فهرست
امام خمینی ثابت و استوار از آغاز تا
پایان
گفتار ماه سردبير
منزلت حج
نعمت مطلقه قرآن آية الله جوادى آملى
مصونيت شخصيت افراد آيةالله
مصباح يزدى
حج؛ سلوك روحانى سيد
محمودحسينىكاويانى
اسلام و تجمل پرستى ميناهاشمى
سوگنامه شمع انقلاب
سينمادرخدمتانديشهدينى در مصاحبه
با حجةالاسلام علوى
حديث هجران
ماجراى جنگ بدر حجةالاسلام
والمسلمين رسولى محلاتى
روايت فضيلت غلامرضا گلى زواره
خاطرات اسارت حجةالاسلام
شاكرى
گفتهها و نوشتهها
پاسخ به نامهها
جدول
گزارشهاى علمى – پژوهشى
نگاهى به رويدادها
رهنمودهای مقام معظم رهبری آیت الله خامنه ای
ماهنامه پاسدار اسلام.
صاحب امتياز: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه
قم.
مدير مسؤول: محمد حسن رحيميان.
دفتر مركزى: قم خيابان شهدا- صندوق پستى
37185/777 – تلفن 24803 – فاكس32332
شعبه تهران : خيابان انقلاب اسلامى – بين فلسطين
و وصال – تلفن 6468283
حساب جارى 600/9 بانك ملت قم- شعبه آموزش و
پرورش.
تك شماره 400 ريال – اشتراك ساليانه 4800 ريال.
چاپ : چاپخانه دفتر تبليغات اسلامى.
يادآوريها
1- پاسدار اسلام از مقالات،
اشعار، داستانها و ديگر آثار شما استقبال مىكند.
2- آثار رسيده، بر اساس ضوابط
شوراى نويسندگان، به ترتيب اولويت به چاپ خواهند رسيد. و حتىالمقدور، مقالات همه
نويسندگان – در صورت برخوردارى از جنبههاى پژوهشى – منتشر خواهند شد، ولكن مطالب
نو و آثار مذهبى در عرصههاى گوناگون، در اولويت قرار دارند.
3- لازم است، مقالهها براى يك
شماره، در نظر گرفته شوند (حداكثر 15 صفحه دستنويس) و در صورت ناگزير بودن، از سه
شماره پى در پى، افزايش نيابند.
4- فرستادن نسخه اصلى مطالب
لازم است و در صورت ترجمه، ضميمه ساختنِ متن، ضرورى مىباشد.
5- مطالب رسيده، بايد پيش از
اين، چاپ نشده باشند.
6- مجله در ويرايش و تلخيص
مقالهها، مختار است.
7- آثار ارسالى، بازگردانده
نمىشوند.
8- بهره جستن از مطالبمجله –
با يادآورى مأخذ – آزاد است.
توجه:
به اطلاع خوانندگان فرزانه
مىرساند كه سالنامه شماره سيزدهم مجله پاسدار اسلام، در يك مجلد و با كيفيت مرغوب
و با قيمت 650 تومان تقديم علاقهمندان مىگردد.
كتابخانهها، مؤسسات فرهنگى و
خوانندگانى كه مايل به تهيه اين اثر گرانسنگ هستند، مبلغ مذكور را بهحساب جارى
600 / 9 بانك ملت قم – شعبه آموزش و پرورش، واريز و فتوكپى آن را به آدرس مجله،
ارسال نمايند.
“روابط عمومى مجله پاسدار
اسلام”
رهنمود های مقام معظّم رهبری
مقام
معظم رهبرى حضرت آية الله العظمى خامنهاى
دشمنان دنياى اسلام در اين برهه از زمان
مىخواهند هدفهاى خودشان را به دست مسلمانها انجام بدهند. حال ديگر مىخواهند كارى
كنند كه مدعى فلسطينيها و ملت فلسطين، نه مزدوران آمريكايى صهيونيست در منطقه و
دولت جعلى دروغين اسرائيل بلكه دولتهاى اسلامى باشند، نگذاريد، نگذاريد كه ملت
فلسطين و ملتهاى مسلمان و انسانهاى حقجو و هر دولت بيدار و باوجدان يك طرف قرار
بگيرد و بگويد كه بايد فلسطين را از دست اشغالگر بگيريم، آن وقت عده ديگرى به خاطر
شاد كردن دل آمريكا دل امت اسلامى را بشكنند، دل ملت فلسطين را بشكنند، دل حق
جويان عالم را بشكنند و به نفع اسرائيل غاصب حرف بزنند چرا؟ چرا بايد چنين چيزى
پيش بيايد؟
ما به عنوان ملت ايران، به عنوان اين ملتى كه
قدرت و عزت و عظمت و تواناييهاى گوناگون خود را در اين پانزده – شانزده سال به
اثبات رسانده است و به عنوان مسؤولين اين كشور و به عنوان ملتى كه صاحب اين كشور
است، دست دوستى به همه امتها و ملتهاى اسلامى دادهايم باز هم بعد از اين، اين دست
دوستى به سوى آنان دراز است، نه به خاطر احتياج به كسى، نه به خاطر ضعف، ملت بزرگ
ايران ثابت كرده است كه عظمت و بىنيازى و قدرت و عزت را به خاطر گرايش به اسلام
از خداى متعال هديه گرفته است و بحمداللّه امروز اين ملت يك ملت سرافراز و بزرگ
است، بلكه به خاطر وحدت و يكپارچگى دنياى اسلام، به خاطر مصلحت مسلمين و امت
اسلامى.
تمام مسلمانانى كه امروز به نحوى دارند شلاق استكبار
را بر تن و جان خودشان مىآزمايند ملت بوسنى، ملت فلسطين، ملت چچن، ملتهاى گوناگون
در منطقه، مردم لبنان، مردم كشمير، مردم كشورهاى اسلامى در آفريقا و آسيا، هر
كدامى كه از طرف دشمنان رنجى مىكشند اين رنج را از ناحيه يك پارچه نبودن امت
اسلامى مىبرند و الا اگر امت اسلامى يكپارچه بود هيچ يك از اين قضايا پيش نمىآمد
و اگر پيش مىآوردند براحتى علاج مىشد.
امسال بحمدالله اجتماع عظيم شما در روز 22بهمن،
اجتماع عظيم شما در روز قدس و جمعه آخر، دشمن را خلع سلاح كرد، بدخواهان را مأيوس
كرد، دوستان شما را در اطراف دنيا از اعماق دل خوشحال كرد، انقلاب را يكبار ديگر
بعد از دهها بار باز در مقابل توطئه دشمن بيمه كرد، انشاءاللّه همين روحيه، همين
وحدت و نشاط، همين يكپارچگى، همين حضور در صحنه، همين مهربانى فى مابين ملت و
دولت، همين همدستى و همگامى ملت ايران در همه صحنهها، همه مشكلات را از پيش پاى
شما ملت برخواهد داشت.
73/12/11
من به ملت عزيز خودمان عرض مىكنم و به ملتهاى
مسلمان ديگر در همه جاى عالم، در همه اقطارى كه مسلمانى در آن جا زندگى مىكند، به
همه مسلمين عرض مىكنم بياييد به اين توصيه الهى گوش فرا بدهيد كه قرآن فرياد مىزند:
“واعتصموا بحبل اللّه جميعاً و لا تفرقوا”، آمريكا مىخواهد امت اسلامى با هم دشمن
باشند شما بياييد بينى مستكبر تفرقه طلب را به خاك بماليد با ايجاد وحدت نگذاريد
دشمن خشنود شود. 73/12/11
عيد
واقعى
“عيد مسلمين وقتى سعيد و
مبارك هست كه مسلمين خودشان استقلالشان را و مجدشان را، آن مجدى كه در صدر اسلام
براى مسلمين بود به دست بياورند. مادامى كه مسلمين در اين حال هستند، در حال تفرق
و تشتت و در حالى كه همه چيزشان پيوسته به غير است، هيچ روزى براى آنها مبارك
نيست. مبارك آن روزى است كه دست اجانب از ممالك ما، از ممالك اسلامى كوتاه شود و
مسلمين روى پاى خودشان بايستند و امور مملكتشان را خودشان به دست
بياورند.”(58/8/10)
“من اين سال نو را به همه
مسلمين جهان و ملتهاى مظلوم تحت فشار ابرقدرتها و ملت شريف رزمنده ايران تبريك عرض
مىكنم. مبارك باد بر شما ملت بپاخاسته و بيدار كه تمام توان خودتان را در مقابل
قدرتهاى بزرگ كه همه بسيج شدهاند بر ضد شما، به ميدان آورديد و همان طور كه در
اول نهضت با هم همدست و متحد بوديد، امروز هم در اين سال جديد، همه با هم هستيد و
من اميدوارم كه بيشتر از پيش با هم برادر و همفكر و هم رزمنده باشيد.”(60/1/1)
“مبارك باشد عيد بر تمام
كسانى كه در اين سال در راه، در سال جلو تمام توان خودشان را در صرف براى پيشرفت
اسلام كردند و اميدوارم كه آن دعايى كه در اول سال در حال تحويل خوانده مىشود “يا
مقلب القلوب و الأبصار × يا مدبّر الليل و النّهار × يا محوّل الحول و الأحوال ×
حوّل حالنا الى احسن الحال” براى ملت ما در آن سال تحقق پيدا كرده است و براى اين
سال بالاتر از آن تحقق پيدا كند. تمام قلوب و تمام ابصار و بصيرتها در دست خداى
تبارك و تعالى و يد قدرت اوست. اوست كه تدبير مىكند جهان را، ليل و نهار را و اوست
كه قلوب را متحول مىكند و بصيرتها را روشن مىكند و اوست كه حالات انسان را متحول
مىكند و ما آن را در ملت عزيز خودمان، در زن و مرد، در كوچك و بزرگ يافتيم. اين
تقليب قلوب كه قلبها از آمال دنيوى و از چيزهايى كه در طبيعت است بريده بشود و به
حق تعالى پيوسته بشود و بصیرتها روشن بشود و صلاح و فساد خودشان را به وسيله بصيرت
بفهمند، در ملت ما بحمد الله تا حدود چشمگيرى حاصل شده است و من اميدوارم كه در
اين سال جديد به اعلا مرتبت خودش برسد. اين قلبهايى كه قبل از انقلاب توجه به دنيا
داشت، توجه به آمال دنيوى داشت و از غيب كمتر توجه داشت به غيب، و از غيب كمتر
جلوهاى در او حاصل مىشد، ما امروز مىبينيم كه اين جلوهها حاصل شده است و اين
شوق و شعفها به لقاءاللّه براى آنها حاصل شده است و دست عنايت خداى تبارك و تعالى
به سر اين ملت كشيده شده است و ايمان آنها را تقويت فرموده است كه يكى از علائم
ظهور بقيةاللّه – ارواحنا فداه – است.”(61/1/1)
“خداوند به همه عالم نعمت
فراوان داده است و قابل احصا نيست و ما هم قدرت بر اين كه احصا كنيم نعمتهاى خداى
تبارك و تعالى را نداريم لكن “امّا بنعمةِ ربّكَ فَحَدّث” تا آن اندازهاى كه
مىتوانيم آن چيزى كه به ملت ما خداى تبارك و تعالى عنايت فرموده است بسيار است.
از آن جمله نجات از آن انحطاط فرهنگى و اخلاقى و وصول به مراتبى از مراتب اخلاق و
فرهنگ و پيروزى در جبههها و بالاتر از آن پيروزى بر نفس كه براى جوانهاى ما در
قشر وسيعى حاصل شده است و من اميدوارم كه براى همه ما اين پيروزى معنوى و اين تسلط
بر نفس و اين تسلط بر شيطان نفس حاصل بشود و ما امروز غرق به نعمتهايى هستيم كه
نمىتوانيم آن نعمتها را شكرگذارى كنيم الاّ بطور اجمال كه از خداى تبارك و تعالى
تشكر مىكنيم كه به ما يك همچو ملّتى عنايت فرموده است كه در همه جبههها، در همه
صحنهها حاضرند و ما را و جوانهاى ما
را و بانوان ما
را از آن منجلابى كه براى آنها درست كرده بودند خداوند نجات مرحمت فرمود.”(62/1/1)
“تحويل حال الى احسن الحال
اين است كه ان شاء اللّه در اين سال نو ما تغييرات روحى بدهيم؛ يعنى واقعاً تحول
برايمان حاصل بشود… و ما اميدواريم كه ملت ما در اين سال نو به طورى عمل بكند كه
سيره انبيا بوده است. به طورى عمل بكند كه سيره اوليا بوده است و عمده اين است كه
هواهاى نفس از بين برود، انسان در طول عمر مبتلاى به اين هواى نفس استكهمحتاج به
رياضت است و من كه گويندهام موفق نشدم به اين عمل، و من اميدوارم كه ملت ايران و
همه مسلمانان دنيا يك تحولى پيدا كنند در اين سال نو كه براى خدا كار كنند، براى
سلطه خودشان نباشد، براى پيروزى خودشان نباشد، براى هواهاى نفسانى
نباشد.”(67/12/29)
نگاهي به رويدادها
نگاهى به رويدادها
جهان اسلام
راهپيمايى سراسرى همبستگى با مسلمانان كشمير در
پاكستان برگزار شد.
(73/11/17)
سيد حسن نصراللّه: با مقاومت، طرحهاى توسعه
طلبانه اسرائيل را خثنى كردهايم.
رژيم الجزاير رهبران جبهه نجات اسلامى را به
نقطه نامعلومى منتقل كرد.
(73/11/18)
شيخ الازهر: اصولگرايان بايد كشته و يا مصلوب
شوند!
(73/11/19)
مأموران پليس مصر 3 هزار مسلمان را بازداشت
كردند.
(73/11/25)
صهيونيستها تظاهرات الخليل را به خاك و خون
كشيدند.
(73/11/26)
160 هزار مسلمان روزهدار فلسطينى نمازجمعه را در قدس اقامه كردند.
(73/11/29)
39 مسلمان ديگر در الجزاير به شهادت رسيدند.
مقاومت اسلامى لبنان 7 پايگاه رژيم صهيونيستى را
درهم كوبيد.
(73/11/30)
دويست هزار روزهدار
فلسطينى مراسم روز قدس را در بيت المقدس گرامى داشتند.
حمله مردان مسلح به يك مسجد در كراچى پاكستان 22
كشته برجا گذاشت.
(73/12/6)
اخبار داخلى
رئيس مجلس: نبايد اجازه
داد كه ريخت و پاشها، رابطه بازى و رشوهخوارى چون موريانه به جان انقلاب بيفتد.
اولين دكتراى افتخارى دانشگاه تهران به استاد
محمد كريم پيرنيا اعطا شد.
صدها طرح عمرانى و آموزشى در نقاط مختلف كشور
افتتاح شد.
3 نفر از مديران محتكر و گرانفروش در اروميه به انفصال خدمت و
جريمه محكوم شدند.
(73/11/16)
افزايش قيمت يخچال، تلويزيون، لباسشويى، اجاق
گاز و 23 نوع كالاى پرمصرف ممنوع شد.
(73/11/17)
اولين اتومبيل ايرانى “شمس – 14” ساخته شد.
رئيس جمهور: مشكلات ايران از مشكلات كليه
كشورهاى منطقه كمتر است.
(73/11/18)
رئيس جمهور: در آينده حرفهاى خوبى براى دنياى
علم و تحقيق خواهيم داشت.
قلب و كليههاى دختر 18 ساله به سه بيمار زندگى
تازهاى بخشيد.
نخستين روبات ايرانى به راه افتاد.
چك در گردش يك ميليون ريالى براى اولين بار وارد
شبكه بانكى شد.
(73/11/19)
سخنگوى وزارت خارجه:
اظهارات رئيس مجلس نمايندگان آمريكا خيرهسرانه و ناشى از عدم تعادل فكرى است.
پسربچه 11 سالهاى پس از 30 روز از چنگ آدم
ربايان نجات يافت.
چتر ترمز هواپيماى “ميگ 29” در ايران ساخته شد.
(73/11/24)
1717 مختلف و گرانفروش در استان تهران شناسايى و به دادگاه معرفى
شدند.
73/11/)26)
رئيس جمهور: مردم توقعاتى دارند كه برآورده
نمىشود ولى مىفهمند كه كشور در حال سازندگى است.
شوراى نگهبان قانون ممنوعيت استفاده از آنتن
ماهوارهاى را تأييد كرد.
پيكر پاك 17 هزار شهيد تاكنون كشف شده است.
(73/11/27)
دو قارى ايرانى در مسابقات حفظ و تلاوت قرآن
كريم در دمشق مقام اول را كسب كردند.
(73/12/1)
حجةالاسلام والمسلمين سيد احمد خمينى: بايد
مواظب دين و سلامت نفسمان باشيم تا مثل برخى انقلابيون دچار انحراف نشويم.
دستگاه بازكننده عروق كرونر براى نخستين بار در
ايران راهاندازى شد.
(73/12/3)
رئيس جمهورى: مردم وفادار ايران، دشوارى امروز
را براى سعادت و استقلال آينده كشور تحمل مىكنند.
(73/12/4)
49 نفر در نماز جمعه رشت كشته و زخمى شدند. (73/12/6)
اخبار
خارجى
كسينجر : بنيادگرايى اسلامى در آينده امنيت ملى
آمريكا را تهديد مىكند.
وزير دفاع چچن: روسها براى تصرف گروزنى از
بمبهاى خوشهاى و شيميايى استفاده مىكنند.
صهيونيستها آرامگاه عزالدين قسام را نبش قبر
كردند.
شبكه ماهوارهاى اسرائيل، تهاجم فرهنگى و
تبليغاتى تازهاى را بر ضد كشورهاى اسلامى آغاز كرد.
رژيم نروژ مانع فعاليت مدارس اسلامى اين كشور
است.
(73/11/16)
رئيس پنتاگون متحدان اروپايى را به رويارويى با
اسلام در حوزه مديترانه فراخواند.
سوريه تقاضاى رژيم صهيونيستى – ساف را براى
محدود كردن گروههاى مبارز فلسطينى رد كرد.
كمك تسليحاتى آمريكا به عراق در جريان جنگ
تحميلى فاش شد.
جنگ لفظى ميان عراق و كويت شدت گرفت.
(73/11/17)
عربستان، يمن را به از سرگيرى حملات هوايى تهديد
كرد.
اتحاديه اروپا خواستار توقف عمليات نظامى روسيه
در چچن شد.
گفتگوها براى انتقال قدرت در افغانستان با بن
بست روبرو شد.
ساندى تايمز: عامل اصلى سركوب مردم بحرين يك
افسر انگليسى بود.
(73/11/18)
دودايف رسماً آغاز جنگ چريكى عليه روسها را
اعلام كرد.
رژيم صهيونيستى با شركت گروههاى مبارز فلسطينى در
انتخابات فلسطينيان مخالفت كرد.
(73/11/20)
واشنگتن پست: مذاكرات ساف و اسرائيل به بن بست
رسيده است.
اعضاى پيمان “ريو” پرو و اكوادور را تحريم
تسليحاتى كردند.
رئيس مجلس نمايندگان آمريكا خواستار سرنگونى
دولت اسلامى در ايران شد.
طرفهاى درگير در افغانستان با انتقال قدرت به يك
شوراى موقت به توافق رسيدند.
سران آمريكا و آلمان، يلتسين را بهترين اميد غرب
خواندند.
(73/11/23)
250 روسى در انفجار يك پايگاه موشكى توسط چچنىها كشته شدند.
حماس انتخابات در مناطق خودگردان فلسطينى را
تحريم كرد.
مردم مسكو خواستار اعدام وزير دفاع روسيه شدند.
(73/11/24)
ارتش مكزيك غير نظاميان چياپاس را قتل عام
مىكند.
ارتش مكزيك كنترل كامل ايالت چياپاس را در دست
گرفت.
پرو در جنگ با اكوادور آتش بس يكجانبه اعلام
كرد.
شاه حسين خواستار اتحاد اردن با رژيم صهيونيستى
شد.
(73/11/25)
آمريكا: روسيه به درخواستهاى ما براى قطع همكارى
با ايران بىاعتناست.
نيروهاى “گلبدين حكمتيار” از اطراف كابل عقب
نشستند.
سخنگوى وزارت خارجه روسيه: فروش راكتورهاى
هستهاى به ايران هيچ تهديد نظامى در پى ندارد. (73/11/26)
نيروهاى طالبان وارد كابل شدهاند.
وزير دفاع آمريكا: در بازداشتن روسيه از همكارى
اتمى با ايران شكست خورديم.
گاردين: مردم مصر از اسرائيل متنفرند.
(73/11/27)
مفتى اعظم چچن: گروزنى به تلى از خاكستر مبدل
شده است.
پارلمان اروپا با عضويت تركيه در اتحاديه گمركى
اروپا مخالفت كرد.
احمدشاه مسعود براى تسليم كابل به گروه طالبان
اعلام آمادگى كرد.
(73/11/29)
اتحاديه افسران روسيه خواستار بركنارى بوريس
يلتسين شد.
چين از فروش تكنولوژى هستهاى به ايران حمايت
كرد.
(73/11/30)
مردم سومالى عليه آمريكايىها دست به تظاهرات
زدند.
پليس پاكستان يك شبكه تروريستى “سپاه صحابه” را
در كراچى متلاشى كرد.
شهردار رم: سلمان رشدى صلاحيت شهروندى رم را
ندارد.
عرفات از روند سازش خاور ميانه ابراز نااميدى
كرد.
طرح سازمان ملل براى انتقال قدرت در افغانستان
با شكست مواجه شد.
(73/12/3)
گروههاى فلسطينى ساكن ساحل غربى رود اردن عليه
قرارداد سازش ساف – رژيم صهيونيستى با هم ائتلاف كردند.
(73/12/4)
وزير انرژى اتمى روسيه: هيچ نيرويى قادر به قطع
همكارى هستهاى ايران و روسيه نيست.
جاسوسى ديپلماتهاى آمريكايى در فرانسه روابط
واشنگتن و پاريس را بحرانى كرد. (73/12/6)
گزارشهاى علمى – پژوهشى
گزارشهاى علمى – پژوهشى
علل ايجاد سرطان پوست
پژوهشهاى جديد در مورد نحوه بروز سرطان پوست نشان مىدهد كه يكى از
اجزاى تشكيل دهنده مولكول “دى.ان.اى” كه ويژگيهاى ژنتيكى افراد را در خود جاى داده
از اصلىترين عوامل ايجاد سرطان پوست است.
روزنامه ايندى پندنت طى مقالهاى در اين زمينه نوشت: تابش اشعه ماوراى
بنفش كه در نور تندآفتابسواحلدرياهاو يا در پيستهاى اسكى و يا مناطق گرمسير از
شدت بسيارى برخوردار است، سببايجاد تغييراتى در ساختمان ژنتيكى مىشود كه راه را
براى ايجاد سرطان پوست هموار مىكند.
بنابراين گزارش دانشمندان تاكنون سه نوع مختلف از سرطان پوست را
شناسايى كردهاند كه دو نوع اول آن در صورت تشخيص به موقع قابل معالجه هستند و نوع
آخر موسوم به ملانوماى بدخيم غالباً سبب از پا درآمدن اشخاص مىشود.
كاستهشدنازلايه محافظتى ازون موجب شده است كه ميزان ابتلا به سرطان
پوست بخصوص در ميان افراد سفيد پوست رشد زيادى پيدا كند و همين امر مؤسسات پژوهشى
كشورهاى غربى را واداشته تا با صرف هزينههاى گزاف تلاش گستردهاى را به منظور
شناسايى مكانيزم بروز سرطان پوست و راههاى مقابله با آن آغاز كنند.
تحقيقات تازه در مورد سرطان پوست نشان داده است كه تابش اشعه ماوراى
بنفش به بدن موجب مىشود كه دو جزو از ميليونها جزو تشكيل دهنده مولكول “دى.ان.اى”
به يكديگر متصل شده و به اين ترتيب مانع از آن مىشوند كه اين مولكول به طريق
معمول خود را تكثير كند. درست نظير آن كه وقتى دو صفحه از صفحات يك كتابچه راهنما
به هم چسبيده باشند ديگر نمىتوان دستورالعملهاى مندرج در آن را بدرستى دنبال كرد.
اما خوشبختانه در داخل بدن ابزار لازم براى رفع اشكال و جدا كردن دو جزو به هم
چسبيده وجود دارد. بدن براى اين منظور از يك آنزيم خاص استفاده مىكند.
كنترل ديابت با رژيم غذايى و ورزش
بر اساس آخرين مطالعات به عمل آمده ديابت نوع دو را مىتوان بدون تزريق
انسولين و استفاده از داروها صرفاً با شناسايى بيمارى در مراحل اوليه، داشتن رژيم
غذايى سالم و انجام تمرينات منظم ورزشى تحت كنترل درآورد.
به گزارش خبرگزارى يونايتدپرس محققان دانشگاه كاليفرنيا مىگويند:
بهترين راه براى درمان افراد ديابتى غيروابسته به انسولين، شناسايى بيمارى در
مراحل اوليه و كنترل آن با تمرينات منظم ورزشى روزانه و داشتن رژيم غذايى كم چربى،
حاوى كلسترول پايين و خوردن سبزيجات است.
حدود 13 ميليون آمريكايى از ديابت رنج مىبرند و هزينه درمان اين
بيماران سالانه بالغ بر 20 ميليارد دلار است. دكتر “جيمز برنارد” استاد علوم
فيزيولوژى دانشگاه كاليفرنيا – كه رابطه رژيم غذايى و بيمارى ديابت را به مدت بيش
از 25 سال مطالعه كرده است – مىگويد: مردم بر اين باورند كه قرصها و ويتامينها
تمامى مشكلات آنها را برطرف مىكنند. وى خاطر نشان مىكند كه قرصها جانشين رژيم
غذايى سالم و تمرينات ورزشى منظم نمىشوند.
برنارد وهمكارانش دريكمطالعهبهعملآمدهدر مورد 652 مردوزن داراى
ديابت نوع دوم كه به مدت 26 روز در اين برنامه شركت داشتند دريافتند، اغلب بيماران
با داشتن رژيم غذايى و تمرينات ورزشى مناسب پيشرفت قابلملاحظهاى بهدست آوردهاند.
خطر انتقال ويروس ايدز
محققان فرانسوى شواهد روشنى يافتهاند كه نشان مىدهد كه خطر انتقال
ويروس ايدز از مادر آلوده به جنين با افزايش سن مادر بيشتر مىشود.
به گزارش خبرگزارى فرانسه از پاريس، مؤسسه ملى تحقيقات بهداشتى و پزشكى
اينسرم Inserm كه اين مطالعه را انجام داده، هيچ رابطهاى ميان نژاد مادر و
افزايش خطر انتقال ويروس به جنين نيافته است.
يافتههاى اين محققان كه در “امريكن ژورنال اف ايدز” منتشر شده است
نشان مىدهد، خطر ابتلاء جنين مادر آلوده به ويروس ايدز كه كمتر از 25 سال داشته
باشد 16 درصد است، در حالى كه براى مادران بالاى 35 سال خطر ابتلا به 30 درصد
افزايش مىيابد.
پروفسور استفان بلانش، متخصص كودكان در بيمارستان كودكان نكرمالادز Necker Maladesپاريس مىگويد: دوره
طولانىتر آلودگى، عوامل مربوط به زايمان يا ديگر عفونتها ممكن است دليل اين
ارتباط سنّى باشد.
بااين حال مطالعه اينسرم كه توسط مارى ژان مايو متخصص اپيدمى شناسى و
پروفسور بلانش انجام شده ثابت نمىكند منشاء نژادى ميزان انتقال ايدز به جنين را
تحت تأثير خود قرار دهد.
آمار موجود از قاره آفريقا بيانگر آن است كه خطر آلودگى پيش از تولد
براى كودكان مادران آفريقايى بالاتر از سطحىاستكه در مطالعات مشابه انجام شده در
غرب بدست آمد.
در موارد مورد مطالعه اينسرم كه 23 درصد آنها را زنان آفريقايى ساكن
فرانسه تشكيل مىدادند محققان در ميزان انتقال ويروس تفاوتى ميان اين زنان و
سايرين نيافتند.
توتون با ارتفاع چهار متر پرورش يافت
پس از سالها تلاش و مطالعه در انستيتوى تحقيقات توتون اروميه براى
اولين بار توسط متخصصين اين مؤسسه يك نوع گياه توتون با ارتفاع چهار متر پرورش
يافت و به مجامع علمى و تحقيقاتى جهان معرفى شد.
اين نوع توتون در آخرين كنگره بينالمللى “كروستا” كه در مهر ماه سال
جارى در “هراره” زيمباوه برگزار شد با نام علمى “ماتيانوس” به ثبت رسيد.
كلمه ماتيانوس برگرفته از نام لاتين درياچه اروميه است. مهندس مرتضى
كاظمى رئيس انستيتوى تحقيقات توتون اروميه در اين خصوص گفت: تاكنون توتونى با اين
ارتفاع در دنيا به ثبت نرسيده است.
وى افزود: اين نوع توتون در هر بوته تا يكصد و هفتاد و شش برگ به عمل
مىآورد كه اين تعداد برگ پنجاه درصد بيش از ركورد بلندترين انواع موجود در استان
آذربايجان غربى است.
مهندس كاظمى گفت: بررسىهاى اوليه نشان مىدهد اين نوع توتون نسبت به
ديگر انواع اين گياه مقاومت بيشترى در مقابل آفات و بيماريهاى گياهى دارد.
وىافزود:توتونبهدستآمدهآميزهاىازانواعتوتونموجود درمنطقهاست
كهمشابهتوتونباسماى اروميه و از نوع شرقى است.
رئيس انستيتوى تحقيقات توتون اروميه گفت: با معرفى اين نوع توتون در
كنگره جهانى هراره تاكنون سفارشهايى جهت دريافت مشخصات آن به انستيتو توتون اروميه
رسيده است.
مصرفزيتونوكاهشخطرابتلابهسرطان
بر اساس تحقيقاتى كه در يونان انجام شده است، خطر ابتلا به بيمارى
سرطان سينه در زنانى كه بيش از يك بار در روز روغن زيتون مصرف مىكنند 25 درصد
كمتر از زنانى است كه كمتر از اين نوع روغن مصرف مىكنند.
به گزارش خبرگزارى رويتر از بوستون، دكتر ديميتريوس تريكوپولوس، از
دانشكده بهداشت عمومىهاروارد اظهار داشت: مطالعاتى كه قبلاً بر روى حيوانات انجام
گرفت بيانگر آن بود كه مصرف روغن زيتون ميزان تومورهاى سينه ناشى از مواد شيميايى
را همچون ديگر انواع چربيها افزايش نمىدهد.
بنابراين درصدد برآمديم دريابيم آيا پديده مشابهى در انسانها ديده مىشود
يا خير.
اين تحقيق كه نتايج آن در شماره اخير مجله مؤسسه “ملى سرطان آمريكا”
منتشر شده است، بر روى 820 بيمارى كه به تازگى وجود سرطان سينه در آنها تشخيص داده
شده بود و نيز بيش از 1500 بيمار گروه كنترل در يونان انجام گرفت.
بر اساس پرسشنامهاى كه داوطلبان پُر كردند مشخص شد زنانى كه بيش از دو
بار در روز مبادرت به مصرف روغن زيتون مىكردهاند خطر ابتلا به سرطان سينه نزد
آنها بطور آشكار كاهش يافته است.
اين مطالعه نشان دهنده وجود رابطهاى بين مصرف نوع چربى و كاهش خطر
ابتلا به سرطان سينه است. يافتههاى جديد بيانگر آن است كه نوع منبع چربى كه يك
فرد مصرف مىكند، ممكن است خطر ابتلا به سرطان سينه را در جهات متضاد تحت تأثير
قرار دهد.
مشخصشدهاست كهاستفادهازميوه و سبزيجات هم با كاهش خطرابتلابهسرطان
سينه ارتباط دارد در حالى كه مصرفمارگارين با افزايش اندكى، در خطر بروز سرطان
سينه مرتبط است.
درمان
سرطان خون واكسن جديد ضد باردارى طراحى دستگاه تونل باد در مشهد
مصرف ويتامينها وكاهش حمله قلبى نخستين واكسن ضد حساسيت
درمان سرطان خون
محققين روش جديدى ابداع كردهاند كه با استفاده از آن مىتوان سلولهاى
سرطانى را در مبتلايان به سرطان خون از بين برد بدون آن كه به سلولهاى سالم آسيبى
وارد شود.
به نوشته نشريه علمى “ساينس” اين روش جديد كه توسط گروهى از محققين
دانشگاه “مينه سوتا” ابداع شده است در آزمايشهاى اوليهاى كه بر روى موشها انجام
شد نتايج رضايت بخشى داشت.
در اين روش از پادتنى موسوم به “بمب هوشمند” استفاده مىشود. اين پادتن
حامل نوعى ماده شيميايى است كه مىتواند به سلولهاى سرطانى در مبتلايان به سرطان
خون حمله كند و آنها را از بين ببرد ولى به سلولهاى سالم آسيبى نمىرساند.
واكسن جديد ضد باردارى
كمپانى داروسازى افتون )Aphton(پس از گذشت 20 سال موفق به تهيه واكسن ضد
باردارى شده است. اين واكسن در آزمايشهاى كلينيكى در استراليا نتيجه مثبت داشته
است.
به گزارش خبرگزارى يونايتدپرس از “وودلند كاليفرنيا” فيليپ گواس مسؤول
و مدير اجرايى اين كمپانى مىگويد: هدف از انجام اين تحقيق ارائه روشى موقت يا
برگشتپذير در امر تنظيم خانواده است كه سالم و مؤثر بوده و داراى معيارهاى مشخص
باشد.
ويژگيهاى اين واكسن به شرح زير است:
– يكبار تزريق واكسن براى يك
سال تا 18 ماه از بروز باردارى جلوگيرى مىكند.
– هيچ گونه عوارض جانبى مرتبط
با قرصهاى استروئيدى جلوگيرى از باردارى به بار نمىآورد.
– نيازى به كارگذارى يك ماده
يا وسيله نخواهد بود.
– داراى مشكلات مصرف يا
ذخيرهسازى نيست.
– مىتوان بطور خصوصى آن را
استفاده كرد.
– مىتوان آن را در مقادير
زياد و با هزينه كم توليد كرد.
– اين واكسن هورمون انسانى “گونادوتروپين”
را كه بوسيله تخم پس از بارورى و قبل از رسيدن به رحم براى تكثير توليد مىشود هدف
قرار مىدهد.
– اين هورمون براى اطمينان
يافتن از اينكه رحم مقادير زياد پروژسترون توليد مىكند ضرورى است. هورمون
پروژسترون براى تكثير و وقوع باردارى مورد نياز است.
بدون وجود اين هورمون توليد پروژسترون ادامه نمىيابد، باردارى صورت
نمىگيرد و عادت ماهيانه بطور طبيعى ادامه مىيابد.
طراحى دستگاه تونل باد در مشهد
دستگاه تونل باد كه در تحقيقات پيشرفته مهندسى مكانيك مورد استفاده
قرار مىگيرد در دانشكده مهندسى مشهد طراحى و ساخته شد.
از تونل باد مىتوان در طراحى و ساخت نيروگاهها، سردخانهها و بويژه
قطعات الكترونيك و كامپيوتر استفاده كرد.
دكتر محسن كهرم عضو هيأت علمى دانشگاه فردوسى مشهد و طراح و سازنده اين
دستگاه در اين خصوص گفت: تونل باد به طول 10/5 متر و با سرعت باد 72 كيلومتر در
ساعت قابل كنترل است.
وى افزود: به وسيله اين تونل، كنترل انتقال حرارت انجام مىشود و نتايج
آن در اختيار سازندگان قطعات الكترونيك، نيروگاهها و سردخانهها قرار مىگيرد.
دكتر محسن كهرم اظهار اميدوارى كرد محققين انتقال حرارت، دانشجويان
دكترا و كارشناسى ارشد مكانيك (حرارت و سيالات) بتوانند در تحقيقات خود از اين
دستگاه استفاده كنند.
مصرف ويتامينها وكاهش حمله قلبى
به گفته محققان، افراد مسنّى كه در رژيم غذايىشان به مقدار كافى “اسيدفوليك”
و ويتامين”ب” وجود نداشته باشد در معرض خطر بروز سكته قلبى و ديگر انواع بيماريهاى
قلبى – عروقى قرار دارند.
به گزارش خبرگزارى يونايتدپرس از بوستون، در يك تحقيق سه ساله با شركت
1041 تن زن و مرد مسن مشخص شد افرادى كه رژيم غذايى آنها فاقد مقادير كافى ويتامين
“ب12” ويتامين”ب6” و اسيدفوليك است احتمال مسدود شدن “شريان كاروتيد” در گردن آنها
دو برابر خواهد بود.
جيكوب سلهاب از دانشگاه “تافتس” در بوستون طى گزارشى در نشريه پزشكى “نيواينگلند”
نوشته است: اگرچه امكان افزايش ميزان دريافتى ويتامين بوسيله مصرف ويتامينهاى مكمل
موجود در داروخانهها هست اما بهترين راه براى اطمينان يافتن از دريافت ميزان كافى
ويتامين ب داشتن رژيم غذايى غنى از ميوهجات و سبزيجات بخصوص آب پرتقال و سبزيجات
داراى برگ سبز همچون اسفناج است.
نخستين واكسن ضد حساسيت
يك شركت انگليسى موفق به ساخت واكسن تازهاى شده است كه مىتواند از
ابتلا به حساسيتهاى مختلف نظير تب يونجه، حساسيتهاى غذايى و دارويى و حساسيت به
حيوانات مختلف جلوگيرى كند.
به نوشته نشريه “ساندى تايمز” اين واكسن كه اكنون در انگليس مراحل
آزمايش كلينيكى خود را آغاز كرده تا پنج سال ديگر در معرض استفاده عموم قرار
مىگيرد.
به عقيده متخصصان واكنش خاص بدن در برابر محركهاى مختلف كه به صورت
عطسه، خارش، ورم پوست و جوشهاى ريز بر بدن و نظاير آن ظاهر مىگردد نوعى مكانيزم
تطورى است كه از نياكان ما به ارث رسيده است.
سيستم ايمنى بدن انسانهاى اوليه به منظور حفظ آنان در مقابل عوارض
مختلف مكانيزمى را ايجاد كرده بود كه قادر بود به محض برخورد با يك محرك ناخواسته
مقدار زيادى ايمينيو گلوبينئى (اى.جى.ئى) توليد كند.
اين مولكولهاى اى.جى.ئى كه نسل اندر نسل به انسانهاى كنونى منتقل
شدهاند بر روى سلولهايى موسوم به سلولهاى ديرك شكل كه به مقدار فراوان در ريهها،
پوست و معده آدمى يافت مىشوند، سوار مىشوند. اين مولكولها در اولين فرصتى كه بدن
در مجاورت يك محرك تازه قرار گيرد در برخورد با مولكولهاى ماده تحريك كننده باعث
توليد مقدار زيادى هيستامين و ديگر مواد شيميايى از سوى سلولهاى ديرك شكل مىگردد
و همين مواد است كه عوارضى نظير عطسه و سرفه و خارش و تورم را در شخص بوجود
مىآورد.
هرچند هر يك از مولكولهاى اى.جى.ئى براى محرك خاصى كه سبب ايجاد آن
مىشود تنظيم شده است اما ميان انواع مختلف مولكولهاى اى.جى.ئى شباهت ساختارى
برقرار است و همين امر باعث شده است كه بتوان واكسن جديد را به گونهاى تنظيم كرد
كه براى همه انواع حساسيت مفيد باشد و از بروز آنها جلوگيرى كند.
جدول
جدول
افقى:
1 – مقام – آخرين سوره جزء 29
قرآن – خيمه.
2 – تونلى طويل كه راه كرج به
چالوس از آن مىگذرد – سال 366 روزه – برآمدگى.
3 – شور و غوغا – آغوز – موى
سرازير – نوعى غذا.
4 – مادهاى زرد رنگ كه زنبور
عسل براى ساختن لانه توليد مىكند – گذشتن.
5 – شكم پرست.
6 – جنگ ناكثين – راه كوتاه –
پايتخت آلمان – تشر؛ فرياد از روى خشم – سوره بيستم قرآن.
7 – در شاهنامه فردوسى نام
مردى است كه در زمان اردشير بابكان مىزيسته و هفت پسر داشته – دارالعباد – مانند
صدف.
8 – افترا زدن – مشغول كردن –
در خور تمجيد.
9 – يار و همدم – جاويد –
آذوقه.
10 – سزاوار – اولين عدد – از
مناسك حج.
11 –
12 – كتابى از شيخ عباس قمى
درباره امام حسينعليه السلام – يكى از صفات رحمانى بارىتعالى.
13 – از مراكز قديم فلسفه –
مرحله دوم يقين – حالت يا ماهيت جنس.
عمودى:
1 – سرزمين وحى – نگرش انسان
به جهان.
2 – پهلو – عظيمترين ثروت
خاورميانه – نوعى سنبل الطيب.
3 – ياد درهم ريخته – يكى از
اقوام قديم ژرمنى كه از اسكانديناوى يا گوتلاند آمده بودند – نوعى آفت.
4 – عزيزتر از فرزند – بهار
زندگى – تكرار يك حرف.
5 – تاب؛ طاقت – همان مادر است
– نفى ابدى به عربى.
6 – عقرب از ره كينه نمىزند –
دشمن سخت – حايل ميان دو چيز.
7 – دو حرف 4 شكلى در زبان
فارسى.
8 – دستاورد عظيم انقلاب
اسلامى.
9 – بيهودهگويى – درخت زبان
گنجشك.
10 – متدين به دين اسلام – غار
؛ شكاف كوه – من و تو.
11 – گلى بهارى و خوشبو –
نيلوفر آبى – شب قدر چنين است – اجتهاد در مقابل آن است.
12 – مردى استراليايى كه در
سال 1319 امتياز نفت ايران را از دولت گرفت.
13 – تكرار آن، نام پرندهاى
است – در آسمان دو نوع كوچك و بزرگ دارد – صداى بهم خوردن دو چيز.
14 – تبعيدى رَبَذه.
15 – گرد ؟ ورزشكار – احتياط
واجب، در ترك تيمم بر آن است – رودى در سوئيس و فرانسه.
16 – قفسهاى كه ظروف و لوازم
سفره را در آن بگذارند.
17 – تيرها – هنرمند – ستيزه
كردن.
18 – بدى – يكى از
گونههاى عقيق – حرف
جر به معنى از.
19 – ضمير سوم شخص مفرد – باز
داشتن – بله به انگليسى.
20 – فراوانى شير، خير و بركت
– مخفف واى.
21 – عُشّ آل محمدصلى الله
عليه وآله وسلم – پذيرفتن خواهش.
توجه:
به سه نفر از برندگان – به قيد قرعه – جوايزى
اهدا مىگردد.
لطفاً پاسخهاى درست را تا
بيستم فروردين ارسال فرماييد.
به علت تسريع در انتشار اين
شماره مجله، برندگان ماه آينده اعلام مىشوند.
پاسخ به نامه ها
پرسش و پاسخ
سؤال:
بعضىها مىگويند آنچه در قرآن
تحريم شده ربح مركّب است، نه سود پول در مفهوم عادى آن، زيرا قرآن فرموده است: “لاتأكلوا
الرّبوا اضعافاً مضاعفة؛ ربا را چند برابر نخوريد” بنابراين رباى ساده چرا حرام
باشد؟ لطفاً توضيح دهيد:
(انديمشك – جواد موسوى)
پاسخ:
آيه مذكور اولين آيهاى است كه
در تحريم ربا نازل شده، اين آيه در سوره آلعمران است و در مدينه نازل شده است،
گرچه در سوره روم – كه در مكه پيش از آن نازل شده – درباره ربا آيهاى آمده ولى
تصريح به تحريم آن نكرده است؛ پس اولين آيه تحريم ربا اين آيه است و اسلام احكام
مخالف با سنتهاى اجتماعى را بتدريج و مرحله به مرحله تشريع فرموده است، نظير آن چه
در تحريم خمر گفته مىشود. در اين مورد نيز چون ربا از سنتهاى جاهلى بود، ابتدا در
آيهاى مانند آيه سوره روم فرموده است كه ربا نزد خداوند رشد و تكامل به شمار نمىآيد
بلكه انفاق، تكامل است و سپس در اين آيه بدترين نوع ربا كه در آن زمان مرسوم بوده
است تحريم شده و آن اين كه سود اصل مال و سود سود (بهره ديركرد) گرفته شود و در
آيات بعد كه در سوره بقره نازل شده است بطور كلى ربا تحريم شده است. “الذين يأكلون
الربوا لايقومون الا کما يقوم الّذى يتخبطه الشّيطان من المسّ ذلك بأنّهم قالوا
انّما البيع مثل الرّبوا و احل اللّه البيع و حرّم الرّبوا…؛ كسانى كه ربا
مىخورند برنمىخيزند مگر مانند كسى كه شيطان عقل او را آشفته كرده است زيرا آنان
خريد و فروش را مانند ربا مىدانند ولى خداوند خريد و فروش را حلال كرده و ربا را
حرام كرده است” (بقره، آيه275(. “يا أيّها الّذين آمنوا اتّقوا اللّه و ذروا ما
بقى من الرّبوا ان كنتم مؤمنين فان لم تفعلوا فأذنوا بحرب من اللّه و رسوله…؛ اى
كسانى كه ايمان آوردهايد از خدا بپرهيزيد و اگر مؤمن هستيد آن چه از ربا باقى
مانده است نگيريد و اگر چنين نكنيد بدانيد كه با خدا و رسول در جنگيد”. (بقره آيه
278 و 279( اين عبارت در تحريم هيچ گناهى نيامده است و شايد بتوان گفت كه به اين
دليل ربا از بزرگترين گناهان است.
× × ×
سؤال:
1- در رساله آمده است مهمانى
كه قبل از غروب آفتاب شب عيد فطر، به منزل انسان بيايد، فطريّهاش بر ميزبان واجب
است اگر نانخور او حساب شود، منظور از نانخور چيست؟ آيا به صِرف يك شب مهمان بودن
نانخور حساب مىشود؟
2- آيا تصرّفات جزيى در ادارات
توسط كاركنان آنها از نظر شرعى جايز است؟ مثلاً استفاده از تلفن يا كاغذ و قلم
اداره.
3- حقوقى كه ادارات به افراد
پرداخت مىكنند، مال عنوان آنهاست يا مربوط به شغل آنهاست، مثلاً ادارهاى كه در
بهبهان است و مديرش در اهواز مىباشد و عملاً در محل حضور نداشته باشد و معاونينش
كارهاى او را انجام دهند، گرفتن حقوق براى او جايز است يا خير؟
(بهبهان – كاظم ايسوند)
پاسخ:
1- ظاهراً به صرف شام خوردن شب
عيد نانخور به حساب نمىآيد.
2 و 3- طبق مقررات و قانون
بايد عمل شود.
× × ×
سؤال:
1- گرفتن شيربها توسط پدر و
مادر دختر شرعاً چه حكمى دارد؟
2- آيا كسى كه خودكشى مىكند جهنّمى
است و آيا مىشود در مجالس ترحيم او شركت كرد؟
3- رسم شده كه براى مرده هم
ساز و دهل – به شكل مخصوص – مىزنند، آيا اين كار جايز است؟
4- كسى كه با خواهر رضاعى خودش
ازدواج كرده، ولى اطلاع ندارد اما ديگران مىدانند، آيا لازم است به او اطلاع دهند
يا خير؟ و تكليف ديگران در رابطه با بچههاى نامشروع او چيست؟
(خرم آباد – سالار، پاپى )
پاسخ:
1- اگر شيربها را در مقابل
كارى مطالبه كنند و با يكديگر بر آن توافق كرده باشند معاملهاى است صحيح از قبيل
جعاله و اشكالى ندارد. و اگر فقط بر اساس رسم و سنّت باشد در صورت رضايت شوهر
اشكالى در آن نيست ولى اگر عين مال باقى باشد مىتواند هرگاه خواست آن را پس بگيرد
و اگر بدون رضايت و فقط بخاطر گرفتن موافقت ازدواج از پدر يا مادر پرداخته باشد
گرفتن آن جايز نيست و آنها ضامن هستند.
2- خودكشى حرام و گناه كبيره و
مستوجب عقوبت است ولى ترحم بر چنين كسى و شركت در مراسم او و استغفار براى او
بسيار خوب است همانند همه ما كه گناهكاريم.
3- اگر مطرب نباشد اشكال
ندارد.
4- درباره وجوب تذكر از دفتر
مرجع تقليدتان سؤال كنيد و اما فرزندان آنها حلالزاده هستند و فرزندان آن پدر و
مادر به شمار مىآيند زيرا موضوع را نمىدانستهاند.
× × ×
× تذكر:
از برادران و خواهران ذيل، كه
با ارسال مقالات، داستانها، اشعار و پيشنهادات و انتقادات خويش، خدمتگزاران مجله
پاسداراسلام را يارى مىفرمايند، تشكر و قدردانى مىشود: محمد على ناصر آرانى،
مرتضى امامىپور، دكتر على فتحىپور، حبيب آزموده، اعلا تورانى، ج – وزيرى، داريوش
مرزبان درودى اصل، مهدى كامران، امير نجفى، على باقى نصرآبادى، مهدى حيدرى كبيرى،
جعفر امينى، عباس عبدى، منوچهر پناهى، عبداللّه متقى زاده گرگوى، محمد فياضى، مجيد
امينيان، يونس روحانى، مهرعلى گواهى، مهدى ج، شمسى نجاتى، مرتضى حميدى املشى، اصغر
گوركانى، رضا نعمتى و روابط عمومى بنياد مستضعفان و جانبازان استان تهران.
در ضمن توجه خوانندگان گرامى
را به نكات ذيل جلب مىكنيم تا احياناً از عدم درج آثارشان افسرده خاطر نشوند:
1- مطالب مربوط به مناسبتها،
حتماً زودتر از آن مناسبت ارسال شود، چرا كه مطالب پس از تكميل مجله يا ديرتر از
موعد مقرر، بناچار در نوبت چاپ گذاشته نمىشوند.
2- آثار ارسالى، با مجموعه
مطالب مجله، هماهنگى داشته باشند، از اين رو گاه مطالبى مفيد، به علت آن كه در
حوزه كارى مجله نيستند، توفيق انتشار آنها دست نمىدهد.
3- مطالب ارسالى، حتماً با ذكر
مأخذ، فرستاده شوند تا بتوان در موارد اشتباه و غلط گيرى به آنها رجوع كرد.
سؤال:
1- منظور از شستن كه در وضوء،
مرتبه اول آن واجب و دوم جايز يا مستحب و سوم حرام است، چيست؟
2- آيا در وضو يا غسل كردن اگر
زياد آب مصرف شود، صدق اسراف مىكند يا نه؟
3- در نمايشهايى كه در مدارس
داده مىشود، اگر دختران، لباس مردانه بپوشند يا خود را به شكل مرد درآورند – به
واسطه گريم – جايز است؟
4- آيا بازيگران در نمايش
مىتوانند در نقش شخصيتهاى مقدّسى همچون حضرت زينب و حضرت عباسعليهما السلام بازى
كنند؟
5- بازى در نقش معصومانعليهم
السلام به شرط پوشيدن همه اجزاء بدن آيا جايز است؟
6- آيا مىتوان بر اساس
توصيفهايى كه از ائمه و غير آنها مانند حضرت زينب شده، شكل آنها را نقاشى كرد؟(قم
– بهنازهاشمى نژاد)
پاسخ:
1- به نظر حضرت امامقدس سره
هرگاه صورت يا دست بطور كامل شسته شد، شستن اول به حساب مىآيد، حتى اگر با يك بار
آب ريختن اتفاقاً همه عضو شسته شود در اين صورت ريختن آب دوباره، شستن دوم به حساب
مىآيد.
2- طبيعى است كه ريختن آب زياد
در وضو و غسل اسراف است و اگر به خاطر وسوسه باشد از اين جهت نيز گناه است و گاهى
ممكن است موجب بطلان عمل شود. از رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم نقل شده است
كه با يك صاع؛ يعنى تقريباً سه كيلو يا سه ليتر آب، خود و همسرش غسل مىكردند و با
يك چهارم آن بلكه شايد كمتر يعنى يك مد (اگر مُد بمقدار دو كف دست در حال باز بودن
باشد) وضو مىگرفتند و فرمودند كسى كه بيش از اين آب مصرف كند از من نيست؛ يعنى
سنّت مرا رها كرده است حتماً اين مطلب را فقط به خاطر منع از وسوسه و اسراف
فرمودهاند!
3- به نظر حضرت امامقدس سره
پوشيدن لباس جنس مخالف به احتياط واجب حرام است. و تشبيه زن به مرد و به عكس در
روايات بسيارى شديداً مورد نكوهش قرار گرفته است.
4- اگر نمايش موجب هتك حرمت و
توهين آن شخصيتهاى مقدس باشد جايز نيست و همچنين در مورد سؤال 5 و6.
گفته ها و نوشته ها
گفتهها و نوشتهها
عبرت
عيسىعليه السلام دنيا را ديد
در مكاشفات خويش، در صورت پيرزنى، گفت: چند شوهر دارى؟
گفت: در عدد نيايد از بسيارى!
گفت: بمردند يا طلاق دادند؟
گفت: نه كه ]بلكه[ همه را
بكشتم!
گفت: پس عجيب از اين احمقان
ديگر، مىبينند كه با ديگران چه مىكنى وانگه در تو رغبت مىكنند و عبرت
نمىگيرند!
(كيمياى سعادت، ص67)
فاميل بزرگ
شخص فقيرى از متموّلى وجه
خطيرى خواست و در ضمن گفت ما با هم قوم و خويشيم. آن شخص تعجب كرد.
سائل گفت: بلى از طرف آدم با
هم پسر عمو هستيم!
متمول خنديد و يك شاهى پول
سياه درآورده به او داد و گفت: در اين فاميل بزرگى كه ما داريم اگر هر يك از
پسرعموها يك شاهى به تو بدهند از تمام متمولين عالم دولتمندتر خواهى شد.
(هزار و يك حكايت، ص174)
ظرافت
روزى خليفه (هارون الرّشيد) بر
سبيل ظرافت از بهلول پرسيد: تا امروز موجودى احمقتراز خودت ديدهاى؟
بهلول گفت: نه والله، اين
نخستين بار است كه مىبينم.
همسايگان بىآزار
روزى از گورستان مىگذشتم؛
بهلول را ديدم كه بالاى قبر نشسته با خاك بازى مىكند.
گفتم: سبب چيست كه بيشتر اوقات
در گورستان بسر مىبرى؟
گفت: نزد قومى بسر مىبرم كه
مرا آزار نمىرسانند و اگر از پيش ايشان غايب شوم مرا غيبت نمىكنند.
گفتم: نان بسيار گران شده،
براى آن كه ارزان شود دعا كن.
گفت: از گرانى نان باك ندارم،
اگرچه يك دانه گندم يا جو، به مثقالى از طلا يا نقره باشد. چون بر من است كه خداى
تعالى را بندگى كنم و بر اوست كه روزى مرا برساند.
خوى اميركبير
اميرنظام به آسانى به كسى قول
نمىداد. اما هر آينه انجام كارى را وعده مىكرد، بايد به سخنش اعتماد نمود و
انجام اين كار را متحقق شمرد… وى به همان اندازه پُركار بود كه غيرت مسؤوليت
داشت. روزها و هفتهها مىگذشت كه از بام تا شام كار مىكرد و نصيب خود را همان
وظيفه مقدس مىدانست و دشواريها و نيرنگها نيز او را از كار سست و دلسرد
نمىساخت… اگر امير نظام در همه نقشه اصلاحاتش كامياب نگرديد، كاستى از دانايى و
نيروى كارش نبود، تقصير از آنان بود كه در همكارى و يارى او قصور ورزيدند.
(رابرت واتسون، مورّخ انگليسى)
روز عيد
جمهورى اسلامى ما جاويد
است
دشمن ز حيات خويشتن نوميد است
آن روز كه عالم ز ستمگر
خالى است
ما را و همه ستمكشان را عيد است
(امام خمينىقدس سره)
رفتار رهبر
يكى از مشاهير كه مشغول ساختن
مدرسه علميه بود، طى نامهاى از امام درخواست كرده بود كه معظّمله اجازه دهند كه
ايشان وجوه شرعى را براى تكميل ساختمان مدرسه، دريافت كنند و يا آن كه خود حضرت
امام از نظر مالى كمك كنند، امام بدون آن كه در مورد درخواست چيزى بگويند،
فرمودند: “من نمىدانم چه شده است، آقايان همه مىخواهند براى خودشان مدرسه بسازند”!
(در سايه آفتاب، ص124)
هرهرى مذهب
آدم غرب زده، هرهرى مذهب است.
به هيچ چيز اعتقاد ندارد. نان به نرخ روز خور است. همه چيز برايش على السّويه است.
خودش باشد و خرش از پل بگذرد ديگر بود و نبود پل، هيچ است. نه ايمانى دارد، نه
مسلكى، نه مرامى، نه اعتقادى، نه به خدا يا به بشريت. نه در بند تحول اجتماع است و
نه در بند مذهب و لامذهبى. حتى لامذهب هم نيست. هرهرى است. گاهى به مسجد هم
مىرود. همان طور كه به كلوپ مىرود يا به سينما. اما همه جا فقط تماشاچى است.”غرب
زدگى، ص144”
قدر زندگانى
اگر مىدانستيد كه يك محكوم به
مرگ، هنگام مجازات چه قدر در آرزوى بازگشت به زندگى است، آن گاه قدر روزهايى را كه
با غم و اندوه و بدخُلقى مىگذرانيد، مىدانستيد.(ابوعلى سينا)
شبيه انسان
روز عيد نوروز كه جمعى به ديدن
يكى از امرا آمده بودند، صحبت از آن شد كه كدام يك از حيوانات به انسان شبيه است؟
يكى گفت: از حيث صورت، ميمون. ديگرى گفت: از حيث سيرت، فيل. ديگرى گفت: اسب. امير
به شاعرى كه در آن مجمع راه يافته بود رو كرده، گفت: به عقيده شما كدام حيوان
بيشتر شبيه به انسان است؟ گفت: دربان شما!(هزار و يك حكايت، ص183)
سرماى بهار
گفت پيغمبر زسرماى بهار
تن مپوشانيد ياران زينهار
زآنك با جان شما آن مىكند
كان بهاران با درختان مىكند
ليك بگريزيد از سرد خزان
كان كند كو كرد با باغ و وزان
(جلال الدين مولوى)
روايت فضيلت
روايت فضيلت
گذرى بر زندگى و آثار و انديشههاى آية الله
العظمى شاه آبادى
قسمت اول
غلامرضا گُلى زواره
× ضرورت شناخت اين عارف مبارز
علماى شيعه چراغهاى فروزانى بر
روى زمين هستند كه انسانها به وسيله روشنايى و فروغ اين پرتوهاى درخشان، هدايت
مىشوند و راه حق را از طريق باطل تشخيص مىدهند، اين دانشوران بنا به نص رواياتِ
منقول از اهلبيت عصمت و طهارتعليهم السلام جانشينان انبيا و وارثان اين
فرستادگان الهى هستند.1
در سلسله كاروان فضيلت و قافله
حكمت و معرفت “آية اللّه العظمى شيخ محمد على شاه آبادى”قدس سره درخشندگى ويژهاى
دارد؛ چرا كه او علاوه بر آن كه قلّههاى دانش را در رشتههاى حكمت، فلسفه، عرفان
و فقه فتح كرده بود، از نظر سجاياى اخلاقى، كمالات روحى و صفاى معنوى سيره
ائمّهعليهم السلام را در اذهان تداعى مىنمود. شيوههاى تبليغى و مبارزات پيگير و
مستمر ايشان در برخورد با ستم، فساد و خلافكاريها، استمرار حركت انبيا را يادآور
مىشود. برجستگى ديگر اين حكيم از آن جهت است كه بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران و
احياگر مكتب اسلام در قرن معاصر؛ يعنى حضرت امام خمينى – رضوان الله تعالى عليه –
از محضر ايشان عرفان و حكمت را فرا گرفته و سخت تحت تأثير انفاس قدسيهاش بوده
است.
امام خمينى در خصوص نحوه
آشنايى با ايشان چنين مىفرمايد:
“من پس از آن كه توسط يكى
از منسوبين مرحوم شاه آبادى با ايشان آشنا شدم، از مدرسه فيضيه به دنبال ايشان
آمدم و اصرار مىكردم كه با ايشان يك درس داشته باشم و ايشان در ابتدا قبول
نمىكردند تا به گذر عابدين رسيديم و بالاخره ايشان كه فكر مىكردند من فلسفه
مىخواهم، قبول كردند، ولى من به ايشان گفتم كه فلسفه خواندهام عرفان مىخواهم و
ايشان دوباره بنا را گذاشتند بر قبول نكردن و من باز هم اصرار كردم تا بالاخره
ايشان قبول كردند و من حدود هفت سال نزد ايشان فصوص و مفتاح الغيب خواندم”.2
امامرحمه الله در مهارت فوق
العاده اين استاد، در تدريس عرفان چنين فرموده است: “ايشان مطلب را از شارح فصوص
بهتر بيان مىكرد”.3
امام بزرگوار به پيروى از سنّت
و روش نيك سلف صالح، كتاب گرانسنگى تحت عنوان “چهل حديث” به رشته تحرير
درآوردهاند كه فراغت از تأليف آن در سال 1358 ه.ق صورت گرفته است. ايشان در اين
اقيانوس حكمت و صحيفه معرفت كه مشحون از نصايح اخلاقى، حقايق عرفانى و ذخائر معنوى
اهل بيت عصمت و طهارتعليهم السلام مىباشد بارها از شيخ بزرگوار و استاد عاليقدر
و معلم اخلاقش با تجليل فراوان نام مىبرد و جالب آن كه هر وقت به نام او مىرسد
لفظ “دام ظله” يا “روحى فداه” را پشت سر نام اين استاد ذكر مىكنند، اين عبارات كه
منتهاى تواضع حضرت امام را نسبت به روح باعظمت مربّى خود مىرساند و در متن اثر
ياد شده به كرّات مشاهده مىشود، خود بيانگر كمالات عرفانى و درجات معنوى آية
اللّه شاه آبادى است.
آن روح قدسى در ضمن شرح حديث
دوم كه درباره ريا و اعمال و عبادات مىباشد چنين نوشته است:
“… شيخ استاد ما – دام
ظله – مىفرمودند: ميزان در رياضت باطل و رياضت شرعى صحيح، قدم نفس و قدم حق است،
اگر سالك به قدم نفس حركت كرد و رياضت او براى ظهور قواى نفس و قدرت سلطنت آن
باشد، رياضت باطل و سلوك آن منجر به سوء عاقبت مىباشد. و دعواهاى باطله نوعاً از
همين اشخاص بروز مىكند و اگر سالك به قدم حق سلوك كرد و خداجو شد رياضت او حق و
شرعى است و حق تعالى از او دستگيرى مىكند… .”4
و در شرح حديث چهلم كه در
تفسير “قل هو الله احد” و “اسم اعظم” خداست چنين از استاد خود نقل مىكند:
“شيخ ما عارف كامل شاه
آبادى روحىفداه مىفرمودند كه: “هو در قل هو الله احد، برهان بر شش اسم و كمال
ديگرى است كه در سوره مباركه توحيد پس از اين كلمه مباركه ذكر شده است… .”5
همچنين امام راحلرحمه الله در
كتاب “سرّالصّلوة” در بيان فرق سالك و واصل در نماز چنين مىفرمايند:
“شيخ عارف كامل جناب شاه
آبادى روحىفداه مىفرمود: جميع عبادات، سرايت دادن ثناى حق – جلّت عظمته – است تا
نشئه ملكيه بدن، و چنان كه از براى عقل حظّى از معارف و ثناى مقام ربوبيّت است و
از براى قلب حظّى است و از براى صدر حظّى است كه عبارت از همين مناسك است. پس روزه
ثناى ذات حق است به صمديت و ظهور ثناى او به قدوسيت و سبوحيت است، چنان كه نماز كه
مقام احديت جمعية و جمعيت احدية دارد ثناى ذات مقدس است به جميع اسماء و صفات
انتهى ما افاد دام ظلّهعليه السلام”.6
تجاذب و تجانس روحى و تواضع در
مقابل استاد باعث شد كه امام امّت درباره استاد عارف خويش چنين فرمايد: “من در
تمام عمرم مردى به اين لطيفى نديدهام، لطافت روحى عجيبى داشت”.7
در بخشى از پيام امام
خمينىقدس سره كه به مناسبت شهادت حجةالاسلام والمسلمين شاهآبادى (فرزند آية
اللّه شاه آبادى) صادر فرمودند، آمده است: “اين شهيد عزيز علاوه بر آن كه خود
مجاهدى شريف و خدمتگزارى مخلص براى اسلام بود و در همين راه به لقاءاللّه پيوست
فرزند برومند شيخ بزرگوار ما بود كه حقّاً حق حيات روحانى به اين جانب داشت كه با
دست و زبان از عهده شكرش برنمىآيم…”.8
پس جا دارد لحظاتى چند به
عنوان كسب فيض از محضر اين فرزانه انديشمند و ستاره فروزان و نوشيدن جرعههايى از
چشمه معرفت او، زانوى ادب بر زمين زده زندگى بسيار آموزنده و سراسر تلاش و مبارزه
وى را از نظر بگذرانيم.
× خانواده نيكوسرشت
آية اللّه شاهآبادى در سال 1292 ه.ق در اصفهان در خانوادهاى كه اهل
فضل و معرفت بودند، ديده به جهان گشود. پدرش آيةاللّه ميرزا محمد جواد مشهور به
حسين آبادى بود. اين روحانى وارسته از شاگردان برجسته مرحوم علامه شيخ محمد حسن
نجفى معروف به صاحب جواهر است و در تاريخ 1265 ه.ق از وى اجازه روايت گرفته همچنين
در نقل حديث از شيخ انصارى اجازه داشته است.
آيةاللّه حسين آبادى به مدت
چهارده سال در تهران ساكن بوده و در مسجد سراج الملك واقع در خيابان جمهورى اسلامى
(شاهآبادسابق) به امامت و تدريس اشتغال داشته است، مرحوم حاج شيخ آقا بزرگ تهرانى
مىگويد: “در اين مسجد با وى نماز خواندهام. بعد از آن ايشان به اصفهان مراجعت
نموده و در سال 1312 ه.ق فوت كرده و در تخت فولاد – تكيه آقا حسين خوانسارى – به
خاك سپرده شده است”.9
آية اللّه حسين آبادى در
اصفهان اقامه حدود شرعى مىنمود، از اين جهت با مخالفت ناصرالدين شاه قاجار مواجه
گرديد و چون به هشدارها و تهديدهاى شاه قاجار وقعى ننهاد از اصفهان به تهران تبعيد
گرديد.
مىگويند در مسيرى كه ايشان از
منزل به مسجد مىرفتهاند، شخصى به نام “كنت ارمنى” مشروب فروشى داشته و شرابهاى
دربار قاجار از اين جايگاه تأمين مىشده است. يك روز به اتفاق جمعى از نمازگزاران
وارد آن مشروب سازى شده و به دست خويش خمره بزرگ مشروب را شكسته و درهم خرد
مىكند، همراهان به پيروى از وى نيز چنين مىكنند، وقتى خبر اين ماجرا به گوش شاه
قاجار مىرسد، از عمل آية اللّه حسين آبادى بشدت عصبانى شده به ايشان اعتراض
مىكند ميرزا محمد جواد براى شاه چنين پيام مىفرستد: “گمان مىكردم كه تو ناصر
دينى ولى حالا دانستم كه كاسر (شكننده) دينى”.10
از آن مرحوم تأليفاتى در فقه،
اصول و غيره به يادگار مانده كه تنها از ميان آنها كتاب “ترتيب خلاصة الأقوال
للعلامة الحلّى” در سال 1312 ه.ق در اصفهان به حليه طبع آراسته شده است.
از آية اللّه ميرزا محمد جواد
حسين آبادى هفت فرزند ذكور باقى ماند كه سه نفر از آنها به نامهاى “احمد”، “على
محمد” و “محمد على” موفق به تحصيل علوم اسلامى شدند و در شهرهاى اصفهان، تهران، قم
و نجف در لباس مقدّس روحانيت به ترويج دين مبين اسلام پرداختند.
يكى از اين افراد، مرحوم “شيخ
احمد” متولد 1278 ه.ق مىباشد كه از اعاظم علما و اكابر و وعّاظ اصفهان بوده است.
يكى از شاگردانش آن ستوده خصال را در امورى همچون حافظه و تيزهوشى، احاطه بر فروع
فقهيه، عشق و علاقه به خاندان عصمت و طهارت و در جوانمردى و فرزانگى متفرّد مىداند.
اين روحانى پاك سرشت در سنين
جوانى به درجه اجتهاد نائل آمد11 و از دانشورانى چون صاحب روضات الجنات و برادرش، “ميرزا
محمدهاشم خوانسارى” پنج اجازه داشت و در سن سى سالگى (سال 1308 ه.ق) پدرش ششمين
اجازه را برايش نوشت. نامبرده به مدّت نيم قرن در محله بيدآباد اصفهان به اقامه
نماز جماعت و ارشاد و هدايت مردم مشغول بود. سرانجام در سال 1357 ه.ق، در سن هشتاد
سالگى دارفانى را وداع گفت و در تخت فولاد اصفهان به خاك سپرده شد.
بدين ترتيب آية اللّه شاه
آبادى در چنين بيت مقدّس و عالم پرورى به دنيا آمد و نشو و نما يافت.
× تحصيلات و اساتيد
آية الله شاه آبادى، نخست نزد
والد معظّم خود به فراگيرى مقدّمات علوم و تحصيلات ادبى و فقهى پرداخت سپس در حوزه
درس برادر بزرگ خود، آقا شيخ احمد مجتهد معروف – كه اجتهادش مورد اتفاق عموم بود –
كسب علوم حوزوى و معارف دينى را ادامه داد و از محضر علامه ميرزا محمدهاشم
خوانسارى چهار سوقى صاحب كتاب مبانىالاصول بهرهمند شد. علوم رياضى را از آقا
ميرزا عبدالرزاق سرتيپ آموخت.
به سال 1304 ه.ق هنگامى كه
پدرش مورد غضب ناصرالدّين شاه قاجار واقع شد و تبعيد گرديد در حالى كه دوازده بهار
را پشت سر نهاده بود به همراه والد خويش راهى تهران شد و در اين شهر تحصيل علوم
اسلامى را پى گرفت.
در تهران فقه و اصول را از
محضر پرفيض حاج ميرزا حسن آشتيانى صاحب كتاب شرحرسائل (متوفاى سال 1319 ه.ق) و
فلسفه را نزد مرحوم ميرزاهاشم گيلانى (متوفا به سال 1332 ه.ق) تحصيل نمود.
از جنبههاى برجسته آية اللّه
شاهآبادى كمالات عرفانى وى مىباشد، اين رشته از معرفت را نامبرده نزد سيد الحكما
ميرزا ابوالحسن جلوه زوارهاى (1314 – 1238 ه.ق) فرا گرفت،12 بنابر اين افرادى كه
جلوه را به عنوان مدرّس و ناشر صرف فلسفه مشّاء معرفى مىكردهاند، قضاوت درستى
ننمودهاند و دليل بارز آن وجود چنين شاگردان عارفى است كه اين شاخه از علوم
اسلامى را نزد مرحوم جلوه آموختهاند، و مراتب عرفانى مرحوم شاهآبادى به حدّى است
كه حضرت امام خمينىقدس سره مجذوب اين صفاى معنوى و لطافت روحى مىشود.
اين عارف وارسته در حالى كه
بيش از هيجده سال نداشت به درجه اجتهاد نايل گشت و از اساتيد خويش اجازه اجتهاد
دريافت نمود و سپس براى تكميل مراتب علمى به دارالعلم “نجف اشرف” رهسپار گرديد.
× در جوار بارگاه
اميرمؤمنانعليه السلام
يكى از انگيزههاى عزيمت ايشان
به نجف اشرف اين بود كه در اين زمان كتاب كفايةالاصول – كه مبانى تازهاى از اصول
فقه در آن مطرح گرديده بود – انتشار يافت، مرحوم شاه آبادى به قصد آشنايى با مؤلف
اين اثر گرانسنگ؛ يعنى آخوند ملا محمد كاظم خراسانى و كسب فيض از محضر درس ايشان،
در سال 1322 ه.ق تهران را به قصد نجف اشرف ترك نمود. در نجف اشرف دو دوره درس
كفايه مرحوم آخوند – كه هر دوره آن حدود سه سال و نيم به درازا كشيد – را گذراند
به علاوه در درس مرحوم شيخ فتح اللّه شريعت اصفهانى معروف به شيخ الشريعه (متوفاى
1339 ه.ق) و مرحوم آيت الله ميرزا حسين خليلى (متوفاى 1326 ه.ق) شركت كرد و پس از
حدود هفت سال اقامت در نجف بعد از فوت آخوند خراسانىرحمه الله در حوزه نجف آشفتگى
ديد از اين جهت راهى سامرا گشت و ضمن تلمّذ نزد آيةالله ميرزا محمد تقى شيرازى (ميرزاى
دوم) خود نيز به تدريس
فقه و اصول و
فلسفه پرداخت به نحوى كه حوزه درسى ايشان از قوىترين حوزههاى درسى سامرا
گرديد.13
مرحوم شاه آبادى اجازات
اجتهادى متعددى از اساتيد معظم خود داشتند كه ارزش معنوى و علمى آنها بر اهل بصيرت
پوشيده نيست ولى وقتى شخصى جهت ثبوت اجتهاد ايشان، تقاضاى رؤيت اين اجازات را
نمود، ايشان تمامى آنها را پيش روى يكى از اين متقاضيان از بين برد و گفت: “اجتهاد
در سينه من است نه در اين كاغذها” و اين خود حاكى از استقلال روحى، غناى فكرى و
اعتماد به نفس ايشان است.14
آيت اللّه شاه آبادى پس از آن
كه به مراتب والاى اجتهاد و كسب توان و ملكه استنباط نائل مىگردد و اجتهاد او
مورد تصديق اعاظم و اكابر فقهاى وقت قرار مىگيرد، بعد از حدود يك سال اقامت در
سامرا تصميم به مراجعت به ايران مىگيرد كه با مخالفت شديد اساتيد حوزههاى نجف و
سامرا رو به رو مىگردد، آنان به ايشان تأكيد مىكنند كه حضورشان در عراق واجب
است، اما بر خلاف اصرار فراوان ميرزاى دوم (ميرزاى شيرازى) به اصرار والده مكرّمه
خود، عراق را به قصد تهران ترك گفت. آوردهاند ميرزاى شيرازى در حالى كه عصايش را
بر زمين مىكوبيده به وى مىفرمايد: “ميرزا محمدعلى، رفتن از عراق بر تو حرام است”
ولى آيةاللّه شاهآبادى به جهت بىتابى مادر در جواب آن فقيه مبارز مىگويد: “هم
اكنون براى من اقامت در عراق مقدور نيست” و در حالى كه قول مراجعت مجدد به عراق را
در اولين فرصت ممكن به ميرزاى شيرازى داده بود رهسپار ايران شد و پس از اقامت
كوتاهى در اصفهان به سوى تهران حركت نمود.
حجةالاسلام والمسلمين انوارى
در اين خصوص مىگويد:
“مرحوم آيةاللّه ميرزا
محمدعلى شاهآبادى از مراجع بزرگوارى بودند كه تحصيلاتشان بيشتر در نجف بود و
علماى نجف او را از آمدن به ايران منع مىكردند و تعبير بعضى از اساتيدشان اين
بوده است: اگر شما نجف را ترك كنيد در حوزه خلأ به وجود مىآيد، اما به هر صورت
ايشان به تهران آمدند و ديگر نتوانستند به نجف باز گردند. ايشان معاصر با آيةالله
العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى – مؤسس حوزه علميه قم – بودند، در عين حال به
گونهاى زندگى كردند كه خيلىها نتوانستند او را بشناسند كه ايشان چه بزرگوارى
هستند و از لحاظ علمى چه مقام والايى دارند و قدرشان در زمان خودشان مجهول ماند”.15
مرحوم شاهآبادى پس از ورود به
تهران مدتى در منزل خود به اقامه نماز جماعت پرداخت و بعد از مدّتى در
مسجدسراجالملك (واقع در خيابان ملّت) يعنى مسجدى كه پدرش در آن اقامه جماعت
مىكرد به اقامه نماز و ترويج و تبيين معارف اسلام پرداخت16 و چون در خيابان شاه
آباد سابق اقامت گزيده بود به شاه آبادى مشهورگرديد، آن عارف كامل در مدت هفده سال
اقامت در تهران به تبليغ دين و نشر تشيّع و مبارزه با نظام جور رضاخانى از طريق
سخنرانيها و جلسات درس و بحث پرداخت، تعبير شيخ آقا بزرگ تهرانى درباره اين بعد از
زندگى ايشان چنين است: “و كان قائماً بوظائف الشّرع”.
× ستيز با استبداد
يكى از ابتكارات آن فقيه
فرزانه تشكيل هيئتهاى مذهبى در منازل مىباشد كه بعدها به هستههاى مقاومت عليه
نظام پهلوى تبديل گرديد، حجةالاسلام والمسلمين محيى الدّين انوارى در اين مورد
مىگويد:
“پايه گذار و بانى
هيئتهايى كه در منازل تشكيل مىشد و هنوز هم تشكيل مىشود، ايشان بودند، اين
هيئتها در تبليغ و ترويج معارف اسلامى و همچنين مبارزات سياسى، نقش مهم و بسزايى
ايفا كردند، ايشان در اين هيئتهايى كه تشكيل دادند، شركت مىنمودند و معارف اسلامى
و مسائل سياسى را مطرح مىكردند، بعدها در جلسات اين هيئتها، بسيارى از ائمه
جماعات شركت مىكردند و سخن مىگفتند.”17
اين مجتهد دورانديش با آن
ذكاوت و تيزهوشى كه داشت، قبل از آن كه رضاخان به قدرت برسد به ماهيت پليد او پى
برد و كراراً چهره وى را كه در نزد مردم به عنوان فردى دوستدار دين معرفى شده بود
افشا نمود. در آن روزها اين عنصر خودفروخته با پاى برهنه در جلو دستههاى سينهزنى
به عزادارى مىپرداخت و خاك و گِل بر سر و صورت مىپاشيد و به دست بوسى علما
مىرفت و خود را حامى دينداران معرفى مىكرد، ولى آيةاللّه شاهآبادى همچون مرحوم
شهيد مدرّس، متوجّه بود كه اين نقاب فريبكارانه زودگذر و موقّتى است و رضاخان اگر
روى كار آيد با دين و ديانت و سنّتهاى مذهبى از در ستيز بر مىآيد.
روزى مرحوم شاه آبادى درباره
رضا خان خطاب به شهيد آية اللّه مدرّس چنين گفت:
“اين مردك، الآن كه به
قدرت نرسيده است اين چنين به دست بوس علما و مراجع مىرود و تظاهر به ديندارى
مىكند و از محبت اهلبيت دم مىزند لكن به محض آن كه به قدرت رسيد به همه علما
پشت مىكند و اول كسى را هم كه لگد مىزند خود شما هستيد”.
و ديديم كه چگونه پيش بينى آن
عارف پرهيزگار درست از آب درآمد و رضاخان پس از آن كه تنگناهاى شديدى را براى
مدرّس فراهم ساخت و آن سيّد وارسته را تبعيد و زندان نمود، دستور داد وى را با
فجيعترين وضعى به شهادت برسانند.
مرحوم شاهآبادى كه ماهيت پليد
و ضدّ اسلامى رضاخانى را بخوبى درك كرده بود، عقيده داشت كه: “اسلام از وجود دولت
وقت در خطر است” و لذا با آن مبارزه مىكرد، در ارتباط با ستيز ايشان با ستم؛ حضرت
امامخمينىقدس سره – كه هيچ كس به اندازه ايشان استاد را نشناخت – مىفرمايد:
“مرحوم آيةاللّه شاهآبادى
علاوه بر آن كه يك فقيه و يك عارف كامل بودند يك مبارز به تمام معنى هم بودند”.18
رضا خان پس از آن كه به قدرت
رسيد براى درهم كوبيدن قدرت روحانيّت به هيچ كس اجازه روحانى شدن نداد و تنها
تعداد معيّنى را مجاز به ملبّس شدن به لباس مقدّس روحانيّت دانست كه آنها هم
مىبايست از جانب دولت اجازه كتبى مىداشتند، در همان وقت آيةاللّه العظمى
شاهآبادى سعى مىكرد فرزندان خود را به اين لباس درآورد كه اين خود يكى از طرق
مبارزه با حكومت وقت تلقّى مىگرديد. حجةالاسلام والمسلمين انوارى طىّ سخنانى
مىگويد:
“مرحوم شاه آبادى از
افرادى كه در تهران با قاطعيّت در برابر رضاخان ايستاده بود و در شرايطى كه رضاخان
تمام مساجد و منبرها را تعطيل كرده بود، هيچ گاه مسجد و منبر و سخن گفتنش قطع نشد
و من در سالهاى 1325 و 1326 ايشان را درك كردم…”.
از ديگر جنبههاى مبارزاتى اين
مجتهد عارف تحصّن در حرم حضرت عبدالعظيمعليه السلام بود كه در اعتراض به جنايات
بيش از حدّ رضاخانى صورت گرفت، در اين تحصّن كه يازده ماه طول كشيد حجةالاسلام
والمسلمين حاج ميرزا محمد قمى معروف به حجتالاسلامى و يكى ديگر از علماى عصر،
ايشان را همراهى مىكردند.
آيةاللّه شاه آبادى در اين
مقاومت منفى به عناوين مختلف عليه حكومت وقت تبليغ مىكرد. ايشان در دهه عاشوراى
همان ايّام در صحن مطهر امامزاده حمزهعليه السلام كه همه ساله مراسم “شبيهخوانى”
برگزار مىشد مانع تعزيه گرديد و مجلس را به كانون وعظ و روضهخوانى تبديل نمود و
شخصاً در آن مجلس تمام دهه را به منبر رفته و جالب آن است كه در هر جلسه يك موضوع
را سه مرتبه تكرار مىنمودند و بالأخره در آخرين سخنرانى خود، چنين فرمود: “خدايا
تو شاهد باش كه من به علماى اعلام در نجف اشرف و قم و مشهد و اصفهان و ساير بلاد
نوشتم و بر آنها حجّت را تمام كردم، در اين ده شبانه روز هم – اگر اين مرتبه را
بگويم – جمعاً سى مرتبه گفتهام و براى اقشار مختلف نيز اتمام حجّت كردم كه اين
چاروادار (رضاخان) با من دشمنى و عناد ندارد، اين با قرآن و اسلام مخالف است و چون
من و امثال من را حامى و حافظ اسلام و قرآن مىداند، مخالفت مىكند. اگر به او
مهلت داده شود، اسلام و قرآن را در اين مملكت از ريشه خشك خواهد كرد”.19
به هر جهت بعد از قريب يازده
ماه، گروهى از علماى تهران و ديگر شهرهاى ايران به حرم حضرتعبدالعظيمعليه
السلامرفته از ايشان خواستند به تحصّن خود خاتمه دهد، آن مرحوم پس از آن كه مىبيند
كه با كمال تأسّف و تأثّر پايههاىحكومت رضاخانى استوار شده، ادامه تحصّن خود را
جايز ندانسته و به شرط خروج از تهران كه آن را مركز ظلم و كانون ستمگرى مىدانست،
دعوت علما را اجابت نمود و به تحصّن خويش پايان داد. ادامه دارد
پى
نوشتها:
1 ) در حديثى از رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم آمده است:
أَلعُلَماء مَصابيح الارضِ و خلفاء الأَنبياء و ورثتى و ورثةالأنبيا؛ دانشمندان،
چراغهاى فروزان زمين و جانشينان پيامبرانند اين افراد وارث من و وارث ديگر انبيا
هستند” (كنزالعمال، حديث 28677).
2 ) ويژه نامه سالگرد رحلت
آيةاللّه العظمى محمد على شاهآبادى، ضميمه نشريه نبأ ارگان حوزه علميه شهيد
شاهآبادى، ص2.
3 ) همان، ص3.
4 ) حضرت امام خمينىقدس
سره ، چهل حديث، ص36.
5 ( همان، ص549.
6 ( امام خمينى، سرالصّلوة
يا صلوة العارفين و معراج السّالكين، ص31.
7 ( به نقل از استاد
فاطمىنيا در سمينار دبيران دينى (خواهران) در تابستان 1369، ن ك: مجله رشد معارف
اسلامى شماره 14 – 15 پاييز و زمستان 1370، حجت الاسلام و المسلمين انوارى هم به
اين نكته اشاره دارد، ن ك: يادنامه شهيد حاج شيخ مهدى شاهآبادى، ص8.
8 ( صحيفه نور، ج18، ص267.
9 ( نجوم امت)6(، مجله نور
علم، شماره9، فروردين ماه 1364، ص 126.
10 ( مجله پيام انقلاب،
شماره 162، خرداد ماه 1365، ص52.
11 ( در برخى منابع آمده
كه وى قبل از رسيدن به سن بلوغ درجه رفيع اجتهاد را كسب كرده است.
12 ( غلامرضا گلى زواره،
ميرزا ابوالحسن جلوه، حكيم فروتن، معاونت پژوهشى سازمان تبليغات اسلامى، ص87.
13 ( ويژهنامه، همان،
صاول.
14 ( پيام انقلاب، همان،
ص53.
15 ( يادنامه اربعين شهيد
حجةالاسلام والمسلمين حاج شيخ مهدى شاهآبادى، انجمن اسلامى الغدير، ص8.
16 ( مجله نور علم، همان،
ص128.
17 ( ويژهنامه، همان، ص2.
18 ( رجال اصفهان، ص80.
19 ( يادنامه شهيد شاه
آبادى، ص8.
ماجراى جنگ بدر
درسهايى از تاريخ تحليلى اسلام
– “مسلسل 61”
“ حوادث سال دوم هجرت – 7 “
ماجراى جنگ بدر
قسمت دوم
حجةالاسلام والمسلمين رسولى محلاتى
× حركت رسول خدا به سوى
بدر
همانگونه كه در خلال مطالب
گذشته ذكر شد، بنا به گفته اهل تاريخ: به رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم خبر
رسيد كه كاروان قريش به سرپرستى ابوسفيان از شام به سمت مكّه حركت كرده است.
كاروان مزبور بزرگترين كاروانى بود كه در آن سال براى تجارت به شام رفته بود و
اكنون با مال التجاره فراوان به مكّه باز مىگشت.
چنان كه نوشتهاند: هزار شتر
در اين كاروان اموال تجارتى حمل مىكرد، و قيمت تقريبى آن اموال پنجاه هزار دينار
بوده و همه مردم مكه در اموال كاروان مزبور سهيم بودند. چهل نفر از مردان قريش نيز
همراه اين كاروان بودند، مانند: مخرمة بن نوفل و عمرو بن العاص… و ديگران.
رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم با شنيدن اين خبر به مسلمانان فرمود:
“هذِه عيرُ قُرَيشِ فيها
أَمْوالُهُم فَاخْرُجُوا إِلَيْها لَعَلَّ اللَّه يُنْفِلْكُمُوها؛1 اين كاروان
قريش است كه در آن اموال و داراييهاى آنهاست، به سوى آن رهسپار شويد باشد كه
خداوند آن را به غنيمت شما درآورده، نصيب شما گرداند.”
و در نقل على بن ابراهيم اين
گونه است:
رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم به آنها خبر داد كه خداى تعالى به او وعده داده يكى از دو چيز را: يا اموال
كاروان و يا پيروزى بر قريش در جنگ.
و عبارت حديث على بن ابراهيم
اين گونه است:
“فَاَخْبَرَهُم أَنَّ
اللَّه قَدْ وَعَدَهُ اِحْدَى الطَّائِفَتَينِ، اِمَّا الْعيرَ وَ اِمَّا قُرَيْش
اِنْ اَظْفَرَ بِهِمْ”.2
و با تحقيقى كه ما درباره هدف
رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم از اين حركت و آوردن مسلمانان به همراه خود در
اين سفر ذكر كرديم اين نقل مناسبتر به نظر مىرسد، زيرا هدف اصلى، برخورد با قريش
و ضربه زدن به قدرت و شوكت پوشالى آنها بود نه مصادره و ضبط اموال كاروان، اگرچه
آن هم مىتوانست هدف آنها را تأمين كند.
بلكه اين مطلب مدلول آيه شريفه
سوره انفال است كه مىفرمايد:
“وَ اِذْ يَعِدُكُمُ
اللَّهُ إِحْدَى الطَّائِفَتَينِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَودُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ
الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللَّهُ اَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِه
وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ؛3 و هنگامى كه خدا يكى از دو دسته را به شما وعده
داد و شما دوست داشتيد دستهاى را كه قدرت نداشت نصيبتان شود ولى خدا اراده كرده
است كه با كلمات خويش حق را استقرار دهد و بنياد كافران را قطع كند.”
از اين رو آنچه در برخى از
نقلها آمده است كه جمعى از اصحاب رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در اين سفر از
رفتن با آن حضرت خوددارى كردند به خاطر اين كه گمان نداشتند جنگى پيش آيد و فكر
مىكردند اين سفر فقط به منظور دستبرد به كاروان و به دست آوردن غنيمت انجام
مىشود، صحيح به نظر نمىرسد، و شايد اين مطلب به خاطر توجيه عمل آنها گفته شده و
در تاريخ ثبت شده است، زيرا گذشته از آنچه در بالا گفته شد، از آيات ديگر قرآن
كريم نيز ضعف اين گفتار ظاهر مىشود مانند اين كه خداوند در آيه قبل از همين آيه
مىفرمايد:
“كَما أَخْرجَكَ رَبُّكَ
مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ اِنَّ فَريقاً مِنَ الْمُؤمِنينَ لَكارِهُونَ،
يُجادِلُونَكَ فِى الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ اِلَى الْمَوْتِ
وَ هُمْ يَنْظُرُونَ؛ چنان بود كه خداوند تو را به حق از خانهات برون آورد و
گروهى از مؤمنان كراهت داشتند، و در كار حق – با اين كه آشكار و روشن شده بود – با
تو مجادله مىكردند، گويى به سوى مرگشان مىكشند و خودشان مىنگرند.”
و در جاى ديگر درباره همين سفر
و همين افراد فرموده:
“أَلَمْ تَرَ إِلَى
الَّذينَ قيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْديَكُمْ وَ أَقيمُوا الصَّلوةَ وَ آتُوا
الزَّكوةَ × فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتال إِذا فَريقٌ مِنْهُم يَخْشَونَ
النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَ قالُوا رَبَّنا لِمَ
كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتالَ لَوْلا أَخَّرتَنا إِلى أَجَلٍ قَريبٍ…؛4 مگر آن
كسان را نديدى كه به آنها گفته بودند دست از زد و خورد باز داريد و نماز را به پا
داريد و زكات بدهيد، و هنگامى كه پيكار بر آنها مقرّر شد به يكباره گروهى از ايشان
از مردم بترسيدند چون ترس از خدا يا ترسى بيشتر و گفتند: پروردگارا براى چه پيكار
را بر ما مقرّر كردى! چرا ما را تا مدّتى نزديك مهلت ندادى؟… .”
مفسّران گفتهاند اين آيه
درباره چند تن از مسلمانان نازل شد كه در مكّه هنگامى كه تحت شكنجه مشركان بودند،
از رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم اجازه جنگ و دفاع از خود را خواستند، و آن
حضرت آنان را دستور صبر و تحمل داد، و چون به مدينه آمدند، در هنگام حركت به سوى
جنگ بدر از رفتن به همراه آن حضرت خوددارى كرده ديگران را نيز از جنگ با قريش
مىترساندند، و خداوند اين آيه را درباره ايشان نازل فرمود.
از كسانى كه در تاريخ نامشان
در زمره اين افراد ذكر شده “عبدالرّحمن بن عوف” است كه در كتاب “درّالمنثور” و
آثار ديگر نام او آمده، و هم چنين “سعد بن ابىوقاص” و “قدامة بن مظعون” و… كه
نامشان در تفسير اين آيه آمده است و اعمال و كردار آينده اين افراد نيز علاقه آنها
را به دنيا و زندگى و مادّيات دنيا نشان داد.5
با توجّه به آنچه گفته شد، ضعف
حديثى كه “بُخارى” در صحيح خود از “كعب بن مالك” نقل كرده كه: “من در هيچ يك از
جنگها جز جنگ تبوك و بدر از رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم تخلّف نكردم، و تخلّف
از جنگ بدر به خاطر آن بود كه آن حضرت به منظور دستبرد به كاروان قريش رفته بود نه
جنگ با آنها…” روشن مىشود. مگر آن كه بگوييم: كعب بن مالك اين سخن را براى
توجيه عمل نادرست خود ذكر كرده.
به هر صورت، رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم آماده حركت شد و “عبداللّه بن امّ مكتوم” را به جانشينى خود براى
اقامه نماز تعيين فرمود، و “ابولبابه انصارى” را نيز از منزل “روحاء” بازگرداند تا
در اداره امور شهر، جانشين آن حضرتصلى الله عليه وآله وسلم باشد.
× تاريخ حركت و تجهيزات و
نفرات مسلمانان
تاريخ حركت رسول خداصلى الله عليه
وآله وسلم از شهر مدينه را روز هشتم ماه رمضان ذكر كردهاند6 و با توجّه به اين كه
بر طبق نقل مشهور جنگ بدر در روز هفدهم آن ماه اتفاق افتاده، فاصله اين راه را تا
بدر كه حدود يكصد و پنجاه و پنج كيلومتر است در نه روز طى كردهاند.7
عدد همراهان رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم را عموم مورّخين سيصد و سيزده نفر ذكر كردهاند8 و برخى نيز بيشتر
گفتهاند9 كه 82 نفر از مهاجرين و بقيه از انصار مدينه و آنها نيز 61 نفر از اوس و
مابقى از خزرج بودند. اين سيصد و سيزده نفر هفتاد شتر داشتند و يك يا دو اسب. يكى
از اسبها از آنِ مقداد بود10 و ديگرى از آنِ زبير يا مرثد بن ابى مرثد غنوى از اين
رو مسلمانان هر سه يا چهار نفر روى نوبت بر يكى از شترها سوار مىشدند به طورى كه
رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و على بن ابىطالبعليه السلام و زيد بن حارثه و
به قولى مرثد بن ابى مرثد يك شتر داشتند كه به نوبت بر آن سوار مىشدند. تجهيزات
جنگى آنان فقط شش زره و هشت عدد شمشير بود.11
و وقتى مقايسه كنيم با لشكرى
كه قريش از مكّه براى جنگ حركت دادند مىبينيم كه قابل مقايسه با آنها نبودند و
جنگى كه واقع شد از هر جهت نابرابر بود؛ زيرا در آينده خواهيم خواند كه عدد
لشكريان قريش 950 الى 1000 نفر بود كه 700 شتر و دويست اسب، و بقولى چهار صد اسب
داشتند و همگى آنها زره پوش بودند و هر روزه نه تا ده شتر براى غذاى لشكر نحر
مىكردند كه هر روز روى نوبت هر يك از سران دوازدهگانه قريش كه همراه آنان بودند
مانند عتبة و شيبة و عباس و ابوجهل و حكيم بن حزام و ديگران از مال خود اين شتران
را نحر مىكردند… با اين حال با نصرت الهى، مسلمانان بر مشركين پيروز شدند.
هفتاد تن از سرانشان را كشته، هفتاد نفر را اسير كردند و بقيه نيز شكست سختى خورده
با رسوايى به مكّه بازگشتند كه شرح ماجرا را خواهيم آورد.
× مسير حركت
ابن اسحاق و ديگران مسير حركت
رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم را تا بدر و نام منزلگاههاى آن حضرت و همراهان را
بتفصيل نوشتهاند كه ذكر تمامى آنها ضرورتى ندارد ولى ذكر حوادث يكى دو مورد از
اين منزلگاهها كه جنبه آموزندگى دارد خالى از فايده نيست.
در چهار منزلى مدينه در جايى
به نام “بيوت السقيا” بود كه رسول خدا چند تن از همراهان خود را كه سنّ و سالشان
كم بود بازگرداند مانند عبداللّه بن عمرو و اسامة بن زيد، و رافع بن خديج، و زيد
بن ثابت. عمير بن ابىوقاص – كه جوانى شانزده ساله بود – آن وضع را كه ديد خود را
در ميان ديگران پنهان كرد كه ديده نشود، هنگامى كه رسول خدا او را ديد و خواست
برگرداند با گريه و زارى اجازه گرفت و به همراه مسلمانان رفت و در بدر به شهادت
رسيد.
و نيز نقل كردهاند كه در يكى
از منزلگاهها كه نامش “عرق الظبية” بود مردى از اعراب باديه نشين را ديدار كردند و
از او در مورد كاروان قريش خبرگيرى كردند، او اظهار بىاطلاعى كرد، مردم به او
گفتند: به رسول خدا سلام كن! پرسيد: مگر در ميان شما رسول خداست؟ گفتند: آرى.
جلو آمد سلام كرد، آن گاه گفت:
“لَئِنْ كُنْتَ رَسُولَ
اللَّهِ فَاَخْبِرْنى عَمَّا في بَطْنِ ناقَتى هذِه؛ اگر تو براستى رسول خدايى به
من بگو در شكم اين شتر ماده من چيست؟”
مردى از همراهان رسول خداصلى
الله عليه وآله وسلم به نام “سلمة بن سلامة بن وقش” گفت: از رسول خدا سؤال نكن و
نزد من بيا تا پاسخ تو را بگويم، تو بر اين شتر جستهاى و در شكم آن همان كُرّه
توست!
رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم
با ناراحتى فرمود:
“مَهْ اَفَحَشْتَ عَلَى
الرَّجُل! زبانت را نگهدار آيا به اين مرد فحش دادى! [و سخن زشت گفتى]؟!” سپس روى
خود را از “سلمة بن سلامة” گرداند.12
× درسى آموزنده
در اين جا قبل از آن كه مسير
حركت را ادامه دهيم از اين قسمت تاريخ جنگ بدر كه در اين جا خوانديم به يك نكته
اخلاقى آموزنده اشاره كرده، مىگذريم:
در اين جا مىخوانيم كه “سلمة
بن سلامة” حرف زشتى به اين مرد عرب زد و رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم به او
پرخاش كرده، از او روى گرداند، در صورتى كه به نظر مىرسد سلمة بن سلامة روى علاقه
به رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم اين سخن را گفت، و هنگامى كه ديد يك عرب
بيابانى درصدد تمسخر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم برآمده نتوانست تحمّل كند، و
براى رسوا كردن و شرمسار كردن آن عرب اين سخن را بر زبان جارى كرد، ولى پيامبر
گرامى اسلام او را در اين كار سرزنش كرد و عملاً او را تنبيه فرمود.
و اين درس بزرگى است براى همه
كسانى كه درصدد تبليغ دين اسلام و انجام رسالت تاريخى و الهى خود هستند، و براى
همه پيروان راستين رهبر عظيم الشأن اسلام كه هرگاه در برابر منكران و حتى دشمنان
اسلام و ستيزه جويان و مسخره كنندگان قرار گرفتند و از آنها اهانت و يا تمسخرى نيز
شنيدند با اين حال، عفّت كلام را در برخورد با آنها حفظ كنند و از دايره ادب و
نزاكت در گفتار خارج نشوند، و اين دستور آموزنده قرآن را نيز از ياد نبرند كه خداى
تعالى فرموده:
“وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ
يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوَاً بِغَيْرِ عِلْمٍ؛13
دشنام ندهيد به كسانى كه جز خدا را مىخوانند، زيرا آنها نيز ناآگاهانه از روى
دشمنى خدا را دشنام مىدهند.”
و اين كلام رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم را نيز به خاطر بسپاريم كه فرمود:
“إيَّاكُم وَالْفُحْش
فَإِنَّ اللَّه عَزَّوَجَلَّ لايُحِبُّ الفاحِشَ الْمُتَفَحِّش؛14 از فحش دادن سخت
بپرهيزيد براستى كه خداى عزّوجلّ شخص فحش دهنده كه خود را وادار به فحش مىكند
دوست نمىدارد.”
و در جاى ديگر روايت شده كه
فرمود:
“ما كانَ الْفُحْشُ فى
شَىءٍ إِلاَّ شانَه؛15 فحش در چيزى نيامد جز آن كه آن را زشت كرد.”
× دنباله داستان
نوشتهاند: رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم همچنان پيش آمد تا به “ذخران” رسيد. و در آن جا به اطلاع آن حضرت
رسيد كه كاروان قريش – با شنيدن خبر حركت مسلمانان از مدينه – مسير خود را از بدر تغيير
داده و بسرعت به طرف مكه رفته، و از آن سو نيز بزرگان قريش از مكّه براى نجات
كاروان بيرون آمده و به سوى بدر پيش مىآيند.
× ابوسفيان و كاروان قريش
اكنون رسول خداصلى الله عليه
وآله وسلم و مسلمانان را در منزلگاه “ذخران” مىگذاريم و به سراغ كاروان و رئيس
آن، ابوسفيان مىرويم، تا ببينيم براى نجات كاروان از دست مسلمانان چه راهى را در
پيش گرفت.
چنان كه از برخى از تواريخ
استفاده مىشود: هنگامى كه افراد كاروان قريش در شام بودند شنيده بودند كه رسول
خداصلى الله عليه وآله وسلم و مسلمانان انتظار حركت كاروان را مىكشند تا سر
راهشان آمده، بدان دستبرد زنند،16 ولى به گفته ابن هشام و ديگران: ابوسفيان هنگامى
كه به نزديك سرزمين حجاز رسيد17 شروع به تجسّس و خبرگيرى از مسلمانان كرد، و هم
چنان از سواران رهگذر و مسافران مىپرسيد تا اين كه از برخى از آنها شنيد كه
محمدصلى الله عليه وآله وسلم اصحاب و ياران خود را براى دستبرد به كاروان از مدينه
بسيج كرده و بيرون آمدهاند.
× پيك ابوسفيان به مكّه
در اين جا بود كه ابوسفيان، “ضمضم
بن عمرو جهنى” را – طبق اعتقاد برخى با بيست مثقال طلا – اجير كرد تا بسرعت، خود
را به مكّه رسانده، خبر حركت مسلمانان به سوى كاروان را به سران قريش بدهد و به
اطّلاع آنها برساند كه مسلمانان قصد مصادره كاروان را دارند و براى نجات كاروان
هرچه سريعتر خود را برسانند. و نيز به او دستور داد: هنگامى كه داخل مكّه مىشود
بينى شترش را ببرد، و پيراهن خود را از جلو و عقب چاك زند و پالان شترش را وارونه
كند و فرياد الغوث ! الغوث ! برآورد؛ زيرا عربهاى آن زمان چون حادثه مهم و خطرناكى
براى آنها پيش مىآمد براى تحريك مردم اين كار را مىكردند.
× خواب هولناك “عاتكه”
دختر عبدالمطلب
سه شب پيش از آن كه “ضمضم” به
مكّه برسد و اين خبر را به قريش برساند، “عاتكة” دختر عبدالمطلب، خواب هولناكى
مىبيند و مىگويد: “ديدم شترسوارى به مكّه آمد و در “أبطح” ايستاد و با فرياد
بسيار بلندى گفت:
“ألا إنفروا يا آلَ
غُدَر18 لِمَصارِعِكُم فى ثَلاث؛ اى مردم مكه تا سه روز ديگر به سوى قتلگاهتان كوچ
كنيد!” پس مردم را ديدم اطراف او را گرفتند و او هم چنان با مردمى كه اطرافش بودند
وارد شهر مكه شده تا مسجد الحرام بيامد، در آن جا گويا شترش او را به پشت كعبه برد
و در آن جا نيز فريادى ديگر كشيد و همان سخن را تكرار كرد، از آن جا به بالاى كوه
ابوقُبَيس آمد و فرياد ديگرى به همان نحو كشيد، سپس سنگى را برداشته از كوه سرازير
كرد، سنگ هم، تا پايين كوه غلتيد و چون به پايين كوه رسيد بشكست و در هر يك از
خانههاى مكه قطعهاى از آن سنگ بيفتاد!”
آن گاه عاتكه به عباس گفت: من
با ديدن اين خواب چون ترسيدم كه به قبيله تو مصيبت و بلايى برسد از اين رو تنها آن
را براى تو نقل كردم ولى تو براى ديگرى نقل مكن.
عباس گفت: خواب عجيبى است تو
هم آن را براى ديگرى بازگو مكن ولى هنگامى كه عباس از خانه عاتكه بيرون آمد آن
خواب را براى “وليد بن عتبه” كه از رفقاى نزديك عباس بود نقل كرد و به او گفت:
براى ديگرى نگويد.
وليد هم براى پدرش عتبه گفت و
چيزى نگذشت كه اين خواب در شهر مكه منتشر شد و در مجالس قريش مورد بحث قرار گرفت.
عباس گويد: پس از آن به
مسجدالحرام رفتم كه طواف انجام دهم، ابوجهل را با جمعى از قريش مشاهده كردم كه دور
هم نشستهاند و درباره خواب عاتكه بحث مىكنند، چشمش كه به من افتاد مرا صدا زد و
گفت: طوافت كه تمام شد به نزد ما بيا!
چون طواف من به پايان رسيد به
نزد ايشان رفته نشستم.
ابوجهل رو به من كرده گفت: از
چه زمانى اين زن در ميان شما پيغمبر شده؟
من خود را به بىاطلاعى زده
پرسيدم: كدام زن؟
گفت: عاتكه!
پرسيدم: چه خوابى ديده؟
گفت: اى فرزندان عبدالمطلب
مردانتان ادعاى پيغمبرى كردند كافى نبود كه زنانتان نيز دست به اين كار زدند؟ اين
عاتكه است كه ادعا دارد در خواب ديده كسى به سوى قريش آمده و گفته است: تا سه روز
ديگر به جانب قتلگاهتان كوچ كنيد!
اى عباس ما تا سه روز ديگر صبر
مىكنيم، اگر اين مطلب واقع نشد نامهاى ميان خود مىنويسيم و همگى امضا مىكنيم
كه شما فرزندان عبدالمطلب دروغگوترين مردمان در ميان عرب هستيد!
عباس گويد: به خدا اين سخنان
براى من چيز مهمى نبود ليكن با اين حال منكر شده گفتم: عاتكه چنين خوابى نديده، و
اين مطلب دروغ است.
اين را گفته و از او جدا شدم.
چون شب شد، زنان قبيله بنى عبدالمطلب همگى به خانه ما ريخته گفتند:
اين فاسق خبيث درباره مردانتان
هر چه خواست گفت و شما دم نزديد، اينك پا را فراتر نهاده درباره زنانتان هم
ياوهگويى مىكند و تو گوش كردى و پاسخش را ندادى مگر غيرت نداشتى كه پاسخش را
بگويى؟!
گفتم: من پاسخش را دادم، ولى
چيز مهمى نبود. به خدا اگر از اين پس سخنى گفت او را تنبيه خواهم كرد.
چون روز بعد شد، يعنى روز سومى
كه عاتكه آن خواب را ديده بود، من خشمگين از خانه بيرون رفتم و قصد داشتم به
مسجدالحرام بروم و ابوجهل را در هر كجا هست پيدا كنم و او را دشنام گفته سخنان آن
روزش را تلافى كنم، همين كه به مسجدالحرام آمدم او را ديدم كه با سرعت از مسجد
خارج مىشود، من پيش خود فكر كردم لابد اين مرد – كه خدايش از رحمت خود دور كند –
دانسته كه من قصد دشنامگويى او را دارم كه اين چنين فرار مىكند، ولى معلوم شد كه
صداى “ضمضم بن عمرو” را شنيده و مىرود تا سخنان او را بشنود.
من هم بيرون رفته ضمضم را ديدم
كه بينى شترش را بريده و پالانش را وارونه كرده و جامه خود را دريده و فرياد
مىزند:
اى گروه قريش! مال التّجاره
خود را دريابيد! دريابيد! كه همه آنها به خطر افتاده! محمّد و يارانش متعرّض
ابوسفيان و كاروان شما شدهاند! هرچه زودتر خود را به كاروان برسانيد كه اگر دير
بجنبيد همه را مىبرند!
با اين جريان فكر انتقام گرفتن
از ابوجهل از سر من بيرون رفت و هر كس به فكر افتاد تا به هر وسيلهاى كه مىتواند
خود را به كاروان قريش برساند، مردم با سرعت عجيبى آماده رفتن شدند، و اگر كسى هم
نمىتوانست برود ديگرى را به جاى خود مىفرستاد، تمام بزرگان قريش آماده حركت
شدند، تنها در اين ميان ابولهب، عاص بن هشام را كه چهار هزار درهم به او مديون بود
به جاى خويش فرستاد و او را با همان مبلغ براى رفتن به اين راه به جاى خويش اجير
كرد.
× ماجراى اميّة بن خلف
“اميّة بن خلف”19 نيز كه
پيرمردى فرتوت و فربه بود و بسختى راه مىرفت و بدشوارى سوار و پياده مىشد خواست
همراه قريش نرود ولى “عقبة بن ابى معيط” به نزد او آمده منقلى كه معمولاً در آن
عود روشن مىكردند با قدرى آتش و عود پيش او نهاد و گفت:
اى ابو على! اين عود را در اين
منقل بريز و مانند زنان به خود بخور بده؛ زيرا تو با اين تصميمى كه گرفتهاى در
رديف زنان هستى.
اميّه از اين سخن برآشفت و از
جاى برخاست و مانند ديگران آماده رفتن شد.20
اين بود آنچه را كه ابن اسحاق
در اين باره نوشته است، ولى در صحيح بخارى براى اكراه اميّة بن خلف از رفتن به
همراه لشكر قريش، علّت ديگرى ذكر كرده كه در آن معجزهاى از رسولخداصلى الله عليه
وآله وسلم و خبرى از آن حضرت درباره آينده اميّة نيز وجود دارد كه نقل آن خالى از
فائده نيست.
بخارى به سندش از “عبداللّه بن
مسعود” روايت كرده: اميّة بن خلف با سعد بن معاذ – رئيس انصار مدينه – رفاقت داشت،
بطورى كه هرگاه اميّة به مدينه مىآمد به خانه سعد مىرفت و هرگاه سعد به مكّه
مىرفت به خانه اميّة وارد مىشد، پس از آن كه رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم به
مدينه هجرت فرمود، سعد به منظور انجام عمره به مكّه رفت و به خانه اميّه وارد شد و
به او گفت:
ساعت خلوتى را براى من در نظر
بگير شايد بتوانم طوافى انجام دهم، اميّة نزديكيهاى ظهر او را برداشت كه به
مسجدالحرام ببرد، در راه كه مىرفتند ابوجهل آن دو را ديد و پرسيد:
اى ابا صفوان (كنيه اميّة) اين
كيست كه همراه توست؟
گفت: سعد است.
ابوجهل با ناراحتى به سعد گفت:
تو را مىبينم كه آزادانه در مكّه طواف مىكنى با اين كه بىدينان را در شهر خود
پناه دادهايد و به خيال خود آنها را يارى مىدهيد و كمكشان مىكنيد، سوگند به خدا
اگر به همراه “ابوصفوان” نبودى سالم به نزد خاندانت باز نمىگشتى!
سعد فريادى بر سر او كشيده
گفت: به خدا سوگند اگر جلوى مرا اكنون از طواف بگيرى من نيز جلوى تو را از آنچه بر
تو سختتر است خواهم گرفت و آن راه تو از مدينه است.21
اميّه رو به سعد كرده گفت: اى
سعد بر سر أبوالحكم داد نكش كه او بزرگ و آقاى اين منطقه است!
سعد گفت: اين سخنان را واگذار
اى اميّة، به خدا سوگند از رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم شنيدم كه مىفرمود:
آنها تو را مىكشند!
اميّه پرسيد: در مكّه؟
سعد گفت: نمىدانم!
اميّه با شنيدن اين سخن، سخت
نگران شد، چون به نزد خانوادهاش برگشت به همسرش گفت: اى امّ صفوان! هيچ مىدانى
سعد به من چه گفت؟
پرسيد: چه گفت:
اميّه گفت: مىگويد: محمّد به
آنها خبر داده كه مرا مىكشند! و من پرسيدم: در مكّه؟ گفت: نمىدانم، در اين جا
اميّه سخن خود را ادامه داده گفت:
“وَاللَّه لا أَخْرُج مِن
مَكَّة؛ به خدا سوگند از مكه بيرون نخواهم رفت.”
اين ماجرا گذشت، تا وقتى كه
جنگ بدر پيش آمد و ابوجهل در مكّه مردم را براى حركت به سوى بدر فرا خوانده
مىگفت: اى مردم! كاروان خود را دريابيد!
اميّه از رفتن اكراه داشت،
ابوجهل به نزد او آمده گفت: اى اباصفوان! وقتى مردم تو را كه بزرگ و سيّد منطقه
هستى ببينند كه از رفتن بازمانده و خوددارى كردهاى آنها نيز نخواهند رفت.
اميّة گفت: اكنون كه مرا مجبور
به رفتن مىكنى من بهترين و راهوارترين شترى را كه در مكّه است براى سوارى اين سفر
خريدارى خواهم كرد.
آن گاه به نزد همسرش آمده گفت:
اى امّ صفوان بار سفر مرا ببند!
همسرش گفت: مگر سخن برادر
يثربى خود را كه به تو گفت فراموش كردهاى؟
(و در روايت مسند احمد بن
حنبل اين گونه است: همسرش بدو گفت: “وَاللَّهِ اِنَّ مُحَمَّدَاً لايَكْذِب؛ به
خدا سوگند محمّد دروغ نمىگويد.”)
اميّه گفت: من تا همين
نزديكيها با ايشان بيشتر نخواهم رفت!
و بدين ترتيب اميّة با قريش به
سوى بدر حركت كرد و به هر منزلگاهى كه مىرسيد شتر خود را عقال مىكرد [كه جلوتر
نرود] ولى منزل بمنزل رفت تا اين گونه خداوند او را در بدر به قتل رسانيد.22
ادامه دارد
پىنوشتها:
1 ) ذهبى، تاريخ الاسلام، ج
مغازى، ص50؛ ابن كثير، السيرة النبويّة، ج12، ص381؛ سيرة ابن هشام، ج1، ص607.
2 ) تفسير قمى، ص 236.
3 ) انفال (8) آيه7.
4 ) نساء (4) آيه 77.
5 ) براى اثبات پليدى و
دنياپرستى و اعمال منافقانه آنان به نوشتههاى تاريخى بنگريد.
6 ) مغازى ذهبى، ص51.
7 ) فاصله بدر – كه اكنون
به صورت شهرى درآمده – تا مدينه 155 كيلومتر و تا مكه 310 كيلومتر است و تا ساحل
درياى سرخ 45 كيلومتر فاصله دارد.
8 ) سيرة الحلبية، ج2،
ص149؛ سبل الهدى والرشاد، ج4، ص40.
9 ) مغازى ذهبى، ص51.
10 ) و در روايت ارشاد
مفيدرحمه الله كه از اميرالمؤمنينعليه السلام نقل شده مىفرمايد: هنگامى كه ما در
بدر حضور يافتيم يك اسب سوار بيشتر با ما نبود و او مقداد بود (ارشاد مترجم، ج1،
ص64).
11 ) الصحيح من السّيرة،
ج1، ص181.
12 ) سيره ابن هشام، ج1،
ص613.
13 ) انعام (6) آيه 108.
14 ) خصال صدوق، ج1، ص83.
15 ) بحارالانوار، ج97،
ص111.
16 ) ابن سعد، طبقات كبرى،
ج2، ص13.
17 ) حجاز قسمتى از جزيرة
العرب را مىگفتند كه حدوداً چهارصد هزار كيلومتر وسعت داشته، از طرف شمال به خليج
عقبه و “عسير” از جنوب و منطقه “نجد” از شرق و بحر احمر از غرب محدود بوده و مركز
آن، شهر مكّه و مهمترين شهرهاى آن مدينه، طائف، تبوك )درشمال) تيماء، ينبع و جدّه
بوده است.
18 ) در برخى از كتابها “يا
آل غالب” ذكر شده ولى در سيره ابن هشام و “مغازى واقدى” و “اسدالغابة” و جاهاى
ديگر همان گونه است كه نوشته شد و به نظر مىرسد تصحيفى رخ داده باشد اگرچه براى
آن نيز مىتوان معناى مناسبى پيدا كرد و “آل غُدَر” منادا است و غدر جمع است از “غدر”
به معناى نيرنگ، يعنى اى مردمى كه اگر سخن مرا نشنويد به قوم و قبيله خود نيرنگ
زدهايد.
19 ) اميّة بن خلف از سران
مشركين و ثروتمندان و بزرگان ايشان بوده است.
20 ) سيره ابن هشام، ج1،
ص610.
21 ) منظورش راه تجارتى
آنها به شام بود كه از كنار مدينه مىگذشت.
22 ) صحيح بخارى، كتاب
المغازى؛ باب ذكر النبيصلى الله عليه وآله وسلم من يقتل ببدر.
آموزش دينى دختر بچگان
آموزش دينى دختر بچگان
قسمت دوم
ميناهاشمى
2 –
روشها و ابزارهاى آموزش دينى دختر بچهها
اساس يادگيرى، بر شنيدن و
ديدن، استوار است، از اين رو، در آموزش دين، از روشهاى مبتنى بر ديدن و شنيدن – كه
در ذيل مىآيند – مىتوان بهره گرفت:
2 – 1 – ديدن نقاشيها و
تصاوير
طى تجربه عملى نگارنده، هيچ يك
از روشهاى به كار برده شده، مانند روش مذكور به دريافت و يادگيرى كودك سرعت و
پايدارى نمىبخشد. در نقاشى بايد با استفاده از روان شناسى رنگ، اشيا و اشخاص
مطلوب را با رنگهاى هماهنگ با خواسته كودك و اشيا و اشخاص نامطلوب را، با رنگهاى
خلاف آن، رنگ آميزى نمود. خصوصاً از آن جا كه دختر بچگان در جزئيات نقاشى دقت
فراوان مىكنند و از آن سؤال مىنمايند، لازم است نقاشيها و تصاوير به دست افراد
آگاه و متخصص طرّاحى و تهيه گردند.
استفاده از جلوههاى جذاب براى
دختر بچگان – به عنوان مثال نوع لباس و صورت افراد در نقاشى و چهرههاى بشاش و
شاداب و … – در اثر بخشى نقاشى بر كودك، نقش عمدهاى ايفا مىكنند.
2 – 2 – داستان سرايى
به عقيده افلاطون، داستان
سرايان بايد تحت كنترل باشند تا داستان خوب بسازند و مادران را بايد وادار كرد كه
حكايتها را خوب ياد بگيرند و براى كودكان خود نقل كنند. كودك به قصه، علاقه
فراوانى نشان مىدهد و در هنگام شنيدن آن، از خود غافل شده، آنچنان داستان را
واقعى مىپندارد، كه گويى خود در آن قصه نقش دارد، به خاطر آثار ژرف داستان بر
كودك است كه سفارش مىشود، هر كسى داستان ننويسد و هر داستانى براى كودك نقل نشود.
در تهيه داستان، اصول روان شناسى اجتماعى، ويژگيهاى سنى، ذهنى و گرايشهاى روانى –
عاطفى و شرايط فرهنگى – اجتماعى مخاطبان بايد مد نظر قرار گيرد و حتى الامكان از
بيان مستقيم و شيوه تبليغى صرف پرهيز گردد.
كودك داستانهاى خيال انگيز را
دوست دارد، ليكن اين داستان نبايد او را خيالاتى بار آورد و يا ترس بىمورد در او
ايجاد كند. در داستان از ذكر خلاف كاريها و صفات نكوهيده بايد اجتناب ورزيد تا
بدآموزى نداشته باشد. داستانهاى زيباى قرآنى – كه به گونهاى بيان شده كه همه
افراد در سنين مختلف نتايج مطلوب و مناسب با احوال خويشتن را بگيرند – مىتوانند
اساس طرح و بيان قصههاى دينى براى كودكان باشند.19
2 – 3 – مضامين موزون و
اشعار
كودك شعر را دوست دارد و متون
موزون را براحتى ياد مىگيرد. با رعايت كوتاهى جملات و گويايى كلمات، مىتوان از
وزن و لطافت شعر براى آموزش مفاهيم دينى سود جست.
2 – 4 – تلويزيون (فيلم و
كارتون)، سينما، ويدئو، راديو و اسلايد
موارد ياد شده از وسايلىاند
كه به خاطر جذابيتى كه براى كودك دارند، مىتوانند از ابزارهاى آموزشى دينى قرار
گيرند؛ ليكن بايد توجه داشت كه گفت و گوها و اطوار، حامل كوچكترين بدآموزى براى
كودك نباشند كه در غير اين صورت، اثرات تخريبى آنها اجتناب ناپذير است. مدت هر
برنامه بايد متناسب با اوج يادگيرى كودك – كه حدود 10 تا 20 دقيقه است – تنظيم
شود.
2 – 5 – مشاهدات تجربى
مشاهدات تجربى از شيوههاى
مرسوم در سيره نبى اكرم (ص) و ائمه (ع) است؛ به عنوان نمونه پيامبر اسلام (ص) براى
آموزش سخت بودن حساب در روز قيامت، به هر يك از دو صحابى خويش پولى را مىدهند تا
آن را خرج كنند. يكى تمام را در راه خدا انفاق مىكند و ديگرى چند وسيله مورد نياز
خويش را خريدارى مىكند. چون زمان حسابرسى فرا مىرسد، دستور مىدهند بر روى سنگ
داغى ايستاده و حساب پس دهند. طى اين آموزش تجربى، شاهدان واقعه، آشكارا در
مىيابند داشتن حسابى پيچيده، در روز قيامت موجب اطاله حسابرسى و زحمت بسيار است.
امام صادق (ع) مىفرمايد: روزى
پيامبر اسلام (ص) در زمين بى گياهى فرود آمد و به اصحابش فرمود: قدرى هيزم
بياوريد. گفتند: يا رسول اللّه! در زمين بى گياه آمدهايم، در اين جا هيزم نيست.
پيامبر (ص) فرمود: هر كسى، هر چه را پيدا كرد، بياورد. آنها كم كم هيزم آوردند و
در برابر آن حضرت انباشته كردند.
رسول خدا (ص) فرمود: “گناهان
اين گونه جمع مىشوند”20 و بدين ترتيب با روش تجربى به آنان نماياند كه قطره قطره
جمع گردد وانگهى سيلى شود!
2 – 6 – نمايش عروسكى
علاوه بر آن كه نمايش عروسكى
براى كودكان نشاط آور است، چون دختربچگان علاقه خاصى به عروسك دارند، نمايش با آن،
اثر بخشى بيشترى بر آنان دارد.
در قالب شخصيتهاى عروسكى،
ارزشها و شخصيتهاى حقيقى و الگوهاى نيك را مىتوان به كودكان آموزش داد. بهرهگيرى
از شعر و متون موزون بر نشاط و پايدارى يادگيرى خواهد افزود. لباس و صورت عروسكها
در نمايش عروسكى براى دختر بچهها اهميت خاصى دارد كه در تهيه اين گونه برنامهها
بايد دقت لازم را مبذول داشت.
2 – 7 – ارائه الگوى مناسب
الگو خواهى و تقليد در كودك
امرى فطرى است، از اين انگيزه فطرى در جهت راهنمايى او مىتوان بهره برد و مسائل
رفتارى و اخلاقى را با سرعت و بسيار آسان آموزش داد. اگر مربى خود، الگو و مجسمه
اهداف تربيتى باشد، بيشترين اثر را خواهد گذاشت.
2 – 8 – كمك به كسب مهارت
و تجربه
دختر بچهها در انجام پارهاى
از وظايف و تكاليف دينى، نياز به مهارت و تجربه دارند آموزش بايد اين نياز را
مرتفع سازد.
2 – 9 – پرورش قوه تفكر و
خلاقيت در كودك
تفكر، قوه تميز ميان انسان و
حيوان است. يكى از بزرگترين اهداف دين به تفكرِ صحيح واداشتن بشر است، كه در آيات
بى شمارى از قرآن درباره آن سخن رفته است. واداشتن كودك به تفكر – از طريق پرسش و
مواجه نمودن او با پديدهها – است كه كنجكاوى او را تحريك مىكند. بالا بردن سطح
معلومات حسى و تجربى، ايجاد محرك ذهنى – مثل طرح يك مشكل در برابر ذهن او – ايجاد
محرك حسى و واداشتن فرد به سر در آوردن از آن، ايجاد روحيه كنجكاوى و نقد در
مواجهه با مشكلات، تلاش در رها سازى كودك از چهارچوبهاى پيش ساخته، ايجاد آرزوهاى
بزرگ كه فرد را به تلاش و تفكر وا مىدارد و پرورش قوه تخيل از طريق بازيهاى فكرى
و آموزشى و نقاشى و كاردستى و …، مىتوانند از روشهاى مذكور باشند. ترس، اضطراب،
تحميل كارهاى بيش از طاقت فرد، نابسامانيهاى منجر به سر به هوا شدن كودك و احساس
بى كفايتى مىتوانند از مهمترين
موانع تفكر و
انديشه در كودك به شمار آيند.21
2 – 10 – بازى
بازى عامل مهمى براى سلامت و
رشد بدن و موجبى براى آموزش اصول و قواعد زندگى است. كودك بازى را بسيار دوست دارد
و اگر بازى به خوبى طرح ريزى شده باشد، به كودك مهارت، يادگيرى، فهم اجتماعى و
تربيت اخلاقى مىبخشد. ضرورت توأم كردن برنامههاى آموزشى با بازى در هفت سال اول
زندگى بيشتر است و مورد سفارش پيشوايان اسلامى؛ از اين رو فرمودهاند:
“الغلام يلعب سبع سنين …؛22 بچه بايد تا هفت
سالگى بازى كند”.
در بازى، كودك شخصيت خود و
الگوهايى را كه برگزيده بروز مىدهد كه با تشخيص مثبت يا منفى بودن آن، مىتوان به
تقويت يا اصلاح كودك اقدام كرد. در عين آن كه مىتوان از طريق آن الگوها كودك را
با رفتارها، صبر و بردبارى، اعتماد به نفس، استقلال و چارهجويى براى مشكلات آشنا
ساخت و با او تعاون و همكارى، مهربانى، نظم وانضباط و تن دادن به قوانين را تمرين
كرد.
بازى علاوه بر آن كه بايد براى
كودك نشاط آور باشد، لازم است اثر مطلوب و هدف مشخص را دنبال نمايد. در آموزش
دختران با استفاده از بازى بايد علاقه خاص آنها به عروسك و وسايل خانه و كارهاى
ظريف و… مد نظر قرار گيرد.23
2 – 11 – برگزارى سنتهاى
مذهبى
انجام سنتهاى مذهبى و ايجاد
خاطراتى خوش و به ياد ماندنى از آن در ذهن كودك، اثرات عميقى بر علاقهمندى و پاى
بندى او به دين و انجام وظايف دينى و تعادل روحى و روانى آينده او خواهد گذارد.
اين مهم اگر چه متوجه اعياد بزرگ اسلامى – همچون روزهاى جمعه، عيد فطر و قربان و
غدير خم و ايام ميلاد ائمه (ع) – است ليكن شامل شركت در نمازهاى جماعت و جمعه و
مراسم سوگوارى اهل بيت (ع) هم مىشود كه در اين باره توضيح مختصرى خواهد آمد:
الف – اعياد بزرگ اسلامى
در اسلام، ايام عيد از ديگر
مذاهب و مكاتب و ملل، بيشتر است زيرا كه از هر هفته يك روز آن (جمعه) عيد بزرگ
اعلام شده است.
امام صادق (ع):
قال رسول اللّه (ص): “اطرفوا
اهاليكم فى كل جمعة بشىء من الفاكهة او اللحم حتى يفرحوا بالجمعة؛24 پيامبر خدا فرمود: در هر جمعه با
ميوه يا گوشتى (غذايى كه تازگى دارد) فرزندانتان را تازگى ببخشيد تا با آمدن جمعه
شادمان شوند”.
استحباب نظافت و پاكيزگى و به
كار بردن بوى خوش و پوشيدن لباس پاكيزه و تصدق به فقيران و خريدن چيزى تازه و
مطبوع براى اهل و عيال – كه آمدن جمعه موجب شادمانى آنها شود – و نيز صله رحم و
… در كنار استحباب مؤكد ادعيه و عبادات در اين روز شريف – بويژه شركت در نماز
جمعه – دلالت بر آن دارد كه همگام با معنويت در خانواده و بخصوص براى كودكان فضايى
دلپذير و به ياد ماندنى ايجاد شود.
اعياد بزرگ ديگر نيز آدابى
مشابه جمعه دارند در عين آن كه خانواده مىتواند به مقتضاى وضع و امكانات خود
آدابى مخصوص هر يك از اين اعياد براى خود ترتيب دهد؛ مثل رفتن به ديدن بزرگان دين
و فاميل، مكانهاى ديدنى و تفريحى، بر پا كردن ضيافت و … . همين طور، خريد
لباسهاى جديد يا وسايل مورد نياز و علاقه كودك را مىتوان به اين روزها موكول كرد
و يا در قالب هديه به او اعطا نمود.
ب – جشن تكليف
از ديگر مراسمى كه براى دختر
بچگان مىتواند شورانگيز و به ياد ماندنى باشد و اثرات خوشايند معنوى بسيار بر
آنان بگذارد، مراسم جشن تكليف است.
از يكى دو سال قبل از سنِ مكلف
شدن كودك، والدين – خصوصاً مادر – مىتوانند وسايل و امكانات اين جشن را بتدريج
فراهم آورند و براى آن برنامهاى جذاب و متنوع و شاد ترتيب دهند.
مراكز فرهنگى كشور، بايد در
تهيه محتواى غنى و زيبا در اين اعياد تلاش نمايند و حتى اسباب بازيها و وسايل مورد
نياز يك دختر تازه به تكليف رسيده همچون جانماز، سجاده، چادر نماز، مقنعه، مانتو،
مسواك، شانه، آينه، ناخنگير، كتب آموزشى به زبان ساده و دفتر خاطرات – براى تشويق
او به محاسبه و مراقبه و مشارطه – به شكلى جديد و مخصوص جشن تكليف تهيه و در
اختيار خانوادهها و مدارس قرار گيرد.
ج – سوگواريهاى مذهبى
سوگواريهاى اهل بيت (ع) –
بويژه سالار شهيدان حسين بن على (ع) – براى خانوادهها و مشاركت كودكان در آن
اهميتى فوق العاده دارد؛ اما براى شركت دادن كودكان در اين مراسم بايد اولاً:
ساعاتى انتخاب گردد كه سر حال بوده، كسالت و يا نياز جسمى همچون گرسنگى و تشنگى
شديد نداشته باشند و ثانياً: مدت شركت آنان در اين گونه مجالس، بيش از ظرفيت و
طاقت آنها نباشد و در صورت ابراز خستگى كودك فوراً او را به منزل باز گردانند.
د – ماه رمضان
ايام ديگر همچون ماه مبارك
رمضان را با كمى ظرافت و نيك طبعى، مىتوان به گونهاى در خاطر كودك سپرد كه هرگز
خاطره روزهدارى در ماه قرآن را از ياد نبرد و با رسيدن به تكليف در انجام وظايف
خويش در مقابل اين ماه، اشتياق نشان دهد.
2 – 12 – ايجاد عادت
مطالعه در كودكان
اين عادت تنها در سنين مدرسه
ايجاد نمىشود بل مىتوان كودك را از سن كودكستان با كتاب انس داد. مطالعه به او،
وسعت ديد و افزايش خزانه لغات، مىدهد. روزنامهها و مجلهها مىتوانند در قالب
قصه، مسابقه، بازى و كاردستى و … نقش مؤثرى در ايجاد عادت مطالعه ايفا نمايند.
2 – 13 – تلقين، پند و
اندرز، تذكر، تدريس
گاه در حين آموزش، روشهاى
مستقيم نيز مورد استفاده قرار مىگيرند.
2 – 14 – تشويق
تشويق، در امر آموزش مىتواند
بسيار ثمربخش باشد و كودك را به تكرار تجربه مثبت وا دارد، ولى اولاً بايد نوع آن
با خواستهها و سن كودك تناسب داشته باشد و ثانياً: مراقب باشيم كه صورت رشوه به
خود نگيرد و براى اجتناب از آن بهتر است جنبه مادى نداشته باشد، همين طور زياد از
حد و تكرارى نشود تا براى كودك حالت عادى پيدا كند.
2 – 15 – تكرار
بچهها عاشق تكرارند، تكرار
همان قصههاى دلنشين، تكرار همان بازيهاى دفعه قبل يا تكرار هر گونه مراسمى كه
خودشان نيز در آن شركت داشتهاند. قدرت يادگيرى با تكرار دوچندان مىشود… تكرار
در مغز بچه اطمينان ايجاد مىكند و وقتى متوجه مىشود كه آنچه در بيرون از او
جريان دارد با آنچه در درون خويش به عنوان حقيقت مىشناسد منطبق است، اعتماد به
نفس پيدا مىكند و احساس مىكند كه بر اوضاع مسلط است.25 در اين جهت، تكرار و حفظ
آيات قرآن و احاديث و مضامينى كه در گذشته به او آموزش داده شده است مانند
داستانهايى كه پيشتر برايش نقل شده يا اشعارى كه يادگرفته و حتى فيلم يا كارتون و
… هر آنچه براى آموزش به كار برده مىشود، مفيد است.
2 – 16 – ايجاد رقابت
ايجاد رقابت، از عوامل محرك
كودكان بويژه در سنين 6 الى 9 سالگى است. ليكن بايد در حد سالم باقى مانده تبديل
به حسادت و كينه و دشمنى نشود. مسابقات آموزشى – كه هدف آن آموزش قسمتى از مفاهيم
دينى است – متناسب با وضعيت كودك، بسيار مفيد است.
2 – 17 – خوشرويى و خوش
اخلاقى
پيامبر اكرم (ص) با استفاده از
اين ابزار، عرب جاهلى را كه سخت دربند آداب و سنتهاى غلط و غير انسانى بود، به
اسلام جذب كرد و از آنان سربازانى خوش فكر و فداكار و ايثارگر ساخت. قرآن اين
واقعيت را چنين بيان مىفرمايد:
“و لو كنت فظاً غليظ
القلب لا نفضوا من حولك …؛26 اگر تو بد خُلق و سخت دل بودى، مردم از اطرافت پراكنده مىشدند”.
رعايت اين امر در آموزش به
كودكان بسيار مهم و مؤثر است زيرا هر اندازه پيوندهاى عاطفى ميان كودك با والدين
يا با مربيان بيشتر باشد، همانند سازيها، افزون مىگردد.
2 – 18 – خوش سليقگى و
ظرافت طبع
در نحوه دعوت انبيا و رسل اين
نكته به خوبى مشهود است، معجزه عيسى، در عصر پيشرفت طب، شفاى مريضان و معجزه موسى
در عصر رواج سحر و جادو، يدبيضا عصاى او بود و معجزه پيامبر اسلام (ص) در زمان
رواج ادبيات و فن سخنورى، قرآن مجيد است. بنابر اين در انتخاب روش آموزش، وضعيت
اجتماعى، خانوادگى، سنى، علايق فردى و … كودك بايد مورد نظر قرار گيرند.
2 – 19 – ايجاد ارتباط
كلامى قوى با كودك
آموزش به كودكان هرگز نبايد يك
جانبه و از سوى مربى به آنها باشد بلكه بايد به ايشان اجازه داد تا نظرات و
احساسات و سؤالات خود را بيان كنند و پاسخ مناسب دريافت نمايند. اگر بچه چنين
موقعيتى نيابد، هرگز نمىتوان از وضعيت درونى او آگاهى لازم را به دست آورد. كودك
بايد مربى را آينه احساسات خويش بداند و اطمينان پيدا كند كه مربى او را درك
مىكند و احساساتش را مىفهمد واين تنها راه آماده ساختن طفل براى فراگيرى مفاهيم
دينى است.
خاتمه: مراجع عهدهدار تنظيم و
اجراى برنامههاى تعليمات دينى دختر بچگان كدامند؟
در انجام اين امر مهم و حياتى،
والدين نقش اصلى و مستقيم را ايفا مىكنند. پيامبر اكرم (ص) فرمودند:
“واى بر فرزندان آخر الزمان از دست پدر و مادرشان
كه به آنها فرايض دينى را نمىآموزند”.
امّا وزارت آموزش و پرورش،
وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامى، صدا و سيما، مطبوعات و در صدر همه، حوزههاى علميه
بانوان – با توجه به ملايمت و اطلاع كافى از خواستهها و نيازهاى دختران – از نقش
مهمى در همكارى و همگامى با والدين و ارائه آگاهيهاى لازم – چه در بعد محتوا و چه
از حيث روشهاى آموزشى – برخوردارند.
پاورقيها:
1) بحار الانوار، ج1، ص224،
ح13.
2) همان، ج2، ص17، ح39.
3) رك: على قائمى، خانواده و
تربيت كودك، چاپ نهم، انتشارات اميرى، تابستان 1370، ص249 – 248.
4) امى. ب. هريس،تامس.ا. هريس،
ماندن در وضعيت آخر،ترجمه اسماعيل فصيح، چاپ هفتم، نشر فاخته، 1372، ص351.
5) ر ك: على قائمى، همان كتاب،
ص131.
6) ر ك: محمد رضا شرفى، با
فرزند خود چگونه رفتار كنيم؟، چاپ اول، انتشارت جهاد دانشگاهى دانشگاه تهران، بهار
1371، ص57.
7) ر ك: موريس دبس، مراحل
تربيت، ترجمه كاروان، انتشارات دانشگاه تهران.
8) ر ك: على قائمى، همان كتاب،
ص70.
9) ر ك: غلامعلى افروز، روشهاى
پرورش احساس مذهبى “نماز” در كودكان و نوجوانان، چاپ دوم، انتشارات انجمن اوليا و
مربيان جمهورى اسلامى ايران، زمستان 1371، ص13.
10) ر ك: على قائمى، همان
كتاب، ص361 – 358.
11) ر ك: محمد رضا شرفى، همان
كتاب، ص84.
12) ر ك: شهيد مرتضى مطهرى،
نظام حقوق زن در اسلام، چاپ چهاردهم، پائيز 69، ص203 – 202.
13) ر ك: على قائمى، اسلام و
تربيت دختران، چاپ سوم، انتشارات اميرى، تابستان 1363، ص46 – 38.
14) ر ك: شهيد مرتضى مطهرى،
همان كتاب، ص216 – 215.
15) ر ك: اسلام و تربيت
دختران، پيشين، ص41.
16) خانواده و تربيت كودك،
پيشين، ص230 – 227.
17) ر ك: جيمز براون و ديگران،
تكنولوژى رسانهها و روشها، ص2، به نقل از مقدمات تكنولوژى آموزشى، ص11.
18) ر ك: غلامعلى افروز، همان
كتاب، ص11.
19) ر ك: خانواده و تربيت
كودك، پيشين، ص289 و غلامعلى افروز، همان كتاب، ص28.
20) اصول كافى، ج3، ص295 –
294، ح3.
21) ر ك: خانواده و تربيت
كودك، پيشين، ص303 – 298.
22) فروع كافى، ج6، ص46؛
مستدرك الوسايل، ج15، ص165.
23) ر ك: خانواده و تربيت
كودك، پيشين، ص240 – 234.
24) فروع كافى، ج6، ص299، ح9.
25) امى.ب.هريس، تامس .ا.
هريس، همان كتاب، ص338.
26) آل عمران (3) آيه 159.
خاطرات اسارت
خوشههاى خشم
(خاطرات اسارت)
قسمت سوم
حجةالاسلام شاكرى
در ادامه صحبت قبلىام تا اين
جا رسيديم كه در روزهاى اولى كه در اردوگاه بوديم، هنوز كسى را به عنوان روحانى يا
پاسدار نشناخته بودند، كسى لو نرفته بود، آنها كه سرباز و درجهدار و… بودند، با
همين رتبه خودشان مشخص بودند، بقيه هم خود را به عنوان بسيجى معرفى كرده بوديم.
گاهى هم با عصبانيت مىگفتند: چطور مىشود در ميان شما كه يك گردان بوديد
فرماندهى، روحانىاى و… نباشد، مىخواهيد بگوييد همه شما بسيجى هستيد؟ مىگفتيم:
فرماندهمان شهيد شده، و حتى اسم شهدايمان را هم مىگفتيم، بعضى از فرماندهان را
كه شهيد شده بودند، فقط معرفى مىكرديم كه شهيد شدند، و جنازههايشان را در منطقه
جا گذاشتيم و ما همه، بسيجى هستيم، ما را هم كه در لباس روحانى بوديم، فقط
بچههايى كه در جبهه، عمليات و جاهاى ديگر با هم بوديم، مىشناختند و الحمدللّه
بچههايى مطمئن و بسيجيهايى دلاور و خيلى خوب بودند. البته چون روزهاى اول بود
كسى، كس ديگر را نمىشناخت، به همين خاطر در آن روزها دشمن كسى را به عنوان روحانى
يا پاسدار و… شناسايى نكرد. تا مدتهاى مديدى دنياى كر و لالها بود، ابتدا حرف
زدن و حرف شنيدن و… ممنوع بود، بعد هم بسيار سخت بود، دور هم نشستن و كلاًّ
تجمّع ممنوع بود، بچهها بيشتر كارهايشان را با اشاره سر و دست و چشم و… انجام
مىدادند.
همان روزها يكى از دوستان به
من اشاره كرد، با اشارهاش فهميدم كه برادر بزرگوارمان پاسدار قهرمان، آزاده
دلاور، آقاى “حسين معصومى” كه فرمانده گروهانمان هم بود، لو رفته، ايشان را صدا
كردند، از بچهها جدا كردند، بردند يك جايى، عراقيها مىگفتند: تو پاسدارى ولى او
اعتراف نمىكرد، مىگفت: نه من يك كارگر هستم، من پاسدار نيستم، و به عنوان بسيجى
آمدم جبهه، پاسدار نيستم، هى مىزدند و از او اعتراف مىخواستند، ايشان هم مقاومت مىكرد
و نمىگفت، خلاصه بعد از اين كه خيلى او را زده بودند گفته بودند فعلاً برو، نزد
ما آمد و نگران بود و مىدانست كه مسأله تمام شده است و سرانجام از او اعتراف
مىگيرند، خلاصه ايشان را يك چند روزى پشت سر هم مىبردند و مىزدند و اعتراف
مىخواستند، و او هم نمىگفت، يك روز آمد پيش من گفت: “حاج آقا شاكرى!” من ديگر
نمىدانم چكار كنم، تحمّلم سرآمده، آنها بلايى سرم آوردند كه اصلاً از دنيا مأيوس
شدم، خيلى او را شكنجه داده بودند، من هم به او گفتم: برادر جان! بالأخره هر طورى
كه شده تحمّل كن، توكّل بر خدا كن، هميشه خودت را به ياد امام موسى كاظمعليه
السلام بينداز، امام موسى كاظمعليه السلام هم در همين كشور و در سلولهاى بغداد
ساليان سال را با آن همه مشقت و فشار، تحمّل كرد، خلاصه آنقدر كار بالا گرفت و
شكنجهها سخت شد كه برادر معصومى ناچار به اعتراف شد، البته دشمن فهميده بود و فقط
منتظر اعتراف گرفتن بود بعد از يكى دو روز او را صدا زدند و مسأله فرمانده بودنش
را مطرح كردند او هم نمىپذيرفت و مىگفت: من فرمانده نبودم، فرمانده در جنگ كشته
شده. گفتند: تو فرمانده بودى. بعد از فشارهاى زياد ناگزير به اعترافش كردند كه
اعتراف به فرمانده بودنش هم كرد، و مسأله “آقاى معصومى” تقريباً برايشان اثبات شد.
يك روز بعد از جريان آقاى
معصومى حاج آقا
“سيد عبدالرسول ميرى” از آزادههاى منطقه بيضاى فارس را صدا زدند فهميديم كه موضوع
از چه قرار است، حتماً او هم لو رفته، كسى را كه صدا مىزدند و مىبردند كتكهايى
كه به او مىزدند فوق العاده سخت و طاقتفرسا بود، و با كتكهاى عمومى كه مىزدند
خيلى متفاوت بود، همان موقع تقريباً همزمان بود با ساعتى كه براى هواخورى و
دستشويى و… رفته بوديم بيرون، و همان روز هم به ما گفته بودند: يكى يك پتو كه
داشتيم بياوريم بيرون، مقدارى جلو آفتاب بگذاريم تا هوا بخورد، پهن كردن پتو در
بيرون فرصتى شد كه با برادر بسيجى “على فتح اميدى” كه از آزادههاى خيلى خوب
شهرستان مرودشت است و در جبهه با هم بوديم و محبّت خيلى زيادى نسبت به ما داشت،
قدرى حرف بزنم، گفتم: برادر اميدى! متأسفانه هرچه بود همه لو رفت، بچهها يكى يكى
لو مىروند، من مطمئن هستم كه بزودى مرا هم صدا مىزنند و از من مىخواهند كه
اعتراف كنم، دنبال اين هستم كه خودم را مهيّا بكنم كه چه جورى از عهده اين كار سخت
برآيم. آقاى اميدى گفت: اگر تو لو بروى من مىروم از طبقه دوم اردوگاه خودم را پرت
مىكنم پايين، سيد بيچاره را بردند، و آنقدر زدند كه وقتى برگشت از سرو كلهاش خون
مىچكيد و قدرت حرف زدن نداشت، آمد پيش ما، گفتم: سيدجان! مىدانم كه خودم هم به
روز تو گرفتار مىشوم، مىدانم كه بزودى مرا صدا مىزنند و مثل شما از من اعتراف
مىخواهند، و نمىدانم آيا مىتوانم صبر كنم يا نه، ولى از تو مىخواهم كه تحمّل
كنى، چون وقتى كه مسأله پاسدار بودن برادر معصومى مطرح شد و دست از سرش برنداشتند
ناگزيرش كردند كه اعتراف كند، در چنين وضعى، تو هم اگر اعتراف بكنى، اينها دست
بردار نيستند و بيشتر از اين چيزها از تو مىخواهند ولى اگر بتوانى تحمل كنى كار
در همين جا متوقف مىشود. هر از چندگاه سيد را مىبردند و مىزدند و جسم نيمهجانش
را در ميان آسايشگاه مىانداختند، اوضاع عجيبى بود، بعضى اوقات موقع خوردن همان يك
ذرّه غذايى كه مىدادند، معمولاً صبحها همان يك ذرّه آش بىمزهاى كه مىدادند به
داخل آسايشگاه مىريختند همه را به زير كابل و شلاق مىكشيدند، غذا را اين طرف و
آن طرف مىپاشيدند، خلاصه سيّدمان هم پس از چند روزى كه مقاومت كرد و چيزى نگفت،
بالأخره ناچار به اعتراف شد، البته دشمن همه اين اطلاعات را كسب كرده بود و اين
حركات همه با اطلاع قبلى بود، وقتى كه تكليف سيد را روشن كردند، نوبت به من رسيد،
البته بنده انتظارش را داشتم، از همان روزهاى اول منتظر چنين صحنهاى بودم، يكى از
همان روزها، موقع خوردن صبحانه بود گروههاى 12 – 10 نفرهاى كه تشكيل شده بود و هر
12 – 10 نفر دور يك ظرف غذا جمع بوديم، آن روز شايد يك لقمهاى خورده، دقيق
نمىدانم، يا تازه مىخواستيم شروع كنيم، با همان گروه 12 – 10 نفريمان، كه هميشه
با هم غذا مىخورديم دور اين ظرف آش حلقه زده بوديم كه ناگهان صداى باز شدن قفلهاى
در آمد، و در آرام آرام باز شد، هر كس از بچهها چيزى مىگفت، بعضى مىگفتند:
دوباره به داخل آسايشگاه مىريزند، مثل بقيه روزها دمار از روزگار همه در
مىآورند، همه نگران بودند، البته خُب من هم به دلم الهام شده بود، كه آماده بشوم
و خودم را مهيّا كنم براى اين امتحانى كه در پيش دارم، اين واقعاً يك امتحان فوق
العاده و اختصاصى بود كه بعضاً براى افراد خاصى پيش مىآمد من هم مىگفتم نوبتى هم
كه باشد الآن نوبت من است، برادران كه يكى يكى لو رفتند حالا نوبت ماست، خلاصه
انتظارها سرآمد 3 تا قفل بزرگى كه روى در بود باز شد و گيرهاى آهنى هم كه در كنار
در بود و در را به ديوار وصل كرده بود كشيده شد، لنگه در باز شد، قيافه يكى از
جلادها از ميان در پيدا شد، همان ابتدا سرش را داخل آسايشگاه كرد و فرياد زد: “يا
هو شاكرى؟ وين شاكرى؟”؛ يعنى شاكرى كيه؟ شاكرى كجاست؟ در آن زمان ارشد انتصابيمان “جلال…”
بود، درجهدارى بود شمالى، خلاصه يكى از همپيمانان خود دشمن بود، برادر آزاده،
بسيجى قهرمان آقاى “ساسان شبگرد” درباره اين فرد مىگفت: “جلال لعنتى”. لذا به
خاطر اين كه كسى به او شك نكند، با فارسى گفت: آقا! ما 2 تا شاكرى داريم، يك نفر
هم ترجمه كرد، عراقى گفت: هر دوتايشان را بگو بيايند بيرون، من و يكى ديگر از
برادران را كه سربازى بود تُرك زبان و شهرت او شاكرى بود بيرون برد، دست هر دو ما
را گرفت، بيرون برد در كنار اردوگاه، يك راه پلهاى بود، كنار آن چند سرباز عراقى
ايستاده بودند، يكى از درجهدارهايشان هم ايستاده بود، چند برادر ديگر را هم، كه
از آسايشگاههاى ديگر بودند به خاطر مسائل ديگر آورده بودند آن جا، شخص عربى كه
اسير و
همدست آنان بود
به عنوان مترجم در آن جا حضور داشت، همان درجهدار عراقى به ما دو نفر اشاره كرد
كه: مشخصاتتان را يكى يكى بگوييد. اول آن برادر سرباز، خودش را معرفى كرد و طبق
معمول، اسم، اسم پدر، اسم پدر بزرگ، فاميلى، بعد، از او پرسيد: رتبهات چيست؟ او
گفت: سرباز، گفت: برو كنار، من را صدا زد من رفتم جلو، گفت: مشخصات؟ اسم، پدر،
پدربزرگ، فاميلى را گفتم، گفت: رتبهات؟ گفتم: بسيجى، اين را كه گفتم، گفت: “اِى!
اِى!”؛ يعنى “فهميدم” يا “گيرش آوردم”، به اين برادر ديگر گفت: تو برو، و يكى از
سربازها را مأمور كرد كه او را ببرد آسايشگاه و برگردد، من را در ميان خودشان
گرفتند، حالا ديگر مىدانستند كه طرفشان چه كسى است در ميان چند تا از همين
سربازها و درجهدارها كه اين جا ايستاده بودند. خلاصه در ميان چند تا جلاد قرار
گرفتيم، شروع كردند به زدن، البته اوّل كار بود و مشت و لگد و…، مقدارى دقّ دلشان را خالى كردند سپس يكى از آنان دستم را گرفت
همراه با يك مترجم به پشت اردوگاهمان برد يعنى اردوگاه 3 كه هنوز تا آن موقع
افتتاح نشده بود تعداد اسرا هم كم بود، و تا آن وقت كسى را به آن جا نبرده بودند،
تقريباً مثل خرابه بود. وقتى به آن جا رسيديم، يك درجهدار عظيمالجثه و خشن كه با
نام “جاسم” در آن جا بود. اين درجهدار، يكى از جلادها و بىرحمها بود، او با يك
درجهدار ديگر كه درجهاش پايينتر بود، همراه با 8 سرباز منتظر آمدن من بودند، مرا
تحويل همان عراقى دادند، وقتى كه رسيدم، جاسم گفت: “أنت شاكرى”؟ من هم با تكان
دادن سر گفتم: بله، البته در آن جا همه بچهها را معمولاً با اسم صدا مىزدند و از
فاميلى چندان استفادهاى نمىشد، چون در آن جا همه را با اسم و اسم پدر صدا
مىزدند ولى حالا نمىدانم اسم من تلفظش برايشان مشكل بود يا سنگين يا به خاطر
چيزهاى ديگر كه مرا با فاميلى صدا مىزدند، به مترجم گفت: بگو: اگر حقيقت را
بگويى، و به چيزى كه ما مىخواهيم اعتراف كنى، قول مىدهم كارت نداشته باشم و
بگذارم بروى، اما اگر اعتراف نكنى، چنينت مىكنم و پدرت را در مىآوريم فلان قدر
شكنجهات مىدهم كه زجركُش بشوى و همين جا خاكت مىكنم، و خلاصه از اين تهديدهاى
سخت آخرش هم با اشاره گفت: فهميدى، من هم گفتم: بله فهميدم، تا گفتم: بله فهميدم
گفت: “إى، زيِنْ” يعنى: باشه خوبه، به سربازها گفت: مقدارى فاصله گرفتند و دور ما
حلقه زدند، در وسطشان من و جاسم قرار گرفتيم، جاسم شروع كرد به صحبت كردن، او سؤال
كرد و من هم جواب مىدادم، ابتدا گفت: “أنتروحاني” من كه كاملاً منظورش را
مىفهميدم و كم و بيش هم با عربى آشنا بودم، چون پس از ساليانى در حوزه و سر و كار
با زبان عربى و درس عربى، بالأخره مىتوانستم منظورم را بفهمانم، يا حرف آنها را
بفهمم، تازه اين دو كلمه پيش پا افتاده بودند “أنت” را كه هر دانشآموز ابتدايى هم
مىدانست و راحت بود، روحانى هم همين جا خودمان هم مىگوييم روحانى، حالا به خاطر
اين كه از همين جا زرنگى كرده باشم، به خاطر اين كه اينها از همين ابتدا خيال كنند
كه يك آدم به اصطلاح بىسوادى هستم، و هيچ نمىفهمم، خودم را به نفهمى زدم و با
حالت تعجبى به مترجم نگاه كردم، يعنى اين كه من روحانى را نمىدانم چيست! گفتم: چى
مىگه؟ منظورش چى بود؟ مترجم گفت: يعنى تو نفهميدى اين جمله خيلى ساده را كه
خودمان استعمال مىكنيم؟ گفتم: نه نمىدانم، عربى هم كه نمىدانم، گفت مىپرسد:
آيا تو روحانى هستى؟ گفتم: اجازه بدهيد تمام سرگذشتم را بگويم، سربازها همه كابل
به دست دور تا دور مرا گرفته بودند و همه منتظر بودند تا آن درجهدار غولپيكر
اشاره كند و به جان من بيفتند، البته آنها از قبل چنين فكر كردهاند كه با اين اوضاع و با ديدن اين صحنهها خودم را
مىبازم و دار و ندارم را به آنها مىگويم.
گفت كه سريع، إسْرَعْ، بعد
نگاه به مترجم كرد و گفت: به او بگو اگر بخواهى گول و كلك بزنى پدرت را در
مىآورم، فلانت مىكنم و شروع كرد به خط و نشان كشيدن. گفتم: خيلى خوب و شروع كردم
به تعريف كردن، گفتم: آقاجان! من يك بچه روستايى هستم، يك روستايى كه فاصله خيلى
دورى با شهر دارد. من يك دانشآموز بودم همكلاسهايم هم هنوز اين جا هستند، بچههايى
كه با هم بوديم، توى مدرسه، دانشآموز بودند، اوناهم با هم اسير هستند، اگر باور
نمىكنى از آنها بپرس.
ادامه دارد
ماهيت گناه
ماهيت گناه
سيد محمود حسينى كاويانى
اگر براستى ماهيت گناه باز
شناخته شود، بسيارى از ما از آن گريزان مىشويم. تا زمانى كه از گناه احساس لذت و
رضايت درونى مىكنيم براى كنار نهادن و ريشه كن كردن زمينههاى آن موفق نخواهيم
بود.
“تسويل” و “تزيين” دو كار
مهم شيطان و نفس امّارهاند كه در قرآن از آنها سخن گفته شده است: “الشيطان سوّل
لهم1؛ شيطان، اعمال آنها را بياراست.” و يا در آيه ديگر، مىفرمايد: “و كذلك سوّلت
لى نفسى2؛ نفس من اين كار را در چشم من بياراست.”
در مورد تزيين مىفرمايد: “…
و زيّن لهم الشيطان ما كانوا يعملون3؛ … شيطان اعمال آنها را در نظرشان، آراسته
بود.” و يا: “أفمن كان على بنية من ربّه كمن زيّن له سوء عمله؛4 آيا كسى كه از
جانب پروردگارش، دليل روشنى دارد، همانند كسانى است كه كردار بدشان در نظرشان
آراسته شده است.”
با واژه “زينت” تا حدودى همگان
آشناييم و مىدانيم اين لغت را در جايى به كار مىبرند كه چيزى را به غير از آنچه
هست جلوه دهند. اى بسا شخص زشتى را، با زينت دادن دگرگونه جلوه دهند به گونهاى كه
در ابتداى امر، توجه ديگران را به خود معطوف كند. تسويل نيز تا حدودى همين معنا را
در خود دارد. راغب اين لغت را چنين شرح كرده است:
التسويل ) تزيين النفس لما
تحرص عليه، و تصوير القبيح منه بصورة الحسن؛ نفس آن چيزى را كه مورد علاقه و طلب
شديدش قرار گيرد آرايش مىدهد و صورت كريه و زشت آن را، ظاهرى دلپذير و فريبا
مىبخشد.”
علت اين امر بسيار واضح است،
انسانها هيچ گاه نمىخواهند خود را در زمره بزهكاران و شروران قلمداد كنند لذا اگر
رو در روى كسى، كردارهاى بدش را برشماريم غضبناك مىشود. علت آن بىترديد در همين
حالت نفسانى است كه مىخواهيم همگان ما را دوست بدارند. طبيعى است زمانى كه مرتكب
خطايى بشويم اولاً: از ناحيه وجدان خويش و ثانياً: از ناحيه ديگران مورد نكوهش و
مواخذه واقع خواهيم شد، براى گريز از اين ملامتها اولين و معموليترين كارى كه
انسانها بدان دست مىزنند آن است كه تلاش مىكنند تا از كار زشت خويش چهرهاى
آراسته ارائه دهند، اگر به اين كار موفق شوند توانستهاند از دست ملامت نفس خويش و
هم از دست نكوهش ديگران، آسوده گردند. اين تلاش مذبوحانه دروغين را روان شناسان “توجيه”
ناميدهاند. توجيه، تلاشى است كه يك فرد خطاكار براى اثبات اين كه خطايش درست بوده
انجام مىدهد. اين توجيه همان تزيين و تسويل است كه در قرآن از خطر آن هشدار داده
شده.
با اين توجيه مىتوان
پليدترين، و شومترين كار ممكن را انجام داد و درعين حال از آن خطا احساس رضايت
نمود. اگر در اعمال روزانه خويش دقت كنيم بىترديد به موارد متعددى برخورد خواهيم
نمود، براى اين كه قبح و خطر اين امر معلوم شود به اين سخن كه منسوب به
بوعلىسيناست توجّه كنيد، وى مىگويد: “اگر براى اثبات اين كه يك اشتباهت صحيح
بوده هزار دليل بياورى، يك اشتباه خويش را تبديل به هزار و يك اشتباه نمودهاى.”
خطر توجيه در اين است كه
بتدريج دامنه آن گسترده مىشود به گونهاى كه امر بر خود انسان هم مشتبه مىشود و
مىپندارد در خطايى كه مرتكب شده مُحِقّ و صاحب اختيار بوده است، در نتيجه پس از
مدتى، هستى وى در معرض تمامى آفتها قرار مىگيرد و خود را مبرّا از تمامى نواقص و
عيوب مىپندارد!
قرآن به اين خطر هشدار مىدهد
و مىفرمايد: آيا مىخواهيد به شما بگويم زيانكارترين مردم چه كسانى هستند؟! “الذين
ضلّ سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انّهم يحسنون صنعاً”5؛ كسانيند كه تمامى
سعى و تلاششان در زندگانى دنيا از ميان رفته و گمان مىكنند كه كار نيكو انجام
مىدهند.”
قرآن از دنيا زدگانى صحبت
مىكند كه چشمشان به غير از دنيا چيز ديگرى را نمىبيند طبيعى است اگر كسى در
كانون كششهاى دنيوى قرار گرفت به هر پليدى، ممكن است تن در دهد، چنانچه پيامبر
اكرم (ص) نيز فرمودند: “حبّ الدنيا رأس كلّ خطيئه؛ دوستى دنيا منشأ تمامى خطاها و
انحرافات است.” چنين افرادى كه به تعبير قرآن، زيانكارترين مردمند در عين حال خيال
مىكنند كار خوب انجام مىدهند، لابد در انتظار تشويق ديگران و شايد هم براى پاداش
الهى روز شمارى كنند!
بنابراين ضرورىترين قدم در
اين مسير، توجه دادن افراد است به اين كه به چه آلودگيهاى روحى تنفرزايى مبتلايند،
اگر كسى به عواقب زيانبار گناه پى برد براحتى از آن اجتناب مىورزد، گناه زمانى كه
شيرين است كشش دارد امّا اگر توانستيم طعم اصلى آن را در ذائقه كسى احيا كنيم
خواهيم ديد كه خود انسان از گناه مىگريزد.
چون نجس خواندست كافر را
خدا
نيست بر تن آن نجاست ظاهرا
ظاهر كافر ملوّث نيست زين
كاين نجاست هست در اخلاق و دين
آن نجاست بوش آيد هفت گام
اين نجاست بوش از رى تا به شام
جز به آب ديده نتوان شستن
آن
چون نجاسات بواطن شد عيان
× ماهيت گناه، پليدى و آتش
است
براى توضيح اين امر به اين
نكته مىبايست توجه كنيم كه هر چيزى داراى ظاهرى است و باطنى، اقلاً داراى يك
باطن، زيرا ممكن است چيزى مانند قرآن داراى هفتاد بطن و يا بيشتر باشد.
ظاهر آنچه كه در دنيا قابل
رؤيت است از آن به “عالم مُلك” تعبير آورده شده و از باطن آن به “عالم ملكوت”؛
وقتى خداوند مىفرمايد: “كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات والارض6؛ ما به ابراهيم
ملكوت عالم را نمايانديم” اشاره به همين امر دارد، انسان نه خودش و نه افعالش از
اين قاعده كلى مستثنا نيست؛ يعنى پيكر مادى انسان، صورت مُلْكى او را تشكيل مىدهد
و روح او قسمت ملكوتيش را، افعال هم به همين صورت است؛ يعنى كارى كه ما انجام
مىدهيم ظاهرى دارد كه مشهود همگان است و باطنى دارد كه ديگران از آن بى خبرند.
توجه به اين نكته ضرورى است كه در جميع مراتب آنچه ملاك ارزش و اهميت است “ملكوت”
و واقعيت آنهاست اگر به ملك هم توجهى شود بىترديد در سايه بركت ملكوتى اوست.
اعمال انسانها هر مقدار كه
جاذبه ربوبى، خلوص و عشق در آن بيشتر باشد، صورت ملكوتى الهى بهترى به خود مىگيرد
و اگر ناشى از آلودگيهاى روحى و اخلاقى باشد، صورت ملكوتيش به شكل حيوان يا نجاستى
است كه با آن سنخيت دارد و اگر آن عمل، معادلى از صور ديگر نداشته باشد آن را عين
آتش قلمداد نمودهاند.
يعنى انسان خطاكار علاوه بر آن
كه پيوسته صورت ملكوتيش از حيوانى به حيوان مدهشترى رو به تغيير و تحول است غير از
آن پيوسته بر آتش و عقاب خويش مىافزايد، اين گونه نيست كه ما در ظاهر خطايى را
مرتكب شويم ولى در باطن ما تحولى ايجاد نشود.
× بهشت و جهنّم، تجسم
اعمال ما هستند
براى آن كه “صورت ملكوتى اعمال”
بيشتر واضح شود به اين روايت توجه كنيد:
فرزند امام هفتم از پدر
بزرگوارش مىپرسد: آيا دو فرشتهاى كه بر انسانها گمارده شدهاند (تا اعمال نيك و
بد او را ثبت كنند) اگر كسى قصد گناه يا كار نيك كند از آن قصد آگاه مىشوند يا
نه؟ امام (ع) در جواب فرزندش فرمود: آيا بوى كثافت و بوى عطر يكى است؟ عرض كرد نه،
فرمود: همانا بنده چون آهنگ كار نيك كند نفس او داراى بوى خوش مىگردد (طبيعى است
كه نفس ملكوتى چنين است و الاّ در ظاهر چيزى مشخص نيست) وقتى چنين شد فرشته سمت
راست به فرشته سمت چپ مىگويد: برخيز (و دنبال كار خود برو) زيرا اين بنده آهنگ
كار خوب كرده و هنگامى كه آن كار خوب را انجام داد زبانش قلم او، و آب دهانش مركب
او و آن عمل را براى وى ثبت مىكند، و هرگاه كه قصد گناه كند نفسش بوى گند به خود
مىگيرد، پس فرشته دست چپ به دست راستى مىگويد: توقف كن (دست نگهدار) زيرا او آهنگ
گناه كرده و چون گناه را مرتكب شد فرشته به همان صورت براى وى ثبت مىكند.7
اين حديث به خوبى گوياى اين
نكته لطيف است كه هر عملى داراى صورت ملكوتى است به گونهاى كه حتى قبل از ارتكاب
براى ملائكه الهى مشخص مىشود كه فرد چه مىخواهد بكند.
يا در روايت ديگرى از قول حضرت
امير(ع) چنين مىخوانيم: “انّ اهل النّار ليتأذون من ريح العالم التارك لعلمه؛8
اهل دوزخ از بوى گند عالمى كه به علم خويش عمل ننموده در ناراحتى به سر مىبرند.”
اين چه بوى تعفنى است كه حتى
عذاب الهى را با آن شدت و قوت تحت پوشش خود قرار داده و دوزخيان را مىآزارد. بدون
ترديد صورت واقعى عمل اوست كه اين چنين جلوهگر شده، اگر كسى عالم بود و با علمش
فساد كرد، حوزه فساد او بسيار گستردهتر از نادانى است كه در حيطه فردى، مرتكب
خطايى شده است اگر شعاع فساد اين عالم، عالمگيراست در دوزخ نيز شعاع تعفن و گند او
نيزاهلدوزخرادرهركجاكهباشند دربر مىگيرد.
انسانى كه درون خويش را از
پليديهاى روحى و اخلاقى انباشته است، به تعبير روايت همانند چاهى است كه مدفوع در
آن ريخته مىشود در ظاهر چيزى از آن ديده نمىشود ولى اگر به درون آن نگريسته شود
به شدت عفونت آن پى خواهيم برد.9
دعوت انبيا در يك كلام در اين
خلاصه مىشود كه: اى انسانها بياييد و درون مزبلهگونه خود را با زدودن آلودگيها
به گلستان صفات عالى تبديل كنيد.
جابر مىگويد: “كنّا نسير مع
رسول اللّه(ص) فهاجت ريح منتنه فقال انّماهاجت هذه الريح، ان قوماً من المنافقين
ذكروا قوماً من المؤمنين فاغتابوهم”؛10 با رسول اللَّه(ص) در گردش بوديم كه بوى
بدى وزيدن گرفت، حضرت فرمود: اين بوى پليد از محلى بود كه عدهاى از منافقان مشغول
غيبت گروهى از مؤمنان بودند.”
× سخنى از امام خمينىرحمه
الله پيرامون عالم ملك و ملكوت
امامقدس سره مىفرمايد:
“انسان همين طور كه در
دنيا يك صورت ملكى دنيايى دارد… كذلك ]همچنين[ از براى او يك صورت و شكل ملكوتى
و غيبى است كه آن صورت، تابع ملكات نفس و خلق باطن است در عالم بعد از موت و چه
قيامت انسان اگر خلق باطن و ملكه و سريرهاش انسانى باشد، صورت ملكوتى او نيز صورت
انسان است، ولى اگر ملكاتش غير ملكات انسانى باشد، صورتش انسانى نيست.”11
× قيامت، صحنه تجلى حقايق
آنچه تاكنون بيان شد ذكر
حقيقتى است كه جاى هيچ گونه شبههاى در آن باقى نيست اما اين حقيقت در دنيا قابل
فهم و مشهود نيست، زيرا ما در دنيا به حجابهاى گوناگونى احاطه شدهايم و حجاب
زمان، مكان، و مواد عالم، مانع ديد و درك و فهم ما هستند. ما نمىدانيم در فردا و
فرداها چه رخ مىدهد، زيرا در حجاب زمان اسيريم همينطور اگر در يك مكان، حضور
علمى داشته باشيم از ساير سرزمينها بىخبريم چون حجاب مكان ما را در خويش گرفته
است و از طرفى هيچ چيز پيرامون افرادى كه با آنها در تماسيم نمىدانيم، آيا به
راستى آنها دوست ما هستند يا دشمن؟ قصد خدمت دارند يا خيانت و هزاران نمىدانم
ديگر، كه ما را احاطه كردهاند. علت همه اينها در يك كلمه، “حجاب” است، در قيامت
از اين حجابها خبرى نيست همه چيز واقعيت خويش را آنچنان كه هست مىنماياند. اگر ما
در دنيا به دليل حجاب در تاريكى و ابهام به سر مىبريم و در واقع در “شب” زندگى مىكنيم، ولى قيامت “روز” است و همه
چيز در آن روشن و در كمال وضوح. اگر به اسامى قيامت در قرآن توجه كنيد خواهيد ديد
كه تمام اين اسامى با كلمه “يوم” به معنى روز همراه است؛ از قبيل “يومالقيامه”، “يوم
التغابن”، “يومالحسرة” و… در آن جا همه چيز به اندازهاى وضوح دارد كه باعث
تعجب همگان مىشود. هر چيز با هزاران زبان مىگويد من چه كردم، و هيچ كس را ياراى
جلوگيرى از آن نيست. كفار با كمال غيظ و خشم به دست و پا و پوست بدن خود خطاب
مىكنند: چرا عليه ما شهادت داديد؟ و پاسخ مىشنوند كه: “انطقنا
اللهالذىانطقكلّشىء12؛خدايىكه همه چيز را به زبان آورده ما را نيز به اعتراف
وادار نمود.”
درست به دليل همين ويژگى قيامت
است كه هر كس با چهره ملكوتى و قيافههاى كه برآيند اعمال اوست در آن جا ظاهر
مىشود و نيز به واسطه همين ويژگى است كه قيافهاى افراد در قيامت، گاه آن قدر
وحشتناك و مهيبند كه هر كس او را ببيند فرار مىكند. به آيه 33 سوره عبس توجه
كنيد: كه خداوند مىفرمايد: قيامت روزى است كه “يفرّ المرء من اخيه؛ انسان از
برادرش مىگريزد”، “و أمّه و ابيه؛ از پدر و مادرش فرار مىكند” “و صاحبته و بنيه؛
از همنشين و فرزندش هم گريزان است” در يك كلمه در قيامت همه از هم مىگريزند و
فرياد همه اين است كه “أين المفرّ13؛ به كجا فرار كنيم؟ راه گريز كجاست؟!”.
عامل اين فرار يا گريزان بودن
آنها از انبيا و معارف الهى در دنيا بوده كه اكنون صورت آن فرار از معارف به شكل
سرگردانى و گريز در قيامت جلوه كرده و چنانچه حضرت نوح(ع) به خدا عرضه مىدارد: “رب
انى دعوت قومى ليلاً و نهاراً فلم يَزدهم دُعائى الا فراراً14؛ خدايا من هر چه قوم
خود را شب و روز، دعوت كردم، دعوت من جز به فرارشان نيفزود.”
اكنون نتيجه فرار از انبيا در
شكل ملكوتىِ اينفرار(سرگردانىدرقيامت)متجلىشدهاست.
شايد عامل ديگر اين فرار اين
باشد كه چون انسانها با قيافههاى اصلى در محشر حضور مىيابند قيافهها به گونهاى
است كه همه از اين هيأت مهيب و خوفناك، بى اختيار فرار مىكنند اين همان چيزى است
كه ما در اين نوشته به دنبال آنيم تا بدانيم با گناه چه بر سر خويش مىآوريم و چه
عاقبت وخيمى را بر سر راه خود قرار دادهايم.
پيامبر اسلامصلى الله عليه
وآله وسلم مىفرمايد: “يحشر النّاس يوم القيامه على صور تحسن عنده القردة
والخنازير؛ روز قيامت مردم با صورتهايى وارد صحراى محشر مىشوند كه صورت ميمون و
خوك پيش آن صورت زيباست!”
× سخنى از صدر المتألهين
درباره تحولات نفس
ملا صدرا درباره تحولات روحى
انسان سخنى دارد كه اگر چه قدرى طولانى است ولى به علت اهميتش، آن را مىآوريم، وى
مىگويد:
“و اما تحول النفس من
النشأَة الطبيعة الدّنيويه إلى النشأة الاخرويه و صيرورتها بحسب ملكاتها و أحوالها
مصوّرة بصورة أخروية حيوانيّة أو غيرها … .؛ يعنى دگرگونى نفس از نشئه و عالم
دنيوى به سمت نشئه اخروى و تحول آن حسب ملكات (صفات روحى و اخلاقى) و حالتهاى
مختلف آن و تغيير شكل دادن آن به صورت اخروى – اعم از اين كه صورت اخروى، صورت
حيوانى و يا صورت زيباى نورى باشد – نه تنها مخالف تحقيق نيست، بلكه امرى است كه
با برهان و دليل ثابت شده است علاوه بر آن كه كسانى كه اهل كشف و شهودند با چشم
خويش در همين دنياآن را رؤيت كردهاند، ظواهر و نصوص آيات و روايات هم بر آن دلالت
دارند بلكه قرآن و سنّت مملو است از ذكر مسأله شكلپذيرى نفوس به صورت اخلاق،
عادتها، افكار و اعتقاداتشان.”
صدر المتألهين بعد از ذكر چند
آيه مىگويد: “مثلاً كسى كه صورت، زبان و صدايش همانند سگ است ]در قيامت[ با زبانش
مىگويد كه چه اعمال شرّى را مرتكب شده و چگونه داراى درونى پليد و عادتهايى منفور
بوده است. همين طور، ساير كسانى كه به شكل حيوانات ديگر در مىآيند چنين سرنوشت
شومى دارند.”
چنانچه قرآن مىفرمايد: “نحشرهم
يوم القيامة على وجوههم15؛ ما در روز قيامت (مجرمان را) بر صورتشان محشور مىكنيم.”
اين آيه دو معنا دارد: اول اين كه مجرمين را با صورت بر روى زمين مىكشند كه اين
معنا مورد نظر ملاصدرا نبوده بلكه ايشان به معناى دوم نظر داشته است؛ يعنى روز
قيامت مجرمان بر صورت اعمالشان محشور مىشوند؛ هر كس به هر صورتى كه عملش اقتضا
مىكند.
صدر المتألهين، به رواياتى نيز
استشهاد مىكند؛ از آن جمله اين حديث پيامبر(ص) كه فرموده است:
“يحشر الناس على وجوه
مختلفه؛ مردم در قيامت با صورتهاى گوناگون وارد صحراى محشر مىشوند.” (با همان
توضيحى كه پيرامون آيه 96 از سوره اسراء بيان نموديم).
در پايان، مرحوم ملا صدرا مىگويد:
به گمان من اگر از افلاطون و پيشينيانِ او مانند سقراط، فيثاغورث آناكسيمنس و
انباذفلس نقل شده كه اينها به تناسخ قائل بودهاند، منظورشان تناسخ ظاهر نبوده (به
اين معنا كه روح انسانى در كالبد حيوانى قرار بگيرد و از اين طريق جزا يا عقاب
داده شود) بلكه منظور اين بزرگان دگرگونى و تحول باطنى بوده كه در قيامت ظهور و
بروز مىنمايد.16
در پايان، اين بحث را با ذكر
داستانى از مثنوى مولوى، ختامى نيكو مىبخشيم:
اين مثل بشنو كه شب دزدى
عنيد
در بن ديوار حفره مىبريد
نيم بيدارى كه او رنجور
بود
تق تق آهستهاش را مىشنود
رفت بر بام و فرو آويخت سر
گفت او را در چه كارى اى پسر
در چه كارى؟ گفت مىكوبم
دهل
گفت كوبانگ دهل اى بو سبل؟!
گفت فردا بشنوى اين بانگ
را
نعره وا حسرتا وا ويلتا
من چو رفتم بشنوى بانگ دهل
روز واقف مىشوى بر جزء و كل17
آرى فرداى قيامت كه “يوم تبلى السرائر”
است و پردهها به يك سوى مىروند هر كس بانگ دهلِ اعمال خويش را كه يك عمر مشغول
نواختن آن بوده مىشنود ولى شنيدن آن موقع، چه سود؟ به غير از افسوس و حسرت خوردنى
كه هيچ دردى را دوا و مشكلى را حل نمىكند.
پس بكوشيم قبل از آن كه تمامى
پلها را پشت سر خويش خراب كنيم و هيچ راه بازگشتى براى خويش باقى نگذاريم، اندكى
به تدبر و تفكّر در خود مشغول شويم تا به پشيمانى و هلاكت جاودانه مبتلا نگرديم.
پاورقيها:
1) محمد (47) آيه 25.
2) طه (20) آيه 96.
3) انعام (6) آيه 43.
4) محمد (47) آيه 14.
5) كهف (18) آيه 104.
6) انعام (6) آيه 75.
7) اصول كافى، ج4، كتاب
الايمان، باب من يهمّ بالحسنة أو السيّئة، حديث 2.
8) محجة البيضاء، ج1،
ص126.
9) همان، ص13.
10) روضة الواعظين، ص374.
11) امام خمينى(ره)، چهل
حديث، ص13.
12) فصلت (41) آيه 21.
13) قيامت (75) آيه 10.
14) نوح (71) آيه 6.
15) اسراء (17) آيه 96.
16) اسفار اربعه، ج9، فصل
اول با مختصرى تغيير.
17) مثنوى، دفتر سوم،
ص188.
آيين همسردارى
آيين همسردارى
آية الله محمد تقى مصباح يزدى
بخش ديگرى از اخلاق خانواده
درباره آيين همسردارى است؛ يعنى روابط زن و شوهر در محيط خانواده بر چه اساسى بايد
باشد؟ مباحثى كه در اين زمينه در قرآن كريم مطرح شده توأم با بحثهاى حقوقى است.
بىمناسبت نيست كه ابتدا اشارهاى به فرق بين احكام اخلاقى و حقوقى بكنيم.
× احكام اخلاقى و حقوقى
مسائلى كه در زمينه حقوق مطرح
مىشود در موارد زيادى، مرتبط با اخلاق است؛ به عبارت ديگر، بعضى از مسائل هم جنبه
اخلاقى دارد و هم جنبه حقوقى. البته دايره اخلاق در اسلام وسيعتر از حقوق است گرچه
بعضى از احكام حقوقى هم هست كه جنبه اخلاقى ندارد مثل احكام مربوط به معاملات و
قراردادها كه احكام وضعى خاصى است و مستقيماً با اخلاق ارتباط پيدا نمىكند.
تفاوت احكام اخلاقى و حقوقى از
اين جهت است كه اوّلاً: احكام حقوقى فقط براى تنظيم روابط اجتماعى انسان در اين
زندگى دنياست و هدفش از مرز زندگى دنيا فراتر نمىرود چه عدالت باشد، چه نظم و چه
مفاهيم ديگرى از اين قبيل. بر اساس فلسفه اخلاق اسلامى، هدف اصلى احكام اخلاقى،
كمال نهايى انسان و رسيدن به قرب خداست. پس يك فرق اساسى اين است كه هدف اخلاق،
فوق هدف حقوق است و منحصر در اهداف دنيوى نمىشود.
فرق ديگر اين است كه احكام
حقوقى، ضمانت اجراى دولتى دارد؛ يعنى دولت موظف است كه احكام حقوقى را پياده كند و
اگر كسانى تخلّف كنند آنان را تحت تعقيب قرار دهد، ولى احكام اخلاقى، خود به خود
چنين لازمهاى را ندارد. بلى ممكن است مطلبى هم جنبه اخلاقى داشته باشد و هم جنبه
حقوقى، و دولت جنبه حقوقىاش را تعقيب كند ولى جنبه اخلاقىاش مربوط به تأثيرات
نفسانى و كمالات معنوى است كه در انسان باقى مىگذارد.
از جمله مواردى كه احكام
اخلاقى و احكام حقوقى تصادق پيدا مىكند همين امور خانوادگى است. يك سلسله امورى
است كه مخالفت با آنها جرم و از نظر قانونى، قابل تعقيب است اين بُعد حقوقى قضيّه
است و مورد آن رفتار عينى انسانها در چارچوب قانون است. ولى همان طور كه بارها
گفته شده قوام ارزش اخلاقى به انگيزه و نيّت كار است.
در قرآن كريم، احكام اخلاقى و
حقوقى – بخصوص در زمينه خانواده – با هم مخلوط است و تقريباً مىتوان گفت در همه
مواردى كه احكام حقوقى بيان شده در كنارش احكام اخلاقى هم ذكر شده است و اين به
خاطر آن است كه احكام حقوقى نمىتواند به تنهايى سعادت و كمال انسان را تضمين كند
و هدف اصلى قرآن فقط اين نيست كه مثل ساير نظامهاى حقوقى، قانونى را براى مردم
بيان كند كه براى تنظيم روابط اجتماعى وضع شده است بلكه هدف بالاتر دارد و آن اين
كه علاوه بر تنظيم زندگى اجتماعى مردم، انسانها هم به كمالات معنوى و اخلاقى نايل
بشوند. و چون هدف قرآن فوق هدف حقوق و هدف نظام اخلاقىاش بر هدف نظام حقوقىاش
حاكم است اين است كه در بيان احكام حقوقى هم جهات اخلاقى را فروگذار نمىكند.
علاوه بر اين كه خودِ قانونِ حقوقى براى تأمين مصالح همين دنيا هم كارآيى كافى
ندارد، و از سوى ديگر اگر مردم تربيت اخلاقی و معنوى نداشته باشند اجراى قوانين،
كار بسيار مشكلى خواهد بود و احتياج به دستگاه ادارى بسيار وسيعى دارد كه بتواند
به تمام كارهاى مردم رسيدگى كند. اگر جامعهاى از تربيت اخلاقى و ارزشهاى اخلاقى
محروم باشد تخلّف از قانون زياد خواهد شد و دستگاههاى قضايى و ادارى بايد بسيار
وسيع باشند تا به اين تخلفات رسيدگى كنند، به علاوه خود كسانى كه مىخواهند به
تخلفات رسيدگى كنند اگر شايستگى اخلاقى نداشته باشند مرتكب خلاف مىشوند كه در اين
صورت، باز بايد براى تخلفات آنها هم يك دستگاه بازرسى قرار داد و اگر خود آن
بازرسان هم تخلف كنند، بايد يك دادگاه عالى ديگرى براى تخلف آنان به وجود آيد! اين
است كه صرف قانون خشك نمىتواند حتى زندگى دنيا را هم تأمين كند و آن وقتى قانون
مىتواند تأثير مطلوب داشته باشد كه نظام اخلاقى بر مردم حاكم باشد و هر اندازه
پايه اخلاق در نفوس مردم استوارتر باشد كار دستگاههاى ادارى و قضايى راحتتر خواهد
بود و احتياج به دستگاههاى وسيع هم نخواهد بود. علاوه بر اين كه نفوس انسانها هم
كاملتر مىشود.
از اين رو، قرآن كريم احكام
حقوقى و اخلاقى را با هم ذكر مىفرمايد. اين است كه ما اگر بخواهيم اخلاق خانواده
را از نظر قرآن بررسى كنيم و دنبال آياتى بگرديم كه فقط روى جنبه اخلاق تكيه كرده
باشند خيلى كم پيدا مىشوند. آيات كريمه در اين زمينه هم مشتمل بر احكام حقوقىاند
و هم احكام اخلاقى. منتهى جهات حقوقىاش را بعداً بايد در بحث خاصى بررسى كنيم،
فعلاً نظر ما به جهت اخلاقى است.
× ازدواج از نظر اسلام
روشن است كه اصل ازدواج از نظر
حقوقى يك امر جايزى است و از نظر اسلام جاى شك و شبههاى ندارد. اكنون سؤال مىشود
كه ازدواج از نظر اخلاقى چگونه است؟ آيا موجب كمال نفسانى هم مىشود؟ آيا مطلوبيت
و رجحانى هم دارد؟
اصل ازدواج فى الجمله ارزش
اخلاقى دارد و لسان آيات هم در اين زمينه بخوبى دلالت مىكند، از جمله آيه 32 سوره
نور كه مىفرمايد: “وانكحوا الأيامى منكم والصّالحين من عبادكم و امائكم” لحن آيه
دلالت دارد بر اين كه اصل ازدواج، امر مطلوبى است.
مىدانيم كه در شرع مقدس
اسلام، تعيين مهر هم لازم است و اين از احكام حقوقى نكاح است و كم و بيش در همه
جوامع وجود داشته و دارد. اخيراً در بعضى از جوامع غربى اين مسأله را مورد تشكيك
قرار داده و حتّى گاهى به صورت ارزش منفى تلقّى كردهاند، بدين پندار كه تعيين
مهر، به معناى خريد و فروش زن است! ولى اسلام بر اساس مصالح اقتصادى زن، مهر را
معتبر دانسته به طورى كه اگر در عقد هم ذكر نشود، مهرالمثل بر مرد واجب مىشود
چنان كه نفقه زن را بر شوهر واجب كرده است. اينها به خاطر مصالح خاصى است كه در
احكام حقوقى ازدواج ان شاءاللّه بحث خواهيم كرد. آنچه جنبه اخلاقى دارد اين است كه
مهر آنقدر سنگين نباشد كه مانع ازدواج شود. اگر كسانى درباره مهر سختگيرى بكنند
بطورى كه جوانانى نتوانند ازدواج بكنند نقض غرض ازدواج خواهد شد.
قرآن تأكيد مىفرمايد كه فقر
نبايد موجب محروم شدن فقرا از ازدواج شود، بر خدا توكّل كنيد و خداوند فقرا را
بىنياز خواهد كرد: “ان يكونوا فقراء يغنهم اللّه من فضله” معمولاً در اغلب جوامعى
كه مهر متداول است، سنگينى مهر، باعث تأخير ازدواج يا محروميّت بعضى از ازدواج
مىشود. اين آيه مىفرمايد به فقر مرد نگاه نكنيد اگر مرد فقير است خدا او را
بىنياز خواهد كرد. البته از نظر قانونى زن حق دارد كه هر اندازهاى كه مىخواهد
مهر قرار بدهد و به كمترش رضايت ندهد اما از نظر اخلاقى قرآن كريم توصيه مىفرمايد
كه در مهر سختگيرى نكنيد و سعى كنيد كه اشخاص فقير هم ازدواج كنند.
در عين حال كسانى هستند كه در
اثر شرايط خاصى نمىتوانند مخارج خود و خانوادهشان را تأمين كنند صرف نظر از اين
كه نمىتوانند مهر را نقداً بپردازند، اصلاً قادر به تأمين هزينه زندگى زن و
فرزندشان نيستند. اگر كسانى از نظر مالى آنقدر تهيدست باشند يا در يك شرايط خاصى
قرار گرفته باشند كه نتوانند ازدواج دائم بكنند مىتوانند ازدواج موقت بكنند كه بار
سنگينى به دوششان نيايد. اين هم يك راه قانونى است براى اين كه اين گونه افراد از
ازدواج محروم نشوند. در آيه 24 سوره نساء مىفرمايد:
“فما استمتعتم به منهنّ
فآتوهنّ أجورهنّ فريضةً”.
و در آيه 33 سوره نور
مىفرمايد: “وليستعفف الّذين لايجدون نكاحاً حتّى يغنيهم اللّه من فضله؛ و كسانى
كه قدرت نكاح ندارند و مالى ندارند كه با آن ازدواج كنند عفت به خرج دهند و
دامنشان را حفظ كنند كه آلوده به گناه نشوند تا هنگامى كه خدا به آنها غنايى بدهد
و بتوانند ازدواج كنند.”
اين هم يك حكم اخلاقى است.
مىدانيم كه در اسلام، ازدواج
دائم با چهار زن، جايز است. مسأله تعدد زوجات در اسلام يك بحث حقوقى دارد كه بايد
جداگانه بررسى شود، ولى نكتههاى اخلاقى در اين زمينه هست كه در اين جا اشاره
مىكنيم.
در آيه 3 سوره نساء مىفرمايد:
“و ان خفتم ألاّ تقسطوا فى اليتامى فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلاث و
رباع فان خفتم ألاّ تعدلوا فواحدة”.
اگر كسى به هر دليلى بيش از يك
زن گرفت قانوناً بايد ميان زنانش، به عدالت رفتار كند. اين عدالت يك حدودى دارد كه
از نظر قانونى قابل استيفاست. ولى اگر كسى با اين كه مىترسيد كه اگر بيش از يك زن
بگيرد نتواند عدالت لازم را رعايت كند همسر ديگرى اختيار كرد، نكاحش باطل نمىشود،
ولى موظّف است كه رعايت عدالت بكند. اما اخلاقاً چنين كسى موظّف است كه بيش از يك
زن نگيرد.
درباره اين آيه و جمعش با آيه
129 همين سوره شريفه كه مىفرمايد: “و لن تستطيعوا أن تعدلوا بين النّساء ولو
حرصتم فلاتميلوا كلّ الميل فتذروها كالمعلّقة” بحثهايى شده است. بعضى كه “كاسه از
آش داغترند” گفتهاند: وقتى اين دو آيه را كنار هم بگذاريم معنايش اين مىشود كه
ازدواج با بيش از يك زن جايز نيست! براى اين كه آن جا مىگويد: در صورتى بيش از يك
زن جايز است كه عدالت ورزيد، و در اين جا مىگويد: هرگز نمىتوانيد رعايت عدالت
كنيد. پس هرگز جايز نيست كه بيش از يك زن بگيريد.
البته لازمه چنين جمعى بين اين
دو آيه اين است كه كلام الهى به ابتذال كشانده شود، از يك طرف بگويد جايز است چهار
تا زن بگيريد و آن را مشروط به رعايت عدالت كند، و از طرفى بگويد هرگز نمىتوانيد
اين شرط را مراعات كنيد و نتيجه اين باشد كه هرگز جايز نيست! كلام يك شخص عادى را
هم نمىتوان به اين صورت توجيه كرد چه رسد به كلام الهى كه در غايت فصاحت و بلاغت
است، پس منظور چيست؟ ذيل اين آيه شريفه، شاهد بر اين است كه عدالتى كه انسان، قدرت
بر رعايت آن را ندارد عدالت در حقوق قانونى همسر نيست و حقوق قانونى همسران چنان
نيست كه امكان مراعات نداشته باشد بلكه منظور تساوى مطلق بين همسران است؛ يعنى اگر
بخواهيد بين همسرانتان آنچنان تساوى برقرار كنيد كه هيچ فرقى بين آنها نگذاريد اين
كار برايتان ميسّر نيست مخصوصاً از لحاظ محبّت و علاقه قلبى كه نمىتوانيد همه
زنهايتان را يكسان دوست
بداريد. و
طبعاً وقتى محبّت قلبى مختلف شد رفتار انسان هم مختلف خواهد شد و اگر بخواهد آنها
را درست با يك چشم ببيند و نه در محبّت قلبى و نه در آثارش هيچ فرقى بين آنها
نگذارد اين كار شدنى نيست يك زن زيباتر است و ديگرى زشتتر، يكى جوان است و ديگرى
پير، يكى خوش اخلاق است و ديگرى بداخلاق، و بالأخره جهات مختلفى در زنهاست كه خواه
ناخواه موجب تفاوت علاقه قلبى به ايشان مىشود و موقعى كه علاقه و محبّت قلبى
اختلاف پيدا كرد آثارش هم مختلف خواهد شد. پس هر چند شما حريص باشيد بر اين كه بين
زنهايتان رعايت مساوات و عدالت مطلق بكنيد اين كار شدنى نيست و ما هم اين را از
شما نمىخواهيم، آنچه مىخواهيم اين است: “فلاتميلوا كلّ الميل” آنچنان شما از يكى
رو برنگردانيد (ميل گاهى عن افراط هست و گاهى عن تفريط، شايد روشنتر در اين آيه
اين باشد كه ميل به معناى “ميل عنه” باشد) كه گويا او همسر شما نيست و اصلاً حقوق
قانونى او را هم مراعات نكنيد: “فتذروها كالمعلّقة”. اما وراى اين حكمِ قانونى،
شما اخلاقاً موظفيد هرچه مىتوانيد ميان همسرانتان عدالت را مراعات كنيد.
× اخلاق خانواده در قرآن
در قرآن كريم مسائلى درباره
اخلاق خانواده مطرح شده كه فهرست وار به آنها اشارهاى مىكنيم:
1- محبّت
از نظر اسلامى اساس زندگى
خانوادگى بر محبّت است. آيه 12 سوره روم مىفرمايد: “و من آياته ان خلق لكم من
أنفسكم أزواجاً لتسكنوا إليها و جعل بينكم مودّة و رحمة” البته اين جعل مودّت و
رحمت، تكوينى و جبرى و بدون اسبابِ اختيارى نيست كه صرف اين كه صيغه عقدى بين دو
نفر جارى شد تكويناً يك محبّت و رحمتى در افراد به وجود بيايد. البته شخص هنگامى
كه مىفهمد همسرى دارد، نسبت به او احساس علاقه خاصى مىكند ولى چنان نيست كه اين
كلمهها و عبارتهاى “أنكحت و زوّجت” افسونى باشد كه ايجاد محبّت كند. بلكه گاهى كه
يك زن و مردى با هم قرار گذاشتند يك عمرى با هم زندگى كنند، بتدريج روابط عاطفى
خاصّى در آنها رشد مىكند. در تكوين و تشريع پيدايش اين رابطه عاطفى منظور است؛
يعنى هدف الهى اين است كه بين دو همسر، مودّت و رحمت برقرار باشد كما اين كه هدف
الهى اين است كه سكون و آرامش پيدا بشود.
پس اصل در زندگى خانوادگى وجود يك جوّ آرام و محبّت آميز است.
از اين جا مىتوانيم نتيجه
بگيريم كه زن و شوهر بايد سعى كنند كه در محيط خانواده يك جوّ سكون و آرامشى
برقرار گردد و عاطفه و محبّتشان روز به روز به يكديگر بيشتر شود.
ولى مسائلى در زندگى خانواده
پيش مىآيد كه با صرف عاطفه حل نمىشود. گاهى اختلافاتى پيش مىآيد كه اگر ادامه
پيدا كند آن جوّ آرامش به هم مىخورد و پايه محبّت و رحمت فرو مىريزد و بالأخره
زندگى خانوادگى تهديد به متلاشى شدن مىشود. اين مسائل كم و بيش در همه خانوادهها
پيش مىآيد و لازم است به صورتى حل شود.
2- مديريت
در اين جا از نظر حقوقى يك
مسأله هست و آن، اين كه: وقتى خانواده به عنوان يك واحد اجتماع تشكيل شد يك سرپرست
مىخواهد. اصولاً نظر اسلام اين است كه هر اجتماعى، نياز به سرپرست دارد. و چون
اساس زندگى اجتماعى از نظر اسلام، خانواده است و اسلام عنايت خاصّى دارد به اين كه
خانواده درست پىريزى شود و دوام پيدا كند، اين سرپرستى در محيط خانواده به عهده
مرد سپرده شده است: “ألرّجال قوّامون على النّساء” طبعاً زن و فرزندان بايد
سرپرستى مرد را بپذيرند، اين پذيرفتن در حد پذيرفتن قانونى است كه مربوط به حقوق
است ولى از نظر اخلاقى هم پدر بايد حدود خود را بشناسد و از آن تجاوز نكند. كسانى
كه دوست دارند در محيط خانواده به همسر و فرزندانشان مرتّباً دستور بدهند و
فرمانروايى كنند غالباً كسانىاند كه در محيط اجتماعى رنج فرمانبردارى و زور شنيدن
را كشيدهاند و به جاى اين كه درس عبرت بگيرند خودشان درصدد ايفاى همان نقش
برآمدهاند؛ مخصوصاً هنگامى كه دستاويزى براى توجيه رفتارشان پيدا كنند؛ مثلاً به
آيه يا روايتى بر بخورند كه زن مىبايست از مرد اطاعت كند، كه در اين صورت بدون
اين كه به منظور اصلى آن توجّهى كنند آن را دستاويزى براى اعمال زور و فشار و
تحميل افكار و آراء و نظريات خود قرار مىدهند. در صورتى كه اين چنين تعاليم به
هيچ وجه ناظر به چنين زورگوييهايى نيست و هر كسى نسبت به ديگرى فرمانى بدهد و
اعمال قدرتى بكند پيش خدا مسؤول است و بايد جوابش را بدهد كه آيا حق چنين كارى را
داشته است يا نه؟ حدودى كه مرد در محيط خانواده دارد، مشخص است و در همه جا و همه
چيز نيست. بلى نسبت به همان مواردى كه مرد مديريت دارد ديگران بايد بپذيرند، زيرا
مصالح مديريت چنين اقتضايى را دارد. اگر مدير حق دستور دادن داشته باشد اما طرف
موظف به اطاعت نباشد مديريت مفهومى نخواهد داشت.
هر جمعى احتياج به مدير دارد و
يك نفر بايد در موارد لازم تصميم بگيرد و الاّ جمع متشتت مىشود، خانواده نيز چنين
است، ولى اين معنايش مطلق بودن فرمانروايى مرد در محيط خانواده نيست كه “فعّال ما
يشاء” باشد هر چه مىخواهد فرمان بدهد و زن هم مثل يك كنيز در مقابل او مطيع بلكه
بالاتر مثل يك پرستشگر باشد! هرگز مرد چنين حقوقى ندارد، ولى كسانى كه بخواهند سوء
استفاده كنند به متشابهات و مطلقات تمسّك مىجويند بدون اين كه مخصّصات و مقيّدات
آنها را بررسى كنند و اين توجيهگرى در همه جا شايع است و يكى از موارد آن، محيط خانواده
است.
بنابراين بايد براى تحكيم
روابط عاطفى از اين خودسريها، خودكامگيها، خودخواهيها پرهيز كرد مگر در حدّى كه
شرعاً حقّى براى مرد تعيين شده باشد آن هم با شيوه صحيح و رفتار عاقلانه و حساب
شده.
به هر حال يكى از چيزهايى كه
ارزش منفى دارد و جوّ عاطفى و مودّت و محبّت را به هم مىزند خودسرى و زورگويى است
چه از ناحيه مرد باشد و چه از ناحيه زن.
3- مشورت
در زندگى مشترك مسائلى پيش
مىآيد كه ارتباط زيادى با زن دارد و آن چنان نيست كه مرد به تنهايى بتواند تصميم
بگيرد و اگر بخواهد بدون توجه به خواستهها و نظرهاى همسرش تصميم بگيرد مشكلاتى به
وجود مىآيد؛ مثلاً مسأله شيردادن بچه كه آيا مادر شير بدهد يا نه؟ و چه وقت بچه
را از شير بگيرند؟ آيه به دايه بدهند يا نه؟ و چه دايهاى را انتخاب كنند؟ اين
مسألهاى است كه هميشه در خانوادهها مطرح بوده است. در اين جا اسلام اصل ديگرى را
مطرح مىكند و آن، اصلِ “تشاور” است. مرد و زن در اين گونه مسائلى كه هر دو در آن
شريك هستند و گاهى حتّى با زن بيشتر ارتباط دارد تا مرد، بايد عقلشان را قاضى كنند
و ببينند مصلحت چيست؟ مرد و زن بايد با هم مشورت كنند و مصلحت انديشى نمايند و سعى
كنند آنچه مصلحت است درك كنند و بر اساس آن تصميم بگيرند.
در آيه 233 سوره بقره
مىفرمايد: “فان أرادا فصالاً عن تراض منهما و تشاور فلاجناح عليهما” زن بايد دو
سال بچهاش را شير بدهد اما اگر پدر و مادر با هم مشورت كردند و هر دو راضى شدند
كه بچه را از شير بگيرند اشكالى ندارد. آن وقتى اين كار صحيح است كه دو نفرى
بنشينند مصلحت انديشى كنند و ببينند آيا در چنين شرايطى كه پيش آمده مصلحت هست كه
بچه را از شير بگيرند يا نه؟ پس اصل ديگرى كه بايد در مسائل خانوادگى رعايت شود
اصل تشاور است، آنجا كه ارتباط مستقيم با زن دارد.
مشابه تعبير تشاور، تعبير “ائتمار”
است كه در آيه 6 سوره طلاق در مورد مسائل مربوط به جدايى زن و شوهر آمده است: “وائتمروا
بينكم بمعروف” پس در اين گونه مسائل نه تنها مشورت با زن مذموم نيست بلكه ممدوح هم
هست. البته چنان نيست كه اگر مشورت نكردند قانوناً قابل تعقيب باشند، پس حكم، حكم
اخلاقى است؛ يعنى دو همسر اخلاقاً موظّفند كه در اين گونه مسائل با يكديگر مشورت
كنند و عقل خود را حاكم كنند و هوا و هوس را كنار بگذارند، مخصوصاً اگر با سرنوشت
انسان ديگرى (فرزند) سر و كار دارد.
4- مصالحه
بالأخره گاهى كار به جايى
مىرسد كه يكى از طرفين – دست كم از ديدگاه ديگرى – خارج از منطق عقل رفتار
مىكند، گرچه ممكن است واقعاً خارج از منطق عقل نباشد، اما از ديد ديگرى شخص لجوجى
است و مىخواهد روى حرف خود بايستد و به حكم عقل تن در ندهد، اگر كار به اين جا هم
رسيد، نبايد پيوند ازدواج را بهم بزنند و محيط خانواده را از هم بپاشند، بلكه
انعطاف داشته باشند و به نحوى با يكديگر سازش كنند. اگر مىتوانند خودشان با هم
سازش كنند ولو به اين صورت كه يكى از طرفين از حق خودش بگذرد. در آيه 128 سوره
نساء مىفرمايد: “و ان امرأةٌ خافت من بعلها نشوزاً أو إعراضاً فلاجناح عليهما أن
يصلحاً بينهما صلحاً و الصّلح خير” اگر زنى مىترسد كه اگر در حقوق خود – يا در
آنچه به نظر خودش حق است – پافشارى كند، شوهرش از او اعراض مىكند و سرسختى نشان
مىدهد و حقوق ديگرش را هم رعايت نمىكند و در نتيجه كانون خانواده رو به سردى
مىگذارد و سرانجام از هم پاشيده مىشود، در اين صورت، خوب است كه با هم مصالحه
كنيد: “فلاجناح عليهما أن يصلحا بينهما صلحاً والصّلح خير”.
و اگر خودتان نتوانستيد مسأله
را حل كنيد شخص مجربى را از افراد خانواده برگزينيد و او را “حَكَم” و داور قرار
بدهيد: “فابعثوا حكماً من أهله و حكماً من أهلها”.
به هر حال، اسلام اهتمام
فراوان دارد كه محيط خانواده به خطر نيفتد و تا آن جا كه ممكن هست بين زن و شوهر،
آشتى و صلح و سازش برقرار شود. در درجه اول مودّت و مهربانى كاملاً حاكم باشد و
اصلاً جايى براى اين چيزها نماند، اگر اختلافى پيش آمد با مشورت حل كنند، اگر به
توافق نرسيدند يكى انعطاف داشته باشد و از حق خود صرفنظركند، واگراين كار انجام
نگرفت ديگرى را واسطه قرار بدهد. مگر آن كه كار به جايى برسد كه ديگر سازش بين
اينها ميسّر نباشد در آنجاست كه مىبايست از يكديگر جدا شوند. ولى در صورت وقوع
طلاق هم بايد مواظب باشند كه از احكام الهى سوء استفاده نكنند.
يكى از بيشترين مواردى كه قرآن
كريم احكام حقوقى را با احكام اخلاقى با هم ذكر كرده و روى جنبه اخلاقى تكيه كرده
است آيات طلاق است كه فهرست آياتش از اين قرار است:
آيه 231 سوره بقره، آيه 1 و 2
و 6 و 7 سوره طلاق، آيه 49 سوره احزاب، و آيات 231 تا 233 سوره بقره.
در اين موارد قرآن كريم،
مكرراً روى مسائل اخلاقى تكيه مىكند، موعظه مىكند، و حتّى تهديد مىكند به اينكه
مبادا بر خلاف احكام الهى رفتار كنيد و از احكام و حدود الهى سوء استفاده نماييد،
مبادا درصدد ضرر زدن به همسر برآييد: “ولاتمسكوهنّ ضراراً لتعتدوا” و “ولاتضاروهن”
مكرر روى اين جهات تكيه مىكند كه از اين احكام حقوقى سوء استفاده نشود، چون به هر
حال قانون خشك جاى سوء استفاده دارد و اگر كار به محكمه بكشد بالأخره ممكن است كسى
زرنگى كند و از مواد قانونى سوء استفاده نمايد و طورى وانمود كند كه حق به او داده
شود، و قاضى هم روى اصول ظاهرى به نفع او حكم كند و در نتيجه حق طرف تضييع بشود.
اين است كه بخصوص در اين موارد بايد جهات اخلاقى را رعايت كرد.
5 – ارزشهاى اخلاقى
درباره اخلاق خانواده دو سه
نكته كوچك ديگر هم هست كه مربوط به ارزشهاى اخلاقى مخصوص زنهاست كه آنها را بطور
اجمال عرض مىكنيم: يكى مسأله حجاب است كه در آيه 31 سوره نور و آيات 53 و 59 سوره
احزاب بيان شده است.
ديگر آن كه اصل در زندگى زن
اين است كه در خانه باشد و كمتر با مرد اجنبى اختلاط داشته باشد. البته اگر زن
حدود حجاب شرعى را رعايت كرد و در بازار رفت و آمد كرد از نظر قانونى قابل تعقيب
نيست مگر اين كه به فسادى كشيده شود، ولى از نظر اخلاقى زن مسلمان موظف است كه
خودش را از مرد اجنبى دور نگهدارد و سعى كند كارش در محيط خانه باشد. بلى گاهى ممكن
است شرايطى پيش بيايد و مصالح اجتماعى – سياسى اقتضا كند كه زن هم در اجتماعات
شركت كند. البته حتّى المقدور بايد اجتماعات زنها جداى از اجتماعات مردها باشد.
اصولاً اختلاط زن و مرد اجنبى
از نظر اسلامى داراى ارزش اخلاقى منفى است، مخصوصاً اگر با زينت و زيور و به صورت “تبرج”
باشد. در آيه 33 سوره احزاب مىفرمايد: “و قرن فى بيوتكن و لاتبرّجن تبرّج
الجاهليّة الاولى”.
نكته سوم مسأله “حياء” است.
البته معناى صحيح حيا، مطلق خجالت و كم رويى و ضعف نفس نيست. حيا اين است كه انسان
ترس داشته باشد كه به گناه آلوده شود و خودش را از مظان آلودگى دور بدارد. قرآن
كريم در داستان دختران شعيب در آيه 25 سوره قصص مىفرمايد: “فجاءته أحديهما تمشى
على استحياء” كه دلالت مىكند بر يك ارزش خاصّى براى زن كه رعايت حيا داشته باشد.
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و پديده وحى
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و پديده وحى
آخرين قسمت
آية الله محمدهادى معرفت
موضعگيرى پيامبرصلى الله
عليه وآله وسلم در برابر وحى
دو موضوع بسيار مهم، در مورد
رسالت انبيا و صدق ادعاى آنان وجود دارد. ما ناگزيريم آن دو را به صورت علمى و
قابل قبول، مورد بحث قرار دهيم.
دو موضوع مورد نظر از اين
قرارند:
1- پيامبرصلى الله عليه وآله
وسلم چگونه دانست كه به پيامبرى مبعوث شده و چرا ترديدى به خود راه نداد و اطمينان
يافت آن كس كه بر وى نازل مىشود جبرئيل است نه شيطان؟
2- آيا ممكن است پيامبر، در
تشخيص وحى به خطا رفته باشد و به اشتباه، توهّمات و خيالات باطل را وحى پنداشته
باشد، يا شيطان مطالبى را به عنوان وحى از جانب خدا، به او القا كرده باشد؟
لزوم لطف و رأفت خداوند نسبت
به بندگانش، بر او فرض مىكند كه بشر را با دلايل آشكار و راهنمايى، آگاه كند و او
را در معرض شك و ترديد قرار ندهد، چنان كه ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم
نشان داد تا در زمره اهل يقين باشد1 و همان طور كه به موسى نيز خطاب شد: من خداى
توام و “اى موسى من خداى حكيم و مقتدرم كه با تو سخن مىگويم”2 و “تو مترس، زيرا
از فرستادگانى و فرستادگان، در پيشگاه من، در مقام قرب و امن هستند و با وجود
امنيّت، ترسى در كار نيست.”3
اين امر مقتضاى “قاعده لطف”
است كه در علم كلام مورد بحث قرار مىگيرد و در آماده كردن راه اطاعت خلاصه
مىشود. بر طبق اين قاعده، خداوند بر خود واجب كرده است جميع وسايلى را كه موجب
سوق دادن بندگان به سوى اطاعت و دورى از معصيت است، براى آنان فراهم آورد و اين
فرض، ناشى از مقام حكمت خداى متعال است كه بندگان خود را به اطاعت، امر مىكند
وگرنه اگر خداوند از سويى او را به تكاليفى فرمان دهد و از جهتى لوازم و امكانات
رسيدن به آنها را فراهم نكند، نقض غرض خداوند است. از اين رو خداى متعال بر خود
فرض كرده است كه كسانى را به رسالت برگزيند و شرايعى را بر آنان فرود آورد و چراغى
فرا راه مردم قرار دهد تا راه درست حيات و زندگى را بيابند و از اين پس به اختيار
خود آنان است كه به سوى سعادت و يا به طرف بدبختى و شقاوت بروند.4
به موجب همين قاعده (قاعده لطف)
خداى متعال، به طرفداران باطل، مجالى براى گمراه كردن مردم نخواهد داد و آنان را
رسوا و مفتضح مىكند، چنان كه گفته است: “و اگر او پيش ساختههاى ذهنى خود را به
ما نسبت دهد، ما دست او را قطع مىكنيم و به شدت از او انتقام مىگيريم و به كيفر
نسبتهاى ناروايى كه به ما مىدهد، او را از بين مىبريم.”5
حقيقت هميشه برتر است و هيچ
چيز آن را تحت الشعاع خود قرار نمىدهد؛ حق و باطل هميشه روشن و واضحند و هيچ گاه
گرد و غبار باطل، نمىتواند صورت حقيقت را بپوشاند؛ “خلقت اين عالم بازيچه نيست؛
اين سنت هميشگى و جاويدان است كه به وسيله حق، باطل را از بين مىبريم و باطل هر
اندازه تصوّر شود كه غير قابل شكست است، از بين رفتنى است.”6 “ما پيامبران خود و
مردم با ايمان را در زندگى دنيا يارى خواهيم كرد.”7
و اين همان پيروزى و برترى
بنيادى است كه حق، همواره واضح و پيروز است و رسالت پيامبران هميشه غالب و پيروز
بوده است.
“ما از پيش تعهد كرديم و
حكم ما نسبت به پيامبران خود اين بود كه آنان و گروههاى پيرو آنان، مادام كه امر
خدا را اطاعت و در راه او جهاد مىكنند، پيروزند”8، “آرى مكر و حيله شيطان ضعيف
است.”9
در همين زمينه، امام صادقعليه
السلام مىفرمايد: “خداوند از اين كه باطلى را حق معرّفى كند، امتناع دارد و نيز
اِبا دارد كه حق را در قلب مؤمن بصورت باطل جلوه دهد، همچنين اراده نكرده كه كافر
مخالف، باطل را حق بپندارد. اگر اين چنين نكند و جز اين اراده كند، حق از باطل
تميز داده نمىشود.”10
نيز فرموده است: “باطل
نمىتواند در برابر حق عرض وجود كند، مگر آن كه حق بر آن غلبه مىكند و گفته خدا
كه: باطل را به وسيله حق از بين مىبريم و باطل آخرالأمر از بين رفتنى است،11 در
همين معنى است.”
زرارة بن اعين، در اين باره از
امامصادقعليه السلام سؤال كرد: چگونه است كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بيم
آن را نداشت كه آنچه از جانب خدا به او وحى مىشود از تلقينات شيطان باشد؟
حضرت امامعليه السلام در پاسخ
فرمود:
“وقتى خداى متعال، بندهاى
را به پيامبرى خود برگزيند، اطمينان و اعتدال در انديشه نيز به او عطا خواهد كرد
تا آنچه از جانب خدا به او وحى مىشود، مانند آن چيزى باشد كه آن را به چشم خود
مىبيند.”12
به عبارت ديگر، حقيقت آن را
براى او آشكار مىكند به طورى كه جاى هيچ شك و ترديدى براى او نباشد و حق را آن
چنان آشكار و واضح مشاهده مىكند كه در اعتقاد و انديشه او هيچ شك و اضطرابى پديد
نمىآيد. چنان كه در حديثى ديگر آمده است كه از امامصادقعليه السلام سؤال شد: پيامبران
چگونه درمىيابند كه پيامبر خدايند؟ امامعليه السلام در پاسخ فرمود:
“پرده از پيش ديدههاى
آنان برداشته مىشود”.13
طبرسىرحمه الله نيز گفته است:
“خداوند چيزى به پيامبرش
وحى نمىكند، مگر آن كه با دلايلى واضح و نشانههايى روشن همراه باشد و بر آن
دلالت كند كه آنچه به او وحى شده از جانب خداى متعال است، بطورى كه به هيچ دليل
ديگرى نياز نباشد.”14
قاضى عياض نيز مىگويد: “با توجه به قاعده لطف
از حكمت خداى متعال، به دور است كه شيطان را در نظر پيامبرش بصورت فرشته مجسّم كند
و او را به اشتباه اندازد و اعتماد پيامبر در اين مورد، خود دليل معجزه است و
پيامبر شك نمىكند آن كه بر او نازل مىشود، فرشته و فرستاده حقيقى خداست و اين
يقين پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم يا ناشى از علم ضرورى است كه خداى متعال به وى
عطا فرموده و يا به موجب دلايل قاطعى است كه خداوند بر وى ظاهر كرده است.”15
با توجّه به آنچه گذشت، مسلّم
است كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در بدو بعثت نسبت به پيامبرى خود هيچ شك و
ترديدى نداشته و با وجود تأييد و عنايت الهى، خاطر او مطمئن و آسوده بوده است.
بخصوص در اوايل بعثت كه موقعيتى خطير و قاطع بوده، پيداست در چنين زمان حسّاسى
شايسته نيست كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم متزلزل باشد و در وضعى پيچيده و
بغرنج بسر برد؛ چرا كه در پيشگاه خداوند، بيمى بر پيامبران نيست.”16
از طرف ديگر، خداوند، پس از آن
كه عقل و ادب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم را كامل كرد و اسرار ملكوت آسمانها و
زمين را به او آموخت، او را براى امر مهم سفارت و تبليغ رسالت الهى به جهانيان،
صالح و شايسته ديد، چنان كه نسبت به ابراهيمعليه السلام نيز همين گونه بوده است.
علىعليه السلام در اين مورد مىفرمايد:
“از وقتى كه پيامبرصلى
الله عليه وآله وسلم دوره شيرخوارگى را به پايان رساند، خداوند يكى از بزرگترين
فرشتههاى خود را مأمور كرد كه شب و روز، طريق محاسن و مكارم اخلاق را به وى نشان
دهد.”17
امام عسكرىعليه السلام نيز
فرموده است:
“خداوند قلب پيامبرصلى
الله عليه وآله وسلم را برترين قلبها و پرظرفيّتترين دلها يافت و لذا او را به
پيامبرى خود برگزيد.”18
علاّمه مجلسى مىگويد: “خداوند
– جلّ و علا – عقل او را كامل كرد و او را به وسيله جبرئيلعليه السلام مورد تأييد
خود قرار داد، او با خداوند سخن مىگفت و صداى او را مىشنيد و رؤياهاى صادق
مىديد، پس از اين همه بود كه او را به پيامبرى خود برگزيد.”19
دلايل زيادى وجود دارد
كهپيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از اوايل زندگى خود، مورد لطف و عنايت خاص خداى
متعال بوده است، لذا جامعه آن زمان نيز او را فردى پاك سرشت، امانتدار، راستگو و
داراى ديگر سجاياى بلند اخلاقى مىشمرد، از اين رو همه جا او را به نام “محمدامين”
مىشناختند.
در سن 37 سالگى؛ يعنى سه سال
پيش از بعثت، نشانههاى پيامبرى بر وى ظاهر شد؛ چنان كه در روايت على بن ابراهيم
قمى آمده است.20
رؤياهاى صادق مىديد به تنهايى
در غار به سر مىبرد و در اسرار ملكوت به انديشه فرو مىرفت و در ذات خداوند و سرّ
خلقت تعمّق مىكرد و هنگامى كه به چهل سالگى رسيد روح او آماده بعثت بود و به
نشانههاى رسالت كه مقدمات آن از پيش براى او فراهم آمده بود، آشنايى داشت. اين
چنين انسانى، هيچ گاه در كار مهم خود، دچار شك و ترديد نمىشود و گمان نمىبرد كه
به جنون دچار شده يا عارضه سويى به وى دست داده است.
وانگهى حضرت محمدصلى الله عليه
وآله وسلم اشرف انبيا و افضل رسولان و آخرين سفير خداى جهانيان بوده و در پيشگاه
خداوند، گراميتر از آن بوده است كه او را در دامن نگرانى و اضطراب رها كند تا جايى
كه – مطابق چند روايت بىارزش – بپندارد گرفتار جنون شده.
موضع حضرت محمدصلى الله عليه
وآله وسلم در اوايل بعثت و در مقابل نزول حق بر وى، موضع انسانى است كه با اطمينان
كامل و آرامش روحى و شرح صدر، آگاه به حقايق امر و عارف به واقعيت آنچه بر او نازل
مىشده، بوده است و هيچ شك و ترديد و اضطرابى به او دست نداده است. موقعيت پيامبر
در اوايل بعثت مبتنى بر عظمت، جلال و ابّهت بوده است.
بررسى احتمال اشتباه در
وحى
همان طور كه گذشت، پيامبرصلى
الله عليه وآله وسلم در آنچه به او وحى مىشود، خطا نمىكند و هرگز امر بر او
مشتبه نخواهد شد. وقتى كه به پيامبر وحى مىشود، حجاب از پيش چشم او برداشته
مىشود و وقتى كه چيزى با روح ملكوتى او – كه از تأثيرات مادى فاصله مىگيرد –
رابطه برقرار مىكند، واقعيت را مىبيند و تجليات و اشراقات نورى عالم ملكوت را كه
او را در بر گرفته لمس مىكند و با تمام وجود، متوجه روح خدا و اخذ كلمات اوست و
با شعورى فراگير و ديدى نافذ، حقيقت آنچه را كه بر وى نازل مىشود، مىبيند او
مانند كسى است كه خورشيد را در روز روشن مشاهده مىكند و پيداست هيچ خطا و لغزشى
در مدركات چنين فردى راه نمىيابد و احتمال آن نمىرود.
با اين كيفيت “وحى” تفكرى ناشى
از ضمير انسان نيست تا احتمال خطا در ترتيب مقدمات استنتاج آن داده شود و يا رؤيت
چيزى از فاصله دور نيست تا در انطباق آن اشتباهى رخ دهد21 بلكه يك مشاهده حقيقى با
چشمى نافذ است.
اين يك روش علمى فلسفى است22 و
ما را بر آن مىدارد كه به عدم احتمال وقوع خطا نسبت به وحى، معتقد شويم. از اين
رو، شريعت الهى و آسمانى نازل بر پيامبران امين و معصوم، از خطا و لغزش مصون است.
در اين مورد، طريقه عقلى ديگرى
وجود دارد كه لزوم عصمت پيامبرانعليهم السلام را براى تبليغ شرايع آسمانى ثابت
مىكند كه علماى كلام، آن را به تفصيل بيان كردهاند و خلاصه آن اين است: پيامبر،
مبلّغى است از جانب خدا، با توجّه به “قاعده لطف” لازم است كه حواس و دستگاههاى
احساس او و نيز قواى عقلانى و مشاعر او، از سلامتى كامل برخوردار باشد؛ در آرا و
نظريات خود مستقيم، در خُلق و سيرت خويش معتدل و در خلقت و صورت در حد كمال باشد؛
و خلاصه آن كه بر خداى متعال لازم است كه براى رسالت خود كسى را برگزيند كه از نظر
خَلق و خُلق، انسانى كامل به شمار آيد، تا مردم از معاشرت و همنشينى با او نفرت
نداشته باشند و نسبت به آنچه كه از جانب خدا تبليغ مىكند، اطمينان حاصل كنند،
درغيراينصورت،غرضازتشريعنقضمىشود.
بنابراين، پيامبرصلى الله عليه
وآله وسلم از خطا و فراموشى – بخصوص در آنچه كه خاص تبليغ احكام شريعت است – مصون
است و اين چيزى است كه همه مسلمانان و حتى عقلاى غير مسلمان كه به رسالت انبياى
ديگر اعتقاد دارند، آن را پذيرفتهاند؛ و اگر جز اين بود، التزام به شرايع، امر
سفيهانهاى بود و عقل، آن را نمىپذيرفت.23
علاوه بر دلايل سابق، خداوند
به رعايت و حفظ پيامبر خود تعهّد كرده و فرموده است: “آنچه كه بر تو خواهيم خواند،
فراموش نخواهى كرد”24 پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در بدو نزول قرآن كه مىترسيد
چيزى از آن را فراموش كند، آنچه را كه جبرئيل به او القا مىكرد، كلمه به كلمه،
بازگو مىكرد كه خداى متعال وى را از اين كار باز داشت و فرمود: “با حركت دادن
زبان خود تا اين حد در حفظ قرآن عجله مكن. گردآورى و قرائت قرآن برماست و وقتى كه
خواندن ما به پايان رسيد، بلافاصله تو خواندن آن را آغاز كن كه بيان قرآن به عهده
ماست.”25
و نيز به وى فرمود:
“قبل از آن كه وحى قرآن به
تو پايان نيافته، عجله مكن و در قرائت و حفظ آن كوشش مكن و از خدا بخواه كه دانش
تو را زيادتر كند.”26
ابن عباس نقل مىكند: “پس از
نزول جبرئيلعليه السلام پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به گفتههاى او گوش مىداد
و سپس آيات (يا آيه) را به نحوى كه جبرئيل خوانده بود، مىخواند”27 و سرانجام، با
وعده خداوند مبنى بر اين كه: “اين قرآن را ما نازل كرديم و ما خود، آن را حفظ
خواهيم كرد”28 احتمال هرگونه تحريف و دگرگونى از قرآن، از بين مىرود.
امّا احتمال غلط اندازيهاى
شيطان و دخالت او در آنچه به پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم وحى مىشود تا اغواهاى
شيطانى خود را به صورت وحى جلوه دهد و پيامبر تصوّر كند كه آن نيز از جانب خداست،
امرى محال است؛ زيرا شيطان، قادر نيست كه بر عقل و انديشه پيامبران و بندگان
بزرگوار خدا استيلا يابد، چه خداوند در خطاب به شيطان فرموده است: “تو نمىتوانى
بر بندگان من مسلّط شوى”29 و علاوه بر آن، با اين آيات قرآن منافات دارد كه فرموده
است:
– اگر ساختههاى دروغين خود را
به ما نسبت دهد، دست او را قطع مىكنيم.30
– او از روى هواى نفس سخن
نمىگويد و سخن او غير از كلام خدا نيست كه به او وحى مىشود.31
– من (شيطان) هيچ تسلّطى بر
شما ندارم، من فقط شما را دعوت كردم و اين شما بوديد كه دعوت مرا پذيرفتيد.32
و بالأخره تسلّط شيطان بر
پيامبران، با “قاعدهلطف” و با حكمت خداى متعال در بعثت انبيا منافى است.
متأسفانه برخى از محدثان اهل
سنّت، بر اين عقيدهاند كه ممكن است شيطان بر انديشه پيامبر استيلا يابد، چنان كه
در حديث “الغرانيق” نقل كردهاند، كه ما آن را محال مىدانيم و از اين رو معتقديم
كه اين حديث از ساختههاى كسانى است كه خواستهاند مقام رسالت را كوچك و بىارزش
جلوه دهند و در نحوه تفكّر مردم ساده اثر بگذارند و همين حديث جعلى است كه براى
حمله به اسلام فرصتى را به دست دشمنان اسلام داده است.
پاورقيها:
1 ) اقتباس از آيه 75 سوره
انعام.
2 ) طه (20) آيه11 و 12.
3 ) نمل (27) آيه 10 ، 9.
4 ) ر.ك: شرح تجريد
الإعتقاد، علاّمه حلى، ص181.
5 ) الحاقة (69) آيه 44 –
46.
6 ) انبياء (21) آيه18.
7 ) غافر (40) آيه51.
8 ) صافات (37) آيه 171 تا
173.
9 ) نساء (4) آيه76.
10 ) أبى الله أَن يعرّف
باطلاً حقاً. أبى اللّه أَن يجعل الحقَّ في قلب المؤمن باطلاً لا شكَّ فيه، و أبى
اللّه أَن يجعل الباطل في قلب الكافر المخالف حقّاً لا شكّ فيه. و لو لم يجعل هذا
هكذا ما عرف حقٌّ من باطل (محاسن برقى، كتاب مصابيح الظلم، حديث 394).
11 ) ليس من باطل يقوم
بازاء الحقّ، إلاّ غلب الحقّ الباطل و ذلك قوله تعالى: بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ
عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ ذاهِقٌ (محاسن برقى، كتاب مصابيح الظلم،
حديث 395).
12 )قلت لأبي عبداللّه:
كيف لم يَخَفْ رسول اللّه – صلى اللّه عليه و آله و سلّم – فيما يأتيه من قبل
اللّه أَن يكون ممّا ينزغ به الشّيطان؟ فقال – عليه السلام – : ان اللّه اذا اتخذ
عبداً رسولاً، أنزل عليه السكينة والوقار – ايالطمأنينة و الإتّزان الفكري – فكان
الَّذى يأتيه من قبل اللّه، مثل الّذى يراه بعينه” )العياشى، ج2، ص201؛ بحارالانوار،
ج18، ص262.
13 ) بحارالانوار، ج11،
ص56.
14 ) مجمع البيان، ج10،
ص384.
15 ) رسالة الشفا، ص112.
16 ) نمل (27) آيه 10.
17 ) و لقد قرن اللّه به(ص)
من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته، يسلك به طريق المكارم و محاسن الاخلاق
العالم ليله و نهاره. (نهج البلاغه، ج1، ص392، خطبه قاصعه).
18 ) ان الله وجد قلب محمد(ص)
افضل القلوب و اوعاها فاختاره لنبوّته (بحار، ج18، ص206).
19 ) بحارالانوار، ج18،
ص277.
20 ) همان، ص184و 194.
21 ) احتمال وقوع خطا در
دو مورد است: يا در زمينه تفكّر و انديشه است و يا در زمينه ديدن محسوسات خارج از
ذهن.
وقوع خطا در زمينه تفكر و
انديشه از اين جهت است كه استنتاج فكرى، شرايط و احكامى دارد كه اگر متفكر، آن
شرايط را رعايت نكند، به خطا خواهد رفت.
همچنين رؤيت محسوسات خارجى،
اگر از فاصله دورى باشد، ممكن است از جنبه تطبيق معلومات موجود در ذهن بيننده با
خصوصيات موجود در شىء خارجى كه آنها را مىبيند، خطا واقع شود؛ چنين خطايى از جهت
تطبيق ذهنى است، نه در شىء مورد مشاهده؛ زيرا ديدن به اين نحو است كه اشعه مستقيم
يا منعكس از جسم مرئى، به داخل چشم وارد مىشود و پس از عبور از حجاب شفاف قرنيه و
مايع زلاليه و صفحه عنبيه، داخل سوراخ مردمك مىشود و از عدسى چشم عبور كرده در
نقطهاى از شبكيه به نام نقطه زرد، تصويرى از نور ايجاد مىنمايد، اين يك پديده
طبيعى است كه اگر شرايط آن موجود باشد، صورت تحقق به خود مىگيرد. در اين جا نفس
انسان است كه حكم مىكند چيزى را كه چشم ديده، داراى فلان خصوصيات است و اگر خطا
واقع شود، خطا در اين حكم است، نه در رؤيت و ديدن طبيعى و چون وحى چيزى خارج از
اين دو است، نه تفكر و انديشه است و نه ديدن از فاصله دور، بلكه لمس حقيقت حاضر
است، در نتيجه اصلاً در معرض خطا قرار ندارد.
22 )ر. ك به: رساله وحى يا
شعور مرموز، علامه طباطبائى، ص104.
23 ) ر. ك به: شرح تجريد
الإعتقاد، مبحث عصمت، مقصد چهارم، مسأله سوم، در نبوت عامه، ص195.
24 ) اعلى (87) آيه 6.
25 )قيامت (75) آيات 19 –
16.
26 ) طه (20) آيه114.
27 ) فكان رسول الله(ص)
بعد ذلك إذا أتاه جبرئيل استمع له فاذا انطلق قرأ كما أقرئه (طبقات ابن سعد، ج1،
ص132.)
28 ) حجر (15) آيه9.
29 ) اسراء (17) آيه65.
30 ) الحاقه (69) آيات 44
و 45.
31 ) النجم (53) آيه3 و 4.
32 ) ابراهيم (14) آيه22.
نعمتهاى بهشت
تفسير سوره رعد
نعمتهاى بهشت
– آية اللَّه جوادى آملى
“مثل الجنّة الّتى وُعد المتّقون تجرى من تحتها الأنهار أُكُلُها
دائم و ظلّها تلك عقبى الّذين اتّقوا و عقبى الكافرين النّار”.(رعد، آيه 35(
× معناى مثل الجنّة
اين آيه كريمه بيانگر “مَثَل”
بهشت است، حال بايد ديد، بهشت كه “ممثَّل” اين مَثَل است كدام است؟ آيا “مثل”،
معناى وصف است و به معناى “ممثَّل” است كه در اين صورت همان بهشت است، يا نه معناى
ظاهرى “مَثَل” مراد است؟
“مَثَل زدن” يعنى معنايى
را با مثل تبيين كردن، نه اين كه آن معنا همين باشد؛ اگر گفتند: “لو أنزلنا هذا
القرآن على جبلٍ لرأيته خاشعاً متصدّعاً من خشية اللّه”.1 به معناى آن نيست كه
قرآن بر كوه نازل گشت و كوه نتوانست آن را تحمّل كند و در نتيجه متلاشى شد؛ بلكه
مىخواهد عظمت قرآن را با اين جمله بيان نمايد؛ آن گاه مىفرمايد:
“و تلك الأمثال نضربها
للنّاس لعلّهم يتفكّرون”.
اين مىشود “مَثَل”. آيا آيه
مورد بحث از سوره رعد هم همين معنا را بيان مىكند؛ يعنى مىخواهد بگويد: اين
مَثَل بهشت است و خود بهشت چيز ديگرى است فوق آن، يا نه، مَثَل در اين آيه معناى
وصفى دارد و بهشت نيز همان است و جز آن نيست؟
بسيارى از مفسّران، اين مَثَل
را به معناى وصف ذكر كردهاند؛ “مَثَل الجنّة”؛ يعنى “وصف الجنّة”؛ بهشت يعنى
همين. بعضى ديگر احتمال دادهاند كه جنّت مراتبى داشته باشد، برخى از مراتبش همين “أنهار”؛
“أُكُلْ”، “ظلّ” و امثال آنهاست، برخى از مراتب عاليهاش نيز تنها با “مَثَل”
آوردن براى ما قابل درك است.
اگر در “إنَّ المتّقين في
جنّات و نهر فى مقعد صدق عند مليك مقتدر”2 كسى بخواهد كه “عنداللّه” را براى ما
تشريح كند تا به مفهوم “عنداللّه” پى ببريم براى ما “مَثَل” ذكر مىكند و بيان
مىكند كه مَثَل آن بهشت چنين است. حال آيا “مَثَل” به معناى وصف است كه غالب
مفسران گفتهاند، يا نه مَثَل همان ظاهر خود را حفظ مىكند و به معناى “تمثيل”
است؛ يعنى بهشت درجاتى دارد، برخى از آن درجات، ظاهرى است؛ چنان كه فرمود: “جنّات
تجري من تحتها الأنهار” و امثال آن؛ شمارى از آن درجات نيز معنوى است و آن درجه “عنداللهى”
است كه اگر بخواهند به ما تفهيم كنند بايد با ذكر مَثَل باشد؟ بايد ديد كه در
روايات شاهدى بر اين اعتقاد وجود دارد يا نه؟
نخست اصل خود آيه روشن شود بعد
ببينيم اين تمثيل است يا توصيف؟
× وسعت بهشت
“مثل الجنّة الّتي وعد المتّقون
تجري من تحتها الأنهار”.
آيات قرآن كريم وقتى “جنّت” را
معرفى مىكند، گاهى به وسعت جنّت مىپردازد و كارى به مثلاً هواى آن ندارد كه گرم
است يا سرد، چنان كه فرمود:
“و سارعوا إلى مغفرةٍ من
ربّكم و جنّة عرضها السّموات والأرض”.3
مقصود، آن نيست كه بهشتى كه
همه مؤمنان در آن مىروند به اندازه مجموعه آسمانها و زمين است؛ بلكه مقصود آن است
كه بهشت هركدامشان اين قدر گسترده است؛ يعنى وقتى به مؤمنى در بهشت منزل مىدهند
وسعت آن منزل به اندازه سماوات و ارض است. لذا در روايات، هنگام بيان وسعت جنّت
آمده است: اگر همه اهل دنيا بخواهند به منزل مؤمنى در بهشت بروند، منزل او گنجايش
تمام آنان را دارد.
اين بهشت آماده است، اكنون هم
موجود است، از اين رو درباره “قبر” در روايات مىخوانيم كه قبر مؤمن “روضة من رياض
الجنّة؛ باغى از باغهاى بهشت است” “مدَّ البصر”؛ يعنى وسعت آن نيز به قدر وسعت ديد
است و تا چشم كار مىكند باغ مىبيند، اگرچه در كنار او كافرى هم دفن شده باشد.
داستان روضه منوره على بن موسى
الرّضاعليه السلام بهترين شاهد است.
برزخ همان قبر است. وقتى از
حضرتعليه السلام درباره برزخ سؤال شد، فرمود: “منذ القبر؛ از قبر شروع مىشود”.
قبر اين نيست كه كسى بميرد و او را در مكانى دفن كنند؛ فردى كه در دريا غرق مىشود
و يا كسى كه در فضا مىميرد نيز قبر دارد. وقتى كه مؤمن از دنيا رحلت كرد قبر او
بهشت برزخى اوست “مدّ البصر؛ به اندازه ديد چشم”. الآن چشم ما دورترين ستارههاى
آسمان را مىبيند. بهشت برزخ مؤمن نيز همين قدر گسترده است.
× درباره هواى بهشت
درباره هواى بهشت نيز بايد
گفت: هواى بهشت نه گرم است و نه سرد، هواى آن، دلپذير و مطبوع است. هواى “ظلّ” (سايه)
است. ظلّ در برابر “حرور” است و حرور، همان هواى گرم، سوزان و مسموم كننده است.
البته اعتدال “ظلّ”، و سوزان بودنِ “حرور”، دليل وجود آفتابى تابنده نيست، چنين
نيست كه در بهشت به وقت تابش آفتاب، هوا حرور باشد و وقت غروب كردن آن “ظلّ” پديد
آيد. اگر در آيه سوره رعد مىفرمايد: “و ما يستوى الأعمى والبصير و لا الظّلمات و
لا النّور و لا الظلّ و لا الحرور”4 مىخواهد رابطه تقابلى آنها را بيان كند.
در آيه مورد بحث نيز فرمود:
مؤمن نه تنها خوراك او در بهشت دايمى است، بلكه ظلّ او هم هميشگى و هواى آن نيز
همواره لطيف و مطبوع است.
“أكلها دائم”، “أُكُل”
يعنى خوردنى. به معناى “خوردن” نيست؛ زيرا انسان در بهشت هميشه به خوردن مشغول
نيست بلكه خوراكى او هميشه مهيّاست. در بهشت، هم ساكنان آن جاودانهاند و هم خوراك
آنان دائمى است و هيچ كس از آنان از آنها منع نمىشود.
× جاودانگى بهشتيان
و امّا اين كه بهشتيان، براى
هميشه در بهشتند، در آيات بسيارى به آن اشاره شده است. در اين آيات تصريح شده است
كه بهشتيان در بهشت مخلَّدند و هيچ گاه از آن خارج نمىگردند. در سوره فرقان،
آيه15 و بعد از آن چنين آمده است:
“قل أذلك خير أم جنّة
الخلد الّتى وعد المتّقون كانت لهم جزاءً و مصيراً”.
پس مؤمنان به “بهشت خُلد” وعده
داده مىشوند. “خلد” همان جاودانگى است. “لهم فيها ما يشاؤن خالدين” پس هم بهشت
جاودانه است و هم بهشتيان. “كان على ربّك وعداً مسئولاً”اين وعده الهى است و خود
بر خود لازم نموده است، “كَتَبَ على نفسه الرّحمة”،5 نيز اين وعده، “مسؤول” است؛
يعنى مطلوب همگان است و همه آن را از خداى متعال سؤال (طلب) مىكنند.
مىگويند: “ربّنا آتنا ما
وعدتنا على رُسُلِك”6 اين مىشود “وَعدِ مسؤول”، وعدى كه مؤمنين طلب مىكنند
خوراكى بهشتيان نيز هميشگى و انقطاع ناپذير است و هميشه در دسترس مؤمنان است؛ در
سوره واقعه مىفرمايد: “لا مقطوعةٍ و لا ممنوعة”7 يعنى آن خوراكيها نه خود به خود
قطع مىشوند، (از بين بروند يا تمام بشوند) و نه مانعى بر سر راه استفاده كنندگان
از آنها يعنى مؤمنان وجود دارد؛ پس نه مقطوعند و نه ممنوع.
همچنين نهرهايى كه در قرآن به
آنها اشاره شده برخى عمومى است و مختص تمام مؤمنان بهشتى است و شمارى نيز اختصاصى
است. چنان كه در تفسير “كوثر” در سوره كوثر آمده است، نهرى عظيم است كه در درجه
اول در اختيار پيامبر و آل البيتعليهم السلام و سپس در اختيار شيعيان خاص آنهاست.
پيداست كه اين نهر با نهرهاى عمومى ديگر كه درباره آنها فرمود: “تجرى من تحتها
الأنهار” متفاوت است. گويند: كوثر از زير عرش و از كنار ساق عرش مىجوشد.
در تفسير سوره “ص” اين چنين
آمده كه “ص” نهرى است در بهشت كه از ساق عرش مىجوشد. از امام صادق در ذيل كريمه “ص
و القرآن ذى الذّكر”8 نقل شده است: “ص” چشمهاى است در بهشت كه از ساق عرش
مىجوشد، رسول اللهصلى الله عليه وآله وسلم در معراج وارد آن چشمه شد يا از آن
چشمه وضو گرفت و جبرئيل – سلام الله عليه – هر روز وارد آن چشمه مىشود و پَرْهاى
خود را در آب آن چشمه فرو مىبرد بعد پَرَش را تكان مىدهد و از هر قطرهاى
فرشتهاى خلق مىشود كه تا ابد خدا را تسبيح و تقديس مىكند؛ آيا همه اينها اوصاف
بهشت است و اين “مَثَل الجنّة” يعنى وصف بهشت يا نه، بهشت در دو قسم است؛ يك بهشت،
همين جنّت ظاهرى است كه داراى اشجار و انهار است، و بهشت ديگر، معنوى و “عنداللهى”
است و اگر بخواهند بهشت دوّم را براى ما بيان كنند مَثَل مىزنند و مىگويند: چشمه
آن بهشت چشمهاى است كه هر روز جبرئیل – سلام اللّه عليه – وارد آن مىشود و… .
آيا بيان آن مقام و بهشت “عنداللهى”
جز با مثل ممكن است؟
آيا در روايات بيان شده كه اين
مَثَل به معناى “وصف” نيست بلكه به معناى تمثيل است يا نه؟
در تفسير شريف “صافى” از “بصائر
الدّرجات” در ذيل آيات: “فى سدرٍ مخضود × و طلحٍ منضود × و ظلٍّ ممدود × و ماءٍ
مسكوب × و فاكهة كثيرة × لامقطوعة و لا ممنوعة”9 چند تا روايت نقل شده است كه يكى
دو روايتش مربوط به جنّت ظاهرى است، يك روايت هم نشانه تمثيل بودن است و آن جنّتِ
معنوى را بيان مىكند. تمام روايات مذكور، جز همان روايتى كه در صدد بيان جنّت
معنوى است در تفسير شريف “نورالثّقلين” نيز هست. رواياتى كه در ذيل آيه “لا مقطوعة
و لاممنوعة” آمده از اين قرار است:
1- از پيامبرصلى الله عليه
وآله وسلم نقل شده است: “لمّا دخلت الجنّة رأيت فى الجنّة شجرة طوبى اصلها فى دار
علىعليه السلام و ما فى الجنّة قصرٌ و لامنزل إلاّ و منها فترٌ (غصنٌ منها) فيها؛
هنگامى كه وارد بهشت شدم، در بهشت درخت طوبى را ديدم كه اصل و ريشه آن در خانه
علىعليه السلام بود و هيچ خانهاى در بهشت نبود مگر آن كه شاخهاى از آن درخت در
آن جا بود.”
روايت ادامه دارد تا اين كه
سايه اين درخت را تشريح مىكند و مىگويد: “اگر سوارى دويست سال بتازد نمىتواند “ظلّ
ممدود” را به پايان برساند” آن گاه مىفرمايد: “ميوه اهل بهشت از شاخههاى زيرين
اين درخت است و در يك شاخه صد نوع ميوه آماده است” “ممّا رأيتم في دار الدّنيا و
ممّا لم تروه؛ چه از آنهايى كه در دنيا ديدهايد و چه ميوههايى كه نديدهايد” “و
ما سمعتم به و ما لم تسمعوا مثلها؛ چه از ميوههايى كه شنيدهايد و چه آنهايى را
كه نشنيدهايد”
“كلّما يُجْتَنى منها شىء
نبتت مكانها أُخرى؛10 هر وقت يك ميوهاى چيده بشود فوراً جايش يك ميوه ديگر روييده
مىشود”. البته در اين جا بايد روشن شود كه اين مسأله چيده شدن و رشد فورى ديگرى
در جاى آن به چه معناست.
2- در كتاب “ألإحتجاج” نقل شده
است: “إنّه سُئِل من أين قالوا انّ أهل الجنّة يأتى الرّجل منهم إلى ثمرةٍ
يتناولها فإذا أكلها عادت كهيئتها؛ شخصى به امام صادقعليه السلام عرض كرد: اين كه
مىگويند، هرگاه فرد بهشتى ميوهاى را مىچيند و آن را مىخورد، مانند همان ميوه
مىرويد، به چه معناست؟”. حضرت فرمود: “نعم ذلك على قياس السراج يأتى القابس،
فيقتبس منه فلاينقص من ضوئه شيئاً و قد امتلئت منه الدّنيا سراجاً؛11 آرى چنين است
و اين مانند آن است كه كسى بخواهد از چراغى نورى بگيرد [و چراغ ديگرى را برافروزد ]پيداست
كه از نور چراغ اول هيچ كاسته نمىشود، دنيا سراسر از اين چراغهاست”.
مقصود حضرت چيست؟ آيا سيب و
گلابيهايى كه در طبقها قرار داده مىشود همين گونه است؟ يا اين كه پشت سر هم نور
مىدهد؟ اين هم بايد معلوم شود.
اين گونه پرسشهاى مشكل را
غالباً شاگردان ممتاز از آن حضرتعليه السلام مىپرسيدند.
× ميزان بهشت و جهنم
شيخ صدوقرحمه الله در “معانى
الاخبار” درباره اين كه على بن ابىطالبعليه السلام “قسيم الجنّة والنّار” است
نقل مىكند: يكى از شاگردان امام صادقعليه السلام از امامعليه السلام پرسيد: چرا
به رسول اللّهصلى الله عليه وآله وسلم مىگفتند: “ابوالقاسم”؟
فرمود: براى اين كه حضرت يك
فرزندى داشت به نام “قاسم” و چون پدر قاسم بود كنيهاش ابوالقاسم بود.
عرض كرد اين را مىدانم
مىخواهم روشنتر بيان كنيد.
آن گاه امامعليه السلام
فرمود: آيا چنين نيست كه: على بن ابىطالبعليه السلام “قسيم الجنّة و النّار” است
و به بهشت مىگويد: اين دوست من است راه بده، به جهنّم نيز مىگويد: اين دشمن من
است اين را بگير يعنى ترازوى بهشت و جهنّم رفتن و صراط بهشت و سبيل جهنّم را تشخيص
دادن سنّت و سيرت على بن ابى طالبعليه السلام است؟
شاگرد عرض كرد: بله، درست است.
فرمود: مگر نه آن است كه: على
بن ابىطالبعليه السلام در محضر رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم علوم و معارف را
آموخت و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم استاد او بود؟
عرض كرد: درست است.
فرمود: مگر نه آن است كه:
معلّم به منزله پدر است و متعلّم به منزله فرزند؟
عرض كرد: درست است.
فرمود: بنابراين، على بن
ابىطالب كه “قسيم الجنّة و النّار” است، قاسم جنّت و نار است فرزند پيامبر است از
اين رو پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم “ابوالقاسم” است.
مرحوم شيخ محمد تقى آملى –
رضوان اللّه تعالى عليه – در جلسه درس مىفرمودند: اگر اين شاگرد فوراً سير نمىشد
و از حضرتعليه السلام درباره اين علم هم سؤال مىكرد، حضرتعليه السلام مطالب
تازهترى مىفرمود. اين طور نبوده كه همه معارف را براى همه شاگردانشان بگويند. تا
شاگردان، سؤال نمىكردند و تا سؤال كنندگان يك شايستگى نمىداشتند، حضرت پاسخى
عميقتر نمىدادند.
در كتاب “توحيد” مرحومِ صدوق –
رضوان اللّه عليه – نقل شده است: سعد بن سعد از امام عليه السّلام سؤال كرد توحيد
چيست؟
فرمود: “هو الّذى أنتم عليه”12
همين كه داريد توحيد است.
در بابى ديگر گويا “هشام بن
حكم” از حضرت صادقعليه السلام سؤال مىكند: دليل بر توحيد چيست؟ حضرت همان برهان
نظم و تمانع را نقل مىكند مىفرمايد: “اتّصال التّدبير و تمام الصُنع؛ كما قال –
عزّوجلّ: [لو كان فيهما الهةٌ الاّ اللّه لفسدتا]،13 اين يك برهان.
جاى ديگر “هشام بن سالم” وارد
مىشود، حضرت صادقعليه السلام از او سؤال مىكند – نه اين كه او از حضرت بپرسد – “أتنعت
اللّه؟؛ تو خدا را “بقيه در صفحه 50”
بقيه از نعمتهاى بهشت
توصيف مىكنى؟”.
عرض كرد: بله.
فرمود: “هاتِ؛ بگو”.
گفت: “هو السّميع البصير”.
حضرت فرمود: “هذه صفةٌ يشترك
فيها المخلوقون؛ اينها همه صفاتى است كه مخلوقان نيز به نحوى آنها را دارند”. پس
خصيصه الهى چه شد؟
هشام بن سالم عرض كرد: من بيش
از اين نمىدانم شما بيان كنيد.
حضرت فرمود: “هو نور لا ظلمة
فيه و حياة لاموت فيه و علمٌ لاجهل فيه و حقٌّ لاباطل فيه” حضرت اين برهان را به
عنوان “برهان صِرْفْ” تقرير كرد.
هشام بن سالم مىگويد: “فخرجت
من عنده و أنا أعلم النّاسِ بالتّوحيد”.14
اين سه ماجرا در سه بخش از
كتاب “توحيدِ” شيخ صدوقرحمه الله نقل شده است.
اين چنين نيست كه
معصومينعليهم السلام همه حرفها را براى همه اصحاب بگويند، به هر كدام پاسخى در
خور سؤال كننده مىدهند.
هشام بن سالم بعد از آن كه آن
برهان را از امام صادقعليه السلام آموخت ادّعا كرد كه: “خرجت من عنده و أنا أعلم
النّاس بالتّوحيد”، اين برهان در فلسفههاى اسلامى به نام “برهان صِرْف” شناخته
شده و پس از بهرهگيرى فارابى و ابن سينا و ديگران – رضوان الله عليهم – در فلسفه
صدرالمتألّهينرحمه الله تكميل شده است.
در اين برهان كلمات حكماى قبل
از اسلام نبوده است و در ميان متكلّمين اهل سنّت هم هرگز اين معارف بلند وجود
ندارد.
3- امام صادقعليه السلام
درباره آيه مذكور فرمودند: “واللّه ليس حيث يذهب النّاس انّما هو العالم بما يخرج
منه؛ به خدا سوگند معناى آيه چنان نيست كه مردم مىگويند، بلكه مقصود عالم است و
مقصود از ميوه پايان ناپذير هم علم اوست”.
ببين تفاوت رَهْ از كجاست تا
به كجا!!
البته همهاش حق است، نه اين
كه آن درخت سيب و گلابى هم وجود ندارند ولى اين درختها براى عدّهاى است كه به
مقام مقرّبين نرسيدهاند امّا شخص “مقرّب” هم “جنّات تجري من تحتها الأنهار” دارد
و هم “فاكهة كثيرة” را. بر اساس فرموده امامعليه السلام اين كه در قرآن يا در
روايت مىگويند: هر چه شما ميوه بگيريد تمام نمىشود يعنى انسان به جايى مىرسد كه
علمش تمام نمىشود؛ هرچه علم به ديگران بدهد باز علم خودش سر جايش محفوظ است. اين
طور نيست كه انسان را به خوراك و امثال ذلك دعوت بكنند تا هر چه مىتواند بخورد.
ذيل همان آيه “و جنّةٍ عرضها
السّموات و الأرض”15 در “الإحتجاج” مرحوم طبرسى هست كه از حضرتعليه السلام سؤال
شد: اگر وسعت بهشت به اندازه آسمانها و زمين است پس جاى جهنم كجاست؟
حضرت عليه السلام فرمود: وقتى
كه شب آمد روز كجا مىرود؟
او هم قانع شد و ديگر سؤالى
نكرد.
اگر قرآن كريم درجات و معارفى
دارد، روايات هم همين طور است، چون همان بياناتِ قرآن كريم است كه به صورت روايات
درآمده است.
در سوره ابراهيم در تمثيل “كلمه
طيّبه” مىفرمايد: “مثلاً كلمةً طيبةً كشجرة طيّبة أصلها ثابت و فرعها فى السّماء
تؤتى أُكُلَها كلّ حين بإذن ربّها”16 اگر يك كسى مؤمن وارسته شد مگر هر لحظه ميوه
نمىدهد؟ اگر يك كسى ولىّ الله المطلق شد مگر همه چيز را نمىداند؟ اين كه در
روايتى كه خوانده شد، حضرتعليه السلام فرمود: هر شاخهاش صد رنگ ميوه دارد، يعنى
صد و يكى ندارد؟ آيا اين به معناى مشخّص كردن حدّ است يا مقصود اين است كه هر چه
بخواهيد به شما مىدهد؟
اگر كسى به مقام شامخ “عصمت” و
“ولايت” رسيد او شجرهاى طوبى است كه هر ميوهاى كه انسانها بخواهند به آنها
مىدهد؛ ميوه سخاوت، ميوه عدالت، ميوه حكمت، ميوه معرفت و هر ميوه ديگرى كه
انسانها بخواهند آنها دارند.
آيا اينها ميوه نيست؟ حتماً
بايد اين ميوههاى ظاهرى باشد؟ بله. براى متوسّطين اين ميوههاى ظاهرى است، ولى
براى مؤمنان حقيقى و مقرّبان، هم اين ميوههاى ظاهرى است و هم آن مراحل بالاتر.
“والحمد للّه رب العالمين”
پاورقيها:
1 ) حشر (59) آيه21.
2 ) قمر (54) آيه54.
3 ) آل عمران (3) آيه133.
4 ) فاطر (35) آيه 19 –
21.
5 ) انعام (6) آيه12.
6 ) آل عمران (3) آيه194.
7 ) واقعه (56) آيه33.
8 ) ص (38) آيه1.
9 ) واقعه (56) آيات 28
-33.
10 ) تفسير نورالثقلين –
ج5، ص216، ح48.
11 ) همان، ص217 – ح50.
12 ) توحيد صدوق، ص46، ح6.
13 ) همان، ص250، ح2.
14 ) همان، ص146، ح14.
15 ) آل عمران (3) آيه133.
16 ) ابراهيم (14) آيه 24.
انقلاب و آسیبها
انقلاب و آسیبها
رسول اكرم – صلى الله عليه و آله و سلّم – :
“ثَلاثُ أَخافُهُنَّ عَلى
أُمَّتي مِنْ بَعْدي: ألضَّلالَةُ بَعْدَ الْمَعْرَفَةِ وَ مُضلاَّتُ الْفِتَنِ وَ
شَهْوَةُ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ.”1
از سه چيز، پس از خود بر امتم بيمناك هستم: 1-
گمراهى پس از شناخت حق 2- فتنهها و آشوبهاى گمراهكننده 3- شكمپرستى و شهوترانى.
رسول اكرم – صلى الله عليه و آله و سلّم – :
“ما ذِئْبانِ ضاريانِ
أُرْسِلا فى زَرِيْبَةِ غَنَمٍ بِأَكْثَرَ فَساداً مِنْ حُبِّ الْجاهِ وَ الْمالِ
فى دينِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ.”2
زيان دو گرگ درندهاى كه به گله گوسفندى يورش
مىبرند، از رياست طلبى و مال دوستى براى دين انسان، كمتر است.
رسول اكرم – صلى الله عليه و آله و سلّم – :
“لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ
لايُؤْخَذُ لِلضَعيفِ فيها حَقُّهُ مِنَ الْقَوِىِّ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ.”3
ملتى كه حق ضعيفان را از
زورمندان با صراحت و قاطعيت نگيرد، هرگز روى سعادت را نخواهد ديد.
امام على – عليه السلام – :
“يُسْتَدَلُّ عَلى
إِدْبارِ الدُّوَلِ بِأَرْبَعٍ: تَضْييعِ الأُصُولِ و التَّمَسُكِ بِالْفُرُوع، وَ
تَقْديمِ الأَراذِلِ وَ تَأْخيرِ الاَفاضِل.”4
چهار دليل، علت واژگونى
دولتهاست: 1- از ميان رفتن اصول و مبانيى كه حكومتها براى آنها، تشكيل شدهاند، 2-
روى آوردن به كارهاى روبنايى و فرعى، 3- واگذارى امور به افراد ناصالح، 4- بها
ندادن به صاحبان فضيلت و نيروهاى توانمند.
امام على – عليه السلام – :
“وَ لاتَتْرُكُوا الأَمْرَ
بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْىَ عَنِ الْمُنْكَرِ فَيُوَلّى عَلَيْكُمْ شِرارُكُمْ
ثُمَّ تَدْعُونَ فَلايُسْتَجابُ لَكُمْ.”5
اصل امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد كه
]اگر
چنين نماييد[ عناصر شرور بر شما حاكم
مىشوند، آن گاه است كه دعا مىكنيد و اجابت نمىشود.
امام على – عليه السلام – :
“آفَةُ الْوُزَراء سُوءُ
السَّريرَةِ.”6
آفت كارگزاران، بد انديشى است.
امام على – عليه السلام – :
“آفَةُ الزُّعَماء ضَعْفُ
السِّياسَةِ.”7
آفت زمامداران، كم مايه بودن در سياست است.
امام على – عليه السلام – :
“آفَةُ الرَّعِيَّةِ
مُخالَفَةُ الطَّاعَةِ.”8
آفت و وسيله نابودى فرمانبران، مخالفت با
فرمانروايان است.
امام على – عليه السلام – :
“آفَةُ الْجُنْدِ
مُخالَفَةُ الْقادَةِ.”9
آفت سپاهيان، مخالفت فرماندهان
با يكديگر است.
پاورقیها:
1) جامع السعادات، ج2، ص4.
2) منية المريد، ص51.
3) نهج البلاغه، صبحى
الصالح، نامه 53.
4) غررالحكم و درر الكلم،
ج2، ع86.
5) نهج البلاغه، صبحى
الصالح، ص422، رساله 47.
6) غررالحكم و درر الكلم،
ج1، ص304.
7و 8 و9) همان.
گفتار ماه
گفتار ماه
پيام انقلاب
انقلاب؛ يعنى “دگر شدنىِ
تكاملى، مردمى، سريع و خشن و ژرف كه اين دگرشدن طىّ شش مرحله و در يك فاصله زمانى
نه زياد بلند، صورت مىپذيرد” و آن شش مرحله، عبارتند از: دگرشدن ارزشهاى اجتماعى
و فرهنگى، نظام حكومتى، بافت اجتماعى، سياست خارجى و زيربناى اقتصادى و در يك
كلام، انقلاب؛ يعنى تحول تمام عيارِ حكومت و جامعه.
انقلاب اسلامى ايران از سه
مؤلّفه و عنصر اساسى شكل گرفت:
1- اسلام به عنوان ايدئولوژى
محرّك تودهها.
2- امام خمينىقدس سره به
عنوان هدايتگر كشتى انقلاب.
3- مردم به عنوان پديدآورندگان
نهضت.
از اين رو انقلاب اسلامى به
نهالى مىماند كه زمينه تحققش در يكصد سال اخير فراهم گشت و در 15 خرداد 1342 بذرش
– توسط رهبر فقيد – پاشيده شد و با خون شهيدان ملت، آبيارى گشت و در 22 بهمن 1357،
جوانه زد و در 12 فروردين 1358 به بار نشست. جمهورى اسلامى نه ظرف انقلاب كه
ماهيتاً محصول و ثمره آن است كه در رفراندوم بىمثال 12 فروردين، 98/2 درصد آراى
واجدين شرايط را به دست آورد و مشروعترين نظامى است كه در همايشهاى گوناگون
مقبوليت يافته و به تصويب رسيده است.
رژيم منحط پهلوى به علت عدم
اعتقاد و پايبندى به احكام شريعت و خودرأيى در امور، به صورت رژيمى خودكامه درآمد
و از آن جا كه هويت استبداد با آزاديهاى اجتماعى و بسيارى از حقوق اساسى در تضاد
است؛ بناچار فاقد پشتوانه مردمى شد و براى ادامه حياتش به نيروهاى قدرتمند آن سوى
مرزها تكيه كرد. در راستاى اين هدف، ايران به زرّاد خانه آمريكا تبديل شد و پايگاه
مستشاران آمريكايى، در نتيجه روزانه بيش از شش ميليون بشكه نفت به تاراج مىرفت تا
از يكسو با پرداخت سوبسيد، ناآراميهاى اجتماعى را مهار كند و از جانب ديگر با
تجهيزات پيشرفته سركوب، رژيم اختاپوسى خود را محافظت نمايد.
از سوى ديگر براى فريب و
بىخبر نگاه داشتن تودهها، فرهنگ مبتذل غرب را تا اندرون خانهها كشاند و در جهت
مبارزه با اسلام، نه تنها به ترويج مراكز فساد و فحشا پرداخت، بل استخوانهاى
پوسيده كوروش هخامنشى را عَلَم كرد تا گذشته سياه را در برابر آينده درخشان، سان
دهد و بدين ترتيب زمينه انهدام قدرت شيطانى خويش را فراهم ساخت.
از آن جا كه مردم مسلمان و
فداكار ايران، همه آمال و آرزوهاى خود را در تحقق حكومت عادلانه علىعليه السلام
مىديدند، به نداى بتشكن قرن، پاسخ مثبت دادند و چنين شد كه طومار ننگين آن رژيم
ارتجاعى درهم پيچيده گشت. انقلاب آمد تا هويت گمشده انسان امروز را به او
بازگرداند و افق نوينى فراروى بشريت بگشايد و او را در نيل به هويت فطرى و رسيدن
به كمال نامتناهى يارى دهد. از اين رو، “روژه گارودى” – سياستمدار مسلمان برجسته
فرانسوى – معتقد است: حداقل به دو دليل، انقلاب اسلامى ايران كاملترين انقلابهاست:
نخست آن كه اين انقلاب هم مىخواهد موجوديت درونى انسان و هم ساختار اجتماعى را
تغيير بدهد و دوم آن كه اين انقلاب، داراى پيام جهانى است.
بدين سان پيام انقلاب موجى در
عالم به وجود آورد كه از سوى خبرگزاريهاى بين المللى، “پديده خمينيسم” يا “بنيادگرايى
اسلامى” خوانده شد و همان طور كه در سرمقاله ماه پيش، گفته آمد استكبار جهانى
كوشيد تا با ترفندهاى مختلف، ثمره انقلاب؛ يعنى جمهورى اسلامى را از ميان بردارد و
اكنون نيز آن هدف در اشكال ديگرى تعقيب مىشود، ولى پيداست كه انقلاب تنها از
ناحيه دشمن خارجى تهديد نمىشود بل گاهى از جانب دشمنان داخلى يا دوستان
بىمسؤوليت نيز آسيب مىبيند يا مورد ناسپاسى واقع مىشود. لذا شاهد بودهايم كه
برخى از عناصرى كه ظاهراً در باشگاه انقلاب، كىهاپ (فرياد) مىكشند، در
اعلاميهاى – كه با هدف نفى مذاكره با آمريكا صادر مىكنند – شكوه و عظمت انقلاب
را نابخردانه به سخريه مىگيرند و هيچ از خود نمىپرسند كه براستى اگر توانايى
انقلاب محصور در حجمى است كه اينان مىپندارند، پس اين همه توطئه بينالمللى براى
چيست؟ و اين چه پديدهاى است كه – با اين ضعف ادعايى – خواب راحت را از چشمان
سردمداران نظم نوين جهانى ربوده است؟ اين همه عربده كشيهاى امپرياليستها و
صهيونيستها از وحشت چيست؟
شگفتا در حالى كه امپرياليزم
خبرى، كانون خيزشها و حركتهاى اسلامى جهان را جمهورى اسلامى ايران مىداند و تنها
مخالفت ايران را با روند سازش اعراب و اسرائيل، مشكل لاينحل بينالمللى مىخواند،
كسانى ديدگان برهم نهاده، آفتاب حقايق را انكار مىكنند. متأسفانه بعضى ديگر نيز
آن سان شيفته مغرب زمين و بهشت موعود “فرانسيس فوكوياما”، گشتهاند كه گويى رسالتى
جز تبيين و دفاع از فلسفه “سكولاريزم” و كارآمدى موهوم “ليبراليسمِ” به آخر خط
رسيده، ندارند. طرفه آن كه نسل نو مسلمان در آمريكا و اروپا به دنبال هويّت گمشده،
به سوى اسلام ناب محمدىصلى الله عليه وآله وسلم رو آورده است ولى كسانى پيدا
مىشوند كه تازه به فكر انديشههاى آزمون داده قرن هفدهم و هيجدهم ميلادى
افتادهاند!
پارهاى ديگر نيز از درك اين
معادله معمولى عاجزند كه جمهورى اسلامى ثمره و دستاورد انقلاب است و اگر اين كانون
از بين برود، انقلابى باقى نخواهد ماند تا در آن سوى مرزها به دنبال دستاوردش
بگردند. البته كسى منكر كاستيها و كمبودها – بويژه در عرصه اقتصاد و معيشت مردم –
نيست، اما انتقاد سازنده و نماياندن راه درست كجا و نسل جوان را از انقلاب نوميد ساختن
كجا؟!
چرا بايد در اين فرمول ساده
ترديد داشت كه طرحها و لوايح دولتها و مجلسها – با هر سياست و برنامهاى – لااقل
پس از چهار سال قابل تعويضند ولى نظام جمهورى اسلامى و قلب تپنده آن (ولايت فقيه)
جاودانهاند و نبايد به بهانه ناپسند دانستن پارهاى از سياستهاى اقتصادى و
موضعگيريهاى سياسى، اصل نظام؛ مورد هدف قرار گيرد.
اكنون كه دشمن ستمگر از
اقيانوسهاى دوردست به همسايگى ما آمده و ستون پنجم را در جبهههاى مختلف به كار
گرفته است، مگر راهى جز همسنگر شدن تمامى انقلابيون دينباور باقى مانده است؟
امروز بايسته است كه همه نيروهاى معتقد به امام و انقلاب، روشهاى تاكتيكى خود را
به كنارى نهند و – ضمن حفظ مواضع اصولى و استراتژيك – در جبهه واحدى قرار گيرند تا
با هدايت ناخداى تواناى انقلاب، از موجهاى سهمگين بگذرند و به استقبال دولت يار
بشتابند وگرنه بيم موج و گردابى چنين حايل در پيش است و رسالت تداوم انقلاب بر
دوش. والسلام
سردبير
فهرست
امام خمینی ثابت و استوار از آغاز تا پایان
گفتار ماه سردبير
آسيبهاى انقلاب
نعمتهاى بهشت آية
الله جوادى آملى
پيامبر(ص) و پديده وحى آية الله معرفت
آيين همسردارى آيةالله
مصباح يزدى
ماهيت گناه سيد
محمودحسينىكاويانى
خاطرات اسارت حجةالاسلام شاكرى
بهار در نگاه شاعران (شعر)
آموزش دينى دختربچگان ميناهاشمى
ماجراى جنگ بدر حجةالاسلام
والمسلمين رسولى محلاتى
روايت فضيلت غلامرضا گلى زواره
گفتهها و نوشتهها
پاسخ به نامهها
جدول
گزارشهاى علمى – پژوهشى
نگاهى به رويدادها
رهنمودهای مقام معظم رهبری آیت الله خامنه
ای
ماهنامه پاسدار اسلام.
صاحب امتياز: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه
قم.
مدير مسؤول: محمد حسن رحيميان.
دفتر مركزى: قم خيابان شهدا- صندوق پستى
37185/777 – تلفن 24803 – فاكس32332
شعبه تهران : خيابان انقلاب اسلامى – بين فلسطين
و وصال – تلفن 6468283
حساب جارى 600/9 بانك ملت قم- شعبه آموزش و
پرورش.
تك شماره 400 ريال – اشتراك ساليانه 4800 ريال.
چاپ : چاپخانه دفتر تبليغات اسلامى.
توجه:
به اطلاع خوانندگان فرزانه
مىرساند كه سالنامه شماره سيزدهم مجله پاسدار اسلام، در يك مجلد و با كيفيت مرغوب
و با قيمت 650 تومان تقديم علاقهمندان مىگردد.
كتابخانهها، مؤسسات فرهنگى و
خوانندگانى كه مايل به تهيه اين اثر گرانسنگ هستند، مبلغ مذكور را بهحساب جارى
600 / 9 بانك ملت قم – شعبه آموزش و پرورش، واريز و فتوكپى آن را به آدرس مجله،
ارسال نمايند.
“روابط عمومى مجله پاسدار
اسلام”
رهنمود های مقام معظّم رهبری
مقام
معظم رهبرى حضرت آية الله العظمى خامنهاى
الجزاير، مصر و فلسطين اشغالى را نگاه كنيد!
آنها خيال مىكردند همه چيز در فلسطين اشغالى تمام شده است، ولى مسلمانان آن جا چه
هيجانى دارند، چه مبارزهاى مىكنند؟ در داخل اروپا بوسنى و هرزهگووين را نگاه
كنيد كه چطور يك عده مسلمان با انگيزه مسلمانى – با اين كه از مسلمانى چيز زيادى
هم نمىدانند – ، احساس مسلمانى؛ يعنى همان احساسى كه انقلاب اسلامى ايران به آنها
داد، در مقابل دشمنانشان قيام كردند.
شايعه سازى يكى از اساسىترين پديدههاى مربوط
به انقلاب اسلامى ]است[
كه شايد نسبت به كمتر پديدهاى در دنيا، اين طور وجود داشته است. اين پديده به
كمتر حادثهاى به اين شدت وجود داشته است. مسأله تبليغات و شايعهسازى عليه جمهورى
اسلامى از روز اول انقلاب، توسط قدرتهاى مخالف اسلام و انقلاب اسلامى، از قبيل
دولت آمريكا، انگليس و صهيونيستها به شدت رواج يافته است. صهيونيستها و دولت غاصب
اسرائيل حالا ابزار دستى براى آمريكا هستند، براى اين كه كارهاى آنها را در منطقه
انجام دهد. و ديگر خبرگزاريها، راديو و تلويزيونهاى وابسته به دشمنان اسلام هستند
كه از روز اول تا حال با حجم زياد و كيفيت بالا، تبليغات عليه جمهورى اسلامى را
شروع كردهاند. اينها هر چه كه به دهانشان آمده گفتهاند.
اين مسأله حقوق بشر كه ممكن است عدّهاى در دنيا
واقعاً قبول هم بكنند، از همين جعليات اينهاست. مىگويند در ايران حقوق بشر تضييع
مىشود؟! حالا چرا؟! بعد ليستى مىدهند و مىگويند شما اينها را اعدام كردهايد.
آنها اعدام قاچاقچيان هروئين و مرفين را كه اگر مىشد اينها را بيش از يك بار
اعدام كنند جا داشت را نقض حقوق بشر مىدانند؟!
ديگر اين كه ما را به تروريسم
متهم مىكنند! چه دليلى داريد به اين كه ايران تروريست است و تروريسم را صادر
مىكند مىگويند، ببينيد كه مردم در فلسطين و لبنان چه مىكنند؟ اين چه ربطى به
ايران دارد؟ شكى در اين نيست كه يك عده انسان در فلسطين بيدار شدهاند و از انقلاب
اسلامى الهام گرفتهاند. حالا عدّهاى در لبنان بيدار شدهاند و مىگويند كه چرا
شما اسرائيل غاصب و صهيونيستهاى بىوطن و دولت جعلى غلط اسرائيل را به اين جا
آوردهايد و به لبنان و فلسطين مسلط كردهايد؟ اين چه ربطى به ايران دارد؟
من به ملت ايران عرض مىكنم كه همه اين تفصيلات،
دشمنيها و خصومتها به مراتب كوچكتر از اقتدار و پايدارى جوهره اصلى انقلاب اسلامى
است، به مراتب پائينتر و پستتر است. انقلاب خيلى عظيمتر و ستبرتر از اين
حرفهاست… . 73/11/14
ما مىگوئيم كه صهيونيسم بايستى از خاور ميانه
برداشته شود. تو مىخواهى صهيونيسمى كه جمهورى اسلامى قاطعاً و حتماً بارها گفته و
خواهد گفت كه صهيونيسم بايد ريشه كن شود، حالا مىخواهيد آنها دلشان با جمهورى
اسلامى صاف بشود؟!.73/11/14
عيد واقعى
“عيد مسلمين وقتى سعيد و
مبارك هست كه مسلمين خودشان استقلالشان را و مجدشان را، آن مجدى كه در صدر اسلام
براى مسلمين بود به دست بياورند. مادامى كه مسلمين در اين حال هستند، در حال تفرق
و تشتت و در حالى كه همه چيزشان پيوسته به غير است، هيچ روزى براى آنها مبارك
نيست. مبارك آن روزى است كه دست اجانب از ممالك ما، از ممالك اسلامى كوتاه شود و
مسلمين روى پاى خودشان بايستند و امور مملكتشان را خودشان به دست بياورند.”58/8/10
“من اين سال نو را به همه
مسلمين جهان و ملتهاى مظلوم تحت فشار ابرقدرتها و ملت شريف رزمنده ايران تبريك
عرض مىكنم. مبارك باد بر شما ملت بپاخاسته و بيدار كه تمام توان خودتان را در
مقابل قدرتهاى بزرگ كه همه بسيج شدهاند بر ضد شما، به ميدان آورديد و همان طور كه
در اول نهضت با هم همدست و متحد بوديد، امروز هم در اين سال جديد هم با هم هستيد و
من اميدوارم كه بيشتر از پيش با هم برادر و همفكر و هم رزمنده باشيد.”60/1/1
“مبارك باشد عيد بر تمام
كسانى كه در اين سال در راه، در سال جلو تمام توان خودشان را در صرف براى پيشرفت
اسلام كردند و اميدوارم كه آن دعايى كه در اول سال در حال تحويل خوانده مىشود “يا
مقلب القلوب و الأبصار × يا مدبّر الليل و النّهار × يا محوّل الحول و الأحوال ×
حوّل حالنا الى احسن حال” براى ملت ما در آن سال تحقق پيدا كرده است و براى اين
سال بالاتر از آن تحقق پيدا كند. تمام قلوب و تمام ابصار و بصيرتها در دست خداى
تبارك و تعالى و يد قدرت اوست. اوست كه تدبير مىكند جهان را، ليل و النّهار را و
اوست كه قلوب را متحول مىكند و بصيرتها را روشن مىكند و اوست كه حالات انسان را
متحول مىكند و ما آن را در ملت عزيز خودمان، در زن و مرد، در كوچك و بزرگ يافتيم.
اين تقليب قلوب كه قلبها از آمال دنيوى و از چيزهايى كه در طبيعت است بريده بشود و
به حق تعالى پيوسته بشود و بصیرتها روشن بشود و صلاح و فساد خودشان را به وسيله
بصيرت بفهمند، در ملت ما بحمد الله تا حدود چشمگيرى حاصل شده است و من اميدوارم كه
در اين سال جديد به اعلا مرتبت خودش برسد. اين قلبهايى كه قبل از انقلاب توجه به
دنيا داشت، توجه به آمال دنيوى داشت و از غيب كمتر توجه داشت به غيب، و از غيب
كمتر جلوهاى در او حاصل مىشد، ما امروز مىبينيم كه اين جلوهها حاصل شده است و
اين شوق و شعفها به لقاءاللّه براى آنها حاصل شده است و دست عنايت خداى تبارك و
تعالى به سر اين ملت كشيده شده است و ايمان آنها را تقويت فرموده است كه يكى از
علائم ظهور بقيةاللّه ارواحنا فداه است.”61/1/1
“خداوند به همه عالم نعمت
فراوان داده است و قابل احصا نيست و ما هم قدرت بر اين كه احصا كنيم نعمتهاى خداى
تبارك و تعالى را نداريم لكن “إمّا بنعمةِ ربّكَ فَحَدّث” تا آن اندازهاى كه
مىتوانيم آن چيزى كه به ملت ما خداى تبارك و تعالى عنايت فرموده است بسيار است.
از آن جمله نجات از آن انحطاط فرهنگى و اخلاقى و وصول به مراتبى از مراتب اخلاق و
فرهنگ و پيروزى در جبههها و بالاتر از آن پيروزى بر نفس كه براى جوانهاى ما در
قشر وسيعى حاصل شده است و من اميدوارم كه براى همه ما اين پيروزى معنوى و اين تسلط
بر نفس و اين تسلط بر شيطان نفس حاصل بشود و ما امروز غرق به نعمتهايى هستيم كه
نمىتوانيم آن نعمتها را شكرگذارى كنيم الاّ بطور اجمال كه از خداى تبارك و تعالى
تشكر مىكنيم كه به ما يك همچو ملّتى عنايت فرموده است كه در همه جبههها، در همه
صحنهها حاضرند و ما را و جوانهاى ما را و بانوان ما را از آن منجلابى كه براى
آنها درست كرده بودند خداوند نجات مرحمت فرمود.”62/1/1
“تحويل حال الى الحسن
الحال اين است كه ان شاء اللّه در اين سال نو ما تغييرات روحى بدهيم؛ يعنى واقعاً
تحول برايمان حاصل بشود… و ما اميدواريم كه ملت ما در اين سال نو به طورى عمل
بكند كه سيره انبيا بوده است. به طورى عمل بكند كه سيره اوليا بوده است و عمده اين
است كه هواهاى نفس از بين برود، انسان در طول عمر مبتلاى به اين هواى نفس
استكهمحتاج به رياضت است و من كه گويندهام موفق نشده به اين عمل و من اميدوارم
كه ملت ايران و همه مسلمانان دنيا يك تحولى پيدا كنند در اين سال نو كه براى خدا
كار كنند، براى سلطه خودشان نباشد، براى پيروزى خودشان نباشد، براى هواهاى نفسانى
نباشد.”67/12/29
نگاهى به رويدادها
نگاهى به رويدادها
جهان اسلام
17 مسلمان انقلابى در الجزاير به شهادت رسيدند
رژيم آلسعود موج سركوب مخالفان را تشديد كرده
است.(73/10/15)
رابين: حزب اللّه تنها مانع برقرارى صلح ميان
لبنان و اسرائيل است.(73/10/17)
پليس بحرين تظاهرات نمازگزاران را سركوب كرد.(73/10/18)
سازمان كنفرانس اسلامى خواستار پايان دادن به
حملات نظامى روسيه در جمهورى چچن شد.(73/10/20)
50 مسلمان در دور تازه ناآراميهاى بحرين بازداشت شدند.(73/10/25)
نخست وزير كشمير آزاد: بيش از 40 هزار نفر از
مردم مسلمان كشمير به دست ارتش هند به شهادت رسيدند.(73/10/26)
13 مسلمان در دو استان الجزاير به شهادت رسيدند.(73/10/28)
درگيرى مسلمانان كشميرى با پليس هند دهها كشته و
زخمى بجا گذاشت.(73/11/2)
رهبر سازمان جماعت اسلامى مصر به شهادت رسيد.
انفجار بمب در شمال تل آويو دهها كشته و زخمى بر
جا گذاشت.(73/11/3)
144255 مسلمان در تجاوز صربها به بوسنى به شهادت رسيدند.(73/11/5)
دهها نفر از رهبران و اعضاى جهاد اسلامى و حماس
توسط پليس عرفات دستگير شدند.
(73/11/6)
2 مسلمان مبارز لبنانى زير شكنجه اسرائيلىها به شهادت رسيدند. (73/11/8)
26 مسلمان انقلابى توسط رژيمهاى مصر و الجزاير به شهادت رسيدند.(73/11/10)
انفجار يك اتومبيل حاوى بمب در مركز الجزيره،
بيش از 38 كشته بر جاى گذاشت.
(73/11/11)
اخبار داخلى
رئيس جمهور: حمله روسيه به چچن آتش انتقام را در
دل مسلمانان شعلهور مىسازد.
ايران براى ميانجيگرى در چچن اعلام آمادگى كرد.(73/10/15)
رئيس جمهورى: جانبازان، سند مجسم ايمان و جهاد
مردم قهرمان ايران هستند.
(73/10/17)
ايران اولين صادر كننده خرما در جهان شناخته شد.
مجازات حبس متخلفان رانندگى به جزاى نقدى تبديل
شد.
قائم مقام وزات امور خارجه: عملكرد روسيه در چچن
تأسفآور است.
هشدار ايران به اسرائيل؛ تهديد اسرائيل عليه
تأسيسات صلحآميز اتمى ايران اشتباه مرگبارى خواهد بود.(73/10/18)
درآمد لايحه بودجه 74 از فروش نفت بر مبناى هر
بشكه 15 دلار تصويب شد.
قرار داد يك ميليارد دلارى براى تكميل نيروگاه
اتمى بوشهر امضا شد.
ايران، بار ديگر خواستار برچيدن سلاحهاى هستهاى
از منطقه خاورميانه شد.
قرارداد تكميل نيروگاه اتمى بوشهر بين ايران و
روسيه امضا شد.(73/10/19)
آژانس بين المللى انرژى هرگونه برنامه هستهاى
مخفى در ايران را تكذيب كرد.
(73/10/21)
255 هزار قلم داروى كميباب از سه شبكه قاچاق كشف شد.
جسد ملاّ محمدهادى بيدگلى پس از 3 قرن سالم كشف
شد.
ايران مقام دوم مسابقات بين المللى قرائت قرآن
كريم را در مالزى بدست آورد.
(73/10/22)
حجةالاسلام والمسلمين سيد احمد خمينى: استقلال
اقتصادى بايد از كشاورزى شروع شود. صنايع مونتاژ منافعى براى كشورهاى اسلامى
ندارد.
رئيس جمهور: كشورهاى اسلامى مىتوانند از طريق
خودكفايى كشاورزى و امنيت غذايى با وابستگىهاى سياسى مقابله كنند.
(73/10/25)
خانم معصومه دوستى 161 ساله، پيرترين زن جهان
درگذشت.
841 تن از محكومان دادگاهها مورد عفو رهبر انقلاب قرار گرفتند.
(73/10/26)
نيويورك تايمز خطر تسليحات اتمى ايران را
تبليغات اسرائيل خواند.
(73/10/28)
عمل پيوند دريچههاى ريوى و آئورت همزمان بر روى
يك بيمار انجام شد.
(73/10/29)
مهندس بازرگان درگذشت.
فعاليت ايران براى صدور داروهاى هستهاى آغاز
شد.
(73/11/1)
بلندترين بوته توتون جهان در اروميه به عمل آمد.
(73/11/3)
رئيس سازمان تعزيزات حكومتى: ريشه اصلى
گرانفروشى، دانه درشتها هستند. سفارشها و فشارها مانع برخورد با كلّه گندههاست.
رئيس كميسيون اداره اسراى جنگى: بيش از 15 هزار
اسير ايرانى در عراق بسر مىبرند.
(73/11/5)
طى حكمى از سوى مقام معظم رهبرى: تيمسار سرتيب
خلبان حبيب بقايى به عنوان فرمانده جديد نيروى هوايى ارتش منصوب شد.
آمريكا و انگليس اتهام دخالت ايران در سرنگونى
هواپيماى پان امريكن را پس گرفتند.
(73/11/6)
آية اللّه جنّتى: سرمايهداران از خدا بىخبر و
برخى افراد در دستگاههاى دولتى نمىگذارند مبارزه با گرانى به نتيجه برسد.
(73/11/8)
186 نماينده مجلس: دولت بايد به سرعت مانع قاچاق ميلياردها دلار
كالا شود.
جراحان قلب خواستار رفع مشكلات قانونى پيوند
اعضا شدند.
لوازم خانگى، خودرو، مصالح ساختمانى و مواد
غذايى، شوينده و بهداشتى مشمول طرح تنظيم بازار شد.
(73/11/10)
متهم اصلى اختلاس 120 ميليارد تومانى بانك
صادرات بازداشت شد.
(73/11/11)
توليد انبوه نخستين كامپيوتر ايرانى به نام سهند
آغاز شد.
سقف درآمدهاى دولت 96 هزار ميليارد ريال تعيين
شد.
(73/11/13)
نخستين مجموعه نفربر و تانك ساخت داخل تحويل
سپاه پاسداران شد.
حجةالاسلام والمسلمين سيد احمد خمينى:آنچه امام
را همواره رنج مىداد اسراف و تجمل پرستى بود.
دكتر عباس زرياب خويى، محقق، اسلامشناس و مترجم
نامدار درگذشت.
سخنگوى وزارت خارجه: اعزام سفير جديد نروژ منوط
به اصلاح سياستهاى ضدّ اسلامى دولت اسلو مىباشد.
(73/11/15)
اخبار خارجى
بوتو: احتمال سومين جنگ هند و پاكستان وجود
دارد.
رژيم صهيونيستى با بمبهاى خوشهاى، جنوب لبنان
را بمباران كرد.
(73/10/15)
يلتسين با پذيرش شكست در چچن، نيروهاى وزارت
كشور روسيه را جايگزين ارتش كرد.
پطروس غالى: سازمان ملل قادر به برقرارى صلح در
جهان نيست.
كمونيستهاى سابق در انتخابات ازبكستان پيروز
شدند.
عراق، علت بيمارى مرموز هزاران سرباز آمريكايى
شركت كننده در جنگ خليج فارس را تشعشات اتمى اعلام كرد.
(73/10/17)
فرمانده نيروهاى مسلح روسيه در چچن بدست مدافعان
مسلمان به هلاكت رسيد.
وزير كشور عربستان: ايران اسلامى، قدرتمند است.
ما خواهان بهبود روابط با تهران هستيم.
(73/10/18)
چين، آمريكا را به دخالت آشكار در امور داخلى
خود متهم كرد.
صربها با حمله به منطقه مسلمان نشين بيهاج
آتشبس در بوسنى را نقض كردند.
(73/10/19)
جوانان چچن با كوكتل مولوتف تانكهاى روسى را
شكار مىكنند.
نيويورك تايمز: آمريكا در منزوى كردن ايران شكست
خورده است.
دولت بوسنى، طرح صلح جديد غرب را رد كرد.(73/10/20)
200 نويسنده مصرى خواهان مقابله با سازش اعراب و اسرائيل شدند.
ساف خواستار دخالت جامعه جهانى براى توقف توسعه
شهركهاى صهيونيستنشين در مناطق اشغالى شد.
“ربانى” با تشكيل يك دولت چند حزبى در افغانستان موافقت كرد.
آمريكا براى خلع سلاح هستهاى هند و پاكستان
ضربالأجل سه ماهه تعيين كرد.
اسحاق رابين: اسرائيل هرگز از كرانه باخترى خارج
نخواهد شد.
معاون دبير كل اتحاديه عرب: آمريكا از اعراب
انتظار دارد مطيع اسرائيل باشند.
(73/10/22)
سولژ نيتسين: دنياى اسلام ابرقدرت فرداى جهان
است.
ژاپن علىرغم مخالفت آمريكا اعطاى اعتبار به
ايران را از سر گرفت.
روسيه بار ديگر يورش هوايى و زمينى را عليه مردم
بىدفاع چچن آغاز كرد.
اسحاق رابين در امّان با پادشاه اردن گفت و گو
كرد.
42 هزار مسلمان هندى از شركت در انتخابات ايالتى محروم شدند.
جناحهاى مخالف در الجزاير با هم ائتلاف كردند.
ساكنان شهركهاى صهيونيستنشين به فلسطينيان
اعلام جنگ كردند.
دولت بوسنى و كشورهاى اسلامى با كاهش تحريمهاى
رژيم بلگراد مخالفت كردند.
جنگ يمن و عربستان گسترش يافت.
(73/10/24)
وزير دفاع آمريكا خواستار مبارزه با اصولگرايى
مذهبى در آسيا شد.
مردم مسكو عليه جنگ در چچن دست به تظاهرات زدند.
(73/10/25)
1200 سرباز آمريكايى وارد پاناما شدند.
دورايف: 47 ژنرال روس به چچن پيوستهاند.
مقاومت مردمى در چچن، ارتش روسيه را در مواضع
خود متوقّف كرده است.
مقامهاى بحرين، رهبران مخالف را از اين كشور
تبعيد كردند.
(73/10/26)
زلزله كم سابقه در ژاپن هزاران كشته، زخمى و
مفقودالأثر بر جاى گذاشت.
(73/10/28)
چيللر طرح ممنوعيت فعاليت سياسى در مساجد را به
پارلمان تركيه داد.
رژيم الجزاير به نقض حقوق بشر در اين كشور
اعتراف كرد.
(73/10/29)
تركيه 6 هواپيماى تجسسى از فرانسه خريد.
وزير خارجه انگليس: هيچ سند و مدركى نداريم ولى
به فعاليتهاى هستهاى ايران ظنين هستيم.
(73/11/2)
آمريكا بدهكارترين كشور جهان اعلام شد.(73/11/4)
وزيز امور خارجه آمريكا: ايران مشكلى بسيار جدى
براى آمريكا به حساب مىآيد.
(73/11/5)
پيمان نظامى ميان امارات و فرانسه در ابوظبى
امضا شد.
(73/11/6)
تركيه خواستار كمك اتحاديه اروپا براى مهار
اصولگرايان شد.
سه كودك در يكى از معابد هند قربانى شدند.
(73/11/9)
دينار اردن پول رسمى سازمان آزاديبخش فلسطين )ساف(
شد.
(73/11/10)
وزير امور خارجه سودان: مشكل خاصّى با اسرائيل
نداريم!
(73/11/11)
چچنها نبرد چريكى را عليه نيروهاى روسيه آغاز
كردند.
آمريكا بار ديگر خواستار مذاكره با جمهورى
اسلامى ايران شد.
(73/11/12)
خبرگزارى فرانسه: زندانهاى انگليس، فرانسه و
هلند مالامال از زندانى است.
آمريكا و كره شمالى در مذاكرات هستهاى به توافق
رسيدند.
سيل در اروپا صدها هزار خانه را ويران كرد.
(73/11/13)
رئيس جمهور تاجيكستان از وزير كشورش كتك خورد!
مذاكرات سران ارتجاع عرب و اسرائيل در قاهره به
بن بست رسيد.
(73/11/5)
گزارشهاى علمى – پژوهشى
گزارشهاى علمى – پژوهشى
زندگى غربى و سرطان سينه
8/3 درصد از زنان انگليسى به
بيمارى سرطان سينه مبتلا مىشوند در حالى كه آمار مربوط به زنان كشورهاى شرقى
مانند چين و ژاپن يك چهارم اين مقدار و در سطح 2 درصد است.
در بعضى از كشورهاى غربى آمار
مبتلايان به اين بيمارى از اين ميزان نيز فراتر رفته است. در منطقه خليج
سانفرانسيسكو در آمريكا بالغ بر 14 درصد از زنان به اين بيمارى دچار مىشوند.
تحقيقات دانشمندان و آمار به
دست آمده در طى سالهاى گذشته، نشان مىدهد، شيوه زندگى در كشورهاى غربى عامل
عمدهاى در افزايش احتمال ابتلاى به اين بيمارى در زنان است. از مطالعات انجام شده
بر روى زنان ژاپنى كه به كشورهاى غربى مانند آمريكا مهاجرت كردهاند، چنين
برمىآيد كه درصد ابتلا به بيمارى سرطان سينه در نسلهاى بعدى از 2 درصد به 8 درصد
افزايش يافته است، حتى اگر با همسران ژاپنى الاصل ازدواج كرده باشند.
روزنامه تايمز چاپ لندن با
انتشار نتايج تحقيقات متخصصين در اين زمينه عامل اصلى در اختلاف قابل توجه ميان
درصد ابتلا به بيمارى سرطان سينه در غرب و ديگر كشورها را مربوط به سبك زندگى و
رژيمهاى غذايى دانسته است.
در مقالهاى كه به قلم دكتر “تريشاگرينهال”
نوشته شده است، يازده عامل در زندگى غربى به عنوان تفاوتهاى عمده و اساسى در فراهم
آوردن زمينه ابتلا به سرطان سينه ذكر شده است كه عمده آنها از اين قرارند: نوشيدن
الكل، دوران قاعدگى و باردارى زودرس، ميزان چربى غذا، خوددارى مادران از دادن شير
به نوزاد، يائسگى ديررس، بچهدار نشدن و زنانى كه بچهاى به دنيا نياوردهاند.
مصرف استروژن در جلوگيرى از پوكى استخوان
بر اساس تحقيقات جديد، زنان
مىتوانند با مصرف استروژن در طول پنج سال اول يائسگى خطر بروز شكستگى استخوان
رابهميزانقابل توجهى كاهش دهند.
به گزارش خبرگزارى فرانسه از
فيلادلفيا تحقيقات ديگر نشان داده است كه مصرف استروژن مىتواند از بروز
استئوپروسيس – كاهش تراكم استخوان كه منجر به شكستگى استخوان لگن خاصره و مچ دست
مىشود – جلوگيرى كند.
اما تحقيق منتشر شده در نشريه “آناليز
اينترنال مديسين” تأثير سودمند آن را به تمام شكستگيهاى غير نخاعى تعميم داده است.
“جين كالى” كه سرپرستى اين
تحقيق را بر عهده داشته است مىگويد: نتايج تحقيقات ما نشان مىدهد استروژن بايد
در ابتداى دوران يائسگى مصرف شده و براى مدت زمان نامحدودى ادامه يابد.
زنانى كه مصرف اين هورمون را
در مراحل اوليه منوپاز شروع و ادامه دادند خطر بروز شكستگى در ناحيه مچها و لگن
خاصره آنها به ميزان 71 درصد و شكستگى غير نخاعى آنها به ميزان 50 درصد كاهش يافت.
افراد نابينا و نور خورشيد
راز اين معما كه چگونه برخى از
افراد كاملاًنابينا اگرچه نمىتوانند نور را از تاريكى تميز دهند هر شب در زمان
مشخصى به خواب مىروند كشف شد.
بىخوابى يكى از مشكلات افراد
نابيناست و ساعت بدن آنها با ساعت ديوارى هماهنگ نيست به اين دليل
آنهاشبهادررختخوابغلتمىزنندوروزهاچرتمىزنند.
علت بروز مشكلات در خواب
نابينايان واضح است زيرا مغز بايد در معرض نور خورشيد قرار گيرد تا ساعت درونى آن
با برنامه دقيق 24 ساعت شبانه روز كار كند در غير اين صورت هر روز نيم ساعت عقب
مىماند.
اقليت خوش شانسى از نابينايان
در زمان مناسب براحتى مىخوابند و دانشمندان دريافتهاند كه اين دسته از نابينايان
عليرغم اينكه چشمانشان فاقد بينايى است مغزشان مىتواند نور خورشيد را مشاهده كند.
اين كشف نشانههاى مهمى از
چگونگى حفظ زمان در مغز افراد اعم از بينا و نابينا را در اختيار دانشمندان قرار
مىدهد و همچنين عمل جراحى رايج برداشتن چشم افراد نابينا براى حفظ زيبايى را زير
سؤال مىبرد.
اين تحقيق كه توسط دكتر “چارلز
آ.سيسلر” و دانشمندان ديگر از بيمارستان بريگهام و زنان در بوستون صورت گرفته است
در نشريه پزشكى نيواينگلند به چاپ رسيده است.
يكى از عوامل جنون آنى
گروهى از روان پزشكان موفق به
شناسايى يكى از عوامل بروز بيمارى “شيزوفرنى” يا جنون آنى شدهاند. اين شناسايى
بهيافتنداروهاى مؤثرتربراىدرماناينبيمارىكمك خواهد كرد.
به گفته روان پزشكان مغز افراد
مبتلا به شيزوفرنى به طور طبيعى رشد نكرده است در نتيجه اين رشد غير طبيعى سلولهاى
عصبى (نرونها) مغز به طور طبيعى با يكديگر ارتباط ندارند.
روان پزشكان اضافه مىكنند،
مغز افراد مبتلا به اين نارسايى مانند كامپيوترى است كه نقيصهاى كوچك در آن ديده
مىشود. چنين كامپيوترى در بيشتر مواقع به طور طبيعى كار مىكند ولى كاركردن زياد
اين كامپيوتر باعث مىشود به طور ناگهانى سيستم به هم بخورد و دستگاه از كار
بيفتد.
مشابه اين پديده در مغز افراد
مبتلا به “شيزوفرنى” يا جنون آنى اتفاق مىافتد. در حالى كه مغز آنها در بيشتر
مواقع به طور طبيعى فعاليت مىكند ضربههاى عصبى غير مترقبه مىتواند به صورت
ناگهانى علايم بيمارى را ظاهر كند.
بارزترين مشخصه اين نوع بيمارى
شنيدن صداهاى خيالى توسط فرد بيمار است.
تحقيقات اخير دانشمندان همچنين
به شناسايى داروهاى جديد ضد جنون كه اثرات جانبى كمترى دارد نيز كمك كرده است.
محققان اميدوارند به دليل اثرات جانبى كمتر، تعداد بيشترى از بيماران روانى از اين
داروها استفاده كنند.
جدول
جدول
افقى:
1 – با هم شريك شدن – از
گناهان كبيره – در رمضان سال دوم ه.ق بين مسلمانان و مشركان روى داد.
2 – نام ديگر سوره دهر – رشته
باريك – صداى كلفت – ترازو.
3 – نوعى پارچه – از مراكز
قديمى حديث – بالانشين بدن – جاويد.
4 – به فرموده مقام معظم رهبرى،
انقلاب اسلامى در هيچ جاى دنيا بدون نام او شناخته شده نيست.
5 – بالا آمدن آب دريا – حبيب
خدا – تعجب زنانه!
6 – با پيامبرصلى الله عليه
وآله وسلم در غار بود – صومعه – كم بهايى.
7 – از اقوام آريايى – تنگى
نفس – چه بسيار – بلند و كشيده.
8 – صد متر مربع – استماع –
ضربه آرام با انگشت – برادر عربى.
9 – پيكار – گردش كودكانه –
خانه، درخت – “تو” عربى.
10 – جزيرهاى واقع در جنوب
شرقى چين – آنچه كه محكوم در دادگاه در ردّ اتهام از خود ابراز مىكند.
11 – تنها – نيكيها – ورق
كاغذ.
12 – باغ نارنج.
13 – سياهرگ – از ورزشهاى
مادر – ضمير اوّل شخص مفرد – نوعى خوراك شبيه حلوا كه از شيره گندم جوانه زده تهيه
مىشود.
14 – مؤمن نسبت به مؤمن اين
گونه بايد باشد – خسيس – زهر – اورنگ و سرير.
15 – يكى از منابع مالى دولتها
– جَرَس – شهرى واقع در جنوب شرقى خوزستان.
عمودى:
1 – نقاب – فرمانروايى – همراه
با هم.
2 – در اسلام ياد دادن آن، از
جمله حقوق فرزند بر پدر شمرده شده است – پيكارها – نوعى شرك است.
3 – يارى طلبيدن – يكى از چهار
فرشته مقرّب.
4 – قسمتى از پا – زبون.
5 – بخيه – جادادن – از علامات
جمع در فارسى.
6 – پايتخت ايتاليا – وارد
شدن.
7 – غلاف شمشير – كلوخ، ده
و روستا –
مردانگى.
8 – چهره – گهواره – ترك سهوى
يا عمدى آن موجب بطلان نماز است – گلى زيبا.
9 – برآورد – گستاخى، خشونت.
10 – مايع حيات بخش – گزنده
خوش خط و خال – زدن شاخ و برگ زايد درختان – از نجاسات.
11 – ساخته شده از مس – راهنما
– تمام كننده.
12 – رودى در اروپا – اوراقى
با ارزش قانونى و حقوقى و مالى – اشاره به دور.
13 – رطوبت – كمك طلبيدن –
اُف.
14 – موى بلند – سنگينترين
فلز.
15 – شريف و نجيب –
ورقهاى كه در آن امرى را به اطلاع مردم برسانند.
16 – تله – خوى آدمى – از
بزرگترين نيروگاههاى توليد برق كشور.
17 – از وسايل آشپزخانه – سلول
– زننده، توهين آميز.
توجه:
به سه نفر از برندگان – به قيد
قرعه – جوايزى اهدا مىگردد.
لطفاً پاسخهاى درست را تا
بيستم اسفند ارسال فرماييد.
برندگان اين ماه آقايان عزت
طاهرى و جشميد جمشيديان از اصفهان مىباشند، كه جايزه با پست ارسال مىگردد.
تنظيم: امامى پور
گفتهها و نوشتهها
گفتهها و نوشتهها
آزادگان
حكيمى را پرسيدند: چندين درخت
نامور كه خداى – عزّ و جلّ – آفريده است و برومند، هيچ يك را آزاد نخواندهاند،
مگر سرو را كه ثمرهاى ندارد، درين چه حكمت است؟ گفت: هر درختى را ثمرهاى معيّن
است كه به وقتى معلوم، به وجود آن تازه آيد و گاهى به عدم آن پژمرده شود و سرو را
هيچ از اين نيست و همه وقتى، خوش است و اين است صنعت آزادگان!
(گلستان سعدى، ص286)
هماهنگى شيعه و سنى
استاد محمد فكرى: خوشبختانه،
اهل سنّت در دوست داشتن خاندان پيامبر و يارى و تقديس آنان با شيعه هماهنگند و در
گرايش قلبى ژرف به امام بزرگ على بن ابى طالب و سزاورتر بودن امام و فرزندانش براى
خلافت، چون شيعه مىانديشند و قبول دارند كه منزلت حضرت على نسبت به پيامبر(ص)،
منزلتهارون است نسبت به موسى… .
“جماسه غدير، ص119”
حد نگه دارى
آوردهاند: نقاش بزرگى عادت بر
اين داشت كه تابلوهايش را از جايى مىآويخت كه عابران بتوانند آنها را ببينند و
خود به نظرياتآنهاگوش فرامىداد.روزى كفشگرى بهكفشهاى تابلوى خاصى، خرده گرفت و
روز بعد ديد كه آنها دوباره نقاشى شدهاند، از موفقيت خود به عنوان يك منتقد،
مغرور گشته به ايراد گرفتن از پاى عكس پرداخت، در اين هنگام نقاش از پشت پرده آواز
داد: كفشگر! از قالب كفش دوزى خود، فراتر مرو!
پيروزى شاهانه
درباره بىاطلاعى فتحعلى شاه
از امور دنيا گفتهاند كه در جنگ با روسها، هشتاد هزار نفر سپاهى بىنظم و انضباط،
گرسنه و عريان را برداشته، با خود به قراجه داغ (ارسباران) برد و در نه كيلومترى
خاور اهر اردو زد. و در ضمن رجزخوانى گفت:
“من با اين سپاه يكسره تا
مسكو خواهم رفت و خاك آن شهر را به توبره خواهم كشيد”!”لطيفههاى سياسى، ص117”
همنشينى
جامه كعبه را كه مىبوسند
او نه از كِرم پيله، نامى شد
با عزيزى نشست روزى چند
لاجَرَم همچون او گرامى شد
(مصلح الدين سعدى)
آسايش عمر
مال از بهر آسايش عمر است نه
عمر از بهر گرد كردن مال. عاقلى را پرسيدند: نيك بخت كيست و بدبختى چيست؟
گفت: نيك بخت آن كه خورد و كشت
و بدبخت آن كه مُرد و هِشت (باقى گذاشت).
(گلستان سعدى، ص243)
آدم غرب زده
آدم غرب زده شخصيت ندارد، چيزى
است بىاصالت؛ خودش و خانهاش و حرفهايش بوى هيچ چيزى را نمىدهد، بيشتر نماينده
همه چيز و همه كس است. نه اين كه “كوسموپولتين” باشد؛ يعنى دنيا وطنى، ابداً. او
هيچجايى است. نه اين كه همه جايى باشد. ملغمهاى است از انفراد بىشخصيت و شخصيت
خالى از خصيصه. چون تأمين ندارد، تقيه مىكند.”غرب زدگى، ص146”
شيرينى كام دوست!
حاج ميرزا آقاسى ابتدا معلّم
محمّدشاه بود و پس از قتل قائممقام فراهانى، ناگهان به منصب صدارت رسيد. مردى خوش
نفس ولى بىكفايت بود و از اداره امور كشور اطلاعى نداشت، چنان كه وقتى روسها
تقاضاى واگذارى قسمتى از درياى خزر را از دولت ايران كرده بودند، او در پاسخ گفته
بود: ما كام شيرين دوست را براى مشتى آب شور تلخ نمىكنيم!
(حسين مكى، اميركبير، ص77)
زى طلبگى
يكى از ائمه جمعه مركز استان،
نامهاى به امامرحمه الله نوشته بود، مبنى بر اين كه مبلغ مختصرى كه به عنوان
شهريه به ائمه جمعه داده مىشود، به جايى نمىرسد و فقط هزينه اجاره دفتر، يا حقوق
آبدارچى دفتر آنان مىشود و… و درخواست افزايش شهريه كرده بود. امام فرمود: “آقايان
طلبه باشند”!
(در سايه آفتاب، ص124)
جسارت و ذكاوت
گويند قائم مقام، ميرزا تقى
اميركبير را به كارى گماشت و چون خوب از عهده آن برآمد، يكى از جبّههايش را به او
داد. او هم جبّه را پوشيد و سر جاى قائم مقام نشست. همين كه مورد بازخواست قرار
گرفت گفت: هر كس چنين جبّهاى را بپوشد شايسته اين مسند است.
(اميركبير و ايران، ص41)
حكمت
ندهد هوشمندِ روشن راى
به فرومايه كارهاى خطير
بوريا باف اگرچه بافنده
است
نبرندش به كارگاه حرير
(مصلح الدين سعدى)
كيمياى محبت
از كنفوسيوس پرسيدند: آيا با
يك كلمه مىتوان تمام زندگانى را روشن و پاك نگاه داشت و آن كلمه كدام است؟
گفت: بلى، آن كلمه، محبت
به ديگران است.
(روانهاى روشن)
تب امير
عربى يكى از روزهاى گرم
تابستان به تب دچار شد. هنگام ظهر عريان شد و بدن خود را روغن ماليد و سپس زير نور
خورشيد، روى ريگهاى داغ، شروع به غلطيدن كرد و گفت: اى تب! حال مىفهمى كه چه
بلائى بر سرت آوردهام. اى موذى پست فطرت! شاهزادگان و اميران را گذاشتهاى و به
سراغ من بىنوا آمدهاى؟!
بهر حال آنقدر در آن حالت به
غلطيدن ادامه داد تا عرق كرد و تب از تن او بيرون رفت.
روز ديگر از كسى شنيد كه امير
ديشب به تب دچار گشته است. اعرابى گفت: به خدا قسم آن تب را من به سراغ او
فرستادم. اين گفت و پا به فرار نهاد.
نتيجه شوخى بىمزه
پير مردى پينه دوز بود كه
علاوه بر پينه دوزى هرگاه ميتى شب در مسجد تنها مىماند او را خبر مىكردند تا صبح
بالاى سر ميت كشيك بدهد. او هم براى اينكه خوابش نگيرد معمولاً وسائل پينه دوزى
خود را مىبرد و مشغول كار خود مىشد.
يك شب جوانهاى ده براى تفريح،
شخصى را مردهوار در تابوت خوابانده و پينه دوز را اجير كردند تا صبح در كنارش
كشيك بدهد.
پينه دوز طبق معمول خويش،
وسائل كارش را آورده مشغول كار شد كه تا صبح خوابش نبرد. نيمى از شب گذشته بود، با
خود به زمزمه افتاد و شروع به خواندن يك تصنيف قديمى كرد.
مرده قلابى سر از تابوت بلند
كرده گفت: رسم نيست كه بالاى سر مرده تصنيف بخوانند!
پينه دوز گفت: مرده هم رسم
نيست كه در كار زندهها فضولى كند. معلوم مىشود درست نمردهاى بگذار خلاصت كنم!
فوراً با مشته آهنى خود بر سر او كوبيد و او را از زندگى رهانيد!! رفقاى او كه صبح
به ديدنش آمدند، با جسد مرده واقعى رفيقشان برخورد كردند و پى به نتيجه شوخى
بىمزه شان بردند.
زيره به كرمان
شركت انگليسى “پرمافلكس”
سالانه معادل 50000 پوند نفت به صورت “بنزين فندك” به كشورهاى عربى نفتخيز حوزه
خليج فارس، صادر مىكند.
شكم سير
پروفسور” پاستور والرى
رادو” مىگويد:
“كسانى كه با شكم سير غذا
مىخورند، معمولاً بيشتر از خودشان، پزشكان را سير مىكنند”.
درس زد و خورد
شبلى كه از علماى عامه است درس
نحو مىخواند. استادش گفت: بخوان: ضَرَبَ زيدٌ عمرواً.
پرسيد: به چه جهت زيد، عمرو را
زد؟!
استاد گفت: نه، اين مثال است،
مىخواهم تو بفهمى.
شبلى برخاست. استاد گفت: به
كجا مىروى؟
گفت: نمىخواهم علمى را بخوانم
كه از همين اول با زد و خورد شروع مىشود!!
اى روى تو
اى روى تو نوربخش خلوتگاهم
ياد تو فروغ دل ناآگاهم
آن سرو بلند باغ زيبائى را
ديدن نتوان با نظر كوتاهم
در جستن وصل تو
چون آتش سوداى تو جز دود
نداشت
مسكين دل من اميد بهبود
نداشت
در جستن وصل تو بسى كوشيدم
چون بخت نبود، كوششم سود
نداشت
“انورى”
… كه مپرس
ياد دارم به نظر خط غبارى
كه مپرس
سايه كردست به من ابر
بهارى كه مپرس
كردهام عهد كه كارى
نگزينم جز عشق
بىتامل زدهام دست به
كارى كه مپرس
من نه آنم كه خورم بار دگر
بازى چرخ
خوردهام زين قفس تنگ
فشارى كه مپرس
غنچه چينان گلستان جهان را
صائب
هست در پرده دل باغ و
بهارى كه مپرس
“صائب تبريزى”
اين را… آن را
رفتيم من و دل دوش
ناخوانده به مهمانش
دزديده نظر كرديم در حسن
درخشانش
مدهوش رخش شد دل، مفتون
لبش شد جان
اين را بگرفت اينش آن را
بربود آنش
“فيض كاشانى”
دامن پاك
هر نشان كز خون دل بر دامن
چاك من است
پيش اهل دل، دليل دامن پاك
من است
عشق تو بگرفت بالا تا دل و
جانم بسوخت
آرى اين آتش بلند از خار و
خاشاك من است
“جامى”
تو به جاى ما
دل و جان ز تن برون شد، تو
همان به جا نشسته
شده ما زخويش بيرون، تو به
جاى ما نشسته
زغم زمانه ما را، نفتد،
گره بر ابرو
كه ز راه عشق، گردى، به
جبين ما نشسته
“اديب الممالك فراهانى”
غم عشق
گفتم نگرم روى تو، گفتا به
قيامت
گفتم روم از كوى تو، گفتا
به سلامت
گفتم چه خوش از كار جهان
گفت غم عشق
گفتم چه بود حاصل آن، گفت
ندامت
“هاتف اصفهانى”
جان دگرم بخش
از ضعف به هر جا كه نشستيم
وطن شد
وز گريه به هر سو كه
گذشتيم چمن شد
جان دگرم بخش كه آن جان كه
تو دادى
چندان زغمت خاك به سر ريخت
كه تن شد
(طالب آملى)
از درد رو متاب
هر بلبلى كه زمزمه بنياد
مىكند
اول مرا به برگ گلى ياد
مىكند
از درد رو متاب كه يك قطره
خون گرم
در دل هزار ميكده ايجاد
مىكند
“صائب تبريزى”
مدرس يزدى و حاكم يزد
مرحوم ميرزا محمد على مدرس
يزدى از روحانيون بنام يزد در دوران فتحعلى شاه بود. شاهزاده محمد على ميرزا پسر
فتحعلى شاه – كه حاكم يزد بود – به او ارادت داشت. بد خواهان به گوش او رسانده
بودند كه مدرس يزدى اعتقاد درستى ندارد، زيرا گفته است:
از آن شيرى كه در پستان
تاك است
اگر با كودكى نوشم چه باك
است
حاكم، مدرس را طلبيد و گفت:
آيا اين شعر از شما است؟
مدرس پاسخ داد: آرى! ولى شعر
قبل و بعد آن را نشنيدهايد. و آن وقت ارتجالاً چند بيت ديگر سرود و با بيتى كه
حاكم شنيده بود خواند، و حاكم را به ارادت سابق خود واداشت:
شبى دردى كشى با پارسايى
سخن رندانه راندى تا به
جايى
از آن شيرى كه در پستان
تاك است
اگر با كودكى نوشم چه باك
است
جوابش داد داناى سخن سنج
كه مستى راحتت بخشد به هر
رنج
ولى آن مى كه خوشتر ز
انگبين است
مزاجش “لذة للشاربين” است
دزد و اسكندر
اسكندر به كشتن دزدى فرمان
داد. دزد گفت: من در اين كار كه كردم، قلبم راضى نبود.
اسكندر گفت: در كشته شدن تو
نيز قلبت راضى نباشد!
چه مىكارى؟
مسعود رمّال در راه به شاه
مجدالدين رسيد، پرسيد: چه مىكارى؟
گفت: چيزى نمىكارم كه به كار
آيد.
گفت: پدرت نيز هم چنين بود،
هرگز چيزى نكاشت كه به كار آيد!
دو منجم ماهر
جوحى گفت: من و مادرم هر دو
منجم ماهريم كه در حكم ما خطا واقع نمىشود.
گفتند: اين دعوى بزرگ است، از
كجا مىگويى؟
گفت: از آنجا كه چون ابرى
برآيد، من مىگويم: باران خواهد آمد و مادرم گويد: نخواهد آمد! البته يا آن شود كه
من گويم يا آن شود كه او بگويد!!
خرّم از او است
خاطرم با همه تيغ ستمش
خرّم از او است
كه گرم زخم از او مرهم
زخمم هم از او است
گر چه هر لحظه جفائى رسد
از دوست وليك
هم بما از سر رأفت نظرى هر
دم از او است
“وفاى نورى”
آواز خوش
مؤذنى بانك مىگفت و مىدويد.
پرسيدند: چرا مىدوى؟ گفت: مىگويند آواز تو از دور خوش است.
سلام عريان
“سائل نهاوندى” پس از
سالها توقّف در همدان، قصد مراجعت به وطن كرد. از قضا نزديك به شهر خود كه رسيد،
دزدان، اموال او را بردند و خود او را نيز عريان كرده حتى لباسهايش را نيز به غارت
گرفتند.
وقتى خويشاوندان او كه به
استقبالش آمده بودند، سبب عريان بودنش را پرسيدند گفت:
چون از شهر همدان، شهر بابا
طاهر عريان، آمدهام بهتر اين ديدم كه سلام او را عريان به شما برسانم.
من كجا، على كجا !
شكيب ارسلان خطيب و نويسنده
عرب در جلسهاى كه به افتخار او در مصر تشكيل شده بود شركت كرده بود. يكى از حضار
در ضمن سخن مىگويد: دو نفر در تاريخ اسلام پيدا شدهاند كه به حق شايستهاند:
امير سخن (اميرالبيان) ناميده شوند، يكى على ابن ابيطالب و ديگرى شكيب ارسلان، پس
از شنيدن اين سخن، شكيب ارسلان با ناراحتى برمىخيزد و در پشت تريبون قرار مىگيرد
و از دوستش كه چنين مقايسهاى كرده گله مىكند و مىگويد: من كجا و
علىبنابىطالب كجا؟ من بند كفش على(ع) هم به حساب نمىآيم.
“شهيد مطهرى، سيرى در نهج
البلاغه”
هرهرى مذهب
آدم غرب زده، هرهرى مذهب است.
به هيچ چيز اعتنا ندارد. نان به نرخ روز خور است. همه چيز برايش على السّويه است.
خودش باشد و خودش از پل بگذرد ديگر بود و نبود پل، هيچ است. نه ايمانى دارد، نه
مسلكى، نه مرامى، نه اعتقادى، نه به خدا يا به بشريت. نه در بند تحول اجتماع است و
نه در بند مذهب و لامذهبى. حتى لامذهب هم نيست. هرهرى است. گاهى به مسجد هم
مىرود. همان طور كه به كلوب مىرود يا به سينما. اما همه جا فقط تماشاچى است.
“غرب زدگى، ص144”
خوى اميركبير
اميرنظام به آسانى به كسى قول
نمىداد. اما هر آينه انجام كارى را وعده مىكرد، بايد به سخنش اعتقاد نمود و
انجام اين كار را متحقق شمرد… وى به همان اندازه پُركار بود كه غيرت مسؤوليت
داشت. روزها و هفتهها مىگذشت كه از بام تا شام كار مىكرد و نصيب خود را همان
وظيفه مقدس مىدانست و دشواريها و نيرنگها نيز او را از كار سست و دلسرد
نمىساخت… اگر امير نظام در همه نقشه اصلاحاتش كامياب نگرديد، كاستى از دانايى و
نيروى كارش نبود، تقصير از آنان بود كه در همكارى و يارى او قصور ورزيدند.
(رابوت واتسون، مورّخ انگليسى)
آدم منطقى
آوردهاند كه مردى وارد
خانهاى شد و گفت: مرا احترام كنيد، آدم مهمى هستم! صاحب خانه گفت: چكارهاى؟
گفت: من اهل منطقم.
پرسيد: منطق يعنى چه؟
روى تاقچه، چهار عدد
تخممرغ بود، گفت: من با منطق و دليل ثابت مىكنم اينها هشت عددند!
شب خوابيد، صاحب خانه آن چهار
تخممرغ را خورد.
چون صبح شد، مرد منطقى گفت: پس
تخممرغها چه شد؟ مىخواهم صبحانه بخورم؟
صاحب خانه گفت: آن چهار تا كه
من ديدم، خوردم، آن چهار تا كه تو مىخواستى با دليل و منطق ثابت كنى، اثبات كن و
بخور!
كار بىمعنا
آوردهاند كه يك روز وثوق
الدوله از دكتر لقمان ادهم – كه از مسافرت اروپا آمده بود – احوالپرسى كرد و
پرسيد: حالا چكار مىكنيد؟
دكتر طبق سنّت خودمانى جواب
داد: هيچ… گرفتارى براى خودم درست كردهام، زيرا مطلب را افتتحا و كار بىمعنا
را دوباره شروع نمودهام.
وثوق الدوله با قيافه
دلسوزمآبانهاى گفت: حق با شماست. كارى بىمعناست. مخصوصاً براى بيماران.
رفتار رهبر
يكى از مشاهير كه مشغول ساختن
مدرسه علميه بود، طى نامهاى از امام درخواست كرده بود كه معظّمله اجازه دهند كه
ايشان وجوه شرعى را براى تكميل ساختمان مدرسه، دريافت كنند و يا آن كه خود حضرت
امام از نظر مال كمك كنند، امام بدون آن كه در مورد درخواست چيزى بگويند، فرمودند:
“من نمىدانم چه شده است، آقايان همه مىخواهند براى خودشان مدرسه بسازند”!
(در سايه آفتاب، ص124)
پند پير
نصيحتى كنمت ياد گير و در
عمل آر
كه اين حديث زپير طريقتم ياد است
مجو درستى عهد از جهان سست
نهاد
كه اين عجوزه عروس هزار دماد است
غم جهان مخور و پند من مبر
از ياد
كه اين لطيفه عشقم ز رهروى ياد است
(حافظ شيرازى)
دعوى مردانگى
لاف سر پنجگى و دعوى مردى
بگذار
عاجزِ نفس فرومايه، چه مردى چه زنى
گرت از دست برآيد دهنى
شيرين كن
مردى آن نيست كه مشتى بزنى بر دهنى
(مصلح الدين سعدى)
پندر پدر
دانى كه چه گفت زال با
رستم گُرد
دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد
ديديم بسى كه آب سرچشمه
خُرد
چون پيشتر آمد شتر و بار ببرد
(مصلح الدين سعدى)
سه امر پايدار
سه چيز پايدار نماند: مال
بىتجارت و علم بىعبث و مُلك بىسياست.
وقتى به لطف گوى و مدارا و
مردمى
باشد كه در كمند قبول آورى دلى
وقتى به قهر گوى كه صد
كوزه نبات
گه گه چنان بكار نيايد كه حنظلى
(گلستان سعدى، ص246)
پاسخ به نامه ها
پرسشها و پاسخها
سؤال:
اگر علم با عمل لازمه راه
سعادت است، افرادى چون من (دانشجوى رشته مهندسى) چگونه و از طريق كدام منبع يا
منابع مطمئن مىتوانند به چنين علمى دست يابند؟
(تهران : و . ح)
پاسخ:
علمى كه سعادت واقعى و ابدى
انسان را در صورت عمل، تأمين مىكند، علم خداشناسى و وظيفهشناسى است. وظيفه انسان
در برابر خداوند – چه وظايف فردى و چه وظايف اجتماعى كه همه آنها در پيشگاه خداوند
مسؤوليت آورند. بحمداللّه و به بركت انقلاب اسلامى، رسانههاى گروهى گفتارها و
نوشتارهاى انديشمندان اسلامى را بطور مفصّل در زمينه خداشناسى و اخلاق و احكام
اسلامى منتشر مىسازند و در حدّ مورد نياز هر انسان – از اين علم – بهرهاى را در
اختيار مردم قرار مىدهند. البته اين علم حدّ و مرز ندارد. خداوند به رسول
اكرمصلى الله عليه وآله وسلم كه سرآمد انسانهاست مىفرمايد: “و قل ربّ زدنى علما؛
بگو پروردگارا بر علمم بيافزاى.” بنابراين هرچه بيشتر كوشش و تلاش كنيد و كتابهاى
دانشمندان اسلامى را در اين زمينه مطالعه كنيد بهتر است. البته بايد در تشخيص
كتابهاى مفيد نيز دقت كنيد زيرا نوشتههاى نادرست و ضعيف، فراوان است. از
نوشتههاى انديشمندان شناخته شدهاى همانند علاّمه طباطبايى و استاد مطهرى – رضوان
الله عليهما – و امثال آنان استفاده كنيد.
سؤال:
آيا خدا مرا مىبخشد؟ چندين
سال گناه بزرگى مرتكب شدهام ولى اكنون به شدّت پشيمانم و توبه كردهام براى
بخشيدن گناه كارهاى زيادى انجام دادهام، نماز مىخوانم، التماس مىكنم، به فقرا
تا حدودى كمك مىكنم، در خطّ مقدّم جبهه زخمى شدهام. مرا راهنمايى كنيد آيا خدا
مرا مىبخشد و توبهام را قبول مىكند؟ اگر توبهام قبول نمىشود حاضرم محاكمه شوم
و…
(ساوه: امير م . ب)
پاسخ:
خداوند در قرآن كريم
مىفرمايد: “قل يا عبادى الّذين اسرفوا على أنفسهم لاتقنطوا من رحمة اللّه انّ
اللّه يغفر الذّنوب جميعاً…؛ اى بندگان من كه بر خود ستم كردهايد (و گناه مرتكب
شدهايد) از رحمت خدا مأيوس نشويد، زيرا خداوند همه گناهان را مىبخشد.” كسى نيست
كه گناه نكرده باشد به جز معصومين و همه به لطف و رحمت خداوند اميدوارند و البته
از عذاب او ترسان. همان به كه هميشه در همين حال كه هستيد، باشيد از كرده خود
پشيمان و از خشم الهى ترسان و به لطف او كاملاً اميدوار. چيزى به جز لطف و رحمت او
مايه اميدوارى نيست. البته بايد بنده توبه كند و با عمل صالح سعى در جبران گذشته
داشته باشد ولى به اين اعمال نبايد دلخوش باشد. تنها مايه دلخوشى لطف و مرحمت
خداوند است. سعى كنيد با خلوص نيّت در عبادات زمينه ريزش رحمت الهى را فراهم
نماييد.
× خمين : برادر حميد سياهى
1- پول را به هر نحو كه ممكن
است به او برگردانيد هرچند متوجه نشود.
2- نمازهايى كه فوت شده قضا
كنيد، تكليف ديگرى در اين زمينه نيست.
3- در مورد اول، كفّاره دارد و
بقيّه موارد اشكال ندارد. اگر توضيح بيشتر خواستيد آدرس بدهيد.
4- اگر با شستن عين نجاست، پاك
شده كافى است. باقى ماندن رنگ اشكالى ندارد. از وسوسه بپرهيزيد.
× انديمشك: برادر س. الف
توضيح شما كافى نيست ولى
ظاهراً طبق آن چه نوشتهايد غسل بر شما واجب نيست و اگر احتياطاً غسل كرديد بايد
براى نماز وضو هم بگيريد. اگر آدرس بدهيد توضيح بيشترى – ان شاءاللّه – خواهيم
داد.
× گرگان: برادر ح . ب
1- در تمام مواردى كه
نوشتهايد آن آبها پاك است و غسل ندارد.
2- آدم وسواس نبايد به شك خود
اعتنا كند و اگر در واقع هم نجس باشد، هيچ مشكلى به وجود نمىآيد. مگر اين
خوراكهايى كه ما مىخوريم يقين قطعى داريم همه آنها در واقع پاكند؟! مسلّماً چنين
نيست و اشكالى هم ندارد. نجسى كه انسان نجاست آن را نداند اثر شرعى ندارد مگر اين
كه بعداً معلوم شود نجس بوده است.
× مازندران : برادر ع . خ
. ب
راه حلّ شرعى براى مشكل شما
وجود دارد، لطفاً با تلفن 24803 تماس بگيريد.
× تهران : خواهر ح . خ
مىتوانيد بر تقليد حضرت امام
يا آية الله العظمى اراكى – رضوان الله عليهما باقى باشيد، ولى بايد در مسأله جواز
بقا بر تقليد ميّت از يك مجتهد جامعالشرايط زنده تقليد كنيد.
× تهران : برادر م . ع
1- نقاشى انسان و حيوان كراهت
دارد.
2- گوشت حيوانى كه طبق مقررات
شرع ذبح نشده است نجس و حرام است و اگر گوشت مشكوك را از بازار مسلمين بخريد اشكال
ندارد و اگر در بلاد غير اسلامى از شخص مسلمان بخريد و احتمال بدهيد كه او رعايت
احكام اسلام را مىكند اشكال ندارد. در غير اين صورت خوردن آن جايز نيست.
3- به حسب ظاهر كتاب ملك صاحب
مغازه است اگر خود او نفى مالكيّت نكند بايد به او برگردانيد و اگر نفى كرد و قابل
تعريف نبود خودِ آن يا قيمت آن را به فقيرى صدقه بدهيد.
مُدّرس ديانت در عرصه سياست
مُدّرس ديانت در عرصه سياست
دومين و آخرين قسمت
غلامرضا گُلى زواره
× ستيز با سلطهگرى
روسها كه در تجاوز به ايران با
انگليسها در رقابت سختى به سر مىبردند، در سال 1917م با بحران شديدى مواجه شدند
كه تبديل به انقلاب اكتبر شد و در جريان آن بلشويكها زمام امور روسيه را به دست
گرفتند. انتشار اين خبر، قشون روس را كه در ايران متمركز بودند، متلاشى كرد و قواى
روس، ايران را ترك نمودند،31 در اين شرايط آشفته كه جنگ جهانى اول بر وخامت آن
مىافزود، دولتمردان انگليسى كه بر خلاف چند قرن تكاپوى گسترده، از سلطه همه جانبه
بر ايران ناكام مانده بودند، با اغتنام فرصت از غيبت رومانوفها در شمال ايران،
تمام تلاش خود را براى قبضه كامل حيات سياسى، فرهنگى و اقتصادى كشور اسلامى ايران
به كار گرفتند و در پى تمهيداتى قرارداد ننگين 1919م را با رئيس الوزراى وقت (وثوق
الدوله) منعقد نمودند تا از اين طريق، سلطه خود را بر تمامى مناطق ايران تحقق
بخشند، در اين برهه حساس و پربلا كه يا تمام نفسها از رعب و نگرانى در سينهها
محبوس شده، و يا به همنوايى با دسيسههاى داخلى و خارجى متمايل گشته بودند، شهيد
مدرس يك تنه و بىمحابا و به عنوان وكيل صديق و پاى بند به اصول اسلامى و فرهنگ
غنى تشيع قامت مردانگى و استقلال طلبى برافراشت و با فريادهاى افشاگرانه، عليه اين
قرارداد سياه به مبارزه برخاست.
× قراردادها و عاملان آنها
از سال 1279 قمرى انگلستان با
عقد قراردادها و گرفتن امتيازهايى درصدد به سلطه درآوردن ايران و غارت اين كشور
بود كه “ويلهلم ليتن” به بيش از بيست نمونه از آنها اشاره نموده است.32
قرارداد 1919م نيز تير
زهرآگينى بود كه استقلال ايران را هدف قرار مىداد، اين قرارداد در دوازده ذيقعده
1337 قمرى بين وثوق الدوله (رئيس الوزراى وقت) و سرپرسى كاكس33 (وزير مختار انگليس)
در دو بخش سياسى – نظامى و قرارداد مالى مشهور به “قرارداد وام” و يادداشت ضميمه
كاكس و نيز الحاقات محرمانه منعقد گرديد كه به تصويب مجلس ايران نرسيد و قبل از
اجرا ملغى شد.34 متن اين قرارداد در جرايد وقت انتشار يافت.
در اين معاهده ننگين و
ذلّتبار اختيارات كاملى به دولت انگليس داده شده بود كه كليه امور كشور از جمله
گمركات، بانكها، معادن، كشتيرانى در رودخانه كارون و نيز اجازه ورود نيروهاى
انگليس به ايران را در بر مىگرفت. در واقع وثوق الدوله با انعقاد اين قرارداد،
حرّيت و استقلال ايران را به دولت جهانخوار انگلستان فروخته بود. تأكيدى كه “لرد
كرزن” وزيرخارجه انگليس در گزارش خود پيرامون قرارداد مذكور در خصوص استقلال ايران
مىكند، خود شك هر انسان آگاهى را برمىانگيزد، وى مىگويد: اگر كسى سؤال كند چه
دليلى هست كه ما پذيراى مسؤوليتى چنين سنگين در ايران مىشويم؟ جواب اين سؤال اين
است كه: در حال حاضر با توجه به موقعيت جغرافيايى ايران و عظمت منافع ما در اين
كشور ]دقت كنيد[ و نيز با توجه به امنيت آتى امپراتورى ما در خاور زمين رها كردن
اين كشور به حال خود، عملاً غير ممكن است. و مىافزايد: ما در گوشه جنوب غربى اين
كشور مالك سرمايهها و منافعى بزرگ به شكل چاههاى نفت هستيم كه سوخت نيروى دريايى
بريتانيا از آنها تأمين مىشود و همين موضوع نوعى اهميت استثنايى بر نقش ما در اين
نقطه از جهان مىبخشد.35
بعد از امضاى قرارداد،
كميسيونى از افسران ايرانى و انگليسى تشكيل شد يكى از تصميمات موهن كميسيون مزبور
اين بود كه افسران ايرانى از درجه سروانى به بالاتر حق ترفيع نداشته باشند و در
اين قسمت از افسران انگليسى استفاده كنند!
آنگونه كه در ضمائم محرمانه
قرارداد آمده است دولت انگلستان، نگرانى خود را از عواقب اين معاهده بروز داده
است، به همين دليل براى وثوق الدوله و شاه و وزير خارجه و وزير ماليه پيش بينى
حالتى شده است كه محتاج آن باشند كه به انگلستان پناهنده شوند.36 سند ديگرى، از
اين حكايت دارد كه دولت انگليس مبالغى رشوه به ايرانيان امضا كننده قرارداد، داده
است، نتيجه اين قرارداد آن بود كه ماليه و قشون ايران زير نظر معلمين و فرماندهان
انگليسى قرار گيرند و قشون متّحدالشكل شده، ژاندارم و قزاق به يك صورت درآيد، دو
نفر يكى به نام “آرميتاژاسميت” براى ماليه و يكى “ژنرال ديكسن” براى اداره قشون به
ايران وارد شدند.37
وثوق الدوله كه زير بار اين
ننگ رفت پسر ميرزا ابراهيم معتمد السّلطنه و برادر بزرگ احمد قوام السّلطنه است.
وى پس از فتح تهران (1327 ه.ق) به عضويت هيأت مديره درآمد، هيأت مزبور عدّهاى از
جمله روحانى مبارز شيخ فضل اللّه نورى را به شهادت رسانيد.38 نامبرده به همراه
محمد على فروغى، قانون اساسى و ساير اسناد بنيادى فراماسونرى را به فرمان “لژبيدارى
ايرانيان” از فرانسه به فارسى برگرداند و واژه فراماسونرى و معادلهاى فارسى آن را
در فرهنگ فارسى جا انداخت.39 و در زمان دولت وى فتح اللّه خان سردار رشتى (سپهدار
رشتى) – كه در كابينهاش وزير جنگ بود – مأمور سركوبى نهضت ميرزا كوچك خان جنگلى
گرديد.40 دولت وى پس از انعقاد قرارداد 1919 و اعتراضاتى كه از همه جانب به آن
وارد شد، در زمستان 1388 قمرى مجبور به استعفا گرديد.
× غريو مدرس عليه قرارداد
وثوق الدوله
به محض انتشار خبر قرارداد
وثوق الدوله، مدرس مانند كسى كه سالها نيروى خود را ذخيره نموده و انتظار مقابله
با دشمن را داشته باشد با شور و هيجان خارق العادهاى پاى در ميدان ستيز با
استعمار نهاد و چنان تحرّكى در مردم ايجاد كرد كه به سقوط كابينه وثوق الدوله منجر
گشت. مدرّس با رشادت و سياست و اهتمامى خستگى ناپذير در برانداختن اين قرارداد
كوشيد. او با تمام ايلات و سران عشاير و شخصيتهايى چون ميرزا كوچك خان در اين مورد
مكاتبه نمود و مضار قرار داد را توضيح داد. تصميم مدرس و حاميانش در لغو قرارداد
آن چنان جدى است كه “كاكس” نماينده انگليس به “لردكرزن” وزير مختار انگليس، گزارش
مىدهد: مشاهده مىشود كه افرادى با نفوذ، مخالف قرارداد هستند و شديدترين آنها به
سركردگى مدرس و امام جمعه خويى مىباشد. چون مردم با افشاگرى مدرس و روحانيان
مبارز از مفاد و مضار قرارداد آگاه گرديدند، به تظاهرات وسيعى عليه وثوقالدوله
دست زدند. در تمام مجالس و محافل تهران هنگامه عجيبى برپا گرديد، مسجد شيخ
عبدالحسين (واقع در بازار تهران) يكى از مراكز مهم اعتراضات مردم بود كه وثوق
الدوله در اين مسجد را بست و عدّهاى از رجال بانفوذ تهران را به كاشان تبعيد
نمود. با همه اين سركوبيها مردم در تهران فرياد مىكشيدند: “مرده باد قرارداد، مرگ
بر وثوق الدوله” و افكار عمومى كه با افشاگريهاى مدرس روشن شده بود، اجازه نداد
قرارداد به مرحله اجرا درآيد و عاقد آن براى هميشه از نظر ملّت ايران مطرود و
منفور گرديد.41 فرخ در خاطرات خود مىنويسد: “انگليسيها بعدها كه قرارداد اجرا نشد
رشوهاى را كه به دولتمردان ايران داده بودند طلب كردند كه البته موفق نشدند.”42
نماينده سفارت انگليس شخصاً به
ديدار مدرس رفت و ضمن صحبتهايى كه با وى كرد علت مخالفتش را با چنين قراردادى جويا
شد، مدرس جوابى را كه به وى داده بود، بعدها در ضمن يكى از نطقهاى مشهورش در مجلس
به آگاهى نمايندگان مردم رسانيد:
“. . . هى مىآمدند به من
مىگفتند اين قرارداد كجايش بد است، كدام يك از موادّش بد است. هر كجايش بد است
موردش را ذكر كنيد تا برويم اصلاح بكنيم. من جواب مىدادم: آقايان من رجل سياسى
نيستم، يك نفر آخوندم و از رموز سياست سر در نمىآورم، اما آن چيزى كه استنباط
مىكنم در اين قرارداد بد است، همان ماده اولش مىباشد كه مىگويد: ما (انگليسيها)
استقلال ايران را به رسميت مىشناسيم … اما اگر كسى در كُنه اين قرارداد غور و
مطالعه مىكرد و روح و منظور باطنى قرار داد را مىشكافت، دو چيز را آناً مىفهميد
و استنباط مىكرد و آن اين بود كه: اين قرارداد مىخواهد استقلال مالى و نظاميمان
را از دستمان بگيرد. اين قرارداد يك دولت خارجى را در دو چيز مهم مملكت شريك
مىكرد: در پولش و در قوه نظامىاش و اين دليل عمده مخالفت من بود… .”43
آرى مدرّس با هوشيارى خاص و
شمّ تيز سياسى متوجه لبه تيز و خطرناك قرار داد شد و پيش از آنكه ديگران از خواب
غفلت بيدار شوند، تشخيص داد و ملت را متوجه عواقب وخيم آن نمود.
مدرس در جلسه پنجم دوره چهارم
مجلس (25 ذيقعده 1339 ه.ق) مىگويد: “وثوقالدوله با رفقاى خود پيشبينى نكرد كه
اين قرارداد مُضرّ به ديانت و استقلال اين آب و خاك است. من و امثال من در همان
ساعت اول اين ضرر را ادراك كرده و عموم ملت موافقت كردند.”44
در يكى از خطابههاى معروفش
درباره عاقد اين قرارداد گفت: “كابينه وثوق الدوله خواست ايران را رنگ بدهد، اظهار
تمايل به دولت انگليس كرد، بر ضد او ملت قيام نمود.”45
يك روز هم وثوقالدّوله را به
منزل خود احضار نمود و جلو مردم به او گفت: اين چه كارى بود كه شما كرديد؟
وثوق الدوله جواب داد: آقا در
برابر اين قرارداد انگليسيها استقلال ما را به رسميت مىشناسند. مدرس پاسخ داد،
همه اشكال در اينجاست، انگليس كيست كه استقلال ما را به رسميت بشناسد، آقاى وثوق،
كار بدى كرديد و ايران را ارزان فروختيد!
بدين گونه با مخالفت مدرس و
ديگران، قرارداد 1919 در مجلس شورا به تصويب نرسيد و با رهبرى و مبارزات مدرس،
بزرگترين قدرت استعمارى وقت يعنى انگلستان به زانو درآمد، با اين حال، مدرس افتخار
اين پيروزى را مربوط به ملت ايران دانسته و نقش خود را بسيار كم به حساب مىآورد:
“ملت ايران حقيقتاً به
بهترين شكل، مخالفت خود را با قرارداد نشان داد، علت اصلى اين موفقيت، مقاومت ملى
بود، نيروى ملت قويترين نيرويى است كه مىتواند با هر دسيسه و تهاجمى، مقابله كند.”46
پى
نوشتها:
31) سيد جلال الدين مدنى،
تاريخ تحوّلات سياسى و روابط خارجى ايران، ج2، ص310 و 311.
32) بنگريد به: ويلهلم
لتين، ايران از نفوذ مسالمتآميز تا تحت الحمايگى، ترجمه مريم ميراحمدى.
33) سرپرسى كاكس در بيست
سالگى وارد ارتش انگلستان شد و در سال 1889م وارد قواى هندى گرديد. پس از انجام
خدماتى! در سومالى و عربستان در 1914 تصدّى وزارت امور خارجه حكومت هندوستان را
يافت از 1918 تا 1920 وزير مختار بريتانيا در ايران بود و در همين سمت چند مدال و
نشان لياقت گرفت!
34) متن اين قرارداد در
تاريخ بيست ساله ايران، حسين مكى، تاريخ تحولات سياسى ايران، جلال الدين مدنى،
مدرس (بنياد تاريخ انقلاب اسلامى و…) آمده است.
35) تاريخ تحولات سياسى،
ج2، ص322 – 320.
36) همان، ص332.
37) مقدمه باستانى پاريزى “تاريخ
ايران” از ميرزا حسن خان مشيرالدّوله(پيرنيا).
38) ظهور و سقوط سلطنت
پهلوى، ج2، ص67.
39) فراموشخانه و
فراماسونرى در ايران، ج1، ص40 و 253.
40) يحيى دولت آبادى، حيات
يحيى، ج4، ص155-151.
41)مدرس مجاهدى شكست
ناپذير، ص46.
42) پيوكارلوتيرنزيو،
رقابتهاى روس و انگليس در ايران و افغانستان، ترجمه عباس آذرين، ص216، پاورقى به
نقل از خاطرات فرخ.
43) از نطق مدرس در جلسه
دهم آبان 1303 به نقل از اسناد محرمانه وزارت خارجه بريتانيا درباره قرارداد 1919
ايران و انگليس، ج اول، جواد شيخ الاسلامى، ص13 و 14.
44) مدرس در پنج دوره
تقنينيه، ص199.
45)مردان تاريخ تا آخر
زندهاند، ص13.
46) ستارهاى بر خاك، ص59.
پيمان برادرى پيامبر (ص) و على (ع)
پيمان برادرى پيامبر (ص) و على (ع)
محمد رضا مالك
در اين مقاله كوشيدهايم، قسمتى از پيمان مؤخات (برادرى)
رسول خدا(ص) و اميرالمؤمنين(ع) را از ديدگاه تاريخى بررسى نموده مقدار صحّت آن را
بسنجيم شبهاتى را كه مخالفين در اين ميان افكندهاند، بيان نماييم و در حدّ
توانانى به آنها پاسخ گوييم.
× مؤاخات رسول خدا (ص) با
اميرالمؤمنين(ع)
پيامبر اكرم(ص) دوبار با على(ع)
پيمان برادرى بست؛ نخست هنگامى كه در مكه، مهاجرين را با همديگر برادر ساخت، على(ع)
را برادر خود ناميد، سپس براى دومين بار پس از هجرت به مدينه – آن زمان كه بين
مهاجرين و انصار عقد اخوّت بست – اميرالمؤمنين را به برادرى خويش برگزيد و خطاب به
وى فرمود: “أنت آخر فى الدّنيا و الآخرة؛ تو در دنيا و آخرت برادر من هستى!”1
اين واقعه به صورتهاى گوناگونى
در كتب تاريخى، نقل شده است. ما جهت آشنايى علاقهمندان، برخى از آنها را بيان
مىكنيم:
نقل اول :
در روايتى كه “ترمذى” نيز آن
را نقل نموده، آمده است: وقتى كه رسول اكرم(ص) اصحاب خود را با يكديگر برادر ساخت،
اميرالمؤمنين(ع) در حالى كه اشك از چشمانش فرو مىغلتيد نزد پيامبر(ص) آمد و گفت: “اى
رسول خدا(ص) شما اصحاب خود را با هم برادر ساختيد ليكن بين من با هيچ كس عقد اخوّت
نبستيد!”
رسول خدا(ص) در پاسخ فرمود: “أنت
أخى فى الدّنيا و الآخرة؛ تو در دنيا و آخرت برادر من هستى!”2
نقل دوم :
“عبداللّه بن احمد” در باب
فضايل اميرالمؤمنين، حديث شماره 259، از “إِبن أَبى أَوفى” نقل مىكند: من وارد
مسجد مدينه شدم در حالى كه رسول خدا(ص) در آن جا حضور داشت، حضرت(ص) فرمود: “فلانى
و فلانى كجا هستيد؟” سپس به دنبال آنان فرستاد.
پيامبر اكرم(ص) در چهره ياران
خود مىنگريست و آنان را مورد تفقّد قرار مىداد، تا اين كه همه اصحاب در نزد وى
گرد آمدند. رسول خدا(ص) حمد و ثناى پروردگار را به جاى آورد، آن گاه بين يارانش
عقد برادرى برقرار نمود… .
وقتى همه با هم برادر شدند،
اميرالمؤمنين(ع) به پيامبر(ص) گفت: “هر آينه نزديك بود جان تسليم كنم و پشت من
درهم شكست، وقتى كه ديدم شما غير از من ساير اصحاب خويش را با هم برادر ساختيد [و
تنها مرا كنار گذاشتيد.] حال اگر اين امر از آن جهت است كه من از خشمناك هستيد در
هر صورت حق داريد مرا سرزنش و مجازات كنيد يا اين كه از من درگذريد!”
رسول خدا(ص) پاسخ داد: “سوگند
به آن پروردگارى كه مرا بحق به پيامبرى برانگيخت، من تو را كنار نگذاشتم مگر براى
خودم! جايگاه و منزلت تو نسبت به من همان است كههارون نسبت به موسى داشت، جز اين
كه پس از من پيامبرى نخواهد بود و تو اى على! برادر من و وارث من هستى!”
اميرالمؤمنين(ع) پرسيد: “اى
پيامبر خدا! من چه چيزى را از شما به ارث خواهم برد؟”
رسول اكرم(ص) پاسخ داد: “همان
چيزى كه پيامبران پيش از من به ارث بردند.”
اميرالمؤمنين(ع) دوباره پرسيد:
“آنان چه چيزى را به ارث بردند؟”
رسول خدا(ص) فرمود: “كتاب
پروردگار و سنّت رسولش را. اى على! تو در بهشت، در قصر من و در كنار من و دخترم
فاطمه(س) خواهى بود و تو برادر و رفيق من هستى!”
آن گاه رسول خدا(ص) اين آيه را
تلاوت فرمود: [فى جنّاتِ النّعيم] على سُرُرٍ مُتقابلين.3
نقل سوم :
در روايت ديگرى كه از “مَمْدُوج
بن زيد ذُهَلى” نقل شده، آمده است: هنگامى كه پيامبر(ص) بين مسلمانان عهد برادرى
بست، دست اميرالمؤمنين(ع) را گرفت و آن را بر روى سينه مبارك خود گذاشت و فرمود: “اى
على! تو برادر منى و جايگاه و منزلت تو نسبت به من همان است كههارون نسبت به موسى
داشت جز اين كه پس از من پيامبرى نخواهد بود.
يا على! مگر نمىدانى نخستين
كسى كه روز قيامت [به حضور ]خوانده مىشود من هستم، پس مرا در سمت راست عرش و در
زير سايه آن جاى مىدهند و جامهاى سبز رنگ از لباسهاى بهشتى بر من مىپوشانند.
سپس پدر تو ابراهيم(ع) را به حضور مىطلبند و او را در طرف راست عرش جاى مىدهند و
بر تن وى نيز از حلّههاى سبز رنگ بهشتى مىپوشانند. آن گاه انبيا و پيامبران الهى
را فرا مىخوانند، آنان نيز يكايك، پشت سرهم مىآيند و در جاى خود به صف مىايستند
و بر تن آنها هم از جامههاى سبز بهشتى پوشانده مىشود.
اى علىّ! من تو را آگاه
مىسازم كه از امت من اولين كسى را كه به حضور مىطلبند تو هستى و اين به سبب
خويشاوندى تو با من و منزلت و قدر تو در نزد من است. آن گاه پرچم مرا كه لواى حمد
و ستايش پرودگار است به تو مىدهند و [با اين كار] به آدم و جميع پيامبرانى كه
خداوند عزّوجلّ خلق نموده است، بشارت داده مىشود، پس آنان به سايه پرچم من پناه
مىآورند و تو در حالى كه لواى حمد را در دست دارى، در بين دو صف كه پيشاپيش آنها
حسن(ع) در طرف راست تو – و حسين(ع) – در طرف چپ تو – جاى گرفتهاند، حركت مىكنى
تا اين كه ميان من و ابراهيم(ع) در سايه عرش خداوند مىايستى و بر تن تو نيز از
جامههاى سبز رنگ و فاخر بهشتى مىپوشانند سپس منادى از سوى عرش ندا مىدهد: “اى
محمد(ص)! چه خوب پدرى است پدر تو ابراهيم و چه خوب برادرى است برادر تو على بن ابى
طالب!”4
نقل چهارم :
“جابربن عبداللّه و “سعيد
بن مسيّب” گويند: رسول خدا(ص) بين همه اصحاب خويش عهد برادرى بست و تنها ابوبكر،
عمر و علىبن ابىطالب(ع) باقى ماندند. ابوبكر و عمر را نيز با هم برادر نمود، آن
گاه رو به سوى اميرالمؤمنين على(ع) كرد و فرمود: “تو برادر من هستى و من برادر
توام. هر كس اين امر را مورد انكار قرار داد، به او بگو من بنده خداوند و برادر
رسول خدا(ص) هستم، پس از تو اى على! هر كس ادّعاى برادرى با من را نمايد دروغگو
مىباشد.”
× تواتر حديث مؤاخات
حديث مواخات به وسيله راويان
حديث متواتراً نقل شده است، و در عقد اخوّت رسول خدا(ص) با اميرالمؤمنين على(ع)
ترديدى نيست، زيرا دهها تن از صحابه و تابعين اين روايت را نقل كردهاند. بنابراين
از لحاظ تاريخى مسلَّم است كه پيامبر اكرم(ص) دوبار – بار اول در مكه و بار دوم در
مدينه – با حضرت على(ع) پيمان برادرى بسته است.
علاّمه امينى(ره) اسناد و
مدارك اين حديث را تفصيل در جلد سوّم كتاب الغدير گرد آورده است، ما براى دورى
جستن از اطاله كلام، از ذكر آن اسناد چشم مىپوشيم و خوانندگان علاقهمند را به
مطالعه صفحات 111 تا 125 اين كتاب فرا مىخوانيم.5
× سخنان مخالفان درباره
حديث مؤاخات
با وجود آن كه ترديدى نيست كه
پيامبر گرامى(ص) دوبار در مكّه و مدينه با على(ع) عهد برادرى برقرار نموده است
برخى از تاريخ نگاران و نيز تعدادى از علماى اهل سنّت، كوشيدهاند با ايجاد
ابهامهايى، صحّت اين قضيه را زير سؤال ببرند و يا اين كه با تفسيرهاى غرضآلود و
برداشتهاى نادرست، از اهميت اين رويداد كاسته آن را فضيلتى براى على بن ابىطالب(ع)
به شمار نياورند.
× گفتههاى ابن خرم و ابن
تيميه
ابن خرم اندلسى در كتاب “الفصل
فيالملل و النحل” نخستين بذر ترديد را در صحّت حديث مواخات افكند. وى بر اين
عقيده بود كه برادرى رسول خدا(ص) و اميرالمؤمنين(ع) نمىتواند صحيح باشد و آنچه
نقل شده، اين است كه على(ع) با “سهل بن حنيف” عقد اخوّت و برادرى بست.6
“ابن تيميه”، نيز در كتابى
كه بر ردّ “على بن مطهّر” – از علماى شيعه – نوشته است مواخات مهاجرين با يكديگر و
بويژه مواخات على(ع) با رسول خدا(ص) را انكار است. وى براى اثبات اين مدّعا چنين
استدلال نموده است:
پيمان برادرى به اين جهت انجام
پذيرفت كه موجب ارفاق برخى از اصحاب نسبت به ديگرى گردد و نيز به خاطر تأليف قلوب
مسلمانان نسبت به هم و استحكام بخشيدن به رابطه عاطفى بين آنان بوده است. در اين
صورت معنا ندارد كه عهد برادرى بين رسول خدا(ص) و يكى از مسلمانان، يا بين يكى از
مهاجرين با مهاجرى ديگر، انجام گيرد؛ [زيرا مهاجرين از لحاظ قومى و قبيلهاى در يك
سطح بودند.]
ابن حجر عسقلانى – يكى از
شارحين كتاب صحيح بخارى – پس از نقل اين مطلب، بدين گونه اشكال ابن تيميه، پاسخ
مىگويد:
“اين سخن ابن تيميه، كنار
گذاشتن نصّ به وسيله قياس مىباشد و نيز نشانگر اين است كه وى حكمت و دليل مواخات
را به خوبى در نيافته است؛ زيرا در ميان مهاجرين كسانى بودند كه نسبت به بعضى
ديگر، از حيث دارايى و ثروت برتر بودند و يا اين كه از قبايل بزرگتر و مهمترى به
شمار مىرفتند و از خويشاوندان نيرومندى برخوردار بودند. رسول خدا(ص) بين افراد
تواناتر و ديگر كسانى كه ضعيفتر بودند پيمان برادرى بست، تا آن كه ناتوانتر است بر
فرد قويتر تكيه كند و آن كه نيرومندتر است در برآوردن نيازمنديهاى خويش از فرد
ضعيفتر يارى گيرد. با توجه به اين امر، مواخات رسول خدا(ص) با على بن ابىطالب(ع)
كاملاً بجاست، به دليل آن كه اين پيامبر(ص) بود كه پيش از بعثت، در ايام كودكى و
پس از آن، على(ع) را در حمايت خود داشت [و نيازهاى مادى و معنوى او را برآورده
مىساخت.]
در مورد برادرى “حمزة بن
عبدالمطلّب” و “زيد بن حارثه” نيز موضوع به همين گونه مىباشد (زيد آزاد شده
بنىهاشم بود) و با اين كه زيد و حمزه هر دو از مهاجرين بودند عقد اخوت آنان از
لحاظ تاريخى ثابت است.
همچنين از ابن عباس نقل شده
است كه رسول خدا(ص) بين زبيربن عوام و عبداللّه بن مسعود عهد برادرى بست در حالى
كه هر دو از مهاجرين بودند.7
در قضيه مواخات اوّل نيز كه
رسول اكرم(ص) مهاجرين را برادر يكديگر ساخت، از ابن عمر نقل شده است كه: پيامبر(ص)
بين ابوبكر و عمر، طلحه و زبير، عبدالرّحمن بن عوف و عثمان و … عقد برادرى بست.8
و حال آن كه نيك مىدانيم همه از مهاجرين بودند و در آن زمان انصار هنوز ايمان
نياورده بودند. بنابراين ثابت مىگردد كه سخن ابن تيميه كه مواخات بين مهاجرين را
بعيد مىشمرد نمىتواند از اساس صحيحى برخوردار باشد.
× گفتار ابن كثير
“اسماعيل بن كثير دمشقى”
پس از آن كه سخنان ابن اسحاق را درباره پيمان برادرى نقل مىنمايد، مىگويد:
“در بعضى از آنچه ذكر
گرديد، اشكال وجود دارد؛ زيرا مواخات على(ع) و رسول خدا(ص) را برخى از علما انكار
نمودهاند”.
سپس استدلال ابن تيميه را
بعينه نقل مىنمايد و در ادامه: اشكال او را پاسخ داده و مىگويد:
“مگر اين كه بگوييم: رسول
اكرم(ص) نخواست كه مصالح على(ع) را به غير خودش واگذار نمايد، به جهت آن كه على(ع)
از كسانى بود كه رسول خدا(ص) در هنگام كودكىاش با وجود آن كه ابوطالب هنوز در قيد
حيات بود، مخارج زندگى وى را مىپرداخت و نيز رسول خدا(ص) كه بين حمزه و زيد بن
حارثه پيمان برادرى بست به اين دليل بود كه مىخواست حمزه به مصالح زيدبن حارثه كه
غلام آزاد شده بنىهاشم بود، اقدام نمايد. پس برادرى اينها به اين اعتبار بود.9
پاسخى كه ابن كثير به سخنان
ابن تيميه مىدهد در سستى و ناراستى چيزى در گفتههاى ابن تيميه كم ندارد؛ زيرا
بعد از اين كه با احتمال ضعيفى مىپذيرد كه مواخات على(ع) با رسولالله(ص) صورت
گرفته است، توجيه نادرستى از اين امر ارائه مىدهد. حال سؤال اين است كه: چگونه
است كه زيدبنحارثه كه از شجاعترين و لايقترين سرداران سپاه اسلام بود نياز به
قيّم دارد و حمزه(ع) بايد به مصالح وى اقدام كند؟
در مورد اميرالمؤمنين(ع) هم،
گرچه آن جناب خود را بردهاى از بردگان پيامبر خدا(ص) مىداند10 ليكن مواخات به
خاطر اين نبود كه اميرالمؤمنين(ع) توان رسيدگى به مصالح زندگى خود را نداشت. چگونه
چنين امرى ممكن است در حالى كه رسولخدا(ص) هنگام ترك مكّه و هجرت به سوى مدينه
شخصى با تدبيرتر و امينتر از على(ع) سراغ ندارد و وى را امين خود مىگرداند و از
او مىخواهد به جايش در بستر بخوابد. اينها همه نشان دهنده اين است كه سخنان ابن
كثير از روى تعصب و عناد نسبت به اهل بيت پيامبر(ص) گفته شده است.
× سخنان سيد مرتضى (ره) در
ردّ اين شبهات
خوب است به گفتار سيد مرتضى(ره)
در اين باره نظرى افكنيم. آن جناب در كتاب “الشافي” پس از ردّ اين شبهات
مىفرمايد:
“آن چيزى كه آشكار مىسازد
كه مواخات پيامبر(ص) با على(ع) دليل بر تعظيم و برترى اميرالمؤمنين(ع) بر ديگر
اصحاب است و نيز نشان مىدهد كه مواخات، تنها براى يارى نمودن و خيرخواهى حضرت
رسول(ص) نسبت على(ع) صورت نگرفته است، اين است كه اميرالمؤمنين بارها و بارها با
افتخار و مباهات مىفرمود: “من بنده پروردگار و برادر رسول او هستم. و اين سخن را
پس از من كسى ادّعا نمىكند مگر آدم دروغگو و افترا زننده” اگر اخوّت با پيامبر(ص)
فضيلت بزرگى براى اميرالمؤمنين(ع) به شمار نمىرفت اين چنين به آن افتخار
نمىنمود.
“اخوت با رسول خدا(ص) حتّى
وسيلهاى براى اثبات خلافت اميرالمؤمنين محسوب مىشد، تا آن جا كه در شورا[ى شش
نفرهاى كه عمر پس از خود براى انتخاب خليفه برگزيده بود و على(ع) يكى از آنان بود]
هنگامى كه حضرت(ع) مناقب و فضايل خود را براى اثبات استحقاقِ امامت برمىشمرد از
اهل شورا پرسيد: “آيا در بين شما جز من كسى هست كه رسولخدا(ص) با وى پيمان برادرى
بسته باشد!؟”11
در هر حال در صحّت حديث مواخات
ترديديد نيست و بى شك اخوت با پيامبر اكرم(ص) نيز همچون ديگر فضايلِ
مولااميرالمؤمنين(ع) از لحاظ تاريخى ثابت است و قابل انكار نيست. در اين جا براى
اثبات درستى اين رويداد قرائتى را ذكر مىنماييم:
1 – پيمان برادرى بين افراد
نظير به هم، و كسانى كه از لحاظ شخصيتى و روحى و اخلاقى نزديك به يكديگر بودند
صورت پذيرفت و پيامبر(ص) از آن جايى كه مىخواست اين عقد برادرى مستحكم باقى بماند
مىكوشيد اشخاص شبيه به يكديگر را با هم برادر سازد، براى همين مىبينيم كه رسول
خدا(ص) عثمان و عبدالرّحمن بن عوف، طلحه و زبير، ابوذر و مقدار بن عمرو، ابوبكر و
عمر و … را برادر هم ساخت. حال اگر با نظر انصاف به اين مطلب نگريسته شود براستى
چه كسى بيشتر از حضرتعلى(ع) مىتواند شبيه و نظير پيامبر خدا(ص) باشد، تا جايى كه
خود حضرت (ص) فرموده است: “أَنا و علىٌ من نورٍ واحدٍ”.
2 – غير از ماجراى مواخات،
بارها و بارها در مقاطع ديگر تاريخى، پيامبر اكرم (ص) اميرالمؤمنين (ع) را برادر
خود ناميده، است. ما اكنون برخى از آنها را بيان مىكنيم:
الف: “اسماء بن عميس” مىگويد:
“شنيدم كه رسول خدا (ص)
چنين دعا مىكرد: پروردگارا! براستى من همانند برادرم موسى(ع) مىگويم: “بار
خدايا! برادرم على(ع) را از ميان خاندانم وزير من قرار ده و پشت مرا بدو محكم
گردان و او را در كار من شريك ساز تا با هم، تو را بسيار تسبيح گوييم و ياد تو
بسيار كنيم. براستى كه تو به حال ما آگاهى.”
ب: در آغاز دعوت به اسلام هنگامى كه رسول خدا(ص)
خويشاوندان خود را فرا خواند و آنها را به اسلام دعوت نمود، هيچ كس از اهل مجلس
نداى حضرت را پاسخ نگفت مگر اميرالمؤمنين(ع) آن گاه پيامبر”(ص) به او فرمود: “تو
برادر و وصىّ من هستى و پس از من تو جانشين من!”
ج: در روز غدير خم رسول خدا(ص) فرمود: “همانا
على بن ابى طالب(ع) برادر و وصى و جانشين من است.”
نيز فرمود: “اى مردم! اين
برادر و وصى من و در برگيرنده و حافظ علم من است. و خليفه من است بر هر كس كه به
من ايمان آورد.”
د: به نقل از “بلال بن حمامه” در حديث ازدواج
على و فاطمه – سلام الله عليهما – آمده است: رسول خدا فرمود: “براى من بشارتى
درباره برادرم و پسر عمويم از جانب پروردگار آمده است… .”
در ادامه حديث، حضرت(ص)
مىفرمايد: “پس برادرم على و دخترم فاطمه – سلام الله عليهما – باعث آزادى زنان و
مردان امّت من از آتش جهنم خواهند شد.”
ابن عباس نيز در حديث ازدواج
على و فاطمه گويد: “رسولخدا(ص) جلو در خانه آمد و در زد. “امّ أَيمن” بيرون آمد و
حضرت او را گفت: برادرم را آگاه كن! “ام أيمن” پرسيد: او چگونه برادر توست در حالى
كه دخترت را به ازدواج وى درآوردهاى؟ پيامبر(ص) دوباره تأكيد فرمود: براستى او
برادر من است.”
و: “انس بن مالك” گويد: رسول خدا(ص) بر منبر
برآمد و مردم را موعظه كرد و سپس پرسيد:
“على بن ابى طالب(ع)
كجاست؟” على(ع) از جاى پريد و عرض كرد: “من اين جا هستم، اى رسول خدا(ص)!” پيامبر(ص)
على(ع) را در آغوش گرفت و بين دو چشم او را بوسيد آن گاه با صداى بلند فرمود: “اى
مسلمانان اين برادر و پسر عموى من است … .”
ى: پيامبر اكرم فرمود:
“پروردگار تعالى نام ما را
از اسماء خود گرفته است. خداوند عزّوجّل “محمود” است و من “محمّد” هستم. خداوند،
بلند مرتبه و “أَعلى” مىباشد و برادرم “علىّ” نام دارد.”
3 – در احاديث از اميرالمؤمنين(ع)
نقل شده است: آن حضرت بارها به برادرى خود با رسول خدا(ص) افتخار مىنمود و اين
امر را مايه برترى و بلندى مرتبت خويش نسبت به ساير اصحاب مىدانست. به بعضى از
اين احاديث نظرى مىافكنيم:
الف: حنان گويد: “شنيدم كه على (ع) مىفرمود:
“هر آينه من سخنى را
مىگويم كه پيش از من كسى آن را نگفته است و پس از من نيز كسى آن را ادّعا نمىكند
مگر آدم دروغگو [و آن سخن اين است]: من بنده پروردگار و برادر رسول خدا(ص) و وزير
پيامبر رحمت هستم. بانوى زنان اين امّت را به همسرى برگزيدم و من بهترين اوصيايم.”
ب: على(ع) – كرّم اللّه وجهه – را نزد ابوبكر
آوردند در حالى كه مىگفت: “من بنده خدا و برادر رسول خدا(ص) هستم.” به او گفتند: “با
ابوكبر بيعت كن”، فرمود: “من در امر خلافت از شما سزاوارترم! بيعت نمىكنم و بهتر
آن است كه شما با من بيعت كنيد.”
ج: روزى عمر از حال على(ع) پرسيد. پاسخ دادند: “به
سوى زمين خود رفته است.” گفت: “برخيزيد تا به نزد وى رويم.”
چون به نزد اميرالمؤمنين(ع)
رسيدند. او را يافتند در حالى كه مشغول كار بود. آنها نيز مدتى به كار پرداختند،
سپس نشستند و با يكديگر سخن گفتند. على(ع) از عمر پرسيد: “اى امير! مرا آگاه ساز
اگر گروهى از بنىاسرائيل پيش تو آيند و يكى از آنان به تو بگويد: “من پسر عموى
موسى(ع) هستم آيا اين سخن باعث مىگردد كه تو او را بر ديگران برترى دهى!؟.”
عمر پاسخ داد: آرى.
على(ع) فرمود: “به خدا سوگند!
من هم برادر رسول خدا(ص) و پسر عموى او هستم.”
در اين لحظه عمر برخاست و رداى
خويش را گشود و بر زمين پهن كرد و گفت: نه! به خدا قسم تو حتماً بايد روى اين
بنشينى، تا اين كه تو را ترك گوييم. على(ع) بر روى رداى خليفه نشست تا زمانى كه
آنان بازگشتند.
د: ابن عباس گويد: على(ع) در زمانى كه هنوز
رسولخدا(ص) زنده بود مىفرمود:
“خداى تعالى، مىفرمايد:
اَفَاِن مات اَوُ قُتِل انقلبتم على أعقابكم…؛ اگر پيامبر(ص) در گذشت يا كشته شد
آيا شما به حال گذشته خود باز مىگرديد؟ امّا من هر آينه خواهم جنگيد به خاطر آنچه
رسول خدا(ص) براى آن جهاد كرد… به خدا سوگند! من برادر، دوست و وارث پيامبر(ص) و
پسر عموى او هستم و چه كسى از من نسبت به او سزاوارتر است؟”
4 – مسأله برادرى اميرالمؤمنين(ع)
با رسول خدا(ص) بقدرى روشن و واضح بود كه دوست و دشمن آن را مورد اشاره قرار
دادهاند. براى اثبات اين مدّعا، سخن گروهى از آنان را نقل مىنماييم:
الف: محمد بن ابي بكر در نامهاى كه به معاويه
نوشت، درباره اميرالمؤمنين مىگويد:
“على(ع) نخستين كسى بود كه
دعوت پيامبر(ص) را پاسخ گفت و به وى گراييد و ايمان آورد… .”
ب: عمّار ياسر صحابى بزرگوار پيامبر اكرم(ص) در
خطبهاى كه براى اهل بصره ايراد كرد چنين گفت:
“اى مردم! برادر رسول خدا(ص)
و پسر عموى او [على(ع) ]از شما مىخواهد كه براى يارى كردن دين خدا حركت كنيد… .”
ج: در حديثى كه از “زهرى” درباره جنگ جمل نقل
شده آمده است:
“در حين جنگ، عايشه از
مردمى كه زمام شتر او را در دست داشت پرسيد: آيا على بن ابى طالبرضى الله عنه را
مىبينى؟
پاسخ داد: “آرى او همان شخصى
است كه آن جا ايستاده است و دستهايش را به سوى آسمان بالا برده است و عايشه
اميرالمؤمنين(ع) را نگريست و گفت: “چقدر به برادرش شبيه است!”
آن مرد با كنجكاوى پرسيد: “برادر
على(ع) چه كسى است؟”
عايشه گفت: “رسول خدا(ص)!”
مرد گفت: “من هرگز با كسى كه
برادر رسول خداست، نخواهم جنگيد! “سپس زمام شتر عايشه را رها ساخت و از او دور شد.”
د: “عمروعاص” در نامهاى كه به معاويه نوشت
مىگويد:
“امّا اين كه به ابوالحسن(ع)
برادر رسول خدا(ص) وصىّ او نسبت دادهاى كه بر عثمان ستم كرده و حسادت بر وى برده
و اين كه صحابه را فاسق ناميدهاى و گمان بردهاى كه على(ع) آنان را به قتل عثمان
واداشت، دروغ و گمراهى آشكار است.”
و: “ابان بن عياش” از “حسن بصرى” درباره
اميرالمؤمنين(ع) سوال كرد، حسن بصرى گفت:
“درباره او چه بگويم!؟
براى على(ع) سابقه در اسلام، فضيلت، عمل به دستورات دين، حكمت، فقاهت، خردمندى،
مصاحبت با رسول خدا(ص)، بزرگى، ابتلاى در راه خدا، قضاوت و خويشاوندى با پيامبر
اكرم(ص) ثابت است … رسول خدا(ص) خطاب به دختر خود فاطمه(س) مىفرمايد: “تو را به
ازدواج بهترين امّت خويش درآوردم!” اگر در امّت پيامبر(ص) فردى بهتر از على(ع)
وجود داشت او را استثنا مىنمود. پيامبر(ص) بين اصحاب خود پيمان برادرى نسبت و على(ع)
را به برادرى خود برگزيد، پس رسول اللّه(ص) هم خود از همه مردم بهتر است و هم
بهترين برادر را داراست.
5 – به سبب ثبوت اين مقام براى
اميرالمؤمنين على(ع) و شهرت برادرى وى و رسول خدا(ص) بسيار از شعراىِ اصحاب و
تابعين؛ مانند “حسان بن ثابت” و “نجاشى” و در طول تاريخ شعراى شيعه و سنى آن حضرت
را به اين مقام ستودهاند. براى جلوگيرى از اطاله كدام از ذكر اين اشعار چشم
مىپوشيم و علاقهمندان را مطالعه ج2، صفحات 330 ،293 ،292 ،291 ،286 ،229 ،226 ،218
،115 ،43 ،40، از كتاب ارزشمند الغدير فرا مىخوانيم.
پاورقيها:
1 ) عزّالدّين بن الأَثير، اسدالغابه، (دارلفكر، بيروت، 1409 ه.ق –
1989م) ج3، ص588.
2 ) على بن برهان الدّين
الحلبى الشافعى، السيرة الحلبيه، (المكتبه الإسلاميه، الحاج رياض الشيخ، دار إحيا
التراث العربى، بيروت) ج2، ص91.
3 ) صافّات ( ) آيه 44؛
ابن عساكر، ترجمة الامام على بن ابى طالب(ع) محمد باقر المحمودى (مؤسسة المحمودى،
بيروت، الطبعة الثانيه، 1398 ه – 1978 م)
4 ) همان، ج1، ص135، به
حديث ممدوج بن زيد، در كتاب اسدالغابه، ج4، ص295 نيز اشاره رفته است.
5 ) علامه امينى، الغدير (چاپ
چهارم، انتشارات كتابخانه امام اميرالمؤمنين(ع) 1396 ه.ق/ 1976م) ج3، ص115، به نقل
از كتابهاى؛ مناقب احمد، تاريخ ابن عساكر، كفاية الكيفى، تذكرة السبط، المرقاة فى
شرح المشكاة.
حديث ديگرى تقريباً مشابه حديث
ذكر شده در كتاب كنزالعمّال، ج6، ص154 و ص399 به نقل از حافظ ابى يعلى آمده است.
6 ) الغدير، ج3، ص125 –
111، در طى اين صفحات علامه امينى(ره) اضافه بر نقل احاديث مربوط به مواخات، بيش
از چهل حديث ديگر را نقل مىنمايد كه در آنها رسول خدا(ص) اميرالمؤمنين(ع) را
برادر خود خوانده است.
7 ) همان، ص111؛ ابومحمد
عليبن احمد بن سعيد بن حزم الأندلسى، در علوم مختلف دست داشت و كتابهاى زيادى
نوشت كه از آن جمله است: الملل و النّحل، طوق الحمامة و مداواة النّفوس و…
وى زبان به دشنام و بدگويى به
علماى گذشته اسلام گشود بگونهاى كه كمتر كسى است كه از اين موضوع بركنار مانده
باشد تا جايى كه گفته شد: زبان ابن خرم و شمشير حجّاج برادر يكديگرند.
علماى اسلام عليه وى به پا
خاستند تا اين كه وى از ديار خود تبعيد شد و در سال 456 هجرى درگذشت.
و هموست كه مىگويد: “هركس يكى
از صحابه را لعن كند فاسق است و در صورت عناد، كافر محسوب مىگردد” شيخ عباس قمى،
الكنى و الألقاب، مكتبة الصدر، ج1، ص464.
8 ) محمّد بن حجر
العسقلاني؛ فتح البارى (بيروت، دار احيا التراث العربى، الطبعة الرابعه، المطبعة
البهيه المصريه، 408 / ق / 1988م) ج7، ص217. ابن تيميه الحرانى الحنبلى صاحب
بدعتهاى بسيار و فتاوا و عقايد باطل بود، فقهاى اسلام حكم به گمراهى و فساد عقايد
وى نمودند، حاكم مصر او را محبوس ساخت و سرانجامِ وى بدين گونه بود كه در زندان
مراكش، در سال 728 هجرى درگذشت: الكنى و الألقاب، ج1، ص236.
9 ) السيرة الحلبيه، ج2،
ص20؛ فتح البارى، ج7، ص217.
10 ) ابن كثير دمشقى،
البداية و النّهاية (بيروت، دار احيا التراث العربى، 1413 ه.ق/ 1993م) ج3، ص278.
اسماعيل بن كثير دمشقى از
فقهاى شافعى مذهب بود. او علم حديث و اصول را آموخت و در حفظ متون و تاريخ توانايى
يافت. در احكام، كتاب بزرگى نوشت كه ناتمام ماند. كتاب تاريخ وى “البداية
والنّهاية” (آغاز و انجام) نام دارد. ابنكثير در سال 744 هجرى در شهر دمشق درگذشت
و در كنار شيخ خود ابن تيميه مدفون شد. الكنى والألقاب، ج1، ص393.
11 ) أنَا عَبدٌ مِنْ عبيد
محمّد(ص).
12 ) محمّد باقر مجلسى،
بحارالانوار (چاپ سوم، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403 ق/ 1983م) ج38، ص332.
ماجراى جنگ بدر
درسهائى از تاريخ تحليلى اسلام
ماجراى جنگ بدر
حجةالاسلام والمسلمين
رسولى محلاتى
تهمتهاى ناروا
از جمله وقايع بسيار مهم و
تاريخساز كه در ماه رمضان تحقق يافت و در تثبيت موقعيت مسلمانان در جزيرة العرب
مهمترين اثر را داشت جنگ بدر كبرى بود، كه به پيروزى شگفتانگيز مسلمانان و شكست
غيرمنتظره و ناباورانه مشركان قريش انجاميد، و سبب شد تا همه قبايل قريش و يهود
مدينه به عظمت اسلام و نيروى ايمان مسلمانان پى ببرند.
به نظر نگارنده، همين پيروزى
شگفتانگيز – بشرحى كه پس از اين خواهيد خواند – سبب شد تا دشمنان اسلام و مزدوران
دست بقلم آنها اسلام را به عنوان دين شمشير معرفى كنند، و جنگهاى صدر اسلام را
مانند يورشهاى غارتگرانه قبايل ساكن حجاز به يكديگر، نوعى غارتگرى قلمداد كنند،1 و
اگر اين پيروزى مهم در اين جنگ نصيب مسلمانان نمىشد و مانند غزوات و سراياى ديگرى
كه پيش از آن اتفاق افتاد و عموماً بدون برخورد و درگيرى بود خاتمه مىيافت، اين
همه جنجال درباره آن به پا نمىكردند، و اين تهمتهاى ناروا را به اسلام نوپا و
مظلوم نمىزدند كه اين هم از مظلوميّتهاى اسلام و مسلمين است.
در طول تاريخ اسلام – و نيز
زمان كنونى ما – دشمنان اسلام هر ظلم و جنايتى را كه نسبت به مسلمانان انجام داده
و مىدهند همه را به حساب دفاع از مردم و حمايت از حقوق بشر معرفى كرده و مىكنند،
اما هر جا مسلمانان مظلوم براى آزادى و استقلال خود مىجنگيدند و بلكه هر زمان كه
براى آزادى سرزمين غصب شده و به دست آوردن اموال به تاراج رفته خود قيام مىكنند،
به عنوان مردمانى تروريست و يغماگر و ضدّ حقوق بشر معرّفى شدهاند.
البته ما منكر آن نيستيم كه
زمامداران خودسر و جنايتكارانى هم به نام اسلام حكومت كردند كه با اعمال ننگين خود
بهانهاى به دست اين ماجراجويان داده و گواهانى بر تهمتهاى نارواى آنان گرديدند،
اما كيست كه نداند، آن زمامداران خودسر – كه بيشترين نمونههاى آنان را در ميان
تيره كثيف بنىاميّه و بنىمروان – و دودمان اين شجره خبيثه در تاريخ خلفاى اسلامى
مشاهده مىكنيم، از اسلام بويى نبرده بودند، و ننگ اسلام و مسلمين بودند و هيچ
گونه حقّى در خلافت و زمامدارى مسلمانان نداشتند و بلكه مورد لعن و نفرين مؤسس
شريعت و پيامبر گرامى اسلامصلى الله عليه وآله وسلم قرار داشتند، چنان كه اعقاب
ايشان يعنى عباسيان نيز دست كمى از آنها نداشتند اما چه مىتوان كرد كه براى
دشمنان اسلام، توجيه گران و نمونههاى بارزى شدند، تا با استناد به اعمال ننگين و
سيره زشت و خودسرانه و دور از انسانيّت آنها، دشمنان بتوانند چهره تابناك اسلام را
زشت و مشوّه جلوه دهند.
بارى همه تهمتها و هجمههاى
تبليغى آنها بر ضدّ مسلمانان در جنگ بدر از اين جا ريشه مىگيرد كه در اين تبليغات
مغرضانه هدف اصلى اين جنگ تعرّض به كاروان سنگين تجارتى قريش كه از شام باز مىگشت
عنوان شده، كه همين هدف منجرّ به جنگ و درگيرى ميان مسلمانان و سران قريش و آن
شكست سخت و ناباورانه مشركين قريش گرديد، اگرچه مسلمانان به هدف اصلى خود – يعنى
دسترسى و مصادره اموال كاروان – موفق نشدند، و با تمهيد ابوسفيان اموال كاروان
بدون دستبرد سالم به شهر مكه رسيد – بشرحى كه خواهيد خواند – اما همين عنوان
دستاويزى براى دشمنان و مزدوران جيرهخوار آنان شده است، در صورتى كه اولاً اين
مسأله كه از طرف رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم عنوان شد پيش از آن نيز در چند
سفر جنگى عنوان شده بود، ثانياً اين عنوان جز وسيلهاى براى آغاز درگيرى و اعلام
آمادگى و حضور مسلمانان در صحنه نبرد براى قريش نبود، و بهترين گواه بر اين مطلب
همان دنباله داستان است كه چون خبر عبور كاروان از بدر به رسول خداصلى الله عليه
وآله وسلم رسيد، و يقين پيدا كردند كه ديگر دسترسى به كاروان ندارند و چنانچه به
راه خود ادامه دهند جز برخورد با قريش و جنگ با آنان راهى در پيش رو ندارند به راه
خود ادامه دادند و به جنگ قريش رفتند. البته ما منكر آن نيستيم كه برخى از همراهان
رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم به طمع غنيمت آمده بودند و از جنگ اكراه داشتند –
همان گونه كه در قرآن كريم آمده – ولى به شرحى كه خواهد آمد – خود آن حضرت و عموم
همراهان اين گونه نبودند.
براى رفع اين تهمت، برخى از
دانشمندان و نويسندگان تواناى اسلامى، به سراغ حوادث قبلى و ارتباطى كه با اين
حادثه مهم داشته است رفتهاند، اينان جنگ بدر را واكنش آن همه آزار، شكنجه، مصادره
اموال و انواع مصيبتها دانسته و گفتهاند: مسلمانان و بخصوص مهاجرين كه از مشركين
مكّه آن آزارها را در طول بيش از پانزده سال ديده بودند و عقدهها در دل داشتند،
اكنون طبيعى بود كه با تشكيل حكومت اسلامى و قدرت يافتن مسلمانان، خواه و ناخواه
در صدد تلافى برآمده بخواهند تا حدّى انتقام خود را از آنها بگيرند…
برخى نيز با توجه به حوادث
گذشته جنگ بدر خواستهاند به جنگ بدر جنبه تدافعى داده، تهاجم را از طرف دشمن
بدانند…، و در اين باره آيات جهاد و قتال را مورد بحث و تجزيه و تحليل قرار
دادهاند…
به نظر نگارنده ما نيازى به
اين بحثها و كاوشها نداريم، بجاى اينها بهتر است هدف اصلى بعثت انبيا و بخصوص رسول
گرامى اسلام را مورد بحث قرار داده آيات مربوط به آن را تجزيه و تحليل كنيم.2
خداى متعال در مورد هدف بعثت
پيامبر گرامى اسلام مىفرمايد:
“هُوَ الَّذي أَرْسَلَ
رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدّين كُلِّهِ وَ لَوْ
كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ؛3 او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و دين حق فرستاد تا بر
همه آئينها پيروزش گرداند اگرچه مشركان خوش ندارند.”
و در جاى ديگر در وصف پيامبر
مىفرمايد:
“… يَأْمُرُهُمْ
بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّباتِ وَ
يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبائِث وَ يَضَعُ عَنْهُم اِصْرَهُمْ وَالاَغْلالَ
الَّتي كانَتْ عَلَيْهِمْ…؛4 به كارهاى نيك دستورشان مىدهد و از كارهاى زشت
بازشان مىدارد و چيزهاى پاكيزه را برايشان حلال كرده پليديها را حرامشان مىكند و
بار گران و قيد و بندهايى را كه بر آنها بوده از آنها برمىدارد… .”
و در جاى ديگر درباره هدف
ارسال همه رسولان و پيامبران فرموده است:
“لَقَدْ أَرْسَلْنا
رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ
النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَ اَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ وَ مَنافِعُ
لِلنَّاسِ وَليَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُره وَ رُسلَهُ بِالْغَيْبِ…5 به حقيقت
پيامبران خود را با دليلهاى روشن فرستاديم و با آنها كتاب و ميزان فرو فرستاديم تا
مردم به عدل و داد قيام كنند و آهن را نازل كرديم كه در آن نيرويى سخت و سودهايى
براى مردم است، و تا اين كه خداوند آن كس را كه پيغمبرانش را به ناديده يارى
مىكند معلوم دارد…”.
بنابراين يكى از اهداف ارسال
رسل و انزال كتب، ايجاد قسط و عدل است و جالب اين است كه به دنبال آن، مسأله “انزال
حديد” و فروفرستادن آهن و نيروى سختى كه در آن هست و همچنين موضوع يارى دادن خدا و
رسولان الهى آمده كه به نظر مىرسد ارتباط آنها با يكديگر همين باشد كه گاه براى
تحقق اين هدف بايد از آهن و اسلحههاى جنگى استفاده كرد و جز جنگ راهى باقى نخواهد
ماند.
در دو آيه ديگر، هدف از بعثت
پيامبر اسلام پيروزى دادن و غلبه دين حق بر همه اديان ذكر شده. همچنين امر به
معروف و نهى از منكر، و حلال كردن پاكيها، و حرام كردن ناپاكيها، و برداشتن
سنگينيها و غل و زنجيرهايى كه به گردن و دست و پاى آنان بود، يعنى خرافات و
سنّتهاى غلط و آداب جاهليّت كه مردم را به سوى بدبختى و ظلم و ستم و تبعيضهاى
نابجا و امثال آن دچار كرده بود و… از ديگر اهداف اين امر شمرده شده است.
براى رسيدن به اين اهداف بايد
مراتبى پيموده شود:
در درجه اول: پند و اندرز
زبانى و انذار و تبشير است، در مرحله دوم و پس از بىثمر بودن مرحله اول، دستورهاى
عملى در معاشرت و برخورد با دشمنان دين و مخالفانِ تحقق اين اهداف؛ يعنى دستورهاى
سلبى است، مانند دستور به دورى كردن از كفّار، و نهى كردن از طرح دوستى و رفاقت با
آنها، و در آخرين مرحله – پس از بىفايده بودن روشهاى گذشته و عدم كارايى دو مرحله
قبل – دستور جنگ و قتال است. آن هم محدود به موارد خاص، و مقدار خاص… .
خداوند – جلّ و علا – در اين
باره مىفرمايد:
“وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى
لاتَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدّينُ لِلَّهِ فَاِنِ انْتَهَوْا فَإِنَّ اللَّه
بِما يَعْمَلُونَ بَصيرٌ، وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمُوا أَنّ اللَّه
مَوْليكُمْ…؛6 با كافران كارزار كنيد تا فتنهاى نماند و دينها يكسره خاص خدا
شود، و اگر بس كردند كه خداوند به عملهايى كه مىكنند بيناست، و اگر پشت كردند
بدانيد كه خداوند پشتيبان و ياور شماست…”.
و يا در جاى ديگر فرموده است:
“وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا
اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِه عَدُوَّ
اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ
يَعْلَمُهُمْ…” تا آن جا كه مىفرمايد: “… وَ اِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ
فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللَّه…”.7
– و هر چه توانستيد از نيرو و
اسبان بسته براى جنگ با ايشان آماده كنيد كه به وسيله آن، دشمن خدا و دشمن خودتان
و ديگرانى را كه شما نمىشناسيدشان و خدا مىشناسدشان بترسانيد… و اگر به سوى
صلح و سازش رو كردند تو نيز بدان رو كن و بر خدا توكّل نما…”
و تازه بعد از تحقق حاكميّت
اسلام در جزيرة العرب و نزديك به دو سال پس از فتح مكّه و سقوط پايگاه مشركين
قريش، قرآن كريم در آغاز سوره توبه براى پذيرش حاكميّت اسلام از طرف مشركان در
مكّه چهار ماه مهلت تعيين مىكند، و در پايان اين مدّت نيز راه توبه را پيش پاى
آنها مىگذارد، و آنها را به توبه دعوت مىكند، از همه جالبتر اين كه: در آيه ششم
اين سوره مباركه براى پناه دادن به مشركانى كه درصدد شنيدن كلام خدا و سخن حق الهى
هستند آن دستور پر از مهر و عطوفت و شنيدنى را مىدهد كه دنياى به اصطلاح متمدّن
امروز هم با همه تبليغات وسيع و دروغين درباره حقوق بشر به اين جا نرسيده كه
مىگويد:
“وَ اِنْ أَحَدٌ مِنَ
الْمُشْرِكينَ اسْتَجارَكَ فَأَجِرْهُ حَتّى يَسْمَعَ كَلامَ اللَّهِ ثُمَّ
أَبْلِغْهُ مَأمَنَهُ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لايَعْلَمُونَ؛8 و اگر يكى از
مشركان از تو پناه خواست پناهش بده تا سخن خدا را بشنود، آن گاه او را به امانگاهش
برسان، و اين بدان خاطر است كه اينان مردمى هستند كه نمىدانند…”.
در اين جا بد نيست براى توضيح
بيشتر، گفتار مرحوم كاشف الغطاء در كتاب شريف “المثل الاعلى فى الاسلام، لا فى
بحمدون” و سخنى از مرحوم علامه طباطبائىرحمه الله در تفسير شريف الميزان را براى
شما نقل كنيم، آن گاه ماجراى جنگ بدر را پى مىگيريم.
“وسايلى كه تاكنون براى
اصلاح جامعه و محقّق ساختن عدالت و از بين بردن ستم و مقاومت در برابر شر و فساد
به كار رفته، منحصر در سه نوع است:
اول: وسايل دعوت و ارشاد، يعنى
ايراد خطبهها و مواعظ و نوشتن مقالات و تأليفات و جرايد كه خود، روشى بسيار
پسنديده و شريف است و خداى تعالى در آيه زير به همين روش اشاره فرموده: “أُدْعُ
إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ
بِالَّتي هِىَ أَحْسَنُ”.9
و نيز فرمود: “اِدْفَعْ
بِالَّتي هِىَ أَحْسَنُ فَاِذَا الَّذي بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُ عَداوَةٌ كَأَنَّهُ
وَلِىٌّ حَميمٌ”10، و اين طريقهاى است كه اسلام آن را در اوّل بعثت انتخاب نموده
و به كار گرفته است… .
دوم: وسايل مقاومت مسالمت آميز
و منفى، نظير متّحد شدن عليه فساد و دورى جستن از مفسدين و قطع روابط اقتصادى با
آنان و همكارى نكردن با ستمكاران و شركت ننمودن در اعمال و حكومت آنان، طرفداران
اين نظريه توسّل به زور و انتخاب جنگ و قتال را جايز نمىدانند، قرآن كريم هم در
برههاى از زمان اين طريقه را پيموده است، آيات:
“وَلا تَرْكَنُوا اِلىَ الَّذينَ
ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ”11 و “لاتَتَّخِذُوا الْيَهُود وَ النَّصارى
اَوْلِياءَ”،12 به اين طريقه اشاره دارد كه البته در قرآن كريم از اين نوع آيات
بسيار است و در ميان غير مسلمانان كسانى كه معروف به طرفدارى از اين رويه شدهاند
عبارتند از : پيامبر هندى، يعنى “بودا”، حضرت مسيحعليه السلام اديب روسى؛ يعنى
تولستوى و همچنين زعيم و رهبر روحى هند، گاندى.
سوم: قيام مسلحانه و جنگ است،
كه اسلام گاهى آن را نيز پيشنهاد كرده و در موارد خاصّى دستورش را صادر فرموده
است.
پس اسلام هر سه روش را (هر
كدام را در جاى خود و به موقع خودش) صحيح دانسته و به تدريج به كار بسته است، روش
اول، موعظه حسنه و دعوت سالم است؛ اگر دشمن از اين راه تسليم نشد و دست از ستمكارى
خود برنداشت و همچنان به فساد انگيزى و استبداد خود ادامه داد طريقه دوم را به كار
مىگيرد، يعنى قطع رابطه، آن هم به دو روش:
1- بطور مسالمتآميز.
2- به نحو قهر و همكارى نكردن
با دشمن، و دشمن را به رفتار خود واگذار نمودن.
اگر از اين راه به زانو درآمد
و حاضر شد دست از ظلم و خيرهسرى خود بردارد كه هيچ و اگر حاضر نشد، نوبت به طريق
سوم مىرسد كه عبارت است از قيام مسلحانه، چرا كه خداوند به هيچ وجه به ظلم ظالم
رضايت نمىدهد، و كسانى كه در برابر ظلم او ساكت مىنشينند شريك ظلم او هستند.
آرى اسلام عقيده است و اين
اشتباهى بزرگ و غلطى آشكار است كه بعضى گفتهاند: “اسلام دعوت خود را با شمشير
گسترش داده”!!، زيرا عقيده و ايمان چيزى نيست كه با زور و شمشير در دلها جاىگير
شود، دلها تنها در برابر حجت و برهان، خاضع مىشوند و قرآن كريم در آيات بسيارى به
اين حقيقت اشاره مىكند، از آن جمله مىفرمايد: “لا اِكْراهَ فِى الدّينِ قَدْ
تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ”13
آرى اگر اسلام دست به شمشير
زده است، تنها در برابر كسانى بوده است كه در خوددارى از ظلم و فسادشان به آيات و
براهين، قانع نشدهاند و پيوسته خواستهاند در سر راه دعوت به حق سنگ بيندازند.
اسلام در اينگونه موارد، شمشير نمىكشيد كه آنان را به سوى دين بخواند بلكه
مىخواست شر آنان را دفع كند.
اين قرآن كريم است كه با بانگ
رسا اعلام مىدارد: “قاتِلُوهُمْ حَتّى لاتَكُونَ فِتْنَةٌ؛14 با كفار قتال كنيد
تا فتنهاى در كار نباشد”. پس قتال با كفار براى دفع فتنه آنان بود، نه به خاطر آن
كه به دين خدا معتقد شوند.
بنابراين اگر اسلام را به حال
خود گذاشته بودند، هرگز فرمان جنگى را صادر نمىكرد، و اين همه جنگهايى كه در
اسلام واقع شده تحميلى است و در واقع اسلام را به جنگ واداشتند. به همين جهت است
كه اسلام حتى در حال جنگ نيز شريفترين روش را طى كرد؛ از تخريب خانهها شديداً
جلوگيرى نمود، همانطور كه در حال صلح جلوگيرى كرده بود، همچنين از اعمال ناشايستى
چون آتش سوزى راه انداختن و زهر در آب دشمن ريختن و آب را به روى دشمن بستن و زنان
و اطفال و اسيران جنگى را كشتن و… جلوگيرى نموده و دستور اكيد صادر فرمود كه:
مسلمانان با اسراى جنگى – به هر درجهاى از دشمنى و كينه كه رسيده باشند – بنرمى و
ملاطفت رفتار كنند و به ايشان احسان نمايند.
و نيز ترور كردن دشمن را ممنوع
كرد، چه در حال جنگ و چه در حال صلح، و كشتن پيرمردان و عاجزان و كسانى را كه به
جنگ آغاز نكردند و هجوم شبانه بر دشمن را تحريم نموده و فرمود: “فَانْبِذْ
اِلَيْهِمْ عَلى سَواءٍ”15 و نيز اجازه نداد كه مسلمانان، كافرى را به صِرف احتمال
و تهمت، بكشند و يا قبل از آن كه جرمى را مرتكب شود كيفر دهند و از هر كار ديگرى
را كه از قساوت و پستى و وحشيگرى انسان سرچشمه گرفته باشد و شرف انسانيت و
جوانمردى، آن را نپذيرد منع نمود.
شرف اسلام اجازه نمىدهد كه
مسلمانان اين اعمال را درباره دشمن روا بدارند، چنان كه ديديم؛ در هيچ يك از
معركههاى جنگ – هر قدر هم كه سخت و هول انگيز بود – اجازه ارتكاب به چنين اعمالى
را نداد، ولى مردمى كه امروز خود را متمدن مىدانند، به همه اين جنايات دست
مىزنند، هول انگيزترين و وحشتزاترين رفتار را با دشمن خود مىكنند، آنهم در
روزگارى كه خودشان “عصر نور”ش مىنامند.
آرى عصر نور! كشتن زنان و
اطفال و پيرمردان و بيماران و شبيخون زدن و بمباران كردن شهرها و مردم بىسلاح و
قتل عام دشمن را مباح كرده است!!.
مگر اين آلمان نبود كه در جنگ
بينالمللى دوم بمبهاى خوشهاى خود را بر سر مردم لندن ريخت و ساختمانها را ويران
و زنان و اطفال و ساكنان شهر را نابود كرد؟ و مگر اين آلمان نبود كه هزاران اسير
را به قتل رسانيد؟! و مگر اين دول متّفق (آمريكا و انگلستان و شوروى) نبودند كه
هزاران هواپيماى جنگى را براى تخريب شهرهاى آلمان به پرواز درآوردند و آيا اين
آمريكاى متمدن! نبود كه بمب اتمى خود را بر سر مردم ژاپن ريخت و هيروشيما را با
ساكنانش خاكستر كرد؟!
و اين اعمال در روزگارى بود كه
تمدن آقايان! به اختراع وسايل تخريبى خطرناكتر نرسيده بود، حال كه دولتهاى متمدن!
مجهّز به سلاحهاى جديد ويران كننده مانند: موشكها[ى مختلف]، بمبهاى اتمى و
ئيدروژنى و… شدهاند، خدا مىداند كه هنگام شروع جنگ جهانى سوّم چه بر سر كره
زمين خواهند آورد و چه عذابها و خرابيها و مصيبتها و دردها به بار خواهد آمد. خداى
تعالى بشريت را به سوى راه صواب و صراط مستقيم هدايت فرمايد.16
و اين هم گفتارى از مرحوم
علامه طباطبائى در تفسير الميزان كه در ذيل آيات 2 تا 6 سوره نساء فرموده:
يكى از سخنان بسيار نادرست
تهمتى است كه به اسلام زده و گفتهاند: اسلام دين زور و شمشير است، نه دين دعوت، و
با اين كه قرآن كريم و سيره رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و تاريخ به مراحل سه
گانه دعوت اسلام، شهادت مىدهد و آن را روشن مىكند مع ذلك چه بايد كرد كه بعضى به
خود اجازه مىدهند چنين تهمتى را به اسلام بزنند، آرى كسى كه خدا براى او نورى و
روشنايىاى قرار نداده، هيچ چيز برايش روشن نخواهد بود، نه كتاب خدا و نه سيره
رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و نه تاريخ.
اين افراد كه به اصطلاح
خواستهاند از دين مبين اسلام خرده بگيرند چند طايفهاند:
يك دسته از آنها اهل كليسا
هستند كه عيب خودشان را به اسلام نسبت مىدهند، چون دين شمشير دينى است كه آنان
ترويجش مىكنند، چندين قرن بود كه در كليساها محكمهاى به نام محكمه “تفتيش عقايد”
درست كرده بودند كه در آن محكمه، عقايد مسيحيان را تفتيش نموده، هر كسى را كه از
دين خود منحرف مىديدند به آتش محكوم مىنمودند، در حقيقت محكمه خود را به محكمه
عدل الهى در قيامت كه هم بهشت دارد و هم آتش، تشبيه مىكردند، عمّال خود را مأمور
مىكردند كه در شهرها بگردند و هر فرد مسيحى را كه ديدند اعتقادى غير از اعتقاد
كليسا دارد و حتى اگر در مسائل طبيعى و يا رياضى نظريهاى داشته باشد كه فلسفه “اسكولاستيك”
آن را نگفته، او را به عنوان مرتد از دين به محكمه كليسا جلب نموده، زنده زنده در
آتش مىسوزاندند، چون كليسا فقط فلسفه اسكولاستيك را قبول داشت و آن را ترويج
مىكرد [و جنبه دينى و قداست مذهبى به آن داده بود].
و اى كاش براى ما توضيح
مىدادند كه آيا در نظر عقل سليم، گستردن توحيد در عالم و ريشهكن ساختن وثنيّت و
تطهير دنيا از قذارت فساد، مهمتر است، يا خفه كردن و آتش زدن كسى كه نظريه حركت
خورشيد به دور زمين را داده و آن نظريه بطليموسى را [كه زمين و افلاك همچون پوست
پياز است] ردّ كرده؟.
آيا اين كليسا نبود كه عالم
مسيحيّت را عليه مسلمانان تحريك كرد؟ و آنان را به نام جهاد با بتپرستى به جنگ با
مسلمانان واداشت؟.
آيا اين كليسا نبود كه حدود
دويست سال جنگهاى صليبى را به راه انداخت؟ شهرها را ويران و ميليونها نفوس بشر را
نابود و عِرضها و ناموسها را به باد داد؟!.
دسته ديگرى كه تهمت فوق را به
اسلام زدهاند، مدّعيان تمدّن و آزادى در قرن اخيرند، همان كسانى كه آتش جنگهاى
جهانى را شعلهور ساخته دنيا را زير و رو كردند و باز هم هرگاه غريزه ماديگريشان
ندايشان دهد كه خطرى مختصر، مطامعشان را تهديد مىكند، قيصريه دنيا را براى يك
دستمال به آتش مىكشند كسى نيست كه از اينان بپرسد آيا ضرر ريشهدار شدن شرك در
دنيا و انحطاط يافتن اخلاق فاضله بشر و مردن فضائل نفسانى و احاطه يافتن فساد بر
زمين و بر اهل زمين، زيادتر است يا كوتاه شدن دست جنايتكار شما از چند وجب زمين، و
يا چند درهم مختصر خسارت ديدنتان؟ و قرآن كريم اين جنس دو پا را چه خوب معرفى كرده
است كه فرمود: “إِنَّ الإِنسانَ لِرَبّهِ لَكَنُودٌ”17ادامه دارد
پىنوشتها:
1 ) ر ك: پاسدار اسلام، ش132.
2 ) ما پيش از اين در شماره 130 ،129 و 132 مجله پاسداراسلام
درباره تشريع جنگ و جهاد در اسلام بتفصيل بحث كردهايم.
3 ) توبه (9) آيه 33 و صف (61)
آيه 9.
4 ) اعراف (7) آيه 157.
5 ) حديد (57) آيه 25.
6 ) انفال (8) آيه 39.
7 ) همان آيه 60 و 61.
8 ) توبه (9) آيه 6.
9 ) نحل (16) آيه 125.
10 ) فصلت (41) آيه 34.
11 ) هود (11) آيه 113.
12 ) مائده (5) آيه 51.
13 ) بقره (2) آيه 256.
14 ) انفال (8) آيه39.
15 ) پيمان نامه آنان را
به طريقى عادلانه به طرف آنان پرت كن. انفال )8) آيه58..
16 ) المثل العليا فى
الاسلام لا في بحمدون.
17 ) الميزان، ج4، ص174.
مناجات
مناجات
اى خدا، اى مرده تو زندگان
اى كه مىبخشى به خاك مرده جان
هر كه در مدح كريمى لب
گشود
چون نظر كردم همه مدح تو بود
تا كه ديگر بار گم گشتم ز
راه
بازگشتم توبه كار و عذرخواه
عفو كن اى ياور نزديك من
روشنى بخشِ دل تاريك من
بهر توبه زير طاق لاجورد
زندهام بگذاشتى اى حىّ فرد
اى خدا توفيق دِه اكنون
مرا
توبه بپذير و مكن دلخون مرا
مىرود از ديدهام سيلاب
اشك
جان من بر هر اسيرى برده رشك
هين بيا اين خسته را آزاد
كن
اين دل افسردهام را شاد كن
از تن انديشهام بگشاى بند
تا به سويت پركشد اى ارجمند
سينه را از دود دل
آكندهام
همچو شاخى خشك سرافكندهام
دست برآورده بىبرگ و نوا
خوانم از ژرفاى دل اين دم تو را
بشكنى كى تو چنين شاخ ضعيف
تو كه روياندى زخاكم اى شريف
دامن مهرت بگيرم با خروش
تا درآيد بحر بخشايش به جوش
جاى گيرد ابر لطفت در سپهر
زان همى ريزد بسى باران
مهر
جان و تن شويم من از گرد
گناه
كامدم آلوده و نامه سياه
اى شكسته استخوان را موميا
خود تو گفتى دل چو بشكستت بيا
آمدم آلوده تن، آلوده جان
سركشى بگذاشتم يا ربّ ! امان
در غبار تيره حرص و هوا
خويشتن گم كردهام من اى خدا
تو امان ده تا امان يابم
زخويش
تو نشان ده تا نشان يابم زخويش
گرپشيمانى دهد سودى مرا
من پشيمانم به خود كردم جفا
عمر را همدم شدم با
سايهها
بىخبر از آفتاب كبريا
تشنه بودم سخت مىجُستم من
آب
ذوق آبم مىكشيد اندر سراب
هر طرف از تشنگى بشتافتم
آب نى، آخر تو را دريافتم
تن چو كشتى بُد بر آب
زندگى
سخت راندم در سراب زندگى
كشتىام را موج دريايت
شكست
زورق جان بر لب دريا نشست
بر لب دريا تو بودى منتظر
آفرين اى مونس داناىِ سرّ
حاليا هر چند خواهى كن
عتاب
تا به لطف آيى دهى من را جواب
“اثر : محمد رضا مالك”
آموزش دينى دختر بچگان
آموزش دينى دختر بچگان
قسمت اول
ميناهاشمى
مقدمه
در اسلام تعليم و تربيت، آنچنان كه از آيات و روايات استفاده مىشود،
اختصاص به سن خاصى ندارد. در دين آخرين، تربيت امرى است كه تا پايان عمر ادامه
مىيابد و انسان را تحت تأثير قرار مىدهد؛ ليكن تربيت در سنين كودكى اهميت
ويژهاى دارد. اميرالمؤمنين على (ع) مىفرمايد:
“العلم
مِنَ الصغَر كالنقش فى الحجر؛ فراگيرى علم در خردسالى، بسان نقش روى سنگ، پايدار
است”.1
و نيز مىفرمايد:
“علّموا
صبيانكم ما ينفعهم اللّه به لا يغلب عليهم المرجئة برأيها؛ به كودكانتان چيزى
بياموزيد كه خداوند آن را سودمند قرار داده است تا منحرفان با افكارشان بر آنان
چيره نشوند”.2
تربيت كودكان، اكنون نيز توجه روان شناسان و دست اندركاران تعليم و
تربيت را سخت به خود معطوف داشته است.
آنان مىگويند: كودكى، دوره تكوين و پايهگذارى شخصيت است و بسيارى از
خصلتهاى فرد در اين دوره پديد مىآيد. آنچه در اين مرحله پايهگذارى مىشود يا
قابل تعويض نيست يا بسختى دگرگونى مىپذيرد و بسيارى از اطلاعات و آگاهيهاى فرد
نيز در اين برهه شكل مىگيرند.3
دكتر هريس، روان شناس غربى، در اين باره مىنويسد:
“به
عقيده دانشمندان، كودك نيمى از دانشهاى خود را در چهار سال اول زندگى كسب مىكند”.4
استعمارگران همبراين امر واقفند. از اين رو بيشترين سرمايهگذارى را
در بخش فرهنگ، به كودكان و نوجوانان اختصاص داده و با بهرهجويى تمام از ظرايف
روان شناسانه، در جهت تخريب اذهان آنان و پرورششان برابر با خواستههاى خويش، عمل
مىنمايند.
رسالت انقلاب اسلامى و پر بها بودن و لزوم رشد تربيت دينى نسل فردا از
يك سو و تهاجم ويرانگر فرهنگى غرب از سوى ديگر، ما را بر آن مىدارد تا براى
آينده، بطور اصولى برنامهريزى نموده و بكوشيم، كودكانمان را با آداب اسلامى پرورش
داده در برابر تبليغات مسموم، واكسينه سازيم. در همين راستا، آموزش دينى دختر
بچگان كه زنان فردايند و محور اصلى چرخ خانواده و دامانشان محل پرورش نسلهاى آتى،
اهميتى ويژه مىيابد.
دراين نوشتار دو موضوع ذيل، مورد بررسى قرار مىگيرد:
1 – اصول آموزش دينى دختر بچگان.
2 – روشها و ابزارهاى آموزش دينى دختر بچگان.
× × × × × × × ×
1 – اصول آموزش دينى دختر بچگان
1 – 1 – هدف
هدف از آموزش دينى دختر بچگان، ياد دادن آداب و رفتار صحيح زندگى است
كه از دو بخش اعتقاد و ايمان و رابطه با آفريدگار، و رفتار و كردار و رابطه با
ديگران تشكيل شده است.
در بخش اول، قلبِ كودك با ياد پروردگار، انس پيدا كرده، راههاى ايجاد
اين انس معنوى – كه آشنايى با تكاليف و عبادات است – تعليم داده مىشود. هدف عمده
و سرنوشت ساز آموزش دينى كودكان، كاشتن جوانههاى اميد در فكر و ذهن آنهاست تا با
اتصال و ارتباط با قدرت لايتناهى، احساس آرامش و امنيت نمايند كه اين از لوازم
ضرورى رشد روحى و شخصيتى آنان در تمام مراحل زندگى است. در كنار اهداف ياد شده،
سؤالات كودك بايد پاسخ متين و مناسب خويش را بيابند.
در بخش دوم، اخلاق، محور اصلى تعليمات خواهد بود كه شامل كليه امورى
است كه آدمى در زندگى اجتماعى با آن مواجه است.
اخلاق، آداب و رفتارهاى فردى و معاشرت با ديگران است و به كودك كمك
مىكند كه بر اساس آن رابطهاى معقول با افراد جامعه برقرار سازد.
1 –
2 – شروع، مراحل و محتواى آموزش
تربيت دينى از روزگاران قبل از تولد و مرحله انتخاب همسر شروع مىشود و
مراقبتهاى دوران حمل، آن را رنگ و صفا مىبخشد و پس از تولد، والدين بطور مستقيم
به جهت دادن و پرورش كودك مىپردازند.5
شريعت مقدس اسلام، در تمام مراحل ازدواج تا تولدِ بچه، آداب و بايد و
نبايدهايى مقرر داشته تا در سايه عمل به آنها، نسلهاى پاك و با تربيتى شايسته،
پرورش يابند.
اولين دوره حيات كودك، زمان پيش از تولد و هنگام جنينى اوست. در اين
دوره، كمترين و جزئىترين حالات روانى مادر در جنين اثر مستقيم و فورى دارد و
مىتوان گفت وضعيت جنين تابعى از متغير روحيه مادر است.6
پس از تولد، مراحل رشد كودك به چهار مرحله تقسيم مىشوند:
1 – مرحله پرستارى
2 – مرحله كودكستانى
3 – مرحله دبستانى
4 – مرحله بلوغ و نوجوانى7
كه به دليل خارج بودن مرحله آخر از بحث حاضر، در اين نوشتار تنها به
بررسى خصوصيات و نيازهاى سه مرحله ديگر مىپردازيم.
1 – مرحله پرستارى (تولدتا3 سالگى)
در اين دوره، عمده نيازهاى كودك، آماده ساختن محيط مساعد بهداشتى و
روانى، براى رشد اوست. نياز ويژه او در اين مرحله، در پناه و حمايت مادر قرار
گرفتن است، طى اين مرحله است كه كودك با سرعت، حوادث و تصاوير اشيا و محيط را در
ذهن خود ضبط و ثبت مىنمايد و خود را آينه تمام نماى محيط قرار مىدهد. از آن جهت
كه كودك در اين سنين، والدين را يگانه الگوى رفتارى خويش مىداند و پايههاى
شخصيتى و رفتارى آينده خويش را بر آن مبنا استوار مىسازد، مسؤوليتى دشوار بر عهده
پدران و مادران قرار مىگيرد كه غفلت از آن ممكن است در يادگيرى مراحل آتى، اثرات
سوء و مخربى بر جاى نهد. آموزش دينى والدين به كودك در اين دوره بايد كاملاً غير
مستقيم و برگرفته از اعمال و حركات خود آنان و رفتارى كه با كودكشان دارند، باشد.
2 – مرحله كودكستانى )3 تا 6 سالگى)
اعتماد به نفس، حس رقابت با همگنان، نيروى تخيل، استقلال طلبى و تك روى
و عدم تمايل زياد به ارتباط با ديگران همراه قدرتنمايى، از خصوصيات اين دوره سنى
است. با توجه به آن كه در اين سنين كودك از نقش پذيرى شديدى برخوردار است، ارائه
الگوهاى نيك – در محيط و از طريق وسايل ارتباط جمعى – ، اثرات شايانى بر تربيت
دينى كودك خواهد گذارد.
بچه در اين مرحله از محدوده استدلالى محدود و كوتاه برخوردار است. هر
چه به او بگويند باور مىكند و افسانه را حقيقت مىپندارد. پرسشگرى و كنجكاوى در
او اوج گرفته، هر چيز مىتواند جوانه سؤالى در ذهن او باشد.
در حدود 3 تا 6 سالگى رشد كودك سريع است و در همين دوره رشد است كه
مىتوان به پرورشِ شخصيت او، همت گماشت. عادات نيكو و ضرورى را در او ايجاد كرد و
او را وادار به رعايت اصول و مقررات زندگى فردى و اجتماعى نمود.8
به هر حال تا پايان اين دوره، وضع كودك تا حد زيادى روشن مىشود، “گزل”،
روان شناس شهير غربى، مىگويد: “كودك در پنج و شش سالگى، نسخه كوچك جوانى است كه
بعداً خواهد شد”.9
3 – دوره دبستانى )6 تا 12 سال)
اين دوره را مىتوان بر اساس نحوه آموزش دينى دختران به دو مرحله: سنين
6 تا 8 سال و سنين 9 تا 12 سال تقسيم نمود.
6 تا 8 سال، سن آمادگى و ورود كودك به مدرسه و اجتماع و علاقهمندى او
به ارتباط با ديگران، ماجراجويى، ميل به استقلال، دخالت در كارها، علاقهمندى به
داستانهاى اسرار آميز و جنايى و وظيفه پذيرى است. بچه در اين مقطع، هفت سال دوم
زندگى خويش را آغاز مىكند – كه در روايات به سنين اطاعت پذيرى ازوالدين تعبير شده
است – او در اين دوره، كم كم قدرت انتخاب پيدا مىكند.
آموزش دينى در اين مرحله سنى، براى دختر بچگان از اهميت ويژهاى
برخوردار است، زيرا به مرز سن تكليف و انجام وظايف الهى نزديك مىشوند و بايد به
اندازه كافى به اطلاعات ضرورى در اين زمينه مجهز گردند.
گرچه كودك در اين مرحله، توان پذيرش مسؤوليتها و وظايف را بتدريج كسب
مىكند، اما هنوز دوران كودكى خويش را سپرى مىسازد و علايق دوره كودكى كماكان در
او وجود دارد و اين واقعيت بايد در انتخاب و ارائه طريق آموزشى، مورد توجه خاص
قرار گيرد تا در تعليمات، حتى الامكان از روشهاى غير مستقيم، سود جسته و از ورود
به جزئياتى كه كودك، هنوز توان درك آنها را ندارد، پرهيز شود.
سنين 9 تا 12 سالگى، آغاز به تكليف رسيدن دختر بچههاست. اين دوره
معمولاً يكى از معنوىترين ادوار زندگى يك زن مسلمان را تشكيل مىدهد. كودكى پاك و
مسلمان به انجام وظايف دينى همچون نماز، روزه، حجاب و … قيام مىنمايد و خود را
مفتخر به مكلف بودن مىداند.
از نظر روان شناسى، كودك در اين دوره، داراى اخلاقى متعادل است،
مىخواهد مطيع بزرگترها باشد، احساسات او همچون حب، بغض، غم، شادى، شرم و … رشد
كرده با انفعالات جسمى همراه مىشوند. پذيرش مسؤوليت در او قوىتر مىشود، اخلاقش
تا حدودى تثبيت شده، در انجام امور اظهار نظر و مداخله مىكند. حركات تقليدى در او
شديد شده، خود را به جاى ديگران قالب مىزند – كه خود نشانگر اهميت الگوهاى ارائه
شده از طريق وسايل ارتباط جمعى، در تربيت كودكان در اين مرحله است.10 فطريات در
سالهاى دبستان ظاهر مىشوند و اگر كودك، از مربى لايقى برخوردار باشد و شرايط
مساعد گردد، به رشد و تكامل مىرسد.11
در آموزشهاى دينى دخترانِ اين سن، توجه به نيازهاى فورى آنان مد نظر
بوده و بتدريج حالت مستقيم به خود مىگيرد.
1 –
3 – تفاوت آموزش دختران و پسران
اگر چه كودكان بطور عموم، مشتركات روحى فراوانى دارند، ولى تفاوتها و
تمايزات روحى آنان را – با توجه به تفاوت جنس – ، نمىتوان از نظر دور داشت.
متأسفانه تساوى آموزش و پرورش دختران و پسران – كه ناشى از فكر غلط تساوى بى قيد و
شرط زن با مرد است و ريشه در افكار افلاطونى دارد12 – در دنيا معمول است و موجبات
بى توجهى به نيازهاى واقعى هر يك از دو جنس را فراهم آورده است.
تربيت دختر و پسر بايد دو گونه باشد، همان طور كه وظايف و انتظارات از
هر يك، دو گونه است. ادعاى اين دو گانگى، ناشى از دوگانگى در آفرينش است.
تفاوتهايى كه در اعضاى بدن هر يك وجود دارد، نشانگر نوع كار و وظيفهاى است كه
براى آن آفريده شدهاند. مراحل رشد و بلوغ پسر و دختر متفاوت است و تمنيات و
خواستههاى آنان و مسؤوليتهاى هر يك با ديگرى اختلافى فاحش دارند.
در بعد جسمى، وزن پسران تا ده سالگى بيشتر از دختران است و بعد از آن
دختران پيش مىافتند. آهنگ رشد تا بلوغ، به گونهاى است كه دختران يكى دو سال
پيشترند، بعد پسران سرعت بيشترى مىگيرند. دستگاه توليد مثل دختران زودتر كامل
مىشود، دختران در دوره كودكى و بلوغ در مقابل ابتلا به بيمارى از پسرها
مقاومترند. تفاوتهاى روانى و استعدادى، هم نشان دهنده نظر خاصى است كه آفرينش از
خلق هر يك از دو جنس داشته است. يكى حالت تجاوز و تعدى براى تملك دارد و ديگرى
تسليم و انقياد براى تمليك. يكى در صدد آن است كه كسى را بخواهد و ديگرى در پى آن
كه او را بخواهند.
مراحل رشد فكرى و ذهنى پسران و دختران در سنين مختلف متفاوت است. در
زمينه حافظه و يادگيرى، دختران بر پسران برترى دارند. دختران زودتر به راه
مىافتند و زودتر سخن مىگويند اما در استدلال منطقى، تجسم فضايى واستعداد مكانيكى
و كارهاى تكنيكى پسران برترى دارند. در هوش عمومى، پسران و دختران يكسانند ولى در
هوش عملى پسران پيشى دارند، پسران در درك كليات و دختران در درك جزئيات برترند.
نتايج كار دختران در ادبيات و زبان خارجه درخشندهتر است و استدلال
رياضى پسران بهتر. پسران بيشتر به اشيا توجه دارند و دختران به اشخاص. دختران به
داستانهاى احساسى بيشتر راغبند و پسران به داستانهاى حادثهاى و تاريخى، مرد
روحيهاى مبارز و غوغاگر و پرخاشجو دارد و زن ساكت و آرام است.13
يك خانم روان شناس به نام “كليودالسون” مىگويد:
“چندى
پيش به من مأموريت داده شد كه تحقيقاتى درباره عوامل روانى زن و مرد به عمل آورم و
به اين نتيجه رسيدهام:
1 – تمام زنها علاقهمندند كه تحت نظر شخص ديگرى، كار كنند و بطور
خلاصه از مرؤوس بودن و تحت نظر رئيس كار كردن بيشتر خوششان مىآيد.
2 – تمام زنها مىخواهند احساس كنند كه وجودشان مؤثر و مورد نياز است.
… به عقيده من اين دو نياز روحى زن از اين واقعيت سرچشمه مىگيرد كه
خانمها تابع احساسات و آقايان تابع عقل هستند…”.14
با توجه به اين همه اختلاف و تفاوت ميان زن و مرد، بهترين نوع تربيت آن
تربيتى است كه در برگيرنده مقتضاى فطرت و طبيعت و ضرورتهاى سياسى – اجتماعى و
مصالح فرد و جامعه باشد وبه هر فرد آن چيزى را بدهد كه:
1 – مقتضاى فطرت و خواستههاى درونى او است.
2 – به آن نياز طبيعى، غريزى و اجتماعى دارد.
3 – قادر به بهرهبردارى از آن است.
4 – مصالح حيات فردى و اجتماعى او در آن ملحوظ است.
5 – ارتباط حال و گذشته و آينده انسان، در آن مورد توجه قرار گيرد.
بر اين اساس است كه تربيت بايد دوجنسى باشد و نوع تعليمات و حدود آن و
حتى روش و كيفيت ارزيابى و فرم اجراى برنامه براى پسر و دختر متفاوت گردد.15 اسلام
نيز به اين تفاوتها كاملاً نظر داشته، وظايف و تكاليف را با توجه به آنها وضع
نموده است. از اينرو در شريعت مقدس اسلام، دختران در نُه سالگى مكلف مىشوند، در
حالى كه پسران شش سال ديرتر و در پانزده سالگى به سن تكليف مىرسند.
اين اختلاف، نشان دهنده آمادگى و استعداد دختران براى پذيرش تكاليف
الهى است. نقش اجتماعيى كه دختران در آينده بر عهده مىگيرند با پسران تفاوتهاى
بسيار دارد. مسؤوليت مادرى و همسرى و نقش عظيم و سرنوشت ساز آن در جامعه و
آمادگيهايى كه لازم است دختران بتدريج براى انجام آنها پيدا نمايند، نيز پايينتر
بودن سن ازدواج آنان نسبت به پسران موجب آن مىگردد كه فرصت يادگيرى و آموزش
دختران را محدودتر سازد و بالاخره مفاد آموزش دينى دختر بچهها چه از نظر محتوا و
چه از حيث روش با پسران كاملاً متفاوت است و بايد در اعمال طرق آموزشى مد نظر قرار
گيرد.
1 –
4 – آموزش دينى كودكان و انقلاب
پيش از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، بخشهايى از حوزههاى علميه، ضرورت
توجه به آموزش دينى كودكان را احساس نمودند و در اين راستا شخصيتهاى متعهدى همچون
شهيد بهشتى و شهيد باهنر در تدوين كتب تعليمات دينى، براى مقاطع مختلف تحصيلى – به
رغم تضاد بنيادين با اهداف و خط مشى نظام حاكم – شركت جستند.
چاپ مجله پيام شادى و برخى كتب دينى مخصوص كودكان، مانند داستان
راستان، از اين قبيل اقدامها بود كه در اين گونه كتب و مجلهها معمولاً كودكان
گروه سنى ج (سالهاى پايان دبستان) به بعد مورد خطاب بوده و پيامها به روش مستقيم
عرضه مىشد. به عبارتى ديگر كودكان گروههاى سنى پايينتر، از آموزشهاى دينى،
تقريباً محروم بودند. در مقابل، جو طاغوتى و نقش مخرب راديو تلويزيون شاهنشاهى در
افكار عمومى، اذهان جامعه بويژه كودكان و نوجوانان را در جهتى مغاير با تعاليم
دينى سوق مىداد و آنان را به غفلت و بىخبرى و دورى از دين و خدا فرا مىخواند.
آنچه كه راديو و تلويزيون آن زمان به كودكان عرضه مىكرد درست بر عكس فرامين دينى
بود؛ بيشتر برنامههاى اين دو رسانه گروهى مهم، در زمينه عشق و عاشق و معشوق مجازى
و امثال آن بود كه با فرهنگ، اخلاق و مذهب جامعه تناسبى نداشتند.
فيلم و سينما به گونهاى بود كه براى كودكان، تا هفت سالگى جنبه وهمى و
تخيلى داشت و براى اطفال كمتر از دوازدهسال، به زحمت قابل درك و شنيعتر از آن،
اغلب سكسى و جنايى بود. مطبوعات هم در اين ميدان كمك كار رسانههاى ياد شده بوده،
بيش از آن كه رسالتى فرهنگى را بر دوش خود احساس كنند، مأمور تبليغ فحشا و اجناس
خارجى بودند.16
پس از پيروزى انقلاب، معارف اسلامى با تكيه بر قرآن و اهل بيت (ع)
جايگاه ويژهاى در مفاد آموزشى مدارس و وسايل ارتباط جمعى پيدا نمود. در محتواى
كتب درسى دينى و قرآن مدارس، تحولات چشمگيرى به وجود آمد. جذب و گزينش معلمان و
دبيران دينى و قرآن، با حساسيت صورت مىگرفت و معمولاً متدين و متعهدترينها را
براى تدريس اين امر مهم گزينش نموده و مىنمايند.
امور تربيتى كه به ابتكار شهيدان رجايى و باهنر به سامان رسيد، نقش
عمدهاى در تربيت دينى نسل جوان پس از انقلاب ايفا نموده؛ گرچه عموماً حجم
فعاليتهاى تبليغى در اين واحد، گستردهتر از اقدامهاى محتوايى آن بوده است.
در بررسى رسانههاى گروهى نيز بايد خاطرنشان ساخت كه در صداى جمهورى
اسلامى، برنامهسازان خردسالان و بچههاى انقلاب، معمولاً به آموزش معيارهاى
اخلاقى اكتفا مىكنند و در آموزش معارف دين، اغلب از شيوه مستقيم بهره مىجويند،
گرچه ميزانِ همان، هم نسبت به كل برنامهها بسيار اندك است.
در سيما نيز، اين مشكل وجود دارد؛ افزون بر آن كه قسمت زيادى از
برنامهها را توليدات كشورهاى غير اسلامى تشكيل مىدهند كه اگر چه سرگرم كننده و
گاه اخلاقى مىنمايند، ليكن از بار مذهبى و اعتقادى تهى و حتى تبليغ كننده ضد
آنهايند و از نمونههاى بارز اثرات ضد دينى اين برنامهها اختلاط بى حد و حصر زنان
و مردان نا محرم و زندگى با سگها، تبليغ مسيحيت و … است!
كتابها، روزنامهها و مجلات هم در اين جهت، سيرى كُند و بطئى دارند؛ يا
اصلاً تهى از آموزش اعتقادات و معارف دينند يا با پيام مستقيم آن را عرضه مىنمايند
و يا حداكثر به آموزش اخلاقيات اكتفا مىكنند. اكثر قريب به اتفاق مجلههاى مخصوص
كودكان و خردسالان هدف عمده خويش را سرگرمى كودكان قرار داده و آموزش معارف اسلامى
را به بوته فراموشى سپرده و جز اختصاص يكى دو صفحه – به ترجمه دعا و يا حديث – كه
حامل پيام مستقيم – است در جهت آموزش دينى كودكان اقدام ديگرى ندارند.
1 –
5 – تكنولوژى آموزشى و آموزش دينى دختران
تكنولوژى آموزشى عبارت است از روش منظم systematic، طراحى Designing، اجرا Carrying out و ارزيابى كل
فرآيند process تدريس و
يادگيرى، با استفاده از هدفهاى بخصوص و بهرهگيرى از يافتههاى پژوهش در روان
شناسى و ارتباط انسانى و به كار گيرى تركيبى از منابع انسانى و غير انسانى به
منظور ايجاد يادگيرى مؤثرتر، عميقتر و پايدارتر.17
با بهرهجويى صحيح و به موقع از روشها و ابزار آموزشى، مىتوان كودكان
را به طور مطلوب تحت پوشش آموزش دينى قرار داد، لكن پيش از پرداختن به بررسى روشها
و ابزارهاى كارآمد در اين باب، ذكر دو نكته اساسى لازم است:
1 – براى آن كه آموزنده خوبى باشيم، لازم است مطالب را ساده و صريح و
بدون ابهام به كودك عرضه نماييم تا به راحتى پيام اصلى را دريابد، خصوصاً در مقام
پاسخ به سؤالات او، همواره اين اصل را در نظر داشته باشيم كه لازم و شايسته نيست
هر آنچه در مورد پرسش مىدانيم به او منتقل نماييم، بلكه كافى است كوتاهترين و
روشنترين جواب را به كودك ارائه دهيم.
2 – احساسى كه انسان در قلمرو حيات و در سايه برداشتهاى ذهنى، نسبت به
پديدههاى مختلف پيدا مىكند، متضمن دو حالت “خوشايند” و يا “ناخوشايند” است. هر
گاه شناختى كه انسان نسبت به پديدهها و وسايل مختلف پيدا مىكند توأم با احساسات
ناخوشايند و نامطلوب باشد، نتيجهاى جز به وجودآمدن نگرش يا آمادگى روانى منفى و
باز دارنده به همراه نخواهد داشت كه تغيير چنين نگرشى نيز مستلزم تلاش بسيار خواهد
بود. بديهى است، زمانى كه برداشت ذهنى انسان، از يك موضوع همراه با احساس خوشايند
و مطلوب باشد، زمينه ايجاد نگرش و آمادگى روانى مثبت و مولد فراهم مىآيد و تقويت
چنين نگرشى نيز بسيار آسان خواهد بود.18
در اين راستا – براى آموزش مؤثر دينى به كودك – بايد از آموزش در حالات
گرسنگى، تشنگى و يا خستگى و ديگر حالات كه ممكن است از آموزش، خاطرى نا مطلوب در
ذهنش نقش بندد اجتناب نمود.
ادامه دارد
پاورقيها:
1)
بحار الانوار، ج1، ص224، ح13.
2)
همان، ج2، ص17، ح39.
3)
رك: على قائمى، خانواده و تربيت كودك، چاپ نهم، انتشارات اميرى، تابستان 1370،
ص249 – 248.
4)
امى. ب. هريس،تامس.ا. هريس، ماندن در وضعيت آخر،ترجمه اسماعيل فصيح، چاپ هفتم، نشر
فاخته، 1372، ص351.
5) ر
ك: على قائمى، همان كتاب، ص131.
6) ر
ك: محمد رضا شرفى، با فرزند خود چگونه رفتار كنيم؟، چاپ اول، انتشارات جهاد
دانشگاهى دانشگاه تهران، بهار 1371، ص57.
7) ر
ك: موريس دبس، مراحل تربيت، ترجمه كاروان، انتشارات دانشگاه تهران.
8) ر
ك: على قائمى، همان كتاب، ص70.
9) ر
ك: غلامعلى افروز، روشهاى پرورش احساس مذهبى “نماز” در كودكان و نوجوانان، چاپ
دوم، انتشارات انجمن اوليا و مربيان جمهورى اسلامى ايران، زمستان 1371، ص13.
10)
ر ك: على قائمى، همان كتاب، ص361 – 358.
11)
ر ك: محمد رضا شرفى، همان كتاب، ص84.
12)
ر ك: شهيد مرتضى مطهرى، نظام حقوق زن در اسلام، چاپ چهاردهم، پائيز 69، ص203 –
202.
13)
ر ك: على قائمى، اسلام و تربيت دختران، چاپ سوم، انتشارات اميرى، تابستان 1363،
ص46 – 38.
14)
ر ك: شهيد مرتضى مطهرى، همان كتاب، ص216 – 215.
15)
ر ك: اسلام و تربيت دختران، پيشين، ص41.
16)
خانواده و تربيت كودك، پيشين، ص230 – 227.
17)
ر ك: جيمز براون و ديگران، تكنولوژى رسانهها و روشها، ص2، به نقل از مقدمات
تكنولوژى آموزشى، ص11.
18)
ر ك: غلامعلى افروز، همان كتاب، ص11.
دين، دانش و فرهنگ
دين، دانش و فرهنگ
در مصاحبه با
حجة
الاسلام دكتر سيد طههاشمى
اشاره:
آنچه پيش رو داريد دستاورد مصاحبهاى است، با برادر روحانى، دكتر سيد
طههاشمى، مسؤول مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى، و عضو هيأت مديره دفتر
تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، كه درباره موضوعاتِ داراى اهميت ذيل، انجام گرفته
است:
نقش كامپيوتر در تكامل علوم اسلامى، موانع و راهحلهاى وحدت حوزه و
دانشگاه، تهاجم فرهنگى و نقش حوزههاى علميه در مبارزه با آن و تحوّلات اخير دفتر
تبليغات اسلامى حوزه علميه قم.
“واحد
فرهنگى مجله”
1- با تشكر از اين كه وقتتان را در اختيار مجله قرار دادهايد، لطفاً
مختصرى از شرح حال خودتان را براى خوانندگان بيان فرماييد.
– بسم الله الرحمن الرحيم بنده
در يكى از روستاهاى زرند كرمان به نام “طغرل جرد” متولد شدم. تحصيلات ابتدايى و
متوسطه را در همان منطقه به اتمام رساندم و در سال 1356 وارد دانشگاه شده و در
رشته پزشكى مشغول تحصيل گرديدم. همزمان با دروس دانشگاهى، به دليل علاقه فراوانى
كه به دروس طلبگى داشته، در اين رشته هم مشغول شدم، با وجودى كه دروس پزشكى، سنگين
است و غالب اوقات دانشجو را مىگيرد امّا به دليل جاذبههاى معنوى حوزه و شيرينى
دروس طلبگى با همه دشواريها به فراگيرى علوم دينى نيز پرداخته و در هر دو پايگاه
كسب دانش كردم.
در دوران كودكى و نوجوانى شخصيتهاى گرانقدرى در ساختار عقيدتى و تربيتى
بنده نقش داشتند كه بيشتر از همه تحت تأثير جاذبههاى معنوى شهيد بزرگوار حجةالاسلام
والمسلمين حقانىرحمه الله بودم. از زمان قبل از دبستان تا زمان شهادت ايشان در
سال 1360 در فاجعه 7 تير و انفجار دفتر حزب جمهورى اسلامى همواره و در مقاطع
مختلف، اين سعادت را داشتم كه از وجود عزيزش كسب فيض كنم.
من هرگز اين خاطره را كه پيش از انقلاب در خدمت ايشان به حضور رهبر
معظم انقلاب اسلامى حضرت آية اللّه العظمى خامنهاى – مدّ ظلهالعالى – در
تبعيدگاه ايشان در شهرستان جيرفت رسيديم فراموش نمىكنم. آن شهيد عزيز بود كه مرا
با عمق عظمت و بزرگى بينش و منش مقام معظم رهبرى آشنا نمود.
بعد از پيروزى انقلاب اسلامى نيز در سنگر كميتههاى انقلاب اسلامى،
سپاه پاسداران، مدتى در مسؤوليت دفتر نماينده امام و امامجمعه بندرعباس انجام
وظيفه نمودم، در سال 1359 در تهران يكى از اعضاى مؤسس “شوراى هماهنگى تبليغات
اسلامى” بودم كه در آن ايّام با برگزارى مراسم سراسرى راهپيماييها و گردهماييها،
نقش عظيمى در حفظ نظام و تداوم حركت انقلابى ملت مسلمان ايران داشت. چند سال،
مسؤوليت ستاد دهه فجر انقلاب اسلامى كشور را بر عهده داشتم و در سال 1367 كه
همزمان با دهمين سالگرد انقلاب اسلامى بود، عظيمترين جشن پيروزى را در داخل و خارج
كشور برگزار نموديم.
در سنگرهايى چون حزب جمهورى اسلامى (سال 59 تا 62( و همچنين،
انجمن اسلامى دانشگاه تهران (در شوراى مركزى) و مدتى هم مسؤوليت كميته فرهنگى
اسلامى دانشگاه علوم پزشكى تهران را بر عهده داشتم.
در سال 1367 در رشته پزشكى از دانشگاه تهران فارغ التّحصيل شدم و با
توجّه به اين كه دروس سطح حوزه را هم در مدرسه مجتهدى تهران و مدرسه شهيد مطهرى به
پايان رسانده بودم، در شهر مقدس قم به ادامه تحصيل در دروس طلبگى پرداختم و پس از
اتمام سطح عالى حوزه در دروس خارج فقه و اصول حضور يافتم و از محضر اساتيد درس
خارج، نظير حضرات آيات محقق داماد و مكارم شيرازى و آقا سيد كاظم حائرى و همچين
مدت طولانىترى از محضر حضرت آية اللّه ميرزا جواد تبريزى استفاده كردم.
از سال 1370 مسؤوليت مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى به اين جانب
واگذار شد و از فروردين ماه 1373 به عنوان يكى از اعضاى هيأت مديره دفتر تبليغات
اسلامى حوزه علميه قم انتخاب شدم. هم اكنون علاوه بر مباحثات طلبگى و اداره امور
اجرايى، روزانه چند ساعت در مركز درمانى بنياد جانبازان شهر مقدس قم در خدمت
جانبازان عزيز و غير جانبازان به امر طبابت اشتغال دارم.
2- با توجه به اين كه جناب
عالى، مسؤوليت مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى را بر عهده داريد، ضمن برشمردن
شمّهاى از فعاليتهاى آن مركز، نقش كامپيوتر، در تكامل علوم اسلامى را چگونه
مىبينيد؟
– پس از استقرار نظام مقدس
اسلامى به زعامت رهبر كبير انقلاب اسلامى، حضرت امام خمينى – اعلى اللّه مقامه
الشّريف – حوزههاى علميه به عنوان خاستگاه انقلاب اسلامى و مهد تربيت طلاب و
محققين علوم دينى، جلوه خاصّى پيدا كردند. حوزههاى علميه، ديگر نه تنها ضامن
هدايت فردى بلكه پاسخگوى مشكلات يك نظام و تبيين كننده مسايل پيچيده جامعه بزرگ
اسلامى شدند و چشم جهانيان به سوى ايران
سال 1374 به نظر من سال تحوّل زير بنايى تحقيقات در دايره علوم اسلامى
خواهد بود؛ چون در سال آينده ما تمامى احاديث شيعه و بخش اعظم متون ديگر اسلامى را
به صورت نرمافزار به جامعه محققين تقديم خواهيم نمود.
اسلامى، امّ القراى جهان اسلام و چشم ايران به
حوزه علميه قم و پاسداران اسلام ناب، خيره گشت و انتظارات، هزاران برابر شد. با
پيدايش نيازهاى جديد و گستردگى مسائل و تنوّع موضوعات، تجديد نظر اساسى در
شيوههاى تحقيق و ابزار پژوهش و متناسب گرداندن آنها با مقتضيات زمان و مكان امرى
ضرورى مىنمود استفاده از تكنولوژى پيشرفته و به كار گيرى كامپيوتر با كارآييهاى
انحصارى آن در جمعآورى اطلاعات فراوان در حجم كم و سرعت و دقت فوقالعاده در
پردازش اطلاعات، توانايى ويژه آن در اجراى دستورات و بسيارى از قابليتهاى منحصر به
فرد آن، نقش بىمانندى در آسان سازى دستيابى به اطلاعات و متون دارد. با استفاده
از اين دانش جديد در علوم اسلامى، اوقات گرانبهاى محققان، در جستجو و يافتن
اطلاعات از لابهلاى كتابهاى پيشينيان صرف نمىگردد و به جاى اين تلاش جانكاه و
طاقت فرسا، فكر و انديشه خلاّق محققان علوم اسلامى به كار مىافتد و
زمينههاى نوينى در كشف معارف الهى فرا روى انديشمندان قرار مىدهد.
شما مىدانيد كه “تحقيقات” بر دو پايه اساسى استوار است: يكى، تتبع و
تفحّص و ديگرى، تحقيق و استنباط. تتبع و تفحّص از مقدمات مهم تحقيق است كه نه تنها
در علوم نقلى به عنوان ركن كار تحقيقات بلكه در علوم عقلى نيز تتبّع در عقايد و
نظريات دانشمندان، آشنايى با مصطلحات علوم يا فحص در متون و دانستن اقوال و احكام
مربوط به آن ضرورى مىباشد. بدون در نظر گرفتن ابزار پيشرفته فعلى و استخدام
كامپيوتر بيش از 90% وقت يك محقق صرف اين بخش از كار تحقيق مىشود. يعنى با انجام
كار تحقيق به صورت دستى، بخش اعظم عمر محقق در واقع تلف مىشود. جستجو و جمعآورى
آرا و اقوال دانشمندان و علما، همچنين آشنايى با اصطلاحات دانشمندان و علوم مختلف،
دانستن معانى الفاظ، يافتن جملات متواتر لفظى و معنوى، يافتن روايات متحد اللفظ و
يا متحد المعنى كه به وسيله متنشناسى محقق مىشود و همچنين يافتن مشایخ، شاگردان
و طبقه راويان حديث در علم رجال و دهها مطلب ديگر كه در بخش نخست كار تحقيق جاى
دارد امروزه با استفاده از كامپيوتر در كمترين زمان ممكن قابل دسترسى است، اما ركن
دوم تحقيق كه “استنباط” بود؛ يعنى پس از مرحله تتبّع مهمترين مرحله در تحقيقات
علوم اسلامى تحقيق و استنباط با كمك مراجع و مقدمات آماده شده مىباشد. يعنى آن
مرحلهاى كه محقق غور مىكند و در واقع زاييده تفكر خود را عرضه مىكند همين مرحله
است.
نمونه اين امر در مسأله “افتاء” تحقق مىيابد، بدين ترتيب كه مراجع و
علما پس از فحص در مطالب و مقدمات آماده شده فتوا مىدهند. در مقولات مختلف
اجتماعى، سياسى، اخلاقى، اقتصادى و دايره وسيع علوم عقلى، انديشمندان نظريات،
تئوريها و خلاصه محصول تفكرات خود را عرضه مىكنند و در واقع اين بخش از كار،
مهمترين و اساسىترين كار تحقيقات است. كه با روشهاى دستى كمتر از 10% وقت محققين
صرف اين كار مىشود. كامپيوتر اين معادله را بر عكس مىكند؛ يعنى با توجّه به
قابليتهايى كه كامپيوتر دارد و با استفاده از برنامههاى نرم افزارى علوم اسلامى،
بيش از 90% وقت يك محقق صرف كار اصلى تحقيق يعنى استنباط مطالب مىشود و كمتر از
10% صرف كار تتبّع و تفحّص مىشود.
اگر قبلاً جستجوى يك واژه، روزها و بلكه ماهها زمان را از محقق مىگرفت
امّا اينك با استفاده از كامپيوتر چند دقيقه بيشتر به طول نمىانجامد، علاوه بر آن
شما مىدانيد كه تحقيقات در زمينه علوم اسلامى و يا علوم ديگر به صورت دستى داراى
مشكلات و مصايب فراوانى است؛ مثلاً نياز محقق به حجم زيادى از اطلاعات و داشتن
كتابخانه بزرگى كه بتواند هنگام تحقيق به آن مراجعه كند. امروزه بيش از دو هزار
جلد كتاب بر روى يك “ديسك ليزرى” قرار مىگيرد و ثبت مىشود. شما مىتوانيد
اطلاعات بزرگترين كتابخانهها را در داخل يك دستگاه كامپيوتر جاى داده، هنگام لزوم
به آن مراجعه نماييد. همچنين سرعت زياد و دقت بىنظيرى كه كامپيوتر دارد، كندى كار
تحقيقات دستى و اشتباهاتى را كه معمولاً در اين گونه كار تحقيقى اجتناب ناپذير است
از ميان مىبرد. با پيشرفت كامپيوتر، اندك اندك اين تكنولوژى در خدمت مرحله دوم تحقيقات نيز درآمده است.
زيرا با موفقيتهايى كه در علم كامپيوتر و دانش “انفورماتيك” (اطلاعرسانى) و
تحقيقات وسيع بر روى سيستمهاى خبره (هوشمصنوعى) به دست آمده كامپيوتر نيز نقش
اساسى در “استنباط” و فهم، ايفا مىكند. ان شاء اللّه، بزودى به استفاده از اين رويه
در علم رجال، ترجمه متون، اعرابگذارى و غير آن افقهاى غير قابل تصوّرى باز خواهد
شد.
با توجّه به ويژگيهاى كامپيوتر، مراكز متعددى به سوى استفاده از
كامپيوتر حركت كرده بودند ولى كار گسترده و مستقلى در اين زمينه انجام نگرفته بود،
تا اين كه رهبر معظم انقلاب اسلامى حضرت آية اللّه العظمى خامنهاى –
مدّظلّهالعالى – با تأسيس مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى در سال 1368
استوارترين گام را در شكوفايى تحقيقات علوم اسلامى و بهرهگيرى از تكنولوژى
پيشرفته برداشتند. هم اكنون پس از گذشت بيش از 5 سال از تأسيس اين مركز با سپردن
متون و منابع اسلامى به كامپيوتر در شاخههاى علوم قرآنى، حديث، فقه و اصول،
فلسفه، منطق، كلام، عرفان، تاريخ، رجال، معجمهاى لفظى، موضوعى و رجالى و لغت، با
بيش از سيصد عنوان كتاب عرضه نموده و يا مشغول تهيه و ارائه آن مىباشد. و سال
1374 به نظر من سال تحوّل زير بنايى تحقيقات در دايره علوم اسلامى خواهد بود؛ چون
در سال آينده ما تمامى احاديث شيعه و بخش اعظم متون ديگر اسلامى را به صورت
نرمافزار به جامعه محققين تقديم خواهيم نمود.
مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى در كنار اين حركت عظيم؛ يعنى تهيه
بستههاى نرم افزارى “نور” به منظور گسترش فرهنگ استفاده از اين تكنولوژى تاكنون
بيش از 7 هزار نفر از طلاب (برادران و خواهران) بصورت رايگان در حوزه علميه قم
آموزش كامپيوتر داده و با ايجاد بانكهاى اطلاعاتى در مراكز تجمّع طلاب و ارائه
خدمات رايگان كامپيوترى امكان استفاده محققين را از نرم افزارهاى علوم اسلامى
فراهم نموده است.
بايد عرض كنم، اين مركز، بزرگترين بانك اطلاعات علوم اسلامى را تاكنون
تهيه و عرضه نموده است.
3- ارزيابى شما از “وحدت حوزه
و دانشگاه” و عوامل اتحاد و موانع آن چگونه است؟ و آيا اقدامى مانند كار شما،
مىتواند الگويى فراگير شناسانده شود؟
– درباره وحدت حوزه و دانشگاه،
بعضى معتقدند كه تا حال بيشتر حرف زده شده و كمتر يك الگوى عملى از وحدت اين دو
پايگاه نشان داده شده است. اين عده در تشريح ديدگاه خود مىگويند: به دليل عدم
ترسيم يك صورت مسأله روشن از طرح وحدت دو قشر روحانى و دانشگاهى موضوع بحثها و محل
نزاعها هنوز بخوبى تقرير نشده است. اينها مىگويند: معمولاً پس از برگزارى جلسات
27 آذر مسأله “وحدت” تقريباً به فراموشى سپرده مىشود و محتواى ارائه شده در اين
ايّام همه ساله فاقد برنامههاى عملى است كه شعارهاى اين جلسات را به مرحله تحقق
نزديك سازد. معتقدان به عدم موفقيت وحدت حوزه و دانشگاه همچنين مىگويند: در اين
ترسيم، نقش اساتيد، مسؤولان و برنامهريزان حوزه و دانشگاه كمرنگتر از دانشجويان
و طلاب جلوه داده مىشود؛ يعنى به وحدت در نيروى انسانى آن هم در ردههاى پايينتر
بيشتر تأكيد مىشود، غافل از آن كه تا تكليف مسأله وحدت در ميان برنامهريزان و
اساتيد كه بيشترين و بهترين وقت طلاب و دانشجويان را در اختيار خود دارند روشن
نشود نه تنها وضع از اين بهتر نخواهد شد بلكه روز به روز از آن آرمان مقدس فاصله
خواهيم گرفت و سرانجام اعتقاد اين گروه بر اين است كه “شعار وحدت” هدف شده است در
حالى كه وحدت، وسيلهاى براى رسيدن به يك هدف مشترك و والاتر است. ارزش وحدت كه يك
ارزشِ “آلى” و ابزارى است نبايد تبديل به امرى شود كه بسيارى از مسايل مهمتر فداى
آن شود.
گروهى ديگر پا را از اين هم فراتر نهاده، با نوعى بدبينى مىگويند:
اصولاً بافت حاكم بر اين دو مركز علمى به هيچ وجه اجازه نمىدهد كه اين دو قشر به
وحدت عملى دست پيدا كنند. اين عده كه نوعاً از روشنفكران غرب زده هستند معتقدند
كه: حوزه بايد دست از يك سرى از اصول و مبانى خود بردارد، در غير اين صورت
نمىتوان دورنماى روشنى از وحدت حوزه و دانشگاه ترسيم نمود.
ما صرف نظر از عقيده اين گروه اخير كه آن را ايدهاى انحرافى مىدانيم
و در تحليل خود آن را مورد نقد قرار خواهيم داد به ساير نظرياتى كه نقل كرديم كمال
احترام را مىگذاريم و حتى با قبول بخشى از اين اعتقادات، انتقادات وارد شده را از
ديد ديگرى مىپذيريم، البتّه نه همه آنها را امّا در يك نگاه كلى به مجموعه اين نظريات
اعتقاد داريم كه معتقدان به آن عمدةً كسانى هستند كه به طور عميق به مسأله وحدت
حوزه و دانشگاه نمىپردازند به بيان ديگر مىتوان گفت: اين عده حتّى براى خودشان
هم مسأله وحدت گنگ و مبهم است. اينها نوعاً دايره وحدت را بسيار محدود مىشمارند و
وحدت را جز با يكى شدن محقق نمىدانند، لذا هر دورنمايى به جز ادغام و يكى شدن اين
دو پايگاه را مطرود مىدانند و در تحليل قضيه مشكل دارند.
اما ديدگاهى كه ما در اين زمينه داريم اين است كه “وحدت” انواع و
اقسامى دارد يك نوع آن، وحدت در هدف و آرمان است كه در قلمرو فكر و انديشه دست
يافتنى است. هرچند كه وحدت اقسام ديگرى هم مانند: وحدت در مديريت، وحدت در آموزش،
وحدت در تشكيلات و غير آن دارد ولكن تماماً در پرتو “وحدت در هدف” امكان به فعليت
رسيدن پيدا مىكنند. شاخصه اصلى و به اصطلاح شاه بيت وحدت در هدف، همان وحدت در
انديشه و فكر است.
به نظر بنده كه به عنوان يك فرد مطلع از وضعيت دانشگاه و حوزه مىتوانم
نظر بدهم ما گامهاى اصلى را براى رسيدن به اين وحدت در چارچوب يك جهان بينى الهى و
بر پايه ايدئولوژى اسلام كه زاييده انقلاب مقدس اسلامى بود برداشتهايم. ما قبول
داريم كه شعار وحدت هدف نيست، بلكه وسيلهاى براى رسيدن به يك هدف مشترك و والا
يعنى تمدّن نوبنياد اسلامى است كه مقام معظّم رهبرى – مدّظلّهالعالى – كراراً در
فرمايشاتشان به آن اشاره مىفرمايند. اجزاى سازنده اين تمدن، حوزه و دانشگاه هستند
و لزوماً پيش از هرگونه وحدتى، اين دو قشر بايد به وحدت در هدف و آرمان برسند تا
تمامى لوازم مربوط به آن تمدّن عظيم را فراهم نمايند، اتفاقاً قرآن مجيد هم
دورنماى وحدت را رسيدن به مقام سعادت و كمال انسانى ترسيم مىكند؛ يعنى رسيدن به
يك فضاى سالم، يك تمدن صحيح و الهى. خوب است براى اين كه به يك نتيجهگيرى مطلوبى
دست پيدا كنيم به وظايف حوزه و دانشگاه و قلمرو عملى آنها توجّهى بكنيم:
حوزههاى علوم دينى با يك تفاوت نسبت به گذشته در حال حاضر صرفاً وظيفه
تربيت افراد دين شناس و متخصص در علوم و معارف اسلامى را بر عهده دارند. يعنى
شناخت معارف اسلامى، تبيين و ابلاغ دين، پاسدارى از ارزشهاى اسلام و تشيّع و تطبيق
مسائل مستحدثه و حوادث واقعه از شاخصههاى اين مركز علمى مىباشد.
در حوزههاى سابق، دامنه علوم و رشتههاى آن فراتر از علوم و معارف
اسلامى بود. بلكه رشتههاى علوم تجربى و رياضى هم كه امروز در دانشگاهها تدريس مىشود
در حوزههاى علوم دينى آن زمان تدريس مىشد و طلاب به فراخور ذوق و استعدادى كه
داشتند علاوه بر تحصيل فقه و اصول، در ساير شاخهها هم به تحصيل مىپرداختند نمونه
اين گونه مراكز علمى در ايران از بدو پذيرش اسلام تا همين اواخر به صورت فعّال
وجود داشته است. شكوفايى عظيم علم در دوران اسلامى كه نقطه اوج آن در قرون وسطى
يعنى همان دورهاى كه اروپا در جهالت غوطهور بود، خودنمايى مىكند و آن، محصول
همين حوزهها بوده است.
اما دانشگاه؛ درباره “دانشگاه” بايد گفت: مجموعه رشتههاى تخصصى كه در
آن تدريس مىشود ضامن سعادت و رشد مادّى يك جامعه است در واقع دانشگاه مكمل حوزه
است. البته دانشگاههاى فعلى از حدود يكصد سال قبل به اين طرف با الگوگيرى از مغرب
زمين در شرق، بويژه در كشورهاى اسلامى ايجاد شد. كسانى كه در پى جدا كردن دين از
متن زندگى سياسى – اجتماعى مردم بودند و قدرت دين را در ساختار اجتماعى جوامع
اسلامى ديده بودند از اين فرصت باد آورده بهترين استفاده را كردند و شروع به دين
زدايى از بدنه رشتههاى علمى كردند و دانشگاهها را به شكل امروزى درآوردند، نغمه
شوم “جدايى دين از سياست” طنين انداز شد و پرواضح بود كه منظور سازكنندگان اين
نغمه، صرفاً جدايى دين از انديشه سياسى و اداره جامعه نبود بلكه منظور آنها جدا
كردن و تهى كردن بدنه تمامى شاخههاى علوم از روح دينى و تفكر الهى بود، آنها خوب
مىدانستند كه تنها راه انزواى دين از صحنه زندگى بشر منزوى كردن آن از محيطهاى
علمى و دانشگاهى است. دو جريان اين قضيه را تعقيب مىكردند. يك جريان حكام زخم
خورده از دين و علماى دين و يك جريان هم غرب زدهها بودند و عجيب، اين دو جريان
دست به دست هم دادند و در مقطعى از تاريخ معاصر تا حدود زيادى به اين هدف دست
يافتند. من قدرى ماهيت اين مطلب را كه چگونه شد تا جريان روشنفكران دانشگاهى در
كشورهاى اسلامى بويژه در ايران به دينستيزى پرداختند را باز مىكنم: اروپاييانى
كه تازه از زير يوغ كليسا رها شده بودند؛ يعنى همانها كه سوار بر كاروان علم
پيروزمندانه و پرشتاب آخرين بقاياى حضور كليساى قرون وسطى را از صحنه زندگى اجتماعى
جامعه منهدم مىكردند و با عرضه تئوريهاى فيزيكى “گاليله” و “نيوتن” در قرن هفدهم
و يا تئورى زيست شناسانه “داروين” و تئورى اتمى “دالتون” در قرن هيجدهم بر شالوده
مسيحيت مىتاختند و لذا همزمان با انتقال
شعار وحدت هدف نيست، بلكه وسيلهاى براى رسيدن به يك هدف مشترك و والا
يعنى تمدّن نوبنياد اسلامى است كه مقام معظّم رهبرى – مدّظلّهالعالى -كراراً در
فرمايشاتشان به آن اشاره مىفرمايند. اجزاى سازنده اين تمدن، حوزه و دانشگاه
هستند.
شاخههاى مختلف علم به مشرق زمين تفكر دينستيزى
را هم به كشورهاى اسلامى صادر كردند.
از ديد غربيها قالبها و همچنين اصول و معيارهاى دينى در نقطه مقابل
پيشرفت علم و تكونولوژى هستند، حقيقتاً تحليل آنها در مقايسه با دين مسيحيت يعنى
قوانين حاكم بر كليساى آن روز و پيشرفتهاى علمى، تحليل درستى بود و انسان ناگزير
است كه به آنها اين حق را بدهد تا از دين چنين برداشتى داشته باشند؛ چون دين باورى
در اروپا در قرون وسطى و در دوران سياه “انگيزيسيون” و تفتيش عقايد مرادف بود با
عقيده دگم علم ستيزى و مقابله با تكامل علوم؛ لذا افتتاح رشتههاى دانشگاهى همان و
مبارزه با فكر دينى همان و در اين ميان، افراد خودباختهاى كه جز پيروى كوركورانه
از غربيها هنر ديگرى نداشتند با اين قافله همراه شدند. روشنفكران بىهويتى كه اگر
اندك فكر و مطالعهاى مىكردند و حوزههاى علوم دينى اسلامى را با كليسا مقايسه
مىكردند هرگز به اين اشتباه موحش تن در نمىدادند. اين جماعت، چشم بسته تفكر ستيز
و مقابله با مذهب را دربست پذيرفتند و تلاش كردند همان معاملهاى را با اسلام و
حوزههاى علوم دينى اسلامى بكنند كه كاروان علم با كليسا كرد. اينها اكثراً آلت
دست سياستمداران خودكامه شدند. “آتاتورك” در تركيه و “رضا شاه” در ايران آنچه كه
مىخواستند بر سر اسلام وارد كردند و زمينه را براى انزواى حوزههاى دينى از مراكز
علمى آماده كردند و ما ديديم در زمان رژيم پهلوى دوم به بخش عمدهاى از اين طرح
نايل آمدند، حوزههاى علمى دينى كه زمانى تمامى رشتههاى علوم در آن تدريس مىشد و
روح حاكم بر آنها روحى واحد و الهى بود تبديل به دو مركز كاملاً جدا و بيگانه از
هم شد. با تبليغات كذب و عارى از واقعيت و با نازيبا جلوه دادن چهرههاى مقدس و
وارسته روحانيت در صحنه دانشگاه و از طرفى با معرّفى كردن دانشگاهيان به صورت
افراد بىدين و خدانشناس و غير قابل اعتماد در محيط حوزههاى علميه فاصله اين دو
مركز علمى را روز به روز بيشتر كردند.
اين مراكز علمى كه روزگارى در ايران داراى مديريتى واحد و ملهم از روح
تزكيه و خودسازى و عشق به مردم و جامعه بودند روز به روز بر شكاف بين آنها افزوده
شد. آدم وقتى تاريخ درخشان گذشته را مطالعه مىكند مىبيند در همين حوزههاى علمى
افرادى چون “ابوعلىسينا”، “ابوريحان بيرونى”، “زكرياى رازى”، “جابربنحيّان”، “عمر
خيام” و دهها چهره ديگر تربيت شدند كه در رشتههاى مختلف علمى متخصص بودند، ابوعلى
سينا در منطق، حكمت الهى، حكمت طبيعى، طب متخصص بود و در ساير علوم زمان خويش نظير
فقه، ادبيات، نجوم و موسيقى متبحّر بود و صاحب نظر. ابوريحان بيرونى در رياضيات،
نجوم، تاريخ و جغرافيا، شناخت اديان، ملل و نحل، چندين زبان و نيز علومى مثل فقه
تبحر داشت. خواجه نصيرالدين طوسى متخصص علوم دينى، هيئت، رياضيات و سياست بود.
جابربن حيّان در شيمى، فقه، و شناخت اديان تبحّر داشت و صدها دانشمند ديگر كه از
طريق آنها رشتههاى مختلف علوم دينى و طبيعى و رياضيات گسترش يافت و فرهنگ عظيم و
عميق اسلامى را پايه گذارى نمود. چقدر آرمانى و زيبنده بود كه پيشرفتهاى علمى مغرب
زمين به سوى ما مىآمد اما پيراسته از تفكر دين ستيزى و اى كاش در آن هنگامه كه
سوداگران بدسيرت در فكر جداكردن انديشه دينى از جامعه علمى بودند دين باوران،
هوشيارى بيشترى به خرج مىدادند تا اين همه ضايعه وارد نمىشد.
خوشبختانه امام عظيم الشّأن راحلرحمه الله با آن ژرفنگرى دقيقاً به
اين ضايعه جبران ناپذير پى برده بودند و از ابتداى شروع نهضت در دهه چهل، تمامى
تلاش خود را به اين امر مصروف داشت تا اين تفكر جدايى طلبانه را از ذهنيت هر دو
قشر حوزهاى و دانشگاهى محو نمايد و كراراً در سخنرانيهاى قبل و بعد از انقلاب به
اين مسأله اشاره مىفرمودند و تذكر مىدادند كه اگر اين دو قشر با هم باشند سعادت،
در انتظار ملّت است و الاّ مشكلات جوامع اسلامى روز به روز بيشتر خواهد شد.
به نظر بنده با پيروزى انقلاب اسلامى آن شكاف عميق و آن فاصله بين حوزه
و دانشگاه پر شد؛ يعنى هنگامى كه اداره مجموعه نظام تحت مديريت امام و بعد از رحلت
آن حضرت تحت مديريت مقام ولايت امر قرار گرفت شرايط، حتى از دوران شكوفايى فرهنگ
اسلامى هم بهتر و بيشتر فراهم شد. البته بايد در سطوح اجرايى بالاتر؛ يعنى شوراى عالى
انقلاب فرهنگى و مديريتهاى مراكز آموزش عالى ارتباط قويترى در برنامهريزيها و
جهتدار نمودن مراكز آموزشى با شوراى عالى سياستگذارى حوزه و سطوح مديريتى حوزه
برقرار شود. بعد در سطوح پايينتر از آن، بايد ارتباطات اساتيد حوزه و دانشگاه كه
بخش عمدهاى از وقت طلاب و دانشجويان در اختيار آنهاست گسترده شود. سرانجام
مىرسيم به ارتباط دانشجويان و طلاب و اخذ روشها و شيوههاى مطلوب از يكديگر. همين
جا خوب است به اين نكته اشاره كنم كه: هر چند اخذ شيوههاى مطلوب حوزه توسط
دانشگاه و روشهاى دانشگاه توسط حوزه نتايج مفيد و غير قابل انكارى دارد و اتفاقاً
روى اين نكته هم زياد تأكيد مىشود، ولى به نظر من اشخاصى كه در همين وادى سير
مىكنند و فقط اين محدوده از وحدت حوزه و دانشگاه را در نظر مىگيرند بسيار
سطحىنگر هستند براستى جفاكارى است اگر ما هدف از وحدت حوزه و دانشگاه را فقط تبادل
شيوهها و روشهاى تحصيلى بدانيم و اين شايد يك نوع انحراف باشد.
قبول دارم كه مباحثه دو طرفهاى كه در حوزهها مرسوم است يا انتخاب
استاد توسط طلبه و يا رفاقت و دوستى استاد و طلبه و يا روحيه ساده زيستى و
بىتكلّف بودن طلبهها و دهها شيوه مطلوب ديگر در حوزه از يك سو و از سوى ديگر
تفكيك رشتههاى تخصصى و تعيين سقف سنوات تحصيلى يا دادن مدرك معتبر و يا شيوه
پذيرش و امتحانات مرسوم، وجود كنفرانسهاى علمى و غير آن در دانشگاه ايجاب مىكند
كه اين شيوههاى پسنديده تبادل شود ولى اينها تمام آن هدفى كه براى وحدت حوزه و
دانشگاه ترسيم كرديم نيست و در مقايسه با آن بسيار كوچك است. همان طور كه اشاره
كرديم هدف از وحدت حوزه و دانشگاه رسيدن به يك تمدن نوبنياد اسلامى است و در اين
تمدن هم طب نياز است و هم فقه، هم به فيزيك نياز است و هم به فلسفه و متافيزيك، هم
به شيمى نياز است و هم به منطق، هم به زيست شناسى نياز است و هم به كلام، هم به
برق و الكترونيك و مكانيك و انفورماتيك نياز است و بايد به آخرين پيشرفتهاى آن دست
يافت و هم به قلّه عرفان توجّه كرد و بايد در اين نظام پيشرفتهترين تكنولوژى براى
سعادت مردم به كار گرفته شود، در اين تمدن برخلاف عقيده بعضى از افراد خودباخته كه
وحدت را عملى نمىدانند مگر اين كه حوزه دست از يك سرى از اصول خود بردارد تا
دانشگاه به او نزديك شود پنبه همه اين نظريات وام گرفته از بيگانگان، زده خواهد
شد، در اين تمدّن “تبديل” نيست بلكه “تكميل” است؛ يعنى هر علمى جايگاه خودش را
دارد، امّا هر علمى جهت دارد. در اين طرح عظيم حتّى علم توحيد هم جهت دارد. آنهايى
كه مىگويند اين وحدت دست نيافتنى است به اين دليل است كه معناى وحدت را يكى شدن
مىگيرند؛ يعنى ضيقترين آن را، هر چند كه با مقدماتى كه عرض شد حتى به اين نوع از
وحدت هم مىشود دست پيدا كرد، امّا آنچه كه عمدتاً از وحدت حوزه و دانشگاه برداشت
مىشود تقويت بنيههاى دينى مراكز دانشگاهى و جهتدار كردن و هدفمند نمودن
شاخههاى مختلف علوم در سايه تعاليم كارشناسى شده حوزههاى دينى است، در يك كلام:
همسويى حوزه و دانشگاه در پايهگذارى آن تمدّن بزرگ اسلامى. و ما مىبينيم كه
حقيقتاً آن همگرايى و هم سويى از بعد از پيروزى انقلاب اسلامى آغاز شده و روز به
روز بر سرعت آن افزوده شده است.
آنها كه حرفها و تئوريهاى ضدّ دينى فلاسفه قرون 18 و 19 غرب را در
دانشگاههاى ما بلغور كرده، به نام خود به خورد جوانان كم اطلاع مىدهند خودشان خوب
مىدانند كه حتّى پنبه حرفشان توسط خود غربيها هم زده شده و حادثه پيروزى اسلام در
ايران نيز براى هميشه به افسانه تقابل علم و دين پايان داد، در تمدن عظيم اسلامى
كه شالوده آن هم اكنون مستحكم شده رشتههاى مختلف علم در طول رشتههاى علوم دينى
قرار دارد نه در عرض آن؛ لذا هر چقدر علم پيشرفت كند رابطه بين علم و دين محكمتر
مىشود و به قول استاد شهيد مطهرى: اگر روزى بشر موفق شد و قانون خلقت جانداران را
كشف كرد، همان طور كه بسيارى از قوانين ديگر موجودات را كشف كرده و تمام شرايط و
اجزاى مادى تركيب موجود زنده را به دست آورد و عيناً نظير ماده زنده طبيعى را ساخت
و بالاتر، حتّى شرايط حيات را هم در آن پديد آورد، در آن نظام احسنى كه ما ترسيم
كرديم، هيچ گونه لطمهاى به اساس تفكر دينى ما نمىزند، بلكه پايههاى خداشناسى را
قويتر مىكند.
خوب است در اين جا مختصرى مسأله را بشكافم: اين كه كسانى در محيطهاى
دانشگاهى مىخواهند راه گذشتگان را مجدداً بروند و با چشمپوشى از واقعيتهاى غير
قابل انكارى چون پيروزى انقلاب اسلامى در صدد هستند علم را در مقابل دين جلوه دهند
نوعاً با طرح همين گونه شبهات سعى مىكنند چنين وانمود كنند كه دين از پاسخگويى به
پيشرفتهاى علمى و تطبيق آن با تار و پود خود عاجز است. اينها مىگويند: با اين
سرعتى كه علم در پيش دارد بزودى با الهام از متد همانندسازى DNA و قوانين حاكم
بر ژنتيك و تكثير سلولى، علم قادر خواهد بود موجود زندهاى بسازد و اين جاست كه خط
بطلان بر اساس دين و دينباورى كشيده مىشود، گروهى با مغالطه و گروهى هم از روى
عدم شناخت دين به اين مسائل دامن مىزنند امّا كسانى كه عميقاً به زواياى دين
شناخت دارند و جهانبينى الهى و ايدئولوژى اسلامى را درك كردهاند مىدانند كه اين
پيشرفتها به هيچ وجه دخالت در كار خدا و دادن حيات نيست، بلكه اگر بشر روزى چنين
توفيقى حاصل كند منتهاى كارى كه كرده اين است كه توانسته شرايط حيات را فراهم كند
نه اين كه حيات را بيافريند، بشر حيات نمىدهد بلكه قابليت ماده را براى افاضه
حيات كامل مىكند و به اصطلاح، بشر “فاعل حركت” است نه افاضه كننده وجود. بشر اگر
روزى به چنين توفيقى دست پيدا كرد از نظر علمى كار مهمّى كرده ولى از نظر دخالت در
ايجاد حيات به قول استاد شهيد، همان مقدار دخالت دارد كه پدر و مادر از طريق تناسل
در ايجاد حيات فرزند دخالت دارند و يا كشاورز در ايجاد حيات دانههاى گندم دخالت
دارد، در هيچ يك از اين موارد، انسان خلق كننده حيات نيست، فراهم كننده شرايط
قابليت يك ماده براى حيات است.
و يا اين روزها موضوع به كارگيرى “منطق فازى” و استفاده از “هوش مصنوعى”
و كاربرد آن در شاخههاى مختلف مطرح است، همه اينها در آن دايره بزرگ وحدت علم و
دين و يا حوزه و دانشگاه كه محصولش تمدن عظيم اسلامى مىباشد، نه تنها مشكلزا
نبوده بلكه مجهولات و يا به عبارتى قلّت معلوماتى كه تاكنون بشر را از خداشناسى
دور مىكرد برطرف شده، راه رسيدن به كمال مطلوب را هموارتر مىنمايد.
4- آشنايى با علوم جديد را به
چه ميزان براى طلاب و روحانيان لازم مىدانيد؟
– بديهى است كه شناخت دقيق
حوادث واقعه، و مسائل مستحدثه و رجوع به متون و منابع اسلامى و استخراج احكام
مربوط به آنها جز با شناخت تمامى جوانب آن و آگاهى عميق از اجزاى آن امكان پذير
نخواهد بود، امروزه – همان گونه كه در پاسخ سؤال دوم عرض كردم – حوزه و طلاب و
مدرسان و محققان علوم اسلامى هر آن با مسائل جديدى مواجه هستند. مسائل پيچيده و
غامضى كه يك هزارم آن درگذشته مبتلابه فقها و انديشمندان علوم اسلامى نبوده است.
به نظر بنده، چنانچه فقيهى بخواهد راجع به مثلاً پيوند اعضا و مسائل مربوط به
تشريح بدن انسان، مقوله هنر در ابعاد مختلف، معادلات پيچيده اقتصاد بينالملل،
معاملات جديد، عمليات بانكها، و هزاران مطلب ديگر نظر بدهد، ناگزير است كه – اگر
نگوييم شناخت تفصيلى – شناخت اجمالى از آنها داشته باشد.
اگر مديريت محترم حوزه، سطح پذيرش طلاب مبتدى را حداقل تا ديپلم متوسطه
بالا ببرد و با برنامه ريزى به دروس جنبى توجّه بيشترى بشود و نه تنها دررشته
تفسير وعلوم عقلى و اصول عقايد، بلكه در رشتههاى رياضيات، زبان و علوم تجربى و
آموزش كامپيوتر به صورت اجبارى برنامهريزى نمايد آينده بهترى را مىتوان براى
حوزه ترسيم نمود.
استاد مطهرى قبل از انقلاب، در يكى از سخنرانيهايشان از دانشجويان
مىخواهند كه بعد از فارغ التحصيل شدن از دانشگاه حتماً به حوزه بيايند و به
فراگيرى علوم حوزهاى بپردازند. اين، نشان مىدهد با توجّه به احاطهاى كه اين
شهيد بزرگوار به مسائل حوزه و دانشگاه داشتند و نيازهاى جامعه بشرى را مىدانستند
چنين پيشنهادى را مطرح مىكنند، حالا اگر نگوييم طلاب حتماً بايد تحصيلات دانشگاهى
هم داشته باشند لااقل اين ضرورت محسوس است كه در پارهاى از رشتههاى علوم مىبايد
طلاب علوم دينى آگاهيهاى كافى داشته باشند. زيبنده نيست كه يك مبلّغ دينى و يك
طلبه فاضل حوزه محل قرار گرفتن قلب و يا كليه و ساير جوارح را نداند و يا به يك
زبان خارجى تسلط نداشته باشد و يا اين كه از رياضيات در حدّ متعارف و معمول كه در
بعضى از موارد بسيار هم مورد نياز است سر در نياورد. امروز تكنولوژى ارتباطات
بسرعت به پيش مىرود و كامپيوتر زندگى بشر را تحت الشعاع قرار داده است و با آن
همه ويژگيهايى كه اين وسيله دارد و ما بعضى از آنها را ذكر كرديم آيا سزاوار است،
علما و انديشمندان حوزهاى با آن بيگانه باشند.
بنده و بسيارى از دوستان ديگر دانشگاهى كه هم اكنون در حوزه علميه قم و
يا ساير حوزهها مشغول تحصيل هستند، اعلام آمادگى مىكنيم كه در برنامهريزى و
تعيين حدود آشنايى طلاب و محققان با علوم جديد با دست اندركاران و برنامهريزان
حوزه همكارى نماييم.
5 – ارزيابى شما از تحولات
اخير دفتر تبليغات اسلامى و انتظاراتى كه از مجلات منتسب به آن دفتر مىرود چيست؟
– اگر شما دقت كرده باشيد،
مقام معظم رهبرى – مد ظله العالى – در تمامى نهادها و مراكزى كه مستقيماً مرتبط با
خودشان بوده بر اساس نيازها و مقتضيات فعلى نظام در شيوه مديريت آنها تجديد
نظرهايى كردهاند. و دفتر تبليغات اسلامى هم كه يك نهاد فرهنگى – تبليغى است و از
جمله اين سازمانها مىباشد از اين قاعده مستثنى نيست؛ اما از آن جا كه تشكيلات
فرهنگى از حساسيت و ظرافت خاصى برخوردار است و معمولاً لطماتى كه در اثر اختلال و
تزلزل در سطوح مديريتى اين گونه نهادها وارد مىشود نسبت به ساير مراكز از قبيل
مؤسسات اقتصادى و يا حتى نهادهاى سياسى و نظير آن مخرّبتر و زيانبارتر است، لذا
مىبينيم تا اين اواخر به تركيب مديريتى و ساختار تشكيلاتى دفتر تبليغات اسلامى
دست زده نشد با وجودى كه براى بسيارى از افراد چه در داخل و چه خارج دفتر اين امر
مسلّم بود كه با توجّه به پتانسيل قوى و استعدادهاى مناسبى كه در دفتر بوده و هست
مىتوان بهرهورى بيشترى را داشت و بديهى بود چنانچه جمع جديدى در سطوح بالاى
تصميم گيرى دفتر قرار مىگرفت نقيصه گذشته جبران شده، حركت دفتر شتابندهتر مىشد.
به هر دليل تا فروردين ماه سال 73 مىبينيم معظمله هيچ تغيير و تحوّلى
در دفتر ندادند البته بعضى اعتقاد دارند كه آقا انتظار داشتند در فاصله زمانى
تشكيل شوراى عالى سياستگذارى حوزه و مديريت جديد حوزه اِعمال مديريت و برنامهريزى
در اداره امور حوزه آن چنان قوى و پوينده پيش برود كه مركز مديريت قادر باشد تمامى
نهادهاى فرهنگى – تبليغى و تحقيقاتى را در حوزه كارى خود وارد كند، امّا چون اين
گونه نشد و از طرفى هم فرهنگ مخرّب بيگانه با شدت، مرزها را درنورديد و جبهه كفر و
استكبار تا داخل آپارتمانها و منازل مسكونى هم باز شده و با ورود آنتنهاى
ماهوارهاى شبيخون فرهنگى با همه ابعادش مشاهده شد، لذا براى مقابله جدى با اين
بليّه و ايجاد سازمان دهى جديد و هماهنگى با ساير مراكز فرهنگى مقام معظم رهبرى
تركيب جديد مديريت دفتر را انتخاب فرمودند.
بر كسى پوشيده نيست كه اين دفتر گرانقدر داراى ويژگيهايى است كه بعضاً
منحصر به فرد است و براى تقويت حوزه علميه قم ضرورت دارد كه اين شاخصهها حفظ و
تقويت شود: يكى از آنها بُعد روشنفكرى و ارائه طرح نو در تفكر و انديشه اسلامى
حوزهاى بود. متأسفانه در گذشته – همان گونه كه در جواب سؤال سوم عرض كردم – هر جا
كه اسمى از روشنفكر و يا روشنفكرى برده مىشد مرادف بود با بىدينى، همين الآن هم
بعضى خيال مىكنند اگر بخواهند روشنفكر باشند بايد بىدين باشند. خوشبختانه دفتر
تبليغات و تفكر همسو با آن در داخل و خارج حوزه با الهام از بينش امام راحلرحمه
الله و مقام معظم رهبرى – مد ظله العالى – و ساير علما و انديشمندان مذهبى نشان
داد كه چنين نيست، بلكه مىتوان هم ديندار بود و هم روشنفكر. بايست اين شيوه تقويت
مىشد و ضرورت دارد تمامى دين باوران روشنفكر در اين مسير گام بردارند. ديگر آن
انديشه سياسى اسلام ناب محمّدىصلى الله عليه وآله وسلم بود كه اگر مىخواستيم در
حوزه دنبال آن بگرديم يكى از جاهايى كه براحتى مىشد از آن سراغ گرفت دفتر تبليغات
اسلامى بود. البته من معتقدم يك تصحيح عاقلانه سياسى بايد مىشد و شده، اما آن
انديشه سياسى كه به ساختار تشكيلاتى حوزه بايد خون برساند و به آن نظام بدهد و
نمونه حضور حوزه در صحنههاى سياسى باشد در اين دفتر بود و ضرورت داشت كه با
پالايش اين تفكر از زوايدى كه بعضاً مشاهده مىشد و زيبنده آن نبود در يك مسير
روشن و مطمئن هدايت شود.
از ويژگيهاى ديگر دفتر اين بود كه مأمن و جايگاهى بود براى جذب طلاب
انقلابى و رشد و شكوفايى استعداد آنها با توجّه به آموزشهاى فوق برنامه دفتر به
صورت كلاسيك و يا آزاد كه براى طلاب در نظر گرفته شده بود و ضرورى بود براى تداوم
آن و نيز برنامهريزى بلند مدت اين مهم فكرى بشود.
نكته ديگر تجربه با ارزش “اعزام مبلّغ” بود. دفتر از نظر حجم نيروهاى
اعزامى از همه نهادها جلوتر است و ضرورى بود براى سامان دهى به امر اعزام و ايجاد
يك بانك اطلاعات قوى اعزام كه محل مراجعه مبلّغان باشد و آنها بتوانند به اطلاعات
مورد نياز خود چه در زمينه مسائل فرهنگى، اجتماعى، و حتى جغرافيايى و تاريخى منطقه
و چه شبهات و سؤالاتى كه نوعاً از سوى جوانان مطرح است، دسترسى پيدا كنند مىبايست
در سازمان اعزام يك بازنگرى صورت مىپذيرفت.
يكى ديگر نوآورى، تطوّر علمى و آن قالب شكنى دفتر در مباحث فرهنگى و
ارائه نظريات جديد بود كه نيازمند تقويت و هدايت بيشترى بود، و تعداد ديگرى از
شاخصهها كه اگر بخواهيم يكى يكى آنها را نقل كنيم بسيار طولانى خواهد شد.
براى حفظ، نگهدارى، سازماندهى و پويايى بيشتر اين استعدادها، مديريت
جديد كار خود را آغاز كرد و خوشبختانه هيأت مديره و رياست محترم دفتر با هماهنگى
كامل و با شناخت دقيق و عميق از همه ويژگيهاى دفتر و نيز با الهام از رهنمودهاى
رهبر عظيم القدر انقلاب اسلامى و با توجه به نياز جامعه اسلامى مشغول برنامهريزى
و ايجاد يك ساختار قانونمند در اين زمينه مىباشد و در آينده نزديك – ان شاء الله
– شاهد ثمرات فراوان اين كار عظيم خواهيم بود.
اما درباره مجلات دفتر بايد عرض كنم كه: مجلات، در واقع منعكس كننده
محتواى داخلى تشكيلات به جامعه هستند؛ به عبارت ديگر: مجله، آيينهاى است كه
مجموعه نظريات و تفكرات حاكم بر دست اندركاران هر ارگان را نشان مىدهد و انصافاً
اگر بخواهيم يكى از مراكزى كه مجلات موفقى را تاكنون منتشر نموده، معرفى نماييم
همين دفتر تبليغات اسلامى است و خوشبختانه براى تمامى سطوح سنى و نيز اقشار مختلف
جامعه، مجله ويژهاى منتشر مىكند، البته به نظر مىرسد با يك ديد كارشناسى و
تخصصى مىبايد به مجلات نگاه كرد و به اصطلاح در آنها بازنگرى كرد، با همه ويژگيها
و كيفيت مطلوب مجلات دفتر بعضاً نياز به توجه بيشترى دارد اگر جايگاه تخصصى هر
مجله، مشخص شود و متناسب با اهداف و سياستهاى تبيين شده نيازهاى آن – چه از نظر
مادّى و چه تأمين نيروى انسانى – برطرف شود در همه زمينهها حرف اول را خواهند زد.
انتظارى كه از هر كدام از مسؤولان و دست اندركاران مجلات دفتر داريم اين است كه
علاوه بر استفاده از آثار ديگران نسبت به تربيت نيروهاى قلم زن لحظهاى درنگ نكنند
و تاجايى كه امكان دارد كادر قوى و كارآزموده نويسنده در درون تشكيلات هر مجله وجود
داشته باشد.
6- نقش حوزههاى علميه را در
مبارزه با تهاجم فرهنگى چگونه ارزيابى مىكنيد؟
– شما مىدانيد كه تهاجم
فرهنگى با اين شكل جديدش از حدود يكصد سال قبل شروع شد، از زمانى كه فرنگ رفتههاى
كشورهاى شرقى به سوى وطن خود برگشتند و از جمله سوغاتيهايى كه با خود آوردند مظاهر
فرهنگ بيگانه بود. متأسفانه اين خودباختگى فرهنگى و ذوب شدن در فرهنگ بيگانه از
جزئىترين رفتار اين اشخاص شروع مىشد تا مسائل اساسى از قبيل: اعتقادات دينى و
باورهاى مذهبى و متأسفانه تا امروز هم ما مىبينيم كه روز به روز، اين مظاهر در كشورهاى
شرقى بيشتر شده است. حالا كشورهاى شرقى كه من مىگويم بيشتر منظورم كشورهاى اسلامى
است كه خودشان داراى فرهنگ غنى اسلامى هستند. لذا مىبينيم بسيارى از رهبران
مبارزات ضد استعمارى بويژه مسلمانان متعهّد و رهبران مذهبى اين نهضتها به اين
مسأله مهم و خطر اساسى توجه داشتهاند. در ايران از زمان رضاخان با “كشف حجاب” و
وادار نمودن زنان و مردان به لباس پوشيدن به سبك غربيها اين تهاجم عمداً شروع شد و
تا زمان پيروزى انقلاب اسلامى سير پيشروندهاى داشت. در اواخر عمر سلطنت محمد رضا
پهلوى آن خائن خبيث، تقريباً اين تهاجم به نقطه اوج خود رسيد، امّا چون حركت نفوذ
و تهاجم فرهنگى از دهها سال قبل شروع شده بود با يك حركت كُنْد، پيش آمده بود آن
نقطه اوج خيلى محسوس نبود.
در تمامى اين دوران تنها حركتهاى اعتراض آميزى كه نسبت به حضور مظاهر
فرهنگ بيگانه در كشور مىشد از بقيه در صفحه 50
بقيه از دين، دانش و فرهنگ
سوى
افراد متدين و به صورت نهادى صرفاً از حوزههاى علميه صورت مىگرفت، اين مبارزات
با انجام سخنرانيها و نوشتن كتب و مقالات متناسب با شرايط زمان از سوى عالمان و
مبلّغان دينى ادامه داشت و مىبينيم كه در اوج حركت انقلاب اسلامى در سالهاى 56 و
57 بيشترين حركتها و حملات عليه مراكز فساد و فحشا – كه مظاهر همين تهاجم فرهنگى
بودند – شكل مىگرفت. مردم دريافته بودند كه با تهى شدن محتواى فرهنگ خودى و
جايگزينى آن توسط فرهنگ غربى، بنيان اخلاقى جامعه رو به ويرانى است و مىبينيم هر
جا كه كه بوى فرهنگ بيگانه را مىداد در مقابلش عكس العمل مردمى مشهود بود.
خوب با پيروزى انقلاب اسلامى تقريباً بخش اعظم فرهنگ غربى رنگ باخت و
مىرفت كه بكلى از جامعه اسلامى رخت بربندد، و اين دقيقاً زمانى بود كه از يك سو
نيروهاى انقلابى با هوشيارى، مراقب برخورد با مظاهر آن فرهنگ بودند و از طرفى هم
دشمن در جبهههاى ديگر مشغول مبارزه با انقلاب اسلامى بود.
همگى مشاهده كرديم كه دشمنان انقلاب همه راهها را رفتند؛ محاصره
اقتصادى، جنگ تحميلى، كودتا، جنگ داخلى و انجام ترورهاى كور به وسيله عوامل مزدور
داخلىشان امّا هيچ كدام نتيجه نداد و انقلاب را به زانو در نياورد؛ لذا مىبينيم
درست بعد از اتمام جنگ، دشمن به اين تحليل مىرسد كه احتمال به شكست كشاندن انقلاب
همان، تجهيز قواى مضمحل شده در جبهه فرهنگى است و با سابقه طولانى كه از اين بابت
داشت چه در گذشته دور مثل اندلس و چه تمامى تجارب گذشته نزديك تنها راه شكست اسلام
را در اين ديد كه با همه قوا هجمه فرهنگى خود را شروع كند و مىبينيم كه رهبر
بزرگوار و حكيم انقلاب اسلامى از اين حمله فرهنگى با عنوان “شبيخون فرهنگى” نام
مىبرند. در شبيخون، دشمن با تمام تجهيزات و با تمام قوا طرف مقابل را غافلگير
مىكند و ناگهان با يورش تمام عيار، دشمن خود را به زانو در مىآورد.
اگر خوب دقت كنيم مىبينيم كه حقيقتاً چنين تهاجم سهمگينى و شبيخون
وحشتناكى از سوى دشمنان اسلام شروع شده و بديهى است چنانچه دير بجنبيم همه چيز را
از دست خواهيم داد. در اين تهاجم جبهه دشمن به داخل منازل كشيده شده و دشمن
انسانيت با تيغ تيز تا درون اتاقهاى دربسته وارد شده و هيچ ابزارى جز فرهنگ اسلامى
نمىتواند به مقابله با آن برخيزد و همان گونه كه همه مىدانيم، جايگاه و خاستگاه
اين فرهنگ هم حوزههاى علميه هستند. فرماندهان عملياتى اين نبرد مىبايد از
حوزهها باشند. حالا بايد با توجّه به اين گستره عظيم تهاجم و عمق فاجعه و اثرات
مخرّب آن از يك سو و اقدامات بازدارنده و مقابله كننده از اين سو مورد بررسى قرار
بگيرد تا ببينيم آيا حوزهها در اين مبارزه يك حضور قوى و موفقى داشتهاند يا نه.
به نظر من با آن حجم وسيع، حمله فرهنگى دشمن كه از طُرق گوناگون متوجه
ايران اسلامى شده حوزه با همه تلاشى كه كرده از قبيل حضور تبليغى در مناسبتهاى سال
و نيز كارهاى فرهنگى قلمى كه تاكنون شده و ديگر اقدامات بازدارنده، كافى نبوده
است. در اين جبهه نه تنها اقدامات بازدارنده به تنهايى كافى نيست، بلكه مىبايد با
استفاده از همه قابليتهاى فرهنگى خودمان راه كارها و شيوههاى جديد به منظور
جايگزينى مظاهر فرهنگ بيگانه اتخاذ شده و ضمن هشدار خطر شبيخون فرهنگى، فرهنگ
اسلامى هم جايگزين شود.
در اين عرصه صرفاً صحبت كردن و هشدار دادن كافى نيست، اگر ما برنامه
منحط فرهنگى را حذف مىكنيم و يا از مردم مىخواهيم به آن توجه نكنند وظيفه داريم
برنامه مطلوبى را كه ملهم از فرهنگ غنى اسلامى – انقلابى است جايگزين آن كنيم، به
اين كه مىرسيم مىبينيم حوزه كم كار كرده است.
ممكن است در بخش هشدار دادن موفق بوده، اما در بخش توليد و يا دادن فكر
و طرح و برنامه براى توليد جهت جايگزينى فرهنگ بيگانه چندان موفق نبوده است و دست
اندركاران حوزه بايد هر چه سريعتر به اين مهم بپردازند كه فردا دير است.
والسّلام عليكم و رحمةالله وبركاته
الگوهاى رفتارى در خانواده
الگوهاى رفتارى در خانواده
قسمت سوم
آية الله محمد تقى مصباح يزدى
× حقوق والدين
گفتيم كه مطلوبيت زندگى
اجتماعى و پيوند دادن زندگى فرد با فرد يا افراد ديگر به خاطر اين است كه در زندگى
اجتماعى نيازهاى مادى و معنوى افراد بهتر تأمين مىشود. بعضى از نيازها در زندگى
فردى بطور كلى برآورده نمىشود و بعضى هم بطور ناقص تأمين مىشود. پس اساس مطلوبيت
زندگى اجتماعى رفع نيازهاى مادّى و معنوى است.
با توجه به انواع نيازمنديهايى
كه افراد به يكديگر دارند مىتوان گفت: اصيلترين نيازها در ظرف خانواده تأمين
مىشود، زيرا در محيط خانواده است كه فرزند نياز تكوينى به پدر و مادر دارد و زن و
شوهر نياز مستقيم به يكديگر دارند و نيازهاى جنسى و عاطفى آنها به وسيله همديگر
تأمين مىشوند؛ يعنى صرف نظر از تصرف در ماده و اشياى خارج از وجود خودشان، خود
افراد به همديگر احتياج دارند و مىتوانند براى رفع نيازهاى هم مؤثر باشند. اين
است كه اولين مبحث را در اخلاق اجتماعى در مورد خانواده مطرح مىكنيم.
در محيط خانواده روابط مختلفى
وجود دارد: روابط زن و شوهر، روابط پدر و مادر با فرزند و بالعكس، روابط خواهر و
برادر. و همه اينها قابل بحثهاى زيادى است كه در روايات و آيات مطرح شده، بخصوص در
روايات شريفه مسائل بسيار مفصل و مهمى در اين زمينه مطرح شده است، ولى چون بحث ما
قرآنى است و بنا نداريم كه به تفاصيل روايات بپردازيم اين است كه همه اين مباحث را
در محيط خانواده يكجا مطرح مىكنيم و از آيات كريمهاى كه در اين زمينه هست
فهرستوار استفاده مىكنيم. و همان طور كه ملاحظه فرموديد هدف اصلى در اين بحثها
اين است كه خطوط روشنى در روابط افراد و جامعه مشخص شود كه بعدها از لحاظ عقلى و
روايى مورد تحقيق بيشترى قرار گيرد.
× احسان به والدين
مهمترين رابطهاى كه بين انسانى
با انسان ديگر تحقق مىيابد رابطه فرزند با پدر و مادر است كه اصل وجود فرزند
وابسته به آنهاست. روشن است كه در اين جا نمىتوان رابطه متقابل را ملاك ارزشيابى
افعال و رفتار قرار داد؛ يعنى آن تأثيرى را كه پدر و مادر در پيدايش فرزند دارند
به هيچ وجه درباره آنها نمىتواند داشته باشد. وجود فرزند بستگى به آنها دارد ولى
وجود آنها بستگى به فرزند ندارد. بنابراين طبق قاعده عدل و قسط در اين جا نمىتوان
ارزشيابى كرد، زيرا اساس عدل و قسط اين است كه دو نفر يا بيشتر نسبت به هم روابط
متقابل داشته باشند و بر اساس حقوق متقابلى كه بر يكديگر دارند تكاليف متقابلى هم
نسبت به همديگر داشته باشند گو اين كه هر جا حق و تكليفى مطرح باشد نوعى تأثير و
تأثر متقابل منظور است ولى آنچه پدر و مادر براى فرزند انجام مىدهند و تأثيرى كه
در فرزند دارند به هيچ وجه قابل مكافات و مقابله نيست. اين است كه در آيات كريمه
در مورد پدر و مادر معيار ارزشها “احسان” قرار داده شده و هيچ آيهاى نداريم كه
فرزند بايد با پدر و مادر با عدل رفتار كند. چون در واقع موضوع عدل در اين جا تحقق
ندارد.
در آيات زيادى داريم كه فرزند
بايد نسبت به پدر و مادر احسان كند و از اين جا روشن است كه حقى كه پدر و مادر بر
فرزند دارند چه حق عظيمى است كه هيچ مشابهى در ساير افراد جامعه ندارد. البته ممكن
است كه پدر و مادر غير از اين حق پدرى و مادرى، حقوق ديگرى هم بر فرزند پيدا كنند
ولى اصل حقوق پدرى و مادرى در جاى ديگرى يافت نمىشود، از اين رو خصوصيتى هم كه
براى وظايف فرزند نسبت به پدر و مادر در نظر گرفته شده در هيچ جاى ديگر يافت
نمىشود.
تعبيرات قرآن كريم در اين باره
به قدرى جالب است كه اهميت اين مسأله را بخوبى روشن مىكند از جمله در آيه 36 سوره
نساء مىفرمايد:
“واعبدوا اللّه و لاتشركوا
به شيئا و بالوالدين إحساناً” به دنبال امر به عبادت و پرستش خدا و نهى از شرك
بلافاصله مىفرمايد: “و بالوالدين احساناً” وظيفه شما بعد از پرستش خدا اين است كه
به پدر و مادر احسان كنيد. مشابهش هم در آيه 151 سوره انعام است: “و بالوالدين
احساناً” و در آيه 23 سوره اسراء مىفرمايد: “و قضى ربّك ألاَّ تعبدوا ألاّ ايّاه
و بالوالدين احسانا” “قضى” در اين جا به معناى تكليف حتمى منجّز و مؤكّد است. در
بحث “قضا و قدر” يكى از موارد استعمال اين واژه، تكليف مؤكّد است. بالاترين واجبى
كه هر انسانى دارد اين است كه خدا را پرستش كند، و از اين بالاتر تكليفى نداريم.
اين است كه با تعبير “قضى” مىفرمايد نه “امر” يا تعبير ديگر. به دنبالش هم
مىفرمايد: “وبالوالدين احساناً” يعنى همان طور كه پرستش خدا مورد قضى و امر مؤكّد
الهى است احسان به والدين هم مورد چنين امرى است.
در آيه 8 سوره عنكبوت
مىفرمايد: “و وصّينا الإنسان بوالديه حسناً و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به
علم فلاتطعهما” ما به انسان سفارش كرديم كه با پدر و مادر به خوبى رفتار كند. چون
اين سفارش مىفهماند كه بايد مطلقا تسليم پدر و مادر باشد مخصوصاً با توجّه به اين
كه در آيات ديگر به دنبال عبادت خدا احسان به والدين مورد تأكيد واقع شده است.
براى اين كه چنين اطلاقى فهميده نشود، دنبالش مىفرمايد: كه اگر آنها خيلى كوشش
كردند كه تو را به كفر بكشانند ديگر اطاعت نكن. مقارنت اين دو مطلب مىرساند كه چه
اندازه انسان بايد در مقابل پدر و مادر خاضع باشد كه جاى اين توهّم بوده كه اگر
آنها انسان را دعوت به شرك و كفر هم بكنند بايد اطاعت كند از اين رو اين مورد را
استثنا مىكند پس خود اين استثنا مؤكّد اين است كه احسان به والدين، دايرهاش
بسيار وسيع است كه احتياج داشته به اينكه روى اين موضوع تأكيد بشود.
مشابه اين آيه در سوره لقمان
است: “و وصّينا الانسان بوالديه حملته امه وهناً على وهن” در اين آيه بخصوص روى حق
مادر خيلى تأكيد شده، و همان طور كه مىدانيد در روايات شريفه حقوق مادر بيش از حق
پدر تعيين شده است اين آيه هم اين جهت را بخوبى نشان مىدهد: “و وصّينا الانسان
بوالديه” اين سفارشى است نسبت به هر دو، اما بعد بخصوص درباره مادر مىفرمايد: “حملته
أمّه وهناً على وهن” مادر در دوران باردارى با زحمت و ناراحتى اين فرزند را در شكم
خود مىپروراند و بعد از وضع حمل او را شير مىدهد: “و فصاله فى عامين” دو سال هم
او را شير مىدهد. اينها اشاره به حكمت اين است كه چرا ما توصيه مىكنيم كه به پدر
و مادر احسان بكنيد. موضوع توصيه اين است: “ان اشكرلى و لوالديك” اول شكر من را به
جاى بياور و بعد شكر پدر و مادر را. اين از تعبيرات عجيبى است در قرآن كريم كه
بنده مشابهش را سراغ ندارم كه اول شكر خدا را واجب مىكند بعد هم شكر والدين را.
جالب اين است كه نمىفرمايد: “ان اشكرلى و اشكر لوالديك” بلكه هر دو را متعلق يك
فعل قرار داده مىفرمايد: “ان اشكرلى و لوالديك” خيلى تعبير پربارى است و اهميت
مطلب را روشن مىكند. بعد همان استثنا را ذكر مىفرمايد: “و ان جاهداك على ان تشرك
بى” در آيه قبلى “لتشرك بى” بود و اين جا “على ان تشرك بى” است. “و ان جاهداك على
ان تشرك بى ما ليس لك به علم فلاتطعهما” پدر و مادرى كه انسان را دعوت به شرك
مىكنند و تلاش مىكنند كه او را به شرك بكشانند نمىفرمايد “پيشنهاد مىكنند به
تو كه مشرك بشوى” مىفرمايد “جهاد و تلاش مىكنند كه تو را مشرك كنند” پيداست كه
چنين پدر و مادرى در شرك خودشان پابرجا هستند و پافشارى مىكنند كه فرزندشان هم
مشرك شود ولى در عين حال كه مىفرمايد “اطاعت ايشان نكن” اضافه مىكند: “و صاحبهما
فى الدّنيا معروفاً” با اين كه اينها مشركند و اصرار دارند كه تو را هم مشرك بكنند
در عين حال نبايد با ايشان بد رفتارى كنى بلكه بايد در زندگى دنيا رفتارت بر اساس
نيكى به ايشان باشد.
آيه ديگر در سوره احقاف (آيه15(
است: “و وصّينا الانسان بوالديه احساناً حملته امّه كرها و وضعته كرها” اين آيه هم
از جهت تكيه كردن بر حق مادر مشابه آيه قبلى است. “و حمله و فصاله ثلثون شهراً”
مىدانيد كه فقها از اين آيه اقل حمل را استفاده كردهاند، زيرا در آيه قبلى
فرمود: “فصالش در دو سال است” اين جا هم مىفرمايد: “حمل و فصال سى ماه است” نتيجه
آن كه: اقل حمل، شش ماه خواهد بود. اينها آياتى است كه مطلقا فرزندان را به احسان
به پدر و مادر وصيت مىكند.
در بعضى از آيات خداى متعال
موارد خاصى را كه به بعضى از اشخاص يا اقوام توصيه فرموده ذكر مىكند از جمله در
آيه 83 سوره بقره مىفرمايد: “و اذ أخذنا ميثاق بنىاسرائيل لاتعبدون الاّ الله و
بالوالدين إحساناً” پيمانى از بنىاسرائيل گرفتيم، مواد اين پيمان اين بود كه اول
پرستش خداى يگانه كنيد و جز او را نپرستيد، ماده دوّمش اين بود كه “بالوالدين
احسانا” و از اشخاص خاصّى نقل فرموده كه خدا آنان را به نيكى به والدين توصيه
فرموده است: از جمله حضرت يحيىعليه السلام و حضرت عيسىعليه السلام هستند در آيه
14 سوره مريم در مورد حضرت يحيى مىفرمايد: “و بِرّاً بوالديه و لم يكن جباراً
عصيا” از محاسن و كمالات حضرت يحيىعليه السلام اين بود كه به والدين خودش نيكى مىكرد.
و در آيه 32 همين سوره درباره حضرتعيسىعليه السلام مىفرمايد: “و برّاً بوالدتى
و لم يجعلنى جبّاراً شقيّاً” خدا مرا نسبت به والدهام نيكوكار قرار داده است. چون آن حضرت پدر نداشت
فقط والدهاش را ذكر كرده است.
× احسان مالى
احسانهايى كه در آيات گذشته
ذكر شده مطلق است و اختصاص به احسان خاصى، اعم از مالى، رفتارى يا گفتارى ندارد،
اما در بعضى از آيات موردهاى خاصّى از احسان به والدين را مشخص كرده است؛ از جمله
در آيه 180 سوره بقره مىفرمايد: “كتب عليكم اذا حضر احدكم الموت ان ترك خيرا
الوصية للوالدين والاقربين بالمعروف حقّاً على المتقين” مفسران و فقيهان
فرمودهاند كه اين آيه منسوخ است، زيرا قبل از آيه ارث و تعيين مقدار ارث پدر و
مادر نازل شده و سفارش كرده است كه افرادى كه از دنيا مىروند در حال احتضار براى
پدر و مادر وصيت كنند كه از اموالشان به آنان داده شود و مقدار آن اختيارى بوده
است، آيات ارث كه نازل شد اين آيه نسخ گرديد؛ يعنى خدا خودش تعيين فرمود كه حق پدر
و مادر از اموال فرزند چقدر است. ولى احتمالا مىتوان گفت كه اين آيه استحبابش
همچنان باقى است يعنى حقّى را كه خدا در اموال فرزند تعيين فرموده است: “لابويه
لكل واحد منهما السدس” در جاى خودش محفوظ، ولى مستحب است كه فرزند غير از آنچه خدا
فرموده است وصيتى براى پدر و مادر بكند مخصوصاً اگر احتياج داشته باشند. اين هم يك
نوع احسان است كه انسان از ثلث مالش كه حق دارد براى خودش وصيت كند از همين ثلث هم
براى پدر و مادر قرار مىدهد. البته ممكن است در بعضى از موارد وصيت كردن براى شخص
يا اشخاص ديگرى استحباب بيشترى داشته باشد در سوره بقره آيه 215 مىفرمايد: “قل ما
انفقتم من خير فللوالدين والاقربين” سؤال مىكنند كه مال خود را در چه راهى انفاق
كنيم؟ براى پاسخ به اين سؤال مىفرمايد: “ما انفقتم من خير فللوالدين والاقربين”
اول براى پدر و مادر. و اگر آنان نيازى داشته باشند بر همه مقدم هستند. پس يك نوع
از احسان و برّ، احسان مالى است كه در اين آيات ذكر شده است.
× رفتار با والدين
در آيات ديگر موارد ديگرى از
احسان را داريم كه مربوط به گفتار و رفتار است. در ذيل آيه 23 و 24 سوره اسراء
مىفرمايد: “اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلاتقل لهما افٍّ و لاتنهرهما”
يكى از موارد شايعى كه پدر و مادر احتياج به فرزند دارند و فرزند مكلف است اخلاقاً
و شرعاً كه اين حقوق را رعايت كند موقع پيرى پدر و مادر است. تا جوان هستند شايد
بيش از فرزند هم بتوانند كار بكنند و در امور مالى يا غير مالى احتياجى به فرزند
نداشته باشند ولى موردِ روشنِ نياز پدر و مادر به فرزند آن وقت است كه به پيرى
مىرسند و خودشان ديگر نمىتوانند مثل اشخاص جوان در زندگيشان تلاش و فعاليت داشته
باشند. و اين پيرى در بسيارى از موارد، توأم با مرض و گرفتاريهاى ديگرى است و
احتياج به پرستارى دارند. و در برخوردهايى كه با چنين اشخاص پير و ناتوانى مىشود
موارد زيادى پيش مىآيد كه فرزند اوقاتش تلخ مىشود و حوصلهاش سر مىرود و ممكن
است اظهار انزجار و خستگى كند قرآن كريم روى اين مورد بخصوص تكيه مىكند: “اما
يبلغن عندك الكبر أحدهما أو كلاهما فلاتقل لهما افٍّ” در برخوردهايى كه با پدر و
مادر پير داريد اظهار خستگى نكنيد و آخ نگوييد. طورى نباشد كه ايشان احساس كنند كه
از خدمت كردن به آنان خسته شدهايد: “و قل لهما قولاً كريماً” بزرگوارانه با آنها
سخن بگوييد؛ يعنى نهايت ادب و احترام را با آنها داشته باشيد. هر قدر هم خسته و
پير و مريض و افتاده باشند طورى نباشد كه رفتار شما باعث دلخورى و رنجش خاطر ايشان
بشود.
بعد اضافه مىكند: “واخفض لهما
جناح الذّل من الرّحمة” اين يكى از تعبيراتى است كه ما مشابهش را در فارسى نداريم،
استعاره خاصّى است كه در لسان عربى به كار مىرود و بسيار لطيف است. مفسّران در
توضيح اين تعبير گفتهاند كه پرندهها وقتى مىخواهند خضوع خودشان را در مقابل يك
پرنده ديگر و احياناً پرنده اهلى در مقابل كسى كه به آنها رسيدگى مىكند نشان
بدهند بال خودشان را روى زمين پهن مىكنند و فرود مىآورند. بايد حالت شما در
برابر پدر و مادر، مثل حالت پرندهاى باشد كه بال خودش را براى خضوع در مقابل
ديگرى پايين مىآورد. بايد متواضع و فروتن و افتاده باشيد نه اين كه گردن خود را
راست بگيريد و شانههايتان را بالا بيندازيد و اين نه از روى تصنّع بلكه از روى
رحمت و مهربانى باشد: “واخفض لهما جناح الذّل؛ بال ذلّت را در مقابل آنان فرو بشكن
از روى رحمت و مهربانى”. علاوه بر همه اينها هنگامى كه دعا مىكنى و از خدا چيزى
مىخواهى براى پدر و مادر دعا بكن. “و قل ربّ ارحمهما كما ربّيانى صغيراً” اين دعا
ممكن است در زمان حياتشان باشد و ممكن است بعد از وفاتشان، هر دو را شامل مىشود.
ذيل آيه دلالت دارد بر اين نكته كه چرا فرزند بايد اين قدر نسبت به پدر و مادر
احسان كند و رعايت حقوقشان را بنمايد. زيرا آن زمان كه تو كودكى خردسال بودى و
نمىتوانستى نيازهاى خودت را تأمين كنى ايشان بودند كه تو را پرورش دادند و با
كمال مهربانى نيازهايت را برطرف كردند.
مجموعاً در اين آيات شريفه، يك
تعبيرات كلى بود در مورد رفتار انسان نسبت به پدر و مادر كه عبارت بود از احسان و
برّ و شكر و شامل هر كارى كه مصداق اين عناوين باشد، مىشد گفتارى باشد يا رفتارى
و مالى. همه اينها تحت عناوين كلى مندرج است. اما عناوين خاصى كه از اين آيات
استفاده مىشد؛ يكى انفاق مال بود: “قل ما انفقتم من خير فللوالدين” يكى هم وصيت
به مال بود كه بعد از مرگ شخص، به پدر و مادرش بدهند، يكى هم عنوان “خفض جناح” بود
كه نهايت فروتنى و تواضع را نسبت به پدر و مادر نشان مىداد. يكى گفتار و رفتار
نيك بود؛ “و قل لهما قولاً معروفا” و “صاحبهما فى الدّنيا معروفاً” در مقام سخن
گفتن با آنان بايد رعايت ادب و احترام بشود. و يكى هم دعا بود كه از خدا براى آنها
رحمت خواسته شود.
از پدر و مادر كه بگذريم
طبيعىترين رابطه دو فرد انسان، رابطه دو همسر است كه البته فرزند هم در واقع ميوه
همين ارتباط دو همسر است. از يك نظر مىتوان رابطه دو همسر را مقدم داشت و از نظر
ديگر، رابطه فرزند با پدر و مادر، ولى چون رابطه فرزند با پدر و مادر اهميت داشت
نخست به ذكر آن پرداختيم. همسر مقدم است بر رابطه پدر و مادر تا حضرت آدم و حوا با
هم ازدواج نكرده بودند فرزندى به وجود نمىآمد و پدر و مادرى تحقق پيدا نمىكرد و
همچنين در هر خانوادهاى رابطه دو همسر زماناً مقدم به رابطه پدر و مادر با فرزند
است.
بطور كلى در قرآن كريم آياتى
داريم كه اجمالاً مىفرمايد: انسانها بايد با انسانهاى ديگرى ارتباط داشته باشند و
پيوند خودشان را حفظ كنندوقطعاينپيوندوارتباط، ممنوع و مورد مذمّت و نكوهش است.1
درباره احسان و رعايت حقوق
والدين و نزديكان، بحثهاى فرعى و جزئى زيادى هست كه ما نمىتوانيم آنها را از قرآن
استفاده كنيم، بلكه بايد در فقه مورد بررسى قرار گيرد؛ مثلاً حداقلِ واجب از صله
رحم يا احسان به والدين چه اندازه است كه اگر كمتر از آن باشد گناه است؟ اين آيات
اجمالاً مطلوبيت احسان و برّ و شكر والدين را اثبات مىكند اما حدّ واجب آن را
تعيين نمىكند. ديگر ممكن است گفته شود كه اينها عناوين عرفى است و به حسب عرف
جوامع تفاوت مىكند؛ مثلاً خويشاوندانى كه در يك شهر هستند با كسانى كه در شهر
ديگرند مراتب وصل و پيوندشان فرق مىكند و صدقش بستگى به عرف دارد كه در هر محيطى
با توجه به شرايط خاص زندگى تعيين مىشود. ولى به هر حال تعيين مرز اينها وظيفه
فقهاست كه بايد بر اساس روايات و احياناً عرف، تعيين فرمايند.
پىنوشتها:
1 ) در اين زمينه رجوع
كنيد به: سوره رعد، آيات 21 و 25؛ سوره بقره، آيه27؛ سورهمحمدصلى الله عليه وآله
وسلم آيه 22؛ سوره انفال، آيه 75؛ سوره احزاب، آيه6؛ سوره بقره، آيات 83 و 180 و
215؛ سوره نساء آيه36؛ سوره اسراء، آيه 26؛ سوره روم، آيه 38؛ سوره نور، آيه22.
کیفیت وحی
كيفيت وحى
قسمت سوم
آية الله محمدهادى معرفت
در نوبت پيشين درباره اولين
كيفيت وحى كه از طريق رؤياى صادق بود، مطالبى گفته شد و اينك ادامه بحث:
× 2 – وحى به وسيله جبرئيل
فرشتهاى كه بر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نازل مىشد و وحى را به وى ابلاغ
مىكرد، جبرئيل بود. جبرئيل، كلام خدا را از راه گوش به پيامبر القا مىكرد.
پيامبر گاهى او را مىديد؛ دوبار او را به صورت و هيأت اصلى و بارها او را به صورت
“دُحْية خليفه كلبى” رؤيت كرد. گاهى نيز پيامبر جبرئيل را نمىديد و كلام وحى بر
قلبش نازل مىشد، چنان كه در قرآن آمده است:
“نَزَلَ بِه الرُّوحُ
الاَمين عَلى قَلْبِكَ؛1 جبرئيل، وحى را بر قلب تو نازل كرد”.
كلام خداوند، در اين زمينه، در
قرآن اين چنين است:
“وَ ما يَنْطِقُ عَنِ
الْهَوى اِنْ هُوَ اِلاَّ وَحْىٌ يُوْحى × عَلَّمَه شَديدُ الْقُوى ذُومِرَّةٍ
فَاسْتَوى × وَ هُوَ بِالاُفُقِ الاَعْلى × ثُمَّ دَنى فَتَدَلّى × فَكانَ قابَ
قَوْسَيْن أَوْ أَدْنى × فَأَوْحى اِلى عَبْدِه ما أَوْحى × ما كَذَبَ الْفُؤادُ
ما رَأى × أَفَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى × وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى ×
عِنْدَ سِدْرَة الْمُنْتَهى × عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى × اِذْ يَغْشَى
السِّدْرَةَ ما يَغْشى × ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى؛2 سخن از سر هوس نمىگويد،
نيست اين سخن جز از آنچه به او وحى مىشود. او را آن فرشته بس نيرومند تعليم داده
است، صاحب نيرويى كه استيلا يافت. و او به كناره بلند آسمان بود، سپس نزديك شد،
بسيار نزديك شد، تا به قدر دو كمان يا نزديكتر، و خدا به بنده خود هر چه بايد وحى
كند وحى كرد، دل آنچه را كه ديد دروغ نشمارد، آيا در آنچه مىبيند با او جدال
مىكنيد او را ديگر بار هم بديد، نزد سدرة المنتهى كه بهشت آرامگاه نزد آن ]درخت
[است، وقتى كه سدره را چيزى در خود مىپوشيد، چشم خطا نكرد و از حدّ در نگذشت”.
و نيز خداوند فرموده است:
“إِنَّهُ لَقولُ رسولٍ
كَريم × ذى قُوَّةٍ عِنْدَ ذِى الْعَرْشِ مَكينٍ × مُطاعٍ ثمَّ أَمين × وَ ما
صاحِبُكُمْ بِمَجْنُون × وَ لَقَدْ رَآهُ بِالأُفُقِ الْمُبين؛3 اين سخن رسولى
بزرگوار است، نيرومند در نزد خداوند عرش، صاحب مكانت، آن جا مطاع امين است، و
همصحبت شما ديوانه نيست، هر آينه او را در افق روشن ديده است”.
ابن مسعود مىگويد:
“پيامبرصلى الله عليه وآله
وسلم فقط دوبار، جبرئيل را به صورت حقيقى و اصلى خود ديد، يك بار خواست كه وى را
در صورت اصلى ببيند. هنگامى كه او خود را به صورت اصلى نشان داد تمامى افق را
پوشاند. اما بار دوم در شب معراج بود كه جبرئيل حضرتش را به عالم بالا برد و آن،
در افق أعلى بود”.4
صحيح اين است كه پيامبرصلى
الله عليه وآله وسلم يكبار جبرئيلعليه السلام را در ابتداى وحى، در غار حرا ديد.
در آن جا جبرئيلعليه السلام در صورت اصلى كه آفريده خداست ظاهر شد، در حالى كه
افق آسمان را از مغرب تا مشرق پوشاند كه پيامبر سخت در دهشت افتاد و از آن پس،
جبرئيل به صورت آدميان بر وى نازل مىشد و ديگر هيچگاه جز به صورت انسانى زيبا در
برابر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم ظاهر نشد.
بار دوم پيامبرصلى الله عليه
وآله وسلم خود از وى خواست كه خود را به صورتى كه خداوند او را آفريده است، نشان
دهد. همين كه جبرئيل به صورت اصلى خود، ظاهر شد، سراسر افق را پوشاند. آيه “وَ
هُوَ بِالأُفُقِ الأَعْلى” ناظر به ديدن بار اوّل و آيه “وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً
أُخْرى” ناظر به بار دومى است كه حضرتمحمّدصلى الله عليه وآله وسلم جبرئيل را در
صورت اصلى ديده است.5
× 3 – وحى مستقيم
وحيى كه بطور مستقيم و بدون
وساطت فرشته انجام مىگرفت، بيش از دو نوع ديگر رخ داده است، بطورى كه اصحاب
پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم نقل كردهاند: هنگام نزول وحى، درد شديدى به
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم دست مىداد، حالت غش و بيهوشى بر وى ظاهر مىشد، سر
او به زير مىافتاد، رنگ صورتش تغيير مىكرد و عرق از بدنش جارى مىشد. حاضران در
جلسه نيز تحت تأثير اين وضع هولناك قرار مىگرفتند و بر اثر اين منظره ترسناك
سرهاى آنان نيز به زير مىافتاد. خداى متعال نيز فرموده است:
“إنّا سَنُلْقى عَلَيْكَ قَوْلاً
ثَقيلاً؛6 ما گفتار سنگينى را به تو القا مىكنيم”.
امام صادقعليه السلام در اين
باره گفته است:
“كان ذلك إذا جاء الوحى و
ليس بينه و بين اللّه ملك. فكانت تصيبه تلك السبتة و يغشاه ما يغشاه، لثقل الوحى
عليه، أمّا اذا أتاه جبرئيل بالوحى فكان يقول: هو ذا جبرئيل أو قال لى جبرئيل…؛7
در آن هنگام كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مورد خطاب وحى قرار مىگرفت و بين
او و خداوند فرشتهاى واسطه نبود، بر اثر سنگينى وحى بر او، حالت غشوهاى نزديك به
حال خواب، به وى دست مىداد؛ امّا وقتى كه وحى به وسيله جبرئيل به او مىرسيد،
مىگفت: اين جبرئيل است و يا مىگفت: جبرئيل به من گفت..”.
صدوق نقل مىكند:
“إِنّ النّبيصلى الله
عليه وآله وسلم كان يكون بين أصحابه فيغمى عليه و هو ينصابُّ عرقاً، فإذا أفاقَ
]قال:[ قالَ اللّه عزّوجلّ كذا و كذا، أَمَرَكم بكذا وَ نَهاكم عَنْ كذا. ]قال:[ و
أكثر مخالفينا يقولون انّ ذلك كان يكون عند نزول جبرئيلعليه السلام عليه،
فَسُئِلَ ]الإمامُ [الصّادقعليه السلام عن الغشية الّتى كانت تأخذ النّبىصلى الله
عليه وآله وسلم أكانت تكون عند هبوط جبرئيل؟ فقال: لا إنّ جبرئيل كان إذا أتى
النّبىّصلى الله عليه وآله وسلم لم يدخل عليه حتّى يستأذنه، و إذا دخل عليه قعد
بين يديه قعدة العبد، و انّما ذلك عند مخاطبة اللّه – عزّوجلّ – ايّاه بغير ترجمان
و واسطة8؛ پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بين اصحاب خود مىنشست كه ناگهان حالت غش
به وى دست مىداد و عرق از وى مىريخت و پس از رفع اين حالت، مىگفت: خدا اين چنين
فرمود و شما را به فلان كار امر نمود و از فلان كار نهى كرد.
صدوق اضافه مىكند:
بيشتر مخالفان ما گمان مىكنند
كه اين حالت، به وقت نزول جبرئيل، عارض ايشان مىشد! از امام صادقعليه السلام
سؤال شد: غشى كه به پيامبر دست مىداد، هنگام نزول جبرئيل بر حضرتش بود؟ امام در
پاسخ گفت: نه، هر وقت كه جبرئيل بر پيامبر فرود مىآمد، قبل از كسب اجازه بر وى
وارد نمىشد و پس از ورود، چون بندهاى در مقابل او مىنشست، غشى كه پيغمبر را در
بر مىگرفت، در وقتى بود كه بدون هيچ مترجم و واسطهاى، مورد خطاب خداى عزّوجل
قرار مىگرفت.
ادامه دارد
پاورقيها:
1 ) شعرا (26) آيه193.
2 ) نجم (53) آيات 3 تا
17.
3 ) تكوير (81) آيات 19 تا
21.
4 ) الدّر المنثور، ج6،
ص123.
5 ) مجمع البيان، ج9،
صفحات 173 و 175؛ تفسير صافى، ج2، ص618.
6 ) مزّمّل (73) آيه5.
7 ) محاسن البرقى، ص338؛
امالى شيخ، ص31؛ بحارالانوار، ج18، ص271.
8 ) شيخ صدوق، كمال الدّين
و تمام النعمة، ص85؛ بحارالانوار، ج18، ص260.
پاداش بهشتيان
پاداش بهشتيان
آية اللَّه جوادى آملى
“مثل الجنّة الّتى وُعد المتّقون تجرى من تحتها الأنهار أُكُلُها
دائم و ظلّها تلك عقبى الّذين اتّقوا و عقبى الكافرين النّار”
(رعد آيه 35)
خداى سبحان بعد از تبيين معارف الهى
مردم را در برابر اين معارف آسمانى به دو دسته تقسيم فرمود: عدّهاى كه در برابر
اين وحى آسمانى به مبارزه پرداختند، كيفر تلخ اينها را هم بيان فرمود كه
گرفتاريهاى اينها اشقّ و أبقى است كه بحث عذاب گذشت. متّقين – كه در برابر معارف
الهى خضوع كردند – قرآن پاداش آنان را گاهى به عنوان “جناتٌ تجرى من تحتها الأنهار”
ذكر فرمود، و گاهى به عنوان اين كه اينها “عند مليك مقتدر” حضور دارند.
وقتى كه درباره كفّار فرمود: “لهم
عذابٌ فى الحيوة الدّنيا و لعذاب الآخرة أشقّ و ما لهم من اللّه من واق”1 براى
مؤمنين اهل تقوا وعده نعمت دنيايى نداد ولى كافرى كه در برابر دين خدا به مبارزه
برخاست به دو عذاب دنيا و آخرت تهديد كرد. ولى مؤمن باتقوا را فقط به بهشت وعده
داد، وعده رفاه دنيا نداد. چون دنيا جاى رفاه نيست و مؤمن براى دنيا كار نمىكند.
لذا اين فرق هست كه درباره كفّار فرمود اينها معذّبِ به دو عذابند: عذاب دنيا و
عذاب آخرت؛ منتهى عذاب آخرت اشقّ است. ولى درباره مؤمنين نفرمود اينها مُنَعَّم به
دو نعمتند: نعمت دنيا و نعمت آخرت، بلكه فقط وعده بهشت داد، چون آن كه اهل تقواست
براى دنيا تلاش نمىكند. لذا فرمود: “مثل الجنّة الّتى وُعد المتّقون” فقط سخن از
بهشت است؛ بهشتى كه اهل تقوا را به آن وعده دادهاند و خصوصيّات آن در سورههاى
رعد، قمر، واقعه و محمّدصلى الله عليه وآله وسلم بيان شده است.
در اين سوره (رعد) فرمود:
خداوند، متّقين را به بهشت وعده مىدهد. متّقين به كسانى مىگويند كه گذشته از
اعتقاد و ايمان، عمل صالح هم داشته باشند آن كه اعتقاد پيدا كرد و عمل صالح فراهم
نكرد گرچه مؤمن است باتقوا نيست. تقوا آن طورى كه از على بن ابىطالب – سلام الله
عليه – نقل شده رأس اخلاق حسنه است: “التّقى رئيس الأخلاق”2 ممكن نيست انسان
باتقوا باشد و در عمل كوتاهى داشته باشد و اين وعده، مخصوص متّقين است. “الّذين
آمنوا و عملوا الصّالحات” براى مؤمنين محض نيست كه صِرف “آمنوا” باشد بلكه صالحان
هم ذكر شده است.
در آيه شريفه “مثل الجنّة
الّتى وعد المتّقون تجرى من تحتها الأنهار” خداوند متعال مىفرمايد: اين باغ آن
چنان عظيم و به هم مرتبط است كه گويا خودِ اين باغ يك فضا و سقف سبزى است كه زير
آن، نهر جارى است نه اين كه “تجرى من تحت أشجارها الأنهار”، نه، زير خودِ باغ، آب
جارى است. اين باغهاى معمولى چون رويش باز است نمىگويند زير باغ، آب جارى است لذا
مىگويند اشجار در تقدير است. و امّا اگر درختها به هم پيچيده باشد آن چنان كه جاى
خالى نباشد، سقف و كف هم سبز باشد سر تا پاى اين فضا جنّت است آن گاه صادق است كه
بگوييم: زير اين بهشت، نهر جارى است. كسانى كه معمولاً “اشجار” را در تقدير
مىگيرند و مىگويند: “تجرى من تحت أشجارها الأنهار” براى آن است كه جنّتِ قيامت
را با جنّتِ دنيا مقايسه مىكنند مىبينند كه باغ دنيا طورى نيست كه زير باغ، آب
روان باشد، بلكه زير درختهايش نهر روان است نه زير خودِ باغ، چون باغى است كه سقفش
خالى و درختها هم از يكديگر فاصله دارند. امّا اگر جنّات پيچيده بود و جاى باز
نبود، درست بود كه بگوييم زير اين جنّت، نهر روان است؛ يعنى سقفش هم مثل اين
ديوارها سبز است و جاى خالى نيست، بنابراين نيازى به تقدير ندارد كه بگوييم: “تجرى
من تحت أشجارها الأنهار” نه تجرى من تحتها الانهار.
پس در اين آيه چهار خصوصيت را
ذكر فرمود:
1- متّقين را وعده داد نه هر
كسى كه ايمان بياورد ولو در عَمَل كوتاهى كند.
2- بهشت، فضاى سبز به هم
بستهاى است كه جالى خالى ندارد.
3- خوراكىاش دائمى است و
هميشه ميوه دارد: “أكُلُها دائم” أُكُلْ يعنى خوراكى، أَكْل يعنى خوردن، آناء
الليل و اطراف النهار ميوه مىدهد و كم نمىآيد.
4- سايه آن هم دائمى است “و
ظلّها”. اين طور نيست كه گاهى هوا گرم باشد و آفتاب بتابد و گاهى سايه باشد، بلكه
همواره يك فضاى مطبوعى دارد و سايهاش دائمى است چون آن جا آفتابى نيست كه بتابد و
جايى را گرم كند: “لا يرون فيها شمساً و لا زمهريراً”3 سخن از آفتاب و ماه نيست،
اين فضاى باعظمت را خودِ مؤمن روشن مىكند نه آفتاب و ستاره و ماه، يا چراغ و
مانند آنها.
“تلك” يعنى اين جنّت، “عقبى
الّذين اتّقوا” پايان متّقين است كه “والعاقبة للتّقوى”4 ولى “و عقبى الكافرين
النّار” كه اين تبشير با آن انذار كنار هم است، پايان كافرين آتش است. آنچه كه در
اين آيه از هر چيزى مهمتر است اين كلمه “مثل” است كه اين “مَثَل” يعنى چه؟ اين
بايد در خلال بحثها به تدريج به خواست خدا روشن بشود.
اين آيه، گوشهاى از پاداشهاى
متّقين را ذكر فرمود نه تمام آن را، زيرا آيه آخر سوره قمر اين است: “إنّ المتّقين
في جنّاتٍ و نَهَر فى مقعد صدقٍ عند مليكٍ مقتدر” براى متّقين چندين پاداش قائل
شده است: يكى اين كه در بحبوحه بهشتهاى فراوان و نَهَر زندگى مىكنند. اطرافشان
باغ است، در وسط باغ به سر مىبرند. در بعضى از ادعيه، ما از خداى سبحان بحبوحه
بهشت را طلب مىكنيم، بحبوحه يعنى درون نه وسط؛ مثلاً مغز ميوه و اطراف و درون و
وسط آن را بحبوحه ميوه مىگويند. نه اين كه هر وسطى را بحبوحه بگويند، بلكه آن
وسطى كه هسته مركزى اطراف را او تأمين مىكند. بهشت هم درجاتى دارد، بحبوحه يعنى
آن وسطى كه به منزله قلب جنّت است، مؤمنين باتقوا آن را از خدا مسألت مىكنند و
مىگويند: خدايا بحبوحه بهشت را به ما ارزانى فرما.
و اينها هم در بهشت غرقند: “فى
جنّاتٍ” نه “لهم جنّاتٌ” اينها محفوف به بهشتند: “إنّ المتّقين فى جنّاتٍ و نهر”
اين يك پاداش. “فى مقعد صدقٍ” آنان كه قدم صدق داشتند جايگاه صداقت هم در جنّتِ
عاليه در انتظارشان است. اين مقعد صدق، نشستنگاه صادقانه مخصوصِ صدّيقين است كه
جايگاهشان هم عنداللّه است: “عند مليكٍ مقتدر” مليك اقواى از مالك است چه اين كه
مقتدر اقواى از قادر است. اقتدار، فوق قدرت است، مليك بودن فوق مالك بودن است. آن
نكاتى كه در مليك هست در مالك نيست و آن معانى كه در مقتدر هست در قادر نيست.
پس تنها جنّات عدن و انهار و
امثال ذلك براى متّقين نيست بلكه فوق اينها هم مالِ آنهاست. و اگر در آيه محلّ بحث
سوره رعد كه فقط به “جنات تجرى من تحتها الانهار” اشاره فرمود، اين گوشهاى از
مقام است. شايد آن آياتى كه مىفرمايد: “و لمن خاف مقام ربّه جنّتان”5 براى آنان
كه اهلِ خوف من اللّهاند دو جنّت است: يك جنّت همين است كه “تجرى من تحتها
الأنهار” و جنّت ديگر “فى مقعد صدق عند مليك مقتدر” است. آن جا ديگر سخن از درخت و
آب و سيب و گلابى و باغ كه نهرى از زيرش جارى باشد، نيست. هر كس به آن جنّة اللقاء
رسيد اين جنّات تجرى من تحتها الأنهار را يقيناً داراست، مىشود: “و لِمَن خاف
مقام ربّه جنّتان” و اگر كسى در حدّ متوسط بود فقط همين “جنّات تجرى من تحتها
الأنهار” را داراست و ديگر به جنّة اللقاء نمىرسد. پس اين كه در آيه محل بحث از
سوره رعد فرمود: “مثل الجنّة الّتى وعد المتّقون تجرى من تحتها الأنهار” اين تمام
پاداش اهل تقوا نيست، اين مقدارى از پاداش متّقين است، چون به شهادت آيه سوره قمر
براى متّقين دو درجه است: يكى اين كه: “انّ المتّقين فى جنّاتٍ و نهر” و ديگر آن
كه: “فى مقعد صدقٍ عند مليكٍ مقتدر”، اين عنداللّه بودن، غير از فى جنّات و نهر
بودن است.
و اما اين كه فرمود: “تجرى من
تحتها الأنهار” در سوره ديگر اين انهار را به تفصيل ذكر فرمود. در سوره محمدصلى
الله عليه وآله وسلم آيه 15 اين چنين فرمود: “مثل الجنّة الّتى وعد المتّقون”
جريان بهشت اهل تقوا اين است: “فيها أنهارٌ” در آن آيه سوره رعد فرمود:”تجرى من
تحتها الأنهار” اما كميت و كيفيت اين “انهار” را بيان نفرمود. در سوره محمدصلى
الله عليه وآله وسلم فرمود: “فيها أنهار” چندين نهر است كه بعضى نهر آبند: “من ماء
غير آسن” آبى كه اصلاً متغيّر نمىشود. غير آسن يعنى غير متغيّر. اين طور نيست ك
اگر مدّتى بماند بو بگيرد “و أنهار من لبنٍ لم يتغيّر طعمه” نهرهايى از شير كه
طعمش و مزّهاش هرگز تغيير نمىكند. “و أنهار من خمرٍ لذّةٍ للشاربين” نهرهايى از
خمر و شراب است كه جز لذّت براى نوشندهها، درد سر و تهوّع و آثار تلخى خمر دنيا
را ندارد، جز لذّت و گوارايى چيز ديگر نيست. “و أنهارٌ من عسلٍ مصفّى” نهرهايى از
عسل تصفيه شده كه مخلوط با موم و چيزهاى ديگر نيست نه تنها همين نهرهاست بلكه “و
لهم فيها من كلّ الثّمرات” هر چه بخواهند از هر ميوهاى و نه تنها ثمرات بلكه “و
مغفرة من ربّهم” آن بخششهاى الهى هم در كنار اين نعمتها نصيب اينها خواهد شد.
شايد انهار بيش از اين باشد
چون اين لسان، لسان حصر نيست، بعضى از انهار را در اين سوره بيان فرمود كه
چهارتاست آن گاه در برابر اين، كفّار و تبهكاران گرفتار عذابى مىشوند كه ذيل آ ن
آيه فرمود: “كمن هو خالدٌ فى النّار و سقوا ماءً حميماً فقطّع امعائهم”.6
در اين كريمه كه خصوصيّتهاى
انهار را ذكر فرمود پيداست كه احكام عالم دنيا را ندارند، زيرا شير دنيا از پستان
يك حيوان دوشيده مىشود او هم تغيير پذير است، يا عسل دنيا محصول كار يك زنبور
است، اين هم تغيير پذير است. و اما عسل آن جا يا شير آن جا كه محصول كار حيوان و
امثال ذلك نيست كه از كندو عسل بگيرد، تا تغيير پذير باشند.
در اين آيه، آنچه كه مهم است
خصوصيّتهاى اين انهار است، اين انهار، براى توده متّقين است. امّا آنها كه تا
حدودى اهل تقوايند آنها را از يك جامى مىنوشانند كه روباز نيست، مثل نهر نيست كه
همه ببينند. بلكه سرپوشيده و بسته است. كسى نمىداند در آن قدح چه چيزى هست.
در سوره “هل أتى” مقدارى از
خصوصيّات نهرهاى آنان را بيان فرمود و در سوره مطفّفين هم خصوصيّتهاى ديگر را. در
سوره “هلأتى” وقتى ابرار را معرّفى و پاداش آنان را ذكر مىكند مىفرمايد: “انّ
الأبرار يشربون من كأسٍ كان مزاجها كافوراً”7 ديگر سخن از نهر عمومى نيست، اينها
آن انهار عمومى را دارند امّا از آن چشمههاى خصوصى هم استفاده مىكنند. چون در
دنيا هر كار خيرى كه ديگران مىكردند اينها داشتند اما آن كارهاى خصوصى و سرّى كه
اينها داشتند، ديگران نداشتند. لذا از نعمتهاى عمومى قيامت كه نوع متّقين
برخوردارند مثل نهرهاى روباز، آنها هم برخوردارند و اما آن چشمههاى خصوصى كه
اينها متنعّم هستند ديگران متنعّم نيستند.
تازه اين نعمتها براى ابرار
است، فوق ابرار، مقرّبينند. آنچه را مقرّبين دارند ابرار ندارند “ان الأبرار
يشربون من كأس” كأس آن قدح پُر و لبريز است، “كان مزاجُها كافورا” همه آبهاى اين
كأس از چشمه كافور نيست بلكه مقدارى از آن را در اين كأس، ممزوج كردهاند و به اينها
دادهاند، مزاجش كافور است. كافور چيست؟ “عيناً يشرب بها عباداللّه يفجّرونها
تفجيراً” كافور چشمهاى است كه بندگان خُلَّص مىنوشند. آنها ظاهراً مالِ مقرّبين
است. مقدارى از چشمه كافور را در كأس ابرار مىريزند ممزوج مىكنند و به اينها
مىدهند.
كسى كه از اول تا آخر نماز جز
به ياد خدا نيست فرق مىكند با كسى كه در نماز گاهى به ياد خداست و گاهى به ياد
غير خدا، اين شخص نمازش ممزوج است، در قيامت پاداشى هم كه به او خواهند داد اين
چنين است. در توحيد اگر كسى موحّد محض بود از آن چشمه محض مىنوشد و اگر احياناً
به غير خدا توجّه داشت كأسش ممزوج از كافور خواهد بود نه از كافور محض. پس “يشربون
من كأسٍ كان مزاجها كافوراً عيناً يشرب بها عباد الله يفجّرونها تفجيراً” خوب اين
چشمه كجاست؟ اين چشمه به دست خودِ آن عبادُاللّه است هر جا بخواهند مىجوشد نه يك
جايى بجوشد اينها كنار آن چشمه بيارمند، تفجير اين عين، و جوشش آن به اختيار خودِ
اينهاست. نه اين كه يك چشمهاى باشد نظير چشمه دنيا كه يك جاى معيّنى مىجوشد و در
جاى ديگر نيست، انسان هم همواره مجبور است كه كنار آن چشمه باشد. نه، مؤمن باتقوا
يعنى كسانى كه جزو مقرّبين شدهاند هر جا باشند اين چشمه با آنهاست. “يفجّرونها
تفجيراً” اينها آن چشمه را هرجا بخواهند مىجوشانند. اينها بعضى از كارهايشان
كارهاى ابرار و برخى كارهاى مقرّبين است، هم مَثَلِ اعلاى ابرارند و هم مصداق كامل
مقرّبين. هر كس به مقام ابرار رسيد درجهاش اين است و اينها چون فوق مقام ابرارند
و به مقام مقرّبين رسيدهاند هم اين امتياز را دارند هم بالاتر از اين را. “و
يسقون فيها كأساً كان مزاجها زنجبيلاً”8 مقدارى از زنجبيل را در اين كأس ممزوج
مىكنند. زنجبيل چيست؟ “عيناً فيها تسمّى سلسبيلاً”9 چشمه مخصوصى است در بهشت كه
سلسبيل ناميده مىشود پس چشمهها براى ابرار و مقرّبين و انهار مالِ متّقين است.
آنها كه در حدّ وسطِ از تقوا و ايمانند از اين نهرهاى همگانى استفاده مىكنند و
آنان كه در حدّ اعلاى تقوا و ايمانند از آن چشمههاى خصوصى برخوردارند.
در سوره مطففين آيه 18 به بعد
بعضى از پاداشهاى مقرّبين را ذكر مىكند و مىفرمايد: “كلاّ انّ كتاب الأبرار لفى
علّيين” كتابى كه سرنوشت و سرگذشت و محصول كار و سعادت ابرار در آن تنظيم شده است،
اين كتاب در عليّين است. عليّينى كه ظرف كتاب ابرار است چيست؟ “و ما ادريك ما
عليّون × كتابٌ مرقوم” شما نمىدانيد عليّين چه مقام بلندى است؟ عليّين كتاب خاصّى
است كه خداى سبحان، حقايق را در آن رقم زد و تنظيم كرد. پس آن مىشود اصل و كتاب
ابرار مىشود فرع، آن كتاب، باطنِ ديگرى دارد، همان طورى كه قرآن، كتاب الهى است و
اين كتاب در كتابى ديگر است: “انّه لقرآن كريم فى كتابٍ مكنون لايمسّه الاّ
المطهّرون”10 قرآن خودش كتابى است كه در كتاب ديگر است، ظاهرى دارد و باطنى، باطن
قرآن مىرسد تا به مقام مكنون. اين قرآن مُحاط است به كتاب ديگرى، اين محدود است
به يك كتاب ديگرى، اين محفوف است به يك كتاب ديگرى كه اگر كسى به اين حبل اللّه
چنگ زد مىتواند بالا برود تا به آن كتاب درونى هم برسد. از قرآن كريم مىتواند به
كتاب مكنون راه پيدا كند. اين جا هم كتاب ابرار در عليّين است، عليّين خود يك كتاب
جدايى است، اين كتابى كه رَقَمْ دارد و نوشته شد چه كسى آن كتاب را مىخواند و از
محتواى آن كتاب باخبر است؟ در دسترس چه افرادى است؟ “يشهده المقرّبون” پس سرگذشت
ابرار، و سعادت، درجات و محصول اعمال آنان را مقرّبين مىفهمند. كسى كه جزو
مقرّبين است از همه درجات وجودى ابرار با خبر است. آن گاه پاداشى براى ابرار ذكر
مىكند، مىفرمايد: “انّ الأبرار لفى نعيم × على الارائك ينظرون × تعرف فى وجوههم
نضرة النعيم × يسقون من رحيقٍ مختومٍ × ختامه مسكٌ و فى ذلك فليتنافس المتنافسون”
آن نهرهاى عمومى مالِ عموم متّقين است اما ابرار را ساقى از يك رحيق و قدحى،
مىنوشاند كه آن رحيق سر به مُهر است و خاتَمْ دارد، روباز نيست كه همه ببينند و
بفهمند كه اين چيست؟ اين قدح، مختوم و خاتم و مهر زده است، مُهرش چيست؟ “ختامه
مِسْكٌ” با مشك اين كاسه را مُهر كردهاند. چگونه كاسه را با مِشك مُهر مىكنند؟
خدا داند. اگر دنبال نفيس مىگرديد و مىخواهيد نَفَسْ نَفَسْ زنان يك چيز نفيسى
را به دست بياوريد به دنبال اينها بگرديد.
تازه اين با همه جلال و شكوهش
مالِ ابرار است نه مالِ مقرّبين، مقرّبين فوق اين را هم دارند چرا؟ زيرا “و مزاجه
من تسنيم” اين قدح سر به مُهرى كه مُهرش مِشك است از تسنيم در او مقدارى ممزوج
كردهاند، تازه خالص نيست. تسنيم چه چيزى است؟ “عيناً يشرب بها المقرّبون” چشمهاى
است كه خالصش را مقرّب مىنوشد. پس چشمهها و نهرها هم درجاتى دارد.
اگر مقرّب به اين حدّ مىرسد
كه تازه آن كه سر به مُهر شده است مقدارى از چشمه تسنيم در او ممزوج است و اگر
مقرّب به اين جا رسيد كه كلّ سرگذشتهاى ابرار را اينها مىدانند شرابى كه خداى
سبحان به اينها خواهد داد يك شراب ديگرى خواهد بود. آن شراب چه چيزى است؟ گوشهاى
از خصوصيتهاى آن شراب را در همان سوره “هل أتى” قرآن بيان فرمود: “و سَقيهُمْ
ربّهم شراباً طهوراً” اين جا ديگر سخن از نهر و كأس و رحيق و چشمه نيست، بلكه سخن
از ساقى و شراب طهور است. آيا اين شراب از چشمه مىجوشد؟ آيا در كاسه مىريزند؟ چه
چيزى است ببين تفاوت ره از كجا تا به كجاست. يكى را به نهر تعارف مىكنند،
مىگويند برو بخور، يكى را مىگويند فرشتگان شما را سيراب مىكنند، يكى را
مىگويند ساقى او خداى اوست و نه غير او. اين چشمه نيست كه از جايى بجوشد، كأس و
قدح نيست. “سقيهم ربّهم شراباً طهوراً” در ذيل اين كريمه، امين الاسلام طبرسى –
رضوان الله عليه – در كتاب شريف “مجمع البيان” از امام صادقعليه السلام حديثى را
به اين مضمون نقل مىكند كه: اين شراب اينها را از هر چه غير خداست پاك مىكند،
ديگر به فكر احدى نيستند: “يطهّرهم عن ماسوى اللّه” نه تنها به چيزى دل نمىبندند
بلكه چيزى در خاطر اينها خطور نمىكند آن مقام براى مقرّبين خواهد بود آن نه براى
آن است كه مقامات نازلتر را ندارد چون مقامات نازله همه زير پوشش اوست چون خودش “عند
مليكٍ مقتدر” است. امكان ندارد موجودى “عند مليكٍ مقتدر” باشد و مقامات پايينتر
را نداشته باشد.
“والحمد للّه رب العالمين”
پاورقيها:
1) رعد (13) آيه34.
2) نهج البلاغه كلمات
قصار، 410.
3) انسان (76) آيه13.
4) طه (20) آيه 132.
5) الرّحمن (55) آيه46.
6) محمدصلى الله عليه وآله
وسلم (47) آيه15.
7) انسان (76) آيه5.
8) همان آيه 17.
9) همان آيه 18.
10) واقعه (56) آيات 77 –
79.
11) انسان (76) آيه 21.
فهرست
امام خمینی ثابت واستوار از آغاز تا پایان
كلمه ماه
اصول مبارزه
پاداش بهشتيان آية الله جوادى آملى
كيفيت وحى آية
الله معرفت
الگوهاى رفتارى در خانواده
آيةالله مصباح يزدى
دين، دانش و فرهنگ در
مصاحبه با حجةالاسلام دكترهاشمى
آموزش دينى دختربچگان ميناهاشمى
مناجات (شعر)
ماجراى جنگ بدر حجةالاسلام
والمسلمين رسولى محلاتى
پيمان برادرى پيامبر (ص) و
على (ع) محمد رضا مالك
مدرّس ديانت در عرصه سياست
فلسطين خانه مسلمين غلامرضا
گلى زواره
پاسخ به نامهها
گفتهها و نوشتهها
جدول
گزارشهاى علمى – پژوهشى
نگاهى به رويدادها
رهنمودهای مقام معظم رهبری آیت
الله خامنه ای
ماهنامه پاسدار اسلام.
صاحب امتياز: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه
قم.
مدير مسؤول: محمد حسن رحيميان.
دفتر مركزى: قم خيابان شهدا- صندوق پستى
37185/777 – تلفن 24803 – فاكس32332
شعبه تهران : خيابان انقلاب اسلامى – بين فلسطين
و وصال – تلفن 6468283
حساب جارى 600/9 بانك ملت قم- شعبه آموزش و
پرورش.
تك شماره 400 ريال – اشتراك ساليانه 4800 ريال.
چاپ : چاپخانه دفتر تبليغات اسلامى.
يادآوريها
1- پاسدار اسلام از مقالات،
اشعار، داستانها و ديگر آثار شما استقبال مىكند.
2- آثار رسيده، بر اساس ضوابط
شوراى نويسندگان، به ترتيب اولويت به چاپ خواهند رسيد. و حتىالمقدور، مقالات همه
نويسندگان – در صورت برخوردارى از جنبههاى پژوهشى – منتشر خواهند شد، ولكن مطالب
نو و آثار مذهبى در عرصههاى گوناگون، در اولويت قرار دارند.
3- لازم است، مقالهها براى يك
شماره، در نظر گرفته شوند (حداكثر 15 صفحه دستنويس) و در صورت ناگزير بودن، از سه
شماره پى در پى، افزايش نيابند.
4- فرستادن نسخه اصلى مطالب
لازم است و در صورت ترجمه، ضميمه ساختنِ متن، ضرورى مىباشد.
5- مطالب رسيده، بايد پيش از
اين، چاپ نشده باشند.
6- مجله در ويرايش و تلخيص
مقالهها، مختار است.
7- آثار ارسالى، بازگردانده
نمىشوند.
8- بهره جستن از مطالبمجله –
با يادآورى مأخذ – آزاد است.
رهنمود های مقام معظّم رهبری
مقام
معظم رهبرى، حضرت آية اللّه العظمى خامنهاى
{ ماه رمضان فرصت خوبى
براى خودسازى است. ما همان ماده خام هستيم كه اگر روى خودمان كار كرديم و توانستيم
اين ماده خام را به شكلهاى برتر تبديل بكنيم، كار لازم را در زندگى انجام داديم.
هدف حيات همين است. واى به حال كسانى كه روى خودشان كارى از لحاظ علم و عمل نكنند
و همان جور كه وارد دنيا شدند به اضافه پوسيدگيها، ضايعات، خرابيها و فسادها – كه
در طول زندگى براى انسان پيش مىآيد – از اين دنيا بروند. مؤمن بايد بطور دائم،
روى خودش كار بكند.71/12/4
{ نماز در عرصه تكاپوى
لايزال و ناگزيرى كه بشر بدان مأمور بلكه مطبوع گرديده است، بزرگترين فريضه و
مؤثرترين ابزار است.
{ اين كه در قرآن و سخن
والاى پيامبر خاتمصلى الله عليه وآله وسلم نماز بازدارنده از فحشا و منكر و معراج
مؤمن و تقرّب دهنده پرهيزكار و در يك سخن؛ بهترين نهاد دين معرفى شده و پيامبر
مكرّم آن را روشنى چشم خويش خوانده است بايد ما را در فهم عظمت نماز به تأمّل و
ژرفنگرى بيشتر بكشاند. روح نماز ياد خدا و خشوع و حضور در برابر اوست و اين كلمات
و اعمالى كه با تعليم الهى بر مكلّف واجب گشته است بهترين قالب براى آن روح و
نزديكترين راه به آن سرمنزل مقصود است.72/6/17
{ نشانهها و شاخصهايى هست
كه هرگاه و هرجا ديده شوند مىتوان گفت، حق نماز، گزارده شده است: نخست همگانى شدن
نماز است. ناسپاسى بزرگى است كه كسى در محيط اسلامى به سر برد و نماز را كه برترين
وظيفه هر مسلمان است، به جا نياورد… نشانه ديگر، نيكو به جاى آوردن نماز است؛
يعنى با توجه به معنا و مفهوم كلمات نماز و همراه با خشوع و حضور و اين روح نماز
است كه بدون آن، نماز كالبدى است بىجان و اگرچه ساقط كننده اقل تكليف، ولى نه
برآورنده هدفها و مقاصد تشريع… نشانه ديگر، آبادى مساجد و افزايش نمازهاى جماعت
است و اين به معناى بروز بركات نماز در سطح همكارى و همدلى اجتماعى است… نشانه
ديگر، مطرح شدن نماز در عرصه مطالعات و تحقيقات علمى است همان طور كه بحث فقهى
درباره نماز و مقدمات آن، طولانىترين مباحث فقهى در حوزههاى علميه را تشكيل
مىدهد، بحث كلامى و عرفانى و اجتماعى نماز نيز بايد سلسله مهمى از مباحث دينى مطرح
در سطح جامعه را پديد آورد… نشانه ديگر آن است كه در همه جاها و ساختمانهاى
عمومى و دولتى، نمازخانهاى در خور ديده شود و نمازگزاردن در همه جا براى همه،
كارى در دسترس به شمار آيد. نشانه ديگر آن است كه بزرگان جامعه و كسانى كه چشمها
به آنها دوخته شده و انگشتها آنها را نشانه كرده است، در مراكز همگانى نماز ديده
شوند و نمازخانههاى مراكز عمومى، ويژه آدمهاى بيكار يا فرودست شمرده نشود.72/6/12
{ بىشك اين فريضه ]نماز[ نيز با همه اتكالش به عامل
درونى؛ يعنى توجه و ذكر و حضور، همچون ديگر واجبات دينى، ناظر به همه عرصه زندگى
انسان است و نه به بخشى از آن؛ يعنى زندگى فردى و شخصى هر كس و آن جا كه پاى
فعاليت و نشاط دسته جمعى افراد جامعه به ميان مىآيد، نماز همچون گرمترين و
پرشورترين عبادت دسته جمعى، نقش بزرگى را بر عهده مىگيرد، مظهر اين خصوصيت، همين
نمازهاى جماعت پنجگانه و نماز جمعه و نمازهاى عيد است…1373/6/12
مهمانى
خدا
“ضيافت خدا در ماه رمضان يك شعبهاش روزه است… و يك كار مهمش كه
مائده غيبى و آسمانى است قرآن است. شما دعوت شدهايد به مهمانى خدا و شما در ماه
رمضان مهمان خدا هستيد. مهماندار شما، شما را وادار كرده است به اين كه روزه
بگيريد. اين راههايى كه به دنيا باز است و شهوات هست و اينها را اينها را سدش
كنيد تا مهيّا بشويد براى “ليلةالقدر” ماه شعبان مقدمه است براى ماه مبارك رمضان
كه مردم مهيا بشوندبراى ورود در ماه مبارك رمضان و ورود در”ضيافت اللّه”.”
“اين ادعيه در ماه مبارك
رجب و خصوصاً در ماه مبارك شعبان اينها مقدمه و آرايشى است كه انسان به حسب قلب
خودش مىكند براى اين كه مهيا بشود برود مهمانى، مهمانى خدا، مهمانىاى كه در آن
جا سفرهاى كه پهن كرده است قرآن مجيد است و محلى كه در آن جا ضيافت مىكند مهمش
“ليلة القدر” است و ضيافتى كه مىكند ضيافت تنزيهى و ضيافت اثباتى و تعليمى. نفوس
را از روز اول ماه مبارك رمضان به روزه، به مجاهده، به ادعيه مهيا مىكند تا برسند
به آن سفرهاى كه از آن بايد استفاده كنند و آن “ليلة القدر” است كه قرآن در آن نازل
شده است. اين ضيافت الهى، انسان را منقلب بايد بكند از اين جهت حيوانى به آن جهت
واقعى، انسانى؛ از آن ظلمتهايى كه اطلاع به آن داريم منقلب كند انسان را به آن
نورهايى و آن نورها به نور مطلقى كه همه عالم تبع اوست.”59/4/21
“من باز هم عرض مىكنم با
آقايان كه ماه مبارك رمضان است و درهاى رحمت خداى تبارك و تعالى به روى همه
گناهكاران باز است و شما تا دير نشده است در اين ماه رمضان خودتان را اصلاح كنيد،
ما همه بايد خودمان را اصلاح كنيم، ما هيچ كداممان يك آدم درست حسابى نيستيم. پناه
به خدا بايد ببريم و خودمان را اصلاح كنيم و با اين جريانى كه خروشان و درياى مواج
آدمهاى متعهد است ما با آنها خودمان را در همان جريان بگذاريم. جريان مخالف سيل
انسان را خُرد مىكند جريان مخالف موجهاى شكننده دريا انسان را از بين
مىبرد.”60/4/13
“آن چيزى كه انسان را به
ضيافتگاه خدا راه مىدهد اين است كه غير خدا را كنار بگذارد و اين براى هر كس
ميسور نيست، براى افراد انگشتشمارى كه در رأس آنها رسول الله است ميسور بوده. آن
توجّه قلبى به مبدأ نور و اعراض از ماوراى او، او را لايق كرد به ضيافت اللّه و
لايق كرد براى اين كه قرآن يكمرتبه به طور بسيط در قلب او وارد بشود. ليله مباركه
يكى از احتمالاتش بنيه خود رسول اكرم است كه مشكات نوراللّه است و احتمالات ديگر
هم هست. مهم ادراك اين معناست كه مراتب كمالات انسان براى ورود در ضيافت خدا زياد
است و بايد از مقدمات شروع بشود. مقدمات هم همانى است كه توجه به غير نداشتن و
غيرى را نديدن و جز خدا نديدن و توجه به هيچ چيز غير از او نداشتن.”62/3/21
“توجه بكنيد كه ماه مبارك
را به آدابش عمل بكنيد؛ يعنى آداب روحىاش. فقط دعا نباشد، دعا به معناى واقعىاش
باشد. خواندن خدا و تذكّر خدا به معناى واقعى، آن تذكّرى كه نفوس را مطمئن مىكند،
آن ذكرى كه “بذكراللّه تطمئن القلوب” ياد خدا واقعاً و حاضر ديدن خدا را در همه
جا. ماه مبارك را به تذكر خدا، به ذكر خدا و به رحمتهاى خدا كه به شما عنايت كرده
است شكرگزارى كنيد و ذكر خدا را بگوييد… .
اميدوارم كه ان شاءاللّه
اين ماه مبارك رمضان به همه شما مبارك باشد. و مبارك بودن به اين است كه بنابر اين
بگذاريد كه به تكاليف خدا عمل كنيد. در اين ماه مبارك دعا كنيد كه خداى تبارك و
تعالى شما را موفق كند به اين كه در اين خدمتى كه متكفّل او هستيد، مطابق رضاى او
عمل كنيد. از خدا بخواهيد كه ما را از عنايت خودش محروم نفرمايد. و اين ضيافت خدا
را قدر بدانيد. اين ضيافت خيلى لطافت و ظرافت دارد، اين را بايد قدر بدانيم
ما.”63/3/9
جدول
جدول
افقى:
1 – بهتر از هزار ماه است –
گيج؛ كودن – انجام آن در ماه مبارك رمضان به منظور فرار از روزه مكروه است.
2 – بوستان – دهه فجر با خاطره
فراموش نشدنى آن آغاز مىشود – سال وفات حضرت ابوطالب و خديجهعليهما السلام را
نامند.
3 – سخن اميرالمؤمنينعليه
السلام به هنگام ضربت خوردن – سنگريزه.
4 – مخفّف تهى – وارونه يكى از
ماههاى ميلادى – دريا.
5 – مقدمه توبه – كسى كه قضاى
روزه رمضان را مىگيرد، اگر عمداً، بعدازظهر روزهاش را باطل كند بايد به اين
تعداد فقير (هركدام) يك مد طعام بدهد – نام مولود رمضان.
6 –
7 – مرجان – دست خدا با آنهاست
– پرندهاى است – درست؛ تمام.
8 – در آيه 186 سوره بقره،
خداوند خود را نسبت به دعا كنندگان، چنين معرفى مىكند – شهرى كه در آن، مسافر
مىتواند براى خواستن حاجت، سه روز روزه مستحبى بگيرد – داور به هنگام مسابقه
مىزند.
9 – سپر آتش جهنم – مخفف اگر –
كفاره كسى كه با حرام، روزه خود را باطل كند.
10 – نام شبى كه در آن شب، جنگ
سختى ميان سپاه علىعليه السلام و معاويه واقع شد – پايتخت جمهورى آذربايجان – روز
وفات خديجه كبرىعليها السلام در ماه رمضان.
11 –
12 – اگر با گفتن يا نوشتن يا
حتى اشاره صورت پذيرد از مبطلات روزه است.
عمودى:
1 – مفرد الباب – سورهاى كه
آيه فرمان روزه در آن آمده.
2 – پيدا كردن – شادمانى.
3 – به خطا رفت – ظرفى
استوانهاى شكل كه در آن آبگوشت مىپزند.
4 – تلخ؛ ضد حلو – قسمت؛ نصيب.
5 – پدرى.
6 – كرم حشره – عيد هفته.
7 – ابريشم باف – تقريباً ده
سير است (درشرع).
8 – گداى ژوليده! – حرف ندا.
9 – شهرى در مغرب فرانسه كه
پايتخت قديم “انيس” بوده است – در عربى به معنى “از”.
10 – تنها – در ماه مبارك
رمضان، اسير و در زنجير است.
11 – سبب؛ انگيزه – موضوع؛
مبحث.
12 – يكى از سلاحهاى جنگى
مخرّب.
13 – نام ستارهاى است – طرف.
14 – ناپيدا – مخفّف ماه –
شهرى در استان مركزى.
15 – راه رونده.
16 – گرفتن اين نوع روزه براى
كسى كه روزه قضا دارد ممنوع است.
17 – سنگى كه با آن كارد و يا
شمشير تيز
كنند – محل اعتكاف.
18 – پافشارى – خانه كوچك.
19 – جستجو – همگانى كردن.
20 – رنگ زدن.
21 – هزار كيلو گرم – از كسانى
كه فقط قضاى روزه بر آنها واجب است.
توجه:
به سه نفر از برندگان – به قيد
قرعه – جوايزى اهدا مىگردد.
لطفاً پاسخهاى درست را تا
بيستم بهمن ارسال فرماييد.
تنها برنده اين ماه برادر
احمدرضا صادقى مىباشد كه جايزه ايشان توسط پست ارسال مىگردد.
گفته ها و نوشته ها
گفتهها و نوشتهها
نيايش
نيايش در همين حال كه آرامش را
پديد آورده است، در فعاليتهاى مغزى انسان يك نوع شكفتگى و انبساط باطنى و گاهى روح
قهرمانى و دلاورى را تحريك مىكند، نيايش خصايل خويش را با علامات بسيار مشخص و
منحصر به فردى نشان مىدهد، صفاى نگاه، متانت رفتار، انبساط و شادى درونى، چهره پر
از يقين، استعداد هدايت و نيز استقبال از حوادث، اينهاست كه از وجود يك گنجينه
پنهان در عمق جسم و روح ما حكايت مىكند و تحت اين قدرت حتى مردم عقب مانده و كم
استعداد نيز مىتوانند نيروى عقلى و اخلاقى خويش را بهتر به كار بندند و از آن
بيشتر بهره گيرند. امّا متأسفانه در دنياى ما كسانى كه نيايش را در چهره حقيقىاش
بشناسند، بسيار كمند!
“نيايش، آلكسيس كارل”
ارج حافظان
حضرت وَلَد (پسر مولوى) گفت:
روزى ملك الحفّاظ نزد مولانا آمد. تكلّف عظيم فرموده، قيام نمود. گفت: بالا نشيند،
چنانك مصحف را عزيز مىدارند و بالاى رحل و كرسى مىنهند، بايد كه حافظان را نيز
عزيز دارند و بالا نشانند كه ايشان حامل كلام اللّهاند و همچنان هر دلى كه نور
قرآن باشد، نشايد كه روى دوزخ ببيند. زيرا كاغذ پارهاى كه درو قرآن نبشتهاند، آن
را به آتش نمىاندازند و حرمت مىكنند و مىگويند كه درو قرآن نبشته است. اكنون
دلى را كه درو چندين قرآن باشد، چون ]چگونه[ به دوزخ اندازند!
“مناقب العارفين، ج1، ص307”
دوستى على (ع)
فارغ از هر دو جهانم به
گُل روى على
از خُم دوست جوانم به خَم موى على
طى كُنم عرصه ملك و ملكوت
از پى دوست
ياد آرم به خرابات چو ابروى على
“امام خمينىقدس سره”
ماه رمضان
حسن بصرى روز عيد به قومى
بگذشت كه مىخنديدند و بازى مىكردند گفت: “خداى تعالى ماه رمضان را ميدانى ساخته
است تا بندگان او در طاعت وى بيشى و پيشى جويند: گروهى سبقت گرفتند و گروهى باز پس
ماندند، عجب از كسانى كه مىخندند و حقيقت حال خود نمىدانند! بخدايى خداى كه اگر
پرده از روى كار برگيرند مقبولان به شادى خود مشغول شوند و مردودان به اندوه خود
ماتم گيرند، و هيچ كس به خنده و بازى نپردازد.”“كيمياى سعادت، ص176”
انصاف
عدى بن حاتم يكى از ياران مخلص
و مقاوم على(ع) به شام آمد، معاويه به قصد طعن و تحريك پرسيد: اين الطّرفات؟
پسرانت كجايند؟ او با كمال افتخار گفت: در صفّين پيشاپيش على(ع) به شهادت رسيدند.
معاويه گفت: على درباره تو انصاف را مراعات نكرد، پسران تو را بكشتن داد و پسران
خودش زنده ماندند،عدىخروشيد وگفت:من دربارهعلى(ع)انصافرامراعات ننمودم كه او
شهيد شد و من زنده ماندم.”سفينة البحار، ج2، ص170”
درياى عظمت
اگر على(ع)؛ اين گوينده با
عظمت، امروز در كوفه بر منبر قرار مىگرفت، شما مسلمانان مىديديد كه مسجد كوفه با
همه وسعت خود از اجتماع مردم مغرب زمين، براى استفاده از درياى خروشان على(ع) موج
مىزد.”ترسيسان، دانشمند مسيحى”
مذهب و نيايش
مذهب عبارت است از اعتقاد به
اينكه يك نظم نامرئى در ميان چيزهاى اين جهان هست و بهترين كار براى ما اين است كه
خود را با اين نظم هماهنگى دهيم. اساس دعا و نيايش عبارت است از ارتقا و اعتلاى
مرتب و منظم انسان به پيشگاه خداوند. نخستين هدفى كه در نيايشها بايد به دست آورد،
دل كندن از جهان محسوسات است. چرا كه بستگى به اين جهان براى تمركز دادن فكر
زيانآور است. آنچه را كه هميشه مذهب مدّعى است كه به ما مىدهد؛ احساس و وجدان يك
حقيقت خدايى است كه مستقيماً با ما ارتباط دارد. اگر يك همچو اشراف و وجدانى در ما
پيدا نشود تمام استدلالهاى عقلى و نظرى كوچكترين كارى را نمىتوانند انجام دهند.”ويليام
جيمز، دين و روان”
تدبر در قرآن
گروهى از اهل پندار، آنانند كه
هر روز ختمى كنند و قرآن با شتاب خوانند و مىدوند به سر زبان و دل از آن غافل و
همه همت ايشان آن كه گويند: ما چندين ختم كرديم. و ندانند كه اين قرآن نامهاى است
كه به خلق نوشتهاند، اندر وى امر و نهى و وعد و وعيد و مَثَل و وعظ و يادآورى و
ترساندن و بيم دادن است. و بايد كه به وقت وعيد (بيم دادن)، همه خوف گردد و به وقت
وعد، همه نشاط گردد و به وقت مَثَل همه عبرت گردد و به وقت وعظ همه گوش گردد و به
وقت ترساندن همه هراس گردد و اين همه حالات دل است. بدان كه سرِ زبان جنبانى، اندر
آن چه فايده باشد و مَثلِ وى چون كسى باشد كه پادشاهى به وى نامه نويسد و اندر وى
فرمانها بُوَد. وى بنشيند و آن را از بر كند و همى خواند و از فرمانهاى وى غافل
باشد، چه سود دارد!؟”كيمياى سعادت”
على(ع) و چاه
تنها، سر چاه مىروم، گاه
به گاه
سر مىنهم اندوهگنان، چون
تو به چاه
مىگريم و با ياد غمت
مىگويم:
لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاَّ بِاللَّه “على
موسوى گرمارودى”
روح روزه
هر كه از روزه به ناخوردن طعام
و شراب اقتصار كند روزه او صورتى بىروح باشد و حقيقت روزه آن است كه خود را به
ملائكه مانند كنى، كه ايشان را شهوت نيست اصلاً و بهايم را شهوت غالب است و از
ايشان دورند بدين سبب. و هر آدمى كه شهوت او غالب بود در درجه بهايم بود و چون
شهوت او ضعيف شد، شبهتى(شباهتى) گرفت به ملائكه و به اين سبب به ايشان نزديك شد و
ملائكه نزديكند به حق تعالى پس او نيز نزديكگشت. “كيمياى سعادت،ص177 -176”
توبه رسمى
يكى از اعيان زادگان مىگفت:
شبى به سحر نرسيديم روزه را خورده به منزل آمديم. خبر روزهخورى ما زودتر از
خودمان به منزل رسيده بود، همين كه وارد شديم، مادرم از ما رو گرفت، چند روز با ما
مثل جذامىها رفتار مىكردند. همه چيز قدغن، نوكرها غذا مىآوردند در اتاق گذاشته
فرار مىكردند، بالأخره با وساطت بزرگترها ما را توبه رسمى دادند. آن وقت به عضويت
خانه پذيرفتند.
“عبداللّه مستوفى، زندگانى من،
ج1، ص327”
كيمياى محبت
از كنفوسيوس پرسيدند: آيا با
يك كلمه مىتوان تمام زندگانى را روشن و پاك نگاه داشت و آن كلمه كدام است؟
گفت: بلى، آن كلمه، محبت
به ديگران است.
(روانهاى روشن)
تب امير
عربى يكى از روزهاى گرم
تابستان به تب دچار شد. هنگام ظهر عريان شد و بدن خود را روغن ماليد و سپس زير نور
خورشيد، روى ريگهاى داغ، شروع به غلطيدن كرد و گفت: اى تب! حال مىفهمى كه چه
بلائى بر سرت آوردهام. اى موذى پست فطرت! شاهزادگان و اميران را گذاشتهاى و به
سراغ من بىنوا آمدهاى؟!
بهر حال آنقدر در آن حالت به
غلطيدن ادامه داد تا عرق كرد و تب از تن او بيرون رفت.
روز ديگر از كسى شنيد كه امير
ديشب به تب دچار گشته است. اعرابى گفت: به خدا قسم آن تب را من به سراغ او
فرستادم. اين گفت و پا به فرار نهاد.
نتيجه شوخى بىمزه
پير مردى پينه دوز بود كه
علاوه بر پينه دوزى هرگاه ميتى شب در مسجد تنها مىماند او را خبر مىكردند تا صبح
بالاى سر ميت كشيك بدهد. او هم براى اينكه خوابش نگيرد معمولاً وسائل پينه دوزى
خود را مىبرد و مشغول كار خود مىشد.
يك شب جوانهاى ده براى تفريح،
شخصى را مردهوار در تابوت خوابانده و پينه دوز را اجير كردند تا صبح در كنارش
كشيك بدهد.
پينه دوز طبق معمول خويش،
وسائل كارش را آورده مشغول كار شد كه تا صبح خوابش نبرد. نيمى از شب گذشته بود، با
خود به زمزمه افتاد و شروع به خواندن يك تصنيف قديمى كرد.
مرده قلابى سر از تابوت بلند
كرده گفت: رسم نيست كه بالاى سر مرده تصنيف بخوانند!
پينه دوز گفت: مرده هم رسم
نيست كه در كار زندهها فضولى كند. معلوم مىشود درست نمردهاى بگذار خلاصت كنم!
فوراً با مشته آهنى خود بر سر او كوبيد و او را از زندگى رهانيد!! رفقاى او كه صبح
به ديدنش آمدند، با جسد مرده واقعى رفيقشان برخورد كردند و پى به نتيجه شوخى
بىمزه شان بردند.
زيره به كرمان
شركت انگليسى “پرمافلكس”
سالانه معادل 50000 پوند نفت به صورت “بنزين فندك” به كشورهاى عربى نفتخيز حوزه
خليج فارس، صادر مىكند.
شكم سير
پروفسور” پاستور والرى
رادو” مىگويد:
“كسانى كه با شكم سير غذا
مىخورند، معمولاً بيشتر از خودشان، پزشكان را سير مىكنند”.
درس زد و خورد
شبلى كه از علماى عامه است درس
نحو مىخواند. استادش گفت: بخوان: ضَرَبَ زيدٌ عمرواً.
پرسيد: به چه جهت زيد، عمرو را
زد؟!
استاد گفت: نه، اين مثال است،
مىخواهم تو بفهمى.
شبلى برخاست. استاد گفت: به
كجا مىروى؟
گفت: نمىخواهم علمى را بخوانم
كه از همين اول با زد و خورد شروع مىشود!!
اى روى تو
اى روى تو نوربخش خلوتگاهم
ياد تو فروغ دل ناآگاهم
آن سرو بلند باغ زيبائى را
ديدن نتوان با نظر كوتاهم
در جستن وصل تو
چون آتش سوداى تو جز دود
نداشت
مسكين دل من اميد بهبود
نداشت
در جستن وصل تو بسى كوشيدم
چون بخت نبود، كوششم سود
نداشت
“انورى”
… كه مپرس
ياد دارم به نظر خط غبارى
كه مپرس
سايه كردست به من ابر
بهارى كه مپرس
كردهام عهد كه كارى
نگزينم جز عشق
بىتامل زدهام دست به
كارى كه مپرس
من نه آنم كه خورم بار دگر
بازى چرخ
خوردهام زين قفس تنگ فشارى
كه مپرس
غنچه چينان گلستان جهان را
صائب
هست در پرده دل باغ و
بهارى كه مپرس
“صائب تبريزى”
اين را… آن را
رفتيم من و دل دوش
ناخوانده به مهمانش
دزديده نظر كرديم در حسن
درخشانش
مدهوش رخش شد دل، مفتون
لبش شد جان
اين را بگرفت اينش آن را
بربود آنش
“فيض كاشانى”
دامن پاك
هر نشان كز خون دل بر دامن
چاك من است
پيش اهل دل، دليل دامن پاك
من است
عشق تو بگرفت بالا تا دل و
جانم بسوخت
آرى اين آتش بلند از خار و
خاشاك من است
“جامى”
تو به جاى ما
دل و جان ز تن برون شد، تو
همان به جا نشسته
شده ما زخويش بيرون، تو به
جاى ما نشسته
زغم زمانه ما را، نفتد،
گره بر ابرو
كه ز راه عشق، گردى، به
جبين ما نشسته
“اديب الممالك فراهانى”
غم عشق
گفتم نگرم روى تو، گفتا به
قيامت
گفتم روم از كوى تو، گفتا
به سلامت
گفتم چه خوش از كار جهان
گفت غم عشق
گفتم چه بود حاصل آن، گفت
ندامت
“هاتف اصفهانى”
جان دگرم بخش
از ضعف به هر جا كه نشستيم
وطن شد
وز گريه به هر سو كه
گذشتيم چمن شد
جان دگرم بخش كه آن جان كه
تو دادى
چندان زغمت خاك به سر ريخت
كه تن شد
(طالب آملى)
از درد رو متاب
هر بلبلى كه زمزمه بنياد
مىكند
اول مرا به برگ گلى ياد
مىكند
از درد رو متاب كه يك قطره
خون گرم
در دل هزار ميكده ايجاد
مىكند
“صائب تبريزى”
مدرس يزدى و حاكم يزد
مرحوم ميرزا محمد على مدرس
يزدى از روحانيون بنام يزد در دوران فتحعلى شاه بود. شاهزاده محمد على ميرزا پسر
فتحعلى شاه – كه حاكم يزد بود – به او ارادت داشت. بد خواهان به گوش او رسانده
بودند كه مدرس يزدى اعتقاد درستى ندارد، زيرا گفته است:
از آن شيرى كه در پستان
تاك است
اگر با كودكى نوشم چه باك
است
حاكم، مدرس را طلبيد و گفت:
آيا اين شعر از شما است؟
مدرس پاسخ داد: آرى! ولى شعر
قبل و بعد آن را نشنيدهايد. و آن وقت ارتجالاً چند بيت ديگر سرود و با بيتى كه
حاكم شنيده بود خواند، و حاكم را به ارادت سابق خود واداشت:
شبى دردى كشى با پارسايى
سخن رندانه راندى تا به
جايى
از آن شيرى كه در پستان
تاك است
اگر با كودكى نوشم چه باك
است
جوابش داد داناى سخن سنج
كه مستى راحتت بخشد به هر
رنج
ولى آن مى كه خوشتر ز
انگبين است
مزاجش “لذة للشاربين” است
دزد و اسكندر
اسكندر به كشتن دزدى فرمان
داد. دزد گفت: من در اين كار كه كردم، قلبم راضى نبود.
اسكندر گفت: در كشته شدن تو
نيز قلبت راضى نباشد!
چه مىكارى؟
مسعود رمّال در راه به شاه
مجدالدين رسيد، پرسيد: چه مىكارى؟
گفت: چيزى نمىكارم كه به كار
آيد.
گفت: پدرت نيز هم چنين بود،
هرگز چيزى نكاشت كه به كار آيد!
دو منجم ماهر
جوحى گفت: من و مادرم هر دو
منجم ماهريم كه در حكم ما خطا واقع نمىشود.
گفتند: اين دعوى بزرگ است، از
كجا مىگويى؟
گفت: از آنجا كه چون ابرى
برآيد، من مىگويم: باران خواهد آمد و مادرم گويد: نخواهد آمد! البته يا آن شود كه
من گويم يا آن شود كه او بگويد!!
خرّم از او است
خاطرم با همه تيغ ستمش
خرّم از او است
كه گرم زخم از او مرهم
زخمم هم از او است
گر چه هر لحظه جفائى رسد
از دوست وليك
هم بما از سر رأفت نظرى هر
دم از او است
“وفاى نورى”
آواز خوش
مؤذنى بانك مىگفت و مىدويد.
پرسيدند: چرا مىدوى؟ گفت: مىگويند آواز تو از دور خوش است.
سلام عريان
“سائل نهاوندى” پس از
سالها توقّف در همدان، قصد مراجعت به وطن كرد. از قضا نزديك به شهر خود كه رسيد،
دزدان، اموال او را بردند و خود او را نيز عريان كرده حتى لباسهايش را نيز به غارت
گرفتند.
وقتى خويشاوندان او كه به
استقبالش آمده بودند، سبب عريان بودنش را پرسيدند گفت:
چون از شهر همدان، شهر بابا
طاهر عريان، آمدهام بهتر اين ديدم كه سلام او را عريان به شما برسانم.
هماهنگى شيعه و سنى
“خوشبختانه، اهل سنّت در
دوست داشتن خاندان پيامبر و يارى و تقديس آنان با شيعهها هماهنگند و در گرايش قلبى
آرف به امام بزرگ على بن ابى طالب و سزاورتر بودن امام و فرزندانش براى خلافت، چون
شيعه مىانديشند و قبول دارند كه منزلت حضرت على نسبت به پيامبر(ص)، منزلتهارون
است نسبت به موسى… .”
“استاد محمد فكرى، ابوالنصر،
حماسه غدير، ص119”
من كجا، على كجا !
شكيب ارسلان خطيب و نويسنده
عرب در جلسهاى كه به افتخار او در مصر تشكيل شده بود شركت كرده بود. يكى از حضار
در ضمن سخن مىگويد: دو نفر در تاريخ اسلام پيدا شدهاند كه به حق شايستهاند:
امير سخن (اميرالبيان) ناميده شوند، يكى على ابن ابيطالب و ديگرى شكيب ارسلان، پس
از شنيدن اين سخن، شكيب ارسلان با ناراحتى برمىخيزد و در پشت تريبون قرار مىگيرد
و از دوستش كه چنين مقايسهاى كرده گله مىكند و مىگويد: من كجا و
علىبنابىطالب كجا؟ من بند كفش على(ع) هم به حساب نمىآيم.
“شهيد مطهرى، سيرى در نهج
البلاغه”
رويدادهاى تاريخى رمضان
رويدادهاى تاريخى رمضان
× آتش سوزى در مسجد النبى(ص)
روزاوّل ماه رمضان – بنا به
نقل “سمهودى مورّخ عامّه” در سال 654 ه – مسجدالنّبىصلى الله عليه وآله وسلم
وحجرههاى مقدّسآندچار آتشسوزى شد و به قدرى شعلههاى آتش دامنهدار شد، كه سقف
و ديوارها را فرا گرفته و فرو ريخت، اين زمان مقارن با حكومت معتصم عباسى بود، وى
دستور داد، بنيان مسجد را دوباره بر پاى داشتند.
× ولايت عهدى امام رضا(ع)
از وقايع روز اوّل ماه رمضان –
بنا به نقل شيخ مفيد در مسارالشيعه روز بيعت براى ولايت عهدى حضرت رضاعليه السلام
است اين عمل از طرف مأمون عبّاسى يك نقشه سياسى بود براى فرونشاندن انقلابهاى
داخلى بويژه جلوگيرى از خروج و قيام شيعيان ايران – كه در اوايل خلافت مأمون
گرداننده امور بودند – و ديگر ترس از قيام اولاد علىعليه السلام.
× غزوه تبوك
غزوه تبوك (فاضحه) كه از
جنگهاى حسّاس بين مسلمانان و روميان بود و در سال نهم هجرى برپا شد و به صلح
انجاميد، در روز سوم ماه مبارك رمضان، اتّفاق افتاد.
× درگذشت ابوطالب(ع)
روز هفتم ماه رمضان – بنا به
نقل شيخ مفيدقدس سره – در سال دهم بعثت، حضرت ابوطالب عمو و يار باوفاى پيامبرصلى
الله عليه وآله وسلم چهره در نقاب خاك كشيد.
× وفات حضرت خديجه
دهم ماه مبارك رمضان سال دهم
بعثت، خديجه بانوى فداكار و همسر مهربان حضرت رسولصلى الله عليه وآله وسلم در سنّ
شصت و پنج سالگى از دنيا رفت. درگذشت او پيامبر را بسيار محزون ساخت كه
رسولخداصلى الله عليه وآله وسلم سال درگذشت وى را “عام الحزن”؛ سال اندوه نام
نهاد.
× پيمان برادرى
دوازدهم رمضان پيامبر خداصلى
الله عليه وآله وسلم بين اصحاب خويش، عقد برادرى بست و بين خود و علىعليه السلام
نيز پيمان برادرى قرار داد و با اين پيمان، برادرى و برابرى را در ميان مسلمانان
ترويج نمود.
× ميلاد امام حسن (ع)
پانزدهم ماه رمضان – بنا به
نقل شيخ مفيد و شيخ بهائى0 – روز ولادت باسعادت سبط اكبر، امام حسن مجتبىعليه
السلام است كه به سال سوم هجرت تحقّق يافت.
× تولد امام جواد(ع)
شيخ مفيد – در مسارالشيعه – بر
آن است كه تولد امام محمد تقىعليه السلام در پانزدهم، رمضان سال 195 هجرى اتفاق
افتاده است و برخى تولد آن حضرت را در هفدهم يا نوزدهم اين ماه دانستهاند.
× غزوه بدر
در هفدهم يا نوزدهم ماه مبارك
رمضان، سال دوم هجرت، غزوه بدر واقع شد، اين غزوه را نخستين مقابله سپاه اسلام با
كفر و نبرد اهل توحيد با اهل شرك دانستهاند.
× فتح مكه
مورخان نوشتهاند: فتح مكّه در
بيستم ماه مبارك رمضان، سال هشتم هجرت اتّفاق افتاده است.
× شهادت امام على(ع)
مولاى متّقيان در بيست و يكم
ماه رمضان، شربت شهادت نوشيدند.
× فتح اندلس
رمضان سال 92، سپاه مسلمانان
به فرماندهى طارق بن زياد، اندلس را به تصرّف درآورد.
× روز جهانى قدس
امام خمينىقدس سره رهبر بزرگ
جهان اسلام، آخرين جمعه ماه مبارك رمضان را – در سال 1399 قمرى (1358شمسى) روز
جهانى قدس و حمايت از ملّت مظلوم فلسطين در سراسر جهان اعلام كردند و اين سنت نيكو
هر ساله برگزار مىشود.
روزه در علم روز
روزه در علم روز
فوايد روزه
روزه را فوائد بهداشتى چندى است كه بهترين نمونه آن تازه كردن مواد بين
بافتى بدن مىباشد كه تحت عنوان: Metabolic – Poolشرح داده شد.
روزه را منافع درمانى بسيارى است كه بعضى در حين پيدايش مرض به كار
آمده است و هم اكنون در سويس، آلمان، انگلستان و آمريكا و… بيمارستانهايى است كه
در بخشى از آنها يا همه قسمت بيماران را بروش روزهدارى درمان مىنمايند.
دكتر كارل مىگويد: لزوم روزهدارى در تمام اديان تأكيد شده است (در
روزه ابتدا گرسنگى و گاهى نوعى تحريك عصبى و بعد ضعفى احساس مىشود ولى در عين حال
كيفيات پوشيدهاى كه اهميت زيادى دارند به فعاليت مىافتند. قند كبد در خون
مىريزد و چربيهايى كه در زير پوست ذخيره شدهاند و پروتئينهاى عضلات و غدد و
سلولهاى كبدى آزاد مىشوند و به مصرف تغذيه بافتها مىرسند و بالاخره تمام اعضا،
مواد خاص خود را براى نگهدارى تعادل محيط داخلى و قلب قربانى مىكنند و به اين
ترتيب روزه تمام بافتهاى بدنى را مىشويد و آنها را عوض مىكند.
دكتر مارتين Martin آلمانى مىگويد: جريان سموم حاصله از غذا كه
از مغز مىگذرد ناراحتيهاى روحى و جسمى دارد.
دكتر گوئلپا Guelpa فرانسوى مىگويد: 45 بيماريها تخمير غذا در
رودههاست. (همه با روزه اصلاح مىشود)
روزه درمانى
× درمان از طريق روزه فائده ويژهاى در:
كم خونى، ضعف رودهها، التهاب بسيط و مزمن دملهاى خارجى و داخلى، سل،
اسكليروز، روماتيسم، نقرس، استسقا، نوراستنى، عرق النسا، ريختگى پوست، بيماريهاى
چشم، مرض قند، بيماريهاى جلدى، بيماريهاى كليه، كبد و بيماريهاى ديگر دارد.
معالجه از طريق امساك، اختصاص به بيماريهاى فوق ندارد بلكه بيماريهايى
كه مربوط به اصول جسم انسان است و با سلولهاى اساسى جسم آميخته شده، همانند سرطان،
سفليس، سل و طاعون را نيز شفا مىبخشد.
× امتيازات روزه:
از امتيازات درمان با روزه اين است كه تأثير آن تنها بر بيمارى خاصّى
نيست بلكه سراسر جسم را تقويت و بانشاط مىسازد و از هرگونه بيمارى آن را نجات
مىدهد. مثلاً اگر كسى مبتلا به التهاب مزمن باشد و براى درمان آن از اين روش (روزه)
استفاده كند، روزه او تنها وى را از اين بيمارى خلاص نمىكند، بلكه چنانچه مثلاً
سردرد، سعال وبيمارىچشم هم داشته باشدهمه را شفا مىدهد. و برهمت و نشاط وى براى
تحمل اشتغالاتسنگينوكارهاى خسته كنندهمىافزايد.
دكتر تومانياس عقيده دارد كه فايده بزرگ كم خوردن و پرهيز نمودن از
غذاها در يك مدّت كوتاه آن است كه چون معده در طول مدّت يازده ماه مرتّب پُر از
غذا بوده و در مدت يك ماه روزهدارى، موادّ غذايى شكم خود را دفع كند و همين طور
كبد، كه براى حلّ و هضم غذا مجبور است دائماً صفراى خود را مصرف كند، در مدت سى
روز ترشّحات صفراوى را صرف حل كردن باقيمانده غذاى جمعآورى شده خواهدكرد.
آثار روزه در داخل بدن
دكتر آلكسى سوفورين مىگويد: امساك و روزه تنها ظاهر جسم و بدن را پاك
و نظيف نمىكند، بلكه داخل بدن را هم پاكيزه مىنمايد. آثار و عوامل روزه تمام
سلولها و ساير مواد زايده بدن را از داخل رگها مىمكند و چنانچه رگهاى جسم از حالت
اصلى خارج گشته باشند به حالت اصلى برمىگرداند و صلابت و محكمى اولى را عود
مىدهند.
تحليل فوايد جسمانى روزه
جسم در هنگام روزه به جاى غذاها، از مواد داخلى با انواع متفاوتى كه
دارد استفاده مىكند و در تمام مدت روزه، اينها را به جاى غذا مصرف مىنمايد. و در
وقت معين تمام مواد كثيف و عفونى كه در جسم قرار دارد و خميره و ريشه هر بيمارى را
تشكيل مىدهد، به خارج ريخته مىشود.
از اين جا به خوبى آشكار مىگردد كه چرا روزه و امساك سبب بهبودى تمام
بيماريها است. به خاطر اين كه بيمارى با برطرف شدن كثافات و مواد عفونى برطرف
مىگردد. آرى با برطرف شدن همان مواد عفونى كه اساس هر بيمارى را تشكيل مىدهند!
بنابراين جسم خويشتن را به وسيله روزه از داخل نظيف و پاكيزه كنيد و براى انجام
اين كار، ثبات و استقامت و تصميم و دورانديشى به كار بنديد. و آگاه باشيد كه با
اين عمل بيمارى از جسم شما خارج مىشود.
موكب ماه صيام
شعر و شعور
موكب ماه صيام
قال رسول اللّه صلى الله عليه
وآله وسلم : “… هو شهرٌ أَوّلُهُ رحمةٌ و وَسَطُهُ مغفرةٌ و آخرهُ اجابةٌ و
العتقُ من النّار؛ ماه رمضان، ماهى است كه آغاز آن رحمت و وسط آن آمرزش و پايان آن
پذيرش دعا و آزادى از آتش است.”1
شد هويدا موكب ماه صيام
دل بپيراييد از غم، اى كرام
شكر حق گوييد، باز آمد
بهار
مژده باد اى عاشقان بىقرار
موعد سرماى دى، ياران گذشت
صبح وصل آمد، شب هجران گذشت
خاك دلها سبز شد همچون چمن
باز، از باران لطفِ ذوالمنن
رحمت حق چون نسيم جانفزا
مىوزد اى دوستان در كوى ما
تن مپوشانيد از باد بهشت
دل قوى داريد با ياد بهشت
از تن امّيد بگشاييد بند
كه درِ جنّت گشود آن ارجمند
هر درى را چون گشايد لطف
او
باز ماند تا ابد بىگفت و گو
زين سپس با فعل خود قفل
گران
بر در فردوس ننهيد اى شهان
اهرمن را حق به زنجير گران
از عطوفت بست، اى صاحبدلان
تا كه نگشودند، آن بىباك
را
هين، رها سازيد جان پاك را
از كرم ابواب دوزخ را ببست
لشكر ابليسيان درهم شكست
باب دوزخ بست و آن بحر كرم
هيچ نگشايد مر آن را بر امم
ليك با كردار زشت و خوى ما
باز بگشوده شود بر روى ما
در درون چشمه ماه صيام
جان و تن شوييد از چرك حرام
بند بگشاييد از پاى خرد
تا چو سيمرغى، سوى بالا
پرد
در شود در حلقه افلاكيان
گردد آزاد از كمند خاكيان
× × × × × ×
سفره الطاف حق افكندهاند
جام دلها را زمهر
آكندهاند
از طعام حق خور و از آب حق
تا كه سر تا پا شوى بىتاب حق
خانه تن را دو روزى درببند
ميهمان شو نزد جان، اى هوشمند
لب فرو بند اين زمان، از
آب و نان
قوت جان در مىرسد از آسمان
جان بپيراى از غبار رنگ و
بو
در حريم قدسيان تو راه جو
بر لب درياى حق رو بىهوا
غرق شو در وحدت بىانتها
1(
من لايحضره الفقيه، ج2، ص95.”اثر : محمد رضا مالك”
نگاهى به مسأله تبليغ
نگاهى به مسأله تبليغ
حجةالاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر
“تبليغ” و “ابلاغ”؛ يعنى رسانيدن “پيام” با شيوهها و ابزارهاى
گوناگون براى رسيدن به اهدافى مشخص و از پيش تعيين شده. تبليغ، با تاريخ حيات
انسان پيوند خورده است چرا كه انسان، همواره آرمان، هدف و پيامى داشته و بر آن
بوده تا افكار و عقايد خويش را بگستراند و ديگران را تحت تأثير قرار دهد. علاوه بر
تبليغ دينى كه حامل پيام آسمانى است، گسترش ساير اهداف و پيامها نيز به تبليغ نياز
داشته است. شيوه و ابزار تبليغ نيز در هر زمان، متناسب با امكانات بشر بوده است،
ابتدا از زنگها، رنگها، صداى طبل و شيپور، جارچيها و ساير وسايل ابتدايى و نيز از
گفتار و نوشتار آغاز گرديد، روند پيشرفت شيوههاى تبليغ همواره ادامه داشته و
امروز براى اين امر از تكنولوژى فوق مدرن و بسيار پيشرفته چون ماهواره و ديگر
ابزار سرّى استفاده مىشود.
× نقش استراتژيك تبليغ
هر چند “تبليغ” در طول تاريخ،
بويژه در دوران مدنيت انسان با اهميّت تلقّى شده است اما در عصر اخير بيش از هر
زمان ديگر مورد توجه قرار گرفته و با داشتن بعد استراتژيك در اهداف و حركتهاى
سياسى، فرهنگى، اقتصادى و نظامى به كار گرفته شده است. و عناوينى چون: “جنگ سرد” “جنگ
روانى” و “بزرگترين عامل فشار اجتماعى” در فرهنگ و عرف قرن اخير بيانگر اين مطلب
است. تبليغات مخصوصاً در خلال جنگهاى جهانى اول و دوم از قدرت و كارايى فوق
العادهاى برخوردار بوده است. هيتلر مىگفت: “تبليغات، يك قدرت بىنظير نظامى است”
پس از جنگ جهانى دوم “آيزنهاور”
رئيس جمهور آمريكا اعلام كرد: “بزرگترين جنگى كه در پيش داريم جنگ تسخير اذهان
انسانهاست” پس از جنگ جهانى اول نيز يكى از فرماندهان عاليرتبه آلمان گفت: “ما مقدار
زيادى از بمبهاى خود را نابود مىكنيم تا يك توپ را كه در دست يك نظامى است منهدم
كنيم آيا باصرفهتر نيست كارى كنيم كه دست آن نظامى كه بر ماشه توپ نهاده شده بلرزد
و از شليك كردن خوددارى كند؟”.
لنين معتقد بود: “تبليغات
بزرگترين قدرت دولت است”.
ناپلئون نيز مىگفت: “از صداى
قلم روزنامه نگاران بيشتر مىترسم تا صفير گلولهها”.
كارتر عقيده داشت: “يك دلار
براى تبليغات بهتر از ده دلار براى تسليحات است”.
× تبليغ در خدمت استعمار
از اين جا معلوم مىشود كه چرا
قرن بيستم را “قرن تبليغات” و “عصر ارتباطات” مىنامند و چرا بودجههاى تبليغى در
كنار بودجههاى نظامى رقم قابل ملاحظهاى را در بر مىگيرند؟
در حال حاضر بخش عمدهاى از
سرمايههاى مادى و معنوى كشورهاى پيشرفته جهان صرف فعاليتهاى تبليغاتى مىشود. اين
تبليغات، سازمانهاى خبرى، اطلاعاتى، نشريات، كتاب، سينما، راديو، تلويزيون،
ماهواره و… را شامل مىشود.
دُوَل استعمارگر جهان به جاى
اين كه از تجربه نه چندان موفق مداخله و برخورد مستقيم با كشورها استفاده كنند، ترجيح
مىدهند تا آن جا كه ممكن است از عامل دخالت و نفوذ در افكار، اخلاق، فرهنگ و بينش
جامعهها و هدايت سرنوشت سياسى و اجتماعى انسان يارى جويند. هزاران نظريه پرداز،
متفكّر، كارشناس اجتماعى و متخصص روان شناسى، مردم شناسى و كارشناس جنگ روانى، شب
و روز در كار تهيه طرح و اجراى اين سياستند، بويژه جهان استكبارى با در دست داشتن
نود درصد امواج خبررسانى و تبليغاتى، ميلياردها انسان را در اطراف و اكناف جهان،
تغذيه فكرى و اطلاعاتى مىكند.
× تبليغ و حركتهاى تبشيرى
در سده اخير، تبليغات تبشيرى
نيز به منظور ترويج آيين منسوخ مسيحيت در كنار فعاليتهاى استعمارى گسترش چشمگيرى
داشته است به عنوان نمونه مواردى را مىنگريم:
طبق آمارى كه چندى پيش تهيه
شد، مدارسى كه از طرف مسيحيان در دنيا ساخته شده به 36450 مدرسه ابتدايى، 11154
مدرسه متوسطه و 10738 كودكستان مىرسد. تنها در آفريقا 16 هزار مدرسه و 5000 مدرسه
لاهوتى (مذهبى)، 600 بيمارستان، 120 اردوگاه آوارگان و 511 درمانگاه تأسيس شده
است. و بيش از 14 هزار ميسيونر مسيحى به عنوان مبلّغ، طبيب، پرستار و… فعاليت
تبليغاتى دارند، جمعيت مبلِّغان مسيحى در سطح جهان به 220 هزار نفر مىرسد كه نيمى
از اين جمعيت در آفريقا و آمريكاى لاتين فعاليت دارند. راديو واتيكان با 36 زبان
تبليغ مىكند و 5000 نوع مجله و روزنامه در سراسر جهان منتشر مىكند، و تنها يك
نشريه به نام “مراقبت” به هشتاد زبان انتشار مىيابد و مجلهاى به نام “حقيقت” در
20 ميليون نسخه پخش مىشود و انجيل به 1200 زبان ترجمه و منتشر شده است، شايان ذكر
آن كه: تبليغات تبشيرى هر چند عنوان انسانى و الهى دارد!، اما هيچ كس نيست كه
نداند دستگاه تبشير، ابزارى است در دست استعمار، و مبلغان مسيحى هيچ فرصتى را در
اين چهار چوپ از دست نمىدهند و از هر ابزارى بهره مىجويند. براى مثال: كتاب “ماركسيسم
روح مسيحيت”، عنوان “الهيات رهايى بخش” و عقيده سفير پاپ در تركيه كه: “لائيك
ايدئولوژى خوبى است”، حضور كشيش در معبد عورَت پرستان هند و آويختن صليب بر معبود
آنان و امثال اينها گوياى اين واقعيت مىباشد.
× فقر تبليغاتى ما
با توجه به روندى كه تبليغات
در جهان دارد و نقشى كه امپرياليسم خبرى در تحقق اهداف استكبارى ايفا مىكند و نيز
پروپاگانداى وسيع تبشيرى در اقطار مختلف جهان با استفاده از فنون و ابزارهاى مختلف
و همچنين فعاليت برخى از گروهها به اسم “اسلام” نظير “وهابيت” كه مسخ كننده چهره
اصيل اسلام است و نيز تلاشهاى احزاب و گروههاى منحرف كه با تحركات وسيعى مىكوشند
افكار و عقايد انحرافى خويش را به نام اسلام!! به مردم ناآگاه تزريق كنند، مسؤوليت
خطير ما در اين مسأله مهم اسلامى ملموس مىگردد.
با اين كه بنيادهاى فرهنگى و
زمينههاى مادى و معنوى تبليغى و پشتوانه افكار عمومى از آرمانهاى الهى ما نه تنها
در داخل مرزها بلكه در ميان تودههاى سراسر جهان بيش از هر مذهب، مكتب و تفكر
ديگرى است، اما متأسفانه به دليل نداشتن طرح و برنامه حساب شده و تشكيلات تبليغى
كافى و متكى به اصول علمى، در امر تبليغ از همه مذاهب و گروهها، عقب ماندهايم…
و اين به قصور، تسامح، تساهل و بىتوجهى از يك سو و توطئههاى استكبارى از سوى
ديگر، باز مىگردد. چرا كه شرايط زمان را نشناخته و يا به آنها توجه ننموده و
تبليغات را تنها در شيوههاى سنّتى و در چهار چوب محدود و گروههاى كوچك و اهداف
تنگ نظرانه زندانى كردهايم و از هنر، فن، دانش، تكنيك، ابزار روز، سياستهاى زمان،
رسالت جهانى خويش و تلاش و تحرك لازم غافل ماندهايم. اين در حالى است كه دشمنان
اسلام كارايى مكتب انقلابى ما را در زمینههاى جهانى اسلام تحليل و ارزيابى كرده و
به طور آشكار از نفوذ آن در ديگر جوامع ابراز نگرانى مىكنند. هفته نامه آمريكايى “اسكرو”
پس از ماجراى سلمانرشدى نوشت: “ما در يك جهان در حال جنگ به سر مىبريم. اين بار،
جنگ جهانى سوم بر سر تصرف زمينى صورت نمىگيرد. اين جنگ براى كنترل افكار و روحيات
بشر آغاز خواهد شد و عرصه آن دهكده جهانى عقايد و اطلاعات است”.
يك نشريه آلمانى، در تحليل
حضور و نفوذ اسلام در افكار جهانى پس از رحلت حضرت امامقدس سره نوشت:
“هنوز روح امام خمينى در
كشورهاى خاورميانه و همچنين آن سوى آن به فعاليت مشغول است. تفكرات جديد اسلامى
داراى دلايل و انگيزههايى است كه با شخص [امام] خمينى و يا ميراث او به تنهايى
قابل توجيه نيست و از اين رو داراى نفوذى پايدار است”.
بارى اين نفوذ و پايدارى، مرهون
مكتب پويا و آيين جاودانه اسلام است كه حضرت امام آن را متجلى ساخت و انقلاب
اسلامى پيام رسان آن بود. آثار اين تحوّل عظيم، خصوصاً در كشورهاى اسلامى كه تحت
سلطه غرب يا شرقند بيشتر ملموس است و كشورهاى اسلامگرا، موفقيتهاى گروههاى اسلامى،
موج توفنده ضد استكبارى در كشورهايى چون الجزاير، مصر، فلسطيناشغالى، لبنان،
افغانستان، كشمير، بوسنى و كشورهاى استقلال يافته پس از فروپاشى ماركسيسم و گسترش
انديشه اسلامى حتى در كشورهاى غربى كه كم و بيش علايم و نشانههايش به چشم
مىخورد، نشانه رشد اسلامخواهى جديد است كه در رهگذر انقلاب اسلامى و انديشههاى
طلايهدار آن امام راحلقدس سره به وجود آمد و به قول خبرگزارى فرانسه: اين، ابرى
است كه از آسمان ايران برخاسته است”.
اين خبرگزارى طى گزارشى كه
چندى قبل در خصوص رشد اسلامگرايى تهيه كرده بود چنين نوشت:
“ده سال بعد از ظهور جمهورى
اسلامى ايران كه جان تازهاى به كالبد بنيادگرايى اسلامى بخشيد، سال 1989 شاهد
گستردگى رشد اين جنبش در جهان عرب است”.
چنان كه مىبينيم، اين جنبش از
جهان عرب فراتر رفته و رو به گسترش فزاينده است تا بدان جا كه برخى از تحليلگران
غربى، قرن بيست و يكم را “قرن اسلام” ناميدهاند.
با توجه بدانچه به اجمال
گفتيم، بر طلايه داران انديشه اسلامى است كه به رسالت الهى خود بيشتر بينديشند و
امكانات مادى و معنوى را براى سرپا نگهداشتن پرچم بلند اسلام، به كار گيرند و
شرايط زمان و مكان و نيازهاى عصر و آتيه درخشانى را كه خداوند در جهانشمولى آيين
خود نويد داده است توجه كنند.
× تبليغ اسلامى و سرنوشت
آن
تبليغ، در اسلام جايگاه
ويژهاى دارد و “كتاب” و “سنت” بر آن تأكيد كردهاند آيه كريمه: “كنتم خير أمة
أخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر”1 بيانگر اين حقيقت است كه برترى امّت
اسلامى بر ساير امم در ابلاغ پيام امر و نهى الهى است و واژه “للناس” رسالت جهانى
مسلمين را جهت هدايت عموم انسانها مورد تأكيد قرار داده كه بنا به دلالت مفهومى
آن، هر گاه امت از خصلت هدايتگرى و پيام رسانى بىبهره گردد، شايستگى عنوان “بهترين
امت” را نخواهد داشت. با اين حال، بايد اعتراف كرد، تبليغات اسلامى در حد نياز و
انتظار و با شيوهها و ابزارهاى لازم نبوده است، و با وجود موانع مختلف، اسلام
پيشرفت خود را مديون حقانيت خويش است و اين كه خداوندگار، اراده كرده، آيين خود را
به گستره گيتى برساند، هر چند كافران و مفسدان از آن كراهت داشته باشند. “و يأبَى
اللّه الا ان يتمّ نوره و لو كره الكافرون”.2
توضيح اين كه: اسلام پس از عصر
درخشان رسالت، در پرده مهجورى افتاد و طلايه داران رسالت محمدىصلى الله عليه وآله
وسلم و امانتداران وحى و وارثان نبوّت و دودمان ولايت، از صحنه اجتماع و دسترسى
كامل مردم دور افتادند و بويژه در عصر امويان و عباسيان، پيوند مردم با خاندان وحى
با مشكل جدّيترى روبهرو شد و كمتر ممكن بود كه تشنه كامان زلال وحى، آب صافى دين
را از سرچشمه اصلىاش بردارند و رعد و برق خلافت جهل و جور، چشمها و گوشها را پر
كرده و محدثان و مبلغان و خطيبان دست نشانده و جيرهخوار از تريبونهاى اسلام و
منبرها و مسجدهايش به مسخ و تحريف حقايق پرداختند و مغزها را شستشو داده، در جهت
اهداف حاكمان غاصب به خدمت گرفتند. قرنها بدين منوال گذشت و دردناكترين غمنامه
تاريخى را به نمايش گذاشت كه مصايب و مشكلات جهان اسلام را در اين تراژدى (غمنامه)
بايد كاويد. يكى از غربيها گفته بود: “ما بايد مجسمه معاويه را از طلا بسازيم و در
ميادين اروپا نصب كنيم؛ چرا كه اگر معاويه نبود اسلام غرب را تسخير كرده بود”!
براستى اگر اسلامِ نبوت و
امامت، عرصه ظهور و تجلى كامل مىيافت و مردم جهان در شناخت معارف ناب و ابعاد
مختلف آيين حنيف، مجال يافته بودند چهره كنونى جهان وضع ديگرى داشت. با اين حال
بايد اعتراف كرد: آنچه از ميراث وحى به صورت خالص و بى غل و غش بر افكار و
انديشهها عرضه شده از بركات مكتب اهل بيتعليهم السلام است. كسانى كه در علم و
عمل، نقش هدايتگر خويش را ايفا كردند و دلها و ديدهها را از لابهلاى ابرهاى تيره
با اشعه تابناك آشنا ساختند و خود و ياران مخلص و آزادهشان در راه اين هدف مقدس
بهاى سنگينى را پرداختند و زندانها و تبعيدگاهها و چوبههاى دار تفسيرى است بر اين
مظلوميت و غربت. اما از آن جا كه پشتوانه اين مكتب، خونهاى مقدس و رنگ خدايى
گرفتهاى است كه براى حراست از اسلام ناب محمدىصلى الله عليه وآله وسلم فدا شدند
و نيز تضمينى كه خداوند در حفظ آيين خود داده و سنت آفرينش است كه حق بماند و باطل، رخت بربندد، لذا به بقاى اسلام و
حيات جاودانه آن و حاكم شدن ارزشهاى اصليش در پهنه جهان مىتوان چشم اميد داشت.
× بنيادهاى تبليغ
عناصر و بنيادهاى تبليغ كه در
آثار برجاى مانده از مكتب اهل بيت و كتب روايى همچون: “نهج البلاغه”، “صحيفهسجاديه”،
“كتب اربعه” و ديگر منابع حديث منعكس است و سيره عملى آن چهرههاى الهى و تربيت
يافتهگان آن مكتب كه پشتوانه عملى آن اسوههاى فضيلت بوده است. مجاهدات
خالصانهاى كه ترسيمگر خط دفاعى از ارزشهاى اسلامى است و طلايه دارانش امامان
معصوم و رهپويان طريق حق و الهام گرفتگان از مكتب جهاد و شهادت و صبر و ايثار
آنان، اين سه عنصر بنيادين، (علم، عمل، جهاد) خطوط كلى استراتژى تبليغ اسلامى را
در چهره اصلىاش ترسيم مىكند و بر مبلغان ما كه امروز رسالت سنگين تبليغ را بر
دوش دارند لازم است بر آن تكيه كنند و در تحصيل و تحقق آن بكوشند.
1 – سرمايه علمى تبليغ
تأمين سرمايه علمى مبلّغ امروز
از هر زمان ديگر دقيقتر و حساستر است و تعليم و تربيتى خاص مىطلبد و اين رسالتى
است بر دوش حوزهها و فضلا و مدرسين و سياستگذاران تعليم و تربيت اسلامى. تبليغ –
بويژه در جهان كنونى – يك تخصص است در كنار ديگر تخصصهاى علوم انسانى و ارتباطات.
اين رشته نيز در مجامع علمى جهان اصول، مبانى، روشها و تاكتيكهاى ويژهاى دارد. و
بدون ترديد، ما نيز با الهام از سرچشمه وحى و تبليغ در منابع اسلامى و كتاب و سنّت
و سيره و تجارب عملى و عينى مىتوانيم به راه و روشهاى مستحكم و مستندى دست يابيم
كه خوشبختانه جاى آن در متون اسلامى خالى نيست. بعلاوه آن كه: شناخت تخصصهاى زمان
از نيازهاى ضرورى مبلّغ است، عنوان “عالماً بِزَمَانِهِ” كه در روايات
مادرزمرهويژگيهاىرسالتداراندين آمده در برگيرنده اين نكته نيز هست.
در هر حال، دانش تبليغات با
تكيه بر مبانى اسلامى و پيشرفتهاى زمان، نخستين عنصر تبليغ است، بويژه براى ما كه
در پرتو تشيّع و ولايت زمينههاى اعتقادى و اجتماعى ويژهاى داريم و مناسبتهاى
زندهاى چون “عاشورا”، “ماه رمضان”، “ايامفاطميه” و ساير ايام اللّه را در روند
تاريخ داريم و هر روز جلوه و جمال آن فروزندهتر شده است و ارتباطات مردمى در اين
رهگذر چندان هزينهاى نمىطلبد.
2- سيره عملى تبليغ
انسان، بيش از آن كه از گفتار
متأثر گردد، از كردار تأثير مىپذيرد. بويژه كردارى كه از ايمان برخيزد و سخنى كه
از قلب سرچشمه گيرد.
سخن خيزد گر از اعماق جانى
به فرياد آورد جان جهانى
سخن كز دل برآيد آتش است
آن
كه مىسوزد تو را تا پرده جان
از اين رو در روايات معصومين
به اتخاذ شيوه عملى تأكيد فراوان شده: امام صادق (ع) مىفرمايد: “كونوا دعاة للناس
بالخير بغير ألسنتكم ليروا منكم الجد و الإجتهاد و العمل؛ مردم را با غير زبانتان
به نيكى فرا خوانيد تا از شما تلاش و كوشش و عمل ببينند [و به آن رغبت كنند]“.
بنابراين، مبلِّغان ما بايد
اسوه تقوى و اخلاص و نمونه عمل به تعاليم حياتبخش اسلام باشند و خاطره درخشان امامان
دين را در اخلاق فردى و اجتماعى تداعى كنند. و زىّ طلبگى را به كنار ننهند. و از
تجمل و دنيا طلبى كه به فرموده امام راحل: “دون شأن روحانيت است” بپرهيزند و عملاً
اثبات كنند، اكنون كه الحمدللّه روحانيت در اداره اجتماع نقش اساسى و نخست را ايفا
مىكند به دنيا، رفاه و تجمل، آلوده نخواهند شد و به آرمان الهى مىانديشند و با
مردم، پيوند هميشگى دارند و بايد مسؤولان نيز در هر مرتبهاى كه هستند همين سيره و
شيوه را ملحوظ دارند؛ زيرا هر چه در اين نظام صورت پذيرد به حساب روحانيت و اسلام
است و اگر چهره نامطلوب يا مسخ شدهاى از اسلام ارائه شود، در پيشگاه خداوند مسؤول
خواهيم بود و عواقب آن براى نسلهاى بعدى نيز جبران ناپذير است.
3- مجاهده در تبليغ
تبليغ، روشنگرى است و خصلت
روشنگرى سوختن است، تا شمع نسوزد نمىتواند محفل تاريك و خاموشى را روشنى بخشد. از
اين رو توفيق پيام رسانان توحيد و طلايهداران هدايت در زدودن و برداشتن تاريكى
جهل، ضلالت، كفر، شرك و عصيان از حيات انسانى به خاطر آن است كه درد، رنج، سوختن و
افروختن را تا سر حدّ شهادت با دل و جان پذيرا شدند و با صبر و تحمل به پيكار با
مشكلات پرداختند.
تاريخ دعوت پيامبر گرامى
اسلامصلى الله عليه وآله وسلم و امامان دينعليهم السلام و پيروان صديقشان و
شهداى راه فضيلت، فقيهان، محدثان، شاعران و مبلّغان در دوران اختناق، بازگو كننده
اين واقعيت است كه در راه “ابلاغ” رسالت، بهاى سنگينى پرداخته شده و كشتى اسلام بر
درياى خون حركت كرده تا به اين ساحل رسيده است.
خاطره اين درد و رنجها و حبسها
و اسارتها و شهادتها را نمىتوان از تاريخ اسلام و تشيّع جدا كرد. آنان كه امروز
رهپوى طريق عشق و سالك سبيل هدايت و پيام آور حق و عدالت براى انسانهاى دربندند و
از هجوم ديو استكبارى و طاغوتهاى زمان، احساس خطر مىكنند و چنگ و دندانهاى خصم
ددمنش را بر پيكر اسلام تهديدى جدّى مىدانند، بايد باب راحت طلبى و رفاه خواهى و
آرامش جويى و آسودگى تن را بر خود ببندند و آلام روح را بر خود هموار كنند تا نوع
خود را از رنج برهانند، اسلام را حراست و صيانت كننده، از اين آزمايش الهى سربلند
درآيند و وعده الهى را نيرو بخش جانهايشان بدانند كه: “آنان كه در راه ما جهاد
كنند خداوند طرق هدايت را بدانها خواهد نمود” و “آنان كه خدا را يارى كنند خدا يار
و مددكارشان خواهد بود”.
پاورقيها:
1 ) آل عمران (3) آيه
110.
2 ) توبه (9) آيه 32.
× تذكر: آماروارقام اين
مقاله از كتاب “پژوهشى در تبليغ” اثر نگارنده، اخذ شده است.
شهيد رمضان
شهيد رمضان
چشمه سبز عدالت
از على و آل او جو درد عشق
جفت شش آورده حق در نزد عشق
آب و رنگ باغ آب و گل على
ست
صورت آيينه كامل علىست
نور خالص، روح مطلق مرتضى
معنى لفظ انا الحق مرتضى
هى درآ! حيدر كه نور مه
توئى
تيغ لا در جنگ الا اللّه تويى
هاديان را زين سبب هدهد شدى
زانكه اول كشته خود، خود شدى
خلق را ياراى سرّ اللّه
نيست
هيچ كس از قعر تو آگاه نيست
آه اى رعد خدا بر جان طور
نام تو يعنى حريم روح و نور
اى هواى تشنگى باران ببار!
اى بشارت! بر گنهكاران ببار!
نام تو يعنى سحر يعنى سلام
نام تو يعنى خدا در يك كلام
اى گريبان حقيقت چاك تو
آسمان سرگشته ادراك تو
تو بزرگى، خاك ميدان تو
نيست
آسمان را تاب جولان تو نيست
بى تو از ذهن زمين گل دور
شد
چشمه سبز عدالت كور شد
واى بر آنان كه خيره سر
شدند
با تو اى قرآن ناطق كر شدند
يا على تو محو مطلق
بودهاى
با تو حق بود و تو با حق بودهاى
اى به شمشير تو قتل نفس
دون
كشته عشق تو از حيرت فزون
اف بر آن خامان كه بر باطل
شدند
از تو اى شمشير لا غافل شدند
“احمد عزيزى”
خاطره يار
افسوس كه جز خاطره يار
نماندست
در خانه بجز صحبت اغيار نماندست
اى گل تو زهم صحبتى خار چه
ديدى
رفتى و بجز خار به گلزار نماندست
بر آتش آن رنج و جفا صبر
تو چون بود
كان را تن پروانه خريدار نماندست
آن ماه ولايت كه پديدار
همى بود
اندر شب قدر از چه پديدار نماندست
آن ديده كه تا صبح نمىخفت
همه شب
در صبح سعادت زچه بيدار نماندست
آخر شب يلداى جدايى بسر
آمد
جز صبحدم چهره دلدار نماندست
هنگام سحر پيك بشارت بتو
خوش گفت
جز اندكى، اى خسته به ديدار نماندست
فرياد از اين درد كه فرياد
رسى نيست
خونين جگران را زچه غمخوار نماندست
مىسوختمى دوش زبان بسته
چونان شمع
كز داغ توأم طاقت گفتار نماندست
گر آن كه طبيب دل بيمار تو
باشى
در سينه دلى نيست كه بيمار نماندست
“حجةالاسلام
مالك”
صبح خونين
درسجده آنچه خواست على
مستجاب شد
محراب پر زخون دل بوتراب شد
سيمرغ عشق، از قفس آزاد
گشت باز
آرى قسم به كعبه، على(ع) كامياب شد
افتاد چون به خاك سيه،
آفتاب حسن
روز جهان سياه چو بال غراب شد
از باد فتنه، لرزه به فلك
امان فتاد
دلها از اين مخاطره در اضطراب شد
لرزان اساس خلقت و سرگشته
كائنات
جانها زداغ او، همه در التهاب شد
عالم در انقلاب زيك ضربت
او فتاد؟
طالع زغرب، يا كه مگر
آفتاب شد
خوناب اشك، سد مناعت فرو
شكست
جوشيد بحر غم، همه گلگون حباب شد
پيچيد در فضاى جهان بانگ “قد
قتل”
روح الامين به سوى زمين باشتاب شد
بر سر زدند جمله ملكهاى
آسمان
گريان، كه پايگاه هدايت خراب شد
گيسوى شب، سپيد شد از داغ
مرتضى
وقتسحر، كه صورتش ازخونخضاب شد
كشتند چونكه شير خدا را به
سجدهگاه
ديگر براى كشتن حق فتح باب شد
جسمىبه خاك رفت كه جانها
فداى اوست
داغى به جاى ماند، كه دلها كباب شد
خفتند دشمنان دگر آسوده
بعد از آن
برخاست فتنه، چشمعلىچونبهخواب شد
كوتاه شد زچشمه فياض دست
خلق
نقش سرور ديده خلقت بر آب شد
گنجينه علوم خدايى زدست
رفت
مدفون به خاك، معنى “ام الكتاب” شد
شام يتيمى حسنين است و
زينبين
گريان بتول و حضرت ختمى مآب شد
تا لكه گناه، بشويد زدامنم
از لطف او سرشك (حسان) بىحساب شد
“حسان”
خزان گلشن دين
زخون، محراب و مسجد لاله
گون است
اميرالمؤمنين غرقاب خون است
ملائك زين مصيبت اشكبارند
خلايق چهره در خون مىنگارند
خزان گلشن دين شد كه مردم
زسيل اشك چون ابر بهارند
چه جاى گريه است و اشكبارى
است
به جاى اشك بايد خون ببارند
همانا سوز برق و ناله رعد
زسوز سوگواران يادگارند
عزيزان روى از اين غم
مىخراشند
كنيزان زين مصيبت داغدارند
جوانان پير در عهد جوانى
كه يك عالم بلا را زير بارند
نواميس امامت بىملامت
پريشان موى و زارند و نزارند
خوانين حجازى را زآشوب
سزد ملك عراق از بن برآرند
نواخوان بانوان شورش انگيز
بسوز قمرى و شور هزارند
“آية الله
اصفهانى( كمپانى)”
خاتون محشر
شنيدم ز گفتار كار آگهان
بزرگان گيتى كهان و مهان
كه پيغمبر پاك والا نسب
محمد سر سروران عرب
چنين گفت روزى به اصحاب
خود
به خاصان درگاه و احباب خود
كه چون روز محشر درآيد همى
خلايق سوى محشر آيد همى
منادى برآيد به هفت آسمان
كه اى اهل محشر كران تا كران
زن و مرد چشمان به هم
برنهيد
دل از رنج گيتى به هم برنهيد
كه خاتون محشر گذر مىكند
زآب مژه خاك تر مىكند
يكى گفت كاى پاك بىكين و
خشم
زنان از كه پوشند بارى دو چشم
جوابش چنين داد داراى دين
كه بر جان پاكش هزار آفرين
ندارد كسى طاقت ديدنش
زبس گريه و سوز و ناليدنش
به يك دوش او بر، يكى
پيرهن
به زهر آب آلوده بهر حسن
زخون حسينش به دوش دگر
فرو هشته آغشته دستار سر
بدين سان رود خسته تا پاى
عرش
بنالد به درگاه داراى عرش
بگويد كه خون دو والا گهر
ازين ظالمان هم تو خواهى مگر
ستم كس نديدست از اين
بيشتر
بده داد من چون تويى دادگر
كند ياد سوگند يزدان چنان
به دوزخ كنم بندشان جاودان
چه بد طالع آن ظالم زشتخوى
كه خصمان شوندش شفيعان او
“محمد بن يمين الدين فريومدى”
جوهر صدق و صفا
مريم ار يك نسبت عيسى عزيز
از سه نسبت حضرت زهرا عزيز
نور چشم رحمة للعالمين
آن امام اولين و آخرين
آنكه جان در پيكر گيتى
دميد
روزگار تازه آئين آفريد
بانوى آن تاجدار هل اتى
مرتضى مشكل گشا شير خدا
پادشاه و كلبهاى ايوان او
يك حسام و يك زره سامان او
مادر آن مركز پرگار عشق
مادر آن كاروان سالار عشق
آن يكى شمع شبستان حرم
حافظ جمعيت خيرالامم
تا نشيند آتش پيكار و كين
پشت پا زد بر سر تاج و نگين
وان دگر مولاى ابرار جهان
قوت بازوى احرار جهان
در نواى زندگى سوز از حسين
اهل حق حريت آموز از حسين
سيرت فرزندها از امهات
جوهر صدق و صفا از امهات
مزرع تسليم را حاصل بتول
مادران را اسوه كامل بتول
بهر محتاجى دلش
آنگونهسوخت
با يهودى چادر خود را فروخت
نورى و هم آتشى فرمانبرش
گم رضايش در رضاى شوهرش
آن ادب پرورده صبر و رضا
آسيا گردان و لب قرآن سرا
گريههاى او ز بالين
بىنياز
گوهر افشاندى به دامان نماز
اشگ او برچيد جبريل از
زمين
همچو شبنم ريخت بر عرش برين
رشته آئين حق زنجير پاست
پاس فرمان جناب مصطفى است
ورنه گرد تربتش گرديدمى
سجدهها برخاك او پاشيدمى
“اقبال لاهورى”
نشان سرفرازى
كس چون تو طريق پاكبازى
نگرفت
با زخم نشان سرفرازى نگرفت
زين پيش دلاورا كسى چون تو
شگفت
حيثيت مرگ را به بازى نگرفت حسن حسينى
لبيك
با نيت عشق بار بستند همه
از خانه و خانمان گسستند همه
لبيك چو گفتند به سردار
سحر
يكباره حصار شب شكستند همه
“سلمان هراتى”
رجز هجوم
ناگه رجز هجوم خواندند
برگرده گردباد راندند
لرزيد زمين چنان كه گفتى
چندين رمه را زجا رماندند
شستند به خون شب زمين را
شمشير به آسمان رساندند
بر سينه خصم در شب فتح
صد پرچم خونفشان نشاندند
تا باغ جنون ثمر دهد باز
در مزرعه بذر جان فشاندند
زان وادى بىنشانه آن شب
يك يك همه را به نام خواندند
ماندند به عهد خويش و
رفتند
رفتند ولى هميشه ماندند
“قيصر امينپور”
“مجذوب عشق!”
يك بوسه زدم، بر رخ او،
مست شدم
مجذوب رخش گشتم، و از دست شدم
من، او همه گشته بودم و،
او همه من
در او همه نيست گشتم و، هست شدم
(محمد فكور)
“قيام خون!”
آلاله به چشم، جام خون
مىآيد
وز باغ، بگوش، نام خون مىآيد
گلپوش كنيد شهر را، چون
زينب
فريادگر قيام خون، مىآيد
(محمد جواد شفق)
“شهر علم “
ترا دانش و دين رهاند درست
ره رستگارى ببايدت جست
اگر دل نخواهى كه ماند
نژند
نخواهى كه دايم بَوِى مستمند
به گفتار پيغمبرت راه جوى
دل از تيرگيها بدين آب شوى
چه گفت آن خداوند تنزيل و
وحى
خداوند امر و خداوند نهى
كه من شهر علمم عليّم(ع)در
است
درست اين سخن گفت پيغمبر است
گواهى دهم كاين سخن راز
اوست
تو گويى دو گوشم بر آواز اوست
منم بنده اهل بيت نبى
ستاينده خاك پاى وصى
ابا ديگران مرمرا كار نيست
جز اين مرمرا راه گفتار نيست
حكيم اين جهان را چو دريا
نهاد
برانگيخته موج ازو تندباد
چو هفتاد كشتى برو ساخته
همه بادبانها برافراخته
يكى پهن كشتى بسان عروس
بياراسته همچو چشم خروس
محمد(ص) بدو اندرون با على(ع)
همان اهل بيت نبىّ و وصىّ
خردمند كز دور، دريا بديد
كرانه پيدا و بن ناپديد
بدانست كو موج خواهد زدن
كس از غرق بيرون نخواهد شدن
بدل گفت گر با نبىّ و وصىّ
شوم غرقه دارم دو يار وفى
همانا كه باشد مرا دستگير
خداوند تاج و لوا و سرير
اگر چشم دارى بديگر سراى
به نزد نبىّ و علىّ گير جاى
(حكيم ابوالقاسم فردوسى)
خرقه موسى
مصطفى(ص) را وعده كرد
الطاف حق
گر بميرى تو نميرد اين سبق
من كتاب و معجزت را رافعم
بيش و كم كن راز قرآن مانعم
من ترا اندر دو عالم رافعم
طاعنان را از حديثت دانعم
كس نتاند بيش و كم كردن در
او
توبه از من، حافظى ديگر مجو
رونقت را روزْ روزْ افزون
كنم
نام تو بر زرّ و بر نقره رنم
منبر و محراب سازم بهرِ تو
در محبّت قهرِ من، شد قهرِ تو
نام تو از ترس پنهان
مىكنند
چون نماز آرند پنهان مىشوند
خُفيه مىگويند نامت را
كنون
خفيه هم بانگ نماز، اى ذو فنون
از هراس و ترس كفّار لعين
دينت پنهان مىشود زير زمين
من مناره پر كنم آفاق را
كور گردانم دو چشم عاق را
چاكرانت شهرها گيرند و جاه
دين تو گيرد ز ماهى تا به ماه
تا قيامت باقيش داريم ما
تو مترس از نسخ دين، اى مصطفا(ص)
اى رسول ما تو جادو نيستى
صادقى هم خرقه موسيستى
هست قرآن مر تو را همچون
عصا
كفرها را دركشد چون اژدها
تو اگر در زير خاكى
خفتهاى
چون عصايش وان تو آنچه گفتهاى
قاصدان را بر عصايت دست نى
تو بخُسب اى شهر مبارك خفتى
تن بخفته نور جان در آسمان
بهر پيكار تو زه كرده كمان
(مثنوى مولوى، دفتر سوم)
جمال محمد (ص)
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلك را كمال و منزلتى
نيست
در نظر قدر با كمال محمد
وعده ديدارِ هر كسى به
قيامت
ليله اسرى، شب وصال محمد
آدم و نوح و خليل و موسى و
عيسى
آمده مجموع، در ضِلال محمد
عرصه گيتى مجال همت او
نيست
روز قيامت نگو، مجال محمد
وآن همه پيرايه بسته جنت
فردوس
بو كه قبولش كند، بلال محمد
همچون زمين خواهد آسمان كه
بيفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمين حشر
نتابد
پيش دو ابروى چون هلال محمد
چشم مرا، تا به خواب ديد
جمالش
خواب نمىگيرد از خيال محمد
“سعدى” اگر عاشقى كنى و جوانى
عشق محمد بس است و آل محمد
(سعدى شيرازى)
تقديم به رزمندگان فلسطينى
از تبار آتش و خونيم ما
از نژاد ايل مجنونيم ما
بيدلستان مكتب تعليم ما
عشق را عنوان و مضمونيم ما
از ديار جذبه و كشف و شهود
محرم اسرار مكنونيم ما
عشق و شور و مستى و حال و
جنون
در سرشت اينگونه معجونيم ما
خانه زاد كشور آوارگى
واله اندر دشت وهامونيم ما
شير مردانيم در تعقيب گرگ
دشمنان قوم صهيونيم ما
سينهها آكنده از خشم عدو
آيههاى قهر بيچونيم ما
بندها بگسسته از زندان تن
تا مپندارند مسجونيم ما
انتفاضه رهنماى راه ما
تابع اين حكم و قانونيم ما
رأيت فتح و ظفر بر دوش
ماست
كس مپندارد كه مغبونيم ما
فاتحان قله آزادگى
بر وصال دوست مفتونيم ما
با شهادت عهد و پيمان
بستهايم
تا اداى دين مديونيم ما
لالههاى پرپر بستان دين
اختران سرخ گلگونيم ما
در هدف سبقت گرفتيم از ملك
تا بقاب قوس مقرونيم ما
حافظان انقلابيم (احمدى)
از تبار آتش و خونيم ما
(عباس احمدى)
گوهر پاك
شمس وجود احمد و خود زهرا
ماه ولايتست زِ اطوارش
دخت ظهور غيب احد احمد
ناموس حق و صندُقِ اسرارش
هم مطلع جمال خداوندى
هم مشرق طليعه انوارش
صد چون مسيح زنده زانفاسش
روح الامين تجلى پندارش
هم از دمش مسيح شود پران
هم مريم دسيه زگفتارش
هم ماه بارد از لب خندانش
هم مهر ريزد از كف مهيارش
اين گوهر از جناب رسول
الله
پاكست و داور است خريدارش
كفوى نداشت حضرت صديقه
گرمى نبود حيدر كرّارش
جناب عدن خاك در زهرا
رضوان زهشت خلد بود عارش
رضوان بهشت خلد نيارد سر
صديقه گر به حشر بود يارش
باكش زهفت دوزخ سوزان نى
زهرا چو هست يار و مددكارش
“ناصر خسرو قباديانى”
در مدح فاطمه زهرا
چنين گفت آدم عليه السلام
كه شد باغ رضوان مقيمش مقام
كه با روى صافى و باراى
صاف
ز هر جانبى مىنمودم طواف
يكى خانه در چشمم آمد زدور
برونش منور زخوبى و نور
زتابش گرفته رخ مه نقاب
زنورش منوّر رخ آفتاب
كسى خواستم تا بپرسم بسى
بسى بنگريدم نديدم كسى
سوى آسمان كردم آنگه نگاه
كه اى آفريننده مهر و ماه
ضمير صفى از تو دارد صفا
صفا بخشم از صفوت مصطفى!
دلم صافى از صفوت ماه كن
زاسرار اين خانه آگاه كن
زبالا صدائى رسيدم به گوش
كه با اى صفى آنچه بتوان بگوش!
دعايى زدانش بياموزمت
چراغى ز صفوت برافروزمت
بگو اى صفى با صفاى تمام
به حقّ محمد عليه السلام
به حق على صاحب ذوالفقار
سپهدار دين شاه دلدل سوار
به حق حسين و به حق حسن
كه هستند شايسته ذوالمنن
به خاتون صحراى روز قيام
سلام عليهم، عليهم سلام
كز اسرار اين نكته دلگشاى
صفى را ز صفوت صفايى نماى
صفى چون بكرد اين دعا از
صفا
درودى فرستاد بر مصطفى
درِ خانه هم در زمان باز
شد
صفى از صفايش سرانداز شد
يكى تخت در چشمش آمد زدور
سراپاى آن تخت روشن زنور
نشسته بر آن تخت مر دخترى
چو خورشيد تابان بلند اخترى
يكى تاج بر سر منوّر زنور
ز انوار او حوريان را سرور
يكى طوق ديگر به گردن درش
به خوبى چنان چون بود در
خورش
دو گوهر به گوش اندر
آويخته
زهر گوهرى نورى انگيخته
صفى گفت يا رب نمىدانمش
عنايت بخطى كه برخوانمش
خطاب آمد او را كه از وى
سؤال
بكن تا بدانى تو بر حسب و حال
بدو گفت من دخت پيغمبرم
به اين فرّ فرخندگى درخورم
همان تاج بر فرق من باب من
دو دانه جواهر حسين و حسن
همان طوق در گردن من على
است
ولىّ خدا و خدايش ولى است
چنين گفت آدم كه اى كردگار
درين بارگه بنده راهست بار
مرا هيچ از اينها نصيبى
دهند
ازين خستگيها طبيبى دهند
خطابى بگوش آمدش كاى صفى
دلت در وفاهاى عالم وفى
كه اينها به پاكى چو ظاهر
شوند
به عالم به پشت تو ظاهر شوند
صفى گفت با حرمت اين
احترام
مرا تا قيام قيامت تمام
اختر تابناك
تسليت بر قائم آل محمد آن
امام
تسليت بر رهبر و بر مسلمين از خاص و عام
گرد رحلت از جهان فحلى،
فقيهى نامدار
كز وجودش عالم اسلام را بودى قوام
آيت الله اراكى شيخ آيات
عظام
مرجع تقليد و حصن مسلمين بعد از امام
آن زعيم اعظم و آن حافظ
شرع مبين
آن بزرگ و سرور و آن عالم عالى مقام
زيستن با سادگى را از على
آموخت او
در تمام عمر بود ايشان برى از اتهام
تا تشتت ره نيابد در امور
مسلمين
مرجعيت را پذيرفت از پى حفظ نظام
تا شود كوته زبان
ياوهگويان در سخن
ملت اسلام را بگرفت آن مرجع زمام
آنكه شاگردان او هر يك
فقيهى بىبدل
ريزهخوار خوان علمش عالمان نيك نام
آنكه جز صدق و حقيقت هيچكس
از او نديد
آنكه بودى راستگويى در سخن
او را مرام
آنكه دنيا را نبودى نزد او
قدر و بها
چون به حبل الله واثق، داشت روحش اعتصام
آنكه هم پاك آمد و هم پاك
بنمود ارتحال
روز ميلاد و وفات و بعث او، بر او سلام
گرچه او رفت از جهان اما
نرفت آثار او
روز، روز است اَر شود خورشيد پنهان در غمام
بين مردم، اختران تابناكند
عالمان
حجتند از جانب حق تا كند مهدى قيام
صبح صادق از غم مرگش
گريبان چاك زد
چرخ گردون كرد بر پيكر لباس نيل فام
يكهزار و سيصد و هفتاد و
سه شمسى به سال
ماه آذر روز هشتم بيست و دو، ساعت تمام
1373/9/9”عباس احمدى”
گوهر دين
از چشم دين فتاد يكى قطره
گوهرى
گوهر كه نه ز هرچه كه گويم تو برترى
اى عارف بزرگ جهان، آيت
خداى
بردى تو، پشتوانه اسلام و رهبرى
اين شعلهها كه جلوه به
آئينه مىزند
هر دم براى تو بر سينه مىزنند
اين عاشقان كه ديدهشان هم
چو چشمههاست
سرهاى خود به خاك تو با كينه مىزنند
“اصفهان – جعفر امينى”
مولود شعبان
گل ياسمن
همره باد صبا نافه مشك ختن
است
يا نسيم چمن و بوى گل و ياسمن است
ديده دل شده روشن مگر اى
باد صبا
همرهت پيرهن يوسف گلپيرهن است
شده شام دل آشفته غمگين
خوشبوى
مگر از طرف يمن بوى اويس قرن است
يا مسيحا نفسى ميرسد از
عالم غيب
كه دل مردهدلان تازهتر از نسترن است
نفخهاى مىوزد از عالم
لاهوت بلى
نه نسيم چمن است و نه زطرف يمن است
اى صبا با خبر مقدم يار
آمدهاى
خيرمقدم كه نسيم تو روان بدن است
گر از آن سرو چمان نيست
ترا تازه بيان
صفحه روى زمين بهر چه صحن چمن است
ورنه تاريست از آن طُرّه
طرّار ترا
از چه دلها همه در دام تو صيد رسن است
عرصه دهر پر از نغمه يا
بُشْرى شد
خبر ار هست از آن غبغب و چاه و ذقن است
وهم پنداشت كه دارد نفس
باد صبا
شرح آن نقطه موهوم كه نامش دهن است
گر ندارد خبرى زان لب لعل
شكرين
طوطى طبع من، از چيست كه شكّر شكن است
ورنه حرفيست از آن خسرو
شيرين دهنان
بلبل نطق من از چيست كه شيرين سخن است
گر حديثى نبود زان دُر
دندان بميان
از چه رو ناطقهام معدن درّ عدن است
اى نسيم سحرى اين شب روشن
چه شبست
مگر امشب مه من شمع دل انجمن است
چه شبست اين شب فيروز دل
افروز چه روز
مگر امشب شب اشراق دل آرام من است
مشرق شمس ابد مطلع انوار
ازل
صاحب العصر ابوالوقت امام زمن است
“آية الله
اصفهانى(كمپانى)”
گل باغ رسالت
دوش وقت سحر از سامره
برخاست نسيم
تا برد رائحه (نرگس) از آن پاك حريم
شد برانگيخته موج طرب از
عالم خاك
بوى گل بر همه آفاق پراكند نسيم
تا كه جبريل كند سامره را
گلباران
كاروانهاى گل آورد زجنّات نعيم
در شب نيمه شعبان معظّم
زافق
داد مه عالميان را خبر از فيض عميم
اين شميم ملكوتى ز حريم
حسن است
شد مشام دل و جان خرّم از آن طرفه شميم
عرضه فرمود (حكيمه) گل
نرگس به امام
وه! چه گل! مظهر آيات خداوند حكيم
آفرين باد بر آن خامه
رسّام ازل
كه كند شبه رسول مدنى را
ترسيم
محور دايره كَون و مكان،
قطب زمان
وارث مسند پيغمبر و قرآن كريم
سر و جان در قدمش ريز كه
آن گوهر پاك
يادگارى است گرانمايه از آن (درّ يتيم)
در شجاعت چو حسين و به
شهامت چو على
چو نبى صاحب وجه حسن و خلق عظيم
تاجداران جهان تاج ز سر
برگيرند
گر به سر مهدى موعود گذارد ديهيم
تا بروبند غبار حرم محترمش
قدسيان گشته در آن بارگه قدس مقيم
چشم صاحب نظر افتد چو بر
آن وادى پاك
چشم پوشد زتماشاى بهشت و تسنيم
اى گل باغ رسالت كه پى عرض
ادب
خسروان كرده به درگاه جلالت تعظيم
تا بر آن چهره تجلّى خدا
را نگرد
آمد از طور به ديدار تو موسى كليم
شد به فرمان خدا امر ولايت
به تو ختم
بعد ميلاد تو شد مادر ايّام عقيم
صاحب الامرى و منجى بشر،
مصلح كل
چهره بگشاى كه اوضاع جهان گشت وخيم
عهد كردى كه گشايى گره از
مشكل ما
اى شه دادرس ياد مبر عهد قديم
پرچم (نصر من اللّه)
برافراز و بيا
كه به فرمان تو گردد همه عالم تسليم
“رسا”
نسيم وصل
بيا كه دل به تو اى يار
مهربان بدهيم
اگر قبول تو افتد زشوق جان بدهيم
به رو نماى تو اى روشناى
چشم بشر
كجاست گوهر اشكى كه ارمغان بدهيم
سمندريم ولى از خجالت آب
شويم
اگر در آتش عشق تو امتحان بدهيم
شكسته زورق انديشه را مگر
روزى
به دست و سينه امواج بيكران بدهيم
ز راه ديده خود هرچه خون
دل داريم
به پايبوس غم صاحب الزمان بدهيم
نواى مرغ شباهنگ مىشود
خاموش
اگر به ناله شبگير خود امان بدهيم
به بام چرخ براى ابد، غروب
كند
اگر به ماه، جمال تو را نشان بدهيم
براى آن كه شهادت به شوق
ما بدهند
چمن چمن گل پر پر به باغبان بدهيم
شميم وصلت اگر بر مشام ما
برسد
گلاب مهر و محبّت به آسمان بدهيم
“محمد جواد غفورزاده (شفق)”
علىعليه السلام و چاه
آن آه كه در چاه دميدى،
خون شد
چون شيره غم بر آب چاه، افزون شد
وان آب دويد در رگ خاك و
سپس
از خاك دميد و لاله گلگون شد
× × ×
× × ×
تنها، سر چاه مىروم، گاه
به گاه
سر مىنهم اندوهگنان، چون تو به چاه
مىگريم و با ياد غمت
مىگويم:
لا حَوْلَ وَ لا قُوّةَ إلاَّ بِاللَّه
“على موسوى گرمارودى؛دستچين”
علىعليه السلام
فارغ از هر دو جهانم به
گُل روى على
از خُم دوست جوانم به خَم موى على
طى كُنم عرصه ملك و ملكوت
از پى دوست
ياد آرم به خرابات چو ابروى على
“ديوان امام خمينىقدس سره”
قبله ايمان
ماه منشق شده آيا كه سما
مىلرزد
يا زهول گنهى چرخ دغا مىلرزد
عمر دنيا بسر آمد مگر امشب
يا رب
كه زطوفان بلا ملك بقا مىلرزد
لرزه افتاده عجب بر همه
ذرّات وجود
شمع خلقت مگر از باد فنا مىلرزد
گرد غم از چه گرفته است
قمرهاله صفت
زهره همچون تن تبدار چرا مىلرزد
يا مگر مىرود از كالبد
عالم روح
يا قيامت شد از آن ارض و سما مىلرزد
غرقه در خون شده ايواى مگر
كشتى نوح
كه چنين نه فلك از موج بلا مىلرزد
قلب عالم مگر از دار فنا
رخت كشد
كه دل خون شده در سينه ما مىلرزد
بر سر كوى وفا باز كه
قربان شده است
كامشب از هيبت آن كوه منا مىلرزد
يا چه آمد به سر قبله
ايمان امشب
كه چنين عقربه قبله نما مىلرزد
يا شوم لال، مگر كشته شده
شير خدا
كامشب از هول غمش عرش خدا مىلرزد
واى از اين رخنه كه در
خانه ايمان افتاد
كز سر و سينه زدن دار عزا مىلرزد
هر كه زد همچو (حسان) دست
به دامان على
پاى او كى به پل روز جزا مىلرزد
“حسان”
احكام ويژه رمضان
پرسشها و پاسخها
احكام ويژه رمضان
به مناسبت ماه مبارك
رمضان، احكام ويژهاى بر اساس سؤالهاى مكرر خوانندگان عزيز – و بر طبق فتاواى حضرت
امام قدس سره – تنظيم شده كه تقديم مىگردد.
سؤال1: آيا خوردن سهوى، روزه
ماه رمضان را باطل مىكند؟ روزه غير ماه رمضان چطور؟
پاسخ: خوردن سهوى روزه را باطل
نمىكند چه در ماه رمضان باشد، چه در غير ماه رمضان.
سؤال2: اگر كسى روزه را عمداً
بخورد، سپس به مسافرت برود آيا كفاره از او ساقط مىشود؟
پاسخ:كفاره واجب است و با
مسافرت بعد ساقط نمىشود.
سؤال3: آيا تزريق آمپول، مبطل
روزه است؟
پاسخ: آمپول مبطل نيست ولى به
احتياط واجب، بايد از داروهايى كه به جاى غذا تزريق مىشود اجتناب گردد.
سؤال4: آيا فرو بردن اخلاط
دهان و بينى روزه را باطل مىكند؟
پاسخ: فرو بردن آب دهان هرچند
زياد باشد اشكال ندارد و امّا اخلاط ديگر اگر به فضاى دهان وارد شده است، نبايد
فرو برد و قبل از آن اشكال ندارد.
سؤال5: كسى كه در ابتداى تكليف
به دليل جهالت و ندانستن مسأله و سهلانگارى پدر و مادر روزه نگرفته است، آيا
اكنون قضا و كفاره بر او واجب است؟
پاسخ: قضا واجب است، ولى كفاره
خوردن عمدى واجب نيست. بطور عموم كسى كه جاهل به مسأله است و ملتفت سؤال نيست،
يعنى شك ندارد، كفاره بر او واجب نيست.
سؤال6: اگر كسى به دليل
ندانستن مسأله در روز ماه رمضان استمنا كرده است، آيا كفاره جمع بر او واجب است؟ و
با فرض اين كه اكنون بَرده وجود ندارد تا آزاد گردد، كفاره جمع چگونه است؟
پاسخ: اگر مىدانسته است كه
استمنا، روزه را باطل مىكند ولى نمىدانسته است كه كفّاره دارد يا نمىدانسته است
كه كفاره جمع دارد، بنابراحتياط واجب بايد كفاره جمع بدهد. ولى اگر نمىدانسته است
كه استمنا روزه را باطل مىكند و توجه به سؤال نداشته است؛ يعنى اصلاً شك نداشته
تا سؤال كند، كفاره ساقط است و كفاره جمع در اين زمان به اين نحو است كه هم شصت
روز كه حداقل سى و يك روز آن پى در پى باشد روزه بگيرد و هم شصت فقير را غذا بدهد،
هر كدام حداقل 750 گرم هرچند نان خالى باشد.
سؤال7: كسى كه روزه را به هر
دليل خورده است و قضاى آن را تا رمضان سال بعد بدون عذر نگرفته است، تكليف او
چيست؟ و اگر چند سال بر آن گذشته است آيا فرق مىكند؟
پاسخ: بايد علاوه بر قضاى
روزههاى گذشته، براى هر روز 750 گرم غذا – ولو نان خالى – به يك فقير بدهد. اين
كفاره با گذشت سالهاى متعدد تكرار نمىشود.
سؤال8: بيمار در چه شرايطى
مىتواند روزه را بخورد؟ و آيا اگر تحمّل سختى كند روزه او صحيح است؟
پاسخ: بيمارى كه روزه براى او
به تشخيص پزشك يا به تجربه و تشخيص خودش ضرر دارد يا احتمال ضرر مىدهد به نحوى كه
اين احتمال از نظر عرف، موجب خوف و ترس باشد – نه احتمال بىاساس – اين چنين
بيمارى بايد روزه را بخورد و اگر روزه بگيرد باطل است و قضا دارد.
سؤال9: آيا چشيدن غذا، موجب
بطلان روزه است؟
پاسخ: اگر غذا را فرو نبرد،
روزه باطل نمىشود.
سؤال10: در كفاره روزه، آيا
مىتوان به جاى غذا پول به فقير داد؟
پاسخ: پول كافى نيست و بايد
عين غذا داده شود، مگر اين كه فقير مورد اعتماد باشد و به او گفته شود كه با اين
پول فلان مقدار غذا بخرد.
سؤال11: با توجه به اين كه
يافتن شصت فقير قدرى مشكل است، آيا مىتوان به ده فقير به هر كدام غذاى شش نفر
داد، تا مقدار شصت نفر كامل شود؟
پاسخ: كافى نيست و بايد به شصت
فقير داده شود، و اگر فقيرى چند نانخور دارد، به عدد آنها مىتوان به او كفاره
داد. به شرط آن كه مطمئن باشد، غذا را به آنها خواهد داد.
متأسفانه فقير در جامعه ما كم
نيست. اگر شما نمىشناسيد مىتوانيد به مراكزى كه در اين گونه مسائل واسطه خير
هستند بپردازيد، البته بايد شخصى كه به او پول يا غذا تحويل مىدهيد كاملاً مورد
اعتماد شما باشد.
سؤال12: كسى از دوران گذشته
نماز و روزه بسيارى از او فوت شده يا عمداً انجام نداده است، اكنون بايد در قضاى
آنها چگونه محاسبه نمايد؟
پاسخ: به مقدارى كه يقين دارد
نماز و روزه فوت شده است، قضا كند و به مقدارى هم كه يقين دارد روزه را عمداً
خورده است كفاره بدهد و مقدار مشكوك لازم نيست گرچه بهتر است مقدار مشكوك را نيز
قضا كند.
سؤال13: اگر كسى در شب ماه
رمضان جنب شود و به دليل خجالت يا نبودن حمام در خانه نتواند قبل از فجر غسل كند،
آيا تيمم كافى است و روزه آن روز صحيح است؟
پاسخ: تا غسل ميسّر است تيمم
كافى نيست و اگر در اين صورت به تيمم اكتفا كند روزهاش باطل است. خجالت عذر نيست
و به حمام هم نياز نيست، با يك سطل آب مىتوان در هر گوشهاى از خانه غسل كرد، ولى
اگر به هر دليل اصلاً امكان غسل نباشد يا بسيار مشكل باشد تيمم كافى است. البته
اگر غسل نكند تا وقت تنگ شود در آن صورت معصيت كرده ولى با تيمم مىتواند روزه
بگيرد.
سؤال14: اگر كسى در روز ماه
رمضان محتلم شود آيا روزه او باطل مىشود و اگر صحيح است آيا واجب است زود غسل كند
يا مىتواند اگر صبح محتلم شد تا بعدازظهر تأخير بيندازد؟
پاسخ: احتلام روزه را باطل
نمىكند و واجب نيست زود غسل كند و تأخير آن اشكالى ندارد، البته تعجيل در غسل،
هميشه مستحب است و بهتر است مؤمن در حال جنابت براى مدت طولانى باقى نماند.
سؤال15: بعضى از خانوادهها
بچههايى را كه تازه به تكليف رسيدهاند به دليل ضعف و ناتوانى از روزه منع
مىكنند بخصوص اگر بچه ضعيف باشد، آيا اين كار جايز است؟
پاسخ: ضعف هرچند شديد باشد
مجوّز خوردن روزه نيست، مگر اين كه به حدّى شديد باشد كه قابل تحمّل نباشد، در اين
صورت به مقدار ضرورت، مىتواند روزه را بخورد و بعداً قضا كند و كفاره ندارد.
سؤال16: زن باردارى كه نزديك
وضع حمل است، آيا مىتواند روزه را بخورد؟
پاسخ: اگر روزه براى او يا
فرزندش ضرر داشته باشد يا خوف ضرر باشد، بايد بخورد و بعداً قضا كند ولى براى اين
خوردن بايد فديه به فقير بدهد؛ يعنى 750 گرم غذا ولو نان، اين فديه در صورتى كه
روزه براى فرزندش ضرر دارد واجب است و اگر براى خودش ضرر دارد، مبنى بر احتياط
است.
سؤال17: اگر كسى نمىدانسته
است كه جنابت موجب غسل است و سالها بر اين جهالت او گذشته است، حال تكليف نماز و
روزههاى او چيست؟
پاسخ: نمازها را بايد قضا كند
ولى روزهها صحيح است، چون جاهل بوده است.
سؤال18: اگر كسى از مسافرت
برگشته ولى در محل سكونت قصد ماندن ده روز را ندارد آيا نماز او تمام و روزهاش
صحيح است؟
پاسخ: اگر محل سكونت او وطن
اصلى يا اتخاذى او باشد نماز تمام و روزه صحيح است هر چند يك روز يا كمتر بماند
ولى اگر وطن او نيست اگر قصد ده روز ماندن نداشته باشد نمازش شكسته و روزه را بايد
بخورد. منظور از وطن اصلى زادگاه انسان است، به شرط آن كه مسكن پدر و مادر نيز
باشد پس اگر در مسافرت متولد شده باشد وطن اصلى ندارد و منظور از وطن اتخاذى، جايى
است كه تصميم دارد تا آخر در آنجا بماند يا جائى كه انسان نه تصميم ماندن دائم در
آنجا دارد و نه موقت ولى آن قدر مانده است كه عرفاً وطن او به حساب آمده است.
سؤال19: اگر كسى از وطن اصلى
منتقل شده و در جاى ديگر سكونت دارد ولى گاهى به عنوان مسافرت به وطن اصلى خود
مىرود، آيا نماز او در آنجا تمام و روزه صحيح است؟
پاسخ: اگر از وطن اصلى اعراض
كرده باشد، آن جا ديگر وطن او نيست و بدون قصد ده روز نمازش شكسته است و روزه را
بايد بخورد، مگر اين كه بدون قصد سى روز بماند كه از روز سى و يكم نماز تمام و
روزه صحيح است. و اگر اعراض نكرده باشد وطن است و نمازش حتى اگر فقط بمقدار يك
نماز بماند تمام است و روزه صحيح است. منظور از اعراض اين است كه از سكونت در آن
جا بطور كلى صرف نظر كرده باشد و تصميم داشته باشد تا آخر و در هيچ شرايطى آن جا را
مسكن خود قرار ندهد.
سؤال20: كسى كه مسافر است و از
ابتدا قصد ماندن ده روز را نداشته و بر اين اساس نماز را شكسته خوانده است و روزه
نگرفته است ولى اتفاقاً در موعد مقرّر نتوانست مسافرت كند و اكنون بيش از ده روز
در آن جا مانده است آيا نمازهايى را كه شكسته خوانده است بايد دوباره بخواند و پس
از ده روز بايد روزه بگيرد؟
پاسخ: اگر هنوز هم قصد ماندن
ده روز پس از اين را ندارد نمازش شكسته است و نمازهاى گذشته هم صحيح است و روزه را
بايد بخورد تا سى روز. و اگر همچنان بدون قصد ماندن و به طور اتفاقى سى روز تمام
در آن جا ماند از روز سى و يكم هر چند يك روز يا كمتر بماند نماز تمام است و روزه
صحيح است.
دعا در الميزان
دعا در الميزان
اهميت دعا
“وَ اِذا سَأَلَكَ عبادى
عَنّى فَاِنّى قريبٌ اُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ اِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوْالى وَ
لْيُؤْمِنوُا بى لَعَلَّهم يَرْشُدُونَ1؛ چون بندگان من درباره من از تو بپرسند،
بگو من نزديكم و به نداى كسى كه مرا بخواند پاسخ مىدهم، پس به نداى من پاسخ دهند
و به من ايمان آورند تا راه راست بيابند”.
اين آيه موضوع دعا را با
خوشترين بيان و لطيفترين وجه بيان كرده است، و نكات دقيق چندى در آن به كار رفته
كه اهميت مطلب را مىرساند:
1 – در مجموع، تقريباً هفت بار
در اين آيه ضمير متكلم – كه به ذات مقدس پروردگار بر مىگردد – به كار رفته و اين
نشانه اهميت فوق العاده اين امر است.
2 – به جاى اين كه گفته شود: “إذا
سألك الناس عنّي؛ هر گاه مردم از تو درباره من پرسيدند” لفظ “عبادي”، (بندگانم)
استعمال شده؛ و اين، غايت رأفت و مزيد عنايت است.
3 – اقتضاى اولى كلام اين بود
كه گفته شود: “اذا سألك عبادى عنى فقل انه قريب؛ هر گاه بندگانم از تو درباره من
پرسيدند، بگو: او نزديك است” ولى بدون ذكر واسطه، گفته شده: “فانّى قريب”.
4 – اين جمله با “اِنَّ” تأكيد
شده است.
5 – موضوع قرب خدا با وصف “قريب”
بيان شده كه دلالت بر دوام و ثبوت دارد.
6 – اجابت با فعل مضارع “اُجيب”
ذكر شده كه دلالت بر تجدد و استمرار دارد.
7 – تنها شرط اجابت كردن
خداوند – اگر بتوان آن را شرط ناميد – دعاست، يعنى همين كه بندهاى او را بخواند،
او اجابت مىكند. از اين رو بدون هيچ قيد و شرط ديگرى فرمود: “اذا دعانِ؛ وقتى مرا
بخواند”، چنان كه در جاى ديگر مىفرمايد: “ادعوني أستجب لكم؛2 بخوانيد مرا تا
اجابت كنم شما را”، در اين آيه نيز شرط اجابت و استجابت را چيزى جز “دعا كردن”
ندانسته است. (البته از معناى واقعى “استجابت” غفلت نشود).
× معناى دعا
“دعا” و “دعوت” يعنى
فراخوانى و جلب توجه كسى و “داعى” (دعا كننده) كسى است كه نظر طرف را به خودش جلب
مىكند. غالباً اين فراخوانى و جلب توجه با لفظ يا اشاره صورت مىگيرد. استجاب و
اجابت نيز به معناى پذيرفتن دعاى دعا كننده و روى آوردن به سوى اوست نيز بايد توجه
شود كه درخواست حاجت در “دعا” و برآوردن حاجت در “استجابت” جزو معناى آنها نيست
بلكه غايت و متمّم معناى آن دو است”.3
در خواست (سؤال) اين است كه
بعد از متوجه كردن او فائدهاى و بهرهاى از او بخواهد، بنابراين درخواست، در حكم
غرض و نتيجه دعاست و اين معنى بر تمام موارد درخواست قابل انطباق است مانند
درخواست براى رفع جهل و درخواست به معنى محاسبه و درخواست به معنى تقاضاى كمك و
غيره.4
× دعا و نفرين
دعا و نفرين از جهت حكم با هم
فرق دارند؛ زيرا رحمت الهى هميشه بر غضبش سبقت دارد، چون خودش به موسىعليه السلام
وحى فرستاد كه: “عَذابى اصيب به من اشاء و رحمتى وسعت كلّ شيء؛5 عذاب خود را به
هر كه بخواهم مىرسانم و رحمتم همه چيز را فرا گرفته است”.
گسترش رحمت الهى اقتضا مىكند
كه از رساندن عذاب و شر و ضرر به بندگان كراهت داشته باشد اگرچه آن بندگان، ستمگر
و مستحق عذاب باشند، و ما مىنگريم كه خداوند نعمتهاى خود را بر آنان افاضه فرموده
و زشتيهاى آنان را پوشانده است و بندگان خود را هم دعوت كرده كه در مقابل نادانيها
و تجاوزهاى اين گروه نادان صبر نمايند مگر در مواردى كه بخواهند حق لازمى را اقامه
كنند و يا براى دفع ظلمى كه متوجهشان شده مجبور به جلوگيرى و انتقام شوند، تنها در
اين صورت اِعمال غضب را تجويز كرده است، البته اين در موقعى است كه تشخيص دهند كه
مصلحت لازمى از قبيل رعايت مصلحت دين و يا دينداران، جز با اعمال غضب حفظ نمىشود.
افزون بر اين، لطافت جهات خير
و سعادت هر چه رقيقتر و رتبه آن هر چه دقيقتر باشد نفوس فطرى – كه خدايشان بر آن
فطرت آفريده – بهتر آن را مىپذيرند به خلاف جهات شر و شقاوت، كه انسان بر حسب
طبعش از آن فرارى و از اطلاع بر آن گريزان است و براى عدم اطلاع بر اصل آن – چه
رسد به تفصيل خصوصياتش – چارهجويى مىكند و اين معنا خود باعث شده است كه آداب
دعا و نفرين با هم متفاوت باشد.
يكى از آداب نفرين اين است كه
به امورى كه باعث اين نفرين شده تصريح نشود، بلكه بطور كنايه ذكر شود. مخصوصاً اگر
آن امور شنيع و ركيك باشد. به خلاف دعا كه تصريح محتوا و مضمون آن مطلوب است. از
اين رو، موسىعليه السلام اين نكته را در نفرين خود مراعات كرده، و بطور اجمال
گفت: “تا بندگانت را گمرا كنند” و تفصيل جنايات و رسواييهاى فرعونيان را ذكر
نكرد.6
× دعا و ندا
دعا و ندا به يك معناست با اين
تفاوت كه “ندا” مستلزم صدا و آواز7 است، “دعوت” و “دعا” اعم از “ندا” است؛ زيرا
ندا به باب لفظ و صوت اختصاص دارد ولى دعا با لفظ و يا اشاره و امثال آن نيز ممكن
است وانگهى ندا حتماً بايد با صداى بلند باشد در صورتى كه دعا مقيّد به آن نيست.8
بعضى در فرق ميان آن دو
گفتهاند: “ندا” دعايى است كه اسم مدعو (خوانده شده) برده نشود و تنها حروف ندا (يا،
أَيا و امثال آن) به كار رود، ولكن دعا نوعى خواندن است كه اسم شخص مدعو (خوانده
شده) هم برده مىشود.9
× دعاى تكوينى و دعاى
تشريعى
دعا در مورد خدا گاهى تكوينى
است؛ يعنى ايجاد كردن موجودى براى شىء ديگر، به گونهاى كه خداوند آن را به طرف
آن شيء فرا مىخواند. خداوند مىفرمايد: “يوم يدعوكم فستجيبون بحمده؛10 روزى كه
شما را فرا مىخواند و شما او را سپاس پاسخ مىگوييد”. يعنى شما را به زندگى اخروى
فرا مىخواند و شما با پذيرش اين زندگى دعوى خدا را اجابت مىكنيد.
و گاهى تشريعى است؛ و آن وقتى
است كه مردم با آيات نازل شده به جانب “دين” فرا خوانده شوند.11
× عبادت و دعا
دعاى بنده در برابر پروردگار
آن است كه رحمت و عنايت خدا را به خود جلب كند و خود را در مقام بندگى و مملوكيت
خدا قرار دهد، و لذا عبادت در حقيقت همان دعاست؛ زيرا بنده، در مقام عبادت با
تبعيت و ذلت در برابر خدا خود را در مقام مملوك خدا قرار مىدهد و به مولاى خويش
مىپيوندد تا خدا را با مقام مولويت و ربوبيتى كه دارد به خود معطوف دارد و دعا
نيز همين است. آيه “و قال ربكم ادعونى استجب لكم انّ الذّين يستكبرون عن عبادتى
سيدخلون جهنم داخرين”12 نيز ابتدا تعبير به “دعا” كرده و بعد كلمه را به “عبادت”
تبديل كرده، به همين مطلب اشاره دارد.
ولى اين مطلب بر صاحب تفسير “المنار”
مشتبه شده است و وى در تفسير خود گفته است: “اين كه عدهاى از مفسرين و ديگران
گفتهاند: يكى از معانى “دعا” عبادت است، در عبادت شرعى تكليفى به طور اطلاق صحيح
نيست؛ زيرا روزه نه لغةً و نه شرعاً دعا ناميده نمىشود و بلكه دعا – به طورى كه
در احاديث آمده – مغز عبادت فطرى و بزرگترين اركان عبادت تكليفى است، بنابراين هر
دعاى شرعى عبادت است ولى هر عبادت شرعى، دعا نيست”.
منشأ اين گفته اين است كه مفسر
مزبور گمان كرده “دعا” يعنى خواندن خدا براى طلب كردن چيزى، ولى وى از آنچه ما در
تحليل معناى دعا گفتيم غفلت كرده است.13
× شرايط پذيرش دعا
1 – درخواست حقيقى از خدا
آيه شريفه 186 سوره بقره علاوه
بر اين كه موضوع اجابت دعا را بيان كرده به علل آن نيز اشاره نموده است. مثلاً علت
نزديكى خدا به عباد اين است كه بندگان او هستند و همه چيزشان قائم به اوست و چون
به ايشان نزديك است دعاهايشان را مستجاب مىكند و چون اجابت را قيد و شرطى نيست هر
دعايى كنند آن را مستجاب خواهد كرد. تنها شرط اجابت اين است كه دعا كننده خدا را
بخواند و اين قيد گرچه زايد بر اصل مطلب نيست ولى دلالت دارد بر اين كه صاحب دعا
بايد حقيقتاً بخواهد و البته از خدا بخواهد، مثل اين كه گفته مىشود: “سخن نصيحت
گو را بپذير در صورتى كه تو را نصيحت كند” يا “به عالم احترام بگذارد در صورتى كه
عالم باشد” پيداست منظور از اين گونه شرطها اين است كه حقيقت اين امور در مطلب
دخالت دارد و صرف اسم و ظاهر كفايت نمىكند، پس كسى كه واقعاً قصد نصيحت دارد بايد
حرفش را گوش كرد و عالمى را
كه واقعاً عالم
باشد و به علمش عمل كند بايد احترام گذاشت، بنابراين منظور از جمله “اجيب دعوة
الداع اذا دعان” اين است كه دعا كننده حقيقتاً در مقام دعا برآيد و به حسب علم
فطرى و غريزى خودش خواستار شود و زبانش با دلش همراه و همگام باشد چه دعا و سؤال
حقيقى را دل مىكند و زبان فطرت مىگويد نه زبانى كه هر طور آن را بچرخانى مىچرخد
خواه راست باشد خواه دروغ، خواه جدّى باشد يا شوخى. حقيقت باشد يا مجاز. لذا
خداوند متعال چيزى را كه زبان در آن دخالت ندارد “سؤال” ناميده است در آن جا كه
مىفرمايد: “و آتاكم من كل ما سألتموه و ان تعدّوا نعمة اللّه لاتحصوها ان الإنسان
لظلوم كفار؛14 و از هر چه از او خواستيد به شما داد اگر نعمت خدا را بشمريد شماره
كردن آن را نتوانيد همانا انسان ستم پيشه و ناسپاس است”.
پس نعمتهاى بيرون از شمار خدا
مورد سؤال انسانهاست با اين كه با زبان ظاهرى نيست بلكه با زبان فقر و استحقاق و
زبان فطرت و وجودشان مىباشد. نيز مىفرمايد: “يسأله من فى السموات و الارض كل يوم
هو فى شأن؛15 هر كس در آسمانها و زمين است از او درخواست مىكند، او هر روز در
كارى است” و دلالت اين آيه بر مقصود، روشنتر است.
پس سؤال حقيقى با زبان فطرت
هميشه با اجابت قرين بوده و از آن تخطى و تخلف نمىكند و دعاهايى كه به اجابت
نمىرسد يا خواست حقيقى در آنها نيست و يا چيزى را مىخواهد كه اگر بر حقيقت امر
مطلع مىشد نمىخواست. مثلاً دعا كنندهاى كسى را مريض پنداشته و شفاى او را از
خدا مىخواهد در صورتى كه عمرش تمام شده و شفاى مرض در آن جا مورد ندارد بلكه بايد
زنده كردن او را از خدا خواست و او چون از زنده شدن مرده به واسطه دعا مأيوس است
حقيقتاً آن را خواستار نمىشود و البته اگر كسى مانند پيغمبران چنين اميدى را
داشته باشد و دعا كند مستجاب خواهد شد، و يا اين كه سؤال هست ولى حقيقتاً از خدا
نيست؛ مثل اين كه كسى حاجتى را از خدا بخواهد ولى دلش به اسباب عادى يا امور وهمى
كه گمان دارد كفايت امرش را مىكند بسته باشد، در اين صورت خواستن، به حسب حقيقت
از خدا نيست؛ زيرا خدايى كه دعاها را مستجاب مىكند كارى را با شركت اسباب و اوهام
انجام نمىدهد، پس اين دو دسته از دعا كنندگان گرچه با زبان دعا خالص مىكنند ولى
در دلشان چنين نيست.
به واسطه اين برداشت، معناى
آياتى كه در اين باب نازل شده نيز روشن مىگردد؛ مثل آيه “قل ما يعبؤا بكم لولا
دعاؤكم؛16 بگو پروردگارا مرا به شما اعتنايى نيست اگر دعايتان نباشد”.
و آيه “قل أرايتكم أن أتيكم
عذاب اللّه بغتة أو أتتكم الساعة أغير اللّه تدعون اِنْ كنتم صادقين × بل اياه
تدعون فيكشف ما تدعون اليه ان شاء و تنسون ما كنتم تشركون؛17 بگو اگر راستگو هستيد
به من خبر دهيد كه اگر عذاب خدا به سوى شما آيد يا شما را رستاخير در رسد جز خدا
را مىخوانيد [نه] بلكه او را مىخوانيد پس اگر بخواهيد آنچه را كه براى آن
مىخوانيدش برمىدارد و آنچه را كه شريك خدا قرار مىدهيد فراموش مىكنيد”.
و آيه “قل من ينجيكم من ظلمات
البر و البحر تدعونه تضرعاً و خفية لئن انجانا من هذه لنكونن من الشاكرين قل الله
ينجيكم منها و من كل كرب ثم انتم تشركون؛18 بگو كيست كه شما را از ظلمتهاى خشكى و
دريا نجات دهد؟ او را به زارى و نهانى مىخوانيد كه اگر ما را از اين (ظلمت و خطر)
رهانيد البته از سپاسگزاران خواهيم بود بگو خدا شما را از آن و از هر اندوهى
مىرهاند و باز شما شرك مىورزيد”.
اين آيات دلالت دارد بر اين كه
انسان به حسب فطرت و به حكم غريزهاى كه در نهاد او بوديعت گذاشته شده است خدا را
مىخواند و رفع نيازهايش را از او مىخواهد، جز اين كه هنگام رفاه و آسايش دلش به
اسباب و وسايل بستگى پيدا مىكند و آنها را در رفع حوائجش شريك خدا قرار مىدهد و
كمكم امر بر او مشتبه شده چنين مىپندارد كه رفع نيازمنديهايش را از خدا
نمىخواهد در صورتى كه مطلب، درست بر عكس است و به حكم تغيير ناپذيرى فطرت، غير از
خدا را نمىخواهد ولى هنگام سختى و بيچارگى كه دستش از دامن اسباب و وسايل و
شريكانى كه براى خدا قرار داده كوتاه مىشود از خواب غفلت بيدار شده متوجه مىگردد
كه كسى جز خدا نيازها را مرتفع نمىسازد و خواستهها را عملى نمىكند، آن گاه هر
سببى را فراموش كرده و به توحيد فطرى بر مىگردد و با دل و جان، متوجه پروردگار
جهان مىشود، خدا هم حاجت او را روا كرده از سختى و گرفتاريش مىرهاند و نعمت
آسايش و فراخ دستى بر او ارزانى مىدارد ولى اين انسان فراموشكار باز خدا را از
ياد برده به همان حال جهل و شرك سابق بر مىگردد.19
2 – اخلاص
از اين جا معناى آيات ديگرى كه
مربوط به موضوع دعاست نيز روشن مىشود؛ مانند: “فادعوا الله مخلصين له الدين؛20
خدا را بخوانيد در حالى كه دين را براى او خالص كردهايد”. “و ادعوه خوفاً و طمعاً
انّ رحمة اللّه قريب من المحسنين؛21 او را از روى بيم و اميد بخوانيد همانا رحمت
خدا به نيكوكاران نزديك است”. “و يدعوننا رغباً و رهباً و كانوا لنا خاشعين؛22 و ما
را از روى بيم واميد مىخوانند و در قبال ما خاشع بودند”. و “ادعوا ربكم تضرعاً و
خفية انه لا يحب المعتدين؛23 پروردگارتان را بزارى و نهانى بخوانيد – او
تجاوزكاران را دوست ندارد”. و “اذ نادى ربّه نداءً خفياً … و لم اك بدعائك رب
شقياً؛24 آن گاه كه پروردگارش را ندا داد، ندايى نهانى … و براى خواندن تو
پروردگارا تيره بخت نبودم”.
“و يستجيب الذين آمنوا و
عملوا الصالحات و يزيدهم من فضله؛25 اجابت كند آنان را كه ايمان آوردند و كارهاى
شايسته كردند و از فضل خود افزونشان دهد”.
اركان دعا و آداب دعا كننده از
چنين آياتى استفاده مىشود و عمده آنها “اخلاص” در دعاست يعنى دعا كننده بايد دلش
با زبانش موافق باشد و دل از هر سببى ببرد و تنها به خدا ببندد و لازمه آن، بيم،
اميد، رغبت، ترس، دلنرمى، زارى، اصرار، ذكر ، كارنيك، ايمان، ادب حضور و امثال آن
است كه در روايات ذكر شده است.26
3- اضطرار
در آيه “اَمَّنْ يُجيبُ
الْمُضْطَرَّ إذا دَعاه وَ يَكْشِفُ السُّوء؛27 مراد از اجابت مضطر در هنگامى كه
او را بخواند، همان استجابت دعاى دعا كنندگان از سوى خداست و اين كه خداوند حوائج
آنها را بر مىآورد اگر قيد “اضطرار” را به ميان كشيده براى اين است كه در حال
اضطرار دعاى دعا كننده از حقيقت برخوردار است و ديگر، گزاف نيست.
چون تا آدمى بدون چاره و مضطرّ
نشود، دعاهايش حقيقى و واقعى نيست، و اين خيلى روشن است.28
علاوه بر اين، بسيارى از آيات
ديگر دلالت مىكنند بر اين كه: انسان هنگامى كه مضطر شد. مثلاً در كشتى سوار شد، و
خود را در معرض خطر ديد، در آنجا خدا را مىخواند و خدا هم اجابتش مىكند؛ مانند
آيه “و إذا مسّ الإنسان الضر دعانا لجنبه أو قاعداً أو قائماً؛29 وقتى گرفتارى و
بلا به انسان برسد ما را به پهلو و نشسته و يا ايستاده مىخواند.
و نيز آيه “حَتّى اذا كنتم فى
الفلك … و ظنّوا انهم احيط بهم دعوا اللّه مخلصين له الدين؛30 تا آن كه سوار در
كشتى شوند و در خطر غرق قرار گيرند، آن وقت است كه خدا را با خلوص همى خوانند”.
چطور ممكن است، نفس آدمى با
توجه غريزى و فطريش متوجه امرى شود كه اطمينانى به آن ندارد پس حكم فطرت در اين
مسأله عيناً نظير حكم اوست در وقتى كه حاجت خود را نزد كسى مىبيند و مىداند كه
آن را ايجاد و تدبير مىكند، و يقين دارد كه او كسى است كه حاجتش را برمىآورد.
همان طور كه در اين صورت فطرتش حكم مىكند به اين كه حاجتش را از او بخواهد در
مسأله مورد بحث نيز فطرت آدمى را به دعا و خواندن خدا و عرض حاجت به پيشگاه او وا
مىدارد چون در فرض مسأله، انسان دريافت مىكند كه تمامى اسبابهاى ظاهرى از كار
افتادهاند.31
اگر گفته شود: بسيارى از
اوقات، ما در حوايج خود به اسباب ظاهرى متوسل مىشويم، در حالى كه يقين نداريم كه
در رفع حاجت ما تأثير دارد، فقط و فقط به اميد تأثير متوسل مىشويم، پس چنان نيست
كه ممكن نباشد نفس به چيزى دل ببندد كه اطمينانى بدان ندارد.
در جواب مىگوييم: آنچه ما
گفتيم توجه و تعلق غريزى قلب بود، و آنچه شما مىگوييد توجه فكرى است، كه منشأ آن
طمع و اميد است و اين غير از توسل غريزى و فطرى است. البته مىپذيريم كه در ضمن
توجه و توسل فكرى توجه غريزى فطرى نيست هست، و آن همان مطلق سبب است و مطلق سبب هم
هرگز تخلف نمىپذيرد. [مثلاً بيمارى كه براى نجات از بيماريش متوسل به دارو و
درمان مىشود فطرت وى، او را به چنين كارى واداشته؛ يعنى به او فهمانده كه
شفاهندهاى هست، ولى فكر او به اين طمع افتاده كه شايد آن شفادهنده اين دارو بوده
است، پس اگر دارو درمان نكرد آن حكم فطرى نقض نشده است.]
نيز از بيان ما بطلان و گفتار
آن مفسّر ديگر روشن مىشود كه گفته است: مراد از “مضطرّ” گنهكارى است كه استغفار
كند، چون خدا او را مىآمرزد، و همين آمرزش اجابت اوست.
دليل بطلان اين است كه لام در “المضطر”
استغراق را مىرساند، و اين طور نيست كه هر استغفارى مغفرت را به دنبال داشته
باشد، و خدا هر استغفار كنندهاى را بيامرزد، علاوه بر اين هيچ دليلى بر اين تقييد
نداريم. آيه شريفه، درباره مطلق “مضطر” است، و شما نمىتوانيد بدون دليل، آن را به
گنهكار مختص كنيد.32
4 – يادآورى خدا در رفاه و
آسايش
در كتاب “عدة الداعى” از
ابوذررحمه الله روايت: پيغبرخداصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: “اى ابوذر! آيا
سخنانى را به تو بياموزم كه خدا تو را به وسيله آنها سود بخشد؟ گفتم: چرا، اى
پيغمبر خدا! فرمود: خدا را نگهدار تا تو را نگهدارى كند، خدا را نگهدار تا او را
جلوى خود بيابى، هنگام رفاه و آسايش با خدا آشنايى بورز تا به وقت سختى و گرفتارى
تو را بشناسد، هر گاه چيزى خواستى از خدا بخواه، هر گاه يارى جستى از خدا بجوى،
همانا قلم تقدير به هر چه تا روز قيامت خواهد بود جريان يافته و اگر همه آفريدگان
بكوشند نتوانند نفعى را كه خدا براى تو ننوشته به تو برسانند”.
منظور از اين كه مىفرمايد: “هنگام
رفاه و آسايش با خدا، آشنايى بورز تا گاه سختى و گرفتارى تو را بشناسد” اين است
كه: هنگام نعمت و رفاه، خدا را فراموش مكن او را بخوان تا موقع بلا و مصيبت تو را
فراموش نكرده دعايت را مستجاب كند و نكته آن اين است كه هرگاه كسى خدا را در وقت
آسايش و فراخدستى فراموش كند در حقيقت اسباب را در فراهم كردن آسايش و راحتى خود
مستقل دانسته و معناى اين كه خدا را در حال گرفتارى و بيچارگى مىخواند اين است كه
در چنين شرايطى به پروردگارى او اعتقاد دارد. در صورتى كه اين صفت او اختصاص به
حال بيچارگى و درماندگى بندگان ندارد بلكه در هر حال و هر تقدير چنين است؛ پس او
پروردگارش را نخوانده و در نتيجه دعايش مستجاب نمىشود و اين معنى به لسان ديگرى
نيز در بعضى از روايات وارد شده؛ مثلاً در “مكارم الاخلاق” از حضرتصادقعليه السلام
روايت شده: “كسى كه در دعا پيشى گيرد (و قبل از گرفتارى، خدا را بخواند) هنگام
نزول بلا هم دعايش مستجاب مىشود و گفته مىشود: اين صداى آشنايى است و لذا آن را
از آسمان جلوگيرى نمىكنند، ولى كسى كه تقدم نجويد (و تنها در موقع ابتلا دعا كند)
دعايش به اجابت نمىرسد و ملائكه مىگويند: اين صدا را نمىشناسيم”.
اين معنى از اطلاق آيه “نسوا
اللّه فنسيهم”33 مىتوان استفاده كرد [چون كسى كه جز در هنگام ابتلاء دعا نمىكند
در حقيقت خدا را در مواقع ديگر فراموش كرده و در عداد كسانى كه در اين آيه آنها را
مذمّت نموده مىفرمايد: “خدا را فراموش كردند و خدا هم ايشان را فراموش كرد” به
شمار مىآيد؛ لذا موقعى هم كه دعا مىكند، دعايش فراموش شده محسوب مىگردد] اين
مطلب با مضمون اخبارى كه مىگويد: “در صورتى كه بنده از غير خدا بگسلد و دعا كند
دعايش به اجابت مىرسد، منافاتى ندارد؛ زيرا در تمام موارد گرفتارى چنين انقطاع
تامى كه انسان به طور كلى همه چيز را غير از خدا فراموش نمايد وجود ندارد.34
× تأخير در دعا
كتاب “عدة الداعى” از پيامبر
اكرمصلى الله عليه وآله وسلم روايت كرده است: “هنگام حاجتمندى در نزد خدا لابه
كنيد و در گرفتاريها به او پناه بريد، در نزد او زارى كرده دعا نماييد؛ زيرا دعا
مغز عبادت است و مؤمنى نيست كه خدا را بخواند جز اين كه دعايش مستجاب شود و اثر
استجابتش گاهى در دنيا به ظهور مىرسد و گاهى در آخرت و گاهى به اندازه دعايى كه
كرده گناهانش جبران مىشود، اينها همه در صورتى است كه مورد درخواستش گناه نباشد”.
در نهج البلاغه در ضمن سفارشات
اميرمؤمنانعليه السلام به پسرش حسينعليه السلام چنين آمده است: “پروردگار با اذن
حاجت طلبى و دعايى كه به تو داده كليد خزاينش را در اختيارت گذاشته است، پس هر وقت
بخواهى مىتوانى درهاى نعمتش را به وسيله دعا باز كنى و ابرهاى رحمتش را به ريزش
درآورى، مبادا كندى در اجابت، تو را مأيوس و نااميد كند؛ زيرا بخشش به اندازه نيت
و خواست قلبى است و بسا تأخير در اجابت براى اين است كه خواستار پاداش بزرگتر و
آزمند بخشش فراوانتر گردد، و چه بسا چيزى را درخواست كردهاى و به جاى آن چيز
ديگرى كه سودش در دنيا و آخرت برايت بيشتر بوده به تو عطا گرديده و يا براى خاطر
امر بهترى از تو باز داشته شده؛ زيرا بسيارى از خواستههاست كه اگر عملى گردد. دين
را تباه مىكند، پس سعى كن چيزهايى را بخواهى كه خوبى و جمالش باقى و عيب و وبالش
فانى باشد و متوجه باش كه مال براى تو نماند و تو نيز براى آن نخواهى ماند”.
منظور از اين سخن كه
مىفرمايد: “بخشش به اندازه نيّت است” اين است كه: استجابت دعا تابع درخواست حقيقى
و واقعى است كه از ته دل و صميم قلب سرچشمه مىگيرد نه آنچه از الفاظ و عبارت
فهميده مىشود؛ چون لفظ، هميشه مطابقت كامل با معنى ندارد و اين جمله بهترين و
جامعترين سخنى است كه ارتباط بين خواست و اجابت را بيان مىكند.
آن گاه، حضرت چند مورد از
مواردى را كه به حسب ظاهر استجابت بر طبق دعا نيست ذكر فرموده و به سرّ آن اشاره مىكند؛
مثلاً در موردى كه اجابت دعا به تأخير مىافتد سرّش اين است كه دعا كننده نعمت
دلپذيرى را كه مايه خوشدلى باشد خواستار شده و اين نعمت در صورتى او را دلخوش و
خرسند مىكند كه بعد از چندى برايش حاصل شود و چون او خواستار چنين نعمتى است پس
در واقع طالب كندى و تأخير اجابت است و همچنين در موردى كه به جاى خواسته سائل،
امر ديگرى اعطا مىگردد، مانند اين كه درباره امر دنيوى دعا كرده، و به جاى آن،
پاداش اخروى به او داده مىشود سرّش اين است كه: او مرد باايمانى است و مؤمنى كه
به امر دينش اهتمام دارد، اگر چيزى را از خدا خواست كه در حالى كه نمىداند انجام
يافتن آن دينش را تباه مىكند، بلكه گمان مىكند باعث خوشبختى اوست، با اين كه
سعادت و خوشبختى او در امور اخروى است در حقيقت براى جهان جاويدان دعا كرده نه
براى دنياى گذران، لذاست كه دعايش هم براى آن جهان مستجاب مىشود.35
× فلسفه بالا بردن دستها
در دعا
در تفسير “درالمنثور” از شمارى
از اصحاب پيغمبر مانند سلمان، جابر، عبداللّه بن عمرو، انس بن مالك و ابن ابى مغيث
قريب باين معنى از پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم روايت شده و در همه آنها
موضوع بلند كردن دست هنگام دعا ذكر شده است، بنابراين، نكوهش بعضى در بلند كردن
دست به سوى آسمان هنگام دعا بىجا بوده علتى را كه براى آن ذكر كردهاند كه آن
اشاره به بودن خدا در آسمان و جسم بودن اوست، گفتار نادرستى است؛ زيرا حقيقت همه
عبادات بدنى مجسم كردن حالات قلبى و توجهات باطنى است و به وسيله آنها حقايقى كه
بسى بالاتر از عالم ماده و جسمانيات است در صورت جسمانى جلوه مىكند، چنان كه امر
نماز، روزه، حج و ساير عبادات و اجزاء و شرايط آنها بدين منوال است، و از جمله
عبادات بدنى دعاست كه توجه قلبى و درخواست باطنى را مجسم كرده و آن را به صورت درخواست
متعارف يك گداى پست مستمندى از ثروتمند با عزت و آبرومندى كه دستش را به سوى او
دراز كرده و حاجت خود را با تضرّع و زارى از او مىخواهد در مىآورد شاهد بر اين
مطلب روايتى است كه در كتاب “مجالس” با ذكر سلسله سند از محمد و زيد پسران امام
زينالعابدينعليه السلام از پدرشان از امام حسينعليه السلام و در كتاب “عدةالداعى”
بدون ذكر سند، روايت شده كه پيغمبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم در هنگام دعا و
ابتهال (كه نحو خاصى از دعا كردن است) دستها را بلند كرده و همانند گدايى كه
درخواست غذا مىنمايد دعا مىكرد.36
پاورقيها:
1 ) بقره (2) آيه186.
2 ) مؤمن (40) آيه60.
3 ) الميزان، ج11، ص317.
4 ) همان، ج2، ص31.
5 ) اعراف (7) آيه156
6 ) الميزان، ج6، ص281.
7 ) همان، ج13، ص127.
8 ) همان، ج11، ص38.
9 ) همان، ج13، ص127.
10 ) اسرا (17) آيه52.
11 ) الميزان، ج10، ص38.
12 ) مؤمن (40) آيه 60.
13 ) الميزان، ج10، ص38 و
39.
14 ) ابراهيم (14) آيه34.
15 ) رحمن (55) آيه29.
16 ) فرقان (25) آيه77.
17 ) انعام (6) آيه41.
18 ) همان، آيه64.
19 ) الميزان، ج2، ص32 –
34.
20 ) مؤمن (40) آيه14.
21 ) اعراف (7) آيه56.
22 ) انبياء (21) آيه9.
23 ) اعراف (7) آيه55.
24 ) مريم (15) آيه4.
25 ) شورى (42) آيه26.
26 ) الميزان، ج2، ص34 –
33.
27 ) نحل (16) آيه64.
28 ) الميزان، ج15، ص381.
29 ) يونس (10) آيه12.
30 ) همان، آيه22.
31 ) الميزان، ج15، ص382.
32 ) همان.
33 ) توبه (9) آيه67.
34 ) الميزان، ج2، ص39.
35 ) همان، ص37.
36 ) همان، ص38.
نيايش
نيايش
مينا هاشمى
با ياد تو آغاز مىكنم كه
نزديكترينى آنچنان كه يكسره به تو نيازمندم و دورترينى آن گونه كه يكتا بىنيازى!1
ستايش مىكنم تو را بر تمام
آنچه بر من ارزانى داشتى؛ بر نگاهداريم در رحم مادران و صلب مردان، تا از حوادث
روزگار ايمن مانم2 در حالى كه نطفهاى بيش نبودم.
بار پروردگار! اين انسان مغرور
را، آن زمان كه سلولى ناتوان بيش نبود، در كام امواج و بلايا با توان لايزال خويش
پرورش دادى و چون پيكرهاى كامل يافت، از روح خويش در او دميدى و جانش بخشيدى.
آن گاه كه به دنيا آمدم نه
توان راندن حرفى بر زبان داشتم و نه آنچه مىديدم، مىشناختم. نه توان دفع ضرر و
نه تاب جلب منفعت داشتم. مادر و پدر را بر آن داشتى تا با مهربانى از اين موجود
ناتوان پرستارى و نگاهدارى كنند و بر من رحم آورند تا هر روز بزرگتر و قويتر گردم
و رهتوشهاى براى شناخت و معرفت پيرامون خويش برگيرم.
آن گاه كه پدر دستانم را گرفت
تا برخيزم و گام بردارم، به توان و قدرت تو، بر پاى ايستادم و قدم برداشتم و آن
زمان كه مادر با من سخن مىگفت، با لطف تو زبانم گويا شد و به زيبايى و راستى،
كلام بر كلام نهادم.
بيمار شدم و تو با عنايت خويش
دريچههاى تندرستى را به رويم فراز كردى و دامهاى خطر را كه بر پاىِ رفتارم پيچيده
بود، باز كردى.3
پروردگار من! به لطف تو در
اعماق وجود خويش چشمههاى زلال “پاكى” را يافتم و ندايى درونى مرا به سوى تو
مىخواند. تو در گمراهيها رهايم نكردى و در لحظه لحظه زندگيم نشانههاى ايمان را
برافراشتى. راهنمايان طريقت را به من شناساندى و جهان را با تمام شگفتيها در برابر
ديدگانم نماياندى: آسمان را كه در روز با آن همه زيبايى، زرِ خورشيد جلايش مىدهد
و شب كه بىشماره ستارگان، زيبا و اسرار آميزش مىسازند، كوههاى بلند و باصلابت و
امواج درياها و جريان رودها و چشمهسارهاى پرطراوت.
راستى، اگر حركت منظّم زمين و
آسمان را نظم دهندهاى نبود، پس چگونه است كه حتّى ذرّهاى نظمشان برهم نمىخورد؟
و اگر تصادف اين گونه مجبور و مطاعشان ساخته، چگونه در ديگر امور، توان چنين كارى
را ندارد؟4 علمت همه را فرا گرفته و آفرينشت در وجودشان پا گرفته و يادت آنها را
به شمارش درآورده است. نه پنهانيهاى ناديدنى هوا و نه پوشيدگان تاريكى شب و نه
آنچه در آسمانهاى بالا تا ژرفاى زمين است هيچ كدام بر تو نهان نمىماند.5
چون مردم را ديدم كه سوار بر
زورق زمان در حركتى يكسان به پيش مىروند و هر يك را – با آن كه آرزوى بقا و حتّى
بازگشت به گذشته دارد – آن گاه كه مرگش فرا رسد، در درياى مرگ واژگونش مىسازى و
بازگشتى براى هيچ يك از آنان وجود ندارد، دانستم كه تو زمان بخش تمام موجوداتى و
تو اندازه حيات هر يك را در حساب خود دارى6 و تو آن وجود بىپايانى كه هر پايانى
را پايانى!7
چه بسيار كسانى كه آنان را تا
مرز مرگ به پيش راندى و از سرِ قدرت بار ديگر به زندگى بازگرداندى و چه بسيار كسان
كه سرخوش و مسرور در ميان اهل خويش به سر مىبرند؛ گويى حياتى جاودانه يافتهاند،
امّا ناگاه به فرمان تو در رويارويى با شاهين مرگ زندگى را مىبازند.
خداى من! كى پنهان بودهاى تا
جستجويت كنم؟ و كى ناشناخته بودهاى تا شناساييت نمايم؟
كى از بندهات دور بودهاى تا
فريادت كنم؟ كى در دل نبودهاى كه يادت كنم؟ تويى آن عظيمى كه از رگ گردن به
بندگانت نزديكترى؛8 سخنانشان را مىشنوى و آنان را مىبينى و رازشان را مىدانى!9
واى بر منكران تو! كه با چشم
تو مىبينند و با گوشى كه تو به آنان ارزانى داشتهاى مىشنوند و با قدرت تو راه
مىروند و از روزىِ تو بهره مىبرند خواستِ تو به آنان اراده بخشيده است و با نعمت
تو بر نافرمانيت توانا شدهاند!10
شگفتا! آن كس كه نه به نهايت
مشرق رسيده است و نه به انتهاى مغرب، نه توان فرو شدن به اعماق زمين را دارد و نه
نيروى اوجگيرى – كه تا انتهاى افلاك راه بسپارد و وراى آن را ببيند – با اين حال
آفريدگار حكيمش را انكار مىكند! 11
تويى كه مكان را مكان نمودى،
بى آنكه خود بدان نيازمند باشى! تويى كه هستى را چگونگى بخشيدى و خود از توصيف به
آن منزّهى.12
تو آن وجودى كه هيچ يك از حواس
مادى او را درك نكنند. گذشت زمان از عظمت تو نمىكاهد و دگرگونت نمىسازد.13
تو بر همه چيز شنوا و بينايى،
اما براى آن نيازمندِ عضوى نيستى كه تو به هستى خويش شنوا و گويايى.14
تو آفريننده همه چيز و بزرگ و
عظيم و ستايش شده بىهمتايى!
اى يگانه! منزّهى از آن كه تو
را به چيزى شبيه كنند كه شباهت از ويژگيهاى آفريده است و برتر از آنى كه انجام
كارى بر تو زحمت و مشقت داشته باشد كه آفريدگان از سر نياز، چنين صفتى را بر دوش
مىكشند.15
خداى من! اگر قلبم را پرندهاى
قوت خويش كند، سير نگردد و چون بر چشمم سوزنى فرو شود، آن را بپوشاند!
من كى توانم با اين دو، سلطان
آسمان و زمين را باز شناسم؟16
فرمودى: “كُلُّ شَىْءٍ هالِك
إِلاَّ وَجْهه.17
نه به آن معنا كه هر چيز جز
چهره تو نابود شدنى و ميراست؛ منزّهى! بل بدان معنا كه هر راهى جز راه تو فناپذير
است.18
پس از سرِ خلوص از ژرفاى وجودم
فرياد برمىآورم كه:
“اللّه اكبر”! نه بدان معنا كه
تو از همه چيز بزرگتر باشى كه اين، سنجش ذات نامحدود تو با اشياى محدود است. سبحان
اللّه!
بلكه به آن قصد كه تو بزرگتر
از آنى كه به وصف درآيى.
ديدگان، تو را با چشم نبينند،
امّا دلها با حقيقت ايمان تو را مشاهده مىنمايند!19 و دل آنچه را بيند دروغ
نشمرد.20
اينك اى بىهمتاى بىنياز!
دستم را به درگاه تو بلند كرده
و به رشته طاعتت از بيم، مىآويزم، مولاى من! دلم هماره از دهليز ياد تو عبور
مىكند. و مناجات با تو رنج دلهره را از من دور مىكند. اى سرانجام آرزوهايم و اى
تمامى خواستههايم! ميان من و گناهم جدايى افكن، گناهى كه مرا از طاعت تو باز
مىدارد.
مولاى من تكيهگاه و اميد و
توكّل من به تو و به رحمت بىپايان توست. در سايه لطف تو منزل گزيدهام و از تو
نيازم را مىطلبم. خداوندا به اميد بزرگوارى تو دست به دعا برداشتهام و مهر تو را
در دل كاشتهام، بينواييم را پيش تو آوردهام تا پريشانى را با بىنيازى تو
چارهجويى كنم.21
خدايا! آن كس كه راه تو پويد،
روشنى يابد و آن كس كه به تو پناه آورد، پناه گيرد.
خدايا! من كه مىپنداشتم از
رحمت تو مأيوس شدهام، به تو پناه آوردهام، پس گمان مرا از مهر خود نا اميد مفرما
و از رأفت خويش محجوبم مكن!22
پىنوشتها:
1) قال [اميرالمؤمنين(ع)]:
“… قريب فى بعده، بعيدٌ فى قربه…” (اصول كافى، ج1، ص115، ح2).
2) “… ابتدأتنى بنعمتك
قبل أن أكون شيئاً مذكوراً و خلقتنى من التّراب، ثمّ اسكنتنى الأصلاب آمناً لريب
المنون و اختلاف الدّهور والسنين، فلم ازل ظاعناً من صُلبٍ إلى رحمٍ، فى تقادمٍ من
الأيّام الماضيه و القرون الخاليه …” (دعاى عرفه، امام حسين(ع)).
3) فقال [اباعبداللّه
جعفربن محمّد(ع)] لى: ويلك و كيف احتجب عنك من أراك قدرته فى نفسك نشوءك و لم تكن
و كبرك بعد صغرك و قوّتك بعد ضعفك و ضعفك بعد قوّتك و سقمك بعد صحّتك و صحّتك بعد
سقمك…” (كافى، ج1، ص97 – 96، ح2).
4) فقال ابوالحسن (ع): “انّى
لمّا نظرت الى جسدى و لم يمكّنى فيه زيادة ولا نقصانٌ فى العرض والطول و دفع
المكاره عنه و جرّ المنفعة اليه علمتُ انّ لهذا البنيان بانياً فاقررتُ به مع ما
أرى من دوران الفلك بقدرته و انشاء السّحاب و تصريف الرّياح و مجرى الشّمس و القمر
و النّجوم و غير ذلك من الآيات العجيبات المبيّنات علمتُ انّ لهذا مقدّراً و
منشئاً” (كافى، ج1، ص102، ح3).
5) [اميرالمؤمنين(ع)]: “…
لكنه سبحانه احاط بها علمه و اتقنها صنعه و احصاها حفظه لميَعْزبْ عنه خفيّات
غيوب الهواء و لاغوامض مكنون ظلم الدّجى ولا مافى السّموات العُلى إلى الارضين
السّفلى…” (كافى، ج1، ص183، روايت 1).
6) سمعت أباالحسن موسى بن
جعفر(ع) يقول: لايكون شىء الاّ ما شاء اللّه و ارادو قدّر و قضى…” (كافى ج1، ص
207، ح1).
7) قال [اميرالمؤمنين (ع)] : “… انقطعت الغايات عنده فهو منتهى كل غاية” (اصول كافى، ج1، ص121، ح6).
8) “و نحن اقرب اليه من
حبل الوريد” (ق (50) آيه 16).
9) قال [ابوعبداللّه(ع)] “…
يسمع كلامهم و يرى أشخاصهم و يعلم اسرارهم…” (كافى، ج1، ص170، ح3).
10) قال ابوالحسن الرّضا
عليه السّلام: قال اللّه: [يا] ابن آدم! بمشيئتى كنتَ الّذى تشاء لنفسك ما تشاء و
بقوّتى ادّيتَ فرايضى و بنعمتى قوّيت على معصيتى…” (اصول كافى، ج1، ص209، ح6).
11) قال [ابوعبداللّه(ع)]
: عجبأ لك لم تبلغ المشرق و لم تبلغ المغرب و لم تنزّل الأرض و لمتصعد السّماء و
لم تجز هناك فتعرف ما خلقهنَّ و انت جاحدٌ بما فيهنّ و هل بجحد العاقل ما لايعرف؟!
(كافى، ج1، ص92، ح1).
12) قال [ابوالحسن (ع)] “…
هو أيّن الأين بلا أين و كيّف الكيف بلا كيف فلايعرف بالكيفوفيه و لا باينونيه” (كافى،
ج1، ص101، ح3).
13) قال [ابوعبداللّه(ع)]:
“… هو شىءٌ بخلاف الأشياء… غير انه لاجسمٌ و لاصورة و لايحسّ و لايجسّ و
لايدرك بالحواس الخمس لاتدركه الأوهام و لاتنقصه الدّهور و لاتغيّره الأزمان…” (كافى،
ج1، ص110، ح6).
14) قال [ابوعبداللّه(ع)]:
“هو سميع بصير. سميع بغير جارحةٍ و بصير بغير آلة. بل يسمع بنفسه و يبصر بنفسه…”
(كافى، همان).
15) قال ابوعبدالله(ع): هو
اجلّ من ان يعانى الأشياء بمباشرة و معالجة لأنّ ذلك صفة المخلوق الّذى لاتجىء
الأشياء له الاّ بالمباشرة و المعالجه و هو متعال نافذ الإراده و المشيئة فعّال
لما يشاء (كافى، همان، ص113).
16) قال ابوعبداللّه (ع):
يابن آدم! لو أكل قلبك طائر لم يشبعه و بصرك لو وضع عليه خرق إبْرَة لغطّاه تريد
ان تعرف بهما ملكوت السّماوات والارض؟ (كافى، ج1، ص126، ح8)
17) قصص (28) آيه88.
18) كافى، ج1، ص195، ح 1 و
2.
19) قال [اميرالمؤمنين(ع)]:
لاتدركه العيون فى مشاهدة الأبصار ولكن رأته القلوب بحقائق الإيمان! (كافى، ج1،
ص131، ح6).
20) ما كذب الفؤاد ما رأى (نجم
)53) آيه 34)
21) فرازهايى از دعاى
ابوحمزه ثمالى.
22) فرازهايى از مناجات
شعبانيه.
قلب ماه رمضان
قلب ماه رمضان1
نجفعلى ميرزائى
× شبى به از هزار ماه
بىگمان، شب قدر بزرگترين،
شريفترين، باشكوهترين و مرموزترينِ شبهاست؛ قرآن كريم – به شهادت خود قرآن – در شب
قدر نازل گشته و تمام حوادثى كه در طول سال براى انسان و عالم هستى رخ مىدهد، اعم
از مرگ و زندگى، صحت و بيمارى، جراحت و التيام، ثروت و فقر، كامروايى و ناكامى،
شكست و پيروزى، سعادت و شقاوت و در يك عبارت: تمام خير و شرّ انسان و ديگر خلايق،
در همين شبِ عظيم، مقدَّر مىگردد و قطعاً در آن سال، وجود حقيقى مىيابد و تمام
اين تقديرات در لسان احاديث، “امور محتوم” و تخلف ناپذير شمرده شده است.
امام صادقعليه السلام در پاسخ
شخصى كه از شب قدر پرسيده بود، فرمود:
“شب قدر شبى است كه
فرشتگان و نگارندگان الهى به آسمان دنيا فرود مىآيند و تمام حوادث، سرنوشت و امور
يك سال انسان را ثبت مىكنند”.2
نيز امام باقرعليه السلام
فرمود:
“تمام پديدههاى سال [تا
سال بعد] اعمّ از خير و شرّ، طاعت و معصيت، تولد و مرگ و رزق و روزى در شب قدر
مقدّر و ثبت مىشود و آنچه در آن شب مقدّر و جزو قضا گشت، قطعاً واقع خواهد شد و
خداوند هرچه خواهد مىكند”.3
شاملترين و جامعترين عبارتى كه
دراينباره گفته شده عبارت “فيها يُفْرَقُ كُلُّ اَمْرٍ حَكيم4؛ در آن شب تمام
فرمانها بر حسب حكمت صادر مىشود” است. نيز چنان كه در آينده بيشتر توضيح خواهيم
داد، اين آيه يكى از دلايل استمرار شب قدر و وجود آن در تمام ماههاى رمضان است.
از بزرگترين الطاف خداوند،
نسبت به انسان اين است كه به او اجازه داده تا در اين شبها تمام حاجتهاى خويش را
طلب كند و وعده اجابت نيز به او داده است. از اين رو با نگاهى به كتابهاى دعا و
مناجات مىبينيم كه امامان بزرگوارعليهم السلام و بزرگان دين – رضوان الله عليهم –
تمام نيازهاى خويش را در اين شب طلبيده و از شيعيان هم خواستهاند كه در اين امر
مهم از آنان پيروى كنند.
“يحيى بن علا” مىگويد:
“امام صادقعليه السلام
سخت بيمار و در بستر افتاده بود، امر نمود، و او را در شب بيست و سوم ماه مبارك
رمضان به مسجد بردند و تا صبح در مسجد ماند”.5
اين روايت نشانگر عظمت اين شب
است، نيز شايد به نوعى تأكيدى باشد بر شب بيست و سوم و تقويت اين احتمال كه شب قدر
همان شب است.
قرآن كريم نيز ارزش شب قدر را
بيش از هزار ماه دانسته است.6 روايات فراوانى اين برترى و معناى آن را شرح
دادهاند.
شخصى از امام صادقعليه السلام
پرسيد:
“چگونه شب قدر از هزار ماه
برتر و بهتر است؟
امامعليه السلام فرمود:
عمل در آن شب از عمل در هزار
ماه كه در آنها ليلة القدر نيست برتر است!”.7
از امام باقرعليه السلام نيز
پرسيدند:
“ليلة القدر خير من الف
شهر؛ يعنى چه؟ فرمود: عمل صالح در آن، چون نماز، روزه و ديگر اعمال نيك از عمل در
هزار ماه كه در آنها، شب قدر نيست بهتر است”.8
تلاوت قرآن كريم به همراه تدبر
در آن، مناجاتهاى ائمهعليهم السلام و خواندن دهها دعاى وارد شده در كتابهاى دعا و
بويژه “اقبالالأعمال” نوشته جمال السالكين، حضرت آية الله سيّد بن طاووس پر أجر و
ثواب است و هر كدام دردها و مصيبتهاى روحى يا مادى آدمى را التيام مىبخشند.
پرداختن به دانش الهى در اين
ليالى نه تنها بى اشكال كه بنا به عقيده برخى از بزرگان، برترينِ اعمال است. از
اين رو بسيارى از عالمان راستين، طرحهاى عظيمِ اسلامى خود را در اين شبها و بويژه
در شب بيست و سوم به پايان رساندهاند.
استاد علامه طباطبايى –
رضوانالله عليه – صاحب تفسير گرانسنگ “الميزان” در پايان تفسيرش، اين گونه
مىنگارد:
“با سپاس خداوند، كتاب به
پايان رسيد و پايان پذيرفتن تأليف آن با شب مبارك قدر، شب بيست و سوم از شبهاى ماه
رمضان سال هزار و سيصد و دو هجرى همزمان گشت”.9
فقيه نامدار، مرحوم محمد حسن
نجفى نيز كتاب ارزشمند و بى نظير “جواهر الكلام” را در همين شب به پايان رسانيده
است. وى نيز در پايان كتاب مىفرمايد:
“كتاب جواهر الكلام فى شرح
شرايع الإسلام فى مسائل الحلال و الحرام، در شب بيست و سوم ماه رمضان، شب قدر به
پايان رسيد، از تقديرهاى خداوند در اين شب آن بود كه بر ما تفضل نمود و اين كتاب
به پايان رسيد”.10
حكيم ربّانى، حاج ملاّهادى
سبزوارى نيز – بنابر تصريح خود وى – كتاب منظومه (بخشحكمت) را در همين شب به
پايان رساندهاند.11
× شب قدر، كدام شب؟
در اين باره گذشته از گروهى كه
شب قدر را شب خاصى از سال نمىشمارند و آن را از مقوله زمان برتر دانستهاند،
روايات و اقوال به چند دسته قابل تقسيم است:
1 – شب قدر يكى از شبهاى آخرين
دهه ماه مبارك است.12
2 – شب قدر يكى از ليالى مفرد
دهه ماه مبارك رمضان است.
“شيخ طوسى به هنگام تفسير
سوره قدر مىگويد:
“بدون هيچ اختلافى در ميان
شيعه، شب قدر در دهه آخر ماه رمضان و از شبهاى فرد است”.13
رواياتى نيز در اين باره رسيده
كه مجال پرداختن بدانها نيست.
3 – شب قدر يكى از شبهاى
نوزدهم، بيست و يكم و بيست و سوم ماه مبارك است.
امام صادقعليه السلام در پاسخ
به يكى از طالبان شب قدر فرمود:
“آن را در يكى از شبهاى
نوزدهم، بيستويكم و بيست و سوم طلب كن”.14
در برخى از روايات به هر سه شب
اشاره شده و لكن نه در عرض يكديگر بلكه در طول هم؛ يعنى گويى هر كدام ويژگى خاصِ
خود را دارا هستند و گويا اگر كسى چيزى بطلبد بايد از همان شب نوزدهم شروع كند؛
مانند روايت زير:
زرارة – رضوان الله عليه – از
امام صادقعليه السلام نقل مىكند:
“التقدير فى ليلة تسع عشرة
و الإبرام في ليلة إحدى و عشرين و الإمضاء في ليلة ثلاث و عشرين؛15 در شب نوزدهم [همه
چيز]تقدير و اندازهگيرى مىشود، در شب بيست و يكم بسته مىشود و در شب بيست و سوم
امضاى نهايى مىگردد.”
ويژگى شب قدر آن است كه آنچه
در آن از جانب پروردگار عالم درباره انسانها مقدَّر مىگردد، حتمى و قطعى است، با
نگاهى اجمالى به كتابهاى مخصوص دعا در اين ماه پر بركت عبارات زير بسيار تكرار شده
است:
“اللّهم اجعل لي فيما تقضي
و تقدِّر من الأمر المحتوم و ممّا تفرق من الأمر الحكيم في هذه الليلة، في القضاء
الذي لا يردّ و لا يبدّل… .”16
چنان كه پيداست عبارتهاى “المحتوم”
و “لا يردّ” و “لا يبدَّل” همه دليل عدم تغيير اين تقديرات است. از اين رو در شب
بيست و سوم تقديرات امضا مىشود و قطعيت مىيابد. در نتيجه، اين روايت نيز در واقع
تأكيدى بر شب بيست و سوم است.
4 – دستهاى از احاديث، شب قدر
را يكى از شبهاى بيست و يكم و بيست و سوم دانستهاند: مانند احاديث زير:
امام صادقعليه السلام فرمود:
“شب قدر در شب بيست و يكم
يا بيست و سوم است”.17
“عبدالواحد بن مختار
انصارى” مىگويد: به امام محمد باقرعليه السلام عرض كردم، مرا از شب قدر آگاه
فرماييد. فرمود:
“آن را در شب بيست و يكم
يا بيست و سوم طلب نما”.
عرض كردم: دقيقاً آن را برايم
مشخص فرماييد، فرمود:
“چه شود دو شب، سخت بكوشى [تا
به چنين امر عظيمى دست يابى]“.18
با ديدن چنين رواياتى به نظر
مىرسد كه ائمه بزرگوارعليهم السلام نخواستهاند كه صريحاً و به صورت علنى اين شب
را مشخص نمايند؛ از اين رو همواره خواستهاند كه مردم، خود با تلاش و عبادت به چنين
مرتبه برجستهاى برسند. البته بزودى چند روايت را در علّت آن ذكر خواهيم كرد.
نيز هنگامى كه “حسانِ بن مهران”
درباره شب قدر از امام ششمعليه السلام پرسيد، امامعليه السلام فرمود:
“در شبهاى بيست و يكم و
بيست و سوم به دنبال شب قدر باش”.19
اينك دايره شب قدر تنگتر شده و
گويا يكى از دو شب مذكور است. البته روايت فوق اگر چه مضمون آن با روايتى كه از
امام باقرعليه السلام نقل شد يكسان است، ليكن آن را مؤيّد قوىّ ديگرى بر اين عقيده
به حساب آوردهايم.
ابو بصير – رضوان الله عليه –
نيز مىگويد: به امام صادقعليه السلام عرض كردم: جانم به فداى شما باد، آن شبى كه
اين همه به آن اميد داريم [و در پى آن هستيم] كدام شب است؟ امامعليه السلام
فرمود:
“يكى از شبهاى بيست و يكم
و بيست و سوم است”.
عرض كردم: اگر توان احيا و به
پا داشتن هر دو شب را نداشتم چه كنم؟ امامعليه السلام فرمود:
“براستى كه زنده نگاه
داشتن دو شب در مقايسه با آنچه تو در پى آن هستى چقدر آسان است!”.20
جز اينها روايات ديگرى نيز
مشخصاً شب قدر را در ميان اين دو شب دانستهاند.
5 – پارهاى از روايات صريحاً
يا در لفّافه بر شب قدر بودن شب بيست و سوم دلالت دارند، از جمله:
سيد بن طاووس با سند خود از “سفيان
بن سمط” نقل مىكند: از امام صادقعليه السلام خواستم كه شب قدر را مشخصاً برايم
بازگو كند، امامعليه السلام فرمود:
“شب بيست و سوم”.21
“ضمره انصارى” از پدرش نقل
نموده: از پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم شنيدم كه فرمود:
“شب قدر، شب بيست و سوم
است”.22
حديث بعدى حديثى است كه به “حديث
جهنى” مشهور است. نام اصلى جهنى “عبدالرحمن بن انيس انصارى” است. گويند اين شخص
داراى شتر و گوسفند بوده است. جهنى براى آن كه دقيقاً شب قدر را بشناسد به خدمت
پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله وسلم رسيده عرض كرد:
“اى پيامبر خداصلى الله
عليه وآله وسلم من صاحب شتران، گوسفندان و غلامانى چند هستم، دوست دارم شبى را به
من بشناسانى كه در ماه مبارك رمضان باشد و من به فضيلت آن شب و نماز در آن نائل
شوم”.
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم
از او خواست كه نزديك شود، وقتى كه جهنى به نزديك پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم
رسيد، پيامبر سخنانى در گوش وى گفت. كسى از اين كلمات آگاه نگشت، ولى گويند هنگامى
كه شب بيست و سوم ماه مبارك فرا رسيد، جهنى به همراه خانواده، خويشاوندان، شتران،
گوسفندان و غلامان خود وارد مدينه شد، آن گاه به هنگام صبح از مدينه خارج شد و به
جايگاه اصلىاش باز گشت.
مضمون اين داستان را امام
باقرعليه السلام نقل كرده است23 و حديث بسيار معتبرى است.
سيد بن طاووس مىگويد:
“بدان كه روايات صريحى در
اين كه شب بيست و سوم شب قدر است وارد شده كه بوضوح بيانگر اين حقيقت است”.24
چنان كه اشاره شد، امام
صادقعليه السلام سخت بيمار شد و در بستر افتاد به گونهاى كه خود قادر به حركت
نبود، دستور داد كه در شب بيست و سوم ماه رمضان او را به مسجد منتقل كردند و آن شب
را تا صبح در مسجد زنده نگاه داشت. عدّهاى اين امر را نشانه حساس بودن اين شب و
از علايم شب قدر مىشمارند.25
در روايت آمده است كه امام
صادقعليه السلام در شب بيست و سوم دوبار غسل كرد؛ يك بار در اول شب و يك بار در
آخر شب.26 عدهاى نيز اين امر را كه درباره ديگر شبها نرسيده نشانهاى از شب قدر
شمردهاند.
نيز طبق يك روايت، يكى از
اصحاب پيامبر – صلى الله عليه وآله وسلم – مىگويد:
“من از پيامبرصلى الله
عليه وآله وسلم شنيدم كه: شب قدر همان شب بيست و سوم است”.27
مسأله “جهنى” به گونهاى ديگر
هم ذكر شده است، زرارةرحمه الله از امام باقر و يا امام صادقعليهما السلام نقل
مىكند:
“شب بيست و سوم ماه رمضان
شب جهنى است، زيرا اين شخص به پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم عرض كرد: منزل من از
مدينه دور است دستور بدهيد كه در چه شبى به مدينه بيايم، پيامبرصلى الله عليه وآله
وسلم نيز فرمانش داد كه در شب بيست و سوم به مدينه برود”.28
نكته قابل توجه درباره جهنى
اين است كه گذشته از “عبدالرحمن” كه در گذشته به آن اشاره شد نام او را “عبدالله
بن أنيس انصارى” نيز گفتهاند.29
به گمان ما همين چند روايت در
اين كه شب بيست و سوم از تمام ليالى پر اهميتتر است كافى است.
6 – چندى از روايات، شب قدر را
شب نيمه شعبان، معرفى كردهاند.
عارف جليل القدر، ميرزا جواد
ملكى تبريزى – رضوان الله عليه – در كتاب گرانقدر خود “المراقبات” در بخش “فضيلت
شبهاى قدر” اگر چه در پيروى از روايات، شب بيست و سوم را با اهميتتر از تمام شبها
دانسته امّا به شب قدر بودن اين شب نيز تصريح نموده است.30 آن گاه در سازگار كردن
اين شب قدر با شب قدر ماه مبارك مىگويد:
“در برخى از روايات شب
نيمه شعبان، شب قدر ائمه معصومعليهم السلام و شب قدر در ماه رمضان، شب قدر رسول
خداصلى الله عليه وآله وسلم شمرده شده است”.31
آن گاه مىگويد:
“از ارزشهاى اين شب (شب
نيمه شعبان) آن است كه احيا گردد و اعمال و عبادات پُر ارجى كه در آن سفارش شده در
هيچ شب – حتّى در شبهاى قدر – بدانها سفارش نشده است”.32
سيد بن طاووس نيز در كتاب
گرانقدر “اقبال الأعمال” مىفرمايد:
“در همين كتاب و ديگر
كتابها گفتهايم كه در شب نيمه شعبان اَجَلها نوشته مىشود، روزيها تقسيم مىگردد
و اعمال همه سال نوشته مىشود”.33
سپس براى وفق دادن اين شب عزيز
با ديگر شبهاى قدر احتمالاتى مىدهند كه در قسمت “تعدّد شبهاى قدر” به توجيهات اين
عالم جليل القدر نيز خواهيم پرداخت.
به خاطر آن كه اين شب مبارك،
شبى است كه مهدى موعود – عجل الله تعالى فرجه الشريف و روحى و ارواح العالمين
لتراب مقدمه الفداء – قدم در كره خاكى نهاد تا ذخيرهاى براى پيراستن زمين از
زشتيها و ناپاكيها شود، خوب است قدرى درباره ارتباط شب قدر با آن وجود ملكوتى هم
سخن بگوييم.
در شب قدر سرنوشت انسانها و
نيز فهرستى از تمام حوادث خرد و كلان عالم هستى و مأموريتهاى ساليانه
حضرتمهدىعليه السلام به آگاهى او مىرسد. هر چند مطابق روايات بسيار معتبر در
پايان هر هفته كارنامه اعمال تمام مؤمنان [و شايد تمام انسانها] به خدمت آن
بزرگوار برده مىشود و اصولاً آن حضرت محضر اسم “عليم”، “سميع”، “بصير” و ديگر
اسماى الهى است و همه هر لحظه در محضر اويند وليكن در شب قدر در سطح بسيار گستردهاى
مشخصات دقيق تمام امور و شؤون عالم هستى و جمله انسانها به محضر مباركش ارائه
مىشود؛ زيرا ولايت امر در يَدِ قدرت اوست. از اين رو اگر “فرشتگان و روح اعظم در
شب قدر خبر تمام امور و وقايع عالم هستى را به پايين مىآورند”34 در واقع تمام اين
اخبار و سرنوشتها و تقديرات به آگاهى حجت خدا در زمين مىرسد.
مرحوم كلينىرحمه الله در كتاب
ارزشمند كافى از امام باقرعليه السلام نقل مىكند:
“در شب قدر تفسير امور هر
سال بر امام معصوم كه ولى الأمر است فرود مىآيد، در اين شب به او گفته مىشود كه
چه بايد بكند و همچنين مردم را به چه كارى فرمان دهد”.35
باز از امام باقرعليه السلام
نقل مىكند:
“اى شيعيان ما! با سوره “إِنّا
أَنْزَلْناهُ” با دشمنان مخاصمه كنيد تا پيروز شويد. به خدا سوگند كه اين سوره
مخصوص كسى است كه پس از پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم حجّت خداى متعال بر مردم
است”.36
همچنين فرمود:
“در شبهاى قدر از جانب
خداوند متعال به پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم و جانشينان و اوصياى
گرامىاشعليهم السلام امر مىشود كه چنين و چنان كن”.37
البته بايد دانست كه اين فرمان
خداوند وحى شمرده نمىشود و القاى اين علوم و آگاهيها تنها نوعى آگاهى بخشى است. “سيدبنطاووس”
در اين باره مىگويد:
“بدان كه القاى اسرار هر
سال در شب قدر به ولىّالأمرعليه السلام در شمار وحى نيست؛ زيرا رشته وحى با وفات
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از هم گسسته شد؛ بلكه اين نوعى آگاهى بخشى است كه
امام معصومعليه السلام از حقيقت آن خبر دارد؛ چنان كه خداوند فرمود: “و إِذْ
أَوْحَيْتُ إلى الحواريّينَ”38 يا فرمود: “و أوحينا الى أُمّ موسى”39 نيز فرمود: “و
إذ أوحى ربّك إلى النّحل”40 كه هر كدام تأويلى دارند كه جز وحى نبوى است”.41
در هر حال با نگاهى گذرا به
آيات كريمه و روايات شريفه هيچ ترديدى در پيوند عميق و جدايى ناپذير ليلةالقدر و
امام معصومعليه السلام باقى نمىماند، اين امر هنگامى بوضوح درك مىشود كه در عدم
جدايى قرآن و معصوم كه در روايات متواتر از خاصّه و عامّه آمده دقّت گردد آن گاه
در ليلة القدر كه شب نزول قرآن كريم [كه از امام معصوم جدا نيست ]است نيز انديشه
شود.
7- برخى از روايات نيز فاطمه
زهراعليها السلام را حقيقت “ليلةالقدر” دانستهاند و اين به خاطر آن است كه “ليلةالقدر”
و يوم اللّه را مراتب و مظاهر بسيار است، چنان كه همه حقايق نظام هستى بدين
منوالند”.42 در تفسير شريف فرات كوفى از امام صادقعليه السلام در تفسير آيه اول
سوره قدر روايت شده است:
“منظور از “ليلة”
فاطمهعليها السلام و منظور از “قدر” خداوند متعال است، پس كسى كه فاطمهعليها
السلام را چنان كه شايد بشناسد، ليلةالقدر را درك كرده است فاطمه را فاطمه
ناميدند؛ زيرا خلق از شناخت او “مفطوم” و عاجزند”.43
“حال با تدبّر در معناى
ليلةالقدر، نازل كردن قرآن در ليلةالقدر كه مُنزَلٌ فيه است دانسته مىشود”.44
امام صادق آن قرآن ناطق
يكى تفسير همچون صبح صادق
بفرموده است و بشنو اى دل
آگاه
كه ليله فاطمه است و قدر، الله45
پس از ذكر هفت دسته از احاديث
بايد بگوييم: شبهايى كه احتمال مىرود شب قدر باشند بيش از اينهاست امّا با قرائن بسيارى
به دست آمد كه قطعاً شب قدر در ماه مبارك و يقيناً در ايّام فرد دهه آخر اين ماه و
بحتم در يكى از شبهاى سه گانه و به احتمال قريب به يقين در شب بيست و سوم ماه
رمضان واقع شده است.
از جمله اقوالى كه به شرح و
بسط آنها نخواهيم پرداخت و تنها آنها را ذكر مىكنيم، اقوال زير است:
1- شب اول ماه رمضان.
2- شب نهم ماه رمضان.
3- شب چهاردهم ماه رمضان.
4- شب يازدهم ماه رمضان.
5- شب آخر ماه رمضان.
همه اين پنج شب در يك روايت
نبوى احتمال داده شده است.46
6- در دهه اول ماه رمضان.
7- شب هفدهم ماه رمضان.
8- شب و روز بيست يكم، بيست و
دوم و بيست و سوم ماه رمضان.
9- شب بيست و چهارم ماه رمضان.
10- در يكى از شبهاى نهم، هفتم
و پنجم ماه رمضان.
11- هفت روز يا پنج روز يا سه
روز مانده به آخر ماه رمضان.
12- شب بيست و هفتم ماه رمضان.
13- يكى از شبهاى بيست و پنجم،
بيست و هفتم، بيست و نهم و آخرين شب ماه رمضان.
14- تمام شبهاى سال.
15- در هر سال در شب خاصى است.
مرحوم سيد بن طاووس تمام اين
اقوال را در كتابش آورده است.47
بايد توجه داشت كه ترديدهاى
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و ائمهعليهم السلام درباره شب قدر اسرارى دارد كه
اندكى از آنها را در آينده خواهيم آورد.
× نشانههاى شب قدر
برخى از روايات، نشانه شب قدر
را متعادل و لطيف بودن هواى آن ذكر كردهاند، چنان كه مرحوم كلينى – رضوان الله
عليه – از امام باقر [ياامام صادق]عليهما السلام نقل مىكند:
“هواى شب قدر پاكيزه و دلانگيز
است، اگر فصل سرما باشد، گرم و لذّت بخش است و اگر فصل گرما باشد خنك و لطيف است”.48
شيخ صدوقرحمه الله نيز اين
حديث را در “كتاب من لايحضره الفقيه” نقل كرده است.49
“عبدالأعلى” هم مىگويد:
به امامصادقعليه السلام عرض كردم: آنان مىگويند: در آن شب، هيچ سگى پارس
نمىكند، پس آن شب با چه علامتى شناخته مىشود؟ امامعليه السلام فرمود:
“اگر آن شب در فصل گرما
باشد، سرد و خنك مىگردد و اگر در زمستان باشد، ملايم و گرم مىشود”.50
نيز امامعليه السلام فرمود:
“شب قدر، شبى درخشان است،
نه گرم و نه سرد و ستارگان آن شب چون آفتاب پرتوافكنى مىكنند”.51
بىترديد اين دسته از روايات
داراى اسرار فراوانى هستند و در وراى الفاظ ظاهرى بسى نكتههاى باريكتر از مو
نهفته است كه عالمان و آشنايان با اسرار، اين معارف مىدانند ولى اگر ما باشيم و
همين ظاهر روايت و اين نشانهها را بر ظاهر امور حمل كنيم؛ يعنى هوا، شب، سردى،
گرمى، خنكى، اعتدال، ستاره، خورشيد و… را بر معانى معهود در عرف عادى بشماريم
نمىتوانيم به غالبى بودن آنها اعتقاد پيدا كنيم و قادر به فهم حقيقت اين روايات
نيستيم.
علامه طباطبائى – رضوان الله
عليه – در تفسير سوره قدر در اين باره مىگويد:
“در برخى از روايات
نشانههايى براى شب قدر ذكر شده كه هميشگى و غالبى نيستند؛ مانند: در صبح آن شب
خورشيد بدون شعاع طلوع مىكند؛ هوا معتدل است و… كه از ذكر آنها صرف نظر
مىكنيم.”52
× تعدد شب قدر
با بررسى روايتهاى بسيار معتبر
درمىيابيم كه “ليلةالقدر” بر بسيارى از شبها اطلاق شده است؛ مانند: شب نيمه
شعبان، شب نوزدهم، شب بيست و يكم و شب بيست سوم ماه رمضان.
هنگامى كه در اين روايات و
سخنان دانشمندان اسلامى درباره آنها بدرستى مىانديشيم درمىيابيم كه گويا اين
شبها در عرض يكديگر نيستند بلكه در طول يكديگرند. يعنى چنين نيست كه اين شبها شب
قدر باشد با تمام ويژگيهاى اين شب عظيم، زيرا گذشته از سخن برخى كه اعتقاد دارند
شب قدر شب خاصى نيست و به تعبير آنان تمام شبهاى سال شب قدر است، كسى ترديد ندارد
كه در سال، تنها يك شب، شب قدر است، البته روح و وجود عقلانى هر وجود كه در اصطلاح
“ربّ النوع” افراد مثالى و طبيعى گفته مىشود مورد بحث ما نيست، نيز وجودهاى عقلى،
مثالى – برزخى و طبيعى – مادى را براى “زمان” نمىتوانيم انكار كنيم.53
عبارت “شب” گويى اِشعار به “زمان”
دارد و زمان در حالت عقلانى آن، بسيط و غير قابل تعدّد است، اين وجود را “دهر اعلى”
هم مىگويند، ولى مقصود ما از “شب قدر” [كه يك زمان است ]وجود مادى – طبيعى آن
است.
هنگامى كه اقسام زمان را بخوبى
دريابيم بسيارى از نكات پيچيده “ليلةالقدر” و مصاديق و مظاهر آن براى ما حلّ
مىشود.54
لكن گذشته از اين مسائل عقلى،
با نگاهى به روايات مىيابيم كه شب قدر، شبى است كه تمام تصميمها و تقديرهايى كه
در ديگر شبها انجام شده، به امضا مىرسند و بر آنها مهر نهايى زده مىشود.
در بسيارى از روايات بطور
سربسته، شب قدر يكى از شبهاى سه گانه شمرده شده، اما گذشته از رواياتى كه به سومين
شب، تصريح نمودهاند در شمارى از آنها هر كدام از اين شبها داراى ويژگى خاصى شمرده
شده است؛ مانند روايت زير:
صدوق شيعه – رضوان الله عليه –
از آن امام عظيمالقدرعليه السلام نقل مىكند:
“در شب نوزدهم تقدير، در
شب بيست و يكم قضا و در شب بيست و سوم تمام امور و حوادث و وقايع يك سال قطعيت
مىيابد و تثبيت مىگردد و خداوند – جلّ و علا – هر چه خواهد كند”.55
در نتيجه، هر كدام از اين شبها
به نوعى شب قدر است و داراى ويژگى خاص خود است و راز تعدد شبهاى قدر در همين تعدّد
معناى تقدير است.
آيةاللّه ميرزا جواد آقاى ملكى
تبريزىرحمه الله در “المراقبات” مىگويد:
“گويى كه اشكال تعدّد
شبهاى قدر با توجّه به تعدّد معناى “تقدير” برطرف مىشود”.56
امّا گاهى تعيين آجال و تقسيم
ارزاق بدون هيچ اختلاف ظاهرى در دو شب آمده است، مثلاً هم درباره شب نيمه شعبان57
و هم درباره ديگر شبهاى قدر آمده است:
“در اين شبها اَجَلهاى
مردم تعيين مىشود، ارزاق در ميان آنان تقسيم مىگردد و ديگر امور سال نوشته
مىشود”.
در اين باره توجيهاتى شده است،
از جمله مرحوم سيّد – رضوان الله عليه – مىگويد:
“ممكن است در نيمه شعبان
بشارت به اين حقيقت باشد كه در شب نوزدهم ماه رمضان اجلها نوشته مىشود و روزيها
تقسيم مىگردد، پس شب نيمه شعبان شب بشارت به وعده نيك است و شب نوزدهم ماه رمضان
زمان عملى شدن اين وعده است، يا اين كه مىتوان گفت: در شب نيمه شعبان اجلهاى
گروهى نوشته مىشود و روزيهاى عدهاى تقسيم مىگردد، ولى در شب نوزدهم، اَجَل تمام
مردم نوشته مىشود و روزى همه آنان تقسيم مىگردد و ديگر احتمالهايى كه به آنها
نمىپردازيم”.58
در هر حال با وجود همه
ويژگيهاى اين چهار شب، با استفاده از انبوهى از روايات معتبر به اين نكته قطع پيدا
مىكنيم كه احتمال شب قدر بودن شب بيست سوم از شب بيست و يكم و شب بيست و يكم از
شب نوزدهم و شب نوزدهم از شب نيمه شعبان قويتر است، ليكن در بخش “چگونه شب قدر را
درك كنيم” توضيح خواهيم داد كه بايد شخصِ مشتاق و صاحب توفيق چه بكند تا به فيوضات
اين شب جليل القدر نايل شود.
× چرا شب قدر ناپيداست؟
اگرچه تعمّق در روايات، ما را
به فاصله بسيار نزديكى از شب قدر مىرساند و يقين پيدا مىكنيم كه اين شب مبارك
يكى از سه شب است و به احتمال بسيار بسيار قوى آن را شب بيست و سوم مىدانيم ولى
حقيقت اين است كه اينها احتمال است و همان قدر كه رواياتى در تصريح اين امر هست،
بيش از آن در ديگر مظاهر اين شب نقل شده است. پس هنوز مىتوانيم شب قدر را يكى از
اسرار ملكوت بدانيم و اين گوهر ربوبى و آسمانى را در درون صدفى، پنهان و پوشيده از
ديد غير عالمان اسرار ملكوت بشماريم.
حال بايد در پى راز اين امر
گشت.
به زعم نگارنده، چنين اسرارى
را با تلاش ظاهرى و حتى غور رسى در آيات و روايات نمىتوان دريافت، بلكه سهم عمده
چنين اكتشافاتى – اگر اين رازها قابل دسترسى انسانها باشند – در گرو پاكيزگى و
تهذيب روح از پلشتيهاست. پس اگر كسى مىخواهد به اين راز پى برد و بر حقيقت و
ملكوت امر واقف گردد، بايد در آغاز، روح خود را با نورانيّت اين انوار همسنخ
گرداند.
يكى از دلايل پوشيدن اين شب
مبارك آن است كه: اگر پوشيده نباشد مردم كمتر تلاش مىكنند و با توجه به عظمت اين
شب، همه اميد خود را به آن مىبندند و دست به فساد بيشتر مىزنند. علىعليه السلام
در همين باره فرموده است:
“قطعاً من از شب قدر آگاهى
دارم و ترديد ندارم، خداوند آن را بدين خاطر از شما پوشانيده كه اگر شما را از آن
آگاه مىكرد، شما به عمل كردن در آن اكتفا مىكرديد و در ايام ديگر دست از عمل
مىكشيديد”.59
علامه طباطبايى – رضوان الله
عليه – نيز در اين باره مىگويد:
“از روايات چنين استفاده
مىشود كه شب قدر همان شب بيست و سوم است و اين كه تعييناً معرفى نشده براى آن است
كه با ارتكاب معصيت، حق آن شب ضايع نگردد و اين امر باعث تعظيم آن شب باشد”.60
شيخ طوسىرحمه الله هم گفته
است:
“اين شب مشخصاً معرفى نشده
تا بندگان خدا در ديگر شبها هم به عبادت بپردازند”.61
برخى گفتهاند، جايز نيست كه
آدمى در پى شب قدر باشد، از اين نظر است كه اين شب معرفى نشده است. ولى حقيقتِ
عيان آن است كه چنين نيست و ادراك شب قدر فيضى قدسى و ملكوتى است و دهها و صدها
حديث، مجوّز اين امر است. سيدرحمه الله گفته است:
“به دنبال شب قدر بودن از
مهمّات هوشمندان و عاقلان است و من هيچ دليل عقلى يا نقلى در منع پيگيرى اين شب
نديدهام، بلكه ادراك آن از أَعظم سعادتهاست”.62
“براستى اگر اذن خداوند
بارى تعالى در معرّفى كردن آن نبود، اين همه اخبار در راهنمايى به سوى آن براى
چيست؟”.63
× آيا شب قدر در هر سال
تكرار مىشود؟
آيا هر شب شب قدر است؟ آيا شب
قدر تنها در زمان حيات پيامبران وجود داشته است؟ آيا شب قدر تنها در حضور
اماممعصومعليه السلام وجود مىيابد؟ و آيا… .
حقيقت اين است كه شب قدر – به
معنايى كه در بخشهاى گذشته به آن اشاره شد – هيچ گاه منحصر به عصر حيات پيامبر يا
زمان حضور امام معصومعليه السلام نيست. شب قدر لامحاله در هر سال يك بار پديد
مىآيد و در آن يك شب سرنوشت همه چيز و همه كس تا سال بعد رقم مىخورد و اخبار
كائنات به اطلاع حجّت خدا بر زمين مىرسد.
اين حقيقت با نگاهى به روايات
مستند بوضوح معلوم مىگردد.
شخصى درباره همين مسأله از
امامصادقعليه السلام سؤال نمود:
بقيه در صفحه 49 و 50
بقيه از قلب ماه رمضان
“آيا شب قدر در گذشته وجود
داشته يا اكنون نيز در هر سال پديد مىآيد؟”.
امام در پاسخ وى فرمود:
“اگر ليلةالقدر برداشته
شود قرآن برداشته شده است”.64
برخى در توضيح اين ملازمت
گفتهاند:
“در سوره قدر آمده است: “تَنَزَّلُ”
كه فعل مضارع است (دقت شود) و بر استمرار تجددى نزول ملائكه و روح دلالت دارد. اگر
هر سال شب قدرى نداشته باشد، گويى كه قرآن منسوخ شده و اين نزول منقطع گشته است،
يا اين كه مقصود اين است كه اگر ليلة القدر كه شب تبيين احكام هستى براى امامعليه
السلام است برداشته شود، قرآن تعطيل و بىفايده مىگردد”.65
“هشام بن حكم” نيز از امام
صادقعليه السلام نقل مىكند:
“در هر سال يك شب قدر وجود
دارد كه روز آن نيز همانند شب، [بافضيلت و مهم] است”.66
از روايات، چنين برداشت مىشود
كه اين شب تا يوم القيامه ادامه دارد و هر سال يك بار پديد مىآيد، چنان كه جناب
ابوذررضى الله عنه از پيامبر مىپرسد:
“اى رسول خداصلى الله عليه
وآله وسلم آيا شب قدر منحصر در عصر پيامبران بوده است كه در آن شب، احكام عالم
هستى[در قالب وحى] بر آنان نازل مىگشته است؟ و وقتى كه پيامبران درگذشتند، شب قدر
هم برداشته شد؟
پيامبر در پاسخ مىفرمايد:
“خير، چنين نيست، شب قدر
تا روز قيامت هست”.67
گذشته از اين روايات، اين
حقيقت كه شب قدر پديدهاى مستمر و ادامهدار است، از خود قرآن كريم نيز بوضوح دريافت
مىشود. آيه چهارم از سوره “دخان” اين گونه است:
“فيها يُفْرَقُ كلُّ أَمرٍ
حيكم؛ در آن شب هر فرمانى بر اساس حكمت صادر مىشود”68
چنان كه پيداست فعل “يُفْرَقُ”
مستقبل است و بر تجدد در آينده دلالت دارد و اين نشانهاى از عدم زوال شب قدر است.
در تفسير كبير “الميزان”
درباره اين آيه چنين آمده است:
“ظاهر كلام خداوند كه
فرمود: “فيها يفرق” دليل بر استمرار است، البته مقصود آن است كه امور هستى در اين
شب بتفصيل بيان مىشود ولكن معارف و احكام، استمرارى ندارند بلكه در گذشته، اين
امر واقع شده است، اگر مقصود اين امر بود مناسبتر بود كه مىفرمود: “فيها فُرِقَ”.69
پس از اين آيه، سوره قدر نيز –
چنان كه از سياق الفاظ و قرائن بر مىآيد – بروشنى دليل استمرار و تكرّر اين شب
مبارك است. البته پس از اين كه دريافتيم بسيارى از روايات قطعى الصّدور در تبيين
اين شب عبارت “فى كلّ سَنَةِ” را استعمال نمودهاند ديگر جاى هيچ شبههاى باقى
نمىماند.
گذشته از روش نقلى، با امعان
در حقيقت شب قدر و توجّه به راز اين شب بىمثال اين امر ثابت است و راستى كه شيوه
اخير چقدر آرامبخشتر و يقينآورتر است؛ زيرا وقتى كه شخصى خود قدم در طريق نهاد
و شب قدر را ادراك و احساس كرد – چنان كه بسيارى چنين توفيق عظيمى را يافتهاند –
ديگر تشويشى ندارد، نفس او مطمئنه شده است.
× معناى امر محتوم چيست؟
چنان كه در آغاز سخن اشاره
رفت، شايد اين تعبير، بويژه در اعمال و ادعيه ليالى قدر بيش از هر عبارت ديگر
تكرار شده است، حال بايد قدرى درباره آن توضيح دهيم.
چنان كه نيازى به توضيح نيست،
سرنوشت مرگ و زندگى انسان و ديگر كائنات در اين شب نوشته مىشود و تعيين مىگردد،
و در آن سال و در آن زمانِ مشخص شده، آن سرنوشت، وجود خارجى مىيابد و هيچ امرى
قادر به جلوگيرى از آن نيست و به تعبير ادعيه، قطعى و محتوم است.
در بسيارى از روايات معتبر
گذشته از عبارتهاى “تقسيم الأرزاق” و “كتابة الآجال”70 به اين امر نيز اشاره شده
كه اسامى حاجيان هر سال در همين شب نوشته مىشود و برات آنان در همين زمان داده
مىشود و شب قدر “ليلة البرات” است. اگر كسى بخواهد به حج مشرّف شود بايد با
مقدمات فراوانى در همين شب بكوشد. در روايت آمده است:
“در شب قدر نام كاروانهاى
حج نوشته مىشود، كسى كه نامش در اين ليست وارد شد (به وسيله طلب از خداوند و
تفضّل الهى) محال است كه بتواند مشرّف نشود، اگرچه زار و ندار باشد و اگر كسى نامش
در ميان اين اسامى نباشد، به هيچ روى قادر به حج نخواهد بود، اگرچه ثروتمند و سالم
باشد”.71
سيد بن طاووس در ذيل همين
روايت، اين گونه مىنگارد:
“آيا سزاوار است، كسى كه
به اسلام ايمان آورده باشد و به سخنان ملكوتى پيامبر و عترت پاكشعليهم السلام
معتقد باشد و ايمان پيدا كرده كه در يكى از سه شب، تمام امور سال تدبير مىشود،
عطايا داده مىشود، بلايا دفع مىگردد و اين شب براى كسى كه بتواند و بخواهد كه
سودى ببرد و زيانى از خود براند برترين شب است، آيا سزاوار است كه باز چنين شخصى
سخت فعاليت نكند و به آن اهتمام نورزد!”.72
محتوم بودن امور در اين شب، از
جهت اسباب و شرايط است، بدين معنى كه هيچ چيز قادر به جلوگيرى از تحقق احكام صادر
شده در اين شب نيست.
نيز بايد گفته آيد كه مقصود از
اين حتميت آن است كه قدرت خداوند و اراده او به هر چه كه در اين شب واقع شود تعلّق
مىگيرد و اگر نه اگر خدا نخواهد، اگرچه حتمى باشد واقع نمىشود، نكته بسيار مهم
اين است كه در اين امور هيچ گاه بدايى حاصل نمىشود (اگرچه محال نيست)، علامه
طباطبايىرحمه الله مىگويد:
“اين كه در روايات عبارت “و
للّه فيه المشية” آمده، مقصود اطلاق قدرت خداوند است و مشيّت خداوند مىتواند به
هر چيزى تعلّق گيرد اگرچه آن چيز حتمى باشد، زيرا اگر خداوند امرى را واجب گرداند
به معناى قدرت مطلقه نيست بلكه او قادر است كه قضاى محتوم را هم نقض كند ولكن
خداوند قطعاً هيچ گاه چنين مشيتى ندارد [و قضاى او كه در شب قدر تعيين مىگردد،
قطعاً و قطعاً وجود مىيابد]“.73
در روايات نيز آمده است:
“هر خير و شرّى طاعت و
معصيتى، مرگ و تولّدى و هر رزق و روزىاى كه در اين شبِ مقدّس تقدير شود و در قضاى
الهى وارد گردد، قطعى و حتمى است و مشيّت خداوند به آن تعلّق مىگيرد”.74
× راه درك شب قدر
بدون هيچ ترديدى بيدار ماندن
در شبهاى قدر به تنهايى براى درك اين شب كافى نيست؛ علىرغم اين كه در اين سه شب
ميلونها نفر بيدارند و اين شبها را زنده نگه مىدارند، ولى بايد گفت، تنها عدّهاى
محدود موفق به درك اين شب عظيمالقدر مىشوند. البته هر كسى به قدر اخلاص و عمل
خود پاداش دارد.
حقيقت اين است كه درك شب قدر
به اقدامهاى (درونى و بيرونى) بسيارى محتاج است. بايد شخص با عالم معنا پيوند
برقرار كند. البته مقصود از اين پيوند اين نيست كه شخص ملكوتى باشد يا پيامبر و
معصوم، بلكه هدف اين است كه شخص، بدون هيچ شائبهاى و با اعتقادى استوار و با پيش
آگاهى از ويژگيهاى اين هنگامه عزيز و با بهرهگيرى از مهمترين و اساسىترين وسيله
نجاح و پيروزى؛ يعنى ادعيه ملكوتى معصومين كه در اين شبها وارد شده، دست نياز به
جانب خداى بىنياز دراز كند و حاجت بطلبد.
دلايل زيادى هست كه مقصود از “اِحياء”
صرفاً بيدارى نيست. اگر احياى شب قدر بدين معنا بود، چرا بزرگان دين آن قدر كوشش
نمودهاند. نيز روايات فراوانى در انجام اعمالى كه توفيق درك شب قدر را براى انسان
به ارمغان مىآورد رسيده است.
شيخ صدوقرحمه الله مىگويد: مردى
به امامباقرعليه السلام عرض كرد: چگونه هر سال شب قدر را بشناسم؟ امامعليه
السلام فرمود:
“وقتى كه ماه رمضان فرا
رسيد، هر شب صدبار سوره دخان را بخوان، وقتى كه شب بيست و سوم فرا رسيد، تو آنچه
را كه خواسته بودى مشاهده! مىكنى”.75
امام صادقعليه السلام نيز
مىفرمايد:
“هنگامى كه ماه رمضان فرا
رسيد، هر شب هزار بار سوره “انا انزلناه فى ليلة القدر” را بخوان وقتى كه شب بيست
و سوم فرا رسيد، دلت را محكم كن و گوشت را براى شنيدن شگفتيهاى فراوانى باز نگاه
دار”76
سيد بن طاووس – رضوان الله
عليه – در “اقبال” مىگويد:
“امام سجادعليه السلام با
فرا رسيدن ماه رمضان، هر روز يك درهم صدقه مىداد و مىفرمود: شايد شب قدر را درك
كنم!”.77
البته با توجه به علم قطعى
اماممعصومعليه السلام به شب قدر و رابطه قطعى او با اين شب، مرحوم سيد پس از نقل
اين حديث تأويل بسيار زيبايى كرده است.
نيز در برخى از روايات كه
شمارى را ذكر كرديم عبارت “التمسها فى ليلة…” آمده است. و حال آن كه اگر شب قدر
همان شب بود و درك آن به معنى درك آن شب بود، چه نيازى به التماس و طلبيدن آن بود
اين كه امامعليه السلام مىفرمايد:
“سخت بكوش تا ليلة القدر
را در آن شب بيابى”
نشانه آن است كه درك شب قدر و
درك شب بيست و سوم دو مقوله است.
گويند “حاج محمد ابراهيم
كلباسىرحمه الله – كه از معاصران ميرزاى قمىرحمه الله بوده است – شب قدر را درك
كرد؛ زيرا يك سال تمام، شب تا صبح عبادت كرد.78
و براستى كه چقدر تيرهبختند
كسانى كه بدون هيچ مقدمه و آمادگى قبلى وارد ماه مبارك مىشوند، شبهاى قدر را هم
مىگذرانند و در اين ليالى يا در خوابند و يا ناكامند و باور ندارند كه در اين
شبها – چنان كه در روايت است – هيچ دعاى بىشائبهاى ردّ نمىشود!
مضمون سخن مرحوم ملكى تبريزى
درباره آمادگى قبلى براى درك شب قدر چنين است:
“سالك بايد از قبل، خود را
آماده سازد و مقدمات عبادت در چنين شبى را فراهم آورد. مثلاً بايد در طول سال، جاى
مناسب، پوشاك مناسب و طاهر، عطر مناسب، مضامين مناسب و ادعيه خاص اين شب را فراهم
كند و براى سخن گفتن با مولايش كلمات پرشور و عميقى را انتخاب كند، او بايد از قبل
در پى شناسايى مستحقانى باشد تا در اين شب به آنان صدقه بدهد”79
بدين ترتيب اولياى الهى و
شيفتگان ملكوت با گذشت ماه مبارك با شوقى وصفناپذير چشم به ماه مبارك آينده
مىدوختند و از همان زمان در پى آماده ساختن روحىِ خود بودند تا توفيق شرفيابى
چنين شب بىمانندى نصيب آنان گردد.
براستى مگر اين سرّ عظيم و اين
راز پيچيده الهى به آسانى و با اهمال و گناه و… به دست مىآيد؟ هرگز!
پيش از آن كه سخن خود را با يك
حديث بسيار نورانى و عزيز به پايان رسانيم بايد بگوييم: مقصود ما شعار “يا همه چيز
يا هيچ” نيست؛ زيرا “آب دريا را اگر نتوان كشيد، هم به قدر تشنگى بايد چشيد” لكن
تشنگيها متفاوت است. كسى بر اثر عدم آمادگى روحى احساس عطش نمىكند، كس ديگر با يك
جرعه و شخص ديگر با يك پيمانه سيراب مىگردد. هر كس به هر قدر كه مىتواند، بايد
در اين شبها بكوشد، حتى اگر با خواندن يك دعا و تلاوت يك جزء قرآن باشد، چنين شخصى
هم به قدر خود اين شب را احيا كرده است ولى براستى اگر آدمى مىتواند در اين شب به
اوج برسد دريغ نيست كه به قدر اندك راضى شود؟!
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم
مىفرمايد:
“موسى به خداوند عرض كرد:
خدايا! نزديكى تو را مىخواهم. خداوند فرمود: قُرب من از آنِ كسى است كه شب قدر را
بيدار باشد (روح و جسم)، عرض كرد: خدايا! رحمت تو را مىطلبم. فرمود: رحمت من از
آنِ كسى است كه در شب قدر بر بيچارگان رحم آورد. عرض كرد: خدايا! مىخواهم به
سلامت از صراط بگذرم. فرمود: اين توفيق نصيب كسى مىشود كه در شب قدر صدقه بدهد.
عرض كرد: الهى! از اشجار و ميوههاى بهشت مىخواهم. فرمود: براى كسى است كه در شب
قدر خداى را تسبيح كند، عرض كرد: خدايا! رهايى از آتش را مىخواهم، فرمود! از آنِ
كسى است كه در شب قدر استغفار كند، عرض كرد: خدايا! خشنودى تو را مىخواهم. فرمود:
خشنودى من شامل حال كسى مىشود كه در شب قدر دو ركعت نماز بگذارد”.80
پىنويسها:
1 ) “قلب شهر رمضان، ليلة
القدر” نگاه كن: الكافي، ج1، ص181.
2 ) الكافي، ج4، ص157،
حديث3.
3 ) همان، حديث6.
4 ) دخان (44) آيه4.
5 ) سفينةالبحار، ج2،
ص411.
6 ) قدر (97) آيه3.
7 ) الكافي، ج4، ص157،
حديث4.
8 ) همان، ج4، ص158،
حديث6.
9 ) الميزان، ج20، پايان
كتاب.
10 ) جواهر الكلام في شرح
شرايع الإسلام، پايان كتاب.
11 ) منظومه حاج ملاّهادى
سبزوارى، پايان بخش حكمت.
12 ) الكافى، ج4، ص157،
حديث6؛ اقبال الاعمال، ج1، ص155.
13 ) التبيان، ج10، ص385.
14 ) الميزان، ج20، ص333.
15 ) الكافي، ج4، ص159،
حديث8.
16 ) اين عبارت در ادعيه
شب قدر دهها بار تكرار شده است.
17 ) الكافي، ج4، ص157.
18 ) مجمع البيان، ج5،
ص519.
19 ) سفينة البحار، ج2،
ص411.
20 ) الكافي، ج4، ص156،
حديث2.
21 ) اقبال الأعمال، ج1،
ص374.
22 ) همان، ص375.
23 ) تهذيب الأحكام، ج4،
ص330.
24 ) اقبال الأعمال، ج1،
ص374.
25 ) سفينةالبحار، ج2،
ص411.
26 ) وسائل الشيعة، ج3،
ص311.
27 ) المستدرك، ج7، ص473.
28 ) الميزان، ج20، ص333.
29 ) همان.
30 ) ترجمه المراقبات، ج3،
ص107 و 113.
31 ) همان.
32 ) همان.
33 ) اقبال الأعمال، ج1،
ص343.
34 ) اشاره به آيه سوره
قدر است.
35 ) اصول كافي، ج1، ص248.
36 ) همان، ص249.
37 ) همان، ص252.
38 ) مائده )5) آيه111.
39 ) قصص )28) آيه7.
40 ) نحل )16) آيه68.
41 ) اقبال الأعمال، ج1،
ص151 و 152.
42 ) هزار و يك نكته، حسن
حسن زاده آملى، نكته اول، ص7.
43 ) همان، ص9.
44 ) همان.
45 ) اقبال الأعمال، ج1،
ص155.
46 ) همان.
47 ) همان.
48 ) الكافي، ج4، ص157.
49 ) كتاب من لايحضره
الفقيه، ج2، ص159.
50 ) اقبال الأعمال، ج1،
ص152.
51 ) همان، ص153.
52 ) الميزان، ج20، ص335.
53 ) هزار و يك نكته، نكته
اول، ص8.
54 ) براى توضيح بيشتر
ر.ك: همان.
55 ) كتاب من لا يحضره
الفقيه، ج2، ص156.
56 ) ترجمه المراقبات، ج3،
ص113.
57 ) اقبال الأعمال، بخش
اعمال ماه شعبان.
58 ) همان، ج1، ص343.
59 ) سفينة البحار، ج2،
ص411.
60 ) الميزان، ج20، ص333.
61 ) التبيان، ج10، ص385.
62 ) اقبال الأعمال، ج1،
ص148.
63 ) همان، ص149.
64 ) الكافي، ج4، ص158،
حديث 7.
65 ) مرآت العقول، در ذيل
حديث مذكور.
66 ) تهذيب الأحكام، ج4،
ص331.
67 ) الميزان، ج20، ص333.
68 ) دخان (44) آيه4.
69 ) الميزان، ج18، ص132.
70 ) نگاه كنيد به مفاتيح
الجنان، اعمال شبهاى قدر.
71 ) بحارالأنوار، ج98،
ص142.
72 ) اقبال الأعمال، ج1،
ص341.
73 ) الميزان، ج334 ،20 و
335.
74 ) همان، ص334.
75 ) امالى شيخ صدوق،
ص520.
76 ) همان.
77 ) اقبال الأعمال، ج1،
ص150.
78 ) سيماى فرزانگان، ج3،
ص167.
79 ) ترجمه المراقبات ج3،
ص118.
80 ) وسائل الشيعة، ج8،
ص21.
خودسازى، در سايه كلام على عليه السلام
خودسازى، در سايه كلام على عليه السلام
سيد محمود حسينى
“يا أَيُّهَا الإنْسانُ ما
جَرَّأَكَ عَلى ذَنْبِكَ، وَ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ وَ ما آنَسَكَ بِهَلَكَةِ
نَفْسِكَ؟!
أَما مِنْ دائِكَ بُلُولٌ؟،
أَمْ لَيْسَ مِن نَوْمَتِكَ يَقْظَةٌ؟! أَما تَرْحَمُ مِنْ نَفْسِكَ ما تَرْحَمُ
مِنْ غَيْرِكَ… .”
اى انسان چه چيزى تو را بر
گناه جرئت بخشيده؟ و چه چيز تو را در مورد پروردگارت فريب داده است؟ و چه امرى تو
را به هلاكت خودت مأنوس داشته؟ آيا درد تو دوايى ندارد؟ آيا خواب تو بيدارى ندارد؟
آيا به خودت رحم نمىكنى چنان كه بر ديگران دل مىسوزانى؟
گاهى مىبينى كسى در وسط آفتاب
خوابيده – در اثر دلسوزى – براى او سايه مىسازى، يا بيمارى را كه مرض، او را در
برگرفته مشاهده مىكنى براى او اشك مىريزى و بر او ترحّم مىكنى، پس چه شده است
كه اين قدر بر درد خودت صبور شدهاى؟! چه چيز تو را واداشته كه در اين مصيبتها
بمانى؟! چه چيز تو را از گريه بر خودت مانع شده در حالى كه تو عزيزترين فرد در نزد
خودت هستى، پس چرا از خوابى كه خشم الهى در آن است بيدار نمىشوى در حالى كه با
غوطهور شدن در معاصى خداوند هر روز بر غضب خداوند مىافزايى؟ پس درد رخوت و
تنبلىات را با تصميمى درونى مداوا كن، و از خواب غفلت بيدار شو پس مطيع خدا باش و
با ياد او انس بگير… .1
بيانات حضرت در اين زمينه،
علاوه بر آن كه بسيار هشدار دهنده است ما را به امورى نيز آگاه مىسازد كه ذيلاً
به آنها توجه داده مىشود:
1- مسأله يقظه (بيدارى).
2- علت بىاعتنايى انسان به
صفات و رذايل اخلاقى.
3- تصميم و عزم بر حركت و سلوك
به سوى خدا.
1- مسأله يقظه
طرح مسأله يقظه بدين منظور
صورت گرفته كه بگويند: انسانها قبل از اين كه به خود بپردازند و سود و زيان واقعى
خويش را بازشناسند در واقع در خوابى عميق به سر مىبرند. البته انسانى كه در خواب
است به هيچ صورت به منفعتها و يا ضررهايى كه در اطراف اوست توجّهى ندارد، بدين جهت
انسان در خواب سعى نمىكند مصلحت را دريابد و يا ضررى را كه متوجه اوست دفع كند؛
يعنى او از دو جنبه زيانكار است:
1- نتوانسته پارهاى از منافع
را متوجه خويش نمايد.
2- ضرر و زيانهاى گوناگونى نيز
دامنگير او شده است.
طبيعى است تا اين فرد در حالت “خوابزدگى”
به سر مىبرد سخن هيچ كس را نخواهد شنيد، موعظه يا هشدار هيچ كس در وى مؤثر نخواهد
شد، تنها يك راه براى نجات او قابل تصور است، و آن اين كه به هر وسيلهاى كه شده
او را بيدار كنيم، بيدارى يا “يقظه” باعث مىشود فرد به اوضاع پيرامون خود آگاهى
بيشترى پيدا كند و در نتيجه در فكر چارهجويى برآيد. بر اين اساس، “يقظه” را
نمىتوان از مراحل سير و سلوك حساب كرد؛ زيرا انسانى كه توانسته بيدار شود حركتى
نكرده، حركت بعد از بيدارى است.
انسان غفلت زده در دنيا فرو
رفته از ديدگاه امام العارفين، حضرت علىعليه السلام همچون انسان “خواب زدهاى”
است كه نمىداند چه بر سر خود مىآورد، حجابهاى گوناگونى كه وى را احاطه كردهاند
مانع از ديدن و بصيرت او نسبت به سرنوشتش مىشود تا اين حجابها به وسيله عبادتها و
رياضتهاى شرعى خرق و دريده نشوند امكان دستيابى به رستگارى نخواهد بود.
البته زمانى كه مرگ، انسان را
دريابد تمام اين حجابها و پردهها به يك سو مىرود و انسان به واقعيّت امور پى
مىبرد “فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد” و متوجّه مىشود كه چقدر زيانكار
بوده. قرآن كريم در چندين موضع از قول افرادى كه مرگِ آنها فرا مىرسد مىفرمايد:
درخواست عمومى افراد اين است كه:
“ربّ ارجعون لعلى اعمل
صالحاً فيما تركت كلّا انها كلمة هو قائلها و من ورائه برزخ الى يوم يبعثون؛2
گناهكاران بعد از اين كه مىبينند چه به روز خويش آوردهاند مىگويند:) خدايا ما
را به دنيا بازگردان تا در آن جا كار صالح انجام دهيم (و جوابى كه اينها مىشنوند
اين است:) هرگز! بازگشتى در كار نيست.”
به همين دليل، امام علىعليه
السلام فرمود: “ألنّاس نيام إذا ماتوا انتبهوا؛ مردم در خوابند، زمانى كه مرگ،
آنها را مىيابد بيدار مىشوند.” ولى متأسّفانه اين بيدارى براى هيچ كس فايدهاى
ندارد، بلكه زيانبخش نيز مىباشد، پس اگر ما بتوانيم قبل از آن بيدارىِ قهرى و
عمومى به مقام يقظه دست پيدا كنيم مىتوانيم از آن پشيمانى و خسران در قيامت
بركنار باشيم.
پيامبر فرمود: “إذا مات احدكم
فقد قامت قيامته، يرى ما له من خير أو شر؛3 هر كس از شما كه بميرد قيامت او برپا
مىشود و هر خوبى يا بدى را كه داشته است مىبيند.”
در جاى ديگر مىفرمايد: “موتوا
قبل أن تموتوا؛ قبل از اين كه مرگتان فرا رسد بميريد.”
اين كلام اشاره به اين حقيقت
است كه انسان پس از مرگ، وسعت ديد عجيبى پيدا مىكند كه در واقع “يقظه قهرى” است.
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مىفرمايد: “قبل از آن مرگ حتمى (اجل مقدّر) بميريد
با مرگ اختيارى و در نتيجه در همين دنيا به يقظه دست پيدا كنيد. اين است كه قبل از
آن مرگ بايد مُرد و يا حداقل براى آن آماده شد، چنان كه پيامبر به “طارق بن
عبدالله” فرمود: “يا طارق استعد للموت قبل نزول الموت؛4اى طارق براى مرگ آماده شو
قبل از آن كه مرگت فرا رسد.”
امام علىعليه السلام بعد از
آن كه مىفرمايد: “براى مرگ آماده شويد” مىفرمايد: “و كونوا قوماً صيح بهم
فانتبهوا؛5 از آن افرادى باشيد كه فريادى بر سر آنها كشيده شده و بيدار شدند.”
امام راحلقدس سره در تفسير
سوره حمد مىفرمايد:
“اول قدم اين است كه انسان
قيام كند، قيام للَّه، بيدار باشيد، خواب نباشيد مثل ما. ما الآن خوابيم، در صورتْ
بيدار، بيدارى حيوانى و خواب انسانى، ما خواب هستيم “ألنّاس نيام إذا ماتوا
إنتبهوا” الآن نيام و خواب است، وقتى كه موت حاصل شد، آن وقت تنبّه پيدا مىشود كه
چه هياهو بوده است.”6
تاكنون معلوم شد واقعيّات
مهمّى در اطراف ما هست كه بايد بدانها توجه نمود و غفلت از آنها، زيانهاى مرگبارى
را در پى خواهد داشت، پس براى ديدن آن واقعيّات بايد به چشمى متناسب با آن مجهّز
شد و إلاّ با وجود دو چشم كه هيچ، اگر هزاران چشم ديگر هم به ما داده شود، باز هم
كوريم و عاجز از درك واقعيات.
قرآن كريم سرگذشت عدّهاى از
دوزخيان را چنين بيان داشته كه آنها به خدا اعتراض مىكنند: “ربِّ لِمَ حَشَرتنى
أعْمى وَ قَدْ كُنْت بصيراً؛7 خدايا چرا كور، محشورم ساختهاى در حالى كه من در
دنيا چشم داشتهام؟”
پس بىترديد بايد كوشيد تا هر
اندازه كه مىتوانيم عيوب خويش را بشناسيم و در رفع آن بكوشيم و اين مهم، بدون
يقظه امكان پذير نخواهد بود.
خواجه اشكسته بند آن جا
رود
كه در آن جا پاى اشكسته بود
هر كه عيب خويش را ديد و
شناخت
اندر استكمال خود دو اسبه تاخت
گرچه خود را بس شكسته بيند
او
آب صافى دان و سرگين زير جو
گر بشورانى مر او را
زامتحان
آب سرگين رنگ گردد در زمان
2- علت بىاعتنايى انسان به
صفات و رذايل اخلاقى
از آنچه گذشت مىتوان پاسخ بخش
دوم را نيز دريافت كه چرا نسبت به رذايل اخلاقى در خويش بىاعتناييم، پاسخ آن در
يك كلمه، اين است كه چون خوابيم نمىفهميم با خود چه مىكنيم، اگر بفهميم البته در
صدد تلافى و جبران برخواهيم آمد، همان طورى كه اگر كوچكترين ناخوشى جسمانى برايمان
به وجود آيد بىدرنگ به طبيب مراجعه مىكنيم، و كاملاً به سخنانش گوش جان
مىسپاريم، از هر چه او بگويد پرهيز كن، پرهيز مىكنيم، در رأس هر ساعت، داروهاى
تجويز شده را مصرف مىكنيم و هزار مسأله ديگر. علّت اين همه دقّت و وسواس زياد آن
است كه مبادا سلامت جسمى ما مورد تهديد واقع شود؛ ولى متأسفانه مسأله، در
بيماريهاى روحى بر خلاف اين است، بيمار روحى، نه تنها از بيماريش احساس ناراحتى و
اضطراب نمىكند، بلكه چه بسا كه به آن مباهات و از داشتنش مسرور نيز باشد، قرآن
علّت دوزخىشدن پارهاى از افراد را چنين بيان مىكند.
“ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ
تفْرحُون فِى الأرْض بِغَيْر الْحَق وَ بِما كُنْتُم تمْرحُون؛8 و اين به خاطر آن
است كه شما افرادى بوديد كه در روى زمين خوشحال بوديد بدون آن كه ]اين خوشحالى [به
حق باشد و شما افرادى بوديد كه مبتلاى “مَرَح” و سرمستى شده بوديد.”
راغب در مفردات، “مَرَح” را
اين گونه معنى مىكند:
“ألْمَرَح شِدَّةُ
الْفَرَح وَ التّوشّع فيه؛ مرح يعنى خوشحالى زياد و اغراق و مبالغه در آن”.
مىبينيد افرادى كه موجودى خود
را به آتش كشيدهاند چگونه خوشحالند، آن هم نه خوشحالى ساده بلكه سرمستند و در
مقابل، كسانى را كه از رذايل نفسانى بدورند انسانهاى گمراه مىدانند و به تمسخر
آنها مشغول مىشوند.
“إِنَّ الَّذينَ أجْرَمُوا
كانُوا مِنَ الَّذين آمنُوا يضْحكُون؛ مجرمان به مؤمنان مىخنديدند”.
“وَ اِذا رَأوْهُم قالُوا
ان هؤلاءِ لَضالُّون؛9 و وقتى آنها را مىديدند (به يكديگر مىگفتند:) اينها
انسانهاى گمراهى هستند”.
اين جاست كه خطر بيماريهاى
روحى بيشتر رخ مىنماياند و انسان را موظّف مىكند نسبت به خود بيشتر انديشه كند،
بايد هر لحظه، خود را ارزيابى كنيم تا مبادا جزو اين گروه باشيم، به دليل آنچه
گفته شد انبياى الهى كه همان طبيبان روان بشريتند، هيچ گاه منتظر نمىشوند كه
بيمار آنها، پيوسته به سراغشان بيايد و دردش را بگويد – چون معمولاً اين گونه
بيماران خبر از درد خويش ندارند – بلكه به سراغ تك تك اين افراد مىروند.
امير مؤمنانعليه السلام در
نهج البلاغه در وصف حالات پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مىفرمايد: “طَبيب دوَّار
بِطِبِّه؛ پيامبر طبيبى بود كه با طب خويش در ميان مردم گردش مىنمود.” اگر چه
اكثر مردم از انبيا روى گردانى مىكردند ولى آنها به هر قيمت مأمور به استقامت
بودند.
در يكى از جنگها عدهاى اسير
را در حالى كه دستانشان بسته بود كشان كشان وارد مدينه مىكردند. پيامبرصلى الله
عليه وآله وسلم با ديدن آنها تبسّمى فرمود، يكى از اسيران گفت: حق دارى به ما
بخندى ما شكست خوردهايم و تو پيروز، پيامبر علّت خنده خود را براى او چنين شرح
داد: “عجبت من قوم كيف يقادون الى الجنّة بالسّلاسل؛ در شگفتم از اين كه چسان
عدّهاى را با زنجير به طرف بهشت مىكشانند؟.”
او هدايت خودش را نمىخواهد
ولى پيامبر براى هدايتش مىشتابد و سعادتش را مىخواهد ولى گناهكار دشنامش مىدهد
و در يك كلام، پيامبر حياتش را مىخواهد و او مرگش را “أُريدُ حَياتَهُ وَ يُريدُ
قَتْلى” اين بخش را با ذكر داستانى به پايان مىبريم.
× داستان مار بليعده
مولوى جهالت انسانهاى گناهكار
و مجرم و دورى آنان از انبيا را در داستانى بسيار زيبا شرح مىدهد؛
عاقلى بر اسب مىآمد سوار
بر دهان خفتهاى مىرفت مار
آن سوار آن را بديد و
مىشتافت
تا رماند مار را فرصت نيافت
بعد از آن كه مار در شكم انسان
خوابيده وارد مىشود معلوم است تا زمانى كه فرد خوابيده، حركتى نكند مار هم با او
كارى ندارد، ولى با اندك حركتى مار او را خواهد كشت، مگر اين كه با يك حركت سريعِ
مداوم، مار در شكم آن فرد فرصتى براى نيش زدن نداشته باشد، با اين فكر آن مرد عاقل
با چوبدستى كه به همراه داشت محكم بر آن فرد خوابيده كوبيد، او ناگهان از خواب
پريد و از ترسِ سواركار شروع كرد به دويدن، سوار نيز به دنبال او مرتب وى را
مىزد، آن مرد در همان حالى كه كتك مىخورد و مىدويد، گفت:
شوم آن ساعت كه تو گشتى
پديد
اى خنك چشمى كه روى تو نديد
بى جنايت بىگنه بى بيش و
كم
مُلحدان جايز ندانند اين ستم
ولى سوار بدون اعتنا به
جسارتهاى او، مشغول كار خود بود، تا اين كه احساس كرد در اثر دويدن زياد، مار تا
ساعتى ديگر قادر به كارى نخواهد بود، بعد گفت سيبهاى گنديدهاى كه در پايين درخت
ريخته است را بايد بخورى، او هم از ترس تا توانست خورد، در اثر آن دويدن و خوردن
سيبهاى گنديده حالت استفراغ شديدى به او دست داد و همه سيبها را قى كرد كه همراه
با آن جثه وحشتناك مار نيز از دهان او به بيرون پرتاب شد.
سهم آن مار سياه زشت زفت
چون بديد آن دردها از وى برفت
گفت: تو خود جبرئيل رحمتى
يا خدايى كه ولىّ نعمتى
اى مبارك ساعتى كه ديديم
مرده بودم جان نو بخشيديم
تو مرا جويان مثال مادران
من گريزان از تو مانند خران
كسى كه نمىداند باخود چه
مىكند، هميشه از معالجه گريزان است. قبل از اين كه به ادامه اين حكايت بپردازيم
خوب است به قطعهاى تاريخى توجه كنيم:
يكى از سفرهاى بد و شوم
پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم سفرى بود كه براى تبليغ رسالت به طائف تشريف
برده بودند، در آن سفر علاوه بر آن كه پيامبر را نپذيرفتند با سنگ، وى را از خود
راندند، دندان و پيشانى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در اين سفر شكست وجراحات
زيادى به ايشان وارد آمد. پيامبرصلى الله عليه وآله وسلملَختى در بيرون شهر
استراحت كردند، شخصى گفت: ديدم پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم دهانش به گفتن چيزى
مشغول است با خود گفتم نكند او ما را نفرين مىكند كه در اين صورت همانند اقوام
پيشين نابود خواهيم شد، با اين فكر به پيش رفتم، وقتى كاملاً نزديك شدم ديدم اين
جمله را تكرار مىكند: “أللَّهمّ اهْدِ قَوْمى اِنَّهْم لا يِعْلَمُون؛ خدايا قوم
مرا هدايت كن اينها نمىدانند ]چه بر سر خود مىآورند[.”
در آن حكايت نيز وقتى آن مرد
از سوار معذرت خواهى مىكند كه مرا ببخش اين قدر به تو اهانت نمودم او گفت:
هر زمان مىگفتم از درد
درون
اهد قومى انهم لا يعلمون
3- تصميم و عزم بر سلوك به سوى
خداوند
اى بسا بسيارى از انسانها تا
حدّى به خطر پى برده باشند و بارها تصميم بر ترك خطا گرفته باشند ولى به مجرّد آن
كه بادى از شهوت بر آنها وزيده شود، تمام پيمانهاى پيشين را از ياد مىبرند و
عهدها را مىشكنند. اين يكى از آفتهاى قطعى سلوك است كه بايد از پيش پاى سالك
برداشته شود. بدين منظور قدرى به توضيح آن مىپردازيم.
×فراموشى عامل بىعزمى
يكى از حربههاى خطرناك و
مؤثرى كه شيطان پيوسته آن را به كار گرفته و متأسّفانه هميشه هم از آن نتيجه مطلوب
را به دست آورده “فراموشى” است، انسان وقتى فراموش كرد، كه چه هست؟ از كجا آمده؟
چه بايد بكند؟ و چه سرانجامى در انتظار اوست؟ طبعاً حسّاسيّت لازم را از دست خواهد
داد. مثلاً اگر دانش آموزى بداند در ايّام امتحان به سر مىبرد و درسهاى ناخوانده
زيادى هم در مقابل دارد بىترديد لحظهاى درنگ را جايز نمىشمرد، ولى اگر اهميت
امتحان، قبولى و ديگر مسائل را فراموش كرد بلافاصله دست از درس مىشويد و به
بازيگوشى مشغول مىشود. وقتى نيز كه بزرگترها امتحان يا درس را به ياد او مىآورند
ناراحت مىشود و سعى مىكند به شكلى اين هشدار را نيز به فراموشى بسپارد.
ما انسانها نيز چنين هستيم؛ در
محاسبات روزمره مىفهميم كه خطاهاى زيادى مرتكب شدهايم و در نتيجه، بسيار تنزل
كردهايم و ممكن است براى لحظهاى هم پشيمان شده، اشك ندامت نيز بريزيم ولى
بلافاصله جنود ابليس دست به كار مىشوند و ما را از ياد خدا و ديگر عوالم غيبى باز
مىدارند، ناگهان مىبينيم مجدداً در همان محلّى هستيم كه اوّل بودهايم و باز اگر
بدتر نشده باشيم، قصه همان است كه قبلاً بوده.
حضرت آدمعليه السلام نيز با
همين حربهمغلوب شد، چنان كه قرآن مىگويد: “وَ لَقَدْ عَهَدْنا إِلى آدَم مِنْ
قَبْل فَنَسِى وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمَاً؛ ما پيش از اين با آدم پيمان بسته
بوديم اما او “فراموش” كرد و ما “عزمى” در او نيافتيم.”
اگر چه اين فراموشى در
آدمعليه السلام – چنانكه امام امّترحمه الله فرمودهاند – عبارت بود از توجّه
به عالم ملك نه فراموشى خداوند كه در ماست10 ولى به هر حال هر اندازه كه نسيان
حاصل شود سلطه شيطان نيز پديد مىآيد و به همان نسبت بايد در پيشگاه خداوند توبه و
استغفار نمود.
لذا يكى از ويژگيهاى مسلّم و
بارز “حزبالشّيطان”، فراموشى خداست.11
براى اين كه خطر اين آفت بيشتر
روشن شود به اين آمار قرآنى توجه كنيد:
1 – شيطان از اين حربه حتّى در
مورد انبياى بزرگ الهى استفاده كرده.12
2 – منافقين فراموشكاران خدا
هستند.13
3 – دوزخيان فراموشكاران خدا
هستند.14
4 – هلاكت اقوام به واسطه
فراموشى خدا بوده.15
5 – مسخره كنندگان، خدا
فراموشها هستند.16
وقتى فهميديم با چه خطرى
روبهرو هستيم و دانستيم در اثر بىتوجّهى آن ممكن است سر از نفاق، دوزخ و هلاكت
درآوريم، بناچار بايد به فكر چاره بود، چاره اين امر را هم خداوند در “ذِكْر”
مىداند، ذِكْرِ درست، نقطه مقابل نسيان است، البته شايد گفته شود چه كنيم كه “ذاكر”
باشيم، يا اين كه ذكر را فراموش نكنيم؟ پاسخِ سؤال اين است كه: اصولاً اين گونه
نيست كه ما هميشه در حالت نسيان كامل از ياد خدا به سر بريم، بلكه اصل و واقعيّت
با “ذكر” است و “نسيان” امرى عارضى و موقّتى است، امّا بايد نهايت سعى خويش را
مبذول كنيم تا حالت ذكر در ما استمرار يابد. بايد ذكر خدا و ياد او را دقيقاً
همچون گوهر گرانقدرى بدانيم و بكوشيم آن را از دسترس سارقين؛ يعنى جنود شيطان
محافظت كنيم، در عين سرگرمى و اشتغال به كارهاى روزمرّه نبايد اجازه دهيم آنها ما
را از خدا غافل كنند، بلكه در يك كلام بايد با عزمى راسخ بكوشيم در هر چيزى و با هر امرى و در هر حالتى كه هستيم، ياد
او را در جانمان زنده بداريم. كليد واقعى سعادت بدون ترديد همين است و عامل شقاوت
و هلاكت هم بدون هيچ شكى بيرون رفتن از حوزه “ذكر خدا” ست، چنان كه خود قرآن هشدار
مىدهد: “لا تلهكم أَمْوالكُم وَ لا أَوْلادكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّه؛17 مبادا
اموال و اولاد، شما را از ياد خدا غافل كنند كه در اين صورت به هلاكت خواهيد رسيد.”
به دو وصيّت از پيامبراكرمصلى
الله عليه وآله وسلم توجّه كنيد:
1 – لا تختارنَّ على ذكر اللّه
شيئا؛ هرگز و هرگز چيزى را بر ذكر خداوند اختيار نكنيد.
2 – ليس عمل أحب إلى اللّه و
لا أنجى لعبد من كل سيئةٍ في الدّنيا والآخرة من ذكر اللّه قيل و لاالقتال فى سبيل
اللّه؟ قال لولا ذكر اللّه لم يؤمر بالقتال؛18 هيچ عملى در پيشگاه خداوند دوست
داشتنىتر و نجات بخشتر از تمامى گناهان در دنيا و آخرت همانند ذكر خدا نيست، شخصى
سؤال كرد حتى از جهاد فىسبيلاللّه هم بالاتر است؟پيامبرصلى الله عليه وآله
وسلمفرمود: اگر ذكر خدا نبود به قتال امر نمىشد.”
از اين جا معلوم مىشود كه همه
چيز در پرتو ذكر خداوند قداست مىيابد، حتّى پيكار در راه خدا، لذا عكس اين قضيّه
هم صحيح خواهد بود كه اگر هر عملى از “ياد خدا” تهى و براى غير او باشد، ارزشى
نخواهد داشت.
× امورى كه باعث زياد شدن ذِكْر
مىشوند
از آن جايى كه “ذِكْر” از آن
چنان نقش حياتى برخوردار است كه قابل اغماض نيست، خداوند حدودى از آن را بر همگان
واجب فرموده؛ البته أَشكال مستحبى آن كه پيرامون آن بسيار سفارش شده، زياد است كه
به چند مورد از آن اشاره مىكنيم:
1 – نماز
از مهمترين و بالاترين اذكار “نماز”
است. خداوند مىفرمايد: “أقم الصّلوة لذكري؛19 نماز را به پاى بدار براى آن كه در
ياد من باشى.”
پس آنچه از نماز مطلوب است
إِحياى ذكر و ياد خداست، نه اين كه فقط براى چند دقيقه اعمالى انجام دهيم و يا
سخنهايى را بر زبان جارى كنيم كه خودمان متوجّه نباشيم.
مرا غرض زِ نماز آن بود كه
يك ساعت
غم فراغ تو را با تو راز بگذارم
وگرنه اين چه نمازى بود كه
يك ساعت
نشسته روى به محراب و دل به بازارم
پس از تلاش و مجاهده براى اين
كه در اين لحظات اندك، حضور خداوند را در جان خويش زنده نگاه داريم و از ياد او
بيرون نباشيم بايد بعد از اتمام نماز بكوشيم تا آن ذكر و حالت تنبّه و هشدار را در
خويش استمرار بخشيم؛ چنان كه خود قرآن نيز به اين مسأله امر مىفرمايد: “فإذا
قضيتم الصّلوة فاذْكروا اللَّه قياماً و قعوداً و على جنوبكم؛20 زمانى كه نماز
گزارديد، پس (در تمامى حالات) ايستاده، نشسته و بر پهلو، به ياد خدا باشيد.”
2 – توجّه و انس دايمى با قرآن
قرآن در مواضع مختلف و
فراوانى، خودش را “كتابذكر” معرّفى نموده، به همين جهت در روايات، آن قدر توجّه و
اهتمام به قرآن داده شده كه بيان پارهاى از آن، گفتار مفصّلى را طلب مىكند كه –
براى دور نماندن از مقصد كنونى از آن صرف نظر نموده – فقط به يك مورد از آيات قرآن
اكتفا مىكنيم:
در اوّل سوره طه چنين
مىخوانيم: پيامبرما! قرآن را نازل نكرديم كه تو خودت را به مشقّت بيفكنى “الاّ
تذكرةً لمنّ يخشى” قرآن “تذكره” است براى كسى كه بيم داشته باشد. كلمه “تذكرة” در
لغتنامه معتبر “لسانالعرب” اين گونه معنى شده: “الحفظ للشىء تذكرة؛ محافظت از
چيزى را تذكر مىگويند” چنان كه خود ذكر نيز محافظت مستمر از ياد خداوند است.
3 – ترك دنيا زدگى
توجّه بيش از حد به دنيا و
لذّتهاى سيرى ناپذير آن، انسان را به گونهاى پرورش مىدهد كه دايم در انديشه
استفاده هر چه بيشتر از مواهب دنيوى باشد و چون به هر مرحلهاى از دستيابى دنيا هم
كه برسد باز روح زياده طلب خود را آرام نمىيابد، مىكوشد باز بيشتر به دست آورد.
همين طور اين سيكل وحشتناك
ادامه مىيابد تا جايى كه به هلاكت او منجر شود، چنان كه در اوّل سوره “تكاثر”
مىخوانيم:
“ألهيكُم التّكاثُر؛ زياده
طلبى شما را به هلاكت انداخت.”
بديهى است در جريان اين كوشش
مذبوحانه براى به دست آوردن دنيا هرگز خداوند در ذهن و خاطر او حضور نخواهد داشت و
اين همان هلاكتى است كه قرآن بدان اشاره فرموده؛ به اين حديث توجه كنيد:
پيامبر اسلام مىفرمايد:
خداوند در شب معراج به من امر فرمود: “دُم عَلى ذكرى؛ اى محمدصلى الله عليه وآله
وسلم هميشه در ياد من باش”، عرض كردم: خدايا چگونه دوام ذكر تو را تضمين كنم؟
فرمود: “بالخلوة عن النَّاس و بُغْضِكَ الْحُلْوَ و الحامض و فراق بطنك و بيتك من
الدّنيا؛21 با خلوت گزيدن از مردم و دشمنى با ترش و شيرين دنيا و خالى گذاردن شكم
و منزلت از دنيا.”
به همين دليل در ضيافتى كه
خداوند در ماه مبارك رمضان ترتيب مىدهد با همين امور پذيرايى مىكند، آن وقت حتّى
براى نَفَس روزهدار هم پاداش تسبيح “ذكر خدا” قائل مىشود، اگر در پيش از اين
خوانديم كه قرآن، فرجام نسيان خدا را آتش الهى مىداند، ولى مىبينيم كه روايات،
روزه را سپر اين آتش معرفى مىكنند، از آن روست كه روزه عاملى است براى زدودن گرد
نسيان از ياد خدا. پيامبر فرمود:
“عليك بالصّوم؛ فإنَّه
جنّة من النار؛ بر روزه مواظبت نما كه آن، پوششى براى جلوگيرى از آتش است.”22
4 – دعا
شايعترين نوع از انواع ذكر خدا و يكى از
عاليترين مصاديق آن دعاست.
انسان در دعا اين اجازه را
يافته كه مستقيماً با حضرت بارى تعالى ارتباط برقرار نموده حوايج بىانتهايش را از
درگاه معبود بىنهايت طلب كند. تمام آنچه كه در يك ذكر شايسته مطلوب است، همه در
دعا حضور دارد در دعا انسان پى به ذلّت و حقارت و فقر ذاتى خويش مىبرد و مىيابد
كه نقطه قابل اطمينان و اتّكا فقط و فقط خداست و نه غير او، پس هرچه (به واسطه
نسيان از خدا) از اين مركزِ اتّكاى واقعى دور بماند بيشتر در معرض هلاك واقع شده
است.
بحث دعا آن قدر گسترده است كه
نمىتوان به راحتى به همه جوانب آن پى برد، براى اهميّت دعا همين بس كه خداوند در
آخر سوره فرقان مىفرمايد:
“پيامبر! به مردم بگو: اگر
دعاى شما نبود، خداوند هيچ اعتنايى به شما نمىنمود” از اين رو بحث پيرامون دعا را
به فرصت ديگرى مؤكول مىكنيم.
5 – ترك مطلق گناه
پيش از اين گفتيم: مهمترين ويژگى پيروان شيطان (حزبالشّيطان)
فراموشى خداوند است، در اين جا به اين نكته توجّه مىدهيم كه چرا شيطان مىكوشد
انسان را به فراموش نمودن خداوند مجبور كند؟ جواب اين است كه: تا زمانى كه ما
خداوند را حاضر و ناظر بدانيم هرگز جرأت اين كه در محضر او به خلافى تن در دهيم
نخواهيم داشت؛ ولى با فراموش نمودن اين عامل مهم و باز دارنده، ديگر هيچ چيزى
نمىتواند مانع انسان از ارتكاب انواع بزهكاريهاى اجتماعى و فردى بشود؛ پس شيطان
براى به گناه كشانيدن آدمى مىكوشد وى را به فراموشى از ياد خدا مبتلا كند، عمل
مقابله به مثلى كه ما مىتوانيم انجام دهيم اين است كه تا حد امكان سعى كنيم خود
را از معصيت الهى بدور داريم، كه بىترديد اين عمل، اثرى چشمگير در إحياى ياد
خداوند در ما خواهدداشت. حضرتعلىعليه السلام مىفرمايد: “ليس فى الْمَعاصي أشدّ
من اتباع الشّهوة، فلا تطيعوها، فتشغلكم عن ذكر اللّه؛23 در ميان گناهان، بدتر از
پيروى از شهوت وجود ندارد، پس به دنبال شهوت نرويد؛ زيرا شما را از ياد خدا باز
مىدارد.”
× ثمرات ذكر خدا
براى اجتناب از طولانى شدن اين
بحث فقط به فهرستى از اين ويژهگيها اشاره مىكنيم، با اميد آن كه با تدبّر و دقّت
در هر كدام از اينها شوق ذكر خدا در قلوب ما زنده شود و هيچ امرى را بر ياد خدا
ترجيح ندهيم:
1 – ذكر، قلب انسان را آباد و
زنده مىكند.24
2 – غذاى روح انسانى استمرار
ياد خداست.25
3 – ذكر، راهيابى به سوى بهشت
است.26
4 – ذكر، نور عقل، حيات جانها
و روشنى سينههاست.27
5 – ذكر خدا، قلب را زنده و
فراموشى آن دل را مىميراند.28
6 – ذكر خدا، نور قلوب است. 29
7 – ذكر، باعث انس با خداوند مىشود.30
8 – ذكر خدا، طرد كننده شيطان
است.31
9 – ذكر خدا، سرمايه مؤمن و
سود آن رهايى از چنگال شيطان است. 32
پاورقيها:
1 ) نهج البلاغه، صبحى
صالح، خطبه223.
2 ) مؤمنون (23) آيه100.
3 ) ميزان الحكمة، ج9،
ص225.
4 ) همان، ص247.
5 ) نهج البلاغه، خطبه 64.
6 ) تفسير سوره حمد امام
خمينىرحمه الله جلسه دوم.
7 ) طه (20) آيه 125.
8 ) مؤمن (40) آيه 74.
9 ) مطففين (83) آيههاى
29 و 31.
10 ) چهل حديث امام
خمينىقدس سره حديث ششم، ص105.
11 ) مجادله (58) آيات 18
و 17.
12 ) كهف (18) آيه 63 و
61؛ همچنين يوسف (12) آيه 42.
13 ) توبه (9) آيه 67.
14 ) ص (38) آيه 26؛ سجده (41)
آيه 14 و جاثيه (45) آيه 34.
15 ) فرقان (25) آيه 18.
16 ) مؤمنون (23) آيه 110.
17 ) منافقون (63) آيه 9.
18 ) ميزان الحكمة، ج3،
ص408.
19 ) طه (20) آيه 14.
20 ) نساء (4) آيه 103.
21 ) بحارالانوار، ج77،
ص22.
22 ) همان، ج96، ص258.
23 ) ميزان الحكمة، ج3،
ص431.
24 ) غرر الحكم.
25 ) همان.
26 ) بحار الانوار، ج78،
ص39.
27 ) غرر الحكم.
28 ) تنبيه الخواطر، ص360.
29 ) غرر الحكم.
30 ) همان، ص404.
31 ) همان.
32 ) همان.
فلسفه روزه
فلسفه روزه
سيد موسى ميرمدرس
اشاره:
برنامه مشخص ساليانهاى كه
اسلام به عنوان “روزهدارى” براى پيروانش، مقرّر داشته، برخلاف آنچه كه قشريون
مىپندارند، يك عبادت صورى و يا يك رژيم ساده غذايى نيست، بل برنامهاى است سازمان
يافته و اصولى كه از ابعاد گوناگون براى تأمين سلامت جسم و روح بشر، مفيد و ضرورى
است و آثار فردى و اجتماعى و دنيوى و اخروى آن قابل انكار نيست. در اين مقاله به
گوشههايى از آنها پرداخته مىشود ولى پيش از شروع بحث، تبيين دو مقدمه، بايسته
است؛ نخست: جايگاه فلسفه روزه و اين كه چه علمى، عهدهدار تبيين آن است و دوم:
نگاهى به فلسفه احكام.
جايگاه فلسفه روزه
گزارههاى دينى و مذهبى بر دو
گونهاند:
1- گزارههاى اِنشايى.
2- گزارههاى اِخبارى.
گزارههاى اِخبارى كه از “هستها
و نيستها” سخن مىگويند، در قلمرو علم كلامند و گزارههاى انشايى كه از “بايدها و
نبايدها”، بحث مىكنند، بر دو قسمند، زيرا يا ناظر به درون آدمىاند كه در حوزه
علم اخلاق قرار مىگيرند يا به مسائل بيرون از نفس مىپردازند كه در عرصه علم فقه
به شمار مىروند.
عهدهدار بحث از فلسفه احكام،
نه علم فقه است و نه علم اخلاق، بل علم كلام است؛ زيرا علم كلام، از يك جهت كل
گزارههاى دينى و مذهبى را در بر مىگيرد، بنابراين دفاع انديشمندانه از فقه و
اخلاق و بطور كلى دين و كارايى احكام آن و بيان انتظارات از دين، همگى در حوزه علم
كلام جاى دارند. پس فلسفه روزه – به عنوان بخشى از فلسفه احكام – در قلمرو علم
كلام است، از اين جهت، فلسفه روزه ماهيتاً يك بحث كلامى است، گرچه از اخلاق و فقه
نيز گفتوگو شود.
فلسفه احكام
اين حقيقت به اثبات رسيده كه
احكام الهى بر پايه مصالح و مفاسد واقعى، جعل شدهاند؛ يعنى در شريعت اسلامى، هيچ
حكمى (تكليفى يا وضعى) بدون علت و انگيزه واقعى صادر نشده است، اما اين سخن بدين
مفهوم نيست كه آدمى، مىتواند علت قطعى همه احكام دينى را با عقل خود، دريافت كند،
چرا كه دانشهاى بشرى، در عرصه نيازهاى مادى و شناخت ساختار وجودى آدمى، اندكند و
به شهادت كاوشها و پژوهشهاى دانشمندان معارف بشرى، مجهولات انسان در مقايسه با
دانستنيهايش، بسيار فراوانند و فاصله ژرفى ميان اين دو حكمفرماست. از اين رو
مىبينيم، پيوسته در قوانين موضوعه خويش و روش نظامهاى سياسى – حقوقى و … تجديد
نظر مىكند.
بنابراين دور نيست، اگر اين
موجود بسيار بغرنج و توبرتو – كه با ابزارهاى مدرن در نيل به شناخت خويش دچار
ناتوانى گشته – از درك علت قطعى احكام و قوانينى كه براى او، توسط آفرينندهاش جعل
شده، ناتوان باشد. البته اين گفتار، بدان معنا نيست كه دريافت حكمتها هم از دسترس
دور باشد؛ بويژه اين كه عمده اين علتها در آيههاى قرآن و روايتهاى معصومانعليهم
السلام بيان شده است و روزه از زمره اين موارد است، كه آيات و روايات توأمان درباره
فلسفه آن سخن گفتهاند و علم و تجربه نيز اهميّت و لزوم آن را مورد تأييد قرار
دادهاند.
پيشينه تاريخى روزه
قرآن شريف، از مكلّف بودن
امّتهاى پيشين به روزهدارى خبر داده است.1 آثار و شواهد موجود نيز نشان مىدهند
كه روزه در ميان اديان و مذاهب باستانى، داراى اهميت بوده است. بتپرستان،
ستارهپرستان (صابئيها)، توتميستها، مجوسيان، مانويها، بوداييها برهماييها،
پرستندگان حيوانات و نباتات و همه مسلكهاى عرفانى، هر كدام به كيفيت ويژهاى،
روزهدار بودهاند.
“صابئيها” براى احترام به
كره ماه، سى روز، امساك مىنمودند و “وثنيها” نيز براى تقرّب و ارضاى آلهه خود يا
برآوردن حاجتهايشان و در هنگامى كه مرتكب جرمى مىگشتند، به منظور خاموش كردن خشم
خدايان، روزه مىگرفتند. جيمزهاكس در اين باره مىنويسد:
“روزه كليةً در تمام
اوقات، در ميان هر طايفه و هر ملّت و مذهب، در موقع ورود اندوه و زحمت غير
مترقّبه، معمول بوده است”.2
از تورات و انجيل كنونى نيز به
دست مىآيد كه روزه در ميان يهود و نصارا وجود داشته و تورات از قول حضرت
موسىعليه السلام نقل مىكند كه چهل روز، روزهدار بوده است.3 و همچنين درباره
حضرت يعقوبنبىّعليه السلام آمده كه خداوند وى را خاضع و روزهدار، ساخته است.
جيمزهاكس معتقد است كه قوم يهود، هنگام توبه و طلب رضايت خداوند به روزه پناه
مىبردند.4
حضرت عيسىعليه السلام نيز چهل
روز، روزه داشته و حواريون پس از آن حضرت نيز روزهدار بودهاند.5 امام فخر رازى
از پارهاى از مفسّران نقل مىكند كه مىگويند: روزه مسيحيان به پنجاه روز رسيده
است.6 و اكنون نيز روزههاى مخصوصى در ميان يهوديان و فرقههاى گوناگون مسيحى رواج
دارد.
فوايد و آثار روزه
روزه از فوايد و آثار گوناگون
جسمانى و روحانيى برخوردار است كه به اهم آنها اشاره مىشود:
1- تربيتى – روانى
از مرتاضان و مهذّبان نفوس، كه
از راههاى مخصوص به خود به تطهير روح مىپردازند، گرفته – كه معتقدند: آنچه نفس را
ناخوش آيد، بايد بدان پرداخت و روزه چنين است – تا صوفيان، كه چله نشينند و از
اصولشان امساك است، و عارفان – كه مىگويند: اندرون از طعام خالى دار تا در او نور
معرفت بينى – همگى نقش محورى روزه در خودسازى و تهذيب نفس را باور دارند. زيرا
روزه تمرين مقاومت و آمادگى روحى در خودسازى است. براى اين كه اخلاق و تهذيب نفس
بر دو پايه استوار است:
الف: تخليه؛ يعنى پاكسازى و
تصفيه روح از عادات نكوهيده و آلودگيهاى مادّى كه مقدمه آن شناخت صفات پسنديده و
ناپسند (رذايل و فضايل انسانى) است.
ب: تحليه؛ يعنى آراستن نفس به
صفات پسنديده و مطلوب انسانى مانند تقوا كه از حكمتهاى روزه است (لعلّكم تتّقون).
كسانى كه ساليانه، دوره يك
ماههاى براى شركت در اين پيكار درونى مىگذرانند، از آمادگى رزمى بيشترى نسبت به
ديگران برخوردارند. براى اين كه پيامبر عظيم الشأن اسلامصلى الله عليه وآله وسلم
شكمپرستى و شهوت جنسى را از جمله سه امرى برشمرد كه پس از خويش، براى امّتش نسبت
به آنها بيمناك بود.7 و نيز مىفرمايد: اولين چيزهايى كه موجب گرفتارى انسان در
آتش جهنم است، دهان [ابزار گناههاى فراوان] و فرج [ابزار شهوت جنسى] است.8 در ماه
مبارك رمضان، از جمله امورى كه روزهدار از آنان پرهيز مىكند، خورد و خوراك و
مسائل جنسى است. بنابراين كسانى كه با تمرينهاى پيگير و خستگىناپذير از رقبههاى
دشوار شكم و شهوتپرستى گذشتهاند، در برابر ساير كششهاى نفسانى، از مقاومت بيشترى
برخوردار خواهند بود و براى همين است كه آمار جرايم و كارهاى خلاف در ماه مبارك
رمضان، سير نزولى را نشان مىدهد.
2- اجتماعى – اخلاقى
نظام طبقاتى و فاصله ژرف ميان تهيدستان و
توانمندان، يكى از عوامل تنشزا و نارضايتى در هر نظامى است و به هر ميزان فاصله
اختلاف طبقاتى، عميقتر گردد، ناهنجاريهاى اجتماعى و مفاسد اخلاقى افزونتر مىگردند
و پيوسته آتش كينه و انتقام گروه تهيدست – به واسطه فشارهاى اقتصادى و محروميتهاى
اجتماعى – نسبت به توانگران شعلهورتر مىشود تا آن گاه كه به مرحله انفجار و
ناآراميهاى اجتماعى، فرجام مىيابد.
اسلام با تكيه بر اصل عدالت
اجتماعى، نهايت كوشش را در تنظيم روابط جامعه به كار برده و از آن جا كه طبيعت بشر
– به واسطه استعدادها و توانمنديهاى فردى – بر اختلاف است، ساعى بوده تا با جعل
احكام و دستورهاى گونهگون، آن اختلاف طبيعى را هم، به حداقل برساند. از جمله اين
احكام، روزه است كه به سبب آن، اولاً: ميان همه افراد جامعه برابرى ايجاد مىكند و
ثانياً: شرايطى را پديد مىآورد تا ثروتمندان با درك موقعيت محرومان، فشارهاى
اقتصادى و رنجهاى اجتماعى آنان را كاهش دهند و ثالثاً: با اين اقدام، جامعه را از
پريشانى و نارضايتى، پيراسته مىسازد و روحيه برادرى و ديگر گرايى را در ميان آنان
به وجود مىآورد. از اين رو هنگامى كه هشام بن حكم از امام صادقعليه السلام
درباره فلسفه روزه مىپرسد، مىفرمايد:
“انّما فرض اللّه الصّيام
ليستوى به الغنىّ و الفقير و ذلك ان الغنى لم يكن ليجد مسّ الجوع فيرحم الفقير
لانّ الغنىّ كلما اراد شيئاً قدر عليه، فاراد اللّه تعالى ان يسوّى بين خلقه و ان
يذيق الغنىّ مسّ الجوع و الالم ليرقّ على الضعيف و يرحم الجائع؛9 براستى خداوند
روزه را واجب كرد تا – به وسيله آن – ميان تهيدستان و ثروتمندان برابرى ايجاد كند
و اين براى آن است كه ثروتمندان كه هرگز درد گرسنگى و فقر را احساس نكردهاند، به
فقيران رحم آورند، زيرا اغنيا، هرگاه هوس انجام كارى نمايند، به علت توانمندى
مالى، بر انجام آن توانايند، پس پروردگار با وجوب روزه بر همگان، اراده نمود تا
بين بندگانش مساوات به وجود آورد و سرمايهداران [نيز] گرسنگى و درد فقيران را لمس
كنند تا بر آنان شفقت ورزند و ترحّم نمايند”
3- بهداشتى – درمانى
روزهدارى براى تعويض و تجديد
چربيهاى ذخيرهمانده و سفتشده بدن و كاهش ذخاير چربى و گليكوژنى اعضاى مختلف بدن،
روش منحصر به فردى است. گو اين كه ارزش جنبههاى معنوى و وظيفه روزه از لحاظ
روانشناسى و بهداشت روانى و اثرات تربيتى و فوايد اجتماعى آن به مراتب از
جنبههاى بهداشت جسمى بيشتر است.10
روزهدارى كه امروزه آن را در
پزشكى به نام “رژيم”، در موارد مختلفى از بيماريها تجويز مىكنند، سبب مىشود كه
ذخاير مخصوص گليكوژن يا چربى بدن از نقاط مختلف برداشته شوند و به مصرف احتراق
داخلى يا انرژى خارجى و سوخت و ساز آن برسند و مسلّم است كه بدن در حال روزه ابتدا
چربيهاى زيرجلدى را به مصرف رسانده و بتدريج نوبت به چربيهاى داخلى احشا مىرسد
ولى در هيچ صورتى، روزهدارى، صدمهاى به نسوج عضلانى و استخوانى بدن وارد
نمىسازد، مگر اين كه انسان مدتها گرسنه بماند و تمام ذخاير بدن از بين بروند، آن
گاه نسوج عضلانى مورد استفاده خود بدن واقع مىشوند.11
امروزه در علم پزشكى به اثبات
رسيده كه عامل بسيارى از بيماريها، زيادهروى در خوردن و عدم رعايت بهداشت تغذيه
است. پيامآور بزرگ اسلامصلى الله عليه وآله وسلم قرنها پيش، اين مطلب را در كلام
ژرفى چنين بيان مىكند: “المعدة بيت كلّ داء و الحمية رأس كلّ دواءٍ؛ معده، خانه
تمام دردهاست و امساك بالاترين داروها.”12
تصور مىشود آنچه كه مىخوريم
صرف سوختن و تهيّه انرژى براى بدن مىشود و دفع مىگردد، ولى اين تصوّر نادرستى
است. زيرا بدن به مانند حوضى است كه غذا از طرفى وارد و از طرف ديگرش خارج مىشود؛
مثلاً مواد قندى از جانبى وارد شده و از جانب ديگر به مصرف سوخت رسيده، دفع
مىگردند، آنچه وارد مىشود تازه است و آنچه خارج مىگردد، مانده و كهنه. مسلمانى
كه يازده ماه تمام بدون وقفه، نوها به بدنش وارد شدهاند، ورود تازهها از روى
قاعده علمى و نظم بهداشتى نيست و برعكس خروج كهنهها كه به وسيله ريه، كليه، كبد،
پوست و… انجام مىگيرد، با حساب و نظم است، ريهها سموم را با نظم خارج مىسازند
و كليهها زهرها را با حساب دفع مىكنند و كبد با ترتيب مخصوص، آنها را دور
مىنمايد، لاجرم انبارهاى ذخيرهاى، درست و مرتّب نشدهاند و متابوليسم بطور سوخته
و نيم سوخته درمىآيد و ايجاد بيماريهاى تغذيهاى گاه از اين نيم سوختههاست كه
اگر به وسيله روزه گرفتن نظم و حسابى در كار ذخاير بدنى به وجود نيايد، سبب پيدايش
پيشامدهاى ناگوارى مىگردد و حتّى در پايههاى منابع ذخيرهاى شكافى به وجود
مىآيد.13
اين جاست كه معناى سخن پيامبر
خداصلى الله عليه وآله وسلم فهميده مىشود كه فرمود: “صوموا تصحّوا؛14 روزه بگيريد
تا سالم شويد.”
بنابر آنچه گفته آمد، بايد سخن
دكتر آلكسى سوفورين را حقيقت دانست كه مىنويسد:
“درمان از طريق روزه،
فايده ويژهاى در كم خونى، ضعف رودهها، التهاب بسيط و مزمن دملهاى خارجى و داخلى،
سل، اسكليروز، روماتيسم، نقرس، استسقا، نوراستنى، عرق النسا، حزاز (ريختگى پوست)،
بيماريهاى چشمى، مرض قند، بيماريهاى جلدى، بيماريهاى كليه، كبد و بيماريهاى ديگر
دارد.
معالجه از طريق امساك، اختصاص
به بيماريهاى فوق ندارد، بلكه بيماريهايى كه مربوط به اصول جسم انسان است و با
سلولهاى اساسى جسم آميخته شده – همانند سرطان، سفليس، سل و طاعون – را نيز شفا
مىبخشد”.15
4- عرفانى – الهى
در حديث قدسى آمده كه خداوند
فرمود:
“كلّ عمل ابن آدم هوله غير
الصّيام، هولى و أنا أُجزى به؛16 از ميان اعمال و عبادات آدمى، فقط روزه براى من
است و من پاداش روزهام”.
در علّت اين كه، خداوند روزه
را در ميان ساير عبادات به خود، اختصاص داده و فرموده: “روزه براى من است”،
گفتهاند: روزه تنها عبادتى است كه روزهدار، پنهان از چشم ديگران، آن را به جا
مىآورد و از ثناگويى آنان درباره روزهاش، در امان است. روى اين جهت خداوند، آن
را به خود اختصاص داده و فرموده است: “من خود جزاى آن را مىدهم”. و البته اين در
صورتى است كه “أجزى به” بخوانيم، ولى اگر “أُجزى به” قراءت شد، بدين معناست كه “من
خود، پاداش روزهام”.
مفسّر گرانقدر، علامه
طباطبايى، مىنويسد: در اين صورت كنايه از نزديكى روزهدار به خداى تعالى است.17
پوشيده نيست كه اين حديث شريف
داراى معناى بلندى است كه سزاوار بود، كسى چون علامه بزرگوار، در اين باب سخن
مىراند ولى به هر حال، روايت مافوق انديشه ماست، زيرا تساوى ميان كالا و بهاى آن
از بديهيات عقلانى است و درباره پاداش اعمال بندگان، هرچه خداوند عطا نمايد، تفضّل
است و كسى از او حق مطالبه ندارد، با اين وجود، معقول است كه خداوند، عِدْل جان
انسان را، فردوس برين، قرار دهد، آن گونه كه فرموده است: “إِنّ اللّه اشترى من
المؤمنين أنفسهم و أموالهم بأنَّ لهم الجنّة”.18 يا درباره روزه آمده است كه
روزهداران، باب مخصوصى در بهشت دارند؛ إنّ للجنّة باباً يدعى الرّيان لايدخل منه
إِلاّ الصائمون؛19 اما چگونه متصّور است كه خداوند؛ يعنى آفريدگار عالم و آدم،
پاداش روزهدار باشد؟!
در دو مقام مىتوان به شرح و
بسط اين حديث شريف پرداخت؛ بطور اجمالى و بطور تفصيلى.
شرح اجمالى
اما شرح اجمالى آن اين است، كه
وقتى خداوند مىفرمايد: “من پاداش روزهام”؛ يعنى من خود را به روزهدار مىدهم؛
خودم را به او مىدهم، يعنى او را خدايى مىكنم و اين، همان است كه در روايت آمده
كه اخلاقتان را خدايى كنيد: “تخلّقوا بأَخلاقِ اللّه”، به اصطلاح انسان “خداگونه”
بشود. شايد به همين معناست آنچه كه در حديث قدسى آمده كه “… إنّه ليتقرّب [العبد]
الىّ بالنّافله حتّى إذا أحبّه فإذا أحببته كنت سمعه الّذى يسمع به و بصره الّذى
يبصر به و لسانه الّذى ينطق به و يده الّذى يبطش بها؛20 چون بنده من در اثر عبادت
و كارهاى شايسته به من نزديك شود، او را دوست خواهم داشت و در نتيجه آن، من گوش او
هستم به گونهاى كه به توسط من مىشنود و چشم او هستم به طورى كه به توسّط من
مىبيند و زبان و دست او هستم، به طورى كه او به توسّط من مىگويد و مىگيرد”.
شرح تفصيلى
براى توضيح مراد از روايت
ياد شده، بيان دو مقدّمه لازم است:
مقدمه اول:
علماى اخلاق و معارف الهى،
روزه را به سه مرتبه تقسيم نمودهاند:21
الف – روزه عوام، كه عبارت است
از پرهيز از مفطرات روزه كه فايدهاش اسقاط تكليف است.
ب – روزه خواص، كه عبارت است
از پرهيز از مفطرات روزه، همراه با كنترل جوارح و اعضاى ديگر، از معاصى، مانند
محافظت چشم و گوش و زبان و دست، كه فايده اين روزه ثوابهايى است كه در روايات به
آنها اشاره رفته است.
ج – روزه خواصّ الخواص، كه
عبارت است از روزه داشتن جوارح و جوانح؛ يعنى اعضاى بدن و قلب آدمى نيز روزهدارند
از نظر به غير خدا كه “قُل اللّه ثمَّ ذَرْهُم” كه البته اين نيز مراتبى دارد.
نتيجه اين مقدّمه اين است كه
به يقين آن روزهاى كه خداوند، پاداش اوست، روزه خواص الخواص است.
مقدمه دوم:
فلاسفه عوالم وجود را بر سه
قسم مىدانند:
الف – عالم ماده كه مشحون و
مبتلا به تشتت و فرورفتن در شهوات و نفسانيات است و همگان در آن گرفتارند و اين
پايينترين عوالم است.
ب – عالم مثال يا برزخ كه فقط
شبهى از مادّيات است، اصالةً مجرد، ولى برخى از آثار ماده؛ مانند شكل و اندازه و
هيأت را داراست كه برزخ ميان عالم ماده و عقل است.
ج – عالم عقل كه بالاترين
مراتب و بطور كلّى مجرّد از آثار عالم مادّه است.
پس از ذكر اين دو مقدمه، بايد
گفت، انسان در اين عالم ماده، گرفتار شهوات و نفسانيات است و روزه وسيلهاى است كه
او را از اين عالم، جدا و به سوى عالم تجرّد و عقل مىكشاند؛ به هر ميزان كه انسان
در مراتب سه گانه روزه، پيشى بگيرد، به همان اندازه از مادّيات، فاصله گرفته و با
عالم عقل كه نزديكترين موجود به خداوند است، نزديك مىشود، تا مىرسد به جايى كه
فانى در اراده خدا مىشود و به مبدأ مطلق، اتّصال مىيابد. و اين جاست كه روزه
مىتواند انسان را به مقامى برساند كه آنچه در نظر من و تو نايد، آن است.
پاورقيها:
1 ) بقره (2) آيه 183.
2 ) قاموس مقدس، ص427.
3 ) رك: تورات، سفر تثنيه،
باب 9، شماره 9.
4 ) رك: قاموس مقدس، ص428.
5 ) رك: انجيل متى، باب 4
شماره 2 – 1؛ انجيل لوقا، باب 5، ش35 – 33.
6 ) رك: التفسير الكبير،
ج5، ص69.
7 ) رك: جامع السّعادات،
ج2، ص4.
8 ) رك: كتاب الخصال،
ح126، ص78.
9 ) وسائل الشّيعه، ج7،
ح1، ص3؛ من لايحضره الفقيه، ج2، ح1766، ص73.
10 ) رك: احمد صبور
اردوبادى، اهميت روزه از نظر علم روز، چاپ سوم، مركز مطبوعاتى دارالتّبليغ اسلامى،
قم، 1353، ص29.
11 ) رك: همان، ص53.
12 ) بحارالانوار، ج62، ص290،
باب 89.
13 ) رك: شهيد پاك نژاد،
اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، انتشارات كتابفروشى اسلاميه، تهران، 1349، ج3، ص37
– 34.
14 ) بحارالانوار، ج93،
ص255.
15 ) روزه: روش نوين براى
درمان بيماريها، با ترجمه محمد جعفر امامى، ص65.
16 ) بحارالانوار، ج93،
ص249.
17 ) رك: تفسير الميزان،
ج2، ص25.
18 ) توبه (9) آيه111.
19 ) بحارالانوار، ج93،
ص252.
20 ) اصول كافى، ج2، ص352.
21 ) رك: ميرزا جواد آقا
ملكى تبريزى، المراقبات، ص95؛ امام محمد غزالى، كيمياى سعادت، ص174.
آغاز نزول قرآن
آغاز نزول قرآن
آية الله محمدهادى معرفت
ترديدى نيست كه قرآن در ماه
رمضان و در شب قدر، بر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نازل شده است، زيرا در قرآن
آمده است:
“شَهْرُ رَمَضانَ الَّذى
أُنْزِلَ فيهِ الْقُرآنُ”.1 “إنَّا أَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةٍ مُبارَكةٍ”.2 “إنَّا
أَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ”.3
به نظر ما شب قدر، در دهه آخر
ماه مبارك رمضان قرار گرفته و يكى از دو شب بيست و يكم و بيست و سوّم است كه به
موجب حديث جهنى، بيست و سوّم رمضان بر بيست و يكم ترجيح دارد4 و صدوقرحمه الله
گفته است: بزرگان ما اتّفاق نظر دارند كه شب بيست و سوّم، شب قدر است.5
در حال حاضر تعيين شب قدر،
مورد بحث ما نيست، بلكه مىكوشيم كه زمان نزول قرآن را كه در شب قدر رخ داده مشخص
نماييم، دراين باره سه نكته مبهم وجود دارد:
1- نزول قرآن، در ماه رمضان با
آنچه گفته شده منافات دارد؛ زيرا به اتفاق شيعه و به موجب برخى از روايات اهل
سنّت، بعثت پيامبر،صلى الله عليه وآله وسلم در ماه رجب اتفاق افتاده است و ترديدى
نيست كه در هنگام بعثت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم آياتى چند از قرآن (پنج آيه
اوّل سوره علق) نازل شده است؛ بنابراين چگونه ممكن است اين امر با نزول تمامى قرآن
و يا آغاز نزول قرآن در رمضان سازگارى داشته باشد؟
2- مقصود از نزول قرآن در يك
شب، يعنى شب قدر چيست؟ آيا با توجه به اين كه قرآن كريم در طول بيست يا بيست و سه
سال و در مناسبتهاى گونهگون نازل شده و سبب نزول هر آيه نيز معلوم است باز هم
مىتوان عقيده داشت كه قرآن در يك شب نازل شده است توجيه مسأله چگونه است؟
3- اوّلين آيه و يا سورهاى كه
نازل شده كدام است؟ اگر سوره علق و يا آياتى از آن نخستين بار نازل شده است، چرا
سوره حمد را “فاتحة الكتاب” مىنامند؟ بديهى است اين توجيه نيز كه قرآن پس از
درگذشت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و يا در اواخر عمر آن حضرت مرتّب شده، معقول
و قابل قبول به نظر نمىرسد؛ زيرا اين سوره از وقت نزول، به “فاتحة الكتاب”
نامگذارى شده و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم خود فرموده است: “لا صلاةَ إِلاّ
بفاتحة الكِتاب؛6 نماز جز با فاتحة الكتاب (سوره حمد) ]پذيرفته[ نيست.”
در پاسخ به سؤالات سه گانه
بالا به طور اجمال بايد گفت: آغاز بعثت با آغاز نزول قرآن به عنوان يك كتاب
آسمانى، همزمان نبوده است. پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله وسلم پس از آن كه به
پيامبرى برگزيده شد تا سه سال مخفيانه و غيرعلنى مردم را به اسلام دعوت مىكرد تا
اين كه آيه “فَاصْدَعْ بِما تُؤمَر وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ؛7 آنچه را كه
به آن مأمور شدهاى آشكار ساز و از مشركان روى بگردان” نازل شد و از آن پس، قرآن،
به عنوان يك كتاب آسمانى، بتدريج نازل گرديد و در طول مدّت طولانى نزول آن، شمار
اندكى از اصحاب كه قادر به نوشتن بودند آن را ثبت و ضبط كردند.
آغاز نزول قرآن – پس از دوره
سه ساله مذكور – در ماه مبارك رمضان و شب قدر بوده، بر اين اساس مىتوان نزول قرآن
را در شب قدر دانست. هرچند مجموع قرآن بتدريج و در طول بيست سال نازل شده است،
زيرا آغاز هر حادثه بزرگى كه مستمرّ و ادامهدار است تاريخ وقوع آن حادثه به حساب
مىآيد.
امّا اوّلين آياتى كه از قرآن
نازل شده، پنج آيه اوّل سوره علق است و آيات ديگر آن، در زمانى ديگر نازل شده است
و اوّلين سوره كاملى كه نازل گرديده، سوره حمد است و به همين جهت “فاتحة الكتاب”
ناميده شده است.
اينك پس از پاسخ اجمالى به اين
سه شبهه، به پاسخ تفصيلى آنها مىپردازيم:
× دوره سه ساله
فرض كنيم كه به موجب روايات
امامان شيعهعليهم السلام و گروهى از اهل سنّت، بعثت پيامبر در ماه رجب رخ داده
است، امّا قرآن، به صورت يك كتاب آسمانى و دستور هميشگى الهى، پس از گذشت سه سال،
نازل شده است. در طىّ اين دوره سه ساله، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نبوت خود
را از عامّه مردم، مخفى مىنمود و پنهانى به سوى خدا دعوت مىكرد، از اين رو
مشركان نيز متعرّض او نمىشدند و چون از جانب او خطرى نسبت به آيين خود، احساس
نمىكردند به طعنههاى زبانى اكتفا مىكردند. در اين مدت، رسول اكرمصلى الله عليه
وآله وسلم با چهار تن كه عبارت بودند از: علىعليه السلام، جعفر، زيد و
خديجهعليها السلام نماز مىخواند و هرگاه افرادى از قريش به آنان برخورد
مىكردند، آنان را به مسخره مىگرفتند.
علىّ بن ابراهيم قمى مىگويد:
چون سه سال از بعثت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم گذشت، خداوند خطاب به او فرمود:
“فَاصْدَعْ بِما تُؤمَر وَ
أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ إنَّا كَفَيْنكَ الْمُسْتَهْزئينَ؛ مأموريتهاى خويش
را آشكار ساز و از مشركان روى گردان كه ما تو را از ]شرّ[ استهزا كنندگان نگاه
مىداريم.”8
يعقوبى نيز مىگويد: “پيامبرصلى
الله عليه وآله وسلم در مكّه، سه سال نبوت خود را مكتوم نگاه داشت.”9
محمّد بن اسحاق هم گفته است: “پس
از گذشت سه سال از بعثت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، آيه “فَاصْدَعْ بِما
تُؤمَر” بر وى نازل شد و خداوند او را امر كرد كه آشكارا دعوت كند و همگان را از
كجرويها بيم دهد.”10
امام صادقعليه السلام فرموده
است: “پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم، پس از بعثت، سيزده سال در مكّه بود كه
سه سال از اين مدّت را، مخفيانه و همراه با ترس، بسر برد و از مأموريّت خود آشكارا
سخنى نگفت. تا اين كه خداوند او را امر كرد كه مأموريت خود را آشكار كند،
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نيز از اين هنگام مردم را آشكارا به آنچه مأمور
بود، دعوت كرد.”11
با توجّه به مفهوم سخنان مذكور
و با توجّه به رواياتى كه بيانگر آن است كه قرآن در طول بيست سال بر پيامبرصلى
الله عليه وآله وسلم نازل شده است، نتيجه مىگيريم كه آغاز نزول قرآن پس از گذشت
سه سال از بعثت بوده است، زيرا ترديدى نيست كه نزول قرآن، تا سال وفات پيامبرصلى
الله عليه وآله وسلم ادامه داشته است نيز بر اين اساس صحّت اعتقاد به نزول قرآن در
ماه مبارك و در شب قدر ثابت مىگردد. چنان كه در قرآن نيز به اين حقيقت تصريح شده
است.
مطابق روايت مرحوم كلينى،12
عياشى،13 صدوق14 و مجلسى15 امام صادقعليه السلام نيز فرموده است: “قرآن در مدّت بيست
سال نازل شد.” علاوه بر اينها، نصوص متعدّد ديگرى نيز بيانگر اين حقيقت است كه
قرآن كريم در يك دوره بيست ساله نازل گشته است.16
× نظريهها و تأويلات
از طرفى قرآن در مدّت بيست يا
بيست و سه سال و به صورت پراكنده و در مناسبتها و موقعيتهاى مختلف كه “شأن نزول”
نام گرفتهاند نازل شد. از طرف ديگر مطابق برخى روايات و تصريح قرآن كريم، در ماه
مبارك رمضان و در شب قدر نازل گشته است، چگونه اين امر قابل توجيه و تأويل است؟
دانشمندان در اين مورد عقايدى
اظهار داشتهاند كه بدين شرح است:
1- آغاز نزول قرآن در ماه
رمضان و در شب قدر بوده است.
محمّد بن اسحاق و شعبى همين
عقيده را دارند. امام فخر رازى نيز مىگويد: “عرف مردم و حكومتها نيز همين است كه
زمان آغاز هر كارى را، تاريخ آن كار مىدانند. براى اين كه نسبت به انجام آن كار،
زمان آن كار بهترين زمانهاست و زمانى است كه ضبط شده است و معلوم و معيّن است”17
زمخشرى نيز، نزول قرآن را در شب قدر، به معناى آغاز نزول آن تفسير مىكند.18
اين نظرى است كه قابل قبول
است، زيرا هر حادثه مهمى كه از نظر زمان، ادامه داشته باشد، وقت شروع و آغاز آن،
تاريخ آن حادثه به حساب مىآيد. چنان كه روز تأسيس يك دولت و يا يك مؤسسه و يا
حزب، به عنوان تاريخ به وجود آمدن آنها ضبط مىشود و نيز اگر از تاريخ درس خواندن
دانشجو سؤال شود؛ پاسخ آن، روز آغاز درس است.
اصولاً نزول آيات قرآن، به
مناسبتهاى مختلف و به علل و اسباب گونهگون خود بزرگترين دليل است كه قرآن به طور
پراكنده و تدريجى و در مواقع مختلف نازل شده است. بخصوص كه آيات قرآن هر يك به
مناسبت واقعهاى كه در زمان معيّنى رخ داده، نازل شده و هدف از آن حلّ اشكالى بوده
كه از آن واقعه ناشى شده است.
اگر قرآن يكباره نازل شده بود،
موردى براى اعتراض مشركان نبود و در مقام نفى قرآن به عنوان يك كتاب آسمانى
نمىگفتند: “چرا تمامى قرآن در يك دفعه نازل نشده است” و خداوند در ردّ اين اعتراض
نمىگفت: “از اين رو قرآن را پياپى فرستاديم كه اى پيامبر! بدين وسيله قلب تو را
تثبيت و استوار كنيم.”19 يعنى نزول قرآن به طور تدريجى و به مناسبتهاى مختلف براى
اطمينان قلب تو و براى آن است كه در هر وقت و هر مناسبتى به عنايت خدا اميدوار
باشى.20
ابن شهر آشوب نيز همين عقيده
را اختيار كرده و در “مناقب” مىگويد: “نزول قرآن در ماه رمضان، كه قرآن خود بدان
تصريح مىكند به معناى آغاز نزول آن است”21 و در “متشابهات قرآن” گفته است: “صحيح
اين است كه “قرآن” در اين مورد (در موردى كه مىگويد: قرآن در ماه رمضان نازل شده)
مفيدِ عموم نيست، بلكه مفيد جنس است و لذا به قسمتى از قرآن نيز كه در ماه رمضان
نازل شده، “قرآن” اطلاق مىشود.
شيخ مفيد نيز در پاسخ به شيخ
صدوق، مطلبى دارد كه از آن برمىآيد كه همين نظر را، اختيار كرده است، وى مىگويد:
“در مورد خبرى كه ناظر به نزول دفعى قرآن در شب قدر است، مىتوان گفت كه قسمتى از
قرآن، در شب قدر نازل شده و سپس بتدريج در طول حيات پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم
بر وى خوانده شده است، امّا اين كه تمام قرآن در شب قدر نازل شده باشد، بعيد به
نظر مىرسد و با ظاهر قرآن و اخبار متواتر و اجماع علما – با اختلافى كه در آراى
آنها هست – منافات دارد.”22
2- هر سال، در شب قدر، قسمتى از
قرآن كه در همان سال بدان نياز بود، بر پيامبر نازل مىشده است و سپس جبرئيل بر
حسب مورد و در موقع نياز به موجب امر خداى متعال، آيه مربوطه را بر پيامبر نازل
مىكرده است و مقصود از ماه رمضان كه گفته شده است: “قرآن در آن ماه نازل شده است”،
رمضان سال معيّنى نيست. امام فخر رازى نيز همين گونه احتمال داده است.23
ابن جريح24 و سُدى نيز همين
عقيده را اختيار كردهاند. سدى، اين اعتقاد را به ابنعباس نيز نسبت داده است.25
قرطبى هم چنين نظريهاى را از مقاتل بن حيّان نقل كرده و حليمى و ماوردى و ديگران
نيز موافق او هستند.26
امّا اين عقيده با ظاهر قرآن
مخالف است؛ زيرا خداى متعال گفته است: “أنزلناه؛ ما قرآن را نازل كرديم.”
و يا اين كه: “أنزل فيه؛ قرآن
در ماه رمضان نازل شده است.”
اگر اين اعتقاد صحيح بود بايد
خداى متعال مىگفت: “ننزّله؛ ما آن را نازل مىكنيم.”
و به جاى صيغه ماضى، صيغه حال
را به كار مىبرد.
از طرف ديگر، همان طور كه بيان
خواهد شد، پيش از نياز به قرآن كريم چه فايدهاى بر نزول آن مترتّب است؟ بخصوص
سياق عبارات قرآن نشان مىدهد كه هر آيه و سوره در موقع مناسب نازل شده است و قبل
از آن، موردى براى نزول آن وجود نداشته است.
3- برخى گفتهاند: منظور از: “شهر
رمضان الّذى أنزل فيه القرآن” اين است كه : “شَهْرُ رَمَضانَ أُنْزِلَ فى شَأْنِهِ
الْقُرآنُ؛ ماه رمضانى كه قرآن در شأن آن نازل شده است.” چنان كه اگر گفته مىشود
كه قرآن در شأن فلانى نازل شده مقصود يك آيه يا چند آيه است.27
ضحّاك معتقد است: منظور از اين
آيه، اين است كه روزه ماه رمضان در قرآن نازل شده است28 و سفيان بن عيينه گفته
است: معناى اين آيه اين است كه قرآن در فضل ماه رمضان نازل شده است (شَهْرُ
رَمَضانَ ألّذي أُنْزِلَ فى فَضْلِهِ الْقُرآنُ) حسين بن فضل و ابن انبارى نيز
همين توجيه را پذيرا شدهاند.29
درباره اين توجيه بايد گفت:
فقط آيه مورد بحث را شامل مىشود و دو آيه زير را در بر نمىگيرد: “إنَّا
أَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةٍ مُبارَكةٍ” و “إنَّا أَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ”.
وانگهى ما دليلى بر اين
تأويلات و توجيهات لفظى نداريم.
4- قسمت اعظم قرآن، در ماههاى
رمضان نازل شده، از اين جهت مىتوان گفت كه قرآن، در اين ماه نازل شده است. اين
يكى از دو احتمالى است كه سيّد قطب داده و گفته است:
“اين گفته كه قرآن در ماه
رمضان نازل شده يا به اين معناست كه آغاز نزول آن در رمضان بوده و يا آن كه قسمت
اعظم آن، در هر سال، در ماههاى رمضان نازل شده است.”30
در اين جا نيز مىگوييم: دليلى
ندارد كه قسمت اعظم آيات قرآن، در ماههاى رمضان نازل شده باشد، بلكه دلايل موجود
بر خلاف اين نظر است.
5- تمام قرآن در يك شب كه شب
قدر است، به “بيت العزّة” و يا “ بيت المعمور” نازل گرديده است، آن گاه در طول
بيست و يا بيست و سه سال در مواقع و مناسبتهاى مختلف، بر پيامبرصلى الله عليه وآله
وسلم نازل شده است.
گروهى از محدّثان، با توجه به
ظاهر احاديثى كه در اين زمينه وارد شده، اين نظر را پذيرفتهاند كه نظر آنان را
نقل مىكنيم.
شيخ صدوقرحمه الله گفته است:
تمام قرآن كريم در شب قدر از
ماه رمضان به بيتالمعمور در آسمان چهارم نازل شد، سپس در طول بيست سال، از
بيتالمعمور فرود آمد. خداوند به يكباره علم آن را به پيامبرش عطا كرد، آن گاه به
او فرمود:
“وَ لا تَعْجَل
بِالْقُرآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ.”31
علاّمه مجلسى نيز مىگويد:
“آيات قرآن دلالت دارد بر
نزول تمامى قرآن در شب قدر و احاديث و اخبار دالّ بر آن است كه قرآن در طول بيست32
يا بيست و سه سال33 نازل شده است.
طبق بعضى از روايات قرآن در
اوّلين شب ماه رمضان، نازل شده34 و برخى دلالت دارد كه آغاز نزول آن در روز مبعث
بوده است.35
جمع بين اين اقوال به اين است:
تمام قرآن در شب قدر از لوح محفوظ، به آسمان چهارم (بيتالمعمور) نازل شده تا از
آن جا بتدريج، به زمين فرود آيد. در اوّلين شب از ماه رمضان، قرآن به طور كامل بر
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نازل گرديده تا خود به آن آگاه گردد؛ ولى مردم را
مطّلع نكند و آن گاه بتدريج، در مناسبتهاى مختلف نازل گرديد، تا مردم نيز از آنها
آگاه شوند.”36
طبرانى و ديگران، از ابن عباس
نقل كردهاند: “قرآن به تمامى در شب قدر به سوى آسمان دنيا نازل شده و در
بيتالعزّه محفوظ بوده تا اين كه بتدريج در طول بيست سال بر پيامبرصلى الله عليه
وآله وسلم نازل شده است.”
جلال الدّين سيوطى معتقد است
اين نظر، صحيحترين و مشهورترين عقيدهاى است كه در اين زمينه اظهار شده است. او در
تأييد اين اعتقاد روايات زيادى را از حاكم، طبرانى، بيهقى، نسائى و جز اينها نقل
كرده است.37
از طريق اماميّه هم عياشى از
ابراهيم نقل كرده كه او با توجه به آيه “شَهْرُ رَمَضانَ الَّذى أُنْزِلَ فيهِ
الْقُرآنُ” از امام صادق سؤال كرده است: با آن كه قرآن در طول بيست سال نازل شده
با مفهوم اين آيه چگونه سازگار است؟ امام در پاسخ او فرموده است: “قرآن در ماه
رمضان يكجا به بيتالمعمور فرو فرستاده شد و از آن جا در طول بيست سال نازل گرديد”.
امام اضافه مىكند: “پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: صحف ابراهيم، در شب اول
ماه رمضان، و تورات در ششم ماه رمضان و انجيل در سيزدهم و زبور در هيجدهم و
سرانجام قرآن در بيست و چهارم رمضان نازل شد.”38
اين حديث در كافى نيز آمده است
با اين تفاوت كه نزول قرآن را در بيست و سوم رمضان دانسته است.39
در “تهذيب” نيز، قسمتى از اين
حديث به روايت ابوبصير آمده، با اين تفاوت كه در آخر حديث، نزول قرآن را در شب قدر
دانسته است.40
اين برخى از رواياتى است كه
نزول يكجاى قرآن را به اين نحو، تفسير كرده كه در يك شب به بيتالمعمور، در آسمان
چهارم – آن طور كه در روايات شيعه آمده – يا به بيتالعزة – آن طور كه در روايات
اهل سنّت آمده – فرو فرستاده شده، سپس آيات آن، بهطور پراكنده و بر حسب مناسبات
گونهگون بر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نازل شده است.
برخى ظاهرگرايان و اهل حديث
تعبّداً ظواهر اين احاديث را پذيرفته خيال خود را آسوده كردهاند. امّا دانشمندان
و پژوهشگران چيزى را كه با عقل آنان نساخته نپذيرفتهاند و تعبّد را در امورى كه
مربوط به اصول عباديّات نيست، قبول نكردهاند، از اين رو به نقد علمى اين احاديث
دست زدهاند و مىپرسند: فايده نزول دفعى و جملگى قرآن به يكى از آسمانها و سپس
نزول تدريجى آن بر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم چيست؟
در پاسخ اين سؤال، فخر رازى
گفته است:
“احتمال دارد كه اين امر
به منظور آسانتر شدن كار براى جبرئيل بوده و يا مصلحتى براى پيامبر در بر داشته كه
متوقّع بوده از نزديكترين جهت بر وى وحى مىشود.”41
اين جواب در نهايت سستى و
بىپايگى است، علاوه بر آن كه نوعى غيبگويى است كه بيان آن از دانشمند محقّقى چون
فخر رازى بسيار عجيب است!
فيض كاشانى در توجيه اين موضوع
گفته است:
“گويا منظور از نزول يكجاى
قرآن اين باشد كه معانى قرآن به يكباره بر قلب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نازل
شده است، چنان كه در قرآن آمده است: “نَزَلَ بِه الرُّوحُ الأَمينُ على قَلْبِكَ”
سپس در طول بيست سال از باطن قلب آن حضرتصلى الله عليه وآله وسلم بر زبان و
ظاهرش، نازل گرديده، آن گاه كه جبرئيل براى وحى فرود مىآمده، الفاظ آن را براى وى
مىخوانده است.”42
مرحوم فيض در گفته خود، بيت
المعمور را به قلب پيامبر تأويل كرده و شايد مرحوم شيخ صدوق نيز از گفته خود: “وَ
أَعْطى نبيَّهُ الْعِلْمَ جُمْلَةً واحِدَةً” همين معنى را اراده كرده است.
عقيده شيخ ابوعبداللّه زنجانى
نيز، در تأويل و توجيه اين روايت همين است. او مىگويد:
“مىتوان گفت: روح قرآن و
مقصود كلّى آن، در آن شب بر قلب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نازل شده: “نزل به
الرّوح الأَمين على قلبك” و سپس در طول سالها و به طور پراكنده بر زبانش ظاهر شده
است: “وَ قُرْآناً فَرَّقْناهُ لِتَقْرَأهُ عَلىَ النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ
نَزَّلْناهُ تَنْزيلاً.”43
علاَّمه طباطبايى نيز همين
تأويل را پذيرفته و فرمودهاند:
قرآن گذشته از برداشت و فهم ما
از آن، داراى حقيقت ديگرى است. آن حقيقت، بسيط است و تفرّق و تفصيل در آن راه ندارد
اين عدم تجزيه، به علّت بازگشت آن به معنا و مفهوم واحدى است كه نه داراى اجزا و
نه داراى فصولى است. اين اجزا و تفاصيل كه در قرآن ديده مىشود، چيزى است كه بعداً
عارض آن شده است. خداى متعال فرموده است:
“كِتابٌ أُحْكِمَتْ
آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبيرٍ؛ اين كتابى است كه آيات آن
محكم و به هم پيوسته است، سپس از جانب خداوند حكيم و آگاه از يكديگر جدا شده.”44
“إنّهُ لَقرآنٌ كريمٌ فى
كتابٍ مكنون لايمسّه الاّ المطهّرون؛ هر آينه اين قرآنى است گرامى قدر، در كتابى
پوشيده، كه جز پاكان دست بر آن نزنند.”45
“و لقد جئناهم بكتابٍ
فَصّلناه على علمٍ؛ كتابى از روى علم براى آنان نازل و آن را جدا جدا كرديم.”46
منظور از نازل كردن قرآن، در
شب قدر، نازل كردن جملگى و دفعى حقيقت قرآن بر قلب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم
است؛ همچنان كه قرآن جدا جدا و در زمانها و موقعيتهاى مختلف در طول دعوت پيامبرصلى
الله عليه وآله وسلم تدريجاً بر وى نازل شده است.”47
عقيده ما بر اين است كه تأويل
كردن، آسانترين راهها براى رهايى از تنگناى بحثهاى نظرى است و چون ما با اين
تأويلهاى غير مستند و بدون برهان موافق نيستيم از اين بزرگان مىپرسيم:
به چه دليل “بيت المعمور” در
آسمان چهارم را كه در روايات شيعه آمده و “بيتالعزة” را كه در روايات اهل سنت،
وارد شده به معناى قلب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مىدانند؟ و به چه مناسبت
چنين معنايى را از چنين لفظى اراده مىكنند؟
× تحقيق
علاَّمه محقّق شيخ مفيد
مىگويد:
“آنچه كه ابوجعفر48 در اين
باره (درباره نزول تمامى قرآن در يك مرتبه) پذيرفته، مبتنى بر خبر واحد است (يعنى
متواتر نيست و به صحّت آن يقين حاصل نمىشود) و خبر واحد موجب علم و عمل نيست. بر
خلاف مفهوم اين حديث، نزول قرآن به مناسبت حوادث و پيشامدهاى گوناگون و در اوقات
متفاوت انجام پذيرفته است قرآن، حكم حوادثى را بيان مىكند و سرگذشتهايى را توضيح
مىدهد كه به مناسبت همان رخدادها نازل شده بود و نزول آنها پيش از وقوع آن
رخدادها حقيقت و صحّت نداشته زيرا هنوز حادثهاى پديد نيامده بوده است.
مثلاً آيه “قَدْ سَمِعَ
اللَّهُ قَوْلَ الّتى تُجادلُكَ فى زَوجِها و تَشْتَكى إِلىَ اللّهِ وَاللّهُ
يَسْمَعُ تَحاوركُما”49 درباره “خوله” دختر خويلد نازل شده كه از شوهر خود “اوس بن
الصامت” شكايت داشت كه او را به نحوهاى كه در جاهليت رسم بوده طلاق داده است.50 و
يا آيه “وَ إذا رَأَوْا تجارَةً أو لَهْواً انْفَضُّوا إلَيْها و تَرَكُوكَ قائماً”51
كه از همين قبيل است.
با نگاهى گذرا به قرآن كريم
درمىيابيم كه در آن به طور گسترده از افعال ماضى؛ چون: “قال”، “قالوا”، “جاء” و “جاؤو”
استفاده شده، نيز ترديدى در وجود ناسخ و منسوخ در قرآن وجود ندارد، پيداست كه هيچ
كدام از اين موردها با نزول يكبارگى و دفعى قرآن كريم پيش از وقوع اين موارد
سازگارى ندارد.
شيخ مفيدرحمه الله مىگويد:
اگر ما در داستانهاى قرآن دقّت كنيم، از قبيل مطالبى كه ذكر شد، زياد مىيابيم كه
نقل همه آنها به درازا مىكشد. حديث مورد بحث خيلى به مذهب مشبّهه نزديك است،
معتقدان اين مذهب كلامى گمان مىكردند خداوند به قرآن تكلم نكرده (اعتقاد به قديم
بودن قرآن) و فقط از آنچه كه بوده خبر داده است كه اهل توحيد، پاسخ آن را
دادهاند.
علاّمه محقق، اضافه مىكند: “در
مورد نزول قرآن در شب قدر مىتوان گفت: قسمتى از آن در شب قدر نازل شده و بقيه آن
متناوباً تا هنگام رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بر وى نازل شده است. اما
اين كه قرآن به تمامى، در شب قدر نازل شده باشد، با ظواهر قرآن و اخبار متواتر و
اجماع علما سازش ندارد.”52
پاورقيها:
1 ) بقره )2) آيه 185.
2 ) دخان )44) آيه 3.
3 ) قدر (97) آيه 1.
4 ) ر. ك: وسائل الشّيعه،
ج7، ص262، حديث 16، باب 32 از ابواب احكام ماه رمضان.
5 ) خصال، ج2، ص102.
6 ) صحيح مسلم، ج2، ص9؛
منتخب كنزالعمال در حاشيه مسند، ج3، ص180.
7 ) حجر (15) آيات 95 –
94.
8 ) تفسير قمى، ص353؛
بحارالانوار، ج18، ص53 و 179.
9 ) تاريخ يعقوبى، ج12،
ص19.
10 ) سيره ابن هشام، ج1،
ص280؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج1، ص40.
11 ) الغيبه، شيخ طوسى،
ص217؛ كمال الدّين، شيخ صدوق، ص197؛ بحارالانوار، ج18، ص177.
12 ) اصول كافى، ج2، ص629.
13 ) تفسير عياشى، ج1،
ص80.
14 ) الإعتقادات، ص101.
15 ) بحارالانوار، ج18،
ص250 و 253.
16 ) رجوع كنيد: الإتقان،
ج1، ص40؛ تفسير شبّر ص350، ذيل آيه 32 از سوره فرقان.
17 ) تفسير كبير، ج5، ص85.
18 ) الكشّاف، ج1، ص227.
19 ) “وَ قالَ الَّذينَ
كَفَرُوا لَوْلا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ
لِنُثَبِّتَ بِه فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيلاً” (فرقان (25) آيه32)
20 ) رجوع كنيد: الإتقان،
ج1، ص41.
21 ) مناقب آل ابى طالب،
ج1، ص150.
22 ) شرح عقائد الصدوق،
ص58.
23 ) تفسير كبير، ج5، ص85.
24 ) الدّر المنثور، ج1،
ص189.
25 ) مجمع البيان، ج2،
ص276.
26 ) الإتقان، ج1، ص40.
27 ) مجمع البيان، ج1،
ص276؛ الكشّاف، ج1، ص227.
28 ) الدّر المنثور، ج1،
ص190.
29 ) تفسير كبير، ج5، ص80.
30 ) فى ضلال القرآن، ج2،
ص79.
31 ) الإعتقادات، ص101.
32 ) اصول كافى، كتاب فضل
القرآن، ج2، ص629.
33 ) مدت نبوّت پيامبر است
و به اين اعتبار كه نزول قرآن از روز مبعث آغاز شده و به وفات آن حضرتصلى الله
عليه وآله وسلم پايان يافته است.
34 ) فروع كافى، كتاب
الصيام، باب فضل شهر رمضان، ج4، ص66.
35 ) به موجب رواياتى كه
دلالت دارد: اولين سورهاى كه نازل شده سوره “علق” است و آن در آغاز بعثت يعنى 27
رجب نازل گرديده است، رجوع كنيد به: بحارالانوار، ج92، ص29؛ ج8، ص206.
36 ) بحارالانوار، ج18، ص253
– 254.
37 ) الإتقان في علوم
القرآن، ج1، ص39 – 40.
38 ) تفسير عياشى، ج1،
ص80.
39 ) اصول كافى، ج2، ص629.
40 ) تهذيب الأحكام، ج4،
ص114.
41 ) تفسير فخر رازى، ج5،
ص85.
42 ) تفسير صافى، ج1،
مقدمه نهم، ص42.
43 ) تاريخ القرآن، ص10.
44 ) هود (11) آيه2.
45 ) واقعه (56) آيات 78
تا 80.
46 ) اعراف (7) آيه 52.
47 ) الميزان، ج2، ص15 –
16.
48 ) منظور، شيخ صدوق است
كه گفته او قبلاً نقل شد.
49 ) مجادله (58) آيه 1.
50 ) مجمع البيان، ج9،
ص246.
51 ) به اتفاق روايات شيعه
و سنّى اين آيه وقتى نازل شد كه پيامبر(ص) به ايراد خطبه نماز جمعه مشغول بود كه
آواى طبل و شيپور ورود يك قافله تجارتى ا اعلام مىكرد و مردم براى خريد، مسجد را
ترك كردند، ر ك: الميزان، ج19، ص274.
52 ) شرح عقائد الصّدوق (تصحيح
الإعتقاد)، ص58.
اصول كلى شناخت قرآن
اصول كلى شناخت قرآن
آية اللَّه جوادى آملى
براى ورود در مباحث تفسيرى و بهره جستن از قرآن،
شناخت معيارها و اصول كليى لازم است كه در اين مقال بدانها پرداخته شده است:
1- خداى سبحان – كه متكلّم
قرآن و نازل كننده آن است – از هر موجود ديگرى قرآن را بهتر مىشناسد و در تعريف
او شايستهتر از هر صاحب نظر ديگر است، بلكه سزاوار بودن ذات اقدس الهى قابل سنجش
با صلاحيت ديگران نيست، زيرا آنان يا اصلاً قرآن شناس نيستند و يا در پرتو معرفى
خداوند آن را شناخته و مىشناسند. بنابراين برجستهترين تعريف همانا تعريفى است كه
خداوند درباره اين كتاب عظيم آسمانى نموده است.
2- خداى سبحان، قرآن كريم را
به عنوان نور به جهانيان شناسانده و چنين فرمود: “يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ
جاءَكُمْ بُرهانٌ مِنْ رَبِّكُم وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نوُرَاً مُبيناً”1 “قَدْ
جاءَكُمْ مِنَ اللّه نُورٌ وَ كِتابٌ مُبين.”2
خاصيت نورانى بودن قرآن، آن
است كه هم معارف آن روشن و مصون از ابهام و تيرگى است، و هم جوامع بشرى را از
هرگونه تاريكى اعتقادى يا تيرگى اخلاقى يا ابهام در شناخت يا سرگردانى در انتخاب
راه يا تحيّر در ترجيح هدف و مانند آن مىرهاند و به شبستان روشن صراط مستقيم و
هدف راستين بهشت عدن مىرساند: “كِتابٌ أَنْزَلناهُ إِلَيكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ
مِنَ الظُّلماتِ إِلَى النُّور.”3
تناسب تجلّى خداى سبحان در
قرآن كريم، اقتضاى چنين سمتى را براى اين كتاب آسمانى دارد، زيرا كلام مبدأيى كه “نُور
السَّمواتِ وَ الأرض” است، حتماً بايد روشن و روشنگر باشد.
3- خداى سبحان، قرآن كريم را
به عنوان تبيان همه چيز به انسانها شناسانده و چنين فرموده است: “وَ نَزَّلْنا
عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْيانَاً لِكُلِّ شَىْءٍ وَ هُدَىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرىً
لِلْمُسْلِمينَ”4 يعنى هر چيزى كه در تأمين سعادت انسان سهم مؤثّر دارد، در اين
كتاب الهى بيان شده است و اگر انجام كارى عامل فراهم نمودن سعادت بشر است، در آن
آمده، و اگر ارتكاب عملى مايه شقاوت بشرى مىگردد، پرهيز از آن به صورت يك دستور
لازم در آن تعبيه شده است.
اشتمال قرآن بر همه معارف و
اخلاق و اعمال الهى و انسانى به طور رمز يا ابهام يا معما و مانند آنها، كه از
قانون محاوره و اسلوب تعليم و تربيت جداست، نمىباشد، بلكه به طور روشن است، زيرا
خداى سبحان از جامعيّت قرآن نسبت به همه اصول اسلامى به عنوان “تبيان” ياد كرده
است.
پس هيچ گونه كمبودى در اين
كتاب نيست تا از خارج جبران شود نه كمبود قانون و دستورهاى انسانى و نه كمبود
شناخت و معارف اسلامى، و نه قصور در تبيين آنها؛ يعنى هم از لحاظ محتوا و مضمون
بىنياز از مطالب بيگانه است، و هم در تعليم و تفهيم آنها بيانى رسا و لسانى گويا
دارد كه از زبان ديگران بىنياز و از قلم بيگانگان مستغنى است، زيرا خاصيت “تبيان
كل شىء” بودن همين است.
4- خداى سبحان، خود را معلّم
بالذّات و بالإصالة اين كتاب آسمانى مىداند: “أَلرَّحْمن × عَلَّمَ القُرآنَ ×
خَلَقَ الإِنْسانَ × عَلَّمَهُ البَيانَ”5 و در اهميت علوم قرآنى مىتوان به اين
نكته استشهاد كرد كه خداى سبحان سرآغاز همه نعمتهاى مادّى و مجرّد، ظاهرى و باطنى
را – كه در سوره “الرّحمن” يادآور شده و همه مكلّفان را به اعتراف فرا خوانده، و
راه هرگونه تكذيب منكران را مسدود كرده – نعمت تعليم قرآن و نيز تعليم بيان انسان،
كه محصول آموزش قرآن كريم است، مىشمارد.
و اسم شريف رحمان كه حاكى از
جامعيّت همه شؤون رحمت است و در مشهد بعضى از ارباب شهود، اين نام همانند نام
مبارك “اللّه” از عظمت خاصّ برخوردار است و جامع همه اسماى حسناى ديگر مىباشد
مبدأ تعليم قرآن قرار گرفت، تا انسانها در مكتب خداى رحمان درس رحمت مطلقه
بياموزند و از قيد انتقام آزاد شوند، و از بند غضب رها گردند، و از دام سخط پرواز
كنند، و از زندان ستم بيرون آيند و همچون آورنده اين كتاب “بالْمُؤمِنينَ رَؤفٌ
رَحيمٌ”6 شوند و همچون همراهان و اصحاب راستين او “رُحَماءُ بَيْنَهُمْ”7 گردند، و
قبل از رحمت به ديگران بر جان خويش ترحّم نمايند و بر بدن ناتوان خود رحم كنند كه
نه جان را طاقت “نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَة × أَلّتى تَطَّلِعُ عَلَى الأفْئِدَة”8
است و نه جسم را توان تحمّل “كُلّما نَضِجَت جُلُودهُم بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرها
لِيَذُوقوا الْعَذابَ”9 مىباشد.
5- خداى سبحان اين كتاب عظيم
الهى را از مبدأ تنزّل تا پايان نزول در كسوت حق و در صحبت حقيقت قرار داد تا به
جايگاه اصيل خود كه قلب انسان كامل و محقق در آن و متحقّق به آن فرود آيد، “وَ
بِالْحَقّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ”10 “نَزَلَ بِه الّرُوحُ الأَمين
عَلى قَلْبِك لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرين.”11
و قبل از آن كه به قلب مبارك
انسان كامل نزول كند و از آن جايگاه پاك به ديگران منتقل شود، ادراك معارف آن
بلاواسطه ميسور انسانهاى عادى نيست، چون هر قلبى ظرفيّت خاصّ به خود دارد و هرگز
نمىتواند قرآن را كه به تعبير الهى قول سنگين و وزين است “إنَّا سَنُلقى عَلَيْك
قَوْلاً ثقيلاً”12 تحمل نمايد.
از اين جهت پيامبر گرامىصلى
الله عليه وآله وسلم كه مظهر تام خداوند است، سمت تعليم قرآن و تبيين معارف آن را
به عهده دارد، لذا حضرت حقتعالى رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم را به عنوان
معلّم كتاب و حكمت و مبيّن قرآن كريم معرّفى نمود: “كَما أَرْسَلْنا فيكُم
رَسوُلاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكّيكُم وَ يُعَلِّمُكُمُ
الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكونوُا تَعْلَمُون”.13
و از اين كه فرمود پيامبر
گرامى كه حامل قرآن است به شما انسانها چيزى مىآموزد كه شما نمىتوانيد آن را از
نزد خود ياد بگيريد، استفاده مىشود كه عقل بشر براى تشخيص راه گرچه نورافكن
نيرومندى است ولى هرگز به تنهايى كافى نيست، زيرا براى تأمين سعادت انسان چيزهايى
لازم است كه هيچ انسانى به فكر بشرى خود به آن راه نمىيابد.
و اين آيه همانند آيه “رُسُلاً
مُبَشّرينَ وَ مُنْذِرينَ لئلاَّ يَكُونَ للنّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ
الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكيماً”14 از ادلّه ضرورت نبوّت عامّه است،
زيرا اگر عقل انسانها به تنهايى كافى بود نيازى به پيامآوران الهى نبود، و حجّت
خدا بر انسانها با عقل آنها تمام بود، در حالى كه خداى سبحان مىفرمايد: اگر
پيامبران فرستاده نمىشدند انسانها مىتوانستند احتجاج كنند و به خداوند بگويند ما
اگر گمراه شديم براى آن بود كه تو براى ما راهنما نفرستادى: “وَ لَوْ أنّا
أهْلَكْناهُم بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِه لَقالُوا رَبُّنا لَولا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا
رَسوُلاً فَنَتّبعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى.”15
خلاصه آن كه پيامبر اكرمصلى
الله عليه وآله وسلم چيزهايى به جوامع انسانى مىآموزد كه هرگز به فكر آنان نخواهد
رسيد، و چون آن حضرت همه علوم الهى را از قرآن بدون واسطه فرا مىگيرد و دست
ديگران به آنها نمىرسد لذا وظيفه تفسير و تبيين اين كتاب عظيم نيز به عهده آن
حضرت قرار گرفت: “وَ أَنْزَلْنا إلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما
نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّروُن.”16
و انسانهاى هر عصرى مأمورند كه
از سنّت و سيرت آموزنده آن حضرت در همه شؤون – مخصوصاً در بحثهاى تفسيرى – استفاده
نمايند: “… وَ ما آتاكُم الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فانْتَهُوا
وَاتَّقُوا اللَّه إنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقاب.”17
و اين سمت پيامبر اكرمصلى
الله عليه وآله وسلم كه تبيين قرآن كريم است با نور بودن قرآن و با تبيان او
منافات ندارد، چون همين كتاب نورانى و مبين در كمال ظهور، رسول گرامى را مفسّر و
بيانگر خود مىداند و بسيارى از معارف روشن قرآن است كه فقط ديده بينا و باصره
نيرومند و درونبين پيامبراكرمصلى الله عليه وآله وسلم مىبيند نه ديگران.
بنابراين در عين حال كه قرآن
كريم نور و تبيان است، بهرهبردارى مردم از همه احكام و معارف آن نيازمند به تبيين
رسول اكرمصلى الله عليه وآله وسلم و همچنين ائمه اطهارعليهم السلام كه جانشينان
رسول گرامى اسلامند، مىباشد.
و مرجع تفسيرهاى معصومينعليهم
السلام به اين است كه از مخزن بيكران قرآن و از باطن عميق آن استنباط مىكنند، و
براى ديگران بيان مىنمايند نه اين كه مطالب بيگانه و خارج از قرآن را به حساب
قرآن مىآورند. گذشته از آن كه بسيارى از رواياتى كه در زمينه تفسير آيات قرآن
رسيده است ناظر به تطبيق محتواى آنها بر مصاديق خارجى است كه جداى از تبيين معنا و
تفسير مفهوم آنهاست.
و چون آراى مفسّران ديگر – كه
معصوم نيستند – حجّت نمىباشد از اين جهت محذورى در پذيرش يا نفى آنها نيست البته
به عنوان يك نظر علمى و رأى فنّى مورد احترام خواهند بود و از اين حيث نيز با
نورانى بودن قرآن و تبيان بودن او منافاتى ندارد.
6- خداى سبحان اين كتاب عظيم
الهى را شايسته بقا و لايق خلود و جاودانگى معرّفى كرد و او را از گزند هر مانعى
مصون دانست و چنين فرمود كه: “… لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ
لا مِنْ خَلْفِه.”18
× نسخ قوانين
ممكن است توهّم شود كه نسخ
بعضى از احكام با دوام و ابديّت مطالب قرآن مناسب نيست، زيرا نسخ يك حكم و از بين
بردن يك قانون همان ابطال آن است و چون نسخ در بعضى از احكام قرآن راه دارد، پس
بطلان به حريم قرآن راه مىيابد، در حالى كه چنين ادّعا شده است كه هرگز بطلان به
حريم قرآن راه ندارد.
پاسخ اين شبهه آن است كه گرچه
نسخ قانون يا حكم از طرف بعضى از قانونگذاران يا حكّام، همراه با ابطال آن است،
ليكن اين از خصوصيّت مورد است نه لازمه حقيقت نسخ.
توضيح آن كه گاهى در اثر جهل
يا فراموشى قانونگذار، قانون باطل و ناروايى جعل مىشود و در حين عمل به جهل يا اشتباه
آن پى برده مىشود، آن گاه نسخ و زوال آن قانون اعلام مىگردد و به جاى آن، قانون
ديگرى جعل مىشود.
و گاهى در اثر اقتضاى زمينه و
مناسب بودن شرايط، قانون خاصّى جعل مىشود تا شرايط عوض شود، با علم به اين كه اين
قانون محدود است و براى شرايط مخصوص است و هنگامى كه شرايط دگرگون شد، همانطورى
كه قانونگذار مىدانست و پيشبينى مىكرد نسخ قانون قبلى اعلام مىشود و قانون
جديدى به جاى آن جعل مىگردد و روح نسخ به اين معنا همان تخصيص زمانى قانون است،
ليكن چون ظاهر آن قانون، دوام و گسترش بود اين چنين پنداشته مىشود كه آن قانون
نسخ شد، در حالى كه عصاره آن اين است كه آن قانون، تخصيص زمانى يافت نه نسخ شد.
بنابراين در حقيقتِ نسخ، اين
چنين اخذ نشده است كه امر باطلى در اثر جهل يا نسيان قانونگذار به عنوان قانون،
جعل و اعلام شد و سپس بطلان آن آشكار شد، بلكه تمام نسخهايى كه در قوانين الهى
يافت مىشود از قبيل تخصيص زمانى خواهد بود، زيرا قانونگذار آنها خداى سبحان است
كه چون ذات اقدسش عين علم و شهود به ذات خود و به حقايق تمام اشياست نه جهل در او
راه دارد: “وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فىِ الأرْضِ وَ لا
فِى السَّماء”19 و نه فراموشى را به حرم امن آن ذات اقدس راهى است: “وَ ما كانَ
رَبُّك نَسيّاً.”20
و همين معنا كه روح نسخ در
قوانين الهى همان تخصيص زمانى است گاهى در متن قانون قبلى يادآورى مىشود؛ يعنى در
هنگام وضع قانون اول گفته مىشود كه اين قانون تا اطّلاع ثانوى قابل اجراست و
بعداً عوض مىشود، نظير آنچه يك طبيب حاذق و آگاه از همه خصوصيّات بيمار و مطلع بر
كيفيت درمان تدريجى او اعلام مىدارد كه اين داروى معين تا اعلام نتيجه آن مورد
استفاده قرار مىگيرد، و گاهى هم ممكن است كه به بيمار اطلاع ندهد كه بهرهبردارى
از اين داروى مشخّص، موقّت است.
غرض آن كه در حقيقتِ نسخ، اخذ
نشده است كه قانونگذار بايد جاهل يا ناسى باشد و در نتيجه قانون اوّلى باطل بوده و
در اثر جهل يا فراموشى وضع شده است؛ بلكه ممكن است قانونگذار آگاه باشد و مصلحت
واقعى ايجاب كند كه يك قانون موقّت وضع گردد تا با دگرگونى شرايط، قانون جديد
ديگرى جعل شود. حتّى ممكن است همين توقيت هم در متن قانون قبلى اعلام شود مثل اين
كه خداى سبحان در جريان بزهكارى بعضى از زنان چنين فرمود: “فَأَمْسِكُوهُنَّ فِى
الْبُيُوت… أَوْ يَجْعَل اللَّه لَهُنَّ سَبيلاً”21 يعنى حدّ خطاى آنان حبس ابد
است، تا اين كه راه ديگرى و قانون جداگانهاى وضع گردد، و اين تعبير مثل آن است كه
در حين جعل قانون اولى اعلام شود كه ارزش اين قانون تا اطلاع ثانوى است، چه اين كه
درباره حدّ گناه، قانون ديگرى جعل شد كه مشروح آن در كتاب حدود آمده است.
7- خداى سبحان ادراك معارف اين
كتاب عظيم الهى را مخصوص كسانى دانست كه داراى قلبند، و آن را مركز علم حقيقى
مىداند، و گروهى كه قلب خود را از دست دادهاند يا آن را بيمار كردهاند از فهم
اسرار قرآنى محرومند، و منظور از قلب در تعبيرهاى عربى يا عنوان دل در تعبيرهاى
فارسى همان روح مجرد و لطيف الهى است كه خداوند به انسانها مرحمت نموده، و استعداد
دريافت هرگونه كمالى را داراست و تعلق به دنيا و هرگونه تبهكارى او را از اوج كمال
يا لياقت تكامل اسقاط مىكند و پرده ضخيمى جلوى آن مىآويزاند كه حقايق را نبيند و
فقط به خاطرات نفسانى و آرمانهاى شيطانى كه از قواى درونى يا وسوسههاى شيطان سر
بر مىآورند مىنگرد و به تحقّق بخشيدن آنها مىكوشد.
و چون انديشه و علم يك وجود
مجرد است، نيل به آن نه در اختيار مغز مادّى است و نه در عهده قلب مادّى كه در
تمام حيوانها وجود دارد، بلكه مخصوص روح مجرّد انسانى است كه دستگاه مادّى مغز و
مانند آن كارهاى فيزيكى و مقدمات مادّى آن را به عهده دارند، و وجود متافيزيكى آن
فقط به عهده روح مجرّد است.
گرچه بحث تفصيلى تجرّد روح و
اين كه قلب – كه در قرآن و حديث استعمال مىشود – همان روح مجرّد انسانى است به
محل مناسب خود موكول مىشود ولى برخى از شواهدى كه دلالت مىكند بر اين كه منظور
از قلب همان روح مجرّد است نقل مىشود.
× قلب و روح
الف: قرآن بر قلب پيامبر اكرمصلى الله عليه
وآله وسلم نازل شده است: “نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمينُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ
مِنَ الْمُنْذِرين”22 يعنى فرشته وحى كه از هر جهت امين از تعدّى و دگرگون كردن
است، قرآن را بر قلب تو اى پيامبر فرود آورد. شك نيست كه هم معارف و علم و اخبار
غيبى – كه قرآن حاوى آنهاست – مجرد از طبيعت و مادّهاند و هم حضرتجبرئيلعليه
السلام و ممكن نيست اين امور مجرّد از مادّه و منزّه از تنگناى طبيعت بر قلب
صنوبرى يا بر مغز مادّى فرود آيند و گاهى در هنگام نزول بعضى از سورهها هزاران
فرشته آن را بدرقه نموده تا در جايگاه اصيل خود كه قلب مطهّر رسول اكرمصلى الله
عليه وآله وسلم است مستقر شود، و هرگز نمىتوان اين نزول را امر مادّى دانست و آن
همه نازل شوندگان را مادّى پنداشت پس قلب كه محل تجلّى آن علوم و حاملان آن معارف
است يقيناً مجرد است.
ب: كتمان شهادت در محكمه عدل، گناه دل است: “وَ
لاتَكْتُمُوا الشَّهادَة وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُه؛23 يعنى از
اداى شهادت حق در حضور حاكم عادل خوددارى نكنيد و آن را كتمان ننماييد، زيرا هر كس
شهادت حق را مستور كند قلب او گناهكار است”.
ترديدى نيست كه اطاعت و عصيان،
مخصوص روح آدمى است نه اعضا و جوارح او كه ابزار امتثال اوامر يا تمرّد از آنها
هستند و شك نيست كه قلب طبيعى و مادّى، كه عهدهدار پالايش خون و ساير كارهاى
طبيعى است، اطاعت و عصيان تشريعى ندارد، پس مراد از قلب در اينگونه از موارد همان
روح انسانى است كه حقيقت انسان به اوست.
دل هواپرست از ياد خداوند غافل
است: “وَلاتُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَاتَّبَعَ هَواهُ وَ
كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً”24 يعنى از كسى كه ما قلب او را از ياد خودمان در اثر تداوم
تبهكارى و استمرار هواپرستى غافل نموديم پيروى نكن، و او تابع هواى خويش است و كار
او تجاوز از مرز بندگى و تعدّى از حدّ عدل است.
اشكالى در اين جهت نيست كه ياد
حق، امر مادّى نيست و غفلت از آن هم امر طبيعى و محسوس نخواهد بود، اگرچه ريشه آن
تعلّق به عالم طبيعت دارد، و چون خداى سبحان مجرّد از هر قيد مادى است ياد خداوند
كه همان توجّه به سوى او و گرايش به سمت اوست يقيناً منزّه از مادّه است، و قلبى
كه به ياد اوست حتماً مجرد است و قلبى كه از ياد او غافل است از تجرد خود بهره
نمىبرد. و بر چهره جانِ مجردِ انسان غافل، پرده پندار باطل آويخته است، چه اينكه
رخسار جان انسان متذكر از پوشش پرده وهم و حجاب خيال مصون است: “وَاذْكُر رَبَّكَ
فى نَفْسِكَ تَضَرُّعَاً وَخيفَةٍ وَ دوُنَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَولِ بِالْغُدُوِّ
وَالآصال وَلاتَكُنْ مِنَ الْغافِلين”25 و در اين كريمه ياد خداوند را به نفس نسبت
داده است كه همان نفس ناطقه انسانى است و همان در حقيقت عهدهدار ياد خدا و مسؤول
غفلت از ياد حق تعالى است.
ج: براى دل در فرهنگ قرآن كريم سلامت و مرضى است
كه هيچ ارتباطى به قلب مادّى ندارد و خداوند سبحان بعضى از امور را مرض قلب
مىداند و برخى از دلها را بيمار مىشمارد. گاهى عقيده تباه و جهانبينى باطل و
ايمان ناصواب را مرض قلب مىداند و گاهى اخلاق آلوده و رابطههاى زشت اجتماعى را
مرض دل مىشمارد، و گاهى روابط سياسى و برخوردهاى سوء آن را مرض قلب مىداند؛
مثلاً نفاق را مرض مىداند: “فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّه مَرَضاً”26
و همچنين گرايش مرد به آهنگ زن
نامحرم و اجنبى را مرض مىشمارد و به همسران پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله وسلم
دستور مىدهد كه در هنگام سخن گفتن صدايتان را رقيق نكنيد تا مردى كه قلب او مريض
است طمع نكند: “فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذى فى قَلْبِه مَرَضٌ
وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً”27 و همين طور گرايش سياستمداران كاذب را به
بيگانگان، مرض دل مىشمارد و به آنان كه رابطه مرموزى با بيگانگان دارند اعلام
مىنمايد كه اين گرايش سياسى، مرض دل است، و هشدار مىدهد كه همين مايه رسوايى
آنها خواهد شد:
“فَتَرَى الَّذينَ فى
قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ
فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِىَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمَرٍ مِنْ عِنْدَه فَيُصْبِحُوا
عَلى ما أَسَرُّوا فى أَنْفُسِهِمْ نادِمين”28 يعنى مىبينى تو اى پيامبر كسانى را
كه در دلهاى آنان مرض است به سمت كفّار و بيگانگان شتابزده گرايش دارند، و بهانه
آنان كه به عنوان منطق سوء آنها مطرح است اين است كه مىگويند ما مىترسيم برگشت
وضع سياسى به ما اصابت كند و ما را آسيب برساند. (احتمالاً وضع سياسى دگرگون
مىشود و مشركان پيروز مىگردند و مسلمين شكست مىخورند).
خداوند در ابطال اين پندار و
از بين بردن اين بيمارى سياسى فرمود: اميد آن مىرود كه پروردگار، فتح مهمّى نصيب
مسلمين كند يا كار ديگرى پيش آورد و اين گروه بيمار دل بر آنچه در نهادشان مستور
داشتند پشيمان گردند.
در موارد ياد شده و مشابه آن –
كه فراوان است – منظور از قلب، همان روح انسانى است وگرنه هيچ متخصّص قلبى اثر مرض
را در دل منافق نمىيابد و هيچ قلب شناس حاذقى اثر بيمارى را در دل مردى كه به زن
نامحرم طمع دارد مشاهده نمىكند، و هيچ طبيب محقّقى كه ساليان متمادى در شناخت
امراض گوناگون قلب كار كرده است، و راههاى درمان آن را مىشناسد، اثر مرض را در
قلب سياستمدارى كه به بيگانگان گرايش سوء دارد احساس نمىكند، بلكه گاهى همه اين
گروههاى ياد شده يا در عنفوان شبابند و از سلامتى كامل قلب برخوردارند و يا اگر به
دوره كهولت رسيدهاند ازگزندمرضهاىمادّى قلب و از آسيب بيماريهاى قلب مادّى، مصون
ماندهاند.
معلوم مىشود كه منظور از قلب
در اين موارد كه گاهى به مرض و زمانى به سلامت متّصف مىشود، مانند: “إذْ جاءَ
رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليم”29، “إِلاَّ مَنْ أَتَىَ اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليم”30 همانا
نفس ناطقه آدمى است، چه اين كه در ذيل آيهاى كه گرايش سوء سياسى را مرض قلب
مىداند، مىفرمايد: “فَيُصْبِحُوا عَلى ما أَسَرُّوا فى أَنْفُسِهِمْ نادِمين”
يعنى، بر آنچه را كه در نفوسشان نهان كردهاند پشيمان مىشوند، پس مراد از قلب،
همان روح مجرّد انسانى است.
8- خداى سبحان، قرآن كريم را
تبيان همه چيز دانست. گرچه ممكن است منظور از “تِبْيانَاً لِكُلِّ شَىْء” اين
باشد كه هرچه در جهان تكوين و عالم خارج وجود دارد، قرآن كريم از لحاظ علمى حاوى
آنهاست، زيرا اين كتاب عظيم الهى از مبدأ أعلى تنزيل يافت و در آن مقام همه حقايق
وجود جمعى دارند: “اِنْ مِنْ شَىْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُه”31 و براى قرآن
همان طورى كه ظاهر أنيق است، باطن عميق مىباشد و برخى از روايات نيز همين اشتمال
قرآن بر همه علوم جهان هستى را تأييد مىكند، ليكن محور اساسى قرآن، همان تعليم و
تزكيه انسانها در راه عقيده و اخلاق و اعمال شايسته است، تا از اين رهگذر، سعادت
خود را تحصيل نموده به هدف نهايى كه لقاى خداوند سبحان است نايل گردند.
و اما ساير دانشهاى مادّى و
علوم و صنايع تجربى و حرفههاى هنرى و آداب و سنن اعتبارى و مانند آن، دور از هدف
اصيل آن است. لذا آنچه بيش از هر چيز مورد عنايت اين كتاب عظيم الهى است، تشريح
اصل شناخت و تعليل معيارهاى اساسى آن و اعلام طرز تعقّل و كيفيّت استنتاج از مقدّمات
عقلى و پرهيز از تقليد جاهلى، و نيز اجتناب از مغالطه در تفكّر و مانند آن است كه
به عنوان شرط درست انديشيدن يا مانع آن خواهند بود.
آن گاه به اصيلترين معلوم و
مهمترين معروف، كه خداى سبحان و اسماى حسناى آن حضرت و تعريف جمال و جلال آن ذات
اقدس و تبيين صفات ذات و اوصاف فعل آن حضرت و تعليل توحيد ذاتى و صفاتى و فعلى و
نيز تشريح توحيد ربوبى و عبادى و مانند آن مىباشد، مىپردازد، و همچنين به كيفيت
تدبّر خداى سبحان نسبت به جهان آفرينش توسّط قضا و قدر و لوح و قلم و محو و اثبات
و امّ الكتاب و فرشتگانى كه مدبّر امورند و نظاير آن پرداخته و از آنها بحث
مىكند.
و نيز درباره آفرينش انسان و
تركب وى از روح مجرّد و جسم مادّى و تطور او در عوالم متعدّد از آنچه قبل از دنيا
داشت و آنچه هم اكنون در نشأه طبيعت دارد، و آنچه بعد از ارتحال از دنيا پيدا
مىكند، و اين كه انسان گرچه از علوم مادّى و تجربى تهى بود، ولى از دانش فطرى
برخوردار بود و با همان سرمايه آگاهى از فجور و تقوا به جهان مادّه ديده گشود و در
انتخاب راه آزاد است، و نه جبر در كار است و نه تفويض، و مسائل فراوان ديگرى كه
بخش مهم از تعاليم قرآن را تشكيل مىدهد.
و همچنين درباره وحى و نبوّت و
رسالت و سيره پيامبران و سنّت مردان الهى در مبارزه با نفس در جبهه جهاد اكبر و
جنگ با ظالم در صحنه نبرد اصغر و كيفيّت پيروزى صابران و علّت انحطاط ظالمان و
مترفين و مسرفين و كيفيت ولايت تكوينى و كرامت و اعجاز انبياى عظام و اولياى كرام
و نيز ولايت تشريعى مردان الهى در اداره امور امتهاى اسلامى و تشكيل حكومتهاى دينى
و مانند آن مبسوطاً گفتگو مىكند.
9- خداى سبحان، قرآن كريم را
به عنوان نور و هدايت و اوصاف كمالى ديگر معرّفى نمود، و لازمه اين توصيف آن است
كه قرآن حاوى همه معارف و قوانين سعادت بخش بشرى است، و در روشن نمودن آنها نيز
همانند نورافكن نيرومند، قوى و غنى است؛ يعنى هم در محتوا بىنياز از علوم ديگران
است و هم در دلالت بر آنها مستغنى از چارهجويى اغيار.
لذا كسى نمىتواند مطلبى از
خود بر مطالب قرآن كريم بيفزايد، و يا از آن بكاهد، و نيز نمىتواند روش تبيين و
دلالت خاصّى را بر او تحميل كند.
ليكن اين معنا مستلزم آن نيست
كه انسان با قرآن كريم برخورد جاهلانه نمايد، و آنچه از علوم و معارف كه اندوخته
است آنها را ناديده بگيرد و همانند يك فرد بسيط تحصيل نكرده، در حضور اين كتاب
عظيم الهى قرار گيرد، زيرا بين تحميل كردن و بين تحمل نمودن فرق است. آنچه صحيح
است آن است كه كسى حق ندارد چيزى از يافتههاى بشرى را بر آن وحى الهى تحميل
نمايد، و در نتيجه قرآن را بر هوى و ميل خود معطوف دارد و بر رأى
خاصخويشتفسيركند،ولىتحصيلعلوم،ظرفيّتدل را گسترش مىدهد و مايه
تحملصحيحوقابلتوجّه معارف قرآن مىسازد و مايه شرح صدر خواهد بود.
“إنَّ هذه الْقُلُوب أوعية
فخيرها أَوْعاها”32 هر قلبى كه از انديشههاى مستدل برخوردار است آمادگى آن قلب
براى تحمّل و دريافت علوم قرآنى بيشتر است، و هرچه انسان در مدرسه جهان آفرينش از
آيات كتاب تكوينى خداوند بهره مىبرد و آگاه مىشود، قدرت تحمّل او نسبت به آيات
كتاب تدوينى افزونتر مىگردد، زيرا با صدر مشروح، قرآن را تلاوت و آن را استماع و
به سوى او انصات و همچنين گرايش پيدا مىكند.
خلاصه آن كه تحميل فرضيه علوم
تجربى و مانند آن كه در طى اعصار دگرگون مىگردد، بر علوم قرآنى كه معصوم از تحوّل
و مصون از بطلان است صحيح نيست، ولى تحمل علوم قرآنى در پرتو علوم و معارف انسانى
رواست.
10- خداى سبحان، خود را معلّم
قرآن كريم معرفى نمود و تقواى انسانها را شرط فراگيرى علوم حقيقى قرار داد و چنين
فرمود: “اِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانَاً”33 يعنى اگر با تقوا
بوديد و با پرهيز از تمرّد دستورات الهى را همواره رعايت كرديد، خداوند نورى كه با
آن فرق بين حق و باطل ميسور است، به شما مىدهد و مهمترين عاملى كه فارق بين صواب
و ناصواب است، همانا قرآن كريم مىباشد، و از جمع اين دو مطلب، نصاب آشنايى با
قرآن كامل مىگردد، زيرا از يك طرف مبدأ فيض ياب، قلب انسان پارساست كه در استفاضه
معارف از هر گزندى مصون است.
و چون انسان همانند موجودات
ديگر ذاتاً نيازمند به خداى سبحان است، و اين نيازمندى مقوّم ذات هستى اوست، همان
طورى كه بىنيازى عين ذات خداوند است، بنابراين انسان وقتى مىتواند از خداى سبحان
فيض دريافت دارد كه همواره وارسته از گناه و پيراسته به پرهيزكارى باشد؛ يعنى شرط
مذكور هم در حدوث دخيل است و هم در بقا و اگر لحظهاى خود را بىنياز از پروردگار
پنداشت، همين پندار شركآلود زمينه هبوط او را فراهم مىكند و از پيك سخط خداوند،
فرمان “فَأهبِط مِنْها”34 فرا مىرسد.
زيرا تنها شرط بهرهبردارى از
باطن قرآن و آشنايى با آن نور مخصوص همان پرهيز از گناه است، و كسى كه در ابتداى
امر، خود را نيازمند مشاهده كرد و با فراگيرى پارهاى از علوم و آيات حق، خود را
مستغنى بپندارد، و از كسوت زرّين آيات الهى به درآيد “فَانْسَلَخ مِنْها”،35 و
اخلاد به زمين و گرايش به عالم طبيعت پيدا كند “اَخْلَدَ إِلَى الأرْضِ”36 هرگز
صلاحيّت شاگردى خداوند را نخواهد داشت، چون طبق همان آيه ياد شده وقتى خداوند
فرقان عطا مىكند كه انسان باتقوا باشد، پس اگر تقوا اصلاً حاصل نشد يا دوام نداشت
فيض خداوند قطع مىگردد.
نتيجه آن كه: گرچه فاعل تامّ
الافاضه است، ولى قابليّت قابل هم لازم است، زيرا قرآن كريم، همان طورى كه تقوا و
سرسپردگى را شرط لازم براى فيضيابى انسانها از خداوند دانست، طغيان و سركشى از
دستورهاى الهى را مانع هرگونه بهرهبردارى از فيض الهى دانست، و در قبال “هُدَىً
لِلْمُتَّقين”37 چنين فرمود: “أَفَلا يتدبّرونَ الْقُرآن أَمْ عَلى قُلُوب أقفالها”38
يعنى تقوا مايه اهتداى متّقيان است، و طغيان و تمرّد، مايه محروميّت طاغيان.
زيرا پرهيز از گناه مايه شرح
صدر و گسترش دل است، و تمرّد از دستورهاى الهى پايه ضيق صدر و بستن درب دل و قفل
شدن آن مىباشد. لذا فرمود: “لاتَطْغَوا فيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبى وَ من
يَحْلِلْ عَلَيهِ غَضبى فَقَدْ هَوى”39 يعنى درباره حكم طغيان نورزيد، زيرا طغيان
مايه غضب خداست و كسى كه مغضوب خدا شد سقوط مىكند.
اين مطلب عميق به صورت قياس
منطقى چنين تبيين مىشود: “كُلُّ مَنْ طغى، يحلل عليه غَضَبَ اللَّه، وَ كُلُّ مَن
يحلل عليه غَضَب اللَّه فَقَدْ هَوى” پس اگر تقوا، شرط صعود به سوى كمال است،
طغيان مايه سقوط از آن خواهد بود، و چگونه كسى كه اصلاً واجد تقوا نبود يا قبلاً
واجد آن بود، ولى بعداً به دام خيال افتاد و خود را بىنياز پنداشت و در اثر اين
پندار سرابى، خود را ساقط كرده است، توان بهرهمندى از قرآن را دارد؟
و تأثير سوء طغيان به قدرى
زياد است كه در آيه ياد شده از سقوط قطعى طاغيان به فعل ماضى ياد شده است، پس قرآن
كه حبل خداست، تنها با تقوا مىتوان به آن اعتصام نمود و در نتيجه رفعت يافت،
چنانچه وعده الهى به ترفيع مؤمنان مخصوصاً عالمان از اهل ايمان در قرآن تثبيت شده
است “يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُم وَالَّذينَ اوتُوا الْعِلْم
دَرَجات”40 و طغيان عبارت از رهايى آن حبل الهى است، و چون تمام نعمتها و قدرتها
از ناحيه خداوند است كسى كه با ترك طناب تقوا و رها كردن ريسمان الهى ارتباط خود
را از مبدأ كمال و هستى بريد، يقيناً سقوط كرده هلاك مىشود.
اميدواريم خداى سبحان به همگان
قلب سليم و تقواى كامل اعطا فرمايد، تا از معارف قرآن و سخنان اهل بيت عصمت و
طهارتعليهم السلام بهرهمند گردند.
پاورقيها:
1) نساء (4) آيه 174.
2) مائده (5) آيه 15.
3) ابراهيم (14) آيه1.
4) نحل (16) آيه 89.
5) الرّحمن (55) آيات 1 تا
4.
6) توبه (9) آيه 128.
7) فتح (48) آيه 29.
8) همزه (104) آيات 6 و 7.
9) نساء (4) آيه 56.
10) اسراء (17) آيه 105.
11) شعراء (26) آيات 194 ،193.
12) مزّمل (73) آيه 5.
13) بقره (2) آيه 151.
14) نساء (4) آيه 165.
15) طه (20) آيه 134.
16) نحل (16) آيه 44.
17) حشر (59) آيه 7.
18) فصلت (41) آيه 42.
19) يونس (10) آيه 61.
20) مريم (19) آيه 64.
21) نساء (4) آيه 15.
22) شعراء (26) آيات 193 و
194.
23) بقره (2) آيه 283.
24) كهف (18) آيه 28.
25) اعراف (7) آيه 205.
26) بقره (2) آيه 10.
27) احزاب (33) آيه 32.
28) مائده (5) آيه 52.
29) صافات (37) آيه 84.
30) شعراء (26) آيه 89.
31) حجر (15) آيه 21.
32) نهج البلاغه صبحى
صالح، حكمت 147.
33) انفال (8) آيه 29.
34) اعراف (7) آيه 13.
35) همان، آيه 175.
36) همان، آيه 176.
37) بقره (2) آيه 2.
38) محمد (47) آيه 24.
39) طه (20) آيه 81.
40) مجادله (58) آيه11.
آفاق قرآن
سخنان معصومان
آفاق قرآن
“فضيلت قرآن”
رسول اكرم – صلى الله عليه و
آله و سلّم – :
“فَاِنَّ هذا القرآنَ
حَبْلُ اللَّهِالمَتينُ فيهِ اِقامةُ العدل وَ ينابيعُ العِلمِ و رَبيعُ القلوبِ.”1
براستى كه اين قرآن، ريسمان محكم الهى است كه
دربردارنده برپاداشتن داد و سرچشمههاى دانش و بهار دلهاست.
“قراءت
قرآن”
رسول اكرم – صلى الله عليه و
آله و سلّم – :
“أكْرَمُ البُيوتِ على وجه
الأرضِ، أربعةٌ: ألكعبةُ و بيتُ المقدّس و بيتٌ يقرءُ فيه القرآنُ و المساجدُ.”2
بهترين خانههاى روى زمين چهارند: كعبه و
بيتالمقدّس و خانهاى كه در آن قرآن خوانده شود و مسجدها.
امام
صادق (ع) :
“مَنْ استَمَعَ حرفاً من
كتابِ اللّهِ – عزّوجلّ – مِنْ غَيْرِ قراءَةٍ، كَتَبَ اللَّهُ لَهُ حَسَنَةً و
مَحا عَنْهُ سَيّئةً وَ رَفَعَ له درجةً… .”3
هركس يك حرف از قرآن را گوش كند – گرچه نخواند –
خداوند، حسنهاى براى او مىنويسد و گناهى از وى پاك مىكند و درجهاش را بالا
مىبرد.
“ قرآن
و عرفان”
امام صادق (ع) :
“لَقَدْ تَجَلَّى اللَّهُ
لِعِبادِه ]لِخَلْقِه[ فى كَلامِه وَلكِن لايُبْصِرُونَ”4
بدرستى كه خداوند به واسطه كلامش، ظهور يافته
ولى مردم از درك آن عاجزند.
“بركات
قرآن”
رسول اكرم – صلى الله عليه و
آله و سلّم – :
“لا تَغْفَلْ عَن قراءةِ
القرآنِ، فَإِنَّ القرآنَ يُحيي القَلبَ الميِّتَ و يَنْهى عَنِ الفَحشاءِ و
المنكَرِ و البَغْىِ.”5
از قراءت قرآن غفلت نورز! زيرا قرآن قلب مرده را
زنده مىكند و از بدكارى و زشتى و ظلم، باز مىدارد.
“عمل به قرآن”
امام على (ع) :
“اللَّه اللَّه في
القرآنِ، فَلا يَسْبِقَنَّكُمْ إلىَ العَملِ به أحدٌ غيرُكُم.”6
خدا را خدا را درباره عمل به قرآن در نظر بگيريد
كه كسى در عمل به آن بر شما پيشى نگيرد.
“بهار قرآن”
امام باقر (ع) :
“لِكُلِّ شىءٍ رَبيعٌ وَ
رَبيعُ القُرآنِ شَهرُ رمضان.”7
هر چيزى بهارى دارد و بهار قرآن ماه رمضان است.
پاورقیها:
1) المجازات النبويه، ص222، ح180.
2) المواعظ العدديه، ص211.
3) اصول كافى، ج2، ص616،
ح6.
4) عوالى اللئالى، ج4،
ص116.
5) الفردوس، ج5، ص368،
ح8459.
6) فروع كافى، ج7، ص51،
ح7.
7) امالى الصدوق، ص57، ح5.
فهرست
امام خمینی ثابت و استوار از آغاز تا پایان
كلمه ماه
آفاق قرآن
اصول كلى شناخت قرآن آية
الله جوادى آملى
آغاز نزول قرآن آية
الله معرفت
فلسفه روزه سيد
موسى ميرمدرس
خودسازى در سايه كلام على(ع)
سيد محمود
حسينى
قلب ماه رمضان نجفعلى
ميرزايى
نيايش ميناهاشمى
دعا در الميزان
احكام ويژه رمضان
شهيد رمضان (شعر)
نگاهى به مسأله تبليغ حجةالاسلام
والمسلمين محمدتقى رهبر
موكب ماه صيام
روزه در علم روز
رويدادهاى تاريخى رمضان
گفتهها و نوشتهها
جدول
رهنمودهای مقام معظم رهبری آیت الله خامنه ای
ماهنامه پاسدار اسلام.
صاحب امتياز: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه
قم.
مدير مسؤول: محمد حسن رحيميان.
دفتر مركزى: قم خيابان شهدا- صندوق پستى
37185/777 – تلفن 24803 – فاكس32332
شعبه تهران : خيابان انقلاب اسلامى – بين فلسطين
و وصال – تلفن 6468283
حساب جارى 600/9 بانك ملت قم- شعبه آموزش و
پرورش.
تك شماره 400 ريال – اشتراك ساليانه 4800 ريال.
چاپ : چاپخانه دفتر تبليغات اسلامى.
× عكس روى و پشت جلد از: حوزه هنرى سازمان تبليغات اسلامى
يادآوريها
1- پاسدار اسلام از مقالات،
اشعار، داستانها و ديگر آثار شما استقبال مىكند.
2- آثار رسيده، بر اساس ضوابط
شوراى نويسندگان، به ترتيب اولويت به چاپ خواهند رسيد. و حتىالمقدور، مقالات همه نويسندگان
– در صورت برخوردارى از جنبههاى پژوهشى – منتشر خواهند شد، ولكن مطالب نو و آثار
مذهبى در عرصههاى گوناگون، در اولويت قرار دارند.
3- لازم است، مقالهها براى يك
شماره، در نظر گرفته شوند (حداكثر 15 صفحه دستنويس) و در صورت ناگزير بودن، از سه
شماره پى در پى، افزايش نيابند.
4- فرستادن نسخه اصلى مطالب
لازم است و در صورت ترجمه، ضميمه ساختنِ متن، ضرورى مىباشد.
5- مطالب رسيده، بايد پيش از
اين، چاپ نشده باشند.
6- مجله در ويرايش و تلخيص
مقالهها، مختار است.
7- آثار ارسالى، بازگردانده
نمىشوند.
8- بهره جستن از مطالبمجله –
با يادآورى مأخذ – آزاد است.
رهنمود های مقام معظّم رهبری
مقام
معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنهاى
مردم ايران براى مرجعيت، همچون گذشته آن مقام
والا و عظيم را معتقدند. مردم ايران از ته دل روحانيت را دوست مىدارند البته نه
هر روحانىنما را.
مردم روحانى واقعى و عالِم دين
را دوست دارند نه آن روحانى نمايى را كه دشمن مىخواهد به جاى روحانى در ميان مردم
جا بزند. مردم از او متنفرند، اما روحانى واقعى را مردم دوست مىدارند. چون مردم
معتقدند كه با اسلام مىشود به آبادى دنيا و آخرت رسيد. مردم از اسلام نيكى
ديدهاند. اسلام به آنها آزادى و عزت داده است. اسلام به اين ملت، رهايى از دست
ستمگران و دستگاههاى فاسد را داد.
مىگويند: ريشههاى كهن و نسل علماى بزرگ تمام
شد. شما چه مىفهميد كه علماى بزرگ چه كسانى هستند و حوزهها چيست؟ اين آقايان
سياستمداران انگليس و آمريكا و خبرگزاريهاى دنيا، واضحترين مسائل ملت ما را
نمىتوانند بفهمند و تحليل كنند و اگر مىتوانستند، اين قدر از ملت ايران شكست
نمىخوردند. آنها قادر به تحليل نيستند، آن وقت در امر حوزهها كه از پيچيدهترين
مسائل است وارد مىشوند و اظهار نظر مىكنند. اهل حوزه مىدانند چه كسى لياقت دارد
و چه كسى ندارد. شما چه مىفهميد كه علماى بزرگ نسلشان برافتاده يا برنيفتاده است.
شروع كردند كسان خاصى را به اسم معرفى كردن و
گفتند كه فلان كس از همه بالاتر است. بنا كردند براى مردم مسلمان حكم دادن و فتوا
صادر كردن! مردم در امر مرجعيت بيش از امور ديگر سختگيرند. حق هم همين است. من به
شما عرض مىكنم كه عزيزان من! در امر مرجعيت سختگير باشيد. مبادا احساسات شما را
به يك سمتى بكشاند. از همان طرق شرعى كه وجود دارد تحقيق كنيد. شاهد عادل، بايد
شهادت بدهد، آن هم نه يكى بلكه دو تا، آن هم نه هر شاهد عادلى، بلكه شاهد عادل
خبره كه اين كاره باشند و بشناسند، آنها بايد شهادت بدهند كه فلان كس جائزالتقليد
و شايسته تقليد است تا بشود از او تقليد كرد. آن وقت اين آقايان از ملت ايران كه
در كار تقليد اين قدر سختگير است توقع دارند كه حرف فساق و فجارى را كه راديوى
بىبىسى و راديوى صهيونيستى را اداره مىكنند، گوش كنند! آنها مىگويند كه فلان
آقا از همه بهتر است، مردم بروند از فلان آقا تقليد كنند. عجب خيال باطلى! آن
كسانى كه آنها اسم آوردند، اگر هم شانس اندكى داشتند كه عدهاى به آنها مراجعه
كنند، بعد از آن كه آنها اسم آوردند، بدون ترديد اين شانس كم شد.
{ دشمنان تبليغ كردند كه
در جامعه ايران كسى كه شايسته مرجعيت باشد نيست ولى مردم به يكباره با چشم خودشان
ديدند كه فهرستى از علماى شايسته مرجعيت از طرف خبرههاى فن منتشر شد. كسانى كه
مىتوانند مرجع را بشناسند و حوزهها در دست آنهاست و قوام حوزهها به آنهاست و
مىتوانند به مردم معرفى كنند، اينكار را كردند.73/9/18
مرجعيت
و اجتهاد مطلوب
“در حكومت اسلامى هميشه
بايد باب اجتهاد باز باشد و طبيعت انقلاب و نظام همواره اقتضا مىكند كه نظرات
اجتهادى – فقهى در زمينههاى مختلف، ولو مخالف با يكديگر آزادانه عرضه شود و كسى
توان و حق جلوگيرى از آن را ندارد ولى مهم شناخت درست حكومت و جامعه است كه بر
اساس آن نظام اسلامى بتواند به نفع مسلمانان برنامهريزى كند كه وحدت رويه و عمل
ضرورى است و همين جاست كه اجتهاد مصطلح در حوزهها كافى نمىباشد بلكه يك فرد اگر
اعلم در علوم معهود حوزهها هم باشد ولى نتواند مصلحت جامعه را تشخيص دهد و يا
نتواند افراد صالح و مفيد را از افراد ناصالح تشخيص دهد و بطور كلى در زمينه
اجتماعى و سياسى فاقد بينش صحيح و قدرت تصميمگيرى باشد، اين فرد در مسائل اجتماعى
و حكومتى مجتهد نيست و نمىتواند زمام جامعه را به دست گيرد.”
(67/8/10)
“يكى از مسائل بسيار مهم
در دنياى پرآشوب كنونى، نقش زمان و مكان در اجتهاد و نوع تصميمگيريهاست. حكومت،
فلسفه عملى برخورد با شرك و كفر و معضلات داخلى و خارجى را تعيين مىكند. و اين
بحثهاى طلبگى مدارس كه در چارچوب تئوريها است، نه تنها قابل حل نيست كه ما را به
بن بستهايى مىكشاند كه منجر به نقض ظاهرى قانون اساسى مىگردد.
شما در عين اين كه بايد
تمام توان خودتان را بگذاريد كه خلاف شرعى صورت نگيرد – و خدا آن روز را نياورد –
بايد تمام سعى خودتان را بنماييد كه خداى ناكرده اسلام در پيچ و خمهاى اقتصادى، نظامى،
اجتماعى و سياسى متهم به عدم قدرت اداره جهان نگردد.”
(67/10/8)
“اين جانب معتقد به فقه
سنتى و اجتهاد جواهرى هستم و تخلف از آن را جايز نمىدانم. اجتهاد به همان سبك
صحيح است ولى اين بدان معنا نيست كه فقه اسلام پويا نيست. زمان و مكان دو عنصر
تعيين كننده در اجتهادند. مسألهاى كه در قديم داراى حكمى بوده است به ظاهر همان
مسأله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام ممكن است حكم جديدى پيدا
كند، بدان معنا كه با شناخت دقيق روابط اقتصادى و اجتماعى و سياسى همان موضوع اول
كه از نظر ظاهر با قديم فرقى نكرده است، واقعاً موضوع جديدى شده است كه قهراً حكم
جديدى مىطلبد. مجتهد بايد به مسائل زمان خود احاطه داشته باشد. براى مردم و
جوانان و حتى عوام هم قابل قبول نيست كه مرجع و مجتهدش بگويد من در مسائل سياسى
اظهار نظر نمىكنم. آشنايى به روش برخورد با حيلهها و تزويرهاى فرهنگ حاكم بر
جهان، داشتن بصيرت و ديد اقتصادى، اطلاع از کیفیت برخورد با اقتصاد حاكم بر جهان،
شناخت سياستها و حتى سياسيون و فرمولهاى ديكته شده آنان و درك موقعيت و نقاط قوت و
ضعف دو قطب سرمايهدارى و كمونيزم كه در حقيقت استراتژى حكومت بر جهان را ترسيم مىكنند،
از ويژگيهاى يك مجتهد جامع است. يك مجتهد بايد زيركى و هوش و فراست هدايت يك جامعه
بزرگ اسلامى و حتى غير اسلامى را داشته باشد و علاوه بر خلوص و تقوا و زهدى كه در
خور شأن مجتهد است واقعاً مدير و مدبّر باشد. حكومت در نظر مجتهد واقعى فلسفه عملى
تمامى فقه در تمامى زواياى زندگى بشريّت است، حكومت نشان دهنده جنبه عملى فقه در
برخورد با تمامى معضلات اجتماعى و سياسى و نظامى و فرهنگى است، فقه، تئورى واقعى و
كامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است.
هدف اساسى اين است كه ما
چگونه مىخواهيم اصول محكم فقه را در عمل فرد و جامعه پياده كنيم و بتوانيم براى
معضلات جواب داشته باشيم و همه ترس استكبار از همين مسأله است كه فقه و اجتهاد
جنبه عينى و عملى پيدا كند و قدرت برخورد در مسلمانان به وجود آورد.” (67/12/3)
نگاهي به رويدادها
نگاهى به رويدادها
جهان اسلام
حسن خلفى استاد دانشگاه مصر از مبارزه گروههاى
اسلامى دفاع كرد.
(73/8/12)
شهر مهم كوپرس در بوسنى مركزى توسط نيروهاى
مشترك مسلمان و كروات تسخير شد.(73/8/14)
رژيم صهيونيستى خلع سلاح حزب الله را پيش شرط
تخليه جنوب لبنان خواند.
(73/8/17)
كشورهاى اسلامى خواستار لغو تحريم تسليحاتى
بوسنى شدند.(73/8/19)
جنبش جهاد اسلامى مسؤوليت انفجار در “غزه” را به
عهده گرفت.
حملات وحشيانه صربهاى بوسنى و كرواسى ناحيه
مسلمان نشين بيهاج را به آتش كشيد.(73/8/21)
دادگاه نظامى عمان، فعالان يك گروه اسلامى را به
اعدام و حبس محكوم كرد.
(73/8/23)
دانشمند برجسته عضو بنياد گورباچف: مسكو بدون
رابطه با جهان اسلام محكوم به فناست.
جبهه نجات اسلامى: برقرارى حكومت اسلامى در
الجزاير حتمى است.
شيمون پرز: با اصولگرايان اسلامى با سلاح
اقتصادى مبارزه خواهيم كرد.(73/8/25)
صهيونيستها مقبره عزالدين قسام را تخريب كردند.(73/8/26)
پليس عرفات نمازگزاران غزه را به خاك و خون
كشيد.(73/8/28)
سربازان اسرائيلى با آتش زدن خانه يك فلسطينى،
وى را زنده زنده سوزاندند.
(73/8/30)
يك پزشك زن مسلمان آرژانتين به دليل داشتن پوشش
اسلامى از بيمارستانى در پاريس اخراج شد.
عرفات اعضاى شاخه نظامى “فتح” را براى مقابله با
حماس و جهاد اسلامى سازماندهى كرد.(73/9/2)
رئيس مركز جهانى تبليغات اسلامى: امامخمينىقدس
سره بزرگترين نيروى الهام بخش در نبرد عليه امپرياليسم است.(73/9/3)
دهها دانش آموز مسلمان به دليل رعايت حجاب
اسلامى از مدارس فرانسه و هلند اخراج شدند.
دهها هزار تن از مردم پاكستان، دخالت آمريكا در
امور مسلمانان را محكوم كردند.
(73/9/5)
تيراندازى سپاه صحابه به شيعيان پاكستان 9 شهيد
و 16 زخمى به جا گذاشت.(73/9/6)
پطروس غالى از سركوب اسلام گرايان توسط رژيم
الجزاير حمايت كرد.(73/9/7)
مسلمانان انگليس با اجتماع در مقابل سفارت
فرانسه در لندن سياستهاى ضداسلامى دولت فرانسه را محكوم كردند.
(73/9/8)
يك محقق مصرى: غرب حق ندارد به مسلمانان درس
حقوق بشر بدهد.(73/9/17)
اخبار داخلى
مجلس كليات طرح بازنشستگى زنان كارگر با 20 سال
سابقه كار را تصويب كرد.
(73/8/11)
دانشجويان با تجمّع در مقابل دفتر سازمان ملل در
تهران حضور آمريكا در خليج فارس را محكوم كردند.(73/8/14)
مركز تجمع گروهك تروريستى منافقين مورد حمله
مرزبانان ايرانى قرار گرفت.
(73/8/16)
وزير كشور: انبارهاى محتكران بايد تحت هر شرايطى
باز شود.
مجلس با افزايش نرخ بنزين، نفت و گازوييل در سال
74 موافقت كرد.
انفجار دو بمب در جنوب تهران دو شهيد برجاى
گذاشت.(73/8/17)
رئيس جمهور: با عرضه به موقع و فراوان كالا جلو
اخلال محتكران را خواهيم گرفت.
(73/8/18)
رهبر معظم انقلاب، شخصيتهاى سياسى، اجتماعى و
استانداران را به مبارزه جدّى عليه گرانفروشى فرا خواندند.
جنگندههاى ايران مراكز فرماندهى و انبار مهمّات
ضد انقلاب را در خاك عراق درهم كوبيدند.
سيل در جنوب كشور ميلياردها ريال خسارت وارد
كرد.
رئيس مجلس شوراى اسلامى بر استمرار مبارزه
قاطعانه با گرانفروشى تأكيد كرد.
سخنگوى وزارت امور خارجه: خاك عراق نبايد مأمن
تروريستها باشد.
38 فروند كشتى در كارخانه كشتىسازى ايران و سنگاپور تعمير شد.(73/8/21)
قايقهاى تندرو ايران در خليج فارس مزاحمت يك
ناو آمريكايى را دفع كرد.
(73/8/22)
جام ربوده شده 300 ميليون تومانى به ايران
برگردانده شد.
مجلس با دريافت 30 درصد هزينه تحصيلى از
دانشجويان مخالفت كرد.
دولت موظف به حذف رابطهها و عرضه مستقيم
محصولات كشاورزى شد.
(73/8/23)
اخذ عوارض جديد از سيگارهاى داخلى و خارجى تصويب
شد.
25 درصد از تسهيلات كليه بانكهاى كشور به طرحهاى بخش آب و كشاورزى
اختصاص يافت.
رئيس جمهور: تقويت وجدان كارى و اصلاح شيوههاى
ناهماهنگ با اهداف نظام اسلامى از مهمترين وظايف سازمان امور ادارى و استخدامى
كشور است.(73/8/24)
سوبسيد كالاهاى اساسى در پنج سال آينده همچنان
پرداخت مىشود.
برنامه دوم توسعه تصويب شد.
اولين كوره حرارتى قطعات فوق سنگين كشور در
اصفهان افتتاح شد.
15 هزار اسير ايرانى در زندانهاى عراق بسر مىبرند.(73/8/25)
دومين مخزن بزرگ گاز كشور در فارس كشف شد. (73/8/26)
رئيس مجلس: اگر قانون اسلامى به سادگى تغيير يابد،
اعتبار خود را از دست مىدهد.
بزرگترين باند شرارت و قاچاق مواد مخدر در
ارتفاعات كهنوج متلاشى شد.
(73/8/30)
رئيس جمهور شايعه خصوصىسازى دانشگاهها را تكذيب
كرد.
(73/9/2)
بزرگترين كارخانه پنير
خاورميانه امروز در گلپايگان راهاندازى شد.
محسن رفيقدوست دو سال ديگر در رياست بنياد
مستضعفان ابقا شد.(73/9/3)
رهبر انقلاب با عفو 190 نفر از محكومين زن
موافقت كردند.(73/9/5)
بزرگترين كارخانه كنسانتره ميوه خاورميانه در
مراغه راهاندازى شد.(73/9/6)
6 عضو هيأت منصفه مطبوعات استعفا دادند.
سعيدى سيرجانى درگذشت.(73/9/7)
ايران براى جبران خسارات جانى و مالى ناشى از
بمباران روستاهاى مرزى ايران در سال گذشته، خواستار يك ميليون دلار غرامت از تركيه
شد.(73/9/8)
حضرت آيت الله العظمى اراكى مرجع تقليد شيعيان
جهان به ملكوت اعلى پيوست.
رؤساى سه قوه، رحلت آيت الله العظمى اراكى را به
رهبر انقلاب تسليت گفتند.
(73/9/9)
بيش از 150 نماينده مجلس از مرجعيت حضرت آية
الله العظمى خامنهاى اعلام پشتيبانى كردند.
اساسنامه شركت فروشگاههاى زنجيرهاى رفاه به
تصويب رسيد.
92 مركز اسلامى و جمعى از شخصيتهاى داخلى و خارجى خواستار انتشار
فتاواى رهبر انقلاب شدند.(73/9/14)
قسمتى از ساختمان مجلس شوراى ملّى سابق در آتش
سوخت.
آلودهكردنمحيط زيست جرمشناخته شد.
اتحاديه انجمنهاى اسلامى دانشجويان اروپا
خواستار انتشار رساله عمليه آيةالله العظمى خامنهاى شد.(73/9/16)
منزل امام در قم به آية الله العظمى خامنهاى
اهدا شد.
رئيس جمهور: سياست ايران، گسترش مناسبات با
تمامى كشورهاى منطقه است.
رئيس جمهور: حضور بسيجيان در دانشگاهها نويد
حضور اسلام و انقلاب در آينده كشور است.(73/9/17)
اخبار خارجى
پطروس غالى به اشتباهات سازمان ملل در صحنههاى
بين المللى اعتراف كرد.
تعداد زندانيان آمريكا از مرز يك ميليون نفر
گذشت.
كلينتون از نقش كويت در رفع تحريم از رژيم
صهيونيستى تمجيد كرد.(73/8/7)
اعضاى گروهك منافقين رسماً به عضويت ارتش عراق
درآمدند.
وزير دفاع عراق، منافقين را سربازان صدام ناميد.
كويت و قطر پايگاههاى نظامى بيشترى را براى
استقرار نيروهاى آمريكايى اختصاص دادند.
عربستان كشورهاى عرب را به سازش با اسرائيل
تشويق كرد.(73/8/8)
رابين، گروههاى اسلامى را دشمن مشترك اعراب و
اسرائيل خواند.
پطروس غالى از استفاده حق وتو در سازمان ملل
انتقاد كرد.
رابين: امام خمينى الهام بخش مبارزات ضد صهيونيستى
است.(73/8/10)
گورباچف: خواهان تشكيل اتحاد جماهير جديد هستم.(73/8/11)
كره شمالى آمريكا را به جاسوسى عليه پيونگ يانگ
متهم كرد.
كنفرانس دارالبيضاء )كازابلانكا( با پذيرش سلطه
اسرائيل بر منطقه به كار خود پايان داد.
روسيه با افزايش نيروهاى آمريكايى در خليج فارس
مخالفت كرد.(73/8/12)
مجمع عمومى سازمان ملل خواستار لغو تحريم
تسليحاتى بوسنى از سوى شوراى امنيت شد.
شيمون پرز: اسرائيل به تركيه چشم اميد دوخته
است.(73/8/14)
مانور مشترك آمريكا، انگليس و فرانسه در خاك
كويت برگزار شد.
حماس پيشنهاد رژيم صهيونيستى را براى گفتگو رد
كرد.
سازمانهاى اطلاعاتى آمريكا، رژيم صهيونيستى و
تركيه براى مبارزه با مسلمانان به توافق رسيدند.(73/8/15)
“امامعلى رحمان اُف” در انتخابات رياست جمهورى تاجيكستان به پيروزى
رسيد.
طارق عزيز: عراق با اسرائيل مشكلى ندارد.(73/8/16)
سياستمدار برجسته كويت: خليج فارس مثل هواپيماى
ربوده شده در درست آمريكاست، اعراب بايد به خود بيايند.
(73/8/17)
نيروهاى آمريكا به دنبال اعتراضات مردمى از كويت
فرا خوانده شدند.
عراق، كويت را به رسميت شناخت.
(73/8/18)
انگليس، منافقين را تروريست خواند.
شكست بىسابقه دمكراتها در انتخابات ميان
دورهاى آمريكا، كلينتون را در وضعيتى بحرانى قرار داد.(73/8/19)
تحريم تسليحاتى بوسنى لغو شد.
مردم آمريكا خواستار استعفاى كلينتون شدند.
حزب اسلامى رفاه تركيه خواستار بركنارى “تانسو
چيلر” شد.(73/8/21)
لوموند: فرانسه نبايد در روابط خود با ايران از
آمريكا درس بگيرد.(73/8/22)
سوئد پس از اتريش و فنلاند به عضويت اتحاديه
اروپا درآمد.
رژيم سعودى تأمين امنيت مرزهاى عربستان را به
فرانسه سپرد.(73/8/23)
پليس عرفات رهبر سازمان جهاد اسلامى در غزه را
بازداشت كرد.(73/8/24)
“هلموت كهل” براى چهارمين بار صدراعظم آلمان شد.
دولت “بلگراد” به طور رسمى عليه مسلمانان بوسنى
وارد جنگ شد.
بانكداران غربى: شتر شاه فهد زانو زده است.(73/8/25)
پرچم انگليس در پايتخت آرژانتين به آتش كشيده
شد.
مردم پاكستان پرچم آمريكا و آدمك كلينتون را به
آتش كشيدند.(73/8/26)
نخست وزير روسيه: مسكو تمامى تعهدات نظامى خود
به جمهورى اسلامى ايران را اجرا خواهد كرد.(73/8/29)
نمايندگان 108 كشور جهان خواستار پايان تحريم
عليه كوبا شدند.
وزير خارجه روسيه: مسكو نبايد فقط به آمريكا
تكيه كند.(73/9/1)
مفتى روسيه: امام خمينىقدس سره با انقلاب
اسلامى معنويت را در جهان ترويج كردند.
تثبيت سقف توليد اوپك بهاى نفت در بازار جهانى
را افزايش داد.(73/9/2)
اينديپندتت: شمارش معكوس سقوط عرفات آغاز شده
است.
نمايندگان 33 كشور جهان، دولت آمريكا را به خاطر
نقض آشكار حقوق بشر محكوم كردند.(73/9/5)
نخست وزير بوسنى: سازمان ملل مسؤول كشتار مردم
بيهاج است.
در آلبانى كودك 18 ماهه را فروختند تا تلويزيون
بخرند!(73/9/6)
اسرائيل و اردن رسماً روابط سياسى برقرار كردند.
(73/9/7)
گزارشهاى علمى – پژوهشى
گزارشهاى علمى – پژوهشى
يكصد و دهمين عنصر شيميايى
دانشمندان آلمانى با تركيب
اتمهاى دو عنصر نيكل و سرب موفق به ساخت يكصدو دهمين عنصر شيميايى جهان شدند.
مركز تحقيقات در مورد يونهاى
سنگين در شهردار مشتات آلمان اعلام كرد: عنصر مذكور كه تاكنون نامى براى آن در نظر
گرفته نشده داراى عدد اتمى 110 بوده و 269 برابر سنگينتر از هيدروژن است.
بنابر اين گزارش يكصد و دهمين
عنصر شيميايى جهان چهارمين عنصرى است كه دانشمندان مركز تحقيقات يونهاى سنگين
آلمان در سالهاى اخير موفق به كشف و ساخت آن شدهاند.
اين گزارش همچنين حاكيست يكصد
و دهمين عنصر جهان هم خانواده نيكل، پلاتين و پالاديوم بوده با اين اختلاف كه از
آنها سنگينتر است.
عنصر مذكور عمر كمى داشته و در
يكهزارم ثانيه به اشعه راديواكتيو آلفا تجزيه مىشود.
رژيم غذايى و بيماران كليوى
رژيم غذايى بسيار كم پروتئين
مىتواند زندگى يك بيمار كليوى تحت دياليز را نجات دهد.
پژوهشگران دانشگاه “جانزهاپكينز”
پى بردهاند كه رعايت رژيم غذايى خاص ميزان مرگ و مير بيماران كليوى را طى دو سال
اول استفاده از دستگاه دياليز به ميزان سه چهارم كاهش مىدهد.
اينگونه بيماران در رژيم غذايى
خود نبايد از گوشت، ماهى، مرغ، تخم مرغ، شير، يا پنير استفاده كنند. بيماران براى
اطمينان از اين كه همه مواد مغذى ضرورى را دريافت مىكنند بايد مكملهاى غذايى مصرف
كنند.
اگر چه اين تحقيق بايد بر روى
تعداد بيشترى از بيماران انجام گيرد ولى رعايت رژيم غذايى خاص ممكن است به وسيله
مهمى براى افزايش طول عمر بيماران دياليزى تبديل گردد.
ارتباط سقط جنين و سرطان سينه
با انجام يك سلسله مطالعات
توسط گروهى از محققان، احتمال وجود ارتباط ميان سقط جنين عمدى و سرطان سينه تقويت
شد.
پژوهشگران مركز سرطان “فردهاچينسون”
در سياتل مىگويند:
زنانى كه در جوانى اقدام به
سقط جنين عمدى مىكنند در معرض خطر فزاينده ابتلا به سرطان سينه قرار دارند.
نوئل ويس، متخصص اپيدمى شناسى
مركز سرطان “هاچينسون” اظهار مىدارد: چنانچه يافتههاى مذكور مورد تأييد قرار
گيرد، برخى گروههاى زنان ممكن است در نتيجه سقط جنين عمدى در معرض خطر ابتلا به
سرطان سينه قرار داشته باشند. نتايج اين تحقيق، نياز به انجام بررسيهاى بيشتر را
مورد تأكيد قرار مىدهد.
در اين تحقيق يك گروه 845 نفره
از بيماران مبتلا به سرطان سينه كه كمتر از 45 سال سن داشتند مورد بررسى قرار
گرفتند و سابقه سقط جنين عمدى در آنها با 961 زن سالم هم سن و سال مقايسه شد.
زنانى كه پيش از سن 18 سالگى اقدام به سقط جنين كردهاند در مقايسه با زنانى كه
هرگز اقدام به سقط جنين نكردهاند 50 درصد بيشتر احتمال دارد كه قبل از 45 سالگى
در معرض خطر فزاينده ابتلا به سرطان سينه قرار گيرند. در اين تحقيق خطر ابتلا به
سرطان سينه در سقط جنين غير عمدى مشاهده نشد.
چنانچه نتايج اين مطالعه تأئيد
شود، پزشكان مىتوانند انتظار بروز يك تا سه مورد سرطان سينه را در هر 100 مورد
سقط جنين عمدى داشته باشند.
مرحله نوين ضبط اطلاعات
كامپيوترى
يك شركت ژاپنى دو حافظه جديد
براى ضبط كامپيوترى اطلاعات ابداع كرده است كه در آن از ماده جديد و شيوه نوينى
براى ضبط اطلاعات استفاده شده است.
به نوشته هفتهنامه نيوساينتيست
نخستين حافظه يك ديسك نورى با قابليت ضبط مكرر است كه مىتواند اطلاعات را با
سرعتى چهار برابر سرعت خواندن “سى دى رام”هاى متعارف بخواند. صنايع الكترونيك
ماتسوشيتا، اين حافظه را “پارديسك” يا مختصراً “پى دى” نام گذارى كرده است.
حافظه دوم كه ظرفيت ضبط هزار
ميليارد بيت اطلاعات را دارد تنها مىتواند اطلاعات از روى آن خوانده شود و ضبط
مجدد اطلاعات امكان پذير نيست. برخلاف سى دى رامهاى معمول كه اطلاعات به صورت دائم
بر روى لايهاى آلومينيومى ضبط مىشود در پارديسكها محيط ضبط اطلاعات يك لايه
كريستالى جرمانيوم، تلوريوم و آنتيمون است.
تلسكوپهابل ونظريههاى
ستارهشناسى
اطلاعات گردآورى شده توسط
تلسكوپهابل با ايجاد ترديد نسبت به معتبرترين فرضيههاى ستارهشناسى هيجان
فراوانى در ميان ستارهشناسان ايجاد كرده است.
تلسكوپهابل كه با هزينه صدها
ميليون دلار در مدار زمين قرار گرفته است و به دليل نداشتن محدوديت ناشى از لايه
جوّ، قادر است تصاوير به مراتب دقيقتر و شفافترى از تلسكوپهاى زمينى در اختيار
دانشمندان قرار دهد آشكار كرده كه عمر كيهان به مراتب كمتر از ميزانى است كه بر
مبناى نظريههاى موجود در نجوم تعيين شده است.
بر مبناى نظريه “مه بانگ” كه
آغاز كيهان را در نتيجه يك انفجار بزرگ تفسير مىكند، تاكنون 16 ميليارد سال از
عمر كيهان گذشته است.
اين نظريه كه شواهد فراوانى
براى آن يافت شده همچنين بيانگر آن است كه كهكشانهاى موجود در كيهان در حال دور
شدن از يكديگرند و اين امر حاكى از آن است كه كيهان همچنان در حال انبساط است.
بر اساس تحقيقات يك گروه
بينالمللى از ستارهشناسان، اطلاعات دريافت شده از تلسكوپهابل نشان مىدهد كه
عمر كيهان حداكثر به 8 ميليارد سال بالغ مىشود و سرعت دور شدن كهكشانها به مراتب
بيش از ميزانى است كه توسط نظريه مه بانگ محاسبه شده بود.
جدول
جدول
افقى:
1 – مستقل بودن – محل دفن
مردگان.
2 – اسب تندرو – خوراكى كه از
اسفناج درست مىكنند.
3 – آسودگى – سلاحى مخرب –
سبد.
4 – وقت و زمان معين – ميوهاى
جاليزى مخصوص فصل گرما – سمت و سو.
5 – جذاب – حاشيه – جمع “انف”
به معناى بينى.
6 – اشاره به دور – خوب نيست –
نام ديگر زردچوبه – كافى – مقابل ماده.
7 – نظر؛ ديد – متقلب و بدجنس.
8 – جنگى در زمان اميرالمؤمنين
على(ع) كه خوارج آن را بپا كردند – كسى كه در اداره يا بنگاهى كار مىكند.
9 – گِرد – نقاب.
10 – زهر – پدر تركى – بها؛
قيمت – بوى رطوبت – دو سنگ آسياب.
11 – نيرو؛ قدرت – مجرا – كاسه
زانو.
12 – پيشه؛ عمل – مقدمه چينيها
– برهنه.
13 – يك نوع آش – به اسب چايار
گويند – محل نماز خواندن پيشنماز در مسجد.
14 – خودبينى؛ غرور – كشورى
آفريقايى.
15 – راه رفتن – تنگهاى بين
درياى مرمره و درياى سياه.
عمودى:
1 – مقبره – خودنمايى و
گردنكشى كردن.
2 – يك نوع ماهى – برابر كردن
دو چيز با هم.
3 – بر يكديگر دعواى باطل كردن
– بعد از هشتم – جمع رب.
4 – گروه؛ مردم – ملاغه بزرگ –
من عربى.
5 – از نجاسات – پيامبر
خوشآواز – پيرشدن.
6 – صد متر مربع – منقار پرندگان
– سگ ديوانه – اندك – خط كش رسم.
7 – هميان – نهى كننده.
8 – مادام – پوشيدن آن براى
مردان حرام است.
9 – دسته؛ گروه – خدمتگزار.
10 – تكرار يك حرف – حرف نفى –
اسم – نفى عرب – تلفظ سيزدهمين حرف فارسى.
11 – سپر آتش است – نعمت
آسمانى – خرما فروش.
12 – وارونه آن همان پرستار
است – چنگ زدن به چيزى – سوره ام الكتاب.
13 – درخشان – منطقهاى در
تهران – يك نوع آتش.
14 – افسانه؛ سخن دروغ – از
جمهوريهاى تازه استقلال يافته شوروى سابق.
15 – لاجوردى – يكى از ورزشهاى
تيمى.
توجه :
به سه نفر از برندگان – به قيد
قرعه – جوايزى اهدا مىگردد.
لطفاً پاسخهاى درست را تا
بيستم دى ارسال فرماييد.
برندگان اين ماه عبارتند از
برادران و خواهران ذيل كه جوايزشان با پست ارسال مىگردد:
1- اهواز : وحيد بزاز زاده
2- رشت : مجتبى سليمى
3- مشهد : على فرقانى فرد
گفتهها و نوشتهها
گفتهها و نوشتهها
روش بزرگان
از دختر شيخ مرتضى انصارى نقل
كردهاند كه مىگويد: در ايام كودكى كه به مدرسه مىرفتم، مرسوم بود كه بعضى از
روزها، ناهار دانش آموزان را به مكتب مىآوردند و همگى با هم غذا مىخوردند. روزى
به مادرم گفتم: از منزل فلانى سينيهاى غذا – كه در آن انواع خوراك است – مىآورند
ولى شما برايم نان و قدرى تره مىفرستيد به طورى كه از ديگران شرمنده مىشوم.
شيخ، كلام مرا شنيد و با حالت
ناراحتى فرمود: دگر باره نان تنها براى او بفرستيد تا نان و تره به دهانش خوش آيد!
گرگ اجل
زين جامهها چه فايده چون
مىكند اجل
زين پردهها چه سود كه بر
ما همى درند
كمتر ز مور و مار شمار آن
گروه را
كز بهر مور و مار، تن خويش
پرورند
“اوحدى مراغهاى”
آهنگر نفس
نقل است كه بايزيد بسطامى گفت:
“دوازده سال آهنگر نفس خود
بودم و در كوره رياضت مىنهادم و به آتش مجاهده مىتافتم و بر سندان مذمّت
مىنهادم و پتك ملامت مىكوفتم، تا از خود آينهاى ساختم.
پنج سال آينه خود بودم و با
انواع طاعت و عبادت آن آينه را مىزدودم. پس يكسال نظر اعتبار كردم بر ميان خود،
از غرور و عشوه و اعتماد بر طاعت و عمل خود پسنديدن، زنّارى ديدم. پنج سال ديگر
جهد كردم تا آن زنّار بريدم. اسلام تازه آوردم. نگه كردم، همه خلايق را مرده ديدم.
چهار تكبيرى در كار ايشان كردم و از جنازه همه بازگشتم و بىزحمت خلق به مدد حق به
حق رسيدم”.
“تذكرة الاولياء”
سيره امام
يكى از دوستان حضرت امام خمينى(ره)
مىگويد: هواى نجف بسيار گرم بود و بعضى از اوقات، نزديك به پنجاه درجه مىرسيد.
روزى با چند تن از برادران خدمت امام رفتيم و گفتيم: آقا! اين گرما شديد است و شما
هم پيرمرد، چون هواى كوفه بهتر است و مردم به آن جا مىروند، شما هم به آن جا
تشريف ببريد.
امام در جواب فرمودند: من چطور
براى هواىِ خوب، به كوفه بروم، در صورتى كه برادران من در ايران، در زندان به سر
مىبرند.
درد عشق
هر كه دارد درد عشقى ياد
درمان كى كند؟
هيچ عاقل عيش خود را
ماتمستان كى كند؟
هر كسى در عشق تازد، عشق
او را سر شود
وآنكه عشقش شدبهسامان
فكرسامانكىكند؟
“فيض كاشانى”
گَردِ مرجعيت
روزى يكى از روحانيان در مدرسه
فيضيه، به حضرت آية الله العظمى اراكى گفته بود: آقا با اين سادگى كه شما رفت و
آمد مىكنيد و سر و وضع ساده، هيچ وقت مرجع نمىشويد.
ايشان در پايان عبايش را تكان
داده و مىفرمايند: من گَردِ مرجعيت را از عبايم ريختهام.
موعظه خداوند
خداوند به حضرت موسى(ع) خطاب
فرمود:
موسى! من سه كار نسبت به تو
كردم، تو نيز در مقابل، سه عمل انجام ده.
گفت: آنها چيست؟
فرمود: من نعمتهاى فراوان
بىمنّت به تو دادم، تو هم اگر به كسى چيزى دادى، منّت مگذار.
من عذر و توبه تو را مىپذيرم،
هر چند نافرمانى بسيار كرده باشى، تو نيز عذر جفاكاران را بپذير.
من عمل فردا را امروز نخواهم،
تو هم، امروز روزى فردا نخواه.
دلدارى
شخصى در آب افتاده بود و دست و
پا مىزد و با فرياد و فغان، استمداد و طلب يارى مىكرد.
شخصى از آن جا مىگذشت، پرسيد:
چرا اين قدر داد و فرياد مىكنى؟
گفت: شنا ندانم.
گفت: خدا پدرت را بيامرزد: من
هم شنا نمىدانم و اين قدر فرياد نمىزنم!
مهمان نوازى
در سال 322 هجرى قمرى؛
معزالدوله احمد بن بويه به فرمان برادر، به گرفتن “كرمان” ماموريت يافت. بدينسان
امير على بن الياس، حاكم كرمان را با قوايش محاصره كرد. امير على در روز مردانه
مىجنگيد و داد مردى مىداد و شب هنگام، براى ديالمه طعام مىفرستاد.
معزالدوله پيغام داد كه اگر با
ديالمه دشمنى، غذا فرستادن سزاوار تو نيست و اگر دوستى چرا جنگ مىكنى؟
امير على پاسخ داد: چون در روز
دشمنى مىكنيد و سر جنگ داريد، از روى غيرت، در دفع شما به جان مىكوشم و در شب
چون غريب و مهمانيد به لقمه نانى كه در دسترس است، خدمت مىكنم.
معزالدوله از مردانگى و مهمان
نوازى اميرعلى خجل شده، از محاصره كرمان دست برداشت.
سخن پيرخرد
جوانى به نزديك پيرى رفت و گفت: اى پير ما را سخنى گوى. پير ساعتى سر
فرو برد و خاموش ماند، پس گفت: اى جوان انتظار جواب دارى؟
گفت: آرى.
پير گفت: هر چه غير حق است
ارزش سخن ندارد و هر چه سخن حق است – عزّوجل – به عبارت درنيايد، انّ اللّه تعالى
أَجَلُّ مِنْ أَنْ يُوصَفَ بوصفٍ؛ خداى تعالى بزرگتر است از اين كه با وصفى توصيف
گردد.
“اسرار التوحيد”
ازدواج
سقراط به جوانى كه قصد ازدواج داشت چنين مىگفت:
دوست من! ازدواج چيز خوبى است.
اگر زن خوبى نصيبت شود، سعادتمند مىشوى و اگر زن خوبى نصيبت نشود، مثل من فيلسوف
خواهى شد!
كيمياى محبت
از كنفوسيوس پرسيدند: آيا با
يك كلمه مىتوان تمام زندگانى را روشن و پاك نگاه داشت و آن كلمه كدام است؟
گفت: بلى، آن كلمه، محبت به
ديگران است.
(روانهاى روشن)
تب امير
عربى يكى از روزهاى گرم
تابستان به تب دچار شد. هنگام ظهر عريان شد و بدن خود را روغن ماليد و سپس زير نور
خورشيد، روى ريگهاى داغ، شروع به غلطيدن كرد و گفت: اى تب! حال مىفهمى كه چه
بلائى بر سرت آوردهام. اى موذى پست فطرت! شاهزادگان و اميران را گذاشتهاى و به
سراغ من بىنوا آمدهاى؟!
بهر حال آنقدر در آن حالت به
غلطيدن ادامه داد تا عرق كرد و تب از تن او بيرون رفت.
روز ديگر از كسى شنيد كه امير
ديشب به تب دچار گشته است. اعرابى گفت: به خدا قسم آن تب را من به سراغ او فرستادم.
اين گفت و پا به فرار نهاد.
نتيجه شوخى بىمزه
پير مردى پينه دوز بود كه
علاوه بر پينه دوزى هرگاه ميتى شب در مسجد تنها مىماند او را خبر مىكردند تا صبح
بالاى سر ميت كشيك بدهد. او هم براى اينكه خوابش نگيرد معمولاً وسائل پينه دوزى
خود را مىبرد و مشغول كار خود مىشد.
يك شب جوانهاى ده براى تفريح،
شخصى را مردهوار در تابوت خوابانده و پينه دوز را اجير كردند تا صبح در كنارش
كشيك بدهد.
پينه دوز طبق معمول خويش،
وسائل كارش را آورده مشغول كار شد كه تا صبح خوابش نبرد. نيمى از شب گذشته بود، با
خود به زمزمه افتاد و شروع به خواندن يك تصنيف قديمى كرد.
مرده قلابى سر از تابوت بلند
كرده گفت: رسم نيست كه بالاى سر مرده تصنيف بخوانند!
پينه دوز گفت: مرده هم رسم
نيست كه در كار زندهها فضولى كند. معلوم مىشود درست نمردهاى بگذار خلاصت كنم!
فوراً با مشته آهنى خود بر سر او كوبيد و او را از زندگى رهانيد!! رفقاى او كه صبح
به ديدنش آمدند، با جسد مرده واقعى رفيقشان برخورد كردند و پى به نتيجه شوخى
بىمزه شان بردند.
زيره به كرمان
شركت انگليسى “پرمافلكس”
سالانه معادل 50000 پوند نفت به صورت “بنزين فندك” به كشورهاى عربى نفتخيز حوزه
خليج فارس، صادر مىكند.
شكم سير
پروفسور” پاستور والرى
رادو” مىگويد:
“كسانى كه با شكم سير غذا
مىخورند، معمولاً بيشتر از خودشان، پزشكان را سير مىكنند”.
درس زد و خورد
شبلى كه از علماى عامه است درس
نحو مىخواند. استادش گفت: بخوان: ضَرَبَ زيدٌ عمرواً.
پرسيد: به چه جهت زيد، عمرو را
زد؟!
استاد گفت: نه، اين مثال است،
مىخواهم تو بفهمى.
شبلى برخاست. استاد گفت: به
كجا مىروى؟
گفت: نمىخواهم علمى را بخوانم
كه از همين اول با زد و خورد شروع مىشود!!
اى روى تو
اى روى تو نوربخش خلوتگاهم
ياد تو فروغ دل ناآگاهم
آن سرو بلند باغ زيبائى را
ديدن نتوان با نظر كوتاهم
در جستن وصل تو
چون آتش سوداى تو جز دود
نداشت
مسكين دل من اميد بهبود
نداشت
در جستن وصل تو بسى كوشيدم
چون بخت نبود، كوششم سود
نداشت
“انورى”
… كه مپرس
ياد دارم به نظر خط غبارى
كه مپرس
سايه كردست به من ابر
بهارى كه مپرس
كردهام عهد كه كارى
نگزينم جز عشق
بىتامل زدهام دست به
كارى كه مپرس
من نه آنم كه خورم بار دگر
بازى چرخ
خوردهام زين قفس تنگ
فشارى كه مپرس
غنچه چينان گلستان جهان را
صائب
هست در پرده دل باغ و
بهارى كه مپرس
“صائب تبريزى”
اين را… آن را
رفتيم من و دل دوش
ناخوانده به مهمانش
دزديده نظر كرديم در حسن
درخشانش
مدهوش رخش شد دل، مفتون
لبش شد جان
اين را بگرفت اينش آن را
بربود آنش
“فيض كاشانى”
دامن پاك
هر نشان كز خون دل بر دامن
چاك من است
پيش اهل دل، دليل دامن پاك
من است
عشق تو بگرفت بالا تا دل و
جانم بسوخت
آرى اين آتش بلند از خار و
خاشاك من است
“جامى”
تو به جاى ما
دل و جان ز تن برون شد، تو
همان به جا نشسته
شده ما زخويش بيرون، تو به
جاى ما نشسته
زغم زمانه ما را، نفتد،
گره بر ابرو
كه ز راه عشق، گردى، به
جبين ما نشسته
“اديب الممالك فراهانى”
غم عشق
گفتم نگرم روى تو، گفتا به
قيامت
گفتم روم از كوى تو، گفتا
به سلامت
گفتم چه خوش از كار جهان
گفت غم عشق
گفتم چه بود حاصل آن، گفت
ندامت
“هاتف اصفهانى”
جان دگرم بخش
از ضعف به هر جا كه نشستيم
وطن شد
وز گريه به هر سو كه
گذشتيم چمن شد
جان دگرم بخش كه آن جان كه
تو دادى
چندان زغمت خاك به سر ريخت
كه تن شد
(طالب آملى)
از درد رو متاب
هر بلبلى كه زمزمه بنياد
مىكند
اول مرا به برگ گلى ياد
مىكند
از درد رو متاب كه يك قطره
خون گرم
در دل هزار ميكده ايجاد
مىكند
“صائب تبريزى”
مدرس يزدى و حاكم يزد
مرحوم ميرزا محمد على مدرس
يزدى از روحانيون بنام يزد در دوران فتحعلى شاه بود. شاهزاده محمد على ميرزا پسر
فتحعلى شاه – كه حاكم يزد بود – به او ارادت داشت. بد خواهان به گوش او رسانده
بودند كه مدرس يزدى اعتقاد درستى ندارد، زيرا گفته است:
از آن شيرى كه در پستان
تاك است
اگر با كودكى نوشم چه باك
است
حاكم، مدرس را طلبيد و گفت:
آيا اين شعر از شما است؟
مدرس پاسخ داد: آرى! ولى شعر
قبل و بعد آن را نشنيدهايد. و آن وقت ارتجالاً چند بيت ديگر سرود و با بيتى كه
حاكم شنيده بود خواند، و حاكم را به ارادت سابق خود واداشت:
شبى دردى كشى با پارسايى
سخن رندانه راندى تا به
جايى
از آن شيرى كه در پستان
تاك است
اگر با كودكى نوشم چه باك
است
جوابش داد داناى سخن سنج
كه مستى راحتت بخشد به هر
رنج
ولى آن مى كه خوشتر ز
انگبين است
مزاجش “لذة للشاربين” است
دزد و اسكندر
اسكندر به كشتن دزدى فرمان
داد. دزد گفت: من در اين كار كه كردم، قلبم راضى نبود.
اسكندر گفت: در كشته شدن تو
نيز قلبت راضى نباشد!
چه مىكارى؟
مسعود رمّال در راه به شاه
مجدالدين رسيد، پرسيد: چه مىكارى؟
گفت: چيزى نمىكارم كه به كار
آيد.
گفت: پدرت نيز هم چنين بود،
هرگز چيزى نكاشت كه به كار آيد!
دو منجم ماهر
جوحى گفت: من و مادرم هر دو
منجم ماهريم كه در حكم ما خطا واقع نمىشود.
گفتند: اين دعوى بزرگ است، از
كجا مىگويى؟
گفت: از آنجا كه چون ابرى
برآيد، من مىگويم: باران خواهد آمد و مادرم گويد: نخواهد آمد! البته يا آن شود كه
من گويم يا آن شود كه او بگويد!!
خرّم از او است
خاطرم با همه تيغ ستمش
خرّم از او است
كه گرم زخم از او مرهم
زخمم هم از او است
گر چه هر لحظه جفائى رسد
از دوست وليك
هم بما از سر رأفت نظرى هر
دم از او است
“وفاى نورى”
آواز خوش
مؤذنى بانك مىگفت و مىدويد.
پرسيدند: چرا مىدوى؟ گفت: مىگويند آواز تو از دور خوش است.
سلام عريان
“سائل نهاوندى” پس از
سالها توقّف در همدان، قصد مراجعت به وطن كرد. از قضا نزديك به شهر خود كه رسيد،
دزدان، اموال او را بردند و خود او را نيز عريان كرده حتى لباسهايش را نيز به غارت
گرفتند.
وقتى خويشاوندان او كه به
استقبالش آمده بودند، سبب عريان بودنش را پرسيدند گفت:
چون از شهر همدان، شهر بابا
طاهر عريان، آمدهام بهتر اين ديدم كه سلام او را عريان به شما برسانم.
پاسخ به نامه ها
پرسشها و پاسخها
سؤال:
1- در گذشته و حتى امروزه
مسايلى از قبيل سحر و جادو وجود داشته و دارد و بنا به احكام اسلامى، آنها حرام
مىباشند، امّا امروزه مسايلى جدا از سحر و جادو در باب پرورش روح و دستيابى به
قواى روانى مطرح است؛ مثلاً احضار ارواح، دستيابى به شرايطى كه انسان بتواند به
طور اختيارى روحش را به مكانهاى مختلف بفرستد، هيپنوتيزم، آيندهنگرى، فكر خوانى و
ارتباط فكرى از راه دور و… حكم اسلام در مورد اين گونه مسايل چيست و آيا پيگيرى
اين مسايل شرعاً صحيح است؟
2- در حال حاضر نماز و دعا و
قرآن به صورت عربى تلاوت مىشوند و بسيارى از افراد كه به عربى مسلّط نيستند از
درك مفاهيم عاليه آن باز مىمانند، در صورتى كه اگر همان تلاوتها به فارسى مىشد
تكانهاى روحى فراوانى به وجود مىآمد. آيا مىشود آنها را به فارسى خواند و اگر
پاسخ آرى است آيا به همان اندازه كه عربى خوانده مىشوند انسان از ثواب آنها
برخوردار مىشود؟
3- با توجه به اين كه حدّ اكثر
چهار همسر در اسلام براى مرد جايز است آيا ازدواج موقّت و متعه هم مشمول اين قانون
است يا خير؟
(تهران: م .م)
پاسخ:
1- به فتواى حضرت امام”ره” در
تحريرالوسيله همه آن كارها و يادگرفتن آنها حرام است.
2- نماز حتماً بايد به عربى
خوانده شود وگرنه باطل است و فقط دعا در ضمن آن به غير عربى اشكال ندارد و امّا
خواندن ترجمه قرآن و دعا در غير نماز اشكال ندارد ولى ظاهراً ثواب خواندنِ عربى آن
را ندارد و بدون شك تلاوت قرآن و خواندن دعاى مخصوص به حساب نمىآيد و لذا اگر نذر
كرده باشد سورهاى از قرآن يا – مثلاً – دعاى كميل را بخواند خواندن ترجمه آن كافى
نيست.
3- خير، مشمول آن نيست و
ازدواج موقت محدود نيست.
× ×
× خمينى شهر: برادر ح .
رضايى
1- بخار ادرار نجس نيست.
2- در تشهّد اوّل بعد از صلوات
مستحب است گفته شود (وَ تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَارْفَعْ دَرَجَتَهُ) ؛يعنى خدايا
شفاعت او (پيامبر) را بپذير و رتبهاش را برترى ده.
× تهران: خواهر معصومه. ع
باز هم به هر مناسبت به او
تذكر بدهيد و مأيوس نشويد و در دوستى با او هم افراط نكنيد.
× گرمسار: برادر م. س
1- شما سالميد و آن حالت
كاملاً طبيعى است و غسل هم ندارد.
2- اين وسوسه شيطان است تا
يقين قطعى پيدا نكردهايد، نبايد دوباره وضو بگيريد.
3- تا مىتوانيد از نگاه به
نامحرم اجتناب نماييد حتى اگر بدون قصد لذّت يا خوف فريفته شدن باشد.
4- اگر عين نجاست زايل شود پاك
است هر چند رنگ يا اثر آن باقى بماند.
× بروجن: خواهر م. ح
اتفاقى كه براى شما پيش آمده
است دليل عدم پايبندى يا عدم اطلاع از احكام اسلام در رابطه با معاشرتهاست و چون
نوشتهايد كه خانواده شما در حدّ بالايى متعهّد و پايبند به احكام شرعند پس حتماً
منشأ آن عدم آگاهى است. لابد شما خيال مىكنيد نامحرمان فاميل با ساير نامحرمان
فرق دارند و مثلاً شما مجاز هستيد با پسر عمو و پسرخاله و امثال آنها ارتباط و
اختلاط داشته باشيد و شوخى كنيد و تفريح نماييد ولى با نامحرمان ناآشنا نبايد
اختلاط كنيد كه گناه است. ولى چنين نيست و نامحرمان فرقى ندارند و شما بايد در
معاشرت خود رعايت همه مسايل را با نامحرمان فاميل بنماييد. بنابراين از ابتدا آن
گونه اختلاط كه منجر به آن گونه مسائل شده است مجاز نبوده و اگر اين اختلاطها و
معاشرتها كنترل نشود نتيجه طبيعى آن همان است كه شما ملاحظه كرديد، تازه به دليل
تعهد و پايبندى در وسط راه سرازيرى خود را به پناهگاهى رسانديد و از شرّ شيطان خود
را رهانيديد و چه بسيارند آنان كه از همين راههاى پيش پا افتاده به دام مىافتند و
در منجلاب فساد و تباهى غوطهور مىشوند. اكنون براى جبران گذشته و پيشبينى آينده
با پدر و مادر خود مشورت كنيد تا راه صحيح و معقول براى مسأله پيدا شود.
× تهران: م . خ (سديد)
اگر متوجه مسأله بودهاند و
مىدانستهاند كه گناه است، عدّه واجب نيست و به هر حال ازدواج دوباره آنها اشكالى
ندارد.
× م . ك. ز 717
از دفتر استفتا مرجع تقليدتان
بپرسيد.
× ×
× فيروز آباد: برادر ر.ى گرمسار:
برادر الف. 124 شيراز: برادر ر.م مرند: م . ر. ى لطفاً آدرس بدهيد.
بازنگرى در سياست توليد و مصرف
بازنگرى در سياست توليد و مصرف
حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر
در زمينه سياست تعديل اقتصادى
و مبارزه با تورّم و گرانفروشى سخن بسيار گفته شده و مىشود. اگر بر آن باشيم تا
مسأله را به شيوه بنيادين بررسى كنيم و به نتيجه پايدار برسيم و از گذرگاه تحركات مقطعى
عبور كرده به راه حل اساسى دست يابيم مىبايست مسائل ريشهاى را مورد توجه قرار
دهيم.
اگر از آغاز، طرح اقتصادى پخته
و سنجيده و متناسب با اوضاع انقلاب و توان بالفعل و بالقوه كشور داشتيم و خامىها
و بىاحتياطىها و ولخرجىها در حيات اقتصادىمان رخنه نمىكرد و سياست بازار آزاد
با آشفته بازارش حاكم نمىشد امروز با معضل هرج و مرج اقتصادى و خود كامگى
سودجويان و محتكران و گرانى بىمهار و كمبودها روبرو نمىشديم اينك در برخورد با
اين معضل با ديد كارشناسانه و واقع بينانه دو طرح كوتاه مدت و بلند مدت وجود دارد.
از يك سو مىبايست با تورّم و هيولاى گرانى و عوامل مخفى و آشكار آن به هر شكل و
در هر قالب مبارزه شود. همان كارى كه دولت ضرورت آن را لمس كرده و دست به كار آن
شده و بايد ادامه يابد. و از اين نكته نيز غفلت نشود كه مسأله تنظيم و تعديل بايد
از چند قلم كالاى معدود فراتر رفته و شامل همه نيازمنديهاى مردم باشد وگرنه تكيه
بر چند مورد محدود بار تورّم و گرانى را از دوش مردم فرونخواهد نهاد. مسأله
اساسىتر طرح اصولى و ديرپاى است كه فكر و سرمايه و طرح گسترده و مآل انديشانه
بيشترى را مىطلبد و بايد در زمره رئوس برنامه دولت باشد. در اينجا مسائل قابل طرح
بسيارند؛ اما در اين مقال تنها به دو اصل اساسى اشاره مىكنيم. يعنى “توليد” و “مصرف”
كه در حقيقت مىتوان تمام مسائل اقتصاد و معيشت را بر آن پى افكند.
1 – مسأله توليد
بديهى است كه بيشترين
سرمايهگذارى بايد در اينجا باشد تا جامعه از مصرفى بودن و چشم به راه گمركات
نشستن كه ثمره آن وابستگى است رهايى يابد و بر توان خود تكيه كند و به استقلال
فرهنگى و سياسى خود نگران نباشد اهم مسائل در اين خصوص احياى كشاورزى است كه شاهرگ
حيات يك ملت است. وارد كردن گوشتهاى منجمد خارجى يا كره و پنير بيگانه و امثال آن
هرگز براى كشورى كه آب و خاك و هوا و نيروى انسانى دارد مايه سرفرازى نيست و بلكه
يك نقطه منفى و غير قابل اغماض است.
على عليه السلام مىفرمايد:
“من كان له ماء و تراب ثم
افتقر ابعده الله؛1 كسى كه آب و خاك دارد و با اين حال فقير و نيازمند ديگران است
از رحمت خداوند دورافتاده است.”
احياى استعدادهاى طبيعى و
انسانى و مبارزه با ركود و تنبلى و مصرفى بارآمدن و هزار درد بى درمان فردى و
اجتماعى ديگر تا حدود زيادى به امر توليد و احياى اراضى و مهار آبها و بكارگيرى
استعدادهاى انسانى بستگى دارد. طبيعى است كه در اين حركت حياتى به ابزار روز نياز
است و بايد به ازاى آن ارز پرداخت كه اين از اولويتهاست نه پرداخت ارز به آزادى
اتومبيلهاى مدرن خارجى و وارد كردن كالاى غير ضرورى.
اگر ما واقعاً چنان كه ادعا
داريم، مىخواهيم چهره سالمى از اسلام و اقتصاد اسلامى ارائه دهيم بايد به سيره
رهبران دين و برنامههاى معيشتى و اخلاقى آنان بنگريم كه كار و توليد يكى از
شاخصههاى بارز آن بوده است.
يكى از ياران موسى بن جعفرعليه
السلام آن حضرت را ديد كه در مزرعه سرگرم كار است و عرق از تمام بدنش مىريزد با
شگفتى پرسيد: چرا شما كار مىكنيد! مگر كسى نيست كه شما را كفايت كند؟ امام در
پاسخ فرمود: پيش از من كسى با دست خود كار مىكرد كه بهتر از من و پدر من بود. آن
مرد گفت: مقصودتان كيست؟ فرمود: پيامبرخداصلى الله عليه وآله وسلم و اميرمؤمنان،
پدران من همه با دست خود كار مىكردند و اين خصلت پيامبران خدا و صالحين است.2
روايات از اين دست در گفتار و سيره امامان فراوان است كه بايد براى آحاد مردم و
نيز برنامهريزان اقتصادى و مسؤولين امر كشاورزى الهام بخش باشد.
بعلاوه سياست توليد مىتواند
نيروهاى مولّد اما بيكار و عاطل را به كار وا دارد و از كوچ و مهاجرت به شهرها و
پلاس شدن در خيابانها و سيگارفروشى و غيره و شغلهاى كاذب و مصرفى بارآمدن باز
دارد. اگر روستاها و شهرستانهاى ما محيط اشتغال بود و مهاجران مجبور به بازگشت
مىشدند هم به امر توليد يارى مىرساندند و هم از سرگردانى در مركز و مشكل زندگى
در شهرهاى بزرگ رهائى مىيافتند و شهرها نيز نفس راحتى مىكشيد و روستاهاى كشور
ويران نمىشد و با كمبود مواد اوليه روبرو نبودند و به همين قياس در ساير
زمينههاى توليد… .
2- فرهنگ مصرف
مسأله دوم، سياست مصرف و فرهنگ
صرفهجوئى است، اصل ديگرى در امر معيشت كه آثار آن به اخلاق و سياست فردى و
اجتماعى نيز گسترش مىيابد. در اين خصوص منابع اسلامى مشحون از توصيههاى هدايتگر
است و سيره مباركه اهلبيتعليهم السلام الگوئى است از ساده زيستى و پرهيز از اسراف
و تجمل…، اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايد: “اذا رغبت فى صلاح نفسك فعليك
بالاقتصاد والقنوع و التقلل؛3 اگر به اصلاح نفس خويشتن علاقهدارى ميانهروى،
قناعت و كم خرج كردن را پيشه ساز”.
و نيز: “إذا أراد اللّه بعبد
خيراً الهمه الاقتصاد و حسن التّدبير و جنبه الإسراف و سوء التدبير؛4 هر گاه
خداوند خير و سعادت بندهاى را بخواهد، اقتصاد در معيشت و حُسن تدبير را بدو الهام
مىكند و از سوء تدبير و اسرافبر كنارش مىدارد”.
و نيز: “مىفرمايد: “سوء
التدبير سبب التدمير؛5 سوء تدبير انسان را به ورطه هلاك مىافكند”.
و در مقام نكوهش از اسراف و
تبذير و لجام گسيختگى در امر معاش و آثار زيانبار آن مىفرمايد: “من افتخر
بالتبذير احتقر بالافلاس؛6 آن كس كه به اسرافكارى فخر و مباهات مىكند بايد خود را
براى حقارت ورشكستگى آماده كند”.
و نيز مىفرمايد: “ألإسراف
مذمومٌ فى كل شىء إلاّ في أعمال البرّ؛ اسراف در همه چيز ناپسند است جز در كارهاى
نيك.” و نيز مىفرمايد: “ليس فى سرف شرف؛ شرافت در اسرافكارى نيست.”7
روايات در اين زمينه بيرون از
شمار است و ما در زندگى فردى و جمعى از آن غفلت داريم و بر اين باوريم كه ريخت و
پاش و اتلافنعم افتخار است! و اين انحرافى است كه افراد بسيارى را به دام انداخته
و معالأسف سياستهاى اقتصادى از اين آفت مصون نمانده است، بارها گفتهايم اگر يك
كشور، يك جامعه، يا يك فرد بخواهد مستقل و سربلند زندگى كند بايد با كم بسازد و از
افزون طلبى و تجمّل و مصرف و اسراف پرهيز و درآمد و مخارج خود را هماهنگ كند و
مصرف آن بيش از توليد نباشد كه روح اقتصاد در اين است و اين يك اصل عقلائى است كه
مصرفى بودن مساوى با ورشكستگى اقتصادى است.
به گفته سعدى:
چو دخلت نيست خرج آهسته
تركن
كه خوش گفتند مداحان سرودى
اگر باران به كوهستان
نبارد
به سالى دجله گردد خشك رودى
علاوه بر اين جامعههاى صنعتى
كه سطح توليد مطلوب دارند از صرفهجوئى ناگزيرند وگرنه نمىتوانند با صدور كالاى
خود بازار جهانى را قبضه كنند. على رغم اين واقعيت چهره جامعه ما بويژه در سالهاى
اخير نمايشگر يك جامعه مصرفى تمام عيار است.
سيل اتومبيلهاى خارجى، انبوه
كالاهاى مصرفى گران قيمت لوكس خانگى و غيره و انواع سيگارهاى خارجى و لباس و پوشاك
غربى يا ابزار آرايش و آدامس و شكلات حتى با آرمهاى ضد اخلاقى و ارقام سرسامآورى
كه به ازاى آن پرداخته مىشود براى يك كشور كه تازه از زير بار جنگ شانه خالى كرده
و هم اينك در جبهه جنگ اقتصادى است متناسب نيست.
و مع الأسف بخواهيم يا نخواهيم
اين فرهنگ حاكم شده و اختلاف طبقاتى را كه منافى با عدل و قسط اسلامى است عميقتر
كرده و اگر اين روند ادامه يابد عواقب نامطلوبى حتى در معتقدات و ارزشها بر جاى
خواهد نهاد و آنچه عنصر اصلى اين نهضت و انقلاب مقدس بود بدست فراموشى سپرده خواهد
شد و انگيزه پاسدارى از ارزشها محو خواهد گرديد. حال مسؤوليت دولت و نهادهاى
تبليغى است كه الگوى مصرف را اصلاح كنند و به مردم بياموزند و حتى در روشن كردن يك
لامپ اضافى و ريختن يك ليوان آب و طول دادن مكالمات تلفنى و پرهيز از دور ريختن
اضافه غذاى خود تا برسد به مسائل كلان، و انتظارات را پائين بياورند و توقعات را
كم كنند و از سوى ديگر ثروتاندوزان و اغنيا را كه بفرموده پيامبر: “شرارامت”اند
مهار كنند و ثروتهاى بادآورده را زير سؤال برند و دست قشرهاى محروم را بگيرند و در
اين رابطه نهادهاى دولتى و طلايهدار انديشه و اعتقاد و عمل اسلامى بويژه روحانيت
مسؤول بايد پيشرو باشند، بيتالمال را چون اميرمؤمنانعليه السلام پاس دارند و خرج
و برجهاى اضافى را بر مردم تحميل نكنند، هتلها و تالارهاى وابسته، به مرفهين در
ضيافتها و عروسيها مجال اسراف و مانور تجمّل ندهند. و اگر جز اين باشد دولت
نخواهد توانست با سوبسيد دادن و استقراض و امثال آن به جنگ مشكلات برود و آيندهاى
روشن براى اقتصاد كشور و معيشت ملت تأمين كند و بار مشكلات كمر دولت و ملت را خم
خواهد كرد. زيرا مشكلات يكى و دو تا نيست كه بتوان به اين آسانى به حل آن پرداخت و
بالاخره اين معضل را تنها با اتكال به خدا و تلاش و تعقل و همكارى آحاد ملت و
مراقبت لازم در توليد و مصرف مىتوان حل كرد و بس. به اميد موفقيت در اين جهاد و
پيكار مقدس.
پىنوشتها:
1 ) بحار الانوار ج23 ص65.
2 ) الحميات ج5 ص324.
3 ) تصنيف غرر الحكم ص237.
4 ) همان، ص354.
5 ) همان.
6 ) همان، ص360.
7 ) همان، ص359.
8 ) همان.
حذف سوبسيدها
نگرشى بر نظام حمايتى حذف
سوبسيدها
قسمت دوم
محمد رضا مالك
در شماره قبل بيان داشتيم كه
ادامه نظام حمايتى به شكل گذشته به نفع آينده كشور نيست و با حفظ منابع اقتصادى
جامعه سر ناسازگارى دارد. در مقاله حاضر با برشمردن اهداف عمده دولت از حذف
سوبسيدها، پيرامون اين هدفها به بحث خواهيم نشست و در پايان نيز تذكرات و
پيشنهاداتى را ارائه خواهيم كرد.
پيش از آن كه به پرسش اصلى
مقاله، پاسخ گفته شود خوب است به طور خلاصه به اين سؤال پاسخ گوييم كه چه عواملى
زمينهساز انجام سياستهاى تعديل اقتصادى – كه يكى از آنها حذف سوبسيدهاست – در
كشور ما شده است. در اين جا چند عامل را مىتوان نام برد كه با وزن متفاوت در اين
امر تأثير داشتهاند:
1- مشكلاتى كه از ناحيه اقتصاد
متمركز زمان جنگ دامنگير كشور ما شده بود و كاستيهاى حاصله از آن كه موجبِ كاهش
شديد توان توليدى كشور شده و مقامات اقتصادى را نسبت به الگوى اقتصاد دولتى دلسرد
ساخته بود.
2- ضرورت بازسازى اقتصاد كشور
و نياز به سرمايه گذاريهاى كلان در امور ساختارى و زيربنايى كه تنها از طريق
اعتبارات خارجى امكان پذير مىنمود و اين اعتبارات هم جز با تجديد نظر در ساختار
اقتصادى و حركت به سوى يك اقتصاد آزاد پرداخت نمىگرديد.
3- جوّ عمومى ناشى از شكست
سوسياليسم و تجربه ناموفق آن در برنامهريزيهاى مركزى براى توسعه و پيشرفت كشورهاى
بلوك شرق و در نتيجه تشديد روند خصوصى سازى و گرايش به سوى اقتصاد آزاد در كشورهاى
در حال توسعه و من جمله كشور ما.
4- به گفته برخى، الگوگيرى از
برنامههاى بانك جهانى و صندوق بينالمللى پول جهت توسعه و پيشرفت كشورهاى جهان
سوم و كوشش براى تطبيق شرايط عمومى اقتصاد كشور با پيش شرطهاى پرداخت وام از طرف
بانك جهانى و صندوق بينالمللى پول!
البته بايد توجّه داشت كه
مسؤولين محترم امور اقتصادى كشور به تأثيرگذارى همه اين عوامل قائل نيستند.
اينك پرسش اصلى مقاله را مطرح
مىسازيم كه هدفهاى دولت از اقدام به حذف سوبسيدها چه بوده است؟
آن گونه كه از سخنان مسؤولين
محترم امور اقتصادى كشور – كه در مجامع گوناگون در آغاز برنامههاى تعديل اقتصادى
ايراد نمودهاند – استفاده مىشود، مىتوان عمده اهداف دولت را از حذف نظام حمايتى
و قطع سوبسيدها چنين برشمرد:
1 – سرمايه گذارى در امور زير
بنايى
بنا به گفته معاون اقتصادى
بانك مركزى: از سال 68 كه اجراى تعديلات اقتصادى آغاز شد، راه ديگرى وجود نداشت،
تمام شاخصهاى اقتصادى حكايت از عدم تعادلهاى شديد در اقتصاد مىكرد، كسرى بودجه هر
روز افزايش مىيافت و سرمايهگذارى به حداقل خود رسيده بود. به گونهاى كه ميزان
سرمايه گذارى نسبت به سال 56 به 13 و در باطن به 18 كاهش يافته و بيش از پنجاه
درصد بودجه دچار كسرى شده بود.1
سرمايه گذارى در امور زيربنايى
مورد نياز كشور – با توجه به خسارات جنگ تحميلى و بالا رفتن جمعيت كشور – امرى
كاملاً معقول و ضرورى است و با عنايت به اين كه تأمين منابع ارزى به وسيله وام، از
خارج، به استقلال كشور اسلامى ما ضربه شديدى خواهد زد، تنها راه منطقى و مطمئن اين
است كه دولت به جاى به كار گرفتن منابع ارزى به دست آمده از صادرات گاز و نفت، در
امر پرداخت سوبسيدهاى گوناگون و ادامه نظام حمايتى، اين وجوه را براى اصلاح ساختار
اقتصادى كشور و تقويت صنايع مادر بكار گيرد.
شايد بتوان گفت كه تخصيص درآمدهاى
حاصل از صادرات نفت و مواد اوليه خدادادى، به امر واردات كالاهاى مصرفى در چند دهه
اخير، ضربه جبران ناپذيرى بر روحيه خلاّقيت و ابتكار اقتصادى ملت ما وارد ساخته
است. همين درآمدهاى باد آورده بود كه ملتى سرافراز را كه در طول تاريخ از مواهب
طبيعى به بهترين وجه استفاده مىكرد – و با پشتكارى كه از خود نشان مىداد، در
اكثر نيازهاى خويش خودكفا بود – اكنون به جايى رسانده است كه اكثر كالاهاى مورد
نياز مصرفى كشورش به طور آشكار و پنهان به خارج وابسته است.
بايد دانست كه هر چه بر گستره
نظامحمايتى افزوده گردد و منابع كلان، به پرداخت سوبسيدهاى بىحاصل تخصيص داده
شود، بيمارى اقتصادى موجود مزمنتر خواهد گشت. پرداخت سوبسيدها نه تنها از انتظارات
افراد نمىكاهد بلكه بطور مداوم بر خواستههاى آنان خواهد افزود.
اكنون ملت عزيز ما بايد بدانند
كه بدون انضباط اجتماعى و كار و تلاش و كاستن از مصرف و خواستههاى گوناگون خود
نمىتوانند وارد جرگه كشورهاى صنعتى موفق گردند، زيرا كشور ما به شدت محتاج
سرمايهگذارى است و بايد از مصرف حال به نفع آينده كشور چشمپوشى نمود.
اين نكته را نيز بايد يادآورى
كرد كه ملتى كه در برآوردن همه نيازهايش چشم به دولت دوخته باشد از جهت اقتصادى
بالغ و رشيد نيست بلكه آن گاه مردمى به بلوغ اقتصادى خواهند رسيد كه خود از عهده
مخارج دولت برآيند، زيرا دولت جزوى از پيكر جامعه است و بايد به وسيله آن اداره
گردد.
ضمناً خود مسؤولين محترم دولت
نيز مىبايست اين نكته را به فراست دريابند كه مطرح كردن منابع معدنى و ذخاير نفت
و گاز كشور به عنوان يك ثروت افسانهاى و قابل اطمينان، كه آينده كشور را بيمه
خواهد كرد، اصلاً به مصلحت جامعه نيست، زيرا گرچه طرح اين مسائل از جهت سياسى و
اجتماعى باعث تقويت روحيه و اميدوارى مردم به آينده كشور خواهد بود، ليكن باعث
برداشتهاى نابجا و بالا رفتن انتظارات و خواستههاى آنها از دولت خواهد شد و روحيه
تنپرورى و مصرفگرايى را در بين اقشار مردم دامن خواهد زد. چنانكه مىبينيم
كشورهاى عربى صادر كننده نفت در اين زمينه از مشكلات بيشترى برخوردار هستند.
2 – جلوگيرى از اسراف و اتلاف
منابع
در اين كه اخلال در سيستم قيمت
كالاها و خدمات و وجود قيمتهاى كاذب و پايينتر از قيمت واقعى باعث شده است بر مصرف
بسيارى از كالاها افزوده شده و موجب اسرافكارى گردد شكى نيست. براى مثال، رئيس كل
بانك مركزى در سال 1371 دراينباره گفت:
در كشور ايران با جمعيت شصت
ميليون نفر، روزانه 1/3 ميليون بشكه سوخت به مصرف مىرسد، در حالى كه در كشور چين
با يك ميليارد و دويست ميليون نفر جمعيت، اين ميزان سوخت مورد مصرف قرار دارد،
70درصد مصرف برق در ايران خانگى و 30درصد صنعتى است در حالى كه در تمام دنيا 80
درصد مصرف برق صنعتى و توليدى و تنها 20 درصد، مصرف خانگى دارد تمام اين مسائل
ناشى از انحراف قيمتهاست به همين علت به قيمت روز ساليانه 12 ميليارد دلار سوخت در
ايران مصرف مىگردد.2
حال نكتهاى كه بايد مورد بحث
قرار گيرد اين است كه آيا تنها بالا رفتن قيمت، باعث حل مشكلات خواهد شد يا خير؟
از اين رو بايد امورى را در هنگام تعديل قيمتها و حذف سوبسيد، در نظر داشت:
الف: در صورتى حذف سوبسيد و
بالارفتن قيمت يك كالا مىتواند براى جلوگيرى از اسراف و اتلاف آن مؤثّر باشد كه
وضعيت اقتصادى از ثبات لازم برخوردار بوده و در جامعه تورّمهاى بالا وجود نداشته
باشد، زيرا از آنجا كه دولت نمىتواند تمام سوبسيدها را به يكباره قطع كند و
مجبور است بتدريج مبادرت به اين امر نمايد؛ وقتى براى مثال، قيمت نسبى فراوردههاى
نفتى را افزايش مىدهد اگر شتاب تورّم بيشتر از افزايش قيمت اين كالا باشد، اثرى
در كاهش مصرف نخواهد داشت يا اگر به طور كوتاه مدت اثرى داشته باشد و مصرف كم گردد
در طول زمان، با توجه به اينكه در اقتصاد ما تورّم به طور مداوم وجود دارد، اين
اثر خنثى خواهد شد و بالا رفتن سطح قيمتها باعث مىگردد كه كالايى كه امسال گران به
نظر مىآمد سال آينده گران نباشد، چنانچه وقتى قيمت بنزين به پنجاه ريال افزايش
يافت يك راه حل موقتى و زودگذر بود و اكنون با وجود بالا رفتن قيمتها ديگر تأثيرى
در كاهش مصرف بنزين ندارد مگر اين كه دولت همراه با تورّم، قيمت فراوردههاى نفتى
را به طور مداوم افزايش دهد، يا اين كه به يك باره قيمت اين كالاها را چندين برابر
افزايش بدهد كه خود اين عمل نيز در مورد كالاهاى اساسى باعث تورّم بسيار بالايى
خواهد شد.
ب: بايد توجه داشت كه مردم با
حذف سوبسيد كالايى خاص به چه كالاهايى به عنوان جانشين آن روى مىآورند و نتيجه اين
تغيير در مصرف از جهت اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى چيست؟ چه بسا ممكن است اين مسأله
آثار زيانبارى از جهت حفظ محيطزيست، بهداشت و سلامت جامعه و مسائل مهم ديگر داشته
باشد.
ج: مسؤولين امر همان طور كه
توجه دارند كه هزينه اقتصادى حذف سوبسيدها چه ميزان است و چگونه مىتوان آن را
كاهش داد به اين مسأله نيز عنايت داشته باشند كه هزينههاى جنبى اقتصادى و اجتماعى
حذف نظامحمايتى چيست؟ براى مثال ممكن است حذف سريع سوبسيدهاى كالاهاى اساسى، باعث
ايجاد بحران اجتماعى گردد، كه رفع اين بحران متقابلاً نيازمند هزينههاى بيشترى باشد،
يا اين كه احتمالاً در يك واكنش آرامتر مردم اطمينان خود را به توانايى دولت براى
حل مشكلات اقتصادى از دست بدهند و موفقيتهاى نظام اسلامى در زمينههاى اقتصادى و
سياسى در سالهاى اخير، ناچيز جلوه نمايد كه در چنين موقعيتى دولت ناچار است براى
جلب حمايت مردم، مبالغى را براى تبليغات پيشرفتها و موفقيتهاى خود صرف نمايد.
مطلب ديگرى كه بايد در نظر
داشت اين است كه از لحاظ فرهنگى هم ممكن است زيانهايى به بار آيد كه با هزينههاى
اقتصادى قابل مقايسه نيست چنانكه ديده مىشود كه حذف سوبسيدها و بالا رفتن سريع
قيمتها سبب مىگردد كه اعتماد عمومى نسبت به يكديگر سلب شده و هر كس به فكر منافع
خود باشد و در چنين فضايى آنچه بيشتر از همه آسيب مىبيند ارزشهايى نظير رحم و
انصاف و نوع دوستى است كه كم رنگ شدن اين ارزشهاى اخلاقى به همدلى و وحدت اقشار
مختلف مردم لطمات جبران ناپذيرى خواهد زد.
3- عدالت اقتصادى و اصلاح
توزيع درآمدها
درباره تحقق بخشيدن به عدالت
اقتصادى و اصلاح توزيع درآمدها، بايد نخست اين نكته را در نظر داشت كه ما از “عدالت
اقتصادى” چه مفهومى را در ذهن داريم؛ تا ما به يك تلقّى و برداشت صحيح از “عدالت
اقتصادى” نرسيده باشيم، سخن گفتن درباره اين كه كدام برنامه مطابق عدالت است و
كدام يك اين ويژگى را ندارد، كارى بيهوده است. در چند سال گذشته با توجه به شرايط
اجتماعى خاص، اين گونه برداشت مىشد كه “عدالتاقتصادى” اين است كه عموم مردم از
سطح زندگى نسبتاً همانندى برخوردار باشند و مصارف آنان نزديك به يكديگر بوده و
فاصلههاى درآمدى اندك باشد. بنابراين در چنان فضايى پرداخت سوبسيدها به صورت عام
كار بجا و شايسته مىنمود و اكنون به نظر مىآيد كه پرداخت سوبسيد با معيارهاى
عدالت اقتصادى سازگار نيست حال جاى اين پرسش است كه آيا در تعريف عدالت اقتصادى
تحولى صورت پذيرفته است، يا اينكه موضوع مورد بحث به گونهاى تغيير ماهيت داده
است كه حكم جديدى را مىطلبد؟ و همين امر سبب شده است كه ما الآن حذف نظام حمايتى
را منطبق با عدالت بدانيم!
البته با توجه به اختصار اين
مقاله، در مقام تعريف عدالت اقتصادى نيستيم زيرا كارى سترگ است و زمان و حوصله
زيادترى را مىطلبد ولى نيكو مىنمايد كه اين نكته را تذكر دهيم كه اگر تعريف و
حدود “عدالتاقتصادى” روشن گردد، بسيارى از وظايف دولت و مردم خود به خود آشكار
خواهد گشت.
امر دومى كه در رابطه با موضوع
عدالت، مطمح نظر مىباشد، اين است كه ما بسيارى از اوقات بر سر دو راهى انتخاب
قرار داريم كه آيا “عدالت اقتصادى” را ملاك كار خود قرار دهيم يا بهينه بودن توليد
و مصرف و بالا بردن “كارايى اقتصادى” را، به عنوان معيار اقدامات خويش برگزينيم؟
زيرا دست يافتن به هر دو هدف، هميشه ممكن نيست. اظهار نظر قطعى درباره چنين
مسألهاى چندان هم آسان نمىباشد.
از اينها گذشته در مورد توزيع
درآمدها – كه از مسأله عدالت اقتصادى جدا نيست – بايد يادآورى نمود كه اولاً: حذف
سوبسيدها در صورتى قابل قبول است كه به جاى آن در مورد افراد بىبضاعت و اقشار
آسيبپذير برنامههاى حمايتى خاصى در نظر گرفته شود بطورى كه كمكهاى جبرانى دولت
دقيقاً به همان كسانى پرداخت گردد كه بدان نيازمندند البته همان طور كه قبلاً هم
اشاره رفت، شناسايى افراد آسيبپذير و پرداخت سوبسيد به آنها كارى آسان نيست تا
جايى كه دولتها كه بيشتر سياستهاى حمايتى فراگير را برمىگزينند، از آن جهت است كه
در شناخت اقشار آسيب پذير و تخصيص كمكها به آنان با مشكل مواجهاند. ثانياً: حذف
سوبسيدها ممكن است به صورت ظلم مضاعف درآيد، زيرا از يك طرف طبقات ضعيف و كم درآمد
تحت فشار اقتصادى قرار خواهند گرفت و هزينه زندگى آنان، بيشتر خواهد شد و درآمدشان
كفاف معيشت آنها را نخواهد داد و از طرف ديگر مترفين و زراندوزان از جوّ روانى
موجود سود خواهند جُست و به بهانه حذف سوبسيدها و بالا رفتن قيمتها، بسيار بيشتر
از هزينه حذف سوبسيدها را – كه شامل آنان گرديده است – به مصرف كنندگان منتقل خواهند
ساخت و از همين جا مىتوان دريافت كه حذف نظامحمايتى اگر با كنترل قيمتها همراه
نباشد، عرضه كنندگان و بويژه واسطهها فشار وارده از ناحيه قطع كمكها را، تماماً
به مردم انتقال خواهند داد و كسى كه با ساختار بازار ما آشنايى داشته باشد مىداند
كه دست واسطهها در اين كار كاملاً باز است و آنها براى رسيدن به مقاصد خويش، تنها
نياز به يك جوّ روانى مساعد دارند!
4 – بالا بردن توليدات كشور از
طريق رسيدن به قيمتهاى واقعى
اگر دولت قيمت رسمى كالاها را
تعيين نمايد به گونهاى كه از قيمت واقعى آنها كمتر باشد، توليد كنندگان انگيزهاى
براى مشاركت در توليد كالاهاى مشمول نظام حمايتى نخواهند داشت، زيرا از يك سوى به
علت تعيين قيمت، از طرف دولت، با كمبود سود مواجه هستند و از سويى ديگر، در صورت
عدم اعتنا به نرخهاى رسمى و بالابردن قيمت به منظور تحصيل سود، مىبايست در انتظار
تعزيرات و مشكلات قانونى باشند. لذا تا اقتصاد به طرف قيمتهاى واقعى حركت ننمايد،
براى توليد كنندگان سودى معقولانه وجود نخواهد داشت. پس چاره كار در حذف
سوبسيدهاست تا از طريق تعادل عرضه و تقاضا قيمت كالاها مشخص گردد وتوليد كالاها
فزونى گيرد ولى درباره اين هدف نيز بايد اين نكات را در نظر داشت:
الف: عدم آشنايى دقيق
دولتمردان با ساختار بازار در كشور ما و نيز بىتوجه بودن به ضريب وابستگى كالاهاى
واسطهاى و مصرفى در خارج، مىتواند براى اجراى موفق برنامههاى تعديل اقتصادى و
حذف سوبسيدها مشكلساز باشد، زيرا وقتى بخش اعظم مواد اوليه كالاهاى توليدى از
خارج تأمين مىشده است و حال براى خريد اين مواد منابع ارزى در اختيار
توليدكنندگان گذاشته نمىشود بايد در انتظار بالا رفتن شتابان قيمتها باشيم و اين
تورّم در حدى خواهد بود كه براى مسؤولين از جهت سياسى – اجتماعى مشكلات عديدهاى را
ايجاد نموده و عرصه را بر آنان تنگ خواهد ساخت كما اين كه همين طور هم مشاهده شد.
مسأله ديگر اين كه برخى از
مسؤولين مربوطه، با يك حساب سرانگشتى قضيه را حل مىكنند؛ فىالمثل آنان بسيار
خوشبينانه مىگويند: اگر سوبسيد مواد سوختى قطع گردد و قيمت آن افزايش يابد، توليد
كنندگان و نيز آنانى كه عهدهدار شبكه حمل و نقل كشور هستند، به همان ميزان بالا
رفتن هزينه سوخت خود، قيمت كالاهاى توليدى را بالا خواهند برد كه آن هم با توجه به
توليد انبوه و سرشكنشدن هزينهها مقدار ناچيزى است. اين طرز تلقّى از عملكرد عرضه
كنندگان كالاها و خدمات، نشان دهنده آن است كه آن مسؤولان از ساختار بازار در كشور
ما و عوامل دخيل در تصميمگيرى عرضه كنندگان و توزيعكنندگان شناخت كافى ندارند،
زيرا اولاً: در بازار ما معيار صحيحى براى تنظيم قيمتهاى عادلانه وجود ندارد و
افراد، خودسرانه عمل مىكنند! ثانياً: بيشتر مردم قطع سوبسيدها و بالارفتن برخى از
كالاهاى مهم مانند موادسوختى را به عنوان شاخصگرانى و نويددهنده يك دوره افزايش
قيمتها مىدانند و به همان نسبت از خود واكنش نشان مىدهند. لذا در هنگام
تصميمگيرى بايد به نكات جنبى و تلقّيات و انتظارات مردم توجه كامل داشت و در اين
زمينه، برداشتهاى محاسبهاى براى تعيين هزينه توليد و قيمت فروش كالا و خدمت چه
بسا گول زننده باشد. زيرا فاصله پندارها تا واقعيتها چنانكه پس از اجراى
برنامههاى تعديل اقتصادى مشاهده گشت بسيار بود!
ب: مطلب ديگر اين است كه در
صورتى قيمت واقعى باعث بالا رفتن توليد و شكوفايى اقتصاد خواهد شد، كه سرمايه
گذاران بخشخصوصى حاضر به سرمايهگذارى در بخش توليد باشند، ليكن بخش خصوصى در
كشور ما، متأسفانه به درآمد كلان معاملات سودآور و كوتاه مدت كه از طريق واسطهگرى
و تجارت به دست مىآورد دل بسته است و حاضر به قبول ريسك و سرمايهگذارى و تحمّل
مشقّات آن نيست.
× تذكرات و پيشنهادات:
1- بايد در مرحله تعديل
اقتصادى و حذف نظام حمايتى كه نوعى رياضتكشى اقتصادى به شمار مىآيد از
مصرفگرايى نمايشى بشدت جلوگيرى كرد. اين مهم مىبايست از طريق اصلاح الگوى مصرف و
تبليغات در جهت پرهيز از اسراف و تبذير و در صورت لزوم همراه با الزامات قانونى،
دنبال گردد. تنها راه نجات كشور ما از مشكلات اقتصادى و اجتماعى اتّخاذ يك الگوى
مصرفى معقولانه است كه با ارزشهاى اسلامى مطابقت داشته باشد.
در اين جا بايد پرسيد چرا آزاد
سازى بخش تجارت خارجى بدون كنترل كافى و بدون احتياط صورت گرفت و با اجازه دادن به
واردات بىرويه كالاهاى لوكس و اتومبيلهاى گران قيمت و دامن زدن به جوّ مصرفگرايى
تجمّلى اصطكاك و تنشهاى شديد اجتماعى ببار آمد و مردم برنامه تعديل اقتصادى را
نوعى ضعيفكشى قلمداد نمودند؟
2- ما اكنون در يك دنياى
نئوكلاسيك زندگى نمىكنيم كه بازار رقابت كامل وجود داشته باشد و مكانيسم قيمتها
به طور خودكار عمل نمايد و عوامل و معامله گران اقتصادى از روى عقل و انتظارات
منطقى عمل نمايند، بلكه با توجه به اين امر كه انتظارات مردم را عوامل گوناگونى –
كه بسيارى از آنها از كنترل ما خارج است – شكل مىدهند و انسانها روى تلقّيات
خاصّى، اقدام به فعاليت اقتصادى مىنمايند، بايد مدل ارائه شده براى تعديل اقتصادى
واقعگرايانهتر باشد و انعطاف ناپذيريها و اختلالات موجود در بازارهاى ناقص و
تكامل نيافته كشور را در نظر گيرد. بنابراين طرحريزى برنامههاى تعديل اقتصادى –
كه حذف سوبسيدها يكى از مراتب آن است – بايد با توجه به مسائل سياسى – اجتماعى و
فرهنگى صورت مىگرفت.
3- دولت به منابع ارزى خارجى
حاصله از صادرات نفت و گاز نبايد اطمينان زيادى داشته باشد، زيرا دل بستن به بهبود
اتفاقى در رابطه مبادله بازرگانى به نفع كشورهاى صادركننده نفت، به طالع توكل كردن
است. سرمايهگذارى بيگانگان در داخل كشور ما نيز موجب بحران بدهى و مشكلات عديده
فرهنگى خواهد گشت. پس تنها راه منطقى اين است كه منابع مالى داخل كشور بسيج گردد و
حال كه با وجود تورّم بخش خانوار تحت فشار مالى شديد قرار دارد و نمىتواند
پسانداز بيشترى داشته باشد، مهمترين منبع مالى پسانداز حاصله از بودجه است و
بهترين عامل در اين زمينه لزوم اصلاحات مالياتى به منظور ايجاد درآمد بيشتر براى
دولت است. و بايد برنامه اخذ مالياتها و حذف سوبسيدها به گونهاى صورت پذيرد كه
مردم بپذيرند كه بار تعديل اقتصادى به نحو منصفانهاى بين اقشار اجتماعى تقسيم شده
است.
4- گرچه اقتصاد دانان به لزوم
آزادسازى اقتصادى و عدم كنترل قيمتها به منظور استفاده از مزاياى مكانيسم قيمتها
معترفند اما بايد توجه داشت كه عدم كنترل قيمتها منجر به نوسانات شديد آن و عدم
ثبات اقتصادى شده و نابسامانى سياسى – اجتماعى به بار مىآورد. پس بايد دقت نمود
كه در مرحله تثبيت، برنامه اصلاحات اقتصادى را با تعداد فراوان سرمايهگذاريهاى
زيربنايى و ساختارى سنگين نكرد، زيرا اين گونه سرمايهگذاريها تا به مرحله توليد
نرسند، اثرات تورّمزايى خواهند داشت.
5- گرچه اكنون لازم نيست قيمت
همه كالاها در كنترل دولت باشد، اما با سودجويى مىبايست بشدت مبارزه گردد و نظام
قيمتگذارى عادلانه مىتواند تا حد زيادى جايگزين كمك دولت گردد؛ به اين معنا كه
دولت با قيمتگذارى عادلانه جلو اجحاف و سودجويى را خواهد گرفت و در اين زمينه
مهمترين مسأله اين است كه تعريف صحيحى از “سود عادلانه” ارائه گردد.
6- به تجربه ثابت شده است كه
بيشتر حيف و ميلها در ادارات دولتى و واحدهاى تابعه آن صورت گرفته است، بنابراين
بهتر است نخست پرداخت سوبسيدها را به ادارات دولتى و واحدهاى تحت مديريت آنها، قطع
نمود تا اين امر موجب كارايى سيستم دولتى گردد. بنابراين تخفيفهاى خاصى كه به
واحدهاى تابعه دولت در مصرف انرژى و غيره داده مىشود خود باعث اسرافكارى مىشود.
البته اين كار مىبايست با
انعطاف لازم انجام گيرد، زيرا در غير اين صورت، خود اين امر باعث بالا رفتن
قيمتهاى فروش واحدهاى تابعه خواهد گشت.
7- دولت به جاى انديشيدن به يك
دوره كوتاه رشد بالا و جهشى بهتر است توجه خود را معطوف به دستيابى به يك رشد
پايدار اقتصادى نمايد كه با واقعيتهاى سياسى و اجتماعى كشور مناسبت داشته باشد
بنابراين حذف سريع سوبسيدها و اجراى سريع برنامههاى تعديل چندان به صلاح كشور
نيست و بايد اصلاحات اقتصادى از يك روند تدريجى و مداوم برخوردار باشد.
پىنوشتها:
1 ) روزنامه رسالت (شماره
1371/10/3 ،2014) ص16.
2 ) همان، ص15.
روسيه و مسلمانان
روسيه و مسلمانان
دومين و آخرين قسمت
غلامرضا گُلى زواره
×
تهاجم روسها به ايران
روسيه تزارى با وسعتى بسيار، احساس مىكرد كه در چهارديوارى محصور
مانده و همچون كشورهاى اروپايى به درياى آزاد دسترسى ندارد. زمامداران روسيه از
زمانهاى گذشته درصدد آن بودند تا به نحوى اين مشكل را حل كنند. البته روسيه به
درياى سياه، درياى ژاپن، خليج فنلاند و سواحل اقيانوس كبير(آرام) و اقيانوس منجمد
شمالى دسترسى داشت ولى اين مناطق نمىتوانست اهدافش را تأمين كند.
خاندان “رومانوف” متوجه شدند كه به درياى گرم نياز دارند، پطر كبير10 به
اهميت اين موضوع پىبرد و شهر تاريخى “پطرزبورگ” را در كنار درياى بالتيك بدين
منظور ساخت و مركز روسيه را بدانجا انتقال داد. از زمان كاترين دوم، روسيه به فكر
آن افتاد تا از طريق ايران به خليج فارس دست يابد و از اين تاريخ سياست
تجاوزكارانه روسها عليه ايران آغاز گرديد. در زمان آغا محمدخان قاجار امپراتور
روسيه “دربند” را تصرف كرد و با عبور از رود “ارس” وارد دشت مغان شد كه با مرگ
كاترين دوم قشون روس به سرزمين خود مراجعت كردند.11
دوره سياست آرام “پل اول” در مقابل ايران با مرگ او در سال 1801م پايان
گرفت و با زمامدارى فرزند او (الكساندر اول) به خشونت گراييد، وى در دومين سال
سلطنت خود گرجستان را بخشى از خاك روسيه اعلام داشت و در تعقيب سياست تجاوزكارانه
خويش در دسامبر 1217( 1803ه0ق) “سيسانوف” را مأمور حمله به ايران كرد، قواى روسى
بدون هيچ مانعى “گنجه” را تصرف كردند و نام آن را به “اليزابت پل” Elisabethpol تبديل نمودند.
بعد از تصرف گنجه، قواى روس متوجه “ايروان” شدند، “تسى تسى يانف” پس از غلبه بر
قواى ايرانى وارد اين شهر شد و مسجد شهر را لشكرگاه خود كرد و از آنجا توپها را
متوجه باروى شهر نمود. پايان اين تهاجم به شكست روسها منجر گرديد و آنان در اين
واقعه، چهار هزار كشته و اسير دادند. تا سال 1221( 1806 ه.ق) در آن سوى رود ارس
شهرهايى در اثر جنگ رد و بدل مىشد، در اين سال قواى روس موفق شدند باكو، دربند،
شيروان، شكى و گنجه را در اختيار گيرند.
از اول نوامبر 1808 (شوال 1223 ه.ق) حملات سپاه روس به سوى ايران آغاز
گرديد. در سال 1223 ه.ق نخجوان چندين بار ميان سپاهيان ايران دست به دست شد، در
اين سال قواى ايرانى در جبهه “شوره گل” در مقابل روسها تلفات سنگينى دادند. بديهى
است بعد از معاهده “تيلسيت” بين روس و فرانسه، ايران با وضع دشوارى مواجه شد، زيرا
روسيه آزادى عمل يافت تا مناطق مورد نظر را تصرف نمايد. با معاهده صلح بخارست بين
دولت عثمانى و روسيه كه در جمادى الاولى 1227 ه.ق منعقد شد، ايران در مقابل روسها
تنها ماند و روسيه تمام كوشش خود را براى نابودى ايران به كار برد و به شكنجه، آزار
و كشتار مردم شمال غربى قفقاز دست زد، اين وضع گروهى از اهالى را به شورش واداشت و
گروهى را به صورت آواره روانه آذربايجان نمود.
يكى از موارد تأسفبار، معاهده “گلستان” است كه به طور كامل به نفع
دولت روسيه به امضا رسيده و هيأت ايرانى تحت تأثير سياست مكارانه انگليس هيچ گونه
پيشنهاد نداشتهاند، چون مذاكرات صلح و عقد پيمان در قصبهاى به نام “گلستان” از
توابع “قره باغ” صورت گرفته بدين عنوان اشتهار يافته است.
با عهدنامه گلستان كه در هفتم شوال 1227 ه.ق (13 اكتبر 1813م) به امضاى
طرفين رسيد، ايالات و شهرهاى گرجستان، داغستان، باكو، دربند، شيروان، قراباغ، شكى،
گنجه، موقان و قسمت علياى طالش به روسيه واگذار شد. اين فاجعه نهايت بىكفايتى
پادشاه وقت ايران يعنى فتحعلى شاه را نيز به اثبات مىرساند؛ شكست در جنگى ده
ساله، خسارتهاى جانى و مالى و صدمههاى ديگر، روحيه مردم ايران را به شدت تضعيف
نموده بود، اما از آن سو، روسيه تزارى با اين عهدنامه به خواستهاش رسيد و رضايتش
جلب شده بود.
روسيه طمعكار بعد از سيزده سال در تاريخ دهم ذيحجه سال 1241 ه.ق به فكر
تجاوز ديگرى عليه ايران افتاد، در مرحله اول اين جنگ، قواى ايران با دعوت علماى اسلامى
و به عنوان جهاد وارد عمل شدند و چون با انگيزه دينى مىجنگيدند موفقيت خوبى به
دست آوردند و تمام نواحى از دست رفته را دوباره تصاحب كردند، ولى مرحله دوم جنگ كه
يازده ماه به طول انجاميد با عقبنشينى و شكست توأم گرديد و در سومين مرحله حملات
روسها براى از پا درآوردن ايران شدت گرفت.
سرانجام با حيله انگليس، معاهده ننگين و ذلّتبار “تركمن چاى” بين
ايران و روسيه در سال 1243 ه.ق منعقد گرديد. در اين جريان هرچه از جانب دولت روسيه
ديكته شده بود ايران در قبول آن اجبار داشته است. امتيازاتى كه در اين عهدنامه به
روسيه داده شد به ديگر دول اروپايى هم داده شد و سبب گرديد متجاوز از يك قرن
استقلال و تماميت ارضى ايران به مخاطره بيفتد. بر اساس فصل سوم معاهده مزبور
شهرهاى ايروان و نخجوان به روسيه واگذار گرديد كه نهايت درماندگى و خوارى را
مىرساند، شاه و وليعهد با امضاى چنين ننگى در واقع سند خيانت، بىلياقتى و عدم
صلاحيت خويش را امضا نمودند. خطوط مرزى به گونهاى مشخص شد كه مناطق اشغالى ارتش
روسيه در تصرف آن دولت باقى بماند.12
دولت روسيه در تهاجمى كه به تركمنستان داشت، قتل عام معروف 1297 ه.ق (1881م)
را انجام داد كه در جريان آن عده زيادى از عشاير به وضع فجيعى كشته شدند و با اين
حركت بر تركمنستان استيلا يافت و با سقوط مرو و سرخس، راه نفوذ به افغانستان باز
شد. مرز ايران و روسيه را پيمان نه مادهاى “آخال” تعيين نمود. با بررسى مواد اين
عهدنامه مشخص مىشود كه ايران از آن نتيجهاى به دست نياورد ولى روسيه حداكثر
استفاده را از آن كرد و سرانجام بر تركمنستان مسلط شد و اين منطقه را تصاحب كرد.
×
همكارى روسها با استبداد و كشتار مبارزين ايرانى
موقعيت حساس ايران، بىكفايتى زمامداران و نفوذ كامل سياست خارجى و
بىخبرى سلاطين قاجار اين فرصت را فراهم مىساخت كه اين كشور اسلامى در معرض تجزيه
قرار گيرد، همين وضع موجب گرديد تا انگليسيها و روسها موافقتنامه اوت 1907م (1286ه.ش)
را در مورد تقسيم مناطق خود در ايران منعقد كنند، ائتلاف اين دو قدرت رقيب، ايران
را به سه منطقه تقسيم كرد: منطقه شمال تحت سلطه روسيه، نواحى جنوب تحت اختيار
انگليس و منطقه مركز كه بىطرف ماند. با اين پيمان، كشورى مستقل و اسلامى توسط دو
قدرت متجاوز مورد غارت رسمى قرار گرفت. مردم فرياد اعتراض خود را عليه اين تجاوز
بلند كردند و مجلس به مخالفت با آن قيام نمود.
روسيه كه با رژيم استبدادى اداره مىشد از همان ابتدا با انقلاب
مشروطيت ايران و مبارزات مردم ايران عليه استبداد مخالف بود و در تشويق و تحريك
محمد على شاه به قتل و تبعيد آزاديخواهان نقش مؤثرى داشت. شاه تحت حمايت روسيه در
23 جمادى الاول (2 تير 1287 ه.ش) مجلس شوراى ملى را به توپ بست و جمعى از رجال
نامى را زندانى كرد و پس از بازجويى به قتل رسانيد.
در اين فاجعه ضد انسانى قزاقها عامل اصلى بودند و “لياخوف” روسى
فرماندهى داشت، پس از اين حوادث اسفناك، محمد على شاه استبداد خود را شدت بخشيد و
دوران استبداد صغير آغاز گرديد.13
همچنين در قيام مردم تبريز عليه استبداد محمد على شاه، روسها وارد
معركه شدند و به بهانه حفظ جان اتباع خود و در واقع براى نابودى آزاديخواهان، قواى
خود را به آذربايجان روانه نمودند. نيروهاى دولت مركزى كه براى سركوبى مبارزين به
تبريز آمده بودند با ورود سربازان روسيه متفرق شدند و تبريز به تصرّف مهاجمين روس
درآمد. وزير مختار روسيه با تصرف تهران توسط مجاهدين به شدت مخالفت كرد و تهديد
نمود كه در صورت پيشروى آنان، قواى روس وارد پايتخت مىشوند، اما مجاهدين به اين
تهديدها وقعى ننهاده و تا مرحله فتح تهران و خلع محمد على شاه پيش رفتند.
محمد على شاه در روز جمعه 27 جمادى الثانى 1327 ه.ق پس از فتح تهران به
دست مشروطه خواهان با اعضاى خانواده خود به سفارت روس پناهنده شد و براى اقامت در
شهر “اُدسا”ى روسيه ايران را ترك گفت.14 دولت روسيه اين پناهندگى را امرى موجّه و
از حقوق خود شناخت.
نمونه ديگرى از روحيه تجاوزكارانه روسيه تزارى، اولتيماتوم روس به دولت
ايران است. بهانه روسها اقدامات “مورگان شوستر” بود، وى با تصويب مجلس براى اصلاح
امور مالى و ترتيب اخذ ماليات به ايران دعوت شده بود، ادامه فعاليت شوستر منافع و
امتيازات و در نتيجه نفوذ سياسى روسها را در ايران قطع مىكرد،15 در مجلس دوم دو
شخصيت مبارز بيش از ديگران در مقابل اين اتمام حجت شوم به مقابله برخاستند: شهيد
آية الله سيد حسن مدرس و شهيد شيخ محمد خيابانى.
مدرس با اولتيماتوم 48 ساعته مخالفت كرد، چنانچه خود بدان اشاره كرده16
و امام خمينى قدس سره طى سخنانى اين پايدارى مدرس را مورد تأييد و تمجيد قرار داده
است.17
روحانى نستوه ديگرى، معروف به “آقا نجفى” در مورد ننگ قبول اين
اولتيماتوم تلگرافى به تهران مخابره نمود و در آن فرمود: “به اسلام فروشان اطلاع
بدهيد كه كارى نكنند كه از اسلام خارج شوند.”18
شيخ محمد خيابانى همچون صاعقهاى سكوت مجلس را درهم شكست و در مخالفت
با اين حركت گفت:
“هيچ
قدرتى حق ندارد آزادى و استقلال ما را سلب كند، اميدوارم دولت روس ملت ايران را از
خود نيازارد.”19
انتشار خبر اولتيماتوم روس، تهران را تكان سختى مىدهد، مدارس تعطيل
مىشود، بازاريان و كسبه از كار دست مىكشند، مردان و زنان، كوچك و بزرگ به
خيابانها مىريزند، هزاران زن كفن پوش با فرياد در ميان مردم ديده مىشوند.20
روسها از قدرت مجلس مىهراسند، چنانچه “مسيونوتراف” جانشين وزير خارجه
روس با مستر “اوبرون” نماينده سياسى انگليس در “پطرز بورگ” در اين خصوص گفتگو كرده
و از نيرومندى مجلس شورى رنجيدگى خود را اعلام كرده است.21
اولتيماتوم روس مردم ايران را بيش از پيش نسبت به مقاصد تجاوز كارانه
تزارها عصبانى ساخت و مردم در تظاهراتى وسيع، فرياد “يا مرگ يا استقلال” سردادند.
علما رأى به تحريم كالاهاى روسى دادند. اواخر سال 1329 ه.ق بود كه تبريز براى بار
دوم در معرض جنايات روسيه قرار گرفت، سپيده دم ذى الحجه روسها به عمارت نظميه و
استاندارى يورش برده و ارگ را محاصره نموده، مردم را غارت كردند و به هر كس كه
رسيدند، او را كشتند. مجاهدان تبريز در مقابل روسها به دفاع برخاسته و تلفاتى به
آنان وارد كردند. در جريان محاصره تبريز، روسها “ثقة الاسلام تبريزى” را كه روحانى
دلاورى بود و مردم را به مقاومت در مقابل اجانب تشويق مىنمود دستگير نموده و روز
عاشورا وى را با طناب دار، به شهادت رساندند.22
در گيلان خشونت و مظالم روسها وصف ناپذير بود. مردم رشت بنابر فتواى
مراجع از خريد كالاهاى روسى امتناع كردند و از مقاومت در مقابل عمّال روس هيچ گونه
هراسى به دل راه ندادند. امّا روسها اين استقامت عمومى را با قتل عام مردم به
شيوههاى گوناگون پاسخ مىدادند، به هنگامى كه مردى نخود فروش در بازار، مقابل
تحكم سرباز روسى تاب نياورد و چهارپايه خود را بر سر او كوبيد، دستور شليك داده شد
و 24 نفر از مسلمين اين شهر در خاك و خون غلطيدند. در يكى از روزها جمعى را در
بيرون رشت به دار كشيدند و پس از آن جسد اين افراد را به چاله انداختند، بازارها
تعطيل بود و روسها در پى آزاديخواهان در جستجو بودند.23
×
شكستن حرمت بارگاه مقدس امام هشتم :
در مشهد مقدّس يكى از عمّال روس، شورشى مصنوعى برپا ساخت، قواى روس به
بهانه آن كه جان اتباعشان در خطر است به مشهد وارد شدند و گنبد مرقد مطهّر امام
هشتم حضرت امام رضاعليه السلام را به توپ بستند )9 ربيع الثّانى 1330 ه.ق مطابق با
نهم فروردين 1290 ه. ش). روسها بدين جنايت بسنده نكرده و تيراندازى به سوى زايرين
را آغاز كردند و خزانه حضرتى را غارت نموده و به بانك روس انتقال دادند و پس از
برداشتن نفايس آن، بقيه را بازگردانيده و متولّى حرم را با تهديد به مرگ وادار
نمودند كه قبول كند تمامى اشياء خزانه را تحويل گرفته است.
×
ايران در جنگ جهانى اول
در جنگ جهانى اول دولت ايران كه تحت نفوذ و سياست شمالى و جنوبى يعنى
روس و انگليس بود، ترجيح داد بىطرف بماند. وقوع جنگ با دوره سوم مجلس و رياست
الوزرايى “مستوفى الممالك” مقارن بود، در حالى كه ايران موضع بىطرفى خود را نسبت
به اين حادثه جهانى اعلام كرده بود قواى عثمانى از سوى شمال غرب و غرب و روسها از
شمال و نيروهاى انگليس از جنوب تقريباً تمام ايران را اشغال نمودند و اين سرزمين
اسلامى ميدان جنگ، خونريزى و تاخت و تاز بيگانگان شد. با اين حال نمايندگان مجلس و
در رأس آنان شهيد “مدرس” مخالف دخالت ايران در جنگ شدند و به واسطه مهاجرت برخى
نمايندگان، مجلس به حال فترت و تعطيل درآمد. مهاجران در قم كميته دفاع ملّى را
تشكيل دادند، قشون روس براى درهم كوبيدن اين تشكيلات مردمى عازم قم و ساوه شد، در “رباط
كريم” شهريار، بين نيروهاى مردمى و قشون روس نبرد سختى در گرفت، قواى روس پس از
شكست نيروهاى طرفدار مهاجرين، به جانب قم پيش رفت و اين شهر را به اشغال خود
درآورد، مهاجرين پس از درگيرى با مهاجمين روس، عازم غرب كشور شدند.
از آن طرف به موجب عهدنامه سرى 1915م دو دولت روس و انگليس منطقه
بىطرف را به كلى برداشتند، دولت روسيه به موجب اين معاهده ذلّتبار حق يافت در
منطقه خود يك ديويزيون(لشكر) قزاق ترتيب دهد كه فرماندهى اداره آن مستقيماً در دست
روسها بود ولى هزينه آن از عوايد ايران تأمين مىگرديد. سرانجام انقلاب اكتبر در
روسيه به وقوع پيوست و بلشويكها بر اين كشور حاكم شدند و چون بر اثر اين واقعه
روسها در اداره امور داخلى خود دچار آشفتگى و هرج و مرج شده بودند، تا حدودى ايران
از تعرّضات و تهاجمات قواى روس مصون گرديد و براى مدّتى نفس راحتى كشيد، با وجود
اين، از عوارض نامطلوب چنين آشوبى آن بود كه وقتى انگلستان مشاهده كرد رقيب سرسختش
در آشوب و ناامنى فرو رفته، درصدد آن برآمد تا نفوذ خود را در ايران مستحكم نمايد
و اين كشور را به صورت منطقهاى نيمه مستعمره درآورد، بر اين اساس “سرپرسى كاكس” (وزير
مختار انگليس) با وثوق الدّوله (نخستوزير وقت) قرار داد مذلّتبار و ضد استقلال
نهم اوت 1919م (12 ذيقعده 1333 ه.ق) را منعقد نمود كه شهيد مدرّس با تمامى توان به
مقابله با اين حركت استعمارى پرداخت. روحانى مبارز و سلحشور، ميرزا كوچك خان جنگلى
كسوت رزم پوشيد و عليه اين قراردداد قيام كرد. وثوقالدوله قوايى را به سركردگى “استانسلسكى”
روسى – كه در خدمت ارتش ايران بود – همراه با قواى قزاق براى درهم كوبيدن تشكيلات
ميرزا به گيلان فرستاد كه موفقيتى به دست نياوردند. درباريان حيلهگر براى عقيم
كردن فعاليت اين مجاهد خستگى ناپذير شايعه كردند كه ميرزا و يارانش لامذهب و
ماترياليست بوده و جيرهخواران بلشويك و گارد سرخ دولت روسيهاند و اگر پيروز شوند
اساس دين اسلام را از اين مملكت برمىاندازند كه شهيد مدرس با حمايت از ميرزا و
تأييد حركت او، چنين شايعهاى را خنثى نمود.24
×
مسلمانان روسيه
در روسيه اسلام دوّمين دين بزرگ پس از مسيحيّت محسوب مىشود. اين مطلب
را رهبر حزب دموكراتيك اتّحاديه مسيحيان و نماينده مجلس دوماى روسيه ضمن تأكيد بر
اهميّت و نقش احكام اسلامى در شرايط كنونى، بيان كرد.
هفته نامه “تراويسيمايا گازتا” نوشت: اسلام براى كشورهاى غربى يك عامل
خارجى محسوب مىشود در حالى كه دين براى روسيه، بخش تفكيك ناپذير از تاريخ و فرهنگ
و شيوه زندگى روزمرّه ميليونها مسلمان اين كشور به شمار مىرود.
علاوه بر قبايل مسلمان جمهورى خودمختار داغستان و كوهنشينان چچن
اينگوش، در نقاط ديگر روسيه، مسلمانان به صورت اقلّيتهاى قابل توجّهى با سنن
متمايز، رفتارهاى اسلامى، فرهنگ ويژه، خود را از افراد غير مسلمان تفكيك
نمودهاند، آنان با پرهيز از تفرقه و پايدارى به اصول و ضوابط اسلامى قدرتى معنوى
را به وجود آورده و در مقابل تحريكات سياسى و فشارهاى اجتماعى دولت و اكثريّت
مسيحى، مقاومت مىكنند.
يكى از مقاومترين مسلمانان ساكن در روسيه تاتارها مىباشند، گروهى از
آنان در جمهورى خودمختار تاتارستان ساكنند كه مركز آن “قازان” است، اكثر قريب به
اتّفاق آنان سنّى و پيرو مكتب حنفىاند. گروهى از تاتارها در جمهوريهاى تازه
استقلال يافته روسيه سفيد و ليتوانى سكونت دارند كه از اعقاب كوچ نشينهاى اردوى
زرّين هستند.
تاتارهاى كريمه از نسل تاتارهاى اردوى كريمه، شاخه فرعى اردوى زرّين و
تركهاى آناتولى هستند كه از قرن سيزدهم به بعد در كريمه مسكن گزيدند.
در طول جنگ جهانى دوم، كه كريمه به اشغال قواى آلمان درآمد، تاتارهاى
اين منطقه در كنار روسها با آلمانيها جنگيدند و وفادارى خود را به حكومت مركزى
اعلام داشتند ولى برخلاف آن در 18 مه 1944م چند هفته پس از آزادى كريمه تمام سكنه
تاتار كريمه و حتّى سربازانى كه در ارتش روس خدمت مىكردند به اتهام خيانت تبعيد
شدند. روسها بدون هيچ اخطار قبلى تمامى آنها را در كاميونهاى حمل دام ريخته و به
آسياى ميانه، قزاقستان سيبرى اورال بردند، دشواريهاى مسير و مشكلات تبعيد و سالهاى
اوليه آن سبب مرگ بسيارى بويژه زنان، اطفال و سالمندان گرديد. گفته مىشود از
200000 نفر تاتارى تبعيد شده، نيمى از آنان جان خود را از دست دادند، با وجود آن
كه در سال 1967م از تاتارهاى كريمه رسماً اعاده حيثيت شد تنها گروه كوچكى توانستند
به زادگاه خود مراجعت كنند.25
يادآورى مىشود كه شبه جزيره كريمه در سال 1954م از سوى “خروشچف” به
اوكراين بخشيده شد و هم اكنون روسيه و اوكراين در خصوص مالكيت اين منطقه با هم
اختلاف دارند.26
در منطقه سيبرى گروهى تاتار زندگى مىكنند كه سنى مذهب و تابع مكتب
حنفى مىباشند اين افراد زبان و فرهنگ ويژه خود را دارند و در گويشهاى آنان نوعى
قرابت با تاتارهاى ولگا ديده مىشود.
گروه قومى ديگرى كه اكثراً مسلمانند به “باشقيرها” معروفند كه غالب
آنان در جمهورى خودمختار باشقيرستان (از توابع روسيه) سكونت دارند. باشقيرها
نماينده نسلى هستند كه از اختلاط داخلى ميان قبايل فنلاندى، اويغورى، اورالهاى
جنوبى و قبايل ترك زبان به وجود آمدهاند، اين افراد در قرن دهم ميلادى اسلام را
پذيرفتند و در زمان روسيه تزارى براى قبول آيين مسيح به شدت تحت فشار قرار گرفتند،
با اين حال بسيارى از آنان وفادارى خويش را به اسلام حفظ نمودند. در سال 1788م
مجوز تأسيس مجمع روحانى در “اوفا” (مركز باشقيرها) صادر گرديد، جمهورى خودمختار
باشقيرستان به عنوان اولين جمهورى خودمختار در داخل جمهورى فدراتيو روسيه در مارس
1919م تأسيس شد كه 143600 كيلومتر مربع مساحت و هفده شهر و چهل شهرك دارد. سكنه آن
به 1/5 ميليون نفر بالغ مىگردد. اين جمهورى در جنوب كوههاى اورال واقع است.
چوواشها Chuash كه اكثراً در جمهورى خودمختار “چوواش”
ساكنند از ديگر اقوام مسلمان جمهورى فدراتيو روسيه مىباشند. چوواشها از اواخر قرن
نهم به تدريج اسلام آوردند.
جمهورى خودمختار “چوواش” كه در سال 1925م موجوديت يافت در ولگاى ميانه
و عمدتاً در ساحل راست آن واقع است. مساحتش به 18300 كيلومتر مربع بالغ مىگردد، نه
شهر و شش شهرك دارد و مركز حكومت آن شهر “چبوكسارى” است. بيش از 1/5 ميليون نفر
جمعيت دارد.27
در شهرهاى معروف روسيه فعاليتهاى مسلمانان روند رو به رشدى به خود
گرفته است؛ تعداد مسلمانان كه در كرانه رود ولگا زندگى مىكنند در حال افزايش است،
در شهر “ساراتف” برنامه ماهيانه مذهبى مخصوص مسلمانان از طريق تلويزيون پخش مىشود
و روحانيون مسلمان اين منطقه تبليغات مذهبى و برنامههاى دينى را گسترش دادهاند.
چندى قبل كنگره زنان مسلمان روسيه در اين شهر تشكيل شد كه در آن نقش
زنان مسلمان در جامعه، تربيت و پرورش كودكان بر اساس اصول و موازين اسلامى و
راههاى حفظ كانون خانواده در بين مسلمانان مورد بررسى قرار گرفت. در اين شهر از
طريق اردوهاى تابستانى صدها كودك را با برنامههايى آشنا نمودند كه عمده آنها
جهتگيرى دينى داشت.
در استان “گلوگ” با وجود آن كه صد هزار مسلمان از ملّيتهاى تاتار، چچن،
آذرى، قزاق و عرب زندگى مىكنند تنها دو مسجد وجود دارد كه البته تلاشهايى در جهت
احداث چندين مسجد در اين منطقه صورت گرفته است.
در منطقه خودمختار “يامالونتسك” واقع در نقاط سردسير شمالى حدود 27000
مسلمان به سر مىبرند كه بر اثر سياستهاى خشن و الحادى رژيم كمونيستى سابق بسيارى
از سنتها و موازين دينى را فراموش كرده بودند كه اخيراً ارزشهاى اسلامى در بين
آنان احيا شده است و مسلمانان اين ديار براى گسترش فرهنگ اسلامى و تقويت آموزشهاى
دينى دو مركز جمعيت اسلامى به نامهاى “مولود” و “ايمان” تأسيس كردند.
مسلمانان در استان “آستراخان” براى بازسازى و احياى مساجد خويش تلاش در
خور تحسين دارند؛ در شهر “تاريمن” اين استان مردم با وجود مشكلات مالى مسجدى را به
كمك يكديگر ساخته و پس از افتتاح، مورد بهرهبردارى قرار دادند.
كانال يك تلويزيون مسكو در پايان هرماه ميلادى برنامه ويژهاى براى
مسلمانان پخش مىكند. يكى از مسلمانان به نام “حيدر جمال” مجرى اين برنامه است.28
در مسكو جرايدى انتشار مىيابد كه ديدگاههاى مسلمانان را مورد بررسى
قرار مىدهد؛ هفته نامه “القدس” يكى از اين نشريههاست كه طى مقالهاى در يكى از
شمارههاى آن ديدگاههاى حضرت امام خمينىقدس سره در زمينه مسائل مختلف مورد بررسى
قرار گرفته بود؛ اين هفتهنامه تأكيد مىكند كه براى نجات وطن از تقليدهاى
كوركورانه، بايد از امام خمينى و وصايا و آثار اين مرد بزرگ كمك گرفت.
× هراس
روسيه از احياى ارزشهاى اسلامى
پس از فروپاشى شوروى و ظهور جمهوريهاى جوان انتظار مىرفت كه مسكو از
ايفاى نقش برادر بزرگتر در خصوص اين مناطق دست برداشته است، اما حقايقى مبيّن آن
است كه روسيه از ثبات سياسى جمهوريهاى تازه استقلال يافته – بويژه مناطق مسلمان
نشين – نگران است.
روسيه مدتهاست كه ايران را به دليل گام برداشتن براى توسعه گرايشهاى
اسلامى در آسياى ميانه و قفقاز، كشورى خطرناك تلقّى مىكند و با توسعه همكاريهاى
فرهنگى و اقتصادى ايران با كشورهاى مزبور اين نگرانى شدّت يافته است. البته در
اغلب اين كشورها، نظام حكومتى در برابر ارزشهاى اسلامى به مسائل ملّى گرايى توجه
بيشترى نشان مىدهند و مدل توسعه به شيوه غرب را كه تركيه تجويز مىكند با
ويژگيهاى خود سازگار ديدهاند ولى نمىتوان اين واقعيت را انكار نمود كه مسلمانان
آسياى ميانه و قفقاز به سوى هويّت اسلامى پيش مىروند و خواهان احياى ارزشهاى
دينىاند. تلويزيون مسكو با هشدار نسبت به گسترش اصولگرايى در آسياى ميانه گفت: “نيروهاى
اسلامى اين منطقه را به عنوان پايگاه خود برگزيدهاند.”29
در اجلاس سران جمهوريهاى آسياى ميانه كه در تابستان سال 1372 در مسكو
برگزار شد رژيم حاكم بر مسكو مقابله با بنيادگرايى اسلامى را مهمترين هدف خود ذكر
كرد، روزنامه اتريشى “استاندارد” ضمن اشاره به اين نكته، تلاش روسيه را براى ايجاد
جبهه متّحد جمهوريهاى مسلماننشين آسياى مركزى براى مقابله با موج اسلام گرايى در
اين منطقه ضعيف توصيف كرد.30
حضور نظامى قابل توجه افسران روسى متعاقب كمكهاى مالى كه از طريق مسكو
به كمونيستهاى تاجيكستان براى مقابله با مسلمانان مىرسد در راستاى جلوگيرى روسها
از حركتهاى اسلامى مىباشد. طبيعى است با استمرار حضور ارتش روسيه در اين كشور و
اداره آن توسّط عمّال دست نشانده مسكو، سهم مسلمانان در پيروزى، بسيار اندك خواهد
بود. به خاطر اين رفتار، هزاران نفر از مردم تاجيكستان آواره شده و يا به قتل
رسيدهاند. تنها در منطقه “توس” كمونيستها با حمايت ارتش روسيه و استفاده از توپها
و تانكهايى كه مسكو در اختيار آنان قرار داده بود دوازده هزار مرد و زن و كودك را
كشتند. تيپ 201 ارتش روسيه مستقر در تاجيكستان در خشونتهاى دشت “قرقان تپه” دخالت
نمود همچنين به نيروهاى كمونيستى موسوم به “جبهه خلقى” كمك كرد تا شهر “دوشنبه” را
به تصرف درآورند. در واقع روسيه تجربه تلخ و تأسّفبار افغانستان را در خصوص اين
كشور اسلامى بار ديگر به اجرا گذاشته است.
با تشديد مخاصمه بين ارمنستان و آذربايجان بر سر “قره باغ” و تسرى
درگيريها به خاك آذربايجان، روسيه حمايت خود را از “ايروان” افزايش داده و به هيچ
رو حاضر به تغيير صحنه جغرافيايى به نفع باكو نيست، حتى از چندى پيش مسكو از طريق
اشاعه مفاسد اخلاقى و تربيت زنان روسپى در جهت استحاله فرهنگى مسلمانان اين ناحيه
كوشيد، اين حركت مبتذل، روحيه سلحشورى را در بين رزم آوران آذربايجانى كاهش داد و
پيشروى افزونتر ارامنه را به داخل خاك ارمنستان شتاب بخشيد.
با تشديد درگيريهاى آذريها و ارمنيها فاش شد كه افسران روسيه در خط
مقدم نبرد، ارامنه را عليه شيعيان آذرى تهييج، تقويت و رهبرى مىكنند. اصولاً
روسيه به اختلافات قفقاز دامن مىزند تا هم اين منطقه روى آرامش نبيند و هم حضور
نظامى – سياسى خود را در قفقاز توجيه كند.31
روسيه از اتّحاد جماهير مسلمان نشين منطقه قفقاز و دسترسى آنها به
درياى سياه هراسى آشكار دارد و به همين دليل مسكو در قفقاز نقش برادر بزرگتر را
عملاً به اجرا درآورده است.
بديهى است چنين اتحادى امنيت مناطق جنوبى روسيه را به شدّت تهديد
مىكند. روزنامه “گامسامولسكايا – پراودا” چاپ مسكو، ضمن اشاره به اين نكته كه
امكان نفوذ روسيه در قفقاز هنوز از بين نرفته، يادآور شده است كه حتّى تحويل كمكها
و كالاها از سوى ايران و تركيه به جمهورى آذربايجان مانع نفوذ روسيه در اين كشورها
نخواهد بود. بديهى است فشار روسها بر قفقاز براى جلوگيرى از رشد ارزشهاى اسلامى در
اين مناطق است، اصولاً روسيه تفرقه و ناآرامى در اين ناحيه را خواست قلبى خود
مىداند، از سوى ديگر كشورهاى تازه استقلال يافته (جز برخى كه خودگردان هستند) سخت
نيازمند حمايت سياسى و اقتصادىاند، روسيه ضمن همكاريهاى دفاعى و اقتصادى با
واحدهاى سياسى مزبور، نظرات خود را به رهبران آنها ديكته مىكند كه اين معضل،
وابستگى آنان را به روسيه افزون مىنمايد.32
يكى از معضلات سياسى كه براى جهان اسلام زخم خونچكانى را پديد آورده
است فاجعه اسفناك كشتار وحشيانه مسلمانان “بوسنى هرزگوين” توسط صربهاى جنايتكار
است. روسيه با كمكهاى مالى و حمايتهاى سياسى، صربها را تقويت مىكند، روزنامه
بيلدام سونتاگ به نقل از برنداشميد باور هماهنگ كننده اطلاعاتى هلموت كُهل، نوشت:
روسيه سلاحهايش را پس از تخليه از كشورهاى اروپاى شرقى به جاى انتقال به جمهوريهاى
تازه استقلال يافته به صربستان فرستاده است، در واقع تزارهاى روس بر حسب پيمان “آدريا
نويل”، سلطان عثمانى را وادار نمودند كه خودمختارى “صربستان” را به رسميت بشناسند
و از اين تاريخ صربها به انگيزه صربستان بزرگ چندين بار سرزمين مسلماننشين بوسنى
هرزگوين را مورد تجاوز و قتل و غارت قرار دادند. روسها از طريق نفوذ در سازمان ملل
متحد اجازه نمىدهند كه تحريم تسليحاتى مسلمانان بوسنى، لغو شود و از هرگونه فشار
بر صربها جلوگيرى مىكنند.
دولت روسيه بايد بداند كه اسلام بخشى از فرهنگ ملل تابعه اين جمهورى و
نواحى همسايه آن است و نگرانى مقامات مسكو از پويايى مسلمانان، به دليل عدم شناخت
صحيح آنها از اسلام است. مسلمانان در آن اختناق كمونيستها و شكنجههاى وحشيانه
مناديان الحاد، سنتهاى مذهبى خود را حفظ نمودند و در تبعيدگاهها و زندانها به نشر
اسلام مبادرت ورزيدند و اكنون كه آزادى را در آغوش كشيدهاند با هيجان بيشترى به
باورهاى دينى روى آوردهاند و بايد به خواسته بر حق و منطقى آنان توجه كرد و
مقابله با اسلام كارى عبث بوده و عاقبت از آن پرواپيشگان و انسانهاى با ايمان است.
پى نوشتها:
10 ) وى چهارمين تزار از سلسله “رومانوف” بود
كه سلطنتش با دوران پادشاهى شاه سلطان حسين صفوى مصادف بود.
11 )
تاريخ تحولات سياسى و روابط خارجى ايران، دكتر سيد جلال الدين مدنى، جاول، ص65 و
101.
12 )
ن ك: حقوق بگيران انگليس، اسماعيل رايين، تاريخ اجتماعى سياسى معاصر ايران، ج2،
ص207 -205؛ گوشهاى از روابط خارجى ايران، ص258؛ نگاهى به تركمنچاى – حسين حسينچى
قره آغاج، ص147 تا 160؛ عهدنامه مودّت ايران و شوروى، بهرام نوازنى، ص197 تا 210.
13 )
ن ك: بمباران مجلس شوراى ملى در سال 1326 ه.ق، دكتر همايون شهيدى.
14 )
روزنامه حبل المتين شماره 17، مورخ هفدهم شوّال 1327 به نقل از روزنامه ديلى ميل،
داستان تبعيد محمد علىشاه مخلوع را مفصل آورده است.
15 )
دو مبارز مشروطه، رحيم رئيس نيا، عبدالحسين ناهيد، ص206 و 207.
16 )
مدرس، پارساى مقاوم، به قلم نگارنده.
17 )
صحيفه نور، ج اول، ص211 و 262.
18 )
حكيم نافذ آقا نجفى، ص206 و 207.
19 )
دو مبارز مشروطه، ص210 و 211.
20 )
تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، دكتر مهدى ملك زاده، ج7، ص87.
21 )
تاريخ هيجده ساله آذربايجان، كسروى، ص488.
22 )
ن ك: زندگينامه شهيد نيكنام ثقةالاسلام تبريزى و بخشى از تاريخ مشروطيت ايران،
نوشته: نصرت الله فتحى، و نيز تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ج1، ص310.
23 )
تاريخ تحوّلات سياسى و روابط خارجى ايران، ج2، ص256 و نيز تاريخ هيجده ساله
آذربايجان، ج2، ص475-458.
24 )
قيام جنگل، يادداشتهاى ميرزا اسماعيل جنگلى (خواهرزاده ميرزا كوچك خان) ص46 و 48.
25 )
اقوام مسلمان اتحاد شوروى، ص110.
26 )
روزنامه كيهان، شماره 14791.
27 )
اقوام مسلمان اتحاد شوروى، ص87.
28 )
روزنامه كيهان، شماره 15096.
29 )
همان، شماره 14819.
30 )
روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 4109.
31 )
اهداف روسيه در جمهوريهاى سابق شوروى، محمد تقى جنس بافى، كيهان، شماره 14768.
32 )
روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 4180.
زهرا در آينه هُدى
زهرا در آينه هُدى
قسمت دوم
ميناهاشمى
× 3 – پيوند نور:
روزى پيامبر (ص) به على فرمود:
“بزرگان قريش مرا در مورد ازدواج زهرا سرزنش مىكنند. و مىگويند ما فاطمه را از
تو خواستگارى نموديم و مانع شدى و بالاخره او را به عقد على درآوردى. من به آنان
گفتم: به خدا سوگند نه من مانع ازدواج او با شما بودم و نه خود، وى را به عقد على
درآوردم بلكه اين منع و عقد را خداوند امر فرموده و جبرئيل بر من نازل شد و پيام
آورد:
“اى محمّد! خداوند – جلّ
جلاله – مىگويد: اگر على را خلق نكرده بودم، بر پهنه زمين، از ابتدا تا انتهاى
خلقت براى فاطمه دخترت، همتايى وجود نداشت.”
نيز فرمود: “فاطمه را به عقد
على درنياوردم مگر آن كه پروردگار مرا به آن امر كرد.”23
رواياتى كه در اين باره رسيده،
حاكى از اهميّت ازدواج اين دو انسان كامل است، تا در كنار هم نشانه عالى خانواده
توحيدى را جلوهگر باشند.
قرآن مىفرمايد:
“هو الّذي خلق من الماء
بشراً فجعله نسباً و صهراً؛24 اوست، آن كه آدمى را از نطفه، خلق نمود، پس او را
صاحب نسبت خويشى و رابطه سببى (دامادى) قرار داد.”
بنابر روايات مختلف، آيه شريفه
به على(ع) تفسير گشته است كه هم از جهت نسبت با پيامبر(ص) خويشى داشت و هم داماد
حضرتش بود.25
نزول كريمه مذكور، در شأن اين
پيوند ملكوتى، از افتخارات اميرمؤمنان على(ع) بوده كه در مجالس مختلف به آن مباهات
مىورزيده است. آن گونه كه امام محمد باقر -عليه السلام – از على(ع) چنين نقل
نمودهاند:
“ألا و إنّي مخصوص فى
القرآن بأسماء احذروا ان تغلبوا عليها تضلّوا فى دينكم. أنا الصهر بقول اللّه
عزّوجل: و هو الّذى خلق مِن الماء بشراً فجعله نسباً و صهراً؛26 آگاه باشيد كه در
قرآن اسمهايى به من اختصاص يافته است بپرهيزيد كه بخواهيد بر آن غلبه پيدا كنيد ]و
آن را به ديگرى تعميم دهيد[ كه در دينتان گمراه مىگرديد. همانا من “صهر” (داماد)
در كلام خداوند عزّوجل هستم كه فرمود: و هو الّذى خلق من الماء… .”
هم چنين آيه شريفه
“مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ
يَلْتَقِيانِ × بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ؛27 روان كرد دو دريا را كه به
هم رسند، ميان دو دريا، مانعى وا داشت كه افزونى بر يكديگر نجويند.”
در شأن على و فاطمه – عليهما
السلام – نازل گشته، چنانچه از امام صادق(ع) روايت است كه فرمود: “على و فاطمه دو
درياى عميقند كه هيچ يك در ديگرى مخلوط نمىگردد.” و از سلمان فارسى و سعيد بن
جُبَير و سفيان ثورى نقل است: “دو دريا على و فاطمه هستند.”28
على و فاطمه، هر يك بحر عميق و
وصف ناكردنى انسانيت مىباشند. اما اين كه مراد از عدم اختلاط و امتزاج آنان،
گستردگى ابعاد وجودى هر يك مىباشد به حيثى كه نقش و اهميت هر يك را در سير دينى و
فكرى انسانها، ديگرى نتوان پر كرد، يا نه؛ امرى است كه عقول دربند هوا و دنياى ما،
از درك آن عاجز است.
× 4- مژده حلاوت آخرت در
خانه على (ع) :
زهرا(س) به واسطه موقعيت
اجتماعى و سياسى رسول گرامى اسلام و ارزشهاى والاى اخلاقى و انسانى خويش، خواسته
مردانى بود كه از نظر موقعيتهاى ظاهرىِ اجتماعى داراى موقعيتهايى بودند. آنان براى
فاطمه مىتوانستند زندگى مرفّه و به دور از دغدغه، فراهم آورند. امّا در مشورتهايى
كه پيامبر(ص) با دختر گرامىاش در مورد خواستگاران او انجام مىداد، با عدم رضايت
آن بانوى پرهيزكار مواجه مىشد، زيرا آسايش دو روزه دنيا – به دور از معنويت –
پاسخگوى روح بزرگى كه تمامى دنيا را در نورديده از عالم ماده به معنا سفر كرده
نمىباشد. آن گاه كه جان بر قله انسانيّت فاتحانه ايستاد، همه ظواهر برايش دور و
كوچكند و اين حالتى است كه حتى آنها كه در راه صعود اين قلهاند، از درك آن سخت عاجزند،
فاطمه يكى از فاتحان اين چكاد پرخطر بود كه دست خود را در دست جز على نمىتوانست
گذارد.
البته زندگى با على – چون
جوانى بود كه تمامى زندگى خود را نثار پيشرفت و اعتلاى اسلام نموده بود و اوقات
شريفش به ملازمت و يارى رسول و فرستاده خاص خدا مىگذشت – مشكلات و سختيهاى بسيار
داشت.
على (ع) خود مىفرمايد:
“در حالى با فاطمه ازدواج
كردم كه زيراندازى جز پوست گوسفندى نداشتيم كه شب بر آن مىخوابيديم و روز علف
شترمان را روى آن مىريختيم.”29
لكن زهرا(س) آنچنان كه شايسته
روح بزرگش بود، به ازدواج با على تن داد و نمايان ساخت كه تنها ملاكش در تعيين
همسر، غناى فكرى و رشد روحى او مىباشد.
او على را چنين مىشناخت:
“على (ع) رنجها را مخلصانه
براى خدا تحمل مىكرد و براى اجراى فرمان خدا، نهايت كوشش را مبذول مىداشت. او
نزديكترين انسانها به رسول خدا(ص) بود. او در ميان دوستان خدا، عظمت ويژهاى داشت.
او آستين را بالا زده و با كمال خلوص در راه جهاد و انجام وظيفه تلاش مىكرد.”30
نيز فرمود:
“پيامبر(ص) به من فرمود:
من تو را به ازدواج مردى درآوردم كه از داناترين مردم و اوّلين اسلام آورنده و
بافضيلت ترينها، از نظر حلم و بردبارى است.”31
نمونهاى از مشكلات فاطمه
در خانه و پاداش صبر بر آن
جابر بن عبداللّه انصارى گفت:
روزى رسولخدا(ص) بر على و فاطمه درآمد. ديد كه زهرا(س) مشغول دستاس كردن است در
حالى كه به جاى لباس، پوشش شتر بر خود افكنده (در برخى روايات وارد شده كه كودكش
را هم شير مىداد) همين كه چشمش به او افتاد فرمود: يا فاطمه، بشتاب و تلخى دنيا
را بچش براى فردا و نعيمِ آخرت. دنبال اين جريان بود كه آيه:
“و لسوف يعطيك ربّك
فترضى؛32 پروردگارت به زودى به تو عطايى نمايد كه راضى شوى.” نازل شد.33
حال ما كجاييم و فاطمه كجا؟
على به يكى از كارگزارانش
نگاشت:
“آگاه باش كه هر پيروى
كنندهاى را پيشوايى است كه از او پيروى كرده به نور دانش او روشنى جويد.
بدان كه پيشواى شما از دنياى
خود به دو كهنه جامه و از خوراكش به دو قرص نان اكتفا كرده است و شما بر چنين كارى
توانايى نداريد. امّا مرا با پرهيزكارى و كوشش و پاكدامنى و درستكارى يارى دهيد.”34
زن سرگردان و ستمكشيده امروز
كه داغ شلاّقى به نام آزادى به سبك غربى در بدن و حيرت يافتن هويت اصيل انسانيش را
در دل دارد، اگر چارهاى جز سرسپارى به راه فاطمه و الگو قراردادن بانوى نمونه
اسلام ندارد – كه چنين است – فاطمه پيشوا و او پيرو است، و بايد اصلى را كه
اميرالمؤمنين(ع) در اين پيروى گوشوار راهروان ساخته، از ياد نبرد. نه آن كه همچون
آنان باشد – كه حضرت خود فرمود توانايىاش را نداريد – امّا لااقل پرهيزكار و كوشا
و پاكدامن و درستكار باشد.
اگر نمىتواند خود را در فقر
طبقات محروم و مستضعف جامعه شريك سازد، لااقل فقرا و مستمندان را در مكنت و دارايى
خويش سهيم سازد. دختران ما چنانچه نمىتوانند شرايط سخت و دشوار زير فقر را در
خانه بخت تحمّل كنند، حداقل و به عنوان اقتدا به بانوى بزرگ اسلام، مىتوانند به
امكانات در حد ضرورى يك زندگى مشترك اكتفا نموده و خواهشها را به حداقل رسانند و
بر مشكل و دشوارى ازدواج در شرايط كنونى نيفزايند.
راستى، آيا اگر زندگى فاطمه و
على الگو و نمونهاى باشد كه سعى در هماهنگى و سنخيت با آن داشته باشيم، اثرى از
چشم و همچشمىها، اسراف و تبذيرها، ميهمانيهاى پرخرج و ريخت و پاشهاى تجمّلى و
مصرف گرايانه و از آن سو شكمهاى گرسنه قطعهاى نان، باقى خواهد ماند؟ آيا اگر فاطمه
پيشواى ما باشد، مژده نعيم آخرت به زهرا(س) شامل پيروانش نخواهد شد؟ادامه دارد
پىنوشتها:
23) رك : احمد الرحمانى
الهمدانى، فاطمة الزهرا، ص81و80.
24) فرقان (25) آيه54.
25) مجمع البيان، ج4، ذيل
آيه 54، سوره فرقان.
26) كتاب الصافى فى تفسير
القرآن، فيض كاشانى، ج2،ص200.
27) الرحمن (55) آيات 19 –
20.
28) الصافى فى تفسير
القرآن، ج2، ص641.
29) فاطمة الزهرا، ص477،
به نقل از صفوة الصفوة ابن الجوزى، ج2، ص3: عن على(ع): لقد تزوجت فاطمة و ما لى و
لها فراش غير جلد كبش ننام عليه بالليل و نعلف عليه الناضح بالنهار… .
30) رك : خطبة الزهرا(س)،
ترجمه محمد رضا انصارى، ص38؛ بيت الاحزان شيخ عباس قمى (ترجمه محمدى اشتهاردى)
خطبه فاطمه زهرا(س)، ص119.
31) ابن حماد الانصارى،
الذرية الطاهرة، (ط جامعه مدرسين قم)، ص175، (از فاطمة الزهرا، ص302)
32) ضحى (93) آيه5.
33) الصافى فى تفسير
القرآن، ج2، ص827.
34) نهج البلاغه، فيض
الاسلام، نامه 45.
خوشههاى خشم
خوشههاى خشم
(خاطرات اسارت)
قسمت دوم
× به سوى بغداد
وقتى كه هوا بهتر شد، دستور
حركت دادند، به هر طريقى كه بود بلند شديم و با اشاره آنها لنگان لنگان، در حالى
كه گردن هر كدام از شدت ضعف به يك طرف خم شده بود و كسى ديگر توان راه رفتن و حركت
كردن نداشت، خود را به ماشينهايى كه آماده كرده بودند، رسانديم. ساعاتى را در راه
بوديم، نمىدانستيم كجا مىرويم، ولى بعداً فهميديم كه مقصدمان بغداد است. وسط راه
ما را در مقرّى كه ظاهراً متعلق به نيروهاى “جيش الشعبى” عراق بود، نگه داشتند. و
به هر يك از ما يك نان كه به آن “صمون” مىگفتند و اصلاً شكل و طعم نان را نداشت،
دادند، اين نانها از بس سخت بود كه اگر يك تكه آن را به سر هر كداممان مىزدند خون
از آن، جارى مىشد، اگر الآن نانها را به هر كسى، يا حتى به خود ما، هم بدهند فكر
نكنم، بتوانيم بخوريم.
خلاصه، از فشار گرسنگى، كمى از
آن را هر طور كه بود، خورديم، با اين كه با آن بدنهاى خونى و لباسهاى خاكى و كثيف
و خستگى و اذيّت در طول روز، ديگر كسى رغبت خوردن هيچ چيز را نداشت.
پس از ساعتى توقّف، دوباره ما
را بر ماشين سوار كردند و به طرف بغداد راه افتاديم. ظاهراً اواخر شب بود كه جلوى
درب يك پادگان بزرگ رسيديم، همه ما را پياده كردند آن گاه باز ما را سوار ماشين
مخصوصى كردند كه شبيه نيسانهاى حمل گوشت بود. همه ما را در آن جا دادند. اين ماشين
به گونهاى بود كه حتى يك روزنه كوچك هم نداشت در نتيجه به هيچ وجه بيرون آن پيدا
نبود و هوايى هم از بيرون وارد آن نمىشد. خلاصه همه ما را با فشار و زور داخل ماشين
چپاندند، به طورى كه از بس جا كم بود كه هر كس فقط مىتوانست نوك انگشتهاى يكى از
پاهايش را به زمين بگذارد و پاى ديگر را بايد بلند مىكرد. به هر طريق، با فشار و
هُل دادن همگى را داخل نمودند و در را بستند، طورى به هم چسبيده بوديم كه گويا پرس
شده بوديم، حدود پنجاه نفر در عقب يك ماشين نيسانى كه حتى روزنهاى براى ورود و
خروج هوا هم نداشت، واقعا مشكل بود، بعد از چند لحظهاى احساس خفگى كرديم، ظاهراً
اكسيژن داخل ماشين هم رو به اتمام مىرفت. خلاصه اگر كوتاهى مسير نبود، همه ما در
بين راه خفه مىشديم، از در پادگانى كه گويا همان ساواك مركزى بود تا ساختمان
ساواك كه بنا بود ما را به آن جا ببرند، تقريباً يك يا دو كيلومتر بود، شايد به
اين خاطر ما را سوار چنين ماشينى نمودند تا دور و بر خود را نبينيم و هيچ اطلاع و
خبرى از پيرامون كسب نكنيم. واقعاً سياهچال عجيبى بود. ناگهان متوجه شديم كه ماشين
ايستاد و در باشتاب باز شد، از بس كه به هم چسبيده بوديم، با باز شدن در تعداد
زيادى از برادرانى كه كنار آن بودند همگى روى زمين افتادند، بقيه را هم سريع پياده
كردند به داخل ساختمان بردند، واقعاً ساختمان مخوفى بود، ساواكيهاى بعثى دور تا دور
ساختمان را محاصره كرده بودند، آن جا همه چيز وحشتآور و ترسناك بود، آدمهاى عجيب
و غولپيكر، چشمهايى درشت و قرمز، سبيلهايى خيلى بزرگ، چهرههايى سياه و خشن،
پيراهنهاى آستين كوتاه، خلاصه با كسانى رو به رو شديم كه شباهتى به حلال زادگان
نداشتند. آنان طورى بودند كه با ديدنشان آدم، در وحشت مىافتاد. همه اين افراد
كابل به دست ايستاده بودند و منتظر پذيرايى از ما، ما را در يك سالن نگاه داشتند،
فرمانده آنان كه لباس قرمز مخصوصى به تن داشت، به عربى گفت: “سريع لخت شويد!”
مترجم هم برايمان ترجمه كرد و گفت بايد همه لخت شوند، بچهها به يكديگر نگاه كردند
و اجباراً پيراهنها و شلوارها را بيرون آورديم.
اين ساختمان چند تا اطاق داشت
و به چه شكل ساخته شده بود؟
تا جايى كه توان تشخيص داشتيم،
ساختمان حلقهاى و كرهاى شكل بود. البته اوضاع ما طورى نبود كه بتوانيم بدقت،
پيرامون خود را بنگريم. آنان فرصت هيچ كارى را به ما نمىدادند. كار را چنان بر ما
سخت گرفته بودند و ما را لاى منگنه گذاشته بودند كه جلوى چشمانمان تار شده بود. و
هنگامى كه اين افراد آماده هجوم و شلاق به دست را مىديديم، بروشنى آينده خود را
حدس مىزديم. يادم هست، شبى كه براى دستشويى بيرون رفتيم – و بعداً آن را مفصلاً
بيان خواهم كرد – ساختمان ظاهراً به شكل كره بود، يك شكل و شباهت مخصوص داشت،
اتاقهاى مخصوص، سلولهاى بخصوص و همه دورانى و حلقهاى، اين بنا به گونهاى بود كه
همه درها به اين سالن باز مىشد و سلولها و اتاقها به شكلى بود كه هيچ كدام به
ديگرى راه نداشتند و طبيعى بود كه بچهها هم هيچ اطلاع و خبرى از يكديگر نداشته
باشند. تا جايى كه بچهها را به گونهاى وارد دستشويى مىكردند كه هيچ گاه دو نفر
از آنان با هم رو به رو نمىشدند، تا مبادا چيزى و سخنى را ردّ و بدل كنند.
هنگامى كه ما را وارد اين سالن
كردند يكسره به يكديگر خيره شده بوديم كه چطور لخت شويم. سرانجام پيراهن و
شلوارمان را بيرون آورديم و منتظر بقيه ماجرا مانديم. در حالى كه در فكر اين بوديم
كه اين لخت شدن ديگر چه صيغهاى است! ناگهان فرمانده با آن قيافه خشن شروع به فرياد
زدن كرد. مترجم هم نعرههاى او را اين گونه ترجمه كرد: “مگر نگفتم لخت بشويد” هنوز
كاملاً نفهميده بوديم كه منظورش چيست، سرانجام، زير پيراهنهايمان را هم بيرون
آورديم و باز به هم نگاه مىكرديم و با نگاههايمان با هم حرف مىزديم و مىگفتيم:
اين جا كجاست؟ از آن صحراى محشر بيرون آمديم و گرفتار جهنم شديم!
باز فرمانده عصبانى شد و داد
زد مگر نمىگويم لخت بشويد! ما متعجّب ايستاده بوديم و با خود مىگفتيم: مگر لخت
شدن به چه معناست؟ پيراهن را كه بيرون آورديم، زيرپيراهن و شلوار را هم كه خارج
كرديم، مگر چه مانده است. با شگفتى به هم مىنگريستيم و مىگفتيم نكند منظورشان
اين است كه ما لخت مادرزاد شويم! از طرفى از يكديگر شرم و حيا مىكرديم و از طرف
ديگر حيران شده بوديم.
خلاصه، زير شلاق و اجبار هيچ
اختيارى نداشتيم و چارهاى جز خواسته آن پليدان نبود، بالاخره با شرم و حياى زايد الوصفى،
هر كسى سر به زير انداخت و برهنه شد، عجب اوضاع دردناك و وحشت افزايى!
× خاطره ساعت
رسم بود كه پيش از عمليات، همه
برادران، وسايل شخصى خود را تحويل واحد “تعاون” مىدادند و پس از عمليات – البته
اگر زنده مىماندند – تحويل مىگرفتند. در شب عمليات با تمام اصرار بچهها، من
ساعتم را تحويل ندادم. گفتم: مىخواهم از ساعت شروع عمليات، زمان شكسته شدن خط
عراقيها، وقت پيروزى نهايى و خلاصه از همه لحظات به ياد ماندنى آگاه باشم و اين
لحظات حساس را ثبت كنم و به خاطر بسپارم. بعد از اسارت، چون ساعت، كمى براى دستم
گشاد بود و پائين و بالا مىشد، وقتى كه خواستند دستهايم را ببندند، ساعت، به درون
آستين رفت، و بند و “چفيه” (چپيه)اى كه با آنها دستم را بسختى بسته بودند روى ساعت
قرار گرفت، از آن به بعد، تفتيشها و گشتنها شروع شد. هر كس كه از راه مىرسيد به
طمع ساعت و يافتن پول و ديگر اشيا، ابتدا مچ دستها و سپس داخل جيبها را حسابى
مىگشت. ولى به خاطر همان ماجرايى كه گفتم ساعت مرا نتوانستند پيدا كنند؛ بدين
ترتيب توانستم كه آن را تا بغداد و تا آن جايى كه لختمان كردند ببرم ولى وقتى كه
ما را برهنه كردند، ساعت من نيز به قول معروف “لو” رفت. يكى از همان بعثيهاى
ترسناك و دهشتآور به من اشاره كرد و گفت: “تعالْ؛ يعنى بيا.” من هم با همان بدن
نيمه جان كه ديگر حال راه رفتن نداشتم، بسختى خودم را نزديكش رساندم، سريع و
باعجله ساعت را از دستم بيرون آورد و فوراً آن را به دستش بست. سپس شروع به زدن
كرد و مرا زير باد مشت و كتك گرفت و حسابى مرا زد. فهميدم كه به غرورش برخورده، كه
من توانسته بودم ساعتم را از دست آن همه گرگهاى درنده و گرسنه و تشنه غنيمت كه پيش
از او بودند مخفى كنم. شايد خيال مىكرد كه من تصور مىكردم لااقل به خاطر ساعت هم
كه شده، كارى به كارم ندارد، گفتم حتماً خوشش هم مىآيد كه يك ساعتى گيرش آمده،
امّا واقعاً مردم بىمروّت و بىرحمى بودند. با خود گفتم: اين هم مزد ساعتمان!
از اين كه همه لخت شده بوديم،
سرهاى همه پايين بود و شرم و حيا اجازه نمىداد كه كسى سرش را اندكى بالا آورد.
فرمانده با اشاره به نيروهايش دستور داد كه به جان بچهها بيفتند و بزنند، سالن هم
به شكلى بود كه هيچ راه فرارى اين طرف و اون طرف، نداشت، ساواكيها هم از قبل به
حالت آماده دور تا دور ما ايستاده بودند. با فرمان فرمانده، شلاق و تازيانههاى
كابلى بر سر و روى ما فرود آمد. بدن ما برهنه بود و شلاق هم چسبنده و براى آنان
فرقى نمىكرد كه اين كابل به چشم و صورت و پشت ما بخورد يا به دست و پا و سينه ما.
آنان چشم بسته، كابلها را بالا مىبردند و با تمام توان فرود مىآوردند. و هيچ
باكى نداشتند كه چشمى كور شود يا عضوى ناقص گردد. ولى غالب بچهها دستشان را
جلويشان گرفته بودند كه مبادا تازيانه بر عورت آنان فرود آيد و ناكارشان كند. همه
ما حاضر بوديم كه تازيانه بر قلبمان فرود آيد و ما را بكشد و راحت شويم ولى گرفتار
آن شكنجه دردناك نشويم. اگر تازيانه به چشم مىخورد، نابينا مىشديم و نابينايى را
مىشد تحمل كرد ولى انصافاً شلاق بر عورت مردانه را نمىشد تحمل كرد. براى آن كه
به اين شكنجه غيرقابل تحمل پى ببريد، داستان يكى از بچهها را بيان مىكنم كه
تازيانه بر جلوى او زده شد و همين جاى او ضربه ديد. دژخيمى بىرحم و قسىّ القلب
ديوانهوار كابلش را بر عورت آن بنده خدا فرود آورد. آن شخص مضروب، خيلى ضجر
مىكشيد. اين همه رنج اسارت، جراحت جبهه، تشنگيها، گرسنگيها يك طرف و اين سختى يك
طرف. تا مدّتها مدام عذاب مىكشيد. بيچاره مخصوصاً موقعى كه دستشويى مىرفت، به
جاى ادرار، خون بيرون مىآمد، واقعاً ضجر مىكشيد ولى – الحمد للّه – بعد از مدتى
بدون دكتر و دارو با لطف الهى خودش خوب شد، تا موقعى كه اين شخص اين گونه ضجر
مىكشيد، همه بشدت ناراحت بودند، و بعد از اين كه خدا شفايش داد و خوب شد، همه
خوشحال شدند.
برخورد نيروهاى خط اول دشمن با
برخورد نيروهاى پشتيبانى و خطوط عقبه آن تفاوتى داشت؟
– البته نمىدانم كه جنبه
تاكتيكى و نظامى داشت يا هر چه بود، بله نيروهاى خط مقدمشان برخورد نسبتاً خوبى
داشتند. حالا نمىدانم توصيه شده بود يا هر چى، اين هم البته جنبه نظامى داشت،
برخورد خوبى مىكردند، شايد چون مىدانستند كه اگر در خط مقدم، اسيران پى به
وحشيگرى آنان ببرند، باعث زحمت و دردسر آنان مىشدند. آنان حساب مىكنند كه حال كه
قرار است از بين برويم بگذار همين جا جانفشانى كنيم، كسى را بكشيم بعد هم لابد ما
را مىكشند. يا اينكه دست به فرار مىزنيم، به هر حال مرگ بهتر از شكنجههاست.
آنان شايد چنين برداشتى
مىكردند و به همين خاطر رفتارشان نسبتاً بهتر بود، امّا هرچه عقبتر مىرفتيم،
رفتارها خشنتر و كار كه به دست ساواكيها رسيد، پيداست كه آنان معلوم الحال هستند.
آن هم ساواكيهاى بعثى، كه خدا و هيچ كس حاليشان نيست.
خلاصه آن شب بدنهاى نيمه جان و
برهنه را حسابى به زير شلاق كشيدند، تا جايى كه نفس داشتند و حسّ شهوانى آنان
ارضاع شد زدند، همگى را ناقص كردند. پس از آن كه عقده و حقد خود را خالى كردند و
تا حدّى ارضا شدند، همه را وارد يك اتاق كردند و در را بستند. آن گاه شروع به گشتن
لباسها كردند، پس از بازرسى، پوتين، جوراب، فانوسقه، كمربند و همه وسايل را
برداشتند و براى هر شخصى يك شلوار و يك پيراهن از همان لباسهاى خودمان به داخل
انداختند.
چند روزى در ساختمان ساواك
بوديم، روزهاى عجيبى بود، روزى يك بار اجازه دستشويى رفتن داشتيم، آن هم چه
دستشويى رفتن، ساختمان هم كه گفتم به شكل عجيبى بود، اتاقهاى فراوان به شكلهاى
مختلف، دربهاى مخصوصى كه همه آنها به درون همان سالن كرهاى گشوده مىشد، افراد
زندانى هيچ ارتباطى با هم نداشتند، دستشويى رفتن آنان هم ماجراها داشت، در يك وقت
مشخصى كه خودشان از قبل مشخص كرده بودند، درب باز مىشد و اشاره مىكردند كه يك
نفر براى دستشويى رفتن بيرون بيايد، يكى از بچهها بلند مىشد، طبيعى بود كه كسى
بلند مىشد كه از همه عجله بيشتر و تحت فشار شديدتر بود. او بلند مىشد و او را
بيرون مىبردند و درب را محكم مىبستند، مسير اتاق تا توالت و داخل سالن را يكسره
با مادهاى لغزنده – كه نمىدانم صابون بود يا ريكا و شايد مادهاى ديگر – پوشانده
بودند. پاها برهنه بود و از كفش و جوراب خبرى نبود، در نتيجه بچهها بايد خيلى دقت
مىكردند كه نقش زمين نشوند. وقتى هم يكى از آنان بر زمين مىافتاد، بعثيهاى
بىرحم هم كه از قبل آماده بودند و خودشان صحنهسازى كرده بودند، شخص را بلند
مىكردند، و يقهاش را مىگرفتند و يكى يكى حسابش را مىرسيدند، به اين شكل كه هر
كدام در گوشهاى ايستاده بودند، اولى يقه او را مىگرفت از زمين بلند مىكرد، چند
تا لگد و مشت به دل و روده و سر روى او مىزد و با قهقهه و در حالى كه صداى قهقهه
واقعاً آدم را عذاب مىداد، او را به سمت ديگرى پرت مىكرد، او هم كه در گوشه ديگر
ايستاده بود به آدم، خيره مىشد و گهگاهى هم بلند بلند مىخنديدند، او هم – كه از
اولى بىرحمتر و خشنتر بود – تا موقعى كه هوس ظالمانهاش ارضا نشده بود مىزد و
پرت مىكرد به طرف بعدى. خلاصه آن اسير بيچاره مثل يك توپ در ميان اين ظالمان – كه
هر كدام به اندازه 3 الى 4 نفر ما بودند – پاس مىشد و بعد از اين همه كتك زدن و
اذيّت، مىگفتند: برو دستشويى. و با اشاره، دستشويى را نشان مىدادند. هر كسى حق
داشت تنها يك دقيقه و شايد هم كمتر در دستشويى بماند. اگر زرنگ بود يك مشت آب هم
براى خوردن برمىداشت و مىنوشيد وگرنه هنوز تمام نكرده در را محكم مىكوبيدند در
را باز مىكردند كه “اِسْرَعْ” يعنى زود باش بيا بيرون و ما بايد، كار تمام نشده
بيرون مىآمديم و دوباره روز از نو روزگار از نو، يك سرى كتك ديگر، به همان طريق
اول، در نهايت نيمهجان به داخل اتاق مىانداختند، سپس نفر بعدى و الى آخر.
اين وضعيت آن قدر سخت بود و
غير قابل تحمل كه در مدت پنج روزى كه آن جا بوديم همه تلاش مىكردند كه حتّى
الإمكان از خير دستشويى بگذرند. كسى كه مىخواست توالت برود تمام كتكها را محاسبه
مىكرد، ميزان فشار دستشويى را هم در كنار آنها محاسبه مىكرد، اگر واقعاً شدت
نياز طورى بود كه از فشار، غير قابل كنترل بود و چارهاى نداشت، دستشويى رفتن را
ترجيح داده و متقبّل كتكهاى آتيه مىشد، وگرنه اگر فشار قابل تحمّل بود آن را
تحمّل مىكرد و يك روز آن را به تأخير مىانداخت، خلاصه در طول اين چند روز خيلى
كم توالت رفتيم، البته چيزى هم نمىخورديم و از اين جهت يك مقدار راحت بوديم.
درباره غذا هم بايد بگويم:
روزى يك مرتبه در باز مىشد و بعد از دستشويى، چند نفر را جهت آوردن غذا براى همه
بچهها مىبردند اينجا جاى ايثار بود واقعاً كسى ايثارگرتر بود، و از خود گذشتگى
نشان مىداد بايست بپا مىخاست و مىرفت تا براى همه غذا بياورد. در مسير رفت و
برگشت نيز حسابرسى بود. مثل همان جريان دستشويى، خلاصه چند نفر بيرون مىرفتند
مقدارى غذا در داخل يك سينى مىآوردند، وقتى غذا مىآوردند، به دليلهاى مختلف
غالباً ميلى به خوردن آن نداشتيم؛ زيرا حساب مىكرديم: اگر بخوريم بناچار نياز به
قضاى حاجت مىافتد و بيرون رفتن، ليز خوردن، كتك خوردن قبل و بعد را حساب
مىكرديم، ترجيح مىداديم كه حتىالإمكان نخوريم و يا بسيار كم بخوريم. حالا از
همه اينها گذشته بدون قاشق، با آن دست و صورتهاى چرك آلود و بدنهاى خونين و غذاى
بىمزّه و كثيف، در يك ظرف خيلى قديمى و آلوده كه واقعاً اشتهاى انسان را كور
مىكرد، آدم رغبت نمىكرد كه حتّى از آن غذا بچشد. اينها همه، عواملى بود كه
نتوانيم غذا بخوريم و هر چه مىآوردند، همان را آخر سر بر مىگرداندند.
در طى چند روزى كه آن جا بوديم
دو يا سه بار بازجويى شديم اين بازجوييها هم هر كدام يك ماجراى درازى دارد، بعد از
چند روز ريختند داخل اتاق البته داخل اتاق كه جا نبود از بس ما فشرده نشسته بوديم.
همان جلوى اتاق ايستادند، فرمانده هم جلو بود، شروع كرد به خواندن اسامى بچهها.
آنان قبلاً اسمها را نوشته بودند. البته آنها غالب نامها را به گونهاى مىخواندند
كه هم خندهدار مىشد و هم معمولاً كسى نمىفهميد. آنها اسم، اسم پدر و اسم پدر
بزرگ را رديف مىخواندند، با آن لحن و لهجهاى كه آدم سر در نمىآورد.
اقامتتان در اين محلّ چه مدت
بود و سؤالهاى بعثيان عراقى چه بود؟
– اقامتمان در اين جا حدود 5
الى 6 روز بود، بعد به وزارت دفاع، منتقل شديم. نحوه بازجويى در وزارت دفاع به اين
صورت بود كه در بازجويى وزارت دفاع، محور پرسشها امور شخصى بود، گاهى هم از واحد،
شهر و يگان و… مىپرسيدند. خلاصه بعد از اين كه اسمها را يكى يكى خواندند، به
طرف بيرون بردند، در بيرون هم يك ماشين ايستاده بود منتظر كه سوار شويم، ما را
سوار بر ماشين كردند، ديگر نمىدانستيم كه چه آشى برايمان پختهاند و ما را به كجا
مىخواهند ببرند. خلاصه، ماشين حركت كرد پس از مقدارى راه رفتن دوباره به يك مقرّ
بزرگى رسيديم… .
خورشيد فقاهت
خورشيد فقاهت
ابوالفضل طريقهدار
بار ديگر از خيل فقيهان شيعى،
دانشورى پارسا و مرجعى عظيمالقدر، ديده از جهان فرو بست و عالم تشيّع را غرق ماتم
ساخت. آرى، فقيه كهنسال، حضرت آية الله العظمى حاج شيخ محمد على اراكى، پس از يك
قرن تلاشِ پربركت و كارنامهاى درخشان از زهد و تقوا و دانش، دامن از عالم خاك
برچيد و به ملكوت اعلى پيوست. بدين مناسبت مرورى كوتاه بر زندگانى آن عالم ربانى،
بايسته است.
تولد
حضرت آية الله العظمى اراكى به
سال 1312 قمرى در شهر “اراك” (سلطان آباد قديم) در خانواده علم و تقوا پا به عرصه وجود
نهاد. پدرش – آية الله حاج ميرزا آقاى فراهانى – از علماى بزرگ روزگار خود بود.
مادرش نيز از فرزندان “آقا سيد حسن واقف” – كه اكنون در اطراف شهرستان “نطنز”
بارگاه وسيعى دارد – بود. خود ايشان در اين باره مىفرمايد:
پدرم يكى از بزرگترين نعمات
الهيّه به بنده بوده است. ايشان، دستپرورده مرحوم آخوند ملاّ محمد ابراهيم
الانجدانى بود كه از اوتاد عصر و دستپرورده شيخ اصفهانى و مورد علاقه خاص آن
مرحوم بوده است. از پدرم شنيدم كه مىگفت: آخوند به من مكرر مىفرمود كه: “تو
استوانه مسجد ما هستى”، چون هر وقت كه آخوند به مسجد مىرفته، پدرم را در آن
جا در حال قيام و سجود مىديده است. [در قرآن آيهاى هست كه خداوند متعال
مىفرمايد:] “أمن هو قانت آناء الليل ساجداً و قائماً يحذر الآخرة و يرجوا رحمة
ربّه قل هل يستوى…؛1 آيا آن كسى كه در همه ساعات شب به عبادت پرداخته يا در سجود
است يا در قيام و از آخرت بيمناك است و به رحمت پروردگارش اميدوار است، با آن كه
چنين نيست، يكسان است… .”، من مصداق اين آيه را در پدرم مىديدم.
امّا مادرم از اولاد “سيد حسن
واقف” مىباشد كه اكنون در اطراف نظنز، بارگاهى دارد بسيار مجلل.
پدرِ مادرم [كه “سيد عقيل” نام
داشته نيز داراى كراماتى بوده است، به طورى كه] مىگويند: [در بيابانى با پلنگى رو
به رو مىشود ]فاصله او با پلنگ، يك ذرع و نيم بوده است، امّا يك قدم نه پلنگ
نزديكتر مىشده و نه سيد عقيل، [آن دو با رعايت همين فاصله جاده بيابانى را طى
مىكردند] هر زمان كه سيد عقيل مىنشسته، پلنگ هم مىنشسته و هر زمان كه راه
مىرفته او هم همراه مىشده، هيچ كدام تعرّض نمىكردهاند، همين طور مىآيند تا به
نزديكى ده مىرسند [در آن جا دو راهى بوده كه] يك راه به ده مىرفته و راه ديگر به
كوهستان. اين جا سيّد عقيل رو به پلنگ مىكند و مىگويد: حيوان، اين راه به ده
مىرود و در ده، جاى تو نيست، موجب اذيّت نشو، بايد از اين راه كوهستانى بروى،
برو. پلنگ هم مىشنود و مستقيم مىرود.2
دوران تحصيل
يازده سال از عمر شريفش
مىگذشت كه به تحصيل علوم دينى همّت گماشت. كتابهاى صمديه، سيوطى، معالم، رسائل و
مكاسب را نزد “آقا سيد جعفر” خواند. پس از اتمام سطح به محضر، مرحوم آيةاللّه
العظمى آقا شيخ محمّد سلطان العلما (صاحب حاشيه معروف كفايه) حاضر شد و همزمان با آن
به درس آية اللّه العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى راه يافت و از خرمن دانش او
خوشهها چيد.
آن مرحوم از آغاز تحصيلات خود،
اين چنين ياد مىكند:
“شوهر همشيرهاى داشتم به
نام آقاى “عمادى”، ايشان مرا در سن يازده يا دوازده سالگى به درس و تحصيل علوم
الهيه واداشت. شايد از همان اوان كودكى بود كه شوق عجيبى به كتاب و نوشتن داشتم.
يادم مىآيد كه پدرم [كتابى به نام] پنج الحمد3 [داشت] و من در حالى كه چيزى از
خواندن و نوشتن نمىدانستم و نمىفهميدم مرتّب اين كتاب دستم بود و ورق مىزدم و
براى خودم چيزهايى مىخواندم… .”4
رمز پيشرفت علمى
اين فقيه پارسا، مراتب علمى را
يكى پس از ديگرى با موفقيّت پيمود. رمز اين پيشرفت آن بود كه به تقيدات دنيوى و
تشريفات دست و پا گير، بىاعتنا بود و جز تحصيل و تدريس علم و تهذيب روح،
انديشهاى نداشت، خود ايشان در اين باره مىفرمايد:
“حاج شيخ [عبدالكريم حائرى
يزدى] مىفرمودند: طلبه بايد “اعمى مذهب” [بىقيد و ساده زيست] باشد. اگر [طلبه]
مىخواهد ملاّ بشود بايد تقيدات را ول كند، عالم طلبگى اين طور نيست كه از در و
ديوار، ملايمات پيدا شود و زندگانى و امرار معاش به خوشى اداره شود. يك وقت هم هست
كه زندگى، سخت و تنگ مىشود. بايد بر سختيها مقاومت كند و تقيدات را از بين ببرد و
“اعمى مذهب” باشد.”5
انس با قرآن
قرآن، منبع اصلى معارف الهى
است. در مبانى اجتهاد فقه شيعه، اين كتاب عظيم، نخستين دليل استنباط احكام است،
ولى متأسفانه در برههاى از زمان، نفوذ انديشه اخباريگرى و تحجّر و خشك فكرى آنان
از يك سو و مقابله افراطى با اين مشرب و در نتيجه، فربهى علم اصول از سوى ديگر،
مانع از آن شد تا علوم قرآنى و از جمله تفسير، مورد بحث و بررسى قرار گيرد. چندى
به همين منوال گذشت تا اين كه فقيهانى آگاه با دليرى و ستبر انديشگى آن فضا را
شكستند و راه جديدى را براى رسيدن به آستان قرآن گشودند؛ درسهاى تفسيرى مراجع
تقليد بزرگ – كه قبلاً خلاف شأن آنان شمرده مىشد! – برپا گرديد و كتابهاى
گوناگونى در اين باره پديد آمد و بدين سان، يك بار ديگر، نسيم روح انگيز قرآن بر
جسم و جان فقه، وزيدن گرفت.
آية اللّه العظمى اراكى از
جمله فقيهانى است كه مىكوشيد تا در حوزههاى علميه، فضاى فراختر و مناسبترى براى
تأمّلات قرآنى باز شود، از اين رو دائماً طلاّب را به انس با قرآن توصيه مىفرمود:
“ [طلاب بايد] به خواندن
قرآن با فكر و تأمل [اهتمام ورزند، چون ]اين، كلامِ خالق آسمان و زمين و خالق بشر،
خالق انبيا و مسلمين، خالق محمّد، سيّد المرسلين، خالق اميرالمؤمنين، خالق يك يك
ائمه، خالق حضرت حجّت – سلام اللّه عليهم – و خالق همه است. اين كلام، مال اوست،
ببينيد چه كلامى است! كلامى كه خالق تمام انس و جن و شمس و قمر و مايرى و ما لايرى
است. او اين كلام را ترتيل كرده. اين كلام، چقدر جامع است، مثل جامعيت خودش. اگر
كسى فكر و تدبّر در او بكند، حالش منقلب مىشود و از كسالت و بىتوفيقىِ روحى،
نجات پيدا مىكند.”6
اخلاق عملى
برخى از مدّعيان سير و سلوك، در
هنگام تبيين مراحل شريعت، طريقت و حقيقت، بر فقيهان، طعن زدهاند كه آنان معلم و
نگهبانِ پوسته و ظاهر دين (يعنى شريعت) هستند و با مغز و باطن احكام، كارى ندارند.
اين سخن، نشان بىخبرى آنان از جريان عرفان واقعى در حوزههاست، چون در ميان
مرزداران شريعت، فقيهان بسيارى را مىبينيم كه عرفان واقعى را بر اساس احكام شريعت
پى افكندهاند، از اين رو، قلبهايشان صيقلى گرديده و چشمانشان به سوى غيب گشوده
شده است. اشعار نغز و پر رمز و راز برخى از مراجع تقليد، انس با شب، مأنوس بودن با
ادعيه و مناجاتهاى عرفانى ائمّهمعصومانعليهم السلام، معراج در نماز و نالههاى
العفو، العفو آنان در دل شب، هر سالكى را به غبطه وامىدارد.
اگر فقيهان، صوفيه را طرد
كردهاند، بيشتر خود آنان مقصّر بودهاند، چون بىمحابا بر احكام تاختند، شطحيات
بافتند و يافتههاى درونى و تجربههاى شخصى خود را يقينى پنداشتند و به عنوان اصل
مسلّمِ در سير و سلوك انگاشتند و با اين كار خود، متشرعان و فقيهان را سخت
ترساندند.
شيخ الفقها آية اللّه العظمى
اراكى، فقيه توانايى بود كه با دورى از زينتهاى دنيوى و مبارزه با هواهاى نفسانى،
گردنههاى صعبالعبور اخلاق و عرفان عملى را پيروزمندانه پشت سرگذاشت؛ در اين جا
به چند نمونه از ويژگيهاى اخلاقى ايشان، اشاره مىكنيم:
× دورى از مقام و شهوت:
وى با اين كه ساليان سال،
صلاحيّت افتا و مرجعيّت داشت، ولى همواره از آن دورى مىجست و از مطرح كردن خود،
پرهيز مىكرد. رفتارهايش هم به گونهاى بود كه نشانه كوچكى از گرايش به مرجعيّت در
آنها ديده نمىشد، نقل است كه روزى كسى به او گفته بود: شما با اين وضع سادهاى كه
رفت و آمد مىكنيد، هيچ گاه مرجع نخواهيد شد. ايشان در پاسخ فرموده بودند: “من
عباى خود را هميشه از گَرد مرجعيّت تكاندهام.”
امّا از آن جا كه تمامى
كردارهاى اين قلهسانان معرفت و فقاهت از سر تكليف بود، هنگامى كه وظيفه تشخيص داد
در كهنسالى بار سنگين مرجعيّت را پذيرفت.
× تواضع و فروتنى:
اين فقيه پارسا بسيار فروتن
بود، به طورى كه در درس داماد و هم مباحثهاى خود؛ يعنى مرحوم آيةاللّه العظمى سيد
محمد تقى خوانسارى حاضر مىشد و تا وقتى كه ايشان زنده بود، حلقه درسى تشكيل نداد
و هميشه در هنگام راه رفتن، يك قدم عقبتر از ايشان حركت مىكرد، چون به سادات
بسيار احترام مىگذاشت و حرمت اساتيد خود را پاس مىداشت.
با اين كه ده سال از امام
خمينى قدس سره بزرگتر بودند، ولى پيوسته با تكريم از ايشان ياد مىكردند و وقتى به
ديدن امام در جماران رفته بودند، خطاب به معظّمله مىگويند: “السّلام عليك يابن
رسول اللّه”.7
× توجه و خشوع در نماز:
ايشان حدود چهل سال در مدرسه
فيضيّه و حرم مطهّر حضرت معصومهعليها السلام، اقامه جماعت مىكردند و ساليان
درازى نيز نمازجمعه را در قم برگزار مىنمودند و دانشمندان و طلاّب حوزه با شور و
اشتياق در نمازشان شركت مىكردند. در هنگام اقامه جماعت، نماز را بسيار طول
مىداد، تازه اين نماز مختصر ايشان بوده امّا در خانه، نمازهاى طولانى داشتند كه
انجامش واقعاً براى ديگران، قابل تحمّل نبود.
بينش سياسى
آن مرجع فقيد، در طول ساليان
قبل و بعد از انقلاب، با حمايتهاى صريح و قاطع خود از امام خمينىقدس سره و نهضت
اسلامى، آرزوهاى دشمنان را به يأس مبدّل ساخت؛ اين پشتيبانيهاى ايشان براى هر
مسلمان دلسوز و متعهّدى، شوقانگيز و دلگرم كننده بود، چنان كه خود ايشان در
روزهاى اوج جنگ تحميلى فرمودند:
“امروز [دوران جنگ تحميلى
عراق عليه ايران] روز موتِ احمر است، جوانان بريز [به جبهه] مىروند. جماعت دنيا –
كه رئيسشان آمريكا و شوروى است – و سايرين هم كه دست بسته آنان هستند، همگى در يك
طرف هستند و آقاى خمينى تنها، چه مىشود كرد؟ امتحان بزرگى است. آقاى خمينى، شخص
نيك نفسى است، جاى شك نيست، قسم مىشود خورد بواللّه كه اين مرد، نيك نفس آدمى است
و هيچ غرضى در او جز ترويج دين نيست.”8
پس از رحلت امام خمينىقدس سره
، از رهبريهاى حضرت آية اللّه خامنهاى قاطعانه حمايت كرد و در مقاطع حسّاس با
پيامهاى هدايتگرانه خويش، مردم مسلمان كشور را به صحنه فرا مىخواندند. سه پيام
مهم ايشان از رهبرى حضرت آية اللّه خامنهاى و شركت در انتخابات رياستجمهورى و
همهپرسى اصلاح قانون اساسى در سال 1368 و نيز شركت در انتخابات مجلس شوراى اسلامى
در سال 1371 از آن جمله است.
تدريس و تأليف
شيخ الفقها در تدريس و تأليف،
بسيار كوشا بود، به طورى كه شاگردان زيادى تربيت كرد و آثار گرانبهايى از خود به
جاى گذاشت. در درس، متواضعانه برخورد مىكرد و همواره جانب انصاف را نگه مىداشت،
از اطناب مىپرهيخت و شيوه گزيدهگويى داشت.
وى در طول 75 سال تحصيل و
تدريس، اين آثار را از خود به يادگار گذاشت:
1 7 – تقريرات بحث مرحوم آيةاللّه سلطان العلماء.
2 – تقريرات فقه آيةاللّه
العظمى حائرى، شامل طهارت و ارث،
3 – تقريرات اصول آيةاللّه
العظمى حائرى (سه دوره).
4 – رسالة فى الإجتهاد و
التّقليد؛ تقرير بحث مرحوم آقاى حائرى كه در ضمن “درر الفوائد” استادش به چاپ
رسيده است.
5 – رسالة فى الولايه.
6 – رساله استفتائات.
7 – حاشيه بر عروة الوثقى.
8 – توضيح المسائل.
9 – مناسك حج.
10 – المكاسب المحرّمه.
11 – كتاب الخيارات.
12 – رسالتان فى الإرث و نفقة
الزّوجه.
13 – كتاب النّكاح و الطّلاق.
14 – كتاب البيع.
15 – شرح مفصّل عروة الوثقى،
باب طهارت.
16 – كتاب الطّهاره، تقريرات
آيةاللّه العظمى سيّد محمّد تقى خوانسارى.
رحلت
سرانجام اين اسوه تقوا و
فقاهت، پس از يك قرن تلاش بركتخيز، در سهشنبه هشتم آذر 1373، در بيمارستان
شهيدرجايى تهران، ديده از جهان فرو بست. در سوگ اين عزيز، شيعيان جهان، يكپارچه به
ماتم نشستند و پيكر پاكش با حضور مقام معظّم ولايت، در تهران و قم، با عظمت
فراوان، تشييع گرديد و در جوار مرقد حضرتمعصومهعليها السلام به خاك سپرده شد.
روحش شاد و سلوكش جاودان باد.
پینوشتها:
1 ) زمر
(39) آيه9.
2 ) روزنامه كيهان،
چهارشنبه، 9 آذر 1373.
3 ) عم جزء را در اطراف
اراك پنج الحمد مىگويند.
4 ) روزنامه كيهان، همان.
5 ) مصاحبه با آية اللّه
اراكى، مجله حوزه، شماره12، دى 1364.
6 ) همان.
7 ) رك: روزنامه رسالت،
پنج شنبه، 10 آذر 1373، گفت و گو با آقاى مصلحى فرزند ارشد آيةالله العظمى اراكى.
8 ) مصاحبه با آية الله
اراكى، مجله حوزه، همان.
شعر و شعور
شعر و شعور
قال علىٌ عليه السلام : “إنَّ
المَوْتَ طالبٌ حَثيْثٌ لايَفُوتُهُ الْمُقيمُ وَ لايُعْجِزُهُ الْهارِبُ؛ براستى
مرگ جويندهاى شتابان است كه ايستاده را وا نمىگذارد و فرار كننده او را ناتوان
نمىسازد.”1
مرگ چون سايه بود در پى تو
را
تو گريزى تا از او گردى جدا
او شتابان جويدت در كوه و
دشت
تا به پايان آورد، اين سرگذشت
از قفا خواند تو را هر دم
به نام
كه به سوى من بيا، بشنو كلام
باز گرد و سوى وى چالاك رو
حرف حق از ناى حق، آنگه شنو
او رسول است و زحق دارد
پيام
گوش كن پند رسول اى نيك نام
روز و شب مرگ عزيزان
ديدهاى
اى عجب كاين پند را نشنيدهاى
با تو مىگويد سخنها، مرگ
دوست
جان من، فردا چو آيد وقت توست
تا درخت عمر تو ناورده برگ
ناگهان پيدا شود دهقان مرگ
تا بچيند حاصل اميال تو
تا چه رويانده زخود اعمال تو
كشتزار آرزو گردد تباه
آن دروگر چون رسد از گرد راه
× × × × × × × × ×
قال علىٌ عليه السلام : “الدّنيا
سوق الخُسران؛ جهان بازار زيان است.”2
طُرفه بازارى است دنيا اى
پسر
بر طريق كاروانهاى بشر
كه همى آيند از دشت عدم
شادمانه، سوى هستى دمبدم
هر كسى را حق، چو بازرگان
خُرد
از كرم، سرمايه و كالا سپُرد
تا رود او سوى بازار جهان
سود گردد اين تجارت يا زيان
برده داران، اندر اين
بازار گاه
در كمين هر غريب بىپناه
چون رسد از راه مسكينى
غريب
تا بياسايد در اين دارِ فريب
گِرد او گيرند، دلالان
سُوق
كس نباشد ايمن از شيطان سُوق
جمله ابليسيان بر وى تنند
همچو انبوهى مگس، بر روى قند
صد هزاران دام و دانه
گسترند
گوهر جانش به صد حيلت خرند
پس ورا بخشند زيورهاى خاك
چونكه روحى برده شد از وى چه باك
او هم ابليسى شود، انسان
نما
راه گيرد زان سپس بر اوليا
عاقلى چون پا در اين دنيا
نهاد
از چنين بازارگه، راهش فتاد
برده داران سوى وى آرند رو
تا كه برده گردد او، بىگفتگو
ليك آن فرزانه بخشد سيم و
زر
تا كه جان خود رهاند از خطر
هر چه حق دادش، ببخشد
رايگان
تا كه جان سالم بَرد سوى جنان
پاورقیها:
1) نهج
البلاغه، فيض الاسلام، خطبه شماره:123.
2) غررالحكم، ج1،
شماره450، ص17.”اثر : محمد رضا مالك”
اصول اخلاقى در جامعه دينى
اصول اخلاقى در جامعه دينى
قسمت دوم
آية الله محمد تقى مصباح يزدى
گفتيم كه سه عامل مهم روانى،
شخص را وادار به زندگى اجتماعى مىكند: غريزه جنسى، عواطف انسانى و عقل. ولى ارزش
اخلاقى بستگى به انتخاب عقلانى دارد؛ يعنى هنگامى كه انسان بر سر دو راهى قرار
مىگيرد و انگيزههاى مختلفى براى كارى دارد بايد عقل تعيين كند كه كدام يك از اين
انگيزهها ارزش بيشترى دارد و مىبايست آن را مقدم داشت، چون صرف نيرو در يك كار و
گذشت از چيزهاى ديگر يكنوع تزاحمى است و عقل است كه بايد اين انگيزه را بررسى كند
و آن كه ارزشمندتر است، برگزيند و تزاحمها را برطرف كند.
در مسائل فردى هم صرف وجود
انگيزه طبيعى دليل ارزش اخلاقى نمىشود بلكه در آن جا هم نيازمند عقليم، مثلاً
شهوت جنسى يك انگيزه طبيعى است ولى ارزش اخلاقى آن بستگى دارد به اين كه عقل تصديق
كند كه اشباع اين ميل در اين شرايط مطلوب است و اگر در شرايط خاصى چنين حكمى از
عقل نبود اشباع همان ميل طبيعى ارزش اخلاقى نخواهد داشت. در واقع اين ميلهاى
طبيعى، ابزارى براى تحقق اهداف عقلانىاند. چون هدف خلقت انسان متوقف بر تكثر و
توالد و تناسل نوع انسان است و اين ميل طبيعى و غريزى، ابزارى براى تحقق آن هدف
است. و اين از الطاف خداوند متعال است كه در انسان ابزارهايى طبيعى قرار داده كه
او را براى انجام كارهايى كه موجب تحقق اهداف مطلوبى مىشود، برمىانگيزاند.
بنابراين ما بيش از هر چيز در ارزشيابى كارهاى فردى و اجتماعى، بايد بر عامل
عقلانى تكيه كنيم. درست است كه در انسان ميلهاى طبیعی براى تشكيل زندگى اجتماعى
وجود دارد كه از جمله آنها غريزه جنسى و عاطفه انسانى است ولى ارزش اخلاقى بستگى
به عامل عقلانى دارد. عامل عقلانى در اين جا اين است كه رسيدن انسان به مطلوبهاى
مادى و معنويش در گرو زندگى اجتماعى است؛ يعنى اگر هر فردى از انسان بخواهد تنها
زندگى كند نه مصالح ماديش تأمين مىشود و نه مصالح معنويش، و چون انسان براى تكامل
آفريده شده و بايد هرچه بيشتر مصالح خود را تأمين كند يعنى وسايلى براى رسيدن به
كمال نهايى خود فراهم كند و رسيدن به اين مصالح و كمالات، متوقف به زندگى اجتماعى
است پس به حكم عقل، زندگى اجتماعى مطلوب خواهد بود. يعنى همان رابطه ضرورت،
بالقياس تحقق مىيابد؛ يعنى چون زندگى اجتماعى، مقدمه و زمينهساز تكامل است پس به
تبعِ هدف، مطلوب است.
با توجه به اين نكته براى ارزش
گذارى در فعاليتهاى اجتماعى و تعيين ارزش افعالى كه مربوط به زندگى اجتماعى است و
نيز ملكاتى كه از آن افعال حاصل مىشود مىبايد اصولى را در نظر بگيريم كه اين
اصول بر اساس همين بينش عقلانى و توجه به واقعياتى است كه در زندگى اجتماعى وجود
دارد.
× 1 – اصل عدل و قسط
حكم عقل به اين كه براى تحقق
اهداف زندگى و تأمين نيازمنديهاى مادى و معنوى محتاج به زندگى اجتماعى هستيم
اختصاص به فرد خاصى ندارد بلكه درباره هر يك از افراد انسان جريان دارد؛ يعنى
زندگى اجتماعى وسيلهاى نيست كه اين فرد تنها به كمال خودش برسد بلكه زندگى
اجتماعى براى اين است كه همه افراد به مصالح مادى و معنوى خود برسند. بنابراين
بايد رفتار افراد به گونهاى باشد كه در تحقق اين هدف كلى مؤثر باشد و همه انسانها
به كمال خود برسند نه اين كه جمعى يا بعضى از افراد، فداى يك يا چند فرد ديگر
بشوند. پس يكى از اصولى كه بايد در رفتار اجتماعى و ارزش گذارى اين رفتارها مورد
توجه قرار بگيرد اين است كه بايد اين رفتارها به گونهاى باشد كه به مصالح كلى
جامه بينجامد. اين طور نباشد كه فردى يا افرادى بكلى از مصالح خود محروم شوند به
خاطر اين كه فردى يا افرادى به منافع و مصالح خود برسند و اينها از هستىشان ساقط
بشوند و يا از مصالح و منافعشان محروم بشوند آنان وقتى بدانند كه زحمتشان براى
اجتماع، نتيجهاش اين مىشود كه گروهى، حاصل كار اينها را تملك خواهند كرد،
انگيزهاى براى مشاركت در زندگى اجتماعى نخواهند داشت. بنابراين، هر فردى در صورتى
حاضر است در زندگى اجتماعى مشاركت كند و بارى را به دوش بگيرد و فعاليتى براى
ديگران انجام دهد كه در منافع حاصلهاش سهمى داشته باشد. مقتضاى حكم عقل اين است
كه هر فردى به اندازهاى كه در زندگى اجتماعى و تحصيل مصالح، مؤثر است به همان
اندازه هم از نتايج كار و زندگى اجتماعى بهرهمند شود؛ يعنى وقتى كه عقل الزام
مىكند بر افرادى كه در زندگى اجتماعى مشاركت كنند و كارهايى انجام بدهند كه نفعش
عايد اجتماع بشود در مقابل اين الزام و اين تكليف حقى را براى آنها بر اجتماع در
نظر مىگيرد و از اين جاست كه معادله و موازنه حق و تكليف مطرح مىشود؛ يعنى بين
تكليفى كه براى كار اجتماعى به عهده من مىآيد با حقى كه بر ديگران پيدا مىكنم و
مىبايست آنها هم براى من كار بكنند بايد موازنهاى برقرار باشد و اين همان
مسألهاى است كه به نام “عدل و قسط” در مفاهيم اجتماعى و اخلاقى و اسلامى مطرح
مىشود. حقيقت عدل و قسط همين است كه افراد به اندازهاى كه بار ديگران را مىكشند
بارى هم به دوش ديگران بگذارند و به اندازه منافعى كه به اجتماع مىرسانند منافعى
هم از اجتماع ببرند.
پس اولين اصلى كه در ارزشيابى
رفتارهاى اجتماعى بايد مورد توجه قرار بگيرد اصل عدل و قسط است. اما اين كه آيا
بين مفهوم عدل و قسط تفاوتى هست يا نه، كم و بيش بحثهايى انجام گرفته و نظرياتى
ابراز شده است ولى بنده يك فرق قابل توجهى كه اطمينان به آن داشته باشم سراغ
ندارم، اين است كه بر تفاوت بين عدل و قسط تكيه نمىكنم.
به هر حال، اين اولين اصلى است
كه بايد در ارزش گذارى رفتارهاى اجتماعى مورد توجه قرار گيرد، ولى مطلب به اين جا
ختم نمىشود؛ يعنى نمىتوان عدل را تنها معيار ارزش گذارى در روابط اجتماعى قرار
داد، چون در همه اجتماعات به طور طبيعى افرادى در شرايط خاص استثنايى دچار
محروميتهايى مىشوند، مثلاً بعضى وقتى از مادر متولد مىشوند نقص عضو دارند چنين
فردى در جامعه نمىتواند مثل ديگران كار كند و مصالح اجتماعى را تأمين نمايد. و
گاهى نقص و محروميت طبيعى افراد بحدى است كه منافعى كه از او به جامعه مىرسد قابل
مقايسه با نيازهايى كه دارد نيست و نيازى كه به جامعه دارد خيلى بيش از منافعى است
كه به جامعه مىرساند. بر اساس اصل عدل بايد منافع او از اجتماع هم به همان
اندازهاى باشد كه به جامعه منفعت مىرساند (موازنه حق و تكليف).
اگر اين اصل (عدل) تنها اصلِ
تعيين كننده روابط باشد موجب اين مىشود كه چنين افرادى از نيازمنديهاى مادى و
معنوى خود محروم بمانند، در اين جاست كه اسلام اصل ديگرى را در كنار عدل مطرح
مىكند و آن، اصل احسان است.
× 2 – اصل احسان
اصل احسان براى جبران
كمبودهايى است كه در هر جامعهاى پديد مىآيد يا افرادى از آغاز تولد نقصى دارند و
يا در اثر حوادثى دچار نقص عضو مىشوند و گاهى ضررهاى مالى فوقالعادهاى وارد
مىشود مانند ضررها و خسارتهايى كه در اثر سيل و زلزله پيش مىآيد يا اين كه مال
التجاره كسى در دريا غرق مىشود و نظير اينها حوادث بىشمارى است كه در زندگى
انسانها پيش مىآيد و موجب اين مىشود كه افرادى نتوانند آن نقشى را كه بايد در
زندگى اجتماعى ايفا كنند و افراد ديگر بايد به نحوى بار اينها را بكشند.
با توجه به اين دو مطلب،
موقعيت اصل عدل و اصل احسان در اخلاق اسلامى روشن مىشود خداوند مىفرمايد: “إنّ
اللّه يأمر بالعدل و الإحسان”1 عدل و احسان، هيچ كدام به تنهايى براى پيوند با
اجتماع كافى نيستند، اگر اساس بر احسان باشد انگيزه مشاركت در زندگى اجتماعى ضعيف
مىشود؛ يعنى اگر بنا باشد هر كسى بيش از حق خودش و بيش از آن اندازهاى كه به
ديگران فايده مىرساند از اجتماع بهرهمند شود و هر كس به خودش حق بدهد كه بيش از
آنچه به جامعه نفع مىرساند از ديگران بهرهمند بشود انگيزه نيرومندى براى مشاركت در
زندگى اجتماعى باقى نمىماند و مردم حاضر نمىشوند زحمت بكشند در حالى كه ساير
افراد و گروهها فعاليت نمىكنند و راحت مىنشينند و از دستاورد فعاليتهاى ديگران
استفاده مىكنند. همچنين فقط اگر روى عدل تكيه شود افرادى كه دچار محروميتهايى
مىشوند بايد تا ابد محروم بمانند و از زندگى ساقط شوند.
× 3 – اصل تقدم مصالح
معنوى
آيا با همين دو اصل عدل و
احسان مىتوانيم همه مسائل اجتماعى را حل كنيم و معيار ارزشيابى در تمام افعال و
ملكات مربوط به اجتماع را به دست آوريم؟ جواب منفى است، و از اين رو، اصل سومى
مطرح مىشود و آن، تقدم مصالح معنوى بر منافع مادى است. گاهى تأمين نيازمنديهاى
مادى و معنوى تزاحم پيدا مىكند، مثلاً فرض كنيد در جامعهاى تمام نيروى مردم صرف
پيشرفتهاى مادى و اقتصادى شود، طبق حسابهاى عادى بايد اينها از نظر اقتصادى و
مادى، ترقّى چشمگيرى بكنند، چون تمام نيروها در يك جهت بسيج شده است. البته اين
مسأله هست كه عقب افتادگيهاى مادى گاهى به منافع معنوى هم لطمه مىزند ولى چنين
رابطه كلى همه جانبهاى را نمىتوان اثبات كرد. مىتوان فرض كرد كه جامعهاى در يك
حدّى از فرهنگ و اخلاق باشد كه جلو ضررهاى مادى را بگيرد؛ مثلاً ميگسارى و
شهوترانيهاى مفتضح وجود نداشته باشد اما ديگر توجهى به مسائل اخروى و عبادت خدا و
امور عرفانى و معنوى نشود در چنين جامعهاى رشد معنوى پديد نمىآيد و حداكثر اين
است كه تا يك حد ضعيفى ثابت بماند. البته عملاً همان طور كه عرض كردم فسادهاى
اخلاقى به منافع مادى هم لطمه مىزند ولى فرض كنيد كه جامعهاى امور معنوى را تا
اين حد رعايت كند كه به منافع مادى او لطمه نزند، مثلاً مواد مخدر، مسكرات،
شهوترانيها و بىبند و باريهاى خيلى مفتضح ممنوع باشد ولى ديگر توجه به معنويات و
عبادت و مناجات و دعا و تفكر در مسائل فلسفى و عرفانى هم وجود نداشته باشد فكر
مردم فقط متوجه صنعت و پيشرفت مادى و بهرهمند شدن از منافع مادى و مواهب دنيوى
باشد، قاعدهاش اين است اينها از نظر مادّى خيلى پيشرفت كنند چون تمام فكرشان
متمركز در اين امور است. در مقابل، جامعهاى را فرض كنيد كه نصف وقتشان را صرف
امور مادى مىكنند و نصفش را صرف امور معنوى؛ يعنى يا هر فردى اوقات خود را نصف
مىكند و يا تقسيم كار مىشود؛ به اين صورت كه گروهى به امور معنوى مىپردازند و
عدّهاى هم به امور مادّى. چنين جامعهاى قاعدتاً نبايد از لحاظ مادّى پيشرفتش
مانند جامعه اول باشد بلكه در امور مادى و اقتصادى و صنعتى عقبتر است.
به هر حال يك نوع تزاحمى بين
تأمين مصالح مادّى و مصالح معنوى تا حدّى معقول است. باز تأكيد مىكنم ما فراموش
نكردهايم كه گاهى تأمين مصالح معنوى هم به امور مادى كمك مىكند؛ مثلاً كارگرى كه
امين و درستكار باشد، يا كارفرمايى كه به فكر زيردستهايش باشد اينها به پيشرفت
كارهاى مادى هم كمك مىكند، ولى بالاخره به يك جايى مىرسد كه تزاحم بين آنها
معقول است، در اين جا چه بايد كرد؟ و چه اصلى داريم كه براى ما تعيين كند كه روابط
اجتماعى بايد چگونه باشد؟ آيا در هنگام تزاحم، مصالح مادى را بايد مقدم داشت يا
مصالح معنوى را؟
در روابط بين جوامع هم اين
سؤال مطرح مىشود: اگر رابطه جامعه اسلامى با يك جامعه غير اسلامى موجب اين مىشود
كه جهات معنوى تنزّل پيدا كند و توجه به معنويات ضعيف بشود در اين صورت آيا بايد
روابط اجتماعى را برقرار كنيم يا نه بايد از منافع مادى هم چشمپوشى كنيم و عطايش
را به لقايش ببخشيم؟ در اين جا اصل چيست؟
اصل عدل در اين جا كارآيى
ندارد، زيرا عدل مىگفت: به هر كسى فايدهاى رساندى به همان اندازه هم از او فايده
بگير. ما اين جا به آنها منافع مادى مىرسانيم و منافع مادى هم مىگيريم، اصل عدل
برقرار است، جاى احسان هم نيست، چون فرض نكرديم آنها به ما نيازى دارند و يا ما
محروم هستيم و نيازمند به آنهاييم، فرض اين است كه هر دو جامعه متعادل هستند، پس
اصل احسان هم در اين جا كارآيى ندارد، بلكه اصل ديگرى كه تكليف را در اين جا معين
كند، اصل تقدم معنويات بر مادّيات است؛ يعنى اگر تزاحمى بين معنويّت و ماديّت پيدا
شد معنويّت، مقدم است. اصولاً انسانيّت انسان به معنويّات است كمال حقيقى انسان در
قرب به خداست كه امر معنوى است و زندگى مادى مقدمهاى است براى آن، پس اگر اصل،
فداى وسيله شود اين وسيله ديگر ارزشى نخواهد داشت. وقتى دانستيم كه از نظر بينش
اسلامى زندگى مادّى مقدمه آخرت است و منافع مادّى وسيلهاى براى تحقق بخشيدن به
مصالح معنوى است. مال وسيلهاى است براى اين كه انسان بتواند انسانيتش را تكامل
ببخشد، خودش هدف نيست، طبعاً اگر تزاحمى واقع شد بين اين دو چيز بايد امور معنوى
مقدم باشد.
اصل بر اين است كه مصالح معنوى
مقدّم بر مصالح مادّى است و وقتى ما موارد دستورات اخلاقى و اجتماعى اسلام را
ملاحظه مىكنيم، اين اصل را به روشنى مىبينيم: “و لن يجعل اللّه للكافرين على
المؤمنين سبيلاً؛2 كافر نبايد تسلطى بر مؤمن پيدا كند.” “و للّه العزّة و لرسوله و
للمؤمنين”3 اگر رابطه اقتصادى با يك جامعهاى موجب اين بشود كه استقلال و عزّت و
عظمت مسلمين به خطر بيفتد بايد قطع گردد.
در شرايط موجود فرضاً اگر
جامعه ايرانى مىپذيرفت كه يك ايالتى از آمريكا باشد و در همه امتيازات و منافع
مادى با ديگر ايالات آمريكا شريك باشد چنين فرضى ممكن است به نفع مادى ايران باشد
ولى اگر بخواهيم به عنوان يك دولت اسلامى قوانين خاص خودمان را داشته باشيم و
ارزشهاى معنوى اسلامى را حفظ كنيم بايد از چنين منافعى چشم بپوشيم و نه تنها چنين
پيوندى را نپذيريم بلكه روياروى آمريكا قرار بگيريم. در روابط فردى و گروهى هم
عيناً همين ملاك وجود دارد. اين كه در بعضى از روايات داريم كه با كسانى كه فلان
مفسده اخلاقى را دارند با آنها معاشرت نكنيد به همين دليل است. ملاك اين احكام نه
عدل است نه احسان در اين جا اصل سومى حاكم است و آن اصل تقدّم مصالح معنوى بر
منافع مادّى است.
× 4 – اصل درجهبندى روابط
اجتماعى
آيا با اضافه كردن اين اصل (تقدم
مصالح معنوى) مىتوان همه روابط اجتماعى را تعيين و همه مسائل را حل كرد يا نه؟
جواب اين است كه براى پاسخگويى به همه مسائل ارزشى جامعه اصل ديگرى نيز لازم است و
آن، اصل درجه بندى روابط اجتماعى است. توضيح اين كه: ارتباط افراد جامعه با همديگر
يكنواخت نيست و همبستگى و پيوند زندگى بين افراد در يك سطح نيست خواه ناخواه اين
پيوندها تفاوت مىكند كسانى هستند كه زندگيشان در تمام شبانه روز با يكديگر پيوند
دارد و تمام مسائل زندگيشان با هم ارتباط پيدا مىكند، كسانى هستند كه مثلاً ماهى
يك مرتبه با هم ارتباط دارند و همچنين… .
درست است كه افراد جامعه به هر
حال زندگيشان ولو با چند واسطه در همديگر اثر مىكند ولى ارتباط افرادى كه مثلاً
در تهران زندگى مىكنند نسبت به كسانى كه در مرزها و در روستاهاى دورافتاده و در
دل كوهها زندگى مىكنند، يكسان نيست.
پس براى اينكه حقوق و تكاليف
افراد در اجتماع تعيين شود اين اصل چهارم را هم بايد در نظر گرفت؛ يعنى سلسله
مراتبى كه در رابطه افراد وجود دارد و درجات قرب و بعدى كه در زندگى افراد هست
مقتضى حقوق و تكاليف مختلفى است. تكاليف هر فردى نسبت به هر فرد ديگرى در جامعه
كاملاً يكسان نيست و همچنين حقوقى هم كه بر يكديگر دارند يكسان نيست، مراتب حق و
تكليف بايد بر حسب دورى و نزديكى روابط تنظيم شود و يكى از معيارهاى اختلاف حقوق
همين است: “واولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله”4 حتى خويشان و نزديكان
با هم يكسان نيستند بعضى مقدم بر بعضى ديگر هستند اسلام حتى براى “صاحب بالجنب” و
همسايه نزديك “الجار الجنب” حقوق خاصّى قائل شده است هر چه پيوند نزديكتر باشد
روابط متقابل قوىترى، و تأثير و تأثر بيشتر است حقوق و تكاليف هم بر طبق آنها
تفاوت مىكنند.
ادامه دارد
پىنوشتها:
1 ) نحل (16) آيه90.
2 ) نساء (4) آيه141.
3 ) منافقون (63) آيه8.
4) انفال (8) آيه75.
پدیده وحى
پدیده وحى
قسمت سوم
آية الله محمدهادى معرفت
در نوبت پيشين درباره اولين
كيفيت وحى كه از طريق رؤياى صادق بود، مطالبى گفته شد و اينك ادامه بحث:
× × × × × × × × × × × ×
× 2 – وحى به پيامبر به
وسيله جبرئيل
فرشتهاى كه بر پيامبرصلى الله
عليه وآله وسلم نازل مىشد و وحى را به وى ابلاغ مىكرد، جبرئيل بود. جبرئيل، كلام
خدا را از راه گوش به پيامبر القا مىكرد. پيامبر گاهى او را مىديد؛ دوبار او را
به صورت و هيأت اصلى و بارها او را به صورت “دُحْية خليفه كلبى” رؤيت كرد. گاهى
نيز پيامبر جبرئيل را نمىديد و كلام وحى بر قلبش نازل مىشد، چنان كه در قرآن
آمده است:
“نَزَلَ بِه الرُّوحُ
الاَمين عَلى قَلْبِكَ؛1 جبرئيل، وحى را بر قلب تو نازل كرد.
كلام خداوند، در اين زمينه، در
قرآن اين چنين است:
“وَ ما يَنْطِقُ عَنِ
الْهَوى اِنْ هُوَ اِلاَّ وَحْىٌ يُوْحى × عَلَّمَه شَديدُ الْقُوى ذُومَرَّةٍ
فَاسْتَوى × وَ هُوَ بِالاُفُقِ الاَعْلى × ثُمَّ دَنى فَتَدَلّى × فَكانَ قابَ
قَوْسَيْن أَوْ أَدْنى × فَأَوْحى اِلى عَبْدِه ما أَوْحى × ما كَذَبَ الْفُؤادُ
ما رَأى × أَفَتُمارُونَّه عَلى ما يَرى وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى عِنْدَ
سِدْرَة الْمُنْتَهى × عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى اِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما
يَغْشى ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى؛2 سخن از سر هوس نمىگويد، نيست اين سخن جز
از آنچه به او وحى مىشود. او را آن فرشته بس نيرومند تعليم داده است، صاحب نيرويى
كه استيلا يافت. و او به كناره بلند آسمان بود، سپس نزديك شد، بسيار نزديك شد، تا
به قدر دو كمان يا نزديكتر، و خدا به بنده خود هر چه بايد وحى كند وحى كرد، دل
آنچه را كه ديد دروغ نشمارد، آيا در آنچه مىبيند با او جدال مىكنيد او را ديگر
بار هم بديد، نزد سدرة المنتهى كه بهشت آرامگاه نزد آن ]درخت[ است، وقتى كه سدره
را چيزى در خود مىپوشيد، چشم خطا نكرد و از حدّ در نگذشت”.
و نيز خداوند فرموده است:
“إِنَّهُ لَقولُ رسولٍ
كَريم × ذى قُوَّةٍ عِنْدَ ذِى الْعَرْشِ مَكينٍ × مُطاعٍ ثمَّ أَمين × وَ ما
صاحِبُكُمْ بِمَجْنُون × وَ لَقَدْ رَآهُ بِالأُفُقِ الْمُبين؛3 اين سخن رسولى
بزرگوار است، نيرومند در نزد خداوند عرش، صاحب مكانت، آن جا مطاع امين است، و
همصحبت شما ديوانه نيست، هر آينه او را در افق روشن ديده است”.
ابن مسعود مىگويد:
“پيامبرصلى الله عليه وآله
وسلم فقط دوبار، جبرئيل را به صورت حقيقى و اصلى خود ديد، يك بار خواست كه وى را
در صورت اصلى ببيند. هنگامى كه او خود را به صورت اصلى نشان داد تمامى افق را
پوشاند. اما بار دوم در شب معراج بود كه جبرئيل حضرتش را به عالم بالا برد و آن،
در افق أعلى بود”.4
صحيح اين است كه پيامبرصلى
الله عليه وآله وسلم يكبار جبرئيلعليه السلام را در ابتداى وحى، در غار حرا ديد.
در آن جا جبرئيلعليه السلام در صورت اصلى كه آفريده خداست ظاهر شد، در حالى كه
افق آسمان را از مغرب تا مشرق پوشاند كه پيامبر سخت در دهشت افتاد و از آن پس،
جبرئيل به صورت آدميان بر وى نازل مىشد و ديگر هيچگاه جز به صورت انسانى زيبا در
برابر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم ظاهر نشد.
بار دوم پيامبرصلى الله عليه
وآله وسلم خود از وى خواست كه خود را به صورتى كه خداوند او را آفريده است، نشان
دهد. همين كه جبرئيل به صورت اصلى خود، ظاهر شد، سراسر افق را پوشاند. آيه “وَ
هُوَ بِالأُفُقِ الأَعْلى” ناظر به ديدن بار اوّل و آيه “وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً
أُخْرى” ناظر به بار دومى است كه حضرتمحمّدصلى الله عليه وآله وسلم جبرئيل را در
صورت اصلى ديده است.5
× 3 – وحى مستقيم
وحيى كه بطور مستقيم و بدون
وساطت فرشته انجام مىگرفت، بيش از دو نوع ديگر رخ داده است، بطورى كه اصحاب
پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم نقل كردهاند: هنگام نزول وحى، درد شديدى به
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم دست مىداد، حالت غش و بيهوشى بر وى ظاهر مىشد، سر
او به زير مىافتاد، رنگ صورتش تغيير مىكرد و عرق از بدنش جارى مىشد. حاضران در
جلسه نيز تحت تأثير اين وضع هولناك قرار مىگرفتند و بر اثر اين منظره ترسناك
سرهاى آنان نيز به زير مىافتاد. خداى متعال نيز فرموده است:
“إنّا سَنُلْقى عَلَيْكَ قَوْلاً
ثَقيلاً؛6 ما گفتار سنگينى را به تو القا مىكنيم”.
امام صادقعليه السلام نيز
درباره ؟؟ گفته است:
“كان ذلك إذا جاء الوحى و
ليس بينه و بين اللّه ملك. فكانت تصيبه تلك السبتة و يغشاه ما يغشاة، لثقل الوحى
عليه، أمّا اذا أتاه جبرئيل بالوحى فكان يقول: هو ذا جبرئيل أو قال لى جبرئيل…؛7
در آن هنگام كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مورد خطاب وحى قرار مىگرفت و بين
او و خداوند فرشتهاى واسطه نبود، بر اثر سنگينى وحى بر او، حالت غشوهاى نزديك به
حال خواب، به وى دست مىداد؛ امّا وقتى كه وحى به وسيله جبرئيل به او مىرسيد،
مىگفت: اين جبرئيل است و يا مىگفت: جبرئيل به من گفت..”.
صدوق نقل مىكند:
“إِنّ النّبيصلى الله
عليه وآله وسلم كان يكون بين أصحابه فيغمى عليه و هو ينصاب عرقاً، فإذا أفاقَ
]يقول:[ قالَ اللّه كذا و كذا و أَمَرَكم بكذا وَ نَهاكم عَنْ كذا. قال: و كان
يزعم أكثر مخالفينا انّ ذلك كان عند نزول جبرائيل. فَسُئِلَ الإمامُ الصّادقعليه
السلام عن الغشية الّتى كانت تأخذ النّبىصلى الله عليه وآله وسلم أكانت عند هبوط
جبرائيل؟ فقال: لا إنّ جبرائيل كان إذا أتى النّبىّصلى الله عليه وآله وسلم لم
يدخل حتّى يستأذنه، و إذا دخل عليه قعد بين يديه قعدة العبد، و انّما ذاك عند
مخاطبة اللّه – عزّوجلّ – ايّاه بغير ترجمان و واسطة8؛ پيامبرصلى الله عليه وآله
وسلم بين اصحاب خود مىنشست كه ناگهان حالت غش به وى دست مىداد و عرق از وى
مىريخت و پس از رفع اين حالت، مىگفت: خدا اينچنين فرمود و شما را به فلان كار
امر نمود و از فلان كار نهى كرد.
ادامه دارد
پاورقيها:
1 ) شعرا (26) آيه193.
2 ) نجم (53) آيات 3 تا
17.
3 ) تكوير (81) آيات 19 تا
21.
4 ) مجمع البيان، ج9،
صفحات 173 و 175؛ تفسير صافى، ج2، ص618.
5 ) مزّمّل (73) آيه5.
6 ) محاسن البرقى، ص338؛
امالى شيخ، ص31؛ بحارالانوار، ج18، ص271.
كيفر آخرت
تفسير سوره رعد
كيفر آخرت
آية اللَّه جوادى آملى
“بل زيّن للذين كفروا مكرهم و
صدّوا عن السّبيل و من يضلل اللّه فما له منهادٍ لهم عذاب فى الحيوة الدنيا و
لعذاب الآخرة اشقُّ و ما لهم من اللّه من واق.” (سوره رعد، آيه 34)
بلكه كافران را مكر و كيدشان،
برايشان جلوهاى دارد و از راه خدا مردم را باز مىدارند و همانا كسى را كه خدا
گمراهش كرده، ديگر هيچ كس نمىتواند هدايتش كند و چنين گمراهان هم در زندگانى دنيا
(با انواع بلا معذبند) و هم در آخرت به سختترين عذاب گرفتار، و از عقاب قهر خدا
ابداً نگهدارى ندارند.
بعد از اين كه خداى سبحان
شبهات منكران توحيد و بىدليل بودن سخنانشان و نيز زيبا جلوه كردن كفر آنان و زينت
يافتن مكر و دسيسهشان را بيان فرمود، آن گاه فرمود: هيچ عاملى نمىتواند آنان را
هدايت كند: “و من يضلل الله فما له منهاد” اگر كسى با تمام شدن حجّت ظاهر و باطن؛
يعنى عقل و وحى، كتاب خدا را زير پا گذاشت و خداى سبحان به او مهلت داد كه برگردد
و برنگشت، توفيق اهتدا را از او سلب مىكند. نه اين كه اگر چيز داشت خدا از او
مىگيرد بلكه مقصود اين است كه اين فيض را بقاءاً خدا به او نمىدهد و درِ رحمت را
به روى او باز نمىكند.
آن گاه خداى سبحان، كيفر
دنيايى و اخروى آنان را بيان مىكند و مىفرمايد: “لهم عذاب فى الحيوة الدنيا”
كفّار در دنيا مُعذّب خواهند شد “و لعذاب الآخرة اشقّ” به عذاب اخروى هم معذّبند،
ولى عذاب اخروى مشقّتش از عذاب دنيوى بيشتر است “و مالهم من الله من واقٍ” چيزى،
حافظ آنها از عذاب نيست.
در اين آيه دو مطلب است: يكى
اين كه عذاب دنيا شاق است و عذاب آخرت اشق و دوّم اين كه: هيچ واقى و حافظى براى
كفّار نيست نه در عذاب دنيا و نه در عذاب آخرت؛ يعنى براى انسان هيچ كسى ضمانت نمىكند
مگر خود انسان؛ حافظ انسان، خودِ انسان است وَ لا غير.
نحوه تعذيب كفّار را قرآن كريم
با چند زبان بيان مىكند: گاهى مىفرمايد آخرت به سود پارسايان است؛ يعنى كافر از
اين فيض بهره نمىبرد: “و العاقبة للمتّقين”1 يا در همين سوره رعد – كه بحثش قبلاً
گذشت – فرمود: براى مؤمنين عُقبىَ الدّار است؛ يعنى پايان اين دار به نفع مؤمنين
است. اين گرچه بشارت به نفع مؤمنين است ولى اِشْعار به يأس كفّار دارد؛ يعنى كافر
از اين فيض، محروم است.
بيان تندتر در اين مورد در
همين سوره رعد است كه مىفرمايد: “وعقبى الكافرين النار”2، پايان كافران آتش است،
يا “لهم سوء الدار”3 كه قبلاً بحث شد. اين، تهديد مستقيم است.
گاهى مىفرمايد: عذاب آخرت
براى كافران اشقّ است، امّا چرا عذاب آخرت براى آنان اشقّ است؟ قرآن كريم عذاب
دنيا را نسبت به عذاب آخرت كوچك و كم مىداند. با اين كه عذاب دنيا گرچه مانند غرق
فرعونيان باشد كه “فغشيهم من اليمِّ ما غشيهم”4 اين را كوچك مىداند، يا درباره
قوم عاد و ثمود كه خداى سبحان آن صاعقه و آن صيحه را بر آنان مسلّط كرد كه: “سخّرها
عليهم سبع ليالٍ و ثمانية أيام”5 آن توفان هوايى را بر آنان مسلّط كرد كه “فهل ترى
لهم من باقيه”،6 چيزى از آنها باقى نگذاشت. اين را عذاب كوچك مىداند. باز آن
عذابى را كه فرمود: “فدمّرناهم تدميراً”7، هم كوچك مىداند و عذاب آخرت را بزرگ
مىشمارد، “عذاب عظيم” و “عذاب اليم” براى آخرت است.
عذاب آخرت چه چيزى است كه قرآن
با عظمت از آن ياد مىكند؟ مگر سوزاندن، غرق كردن، صاعقه فرستادن و زنده به گور
كردن عذاب كمى است كه عذاب آخرت از آنها شديدتر است؟
تعبير قرآن كريم گاهى اين است
كه: “و لعذاب الآخرة أشدّ و أبقى”،8 انسانِ مُسرفِ كافر را، خداى سبحان به عذاب
آخرت – كه شديدتر و پايدارتر از عذاب دنياست – معذّب مىكند و گاهى مىفرمايد:
گرچه آنها در دنيا معذّبند ولى عذاب دنيا نسبت به عذاب قيامت قابل قياس نيست، زيرا
“والساعة ادهى و اَمَرّ”9 در سوره قمر مثل همين آيه محل بحث از سوره رعد، دو عذاب
را براى كفّار مقرّر مىفرمايد: عذاب دنيا و عذاب آخرت. در سوره رعد، آيه محل بحث
مىفرمايد: عذاب آخرت اشقّ است؛ يعنى عذاب دنيا شاقّ است و عذاب آخرت اشقّ، همين
معنا را با تعبيرى ديگر در سوره قمر آيه44 به بعد بيان مىكند و مىفرمايد: “أم
يقولون نحن جميع منتصر”، كفّار مىگويند: ما با هم هستيم و جمعمان فراوان است و
پيروزيم، ولى “سيهزم الجمع و يُوَلُّونَ الدُّبُر” اينها جمعشان شكست مىخورد و
ناچار مىشوند كه عقب نشينى كنند.
اين عذاب دنيايى كافران است كه
در دنيا شكست مىخورند و اما عذاب آخرت: “بل السّاعة موعدهم” قيامت قرارگاه عذاب
آنهاست، در اين جا، “بل” براى ترقى است نه اين كه صرف نظر از گذشته باشد؛ ماقبل
محفوظ است به عنوان وعده الهى كه كُفار يقيناً شكست مىخورند، امّا عذاب مهمتر در
انتظارشان است و آن اين است كه: “بل السّاعة موعدهم و السّاعة أدهى وأمّر” قيامت
از هر داهيهاى داهيهتر است، مصيبت جانگدازِ غير قابل تحمل را “داهيه” مىگويند
نه هر مصيبتى را، ولى قيامت از هر داهيهاى ادهى است و از هر امر تلخى تلختر است،
تلخى دنيا از هر تلخى بيشتر و داهيه قيامت هم از هر داهيهاى توانفرساتر است. اگر
اين چنين است كه در سوره رعد مىفرمايد: “و لعذاب الآخرة أشقّ” عذاب آخرت مشقتش
بيشتر است، در سوره طه مىفرمايد: “و لعذاب الآخرة أشدّ و أبقى”، و در سوره قمر
مىفرمايد: “بل السّاعة موعدهم و السّاعة أدهى وأمّر” سرّش چيست كه اين همه عذاب
آخرت را تشديد مىكند و در بعضى از موارد هم از او به اين كه اكبر از دنياست ياد
مىكند؟ در اين كريمه مىفرمايد: ما كفّارى را كه عليه اسلام به مبارزه
برخاستهاند قبل از عذاب بزرگتر به عذاب ادنى گرفتار مىكنيم تا برگردند: “و
لنذيقنّهم من العذاب الأدنى دون العذاب الأكبر لعلّهم يرجعون”10 عذاب دنيا را ادنى
مىداند و عذاب آخرت را اكبر. مناسب با ادنى ابعد است و مناسب با اكبر، اصغر، از
اين كه فرمود: “و لنذيقنّهم من العذاب الأدنى دون العذاب الأكبر” معلوم مىشود كه
عذاب دنيا نسبت به عذاب آخرت هم اصغر است، چون او اكبر است، هم ادنى است چون او
اَبْعَد است؛ يعنى عذاب دنيا نزديك است و كوچك، عذاب آخرت دور است و بزرگ منتهى
اين تناسُب در اين آيه رعايت نشده است؛ يعنى در برابر عذاب اكبر نفرمود ما عذاب
اصغر را به آنان مىچشانيم بلكه فرمود عذاب نزديكتر. همچنين در برابر نزديكتر،
دورتر است بايد مىفرمود: دون العذاب الأبعد، اين تناسب هم رعايت نشده است؛ يعنى
نفرمود ما عذاب ادنى را اوّل مىچشانيم قبل از عذاب ابعد. درباره دنيا كه عذابش دو
صفت دارد: يكى اصغر و ديگرى ادنى، ادنى را انتخاب فرمود. درباره آخرت كه دو صفت
دارد: اكبر و اَبْعد، اكبر را انتخاب فرمود، چون مقام، مقام تهديد است. در مقام
اِنذار و تهديد شايسته نيست انسان بگويد عذاب كوچكتر بلكه بايد گفت عذاب نزديكتر،
در مقام تهديد نبايد گفت عذاب دورتر بلكه بايد گفت عذاب بزرگتر.
بنابراين، دو صفتى كه انتخاب
شده با بلاغت سازگار است و به گونهاى است كه مقتضاى حال را تفهيم مىكند و شدّت
تهديد را مىرساند.
از اين معنا روشن مىشود كه
عذاب دنيا نسبت به عذاب آخرت اصغر است، و عذاب آخرت اكبر است. پس عذاب آخرت “اشقّ”
است، دنيا “شاقّ”، عذاب آخرت “اشدّ” است، دنيا “شديد”، عذاب آخرت “اكبر” است، دنيا
“كبير”، عذاب آخرت “اَدْهى” است، عذاب دنيا “داهيه”، عذاب آخرت “امرّ” است، عذاب
دنيا “مُرّ”. اين جا اگر تلخ است آن جا تلختر است.
چرا خداى سبحان عذاب آخرت را
با اين عظمت مىستايد؟
چون در دنيا هر نوع تعذيبى كه
محقق بشود آن نحوه تعذيب به اذن خدا مقدور ديگران هست اگر سوزاندن است كافر هم
مىتواند مؤمن را بسوزاند، انسانى هم مىتواند انسان ديگر را بسوزاند و مانند آن،
اگر غرق كردن است، مقدور ديگران هم هست به اذن الله، ولى در قيامت يك نوع تعذيبى
است كه خدا مىفرمايد هيچ عذاب كنندهاى به اين نحوه كه من عذاب مىكنم نمىتواند
عذاب كند: “فيومئذٍ لا يعذّب عذابه أحد و لايوثق وثاقه أحد”11. اين آيات در آخر
سوره فجر است، در آيه قبلش مىفرمايد: “يقول يا ليتنى قدّمت لحيوتى” معلوم مىشود
دنيا عالَمِ حيات نبود كه حيات مربوط به آخرت است چون مىگويد: اى كاش من براى
زندگيم پيش فرستى تهيّه مىكردم.
هيچ كسى نمىتواند مانند خدا
عذاب كند و انسان را در بند قرار دهد. در دنيا هر كس براى خدا گرفتار رنج و عذاب
شود، آن اميد پاداش، اين رنج را براى او تحمّل پذير مىكند، مىگويد اين رنج موقّت
را تحمل مىكنم براى آن سعادت ابدى، بنابراين درد، خيلى كم احساس مىشود چون عذاب
كه به معناى قطعه قطعه كردن بدن و مانند آن نيست بلكه يك امر ادراكى است، اگر روح
ادراك نكند عذابى در كار نيست، لذا افرادى را كه بىهوش و جرّاحى مىكنند و بدنشان
را قطعه قطعه مىكنند اينها احساسى ندارند، دردى ندارند و تا انسان درك نداشته
باشد رنجى نيست و اگر به اميد يك آينده با موفقيت اين درد را تحمل كند، رنجش آسان
است؛ لذا بين شهدا آنهايى كه به مقام شهود كامل رسيدند كه اصلاً درد احساس
نمىكنند آنهايى هم كه در بين راهند درد را احساس مىكنند اما نه چندان، هيچ دردى
براى شهيد به آن معنا نيست. و اگر كسى در راه باطل رفت و گرفتار انتقام شد كه “زيّن
للّذين كفروا مكرهم”12 اين هم گرفتار يك واهمه است كه تاريخ در آينده براى ما
پيروزى قايل است، عدّهاى هم به دنبال ما حركت مىكنند همين اوهامى كه دامِ كفّار
و منافقان بوده و هست نمىگذارد كه آنها عذاب را درست درك كنند، به اين وَهْم كه
آينده خوب به انتظار آنهاست، اين از لحاظ درك. از لحاظ واقعيّت خارج، عذاب براى
كافر يا غير كافر در دنيا بيش از چند لحظه نيست بالاخره مىميرد، وقتى مرد درد
احساس نمىكند، كسى را كه مىسوزانند در همان لحظات اوّل درد را احساس مىكند وقتى
حياتش را از دست داد، ديگر دردى احساس نمىكند. اين دو چيز در دنيا هست لذا عذاب
دنيا را كوچك و شاقّ و مانند آن قرار مىدهد.
اما چرا عذاب آخرت اشّد و اشقّ
و ادهى و امرّ و امثال ذلك است؟
در آخرت كافر و منافق وقتى كه
معذّب مىشوند، برايشان روشن مىشود كه بيراهه رفتهاند، از اين رو، نه اميد آينده
دارند نه مىتوانند با اين عملشان كسى را فريب دهند چون تمام حق بر آنان روشن شده
است: “ذلك اليوم الحقّ”13 چيزى مخفى نيست. پس وَهْم را در آن روز راهى نيست. پس
اين گونه اوهام كه باعث خفّت درك باشد در آنجا نيست و از طرفى هم اين عذاب تمام
شدنى نيست، مگر مثل عذاب دنياست كه انسان وقتى وارد آتش شد بسوزد و بميرد و از بين
برود: “ثمّ لايموت فيها و لايحيى”14 بنابراين اين عذاب قيامت نسبت به عذاب دنيا
اصلاً قابل فرض نيست.
اگر اين مسائل براى يك انسان
روشن شد و باز هم بيراهه رفت در روايات معصومين – عليهم السلام – مىفرمايند: او
ديوانه است، آيا تعبير به جايى است يا نه؟ اگر در سوره اعلى فرمود: “ثم لايموت
فيها و لايحيى” يعنى لا يموت فيها ليستريح و لا يحيى حياةً طيّبة، نه مىميرد كه
راحت بشود، بلكه همواره در حال عذاب است و به همين جهت است كه در سوره “طه” فرمود:
اين قابل زوال نيست. انسانى كه مىسوزد و نمىميرد با انسانى كه مىسوزد و چند
لحظه بعد مىميرد يقيناً فرق مىكند و اصلاً قابل قياس نيست. آن عذاب، طورى نيست
كه انسان بتواند لا اقلّ يك روزش را تحمل بكند، در آتشهاى دنيا انسان وقتى مبتلا
شد بعد از چند لحظه مىميرد وقتى هم كه مرد ديگر احساس و دركى ندارد، درك كه نبود
دردى هم احساس نمىكند، اين همه چوبها را مىسوزانند مگر چوبها معذّبند، خير، چون
عذاب مربوط به درك است وقتى اين رابطه قطع شد ديگر دردى ندارد.
در آخرت نوع ديگرى از عذاب هست
كه نمونهاش در دنيا نيست و آن، عذاب روحى است؛ يعنى همان “نار اللّه الموقدة
الّتى تطّلع على الافئدة”15 اين آتش و نارى كه در اين آيه آمده غير از آتش جهنّم
است، بلكه نارى است كه به اللّه و به علّت فاعلى نسبت داده شده و قلب و روح را
مىسوزاند. ما در دنيا عذابهاى روحى مثل خجالت، غم و اندوه و مانند آن داريم، اما
اينها با بسيارى از خاطرات درونى همراه است كه نمىگذارد انسان درست درك بكند،
گاهى كه خَجِلْ و يا غمگين مىشود اين اندوه و انفعال، عذاب روحى است امّا با
توجيههاى مختلف ممكن است اين عذاب، سرپوش داشته باشد لذا آن طورى كه بايد و شايد
انسان احساس نمىكند، ولى در قيامت كاملاً روشن مىشود نه آيندهاى در پشت سر دارد
نه مىتواند توجيه كند. بنابراين روز ظهور حق است و آن ناراللّه را احدى تاب
تحمّلش را ندارد: “لايعذّب عذابه أحد و لايوثق وثاقه أحد” اين همان عذاب آخرت است
كه اشقّ است؛ در برابر عذاب دنيا كه شاقّ است.
در داستان مشهور ملاقات عقيل
با على(ع) كه حضرت – سلام اللَّه عليه – آن آهن را گُداخت و در دست او نهاد يا
برخوردى با دست او داشت و دادِ عقيل در آمد، فرمود: “أتئنّ من الأذى و لا أئنّ من
لَظى”16 استدلال حضرت اين است كه تو آتشى را كه انسان افروخت نمىتوانى تحمّل كنى
من چگونه آتشى كه جبّار (يعنى خدايى كه به اسمِ جبّار ظهور كرد) افروخت، تحمّل
كنم، اين اصلاً قابل تحمّل نيست. استدلال حضرت اين است كه اين طور نيست كه در آخرت
يك آهن گداخته باشد مثل آهن گداخته در دنيا، اگر مثل هم بودند كه اين همه تعبيرات
قرآن كريم كه مىفرمايد: عذاب آخرت، ادهى، امّر، اشدّ، اشقّ و ابقى است، كه نبود.
بنابراين چنين عذابى در دنيا ممكن نيست كه با عذاب آخرت، قابل مقايسه باشد، قهراً
اين چنين خواهد شد كه “و لعذاب الآخرة أشقّ” يعنى عذاب آخرت شاقتر از عذاب دنياست
به گونهاى كه قابل بيان نيست.
كفّار هميشه گرفتار دو عذابند:
يا به جان هم مىافتند، يا مقهور مسلمين هستند. در ذيل آيه كريمه “و كذلك نُولّي
بعض الظّالمين بعضاً”17 امام باقر – سلام اللَّه عليه – مىفرمايد: سنّت خدا هم بر
اين است كه از كافر به وسيله كافر انتقام بگيرد، آنها همواره به جان هم افتادهاند
و هميشه كشته مىدهند. بنابراين كافر كه بخواهد دست به ستم دراز كند به دو عذاب
معذّب است، كافرى كه مثل حيوانات زندگى مىكند همه چيزش نظير حيوانات است، چه فرقى
است بين كافرى كه در لاك خود خزيده است با حيوانى كه در آشيانه خود آرميده است.
اين قسمت از بحث مربوط به قسمت
اول آيه كه “لهم عذاب فى الحيوة الدّنيا و لعذاب الآخرة أشقّ”.
و اما اين كه فرمود: “و ما لهم
من اللَّه من واقٍ”، هيچ كسى نمىتواند جلوى عذاب الهى را بگيرد، ظاهر اين جمله
اخير مطلق است هم نسبت به عذاب دنيا، هم نسبت به عذاب آخرت. اگر گروهى مستحق عذاب
دنيا شدند هيچ كسى آنها را حفظ نمىكند و اگر سخن از استحقاق عذاب آخرت است، هيچ
كسى حافظ آن نيست، تنها تقواى خودِ انسان حافظ اوست. اين كه اگر خداى سبحان اراده
تعذيب كرد نه كسى آنها را از عذاب دنيا حفظ مىكند نه از عذاب آخرت.
آيات قرآن كريم در خصوص عذاب،
چند دسته است: بعضى در خصوص عذاب دنيا است كه كسى آنها را از عذاب دنيا حفظ
نمىكند، و برخى در خصوص عذاب آخرت است كه در آخرت اينها حافظى ندارند، بعضى مثل
اين آيه جامع و مطلق بين العذابين است؛ يعنى نه در دنيا اينها حافظى دارند نه در
آخرت. در سوره غافر آيه 21 – كه مربوط به عذاب دنياست – اين چنين آمده است: “أولم
يسيروا فى الأرض فينظروا كيف كان عاقبة الّذين كانوا من قبلهم كانوا هم أشدّ منهم
قوةً و آثاراً فى الأرض فأخذهم اللَّه بذنوبهم و ما كان لهم من اللَّه من واقٍ”
فرمود: چرا اينان در زمين، سير نمىكنند، نه تنها چرا كتاب تاريخ نمىخوانند، كتاب
تاريخ يك گوشهاى از جريان را حلّ مىكند حضور در صحنه و موفقيّت اراده الهى را
ديدن، گوشه ديگر را تبيين مىكند. مىفرمايد اينها هم بروند ببينند عنايت خدا چه
كرد؟ و چگونه به حيات كفّار خاتمه داد، آنها كه قبلاً معذّب شدند و از بين رفتند
از كسانى كه فعلاً در برابر وحى به مبارزه برخاستهاند قدرتمندتر بودند آثارشان هم
بيشتر بود، روز خطر هيچ عاملى آنان را از عذاب الهى حفظ نكرد. تحت وقايت و حفظ هيچ
كسى قرار نگرفتند، اين عذاب دنيا.
× جاودانى عذاب
درباره عذاب آخرت آيات فراوانى
است كه مىگويد عذاب آخرت هرگز از كفّار دور نخواهد بود. در سوره معارج آيه 2
مىفرمايد: “سئل سائلٌ بعذابٍ واقع × للكافرين ليس له دافع × من اللّه ذى المعارج”،
هيچ دافعى براى عذاب اخروى نيست. آياتى كه دلالت بر غير قابل دفع بودن عذاب خدا
بكند، كم نيست. در سوره طور آيه 8 اين چنين آمده است: “انّ عذاب ربّك لواقع × ماله
من دافع” چه موقع اين عذاب واقع مىشود؟ “يوم تمور السماء موراً” اگر اين بَعد
نبود انسان به اطلاقش تمسّك مىكرد امّا بعد، ظرف اين عذاب است، چه وقت اين عذاب
واقع مىشود؟ “يوم تمور السّماء موراً”، روزى كه آسمانها مىلرزد كه ناظر به عذاب
آخرت است. بنابراين، نه عذاب اخروى الهى و نه عذاب دنيوى الهى هيچ كدام قابل دفع
نيست.
اينها آياتى در مورد عذاب دنيا
و آخرت بوده اما آنچه كه جامع هر دو باشد همين آيه سوره رعد است كه محل بحث است و
فرمود: “لهم عذاب فى الحيوة الدّنيا و لعذاب الآخرة أشقّ و ما لهم من اللَّه من
واق” اين فراز آخر آيه جامع هر دو است، نه عذاب دنيا و نه عذاب آخرت، هيچ كدام از
اينها دفع نمىشود و كسى انسان را حفظ نمىكند، تنها يك عامل است كه انسان را حفظ
مىكند و آن را در سوره تحريم آيه6 بيان فرموده است: “يا أيّها الّذين آمنوا قُوا
أنفسكم و أهليكم ناراً” خودتان را حفظ كنيد و تا آن جايى كه ميسور است اهلتان را
حفظ كنيد آن نارى كه آتش گيرش مردمند و سنگها، “وقودها النّاس والحجارة” وقود آن
آتشگير است، آتشگيره آن هيزمهاى بزرگىاند كه آتششان خاموش نمىشود و تا مدّت
زيادى مىماند، اين هيزمهاى كوچك كه پژمرده شدند و خاكستر شدند اگر بخواهند هيزم
جديد بياورند و آتش روشن كنند آن آتشگيره كه مثلاً تنه يك درخت بزرگى است، آن
هنوز داراى آتش است و اين هيزمهاى بعدى را با آتش آن روشن مىكنند. آن ريشه و آن
تنه درختهاى بزرگ را آتشگيره مىگويند كه ديگران را با او مىسوزانند.
اين “فقاتلوا أئمة الكفر”18 به
خاطر اين است كه كافران هم در دنيا وَقُودند و هم در آخرت، گاهى انسان خودش
مىسوزد، ديگران را هم مىسوزاند، چنين شخصى در قيامت “وَقوُدْ” مىشود و زمانى هم
هيزمى است كه فقط خودش مىسوزد. فرمود: در قيامت، آتشى است كه وقودش مردمند، امّا
چه دسته از مردم؟ نمونههايش را ذكر فرمود: “كدأب آل فرعون”19 تصريح مىكند كه
آنها وقودند. وقتى كه چراغهاى نفتى و وسايل ديگر نبود، مردم هيزم و تنهها و
كُندههاى تنومند درختها را به عنوان “وقود” در اجاق مىگذاشتند، اينها چند شبانه
روز روشن است و هيزمهاى كوچك را با آنها روشن مىكنند. در قيامت هم وقودِ جهنّم
ائمه كفرند. وقتى قرآن وقود را يك جا معرّفى مىكند مىفرمايد: وقودش مردمند جاى
ديگر هم نشانه ذكر مىكند، وقتى جريان فراعنه را ذكر مىكند، مىفرمايد: “هُم وقود
النّار”20 در چند مورد قرآن فراعنه را وقود النّار مىداند.
بنابراين هيچ واق و
نگهدارندهاى نيست مگر تقواى خود انسان.
روشن است كه چرا هيچ كسى واقى
نيست؟ چون تمام موجودات سپاهيان خدايند، بنابراين كسى نمىتواند جلوى اراده خدا را
بگيرد لذا فرضى براى واقى نمىماند، چون همه مشغول انجام مأموريّت الهىاند و كسى
نمىتواند جلوى اراده خدا را بگيرد نه خود شخص مُعَذَّبْ و نه ديگران، زيرا خود
اين شخص معذّب، هم مانند ديگران، جزو مأموران الهى است كه: “للَّه جنود السّموات
والأرض”21 اگر همه جُنْد الهىاند و دستور حق را اجرا مىكنند فرض ندارد كه كسى در
مقابل امر خدا مقاومت كند و جلوى او را بگيرد.اعاذنا الله من شرور انفسنا
پاورقيها:
1) اعراف (7) آيه128
2) رعد (13) آيه 33.
3) رعد (13) آيه35.
4) نبأ (78) آيه 39.
5) همان، آيه 25.
6) اعلى (87) آيه 13.
7) طه (20) آيه 78.
8) همزه (104) آيه 7.
9) الحاقه (69) آيه 7.
10) نهج البلاغه صبحى صالح خطبه 224.
11) همان، 12
12) انعام (6) آيه 129.
13) فرقان (25) آيه 36.
14) فجر (89) آيات 27 – 26.
15) طه (20) آيه 127.
16) آل عمران (3) آيه 11.
17) قمر (54) آيه 46.
18) همان، آيه 10.
19) سجده (32) آيه 21.
20) فتح (48) آيه 4 و 7.
21) توبه (9) آيه 12.
مرجعيت و اعلميت
مرجعيت و اعلميت
در باب مرجعيت، سخن بسيار است
و انگارههاى متعددى چون: 1- شوراى مرجعيت، 2- تجزى در مرجعيت و تخصصى شدن ابواب
فقه، 3- مرجعيت عامه به روش سنتى، در خور گفت و گو است ولى اكنون مجالى جز پرداختن
به مورد سوّم نيست، از اين رو، چهار محور عمده ذيل، مورد بررسى قرار مىگيرند: 1-
دلايل جواز تقليد، 2- دلايل انگاره تقليد اعلم، 3- رد فرضيه تقليد اعلم، 4- بررسى
وضعيتكنونى.
1- دلايل جواز تقليد
عمدهترين دلايل فقهاى عظيم
الشأن، براى جواز تقليد غير مجتهد از مجتهد، دو دستهاند: الف – ادله لفظيّه (آيات
و روايات)، ب – سيره عقلائيه.
الف – ادله لفظيه
برخى از فقيهان، دلالت آيات را
بر جواز تقليد نپذيرفتهاند ولى كسانى كه دلالت آيات را تام دانستهاند به آياتى
چون؛ آيه نفر1 و آيه سؤال،2 استدلال كردهاند، لكن ما به خاطر اختصار از ذكر آيات
صرف نظر نموده و روايات شريفه را مطمح نظر قرار مىدهيم.
نقد و بررسى روايات باب تقليد،
مفصل است، زيرا احاديث فراوانى در اين عرصه ارائه شده3 كه از حيث دلالت يا سند،
محل نقض و ابرامند، از اين رو به ذكر دو روايت كه از مفاد روشنى برخوردار و از حيث
سند بىاشكالند، بسنده مىكنيم:
1- روايت “يونس بن يعقوب” كه
مىگويد: نزد امام صادق(ع) بوديم، فرمود:
“أما لكم من مفزع؟ أما لكم
من مستراح تستريحون اليه؟! أما يمنعكم من الحارث بن المغيرة النضرى؟!4؛ آيا شما [براى
حلّ مسائل دينى] پناهگاهى نداريد؟ آيا كسى كه مايه آرامش خاطر شما باشد، نداريد؟
چه چيزى مانع شماست از رجوع به حارث بن مغيره؟”
2- حديث “عبداللّه بن ابى
يعفور”:
“قال: قلت لأبى عبداللّه(ع):
انّه ليس كلّ ساعة القاك و لايمكن القدوم و يجىء الرّجل من أصحابنا فيسألنى و ليس
عندى كلّ ما يسألنى عنه. فقال: ما يمنعك من محمّد بن مسلم الثقفى؟ فإنّه سمع من
أبى و كان عنده وجيهاً؛5 مىگويد: به امام صادق(ع) گفتم: هر ساعت، نمىتوانم به
ملاقات شما بيايم، در حالى كه مورد مراجعه شيعيان هستم و نمىتوانم برخى از
پرسشهاى آنان را، پاسخ دهم. امام فرمود: چه چيزى مانع است از مراجعه به محمّد بن
مسلم ثقفى؟ همانا او از پدرم، حديث شنيده و نزدشان موجّه بوده است.”
در اين دو حديث به ارتكاز عرفى
عقلا و سابقه ذهنى آنان، حواله داده شده؛6 كه مگر شما تكيهگاهى نداريد؟ يا چه
چيزى مانع از اين است كه به “محمد بن مسلم” مراجعه كنيد؟ يعنى در بقيه امورتان چه
كار مىكنيد؟ در امور دينتان و گرفتن معالم شريعتتان نيز چنان كنيد. مفهوم ارجاع
به نحو مذكور، اين است كه به كارشناسان دين روى آورده و از طريق آنان، مشكلات شرعى
خويش را بگشاييد!
ب – سيره عقلائيه
سيره و روش عقلا به دو بيان،
تقرير شده است:
1- عقلا در امور معاش و زندگى
روزمره خود به اهل خبره، رجوع مىكنند و شارع مقدس نيز رئيس عقلاست، بنابراين بايد
طبق حكم آنان، فرمان دهد؛ به بيان ديگر، عقلا در زندگى روزمره خود به خبرگان
مراجعه مىكنند و انتظار مىرفته كه در دين نيز آن سيره را، جارى كنند، از اين رو،
اگر شارع مقدس، روش ديگرى را مىپسنديد، از شيوه عقلا، منع مىكرد و چون چنين
نكرده، پس روش آنان را پذيرفته است.
2- عقلا اگر لباس مولويت بر تن
كنند، به بندگان خود، اجازه خواهند داد كه در امورشان به متخصصان مراجعه نمايند،
شارع نيز اين سيره را تأييد فرموده است، چه اين كه در صورت عدم موافقت با روش
آنان، ايشان را بر حذر مىداشت.
بنابرآنچه گفته آمد، ادله عامه
(لفظى و لُبى) توأمان، جواز تقليد غير مجتهد از فقيه را ضرورى مىدانند. گرچه در
روايات، افراد مشخصى مانند: “العمرى”، “محمد بن مسلم ثقفى”، “حارث بن مغيره”، “زكريا
بن آدم” و “يونس بن عبدالرحمن”، ذكر شدهاند، ولى پيداست كه شخص آنها جز از لحاظ
خبرويت در احاديث و فقاهت، خصوصيتى ندارند و در هر زمان، بايد مردم از كسانى كه
معالم دين را بدانند، مردم بايد به آنان مراجعه نمايندواحكام دين خود را از آنان
بگيرند.
2- دلايل انگاره تقليد
اعلم
مسأله تقليد اعلم آن گاه مطرح
مىشود كه مقلد به اختلاف اعلم و غير اعلم، علم داشته باشد،7 يكى مىگويد: در فلان
شرايط، نماز ظهر، قصر است و ديگرى مىگويد: تمام و مىدانيم كه در واقع، يكى از
اين دو، خلاف است، پذيرش قول هر دو محال است چون، جمع بين ضدين يا نقيضين است و
قبول يكى به تنهايى، ترجيح بلامرجح! در چنين فرضى، چه بايد كرد؟ اين جاست كه مسأله
ترجيح قول اعلم، جايگاه خودش را مىيابد.
بنابراين، فرض مسأله در جايى
است كه اولاً: اعلم مشخص باشد و ثانياً: اختلاف ميان او و غير اعلم، نيز معلوم
گردد. ناگفته پيداست كه اصل مسأله تقليد، تقليدى نيست! از اين رو، گاه درباره عامى
و غير مجتهد سخن مىگوييم و گاه پيرامون وظيفه مجتهد كه براى عامى، فتوا مىدهد.
در فرض معلوم بودن اعلم و
اختلافش با غير اعلم، عامى به حكم عقلش، اكنون كه در امور دينىاش، ميان تقليد
اعلم يا تخيير بين او و غير اعلم، گرفتار آمده، قدر متيقّن كه تقليد اعلم است را
بر مىگزيند.8 زيرا امر، داير مدار بين مقطوع الحجية و مشكوك الحجية است.9 اما اگر
عامى، احتمال تساقط بدهد؛ يعنى نداند كه وظيفهاش چيست، ناچار بايد از اعلم و غير
اعلم، پرسش كند تا در اين رهگذر به وظيفه شرعىاش عمل نمايد، ولى گفت و گوى ما
درباره مجتهد است كه مىخواهد وظيفه عامى را مشخص كند و فرض هم بر اين است كه عامى
به گفته او، اطمينان پيدا مىكند. در اين صورت، بايد ديد در فرضى كه دو مجتهد
مساوى باشند ولى در فتوا اختلاف داشته باشند، ما چه مبنايى را برمىگزينيم؟ آيا به
تساقط و احتياط، معتقديم يا بر اساس اخبار علاجيه يا دريافت از سيره عقلا، تخيير
را مىپذيريم؟ و در هر دو صورت، دستاورد بحث، متفاوت خواهد بود، كه جاىتفصيل آن
نيست ولى بطور اجمال مىتوان گفت، در فرض تساوى و اختلاف در فتوا، اخبار علاجيه،
به ما مىگويند كه به تخيير حكم كنيم، زيرا وقتى در دو خبر متعارض، اخبار علاجيه،
تخيير را جايز مىدانند، در دو فتواى متعارض – كه نظر عرف نيز مساعد با تخيير است
– به اولويت قطعى، تخيير ثابت است.
بنابر اين كه در فرض تساوى دو
مجتهد، قايل به تخيير بشويم، در صورتى كه دليل بر جواز تقليد، ارتكاز عقلاست، گاه
در اعلم چشمگير و برجسته سخن مىگوييم و گاه در اعلم با فاصله كم، در فرض دوم،
شايد بتوان گفت كه ارتكاز عقلا بر تخيير است، لكن در اعلم برجسته – كه فقيهِ ديگر
در برابر وى به مثابه جاهل تلقّى مىشود – عقلا قول او را حجّت مىدانند. در فرض
مذكور اگر دليل بر اصل تقليد، لفظى باشد، اگر پاى انصراف به اعلم به ميان نيايد،
حق با قايلين تقليد غير اعلم است ولى چه بايد كرد كه به حكم فهم عرف، اطلاق ادله
منصرف به سوى اعلم است، البته در حالى كه فاصله اعلم و غير اعلم، ژرف و ناپيمودنى
باشد وگرنه در صورت تفاوت كم، تخيير ثابت است.
3- رد فرضيّه تقليد اعلم
مخالفانِ لزوم تقليد اعلم
مانند: “صاحب جواهر”،10 “ملااحمد نراقى”11 و “صاحب فصول”،12 بر اين باورند كه ائمه
اطهارعليهم السلام شيعيان را به اشخاصى ارجاع مىدادهاند و فرض هم بر اين است كه
آنان، اهل فتوا بودهاند – و نه تنها راوى – و از جانب ديگر، طبيعت بشر بر اختلاف
سليقه و فهم است و امامانعليهم السلام در حالى كه خودشان اعلم بودهاند، به
مفضولها(غير اعلمها) حواله مىدادهاند و بين اين افرادِ مورد ارجاع، بيقين، افضل و
مفضول بوده است، با اين وجود، ائمه، رجوع به اعلم را قيد نكردهاند. افزون بر آن،
انتظار مىرفته كه در آينده و در صورت فقدان ائمه نيز اين سيره (عدم فرق بين اعلم
و غير اعلم) در ميان شيعيان، رواج پيدا كند، ولى امامان، شيعيان را نهى
نفرمودهاند، پس معلوم مىشود، از ديدگاه آن ذوات مقدس، فرقى ميان تقليد اعلم و
غير اعلم نبوده است!
قايلان به تقليد اعلم، پاسخ
مىدهند، به واسطه ظهور ارتكاز عرفى، بر ائمه هدى، بيان فرق بين اعلم و غير اعلم،
لازم نبوده است، به ديگر سخن، ظهورات اگر تنها مستند به لغت باشند، در اين جا
اطلاق ادلّه لفظيه شامل غير اعلم هم مىشود ولى پيداست كه فهم عرفى نيز يكى از
ظهورات به شمار مىرود. بر اين اساس وقتى فهم عرف، حاكم بر ادله تقليد است؛ يعنى
اطلاق را به اعلم منصرف مىكند، چارهاى جز پذيرش تقليد اعلم نيست!
4- بررسى وضعيت كنونى
از آنچه گفته آمد، معلوم شد كه
تقليد اعلم، در صورتى واجب است كه اولاً: اعلم مشخص باشد، ثانياً: تقليد از اعلم
در مسائل اختلافى است، ثالثاً: فاصله علمى ميان اعلم و غيراعلم به گونهاى باشد كه
غيراعلم در برابر اعلم، به منزله جاهل به شمار آيد و در شرايط كنونى شرط اول و سوم
منتفى است و تشخيص اعلم به غايت دشوار و به قولى غيرممكن است به دلايل ذيل:
1- روشهاى علمى در استنباط
احكام مختلف است، زيرا پارهاى از مشربهاى فكرى مانند مسلك آيةالله العظمى بروجردى
به اصطلاح، روايتگرا هستند و در استنباط احكام، بيش از اصول فقه، بر روايات تكيه
مىكنند، از اين جهت اينان به علم رجال، دراية الحديث، فقه الحديث و تاريخ اسلام و
آراى عامه، اهميت بيشترى مىدهند. از سوى ديگر پيروان مكتب آخوند خراسانى و نائينى
و غيره قدس سرهم در اجتهاد، به اصول فقه بهاى فراوان مىدهند و برخى از پيروانشان
تا بدان جا تاختهاند كه كبراى افراطى “من كان أعلم فى الاُصول فهو أعلم فى الفقه”
را پيش كشيده و بدين ترتيب به ابزار، اصالت دادهاند. در اين ميان، پيروان مدرسه
حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى – اعلى الله مقامه – نظريه ميانهاى در باب استنباط
برگزيدهاند. بنابراين اختلاف روشها، تشخيص اعلم را مشكل ساخته است، حتّى در ميان
شاگردان يك استاد نيز، گاه دو شيوه وجود دارد؛ فىالمثل يكى، تتبع و فهم كلمات
فقهاى پيشين را در اجتهاد دخيل مىداند و ديگرى چنين اعتقادى ندارد!
2- فقهاى موجود و در معرض
مرجعيت، اختلافِ چشمگيرى ندارند به گونهاى كه برخى در برابر پارهاى ديگر، به
مثابه جاهل به شمار آيند و اين همسطح بودن را مىتوان در مراجعه به تأليفات صاحبان
اثر و يا حضور در درس صاحبان كرسى تدريس، آزمود.
سؤال: در ميان حضرات ياد شده، كسانى هستند كه
سالها خارج فقه و اصول تدريس كردهاند و بر فروعات احاطه بيشترى دارند، بنابراين،
چرا نسبت به ديگران، اعلم محسوب نشوند؟
پاسخ: علم اصول يكى از ابزارهاى فقاهت به شمار
مىرود و به تصريح فقيه نامدار، حضرت آية اللّه العظمى سيّد ابوالحسن اصفهانى:
كثرت استنباط فعلى و دقّت نظر در مباحث اصولى كه كمتر در راه استنباط قرار
مىگيرند، مانند بحث معانى حرفى، از ملاك اعلميت بركنارند.13 و بنابر برداشت تام
استاد الفقها؛ آية اللّه العظمى آقا ضياءالدّين عراقى: كثرت استنباط و احاطه بر
فروعات فقهيه، از معيارهاى اعلميت نيست14 و چه بسيار كسانى كه فقط چند باب فقه را
استنباط كردهاند و از كسانى كه سالها ابواب مختلف را تدريس نمودهاند، استادترند
كه شهادت اساطين فقه، ما را از اقامه دليل بىنياز مىكند. در فهم ظواهر ادلّه هم
كه فرقى ميان حضرات نيست. به علاوه اساساً رمز اجتهاد در تطبيق دستورات كلّى با
مسائل جديد و حوادث متغيّر است، مجتهد واقعى آن است كه اين رمز را به دست آورده
باشد و توجه داشته باشد كه موضوعها، چگونه تغيير مىكنند و بالطّبع حكم آنها نيز
عوض مىشود وگرنه به موضوع كهنه و فكر شده، انديشيدن و حداكثر يك “على الأقوى” را
تبديل به “علىالأحوط” كردن و يا يك “علىالأحوط” را تبديل به “علىالأقوى” كردن،
هنرى نيست15 و چه بسا كسانى كه به ابزارى چون اصول و امثال آن بيش از حدّ نياز،
اصالت دادهاند، از انبساط فكر و گستردگى انديشه محروم شوند. بنابر مشكلات ياد شده،
بايد سخن فرزانگان و اساتيد بزرگى را كه مىگويند: در دوران كنونى، شناسايى اعلم
بسيار دشوار است، حقيقت دانست، از اين رو در عمل بايد به تخيير ملتزم شد و مرجعيّت
را بر اساس اولويتها برگزيد.
آنچه تاكنون گفته شد، تحليل
مسأله مرجعيت و اعلميت بر اساس معيارهاى سنّتى متعارف در فقه اجتهادى است و اگر
مسأله را عميقتر مورد مطالعه قرار دهيم، به اين نظر خواهيم رسيد كه در عصر كنونى،
كه وضعيت عالم دگرگون گشته و انقلاب اسلامى به عنوان رخدادى نوظهور، جلوه نموده و
موج دينباورى را در عصر فضا و انفجار اطلاعات، پديد آورده است و مرجع تقليد
امروز، لاجرم مرجع انقلاب اسلامى نيز خواهد بود، نقش زمان و مكان، موضوع شناسى،
سياست و مديريت، در افتا، بر كسى پوشيده نيست.
حضرت امام خمينىقدس سره بزرگ
مرجع عالم تشيّع و معمار سترگ انقلاب اسلامى، با گشودن افق جديدى در مباحث
اجتهادى، مىفرمايد:
“زمان و مكان دو عنصر
تعيين كننده در اجتهادند… مجتهد بايد به مسائل زمان خود احاطه داشته باشد، براى
مردم و جوانان و حتى عوام هم قابل قبول نيست كه مرجع و مجتهدش بگويد من در مسائل
سياسى اظهار نظر نمىكنم. آشنايى به روش برخورد با حيلهها و تزويرهاى فرهنگ حاكم
بر جهان، داشتن بصيرت و ديد اقتصادى، اطلاع از كيفيت برخورد با اقتصاد حاكم بر
جهان، شناخت سياستها و حتى سياسيون و فرمولهاى ديكته شده آنان و درك موقعيت و نقاط
قوت و ضعف دو قطب سرمايهدارى و كمونيزم كه در حقيقت استراتژى حكومت بر جهان را
ترسيم مىكنند، از ويژگيهاى يك مجتهد جامع است.”16
بنابراين مراد از اعلم، كسى
است كه من حيثالمجموع، از ديگران عالمتر باشد وگرنه كسانى كه در استنباط برخى از
مسائل فردى، متبحرترند، اما از اجتهاد احكام كلان – مربوط به جامعه – ناتوانند،
اينان در عمل متجزىاند و تقليد از آنان به واقع، مقدم داشتن مفضول – من حيث
المجموع – بر اعلم – من حيث المجموع – است.
سيره و روش عملى فقهاى بنام
شيعه و پيشگامان اجتهاد، گواهى مىدهد كه آنان تنها علميت معهود را معيار مرجعيت
نمىدانستهاند، از اين رو، حضرت آيةاللّه العظمى شيخ حسن نجمآبادى كه به اعتراف
ميرزاى شيرازى بزرگ، از نظر علمى، شايسته تراز ميرزا بوده است و حضرت آية اللّه
العظمى سيد محمد فشاركى – كه از نامآورترين شاگردان ميرزاى شيرازى بوده است –
تنها به اين دليل از قبول مرجعيت سر برتافتند كه ديگران را در مسائل سياسى –
اجتماعى و موضعگيريها از خود، اولى مىدانستهاند.
حضرت ميرزا حسن نجمآبادى
دراينباره مىگويد:
“به خدا سوگند اين امر بر
من حرام است و نتيجه ورود من بدان، جز افساد چيز ديگرى نيست… اين زعامت دينى است
كه نيازمند مردى جامعالشّرايط، عاقل، سياستمدار، آشنا به امور و كاملالنّفس مىباشد.”17
حضرت سيد محمد فشاركى نيز
مىفرمايد:
“من شايسته مرجعيت نيستم،
زيرا رياست دينى و مرجعيت اسلامى، به غير از علم فقه، امور ديگرى لازم دارد، از
قبيل اطلاع از مسائل سياسى و شناختن موضعگيريهاى درست در هر كار.”18
به هر حال، هنگامى كه حدود دو
قرن پيش، اسطوانههاى فقه شيعه، امور ياد شده را جزو شرايط و لوازم مرجعيت
شمردهاند، پس از انقلاب اسلامى، لحاظ كردن آن شروط به اولويت قطعى لازم است.
پاورقيها:
1 ) سوره توبه )9) آيه122.
2 ) سوره انبياء )21)
آيه7.
3 ) رك: وسائل الشيعه، دار
احياء التراث العربى، ج18، باب11، ص110 – 99.
4 ) همان، ص103.
5 ) همان، ص105
6 ) رك: امام خمينى، تهذيب
الأصول، نگارش: جعفر سبحانى، دفتر انتشارات اسلامى، قم، 1363، ج2، ص581.
7 ) رك: محمد حسين اصفهانى
(كمپانى)، الإجتهاد و التقليد (بحوث فى الأصول)، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ دوم،
قم 1409 ه.ق، ص61؛ سيد ابوالقاسم خوئى، الإجتهاد و التقليد (التنقيح)، نگارش:
ميرزا على غروى تبريزى، چاپ سوم، دارالهادى، قم1410، ه.ق، ص135؛ امام خمينى، همان
كتاب، ص565.
8 ) رك: سيد ابوالقاسم
خوئى، همان كتاب، ص134.
9 ) رك: محمد حسين
اصفهانى، همان كتاب، ص45.
10 ) رك: محمد حسن نجفى،
جواهر الكلام، دار احياء التراث العربى، بيروت 1981م، ج40، ص44.
11 ) رك: مستند الشيعه،
ج2، ص521.
12 ) رك: محمد حسين
اصفهانى حائرى، الفصول الغرويه فى الاصول الفقهيه، ص424.
13 ) رك: منتهى الوصول،
نگارش: محمد تقى آملى طهرانى، شركت سهامى چاپخانه فردوسى، [بىتا]، ص398.
14 ) رك: نهاية الافكار،
نگارش: محمد تقى بروجردى، چاپخانه نعمان، نجف 1337، جزء چهارم، ص500.
15 ) رك: مرتضى مطهرى و
ديگران، مرجعيت و روحانيت، چاپ دوم، شركت سهامى انتشار، تهران [بىتا]، ص58.
16 ) صحيفه نور، ج21، ص98.
17 ) آقا بزرگ تهرانى،
ميرزاى شيرازى، ترجمه اداره پژوهش و نگارش، چاپ دوم، انتشارات وزارت ارشاد اسلامى،
تهران، خرداد 1363، ص39 – 38.
18 ) محمد رضا حكيمى،
بيدارگران اقاليم قبله، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، [بىتا]، ص127.
سخنان معصومين
سخنان معصومان
طليعه نور
رسول اكرم – صلى الله عليه و
آله و سلّم – :
“لاتَقومُ السَّاعةُ حَتّى
يَقُومَ الْقائِم الحَقّ مِنَّا وَ ذلِكَ حينَ يَأْذِنُ اللَّهُ عَزَّوَجلّ – لَهُ
وَ مَنْ تَبَعَهُ نَجى وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ هَلَكَ… .”1
رستاخيز برپا نخواهد شد، مگر اين كه قائم به حق
– كه از خاندان ماست – قيام كند و او آن گاه قيام مىكند كه خداى بزرگ اجازه قيامش
دهد و ]در آن هنگام[ كسى كه از او اطاعت كند، نجات مىيابد و آن كسى كه از فرمانش
سرپيچى كند، نابود مىشود.
امام
على (ع):
“إِنْتَظِرُوا الْفَرَجَ
وَ لاتَيْأَسُوا مِنْ رَوحِ اللَّهِ، فَإِنَّ أَحَبَّ الأَعْمالِإِلَى اللَّهِ –
عَزَّوَجَلَّ – اِنْتِظارُ الْفَرَج.”2
در انتظار فرج باشيد و از رحمت خدا نااميد
نشويد، زيرا بهترين كارها، نزد خداوند بزرگ، انتظار فرج است.
امام
صادق (ع) :
“إِنَّ لِصاحِبِ هذَا
الأَمرِ غَيْبَةٌ فَلْيَتقِ اللَّه عَبد عِنْدَ غَيْبَتِه وَلْيَتَمَسَكْ بِدينِه.”3
همانا براى صاحبالامر(عج) غيبتى است. پس بايد
در اين دوران، هر كسى، تقواى الهى را پيشه كند و در دين خود استوار بماند.
امام
صادق (ع) :
“لَيَعِدَ]نَّ[ أَحَدُكُمْ
لِخُروجِ الْقائِمِ وَ لَوْسَهْماً فَإِنَّ اللَّهَ إِذا عَلِمَ ذلِكَ مِنْ
نِيَّةٍ رَجَوْتُ لأَنْ يَنْسِىءَ فى عُمْرِهِ حَتّى يُدْرِكه وَ يَكونَ مِنْ
اَعْوانِهِ وَ اَنْصارِه.”4
بايد هر يك از شما براى خروج حضرت قائم(عج)
اسلحه تهيه كند، گرچه يك تير باشد. زيرا خداوند، وقتى ببيند كسى به نيت يارى او،
اسلحه تهيه كرده است، اميدوارم كه عمر او را طولانى كند، تا ظهور حضرتش را درك
نمايد و از ياران و ياوران او باشد.
امام
مهدى (عج) :
“فَاِنّا يُحيطُ عِلْمُنا
بِأَنْبائِكُمْ وَ لايَعْزبُ عَنَّا شَىْءٌ مِنْ أَخْبارِكُمْ.”5
براستى كه علم ما بر اوضاع شما، احاطه دارد و
هيچ چيز از احوال شما بر ما پوشيده نيست.
امام
مهدى (عج) :
“إِنَّا غَيْرُ مُعْمِلينَ
لِمُراعاتِكُمْ وَ لا ناسينَ لِذِكْرِكُمْ.”6
همانا ما در رعايت حال شما كوتاهى نمىكنيم و
ياد شما را از خاطر نمىبريم.
امام
مهدى (عج) :
“وَ بى يَدْفَعُ اللَّهُ
الْبَلاءَ عَنْ أَهْلى وَ شيعَتي.”7
و پروردگار به سبب من بلا را از خاندان و
شيعيانم دور مىگرداند.
امام
مهدى (عج) :
“. . . فَلْيَعْمَلْ كُلُّ
امْرِىءٍ مِنْكُمْ ما يَقْرُبُ بِه مِنْ مَحَبَّتِنا.”8
پس بايد هر يك از شما، به
وسيله آنچه به دوستى ما نزديك مىگردد، عمل كند.
پانوشتها:
1) عيون اخبار الرضا(ع)؛ بحارالانوار ج51، ص65
ح2.
2) خصال؛ بحارالانوار ج52، ص123 ح7.
3) غيبت نعمانى؛
بحارالانوار ج52، ص135 ح39.
4) غيبت نعمانى؛ بحارالانوار،
ج52، ص366 ح146.
5) مجالس المفيد؛
بحارالانوار ج53، ص175.
6) همان.
7) اكمال الدين؛
بحارالانوار، ج52، ص30.
8) مجالس المفيد؛
بحارالانوار، ج53، ص176.
فهرست
امام خمینی ثابت و استوار از
آغاز تا پایان
گفتارماه
سخنان معصومان
مرجعيت و اعلميت
كيفر عذاب آية
الله جوادى آملى
پديده وحى آية
الله معرفت
اصول اخلاقى در جامعه دينى آيةالله مصباح يزدى
شعر و شعور
خورشيد فقاهت ابوالفضل طريقهدار
خوشههاى خشم
مولود شعبان (شعر)
زهرا در آينه هدى ميناهاشمى
روسيه و مسلمانان غلامرضا
گلى زواره
حذف سوبسيدها محمد
رضا مالك
بازنگرى در سياست
توليدومصرف حجةالاسلاممحمدتقى
رهبر
پاسخ به نامهها
گفتهها و نوشتهها
جدول
گزارشهاى علمى – پژوهشى
نگاهى به رويدادها
رهنمودت های مقام معظم رهبری آیت الله خامنه ای
ماهنامه پاسدار اسلام.
صاحب امتياز: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه
قم.
مدير مسؤول: محمد حسن رحيميان.
دفتر مركزى: قم خيابان شهدا- صندوق پستى
37185/777 – تلفن 24803 – فاكس32332
شعبه تهران : خيابان انقلاب اسلامى – بين فلسطين
و وصال – تلفن 6468283
حساب جارى 600/9 بانك ملت قم- شعبه آموزش و
پرورش.
تك شماره 400 ريال – اشتراك ساليانه 4800 ريال.
چاپ : چاپخانه دفتر تبليغات اسلامى.
يادآوريها
1- پاسدار اسلام از مقالات،
اشعار، داستانها و ديگر آثار شما استقبال مىكند.
2- آثار رسيده، بر اساس ضوابط
شوراى نويسندگان، به ترتيب اولويت به چاپ خواهند رسيد. و حتىالمقدور، مقالات همه
نويسندگان – در صورت برخوردارى از جنبههاى پژوهشى – منتشر خواهند شد، ولكن مطالب
نو و آثار مذهبى در عرصههاى گوناگون، در اولويت قرار دارند.
3- لازم است، مقالهها براى يك
شماره، در نظر گرفته شوند (حداكثر 15 صفحه دستنويس) و در صورت ناگزير بودن، از سه
شماره پى در پى، افزايش نيابند.
4- فرستادن نسخه اصلى مطالب لازم
است و در صورت ترجمه، ضميمه ساختنِ متن، ضرورى مىباشد.
5- مطالب رسيده، بايد پيش از
اين، چاپ نشده باشند.
6- مجله در ويرايش و تلخيص
مقالهها، مختار است.
7- آثار ارسالى، بازگردانده
نمىشوند.
8- بهره جستن از مطالبمجله –
با يادآورى مأخذ – آزاد است.
رهنمود های مقام معظّم رهبری
مقام
معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنهاى
توليد مثل و تربيت كودك در زمره كارهاى اساسى
آفرينش محسوب مىشود كه بطور طبيعى زنان عهدهدار آن هستند و قوام زندگى انسانها
در جهان به زنان، به همان ميزانى است كه به مردان وابستهاست.
اسلام براى خانواده اهميت بسيار زيادى قائل است
و در جهت ممانعت از تزلزل بنيان خانواده، رعايت ضوابط و حد و مرزها را در محيط
جامعه لازم و ضرورى مىداند. فرهنگ اسلامى، فرهنگ عدم اختلاط زن و مرد است و اسلام
با هدف خوشبختى و پيشرفت زندگى زن و مرد بر روى اين مسأله سختگيرى كرده است و اين
نقطه مقابل خواست قدرتمندان و زراندوزان شهوتران جهان است كه براى از ميان برداشتن
حجاب بين زن و مرد تلاش مىكنند.
امروز در دوران جمهورى اسلامى تعداد دختران
دانشجو و زنان تحصيل كرده در مراكز آموزش عالى، شمار زنان شاغل به كار در مراكز
پزشكى و درمانى و نهادهاى علمى و تحقيقاتى و نيز تعداد زنان حاضر در صحنه سياست
كشور و مجامع بينالمللى با گذشته، قابل مقايسه نيست. زن مسلمان ايرانى امروز در
مجامع جهانى و كنفرانسهاى گوناگون علمى و سياسى حضور قدرتمندانهاى دارد و از حقوق
و كشور و ملت خود دفاع مىكند.
در جوامع غربى و آمريكايى زن مورد تحقير و ظلم
شوهر و فرزندان قرار مىگيرد و از حق مادرى به معناى واقعى آن محروم است. اما در
جامعه اسلامى ايران، زنان ما در سطوح عالى زندگى اجتماعى قرار دارند و ارزشهاى
انسانى خود را با حضور در ميدان جنگ و فعاليتهاى بازسازى و ايفاى نقش قدرت روانى خود
در پيشبرد اهداف اسلام و نظام اسلامى نشان دادهاند.
انبوه دختران و زنان مؤمن و حزب اللهى كه در
دانشگاه بهترين علوم را تدريس و بالاترين مدارج علمى را مىگذرانند و نيز شمار
زيادى از بانوان جوان ايران كه در آيندهاى نه چندان دور به مقامات عالى علمى،
فقهى و فلسفى دست خواهند يافت، افتخارات نظام اسلامى محسوب مىشوند.
فرهنگ غرب به مفهوم برهنگى و فساد فضاحتآميزى
است كه امروز بر زندگى بسيارى از زنان در كشورهاى غربى سايه افكنده و بر اثر
تبليغات غلط آنها فساد و بىبند و بارى در اين جوامع روز به روز در حال گسترش است.
آنها قصد دارند فسادى را كه خود گرفتار آن شدهاند به كشورهاى اسلامى نيز صادر
كنند ولى ما آن را براى زندگى اجتماعى مضرّ مىدانيم و روش اسلامى را به عنوان
بهترين روش دستور العمل خود قرار دادهايم.
اسلام زن را در جايگاه حقيقى خود قرار داده است،
زن در مقياس خانواده و در ارتباط با فرزندان از حق بيشترى بهرهمند است، زيرا زحمت
و رنج بيشترى را تحمل مىكند و بر اساس عدل الهى ارزش و حق بالاترى نيز به او تعلق
مىگيرد.73/7/20
ميلاد عدالت
“ما با كدام مؤونه و با چه
سرمايهاى مىخواهيم درباره شخصيت على ابن ابىطالب، از حقيقت ناشناخته او صحبت
كنيم؟ اصلاً على(ع) يك بشر ملكى
و دنيايى است كه ملكيان از او سخن گويند يا يك موجود ملكوتى است كه ملكوتيان او را
اندازهگيرى كنند؟ اهل عرفان درباره او جز با سطح عرفانى خود و فلاسفه و الهيون جز
با علوم محدوده خود با چه ابزارى مىخواهند به معرفى او بنشينند؟ تا چه حد او را
شناختهاند تا ما مهجوران را آگاه كنند؟ دانشمندان و اهل فضيلت و عارفان و اهل
فلسفه با همه فضايل و با همه دانش ارجمندشان، آنچه از آن جلوه تام حق دريافت
كردهاند، در حجاب وجود خود و در آينه محدود نفسانيت خويش است و مولا غير از آن
است. پس اولى آن است كه از اين وادى بگذريم و بگوئيم على ابن ابىطالب فقط بنده
خدا بود و اين بزرگترين شاخصه اوست كه مىتوان از آن ياد كرد، و پرورش يافته و
تربيت شده پيامبر عظيمالشأن است و اين از بزرگترين افتخارات اوست.”
(60/2/27)
“من مىگويم اگر چنانچه
پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم غير از اين موجود تربيت نكرده بود، كافى بود
برايش. اگر چنانچه پيغمبر اسلام مبعوث شده بود براى اين كه يك همچو موجودى را
تحويل جامعه بدهد، اين كافى بود. يك همچو موجودى كه هيچ سراغ ندارد كسى و بعدها هم
سراغ ندارد كسى، يك همچو موجودى امام امت است، البته كس ديگر به پاى او نخواهد
رسيد و بعد از رسول اكرم كسى افضل از او در هيچ معنايى نيست و نخواهد بود.”
(58/8/18)
“على عليه السلام كه در هر
جا مىرويم اسم او هست، پيش فقها وقتى مىرويم فقه على، پيش زاهد وقتى كه مىرويم زهد
على، پيش صوفيها وقتى كه مىرويم آنها هم مىگويند تصوف على، پيش ورزشكاران هم كه
مىرويم آنها هم مىگويند كه على و با اسم على شروع مىكنند. اين على همه چيز است،
يعنى در همه ابعاد انسانيت درجه يك است و لهذا هر طايفهاى خودشان را به او نزديك
مىكنند و خاصيت هر طبقهاى را هم دارد.”
(58/2/23)
“بالاترين مصيبتى كه بر
اسلام وارد شد، همين مصيبت سلب حكومت از حضرت امير – سلام الله عليه – بود و عزاى
او از عزاى كربلا بالاتر بود. مصيبت وارده بر اميرالمؤمنين و بر اسلام بالاتر است
از آن مصيبتى كه بر سيدالشهدا – سلام الله عليه – وارد شد. اعظم مصيبتها اين
مصيبت است كه نگذاشتند بفهمند مردم اسلام يعنى چه؟ اسلام حالا هم به حال ابهام
دارد زندگى مىكند، الآن هم مبهم است، الآن هم نمىدانند مردم كه معناى اسلام
چيست؟ حكومت اسلامى چيست؟ اسلام چه مىخواسته بكند؟ چه برنامهاى اسلام داشته است
در حكومتش؟ اين 5 سال حكومت، يا 6 5 سال حكومت حضرت امير، اين با همه گرفتاريهايى
كه بوده است و با همه زحمتهايى كه از براى حضرت امير فراهم شد، سلبش عزاى بزرگ است
و همين 5 ساله و 6 ساله، مسلمين تا به آخر بايد برايش جشن بگيرند، جشن براى
عدالت.”
(50/3/6)
“حضرت امير عليه السلام يك
وقتى كه در خطبه جمعه آمده بودند و منبر بودند، دامنشان را حركت مىدادند براى اين
كه پيراهن را شسته بودند و پيراهن عوضى نداشتند. بيدار بشويم ما، دولتمردان بيدار
بشوند، استاندارها بيدار بشوند، دادگاهها بيدار بشوند، ما دعوى شيعهگرى را
مىكنيم، ادعا هست كه ما شيعه و تابع هستيم، در مقام امتحان باز شيعه هستيم؟ تبع
هستيم آن طورى كه او هست؟ به اندازهاى كه وسعت وجودى ما هست تبعيت مىكنيم؟ با
دوستانمان، با رفقايمان، با همكيشانمان، با بشر آن طور رفتار مىكنيم؟ آن شخصى بود
كه وقتى يك خلخال را از پاى يك ذميه يا يهودى يا نصارا بوده است بيرون آورده بودند
اشرار، قريب به اين معنا فرموده است كه اگر انسان بميرد براى اين ننگى كه واقع شده
و اين چيزى كه واقع شده است، خيلى بعيد نيست.”
(59/10/7)
نگاهي به رويدادها
اخبار ايران و جهان
نگاهى به رويدادها
جهان اسلام
يك زن مسلمان به علت حفظ حجاب اسلامى در آمريكا
به جريمه نقدى محكوم شد.(73/7/12)
دختران مسلمان فرانسوى: ما حجاب مىخواهيم.(73/7/16)
نيروهاى سازمان ملل سنگرهاى ارتش مسلمان بوسنى
را منهدم كردند.
حماس: غزه را به آتش و خون مىكشيم.
(73/7/24)
انفجار بمب در تلآويو دهها كشته و زخمى بر جاى
گذاشت.(73/7/27)
22 صهيونيست در جريان انفجار اتوبوس به هلاكت رسيده و دهها تن به
شدت مجروح شدند.(73/7/28)
نيروهاى امنيتى الجزاير 47 مسلمان را به شهادت
رساندند.
امام جماعت يكى از مساجد فرانسه از اين كشور
اخراج شد.
امام جمعه قطر به عملكرد ضد اسلامى رژيم مصر
حمله كرد.(73/8/1)
مناطق و پادگانهاى استراتژيك صربها بدست
مسلمانان افتاد.(73/8/4)
شمار دختران محجّبه اخراجى از مدارس فرانسه به
25 تن رسيد.
2871 مسلمان انقلابى در شمال مصر بازداشت شدند.(73/8/7)
اولين كنگره مسلمانان روسيه پس از 77 سال گشايش
يافت.
ارتش مسلمان بوسنى شهر “گورنى واكوف” را به
كنترل خود درآوردند.(73/8/8)
كنگره مسلمانان روسيه، اسلام را بخش جدانشدنى از
حيات سياسى اين كشور خواند.
نخست وزير بوسنى: پيروزيهاى اخير رزمندگان
مسلمان بوسنى، نتيجه حمايتهاى ايران است.(73/8/9)
16 افسر عراقى به دستور صدام تيرباران شدهاند.(73/8/10)
اخبار داخلى
لندن خواستار توسعه روابط با تهران شد.
يك كارشناس سياسى: ادّعاى امارات در مورد سه
جزيره ايرانى يك باجخواهى با پشتيبانى آمريكا است.
ايران بيست و نهمين كشور توسعه يافته جهان
معرّفى شد.
3 مركز تهيه و توزيع داروهاى تك نسخهاى در تهران آغاز به كار كرد.
حجةالاسلام والمسلمين سيد احمد خمينى: مبارزه با
سرمايهداران بزرگ و مرفّهين بىدرد از مواضع اصولى امام راحل است.
ايران خواستار قطع مزاحمت كشتيهاى جنگى آمريكا
در آبهاى خليج فارس و درياى عمان شد.
آيت الله جنتى: گرانى، يكى از راههاى نفوذ دشمن
است، دولت بايد بطور جدّى مقابله كند.
مركز ليزر درمانى ويژه جانبازان شيميايى افتتاح
شد.(73/7/9)
رئيس مجلس: ما به خاطر پاىبندى به ارزشهاى
انقلاب زير سختترين فشارهاى سلطهگران هستيم.
مجلس ايران لغو تحريم نفتى اسرائيل را از سوى
كشورهاى عربى فاقد ارزش قانونى اعلام كرد.
معاملات ارزى خارج از شبكه بانكى و صرافيها غير
قانونى اعلام شد.(73/7/10)
تيم وزنهبردارى نابينايان ايران قهرمان جهان
شد.
سركرده منافقين: براى ما هيچ جايى بهتر از عراق
نيست.(73/7/11)
حجةالاسلام والمسلمين سيد احمد خمينى: بايد با
اقتدار مقابل دولت فرانسه در قضيه اخراج دختران باحجاب از مدارس ايستاد.
نخستين كشتى 2 هزار تنى پس از 14 سال در بندر
آبادان پهلو گرفت.(73/7/12)
در ديدار با دكتر ولايتى، پطروس غالى خواستار
استفاده از نفوذ سياسى ايران براى برقرارى آتش بس در افغانستان شد.
(73/7/13)
رئيس جمهور: جامعه تشنه حضور دولت در صحنه
مبارزه با گرانفروشى است؛ ما آمادهايم.
رئيس جمهور: با همان عزمى كه در جنگ و بازسازى
ويرانهها شركت كردم، براى مبارزه با گرانفروشى ايستادهام.(73/7/16)
پرستاران مىتوانند تا دوره دكترا به تحصيل
ادامه دهند.(73/7/18)
رئيس جمهور: حضور زن در صحنه مبارزه و سياست
مىتواند الگوئى براى زنان جهان بويژه مسلمانان باشد.
حجةالاسلام والمسلمين سيداحمد خمينى: نفوذ
سرمايهداران بزرگ در پيكره اقتصاد كشور سرمنشأ گرانى و اخلال در امور است.
پليس فرانسه گروه فيلمبردارى صدا و سيما را
بازداشت كرد.(73/7/19)
هواپيماى شركت آسمان با 59 مسافر و 7 خدمه در
مسير اصفهان – تهران سقوط كرد.
(73/7/21)
رئيس جمهور: ايران ادعاى هيچ كشورى را براى
رهبرى جهان نمىپذيرد.
ايران و روسيه 13 موافقتنامه همكارى امضاء
كردند.(73/7/23)
ترس از مجازات، محتكران تبريز را وادار به تخليه
انبارهاى قند و شكر و روغن كرد.
(73/7/24)
آيت الله يزدى: در پيكار بزرگ عليه گرانى اولويت
با تنبيه عوامل دست اول است.
ايران خواستار اعمال فشار مجامع جهانى به رژيم
صهيونيستى براى پيوستن به كنوانسيون منع تكثير سلاحهاى هستهاى شد.
حجةالاسلام والمسلمين سيد احمد خمينى: حضور
آمريكا، تهديدى عليه امنيت خليج فارس است.(73/7/26)
مهلت تخليه خوابگاههاى دانشجويى سه سال ديگر
تمديد شد.
نمايندگان مجلس خواستار كاهش قيمت خدمات عمومى
توسط دولتشدند.(73/7/27)
ايران: پيمان اردن – اسرائيل خيانت به آرمان
فلسطين است.
6 ميليارد و 800 ميليون ريال اعتبار براى اجراى طرحهاى ورزشى،
فرهنگى و عمرانى كشور اختصاص يافت.
كارشناسان: هر وقت كنترل دولت بر توزيع كاهش
يافته، شاهد افزايش قيمتها بودهايم.
(73/7/28)
رئيس ستاد مشترك سپاه پاسداران: سپاه نسبت به
تحركات در خليج فارس بىتفاوت نخواهد ماند.
آيت اللّه جنتى: منشأ دولتى گرانى، اشتباهاتى
بود كه در سياستها و ارائه گزارشهاى غلط صورت گرفت.(73/7/30)
پزشكان، موظّف به رعايت تعرفههاى تصويب شده خدمات
درمانى شدند.(73/8/1)
رئيس مجلس: برقرارى رابطه با رژيم صهيونيستى
پذيرش ذلّت توسط كشورهاى عربى است.(73/8/2)
مجلس نرخ مكالمات تلفنى را به قيمت قبلى
برگرداند.(73/8/3)
مدير عامل شركت آسمان: هواپيماى فوكر 28 توسط
عوامل خرابكار در آسمان متلاشى شده است.(73/8/4)
وزير نفت: درآمدهاى نفتى تاكنون 20 درصد بيشتر
از پيشبينى بودجه سال 73 بوده است.(73/8/5)
بزرگترين كشتى بارى در درياى خزر تحويل ايران
شد.(73/8/8)
زنان ايرانى سياستهاى ضد حقوق بشر فرانسه عليه
دختران محجّبه را محكوم كردند.(73/8/10)
اخبار خارجى
“حماس” به شاخه نظامى خود دستور داد از هرگونه درگيرى با پليس
فلسطين خوددارى كند.
رئيس سيا: دولت روسيه از سوى باندهاى گانگسترى
در معرض تهديد جدّى قرار دارد.
رژيم صهيونيستى عامل اصلى كشتار الخليل را آزاد
كرد.(73/7/6)
رهبر حزب حاكم مكزيك در يك سوء قصد كشته شد.(73/7/7)
كريستوفر: درهائيتى با وضع خطرناكى روبهرو
هستيم.
بوش: آمريكا با اشغالهائيتى، اعتبار خود را از
دست داد.
حماس به طور مشروط در انتخابات شوراى خود گردانى
شركت مىكند.(73/7/9)
رئيس جمهورى يمن در سمت خود ابقا شد.
قانون مختلط بودن دانش آموزان دختر و پسر در يمن
حذف شد.
تونس روابط سياسى خود را با رژيم صهيونيستى
برقرار ساخت.
وزير خارجه لبنان: تصميم شتاب زده شوراى همكارى
خليج فارس خارج از چهارچوب اتحاديه عرب مىباشد.
(73/7/10)
انجمن دانشمندان روسيه: يلتسين روسيه را به
مستعمره آمريكا تبديل كرده است.
مشاور صدام به قتل رسيد.
وزير خارجه مصر جزاير ايرانى خليج فارس را متعلق
به اعراب خواند.(73/7/11)
رهبر جمهوريخواهان سناى آمريكا اشغالهائيتى را
اشتباهى بزرگ خواند.
در سال 1986 در زمان جنگ تحميلى، امارات 1500
موشك هدايت شونده زمين به هوا در اختيار عراق قرار داد.
اتحاديه عرب لغو تحريم نفتى اسرائيل توسط شوراى
همكارى خليج فارس را بىاعتبار دانست.(73/7/12)
يك رهبر سياسى روسيه: آمريكاييها آرزوى
انتقامجويى از انقلاب ايران را به گور خواهند برد.
سعودى فضاى خود را به روى هواپيماهاى اسرائيلى
گشود.(73/7/13)
حيدر على اف مسكو را مسؤول ناآراميهاى داخلى
جمهورى آذربايجان دانست.
نيويورك تايمز: مدارس مصر پايگاه مبارزه عليه
رژيم مبارك شده است.(73/7/14)
كنگره آمريكا بار ديگر بر خروج سريع نظاميان اين
كشور ازهائيتى تأكيد كرد.
لوفتهانزا از سوار كردن سلمان رشدى خوددارى
كرد.
آرايش نظامى 50 هزار سرباز عراقى در مزر كويت،
اوضاع را در منطقه بار ديگر بحرانى كرد.
شورش نظاميان در جمهورى آذربايجان شكست خورد.(73/7/16)
ارتش تركيه خواستار توقيف يك فيلم اسلامى در اين
كشور شد.
عراقىها در 20 كيلومترى كويت مستقر شدند.(73/7/17)
دادگاه كانادا 19 منافق مهاجم به سفارت ايران را
تبرئه كرد.
دهها هزار سرباز عراقى و آمريكايى در دو سوى مرز
كويت مستقر شدند.
حزب ليبرال برنده انتخابات پارلمانى در اتريش
شد.(73/7/18)
عراق از مرز كويت عقب نشينى كرد.
وزير دفاع فرانسه: دولت الجزاير به زودى سقوط
خواهد كرد.(73/7/19)
كويت و امارات خواستار گسترش روابط با ايران
شدند.(73/7/20)
فرانسه با طرح آمريكا براى ايجاد منطقه انحصارى
در جنوب عراق مخالفت كرد.
حمله نظاميان صهيونيست به مخفيگاه “حماس” منجر
به قتل سرباز ربوده شده اسرائيلى شد.
“ژان برتواند اريستيد” رئيس جمهورىهائيتى پس از سه سال تبعيد با
يك هواپيماى نظامى آمريكا به كشورش بازگشت.
آمريكا از نظر اعدام كودكان در جهان رتبه اول را
دارد!(73/7/24)
پاپ: ضديت با يهود گناه كبيره است.
روسيه، آمريكا را از مداخله نظامى يك جانبه در
عراق منع كرد.(73/7/25)
آمريكا با طرح روسيه براى لغو تحريم نفتى عراق
مخالفت كرد.
اردن و اسرائيل پيشنويس پيمان سازش را امضا
كردند.
عراق مرزها و حاكميت كويت را به رسميت شناخت.
السفير: اسرائيل در سخاوتمندى اعراب در حال غرق
شدن است.(73/7/26)
سفير امارات در تهران: عقبنشينى عراق دليلى
براى حضور نيروهاى آمريكايى در خليج فارس باقى نگذاشته است.
رژيم صهيونيستى به عضويّت كميته حقوق بشر سازمان
ملل انتخاب شد.(73/7/28)
ممنوعيت حجاب اسلامى در مدارس فرانسه غيرقانونى
اعلام شد.
موافقتنامه هستهاى آمريكا و كرهشمالى به امضا
رسيد.(73/7/30)
عربستان روزانه 450 ميليون دلار بخاطر حضور
نظامى آمريكا در منطقه مىپردازد.
11 عضو كابينه انگليس به دليل فساد مالى و سوء استفاده مجبور به
استعفا شدند.
كلينتون با لغو تحريم تسليحاتى مسلمانان بوسنى
مخالفت كرد!(73/8/1)
وزير اطلاعات كويت: امنيت خليج فارس به تفاهم
شوراى همكارى با ايران متكى است.
(73/8/2)
كويت بخاطر حمايت از رژيم عراق در جنگ تحميلى از
ايران عذرخواهى كرد.
كلينتون: خشنودم كه عرفات متعهّد شده است
فلسطينىها را سركوب كند.(73/8/5)
گزارشهاى علمى – پژوهشى
گزارشهاى علمى – پژوهشى
رفع اختلالات گوارشى در زنان
متخصصان آسيب شناسى و بيماريهاى گوارشى در تلاش براى كمك به زنانى كه
طى مدت باردارى از اختلالات گوارشى رنج مىبرند با در نظر داشتن سلامت جنين،
توصيههايى به عمل آوردهاند.
پزشكان اغلب با مشكل تسكين اختلالات گوارشى بيماران باردار و در عين
حال حفظ سلامت مادر و جنين رو به رو هستند.
در جالى كه مادران باردار عموماً تجربه ترش كردن، يبوست و تهوع را
دارند معالجه آنها اغلب دشوار است.
پزشكان در مورد تجويز دارو براى زنان باردار و تشخيص دقيق اين كه آيا
اين علايم بالاخص با باردارى مرتبط است يا ناشى از اختلال جدىتر معده و روده است
دچار ترديد مىشوند.
در مورد ناراحتيهاى معمولى، توصيه پزشكان به بيماران عبارت است از صرف
وعدههاى غذايى كم حجم، نوشيدن مايعات بيشتر و افزايش مصرف الياف غذايى.
پزشكان بايد به هنگام توصيه به بيماران براى مصرف داروهاى بدون نسخه
نظير روغن كرچك، يا روغن معدنى كه مىتواند به بروز اختلال در باردارى بيانجامد و
برخى داروهاى ضد اسيد معده كه ممكن است در جذب آهن در زنان باردار ايجاد اشكال
كند، جانب احتياط را رعايت كنند.
فراوردههايى را كه مىتوان بىهيچ خطرى به مصرف رساند، ملينهاى محرك
معده نظير متاموسيل، سيتروسل، كانسيل، و پرديم هستند كه حاوى الياف مىباشند و جذب
رگهاى خونى نمىشوند.
عمل جراحى و سكته مغزى
بر اساس يك تحقيق جديد با انجام يك عمل جراحى براى گشودن شريان اصلى
مغز، مىتوان به ميزان 50 درصد از بروز برخى انواع سكتههاى مغزى جلوگيرى به عمل
آورد.
به گزارش خبرگزارى يونايتدپرس از “بتسدا مريلند”، اين تحقيق كه با
سرمايه گذارى مؤسسه ملى اختلالات عصبى و سكته در آمريكا انجام گرفته است نشان
مىدهد در بين بيمارانى كه دچار انسداد شديد سرخرك سباتCAROTID ARTERY هستند عمل
جراحى انداركتومى سبات براى باز كردن شريان، خطر سكته مغزى را از ميزان يك در ده
نفر به يك در بيست نفر كاهش مىدهد. بيماران در اين مطالعه علايم انسداد سرخرگ را
از خود نشان نداده بودند.
زاچهال، مدير موسسه تحقيقاتى مىگويد: نتايج اين پژوهش را مىتوان در
جهت بهبود كيفيت زندگى هزاران بيمارىكه درمعرض خطر سكتهمغزى قرار دارند
مورداستفاده قرار داد. وى نتايج اين مطالعه را بسيار هيجانانگيز خواند.
سكته مغزى زمانى رخ مىدهد كه سلولهاى مغزى به علت نبود اكسيژن
مىميرند. امسال در آمريكا 500 تا 600 هزار نفر دچار سكته خواهند شد كه از اين
تعداد 150 هزار تن جان خود را از دست مىدهند. حدود 50 تا 75 درصد تمامى موارد
سكتههاى مغزى نتيجه انسداد سرخرگى است كه خون را به مغز مىرساند.
اين مطالعه بر روى 1600 فرد 40 تا 79 سال انجام شد كه به ميزان 60 درصد
انسداد سرخرگ سبات داشتند اما علايم انسداد سرخرگ نظير ضعف و گيجى، دشوارى ناگهانى
درصحبت كردن و سرگيجه بدون علت در آنها بروز نكرده بود.
سن واقعى جهان
ستاره شناسان آمريكايى موفق شدند عدد ثابت “هابل” را كه كليد مهمى در
كشف سن جهان است، محاسبه كنند.
به گزارش خبرگزارى رويتر از لندن، تنها مشكل اين است كه يافتههاى آنها
نشان مىدهد عمر جهان از سن تخمينى پيرترين ستارگان كمتر است.
مجله علمى “نيچر” نوشته است مايك پيرس، از دانشگاه “اينديانا” و
دستيارانش موفق به حل مشكل اندازهگيرى فاصله تا گروههاى خاص ستارگان شدهاند و به
اين ترتيب توانستند عدد ثابتهابل را محاسبه كنند.
اين گزارش به طور حتم بحثهايى را در جهان در مورد اين كه ستاره شناسان
چگونه به جهان مىنگرند مطرح خواهد كرد.
عدد ثابتهابل يك رقم رياضى براى تعيين فاصله بين ستارگان و كهكشانها
است و كليد فرضيه “انفجار بزرگ” است. اين فرضيه مىگويد: جهان از يك نقطه
بىاندازه كوچك شرع شد و همچنان در حال گسترش است.
دندانپزشكى در آينده
به گزارش خبرگزاريها از ونكوور، دندان پزشكى بدون درد واژه متداول علمى
در كنگره جهانى دندان است كه با شركت حدود چهارده هزار دندان پزشك، بهداشت كار
دهان و دندان و محقق از سراسر دنيا در ونكوور برگزار شد. محققان در اين كنگره به
بحث و گفت و گو در مورد پيشرفتهاى جديد در زمينه مراقبت از دندان پرداختند.
دكتر مايكل جاجا، دندان پزشك كانادايى و رئيس كنفرانس گفت: روزى خواهد
رسيد كه مراجعه به دندانپزشكىكاملا بدوندرد خواهدبود.
وى مىگويد: در بسيارى از موارد به اين موفقيت دست يافتهايم. در بيشتر
مطبهاى دندان پزشكى بيمار هيچ گونه دردى را احساس نمىكند.
به كارگيرى سوزنها و متهها در برخى موارد قديمى شده است در حالى كه
داروهاى بىحس كننده بهتر و تكنيكهاى پيشرفتهتر به مفهوم آن است كه برخى روشهاى
دردناك، ناراحتى و رنج كمترى را باعث مىشوند.
ديدن افرادى كه به هنگام گذاشتن روكش دندان در صندلى خود به خواب فرو
رفتهاند اكنون موضوعى غير عادى نيست و امروزه در كانالكشى ريشههاى دندان ضرورتى
به تحمل هيچ نوع دردى نخواهد بود.
از جمله پيشرفتهاى مورد بحث در كنفرانس موضوع معالجه كرم خوردگى است كه
طى آن دندان پزشك به جاى خالى كردن دندان با مته، با كمك جريان قوى نمك محل
كرمخوردگى را به اصطلاح سند بلاست مىكند.
دكتر كليوراس، رئيس فدراسيون جهانى دندان گفت: در روش ديگرى دندان
پوسيده تخليه شده و چسب مخصوص آكنده از فلورايد در آن به كار مىرود.
اين تكنيك در تايلند و فيليپين مراحل آزمايشى خود را پشت سر مىگذارد و
سازمان بهداشت جهانى در كشورهاى در حال توسعه كه امكانات پيشرفته دندان پزشكى
محدود است استفاده از آن را توصيه مىكند.
جدول
جدول
افقى:
1- كتابى از استاد شهيد مطهرى.
2- آب پاك كننده – آمرزيده شده
– نشان و داغ – مجازات شرعى.
3- نوعى جمله انشائى – درخت –
گذرگاه – دانشمند و طبيب بزرگ ايرانى.
4- زن نافرمان – دين آخرين.
5- از علامات نفى به معناى “نيست”
و “نه” – آنچه انسان را به بهشت يا دوزخ مىبرد! – از اجزاء صورت.
6- هواى وارد شده به ريه – در
اسلام ولايت خانواده بر عهده اوست – مدرك – ميوهاى پاييزى.
7- بخار آب پراكنده در هواى
نزديك زمين – آب بند – ادعاها – يكى از حروف انگليسى – يكى از علايم بيمارى.
8- آزمون – گردىكه از كوبيدن
يا آسيا كردن غلات به دست مىآيد – خودكشى.
9- تازه – روزگار – خورنده
ايمان و از گناهان كبيره – سورهاى در قرآن.
10- اثر و نشان كه كسى از خود
باقى بگذارد – همگانى – بىكس و بىپشتوانه.
11- همه – صد متر مربع – باهوش
و زرنگ – سنگى كه با آن كارد يا شمشير را تيز كنند – فريادگر جدايى.
12- ضمير سوم شخص مفرد – از
سلاحهاى جنگى – نام – اندك.
13- كلمهاى كه خودخواهان زياد
استعمال مىكنند – بلبل – رودى در اروپا.
14- بنيانها – بركت يافته.
15- ظرف ساخته شده از مس يا
روى كه شبيه قورى ولى بزرگتر از آن است – ساختمان – گازى زرد رنگ و بسيار سمى كه
داراى خاصيت ضد عفونى كننده است – سرشناس.
16- پهلوان – خواستن – از
القاب حضرت زهرا(س) – اشاره به دور.
17- برترين زنان عالم.
عمودى:
1- حركت – از القاب حضرت زهرا”س”،
كه به دليل علاقه بسيار ايشان به پدر، به وى داده شده – با كيفيت.
2- استانى واقع در جنوب شرقى
ايران كه در دوران هخامنشى نام آن “بوتيا” بوده است – هم شغل – گرفتار.
3- رستگار، دلير – شكننده، و نازك – ميوهاى بهشتى.
4- مأمور ماليات – يكى از
واجبات وضو – حيوانى اهلى – غلاف شمشير.
5- نام يكى از طوايف بزرگ
ايران – آرى – يكى از نامهاى بارىتعالى – كلمه تنبيه – راه ميان بر.
6- جنگى كه در آن دندان پيامبر
اكرم(ص) شكست – عمو – رودخانه – حيوانى علفخوار از نوع گوسفند – گشاده.
7- كريم و بخشنده – وكيل،
كارگزار.
8- خرما – مدعى شدن – رهگذر –
شهرستانى واقع در شمال شرقى تبريز.
9- دانهاى خوشبو – مدارا كردن
– خرس آسمانى.
10- عامتر – سياه – تفاله
چغندر قند – زادگاه ناپلئون بناپارت.
11- آنچه كه بنده، بدون واسطه
از
خدا بياموزد – مستقل بودن.
12- دوست – بالا آمدن آب دريا
– حيوان نجيب – من و تو – خوشنودى و خوشدلى.
13- مادر – حرف ندا –
مجسمه – رطوبت – دريا.
14- شجاع – خانه – نجس نيست –
يكّه؛ منفرد.
15- خدا – نيكويى – ميوهاى كه
در شيره شكر پخته شده باشد.
16- سى و سومين سوره قرآن –
درخشنده – مطابق قاعده.
17- همدم و همصحبت – از
پيامبران اوالوالعزم – دشمنى.
× تنظيم : امامى پور
توجه :
به سه نفر از برندگان – به قيد
قرعه – سالنامه پاسدار اسلام – سال 72 – اهدا مىگردد.
لطفاً پاسخهاى درست را تا
بيستم آذر ارسال فرماييد.
برندگان اين ماه عبارتند از
خواهران و برادران ذيل كه جوايز ايشان با پست ارسال مىگردد:
1- مشهد – فريال فرقانى فرد.
2- قم – زهرا اقبالپور.
3- اصفهان – جمشيد جمشيديان.
× تذكر: قسمت افقى، جدول شماره
4، مورد دوم، يكى از نامهاى كوروش هخامنشى است (فارسنامه ابن بلخى، ص44).
پاسخ به نامه ها
پرسشها و پاسخها
سؤال:
1- حدّ و مرز تحريم و تجويز
احضار ارواح و هيپنوتيزم را بيان فرماييد.
2- عدّهاى از علما قايلند
تحقيق و سفر به ساير كُرات آسمانى اشكال دارد، در حالى كه يكى از راههاى شناخت
حضرت بارىتعالى مطالعه طبيعت و نظم موجود در آن مىباشد.
3- حديثى است از حضرت رسول(ص):
“انّ من اشدّ اهل النّار يوم القيامة عذاباً المصوّرون” لطفاً منظور از مصوّرون را
بيان فرمائيد و آيا نقاشى و طرّاحى كه جزو هنر محسوب مىشوند داراى اشكالند؟
4- اختلاف در ولايت فقيه كه
مُطْلَقه است يا غير مطلقه را بيان فرماييد و در صورت امكان در شمارههاى آينده از
مسأله مهم ولايت بحث بفرماييد.(آذربايجان شرقى: اباصلت. ف. ز)
پاسخ:
1- اين مسأله از نظر فقهى جاى
بحث و گفت و گوست ولى به فتواى حضرت امام(ره) – در تحرير الوسيله – همه انواع و
حدود آن حرام است.
2- كسانى كه سفر به كرات ديگر
را حرام مىدانند از جهت نماز و روزه اشكال مىكنند و آنها سفر به مناطق قطبى كه
ماهها در روز يا شباند را نيز مشكل مىدانند، ولى حضرت امام (ره) تكليف اين گونه
مسافرتها را در تحريرالوسيله ذكر فرموده است و اكثر فقهاى معاصر در حاشيه عروه
وظيفه نماز و روزه اين گونه مسافرتها را بيان نمودهاند و معناى آن اين است كه
اشكالى در اين سفرها نيست. البته اگر فرضاً حرام باشد مطلبى كه شما نوشتهايد دليل
جايز بودن آن نيست.
3- به حسب ظاهر آن حديث،
نقّاشان منظورند ولى طبق روايات ديگر بايد اختصاص به نقّاشى حيوان يا انسان داشته
باشد، و نقاشى غير آنها هيچ اشكالى ندارد و طبق فتواى بسيارى از فقها من جمله حضرت
امام(ره) نقاشى انسان و حيوان هم اشكال ندارد بلكه اختصاص به مجسّمهسازى دارد و
آن هم جاى بحث است. و به هر حال آن حديث از نظر سند معتبر نيست!
4- در مورد ولايت فقيه مجموعه
مقالاتى تحت عنوان “سخنى پيرامون ولايت فقيه” در ده شماره مجله – از 74 تا 84 به
جز 83 – آوردهايم به آنها مراجعه نماييد.
× ×
سؤال:
1- ما در نماز در سلام آخر
مىگوييم “سلام بر شما” منظور در اين جا از شما چه كسانى هستند؟
2- خداوند در قرآن كريم
مىفرمايند: “گمراه مىكند به آن مَثَلْ بسيارى را و هدايت مىكند بسيارى را و
گمراه نمىكند به آن مگر فاسقان را” (آيه 26، سوره بقره)، مگر نه اين است كه انسان
خود داراى اختيار است و خود اوست كه تصميم مىگيرد به راه خوب برود يا به راه بد
كشيده شود؟ منظور از اين كه خداوند عدّهاى را به راه راست هدايت مىكند و عدّهاى
را گمراه مىكند چيست؟ و منظور از فاسق و اين كه فاسقان را گمراه مىكند چيست؟ مگر
فاسقان گمراه نيستند؟
3- افرادى كه كبوتر نگهدارى
مىكنند، اگر كبوترانى از جايى ديگر پيش آنها بيايند آيا براى آن فرد حلال است يا
نه؟ و اگر صاحب اين كبوتران را نشناسد حكمش چيست؟ و اگر چند روزى آب و دانه به
آنها بدهد آيا مىتوان گفت صاحب آنها مىشود؟
4- اين كه شيطان يك فرشته است
و همه فرشتگان يك نيروى بازدارنده از گناه دارند و قدرت گناه ندارند، پس چرا
نافرمانى خدا را كرد و در جلوى آدم سجده نكرد كه باعث رانده شدنش از درگاه الهى
شود؟
5- وقتى كه مجرمى را اعدام
مىكنند يا به اندازه كار خلافش مجازاتش مىكنند آيا گناهى كه كرده بخشيده مىشود
يا اين فقط مجازات دنيوى است و بايد در آخرت هم جواب پس بدهد؟
6- اگر ما بخواهيم كارى را
انجام بدهيم ولى نظر يكى از والدين موافق آن كار و نظر ديگرى مخالف آن باشد و هر
دو نيز دليل قانع كنندهاى، براى نظر خود داشته باشند و هيچ يك نيز خلاف اسلام
نباشد، نظر كداميك مقدّم است، پدر يا مادر؟(س. حمزه)
پاسخ:
گفته شده است كه منظور از جمله
“السلام علكيم” در نماز فرادى دو ملكى است كه مراقب اعمال انسانند و در نماز جماعت
منظورِ امام، آن دو ملك و مأمومين است و منظورِ هر مأموم، آن دو ملك و امام و ساير
مأمومين است و در “السلام علينا و على عبادالله الصّالحين” منظور از عباد صالحين
پيامبران و ائمه و ملائكه موكل بر نگهدارى انساناند. امّا در اين جهت كه آيا در
سلام نماز بايد قصد سلام كردن و تحيّت باشد يا چنين قصدى لازم نيست، ميان فقها
اختلاف است. و به نظر حضرت امام – قدس سره – احتياطاً نمازگزار هم قصد اداى وظيفه
شرعى در خواندن اين جملهها را داشته باشد و هم قصد سلام كردن به همانهايى كه
منظور شارع است هر چند آنان را كاملاً به ذهن نياورد و فرمودهاند مردم هم به طور
ناخودآگاه همين گونه عمل مىكنند.
2- منظور از اين جمله اين است
كه قرآن در عين اينكه براى مؤمنان هدايت و نور و شفاى دردهاى معنوى است، براى
ستمگران و كافران مايه تباهى و گمراهى بيشتر است نه اين كه آنها را به جبر گمراه
مىكند، بلكه موجب گمراهى مىشود و با اختيار آنها منافاتى ندارد. اين مطلب در چند
جاى قرآن به آن تصريح شده است مانند آيه82، سوره
اسراء “و ننزّل من القرآن
ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لايزيد الظّالمين الاّ خساراً” سرّ اين مطلب اين است
كه تا قرآن نازل نشده است حجّت بر همگان كامل نيست و فقط به مقدارى كه عقل و فطرت
انسان حكم مىكند مؤاخذه مىشود، ولى پس از فرود آمدن كتاب خدا، حجت تمام است و
لذا نپذيرفتن راه حق در اين زمان، موجب خسارت و زيان بيشترى است و هر چه آيات بيشتر
و روشنتر فرود آيد و معجزات بيشتر ديده شود، كار آنها مشكلتر و خسارت آنها زيادتر
خواهد بود.
مضافاً به اين كه آمدن اين
آيات – به دليل عناد و لجاج گمراهان – موجب طغيان بيشتر و دشمنى بيشتر آنها با
رسول اكرم(ص) مىشد. از اين بيان معلوم شد كه فاسقان با اين كه گمراهند ولى
گمراهتر مىشوند!
3- اگر معلوم نيست آن كبوترها
صاحبى دارند يا نه مىتواند آنها را براى خود بردارد در صورتى كه تحت سلطه او
درآمده باشند و اگر مىداند آنها مالك دارند، احتياطاً بايد از خانههاى اطراف و
تمام جاهايى كه احتمال مىدهد از آن جا آمده باشند تحقيق كند تا صاحب آنها را
بيابد و اگر پيدا نشد به فقيرى صدقه بدهد.
4- به صراحت قرآن، شيطان فرشته
نيست، بلكه از نوع جنّ است.
5- بخشيدن گناه در آخرت بستگى
به توبه انسان و پذيرش خداوند دارد.
6- هر كدام را بخواهيد
مىتوانيد مقدّم بداريد.
× ×
سؤال:
چنانچه به شخصى مبلغى پول
بدهكار باشيم و بناچار بخواهيم به وى به صورت اقساط و يا در وقت ديگرى پرداخت
نماييم، آيا آن شخص مىتواند در قبال آن، زيان ديركرد و يا سود دريافت نمايد؟
(گرمسار: د. ش.411)
پاسخ:
خير! مطالبه هيچ پول يا چيز
ديگرى به عنوان ديركرد نمىتواند بكند و اگر بگيرد ربا و حرام و از بزرگترين
گناهان است!
× ×
سؤال:
1- همانطور كه مىدانيد در
پارهاى روايات از خواندن شعر در شب به طور كلى و نيز در شب و روز جمعه به طور اخص
حتى شعر نيكو نهى شده است، در حالى كه ديده شده است در نماز جمعه و محافل و مجالس،
روحانيون بر منابر شعر مىخوانند، از سوى ديگر مثلاً يك دانشجوى ادبيّات دائماً با
شعر سر و كار دارد و مسأله شب شعر هم در كشور ما امرى رايج است و برنامههاى ادبى
صداى جمهورى اسلامى – كه در شب پخش مىشود – نيز برقرار است. توجيه اين روايات و اعتبار
آنها چگونه است؟
2- امام جماعتى در سوره قدر به
كلمه “بإذن” كه مىرسد به علت وضع خاص دندانش “ذ” را “ز” تلفّظ مىكند، تكليف
مأموم چيست؟
3- اگر امام جماعتى در قرائت
سوره والعصر در كلمه “ان الإنسان” چنين تلفظ كند “اِنَّلِنْسان” و يا در سوره جمعه
بجاى “قل انّ” بگويد “قُلِنَّ” با اين توضيح كه در قرائت اساتيد تجويد قرآن اين
گونه تلفّظ شنيده مىشود و فكر مىكنم در عرف عرب هم مرسوم باشد، تكليف چيست؟
(تهران: س. د)
پاسخ:
1- البته روايات نهى از شعر در
مواقع خاص، روايات معارضى دارد و جمع بين آنها اين است كه شعر حق و مفيد كراهت
ندارد، گرچه در بعضى روايات تعميم داده شده است و شايد كراهت آن كمتر باشد و به هر
حال اين نهى بطور كلّى حمل بر كراهت شده است و حرام نيست.
2- اگر شما تلفّظ “ذ” را صحيح
ادا مىكنيد و مطمئن هستيد كه تلفّظ امام صحيح نيست، نمىتوانيد به او اقتدا كنيد.
3- تلفّظ به اين همزهها لازم
است و بدون آن نماز صحيح نيست و نمىتوان اقتدا كرد.
× ×
سؤال:
بنده اقدام به خال كوبى در بدن
نمودم و اين عمل در موقعى انجام گرفت كه جُنب بودم و بعد شنيدم كه اين كار باعث
مىشود كه من ديگر نتوانم به نماز و عبادات ادامه دهم. لطفاً بنده را در اين امر
راهنمايى كنيد.
(آبادان : ع. ح . 135)
پاسخ:
خالكوبى زير پوست است و مانع
رسيدن آب به بشره نمىشود، بنابراين غسل شما صحيح است.
× ×
× تبريز : برادر الف
سؤال خود را از دفتر استفتاء
بپرسيد.
× فاروج: خواهر آ. ن
1- مادر حق بسيار بزرگى دارد.
انكار زحمتهاى پدر و مادر و ناسپاسى آنها هر چند اكنون رفتار خوبى نداشته باشند
كفران حق آنهاست. و اين كار نزديك به كفران حق خداوند است. انسان نبايد به خاطر
برخى اشتباههاى پدر و مادر زحمات طاقت فرساى آنها را فراموش كند، سعى كنيد با
رفتار متواضعانه خود او را متوجه اشتباهش در برخورد با شما جلوى ديگران بنماييد
ولى هرگز پاسخ تند نگوييد كه خشم خدا را در پى دارد. شما نوشتهايد كه خدا را
بسيار دوست داريد پس به خاطر او اشتباهات مادر را ناديده بگيريد و آن را تحمل كنيد
تا خداوند از شما راضى شود و شما را دوست بدارد.
2- وسوسه نكنيد كه حرام و گناه
است و زندگى را بر شما و اطرافيانتان سخت و دشوار مىكند، ترشّح آب در موقع تطهير
در توالت معمولاً پاك است، شرايطى دارد كه در رساله ذكر شده است و معمولاً آن
شرايط حاصل است و اگر تطهير با شيلنگِ متّصل به آب كُر مانند آب لوله كشى شهرى
باشد، به هر صورت باشد ترشّح آن پاك است و تا چيزى را يقين صددرصد به نجاست آن
پيدا نكردهايد پاك است به شك و وسوسه هرگز اعتنا نكنيد، نمازتان را مانند ديگران
و به طور معمول بخوانيد و تكرار نكنيد.
گفتهها و نوشتهها
گفتهها و نوشتهها
ظريفها
ظريف بغداد، ابوالعينا و
ظريف مصر، ابن مكرم در مجلس يكى از حكّام، پهلوى يكديگر نشسته بودند و با هم
سرگوشى صحبت مىكردند. حاكم پرسيد: ديگر چه دروغهايى بيخ گوش يكديگر مىگوييد؟
ابوالعينا گفت: از بىطمعى و
عدل و سخاوت و فتوت شما صحبت مىكنيم!
در راه او
از “ويليام جيمز”، فيلسوف
غربى پرسيدند: آيا زندگى ارزش ماندن را دارد؟ وى پاسخ داد:
اين امر، بستگى به شخص دارد؛
زندگى ارزش ماندن را دارد، هرگاه در پى آن باشيم كه به اتّكاى خداوند زندگى كنيم و
در راه او گام برداريم!
(ماجراهاى جاودان در فلسفه)
سيرت زيبا
زيبايى ظاهرى زن، امروز و فردا پژمرده و مبتذل مىشود، در صورتى كه
حُسن و نيكويى معنوى به هر قالبى كه درآيد، هميشه شاداب و فريبنده است و طول ايام
و مرور زمان به جاى آن كه از رونق و جلوه آن بكاهد، دائماً بر قدر و منزلت آن مىافزايد.
بعد از يك سال هيچ كدام ]از زن و شوهر[ در فكر زيبايى صورت نمىافتند، بلكه متوجه
خُلق و رفتار يكديگر مىشوند.(دوتوكوپل)
لذت پرهيزكارى
هيچ كس را هيچ ندادند از دنيا، تا از آخرتش صد چندان كم نكردند، پس به
جامه نرم و طعام خوب لذّت مگيريد كه فردا، لذت آن جامه و آن طعام نباشد.
(فضيل عياض)
گزيده سخن
با آن كه سخن به لطف آن
است
كم گفتن اين سخن صواب است
كم گوى و گزيده گوى چون در
تا از سخنت جهان شود پر
(مصلح الدين سعدى)
فضايل على ( ع )
كسى از شافعى، پرسيد: در حق
على(ع) چه مىگويى؟
گفت: چه گويم در حق كسى كه
دوستانش فضايل او را از ترس دشمنانش پنهان كردند و دشمنان از روى كينه و عناد. با
اين حال فضايل او، دنيا را پر كرده است.(نامه دانشوران)
سرچشمه
عمربن عبدالعزيز از عربى شامى
پرسيد: عاملان من در دربار تو چگونه عمل مىكنند؟
در جواب گفت: قياس به نفس
بنما، اذا طابت العين عذبت الانهار؛ وقتى آب از سرچشمه صاف باشد در تمام جويها، آب
صاف، روان گردد و چون از سرچشمه گلآلود باشد، آب در تمام نهرها، گل آلود خواهد
بود.(هزار و يك حكايت، ص312)
سازمان ملل
گويند در سال 1929 هنگامى كه ساختمان جديد جامعه ملل قديم، در ژنو
پايان يافت، در جستجوى شعارى بودند كه بر سر درِ آن، حك كنند؛ انيشتين -دانشمند
معروف – اين عبارت را پيشنهاد كرد: “من از اقويا حمايت مىكنم و ضعفا را مجبور
مىسازم كه تسليم مطامع ايشان شوند، بى آن كه خونى بر زمين ريخته شود!
نعمت عافيت
يكى در پيش بزرگى از فقر و درويشى گِله مىكرد. گفت: خواهى كه چشم
نداشته باشى و ده هزار درهم به تو بدهند؟ گفت: نه! گفت: عقل چطور؟ گفت: نه! گفت:
گوش و دست و پاى؟ گفت: نه! گفت: پس خداى را پيش تو پنجاه هزار درهم متاع است، چرا
گِله مىكنى؟ بلكه بيشتر خلق را اگر گويى كه حال خويش با حال فلان كس عوض كن، نكند
و به حال بيشتر خلق رضا ندهد. پس آنچه وى را دادهاند و بيشتر خلق را ندادهاند،
جاى شكر باشد.(كيمياى سعادت)
آداب سخن
وقت سخن مترس بگو آنچه
گفتنى است
شمشير روز معركه، زشت است در نيام
× × × × ×
در مقام حرف بر لب مهر
خاموشى زدن
تيغ را زير سپر در جنگ پنهان كردن است
(مصلح الدين سعدى)
فرار
ترسويى از ميدان جنگ مىگريخت. به او گفتند: اى نامرد، چرا مىگريزى؟
گفت: آن خوشتر دارم كه بگويند:
فلانى گريخت لعنة اللّه عليه، تا آن كه بگويند: فلانى كشته شد، رحمةالله عليه.
نگرشى بر نظام حمايتى
نگرشى بر نظام حمايتى
قسمت اول
محمد رضا مالك
سوبسيدها، كه در قالب نظامهاى
حمايتى پرداخت مىشوند و جزو مخارج دولت محسوب مىگردند، نوعى ماليات منفىاند كه
افزايش آنها – در صورتى كه بر درآمدهاى دولت اضافه نگردد – باعث كسرى بودجه خواهد
شد. برخلاف مالياتها كه بر بودجه، اثرى مثبت دارند.
از آن جا كه اقتصاددانان
دريافتهاند كه مكانيزم بازار آزاد به تنهايى نمىتواند موجب كارايى اقتصادى گردد
و دولت مىبايست براى تخصيص بهينه منابع اقتصادى، در اقتصاد دخالت نمايد، نياز به
ابزارهايى احساس مىشود كه دولت با يارى جستن از آنها، در سياستگذاريهاى خويش به
منظور ايجاد كارايى بيشتر در تهيه كالاها و خدمات، بتواند وضعيت كاركرد بازار و
مكانيزم قيمتها را بهبود بخشيده و به تصحيح آن همت گمارد. مالياتها و سوبسيدها كه
بر خلاف يكديگر عمل مىكنند از مهمترين ابزارهايىاند كه هر دولتى براى رسيدن به
اين مهم به كار مىگيرد.
اهداف يك سيستم حمايتى
گذشته از “تخصيص كارايى منابع”
و ايجاد “كارايى اقتصادى” كه در ميان دولتهايى كه به اقتصاد، نگاهى يكسونگرانه
دارند (كشورهاى صنعتى) هدفى والا شمرده مىشود. در تمامى كشورها و بويژه كشورهاى
در حال توسعه كه با مشكلات بسيارى دست به گريبانند، اهداف ديگرى نيز، در برقرارى
يك سيستم حمايتى و پرداخت سوبسيد، دنبال مىشود كه نيل به اين اهداف از رسيدن به “كارايى
اقتصادى” چه بسا از اولويت بيشترى برخوردار باشد.
بايد توجه داشت كه دولتها بر
حسب تفاوتهايى كه در ديدگاههاى خويش نسبت به مردم و نيز برداشتى كه از ساختار
اقتصادى و اجتماعى كشور خود دارند به افراد يا گروههاى خاص اجتماعى، يا مصرف
كنندگان يك كالاى ويژه، سوبسيد پرداخت مىكنند و در اين راستا هدفهايى را مدّ نظر
دارند، مانند: برقرارى عدالت اقتصادى و مسأله توزيع درآمدها، اهميت دادن به
معيارهاى ارزشى، بهبود اخلاق اجتماعى و ايجاد حسّ برابرى و برادرى در اقشار مختلف
اجتماعى، حمايت از گروههاى كم درآمد و آسيب پذير، تحقق شعارها و آرمانهاى انقلابى.
گهگاه نيز براى كاهش ناآراميها و عصيانهاى اجتماعى و كاستن از جوّ روانى و التهابات
ناشى از عدم اطمينان اقتصادى مردم، نياز به يك سيستم حمايتى احساس مىگردد.
ممكن است در برخى از كشورهاى
جهانسوم، برقرارى يك سيستم حمايتى به دلايلى نه چندان منطقى انجام گيرد. اين گونه
كشورها معمولاً ثروتهايى باد آورده دارند، نظير كشورهاى صادركننده نفت حاشيه خليج
فارس. جناحهاى حاكم در اين سرزمينها كه بيشتر ثروت و درآمد عمومى را به خود اختصاص
دادهاند و مردم را نانخور خود به حساب مىآورند، گاهى اوقات تلاش مىكنند تا
كالاهاى مصرفى با قيمتى بسيار كمتر از قيمت تمام شده، در اختيار تودههاى فقير
قرار داده شود چون اين كار را نوعى اظهار سخاوتمندى مىدانند و تظاهر به ثروتمندى
و غنا را از وجوه اقتدار حاكميت خويش به شمار مىآورند.
در اين كه آيا پرداخت
سوبسيدها، از لحاظ تحقق بخشيدن به “كارايى اقتصادى” و يا از جهت بهبود “توزيع
درآمد” و “رفاه اجتماعى” و حتى از ديدگاه اخلاقى، صحيح است يا خير؟ جاى سخن بسيار
است. در مقاله حاضر كوشيدهايم با اشارهاى گذرا به نظام حمايتى در ايران، منافع و
مضارّى را كه اين امر، از جهات متفاوتى، باعث گرديده است، مختصراً بيان نموده و
سپس مشكل حذف سوبسيدها را بررسى كنيم. در پايان هم پيشنهادهايى را ارائه نمودهايم
تا شايد گامى در جهت حل مشكل برداشته باشيم.
سيستم حمايتى در ايران
گرچه پيش از افروخته شدن آتش
جنگ تحميلى و همچنين قبل از انقلاب، پرداخت سوبسيد براى برخى از كالاها مرسوم بوده
است، ليكن در زمان جنگ عراق عليه جمهورى اسلامى ايران دولت با توجه به كمبود شديد
بودجه ارزى و كاهش واردات و كم شدن كالاهاى ضرورى و بالا رفتن قيمتها، جهت كمك به
اقشار مستضعف و توده مردم، نظام حمايتى جديدى را پايه گذارى كرد. اين نظام حمايتى،
با عنايت به اهدافى كه از آن دنبال مىشد و نيز با توجه به اين كه در سالهاى بعد بر
گستره آن افزوده گشت و بسيارى از كالاها را در برگرفت، حايز اهميّت است.
پرداخت سوبسيد به كالاها كه جز
چند قلم خاص مانند نان، بقيه به علت كمبود همراه با سهميهبندى انجام گرفت، در
آغاز امرى موقتى و زودگذر به حساب مىآمد. در اين زمان، هدف دولت اين بود كه با
سهميهبندى كالاهاى اساسى و پرداخت سوبسيد آنها، توده مردم مسلمان را يارى نمايد
كه همانند پيش از جنگ بتوانند نيازهاى اساسى خود را به آسانى برآورده سازند. آن
روزها غير از اقشار متوسط به بالاى جامعه و نيز برخى از خواص، كمتر كسى بود كه
پرداخت سوبسيد و اصل نظام حمايتى را مورد اشكال قرار دهد. اين كه چرا هيچ كس به
مسأله پرداخت سوبسيدها با نگاهى نقادانه نمىنگريست، شايد بدين علت باشد كه
دهههاى اخير و پس از آن كه دولت ايران به درآمدهاى سرشار نفتى دست يافت، پيوسته
اين باور عمومى تقويت يافته است كه دولت كارآمد و توانا دولتى است كه سهم بيشترى
از مخارج زندگى مردم را به عهده گيرد. حتى وقوع انقلاب اسلامى و شعارهاى عدالت
گرايانهاى كه از طرف رهبران انقلاب ابراز مىشد به مقدار زيادى بر توقّعات و
انتظارات مردم از دولت اسلامى افزود.
ابزارى براى توزيع درآمد
دولت افزون بر تأمين مايحتاج
ضرورى مردم، اغراض ديگرى را نيز در سر داشت شايد ميل به برقرارى عدالت اجتماعى و
برابر ساختن سطح زندگى اقشار مختلف اجتماعى و نيز بهبود بخشيدن به وضعيت توزيع
درآمد، بيشترين تأثير را در اعمال اين سياست داشت؛ به عبارت ديگر، دولت قصد توزيع
مجدّد قدرت خريد و در نتيجه توزيع مجدّد درآمد، به سود مستضعفين را داشت.
قبل از جنگ گرچه برخى از
كالاها نظير نان، قند و شكر و سوخت مشمول سوبسيد بود ليكن پس از شروع جنگ، نظام
حمايتى گستردهاى شكل گرفت كه در بسيارى اوقات عملكرد بازار را تحت تأثير خود قرار
مىداد.
مشكل اساسى از آن جا زاده شد
كه دولت سيستم حمايتى و پرداخت سوبسيدها را به صورت عامّ، به عنوان ابزارى كارا
براى تغيير الگوى توزيع درآمد، پنداشت و بدين گونه بود كه بسيارى از كالاها و حتى
آنهايى را كه ضرورتى نداشت مشمول سوبسيد قرار داد. در حالى كه سرمايه گذارى در
امور زيربنايى از اولويت بيشترى برخوردار بود.
در اين كه نظام حمايتى پس از
جنگ چه اثرات اقتصادى و اجتماعيى از خود به جاى گذاشته است، زمينه بسيار خوبى براى
تحقيق وجود دارد. ما در اين جا به اختصار برخى از نقاط مثبت و منفى آن را بر
مىشمريم:
نقاط مثبت:
1 – ضرورت: بسيارى از ما از
اين امر آگاهيم كه در دوران جنگ تحميلى كه حاكميت جمهورى اسلامى ايران از جميع
جهات، مورد تعرّض دشمنان واقع شده بود، آنچه از همه امور مهمتر مىنمود، تأمين
نيازهاى اساسى و ضرورى مردم بود. رساندن مواد غذايى و مايحتاج اوليه زندگى به
تمامى اقشار مردم، چيزى بود كه براى پيشگيرى از بحران اجتماعى و نيز كاستن از جو
روانى منفى ناشى از وقوع جنگ، به آن نياز شديدى احساس مىشد. اضافه بر اين، دولت
انقلابى نمىخواست كه تودههاى مردم مسلمان را كه در حقيقت موتور محرّك انقلاب
بودند، در تنگناى معيشتى رها سازد. بنابراين اصل سهميهبندى و پرداخت سوبسيد امرى
معقول بود.
2 – يكسانى در مصرف كالاها:
گرچه دلايل روشنى در دست نيست كه پرداخت سوبسيد براى كالاها و اجراى نظام حمايتى –
حتى در گستردهترين حالت خود – وضعيت توزيع درآمد را به نفع اقشار پايين جامعه
بهبود بخشيده باشد، بلكه شواهدى وجود دارد كه گروهى با سوء استفاده از نقطهضعفهايى
كه در سيستم توزيع كالاهاى مشمول طرح وجود داشت به ثروتهاى كلان دست يافتند و بر
فاصلههاى طبقاتى افزودند. ليكن اين نكته را نيز نمىتوان از نظر دور داشت كه با
عنايت به اين امر كه نظام حمايتى كم كم پيچيدهتر و گستردهتر شد و بسيارى از
كالاها را در برگرفت، مىتوان گفت به مدت چند سال سبب گشت كه عموم مردم، حداقل در
بخشى از كالاها از مصارف شبيه به هم برخوردار باشند و تقريباً فقير و غنى كالاهاى
مشابهاى را مصرف نمايند. اين يكسانى در برخوردارى از مصرف كالاهاى مزبور، باعث
مىشد كه فاصلههاى طبقاتى چندان عمیق و سؤالبرانگيز به نظر نيايد و مردم بيشتر
با يكديگر احساس برادرى نمايند و اين حس برادرى و همدلى بر مقاومت ملّت در برابر
توطئههاى دشمنان مىافزود. در سالهاى نخستين جنگ بويژه زمانى كه در آمدهاى ارزى
دولت تا حد زيادى بهبود يافت، در ميان مردم اين احساس بيشتر از هميشه ملموس بود كه
دولت اسلامى عموم افراد جامعه را به يك چشم مىنگرد و قصد آن دارد كه وضعيت زندگى
و رفاه اجتماعى را به سود مستضعفين تغيير دهد.
3 – همسويى با معيارهاى
اخلاقى:
با آن كه اقتصاد دانان
قضاوتهاى اخلاقى و ارزشى را چندان خوش ندارند و مىكوشند تا باورهاى اخلاقى خود را
در تحليل مسائل و پديدههاى اقتصادى دخالت ندهند و حتى تصريح مىنمايند كه بهينه
بودن وضعيت توليد و مصرف كالاها از جهت اقتصادى لزوماً به معناى تطبيق آن با
معيارهاى ارزشى و عدالت اقتصادى نيست، اما براى حاكميتى كه بر پايه ارزشها و اصول
اخلاقى اسلام شكل گرفته است عاملهاى اخلاقى مىتواند نقشى مهم را ايفا نمايد.
به همين خاطر بايد توجه داشت
كه هر چند پرداخت سوبسيدها آن هم با اين گستردگى ممكن است از نظرگاه اقتصادى قابل
توجيه نباشد، ولى نظام حمايتى، همانند چترى بود كه بر سر همگى ملت سايه مىافكند و
تودههاى مستضعف و نيز كسانى را كه در شهرهاى دور افتاده و روستاها ساكن بودند
دربر مىگرفت و جزو جامعه محسوب مىداشت. در اين حال ضعفا همچون اندامهايى از يك
پيكر واحد بودند كه مانند ديگر اعضا تغذيه مىشدند. امّا پس از اين كه در سالهاى
اخير نظام حمايتى تا حد زيادى محدود گشت و سوبسيدها قطع گرديد، اين يكسان نگرى از
بين رفت و مستضعفين به “اقشار آسيب پذير” و “صاحبان درآمدهاى ناچيز” تغيير نام
دادند، كه اين عناوين چندان احترامآميز نبود.
در هر حال واژه “مستضعف” كه
بارى ارزشى – مكتبى داشت در برابر عنوانهاى جديد كه با نظر خشك اقتصادى به كار
گرفته شده بود، رنگ باخت.
برنامه ريزان اقتصادى بايد به
اين نكته عنايت داشته باشند كه نظام حمايتى سالهاى جنگ، با يك آرمان عدالت گرايانه
اعمال مىشد و آن را نبايد در سطح امورى چون “تأمين اجتماعى” و “بيمه بيكارى”
انگاشت. در تحت نظام حمايتى، مستضعفين اين احساس را داشتند كه حق خويش را مىگيرند
ولى اكنون در بين آنها اين باور تقويت شده است كه دولت به آنان به چشم “ناتوانانى
كه از عهده مخارج زندگى بر نمىآيند” مىنگرد و لذا ثروتمندان جامعه را تشويق
مىكند كه آنان را زير بال و پر خويش بگيرند.
نقاط منفى:
1- اسراف كارى و اتلاف منابع:
هرچند در زمانى كه كالاهاى
مشمول سوبسيد به وفور در اختيار مصرف كنندگان قرار داده شده بود خيلى از افراد به
اين گونه كالاهاى كوپنى “با بىرغبتى” مىنگريستند ولى با وجود اين، مصرف كالاهاى
مزبور در بسيارى از مناطق رو به فزونى گرفت. اين افزايش مصرف كه در برخى از اقلام
خاص همانند نان و فرآوردههاى نفتى و… شتابآلود بود، ريشه در اسرافكارى داشت.
تقويت اين روحيه در ميان افراد جامعه باعث گرديد كه اكنون در مىيابيم كه بسيارى
از مردم از شناخت ارزش واقعىِ اين نوع كالاها غافلند. اين امر، خود به خود يك معضل
اقتصادى است و چنانچه در رفتار مصرفى جامعه ما تغييرى صورت نپذيرد براى آينده
منابع كشور مخاطره آميز خواهد بود؛ براى مثال، وضعيت مصرف فرآوردههاى نفتى و سير
فزاينده آن به طورى است كه اگر در اين زمينه تصميمى جدى و قاطع گرفته نشود، آينده
صادرات اينگونه مواد با خطر حتمی روبهرو است و دور نيست كه زمانى فرا رسد كه حتى
جوابگوى مصرف داخلى نيز نباشيم.
2- آسيب ديدن توليدات ملى:
لازمه اعمال نظام حمايتى با
چنين وسعتى، اخلال در كاركرد عرضه و تقاضاى بازار و سيستم طبيعى قيمتها بود. دولت
از آن جا كه مانند گذشته ارز كافى براى واردات كالاها و اشباع تقاضاى بازار نداشت،
ناچار به انجام سهميهبندى گرديد. اين سهميهبندى كه با تعيين قيمت رسمى همراه
بود، باعث شد كه توليدكنندگان بخش خصوصى اطمينان كافى به سودآورى فعاليتهاى آينده
خود نداشته باشند و به اين دليل كه جز در موارد خاصى مانند گندم و برنج و…
كمكهاى جبرانى در اختيار توليد كنندگان قرار نمىگرفت خيلى از آنان از ادامه توليد
منصرف شدند. آنان با توجه به تعيين قيمت رسمى محصولات خويش از جانب دولت، انتظار
زيادى به تحصيل سود در آينده نداشتند. در اين هنگام چارهاى جز تن دادن به يك نظام
اقتصادى با برنامه ريزى متمركزتر كه در تحت آن بيشتر شركتهاى توليدى عمده را دولت
اداره مىكرد، نبود و پس از گذشت يك دهه دولت در اين زمينه كارنامه افتخارآميزى را ارائه نداد، زيرا
بسيارى از شركتهاى تحت پوشش، كه مديريت لايق اقتصادى نداشتند، ضرردهى بالايى
داشتند و وظيفه توليد تعداد زيادى از كالاها به دوش دولت افتاده بود كه از انجام
همه آنها ناتوان بود. براى همين است كه اكنون ايجاد فضايى كه در آن توليد كنندگان
بخشخصوصى از سود عادلانهاى برخوردار باشند، براى به كارگيرى ظرفيت كامل توليدى
كشور از ضروريّات مىنمايد.
3- ناهمگونى با عدالت اقتصادى:
برخى از صاحبنظران بر اين
باورند كه پرداخت سوبسيد به طور عامّ و همسان به تمامى افراد ملّت، بدون توجه به
توانايى مالى و سطح درآمد آنان، كارى نابجاست، زيرا صاحبان درآمدهاى بالا نيازى به
اين كمكها ندارند. بر خلاف اقشار ضعيف و كم درآمد كه از پرداخت هزينههاى زندگى
خود ناتوانند. بنابراين در نهايت، اين طبقات بالاى جامعه هستند كه سود خواهند برد.
نظام حمايتى در صورتى مىتواند
صحيح و مؤثر باشد كه فاصلههاى درآمدى را كمتر كند؛ يعنى سوبسيدها به همان كسانى
پرداخت شود كه مستحق آن هستند.
اين سخن، گرچه در مرحله گفتار
معقولانه به نظر مىآيد، اما در مرحله عمل بايد دانست كه دولتها معمولاً در
شناسايى واجدين شرايط دريافت اين كمكها، مهارت بالايى از خود نشان ندادهاند.
ضمناً ممكن است اجراى اين طرح در عمل به علت عدم يك سيستم توزيع مناسب، بسيار مشكل
باشد.
4 – تغيير الگوى مصرف:
پرداخت سوبسيد كالاها و مسأله
سهميهبندى باعث شد كه تقاضاى كاذبى براى اين گونه كالاها به وجود آيد، تا جايى كه
بيشتر خانوارها پس از برقرارى نظام حمايتى سليقه مصرفى خود را تغيير دادند؛ مثلاً
مصرف اقلامى چون برنج و روغن نباتى و نيز كره و گوشت وارداتى و غيره كه در خيلى از
روستاها و نقاط دور افتاده معمول نبود، رواج يافت و بر ميزان مصرف اين كالاها بطور
سرانه افزوده گشت. اين تغييرات در سليقههاى مصرفكنندگان هرچند محتمل است در برخى
موارد مانند پودرهاى لباس شويى و صابون و مواد غذايى ضرورى و غيره، به نفع بهداشت
و سلامت جامعه باشد، ولى از نظر اقتصادى چندان به صلاح نبود، زيرا سوق دادن مصرف
عمومى به سوى كالاهاىِ خاصى كه اكثر آنها از طريق واردات تأمين مىشد و بنيه
توليدى كشور در اين زمينهها محدود بود، نمىتواند مثبت ارزيابى گردد.
در گذشتهاى نه چندان دور،
مردم وطن ما به سبب شرايط متنوّع جغرافيايى و آب و هوايى كه در ايران وجود دارد،
در هر منطقهاى با توجه به شرايط اقليمى خاص آن، به مصرف كالاى بخصوصى روى آورده
بودند كه معمولاً در توليد آن خودكفا بودند. اين سليقه آنها كه خالى از حكمت نبود،
گذران زندگى را بر ايشان سهل ساخته بود.
5 – نبود يك سيستم توزيع
مناسب:
عملكرد دولت سبب گشت كه خود وى
در بيشتر بخشها به صورت توليد كننده منحصر به فرد در آيد. در اين اواخر، اداره اين
شركتها، كه نيروى گروهى از كاركنان متخصص و ماهر دولت را مىگرفت، بارى سنگين و
تحمل ناپذير بود.
بر خلاف امر توليد كه دولت نقش
اصلى را داشت، متأسفانه در سيستم توزيع دست بخش خصوصى تا حدى باز گذاشته بود، به
گونهاى كه اين بخش خصوصى بود كه در توزيع حرف اول را مىزد. كاركرد شركتهاى
تعاونى نيز نتيجه شگرفى در بر نداشت و در حالى كه دولت در امر تملّك شركتها مصرّ
بود و اكثر آنها را در اختيار خود داشت، نيروى چندانى براى برخورد با واسطهها كه
بخش بزرگى از بازار را در تسلّط خود داشتند، نداشت.
به غير از كالاهايى مانند قند
و شكر و روغن و… كه با كوپنهاى رسمى توزيع مىشد، در ساير كالاهايى كه براى
آنها سوبسيد زيادى پرداخت مىگرديد، اين فروشندگان و واسطههاى فروش بودند كه نفع
اصلى را مىبردند. همين عدم نظارت، سبب شد كه سهم زيادى از منافع نظام حمايتى – كه
قرار بود به مصرف كنندگان جزء برسد – به چنگ اخلالكنندگان در سيستم توزيع افتاد،
و به همين خاطر است كه مىبينيم نظام حمايتى، وضعيت درآمد را بهبود نبخشيد، بلكه
پس از گذشت چند سال نتايج ناخوشايندى هم به بار آورده و بخش خصوصى فربهتر از
هميشه بر جاى باقى ماند، در حالى كه بر فاصلههاى درآمدى گروههاى اجتماعى افزوده
شده بود. شايد دولت كه از حسن نظر كافى برخوردار بود، اگر اكثر نيروى خود را به
جاى تسلط بر شركتهاى توليدى، صرف تنظيم يك سيستم توزيع مناسب كالا مىنمود، نتايج
رضايتبخشترى به دست مىآمد.
× حذف سوبسيدها:
با دقت به مباحث گذشته مىتوان
دريافت كه چرا دولت هم اينك بر برنامههاى تعديل اقتصادى و محدود ساختن نظام
حمايتى پافشارى مىورزد. در حالت كنونى احساس مىشود كه ادامه نظام حمايتى با شكل
سابق، به نفع آينده كشور نيست و با حفظ منابع اقتصادى جامعه سر ناسازگارى دارد.
در شماره آينده به اميد
پروردگار، اين مسأله را مورد تجزيه و تحليل قرار خواهيم داد كه اولاً: اهداف عمده
دولت از حذف سوبسيدها چيست؟ و ثانياً: در اجراى برنامههاى آينده چه نكاتى را بايد
در نظر داشت.
ادامه دارد
نظريه اتحاد آسيايى
نظريه اتحاد آسيايى
سناريوهاى شكل يابى
آخرين قسمت
دكتر محمد رضا حافظ نيا
در بحثهاى گذشته به بررسى
ضرورت تشكيل اتحاد آسيايى و اهداف و كار كردهاى آن پرداخته شد. اينك اين سئوال
مطرح است كه چگونه مىتوان انتظار داشت اين اتحاد شكل بگيرد؟ و روشهاى احتمالى تشكيل
آن كدامند؟
آنچه مسلم است اين است كه
احساس نياز به تشكيل اين اتحاديه بايد در وجود تمام يا تعدادى از كشورهاى آسيايى
بويژه آنها كه اهميت ژئوپليتيكى دارند، به وجود آيد. براى شروع مراحل اوليه كار و
توضيح و توجيه مسأله، لازم است يك يا چند كشور، پيشگام اين حركت شوند تا فرهنگ
اتحاد، تدريجاً استقرار يافته و مقدمات ايجاد و سازماندهى آن فراهم آيد. براى شكل
دادن به اتحاديه مزبور، سناريوهاى متعددى قابل تصور است كه در اين جا به چهار مورد
آن اشاره مىشود:
1 – سناريوى فرا گير و يك
مرحلهاى:
اين سناريو از همان آغاز راه،
تمام يا اكثر كشورهاى آسيايى را شامل مىشود. براى تحقق آن، كشور يا كشورهاى
پيشنهاد دهنده مىتوانند به تشكيل كنفرانس عمومى، با حضور كليه يا اكثر كشورهاى
آسيايى اقدام كنند.1
اين كنفرانس مىتواند در سطح
سران يا وزراى امور خارجه كشورهاى آسيايى تشكيل شود و براى شروع كار و توجيه و
زمينهسازى آن مىتوان اجلاس مشترك سفراى كشورهاى آسيايى را در كشور يا كشورهاى
پيشگام تشكيل داد.
البته اين سناريو مستلزم وجودِ
باور، نگرش و رفتار هماهنگ دولتهاى آسيايى نسبت به اين اتحاديه و نيز نسبت به
مسائل و مناسبات بين المللى است كه در حال حاضر به دليل فقدان دو عامل ياد شده به
نظر مىرسد تحقق سناريوى فراگير در كوتاه مدت، مقدور نباشد، زيرا كشورهاى آسيايى
در موضوعات ياد شده تجانس لازم را ندارند. هر چند نمىتوان از آن صرف نظر نمود و
تلاشهاى مربوطه را بىثمر دانست و آزمايش آن براى امكان سنجى ميزان تحقق اين
سناريو، كارى به صلاح است.
2 – سناريوى قطبهاى
منطقهاى:
در بررسى وضعيت نواحى
جغرافيايى و ژئوپليتيكى آسيا مشخص شد كه اين قاره به هشت ناحيه تقسيم مىشود كه در
هفت ناحيه آن، امكان پيدايش نظام منطقهاى وجود دارد و نيز گفته شد كه در هر ناحيه
جغرافيايى يكى از كشورها از وزن و منزلت ژئوپليتيكى بالاترى برخوردار است و به
همين اعتبار، قادر است بر نظام منطقهاى تأثير بگذارد. حال خواه اين نظام شكل رسمى
داشته باشد يا نداشته باشد تفاوت چندانى نمىكند، زيرا در هر صورت كشورى كه وزن
ژئوپليتيكى بالاترى دارد، خود به خود بر مناسبات و فعل انفعالات منطقهاى تأثير
مىگذارد و گاهى نقش محورى پيدا كرده و رهبرى مجموعه را به عهده مىگيرد.
اين سناريو، تحقق اتحاد را در
دو يا چند مرحله مقدور مىسازد؛ يعنى در آغاز كار، هسته اوليه اتحاد با حضور
كشورهاى قطبى مناطق ژئوپليتيكى آسيا تشكيل شود و در مرحله دوم تعدادى از كشورهاى
هر منطقه به اتحاد وابسته گردند و بالاخره تدريجاً كليه يا اكثر كشورها به عضويت
اتحاديه درآيند.
بر اساس اين سناريو، كشورهاى
ژاپن، چين، اندونزى، هند، ايران، تركيه و قزاقستان، هسته اوليه اين تشكل را به
وجود خواهند آورد. البته اين سناريو نيز بدون مشكل نيست، زيرا روابط هند با چين و
چين با ژاپن، چنان حسنه نيست و آنها با يكديگر اختلافات ارضى و ايدئولوژيك و سياسى
دارند. هر چند اين اختلافات شديد نيست ولى مانع قابل توجهى بر سر راه اين
سناريوست.
3 –
سناريوى گزينشى و چند مرحلهاى:
بر اساس اين سناريو، هسته
اوليه اتحاديه مىتواند با حضور چند كشور آسيايى كه داراى ديدگاهها و مواضع مشترك
در امور قارهاى و بينالمللى هستند به وجود آيد. سپس در مراحل بعدى و به طور
تدريجى ساير كشورهاى آسيايى جذب آن گردند؛ به عنوان مثال، كشورهايى كه در مسائلى
نظير رابطه با آمريكا يا تركيب اعضاى شوراى امنيت يا استقلال سياسى و اقتصادى يا
امنيت آسيا و نظاير آن ديدگاهها و مواضع و مسائل مشترك دارند مىتوانند هسته اوليه
اين اتحاد را تشكيل دهند. سپس با توسعه روابط و نيازهاى متقابل بر تحكيم آن افزوده
و با تشويق و ترغيب سايرين آنها را به اتحاد خود بپيوندند. در اين سناريو مىتوان
كشورهاى چين، ايران، پاكستان و كرهشمالى را هسته اوليه اتحاديه در نظر گرفت كه
ويژگى مشترك آنها داشتن مواضع نسبتاً هماهنگ در مسائل بينالمللى بويژه در رابطه
با سياستهاى آمريكاست.
اين سناريو نسبت به سناريوهاى
ديگر امكان تحقق بيشترى دارد و اين كشورها مىتوانند پيشتاز حركت تأسيس اتحاديه
آسيايى نيز به شمار آيند. از سوى ديگر اين چهار كشور با هم پيوستگى ارضى داشته و
از غرب تا شرق آسيا امتداد مىيابند و به دليل دسترسى بدون واسطه به آبهاى آزاد
جهان قادرند شبكه حمل و نقل دريايى فعّالى را به وجود آورده و با توسعه قدرت
دريايى مشترك، نقش فعالى را بين دو اقيانوس كبير و هند به عهده گيرند؛ به عبارتى
قادرند محورهاى ژئواستراتژيك آسيا را از غرب تا شرق، هم در زمين، هم در دريا و هم
در هوا در كنترل خود گيرند.
نكته ديگر اين كه كليه مناطق
ژئوپليتيكى آسيا بدون واسطه پيرامون اين محور ژئواستراتژيك قرار گرفتهاند و لذا
امكان جذب تدريجى كشورهاى مناطق مزبور به اتحاديه وجود دارد.
4 – سناريوى تركيبى:
اين سناريو، تركيبى از
سناريوهاى دوم و سوم است؛ بدين معنا كه هسته اوليه اتحاديه را مىتوان از كشورهاى
چهارگانه سناريوى سوم و نيز يك يا چند كشور قدرت درجه دوم و سوم نواحى ژئوپليتيكى
آسيا تشكيل داد. در اين سناريو بايد چهار كشور چين، ايران، پاكستان و كره شمالى
مبناى كار قرار گيرند و از مناطق ژئوپليتيكى، بسته به ميزان تجانس و همگرايى با
اين مجموعه، كشورهاى داراى وزن ژئوپليتيكى درجه 2 و 3 و… را جذب اتحاديه نمود و
در هسته اوليه آن جاى داد؛ مثلاً اندونزى و مالزى، تركيه، بنگلادش، سوريه،
قزاقستان، ازبكستان، تركمنستان، تاجيكستان، قرقيزستان، آذربايجان، سريلانكا و
احتمالاً گرجستان و ويتنام را مىتوان در مرحله اول، جذب شكلگيرى هسته اتحاديه
آسيا كرد.
نكتهاى كه بايد در شكل دهى به
اتحاديه آسيايى مد نظر قرار گيرد اين است كه كشورهاى هند و ژاپن كه از موقعيت قطبى
در ناحيه آسياى جنوبى و آسياى شرقى بحرى برخوردارند داراى تجانس كمترى با مجموعه
آسيا هستند، ضمن اين كه از وزن ژئوپليتيكى قابل توجهى در سطح بين المللى نيز
برخوردارند. حضور اين دو كشور در مراحل آغازين كار و شكل يابى هسته اوليه اتحاديه،
مانع از تحقق آن خواهد شد، زيرا اولاً تجانس آنها با بقيه آسيا از درجه بالايى
برخوردار نيست. ثانياً داراى وضعيت ژئوپليتيكى خاصى نسبت به همسايگان خود هستند؛
مثلاً هندوستان با سه همسايه خود يعنى پاكستان، چين و سريلانكا مسأله دارد و ژاپن
نيز به دليل گرايش به سمت جامعه اقيانوس آرام از هويت آسيايى كمرنگى برخوردار شده
است و علاوه بر آن، با چين و كره شمالى مشكل دارد و سابقه سوء استعمارگرى و تجاوز
به همسايگان – به ويژه در جنگ جهانى دوم – دارد و به نظر مىرسد رفتار آن نسبت به
اتحاديه آسيا مشابه رفتار انگليس نسبت به جامعه اروپا باشد.
بنابر اين در مراحل اوليه كار
از درگير كردن اين كشورها بايد پرهيز شود در غير اين صورت اتحاديه، سرانجامى
نخواهد گرفت. ولى در بلند مدت و پس از آن كه اتحاديه پايههاى مستحكمى يافت و
توانست اكثر كشورهاى آسيايى را عضو كند امكان جذب ژاپن و هند وجود خواهد داشت،
زيرا عدم عضويت آنها به معناى از دست دادن بازار قدرتمند آسيا خواهد بود.
در خاتمه اين بحث، توصيه
مىشود كليه تلاشهاى مربوط به تشكيل اتحاديه آسيا متوجه سناريوهاى سوم و چهارم
بشود تا پس از شكليابى هسته اوليه بتوان به طور تدريجى و در مراحل بعد ساير
كشورهاى علاقهمند را از كليه نواحى جغرافيايى و ژئوپليتيكى آسيا جذب آن نمود.
تشكيل اتحاديه آسيا يقيناً
دستاوردهاى مفيدى براى كشورهاى آسيايى به همراه خواهد داشت كه ايجاد بازار مشترك
اقتصادى آسيا براى پاسخگويى به نيازهاى متقابل كشورها، ايجاد نهاد داورى مشترك
براى رسيدگى و حل و فصل دعاوى فى مابين، احياء هويت آسيايى، تأمين امنيت جمعى
كشورهاى آسيا، ايجاد شبكه كمربندى حمل و نقل زمينى و هوايى و دريايى، ايجاد شبكه
ارتباطى و رسانهاى مشترك، كسب قدرت برتر جهان و تأثيرگذارى بر نظام بينالمللى و
از همه مهمتر انقراض سلطه تاريخى اروپا و آمريكا بر آسيا از نمونههاى بارز آن
است.
پايان
1 ) جمهورى اسلامى ايرا به
لحاظ اين كه اولين كشور مطرح كننده نظريه اتحاد آسيايى است مىتواند به عنوان كشور
پيشنهاد دهنده، كنفرانس مزبور را تشكيل دهد.
مُدّرس ديانت، در عرصه سياست
مُدّرس ديانت، در عرصه سياست
غلامرضا گُلى زواره
× ستاره آسمان كوير
فقيه مجاهد و دانشور پرهيزگار،
آية اللّه سيّد حسن مدرس، يكى از چهرههاى درخشان جهان تشيّع به شمار مىرود. وى
از سُلاله پاك خاندان عصمت و طهارت است كه نسبش به حضرت امام حسن مجتبى(ع) مىرسد
و به استناد شرح حالى كه به قلم خويش نگاشته و براى روزنامه اطلاعات فرستاده1 و بر
حسب نسب نامهاى كه مرحوم آية الله العظمى مرعشى نجفىرحمه الله براى خاندانش
تنظيم نموده،2 از طايفه ميرعابدين زوارهاى است. او از همان دوران كودكى با مصايب
و سختيها آشنا شد و طعم تلخ محروميت را چشيد و همين مشقّات در ساختن شخصيّت وى به
عنوان انسانى مقاوم، قانع و بردبار مؤثر بود. آن شهيد والامقام، اخلاق و رفتار
اسلامى را از مكتب اهل بيت آموخت و وجود پدرى زاهد و وارسته چون سيد اسماعيل در
ترسيم سيماى معنوى وى نقش مهمى را دارا بود. جدّش “مير عبدالباقى” كه به تربيت سيد
حسن همّت گماشت از سادات طباطبایی “زواره” بود كه به قمشه (شهرضا) كوچيد و در اين
شهر به افاضه علمى و نشر فرهنگ اسلامى مشغول شد.
شهيد مدرس در سنين جوانى به
مقام اجتهاد رسيد و از لحاظ علمى و فقهى، شخصيتى نمونه، مجتهدى جامع الشّرايط،
صاحب فتوا و شايسته تقليد بود، مرحوم آيةاللّه العظمى مرعشى نجفىرحمه الله ضمن
اشاره به آثار قلمى و انديشههاى فقهى وى مىنويسد:
“… حقير در سفر اخير خود
در تهران نظر به مقام دوستى و علاقهمندى ايشان به مرحوم والد، مكرّر خدمتشان
مىرسيدم و از بيانات آن مرحوم مستفيض مىشدم و از آن بزرگوار در روايت احاديث
استجازه نمودم… .”3
آية الله حاج سيد محمد رضا
بهاءالدّينى از مجتهدان با سابقه حوزه علميه قم مىگويد:
“مرحوم مدرس يك رجل علمى و
دينى و سياسى بود و اين گونه فردى مهمتر از رجل علمى و دينى است، زيرا اين مظهر
ولايت است كه اگر ولايت و سياست مسلمين نباشد ديگر فروع اسلامى تحقق كامل
نمىيابد.”4
از شهيد مدرس، آثار متعددى در
فقه، اصول و مباحث اجتماعى – سياسى باقى است كه اغلب آنها به صورت مخطوط باقى
مانده و هنوز به زيور طبع آراسته نشده است.
× عزت قناعت
مدرس، علاوه بر آن كه در
كمالات علمى و خصوصيات معنوى از نوادر محسوب مىشود، در عرصه سياست نيز نابغه است.
وى با شجاعتى كمنظير به جنگ با ستم و هرگونه سلطهگرى برخاست و در هولناكترين
شرايط تاريخى و اختناق رضاخانى، عَلَم مبارزه را يك تنه بر دوش گرفت و در راه
انجام رسالتى كه عهدهدار آن بود، ترور، زندان، تبعيد و شهادت را به جان و دل
پذيرفت.
او تا پايان عمر، ساده زيست و
همين ويژگى او را در مبارزه مستمرش با استبداد و استعمار موفق ساخت، او با قناعت و
عزت نفس، همه بيمها را از دل خويش زدوده بود و عقيده داشت قناعت، استقلال را حفظ
مىكند. فقرى كه مدرس براى خود برگزيده بود، همان است كه پيامبر اسلام(ص) بدان
افتخار مىكند و مىفرمايد: “الفقر فخرى”.
دولت فقر خدايا به من
ارزانى دار
كاين كرامت سبب حشمت و
تمكين من است
تلاش براى معاش همچون
سادهترين كارگران، شيوهاى بود كه مدرس از مكتب مولايش اميرمؤمنان(ع) آموخته بود،
او دراينباره مىگويد:
“براى تهيه مخارج روزانه و
هزينه تحصيل مجبور بودم كه در ايام تعطيلات به دهات بروم و لباس عوض كنم و مشغول
كار عملگى و بنّايى گردم تا مخارج تحصيل هفته بعد را فراهم كنم.”5
مىنويسند: بعد از ظهر كه به
درس و بحث حاضر مىشد، شلوارش پُر از گِل بود، زيرا مدّتها در خانه مخروبهاى كه
شترداران مهيارى (برحسب نذرى كه داشتند) برايش خريده بودند، خشت مىزد تا آن را
بازسازى كند. به هنگام تحصيل در نجف اشرف نيز روزهاى جمعه كار مىكرد و از درآمد
آن، نان خشك مىخريد و تكّههاى آن را روى صفحه كتاب خويش مىگذاشت و مىخورد تا
به قول خودش از تمام وابستگيها آزاد شود.
وقتى در مدرسه سپهسالار تدريس
مىكرد، يكى از شاگردانش او را در روستايى از توابع شهريار ديده بود كه سرقنات
همراه با عدّهاى مقنّى مشغول كار است و چرخ كشى مىكند، وقتى اين شاگرد به استاد
خويش چنين برنامهاى را يادآور مىشود مدرس مىگويد: مگر نشنيدهاى كه جدّم فرمود:
“لنقل الصخرة من قلل
الجبال احبّ الى من منن الرجال؛ به نزد من، كشيدن سنگ از بلنداى كوه بِه از منّت
زمردان زمانه است.”
محل پذيرايى مدرس در تهران (وقتى
نماينده مجلس بود) اتاقى بود به ابعاد چهار متر و نيم در شش متر كه در حدود سه
چهارم آن با زيلو فرش شده و بقيه بدون فرش بود.6
لباس و پيراهن و قبا و عمامه و
جورابش ساده و بافت و دوخت وطن بود، چه آنكه به استعمال البسه وطنى و ساير مصنوعات
ساخت كشور التزام عملى داشت، خوراكش بيشتر نان و ماست و گاهى مختصر آبگوشت كم چربى
بود.7
وجود چنين ويژگيها در شخصيت
مدرس است كه حضرت امام خمينى قدس سره مىفرمايد:
“سعى كنيد مثل مرحوم مدرس
را انتخاب كنيد، البته مثل مدرس كه به اين زوديها پيدا نمىشود شايد آحادى مثل
مدرس باشند.”8
و مقام معظّم رهبرى – حضرت آية
اللهخامنهاى – طى پيامى به مناسبت سالروز شهادت اين روحانى مبارز فرمودهاند:
“. . . مدرس به عنوان يك
روحانى كه از چشمه فيّاض دين رهايىبخش و انسانساز اسلام سيراب بود در انجام
تكليف الهى و شرعى خويش، تنها بودن را بهانه سكوت قرار نداد و چه بسا كه در بسيارى
از جريانات سياسى كشور، تنها يك فرياد مخالف بود كه پرده خفقان حاكمه را مىدريد و
آن فرياد خروش دشمنشكن مدرس بود. . . مدرس، به حق افتخار جامعه روحانيّت بخصوص در
قرن حاضر و نمونهاى از مقاومت جامعه روحانيّت در همه زمانهاست … .”9
× تأكيد بر استقلال ايران
مدرس بر استقلال همه جانبه
ايران مىانديشيد و هيچ گونه وابستگى را نمىپذيرفت، شعارش كه سرلوحه مبارزاتش با
سلطهگران بود، موازنه عدمى است، وى عقيده داشت جان و فطرت آدمى بايد از هرگونه
قيد و بند دنيوى آزاد باشد تا مراتب انسانيت و آزادگى خويش را حفظ نمايد.
شعار “نه شرقى نه غربى”، كه
امروزه در تظاهرات ميليونى مردم مسلمان ايران به گوش مىرسد و كاخ استكبار را به
لرزه درآورده است، بازتاب فرياد تاريخى مدرس است، او اين شعار را در قالب “موازنه
عدمى” مطرح نمود و هدف از آن عدم وابستگى فرهنگى، سياسى، نظامى و اقتصادى به
قدرتهاى چپاولگر بود. او در ابراز عقايد و انديشههاى خود ترسى به دل راه نداد و
گفت: “من عقيده خود را اظهار مىكنم ولو مخالفت با تمام مردم روى زمين باشد.”10
زمانى كه حاكمان عصر، زمزمه سرداده بودند كه نماينده هر عصر بايد مشهورترين فرد
منطقه باشد، مرحوم مدرس فرياد كشيد: اين حرف اشتباه است، نماينده هر منطقه بايد
بصيرترين شخص نسبت به اوضاع منطقه باشد، مشهورترين را مىخواهيم چه كنيم؟11
او در تمام موارد با صراحت
خويش مطالب را بيان مىداشت و بدون كوچكترين لفافى، عقيده خود را كه از حقايق و
معارف اسلامى الهام مىگرفت بيان مىكرد، وقتى فرستاده دولت انگليس به او گفت: اگر
ما دست از رضاخان برداريم شما نيز دست از مخالفت با سياست ما برمىداريد، مدرس
مىگفت: وقتى شما او را رها كنيد، تازه من او را مىچسبم و هنگاميكه رضاخان ديوانه
و عاصى گريبان پيراهن كرباسش را در مشت گرفت و با نعره گفت: آخر سيّد تو از جان من
چه مىخواهى؟ مدرس با استوارى خاص و سيمايى مصمم گفت: مىخواهم كه تو نباشى.12
معروف است موقعى كه مدرس به
ملاقات سلطان عثمانى رفته بود، ضمن مذاكره درباره اتحاد اسلام و احتمال وقوع حوادث
گفته بود: “من همين قدر مىدانم كه هر كس به حدود مملكت ما تجاوز كرد تفنگ
برمىداريم و اول او را مىكشيم و بعد اگر در او اثرى از مسلمانى ديديم، بر او
نماز مىگزاريم و بر طبق آداب اسلامى او را به خاك مىسپاريم.”13
او هيچ گاه راضى نشد كه ايران
در زير پرچم يكى از دولتهاى بزرگ قرار گيرد، مدرس خطاب به گروهى فرصت طلب عصر خويش
كه ادّعاى روشنفكرى هم داشتند گفت: “آقايان عزيز ملت محض خاطر رضاى شما نمىخواهد
بميرد، شما هم راضى نشويد كه ملت ايران استقلالش فداى شهوت و رضاى شما شود.”14
و در جايى ديگر اين نكته را
گوشزد مىنمايد كه: “يك اشخاص رنگ پيدا كردند، آمدند و گفتند كه عقيده ما تمايل به
سياست انگليس است، شايد يكى پيدا شود و بگويد عقيده سياست من روس است بر ضد او
هستيم، ايرانى مسلمان بايد مسلمان و ايرانى باشد دشمن ديانت ما دشمن استقلال ماست.”15
وقتى عدهاى از رجال سياسى مطرح كردند كه براى حفظ موجوديّت و بقاى كشور به ناچار
بايد با قدرتهاى جهان روابط حسنه داشته باشيم، مدرس گفت: “البته روابط با تمام دول
بايد حسنه باشد، اما حسنه چيست نسبت به همسايهها؟ به غير همسايهها، نسبت به دولت
شمال ]روس[ نسبت به دولت جنوب ]انگليس[ تا چه اندازه و چه نسبت، من بايد حسن را در
ترازو بسنجم و ببينم سبكى و سنگينى آنها را، ببينم به اندازه خودش هست يا كم هست
يا زياد هست تا آن ميزان را نفهمم نمىتوانم قانع شوم.”16 او اصولاً از هر نوع
دخالت بيگانگان كه تمامیت ارضى ايران را تهديد مىكرد، نفرت داشت و طىّ نطقى گفت: “هر
دولتى بخواهد رنگ يكى از قدرتها را داشته باشد، من كه مدرس هستم با او مخالفت
مىكنم، خواه رنگ شمال باشد، خواه رنگ جنوب، خواه رنگ آخر دنيا.”17 (منظور
آمريكاست) و در بيانى ديگر فرياد مىزند: “من با سياستهايى كه آزادى و استقلال ملت
ايران و جهان اسلام را تهديد مىكند مبارزه مىكنم، راه و هدف خود را هم مىشناسم،
در اين مبارزه هم پشت سر خود را نگاه نمىكنم كه شما يا كسان ديگر مرا همراهى
مىكنيد يا نه.” هنگامى كه روس و انگليس خود را براى دخالت در ايران مهيّا كرده
بودند مدرس به ملت ايران هشدار مىدهد كه براى جلوگيرى از تجاوز مهيّا باشند.
“ما نسبت به دول دنيا دوست
هستيم، چه همسايه، چه غير همسايه، چه جنوب چه شمال، چه شرق چه غرب، و هر كسى
متعرّض ما بشود، متعرّض آن مىشويم، هر چه باشد، هر كه باشد، بقدرى كه ازمان
برمىآيد و ساخته است … ديانت ما عين سياست ما هست، سياست ما عين ديانت ماست …
اگر در همسايگى يك شخص، يك وضعيات غير مناسبى داشته باشد، تكليف آن شخص اين است كه
شب و روز مراقب و بيدار باشد كه مبادا از ناحيه او زحمتى برسد.”19 او براى آنكه
بتواند با شجاعت تمام به ابراز عقايد بپردازد و از استقلال ايران دفاع كرده و
حقايق اسلامى را بيان كند خويش را از قيد و بندهاى دنيوى رهانيده بود.
در جلسه 284 دوره چهارم مجلس (در
مورخه 25 شوال 1341 ه . ق) طى نطقى اظهار داشت:
“ . . . من ده رئيس
الوزراء و چهل پنجاه وزير را ديدم و رد كردم، اگر هر كدام از اينها در اين مجلس
مدعى شد كه مدرس يك توقعاتى از من كرده است، آن شخص خيلى مرد است، يك كاغذ در هيچ
كابينه ندارم، هيچ تقاضايى از كسى نكردهام.”20
و وقتى از او پرسيده بودند كه
چگونه با اين صراحت و استوارى عقايد خود را بيان مىكند؟ جواب داده بود: “به خاطر
اين است كه چيزى ندارم و از هيچ كس هم چيزى نمىخواهم، شما خودتان را آزاد بكنيد
تا بتوانيد حرف خود را بزنيد.”21
در ملاقات با سلطان عثمانى به
وى، چنين مىگويد: “معذرت مىخواهم كه به صراحت صحبت مىكنم، ما روحانيون در زمان
حكومت استبداد در ايران آزاد بوديم در حكومت مشروطه هم من چون نماينده مجلس هستم
آزاد صحبت مىكنم، لذا آزادانه بيانات خود را ابراز مىدارم.”22
× آذرخشى در صحراى بىخبرى
اگر به زندگى مدرس نظرى
بيفكنيم سراسر حياتش را آكنده از درد و رنج مىبينيم، چندين بار مورد حمله عوامل
ستم و نيز دشمنان دوستنما قرار گرفته است، تبعيد، زندان، اختناق و فشارهاى سياسى
رنجهاى وى را مضاعف نموده بود، اما آنچه كه از همه اينها بيشتر براى مدرس دردآور و
مشقّت زاست و ذهن كنجكاوش را آزار مىدهد تاريكى جهلى است كه بر انديشهها سايه
افكنده و اينكه مردم خيلى دير به ماهيت پلنگان تيز دندان و گرگهاى وحشى پى
مىبرند، حتى برخى روشنفكران و رجال سياسى و عدّهاى از دوستان مدرس، سخن وى را
دير هضم مىكردند، اين وضع چون شرنگى تلخ، كام انديشه مدرس را ناگوار ساخته بود و
او را درهالهاى از مظلومى و گمنامى قرار داده بود، او زمانى با بينش سياسى قوى –
كه از معارف اسلامى و فرهنگ اهل بيت الهام گرفته بود – گرگ را در لباس ميش تشخيص
داد كه نه تنها كثيرى از مردم بلكه گروهى از رجال و معاريف، پى به آن نبرده بودند.
رضاخان در آغاز با چهرهاى مردم فريب به صحنه سياست آمد تظاهراتِ دروغين و مزورانه
را با شدت هرچه تمامتر آغاز كرد، در ماه رمضان افراد قشونش را به روزهدارى تشويق
مىكرد، سوگوارى براى حضرت اباعبداللهعليه السلام به راه مىانداخت و در حالى كه
گِل به سر ماليده بود در جلو دسته سوگوار عبور مىنمود، در شب يازدهم عاشورا شمع
به دست مىگرفت و به عنوان شام غريبان در تكاياى تهران دور مىزد، رضاخان در
اعلاميهاى كه در يازدهم آبانماه سال 1304 صادر كرد (يعنى تقريباً يك ماه قبل از
آنكه به سلطنت برسد) چنين آورده بود: “عموم اهالى ايران بدانيد كه من هميشه دو اصل
مهم را سرسلسله مكنونات و عقايد خود قرار دادهام: اجراى عملى احكام شرع مبين
اسلام و تهيه رفاه حال عموم” و در همين اعلاميه به بستن مراكز مشروب فروشى و
قمارخانهها تأكيد مىكند.23
عمّال انگليس پس از مشروطيت در
سراسر ايران ناامنى و هرج و مرج پديد آوردند، اما وقتى شخصى چون رضاخان را براى
اجراى مقاصد پليد خويش يافتند، به وى دستور دادند كه طاغيان و اشرار را از ميان
بردارد، مردم تصوّر كردند كه اين فرو خوابانيدن هرج و مرج و ناامنى به دست رضاخان
صورت گرفته است و اوست كه مىتواند در رأس حكومت ايران قرار بگيرد. شيخ خزعل از
دست نشاندگان انگليس بود كه در مناطق خوزستان به آشوب دست مىزد و عليه دولت مركزى
تحريكاتى ايجاد مىكرد ولى رضاخان با حركتى ساختگى كه حتّى روسها را غافل نمود،
مأمور سركوبى تشكيلات وى گرديد.24
دكتر قاسم غنى مىنويسد:
شاهزاده ابوالفتح قاجار (سالار الدوله) مىگفت: انگليسها در 1917 و 1918 م كتباً
به خزعل سند داده بودند كه اگر حكومت مركزى مسلّحانه به او حمله كند، مسلّماً از
او نگاهدارى كنند، ولى نكردند.25
براى قهرمان سازى از رضاخان،
روشنفكران غرب باور، و خودباخته، تلاش مذبوحانه تبليغاتى را انجام دادند و او را
بر گرده رنجديده و زخمى ملت ايران سوار كردند، ذكاء الملك فروغى و على دشتى از اين
گونه افراد معلوم الحال بودند.26
وقتى رضاخان پايه قدرت خود را
محكم كرد، مخالفان و حريفان قدرتمند را يكى پس از ديگرى در زندانها و شكنجهگاهها
به قتل رسانيد، تاريخ قمرى را نفى كرد و با پوشش اسلامى كه هويت دينى مردم ايران
را آشكار مىساخت به مبارزهاى جدّى برخاست و پس از بازگشت از تركيه به كشف حجاب
اقدام نمود، به شكل خشنى از برگزارى مراسم سوگوارى براى خاندان پيامبر بويژه خامس
آل عبا حضرت امام حسينعليه السلام جلوگيرى كرد.
اما مدرس همه اين حوادث و
وقايع را پيشبينى مىكرد و به افشاگرى چهره اين جرثومه فساد پرداخت. او به اين
نكته اشاره مىكند كه اگر رضاخان روى كار بيايد انتطام رشتههاى مختلف حيات فرهنگى
و مذهبى مردم ايران گسسته مىشود و ايرانى كليه خصايصى كه بقاى فرهنگى و اجتماعى
او را سبب مىشود از دست خواهد داد.
در پيام مدرس به احمد
شاه27 آمده است: “در رژيم نوى كه نقشه آن را براى ايران بينوا طرح كردهاند، نوعى
از تجدد به ما داده مىشود كه تمدن مغربى را با رسواترين قيافه تقديم نسلهاى آينده
خواهد نمود… ممكن است شماره كارخانههاى نوشابهسازى روز افزون گردد، اما كوره
آهن گدازى و كارخانه كاغذسازى پا نخواهد گرفت. درهاى مساجد و تكايا به عنوان منع
خرافات و اوهام بسته خواهد شد، اما سيلها از رمانها و افسانههاى خارجى به وسيله
مطبوعات و پردههاى سينما به اين كشور جارى خواهد شد، به طورى كه پايه افكار و
عقايد و انديشههاى نسل جوان ما تدريجاً بر بنياد همان افسانههاى پوچ قرار خواهد
گرفت. مدنيّت مغرب و معيشت ملل مترقى را در رقص و آواز و دزديهاى عجيب آرسلوين و
بىعفّتيها و مفاسد اخلاقى ديگر خواهند شناخت… .”28
پيش بينى مدرس درست از آب
درآمد و مردم و حتّى سياسيون سالها بعد فهميدند كه رضاخان جز شيطانى پنهان شده در
نقاب فرشته نيست.29
از اين جهت است كه مدرس ستيز
با رضاخان را در برنامه مبارزاتى خويش قرار داد و در جلسه 148 دوره چهارم مجلس (دوازدهم
مهر 1301( نطقى را عليه رضاخان بيان نموده و در آن اظهار داشت:
“ . . . ما كه از رضاخان
ترسى نداريم، چرا حرف خودمان را در پرده بگوييم، ما كه قدرت داريم سلطنت را تغيير
بدهيم رضاخان را هم تغيير مىدهيم (در اين موقع رضاخان در مقام وزارت جنگ درصدد
طغيانگرى بود) كارى ندارد، وقتى تصميم بگيريم و بنا شود همچون قطعه قطعهاش
مىكنيم كه كأنّه از مادر متولد نشده باشد.”30
در اختناق حكومت رضاخانى،
مسأله استيضاح وى را مطرح نمود و با مقدمه چينى ماهرانه به افشاگرى جناياتى كه
عمّال رضاشاه مرتكب شده بودند پرداخت.
پى نوشتها:
1 ) روزنامه اطلاعات، 8
آبانماه 1306، شماره 346.
2 ) تصوير دستخط آيةالله
العظمى نجفى مرعشى(ره) در خصوص نسب نامه مدرس در آخر كتاب “مدرس” از انتشارات
بنياد تاريخ انقلاب اسلامى آمده است.
3 ) حسين مكى، مدرس قهرمان
آزادى، ج2، به نقل از يادنامه مدرس، ص129.
4 ) مجله حوزه، سال سوم،
شماره 4، شماره مسلسل16، ص42.
5 ) باستانى پاريزى، مقاله
نان جو، دوغ كو، مندرج در كتاب محيط ادب.
6 ) حسين مكى، همان، ج2،
ص668 و 669.
7 ) مدرس، مجاهدى شكست
ناپذير، ص323.
8 ) مقاله اسوه امام، مجله
حوزه، مهر و آبان 1366.
9 ) چهار سال با مردم،
ص15.
10 ) مدرس، بنياد تاريخ
انقلاب اسلامى، ص174، نطق مدرس در حوت1302 در مخالفت با اعتبارنامه وكلاى تحميلى.
11 ) مجله حوزه، گفتگو با
استاد آيةالله بهاء الدينى، شهريور1365، ص38.
12 ) مردان تاريخ تا آخر
زندهاند، امور فرهنگى جهاد دانشگاهى دانشگاه علم و صنعت ايران، ص28.
13 ) محمد محيط طباطبائى،
سيد جمال الدين اسدآبادى و بيدارى مشرق مشرق زمين، ص201.
14 ) بنياد تاريخ انقلاب
اسلامى، مدرس، ج1، ص65.
15 ) محمد تركمان، مدرس در
پنج دوره تقنينيه مجلس شوراى ملى، ص196.
16 ) مدرس، ج1، ص161.
17 ) يادنامه شهيد مدرس،
بخش فرهنگى جهاد دانشگاهى اصفهان، ص168.
18 ) مدرس، ج1، ص181.
19 ) محمد تركمان، مدرس در
پنج دوره تقنينيه مجلس شوراى ملى، ج1، ص430.
20 ) همان، ص431.
21 ) يادنامه شهيد مدرس،
بخش فرهنگى جهاد دانشگاهى دانشگاه اصفهان، ص73.
22 ) عليرضا اسماعيلى
كليشمى، مدرس و جريان روشنفكرى عصر، روزنامه اطلاعات شماره 19781 و نيز مجله 15
خرداد، زمستان 1371.
23 ) ن ك : حسين مكى،
تاريخ بيست ساله ايران، ج3، ص476 به بعد.
24 ) براى آشنايى با اين
ماجرا مراجعه كنيد به حسين مكى، مدرس قهرمان آزادى، ج2، ص561 – 539.
25 ) يادداشتهاى دكتر قاسم
غنى، ج8، ص199.
26 ) بنگريد به على دشتى،
كتاب پنجاه وپنج، ص121 و نيز مقالات فروغى، ج2، ص231.
27 ) در اين پيام كه مربوط
به قبل از به قدرت رسيدن رضاخان است فقراتى از پيشبينيهاى او درباره رفتار اين
ديكتاتور آمده است.
28 ) ن ك : رحيم زاده
صفوى، اسرار سقوط احمد شاه، ص90 – 76.
29 ) غلامعلى حداد عادل،
غربت تلخ، كيهان فرهنگى، ديماه 1366، شماره10.
30 ) محمد تركمان، مدرس در
پنج دوره تقنينيه مجلس شوراى ملى، ج1، ص327 و 328.
زهرا در آينه هُدى
زهرا در آينه هُدى
قسمت اول
× سرآغاز
عن النبى (ص): “و لو كان الحسن شخصاً، لكان
فاطمة، بل هى اعظم، اِنّ فاطمة ابنتى خير اهل الارض عنصراً و شرفاً و كرماً؛1 اگر
حُسْن در قالب فردى تجسم مىيافت فاطمه مىشد بلكه او شخصيتى والاتر است. فاطمه
دخترم از نظر اصل و بزرگوارى و جود و بخشش بهترين اهل زمين است.”
خواستم از فاطمه بنگارم، ليك
حقارت در برابر جلالتش، شرمگينم ساخت، اما قلبم، تب توصيفش را داشت، چون او، در
تاريكستانى كه زن به زنجير اسارت كشيده شده بود، حقيقت وجودى زن را نماياند و راه
آزادىاش را گشود، و بدين سان، الگوى تمام عيارى براى زن مسلمان براى هميشه تاريخ
گرديد. براى قدم نهادن در اين وادى و در حسرت انجام كارى كه كوچكترين توانايى در
خود نمىديدم، قرآن راه را به روشنى در پيش پايم نهاد. آرى، ما گرچه از گوهر صدف
عصمت، ناتوانيم، اما كتاب خدا به زيبايى او را مىشناساند.
چه رابطه دل انگيزى! قرآن
معرِّف آنان است و آنان مفسر قرآن، قرآن از ايشان مىگويد و ايشان از قرآن.
پيامبر مصطفى (ص) در آخرين
روزهاى عمر شريفش همين را به مسلمين وصيت فرمود: “انى تارك فيكم الثقلين كتاب
اللّه و عترتى اهل بيتى فانهما لن يفترقا حتى يرداً على الحوض؛2 من در بين شما دو
چيز گرانبها به وديعت مىگذارم: كتاب خدا و خاندانم، اين دو از هم جدا نمىشوند تا
بر من بر حوض وارد شوند.”
پس به قرآن رو آوردم و به
اندازه وسع ناچيز خود آنچه را كه در شأن فاطمه(س) نازل گشته بود گزينش نمودم و آن
دانههاى مرواريدگونه را در رشته زندگى زهرا(س) مرتب ساختم و مجموعه را با آياتى
در توصيف و بزرگداشت آن سرور زنان عالم به پايان رسانيدم.
گرچه فاطمه به عنوان انسانى
كامل و نمونه، يادآور تمامى قرآن است گويى روزهاى زندگى او برگهاى قرآنند و… .
الف – زندگانى فاطمه زهرا (س):
1 – ميلاد نور
قرآن از تولد شخصيتهاى مختلف
تاريخى و ماجراهاى قبل و بعد از آن حكايتها دارد: گاه از دعاى همسر عمران (حنّه)
سخن به ميان مىآورد آنگاه كه باردار بود نذر نمود تا فرزندش را در خدمت محراب و
خانه خدا قرار دهد و پروردگار عالم به شايستگى دعايش را مستجاب گردانيد و مريم را
به او ارزانى داشت.3
زمانى داستان موهبت عيسى به
مريم و تولد عيسى و ناگواريهاى مريم را به زيبايى و صراحتى شگفت نقل مىنمايد.4
هنگامى از دعاى زكريا و
استجابت دعايش را عطاى يحيى5 و گاه بشارت فرزند به ابراهيم و همسرش6 و زمانى از
جريان تولد موسى و به آب سپارى او به امر پروردگار.7
اما در هيچ يك از اينها،
آنچنان كه از تولد فاطمه سخن گفته، بيانى ندارد.
مرورى بر چگونگى تولد فاطمه زهرا (س):
جريان تكوّن و تولد بانوى در
عالم، صديقه كبرى – سلام اللّه عليها – شگفتانگيز و بىنظير و نشانگر اهميت و
علوّ شأن و مقام او، نزد پروردگار عالم است.
پيامبر اكرم(ص) دستور يافت تا
چهل روز گوشه عزلت گزيده روزها را روزه داشته و به عبادت بپردازد. در پايان روز
چهلم فرشته وحى مائدهاى آسمانى فرود آورد و پيام رساند كه خداوند عزوجل فرمان
داده تا روزه خود را با اين ميوهها افطار نمايى و پس از آن به نزد خديجه باز گردى
و… بدين سان، نطفه فاطمه در حال حداكثر انقطاع پيامبر از ماده و ماديات، منعقد
شد.
بدين رو پيامبر(ص) مىفرمود:
“فاطمه انسانى حوريه صفت
است. هر گاه بوى بهشت را آرزو مىكنم، فاطمه را مىبويم.”8
روزگار باردارى خديجه، ايامى
سخت و جانكاه بود، زنان مكه به خاطر دشمنى و عناد با اسلام، از خديجه دورى
مىجستند و به خانهاش نمىرفتند، به او سلام نمىكردند و اجازه نمىدادند كه زنى
با خديجه ملاقات نمايد.9
همسر گرامى رسول خدا(ص) از سر
عشق و محبت زيادى كه به شوى خود داشت اين درد جانكاه را با وى در ميان نمىنهاد تا
مبادا خاطر شريفش مكدّر شود.
روزى پيامبر(ص) وارد خانه شد و
شنيد كه خديجه با كسى سخن مىگويد. به او فرمود: “با چه كسى گفتگو مىكنى؟” خديجه
عرض كرد: “فرزندى كه در رحم دارم، يار و مونسم است و با من سخن مىگويد.”
پيامبر (ص) فرمود: “جبرئيل به
من خبر مىدهد كه اين فرزند دخترى است كه خداوند از او نسلى پاك و مبارك، برايم
قرار مىدهد و پس از بسته شدن باب وحى، آنان خلفا و جانشينان من مىباشند.”
زمان وضع حمل فرا رسيد، خديجه
براى زنان قريش پيام فرستاد كه آن گونه كه زنان يكديگر موقع زايمان مدد مىكنند
بياييد و ياريم دهيد. اما زنان قريش پيام دادند كه حرف ما را نشنيدى و سخنمان را
رد كردى و بالاخره با محمد(ص)، يتيم ابوطالب كه فقير بود، ازدواج كردى. نزد تو
نمىآييم و ياريت نخواهيم كرد.10
حزن و اندوه خديجه، در آن
لحظات بىكسى، پشتش را به توكل بر خداوند متعال محكمتر ساخت و بىوفايى اهل دنيا،
وفاى او به مكتب را صد چندان نمود. خديجه با قلبى پر از درد و غم، حالت انقطاع و
گسستگى از دنيا پيدا كرد و چشمانش بر ناديدنىها بصيرت يافت. در اين حال چهار زن
گندمگون و بلند قامت را ديد كه بر او وارد شدند.
يكى از آنان گفت: “اى خديجه!
محزون مباش، ما از جانب خداوند مأموريم تا نزد تو باشيم. ما خواهران توايم. من
ساره (همسر ابراهيم خليلم) اين آسيه دختر مزاحم، همنشين تو در بهشت است11 آن ديگرى
مريم عمران و آن يكى كلثم12 خواهر موسى(ع) است آمدهايم تا ياريت دهيم.” و …
فاطمه درهالهاى از نور و معنا به دنيا آمد و دل خديجه را مملوّ از شور و شوق
ساخت.13
محمد(ص) به تولد زهرا(س) بشارت
يافت. خداوند توسط فرشته وحى به او الهام نمود تا نام اين دختر مطهّر را فاطمه
گذارد و خطاب به كودك فرمود:
“من تو را از جهالت باز
گرفته و به علم پيوندت دادم.”14
بشارت كوثر:
عبداللّه پسر پيامبر از دنيا
رفت. عاصى بن وائل سهمى به قصد زخمزبان، پيش آمد به همراهش گفت: “محمد(ص) ابتر
است،15 وقتى از دنيا برود نامش از صفحه روزگار محو خواهد گرديد.” حالت وى بر
پيامبر(ص) حادث شد و سوره مباركه كوثر بر قلب مطهرش نازل گشت. خداوند در پاسخ
جهالت و خصومت اين گونه افراد، فرمود:
“بسم الله الرحمن الرحيم: “انا
اعطيناك الكوثر فص لربّك وانحر انَّ شانئك هو الابتر؛ ما به تو خيرى بزرگ عطا
كرديم، پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن كه بدخواه تو خود، ابتر است.”
مفسران در تفسير كوثر دچار
اختلاف شگفتآورى شدهاند به طورى كه برخى از آنان در اين مورد 26 قول نقل
كردهاند. ليكن از تمام اينها، دو ايده بر روايت تكيه دارد و باقى بدون دليل است،
آن دو نظر عبارتند از:
1 – خير كثير 2 – نهرى در
بهشت.
سياق سوره نمايانگر اين حقيقت
است كه منظور از كوثر تنها و تنها كثرت نسل رسول گرامى اسلام(ص) و بركتى است كه
خداوند در آن قرار داده است، چون اگر مراد از آن نهرى در بهشت بود16 آوردن كلمه
انّ در جمله “اِنَّ شانئك هو الابتر” كه علاوه بر تحقيق، تعليل را نيز مىرساند –
تا آن را به ما قبل خود مرتبط سازد – دليل و معنايى نداشت.
البته اين منافاتى با اين كه
كوثر در معنى خير كثير استعمال شده باشد ندارد، زيرا مفهوم كلى است و كثرت ذريه
مىتواند يكى از مصاديق آن باشد.17
پس در اين سوره مباركه گويى
خداوند مىفرمايد:
“اى محمد(ص) اگر پسرت از
دنيا رفت، به تو فاطمه را عطا كرديم، او گرچه ظاهراً كم و يكى است اما خداوند اين
يك را بسيار خواهد نمود.”18
نه آن كه خداوند در اين سوره
ارزش اولاد را از پسر يا دختر بودن متوجه ارزش معنوى و اثراتى كه در جهان دارد
ساخت، بلكه آنچه اين سوره بر محمد(ص) و تمامى مسلمين بشارت داد نعمتى فراتر و
عالىتر از آن است و شخص فاطمه زهرا را خصوصيتى مىبخشد كه از تمامى زنان و به طور
كلى مردم جهان برترى و فزونى مىدهد.
براستى قرآن راجع به كدام يك
از انبيا و اوصيا و اوليا چنين لقبى داده و كدام انسان پاكى جز زهرا لقب كوثر
يافته؟ جز اين است كه وصف، جهد بليغ نمودن در شناساندن شأن و مقام دختر پيامبر است
و بس.
بشارت كوثر به پيامبر آخر(ص)،
مژده خير كثيرى است كه از ناحيه زهرا(س) عالم را فرا مىگيرد و كثرت ذريّه و نسل
او و اين كه اوصياى نبى(ص) از نسل اويند، – اگر چه عظيم است – تنها يكى از مصاديق
آن مىباشد و فاطمه، خود، كوثر و بزرگ است و روايات در اين باب بر پيش از اينها
دلالت دارد. بىجهت نيست كه امام صادق(ع) فرمودند:
“… من عرف فاطمه حق
معرفتها فقد ادرك ليلة القدر و انّما سميت فاطمه لانّ الخلق فطموا عن معرفتها؛19
هر آن كس كه فاطمه را آنگونه كه بايد بشناسد، ليلة القدر را درك كرده و فاطمه،
فاطمه نام داشت زيرا مردم از شناختن قدر و منزلت او بريده شدهاند.”
2 – هجرت نور
داستان هجرت زهرا(س) از مكه تا
مدينه، حكايت عشق و انقطاع كامل به سوى پروردگار است؛ خصوصاً كه در اين سفر، سالار
كاروان كوچك مهاجران، اميرمؤمنان على(ع) بود و دو فاطمه ديگر، يعنى فاطمه بنت اسد،
مادر بزرگوار حضرت على(ع) و فاطمه بنت زبير بن عبدالمطلب، نيز آنان را همراهى
مىنمودند. حضرت زهرا(س) در اين زمان، حدود هشت سال داشتهاند. پيش از آن پيامبر(ص)
در ميان غوغايى از توطئههاى خطرناك و دشمنىهاى سخت راه به سوى مدينه سپرده و به
على سفارش كرده بودند، امانات مردم را به صاحبانشان عودت نموده و دُردانه اشيان را
به مدينه آورد.
قافله كوچك عشق، از مكه به سوى
مدينه به راه افتاد. نزديكى محلّى به نام “ضجنان” هشت تن از جنگاوران قريش را
مقابل خويش يافتند كه براى بازداشت مهاجران آمده بودند. على(ع) شجاعانه و در حالى
كه نوجوانى نورسته بود شمشير از نيام كشيد و به مقابله با آنان پرداخت. “حويرث بن
تقية بن قصىّ” – يكى از اين جنگجويان و كسى كه پيامبر(ص) را در مكه بسيار آزرده
بود – متوجه شترى كه فاطمه دخت عزيز پيامبر(ص) و يكى ديگر از فواطم را حمل مىكرد،
شد. پيش تاخت و شتر را رماند و دختر پيامبر(ص) و ديگر همراهش را به زمين زد.
على(ع) به چهره امانت رسول
اللّه نگريست، دختر برگزيده خدا، رنگ در صورت نداشت. على(ع) خشمگين به “حويرث” و
اطرافيانش حمله آورد و جمعى از آنان را كشت و بقيه را آنچنان فرارى داد كه از شدت
ترس و عجلهاى كه داشتند به هم برخورد مىكردند. آنگاه اميرالمؤمنين(ع) بازگشت و
فرمود: “اى فاطمه، اى پاره تن رسول خدا(ص) رنگ از چهرهات مىپرد در حالى كه من
پسر عموى (و مسؤول و نگاهبان) تو، على بن ابى طالبم؟” فاطمه(س) فرمود: “آن كه
متابعت تو كند، زيان نمىبيند.”20
بدين گونه، كاروان عشق، به راه
خويش ادامه داد تا به “ضجنان” رسيد. در آن جا يك شبانه روز اقامت كردند. برخى از
ضعفاى مؤمنين در اين محل به آنان محلق شدند. على و فواطم تمام شب را نماز گزاردند
و نشسته، ايستاده و در حالى كه به پهلو خوابيده بودند، به ياد خدا بودند تا خورشيد
سر برآورد. سپس حركت كردند امّا در هر منزلى كه فرود مىآمدند، همچنان خداى عزوجل
را عبادت مىنمودند تا به مدينه رسيدند. قبل از ورود ايشان در شأن اين گروه موحد و
مخلص، اين آيات نازل شده بود:
“همانا در آفرينش آسمانها
و زمين و در پى هم آمدن روز و شب نشانههايى براى اهل خرد است همانا كه خدا را
ايستاده، نشسته و به پهلو خوابيده ياد كنند و در چگونگى آفرينش آسمانها و زمين
تفكر نمايند و گويند: اى پروردگار ما، اينها را باطل خلق نكردى. منزّهى! از عذاب
آتش نگاهمان دار. اى خدا همانا هر كه را داخل آتش نمايى خوار ساختهاى و ستمگران
ياورى ندارند.
پروردگارا! شنيديم منادىگرى،
نداى ايمان سر داده بود، پس ايمان آورديم. خداوندا! ما را ببخشاى و نارواهامان را
بپوشان و ما را با خوبان بميران. اى پروردگار ما، آنچه به پيامبرانت وعده دادهاى
به ما ارزانى دار و در روز قيامت خوارمان مساز به درستى كه تو در وعدههايت بى
وفايى روا ندارى. پس پروردگار دعايشان را پذيرفت كه من خدايشان مىباشم و كار هيچ
عمل كنندهاى – مرد يا زن – ضايع نمىنمايم.”21
بنابه روايات، منظور از مرد (اللذكر)،
على(ع) و زن (الانثى) فاطمه – عليها السلام – مىباشد و “بعضكم من بعض” در آيه،
به: “على از فاطمه” تفسير گشته است.”22
پىنوشتها:
1 ) احمد الرحمانى
الهمدانى، فاطمة الزهراء(س)، ص10.
2 ) صحيح مسلم، ج7، ص123.
3 ) آل عمران (3) آيه 37.
4 ) مريم (19) آيه 16.
5 ) آل عمران (3) آيه 38 و
مريم (19) آيه 15-1.
6 ) هود (11) آيات 75 –
69؛ ذاريات (51) آيات 30 – 24.
7 ) قصص (28) آيات 13 – 7.
8 ) “ففاطمة حوراء انسيه
فكما اشتقت الى رائحة الجنة شممت رائحة ابنتى فاطمه فاطمةالزهراء(س)” ص12، به نقل
از عوالم العلوم و المعارف، ج6 – ص10.
9 ) توجه داشته باشيد كه
خديجه قبل از ازدواج با پيامبر اسلام(ص)، از موقعيت اجتماعى و اقتصادى بالايى در
ميان مردم مكه برخوردار بود و اين، بايكوت عمومى را بر او ناگوارتر و سختتر
مىساخت.
10 ) اين رفتار، نشانگر
عمق حضومت و دشمنى كفر با اسلام حتى در اوان رشد و نموش است.
11) چرا از ميان اين جمع،
آسيه همنشين خديجه ذكر مىگردد؟ شايد به خاطر نزديكى حال اين دو بزرگوار – به
يكديگر باشد، چون آسيه به خاطر جانبدارى از حق، به رفاه مادى و جاه و مقامى كه در
دربار فرعون داشت پشت پا زد و خود را در وصف موحدان قرار داد و از اين كه فرعون او
را مُثله كند، باكى در دل راه نداد. خديجه – سلام اللّه عليها – نيز مدتها در
انتظار شناختن پيامبر(ص) موعود – كه او صافش را شنيده بود – روزشمارى مىكرد و سپس
از شناختن حجت حق دل در گرو او باخت و تمام ثروت و مكنت خويش را به پاى او و مكتب
نجات بخشش نثار كرد.
12 ) در بعضى روايات،
صفراء (صفوراء) نقل شده است.
13 ) رك: احمد الرحمانى
الهمدانى، فاطمةالزهراء(س) به نقل از بحارالانوار، ج43 ،16؛ حاج شيخ عباس قمى، بيت
الاحزان (ترجمه)، به نقل از بحار امالى شيخ صدوق.
14) عن ابى جعفر (ع) قال: “لما
وُلِدَت فاطمة – عليها السلام – اوحى اللّه الى ملك فانطق به لسان محمد(ص) و سماها
فاطمة. ثم قال انّى فطمتكِ بالعلم…” كافى (ترجمه)، ج2، ص358؛ فاطمة الزهراء(س)،
ص149.
15 ) عرب جاهلى، فرزند
دختر را موجب قطع نسل مىدانست و نوه دخترى را فرزند خويش و از نسل خود نمىدانست
و آن گونه كه مشهور بود مىگفتند:
بنونا بنو ابنائنا و بناتنا
بنوهنَّ ابناء الرّجال
الاباعد
پسران پسران ما، پسران مانند
ولى پسران دخترانمان، پسران مردان غريبه و دور از ما هستند. لذا به مردى كه فرزندش
پسر نداشت بالكنايه، ابتر (دم بريده) لقب مىدادند.
16 ) البته تفسير “كوثر”
به فاطمهزهرا(س) و نسلى كه از او باقى مىماند، با تفسير كوثر به نهرى در بهشت،
قابل جمع است، زيرا فاطمه و اولاد مطهرش، نهر حقيقتند كه حق جويان و مؤمنان و
بهشتيان دائماً از من مىنوشند.
17 ) رك: الميزان، ج20 (نشر
رجا)، ص850.
18 ) فاطمة الزهراء(س)،
ص163 به نقل از علامه قزوين، فاطمة الزهرا من المهد الى اللحد، ص87 – 86.
19 ) بحار الانوار، ج43 –
ص65.
20 ) رك: ملا محسن فيض
كاشانى، الصافى فى تفسير القرآن، ج1، ص323؛ بحار الانوار، ج43، ص65 و سيره ابن
هشام، ج4، ص30 – 29.
21 ) آل عمران (3) آيات
195 – 190.
22 ) ملا محسن فيض كاشانى،
الصافى فى تفسير القرآن، ج1، ص323.
اسوه كامل
اسوه كامل
اتون محشر
شنيدم ز گفتار كار آگهان
بزرگان گيتى كهان و مهان
كه پيغمبر پاك والا نسب
محمد سر سروران عرب
چنين گفت روزى به اصحاب
خود
به خاصان درگاه و احباب خود
كه چون روز محشر درآيد همى
خلايق سوى محشر آيد همى
منادى برآيد به هفت آسمان
كه اى اهل محشر كران تا كران
زن و مرد چشمان به هم
برنهيد
دل از رنج گيتى به هم برنهيد
كه خاتون محشر گذر مىكند
زآب مژه خاك تر مىكند
يكى گفت كاى پاك بىكين و
خشم
زنان از كه پوشند بارى دو چشم
جوابش چنين داد داراى دين
كه بر جان پاكش هزار آفرين
ندارد كسى طاقت ديدنش
زبس گريه و سوز و ناليدنش
به يك دوش او بر، يكى
پيرهن
به زهر آب آلوده بهر حسن
زخون حسينش به دوش دگر
فرو هشته آغشته دستار سر
بدين سان رود خسته تا پاى
عرش
بنالد به درگاه داراى عرش
بگويد كه خون دو والا گهر
ازين ظالمان هم تو خواهى مگر
ستم كس نديدست از اين
بيشتر
بده داد من چون تويى دادگر
كند ياد سوگند يزدان چنان
به دوزخ كنم بندشان جاودان
چه بد طالع آن ظالم زشتخوى
كه خصمان شوندش شفيعان او
“محمد بن يمين الدين فريومدى”
جوهر صدق و صفا
مريم ار يك نسبت عيسى عزيز
از سه نسبت حضرت زهرا عزيز
نور چشم رحمة للعالمين
آن امام اولين و آخرين
آنكه جان در پيكر گيتى
دميد
روزگار تازه آئين آفريد
بانوى آن تاجدار هل اتى
مرتضى مشكل گشا شير خدا
پادشاه و كلبهاى ايوان او
يك حسام و يك زره سامان او
مادر آن مركز پرگار عشق
مادر آن كاروان سالار عشق
آن يكى شمع شبستان حرم
حافظ جمعيت خيرالامم
تا نشيند آتش پيكار و كين
پشت پا زد بر سر تاج و نگين
وان دگر مولاى ابرار جهان
قوت بازوى احرار جهان
در نواى زندگى سوز از حسين
اهل حق حريت آموز از حسين
سيرت فرزندها از امهات
جوهر صدق و صفا از امهات
مزرع تسليم را حاصل بتول
مادران را اسوه كامل بتول
بهر محتاجى دلش
آنگونهسوخت
با يهودى چادر خود را فروخت
نورى و هم آتشى فرمانبرش
گم رضايش در رضاى شوهرش
آن ادب پرورده صبر و رضا
آسيا گردان و لب قرآن سرا
گريههاى او ز بالين
بىنياز
گوهر افشاندى به دامان نماز
اشگ او برچيد جبريل از
زمين
همچو شبنم ريخت بر عرش برين
رشته آئين حق زنجير پاست
پاس فرمان جناب مصطفى است
ورنه گرد تربتش گرديدمى
سجدهها برخاك او پاشيدمى
“اقبال لاهورى”
1( كاشمر ) كشمير”دكتر سيد
محمد اكرم”
از لاهور پاكستان
هنگامه آزمون
“محمود
شاهرخى”
انتظار سحر
“عبداللّه گيويان”
آذرخش خشم
“حميد سبزوارى”
ترانه فتح
نشان سرفرازى
كس چون تو طريق پاكبازى
نگرفت
با زخم نشان سرفرازى نگرفت
زين پيش دلاورا كسى چون تو
شگفت
حيثيت مرگ را به بازى نگرفت حسن حسينى
لبيك
با نيت عشق بار بستند همه
از خانه و خانمان گسستند همه
لبيك چو گفتند به سردار
سحر
يكباره حصار شب شكستند همه
“سلمان هراتى”
رجز هجوم
ناگه رجز هجوم خواندند
برگرده گردباد راندند
لرزيد زمين چنان كه گفتى
چندين رمه را زجا رماندند
شستند به خون شب زمين را
شمشير به آسمان رساندند
بر سينه خصم در شب فتح
صد پرچم خونفشان نشاندند
تا باغ جنون ثمر دهد باز
در مزرعه بذر جان فشاندند
زان وادى بىنشانه آن شب
يك يك همه را به نام خواندند
ماندند به عهد خويش و
رفتند
رفتند ولى هميشه ماندند
“قيصر امينپور”
“مجذوب عشق!”
يك بوسه زدم، بر رخ او،
مست شدم
مجذوب رخش گشتم، و از دست شدم
من، او همه گشته بودم و،
او همه من
در او همه نيست گشتم و، هست شدم
(محمد فكور)
“قيام خون!”
آلاله به چشم، جام خون
مىآيد
وز باغ، بگوش، نام خون مىآيد
گلپوش كنيد شهر را، چون
زينب
فريادگر قيام خون، مىآيد
(محمد جواد شفق)
(تفسير نور )
“شهر علم “
ترا دانش و دين رهاند درست
ره رستگارى ببايدت جست
اگر دل نخواهى كه ماند
نژند
نخواهى كه دايم بَوِى مستمند
به گفتار پيغمبرت راه جوى
دل از تيرگيها بدين آب شوى
چه گفت آن خداوند تنزيل و
وحى
خداوند امر و خداوند نهى
كه من شهر علمم عليّم(ع)در
است
درست اين سخن گفت پيغمبر است
گواهى دهم كاين سخن راز
اوست
تو گويى دو گوشم بر آواز اوست
منم بنده اهل بيت نبى
ستاينده خاك پاى وصى
ابا ديگران مرمرا كار نيست
جز اين مرمرا راه گفتار نيست
حكيم اين جهان را چو دريا
نهاد
برانگيخته موج ازو تندباد
چو هفتاد كشتى برو ساخته
همه بادبانها برافراخته
يكى پهن كشتى بسان عروس
بياراسته همچو چشم خروس
محمد(ص) بدو اندرون با على(ع)
همان اهل بيت نبىّ و وصىّ
خردمند كز دور، دريا بديد
كرانه پيدا و بن ناپديد
بدانست كو موج خواهد زدن
كس از غرق بيرون نخواهد شدن
بدل گفت گر با نبىّ و وصىّ
شوم غرقه دارم دو يار وفى
همانا كه باشد مرا دستگير
خداوند تاج و لوا و سرير
اگر چشم دارى بديگر سراى
به نزد نبىّ و علىّ گير جاى
(حكيم ابوالقاسم فردوسى)
خرقه موسى
مصطفى(ص) را وعده كرد
الطاف حق
گر بميرى تو نميرد اين سبق
من كتاب و معجزت را رافعم
بيش و كم كن راز قرآن مانعم
من ترا اندر دو عالم رافعم
طاعنان را از حديثت دانعم
كس نتاند بيش و كم كردن در
او
توبه از من، حافظى ديگر مجو
رونقت را روزْ روزْ افزون
كنم
نام تو بر زرّ و بر نقره رنم
منبر و محراب سازم بهرِ تو
در محبّت قهرِ من، شد قهرِ تو
نام تو از ترس پنهان
مىكنند
چون نماز آرند پنهان مىشوند
خُفيه مىگويند نامت را
كنون
خفيه هم بانگ نماز، اى ذو فنون
از هراس و ترس كفّار لعين
دينت پنهان مىشود زير زمين
من مناره پر كنم آفاق را
كور گردانم دو چشم عاق را
چاكرانت شهرها گيرند و جاه
دين تو گيرد ز ماهى تا به ماه
تا قيامت باقيش داريم ما
تو مترس از نسخ دين، اى مصطفا(ص)
اى رسول ما تو جادو نيستى
صادقى هم خرقه موسيستى
هست قرآن مر تو را همچون
عصا
كفرها را دركشد چون اژدها
تو اگر در زير خاكى
خفتهاى
چون عصايش وان تو آنچه گفتهاى
قاصدان را بر عصايت دست نى
تو بخُسب اى شهر مبارك خفتى
تن بخفته نور جان در آسمان
بهر پيكار تو زه كرده كمان
(مثنوى مولوى، دفتر سوم)
جمال محمد (ص)
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلك را كمال و منزلتى
نيست
در نظر قدر با كمال محمد
وعده ديدارِ هر كسى به
قيامت
ليله اسرى، شب وصال محمد
آدم و نوح و خليل و موسى و
عيسى
آمده مجموع، در ضِلال محمد
عرصه گيتى مجال همت او
نيست
روز قيامت نگو، مجال محمد
وآن همه پيرايه بسته جنت
فردوس
بو كه قبولش كند، بلال محمد
همچون زمين خواهد آسمان كه
بيفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمين حشر
نتابد
پيش دو ابروى چون هلال محمد
چشم مرا، تا به خواب ديد
جمالش
خواب نمىگيرد از خيال محمد
“سعدى” اگر عاشقى كنى و جوانى
عشق محمد بس است و آل محمد
(سعدى شيرازى)
تقديم به رزمندگان فلسطينى
از تبار آتش و خونيم ما
از نژاد ايل مجنونيم ما
بيدلستان مكتب تعليم ما
عشق را عنوان و مضمونيم ما
از ديار جذبه و كشف و شهود
محرم اسرار مكنونيم ما
عشق و شور و مستى و حال و
جنون
در سرشت اينگونه معجونيم ما
خانه زاد كشور آوارگى
واله اندر دشت وهامونيم ما
شير مردانيم در تعقيب گرگ
دشمنان قوم صهيونيم ما
سينهها آكنده از خشم عدو
آيههاى قهر بيچونيم ما
بندها بگسسته از زندان تن
تا مپندارند مسجونيم ما
انتفاضه رهنماى راه ما
تابع اين حكم و قانونيم ما
رأيت فتح و ظفر بر دوش
ماست
كس مپندارد كه مغبونيم ما
فاتحان قله آزادگى
بر وصال دوست مفتونيم ما
با شهادت عهد و پيمان
بستهايم
تا اداى دين مديونيم ما
لالههاى پرپر بستان دين
اختران سرخ گلگونيم ما
در هدف سبقت گرفتيم از ملك
تا بقاب قوس مقرونيم ما
حافظان انقلابيم (احمدى)
از تبار آتش و خونيم ما
(عباس احمدى)
گوهر پاك
شمس وجود احمد و خود زهرا
ماه ولايتست زِ اطوارش
دخت ظهور غيب احد احمد
ناموس حق و صندُقِ اسرارش
هم مطلع جمال خداوندى
هم مشرق طليعه انوارش
صد چون مسيح زنده زانفاسش
روح الامين تجلى پندارش
هم از دمش مسيح شود پران
هم مريم دسيه زگفتارش
هم ماه بارد از لب خندانش
هم مهر ريزد از كف مهيارش
اين گوهر از جناب رسول
الله
پاكست و داور است خريدارش
كفوى نداشت حضرت صديقه
گرمى نبود حيدر كرّارش
جناب عدن خاك در زهرا
رضوان زهشت خلد بود عارش
رضوان بهشت خلد نيارد سر
صديقه گر به حشر بود يارش
باكش زهفت دوزخ سوزان نى
زهرا چو هست يار و مددكارش
“ناصر خسرو قباديانى”
در مدح فاطمه زهرا
چنين گفت آدم عليه السلام
كه شد باغ رضوان مقيمش مقام
كه با روى صافى و باراى
صاف
ز هر جانبى مىنمودم طواف
يكى خانه در چشمم آمد زدور
برونش منور زخوبى و نور
زتابش گرفته رخ مه نقاب
زنورش منوّر رخ آفتاب
كسى خواستم تا بپرسم بسى
بسى بنگريدم نديدم كسى
سوى آسمان كردم آنگه نگاه
كه اى آفريننده مهر و ماه
ضمير صفى از تو دارد صفا
صفا بخشم از صفوت مصطفى!
دلم صافى از صفوت ماه كن
زاسرار اين خانه آگاه كن
زبالا صدائى رسيدم به گوش
كه با اى صفى آنچه بتوان بگوش!
دعايى زدانش بياموزمت
چراغى ز صفوت برافروزمت
بگو اى صفى با صفاى تمام
به حقّ محمد عليه السلام
به حق على صاحب ذوالفقار
سپهدار دين شاه دلدل سوار
به حق حسين و به حق حسن
كه هستند شايسته ذوالمنن
به خاتون صحراى روز قيام
سلام عليهم، عليهم سلام
كز اسرار اين نكته دلگشاى
صفى را ز صفوت صفايى نماى
صفى چون بكرد اين دعا از
صفا
درودى فرستاد بر مصطفى
درِ خانه هم در زمان باز
شد
صفى از صفايش سرانداز شد
يكى تخت در چشمش آمد زدور
سراپاى آن تخت روشن زنور
نشسته بر آن تخت مر دخترى
چو خورشيد تابان بلند اخترى
يكى تاج بر سر منوّر زنور
ز انوار او حوريان را سرور
يكى طوق ديگر به گردن درش
به خوبى چنان چون بود در
خورش
دو گوهر به گوش اندر
آويخته
زهر گوهرى نورى انگيخته
صفى گفت يا رب نمىدانمش
عنايت بخطى كه برخوانمش
خطاب آمد او را كه از وى
سؤال
بكن تا بدانى تو بر حسب و حال
بدو گفت من دخت پيغمبرم
به اين فرّ فرخندگى درخورم
همان تاج بر فرق من باب من
دو دانه جواهر حسين و حسن
همان طوق در گردن من على
است
ولىّ خدا و خدايش ولى است
چنين گفت آدم كه اى كردگار
درين بارگه بنده راهست بار
مرا هيچ از اينها نصيبى
دهند
ازين خستگيها طبيبى دهند
خطابى بگوش آمدش كاى صفى
دلت در وفاهاى عالم وفى
كه اينها به پاكى چو ظاهر
شوند
به عالم به پشت تو ظاهر شوند
صفى گفت با حرمت اين
احترام
مرا تا قيام قيامت تمام
“محمد بن حسام الدين خوسفى”
خوشههاى خشم
خوشههاى خشم
(خاطرات اسارت)
اشاره:
دوران هشت ساله جنگ تحميلىِ
عراق عليه ايران، هر روزش كتاب پرخاطرهاى بود كه در تاريخ ملت مسلمان ايران،
نوشته شد؛ رشادتها و جانبازيهاى نيروهاى رزمنده و سلحشور، فداكاريها و حمايتهاى
بىدريغ مردم، رهبريهاى قاطعانه امام راحل، مقاومت دليرانه اسيران، هر يك برگهاى
زرين اين كتاب بودند كه با سرفرازى، رقم خوردند، شرح و بسط هر يك از برگهاى اين
كتاب پرافتخار، خود نيز ميراث سترگى است كه آيندگان سخت بدان محتاجند.
از اين رو تلاش كرديم تا،
خاطرات برخى از آزادگان سرفراز را در روزهاى بلند اسارت، ثبت كنيم، در اين قسمت
خاطره يكى از روحانيون آزاده؛ حجةالاسلام شاكرى را مىخوانيم. در ضمن از واحد ضبط
خاطرات تيپ امام جعفرصادق(ع)، كه اين خاطرات را تهيه كردهاند، متشكريم.
“واحد فرهنگى مجله”
× × × × ×
قصه اسارت ما از اين جا آغاز
شد كه در تاريخ 65/2/24 در عمليات آزاد سازى فكه به اسارت نيروهاى عراقى در آمديم.
هنگامى كه اسير شديم، دستهاى هر كدام از ما را با بند، محكم بستند و روى آن بندها
هم چپيههاى خودمان را پيچيدند. با وجود اين، دلهره و هراس عجيبى از ما داشتند،
اين بود كه از ما فاصله مىگرفتند و از دور، اطرافمان را محافظت مىكردند. اكثر
بچهها مجروح بودند، بعضى جراحتشان كم بود و برخى زياد؛ آنهايى كه وضعشان وخيم
بود، اصلاً نمىتوانستند حركت بكنند و برادران ديگر زير بغلشان را مىگرفتند. با
اين وضع، ما را به داخل سنگر بزرگى كه براى تانكهايشان آماده كرده بودند، بردند و
پشت سرِ هم نگه داشتند. البته در آن جا ما را اذيّت نكردند و رفتار تقريباً ملايمى
داشتند، فقط با بىسيم، سريع تماس گرفتند كه يك ماشين “آيفا” بياورند و ما را
ببرند.
يكى از صحنههايى كه در اين جا
از يك طرف ما را به خنده انداخت و از طرف ديگر خيلى ناراحتمان كرد اين بود كه در
همان حالى كه دستهايمان را بسته بودند و دور تا دورمان هم افراد مسلح با فاصله
ايستاده بودند، ناگهان نيروهاى خودى شروع به شليك خمپاره و توپ كردند و اطراف را
به شدت زير آتش گرفتند، خمپارهها در دويست، سيصد مترى ما، تقريباً در فاصله دورى،
منفجر مىشد، ولى عراقيها با هيكلهاى تنومند و شكمهاى بزرگى كه داشتند خودشان را
محكم به زمين مىزدند و اسلحهشان را هم به كنارى پرت مىكردند، ما هم كه در حال
ايستاده، انفجار خمپارهها را نظاره مىكرديم، اين ترس و اضطراب عراقيها و نحوه
دراز كشيدن آن بدنهاى فربه و چاق و به زمين كوبيدن شكمهايشان، برايمان خندهآور
بود. و از طرف ديگر هم ناراحت مىشديم كه خدايا ما اسير چه آدمهاى ترسو و بزدلى
شدهايم.
بالاخره طولى نكشيد كه ماشين “آيفا”
رسيد و همه ما را بر آن سوار كردند و سالم و مجروح را روى هم ريختند، تعدادى از
كشتهها و زخميهاى خودشان را هم داخل ماشين جا دادند و چند تا نگهبان هم داخل
ماشين گذاشتند تا ما را به عقب ببرند.
هر يك از برادران به دردى
مىناليد؛ بعضى تير به شكمشان خورده بود، برخى دستانشان، عدهاى پاهايشان، خلاصه
هر كس به طريقى مصدوم شده بود. ما پيش خودمان فكر مىكرديم كه عراقيها با ديدن
كشتهها و زخمىهاى خودشان، مخصوصاً مجروحينى كه دل و رودهشان روى زمين ريخته شده
بود، حتماً ما را به رگبار مىبندند، ولى چنين كارى نكردند و ما را به خط دوم
خودشان بردند، به خط دوم كه رسيديم ماشين ايستاد، همه را پياده كردند، در آن جا
تعداد زيادى از افسران و فرماندهان در انتظار ما نشسته بودند، مجروحين و كشتههاى
خودشان را به طرف كانتينرى كه متعلق به بهداريشان بود بردند و آنها را از همين جا
از ما جدا كردند، ما را هم يكى يكى با اشاره به طرف خودشان فرا مىخواندند و
مشخصاتمان را مىنوشتند و يكسرى سؤالهاى مربوط به واحد و يگان و شهر از ما
مىكردند. مخصوصاً اسم پدر و پدر بزرگ را هم مىپرسيدند. يك افسر اطلاعاتى در آن
جا بود كه مترجم بود، فارسى را به خوبى صحبت مىكرد، ما خيال مىكرديم كه او از
خود فروختگان است؛ يعنى از پناهندگان سياسى يا منافقين است. اما بعد كه از خودش
پرسيديم كه شما چطور فارسى را خوب صحبت مىكنيد، گفت: من دوره تخصصّىام را در
زمان شاه در مركز پياده شيراز آموزش ديدهام، و به همين خاطر به زبان فارسى،
مسلّطم.
خلاصه، بازجويى يك كمى طول
كشيد، پس از بازجويى، در حالتهاى مختلف از ما فيلمبردارى كردند؛ يعنى يك بار همه
را به رديف مىنشاندند و دفعه ديگر در حالت ايستاده باز در حالتهاى دويدن، دستها
بالا، دستها پايين، از روبهرو، پشت سر، فيلمبردارى مىكردند و منظورشان از اين
كار اين بود كه تعداد اسرا را زياد نشان بدهند و بگويند عمليات ايرانيها شكست
خورده است.
پس از اين برنامهها، همه ما
را به اتاقى كه با “پليت” ساخته شده بود و به شكل كيوسك بود، بردند و درِ آن را
بستند. اين اتاق حتى روزنه كوچكى هم براى ورود هوا نداشت، تعداد ما هم زياد بود.
در اين جا عراقيها همه ما را دقيقاً تفتيش كردند، بيشتر به اين خاطر كه چيز با
ارزشى مثل انگشتر يا ساعت و چيزهايى از اين قبيل از ما به دست آورند، براى اين كار
بين خود نيروهاى دشمن هم درگيرى بود و هر كس سعى مىكرد زرنگى كند و زودتر چيزى به
دست آورد.
پس از تفتيش دوباره يكى يكى
بچهها را از آن كيوسك بيرون بردند و از هر يك تنهايى بازجويى كردند.
خلاصه، بعد از طى اين مراحل
همه ما را سوار بر ماشين “آيفا” نموده و به خط بعدى؛ يعنى خط سوم بردند. اين جا
پادگان موقت هوانيروز بود كه تعدادى هليكوپتر اطراف آن نشسته بودند و تعداد زيادى
هم از افسران و درجهداران بعثى هم در آن جا بودند.
اسم و موقعيت اين پادگان و فاصله آن را با محل
عملياتى خودمان، بفرماييد؟
از خط خودمان تا خط اول
نيروهاى دشمن حدود دو كيلومترى فاصله بود، بعد ميان خط اوّل تا خط دوّم آنها هم
حدوداً همين مقدار فاصله بود كه در ميان اين دو خط، زرهى عراق، خيلى قوى بود و
تانكهاى زيادى هم در آن جا بود، تانكهاى سوخته هم فراوان بود بعد از خط دوم تا
سوّم همين مقدار يا بيشتر فاصله بود. كه در خط سوّم، همان پادگان موقت و تاكتيكى
هوانيروز وجود داشت، كه به خاطر شرايط جنگى آن را احداث كرده بودند.
در اين خط سوّم و در كنار همان
پادگان هوانيروز ما را به صورت منظم پشت سر هم و با فاصله نشاندند. حالا ديگر همه
ما خسته بوديم، سه شب كه براى عمليات آماده بوديم، آن شب هم كه همهاش درگير و در
حال عمليات بوديم، الآن هم كه اسير شده و تشنه و گرسنه بوديم و از طرفى دستشويى هم
بشدت فشار مىآورد. از همه اينها گذشته، خون هم از بدنمان سرازير بود و بوى تعفن
چرك و خون و عرق همه را رنج مىداد، افزون بر اينها عراقيها هم هر كدام كه
مىرسيدند با قنداق تفنگ و لگد و مشت محكم بر بدنمان مىزدند، مخصوصاً وقتى كه
نوشتههاى پشت لباسمان را مىخواندند كه شعارهايى از قبيل: “كربلا ما مىآييم”، “يا
زيارت يا شهادت”، “يا مهدى ادركنى”، “الهى و ربى من لى غيرُك”، “يا حسين مظلوم”، “راه
قدس از كربلا مىگذرد”، و شعارهاى ديگرى كه رزمندگان بسيجى، آن روزها بر پشت و يا
كلاه آهنىِ خود مىنوشتند. دشمن روى همه اين شعارها حساسيّت داشت به خصوص اين
شعارهايى كه ذكر كردم، وقتى اينها را مىخواندند، حسابى به جانمان مىافتادند و
كتك مىزدند و مىگفتند: زيارت، شهادت، كربلا، حسين مظلوم، مَهْدِى شِنوُ (يعنى
مهدى كى هست).
خلاصه، مصيبت فراوان بود، گرما
هم به شدت رنجمان مىداد، يك ساعت دو ساعت، نخير مثل اين كه اصلاً قصد داشتند كه
تا سر حد مرگ ما را در چنين وضعى عذاب بدهند. از شدّت درد مىافتاديم، روى آسفالت،
عراقيها با لگد و مشت ما را مىنشاندند.از بس كه دردهايمان زياد بود نمىدانستيم
از كدامشان بناليم. جراحت و زخمهاى بدنمان را كلاً فراموش كرده بوديم، شدت ادرار
به حدّ انفجار رسيده بود، گرسنگى آنقدر فشار آورده بود كه جلوى چشمانمان سياهى
مىرفت و همه جا و همه چيز را تيره و تار و مثل سايه و شبه مىديديم، تشنگى كه
واويلا بود، هر چه هوا گرمتر مىشد، فشارها بيشتر و بيشتر مىشد، از درد تشنگى به
مرحلهاى رسيديم كه عرق را كه از پيشانيمان سرازير مىشد با زبانمان جمع مىكرديم
و زبانمان را تر مىكرديم تا از اين طريق رفع تشنگى كنيم، دستهايمان را هم كه با
چند تا بند از پشت محكم بسته بودند به طورى كه احساس مىكرديم كه دو تا دستمان قطع
شده، چون اصلاً خون به دستانمان نمىرسيد، مقدارى هم از عرقها به چشمانمان مىرفت،
چشمهايمان را اذيّت مىكرد، دستهايمان هم كه بسته بود و نمىتوانستيم عرقها را پاك
كنيم، از همه اينها گذشته، هر چه هوا گرمتر مىشد، چون آسفالتش هم ظاهراً تازه بود،
قيرها زير باسنهايمان آب مىشد و شلوارمان نيز به قيرها مىچسبيد و اذيّت مىكرد.
خدا شاهد است بارها و بارها مرگ را در جلوى چشمان خويش مشاهده مىكرديم، مىگفتيم:
خدايا، خلاصمان كن و جانمان را بگير، ديگر بيشتر از اين زجركشمان نكن. تا ظهر در
همين وضعيّت مانديم، بعد از ظهر، تا آن جا كه آفتاب شدت و سوزش داشت ما را نگه
داشتند، جانها همه به لب آمده بود، نمىدانم تحمّل انسان تا چه اندازه است، انگار
بيش از يك جان داشتيم، باورمان آمده بود كه بيش از يك جان داريم. به حسابى كه
آخرين لحظات عمر خويش را مىگذرانيم، نالهها بلند شد، بعضى حسين، حسين مىگفتند،
عدهاى تقاضاى آب مىكردند، يكى يكى از حال مىرفتيم و مىافتاديم روى زمين،
دوباره بعثيان بىرحم با لگد ما را مىنشاندند، تقريباً همه شهادتين را گفتيم، در
انتظار مرگ بوديم، هر آن، احتمال مرگى با لب تشنه در انتظار ما بود. خدايش رحمت
كند شهيد والا مقام “رنجبر”، كه پاسدار وظيفه بود، او بسيار خوشاخلاق و مهربان و
شوخ طبع بود، قبل از عمليات مىگفت: من 45 روز ديگر خدمتم تمام مىشود و آخرين
مرخصىام را چندى پيش رفتم. يادش بخير، مسؤول واحد تسليحات گردانمان بود، در
عمليات بشدت مجروح شد، وقتى كه هيچ راه فرار نديديم، در آن شرايط محاصره – كه
قبلاً عرض كردم – زير بغل او را گرفتيم و با خودمان به اسارت برديم، اين عزيز،
درآن وضعيتگرسنگىوتشنگى و در اثر آزار و اذيّت عراقيها و آن شرايط زجر دهند و
نيز شدت خونريزى، سرانجام به شهادت رسيد. او اولين شهيد بعد از اسارت بود كه به
لقاء اللّه پيوست، ياد اين شهيد والامقام، گرامى و راهش پررهرو باد.
خلاصه آن روز به اندازه يك
سال، شايد هم بيشتر، براى ما گذشت. در اين جا خوب است، خاطرهاى از يكى از برادران
بگويم: يكى از برادران آزاده به نام “سيد محمود كرمى” كه اهل فيروز آباد فارس بود
و حدود 15 الى 16 سال سن بيشتر نداشت، از فرط تشنگى طاقتش تمام شد و بر سر عراقيها
فرياد زد كه: “يا آب يا موت”، اين بسيجى دلاور، چون عربى بلد نبود، اين طور حرف زد
و منظورش اين بود كه: اى بى رحمها لااقل جرعهاى آب به ما بدهيد، هرچند كه اين
صحرا نزديك كربلاى اباعبداللّهالحسين هست و ما هم پيروان او، و شما هم پيروان
جلاّدانى هستيد كه او را شهيد كردند و خاندان گراميش را به اسارت بردند، شما هم از
آن طايفهايد، لااقل جرعهاى آب به ما بدهيد، اگر آب نمىدهيد پس بكشيدمان كه ديگر
زجركش نشويم. بعثيان سنگدل كه صداى او را شنيدند ناگهان بر سرش ريختند و شروع
كردند به كتك زدن. اين نوجوان رشيد، تشنه، گرسنه، خسته و بىتاب در ميان انبوهى از
نيروهاى غول پيكر دشمن و زير مشت و لگد آنان دست و پا مىزد. آنها هى مىگفتند: “اگول
المُوْت لِصَدام”، يعنى او گفته كه مرگ بر صدام، آنها فقط كلمه “الموت” را فهميده
بودند ما كه عربى را، قبلاً در حوزه علميه خوانده بوديم، به طور شكسته بسته به
عربى مىگفتيم: بابا اين نوجوان منظورش اين است كه يا آب به من بدهيد يا مرا
بكشيد. او آب مىخواهد، شعار كه نداده. امّا آن بىرحمان اهميّت نمىدادند و چون
دنبال بهانه بودند همه را زير كتك گرفتند و گفتند: اين شعار را همهشان گفتهاند و
با اين بهانه ريختند روى سر و كلّه همه، و تا توانستند، زدند.
خلاصه، روز پر خاطرهاى بود،
شايد بتوان آن روز را به روز “محشردنيوى” تشبيه نمود و بچهها هم مىگفتند: واقعاً
ما روز محشر را پشت سر گذاشتيم، اصلاً كسى باور نمىكرد كه از اين شكنجهگاه بزرگ
روحى و جسمى جان سالم بيرون ببرد، همه خيال مىكرديم كه لحظات آخرمان است، لذا چشم
انتظارِ مرگ بوديم.
در آن روز گرما به شدت بر
جسمهاى نحيف بچهها مىتابيد، در آن بيابان، شدت حرارت آفتاب، به حدّى بود كه خود
بعثىها هم نمىتوانستند، تحمل كنند، لذا نوبت به نوبت، پست خود را عوض مىكردند و
داخل مقرشان مىرفتند و عدّه جديدى مىآمدند، هر مأمور جديدى هم كه آمد، از قبلى،
جلادتر و بىرحمتر بود، حتى جوانمردى هم مثل نگهبان و زندانبان دوطفلانمسلم در
ميان آنان پيدا نمىشد، كه لااقل جرعهاى آب بدهد، حالا اين همه فشار و اذيّت هيچ،
لااقل رخصت توالت بدهد، يا دستمان را يك لحظه باز كند كه اين عرقهايمان را پاك
كنيم، واقعاً همه آنها بىوجدان و سنگدل بودند.
عصر كه شد، كمى از شدت گرما كاسته
شد و هر چه به طرف غروب نزديك مىشديم، هوا بهتر مىشد. گرچه ديگر رمقى برايمان
نمانده بود و همه تقريباً نفسهاى آخر را مىكشيديم، امّا تغيير حرارت را احساس
مىكرديم، گاهى نسيمى هم مىوزيد و ما آن را به منزله دست محبتى مىدانستيم كه سر
و صورتمان را نوازش مىدهد، اين نسيم، واقعاً اميدبخش بود، و در دلمان جرقههاى
رهايى از مرگ را مىزد، با اين حال، فكر مىكرديم كه ديگر لحظههاى آخر عمرمان
است، چون نفسهايمان به شماره افتاده بود. واقعاً جان آدمى، چيز عجيبى است،
بعضىها مىگفتند كه آدمى هفت تا جان دارد، ولى ما اين مطلب را در آن روز و پس از
آن، در طول اسارت باور كرديم!
ادامهدارد
اسلام و تنظيم خانواده
اسلام و تنظيم خانواده
ميناهاشمى
مقدمه
تنظيم خانواده و كنترل رشد
جمعيت در ايران از قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، مطرح بوده است. رژيم پهلوى، تنظيم
خانواده را همچون بسيارى مقولههاى ديگر اجتماعى، فرهنگى و سياسى، نقابى براى غارت
و به هدر دادن سرمايههاى ملى قرار داده، راه را براى اسراف و تبذيرهاى بىحساب
دست نشاندگانش هموار ساخته بود. در طرف مقابل، علماى دين، به علت شرايط آن روز و
جوّ مبارزه و بعضاً ديدگاههاى فقهى، در آشكار و نهان با تنظيم خانواده به مخالفت
برخاستند.
با پيروزى انقلاب اسلامى ايران،
تغيير ناگهانى سيستمهاى اجتماعى، اقتصادى، سياسى و فرهنگى جامعه، روند حاكم بر رشد
جمعيت كشور را دستخوش نوسانات عمدهاى كرد. به طور مشخص از يك سو به دليل كم
اهميّت تلقّى كردن خطر افزايش جمعيّت در مقابل حوادث و دگرگونيهاى سالهاى اوليّه
انقلاب و از سوى ديگر، برخورد عقيدتى – سياسى مسؤولان با مسأله كنترل رشد جمعيت،
درصد سالانه جمعيت به سرعت افزايش يافت و براى دورههاى 1355 – 65 به طور متوسط به
رقم 3/9% در سال، كه رقم بىسابقهاى در طول سه دهه گذشته بود، رسيد. علاوه بر آن،
سطح بارورى در ايران، بين سالهاى 1355 – 65 يكى از بالاترين سطوح بارورى جهان بود
به طورى كه سطح بارورى كلّى زنان از 139 در هزار به 188 در هزار نزديك شد. اما
محاصره اقتصادى، جنگ تحميلى و ديگر توطئهها و پيامدهاى منفى رشد جمعيت همراه با
آمارهاى هشدار دهنده، موجب طرح مجدد و جدّى كنترل مواليد در سطح مسؤولين و مردم
شد.
در اين ميان، بحثها و بايد و
نبايدهاى بسيار در سطح مطبوعات و افكار عمومى مطرح شده است. از يك سو، برخى
مسؤولين دست اندركار، سمينارهايى در مدح يك جانبه كنترل مواليد منهاى ديدگاههاى
مقابل برپا مىداشتند و از ديگر سو، مخالفان آنچنان پيش مىرفتند كه حتى انتقاد
يكى از متخصّصان از برخى شيوههاى ضدّ باردارى را به مخالفت وى با اصل كنترل
مواليد تعميم مىدادند.
به هر حال در اين مختصر برآنيم
تا با نقد و بررسى دلايل مخالفان تنظيم خانواده به ديدگاه صواب نزديك گرديم:
دلايل مخالفان كنترل
مواليد
در بررسى دلايل مخالفان،
معمولاً موارد ذيل از اهميت بيشترى برخوردار است كه از زبان آنان نقل مىگردد:
1- “ما بر اساس باورهاى دينى
خود معتقديم كه خداوند تبارك و تعالى روزى همه انسانهايى را كه حيات بخشيده، تضمين
فرموده است و امكان ندارد كه ذى حياتى بدون روزى، خلق شود. اما سياستهاى غلطِ
انسانها و عدم تحرك، سستى و زبونى، عدم به كارگيرى استعدادهاى سرشار انسانها و عدم
تجهيز آنان براى تأمين نيازمنديهاى خود – كه غالباً نيز ناشى از دورانهاى تسلّط
استعمار بر اين كشورهاست – مشكلات نابرابريهاى امروزى را دامن زده و فقر و گرسنگى
را موجب گرديده است”1 در قرآن كريم مىخوانيم:
“لاتقتلوا أولادكم خشية
املاق نحن نرزقهم و ايّاكم؛ فرزندان خود را از ترس گرسنگى نكشيد ما شما و آنان را
روزى مىدهيم.”2
به عبارت ديگر، پيامدهاى منفى
رشد جمعيت، ناشى از كمبود امكانات نيست بلكه ناشى از استفاده غير صحيح از آنهاست.
2- “آيا آن حديث پيامبر اسلام(ص)
را فراموش كردهايد كه فرمودهاند: فرزندان خود را زياد كنيد تا من در روز قيامت
به خاطر زيادى تعداد شما بر امتهاى ديگر افتخار كنم؟”
آيا تلاش در محدود كردن جمعيّت
مسلمانان، كنار گذاردن سنّت پيامبر(ص) در جهت به اجرا درآوردن فرامين غربيها
نيست؟3 3- “اگرچه ممكن است رشد جمعيت به خودى خود، يك عامل هميشه مثبت نباشد، ولى
فراموش نكنيم كه در محاسبات استراتژيك، جمعيت يكى از اوّلين شاخصهاى توانمندى
كشورها، و پشتوانه اراده ملى است و مىتواند استقلال، تماميّت ارضى و حتّى اقتدار
و بقاى كشورها را در دنياى پرتلاطم امروز رقم بزند.”4
همان كه در جنگ تحميلى موجب شد
تا خيل جوانان ايران، سپاهى نيرومند را بر ضد كفر و تجاوز آرايش دهند.
4 – “آحاد مردم در دنياى اسلام
– بدون آن كه انقلابى بودن يا نبودن مسلمانان تأثير زيادى در سرنوشت آنان داشته
باشد – امروز در معرض تهاجم قدرتهاى شيطانى و مشخصاً آمريكا قرار گرفتهاند.” “امروزه
آمريكا هر مسلمانى را در هر گوشه جهان يك خطر بالقوه معرفى مىكند و حتى در مورد
افزايش جمعيت مسلمانان در كشورهاى غير انقلابى مسلمان هم به عنوان يك خطر براى
منافعش موضعگيرى مىكند، دقيقاً به همين دليل است كه نسخههاى ديروز و امروز بانك
جهانى، صندوق بين المللى پول و ابزارهاى ديگرى كه واشنگتن سعى دارد از طريق آنها
سياست خود را در گوشه و كنار جهان اعمال كند، مشخصاً دربرگيرنده همان ديدگاههايى
هستند كه واشنگتن حتى به زور سرنيزه هم قادر به اجراى آنها نيست و حتى توسل به
نسلكُشى مسلمانان در قلب اروپا هم نمىتواند در حد دلخواه خود از جمعيت مسلمانان
بكاهد…]از اين رو[ آمريكا به عنوان اصلىترين دشمن جهان اسلام سعى دارد كنترل
جمعيت جهان اسلام را به دست خود بگيرد.”5
5- به فرض قبول آن كه رشد سريع
جمعيت بدون در نظر آوردن ضعفها و كاستيها به بهاى وابستگى بيشتر تمام شود آيا رشد
كمتر جمعيت مىتواند مشكل ناتوانى در برطرف نمودن نيازها را مرتفع كند؟ آيا مشكل
همين است و بس و ديگر مشكلى جامعه را تهديد نمىكند؟6
6- “اگر همچنان كه جمعيت بر
خود مىافزايد بر تواناييهاى خود نيز بيفزايد اميد مىرود كه اداره زندگى انسانها
شكل بهترى به خود بگيرد؛ البته اين نيز صحيح است كه تا زمانى كه جمعيّت جديد به
افراد توانايى تبديل شوند – كه قادر باشند علاوه بر تأمين نيازمنديهاى خود جامعه
را نيز در رفع مشكلاتش كمك كنند – زمانهايى مىگذرد و آنان فقط نيازمند هستند و در
آغاز افزايش جمعيت در چنين جامعهاى افزايش نيازها خواهد بود اما اگر به مرور به
تواناييهاى آنان افزوده شود به مرور از نيازها كاسته و بر قوّتها افزوده مىشود.”7
7- “اين تنها افزايش رشد جمعيت
نيست كه همراه با عواقب اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى است، بلكه كاهش آن در كشورهاى
صنعتى نيز پيامدهاى منفى بسيارى به دنبال دارد.” مشكلاتى مانند رشد منفى جمعيت –
تا جايى كه مثلاً رشد جمعيت ايتاليا تا پايان قرن بيستم به صفر خواهد رسيد –
افزايش نسبت سالخوردگان در جمعيت كل، و مرگ و مير ناشى از كهولت و … .8
بنابراين با كاهش رشد جمعيت
تنها صورت مشكل تفاوت مىكند وگرنه اصل آن، به قوّت خويش باقى است.
نقد دلايل مخالفان:
1- ايمان و اعتقاد ما به
رزّاقيت خداوند متعال و اين كه در نظام تكوين الهى، هر ذىحياتى روزى مقدّر خويش
را مىيابد، ارتباطى به ضرورت كنترل رشد جمعيت در برخى جوامع ندارد، زيرا بحث در
واقعيت موجود جهان؛ يعنى ميليونها انسانى است كه حتّى از داشتن قوت لايموت نيز محرومند
بحث از زنان بىشمارى است كه به دليل عدم رعايت اصول بهداشتى در تنظيم خانواده و
باردارى در معرض خطرند؛ از كودكانى كه خطرات مختلف روانى، اجتماعى و فيزيكى ناشى
از فقر آنان را احاطه كرده است! به گفته فرزانهاى از عالمان شهيد:
“نه آن قدر به اسباب تكيه كن
كه از مسببالاسباب غافل شوى و قدرت و حكمت او را فراموش كنى و نه آن قدر از اسباب
غفلت كن كه در زندگى، مجارى طبيعى و عادى را – كه همان مسببالاسباب براى زندگى
مقرر كرده است و تو را به تلاش و كوشش در آن واداشته – كنار نهى و همه جا در
انتظار يك حادثه ناگهانى و غير عادى باشى.”
آرى اگر انسانها از منابع و
ذخاير زمين به نحو عادلانه بهره مىبردند، اگر اسراف و تبذير و ظلم و فساد در ميان
نبود، بنا به قانون تكوين همه افراد بشر مىبايست از امكانات ضرورى برخوردار
باشند؛ لكن با آشوبى كه بيداد قدرتهاى سلطه طلب در جهان به راه انداخته، بالعيان
مىبينيم كه اكثر جمعيّت جهان از حق خويش محرومند و گروهى اندك، روزى آنان را تلف
مىكنند.
البته راه اصلى همان است كه
اسلام نمايانده و آن تجهيز امت اسلامى براى مبارزهاى بىامان و همه جانبه با
استكبار جهانى است. جهان اسلام همينك بيش از تعداد زياد نفوس، نيازمند جمعيتى
مستقل از قدرتهاى شيطانى، با بالندگى فرهنگى و علمى است. حال كه آمريكا از فرد فرد
مسلمين به عنوان يك دشمن بالقوه مىهراسد، چرا راه را براى رسيدن به مرحلهاى كه
هر مسلمان، دشمن بالفعل او باشد باز نكنيم؟
2- تمسك به آيه “لاتقتلوا
أولادكم خشية املاق نحن نرزقهم و ايّاكم”9 براى ردّ كنترل مواليد، نابجاست، زيرا
با توجه به شأن نزول و تفسير آيه،10 روشن مىگردد كه آيه، ناظر بر حرمت قتل كودكان
از بيم فقر يا در نهايت، سقط جنين عمدى است، كه موضوعاً از بحث تنظيم خانواده
بيرون است، زيرا قتل نفس را منع نموده نه پيشگيرى از لقاح يا جايگزينى تخمك لقاح
شده در رحم را.
3- نگرشى واقع بينانه به مسأله
رشد جمعيت مىتواند پاسخگوى قسمت اعظم دلايل مخالفان باشد؛ بدين گونه كه: رشد
جمعيتِ زيانبار را مىتوان به دو گونه مورد ارزيابى قرار داد: مطلق و نسبى؛ توضيح
آن كه:
طبق جديدترين آمارها، مرگ 13
از نوزادان جهان به دليل زايمانهاى زياد يا نزديك به هم و حامله شدن زنان مسنّ (بالاى
35 سال) و يا بسيار جوان (زير 18 سال) است. هر ساله بيش از نيم ميليون زن در اثر
مشكلات و مسائل باردارى و زايمان جان خود را از دست مىدهند و بيش از يك ميليون
كودكِ بىمادر از خود بر جاى مىگذارند كه با استفاده از دانش امروزى درباره اهميت
تنظيم زايمانها از مرگ بسيارى از آنان مىتوان جلوگيرى كرد.11 از آنجا كه عاملى
اصلى رشد جمعيت، افزايش تعداد تولدهاست، توجه به بهداشت مادر و كودك در دوران باردارى،
زايمان و شيردهى از اهميتى ويژه برخوردار است و چنانچه رشد جمعيّت، ناشى از
بارداريهاى توأم با عدم رعايت بهداشت باشد – كه خطرات جانى عمدهاى براى مادر و
كودك در پى دارد – در هر شرايطى مردود و ناپسند است و پيرو حديث مشهور: “لا ضرر و
لا ضرار فى الإسلام فالإسلام يزيد المسلم خيراً و لا يزيده شراً؛12 در اسلام نه
حكم زيانبار است و نه مىتوان به ديگرى زيان رساند، بنابراين اسلام براى فرد
مسلمان، خير به ارمغان مىآورد و شرّى به او نمىرساند”،اسلام نه تنها چنين رشد
جمعيت زيانبارى را تجويز نكرده كه مانع هم شده است!
با توجه به مطالب فوق، روشن
است كه در موارد بسيار، رشد جمعيت، به طور مطلق و از باب ضرر به نفس يا به غير،
منع شرعى دارد. اما جداى از رعايت بهداشت، رشد جمعيت در پارهاى از كشورها، نسبت
به برخى شرايط، جدّاً زيانبار است اگرچه نسبت به شرايطى ديگر ممكن است مفيد باشد؛
به عنوان مثال، وضعيّت جمعيّتى كشور خود را مختصراً به تحليل بگذاريم:
رشد بىرويه جمعيت در كشور ما،
اكثراً تابع نوع اول؛ يعنى رشد جمعيت زيانبار به طور مطلق است و آمار مرگ و مير
مادران باردار تا سال 1370 كه 90 در هزار بوده، در مقايسه با كشورهاى پيشرفته
صنعتى – كه تنها يك در هزار است – رقم بالايى را نشان مىدهد؛ ليكن صرف نظر از آن
نيز رشد جمعيّت نسبت به شرايط و امكاناتمان مضرّ و بر خلاف مصلحت انقلاب و جامعه
مسلمين تحليل مىشود، زيرا:
جمعيت ايران در 35 سال اخير 3
برابر شده است. هم اكنون در ايران هر 17 ثانيه يك نوزاد متولد مىشود و جمعيت
ايران طى 25 سال آينده حدود 120 ميليون نفر پيش بينى مىشود.
جهان كشورهاى كشورهاى در ايران
صنعتى حال توسعه
ميزانباردارى 5/2 3/7 1/9 3/3
سرعت رشد جمعیت 2/7 2/1 ./5 1/7
ميزان مواليد 26 درهزار 14
درهزار 30 درهزار 36 درهزار
1335 1345 1355 1365 1370
نمودار رشد جمعيت در ايران
جدول مقايسهاى شاخصهاى جمعيتى در جهان،كشورهاىصنعتى
و در حال توسعه با ايران
در بخش آموزش و با رشد فعلى جمعيت، هر روز به
ساختن 166 كلاس دبستانى نياز داريم و در سال 1370، هزاران نفر از كودكان كشورمان
به مدرسه راه نيافتند. از نظر تغذيه، به دليل كاهش درآمد سرانه، سوء تغذيه بتدريج
در ميان مردم، گسترش مىيابد، زيرا براى هر نفر كه به جمعيت افزوده شود، بايد 4000
متر مربع زمين، زير كشت برود و اين در حالى است كه هر ساله هفتاد هزار كيلومتر مربع
از زمينهاى كشاورزى جهان از بين مىرود.
در بخش بهداشت همينك، به ازاى
هر 3400 نفر يك پزشك و به ازاى هر 800 نفر، يك تخت بيمارستانى وجود دارد؛ در حالى
كه استاندارد بين المللى يك پزشك براى هر هزار نفر و يك تخت براى هر 250 نفر است!
در مورد مسكن هم براى دسترسى
هر خانوار به يك واحد مسكونى در 20 سال آينده، بايد بيش از نيم ميليون واحد مسكونى
ساخته شود و هر نفر كه به جمعيت اضافه شود، 800 متر مربع براى تأمين تسهيلات زندگى
او لازم است.
با محدوديتهاى داخل كشور، روشن
است كه تأمين امكانات، متناسب با رشد كنونى جمعيت براى ملت ما مقدور نيست و افزايش
بىرويه جمعيت حاصلى جز وابستگى به بيگانه و افزايش واردات و نياز ارزى و استخراج
مواد اوليه و عرضه آن به بازارهاى خارجى نخواهد داشت و جز فقر و بدهكارى و بيكارى
و توزيع ناعادلانه ثروت و عقبماندگى نصيبى نخواهد رساند.
در چنين شرايطى، كنترل مواليد
نه تنها معقول و منطقى، كه اضطرارى است و سردادن آواى ازدياد نسل براى ملت ما و
ديگر ملل اسلامى – در شرايطى نظير شرايط ما يا دشوارتر نه تنها به خير و صلاح
نيست، كه كشاندن آنان به فقر و محروميت بيشتر است. در ارائه نظرات اسلامى نيز بايد
توجه كرد كه دلايل موجود را نمىتوان به دور از واقعيات زمانى و مكانى بررسى نموده
اساسى براى تصميمات كليدى قرار داد و اين خود، نمود مهمّى از نقش سازنده اجتهاد در
فقه شيعه است.
در عين حال هستند ملّتهاى
اسلاميى كه در اقليّت بودنشان، موجب اِعمال زورگويى و ظلم و فشار بر آنان است؛
مللى همچون فلسطين، بوسنى و هرزگوين و اقليّتهاى مسلمان در ساير كشورها.
ازدياد نسل در چنين شرايطى –
البته با رعايت كامل بهداشتِ مادر و كودك – نه تنها مضرّ نيست كه لازم و از وظايف
اين ملّتها محسوب مىگردد، زيرا در جهت سربلندى امّت اسلامى و از مصاديق حديث نبوى(ص)
است: “انّى اباهى بكم الامم يوم القيامة حتى بالسقط… .”13
تأكيد پيامبر (ص) و ائمه اطهار
– عليهمالسلام – در قرنهاى نخستين ظهور اسلام، بر ازدياد نسل، نيز بر اساس نياز
مبرم حكومت نوپاى اسلامى به تعداد نفرات بيشتر بوده است. در عين حال، با توجّه به
محدود بودن جمعيت قسمتهاى ياد شده امت اسلامى نسبت به كل جمعيت دنيا، ازدياد نسل
آنان تأثير منفى معتنابهى بر معضل انفجار جهانى جمعيت نخواهد داشت.
4- از آنان كه معتقد به نقش
استراتژيك جمعيتند و به عنوان نمونه مىگويند: خيل عظيم جوانان ايران اسلامى در
جنگ تحميلى موجب پيروزى و اقتدار ملّت ايران در برابر رژيم متجاوز عراق شد، بايد
پرسيد: چرا اين اقتدار و نقش استراتژيك را جمعيت فراوان و زير فقر آفريقا و آسياى
جنوب شرقى ندارند؟ چرا جمعيت عظيم جهان گرسنهاند و دم برنمىآورند و از حقوق خويش
دفاع نمىكنند.
حق آن است كه تحوّل فكرى و
فرهنگى ملت و جوانان ما و ايمان راسخ آنان به خداوند متعال بود كه ايران اسلامى را
بر دشمنانش پيروز ساخت و نه كثرت جمعيت آنها. ازدياد بىبرنامه جمعيت، نه تنها نقش
تعيين كننده و استراتژيك براى يك كشور ندارد بلكه در آينده آنان را در تأمين
ضرورىترين مايحتاج زندگى دچار مشكل خواهد كرد.
5- كسى مدّعى نيست كه با كاهش
رشد جمعيّت همه مشكلات مرتفع خواهد شد، لكن مشكلاتى كه از اين ناحيه ايجاد
شدهاند، از ميان خواهند رفت. البته راست است كه كشورهاى صنعتى نيز در اثر رشد
منفى جمعيت دست به گريبان معضلات ديگرىاند ولى اين را نيز بايد اذعان كرد كه
مشكلات بسيارى را از ميان برداشتهاند.
6- آمادگى والدين و شرايط محيط
براى تربيت صحيح فرزندان از اساسىترين نكاتى است كه پيش از بچهدار شدن بايد مد
نظر قرار گيرد، زكرياى پيامبر(ع) از خداوند مىخواهد كه: “خداوندا! نسل پاكيزهاى
به من عطا فرما”14 “حنّه”، دختر عمران، آن گاه كه مريم را وضع حمل كرد، از خدا
خواست تا او و خاندانش را از شرّ شيطان، صيانت نمايد.15 و ابراهيم (ع) نيز از
خداوند خواست تا فرزندانش را فرمانبردار خويش (خدا) قرار دهد.16
سفارشهاى مكرّر اسلام در خصوص
شرايط انتخاب همسر و خواستگارى، ازدواج و باردارى، شيردهى و پس از آن، تربيت
فرزندان، نشانگر آن است كه از نظر اسلام صرف بچهدار شدن، پسنديده نيست، بلكه
تربيت آنان بر اساس اخلاق و آداب اسلامى نيز مدّ نظر قرار گرفته، تا راست كردار و
به عبارت زيباى قرآنى “قرة اعين”17 (روشنى ديده) گردند.
از جانب ديگر، بر اساس تحقيقات
انجام شده، كودكانى كه در خانوادههاى بزرگ و پرجمعيت زندگى مىكنند، از نظر رشد و
تحوّل هوشى، وضعيت مطلوبى ندارند، زيرا سلامت جسمى و روانى مادر – به خاطر وضع
حملهاى متعدد و كوتاه بودن فاصلههاى بين دو زايمان كاسته مىشود و نمىتواند به
تعليم و تربيت كودكان اهتمام كامل داشته باشد. كنترل كمترى بر فرزندان وجود دارد و
به علت شلوغى خانه، اكثراً كوچههاى اطراف منزل، محيط رشد كودكان قرار مىگيرد.
سوء تغذيه و ابتلا به
بيماريها، سلامت جسمى و روانى كودك را به مخاطره مىاندازد. پدر به علت ناكافى
بودن درآمد، ساعتهاى كمى را در خانه مىگذراند و فرصتى براى شركت در امر تعليم و
تربيت نمىيابد. همچنين طبق بررسيهاى “آميل دوركيم”، جامعه شناس مشهور فرانسوى،
افزايش جنايات با تراكم و افزايش جمعيت نسبت مستقيم دارد.18
از اين رو پيامبر (ص)
فرمودهاند: “جهد البلاء كثرة العيال مع قلّة الشىء؛ بلاى خطرناك، داشتن فرزند
زياد با درآمد اندك است.”19
حضرت على (ع) نيز مىفرمايند: “قلّة
العيال أحد اليسارين؛20 كمى اعضاى خانواده يكى از دو عامل خوشبختى است.”
با عنايت به موارد فوق، آيا در
خانوادههاى با فرزند زياد و درآمد محدود، مجالى براى رشد و تربيت فرزندان، مطابق
با آرمانهاى اسلامى، باقى مىماند؟
كرانه
1- گاه، صاحبان عقايد منحرف و
غربزده با انگيزههاى غير دينى در زمره جلوداران تنظيم خانواده، آنچنان بىباك در
اين وادى مىتازند كه غربيان نيز توانش را ندارند!
آنان گاه از رشد منفى جمعيت
قبل از پيروزى انقلاب – كه به طور قطع، آمارها خلاف آن را ثابت مىكند – دم زده و
گاه چنين اظهار مىدارند: “ما زمانى مىتوانيم مدعى كاهش رشد يكباره جمعيّت باشيم
كه اميدوار باشيم چند عامل به وقوع پيوندد: اولاً سقط جنين محدوديتى نداشته
باشد… .”21
قطعاً توجه بيشتر مسؤولان صديق
و مؤمن نظام در سد راه نفوذ چنين افكارى – كه در قضاوتهاى خود نقشى براى عقايد و
باورهاى راستين ملّت ايران قائل نيستند و حتّى آن را مانع مىخوانند – موجب اعتماد
بيشتر مردم به اقدامهاى انجام شده براى مبارزه با رشد جمعيت و تنظيم خانواده
مىگردد.
از ديگر سو، استعمارگران هم به
عنوان دلسوزى براى ملل جهان و كشورهاى در حال توسعه، مبارزه با رشد جمعيت را در
صدر برنامههاى خود قرار ندادهاند بلكه همچون حقوق بشر و دمكراسى و… از تنظيم
خانواده، اهداف سلطهجويانه خويش را دنبال مىكنند و اين براى ملّتى كه بارها آنان
را آزموده، از بديهيات است، بنابراين بايد مراقب بود تا با طناب سردمداران نظم
نوين جهانى، به چاه آنان گرفتار نگرديم و گرچه سياستهاى جمعيتى خويش را بنا به
وظيفه اسلامى و ميهنى با جدّيت دنبال مىكنيم، وحدت شعار با آنان، تصوّر وحدت در
عمل را به دنبال نداشته باشد.
2- آيا سقط جنين عمدى مىتواند
يكى از روشهاى تنظيم خانواده قرار گيرد؟
پاسخ منفى است زيرا چنين عملى
از باب قتل نفس و احترامى كه جان انسانها (كوچك يا بزرگ) در دين مبين اسلام دارند
منع گرديده و پيامدهاى سختى در دنيا و آخرت براى مرتكبان آن مقرر شده است. ليكن
اگر مصلحتى بالاتر همچون حفظ جان مادر وجود داشته باشد، طبق فتواى مراجع عظام و با
جزئيّاتى كه مجال ذكر آن در اين مقال نيست، جايز خواهد بود!
به هر حال استفاده صحيح و به
موقع از ساير روشهاى تنظيم خانواده و ارتقاى فرهنگ خانوادها، ما را از تمسّك به
راههاى خلاف قوانين الهى، بىنياز خواهد كرد.
3- راه حل اساسى مشكل رشد
بىرويه جمعيت در ايران اسلامى چيست؟
تنها راهى كه پيش روى ماست
واقعبينى و احترام به باورهاى دينى مردم و توجه به علل افزايش جمعيت و انتخاب
راههاى عملى بر مبناى آن است.
اين موضوع بيش از ديگر مسائل،
وحدت حوزه و دانشگاه را مىطلبد تا دانشگاهيان با مطمح نظر قرار دادن فرهنگ غنى
اسلام و ارتباط محكم با حوزههاى علميه، روشهايى را ابداع نمايند كه در عين اطمينان
و اثر مطلوب، مخالف باورهاى دينى ملت ما نباشد و حوزههاى علميه، با كار علمى
فراگير، به يك حركت عظيم دست زده، مشكلات شرعى و اعتقادى مبارزه با رشد جمعيّت و
راههاى آن را پاسخگو باشند و با تبليغ همه جانبه و استفاده از منابر و تريبونهاى
مختلف و مطبوعات و ديگر رسانههاى گروهى، مردم را به اين وظيفه دينى – ملّى فرا
خوانند و از خطراتى كه اسلام و انقلاب و جامعه را تهديد مىكند، باخبر سازند و با
تبيين ديدگاههاى اسلامى، حساب دين را از خرافههاى موجود در اذهان – مانند برترى
اولاد پسر بر دختر يا درمان بيماريها به وسيله باردارى و… – جدا نمايند.
پاورقيها:
1 ) روزنامه جمهورى
اسلامى، شماره 1371/8/12 3888، مقاله “تأملى ضرورى در مسأله جمعيت”، محسن ميرزايى.
2 ) اسراء )17) آيه 31.
3 ) همان، شماره 73/6/21
4427، نامه اعتراض آميز ياسين. ت. الجبورى، رئيس جمعيت اسلامى بين المللى
ويرجينيا، خطاب به سفير مصر در واشنگتن.
4 ) همان، شماره 73/6/14
4421، سرمقاله.
5 ) همان.
6 ) همان، شماره 1371/8/12
3888، مقاله “تأملى ضرورى در مسأله جمعيت”، محسن ميرزايى.
7 ) همان.
8 ) همان.
9 ) اسراء )17) آيه31.
10 ) رك: تفسير الميزان،
ج13، ذيل آيه 31 سوره اسراء، و تفسير نمونه، ج12 ذيل همان آيه.
11 ) رك: “حقايقى براى
زندگى” تأليف سازمان جهانى بهداشت، يونيسف، يونسكو، صندوق جمعيتهاى متّحد و آموزش
و پرورش جمهورى اسلامى ايران.
12 ) وسائل الشّيعه (انتشارات
آل البيت)، ج26، باب 1، ص14 – ح32382.
13 ) همان، ج14، باب17،
انتشارات دار احياء التراث العربى، ص34.
14 ) آل عمران )3) آيه 38:
قال هب لى من لدنك ذرية طيبه… .
15 ) همان، آيه36: انى
اعيذها بك و ذريتها من الشيطان… .
16 ) بقره )2) آيه128:
ربنا اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امة مسلمة.
17 ) فرقان )25)
آيه74:ربنا هب لنا من ازواجنا قرة اعين.
18 ) رك: نشريه “خانواده
پرجمعيت از ديدگاه بهداشت روانى” فرشته گازرپور، مختار اويسى.
19 ) جامع الصغير، ج1،
ص558، ح3603. از حضرت على(ع) نيز نقل شده است: “جهد البلاء كثرة العيال و قلة المال.”
الجعفريات (چاپ تهران)، ص238.
20 ) نهج البلاغه، فيض
الاسلام، ص1153.
21 ) روزنامه سلام،
71/7/7، شماره 39، گزارش “كاهش كمرنگ يا چشمگير رشد جمعيت كداميك؟”
شعر و شعور
شعر و شعور
قال علىٌ عليه السلام : “لَوْ
ضربتُ خَيْشومَ الْمُؤمِنِ بِسَيفي هذا عَلى اَن يُبْغِضَني ما اَبْغضَني وَ لَوْ
صَبَبْتُ الدُّنْيا بِجَمَّاتِها عَلى الْمُنافِقِ عَلى اَن يُحِبَّني ما
اَحَبَّني؛1 اگر با شمشير خود بر بينى مؤمن بزنم كه با من دشمن گردد، دشمن نخواهد
شد و اگر تمام دنيا را در پاى منافق فرو ريزم بلكه مرا دوست بدارد، دوست نخواهد
داشت.”
گفت با ياران خود شيرخدا
آفتابِ حق علىِّ مرتضا
مؤمنان را من ولىّ و رهبرم
اين بدن را من بمانند سرم
شير حقّم، طعمه من قلبهاست
صيدگاهم بيشه روح شماست
قلب هر آزادهاى در چنگ من
مردِ حرّ هرگز نجويد جنگ من
كارزارم با اسيران هواست
صلح من با شيرمردانِ خداست
گر بروى دوست شمشيرى زنم
تا كه جام دوستى را بشكنم
بلكه با من دشمنِ خونى شود
بُرّد از من مهر و بيرونى شود
شعله عشقش، فزايد در نهاد
آتش افزون مىشود از جور باد
وركه جمله، گنجهاى اين
جهان
ريزم اندر پاى هر تاريك جان
كان منافق دوست گردد،
بىدروغ
نور حق بيند دل آن بىفروغ
تا كه تيره دل، خدايش
آفريد
من نيابم قفل يزدان را كليد
آفتابم، كار من تابندگى
است
پيش حق تابندگيّم، بندگى است
چون بتابم بر زمين مرغزار
از قضا آيد گل و ريحان ببار
سوى من از شوق مىخندد چمن
چون بهشتى، لاله بگشايد دهن
ليك گر رو سوى شورستان كنم
تا زرحمت خاك را بستان كنم
چهره پرچين سازد و گردد
دژم
همچو دوزخ گردد آتشناك دم
از قضا، بر ناورد جز خار و
خس
نيست كس را بر سريرش دسترس
× × × × × × × × ×
قال علىٌ عليه السلام : “العدل
حياة الأحكام؛2 زنده بودن احكام دين به عدل است.”
اين شريعت را يكى پيكر
بخوان
حكمهاى شرع چون اعضاى آن
هست فرمانها و احكام خدا
چون زبان و چشم و گوش و دست و پا
كالبد، بيجان بيفتاده به
خاك
تا نيانگيزاندش آن روح پاك
عدل چون روحى است در اعضاى
دين
زندگىِ دين حق، از عدل بين
قالب ار خالى شود از عدل و
داد
تو نيابى بين اعضا اتّحاد
پيكر دين گر شود عارى زروح
كشتى ايمان شود خالى ز نوح
بشكند بر آبِ درياى زمان
تختهها گم گردد اندر هر كران
1) نهج البلاغه، فيض
الاسلام، كلمات قصار، شماره:42.
2) غررالحكم، ج1،
شماره440، ص17.”اثر : محمد رضا مالك”
ملاكهاى ارزشى در جامعه دينى
ملاكهاى ارزشى در جامعه دينى
قسمتاول
آية الله محمد تقى مصباح يزدى
× اجتماعى زيستن از ديدگاه
اسلام
در اين باره اولين سؤالى كه
مطرح مىشود اين است كه آيا اجتماعى زيستن فى نفسه از نظر اسلام داراى ارزش هست يا
نه؟ به عبارت ديگر، آيا مىتوان خود زندگى اجتماعى را هم جزو اخلاق اجتماعى مطرح
كرد يا اين كه چنين مطلبى خارج از موضوع اخلاق است؟
پاسخ اين سؤال بسته به اين است
كه اجتماعى زيستن را يك فعل اختيارى براى انسان تلقى كنيم يا اين كه آن را يك امر
جبرى و غير اختيارى بدانيم. اگر اجتماعى زيستن در اختيار انسان باشد – به طورى كه
اگر خواست بتواند زندگى اجتماعى داشته باشد و اگر نخواست بتواند از اجتماع
كنارهگيرى كند – خود همين زندگى كردن به صورت اجتماعى هم مىتواند موضوع اخلاق
قرار بگيرد. اما اگر كسى قايل شد به اين كه زندگى كردن اجتماعى، اضطرارى و جبرى
است و هيچ انسانى نمىتواند به طور انفرادى زندگى بكند از اين جهت چون يك امر غير
اختيارى است خارج از موضوع اخلاق خواهد بود. چون ارزشهاى اخلاقى – چه مثبت و چه
منفى – مخصوص افعال اختيارى است.
اكنون ببينيم جواب حقيقى اين
مسأله چيست؟
پيداست كه پاسخ به اين مسأله
در حوزه اخلاق نيست. بلكه علم كلام عهدهدار آن است.
× گرايش انسان به زندگى
اجتماعى
اكنون سؤال ديگرى مطرح مىشود
و آن، اين كه: اجتماعى زيستن چه ارزشى دارد؟ واز سوى ديگر كنارهگيرى از اجتماع و
رهبانيت از نظر اخلاق اسلامى چه حكمى دارد؟
پاسخ به اين سؤال مبتنى بر اين
است كه هم اجتماعى زيستن و هم اعتزال و رهبانيت را تحليل كنيم و ببينيم علل گرايش
انسان به زندگى اجتماعى و نيز عوامل گوشهگيرى و انزواى او چيست؟ طرح و بررسى اين
عوامل، مشخص مىكند كه اجتماعى زيستن و تقويت پيوندهاى اجتماعى يا اعتزال و انزوا
ارزش ذاتى ندارند، چون هر يك از اينها ناشى از عوامل ديگرى است.
عواملى كه موجب اجتماعى زيستن
انسان مىشود، عبارتند از:
1 – غريزه جنسى:
هر فردى تكويناً تمايل به جنس
مخالف دارد و همين باعث مىشود كه با او معاشرت و مباشرت داشته باشد و زندگيش را
با او پيوند بدهد. درست است كه جمع شدن مرد و زن در كنار هم اسمش جامعه نيست ولى
به يك معنا زندگى اجتماعى هست و بالاتر اينكه اساس زندگى اجتماعى انسان را
خانواده تشكيل مىدهد. البته اين يكى از نظريات در جامعه شناسى است كه به نظر
مىرسد تا حدود زيادى مورد تأييد قرآن كريم هم باشد. پس يكى از عوامل اجتماعى بودن
انسان همين عامل طبيعى است و ممكن است اساس يك زندگى اجتماعى همين عامل باشد. البته
معمولاً هيچ زندگى اجتماعى تك عاملى نيست؛ يعنى تنها در اثر يك عامل خاص، زندگى
اجتماعى پديد نمىآيد عوامل ديگرى هم كمك مىكنند ولى فرضش فرض غلطى نيست كه
بگوييم دو انسان زندگى مشتركشان بر اساس همين غريزه جنسى است.
2 – عواطف انسانى:
انسان به طور طبيعى ميل دارد
با انسانهاى ديگر نزديك شود، با آنها انس بگيرد، مخصوصاً عواطف خانوادگى كه موجب
بقا و دوام زندگى خانوادگى مىشوند.
3 – عقل:
انسان بر اساس عقل خود درك
مىكند كه تأمين نيازمنديهاى زندگىاش به تنهايى ميسر نيست؛ هم در تأمين
نيازمنديهاى ماديش، مثل لباس، غذا، مسكن و چيزهاى ديگر، محتاج ديگران است و هم
نيازمنديهاى معنويش مانند تعليم و تربيت و رشد اخلاقى و معنوى. پس هم تكامل معنوى
و هم تأمين نيازمنديهاى مادى انسان در گرو زندگى اجتماعى است، از اين رو، عقل حكم
مىكند كه انسان با ديگران معاشرت كند و زندگى خود را با زندگى ديگران پيوند دهد.
اينها مهمترين عواملى هستند كه
انسان را به زندگى اجتماعى وادار مىكنند. اما نقش همه اين عوامل در همه افراد
يكسان نيست؛ كسانى هستند كه زندگى اجتماعى را فقط به خاطر تأمين نيازمنديهاى
ماديشان مىخواهند و اصلاً توجهى به مسائل معنوى ندارند، بر عكس، كسانى هستند كه
اصالتاً توجهشان به امور معنوى است و اگر اجتماع را مىخواهند به خاطر منافع معنوى
است؛ يعنى به خاطر اين كه از علوم، رفتار و تجارب ديگران استفاده كنند و از آنها
به نفع تكامل معنويشان بهره بگيرند در ظرف اجتماع قرار مىگيرند به طورى كه اگر
اين عامل نبود، يا اين مصلحت به خطر مىافتاد، دست از زندگى اجتماعى مىكشيدند يا
آن را خيلى محدود مىكردند.
پس ارزش گذارى درباره اجتماعى
زيستن، تابع اين عوامل و انگيزههايى است كه انسان را وادار به زندگى اجتماعى يا
احياناً كنارهگيرى از اجتماع مىكنند. بايد توجه داشت كه قضاوت كردن در اين گونه
مسائل، بسيار مشكل و پيچيده است تا آن جا كه رفتارى ناشى از يك عامل است كم و بيش
انسان مىتواند درباره آن؛ قضاوتها و محاسبههايى بكند و ارزش گذاريهايى انجام
بدهد ولى وقتى مسائل پيچيده شد عوامل مختلف درهم اثر مىگذارند كسر و انكساراتى در
اين عوامل رخ مىدهد آن وقت است كه ديگر به سادگى نمىتوان قضاوت كرد كه آيا اين
گونه اجتماعى زيستن مطلوب است يا نه؟ خيلى از محاسبات بايد دقيقاً انجام بگيرد تا
پاسخ صحيحى داده شود. اگر كسانى فكر مىكنند كه به اين گونه مسائل مىتوان به
سادگى جواب داد يا از ظواهر بعضى از آيات و اخبار چيزى به دست آورد و روى آن تكيه
كرد خيلى سادهانديشند. اين گونه مسائل بسيار پيچيده است و مىتواند جوابهاى
مختلفى نسبت به زمانهاى مختلف و شرايط اجتماعى مختلف و انگيزههاى فردى كه در
رفتار اجتماعى انسان اثر مىگذارد داشته باشد. همه اينها بايد مورد توجه قرار
بگيرد تا بتوانيم نسبت به اين گونه سؤالها پاسخ قطعى بدهيم.
اجمالاً بايد گفت كه ارزش
گذارى در اين موارد نسبى است؛ يعنى هيچ ارزش مطلقى براى زندگى كردن اجتماعى يا
كنارهگيرى از اجتماع از نظر اسلام نمىتوان در نظر گرفت. اينكه مىگوييم نسبى
است به اين معنا نيست كه تابع نظر و سليقه افراد است بلكه چون عوامل مختلفند، فرمولهاى
ثابتى ندارند نه اين كه صرف تغيير زمان يا تغيير موقعيت جغرافيايى يا اختلاف
سليقهها باعث اختلاف ارزشها مىشود، بلكه چون عوامل و شرايط و انگيزههاى زندگى
اجتماعى تفاوت مىكنند ارزشها هم طبق اختلاف آنها تفاوت مىكنند. يك دسته از عوامل
و شرايط اگر ايجاد شوند در هر وقت و در هر جا و نسبت به هر كسى ارزش مثبت خواهند
داشت و دسته ديگر، ارزش منفى.
مهمترين عامل ارزش گذارى در
مسائل اخلاقى نيت و انگيزه انسان است حتى يك كار كاملاً مشخص، ممكن است با دو
انگيزه انجام بگيرد: يك انگيزه بسيار خوب و يك انگيزه بسيار بد و خود كار را صرف
نظر از انگيزههاى انجامش نمىتوان ارزش گذارى كرد. و اين چيزى است كه در بسيارى
از فلسفههاى اخلاق مغفولعنه واقع شده و خيال مىكنند كار فى حد نفسه داراى ارزش
است و مىتوان جداى از انگيزههايش آن را ارزشيابى كرد. بر اساسى كه تا به حال مشى
كرديم و آيات و روايات هم آن را تأييد مىكنند، چنين فكرى غلط است. دست كم، يكى از
عاملهاى بسيار مهم در ارزش گذارى، نيت و انگيزه انسان است، بنابراين در رفتارهاى
اجتماعى هم بايد اين عامل را كاملاً در نظر گرفت و براساس آن ارزش گذارى كرد.
البته ارزش مطلق، از آنِ نيت نيست، چون ممكن است كسى نيتش خوب باشد ولى راه اجراى
آن نيت را نداند و كار غلطى از آب در بيايد و حتى موجب ضرر مادى به خود يا ديگران
بشود. صرف حسن نيت هم ملاك ارزش گذارى نيست ولى نيت و انگيزه هم چيزى نيست كه
بتوان از آن صرف نظر كرد.
گاهى انسان منافع زندگى اجتماعى
را در نظر مىگيرد و بدون توجه به عوامل ديگر يك ارزش مطلق به اجتماعى زيستن
مىدهد. اگر يادتان باشد در رژيم گذشته يكى از مسائلى كه در جامعه ما خيلى رايج
بود و قضاوتهاى مختلفى درباره آن مىشد، معاشرت زنان با مردان بود. خوشرفتارى با
همه طبقات و گروهها ارزشى بود كه از فرهنگ غربى وارد فرهنگ ما شده بود و در جوامع
روشنفكرزده و غربزده هم جا باز كرده بود كه آدميزاد بايد با هر آدميزاد ديگرى گرم
بگيرد، خوشرفتارى داشته باشد، با او تماس بگيرد و در اين جهت فرقى بين مرد و زن
نيست، بنابراين زن هم بايد همينطور باشد، هر مردى را مىبيند با او گرم بگيرد،
همچنان كه با زنهاى ديگر شوخى مىكند با مردان هم شوخى كند و… .
اين يك ارزش است كه انسانها
بايد با همديگر محبت و انس داشته باشند و با هم خوش باشند. اين فكر از يك ريشه
فلسفى و از يك فرهنگ، سرچشمه مىگيرد و هنگامى كه آن مبانى فكرى وارد مغز افراد شد
اين نتايج را به بار خواهد آورد و مثلاً معاشرت يك زن نامحرم و يك مرد بيگانه ارزش
خواهد داشت. اگر مهمان بيگانهاى وارد خانه شد و همسر صاحبخانه نيامد از او
پذيرايى كند با او دست بدهد و روبوسى كند يك ضد ارزش تلقى مىشود و متهم مىگردد
به اينكه آداب اجتماعى را نمىداند. معاشرتى نيست، جامعه گريز است و… وقتى اين
انديشه به عنوان يك اصل كلى و استثنا ناپذير پذيرفته شد كه همه افراد انسان
سلولهاى يك پيكرند (بنى آدم اعضاى يكديگرند) اعضاى يك بدن بايد با يكديگر هماهنگ و
همبسته باشند همچنين همه افراد انسان كه اعضاى يك پيكرند بايد از همديگر
كنارهگيرى نكنند همه با هم بجوشند آن فكر اين نتيجه را به بار مىآورد و اين
ارزشها را ايجاد مىكند آن وقت كنارهگيرى يك زن نامحرم از مرد نامحرم ضد ارزش
مىشود. و گرم گرفتن و معاشرت كردن و خوش و بش كردن و شوخى كردن و ساير چيزها
ارزش، به حساب مىآيد. اين ارزش خود به خود به وجود نمىآيد، زمينههاى فكرى دارد.
وقتى آن فكر از راه كتابها و بحثهاى مختلف و رسانههاى گروهى و وسايل آموزش و
پرورش تبليغ شد اين نتيجه را خواهد داد و اگر كسى مقاومت بكند “مرتجع” خواهد بود و
دور از آداب. چنين آدمى از فرهنگ جديد، از چيزهاى نو، تازه و زيبا دور مىماند،
چون هرچه تازهتر است زيباتر و جالبتر و مطلوبتر است و اين هم خود يك اصل فرهنگى
است: “نوگرايى”.
بحمداللّه امروز ديگر اين مسائل
براى ما احتياج به بحث ندارد ولى لازم است در يك محيط آكادميك اين مسائل دقيقاً
مورد بررسى واقع شود.
اين مطلب كه نو بودن، يك ارزش
مثبت و كهنه بودن ارزش منفى است در اكثر اذهان مردم جهان – اعم از شرقى و غربى –
رسوخ كرده است و علاوه بر اين كه موافق طبع نو پسند و هوسهاى عموم مردم است مورد
توجيهات فلسفى خاصى قرار گرفته است مخصوصاً مكتب ديالكتيك كه هر حركتى را تكاملى
مىداند و هر چيز جديدى را كاملتر از قديم و در نتيجه مطلوبتر مىشمارد. ما اينها
را به خاطر واضح بودن بطلانش سرسرى مىگيريم و قابل بحث نمىدانيم ولى اگر بخواهيم
اين بينشها و ارزشها را مورد نقد قرار دهيم بايد ريشههاى هر يك را جداگانه بررسى
و نقادى كنيم تا بتوانيم يك فرهنگ پابرجا و متقن و استوار و شكست ناپذيرى داشته
باشيم.
به هر حال صرف اينكه انسان
بگويد كه در فلان آيه يا فلان روايت از زندگى اجتماعى مدح يا مذمت شده، اين براى
جواب به چنين سؤال پيچيدهاى كافى نيست، ممكن است در آيات ديگرى هم مطالبى بر خلاف
آن داشته باشيم؛ مثلاً در روايتى نقل شده است كه: در آخر الزّمان “كونوا احلاس
بيوتكم” فرش خانهتان باشيد و از خانههايتان بيرون نياييد. آيا چنين روايتى به
فرض اين كه سند صحيح داشته باشد مىتواند ملاك يك ارزش گذارى كلى درباره چنين
مسأله پيچيده و سرنوشت سازى باشد كه حيات اجتماعات بستگى به حل اين مسائل دارد؟
مىدانيم كه فقهاى عظام – كثر الله امثالهم – براى استنباط احكام ساده فقهى مانند
احكام آب چاه و ظروف و انفعال آب قليل و مانند آنها چه زحمتهايى مىكشند و چه
تلاشهايى براى تصحيح اسناد روايات و جمع بين متعارضات انجام مىدهند و چه بسا در
نهايت در موارد زيادى فتواى قطعى ندهند و به احتياط اكتفا كنند، وقتى بنا باشد
چنين مسائلى كه نقش مهمى در زندگى انسان ندارد و احتياطش هم خيلى راحت است نياز به
اين همه تلاش و دقت داشته باشد درباره مسائلى كه با سرنوشت جامعه اسلامى سر و كار
دارد چقدر بايد دقت كرد؟ بايد به خود بياييم و اين مسائل را جدّى تلقّى كنيم و بيش
از آن مسائل ساده در اين مسائل به تحقيق بپردازيم اينها چيزهايى است كه اساس فرهنگ
ما را تشكيل مىدهد و سرنوشت جامعه را مىسازد.
حاصل اين است كه اين گونه
مسائل، بسيار پيچيده است و عوامل مختلفى را مىبايست در نظر گرفت؛ نه مطلقا
مىتوان گفت كه اجتماعگرايى و اجتماعى زيستن به هر شكل و در هر شرايطى و به هر
صورت مطلوب و داراى ارزش مثبت است و نه مىتوان گفت بهطور مطلق، اعتزال و
كنارهگيرى از جامعه مطلوب است. گاهى ممكن است اجتماعى زيستن مطلوب باشد و زمانى
هم كنارهگيرى از اجتماع.
به عنوان نمونه در قرآن كريم
دو سه مورد در مورد ستايش كنارهگيرى از اجتماع داريم:
يكى داستان اصحاب كهف است كه
از اجتماع فاسد زمان خودشان كناره گرفتند و به غارى پناه بردند: “واذاعتزلتموهم”
قرآن هم روى همين اعتزال آنها تكيه مىكند و آن را مىستايد و واقعاً هم ستايش
داشته است. كنارهگيرى آنان در واقع نوعى هجرت و مجاهده بود براى اين كه دين
خودشان را نجات بدهند. در آن شرايط جاى اين نبود كه بگويند جامعه گرايى اصل است و
ارزش مطلق دارد و انسان بايد هميشه با ساير انسانها زندگى كند.
همچنين درباره حضرت ابراهيم (ع)
مىفرمايد: “فلما اعتزلهم…” اعتزال از آن جامعه شركآلود نمرودى براى ابراهيم(ع)
يك ارزش بود، جامعهاى كه دعوتش را نپذيرفتند و حتى كار به جايى رسيد كه او را در
آتش انداختند، ديگر در چنين جامعهاى ماندن معنا نداشت مىبايست آن را رها كند.
يكى هم رهبانيت اصحاب حضرت
عيسى(ع) است كه قرآن مىفرمايد: خودشان آن را اختراع كردند “و رهبانية ابتدعوها ما
كتبناها عليهم الا ابتغاء رضوان اللّه”1 ما لازم نكرده بوديم كه آنها حتماً تنهايى
زندگى كنند و رهبانيت اختيار كنند ولى شرايط زمان طورى بود كه اگر مىخواستند
دينشان را حفظ كنند جز اين چارهاى نداشتند و مىبايست از ميان آن مردم فاسد مفسد
كنارهگيرى كنند و دنبال فرصتى باشند كه بتوانند در گوشه و كنار افرادى را هدايت و
اصلاح كنند و پايه حركتى را به وجود بياورند و چون مأيوس بودند و اميدى نداشتند كه
بتوانند در آن جامعه فاسد، وظايفشان را بخوبى انجام دهند اين بود كه به ديرها و
صومعهها مىرفتند و به عبادت خدا مشغول مىشدند و اين كمكم سنتى شد در ميان
پيروان حضرت مسيح (ع).
پس رهبانيت در چنان شرايطى كه
تقريباً تنها وسيله براى كسب رضاى خدا بود مطلوب بود اما در آن جايى كه رضاى خدا
در اين است كه مردم بروند ديگران را هدايت كنند، با آنها معاشرت كنند، زندگى
اجتماعى داشته باشند، آن وقت ديگر مطلوبيتى نخواهد داشت. بنابراين ستايش قرآن از
كنارهگيرى اين مردمان صالح، دليل بر ارزش ذاتى اعتزال و دورى از اجتماع نيست.
ممكن است گاهى انعزال و اعتزال در شرايط خاصى براى فردى يا گروهى مطلوب باشد ولى
كليت ندارد و بايد با انگيزه الهى باشد: “الا ابتغاء رضوان الله” اگر كسى از روى
تنبلى و براى شانه خالى كردن از وظايف سنگين اجتماعى در گوشهاى مشغول عبادت بشود
اين هيچ ارزشى ندارد مخصوصاً آن جايى كه موجب ترك تكليف واجبى باشد راستى مگر
چگونه ممكن است كه ترك واجب، موجب تقرب به خدا بشود؟!
بىشك، بسيارى از كمالات انسان
در سايه اجتماع حاصل مىشود و اگر اجتماع نباشد اين كمالات – چه مادى و چه معنوى –
براى انسانها فراهم نمىشود اما نه اين كه اجتماع فى نفسه، ارزش مطلق داشته باشد
بلكه همزيستى افراد و گروههاى ويژهاى بر اساس و با انگيزه خاصى اين است كه در
قرآن كريم به همان اندازه كه به محبت كردن مردم نسبت به يكديگر اهميت داده شده به
دورى كردن از افراد بد و اجتماع فاسد هم تأكيد شده است به همان اندازهاى كه قرآن
راجع به صلح و اصلاح بحث دارد شايد بيشتر درباره قتال و جهاد بحث كرده است. براى
حفظ يك زندگى اجتماعى مطلوب بايد از اجتماع ديگر بريد: “قد كانت لكم اسوة حسنة فى
ابراهيم والّذين معه اذ قالوا لقومهم انا برآء منكم و مما تعبدون من دون اللّه
كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء ابداً حتى تؤمنوا بالله وحده.”2
پس زندگى اجتماعى از نظر اسلام
وسيله است، هدف نيست و ارزش آن نسبى است حتى در عالىترين جامعه ايدهآلى كه
انشاءاللّه در زمان ولى عصر(عج) تشكيل مىشود خود زندگى اجتماعى اصالت ندارد به
خاطر اين است كه زمينه رشد معنوى براى هر فردى بهتر فراهم بشود: “وعداللّه الّذين
آمنوا منكم و عملوا الصّالحات ليستخلفنّهم فى الأرض كما استخلف الذين من قبلهم
وليمكنن لهم دينهم الّذى ارتضى لهم و ليبدلنّهم من بعد خوفهم امناً يعبدونني لا
يشركون بي شيئاً”3 آن جامعه ايدهآل تازه براى اين است كه هر فردى بهتر بتواند خدا
پرستى كند.
پس ارزش گذارى در زندگى
اجتماعى تابع عوامل ديگر است و پيدا كردن آن عوامل و تعيين فرمول دقيقش بسيار كار
مشكلى است، جواب كلى اين است كه به اندازه اين كه براى رشد و تكامل هر فرد مؤثر
باشد مطلوب و به اندازهاى كه مضرّ باشد نامطلوب است. ادامه دارد
پاورقیها:
1 )
حديد (57) آيه27.
2 ) ممتحنه (60) آيه 4.
3 ) نور (24) آيه55.
پديده وحى
پديده وحى
قسمت اول
آية الله محمدهادى معرفت
وحى، عبارت است از اعلام سريع
و پنهانى هر مطلب، اعم از آن كه به اشاره، يا صدايى پنهانى و يا نوشتهاى سرّى
باشد و يا آنچه را كه شخصى به سرعت به طرف مقابل القا كند و او آن را درك نمايد.
خداوند متعال درباره حضرت
زكريا(ع) فرموده است:
“فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ
مِنَ الْمحرابِ فَأَوحى إلَيْهِم اَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشيّاً؛1 از محراب
به سوى قومش شتافت و اشاره به آنان كرد ]با
رمز و اشاره به قوم خود فهماند[ كه صبح و شام، خدا را
تسبيح كنند.”
راغب اصفهانى گفته است: وحى در
اصل “اشاره تند و سريع” است و به جهت همين سرعت است كه گفته مىشود:”امرٌ وَحْىٌ؛
يعنى امر سريع” در اين زمينه گاهى اين واژه در سخن بر سبيل رمز و كنايه به كار
مىرود و زمانى به صدايى بدون تركيب و نامفهوم و با اشاره به بعضى از اعضاىِ بدن و
يا به نوشتن.2
ابن فارس گفته است: وحى، اصلى
است كه به القاى علم يا هر مطلب ديگرى به پنهانى دلالت مىكند و عبارت است از:
اشاره، كتابت و هر چه كسى به هر كيفيتى به ديگرى القا كند و او بداند.3
ممكن است كه اين گسترش مفهوم
وحى از نظر ابن فارس، از جنبه وضع لغت براى اين مفاهيم باشد؛ در حالى كه از نظر
مورد استعمال، فقط ناظر به موارد پنهانى و پوشيده است.
ابواسحاق نيز گفته است: اصل
كلمه وحى در لغت، اعلام پنهانى است و به همين جهت الهام را وحى خواندهاند.
ابن برّى مىگويد: وقتى گفته
مىشود كه “به سوى او وحى كرد” يعنى با كلماتى كه بر ديگران پوشيده است، با او سخن
گفت و نيز به معناى آن است كه كسى با اشاره، منظور خود را براى ديگران بيان كند.
چنان كه در اين مصراع آمده است: “فَأَوْحَتْ اِلَيْنا وَالأَنامِلُ رُسُلها”4
“اشارهاى كرد به ما و
انگشتان، رسولان او بودند.” يعنى با اشاره انگشتان خود، مطلب را فهماند.
ممكن است كه خفا و پوشيدگيى كه
از كلمه وحى مستفاد مىشود از جهت شتاب و سرعتى باشد كه در مفهوم آن است زيرا
اشاره سريع، طبعاً بر غير مخاطب آن پوشيده و نامعلوم است. چنان كه “موت وحى” به
معناى مرگ سريع است و حديث “و اِنْ كانَتْ خَيْراً فَتوحّد” به اين معناست كه اگر
نيك است به سوى آن بشتاب.
زمخشرى نيز وحى و اشاره را به
يك معنى گرفته، وحى را گفت و گويى مىداند كه از ديگران پوشيده و مخفى باشد و نيز
معناى سرعت از آن اراده مىشود، چنان كه اعشى (شاعر عرب) گفته است:
مثلُ ريحِ الْمِسْك ذاك
ريحُها
صَبَّها السّاقى إذا قيل :توح5
در اين جا وحى به معناى اشاره
است.
× وحى در قرآن
وحى در قرآن در چهار معنا
استعمال شده است:
1- در معناى لغوى كه “اشاره
پنهانى” است، همان طور كه آيه يازده سوره مريم بدان ناظر است.
2- به عنوان يك امر غريزى و
فطرى كه در واقع يك تكوين طبيعى است كه در ذات و فطرت اشياء قرار داده شده است.
وحى كه به معناى اعلام گفتارى است، در اين جا به طور استعاره به معناى اعلام ذاتى
به كار رفته است، زيرا وجه مشترك بين اين دو، پوشيدگى و خفا در چگونگى القا و
پذيرش آن است و با توجه به اين كه وحى، به معناى اعلام سرّى و پنهانى است، استعمال
آن در مورد هر احساس و شعور باطنى و غريزى مناسبت دارد، چنان كه در آيه ذيل آمده
است:
“وَ أَوْحى رَبُّكِ اِلىَ
النَّحْلِ اَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتَاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا
يَعْرِشُون ثُمَّ كُلي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكى سُبُلَ رَبُّكِ ذُلَلاً؛6
پروردگار تو، به زنبور عسل وحى و الهام كرد كه خانه خود را در كوهها و درختان بنا
كند و از همه ميوهها و گلها بهره گيرد و راهى را كه خداوند براى او آماده كرده،
طى كند.”
بنابراين، زنبور عسل به طرز
فطرى و غريزى، راه خود را طى مىكند و در اين راه، تابع غريزهاى است كه در آن، به
وديعه نهاده شده است و همان عمل غريزى خود را به طور منظم انجام مىدهد، بدون آن
كه بتواند راهى غير از آن را طى كند.
اين آيه از قرآن “وَ اَوْحى فى
كُلِّ سَماءٍ اَمْرها؛7 و امر و نظم هر آسمانى را وحى فرمود. يعنى تقدير كرد.” در
همين زمينه است.
“عجاج” همين معنا را با
الهام از قرآن در شعر خود به كار برده و مىگويد:
أوحى لها القرار فاستقرّت
و شدّها بالرّاسيات الثبّت
(مقرر كرد كه پابرجا و
ثابت باشد و اين چنين شد و آن را با كوههاى استوار، محكم و مستقر كرد.)
3- الهام نفسى: الهام نفسى،
شعور و احساسى است در باطن انسان كه با آن، چيزهايى را احساس مىكند كه گاهى منشأ
آن براى آدمى، معلوم نيست. گاهى الهام از جانب خدا و زمانى از جانب غيرخداست و اين
همان چيزى است كه روانشناسان آن را “تله پاتى” مىنامند و در واقع چيزى در يك
لحظه، به خاطر انسان خطور مىكند كه منشأ آن را نمىداند و به چند وجه تعبير شده
است:
الف: خاطرهاى است كه از ذهن
انسانى به ذهن انسان ديگرى منتقل مىشود؛ در حالى كه مسافت زيادى بين آن دو، وجود
دارد.
ب : القايى است روحى و روانى،
از جانب ارواح بالا و يا پست.8
ج: گفته شده است: تفكّرى است
الهى كه ملائكه به او الهام مىكنند و به خاطر انسانى مىگذرد كه خداوند اراده
كرده است او را هدايت كند و يا وسوسهاى است شيطانى كه ابليس به او القا مىكند.
نمونه الهام رحمانى و تفكّر
الهى، اين آيه است:
“وَ اَوْحَينا اِلى اُمِّ
مُوسى اَنْ اَرْضِعيه فَاِذا خِفْتِ عَليْهِ فَاَلْقيهِ فِى الْيَمِّ وَ لا تَخافى
وَ لا تَحْزَنى اِنَّا رَادُّوهُ اِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِن الْمُرْسَلين؛9 به
مادر موسى وحى كرديم كه طفل خود(موسى) را شير بده و اگر ترسيدى كه فرعون به او
گزندى رساند، او را در رود نيل رها كن و هيچ ترس و اندوهى به خود راه مده كه ما او
را به سوى تو باز مىگردانيم و او را از پيامبران قرار مىدهيم.”
“ازهرى” در اين مورد گفته
است: وحى در اين جا، به معناى القا از طرف خدا، در قلب مادر موسى است و جمله بعدى
و اخير آيه، دلالت دارد كه آن وحى به منظور اعلام تضمين خدا به بازگرداندن موسى
است. و نيز گفته شده است كه وحى در اينجا به معناى الهام است و مىتوان گفت كه
خداوند، در قلب مادر موسى القا كرده است كه او به سوى تو باز مىگردد و پيامبر
خواهد بود و در هر صورت در اين جا روشن است كه وحى، به معناى اعلام كردن، به كار
رفته است.10
شيخ مفيد – قدّس سره – در
اوائل المقالات، وحى را در اين آيه به معناى اعلام پنهانى دانسته است ولى در كتاب
ديگر خود، به نام “تصحيح الإعتقاد” به معناى رؤيا و يا گفتارى كه آن را مادر موسى
در خواب شنيده، ذكر نموده است. وى در مقام توضيح وحى گفته است: وحى در اصل، كلامى
است پنهانى و اصطلاحاً به معناى هر امرى است كه بخواهند به طور سرّى به مخاطبى
تفهيم كنند، بدون آن كه ديگرى بر آن آگاه گردد.11
نمونه آياتى كه از وسوسههاى شيطانى
و دگرگون جلوه دادن شرّ و فساد در ذهن آدمى تعبير به وحى گرديده است، از اين
قرارند:
“وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ
نَبىٍّ عَدُوَّاً شَياطين الاِنْسِ وَ الْجِنّ، يُوحى بَعْضُهُمْ اِلى بَعْضٍ
زُخْرُفَ الْقَولِ غروراً؛12 در برابر هر پيامبرى، دشمنى از شياطين جن و انس قرار
داديم كه به همديگر سخنان آراسته ظاهر فريب، وحى (وسوسه) مىكنند.”
“وَ إِنَّ الشَّياطينَ
لَيُوحُون اِلى اَوْليائِهِم لِيُجادِلُوكُمْ؛13 شياطين به دوستان خود (مشركان)،
وحى (وسوسه) و القا مىكنند كه با شما جدال كنند.
اين جا كلمه وحى به كار رفته
ولى سوره ناس آن را تفسير مىكند:
“مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ
الْخَنَّاسِ، الَّذى يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّة وَالنَّاس؛14
از شرّ وسوسه شيطان، اعم از شياطين جن و انس كه در دلهاى مردم وسوسه مىكنند، به
خدا پناه مىبرم.”
و نيز آنچه كه خداى متعال، به
فرشتگان القا مىكند كه به انجام آن شتاب كنند، وحى خوانده مىشود كه اين آيه در
اين معنا است: “إِذْ يُوحِي رَبُّكَ اِلىَ الْمَلائِكَةِ أَنّي مَعَكُم
فَثَبِّتُوا الّذينَ آمَنوا.”15
4- وحى به پيامبران؛ يعنى آنچه
خداوند به وسيله فرشته و يا بدون واسطه، براى تبليغ رسالت الهى، به پيامبران القا
مىكند كه ذيلاً مورد بحث قرار مىگيرد.
وحى به پيامبران، چهارمين
معناى وحى است كه بيش از هفتاد مورد در قرآن به كار رفته است كه مطالبى از طريق
وحى به پيامبر(ص) القا شده است؛ مانند:
“نَحُنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ
اَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما اَوْحَيْنا اِلَيْكَ هذَا الْقُرآن؛16 ما با اين قرآن كه
به تووحىكردهايم، بهترين داستانهارابرايتبيانمىكنيم.
“وَ كَذلِكَ اَوْحَيْنا
اِلَيْكَ قُرآنَاً عَرَبيَّاً لِتُنْذِرَ اُمُّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها؛17 اين
چنين، قرآن را به زبان عربى به تو وحى كرديم، تا مردم مكّه و اطراف آن را تحذير
كنى و از خدا بترسانى.”
“وَاتلُ مْا اُوحِىَ
اِلَيْكَ مِنَ الْكِتاب؛ اى پيامبر، آنچه را كه از اين كتاب آسمانى به تو وحى شده
است، براى مردم بخوان.”
پديده وحى، در مورد رسالت
الهى، وجه تمايز اوليه پيامبران از ديگر پيشوايان و مصلحان و نوابغى است كه براى
اصلاح اجتماع تلاش مىكنند. تنها محمد(ص) داراى چنين خصوصيتى نيست و او اولين كسى
نيست كه به وسيله وحى آسمانى مورد خطاب قرار گرفته است و لذا مايه تعجب نيست كه
بگوييم از ابتداى پيدايش بشر، همواره مردان مصلحى ظهور كردهاند و با آواى روحانى
وحى و تبليغ رسالت الهى، مردم را به سوى خدا خواندهاند.
“أكانَ لِلنّاسِ عَجَبَاً
اَنْ اَوْحَيْنا إلى رجلٍ مِنْهُم اَنْ اَنْذِر النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذينَ
آمَنُوا اَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِم قالَ الْكافِروُنَ اِنَّ هذا
لَساحِرٌ مُبينٌ؛ آيا براى مردم تعجبآور است كه يكى از آنان را به رسالت خود برگزينيم
و به او وحى كنيم كه مردم را بترسان و مؤمنان را كه نزد خداوند مقامى رفيع دارند،
بشارت ده؟ اما همين كه محمد(ص) بر پايه وحى الهى سخن گفت، كافران گفتند: اين ساحرى
آشكار است.”
خداوند، در پاسخ اين تعجب و در
بيان اين كه تنها محمد(ص) نبوده كه به او وحى شده، فرموده است:
“إِنَّا أَوْحَيْنا
اِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا اِلى نُوحٍ وَالنَّبيينَ مِنْ بَعْدِه وَ أَوْحَيْنا
اِلى اِبْراهيمَ وَ اِسْماعيلَ وَ اِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَالاَسْباطِ وَ عيسى وَ
اَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هروُنَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً. وَ
رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ
عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْليماً. رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنُذِرينَ
لِئلاّ يَكُونَ للنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ
عَزيزَاً حَكيماً. لكِنَّ اللَّه يَشْهَدُ بِما اَنْزَلَ اِلَيْكَ اَنْزَلَهُ
بِعِلْمِهِ وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً. اِنَّ
الَّذينَ كَفَروُا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعيداً؛
اى پيامبر، ما به تو وحى كرديم، همچنان كه به نوح و پیامبران پس از وى و به
ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان او و عيسى و ايوب و يونس وهارون و
سليمان(ع) وحى كرديم، ما به داود “زبور” عطا كرديم و نيز پيامبرانى كه آنان را
براى تو برشمرديم و آنان كه درباره آنها با تو سخن نگفتيم، همه مورد وحى واقع شدند
و خدا هم با موسى(ع) سخن گفت.
خدا پيامبران را فرستاد كه
نيكوكاران را بشارت دهند و بدكاران را بترسانند تا مردم، پس از بعثت اين همه
پيامبران، بر خدا حجّتى نداشته باشند، چه خداوند همواره مقتدر و حكيم است. اما خدا
شاهد است كه آنچه به تو فرستاد، از روى علم خود نازل كرد فرشتگان نيز گواه اين
امرند و گواهى خدا براى تو كافى است. آنان كه كافر شدند و در راه خدا مانع ايجاد
كردند، به گمراهى عميقى گرفتار آمدند.”
معناى وحى به پيامبران، چندان
از معناى لغوى آن به دور نيست، چه وحى در لغت به معناى يك اعلام پنهانى است و در
اين جا يك رابطه غيبى بين خدا و پيامبران اوست كه اين رابطه به يكى از سه طريقى كه
در اين آيه آمده برقرار مىشود:
“وَ ما كانَ لبشرٍ اَنْ
يُكَلّمهُ اللَّهُ اِلاّ وَحْياً أوْ مِنْ وَراء حِجابٍ أوْ يُرْسِلَ رَسُولاً
فَيُوحِىَ بِاِذْنِه مايَشاءُ اِنَّهُ عَلىٌّ حَكيمٌ18 هيچ بشرى را نسزد كه با خدا
سخن گويد، مگر از طريق وحى و الهام و يا از پس پرده و يا آن كه به وسيله
فرستادهاى كه به اذن خداوند آنچه را او اراده كرده وحى كند كه خدا دانا و والاست.”
بنابراين سخنان خداوند، به يكى
از سه طريق – كه آيه بالا بدان ناظر است – به پيامبران وحى مىشود:
– الهام به قلب و القا در
خاطره شخص.
– سخن گفتن از وراء پرده و
حجاب؛ به اين نحو كه صدا در هوا منتشر مىشود، به طورى كه پيامبر، سخن را مىشنود،
ولى گوينده آن را نمىبيند.
– ابلاغ امر به وسيله فرشته به
پيامبر؛ كه در اين حال، يا پيامبر او را مىبيند و يا سخنان او را مىشنود.
با توجه به آنچه گذشت وجه
تمايز آنچه كه به پيامبران وحى مىشود با آنچه كه ديگران الهام مىگيرند، منشأ و
مصدر آن است؛ منشأ وحى به پيامبر يك منشأ غيبى است كه با ماوراء ماده و عالم بالا
مربوط مىشود و اين همان است كه مادّيون منكر آنند و يا آن كه به يك وجدان باطنى
كه ناشى از نبوغ شخصى است، تعبير مىكنند و ما در آينده در اين باره بحث خواهيم
كرد.
ادامه دارد
پاورقیها:
1 ) مريم (19) آيه11.
2 ) راغب اصفهانى، مفردات،
ص515.
3 ) معجم مقاييس اللغه،
ج6، ص93.
4 ) ابن منظور، لسان
العرب.
5 ) اساس البلاغه، ج2،
ص496.
6 ) نحل (27) آيات 68 و
69.
7 ) فصلت (41) آيه12.
8 ) رك: رؤوف عبيد، مفصل
الانسان روح لا جسد، ج1، ص542.
9) قصص (28) آيه7.
10 ) ابن منظور، لسان
العرب.
11 ) اوائل المقالات، ص39؛
تصحيح الاعتقاد، ص56.
12 ) انعام (6) آيه112.
13 ) همان، آيه121.
14 ) ناس (114) آيه 6 – 4.
15 ) انفال (8) آيه12.
16 ) يوسف (12) آيه3.
17 ) شورى (42) آيه7.
18 ) همان، آيه51.