاند،براي اقامه عدل و حکومت عدل بوده است و اساسا اديان آسماني در اصل تشريع
و جعل با توجه به اصل عدالت و براي رسيدن به آن بوده است و هدف ما از انقلاب
اسلامي هم احيا عدالت اجتماعي و اجراء آن در زندگي فردي و اجتماعي ميباشد و رمز
در رديف اصول ديگر اعتقادي قرار گرفتن آن براي همين است و اساس استراتژي پيامبران
الهي، تأمين عدالت و رسيدن به عدالت در تمام سطوح است. ادامه دارد
در مقاله قبلي توضيح دادم که در ميان
همه شرايط و خصايص رهبري، قرآن کريم بر دو ويژگي تأکيد دارد: يکي ويژگي صبر و
ديگري ويژگي يقين. ويژگي اول تفسير شد و اينک تبيين ويژگي دوم:
بررسي دقيق متون اسلامي به روشني ثابت
ميکند که ويژگي «يقين» مهمترين و اساسيترين شرايط رهبري در اسلام است، همه خصايص
که انسان کامل واجد آن است به نحوي با اين خصلت در ارتباط است لذا کسي که به امامت
و رهبري جامعه اسلامي در بالاترين سطوح برگزيده ميشود بايد واجد آن باشد.
معناي يقين
يقين در لغت عبارت است از آگاهي عميق و
علمي که با طمأنينه و آرامش روح نسبت به معلوم همراه است.
و در متون اسلامي به حالتي گفته ميشود
که در اوج مراتب تقوي و در نتيجه انکشاف حقايق هستي براي انسان حاصل ميگردد،بدين
جهت کسي که به مرتبه يقين برسد حقايق عقلي را با ديده دل مشاهده ميکند.[1]
نقش يقين در رهبري
از نظر روايات اسلامي همه خصايص ولاي
رهبري به ريشه يقين ميرسد،هر چه اين ويژگي در انسان تقويت شود سرشت انسانيت در
او شکوفاتر ميگردد و به کمال مطلق نزديکتر ميشود و در بالاترين مراتب يقين، به مقام
انسان کامل و امامت مطلقه و ولايت کليه الهيه نايل ميگردد،برجستهترين خصايصي که
از يقين مايه ميگيرد و به رهبر و رهبري مايه مي دهد از اين قرار است:
1-
صبر:
قبلا توضيح داديم که
صبر و مقاومت در برابر انواع سختيها از لوازم اجتناب ناپذير رهبري است. روايات اسلامي
صبر را ثمره يقين و نخستين لوازم بوستان انسانيت ميدانند، در اين باره از امام
علي(ع) روايت شده است:
«سلاح الموقن الصبر
علي البلاء و الشکر في الرخاء»[4]
اسلحه همان يقين
مقاومت در سختي و شکر در آساني است.
در کلام امام عليهالسلام،
صبر به عنوان نزديکترين شاخههاي فضايل انساني به ريشه يقين مطرح شده است بدين
معني که اگر انسان حقايق هستي و در رأس آنها مبدأ و معاد را باور کرد و فلسفه
آفرينش خود و هستي را دانست ثمره اين باور، تحمل همه سختيها براي پيادهکردن
رهنمودهاي آفريدگار در زمينه تأمين آينده روشني براي خود و رسيدن به فلسفه آفرينش
خويش است، بنابراين همانطور که در متن روايت ملاحظه شد يقين کاربرد سلاح را در
ميدان مبارزه با سختيها دارد.
2-
توکل:
يکي ديگر از لوازم
رهبري بر اساس آرمانهاي اسلامي توکل است
توکل يعني چه؟
اين سؤال را پيامبر
اسلام از جبرئيل کرده؟ جبرئيل در پاسخ گفت:
«العلم بأن المخلوق
لايضر و لاينفع، ولايعطي ولايمنع و استعمال اليأس من الخلق، فاذا کان العبد کذلک
لم يعمل لأحد سوي الله و لم يرج ولم يخف سوي الله و لم يطمع في احد سوي الله فهذا
هو التوکل»[5]
توکل بر باور کردن
اين واقعيت است که آفريده- بخودي خود نه ميتواند زيان برساند و نه سود، نه ميتواند
چيزي بدهد و نه بگيرد و متکي نبودن به مردم! اگر کسي به اين فضيلت رسيد جز براي
خدا کار نميکند،جز به اميد نميبندد، جز از خدا نميترسد و جز به خدا طمع ندارد!
و در يک جمله:
توکل عبارت است از
انقطاع از خلق و اتکاء به خدا در همه کارها. رهبري که به خدا متکي نيست و هواداران
خود را مايه قدرت و مالک سود و زيان خود ميداند، نميتواند مجري عدالت اجتماعي
باشد، او تا آنجا حقوق مردم را محترم ميشمارد که منافع شخصي خود و هواداران خويش
را در خطر نبيند، و در صورتي که احساس خطر کند هوس يا ترس مانع از اجراء حق و عدل
خواهد شد.
اما رهبري که اتکا او
تنها به خدا است، جز از خدا نميترسد و جز به خدا اميد ندارد. با نيروي توکل قادر
است بزرگترين موانع تحقق عدالت اجتماعي را از بين ببرد و جامعه را به قله تکامل
هدايت کند.
نقش يقين در توکل
از نظر روايات اسلامي
توکل محصول يقين است. امام علي(ع) در اين باره ميفرمايد:
هرقدر انسان خدا را
بهتر بشناسد و يقين او کامل تر شود، اعتماد و اتکا او به غيرخدا کمتر و بر توکل او
افزوده ميشود و توان بيشتري براي مبارزه با خطرهايي که جامعه انساني را تهديد ميکند
در خود احساس مينمايد و لذا پيامبران بزرگ الهي که در اوج مراتب يقين بودند در
برابر انواع تهديدهاي قدرت استکباري بر سلاح توکل بر خدا و مقاومت خود تکيه ميکردند.
«ومالنا أن لانتوکل
علي الله و قدهدانا سبلنا و لنصبرن علي ما آذيتمونا و علي الله فليتوکل المتوکلون»[8]
چرا ما بر خدا توکل
نکنيم در حالي که او ما را به راههاي- تکامل- خود هدايت فرمود، ما قطعا بر
آزارهاي شما مقاومت ميکنيم، که اهل توکل فقط بر خدا بايد توکل کنند.
3-
اخلاص
يکي ديگر از ويژگيهاي
رهبران الهي اخلاص است.
اخلاص چيست؟
اخلاص به معناي خالص
کردن خود از انگيزههاي غيرالهي، ار خودپرستي بيرون آمدن و خداپرست شدن،و خواست و
رضاي خدا را در همه کارها ملاک عمل قرار دادن.
تا انسان از خودپرستي
بيرون نيامده و خداپرست نشده، انگيزههاي غيرالهي نميگذارد او به واقع خادم خلق
باشد هر چند شعار طرفداري او از خلق، گوش جهانيان را کر کند! و به همين دليل جهان
بيني مادي بالأخره به فردگرايي و استبداد منتهي ميشود همان طور که در جهان
کمونيزم تجربه شد.
تنها انسانهاي با
اخلاص ميتوانند در شعار طرفداري از خلق، صادق باشند،آنها هستند که خدمت به خلق
را بهانه براي رسيدن به مطامع مادي و کسب شهرت و قدرت نميکنند،آنها از خدمت به
خلق چيزي جز رضاي خدا در صورت خلق نميخواهند و بدين جهت در خدمت به خلق، کاري را
انتخاب ميکنند که براي مردم سود بيشتري داشته باشد،نه آنچه براي خود وابستگان
خود بهتر است.
امام راحل رضوان الله
در وصيت نامه اخلاقي خود در اين باره ميفرمايد:
پسرم! از زير بار
مسئوليت انساني که خدمت به حق در صورت خدمت به خلق است شانه خالي مکن که تاخت و
تاز شيطان در اين ميدان،کمتر از ميدان تاخت و تاز در بين مسئولين و دست اندرکاران
نيست.
و دست و پا براي بدست
آوردن مقام هرچه باشد، چه مقام معنوي و چه مادي،مزن به عذر آن که ميخواهم به
معارف الهي نزديک شوم يا خدمت به عبادالله نمايم، که توجه به آن از شيطان است، چه
رسد که کوشش براي بدست آوردن آن.
ميزان در اول سير
قيام لله است هم در کارهاي شخصي و انفرادي و هم در فعاليتهاي اجتماعي.
پسرم ما که عاجز از
شکر او و نعمتهاي اوئيم پس چه بهتر که از خدمت به بندگان او غفلت نکنيم که خدمت
به آنان خدمت به حق است، چه که هم از اويند.
هيچگاه در خدمت به
خلق الله خود را طلبکار مدان که آنان به حق منت بر ما دارند، که وسيله خدمت به او
جل و علا هستند و در خدمت به آنان دنبال کسب شهرت و محبوبيت مباش که اين خود حيله
شيطان است که ما را در کام خود فرو برد. و در خدمت به بندگان خد آنچه براي آنان
پرنفعتر است انتخاب کن نه آنچه براي خود يا دوستان خود، که اين علامت صدق به
پيشگاه مقدس او جل و علا است.[10]
رهبران بزرگ الهي که
از بالاترين مراتب اخلاص برخوردار بودند با همه وجود براي خدا در خدمت خلق بودند و
انتظار هيچگونه منافع شخصي و گروهي نداشتند، آنها خدمتگزاراني بودند بدون مزد و
منت.
آنها حاضر نبودند حتي
در سختترين شرايط و با بالاترين قيمتها در برابر خدمتي که براي خدا به خلق او
کردهاند چيزي دريافت کنند.
داستاني آموزنده از
اخلاص موسي
در اين زمينه داستاني
از اولين برخورد حضرت موسي عليهالسلام قبل از نبوت با حضرت شعيب عليهالسلام
روايت شده که بسيار جالب و آموزنده و شنيدني است.
پس از ماجرايي
طولاني،موسي از دژخيمان فرعون گريخت و از مصر به سرزمين مدين شهر شعيب هجرت کرد،
در ابتداي ورود با جماعتي برخورد کرد که براي آب دادن رمه آمده بودند و در آن ميان
دو زن را ديد که براي آب دادن به گوسفندان خود نياز به کمک دارند. آنها دو دختران
شعيب پيامبر خدا بودند ولي موسي آنها را نميشناخت،موسي کمک کرد، گوسفندان سيراب
شدند و دختران همراه گوسفندان بازگشتند.
موسي بشدت گرسنه بود،
از فرط گرسنگي دست به دعا برداشت و گفت: خدايا نيازمند خيري هستم که برايم فرستي[11]
امام علي(ع) در اين باره مي فرمايد: به خدا موسي چيزي جز قدري نان نميخواست!
باري يکي از آن دو
دختر بازگشت و موسي را به منزل دعوت کرد و گفت پدرم ميخواهد مزد آب دادن به
گوسفندان ما را به تو بدهد.
موسي به منزل شعيب(ع)
وارد شد. اتفاقا موقع شام بود و غذا آماده،اما موسي همچنان ايستاده بود و سر سفره
نمي نشست.
شعيب تعارف کرد، جوان
بنشين غذابخور!
موسي: پناه به خدا!
شعيب که از اين
برخورد شگفت زده شده بود پرسيد: چرا؟ مگر گرسنه نيستي!!
موسي گفت: چرا،ولي
ميترسم اين غذا عوض کار و خدمتي باشد که من به آن دو دختر کردم!
و اضافه کرد:
«انا أهل بيت لانبيع
شيئا من عمل الآخره بملأ الأرض ذهبا»
ما خانداني هستيم که
کاري را که براي آخرت کرديم نميفروشيم هرچند در مقابل زمين را براي ما پر از طلا
کنند!
شعيب توضيح داد که
نه، مطلب اينطور نيست، مهمان نوازي عادت نياکان ما است، در اينجا موسي نشست و
مشغول خوردن شد.[12]
نقش يقين در اخلاص
از نظر روايات اسلامي
خاص با همه نقشي که در رهبري رهبران الهي و خدمت صادقانه به مردم دارد يکي از شاخههاي
يقين است به چند روايت در اين زمينه از امام علي(ع) توجه فرمائيد:
هر قدر يقين انسان به خدا کامل تر شود
انگيزههاي غيرالهي در او ضعيفتر ميگردد و در اوج مراتب يقين به اخلاص کامل ميرسد
و شايستگي خدمتگزاري خلق خدا را در موقعيت رهبري پيدا ميکند. ادامه دارد.
[1]
– براي توضيح معناي يقين نگاه کنيد به کتاب مباني خداشناسي تأليف
نگارنده، صفحات 466،474.
شرح زيارت امين الله عليه السلام آيت الله محمدي گيلاني
دعاء مخ العبادة.
تنويع دعاکننده در خبر صحيح: دعا کندهاي
که خداي تعالي زاري او را دوست دارد، دعاکنندهاي که صوت او مبغوض خداوند است.
سؤال رفيع امام سجاد عليه السلام.
قضاءحکم فيصله بخش الهي بر ذوات اشياءبه
حسب اقتضائي که ذات هر يک دارد.
چون قوابل جمال بنمودند مستعدان سؤال فرمودند.
اين اصل فراگير در علوم رسالت و در
قوانين وضعي نيز جاري است.
قضاء و مفاتح غيب.
کتاب مبين ديوان بر نامه امور تقدير
شده.
گفتيم که امام زين العابدين(ع) به لسان
دعاء تعليم ميدهد که همت بلند داريد از خداي تعالي، مکارم اخلاق و معالي صفات را
مسئلت کنيد و حتي وقوف بر سر قدر را خواستار شويد.
دعاء که در روايت به عنوان «مخ
العبادة» تعبير شده، حقيقت آن خواسته و سؤال برخاسته از فطرت است که در مرحله
انديشه دعا کننده منعکس ميشود، و زبان داعي ترجمان آن موج برخاسته از ضمير است و
اگر چنين نباشد، دعاء حقيقي نيست و هيچگونه ضماني در اجابت ندارد، دهان دعاکنندهاي
که مسئلت وي جز شئون اميال و شهوات نيست. دهانهاي است که مخرج بوي گند مردارهاي
هوس و هواي مدفون در زباله دان سينه او است که صعود آن مايه رنج و اذيت ساکنان ملأ
اعلاء است.
در صحيحه ابن ابي عمير آمده که امام
صادق(ع) فرمودند:
«ان العبد ليدعو فيقول الله عزوجل
للملکين: قد استجبت له و لکن احبسوه بحاجته، فاني احب ان اسمع صوته و ان العبد
ليدعو فيقول الله تبارک و تعالي عجلوا له حاجته فاني ابغض صوته». (اصول کافي- ج 2-
ص 489)
بنده «صالح» که دعاء ميکند خداي عزوجل
به دو فرشته ميفرمايند که اجابتش کردم ولي حاجت وي را حبس کنيد که به دعا ادامه
دهد،زيرا دوست دارم صوتش را بشنوم، و عبد «طالح» که دعا ميکند خداوند متعال ميفرمايد:
در قضاء حاجت وي شتاب کنيد «تا دهان گندش را ببندد»زيرا صوتش مبغوض من است.
و مضمون اين خبر را چه عالي بيان کرده
است:
بنده مينالد بحق از درد خويش صد شکايت ميکند از رنج خويش
حق هميگويد که آخر رنج و درد مرتو را لابه کنان و زار کرد
خوش همي آيد مرا آواز او آن خدايا گفتن و آن راز او
طوطيان و بلبلان را از پسند ز خوش آوازي قفس در مي کنند
زاغ را و جغد را اندر قفس کي کند اين خود نيامد در
قصص
سؤال رفيع امام زين العابدين (ع):
«فاجعل نفسي مطمئنة بقدرک و راضية
بقضائک».
در قله بلند همت مسئلتها است که همان
وقوف بر سر قدر است که حضرت خليل الرحمن عليهالسلام آن را از خدا خواست: «رب أرني
کيف تحيي الموتي قال اولم تؤمن قال بلي ولکن ليطمئن قلبي». (بقره آيه 260)
يعني پروردگارا به من ارائه ده که
چگونه مردگان را زنده ميکني؟ فرمودند: آيا هنوز ايمان نياوردهاي؟ عرض کرد: چرا،
ولي براي اطمينان قلبم ميخواهم چگونگي احياءرا ببينم.
قضاءعبارت است از حکم فيصله بخش در
واقعه که طبع واقعه مفروض، مقتضي آن است و قضاء الهي نيز به همين معنا است، يعني
حکم کلي الهي بر اشياء و ذوات به آنچه ذات و طبع هر يک آن را اقتضاء دارند:
«واتاکم من کل ما سألتموه» (ابراهيم- 34)
و به عبارتي: هر چه که ذات هر نوعي ميطلبد
به او داده ميشود، و آنچه که به هر يک اعطا مي گردد مطلوب و سؤال وي به زبان
استعداد است، زبان استعداد حمار مثلا، صوت و شکل حماريت مي طلبد، و زبان استعداد
شير هم شکل متناسب خويش را طالب است و همچنين ديگر انواع.
و خلاصه: از شير حمله خوش بود و از
غزال رم،و اعطاء ايمان و کفر تابع استعداد کافر و مؤمن است: «فلله الحجة البالغه»
و به هر کس هرچه لايق بوده داده است و لنعم ما قيل:
چون قوابل جمال بنمودند مستعدان سؤال فرمودند
طلب فعل نيک و بد کردند هر يکي حکم خودبخود کردند
گر در آتش روند اگر در آب خود طلب کردهاند آن درياب
اين اصل، اصل فراگيري است، در باب
رسالت پيمبران صلوات الله عليهم نيز جاري است علوم آن بزرگواران به لحاظ رسالتشان،
بر وفق نياز امم آنان بود و هر يک از آنان علم وي از لحاظ رسالت،به قدري بود که
مورد نياز امتش بوده است.
بديهي است که امم با همديگر متفاوت و
متفاضل بودند، و زبان استعداد هر امتي رسول متناسب با استعدادخويش را ميطلبيد،و
طبق نيازشان، پيمبري با شريعت و قوانيني متناسب با استعدادشان بر آنان مبعوث ميگرديد:
«تلک الرسل فضلنا بعضهم علي بعض منهم
من کلم الله و رفع بعضهم درجات و اتينا عيسي بن مريم البينات». (بقره- 253)
اين پيمبران مرسل بعضي از آنها را بر
بعضي برتري داديم، خداي تعالي با بعضي از اينها مکالمه فرمودند و درجات بعضي از
آنان رفيع قرار داد و به عيسي بن مريم معجزاتي داديم.
و چنانکه در علم شريعت و رسالت متفاضل
بودند همانگونه نيز از لحاظ مراتب ولايت و کمالات مربوط به نفوسشان متفاوت بودند:
«و لقد فضلنا بعض النبيين علي بعض» (الاسرا 55)
چنانکه اين اصل فراگير، در باب قوانين
وضعي نيز جاري است و قوانين و شرائع وضعي سعادت ساز آن قوانيني است که نه تنها با
روح و فطرت انسانها ملائم و سازگار باشد بلکه روح و فطرت جامعه مقتضي آنها باشد.
مردم غالبا ميپندارند که قوانين،اوضاع
جامعه را خوب ميکند، ولي اين اشتباه است، اينها خيال ميکنند، قوانين بر نفوس
حکومت ميکند، در صورتي که مطلب معکوس است و اين نفوس است که بر قوانين حکومت ميکند،
نفوسي که هوا و هوس و اميال سافله ضميمه جوهري براي آنها شده است قوانين متناسب با
آنها را خواستارند، و قوانين سعادت آفرين آن قوانيني هست که فطرت سليم انساني
مقتضي آن است. و مردم به غلط گمان ميکنند که با وضع قوانيني چند که از هواها و
اميال پست آنها الهام گرفته است، معايب و نواقص موجود در ابعاد مختلف اجتماعشان
را ميتوانند اصلاح کنند،و نميدانند که هواها و هوساتشان، قوانين جنگ خيز را سبب
ميشود و همين اميال شيطاني است که علل اصلي تزاحم، جدال، جنگ و خونريزي است و تا
در عصره حيات، اين اميال شيطاني بيزمام و لجام است، تضاد خونين و سفک دماء حاکم
است و عقل و شرع، نامهاي بينشان است و اگر ندائي هم از شرع و عقل بلند شود در
طوفان متلاطم و خروشان اميال ابليسي، شنيده نميشود، و همين امر است سبب ناکامي
قوانين و تطور آن در اصلاح جامعه و هنگامي، صلاح و عدل گسترده ميشود که کريمه:
«فاقم وجهک للدين حنيفا فطرت الله التي
فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلک الدين القيم ولکن اکثر الناس لايعلمون»
(روم- 30)
به جميع ابعاد در همه ابعاد حيات جامعه
اجراء شود و اين دين قيم، سعادت انسان است.
بهرحال در اتقان اصل مزبور و شمول آن
کلامي نيست، کلام در وقوف بر آن به نحو شهود است قرآن کريم علم به مفاتح غيب را
مختص به خداي تعالي اعلام فرموده، ولي علم به آنچه در کتاب مبين است به اطلاق
برگزار کرده است:
«وعنده مفاتح الغيب لايعلمها الا هو و
يعلم ما في البر و البحر و ما تسقط من ورقة إلا يعلمها ولاحبة في ظلمات الارض
ولارطب و لايابس الا في کتاب مبين». (انعام- 59)
خزينههاي غيب فقط نزد خداوند است،
کسي جزا او علم به آنها ندارد،و به آنچه که در همه خشکي ها و درياها است علم دارد
و هيچ برگي نميافتد مگر آنکه به آن علم دارد، و هيچ دانهاي در تاريکيها زمين و
هيچ تر و خشکي نيست مگر آنکه در کتاب مبين است.
ظاهرا قضاء کلي قابل انطباق بر مفاتيح
الغيب است با آنکه خزينه مفتوح است، در اشراف برآن، مغلق است، ولي کتاب مبين به
منزله ديوان بر نامه امور تقدير شده است که به زمين نازل ميشود:
«وان من شيء الا عندنا خزائنه و ما
تنزله الا بقدر معلوم» (حجر 21)
هيچ چيزي نيست مگر آنکه در نزد ما
خزائن آن است و ما نازل نميکنيم مگر به مقدار معلوم.
خزائن همان مفاتح است و مرتبه تنزيل
همان کتاب مبين است که ديوان امور منزل و تقدير يافته است که اگر عبد صالح طبق دستور صاحب شريعت، طي طريق
کند، و توفيق قرب فرائضي و نوافلي به او دست دهد و بگونهاي فنا يابد،امکان وقوف
به بعضي از مراتب سر قدر براي او هست. رزقنا الله رؤيته. ادامه دارد
و اگر از برکت قرآن، کوهها به حرکت
درآيد يا زمين به صورت دشت پهن دربيايد يا مردهها زنده شوند و سخن بگويند (بازهم
کفار ايمان نمي آورند) البته در تمام موارد، امر، امر خدا است. پس چرا مؤمنين(از
ايمان آوردن کفار) نااميد نمي شوند. اگر خدا بخواهد همه مردم را مي تواند هدايت
کند (ولي چنين ايماني، نافع نيستند) و همواره براي کافراني که اين همه آسيب مي
رسانند، حادثه کوبنده در پيش است يا در ديار خودشان با اين حوادث مواجه خواهند
بود تا وقتي که وعده الهي برسد و همانا وعده خداوند تخلف ناپذير است.
اين آيه مبارکه اموري را دربردارد:
اول- اگر به پيشنهاد کفار عمل شود و به
برکت قرآن کريم، کوهها کنده شود و زمين به صورت يک دشت پهناور دربيايد و همچنين
چشمهها از زمين بجوشد و رودها جاري گردد و از اين روي زمين قطع قطعه شود، يا به
برکت قرآن کريم، مردهها زنده شوند و با مردم سخن بگويند و سخن بشنوند؛ اگر خداوند
اينگونه معجزات چشمگير را هم به دست رسول اکرم(ص) انجام بدهد، هرگز اين کفار،
ايمان نميآورند زيرا وقتي قلب تيره شد و انسان گرفتار سيئات و گناه ها شد، توفيق
ايمان پيدا کردن را از دست مي دهد.
دوم- مؤمنين توقع داشتند که رسول خدا(ص)
به اين پيشنهادها عمل کند،تا شايد کفار مؤمن شوند و به پيامبر ايمان بياورند. در
اينجا خداي سبحان به مؤمنين خطاب مي کند که شما بايد از ايمان آوردن کفار نااميد و
مأيوس شده باشيد زيرا حجت بالغه حق را اينها ديدهاند و معجزات الهي را ديدهاند
و با اين حال ايمان نياوردهاند. پس شما توقع نداشته باشيد که رسول خدا(ص) به
پيشنهاد کفار عمل کند زيرا هيچ اثري ندارد. زيرا اين کفار، اعجاز را ملعبه و
بازيچه قرار داده اند و هرگز با ديدن معجزه، توبه کار نميشوند و ايمان نمياورند.
معجزه کفار را به ايمان وانمي دارد
خداي سبحان ميخواهد هر انساني با حسن
اختيار خود ايمان بياورد، و معجزه تنها زمينه ايمان را فراهم مي کند نه اينکه علت
تامه باشد. و بهرحال خداوند به اندازه کافي، حجت بالغه را به اينها نشان داده است.
اين بيان را خداون هم نسبت به رسولش و هم نسبت به مؤمنين مي فرمايد. به رسولش مي
فرمايد که اگر تو حريص باشي بر ايمان اينها،اينان ايمان نميآورند،البته اگر خدا
بخواهد به اجبار،همه را مؤمن ميکند و تمام افراد بشر را يک امت قرار ميدهد،
همانطور که پيروان انبيا را امت واحده قرار داد، همه افراد بشر را نيز ميتواند
يک امت قرار دهد ولي آن نحوه ايمان آوردن، نافع و مثمر ثمر نيست زيرا بايد انسان
با حسن اختيار خويش، مؤمن شود.
و همچنين خداوند به مؤمنين نيز ميفرمايد
که: اگر شما متوقع،هستيد که رسول خدا(ص) به پيشنهادهاي اين کفار عمل کند و هر
روز معجزهاي تازه بياورد، اينها هرگز ايمان نخواهند آورد.
کفر کفار تو را متأثر نسازد
در آيه 8 سوره فاطر آمده است:
«أفمن زين له سوء عمله فراه حسنا، فان
الله يضل من يشاء و يهدي فلا تذهب نفسک عليهم حسرات».
آيا آن کس که عمل بدي را انجام داده و
آن عمل بد را نيک مي داند و همانا خداوند هر که را بخواهد گمراه و هر که را بخواهد
هدايت ميکند، پس تو اي پيامبر لازم نيست در اثر شدت حسرت- بر ايمان نياوردن
اينان- جان خود را از دست بدهي.
بنابراين،خود حضرت آنقدر حريص به
ايمان آوردن افراد بود که از ايمان نياوردنشان، بسيار غصه ميخورد و متأثر ميشد
تا جائي که نزديک بود از شدت تأثر، جانش برآيد، و خداوند او را تسلي ميدهد که
لازم نيست در اين راه، جانت را فدا کني. به مؤمنين هم مي فرمايد که شما هم متوجه
باشيد اينها اهل ايمان نيستند بلکه با سوءاختيار خود کفر را پذيرفتند.
در آيه 37 از سوره نحل در خطاب به
رسولش ميفرمايد:
«ان تحرص علي هداهم فان الله لايهدي من
يضل و ما لهم من ناصرين»
هر چند تو حريص باشي که اينها هدايت
بشوند، ولي بدان که خداوند کسي را که گمراه کرد، هدايت نمي کند و اين گمراهان هيچ
يار و ياوري ندارند.
اين آيه در بحث اضلال و هدايت گذشت که
خداوند هرگز کسي را به اضلال ابتدائي، گمراه نميکند، بلکه همگان را به هدايت ابتدائي،
راهنمايي کرده؛ پس اگر کسي با داشتن حجت بالغه حق، دين را پشت سرگذاشت، توفيق الهي
نصيبش نميشود و از آن به بعد گرفتار خواهد شد. و اين معناي اضلال است نه اينکه
خداي سبحان کسي را اضلال کند.
در پايان آيه99 از سوره يونس نيز ميفرمايد:
«ولو شاء ربک لامن من في الارض کلهم
جميعا»
واگر خدايت با اراده تکويني بخواهد،همانا
تمام مردم بر روي زمين ايمان مي آورند.
ولي در چنين ايماني، کمال وجود ندارد.
افرادي که در حال احساس خطر و ترس و حادثه ايمان ميآورند، هرچند خالصا لوجه الله
هم باشد- آن ايمان سودي ندارد.
در ادامه آيه ميفرمايد:
«أفأنت تکره الناس حتي يکونوا مؤمنين.
و ما کان لنفس أن تؤمن الا بإذن الله و يجعل الرجس علي الذين لا يعقلون».
آيا تو ميتواني مردم را مجبور کني که
ايمان بياورند. بيگمان هيچ کس نميتواند ايمان بياورد جز با اذان و اجازه
پرودگار. خداوند رجس کفر و نفاق و پليدي را بر کسي حاکم ميکند که عقل ندارد.
موحد عاقل است و مشرک کافر
در لسان دين، موحد و مؤمن عاقل است و
مشرک و کافر، ديوانه است. در آيه 130 سوره بقره ميفرمايد:
«ومن يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه
نفسه».
هر کس از ملت توحيدي ابراهيم اعراض کند
و فاصله بگيرد، سفيه است. راوي از امام صادق(ع) ميپرسد: عقل چيست؟ حضرت ميفرمايد:
«ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان».
(بحار- ج1 – ص 116)
عقل چيزي است که بوسيله آن، خداي رحمان
عبادت ميشود و بهشتها تحصيل مي گردد.
پس اگر کسي خدا را عبادت نکرد، عاقل
نيست. آن کسي که از ملت ابراهيم اعراض کند، سفيه است، چون موحد نمي باشد. در اينجا
هم مي فرمايد: کسي که عاقل نيست، گرفتار شرک و کفر و نفاق مي شود. اين پليديها را
خداوند بر کسي تحميل مي کند که عاقل نباشد.
قبح خلف وعده و عدم قبح خلف وعيد
«ولا يزال الذين کفروا تصيبهم بما
صنعوا قارعة او تحل قريبا من دارهم حتي يأتي وعدالله ان الله لايخلف الميعاد».
در اين آيه اشاره مي فرمايد به اينکه:
کفاري که اينهمه آسيب رساندند، همواره حادثههاي کوبنده براي انها پيش مي آيديا در
درون منطقه سکونت آنها، حادثه کوبنده پيش مي آيد تا اينکه وعده الهي برسد و همانا
وعده خداوند، تخلف ناپذير است. وعده الهي در برابر حسنات است و وعيدش در برابر
سيئات. خداوند همولاره به اهل ايمان وعده مي دهد که اگر فضائل را تحصيل کنند،
پاداش به آنها داده مي شود و همچنين به کفار و تهبکاران وعيد مي دهد که کيفر مي بينند.
البته ممکن است خداي سبحان نسبت به فردي که او را تهديد کرد، تهديد را ناديده
بگيرد، چون خلف وعيد قبيح نيست، بلکه خلف وعده است که قبيح مي باشد و هرگز خلف
وعده از خداي سبحان صادر نمي شود و اما اگر وعيدي باشد که تخلف از آن مستلزم خلف
وعده باشد، در آنجا يقينا وعيد را عمل ميکند چرا که آن وعيد ديگر عفو بردار نميباشد.
مثلا به مؤمنين وعده پيروزي برکفار را
ميدهد. در اينجا تنها سخن از بهشت و جهنم نيست. او نه تنها وعده بهشت به مؤمنين و
رزمندگان اسلام ميدهد و نه تنها به کفار وعيد و تهديد به عذاب اليم و دردناک قيامت
ميکند، بلکه وعده پيروزي را نيز به مؤمنين بر کفار مي دهد:
«ان تنصروا الله ينصرکم و يثبت
اقدامکم» (سوره محمد آيه 7)
اگر دين خدا را ياري کنيد، خداوند شما
را پيروز گرداند و ثابت قدم نمايد.
اين يک وعدهاي نسبت به مؤمنين است و
وعيدي نسبت به کفار. اگر فرمودند: ما کفار را سرنگون و سرکوب ميکنيم، يک وعيد محض
نيست که خلف او بيمانع باشد زيرا به مؤمنين نيز فرمود: ما شما را بر آنها پيروز
ميگردانيم. اين پيروزي را به عنوان وعده نسبت به مؤمنين روا داشت و آن شکست را به
عنوان وعيد نسبت به کفار. و در اينجا هرگز خداوند وعدهاش را تخلف نميکند.
بنابراين، آن نزاعي که فخر رازي در
تفسير کبيرش دارد که آيا اين خلف وعيد است يا نه؟ ما ميگوئيم: خلف وعيد نميکند
ولي به ادامه عفو، ممکن است آنها را عفو کند. اين دو مطلب را بايد از يکديگر جدا
کرد. يک وقت است وعيد، وعيد محض است، يک وقت وعيدي است که محصول وعده ديگري است.
به ديگري وعده ميدهد که کافر را سرکوب کند؛اين وعيد نسبت به کافر، وعده نسبت به
مؤمنين هم هست. در اينجا يقينا تخلف نميکند. در اينجا چون يک وعيد ابتدايي محض
نيست، يقينا تخلف نميکند. وعده پيروزي مؤمنين، وعيد شکست کفار است. در اين آيه
نيز فرمود: همواره کفار گرفتار قارعه و حادثه کوبنده هستند يا در درون آنان يا در
نزديکي آنان تا آنکه وعده نهايي برسد که شما را بر آنها پيروز کنيم. (فتح مکه)
آن جريان عذاب الهي در قيامت،در جاي
خود محفوظ است؛ اين پيروزي هم سرجاي خودش محفوظ و يقيني است. اينچنين نيست که تخلف
بکند. حال اگر کافري، همان سيئات نفسي را داشت و آن عقايد شخصي خود را بر کسي
تحميل کرد و راه معاصي فردي را هم ترک نکرد، اي چنين شخصي وعيد محض دارد
و اما در مسائل نظامي فرمود: اگر اينها
به شما آسيب ميرسانند، اينچنين نيستکه از قهر ما رهايي يابند. اين آيه هر چند در
خصوص کفار حجاز وارد شده ولي اطلاق دارد که همواره کفار گرفتار حوادث کوبنده
هستند، حال يا در دورن خودشان و يا نسبت به وابستگان و پيوستگانشان. يا در منطقه
زيست خويش يا نزديک مرکز زيست خود. و اين وعيد قطعي و تخلف ناپذير است؛ زيرا وعي
محض نيست که فقط نسبت به کفار باشد بلکه وعده است نسبت به مؤمنين. والحمدالله رب
العالمين ادامه دارد
بمناسبت 15
رمضان ولادت با سعادت حضرت امام حسن مجتبي(ع)
ولادت نخستين
ثمره نبوت و ولايت
سال سوم هجري
است. نيمي از ماه مبارک رمضان گذشته است. علي و زهرا اين دو نور چشم رسول الله- که
درود خداوند بر او و اهل بيتش باد- ساعت شماري مي کنند که اولين هديه الهي و نخستين
گل خوشبوي درخت نوبت و ولايت را از خداي خود در اين ماه مبارک و خجسته، دريافت
دارند. سرانجام در نيمه ماه و در بهترين و شريف ترين زمان و مکان، اين گل خوشبو به
دنيا مي آيد.
خبر ولادت
نخستين سبط پيامبر به آن حضرت داده مي شود. رسول خدا(ص) که مشتاق ديدار فرزند
دلبندش است، فورا به منزل دختر عزيزش فاطمه زهرا سلام الله عليها مي آيد. به اسماء
مي فرمايد:
اسماء!
فرزندم را بياور.
اسماء، کودک
را در پارچه زردي مي پيچد و او را به خدمت رسول خدا مي آورد.
حضرت با
ناراحتي پارچه زرد را برمي دارد و مي فرمايد:
اسماء! مگر
نگفته بودم فرزند نوزاد را در پارچه زرد نپيچيد.
اسماء فرزند
را از حضرت مي گيرد و در پارچه سفيدي مي پيچد و دوباره خدمتش مي رسد و نوزاد را به
حضرت مي سپارد.
رسول خدا (ص)
در گوش راست نوه اش اذان مي گويد و در گوش چپش اقامه. سپس رو به علي(ع) کرده مي
فرمايد:
يا علي! فرزندم
را چه نام گذاردي؟
–
يا رسول الله! من
هرگز بر شما سبقت نمي گيرم.
جبرئيل امين
نازل مي شود و به حضرت عرض مي کند:
يا محمد!
پروردگارت سلامت مي رساند و مي فرمايد: نسبت علي به تو مانند نسبت هارون به موسي
است، جز اينکه پيامبري پس ازتو وجود ندارد.
نام فرزند هارون
چه مي باشد؟
–
شبر
من زبانم
عربي است.
–
نام شبر در عربي
«حسن» است. نام او را حسن بگذار.
و بدينسان در
اين روز فرخنده و مبارک و در اين ماه پرفضيلت، اين نوزاد مبارک به دنيا آمد که بي
گمان بر فضيلت و ميمنت ماه خدا، ماه رمضان افزود و شرافت بيشتري به آن بخشيد.
کنيه مبارکش:
ابومحمد
القاب آن
حضرت: سبط، سبط اکبر؛ ريحانه رسول الله، طيب، سيد، تقي، زکي، ولي و مشهورترين آنها
«مجتبي» است.
امام مجتبي
از هبت و جلالت مخصوصي برخوردار بود. از رسول خدا(ص) نقل شده است که فرمود:
«اما الحسن
فله هيبتي و سؤددي» هيبت و عظمتم را به حسن بخشيدم.
و اصل بن
عطاء گويد: حسن را سيماي انبياءو شکوه شاهان بود.
طبرسي در
اعلام الوري از محمد بن اسحاق نقل کرده است که گفت: هيچ کس پس از رسول خدا از چنان
شرافت و جلالت و شوکتي چون حسن بن علي برخوردار نبود. هرگاه بيرون از منزل فرش مي
انداختند و حضرت بر آن مي نشست،راه بسته مي شد چرا که هيچ کس به خاطر احترام و
تعظيم امام، از جلوي حضرت عبور نمي کرد. پس وقتي چنين مي شد، حضرت به درون خانه
تشريف مي برد، تا مردم رد شوند و از آنجا بگذرند.
راوي گويد:
در راه مکه، حضرت را يافتم که از مرکبش به زير آمد و پياده به راه افتاد. بندگان
خدا که از آنجا مي گذشتند و حضرت را با پاي پياده مي يافتند، همه به احترام او،
پياده مي شدند و راه را با پاي پياده طي مي کردند. خود يافتم سعد بن عباده را که
در ميان کارواني بود، او و تمام افراد کاروان به احترام حضرت، پياده شدند و به راه
افتادند.
امام مجتبي
نه تنها هيبت و جلالت را از جدش به ارث برده بود، که تمام اخلاق و خصال نيکوي جدش
را فرا گرفته و در يک کلمه او شبيه ترين انسانها از نظر خلق و خَلق و صفات انساني
به جد اطهرش(ص) بود. از چنان تواضع و بزرگواري و کرامتي برخوردار بود که دوست و
کرامتي برخوردار بود که دوست و دشمن را به شگفتي واداشته بود.
راوي مي
گويد: مردي از اهل شام- که معاويه با تبليغات دامنه دار و گستردهاش آنان را اغوا
کرده و در گوشت و پوستشان، دشمني و کينه علي و اولادش تزريق کرده بود- بر امام
مجتبي گذشت. چون ديدهاش بر ديده حضرت افتاد، بياختيار شروع کرد به دشنام دادن به
ناسزا گفتن. امام ساکت بود و سخني نمي گفت، چرا که مي دانست آن بيچاره در اثر
تبليغات معاويه، به چنان حالتي رسيده است و او شناختي از امام ندارد.
پس از آنکه
مرد شامي تا مي توانست فحش و ناسزا به حضرت گفت و از هيچ جسارتي فرو گذار نبود، و
با خشونت تمام سخنان ناروايش را تکرار مي کرد، حضرت به روي او تبسيم فرموده و با
سخناني ملاطفت آميز و کاملا آرام که دليل عظمت و بزرگواري و مناعت طبع و تواضع فوق
العاده او بود- و گو اينکه آن همه دشنام و ناسزا را نشنيده است- رو به او کرده
فرمود:
«اي شامي!
گويا غريبي و تازه به اينجا آمدهاي. اگر نيازي داري بگو تا نيازت را برطرف سازيم،
و اگر راهي گم کرده اي تو را به راه درست هدايت کنيم و اگر گرسنهاي سيرت نمائيم و
اگر بي نوائي، بي نيازت کنيم و اگر آواره اي پناهت دهيم».
حضرت با اين
سخنان مهرانگيز و پر از عاطفه و با ناديده گرفتن کامل آن سخنان جاهلانه مرد شامي،
حرفهايش را ادامه داد و او که شگفت زده به سخنان حضرت گوش مي داد، بي اختيار سر را
به زير افکنده، عرق شرم و خجالت بر سراسر رويش نشسته، به التماس و التجا افتاد که:
اي سرور من! چقدر بد کردم! مرا ببخش! به بزرگيت از من درگذر.
او چه مي
توانست بگويد که در برابر آن همه سخنان درشت و ناهموار و فحش و ناسزا اين همه محبت
و احسان و بزرگواري و عظمت و فروتني و مهر مي بيند، ناگاه فرياد برآورد:
«الله اعلم
حيث يجعل رسالته» خداوند بهتر مي داند که رسالتش را در چه خانداني قرار مي دهد.
آري! امام
مجتبي(ع) که الگوي تمام خصلتها و صفات برجسته انساني و اسلامي است و او که آينه
تمام نماي نياي بزرگوارش است و او که حلم و بردباري و اخلاق والا و عظيم را از جدش
و پدرش به ارث برده است، نه تنها با اين مرد شامي که با تمام مردم، با چنان خوي و
اخلاقي رفتار ميکرد و حاسدان و دشمنانش را با تازيانه اخلاق نيکو ميکوبيد تا
جائي که تمام دشمنان قسم خوردهاش در برابر عظمتش سرتسليم فرود ميآوردند و بياختيار
او را ميستودند.
مورخان نقل
کردهاند که مروان بن حکم، که برجستهترين معروفترين دشمنان ابن خاندان پاک به
شمار مي رفت و گوي سبقت را در عداوت با آل محمد ازديگران ربوده بود، در تشييع
جنازه امام مجتبي شرکت کرد و آثار حزن و اندوه بر او هويدا بود. حضرت سيدالشهدا
(ع) به او رو کرده فرمود:
چگونه است که
امروز در تشييع جنازهاش شرکت مي کني با اينکه ديروز سختترين دشمنانش بودي؟!
عرض کرد:
آري! من با کسي دشمني مي کردم که حلم و بردباريش، همسان و موازي با کوههاي سر به
فلک کشيده بود.
ابن شهر آشوب
در مناقبش روايت کرده است که امام مجتبي کنيزکي داشت. روزي آن کنيز يک دسته گل
خوشبو به حضرتش هديه کرد. حضرت به او فرمود:
«انت حرة
لوجه الله» تو در راه خدا آزادي.
برخي از
اصحاب، با زبان عتاب به حضرت عرض کردند: چطور در برابر يک شاخه گل او را آزاد مي
کني؟
حضرت فرمود:
آيا نشنيدهايد که خداوند مي فرمايد:
«واذا حييتم
بتحية فحيوا بأحسن منها أوردوها»
و اگر کيس بر شما درود فرستاد به بهتر از آن يا
شبيه آن پاسخش دهيد. و چيزي بهتر از آزاديش نبود که به او عطا کنم.
عمير بن
اسحاق گويد:
هيچکس به من
سخن نگفت که شيرينتر از سخنان حسن بن علي باشد. او وقتي با من حرف مي زد، اميدوار
بودم هرگز از سخن گفتن باز نايستد. او هيچ وقت ناسزا و فحش نميداد و من در تمام
مدتي که با او بودم هيچ سخن زشتي از او نشنيدم.
درود بيپايان
خداوند و تمام انبياء و اولياء و فرشتگان و بندگان خالص خدا تا روز حشر بر تو باد
اي سبط اکبر رسول الله و اي گل خوشبوي زهرا و اي نازنين فرزند علي.
فرا رسيدن
عيد مبارک و خجسته مولود مسعود اين امام معصوم را به مقام شامخ والاي ولي اعظم خداوند امام زمان ارواحنا فداه
لتراب مقدمه الفداء و تمام پيروان و شيعيان حضرتش بويژه مقام معظم رهبري و هموطنان
عزيزمان، تبريک و تهنيت ميگوئيم، و توفيق همگان را در پيروي خالصانه از حضرتش، از
درگاه باري تعالي مسئلت ميکنيم.
سال چهلم هجري است. شب قدر اولياي خدا است.
ديدههاي مردم جز بندگان خالص خدا به خواب راحت فرو رفته است. علي (ع) آن بنده
برگزيده و مخلص خداوند، در دل شب به مناجات و راز و نياز با خداي خود برخاسته است.
نماز شب را در منزل دخترش ميخواند و هنگام فجر بر ميخيزد تا به سوي مسجد کوفه
رهسپار شود.
علي که همواره آماده مرگ است و با مرگ چنان
انسي دارد که کودک شيرخوار به پستان مادرش، کمربرند خود را در آن شب محکم ميبندد
و با خود زمزمه ميکند: «يا علي! کمربندت را ببند و آماده مرگ باش چراکه مرگ در
انتظار تو است. علي از مرگ نهراس اگر به تو روي آورد».
به مسجد وارد ميشود. با خداي خود ميگويد:
«بارالها! ديدارت را بر من مبارک گردان».
مردم را براي نماز خواندن بيدار ميکند فرياد
ميزند: الصلاة الصلاة. و خود به نماز ميايستد. نماز معشوق علي است، چرا ک در حال
نماز با خدايش ملاقات ميکند و با او سخن ميگويد و مناجات ميکند.
آن شقي بدبخت، ابن ملجم مرادي که نفرين بي
پايان خداوند بر او باد، در گوشهاي از مسجد خوابيده است و شمشيري زهرآگين در بر
دارد. علي به سجده ميرود؛ زيباترين حالت انسان در ملاقات با پروردگار، آن خارجي
پليد با شمشيرش بر فرق علي ميکوبد، علي بر زمين مي افتد و در حالي که غرق در خون
است فرياد ميزند: «فزت و رب الکعبه»- به پروردگار کعبه قسم، رستگار شدم.
درود و سلام و صلوات بي پايان ربوبي بر تو باد
اي که در مطلع الفجر ليلة القدر روح و روانت به اذن خداوند و با سلام جاودانه الهي
و با مشايعت روح خدا و فرشتگان مقرب درگاهش، به سوي او عروج کرد.
فرا رسيدن بيست و يکم ماه رمضان المبارک،
سالروز شهادت اميرالمؤمنين (ع) را به تمام پويندگان و جويندگان راه مقدسش و پيروان
و اطاعت کنندگان اوامرش و ارادتمندان و محبان حضرتش تسليت عرض ميکنيم و بدين
مناسبت و به اميد نيل به شفاعتش آياتي از قرآن کريم را که درباره وجود مقدسش تفسير
شده و در کتابهاي معتبر اهل سنت آمده است، براي استفاده عموم مسلمين يادآور ميشويم.
البته آيات تفسير شده درباره حضرتش بسيار زياد است ولي براي تبرک، فقط به چند آيه
بسنده ميکنيم:
1-
خوارزمي در مناقب- ص
266 از ابن عباس نقل ميکند که:
رسول خدا(ص) فرمود: «ما انزل الله تعالي آية و
فيها [يا ايهال الذين آمنوا] الا و علي رأسها و اثيرها»- هرگز خداوند آيهاي را
نازل نکرده است که در آن جمله «يا ايها الذين آمنوا» آمده باشد جز اينکه علي در
رأُ آن سرور آن قرار دارد.
2-
سيوطي در تاريخ
الخلفا، ص 161 از ابن عباس نقل ميکند که گفت: بيش از سيصد آيه در مدح علي(ع) نازل
شده است.
3-
سيوطي در تفسير
دارالمنثور ميگويد: وقتي آيه «انما انت منذر و لکل قوم هاد».
–
همانا تو انذار کنندهاي
و براي هر قومي، هدايت کنندهاي است. نازل شد، حضرت رسول با انگشت به سينه خود
اشاره کرد و فرمود : «من منذر و هشدار
دهندهام» و به علي(ع) اشاره کرد، به او فرمود: تو هدايت کنندهاي. يا علي، پس از
من هدايت شدگان به وسيله تو هدايت ميشوند.[1]
4-
«و قفوهم انهم مسئولون»[2]
– (در وقت حساب) نگاهشان داريد که آنها بايد بازپرسي شوند.
ابن عباس گويد: از ولايت علي بن ابي طالب
بازپرسي ميشوند.[3]
برادران اهل سنت اين مطلب را توجه کنند که در
بسياري از کتابهاي معتبرشان آمده است در روز حساب و بازجوئي، مردم را نگاه ميدارند
و از ولايت علي(ع) سئوال ميکنند.
اين را ما شيعيان نميگوئيم، علماي اهل سنت
نيز به آن اذعان دارند. پس شما اي شيعيان و اي اهل سنت! همه بايد در روز رستاخيز
پاسخ اين سئوال را بدهيد که با ولايت چه رفتاري کرديد؟
آيا ولايت علي را در دنيا پذيرفته بوديد يا
خير؟
هر که ولايت علي دارد ميتواند بر صراط بگذرد
و به بهشت برين برسد.
ابن عباس گويد: اين آيه درباره علي(ع) نازل
شده است.[11]
9-
«في معقد صدق عند
مليک مقتدر»[12]– در
منزلگاه صدق و حقيقت نزد خداوند غالب و مقتدر، نعمت جاودانه دارند.
جابرين عبدالله انصاري گويد، نزد رسول خدا(ص)
نشسته بوديم. اصحاب حضرت سخن از بهشت به ميان آوردند. حضرت رسول خدا(ص) فرمود:
اولين کسي که وارد بهشت شود علي بن ابي طالب
است.
ابودجانه انصاري گفت: يا رسول الله؛ تو به ما
خبر دادي که بهشت بر پيامبران ممنوع است تا وقتي که خودت وارد آن شوي و بر امتها
ممنوع است تا وقتي که امتت واردش شوند.
حضرت فرمود: آري! اي ابودجانه. آيا ندانستي که
خداوند پرچمي از نور دارد که عمودش از ياقوت است و برآن نور نوشته شده است: «لا
اله الا الله، محمد رسول من است، آل محمد بهترين آفريدگان مناند». و صاحب لوا در
روز قيامت که پيشاپيش همه است اين است و دست بر دست علي بن ابي طالب زد.
راوي گويد: علي(ع) از آن سخن خرسند شد و رو به
حضرت نموده، عرض کرد: «حمد خدائي را که ما را بوسيله تو شرافت و کرامت بخشيد».
رسول خدا به او فرمود: بشارت باد بر تو يا
علي! همانا هيچ بنده اي از بندگان خدا نيست که محبت و مودت تو را داشته باشد جز
اينکه خداوند در روز قيامت با ما محشورش فرمايد.
سپس اين آيه را تلاوت کرد: «في مقعد صدق عند
مليک مقتدر».[13]
10-
«اجتعلتم سقاية الحاج
و عمارة المسجد الحرام کمن آمن بالله و اليوم الاخر و جاهد في سبيل الله لا يستون
عندالله و الله لا يهدي القوم الظالمين* الذين آمنوا و هاجروا و جاهداو في سبيل
الله يأموالهم و انفسهم اعظم درجة عندالله
و اولئک هم الفائزون* يبشرهم ربهم برحمة منه و رضوان و جنات لهم فيها نعيم مقيم*
خالدين فيها ابداً ان الله عنده أجر عظيم».[14]
–
آيا درجه آب دادن به
حاجيان و تعمير کردن مسجدالحرام را به اندازه درجه کسي قرار ميدهيد که به خدا و
روز جزا ايمان آورده و در راه خدا جهاد ميکند. هرگز اين دو نزد خدا با هم يکسان نيستند و همانا خداوند قوم ظالم و
ستمگر را هدايت نمي کند. آنان که ايمان آوردند و هجرت کردند و در راه خدا با مال و
جانشان جهاد نمودند، درجه برتري نزد خداوند دارند و آنان رستتگاراناند که
پروردگارشان به رحمت و رضوان و بهشت برين خود آنان را بشارت داده است؛ بهشتي که در
آن نعمتهاي جاودانه خواهند داشت و همانا نزد خداوند اجر عظيمي است.
اغلب مفسرين
و محدثين بزرگ اهل سنت اين آيات شريفه را
درباره علي نقل کردهاند.[15]
آيات شريفهاي
که درباره علي(ع) نازل شده است خيلي زياد ميباشد که قطعاً اگر کسي آنها را جمع آوري
کند، يک کتاب مفصل خواهد شد؛ تازه آياتي که اهل بيت در آن با علي شرکت دارند، نيز
آيات زيادي است و اين غير از آياتي است که بسيار مشهور ميباشد و همه از آن اطلاع
دارند مانند آيه «ولايت» و آيه «بلاغ» و «اکمال دين» و آيه «تطهير» و…
علامه حلي در
کشف اليقين 99 آيه نقل کرده است که همه آنها در کتب اهل سنت آمده و درباره علي(ع)
نازل شده است. و اصلاً کتابهاي تفسير شيعه و سني مالامال است از آياتي که درباره
اميرالمؤمنين(ع) تفسير و تأويل شده است. دوستان ميتوانند به کتابهاي معتبر
مراجعه کنند و از مدايح علي(ع) فيض ببرند. ما هم براي اينکه بي فيض نمانيم، اين
چند آيه را براي تبرک و تيمن نقل کرديم، اميد است مورد استفاده و بهرهبرداري
عزيزان قرار گيرد.
در خاتمه بار
ديگر فرا رسيدن ايام شهادت و سوگواري حضرت اميرالمؤمنين و سيد الوصيين علي بن ابي
طالت(ع) را به مقام شامخ ولي الله الاعظم ارواحنا له الفداء و عموم مؤمنين و
مواليان حضرتش بويژه رهبر عزيز و ملت فداکار و سلحشور ايران، تسليت عرض ميکنيم و
از خداي بزرگ ملتمسانه ميخواهيم ما را توفيق پيروي خالصانه از حضرتش عطا فرمايد و
در دنيا و آخرت، لحظهاي ما را از علي جدا نکند.
درود و سلام
و صلوات خدا و فرشتگان و انبيا و اوليا و تمام بندگان خالص خدا بر حضرتش باد.
قال علي بن
الحسين(ع):
«لو مات من
بين المشرق و المغرب لما استوحشت بعد أن يکون القرآن معي»
(اصول کافي-
ج 4، ص 403)
اگر همه مردم
که مابين مشرق و مغرب هستند بميرند من از تنهائي هراس نکنم پس از آنکه قرآن با من
باشد.
[1] – شواهد التنزيل حسکاني- ج 1- ص 295، تاريخ ابن عساکر- ج 2- ص
415، مستدرک حاکم- ج 3، ص 129.
شبهاي آخر ماه رمضان از فضيلت به سزائي
برخوردارند. رسول خدا(ص) در اين ده شب آخر ماه رمضان، رختخواب خود را ميپيچيد و
کمر را براي مناجات و دعا و قرآن ميبست. البته حضرت رسول تمام ايام سال را به
کاملترين عبادت ميپرداخت و بيشتر ساعات شب را به نماز و قرآن و دعا سپري ميکرد
ولي در اين ده شب آخر ماه مبارک، چنان که از روايات استفاده ميشود، بيشترين
استفاده و بهره برداري را از ساعات ليالي و ايامش مينمود و گويا تمام شبهاي آخر
ماه را به احيا تا صبح ميگذراند؛ هر چند در روايت آمده است که شب بيست و سوم، حتي
خانواده خويش را نيز به شب زندهداري وا ميداشت و آنان که خواب بودند، بر سر و
صورتشان آب ميپاشيد تا حتماً بيدار شوند و فضيلت احياي آن شب بزرگ و جاودانه را
درک کنند.
بهر حال سزاوار است که مؤمنين اين شبهاي
مبارک را بسيار مغتنم بشمارند و اگر در دو دهه اول ماه، کمتر به عبادت و راز و
نياز پرداختهاند، حتماً در اين شبهاي آخر که احتمال شب قدر در آنها بيش از ساير
ايام ماه رمضان است، جبران نموده و از اين فرصت الهي که بزرگترين نعمت به شمار ميآيد،
بهترين بهرهبرداري را نمايند و خداي را سپاس و حمد گويند که آنان را عمري با برکت
عطا کرده که اين شبها را دريابند و چه نعمتي بالاتر که انسان در اين شبهاي عزيز،
بيشترين اوقات خود را به دعا و قرآن بگذراند، با خدا سخن بگويد و سخنان خدا را
بشنود.
هان! اي بندگان خدا! ماه رمضان را حرمت بسزائي
است و دههاي آخرش، حرمتي چند برابر دارد. خداوند اين روزها را بر ساير ايام سال
فضيلت و کرامت افزونتري بخشيده است. در اين شبهاي با عظمت و ارزشمند، شب قدر
قرار داده که خود به تنهايي از هزار ماه (که در آن شب قدر نباشد) برتري و فضيلت
دارد يعني اعمالي را که در اين يک شب
انجام ميدهيد، پاداشش مطابق اعمالي است که در هزار شب انجام دهيد (البته هزار شبي
که شب قدر در آنها نباشد) پس بر شما باد که ديدگان را از آنچه حرام است فرو
بنديد و زبان را از بدگويي و دشنام و غيبت
و دروغ و بهتان و هر چه خشم خدا را بر ميانگيزد، باز داريد. و بر شما باد به
بسيار قرائت قرآن، اين سخنان جاودانه خداوند براي شما مردم.
از تسبيح و تهليل و تحميد الهي غفلت نورزيد و
بسيار ذکر خدا بگوئيد. درود و صلوات بر محمد و آل محمد را فراموش نکنيد و تا ميتوانيد،
بر پيامبر و اهل بيتش صلوات بفرستيد. مبادا روز ماه رمضان را با روزهاي ديگر
مقايسه کنيد و مبادا اين روزها و شبهاي عزيز را بي ذکر خدا و صلوات و دعا و قران
به پايان برسانيد.
ماه رمضان را ماه عتق ميگويند زيرا خداوند در
هر شبانه روزش 600 بنده آزاد شده- چنانچه در لسان روايت آمده- دارد و در آخرين
روزش به عدد تمام روزها، بنده آزاد شده دارد، آزاد ازآتش دوزخ و آزاد از عذاب
جهنم.
بدبخت و شقي کسي است که ماه رمضان بر او بگذرد
و از رحمت خدا بدور باشد. پس زنهار که خدا ما را در اين ماه با فضيلت از رحمتش
بدور کند. و اين رحمت الهي قطعاً ميسر نيست جز با دعا خواندن، تلاوت قرآن کردن و
با خلوص و نيت پاک به سوي خدا رفتن و طلب مغفرت و آمرزش از او کردن.
در روايت آمده است که رسول خدا(ص) در يکي از
خطبه هايش چنين فرمود:
«اي مردم! جبرئيل به سوي من آمد و گفت: يا
محمد، هر که ماه رمضان را دريابد و در اين ماه، مورد مغفرت و آمرزش الهي قرار
نگيرد و در اين حال از دنيا برود، خداوند او را از رحمت خويش دور خواهد ساخت. تو
اي پيامبر آمين بگو و من هم آمين گفتم.
پس بايد بسيار هوشيار بود که ساعتي ازاين ماه
را به غفلت و فراموشي سپري نکنيم و حال که بيش از نيمي از ماه را گذراندهايم در
اين نيمه دوم حتماً بيشتر به خود آئيم و چشم به بخششها و عطاياي بي پايان و
جاويدان خدا در اين ماه بدوزيم و همچنين پيوسته به ياد خدا بوده و ذکر خدا را در
هر حال بر زبان جاري سازيم و در عمل نيز کاري را که موجب سخط و غضب الهي است،
انجام ندهيم. مگر نه اين است که حسنات در اين ماه دوبرابر ميشود و سيئات زدوده ميگردد؟
و مگر نه اين است که درهاي بهشت در اين ماه
گشوده و درهاي جهنم بسته ميشود؟
و مگر نه اين است که شيطان در اين ماه افسرده
و غمگين ميگردد؟
پس چرا ما با اعمال و کردار خود شيطان را
دلتنگ تر و افسردهتر ننمائيم و او را براي هميشه از خود دور نسازيم و نوميدش
گردانيم.
ولي بايد اين تصميم را از همين روزها بگيريم و
براستي شيطان را از خود محروم نمائيم و توبه نصوح کنيم و به سوي خدا واقعاً و از
صميم جان باز گرديم.
جابر از امام باقر(ع) نقل ميکند که حضرت
فرمود:
«يا جابر! من دخل عليه شهر رمضان فصام نهاره و
قام ورداً من ليلته و حفظ فرجه و لسانه و غض بصره و کف اذاه، خرج من الذنوب کيوم
ولدته امه.
قال:قلت له: جعلت فداک! ما احسن هذا من حديث!
قال: ما اشد هذا من شرط!»
–
اي جابر! هر کس ماه
رمضان بر او وارد شود، پس او روزهايش را روزه بدارد و قسمتي از ساعات شبهايش را به
عبادت بپردازد و دامن و زبانش را از گناه حفظ کند و ديدهاش را از حرام بپوشاند و
اذيت و آزارش به بندگان خدا نرسد، از گناهان بيرون آيد چنانکه تازه از مادر متولد
شده باشد.
جابر گفت: عرض کردم: فدات شوم! چه حديث زيبا و
جالبي است.
فرمود: آري، و چه شرط دشوار و سختي است!
مثل معروف عاميانه است که هر چقدر پول بدهي
حلوا مي خوري! ما که توقع بهشت برين و نعمتهاي دائمي و ابدي خداوند و بالاتر از
همه رضايت او را داريم، بايد وسيلهاش را در اين دنيا فراهم نمائيم. ما در گرو
اعمال خويش هستيم. هر که عملش بيشتر، پاداشش افزونتر و هر که عملش کمتر، بي گمان
که اجر و مزدش کمتر است؛ چه رسد که با گناهاني، آن اعمال کم را نيز حبط کرده و
نابود سازد.
فضيلت شب قدر
بهرحال، بحث ما بيشتر راجع به شب قدر است. شبي
که آن همه فضيلت دارد و بر تمام ايام و شبهاي سال برتر و والاتر است. حال چگونه
اين شب را درک کنيم؟
خداوند اين شب را در اين ماه رمضان مخفي کرده
است تا همه شبهايش را دريابيم و با عبادت و
ذکر او بگذرانيم ولي آنچه از روايات بر ميآيد، تأکيد زياد بر دهه آخر ماه
رمضان شده است که احتمال اينکه شب قدر در اين ده شب يا يازده شب باشد بسيار زياد
است. و شايد علت پنهان ماندن شب قدر همين باشد که مؤمنين به يک شب در سال اکتفا
نکنند و حداقل، دهه آخر ماه رمضان را به احيا و شب زندهداري بگذرانند و بيشتر به
مناجات و دعا بپردازند.
زراره طي روايتي از امام باقر(ع) نقل ميکند
که فرمود:
حضرت رسول (ص) پس از بازگشت از عرفات و رهسپار
شدن به سوي مني، وارد مسجد شد و پس از آنکه مردم از آن حضرت از شب قدر سئوال
کردند، خطبهاي خواند که درآن خطبه پس از حمد و ثناي پروردگار فرمود:
«أما بعد فانکم سألتموني عن ليلة القدر و لم
أطوها عنکم لأني لم أکن بها عالماً. اعلموا ايها الناس انه من ورد عليه شهر رمضان
و هو صحيح سوي فصام نهاره و قام ورداً من ليله و واظب علي صلواته و هجر الي جمعته
و غدا الي عيده، فقد أدرک ليلة القدر و فاز بجائزة ارب».
–
باري! شما از من
درباره شب قدر پرسيديد و من آن را از شما پنهان نميکنم زيرا خود نميدانم قطعاً
چه شبي است. اي مردم! بدانيد که هر کس ماه رمضان بر او وارد شد و اوسالم و تندرست
بود، پس روزهاش را روزه گرفت و ساعتهائي از شب را به عبادت پرداخت و برنمازهايش
مواظبت کرد و جمعهاش را به خوبي دريافت و به روز عيدش رسيد، پس قطعاً شب قدر را
درک کرده و به جائزه پروردگار، نائل آمده است.
حضرت در تعقيب سخنان پيامبر ميفرمايد:
« آري! به خدا قسم به جائزه اي دست يافت که
هرگز مانند جوايز بندگان خدا نيست».
بهر حال، حضرت رسول(ص) شرايطي را براي درک شب
قدر تعيين نموده است که لازم است در طول ماه رمضان، انجام پذيرد و محقق گردد:
1-
اگر از سلامت جسمي
برخوردار بود، روزههايش را به نحو اتم و احسن انجام دهد.
2-
مقداري از هر شب ماه
رمضان را به دعا و نيايش بپردازد. البته هر چه بيشتر شب زندهداري کند و بيشتر خدا
را بخواند و تلاوت قرآن کند، اجر و پاداشش بيشتر و افزونتر خواهد بود.
3-
بر نمازهاي يوميهاش
کاملاً مواظبت کند و آنها را در اوقاتش بجاي آورد. شايد نه تنها نمازهاي واجب را
که نمازهاي نافله هم مقصود حضرت باشد. يعني حد اقل در اين ماه، تمام نوافل نمازهاي
پنجگانه و نماز شب را انجام دهد زيرا اين نوافل، انسان را بيشتر به خدا نزديک ميگرداند.
4-
جمعه ماه رمضان مورد
تأکيد قرار گرفته است. بايد جمعههاي اين ماه را بيشتر به عبادت بپردازيم، گو
اينکه از برخي روايات استفاده ميشود که جمعه آخر ماه رمضان، احتمالاً شب قدر
باشد. و به همين خاطر است که حضرت امام خميني(ره) جمعه آخر ماه رمضان را «روز قدس»
اعلام کردند. بايد در جمعههاي ماه رمضان به سوي خدا هجرت کنيم و با دعا و عبادت و
انجام نماز جمعه و صلوات بر محمد و آل محمد، به اين هجرت برسيم و آن را محقق
نمائيم.
5-
اين عبادتها و
مناجاتها بايد تا روز عيد فطر ادامه داشته باشد، چرا که حتماً يکي از اين شبها،
شب قدر است و کسي چه ميداند شايد آخرين شب ماه مبارک، شب قدر باشد. پس اين عبادت
و شب زندهداري بايد تا روز عيد استمرار داشته باشد.
به اميد اينکه ان شاء الله به جايزه والاي
الهي در شب عيد نائل گرديم.
در هر صورت احتمال انيکه شب قدر در دهه آخر
ماه باشد، بيشتر بويژه آنکه خود حضرت رسول در اين دهه آخر، رختخوابش را ميپيچيد و
خود را آمادهتر ميساخت.
در روايت معتبري از زراره نقل شده است که ميگويد:
از امام باقر (ع) پرسيدم:
شب قدر چه شبي است؟
حضرت پاسخ داد: «هي احي و عشرين او ثلاث و
عشرين».- شب قدر يا شب بيست و يکم و يا شب بيست و سوم ماه رمضان است.
زراره عرض ميکند: «اليس انما هي ليلة؟»- مگر
شب قدر تنها يک شب نيست؟
حضرت ميفرمايد: آري!
زراره ميپرسد: پس آن چه شبي است؟ مشخص فرمائيد.
حضرت ميفرمايد: «و ما عليک خيراً ان تفعل في
ليلتين». تو را چه ميشود اگر در دو شب، کار خير انجام ندهي؟!
و در روايت ديگري حضرت ميفرمايد: «و ما ايسر
ليلتي».- و چه آسان است که انسان دو شب را- در تمام طول سال- احيا بدارد و به
عبادت سر برد.
از برخي روايات نيز استفاده ميشود که شب 19
يا شب 21 يا شب 23، شب قدر است.
لذا مشهور در ميان مردم همين سه شب است که
بحمدالله مؤمنين هر سه شب را احيا ميدارند.
اما بهرحال شبهاي ديگر ماه رمضان را از ياد
نبرند و به فراموشي نسپارند که تمام شبهاي اين ماه، فضيلت دارد بويژه در اين شبها
طلب استغفار و آمرزش گناهان براي خود و والدين خود کنند و رحمت خود را با التماس و
اصرار در خواست نمايند. ضمناً از صدقه دادن و يتيمان و فقيران و بي نوايان را
افطار دادن نيز غفلت نورزند که ثواب و پاداش بي شماري دارد.
در پايان روايت بسيار جالبي از امام صادق(ع)
در تفسير آيه «فيها يفرق کل امر حکيم» آمده است که براي استفاده برادران و خواهران
گرامي نقل مي کنيم و از همه التماس دعا داريم:
«تلک ليلة القدر، يکتب فيها وفد الحاج و ما
يکون فيها من طاعة او معصية او موت او حياة و يحدث الله في الليل و النهار ما
يشاء، ثم يلقيه الي صاحب الارض».
–
آن شب، شب قدر است که
خداوند گروه حاجيان و زائران خانهاش را در آن شب، ثبت نام ميکند و آنچه از اطاعت
و گناه و مرگ و زندگي و حوادثي که در شب و روز و سال، رخ ميدهد؛همه را يک جا
تحويل صاحب زمين مينمايد.
راوي ميپرسد: صاحب زمين چه کسي است؟
ميفرمايد:« صاحبکم». يعني ولي امر شما و امام
زمان شما.
پس بايد بسيار هشيار باشيم که خداي نخواسته
صفحه سياه سال ما را نزد حضرتش نبرند و
قلب مبارکش، از ما خشمگين و آزرده نگردد.
به اميد توفيق همگان در عبادت و نماز و قرآن
خواندن و راز و نياز در اين شبهاي مبارک و مقدس و به اميد آمرزش گناهان و پذيرفتهشدن
از سوي پروردگار و دست يابي به جايزه الهي و کسب رضاي حضرت ولي الله الاعظم
اوراحنا فداه.
«ان عمود الدين الصلاة و هي اول ما ينظر فيه
من عمل ابن آدم فان صحت، نظر في عمله و ان لم تصح لم ينظر في بقية عمله». (تهذيب
الاحکام- ج2، ص 237)
نماز ستون دين است و اين نخستين عملي است از
اعمال فرزند آدم بررسي ميشود، پس اگر مورد پذيرش الهي قرار گرفت، ساير اعمالش نيز
بررسي ميشود ولي اگر مقبول حضرت حق واقع نشد، در ديگر اعمالش نيز نمينگرند.
* رسول اکرم(ص):
«اول ما خلق الله نوري». (بحارالانوار- ج1، ص
97)
اولين چيزي که خدا خلق کرد، نور من بود.
* رسول اکرم(ص):
«اول مانهاني عنه ربي بعد عبادة الاوثان،
المراء». (بحارالانوار- ج 2، ص 128)
نخستين چيزي که پروردگارم پس از عبادت بتها،
مرا از آن نهي کرد، جدال و خصومت بود.
* رسول اکرم(ص):
«اول ما يسأل عنه العبد حبنا أهل البيت».
(بحارالانوار- ج 7، ص 260)
نخستين چيزي که از بنده خدا سئوال مي شود،
دوستي ما اهل بيت است.
* اميرالمؤمنين(ع):
«اول ما اهتز علي وجه الأرض النخلة».
(بحارالانوار- ج 10،ص 84)
نخستين چيزي که بر روي زمين سبز شد، درخت خرما
بود.
* امام سجاد(ع):
«الا و ان اول ما يسألانک عن ربک الذي کنت
تعبده…». (کافي- ج 8، ص 72)
اولين سئوالي که نکير و منکر از تو در قبر ميکنند،
از پروردگاري است که او را ميپرستيدي.
* امام باقر(ع):
«ان أول ما يحاسب به العبد الصلاة فان قبلت
قبل ما سواها». (کافي- ج 3،ص 268)
نخستين چيزي که از بنده (در روز قيامت) سئوال
ميشود، از نماز است؛ پس اگر پذيرفته شد، ساير اعمال نيز پذيرفته ميشود.
* امام باقر(ع):
«يا جابر! ان الله اول ما خلق، خلق محمداً (ص)
و عترته الهداة المهديين فکانوا اشباح نور بين يدي الله». (کافي- ج 1، ص 442)
اي جابر (بن يزيد)، نخستين چيزي که خدا آفريد،
محمد و خاندان پاک و هدايت گرش بود، که آنان مانند سايههاي نور در دسترس پروردگار
بودند.
* امام باقر(ع):
«لقد خلق الله جل ذکره ليلة القدر اول ما خلق
الدنيا». (کافي- ج 1، ص 250)
اولين چيزي که خداوند وقت آفرين دنيا، آفريد،
شب قدر بود.
* امام صادق(ع):
«اول ما يتحف به المؤمن، يغفر لمن تبع
جنازته». (تهذيب الاحکام- ج1، ص 455)
اولين هديهاي که به مؤمن- پس از مرگ- داده ميشود،
اين است که تشييع کنندگانش مورد آمرزش قرار ميگيرند.
* امام کاظم(ع):
«اول ما يبر الرجل ولده ان يسميه باسم حسن،
فليحسن احدکم اسم ولده». (کافي- ج 6، ص 18)
نخستين احساني که هر يک از شما به فرزندش ميکند،
اين است که بر او نام نيکي مينهند. پس حتماً نام خوبي را براي فرزندانتان اختيار
کنيد.
«ان الله يأمر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذي
القربي و ينهي عن الفحشاء و المنکر و البغي، يعظکم لعلکم تذکرون». (سوره نحل، آيه
90)
همانا خداوند به عدالت و نيکي و بخشش به
خويشاوندان امر ميکند و از کار بد و ناروا و ظلم نهي ميکند؛ خدا شما را پند ميدهد
شايد اندرز گيريد.
عدالت به معناي بسط دادخواهي در زمين است يعني
اگر کسي خيري رساند، به او خير رسانده شود و اگر شري رساند، به همان اندازه، تلافي
کنند. «جزاء سيئة سيئة مثلها».- در برابر هر سيئه و بدي، بايد به همان اندازه،
کيفر کرد.
پس عدل يعني تقسيط و تقسيم به طور مساوي و
برابر است. و به زبان روشنتر: عدالت، همان اقتصاد و ميانهروي است در امور که به
افراط باشد و نه تفريط. و گستردن عدالت در جامعه نيز به همين مفهوم است يعني هر
چيز در جاي واقعي خود قرار گيرد و به هر امري آنچه سزاوار آن است، اهميت داده شود
تا تمام امور به طور مساوي و برابر باشد؛ اينجا است که ميگوئيم: عدالت در جامعه
حکمفرما است.
و خداوند در اين آيه، سه مطلب بسيار مهم
اجتماعي را گوشزد کرده است و به عنوان پند و اندرز به ما دستور داده است که اگر
اين سه را در جامعهاي محقق نمائيم، بيگمان به همان جامعه مطلوب و ايدهآل الهي
خواهيم رسيد. جامعه هم نياز به عدالت دارد که خيز و شرش معلوم گردد و هم نياز به
احسان دارد. احسان يعني خيري را با خير بيشتر جبران کردن. شايد عدالت بيشتر در
موارد شر در جامعه به کار برود که در برابر کارهاي خير است که خير با خير بيشتر و
افزونتر جبران کنند تا داعي براي کار خير در ميان مردم بيشتر شود و انگيزه خدمت به
بندگان خدا، قويتر و مستحکمتر گردد.
علامه طباطبائي (ره) در معناي عدالت ميفرمايد:
مراد از عدالت اين است که با هر يک از افراد جامعه، طوري رفتار شود که مستحق آن
است و در جائي قرارگيرد که سزاوارش است و مقصود از احسان، اسن نيست که يک فرد کار
نيکو کند بلکه احسان به ديگران است يعني خير و نفع را به ديگران برساند آن هم نه به خاطر تلافي کردن يا
جبران خيرها، بلکه ابتداءً و از پيش خود اين کار را انجام دهد».
بهرحال قطعاً احسان به ديگران آثار بسيار خوبي
در جامعه پديد ميآورد که نه تنها رحمت و محبت جايگزين کينهةا و بديها ميگردد
بلکه مايه امنيت و آسايش عمومي و نزديک شدن دلها به يکديگر است.
سومين پند الهي که به ما امر ميکند اين است
که از اموال خود، به خويشان و نزديکان انفاق و کمک کنيم که اين خود يک نوع احسان
است ولي چون خداوند بر اين عنايت خاصي دارد لذا آن را به صورت مستقل تذکر فرموده
است.
راستي اگر هر کس موظف باشد که خويشان بي نوا و
فقيرش را به نوائي برساند و به آنها ابتداءً
و از پيش خود کمک کند نيازهايشان را تا حد توان برطرف سازد، ديگر فقيري در
جامعه پيدا نميشود.
و اما نواهي خداوند در اين آيه عبارتاند از:
فحشاء و منکر و بغي. فحشاء به معناي کردار و گفتار زشت و ناپسند است. منکر هر کار
زشت و ناروائي است که جامعه آن را به خود و تعدي به زيردستان يا عموم مردم است.
گردن کشي بايد از جامعه اسلامي رخت بربندد و کسي با زور، مردم را وادار به کرنش و اطاعت از خويش نکند. اگر در
جامعهاي استعلا و خودبزرگبيني و استکبار پيدا نشود و ظلم به ديگران در هر حد و
اندازهاي ممنوع باشد، و تک تک افراد از کارهاي زشت و ناپسند دوري جويند و هر
انساني موظف به ترک منکرات و دوري از آنها باشد، وحدت و هماهنگي و انسجام در آن
جامعه حکمفرما شده و نيروها هرگز به هدر نميرود و فساد و تباهي از بين ميرود، و
جامعه يک جامعه ايدهآل مورد رضايت خداوند ميگردد.
پس اگر منکرات و ظلم و تجاوز به افراد از ميان
رفت، قطعاً رحمت و محبت و الفت جايگزين آنها شده و خشم و کينه و نفرت از بين ميرود، و نظام اجتماع به هم پيوند ميخورد و
وحدتي بر اساس قوانين اسلامي جايگزين تفرق و تشتت و از هم گسيختگي ميگردد.
بيائيد با هم اين پند الهي را به مرحله عمل
برسانيم و هر يک در آغاز اين پند الهي را در خانواده خويش پياده کنيم تا کم کم به
صورت جمع و گسترده درآِد و به جاي اين همه بدبينيها و نفرتها و کينهها و حقکشيها،
محبت و الفت و وحدت و عدالت و احسان حکمفرما شود و همان جامعهاي را بسازيم که هر
يک از انتظارش بسر ميبرد يا لااقل زمينه را براي چنين جامعهاي ايدهآل فراهم
کنيم تا در آيندهاي نزديک انشاءالله شاهد چنين مدينه فاضلهاي باشيم.
«با حلول ماه مبارک رمضان ماه عبادت و
سازندگي، ماه تجديد قواي معنوي، شهرالله الاعظم که در آن عموم مسلمانان در صف واحد
متوجه به موضع قدرت لايزال و تجهيز در مقابل قواي طاغوتي هستند، لازم است با توحيد
قدرت و قدرت واحده در مقابل طاغوتهاي زمان و چپاولگران بين المللي بپاخيزند و از
ممالک اسلامي دفاع کنند، دست خائنان را کوتاه و اميد آنان را قطع نمايند». 3/5/58
«ضيافت خدا در ماه رمضان يک شعبهاش روزه است،
آن ضيافت خداست، يک شعبهاش روزه است و يک کار مهمش که مائده غيبي و آسماني است
قرآن است. شما دعوت شدهايد به مهماني خدا و شما در ماه رمضان مهمان خدا هستيد.
مهماندار شما، شما را وادار کرده است به اينکه روزه بگيريد. اين راههائي که به
دنيا باز است و شهوات هست و اينها را، اينها را سدش کنيد تا مهيا بشويد براي «ليلة
القدر» براي ورود در ماه مبارک رمضان و ورود در «ضيافة الله»… در اين ماه فرق
داشته باشيم با ساير ماهها و دنبال آن باشيم که انشاء الله «ليلة القدر» را
دريابيم، برکات «ليلة القدر» را که قرآن در آن نازل شده است، همه سعادت عالم در آن
شب نازل شده است و از اين جهت از همه شبهاي عالم بالاتر است، اين را بتوانيم
ادارک بکنيم، درک بکنيم. خداوند انشاء الله شماها را توفيق بدهد که با سلامت و
سعادت وارد در «ضيافة الله» بشويد و از آن مائده هاي آسماني که قرآن و ادعيه است
انشاءالله همهمان مستفيض بشويم و با يک روح سالمي وارد بشويم و «ليلة القدر» هم
دريابيم، سلام هي حتي مطلع الفجر». 21/4/59
«من اميدوارم که همه آقايان در اين ماه مبارک
همت شان را صرف کنند به اينکه مردم را مهيا نگه دارند و مردم را مجهز نگه دارند و
اسلام را با دست مردم نگه داريد و خودتان هم در مساجد، در منابر مردم را دعوت به
صلاح بکنيد و دعوت به اينکه دنبال مسائل باشند و بگوييد به آنها که «فاستقم کما
امرت و من تاب معک» آني که پيغمبر را نگران کرده است. الان بدانيد که اولياء خدا
توجه دارند و نگرانند از اينکه خداي نخواسته اين ملت ما از اين راهي که رفته است
يک وقت خداي نخواسته سستي کند. و بحمدالله تا کنون همه با هم بوديد و منسجم بوديد
و همه روحانيون با هم، با ديگران، مردم با هم، با روحانيون منسجم بودند و اميدوارم
که از اين به بعد هم منسجم باشند و منسجمتر…. ماه رمضان است حالا، شبها مجلس
داشته باشيد. مردم را دعوت کنيد به اينکه مجالس انس داشته باشند، مجالس احکام
داشته باشند، مجالس دعا داشته باشند. شهر دعاست، شهر توسل به خداست. و انشاء الله
همه موفق باشيد که در اين ماه رمضان اين اسلام را بيمه کنيد با دعاهاي خودتان و با
گريه و زاري خودتان». 21/3/62
«ماه رمضان شما را دعوت کرده خداي تبارک و
تعالي به مهماني خودش. همانطور که ميبينيد مهماني خدا صوم است مثل ميهماني ماها
نيست که آنجور تشريفات را داشته باشد، پرهيز دادن است از آن چيزهائي که مربوط به
شهوات انسان است. توجه بکنيد که ماه مبارک را به آدابش عمل بکنيد يعني آداب روحياش.
فقط دعا نباشد. دعا به معناي واقعياش باشد. خواندن خدا و تذکر خدا به معناي
واقعي، آن تذکري که نفوس را مطمئن ميکند، آن ذکري که «بذکر الله تطمئن القلوب»
ياد خدا واقعاً و حاضر ديدن خدا را در همه جا، ماه مبارک را به تذکر خدا، به ذکر
خدا و به رحمت هاي خدا که به شما عنايت کرده است شکرگزاري کنيد و ذکر خدا را
بگوئيد… و از همه بالاتر است است که انسان خودش را اصلاح کند در ماه رمضان. ما
محتاج به اصلاح هستيم، محتاج به تهذيب نفس هستيم، تا آن دم آخر ما
محتاجيم…اميدوارم که انشاء الله اين ماه مبارک رمضان به همه شما مبارک باشد. و
مبارک بودن به اين است که بنابراين بگذاريد که به تکاليف خدا عمل کنيد. در اين ماه
مبارک دعا کنيد که خداي تبارک و تعالي شما را موفق کند به اينکه در اين خدمتي که
متکفل او هستيد مطابق رضاي او عمل کنيد. از خدا بخواهيد که ما را از عنايت خودش
محروم نفرمايد. و اين ضيافت خدا را قدر بدانيد. اين ضيافت خيلي لطافت و ظرافت
دارد، اين را بايد قدر بدانيم ما». 9/3/63
اسلام انزواي از دنيا و زندگي را به روشني رد
کرده است و اگر جامعهاي تنها به جنبههاي معنوي بپردازد و از پيشرفتها و نوآوريهاي
علمي و پرورش انسانهاي دانشمند غفلت کند، خود را از داشتن يک بال سعادت محروم کرده
است.
بيگانهکردن محيطهاي دانشگاهي با دين، هدف و
برنامهاي بسيار روشن و زيرکانه بود، زيرا اگر دين در دانشگاه نباشد کساني که در
چنين فضايي پرورش مييابند سردمداران اداره زندگي مردم خواهند بود و به سهولت
جامعه را به سمت بيديني سوق خواهند داد. (25/9/72)
جامعه بزرگ 60 ميليوني ايران اسلامي، به طور
مستمر نيازمند فکر، فرهنگ و اخلاق فردي و اجتماعي صحيح است و بايد با تأمين
نيازهاي فرهنگ عمومي کشور، وجدان و انفاق در کار و نيزکيفيت کار در ميان مردم
افزايش داده شود و اين مفهوم، درجامعه رسميت و ترويج پيدا کند، زيرا درآمد بيشتر و
مصرف کمتر ارتباط مستقيمي با فرهنگ عمومي کشور دارد و حل مشکلات اقتصادي نيز
در اين چهارچوب امکانپذير خواهد بود.
(30/9/72)
انجام کار تحقيقي به ازاي پول و ارزشهاي مادي
شخصيت و اعتبار محققين و مجامع علمي را مخدوش ميکند، استادان و مدرسين دانشگاهي
بايد روحيه علمگرايي و تحقيق و عشق به اصل فراگيري را در دانشجويان ترويج کنند و
با احياي اين روحيه نظام آموزشي را تحت تأثير قرار دهند.
فضاي دانشگاه بايد معطر به ايمان ديني باشد و
دانشجويان در چنين فضائي به تحصيل علم بپردازند. در نظام جمهوري اسلامي انتظار
طبيعي و اصلي آن است که فعاليتهاي تربيتي در کشور با افکار ديني ايماني و انقلابي همسو و همجهت باشد و دانشجويان در
محيطهاي آموزشي از زبان استادان، ايمان ديني را جذب و آن را در خود تقويت کنند.
(2/10/72)
کسي که حاضر نيست در راه خدا و دفاع از دين بر
حق او کمترين ايستادگي را بکند و به بهانه قدرت دشمنان خدا از مقابله با استکبار و
قدرتمندان فاسد آمريکا طفره برود چگونه ميتواند خود را شيعه علي بن ابيطالب(ع)
بداند و ادعا کند که آن حضرت امام اوست. آن امام در قله معرفت الهي است و مهم و
شاخص آن است که شيعيان آن حضرت به سمت اين قله رفيع حرکت کنند.
طي 15 سال گذشته و امروز بيش از هر زمان ديگر
بوقهاي تبليغاتي دنيا به طور مستمر و با روشهائي بسيار زيرکانه تلاش کردهاند تا
به يأس و نااميدي در دل مردم دامن بزنند و آنها را از ادامه راه خود باز دارند
دشمنان اسلام براي شکست ملت پرافتخار ايران همه راهها از جمله جنگ نظامي، محاصره
اقتصادي، تبليغات مسموم، فحاشي و تهمت به مسئولين را امتحان کردهاند اما همواره
با شکست مواجه شدهاند. ((7/10/72)
امروز هر اقدامي که به گسترش سطح آگاهي عمومي
بيانجامد و نيروي تفکر و قدرت درک معارف را در مردم با استعداد ما تقويت کند، حسنهاي
بزرگ است. (5/10/72)
فقه صحيح ناظر بر واقعيتهاست و انسان بر طبق
نياز مردم آن را از کتاب و سنت و از آنچه که به عنوان ادله صحيح و متين در اختيار
ما گذاشته شده است استنباط ميکند. بنابراين فقها و انديشمندان ما در حوزههاي
علميه بايد با مجهز شدن به فقه صحيح و رياضت کشيدن و پيشه کردن تقواي روز افزون
الهي شرايط مرجعيت را در خود محقق سازند و در عين حال هواي مرجعيت را نيز از خود
بزدايند. (9/9/72)
به دليل شدت بيماريهاي ناشي از انسداد تدريجي
عروق و حمله قلبي ناشي از آن در کشورهاي صنعتي، دانشمندان در پي يافتن اثر مصرف سير
در جلوگيري از انسداد شريانها هستند.
در حال حاضر دو محقق، سرگرم آزمايش تأثير
واقعي قرصهاي سير در جلوگيري از انسداد رگها هستند. بررسيهاي انجام شده نشان ميدهد
که قرص سير تا ميزان 34% موجب دفع شيميائي زيانبار در بدن و جلوگيري از رسوب آنها
در رگها ميشود. اگر چه اين نتايج بسيار مثبت ارزيابي شده است، اما برخي از
دانشمندان، عقيده دارند که سير خام بيشتر از قرص سير در بهبودي بيماري مؤثر است.
در حال حاضر 50% افراد در کشورهاي صنعتي بر اثر حمله قلبي جان خود را از دست ميدهند.
نيروي شگفت انگيز حس لامسه
حس لامسه، نخستين حسي است که در انسان رشد مييابد.
تصور ما بر اين است که قدرت بينايي، مهمترين حس ميباشد. باوجود اين ما چشمهاي
خود را ميبنديم و يک سوم از اوقات شبانهروز که در خواب هستيم، حس لامسهها بيدار
و هشيار است. قوه لامسه هرگز به خواب نميرود و غير ممکن است براي حتي جزء کوچکي
از يک لحظه هم هشياري خود را نسبت به محيط اطراف ما، از دست بدهند.
دانشمندان اينک کشف کردهاند که لامسه، فکر و
سلامتي ما را شکل ميدهد. در يکي از دانشگاههاي روانکاوي کاروليناي شمالي، محققي
بر روي بچه موشها، تحقيقاتي به عمل آورد و متوجه شد که وقتي بچه را از مادر جدا
ميکنند، بچه موشها با تغييرات مهم داخلي، حتي در مدت جدايي کوتاه چهل و پنج
دقيقهاي، روبرور ميشوند، توليد و رشد هرمون و آنزيمهاي کليدي در آنها بگونه
چشمگيري افت ميکند؛ اما به محض اينکه مادر به نزد آنها بازگردانده ميشود، بچهها
حالت عادي پيدا ميکنند.
در دستان ما، نيروي شگفتآوري پنهان شده است
که در بهبود بدني و روحي ما، نقش بزرگي را ايفا ميکند.
کشف ژن سرطان
دانشمندان موفق شدند ژني را که بروز بعضي از
انواع سرطان خون را تحريک ميکند، کشف کنند. اين کشف سبب توسعه تست آزمايش خون و
ارائه درمانةاي بهتر خواهد بود.
به گزارش خبرگزاري آسوشيتد پرس از کاليفرنيا،
اين ژن در نيمي از مواد بروز سرطان خوني مهلک که در نوزادان مشاهده ميشود، نقش
دارد. تحقيق بيشتر در اين زمينه، سبب به کارگيري درمانهاي مؤثر و بيشتر براي انواع
سرطان خوني ميشود که اغلب در بين کودکان بروز ميکند.
اين ژن احتمالا دربسياري از 90 هزار مورد
انواع مشابه سرطان خون، سهيم است. اگر چه سرطان خون در نوزادان اغلب، مهلک است ولی
معمولا با استفاده از شیمی درمانی با پیوند مغز و استخوان، درمان می یابد.
دانشمندان دریافته اند بروز یک شکست در
کروموزم 11 مشخصه بعضی از انواع سرطان خون است. محققان حدس می زنند که یک ژن در
بخش شکسته شده، عامل رشد غیر قابل کنترل سلول ها سرطانی باشد. محققان ژن جدید، بخش
شکسته شده را کشف کردند و دریافتند که ژن مذکور، فعالیت ژنهای دیگر را سازمانی می
کند. گسیختگی این ژن اصلی که معمولا امکان رشد کردن سلول در گلبولهای قرمز را می
دهد، بدون شک فعالیت ژن را مختل می سازد، در نتیجه ما مقدار زیادی سلول های رشد
نکرده داریم.
سیگاریها! به فکر کودکانتان باشید
آخرین آمار منتشر شده در زمینه مصرف دخانیات
در آلمان حاکی است که 44% شهروندان بالای 14 سال سیگاری هستند.
بر اساس این گزارش هر فرد سیگاری با کشیدن فقط
یک نخ سیگار بیش از دو لیتر دود تولید می کند که حاوی مواد سمی مانند اسید
سیانیدریک، روی، سرب و ترکیبات نیتروژن می باشد.
«بروس ایمز» یکی از دانشمندان برجسته آمریکایی
و کاشف «موتاژن» عنصر تغییر دهنده ژن انسان، ضمن اعلام این مطلب گفت: اثرات سوء
ژنتیکی کشیدن سیگار به نسل های بعدی انتقال می یابد.
گزارش دیگری از مرکز مبارزه با سرطان در
هایدلبرگ آلمان حاکی است: کودکانی که در سنین پائین، هوای آلوده به سیگار، استنشاق
می کنند، ممکن است در بزرگسالی به بیماری سرطان ریه مبتلی شوند. خطر ابتلاء به
سرطان در مورد این کودکان 30 تا 40 درصد بیشتر از سایر افراد است.
منطقه قفقاز يکي از شگفتانگيزترين مناطق
جغرافيايي جهان ا ست که چهره زمين ساختي، موقع خاص، منابع، ذخاير سرشار و دسترسي
به آبهاي آزاد، آن را به صورت يکي از نواحي استراتژيک جهان، درآورده است.
عجيبتر اينکه در قفقاز دهها گروه قومي و
نژادي زندگي ميکنند که به متجاوز از 120 زبان تکلم مينمايند.
حدود 25 ميليون نفر در اين سرزمين سکونت دارند
که 80% آنان اسلام را به عنوان آيين خود اختيار نمودهاند. مسلمانان اين منطقه از
برخوردهاي تخريبي و تهاجمي روسها و کمونيستها نهراسيدهاند و حتي در تبعيدهاي دسته
جمعي چند صد هزار نفري از آيين خود دفاع کرده و به نشر آن همت گماشتهاند. در کشور
گرجستان که از مناطق غربي قفقاز است علاوه بر درصدي از گرجيها که مسلمانند گروههاي
قومي اوستي، آجاري، ابخازي، آذري و کردي زندگي ميکنند که غالبا اين آيين را
پذيراگشتهاند.
گرجستان با 69700 کيلومتر مربع مساحت و 5/5
ميليون نفر سکنه در غرب قفقاز واقع است و از شمال با چچن، اينگوش و اوستياي شمالي
مرز مشترک دارد، از جنوب شرقي با آذربايجان، از جنوب با ارمنستان و از جنوب غربي
با ترکيه همسايه است. سرزمين گرجستان شامل دو بخش ناهموار کوهستاني و جلگهاي و
هموار ميباشد. حداکثر ارتفاع قلهها در اين سرزمين به 5600 مت را سطح درياي آزاد
بالغ ميگردد. تنوع آب و هوايي، دسترسي به آبهاي درياي سياه، اراضي حاصلخيز،
رودخانههاي قابل توجه، امکانات بسيار مناسبي براي رونق کشاورزي و دامداري اين
کشور، فراهم نموده است. گرجستان تنها کشور منطقه قفقاز است که به درياي آزاد اشراف
دارد. استقرار 3 بندر سوخومي، پوتي و باطوم در کنار درياي سياه موقع سوق الجيشي
ويژهاي به گرجستان داده و همين برجستگي استراتژيک موجب آن گرديده تا در طول تاريخ
دولتهيا يونان، روم، ايران، ترکيه و روسيه براي دستيابي به اين ناحيه با يکديگر در
رقابت باشند.
64% مردم گرجستان گرجي و بقيه از اقوام
ديگرند. مرکز حکومت گرجستان شهر تفليس ميباشد که با 1264000 نفر سکنه، پرنفوسترين
شهر اين سرزمين به حساب ميآيد.
گرجستان وايران
نام باستاني گرجستان ايبريا است، اين ناحيه
يکي از چهار منطقه شمال رود ارس در جنوب رشته جبال قفقاز بوده که بين دو درياي
مازندران و سياه همواره به حالت برخورداري از آزادي محدود داخلي، از حکومت مرکزي
ايران تبعيت ميکردند. [1]
در هزاره دوم قبل از ميلاد بخشي از گرجستان
تابع دولت «اورارتو» و بخشي ديگر تابع کلخها بودند. که بعدها هر دو قوم ياد شده از
سوي کيمريان تحت فشار قرار گرفتند. در قرن ششم قبل از ميلاد و مقارن با روي کار
آمدن هخامنشيان در گرجستان، دولت کلشيد (کلخيد) پديد
آمد که تابع دولت هخامنشي بود ولي در قرن پنجم قبل از ميلاد، تا اندازهاي به
استقلال دست يافت. در عهد پارتيان و ساسانيان، گرجستان مورد اختلاف دول روم و
ايران بود که بعدها به اختلاف ميان دولت روم شرقي و ايران کشيده شد.[2]
در دوران سلوکيان باوجود آنکه گرجستان تحت
نفوذ فرهنگ و تمدن يوناني قرار گرفت زبان اداري آن همچنان ايراني باقي ماند که
مانند زبان هخامنشيان به آرامي نوشته ولي به فارسي خوانده ميشد.[3]
در قرن چهارم ميلادي گرجستان پس از ارمنستان
به دين مسيح روي آورد و اين دين در ميان مردم نفوذ فراواني يافت. ناحيد کلشيد که
در دروه نفوذ يونانيها و روميها همواهر مورد نظر آن دو قوم بود، در دوره اسلامي
نيز همچنان به صورت پايگاه مسيحيان باقي ماند. اما جزء شرقي که سکنه ان گرجي بود و
از حکومت ايران تبعيت مينمود، اسلام آورد واين سرزمين از سرحدات شمالي عالم اسلام
به شمار ميآمد و مدتها مانند نقاط ديگر قفقاز ولي کمتر از نواحي ديگر تحت هجوم
خزران و روسها قرار ميگرفت.[4]
در دوره سلجوقيان که در فرهنگ و ادبيات گرجي،
کلاسي بوجود آمد. گرجيها به زبان و فرهنگ فارسي به ديده شگفتي و اقتباس مينگريستند.
آلب ارسلان- از پادشاه سلجوقي- همچون عمويش طغرل- در سال 456 هجري نواحي
ارمنستان، گرجستان و ابخاز را تسخير نمود. در اين عصر که با استفاده از ضعف نظارت
سلسلههاي ترک بر ايران، گرجستان براي مدتي استقلال يافته بود و ا هشان ارمني تبار
بر آن حکم مي راندند، مجددا به آيين مسيح گرويدند.
گرجستان از هجوم قوم خونخوار مغول و تيموريان
در امان نماند و بر اثر تهاجم پي در پي آنان بصورت ويرانهاي درآمد. در زمان سلسله
آق قويونلو گاهي نفوذ اين قوم بر بخشي از گرجستان جاري بود ولي با روي کار آمدن
دولت صفويه گرجستان و مرکز آن- تفليس- به طور کامل به امپراتوري صفويه ضميمه شد.
شاه طهماسب صفوي ( 930- 984هـ) در سال 956
هجري گرجستان را به اطاعت خود درآورد. چون تهمورث خان گرجي برسر حکمران قراباغ
تاخته و او را کشته بود، شاه عباس اول در سال 1024 هجري به گرجستان آمد و به کشتار
گرجيان دست زد و در ظرف 20 روز 70000 نفر از مردم اين سامان را قتل عام نمود و عده
کثيري را به اسارت گرفت و محمد پاشا سردار و صدراعظم سلطان احمد عثماني را که به
ياري گرجيان آمده بود، از شهر تفليس براند.
در زمان شاه عباس دوم تحريکات روسها در
برانگيختن مردم گرجستان به دست تهمورث خان گرجي عليه ايران بينتيجه ماند و
سرانجام در سال 1071 هجري تهمورث خان به ديار ايران آمد و درخواست عفو نمود و شاه
عباس دوم وي را بخشيد.
در سال 1131 هجري قبايل لزگي داغستان پس از
تسخير شروان به گرجستان آمده و اغلب نواحي آن را ويران نمودند و اختانگ ششم که
برادر زاده گرگين خان بود، قواي نيرومندي مجهز کرد که مهاجمين را شکست دهد ولي شاه
سلطان حسين صفوي که از اقتدار وي نگران بود، مانع از اين حرکت گرديد.[5]
در ايام ضعف و فتور اواخر حکومت صفويان و قبل
از روي کار آمدن نادشاه افشار، امراي گرجستان به روسها اقبال نشان دادند و با درهم
پيچيده شدن طومار دولت صفوي توسط افاغنه پطر کبير طي قراردادي با دولت عثماني بخشي
از قفقاز- از دربند تا باکو و حتي سواحل جنوبي بحر خزر- را به تصرف درآورد و
گرجستان تحت انقياد عثماني قرار گرفت. ولي با آمدن نادر، گرجستان به زير پرچم
ايران درآمد و هراکليوس فرمانرواي گرجستان مطيع نادر شده و در لشگر کشي نادر به
هند، وي را همراهي نمود.
با مرگ نادر روسها در صدد اجراي نقشه ديرينه
خود مبني بر تصرف قفقاز برآمدند و انتظار برخورد بين ايران و روس قوت گرفت، والي
گرجستان که خطر را احساس نمود خود را به روسيه نزديک کرد و از آنها استعانت خواست.
هراکليوس در گرجستان خود را مستقل خواند و حتي قسمتي از خاک ايران را تا حدود ارس
به قلمرو خود ضميمه کرد و با بستن معاهدهاي باکاترين دوم- امپراتور روسيه- به سال
1197 هجري خود را تحت حمايت آن دولت قرار داد. در سال 1209 هجري آقا محمد خان
قاجار با 40000 نفر به گرجستان رفت و شهر تفليس را در محاصره گرفت و با تصرف آن به
قتل عام مردم تفليس پرداخت و اين شهر را به خاک و خون کشيد. در عصر فتحعليشاه
قاجار بر اثر بيکفايتي ويف و با توجه به درخواست تحت الحمايگي امير گرجستان،
الکساندراول گرجستان را به تصرف درآورد. در پي آن جنگي ميان روس و ايران در گرفت
که در يک طرف آن سپاهي کارآزموده و مجهز به سلاحهاي آتشين مدرن و در سوي ديگر
سپاهيان پراکنده با اسلحههاي گوناگون و فاقد فرماندهي لايق قرا گرفته بود که منجر
به شکست قواي ايران گرديد و با انعقاد عهدنامه گلستان و ترکمنچاي داغستان، شروان،
اران و گرجستان پس از قرنها پيوستگي جغرافيايي، تاريخي و فرهنگي با ايران از پيکر
اين سرزمين بريده شده و به کشوري بيگانه تسليم گرديد. بدين گونه اقتدار و عزتي که
ايران بعد از يورش مغول و ترکتازي تيموري در دوره صفويان به هم رسانيده بود و
افشاريان توانستند آن را تجديد کنند، با اين دو قرار داد ننگين مورد مخاطره قرار
گرفت و زمينه براي فرود آمدن بلاياي تازهتري بر ايران فراهم امد. ازبکها و خوانين
بخارا، خيوه سمرقند و تاشکند ديگر مانعي در مقابل تاخت و تازهاي خود به نقاط شرقي
و مرکزي ايران نميديدند. از آن سوي انگليس و فرانسه هم موقع را مناسب ديدند تا
زخمهايي را بر پيکر مجروح ايران عصر قاجار وارد کنند. چنين وضعي حالتي از سرخوردگي
و يأس را در روحيه مردمان ايران آن عصر پديد آورد و آنان را در سکون و تغافل فرو
برد.
گرجستان آماج تهاجم روسها
درسال 1722 ميلادي ترکهاي عثماني شرق گرجستان
را به اشغال خود درآورند. فشار ترکها موجب آن شد که گرجيها با روسيه ارتباط
برقرار کنند. هميشگي مردم گرجستان با روسها در اين نزديکي موثر بود. به سال 1783
ميلادي پيماني بين روسيه بر گرجستان يعني شهرهاي آخال تسيخ و آخال کلک در 1829 م
از عثمانيها گرفته شد و بعدها در سال 1877 م بندر باطوم طي نبرد روسها با عثمانيها
به تصرف مهاجمين روس درآمد. گرجيها در دروه حکومت تزارها بويژه در اواخر قرن
نوزدهم در دفاع از فرهنگ و سنتهاي اجتماعي خود در مقابل روسي کردن تزارها، غيرت
زيادي نشان دادند.
با ضعف دولت روسيه در اوايل قرن بيستم گرجستان
صحنه تاخت و تاز بيگانگان بود. با سقوط تزارها و روي کار آمدن دولت موقت جناح
منشويک، حزب سوسيال دموکرات گرجستان رهبري قفقاز را به عهده گرفت و تا زمان حاکميت
کمونيستها در شوروي به مدت 4 سال با بلشويکها درگير بود ولي با حمله قواي عثماني در
سال 1918 م در تعقيب لشگريان شکست خورده روس که در حال عقب نشيني از آناتولي
بودند، بين رهبران قفقاز اختلاف بروز نمود و انحاد قفقاز از بين رفت متعاقب آن سه
کشور گرجستان، آذربايجان و ارمنستان بوجود آمد. در اين شرايط دشوار و بحراني، قواي
ترکيه به اشغال بندر باطوم مبادرت ميورزد که با سقوط دولت منشويک و متواري گشتن
آنان و استقرار بلشويکها، حکومت مسکو طي مذاکرات و توافقهايي ترکيه را به تخليه
بندر نامبرده راضي مينمايد.
بلشويکهاي قفقاز که براي در دست گرفتن قدرت در
گرجستان بيتا بودند، به بهانه حمايت از شورشيان ارمني عمليات نظامي خود را به
گرجستان گسترش ميدادند. با شروع حمله در 12 فوريه 1920 ميلادي گرجيها در پارهاي
از نقاط به شدت مقاومت ميکنند ولي به سرعت خرد و پراکنده ميشوند، در 25 فوريه
ارتش سرخ همراه با کميته انقلابي وارد تفليس شد. همان روز ارجونيکدزه- از افراد
استالين- به لنين و استالين تلگراف کرد پرچم سرخ در تفليس در اهتزاز است! و بدين
گونه آخرين جمهوري مستقل قفقاز به جمهوري شوروي تبديل گرديد.[6]
با اين حال گرجيها هيچ وقت در برابر خط محو
هويت ملي خود حتي در دوران اختناق استالين باوجود کشتارها و تبعيد شدنها کوتاه
نيامدند. استالين که وحشتناکترين چهره شوروي بود و به گرجيها تعلق داشت در اين
منطقه جنايات متعددي را مرتکب شد. در سال 1972 ميلادي مردم گرجستان در شکل قيامي
وسيع و شورشي گسترده نارضايتي خود را از فساد وسيع و شورشي گسترده نارضايتي خود را
از فساد موجود و ناباوري و عدم اعتماد خود را نسبت به مسکو بروز دادند. در سال
1978 م نيز که در قانون اساسي جديد از رسميت زبان گرجي سخني به ميان نيامده بود،
بر خلاف شرايط تيره وتار و ديکتاتوري شديد، مردم گرجستان با ترتيب دادن تظاهرات
خياباني موفق به اجراي خواسته خود مبني بر رسمي بودن زبان بومي در قانون اساسي
شدند.
فشار نظام حاکم بر اين سرزمين بويژه در خصوص
اقوام مسلمان بسيار شديد و خشن بود. بازداشتهاي جمعي، تبعيدهاي گروهي، اعدامهاي بيدليل
و شکنجههاي وحشتناک از نمونههاي بروز خشونت بر عليه مسلمانان اين مرز و بوم ميباشد.
در 15 نوامبر 1944 ميلادي مقامات شوروي بدون هيچگونه علت آشکاري برخي از گروههاي
قومي منطقه مسختي جنوب گرجستان را بازداشت کرده و به قزاقستان و ازبکستان کوچ
دادند که در جريان اين تبعيد اجباري از 150000 نفر رانده شده مسختي 50000 نفر از
فرط سرما و گرسنگي در بين راه تلف شدند. براي اين کوچاندن که به صورت محرمانه
انجام گرفت، هيچ گونه دليلي ارائه نشد و تا سال 1968 ميلادي سکوت منابع شوروي در
باب سرنوشت آنان ادامه داشت، البته دليل اين حرکت مرگزا مربوط به مناقشات مرزي
شوروي و ترکيه بود و چون شوروي در اواخر سال 1944 م خواهان استرداد سه استان قارس،
اردهان و آرتوين از آناتولي ترکيه به شوروي شد و احتمال داد که در اين جريان امکان
منازعه و درگيري وجود دارد، از اين رو استالين تصميم گرفت تا منطقه مرزي سوق
الجيشي بين ترکيه و گرجستان را از وجود کليه عناصر مسلماني که مشکل افرين بودند، بردارد.
مسختيهاي آواره که قرباني توطئه شوم شوروي
شده بودند نه مورد اعاده حيثيت قرار گرفتند و نه اجازه يافتند که به وطن خويش باز
گردند.[7]
بحران گرجستان
با تحولات جديد در شوروي و فروپاشي نظام
کمونيستي زمينه لازم براي ابراز نارضايتيهاي قديم بخصوص در مورد مسايل قومي
جمهوريها، پديد آمد. مرزبنديهاي استالين در گرجستان دمل چرکيني ايجاد کرده بود که
با آغاز دوران پرستوريکا و گلاسنوست اين دمل سرباز نمودند و گرجستان کوچک دستخوش
تشنجهاي قومي گرديد و از سال 1989 ميلادي ابخازها و اوستيها خواهان جدايي از
گرجستان و پيوستن به روسيه شدند ورفته رفته زمينه جنگ داخلي فراهم شد. در رفراندوم
اکتبر 1990 م و دو ماه قبل از فروپاشي شوروي گرجيها به استقلال خود رأي دادند و
در اه مي 1991 م گامساخورديا که ضد کمونيست بود به رياست جمهوري گرجستان برگزيده
شد. گامساخورديا از پيوستن به کنفدراسيون کشورهاي مشترک المنافع امتناع ورزيد. اين
موضعگيري موجب پيدايش جنگ داخلي بين طرفداران و مخالفين عضويت در اين کنفدراسيون
گرديد. مبارزه وي با جدالي طلبانابخاز و لغو خودمختاري اوستياي جنوبي نيز آشوبهاي
داخلي را در گرجستان شدت بخشيد. شرايط داخلي به گونهاي شد که گامساخورد يا پس از
چند هفته مقاومت سرسختانه، تفليس را ترک نمود و از طريق اوستياي شمالي به چچن
پناهنده شد. با روي کار آمدن ادوارد شوارد نادزه آشوبهاي داخلي نه تنها خاتمه
نيافت بلکه جدايي طلبان ابخاز که از حمايت تسليحاتي و اطلاعاتي روسيه برخوردار
شدند، گرجستان را در بحران جدي قرار دادند و هنگاي که شواردنادزه از غرب براي
خاتمه اين آشوب کمک خواست و روسيه را به دخالت در اوضاع داخلي گرجستان متهم نمود،
روسيه به غرب هشدار داد که گرجستان بخش استراتژيک روسيه ميباشد. آري روسها از دو
سال پيش گرجستان را به يک مبارزه طلبي
خزنده و بي سر و صدا با دامن زدن بر آتش شورشها
و درگيريهاي دو نژاد جدايي طلب ابخاز در غرب و اوستيها در شمال، دست زدهاند و
قصد دارند راه نفوذ خود را به درياي سياه گسترش دهند و همچون زمان تزاريسم اين
منطقه همچنان زير سلطه باشد.[8]ادامه
اين اوضاع اقتصاد گرجستان را در معرض فرو پاشي
قرار داده است و به موازات چنين شرايط اسفبار افرادي که در مصادر و پستهاي کليدي
هستند در مديريت سياسي کشور با يکديگر متحد نبوده و به جاي تفکر در مصالح کشور به
تشنجهاي سياسي دامن ميزنند.[9]
جديدترين مناقشه قومي گرجستان مربوط به
درگيريهاي خياباني آذرييهاي بورچالي و گرجيها در جنوب گرجستان و در مناطق آذرينشين
بونيس، دومانيس و بيشتر از همه مارنولي ميباشد. اين حوادث ميتواند به يک قيام
گسترده توسط 500000 نفر آذري ساکن در سه منطقه مهم جنوب جمهوري گرجستان تبديل شود
و روابط اين کشور را با آذربايجان تيره و تار نمايد.[10]حملات
ايذايي و تروريستي گرجيهاي افراطي و رفتارهاي تهاجمي ارامه با آذريها عامل اصلي
بحران مزبور ميباشد.
منطقه خود مختار ابخازي
ابخاز (Abkhaz) يا ابخازيه سرزميني است در ناحيه استراتژيک
شمال غربي قفقاز و کرانه شرقي درياي سياه که 8700 کيلومتر مربع وسعت دارد و سکنه
آن در حدود 550000 نفر ميباشد. مرکز آن بندر سوق الجيشي سوخومي (Sukhum)
است که بر ساحل درياي سياه قرار دارد، ارتفاعات شمالي آن تا کنار دريا امتداد دارد
و جنگل انبوه و وسيع و رودخانههاي خروشان از منابع طبيعي اين سرزمين هستند. جنگ
کاخ ابخاز در جهان شهرت ويژهاي دارد.
در 4 مارس 1921 ميلادي قدرت شوروي در ابخاز
تثبيت شد و در فوريه سال 1922ميلادي جمهوري ابخازستان در اتحاد با گرجستان، اعلام
موجوديت کرد و در سال 1930 ميلادي به سطح جمهوري خودمختار در درون گرجستان ارتقا
داده شد. [11]
استالين که خود گرجي بود، ابخازي را به
گرجستان ضميمه نمود و شمار انبوهي از مردم گرجستان را به اين سرزمين حاصلخيز
مسلمان نشين کوچانيد تا جايي که ابخازها که در اکثريت بودند به 17% رسيدند.[12]
در اواخر قرن نخست ميلادي روميان به ابخازيه
رخنه نموند و از قرن چهارم تا شش ميلادي دولت روم شرقي (بيزانس) بتدريج به آن نفوذ
کرد. از 523 ميلادي آيين مسيح به عنوان دين رسمي مردم ابخاز پذيرفته شد.
در سال 22 هجري (643 ميلادي) سراقة بن عمرو
مأمور فتح قفقاز گرديد. وي حبيب بن مسلمه فهري را مسئول فتح تفليس و گرجستان نمود.
پس آن مسلمانان با در دست داشتن اراضي شرق گرجستان به لازيکا هجوم بردند و در سال
239 هجري (853 م) ابخازه به قلمرو مسلمانان ملحق گرديد[13]،
ابوالفدا جغرافيدان مسلمان به اسلام آوردن مردم سوخوم و حوالي درياي سياه اشاره
نموده است. در اواسط قرن پانزدهم ميلادي دولت عثماني به ابخازيه لشگر کشيد و از
1578 ميلادي ارضاي ساحلي ابخازيه بويژه بندر مهم «سوخوم» به پايگاه نظامي دولت
عثماني تبديل گرديد.
در عصر دولت مقتدر عثماني اسلام بتدريج بين
ابخازها گسترش يافت و جايگزين آيين مسيح در اين قلمرو شد. در نيمه دوم قرن هيجده
ميلادي در عهد شاهزاده لوان فرمانروايان دودمان «شروا شيدزه» اسلام آوردند و حکومت
عثماني را به رسميت شناختند. اکثريت مسلمانان ابخاز از اهل سنت ميباشند.
در سال 1866 ميلادي (1283 قمري) بر اثر اعمال
فشار دولت روسيه بر عليه مسلمانان ابخاز، قيامي در اين ناخيه بوقوع پيوست که با
سرکوبي روسها روبرو گرديد و پس از آن گروه کثيري از مسلمانان به سرزمين عثماني
(ترکيه کنوني) رفتند. بعد از جنگ روس و عثماني در سال هاي 1877- 1878 گروهي ديگر
از مسلمانان ابخاز سرزمين خود را ترک نموده و عازم سوريه شدند.[14]
با روي کار آمدن کمونيستها، ابخازيهاي مسلمان تحت اختناق و فشار شديدي قرار
گرفتند و ارتش سرخ تصميم به انهدام ابخازها از طريق اخراج و مهاجرت اجباري گرفت.
با اتخاذ چنين سياست خشن مناطق سرسبز و حاصلخيز و سوق الجيشي ابخاز مورد استعمار
گرجيها واقع شد.[15]
منطقه ابخازيه به دليل مناظر زيباي طبيعي و
پوشش گياهي جالب از نواحي پر جاذبه براي جهانگردان ميباشد و مرواريد قفقاز يا
درياچه کوهستاني ريستا که از زيباترين درياچههاي جهان است، در اين قلمرو قرار
دارد.[16]
با فرو پاشي نظام شوروي مردم ابخاز، خواهان
خود مختاري اين بخش گرديدند. چنين خواستي گرجستان را در معرض تهديد جدي قرار داد.
خصوص آنکه حمايت روسها از شورشهاي مردمي و هدايت آنان توسط پايگاه عظيم نظامي زير
زميني «شيه را» (در چند کيلومتري غرب سوخومي) اوضاع را وخيمتر نموده است.[17]
البته روسها طرفدار ابخازها نمي باشند بلکه ميخواهند از اين آب گل آلود ماهي
بگيرند.
ابخازها تا قبل از فشار استالين داراي سنتهاي
مذهبي و آيينهاي اسلامي ويژهاي بودند ولي پس از رفتار خشن استالين حتي ناچار
شدند نامهاي اسلامي را به گرجي و روسي تغيير دهند، با اين وجود و بر خلاف آنکه
200000 نفر ابخاز به سيبري تبعيد گرديدند، هنوز مسلمانان اين سامان به اسلام عشق
ميورزيدند و در جهت احياي هويت ديني خويش در تلاشند.[18]
آجارهاي مسلمان
آجارستان (Ajaristan) يکي از جمهوريهاي خود مختار منطقه قفقاز و
بخشي از جمهوري گرجستان است که در جنوب غربي آن قرار دارد. آجارستان با 3000
کيلومتر مربع وسعت و حدود 500000 نفر سکنه از جنوب با ترکيه، از غرب با درياي سياه
و از شمال شرقي با گرجستان هم مرز است. بخش اعظم آن را ارتفاعاتي تشکيل مي دهد که
حداکثر از سطح دريا 3000 متر ارتفاع دارند. زمينهاي ساحلي آن که مشرف به درياي
سياه است، حالت جلگهاي دارد. در اين نقاط آب و هوا معتدل و در کوهستانها بويژه
ارتفاعات مسختي آب و هوا سرد است. رود چوروخ (Chorokh) اين قلمرو را به دو بخش تقسيم ميکند.
در قرن ششم قبل از ميلاد در اين سرزمين که
کلخيد (کلشيد) نام داشت دولتي تأسيس شد که از اواخر اين قرن تا نيمه نخست قرن پنجم
قبل از ميلاد وابسته به دولت هخامنشي و تابع ساتراپهاي ايران بود. در قرن دوم
ميلادي دولت مزبور منقرض و در مصب رود چوروخ دولت لاز تأسيس شد. در مذاکره بين
قباد- اولين پادشاه ساساني- و ژوستن امپراتور روم شرقي، مقرر شد که لازيکا به
ايران واگذار شود.
درقرن اول هجري با فتوحات مسلمين اين سرزمين
تابع قلمرو و دولت اسلامي گرديد. در نيمه دوم قرن دهم سرزمين کنوني آجارستان به
تصرف دولت عثماني درآمد و در اين عصر بود که آجارها (گروهي از گرجيهاي ترک تبار)
اسلام آوردند، به سبب نفوذ و گسترش اسلام در آجارستان روسها اين منطقه را گرجستان
اسلامي ناميدند ولي کمابيش آيين مسيح در آن رواج داشت. آجارستان در سال 1878
ميلادي از عثماني منفک و به روسيه منضم گرديد. در 18 مارس 1921 م بلشويکها در اين
سرزمين استقرار يافتند و در 16 ژوئيه همين سال جمهوري خودمختار آجارستان به عنوان
بخشي از گرجستان تأسيس شد. آجارها در سال 1929ميلادي به قيام گستردهاي دست زدند
که به تبعيد دسته جمعي آنان منجر گرديد و از بقاياي هويت آنان چيزي باقي نماند.
زبان آجارها از گروه زبانهاي قفقازي است و تحت
زبان ترکي ميباشد، اين قوم مسلمان سني مذهب و پيرو فقه حنفي هستند، مرکز آجارستان
بندر استراتژيک باطوم است که برکرانه درياي سياه قرار دارد، غير از سواحل و نقاط
جلگهاي، دشتهاي اطراف رود آجار ايستکالي (Adzharissttkali) نيز پرسکنه ميباشد. در قلمرو آجارها حدود
5000 نفر کرد سکونت دارند که غالبا مسلمانند، آجارستان دو شهر و شش شهرک دارد و
کوبولتي (Kobulti) پس از باطوم دومين شهر اين جمهوري است.
محصولات اين سرزمين بطور عمده چاي، مرکبات، گردو، فندق، انگور،اکاليپتوس، برنج،
ذرت و ارزن ميباشد. صنايع چوببري، فلزکاري شيميايي، پالايش نفت خام، ماشين سازي
و غذايي در آجارستان استقرار يافته است.[19]
اوستياي جنوبي
اقوام اوست مردماني هستند که در ناحيه مرکزي
قفقاز و در دو سوي ارتفاعات قفقاز بزرگ سکونت اختيار نمودهاند، وجود همين ديواره
کوهستاني موجب آن گشته که اقوام اوست به دو شاخه اوستياي شمالي و جنوبي تقسيم
شوند. اوستيها خود را ايرون (Iron) مينامند زيرا از اقوام آريايي هستند، برخي
از پژوهشگران آلانها و اوستها را يکي ميدانند. آلانها از قبايل نيمه کوچنشين
سرمت هستند که در سواحل شمالي درياي خزر و حدود رود دن ميزيستند، نام سرمت از سرم
گرفته شده و اين نام در کتب مسالک و ممالک و منابع اسلامي بصورت سلم ضبط شده است.
پروفسور آبايف که خود از مردم اوستياي شمالي است، اين قوم را ايراني ميداند. در
برخي مأخذ زبان قوم آلان را از شاخه زبانهاي ايراني ضبط کردهاند.[20]
با قدرت گرفتن دولت خزران نام آلان از صفحات منابع حذف گرديد، آلانها گرچه از قرن
ششم ميلادي آيين مسيح را پذيرفتند ولي با نفوذ سپاه اسلام در قفقاز بخشي از مردمان
اين نواحي با اسلام آشنا شدند و اين آيين را پذيرفتند، آلانها به مرور نام اوست به
خود گرفتند از قرن شانزدهم ميلادي گروهي از اوستها تحت تأثير کاباردها اسلام
آوردند. پس از مهاجرت اوستها به نواحي کوهستاني قفقاز از ميان آنان چهار گروه
اجتماعي بوجود آمد، قلمرو اين اقوام در سال 1744 ميلادي به تصرف روسها ردآمد،
بعدها گروهي از آنان از شمال به جنوب مهاجرت کردند و به عنوان اوستياي جنوبي
شناخته شدند.
در اواسط قرن نوزدهم با توسعه معدن کاوي، صنعتي
شدن «اوست» شروع شد. اوست بين سالهاي (1920- 1918م) همچون ديگر نقاط قفقاز صحنه
نزاعي خونين بين بلشويکها و منشويکها گرديد تا آنکه در اواخر سال 1920 بلشويکها در
اوست شمالي بر رقباي خود پيروز شدند، اوست شمالي در اين سال همراه چند ناحيه ديگر،
جمهوري خود مختار کوهشتاني را تشکيل داد و در سال 1924 م به صورت ايالت خود مختار
درامد و سرانجام به سال 1936 م به جمهوري خودمختار ارتقا يافت، اين جمهوري در
منطقه مرکزي قفقاز واقع شده و جزء جمهوري فدراتيو روسيه است و با 8000 کيلومتر
مربع از شرق به داغستان، از جنوب به اوست جنوبي و از غرب به کاباردين- بالکان
محدود ميشود. حدود 65000 نفر سکنه دارد، مرکزش ولادي قفقاز (اورجونيکيدزه سابق)
است و 6 شهر و هفت شهرک دارد.
اوست جنوبي با وسعت 3900 کيلومتر مربع دردامنههاي
جنوبي سلسله جبال قفقاز و شمال گرجستان قرار دارد، يک شهر و 14 شهرک دارد و مرکزش
تسخين ولي (Tskhinvali) است، سکنه آن به صدهزار نفر بالغ ميگردد.
در دوران حکومت کمونيستي اقوام اوست بصورت
اجباري تبعيد شدند که عده قابل توجهي از آنان در بين راه از بين رفتند، گروهي نيز
به اردوگاه مرگ روانه شدند، با اين حال تلاش مقامات شوروي براي انهدام اوستهاي
قفقاز با شکست مواجه گرديد.[21]
با فروپاشي نظام شوروي گرچه مسلمانان اوستياي
جنوبي و شمالي ازفشارها و خشونتها تا حدي رهايي يافتند ولي رفتارهاي تبعيضگونه
رئيس جمهور قبلي گرجستان (گامسا خورديا) بحران اوستيا را پديد آورد. در سال 1989 م
گروهي از گرجيهاي افراطي به دهکدههاي اوستيا هجوم بردند که با مقاومت مسلحانه
مردمان اوستيا روبرو شدند ولي در درگيري سال 1990 م عدهاي از قوم اوستيا در خاک و
خون غلطيدند، بدنبال آن در کليه مناطق گرجستان، اوستيها را از کارهاي اداري و
خدمات دولتي اخراج نمودند و شهر بزرگ تسخين ولي توسط گرجيها محاصره شد.
تصميم رهبارن اوستياي جنوبي مبني بر اعلام
تشکيل جمهوري در آن منطقه خودمختارف به وخامت اوضاع افزود ودر رفراندوم 19 ژوئيه
1992 م اکثر مردم اوستاي به استقلال از گرجستان و الحاق به روسيه رأي دادند. شوراي
نظامي گورجستان اين رفراندوم را به نقص آشکار حاکميت گرجستان متهم ساخت.[22]
[1] – تطور حکومت در ايران بعد از اسلام، مرحوم سيد محمد محيط
طباطبايي، ص 81.
«دخالت در سياسيت از وظايف من و اجداد من است
… سياست ما، سياست پيغمبر و ائمه است، سياستي است که از هر گونه هوي و هوس و طمع
ؤ الودگي پاک است». (نمونههاي عالي اخلاقي در اسلام … ص65)
اصل ارتباط متقابل در مسائل و حوادث سياسي
اصل ارتباط و تأثير متقابل پديدههاي سياسي در
جهان، بويژه با گسترش شبکههاي ارتباطي و سيستمهاي حکومتي، نماد بيشتري يافته است،
چه بسا حادثهاي در گوشهاي از قاره آفريقا يا اروپا رخ ميدهد که منطقه خاورميانه
را متأثر ميسازد. گلولهاي که در نيکاراگوئه يا کلميا شليک ميشود، در سياستهاي
کاخ سفيد و کرملين تأثيرگذار است. شکست آمريکا در خليج خوکها، انقلاب به اصطلاح
سفيد شاه در ايران، و پيش از آن رفرم اصلاحي در آرژانتين را به همراه داشت، ظهور
انقلاب اسلامي در ايران بسياري از معادلات بينالمللي را درهم ريخت، و لذا ميبينيم
در سوره مبارکه روم[1] خبر
پيروزي روميان اهل کتاب، بر ايرانيان غير موحد آن عصر، موجب مسرت مسلماناني که ر
شعب ابيطالب گرد آمدهاند، ميشود، و به گفته سيد قطب، انگيزه قرآن از بيان اين
خبر تنها متوجه مسلمانان و دشمنانشان و در محدوده اين پيکار نيست، بلکه اين ماجرا
مناسبتي است تا چشم انداز و افقهاي وسيعتري را به روي آنان بگشايد و مسلمانان را
با کل آفرينش و سنتهاي الهي در ياري عقيده آسماني و ارتباط ميان گذشته، حال و
آينده بشريت، و نيز زندگاني جاويد اخروي، آشنا سازد؛ تا در اين رهگذر بر سطح آگاهي
آنان جهت درک حقيقت ارتباطات و پيوستگيهاي موجود در نظام آفرينش بيفزايد. [2]
باري گرچه اثبات اصل ياد شده در مباحث سياسي-
بطور جزئي- دشوار نمينمايد، ولي اثبات کلي و تطبق و تعميم آن از طريق استقراء و
آمار مشکل به نظر ميرسد؛ مگر از روشهاي نظري و برهاني که آن نيز محل گفت و گو
است.
5-اصل دومينو
اين اصل از نام يک نوع بازي با مهره، برگرفته
شده است؛ بدين ترتيب که في المثل دو نفر به بازي ميپردازند، نخستين فردي که اولين
مهره را از دست داد، آخرين مهره را نيز خواهد باخت، چرا که اگر رقيب به مهره اول
دست يافت، مهره دوم را راحتتر از اول، و مهره سوم را اسانتر از دوم و به همين
ترتيب، به چنگ خواهد آورد.
بر اساس دومينو، آمريکا پس از ايران،
نيکاراگوئه را از دست داد و با موج گسترده شورش در بسياري از کشورهاي اسلامي مانند
عراق و مصر و الجزاير و …. و همين طور در بسياري از کشورهاي آمريکاي لاتين چون
السالوادور و فيليپين و امثال آن، مواجه گشت.
گاهي اصل دومينو به عقبنشيني يا آوانس دادن
يک رژيم در برابر نيروهاي مخالف يا کشورهاي قدرتمند نيز اطلاق ميگردد. مانند عقبنشيني
انگلستان در ماجراي ملي شدن صنعت نفت و رژيم شاه در ماجراي انجمنهاي ايالتي و
ولايتي و دولت عراق در قبال متحدين جنگ نفت.
توضيح سه مورد يا شده:
مورد اول:
در ماجراي ملي شدن صنعت نفت، آنگاه که توسط
دکتر محمد مصدق و اقليت هشت نفري پارلمان- دوره شانزدهم مجلس شوراي ملي- و آيت
الله کاشاني و فدائيان اسلام، زمينه ملي شدن صنعت نفت فراهم گشت، انگلستان، ناچار
به دادن امتياز شد. از اين رو نه تنها به تصويب قانون ملي شدن صنعت نفت و خلع يد
از شرکت نفت بريتانيا- در 29 اسفند ماه 1329- تن در داد، بل به وسيله جمال امامي
رهبر اکثريت هوادار انگليس به مصدق پيشنهاد نخستوزيري داد و سرانجام رأي اعتماد!
مورد دوم:
پس از آنکه دولت اسدالله اعلم، لايحه انجمنهاي
ايالتي و ولايتي را که متضمن حذف قيد سوگند به قرآن بود به تصويب رساند و متعاقب
آن حضرت امام خميني و مراجع تقليد- قدس الله اسرارهم- پرچم مخالفت را برافراشتند،
اسدالله علم در 22 آبان ماه 1341، مجبور به عقبنشيني و دادن آوانس شد و سرانجام
با پافشاري حضرت امام در 7 آذرماه 1341، دولت وي، تصويب ياد شده را کأن لم يکن
اعلام کرد.[3]
مورد سوم
اشغال کويت توسط نيروهاي بعثي عراق و عقبنشيني
خفتبار و پذيرش تبعات و تحميلات قدرتهاي استکباري، از جانب سردمداران حزب بعث، از
بهترين نمونههاي تحقق اصل دومينو، در دنياي سياست به شمار ميرود.
زيرا پس از گسيل نيروهاي متحد به سردکردگي
آمريکا و تهديد آنان مبني بر توسل به زور، عراق به تحميلات ذيل تن در داد:
1-
با پذيرش مشروط طرح
شوروي سابق که متضمن تخليه بدون قيد و شرط خاک کويت بود، نخستين امتياز را به حريف
داد.
2-
پس از تنگتر شدن
محاصره، اعلام کرد، بدون قيد و شرط، نيروهايش را از خاک کويت خارج کند.
3-
افزون برآن، اندکي
بعد اعلام کرد که برخي از قطعنامههاي دوازدهگانه شوراي امنيت سازمان ملل متحد را
ميپذيرد.
4-
اعلام پذيرش همه
دوازده قطعنامه شوراي امنيت، که در بردارنده التزام و اعتراف به عدم ادعاي ارضي
نسبت به خاک کويت بود و نيز بر عهده گرفتن پرداخت غرامت جنگي به آن کشور!
5-
تسليم در قبال تمام
خواستههاي آمريکا؛ يعني فراتر از مفاد قطعنامههاي شوراي امنيت و موافقت با
بازرسي و تخريب تمامي سلاحهاي مرگبار شيميايي، بيولوژيکي، ميکروبي و هستهاي موجود
در زرادخانههاي خود!
ناگفته نماند همانسان که پارهاي از محققان
خاطر نشان ساختهاند، اصل دومينو در صورتي از کارايي لازم برخوردار خواهد بود که
کشور انقلابي و به اصطلاح مهره اول، قصد صدور انقلاب خويش را داشته باشد و گرنه
آنچه در ويتنام و آلباني به وقوع پيوست، شاهد صادقي بر بطلان اصل فوق بود!
اصل شتاب
اين اصل از فيزيک و مکانيک اخذ شده است. بدين
بيان: هنگامي که يک شيء ساکن به حرکت درمي آيد، به هر ميزان که زمان ميگذرد، سرعت
متحرک افزونتر ميشود. في المثل موتور سواري که در ثانيه اول با سرعت 5 کيلومتر
حرکت ميکند، در ثانيه دوم، 10 کيلومتر و در ثانيه سوم، با سرعت 15 کيلومتر و …
راه ميپيمايد.
اين اصل را در علوم سياسي- اجتماعي نيز به کار
گرفتهاند. بدين ترتيب که اگر کشور «الف» به فاصله زماني 10 سال به انقلاب پيوست،
کشور «ب» به فاصله زماني 8 سال و کشور «ج» 5 سال و به همين ترتيب هر چه زمان بگذرد
احتمال سقوط رژيمهاي وابسته بيشتر ميشود.
پوشيده نيست که اصول دومينو، شتاب و غيره، تئوريهائي هستند که
نظريه پردازان علوم سياسي، ارائه نمودهاند و با توجه به جنبه استقراء ناقص داشتن،
به طور غالبي، قاب استناد و تطابق هستند. بنابراين توجه به اصول ياد شده در تحليل
پديدههاي سياسي، به واقع توجه به بخشي از عوامل تحليل؛ يعني فاکتورهاي مادي است و
به تنهايي، وافي به غرض نخواهد بود.
شناخت سياسيون و رهبران و توجه به نقاط ضعف و
قوت آنها؛ بويژه رهبراني که در تاريخ سياست اشتهار يافتهاند.
شناخت رهبران از آن رو ضروري است که در اين
رهگذر ميتوان به حل بعضي از معماهاي حوادث سياسي تاريخ گذشته- که ناشي از نبوغ يا
احيانا ضعف پارهاي از رهبران بوده است- نايل آمد.
امروز اين بحث در جامعه شناسي مطرح است که آيا
اين اجتماع است که سازنده شخصيتهاست يا شخصيتها هستند که اجتماعي را به وجود مياورند؛
به عبارت ديگر آيا نهضتها، قيامها، جنگها و انقلابها و رفرمها و ترقي و تکامل و
تحولات اجتماعي، جبرا و تحت شرايط مادي و موقعيت تاريخي صورت گرفته و ميگيرد يا
بر عکس، کاروان تمدن و تحول اجتماعات انساني را قهرمانان بزرگ و شخصيتهاي برجسته و
فداکار تاريخ ايجاد کرده و رهبري مينمايند.
شک نيست که يکي از عوامل اساسي انقلابها،
نهضتها و رفرمهاي اجتماعي، محيط و شرايط تاريخي است، ولي آيا در طول قرون و اعصار
حيات آدمي، نهضت و انقلابي را ميتوان يافت که پيشاپيش آن مردان بزرگ و رهبران با
شهامت و کارداني نباشند، و در پيروزي آن تأثير به سزايي نداشته باشند؟
آيا ميتوان نبوغ نظامي واشنگتن را در جنگهاي
استقلالطلبانه آمريکا ناديده انگاشت و آيا ميشود تأثير شخصيت مرداني چون
منتسکيو، ولتر، روبسپير و داکن را در تکوين انقلاب کبير فرانسه، انکار نمود؟
آيا ممکن است رهبري لنين درانقلاب اکتبر و
پيشوايي هيتلر را در اقتدار و توسعه نازيسم [و قيادت مائوتسه تونگ در انقلاب چين]
و نفوذ شخصيت سيدجمال و گاندي و جناح و امثال آنان را در ايجاد نهضتهاي آزادي
خواهانه شرق به حساب نياورد!
[آيا ميتوان نقش رهبر سازش ناپذير؛ حضرت
خميني بزرگ«ره» را در خيزش اسلامي قرن حاضر و تکوين و هويت انقلاب اسلامي، از نظر
دور داشت]
شخصيتها آن قدر در شکلگيري انقلابها و
ايجاد نهضتها و ترقي وانحطاط ملتها مؤثرند، که حتي کساني که در از نظر
ايدئولوژي، تأثير شخصيت را در تاريخ منکرند، باز در عمل، قهرمانان و پيشوايان
انقلابي خويش را تا حد سرحد پرستش، تقديس و تکريم ميکنند.
پس اگر نگوئيم که مردان بزرگ، حوادث تاريخ را
ميسازند، لااقل بايد قبول کنيم که نهضتها و انقلابها را از قوه به فعل درميآورند
و آنها را تا سرحد پيروزي، رهبري ميکنند … از اين جهت گفتهاند: «تاريخ حيات
هيچ ملتي، از تاريخ حيات مردان بزرگ آن، جدا نيست».[4]
ادامه دارد
همانطور که بيان شد همسايگان کشمير را قدرتهاي
جهاني و منطقهاي تشکيل داده و ميدهد، بنابراين هر يک از آنها با در نظر داشتن
منافع خود نسبت به منطقه کشمير نظرگاه ژئوپلتيکي خاصي دارند که به آنها پرداخته ميشود.
ديدگاه چين: کشور چين بدليل تماس مرزي بيشتر
از ساير همسايگان، علاقمند به منطقه است، زيرا اولا امنيت مرزهاي غربي خود را
تأمين ميکند. ثانيا از نفوذ انديشهها و تمايلات تجزيه طلبانه در دو منطقه تبت و
سين کيانگ که هم مستعد اين امرند و هم جزو دور افتادهترين مناطق از مرکزيت سياسي
چين به حساب ميآيند جلوگيري نمايد. ثالثا مانع ارتباط مسلمانان پاکستان و کشمير و
افغانستان با منطقه مسلماننشين سينکيانگ و غرب چين بگردد. بويژه اينکه تحولات
جديد منطقه بعد از فروپاشي شوروي آن را از ديد چين مستعد تنش مينمايد. رابعا چين،
باحضور در منطقه کشمير امکان نفوذ بيشتر و تماس با جنوب آسيا و شمال اقيانوس هند
را پيدا مينمايد. خامسااز آنجائيکه بين چين و هند منازعه و رقابت وجود دارد حضور
آن در منطقه مرتفع کشمير نه تنها مانع از حضور رقيب آن يعني هند و قرار گرفتن در
موقعيت مسلط ميشود بلکه خود ميتواند برتري ژئواستراتژيک خود را حفظ نمايد.
2- پاکستان: کشور پاکستان از حيث تماس مرزي با
منطقه کشمير در رتبه دوم قرار دارد و بدليل وضعيت منحصر بفرد خود نسبت به کشمير
ناچار است به مسائل آن علاقمند باشد زيرا اولا پايتخت يعني اسلام آباد و منطقه
پرجميعت پنجاب با شهرهاي بزرگ مانند لاهور، فيصل آباد، ساهيوال، سيالکوت،
راولپندي، پيشاور، گجرات، گوچوانواله، سرگودها، مولتان، مظفرگر، شيخوپوره و غيره
در مجاورت منطقه کشمير قرار دارد و حضور قدرت رقيب آن در کشمير تهديد جدي براي
سلامت و امنيت ملي آن محسوب ميشود. ثانيا منابع آب پاکستان که حيات و زندگي
اقتصادي حدود 80 درصد از مردم پاکستان و شهرهاي بزرگ ايالات پنجاب و سند به آن
متکي است از منطقه کشمير سرچشمه ميگيرد و ناچار است از حفاظت و امنيت و سلامت
جريان آنها اطمينان خاطر داشته باشد. ثالثا اکثريت مردم منطقه کشمير مسلمان هستند
و با مردم پاکستان تجانس ديني، فرهنگي، قومي، اجتماعي و تاريخي دارند و لذا نمي
تواند نسبت به سرنوشت آنها بيتفاوت باشد زيراتقاضاي ملي در پاکستان حکومت و دولت
را وادار به پرداختن به امور کشمير مينمايد و مردم کشمير نيز متقابلا تمناي ايفاي
چنين نقشي را از ناحيه پاکستان دارند. رابعا پاکستان هم از حيث اقتصادي و هم از
حيث امنيتي ناگزير از داشتن امکان ارتباط با چين و شرق آسيا و نيز اسياي مرکزي ميباشد
و محور ارتباطي راولپندي- کاشغر که از شمال کشمير عبور مينمايد ميتواند به اين
نياز پاکستان پاسخ دهد.
ذکر اين نکته ضرورت دارد که در صورت بروز جنگ
بين هند و پاکستان و وضعيتي که در منطقه عملياتي جنوب آسيا ايجاد ميشود محور
مزبور براي پاکستان اهميت ژئواستراتژيک پيدا ميکند.
3-هند: کشور هند از ضلع جنوبي کشمير با آن
تماس مرزي دارد و بدليل طرز تلقي از موقعيت خود نسبت به کشمير به اين منطقه
علاقمند است. زيرا اولا آنرا مسلط بر منطقه شمالي هند و پايتخت کشور يعني دهلي و
مرکز مذهبي امريتسار ميداند و حضور رقبا يعني چين و پاکستان را بر جامو و کشمير،
تهديدي براي خود تلقي ميکند. ثانيا با حضور در منطقه از دسترسي چين به مرزهاي
شمالي خود جلوگيري مينمايد. ثالثا با کنترل منطقه ميتواند از آن بعنوان اهرم
فشاري بر عليه پاکستان استفاده کند و سياست خارجي آن را منفعل نمايد.
1-
شوروي سابق: اين قدرت
با حضور و نفوذ در کشور افغانستان دسترسي بيشتري به کشمير پيدا ميکرد ولي منافع
چنداني در مقام مقايسه با ساير همسايگان کشمير براي آن متصور نبود زيرا شهرها و
تأسيسات عمدهاي در مجاورت آن نداشت و تنها جمهوري آن در نزديکي و مجاورت کشمير،
تاجيکستان بود، لذا تهديدي از ناحيه کشمير براي آن وجود نداشت مگر حضور چين در
مرزهاي جنوبي ان به عنوان قدرتي که در مرزهاي مشترک با هم در حال منازعه بودند.
علي رغم اين، نميتوا شوروي را بدون علاقه در منطقه کشمير تصور نمود، زيرا اولا
شوروي ميتوانست تهديدات ناشي از حضور چين را در مناطق جنوبي خود کاهش دهد. ثانيا
از آن بعنوان اهرم فشاري بر عليه چين در رابطه با تمايلات تجزيه طلبانه در غرب آن
استفاده کند. ثالثا به عنوان اهرم فشار عليه پاکستان بويژه پس از اشغال افغانستان
از آن بهرهبرداري نمايد چون شوروي در چارچوب بلوکبندي دوران جنگ سرد، پاکستان را
در مقابل خود ميدانست. رابعا کشمير تنها راه ارتباط مستقيم شوروي با هندوستان از
طريق خشکي براي دسترسي به جنوب آسيا بود و هندوستان نيز در دوره جنگ سرد علي رغم
عضويت در جنبش غيرمتعهدها در بلوکبندي سياسي جهان متمايل به شوروي بود و اين امر
ضرورت ارتباط بيشتر و مستقيمتر را مطرح ميکرد.
کشورهاي افغانستان و تاجيکستان: اين
کشورها ارتباط مرزي ضعيفي با منطقه کشمير دارند و در منازعه منطقه کشمير چندان
تعيين کننده نميباشند و از طرفي قادر به گزينش زمينههاي علاقه و تعقيب آن نيستند
ولي آرزوي تأمين امنيت و حفاظت مرزها و نواحي مجاور منطقه کشمير براي آنها قابل
تصور است. ادامه دارد.
در نوبتهاي پيشين با استناد به گزارش توسعه
انساني سال 1992 برنامه توسعه سازمان ملل متحد تصويري از شکاف فاجعه آمير اقتصادي
اجتماعي روبه افزايش بين شمال (کشورهاي صنعتي) و جنوب (کشورهاي در حال توسعه) و
تبيين شرايطي که منجر به کاهش مستمر سهم مشارکت و ميزان دسترسي کشورهاي جنوب به
بازارهاي چهارگانه بينالمللي کار- سرمايه- تکنولوژي و کالا و خدمات تجاري ميگردد،
ارائه گرديد.
شرايطي که کشورهاي در حال توسعه را چنين
گرفتار کرده است بيان کننده اين واقعيت تلخ است که کشورهاي شمال تحت عنوان توسعه و
آباداني جنوب و در قالب توصيههاي نهادهاي به اصطلاح بينالمللي و در پوشش نيات به
ظاهر خيرخواهانه سيل محصولات خود را به سوي کشورهاي حنوب سرازير مينمايند و با در
هم ريختن الگوهاي مصرف آنان، جامعهاي مصرفي و بي در و دروازه و مفتون دنياي غرب
را شکل ميدهند و کمبود منابع آنان را با انواع و اقسام وامها و اعتبارات بينالمللي
در کوتاه مدت و دورهاي مشخص پر نموده و سرانجام آنان را در چرخه شوم اسارت بار
قرضههاي جهاني گرفتار مينمايند. پيامدهاي اين روند در بازار بين المللي کار به
صورت غارت منابع انساني متخصص کشورهاي جنوب چهره مينمايد و توان توسعه آنان در
اين مبادله نابرابر رو به نابودي گذاشته و در چرخه شوم ديگري به نام چرخه فقر
انساني يا اضمحلال توان توسعه گرفتار ميآيند.
صحنه ديگر اين روابط نابرابر و غير عادلانه
بازار بينالمللي تکنولوژي ميباشد که در نوبت پيشين ماهيت و مناسبات کلي آن بررسي
و در اين شماره به مرور اجمالي عملکرد و تجزيه و تحليل روندهاي حاکم بر اين بازار
ميپردازيم.
در نوشتار قبلي کنکاش در ماهيت و مناسبات کلي
بازار باصطلاح بن المللي تکنولوژي نشان داد که انتظار کشورهاي جنوب و سردمداران
اين بازار براي همکاري مشفقانه و فراهم سازي شرايطي که موجبات رشد و توسعه
تکنولوژيک آنان را مهيا نمايد با منطق حاکم بر اين بازارها سازگاري ندارد. به
عبارتي ديگر چگونه از کشورهاي شمال انتظار ميرودخود را از بازار بي در و پيکر
جنوب که انواع ماشين آلات و کالاهاي مصرفي خود را ميتواند تحت عناوين مختلف
سرازير گرداند محروم نمايد و داوطلبانه مقتضيات توليد آنها را در اين بازارها
فراهم سازد.
آنچه را که جنوب امروزه تجربه ميکند از يکسو
تابع ميزان پذيرش نظم تحميلي شمال و رعايت منافع ديکته شده آنان بعنوان عوامل و
اولويتهاي درجه يک و قبول تقسيم کار جهاني بوده و از سوئي ديگر اين مصالح ملي
کشورهاي جنوب است که در تضاد و تقابل با مناسبات شمال در برابر اين تحميلها
مقاومت نموده و بگونهاي در اين روابط و نحوه همکاري با شمال تأثير ميگذارد و لذا
بهر ميزاني فرهنگ، هويت و استقلال اقتصادي- سياسي اينگونه کشورها با فرهنگ سلطه و
نظام سرمايهداري غرب و منافع يکطرفه کشورهاي توسعه يافته در تضاد و تعارض قرار
گيرد و آن را مورد تهديد قرار داده و طالب روابط و بازاري عادلانه باشد بهمان
ميزان در بوقهاي استکباري هياهو و جنجال برپا ميشود و سعي در درهم شکستن اينگونه
حقطلبيها ميگردد. در اين ميان عکس العمل دولتها و رهبران صالح کشورهاي جنوب
متفاوت بوده و هر يک به تناسب آگاهي از واقعيتهاي تلخ اين بازارها سعي در چاره
جوئي اين مفصل داشته و با اصلي و فرعي کردن اهداف و بر اساس فلسفه و بينش خويش
سياستهاي توسعه تکنولوژيک کشورشان را تنظيم مينمايند. امروزه ديگر شکاف روز
افزون شمال و جنوب و تحميلات ناشي از اين بازارهاي باصطلاح بين المللي و رفتار
دوگانه آنها با کشورهاي توسعه يافته و در حال توسعه بگونهاي اثرات زيانبار خود را
به نمايش گذاشته است که گزارشهاي نهادهاي وابسته به سازمان ملل ناچار از اعتراف
به آن گرديدهاند. و با ارائه آمار و ارقام و تبيين روندهاي خطرناک حاکم بر اين
چپاول زنگهاي خطر را به صدا درآوردهاند تا بلکه تعديلي در اين روابط ظالمانه
صورت پذيرد.
آنچه در پي ميآيد تصويرگر بخشي ديگر از اين
حقايق در بازار بينالمللي تکنولوژي ميباشد که جنوب محروم را اسير و وابسته به
خود کرده است و بدنبال وعده و وعيدهاي توسعه علمي و فني منابع آنان به تاراج برده
ميشود و فرصتهاي طلائي و تاريخي آنان در پايهريزي توسعهاي درون جوش و در پرتو
نگاهي به درون و اتکاء به توانمنديهاي ملي و ايجاد شرايطي مناسب براي تحميل
روابطي عادلانه به شمال به آساني و در غفلتي خانمان برانداز از دست ميرود.
انتقال تکنولوژي- دستاويزي تجاري
ادبياتي که در زمينه علوم و تکنولوژي بکار
برده ميشود کلا از دو حوزه اساسي نظامهاي آموزش و تحقيقات نظري و پايه و نظامهاي
توليد، خدمات و تحقيقات کاربردي صحبت ميکند که در ارتباطي تنگاتنگ و زنده بستر
اصلي توسعه تکنولوژيک را فراهم ميسازند. جهت گسترش، تعميق و ارتقاء سطح علمي و
فني کشورهاي راهبردهاي گوناگوني اتخاذ ميگردد جملگي يا از طريق انتقال تکنولوژي
از محيط بيروني و يا توسط تحقيق و پژوهش و ارتقاء سطح علمي و فني کشورها راهبردهاي
گوناگوني اتخاذ ميگردد که جملگي يا از طريق انتقال تکنولوژي از محيط بيروني و يا
توسط تحقيق و پژوهش ملي و تکامل نتايج حاصله در صحنه عمل و يا ترکيبي از آندو تحقق
مييابد. آنچه که امروزه در بازارهاي تکنولوژي ورد زبان فروشندگان و تجار شمال ميباشد،
واژه انتقال تکنولوژي است که در غالب عباراتي نظير سرمايهگذاري مشترک در کشور
متقاضي، فروش تکنولوژي به طور مستقيم، همکاريهاي علمي و فني و نظائر آن عرضه و
معرفي ميگردد.
اشارات ما در بحث گذشته متذکر اين نکته بود که
اين تعابير و واژهها در مراودات کشورهاي شمال معاني متفاوتي با کاربرد آنها در
روابط شمال- جنوب پيدا مينمايد بگونهاي که در يک معامله فروش تکنولوژي (مديريت،
ماشين و ابزار، مهارت و نيروي انساني، اسناد و مدارک) به يک کشور جنوبي عمدتا اين
مفاهيم محدود به فروش ماشين آلات، دانش ناقصي از بهرهبرداري، تربيت بخشي از نيروي
کار مورد نياز، و نهايتا اسناد و مدارک تعميراتي ميگردد که روي هم رفته لايه
نازکي از بهرهبرداري يا Know- How را به صورت ناقص و ابتر در بر ميگيرد. اين
نوع معاملات در عمل منجر به برپائي واحدهاي صنعتي با وابستگي به قطعات يدکي، مواد
ساخته و تيم ساخته و حتي مواد وارداتي ميگردد که فيالواقع بازاري گسترده را براي
توليدات کشور فروشنده آن هم براي مدت درازي فراهم نموده و عملا رشتههاي وابستگي را
بر گرده کشور خريدار استوار ميگرداند. در اين نوع روابط ملاحظات بومي علمي – فني
و صنعتي- اقتصادي کشور خريدار براي پذيرش اين ميهمان ناخوانده و مجهز گردانيدن
محيط به حداقل دانش انجام تغييرات لازم در مواقع لزوم (نه حتي طراحي و ساخت) و
ملاحظاتي که عمدتا توانمنديهاي داخلي را مهياي هضم و جذب آن مينمايد از دستور
کار بيرون قرار ميگيرد. همه اين نوع مبادلات نوعا با شرايط مالي بسيار سنگين و در
قالب انواع و اقسام مقررات و قوانين محدود کننده نظير زمينههاي مجاز به استفاده و
نظائر آن شکل ميگيرد که البته خود اين تمهيدات به نوعي گرانتر کردن تکنولوژي
مورد نظر و به راه انداختن جنگي زرگري براي چاپيدن بيشتر خريداران در اين بازار
آشفته است. در اين مراودات کمتر ميتوان راهاندازي واحدهاي تحقيق و توسعه در
کارخانجات و تمهيدات مشابه براي انتقال واقعي تکنولوژي نشاني يافت. در چنين معرکهاي
کشورهاي صاحب مواد اوليه، انرژي و منابع طبيعي و نيز بازارهاي مصرف گستردهتر بيش
از ديگر کشورهاي جنوب در اين مصيبت گرفتار و با پروژههاي آنچناني سر کيسه ميگردند.
در اين روابط نه تنها توان توسعه تکنولوژيک اين کشورها توسعه نمييابد بلکه توان
محدود نيروي انساني تربيتيافته آنان تحت هدايت کمپانيهاي چند مليتي جذب بازارهاي
خارج گرديده و در سايه سياست درهاي باز و از قبل اختلاف فاحش و هضم نشده بين دست
آوردهاي جوامع صنعتي و عقبماندگي کشور خريدار و زير فشار هجوم اين نوع کالاها و
ماشين آلات بيريشه در داخل اين گونه کشورها، باورهاي ملي له شده و صنعتي بيهويت
و غريبه شکل ميگيرد. در اين روابط ساير مظاهر و ذخائر ملي و فرهنگي نيز اين يورش
و يا باصطلاح بازرگانان خارجي روند انتقال تکنولوژي! در امان نميمانند وهر آنچه
که قابل باشد مورد تعرض و تاراج و هر چيزي که سد راه اين حضور باشد تخريب ميگردد
و اين همه در غفلت و خود فراموشي کشور ميزبان اتفاق ميافتد که کودکانه و سرگرم
گاززدن به ميوههاي رنگارنگ و دلفريب بيگانه ميباشد، و چه دندانها و معده ضعيفي
و چه ميوههاي سفت و ناسازگاري!
واقعيتهاي تلخ فوقالذکر در قالب گزارشات
سازمان ملل گوياي آن است که در فاصله سالهاي 1988- 1981 ميلادي تجارت کالاهاي
سرمايهاي تکنولوژيک بين شمال- شمال رشد سالانهاي معادل 2/10 درصد داشته است و
حال آنکه اين روند در بين کشورهاي شمال- جنوب تنها از رشد 5/1 درصد در سال
برخوردار بوده است که آنهم تنها به چند کشور جنوبي محدود ميگردد و عملا بقيه جنوب
از اين رشد سهم بسيار ناچيزي داشتهاند و به عبارتي بيشترين تجارت کالاهاي سرمايهاي
و تکنولوژيک بين شمال- شمال صورت پذيرفته است. اين روند نشان ميدهد مادام که نسبت
انتقال کالاهاي تکنولوژيک از شمال به جنوب در دهه 1980 ميلادي سير نزولي داشته است
کشورهاي شمال روز به روز تحرک فني خود را بيشتر و مشارکت کشورهاي در حال توسعه را
در اين بازار با مشکلات بيشتر و محدوديتهاي زيادتري روبرو نمودهاند. بگونهاي که
اين محدوديتها براي کشورهائي که به دلايل مختلف سياسي- فرهنگي- اقتصادي مورد پسند
جامعه صنعتي شمال نيستند اشکال گستردهتري بخود ميگيرد و در قالب اعلاميهها،
مقررات و بيانيههاي مجامع بينالمللي تحت سلطه استکبار و نيز پيمانهاي اقتصادي-
نظامي و سياسي منطقهاي و يا مقررات حفاظتي تعرفهاي و غير تعرفهاي و انواع
ليست هاي کالاهاي ممنوعه و تحريمهاي پنهان و آشکار ملي اينگونه کشورهاي
خودنمائي و بروز مينمايد. و کدام ناظر منصفي چنين بازاري را بستري با مناسبات
عادلانه براي همه ميشناسد؟!
اين شرايط در مورد ساير طرق به اصطلاح انتقال
تکنولوژي نظير سرمايه گذاري مستقيم يا مشترک شمال در جنوب نيز حاکي از همين دست
حقايق ناگوار است. براي نمونه بررسيهاي برنامه توسعه سازمان ملل نشان ميدهد که
سهم سرمايهگذاري مستقيم در کشورهاي در حال توسعه از کل حجم سرمايهگذاريهاي
مستقيم انجام يافته جهاني در سال 1968 از ميزان 31 درصد به 17 درصد در سالهاي 89-
1988 رسيده است و بدين ترتيب در سالهاي اخير الذکر جمعا 83% سرمايهگذاريهاي
مستقيم خارجي در کشورهاي شمال صورت گرفته است. اين آمار بيانگر آن است که در اين
زمينه نيز کشورهاي شمال رغبتي براي مشارکت در توسعه جنوب از خود نشان ندادهاند.
تحقق و توسعه- واژههاي شمالي!
تمام آنچه که تا کنون بيان گرديد تعاريف
تحميلي فرهنگ استعمار شمال بر بازار تکنولوژي در رابطه با جنوبيها ميباشد که
انتقال تکنولوژي را در فروش کالا و يا سرمايهگذاري خارجي! ميداند و در حاشيه اين
فعاليتها به نيروي انساني کارآزموده و اسناد و مدارک و مديريت بهرهبرداري در
کيفيتي بسيار سطحي و به صورت ابتر ميپردازد و صد البته جنوب زير فشار اين نوع
برخورد و طمع در ياري بيگانه و به پاداش نگاه به بيرون فرصت طرح خواستههايش را
فراهم نديده و به طريق اولي ديگر چه جائي براي طرح مفاهيمي نظير تحقيق، پژوهش،
طراحي و مهندسي، نمونهسازي و طلب کمک يا تقاضاي خريد دانش فني و همکاري در تربيت
نيروي انساني متخصص، مديريت مهندسي و تحقيقات، نظام آموزشي و جذب تکنولوژي،
تجهيزات پيشرفته آزمايشگاهي، و اسنادو مدارک مربوطه باقي ميماند و اصولا اين
کالاها و خدمات در اين بازار مخصوص شمال است نه جنوب و باز اگر عرصه و مجالي فراهم
باشد صرفا چند کشور محدود ميتوانند بهرهمند گردند و براي بقيه چيزي جز شرايط سخت
و غير قابل دسترس، با هزينههاي گزاف آنهم براي بخش کوچکي از نيازها باقي نميماند.
و جان کلام اينجاست که اگر توسعهاي مد نظر
است تنها بر بستر نظام آموزشي، نظام پژوهشهاي پايه و کاربردي و زنجيره خدمات
مهندسي و علمي و پيوند تنگاتنگ آنها با نظام خدمات و توليد خويشاوند، متجانس و
صميمي زاينده بوده و رشد و نمود مييابد. بستري که نيازمند مراقبت و توجه و تغذبه
مستمر با نيروهاي انساني توانمند و اميدوار و از آن مهمتر بخشهاي توليدي و خدماتي
که مصرانه متقاضي حل مسائلشان در عرصههاي مختلف صنعتي- اقتصادي و فني- علمي هستند
ميباشد تا زير اين فشارها تقاضا نظام پژوهش نيروي انساني کشور فعال و هدفدار
گرديده و احساس سودمندي مستقيم در توليد ملي کرده و در کنار نظام پژوهش و تحقيق به
مسائل مختلف بخشهاي اقتصادي پاسخ گفته و در يک جهاد ملي مشارکت نمايند و چگونه
اين نظامها ميتوانند زنده و پرجوش و خروش به حيات خويش ادامه دهند در حالي که
نام صنعتي و توليدي اين کشورها بدنبال مسائل به اصطلاح حل شده از بيرون باشند و
اصولا مرجع ضمير خود را در خارج جستجو نمايند. آنهم در قالب روشهاي تحميلي به
اصطلاح انتقال تکنولوژي از شمال! و از بازارهاي آنچناني!
در گزارشهاي سازمان ملل و در مرور تجربيات
بازار تکنولوژي بينالمللي بسيار کم نشان از روابط سامان يافته شمال- جنوب بويژه
در عرصههاي فوقالذکر ميتوان سراغ نمود و اگر نشاني هست باز مشمول همان محدوديتها
و مضايق گوناگون گرديده است و در اين زمينهها متأسفانه بيشتر شاهد جريان خون روي
از جنوب به شمال ميباشيم که به صورت فرار مغزها و تاراج نيروي انساني کارآزموده
شده مينمايد. با اين ترتيب نه تنها کمکي به استحکام جريان تحقيق و توسعه در
کشورهاي جنوب نمينمايد که بخش عظيمي از سرمايهگذاريهاي تحقيقاتي خود را با
استفاده از نيروهاي تربيت يافته به هزينه جنوب تأمين ميکند و از طرف ديگر دسترسي
به ماحصل فعاليت تحقيقاتي و پژوهشي خود را روز به روز با وضع قوانين حفاظتي نظير
مالکيت معنوي، حقکپي، حقوق تجاري، حق ليسانسها، و انواع و اقسام مقررات بينالمللي
و ملي محدودتر و گرانتر نموده و چه جاي تعجب است که مرتبا اين شکاف تکنولوژيک
شمال- جنوب عميقتر گردد، بگونهاي که امروزه تعداد دانشمندان و محققين شمال 9
برابر و سرمايهگذاري در تحقيقات آنها 24 برابر کشورهاي جنوب گرديده است و به همين
ترتيب نسبتهاي وحشتناک امکانات زيربنائي، ارتباطي و مخابراتي و فرهنگي در شمال از
جنوب فاصله گرفته اند و روند رو به فزوني دارند.
چرخه قدرت يا آئينه عبرت
خلاصه آنکه مروري بر روندها و مناسبات حاکم بر
بازار به اصطلاح بينالمللي تکنولوژي نمايانگر اين واقعيت است که در طي سه دهه
گذشته کشورهاي صنعتي شمال با اعمال قوانين، مقررات و موازين گوناگون در قالب
سازمانها و مراجع بين المللي تحت سلطه خويش و نيز تحت پوشش قانونمنديهاي ملي به
طور روزافزوني از يکسو محافظت از دستآوردهاي تکنولوژيکي را افزايش داده و از سوئي
ديگر به طور مستمر هزينه دسترسي به آن را براي جنوب گرانتر کردهاند به صورتي که
امروزه يکي از محافظت شدهترين بازارهاي بينالمللي بازار تکنولوژي است و اين امر
باعث گرديده که تنها چند کشور جنوب قادر به بهرهگيري محدودي از اين بازار باشند و
در نتيجه قريب به اتفاق آنها تدريجا از مسير استفاده از نوآوريهاي صنعتي به دور
افتاده و ديگر قادر نيستند براي رفع نيازهايشان از اين دستاوردها منتفع گردند.
برخي ديگر از اين کشورها همچنان در انتظار و
در جستجوي روابطي عادلانه و به اتکاء مايملک و دارائيهاي محدود ملي خويش چشم اميد
به اين بازار دوخته و هر از چند گاهي تفالههاي اين بازار را به اسم انتقال
تکنولوژي دريافت ميکنند که علاوه بر به باد دادن ثروتهاي ملي موجبات تخريب زمينههاي
توسعه تکنولوژيک بومي و در هم شکستن روحيه خود اتکائي را در صنعتگران و توليدکنندگان
و پژوهشگران را فراهم مينمايند. اين کشورها غافل از مناطق سرمايهداري شمال و اين
واقعيت که چرخه قدرت تکنولوژيک بر اين اين مدار ميچرخد که تمرکز تکنولوژي موجب
بهرهوري بيشتر، بهرهوري بيشتر عامل بازدهي بالاتر سرمايه و به دنبال آن جذب
سرمايههاي افزونتر و انباشت بيشتر سرمايه موجبات تجمع امکانات صنعتي بيشتر و در
نتيجه تمرکز بيشتر تکنولوژي ميگردد و اين دور مرتب تکرار ميشود و در پاي اين
گردونه چه جاي درنگ و طلب ياري از رند رنگارنگ! که راه و عزمي دگر بايد.
مدت هجر ز حد ميگذرد صبرکجاست؟ که در اين واقعه صعب کند ياري دل «جامي»
در سايه رحمت تو
در سايه رحمت تو خورشيد شويم وزلطف تونيکبخت جاويدشويم
جز لطف تو اميد نداريم دگر مپسند که از لطف تو نوميد شويم
«اوحدالدين کرماني»
توقع بيجا
درويشي مجرد به گوشهاي نشسته بود. پادشاهي بر
او بگذشت. درويش از آنجا که فراغ، ملک قناعت است، سر بر نياورد و التفاتي نکرد.
سلطان برنجيد و گفت: اين طايفه خرقهپوشان، اهليت و آدميت ندارند.
وزير نزد درويش آمد و گفت: اي جوانمرد! سلطان
روي زمين! بر تو ميگذرد، چرا شرط ادب بجاي نميآوري؟
درويش گفت: سلطان را بگوي توقع خدمت از کسيدار
که تمناي نعمت از تو دارد و ديگر آنکه ملوک از بهر رعيتاند نه رعيت از بهر طاعت
ملوک.
سلطان را گفته درويش خوش آمد؛ گفت: از من
تمنائي کن.
درويش گفت: آن همي خواهم که دگر بار زحمت من
ندهي!
انواع دلها
دلها سه قسم است: 1- قلب منيب 2- قلب شهيد 3- قلب سليم.
قلب منيب آن است که گفت: «من خشي الرحمن
بالغيب و جاء بقلب منيب» هر بندهاي که از او ترسيد و عيب خود ديد و با مولاي خود
گرديد، دل وي منيب است.
و قلب شهيد آن است که گفت: «ان في ذلک لذکري
لمن کان له قلب أو ألقي السمع و هو شهيد» اين پيغام که دادم و اين در که گشادم،
يادگار او است که دلي دارد زنده و گوشي گشاده و آن دل مرا حاضر گشته است.
و قلب سليم آن است که گفت: «الا من اتي الله
بقلب سليم» طوبي او را که دلي دارد سليم از شک شسته و با مولي پيوسته و از دنيا و
خلق آسوده و از غير او رسته.
عوامل ازدياد حافظه
حافظه پديدهاي است از ترکيب چندين صورت ساده
ذهني ولي عوامل زيادي در اين پديده تأثير ميگذارند از جمله:
1-
خواست و اراده
فراگيري: داشتن انگيزه يا يک اراده درونجوش براي سپردن چيزي به حافظه بسيار اهميت
دارد.
2-
فهم و درک مطلب: مثلا
شما بهتر ميتوانيد شعري را از بر کنيد هرگاه که معناي آن را بدرستي درک کرده
باشيد. در چنين صورتي آن شعر حتي براي مدت طولانيتري نيز در ذهن شما باقي خواهد
ماند.
3-
پيوند انديشهها:
يعني انسان بکوشد ميان انديشههاي تازهاش با انديشههائي که از پيش به حافظه
سپرده است، رابطه و پيوند برقرار کند.
چرا اين همه غم؟
تا کي زجهان رنج و ستم بايد ديد تا چند خيال بيش و کم بايد ديد
حقا که به هيچ نيرزد همه کون از هيچ چرا اين همه غم بايد ديد؟
«عطار نيشابوري»
فردا که …
فردا که محققان هر فن طلبند حسن عمل از شيخ و برهمن طلبند
از آنچه درودهاي، جوي نستانند وزآنچه نکشتهاي، به خرمن طلبند
«شيخ بهائي»
داري همه چيز
اي آنکه گمان بري که داري همه چيز
اينک روي از جهان، گذاري همه چيز
وريابي باقي اگر زفاني گذري
داري همه چيز اگر نداري همه چيز
«فيض کاشاني»
آشنائي کامل!
درويشي از بياباني ميگذشت. جمعي را ديدکه
سخت مشغول خوردن طعام هستند. بدون تعارف بر سر سفره آنها نشسته و شروع به خوردن
غذا کرد.
يکي از آن جمع پرسيد: درويش! با کدام يک از ما
آشنائي داري؟
درويش در حالي که ظرف طعام را نشان ميداد.
گفت: با ايشان آشنائي کامل دارم.
آموختن در سنين کهولت
نوشتهاند که ارسطا طاليس بعد از هفتاد سال،
بربط زدن ميآموخت. شاگردان، وي را ملامت و سرزنش کردند که: «شرم نداري که با موي
سپيد بر بط زدن ميآموزي؟»
ارسطا طاليس گفت: «شرم آنگاه دارم که در ميان
جمعي باشم که ايشان ميدانند و من ندانم. و شک نيست که بر جهت جهل، کسي راضي
نباشد».
«نوک قلمهايتان را نازک کنيد و از فاصله
سطرهايتان بکاهيد و عبارت زائد را حذف نمائيد و به معاني توجه کنيد و از زيادهروي
بر حذر باشيد زيرا اموال مسلمانان ضرر و زيان را تحمل نميکند».
آنچه ملاحظه کرديد بخشي است از توصيههاي
اميرالمؤمنين(ع) به کارگزاران و دبيران و ضابطين امور ديواني و اداري که نوک قلمها
را نازک بتراشند تا کاغذ و مرکب کمتر مصرف شود، که اموال مردم نبايدبيهوده به هدر
رود. اين مداقه در حساب نسبت به بيت المال، منطق علي(ع) طلايهدار عدل و حق است که
از اين مجمل حديث مفصل بايد خواند. بويژه ما که شيعه علي(ع) هستيم و راست يا دروغ
دعوي پيروي آن حضرت را داريم.
در سيره مبارکه آن حضرت نيز نمونههاي عيني
بسياري است که از سختگيري و دقت آن حضرت در اموال عمومي و حتي خصوصي حکايت دارد.
شبي در بيت المال نشسته بود و به بررسي و محاسبه اموال ميپرداخت، در اين حال طلحه
و زبير وارد شدند تا در خصوص پست و مقامي براي خود با آن حضرت مذاکره کنند. امام
چراغ بيتالمال را که از پيه و روغن ميسوخت، خاموش کرد. آنها سبب را پرسيدند،
امام در پاسخ فرمود: شما ميخواهيد در مسائل شخصي صحبت کنيد و اين چراغ بيتالمال
است و متعلق به مسلمين و نبايد صرف اهداف شخصي بشود.
داستان عقيل را نيز ميدانيم که هنگامي که از
اميرالمؤمنين(ع) خواست، از بيت المال چيزي اضافه به او بدهد تا عائله نيازمند خود
را تأمين کند، و امام با آهن گداخته او را پاسخ داد و گفت: واي بر تو اي عقيل! تو
طاقت تحمل اتشي را که بندهاي از روي لعب و بازيچه افروخته است نداري چگونه راضي
ميشوي مرا به آتشي که خداي جبار از خشم و غضب خود افروخته است گرفتاري سازي؟! و
همچنين نامه امام به شريح قاضي در خصوص خريد خانه و توصيههاي زاهدانه که در نهجالبلاغه
آمده است اينها نمونههائي است از سياست مولاي متقيان علي(ع) در مسائل اقتصادي و
بيت المال و بيانگر اين حقيقت است که مسئله حقوق عمومي، دقيقتر از آن است که ما تصور
ميکنيم.
بر اساس چنين سياستي است که آن حضرت با جرأت و
قاطعيت ميتواند بگويد: در دوران خلافت من در شهر کوفه احدي نيست که از رفاه نسبي
و زندگي عادلانه برخوردار نباشد. مردم نان گندم ميخورند و در سايه زندگي ميکنند
و از آب فرات مينوشند «ما اصبح بالکوفة احد
الا ناعما ان ادناهم منزله ليأکل البر و يجلس في الظل و يشرب ماء الفرات».
(بحارالانوار ج 40 ص 327)
در هر حال آنچه در اين مقال مطرح است، پرهيز
از اسراف و تبذير و صرفهجويي در مصرف به ويژه بيتالمال مسلمين و موازنه و
هماهنگي درآمد و مصرف و دقت و هوشياري در مسائل اقتصادي است بگونهاي که کشور را
زير وامهاي خارجي نبرد و کمر مستضعفين را نشکند.
مسئله امروز ما، مشکلات اقتصادي و پارهاي
اسرافکاريهاست که در مصرف و مصرفگرائي ديده ميشود و زنگ خطري است براي آتيه
انقلاب و کشور. البته ما هم به اين نکته توجه داريم که کشور در حال بدنسازي است و
خسارتها و ويرانيهاي گذشته بويژه جنگ تحميلي چيزي نيست که به آساني قابل حل
باشد و خواه ناخواه باري است بر دوش ملت که صبر و پايداري و از خودگذشتگي و
درک واقعيات را ميطلبد. اما از اين نکته
غفلت نکنيم که روند جاري اقتصاد عمومي کشور، افزايش هزينهها، تورم بيمهار، گراني
لجام گسيخته و شکاف عميق فقر و غنا و عدم نظارت دستگاههاي اجرائي بر نرخها و
خودکامگي ديکتاتوريهاي اقتصادي در بخشهاي خصوصي و فشار فزاينده بر قشرهاي کم
درآمد. يعني اکثريت مردم و از سوي ديگر رفاه و تجمل و مصرفگرائي و ولخرجي در
زندگي خصوصي قشرهاي مرفه و حتي برخي دستگاههاي دولتي و بيتفاوتي و بيخبري دستاندرکاران
امور نسبت به عينيتهاي جامعه، چيزي نيست که براي يک ناظر دلسوز و مآل انديش قابل
اغماض باشد. نظام ما در زمان جنگ با وجود فشارهاي همه جانبه توانست از بوته آزمايش
رو سفيد به درآيدو اينک دوران جديدي است از اين آزمايش و اينک دوران جديدي است
از اين آزمايش بزرگ که هوشياري و احتياط
لازم را ميطلبد. بديهي است که ما مشکلات عمومي کشور را در امر بازسازي و بودجه و
اعتبار و در کنار آن فشارهاي جهاني و توطئه کاهش نفت و افزايش نرخ دلار که يک
توطئه دقيق و نقشه شيطاني حساب شده است از نظر دور نميداريم و ميدانيم اداره
امور اقتصاد در اين اوضاع و احوال کاري ساده نيست اما با وجود اين، معتقديم که يک
اصل عقلاني همواره ميبايست مد نظر مديريت کشور بويژه کارگزاران اقتصادي باشد و آن
اصل صرفهجوئي و پرهيز از اسراف و ريخت و پاش و هماهنگي درآمد و مصرف است که به
طور کامل امروزه مورد توجه قرار نگرفته و همين است عامل بحرانزائي که به مرور
زمان ضايعات و تبعاتش را نشان خواهد داد.
همه عقلاي عالم ميدانند که اگر يک کشور
بخواهد از نظر سياسي و فرهنگي مستقل باشد ميبايست از بعد اقتصادي مستقل بوده و
روي پاي خود بايستد و دست نياز به سوي بيگانه دراز نکند و خود را زير بار وامها و
تعهدات خارجي نبرد که مجبور شود به طور قهري سلطه بيگانه را بپذيرد و تدريجا آرمانها
و ارزشهاي خود را لوث کند و با اين فلسفه غلط که ميخواهيم زندگي کنيم و ناچاريم
تن به ذلت و حقارت بدهيم، معرکه را ببازد.
ميگويند يکي از وزراي جنگ ايران در يکي از
سفرهايش به ژاپن دو عدد قاليچه نفيس ايراني براي همتاي ژاپني خود هديه برد، وزير
ژاپني قاليچهها را برگردانيده و ميگويد: از هديه شما متشکرم اما به دو علت از
قبول آن معذورم:
اولا- دستمايهاي موجود نبود که بدان وسيله
طبق عرف هديه شما را جبران کنم!
ثانيا- اين قاليچهها با زندگي ساده من مناسب
نيست، زيرا بايد ديگر وسائل زندگي خود را نيز مناسب با آن تغيير دهم و اين براي من
ميسر نيست.
فراموش نکردهايم در دوراني که هند مخواست از
سلطه انگليس آزاد شود، گاندي کالاي انگليسي را تحريم کرد و مردم را به مصر کالاي
وطن و محصولات داخلي توصيه نمود و رياضت و قناعت را در فضاي اقتصادي حاکم ساخت و
حتي عکس رهبر هند گاندي را ديديم در حالي که چرخ نخريسي را در دست داشت به مردم
ميآموخت که اگر با دست خود ببافند و اقتصاد هند از چنگال انگلسيها رها خواهد شد.
به طور خلاصه: استقلال يک ملت به اين است که
عزت قناعت را بر ذلت رفاه ترجيح دهد و به فرموده علي(ع) «اذا رغبت في صلاح نفسک
فعليک بالاقتصاد و القنوع و التقلل» اگر انسان به صلاح و سعادت خويش علاقمند است
ميبايست اعتدال در مصرف و قناعت و کم خرج کردن را پيشه سازد. (تصنيف غررالحکم- ص
337)
اگر کشور ژاپن ميتواند بعد از ويرانيهاي جنگ
و نابودي همه امکاناتش، خودرا دوباره بسازد و صنعت و تکنولوژي را سحرآسا توسعه دهد
و امروزه با قدرتهاي جهاني رقابت کند و بازار اقتصاد را حتي از دست آمريکا بگيرد،
رمز و رازش را در تلاش و کوشش شبانهروزي و قناعت و سادهزيستي بايد کاويد. تا
بدانجا که به طور متوسط هر فرد ژاپني در سال 2100 ساعت يعني هر شبانهروز 6 ساعت
کار ميکند و به زندگي ساده قانع است.
به هر حال کدام کشور نوپائي است که هنوز از
زير فشار اقتصادي و سياسي و نظامي دشمن کمر راست نکرده باشد و دهها ميليارد وام
خارجي داشته باشد و آنگاه به طور هراس انگيز به مصرف و تجمل و رفاه و زيباسازي و
ريخت و پاش رو آورد؟!
شما اين روزها به خيابانهاي تهران نگاه کنيد
و اتومبيلهاي لوکس خارجي جور و واجور را که عموما با يک سرنشين زن يا مرد، مانور
تجمل ميدهند و کسي نيست بگويد اين را از کجا آوردهاي؟ و به همين قياس کاخ سازي و
غيره و متأسفانه برخي از مسئولين نيز به همين درد بيدرمان مبتلا شده و مسر شأن
خود مي دانند مثلا اتومبيل پيکان يا مشابه ان را سوار شوند و نميدانند با اين
کار چه عکس العملي در افکار عمومي به وجود ميآورند، زندگيها غالبا به شمال شهر
کشيده شده و سطح زندگي خود و حاشيههايشان بحمدالله! خوب و با آرامش وجدان!! ميگذرد!!
از سوي ديگر شهرداري به صغير و کبير رحم نميکند
و فرياد «هل من مزيد» ميکشد و به جاي عقده گشائي از وجدانهاي ضربه خورده گلکاري
ميکند و فواره رنگي ميسازد و به شکوهها و شکايتها توجه نميکند و از بالا
حمايت ميشود و … دکوراسيون ادارات معمولا هر از چندگاه به صورت تنوعطلبي تعويض
ميشود و مبالغ کلاني صرف زيباسازي و تجمل و ريخت و پاش مي شود و کس نميپرسد آيا
مردمي که صاحب اصلي اين اموالند راضي به اين ولخرجيها هستند يا نه؟ اصولا مردم دز
اينجا کارهاي هستند يا نه؟ … سمينار، سمپوزيم و کنفرانس و گردهمائي و سمينار به
طور زنجيرهاي بيداد ميکند، به طوري که به نوشته برخي جرائد در سال 71 متجاوز از
يک هزار از اين کنفرانسها و سمپوزيومها در کشور تشکيل شده و هر نهاد يا مؤسسه يا
وزارتخانهاي براي عقب نماندن از همتاي خود براي تشکيل آن تلاش کرده و در بسياري
از اين سمينارها افراد بسياري از خارج دعوت شدهاند که هر کدامشان يک تا دو ميليون
تومان خرج سفر دارند و اينها باري است بر گرده بودجه کشور و اين اواخر نيز سخن از
سمينار مسکن است که در اصفهان برگزار ميشود و چهارصد کارشناس از داخل و خارج، و
از آمريکا و انگليس و فرانسه و ايتاليا و … ميايند تا براي ما الگوي مسکن
بدهند!! که واقعا مضحک است که مسکنسازي بدهند!! که واقعا مضحک است که مسکنسازي
نياز به اين همه تشريفات و کارشناس خارجي داشته باشد!
از سوي ديگر، انبوه سرمايههائي است که صرف
شهرکهاي سينمائي و هنري و تهيه فيلمها و
هنرپيشهها ميشود که بازدهي فرهنگي و تربيتي و انقلابي آن نيز از ديد همگان
پوشيده نيست.
مسائل از اين قبيل بسيار است، مصرف بيرويه
کاغذ و چاپ مجله و ماهنامههاي معمولي و کم محتوا و سررسيدهاي غير ضروري از سوي
مؤسسات و نهادها و سازمانها و سوبسيدهاي چشمگير به رنگين نامههائي چون همشهري در
شرايطي که برخي کتابهاي درسي دانش آموزان پس از چهار ماه از آغاز سال تحصيلي جديد
به دست آنها نرسيده اينها با کدام منطق قابل توجيه است؟
سفرهاي خارجي گروهي و خانوادگي حضرات با پول
بيتالمال و رفت و آمدهاي غيرضروري و ولخرجيهاي ديگر از اين دست در کشوري که مدارس
دو شيفته و سه شيفته دارد، با وجدان کدام مديريت قابل پذيرش است؟
مشکل اصلي اينجاست که بعضي از کارگزاران امور
از دور، دست بر آتش دارند و در ميان مردم نيستند تا از نزديک ببينند فشارهاي
اقتصادي با توده مستضعف چه ميکند، آنها ميخواهند ريخت و پاشها و مخارج غيرضروري
را با گران کردن يا خصوصي کردن خدمات بهداشتي و يا فرهنگي و افزايش نرخ آب و برق و
تلفن و ماليات و عوارض، جبرانکنند که کار غلطي است و از عواقب آن غفلت دارند و
نميدانند که يک کارمند جزو با حقوق زير دههاز تومان در ماه و اجاره بهاي سنگين
و پياز کيلوئي نودتومان! چه ميکشد و تنها به گزارشات کاذب شاد کننده از حسن جريان
امور دلخوشند!
و بر اينها بيفزائيد اسراف و تبذيرهاي ديگر از
قبيل دور ريختن نان که همه جا از خانه و رستوران و غذاخوري نهادها و دانشگاهها و
ادارهها معمول است و هر ساله 3 ميليون تن نان معادل 360 ميليون دلار دور ريخته ميشود
و عواملي چون پخت نامناسب نان و عدم نظارت بر کار نانوائيها و خودسري نانواها در
نوع عرضه و نرخ و غيره در آن مؤثر است، به علاوه وظيفه نشناسي مردم در مصرف و عدم
توجيه آنان که در نتيجه شاهد انبارهاي نان خشکي هستيم که به گاوداريها سرازير ميشود
و اين در حالي است که فقرائي در گوشه و کنار گرسنهاند و مردم بوسني از گرسنگي علف
بيابان ميخورند و ما اينگونه کفران و ناسپاسي کنيم.
همين وضع را در هتلها و رستورانهاي دولتي و
آزاد ميبينيم و اتلاف شدن گوشت و برنج و غذاهائي که به شيوه مسرفانه براي
ميهمانان تهيه ميشود و مازاد آن را در سطلهاي زباله ميريزند و مواردي از آن به
حساب بيتالمال تمام ميشود …
و در کنار اينها بنگريد به ظهور تجمل و گرايش
به سوي ماديات و زراندوزي و تجارت آزاد و نمايشگاهها، اتومبيل و لباس تجملي گرانقيمت
و آثار مصرف گرائي لوکس ديگر که امروزه فروشگاههاي کشورمان شاهد آن است و اين
کالاها اغلب از خارج و حتي از آمريکا!! به بازار عرضه ميشود که نمونهاش نمايشگاه
بينالمللي است که زير نظر دولت ميباشد و چه بگويم که مثنوي هفتاد من کاغذ شود.
بالاخره، اگر ما راست ميگوئيم و تنها شعار
نميدهيم که هدفهمان احياي حکومت عدل
اسلامي با پيروي از سيره پيامبر و علي(ع) و آرمانهاي حضرت امام(ره) و
زندگي زاهدانه آن بزرگ مرد است، بايد در کار خود تجديد نظر کنيم، به خود آئيم و به
جاي شعار شعور و عمل را به کار بنديم و ببينيم با راه و رسم خود به کدام سوي مي
رويم … و مسئله تنها مسائل اقتصادي نيست که آن را سهل بگيريم و از کنار آن
بگذريم، مسئله اصلي به مخاطره افتادن اصل نظام و بيارج شدن ارزشها و پنبه شدن
رشتههائي است که با تار و پود پيکرهاي مطهر شهيدان تافته و بافته شده است.
جاي آن است که اين سخن الهي را بازگوئيم که:
«اين تذهبون؟» به کجا ميرويد؟ راه را گم
نکنيم، عقده نيافرينيم و دلسردي به وجود نياوريم که گفتهاند:
دل نيست کبوتر که چو برخاست نشيند از گوشه بامي که پريديم پريديم
البته پيوند دلهاي مردم با اسلام و انقلاب و
نظام، برگرفته از اصول اعتقادي و ناگسستني است و مردم سوگند وفاداري با آرمانهاي
امام راحل(ره) را بسته و در خط رهبري و ولايت فقيه استوار ايستادهاند، و اين
سوگند را نميشکنند اما سخن اصلي حفظ اصول و ارزشها و استمرار مسيري است که بر
اساس آن انقلاب شکل گرفته و نبايد منحرف شود و تدريجا توجيه و تحريف و اصل زندگي و
رفاه بر ان حاکم گردد که خداي نخواسته ايمان مردم متزلزل شود که با هيچ چيز ديگر
قابل جبران نباشد.
از جمله مسائلي که در نويسندگان لازم است وجود
داشته باشد و بدون آن نه تنها نويسندگي سودي نخواهد داشت بلکه زيانهاي زيادي را در
بر خواهد داشت استقلال فکري آنان است در برابر استقلال فکري وابستگي فکري قرار
دادر مطمئنا اگر در جامعهاي نويسندگان آنان که رسالت هدايت و رهبري فکري آن جامعه
را به عهده دارند از جهت فکري وابستگي به يکي از قدرتهاي بزرگ جهاني و يا ايادي
آنان داشته باشند در منعکس ساختن واقعيتها و جريانات هيچوقت آزادي عمل از خود
نخواهند داشت و ناچار با توجه به منافع آنان حرکت خواهند کرد و حوادث را طبق ميل و
علاقه آنان تحليل و ارائه خواهند نمود و در مواردي که منافع ديگران اقتضاء ننمايد
از کنار خيلي از حقايق روشن با ابهام و اجمال خواهند گذشت و در موارد زيادي در
تحريف و وارونه نشان دادن آنها خواهند کوشيد و از افشاء خيلي از آنها که با مصالح
مادي و سياسي زورمداران تضاد داشته باشد خودداري خواهند کرد، و در حقيقت مزدوران
حلقه به گوش اربابان آزمند و چپاولگر جهاني بوده و به جاي منافع ملي و مکتبي مردم
و انقلاب خود، از مصالح و منافع آنان حمايت خواهند کرد.
چقدر فراوانند نويسندگان مزدوري که در راستاي
تايخ و انقلابات بزرگ جهاني و منطقهاي کوشيدهاند تا حقايق را منحرف کرده و
وارونه جلوه دهند و چقدر توسط همين نويسندگان خود فروخته، حقايق خارجي و تاريخي-
به صورت خرافه و افسانه- قلمداد شده است و چقدر افراد ناصالح و ناتوان، قهرمان و
قدرتمند و نيرومند معرفي گرديدهاند و چقدر از اين طريق، ستمها در عالم رخ داده
است و حقوقي از انسانهاي مظلوم پايمال گرديده است و ظالمان گردن کلفت، به عنوان
انسانهاي حق دوست و طرفدار آزادي و حقوق عمومي و بشر، شناسانده شدهاند. و اگر اين
موضوع در گذشته خيلي قابل قبول نبود و باورکردن آن براي عموم و اکثر افراد آسان به
نظر نميرسيد، امروز براي عامه مردم هم قابل قبول ميباشد زيرا در دنياي امروز اگر
چه نويسندگان آزاد و مستقل کم نيستند و در سراسر جهان از حريتها و محروميتها و
حقوق زجرديدگان دفاع مينمايند و در اين مسير در برابر طماعان جهانخوار ايستادگي
از خود نشان ميدهند، ليکن در برابر آنان، نويسندگان مزدور و خود فروخته هم
فراوانند. کساني که با فن نويسندگي و رسالت نويسندگان، معامله بازاري و تجاري مينمايند
و به عنوان کالا در معرض مبادلات اقتصادي و تجاري قرار ميدهند، کم نيستند و به
همين دليل در دنياي امروز با همه تعالي و پيشرفتهائي که در زمينههاي مختلف براي
بشريت حاصل شده است، نقض حقوق بشر و نسل کشي و ستم و زورگوئي و قلدري و غارتگري
با هيچ دورهاي از ادوار تاريخ قابل مقايسه نميباشد. ما بر اين باوريم که عامل
اصلي اين نوع حقکشيها و خيانتها و بيعدالتيها همين است که زورمداران و غارتگران
خيانت ميکنند و صاحبان قلم و نويسندگان وابسته و غيرمستقل- و در واقع مزدور- تحت
عناوين مختلف، يا توجيه مينمايند و يا روي حقايق پردهپوشي کرده و آنها را پنهان
ميسازند و الا قدرت قلم و بيان آن قدر قوي و نيرومند ونافذ است که صاحبان قدرتهاي
ابليسي و طمع کار توان مقابله با آنها را نداشته و در ميدان با گويندگان و
نويسندگان متعهد و مستقل فرار را بر قرار ترجيح ميدهند و هزيمت خود را در برابر
هجوم نويسندگان آشکار ميسازند.
اگر امروز در قلب دنياي به اصطلاح متمدن و
اروپاي مرکزي در بوسني و هرزگوين نسلکشي راه انداختهاند و صربها حدود 500000
نفر انسان بيگناه را به قتل رساندهاند و هنوز هم ادامه ميدهند و جلو امدادها و
کمکرسانيهاي خودشان تحت عنوان کمکهاي بينالمللي را مي گيرند و کودکان و زنها
و پيرمردهاي بوسنيائي از بيداروئي و گرسنگي و شدت سرما جانشان را از دست ميدهند
و تلف ميشوند و يا در قلب دنياي اسلام، فلسطين مظلوم به طور آشکار و واضح مورد
غصب و طغيان اسرائيل قرار ميگيرد و اسرائيل هر روز و هر لحظه بر توسعه طلبي خود
افزايش داده و ملک طلق مسلمانان را از آنان ميگيرد و شهرکهاي يهودينشين را گسترش
ميدهد و اعمال فشار ميکند و دهها و صدها جنايات ديگري که در دنياي امروز در
برابر ديد و نظر ماهوارهها و دوربينهاي دقيق و ميليونها انسانهاي مدعي آزادي و
استقلال و حقوق بشر انجام ميشود، ليکن صدايي از جائي بلند نميشود و بوي اعتراضي
از جائي به مشام نميرسد و هر جا هم زجرديدگان جهان ميخواهند صداي خود را براي
اعتراض بلند نمايند و از حقوق خود دفاع نمايند، با هجوم همه جانبه طوري خاموش ميگردند
و آرام ميگيرند گو اينکه آنان در دنياي آرامش و اطمينان و در واقع بهشت زندگي مينمايند
و اساس از ظلم و ستم اثري نبوده و مردم در جهان عدل و آزادي و برابري و برادري
زندگي ميکنند، همه اينها براي اين است که صاحبان قلم از هويت خويش، تهي گشتهاند
و به جاي خدمت به فرهنگ و علم و دانش، در خدمت پول و سرمايه قرار گرفتهاند و به
جاي دفاع از حرمت آزادي و آزادگي و مظلومان، در خدمت ستمکاران و صاحبان زر و زور و
نفاق و جاهطلبها قرار گرفتهاند و موجب انحراف و کجيها در تاريخ و قهرمانان
تاريخساز شدهاند.
بنابراين، اگر نويسندگان جامعه، آن رسالت
انساني و الهي و اخلاقي نويسندگي را درک نمايند و به آن پايبند باشند و اگر
مطبوعات در جايگاه رفيع خود حساس وظيفه کرده و از حرمتها و قداستهاي انسان و
آزادگي و قانون دفاع نمايند و از مسير اصلي خود منحرف نگردند وبا شهامت و شجاعت در
برابر کجيها و کج انديشيها و قدرتها و خودکامگيها بايستند و حقايق موجود را
آنطور که هست منعکس نمايند، دنيا چهره ديگري پيدا ميکرد و مردم طور ديگري زندگي
ميکردند و رفتارها و برخوردها و ارتباطها و قضاوتها، جلوه ديگري از خود نشان ميداد
و نحوه زندگي که امروز مشاهده ميشود و در آن جز نفاق و نيرنگ و خيانت چيز ديگري
ديده نميشود، تغيير پيدا ميکرد و مفهوم آن عوض ميشد و انسانها از حيات و
زندگي، مفهوم ديگري برداشت ميکردند. پس اگر اين آرزوهاي انساني و مطلوب به دست
نميآيد و بشريت روز به روز، در حال سقوط و زوال قرار گرفتهاند و اخلاق عمومي از
ميان آنان رخت بربسته و کوچ کرده است و علم و دانش و تمدن و نظم نوين براي غارتگري
و ستمکاري و تعدي بيشتر به حقوق انسانهاي سيلي خورده تاريخ است، همگي براي اين
است که قلم و مسطورات آن در خدمت آنان واقع شدهاند و هويت هنرمندان و نويسندگي نويسندگان
در راستاي اهداف تجاوزکارانه صاحبان مطامع دنيائي قرار گرفته است که هم قلم قلم
مزدور شده و هم صاحبان قلم اجيران هواهاي نفساني و اميال شيطاني گرديدهاند.
امروز قلم اگر همان قلمي بود که مورد احترام
آفريدگار جهان در کتاب عزيزش قران کريم قرار گرفته و در آن به قلم قسم خورده و
فرموده است:
قسم به قلم و کلمات و سطوري که با آن روي کاغذ
و صفحات نقش ميبندد و نوشته ميشود.
و يا
اين که عظيمترين شخصيت عالم وجود امکان پيامبر خاتم(ص) را مورد خطاب قرار داده و
به آن حضرت دستور خواندن و قرائت را صادر کرده است و فرموده است:
«اقرأ باسم ربک الذي خلق، خلق الانسان من علق،
اقرأ و ربک الاکرم، الذي علم بالقلم»[2]
با نام خدايت بخوان، آن خداوندي که تو را خلق
کرده است و تو را از خون بسته متحول يافته از نطفه آفريده است و بخوان اين کتاب
مقدس را و بدان خداي تو کريمترين کريمان عالم است و آن خداوندي است که بشر را علم
نوشتن از راه قلم و نحوه بهرهبرداري از قلم را آموخت و ياد داد.
اگر قلم در خدمت ارزشهاي الهي و انساني بود و
براي رهائي آنان از يوغ استعمار و استثمار مورد استفاده واقع ميگشت، امروز اين
همه حقکشي و ستم و نامردي و نابرابري وجود نداشت و صاحبان قدرت و ظلم با اين
پرورئي و وقاحت در تمام صحنهها جرأت ميدان داري نميکردند و داعيه رهبري دنياي امروز
را نداشتند و روي حقوق ملتهاي ضعيف و زنجير کشده شده پرده نميکشيدند و در برابر
انقلابهاي مردمي به مقابله برنميخاستند و به نداي مظلومانه آزادي خواهان عالم گوش
فرا ميدادند و با گلوله و موشک و بمب پاسخ نميدادند و فريادهاي آنان را در سينهها
خفه نميکردند و اگر امروز صاحبان زور و رياکاران متديننما از روي باطل، بدون
کوچکترين ملاحظه ميتوپند و ميتازند و به حرکتهاي تخريبي و انهدامي خويش در
تمامي زمينهها ادامه ميدهند، براي اين است که قلمها و مطبوعات و صاحبان آنها را
خريدهاند و آنان را از رسالت ملي خويش منحرف ساختهاند و به صورت عروسکهاي
فرهنگي و ابزار توجيه کارهاي خود قرار دادهاند. به اميداينکه روزي آيد قلم و
صاحبان قلم و مطبوعات رسالت اصلي و جايگاه واقعي خود را در سراسر جهان پيدا کنند.
در اين فراز به سخنان امام امت(ره) گوش فرا
ميدهيم:
«آنان که با دست پليد خود جوانان و مردان
ارزشمند و علماء مربي جامعه را شهيد نمودند و به کودکان مظلوم مسلمانان رحم
نکردند، خود را در جامعه رسوا و در پيشگاه خداوند قهار مخذول نمودند و راه بازگشت
ندارند که شيطان نفس اماره بر آنان حکومت ميکند. لکن شما برادران مؤمن، با دولت و
مجلس که کوشش دارد خدمت به محرومين و مظلومين و برادران سر و پا برهنه و از همه
مواهب زنديگ محروم نمايد، چرا کمک نميکنيد و شکايت داريد؟ آيا مقدار خدمت و
بنيادهاي جمهوري را با اين گرفتاريها و نابسامانيها، که لازمه هر انقلاب است و
جنگ تحميلي با آن همه خسارت و ميليونها آواره خارجي و داخلي و کارشکنيهاي بيرون
از حد را در اين مدت کوتاه، مقايسه با کارهاي عمراني رژيم سابق نمودهايد؟ آيا نميدانيد
که کارهاي عمراني آن زمان اختصاص داشت تقريبا به شهرها آنهم به محلات مرفه و فقراء
و مردمان محروم از آن زمان اختصاص داشت تقريبا به شهرها آنهم به محلات مرفه و
فقراء و مردمان محروم از آن امور بهره ناچيز داشته يا نداشتند و دولت فعلي و
بنيادهاي اسلامي، براي اين طايفه محروم با جان و دل خدمت ميکنند. شما مؤمنان هم
پشتيبان دولت باشيد تا کارها زود انجام گيرد و در محضر پروردگار که خواه و ناخواه
خواهيد رفت با نشان خدمتگزاري به بندگان او برويد».
هـ. شجاعت:
يکي از اصول اخلاق انساني که منشأ خلقيات ديگر
ميباشد و در رفتارهاي انساني در زندگي فردي و جمعي، انعکاس زيادي دارد شجاعت است.
در علوم نظري، شجاعت را حد واسط ميان جبن که همان ترس است و تهور که بي باکي و بيملاحظگي
در کارها ميباشد، مي دانند. شجاعت در انسان از کمالات اخلاقي و منشأ خيلي از
کمالات ديگر اخلاقي بحساب ميآيد. شجاعت خلقي است که اگر کسي داراي آن باشد، با
ملاحظه تمامي جوانب و آيندهنگريها، جرأت برخورد و حمله و ورود و ابراز نظر را از
خود نشان ميدهد و از قدرت مقابل هراس بر خود راه نميدهند و از تطميع ديگران
متأثر نميگردد و در مواقع ضرورت و لزوم برخورد، از خود عکس العمل مناسب نشان ميدهد
و اين معني در نويسندگان از ضرورت بالاتري برخوردار است.
نويسندگان در اظهار نظر و تحليل مطالب و مسايل
و در برخورد با جريانها و انحرافات بايد شجاع باشند و از قدرت زورمداران و تطميع
ثروتمندان نبايد ترس و بيم بر خود راه دهند و الا به رسالت و اصالت مسئوليت خويش
لطمه وارد ميسازند. البته مخفي نماندکه حکومتها هم بايد شرايط را براي ابراز
نظرات و آراء و انتقادها طوري آماده نمايند تا آنان بستر را براي رشد استعدادها
مناسب ديده و به تدريج قدرت برخورد و اظهار نظر صريح در جامعه، امري عادي و طبيعي
تلقي گردد و سکوت و لب فروبستن، امري غيرعادي و تعجبآور به حساب آيد و حکومتها و
مسئولان بالاي نظام احساس نمايند برخوردگويندگان و نويسندگان و مطبوعات، نوعي
وظيفه است و اگر برخورد نکنند و قدرت اظهار نظر نداشته باشند، نشانه انحطاط و سقوط
يک جامعه و نظام است نه اين که نشانه رشد و قدرت و سلطه همان نظام به حساب آيد. به
همين دليل در معارف اسلامي از رهبران الهي چنين آمده است:
بهترين و با فضيلتترين کارها اين است که
انسان، شجاعت اظهار ظنر و گفتار عدل را در نزد حاکم ظالم و تبهکار داشته باشد و او
را به عدالت دعوت نمايد.
و يا در فرازي حضرت امير(ع) در عهد نامهاش به
مالک اشتر دستور ميدهد:
«اي مالک! مقداري از وقت خود را در اختيار
متظلمان و شاکيان قرار بده و آنان را شخصا به حضور بپذير و در محلي که عموم
بتوانند شرکت نمايند و حاضر شوند، مجلسي ترتيب ده و آنجا را از نيروهاي مسلح و
نظامي و انتظامي و محافظان و نيروهاي اطلاعاتي و امنيتي، خلوت کن و با آنان
متواضعانه رفتار کرده و خدا را درباره آنان مد نظر قرار بده تا آنان بتوانند بدون
ترس و واهمه، با شما حرف بزنند و مطالبشان را بگويند، براي اين که مکرر از رسول
خدا(ص) در جاهاي مختلف شنيدم که مي فرمود: هيچ امت و مردمي سالم نميمانند و
بزندگي خود ادامه نميدهند و پاک نميشوند، وقتيکه حقوق ضعفاء و محرومان از اقوياء
بدون کوچکترين ملاحظه و واهمهاي گرفته نميشود.[4]
آري! در نظام اسلامي نه تنها حکومت و نظام
مانعي در برابر صاحبان نظر و انديشه و قلم ايجاد نمينمايند و مشکل نميتراشد،
بلکه آنان را مورد تشويق هم قرار ميدهد و شرايط رشد آنها را فراهم مينمايد و
بودن چنين افراد و حاکميت جو شجاعت و قدرت برخورد را علامت و نشانه علو فکري و
تعالي فرهنگي ميداند و نبودن آنها را معيار عقبماندگي و موجب نابودي و سقوط يک
امت و ملت ميشناسد. به اميد اين که با الهام از سخنان امام علي(ع) و ديگر رهبران
الهي در نوع نگرشمان و ديدگاههايمان درباره موضوعات و مطبوعات و ديگر رسانههاي
گروهي و جمعي، تجديد نظر بوجود آورده و با توجه بقوانين موضوعه حاکمه از برخوردهاي
باندي و خطي تنگنظرانه عرصه را براي پيشکسوتان مبارزه و انقلاب تنگ نگيريم و با
محکوم کردن آنان موجب انحطاط نظام و مخدوش کردن چهره نوراني آن نباشيم. ادامه دارد
دو شرط اصلي رهبري در قرآن حجت الاسلام
والمسلمين محمدي ري شهري
در قرآن کريم در ميان همه شرايط رهبري بر دو
ويژگي تأکيد شده، يکي ويژگي صبر و ديگر ويژگي يقين، معلوم ميشود که از نظر اين
کتاب آسماني، اين دو خصيصه در رأس همه خصايص امامت و رهبري است.
در سوره سجده آيه 24 ميخوانيم:
«وجعلنا منهم أئمة يهدون بأمرنا لما صبروا و
کانوا بايتنا يوقنون»
و از آنها (بنياسرائيل) رهبراني برگزيديم که
به فرمان ما مردم را رهبري ميکردند بدان جهت که صبر نمودند و به آيات ما يقين
داشتند.
رهبري و مقاومت
صبر به معناي شکيبايي و مقاومت در برابر سختيها
و مشکلات فردي و اجتماعي يکي از شرايط اصلي و اجتناب ناپذير رهبري است.
از نظر اسلام همه مردم بايد در همه امور مقاوم
و صابر باشند، بگفته امام علي(ع) صبر در همه امور همانند سر نسبت به بدن انسان
است و بدن آن کارها دچار فساد و تباهي و از هم گسيختگي ميگردد، ولي رهبر جامعه
اسلامي که امامت صابران و پيشاهنگي اهل مقاومت را به عهده دارد بايد بيش از ديگران
و پيش از ديگران از اين ويژگي برخوردار باشد.
انسانهاي سست اراده که فاقد روح استقامت هستند
توان تحمل سختيهاي مبارزه و رويارويي با حوادث بزرگ مشکلات مديريت جامعه را ندارند، ولذا سپردن
موقعيت رهبري به آنها نادرست بلکه خطرناک است.
امام علي(ع) در دومين روزي که با اصرار شديد
مردم زمام امور جامعه اسلامي را به دست گرفت در بيان مهمترين شرايط رهبري فرمود:
«لا يحمل هذا الأمر الاهل الصبر و البصر
بمواقع الأمر». [1]
جز کسي که اهل صبر و مقاومت و داراي ديد سياسي
است نميتواند بار رهبري را بر دوش کشد.
اين معنا در خطبه 173 نهج البلاغه بدين صورت
مطرح شده است:
«ان أحق بهذا الأمر اقوام عليه واعلمهم بأمر
الله فيه … و لا يحمل هذاالعلم الا اهل البصر و الصبر و العلم بمواقع الحق.»[2]
سزاوارترين مردم به رهبري کسي است که از
ديگران توانايي بيشتري در اين زمينه دارد، و بهتر از ديگران فرمان خدا را در اين
رابطه ميداند … جز کسي که داراي ديد رهبري، و از صبر و مقاومت برخوردار، و با
جايگاههاي حق آشنا است، نميتواند پرچم رهبري را بر دوش گيرد.
امام در اين دو متن، در کنار ديد سياسي و بينش
رهبري، از عنصر صبر و مقاموت به عنوان يکي از عناصر اصلي رهبري و خصايص قطعي رهبر
نام ميبرد و بدين ترتيب ضمن تبيين شرايط رهبري که ميتواند در جامعه اسلامي زمام
امور را به دست گيرد به خود و همراهان خويش در برابر توطئههايي که در کمين نشستهاند
هشدار ميدهد.
انگيزه مقاومت رهبري در اسلام
باري، بدون ترديد استقامت براي احراز شايستگي
نظام رهبري نقشي تعيين کننده دارد، زيرا لازمه رهبري برخورد با مشکلات سياسي،
اقتصادي، نظامي و … است و اشخاص زودرنج و غيرمقاوم قادر به برخورد با اين مشکلات
نيستند، آنچه درباره اين شرط، به عنوان يکي از دو شرط قرآن کريم براي احراز
شايستگي رهبري در اين مبحث بايد مورد بررسي قرار گيرد مسأله انگيزه مقاومت رهبري
در اسلام است.
انگيزه مقاومت رهبري در اسلام چيزي جز خداوند
متعال و تحصيل رضاي او و پياده کردن اهداف او در جامعه نيست.
استقامت براي خدا و تحصيل رضاي او چيزي جز
تلاش براي تکامل مادي و معنوي جامعه که فلسفه بعثت انبياء است، نيست.
انگيزه استقامت رهبري در اسلام همانند ساير
حکومتها، رسيدن به حکومت يا تداوم حاکميت و با ساير انگيزههاي غيرالهي نيست، هدف
شکوفايي انسان و جوامع انساني و هدايت انسان به سوي کمال مطلق است.
براي تأمين اين هدف، رهبر بايد در نخستين گام
خود نمونه والگوي يک انسان کامل باشد و در گام دوم رهنمون جامعه انسانيت به سوي
تعالي مطلق.
بنابراين کارآيي عنصر صبر و مقاومت رهبري در
اسلام تنها در برخورد با مشکلات سياسي، اجتماعي و نظامي جامعه نيست. بلکه تلاش و
مقاومت براي شکوفايي خود، به عنوان مقدمه توان رهبري در زمينه شکوفايي جامعه و
حرکت دادن آن به سوي کمال مطلق يک ضرورت اجتناب ناپذير است.
با عنايت به اين مقدمه تا حدي ميتوان با راز
فرمان خداوند متعال به پيامبر اسلام آشنا شد که فرمود:
«فاصبر کما صبر اولوالعزم من الرسل فاستقم کما
أمرت»[4]
ابن عباس گويد: هيچ آيهاي سختتر و مشکلتر
از اين آيه بر پيامبر نازل نشد و لذا وقتي اصحاب از او پرسيدند که چرا آثار پيري
زود بر شما ظاهر شد؟ فرمود: سوره هود و واقعه مرا پير کرد! [5]
در زمينه نقش صبر و مقاومت رهبران الهي در
ابعاد خودسازي و مقدميت آن براي برخورد قاطع با ناهنجاريهاي اجتماعي و به دست
گرفتن زمام امور جامعه، حديث جامع و جالبي از امام صادق عليهالسلام درباره نقش
صبر در رهبري وموفقيت پيامبر اسلام(ص) وارد شده است که ملاحظه آن در اينجا مناسب
است. متن روايت اين است:
خداوند عزوجل محمد(ص) را به رسالت مبعوث کرد و
او را به صبر در سختي ها و مدارا با مردم فرمان و در اين باره فرمود:
بر آنچه ميگويند صبر کن و به صورت مناسب از
آنها کنارهگيري نما.
و نيز فرمود:
«ادفع بالتي هي احسن فاذا الذي بينک و بينه
عداوة کانه ولي حميم و ما يلقيها الا الذين صبروا و ما يلقيها الا ذو حظ عظيم». [7]
با شيوه اي که نيکوتر است با بديها مقابله
کن، در اين صورت آنکه ميان تو و او دشمني است گوئي دوست صميميتو است، ولي به اين
مقام بلند جز اهل صبر و جز بهرهمندان بزرگ نايل نميگردند.
پيامبر خدا صبر و مقاومت پيشه کرد تا آنجا که
آماج انواع تيرهاي تهمت شد و احساس کرد سينهاش تنگ شده، خداوند او را مخاطب
فرموده گفت:
«ولقد نعلم انک يضيق صدرک بما يقولون فسبح
بحمد ربک و کن من الساجدين»[8]
ما ميدانيم از سخنان آنان دلتنگ ميشوي پس-
براي آرامش جان- تسبيح و حمد پروردگارت را بجاي آر و از سجده کنندگان باش.
بار ديگر او را تکذيب کردند و آماج تهمتها
قرار دادند، اندوهگين گرديد، خداوند اين آيات را فرستاد:
ما ميدانيم سخنان آنان تو را غمگين ميکند
اما بدان که هدف نهايي آنان تکذيب تو نيست، اين ستمگران آيات خدا ر تکذيب ميکنند،
پيش از تو پيامبراني بودند که تکذيب شدند ولي صبر کردند تا ياري ما فرا رسيد ….
تو هم بايد صبر کني!..
پيامبر اسلام صبر و مقاومت را پيشه ساخت تا
آنکه خداوند تبارک و تعالي مورد اهانت تکذيبکنندگان قرار گرفت، در اينجا عرض کرد:
خدايا! من درباره خود و خاندان و آبرويم صبر کردم اما تاب تحمل اهانت به مقام مقدس
تو را ندارم! خداوند باز هم او را امر به صبر فرمود:
به دنبال آن همه صبر و استقامت خداوند متعال
به او مژده داد که رهبري در نسل او تداوم خواهد يافت … و بالأخره زمينه پيروزي نهايي
بر مشرکان فراهم و دشمنان اسلام را، خداوند به دست تواناي پيامر و دوستان خود
نابود کرد و حکومت اسلامي به رهبري پيامبر خدا تشکيل شد. اين پاداش صبر و مقاومت
او بود در دنيا علاوه بر آنچه در آخرت خداوند براي اومهيا ساخته است و بدين ترتيب
سنت خدا اين است که هر کس براي خدا صبر و مقاومت کند نميميرد تا ديدهاش را
خداوند روشن کند به آنچه درباره دشمنانش ميخواهد علاوه بر پاداش اخروي. [11]
ادامه دارد
شرح زيارت امين الله عليه السلام آيت الله
محمدي گيلاني
مزار اولياء الله از بهترين مکانها براي دعا
است.
همت بلند در مقام دعاء.
همت بلند امام چهارم عليه السلام و عطاياي
سيزدهگانه.
عزيزترين مواهب در نظام وجود انسان، همت است.
همت چون مرکوبي است که طي مراحل بسوي معالي
رفيعه با آن انجام ميگيرد.
همت شناخته شده براق ملکوت پيما است.
همت بلند امام درخشيدن گرفت، تاريکي اسارت را
که بر همه جا سايه شوم ميگسترد، متواري ساخت.
سر ظفرمندي صاحبان همم عاليه ارتباط همم آنها
است با اسماء حسناي خدايتعالي.
بيان قرآن در اين باره.
تدبر و امعان لازم در کلام پيمبران عليهم
السلام که قرآن حکايت ميکند: «و قد هدانا سبلنا ..»
بحث از جمله عميق «يا امين الله في ارضه» به
طول انجاميد و عذر اطاله کلام در امانت الله و امانتداري که غايت قصواي کمال انسان
است، عذري است موجه و اينک به ترجمه اين فراز اکتفاء ميکنم:
«اشهد انک جاهدت في الله حق جهاده و عملت
بکتابه واتبعت سنن نبيه صلي الله عليه و آله حتي دعاک الله الي جواره و قبضک اليه
باختياره و الزم اعدائک الجحة مع ما لک من الحجج البالغة علي جميع خلقه».
گواهي ميدهم که تو در راه خدا جهاد را انجام
دادي و به کتاب خدا عمل نمودي و از سنتهاي پيمبرش(ص) پيروي کردي تا آنکه خداي
تعالي به جوار خويش دعوتت فرمودند و قبض روحت را انتخاب نمودند و بدينوسيله
«شهادت» بر دشمنانت، الزام ججت کرد، با اينکه حجج بالغهاي در وجودت بوده، بر همه
خلق، حجتهاي خويش را اتمام کرده بودند.
يادآور ميشوم که امام زين العابدين(ع) در
کنار قبر شريف اميرالمؤمنين اين زيارت پرمحتوا را خواندهاند، در حالي که فرزند
معصومشان امام باقر(ع) حضور داشتند و آن را براي ما روايت کردهاند و محدث امين
عليه الرحمه در مفاتيح آن را در نهايت اعتبار شمرده و از علامه مجلسي علي الرحمه
نقل کرده که آن بهترين زيارت از جهت متن و سند است.
امامع) عملا به ما ميآموزد که مزار اولياء
خدايتعالي از بهترين امکنه براي دعا و مظنه اجابت است و دعا کننده بايد بلند همت
باشد که در اين مقام استجابت دعاء معالي صفات و مواهب معنوي را از حضرت واهب
العطايا استيهاب کند و خود آن حضرت در مقام اسوگي و امامت، مواهبي را ميطلبد که
هر يک در حد خود همتا ندارد، و سيزده عطيه ازجواد مطلق ميخواهدکه نفس و جانش را
بدان مزين نمايد که هيچ يک از آنها، مطلوب مادي و حيواني نيست و در طليعه آنها،
طمأنينه نفس بقدر و رضاء بقضاء الهي را خواستار است، عرض ميکند:
«اللهم فاجعل نفسي مطمئنة بقدرک راضية
بقضائک».
خداوندا نفس و جانم را بقدر خويش مطمئن و به
قضاء خويش راضي گردان.
تعليم ميدهد که در مظنة استجابت دعاء فرصت را
مغتنم شماريد، مطلوب شما از خداي متعال، مطلوب معنوي و عالي باشد و همتتان بلند
باشد تا آنجا که اشراف علمي به قضاء و قدر الهي را خواهان شويد که آرامش نفس و
خشنودي وجدان از ثمرات آن است.
بلي عزيزترين موهبتي که حضرت آفريدگار در نظام
وجود انسان قرار داده همت است، همت مانند يک حيوان مرکوبي است که قطع مراحل بوسيله
آن انجام ميگيرد و اگر رياضت دهند و راهوارش کنند، ممکن است براق ملکوت پيما شود
و مراحل صعب العبور معالي را يک شبه طي کند، «الله در القائل»
لنا في ذري العليا جواد مقدس به نرتقي نحوالمعالي الرفيعة
يسمي براق العارفين الي العلي عليه صعود الروح نحو الحقيقة
الا انه نور من الله منزل تستر للانسان في اسم همة
راکب چنان جواد مقدس و توسن راهوار، جزمعالي
امور نميبيند و جز به قلل معالي رفيعه صعود نميکند، و در مقام دعاء و تمني عطايا
جز مواهب سنيه از واهب العطايا طلب نميکند.
قوت همت بلند امام عزيز در مظهر قلم و زبان و
سادگي بيان، قدرت تعبير و وسعت افکار رباني و جهش روح عظيم وي بسوي کمال و جمال
مطلق بوده است که اين همه بزرگي به ملت اسلام بخشيد، و تجلي آن همت بزرگ بوده است
که تاريکي اسارت و عبوديت را که بر همه جا و در همه ابعاد، سايه شوم ميگسترد،
متواري ساخت.
هجوم مغول که خونين ترين و سبعانهترين،
هجومها بر اين کشور عزيز بوده، شهرها را يکي پس از ديگري تسخير ميکرد، مرتکب
کشتارهاي هولناک ميشد، بر اموال و نواميس
مردم دست ميانداخت و صدها جنايت هولناک ديگر، ولي داعيه تسلط بر روح و جان مردم
را نداشت، بلکه بر عکس، آداب و عادت و طرز تفکر و ديانت و مذهب ممل مغلوب بر آن
غالب ميگرديد و بعد از فروکش توفان تهاجم رفته رفته، قضيه گونهاي ديگر بود، غرب
سلطهجو، عود مبين بود به هر چه که رنگ غربي نداشت با ديده تحقير و توهين مينگريست،
وملت ايران بايد کفاره دين مردگي و بيتعهدي به اسلام راپس دهد، و خواري مغلوبيت
از تهاجم غرب را با پرداخت جزيه از منابع، و با احترام به اداب فرنگ و پذيرفتن
رسوم زندگي آنها و با رها کردن عقائد و حتي سنن ملي خويش بپذيرد خلاصه آنکه همه چيز بر محور افکار و اداب و
عادات و فلسفه غرب ميبايستي دور زند و همه مناعتها و مقاومتهاي ملي و مذهبي بر
باد رود.
در چنين فضاي يأس و نوميدي بود که همت بلند
امام بزرگوار درخشيد و امواجي خروشان از روح پرتلاطم وي به جنبش آمد تا نفوس خامل
و افسرده و تن به خواري سپرده را به حرکت آورد و گوهرهاي درخشان همم عاليه اين ملت
را جلا بخشد.
و سر ظفرمندي صاحبان همت عالي اين است که
حقتعالي به اسم قريب بر آن تجلي کرده و آن را منظور نظر اسمين مبارکين: «سريع و
مجيب» فرموده، از اين تجلي و نظر است که بر مطلوب خويش سريعا پيروز ميشود و دورها
براي وي نزديک ميگردد. و به حصول مطلوب خويش يقين دارد و همه حرکات و سکنات خويش
را در نيل به مطلوب متمرکز و بسيج ميکند و تمرکز اعمال در جهت مطلوب- او صاحب همت
عالي و ظفرمند است، وگرنه، کاذب است و مثل وي مثل کسي است که ميخواهد بدون قلم و
مرکب و مواد نوشتن، کتابت کند. يعني قلم و مداد به منزله يقين و معرفت نوشتن به
منزله تمرکز اعمال در جهت مطلوب است.
و به عبارتي: آسان شدن مشکلات و سرعت ظفر بر
مطلوب و نزديک بودن مطلوب بعيد براي صاحب همت، دليل است بر اينکه همت وي با اسماء
حسني متناسب خداوند متعال در پيوند و ارتباط است: «ولله الاسماء الحسني فادعوه بها
و ذروا الذين يلحدون في أسمائه» (سوره اعراف آيه 180)
بدين پشتيبان است که عواصف حوادث، توان حرکت
وي را ندارد، و دشواريهاي سلوک و مسلک در پيش پاي وي، سهل و آسان ميشود و اين
امر، همان واقعيت است که قرآن مجيد از همه انبياء(ص) حکايت ميکند:
«قالت لهم رسلهم- الي قوله- و ما لنا ان لا
نتوکل علي الله و قد هدانا سبلنا و لنصبرن علي ما آذيتمونا» (سوره ابراهيم آيات 11
و 129
چرا به خدا توکل نکنيم؟ در صورتي که خدا راههاي
ما را به ما ارائه فرموده و يقينا بر اذيتهاي شما صبر و استواري داريم.
تدبر و امعان در «سبلنا» فتوحاتي را ارزاني ميدارد
و راههاي «نا» راههاي مفتوح شده به هدايت حقتعالي. بر «نا» يعني بر نفوس آنان
يعني راههاي وصول به مقاصد را خداوند عزيز در باطن و نفس ما گشوده است اگر چه راههائي
که ما طي ميکنيم در نظر آنهائي که از «هدانا سبلنا» محرومند، راههائي مشحون از
ايذاء و گريوهها و گردنههاي هلاکت خيز است اما در نظر ما «هدانا سبلنا» راههائي
است وسيع و مستوي و مسطح و سهل العبور، زيرا با هدايت خداوندي عظيم از طريق باطن،
بصر و بصيرتمان دگرگون گرديد. و مشکلها در بينش ما سهل و آسان است زيرا ما از
توکل که امداد روحي است برخورداريم و اين توکل و امداد روحي ثمره «هدانا سبلنا»
است، چه آنکه در پرتو اين هدايت، يافتهايم که در نظام هستي و آفرينش جز خداي
تعالي سبب تامي موجود نيست و تأثير همه اسباب وصول به مقصد، از مواهب او است و ظفر
به مقصد و مراد چنانکه نيازمند به اسباب طبيعي است، نيازمند به امدادهاي روحي است
و کسي که همه اسباب طبيعي وصول به هدف و مرادش را فراهم آورده است، هيچ حائلي بين
او و مقصدش نيست، جز نگراني از ناحيه امداد روحي، مانند ضعف اراده و خوف و حزن و
سوء ظن و طمع و نظائر اينها، و چون از «هدانا سبلنا» اعتماد و يقين به خداي تعالي
و قدرت بيپايان او دارد، همه امور را بدو تفويض مينمايد- که معناي توکل است- و
در اين صورت است که اراده وي با اراده خداي تعالي مرتبط ساخته بلکه مستهلک کرده
است، اعتماد کننده چناني بر خداي عزيز و
مقتدر، پيروز و ظفرمند است که آيه مذکور بر آن دلالت دارد و ايه: «و من يتوکل علي
الله فهو حسبه» (سوره طلاق آيه 3) سندي است محکم بر اين پيروزي.
باري امام سجاد(ع) با مسئلت طمأنينه نفس به
قدر و رضاء به قضاءالهي که از اهم ارکان توحيد است به ما مي آموزد که در مقام دعاء
و مسئلت از خداي وهاب و منان همتتان بلند باشد تا آنجا که اشراف به سر و قضاء و
قدر راخواهان شويد. ادامه دارد
صبر در دوران غيبت
امام حسين(ع):
«له غيبة يرتد فيها قم و يثبت علي الدين
آخرون، قيؤذن لهم ويقاللهم: متي هذا الوعد ان کنتم صادقين؟ اما ان الصابر في غيبته
علي الأذي والتکذيب بمنزلة المجاهد بالسيف بين يدي رسول الله صلي الله عليه وآله»
(بحارالانوار ج 51 ص 132)
او را غيبتي است طولاني که گروهي از مردم در
اين دوران غيبت، مرتد ميشوند و به قهقرا باز ميگردند و برخي ديگر بر دين خود
پايدار ميمانند، پس به آنان اجازه داده ميشود و گفته ميشود: اگر راست ميگوئيد،
وقت موعود کي خواهد بود؟ هان! کسي که در دوران غيبتش، بر اذيت و آزار دشمنان صبر
کند، مانند پيکارگري است که با شمشير در رکاب رسول الله کارزار ميکند.
«ولو أن قرانا سيرت به الجبال أو قطعت به
الأرض أوکلم به الموتي، بل لله الأمر جميعا، أفلم ييأس الذين امنوا ان لو يشاء
الله لهدي الناس جميعا و لايزال الذين کفروا تصيبهم بما صنعوا قارعة أو تحل قريبا
من دارهم حتي يأتي وعدالله، ان الله لا يخلف الميعاد» (سوره رعد آيه 31)
اگر به وسيله قرآن، کوهها کنار برود يا زمين
شکاف بردارد يا به وسيله آن، مردهها سخن بگويند؛ همه اين امور از آن خداي سبحان
است. مؤمنين چرا از ايمان آنها نااميد نشدند؛ اگر خدا بخواهد همه مردم را هدايت مي
کند و پيوسته کافران از کاري که کردهاند، بلا بر آنها نازل ميشود يا نزديک خانههايشان
بلا را ميبينند تا اينکه وعده حق برسد و همانا وعده تخلف ناپذير است.
اثر معجزه در مؤمن و کافر
قرآن کريم چنانکه براي مؤمنين مايه ازدياد
ايمان است، ولي براي کفار و منافقين، باعث ازدياد خسارت و طغيان است. هر چه قرآن
کريم معجزات انبيا و پيامبران پيشين را نقل ميکرد، مؤمنين از آشنايي با معجزات
انبياء بر ايمانشان افزوده مي شد ولي کفار و منافقين، بجاي هدايت و متنبه شدن،
توقعشان زياد ميگشت. اگر سخن از تسخثير جبال براي داود يا تسخير باد براي سليمان
يا زنده شدن مردهها توسط يحيي عليهم السلام بود، اينها هم از پيامبر مي خواستند
که کوههاي اطراف کعبه را به حرکت درآورد؛ زمينها را بشکافد، چشمهها را از زمين
بجوشاند و مردهها را زنده کند تا با آنها سخن بگويند، و همچنان در کفر خود اصرار
مي ورزيدند.
آيات الهي شفا و رحمت براي مؤمنين است ولي
براي کفار و منافقين، جز خسارت چيزي
ندارد. هر معجزهاي را که ميشنيدند، درخواست ميکردند که پيامبر مشابه آن را
بياورد، مثل اينکه پيامبر آمده است که رفاه روزانه آنان را تأمين کند و لا غير.
قرآن کريم- در اين آيات- مي فرمايد که اگر
بوسيله قرآن، کوهها کنار برود، زمين شکاف بردارد و مردهها زنده شوند و سخن
بگويند اين انسان کافر پرتوقع حجاز، ايمان نميآورد. او اصلا معجزات را بازيچه خود
قرار داده است. «بل لله الأمر جميا» همه امور از آن خداي سبحان است؛ هم اصل اعجاز
و خرق طبيعت به اذن و اجازه خدا اس و هم ايمان آوردن اينها به اذن خدا است. تا خدا
نخواهد ايمان نميآورند. خداوند تشريعا از همه ميخواهد که ايمان بياورند و همه را
دعوت به ايمان کرده است و قرآن را به عنوان هدايت جهانيان فرستاده است؛ اما آن
توفيق هدايت را به کساني که عمدا کتاب آسماني را پشت سر و زير پا گذاشتند، مرحمت
نميکند. آنها را به حال خودشان واگذار ميکند، که قبلا در بحث ضلالت و هدايت، به
طور تفصيل گذشت.
دين، مايه طهارت و پاکي انسان
شاهد مطلب در سوره انعام آيه 35 آمده است.
«وان کان کبر عليک اعراضهم فان استطعت أن تبتغي نفقا في الارض او سلما في السماء
فتأتيهم بآية ولوشاء الله لجمعهم علي الهدي فلا تکونن من الجاهلين».
اگر اعراض و روي گرداني آنها بر تو گران تمام
ميشود و سنگين است که اينها ايمان نميآورند؛ بدان که اگر در زمين، کانال احداث
کني و به عمق زمين بروي و يک پديده غيبي بياوري يا نردباني بر آسمان نصب کني و از
آسمان يک معجزه غيبي بياوري، اينها هرگز ايمان نميآورند. و اگر خداي سبحان بخواهد
به زور اينها را مؤمن کند، ميتواند ولي اين ارزش و سودي ندارد پس تو از جاهلان
مباش.
آري! انسان بايد با حسن اختيار خود مؤمن بشود
و گرنه، خداوند با مشيت تکويني ميتواند همه را هدايت کند ولي اين فايدهاي ندارد.
خداوند از راه مشيت تشريعي از مردم خواسته است که ايمان بياورند. خداوند به وسيله
دين ميخواهد انسان را تطهير کند، نه از گرد و غبار ظاهري پاک سازد، بلکه از
آلودگيهاي طبيعت و دنيا، انسان را پاک کند.
فلسفه طهارت
قسمت مه طهارت همين است، وضو که عبادت است،
تنها دست و صورت شستن نيست؛ لذا اگر انسان دست و صورت را با صابون بشويد، بهتر
تميز ميشود ولي هرگز کار وضو را نميکند، زيرا تقرب الي الله است که انسان را پاک
ميسازد و نه دست و صورت ظاهري شستن. نشانهاش اين است که همين مسئله تطهير را
درباره تيمم هم فرموده است که صورت خود را خاک مال کنيد براي اينکه خدا ميخواهد
شما را طاهر و پاک کند. انساني که تابع خواست مولا است، وقتي از غرورش افتاد پاک
ميشود. اصلا حج براي اين است که انسان پاک بشود. معلوم ميشود تا انسان غرور و
خودي و منيت داشته باشد، آلوده و ناپاک است. پس اگر در تيمم ميفرمايد: «و تيمموا
صعيدا طيبا» معنايش اين نيست که اين تيمم انسان را از آلودگيهاي طبيعي پاک ميکند،
بلکه مقصود آن است که غرور و تکبر و مني و دنيا زدگي را از شما مي گيرد.
مؤيد اين مطلب، سخني است که ابن ابي العوجا پس
از گفتگو و محاجه با امام صادق عليهالسلام گفت. وقتي سؤالهايي را از حضرت پرسيد؛
حضرت با پاسخهاي مبرهن و مستدل، جوابش را داد، به او گفتند: چگونه او را يافتي؟
گفت: شما مرا نزد کسي فرستاديد که جد او سر همه مردم را- در حج- تراشيد. انساني که
زيبائيش به موي سر است، در روز دهم ذي الحجه در ايام حج، سر را با تيغ ميتراشد، و
بايد اين سر تراشيدن هم به عنوان قصد قربت باشد تا پاک شود. آنچه را که خار سر راه
انسان است، ميخواهند از او بگيرند تا او را پاک کنند.
بنابراين، در آيه کريمه ميفرمايد: ما نميخواهيم
به اجبار کسي را وادار به مؤمن شدن کنيم؛ ميخواهيم اينها با طوع و رغبت و اختيار
خويش ايمان بياورند.
در آيه 36 از سوره انعام مي فرمايد:
«انما يستجيب الذين يسمعون والموتي يبعثم الله
ثم اليه يرجعون» آنها که گوش شنوا دارند، دعوت تو را اجابت ميکنند ولي آنها که
مردهاند- و روح انساني در آنان مرده است- فقط در قيامت زنده ميشوند- اينان سخن
تو را گوش نميدهند و ا جابت نميکنند.
هشدار به مؤمنين
در اين آيات کريمه، يک هشدار به کفار ميدهد و
يک هشدار به مؤمنين. به پيامبر ميفرمايد که تو به کفار بگو: معجزه آوردن دست من
نيست و در اختيار من نيست که هر وقت شما خواستيد و پيشنهاد داديد من يک گوشه عالم
را عوض کنم. مطلب ديگري که من به مؤمنين ميگويم اين است که مؤمنين علاقمند هستند
تو به توقع اينها پاسخ مثبت بدهي و هر چه پيشنهاد ميدهند، جامه عمل بپوشاني، به
مؤمنين هشدار ميدهم که اينها ميخواهند معجزه را بازيچه قرار بدهند. اگر هم معجزهاي
بيايد، ايمان نخواهد آورد.
همانطور که قبلا بحث شد خداي سبحان از آغاز
کسي را گمراه نميکند، بلکه همه را به هدايت ابتدايي، هدايت کرده است. ولي اگر
انسان به بيراهه رفت و دو حجت الهي (عقل و وحي) پشت سر گذاشت، پس از چند نوبت که
به او مهلت ميدهد، او را به حال خويش رها ميسازد. «و نذرهم في طغيانهم يعمهون»
در همان طغيانشان، رهايشان ميکنيم که کورکورانه، به بيراهه بروند.
خداي سبحان توفيق هدايت و ايمان را به کسي ميدهد
که حجتهاي الهي را (عقل و وحي زير پا نگذاشته باشد. اگر کسي اين چراغها را عمدا
با دست خود خاموش کرد ديگر او را به حال خويش رها ميسازد.
در دعاها ميخوانيم که خدايا ما را يک آن به
حال خودمان وامگذار «الهي لاتکلني الي نفسي طرفة عين أبدا»
پس در اينجا ميفرمايد که همه اين معجزات خارق
عادت و مهم هم اگر براي کافران و منافقان، حاصل شود، باز هم ايمان نميآورند و
هدايت نميشوند و بر کفرشان اصرار ميورزند.
همانطور که در سوره انعام يک بيان به رسول
الله داشت و يک بيان به امت و به امت فرمود که شما اصرار داريد پيغمبر پيشنهاد اينها
را عمل کند ولي بدانيد که عمل به اين پيشنهاد بياثر است؛ در اينجا هم خطاب به امت
است که براي توجيه آنان ميفرمايد:
«أفلم ييأس الذين آمنوا ان لو يشاء الله لهدي
الناس جميعا» شما- اي مؤمنين- که علاقمند هستيد پيامبر به پيشنهاد آنها عمل کند،
چرا از ايمان آنها مأيوس و نوميد نميشويد؟ مگر نميدانيد هر چه معجزه بيايد،
اينها بر طغيانشان افزوده خواهد شد. مگر پيامبر کم معجزه آورد؟ مگر اينها از نزديک
معجزات پيامبر را نديدند؟ پس چرا تا هنوز مؤمنين نمي دانند که معجزه آوردن کافي
نيست؟!
مهمترين معجزه همين قرآن کريم است که مشرکين
تصميم گرفتند، کنار کعبه جمع شوند و يک سوره يا چند سوره مانند اين بياورند، و
بدينسان دانشمندانشان جمع شدند و يک سال تمام روي قران مطالعه کردند؛ در سال بعد
در همان موسم حج گفتند: ما هر چه کرديم مانند اين قرآن بياوريم، از توانمان خارج
بود. مگر اين تصميمها را نميديدند؟ پس چرا مؤمنين تا هنوز از ايمان آوردن کفار
نااميد نميشوند و پيوسته از حضر ميخواهند که به پيشنهاد کفار عمل کند؟ بر فرض هم
پيامبر به پيشنهادشان عمل کند، مؤمنين بايد بدانند که اين کفار ايمان نخواهند
آورد. البته اگر خداوند با اراده تکويني بخواهد، همه مردم مؤمن ميشوند ولي چنين
هدايتي، فايده ندارد. خداوند با اراده تشريعي ميخواهد که همه مردم مؤمن بشوند تا
انسان از اين راه به کمال خود برسد و الا در ايمان اجباري هيچگونه کمالي وجود
ندارد. والحمدالله رب العالمين. ادامه دارد.
ايام دهه مبارکه فجر و سالروز پيروزي انقلاب
اسلامي مبارک باد»
نگهداري راز پيروزي
روزي که انقلاب اسلامي ايران پيروز شد، چهره
جهان دگرگون گشت. اين زلزلهاي که کاخ شاه و نظام شاهنشاهي را واژگون ساخت، تمام
نظامهاي استکباري دنيا را به لرزه درآورد و ظالمان و ستمپيشگان را به وحشت افکند.
انقلاب اسلامي چنان کابوس وحشتزائي براي مزدوران و سرسپردگان ابرقدرتها بود که تا
ابد، اين کابوس از جلوي ديدگانشان، درخواب و بيداري، محو نخواهد شد چرا که قدرت
پوشالي غرب و مزدورانش در زير سايه آهن پارهها نمايان گش و معلوم شد که ببر کاغذي،
تواني جز ارعاب ملتها ندارد. اينها که گفته ميشود، شعار نيست که مردم ما در عمل
آن را ديدند و به اثبات رساندند. دنيا فهميد که ا يران با يک نيروي خارق العاده و
قوي و ناپيدا به ميدان آمده و تمام معادلات سياسي را بهم زده است.
آغاز انقلاب اسلامي در حقيقت آغاز تاريخي نوين
براي جهان بود. طرحي نو پديد آمده بود و به دنيا مي فهماند که يک نظام حکومتي قوي
که وابسته به منبع قدرت است و از نيروي لايزال الهي، نيرو و توان ميگيرد، قادر
است در برابر همه نظامهاي شرقي غربي بايستد و دست رد به سينه نامحرمان بزند و يک
ملت را استوار و محکم، پايدار و ثابت، پابرجا و نيرومند بيافريند و از تمام
نظامهاي متکي به نيروهاي مادي دست بشويد، مشروط بر اينکه، تمام تکيه و اتکال بر
همان نيروي غيبي باشد. امام خميني(ره) که توانست با قدرت، آمريکا و غرب را از
ايران طر کند و نظام سرمايهداري را بيارزش جلوه دهد و نظام سرمايهداري را بيارزش
جلوه دهد و اسطوره کمونيسم و سوسياليسم را بشکند و وزير پا منکوب سازد و توان
اهريمني ابرجنايتکاران را با خروارها سلاح گرم و سرد ناديده بگيرد، فقط و فقط به
خاطر اين بود که پشتوانهاي جز خداي قهار و غالب و توانا نداشت. او تمام عزت و
قدرت را در اتکال و اتکاء به قدرت لايزال الهي ميديد و فقط به وظيفه شرعي خود عمل
ميکرد؛ بدون هيچ چشمداشتي به رياست و حکومت؛ و لذا آنچنان به سرعت و با شدت به
پيش تاخت و آنچنان سريع تمام توطئهها و نقشههاي خائنانه قدرتهاي استکباري و عواملشان
در خارج و داخل را نقش بر آب کدر که جهان را به حير واداشت؛ حيرتي که هرگز تفسيري
برايش پيدا نخواهند کرد.
اين راز و رمز پيروزي بود که اگر در هر نبردي
تجلي کند، بيگمان نتيجهاي جز پيروزي و عزت و غلبه نخواهد داش چه در نبرد با
شياطين انسي و چه در نبرد با شيطان نفس. اگر ما اين راز را چنان که امام دريافت،
در مييافتيم، هرگز آني مرعوب قدرتهاي استکباري نميشديم هر چند همه آنها عليه ما
با تبليغات و اسلحه خود بسيج شوند.
حضرت امير (ع) ميفرمايد:
«به خدا قسم اگر تمام اعراب دست به دست هم
بدهند و عليه من قيام کنند، من از آنها گريزان نخواهم شد و آخرين آنها را همان جام
مرگي مينوشانم که به نخستينشان نوشاندم».
اين است تفسير «العزة الله و لرسوله و
للمؤمنين» عزت و غلبه و پيروزي همواره از آن خدا و رسولش و مؤمنين است.
اين رمز پيروزي را بايد نگه داريم و هميشه در
درون خود زنده و احيا کنيم و نگذاريم کمرنگ گردد. اين رمز پيروزي اگر در انساني
پيدا شد، به تنهايي ميتواند در مقابل جهان پر از آشوب و فتنه و ستم برخيزد و يک
فرد ميتواند يک امت بشود.
«کان ابراهيم قانتا الله» چگونه است که حضرت
ابراهيم(ع) با اينک تک و تنها بود، بجاي يک ام توانست قيام کند و نمرود و نمروديان
را به خاک مذلت بکشاند. چرا که او موعظه را پذيرفته و با دل و جان اطاعت کرده بود
که مي فرمايد:
«قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا الله مثني و
فرادي و تتفکروا» بگو- اي پيامبر- من تنها يک نصيحت و يک موعظه براي شما دارم و آن
اين است که براي خدا قيام کنيد، تنها يا دو نفري و بيانديشيد.
هم انديشه بايد باشد و هم انگيزه قيام مشخص
باشد.
اگر قيامي «الله» بود و در آن انديشه به کار
رفت، به پيروزي ميانجامد و اصلا اگر قيام واقعا براي خدا باشد و اگر انگيزه حرکت
و جنبش فقط رضايت الهي باشد، راه پيشروي و اقدام در کار را خداوند به انسان ميآموزد
و برنامه جهادي را خودش به او ياد ميدهد.
فرمود:
«الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» آنان که
در راه جهاد و پيکار ميکنند،ما راه خود را به آنها نشان خواهيم داد.
امام که براي خدا قيام کرده بود و پشتوانهاي
جز الله نداشت، خداوند هم راه را به او نمايند و لذا تمام حرکات و رفتارهاي امام،
مواجه با پيروزي مي شد و هرگز شکست در حرکتش پديد نيامد تاروزي که با عزت و
سربلندي و اطمينان به سوي خدا خود شتافت.
و اين وصيت جاودانه امام است که بايد رمز پيروزي را نگه داشت؛ رمز پيروزي خلاصه ميشود در
وحدت همگاني زير پرچم قرآن و اسلام. اگر انقلاب فرانسه يا انقلاب اکتبر يا ساير
انقلابات جهان را بررسي کنيم، متوجه ميشويم که انگيزه آنها غالبا مادي بوده است و
حتي اگر در گوشه و کنار تاريخ، خبر از انقلابهايي معنوي باشد، چون انگيزه صددر صد
اسلامي و خدائي نبوده و معنويت محض بر آنها حکمفرما نبوده است، لذا چندان دوام و
استقامتي نداشته و به سقوط و شکست کشيده شده است.
اما انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام
خميني، جاودانه است چرا که امام نه به خاطر مسائل مادي قيام کرد، بلکه فقط براي
حفظ اسلام و قران، حرکت و جنبش خود را از روز نخست آغاز کرد چون مردم، اين روحيه
والا را در امام ديدند و خود به اسلام و قرآن علاقمند بودندو در طي چندين سال حرکت
امام، از رشد معنوي و سياسي خوبي برخوردار شده بودند، لذا با تبعيت و پيروزي
خالصانه از امام امت و اطاعت محض از دستورهاي آن بزرگوار، در اين راه مقدس، گام
برداشتند، و انقلاب را به پيروزي رساندند. و امام همواره- چه در اوان پيروزي و چه
پس از آن- بر اين راز پيروزي تکيه کردند و از مردم خواستند که اين راز را به
فراموشي نسپارند؛ و آن وحدت در زير سايه قرآن است.
معمار بزرگ انقلاب رمز پيروزي رمز پيروزي را
چنين بيان ميکنند:
«رمز پيرزي ما در اين بود که نهضت ما تنها
نبود، فقط براي نفت نبود! نهضت ما جنبه معنوي و اسلامي محض بود.
رمز پيروزي اتکال به قرآن و شيوه مقدس شهادت
است. در عين حال که با تانکها و مسلسلها روبرو بودند، با دست خالي پيروز شدند.
مشت بر تانک غلبه کرد. شما رمز پيروزي را حفظ کنيد».
آري! بايد اين رمز پيروزي که «قيام الله» است
را حفظ کنيم و نگهداري نمائيم تا خداوند اين نعمت ارزنده و بزرگ را براي هميشه
جاويدان و پايدار بدارد؛ »لئن شکرتم لأزيدنکم» و شکر اين نعمت به اين است که تلاش
بيشتر در اجراي احکام اسلام و پياده کردن اهداف آن در تمام ابعاد و جوانب زندگي
فردي و اجتماعي شود.
بايد تمام افراد جامعه، از مسئولين نظام گرفته
تا هر فردي که در زير پرچم انقلاب در ايران اسلامي زندگي مي کند، اين وظيفه سنگين
الهي را به نحو احسن ادا کنند که اگر اداي اين نعمت نکردند و آن را کفران نمودند،
عذاب دردناک الهي گريبان گيرشان خواهند شد؛ بايد حجابهاي نفساني و تعلقات مادي و
انگيزههاي غير خدائي را بيرون ريخت و به خدا انديشيد. بايد تفکر ما از محدوده
مادي که چند زماني است فراتر ترفته، بيرون آيد و نحوه تفکر و انديشيدن را از
اولياي خدا بياموزيم. بايد خدا را مد نظر قرار داد و اين همه به فکر دلار و
کالاهاي زينتي و تشريفات و زرق و برقهاي بي ارزش دنيائي نبود.
بجاي آن همه روي آوردن به وسائل رفاه و زينت
دادن خيابانها و شهرها، چرا تلاش نمي شود که احکام اسلامي را رعايت کنند؟
چرا برنامه هاي رسانه هاي ما از تبليغ کالاها
و موزيکها و سرودهاي طرب انگيز در ايام الله فراتر نميرود و به جاي انيها برنامههاي
آموزندهاي که اخلاق و منش اسلامي را به
مردم بياموزد، جايگزين نميشود؟
چرا آن زلزلهاي که انقلاب اسلامي در جهان
پديد آورد، در قلوب ما با چند درجه پائينتر، پديد نميآيد و ما را متحول نميسازد؟
چرا حالت انقلابي و دلسوزي براي اسلام و احکام
قرآن از ميان رفته است؟
چرا همبستگي و وحدت ايام گرم انقلاب مبدل به
پراکندگي و اختلاف شده است؟
اي کاش آغاز سالگرد انقلاب اسلامي، آغازي باشد
براي بيداري دوباره ملت؛ براي اخلاص و صادقانه خدمت کردن، براي وعدههاي راستين به
مردم دادن، براي محو خود کامگي و خودمحوريها در بيشتر ادارات و ارگانهاي کشور؛
براي زدودن کاغذ بازيهاي دوران طاغوت! براي قصد قرب در خدمت دلسوزانه و برادرانه
و غمخوارانه به ملت فداکار، براي وظيفه شناسي هر فرد و هر سازمان و هر مسئول اداره
و هر کارمند دولت و هر سخنگو و هر سخنور و هر واعظ و هر مرد و هر زن و هر کوچک و
هر بزرگ.
باز هم از امام خميني، آن محبوب قلوب ملتهاي
دربند بشنويم که به ما چنين ميآموزد:
«امروز روزي است که همه برادرهاي مرزنشين و
مرکز نشين همانطوري که در ابتداي نهضت، همه با هم بوديد، همه با هم اين نهضت را
به پيش برديد، از حالا به بعد هم اين نهضت را پيش ببريد… ما بايد کوشش کنيم اين
مطلب را به دنيا ثابت کنيم که مملکت ما مملکتي استکه متحول شد از رژيم اسلامي
انساني و محتوايش و واقعيتش، تغيير و تحول واقعي کرد. فقط اسم نبود که ما بگوئيم
جمهوري اسلامي! نه، ما ميخواهيم تمام قواعد اسلامي همان طور که درصدر اسلام بوده
است، در ايران تحقق پيدا کند و به دنيا ارائه بدهيم که اسلام مترقي اين است که به
حال مستمندان و ضعفا بيشتر اهميت ميدهد تا به ديگران. آن که طرفدار مستضعفين است، آن رژيمي که مي
خواهد مستضعفين را از قيد و بند آن گرفتاري ها بيرون آورد، آن اسلام است.»
اميدوارم به فکر اين باشيم که هدف امام امت
«قدس سره» در ايران اسلامي پياده شود و واقعا نظام اسلامي، آنچنان که امام و رهبر
معظم انقلاب ميخواهند، با مردم رفتار کند و ثابت شود- در عمل- که انقلاب اسلامي
طرفدار مستضعفين و محرومين است نه مستکبرين و مرکزنشينان!
فرا رسيدن سالروز پيروزي انقلاب اسلامي و دهه
مبارکه فجر را به محضر رهبر معظم و ملت فداکار و تمام دلباختگان و علاقمندان
انقلاب در جهان تبريک ميگوئيم و اميدواريم انديشه انقلابي دوباره در ايران اسلامي
زنده شود و قلوب يک بار ديگر متحول گردد و رمز پيروزي حفظ شود. آمين رب العالمين.
انتظار فرج
امام صادق(ع):
«انتظروا الفرج ولاتيأسوا من روح الله، فان
أحب الأعمال الي الله عزوجل انظار الفرج. الأخذ بأمرنا معنا غدا في حظيرة القدس، و
المنتظر للفرج کالمتشحط بدمه ف سبيل الله» (بحارالانوار ج 52 ص 123)
منتظر فرج باشيد و از رحمت خدا نومبد نگرديد.
چرا که بهترين اعمال نزد خداي عزوجل انتظار فرج است. او که در امر ما تلاش ميکند،
فردا در بهشت برين، همراه ما خواهد بود و کسي که انتظار فرج مي کشد، مانند کسي است
که در راه خدا در خون خود ميغلطد.
«بمناسبت 15 شعبان سالروز ولادت با سعادت
صاحب الزمان ارواحنا فداه»
پناه بی پناهان و فریادرس مظلومان
در فجر روز پانزدهم شعبان از سال 255 هجری
قمری، حجت بزرگ خدا، ولی الله الأعظم، مظهر قائم بالقسط، یاور مستضعفان و محرومان،
درهم کوبنده ستمگران و ملحدان، صراط مستقیم خداوند، نگهبان دین مبین و رحمت واسعه
بر مؤمنان، مهدی موعود سلام الله علیه و عجل الله فرجه الشریف، در سامرا به دنیا
آمد؛ شخصیتی پا به عرسه وجود گذاشت که کعبه درگهش قبله ارواح و عقول و خاک پاک رهش
سجده گه مردان روزگار است.
کنیه حضرتش ابوالقاسم؛ همان کنیه رسول الله و
نام مبارکش نام مبارکش رسول الله صلی الله علیه و آله است.
القابش: حجة الله، منقذ الأمة، المنتظر،
الوارث، الخلف الصالح، القائم بالحق، بقیه الله فی الارض، صاحب الزمان، صاحب
السیف، خاتم الأئمة؛ الباسط للعدل، المنصور، الحجة، صاحب الأمر، المأمول، الثائر،
المنتقم، المؤید، السید، الخالص، الخازن، امیرالأمرة و قاتل الفجره است.
شمه ای از اوصافش
امیرالمؤمنین علیه السلام در وصفش می فرماید:
رویش نیکو، مویش نیکو، و نور سیمایش محاسن سیاهش را فرا گرفته است. امام باقر(ع)
می فرماید: صورتش مانند ستاره درخشان می درخشد. رنگ چهره اش سفید مخلوط با قرمز
است.
امام رضا(ع) که در زیبایی و جمال و هیبت،
زبانزد خاص و عام بود او را شبیه خود معرف می کند و می فرماید: او شبیه من و شبیه
موسی بن عمران علیه السلام است. و ا خلاقش مانند اخلاق رسول خدا است.
پیرمردی است جوان سیما که هر که او را ببیند،
خیال کند بیش از چهل سال بلکه کمتر از عمر مبارکش نگذشته است. او هرگز به مرور شب
ها و روزها و سالها پیر و سالخورده نمی شود.
داستان دلربای ولادش
حکیمه خاتون عمه امام عسکری علیه السلام،
داستان شیرین و دلربای ولادت حضرتش را چنین بیان می کند:
حضرت ابومحمد (امام عسکری علیه السلام) در پی
من فرستاد که شب نیمه شعبان (از سال 255) افطار را در منزل ما تناول کن. همانا
خدای عزوجل تو را به دیدار ولی و حجتش بر مردم و جانشین و خلیفه من پس از من،
خوشحال و مسرور خواهد کرد.
حکیمه گوید: مرا سروری بیش از حد فرا گرفت،
لباسم را پوشیدم و فورا به منزل ابومحمد علیه السلام رفتم. حضرت را در صحن منزل،
نشسته یافتم، به او عرض کردم: فدایت شوم! جانشین تو از کدام کنیز است؟
فرمود: از سوسن (نرجس) به او نگریستم، اثر
حمله را در او یافتم. نماز مغرب و عشا خوانده شد. سپس افطار را تناول کردیم و با
سوسن در یک اطاق خوابیدیم. من فقط چرت زده بودم، که ناگهان از خواب پریدم. تمام شب
را در فکر و اندیشه گذراندم؛ منتظر وعده ای بودم که ابومحمد علیه السلام در مورد
ولی الله به من داده بود.
قبل از هر شب که برای نماز شب بر می خاستم، از
خواب بیدار شدم و نماز شبم را خواندم. سوسن از خواب پرید و به سرعت بیرون رفت، وضو
گرفت و نماز شبش را خواند تا به نماز وتر رسید.
گفتم: ببینم فجر طالع شده است یا نه؟ بیرون
رفتم و به آسمان نگریستم دیدم فجر اول (فجر کاذب) طالع شده است. از وعده ابومحمد
مقداری شک و تردید به دلم افتاد که فورا صدای حضرت را از اطاقش شنیدم که فرمود:
هیچ شک و تردید به دلت راه نده. همین ساعت، آن امر انجام می گردد ان شاء الله.
حکیمه گوید: از اینکه در قلبم چنین شکی پدید
آمده بود، از حضرت ابومحمد(ع) شرمنده شدم. با حالت سرافکندگی به اطاق بازگشتم. او
را دیدم که نمازش را قطع کرده بود و بسیار وحشت زده به نظر می رسید. گفتم: فدایت
شوم، چیزی احساس می کنی. گفت: آری. درد شدید حمل بر او ظاهر شد و پس از زمانی
کوتاه، ولی خدا صلوات الله علیه، بر روی مواضع سجودش بر زمین افتاد. دستهایش را
گرفتم و او را در آغوش خود قرار دادم؛ او را تمیز و پاک یافتم. ابو محمد علیه
السلام (که خست منتظر فرزند دلبندش بود) صدا زد: عمه! فرزندم را بیاور. او را نزد
پدرش بردم … حضرت دستی بر سر مبارکش کشید و فرمود:
فرزندم! به قدرت خدا سخن بگو.
ولی الله علیه السلام پس از استعاذه از شیطان
رجیم فرمود:
« بسم الله الرحمن الرحیم و نرید ان نمن علی
الذین استضغفوا فی الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثین. و نمکن لهم فی الارض و
نری فرعون و هامان و جنودهما منهم ماکانوا یحذرون». و پس از ذکر این آیه شریفه، بر
رسول خدا صلی الله علیه وآله درود و صلوات فرستاد و سپس بر امیرالمؤمنین علیه
السلام و بر یک یک از امامان تا به پدرش رسید و بر او نیز سلام و درود فرستاد.
ابومحمد (ع) او را به من سپرد و فرمود: عمه او
را به مادرش بازگردان تا دیده اش به روی مبارکش روشن گردد و حزن و اندوه به دلش
راه نیابد و بداند که وعده خدا حق است هرچند بیشتر مردم نمی دانند.
او را به مادرش برگردانم. وقت نماز شده بود،
نمازم را خواندم و تا طلوع آفتاب به تعقیب ادامه دادم. سپس با حضرت ابومحمد(ع)
خداحافظی کردم و به منزلم باز گشتم.
پس از سه روز، مشتاق دیدار ولی خدا شدم. به
منزلشان رفتم. به اطاق سوسن وارد شدم اثری از ولی خدا نبود. بر ابومحمد(ع) وارد
شدم، خجالت کشیدم از او بپرسم. ولی آن حضرت ابتداء به من فرمود: عمه! او در پناه
پروردگار است. او غیبت کرده است تا وقتی که خدایش اجازه دهد. پس هر گاه من از دنیا
رفتم و دیدی که شیعیانم اختلاف می کنند، به افراد مورد اطمینانشان، این جریان را
بگو و باید این مطلب نزد تو آنها پوشیده باشد چرا که ولی خدا در غیبت است و از
دیدگان بندگان خدا پوشیده است تا وقی که خدا بخواهد. (غیبت شیخ طوسی- ص 235)
راز غیبت و وظیفه ما
و اما این راز غیبت و وظیفه شیعیان در ایام
غیبت را، خود در نامه ای که به سفیرش محمد بن عثمان نوشته چنین آمده است:
اگر از علت و حکمت غیبت می پرسد، همانا خداوند
می فرماید:
«یا ایها الذین آمنوا لاتسألوا عن اشیاء ان
تبدلکم تسؤکم» ای مؤمنان از چیزی نپرسید که اگر برای شما روشن شد، به زیان شما
باشد.
و اما چگونه از من استفاده می شود در ایام
غیبت، همانا بهره گیری از وجود من مانند بهره گیری از آفتاب است هنگامی که ابرها
آن را از دیدگان پنهان دارند. و به تحقیق که من مایه آرامش و امنیت برای اهل زمین
هستم چنانکه ستارگان، امان اند برای اهل آسمان ها، پس در پرسش را از آنچه به شما
ربطی ندارد، ببندید و به همین مقدار اکتفا کنید و اصرار نورزید ولی برای تعجیل فرج
همواره دعا و نیایش به درگاه حضرت ذوالجلال کنید و مطمئن باشید که در آن راه حل
مشکلتان خواهد بود. سلام بر آنان که دنبال هدایت هستند.
امام سجادع) می فرماید:
«قائم را دو غیبت است که یکی از دیگری طولانی
تر می باشد. غیبت اولی شش سال و شش ماه و شش روز اس ولی یبت دوم (کبری) بسیار
طولانی خواهد بود تا آنجا که بسیاری از شیعیان به شک و تردید می افتند و کسی
پایدار نمی ماند جز او که یقینش قوی و شناختنش راستین است و از آنچه ما امر کرده
ایم، در دلش هیچ گونه شک و حرجی راه نمی یابد و تسلیم ما اهل بیت است. »
آری! خداوند آن حضرت را از ما پنهان نموده است
تا شیعیان را امتحان کند و بیازماید. اینقدر این غیبت طولانی خواهد شد تا تمام خس
و خاشاک ها بروند و خوبان و پاکان در عقیده خود استوار و پابرجا بمانند. امروز روز
آزمایش الهی فرا رسیده است که در این جهان پر از ظلم و تباهی که از هر سوی تیرهای
زهراگین ستمگران، مظلومان و موحدان را نشانه رفته اند و صدای ناله و فریاد ستم
دیدگان، جهان را پر کرده است ولی گوش شنوائی نیست که این همه فریاد را پاسخ بگوید
یا لااقل بشنود و خود را در غم آنان شریک بداند.
هان! امروز بوسنی هرزگوین، این سرزمین اسلامی
در قلب کفرستان، خون دل می گرید و اشک یتیمان و بیوه زنان و کودکانشان، همراه با
خون پاک شهیدان، رودی گلگون در اروپا جاری ساخته است و فریاد رسی نیست! چه شده
است؟ چرا دلهای جهانیان از سنگ خارا، شدیدتر و قساوتش بیشتر شده است؟ چرا به جای
دلداری نمک بر زخمشان می ریزند؟ چرا به جای یاری رساندن به مظلومان آن دیار و دیگر
دیار اسلامی (فلسطین، افغانستان، سومالی و ..) آنان را پیوسته محکوم می کنند و به
زورمندان، کمک بیشتر می نمایند. خدا می داند هر ساعت که بر این دنیای ستم پیشه
تاریک می گذرد، چقدر کودکان مسلمان و مظلوم، بی پناه و یتیم می شوند چقدر خانه، خراب می گردد و چقدر ناموس هتک می
گردد و چقدر بی گناه کشته می شود؟! و هیچ فریادگری نیست.
جهان در انتظار تو است
ای ولی خدا! ای یار و یاور مستضعفان و ستم
دیدگان! ما در انتظار دیدن خورشید آل محمد هستیم. ما در انتظار قدوم مبارکت می
باشیم که بیائی، غم اندوه دلهای رنجیده مان را با دیدار جمالت بزدائیم. ما هرگز از
تو روی برنگردانیم هر چند سیل بلا ما را فراگیرتر شود. ما دل به تو داریم و دل از
تو بر نگیریم هر چند وسوسه کنان و شیاطین انسی و شیطان نفس ما را بخواهد از تو –
خدای نخواسته- آنی غافل کند یا دور سازد! ما جز تو پناهی نداریم و این جهان منتظر
قیام تو ای نجات دهنده و یا رهائی بخش، می باشد تا با ذوالفقارت از آن هم ظالمین
تاریخ، به نفع مظلومان، انتقام بگیری و حکومت واقعی الله را بر گستره چهان
بگسترانی و ما را هم دریابی.
ای منتقم واقعی! امروز از حضیض خاک تا اوج
افلاک را خون بی گناهان فراگرفته و خانه های قدس حق و عتبات عالیات نیاکان و
پدرانت را پای پیلان فاسد، آلوده نموده است؛ ای خداوند حرم! درياب حرم پاک الهي و
حرمهاي مطهر را و آنها را از دست
نامحمران بيرون آر.
اي خسرو ملک هدايت و اي حافظ آئين مبين، امروز
از سيل فتنه کافران، احکام دين جدت، پايکوب شده و اهريمنان ديو صفت، از هر سوي به
اسلام تاختهاند و قرآن مقدس را مورد يورش بيرحمانه خود قرار دادهاند؛ امروز
بدعتها و الحادهآ و تباهيها، رنگ حقيقت به خود گرفته است، و همه تو را به
استغاثه ميطلبد و «الغوث الغوث» کنان تو را ميخوانند؛ اي اجابت کننده دعاي
مظطريان بيا و اين سوء را کشف کن؛ اين تيرگي ها را بزداي، اين ظلمتها را که چون
ابري سياه، فضاي جهان را تاريک کرده است، برطرف ساز؛ بيا تا پرتوي از نور محمديت،
و تابشي از سيماي الهيت بر اين ظلمتکده بتابد و ان را پر از عدل و داد سازد، بيا و
بر اين خرابستان قدم بگذار تا آباد گردد؛ بيا که همه به تو نيازمندند؛ به خودت، به
سيمايت، به فروغت، به ذوالفقارت، به دست پرتوانت، به انديشهات، به حکمتت، به
قدرتت، به مهرت، به قهرت، به صفايت، به خشمت، به قيامت و به سجودت؛ اي نور وادي
طور و اي سر حجاب مستور و اي آئينه تجلي معشوق؛ اي قائم بالقسط و اي خليفة الله و
اي سرور کائنات و موجودات. درود بيپايان حق بر تو باد.
فرا رسيدن خجستهترين و مبارکترين عيد شيعيان
و مستضعفان، بر همگان مبارک باد.
«لا خیر لک فی صحبة من لا یری لک مثل الذی یری
لنفسه» (بحارالانوار ج 71 ص 198)
هیچ ارزشی ندارد رفقت کردن با کسی که آنچه
برای خود می خواهد برای تو نخواهد.
رسول اکرم(ص):
«سائلوا العلماء و خالطوا الحکماء و جالسوا
الفقراء» (بحارالانوار ج 71 ص 188 از نوادر راوندی)
از علماء پرسش کنید و با حکیمان مجالست نمائید
و با مستمندان همنشین گردید.
رسول اکرم(ص):
«اسعد الناس من خالط کرام الناس» (امالی صدوق-
ص 14)
خوشبخت ترین مردم کسی است که همنشین جوانمردان
باشد.
امیرالمؤمنین علیه السلام:
«علیک باخوان الصدق فاکثر من اکتسابهم فانهم
عدة عند الرخا و جنة عندالبلاء، و شاور فی حدیثک الذین یخافون الله، و أحبب الاخون
علی قدر التقوی» (امالی صدوق ص 182)
بر تو باد یاران راستین، پس بسیار با آنان
دوستی کن چرا که ذخیره اند هنگام رفاه و سپر بلایند هنگام تنگدستی، و در سخنانت با
کسی مشورت کن که از خدا بترسد و دوستان را به اندازه تقوایشان دوست بدار.
امیرالمؤمنین (ع):
»سئل امیرالمؤمنین علیه السلام أی صاحب شر؟
قال: المزین لک معصیة الله» (امالی طوسی ج 2 ص 50)
از حضرت امیر علیه السلام سؤال شد: چه دوستی
بدترین دوستان است؟ فرمود: او که معصیت و نافرمانی خدا را برای تو خوب جلوه دهد.
امام زین العابدین علیه السلام:
«ایاک و مصاحبة الکذاب فانه بمنزلة السراب،
یقرب لک العبید و یبعدلک القریب، و ایاک و مصاحبة الفاسق فانه بایعک بأکلة أواقل
من ذلک، و ایاک و مصاحبة البخیل فانه یخذلک فی ماله احوج ما تکون الیه، و ایاک و
مصاحبة الأحمق فانه یرید أن ینفعک فیضرک، و ایاک و مصاحبة القاطع لرحمه، فانی
وجدته ملعونا فی کتاب الله عزوجل فی ثلاثه مواضع» (الاختصاص ص 239)
1-
زنهار از دوستی با
دروغگو که او چون سراب است، دور را برای تو نزدیک و نزدیک را دور می سازد.
2-
بپرهیز از دوستی با
تبهکار که تو را با یک لقمه غذا یا کمتر از آن می فروشد.
3-
بپرهیز از دوستی با
بخیل که تو را از اموالش دور می سازد در وقتی که بیشترین نیاز به آن داری.
4-
بپرهیز از دوستی با
نادان که می خواهد به تو سود برساند، پس زیان می بخشد.
5-
و زنهار از دوستی با
کسی که از خویشان و اقوامش بریده اس چرا که من او را در سه جای قرآن کریم، ملعون و
نفرین شده از درگاه الهی یافتم.
امام حسن عسکری(ع):
«خیراخوانک من نسب ذنبک الیک» (بحارالانوار ج
71 ص 188 از درة الباهر)
بهترین دوستانت کسی است که گناهت را به تو
گوشزد کند.
عیسی بن مریم علیه السلام:
«قال الحواریون لعیسی علیه السلام: لمن نجالس؟
فقال: من یذکرکم الله رؤیته و یرغبکم فی الآخرة عمل و یزید فی منطقکم علمه …
تقربوا الی الله بالبعد من اهل المعاصی و تحببوا الیه ببغضهم والتمسوا رضاه
بسخطهم». (بحارالانوار ج 71 ص 189)
حواریون از حضرت عیسی علیه السلام پرسیدند: با
چه کسی مجالست و همنشینی کنیم؟ فرمود: با کسی که دیدارش شما را به یاد خدا اندازد
و عملش شما را مشاق آخر کند و علمش، دانش شما را بیافزاید… با دوری از اهل
معصیت، به خدا نزدیک شوید و با دشمنی آنان، به دوستی خدا بپیوندید و با خشمناک
ساختن آنها، رضایت پروردگار را بدست بیاورید.
«و یومئذ یفرح المؤمنون بنصرالله، ینصر من
یشاء و هو العزیز الرحیم. وعدالله لا یخلف الله وعده، ولکن اکثر الناس لایعلمون»
(سوره روم- آیه 4 و 5)
آن روز است که مؤمنین از یاری خدا شادمان می
شوند، و همانا خداوند هر که را بخواهد یاری می دهد و او است نیرومند و مهربان. این
وعده الهی است که هرگز وعده اش را تخلف نمی کند ولی بسیاری از مردم نمی دانند.
خداوند در جای جای قرآن وعده داده است که اگر
در راه من پیکار و تلاش کنید، بی گمان من شما را پیروز و رستگار خواهم کرد؛ این
وعده تخلف ناپذیر الهی استکه هر که دین او را یاری کند خداوند نیز او را یاری می
کند. آنچهاز ابزار کار لازم است در درجه اول خلوص و قصد قربت می باشد. انسان باید
برای خدا و در راه قیام کند؛ اگر چنین قیامی داشت، خداوند او را پیروز می گرداند.
در انقلاب اسلامی ایران، اگر این خلوص و قصد
قربت وجود نداشت و اگر واقعا مردم برای خدا قیام نکرده بودند، هرگز انقلاب پیروز
نمی شد. این معنی را امام امت قدس سره مکرر بیان می کردند که رمز پیروزی ما، اتکال
بر خدای قهار بود که دشمنان را با آن همه سلاح و نیرو، مقهور و مغلوب ما قرار داد
و ما را بر آنان چیره ساخت و حق را نمایان کرد و باطل را، از میان برداشت «وقل جاء
الحق و زهق الباطل، ان الباطل کان زهوقا»
آن روز موعود بود که خداوند دعاهای مضطرین را
به اجابت رساند و چون مردم برای احقاق حق و اعلاء کلم] الله قیام کرده بودند و
خواهان نظام اسلامی بودند، خداود، آنان را یاری کرد با امدادهای غیبی پی در پی،
پیروزی را برای آنان محقق ساخت «امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء».
درتاریخ معاصر ما، این روز استثنائی بود که
هرگز فراموش نمی شود؛ روز 22 بهمن که نیروهای کفر و ظلمت با تمام قدرت مادی در
برابر نیروهای بی سلاح ملت که تنها به سلاح «الله اکبر» مسلح بودند، صف آرائی
کردند و ا گر به حسابهای مادی می خواستیم بنگریم، پیروزی محال بود ولی خداوند همین
یاران دینش را، که هیچ سلاحی جز ایمان به او نداشتند، چنان یاری کرد و بر دشمنان
غلبه داد که جهانیان انگشت حیرت به دهان گرفتند و تمام معادلات سیاسی بین المللی
بهم ریخت.
یک روز دیگری نیز در پیش داریم که بیشترین
شادمانی و خرسندی را برای مؤمنان دارد؛ آن روز که قائم آل محمد قیام کند و از
دشمنان و ستمگران، به نفع مظلومان و مستضعفان انتقام بگیرد و دین خدا را در گستره
گیتی حاکم گرداند «و یکون الذین کله لله» آن روز موعود است که مؤمنین جهان به یاری
رساندن خدا و به نصرت الهی، مسرور و شادمان می گردند و اصلا اندازه سرور و
خوشحالیشان در قالب الفاظ نمی گنجد.
امام صاد ق(ع) می فرماید:
«یأتی علی فترة من الأئمه، کما أن محمدا صلی
الله علیه و آله بعث علی فترة من الرسل. عند ذلک یفرح المؤمنون بنصر الله».
همچنانکه حضرت محمد(ص) پس از مدتی طولانی از نیامدن پیامبران در میان مردم، مبعوث
شد، حضرت مهدی علیه السلام نیز پس از مدتی طولانی از وجود امامان در میان بشر،
ظهور می کند؛ آن روز اس که مؤمنین به نصرت الهی شادمان می شوند.
آری! پس از سالها که از حکومت امامان معصوم
علیهم السلام گذشته است و مردم از روش حکومتی پیشوایانشان چیزی جز مطالب کتابها
نمی دانند؛ در این هنگام که غیبتی طولانی بر امامشان گذشته است و حسرت انتظار
قدومش را دارند و برای آمدنش لحظه شماری می کنند و فشار و شکنجه شدید مخالفان دین،
آنان را سخت نگران و مضطرب ساخته است، ناگهان آفتاب تابان آسمان محمدی، مهدی موعود
عجل الله فرجه ظهور خواهد کرد و با ظهورش چنانکه دشمنان و کفار و ظالمان بسیار
نگران و خشمگین می شوند، مؤمنین بسیار خرسند و امیدوار می گردند و این وعده الهی
قطعی و تخلف ناپذیر است.
به امید فرا رسیدن آن روز زیبا و خجسته همچنان
در انتظار رؤیت خورشیدیم.
«ما آزادی بیان برای گفتن، برای نوشتن می دهیم
لکن برای توطئه اجازه نخواهیم داد و توطئه های شما را، شما را اگر توطئه کنید دفن
خواهیم کرد». (17/2/58)
«الآن وقتی است که ما در امتحان هستیم که حالا
که ما آزادی پیدا کردیم این آزادی را صرف چه می کنیم، آزادی پیدا کردیم، حالا من
ازادم که هر کاری می خواهم بکنم؟! آزادم که به هر که می خواهم اذیت بکنم؟! آزادم
که هر چه می خواهم بنویسم؟ ولو به ضد اسلام باشد، ولو به ضد منافع مملک باشد. این
ازادی است! این را ما می خواستیم؟! ما آزادی می خواستیم، اسلام هم آزادی دارد اما
آزادی بی بند و باری نه، آزادی غربی ما نمی خواهیم، بی بندو باری است آن».
(16/3/58)
«همه رسانه های تبلیغاتی باید خودشان را اصلاح
کنند که خدای نخواسته برخلاف مسیر ملت نروند، گمان نکنند که باز می شود آن دستگاه
سابق را برگرداند دیگر گذشت آن مسائل و آنها دفن شده اند … مطبوعات در عین حال
که یک مؤسسه محترم و بسیار مؤثرند لکن باید روی موازین مطبوعاتی و خدمت به ملت
رفتار کنند. آزادی قلم و آزادی بیان معنایش این نیست که کسی بر ضد مصلحت کشور قلمش
آزاد است که مسائل را بنویسد لکن نه اینکه توطئه بر ضد انقلاب بکند». (26/2/58)
«کفران این است که آزادی ما وسیله کارهای زشت
قرار بدهیم «من آزادم، هر کاری می خواهم می کنم ولو!!» شکر نعمت این است که این
آزادی را صرف بکنیم در آنچه که خدای تبارک و تعالی امر فرموده است، این آزادی که
خدا به ما عنایت فرموده ست و یک هدیه الهی است، اگر چنانچه شما خیانت به این آزادی
و این هدیه خدا بکنید، ممکن است خدای تبارک و تعالی هدیه خودش را پس بگیرد از ما و
ما بازگردیم، به آن حالی که سابق بودیم. باید همه ما توجه به این معنا داشته باشیم
که از این آزادی سوء استفاده نکنیم.» (23/3/58)
«ما با این زادی هائی که از غرب می آیند و
اینها هم دامن به آن می زنند و آزادی وارداتی است با این مخالفیم، اینکه جوان های
ما را رو به تباهی می کشید و به تباهی می کشد».
«حالا که قلم آزاد شد باید اینطور باشد که هر
کس به دیگری هر چه دلش بخواهد بگوید و هر کس به دیگری کاری بکند که این مملکت از
نظم بیرون برود، از نظام بیرون برود، این معنای آزادی است؟ آن آزادی که در ممالک
که ما را می خواهند بخورند هست، اینطوری است، اگر اینطور بود، انسجام را پیدا نمی
کردند، این ترقیات را پیدا نمی کردند، آنها با اسم آزادی که در این مغز این جوان
ها می اندازند، با اسم آزادی می خواهند شما را تحت حمایت خودشان قرار بدهند و
آزادی را از شما سلب بکنند». (9/10/58)
«ملت، اسلام را می خواهد و همه نهادهائی که در
ایران هست باید اسلامی باشد. معنی آزادی این نیست که کسی بخواهد توطئه کند، در
توطئه هم آزاد است؟! نه، در توطئه آزاد نیست، در چهارچوب این نهضت، انقلاب اسلامی،
همه مردم آزاد هستند، کسانی که حرف دارند، حرف هایشان را می زنند حتی هر فرقه ای
هم که باشند، اما اگر بخواهند توطئه کنند و بخواهند اسلام را بشکنند، بخواهند نهادهائی
را که الان مشغول فعالیت اسلامی هستند اینها را بشکنند، یک همچو چیزی نمی شود
باشد». (31/2/59)
«اکنون وصی من به مجلس شورای اسلامی در حال و
آینده و رئیس جمهور و رؤسای جمهور مابعد
به شورای نگهبان و شورای قضایی و دولت در هر زمان آن اس که نگذارند این
دستگاه های خبری و مطبوعات و مجله ها از اسلام و مصالح کشور منحرف شوند و باید همه
بدانیم که آزادی به شکل غربی آن که موجب تباهی جوانان و دختران و پسران می شود، از
نظر اسلام و عقل محکوم است و بتلیغات و مقالات و سخنرانی ها و کتب و مجلات بر خلاف
اسلام و عفت عمومی و مصالح کشور حرام است و بر هم ما و هم مسلمانان جلوگیری از
آنها واجب است و از آزادی های مخرب باید جلوگیری شود از آنچه در نظر شرع حرام و آنچه بر خلاف مسیر
ملت و کشور اسلامی و مخالف با حیثیت جمهوری اسلامی است، به طور قاطع اگر جلوگیری
نشود، همه مسئول می باشیم و مردم و جوانان حزب الهی اگر برخورد به یکی از امور
مذکور نمودند، به دستگاه های مربوطه رجوع کنند و اگر آنان کوتاهی نمودند، خودشان
مکلف به جلوگیری هستند، خداوند تعالی مددکار همه باشد». (وصیت نامه سیاسی الهی)
*کسب علم براي کسب درآمد مردود است و دانشمندان ما
بايد هر خدمتي که مي توانند براي پيشرفت علم در کشور به انجام رسانند و به دانش
واقعاً ارزش بدهند.
(25/8/1372)
*اراده مردم مسلمان و با ايمان ما بر استقلال، آزاد زيستن
و آباد کردن کشور استوار است و اجازه نمي دهند که هيچ قدرتي او را ابزار دست و
خواست خود قرار دهد و اين امر بزرگترين عزّت و افتخار براي ملت ما محسوب مي شود.
*ملت و دولت ايران در مقابل مستکبرين و زورمندان دنيا
اين قدرت را دارند که مانع از دخالت استکبار جهاني در امور خود شوند و امروز دولت
ها، ملت ها و دستگاه هاي اداره کننده دنيا با صراحت و قدرت بايد بر دهان آمريکا
بکوبند و از دخالت هاي وقيحانه او در مسائل داخلي خود جلوگيري کنند.
*دستگاه هاي تبليغاتي صهيونيستها و مستکبرين تلاش مي
کنند تا از آمريکا و ديگر قدرتها يک غول درست کنند اما واقعيت نشان مي دهد که آنها
اگر قدرت مي داشتند، نهضت اسلامي روز به روز تا اين حد در دنيا ريشه دار و نيرومند
نمي شد لذا بر اين اساس نبايد قدرت استکبار را مورد مبالغه قرار داد.
(1/9/1372)
*جامعه ما در رشته هاي مختلف پزشکي نيازمند پزشک زن به
تعداد پزشکان مرد است و بايد شمار پزشکان زن در کشور به حدّي برسد که زنان ايران
براي درمان بيماري هاي خود بتوانند فقط به پزشکان زن مراجعه کنند.
(9/9/1372)
*منزلت زن مسلمان بالاتر از غرق شدن و پرداختن به امور
بي ارزش است. لذا زنان مسلمان و انقلابي بايد مراقب دستهاي پنهان و پليد شيطان ها
و دشمنان باشند.
*در غرب بنياد خانواده متزلزل است و روابط سرد ميان زن
و شوهر حکمفرماست و از سويي ديگر در سطح جامعه غربي نيز زن نه بعنوان يک شخصيت
مستقل بلکه بعنوان وسيله اي براي التذاذ مردان مطرح است و روال کلي بر اين است که
زن در اين جوامع از هيچ تکريم ويژه اي برخوردار نيست و عرف فرهنگ غرب چنين چيزي را
اقتضا مي کند.
*در نظام اسلامي زنان بايد از درک سياسي برخوردار
باشند، فنّ خانه داري و همسرداري را بدانند و در صحنه فعاليتهاي اجتماعي، سياسي،
علمي و خدمات، مظهر عصمت، طهارت و مناعت باشند و به اين مهم توجه کنند که حجاب شرط
اول است. زيرا بدون حجاب، زن فراغت لازم را براي دستيابي به مراتب بالا بدست
نخواهد آورد.
*غربي ها اهانت به يک ميليارد مسلمان را عملي زشت، بد
و خلاف نزاکت و جوانمردي در نظر نمي گيرند و از آغاز تلاش کرده اند تا بوسيله
سلمان رشدي به اسلام، مسلمانان و پيامبر عزيز ما اهانت کنند و اين امر نشان مي دهد
که معيار سردمداران استکبار جهاني در زمينه حقوق بشر تا چه ميزان با حق و انصاف
تفاوت دارد.
(18/9/1372)
*انجام يک تحول در تمامي رشته هاي علمي جامعه ما ضروري
است و زنان بايد در هر رشته اي که استعداد آن را دارند و با ساختمان وجودي آنان
نيز تناسب دارد وارد نمي شوند. نيمي از استعدادهاي کشور مربوط به زنان است و آنان
بايد ميدان هايي را که درآن براي زن محدوديت طبيعي و فطري وجود ندارد پُر کنند.
داغستان سرزمين کوهها و دره هاست با اقوام و قبايل
گوناگون که هرکدام زبان وفرهنگ مشخص و متمايزي دارند. تيغه هاي کوهستاني اين قلمرو
علاوه بر سپر حفاظتي درمقابل تجاوزگران، موجب تفکيک گروههاي انساني آن گشته است،
به گونه اي که در مواري مردمان روستايي نمي تواند به لهجه روستاي مجاور، تکلم
کنند. با اين همه دگرگوني و تنوع زباني، مردمان داغستان از قرن اول هجري به تدريج
آيين جاوداني اسلام را با شوق فراوان پذيرفتند. از آن زمان اسلام موجب وحدت گروه
هاي قومي آن گرديد وهويت واحد و اقتداري قابل ملاحظه برايشان پديد آورد. مسلمانان
آن در طول تاريخ به عقايد و احکام اسلامي سخن پايدار بوده و با وجود ناملايمات و
فشارها و شرايط بسيار خشن، دينِ حقّ اسلام را براي خود حفظ کرده اند و با تامي
توان به دفاع از باورهاي مذهبي پرداخته و با الهام از معارف اسلامي، نهضتهايي را
عليه متجاوزين ترتيب داده اند.
*داغستان در منابع کهن
نوسندگان مسلمان در قرون گذشته در کتب مسالک و ممکالک
و نيز در سفرنامه هاي خود از «باب الابواب»، «دربند»، «سرير» و «اللّان» سخن گفته
اند که اين نواحي در وضع کنوني جزو قملرو داغستان مي باشد. در کتاب «الاعلاق
النفيسه» ابن رُسته که در سال 310 هجري زينت بخش تمدن اسلامي گرديد، شهر «باب
الابواب» جزو حوزه هاي ارمنيّه ذکر شده است. وي در جاي ديگر کتاب به توصيف سرزمين
اللّان مي پدرازد و شهر باب الابواب را جزو توابع آن معرفي کرده و اضافه مي کند که
اين شهر ازقله هاي کوه قبق تا درياي خزر ادامه يافته و در حدود سه ميل به داخل
دريا امتداد مي يابد. ابن رسته در معرفي «سرير» مي گويد: «شامل بيست هزار درّه است
که در آنها مردمان گوناگوني ساکنند که صاحب املاک و روستاها مي باشند».[1]
در کتاب «حدود العالم من المشرق الي المغرب» که به سال
372 هجري تأليف شده، ذيل «دربند خزران» آمده: «شهري است بر کران دريا ميان اين شهر
و بر دريا زنجيري کشيده عظيم چنانک هيچ کشتي اندر نتوان آمدن مگر بدستوري، و اين
زنجير اندر ديوارها بسته است محکم کي از سنگ وارزيز کرده اند».[2]
اصطخري-
جغرافيدان مسلما در قرن چهارم هجري- دربند را بدن گونه معرفي نموده است:
«دربند بر درياست و بر دو کرانه دو سد بنا کرده اند بر
آبي که از دريا در شهر مي آيد و اين دو سد از سنگ و رصاص ساخته اند و بر دهانه آب
سلسله کشيده اند کي کشتي به فرمان درآيد و بدرون شود و اين درياي طبرستان است
ديواري از سنگ دارد و يکي از گِل…».[3]
«ابن حوقل» دانشمند قرن چهارم
هجري در «صورة الارض» مي گويد: «باب الابواب بر ساحل درياي خزر قرار دارد و در وسط
آن لنگرگاهي برا کشتي هاست، در اين لنگرگاه بنايي به سان سدي ميان دو کوه مشرف به
آب ساخته اند و اين سد دري دارد که به روي آب بسته است و زير آن در آب دريا قرار
دارد و براي کشتي ها مدخلي واژگونه از ناحيه در است».[4]
و پس از آن به معرفي زعفران و کتان
اين ناحيه مي پردازد. «ياقوت حمودي» در توضيح باب الابواب در آغاز، مطالب اصطخري
را نقل مي کند و پس از آن مشخصات اجتماعي، جغرافيايي و اقتصادي منطقه را مورد
بررسي قرار مي دهد.
وي مي افزايد که انوشيروان در اين
محل ديواري عظيم بنا کرده تا سرزمينش از هجوم اقوام وحشي مصون باشد. ياقوتي مي
گويد: «هفتاد قوم در اين منطقه زندگي مي کنند که براي هر امتي زبان و فرهنگي است
که قوم مجاور آن را نمي شناسد».[5]
«مسعودي» در جلد اول «مروج الذهب»
با تفصيل بيشتري به شرح قلمرو فعلي داغستان مبادرت ورزيده است. التبه بخشي از
توضيحات وي مطالب جغرافيدانان قبل از اوست، مسعودي پس از معرفي «خزران» به معرفي
نواحي جغرافيايي اين خطه پرداخته و درخصوص «سرير» مي گويد: «پايتخت مملکتش موسوم
به «حمرج» است و دوازده هزار دهکده دارد و ديارش دياري صعب العبور و به همين جهت
از دسترس دور است که در يکي از دروه هاي جبل قبح [قفقاز] است». آنگاه در ذکر مملکت
«اللّان» گويد: پايتخت آن را «معص» گويند که به معني ديانت است، در غير اين شهر
نيز پادشاه قصرها و تفرّجگاه ها دارد که گاه در آن سکونت گيرد. مابين مملکت اللّان
و جبل قبخ بر يک دره بزرگ قلعه و پلي هست که قلعه را قلعه باب اللّان مي گويند.[6]
«کلاويخو» که در عصر تيموريان
(اواخر قرن هشتم و اوايل قرن نهم) از منطقه دربند ديدن کرده، در سفرنامه اش مي
نويسد: «تيمور در آهنين ديگري که در نزديکي دربند و نزديک سرزمين تاتاران و مجاور
شهر کفه (کريمه) واقع است، در اختيار دارد. اين درآهنين نزديک دربند هم گذري است
که از بريدگي در کوه حاصل شده و بين قلمرو تاتاران و استان دربند قرار گرفته، اينک
استان دربند در ساحل غربي درياي خزر و جزو سرزمين ايران به حساب است».[7]
*خزرها و دربند
خزرها عشاير کوچروي بودند که به
استثناي بازرگانان آنها که مسلمان و مسيحي بودند، اغلب در کفر به سر مي بردند.
اينان بيش از سه قرن در شمال دربند (داغستان کنوني) قدرتي استوار و سازمان يافته
به شمار مي رفتند.
خزرها هميشه براي متصرفات مسلمانان
در ماوراي قفقاز خطري محسوب مي گرديدند. آنان در برابر پيشروي لشکريان اسلام
ايستادگي نمودند و آنگاه که بسياري از هم نژادهاي ترک آنها به اسلام روي آوردند،
آئين يهود را اختيار نمودند و کوشيدند تا به عنوان نيروي سومي در ميان اسلام و
مسيحيت، استقلال خود را در رويارويي با خلافت بغداد از يک سو و امپراتور
«قسطنطنيه» از سوي ديگر حفظ کنند. با اين وجود اسلام از اواسط قرن هفتم به درون
قلمرو خزرها رخنه کرد و در اواسط قرن نهم، اگرچه به دين رسمي خانات خزر تبديل نشده
بود ولي اکثر اهالي آن سامان بدان گرويده بودند. و بدين گونه منطقه پُر از
استحکامات که بين مسلمانان به باب الابواب معروف گشته بود به روي قواي اسلام گشوده
شد، در فاصله سالهاي 642 و 652 ميلادي، سپاه اسلام بارها از دروازه دربند گذشت و
در بلاد خزر پيش روي نمود، نبرد بين خزرها طي چندين مرحله با فراز و نشيبهايي
ادامه يافت و در يکي از اين جنگها براي آنکه خزرها خود را به مسلمانان تسليم
نکنند، تمام اهالي يکي از شهرهاي تحت قلمرو آنان خودکشي کرده وشهر را به آتش
کشيدند. در سال 730 خزرها از مسلمانان شکست سختي خورده و ناگزير از راه کوهستان
عقب نشيني کردند و سال بعد «مسلمة ابن عبدالمالک» شهر «بلتجر» را به تصرف در
آورد».[8]
سرانجام روسهاي کيفي (kieran) درسال 965 ميلادي امپراتوري خزر را در هم شکستند و اين قدرت در سال 1030
ميلادي براي هميشه از ميان رفت.[9]
محمد حسن خان اعتماد السلطنه در «مرآة البلدان» پس از
آوردن قول اصطخري، ياقوت و ديگر مورخان مسلمان، شرح مبسوطي در خصوص اين ناحيه
دارد. وي بناي دربند را به انوشيروان نسبت مي دهد و مي گويد از شهرهاي معتبر
داغستان است… شهر در يکي از دره هاي معروف قفقاز و در دامنه تپه واقع است، وي به
ديوار عظيم دربند اشاره دارد و مي گويد انوشيروان براي دفع و منع ورود طايفه خزر
که در آن وقت وحشي بودند و سرحد ايران را مغشوش مي نمودند، ساخت. اين ديوار در
گذشته از درياي خزر شروع و به درياي سياه ختم مي شده و از عجايب و ديدني هاي جهان
محسوب مي شده است.[10]
خاقاني شاعر قصيده سراي ايران و اهل شروان (متولد 520
و متوفي به سال 582 هجري) در يکي از قصايد خود از دربند و برج و باروي مستحکم آن
وصف زيبايي دارد که به ابياتي از آن اشاره مي شود:
… انصاف ده که «دربند» ايمانسراست دين را سقف سراي
ايمان ديوار دشت کافر[11]
از کشتگان زنده زآنسو هزار مشهد وز ساکنان رهرو زين سو هزار معشر
آن قبله مکارم و آن قبله معالي آن فرضه معلي آن روضه منور
در قبله مهد مهدي، با قبله عهد عيسي در فرض روض جنت در روضه حوض کوثر
ذات العماد خرم خيرالبلاد عالم بيت الحرام ثاني دارالسلام اصغر
شهري به شکل ارقم با صد هزار مهره از رنگ خشت پخته سنگ رخام و
مرمر…
*جغرافياي انساني داغستان
داغستان (daqestan) به معني «کوه هاي داغ» مي باشد
و بعضي آن را به عنوان «سرزمين جبال» مي شناسند، جمهوري خود مختار داغستان که بخشي
از جمهوري فدراتيو روسيه است با وسعتي برابر 50300 کيلومتر مربع در ساحل درياي خزر
و نواحي شرقي قفقاز شمالي قرار دارد. از شمال با جمهوري خودمختار کالميک (کلموک)
از جنوب با جمهوري آذربايجان و از جنوب غربي با گرجستان و جمهوريهاي خودمختار
کاباردين بالکار و اوست شمال، مرز مشترک دارد.
کوههاي قفقاز در طول مرزهاي جنوبي و جنوب غربي آن
کشيده شده و چهره زمين ساختي آن را کوههاي نسبتا مرتفع، دره هاي متعدد و دشتهاي
شنزار و باطلاقهاي شور، تشکيل مي دهد. دشت ساحلي بوسيله تنگه دربند يا باب به دو
قسمت تقسيم مي شود. ساموروسولاک دو رود عمده آن هستند.
مرکز حکومت آن «مخاچ قلعه» است که حدود 330000 نفر
سکنه دارد، 8 شهر و 14 شهرک از توابع اين جمهوري است و کل سکنه آن به متجاوز از دو
ميليون نفر بالغ مي گردد. ترکيب قومي آن متنوع و پيچيده است و در يک دسته بندي کلي
به پنج گروه تقسيم مي شوند و مجموعاً به 30 گروه قومي بالغ مي گردند که در ميان
آنها «آوارها» در اکثريّتند زيرا 25% سکنه داغستان را به خود اختصاص داده اند.
سياست اسکان روسها در اين جمهوري موفقيّت چنداني در
بَر نداشته و مناطق مسلمان نشين به نحو پي گيري در جهت بومي شدن سير مي کنند. به
نحوي که طي سالهاي 1970 تا 1979 ميلادي سکنه روس داغستان از 8/18% به 7/14% کاهش
يافت. در اثر تمرکز مسلمان ها در مناطق ملّي خود، جوامع مهاجر به نحو روزافزوني
حالت اقليّت به خود مي گيرند و اين تحوّلات جمعيّتي با نوعي احياي فرهنگ بومي
همراه هست.[12]
با اين حال مقامات شوروي سياست تفرقه زباني را در
داغستان به نقطه اوج خود رساندند و چون در داغستان اقوام متعدد با تنوع زباني
گسترده زندگي مي کنند و از سويي وحدت اقتصادي و اجتماعي قومي نداشتند و سُنن
اجتماعي هرکدام از گروه هاي قومي مانع نزديک شدن به فرهنگ ديگر مي شد، هيچ کدام از
زبانهاي محلّي به سطح يک زبان ادبي واقعي ارتقاء نيافت. رهبران سياسي نيز عقايد
متفاوتي داشتند. عناصر مذهبي براي وحدت فرهنگي زبان عربي را پيشنهاد کردند و
روشنفکران دين گريز تأکيد داشتند که زبان ترکي به عنوان زبان رسمي مورد استفاده
قرار گيرد.
اما مقامات شوروي زبان عربي را به بهانه آنکه مانع
مدرنيزاسيون است محکوم نمودند و در صدد ايجاد وحدت در داغستان بر اساس زبان آذري
شدند و اين زبان بين سالهاي 1920 م تا 1928 م به زبان رسمي ادارات و تنها زبان
مدارس جمهوري داغستان تبديل شد. اين جريان طولي نکشيد و در سال 1928 م مقامات
شوروي از رسمي گشتن زبان ترکي جلوگيري کردند و در سال 1930 م بر تفرقه زباني
داغستان تصميم گرفتند به گونه اي که داغستان در سال 1933 م از 11 زبان ادبي و
اداري رسمي برخوردار بود و ترکي آذري به شهر دربند و بخشهاي جنوبي جلگه هاي مشرف
بر خزر محدود ماند.
تنوع آميزه هاي قومي و تفرّق زباني مانع تکامل تدريجي
يک زبان ادبي در داغستان شده و اين پديده براي ارتقاء سطح سواد در اين جمهوري مشکل
ايجاد مي کرد و وضع پيچيده گويش هاي قومي اجازه نمي داد که يکي از زبانهاي مورد
استفاده را به عنوان زبان مراکز آموزشي بکار ببرند ولي از سال 1958 ميلادي گرايش
به سوي محدود کردن تعداد زبانها و کاهش حوزه کاربرد آنها ديده شد و در اين سال
تحصيل دوره دبستان به زبانهاي آوار، دارگين لک، لزگي، طباسراني، کوميک، نوگاي و
روس انجام مي شد ولي در سال 1972 م تدريس در کلاسهاي اول و دوم دبستان به دارگين و
لزگي انجام شد و زبانهاي ديگر از موضع تدريس رانده شدند.
آوار که زبان اصلي جمهوري است، صرفا در آموزش پيش
دبستاني و کلاس اول به کار گرفته مي شود.[13]
در مواد درسي دانشگاه از زبانهاي داغستاني استفاده نمي
شود ولي برنامه هاي راديو و تلويزيون به برخي زبانهاي عمده بومي پخش مي شود. کُتب
و نشريات به زبانهاي محلي انتشار مي يابد.
منابع عمده معدني داغستان: آهن، نفت، جيوه، گوگرد و
زغال سنگ مي باشد.
اساس فعاليتهاي اهالي بر کشاورزي و دامداري استوار است
و غلّات (بويژه گندم، برنج و ذرت) ميوه و انواع سبزي در اين سرزمين توليد مي شود.
در نواحي کوهستاني فعاليت دامداري رونقي قابل توجه دارد و زندگي عشايري در اين
نُقاط مشاهده مي گردد و اصولاً گلّه داري و کوچ نشيني در داغستان قدمتي زياد دارد.
*نگاهي گذرا به مسايل تاريخي
داغستان از ادوار قبل از تاريخ مسکون بوده است. در
ايّام باستاني قسمت جنوبي دشت ساحلي تا دربند، جزء آلباينا بود و در کوهستانهاي
داغستان قبايل کوچکي مي زيستند. در قرن چهارم ميلادي روميان و سپس ايرانيان از
تنگه دربند در مقابل چادرنشين هاي اين ناحيه دفاع مي کردند. به احتمال قوي در قرون
چهارم و پنجم ميلادي مسيحيّت در آلبانيا و سپس در قبال دشت و کوهستانهاي داغستان
انتشار يافت.
از مهمترين رخدادهاي تاريخي داغستان پيروزي مسلمانان
در اين سرزمين است. با نفوذ اسلام در داغستان مسيحيت و بت پرستي راه زوال را پيش
گرفت. در قرن يازدهم داغستان جزو قلمرو سلاجقه بود و در اوايل قرن سيزدهم مغولها
داغستان را مورد تاخت و تاز وحشيانه خود قرار دادند و تعداد زيادي از اهالي را زير
سُمّ ستوران خود لگدمال کرده و عدّه اي را از دم تيغ گذراندند و سرانجام از دروازه
دربند گذشتند. آنان ولگا و بيابانهاي اطراف درياي خزر را درنورديدند، تيمور و
توقتمش- فرمانرواي اردوي زرّين- در اواخر سده چهارم بر سر داغستان با يکديگر به
نزاع برخاستند. فتوحات تيموريان و اشغال داغستان بوسيله تُرکان عثماني (865-1015
م) بر انتشار اسلام در اين سرزمين افزود.
در قرن نهم و دهم ميلادي داغستان به سه اميرنشين بزرگ
که اُمراي آنها عناوين شمخال (samxal)، اوسمي (usmi) و معصوم داشتند، منقسم گرديد که قلمرو آنها به شمخال، اوسمات و
معصوميات معروف بود. از قرن 16 ميلادي روسها و عثماني ها به اين ناحيه حمله بردند
و مدّتها داغستان مورد منازعه روسها، ايرانيها و عثماني ها بود. در سال 1015 هـ ق
مطابق با 1606 ميلادي شاه عباس آنرا تحت حمايت ايران در آورد.[14]
*تهاجم روسها به داغستان
هنگامي که نياکان روسها براي نخستين بار در قرن نهم با
آسيا تماس برقرار کردند، اين روسها بودند که وحشي بودند نه مسلمانهايي که در اوج
تمدن به سر مي بردند و در سالهاي نخست قرن دهم خط مرزي ميان تمدّن و توحّش تقريباً
در راستاي مرزهايي بود که امروز ملل اسلام را از مناطق مسلمان نشين جدا مي سازد.
روسها از نظر مسلمانان بوميان وحشي بودند که همسايگان خطرناکي تلقّي مي شدند و
وقايع نگاران مسلمان از تاراجگريهاي آنان در حدود قرن دهم خبر داده اند. در بين
942 م تا 944 م قوم روس، ماوراي قفقاز مسلمان نشين را مورد نهب و غارت قرار داد و
آبادترين نواحي آذربايجان را نابود کرده و ساکنانش را قتل عام نمودند، در اين قرن
روسها در کفر به سر مي بردند، در حالي که اسلام در داغستان و نواحي شرقي ماوراء
قفقاز راه يافته بود.
در فاصله 1584 م، سرآغاز ايام ناآراميها تا 1605 م
توسعه روسيّه غالباً به سوي شمال قفقاز، منطقه قبارطه (kabardion) و داغستان انجام گرفت. در اين مرحله دره ولگاي سفلي را به تصرف
خود در آوردند و براي ممانعت عبور عشاير دژهايي احداث نمودند، در سال 1587 روسها
به رودخانه «ترک» (terek) در جلگه هاي قفقاز رسيدند، در
سال 1590 به تهاجم خود ادامه داده و در سفلاي رود «سونژا» (sunzhe) پايگاهي مستحکم براي خود تدارک ديدند. در 1604ميلادي روسها يورش
بزرگي را بر شمال قفقاز آغاز کردند و گرچه در مرحله اول با سقوط بخش شمخال با
موفقيتهايي روبرو گشتند ولي داغستانيها با کمک قُواي عثماني روسها را تار و مار
کردند و اين تهاجم را محکوم به شکست نمودند. تُرکهاي عثماني و تاتارهاي «قوم» پس
از اين پيروزي طي يک حرکت استراتژيک در صدد تقويت حضور اسلام در ميان اقوام کوه
نشين شمال قفقاز برآمدند. رقابت اسلام و مسيحيت در قبارطه با پيروزي کامل اسلام
پايان پذيرفت و و رفته رفته در قرن نوزدهم اين آئين به عنوان رکن عمده مقاومت
اسلامي در برابر پيشروي روسها به جانب جنوب، درخشش پيدا کرد.
در اواخر قرن هيجدهم پطر کبير دربند را اشغال کرد و
کمي بعد ساير ايالات ساحل غربي خزر به اطاعت روسيه درآمد و به موجب پيمان 1137
هجري (1724 م) بين روسيه و عثماني درباره تقسيم ولايات ايران، دربار قسطنطنيه اين
استيلا را به رسميت شناخت. با تأمين وحدت ايران توسّط نادرشاه و بر طبق پيمان 1732
م همه نواحي واقع در جنوب رود کورا و به موجب پيمان سال 1735 م دربند و باکو را به
ايران بازدادند ولي با قتل نادر، روسيه به اين نواحي هجوم برد و با تأسيس حکومت
قفقاز در سال 1785 م استيلاي خود را بر آنها محکم نمود. کوشش سلاطين قاجار براي
بازپس گرفتن نقاط مزبور به جايي نرسيد و با عهدنامه گلستان از دست ايران خارج شد.
از اين زمان مقاومت امري محلي در مقابل روسها شکل جدّي
به خود گرفت و از اواخر قرن هيجدهم پيروان نقشبنديه در داغستان نفوذ و اعتباري به
دست آورده و به جهاد با کفّار متجاوز پرداختند.
«غازي ملا محمد» در سال 1831 م مستقيماً با روسها وارد
جنگ شد. در سال 1832 روسها در روستاي
گيمري (زادگاه وي) به سوي قلعه اي که محل اقامت مبارزين و مجاهدين بود، حمله بردند
که در اين جريان تعداد زيادي از افردا سلحشور از جمله خود غازي ملامحمد کشته شدند
ولي شيخ شامل نجات پيدا کرد. بعد از ملامحمد، حمزه بيک را براي امامت برگزيد، ولي
بر اثر بي کفايتي و بي لياقتي در سال 1834 م به هنگام ورود به مسجد روستاي خونزاق
توسط حاج مراد و برادرش عثمان کشته شد، با کشته شدن وي مسلمانان آوارستان در
روستاي «اِشلطي» شيخ شامل را به خاطر تقوا و قدرت فوق العاده اش به رهبري
برگزيدند، وي از قبايل لزگي حومه آوار بود.
شيخ شامل (متولد 1212، فوت 1287 هجري) قلمرو خود را به
32 منطقه تقسيم کردو اداره هرکدام را به نوّاب واگذار نمود، حکومتش بر اساس شريعت
استوار بود و عايدات بيت المال از وجوه زکات و خمس و غنائم جنگي تأمين مي شد و
حقوق نوّاب و قضات و ديگر اعضاي حکومتي از بيت المال اخذ مي گرديد، وي در جهت
کارخانه باروت سازي و توپ ريزي تلاش وافري نمود. به علّت خستگي مردم شمال قفقاز،
برتري کمّي قواي روس و برتري کيفي امکانات آنها و عدم حمايت قدرتهاي همسايه نهضت
شيخ شامل پس از 35 سال مقاومت، درهم شکست.
نخست قبارطه ها و روسها که از آغاز مواضع مستحکمي
نداشتند به دشمن پيوسته و پس از مدّتي بخشي از مناطق غربي و شرقي داغستان تحت نفوذ
شامل بر جاي ماند و رفته رفته شامل در سال 1276 هجري (1859 م) تسليم قواي روس شد و
در 25 ذيقعده 1287 (4 فوريه 1871) در مدينه دار فاني را وداع گفت که با فوت وي
استقرار روسها در داغستان قطعي شد و مقاومت رهبران سنّتي بي ثمر ماند.[15]
انقلاب کمونيستي 1917م شوروي، آشوب و خونريزي فراواني
در قفقاز پديد آورد و تا پايان سال 1917 م ارتش سرخ قدرت خود را در داغستان به دست
گرفت ولي با تصرف اين منطقه در سپتامبر 1918 م به دست ارتش سفيد، حکومت آنها
واژگون گرديد. ارتش سرخ در سال 1920 م ارتش سفيد را شکست داد و کنترل داغستان را
مجدّداً به دست گرفت و روز 21 ژانويه 1921 ميلادي، جمهوري خودمختار داغستان اعلام
موجوديّت کرد. تلاش «امام نجم الدين» و «اوزون حاجي» از مشايخ نقشبنديه هم به جايي
نرسيد و قيام آنان سرکوب شد.
و پس از آن گروهي از مسلمانان را به منظور تبعيد کوچ
دادند، در حين نقل و انتقال آنان به دليل شرايط نامساعد حدود يک چهارم افراد مذکور
در راه از بين رفتند. حملات شديد ارگانهاي مختلف دولت شوروي به دين و مذهب و نيز
مسلمانان از سال 1947 ميلادي شدّت افزونتري يافت و همراه با تبليغات شديد ضدّ
اسلامي به فعاليتهاي عملي عليه اسلام و مظاهر دين دست زدند. بازداشتن مردم از
کارهاي عبادي به ويژه نماز و روزه از جمله اين حرکات بود و جُرم شمردن فرايض ديني
به تصويب رسيد.[16]
بنا به گفته مايکل ريوکين (michelrywkin) فشار فرهنگي بر مسلمانان تا
اندازه اي پس از مرگ استالين کاهش يافت و آنان تا حدودي منزلت گذشته را باز
يافتند.[17]
*هويت اسلامي در داغستان
خورشيد پرفروغ اسلام از نخستين روزهاي طلوع خود يعني
در همان قرن اول هجري در سرزمين داغستان پرتو افشاني نمود و اهالي اين منطقه را که
در بت پرستي به سر مي بردند از زلال معنويت خويش بهره مند ساخت و رفته رفته آئين
اسلام در آن گسترش يافت و داغستان جزء دارالاسلام قلمداد گرديد، دنگاخالدوف محقّق
روسي اعتراف مي کند که اسلام به طور سنّتي در داغستان مواضع مستحکمي دارد و
کراچکوفسکي مي گويد داغستان به عنوان مهد اسلام در سراسر شمال شرق قفقاز محسوب مي
شود.[18] دکتر مري
براکس آپ (marie
broxup) در مقاله
اي عقيده دارد که اسلام تنها نيروي وحدت بخش در داغستان است که حدود 20 گروه قومي
را به هم پيوند مي دهد و اقتدار آنان را فزوني مي بخشد.[19]
اقتدار؛ ناشي از گرايشهاي مذهبي بود که موجب آن شد تا
داغستان به آساني تن به سيادت و قيادت روسها ندهد و تسلط مُسکو بر اين نواحي تنها
بعد از تهاجمي طولاني و جنگهاي پي در پي با آن امکانات و تجهيزات مدرن، در قرن
نوزدهم امکان پذير گرديد. در اين مقاومت ها مبلغان و شخصيت هاي مذهبي، رهبري مردم
را عهده دار بودند. کوشش در محو مذهب اسلام و يا کوچ اجباري و کشتار مسلمين روشهاي
خام و خشني بود که مقاومت و پايداري مردم را دوچندان مي ساخت و آنان را براي ستيز
با روسها قوي تر مي نمود و به جاي تحليل رفتن نيروهاي اسلامي، نهضت هاي ديني جوشان
و خروشان نضج گرفت و مهاجمين را بيش از پيش آشفته و هراسناک ساخت.
درقرن هيجدهم داغستان تنها منطقه مسلمان نشين جهان بود
که در آن زبان عربي (زبان قرآن) تنها به وجود نوعي زبان ادبي رسمي منحصر نمي شد،
بلکه زبان رايج مردم اين خطّه بود و تنها وسيله ارتباطي 20 گروه قومي داغستان به
شمار مي رفت که هريک زبان و فرهنگ خاصّي
داشتند که صرفاً در محدوده زندگي خودشان قابل درک بود. اين موقع ويژه تا سال 1917
ميلادي تداوم داشت. علماي داغستان از شخصيت هاي بارز در جهان اسلام محسوب مي شدند.
مراکز آموزش ديني و مذهبي شمال قفقاز در سراسر جهان، شهرت ويژه اي داشت. مرکز
روحاني قفقاز شمالي در مخاچ قلعه (مرکز داغستان) است و زبان مورد استفاده آن عربي
مي باشد. 88% مردم داغستان پيرو مکتب شافعي مي باشند، حدود 4% مسلمانان شيعه هستند
که غالباً منشأ آذربايجاني دارند.
اکنون در درون اين قلمرو يک جامعه مسلمان وجود دارد که
با وجود تجاوز روسها و تهاجم فرهنگي، سياسي مارکسيستها دست از هويّت ديني برنداشته
و با وجود آنکه کوشيدند از اين تشکيلات يک جامعه شوروي بسازند، کاري از پيش نبردند
و همچنان اعتقاد به اسلام را براي خود افتخاري مي داند و با ابراز و موجوديت و
حضور خود اين حقيقت را آشکار ساخته که تغيير فکر و روح و گرايشهاي مردم غير ممکن
است و بينش اسلامي و ايستادگي معنوي نه تنها حضوري فعال دارد که هر روز در حال گسترش
است. در مخاچ قلعه که حضور روسها تقريباً قابل توجه مي باشد، مسلمانان از ايجاد
روابط اجتماعي و فرهنگي با آنها تنفّر دارند و اگر هم ازدواجي بين آنها صورت گرفته
غالبا به طلاق منجر شده است و اگر يک زن داغستاني با يک مرد وابسته به گروه غير
مسلمان ازدواج کرده در 90% موارد کودک آنان مليت مادر مسلمان را برگزيده است.[20]
از قرن هيجدهم که مردم داغستان زندگي مذهبي خود را با
عرفان و تصوف عجين نمودند نه تنها از فعاليتهاي سياسي و مبارزات مذهبي دست
برنداشتند بلکه فعاليتهاي مزبور را تقويت و تشديد کردند و در پاييز 1920 م که ارتش
سرخ براي تصرف داغستان وارد آن کشور شد، باز هم بار نهضتهاي مقاومت اسلامي مواجه
گرديد. «ناظم الدين حسينسکي»امام مسلمانان قفقاز شمالي انقلاب عظيمي را در اين
سالرهبري نمود و چون ميان مردم محبوبيتي به سزا داشت، در اکبتر 1920 اعلام جهاد
کرد تمام مسلمانان را براي مبارزه با
نيروهاي بلشويکي به زير پرچم لا اله الا الله فرا خواند. عمق اين نهضت به حدي بود
که استالين را روانه داغستان نمود و در کنگره مردم داغستان، ناگزير شد خودمختاري
اين سامان را به رسميت بشناسد. روحاني مبارز شيخ محمد خياباني سالها قبل از اين
انقلاب در حجره پدر خويش «حاج عبدالحميد» مدتها مشغول فعاليت بود که سپس روانه
تبريز شد و به تحصيل علوم ديني روي آورد و در اندک مدتي به درجه اجتهاد نائل آمد.[21]
احزاب سياسي داغستان که گرايشهاي اسلامي دارند،
عبارتند از:
الف: حزب رستاخيز اسلامي: که بويژه در ميان جوانان
نفوذ دارد و به طور پي گير با حرکتهاي الحادي و کمونيستي مخالفت کرده است.
ب: سازمان اسلامي: (جماعت المسلمي) که از اوايل سال
1992 م در نواحي دارگين تشکيل يافت و از درجه بالاي تحرک سياسي برخوردار گرديد.
اين حزب با حزب رستاخيز اسلامي روابط دوستانه اي دارد.
ج: دموکرات اسلامي: با حدود 4000 عضو از احزاب قدرتمند
داغستان محسوب مي شود، اين حزب در اکتبر سال 1990 ميلادي به وجود آمد، حزب دموکرات
اسلامي به حل و فصل مسائل عمومي مسلمانان از جمله آموزشهاي مذهبي و مراسم عبادي،
سياسي حج توجه دارد و تحرک سياسي آن ضعيف است. پيروان سنتي طريقت نقشبنديه در حزب
دموکرات اسلامي و تا اندازه اي در جماعت المسلمين تشکل يافته اند.
[1]– ر.ج:
الاعلاق النفيسه، ابن رسته، صفحات 122، 172، 178.
«توانايي مردم در تحليل سياسي، موجب شکست ترفندهاي
دشمن است».
(30/8/1372)
قسمت هفتم
سيد موسي مير مدرّس
يادآوري:
«قائد عظيم الشأن انقلاب، از سال 1370 تا کنون- در
ملاقاتهاي عمومي و در ديدار با گروه هاي گوناگون- بر ضرورت و اهميت تحليل پديده
هاي سياسي، تأکيد فراوان ورزيده اند. اين تأکيدها از جانب معظم له در خور تأمل
بسيار است؛ چه اين که ايشان ولي فقيه زمانند و بالتبع، دستوراتشان صبغه ديني به
خود مي گيرد.
افزون بر آن، معظم له خود سياستمداري دنيا ديده است که
سالها دبير کلي حزب جمهوري اسلامي و در دوره سياست جمهوري نظام اسلامي را در
بحراني ترين وضعيت کشور، بر عهده داشته، و در اين رهگذر از تجربيات گرانقدري
برخوردارند. مضافا بر اين که حضرت ايشان از زمره کشاني هستند که سالها درباره
تاريخ اسلام پژوهش نموده و اينک دستاورد آن تحقيقات را چنين اعلام مي کند که در
هماره تاريخ اسلام، علت اساسي ناکاميها، عدم توانايي مردم در تحليل مسائل سياسي
بوده است!
اين قلم مفتخر است که در حد بضاعت اندک خويش، در
راستاي تبيين ديدگاه ياد شده، ساعي بوده و بسيار خوشوقت است که اين مباحث، مورد
توجه خوانندگان فرزانه- بويژه طلاب و دانشجويان- قرار گرفته و بدين وسيله از اظهار
محبت آنان- که با ارسال نامه و ملاقات حضوري منت نهاده اند- سپاسگذارم و اميدوارم
مسؤولان، روزنامه ها و مجلات ديگر نيز بدين مهم بذل توجه فرموده و چنين موضوع
داراي اهميتي را، مطمح نظر قرار دهند و در نضج و بارور کردن اين نوع مباحث، دريغ
نورزند، چرا که رسالت فرهيختگان، کوشش در پويان ساختن جامعه است و يک جامعه زنده و
پويا، جامعه سياسي است!
خوانندگان محترم به خاطر دارند ک در قسمت ششم اين گفت
و گو، به مبحث مهم «پارامترهاي تحليل سياسي» پرداختيم، و دو محور (1- نقش جهانبيني
در برخورد با حوادث سياسي، 2- اصل تسلسل و بررسي سيستماتيک پديده ها) از نظر گذشت
و اينک ادامه مقال، تقديم مي گردد».
3-شناخت تاريخ و بهره گيري از روش تاريخي
تاريخ را سه گونه مي توان تعريف کرد، يا به عبارت ديگر
مي توان سه علم مربوط به تاريخ، ارائه نمود، به گونه اي که با يکديگر رابطه نزديک
داشته باشند.
1- تاريخ نقلي (وقايع نگاري)
يعني علم به وقايع و حوادث و اوضاع و احوال انسانها در
گذشته، در قبال اوضاع و احوالي که در زمان حال وجود دارد.
2- تاريخ علمي (تحليلي)
يعني علم به قواعد و سنن حاکم بر زندگي گذشتگان که از
مطالعه و بررسي و تحليل حوادث و وقايع گذشته به دست مي آيد. آنچه محتوا و مسائل
تاريخ نقلي را تشکيل مي دهد؛ يعني حوادث و وقايع گذشته، به منزله مبادي و مقدمات
اين علم به شمار مي روند.
3- فلسفه تاريخ
يعني علم به تحولات و تطورات جامعه ها از مرحله اي به
مرحله ديگر و قوانين حاکم بر اين تطورات و تحولات. به ديگر سخن؛ علم به «شدن»
جامعه ها، نه «بودن» آنها.[1]
بنابراين تاريخ عبارت است از شناختن آنچه در گذشته
تحقق يافته، که به سه صورت ياد شده در دسترس ديگران قرار مي گيرد. تاريخ از دو
بُعد، در تحليل رويدادهاي سياسي، داراي کاربرد است؛ براي اينکه تاريخ هم از
دانشهايي است که تجليل گر بايد آنها را ياد بگيرد و هم از روشهايي است که در تحليل
رُخدادها نقش فراوان دارند. از اين رو اسلام، تاريخ را نه تنها وسيله اِنذار و
عبرت و ابزار تميز، که عيار و ملاک ارزيابي جريانها و رخدادها نيز مي داند. قرآن
کريم در موارد فراواني، سير در تاريخ گذشتگان و انديشه در سرنوشت آنان را توصيه
نموده[2] و
امام علي (ع) نيز مي فرمايد: «در رهگذر آگاهي بر سرگذشت پيشنيان، ارزشها و تجربيات
گرانبهاي آنان در طول تاريخ را، از ضد ارزشهايشان بازشناخته و سود و زيان آنچه را
بر آنان گذشته است، مي دانم».[3]
آنگه که يزيد بن معاويه در مجلس شام با تحليلي مقطعي و
برخاسته از جهان بيني مادّي گرايانه قوميّت پرستي و سرمست از باده پيروزي بر
بزرگترين و پرنفوذترين دشمن خويش، «ليت اشياخي ببدر شهدوا» سر داد و آن سان، بي
پروا سخن راند که بنياد رسالت نبوي را زاييده شرايط دانست و بکلي منکر نبوت شد (لا
خبر جاء و لا وحي نزل)، زينب کبري که در مکتب علي دانش تحليل و هنر تدبير را
آموخته و درنينوا به عيار تجربه گرفته بود، از همين روشن تاريخي مدد جست و با
مساعد از فاکتورهايي چون سنتهاي الهي در رقم خوردن سرونوشت شوم ستمکاران و عنصر
هميشه پيروز شهادت، و با نگرشي ژرف و با تحليلي همه جانبه، فرجام ماجراي قيام طف
را پيروزي کساني دانست که سر بر فراز نيزه داشتند و شکست از آنِ کساني که اهل بيت
پيغمبرشان را به اسارت گرفته بودند!
به هر حال شناخت تاريخ، اين فرصت را به تحليل گر مي
دهد تا مسائل سياسي را مجرد و منقطع از گذشته بررسي ننمايد، زيرا بسا براي شناخت
صحيح يک رويداد و پديده سياسي، شناخت بستر تاريخي و موقعيت جغرافيايي زمان تحقق
آن، مؤثر است. به علاوه تحليل گر با بررسي علل و عوام حوادث گذشته، خواهد توانست
از شيوه اي مستقل در تحليل برخي از حوادث مشابه، در آينده استفاده کند (استراتژي
تطبيقي).
نبايد فراموش کرد که مورّخ و تحليل گر سياست هر دو در
نحوه برخورد با تاريخ دچار مشکلاتي هستند، زيرا کساني که در زمان وقوع حوادث به
تحليل مي پردازند، از آ» رو که خود در صحنه حضور دارند- يا از دور نظاره گرند- و
نيز از آن جهت که قراين و شواهدي- که گذشت زمان در محو آنان مؤثر است- را در
اختيار دارند، از درک درست تري نسبت به آيندگان برخوردارند. با اين وصف، به دشواري
از آسيب حبّ و بغض، گروه مداري، هواسالاري و قدرتمداري برکنارند. لذا تلاش تحليل
گر، پيوسته بايد بر آزاد انديشي و انصاف، مبتني گردد.
از ديگر سو، کتمان پاره اي از حقايق و عدم افشاي برخي
از اسناد و مدارک و گاه پيچيدگي موضوع، از مشکلاتِ ديگرِ اينگونه تحليل گران است.
اما پس از گذشت زمان، آيندگاني که به تحليل گذشتگان مي
نشينند، از آن جهت که بر اسنادي دست مي يازند که سرّي بودن خود را از دست داده و
تحليل گران خود نيز تا حدودي از آفتهاي ياد شده، رهيده اند، دشواري کمتري را پيش
رو دارند، ولي مشکل اين جاست که تاريخ گذشته را يا مستشرقيني نوشته اند که انگيزه
تاريخ نويسي آنها، سلطه کشورهاي متبوعشان بوده يا مورخاني که وابستگان به سلاطين و
قدرتهاي حاکم بوده اند و يا کساني که تاريخ را وسيله فخر فروشي قومي و يا حتي
ابزار سرگرمي تلقي کرده اند. از اين رو حق و باطل در هم آميخته و داوري به غايت
دشوار است!
ترديد نيست که کساني مانند «مورگان شوستر» و «ميلسپو»
آمريکايي، و «بلفور» و «سايکس» انگليسي، و «ايوانف» و «ولاديمير پتروويچ» روسي، در
نگارش تاريخ مصالح دولتهاي خويش را مدّ نظر داشته اند.
«اسکندر بيک ترکمان» در «تاريخ عالم آراي عباسي» بر
خلاف خاندان صفوي تاريخ ننوشته است و «عبدالله طهماسبي» در «تاريخ شاهنشاهي
اعليحضرت رضا شاه کبير» و «مهدي بهار» در «ميراث خوار استعمار» علي رغم خاندان
پهلوي و دولت عليه برتانيا، سخن نرانده اند! اما چه بايد کرد که بسياري از
واقعيتهاي تاريخي را نيز همين مورّخان به رشته تحرير درآورده اند. و حتي در برخي
موارد، خود شاهد حوادث بوده و يا نقشي در تکوين آن داشته اند- مانند ميلسپو که
سامان دهنده اداره ماليه کشور ايران بوده يا چون اسکندر بيک ترکمان که سمت کاتبي
دربار شاه عباس صفوي را بر عهده داشته است-.
افزون بر آنچه گفته آمد، بعضي از شواهد و قرايني که در
فهم رخدادهاي تاريخ مؤثرند، به علت مرور زمان به فراموشي سپرده شده اند. در چنين
بحراني، سياست به تاريخ وام مي دهد و مورخ فاقد بينش و قدرت حليل سياسي از فهم
درست رويدادهاي پيجيده، ناتوان مي گردد؛ يعني همن سان که تاريخ به تحليل گر سياسي
کمک مي کند تا حوادث را بشناسد و از گذشته ملاک تحليل حوادث آينده را به دست آورد،
تاريخ نيز در پاره اي موارد به سياست محتاج است، تا گره ابهامات حوادث را بگشايد!
باري، تاريخ و بررسي گذشته به ما آگاهي مي بخشد تا
شرايط زمان را بهتر درک کنيم و گذشته را به آينده پيوند دهيم. و درباره گذشتگان به
درستي قضاوت کنيم. مشکلات، درگيريها، موانع، اشتباه ها، تقصيرها، ناتوانيها،
نارسائيها، توطئه ها و انقلابها را در جاي خود قرار بدهيم و ثمرات آن را ارزيابي
کنيم. تاريخ به ما فرصت مي دهد که ارزشهاي گذشته را باز هم ارزيابي نمائيم.[4]
تحليل گر سياست، تاريخ را به عنوان ابزار بکار مي گيرد
و پايه تحليلش را در پاره اي موارد بر گذشته استوار مي کند. بنابراين مي بايد که
در تاريخ تأمل بسيار نمايد؛ هم از آن رو که بايد به نيکي، گذشته با با معيارهاي
سياسي تحليل کند و هم از آن جهت که آينده را بر آن بنا مي گذارد و گاه به ارائه
تئوري مي پردازد.
پس تاريخ در سياست- بويژه تحليل پديده هاي سياسي- از
جايگاه ويژه اي برخوردار است، از اين باب، گفته اند: تاريخ يگانه آزمايگشاه علوم
سياسي است. و به قول «سانتايانا» فيلسوف اسپانيايي الاصل آمريکايي: «آنهايي که از
گذشته خود بي خبر مي مانند، محکوم به تکرار آن هستند»!
در اين ميان، شناخت تاريخ توران معاصر داراي اهميت فوق
العاده اي است، زيرا با توجه به گستردگي توطئه ها و تهاجمات سياسي، نظامي،
اقتصادي، فرهنگي، از پرماجراترين دوران تاريخ ايران- قبل از انقلاب اسلامي- به
شمار مي رود.
دوران ياد شده را از سال 1789 ميلادي- پيروزي انقلاب
کبير فرانسه- برابر با 1168 هجري شمسي، تا زمان کنوني، تعريف نموده اند، که تقريبا
دربردارنده حکومت يکصد و سي وشش ساله خاندان قاجار و پنجاه و هفت ساله دودمان
پهلوي و تأسيس جمهوري اسلامي است.
معرفت دو قرن گذشته از آن رو ضروري است که:
اولا- گروهها و سازمانهاي داخلي- که پاره اي از
جانشينانشان اکنو نيز داعيه هايي در سر دارند- به درستي شناخته شده و روند
فعاليتهايشان در ترازوي نقد و بررسي سنجيده شود.
ثانيا- از آنجا که اين دوران مصادف با انقلاب کبير
فرانسه و تحولات عظيم اروپا و انقلاب اکتبر 1917 روسيه است، بازتاب اين رويدادها
در ايران قابل مطالعه و تعمق است.
ثالثا- پيدايش «لژفراماسوني» و بعدها «جامع آدميت» و
«لژ بيداري ايرانيان»، در همين دوران بوده است که نقش مهمي در تسلط اجانب بر ايران
داشته اند.
رابعا- دشمنان گذشته اين مرز و بوم به خوبي شناخته شده
و هويّت عريان آنان از پَسِ پرده هاي افسون و تزوير هويدا مي گردد. و معلوم مي شود
که في المثل انگليسي ها و فرانسويان، چسان در جنگ ايران و روس، به کشور ما خيانت
کردند. و در اين راستا مي توان از خيانت و توطئه هاي دشمن و پيروزيها، شکستها و
ضعف نيروهاي خودي، درسهاي فراوان گرفت و در تحليل حوادث مشابه، از آنان بهره جست.
سر فصل عمده موفقيتهاي دوران معاصر را، مي توان در
قالب رويدادهاي ذيل ارائه کرد:
شورش مردمي در ماجراي قتل گريبايدوف روسي، تحريم
تنباکو و بايکوت کمپاني رژي، انقلاب مشروطيت، قيام عشاير جنوب عليه انگليسي ها،
نهضت ميرزا کوچک خان جنگلي در شمال کشور، قيام شيخ محمد خياباني در تبريز، جنبش
کلنل محمدتقي خان پسيان در خطه خراسان، مبارزه شهيد مدرس و علماي بلاد بر ضد
رضاخان، نهضت ملي شدن صنعت نفت، قيام ملي 30 تير 1331، قيام اسلامي 15 خرداد 1342،
19 ديماه 1356 و پيروزي انقلاب اسلامي.
توطئه ها و مصائب و ناکاميهاي دو قرن اخير را نيز مي
توان در طي حوادث ذيل مطالعه نمود:
پذيرش کاپيتولاسيون براي روسها، عهدنامه هاي گلستان و
ترکمن چاي، عهدنامه «فين کنشتاين» بين ناپلئون- امپراتور فرانسه- و پادشاه ايتاليا
و فتحعلي شاه، عهدنامه مفصل بين ايران و انگليس، در زمان فتحعلي شاه- جدا شدن
افغانستان از پيکر ايران، امتياز صيد ماهي در درياي خزر، تشکيل قزاقخانه توسّط
روسها، انعقاد قرار داد دارسي، اعطاي امتياز توتون و تنباکو- مورّخ 1890 ميلادي
برابر با 1267 هجري شمسي- امتياز کشتيراني در کارون امتياز لاتاري به انگلستان- در
زمان ناصرالدين شاه- امتياز حفاري و به يغما بردن آثار باستاني ايران به
فرانسويان- در زمان نصار الدين شاه و ادامه ان در دوره مظفرالدين شاه- تقسيم ايران
به سه منطقه تحت نفوذ روسيه، انگليس و منطقه بي طرف در سال 1907- در زمان محمد علي
شاه- کودتاي سياه 1299 سيد ضياء الدين طباطبايي و رضاخان با نقشه «آيرون سايد»
فرمانده انگليسي- و نورمن- سفير بريتانيا در تهران- ظهور رضاخان و انقراض قاجاريه
با خلع احمد شاه، کشف حجاب و کشتار مسجد جامع گوهرشاد، قراداد ننگين 1919 وثوق
الدوله، کودتاي سرخ حزب عدالت و خيانت احسان الله خان و خالو قربان به نهضت جنگل،
اشغال ايران توسط متّفقين، تشکيل جمهوريهاي خود مختار در «آذربايجان» به قيادت
رسيد جعفر پيشه وري، و در «کردستان» به رياست قاضي محمد، نفوذ آمريکا در ايران،
کودتاي آمريکايي 28 مرداد 1332، تشکيلات ساواک، ماجراي کاپيتولاسيون، کشتار 15
خرداد و تبعيد حضرت امام خميني- قدس سره- فاجعه جمعه سياه، مسجد کرمان و سينما رکس
آبادان.
ادامه دارد
[1]– رک: شهيد
مرتضي مطهري، جامعه و تاريخ از مجموعه مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، انتشارات
صدرا، قم ص351- 353.
مردم منطقه کشمير که تاريخ پُر فراز و نشيبي را پشت سر
گذاشته اند پس از ورود انگليسي ها به شبه قاره هند و شروع حاکميت سيکها در سال
1819 م و فروش آن به گلاب سينگ دو گروه توسط انگليس در سال 1846 م، دچار زندگي رنج
آور و مشقت باري گرديدند. حکام سيک و دوگره، مردم مسلمان کشمير را به چشم بردگان
مي نگريستند و به خود اجازه رفتارهاي غير انساني با آنان را مي دادند. بهمين دليل
اين دوران را دوران زندگي سياه مردم کشمير گفته اند.
بعد از تجزيه شبه قاره و پيدايش دو کشور هند و پاکستان
که به استقلال سياسي مسلمانان شبه قاره نيز انجاميد متأسفانه تغييري در زندگي و
سرنوشت مردم کشمير ايجاد نشد و حکومت دوگره ها ادامه يافت تا اينکه نهضت مسلمانان
کشمير فرصتي را بري آنان فراهم نمود. ولي وابستگي و ضعف بينش رهبران سياسي آنان
نظير شيخ عبدالله منجر به تداوم سرنوشت رنج آور مردم اين سامان گرديد. زيرا او علي
رغم سوابق بدرفتاري حکام هندي با مسلمانان کشمير، راه نجات آنان را در وعده هاي
رهبران سياسي دولت هند نظير نهرو مي دانست و به توصيه هاي رهبران مسلمانان شبه
قاره توجهي ننمود و علي رغم بارها دستگيري و زندان توسط دولت هند همچنان بر موضع
منفي خود در رابطه با وابستگي جغرافيائي و سياسي منطقه کشمير به کشور هندوستان
اصرار مي ورزيد. اين واقعيت تلخ در تاريخ سياسي معاصر کشمير لطمه سنگيني بر سرنوشت
مردم رنجديده و مسلمان آن منطقه وارد کرد که بحران کنوني و رنج و مظلوميت فعلي
مردم جامو و کشمير را بايد ناشي از اين امر و موضع ناصحيح اينگونه رهبران وابسته و
يا فاقد بينش سياسي و اسلامي دانست. پس از استقلال پاکستان، سرنوشت سياسي منطقه
کشمير در چند ديدگاه منطقه اي گرفتار آمد: الحاق به پاکستان، الحاق به هند و خودمختاري
وابسته به هند يا استقلال سياسي کامل. سياست دولت انگليس و موضع ناصحيح رهبران
سياسي کشمير نظير شيخ عبدالله به تداوم سلطه هند بر اين منطقه کمک نمود مردم
مسلمان منطقه کشمير را تحت سلطه دولت هند نگه داشت. از سوي ديگر موقعيت و ويژگي
هاي جغرافيايي کشمير نسبت به دو کشور هند و پاکستان باعث شکل گيري منازعه بين آنها
گرديد که حتي برخوردهاي سياسي و نظامي را درسالهاي 1948و 1945 و 1971 باعث شد.
سازمان ملل متحد طي دو قطعنامه تعيين سرنوشت کشمير را
به عهده مردم آن قرار داد ولي دولت هندوستان از پذيرش مفاد آن استنکاف نموده و
حاکميت خود را با استفاده از قدرت نظامي بر منطقه جامو و کشمير تداوم داده و مي
دهد و بر مردم محروم آن ستم مي نمايد. تداوم اين وضعيت باعث گرديده است که نوعي
بلاتکليفي در توسعه اقتصادي- اجتماعي و فرهنگي منطقه بروز نمايد که در نتيجه آن
فقر و عقب ماندگي بر آن سايه افکنده است.
ويژگيهاي خاص منطقه بحراني کشمير:
1-تعارض بين دو فرهنگ اسلامي و هندو که اولي در منطقه
غلبه دارد و جلوه سياسي اين دو فرهنگ را مي توان در نهضتهاي اسلامي و مردمي از
سويي و دولت هند از سوي ديگر مشاهده نمود. عدم توازن مزبور بوسيله حضور وسيع نظامي
دولت هند جبران مي شود تا تداوم استعمار و حاکميت آن کشور بر کشمير تضمين شود.
2-تضاد منافع همسايگان مسلح به سلاح اتمي: قبل از
فروپاشي شوروي سابق. منطقه کشمير توسط چهار قدرت هسته اي (شوروي، چين، هند و
پاکستان) محاصره بود و درحال حاضر توسط حداقل سه قدرت هسته اي (چين، هند و
پاکستان) محصاره شده است و هرکي از قدرتهاي مزبور براي خود منافعي را در منطقه
کشمير جستجو نموده و مي نمايد لذا رقابت در راستاي تحصيل منافع ادعايي آنها در
منطقه کشمير به گسترش منازعه و بروز خطر درگيري نظامي کمک مي نمايد. طبيعي است که
چنين درگيري نظامي مي تواند عواقب وحشتناکي را براي جنوب آسيا و کل جهان بهمراه
داشته باشد.
3-منطقه اي بودن بحران: بدين صورت که بر خلاف خيلي از
موقعيتهاي استراتژيک بحران زده که داراي ابعاد بين المللي هستند، بحران کشمير
ابعاد منطقه اي دارد و منازعه عمدتاً بين همسايگان آن مي باشد که صرف نظر از
مزيتهاي ژئوپوليتيک و ژئواستراتژيک، خلأ قدرت سياسي در منطقه کشمير باعث منازعه
بين همسايگان بر سر حوزه نفوذ آن شده است. چرا که اگر استقلال سياسي منطقه کشمير
تأمين شده و نظام سياسي مستقلي همراه با روابط خارجي متوازن با همسايگان در آن
حاکم باشد زمينه رقابت بين آنها کاهش مي يابد. اما در حال حاضر به دليل وجود فرضيه
مشترک بين همسايگان مبني بر بلاصاحب بودن کشمير و اينکه هريک بيشتر در آن نفوذ
داشته باشد بيشتر قادر به تأمين امنيت خود و داشتن برگ برنده بر عليه همسايه رقيب
خود خواهد بود، آنها به خود اجازه توسعه حوزه نفوذشان در منطقه کشمير را مي دهند.
مزيتهاي ژئواستراتژيک و ژئوپليتيک منطقه کشمير:
منطقه عمومي کشمير که بخش عمده گره گاه پامير را تشکيل
مي دهد داراي مزاياي ژئواستراتژيکي و ژئوپليتيکي است که باعث افزايش اهميت
استراتژيکي آن بويژه از ديده همسايگاه شده است.
اين مزايا عبارتند از:
1- موقعي جغرافيايي: ضمن برخورداري از
وضعيت مساعد طبيعي در مجاورت کشورهاي مختلف که در زمره قدرتهاي درجه 1 و 2 جهاني
هستند قرار گرفته است. هرچند پس از فروپاشي شوروي سابق و آزادسازي افغانستان، يکي
از قدرتهاي جهاني از همسايگي کشمير حذف شد ولي قدرتهاي ديگر همچنان با اين منطقه
همسايه هستند. کشور چين در شرق و شمال با دارا بودن بيشترين مرز مشترک در رتبه اول
و کشور پاکستان در غرب از اين حيث در رتبه دوم قرار داد. کشور هندوستان در جنوب از
حيث طول مرز مشترک رتبه سوم و افغانستان رتبه چهارم را دارد.
2- ارتفاع: منطقه کشمير بخشي از گره
گاه پامير به عنوان بام جهان را تشکيل مي دهد از اينرو بر مناطق پست پيرامون خود
مسلط مي باشد يعني فلات دکن و هندوستان، شرق فلات ايران و کشور افغانستان جلگه
پنجاب و کشور پاکستان و نيز آسياي مرکزي و کشور تاجيکستان و فلات تبت و منطقه سين
کيانگ در غرب چين در پائين دست منطقه کشمير قرار دارند. لذا اين مناطق از نظر
نظامي از منطقه کشمير احساس خطر نموده و حضور هريک از همسايگان را در آن به عنوان
منبع تهديد کوتاه مدت يا بلند مدت نسبت به خود تلقي مي نمايند. اين مسئله زماني
اهميت خود را نشان مي دهد که شهرها و سکونتگاه هاي بزرگ و حتي پايتختها در مجاورت
آن قرار داشته باشد و پاکستان از اين جهت آسيب پذيري بيشتري دارد زيرا پايتخت و
شهرهاي بزرگ آن در مجاورت اين منطقه قرار دارند. منشأ رقابتهاي چين و هند و نيز
پاکستان و هند بر سر دستيابي به ارتفاعات منطقه و نيز اهميت استراتژيک منطقه
سياچين همين مطلب مي باشد.
3- موقعيت ارتباطي: منطقه کشمير بويژه
بخش شمالي آن نقش عمده اي را در برقراري ارتباط بين آسياي مرکزي و منطقه تبّت و
چين غربي و سين کيانگ و شرق آسيا دارد. وجود جاده اسفالته راولپندي- گلگيت- کاشغر
اين ارتباط را تسهيل مي نمايد و از اهميت استراتژيک برخوردار است، زيرا ارتفاعات
بلند منطقه پامير و ديواره بلند هيماليا امر ارتباط بين جنوب آسيا و مرکز و شرق آن
را دشوار مي نمايد. اين جاده از مناطق شمالي عبور نموده و در کنترل پاکستان قرار
دارد.
4- قرار گرفتن در حوضه آبريز سند و
پنجاب: منطقه عمومي کشمير و حاشيه شمالي کشور هندوستان و غرب تبت بر حوضه آبريز
سرچشمه رودخانه هاي پنجگانه سند، جهلم، چناب، راوي و ستلج تطبيق مي کند و تشکيل يک
مجموعه توپوگرافيک واحد را مي دهد که دره ها و مسير رگه هاي آب آن به سوي جلگه
پنجاب جهت گيري و سازماندهي طبيعي شده اند. بنابراين منطقه کشمير براي کشور
پاکستان که حيات خود را مرهون رودخانه هاي پنجاب و سند و جلگه هاي حاصلخيز ناشي از
آن مي داند از اهميت استراتژيک ويژه برخوردار است و کنترل آن از سوي قدرت رقيب
پاکستان مي تواند منبع تهديد جدي براي آن تلقي مي شود.
همانطور که ملاحظه مي شود مزاياي جغرافيائي ياد شده
منطقه عمومي کشمير را از اهمين ژئواستراتژيک برخوردار نموده که کنترل تمام يا بخشي
از آن توسط هريک از قدرتهاي همسايه مي تواند از نظر ديگران تهديد جدّي براي امنيت
ملّي و منافع آنها تلقّي شود. وجود خلأ قدرت و نظام سياسي مستقل در آن نيز رقابت
بين همسايگان را تشديد نموده و به بُحران کشمير جلوه ديگري مي دهد. بنابراين ماهيت
بحران اين منطقه را بايد در چارچوب اهميت ژئواستراتژيک و ژئوپليتيک آن جستجو نمود.
در نوبت هاي پيشين با استناد به گزارش توصعه انساني
سال 1992 م برنامه توسعه سازمان ملل متحد تصويري از شكاف فاجعه آميز اقتصادي-
اجتماعي رو به افزايش بين شمال (كشورهاي صنعتي) و جنوب (كشورهاي در حال توسعه) و
تبيين شرايط كه منجر به كاهش مسمتر سهم مشاركت و ميزان دسترسي كشورهاي جنوب به
بازارهاي چهارگانه بين المللي كار- سرمايه- تكنولوژي و كالا و خدمات تجاري مي
گردد، ارائه گرديد.
شرايطي كه كشورهاي در حال توسعه را چنين گرفتار كرده
است بيان كننده اين واقعيت تلخ است كه كشورهاي شمال تحت عنوان توسعه و آباداني
جنوب و در قالب توصيه هاي نهادهاي به اصطلاح بين المللي و در پوشش نيّات به ظاهر
خيرخواهانه سير محصولات خود را به سوي كشورهاي جنوب سرازير مي نمايند و با درهم
ريخيتن الگوهاي مصرف آنان، جامعه اي مصرفي و بي در و دروازه و مفتون دنياي غرب را
شكل مي دهند و كمبود منابع آنان را با انواع و اقسام وام ها و اعتبارات بين المللي
در كوتاه مدت و دوره اي مشخص پُر نمده و سرانجام آنان را در چرخه شوم اسارت بار
قرضه هاي جهاني گرفتار مي نمايند. پيامدهاي اين روند در بازار بين المللي كار به
صورت غارت منابع انساني متخصص كشورهاي جنوب چهره مي نمايد و توان توسعه آنان در
اين مبادله نابرابر رو به نابودي گذاشته و در چرخه شوم ديگري به نام چرخه فقر
انساني يا اضمحلال توان توسعه گرفتار مي آيند.
در اين نوبت به بررسي پديده تكنولوژي و نسبت آن با
شمال و جنوب مي پردازيم تا ضمن روشن شدن ماهيت اين امر مقدمات بررسي بازار
تكنولوژي فراهم گردد.
سراب عاقبت سوز جنوب
براستي شمال به چه مي نازد؟ تمدن غرب به چه مباهات مي
كند؟ سر در پاي چه بت عياري افكنده است؟ هستي خود را از چه مي داند؟ گِرد كدام كعبه
طواف مي كند؟ اين تابو چيست كه غرب چنين مفتون آن است؟ اين درجه به اصطلاح از
پيشرفت و رفاه از كجا مايه گرفته است؟ غرب وحشي را چه وحشي كرده است؟ كدام امتياز؟
كدام منبع قدرت؟ خلاصه كلام ناموس غرب و راز سر به مُهر توانمندي آن چيست؟ قدرتي
كه نيروي نظامي غرب خود را مديون آن مي داند، توان اقتصادي شمال از آن مايه مي
گيرد، سلطه سياسي به اعتبار آن بر گُرده ديگران تحميل مي گردد و بالاخره قدرتي كه
مشأ تمام تفاخر و زورگويي و برتري طلبي غرب گرديده است چيست؟ غربي كه بواسطه اين
قدرت دنيا را به تعظيم و تكريم خويش فرا مي خواند و همه را مفتون و شيفعنه خود مي
خواهد و آنچه را كه خود ساخته و پرداخته است مرجع ضمير تمام توانمندي هاي بشري
قلمداد مي نمايد و آنچنان واله و شيداي آن گرديده كه خود به ستايش آن نشسته است و
ديگران را نيز به پرستش آن دعوت مي نمايد و تمام كوشش خود را در فربهي آن مصرف مي
دارد.
اين توصيفات بُت زمان يا گوساله سامري غرب، يعني
تكنولوژي مي باشد. اين پديده در نار به فراموشي سپردن دين و به جاي آن برگرفتن عقل
و تجربه دنيوي، آنچنان غرب طغيانگر را از خويشتن فطري خويش بيگانه كرده است كه
نداي انا ربكم الاعلي سر داده است و هرآن كس را كه از تبار خود نداند انسانهاي
درجه دو و سه وپايين تر مي شناسد و آقايي و سروري را حق مسلم قوم زورمندان و
مترفين مي داند و انسان غير غربي و هر آنچه در اختيار آنان است ملك خود دانسته و
به انواع حيله ها از آنان در جهت مطامع خود و فزون تر كردن شكاف شمال و جنوب بهره
مي گيرد. سردمداران قدرتهاي استكباري با بوق و كَرنا و اقسام نمايشها و شعبده ها،
صداهاي برآمده از اين گوساله را تقويت نمده و سعي در ارعاب جهان دارند و ملل جنوب
را تحت چنين شرايط و فضائي با دهان باز و حيرت زده به دنبال خود مي كشانند. اين كشورها
در اين يورش عظيم هويت خويش را از دتس مي دهند و دست غرب در غارت منابع خيش در
پوشش توجيهتي نظير سياست درهاي باز، و رقابه به اصطلاح آزاد در بازارهاي جهاني، به
عنوان الزامات توسعه باز مي گرارند و با دعوت هاي اغواگرانه آنان به اميد بهره
گيري از كمكهاي فن آورانه (تكنولوژيك) غرب هر آنچه دارند سودا مي كنند و در طرفة
العيني در بندهاي استثمار و بهره كشي نوين غرب غارتگر درقالب به اصطلاح بازارهاي
بين المللي كار و سرمايه… گرفتار مي آيند. و روز به روز در دام اين چرخه هاي شوم
توش و توان خود را بيشتر از دست مي دهند و شكاف شمال- جنوب عميق تر گشته و چرخهاي
هيولاي توسعه كشورهاي صنعتي بر پشت توده هاي كشورهاي محروم راه صعود به قله هاي
رفاه و توسعه اقتصادي را در مي نوردد. و جه سراب عاقبت سوزي كه گمان بريم غرب
اينچناني در بازار تكنولوژي، راز سر به مُهر يا ناموس وخداوندگار ساخته و پرداخته
خويش را به فروش مي گذارد! و راه توسعه اقتصادي ار براي رنگين پوستان! و
بنيادگراياني كه غرب و شرق را نفي مي كنند، و محروميني كه به ناحق به ثروت هاي
طبيعي تكيه زده اند! و بالاخره مستضعفاني كه فرياد حق طلبانه آنان جز بر هم زدن
نظم موجود به اصطلاح دهكده جهاني خاصيتي ندارد هموار نمايد! و زهي خيال باطل! و
وامصيبتا از ساده انگاري و نشناختن ماهيت استكبار و منطق زور و زر و تزوير آنان!
تكنولوژي براي جنوب يا شمال؟
فن آوري (تكنولوژي) نيز همانند بقيه پديده ها و واژه
هاي جهان معاصر نظير حق و باطل، حقوق بشر، توصعه، عدالت، بازار آزاد، …. نزد غرب
دوگونه معني مي شود: يك تعريف خاص شمال يا كشورهاي توسعه يافته و يك تعريف براي
عرضه به جنوب.
نگرش اول از يك سو تكنولوژي را (دانش كاربردي مُدوّن)
متشكل از چهار مؤلفه: 1- ماشين، ابزار، تجهيزات و يا سخت افزارُ، 2- اسناد و مدارك
و محسبات و يا اطلاعات، 3- مهارت و آموزش يا نيروي انساني ماهر و متخصص، 4- و
سازمان و تشكيلات و تدبير اين امور يا مديريت مي داند كه بدون حضور هريك از اين
چهار گانه ناقص و ابتر است و از سويي ديگر تمامي اين عوامل متكي و نيازمند زير
ساختها و نظامات مادر و بسترهاي رشد مي باشند تا بتوانند به حيات خود ادامه دهند
به عبارت ديگر پديده اي است كه هريك از عناصر آن ريشه عميق در ساختارهاي فرهنگي،
علمي، تربيتي، آموزشي تحقيقاتي و صنعتي و توليدي و خدمات گوناگون رفاهي، اجتماعي و
اطلاع رساني هر كشور و در نهايت سامان اداري و يا توانمندي هاي مديريت دارد و هر
نوع رشد و توسعه فن آورانه (تكنولوژيك) در هر زمينه و رشته اي بايستي با ويژگي هاي
بومي و لحاظ كردن ساختارهاي مذكور صورت پذيرد و صد البته براي دست يابي به
تكنولوژي (فن آوري) بايستي به تمام عناصر آن پرداخت و صرفا سخت افزار و به عبارتي
تنها ماشين و دانش بهره برداري از آن را تكنولوژي نمي دانند. روشن است كه در جامعه
كشورهاي صنعتي نيك اين تعاريف و تقسيم بندي ها رعايت مي گردد و در ميان اين جوامع
مسير رشد و توسعه تكنولوژيك (فن آورانه) جز از طريق پرداختن به تمام جوانب امر و
طيّ يك مسير تكاملي كه فرصت هضم و جذب پديده هاي نو را به ساختارهاي موجود مي دهد
حاصل نمي گردد و به لحاظ اهميت امر به دقت فرآيندهاي مربوطه نظارت مي گردد. آنها
بر ورود و خروج نيروي انساني به داخل جوامع خود نظارت تام و تمام دارند و سره از
ناسره را باز مي شناسند و با وسواس نيازمنديهاي خود را جستجو و جدا مي نمايند. هر
ماشيني، ابزار و تجهيزاتي را اجازه ورود و خروج نمي دهند. اسناد و مدارك و محاسبات
و دانش چرائي هر تكنولوژي را طلب مي كنند و در مبادلات مدّ نظر دارند. آ»ها به
خوبي مي دانند كه ماشين، انسان ماهر و اسناد و مدارك هم به تنهايي كفايت نمي كند
ودانش مديريت را در كنار آن الزامي مي دانند. آنها از پذيرش تكنولوژي غير مأنوس با
شرايط كشورشان ابا دارند و اگر نياز داشته باشند با دقت آن را خودماني و بومي مي
كنند و تمام مقتضيات پذيرش و آشنائي با آن را فراهم مي كنند تا به خوبي جذب گردد.
آنها چون اين پديده را مايه بقاء و حيات و توسعه ملي خود مي دانند در تقويت آن در
ميان كشورهاي خود مي كوشند.
البته براي جنوبي ها جور ديگري معني مي كنند و رابطه
خود را در اين سوي بازار به گونه اي وارونه تنظيم و همواره چيزي، پس مانده اي،
موجود ابتر و ناقصي براي عرضه در چنته خود آماده دارند. آنها با كالاهاي رنگارنگ
تكنولوژيك (فن آورانه) و سرمايه اي، چشم و دل جنوب را مي ربايند و با جار و جنجال
وعده انتقال تكنولوژي و توسعه اقتصادي را مي دهند. و البته در اينجا ديگر تكنولوژي
آن تعريفي كه براي خويش قائل بودند، ندارد. بلكه تكنولوژي يعني كالاها و ماشين
آلات غربي كه فروش و به اصطلاح انتقال آن! با كيف هاي پر از بروشورهاي و كاتالوگ
هاي رنگارنگ تبليغ مي گردد. مديران بُهت زده جنوب را به كشورهاي خود مي كشانند،
كارخانجات را نشان مي دهند، همه جا پُر از كالا، ماشين هاي قدرتمند گوناگون است،
آنها با كسي از چگونگي رسيدن به اين توانمندي ها سخني نمي گويند. از تشكيلات، نظم
و ترتيبات تحقيقات و پژوهشي خود و شيوه توسعه و تكامل محصولات بسيار كم سخن گفته و
بلكه هيچ اسمي نمي برند. آنها اصولا اجازه پرسيدن در مورد دانش چرائي يا به عبارتي
چرا اين ابزار، چرا اين نوع ماشين، چرا اين راه حل و چگونگي طراحي و محاسبات را
نمي دهند و نهايتاً اين اسناد و مداركي كه ارائه مي نمايند مربوط به دانش بهره
برداري و کار کردن با ماشين و ابزار است و بس. اگر تربيت نيروي انساني مطرح است
براي اين امور است. اگر اصراري بيشتر باشد تشکيلات و مديريت بهره برداري را ارائه
مي نمايند. آنها خوب مي دانند که اين مختصر تنها لايه نازکي از نيازمندي مشتري
جنوبي است. تکنولوژي در اين تعريف يعني چگونگي بکارگيري ماشين و يا به تعريف رايج
آنان دانش چگونگي (know- how) يا دانش بهره برداري است و نه دانش چرايي (know- why) و يا دانش خلق و توصعه و چون و چرا کردن، دانش پژوهش و تحقيق،
دانش راه حل ها را جستجو و جدا کردن که اين دومي صد البته رنج و مرارت دارد، زمان
مي خواهد، حوصله بايستي به خرج داد و ريشه در نظام هاي مختلف آموزشي، علمي، فنّي،
تربيتي، تحقيقاتي،… دارد و اگر قرار باشد اين گونه شروع شود ديگر سيل بينان کن
کالاهاي غربي را چگونه بخورد اين کشورها بدهند و چگونه به اسم انتقال تکنولوژي
ميوه و اخيرا حتي تفاله هاي نظام صنعتي خود را در اين بازارها به فروش رسانند و
چگونه از سازگاري ساختارهاي بومي هر کشوري در اين اوضاع و اجوال مي توان سخن گفت و
بحث هاي تحقيق و توسعه، جذب و اشاعه خورند هرکشوري را مطرح کرد. آنها به خوبي
واقفند که فراهم سازي بستر رشد و توسعه تکنولوژيک همان شرايط و مقتضياتي را مي
طلبد که براي خويش قائل هستند و صد البته اين راز سر به مهر غرب است و چه باک که
تحت عنوان انتقال تکنولوژي تا جائي که ظرفيتهاي قابل چپاول ملت هاي جنوب اجازه مي
دهد محصولات رنگارنگ و کارخانجات گوناگون بدون ريشه به سوي کشورهاي جنوب سرازير
گردد و مانند بمبي تام ساز و کارهاي بومي، توانمنديها و مهارتها، فرهنگ، مدريريت و
ديگر ساختارهاي زير اين فشار سنگين دبون اينکه اجازه هضم و جذب داده شود تخريب و
نابود گردانند و تحت عنوان رشدو توسعه ملي هرآنچه که نبايد به اين ملت ها تحميل
گردد. در چنين شرايطي چند گشور معدود که در بست سر در پي غرب گذاشته اند را نيز با
الگوهاي خود مجهز گردانيده و همه چا هب ملت ها آنها را نشان مي دهند که اگر قصد
رسيدن به غرب را داريد بايستي چنان کنيد که انيها کردند و همه چيز ما را اعم از
کفور جهت و فرهنگ و خلاصه همه چيز غرب را با هم پذيرفتد و البته مي دانيم حتي اين
وعده هم فريبي بيش نيست. و امروزه ديگر جهان نيک مي داند که اگر غرب قصد رشد و
توسعه عادلانه جنوب را داشت نمي بايست ظرف سه دهه گذشته شکاف يک پنجم ثروتمندترين
مردم جهان (کشورهاي صنعتي) با يک پنجم فقيرترين مردم جهان از 30 برابر به 60 برابر
رسد و در آن صورت اگر قرار باشد بازارها و روابط عادلانه اي برقرار گردد، چنين
چپاول و غارتي ممکن نبود و فربهي شما از کدام بازارهاي باصطلاح آزاد و از محل
استثمار کدام منبع انساني امده و از محل تاراج کدام منابع اوليه مي توانست تأمين
گردد. امرورزه مشاهده مي کنيد که از هر گوشه اي از اين جهان طاغوت زده چنانچه صداي
ملتي برخيزد که دم از استقلال و تکيه بر خود و توانمندي هاي ملي مي زند و جوياي
روابطي عادلانه در اين بازارهاست ناگهان تمام بوق هاي استکباري آنها را هو مي کنند
و تا او را به عناوين گوناگون متهم نکنند و از پا نيافکنند از کوشش خود دست برنمي
دارند و اين جنجال وقتي به اوج خود مي رسد که مدعي قصد افشاکردن چهره کريه غرب
وحشي را داشته باشد و تفکرو فلسفه و فرهنگ غرب سلطه جو را به زير سؤال کشد و به
مفاهيم رايج تحميلي فقر، غني، حق و باطل، عدالت و برابري، حقوق بشر، بازار مبادله،
توسعه، … و تمام نهادهاي بين المللي خود ساخته و پرداخته آنها و در يک کلام نظام
سلطه استکبار بتازد. شکسته شدن اين حريم ها همان و بيداري ملت ها، ويراني کاخ هاي
ستم، فروريختن تابوي تکنولوژي غرب و پائين کشيده شدن علم طغيان انسان غربي و
برافراشته شدن پرچم احياء ارزشهاي الهي و رجوع به فطرت بشري و تسليم انسان در
پيشگاه حق و ابزاري شدن تکنولوژي در خدمت اين مقاصد الهي همان و اين صورتي ديگر از
جنگ هميشه حق و باطل است که در جهان معاصر چنين چهره نموده است.
توسعه فن آورانه (تکنولوژيک)، چرا؟ و چگونه؟
پاسخ به اين پرسش اساسي که توسعه تکنولوژيک را براي چه
مي خواهيم و در خدمت کدام اهداف و بر پايه چه بينش و تفکري سر در پي تحصيل آن مي
گذاريم به بسياري از ابهامات روشني مي بخشد و البته بسياري از کارهاي امروزي ملل
در حال توسعه را نيز به زير سؤال کوبنده و بيدار کننده مي کشد. آيا تحصيل اين
توانمندي از هر راهي ممکن است و يا يک راه روشن و مستقيم دارد؟ آيا مقتضيات دسترسي
و پا گذاشتن در اين راه را از بيرون بايستي جستجو کرد و يا از درون؟ آيا توسعه
تکنولوژيک هدف است يا وسيله؟ نسبت توسعه تکنولوژيک با توسعه اقتصادي چيست؟ در
توسعه اجتماعي چه نقشي دارد؟ با فرهنگ چه مي کند؟ اين نوع توسعه چه جور انساني مي خواهد؟،
آيا يک توسعه تکنولوژيک نسبتي با ارزش ها و اعتقادات دارد؟ آيا از دست اوردهاي
ديگر جوامع مي تواند چيزي بگيرد؟ اين گرفتن چگونه اتفاق مي افتد؟ چه چيزهايي را وا
مي نهد و پس مي زند، آنچه مي گيرد آيا در ميان هرآنچه داريم بدو زحمتي، تغييري،
همسازي و تأثير و تأثري جا باز مي کند يا جائي به او مي دهند؟ و يا بر سر آنچه
داريم مي نشيند و آن را لِه مي کند. و خلاصه اگر از بيرون هم برگرفتني است چگونه
در درون برنشاندني است؟ آيا با اين شکاف شمال- جنوب به شيوه مورد توصيه آنها بايد
آن را توسعه داد يا راه ديگري در پيش داريم؟ آيا اگر سر خود در پيش گيريم بدون
همکاري شمال اين امر ممکن است، شرايط اين همکاري چيست؟ ما تنها نيازمنديم يا يک
طرف معامله، اين مبادله يا چه سرعتي مناسب است؟ و اين تناسب با چه ساز و کارها،
شرايط و احوالي بايستي برقرار شود؟ متناسب با مطامع شمال؟ متناسب با مصلحت جنوب؟ و
يا نقطه اي در اين ميان؟ و نهايتاً از آنچه به سر امروز دنيا آمده مي توان درسي
گرفت، از تجربه چند دهه گذشته چگونه عبرت گيريم و بالاخره براي راه در پيش چه
تدبيري بيانديشيم؟، اگر به آن دست يافتيم هرآنچه توانستيم بکنيم؟ و با ديگران
فرودست چه بايستي کرد؟ چگونگي پاسخ به اين سؤالات و ده ها سؤال از اين دست را در
نوبتي ديگر بدان مي پردازيم انشاء الله.
ثلمه جبران ناپذير ارتحال مرجع و فقيه اهلبيت عليهم
السلام،حضرت آيت الله العظمي گلپايگاني- قدس سره- كه به حق يكي از استوانه هاي
نارد فقاهت و مجسمه علم و فضيلت و آگاهي و تقوي بودند و بزرگداشت آن فقيه جليل
القدر، از سوي امت مسلمان و پيروان مكتب اهل بيت عصمت عليهم السلام در داخل و
خارج، بار ديگر پيوند ناگسستني مردم با ايمان و امت فداكارمان را به نمايش گذاشت و
دست ردي بود بر سينه كساني كه مي پنداشتند تبليغات شوم اجانب و شايعه پراكني هاي
دشمنان انقلاب اسلامي و در كنار آن مشكلات و نابسمانيهاي موجود مي تواند در اعتقاد
و علاقه ديرين امت نسبت به رهبران دين، سستي ايجاد كند و زير پاي انقلاب را خالي
نمايد و به توطئه گران مجال شيطنت و نيرنگ بدهد.
قبل از اين ضايعه اسفناك، رستاخيز عظيم امت بزرگ اسلام
را در رحلت حضرت امام خيمني- قدس الله نفسه- بنيانگذار جمهوري اسلامي و احياء
كننده اسلام ناب محمدي (ص) ديديم و حافظه تاريخ هرگز از ياد نخواهد برد كه تشييع
يازده ميليوني آن حضرت پشت شرق و غرب را لرزانده وحيت رسانه هاي بيگانه در آن تاريخ
اعتراف كردند كه تشييع جنازه رهبر فقيد انقلاب اسلامي، به بزرگترين تظاهرات تاريخ
تبديل شد و اينها مُشتي پولادين است بر دهان استكبار و مزدورانش و خناسان وشايعه
سازاني كه مي كوشند پايگاه روحانيت را در دلها تضعيف كنند با تصور اينكه سلطه مجدد
جنايتكاران جهاني را به اين مرزو وبوم عودت دهند و مردم را با مقدسات ديني شان
بيگانه سازند.
حال با اغتنام فرصت از اين مناسبت به تذكر چند مطلب
بپردازيم:
1-پايگاه روحانيت
پايگاه افتخار آميز روحانيت شيعه در دلهاي مردم مؤمن و
پيروان اهلبيت عليهم السلام مسئله امروز و ديروز نيست. حقيقتي است تاريخي كه در
چهارده قرن مظلوميت طلايه داران مكتب انقلابي تشيع ريشه دارد و وجدانهاي پاك امت
حق جوي اسلام و ياران و پيروان خاندان عصمت و طهارت علي رغم شكنجه ها و زندان ها و
چوبه هاي دار كه مسندنشينان خلافت جور در كسوت زمامداراي اسلام! براي آزاد مردان
تدارك ديده بودند از ديرباز دريافته اند كه حق و حقيقت را مي بايست در آستانه
مبارك اهل ولايت بجوئيد و از خانه هاي غبار ديده و گرد غربت گرفته محكومان جهل و
جور، همت طلبند و چشمه زلال ايمان و انسايت را در مكتب كساني بجويند كه رعد و برق
تاج و تخت و زر و زور و شمشير تزوير مجال نمي داد، حتي يك مسئله فقهي را بي دغدغه
براي مردم تبيين كنند وزبانهاي پيروانشان به جرم حق طلبي و حق گوئي از حلقوم بيرون
مي كشيدند و يا زنده بگورشان مي ساختند كه نمونه هايش ابي ذرها و ميثم ها و حجربن
عدي ها و ابن سكيت ها بودند كه قدم جاي قدم رهبران خود نهاده و غربت و تبعيد و
چوبه دار و شكنجه و زندان را پذيرا شدند تا به اثبات رسانند كه تشيع سرخ و اسلام
ناب چشمه زلالي است كه هرگز با بدعت آلوده نمي شود و به سازش و تسليم تن نمي دهد و
براي فروختن دين و خريدن دنيا هرگز چانه نمي زند و مرگ سرخ را بِه از زندگي ننگين
مي داند… و اين فلسفه اي است كه بايد تا ظهور مهدي صاحب الزمان- عجل الله تعالي
فرجه- ثابت و پايدار باشد.
باري، اين حقانيت توأم با مظلوميت بوده كه دلهاي
آزادگان را به خود جذب كرده و جان هاي پاكيزه دلان را در چوگان ارادت خود كشيده و
پايگه رهبري شيعه را در طول چهارده قرن اسلام تحكيم بخشيده و وارثان فقاهت اهلبيت
و احياگران عاشورا و ستم ستيزان تشيع علوي را حيثيت و آبروي تاريخي داده است واين
پايگاه و جايگاه، ارزان به دست نيامده، كه چهارده قرن علم و جهاد و ايثار و تقواي
محدّثان و فقيهان و شهيدان وزاهدان را پشت سر خود دارد و نبايد آن را ارزان فروخت
كه دست آوردن آن محال است.
2-روحانيت از ديدگاه مردم
چيزي كه مردم مسلمان در طول قرن ها در حافظه تاريخ خود
از روحانيت شيعه سراغ دارند و خود عملا شاهد آن بوده اند و جز آن را انتظار ندارند
عبارتست از: اخلاص، وارستگي، زهد، تعبد و تقوي و انسان دوستي و اعراض از دنيا و بي
توجهي به قدرت و مكنت و ثروت هاي غرور انگيز كه انسانها را در كام خود فرو برده
است. روحانيت از ديدگاه مردم، آن قشر تلاشگري است كه عشق و آرمان خود را در تحصيل
و تعليم و روشنگري و تحقيق و پاسداري از مرزهاي علم وفقهاهت واخلاق و فضيلت يافته
و با برخورداري از لذت وزيبايي فضايل صوري (اين الملوك و اين ابناء الملوك) مي
سروده است. روحانيت از ديدگاه مردم آن قشر دلسوزي است كه به سادگي زيست كرده و در
غم و شادي؛ در كنار مردم قرار داشته و دست نوازش براي مستمندان و آرامش روح براي
تهي دستان و تازيانه بيداري در چهره بيدادگران و رفاه طلبان و مسرفان بوده است
هرگز بر خوان ناكسان پاي ننهاده و خون جگر خورده و در دل شب اشك بر سجاده ريخته
وبا مرگ خود، خون شهيدان را پاسداري كرده است و اين است رسالت تاريخي اش.
روحانيت همان مصدر قدرتي است كه طي قرن ها خانه اش
قبله حوائج و قلمش حلال مشكلات و فصل كننده خصومات بوده و در حالي كه مردم زجر
كشيده، دستگاه هاي حاكم و محاكم قضائي شان را غير رسمي و غير قانوني مي دانسته، به
«لا» و «نعم» و «نه» و «آري» روحانيت سر تسليم فرود آورده و اسناد تنظيم شده با
قلم و قلمدان آنان را بيش از هر سند ديگر باور داشته و مشروعيت آن را با صميم قلب
پذيرفته، و بالأخره از ولادت تا مرگ به عالمان و فقيهان احساس نياز مي كرده و آنها
را امين مال و ناموس خود مي دانسته است.
روحاين است كه با يك فتواي شرعي توانسته قرارداهاي
نامشروع بين المللي را در عصر حاكميت سلاطين جور به بن بست كشاند و حتّي در دربار
شاهان، قليان هاي تنباكو را بر سنگ زند و نشان دهد كه حكم فقيه از حكم شاهانه با
نفوذتر است. و همانگونه كه ديگران نيز گفته اند:
درحاليكه قرادادهاي استعماري به وسيله روشنفكران و غرب
زدگان امضاء شد، روحانيت هرگز زير اين قرار دادهاي ننگين را امضاء ننموده است… .
به طور خلاصه، رياست ديني شيعه با اين ويژگي و با
خاستگاه مردمي از روحانيت چهره اي محبوب و مقبول ساخته كه در نشيب و فراز حوادث
گرد و غبار بر آن ننشيند و خللي در بنيانش رخنه نمي كند…
3-انتظار از روحانيت
مردم ما انتظار دارند اين سره و سنت سلف صالح، همواره
در چهره روحانيت بدرخشد و اين پايگاه و جايگاه همواره مصون بماند و تحولات زمان و
آزمايش ها و مسئوليت ها نتواند آن را كم رنگ كند كه البته نخواهد كرد مقام شامخ
فقهاي عظام و علماي ذوي العزّ و الاحترام بالاتر از اين است كه رنگ پذيرد و
نگارنده نيز هرگز به ساحت قدس اين حريم مقدس در اين تذكرات نظر ندارد، چرا كه خود
را ريزه خوار اين سفره و جرعه نوش اين چشمه فياض مي داند، با ايمان و اعتقاد به
اينكه روح بزرگ ومقام شامخ طلايه داران فقه و فضيلت برتر و بالاتر از آن است كه
زخارف دنياي پست بتواند در آن خللي وارد آورد.
و اما دراينجا از تذكر دو نكته ناگزير است:
الف- سخني داريم با برادران روحاني كه مسئوليت ها را
در اين زمان پذيرفته و در سنگر خدمت اند كه اين سخن حضرت امام را به ياد داريم كه
مي فرمود:
«هيچ چيزي به زشتي دنياگرائي روحانيت نيست»، اين سخن
ترجمه اي است از اين حديث كه:
«اذا رأيتم العالم محبا لدنياه فاتهموه علي دينكم…».
-هرگاه ديديد عالمي را كه فريفته دنياست او را نسبت به
دينتان متهم كنيد و بدو اعتماد نكنيد، زيرا او به جاي حمايت از دين به حراست از
دنياي خود سرگرم است…
خدا نكند عالمي به جاي اينكه به درد و رنج مردم گرفتار
فكر كند، اسير تجمل و آب و لعاب زندگي و لذت و رفاه و عشق به مسكن و مركب هاي مدرن
فوق شأن خود شود كه با اين عمل تمام گفتارها وشعارهاي خود را نقش بر آب كرده و
اعتماد مردم را دستخوش ترديد نموده و از همه بالاتر اسلام و حاكميت اسلام را زير
سؤال برده است. آقايان روحاني درهر مسئوليت و منزلت كه هستند مراقب باشند خود يا
فرزاندان و يا حواشي و اطرافيانشان در چنبر ماديت و زر اندوزي و تجمل گرايي نيفتند
و بدانند كوچكترين حركت آنها زير ذره بين افكار و انديشه هاست و دشمنان اسلام از
كاهي، كوهي مي سازند وبه هر بهانه اي بر ارزشها مي تازند و پايگاه عالمان دين را
مورد هجوم قرار مي دهند و آبروي هزارساله روحانيت را مي برند، بدون آنكه بدين نكته
توجه شود كه اگر در ميان هزاران تن روحاني وارسته، معدود و انگشت شماري از «زي
طلبگي» خارج شده آن را نبايد به حساب قشري رياضت كش و از دنيا بگرشته و فداكار و
مخلص گذاشت كه در اين روزگار پشت پا به همه چيز زده و نوكري دين و خادمي اسلام و
مسلمين را پذيرا شده اند ودر خلوت به روي بسته و به خداي خود دل بسته اند.
به راستي در اين شرائط حساس كه لبه تيز حلمه دشمن
متوجه اين دژ استوار يعني روحانيت اسلام است، حركت در صراط مستقيم دين و ولايت و
بهانه به دست دشمنان ندادن و علامت سؤال در انديشه دوستان ايجاد نكردن، كاري است
دشوار و جهاد و پيكار با نفس مي طلبد… .
امروز، روزي است كه يك روحاني بايد حتي از بسياري از
امور مباح، براي مصلحت دين و نظام بپرهيزد، از تجمل در مسكن و وسيله سواري گرفته
تا سفرها و سفره ها و آداب سلوك و معاشرت و از گم شدن در مقام و عنوان هاي پوچ و
گذرا و خروج از زي طلبگي بر حذر باشد آنسان كه امام بزرگوار زيست و شايسته هر
پيشواي ديني وطلبه روحاني است. در اين خصوص امام راحل- قدس سره- از موضع يك پدر
روحاني و ولي امر، آنچه گفتني بود به كرات با روحانيون گفتند كه آن نصايح پدرانه
وپيامبرانه همواره بايد آويزه گوش و الگوي عمل براي فردفرد ما باشد.
ب- مطلب ديگر كه از تذكر پيشين مهم تر است، در خصوص
عملكرد كاگزاران غير روحاني است در نظام. در اينجا به صراحت بايد گفت: برخي
عملكردها در شأن يك نظام اسلامي نيست و متأسفانه هر آنچه در مسائل اجتماعي مي گذرد
و هر سياستي كه اِعمال مي شود از سوي هركس و به وسيله هر نهاد- چه بخواهيم يا
نخواهيم- به حساب روحانيت و در نتيجه اسلام گذاشته مي شود، چرا كه حكومت، حكومت
اسلامي و روحاني است. بنابراين نمي توان از وبال و تبعات آن درامان ماند و مسئوليت
آن را گردن ننهاد. آنچه امروزدر شهرداري ها و دارئي ها مي گذدر و ناله و شكوه هايي
كه از سوي خاص و عام در اين رابطه بلند است به حساب روحانيت گذاشته مي شود و مردم
به جاي اينكه مثلا شهردار را زير سؤال ببرند، مقام مافوقش را به ويژه اگر روحاني
باشد، مسئول مي شناسند و محاكمه مي كنند!
دكور سازي و تجمّل گرايي در ادارات، بروكراسي، فساد
اداري، رشوه خواري، پارتي و رابطه به صورت عقده هاي رواني سرباز مي كند و جراحت آن
متوجه روحانيت مي شود. آنچه در سياسيتهاي اقتصادي به وسيله دست اندر كاران اقتصاد
و پول و ارز جريان دارد و در نتيجه تورم و گراني فزاينده ساعت به ساعت و مشكلات از
اين قبيل كه بيش از حد طبيعي را باعث مي شود و عوامل خارجي نيز آن را تشديد مي كند
و حاصل نداشتن برنامه درست و شايد درپاره اي موارد علل ديگر است، تبعات آن متوجه
روحانيت ميشود، آنچه در فضاي هنر و سينما و جشنواره ها و صدا و سيما جريان دارد كه
مواريد از آن لااقل از نظر بسياري از متدينين و صاحب نظران خالي از اشكال نيست، به
حساب روحانيت و تساهل در حفظ حدود الهي مي شود. سوء استفاده هاي تجاري و خودكامگي
برخي كسبه و نبودن هيچ كنترل و ضابطه اي در نرخ گذاري ها، كه رائج شده، هرچند به
ضعف مديريت اقتصادي پيوند خورد، اما متأسفانه روحانيت را زير سؤال مي برد…
شايد هم مسئله طبيعي باشد، به نامه ها و خطبه هاي امير
المؤمنين (ع) بنگريد و ببينيد با كارگزاران خود چگونه صحبت مي كند، در نامه به
عثمان بن حنيف مي نويسد:
«هيهات كه من سر بر بالش بگذارم و خواب راحت بروم در
حالي كه در حجاز يا يمامه مستمندي باشد كه شب را با گرسنگي به سر برد…».
در يكي از خطبه هايي كه درآغاز خلافت خود ايراد
فرمودند يادآور شدند كه بترسيد از خدا وتقوي پيشه كنيد كه شما مسئوليد، حتي از
آبادي ها و چهارپايان، يعني آنچه در قلمرو نفوذ شما در زمين مي گذرد مسئوليتش
متوجه شماست.
ما بايد واقعيات را صادقانه به حكم «والنصيحة لائمة
المسلمين…» بگوييم و از تعارف و مجامله و مسامحه برحذر باشيم كه اين خيانت است.
علي (ع) در اوج قدرت به ياران خود فرمود: از گفتن حق و مشورت در عدل دريغ نكنيد.
«فلا تكفوا عن مقالة بحث او مشورة بعدل».
اعتقاد ما بر اين است كه هرچند در صداقت و امانت و
دلسوزي روحانيون معظم كه مصدر امورند شك و ترديد نيست، اما روند امور به ويژه در
مسائل اقتصادي و بي توجهي برنامه ريزان اقتصاد به موضوع «اهم و مهم» و گرايش هاي
تجملي و داير كردن بازار مصرف براي شرق و غرب و اخيرا كالاهاي آمريكايي، و رفتن
زير بار وام هاي سنگين، و حاكم شدن فرهنگ تجمل در دستگاه هاي دولتي، و سمينارهاي
زنجيره اي نه چندان ضروري (مانند سمينار بين المللي مسكن كه در اصفهان قرار است
تشكيل شود)، و بار كمرشكن ارزي آن قابل اغماض نيست (و شرح آن را به مجالي ديگر
موكول مي كنيم) و حركت نامرئي است به سوي وابستگي، عواقب نامطلوبي را به بار مي
آورد.
شايسته است عقلاي قوم دركارها تجديد نظركنند و مراقب
باشند تجربه اسلام را ناموفق جلوه ندهند، زيرا همانگونه كه مي دانيم حركتهاي
انحرافي يكباره اتفاق مي افتد و يك ميليمتر انحراف در زاويه كوچك سر از كيلومترها
در شعاع بعدي بيرون مي آورد.
سخن براي گفتن در اين جا بسيار است كه ازصفحات مقاله
مي گذرد و فعلا بدين قدر بسنده مي كنيم.
از خداوند مي خواهيم ما را در حسن عمل و غلبه بر نفس
هادي و ناصر باشد.
سي درصد مردم قره باغ آذربايجان،
بيشتر از صد سال دارند که 97 در صد صدساله هاي اين سرزمين را زنها تشکيل مي
دهند.آنها راز طول عمر را در اين چند دستور مي دانند:
1-عدم اعتياد به دخانيات.
2-هميشه کار کردن و از کار خسته
نشدن.
3-زود خوابيدن و سحرخيز بودن.
4-نيمي از سال را هواي آزاد
خوابيدن.
5-نوشيدن شير.
6-زود ازدواج کردن.
درهاي بهشت
اميرالمؤمنين علي (ع) فرمود:
بهشت را هشت در است که از يک درش،
پيغمبران و صديقان داخل مي شوند. و از در ديگر، شهيدان و صالحان، وارد مي شوند. و
از پنج درش شيعيان و دوستان ما داخل مي شوند و من همچنان بر پل صراط ايستاده ام و
درخواست مي کنم و مي گويم:
پروردگارا، شيعه من و ياران من و
هرکه در دنيا مرا به ولايت پذيرفته است، سالم بدار که ناگاه آوازي از مرکز عرش مي
رسد که درخواست تو، به اجابت رسيد و شفاعتت درباره شيعيانت پذيرفته شد و از شيعيان
من کسي که ولايت مرا پذيرفته و مرا ياري نموده و با دشمنان من نبرد کرده است چه در
رفتار و چه در گفتار، هريک از آنان درباره هفتاد هزار نفر از همسايگان و خويشان
خويش شفاعت مي کند، و از يک در ساير مسلماناني که شهادت بر يگانگي خداوند يکتا
بدهند و در دلشان ذرّه اي از دشمني ما خاندان پيامبر نباشد، داخل مي شوند.
دعوت کَرَم
در بغداد، جواني از پدرش مال
بسياري به ارث برد. جمعي از رندان اطراف او را گرفته، در اندک زماني او را به خاک
سياه نشاندند. روزي از کمال دلتنگي و پريشاني به کنار نهر دجله رفت. چون به لب
دجله رسيد، کشتي باني او را صدا کرد و به خيال اينکه قصد مسافرت دارد پرسيد: قصد
مسافرت کجا را داري؟
جوان گفت: نمي دانم! آواره و
سرگردانم!
ناخدا دلش به حال او سوخت، او را
در کشتي خود سوار کرد و در سر راه به شهري ديگر پياده کرد. جوان سرگردان، به مسجدي
پناه برد. ديد جمعي نشسته اند. او هم در ميان آنان بنشست. معلوم شد که قاضي شهر و
عده اي از شخصيتها و محترمين شهر گردهم آمده اند.
در اين بين خادمي آمد و گفت: خليفه
شما را طلبيده است. آنها برخاستند؛ آن جوان با آنها به راه افتاد و همگي به دربار
خليفه رفتند. و چون به عمارت دربار رسيدند در مجلسي که قبلاً معين شده بود،
نشستند.
از جانب خليفه شخصي آمد و گفت:
فلان دختر را به فلان اميرزاده عقد ببنديد. پس از اجراي عقد، مجمعه اي آوردند که
در آن ده طرف بود و در هر ظرفي هزار دينار طلا، در پيش هريک از قضات و شاهدان عقد،
ظرفي پر از طلا گذاشتند.
چون تعداد نفرات با آن جوان به
يازده نفر مي رسيد، يک ظرف طلا کم آمد.
خليفه گفت: من گفته بودم ده نفر را
خبر کنيد، چرا يازده نفرند؟ سپس رو به جوان کرده گفت: از قرار معلوم تو خوانده
آمده اي؟
جوان گفت: اينها را خَدَم شما دعوت
کرده اند و مرا کَرَم شما.
مؤمن و زنبور عسل
يکي از عالمان، زنبور عسل را با
مؤمن در چهار چيز شبيه دانسته است:
1-
زنبور از کثافت ها و آلودگيها
بيزاري مي جويند چنانکه مؤمن نيز از گناهان و آلودگيهاي جسمي و روحي بدور است.
2-
تمام پرندگان و حشرات، شب هنگام به
استراحت مي پردازند جز زنبور که شبها بيش از روزها به کار و تلاش مي پردازد. و
همچنين مردم شبها به بستر غفلت و استراحت مي آرمند ولي مؤمن در دل شب از بستر
استراحت مي جنبد و در محراب عبادت قرار مي گيرد و با خدايش راز و نياز مي کند.
3-
زنبور هرگز هواپرست نيست بلکه
دقيقاً پيرو رهبر و اميرش است و همچنين انسان مؤمن به هواي خويش عمل نمي کند بلکه
از ائمه مؤمنين و رهبران دين، کاملاً اطاعت و پيروي مي نمايد.
4-
زنبور نمي تواند کارش را انجام دهد
جز در خلوت و پس از بسته شدن در و همچنين مؤمن شيريني اطاعت را نمي تواند درک کند
جز در خلوت و در جائي که فقط خداي عز وجل او را مي بيند.
کي دروغگوتر است؟
يک سرباز ايتاليايي زمان جنگ نامه
اي به فرمانده خود نوشت و به شرح ذيل درخواست مرخصي کرد:
کاپيتان! عيال و اولاد من همه
نگران و چشم به راه من هستند. اطمينان دارم بي نهايت به وجود من احتياج دارند چون
در تنگدستي به سر مي برند. براي اينکه از گرسنگي تلف نشوند و من بتوانم با تهيه
پول کمي، به وضع آنان برسم، يکهفته مرخصي مي خواهم.
پس از يک هفته سرباز مجدداً خدمت
کاپيتان رسيد و تقاضاي خود را دوباره تکرار کرد. کاپيتان گفت: تو يک سرباز
دروغگويي هستي چون من در اين مدت يک نفر را فرستادم در اطراف خانواده تو تحقيق
کنند، معلوم شد که زن و بچه هايت بسيار در رفاه و از وضع خويش راضي هستند. به اين
ترتيب ثابت شد که تو يک مرد دروغگويي هستي.
سرباز شروع به خنديدن کرد و گفت:
من دروغي سر هم کردم تا به اين وسيله يک هفته مرخصي رفته باشم چون اصلا زن و بچه
ندارم ولي شما… حالا خودتان بفرمائيد کاپيتان من دروغگوترم يا شما؟!
چرا غمگين نيستي؟
افلاطون را گفتند: چگونه است که
هرگز غمگين نباشي؟
گفت: دل در چيزي نبردم که اگر از
دست من بشود (برود) از پاي درآيم.
گفتند: شرح اين سخن با ما بازگوي.
گفت: وقتي ملک روم با بازرگاني،
جامي ياقوت تحفه آورد که بهاي آن خزانه اي بزرگ بود. ملک روم از حکيمان پرسيد که
شما مثل اين جام ديده ايد؟ گفتند که مثل اين جام را هيچ پادشاهي نيست؛ اما تو را
به سبب آن، يا درويشي روي خواهد نمود يا تنگدستي. گفت: چگونه؟ گفتند: اگر از دست
تو برود هم درويش باشي و هم به فوت آن دلريش باشي.
روزي پادشاه در جزيره اي جشني
بساخت و دستور داد تا آن جام را به مجلس بياورند. معتمدان در کشتي نشستند، ناگاه
موجي بزد،ُ کشتي بشکست. نه مجلس ماند، نه نان پخته و نه جام. چون خبر به پادشاه
رسيد به غايت برنجيد. بسي طلبيد مثل آن جام نيافت. حکيم گفت: ديدي که دل بر چيزي
بستي که چون برفت درويش و دلريش شدي؟!
پس هرکه خواهد تا هرگز غم گرد دلش
نگردد، دل بر چيزي نبايد نهاد که اگر برود، اين بيچاره اندوهگين گردد.
دومين شرط از شرايط گويندگان اسلام
و نويسندگان جامعه اسلامي و روشنفکران اجتماع، آگاهي و اطلاعات درست آنان مي باشد.
در ضرورت اين شرط گمان نمي کنيم کسي ترديد بر خود راه دهد و درباره لزوم آن سؤالي
را طرح نمايد زيرا هدف از همه اينها خوراک فکري دادن به مردم مي باشد. کسي که خود
جاهل است و از قضايا و حوادث و جريانات، اطلاعات کافي و صحيح ندارد، چطور مي تواند
براي ديگران خوراک فکري بدهد. اين قبيل شرايط از لوازم نوع کار و مسئوليت هايي است
که اين گروه ها بر عهده دارند و اين مقدار بحث روشن و واضح است. منتهي مطلبي که در
اين جا لازم است مورد تحليل قرار گيرد اين است که اسلام به عنوان يک مکتب جامع
الاطراف و دقيق که داعيه اداره جامعه را داشته و به عنوان حکومت مي خواهد در تمام صحنه
ها خودش را ظاهر و آشکار سازد، هر نوع آگاهي و اطلاعات از آن کافي به نظر نمي رسد،
بلکه اگر کسي اطلاعات ويژه و تخصصي نسبت به آن نداشته باشد و به صورت کارشناسانه و
مجتهدانه در آن صاحب نظر نشود و در اظهار نظرهاي شفاهي و گفتاري و يا نوشتاري به
اطلاعات سطحي و صوري و محدود اکتفاء کرده و هر روز از تحليل هاي غير متخذ از مکتب
و مباني آن از خود تحليل ارائه نمايد، نه تنها سودي نخواهد داشت بلکه موجب ضررها و
زيانهاي غير قابل جبراني خواهد شد.
شما اگر به تاريخ اسلام مراجعه
کنيد و ريشه هاي انحرافات و وارونه شدن واقعيتها را ارزيابي نمائيد درستي مطلب فوق
را باور خواهيد کرد. بنابراين، افراد و گروه هاي مختلف و گوناگوني که درباره اسلام
و انقلاب اسلامي مي خواهند، اظهار نظر کنند و از دستاوردهاي انقلاب سخن به ميان
آورند و از فداکاري اسلام سخن بگويند و از نقش اسلام و ايمان مردم حرف بزنددو از
نقش رهبري الهي و ديني بگويند و بنويسند و تحليل ارائه دهند، بايد اطلاعات و آگاهي
هاي کافي و لازم و مناسب را در تمام زمينه ها داشته باشند و از روي علم و اطلاع،
قلم روي کاغذ بگذارند و از روي مباني درست علمي و منطقي و استدلالي از حوادث و
جريانات و اوضاع تحليل نموده و جمع بندي نمايند. کما اينکه قرآن کريم با صراحت مي
فرمايد:
«بگو آيا عالمان و آگاهان با غير
عالمان و نادانان يکسان هستند».[1]
حضرت امام (ره) مکرر در مناسبتهاي
مختلف روي تقويت بنيه علمي و ارتقاء آگاهيهاي مردم تأکيد کرده و سفارشهاي لازم را
به عمل آورده اند و در هيچ فرصتي از دستورات و توصيه هاي لازم در اين زمينه
فروگذاري نکرده اند از جمله: «اسلام دين مستند به برهان و متکي به منطق است و از
آزادي بيان و قلم نمي هراسد و از طرح مطلب هاي ديگر که انحراف آنها در محيط خود آن
مکتبها ثابت و در پيش دانشمندان خودشان شکست خورده هستند، باکي ندارد».[2]
و از جمله: «و من اميدوارم که جوان
هاي ما، اساتيد ما، اساتيد دانشگاه ما، همه نويسندگان ما، روشنفکرهاي ما، همه
بيدار بشوند، متوجه بشوند که غفلت ها شده است تا حالا ما را اغفال کردند، مغزهاي
ما را عوض کردند. بايد همه دست به دست هم بدهيم نويسنده کمک کند به اين نهضت،
گوينده کمک کند به اين نهضت، روزنامه ها کمک کنند به اين نهضت».[3]
و از اين نوع تعبيرات و تأکيدات کم
نيست. و اگر در مجموعه مطالب و سخنان و مکتوبات حضرت امام (ره) تعمق بشود از اين
قبيل سفارشها به وفور ديده خواهد شد. اين سفارشها و تأکيدها به صورت موردي و مقطعي
نبوده است بلکه به صورت يک جريان و قانون ساري و جاري مطرح است. در هر جامعه اي که
هدايت کنندگان اجتماع از افراد متعهد باشند و با سلاح علم و دانش مسلح گردند و در
برابر ملت و فرهنگ خود احساس مسئوليت نمايند و در آگاهي رساني مردم بکوشند و حقايق
را صريح در اختيارشان بگذارند، سعادت و مجد و عظمت آنان قابل تضمين خواهد بود و
فرهنگ انقلاب به آيندگان که وارثان گذشتگان خويش هستند، به صورت صحيبح و ير محرف
متقل و سلامت فکري و اخلاقي افراد اجتماع بيمه خواهد شد. و آيندگان به عظمت و
بزرگي کاري که پدران آنان انجام داده اند و با مبارزه بي امان خود آن عظمت را
آفريده اند، پي خواهند برد و هميشه در خاطره هاي آنان با همان بزرگي خواهد ماند و
هيچ وقت آن را فراموش نخواهند کرد. و بالنتيجه مورد سؤال حضرت امام (ره) که در يکي
از فرازهاي وصيت نامه طرح فرموده اند واقع نخواهند شد و آن سؤال اين است:
آيا اشاعه فحشاء در سراسر کشور و
مراکز فساد از عشرتکده ها و قمارخانه ها و ميخانه ها و مغازه هاي مشروب فروشي و
سينماها و ديگر مراکز که هريک براي تباه کردن نسل جوان عاملي بزرگ بود و در
خاطرتان محو شده؟ آيا رسانه هاي گروهي و مجلات سراسر فساد انگيز و روزنامه هاي آن
رژيم را هب دست فراموشي سپرده ايد؟
آري، اگر خداي ناکرده اگر مسئولان
رده بالاي نظام آن سيره پاک و مقدس را که امام پايه گذاري کردند کم کم با توجيه
هاي خنک کم رنگ کرده و تغيير دهند و گويندگان متملق و مداح و ثناگو شاعرانه در
مديحه سرائي آنان دست از پا نشناسند و از انحراف ها و عدول ها حرفي به ميان
نياورند و صحّه روي کجي ها و انحرافات بگذارند و صاحبان قلم هم اندر فضائل وضع
موجود پيروزيها و دست آوردها و دامنه تحرير را گسترش داده و مقالات علمي و مفصل
ارائه نمايند و تحليل گران بي هويت هم در توجيه و منطقي نشان دادن حرکتها و موضع
گيريها از همه گوي سبقت را ببرند اينجا است که سئوالات حضرت امام مجددا با يک
برجستگي خودش را آشکار مي سازد، منتهي به جاي اينکه از ديگران سؤال کند و آنان را
مورد عتاب و خطاب قرار دهد، ازپيش کسوتان مدعي و دوستي و وفاداري و پاسداري،
سئوالات را مطرح مي نمايد و از آنها همان سئوالات را با لحن ديگر و تندتر عنوان مي
کند:
آيا شماها نبوديد که طراح حمايت از
محرومان بوديد و آيا شماها نبوديد که مسئله عدالت اجتماعي را در سرلوحه برنامه ها
قرار داده بوديد و از آن به عنوان محوري ترين مسايل اسلامي ياد مي کرديد و آيا
شماها نبوديد که از مردم حرف مي زديد و سنگ آنان را به سينه مي زديد؟ آيا نمي
دانيد امروز اعمال شما معرّف اسلام حکومتي و اسلام انقلابي است؟ آيا نمي دانيد
تناقض در ميدان عمل ميان شعارها و کردارها و رفتار در تمام سطوح، موجب بي تفاوتي و
سردرگُمي گروه زيادي از انسانهاي آزاده و فداکاري است که به خاطر آن شعارهاي اوايل
انقلاب دست از همه چيز شستند و با تمام خلوص هرچه داشتند در طَبَق اخلاص گذاشتند و
تقديم آن کردند؟
و ده ها و صدها سؤالات ديگري که از
ناحيه آن روح مطهر مطرح مي گردد و پشت همه انسانهاي انديشمند و متفکر و آزاده را
به لرزه در مي آورد.
به اميد اينکه چنين وضعي پيش نيايد
و انقلاب اسلامي مانند هميشه به پويايي و پيروزيهاي خود تا فتح قُلل ستمکاران و
مستبدان جهانخوار و نجات همه محرومان و مستضعفان ادامه دهد.
ج: انصاف:
يکي از مسائل که در رسيدن به
واقعيت ها و حقايق کمک مي نمايد و افراد از قضاوت از روي توهّم و تخمين رهايي مي
بخشد انصاف است. معني و مفهوم انصاف اين است در قضاوتها و اظهار نظرها سلايق شخصي
و فردي و انگيزه ها گروهي را دخيل دانسته و حقايق عالم را آنطور که واقع شده است و
تحقق يافته است مشاهده نمايد و منعکس نمايد و نقش انصاف در انعکاس واقعيتها کمتر
از اصل آگاهي و اطلاع از آنها نمي باشد يکي از مهمترين شرايط و ويژگي هاي گويندگان
و نويسندگان اسلامي و نيز روشنفکران دنياي اسلام انصاف آنان است و در دنياي امروز
که سياستها و حکومتها با تبليغات شکل مي گيرند و پايه هاي خود را محکم مي سازند و
اساس حکومتها کوچک و فاقد امکانات از همان شيوه ها و راههاي تبليغي متزلزل مي
گردند و نابود مي شوند و حامي خودشان را به حکومتهاي ديگر مي دهند. نقش انصاف و
عدم دخالت انگيزه هاي گروهي و باندي و جريانات گوناگون حاکم و برتر روشن تر ديده
مي شود حضرت امام (ره) باورشان اين است و درست هم هست گويندگان و نويسندگان و
روشنفکران مسلمان رسالتي که دارند و ايفاء مي نمايند اگر از روي انصاف واقعيتها را
منعکس نمايند و در انعکاس جريانات انقلاب اسلامي اعمال سليقه شخصي ننمايند و
انگيزه هاي نفساني و گروهي را وارد نکنند و دست آوردهاي آن را آنطور که هست منعکس
نمايند، همه کساني که آزاد انديشند و براي آزادي بشريت دلشان مي طپد و از حصارهاي
فکري و گروهي و باندي در عذاب هستند و رنج مي برند، به حقانيت و موفقيت انقلاب
اسلامي باور خواهند کرد و همه آن را با ديد تنگ و بدبينانه نخواهند ديد و با کي
مقايسه اجمالي جهات مثبت و نوراني آن را بيشتر از جهات سياه و تارکي خواهند يافت و
اگر در يک گوشه از ميهن اسلامي نقطه ضعفي يافتد و ديدند در برابر آن همه عظمت و
دست آوردهاي عظيم و مهم فکري و سياسي و اعتقادي و اجتماعي مهم نديده و براي همه
نقطا نظام و کشور تسرّي نخواهند داد و در نتيجه تخم نفاق و يأس را در دل همه افراد
کشور نخواهند کاشت بلکه براي آنان زيبايي نظام الهي را منعکس ساخته و از موقعيتها
و پيروزيها و حرکتهاي مثبت و خلّاق سخن خواهند گفت و از آينده روشن و تابناک برا
آنان خبر خواهند داد و بطور جاودانه وهميشه سند حقاين نظام اسلامي و مظلوميت
طرفداران وپايه گذاران آن و خيانتکاري و وابستگي مخلافان و معاندان آن را به ثبت
خواهند رساند. آري، نقش نويسندگان با انصاف و گويندگان آزاد انديش و روشنفکران
مسلمان متعهد اين است.
از حضرت امام (ره) در اين مقوله
بشنويم:
«و اکنون که از آن بازارهاي فساد
اثري نيست[4] براي آنکه
در چند دادگاه با چند جوان که شايد اکثر از گروه هاي منحرف نفوذ کرده و براي بدنام
نمودن اسلام و جمهوري اسلامي کارهاي انحرافي انجام مي دهند و کشتن عده اي که مفسد
في الارض هستند و قيام بر ضد اسلام و جمهوري اسلامي مي کنند شما را به فرياد
درآورده و با کساني که با صراحت اسلام را محکوم مي کنند و بر ضد آن قيام مسلحانه
يا قيام با قلم و با زبان که اسفناک تر از قيام مسلحانه است نموده اند پيوند مي
کنيد و دست برادري مي دهيد و آنان را که خداوند مهدور الدّم فرموده نور چشم مي خوانيد
و در کنار بازي گراني که فاجعه 14 اسفند[5] را برپا
کردند و جوانان بي گناه را با ضرب و شتم کوبيدند نشسته و تماشاگر معرکه مي شويد.
يک عمل اسلامي و اخلاقي است و عمل دولت و قضائيه که معاندين و منحرفين و ملحدين را
به جزاي اعمال خويش مي رسانند شما را به فرياد درآورده و داد مظلوميت مي زنيد من
براي شما برادران که از سوابقتان تا حدي مطلع و علاقمند به بعضي از شما هستم متأسف
هستم نه براي آنان که اشراري بودند در لباس خيرخواهي و گرگهايي در پوشش چوپان و
بازيگراني بودند که همه را به باد بازي و مسخره گرفته و در صدد تباه کردن کشور و
ملت و خدمتگذاري به يکي از دو قطب چپاولگر بودند.
بنابراين عدل عبارت است از قانون نظام هستي در مقابل
ظلم که تخلف از اين قانون است.
بر اين مبنا در رابطه با جهت گيري انسان در برابر
جايگاه واقعي عقايد، اخلاق و اعمالي که انتخاب مي کند، عناوين عدل عقيدتي، عدل
فردي، و عدل اجتماعي. در برابر ظلم عقيدتي، ظلم فردي و ظلم اجتماعي در متون ديني
مطرح مي گردد.[3]
عدل عقيدتي مبناي عدالت اجتماعي است، کسي که باورهاي
او نادرست است نمي تواند اخلاق و اعمال او درست باشد و قادر به پياده کردن عدالت
در جامعه نيست و لذا در اسلام عدالت به مفهوم مطلق آن شرط رهبري است.
مراتب عدالت
عدالت مراتبي دارد که پائين ترين درجات آن عدل فلسفي و
بالاترين درجات آن عدل عرفاني است.
*عدل فلسفي:
کسي که پندارهاي موهوم را از خود دور و باورهاي خود را
تصحيح کرده است به معناي فلسفي، عادل است، يعني جايگاه امور را در عقيده رعايت
کرده و هر قدر عقايد انسان بيشتر با واقع تطبيق مي کند به مراتب ولاتري از اين
عدالت دست يافته است.
*عدل فقهي:
اگر عدل فلسفي در عمل انسان تبلور يافت، عدالت فلسفي
به عدالت فقهي ارتقاء مي يابد، و انسان از نظر اسلام شايسته پائين ترين درجات
امامت و رهبري که امامت در نماز است مي گردد.
در رابطه با اين مرتبه از عدالت پيامبر اسلام (ص)
فرمود:
«من عامل الناس فلم يظلمهم و حدّثهم فلم يکذبهم و
وعدهم فلم يخلفهم فهو ممن کملت مروته و ظهرت عدالته».[4]
کسي که در معامله به مردم ظلم نکند، و در سخن به آنها
دروغ نگويد و در وعده تخلف ننمايد، او از کساني محسوب مي شود که مروّتش کامل و
عدالتش ظاهر است.
از امام صادق (ع) پرسيدند که ويژگي هاي انسان عادل
چيست؟ فرمود:
«اذا غضّ طرفه من المحارم و لسانه عن المآثم و کفّه عن
المظالم».[5]
شرط عدالت، چشم پوشي از محرّمات، و کوتاه کردن زبان از
گناهان، و دست از ستم به ديگران است.
*عدل اخلاقي
و اگر عدل فلسفي و فقهي در جان انسان کارگر شدو تداوم
آن، ملکات وخلقيات انسان را به رنگ خود درآورد، انسان در مسير تکامل به عدل اخلاقي
ارتقاء پيدا مي کند. اشاره به اين رتبه از عدالت است آنچه در سخن رسول اکرم (ص) که
فرود:
«ما کرهته لنفسک فاکره لغيرک و ما
احببته لنفسک فاحبّه لأخيک تکن عادلا في حکمک، مقسطا في عدلک، محبا في اهل السماء
مودودا في صدور اهل الارض».[6]
آنچه را براي خود نمي پسندي براي
ديگران نيز مپسند و آنچه را براي خود دوست داري براي برادرت نيز دوست بدار که در
اين صورت خواهي توانست در حکومت عدالت ورزي و در اجراء عدالت اجتماعي موفق خواهد
بود، اهل آسمان تو را دوست خواهند داشت و محبت تو در سينه اهل زمين جاي خواهد
گرفت.
*عدل عرفاني
در اوج عدل فلسفي، فقهي و اخلاقي،
انسان به عدل عرفاني که بالاترين مراتب عدالت است مي رسد، اشاره به اين مرتبه را
در نهج البلاغه مي خوانيم:
«ان من احب عبادالله اليه عبدا
اعانه علي نفسه… قد ابصر طريقه، و سلک سبيله، و عرف مناره و قطع غماره… فهمو
من اليقين علي مثل ضوء الشمس… فهو من معادن دينه، و اوتاد ارضه. قد الزم نفسه
العدل، فکان اول عدله نفي الهوي عن نفسه، يصف الحق و يعمل به…».[7]
همانا محبوبترين بندگان نزد خدا آن
است که خدا او را در پيکار با هوسهاي سرکش ياري نموده… راه تکامل خود را حقيقتاً
مشاهده کرده و آن را پيموده، نشانه روشن راه را شناحته و گردابهاي هلاکت را پشت سر
نهاده… و- بالاخره- در عرفان و يقين به جايي رسيده که حقايق معقول چون پرتو
خورشيد براي او محسوس گرديده است… چنين فردي از معادن دين خدا و ارکان زمين او
محسوب مي شود. او- با چنين ويژگيها- سخت به عدل پاي بند است و نخستين مراتب عدالتش
اين است که هوس را از دل بيرون رانده، حق مي گويد و بدان عمل مي کند!…
بالاترين مراتب عدل عرفاني عصمت
نيز ناميده مي شود، معصوم کسي است که در معرفت و يقين به جايي رسيده هر کس بدان
مرتبه دست يازد، در عقيده و اخلاق و عمل دقيقا بر مرز عدالت حرکت مي کند از مطلق
ظلم ک انحراف از جاده عدالت است مصونيت مي يابد.
از نظر قرآن کريم مطلق ظلم، مانع
امامت است و اين بدان معنا است که بالاترين مراتب عدالت که عصمت است، شرط امامت و
رهبري الهي است. اين نظريه از آيه 124 سوره بقره به روشني قابل استنباط است:
«و اذ ابتلي ابراهيم ربه بکلمات
فأتمهن قال اني جاعلک للناس اماما قال و من ذريتي قال لا ينال عهدي الظالمين».
هنگامي که خداوند ابراهيم را به
اموري آزمايش کرد و او از عهده آنها برآمد، – خداوند- فرمود: من تو را امام براي
مردم قرار دادم- ابراهيم گفت- از دودمان من- نيز- ؟ خداوند فرمود: پيمان من- مقام
امامت- به ستمکاران نمي رسد.
مرحوم علامه طباطبايي در تبيين
دلالت آيه کريمه مذکور بر شرطيت عصمت براي امامت و رهبري مي فرمايند:
يکي از اساتيد ما- که رحمت خدا بر
او باد- در پاسخ سؤالي درباره چگونگي دلالت اين آيه بر لزوم عصمت امام چنين فرمود:
مردم طبق تقسيم از چهار قسم خارج
نيستند: 1- در تمام عمر ظالم اند. 2- در تمام عمر ظلمي از آنها سر نمي زند. 3- در
اول عمر ظالم اند. 4- در آخر عمر ظالم اند.
ابراهيم (ع) والاتر از آن است که
تصور شود او براي قسم اول و چهارم- يعني کسي که همه عمر ظالم است يا در آخر عمر
ستم مي کند- از خداوند متعال- مقام امامت و رهبري مردم را خواسته باشد- بنابراين
دو قسم بيشتر باقي نمي ماند- يکي کسي که در اول عمر ظلم مي کند و ديگر کسي که در
همه عمر از او ظلمي سر نمي زند- قسم اول را نيز خداوند با صراحت شايسته مقام امامت
ندانسته، نتيجه اين مي شود که از ديدگاه قرآن تنها کسي شايسته امامت و رهبري به
مفهوم مطلق است که در همه عمر مطلقا از او ظلمي صادر نگردد.[8]
در بسياري از روايات اسلامي به
شرطيّت عصمت براي امام تصريح شده است که به ذکر يک نمونه بسنده مي کنيم:
از امام علي (ع) درباره علائم
امامي که شايسته امامت و رهبري است مي فرمايد:
«منها ان يعلم انه معصوم من الذنوب
کلها صغيرها و کبيرها، لا يزل في الفتيا، و لا يخطيء في الجواب و لا يسهو و
لاينسي، و لا يلهو بشي ء من امر الدنيا».[9]
يکي از نشانه هاي شايستگي امام آن
است که معلوم شود او از گناهان کوچک و بزرگ معصوم است، در فتوي نمي لغزد، در پاسخ
خطا نمي کند، سهو و نسيان در او راه ندارو سرگرم چيزي از امور دنيوي نمي گردد.
در اينجا توجه به چند نکته ضروري
است:
1-اکنون ما در صدد استقصاء بررسي
ادلّه لزوم عصمت انبياء و رهبران الهي و پاسخ به ايرادهايي که در اين زمينه است
نيستيم، استقصاأ اين بحث نياز به مقاله، بلکه رساله اي مستقل دارد.
2-عصمت رط بالاترين مراتب رهبري
الهي که رهبري انبياء و اوصياء خاص آنها است مي باشد. ولي در شرايطي که به هر
دليل، مردم دسترسي به آنها ندارند در مراتب بعدي امامتو رهبري،[10]عصمت شرط
نيست بلکه عدالت کافي است.
3-ضرورت عصمت براي رهبري به دليل
برداشت هاي مختلف از متون اسلامي و آراء و عقايد گوناگوني که در اين رابطه وجود
دارد نيازمند تأمّل و بررسي است، لکن ضرورت عدالت براي رهبري آن قدر روشن است که
نيازي به هيچ دليل و برهان نيست.
اصولاً فلسفه حکومت انبياء عدالت
است:
«لقد ارسلنا رسلنا بالبيّنات و
انزلنا معهم الکتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط».[11]
تحقيقاً ما فرستادگان خود را با
دلايل روشن فرستاديم و با انها کتابو قانون نازل کرديم تا مردم به عدالت قيام
کنند.
کسي که خود فاقد ملکه نفسانيّه
عدالت است چگونه مي تواند مجري عدالت در جامعه باشد. به فرموده امام علي (ع):
کسي که به خود ظلم کند به ديگري
بيشتر ظلم مي نمايد.
علة العلل شکست حکومتهاي کمونيستي
در تحقق عدالت اجتماعي و بالاخره نابودي کمونيسم اين است که آنها تصور مر کردند
بدون عدالت فلسفي و اخلاقي مي توانند عدالت اجتماعي را پياده کنند، امام علي (ع)
مي فرمايد:
در شگفتم که چگونه کسي که به خود
ظلم مي کند درباره ديگري انصاف روا مي دارد؟!
با شعار نمي شود عدالت اجتماعي را
پياده کرد و براي تبديل شعار به عمل راهي جز تحقق عدالت در جان، قبل از جامعه وجود
ندارد، و تا رهبر و عناصر اصلي حکومت با خودسازي به عدالت آراسته نشوند، انتظار
عدالت اجتماعي رؤيا و آرزويي بيش نيست که:
ذات نايافته از هستي بخش کي تواند که شود هستي بخش
و آخرين نکته اين که هرچند پس از
انبياء و اوصياء در مراتب بعدي امامت، عصمت شرط نيست ولي بالاترين مراتب عدالت پس
از عصمت شرط است.
به سخن ديگر عدالت مطلق براي رهبري
غير انبياء و اوصياء خاص آنها ضروري نيست، لکن مطلق عدالت هم کافي نيست. عدالتي که
شرط امامت و رهبري جامعه است غير از عدالتي است که شرط امامت در نماز جماعت و
پذيرفته شدن شهادت در محاکم است، و در يک جمله؛ رهبر غير معصوم بايد واحد بالاترين
مراتب عدالت اخلاقي و تالي تِلو معصوم باشد.
نظريه مذکور از اطلاق سخن امام رضا
(ع) در زمينه علايم امام قابل استنتاج است که فرمود:
«للامام علامات: أن يکون أعلم
النّاس و أحکم النّاس و أتقي النّاس».[15]
امام علايمي دارد که از آن جمله
اعلميت، احکميت و أتقي بودن از ساير مردم است.
کسي که در تقوا بر همه مردم زمان
خود برتري دارد، واجد بالاترين مراتب عدالت پس از امام معصوم است و اگر واجد ساير
شرايط رهبري نيز باشد، از نظر اسلام شايسته سپردن امانت امامت و رهبري است.
«انّ هذه القلوب تمل کما تمل
الابدان، فابتغوا لها طرائف الحکم»
(علي (ع))
اين دلها به ستوه آمده خسته مي
شوند چنانکه بدنها و تنها به ستوه آمده خسته مي شوند، پس براي آن دلها حکمتها و
دانشهاي تازه و شگفت آور را بطلبيد.
(امام علي (ع))
شرح زيارت امين الله (ع)
قسمت دوزادهم
آيت الله محمدي گيلاني
*بحث اجمالي قرآن از حقيقت شيطان.
*بحث قرآن از شئون و اعمال شيطان
تقريبا به گونه تفصيل.
*ميدان عمل شيطان ادراک آدمي است.
*هنرمندي شيطان در القاء وسوسه که
انسان مي پندارد خود تمام سبب اوهام خويش است مانند هنرمند که صور خيالي خود را به
بيننده يا شنونده يا خواننده بگونه اي القاء مي کند که حالت دورني وي را تغيير مي
دهد و مي کشد هرجا که خاطر خواه او است.
*هنرمند فرشته گونه، چون فردوسي که
مربي روانها است.
*خواطر چهارگانه که چهارمي آن
وسوسه است.
*وجود فرشته و شيطان حاشيتين صراط
مستقيم را تشکيل مي دهند، و وجود آن دو، از ارکان نظام عالم انساني است که بر اساس
اختيار استوار است.
*اگر شيطان نمي بود، اختيار نمي
بود و در نتيجه انسان و عالم وجود نداشت.
بحث از ولاية الله تعالي مستلزم شد
که از ولايت شيطان نيز بحث کنيم، اين بحث به نظر مي آيد چنانکه تذکر داده ايم مورد
غفلت واقع شده، و موضوع شناخت شيطان و وسوسه هايش، عنايت لازم بدانها نگرديده است،
و قرآن کريم از ذات اين مخلوق شريري که ابليسش ناميده است، جز اندکي وصف نفرموده
که از سنخ جنّ: «tb%x. z`ÏB Çd`Éfø9$# t,|¡xÿsù ô`tã ÌøBr& ÿ¾ÏmÎn/u» (الکهف/50)،
و اينکه از ماده نار او را آفريده است، و امام مآل امر وي چه شد؟ صريحاً چيزي ذکر
نکرده چنانکه درباره خلقت انسان مفصلاً بحث فرموده است. بلي در آيات کثيري از قرآن
مجيد، صنع و عمل بسياري را دو اسناد مي دهند که از مجموع آنها استفاده مي شود که
ميدان فعاليت وي ادراک انساني است، و وسيله عملش عواطف و احساسات اندروني انسان
است، و شيطان است که اوهام دروغين و انديشه هاي باطل را در نفس انسان القاء مي کند
و در اين القاء، آن چنان هنرمند است که آدمي مي پندارد که اين اوهام و افکاري که
زبان وحي، آنها را «الوسواس الخنّاس الذي يوسوس في صدور الناس» مي خواند، افکار
خود او است و احدي جز نفس خويش به وي القاء نکرده است، نظير ديگر افکارش که تعلّقي
به عمل ندارد مانند: عدد چهار، زوج است.
و اين چنين است هنر هنرمند که مي
تواند صور خيالي خود را به ديگري القاء کند و حالت دروني (بينندگان، شنوندگان،
خوانندگان) را بر وفق مراد خويش تغيير دهد و به آنجائي که مي خواهد مي کشاند و
مراد از القاء آن است که کسي به قصد در ديگري حالاتي پديد آورد و آن ديگري بي
اختيار اين حالات را بپذيرد.
حاصل آنکه، کار هنرمند آن است که
عاطفه اي يا انتقامي يا شهوتي به شما القاء کند وسيله اين القاء صور وهميه اي است
که ابداع مي کند و به توسط الفاظ يا اشکال يا اصوات به ذهن شما انتقال مي دهد، که
بدنبال آن، اين صور: عاطفه، يا انتقام، يا شهوت و به يک کلام آنچه منظور هنرمند
بوده است، در نفس شما برمي انگيزد، پس علت تأثير همان صور وهميّه است و شدت و ضعف
تأثير آن، رابطه مستقيم با تناسب مقدمات بکار رفته در حصول نتيجه است.
بديهي است که بشر فطرتاً جويا و
عاشق جمال و کمال است، و مي کوشد که در همه ابعاد زندگي، نقص هايي که مشاهده مي
کند رفع کند و هنر که نتيجه کوش انسان براي ايجاد زيبائيي است اين رسالت را مدعي
است و هنرمند وارسته و بلند نظر است که مي تواند به جمال و کمال معنوي با هنر خود
اعتلاء بخشد. و چنانکه مدعي است که زيباجو و زيبائي آفرين است، چنان دعوائي مستلزم
ترک اغراض مادّي است، و بنابراين، ستايشگر و جوينده زيبائي و خلاق آن، بايد هنر را
مايه سرگرمي و بازي نسازد و جمال صوري و معنوي را يکجا بيافريند و مراد از جمال
معنوي همان مکارم اخلاق است که بدينوسيله به نفوس امت خويش، اعتلاء بخشد و آنها را
از شهوات پست و لذائذ پليد بهيمي نجات دهد و انصافا اين هنرمندي است که از بهترين
مربي هاي روان آدمي است و اين هنرمند است که فرشته الهام بخش مکارم اخلاق است و نه
آن هنرمند، وسواس خنّاس في صدور الناس.
هنرمند بزرگ طوس، فردوسي عظيم در
هنر بيان خويش که بزرگواري و علوّ طبع و کرامت نفساني خويش را به اشخاص افسانه اي
مي بخشد و بدينوسيله آن را بخواننده القاء مي کند، آن چنان مکارم اخلاقي در
خواننده و شنونده داستان پديد مي آورد که بحثهاي خشک اخلاقي انتاج چنين نتيجه اي
عقيمند اين هنر اوست که شما را واميدارد که دلاوري رستم و عفاف منيژه و مردانگي
بيژن، و قيام آهنگر کاوه را بدون آن که متوجه شويد، بستائيد، و اينکه گفتيم هنرمند
علو طبع و کرامت نفساني خويش را به اشخاص افسانه اي مي بخشد، امري است که عاف
نامدار کوير، وحشي، بدان تصريح مي کند:
دروغي مي سرايم راست مانند به نسبت مي دهم با عشق
پيوند
منم فرهاو شيرين آن شکرخند کزو چون کوهکن جان بايدم کند
چه فرهاد و چه شيرين اين بهانه است سخن اين است و ديگرها فسانه است
پس هنرمندان نيز دو قسم مي شوند:
هنرمند وسوه گر شيطاني، و هنرنمند الهام بخش رحماني.
چنانکه مبادي تحريک اراده در انسان
نيز دو طائفه اند: طائفه شياطين و طائفه ملائکه که ميدان عمل هر چهار طائفه ادراک
انساني است.
قرآن کريم شئون و افعال و القاءاتي
به شيطان اسناد مي دهد که شايد اعم آن
عناوين وسوسه باشد که همگي با اين عنوان آشنائيم و در مفردات راغب است:
«الوسوسة: الخطرة الرَّديئه و اصله
من الوسواس و هو صورت الحلي و الهمس الخفي».
يعني وسوسه، خطور پليد به قلب
انسان است و ريشه آن از وسواس است که بمعني صدا و صورت آلات زينت زن است و بمعني
همس يعني خفي ترين اصوات آمده است.
ارباب سلوک و اهل الله خواطر را به
چهار نوع تقسيم کرده اند:
خاطر رباني که در بعضي از آثار به
نقر الخاطر نامبرده شده و خطائي در آن راه ندارد.
خاطر ملکي که به صالح و خيرات دعوت
مي نمايد که آ» را الها مي گويند که غير وحي است.
خاطر نفساني که به تحصيل لذائذ نفس
دعوت مي کند و آن را هاجس مي گويند که غير وسوسه است.
خاطر شيطاني که به مخالفت حق دعوت
مي نمايد و آن را وسواس يا وسوسه مي نامند.
از رسول الله (ص) روايت شده:
«انّ للشيطان لمّة بابن آدم و
للملک لمّة فاما لمّة الشيطان فايعاد بالشر و تکذيب بالحق و اما لمة الملک فايعاد
بالخير و تصديق بالق فمن وجد ذکل فليعلم انّه من الله فليحمد الله و من وجد الاخري
فليتعوّذ بالله من الشيطان الرجيم ثم قرء عليه السلام: [الشيطان يعدکم الفقر و
يأمرکم بالفحشاء]».
(علم اليقين فيض ص67، چاپ رحلي)
-يقين است که براي شيطان نزول به
قلب ابن آدم است و يقين است که براي ملک نيز نزول به قلب ابن آدم است، اما نزول
شيطان همان وسوسه به شر و تکذيب به حق است و اما نزول ملک و فرشته همان الهام خير
و تصديق به حق است، بنابراين، آنکس که چنين الهامي مي يابد بداند که از جانب خداي
تعالي است پس خداي را ستايش کند آن کس که خلصلت ديگر يعني وسوسه را مي يابد به
خداي تعالي از شيطان رجيم پناه برد.
سپس رسول الله (ص) اين آيه را
قرائت فرمودند:
«شيطان شما را به فقر بيم مي دهد و
به فحشا امرتان مي کند».
اين حديث شريف در کمال لطافت محتوا
و اينکه وجود شيطان که داعي به شر و معصيت است و وجود شيطان و فرشته از ارکان نظام
عالم انساني است نظامي که بر سنت و روش اختيار است و سعادت اين نوع بر اساس اين
سنت است.
و بنابراين، ملک وشيطان در موقعيت
حاشيه صراط مستقيم مي باشند و بديهي است که تعيين متن صراط مرهون به دو حاشيه آن
است و اگر حاشيتين نباشند، متن صراط وجود ندارد و حاشيتين هستند که بگونه اي محقق
متن مي باشند.
و باريک بين نظر کن به اين حديث
شريف از مولينا الصادق (ع) که فرمودند:
«و ما من قلب الا و له اذنان علي
احدهما ملک مرشد و الآخر شيطان منقر [مفتن] هذا يأمره و هذا يزجره، الشيطان يأمره
بالمعاصي و الملک يزجره عنها و هو قول الله سبحانه: عن اليمين و عن الشمال قعيد ما
يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد».
(علم اليقين، ص67)
-هيچ قلبي نيست مگر آن که داراي
دوگوشه و جانب است، بر يکي از آن دو جانب فرشته الهام بخشي است که ارشادگر است و
بر ديگري شيطاني که دروغ پرداز و فتنه گر است، اين امر مي کند وآن ديگري نهي،
شيطان به معاصي فرمان مي دهد و فرشته از معاصي نهي مي کند وهمين است قول خداي
سبحان: از راست و چپ او نشسته اند، هيچ کلامي تلفظ نمي کند مرگ آنکه در کنارش
مراقبي حاضر است.
-شيطان عرض کرد: حال که مرا اغواء فرمودي سوگند ياد مي
کنم که حتما بر صراط مستقيم آنان مي نشينم، آنگاه از پيش و از پس و از چپ و راست
بر آنان مي تازم و بيشترينشان را ناسپاس خواهي يافت.
و بيان برهاني جامع آنکه: عالم صنع
و ايجاد با همه اجزاء بيشمارش و پهناوري گسترده اي که دارد جملگي با هم مرتبطند و
هنگامي عالَم، عالَم است که اجزاء مختلف آن با هم مرتبط باشند و اين ارتباط در
حکمت و عنايت الهي مستلزم آن است که نسبت بعضي از اجزا به بعضي به تضاد و تنافي يا
به کمال و نقص يا به حرمان و وجدان و ناکامي وکاميابي باشد و گرنه جميع چيزها چيز
واحدي خواهند شد و لازمه آن بطان و وجود عالم است.
پس اگر شرّ و فسادي در عالم نباشد،
خير و صلاحي وجود نخواهد داشت و اگر شقاوتي نباشد، سعادت بي معني است. و اگر
عصياني نباشد، طاعت نخواهد بود، و اگر قبح و ذميّ نباشد، حسن و مدحي وجود ندارد و
همين گونه ديگر متقابلات.
پس با اين توضيح اجمالي روشن گرديد
که وجود شيطان از ارکان ضروري نظام عالم انساني است که بر اساس اختيار استوار است
و اگر شيطان نباشد صراط مستقيم غير موجود است و بدنبال آن وجود انسان يعني موجود
مختار تحقق ناپذير است و بانبود انسان، عالم بدون غايت است و وجود آن عبث و لغو
است، فسبحان الله عما يصفون.
«کذلک أرسلناک في امة قد خلت من
قبلها امم لتتلوا عليهم الذي اوحينا اليک و هم يکفرون بالرحمن، قل هو ربي لااله
الا هو، عليه توکلت و اليه متاب».
(سوره رعد- آيه 30)
ما همچنان که انبياء پيشين را ارسال
داشتيم و امتهاي گذشته داراي پيامبران بودند، تو را هم براي يک امت ارسال کرديم که
آنچه را بر تو وحي مي فرستيم بر آنها تلاوت کني هرچند آنان به خداي مهربان کفر مي
ورزند. تو بگو او است پروردگار من که جز او الهي نيست، من بر او توکل کردم و
بازگشت همه به سوي او است.
رسالت و استمرار آن
يکي از مطالب مهم اين سوره مبارکه،
مسئله رسالت است. درباره رسالت چند امر مطرح است که بالصراحه يا بالالتزام و يا
بالاشاره در اين آيه بيان شده است:
1-
دوام و استمرار رسالت.
2-
لزوم استقامت و پايداري پيامبر.
3-
هشدار به امت ها که پايان سرسختي
در برابر رسالت، عذاب الهي است.
«کذلک أرسلناک في أمّة»- از اين
که اين ارسال را با «في» ذکر فرمود نه با «علي» نشان مي دهد که پيامبر از جائي
ديگر براي اين امت نيامده بلکه در بين اينها بوده است و به مقام رسالت مبعوث شده
است. اين کلمه «في» با بعثت سازگارتر است تا با ارسال.
يا مي فرمايد: «لقد بعثنا في کل
أمّة رسولا».[2]
–ما در هر امتي رسولي را فرستاديم.
يعني او از بين مردم و در بين مردم
است و از جائي ديگر نيامده که براي آنها پيام بياورد. از ميان خود مردم برخاسته و
مبعوث شده است؛ لذا براي اينکه ارسال را با همان انبعاث و برانگيختگي همواره
بفرمايد، با کلمه «في» ذکر فرمود، نه با «الي». در ساير موارد سخن از «الي» است.
مانند: «و الي ثمود اخاهم صالحاً»[3] يا «و الي
عاد اخاهم هوداً».[4]
بهرحال، اين مطلب که خداوند هرگز
امتي را بدون هدايت و راهنمائي راهنمايان رها نمي فرمايد، طبق چندين آيه در قرآن
کريم به عنوان يک اصل تبيين شده که قبلا برخي از آيات را مطرح کرديم و اکنون به
آيات ديگري مي پردازيم:
استمرار نبوت
در سوره حديد مي فرمايد: «ôs)s9 $uZù=yör& $oYn=ßâ ÏM»uZÉit7ø9$$Î/ $uZø9tRr&ur ÞOßgyètB |=»tGÅ3ø9$# c#uÏJø9$#ur tPqà)uÏ9 â¨$¨Y9$# ÅÝó¡É)ø9$$Î/ (»[5]
– به تحقيق که رسولان خود را با بينات و براهين فرستاديم و کتاب و ميزان را
با آنان نازل کرديم تا مردم با قسط و عدالت رفتار کنند.
اين درباره نبوت عامه است که مسئله
کلي انبيا را مطرح مي کند.
سپس در آيه بعد مي فرمايد:
«و لقد ارسلنا نوحا و ابراهيم و
جعلنا في ذريتهما النبوة و الکتاب فمنهم مهتدو کثير مهم فاسقون».- و همانا نوح و
ابراهيم را فرستاديم و نبوّت و کتاب را در ذريّه آنان قرار داديم، پس برخي از مردم
هدايت شده وبسياي تبهکارند.
پس از اينکه بحث نبوّت را مطرح مي
کند، اثبات مي نمايد که هرگز فترتي در بين نبوده است و هيچ وقت نشده که در ميان
مردم، پيامبري نباشد. اگر پيامبري رفته بود، جانشينان و اوصياي او حافظ دين و کتاب
او بده اند. فترتي در کار نبوده به اين معني که بگوئيم وحي قطع شده است يا خلافت و
وصايت قطع شده باشد.
در ادامه آيه گذشته مي فرمايد:
«ثم قفّينا علي آثار هم برسلنا».-
در پشت سر آنها انبياي ديگري را فرستاديم.
اين سخن از استمرار سلسله رسالت
است.
در سوره مؤمنون نيز سخن از استمرار
سلسله رسالت است. مي فرمايد:
«ثم ارسلنا رسلنا تتراً».[6] «تترا» ريشه
لغويش از «وتر» است. متواتر را مي گويند: تترا مثل تقوا که واوش به «ت» تبديل شده
است، پس معناي آيه اين است که با تواتر اين رسالت دادمه دارد. اين طور نيست که يک
وقت رسولي بيايد، سپس فترتي ايجاد شود و اين رشته قطع بگردد. اين رشته، سلسله
متواتره است که به آن سلسله تترا هم گفته مي شود.
همين معني را که استمرار سلسله
رسالت و نبوت الهي است، در جاي ديگر، چنين بيان مي فرمايد:
«و لقد وصّلنا لهم القول»[7]– اين رشته
را ما متصلا حفظ کرديم.
پس اين يک سنت الهي لا يتغير است
که مردم را هرگز به حال خود رها نمي کند و براي هر امتي پيامبري و راهنمائي مي
فرستد.
«و لکل قوم هاد»[8]– و براي هر
قومي، راهنما و هدايت کننده اي است.
بنابراين، آنچه که مربوط به صدر
آيه مورد بحث است اين است که هم رسالت رسول خدا بي سابقه نيست و هم اينکه امت موظف
بودند به رسالت نبيّشان گوش فرا دهند و امت بي سابقه اي نيستند و هم اينکه سيره
الهي سيره سابقه داري است.
پس سه اصل در اين آيه نفهته است:
1-
به خداي سبحان باز مي گردد و آن
سنت الهي است.
2-
به رسول خدا دستور مي دهد که تو
اولين رسول نيستي، پس صابر و پايدار باش.
3-
به امت مي فرمايد که شما تنها
امّتي نيستيد که رسول و راهنما برايشان فرستاديم و نافرماني مي کنيد بلکه اُمم
ديگري هم بودند که سرسختي و لجاجت کردند و به عذاب الهي گرفتار شدند.
رحمان منشأ تمام برکات
و اما آنچه که به ذيل آيه برمي
گردد مربوط به کفر ورزيدن امّت است. مي فرمايد: اينان به رحمن کفر مي ورزند؛ رحمن
همان مبدئي است که منشأ همه رحمت ها و برکات است؛ تو اي رسول، به آنان بگو که اين
رحمن، ربّ و پروردگار من است زيرا شما او را به عنوان ربّ اتخاذ نکرديد در حالي که
تنه ربّ و پروردگار او است؛ پس تنها معبود هم او خواهد بود، چرا که معبود بودن
فروع بر ربوبيّت است. انسان کسي را عبادت مي کند که از او کاري ساخته باشد، زيرا
ربّ و مدبّر خدا است و لاغير، پس معبود هم خدا است و لاغير.
«عليه توکلت و اليه متاب».- بر او
توکل کردم و بازگشت من به سوي او است.
اين سخن که از يک طرف به توحيد
تکيه مي کند و از طرفي ديگر به معاد مرتبط است، در کلمات بسياري از انبيا وجود
دارد که تکيه گاه فقط و فقط خداست و بازگشت همه به سوي اوست. انسان اگر واقعاً
معتقد باشد که بازگشتش به سوي او است، در کارهايش متعهدتر مي شود چون مي داند که
حسابي در کار هست و در برابر هر کاري بايد آماده جواب و پاسخ باشد.
توکل در سخنان انبيا
اين بيان در کلمات بسيار از نبياء
آمده است که:
بر خدا توکل مي کنيم- بازگشت ما به
سوي خدا است- او را وکيل قرار مي دهيم- کارها را او انجام مي دهد و و… انبيا خدا
را مبدأ فاعلي مي دانند. فاعليّت از آنِ او است؛ پس او را وکيل مي گيريم که کار به
دست او باشد و چون بازگشت ما به سوي او است، در انجام کارها مواظب هستيم.
حضرت شعيب به قومش مي فرمايد:
«قال يا قوم أرأيتم ان کنت علي
بيّنة من ربي و رزقني منه رزقاً حسناً».[9] –اي قوم من!
به من خبر دهيد که پاداش اين احسان و نعمت بسياري که خداي سبحان به من روا داشته
چيست؟ من اگر با معجزه و با بينه مبعوث شدم و خداي سبحان نبوت- که روزي حسن و نيکو
است- را به من عطا فرموده است، من چه بايد بکنم؟ آيا ساکت بنشينم؟
«و ما اريد ان اخالفکم الي ما انها
کم عنه». –من نمي خواهم با شما مخالفت کنم که شما اين کار را نکنيد و آن وقت خودم
انجام بدهم، اين چنين نيست.
زيرا «ان اريد الا الاصلاح ما
استطعت».- من جز اصلاح به مقدار توانم، اراده اي ندارم.
«و ما توفيقي الا بالله».- و توفيق
را فقط از خداوند مي خواهم.
«عليه توکلت و اليه انيب».- بر او
توکل کردم و به سوي او باز مي گردم.
اين توجه به مبدأ و معاد هم در
لسان اين پيامبر مطرح شده است. همين معني را در سوره شوري به اين صورت بيان مي
فرمايد:
«و ما اختلفتم فيه من شيء فحکمه
الي الله، ذلکم الله ربي عليه توکلت و اليه انيب».- و در هر امري اختلاف داشتيد،
پس حکمش به طرف خدا است و او بايد اختلافات را حل کند؛ آن خداي عظيم، پروردگار من
است، من او را وکيل گرفتم و به سوي او برمي گردم.
اگر کسي خداي سبحان را مبدأ امور
مي داند و او را رب العالمين مي داند، کار را به او واگذار مي کند چرا که انسان
بايد کار را به دست کسي بدهد که در آن کار اولا- از ديگران اعلم باشد. ثانياً-
قدرتش بيشتر باشد. ثالثا- وجود و کرمش از همه بيشتر باشد.
پس هم بداند چه بايد بکند و هم
توانمند باشد و هم بخل نورزد.
خداي سبحان به همه امور، اعلم است
و بر همه امور از انسان توانمندتر و قادرتر است و براي افاضه هم هيچ امساک و بُخلي
در حريمش راه ندارد، لذا مورد ندارد که انسان خدا را وکيل نگيرد.
قرآن کريم در مقام استدلال مي
فرمايد که شما خدا را وکيل بگيريد زيرا خداوند همه چيز را آفريده است «خالق کل شيء».
انسان مؤمن تکيه گاهش فقط خدا است: او نه به خود تکيه ميکند و نه به ديگري و فقط
به خدا متکي است. اکنون که هزاران علل و اسباب در پيش داريم، آن کسي که زمام امور
را به دست دارد، او بايد کارها را تنظيم کند. تکيه کردن به او يعني توفيق يافتن.
اين راجع به مبدأ فاعلي.
درباره مبدأ غائي و نهايت هم ميفرمايد:
«و اليه انيب». ـ به سوي او برميگردم.
انسان اگر بداند که بازگشتش به سوي
همان مبدأ است، قطعا مواظب کارها و رفتارهاي خود ميشود.
مدد گرفتن از تکيهگاه قدرت
در سوره ممتنحه نيز به اين صورت
بيان شده است:
«ربنا عليک توکلنا و اليک أنبنا و
اليک المصير».[10]
مگر کارآساني است که انسان برخيزد،
به همه بتپرستان بگويد: از شما و روش شما بيزاريم. اگر کسي قيام کرد و به کفار و
مشرکين گفت: ما از شما بيزاريم و تا موحد نشويد، ارتباط با شما برقرار نميکنيم،
اين چنين شخصي بايد به يک جاي مقتدري متکي باشد که از تکيهگاه قدرت، مدد بگيرد.
لذا حضرت ابراهيم و همراهانش ميگويند:
«ربنا عليک توکلنا». ـ پروردگار
ما، ما بر تو توکل ميکنيم و تو را وکيل خود قرار ميدهيم و بازگشت ما به سوي تو
است.
بنابراين، در آيه مورد بحث خداي
سبحان به رسولش ميآموزد که اي رسول ما بگو به اين مشرکين که او پروردگار من است
وهيچ معبودي جز او پروردگار من نيست. در کارهايم به او رجوع ميکنم و او را مرجع
خود قرار ميدهم و بازگشتم به سوي اوست.
در جاي ديگري از همين سوره رعد ميفرمايد:
«قل انما امرت ان اعبدالله و لا
اشرک به اليه ادعو و اليه مآب».[11]
او به طور مطلق، مرجع است يعني
بازگشت همه به سوي اوست «مآب» که ياء آن حذف شده و کسره دلالت دارد بر ياء محذوفه
مانند آيه مورد بحث که «مَتاب»، کسره اش دلالت بر ياء مي کند، يعني رجوع من به سوي
او است. گرچه رجوع همه به سوي خدا است اما بايد انسان توجه داشته باشد و بفهمد که
رجوعش به سوي او است. حضرت مي خواهد بفرمايد که شما اي مشرکين هر راهي را مي
خواهيد طي کنيد، اما من رحمن را به عنوان رب اتخاذ کرده ام و فقط او را وکيل خود
قرار داده ام.
معجزات تأثيري در کفار نمي گذارد
به دنبال مسئله رسال و نبوت،
پيشنهاداتي را که کفار مي دادند، مطرح مي کند. در همين سوره مبارکه رعد، ملاحظه
فرموديد که کفّار هر روز پيشنهاد جديد مطرح مي کردند که مثلاً فلان عادت را خرق کن
يا فلان معجزه را بياور. گاهي مي گفتند: دستور بده اين کوهها چند کيلومتر کنار
بروند تا ما اينجا را کشت کنيم! يا مي گفتند مرده هاي قبرستان را احضار کن تا با
آنها حرف بزنيم! يا زمين را براي ما بشکاف که چشمه اي از زمين بجوشد و اينجا از
اين خشکي خارج شود و و…
خداي سبحان، چه در اين سوره و چه
در سوره اسراء، پيشنهادهاي زيادي از کفار را مطرح مي کند و سرانجام نتيجه گيري مي
کند که اگر هر آيه و بيّنه اي را ببينيد و تو اي پيامبر هر معجزه اي را براي اينها
بياوري، باز هم در گمراهي و ضلالت خود فرو مي روند و اين معجزات را سحر مي دانند.
و به پيامبرش دستور مي دهد که در
مقابل اين پيشنهادهاي کفّار به آنها بگو:
«قل سبحان ربي هل کنت الا بشرا و
رسولا»[13]– بگو پروردگارم
منزه باد مگر من جز يک انسان هستم که از سوي خدا مبعوث شده ام؟
در آيه محل بحث سوره رعد مي
فرمايد:
اگر هم به دلخواه اينها عمل شود،
باز هم ايمان نمي آورند. اين چنين نيست که اگر ما اين کوه ها را کنار برديم و اين
زمين، گسترده شد، اينها ايمان بياورند.
در جريان ناقه صالح هم که قبلا
مطرح شد، فرمود:
ما يک معجزه روشن براي اينها
آورديم ولي آنان نپذيرفتند.
در ادامه آيه سوره رعد مي فرمايد:
«بل لله الأمر جميعاً»- تمام امر
به دست خدا است.
هدايت و ضلالت از آن خدا است و
انجام اين کارها هم از ناحيه خدا است. اين طور نيست که پيامبر هر روز بتواند به
دلخواه شما کوه را ببرد يا بياورد، يا زمين را بشکافد و نظام را بهم بزند. هم
انجام اين معجزه هاي پيشنهادي بدست خدا است و هم هدايت و ضلالت با معجزه حل نمي
شود چون به مقدار لازم، معجزه آمده است.
در بحث هاي قبل که سخن از «يهدي من
يشاء و يضلّ من يشاء» بود، آنجا گذشت که معجزه، زمينه هدايت را فراهم مي کند نه
اينکه علت تامّه باشد. نشانه اش همان معجزه اي بود که در خطبه قاصعه بيان شد که يک
معجزه روشن و اضح بود ولي آنها بر کفرشان اصرار داشتند، نظير ناقه صالح و مانند
آن. پس «لله الامر جميعاً» هم جواب مسائل تکويني اينها است که اين امور در اختيار
من نيست که به دلخواه شما کوه را کنار ببرم يا نزديک بياورم يا زمين را بشکافم و
و… و هم اينکه هدايت و ضلالت با معجزه محقق نمي شود بلکه معجزه، زمينه را فراهم
مي سازد. اين انسان است که بايد با تأمل و مطالعه در اعجاز، ايمان بياورد.
در سوگ مرجع بزرگ جهان تشيع حضرت
آيت الله العظمي گلپايگاني «قدس سره»
يک بار ديگر، موجي بزرگ از ماتم و
عزا سراسر ايران اسلامي را فرا گرفت و يکي از استوانه هاي علم و فضيلت دار فاني را
وداع گفت و با ارتحال خود، شيعيان را عزادار کرد.
آية الله العظمي گلپايگاني يکي از
معدود مراجع موفّقي بود که بيش از 800 طلبه فاضل در محضر درس خارجش حاضر مي شدند و
بهره مي بردند. او که با سختي و رنج زياد به معنويت و علوم اهل بيت روي آورده بود
و با تلاش فراوان از مکتب امام صادق (س)، فيض وافر برده بود، خداوند نيز او را
توفيق به سزائي بخشيد و به آن مقام والا رساند و سرانجام نيز، پس از يک عمر طولاني
و با برکت به ديدار خداي خود شتافت و مردم عزادار و شيفته روحانيت طي يک تشييع بي
سابقه تاريخي، با پيکر پاکش وداع کردند و در کنار استاد و مربي خود مرحوم آية الله
العظمي حائري يزدي در مسجد بالاسر حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شد.
جاودانه اند مردان بزرگ الهي که
براي خدا تلاش و خدمت مي کنند و جز خداوند نظري ندارند. اينان در دنيا و آخرت
پايدار و روسفيدند و همواره تاريخ در برابرشان سر تعظيم فرود آورده و مي آورد نام
ناميشان براي هميشه در سرلوحه تاريخ ثبت و ماندگار است.
درگذشت اندوهبار و اسف انگيز اين
مرجع عاليقدر، چنان موجي از عزا و ماتم در کشور اسلامي ايران و ساير کشورهاي
مسلمان جهان ايجاد کرد که مراسم عزا و مجالس سوگواري و فاتحه و دسته هاي سينه زني
در سراسر کشور ايجاد شد و براستي ملت سرفراز ايران به خوبي از مقام منيع مرجعيت
تشيع، تجليل و تعظيم کردند که اين خود نيز در تاريخ با عظمت ثبت خواهد شد.
حضرت آية الله خامنه اي نيز در
تشييع معظم له همراه با سيل مردم عزادار شرکت کردند و مردم قم يکپارچه در اين
مراسم بزرگ شرکت نموده، دِين خود را به اسلام و روحانيت و مقام مرجعيت ادا کردند.
سيل تشييع کنندگان در تهران وقم به قدري زياد و انبوه بود که افق ديد، گنجايش دربر
گرفتنش را نداشت.
فقدان اين شخصيت والا و ارجمند را
به مقام شامخ ولي الله الاعظم ارواحنا فداه، و به پيشگاه مرجع بزرگ عالم تشيّع
حضرت آية الله العظمي اراکي و ولي امر مسلمين حضرت آية الله خامنه اي و عموم ملت
ايران بويژه بيت آن فقيد سعيد، تسليت عرض مي کنيم.
اطلاعيه مقام معظم رهبري
در پيام تسليتي که حضرت آية الله
خامنه اي بدين مناسبت صادر فرمودند آمده است:
«اي شخصيت والاي علمي کهنسال، در
ميان مراجع عظام تقليد، يکي از موفق ترين و سعادتمندترين ها بود. سي و دو سال مرجع
تقليد، حدود هفتاد سال مدرّس حوزه علميه قم و حدود هشتاد و پنج سال سرگرم فراگرفتن
و آموختن فقه آل محمد عليهم السلام بودند.
اولين مدرسه علوم ديني به سبک جديد
را ايشان در قم تأسيس کردند. اولين مؤسسه بزرگ قرآني را ايشان در قم بنيان نهادند.
اولين فهرست بزرگ فقهي و حديثي با استفاده از دانش و اختراعات جديد بشري را ايشان
پديد آوردند. صدها مدرسه و مسجد و مؤسسه تبليغ دين در سراسر کشور و در کشورهاي
ديگر بيناد کردند. هزاران شاگرد از فقه پخته و عميق خود بهره مند ساختند. بسياري
آراء و نظرات فقهي که حاکي از روشن بيني و ذهن نوگراي ايشان بود، ارائه کردند و
بالاتر از همه، با منش و رفتار پرهيزکارانه و با طهارت و تقوايي هک مي توانست براي
علما و فقها الگويي زنده و ملموس باشد، عمري پر برکت را به نزاهت کامل گذرانيدند.
اطلاعيه شيخ الفقهاء و المجتهدين
در بخشي از اطلاعيه حضرت آية الله
العظمي اراکي دام ظله آمده است:
«با فقدان اين مرد بزرگ که استوانه
علم و تقوا و از ارکان هدايت و اعلام دين و ولايت محسوب مي شد، بر پيکر عزيز اسلام
و روحانيّت، ثُلمه اي جبران ناپذير وارد شد و به حق بايد گفت: [يوم علي آل الرسول
عظيم].
ايشان که از سابقين و اولين و
شاگردان مبرز و بنام مرحوم آيت الله العظمي حاج شيخ عبدالکريم حائري، مؤسّس حوزه
علميه قم اعلي الله مقامه در حوزه علميه اراک و قم بود، فقيهي بود نکته سنج و دقيق
النظر و زيرک و دانا و مصداق بارز صائناً لنفسه، حافظاً لدينه، مخالفاً لهواه،
مطيعاً لامر مولاه و قريب يک قرن عمر شريفش را در راه اشاعه فقه آل محمّد (ع) و
پاسداري از حريم ولايت و مبارزه عليه طاغوت و همراهي با حضرت امام قدس سره در طول
انقلاب و حمايت از دين و حاکميت قرآن و تجاوز نکردن از حدود الهي و خدمت به مسلمين
و مؤمنين، صرف نموده. عاش سعيداً و مات حميداً…».
زندگينامه به زبان خودش
در روز 22 شوال 1408 يکي از علماي
اصفهان خدمت حضرت آيت الله العظمي گلپايگاني «قدس سره» رسيد و از معظم له مي
خواهند، شرح حال از زندگي خويش بيان کنند. ايشان مي فرمايند:
«اگر بخواهم شرح حال دهم مي ترسم
از مثنوي بزرگتر شود. بعد فرمودند: وضع تحصيل و درس خواندن من براي خودم خيلي
آموزنده است. دو سال و نيم داشتم که مادرم از دنيا رفت و نُه سال بودم که پدرم فوت
کرد، مرحوم پدرم مرد متعبّدي بود و نوعاً زيارت عاشورا مي خواند، و به خاطر دارم
که بالاي پشت بام مي رفت و مشغول زيارت مي شد.
پدرم در [گوگد] گلپايگان معروف به
سيد محمد باقر امام بود و مورد توجه مردم قرار داشت. آن مرحوم دختران متعدد داشت و
فرزند پسر براي او نمي ماند. بر حسب آنچه از پدرم و ديگران ثابت شد، پدرم به زيارت
حضرت رضا (ع) مي رود و از حضرت رضا (ع) تقاضا مي کند که نزد خدا شفاعت کند که
فرزند پسري به او عنايت کند. پس از مراجعت از مشهد، شبي پدرم يا يکي از بستگان خوب
مي بيند که حضرت امام محمد تقي و حضرت امام هادي (ع) به منزل ما آمدند و پس از
ساعتي توقف، يکي از آن دو بزرگوار مي روند و يکي مي ماند، پدرم اين خواب را تعبير
مي کند به آنکه خدا دو پسر به او عطا مي کند که يکي مي ماند و ديگري فوت مي کند و
چنين هم شد، خداوند مرا به پدرم داد و برادر کوچکتري بعد از من متولد شد که فوت
نمود.
من قرآن و نصاب را در همان محل
خودمان، روستاي [گوگد] فرا گرفتم. شيخي در محل بود بنام ملا محمد تقي (خدا رحمتش
کند)، پهلوي او مکتب رفتم. او از اهل علم و معلمي دلسوز و با محبت بود. او پسري
داشت که با من هم درس بود و مايل بود فرزندش اهل علم بشود و خيلي هم زحمت کشيد ولي
پسر او باقي نماند و فوت کرد. من هم سرپرستي داشتم، خواهرهايم پس از مشورت بنا
گذاشتند که يکي از آنها در منزل ما باشد تا از من سرپرستي کند. پس از چندي اين
تصميم به هم خورد و من از هر حيث تنها ماندم. عمو نداشتم ولي يک دايي داشتم که در
يک فرسخي در شهر گلپايگان بود. به هواي ديدار و استفاده از دايي خود به شهر رفتم و
مقداري از مقدمات را در شهر خواندم، مقداري از مقدمات و سطح پايين را پهلوي حاج
سيد اسماعيل خوانساري خواندم.
سپس تصميم گرفتم که از گلپايگان
بيرون بروم و اين وقتي بود که هنوز اوان تکليف من بود. رساله خطّي از مرحوم سيد
صاحب [عروه] آورده بودند و مي گفتند ايشان مرجع است؛ بايد مسائل را از او تقليد
کرد. مقداري (کاه) داشتم، فروختم و قريب يک تومان يا پانزده قران داشتم که از
گلپايگان بيرون آوردم. چهل روز در خوانسار درس خواندم و چون شرايط مساعد نبود
برگشتم به گوگد و سپس از آنجا عازم اراک شدم. در شهر اراک توفيق پيدا کردم که پس
از چندي توقف که آيت الله حائري يزدي به اراک تشريف آوردند به محضر ايشان شرفياب
شوم. معظم له درس فقه و اصول شروع کردند، جند نفري نيز با ايشان آمده بودند ولي
عده اي بسيار معدود بود. مرحوم آقاي سيد محسن اراکي که از متمکنين اراک بود آقاي
حائري را از کربلا به ايران آورده بود تا ضمن بهره مندي مردم از آن بزگوار،
فرزندان خودش نيز از او کسب فيض کنند.
*در اراک
در اراک به تحصيل ادامه دادم تا
وقتي که آقاي حاج شيخ عبدالکريم به قم رفتند و رحل تدريس را در قم برقرار کردند.
پس از استقرار در قم به ما نامه نوشتند که شما هم بياييد قم و من و چند نفر ديگر
به قم رفتيم. معظم له براي تدريس و تربيت، خيلي کوشا بود. بايد بگويم او مانند
پدري مهربان يا مهربانتر از پدر براي ما زحمت مي کشيد. مريض مي شديم در خانه دوا
درست مي کرد و براي ما مي آورد و ما را مداوا مي کرد. خاطرم هست که مريض بودم،
گفتم بستر مرا نزد حوزه درس استاد ببريد که از درس عقب نمانم و بحمدالله توفيق
زيادي حاصل شد والسلام».
خدمات و آثار ارزنده
مرحوم آيت الله العظمي گلپايگاني
قدس سره روز هشتم ماه ذي القعده 1316 قمري در قريه گوگد که در 6 کيلومتري گلپايگان
واقع است، متولد شدند، و در شب جمعه 25 جمادي الثانيه 1414 مطابق با 19 آذر 1372
شمسي وفات يافت.
خدمات بسيار ارزنده و بجاي ماندني
از آن فقيه اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام به يادگار مانده است، که از جمله مي
توان به موارد ذيل اشاره کرد:
1-
تشويق طلاب به تحصيل و تقدير از
طلاب زحمتکش و برقراري امتحانات کتبي و شفاهي به شيوه جديد و مراقبت در وضع اخلاقي
آنان.
2-
توجه به وضع طلاب جوان و طرح
برنامه هاي جديد مفيد براي تغيير و تنظيم روش تحصيلي طلاب و اختصاص چند مدرسه براي
اجراي آن برنامه ها.
3-
تأسيس مدرسه اي با شکوه با ساختمان
مدرن در خيابان صفائيه قم.
4-
تعمير مدرسه فقيه در سال 1384 قمري
پس از خرابي.
5-
احداث ساختمان وضوخانه، حمام و
رختشويخانه براي مدرسه فيضيه.
6-
احداث ساختمان و سالن بزرگي براي
قرائت خانه مدرسه فيضيه.
7-
حفر چاه عميق اختصاصي براي مدرسه
فيضيه و دارالشفا و لوله کشي آن مدرسه.
8-
تأسيس مدرسه علوي در خيابان تهران،
کوچه منوچهري.
9-
تأسيس مدرسه با شکوه در خيابان
چهارمردان با برنامه هاي مخصوص عربي و فارسي.
10-
تأسيس بيمارستان هاي مجهّز براي
آقايان طلاب، روحانيون و علماء و تأسيس يک درمانگاه خصوصي با بخش هاي جراحي،
داخلي، قلب، راديولوژي و آزمايشگاه که کليه روحانيون در بخش هاي مختلف اين
بيمارستان به طور رايگان معالجه مي شوند و غير روحانيون نيز از درمانگاه و ساير
بخشهاي آن استفاده مي نمايند.
آيت الله العظمي گلپايگاني علاوه
بر خدمات اجتماعي در شهرستان قم، در ساير بلاد و حتّي خارج از کشور نيز براي رفاه
امور مسلمين اقدام به تأسيس دهها مدرسه، مسجد و کتابخانه نموده و در تأسيس حوزه
علميه در شهرستانها نيز اهتمام زيادي داشته اند.
بار ديگر اين فاجعه مؤلمه را به
مقام منيع ولي عصر ارواحنا فداه، و رهبر معظّم انقلاب و بيت شريف ايشان و ملّت
عزادار ايران تسليت عرض نموده، دوام عمر پر برکت حضرت آيت الله العظمي آقاي اراک و
مقام معظم رهبري را از ديدگاه حضرت احديّت خواستاريم.
«تحلوا بالاخذ بالفضل و الکف عن
البغي و العمل بالحق و الانصاف من النفس و اجتناب الفساد و اصلاح المعاد».
(غرر الحکم )
خود را بيارائيد به فرا گرفتن فضل
و دانش و دست بازداشتن از ستم و کار به حق و درستي و از خود عدل و انصاف دادن و از
فساد دوري گزيدن و امر آخرت را اصلاح نمودن.
خداي متعال انگيزه خلقت انسان را
عبادت و پرستش خود بيان کرده است:
«ما خلقت الجنّ و الانس الا
ليعبدون»
-جن و انس را نيافريدم به خاطر
اينکه عبادتم کنند.
از آن سوي طبيعت جهان مادّي بگونه
اي است که انسان را به سوي ماديّت و شهوت و لذّت و دنيا خواهي و خود پرستي سوق مي
دهد. اين امري است بديهي که حتي در روز خلقت حضرت آدم علي نبينا و آله و عليه
السلام نيز فرشتگان از خداوند پرسيدند که: چرا انسان را مي آفريني، در حالي که ما
تو را عبادت و پرستش مي کنيم، و انسان در اين دنيا فساد مي کند؛ گويا طبيعت ناسوتي
دنيا اين اقتضا را دارد که انسان را به سوي فساد و شر بخواند ولي خداوند به
فرشتگان مي فرمايد که من چيزي را مي دانم که شما نمي دانيد.
در اينجا نکته اي قابل توجه است و
آن اينکه در برخي روايات آمده است انسان بنمايد، مقامش از مقام فرشتگان بالاتر و
ولاتر مي رود.
چرا؟
براي اينکه سرشت فرشتگان بگونه اي
است که هرگز شهوت و فساد و ميل به بدي در وجودشان راه ندارد ولي انسان با اينکه
خوي ميل به فساد دارد و راه نيز در برابرش گشوده است، پس اگر از اين سرشت خود دست
بردارد و به عبادت و بندگي و پرستش خدا بپردازد و به سوي کمال مطلق ميل کند، بي
گمان مقامش از مقام ملائکه بالاتر خواهد بود.
رسد آدمي به جايي که به جز خدا
نبيند.
*مقدمه دوم:
در مقدمه دوم تذکر اين نکته ضروري
است که انسان پس از آفريده شدن و پا به عرصه دنيا گذاشتن نياز به راهنما و مرشد
دارد که او را به سوي خير و کمال رهنمون شود و ارشاد نمايد و از بدي ها و فسادها
بر حذر دارد. اين نياز نيز امري طبيعي و فطري است. اگر خداوند از او مي خواهد که
عبادتش کند، بايد حجّت را بر او تمام نمايد و راه بهانه جوئي را بر او ببندد. کسي
که در يک محدوده دور از انسان ها زندگي مي کند و هيچ خبر و اطلاعي از دين و آئين
ندارد و کسي او را به خدا و مذهب نخوانده است، مستضعف واقعي است و در روز رستاخيز،
مي تواند عذر موجّه بياورد و اين استثنا در قرآن نيز آمده است. ولي اگر خداوند با
ارسال کتب آسماني و پيامبران- که لازمه پيدايش انسان است- او را به راه مستقيم
دعوت کرد و راه فساد و شر را نيز براي او بيان نمود سپس او را دربرابر دوراهي
مخيّر کرد «و هديناه النجدين»، اينجا ديگر جاي بهانه و عذر نمي ماند؛ بايد راه
بهتر را انتخاب کند و از راه بَوار و جهنم دوري جويد و گرنه کيفر خواهد ديد.
بنابراين، بعثت انبيا و پيامبران،
يک ضرورت طبيعي و فطري است؛ چه اينکه هرگز کتاب آسماني به تنهائي کارساز نيست بلکه
نياز به مبيّن احکام دارد و خداوند پيامبران را براي تبيين راه و ارشاد مردم و
هدايت آنان به سوي حق و خير و ثواب، ارسال نموده و مبعوث کرده است تا حق براي
همگان روشن گردد و بدي باطل نيز، واضح و آشکار شود. و اينچنين بود که در تمام زمان
ها و مکان ها در طول تاريخ، پيامبران و يا اوصياي آنان براي راهنمائي و ارشاد مردم
آمدند و مردم را انذار و هشدار دادند، تا راه شر را دنبال نکنند.
بعثت پيامبر اکرم (ص)
پس از آمدن حضرت عيسي (ع)، مدتي
طولاني گذشت که مردم همواره به سوي بدي ها و زشتي ها، گام هاي بيشتري برمي داشتي و
کمتر به دين حضرت مسيح (ع) يا آئين حنيف ابراهيم (ع) که هر دو چيزي جز اسلام نيست،
مي گرويدند. وضعيّت صحرائي جزيرة العرب و خوي وحشيگري و طبيعت ددمنشانه آنان نيز
تأثير بشتري در پيوستن به صفستمگران و پيمودن راه گمراهان و استمرار ظلم و ستم در
ميان آنان داشت تاا جائي که عوامل وحشيگري و طغيان جزئي از سرشتشان شده بود آنچنان
با آن خو گرفته بودند که از ظلم و ستم لذت مي بردند. چقدر قساوت قلب و خشونت داشت
آن عرب باديه نشين بيمهر که دختر عزيزش و پاره تنش رابا کمال قساوت و بي رحيم
وسنگدلي زنده زنده به گور مي کرد ولاي خاک مدفون مي نمود. از آن بدتر که به آن
کارهاي وحشت انگيز اتفتخار نيز مي کردند، به قتل و غارت، مباهات مي نمودند و اشعار
ادبي بسيار زيبا و آراسته!مي سرودند، تو گويي هر که بيشتر ظلم کند، محبوب تر و
شخصيتش قوي تر استو. حق همواره ملازم سرکشان و طغيانگران بود هرچند ذره اي از حق
در کارها و اخلاق و ايده ها و رفتار و کردارشان پددي نميآمد، يعني حق به صورت باطل
و باطل به صورت حف درآمده بود. طرفداران حق در انزواي کامل هب سرمي بردند و
کژانديشان وباطل جويان هواره بر عددشان افزوده مي شد.
وضعيت اجتماعي جزيرة العرب در عصر
بعثت
حضرت امير (ع) وضعيت اجتماعي اعراب
دوران رسول خدا (ص) را در خطبه 88 نهج البلاغه چنين بيان مي کند:
«أرسله علي حين فترة من الرسول و
طول هجعة من الأمم، و اعتزام من الفتن، وانتشار من الامور، و تلظ من الحروب، و
الدنيا کاسفة النور، ظاهرة الغرور، علي حين اصفرار من ورقها و اياس من ثمرها، و
اغورار من مائها. قدر درست منار الهدي، و ظهرت اعلام الرّدي، فهي متجهّمة لأهلها،
عابسة في وجه طالبها، ثمرها الفتنة و طعامها الجيفة وشهارها الخوف و دثارها
السيف».
خداوند پيامبر را در دوراني
بهرسالت و پيامبري مبعوث کرد که هيچ يک از پيامران وجود نداشتند و مردم در تاريکي
جهالت و ضلالت به خوابي طولاني فرو رفته بودند و سراسر جهان را فته و آشوبفرارگتفه
و کارها در هم آميخته وآتش جنگ و نزاع ها برافروخته شده و تابش نور از جهان رخت
بربسته بد. در آن زمان، باطلها و نادرستيها نمايان گشته و برگشهاي درخت روشنايي،
پژمرده شده و مردم از آن بهره اينمي بردد و درخت علم و هديتا خزان گرفت ه وخشک شده
بود. علمتهاي رستگاري بر زمين افتاده و پرچمهاي بيپارگي و بدبختي برافروخته شده
بود. و بدينسان دنيا با بد منظره اي به اهلش مي نگريست و به دنيا پرستان روي خوش
نشان نمي داد. ثمره اي جز فساد و تبهکاري نداشت و طعامي جز گوشت مردار نبود. شعارش
خوفو رويه اش شمشير بود و فتنه فساد در همه جا رخنه کرده بود.
و در خطبه 26 نهج البلاغه مي
فرمايد:
«ان الله بعث محمدا صلي الله عليه
و آله نذيرا للعالمين و امينا علي التنزيل، و انتم معشر العرب علي شر دين و في شر
دار، منيخون بين حجارة خشن و حيات صم، تشربون الکردر و تأکلون الجشب، و تسفکون
دماءکم، و تقطعون ارحامکم. الاصنام فيکم منصوبة، و الآثام بکم معصوبة».
خداوند حضرت محمد (ص) را براي
هشدار به جهانيان و امين خود بر قرآن فرستاأ، درحاليکه شما گروه اعراب بر بدترين
آئين و در فاد ترين جايگاه، مستقرل بوديد. درميان سنگهاي درشت فود مي آمديد و با
مارهاي خشن سر و کار داشتيد. آب گنديده مي نوشيديد و نان خشيکده مي خورديد. با اين
حال خوب يکديگر را مي ريختيد و با خويشان خود بد عمل مي کرديد. بتها در ميان شما
برافراشته و گناهان سراسر وجودتان را فرا گرفته بود.
اين ترسيم واضح و روشني است از وضع
آشفته و دگرگوني که اعراب جاهليت داشتند و نه تنها با علم و مذهب و آئين هاي الهي،
سر وکاري نداشتند و بت هاي ساختگي را مي پرستيدند، بلکه هيچ تمدني در ميان آنان
حکفرما نبود. هرچه از تاريخ آنان برمي آيد، جز خشونت و ظلم و خون ريزي و شرب خمر و
قمار بازي و وأدبنات[1]
و درّنده خوئي و خرافه پرستي و غارتگري، چيزي ديده نمي شود؛ مانند بهائم و حيوانات
درّنده بلکه از آنها هم بدتر و زشت تر، زندگي مي کردند؛ چه زندگي که از مرگ
برايشان بهتر بود.
در چنين جوّ خفقان زائي که مه غليظ
و خرافه پرستي و سنتهاي احمقانه عربي، فضاي آن سامان را فراگرفته بود و جز دود
کثيف گناهان وفسادها، چيزي به مشام نمي رسيد، ناگهان در اين کوير خشک و خشن، و در
اين روزگار تاريک حيرت و گمراهي، خداوند، برترين آفريدگان و گل سر سبد آفرينش و
سرآمد و سرور تمام پيام رسانان و انبيايش را، آن انسان کامل و آن مجسمه تمام فضائل
و اخلاق حسنه و خوي الهي، آن مشعل هميشه تابان هدايت را براي آنان فرستاد تا فضاي
دردآميز شر و فسادشان را شستشو دهد و قافله بشريّت را از سراشيب انحطاط و درماندگي
و بيچارگي و حقارت و جهل و ناداني به اوج عزت و رفعت و شوکت و علم و اخلاق و فضيلت
و شرف و انسانيت برساند.
منت خداوند بر جهانيان
براستي چه منتي بزرگ خداوند بر
جهانيان نهاد و چه نعمتي غير قابل ستايش و سپاس به آنان عطا فرمود که از ميان
آنان، چنين انسان عظيم و بزرگي مبعوث گردانيد که آنان را به تعالي و عزت سوق دهد و
تعليم و تزکيه شان کند و در فرصتي بس کوتاه چنان تحولي در جزيرة العرب پديد آورد
که تاريخ را تا روز رستاخيز به حيرت و شگفتي واداشته است و اين خود بزرگترين معجزه
پيامبر اکرم (ص) است که از آن فاسدان حرفه اي و بت پرستان و خرافه پرستان دوران
جاهليت، شخصيتهائي همچون ابوذر و سلمان و مقداد و عمّار بسازد که براي هميشه عزت و
عظمت بيافريند و قدس و پارسائي و تقوايشان الگوي مؤمنان و تقوا پيشگان در طول
ادوار زمان باشد.
«لقد منّ الله علي المؤمنين اذ بعث
فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزکّيهم و يعلّمهم الکتاب و الحکمة و ان
کانوا من قبل لفي ضلال مبين».
در اين آيه مبارکه وضعيت دو دوران
پيش از بعثت و پس از بعثت پيامبر را مشخص فرموده است که قبلا در چنان گمراهي
آشکاري بسر مي برند ولي اکنون بهتحقيق که خداوند برآنان منت نهاد و در ميان خدشان
رسول را برانگيخت؛ رسولي از خودشان که آيات او را بر آنان تلاوت کند و آنان را
تهذيب و تزکيه نمايد و رشد و تعالي ببخشد و کتاب و حکم به ايشان بياموزد.
آري در بيست و هفتم ماه رجب بود که
در غار حرا، اولين آيه بر پيامبر نازل شد و او را دعوت به خواندن به اسم رب کرد؛
ربّي که همه چيز را و انسان را آفريده است؛ ربّ بزرگوار و عظيمي که به وسيله قلم
انسان را آموخت و علومي را به او ياد داد که هرگز از آنها اطلاعي نداشت.
و پيامبر مبعوث شد. به نام
پروردگارش مردم را انذار کرد و هشدار داد و به سوي خدا دعوت نمود. پس اين روز،
بسيار عظيم و بزرگ است و اين روز را بايد مسلمين عيد بگيرند؛ عيد خجسته و مبارک
بعثت.
اين عيد بر شما ياران و ياوران
قرآن مبارک باد.
باشد که پرتو پر فروغ بعثت، تاريکي
هاي زندگيمان را با نور محمد (ص) روشن و منور سازد.
آمين يا رب العالمين
«ان العاقل من نظرفي يومه لغده و سعي
في فکاک نفسه و عمل لما لابدله و لا محيص له عنه».
(غرر الحکم)
به راستي که خردمند کسي است که در
امروزش فردايش را بنگرد و در آزاد کردن نفسش بکوشد و کار کند براي آنچه را که راه
چاره و فراري از آن را ندارد.
(امام علي (ع))
[1]– و أدبنات
يعني زنده به گور کردن دختران مظلوم و بي گناه که در قرآن نيزبه آن اشاره شده است:
«و اذا المؤودة سئلت بأي ذنب قتلت»- و آن روزي که دختر زنده به گور شده، سؤال کند
که به چه گناهي کشته شد.
سي و سه سال از عام الفيل سپري شده
بود. ماه رجب، اين ماه خجسته و ماه مبارک فرا رسيده بود. يلدا شبي تاريک و طولاني
بر مکه، شهر خدا، مي گذشت، خانواده ها در آغوش شب، به آرامي و راحتي آرميده بودند
و کمتر کسي از خانه اش بيرون مي آمد، جز اينکه در پي کاري يا امري مهم باشد. در آن
تاريکي شب، ابوطالبَ، سيد و سالار بطحا در انديشه هاي خود غرق شده ولي امري مهم
استراحت را از او گرفته و افکارش را پريشان ساخته است و آن انتظار نوزاد عزيزش مي
باشد. فاطمه بنت اسد که خود مي داند حامل چه انسان عظيم و والائي است، با نيايش و
تضرع خود در آن دل شب به خانه خدا مي رساند. پرده کعبه را چنگ مي زند و خود را به
خدا مي سپارد. او که تکيه گاهي جز پروردگارش ندارد و در زايمان را احساس مي کند،
دستها را به آسمان بلند کرده، اينچنين دعا مي کند.
نيايش مادر علي (ع) در کنار کعبه
«ربّ انّي مؤمنة بک و بما جاء من
عندک من رسل و کتب، و انّي مصدّقة بکلام جدّي ابراهيم الخليل و انه بني البيت
العتيق، فبحقّ الذي بني هذا البيتو بحقّ المولود الذي في بطني، لمّا يسّرت عليّ
ولادتي».
-بار الها، من به تو ايمان دارم و به
آنچه از تو رسيده است از پيامبران و کتابهاي آسماني و من سخن جدم ابراهيم خليل (ع)
را تصديق مي کنم و همانا او بود که اين خانه عتيق را بنا نهاده، پس به حق او که
اين خانه را ساخت و به حق اين جنيني که در شکمم است، تو را قسم مي دهم که درد
زايمان را بر من آسان گرداني.
خوشا به حال فاطمه بنت اسد که
اولين مؤمن به فرزندش علي بود. او امام خود را مي شناخت و مي دانست که ولي اعظم
خداوند، همان جنيني است که در شکم دارد. او به ابراهيم خليل نياي بزرگوارش ايمان
داشت و به فرزندش علي نيز ايمان کامل داشت. او مي دانست که حامل چه نور و چه شخصيت
والائي است که تمام انبيا و اوليا مشتاق ديدارش بودند و اينک جهان، منتظر قدومش
است؛ چرا که او تاريخ اسلام را خواهد ساخت؛ او است شاخص عظيم حق از باطل که بي
گمان پيروي از وجود اقدسش، پيروي از حق و خداي نخواسته دشمني با او، دشمني با خدا
و پيروي از باطل و شيطان به حساب مي آيد. او است که حبّش ايمان و بغضش نفاق است.
او است که جان محمد و روح و روان او است.
و اينک علي مي خواهد به دنيا
بيايد. اما دنيا کوچکتر از آن است که علي را در بر گيرد؛ لازم است که قبلا علي در
مقدس ترين جاي روي زمين، زاده شود، آنگاه به دنياي مادي پا نهد؛ تو گويي بايد
مکاني بهشتي بلکه بالاتر از بهشت در جهان وجود داشته باشد که پذيراي مقدم مقدس علي
باشد و چه جائي والاتر از کعبه؛ چه مقامي بلندتر از بيت عتيق.
ولادت علي در خانه کعبه
يزيد بن قعنب که در يکي از گوشه
هاي مسجد الحرام همراه با عباس بن عبدالمطلب و چند تن ديگر نشسته بود، مي گويد:
«مناجات فاطمه بنت اسد با
پروردگارش پايان نيافته بود که ناگهان ديوار کعبه شکافته شد. ديدگان خيره ما به
کعبه دوخته شده و با حيرت و تعجب فراوان شاهد آن بوديم که فاطمه وارد کعبه شد و
ديوار بر او بسته شد. بُهت انگيزترين رويداد عمرم بلکه تاريخ رامشاهده مي کردم. با
ياران خود به سوي درِ کعبه شتافتيم، خواستيم قُفلش را بُگشاييم که ببينيم چه خبر
است؟ ولي هر چه بيشتر تلاش مي کرديم، به نتيجه اي نرسيديم».
اينان غافل از آن بودند که فاطمه
بنت اسد را خدا به کعبه فرا خوانده و او اکنون ميهمان خدا است. بايد درون خانه
خدا، علي را بر زمين گذارد. آنجا سه روز فاطمه بنت اسد از ميوه ها و غذاهاي بهشتي
مي خورد، و متصدي زايمانش ذات اقدس احديّت است. اگر به مريم غذرا رطب تازه مرحمت
فرمود، در اينجا به فاطمه، ميوه هاي بهشتي مي دهد و در مقدس ترين مکان ها فرزندش
را به دنيا مي آورد. راستي اين يک اعجاز بس نيست که عظمت علي را به جهانيان معرفي
کند! يک بار نه بيشتر و نه کم تر، خانه خدا پذيراي يک مولود، نه بيشتر و نه کمتر
بوده است و حتي نام او را خودش تعيين مي کند، چه علي بالاتر از اين است که مخلوقين،
هرچقدر هم مقامشان والا باشد، نامش را تعيين کنند. او نام علي را از نام خودش مشخص
مي کند و يکي از نامهاي والا و بلند خود را بر علي مي گذارد.
داستان ولادت از زبان مادر
بشنويد از مادرش فاطمه بنت اسد که
جريان ولادت را پس از بيرون آمدن از خانه خدا چنين بيان مي کند:
«معاشر الناس! ان الله عزوجل
اختارني من خلقه و فضلني علي المختارات ممن کن قبلي. و قد اختار الله آسية بنت
مزاحم فانّها عبدت الله سرّاً في موضع لا يحبّ ان يعبد الله فيها (الا اضطراراً) و
ان مريم بنت عمران اختارها الله حيث يسر عليها ولادة عيسي فهزّت الجذع اليابس من
النخلة في فلاة من الارض حتّي تساقط عليها رطباً جنياً. و ان الله تعالي اختارني و
فضّلني عليهما و علي کلّ من مضي قبلي من نساء العالمين، لأني ولدت في بيته العتيق
و بقيت فيه ثلاثة ايّام، آکل من ثمار الجنّة و اوراقها، فلمّا اردت ان اخرج و ولدي
علي يدي، هتف بي هاتف و قال:
يا فاطمة سمّيه عليّاً فأنا العليّ
الاعلي، و انّي خلقته من قدرتي، و عز جلالي و قسط عدلي و اشتققت اسمه من اسمي، و
أدّبته بأدبي و فوّضت اليه أمري، و وقفته علي غامض علمي و ولد في بيتي. و هو اول
من يؤذن فوق بيتي، و يکسّر الأصنام و يرميها علي وجهها، و يعظّمني و يمجّدني و
يهلّلني، و هو الامام بعد حبيبي و نبّيي و خيرتي من خلقي محمد رسولي و وصيّه،
فطوبي لمن أحبّه و نصره و الويل لمن عصاه و جحد حقّه».
اي مردم! خداي عزّوجل مرا از ميان
بندگانش برگزيد و بر زنان برگزيده قبل از من، برتري بخشيد. و همانا آسيه بنت مزاحم
را خدا برگزيده بود چرا که در جائي خدا را عبادت مي کرد که خدا چندان دوست نداشت
در آنجا کسي او را عبادت کند جز در حال اضطرار و ناچاري و آسيه در پنهاني خدا را عبادت
مي نمود و همانا مريم بنت عمران را نيز خداوند انتخاب کرده بود و ولادت عيسي را بر
او آسان قرار داده بود. مريم در آن سرزمين خشک به سوي درخت خرماي خشک شده آمد و او
را تکان داد، ناگهان رطبي تازه از آن درخت بر او فرو ريخت. ولي بي گمان خداوند مرا
بر آن دو برتري داده و بر تمام زنان جهانيان پيش از خويش، چرا که من در خانه عتيق
خودش، فرزندم را زائيدم و سه روز در آنجا ماندم که از ميوه ها و سبزي هاي بهشتي
تناول مي کردم. و هنگامي که خواستم از خانه اش خارج شوم، و فرزندم بر روي دستم
بود، هاتفي مرا صدا کرد و فرمود:
«اي فاطمه، او را علي نام بگذار.
من علي اُعلايم و او را از قدرت خويش و عزّجلال خود و ازعدالت خود آفريده ام. نامش
را از نام خود مشتق نمودم و به ادب خود، او را تأديب کردم و امرم را به او واگذار
کردم و بر مشکلات علوم، آگاهش ساختم. او در درون خانه ام به دنيا آمد و او نخستين
کسي خواهد بود که بر فراز خانه ام اذان بگويد و بت هاي درون خانه ام را بشکند و بر
زمين بر روي يکديگر بيافکند. او است که مرا به عظمت ياد کند و ستايشم نمايد و
تهليل و تحميدم گويد. او امام پس از حبيبم و پيامبرم و بهترين آفريدگانم و رسولم
محمد خواهد بود. و او وصي و جانشين پيامبرم مي باشد. پس خوشا به حال کساني که او
را دوست بدارند و ياريش کنند و واي بر کساني که او را نافرماني کرده و از ياريش
دست بردارند و حقش را ناديده بگيرند».
در اين نداي ربّاني، خداوند تمام
مسائل را بيان کرده است. در آن روز که مردم بي خبر از پيامبر و امام بودند و در
آغازين روز ولادت علي، او را بوسيله مادرش به مردم معرفي کرده و خبر از جانشيني او
و وصايت او داده است. در آن روز که هنوز مردم پيامبر و رسولش را هم نمي شناختند و
از دعوت او بي خبر بودند با سخن گفتن با فاطمه بنت اسد اين بانوي عظيم و والاي
تاريخ، هم پيامبر را و هم جانشين را معرفي مي کند و پي آمدها و رويدادهاي آينده
جهان اسلام را بيان مي نمايد. و در اولين پيام الهي درباره علي، همچنان که سخن از
ولايت و محبت او به ميان مي آورد، سخن از متمردان و عصيانگراني که او را نافرماني
مي کنند و حقش را غصب مي کنند نيز به ميان مي آورد. خداوند از روز نخست، غاصبين حق
علي را هشدار مي دهد و به عذاب دردناکش بشارت! مي دهد. پس واي بر آنان که علي را
نافرماني کردند و حقش را ضايع نمودند. و خوشا به حال شما شيعيان علي و پيروان
راستينش که ناديده علي را اطاعت کرديد و ناشنيده، به فرمانش سر تسليم فرود آوريد.
همه عاشق روي علي هستند
ابوطالب که در منزل سخت منتظر قدوم
فرزندش بود و آن سه روز را طولاني ترين روزهاي عمر خويش مي انگاشت، به محض شنيدن
خبر ولادت علي، آنچنان شکفته و مسرور شد که حد نداشت. علي نيز تا ديدگانش بر جمال
روي پدر افتاد، بر او سلام کرد. سپس رسول خدا (ص) بر عمويش وارد شد، او نيز منتظر
علي بود؛ او هم مي خواست وصيّ خود را پيش از همه ببيند. او هم مشتاق ديدار علي
بود.
پيامبر وارد خانه شد. به محض اينکه
ديده علي بر روي مبارک رسول خدا افتاد به اذن خداي متعال بر آن حضرت سلام کرد.
علي اولين کسي است که به او ايمان
آورده است؛ چرا که در ساعات اوليه به دنيا آمدن، پيامبر را مي شناسد و بر او به
نام يا رسول الله سلام مي کند و درود مي فرستد.
سپس اين آيات را خواند:
«قد افلح المؤمنون، الّذين هم في
صلاتهم خاشعون».
پيامبر فرمود: «قد افلحوا بک»
-بوسيله تو رستگار شدند.
يعني مؤمنين اگر پيروي تو بکنند و
اطاعت از تو بکنند، رستگارند وگرنه گمراه اند.
تو اي علي، -به خدا- امير آن
مؤمنان هستي و تو دليل و راهنمايشان مي باشي و به وسيله تو هدايت مي شوند و مشخص
مي گردند.
جابر بن عبدالله انصاري مي گويد:
از رسول خدا (ص) درباره ولادت علي سؤال کردم.
حضرت فرمود: «از بهترين مولودي که
به سيماي مسيح است سؤال کردي. به تحقيق که خداي متعال علي را از نور من آفريد و
مرا از نور علي و ما هر دو يک نور هستيم که خداوند ما را از صُلب آدم به اصلاب پاک
و رحمهاي برگزيده منتقل نمود و به هيچ صُلبي منتقل نشدم جز اينکه علي با من بود تا
اينکه مرا در بهترين رحم که آمنه باشد قرار داد و علي را نيز در بهترين رحم که
فاطمه بنت اسد باشد، جاي داد».
مبارکتان باد اي شيعيان علي، اين
عيد شريف خجسته و بزرگ. مبارک باد بر مولا و سرورمان حضرت ولي الله اعظم ارواحنا
فداه و بر مقام معظم رهبري و بر تمام شيعيان و پيروان و نوکران درگاهش. مبارک باد.
«جهاد النفس ثمن الجنة فمن جاهدها
ملکها و هي اکرم ثواب الله لمن عرفها».
(غرر الحکم)
بهاي بهشت پيکار با نفس است، هرکه
با نفسش پيکار کند و او را مالک گردد و اين کار گرامي ترين ثواب خدا است لکن براي
کسي که آن را بشناسد.