/

نگاهى به مسأله تبليغ

نگاهى به مسأله تبليغ

حجةالاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

 

“تبليغ” و “ابلاغ”؛ يعنى رسانيدن “پيام” با شيوه‏ها و ابزارهاى
گوناگون براى رسيدن به اهدافى مشخص و از پيش تعيين شده. تبليغ، با تاريخ حيات
انسان پيوند خورده است چرا كه انسان، همواره آرمان، هدف و پيامى داشته و بر آن
بوده تا افكار و عقايد خويش را بگستراند و ديگران را تحت تأثير قرار دهد. علاوه بر
تبليغ دينى كه حامل پيام آسمانى است، گسترش ساير اهداف و پيامها نيز به تبليغ نياز
داشته است. شيوه و ابزار تبليغ نيز در هر زمان، متناسب با امكانات بشر بوده است،
ابتدا از زنگها، رنگها، صداى طبل و شيپور، جارچيها و ساير وسايل ابتدايى و نيز از
گفتار و نوشتار آغاز گرديد، روند پيشرفت شيوه‏هاى تبليغ همواره ادامه داشته و
امروز براى اين امر از تكنولوژى فوق مدرن و بسيار پيشرفته چون ماهواره و ديگر
ابزار سرّى استفاده مى‏شود.

 

 × نقش استراتژيك تبليغ

 هر چند “تبليغ” در طول تاريخ،
بويژه در دوران مدنيت انسان با اهميّت تلقّى شده است اما در عصر اخير بيش از هر
زمان ديگر مورد توجه قرار گرفته و با داشتن بعد استراتژيك در اهداف و حركتهاى
سياسى، فرهنگى، اقتصادى و نظامى به كار گرفته شده است. و عناوينى چون: “جنگ سرد” “جنگ
روانى” و “بزرگترين عامل فشار اجتماعى” در فرهنگ و عرف قرن اخير بيانگر اين مطلب
است. تبليغات مخصوصاً در خلال جنگهاى جهانى اول و دوم از قدرت و كارايى فوق
العاده‏اى برخوردار بوده است. هيتلر مى‏گفت: “تبليغات، يك قدرت بى‏نظير نظامى است”

 پس از جنگ جهانى دوم “آيزنهاور”
رئيس جمهور آمريكا اعلام كرد: “بزرگترين جنگى كه در پيش داريم جنگ تسخير اذهان
انسانهاست” پس از جنگ جهانى اول نيز يكى از فرماندهان عاليرتبه آلمان گفت: “ما مقدار
زيادى از بمبهاى خود را نابود مى‏كنيم تا يك توپ را كه در دست يك نظامى است منهدم
كنيم آيا باصرفه‏تر نيست كارى كنيم كه دست آن نظامى كه بر ماشه توپ نهاده شده بلرزد
و از شليك كردن خوددارى كند؟”.

 لنين معتقد بود: “تبليغات
بزرگترين قدرت دولت است”.

 ناپلئون نيز مى‏گفت: “از صداى
قلم روزنامه نگاران بيشتر مى‏ترسم تا صفير گلوله‏ها”.

 كارتر عقيده داشت: “يك دلار
براى تبليغات بهتر از ده دلار براى تسليحات است”.

 × تبليغ در خدمت استعمار

 از اين جا معلوم مى‏شود كه چرا
قرن بيستم را “قرن تبليغات” و “عصر ارتباطات” مى‏نامند و چرا بودجه‏هاى تبليغى در
كنار بودجه‏هاى نظامى رقم قابل ملاحظه‏اى را در بر مى‏گيرند؟

 در حال حاضر بخش عمده‏اى از
سرمايه‏هاى مادى و معنوى كشورهاى پيشرفته جهان صرف فعاليتهاى تبليغاتى مى‏شود. اين
تبليغات، سازمانهاى خبرى، اطلاعاتى، نشريات، كتاب، سينما، راديو، تلويزيون،
ماهواره و… را شامل مى‏شود.

 دُوَل استعمارگر جهان به جاى
اين كه از تجربه نه چندان موفق مداخله و برخورد مستقيم با كشورها استفاده كنند، ترجيح
مى‏دهند تا آن جا كه ممكن است از عامل دخالت و نفوذ در افكار، اخلاق، فرهنگ و بينش
جامعه‏ها و هدايت سرنوشت سياسى و اجتماعى انسان يارى جويند. هزاران نظريه پرداز،
متفكّر، كارشناس اجتماعى و متخصص روان شناسى، مردم شناسى و كارشناس جنگ روانى، شب
و روز در كار تهيه طرح و اجراى اين سياستند، بويژه جهان استكبارى با در دست داشتن
نود درصد امواج خبررسانى و تبليغاتى، ميلياردها انسان را در اطراف و اكناف جهان،
تغذيه فكرى و اطلاعاتى مى‏كند.

 

 × تبليغ و حركتهاى تبشيرى

 در سده اخير، تبليغات تبشيرى
نيز به منظور ترويج آيين منسوخ مسيحيت در كنار فعاليتهاى استعمارى گسترش چشمگيرى
داشته است به عنوان نمونه مواردى را مى‏نگريم:

 طبق آمارى كه چندى پيش تهيه
شد، مدارسى كه از طرف مسيحيان در دنيا ساخته شده به 36450 مدرسه ابتدايى، 11154
مدرسه متوسطه و 10738 كودكستان مى‏رسد. تنها در آفريقا 16 هزار مدرسه و 5000 مدرسه
لاهوتى (مذهبى)، 600 بيمارستان، 120 اردوگاه آوارگان و 511 درمانگاه تأسيس شده
است. و بيش از 14 هزار ميسيونر مسيحى به عنوان مبلّغ، طبيب، پرستار و… فعاليت
تبليغاتى دارند، جمعيت مبلِّغان مسيحى در سطح جهان به 220 هزار نفر مى‏رسد كه نيمى
از اين جمعيت در آفريقا و آمريكاى لاتين فعاليت دارند. راديو واتيكان با 36 زبان
تبليغ مى‏كند و 5000 نوع مجله و روزنامه در سراسر جهان منتشر مى‏كند، و تنها يك
نشريه به نام “مراقبت” به هشتاد زبان انتشار مى‏يابد و مجله‏اى به نام “حقيقت” در
20 ميليون نسخه پخش مى‏شود و انجيل به 1200 زبان ترجمه و منتشر شده است، شايان ذكر
آن كه: تبليغات تبشيرى هر چند عنوان انسانى و الهى دارد!، اما هيچ كس نيست كه
نداند دستگاه تبشير، ابزارى است در دست استعمار، و مبلغان مسيحى هيچ فرصتى را در
اين چهار چوپ از دست نمى‏دهند و از هر ابزارى بهره مى‏جويند. براى مثال: كتاب “ماركسيسم
روح مسيحيت”، عنوان “الهيات رهايى بخش” و عقيده سفير پاپ در تركيه كه: “لائيك
ايدئولوژى خوبى است”، حضور كشيش در معبد عورَت پرستان هند و آويختن صليب بر معبود
آنان و امثال اينها گوياى اين واقعيت مى‏باشد.

 

 × فقر تبليغاتى ما

 با توجه به روندى كه تبليغات
در جهان دارد و نقشى كه امپرياليسم خبرى در تحقق اهداف استكبارى ايفا مى‏كند و نيز
پروپاگانداى وسيع تبشيرى در اقطار مختلف جهان با استفاده از فنون و ابزارهاى مختلف
و همچنين فعاليت برخى از گروهها به اسم “اسلام” نظير “وهابيت” كه مسخ كننده چهره
اصيل اسلام است و نيز تلاشهاى احزاب و گروههاى منحرف كه با تحركات وسيعى مى‏كوشند
افكار و عقايد انحرافى خويش را به نام اسلام!! به مردم ناآگاه تزريق كنند، مسؤوليت
خطير ما در اين مسأله مهم اسلامى ملموس مى‏گردد.

 با اين كه بنيادهاى فرهنگى و
زمينه‏هاى مادى و معنوى تبليغى و پشتوانه افكار عمومى از آرمانهاى الهى ما نه تنها
در داخل مرزها بلكه در ميان توده‏هاى سراسر جهان بيش از هر مذهب، مكتب و تفكر
ديگرى است، اما متأسفانه به دليل نداشتن طرح و برنامه حساب شده و تشكيلات تبليغى
كافى و متكى به اصول علمى، در امر تبليغ از همه مذاهب و گروهها، عقب مانده‏ايم…
و اين به قصور، تسامح، تساهل و بى‏توجهى از يك سو و توطئه‏هاى استكبارى از سوى
ديگر، باز مى‏گردد. چرا كه شرايط زمان را نشناخته و يا به آنها توجه ننموده و
تبليغات را تنها در شيوه‏هاى سنّتى و در چهار چوب محدود و گروههاى كوچك و اهداف
تنگ نظرانه زندانى كرده‏ايم و از هنر، فن، دانش، تكنيك، ابزار روز، سياستهاى زمان،
رسالت جهانى خويش و تلاش و تحرك لازم غافل مانده‏ايم. اين در حالى است كه دشمنان
اسلام كارايى مكتب انقلابى ما را در زمینه‏هاى جهانى اسلام تحليل و ارزيابى كرده و
به طور آشكار از نفوذ آن در ديگر جوامع ابراز نگرانى مى‏كنند. هفته نامه آمريكايى “اسكرو”
پس از ماجراى سلمان‏رشدى نوشت: “ما در يك جهان در حال جنگ به سر مى‏بريم. اين بار،
جنگ جهانى سوم بر سر تصرف زمينى صورت نمى‏گيرد. اين جنگ براى كنترل افكار و روحيات
بشر آغاز خواهد شد و عرصه آن دهكده جهانى عقايد و اطلاعات است”.

 يك نشريه آلمانى، در تحليل
حضور و نفوذ اسلام در افكار جهانى پس از رحلت حضرت امام‏قدس سره نوشت:

 “هنوز روح امام خمينى در
كشورهاى خاورميانه و همچنين آن سوى آن به فعاليت مشغول است. تفكرات جديد اسلامى
داراى دلايل و انگيزه‏هايى است كه با شخص [امام] خمينى و يا ميراث او به تنهايى
قابل توجيه نيست و از اين رو داراى نفوذى پايدار است”.

 بارى اين نفوذ و پايدارى، مرهون
مكتب پويا و آيين جاودانه اسلام است كه حضرت امام آن را متجلى ساخت و انقلاب
اسلامى پيام رسان آن بود. آثار اين تحوّل عظيم، خصوصاً در كشورهاى اسلامى كه تحت
سلطه غرب يا شرقند بيشتر ملموس است و كشورهاى اسلامگرا، موفقيتهاى گروههاى اسلامى،
موج توفنده ضد استكبارى در كشورهايى چون الجزاير، مصر، فلسطين‏اشغالى، لبنان،
افغانستان، كشمير، بوسنى و كشورهاى استقلال يافته پس از فروپاشى ماركسيسم و گسترش
انديشه اسلامى حتى در كشورهاى غربى كه كم و بيش علايم و نشانه‏هايش به چشم
مى‏خورد، نشانه رشد اسلامخواهى جديد است كه در رهگذر انقلاب اسلامى و انديشه‏هاى
طلايه‏دار آن امام راحل‏قدس سره به وجود آمد و به قول خبرگزارى فرانسه: اين، ابرى
است كه از آسمان ايران برخاسته است”.

 اين خبرگزارى طى گزارشى كه
چندى قبل در خصوص رشد اسلام‏گرايى تهيه كرده بود چنين نوشت:

 “ده سال بعد از ظهور جمهورى
اسلامى ايران كه جان تازه‏اى به كالبد بنيادگرايى اسلامى بخشيد، سال 1989 شاهد
گستردگى رشد اين جنبش در جهان عرب است”.

 چنان كه مى‏بينيم، اين جنبش از
جهان عرب فراتر رفته و رو به گسترش فزاينده است تا بدان جا كه برخى از تحليلگران
غربى، قرن بيست و يكم را “قرن اسلام” ناميده‏اند.

 با توجه بدانچه به اجمال
گفتيم، بر طلايه داران انديشه اسلامى است كه به رسالت الهى خود بيشتر بينديشند و
امكانات مادى و معنوى را براى سرپا نگهداشتن پرچم بلند اسلام، به كار گيرند و
شرايط زمان و مكان و نيازهاى عصر و آتيه درخشانى را كه خداوند در جهانشمولى آيين
خود نويد داده است توجه كنند.

 

 × تبليغ اسلامى و سرنوشت
آن

 تبليغ، در اسلام جايگاه
ويژه‏اى دارد و “كتاب” و “سنت” بر آن تأكيد كرده‏اند آيه كريمه: “كنتم خير أمة
أخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر”1 بيانگر اين حقيقت است كه برترى امّت
اسلامى بر ساير امم در ابلاغ پيام امر و نهى الهى است و واژه “للناس” رسالت جهانى
مسلمين را جهت هدايت عموم انسانها مورد تأكيد قرار داده كه بنا به دلالت مفهومى
آن، هر گاه امت از خصلت هدايتگرى و پيام رسانى بى‏بهره گردد، شايستگى عنوان “بهترين
امت” را نخواهد داشت. با اين حال، بايد اعتراف كرد، تبليغات اسلامى در حد نياز و
انتظار و با شيوه‏ها و ابزارهاى لازم نبوده است، و با وجود موانع مختلف، اسلام
پيشرفت خود را مديون حقانيت خويش است و اين كه خداوندگار، اراده كرده، آيين خود را
به گستره گيتى برساند، هر چند كافران و مفسدان از آن كراهت داشته باشند. “و يأبَى
اللّه الا ان يتمّ نوره و لو كره الكافرون”.2

 توضيح اين كه: اسلام پس از عصر
درخشان رسالت، در پرده مهجورى افتاد و طلايه داران رسالت محمدى‏صلى الله عليه وآله
وسلم و امانتداران وحى و وارثان نبوّت و دودمان ولايت، از صحنه اجتماع و دسترسى
كامل مردم دور افتادند و بويژه در عصر امويان و عباسيان، پيوند مردم با خاندان وحى
با مشكل جدّيترى روبه‏رو شد و كمتر ممكن بود كه تشنه كامان زلال وحى، آب صافى دين
را از سرچشمه اصلى‏اش بردارند و رعد و برق خلافت جهل و جور، چشمها و گوشها را پر
كرده و محدثان و مبلغان و خطيبان دست نشانده و جيره‏خوار از تريبونهاى اسلام و
منبرها و مسجدهايش به مسخ و تحريف حقايق پرداختند و مغزها را شستشو داده، در جهت
اهداف حاكمان غاصب به خدمت گرفتند. قرنها بدين منوال گذشت و دردناكترين غمنامه
تاريخى را به نمايش گذاشت كه مصايب و مشكلات جهان اسلام را در اين تراژدى (غمنامه)
بايد كاويد. يكى از غربيها گفته بود: “ما بايد مجسمه معاويه را از طلا بسازيم و در
ميادين اروپا نصب كنيم؛ چرا كه اگر معاويه نبود اسلام غرب را تسخير كرده بود”!

 براستى اگر اسلامِ نبوت و
امامت، عرصه ظهور و تجلى كامل مى‏يافت و مردم جهان در شناخت معارف ناب و ابعاد
مختلف آيين حنيف، مجال يافته بودند چهره كنونى جهان وضع ديگرى داشت. با اين حال
بايد اعتراف كرد: آنچه از ميراث وحى به صورت خالص و بى غل و غش بر افكار و
انديشه‏ها عرضه شده از بركات مكتب اهل بيت‏عليهم السلام است. كسانى كه در علم و
عمل، نقش هدايتگر خويش را ايفا كردند و دلها و ديده‏ها را از لابه‏لاى ابرهاى تيره
با اشعه تابناك آشنا ساختند و خود و ياران مخلص و آزاده‏شان در راه اين هدف مقدس
بهاى سنگينى را پرداختند و زندانها و تبعيدگاهها و چوبه‏هاى دار تفسيرى است بر اين
مظلوميت و غربت. اما از آن جا كه پشتوانه اين مكتب، خونهاى مقدس و رنگ خدايى
گرفته‏اى است كه براى حراست از اسلام ناب محمدى‏صلى الله عليه وآله وسلم فدا شدند
و نيز تضمينى كه خداوند در حفظ آيين خود داده و سنت آفرينش است كه حق بماند و باطل، رخت بربندد، لذا به بقاى اسلام و
حيات جاودانه آن و حاكم شدن ارزشهاى اصليش در پهنه جهان مى‏توان چشم اميد داشت.

 

 × بنيادهاى تبليغ

 عناصر و بنيادهاى تبليغ كه در
آثار برجاى مانده از مكتب اهل بيت و كتب روايى همچون: “نهج البلاغه”، “صحيفه‏سجاديه”،
“كتب اربعه” و ديگر منابع حديث منعكس است و سيره عملى آن چهره‏هاى الهى و تربيت
يافته‏گان آن مكتب كه پشتوانه عملى آن اسوه‏هاى فضيلت بوده است. مجاهدات
خالصانه‏اى كه ترسيم‏گر خط دفاعى از ارزشهاى اسلامى است و طلايه دارانش امامان
معصوم و رهپويان طريق حق و الهام گرفتگان از مكتب جهاد و شهادت و صبر و ايثار
آنان، اين سه عنصر بنيادين، (علم، عمل، جهاد) خطوط كلى استراتژى تبليغ اسلامى را
در چهره اصلى‏اش ترسيم مى‏كند و بر مبلغان ما كه امروز رسالت سنگين تبليغ را بر
دوش دارند لازم است بر آن تكيه كنند و در تحصيل و تحقق آن بكوشند.

 

 1 – سرمايه علمى تبليغ

 تأمين سرمايه علمى مبلّغ امروز
از هر زمان ديگر دقيقتر و حساستر است و تعليم و تربيتى خاص مى‏طلبد و اين رسالتى
است بر دوش حوزه‏ها و فضلا و مدرسين و سياستگذاران تعليم و تربيت اسلامى. تبليغ –
بويژه در جهان كنونى – يك تخصص است در كنار ديگر تخصصهاى علوم انسانى و ارتباطات.
اين رشته نيز در مجامع علمى جهان اصول، مبانى، روشها و تاكتيكهاى ويژه‏اى دارد. و
بدون ترديد، ما نيز با الهام از سرچشمه وحى و تبليغ در منابع اسلامى و كتاب و سنّت
و سيره و تجارب عملى و عينى مى‏توانيم به راه و روشهاى مستحكم و مستندى دست يابيم
كه خوشبختانه جاى آن در متون اسلامى خالى نيست. بعلاوه آن كه: شناخت تخصصهاى زمان
از نيازهاى ضرورى مبلّغ است، عنوان “عالماً بِزَمَانِهِ” كه در روايات
مادرزمره‏ويژگيهاى‏رسالت‏داران‏دين آمده در برگيرنده اين نكته نيز هست.

 در هر حال، دانش تبليغات با
تكيه بر مبانى اسلامى و پيشرفتهاى زمان، نخستين عنصر تبليغ است، بويژه براى ما كه
در پرتو تشيّع و ولايت زمينه‏هاى اعتقادى و اجتماعى ويژه‏اى داريم و مناسبتهاى
زنده‏اى چون “عاشورا”، “ماه رمضان”، “ايام‏فاطميه” و ساير ايام اللّه را در روند
تاريخ داريم و هر روز جلوه و جمال آن فروزنده‏تر شده است و ارتباطات مردمى در اين
رهگذر چندان هزينه‏اى نمى‏طلبد.

 

 2- سيره عملى تبليغ

 انسان، بيش از آن كه از گفتار
متأثر گردد، از كردار تأثير مى‏پذيرد. بويژه كردارى كه از ايمان برخيزد و سخنى كه
از قلب سرچشمه گيرد.

 سخن خيزد گر از اعماق جانى

به فرياد آورد جان جهانى

 سخن كز دل برآيد آتش است
آن

كه مى‏سوزد تو را تا پرده جان

 از اين رو در روايات معصومين
به اتخاذ شيوه عملى تأكيد فراوان شده: امام صادق (ع) مى‏فرمايد: “كونوا دعاة للناس
بالخير بغير ألسنتكم ليروا منكم الجد و الإجتهاد و العمل؛ مردم را با غير زبانتان
به نيكى فرا خوانيد تا از شما تلاش و كوشش و عمل ببينند [و به آن رغبت كنند]“.

 بنابراين، مبلِّغان ما بايد
اسوه تقوى و اخلاص و نمونه عمل به تعاليم حياتبخش اسلام باشند و خاطره درخشان امامان
دين را در اخلاق فردى و اجتماعى تداعى كنند. و زىّ طلبگى را به كنار ننهند. و از
تجمل و دنيا طلبى كه به فرموده امام راحل: “دون شأن روحانيت است” بپرهيزند و عملاً
اثبات كنند، اكنون كه الحمدللّه روحانيت در اداره اجتماع نقش اساسى و نخست را ايفا
مى‏كند به دنيا، رفاه و تجمل، آلوده نخواهند شد و به آرمان الهى مى‏انديشند و با
مردم، پيوند هميشگى دارند و بايد مسؤولان نيز در هر مرتبه‏اى كه هستند همين سيره و
شيوه را ملحوظ دارند؛ زيرا هر چه در اين نظام صورت پذيرد به حساب روحانيت و اسلام
است و اگر چهره نامطلوب يا مسخ شده‏اى از اسلام ارائه شود، در پيشگاه خداوند مسؤول
خواهيم بود و عواقب آن براى نسلهاى بعدى نيز جبران ناپذير است.

 

 3- مجاهده در تبليغ

 تبليغ، روشنگرى است و خصلت
روشنگرى سوختن است، تا شمع نسوزد نمى‏تواند محفل تاريك و خاموشى را روشنى بخشد. از
اين رو توفيق پيام رسانان توحيد و طلايه‏داران هدايت در زدودن و برداشتن تاريكى
جهل، ضلالت، كفر، شرك و عصيان از حيات انسانى به خاطر آن است كه درد، رنج، سوختن و
افروختن را تا سر حدّ شهادت با دل و جان پذيرا شدند و با صبر و تحمل به پيكار با
مشكلات پرداختند.

 تاريخ دعوت پيامبر گرامى
اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم و امامان دين‏عليهم السلام و پيروان صديقشان و
شهداى راه فضيلت، فقيهان، محدثان، شاعران و مبلّغان در دوران اختناق، بازگو كننده
اين واقعيت است كه در راه “ابلاغ” رسالت، بهاى سنگينى پرداخته شده و كشتى اسلام بر
درياى خون حركت كرده تا به اين ساحل رسيده است.

 خاطره اين درد و رنجها و حبسها
و اسارتها و شهادتها را نمى‏توان از تاريخ اسلام و تشيّع جدا كرد. آنان كه امروز
رهپوى طريق عشق و سالك سبيل هدايت و پيام آور حق و عدالت براى انسانهاى دربندند و
از هجوم ديو استكبارى و طاغوتهاى زمان، احساس خطر مى‏كنند و چنگ و دندانهاى خصم
ددمنش را بر پيكر اسلام تهديدى جدّى مى‏دانند، بايد باب راحت طلبى و رفاه خواهى و
آرامش جويى و آسودگى تن را بر خود ببندند و آلام روح را بر خود هموار كنند تا نوع
خود را از رنج برهانند، اسلام را حراست و صيانت كننده، از اين آزمايش الهى سربلند
درآيند و وعده الهى را نيرو بخش جانهايشان بدانند كه: “آنان كه در راه ما جهاد
كنند خداوند طرق هدايت را بدانها خواهد نمود” و “آنان كه خدا را يارى كنند خدا يار
و مددكارشان خواهد بود”.

 

پاورقيها:

  1 ) آل عمران (3) آيه
110.

 2 ) توبه (9) آيه 32.

 × تذكر: آماروارقام اين
مقاله از كتاب “پژوهشى در تبليغ” اثر نگارنده، اخذ شده است.

/

شهيد رمضان

شهيد رمضان

 

 

 چشمه سبز عدالت

 از على و آل او جو درد عشق

جفت شش آورده حق در نزد عشق

 آب و رنگ باغ آب و گل على
ست

صورت آيينه كامل على‏ست

 نور خالص، روح مطلق مرتضى

معنى لفظ انا الحق مرتضى

 هى درآ! حيدر كه نور مه
توئى

تيغ لا در جنگ الا اللّه تويى

‌هاديان را زين سبب هدهد شدى

زانكه اول كشته خود، خود شدى

 خلق را ياراى سرّ اللّه
نيست

هيچ كس از قعر تو آگاه نيست

 آه اى رعد خدا بر جان طور

نام تو يعنى حريم روح و نور

 اى هواى تشنگى باران ببار!

اى بشارت! بر گنهكاران ببار!

 نام تو يعنى سحر يعنى سلام

نام تو يعنى خدا در يك كلام

 اى گريبان حقيقت چاك تو

آسمان سرگشته ادراك تو

 تو بزرگى، خاك ميدان تو
نيست

آسمان را تاب جولان تو نيست

 بى تو از ذهن زمين گل دور
شد

چشمه سبز عدالت كور شد

 واى بر آنان كه خيره سر
شدند

با تو اى قرآن ناطق كر شدند

 يا على تو محو مطلق
بوده‏اى

با تو حق بود و تو با حق بوده‏اى

 اى به شمشير تو قتل نفس
دون

كشته عشق تو از حيرت فزون

 اف بر آن خامان كه بر باطل
شدند

از تو اى شمشير لا غافل شدند

                “احمد عزيزى”

 

 خاطره يار

 افسوس كه جز خاطره يار
نماندست

در خانه بجز صحبت اغيار نماندست

 اى گل تو زهم صحبتى خار چه
ديدى

رفتى و بجز خار به گلزار نماندست

 بر آتش آن رنج و جفا صبر
تو چون بود

كان را تن پروانه خريدار نماندست

 آن ماه ولايت كه پديدار
همى بود

اندر شب قدر از چه پديدار نماندست

 آن ديده كه تا صبح نمى‏خفت
همه شب

در صبح سعادت زچه بيدار نماندست

 آخر شب يلداى جدايى بسر
آمد

جز صبحدم چهره دلدار نماندست

 هنگام سحر پيك بشارت بتو
خوش گفت

جز اندكى، اى خسته به ديدار نماندست

 فرياد از اين درد كه فرياد
رسى نيست

خونين جگران را زچه غمخوار نماندست

 مى‏سوختمى دوش زبان بسته
چونان شمع

كز داغ توأم طاقت گفتار نماندست

 گر آن كه طبيب دل بيمار تو
باشى

در سينه دلى نيست كه بيمار نماندست

               “حجةالاسلام
مالك”

 

 صبح خونين

 درسجده آنچه خواست على
مستجاب شد

محراب پر زخون دل بوتراب شد

 سيمرغ عشق، از قفس آزاد
گشت باز

آرى قسم به كعبه، على(ع) كامياب شد

 افتاد چون به خاك سيه،
آفتاب حسن

روز جهان سياه چو بال غراب شد

 از باد فتنه، لرزه به فلك
امان فتاد

دلها از اين مخاطره در اضطراب شد

 لرزان اساس خلقت و سرگشته
كائنات

جانها زداغ او، همه در التهاب شد

 عالم در انقلاب زيك ضربت
او فتاد؟

 طالع زغرب، يا كه مگر
آفتاب شد

 خوناب اشك، سد مناعت فرو
شكست

جوشيد بحر غم، همه گلگون حباب شد

 پيچيد در فضاى جهان بانگ “قد
قتل”

روح الامين به سوى زمين باشتاب شد

 بر سر زدند جمله ملكهاى
آسمان

گريان، كه پايگاه هدايت خراب شد

 گيسوى شب، سپيد شد از داغ
مرتضى

وقت‏سحر، كه صورتش ازخون‏خضاب شد

 كشتند چونكه شير خدا را به
سجده‏گاه

ديگر براى كشتن حق فتح باب شد

 جسمى‏به خاك رفت كه جانها
فداى اوست

داغى به جاى ماند، كه دلها كباب شد

 خفتند دشمنان دگر آسوده
بعد از آن

برخاست فتنه، چشم‏على‏چون‏به‏خواب شد

 كوتاه شد زچشمه فياض دست
خلق

نقش سرور ديده خلقت بر آب شد

 گنجينه علوم خدايى زدست
رفت

مدفون به خاك، معنى “ام الكتاب” شد

 شام يتيمى حسنين است و
زينبين

گريان بتول و حضرت ختمى مآب شد

 تا لكه گناه، بشويد زدامنم

از لطف او سرشك (حسان) بى‏حساب شد

                 “حسان”

 

  خزان گلشن دين

 

 زخون، محراب و مسجد لاله
گون است

اميرالمؤمنين غرقاب خون است

 ملائك زين مصيبت اشكبارند

خلايق چهره در خون مى‏نگارند

 خزان گلشن دين شد كه مردم

زسيل اشك چون ابر بهارند

 چه جاى گريه است و اشكبارى
است

به جاى اشك بايد خون ببارند

 همانا سوز برق و ناله رعد

زسوز سوگواران يادگارند

 عزيزان روى از اين غم
مى‏خراشند

كنيزان زين مصيبت داغدارند

 جوانان پير در عهد جوانى

كه يك عالم بلا را زير بارند

 نواميس امامت بى‏ملامت

پريشان موى و زارند و نزارند

 خوانين حجازى را زآشوب

سزد ملك عراق از بن برآرند

 نواخوان بانوان شورش انگيز

بسوز قمرى و شور هزارند

              “آية الله
اصفهانى( كمپانى)”

 

 

 

 

 خاتون محشر

 

 شنيدم ز گفتار كار آگهان

بزرگان گيتى كهان و مهان

 كه پيغمبر پاك والا نسب

محمد سر سروران عرب

 چنين گفت روزى به اصحاب
خود

به خاصان درگاه و احباب خود

 كه چون روز محشر درآيد همى

خلايق سوى محشر آيد همى

 منادى برآيد به هفت آسمان

كه اى اهل محشر كران تا كران

 زن و مرد چشمان به هم
برنهيد

دل از رنج گيتى به هم برنهيد

 كه خاتون محشر گذر مى‏كند

زآب مژه خاك تر مى‏كند

 يكى گفت كاى پاك بى‏كين و
خشم

زنان از كه پوشند بارى دو چشم

 جوابش چنين داد داراى دين

كه بر جان پاكش هزار آفرين

 ندارد كسى طاقت ديدنش

زبس گريه و سوز و ناليدنش

 به يك دوش او بر، يكى
پيرهن

به زهر آب آلوده بهر حسن

 زخون حسينش به دوش دگر

فرو هشته آغشته دستار سر

 بدين سان رود خسته تا پاى
عرش

بنالد به درگاه داراى عرش

 بگويد كه خون دو والا گهر

ازين ظالمان هم تو خواهى مگر

 ستم كس نديدست از اين
بيشتر

بده داد من چون تويى دادگر

 كند ياد سوگند يزدان چنان

به دوزخ كنم بندشان جاودان

 چه بد طالع آن ظالم زشتخوى

كه خصمان شوندش شفيعان او

 “محمد بن يمين الدين فريومدى”

 

  جوهر صدق و صفا

 

 مريم ار يك نسبت عيسى عزيز

از سه نسبت حضرت زهرا عزيز

 نور چشم رحمة للعالمين

آن امام اولين و آخرين

 آنكه جان در پيكر گيتى
دميد

روزگار تازه آئين آفريد

 بانوى آن تاجدار هل اتى

مرتضى مشكل گشا شير خدا

 پادشاه و كلبه‏اى ايوان او

يك حسام و يك زره سامان او

 مادر آن مركز پرگار عشق

مادر آن كاروان سالار عشق

 آن يكى شمع شبستان حرم

حافظ جمعيت خيرالامم

 تا نشيند آتش پيكار و كين

پشت پا زد بر سر تاج و نگين

 وان دگر مولاى ابرار جهان

قوت بازوى احرار جهان

 در نواى زندگى سوز از حسين

اهل حق حريت آموز از حسين

 سيرت فرزندها از امهات

جوهر صدق و صفا از امهات

 مزرع تسليم را حاصل بتول

مادران را اسوه كامل بتول

 بهر محتاجى دلش
آنگونه‏سوخت

با يهودى چادر خود را فروخت

 نورى و هم آتشى فرمانبرش

گم رضايش در رضاى شوهرش

 آن ادب پرورده صبر و رضا

آسيا گردان و لب قرآن سرا

 گريه‏هاى او ز بالين
بى‏نياز

گوهر افشاندى به دامان نماز

 اشگ او برچيد جبريل از
زمين

همچو شبنم ريخت بر عرش برين

 رشته آئين حق زنجير پاست

پاس فرمان جناب مصطفى است

 ورنه گرد تربتش گرديدمى

سجده‏ها برخاك او پاشيدمى

 “اقبال لاهورى”

 

 

 نشان سرفرازى

 

 كس چون تو طريق پاكبازى
نگرفت

با زخم نشان سرفرازى نگرفت

 زين پيش دلاورا كسى چون تو
شگفت

حيثيت مرگ را به بازى نگرفت              حسن حسينى

 

 

 لبيك

 

 با نيت عشق بار بستند همه

از خانه و خانمان گسستند همه

 لبيك چو گفتند به سردار
سحر

يكباره حصار شب شكستند همه

 “سلمان هراتى”

 

 رجز هجوم

 ناگه رجز هجوم خواندند

برگرده گردباد راندند

 لرزيد زمين چنان كه گفتى

چندين رمه را زجا رماندند

 شستند به خون شب زمين را

شمشير به آسمان رساندند

 بر سينه خصم در شب فتح

صد پرچم خونفشان نشاندند

 تا باغ جنون ثمر دهد باز

در مزرعه بذر جان فشاندند

 زان وادى بى‏نشانه آن شب

يك يك همه را به نام خواندند

 ماندند به عهد خويش و
رفتند

رفتند ولى هميشه ماندند

 “قيصر امين‏پور”

 

 

  “مجذوب عشق!”

 

 يك بوسه زدم، بر رخ او،
مست شدم

مجذوب رخش گشتم، و از دست شدم

 

 

 من، او همه گشته بودم و،
او همه من

در او همه نيست گشتم و، هست شدم

 

    (محمد فكور)

 

 

 

  “قيام خون!”

 

 آلاله به چشم، جام خون
مى‏آيد

وز باغ، بگوش، نام خون مى‏آيد

 گلپوش كنيد شهر را، چون
زينب

فريادگر قيام خون، مى‏آيد

 

    (محمد جواد شفق)

 

 

 

 

   “شهر علم “

 

 ترا دانش و دين رهاند درست

ره رستگارى ببايدت جست

 اگر دل نخواهى كه ماند
نژند

نخواهى كه دايم بَوِى مستمند

 به گفتار پيغمبرت راه جوى

دل از تيرگيها بدين آب شوى

 چه گفت آن خداوند تنزيل و
وحى

خداوند امر و خداوند نهى

 كه من شهر علمم عليّم(ع)در
است

درست اين سخن گفت پيغمبر است

 گواهى دهم كاين سخن راز
اوست

تو گويى دو گوشم بر آواز اوست

 منم بنده اهل بيت نبى

ستاينده خاك پاى وصى

 ابا ديگران مرمرا كار نيست

جز اين مرمرا راه گفتار نيست

 حكيم اين جهان را چو دريا
نهاد

برانگيخته موج ازو تندباد

 چو هفتاد كشتى برو ساخته

همه بادبانها برافراخته

 يكى پهن كشتى بسان عروس

بياراسته همچو چشم خروس

 محمد(ص) بدو اندرون با على(ع)

همان اهل بيت نبىّ و وصىّ

 خردمند كز دور، دريا بديد

كرانه پيدا و بن ناپديد

 بدانست كو موج خواهد زدن

كس از غرق بيرون نخواهد شدن

 بدل گفت گر با نبىّ و وصىّ

 شوم غرقه دارم دو يار وفى

 همانا كه باشد مرا دستگير

خداوند تاج و لوا و سرير

 اگر چشم دارى بديگر سراى

به نزد نبىّ و علىّ گير جاى

 

  (حكيم ابوالقاسم فردوسى)

 

 

 

      خرقه موسى

 مصطفى(ص) را وعده كرد
الطاف حق

گر بميرى تو نميرد اين سبق

 من كتاب و معجزت را رافعم

بيش و كم كن راز قرآن مانعم

 من ترا اندر دو عالم رافعم

طاعنان را از حديثت دانعم

 كس نتاند بيش و كم كردن در
او

توبه از من، حافظى ديگر مجو

 رونقت را روزْ روزْ افزون
كنم

نام تو بر زرّ و بر نقره رنم

 منبر و محراب سازم بهرِ تو

در محبّت قهرِ من، شد قهرِ تو

 نام تو از ترس پنهان
مى‏كنند

چون نماز آرند پنهان مى‏شوند

 خُفيه مى‏گويند نامت را
كنون

خفيه هم بانگ نماز، اى ذو فنون

 از هراس و ترس كفّار لعين

دينت پنهان مى‏شود زير زمين

 من مناره پر كنم آفاق را

كور گردانم دو چشم عاق را

 چاكرانت شهرها گيرند و جاه

دين تو گيرد ز ماهى تا به ماه

 تا قيامت باقيش داريم ما

تو مترس از نسخ دين، اى مصطفا(ص)

 اى رسول ما تو جادو نيستى

صادقى هم خرقه موسيستى

 هست قرآن مر تو را همچون
عصا

كفرها را دركشد چون اژدها

 تو اگر در زير خاكى
خفته‏اى

چون عصايش وان تو آنچه گفته‏اى

 قاصدان را بر عصايت دست نى

تو بخُسب اى شهر مبارك خفتى

 تن بخفته نور جان در آسمان

بهر پيكار تو زه كرده كمان

 (مثنوى مولوى، دفتر سوم)

 

 

      جمال محمد (ص)

 ماه فرو ماند از جمال محمد

سرو نباشد به اعتدال محمد

 قدر فلك را كمال و منزلتى
نيست

در نظر قدر با كمال محمد

 وعده ديدارِ هر كسى به
قيامت

ليله اسرى، شب وصال محمد

 آدم و نوح و خليل و موسى و
عيسى

آمده مجموع، در ضِلال محمد

 عرصه گيتى مجال همت او
نيست

روز قيامت نگو، مجال محمد

 وآن همه پيرايه بسته جنت
فردوس

بو كه قبولش كند، بلال محمد

 همچون زمين خواهد آسمان كه
بيفتد

تا بدهد بوسه بر نعال محمد

 شمس و قمر در زمين حشر
نتابد

پيش دو ابروى چون هلال محمد

 چشم مرا، تا به خواب ديد
جمالش

خواب نمى‏گيرد از خيال محمد

 “سعدى” اگر عاشقى كنى و جوانى

عشق محمد بس است و آل محمد

 (سعدى شيرازى)

 

 

 تقديم به رزمندگان فلسطينى

 

 از تبار آتش و خونيم ما

از نژاد ايل مجنونيم ما

 بيدلستان مكتب تعليم ما

عشق را عنوان و مضمونيم ما

 از ديار جذبه و كشف و شهود

محرم اسرار مكنونيم ما

 عشق و شور و مستى و حال و
جنون

در سرشت اينگونه معجونيم ما

 خانه زاد كشور آوارگى

واله اندر دشت و‌هامونيم ما

 شير مردانيم در تعقيب گرگ

دشمنان قوم صهيونيم ما

 سينه‏ها آكنده از خشم عدو

آيه‏هاى قهر بيچونيم ما

 بندها بگسسته از زندان تن

تا مپندارند مسجونيم ما

 انتفاضه رهنماى راه ما

تابع اين حكم و قانونيم ما

 رأيت فتح و ظفر بر دوش
ماست

كس مپندارد كه مغبونيم ما

 فاتحان قله آزادگى

بر وصال دوست مفتونيم ما

 با شهادت عهد و پيمان
بسته‏ايم

تا اداى دين مديونيم ما

 لاله‏هاى پرپر بستان دين

اختران سرخ گلگونيم ما

 در هدف سبقت گرفتيم از ملك

تا بقاب قوس مقرونيم ما

 حافظان انقلابيم (احمدى)

از تبار آتش و خونيم ما

 (عباس احمدى)

 

 

 

  گوهر پاك

 

 شمس وجود احمد و خود زهرا

ماه ولايتست زِ اطوارش

 دخت ظهور غيب احد احمد

ناموس حق و صندُقِ اسرارش

 هم مطلع جمال خداوندى

هم مشرق طليعه انوارش

 صد چون مسيح زنده زانفاسش

روح الامين تجلى پندارش

 هم از دمش مسيح شود پران

هم مريم دسيه زگفتارش

 هم ماه بارد از لب خندانش

هم مهر ريزد از كف مهيارش

 اين گوهر از جناب رسول
الله

پاكست و داور است خريدارش

 كفوى نداشت حضرت صديقه

گرمى نبود حيدر كرّارش

 جناب عدن خاك در زهرا

رضوان زهشت خلد بود عارش

 رضوان بهشت خلد نيارد سر

صديقه گر به حشر بود يارش

 باكش زهفت دوزخ سوزان نى

زهرا چو هست يار و مددكارش

 “ناصر خسرو قباديانى”

 

  در مدح فاطمه زهرا

 

 چنين گفت آدم عليه السلام

كه شد باغ رضوان مقيمش مقام

 كه با روى صافى و باراى
صاف

ز هر جانبى مى‏نمودم طواف

 يكى خانه در چشمم آمد زدور

برونش منور زخوبى و نور

 زتابش گرفته رخ مه نقاب

زنورش منوّر رخ آفتاب

 كسى خواستم تا بپرسم بسى

بسى بنگريدم نديدم كسى

 سوى آسمان كردم آنگه نگاه

كه اى آفريننده مهر و ماه

 ضمير صفى از تو دارد صفا

 صفا بخشم از صفوت مصطفى!

 دلم صافى از صفوت ماه كن

زاسرار اين خانه آگاه كن

 زبالا صدائى رسيدم به گوش

كه با اى صفى آنچه بتوان بگوش!

 دعايى زدانش بياموزمت

چراغى ز صفوت برافروزمت

 بگو اى صفى با صفاى تمام

به حقّ محمد عليه السلام

 به حق على صاحب ذوالفقار

سپهدار دين شاه دلدل سوار

 به حق حسين و به حق حسن

كه هستند شايسته ذوالمنن

 به خاتون صحراى روز قيام

سلام عليهم، عليهم سلام

 كز اسرار اين نكته دلگشاى

صفى را ز صفوت صفايى نماى

 صفى چون بكرد اين دعا از
صفا

درودى فرستاد بر مصطفى

 درِ خانه هم در زمان باز
شد

صفى از صفايش سرانداز شد

 يكى تخت در چشمش آمد زدور

سراپاى آن تخت روشن زنور

 نشسته بر آن تخت مر دخترى

چو خورشيد تابان بلند اخترى

 يكى تاج بر سر منوّر زنور

ز انوار او حوريان را سرور

 يكى طوق ديگر به گردن درش

 به خوبى چنان چون بود در
خورش

 دو گوهر به گوش اندر
آويخته

زهر گوهرى نورى انگيخته

 صفى گفت يا رب نمى‏دانمش

عنايت بخطى كه برخوانمش

 خطاب آمد او را كه از وى
سؤال

بكن تا بدانى تو بر حسب و حال

 بدو گفت من دخت پيغمبرم

به اين فرّ فرخندگى درخورم

 همان تاج بر فرق من باب من

دو دانه جواهر حسين و حسن

 همان طوق در گردن من على
است

ولىّ خدا و خدايش ولى است

 چنين گفت آدم كه اى كردگار

درين بارگه بنده راهست بار

 مرا هيچ از اينها نصيبى
دهند

ازين خستگيها طبيبى دهند

 خطابى بگوش آمدش كاى صفى

دلت در وفاهاى عالم وفى

 كه اينها به پاكى چو ظاهر
شوند

به عالم به پشت تو ظاهر شوند

 صفى گفت با حرمت اين
احترام

مرا تا قيام قيامت تمام

 

  اختر تابناك

 تسليت بر قائم آل محمد آن
امام

تسليت بر رهبر و بر مسلمين از خاص و عام

 گرد رحلت از جهان فحلى،
فقيهى نامدار

كز وجودش عالم اسلام را بودى قوام

 آيت الله اراكى شيخ آيات
عظام

مرجع تقليد و حصن مسلمين بعد از امام

 آن زعيم اعظم و آن حافظ
شرع مبين

آن بزرگ و سرور و آن عالم عالى مقام

 زيستن با سادگى را از على
آموخت او

در تمام عمر بود ايشان برى از اتهام

 تا تشتت ره نيابد در امور
مسلمين

مرجعيت را پذيرفت از پى حفظ نظام

 تا شود كوته زبان
ياوه‏گويان در سخن

ملت اسلام را بگرفت آن مرجع زمام

 آنكه شاگردان او هر يك
فقيهى بى‏بدل

ريزه‏خوار خوان علمش عالمان نيك نام

 آنكه جز صدق و حقيقت هيچكس
از او نديد

 آنكه بودى راستگويى در سخن
او را مرام

 آنكه دنيا را نبودى نزد او
قدر و بها

چون به حبل الله واثق، داشت روحش اعتصام

 آنكه هم پاك آمد و هم پاك
بنمود ارتحال

روز ميلاد و وفات و بعث او، بر او سلام

 گرچه او رفت از جهان اما
نرفت آثار او

روز، روز است اَر شود خورشيد پنهان در غمام

 بين مردم، اختران تابناكند
عالمان

حجتند از جانب حق تا كند مهدى قيام

 صبح صادق از غم مرگش
گريبان چاك زد

چرخ گردون كرد بر پيكر لباس نيل فام

 يكهزار و سيصد و هفتاد و
سه شمسى به سال

ماه آذر روز هشتم بيست و دو، ساعت تمام

 1373/9/9”عباس احمدى”

 

  گوهر دين

 

 از چشم دين فتاد يكى قطره
گوهرى

گوهر كه نه ز هرچه كه گويم تو برترى

 اى عارف بزرگ جهان، آيت
خداى

بردى تو، پشتوانه اسلام و رهبرى

 اين شعله‏ها كه جلوه به
آئينه مى‏زند

هر دم براى تو بر سينه مى‏زنند

 اين عاشقان كه ديده‏شان هم
چو چشمه‏هاست

سرهاى خود به خاك تو با كينه مى‏زنند

 “اصفهان – جعفر امينى”

 

 

  مولود شعبان

 

 گل ياسمن

 همره باد صبا نافه مشك ختن
است

يا نسيم چمن و بوى گل و ياسمن است

 ديده دل شده روشن مگر اى
باد صبا

همرهت پيرهن يوسف گلپيرهن است

 شده شام دل آشفته غمگين
خوشبوى

مگر از طرف يمن بوى اويس قرن است

 يا مسيحا نفسى ميرسد از
عالم غيب

كه دل مرده‏دلان تازه‏تر از نسترن است

 نفخه‏اى مى‏وزد از عالم
لاهوت بلى

نه نسيم چمن است و نه زطرف يمن است

 اى صبا با خبر مقدم يار
آمده‏اى

خيرمقدم كه نسيم تو روان بدن است

 گر از آن سرو چمان نيست
ترا تازه بيان

صفحه روى زمين بهر چه صحن چمن است

 ورنه تاريست از آن طُرّه
طرّار ترا

از چه دلها همه در دام تو صيد رسن است

 عرصه دهر پر از نغمه يا
بُشْرى شد

خبر ار هست از آن غبغب و چاه و ذقن است

 وهم پنداشت كه دارد نفس
باد صبا

شرح آن نقطه موهوم كه نامش دهن است

 گر ندارد خبرى زان لب لعل
شكرين

طوطى طبع من، از چيست كه شكّر شكن است

 ورنه حرفيست از آن خسرو
شيرين دهنان

بلبل نطق من از چيست كه شيرين سخن است

 گر حديثى نبود زان دُر
دندان بميان

از چه رو ناطقه‏ام معدن درّ عدن است

 اى نسيم سحرى اين شب روشن
چه شبست

مگر امشب مه من شمع دل انجمن است

 چه شبست اين شب فيروز دل
افروز چه روز

مگر امشب شب اشراق دل آرام من است

 مشرق شمس ابد مطلع انوار
ازل

صاحب العصر ابوالوقت امام زمن است

 

              “آية الله
اصفهانى(كمپانى)”

 

  گل باغ رسالت

 دوش وقت سحر از سامره
برخاست نسيم

تا برد رائحه (نرگس) از آن پاك حريم

 شد برانگيخته موج طرب از
عالم خاك

بوى گل بر همه آفاق پراكند نسيم

 تا كه جبريل كند سامره را
گلباران

كاروانهاى گل آورد زجنّات نعيم

 در شب نيمه شعبان معظّم
زافق

داد مه عالميان را خبر از فيض عميم

 اين شميم ملكوتى ز حريم
حسن است

شد مشام دل و جان خرّم از آن طرفه شميم

 عرضه فرمود (حكيمه) گل
نرگس به امام

وه! چه گل! مظهر آيات خداوند حكيم

 آفرين باد بر آن خامه
رسّام ازل

 كه كند شبه رسول مدنى را
ترسيم

 محور دايره كَون و مكان،
قطب زمان

وارث مسند پيغمبر و قرآن كريم

 سر و جان در قدمش ريز كه
آن گوهر پاك

يادگارى است گرانمايه از آن (درّ يتيم)

 در شجاعت چو حسين و به
شهامت چو على

چو نبى صاحب وجه حسن و خلق عظيم

 تاجداران جهان تاج ز سر
برگيرند

گر به سر مهدى موعود گذارد ديهيم

 تا بروبند غبار حرم محترمش

قدسيان گشته در آن بارگه قدس مقيم

 چشم صاحب نظر افتد چو بر
آن وادى پاك

چشم پوشد زتماشاى بهشت و تسنيم

 اى گل باغ رسالت كه پى عرض
ادب

خسروان كرده به درگاه جلالت تعظيم

 تا بر آن چهره تجلّى خدا
را نگرد

آمد از طور به ديدار تو موسى كليم

 شد به فرمان خدا امر ولايت
به تو ختم

بعد ميلاد تو شد مادر ايّام عقيم

 صاحب الامرى و منجى بشر،
مصلح كل

چهره بگشاى كه اوضاع جهان گشت وخيم

 عهد كردى كه گشايى گره از
مشكل ما

اى شه دادرس ياد مبر عهد قديم

 پرچم (نصر من اللّه)
برافراز و بيا

كه به فرمان تو گردد همه عالم تسليم

                 “رسا”

  نسيم وصل

 بيا كه دل به تو اى يار
مهربان بدهيم

اگر قبول تو افتد زشوق جان بدهيم

 به رو نماى تو اى روشناى
چشم بشر

كجاست گوهر اشكى كه ارمغان بدهيم

 سمندريم ولى از خجالت آب
شويم

اگر در آتش عشق تو امتحان بدهيم

 شكسته زورق انديشه را مگر
روزى

به دست و سينه امواج بيكران بدهيم

 ز راه ديده خود هرچه خون
دل داريم

به پايبوس غم صاحب الزمان بدهيم

 نواى مرغ شباهنگ مى‏شود
خاموش

اگر به ناله شبگير خود امان بدهيم

 به بام چرخ براى ابد، غروب
كند

اگر به ماه، جمال تو را نشان بدهيم

 براى آن كه شهادت به شوق
ما بدهند

چمن چمن گل پر پر به باغبان بدهيم

 شميم وصلت اگر بر مشام ما
برسد

گلاب مهر و محبّت به آسمان بدهيم

              “محمد جواد غفورزاده (شفق)”

 

 

 على‏عليه السلام و چاه

 آن آه كه در چاه دميدى،
خون شد

چون شيره غم بر آب چاه، افزون شد

 وان آب دويد در رگ خاك و
سپس

از خاك دميد و لاله گلگون شد

 × × ×

× × ×

 تنها، سر چاه مى‏روم، گاه
به گاه

سر مى‏نهم اندوهگنان، چون تو به چاه

 مى‏گريم و با ياد غمت
مى‏گويم:

لا حَوْلَ وَ لا قُوّةَ إلاَّ بِاللَّه

 “على موسوى گرمارودى؛دستچين”

 على‏عليه السلام

 فارغ از هر دو جهانم به
گُل روى على

از خُم دوست جوانم به خَم موى على

 طى كُنم عرصه ملك و ملكوت
از پى دوست

ياد آرم به خرابات چو ابروى على

 “ديوان امام خمينى‏قدس سره”

 

 

 قبله ايمان

 ماه منشق شده آيا كه سما
مى‏لرزد

يا زهول گنهى چرخ دغا مى‏لرزد

 عمر دنيا بسر آمد مگر امشب
يا رب

كه زطوفان بلا ملك بقا مى‏لرزد

 لرزه افتاده عجب بر همه
ذرّات وجود

شمع خلقت مگر از باد فنا مى‏لرزد

 گرد غم از چه گرفته است
قمر‌هاله صفت

زهره همچون تن تبدار چرا مى‏لرزد

 يا مگر مى‏رود از كالبد
عالم روح

يا قيامت شد از آن ارض و سما مى‏لرزد

 غرقه در خون شده ايواى مگر
كشتى نوح

كه چنين نه فلك از موج بلا مى‏لرزد

 قلب عالم مگر از دار فنا
رخت كشد

كه دل خون شده در سينه ما مى‏لرزد

 بر سر كوى وفا باز كه
قربان شده است

كامشب از هيبت آن كوه منا مى‏لرزد

 يا چه آمد به سر قبله
ايمان امشب

كه چنين عقربه قبله نما مى‏لرزد

 يا شوم لال، مگر كشته شده
شير خدا

كامشب از هول غمش عرش خدا مى‏لرزد

 واى از اين رخنه كه در
خانه ايمان افتاد

كز سر و سينه زدن دار عزا مى‏لرزد

 هر كه زد همچو (حسان) دست
به دامان على

پاى او كى به پل روز جزا مى‏لرزد

 “حسان”

/

احكام ويژه رمضان

 

 

 

 پرسشها و پاسخها

 

 احكام ويژه رمضان

 

 به مناسبت ماه مبارك
رمضان، احكام ويژه‏اى بر اساس سؤالهاى مكرر خوانندگان عزيز – و بر طبق فتاواى حضرت
امام قدس سره – تنظيم شده كه تقديم مى‏گردد.

 

 

 سؤال1: آيا خوردن سهوى، روزه
ماه رمضان را باطل مى‏كند؟ روزه غير ماه رمضان چطور؟

 پاسخ: خوردن سهوى روزه را باطل
نمى‏كند چه در ماه رمضان باشد، چه در غير ماه رمضان.

 سؤال2: اگر كسى روزه را عمداً
بخورد، سپس به مسافرت برود آيا كفاره از او ساقط مى‏شود؟

 پاسخ:كفاره واجب است و با
مسافرت بعد ساقط نمى‏شود.

 سؤال3: آيا تزريق آمپول، مبطل
روزه است؟

 پاسخ: آمپول مبطل نيست ولى به
احتياط واجب، بايد از داروهايى كه به جاى غذا تزريق مى‏شود اجتناب گردد.

 سؤال4: آيا فرو بردن اخلاط
دهان و بينى روزه را باطل مى‏كند؟

 پاسخ: فرو بردن آب دهان هرچند
زياد باشد اشكال ندارد و امّا اخلاط ديگر اگر به فضاى دهان وارد شده است، نبايد
فرو برد و قبل از آن اشكال ندارد.

 سؤال5: كسى كه در ابتداى تكليف
به دليل جهالت و ندانستن مسأله و سهل‏انگارى پدر و مادر روزه نگرفته است، آيا
اكنون قضا و كفاره بر او واجب است؟

 پاسخ: قضا واجب است، ولى كفاره
خوردن عمدى واجب نيست. بطور عموم كسى كه جاهل به مسأله است و ملتفت سؤال نيست،
يعنى شك ندارد، كفاره بر او واجب نيست.

 سؤال6: اگر كسى به دليل
ندانستن مسأله در روز ماه رمضان استمنا كرده است، آيا كفاره جمع بر او واجب است؟ و
با فرض اين كه اكنون بَرده وجود ندارد تا آزاد گردد، كفاره جمع چگونه است؟

 پاسخ: اگر مى‏دانسته است كه
استمنا، روزه را باطل مى‏كند ولى نمى‏دانسته است كه كفّاره دارد يا نمى‏دانسته است
كه كفاره جمع دارد، بنابراحتياط واجب بايد كفاره جمع بدهد. ولى اگر نمى‏دانسته است
كه استمنا روزه را باطل مى‏كند و توجه به سؤال نداشته است؛ يعنى اصلاً شك نداشته
تا سؤال كند، كفاره ساقط است و كفاره جمع در اين زمان به اين نحو است كه هم شصت
روز كه حداقل سى و يك روز آن پى در پى باشد روزه بگيرد و هم شصت فقير را غذا بدهد،
هر كدام حداقل 750 گرم هرچند نان خالى باشد.

 سؤال7: كسى كه روزه را به هر
دليل خورده است و قضاى آن را تا رمضان سال بعد بدون عذر نگرفته است، تكليف او
چيست؟ و اگر چند سال بر آن گذشته است آيا فرق مى‏كند؟

 پاسخ: بايد علاوه بر قضاى
روزه‏هاى گذشته، براى هر روز 750 گرم غذا – ولو نان خالى – به يك فقير بدهد. اين
كفاره با گذشت سالهاى متعدد تكرار نمى‏شود.

 سؤال8: بيمار در چه شرايطى
مى‏تواند روزه را بخورد؟ و آيا اگر تحمّل سختى كند روزه او صحيح است؟

 پاسخ: بيمارى كه روزه براى او
به تشخيص پزشك يا به تجربه و تشخيص خودش ضرر دارد يا احتمال ضرر مى‏دهد به نحوى كه
اين احتمال از نظر عرف، موجب خوف و ترس باشد – نه احتمال بى‏اساس – اين چنين
بيمارى بايد روزه را بخورد و اگر روزه بگيرد باطل است و قضا دارد.

 سؤال9: آيا چشيدن غذا، موجب
بطلان روزه است؟

 پاسخ: اگر غذا را فرو نبرد،
روزه باطل نمى‏شود.

 سؤال10: در كفاره روزه، آيا
مى‏توان به جاى غذا پول به فقير داد؟

 پاسخ: پول كافى نيست و بايد
عين غذا داده شود، مگر اين كه فقير مورد اعتماد باشد و به او گفته شود كه با اين
پول فلان مقدار غذا بخرد.

 سؤال11: با توجه به اين كه
يافتن شصت فقير قدرى مشكل است، آيا مى‏توان به ده فقير به هر كدام غذاى شش نفر
داد، تا مقدار شصت نفر كامل شود؟

 پاسخ: كافى نيست و بايد به شصت
فقير داده شود، و اگر فقيرى چند نانخور دارد، به عدد آنها مى‏توان به او كفاره
داد. به شرط آن كه مطمئن باشد، غذا را به آنها خواهد داد.

 متأسفانه فقير در جامعه ما كم
نيست. اگر شما نمى‏شناسيد مى‏توانيد به مراكزى كه در اين گونه مسائل واسطه خير
هستند بپردازيد، البته بايد شخصى كه به او پول يا غذا تحويل مى‏دهيد كاملاً مورد
اعتماد شما باشد.

 سؤال12: كسى از دوران گذشته
نماز و روزه بسيارى از او فوت شده يا عمداً انجام نداده است، اكنون بايد در قضاى
آنها چگونه محاسبه نمايد؟

 پاسخ: به مقدارى كه يقين دارد
نماز و روزه فوت شده است، قضا كند و به مقدارى هم كه يقين دارد روزه را عمداً
خورده است كفاره بدهد و مقدار مشكوك لازم نيست گرچه بهتر است مقدار مشكوك را نيز
قضا كند.

 سؤال13: اگر كسى در شب ماه
رمضان جنب شود و به دليل خجالت يا نبودن حمام در خانه نتواند قبل از فجر غسل كند،
آيا تيمم كافى است و روزه آن روز صحيح است؟

 پاسخ: تا غسل ميسّر است تيمم
كافى نيست و اگر در اين صورت به تيمم اكتفا كند روزه‏اش باطل است. خجالت عذر نيست
و به حمام هم نياز نيست، با يك سطل آب مى‏توان در هر گوشه‏اى از خانه غسل كرد، ولى
اگر به هر دليل اصلاً امكان غسل نباشد يا بسيار مشكل باشد تيمم كافى است. البته
اگر غسل نكند تا وقت تنگ شود در آن صورت معصيت كرده ولى با تيمم مى‏تواند روزه
بگيرد.

 سؤال14: اگر كسى در روز ماه
رمضان محتلم شود آيا روزه او باطل مى‏شود و اگر صحيح است آيا واجب است زود غسل كند
يا مى‏تواند اگر صبح محتلم شد تا بعدازظهر تأخير بيندازد؟

 پاسخ: احتلام روزه را باطل
نمى‏كند و واجب نيست زود غسل كند و تأخير آن اشكالى ندارد، البته تعجيل در غسل،
هميشه مستحب است و بهتر است مؤمن در حال جنابت براى مدت طولانى باقى نماند.

 سؤال15: بعضى از خانواده‏ها
بچه‏هايى را كه تازه به تكليف رسيده‏اند به دليل ضعف و ناتوانى از روزه منع
مى‏كنند بخصوص اگر بچه ضعيف باشد، آيا اين كار جايز است؟

 پاسخ: ضعف هرچند شديد باشد
مجوّز خوردن روزه نيست، مگر اين كه به حدّى شديد باشد كه قابل تحمّل نباشد، در اين
صورت به مقدار ضرورت، مى‏تواند روزه را بخورد و بعداً قضا كند و كفاره ندارد.

 سؤال16: زن باردارى كه نزديك
وضع حمل است، آيا مى‏تواند روزه را بخورد؟

 پاسخ: اگر روزه براى او يا
فرزندش ضرر داشته باشد يا خوف ضرر باشد، بايد بخورد و بعداً قضا كند ولى براى اين
خوردن بايد فديه به فقير بدهد؛ يعنى 750 گرم غذا ولو نان، اين فديه در صورتى كه
روزه براى فرزندش ضرر دارد واجب است و اگر براى خودش ضرر دارد، مبنى بر احتياط
است.

 سؤال17: اگر كسى نمى‏دانسته
است كه جنابت موجب غسل است و سالها بر اين جهالت او گذشته است، حال تكليف نماز و
روزه‏هاى او چيست؟

 پاسخ: نمازها را بايد قضا كند
ولى روزه‏ها صحيح است، چون جاهل بوده است.

 سؤال18: اگر كسى از مسافرت
برگشته ولى در محل سكونت قصد ماندن ده روز را ندارد آيا نماز او تمام و روزه‏اش
صحيح است؟

 پاسخ: اگر محل سكونت او وطن
اصلى يا اتخاذى او باشد نماز تمام و روزه صحيح است هر چند يك روز يا كمتر بماند
ولى اگر وطن او نيست اگر قصد ده روز ماندن نداشته باشد نمازش شكسته و روزه را بايد
بخورد. منظور از وطن اصلى زادگاه انسان است، به شرط آن كه مسكن پدر و مادر نيز
باشد پس اگر در مسافرت متولد شده باشد وطن اصلى ندارد و منظور از وطن اتخاذى، جايى
است كه تصميم دارد تا آخر در آنجا بماند يا جائى كه انسان نه تصميم ماندن دائم در
آنجا دارد و نه موقت ولى آن قدر مانده است كه عرفاً وطن او به حساب آمده است.

 سؤال19: اگر كسى از وطن اصلى
منتقل شده و در جاى ديگر سكونت دارد ولى گاهى به عنوان مسافرت به وطن اصلى خود
مى‏رود، آيا نماز او در آنجا تمام و روزه صحيح است؟

 پاسخ: اگر از وطن اصلى اعراض
كرده باشد، آن جا ديگر وطن او نيست و بدون قصد ده روز نمازش شكسته است و روزه را
بايد بخورد، مگر اين كه بدون قصد سى روز بماند كه از روز سى و يكم نماز تمام و
روزه صحيح است. و اگر اعراض نكرده باشد وطن است و نمازش حتى اگر فقط بمقدار يك
نماز بماند تمام است و روزه صحيح است. منظور از اعراض اين است كه از سكونت در آن
جا بطور كلى صرف نظر كرده باشد و تصميم داشته باشد تا آخر و در هيچ شرايطى آن جا را
مسكن خود قرار ندهد.

 سؤال20: كسى كه مسافر است و از
ابتدا قصد ماندن ده روز را نداشته و بر اين اساس نماز را شكسته خوانده است و روزه
نگرفته است ولى اتفاقاً در موعد مقرّر نتوانست مسافرت كند و اكنون بيش از ده روز
در آن جا مانده است آيا نمازهايى را كه شكسته خوانده است بايد دوباره بخواند و پس
از ده روز بايد روزه بگيرد؟

 پاسخ: اگر هنوز هم قصد ماندن
ده روز پس از اين را ندارد نمازش شكسته است و نمازهاى گذشته هم صحيح است و روزه را
بايد بخورد تا سى روز. و اگر همچنان بدون قصد ماندن و به طور اتفاقى سى روز تمام
در آن جا ماند از روز سى و يكم هر چند يك روز يا كمتر بماند نماز تمام است و روزه
صحيح است.

/

دعا در الميزان

دعا در الميزان

 

 اهميت دعا

 “وَ اِذا سَأَلَكَ عبادى
عَنّى فَاِنّى قريبٌ اُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ اِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوْالى وَ
لْيُؤْمِنوُا بى لَعَلَّهم يَرْشُدُونَ1؛ چون بندگان من درباره من از تو بپرسند،
بگو من نزديكم و به نداى كسى كه مرا بخواند پاسخ مى‏دهم، پس به نداى من پاسخ دهند
و به من ايمان آورند تا راه راست بيابند”.

 اين آيه موضوع دعا را با
خوشترين بيان و لطيفترين وجه بيان كرده است، و نكات دقيق چندى در آن به كار رفته
كه اهميت مطلب را مى‏رساند:

 1 – در مجموع، تقريباً هفت بار
در اين آيه ضمير متكلم – كه به ذات مقدس پروردگار بر مى‏گردد – به كار رفته و اين
نشانه اهميت فوق العاده اين امر است.

 2 – به جاى اين كه گفته شود: “إذا
سألك الناس عنّي؛ هر گاه مردم از تو درباره من پرسيدند” لفظ “عبادي”، (بندگانم)
استعمال شده؛ و اين، غايت رأفت و مزيد عنايت است.

 3 – اقتضاى اولى كلام اين بود
كه گفته شود: “اذا سألك عبادى عنى فقل انه قريب؛ هر گاه بندگانم از تو درباره من
پرسيدند، بگو: او نزديك است” ولى بدون ذكر واسطه، گفته شده: “فانّى قريب”.

 4 – اين جمله با “اِنَّ” تأكيد
شده است.

 5 – موضوع قرب خدا با وصف “قريب”
بيان شده كه دلالت بر دوام و ثبوت دارد.

 6 – اجابت با فعل مضارع “اُجيب”
ذكر شده كه دلالت بر تجدد و استمرار دارد.

 7 – تنها شرط اجابت كردن
خداوند – اگر بتوان آن را شرط ناميد – دعاست، يعنى همين كه بنده‏اى او را بخواند،
او اجابت مى‏كند. از اين رو بدون هيچ قيد و شرط ديگرى فرمود: “اذا دعانِ؛ وقتى مرا
بخواند”، چنان كه در جاى ديگر مى‏فرمايد: “ادعوني أستجب لكم؛2 بخوانيد مرا تا
اجابت كنم شما را”، در اين آيه نيز شرط اجابت و استجابت را چيزى جز “دعا كردن”
ندانسته است. (البته از معناى واقعى “استجابت” غفلت نشود).

 

 × معناى دعا

 “دعا” و “دعوت” يعنى
فراخوانى و جلب توجه كسى و “داعى” (دعا كننده) كسى است كه نظر طرف را به خودش جلب
مى‏كند. غالباً اين فراخوانى و جلب توجه با لفظ يا اشاره صورت مى‏گيرد. استجاب و
اجابت نيز به معناى پذيرفتن دعاى دعا كننده و روى آوردن به سوى اوست نيز بايد توجه
شود كه درخواست حاجت در “دعا” و برآوردن حاجت در “استجابت” جزو معناى آنها نيست
بلكه غايت و متمّم معناى آن دو است”.3

 در خواست (سؤال) اين است كه
بعد از متوجه كردن او فائده‏اى و بهره‏اى از او بخواهد، بنابراين درخواست، در حكم
غرض و نتيجه دعاست و اين معنى بر تمام موارد درخواست قابل انطباق است مانند
درخواست براى رفع جهل و درخواست به معنى محاسبه و درخواست به معنى تقاضاى كمك و
غيره.4

 × دعا و نفرين

 دعا و نفرين از جهت حكم با هم
فرق دارند؛ زيرا رحمت الهى هميشه بر غضبش سبقت دارد، چون خودش به موسى‏عليه السلام
وحى فرستاد كه: “عَذابى اصيب به من اشاء و رحمتى وسعت كلّ شي‏ء؛5 عذاب خود را به
هر كه بخواهم مى‏رسانم و رحمتم همه چيز را فرا گرفته است”.

 گسترش رحمت الهى اقتضا مى‏كند
كه از رساندن عذاب و شر و ضرر به بندگان كراهت داشته باشد اگرچه آن بندگان، ستمگر
و مستحق عذاب باشند، و ما مى‏نگريم كه خداوند نعمتهاى خود را بر آنان افاضه فرموده
و زشتيهاى آنان را پوشانده است و بندگان خود را هم دعوت كرده كه در مقابل نادانيها
و تجاوزهاى اين گروه نادان صبر نمايند مگر در مواردى كه بخواهند حق لازمى را اقامه
كنند و يا براى دفع ظلمى كه متوجهشان شده مجبور به جلوگيرى و انتقام شوند، تنها در
اين صورت اِعمال غضب را تجويز كرده است، البته اين در موقعى است كه تشخيص دهند كه
مصلحت لازمى از قبيل رعايت مصلحت دين و يا دينداران، جز با اعمال غضب حفظ نمى‏شود.

 افزون بر اين، لطافت جهات خير
و سعادت هر چه رقيقتر و رتبه آن هر چه دقيقتر باشد نفوس فطرى – كه خدايشان بر آن
فطرت آفريده – بهتر آن را مى‏پذيرند به خلاف جهات شر و شقاوت، كه انسان بر حسب
طبعش از آن فرارى و از اطلاع بر آن گريزان است و براى عدم اطلاع بر اصل آن – چه
رسد به تفصيل خصوصياتش – چاره‏جويى مى‏كند و اين معنا خود باعث شده است كه آداب
دعا و نفرين با هم متفاوت باشد.

 يكى از آداب نفرين اين است كه
به امورى كه باعث اين نفرين شده تصريح نشود، بلكه بطور كنايه ذكر شود. مخصوصاً اگر
آن امور شنيع و ركيك باشد. به خلاف دعا كه تصريح محتوا و مضمون آن مطلوب است. از
اين رو، موسى‏عليه السلام اين نكته را در نفرين خود مراعات كرده، و بطور اجمال
گفت: “تا بندگانت را گمرا كنند” و تفصيل جنايات و رسواييهاى فرعونيان را ذكر
نكرد.6

 

 × دعا و ندا

 دعا و ندا به يك معناست با اين
تفاوت كه “ندا” مستلزم صدا و آواز7 است، “دعوت” و “دعا” اعم از “ندا” است؛ زيرا
ندا به باب لفظ و صوت اختصاص دارد ولى دعا با لفظ و يا اشاره و امثال آن نيز ممكن
است وانگهى ندا حتماً بايد با صداى بلند باشد در صورتى كه دعا مقيّد به آن نيست.8

 بعضى در فرق ميان آن دو
گفته‏اند: “ندا” دعايى است كه اسم مدعو (خوانده شده) برده نشود و تنها حروف ندا (يا،
أَيا و امثال آن) به كار رود، ولكن دعا نوعى خواندن است كه اسم شخص مدعو (خوانده
شده) هم برده مى‏شود.9

 

 × دعاى تكوينى و دعاى
تشريعى

 دعا در مورد خدا گاهى تكوينى
است؛ يعنى ايجاد كردن موجودى براى شى‏ء ديگر، به گونه‏اى كه خداوند آن را به طرف
آن شي‏ء فرا مى‏خواند. خداوند مى‏فرمايد: “يوم يدعوكم فستجيبون بحمده؛10 روزى كه
شما را فرا مى‏خواند و شما او را سپاس پاسخ مى‏گوييد”. يعنى شما را به زندگى اخروى
فرا مى‏خواند و شما با پذيرش اين زندگى دعوى خدا را اجابت مى‏كنيد.

 و گاهى تشريعى است؛ و آن وقتى
است كه مردم با آيات نازل شده به جانب “دين” فرا خوانده شوند.11

 

 × عبادت و دعا

 دعاى بنده در برابر پروردگار
آن است كه رحمت و عنايت خدا را به خود جلب كند و خود را در مقام بندگى و مملوكيت
خدا قرار دهد، و لذا عبادت در حقيقت همان دعاست؛ زيرا بنده، در مقام عبادت با
تبعيت و ذلت در برابر خدا خود را در مقام مملوك خدا قرار مى‏دهد و به مولاى خويش
مى‏پيوندد تا خدا را با مقام مولويت و ربوبيتى كه دارد به خود معطوف دارد و دعا
نيز همين است. آيه “و قال ربكم ادعونى استجب لكم انّ الذّين يستكبرون عن عبادتى
سيدخلون جهنم داخرين”12 نيز ابتدا تعبير به “دعا” كرده و بعد كلمه را به “عبادت”
تبديل كرده، به همين مطلب اشاره دارد.

 ولى اين مطلب بر صاحب تفسير “المنار”
مشتبه شده است و وى در تفسير خود گفته است: “اين كه عده‏اى از مفسرين و ديگران
گفته‏اند: يكى از معانى “دعا” عبادت است، در عبادت شرعى تكليفى به طور اطلاق صحيح
نيست؛ زيرا روزه نه لغةً و نه شرعاً دعا ناميده نمى‏شود و بلكه دعا – به طورى كه
در احاديث آمده – مغز عبادت فطرى و بزرگترين اركان عبادت تكليفى است، بنابراين هر
دعاى شرعى عبادت است ولى هر عبادت شرعى، دعا نيست”.

 منشأ اين گفته اين است كه مفسر
مزبور گمان كرده “دعا” يعنى خواندن خدا براى طلب كردن چيزى، ولى وى از آنچه ما در
تحليل معناى دعا گفتيم غفلت كرده است.13

 

 × شرايط پذيرش دعا

 1 – درخواست حقيقى از خدا

 آيه شريفه 186 سوره بقره علاوه
بر اين كه موضوع اجابت دعا را بيان كرده به علل آن نيز اشاره نموده است. مثلاً علت
نزديكى خدا به عباد اين است كه بندگان او هستند و همه چيزشان قائم به اوست و چون
به ايشان نزديك است دعاهايشان را مستجاب مى‏كند و چون اجابت را قيد و شرطى نيست هر
دعايى كنند آن را مستجاب خواهد كرد. تنها شرط اجابت اين است كه دعا كننده خدا را
بخواند و اين قيد گرچه زايد بر اصل مطلب نيست ولى دلالت دارد بر اين كه صاحب دعا
بايد حقيقتاً بخواهد و البته از خدا بخواهد، مثل اين كه گفته مى‏شود: “سخن نصيحت
گو را بپذير در صورتى كه تو را نصيحت كند” يا “به عالم احترام بگذارد در صورتى كه
عالم باشد” پيداست منظور از اين گونه شرطها اين است كه حقيقت اين امور در مطلب
دخالت دارد و صرف اسم و ظاهر كفايت نمى‏كند، پس كسى كه واقعاً قصد نصيحت دارد بايد
حرفش را گوش كرد و عالمى را
كه واقعاً عالم
باشد و به علمش عمل كند بايد احترام گذاشت، بنابراين منظور از جمله “اجيب دعوة
الداع اذا دعان” اين است كه دعا كننده حقيقتاً در مقام دعا برآيد و به حسب علم
فطرى و غريزى خودش خواستار شود و زبانش با دلش همراه و همگام باشد چه دعا و سؤال
حقيقى را دل مى‏كند و زبان فطرت مى‏گويد نه زبانى كه هر طور آن را بچرخانى مى‏چرخد
خواه راست باشد خواه دروغ، خواه جدّى باشد يا شوخى. حقيقت باشد يا مجاز. لذا
خداوند متعال چيزى را كه زبان در آن دخالت ندارد “سؤال” ناميده است در آن جا كه
مى‏فرمايد: “و آتاكم من كل ما سألتموه و ان تعدّوا نعمة اللّه لاتحصوها ان الإنسان
لظلوم كفار؛14 و از هر چه از او خواستيد به شما داد اگر نعمت خدا را بشمريد شماره
كردن آن را نتوانيد همانا انسان ستم پيشه و ناسپاس است”.

 پس نعمتهاى بيرون از شمار خدا
مورد سؤال انسانهاست با اين كه با زبان ظاهرى نيست بلكه با زبان فقر و استحقاق و
زبان فطرت و وجودشان مى‏باشد. نيز مى‏فرمايد: “يسأله من فى السموات و الارض كل يوم
هو فى شأن؛15 هر كس در آسمانها و زمين است از او درخواست مى‏كند، او هر روز در
كارى است” و دلالت اين آيه بر مقصود، روشنتر است.

 پس سؤال حقيقى با زبان فطرت
هميشه با اجابت قرين بوده و از آن تخطى و تخلف نمى‏كند و دعاهايى كه به اجابت
نمى‏رسد يا خواست حقيقى در آنها نيست و يا چيزى را مى‏خواهد كه اگر بر حقيقت امر
مطلع مى‏شد نمى‏خواست. مثلاً دعا كننده‏اى كسى را مريض پنداشته و شفاى او را از
خدا مى‏خواهد در صورتى كه عمرش تمام شده و شفاى مرض در آن جا مورد ندارد بلكه بايد
زنده كردن او را از خدا خواست و او چون از زنده شدن مرده به واسطه دعا مأيوس است
حقيقتاً آن را خواستار نمى‏شود و البته اگر كسى مانند پيغمبران چنين اميدى را
داشته باشد و دعا كند مستجاب خواهد شد، و يا اين كه سؤال هست ولى حقيقتاً از خدا
نيست؛ مثل اين كه كسى حاجتى را از خدا بخواهد ولى دلش به اسباب عادى يا امور وهمى
كه گمان دارد كفايت امرش را مى‏كند بسته باشد، در اين صورت خواستن، به حسب حقيقت
از خدا نيست؛ زيرا خدايى كه دعاها را مستجاب مى‏كند كارى را با شركت اسباب و اوهام
انجام نمى‏دهد، پس اين دو دسته از دعا كنندگان گرچه با زبان دعا خالص مى‏كنند ولى
در دلشان چنين نيست.

 به واسطه اين برداشت، معناى
آياتى كه در اين باب نازل شده نيز روشن مى‏گردد؛ مثل آيه “قل ما يعبؤا بكم لولا
دعاؤكم؛16 بگو پروردگارا مرا به شما اعتنايى نيست اگر دعايتان نباشد”.

 و آيه “قل أرايتكم أن أتيكم
عذاب اللّه بغتة أو أتتكم الساعة أغير اللّه تدعون اِنْ كنتم صادقين × بل اياه
تدعون فيكشف ما تدعون اليه ان شاء و تنسون ما كنتم تشركون؛17 بگو اگر راستگو هستيد
به من خبر دهيد كه اگر عذاب خدا به سوى شما آيد يا شما را رستاخير در رسد جز خدا
را مى‏خوانيد [نه] بلكه او را مى‏خوانيد پس اگر بخواهيد آنچه را كه براى آن
مى‏خوانيدش برمى‏دارد و آنچه را كه شريك خدا قرار مى‏دهيد فراموش مى‏كنيد”.

 و آيه “قل من ينجيكم من ظلمات
البر و البحر تدعونه تضرعاً و خفية لئن انجانا من هذه لنكونن من الشاكرين قل الله
ينجيكم منها و من كل كرب ثم انتم تشركون؛18 بگو كيست كه شما را از ظلمتهاى خشكى و
دريا نجات دهد؟ او را به زارى و نهانى مى‏خوانيد كه اگر ما را از اين (ظلمت و خطر)
رهانيد البته از سپاسگزاران خواهيم بود بگو خدا شما را از آن و از هر اندوهى
مى‏رهاند و باز شما شرك مى‏ورزيد”.

 اين آيات دلالت دارد بر اين كه
انسان به حسب فطرت و به حكم غريزه‏اى كه در نهاد او بوديعت گذاشته شده است خدا را
مى‏خواند و رفع نيازهايش را از او مى‏خواهد، جز اين كه هنگام رفاه و آسايش دلش به
اسباب و وسايل بستگى پيدا مى‏كند و آنها را در رفع حوائجش شريك خدا قرار مى‏دهد و
كم‏كم امر بر او مشتبه شده چنين مى‏پندارد كه رفع نيازمنديهايش را از خدا
نمى‏خواهد در صورتى كه مطلب، درست بر عكس است و به حكم تغيير ناپذيرى فطرت، غير از
خدا را نمى‏خواهد ولى هنگام سختى و بيچارگى كه دستش از دامن اسباب و وسايل و
شريكانى كه براى خدا قرار داده كوتاه مى‏شود از خواب غفلت بيدار شده متوجه مى‏گردد
كه كسى جز خدا نيازها را مرتفع نمى‏سازد و خواسته‏ها را عملى نمى‏كند، آن گاه هر
سببى را فراموش كرده و به توحيد فطرى بر مى‏گردد و با دل و جان، متوجه پروردگار
جهان مى‏شود، خدا هم حاجت او را روا كرده از سختى و گرفتاريش مى‏رهاند و نعمت
آسايش و فراخ دستى بر او ارزانى مى‏دارد ولى اين انسان فراموش‏كار باز خدا را از
ياد برده به همان حال جهل و شرك سابق بر مى‏گردد.19

 2 – اخلاص

 از اين جا معناى آيات ديگرى كه
مربوط به موضوع دعاست نيز روشن مى‏شود؛ مانند: “فادعوا الله مخلصين له الدين؛20
خدا را بخوانيد در حالى كه دين را براى او خالص كرده‏ايد”. “و ادعوه خوفاً و طمعاً
انّ رحمة اللّه قريب من المحسنين؛21 او را از روى بيم و اميد بخوانيد همانا رحمت
خدا به نيكوكاران نزديك است”. “و يدعوننا رغباً و رهباً و كانوا لنا خاشعين؛22 و ما
را از روى بيم واميد مى‏خوانند و در قبال ما خاشع بودند”. و “ادعوا ربكم تضرعاً و
خفية انه لا يحب المعتدين؛23 پروردگارتان را بزارى و نهانى بخوانيد – او
تجاوزكاران را دوست ندارد”. و “اذ نادى ربّه نداءً خفياً … و لم اك بدعائك رب
شقياً؛24 آن گاه كه پروردگارش را ندا داد، ندايى نهانى … و براى خواندن تو
پروردگارا تيره بخت نبودم”.

 “و يستجيب الذين آمنوا و
عملوا الصالحات و يزيدهم من فضله؛25 اجابت كند آنان را كه ايمان آوردند و كارهاى
شايسته كردند و از فضل خود افزونشان دهد”.

 اركان دعا و آداب دعا كننده از
چنين آياتى استفاده مى‏شود و عمده آنها “اخلاص” در دعاست يعنى دعا كننده بايد دلش
با زبانش موافق باشد و دل از هر سببى ببرد و تنها به خدا ببندد و لازمه آن، بيم،
اميد، رغبت، ترس، دلنرمى، زارى، اصرار، ذكر ، كارنيك، ايمان، ادب حضور و امثال آن
است كه در روايات ذكر شده است.26

 3- اضطرار

 در آيه “اَمَّنْ يُجيبُ
الْمُضْطَرَّ إذا دَعاه وَ يَكْشِفُ السُّوء؛27 مراد از اجابت مضطر در هنگامى كه
او را بخواند، همان استجابت دعاى دعا كنندگان از سوى خداست و اين كه خداوند حوائج
آنها را بر مى‏آورد اگر قيد “اضطرار” را به ميان كشيده براى اين است كه در حال
اضطرار دعاى دعا كننده از حقيقت برخوردار است و ديگر، گزاف نيست.

 چون تا آدمى بدون چاره و مضطرّ
نشود، دعاهايش حقيقى و واقعى نيست، و اين خيلى روشن است.28

 علاوه بر اين، بسيارى از آيات
ديگر دلالت مى‏كنند بر اين كه: انسان هنگامى كه مضطر شد. مثلاً در كشتى سوار شد، و
خود را در معرض خطر ديد، در آنجا خدا را مى‏خواند و خدا هم اجابتش مى‏كند؛ مانند
آيه “و إذا مسّ الإنسان الضر دعانا لجنبه أو قاعداً أو قائماً؛29 وقتى گرفتارى و
بلا به انسان برسد ما را به پهلو و نشسته و يا ايستاده مى‏خواند.

 و نيز آيه “حَتّى اذا كنتم فى
الفلك … و ظنّوا انهم احيط بهم دعوا اللّه مخلصين له الدين؛30 تا آن كه سوار در
كشتى شوند و در خطر غرق قرار گيرند، آن وقت است كه خدا را با خلوص همى خوانند”.

 چطور ممكن است، نفس آدمى با
توجه غريزى و فطريش متوجه امرى شود كه اطمينانى به آن ندارد پس حكم فطرت در اين
مسأله عيناً نظير حكم اوست در وقتى كه حاجت خود را نزد كسى مى‏بيند و مى‏داند كه
آن را ايجاد و تدبير مى‏كند، و يقين دارد كه او كسى است كه حاجتش را برمى‏آورد.
همان طور كه در اين صورت فطرتش حكم مى‏كند به اين كه حاجتش را از او بخواهد در
مسأله مورد بحث نيز فطرت آدمى را به دعا و خواندن خدا و عرض حاجت به پيشگاه او وا
مى‏دارد چون در فرض مسأله، انسان دريافت مى‏كند كه تمامى اسبابهاى ظاهرى از كار
افتاده‏اند.31

 اگر گفته شود: بسيارى از
اوقات، ما در حوايج خود به اسباب ظاهرى متوسل مى‏شويم، در حالى كه يقين نداريم كه
در رفع حاجت ما تأثير دارد، فقط و فقط به اميد تأثير متوسل مى‏شويم، پس چنان نيست
كه ممكن نباشد نفس به چيزى دل ببندد كه اطمينانى بدان ندارد.

 در جواب مى‏گوييم: آنچه ما
گفتيم توجه و تعلق غريزى قلب بود، و آنچه شما مى‏گوييد توجه فكرى است، كه منشأ آن
طمع و اميد است و اين غير از توسل غريزى و فطرى است. البته مى‏پذيريم كه در ضمن
توجه و توسل فكرى توجه غريزى فطرى نيست هست، و آن همان مطلق سبب است و مطلق سبب هم
هرگز تخلف نمى‏پذيرد. [مثلاً بيمارى كه براى نجات از بيماريش متوسل به دارو و
درمان مى‏شود فطرت وى، او را به چنين كارى واداشته؛ يعنى به او فهمانده كه
شفاهنده‏اى هست، ولى فكر او به اين طمع افتاده كه شايد آن شفادهنده اين دارو بوده
است، پس اگر دارو درمان نكرد آن حكم فطرى نقض نشده است.]

 نيز از بيان ما بطلان و گفتار
آن مفسّر ديگر روشن مى‏شود كه گفته است: مراد از “مضطرّ” گنهكارى است كه استغفار
كند، چون خدا او را مى‏آمرزد، و همين آمرزش اجابت اوست.

 دليل بطلان اين است كه لام در “المضطر”
استغراق را مى‏رساند، و اين طور نيست كه هر استغفارى مغفرت را به دنبال داشته
باشد، و خدا هر استغفار كننده‏اى را بيامرزد، علاوه بر اين هيچ دليلى بر اين تقييد
نداريم. آيه شريفه، درباره مطلق “مضطر” است، و شما نمى‏توانيد بدون دليل، آن را به
گنهكار مختص كنيد.32

 4 – يادآورى خدا در رفاه و
آسايش

 در كتاب “عدة الداعى” از
ابوذررحمه الله روايت: پيغبرخداصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: “اى ابوذر! آيا
سخنانى را به تو بياموزم كه خدا تو را به وسيله آنها سود بخشد؟ گفتم: چرا، اى
پيغمبر خدا! فرمود: خدا را نگهدار تا تو را نگهدارى كند، خدا را نگهدار تا او را
جلوى خود بيابى، هنگام رفاه و آسايش با خدا آشنايى بورز تا به وقت سختى و گرفتارى
تو را بشناسد، هر گاه چيزى خواستى از خدا بخواه، هر گاه يارى جستى از خدا بجوى،
همانا قلم تقدير به هر چه تا روز قيامت خواهد بود جريان يافته و اگر همه آفريدگان
بكوشند نتوانند نفعى را كه خدا براى تو ننوشته به تو برسانند”.

 منظور از اين كه مى‏فرمايد: “هنگام
رفاه و آسايش با خدا، آشنايى بورز تا گاه سختى و گرفتارى تو را بشناسد” اين است
كه: هنگام نعمت و رفاه، خدا را فراموش مكن او را بخوان تا موقع بلا و مصيبت تو را
فراموش نكرده دعايت را مستجاب كند و نكته آن اين است كه هرگاه كسى خدا را در وقت
آسايش و فراخدستى فراموش كند در حقيقت اسباب را در فراهم كردن آسايش و راحتى خود
مستقل دانسته و معناى اين كه خدا را در حال گرفتارى و بيچارگى مى‏خواند اين است كه
در چنين شرايطى به پروردگارى او اعتقاد دارد. در صورتى كه اين صفت او اختصاص به
حال بيچارگى و درماندگى بندگان ندارد بلكه در هر حال و هر تقدير چنين است؛ پس او
پروردگارش را نخوانده و در نتيجه دعايش مستجاب نمى‏شود و اين معنى به لسان ديگرى
نيز در بعضى از روايات وارد شده؛ مثلاً در “مكارم الاخلاق” از حضرت‏صادق‏عليه السلام
روايت شده: “كسى كه در دعا پيشى گيرد (و قبل از گرفتارى، خدا را بخواند) هنگام
نزول بلا هم دعايش مستجاب مى‏شود و گفته مى‏شود: اين صداى آشنايى است و لذا آن را
از آسمان جلوگيرى نمى‏كنند، ولى كسى كه تقدم نجويد (و تنها در موقع ابتلا دعا كند)
دعايش به اجابت نمى‏رسد و ملائكه مى‏گويند: اين صدا را نمى‏شناسيم”.

 اين معنى از اطلاق آيه “نسوا
اللّه فنسيهم”33 مى‏توان استفاده كرد [چون كسى كه جز در هنگام ابتلاء دعا نمى‏كند
در حقيقت خدا را در مواقع ديگر فراموش كرده و در عداد كسانى كه در اين آيه آنها را
مذمّت نموده مى‏فرمايد: “خدا را فراموش كردند و خدا هم ايشان را فراموش كرد” به
شمار مى‏آيد؛ لذا موقعى هم كه دعا مى‏كند، دعايش فراموش شده محسوب مى‏گردد] اين
مطلب با مضمون اخبارى كه مى‏گويد: “در صورتى كه بنده از غير خدا بگسلد و دعا كند
دعايش به اجابت مى‏رسد، منافاتى ندارد؛ زيرا در تمام موارد گرفتارى چنين انقطاع
تامى كه انسان به طور كلى همه چيز را غير از خدا فراموش نمايد وجود ندارد.34

 

 × تأخير در دعا

 كتاب “عدة الداعى” از پيامبر
اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم روايت كرده است: “هنگام حاجتمندى در نزد خدا لابه
كنيد و در گرفتاريها به او پناه بريد، در نزد او زارى كرده دعا نماييد؛ زيرا دعا
مغز عبادت است و مؤمنى نيست كه خدا را بخواند جز اين كه دعايش مستجاب شود و اثر
استجابتش گاهى در دنيا به ظهور مى‏رسد و گاهى در آخرت و گاهى به اندازه دعايى كه
كرده گناهانش جبران مى‏شود، اينها همه در صورتى است كه مورد درخواستش گناه نباشد”.

 در نهج البلاغه در ضمن سفارشات
اميرمؤمنان‏عليه السلام به پسرش حسين‏عليه السلام چنين آمده است: “پروردگار با اذن
حاجت طلبى و دعايى كه به تو داده كليد خزاينش را در اختيارت گذاشته است، پس هر وقت
بخواهى مى‏توانى درهاى نعمتش را به وسيله دعا باز كنى و ابرهاى رحمتش را به ريزش
درآورى، مبادا كندى در اجابت، تو را مأيوس و نااميد كند؛ زيرا بخشش به اندازه نيت
و خواست قلبى است و بسا تأخير در اجابت براى اين است كه خواستار پاداش بزرگتر و
آزمند بخشش فراوانتر گردد، و چه بسا چيزى را درخواست كرده‏اى و به جاى آن چيز
ديگرى كه سودش در دنيا و آخرت برايت بيشتر بوده به تو عطا گرديده و يا براى خاطر
امر بهترى از تو باز داشته شده؛ زيرا بسيارى از خواسته‏هاست كه اگر عملى گردد. دين
را تباه مى‏كند، پس سعى كن چيزهايى را بخواهى كه خوبى و جمالش باقى و عيب و وبالش
فانى باشد و متوجه باش كه مال براى تو نماند و تو نيز براى آن نخواهى ماند”.

 منظور از اين سخن كه
مى‏فرمايد: “بخشش به اندازه نيّت است” اين است كه: استجابت دعا تابع درخواست حقيقى
و واقعى است كه از ته دل و صميم قلب سرچشمه مى‏گيرد نه آنچه از الفاظ و عبارت
فهميده مى‏شود؛ چون لفظ، هميشه مطابقت كامل با معنى ندارد و اين جمله بهترين و
جامعترين سخنى است كه ارتباط بين خواست و اجابت را بيان مى‏كند.

 آن گاه، حضرت چند مورد از
مواردى را كه به حسب ظاهر استجابت بر طبق دعا نيست ذكر فرموده و به سرّ آن اشاره مى‏كند؛
مثلاً در موردى كه اجابت دعا به تأخير مى‏افتد سرّش اين است كه دعا كننده نعمت
دلپذيرى را كه مايه خوشدلى باشد خواستار شده و اين نعمت در صورتى او را دلخوش و
خرسند مى‏كند كه بعد از چندى برايش حاصل شود و چون او خواستار چنين نعمتى است پس
در واقع طالب كندى و تأخير اجابت است و همچنين در موردى كه به جاى خواسته سائل،
امر ديگرى اعطا مى‏گردد، مانند اين كه درباره امر دنيوى دعا كرده، و به جاى آن،
پاداش اخروى به او داده مى‏شود سرّش اين است كه: او مرد باايمانى است و مؤمنى كه
به امر دينش اهتمام دارد، اگر چيزى را از خدا خواست كه در حالى كه نمى‏داند انجام
يافتن آن دينش را تباه مى‏كند، بلكه گمان مى‏كند باعث خوشبختى اوست، با اين كه
سعادت و خوشبختى او در امور اخروى است در حقيقت براى جهان جاويدان دعا كرده نه
براى دنياى گذران، لذاست كه دعايش هم براى آن جهان مستجاب مى‏شود.35

 

 × فلسفه بالا بردن دستها
در دعا

 در تفسير “درالمنثور” از شمارى
از اصحاب پيغمبر مانند سلمان، جابر، عبداللّه بن عمرو، انس بن مالك و ابن ابى مغيث
قريب باين معنى از پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم روايت شده و در همه آنها
موضوع بلند كردن دست هنگام دعا ذكر شده است، بنابراين، نكوهش بعضى در بلند كردن
دست به سوى آسمان هنگام دعا بى‏جا بوده علتى را كه براى آن ذكر كرده‏اند كه آن
اشاره به بودن خدا در آسمان و جسم بودن اوست، گفتار نادرستى است؛ زيرا حقيقت همه
عبادات بدنى مجسم كردن حالات قلبى و توجهات باطنى است و به وسيله آنها حقايقى كه
بسى بالاتر از عالم ماده و جسمانيات است در صورت جسمانى جلوه مى‏كند، چنان كه امر
نماز، روزه، حج و ساير عبادات و اجزاء و شرايط آنها بدين منوال است، و از جمله
عبادات بدنى دعاست كه توجه قلبى و درخواست باطنى را مجسم كرده و آن را به صورت درخواست
متعارف يك گداى پست مستمندى از ثروتمند با عزت و آبرومندى كه دستش را به سوى او
دراز كرده و حاجت خود را با تضرّع و زارى از او مى‏خواهد در مى‏آورد شاهد بر اين
مطلب روايتى است كه در كتاب “مجالس” با ذكر سلسله سند از محمد و زيد پسران امام
زين‏العابدين‏عليه السلام از پدرشان از امام حسين‏عليه السلام و در كتاب “عدةالداعى”
بدون ذكر سند، روايت شده كه پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در هنگام دعا و
ابتهال (كه نحو خاصى از دعا كردن است) دستها را بلند كرده و همانند گدايى كه
درخواست غذا مى‏نمايد دعا مى‏كرد.36

 

 پاورقيها:

 1 ) بقره (2) آيه186.

 2 ) مؤمن (40) آيه60.

 3 ) الميزان، ج11، ص317.

 4 ) همان، ج2، ص31.

 5 ) اعراف (7) آيه156

 6 ) الميزان، ج6، ص281.

 7 ) همان، ج13، ص127.

 8 ) همان، ج11، ص38.

 9 ) همان، ج13، ص127.

 10 ) اسرا (17) آيه52.

 11 ) الميزان، ج10، ص38.

 12 ) مؤمن (40) آيه 60.

 13 ) الميزان، ج10، ص38 و
39.

 14 ) ابراهيم (14) آيه34.

 15 ) رحمن (55) آيه29.

 16 ) فرقان (25) آيه77.

 17 ) انعام (6) آيه41.

 18 ) همان، آيه64.

 19 ) الميزان، ج2، ص32 –
34.

 20 ) مؤمن (40) آيه14.

 21 ) اعراف (7) آيه56.

 22 ) انبياء (21) آيه9.

 23 ) اعراف (7) آيه55.

 24 ) مريم (15) آيه4.

 25 ) شورى (42) آيه26.

 26 ) الميزان، ج2، ص34 –
33.

 27 ) نحل (16) آيه64.

 28 ) الميزان، ج15، ص381.

 29 ) يونس (10) آيه12.

 30 ) همان، آيه22.

 31 ) الميزان، ج15، ص382.

 32 ) همان.

 33 ) توبه (9) آيه67.

 34 ) الميزان، ج2، ص39.

 35 ) همان، ص37.

 36 ) همان، ص38.

/

نيايش

نيايش

مينا هاشمى

 

 با ياد تو آغاز مى‏كنم كه
نزديكترينى آنچنان كه يكسره به تو نيازمندم و دورترينى آن گونه كه يكتا بى‏نيازى!1

 ستايش مى‏كنم تو را بر تمام
آنچه بر من ارزانى داشتى؛ بر نگاهداريم در رحم مادران و صلب مردان، تا از حوادث
روزگار ايمن مانم2 در حالى كه نطفه‏اى بيش نبودم.

 بار پروردگار! اين انسان مغرور
را، آن زمان كه سلولى ناتوان بيش نبود، در كام امواج و بلايا با توان لايزال خويش
پرورش دادى و چون پيكره‏اى كامل يافت، از روح خويش در او دميدى و جانش بخشيدى.

 آن گاه كه به دنيا آمدم نه
توان راندن حرفى بر زبان داشتم و نه آنچه مى‏ديدم، مى‏شناختم. نه توان دفع ضرر و
نه تاب جلب منفعت داشتم. مادر و پدر را بر آن داشتى تا با مهربانى از اين موجود
ناتوان پرستارى و نگاهدارى كنند و بر من رحم آورند تا هر روز بزرگتر و قويتر گردم
و ره‏توشه‏اى براى شناخت و معرفت پيرامون خويش برگيرم.

 آن گاه كه پدر دستانم را گرفت
تا برخيزم و گام بردارم، به توان و قدرت تو، بر پاى ايستادم و قدم برداشتم و آن
زمان كه مادر با من سخن مى‏گفت، با لطف تو زبانم گويا شد و به زيبايى و راستى،
كلام بر كلام نهادم.

 بيمار شدم و تو با عنايت خويش
دريچه‏هاى تندرستى را به رويم فراز كردى و دامهاى خطر را كه بر پاىِ رفتارم پيچيده
بود، باز كردى.3

 پروردگار من! به لطف تو در
اعماق وجود خويش چشمه‏هاى زلال “پاكى” را يافتم و ندايى درونى مرا به سوى تو
مى‏خواند. تو در گمراهيها رهايم نكردى و در لحظه لحظه زندگيم نشانه‏هاى ايمان را
برافراشتى. راهنمايان طريقت را به من شناساندى و جهان را با تمام شگفتيها در برابر
ديدگانم نماياندى: آسمان را كه در روز با آن همه زيبايى، زرِ خورشيد جلايش مى‏دهد
و شب كه بى‏شماره ستارگان، زيبا و اسرار آميزش مى‏سازند، كوههاى بلند و باصلابت و
امواج درياها و جريان رودها و چشمه‏سارهاى پرطراوت.

 راستى، اگر حركت منظّم زمين و
آسمان را نظم دهنده‏اى نبود، پس چگونه است كه حتّى ذرّه‏اى نظمشان برهم نمى‏خورد؟
و اگر تصادف اين گونه مجبور و مطاعشان ساخته، چگونه در ديگر امور، توان چنين كارى
را ندارد؟4 علمت همه را فرا گرفته و آفرينشت در وجودشان پا گرفته و يادت آنها را
به شمارش درآورده است. نه پنهانيهاى ناديدنى هوا و نه پوشيدگان تاريكى شب و نه
آنچه در آسمانهاى بالا تا ژرفاى زمين است هيچ كدام بر تو نهان نمى‏ماند.5

 چون مردم را ديدم كه سوار بر
زورق زمان در حركتى يكسان به پيش مى‏روند و هر يك را – با آن كه آرزوى بقا و حتّى
بازگشت به گذشته دارد – آن گاه كه مرگش فرا رسد، در درياى مرگ واژگونش مى‏سازى و
بازگشتى براى هيچ يك از آنان وجود ندارد، دانستم كه تو زمان بخش تمام موجوداتى و
تو اندازه حيات هر يك را در حساب خود دارى6 و تو آن وجود بى‏پايانى كه هر پايانى
را پايانى!7

 چه بسيار كسانى كه آنان را تا
مرز مرگ به پيش راندى و از سرِ قدرت بار ديگر به زندگى بازگرداندى و چه بسيار كسان
كه سرخوش و مسرور در ميان اهل خويش به سر مى‏برند؛ گويى حياتى جاودانه يافته‏اند،
امّا ناگاه به فرمان تو در رويارويى با شاهين مرگ زندگى را مى‏بازند.

 خداى من! كى پنهان بوده‏اى تا
جستجويت كنم؟ و كى ناشناخته بوده‏اى تا شناساييت نمايم؟

 كى از بنده‏ات دور بوده‏اى تا
فريادت كنم؟ كى در دل نبوده‏اى كه يادت كنم؟ تويى آن عظيمى كه از رگ گردن به
بندگانت نزديكترى؛8 سخنانشان را مى‏شنوى و آنان را مى‏بينى و رازشان را مى‏دانى!9

 واى بر منكران تو! كه با چشم
تو مى‏بينند و با گوشى كه تو به آنان ارزانى داشته‏اى مى‏شنوند و با قدرت تو راه
مى‏روند و از روزىِ تو بهره مى‏برند خواستِ تو به آنان اراده بخشيده است و با نعمت
تو بر نافرمانيت توانا شده‏اند!10

 شگفتا! آن كس كه نه به نهايت
مشرق رسيده است و نه به انتهاى مغرب، نه توان فرو شدن به اعماق زمين را دارد و نه
نيروى اوج‏گيرى – كه تا انتهاى افلاك راه بسپارد و وراى آن را ببيند – با اين حال
آفريدگار حكيمش را انكار مى‏كند! 11

 تويى كه مكان را مكان نمودى،
بى آن‏كه خود بدان نيازمند باشى! تويى كه هستى را چگونگى بخشيدى و خود از توصيف به
آن منزّهى.12

 تو آن وجودى كه هيچ يك از حواس
مادى او را درك نكنند. گذشت زمان از عظمت تو نمى‏كاهد و دگرگونت نمى‏سازد.13

 تو بر همه چيز شنوا و بينايى،
اما براى آن نيازمندِ عضوى نيستى كه تو به هستى خويش شنوا و گويايى.14

 تو آفريننده همه چيز و بزرگ و
عظيم و ستايش شده بى‏همتايى!

 اى يگانه! منزّهى از آن كه تو
را به چيزى شبيه كنند كه شباهت از ويژگيهاى آفريده است و برتر از آنى كه انجام
كارى بر تو زحمت و مشقت داشته باشد كه آفريدگان از سر نياز، چنين صفتى را بر دوش
مى‏كشند.15

 خداى من! اگر قلبم را پرنده‏اى
قوت خويش كند، سير نگردد و چون بر چشمم سوزنى فرو شود، آن را بپوشاند!

 من كى توانم با اين دو، سلطان
آسمان و زمين را باز شناسم؟16

 فرمودى: “كُلُّ شَىْ‏ءٍ هالِك
إِلاَّ وَجْهه.17

 نه به آن معنا كه هر چيز جز
چهره تو نابود شدنى و ميراست؛ منزّهى! بل بدان معنا كه هر راهى جز راه تو فناپذير
است.18

 پس از سرِ خلوص از ژرفاى وجودم
فرياد برمى‏آورم كه:

 “اللّه اكبر”! نه بدان معنا كه
تو از همه چيز بزرگتر باشى كه اين، سنجش ذات نامحدود تو با اشياى محدود است. سبحان
اللّه!

 بلكه به آن قصد كه تو بزرگتر
از آنى كه به وصف درآيى.

 ديدگان، تو را با چشم نبينند،
امّا دلها با حقيقت ايمان تو را مشاهده مى‏نمايند!19 و دل آنچه را بيند دروغ
نشمرد.20

 اينك اى بى‏همتاى بى‏نياز!

 دستم را به درگاه تو بلند كرده
و به رشته طاعتت از بيم، مى‏آويزم، مولاى من! دلم هماره از دهليز ياد تو عبور
مى‏كند. و مناجات با تو رنج دلهره را از من دور مى‏كند. اى سرانجام آرزوهايم و اى
تمامى خواسته‏هايم! ميان من و گناهم جدايى افكن، گناهى كه مرا از طاعت تو باز
مى‏دارد.

 مولاى من تكيه‏گاه و اميد و
توكّل من به تو و به رحمت بى‏پايان توست. در سايه لطف تو منزل گزيده‏ام و از تو
نيازم را مى‏طلبم. خداوندا به اميد بزرگوارى تو دست به دعا برداشته‏ام و مهر تو را
در دل كاشته‏ام، بينواييم را پيش تو آورده‏ام تا پريشانى را با بى‏نيازى تو
چاره‏جويى كنم.21

 خدايا! آن كس كه راه تو پويد،
روشنى يابد و آن كس كه به تو پناه آورد، پناه گيرد.

 خدايا! من كه مى‏پنداشتم از
رحمت تو مأيوس شده‏ام، به تو پناه آورده‏ام، پس گمان مرا از مهر خود نا اميد مفرما
و از رأفت خويش محجوبم مكن!22

 

پى‏نوشتها:

  1) قال [اميرالمؤمنين(ع)]:
“… قريب فى بعده، بعيدٌ فى قربه…” (اصول كافى، ج1، ص115، ح2).

 2) “… ابتدأتنى بنعمتك
قبل أن أكون شيئاً مذكوراً و خلقتنى من التّراب، ثمّ اسكنتنى الأصلاب آمناً لريب
المنون و اختلاف الدّهور والسنين، فلم ازل ظاعناً من صُلبٍ إلى رحمٍ، فى تقادمٍ من
الأيّام الماضيه و القرون الخاليه …” (دعاى عرفه، امام حسين(ع)).

 3) فقال [اباعبداللّه
جعفربن محمّد(ع)] لى: ويلك و كيف احتجب عنك من أراك قدرته فى نفسك نشوءك و لم تكن
و كبرك بعد صغرك و قوّتك بعد ضعفك و ضعفك بعد قوّتك و سقمك بعد صحّتك و صحّتك بعد
سقمك…” (كافى، ج1، ص97 – 96، ح2).

 4) فقال ابوالحسن (ع): “انّى
لمّا نظرت الى جسدى و لم يمكّنى فيه زيادة ولا نقصانٌ فى العرض والطول و دفع
المكاره عنه و جرّ المنفعة اليه علمتُ انّ لهذا البنيان بانياً فاقررتُ به مع ما
أرى من دوران الفلك بقدرته و انشاء السّحاب و تصريف الرّياح و مجرى الشّمس و القمر
و النّجوم و غير ذلك من الآيات العجيبات المبيّنات علمتُ انّ لهذا مقدّراً و
منشئاً” (كافى، ج1، ص102، ح3).

 5) [اميرالمؤمنين(ع)]: “…
لكنه سبحانه احاط بها علمه و اتقنها صنعه و احصاها حفظه لم‏يَعْزبْ عنه خفيّات
غيوب الهواء و لاغوامض مكنون ظلم الدّجى ولا مافى السّموات العُلى إلى الارضين
السّفلى…” (كافى، ج1، ص183، روايت 1).

 6) سمعت أباالحسن موسى بن
جعفر(ع) يقول: لايكون شى‏ء الاّ ما شاء اللّه و ارادو قدّر و قضى…” (كافى ج1، ص
207، ح1).

 7) قال [اميرالمؤمنين (ع)] : “… انقطعت الغايات عنده فهو منتهى كل غاية” (اصول كافى، ج1، ص121، ح6).

 8) “و نحن اقرب اليه من
حبل الوريد” (ق (50) آيه 16).

 9) قال [ابوعبداللّه(ع)] “…
يسمع كلامهم و يرى أشخاصهم و يعلم اسرارهم…” (كافى، ج1، ص170، ح3).

 10) قال ابوالحسن الرّضا
عليه السّلام: قال اللّه: [يا] ابن آدم! بمشيئتى كنتَ الّذى تشاء لنفسك ما تشاء و
بقوّتى ادّيتَ فرايضى و بنعمتى قوّيت على معصيتى…” (اصول كافى، ج1، ص209، ح6).

 11) قال [ابوعبداللّه(ع)] : عجبأ لك لم تبلغ المشرق و لم تبلغ المغرب و لم تنزّل الأرض و لم‏تصعد السّماء و
لم تجز هناك فتعرف ما خلقهنَّ و انت جاحدٌ بما فيهنّ و هل بجحد العاقل ما لايعرف؟!
(كافى، ج1، ص92، ح1).

 12) قال [ابوالحسن (ع)] “…
هو أيّن الأين بلا أين و كيّف الكيف بلا كيف فلايعرف بالكيفوفيه و لا باينونيه” (كافى،
ج1، ص101، ح3).

 13) قال [ابوعبداللّه(ع)]:
“… هو شى‏ءٌ بخلاف الأشياء… غير انه لاجسمٌ و لاصورة و لايحسّ و لايجسّ و
لايدرك بالحواس الخمس لاتدركه الأوهام و لاتنقصه الدّهور و لاتغيّره الأزمان…” (كافى،
ج1، ص110، ح6).

 14) قال [ابوعبداللّه(ع)]:
“هو سميع بصير. سميع بغير جارحةٍ و بصير بغير آلة. بل يسمع بنفسه و يبصر بنفسه…”
(كافى، همان).

 15) قال ابوعبدالله(ع): هو
اجلّ من ان يعانى الأشياء بمباشرة و معالجة لأنّ ذلك صفة المخلوق الّذى لاتجى‏ء
الأشياء له الاّ بالمباشرة و المعالجه و هو متعال نافذ الإراده و المشيئة فعّال
لما يشاء (كافى، همان، ص113).

 16) قال ابوعبداللّه (ع):
يابن آدم! لو أكل قلبك طائر لم يشبعه و بصرك لو وضع عليه خرق إبْرَة لغطّاه تريد
ان تعرف بهما ملكوت السّماوات والارض؟ (كافى، ج1، ص126، ح8)

 17) قصص (28) آيه88.

 18) كافى، ج1، ص195، ح 1 و
2.

 19) قال [اميرالمؤمنين(ع)]:
لاتدركه العيون فى مشاهدة الأبصار ولكن رأته القلوب بحقائق الإيمان! (كافى، ج1،
ص131، ح6).

 20) ما كذب الفؤاد ما رأى (نجم
)53) آيه 34)

 21) فرازهايى از دعاى
ابوحمزه ثمالى.

 22) فرازهايى از مناجات
شعبانيه.

 

/

قلب ماه رمضان

قلب ماه رمضان1

نجفعلى ميرزائى

 

× شبى به از هزار ماه

 بى‏گمان، شب قدر بزرگترين،
شريفترين، باشكوهترين و مرموزترينِ شبهاست؛ قرآن كريم – به شهادت خود قرآن – در شب
قدر نازل گشته و تمام حوادثى كه در طول سال براى انسان و عالم هستى رخ مى‏دهد، اعم
از مرگ و زندگى، صحت و بيمارى، جراحت و التيام، ثروت و فقر، كامروايى و ناكامى،
شكست و پيروزى، سعادت و شقاوت و در يك عبارت: تمام خير و شرّ انسان و ديگر خلايق،
در همين شبِ عظيم، مقدَّر مى‏گردد و قطعاً در آن سال، وجود حقيقى مى‏يابد و تمام
اين تقديرات در لسان احاديث، “امور محتوم” و تخلف ناپذير شمرده شده است.

 امام صادق‏عليه السلام در پاسخ
شخصى كه از شب قدر پرسيده بود، فرمود:

 “شب قدر شبى است كه
فرشتگان و نگارندگان الهى به آسمان دنيا فرود مى‏آيند و تمام حوادث، سرنوشت و امور
يك سال انسان را ثبت مى‏كنند”.2

 نيز امام باقرعليه السلام
فرمود:

 “تمام پديده‏هاى سال [تا
سال بعد] اعمّ از خير و شرّ، طاعت و معصيت، تولد و مرگ و رزق و روزى در شب قدر
مقدّر و ثبت مى‏شود و آنچه در آن شب مقدّر و جزو قضا گشت، قطعاً واقع خواهد شد و
خداوند هرچه خواهد مى‏كند”.3

 شاملترين و جامعترين عبارتى كه
دراين‏باره گفته شده عبارت “فيها يُفْرَقُ كُلُّ اَمْرٍ حَكيم4؛ در آن شب تمام
فرمانها بر حسب حكمت صادر مى‏شود” است. نيز چنان كه در آينده بيشتر توضيح خواهيم
داد، اين آيه يكى از دلايل استمرار شب قدر و وجود آن در تمام ماههاى رمضان است.

 از بزرگترين الطاف خداوند،
نسبت به انسان اين است كه به او اجازه داده تا در اين شبها تمام حاجتهاى خويش را
طلب كند و وعده اجابت نيز به او داده است. از اين رو با نگاهى به كتابهاى دعا و
مناجات مى‏بينيم كه امامان بزرگوارعليهم السلام و بزرگان دين – رضوان الله عليهم –
تمام نيازهاى خويش را در اين شب طلبيده و از شيعيان هم خواسته‏اند كه در اين امر
مهم از آنان پيروى كنند.

 “يحيى بن علا” مى‏گويد:

 “امام صادق‏عليه السلام
سخت بيمار و در بستر افتاده بود، امر نمود، و او را در شب بيست و سوم ماه مبارك
رمضان به مسجد بردند و تا صبح در مسجد ماند”.5

 اين روايت نشانگر عظمت اين شب
است، نيز شايد به نوعى تأكيدى باشد بر شب بيست و سوم و تقويت اين احتمال كه شب قدر
همان شب است.

 قرآن كريم نيز ارزش شب قدر را
بيش از هزار ماه دانسته است.6 روايات فراوانى اين برترى و معناى آن را شرح
داده‏اند.

 شخصى از امام صادق‏عليه السلام
پرسيد:

 “چگونه شب قدر از هزار ماه
برتر و بهتر است؟

 امام‏عليه السلام فرمود:

 عمل در آن شب از عمل در هزار
ماه كه در آنها ليلة القدر نيست برتر است!”.7

 از امام باقرعليه السلام نيز
پرسيدند:

 “ليلة القدر خير من الف
شهر؛ يعنى چه؟ فرمود: عمل صالح در آن، چون نماز، روزه و ديگر اعمال نيك از عمل در
هزار ماه كه در آنها، شب قدر نيست بهتر است”.8

 تلاوت قرآن كريم به همراه تدبر
در آن، مناجاتهاى ائمه‏عليهم السلام و خواندن دهها دعاى وارد شده در كتابهاى دعا و
بويژه “اقبال‏الأعمال” نوشته جمال السالكين، حضرت آية الله سيّد بن طاووس پر أجر و
ثواب است و هر كدام دردها و مصيبتهاى روحى يا مادى آدمى را التيام مى‏بخشند.

 پرداختن به دانش الهى در اين
ليالى نه تنها بى اشكال كه بنا به عقيده برخى از بزرگان، برترينِ اعمال است. از
اين رو بسيارى از عالمان راستين، طرحهاى عظيمِ اسلامى خود را در اين شبها و بويژه
در شب بيست و سوم به پايان رسانده‏اند.

 استاد علامه طباطبايى –
رضوان‏الله عليه – صاحب تفسير گرانسنگ “الميزان” در پايان تفسيرش، اين گونه
مى‏نگارد:

 “با سپاس خداوند، كتاب به
پايان رسيد و پايان پذيرفتن تأليف آن با شب مبارك قدر، شب بيست و سوم از شبهاى ماه
رمضان سال هزار و سيصد و دو هجرى همزمان گشت”.9

 فقيه نامدار، مرحوم محمد حسن
نجفى نيز كتاب ارزشمند و بى نظير “جواهر الكلام” را در همين شب به پايان رسانيده
است. وى نيز در پايان كتاب مى‏فرمايد:

 “كتاب جواهر الكلام فى شرح
شرايع الإسلام فى مسائل الحلال و الحرام، در شب بيست و سوم ماه رمضان، شب قدر به
پايان رسيد، از تقديرهاى خداوند در اين شب آن بود كه بر ما تفضل نمود و اين كتاب
به پايان رسيد”.10

 حكيم ربّانى، حاج ملاّ‌هادى
سبزوارى نيز – بنابر تصريح خود وى – كتاب منظومه (بخش‏حكمت) را در همين شب به
پايان رسانده‏اند.11

 

 × شب قدر، كدام شب؟

 در اين باره گذشته از گروهى كه
شب قدر را شب خاصى از سال نمى‏شمارند و آن را از مقوله زمان برتر دانسته‏اند،
روايات و اقوال به چند دسته قابل تقسيم است:

 1 – شب قدر يكى از شبهاى آخرين
دهه ماه مبارك است.12

 2 – شب قدر يكى از ليالى مفرد
دهه ماه مبارك رمضان است.

 “شيخ طوسى به هنگام تفسير
سوره قدر مى‏گويد:

 “بدون هيچ اختلافى در ميان
شيعه، شب قدر در دهه آخر ماه رمضان و از شبهاى فرد است”.13

 رواياتى نيز در اين باره رسيده
كه مجال پرداختن بدانها نيست.

 3 – شب قدر يكى از شبهاى
نوزدهم، بيست و يكم و بيست و سوم ماه مبارك است.

 امام صادق‏عليه السلام در پاسخ
به يكى از طالبان شب قدر فرمود:

 “آن را در يكى از شبهاى
نوزدهم، بيست‏ويكم و بيست و سوم طلب كن”.14

 در برخى از روايات به هر سه شب
اشاره شده و لكن نه در عرض يكديگر بلكه در طول هم؛ يعنى گويى هر كدام ويژگى خاصِ
خود را دارا هستند و گويا اگر كسى چيزى بطلبد بايد از همان شب نوزدهم شروع كند؛
مانند روايت زير:

 زرارة – رضوان الله عليه – از
امام صادق‏عليه السلام نقل مى‏كند:

 “التقدير فى ليلة تسع عشرة
و الإبرام في ليلة إحدى و عشرين و الإمضاء في ليلة ثلاث و عشرين؛15 در شب نوزدهم [همه
چيز]تقدير و اندازه‏گيرى مى‏شود، در شب بيست و يكم بسته مى‏شود و در شب بيست و سوم
امضاى نهايى مى‏گردد.”

 ويژگى شب قدر آن است كه آنچه
در آن از جانب پروردگار عالم درباره انسانها مقدَّر مى‏گردد، حتمى و قطعى است، با
نگاهى اجمالى به كتابهاى مخصوص دعا در اين ماه پر بركت عبارات زير بسيار تكرار شده
است:

 “اللّهم اجعل لي فيما تقضي
و تقدِّر من الأمر المحتوم و ممّا تفرق من الأمر الحكيم في هذه الليلة، في القضاء
الذي لا يردّ و لا يبدّل… .”16

 چنان كه پيداست عبارتهاى “المحتوم”
و “لا يردّ” و “لا يبدَّل” همه دليل عدم تغيير اين تقديرات است. از اين رو در شب
بيست و سوم تقديرات امضا مى‏شود و قطعيت مى‏يابد. در نتيجه، اين روايت نيز در واقع
تأكيدى بر شب بيست و سوم است.

 4 – دسته‏اى از احاديث، شب قدر
را يكى از شبهاى بيست و يكم و بيست و سوم دانسته‏اند: مانند احاديث زير:

 امام صادق‏عليه السلام فرمود:

 “شب قدر در شب بيست و يكم
يا بيست و سوم است”.17

 “عبدالواحد بن مختار
انصارى” مى‏گويد: به امام محمد باقرعليه السلام عرض كردم، مرا از شب قدر آگاه
فرماييد. فرمود:

 “آن را در شب بيست و يكم
يا بيست و سوم طلب نما”.

 عرض كردم: دقيقاً آن را برايم
مشخص فرماييد، فرمود:

 “چه شود دو شب، سخت بكوشى [تا
به چنين امر عظيمى دست يابى]“.18

 با ديدن چنين رواياتى به نظر
مى‏رسد كه ائمه بزرگوارعليهم السلام نخواسته‏اند كه صريحاً و به صورت علنى اين شب
را مشخص نمايند؛ از اين رو همواره خواسته‏اند كه مردم، خود با تلاش و عبادت به چنين
مرتبه برجسته‏اى برسند. البته بزودى چند روايت را در علّت آن ذكر خواهيم كرد.

 نيز هنگامى كه “حسانِ بن مهران”
درباره شب قدر از امام ششم‏عليه السلام پرسيد، امام‏عليه السلام فرمود:

 “در شبهاى بيست و يكم و
بيست و سوم به دنبال شب قدر باش”.19

 اينك دايره شب قدر تنگتر شده و
گويا يكى از دو شب مذكور است. البته روايت فوق اگر چه مضمون آن با روايتى كه از
امام باقرعليه السلام نقل شد يكسان است، ليكن آن را مؤيّد قوىّ ديگرى بر اين عقيده
به حساب آورده‏ايم.

 ابو بصير – رضوان الله عليه –
نيز مى‏گويد: به امام صادق‏عليه السلام عرض كردم: جانم به فداى شما باد، آن شبى كه
اين همه به آن اميد داريم [و در پى آن هستيم] كدام شب است؟ امام‏عليه السلام
فرمود:

 “يكى از شبهاى بيست و يكم
و بيست و سوم است”.

 عرض كردم: اگر توان احيا و به
پا داشتن هر دو شب را نداشتم چه كنم؟ امام‏عليه السلام فرمود:

 “براستى كه زنده نگاه
داشتن دو شب در مقايسه با آنچه تو در پى آن هستى چقدر آسان است!”.20

 جز اينها روايات ديگرى نيز
مشخصاً شب قدر را در ميان اين دو شب دانسته‏اند.

 5 – پاره‏اى از روايات صريحاً
يا در لفّافه بر شب قدر بودن شب بيست و سوم دلالت دارند، از جمله:

 سيد بن طاووس با سند خود از “سفيان
بن سمط” نقل مى‏كند: از امام صادق‏عليه السلام خواستم كه شب قدر را مشخصاً برايم
بازگو كند، امام‏عليه السلام فرمود:

 “شب بيست و سوم”.21

 “ضمره انصارى” از پدرش نقل
نموده: از پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم شنيدم كه فرمود:

 “شب قدر، شب بيست و سوم
است”.22

 حديث بعدى حديثى است كه به “حديث
جهنى” مشهور است. نام اصلى جهنى “عبدالرحمن بن انيس انصارى” است. گويند اين شخص
داراى شتر و گوسفند بوده است. جهنى براى آن كه دقيقاً شب قدر را بشناسد به خدمت
پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم رسيده عرض كرد:

 “اى پيامبر خداصلى الله
عليه وآله وسلم من صاحب شتران، گوسفندان و غلامانى چند هستم، دوست دارم شبى را به
من بشناسانى كه در ماه مبارك رمضان باشد و من به فضيلت آن شب و نماز در آن نائل
شوم”.

 پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم
از او خواست كه نزديك شود، وقتى كه جهنى به نزديك پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم
رسيد، پيامبر سخنانى در گوش وى گفت. كسى از اين كلمات آگاه نگشت، ولى گويند هنگامى
كه شب بيست و سوم ماه مبارك فرا رسيد، جهنى به همراه خانواده، خويشاوندان، شتران،
گوسفندان و غلامان خود وارد مدينه شد، آن گاه به هنگام صبح از مدينه خارج شد و به
جايگاه اصلى‏اش باز گشت.

 مضمون اين داستان را امام
باقرعليه السلام نقل كرده است23 و حديث بسيار معتبرى است.

 سيد بن طاووس مى‏گويد:

 “بدان كه روايات صريحى در
اين كه شب بيست و سوم شب قدر است وارد شده كه بوضوح بيانگر اين حقيقت است”.24

 چنان كه اشاره شد، امام
صادق‏عليه السلام سخت بيمار شد و در بستر افتاد به گونه‏اى كه خود قادر به حركت
نبود، دستور داد كه در شب بيست و سوم ماه رمضان او را به مسجد منتقل كردند و آن شب
را تا صبح در مسجد زنده نگاه داشت. عدّه‏اى اين امر را نشانه حساس بودن اين شب و
از علايم شب قدر مى‏شمارند.25

 در روايت آمده است كه امام
صادق‏عليه السلام در شب بيست و سوم دوبار غسل كرد؛ يك بار در اول شب و يك بار در
آخر شب.26 عده‏اى نيز اين امر را كه درباره ديگر شبها نرسيده نشانه‏اى از شب قدر
شمرده‏اند.

 نيز طبق يك روايت، يكى از
اصحاب پيامبر – صلى الله عليه وآله وسلم – مى‏گويد:

 “من از پيامبرصلى الله
عليه وآله وسلم شنيدم كه: شب قدر همان شب بيست و سوم است”.27

 مسأله “جهنى” به گونه‏اى ديگر
هم ذكر شده است، زرارةرحمه الله از امام باقر و يا امام صادق‏عليهما السلام نقل
مى‏كند:

 “شب بيست و سوم ماه رمضان
شب جهنى است، زيرا اين شخص به پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم عرض كرد: منزل من از
مدينه دور است دستور بدهيد كه در چه شبى به مدينه بيايم، پيامبرصلى الله عليه وآله
وسلم نيز فرمانش داد كه در شب بيست و سوم به مدينه برود”.28

 نكته قابل توجه درباره جهنى
اين است كه گذشته از “عبدالرحمن” كه در گذشته به آن اشاره شد نام او را “عبدالله
بن أنيس انصارى” نيز گفته‏اند.29

 به گمان ما همين چند روايت در
اين كه شب بيست و سوم از تمام ليالى پر اهميت‏تر است كافى است.

 6 – چندى از روايات، شب قدر را
شب نيمه شعبان، معرفى كرده‏اند.

 عارف جليل القدر، ميرزا جواد
ملكى تبريزى – رضوان الله عليه – در كتاب گرانقدر خود “المراقبات” در بخش “فضيلت
شبهاى قدر” اگر چه در پيروى از روايات، شب بيست و سوم را با اهميت‏تر از تمام شبها
دانسته امّا به شب قدر بودن اين شب نيز تصريح نموده است.30 آن گاه در سازگار كردن
اين شب قدر با شب قدر ماه مبارك مى‏گويد:

 “در برخى از روايات شب
نيمه شعبان، شب قدر ائمه معصوم‏عليهم السلام و شب قدر در ماه رمضان، شب قدر رسول
خداصلى الله عليه وآله وسلم شمرده شده است”.31

 آن گاه مى‏گويد:

 “از ارزشهاى اين شب (شب
نيمه شعبان) آن است كه احيا گردد و اعمال و عبادات پُر ارجى كه در آن سفارش شده در
هيچ شب – حتّى در شبهاى قدر – بدانها سفارش نشده است”.32

 سيد بن طاووس نيز در كتاب
گرانقدر “اقبال الأعمال” مى‏فرمايد:

 “در همين كتاب و ديگر
كتابها گفته‏ايم كه در شب نيمه شعبان اَجَلها نوشته مى‏شود، روزيها تقسيم مى‏گردد
و اعمال همه سال نوشته مى‏شود”.33

 سپس براى وفق دادن اين شب عزيز
با ديگر شبهاى قدر احتمالاتى مى‏دهند كه در قسمت “تعدّد شبهاى قدر” به توجيهات اين
عالم جليل القدر نيز خواهيم پرداخت.

 به خاطر آن كه اين شب مبارك،
شبى است كه مهدى موعود – عجل الله تعالى فرجه الشريف و روحى و ارواح العالمين
لتراب مقدمه الفداء – قدم در كره خاكى نهاد تا ذخيره‏اى براى پيراستن زمين از
زشتيها و ناپاكيها شود، خوب است قدرى درباره ارتباط شب قدر با آن وجود ملكوتى هم
سخن بگوييم.

 در شب قدر سرنوشت انسانها و
نيز فهرستى از تمام حوادث خرد و كلان عالم هستى و مأموريتهاى ساليانه
حضرت‏مهدى‏عليه السلام به آگاهى او مى‏رسد. هر چند مطابق روايات بسيار معتبر در
پايان هر هفته كارنامه اعمال تمام مؤمنان [و شايد تمام انسانها] به خدمت آن
بزرگوار برده مى‏شود و اصولاً آن حضرت محضر اسم “عليم”، “سميع”، “بصير” و ديگر
اسماى الهى است و همه هر لحظه در محضر اويند وليكن در شب قدر در سطح بسيار گسترده‏اى
مشخصات دقيق تمام امور و شؤون عالم هستى و جمله انسانها به محضر مباركش ارائه
مى‏شود؛ زيرا ولايت امر در يَدِ قدرت اوست. از اين رو اگر “فرشتگان و روح اعظم در
شب قدر خبر تمام امور و وقايع عالم هستى را به پايين مى‏آورند”34 در واقع تمام اين
اخبار و سرنوشتها و تقديرات به آگاهى حجت خدا در زمين مى‏رسد.

 مرحوم كلينى‏رحمه الله در كتاب
ارزشمند كافى از امام باقرعليه السلام نقل مى‏كند:

 “در شب قدر تفسير امور هر
سال بر امام معصوم كه ولى الأمر است فرود مى‏آيد، در اين شب به او گفته مى‏شود كه
چه بايد بكند و همچنين مردم را به چه كارى فرمان دهد”.35

 باز از امام باقرعليه السلام
نقل مى‏كند:

 “اى شيعيان ما! با سوره “إِنّا
أَنْزَلْناهُ” با دشمنان مخاصمه كنيد تا پيروز شويد. به خدا سوگند كه اين سوره
مخصوص كسى است كه پس از پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم حجّت خداى متعال بر مردم
است”.36

 همچنين فرمود:

 “در شبهاى قدر از جانب
خداوند متعال به پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و جانشينان و اوصياى
گرامى‏اش‏عليهم السلام امر مى‏شود كه چنين و چنان كن”.37

 البته بايد دانست كه اين فرمان
خداوند وحى شمرده نمى‏شود و القاى اين علوم و آگاهيها تنها نوعى آگاهى بخشى است. “سيدبن‏طاووس”
در اين باره مى‏گويد:

 “بدان كه القاى اسرار هر
سال در شب قدر به ولىّ‏الأمرعليه السلام در شمار وحى نيست؛ زيرا رشته وحى با وفات
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم از هم گسسته شد؛ بلكه اين نوعى آگاهى بخشى است كه
امام معصوم‏عليه السلام از حقيقت آن خبر دارد؛ چنان كه خداوند فرمود: “و إِذْ
أَوْحَيْتُ إلى الحواريّينَ”38 يا فرمود: “و أوحينا الى أُمّ موسى”39 نيز فرمود: “و
إذ أوحى ربّك إلى النّحل”40 كه هر كدام تأويلى دارند كه جز وحى نبوى است”.41

 در هر حال با نگاهى گذرا به
آيات كريمه و روايات شريفه هيچ ترديدى در پيوند عميق و جدايى ناپذير ليلةالقدر و
امام معصوم‏عليه السلام باقى نمى‏ماند، اين امر هنگامى بوضوح درك مى‏شود كه در عدم
جدايى قرآن و معصوم كه در روايات متواتر از خاصّه و عامّه آمده دقّت گردد آن گاه
در ليلة القدر كه شب نزول قرآن كريم [كه از امام معصوم جدا نيست ]است نيز انديشه
شود.

 7- برخى از روايات نيز فاطمه
زهراعليها السلام را حقيقت “ليلةالقدر” دانسته‏اند و اين به خاطر آن است كه “ليلةالقدر”
و يوم اللّه را مراتب و مظاهر بسيار است، چنان كه همه حقايق نظام هستى بدين
منوالند”.42 در تفسير شريف فرات كوفى از امام صادق‏عليه السلام در تفسير آيه اول
سوره قدر روايت شده است:

 “منظور از “ليلة”
فاطمه‏عليها السلام و منظور از “قدر” خداوند متعال است، پس كسى كه فاطمه‏عليها
السلام را چنان كه شايد بشناسد، ليلةالقدر را درك كرده است فاطمه را فاطمه
ناميدند؛ زيرا خلق از شناخت او “مفطوم” و عاجزند”.43

 “حال با تدبّر در معناى
ليلةالقدر، نازل كردن قرآن در ليلةالقدر كه مُنزَلٌ فيه است دانسته مى‏شود”.44

 امام صادق آن قرآن ناطق

يكى تفسير همچون صبح صادق

 بفرموده است و بشنو اى دل
آگاه

كه ليله فاطمه است و قدر، الله45

 پس از ذكر هفت دسته از احاديث
بايد بگوييم: شبهايى كه احتمال مى‏رود شب قدر باشند بيش از اينهاست امّا با قرائن بسيارى
به دست آمد كه قطعاً شب قدر در ماه مبارك و يقيناً در ايّام فرد دهه آخر اين ماه و
بحتم در يكى از شبهاى سه گانه و به احتمال قريب به يقين در شب بيست و سوم ماه
رمضان واقع شده است.

 از جمله اقوالى كه به شرح و
بسط آنها نخواهيم پرداخت و تنها آنها را ذكر مى‏كنيم، اقوال زير است:

 1- شب اول ماه رمضان.

 2- شب نهم ماه رمضان.

 3- شب چهاردهم ماه رمضان.

 4- شب يازدهم ماه رمضان.

 5- شب آخر ماه رمضان.

 همه اين پنج شب در يك روايت
نبوى احتمال داده شده است.46

 6- در دهه اول ماه رمضان.

 7- شب هفدهم ماه رمضان.

 8- شب و روز بيست يكم، بيست و
دوم و بيست و سوم ماه رمضان.

 9- شب بيست و چهارم ماه رمضان.

 10- در يكى از شبهاى نهم، هفتم
و پنجم ماه رمضان.

 11- هفت روز يا پنج روز يا سه
روز مانده به آخر ماه رمضان.

 12- شب بيست و هفتم ماه رمضان.

 13- يكى از شبهاى بيست و پنجم،
بيست و هفتم، بيست و نهم و آخرين شب ماه رمضان.

 14- تمام شبهاى سال.

 15- در هر سال در شب خاصى است.

 مرحوم سيد بن طاووس تمام اين
اقوال را در كتابش آورده است.47

 بايد توجه داشت كه ترديدهاى
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و ائمه‏عليهم السلام درباره شب قدر اسرارى دارد كه
اندكى از آنها را در آينده خواهيم آورد.

 

 × نشانه‏هاى شب قدر

 برخى از روايات، نشانه شب قدر
را متعادل و لطيف بودن هواى آن ذكر كرده‏اند، چنان كه مرحوم كلينى – رضوان الله
عليه – از امام باقر [ياامام صادق]عليهما السلام نقل مى‏كند:

 “هواى شب قدر پاكيزه و دل‏انگيز
است، اگر فصل سرما باشد، گرم و لذّت بخش است و اگر فصل گرما باشد خنك و لطيف است”.48

 شيخ صدوق‏رحمه الله نيز اين
حديث را در “كتاب من لايحضره الفقيه” نقل كرده است.49

 “عبدالأعلى” هم مى‏گويد:
به امام‏صادق‏عليه السلام عرض كردم: آنان مى‏گويند: در آن شب، هيچ سگى پارس
نمى‏كند، پس آن شب با چه علامتى شناخته مى‏شود؟ امام‏عليه السلام فرمود:

 “اگر آن شب در فصل گرما
باشد، سرد و خنك مى‏گردد و اگر در زمستان باشد، ملايم و گرم مى‏شود”.50

 نيز امام‏عليه السلام فرمود:

 “شب قدر، شبى درخشان است،
نه گرم و نه سرد و ستارگان آن شب چون آفتاب پرتوافكنى مى‏كنند”.51

 بى‏ترديد اين دسته از روايات
داراى اسرار فراوانى هستند و در وراى الفاظ ظاهرى بسى نكته‏هاى باريكتر از مو
نهفته است كه عالمان و آشنايان با اسرار، اين معارف مى‏دانند ولى اگر ما باشيم و
همين ظاهر روايت و اين نشانه‏ها را بر ظاهر امور حمل كنيم؛ يعنى هوا، شب، سردى،
گرمى، خنكى، اعتدال، ستاره، خورشيد و… را بر معانى معهود در عرف عادى بشماريم
نمى‏توانيم به غالبى بودن آنها اعتقاد پيدا كنيم و قادر به فهم حقيقت اين روايات
نيستيم.

 علامه طباطبائى – رضوان الله
عليه – در تفسير سوره قدر در اين باره مى‏گويد:

 “در برخى از روايات
نشانه‏هايى براى شب قدر ذكر شده كه هميشگى و غالبى نيستند؛ مانند: در صبح آن شب
خورشيد بدون شعاع طلوع مى‏كند؛ هوا معتدل است و… كه از ذكر آنها صرف نظر
مى‏كنيم.”52

 

 × تعدد شب قدر

 با بررسى روايتهاى بسيار معتبر
درمى‏يابيم كه “ليلةالقدر” بر بسيارى از شبها اطلاق شده است؛ مانند: شب نيمه
شعبان، شب نوزدهم، شب بيست و يكم و شب بيست سوم ماه رمضان.

 هنگامى كه در اين روايات و
سخنان دانشمندان اسلامى درباره آنها بدرستى مى‏انديشيم درمى‏يابيم كه گويا اين
شبها در عرض يكديگر نيستند بلكه در طول يكديگرند. يعنى چنين نيست كه اين شبها شب
قدر باشد با تمام ويژگيهاى اين شب عظيم، زيرا گذشته از سخن برخى كه اعتقاد دارند
شب قدر شب خاصى نيست و به تعبير آنان تمام شبهاى سال شب قدر است، كسى ترديد ندارد
كه در سال، تنها يك شب، شب قدر است، البته روح و وجود عقلانى هر وجود كه در اصطلاح
“ربّ النوع” افراد مثالى و طبيعى گفته مى‏شود مورد بحث ما نيست، نيز وجودهاى عقلى،
مثالى – برزخى و طبيعى – مادى را براى “زمان” نمى‏توانيم انكار كنيم.53

 عبارت “شب” گويى اِشعار به “زمان”
دارد و زمان در حالت عقلانى آن، بسيط و غير قابل تعدّد است، اين وجود را “دهر اعلى”
هم مى‏گويند، ولى مقصود ما از “شب قدر” [كه يك زمان است ]وجود مادى – طبيعى آن
است.

 هنگامى كه اقسام زمان را بخوبى
دريابيم بسيارى از نكات پيچيده “ليلةالقدر” و مصاديق و مظاهر آن براى ما حلّ
مى‏شود.54

 لكن گذشته از اين مسائل عقلى،
با نگاهى به روايات مى‏يابيم كه شب قدر، شبى است كه تمام تصميمها و تقديرهايى كه
در ديگر شبها انجام شده، به امضا مى‏رسند و بر آنها مهر نهايى زده مى‏شود.

 در بسيارى از روايات بطور
سربسته، شب قدر يكى از شبهاى سه گانه شمرده شده، اما گذشته از رواياتى كه به سومين
شب، تصريح نموده‏اند در شمارى از آنها هر كدام از اين شبها داراى ويژگى خاصى شمرده
شده است؛ مانند روايت زير:

 صدوق شيعه – رضوان الله عليه –
از آن امام عظيم‏القدرعليه السلام نقل مى‏كند:

 “در شب نوزدهم تقدير، در
شب بيست و يكم قضا و در شب بيست و سوم تمام امور و حوادث و وقايع يك سال قطعيت
مى‏يابد و تثبيت مى‏گردد و خداوند – جلّ و علا – هر چه خواهد كند”.55

 در نتيجه، هر كدام از اين شبها
به نوعى شب قدر است و داراى ويژگى خاص خود است و راز تعدد شبهاى قدر در همين تعدّد
معناى تقدير است.

 آيةاللّه ميرزا جواد آقاى ملكى
تبريزى‏رحمه الله در “المراقبات” مى‏گويد:

 “گويى كه اشكال تعدّد
شبهاى قدر با توجّه به تعدّد معناى “تقدير” برطرف مى‏شود”.56

 امّا گاهى تعيين آجال و تقسيم
ارزاق بدون هيچ اختلاف ظاهرى در دو شب آمده است، مثلاً هم درباره شب نيمه شعبان57
و هم درباره ديگر شبهاى قدر آمده است:

 “در اين شبها اَجَلهاى
مردم تعيين مى‏شود، ارزاق در ميان آنان تقسيم مى‏گردد و ديگر امور سال نوشته
مى‏شود”.

 در اين باره توجيهاتى شده است،
از جمله مرحوم سيّد – رضوان الله عليه – مى‏گويد:

 “ممكن است در نيمه شعبان
بشارت به اين حقيقت باشد كه در شب نوزدهم ماه رمضان اجلها نوشته مى‏شود و روزيها
تقسيم مى‏گردد، پس شب نيمه شعبان شب بشارت به وعده نيك است و شب نوزدهم ماه رمضان
زمان عملى شدن اين وعده است، يا اين كه مى‏توان گفت: در شب نيمه شعبان اجلهاى
گروهى نوشته مى‏شود و روزيهاى عده‏اى تقسيم مى‏گردد، ولى در شب نوزدهم، اَجَل تمام
مردم نوشته مى‏شود و روزى همه آنان تقسيم مى‏گردد و ديگر احتمالهايى كه به آنها
نمى‏پردازيم”.58

 در هر حال با وجود همه
ويژگيهاى اين چهار شب، با استفاده از انبوهى از روايات معتبر به اين نكته قطع پيدا
مى‏كنيم كه احتمال شب قدر بودن شب بيست سوم از شب بيست و يكم و شب بيست و يكم از
شب نوزدهم و شب نوزدهم از شب نيمه شعبان قويتر است، ليكن در بخش “چگونه شب قدر را
درك كنيم” توضيح خواهيم داد كه بايد شخصِ مشتاق و صاحب توفيق چه بكند تا به فيوضات
اين شب جليل القدر نايل شود.

 

 × چرا شب قدر ناپيداست؟

 اگرچه تعمّق در روايات، ما را
به فاصله بسيار نزديكى از شب قدر مى‏رساند و يقين پيدا مى‏كنيم كه اين شب مبارك
يكى از سه شب است و به احتمال بسيار بسيار قوى آن را شب بيست و سوم مى‏دانيم ولى
حقيقت اين است كه اينها احتمال است و همان قدر كه رواياتى در تصريح اين امر هست،
بيش از آن در ديگر مظاهر اين شب نقل شده است. پس هنوز مى‏توانيم شب قدر را يكى از
اسرار ملكوت بدانيم و اين گوهر ربوبى و آسمانى را در درون صدفى، پنهان و پوشيده از
ديد غير عالمان اسرار ملكوت بشماريم.

 حال بايد در پى راز اين امر
گشت.

 به زعم نگارنده، چنين اسرارى
را با تلاش ظاهرى و حتى غور رسى در آيات و روايات نمى‏توان دريافت، بلكه سهم عمده
چنين اكتشافاتى – اگر اين رازها قابل دسترسى انسانها باشند – در گرو پاكيزگى و
تهذيب روح از پلشتيهاست. پس اگر كسى مى‏خواهد به اين راز پى برد و بر حقيقت و
ملكوت امر واقف گردد، بايد در آغاز، روح خود را با نورانيّت اين انوار همسنخ
گرداند.

 يكى از دلايل پوشيدن اين شب
مبارك آن است كه: اگر پوشيده نباشد مردم كمتر تلاش مى‏كنند و با توجه به عظمت اين
شب، همه اميد خود را به آن مى‏بندند و دست به فساد بيشتر مى‏زنند. على‏عليه السلام
در همين باره فرموده است:

 “قطعاً من از شب قدر آگاهى
دارم و ترديد ندارم، خداوند آن را بدين خاطر از شما پوشانيده كه اگر شما را از آن
آگاه مى‏كرد، شما به عمل كردن در آن اكتفا مى‏كرديد و در ايام ديگر دست از عمل
مى‏كشيديد”.59

 علامه طباطبايى – رضوان الله
عليه – نيز در اين باره مى‏گويد:

 “از روايات چنين استفاده
مى‏شود كه شب قدر همان شب بيست و سوم است و اين كه تعييناً معرفى نشده براى آن است
كه با ارتكاب معصيت، حق آن شب ضايع نگردد و اين امر باعث تعظيم آن شب باشد”.60

 شيخ طوسى‏رحمه الله هم گفته
است:

 “اين شب مشخصاً معرفى نشده
تا بندگان خدا در ديگر شبها هم به عبادت بپردازند”.61

 برخى گفته‏اند، جايز نيست كه
آدمى در پى شب قدر باشد، از اين نظر است كه اين شب معرفى نشده است. ولى حقيقتِ
عيان آن است كه چنين نيست و ادراك شب قدر فيضى قدسى و ملكوتى است و دهها و صدها
حديث، مجوّز اين امر است. سيدرحمه الله گفته است:

 “به دنبال شب قدر بودن از
مهمّات هوشمندان و عاقلان است و من هيچ دليل عقلى يا نقلى در منع پيگيرى اين شب
نديده‏ام، بلكه ادراك آن از أَعظم سعادتهاست”.62

 “براستى اگر اذن خداوند
بارى تعالى در معرّفى كردن آن نبود، اين همه اخبار در راهنمايى به سوى آن براى
چيست؟”.63

 

 × آيا شب قدر در هر سال
تكرار مى‏شود؟

 آيا هر شب شب قدر است؟ آيا شب
قدر تنها در زمان حيات پيامبران وجود داشته است؟ آيا شب قدر تنها در حضور
امام‏معصوم‏عليه السلام وجود مى‏يابد؟ و آيا… .

 حقيقت اين است كه شب قدر – به
معنايى كه در بخشهاى گذشته به آن اشاره شد – هيچ گاه منحصر به عصر حيات پيامبر يا
زمان حضور امام معصوم‏عليه السلام نيست. شب قدر لامحاله در هر سال يك بار پديد
مى‏آيد و در آن يك شب سرنوشت همه چيز و همه كس تا سال بعد رقم مى‏خورد و اخبار
كائنات به اطلاع حجّت خدا بر زمين مى‏رسد.

 اين حقيقت با نگاهى به روايات
مستند بوضوح معلوم مى‏گردد.

 شخصى درباره همين مسأله از
امام‏صادق‏عليه السلام سؤال نمود:

 بقيه در صفحه 49 و 50

 بقيه از قلب ماه رمضان

 “آيا شب قدر در گذشته وجود
داشته يا اكنون نيز در هر سال پديد مى‏آيد؟”.

 امام در پاسخ وى فرمود:

 “اگر ليلةالقدر برداشته
شود قرآن برداشته شده است”.64

 برخى در توضيح اين ملازمت
گفته‏اند:

 “در سوره قدر آمده است: “تَنَزَّلُ”
كه فعل مضارع است (دقت شود) و بر استمرار تجددى نزول ملائكه و روح دلالت دارد. اگر
هر سال شب قدرى نداشته باشد، گويى كه قرآن منسوخ شده و اين نزول منقطع گشته است،
يا اين كه مقصود اين است كه اگر ليلة القدر كه شب تبيين احكام هستى براى امام‏عليه
السلام است برداشته شود، قرآن تعطيل و بى‏فايده مى‏گردد”.65

 “هشام بن حكم” نيز از امام
صادق‏عليه السلام نقل مى‏كند:

 “در هر سال يك شب قدر وجود
دارد كه روز آن نيز همانند شب، [بافضيلت و مهم] است”.66

 از روايات، چنين برداشت مى‏شود
كه اين شب تا يوم القيامه ادامه دارد و هر سال يك بار پديد مى‏آيد، چنان كه جناب
ابوذررضى الله عنه از پيامبر مى‏پرسد:

 “اى رسول خداصلى الله عليه
وآله وسلم آيا شب قدر منحصر در عصر پيامبران بوده است كه در آن شب، احكام عالم
هستى[در قالب وحى] بر آنان نازل مى‏گشته است؟ و وقتى كه پيامبران درگذشتند، شب قدر
هم برداشته شد؟

 پيامبر در پاسخ مى‏فرمايد:

 “خير، چنين نيست، شب قدر
تا روز قيامت هست”.67

 گذشته از اين روايات، اين
حقيقت كه شب قدر پديده‏اى مستمر و ادامه‏دار است، از خود قرآن كريم نيز بوضوح دريافت
مى‏شود. آيه چهارم از سوره “دخان” اين گونه است:

 “فيها يُفْرَقُ كلُّ أَمرٍ
حيكم؛ در آن شب هر فرمانى بر اساس حكمت صادر مى‏شود”68

 چنان كه پيداست فعل “يُفْرَقُ”
مستقبل است و بر تجدد در آينده دلالت دارد و اين نشانه‏اى از عدم زوال شب قدر است.

 در تفسير كبير “الميزان”
درباره اين آيه چنين آمده است:

 “ظاهر كلام خداوند كه
فرمود: “فيها يفرق” دليل بر استمرار است، البته مقصود آن است كه امور هستى در اين
شب بتفصيل بيان مى‏شود ولكن معارف و احكام، استمرارى ندارند بلكه در گذشته، اين
امر واقع شده است، اگر مقصود اين امر بود مناسبتر بود كه مى‏فرمود: “فيها فُرِقَ”.69

 پس از اين آيه، سوره قدر نيز –
چنان كه از سياق الفاظ و قرائن بر مى‏آيد – بروشنى دليل استمرار و تكرّر اين شب
مبارك است. البته پس از اين كه دريافتيم بسيارى از روايات قطعى الصّدور در تبيين
اين شب عبارت “فى كلّ سَنَةِ” را استعمال نموده‏اند ديگر جاى هيچ شبهه‏اى باقى
نمى‏ماند.

 گذشته از روش نقلى، با امعان
در حقيقت شب قدر و توجّه به راز اين شب بى‏مثال اين امر ثابت است و راستى كه شيوه
اخير چقدر آرام‏بخش‏تر و يقين‏آورتر است؛ زيرا وقتى كه شخصى خود قدم در طريق نهاد
و شب قدر را ادراك و احساس كرد – چنان كه بسيارى چنين توفيق عظيمى را يافته‏اند –
ديگر تشويشى ندارد، نفس او مطمئنه شده است.

 

 × معناى امر محتوم چيست؟

 چنان كه در آغاز سخن اشاره
رفت، شايد اين تعبير، بويژه در اعمال و ادعيه ليالى قدر بيش از هر عبارت ديگر
تكرار شده است، حال بايد قدرى درباره آن توضيح دهيم.

 چنان كه نيازى به توضيح نيست،
سرنوشت مرگ و زندگى انسان و ديگر كائنات در اين شب نوشته مى‏شود و تعيين مى‏گردد،
و در آن سال و در آن زمانِ مشخص شده، آن سرنوشت، وجود خارجى مى‏يابد و هيچ امرى
قادر به جلوگيرى از آن نيست و به تعبير ادعيه، قطعى و محتوم است.

 در بسيارى از روايات معتبر
گذشته از عبارتهاى “تقسيم الأرزاق” و “كتابة الآجال”70 به اين امر نيز اشاره شده
كه اسامى حاجيان هر سال در همين شب نوشته مى‏شود و برات آنان در همين زمان داده
مى‏شود و شب قدر “ليلة البرات” است. اگر كسى بخواهد به حج مشرّف شود بايد با
مقدمات فراوانى در همين شب بكوشد. در روايت آمده است:

 “در شب قدر نام كاروانهاى
حج نوشته مى‏شود، كسى كه نامش در اين ليست وارد شد (به وسيله طلب از خداوند و
تفضّل الهى) محال است كه بتواند مشرّف نشود، اگرچه زار و ندار باشد و اگر كسى نامش
در ميان اين اسامى نباشد، به هيچ روى قادر به حج نخواهد بود، اگرچه ثروتمند و سالم
باشد”.71

 سيد بن طاووس در ذيل همين
روايت، اين گونه مى‏نگارد:

 “آيا سزاوار است، كسى كه
به اسلام ايمان آورده باشد و به سخنان ملكوتى پيامبر و عترت پاكش‏عليهم السلام
معتقد باشد و ايمان پيدا كرده كه در يكى از سه شب، تمام امور سال تدبير مى‏شود،
عطايا داده مى‏شود، بلايا دفع مى‏گردد و اين شب براى كسى كه بتواند و بخواهد كه
سودى ببرد و زيانى از خود براند برترين شب است، آيا سزاوار است كه باز چنين شخصى
سخت فعاليت نكند و به آن اهتمام نورزد!”.72

 محتوم بودن امور در اين شب، از
جهت اسباب و شرايط است، بدين معنى كه هيچ چيز قادر به جلوگيرى از تحقق احكام صادر
شده در اين شب نيست.

 نيز بايد گفته آيد كه مقصود از
اين حتميت آن است كه قدرت خداوند و اراده او به هر چه كه در اين شب واقع شود تعلّق
مى‏گيرد و اگر نه اگر خدا نخواهد، اگرچه حتمى باشد واقع نمى‏شود، نكته بسيار مهم
اين است كه در اين امور هيچ گاه بدايى حاصل نمى‏شود (اگرچه محال نيست)، علامه
طباطبايى‏رحمه الله مى‏گويد:

 “اين كه در روايات عبارت “و
للّه فيه المشية” آمده، مقصود اطلاق قدرت خداوند است و مشيّت خداوند مى‏تواند به
هر چيزى تعلّق گيرد اگرچه آن چيز حتمى باشد، زيرا اگر خداوند امرى را واجب گرداند
به معناى قدرت مطلقه نيست بلكه او قادر است كه قضاى محتوم را هم نقض كند ولكن
خداوند قطعاً هيچ گاه چنين مشيتى ندارد [و قضاى او كه در شب قدر تعيين مى‏گردد،
قطعاً و قطعاً وجود مى‏يابد]“.73

 در روايات نيز آمده است:

 “هر خير و شرّى طاعت و
معصيتى، مرگ و تولّدى و هر رزق و روزى‏اى كه در اين شبِ مقدّس تقدير شود و در قضاى
الهى وارد گردد، قطعى و حتمى است و مشيّت خداوند به آن تعلّق مى‏گيرد”.74

 

 × راه درك شب قدر

 بدون هيچ ترديدى بيدار ماندن
در شبهاى قدر به تنهايى براى درك اين شب كافى نيست؛ على‏رغم اين كه در اين سه شب
ميلونها نفر بيدارند و اين شبها را زنده نگه مى‏دارند، ولى بايد گفت، تنها عدّه‏اى
محدود موفق به درك اين شب عظيم‏القدر مى‏شوند. البته هر كسى به قدر اخلاص و عمل
خود پاداش دارد.

 حقيقت اين است كه درك شب قدر
به اقدامهاى (درونى و بيرونى) بسيارى محتاج است. بايد شخص با عالم معنا پيوند
برقرار كند. البته مقصود از اين پيوند اين نيست كه شخص ملكوتى باشد يا پيامبر و
معصوم، بلكه هدف اين است كه شخص، بدون هيچ شائبه‏اى و با اعتقادى استوار و با پيش
آگاهى از ويژگيهاى اين هنگامه عزيز و با بهره‏گيرى از مهمترين و اساسى‏ترين وسيله
نجاح و پيروزى؛ يعنى ادعيه ملكوتى معصومين كه در اين شبها وارد شده، دست نياز به
جانب خداى بى‏نياز دراز كند و حاجت بطلبد.

 دلايل زيادى هست كه مقصود از “اِحياء”
صرفاً بيدارى نيست. اگر احياى شب قدر بدين معنا بود، چرا بزرگان دين آن قدر كوشش
نموده‏اند. نيز روايات فراوانى در انجام اعمالى كه توفيق درك شب قدر را براى انسان
به ارمغان مى‏آورد رسيده است.

 شيخ صدوق‏رحمه الله مى‏گويد: مردى
به امام‏باقرعليه السلام عرض كرد: چگونه هر سال شب قدر را بشناسم؟ امام‏عليه
السلام فرمود:

 “وقتى كه ماه رمضان فرا
رسيد، هر شب صدبار سوره دخان را بخوان، وقتى كه شب بيست و سوم فرا رسيد، تو آنچه
را كه خواسته بودى مشاهده! مى‏كنى”.75

 امام صادق‏عليه السلام نيز
مى‏فرمايد:

 “هنگامى كه ماه رمضان فرا
رسيد، هر شب هزار بار سوره “انا انزلناه فى ليلة القدر” را بخوان وقتى كه شب بيست
و سوم فرا رسيد، دلت را محكم كن و گوشت را براى شنيدن شگفتيهاى فراوانى باز نگاه
دار”76

 سيد بن طاووس – رضوان الله
عليه – در “اقبال” مى‏گويد:

 “امام سجادعليه السلام با
فرا رسيدن ماه رمضان، هر روز يك درهم صدقه مى‏داد و مى‏فرمود: شايد شب قدر را درك
كنم!”.77

 البته با توجه به علم قطعى
امام‏معصوم‏عليه السلام به شب قدر و رابطه قطعى او با اين شب، مرحوم سيد پس از نقل
اين حديث تأويل بسيار زيبايى كرده است.

 نيز در برخى از روايات كه
شمارى را ذكر كرديم عبارت “التمسها فى ليلة…” آمده است. و حال آن كه اگر شب قدر
همان شب بود و درك آن به معنى درك آن شب بود، چه نيازى به التماس و طلبيدن آن بود
اين كه امام‏عليه السلام مى‏فرمايد:

 “سخت بكوش تا ليلة القدر
را در آن شب بيابى”

 نشانه آن است كه درك شب قدر و
درك شب بيست و سوم دو مقوله است.

 گويند “حاج محمد ابراهيم
كلباسى‏رحمه الله – كه از معاصران ميرزاى قمى‏رحمه الله بوده است – شب قدر را درك
كرد؛ زيرا يك سال تمام، شب تا صبح عبادت كرد.78

 و براستى كه چقدر تيره‏بختند
كسانى كه بدون هيچ مقدمه و آمادگى قبلى وارد ماه مبارك مى‏شوند، شبهاى قدر را هم
مى‏گذرانند و در اين ليالى يا در خوابند و يا ناكامند و باور ندارند كه در اين
شبها – چنان كه در روايت است – هيچ دعاى بى‏شائبه‏اى ردّ نمى‏شود!

 مضمون سخن مرحوم ملكى تبريزى
درباره آمادگى قبلى براى درك شب قدر چنين است:

 “سالك بايد از قبل، خود را
آماده سازد و مقدمات عبادت در چنين شبى را فراهم آورد. مثلاً بايد در طول سال، جاى
مناسب، پوشاك مناسب و طاهر، عطر مناسب، مضامين مناسب و ادعيه خاص اين شب را فراهم
كند و براى سخن گفتن با مولايش كلمات پرشور و عميقى را انتخاب كند، او بايد از قبل
در پى شناسايى مستحقانى باشد تا در اين شب به آنان صدقه بدهد”79

 بدين ترتيب اولياى الهى و
شيفتگان ملكوت با گذشت ماه مبارك با شوقى وصف‏ناپذير چشم به ماه مبارك آينده
مى‏دوختند و از همان زمان در پى آماده ساختن روحىِ خود بودند تا توفيق شرفيابى
چنين شب بى‏مانندى نصيب آنان گردد.

 براستى مگر اين سرّ عظيم و اين
راز پيچيده الهى به آسانى و با اهمال و گناه و… به دست مى‏آيد؟ هرگز!

 پيش از آن كه سخن خود را با يك
حديث بسيار نورانى و عزيز به پايان رسانيم بايد بگوييم: مقصود ما شعار “يا همه چيز
يا هيچ” نيست؛ زيرا “آب دريا را اگر نتوان كشيد، هم به قدر تشنگى بايد چشيد” لكن
تشنگيها متفاوت است. كسى بر اثر عدم آمادگى روحى احساس عطش نمى‏كند، كس ديگر با يك
جرعه و شخص ديگر با يك پيمانه سيراب مى‏گردد. هر كس به هر قدر كه مى‏تواند، بايد
در اين شبها بكوشد، حتى اگر با خواندن يك دعا و تلاوت يك جزء قرآن باشد، چنين شخصى
هم به قدر خود اين شب را احيا كرده است ولى براستى اگر آدمى مى‏تواند در اين شب به
اوج برسد دريغ نيست كه به قدر اندك راضى شود؟!

 پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم
مى‏فرمايد:

 “موسى به خداوند عرض كرد:
خدايا! نزديكى تو را مى‏خواهم. خداوند فرمود: قُرب من از آنِ كسى است كه شب قدر را
بيدار باشد (روح و جسم)، عرض كرد: خدايا! رحمت تو را مى‏طلبم. فرمود: رحمت من از
آنِ كسى است كه در شب قدر بر بيچارگان رحم آورد. عرض كرد: خدايا! مى‏خواهم به
سلامت از صراط بگذرم. فرمود: اين توفيق نصيب كسى مى‏شود كه در شب قدر صدقه بدهد.
عرض كرد: الهى! از اشجار و ميوه‏هاى بهشت مى‏خواهم. فرمود: براى كسى است كه در شب
قدر خداى را تسبيح كند، عرض كرد: خدايا! رهايى از آتش را مى‏خواهم، فرمود! از آنِ
كسى است كه در شب قدر استغفار كند، عرض كرد: خدايا! خشنودى تو را مى‏خواهم. فرمود:
خشنودى من شامل حال كسى مى‏شود كه در شب قدر دو ركعت نماز بگذارد”.80

 

 پى‏نويسها:

 1 ) “قلب شهر رمضان، ليلة
القدر” نگاه كن: الكافي، ج1، ص181.

 2 ) الكافي، ج4، ص157،
حديث3.

 3 ) همان، حديث6.

 4 ) دخان (44) آيه4.

 5 ) سفينةالبحار، ج2،
ص411.

 6 ) قدر (97) آيه3.

 7 ) الكافي، ج4، ص157،
حديث4.

 8 ) همان، ج4، ص158،
حديث6.

 9 ) الميزان، ج20، پايان
كتاب.

 10 ) جواهر الكلام في شرح
شرايع الإسلام، پايان كتاب.

 11 ) منظومه حاج ملاّ‌هادى
سبزوارى، پايان بخش حكمت.

 12 ) الكافى، ج4، ص157،
حديث6؛ اقبال الاعمال، ج1، ص155.

 13 ) التبيان، ج10، ص385.

 14 ) الميزان، ج20، ص333.

 15 ) الكافي، ج4، ص159،
حديث8.

 16 ) اين عبارت در ادعيه
شب قدر دهها بار تكرار شده است.

 17 ) الكافي، ج4، ص157.

 18 ) مجمع البيان، ج5،
ص519.

 19 ) سفينة البحار، ج2،
ص411.

 20 ) الكافي، ج4، ص156،
حديث2.

 21 ) اقبال الأعمال، ج1،
ص374.

 22 ) همان، ص375.

 23 ) تهذيب الأحكام، ج4،
ص330.

 24 ) اقبال الأعمال، ج1،
ص374.

 25 ) سفينةالبحار، ج2،
ص411.

 26 ) وسائل الشيعة، ج3،
ص311.

 27 ) المستدرك، ج7، ص473.

 28 ) الميزان، ج20، ص333.

 29 ) همان.

 30 ) ترجمه المراقبات، ج3،
ص107 و 113.

 31 ) همان.

 32 ) همان.

 33 ) اقبال الأعمال، ج1،
ص343.

 34 ) اشاره به آيه سوره
قدر است.

 35 ) اصول كافي، ج1، ص248.

 36 ) همان، ص249.

 37 ) همان، ص252.

 38 ) مائده )5) آيه111.

 39 ) قصص )28) آيه7.

 40 ) نحل )16) آيه68.

 41 ) اقبال الأعمال، ج1،
ص151 و 152.

 42 ) هزار و يك نكته، حسن
حسن زاده آملى، نكته اول، ص7.

 43 ) همان، ص9.

 44 ) همان.

 45 ) اقبال الأعمال، ج1،
ص155.

 46 ) همان.

 47 ) همان.

 48 ) الكافي، ج4، ص157.

 49 ) كتاب من لايحضره
الفقيه، ج2، ص159.

 50 ) اقبال الأعمال، ج1،
ص152.

 51 ) همان، ص153.

 52 ) الميزان، ج20، ص335.

 53 ) هزار و يك نكته، نكته
اول، ص8.

 54 ) براى توضيح بيشتر
ر.ك: همان.

 55 ) كتاب من لا يحضره
الفقيه، ج2، ص156.

 56 ) ترجمه المراقبات، ج3،
ص113.

 57 ) اقبال الأعمال، بخش
اعمال ماه شعبان.

 58 ) همان، ج1، ص343.

 59 ) سفينة البحار، ج2،
ص411.

 60 ) الميزان، ج20، ص333.

 61 ) التبيان، ج10، ص385.

 62 ) اقبال الأعمال، ج1،
ص148.

 63 ) همان، ص149.

 64 ) الكافي، ج4، ص158،
حديث 7.

 65 ) مرآت العقول، در ذيل
حديث مذكور.

 66 ) تهذيب الأحكام، ج4،
ص331.

 67 ) الميزان، ج20، ص333.

 68 ) دخان (44) آيه4.

 69 ) الميزان، ج18، ص132.

 70 ) نگاه كنيد به مفاتيح
الجنان، اعمال شبهاى قدر.

 71 ) بحارالأنوار، ج98،
ص142.

 72 ) اقبال الأعمال، ج1،
ص341.

 73 ) الميزان، ج334 ،20 و
335.

 74 ) همان، ص334.

 75 ) امالى شيخ صدوق،
ص520.

 76 ) همان.

 77 ) اقبال الأعمال، ج1،
ص150.

 78 ) سيماى فرزانگان، ج3،
ص167.

 79 ) ترجمه المراقبات ج3،
ص118.

 80 ) وسائل الشيعة، ج8،
ص21.

 

/

خودسازى، در سايه كلام على عليه السلام

خودسازى، در سايه كلام على عليه السلام

سيد محمود حسينى

 

 “يا أَيُّهَا الإنْسانُ ما
جَرَّأَكَ عَلى ذَنْبِكَ، وَ ما غَرَّكَ بِرَبِّكَ وَ ما آنَسَكَ بِهَلَكَةِ
نَفْسِكَ؟!

 أَما مِنْ دائِكَ بُلُولٌ؟،
أَمْ لَيْسَ مِن نَوْمَتِكَ يَقْظَةٌ؟! أَما تَرْحَمُ مِنْ نَفْسِكَ ما تَرْحَمُ
مِنْ غَيْرِكَ… .”

 اى انسان چه چيزى تو را بر
گناه جرئت بخشيده؟ و چه چيز تو را در مورد پروردگارت فريب داده است؟ و چه امرى تو
را به هلاكت خودت مأنوس داشته؟ آيا درد تو دوايى ندارد؟ آيا خواب تو بيدارى ندارد؟
آيا به خودت رحم نمى‏كنى چنان كه بر ديگران دل مى‏سوزانى؟

 گاهى مى‏بينى كسى در وسط آفتاب
خوابيده – در اثر دلسوزى – براى او سايه مى‏سازى، يا بيمارى را كه مرض، او را در
برگرفته مشاهده مى‏كنى براى او اشك مى‏ريزى و بر او ترحّم مى‏كنى، پس چه شده است
كه اين قدر بر درد خودت صبور شده‏اى؟! چه چيز تو را واداشته كه در اين مصيبتها
بمانى؟! چه چيز تو را از گريه بر خودت مانع شده در حالى كه تو عزيزترين فرد در نزد
خودت هستى، پس چرا از خوابى كه خشم الهى در آن است بيدار نمى‏شوى در حالى كه با
غوطه‏ور شدن در معاصى خداوند هر روز بر غضب خداوند مى‏افزايى؟ پس درد رخوت و
تنبلى‏ات را با تصميمى درونى مداوا كن، و از خواب غفلت بيدار شو پس مطيع خدا باش و
با ياد او انس بگير… .1

 بيانات حضرت در اين زمينه،
علاوه بر آن كه بسيار هشدار دهنده است ما را به امورى نيز آگاه مى‏سازد كه ذيلاً
به آنها توجه داده مى‏شود:

 1- مسأله يقظه (بيدارى).

 2- علت بى‏اعتنايى انسان به
صفات و رذايل اخلاقى.

 3- تصميم و عزم بر حركت و سلوك
به سوى خدا.

 1- مسأله يقظه

 طرح مسأله يقظه بدين منظور
صورت گرفته كه بگويند: انسانها قبل از اين كه به خود بپردازند و سود و زيان واقعى
خويش را بازشناسند در واقع در خوابى عميق به سر مى‏برند. البته انسانى كه در خواب
است به هيچ صورت به منفعتها و يا ضررهايى كه در اطراف اوست توجّهى ندارد، بدين جهت
انسان در خواب سعى نمى‏كند مصلحت را دريابد و يا ضررى را كه متوجه اوست دفع كند؛
يعنى او از دو جنبه زيانكار است:

 1- نتوانسته پاره‏اى از منافع
را متوجه خويش نمايد.

 2- ضرر و زيانهاى گوناگونى نيز
دامنگير او شده است.

 طبيعى است تا اين فرد در حالت “خواب‏زدگى”
به سر مى‏برد سخن هيچ كس را نخواهد شنيد، موعظه يا هشدار هيچ كس در وى مؤثر نخواهد
شد، تنها يك راه براى نجات او قابل تصور است، و آن اين كه به هر وسيله‏اى كه شده
او را بيدار كنيم، بيدارى يا “يقظه” باعث مى‏شود فرد به اوضاع پيرامون خود آگاهى
بيشترى پيدا كند و در نتيجه در فكر چاره‏جويى برآيد. بر اين اساس، “يقظه” را
نمى‏توان از مراحل سير و سلوك حساب كرد؛ زيرا انسانى كه توانسته بيدار شود حركتى
نكرده، حركت بعد از بيدارى است.

 انسان غفلت زده در دنيا فرو
رفته از ديدگاه امام العارفين، حضرت على‏عليه السلام همچون انسان “خواب زده‏اى”
است كه نمى‏داند چه بر سر خود مى‏آورد، حجابهاى گوناگونى كه وى را احاطه كرده‏اند
مانع از ديدن و بصيرت او نسبت به سرنوشتش مى‏شود تا اين حجابها به وسيله عبادتها و
رياضتهاى شرعى خرق و دريده نشوند امكان دستيابى به رستگارى نخواهد بود.

 البته زمانى كه مرگ، انسان را
دريابد تمام اين حجابها و پرده‏ها به يك سو مى‏رود و انسان به واقعيّت امور پى
مى‏برد “فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد” و متوجّه مى‏شود كه چقدر زيانكار
بوده. قرآن كريم در چندين موضع از قول افرادى كه مرگِ آنها فرا مى‏رسد مى‏فرمايد:
درخواست عمومى افراد اين است كه:

 “ربّ ارجعون لعلى اعمل
صالحاً فيما تركت كلّا انها كلمة هو قائلها و من ورائه برزخ الى يوم يبعثون؛2
گناهكاران بعد از اين كه مى‏بينند چه به روز خويش آورده‏اند مى‏گويند:) خدايا ما
را به دنيا بازگردان تا در آن جا كار صالح انجام دهيم (و جوابى كه اينها مى‏شنوند
اين است:) هرگز! بازگشتى در كار نيست.”

 به همين دليل، امام على‏عليه
السلام فرمود: “ألنّاس نيام إذا ماتوا انتبهوا؛ مردم در خوابند، زمانى كه مرگ،
آنها را مى‏يابد بيدار مى‏شوند.” ولى متأسّفانه اين بيدارى براى هيچ كس فايده‏اى
ندارد، بلكه زيانبخش نيز مى‏باشد، پس اگر ما بتوانيم قبل از آن بيدارىِ قهرى و
عمومى به مقام يقظه دست پيدا كنيم مى‏توانيم از آن پشيمانى و خسران در قيامت
بركنار باشيم.

 پيامبر فرمود: “إذا مات احدكم
فقد قامت قيامته، يرى ما له من خير أو شر؛3 هر كس از شما كه بميرد قيامت او برپا
مى‏شود و هر خوبى يا بدى را كه داشته است مى‏بيند.”

 در جاى ديگر مى‏فرمايد: “موتوا
قبل أن تموتوا؛ قبل از اين كه مرگتان فرا رسد بميريد.”

 اين كلام اشاره به اين حقيقت
است كه انسان پس از مرگ، وسعت ديد عجيبى پيدا مى‏كند كه در واقع “يقظه قهرى” است.
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايد: “قبل از آن مرگ حتمى (اجل مقدّر) بميريد
با مرگ اختيارى و در نتيجه در همين دنيا به يقظه دست پيدا كنيد. اين است كه قبل از
آن مرگ بايد مُرد و يا حداقل براى آن آماده شد، چنان كه پيامبر به “طارق بن
عبدالله” فرمود: “يا طارق استعد للموت قبل نزول الموت؛4اى طارق براى مرگ آماده شو
قبل از آن كه مرگت فرا رسد.”

 امام على‏عليه السلام بعد از
آن كه مى‏فرمايد: “براى مرگ آماده شويد” مى‏فرمايد: “و كونوا قوماً صيح بهم
فانتبهوا؛5 از آن افرادى باشيد كه فريادى بر سر آنها كشيده شده و بيدار شدند.”

 امام راحل‏قدس سره در تفسير
سوره حمد مى‏فرمايد:

 “اول قدم اين است كه انسان
قيام كند، قيام للَّه، بيدار باشيد، خواب نباشيد مثل ما. ما الآن خوابيم، در صورتْ
بيدار، بيدارى حيوانى و خواب انسانى، ما خواب هستيم “ألنّاس نيام إذا ماتوا
إنتبهوا” الآن نيام و خواب است، وقتى كه موت حاصل شد، آن وقت تنبّه پيدا مى‏شود كه
چه هياهو بوده است.”6

 تاكنون معلوم شد واقعيّات
مهمّى در اطراف ما هست كه بايد بدانها توجه نمود و غفلت از آنها، زيانهاى مرگبارى
را در پى خواهد داشت، پس براى ديدن آن واقعيّات بايد به چشمى متناسب با آن مجهّز
شد و إلاّ با وجود دو چشم كه هيچ، اگر هزاران چشم ديگر هم به ما داده شود، باز هم
كوريم و عاجز از درك واقعيات.

 قرآن كريم سرگذشت عدّه‏اى از
دوزخيان را چنين بيان داشته كه آنها به خدا اعتراض مى‏كنند: “ربِّ لِمَ حَشَرتنى
أعْمى وَ قَدْ كُنْت بصيراً؛7 خدايا چرا كور، محشورم ساخته‏اى در حالى كه من در
دنيا چشم داشته‏ام؟”

 پس بى‏ترديد بايد كوشيد تا هر
اندازه كه مى‏توانيم عيوب خويش را بشناسيم و در رفع آن بكوشيم و اين مهم، بدون
يقظه امكان پذير نخواهد بود.

 خواجه اشكسته بند آن جا
رود

كه در آن جا پاى اشكسته بود

 هر كه عيب خويش را ديد و
شناخت

اندر استكمال خود دو اسبه تاخت

 گرچه خود را بس شكسته بيند
او

آب صافى دان و سرگين زير جو

 گر بشورانى مر او را
زامتحان

آب سرگين رنگ گردد در زمان

 2- علت بى‏اعتنايى انسان به
صفات و رذايل اخلاقى

 از آنچه گذشت مى‏توان پاسخ بخش
دوم را نيز دريافت كه چرا نسبت به رذايل اخلاقى در خويش بى‏اعتناييم، پاسخ آن در
يك كلمه، اين است كه چون خوابيم نمى‏فهميم با خود چه مى‏كنيم، اگر بفهميم البته در
صدد تلافى و جبران برخواهيم آمد، همان طورى كه اگر كوچكترين ناخوشى جسمانى برايمان
به وجود آيد بى‏درنگ به طبيب مراجعه مى‏كنيم، و كاملاً به سخنانش گوش جان
مى‏سپاريم، از هر چه او بگويد پرهيز كن، پرهيز مى‏كنيم، در رأس هر ساعت، داروهاى
تجويز شده را مصرف مى‏كنيم و هزار مسأله ديگر. علّت اين همه دقّت و وسواس زياد آن
است كه مبادا سلامت جسمى ما مورد تهديد واقع شود؛ ولى متأسفانه مسأله، در
بيماريهاى روحى بر خلاف اين است، بيمار روحى، نه تنها از بيماريش احساس ناراحتى و
اضطراب نمى‏كند، بلكه چه بسا كه به آن مباهات و از داشتنش مسرور نيز باشد، قرآن
علّت دوزخى‏شدن پاره‏اى از افراد را چنين بيان مى‏كند.

 “ذلِكُمْ بِما كُنْتُمْ
تفْرحُون فِى الأرْض بِغَيْر الْحَق وَ بِما كُنْتُم تمْرحُون؛8 و اين به خاطر آن
است كه شما افرادى بوديد كه در روى زمين خوشحال بوديد بدون آن كه ]اين خوشحالى [به
حق باشد و شما افرادى بوديد كه مبتلاى “مَرَح” و سرمستى شده بوديد.”

 راغب در مفردات، “مَرَح” را
اين گونه معنى مى‏كند:

 “ألْمَرَح شِدَّةُ
الْفَرَح وَ التّوشّع فيه؛ مرح يعنى خوشحالى زياد و اغراق و مبالغه در آن”.

 مى‏بينيد افرادى كه موجودى خود
را به آتش كشيده‏اند چگونه خوشحالند، آن هم نه خوشحالى ساده بلكه سرمستند و در
مقابل، كسانى را كه از رذايل نفسانى بدورند انسانهاى گمراه مى‏دانند و به تمسخر
آنها مشغول مى‏شوند.

 “إِنَّ الَّذينَ أجْرَمُوا
كانُوا مِنَ الَّذين آمنُوا يضْحكُون؛ مجرمان به مؤمنان مى‏خنديدند”.

 “وَ اِذا رَأوْهُم قالُوا
ان هؤلاءِ لَضالُّون؛9 و وقتى آنها را مى‏ديدند (به يكديگر مى‏گفتند:) اينها
انسانهاى گمراهى هستند”.

 اين جاست كه خطر بيماريهاى
روحى بيشتر رخ مى‏نماياند و انسان را موظّف مى‏كند نسبت به خود بيشتر انديشه كند،
بايد هر لحظه، خود را ارزيابى كنيم تا مبادا جزو اين گروه باشيم، به دليل آنچه
گفته شد انبياى الهى كه همان طبيبان روان بشريتند، هيچ گاه منتظر نمى‏شوند كه
بيمار آنها، پيوسته به سراغشان بيايد و دردش را بگويد – چون معمولاً اين گونه
بيماران خبر از درد خويش ندارند – بلكه به سراغ تك تك اين افراد مى‏روند.

 امير مؤمنان‏عليه السلام در
نهج البلاغه در وصف حالات پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مى‏فرمايد: “طَبيب دوَّار
بِطِبِّه؛ پيامبر طبيبى بود كه با طب خويش در ميان مردم گردش مى‏نمود.” اگر چه
اكثر مردم از انبيا روى گردانى مى‏كردند ولى آنها به هر قيمت مأمور به استقامت
بودند.

 در يكى از جنگها عده‏اى اسير
را در حالى كه دستانشان بسته بود كشان كشان وارد مدينه مى‏كردند. پيامبرصلى الله
عليه وآله وسلم با ديدن آنها تبسّمى فرمود، يكى از اسيران گفت: حق دارى به ما
بخندى ما شكست خورده‏ايم و تو پيروز، پيامبر علّت خنده خود را براى او چنين شرح
داد: “عجبت من قوم كيف يقادون الى الجنّة بالسّلاسل؛ در شگفتم از اين كه چسان
عدّه‏اى را با زنجير به طرف بهشت مى‏كشانند؟.”

 او هدايت خودش را نمى‏خواهد
ولى پيامبر براى هدايتش مى‏شتابد و سعادتش را مى‏خواهد ولى گناهكار دشنامش مى‏دهد
و در يك كلام، پيامبر حياتش را مى‏خواهد و او مرگش را “أُريدُ حَياتَهُ وَ يُريدُ
قَتْلى” اين بخش را با ذكر داستانى به پايان مى‏بريم.

 

 × داستان مار بليعده

 مولوى جهالت انسانهاى گناهكار
و مجرم و دورى آنان از انبيا را در داستانى بسيار زيبا شرح مى‏دهد؛

 عاقلى بر اسب مى‏آمد سوار

بر دهان خفته‏اى مى‏رفت مار

 آن سوار آن را بديد و
مى‏شتافت

تا رماند مار را فرصت نيافت

 بعد از آن كه مار در شكم انسان
خوابيده وارد مى‏شود معلوم است تا زمانى كه فرد خوابيده، حركتى نكند مار هم با او
كارى ندارد، ولى با اندك حركتى مار او را خواهد كشت، مگر اين كه با يك حركت سريعِ
مداوم، مار در شكم آن فرد فرصتى براى نيش زدن نداشته باشد، با اين فكر آن مرد عاقل
با چوبدستى كه به همراه داشت محكم بر آن فرد خوابيده كوبيد، او ناگهان از خواب
پريد و از ترسِ سواركار شروع كرد به دويدن، سوار نيز به دنبال او مرتب وى را
مى‏زد، آن مرد در همان حالى كه كتك مى‏خورد و مى‏دويد، گفت:

 شوم آن ساعت كه تو گشتى
پديد

اى خنك چشمى كه روى تو نديد

 بى جنايت بى‏گنه بى بيش و
كم

مُلحدان جايز ندانند اين ستم

 ولى سوار بدون اعتنا به
جسارتهاى او، مشغول كار خود بود، تا اين كه احساس كرد در اثر دويدن زياد، مار تا
ساعتى ديگر قادر به كارى نخواهد بود، بعد گفت سيبهاى گنديده‏اى كه در پايين درخت
ريخته است را بايد بخورى، او هم از ترس تا توانست خورد، در اثر آن دويدن و خوردن
سيبهاى گنديده حالت استفراغ شديدى به او دست داد و همه سيبها را قى كرد كه همراه
با آن جثه وحشتناك مار نيز از دهان او به بيرون پرتاب شد.

 سهم آن مار سياه زشت زفت

چون بديد آن دردها از وى برفت

 گفت: تو خود جبرئيل رحمتى

يا خدايى كه ولىّ نعمتى

 اى مبارك ساعتى كه ديديم

مرده بودم جان نو بخشيديم

 تو مرا جويان مثال مادران

من گريزان از تو مانند خران

 كسى كه نمى‏داند باخود چه
مى‏كند، هميشه از معالجه گريزان است. قبل از اين كه به ادامه اين حكايت بپردازيم
خوب است به قطعه‏اى تاريخى توجه كنيم:

 يكى از سفرهاى بد و شوم
پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم سفرى بود كه براى تبليغ رسالت به طائف تشريف
برده بودند، در آن سفر علاوه بر آن كه پيامبر را نپذيرفتند با سنگ، وى را از خود
راندند، دندان و پيشانى پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در اين سفر شكست وجراحات
زيادى به ايشان وارد آمد. پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم‏لَختى در بيرون شهر
استراحت كردند، شخصى گفت: ديدم پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم دهانش به گفتن چيزى
مشغول است با خود گفتم نكند او ما را نفرين مى‏كند كه در اين صورت همانند اقوام
پيشين نابود خواهيم شد، با اين فكر به پيش رفتم، وقتى كاملاً نزديك شدم ديدم اين
جمله را تكرار مى‏كند: “أللَّهمّ اهْدِ قَوْمى اِنَّهْم لا يِعْلَمُون؛ خدايا قوم
مرا هدايت كن اينها نمى‏دانند ]چه بر سر خود مى‏آورند[.”

 در آن حكايت نيز وقتى آن مرد
از سوار معذرت خواهى مى‏كند كه مرا ببخش اين قدر به تو اهانت نمودم او گفت:

 هر زمان مى‏گفتم از درد
درون

اهد قومى انهم لا يعلمون

 3- تصميم و عزم بر سلوك به سوى
خداوند

 اى بسا بسيارى از انسانها تا
حدّى به خطر پى برده باشند و بارها تصميم بر ترك خطا گرفته باشند ولى به مجرّد آن
كه بادى از شهوت بر آنها وزيده شود، تمام پيمانهاى پيشين را از ياد مى‏برند و
عهدها را مى‏شكنند. اين يكى از آفتهاى قطعى سلوك است كه بايد از پيش پاى سالك
برداشته شود. بدين منظور قدرى به توضيح آن مى‏پردازيم.

 

 ×فراموشى عامل بى‏عزمى

 يكى از حربه‏هاى خطرناك و
مؤثرى كه شيطان پيوسته آن را به كار گرفته و متأسّفانه هميشه هم از آن نتيجه مطلوب
را به دست آورده “فراموشى” است، انسان وقتى فراموش كرد، كه چه هست؟ از كجا آمده؟
چه بايد بكند؟ و چه سرانجامى در انتظار اوست؟ طبعاً حسّاسيّت لازم را از دست خواهد
داد. مثلاً اگر دانش آموزى بداند در ايّام امتحان به سر مى‏برد و درسهاى ناخوانده
زيادى هم در مقابل دارد بى‏ترديد لحظه‏اى درنگ را جايز نمى‏شمرد، ولى اگر اهميت
امتحان، قبولى و ديگر مسائل را فراموش كرد بلافاصله دست از درس مى‏شويد و به
بازيگوشى مشغول مى‏شود. وقتى نيز كه بزرگترها امتحان يا درس را به ياد او مى‏آورند
ناراحت مى‏شود و سعى مى‏كند به شكلى اين هشدار را نيز به فراموشى بسپارد.

 ما انسانها نيز چنين هستيم؛ در
محاسبات روزمره مى‏فهميم كه خطاهاى زيادى مرتكب شده‏ايم و در نتيجه، بسيار تنزل
كرده‏ايم و ممكن است براى لحظه‏اى هم پشيمان شده، اشك ندامت نيز بريزيم ولى
بلافاصله جنود ابليس دست به كار مى‏شوند و ما را از ياد خدا و ديگر عوالم غيبى باز
مى‏دارند، ناگهان مى‏بينيم مجدداً در همان محلّى هستيم كه اوّل بوده‏ايم و باز اگر
بدتر نشده باشيم، قصه همان است كه قبلاً بوده.

 حضرت آدم‏عليه السلام نيز با
همين حربه‏مغلوب شد، چنان كه قرآن مى‏گويد: “وَ لَقَدْ عَهَدْنا إِلى آدَم مِنْ
قَبْل فَنَسِى وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمَاً؛ ما پيش از اين با آدم پيمان بسته
بوديم اما او “فراموش” كرد و ما “عزمى” در او نيافتيم.”

 اگر چه اين فراموشى در
آدم‏عليه السلام – چنان‏كه امام امّت‏رحمه الله فرموده‏اند – عبارت بود از توجّه
به عالم ملك نه فراموشى خداوند كه در ماست10 ولى به هر حال هر اندازه كه نسيان
حاصل شود سلطه شيطان نيز پديد مى‏آيد و به همان نسبت بايد در پيشگاه خداوند توبه و
استغفار نمود.

 لذا يكى از ويژگيهاى مسلّم و
بارز “حزب‏الشّيطان”، فراموشى خداست.11

 براى اين كه خطر اين آفت بيشتر
روشن شود به اين آمار قرآنى توجه كنيد:

 1 – شيطان از اين حربه حتّى در
مورد انبياى بزرگ الهى استفاده كرده.12

 2 – منافقين فراموشكاران خدا
هستند.13

 3 – دوزخيان فراموشكاران خدا
هستند.14

 4 – هلاكت اقوام به واسطه
فراموشى خدا بوده.15

 5 – مسخره كنندگان، خدا
فراموشها هستند.16

 وقتى فهميديم با چه خطرى
روبه‏رو هستيم و دانستيم در اثر بى‏توجّهى آن ممكن است سر از نفاق، دوزخ و هلاكت
درآوريم، بناچار بايد به فكر چاره بود، چاره اين امر را هم خداوند در “ذِكْر”
مى‏داند، ذِكْرِ درست، نقطه مقابل نسيان است، البته شايد گفته شود چه كنيم كه “ذاكر”
باشيم، يا اين كه ذكر را فراموش نكنيم؟ پاسخِ سؤال اين است كه: اصولاً اين گونه
نيست كه ما هميشه در حالت نسيان كامل از ياد خدا به سر بريم، بلكه اصل و واقعيّت
با “ذكر” است و “نسيان” امرى عارضى و موقّتى است، امّا بايد نهايت سعى خويش را
مبذول كنيم تا حالت ذكر در ما استمرار يابد. بايد ذكر خدا و ياد او را دقيقاً
همچون گوهر گرانقدرى بدانيم و بكوشيم آن را از دسترس سارقين؛ يعنى جنود شيطان
محافظت كنيم، در عين سرگرمى و اشتغال به كارهاى روزمرّه نبايد اجازه دهيم آنها ما
را از خدا غافل كنند، بلكه در يك كلام بايد با عزمى راسخ بكوشيم در هر چيزى و با هر امرى و در هر حالتى كه هستيم، ياد
او را در جانمان زنده بداريم. كليد واقعى سعادت بدون ترديد همين است و عامل شقاوت
و هلاكت هم بدون هيچ شكى بيرون رفتن از حوزه “ذكر خدا” ست، چنان كه خود قرآن هشدار
مى‏دهد: “لا تلهكم أَمْوالكُم وَ لا أَوْلادكُمْ عَنْ ذِكْرِ اللَّه؛17 مبادا
اموال و اولاد، شما را از ياد خدا غافل كنند كه در اين صورت به هلاكت خواهيد رسيد.”

 به دو وصيّت از پيامبراكرم‏صلى
الله عليه وآله وسلم توجّه كنيد:

 1 – لا تختارنَّ على ذكر اللّه
شيئا؛ هرگز و هرگز چيزى را بر ذكر خداوند اختيار نكنيد.

 2 – ليس عمل أحب إلى اللّه و
لا أنجى لعبد من كل سيئةٍ في الدّنيا والآخرة من ذكر اللّه قيل و لاالقتال فى سبيل
اللّه؟ قال لولا ذكر اللّه لم يؤمر بالقتال؛18 هيچ عملى در پيشگاه خداوند دوست
داشتنى‏تر و نجات بخشتر از تمامى گناهان در دنيا و آخرت همانند ذكر خدا نيست، شخصى
سؤال كرد حتى از جهاد فى‏سبيل‏اللّه هم بالاتر است؟پيامبرصلى الله عليه وآله
وسلم‏فرمود: اگر ذكر خدا نبود به قتال امر نمى‏شد.”

 از اين جا معلوم مى‏شود كه همه
چيز در پرتو ذكر خداوند قداست مى‏يابد، حتّى پيكار در راه خدا، لذا عكس اين قضيّه
هم صحيح خواهد بود كه اگر هر عملى از “ياد خدا” تهى و براى غير او باشد، ارزشى
نخواهد داشت.

 

 × امورى كه باعث زياد شدن ذِكْر
مى‏شوند

 از آن جايى كه “ذِكْر” از آن
چنان نقش حياتى برخوردار است كه قابل اغماض نيست، خداوند حدودى از آن را بر همگان
واجب فرموده؛ البته أَشكال مستحبى آن كه پيرامون آن بسيار سفارش شده، زياد است كه
به چند مورد از آن اشاره مى‏كنيم:

  1 – نماز

 از مهمترين و بالاترين اذكار “نماز”
است. خداوند مى‏فرمايد: “أقم الصّلوة لذكري؛19 نماز را به پاى بدار براى آن كه در
ياد من باشى.”

 پس آنچه از نماز مطلوب است
إِحياى ذكر و ياد خداست، نه اين كه فقط براى چند دقيقه اعمالى انجام دهيم و يا
سخنهايى را بر زبان جارى كنيم كه خودمان متوجّه نباشيم.

 مرا غرض زِ نماز آن بود كه
يك ساعت

غم فراغ تو را با تو راز بگذارم

 وگرنه اين چه نمازى بود كه
يك ساعت

نشسته روى به محراب و دل به بازارم

 پس از تلاش و مجاهده براى اين
كه در اين لحظات اندك، حضور خداوند را در جان خويش زنده نگاه داريم و از ياد او
بيرون نباشيم بايد بعد از اتمام نماز بكوشيم تا آن ذكر و حالت تنبّه و هشدار را در
خويش استمرار بخشيم؛ چنان كه خود قرآن نيز به اين مسأله امر مى‏فرمايد: “فإذا
قضيتم الصّلوة فاذْكروا اللَّه قياماً و قعوداً و على جنوبكم؛20 زمانى كه نماز
گزارديد، پس (در تمامى حالات) ايستاده، نشسته و بر پهلو، به ياد خدا باشيد.”

  2 – توجّه و انس دايمى با قرآن

 قرآن در مواضع مختلف و
فراوانى، خودش را “كتاب‏ذكر” معرّفى نموده، به همين جهت در روايات، آن قدر توجّه و
اهتمام به قرآن داده شده كه بيان پاره‏اى از آن، گفتار مفصّلى را طلب مى‏كند كه –
براى دور نماندن از مقصد كنونى از آن صرف نظر نموده – فقط به يك مورد از آيات قرآن
اكتفا مى‏كنيم:

 در اوّل سوره طه چنين
مى‏خوانيم: پيامبرما! قرآن را نازل نكرديم كه تو خودت را به مشقّت بيفكنى “الاّ
تذكرةً لمنّ يخشى” قرآن “تذكره” است براى كسى كه بيم داشته باشد. كلمه “تذكرة” در
لغتنامه معتبر “لسان‏العرب” اين گونه معنى شده: “الحفظ للشى‏ء تذكرة؛ محافظت از
چيزى را تذكر مى‏گويند” چنان كه خود ذكر نيز محافظت مستمر از ياد خداوند است.

  3 – ترك دنيا زدگى

 توجّه بيش از حد به دنيا و
لذّتهاى سيرى ناپذير آن، انسان را به گونه‏اى پرورش مى‏دهد كه دايم در انديشه
استفاده هر چه بيشتر از مواهب دنيوى باشد و چون به هر مرحله‏اى از دستيابى دنيا هم
كه برسد باز روح زياده طلب خود را آرام نمى‏يابد، مى‏كوشد باز بيشتر به دست آورد.

 همين طور اين سيكل وحشتناك
ادامه مى‏يابد تا جايى كه به هلاكت او منجر شود، چنان كه در اوّل سوره “تكاثر”
مى‏خوانيم:

 “ألهيكُم التّكاثُر؛ زياده
طلبى شما را به هلاكت انداخت.”

 بديهى است در جريان اين كوشش
مذبوحانه براى به دست آوردن دنيا هرگز خداوند در ذهن و خاطر او حضور نخواهد داشت و
اين همان هلاكتى است كه قرآن بدان اشاره فرموده؛ به اين حديث توجه كنيد:

 پيامبر اسلام مى‏فرمايد:
خداوند در شب معراج به من امر فرمود: “دُم عَلى ذكرى؛ اى محمدصلى الله عليه وآله
وسلم هميشه در ياد من باش”، عرض كردم: خدايا چگونه دوام ذكر تو را تضمين كنم؟
فرمود: “بالخلوة عن النَّاس و بُغْضِكَ الْحُلْوَ و الحامض و فراق بطنك و بيتك من
الدّنيا؛21 با خلوت گزيدن از مردم و دشمنى با ترش و شيرين دنيا و خالى گذاردن شكم
و منزلت از دنيا.”

 به همين دليل در ضيافتى كه
خداوند در ماه مبارك رمضان ترتيب مى‏دهد با همين امور پذيرايى مى‏كند، آن وقت حتّى
براى نَفَس روزه‏دار هم پاداش تسبيح “ذكر خدا” قائل مى‏شود، اگر در پيش از اين
خوانديم كه قرآن، فرجام نسيان خدا را آتش الهى مى‏داند، ولى مى‏بينيم كه روايات،
روزه را سپر اين آتش معرفى مى‏كنند، از آن روست كه روزه عاملى است براى زدودن گرد
نسيان از ياد خدا. پيامبر فرمود:

 “عليك بالصّوم؛ فإنَّه
جنّة من النار؛ بر روزه مواظبت نما كه آن، پوششى براى جلوگيرى از آتش است.”22

  4 – دعا

  شايعترين نوع از انواع ذكر خدا و يكى از
عاليترين مصاديق آن دعاست.

 انسان در دعا اين اجازه را
يافته كه مستقيماً با حضرت بارى تعالى ارتباط برقرار نموده حوايج بى‏انتهايش را از
درگاه معبود بى‏نهايت طلب كند. تمام آنچه كه در يك ذكر شايسته مطلوب است، همه در
دعا حضور دارد در دعا انسان پى به ذلّت و حقارت و فقر ذاتى خويش مى‏برد و مى‏يابد
كه نقطه قابل اطمينان و اتّكا فقط و فقط خداست و نه غير او، پس هرچه (به واسطه
نسيان از خدا) از اين مركزِ اتّكاى واقعى دور بماند بيشتر در معرض هلاك واقع شده
است.

 بحث دعا آن قدر گسترده است كه
نمى‏توان به راحتى به همه جوانب آن پى برد، براى اهميّت دعا همين بس كه خداوند در
آخر سوره فرقان مى‏فرمايد:

 “پيامبر! به مردم بگو: اگر
دعاى شما نبود، خداوند هيچ اعتنايى به شما نمى‏نمود” از اين رو بحث پيرامون دعا را
به فرصت ديگرى مؤكول مى‏كنيم.

  5 – ترك مطلق گناه

  پيش از اين گفتيم: مهمترين ويژگى پيروان شيطان (حزب‏الشّيطان)
فراموشى خداوند است، در اين جا به اين نكته توجّه مى‏دهيم كه چرا شيطان مى‏كوشد
انسان را به فراموش نمودن خداوند مجبور كند؟ جواب اين است كه: تا زمانى كه ما
خداوند را حاضر و ناظر بدانيم هرگز جرأت اين كه در محضر او به خلافى تن در دهيم
نخواهيم داشت؛ ولى با فراموش نمودن اين عامل مهم و باز دارنده، ديگر هيچ چيزى
نمى‏تواند مانع انسان از ارتكاب انواع بزهكاريهاى اجتماعى و فردى بشود؛ پس شيطان
براى به گناه كشانيدن آدمى مى‏كوشد وى را به فراموشى از ياد خدا مبتلا كند، عمل
مقابله به مثلى كه ما مى‏توانيم انجام دهيم اين است كه تا حد امكان سعى كنيم خود
را از معصيت الهى بدور داريم، كه بى‏ترديد اين عمل، اثرى چشمگير در إحياى ياد
خداوند در ما خواهدداشت. حضرت‏على‏عليه السلام مى‏فرمايد: “ليس فى الْمَعاصي أشدّ
من اتباع الشّهوة، فلا تطيعوها، فتشغلكم عن ذكر اللّه؛23 در ميان گناهان، بدتر از
پيروى از شهوت وجود ندارد، پس به دنبال شهوت نرويد؛ زيرا شما را از ياد خدا باز
مى‏دارد.”

 

 × ثمرات ذكر خدا

 براى اجتناب از طولانى شدن اين
بحث فقط به فهرستى از اين ويژه‏گيها اشاره مى‏كنيم، با اميد آن كه با تدبّر و دقّت
در هر كدام از اينها شوق ذكر خدا در قلوب ما زنده شود و هيچ امرى را بر ياد خدا
ترجيح ندهيم:

 1 – ذكر، قلب انسان را آباد و
زنده مى‏كند.24

 2 – غذاى روح انسانى استمرار
ياد خداست.25

 3 – ذكر، راهيابى به سوى بهشت
است.26

 4 – ذكر، نور عقل، حيات جانها
و روشنى سينه‏هاست.27

 5 – ذكر خدا، قلب را زنده و
فراموشى آن دل را مى‏ميراند.28

 6 – ذكر خدا، نور قلوب است. 29

 7 – ذكر، باعث انس با خداوند مى‏شود.30

 8 – ذكر خدا، طرد كننده شيطان
است.31

 9 – ذكر خدا، سرمايه مؤمن و
سود آن رهايى از چنگال شيطان است. 32

 

پاورقيها:

 1 ) نهج البلاغه، صبحى
صالح، خطبه223.

 2 ) مؤمنون (23) آيه100.

 3 ) ميزان الحكمة، ج9،
ص225.

 4 ) همان، ص247.

 5 ) نهج البلاغه، خطبه 64.

 6 ) تفسير سوره حمد امام
خمينى‏رحمه الله جلسه دوم.

 7 ) طه (20) آيه 125.

 8 ) مؤمن (40) آيه 74.

 9 ) مطففين (83) آيه‏هاى
29 و 31.

 10 ) چهل حديث امام
خمينى‏قدس سره حديث ششم، ص105.

 11 ) مجادله (58) آيات 18
و 17.

 12 ) كهف (18) آيه 63 و
61؛ همچنين يوسف (12) آيه 42.

 13 ) توبه (9) آيه 67.

 14 ) ص (38) آيه 26؛ سجده (41)
آيه 14 و جاثيه (45) آيه 34.

 15 ) فرقان (25) آيه 18.

 16 ) مؤمنون (23) آيه 110.

 17 ) منافقون (63) آيه 9.

 18 ) ميزان الحكمة، ج3،
ص408.

 19 ) طه (20) آيه 14.

 20 ) نساء (4) آيه 103.

 21 ) بحارالانوار، ج77،
ص22.

 22 ) همان، ج96، ص258.

 23 ) ميزان الحكمة، ج3،
ص431.

 24 ) غرر الحكم.

 25 ) همان.

 26 ) بحار الانوار، ج78،
ص39.

 27 ) غرر الحكم.

 28 ) تنبيه الخواطر، ص360.

 29 ) غرر الحكم.

 30 ) همان، ص404.

 31 ) همان.

 32 ) همان.

/

فلسفه روزه

فلسفه روزه

سيد موسى ميرمدرس

 

 اشاره:

 برنامه مشخص ساليانه‏اى كه
اسلام به عنوان “روزه‏دارى” براى پيروانش، مقرّر داشته، برخلاف آنچه كه قشريون
مى‏پندارند، يك عبادت صورى و يا يك رژيم ساده غذايى نيست، بل برنامه‏اى است سازمان
يافته و اصولى كه از ابعاد گوناگون براى تأمين سلامت جسم و روح بشر، مفيد و ضرورى
است و آثار فردى و اجتماعى و دنيوى و اخروى آن قابل انكار نيست. در اين مقاله به
گوشه‏هايى از آنها پرداخته مى‏شود ولى پيش از شروع بحث، تبيين دو مقدمه، بايسته
است؛ نخست: جايگاه فلسفه روزه و اين كه چه علمى، عهده‏دار تبيين آن است و دوم:
نگاهى به فلسفه احكام.

 

 جايگاه فلسفه روزه

 گزاره‏هاى دينى و مذهبى بر دو
گونه‏اند:

  1- گزاره‏هاى اِنشايى.

  2- گزاره‏هاى اِخبارى.

 گزاره‏هاى اِخبارى كه از “هستها
و نيستها” سخن مى‏گويند، در قلمرو علم كلامند و گزاره‏هاى انشايى كه از “بايدها و
نبايدها”، بحث مى‏كنند، بر دو قسمند، زيرا يا ناظر به درون آدمى‏اند كه در حوزه
علم اخلاق قرار مى‏گيرند يا به مسائل بيرون از نفس مى‏پردازند كه در عرصه علم فقه
به شمار مى‏روند.

 عهده‏دار بحث از فلسفه احكام،
نه علم فقه است و نه علم اخلاق، بل علم كلام است؛ زيرا علم كلام، از يك جهت كل
گزاره‏هاى دينى و مذهبى را در بر مى‏گيرد، بنابراين دفاع انديشمندانه از فقه و
اخلاق و بطور كلى دين و كارايى احكام آن و بيان انتظارات از دين، همگى در حوزه علم
كلام جاى دارند. پس فلسفه روزه – به عنوان بخشى از فلسفه احكام – در قلمرو علم
كلام است، از اين جهت، فلسفه روزه ماهيتاً يك بحث كلامى است، گرچه از اخلاق و فقه
نيز گفت‏وگو شود.

 فلسفه احكام

 اين حقيقت به اثبات رسيده كه
احكام الهى بر پايه مصالح و مفاسد واقعى، جعل شده‏اند؛ يعنى در شريعت اسلامى، هيچ
حكمى (تكليفى يا وضعى) بدون علت و انگيزه واقعى صادر نشده است، اما اين سخن بدين
مفهوم نيست كه آدمى، مى‏تواند علت قطعى همه احكام دينى را با عقل خود، دريافت كند،
چرا كه دانشهاى بشرى، در عرصه نيازهاى مادى و شناخت ساختار وجودى آدمى، اندكند و
به شهادت كاوشها و پژوهشهاى دانشمندان معارف بشرى، مجهولات انسان در مقايسه با
دانستنيهايش، بسيار فراوانند و فاصله ژرفى ميان اين دو حكمفرماست. از اين رو
مى‏بينيم، پيوسته در قوانين موضوعه خويش و روش نظامهاى سياسى – حقوقى و … تجديد
نظر مى‏كند.

 بنابراين دور نيست، اگر اين
موجود بسيار بغرنج و توبرتو – كه با ابزارهاى مدرن در نيل به شناخت خويش دچار
ناتوانى گشته – از درك علت قطعى احكام و قوانينى كه براى او، توسط آفريننده‏اش جعل
شده، ناتوان باشد. البته اين گفتار، بدان معنا نيست كه دريافت حكمتها هم از دسترس
دور باشد؛ بويژه اين كه عمده اين علتها در آيه‏هاى قرآن و روايتهاى معصومان‏عليهم
السلام بيان شده است و روزه از زمره اين موارد است، كه آيات و روايات توأمان درباره
فلسفه آن سخن گفته‏اند و علم و تجربه نيز اهميّت و لزوم آن را مورد تأييد قرار
داده‏اند.

 

 پيشينه تاريخى روزه

 قرآن شريف، از مكلّف بودن
امّتهاى پيشين به روزه‏دارى خبر داده است.1 آثار و شواهد موجود نيز نشان مى‏دهند
كه روزه در ميان اديان و مذاهب باستانى، داراى اهميت بوده است. بت‏پرستان،
ستاره‏پرستان (صابئيها)، توتميستها، مجوسيان، مانويها، بوداييها برهماييها،
پرستندگان حيوانات و نباتات و همه مسلكهاى عرفانى، هر كدام به كيفيت ويژه‏اى،
روزه‏دار بوده‏اند.

 “صابئيها” براى احترام به
كره ماه، سى روز، امساك مى‏نمودند و “وثنيها” نيز براى تقرّب و ارضاى آلهه خود يا
برآوردن حاجتهايشان و در هنگامى كه مرتكب جرمى مى‏گشتند، به منظور خاموش كردن خشم
خدايان، روزه مى‏گرفتند. جيمزهاكس در اين باره مى‏نويسد:

 “روزه كليةً در تمام
اوقات، در ميان هر طايفه و هر ملّت و مذهب، در موقع ورود اندوه و زحمت غير
مترقّبه، معمول بوده است”.2

 از تورات و انجيل كنونى نيز به
دست مى‏آيد كه روزه در ميان يهود و نصارا وجود داشته و تورات از قول حضرت
موسى‏عليه السلام نقل مى‏كند كه چهل روز، روزه‏دار بوده است.3 و همچنين درباره
حضرت يعقوب‏نبىّ‏عليه السلام آمده كه خداوند وى را خاضع و روزه‏دار، ساخته است.
جيمزهاكس معتقد است كه قوم يهود، هنگام توبه و طلب رضايت خداوند به روزه پناه
مى‏بردند.4

 حضرت عيسى‏عليه السلام نيز چهل
روز، روزه داشته و حواريون پس از آن حضرت نيز روزه‏دار بوده‏اند.5 امام فخر رازى
از پاره‏اى از مفسّران نقل مى‏كند كه مى‏گويند: روزه مسيحيان به پنجاه روز رسيده
است.6 و اكنون نيز روزه‏هاى مخصوصى در ميان يهوديان و فرقه‏هاى گوناگون مسيحى رواج
دارد.

 فوايد و آثار روزه

 روزه از فوايد و آثار گوناگون
جسمانى و روحانيى برخوردار است كه به اهم آنها اشاره مى‏شود:

  1- تربيتى – روانى

 از مرتاضان و مهذّبان نفوس، كه
از راههاى مخصوص به خود به تطهير روح مى‏پردازند، گرفته – كه معتقدند: آنچه نفس را
ناخوش آيد، بايد بدان پرداخت و روزه چنين است – تا صوفيان، كه چله نشينند و از
اصولشان امساك است، و عارفان – كه مى‏گويند: اندرون از طعام خالى دار تا در او نور
معرفت بينى – همگى نقش محورى روزه در خودسازى و تهذيب نفس را باور دارند. زيرا
روزه تمرين مقاومت و آمادگى روحى در خودسازى است. براى اين كه اخلاق و تهذيب نفس
بر دو پايه استوار است:

 الف: تخليه؛ يعنى پاكسازى و
تصفيه روح از عادات نكوهيده و آلودگيهاى مادّى كه مقدمه آن شناخت صفات پسنديده و
ناپسند (رذايل و فضايل انسانى) است.

 ب: تحليه؛ يعنى آراستن نفس به
صفات پسنديده و مطلوب انسانى مانند تقوا كه از حكمتهاى روزه است (لعلّكم تتّقون).

 كسانى كه ساليانه، دوره يك
ماهه‏اى براى شركت در اين پيكار درونى مى‏گذرانند، از آمادگى رزمى بيشترى نسبت به
ديگران برخوردارند. براى اين كه پيامبر عظيم الشأن اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم
شكم‏پرستى و شهوت جنسى را از جمله سه امرى برشمرد كه پس از خويش، براى امّتش نسبت
به آنها بيمناك بود.7 و نيز مى‏فرمايد: اولين چيزهايى كه موجب گرفتارى انسان در
آتش جهنم است، دهان [ابزار گناههاى فراوان] و فرج [ابزار شهوت جنسى] است.8 در ماه
مبارك رمضان، از جمله امورى كه روزه‏دار از آنان پرهيز مى‏كند، خورد و خوراك و
مسائل جنسى است. بنابراين كسانى كه با تمرينهاى پيگير و خستگى‏ناپذير از رقبه‏هاى
دشوار شكم و شهوت‏پرستى گذشته‏اند، در برابر ساير كششهاى نفسانى، از مقاومت بيشترى
برخوردار خواهند بود و براى همين است كه آمار جرايم و كارهاى خلاف در ماه مبارك
رمضان، سير نزولى را نشان مى‏دهد.

  2- اجتماعى – اخلاقى

  نظام طبقاتى و فاصله ژرف ميان تهيدستان و
توانمندان، يكى از عوامل تنش‏زا و نارضايتى در هر نظامى است و به هر ميزان فاصله
اختلاف طبقاتى، عميقتر گردد، ناهنجاريهاى اجتماعى و مفاسد اخلاقى افزونتر مى‏گردند
و پيوسته آتش كينه و انتقام گروه تهيدست – به واسطه فشارهاى اقتصادى و محروميتهاى
اجتماعى – نسبت به توانگران شعله‏ورتر مى‏شود تا آن گاه كه به مرحله انفجار و
ناآراميهاى اجتماعى، فرجام مى‏يابد.

 اسلام با تكيه بر اصل عدالت
اجتماعى، نهايت كوشش را در تنظيم روابط جامعه به كار برده و از آن جا كه طبيعت بشر
– به واسطه استعدادها و توانمنديهاى فردى – بر اختلاف است، ساعى بوده تا با جعل
احكام و دستورهاى گونه‏گون، آن اختلاف طبيعى را هم، به حداقل برساند. از جمله اين
احكام، روزه است كه به سبب آن، اولاً: ميان همه افراد جامعه برابرى ايجاد مى‏كند و
ثانياً: شرايطى را پديد مى‏آورد تا ثروتمندان با درك موقعيت محرومان، فشارهاى
اقتصادى و رنجهاى اجتماعى آنان را كاهش دهند و ثالثاً: با اين اقدام، جامعه را از
پريشانى و نارضايتى، پيراسته مى‏سازد و روحيه برادرى و ديگر گرايى را در ميان آنان
به وجود مى‏آورد. از اين رو هنگامى كه هشام بن حكم از امام صادق‏عليه السلام
درباره فلسفه روزه مى‏پرسد، مى‏فرمايد:

 “انّما فرض اللّه الصّيام
ليستوى به الغنىّ و الفقير و ذلك ان الغنى لم يكن ليجد مسّ الجوع فيرحم الفقير
لانّ الغنىّ كلما اراد شيئاً قدر عليه، فاراد اللّه تعالى ان يسوّى بين خلقه و ان
يذيق الغنىّ مسّ الجوع و الالم ليرقّ على الضعيف و يرحم الجائع؛9 براستى خداوند
روزه را واجب كرد تا – به وسيله آن – ميان تهيدستان و ثروتمندان برابرى ايجاد كند
و اين براى آن است كه ثروتمندان كه هرگز درد گرسنگى و فقر را احساس نكرده‏اند، به
فقيران رحم آورند، زيرا اغنيا، هرگاه هوس انجام كارى نمايند، به علت توانمندى
مالى، بر انجام آن توانايند، پس پروردگار با وجوب روزه بر همگان، اراده نمود تا
بين بندگانش مساوات به وجود آورد و سرمايه‏داران [نيز] گرسنگى و درد فقيران را لمس
كنند تا بر آنان شفقت ورزند و ترحّم نمايند”

 3- بهداشتى – درمانى

 روزه‏دارى براى تعويض و تجديد
چربيهاى ذخيره‏مانده و سفت‏شده بدن و كاهش ذخاير چربى و گليكوژنى اعضاى مختلف بدن،
روش منحصر به فردى است. گو اين كه ارزش جنبه‏هاى معنوى و وظيفه روزه از لحاظ
روان‏شناسى و بهداشت روانى و اثرات تربيتى و فوايد اجتماعى آن به مراتب از
جنبه‏هاى بهداشت جسمى بيشتر است.10

 روزه‏دارى كه امروزه آن را در
پزشكى به نام “رژيم”، در موارد مختلفى از بيماريها تجويز مى‏كنند، سبب مى‏شود كه
ذخاير مخصوص گليكوژن يا چربى بدن از نقاط مختلف برداشته شوند و به مصرف احتراق
داخلى يا انرژى خارجى و سوخت و ساز آن برسند و مسلّم است كه بدن در حال روزه ابتدا
چربيهاى زيرجلدى را به مصرف رسانده و بتدريج نوبت به چربيهاى داخلى احشا مى‏رسد
ولى در هيچ صورتى، روزه‏دارى، صدمه‏اى به نسوج عضلانى و استخوانى بدن وارد
نمى‏سازد، مگر اين كه انسان مدتها گرسنه بماند و تمام ذخاير بدن از بين بروند، آن
گاه نسوج عضلانى مورد استفاده خود بدن واقع مى‏شوند.11

 امروزه در علم پزشكى به اثبات
رسيده كه عامل بسيارى از بيماريها، زياده‏روى در خوردن و عدم رعايت بهداشت تغذيه
است. پيام‏آور بزرگ اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم قرنها پيش، اين مطلب را در كلام
ژرفى چنين بيان مى‏كند: “المعدة بيت كلّ داء و الحمية رأس كلّ دواءٍ؛ معده، خانه
تمام دردهاست و امساك بالاترين داروها.”12

 تصور مى‏شود آنچه كه مى‏خوريم
صرف سوختن و تهيّه انرژى براى بدن مى‏شود و دفع مى‏گردد، ولى اين تصوّر نادرستى
است. زيرا بدن به مانند حوضى است كه غذا از طرفى وارد و از طرف ديگرش خارج مى‏شود؛
مثلاً مواد قندى از جانبى وارد شده و از جانب ديگر به مصرف سوخت رسيده، دفع
مى‏گردند، آنچه وارد مى‏شود تازه است و آنچه خارج مى‏گردد، مانده و كهنه. مسلمانى
كه يازده ماه تمام بدون وقفه، نوها به بدنش وارد شده‏اند، ورود تازه‏ها از روى
قاعده علمى و نظم بهداشتى نيست و برعكس خروج كهنه‏ها كه به وسيله ريه، كليه، كبد،
پوست و… انجام مى‏گيرد، با حساب و نظم است، ريه‏ها سموم را با نظم خارج مى‏سازند
و كليه‏ها زهرها را با حساب دفع مى‏كنند و كبد با ترتيب مخصوص، آنها را دور
مى‏نمايد، لاجرم انبارهاى ذخيره‏اى، درست و مرتّب نشده‏اند و متابوليسم بطور سوخته
و نيم سوخته درمى‏آيد و ايجاد بيماريهاى تغذيه‏اى گاه از اين نيم سوخته‏هاست كه
اگر به وسيله روزه گرفتن نظم و حسابى در كار ذخاير بدنى به وجود نيايد، سبب پيدايش
پيشامدهاى ناگوارى مى‏گردد و حتّى در پايه‏هاى منابع ذخيره‏اى شكافى به وجود
مى‏آيد.13

 اين جاست كه معناى سخن پيامبر
خداصلى الله عليه وآله وسلم فهميده مى‏شود كه فرمود: “صوموا تصحّوا؛14 روزه بگيريد
تا سالم شويد.”

 بنابر آنچه گفته آمد، بايد سخن
دكتر آلكسى سوفورين را حقيقت دانست كه مى‏نويسد:

 “درمان از طريق روزه،
فايده ويژه‏اى در كم خونى، ضعف روده‏ها، التهاب بسيط و مزمن دملهاى خارجى و داخلى،
سل، اسكليروز، روماتيسم، نقرس، استسقا، نوراستنى، عرق النسا، حزاز (ريختگى پوست)،
بيماريهاى چشمى، مرض قند، بيماريهاى جلدى، بيماريهاى كليه، كبد و بيماريهاى ديگر
دارد.

 معالجه از طريق امساك، اختصاص
به بيماريهاى فوق ندارد، بلكه بيماريهايى كه مربوط به اصول جسم انسان است و با
سلولهاى اساسى جسم آميخته شده – همانند سرطان، سفليس، سل و طاعون – را نيز شفا
مى‏بخشد”.15

 4- عرفانى – الهى

 در حديث قدسى آمده كه خداوند
فرمود:

 “كلّ عمل ابن آدم هوله غير
الصّيام، هولى و أنا أُجزى به؛16 از ميان اعمال و عبادات آدمى، فقط روزه براى من
است و من پاداش روزه‏ام”.

 در علّت اين كه، خداوند روزه
را در ميان ساير عبادات به خود، اختصاص داده و فرموده: “روزه براى من است”،
گفته‏اند: روزه تنها عبادتى است كه روزه‏دار، پنهان از چشم ديگران، آن را به جا
مى‏آورد و از ثناگويى آنان درباره روزه‏اش، در امان است. روى اين جهت خداوند، آن
را به خود اختصاص داده و فرموده است: “من خود جزاى آن را مى‏دهم”. و البته اين در
صورتى است كه “أجزى به” بخوانيم، ولى اگر “أُجزى به” قراءت شد، بدين معناست كه “من
خود، پاداش روزه‏ام”.

 مفسّر گرانقدر، علامه
طباطبايى، مى‏نويسد: در اين صورت كنايه از نزديكى روزه‏دار به خداى تعالى است.17

 پوشيده نيست كه اين حديث شريف
داراى معناى بلندى است كه سزاوار بود، كسى چون علامه بزرگوار، در اين باب سخن
مى‏راند ولى به هر حال، روايت مافوق انديشه ماست، زيرا تساوى ميان كالا و بهاى آن
از بديهيات عقلانى است و درباره پاداش اعمال بندگان، هرچه خداوند عطا نمايد، تفضّل
است و كسى از او حق مطالبه ندارد، با اين وجود، معقول است كه خداوند، عِدْل جان
انسان را، فردوس برين، قرار دهد، آن گونه كه فرموده است: “إِنّ اللّه اشترى من
المؤمنين أنفسهم و أموالهم بأنَّ لهم الجنّة”.18 يا درباره روزه آمده است كه
روزه‏داران، باب مخصوصى در بهشت دارند؛ إنّ للجنّة باباً يدعى الرّيان لايدخل منه
إِلاّ الصائمون؛19 اما چگونه متصّور است كه خداوند؛ يعنى آفريدگار عالم و آدم،
پاداش روزه‏دار باشد؟!

 در دو مقام مى‏توان به شرح و
بسط اين حديث شريف پرداخت؛ بطور اجمالى و بطور تفصيلى.

 شرح اجمالى

 اما شرح اجمالى آن اين است، كه
وقتى خداوند مى‏فرمايد: “من پاداش روزه‏ام”؛ يعنى من خود را به روزه‏دار مى‏دهم؛
خودم را به او مى‏دهم، يعنى او را خدايى مى‏كنم و اين، همان است كه در روايت آمده
كه اخلاقتان را خدايى كنيد: “تخلّقوا بأَخلاقِ اللّه”، به اصطلاح انسان “خداگونه”
بشود. شايد به همين معناست آنچه كه در حديث قدسى آمده كه “… إنّه ليتقرّب [العبد] الىّ بالنّافله حتّى إذا أحبّه فإذا أحببته كنت سمعه الّذى يسمع به و بصره الّذى
يبصر به و لسانه الّذى ينطق به و يده الّذى يبطش بها؛20 چون بنده من در اثر عبادت
و كارهاى شايسته به من نزديك شود، او را دوست خواهم داشت و در نتيجه آن، من گوش او
هستم به گونه‏اى كه به توسط من مى‏شنود و چشم او هستم به طورى كه به توسّط من
مى‏بيند و زبان و دست او هستم، به طورى كه او به توسّط من مى‏گويد و مى‏گيرد”.

 شرح تفصيلى

 براى توضيح مراد از روايت
ياد شده، بيان دو مقدّمه لازم است:

 مقدمه اول:

 علماى اخلاق و معارف الهى،
روزه را به سه مرتبه تقسيم نموده‏اند:21

 الف – روزه عوام، كه عبارت است
از پرهيز از مفطرات روزه كه فايده‏اش اسقاط تكليف است.

 ب – روزه خواص، كه عبارت است
از پرهيز از مفطرات روزه، همراه با كنترل جوارح و اعضاى ديگر، از معاصى، مانند
محافظت چشم و گوش و زبان و دست، كه فايده اين روزه ثوابهايى است كه در روايات به
آنها اشاره رفته است.

 ج – روزه خواصّ الخواص، كه
عبارت است از روزه داشتن جوارح و جوانح؛ يعنى اعضاى بدن و قلب آدمى نيز روزه‏دارند
از نظر به غير خدا كه “قُل اللّه ثمَّ ذَرْهُم” كه البته اين نيز مراتبى دارد.

 نتيجه اين مقدّمه اين است كه
به يقين آن روزه‏اى كه خداوند، پاداش اوست، روزه خواص الخواص است.

 مقدمه دوم:

 فلاسفه عوالم وجود را بر سه
قسم مى‏دانند:

 الف – عالم ماده كه مشحون و
مبتلا به تشتت و فرورفتن در شهوات و نفسانيات است و همگان در آن گرفتارند و اين
پايين‏ترين عوالم است.

 ب – عالم مثال يا برزخ كه فقط
شبهى از مادّيات است، اصالةً مجرد، ولى برخى از آثار ماده؛ مانند شكل و اندازه و
هيأت را داراست كه برزخ ميان عالم ماده و عقل است.

 ج – عالم عقل كه بالاترين
مراتب و بطور كلّى مجرّد از آثار عالم مادّه است.

 پس از ذكر اين دو مقدمه، بايد
گفت، انسان در اين عالم ماده، گرفتار شهوات و نفسانيات است و روزه وسيله‏اى است كه
او را از اين عالم، جدا و به سوى عالم تجرّد و عقل مى‏كشاند؛ به هر ميزان كه انسان
در مراتب سه گانه روزه، پيشى بگيرد، به همان اندازه از مادّيات، فاصله گرفته و با
عالم عقل كه نزديكترين موجود به خداوند است، نزديك مى‏شود، تا مى‏رسد به جايى كه
فانى در اراده خدا مى‏شود و به مبدأ مطلق، اتّصال مى‏يابد. و اين جاست كه روزه
مى‏تواند انسان را به مقامى برساند كه آنچه در نظر من و تو نايد، آن است.

 

 پاورقيها:

1 ) بقره (2) آيه 183.

 2 ) قاموس مقدس، ص427.

 3 ) رك: تورات، سفر تثنيه،
باب 9، شماره 9.

 4 ) رك: قاموس مقدس، ص428.

 5 ) رك: انجيل متى، باب 4
شماره 2 – 1؛ انجيل لوقا، باب 5، ش35 – 33.

 6 ) رك: التفسير الكبير،
ج5، ص69.

 7 ) رك: جامع السّعادات،
ج2، ص4.

 8 ) رك: كتاب الخصال،
ح126، ص78.

 9 ) وسائل الشّيعه، ج7،
ح1، ص3؛ من لايحضره الفقيه، ج2، ح1766، ص73.

 10 ) رك: احمد صبور
اردوبادى، اهميت روزه از نظر علم روز، چاپ سوم، مركز مطبوعاتى دارالتّبليغ اسلامى،
قم، 1353، ص29.

 11 ) رك: همان، ص53.

 12 ) بحارالانوار، ج62، ص290،
باب 89.

 13 ) رك: شهيد پاك نژاد،
اولين دانشگاه و آخرين پيامبر، انتشارات كتابفروشى اسلاميه، تهران، 1349، ج3، ص37
– 34.

 14 ) بحارالانوار، ج93،
ص255.

 15 ) روزه: روش نوين براى
درمان بيماريها، با ترجمه محمد جعفر امامى، ص65.

 16 ) بحارالانوار، ج93،
ص249.

 17 ) رك: تفسير الميزان،
ج2، ص25.

 18 ) توبه (9) آيه111.

 19 ) بحارالانوار، ج93،
ص252.

 20 ) اصول كافى، ج2، ص352.

 21 ) رك: ميرزا جواد آقا
ملكى تبريزى، المراقبات، ص95؛ امام محمد غزالى، كيمياى سعادت، ص174.

/

آغاز نزول قرآن

آغاز نزول قرآن

آية الله محمد‌هادى معرفت

 

 ترديدى نيست كه قرآن در ماه
رمضان و در شب قدر، بر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نازل شده است، زيرا در قرآن
آمده است:

 “شَهْرُ رَمَضانَ الَّذى
أُنْزِلَ فيهِ الْقُرآنُ”.1 “إنَّا أَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةٍ مُبارَكةٍ”.2 “إنَّا
أَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ”.3

 به نظر ما شب قدر، در دهه آخر
ماه مبارك رمضان قرار گرفته و يكى از دو شب بيست و يكم و بيست و سوّم است كه به
موجب حديث جهنى، بيست و سوّم رمضان بر بيست و يكم ترجيح دارد4 و صدوق‏رحمه الله
گفته است: بزرگان ما اتّفاق نظر دارند كه شب بيست و سوّم، شب قدر است.5

 در حال حاضر تعيين شب قدر،
مورد بحث ما نيست، بلكه مى‏كوشيم كه زمان نزول قرآن را كه در شب قدر رخ داده مشخص
نماييم، دراين باره سه نكته مبهم وجود دارد:

 1- نزول قرآن، در ماه رمضان با
آنچه گفته شده منافات دارد؛ زيرا به اتفاق شيعه و به موجب برخى از روايات اهل
سنّت، بعثت پيامبر،صلى الله عليه وآله وسلم در ماه رجب اتفاق افتاده است و ترديدى
نيست كه در هنگام بعثت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم آياتى چند از قرآن (پنج آيه
اوّل سوره علق) نازل شده است؛ بنابراين چگونه ممكن است اين امر با نزول تمامى قرآن
و يا آغاز نزول قرآن در رمضان سازگارى داشته باشد؟

 2- مقصود از نزول قرآن در يك
شب، يعنى شب قدر چيست؟ آيا با توجه به اين كه قرآن كريم در طول بيست يا بيست و سه
سال و در مناسبتهاى گونه‏گون نازل شده و سبب نزول هر آيه نيز معلوم است باز هم
مى‏توان عقيده داشت كه قرآن در يك شب نازل شده است توجيه مسأله چگونه است؟

 3- اوّلين آيه و يا سوره‏اى كه
نازل شده كدام است؟ اگر سوره علق و يا آياتى از آن نخستين بار نازل شده است، چرا
سوره حمد را “فاتحة الكتاب” مى‏نامند؟ بديهى است اين توجيه نيز كه قرآن پس از
درگذشت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و يا در اواخر عمر آن حضرت مرتّب شده، معقول
و قابل قبول به نظر نمى‏رسد؛ زيرا اين سوره از وقت نزول، به “فاتحة الكتاب”
نامگذارى شده و پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم خود فرموده است: “لا صلاةَ إِلاّ
بفاتحة الكِتاب؛6 نماز جز با فاتحة الكتاب (سوره حمد) ]پذيرفته[ نيست.”

 در پاسخ به سؤالات سه گانه
بالا به طور اجمال بايد گفت: آغاز بعثت با آغاز نزول قرآن به عنوان يك كتاب
آسمانى، همزمان نبوده است. پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم پس از آن كه به
پيامبرى برگزيده شد تا سه سال مخفيانه و غيرعلنى مردم را به اسلام دعوت مى‏كرد تا
اين كه آيه “فَاصْدَعْ بِما تُؤمَر وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ؛7 آنچه را كه
به آن مأمور شده‏اى آشكار ساز و از مشركان روى بگردان” نازل شد و از آن پس، قرآن،
به عنوان يك كتاب آسمانى، بتدريج نازل گرديد و در طول مدّت طولانى نزول آن، شمار
اندكى از اصحاب كه قادر به نوشتن بودند آن را ثبت و ضبط كردند.

 آغاز نزول قرآن – پس از دوره
سه ساله مذكور – در ماه مبارك رمضان و شب قدر بوده، بر اين اساس مى‏توان نزول قرآن
را در شب قدر دانست. هرچند مجموع قرآن بتدريج و در طول بيست سال نازل شده است،
زيرا آغاز هر حادثه بزرگى كه مستمرّ و ادامه‏دار است تاريخ وقوع آن حادثه به حساب
مى‏آيد.

 امّا اوّلين آياتى كه از قرآن
نازل شده، پنج آيه اوّل سوره علق است و آيات ديگر آن، در زمانى ديگر نازل شده است
و اوّلين سوره كاملى كه نازل گرديده، سوره حمد است و به همين جهت “فاتحة الكتاب”
ناميده شده است.

 اينك پس از پاسخ اجمالى به اين
سه شبهه، به پاسخ تفصيلى آنها مى‏پردازيم:

 

 × دوره سه ساله

 فرض كنيم كه به موجب روايات
امامان شيعه‏عليهم السلام و گروهى از اهل سنّت، بعثت پيامبر در ماه رجب رخ داده
است، امّا قرآن، به صورت يك كتاب آسمانى و دستور هميشگى الهى، پس از گذشت سه سال،
نازل شده است. در طىّ اين دوره سه ساله، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نبوت خود
را از عامّه مردم، مخفى مى‏نمود و پنهانى به سوى خدا دعوت مى‏كرد، از اين رو
مشركان نيز متعرّض او نمى‏شدند و چون از جانب او خطرى نسبت به آيين خود، احساس
نمى‏كردند به طعنه‏هاى زبانى اكتفا مى‏كردند. در اين مدت، رسول اكرم‏صلى الله عليه
وآله وسلم با چهار تن كه عبارت بودند از: على‏عليه السلام، جعفر، زيد و
خديجه‏عليها السلام نماز مى‏خواند و هرگاه افرادى از قريش به آنان برخورد
مى‏كردند، آنان را به مسخره مى‏گرفتند.

 علىّ بن ابراهيم قمى مى‏گويد:
چون سه سال از بعثت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم گذشت، خداوند خطاب به او فرمود:

 “فَاصْدَعْ بِما تُؤمَر وَ
أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكينَ إنَّا كَفَيْنكَ الْمُسْتَهْزئينَ؛ مأموريتهاى خويش
را آشكار ساز و از مشركان روى گردان كه ما تو را از ]شرّ[ استهزا كنندگان نگاه
مى‏داريم.”8

 يعقوبى نيز مى‏گويد: “پيامبرصلى
الله عليه وآله وسلم در مكّه، سه سال نبوت خود را مكتوم نگاه داشت.”9

 محمّد بن اسحاق هم گفته است: “پس
از گذشت سه سال از بعثت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم، آيه “فَاصْدَعْ بِما
تُؤمَر” بر وى نازل شد و خداوند او را امر كرد كه آشكارا دعوت كند و همگان را از
كجرويها بيم دهد.”10

 امام صادق‏عليه السلام فرموده
است: “پيامبر خداصلى الله عليه وآله وسلم، پس از بعثت، سيزده سال در مكّه بود كه
سه سال از اين مدّت را، مخفيانه و همراه با ترس، بسر برد و از مأموريّت خود آشكارا
سخنى نگفت. تا اين كه خداوند او را امر كرد كه مأموريت خود را آشكار كند،
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نيز از اين هنگام مردم را آشكارا به آنچه مأمور
بود، دعوت كرد.”11

 با توجّه به مفهوم سخنان مذكور
و با توجّه به رواياتى كه بيانگر آن است كه قرآن در طول بيست سال بر پيامبرصلى
الله عليه وآله وسلم نازل شده است، نتيجه مى‏گيريم كه آغاز نزول قرآن پس از گذشت
سه سال از بعثت بوده است، زيرا ترديدى نيست كه نزول قرآن، تا سال وفات پيامبرصلى
الله عليه وآله وسلم ادامه داشته است نيز بر اين اساس صحّت اعتقاد به نزول قرآن در
ماه مبارك و در شب قدر ثابت مى‏گردد. چنان كه در قرآن نيز به اين حقيقت تصريح شده
است.

 مطابق روايت مرحوم كلينى،12
عياشى،13 صدوق14 و مجلسى15 امام صادق‏عليه السلام نيز فرموده است: “قرآن در مدّت بيست
سال نازل شد.” علاوه بر اينها، نصوص متعدّد ديگرى نيز بيانگر اين حقيقت است كه
قرآن كريم در يك دوره بيست ساله نازل گشته است.16

 

 × نظريه‏ها و تأويلات

 از طرفى قرآن در مدّت بيست يا
بيست و سه سال و به صورت پراكنده و در مناسبتها و موقعيتهاى مختلف كه “شأن نزول”
نام گرفته‏اند نازل شد. از طرف ديگر مطابق برخى روايات و تصريح قرآن كريم، در ماه
مبارك رمضان و در شب قدر نازل گشته است، چگونه اين امر قابل توجيه و تأويل است؟

 دانشمندان در اين مورد عقايدى
اظهار داشته‏اند كه بدين شرح است:

 1- آغاز نزول قرآن در ماه
رمضان و در شب قدر بوده است.

 محمّد بن اسحاق و شعبى همين
عقيده را دارند. امام فخر رازى نيز مى‏گويد: “عرف مردم و حكومتها نيز همين است كه
زمان آغاز هر كارى را، تاريخ آن كار مى‏دانند. براى اين كه نسبت به انجام آن كار،
زمان آن كار بهترين زمانهاست و زمانى است كه ضبط شده است و معلوم و معيّن است”17
زمخشرى نيز، نزول قرآن را در شب قدر، به معناى آغاز نزول آن تفسير مى‏كند.18

 اين نظرى است كه قابل قبول
است، زيرا هر حادثه مهمى كه از نظر زمان، ادامه داشته باشد، وقت شروع و آغاز آن،
تاريخ آن حادثه به حساب مى‏آيد. چنان كه روز تأسيس يك دولت و يا يك مؤسسه و يا
حزب، به عنوان تاريخ به وجود آمدن آنها ضبط مى‏شود و نيز اگر از تاريخ درس خواندن
دانشجو سؤال شود؛ پاسخ آن، روز آغاز درس است.

 اصولاً نزول آيات قرآن، به
مناسبتهاى مختلف و به علل و اسباب گونه‏گون خود بزرگترين دليل است كه قرآن به طور
پراكنده و تدريجى و در مواقع مختلف نازل شده است. بخصوص كه آيات قرآن هر يك به
مناسبت واقعه‏اى كه در زمان معيّنى رخ داده، نازل شده و هدف از آن حلّ اشكالى بوده
كه از آن واقعه ناشى شده است.

 اگر قرآن يكباره نازل شده بود،
موردى براى اعتراض مشركان نبود و در مقام نفى قرآن به عنوان يك كتاب آسمانى
نمى‏گفتند: “چرا تمامى قرآن در يك دفعه نازل نشده است” و خداوند در ردّ اين اعتراض
نمى‏گفت: “از اين رو قرآن را پياپى فرستاديم كه اى پيامبر! بدين وسيله قلب تو را
تثبيت و استوار كنيم.”19 يعنى نزول قرآن به طور تدريجى و به مناسبتهاى مختلف براى
اطمينان قلب تو و براى آن است كه در هر وقت و هر مناسبتى به عنايت خدا اميدوار
باشى.20

 ابن شهر آشوب نيز همين عقيده
را اختيار كرده و در “مناقب” مى‏گويد: “نزول قرآن در ماه رمضان، كه قرآن خود بدان
تصريح مى‏كند به معناى آغاز نزول آن است”21 و در “متشابهات قرآن” گفته است: “صحيح
اين است كه “قرآن” در اين مورد (در موردى كه مى‏گويد: قرآن در ماه رمضان نازل شده)
مفيدِ عموم نيست، بلكه مفيد جنس است و لذا به قسمتى از قرآن نيز كه در ماه رمضان
نازل شده، “قرآن” اطلاق مى‏شود.

 شيخ مفيد نيز در پاسخ به شيخ
صدوق، مطلبى دارد كه از آن برمى‏آيد كه همين نظر را، اختيار كرده است، وى مى‏گويد:
“در مورد خبرى كه ناظر به نزول دفعى قرآن در شب قدر است، مى‏توان گفت كه قسمتى از
قرآن، در شب قدر نازل شده و سپس بتدريج در طول حيات پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم
بر وى خوانده شده است، امّا اين كه تمام قرآن در شب قدر نازل شده باشد، بعيد به
نظر مى‏رسد و با ظاهر قرآن و اخبار متواتر و اجماع علما – با اختلافى كه در آراى
آنها هست – منافات دارد.”22

 2- هر سال، در شب قدر، قسمتى از
قرآن كه در همان سال بدان نياز بود، بر پيامبر نازل مى‏شده است و سپس جبرئيل بر
حسب مورد و در موقع نياز به موجب امر خداى متعال، آيه مربوطه را بر پيامبر نازل
مى‏كرده است و مقصود از ماه رمضان كه گفته شده است: “قرآن در آن ماه نازل شده است”،
رمضان سال معيّنى نيست. امام فخر رازى نيز همين گونه احتمال داده است.23

 ابن جريح24 و سُدى نيز همين
عقيده را اختيار كرده‏اند. سدى، اين اعتقاد را به ابن‏عباس نيز نسبت داده است.25
قرطبى هم چنين نظريه‏اى را از مقاتل بن حيّان نقل كرده و حليمى و ماوردى و ديگران
نيز موافق او هستند.26

 امّا اين عقيده با ظاهر قرآن
مخالف است؛ زيرا خداى متعال گفته است: “أنزلناه؛ ما قرآن را نازل كرديم.”

 و يا اين كه: “أنزل فيه؛ قرآن
در ماه رمضان نازل شده است.”

 اگر اين اعتقاد صحيح بود بايد
خداى متعال مى‏گفت: “ننزّله؛ ما آن را نازل مى‏كنيم.”

 و به جاى صيغه ماضى، صيغه حال
را به كار مى‏برد.

 از طرف ديگر، همان طور كه بيان
خواهد شد، پيش از نياز به قرآن كريم چه فايده‏اى بر نزول آن مترتّب است؟ بخصوص
سياق عبارات قرآن نشان مى‏دهد كه هر آيه و سوره در موقع مناسب نازل شده است و قبل
از آن، موردى براى نزول آن وجود نداشته است.

 3- برخى گفته‏اند: منظور از: “شهر
رمضان الّذى أنزل فيه القرآن” اين است كه : “شَهْرُ رَمَضانَ أُنْزِلَ فى شَأْنِهِ
الْقُرآنُ؛ ماه رمضانى كه قرآن در شأن آن نازل شده است.” چنان كه اگر گفته مى‏شود
كه قرآن در شأن فلانى نازل شده مقصود يك آيه يا چند آيه است.27

 ضحّاك معتقد است: منظور از اين
آيه، اين است كه روزه ماه رمضان در قرآن نازل شده است28 و سفيان بن عيينه گفته
است: معناى اين آيه اين است كه قرآن در فضل ماه رمضان نازل شده است (شَهْرُ
رَمَضانَ ألّذي أُنْزِلَ فى فَضْلِهِ الْقُرآنُ) حسين بن فضل و ابن انبارى نيز
همين توجيه را پذيرا شده‏اند.29

 درباره اين توجيه بايد گفت:
فقط آيه مورد بحث را شامل مى‏شود و دو آيه زير را در بر نمى‏گيرد: “إنَّا
أَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةٍ مُبارَكةٍ” و “إنَّا أَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ”.

 وانگهى ما دليلى بر اين
تأويلات و توجيهات لفظى نداريم.

 4- قسمت اعظم قرآن، در ماههاى
رمضان نازل شده، از اين جهت مى‏توان گفت كه قرآن، در اين ماه نازل شده است. اين
يكى از دو احتمالى است كه سيّد قطب داده و گفته است:

 “اين گفته كه قرآن در ماه
رمضان نازل شده يا به اين معناست كه آغاز نزول آن در رمضان بوده و يا آن كه قسمت
اعظم آن، در هر سال، در ماههاى رمضان نازل شده است.”30

 در اين جا نيز مى‏گوييم: دليلى
ندارد كه قسمت اعظم آيات قرآن، در ماههاى رمضان نازل شده باشد، بلكه دلايل موجود
بر خلاف اين نظر است.

 5- تمام قرآن در يك شب كه شب
قدر است، به “بيت العزّة” و يا “ بيت المعمور” نازل گرديده است، آن گاه در طول
بيست و يا بيست و سه سال در مواقع و مناسبتهاى مختلف، بر پيامبرصلى الله عليه وآله
وسلم نازل شده است.

 گروهى از محدّثان، با توجه به
ظاهر احاديثى كه در اين زمينه وارد شده، اين نظر را پذيرفته‏اند كه نظر آنان را
نقل مى‏كنيم.

 شيخ صدوق‏رحمه الله گفته است:

 تمام قرآن كريم در شب قدر از
ماه رمضان به بيت‏المعمور در آسمان چهارم نازل شد، سپس در طول بيست سال، از
بيت‏المعمور فرود آمد. خداوند به يكباره علم آن را به پيامبرش عطا كرد، آن گاه به
او فرمود:

 “وَ لا تَعْجَل
بِالْقُرآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ.”31

 علاّمه مجلسى نيز مى‏گويد:

 “آيات قرآن دلالت دارد بر
نزول تمامى قرآن در شب قدر و احاديث و اخبار دالّ بر آن است كه قرآن در طول بيست32
يا بيست و سه سال33 نازل شده است.

 طبق بعضى از روايات قرآن در
اوّلين شب ماه رمضان، نازل شده34 و برخى دلالت دارد كه آغاز نزول آن در روز مبعث
بوده است.35

 جمع بين اين اقوال به اين است:
تمام قرآن در شب قدر از لوح محفوظ، به آسمان چهارم (بيت‏المعمور) نازل شده تا از
آن جا بتدريج، به زمين فرود آيد. در اوّلين شب از ماه رمضان، قرآن به طور كامل بر
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نازل گرديده تا خود به آن آگاه گردد؛ ولى مردم را
مطّلع نكند و آن گاه بتدريج، در مناسبتهاى مختلف نازل گرديد، تا مردم نيز از آنها
آگاه شوند.”36

 طبرانى و ديگران، از ابن عباس
نقل كرده‏اند: “قرآن به تمامى در شب قدر به سوى آسمان دنيا نازل شده و در
بيت‏العزّه محفوظ بوده تا اين كه بتدريج در طول بيست سال بر پيامبرصلى الله عليه
وآله وسلم نازل شده است.”

 جلال الدّين سيوطى معتقد است
اين نظر، صحيحترين و مشهورترين عقيده‏اى است كه در اين زمينه اظهار شده است. او در
تأييد اين اعتقاد روايات زيادى را از حاكم، طبرانى، بيهقى، نسائى و جز اينها نقل
كرده است.37

 از طريق اماميّه هم عياشى از
ابراهيم نقل كرده كه او با توجه به آيه “شَهْرُ رَمَضانَ الَّذى أُنْزِلَ فيهِ
الْقُرآنُ” از امام صادق سؤال كرده است: با آن كه قرآن در طول بيست سال نازل شده
با مفهوم اين آيه چگونه سازگار است؟ امام در پاسخ او فرموده است: “قرآن در ماه
رمضان يكجا به بيت‏المعمور فرو فرستاده شد و از آن جا در طول بيست سال نازل گرديد”.
امام اضافه مى‏كند: “پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: صحف ابراهيم، در شب اول
ماه رمضان، و تورات در ششم ماه رمضان و انجيل در سيزدهم و زبور در هيجدهم و
سرانجام قرآن در بيست و چهارم رمضان نازل شد.”38

 اين حديث در كافى نيز آمده است
با اين تفاوت كه نزول قرآن را در بيست و سوم رمضان دانسته است.39

 در “تهذيب” نيز، قسمتى از اين
حديث به روايت ابوبصير آمده، با اين تفاوت كه در آخر حديث، نزول قرآن را در شب قدر
دانسته است.40

 اين برخى از رواياتى است كه
نزول يكجاى قرآن را به اين نحو، تفسير كرده كه در يك شب به بيت‏المعمور، در آسمان
چهارم – آن طور كه در روايات شيعه آمده – يا به بيت‏العزة – آن طور كه در روايات
اهل سنّت آمده – فرو فرستاده شده، سپس آيات آن، به‏طور پراكنده و بر حسب مناسبات
گونه‏گون بر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نازل شده است.

 برخى ظاهرگرايان و اهل حديث
تعبّداً ظواهر اين احاديث را پذيرفته خيال خود را آسوده كرده‏اند. امّا دانشمندان
و پژوهشگران چيزى را كه با عقل آنان نساخته نپذيرفته‏اند و تعبّد را در امورى كه
مربوط به اصول عباديّات نيست، قبول نكرده‏اند، از اين رو به نقد علمى اين احاديث
دست زده‏اند و مى‏پرسند: فايده نزول دفعى و جملگى قرآن به يكى از آسمانها و سپس
نزول تدريجى آن بر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم چيست؟

 در پاسخ اين سؤال، فخر رازى
گفته است:

 “احتمال دارد كه اين امر
به منظور آسانتر شدن كار براى جبرئيل بوده و يا مصلحتى براى پيامبر در بر داشته كه
متوقّع بوده از نزديكترين جهت بر وى وحى مى‏شود.”41

 اين جواب در نهايت سستى و
بى‏پايگى است، علاوه بر آن كه نوعى غيبگويى است كه بيان آن از دانشمند محقّقى چون
فخر رازى بسيار عجيب است!

 فيض كاشانى در توجيه اين موضوع
گفته است:

 “گويا منظور از نزول يكجاى
قرآن اين باشد كه معانى قرآن به يكباره بر قلب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نازل
شده است، چنان كه در قرآن آمده است: “نَزَلَ بِه الرُّوحُ الأَمينُ على قَلْبِكَ”
سپس در طول بيست سال از باطن قلب آن حضرت‏صلى الله عليه وآله وسلم بر زبان و
ظاهرش، نازل گرديده، آن گاه كه جبرئيل براى وحى فرود مى‏آمده، الفاظ آن را براى وى
مى‏خوانده است.”42

 مرحوم فيض در گفته خود، بيت
المعمور را به قلب پيامبر تأويل كرده و شايد مرحوم شيخ صدوق نيز از گفته خود: “وَ
أَعْطى نبيَّهُ الْعِلْمَ جُمْلَةً واحِدَةً” همين معنى را اراده كرده است.

 عقيده شيخ ابوعبداللّه زنجانى
نيز، در تأويل و توجيه اين روايت همين است. او مى‏گويد:

 “مى‏توان گفت: روح قرآن و
مقصود كلّى آن، در آن شب بر قلب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم نازل شده: “نزل به
الرّوح الأَمين على قلبك” و سپس در طول سالها و به طور پراكنده بر زبانش ظاهر شده
است: “وَ قُرْآناً فَرَّقْناهُ لِتَقْرَأهُ عَلىَ النَّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ
نَزَّلْناهُ تَنْزيلاً.”43

 علاَّمه طباطبايى نيز همين
تأويل را پذيرفته و فرموده‏اند:

 قرآن گذشته از برداشت و فهم ما
از آن، داراى حقيقت ديگرى است. آن حقيقت، بسيط است و تفرّق و تفصيل در آن راه ندارد
اين عدم تجزيه، به علّت بازگشت آن به معنا و مفهوم واحدى است كه نه داراى اجزا و
نه داراى فصولى است. اين اجزا و تفاصيل كه در قرآن ديده مى‏شود، چيزى است كه بعداً
عارض آن شده است. خداى متعال فرموده است:

 “كِتابٌ أُحْكِمَتْ
آياتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكيمٍ خَبيرٍ؛ اين كتابى است كه آيات آن
محكم و به هم پيوسته است، سپس از جانب خداوند حكيم و آگاه از يكديگر جدا شده.”44

 “إنّهُ لَقرآنٌ كريمٌ فى
كتابٍ مكنون لايمسّه الاّ المطهّرون؛ هر آينه اين قرآنى است گرامى قدر، در كتابى
پوشيده، كه جز پاكان دست بر آن نزنند.”45

 “و لقد جئناهم بكتابٍ
فَصّلناه على علمٍ؛ كتابى از روى علم براى آنان نازل و آن را جدا جدا كرديم.”46

 منظور از نازل كردن قرآن، در
شب قدر، نازل كردن جملگى و دفعى حقيقت قرآن بر قلب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم
است؛ همچنان كه قرآن جدا جدا و در زمانها و موقعيتهاى مختلف در طول دعوت پيامبرصلى
الله عليه وآله وسلم تدريجاً بر وى نازل شده است.”47

 عقيده ما بر اين است كه تأويل
كردن، آسانترين راهها براى رهايى از تنگناى بحثهاى نظرى است و چون ما با اين
تأويلهاى غير مستند و بدون برهان موافق نيستيم از اين بزرگان مى‏پرسيم:

 به چه دليل “بيت المعمور” در
آسمان چهارم را كه در روايات شيعه آمده و “بيت‏العزة” را كه در روايات اهل سنت،
وارد شده به معناى قلب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مى‏دانند؟ و به چه مناسبت
چنين معنايى را از چنين لفظى اراده مى‏كنند؟

 × تحقيق

 علاَّمه محقّق شيخ مفيد
مى‏گويد:

 “آنچه كه ابوجعفر48 در اين
باره (درباره نزول تمامى قرآن در يك مرتبه) پذيرفته، مبتنى بر خبر واحد است (يعنى
متواتر نيست و به صحّت آن يقين حاصل نمى‏شود) و خبر واحد موجب علم و عمل نيست. بر
خلاف مفهوم اين حديث، نزول قرآن به مناسبت حوادث و پيشامدهاى گوناگون و در اوقات
متفاوت انجام پذيرفته است قرآن، حكم حوادثى را بيان مى‏كند و سرگذشتهايى را توضيح
مى‏دهد كه به مناسبت همان رخدادها نازل شده بود و نزول آنها پيش از وقوع آن
رخدادها حقيقت و صحّت نداشته زيرا هنوز حادثه‏اى پديد نيامده بوده است.

 مثلاً آيه “قَدْ سَمِعَ
اللَّهُ قَوْلَ الّتى تُجادلُكَ فى زَوجِها و تَشْتَكى إِلىَ اللّهِ وَاللّهُ
يَسْمَعُ تَحاوركُما”49 درباره “خوله” دختر خويلد نازل شده كه از شوهر خود “اوس بن
الصامت” شكايت داشت كه او را به نحوه‏اى كه در جاهليت رسم بوده طلاق داده است.50 و
يا آيه “وَ إذا رَأَوْا تجارَةً أو لَهْواً انْفَضُّوا إلَيْها و تَرَكُوكَ قائماً”51
كه از همين قبيل است.

 با نگاهى گذرا به قرآن كريم
درمى‏يابيم كه در آن به طور گسترده از افعال ماضى؛ چون: “قال”، “قالوا”، “جاء” و “جاؤو”
استفاده شده، نيز ترديدى در وجود ناسخ و منسوخ در قرآن وجود ندارد، پيداست كه هيچ
كدام از اين موردها با نزول يكبارگى و دفعى قرآن كريم پيش از وقوع اين موارد
سازگارى ندارد.

 شيخ مفيدرحمه الله مى‏گويد:
اگر ما در داستانهاى قرآن دقّت كنيم، از قبيل مطالبى كه ذكر شد، زياد مى‏يابيم كه
نقل همه آنها به درازا مى‏كشد. حديث مورد بحث خيلى به مذهب مشبّهه نزديك است،
معتقدان اين مذهب كلامى گمان مى‏كردند خداوند به قرآن تكلم نكرده (اعتقاد به قديم
بودن قرآن) و فقط از آنچه كه بوده خبر داده است كه اهل توحيد، پاسخ آن را
داده‏اند.

 علاّمه محقق، اضافه مى‏كند: “در
مورد نزول قرآن در شب قدر مى‏توان گفت: قسمتى از آن در شب قدر نازل شده و بقيه آن
متناوباً تا هنگام رحلت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم بر وى نازل شده است. اما
اين كه قرآن به تمامى، در شب قدر نازل شده باشد، با ظواهر قرآن و اخبار متواتر و
اجماع علما سازش ندارد.”52

 

 پاورقيها:

 1 ) بقره )2) آيه 185.

 2 ) دخان )44) آيه 3.

 3 ) قدر (97) آيه 1.

 4 ) ر. ك: وسائل الشّيعه،
ج7، ص262، حديث 16، باب 32 از ابواب احكام ماه رمضان.

 5 ) خصال، ج2، ص102.

 6 ) صحيح مسلم، ج2، ص9؛
منتخب كنزالعمال در حاشيه مسند، ج3، ص180.

 7 ) حجر (15) آيات 95 –
94.

 8 ) تفسير قمى، ص353؛
بحارالانوار، ج18، ص53 و 179.

 9 ) تاريخ يعقوبى، ج12،
ص19.

 10 ) سيره ابن هشام، ج1،
ص280؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج1، ص40.

 11 ) الغيبه، شيخ طوسى،
ص217؛ كمال الدّين، شيخ صدوق، ص197؛ بحارالانوار، ج18، ص177.

 12 ) اصول كافى، ج2، ص629.

 13 ) تفسير عياشى، ج1،
ص80.

 14 ) الإعتقادات، ص101.

 15 ) بحارالانوار، ج18،
ص250 و 253.

 16 ) رجوع كنيد: الإتقان،
ج1، ص40؛ تفسير شبّر ص350، ذيل آيه 32 از سوره فرقان.

 17 ) تفسير كبير، ج5، ص85.

 18 ) الكشّاف، ج1، ص227.

 19 ) “وَ قالَ الَّذينَ
كَفَرُوا لَوْلا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ
لِنُثَبِّتَ بِه فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيلاً” (فرقان (25) آيه32)

 20 ) رجوع كنيد: الإتقان،
ج1، ص41.

 21 ) مناقب آل ابى طالب،
ج1، ص150.

 22 ) شرح عقائد الصدوق،
ص58.

 23 ) تفسير كبير، ج5، ص85.

 24 ) الدّر المنثور، ج1،
ص189.

 25 ) مجمع البيان، ج2،
ص276.

 26 ) الإتقان، ج1، ص40.

 27 ) مجمع البيان، ج1،
ص276؛ الكشّاف، ج1، ص227.

 28 ) الدّر المنثور، ج1،
ص190.

 29 ) تفسير كبير، ج5، ص80.

 30 ) فى ضلال القرآن، ج2،
ص79.

 31 ) الإعتقادات، ص101.

 32 ) اصول كافى، كتاب فضل
القرآن، ج2، ص629.

 33 ) مدت نبوّت پيامبر است
و به اين اعتبار كه نزول قرآن از روز مبعث آغاز شده و به وفات آن حضرت‏صلى الله
عليه وآله وسلم پايان يافته است.

 34 ) فروع كافى، كتاب
الصيام، باب فضل شهر رمضان، ج4، ص66.

 35 ) به موجب رواياتى كه
دلالت دارد: اولين سوره‏اى كه نازل شده سوره “علق” است و آن در آغاز بعثت يعنى 27
رجب نازل گرديده است، رجوع كنيد به: بحارالانوار، ج92، ص29؛ ج8، ص206.

 36 ) بحارالانوار، ج18، ص253
– 254.

 37 ) الإتقان في علوم
القرآن، ج1، ص39 – 40.

 38 ) تفسير عياشى، ج1،
ص80.

 39 ) اصول كافى، ج2، ص629.

 40 ) تهذيب الأحكام، ج4،
ص114.

 41 ) تفسير فخر رازى، ج5،
ص85.

 42 ) تفسير صافى، ج1،
مقدمه نهم، ص42.

 43 ) تاريخ القرآن، ص10.

 44 ) هود (11) آيه2.

 45 ) واقعه (56) آيات 78
تا 80.

 46 ) اعراف (7) آيه 52.

 47 ) الميزان، ج2، ص15 –
16.

 48 ) منظور، شيخ صدوق است
كه گفته او قبلاً نقل شد.

 49 ) مجادله (58) آيه 1.

 50 ) مجمع البيان، ج9،
ص246.

 51 ) به اتفاق روايات شيعه
و سنّى اين آيه وقتى نازل شد كه پيامبر(ص) به ايراد خطبه نماز جمعه مشغول بود كه
آواى طبل و شيپور ورود يك قافله تجارتى ا اعلام مى‏كرد و مردم براى خريد، مسجد را
ترك كردند، ر ك: الميزان، ج19، ص274.

 52 ) شرح عقائد الصّدوق (تصحيح
الإعتقاد)، ص58.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

/

اصول كلى شناخت قرآن

اصول كلى شناخت قرآن

آية اللَّه جوادى آملى

 

براى ورود در مباحث تفسيرى و بهره جستن از قرآن،
شناخت معيارها و اصول كليى لازم است كه در اين مقال بدانها پرداخته شده است:

 1- خداى سبحان – كه متكلّم
قرآن و نازل كننده آن است – از هر موجود ديگرى قرآن را بهتر مى‏شناسد و در تعريف
او شايسته‏تر از هر صاحب نظر ديگر است، بلكه سزاوار بودن ذات اقدس الهى قابل سنجش
با صلاحيت ديگران نيست، زيرا آنان يا اصلاً قرآن شناس نيستند و يا در پرتو معرفى
خداوند آن را شناخته و مى‏شناسند. بنابراين برجسته‏ترين تعريف همانا تعريفى است كه
خداوند درباره اين كتاب عظيم آسمانى نموده است.

 2- خداى سبحان، قرآن كريم را
به عنوان نور به جهانيان شناسانده و چنين فرمود: “يا أَيُّهَا النّاسُ قَدْ
جاءَكُمْ بُرهانٌ مِنْ رَبِّكُم وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ نوُرَاً مُبيناً”1 “قَدْ
جاءَكُمْ مِنَ اللّه نُورٌ وَ كِتابٌ مُبين.”2

 خاصيت نورانى بودن قرآن، آن
است كه هم معارف آن روشن و مصون از ابهام و تيرگى است، و هم جوامع بشرى را از
هرگونه تاريكى اعتقادى يا تيرگى اخلاقى يا ابهام در شناخت يا سرگردانى در انتخاب
راه يا تحيّر در ترجيح هدف و مانند آن مى‏رهاند و به شبستان روشن صراط مستقيم و
هدف راستين بهشت عدن مى‏رساند: “كِتابٌ أَنْزَلناهُ إِلَيكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ
مِنَ الظُّلماتِ إِلَى النُّور.”3

 تناسب تجلّى خداى سبحان در
قرآن كريم، اقتضاى چنين سمتى را براى اين كتاب آسمانى دارد، زيرا كلام مبدأيى كه “نُور
السَّمواتِ وَ الأرض” است، حتماً بايد روشن و روشنگر باشد.

 3- خداى سبحان، قرآن كريم را
به عنوان تبيان همه چيز به انسانها شناسانده و چنين فرموده است: “وَ نَزَّلْنا
عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْيانَاً لِكُلِّ شَىْ‏ءٍ وَ هُدَىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرىً
لِلْمُسْلِمينَ”4 يعنى هر چيزى كه در تأمين سعادت انسان سهم مؤثّر دارد، در اين
كتاب الهى بيان شده است و اگر انجام كارى عامل فراهم نمودن سعادت بشر است، در آن
آمده، و اگر ارتكاب عملى مايه شقاوت بشرى مى‏گردد، پرهيز از آن به صورت يك دستور
لازم در آن تعبيه شده است.

 اشتمال قرآن بر همه معارف و
اخلاق و اعمال الهى و انسانى به طور رمز يا ابهام يا معما و مانند آنها، كه از
قانون محاوره و اسلوب تعليم و تربيت جداست، نمى‏باشد، بلكه به طور روشن است، زيرا
خداى سبحان از جامعيّت قرآن نسبت به همه اصول اسلامى به عنوان “تبيان” ياد كرده
است.

 پس هيچ گونه كمبودى در اين
كتاب نيست تا از خارج جبران شود نه كمبود قانون و دستورهاى انسانى و نه كمبود
شناخت و معارف اسلامى، و نه قصور در تبيين آنها؛ يعنى هم از لحاظ محتوا و مضمون
بى‏نياز از مطالب بيگانه است، و هم در تعليم و تفهيم آنها بيانى رسا و لسانى گويا
دارد كه از زبان ديگران بى‏نياز و از قلم بيگانگان مستغنى است، زيرا خاصيت “تبيان
كل شى‏ء” بودن همين است.

 4- خداى سبحان، خود را معلّم
بالذّات و بالإصالة اين كتاب آسمانى مى‏داند: “أَلرَّحْمن × عَلَّمَ القُرآنَ ×
خَلَقَ الإِنْسانَ × عَلَّمَهُ البَيانَ”5 و در اهميت علوم قرآنى مى‏توان به اين
نكته استشهاد كرد كه خداى سبحان سرآغاز همه نعمتهاى مادّى و مجرّد، ظاهرى و باطنى
را – كه در سوره “الرّحمن” يادآور شده و همه مكلّفان را به اعتراف فرا خوانده، و
راه هرگونه تكذيب منكران را مسدود كرده – نعمت تعليم قرآن و نيز تعليم بيان انسان،
كه محصول آموزش قرآن كريم است، مى‏شمارد.

 و اسم شريف رحمان كه حاكى از
جامعيّت همه شؤون رحمت است و در مشهد بعضى از ارباب شهود، اين نام همانند نام
مبارك “اللّه” از عظمت خاصّ برخوردار است و جامع همه اسماى حسناى ديگر مى‏باشد
مبدأ تعليم قرآن قرار گرفت، تا انسانها در مكتب خداى رحمان درس رحمت مطلقه
بياموزند و از قيد انتقام آزاد شوند، و از بند غضب رها گردند، و از دام سخط پرواز
كنند، و از زندان ستم بيرون آيند و همچون آورنده اين كتاب “بالْمُؤمِنينَ رَؤفٌ
رَحيمٌ”6 شوند و همچون همراهان و اصحاب راستين او “رُحَماءُ بَيْنَهُمْ”7 گردند، و
قبل از رحمت به ديگران بر جان خويش ترحّم نمايند و بر بدن ناتوان خود رحم كنند كه
نه جان را طاقت “نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَة × أَلّتى تَطَّلِعُ عَلَى الأفْئِدَة”8
است و نه جسم را توان تحمّل “كُلّما نَضِجَت جُلُودهُم بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَيْرها
لِيَذُوقوا الْعَذابَ”9 مى‏باشد.

 5- خداى سبحان اين كتاب عظيم
الهى را از مبدأ تنزّل تا پايان نزول در كسوت حق و در صحبت حقيقت قرار داد تا به
جايگاه اصيل خود كه قلب انسان كامل و محقق در آن و متحقّق به آن فرود آيد، “وَ
بِالْحَقّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ”10 “نَزَلَ بِه الّرُوحُ الأَمين
عَلى قَلْبِك لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرين.”11

 و قبل از آن كه به قلب مبارك
انسان كامل نزول كند و از آن جايگاه پاك به ديگران منتقل شود، ادراك معارف آن
بلاواسطه ميسور انسانهاى عادى نيست، چون هر قلبى ظرفيّت خاصّ به خود دارد و هرگز
نمى‏تواند قرآن را كه به تعبير الهى قول سنگين و وزين است “إنَّا سَنُلقى عَلَيْك
قَوْلاً ثقيلاً”12 تحمل نمايد.

 از اين جهت پيامبر گرامى‏صلى
الله عليه وآله وسلم كه مظهر تام خداوند است، سمت تعليم قرآن و تبيين معارف آن را
به عهده دارد، لذا حضرت حق‏تعالى رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم را به عنوان
معلّم كتاب و حكمت و مبيّن قرآن كريم معرّفى نمود: “كَما أَرْسَلْنا فيكُم
رَسوُلاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِنا وَ يُزَكّيكُم وَ يُعَلِّمُكُمُ
الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكونوُا تَعْلَمُون”.13

 و از اين كه فرمود پيامبر
گرامى كه حامل قرآن است به شما انسانها چيزى مى‏آموزد كه شما نمى‏توانيد آن را از
نزد خود ياد بگيريد، استفاده مى‏شود كه عقل بشر براى تشخيص راه گرچه نورافكن
نيرومندى است ولى هرگز به تنهايى كافى نيست، زيرا براى تأمين سعادت انسان چيزهايى
لازم است كه هيچ انسانى به فكر بشرى خود به آن راه نمى‏يابد.

 و اين آيه همانند آيه “رُسُلاً
مُبَشّرينَ وَ مُنْذِرينَ لئلاَّ يَكُونَ للنّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ
الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ عَزيزاً حَكيماً”14 از ادلّه ضرورت نبوّت عامّه است،
زيرا اگر عقل انسانها به تنهايى كافى بود نيازى به پيام‏آوران الهى نبود، و حجّت
خدا بر انسانها با عقل آنها تمام بود، در حالى كه خداى سبحان مى‏فرمايد: اگر
پيامبران فرستاده نمى‏شدند انسانها مى‏توانستند احتجاج كنند و به خداوند بگويند ما
اگر گمراه شديم براى آن بود كه تو براى ما راهنما نفرستادى: “وَ لَوْ أنّا
أهْلَكْناهُم بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِه لَقالُوا رَبُّنا لَولا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا
رَسوُلاً فَنَتّبعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى.”15

 خلاصه آن كه پيامبر اكرم‏صلى
الله عليه وآله وسلم چيزهايى به جوامع انسانى مى‏آموزد كه هرگز به فكر آنان نخواهد
رسيد، و چون آن حضرت همه علوم الهى را از قرآن بدون واسطه فرا مى‏گيرد و دست
ديگران به آنها نمى‏رسد لذا وظيفه تفسير و تبيين اين كتاب عظيم نيز به عهده آن
حضرت قرار گرفت: “وَ أَنْزَلْنا إلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما
نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّروُن.”16

 و انسانهاى هر عصرى مأمورند كه
از سنّت و سيرت آموزنده آن حضرت در همه شؤون – مخصوصاً در بحثهاى تفسيرى – استفاده
نمايند: “… وَ ما آتاكُم الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فانْتَهُوا
وَاتَّقُوا اللَّه إنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقاب.”17

 و اين سمت پيامبر اكرم‏صلى
الله عليه وآله وسلم كه تبيين قرآن كريم است با نور بودن قرآن و با تبيان او
منافات ندارد، چون همين كتاب نورانى و مبين در كمال ظهور، رسول گرامى را مفسّر و
بيانگر خود مى‏داند و بسيارى از معارف روشن قرآن است كه فقط ديده بينا و باصره
نيرومند و درون‏بين پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم مى‏بيند نه ديگران.

 بنابراين در عين حال كه قرآن
كريم نور و تبيان است، بهره‏بردارى مردم از همه احكام و معارف آن نيازمند به تبيين
رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و همچنين ائمه اطهارعليهم السلام كه جانشينان
رسول گرامى اسلامند، مى‏باشد.

 و مرجع تفسيرهاى معصومين‏عليهم
السلام به اين است كه از مخزن بيكران قرآن و از باطن عميق آن استنباط مى‏كنند، و
براى ديگران بيان مى‏نمايند نه اين كه مطالب بيگانه و خارج از قرآن را به حساب
قرآن مى‏آورند. گذشته از آن كه بسيارى از رواياتى كه در زمينه تفسير آيات قرآن
رسيده است ناظر به تطبيق محتواى آنها بر مصاديق خارجى است كه جداى از تبيين معنا و
تفسير مفهوم آنهاست.

 و چون آراى مفسّران ديگر – كه
معصوم نيستند – حجّت نمى‏باشد از اين جهت محذورى در پذيرش يا نفى آنها نيست البته
به عنوان يك نظر علمى و رأى فنّى مورد احترام خواهند بود و از اين حيث نيز با
نورانى بودن قرآن و تبيان بودن او منافاتى ندارد.

 6- خداى سبحان اين كتاب عظيم
الهى را شايسته بقا و لايق خلود و جاودانگى معرّفى كرد و او را از گزند هر مانعى
مصون دانست و چنين فرمود كه: “… لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ
لا مِنْ خَلْفِه.”18

 

 × نسخ قوانين

 ممكن است توهّم شود كه نسخ
بعضى از احكام با دوام و ابديّت مطالب قرآن مناسب نيست، زيرا نسخ يك حكم و از بين
بردن يك قانون همان ابطال آن است و چون نسخ در بعضى از احكام قرآن راه دارد، پس
بطلان به حريم قرآن راه مى‏يابد، در حالى كه چنين ادّعا شده است كه هرگز بطلان به
حريم قرآن راه ندارد.

 پاسخ اين شبهه آن است كه گرچه
نسخ قانون يا حكم از طرف بعضى از قانونگذاران يا حكّام، همراه با ابطال آن است،
ليكن اين از خصوصيّت مورد است نه لازمه حقيقت نسخ.

 توضيح آن كه گاهى در اثر جهل
يا فراموشى قانونگذار، قانون باطل و ناروايى جعل مى‏شود و در حين عمل به جهل يا اشتباه
آن پى برده مى‏شود، آن گاه نسخ و زوال آن قانون اعلام مى‏گردد و به جاى آن، قانون
ديگرى جعل مى‏شود.

 و گاهى در اثر اقتضاى زمينه و
مناسب بودن شرايط، قانون خاصّى جعل مى‏شود تا شرايط عوض شود، با علم به اين كه اين
قانون محدود است و براى شرايط مخصوص است و هنگامى كه شرايط دگرگون شد، همان‏طورى
كه قانونگذار مى‏دانست و پيش‏بينى مى‏كرد نسخ قانون قبلى اعلام مى‏شود و قانون
جديدى به جاى آن جعل مى‏گردد و روح نسخ به اين معنا همان تخصيص زمانى قانون است،
ليكن چون ظاهر آن قانون، دوام و گسترش بود اين چنين پنداشته مى‏شود كه آن قانون
نسخ شد، در حالى كه عصاره آن اين است كه آن قانون، تخصيص زمانى يافت نه نسخ شد.

 بنابراين در حقيقتِ نسخ، اين
چنين اخذ نشده است كه امر باطلى در اثر جهل يا نسيان قانونگذار به عنوان قانون،
جعل و اعلام شد و سپس بطلان آن آشكار شد، بلكه تمام نسخهايى كه در قوانين الهى
يافت مى‏شود از قبيل تخصيص زمانى خواهد بود، زيرا قانونگذار آنها خداى سبحان است
كه چون ذات اقدسش عين علم و شهود به ذات خود و به حقايق تمام اشياست نه جهل در او
راه دارد: “وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فىِ الأرْضِ وَ لا
فِى السَّماء”19 و نه فراموشى را به حرم امن آن ذات اقدس راهى است: “وَ ما كانَ
رَبُّك نَسيّاً.”20

 و همين معنا كه روح نسخ در
قوانين الهى همان تخصيص زمانى است گاهى در متن قانون قبلى يادآورى مى‏شود؛ يعنى در
هنگام وضع قانون اول گفته مى‏شود كه اين قانون تا اطّلاع ثانوى قابل اجراست و
بعداً عوض مى‏شود، نظير آنچه يك طبيب حاذق و آگاه از همه خصوصيّات بيمار و مطلع بر
كيفيت درمان تدريجى او اعلام مى‏دارد كه اين داروى معين تا اعلام نتيجه آن مورد
استفاده قرار مى‏گيرد، و گاهى هم ممكن است كه به بيمار اطلاع ندهد كه بهره‏بردارى
از اين داروى مشخّص، موقّت است.

 غرض آن كه در حقيقتِ نسخ، اخذ
نشده است كه قانونگذار بايد جاهل يا ناسى باشد و در نتيجه قانون اوّلى باطل بوده و
در اثر جهل يا فراموشى وضع شده است؛ بلكه ممكن است قانونگذار آگاه باشد و مصلحت
واقعى ايجاب كند كه يك قانون موقّت وضع گردد تا با دگرگونى شرايط، قانون جديد
ديگرى جعل شود. حتّى ممكن است همين توقيت هم در متن قانون قبلى اعلام شود مثل اين
كه خداى سبحان در جريان بزهكارى بعضى از زنان چنين فرمود: “فَأَمْسِكُوهُنَّ فِى
الْبُيُوت… أَوْ يَجْعَل اللَّه لَهُنَّ سَبيلاً”21 يعنى حدّ خطاى آنان حبس ابد
است، تا اين كه راه ديگرى و قانون جداگانه‏اى وضع گردد، و اين تعبير مثل آن است كه
در حين جعل قانون اولى اعلام شود كه ارزش اين قانون تا اطلاع ثانوى است، چه اين كه
درباره حدّ گناه، قانون ديگرى جعل شد كه مشروح آن در كتاب حدود آمده است.

 7- خداى سبحان ادراك معارف اين
كتاب عظيم الهى را مخصوص كسانى دانست كه داراى قلبند، و آن را مركز علم حقيقى
مى‏داند، و گروهى كه قلب خود را از دست داده‏اند يا آن را بيمار كرده‏اند از فهم
اسرار قرآنى محرومند، و منظور از قلب در تعبيرهاى عربى يا عنوان دل در تعبيرهاى
فارسى همان روح مجرد و لطيف الهى است كه خداوند به انسانها مرحمت نموده، و استعداد
دريافت هرگونه كمالى را داراست و تعلق به دنيا و هرگونه تبهكارى او را از اوج كمال
يا لياقت تكامل اسقاط مى‏كند و پرده ضخيمى جلوى آن مى‏آويزاند كه حقايق را نبيند و
فقط به خاطرات نفسانى و آرمانهاى شيطانى كه از قواى درونى يا وسوسه‏هاى شيطان سر
بر مى‏آورند مى‏نگرد و به تحقّق بخشيدن آنها مى‏كوشد.

 و چون انديشه و علم يك وجود
مجرد است، نيل به آن نه در اختيار مغز مادّى است و نه در عهده قلب مادّى كه در
تمام حيوانها وجود دارد، بلكه مخصوص روح مجرّد انسانى است كه دستگاه مادّى مغز و
مانند آن كارهاى فيزيكى و مقدمات مادّى آن را به عهده دارند، و وجود متافيزيكى آن
فقط به عهده روح مجرّد است.

 گرچه بحث تفصيلى تجرّد روح و
اين كه قلب – كه در قرآن و حديث استعمال مى‏شود – همان روح مجرّد انسانى است به
محل مناسب خود موكول مى‏شود ولى برخى از شواهدى كه دلالت مى‏كند بر اين كه منظور
از قلب همان روح مجرّد است نقل مى‏شود.

 

 × قلب و روح

  الف: قرآن بر قلب پيامبر اكرم‏صلى الله عليه
وآله وسلم نازل شده است: “نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الأَمينُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ
مِنَ الْمُنْذِرين”22 يعنى فرشته وحى كه از هر جهت امين از تعدّى و دگرگون كردن
است، قرآن را بر قلب تو اى پيامبر فرود آورد. شك نيست كه هم معارف و علم و اخبار
غيبى – كه قرآن حاوى آنهاست – مجرد از طبيعت و مادّه‏اند و هم حضرت‏جبرئيل‏عليه
السلام و ممكن نيست اين امور مجرّد از مادّه و منزّه از تنگناى طبيعت بر قلب
صنوبرى يا بر مغز مادّى فرود آيند و گاهى در هنگام نزول بعضى از سوره‏ها هزاران
فرشته آن را بدرقه نموده تا در جايگاه اصيل خود كه قلب مطهّر رسول اكرم‏صلى الله
عليه وآله وسلم است مستقر شود، و هرگز نمى‏توان اين نزول را امر مادّى دانست و آن
همه نازل شوندگان را مادّى پنداشت پس قلب كه محل تجلّى آن علوم و حاملان آن معارف
است يقيناً مجرد است.

  ب: كتمان شهادت در محكمه عدل، گناه دل است: “وَ
لاتَكْتُمُوا الشَّهادَة وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُه؛23 يعنى از
اداى شهادت حق در حضور حاكم عادل خوددارى نكنيد و آن را كتمان ننماييد، زيرا هر كس
شهادت حق را مستور كند قلب او گناهكار است”.

 ترديدى نيست كه اطاعت و عصيان،
مخصوص روح آدمى است نه اعضا و جوارح او كه ابزار امتثال اوامر يا تمرّد از آنها
هستند و شك نيست كه قلب طبيعى و مادّى، كه عهده‏دار پالايش خون و ساير كارهاى
طبيعى است، اطاعت و عصيان تشريعى ندارد، پس مراد از قلب در اين‏گونه از موارد همان
روح انسانى است كه حقيقت انسان به اوست.

 دل هواپرست از ياد خداوند غافل
است: “وَلاتُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنا وَاتَّبَعَ هَواهُ وَ
كانَ أَمْرُهُ فُرُطاً”24 يعنى از كسى كه ما قلب او را از ياد خودمان در اثر تداوم
تبهكارى و استمرار هواپرستى غافل نموديم پيروى نكن، و او تابع هواى خويش است و كار
او تجاوز از مرز بندگى و تعدّى از حدّ عدل است.

 اشكالى در اين جهت نيست كه ياد
حق، امر مادّى نيست و غفلت از آن هم امر طبيعى و محسوس نخواهد بود، اگرچه ريشه آن
تعلّق به عالم طبيعت دارد، و چون خداى سبحان مجرّد از هر قيد مادى است ياد خداوند
كه همان توجّه به سوى او و گرايش به سمت اوست يقيناً منزّه از مادّه است، و قلبى
كه به ياد اوست حتماً مجرد است و قلبى كه از ياد او غافل است از تجرد خود بهره
نمى‏برد. و بر چهره جانِ مجردِ انسان غافل، پرده پندار باطل آويخته است، چه اينكه
رخسار جان انسان متذكر از پوشش پرده وهم و حجاب خيال مصون است: “وَاذْكُر رَبَّكَ
فى نَفْسِكَ تَضَرُّعَاً وَخيفَةٍ وَ دوُنَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَولِ بِالْغُدُوِّ
وَالآصال وَلاتَكُنْ مِنَ الْغافِلين”25 و در اين كريمه ياد خداوند را به نفس نسبت
داده است كه همان نفس ناطقه انسانى است و همان در حقيقت عهده‏دار ياد خدا و مسؤول
غفلت از ياد حق تعالى است.

  ج: براى دل در فرهنگ قرآن كريم سلامت و مرضى است
كه هيچ ارتباطى به قلب مادّى ندارد و خداوند سبحان بعضى از امور را مرض قلب
مى‏داند و برخى از دلها را بيمار مى‏شمارد. گاهى عقيده تباه و جهان‏بينى باطل و
ايمان ناصواب را مرض قلب مى‏داند و گاهى اخلاق آلوده و رابطه‏هاى زشت اجتماعى را
مرض دل مى‏شمارد، و گاهى روابط سياسى و برخوردهاى سوء آن را مرض قلب مى‏داند؛
مثلاً نفاق را مرض مى‏داند: “فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّه مَرَضاً”26

 و همچنين گرايش مرد به آهنگ زن
نامحرم و اجنبى را مرض مى‏شمارد و به همسران پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم
دستور مى‏دهد كه در هنگام سخن گفتن صدايتان را رقيق نكنيد تا مردى كه قلب او مريض
است طمع نكند: “فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذى فى قَلْبِه مَرَضٌ
وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً”27 و همين طور گرايش سياستمداران كاذب را به
بيگانگان، مرض دل مى‏شمارد و به آنان كه رابطه مرموزى با بيگانگان دارند اعلام
مى‏نمايد كه اين گرايش سياسى، مرض دل است، و هشدار مى‏دهد كه همين مايه رسوايى
آنها خواهد شد:

 “فَتَرَى الَّذينَ فى
قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُونَ فيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى أَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ
فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِىَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمَرٍ مِنْ عِنْدَه فَيُصْبِحُوا
عَلى ما أَسَرُّوا فى أَنْفُسِهِمْ نادِمين”28 يعنى مى‏بينى تو اى پيامبر كسانى را
كه در دلهاى آنان مرض است به سمت كفّار و بيگانگان شتابزده گرايش دارند، و بهانه
آنان كه به عنوان منطق سوء آنها مطرح است اين است كه مى‏گويند ما مى‏ترسيم برگشت
وضع سياسى به ما اصابت كند و ما را آسيب برساند. (احتمالاً وضع سياسى دگرگون
مى‏شود و مشركان پيروز مى‏گردند و مسلمين شكست مى‏خورند).

 خداوند در ابطال اين پندار و
از بين بردن اين بيمارى سياسى فرمود: اميد آن مى‏رود كه پروردگار، فتح مهمّى نصيب
مسلمين كند يا كار ديگرى پيش آورد و اين گروه بيمار دل بر آنچه در نهادشان مستور
داشتند پشيمان گردند.

 در موارد ياد شده و مشابه آن –
كه فراوان است – منظور از قلب، همان روح انسانى است وگرنه هيچ متخصّص قلبى اثر مرض
را در دل منافق نمى‏يابد و هيچ قلب شناس حاذقى اثر بيمارى را در دل مردى كه به زن
نامحرم طمع دارد مشاهده نمى‏كند، و هيچ طبيب محقّقى كه ساليان متمادى در شناخت
امراض گوناگون قلب كار كرده است، و راههاى درمان آن را مى‏شناسد، اثر مرض را در
قلب سياستمدارى كه به بيگانگان گرايش سوء دارد احساس نمى‏كند، بلكه گاهى همه اين
گروههاى ياد شده يا در عنفوان شبابند و از سلامتى كامل قلب برخوردارند و يا اگر به
دوره كهولت رسيده‏اند ازگزندمرضهاى‏مادّى قلب و از آسيب بيماريهاى قلب مادّى، مصون
مانده‏اند.

 معلوم مى‏شود كه منظور از قلب
در اين موارد كه گاهى به مرض و زمانى به سلامت متّصف مى‏شود، مانند: “إذْ جاءَ
رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليم”29، “إِلاَّ مَنْ أَتَىَ اللَّهَ بِقَلْبٍ سَليم”30 همانا
نفس ناطقه آدمى است، چه اين كه در ذيل آيه‏اى كه گرايش سوء سياسى را مرض قلب
مى‏داند، مى‏فرمايد: “فَيُصْبِحُوا عَلى ما أَسَرُّوا فى أَنْفُسِهِمْ نادِمين”
يعنى، بر آنچه را كه در نفوسشان نهان كرده‏اند پشيمان مى‏شوند، پس مراد از قلب،
همان روح مجرّد انسانى است.

 8- خداى سبحان، قرآن كريم را
تبيان همه چيز دانست. گرچه ممكن است منظور از “تِبْيانَاً لِكُلِّ شَىْ‏ء” اين
باشد كه هرچه در جهان تكوين و عالم خارج وجود دارد، قرآن كريم از لحاظ علمى حاوى
آنهاست، زيرا اين كتاب عظيم الهى از مبدأ أعلى تنزيل يافت و در آن مقام همه حقايق
وجود جمعى دارند: “اِنْ مِنْ شَىْ‏ءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُه”31 و براى قرآن
همان طورى كه ظاهر أنيق است، باطن عميق مى‏باشد و برخى از روايات نيز همين اشتمال
قرآن بر همه علوم جهان هستى را تأييد مى‏كند، ليكن محور اساسى قرآن، همان تعليم و
تزكيه انسانها در راه عقيده و اخلاق و اعمال شايسته است، تا از اين رهگذر، سعادت
خود را تحصيل نموده به هدف نهايى كه لقاى خداوند سبحان است نايل گردند.

 و اما ساير دانشهاى مادّى و
علوم و صنايع تجربى و حرفه‏هاى هنرى و آداب و سنن اعتبارى و مانند آن، دور از هدف
اصيل آن است. لذا آنچه بيش از هر چيز مورد عنايت اين كتاب عظيم الهى است، تشريح
اصل شناخت و تعليل معيارهاى اساسى آن و اعلام طرز تعقّل و كيفيّت استنتاج از مقدّمات
عقلى و پرهيز از تقليد جاهلى، و نيز اجتناب از مغالطه در تفكّر و مانند آن است كه
به عنوان شرط درست انديشيدن يا مانع آن خواهند بود.

 آن گاه به اصيل‏ترين معلوم و
مهمترين معروف، كه خداى سبحان و اسماى حسناى آن حضرت و تعريف جمال و جلال آن ذات
اقدس و تبيين صفات ذات و اوصاف فعل آن حضرت و تعليل توحيد ذاتى و صفاتى و فعلى و
نيز تشريح توحيد ربوبى و عبادى و مانند آن مى‏باشد، مى‏پردازد، و همچنين به كيفيت
تدبّر خداى سبحان نسبت به جهان آفرينش توسّط قضا و قدر و لوح و قلم و محو و اثبات
و امّ الكتاب و فرشتگانى كه مدبّر امورند و نظاير آن پرداخته و از آنها بحث
مى‏كند.

 و نيز درباره آفرينش انسان و
تركب وى از روح مجرّد و جسم مادّى و تطور او در عوالم متعدّد از آنچه قبل از دنيا
داشت و آنچه هم اكنون در نشأه طبيعت دارد، و آنچه بعد از ارتحال از دنيا پيدا
مى‏كند، و اين كه انسان گرچه از علوم مادّى و تجربى تهى بود، ولى از دانش فطرى
برخوردار بود و با همان سرمايه آگاهى از فجور و تقوا به جهان مادّه ديده گشود و در
انتخاب راه آزاد است، و نه جبر در كار است و نه تفويض، و مسائل فراوان ديگرى كه
بخش مهم از تعاليم قرآن را تشكيل مى‏دهد.

 و همچنين درباره وحى و نبوّت و
رسالت و سيره پيامبران و سنّت مردان الهى در مبارزه با نفس در جبهه جهاد اكبر و
جنگ با ظالم در صحنه نبرد اصغر و كيفيّت پيروزى صابران و علّت انحطاط ظالمان و
مترفين و مسرفين و كيفيت ولايت تكوينى و كرامت و اعجاز انبياى عظام و اولياى كرام
و نيز ولايت تشريعى مردان الهى در اداره امور امتهاى اسلامى و تشكيل حكومتهاى دينى
و مانند آن مبسوطاً گفتگو مى‏كند.

 9- خداى سبحان، قرآن كريم را
به عنوان نور و هدايت و اوصاف كمالى ديگر معرّفى نمود، و لازمه اين توصيف آن است
كه قرآن حاوى همه معارف و قوانين سعادت بخش بشرى است، و در روشن نمودن آنها نيز
همانند نورافكن نيرومند، قوى و غنى است؛ يعنى هم در محتوا بى‏نياز از علوم ديگران
است و هم در دلالت بر آنها مستغنى از چاره‏جويى اغيار.

 لذا كسى نمى‏تواند مطلبى از
خود بر مطالب قرآن كريم بيفزايد، و يا از آن بكاهد، و نيز نمى‏تواند روش تبيين و
دلالت خاصّى را بر او تحميل كند.

 ليكن اين معنا مستلزم آن نيست
كه انسان با قرآن كريم برخورد جاهلانه نمايد، و آنچه از علوم و معارف كه اندوخته
است آنها را ناديده بگيرد و همانند يك فرد بسيط تحصيل نكرده، در حضور اين كتاب
عظيم الهى قرار گيرد، زيرا بين تحميل كردن و بين تحمل نمودن فرق است. آنچه صحيح
است آن است كه كسى حق ندارد چيزى از يافته‏هاى بشرى را بر آن وحى الهى تحميل
نمايد، و در نتيجه قرآن را بر هوى و ميل خود معطوف دارد و بر رأى
خاص‏خويش‏تفسيركند،ولى‏تحصيل‏علوم،ظرفيّت‏دل را گسترش مى‏دهد و مايه
تحمل‏صحيح‏وقابل‏توجّه معارف قرآن مى‏سازد و مايه شرح صدر خواهد بود.

 “إنَّ هذه الْقُلُوب أوعية
فخيرها أَوْعاها”32 هر قلبى كه از انديشه‏هاى مستدل برخوردار است آمادگى آن قلب
براى تحمّل و دريافت علوم قرآنى بيشتر است، و هرچه انسان در مدرسه جهان آفرينش از
آيات كتاب تكوينى خداوند بهره مى‏برد و آگاه مى‏شود، قدرت تحمّل او نسبت به آيات
كتاب تدوينى افزونتر مى‏گردد، زيرا با صدر مشروح، قرآن را تلاوت و آن را استماع و
به سوى او انصات و همچنين گرايش پيدا مى‏كند.

 خلاصه آن كه تحميل فرضيه علوم
تجربى و مانند آن كه در طى اعصار دگرگون مى‏گردد، بر علوم قرآنى كه معصوم از تحوّل
و مصون از بطلان است صحيح نيست، ولى تحمل علوم قرآنى در پرتو علوم و معارف انسانى
رواست.

 10- خداى سبحان، خود را معلّم
قرآن كريم معرفى نمود و تقواى انسانها را شرط فراگيرى علوم حقيقى قرار داد و چنين
فرمود: “اِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانَاً”33 يعنى اگر با تقوا
بوديد و با پرهيز از تمرّد دستورات الهى را همواره رعايت كرديد، خداوند نورى كه با
آن فرق بين حق و باطل ميسور است، به شما مى‏دهد و مهمترين عاملى كه فارق بين صواب
و ناصواب است، همانا قرآن كريم مى‏باشد، و از جمع اين دو مطلب، نصاب آشنايى با
قرآن كامل مى‏گردد، زيرا از يك طرف مبدأ فيض ياب، قلب انسان پارساست كه در استفاضه
معارف از هر گزندى مصون است.

 و چون انسان همانند موجودات
ديگر ذاتاً نيازمند به خداى سبحان است، و اين نيازمندى مقوّم ذات هستى اوست، همان
طورى كه بى‏نيازى عين ذات خداوند است، بنابراين انسان وقتى مى‏تواند از خداى سبحان
فيض دريافت دارد كه همواره وارسته از گناه و پيراسته به پرهيزكارى باشد؛ يعنى شرط
مذكور هم در حدوث دخيل است و هم در بقا و اگر لحظه‏اى خود را بى‏نياز از پروردگار
پنداشت، همين پندار شرك‏آلود زمينه هبوط او را فراهم مى‏كند و از پيك سخط خداوند،
فرمان “فَأهبِط مِنْها”34 فرا مى‏رسد.

 زيرا تنها شرط بهره‏بردارى از
باطن قرآن و آشنايى با آن نور مخصوص همان پرهيز از گناه است، و كسى كه در ابتداى
امر، خود را نيازمند مشاهده كرد و با فراگيرى پاره‏اى از علوم و آيات حق، خود را
مستغنى بپندارد، و از كسوت زرّين آيات الهى به درآيد “فَانْسَلَخ مِنْها”،35 و
اخلاد به زمين و گرايش به عالم طبيعت پيدا كند “اَخْلَدَ إِلَى الأرْضِ”36 هرگز
صلاحيّت شاگردى خداوند را نخواهد داشت، چون طبق همان آيه ياد شده وقتى خداوند
فرقان عطا مى‏كند كه انسان باتقوا باشد، پس اگر تقوا اصلاً حاصل نشد يا دوام نداشت
فيض خداوند قطع مى‏گردد.

 نتيجه آن كه: گرچه فاعل تامّ
الافاضه است، ولى قابليّت قابل هم لازم است، زيرا قرآن كريم، همان طورى كه تقوا و
سرسپردگى را شرط لازم براى فيض‏يابى انسانها از خداوند دانست، طغيان و سركشى از
دستورهاى الهى را مانع هرگونه بهره‏بردارى از فيض الهى دانست، و در قبال “هُدَىً
لِلْمُتَّقين”37 چنين فرمود: “أَفَلا يتدبّرونَ الْقُرآن أَمْ عَلى قُلُوب أقفالها”38
يعنى تقوا مايه اهتداى متّقيان است، و طغيان و تمرّد، مايه محروميّت طاغيان.

 زيرا پرهيز از گناه مايه شرح
صدر و گسترش دل است، و تمرّد از دستورهاى الهى پايه ضيق صدر و بستن درب دل و قفل
شدن آن مى‏باشد. لذا فرمود: “لاتَطْغَوا فيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبى وَ من
يَحْلِلْ عَلَيهِ غَضبى فَقَدْ هَوى”39 يعنى درباره حكم طغيان نورزيد، زيرا طغيان
مايه غضب خداست و كسى كه مغضوب خدا شد سقوط مى‏كند.

 اين مطلب عميق به صورت قياس
منطقى چنين تبيين مى‏شود: “كُلُّ مَنْ طغى، يحلل عليه غَضَبَ اللَّه، وَ كُلُّ مَن
يحلل عليه غَضَب اللَّه فَقَدْ هَوى” پس اگر تقوا، شرط صعود به سوى كمال است،
طغيان مايه سقوط از آن خواهد بود، و چگونه كسى كه اصلاً واجد تقوا نبود يا قبلاً
واجد آن بود، ولى بعداً به دام خيال افتاد و خود را بى‏نياز پنداشت و در اثر اين
پندار سرابى، خود را ساقط كرده است، توان بهره‏مندى از قرآن را دارد؟

 و تأثير سوء طغيان به قدرى
زياد است كه در آيه ياد شده از سقوط قطعى طاغيان به فعل ماضى ياد شده است، پس قرآن
كه حبل خداست، تنها با تقوا مى‏توان به آن اعتصام نمود و در نتيجه رفعت يافت،
چنانچه وعده الهى به ترفيع مؤمنان مخصوصاً عالمان از اهل ايمان در قرآن تثبيت شده
است “يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُم وَالَّذينَ اوتُوا الْعِلْم
دَرَجات”40 و طغيان عبارت از رهايى آن حبل الهى است، و چون تمام نعمتها و قدرتها
از ناحيه خداوند است كسى كه با ترك طناب تقوا و رها كردن ريسمان الهى ارتباط خود
را از مبدأ كمال و هستى بريد، يقيناً سقوط كرده هلاك مى‏شود.

 اميدواريم خداى سبحان به همگان
قلب سليم و تقواى كامل اعطا فرمايد، تا از معارف قرآن و سخنان اهل بيت عصمت و
طهارت‏عليهم السلام بهره‏مند گردند.

 

 پاورقيها:

 1) نساء (4) آيه 174.

 2) مائده (5) آيه 15.

 3) ابراهيم (14) آيه1.

 4) نحل (16) آيه 89.

 5) الرّحمن (55) آيات 1 تا
4.

 6) توبه (9) آيه 128.

 7) فتح (48) آيه 29.

 8) همزه (104) آيات 6 و 7.

 9) نساء (4) آيه 56.

 10) اسراء (17) آيه 105.

 11) شعراء (26) آيات 194 ،193.

 12) مزّمل (73) آيه 5.

 13) بقره (2) آيه 151.

 14) نساء (4) آيه 165.

 15) طه (20) آيه 134.

 16) نحل (16) آيه 44.

 17) حشر (59) آيه 7.

 18) فصلت (41) آيه 42.

 19) يونس (10) آيه 61.

 20) مريم (19) آيه 64.

 21) نساء (4) آيه 15.

 22) شعراء (26) آيات 193 و
194.

 23) بقره (2) آيه 283.

 24) كهف (18) آيه 28.

 25) اعراف (7) آيه 205.

 26) بقره (2) آيه 10.

 27) احزاب (33) آيه 32.

 28) مائده (5) آيه 52.

 29) صافات (37) آيه 84.

 30) شعراء (26) آيه 89.

 31) حجر (15) آيه 21.

 32) نهج البلاغه صبحى
صالح، حكمت 147.

 33) انفال (8) آيه 29.

 34) اعراف (7) آيه 13.

 35) همان، آيه 175.

 36) همان، آيه 176.

 37) بقره (2) آيه 2.

 38) محمد (47) آيه 24.

 39) طه (20) آيه 81.

 40) مجادله (58) آيه11.

/

آفاق قرآن

سخنان معصومان

آفاق قرآن

 

 “فضيلت قرآن”

 رسول اكرم – صلى الله عليه و
آله و سلّم – :

 “فَاِنَّ هذا القرآنَ
حَبْلُ اللَّهِ‏المَتينُ فيهِ اِقامةُ العدل وَ ينابيعُ العِلمِ و رَبيعُ القلوبِ.”1

براستى كه اين قرآن، ريسمان محكم الهى است كه
دربردارنده برپاداشتن داد و سرچشمه‏هاى دانش و بهار دلهاست.

 

 “قراءت
قرآن”

 رسول اكرم – صلى الله عليه و
آله و سلّم – :

 “أكْرَمُ البُيوتِ على وجه
الأرضِ، أربعةٌ: ألكعبةُ و بيتُ المقدّس و بيتٌ يقرءُ فيه القرآنُ و المساجدُ.”2

بهترين خانه‏هاى روى زمين چهارند: كعبه و
بيت‏المقدّس و خانه‏اى كه در آن قرآن خوانده شود و مسجدها.

 

 امام
صادق (ع) :

 “مَنْ استَمَعَ حرفاً من
كتابِ اللّهِ – عزّوجلّ – مِنْ غَيْرِ قراءَةٍ، كَتَبَ اللَّهُ لَهُ حَسَنَةً و
مَحا عَنْهُ سَيّئةً وَ رَفَعَ له درجةً… .”3

هركس يك حرف از قرآن را گوش كند – گرچه نخواند –
خداوند، حسنه‏اى براى او مى‏نويسد و گناهى از وى پاك مى‏كند و درجه‏اش را بالا
مى‏برد.

 

 “ قرآن
و عرفان”

 امام صادق (ع) :

 “لَقَدْ تَجَلَّى اللَّهُ
لِعِبادِه ]لِخَلْقِه[ فى كَلامِه وَلكِن لايُبْصِرُونَ”4

بدرستى كه خداوند به واسطه كلامش، ظهور يافته
ولى مردم از درك آن عاجزند.

 

 “بركات
قرآن”

 رسول اكرم – صلى الله عليه و
آله و سلّم – :

 “لا تَغْفَلْ عَن قراءةِ
القرآنِ، فَإِنَّ القرآنَ يُحيي القَلبَ الميِّتَ و يَنْهى عَنِ الفَحشاءِ و
المنكَرِ و البَغْىِ.”5

از قراءت قرآن غفلت نورز! زيرا قرآن قلب مرده را
زنده مى‏كند و از بدكارى و زشتى و ظلم، باز مى‏دارد.

 

 “عمل به قرآن”

 امام على (ع) :

 “اللَّه اللَّه في
القرآنِ، فَلا يَسْبِقَنَّكُمْ إلىَ العَملِ به أحدٌ غيرُكُم.”6

خدا را خدا را درباره عمل به قرآن در نظر بگيريد
كه كسى در عمل به آن بر شما پيشى نگيرد.

 

 “بهار قرآن”

 امام باقر (ع) :

 “لِكُلِّ شى‏ءٍ رَبيعٌ وَ
رَبيعُ القُرآنِ شَهرُ رمضان.”7

  هر چيزى بهارى دارد و بهار قرآن ماه رمضان است.

 

پاورقیها:

 1) المجازات النبويه، ص222، ح180.

 2) المواعظ العدديه، ص211.

 

 3) اصول كافى، ج2، ص616،
ح6.

 4) عوالى اللئالى، ج4،
ص116.

 5) الفردوس، ج5، ص368،
ح8459.

 6) فروع كافى، ج7، ص51،
ح7.

 7) امالى الصدوق، ص57، ح5.

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار از آغاز تا پایان

كلمه ماه

آفاق قرآن

 اصول كلى شناخت قرآن                                                        آية
الله جوادى آملى

 آغاز نزول قرآن                                                                    آية
الله معرفت

فلسفه روزه                                                                            سيد
موسى ميرمدرس

 خودسازى در سايه كلام على(ع)
                                                سيد محمود
حسينى

 قلب ماه رمضان                                                                     نجفعلى
ميرزايى

نيايش                                                                                 مينا‌هاشمى

 دعا در الميزان

 احكام ويژه رمضان

شهيد رمضان (شعر)

 نگاهى به مسأله تبليغ                                                                حجةالاسلام
والمسلمين محمدتقى رهبر

 موكب ماه صيام

روزه در علم روز

 رويدادهاى تاريخى رمضان

 گفته‏ها و نوشته‏ها

 جدول

رهنمودهای مقام معظم رهبری آیت الله خامنه ای

 

 

 

 

ماهنامه پاسدار اسلام.

صاحب امتياز: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه
قم.

مدير مسؤول: محمد حسن رحيميان.

دفتر مركزى: قم خيابان شهدا- صندوق پستى
37185/777 – تلفن 24803 – فاكس32332

شعبه تهران : خيابان انقلاب اسلامى – بين فلسطين
و وصال – تلفن 6468283

حساب جارى 600/9 بانك ملت قم- شعبه آموزش و
پرورش.

تك شماره 400 ريال – اشتراك ساليانه 4800 ريال.

چاپ : چاپخانه دفتر تبليغات اسلامى.

× عكس روى و پشت جلد از: حوزه هنرى سازمان تبليغات اسلامى

 

 يادآوريها

 1- پاسدار اسلام از مقالات،
اشعار، داستانها و ديگر آثار شما استقبال مى‏كند.

 2- آثار رسيده، بر اساس ضوابط
شوراى نويسندگان، به ترتيب اولويت به چاپ خواهند رسيد. و حتى‏المقدور، مقالات همه نويسندگان
– در صورت برخوردارى از جنبه‏هاى پژوهشى – منتشر خواهند شد، ولكن مطالب نو و آثار
مذهبى در عرصه‏هاى گوناگون، در اولويت قرار دارند.

 3- لازم است، مقاله‏ها براى يك
شماره، در نظر گرفته شوند (حداكثر 15 صفحه دست‏نويس) و در صورت ناگزير بودن، از سه
شماره پى در پى، افزايش نيابند.

 4- فرستادن نسخه اصلى مطالب
لازم است و در صورت ترجمه، ضميمه ساختنِ متن، ضرورى مى‏باشد.

 5- مطالب رسيده، بايد پيش از
اين، چاپ نشده باشند.

 6- مجله در ويرايش و تلخيص
مقاله‏ها، مختار است.

 7- آثار ارسالى، بازگردانده
نمى‏شوند.

 8- بهره جستن از مطالب‏مجله –
با يادآورى مأخذ – آزاد است.

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

مقام
معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه‏اى

 

مردم ايران براى مرجعيت، همچون گذشته آن مقام
والا و عظيم را معتقدند. مردم ايران از ته دل روحانيت را دوست مى‏دارند البته نه
هر روحانى‏نما را.

 مردم روحانى واقعى و عالِم دين
را دوست دارند نه آن روحانى نمايى را كه دشمن مى‏خواهد به جاى روحانى در ميان مردم
جا بزند. مردم از او متنفرند، اما روحانى واقعى را مردم دوست مى‏دارند. چون مردم
معتقدند كه با اسلام مى‏شود به آبادى دنيا و آخرت رسيد. مردم از اسلام نيكى
ديده‏اند. اسلام به آنها آزادى و عزت داده است. اسلام به اين ملت، رهايى از دست
ستمگران و دستگاههاى فاسد را داد.

مى‏گويند: ريشه‏هاى كهن و نسل علماى بزرگ تمام
شد. شما چه مى‏فهميد كه علماى بزرگ چه كسانى هستند و حوزه‏ها چيست؟ اين آقايان
سياستمداران انگليس و آمريكا و خبرگزاريهاى دنيا، واضح‏ترين مسائل ملت ما را
نمى‏توانند بفهمند و تحليل كنند و اگر مى‏توانستند، اين قدر از ملت ايران شكست
نمى‏خوردند. آنها قادر به تحليل نيستند، آن وقت در امر حوزه‏ها كه از پيچيده‏ترين
مسائل است وارد مى‏شوند و اظهار نظر مى‏كنند. اهل حوزه مى‏دانند چه كسى لياقت دارد
و چه كسى ندارد. شما چه مى‏فهميد كه علماى بزرگ نسلشان برافتاده يا برنيفتاده است.

شروع كردند كسان خاصى را به اسم معرفى كردن و
گفتند كه فلان كس از همه بالاتر است. بنا كردند براى مردم مسلمان حكم دادن و فتوا
صادر كردن! مردم در امر مرجعيت بيش از امور ديگر سختگيرند. حق هم همين است. من به
شما عرض مى‏كنم كه عزيزان من! در امر مرجعيت سختگير باشيد. مبادا احساسات شما را
به يك سمتى بكشاند. از همان طرق شرعى كه وجود دارد تحقيق كنيد. شاهد عادل، بايد
شهادت بدهد، آن هم نه يكى بلكه دو تا، آن هم نه هر شاهد عادلى، بلكه شاهد عادل
خبره كه اين كاره باشند و بشناسند، آنها بايد شهادت بدهند كه فلان كس جائزالتقليد
و شايسته تقليد است تا بشود از او تقليد كرد. آن وقت اين آقايان از ملت ايران كه
در كار تقليد اين قدر سختگير است توقع دارند كه حرف فساق و فجارى را كه راديوى
بى‏بى‏سى و راديوى صهيونيستى را اداره مى‏كنند، گوش كنند! آنها مى‏گويند كه فلان
آقا از همه بهتر است، مردم بروند از فلان آقا تقليد كنند. عجب خيال باطلى! آن
كسانى كه آنها اسم آوردند، اگر هم شانس اندكى داشتند كه عده‏اى به آنها مراجعه
كنند، بعد از آن كه آنها اسم آوردند، بدون ترديد اين شانس كم شد.

 { دشمنان تبليغ كردند كه
در جامعه ايران كسى كه شايسته مرجعيت باشد نيست ولى مردم به يكباره با چشم خودشان
ديدند كه فهرستى از علماى شايسته مرجعيت از طرف خبره‏هاى فن منتشر شد. كسانى كه
مى‏توانند مرجع را بشناسند و حوزه‏ها در دست آنهاست و قوام حوزه‏ها به آنهاست و
مى‏توانند به مردم معرفى كنند، اينكار را كردند.73/9/18

 

 

 

مرجعيت
و اجتهاد مطلوب

 

 “در حكومت اسلامى هميشه
بايد باب اجتهاد باز باشد و طبيعت انقلاب و نظام همواره اقتضا مى‏كند كه نظرات
اجتهادى – فقهى در زمينه‏هاى مختلف، ولو مخالف با يكديگر آزادانه عرضه شود و كسى
توان و حق جلوگيرى از آن را ندارد ولى مهم شناخت درست حكومت و جامعه است كه بر
اساس آن نظام اسلامى بتواند به نفع مسلمانان برنامه‏ريزى كند كه وحدت رويه و عمل
ضرورى است و همين جاست كه اجتهاد مصطلح در حوزه‏ها كافى نمى‏باشد بلكه يك فرد اگر
اعلم در علوم معهود حوزه‏ها هم باشد ولى نتواند مصلحت جامعه را تشخيص دهد و يا
نتواند افراد صالح و مفيد را از افراد ناصالح تشخيص دهد و بطور كلى در زمينه
اجتماعى و سياسى فاقد بينش صحيح و قدرت تصميم‏گيرى باشد، اين فرد در مسائل اجتماعى
و حكومتى مجتهد نيست و نمى‏تواند زمام جامعه را به دست گيرد.”

 (67/8/10)

 “يكى از مسائل بسيار مهم
در دنياى پرآشوب كنونى، نقش زمان و مكان در اجتهاد و نوع تصميم‏گيريهاست. حكومت،
فلسفه عملى برخورد با شرك و كفر و معضلات داخلى و خارجى را تعيين مى‏كند. و اين
بحثهاى طلبگى مدارس كه در چارچوب تئوريها است، نه تنها قابل حل نيست كه ما را به
بن بستهايى مى‏كشاند كه منجر به نقض ظاهرى قانون اساسى مى‏گردد.

 شما در عين اين كه بايد
تمام توان خودتان را بگذاريد كه خلاف شرعى صورت نگيرد – و خدا آن روز را نياورد –
بايد تمام سعى خودتان را بنماييد كه خداى ناكرده اسلام در پيچ و خمهاى اقتصادى، نظامى،
اجتماعى و سياسى متهم به عدم قدرت اداره جهان نگردد.”

 (67/10/8)

 “اين جانب معتقد به فقه
سنتى و اجتهاد جواهرى هستم و تخلف از آن را جايز نمى‏دانم. اجتهاد به همان سبك
صحيح است ولى اين بدان معنا نيست كه فقه اسلام پويا نيست. زمان و مكان دو عنصر
تعيين كننده در اجتهادند. مسأله‏اى كه در قديم داراى حكمى بوده است به ظاهر همان
مسأله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام ممكن است حكم جديدى پيدا
كند، بدان معنا كه با شناخت دقيق روابط اقتصادى و اجتماعى و سياسى همان موضوع اول
كه از نظر ظاهر با قديم فرقى نكرده است، واقعاً موضوع جديدى شده است كه قهراً حكم
جديدى مى‏طلبد. مجتهد بايد به مسائل زمان خود احاطه داشته باشد. براى مردم و
جوانان و حتى عوام هم قابل قبول نيست كه مرجع و مجتهدش بگويد من در مسائل سياسى
اظهار نظر نمى‏كنم. آشنايى به روش برخورد با حيله‏ها و تزويرهاى فرهنگ حاكم بر
جهان، داشتن بصيرت و ديد اقتصادى، اطلاع از کیفیت برخورد با اقتصاد حاكم بر جهان،
شناخت سياستها و حتى سياسيون و فرمولهاى ديكته شده آنان و درك موقعيت و نقاط قوت و
ضعف دو قطب سرمايه‏دارى و كمونيزم كه در حقيقت استراتژى حكومت بر جهان را ترسيم مى‏كنند،
از ويژگيهاى يك مجتهد جامع است. يك مجتهد بايد زيركى و هوش و فراست هدايت يك جامعه
بزرگ اسلامى و حتى غير اسلامى را داشته باشد و علاوه بر خلوص و تقوا و زهدى كه در
خور شأن مجتهد است واقعاً مدير و مدبّر باشد. حكومت در نظر مجتهد واقعى فلسفه عملى
تمامى فقه در تمامى زواياى زندگى بشريّت است، حكومت نشان دهنده جنبه عملى فقه در
برخورد با تمامى معضلات اجتماعى و سياسى و نظامى و فرهنگى است، فقه، تئورى واقعى و
كامل اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور است.

 هدف اساسى اين است كه ما
چگونه مى‏خواهيم اصول محكم فقه را در عمل فرد و جامعه پياده كنيم و بتوانيم براى
معضلات جواب داشته باشيم و همه ترس استكبار از همين مسأله است كه فقه و اجتهاد
جنبه عينى و عملى پيدا كند و قدرت برخورد در مسلمانان به وجود آورد.” (67/12/3)

/

نگاهي به رويدادها

 نگاهى  به رويدادها

  

 جهان اسلام

حسن خلفى استاد دانشگاه مصر از مبارزه گروههاى
اسلامى دفاع كرد.

 (73/8/12)

شهر مهم كوپرس در بوسنى مركزى توسط نيروهاى
مشترك مسلمان و كروات تسخير شد.(73/8/14)

رژيم صهيونيستى خلع سلاح حزب الله را پيش شرط
تخليه جنوب لبنان خواند.

 (73/8/17)

كشورهاى اسلامى خواستار لغو تحريم تسليحاتى
بوسنى شدند.(73/8/19)

جنبش جهاد اسلامى مسؤوليت انفجار در “غزه” را به
عهده گرفت.

حملات وحشيانه صربهاى بوسنى و كرواسى ناحيه
مسلمان نشين بيهاج را به آتش كشيد.(73/8/21)

دادگاه نظامى عمان، فعالان يك گروه اسلامى را به
اعدام و حبس محكوم كرد.

 (73/8/23)

دانشمند برجسته عضو بنياد گورباچف: مسكو بدون
رابطه با جهان اسلام محكوم به فناست.

جبهه نجات اسلامى: برقرارى حكومت اسلامى در
الجزاير حتمى است.

شيمون پرز: با اصولگرايان اسلامى با سلاح
اقتصادى مبارزه خواهيم كرد.(73/8/25)

صهيونيستها مقبره عزالدين قسام را تخريب كردند.(73/8/26)

پليس عرفات نمازگزاران غزه را به خاك و خون
كشيد.(73/8/28)

سربازان اسرائيلى با آتش زدن خانه يك فلسطينى،
وى را زنده زنده سوزاندند.

 (73/8/30)

يك پزشك زن مسلمان آرژانتين به دليل داشتن پوشش
اسلامى از بيمارستانى در پاريس اخراج شد.

عرفات اعضاى شاخه نظامى “فتح” را براى مقابله با
حماس و جهاد اسلامى سازماندهى كرد.(73/9/2)

رئيس مركز جهانى تبليغات اسلامى: امام‏خمينى‏قدس
سره بزرگترين نيروى الهام بخش در نبرد عليه امپرياليسم است.(73/9/3)

دهها دانش آموز مسلمان به دليل رعايت حجاب
اسلامى از مدارس فرانسه و هلند اخراج شدند.

دهها هزار تن از مردم پاكستان، دخالت آمريكا در
امور مسلمانان را محكوم كردند.

 (73/9/5)

تيراندازى سپاه صحابه به شيعيان پاكستان 9 شهيد
و 16 زخمى به جا گذاشت.(73/9/6)

پطروس غالى از سركوب اسلام گرايان توسط رژيم
الجزاير حمايت كرد.(73/9/7)

مسلمانان انگليس با اجتماع در مقابل سفارت
فرانسه در لندن سياست‏هاى ضداسلامى دولت فرانسه را محكوم كردند.

 (73/9/8)

يك محقق مصرى: غرب حق ندارد به مسلمانان درس
حقوق بشر بدهد.(73/9/17)

 

 اخبار داخلى

مجلس كليات طرح بازنشستگى زنان كارگر با 20 سال
سابقه كار را تصويب كرد.

 (73/8/11)

دانشجويان با تجمّع در مقابل دفتر سازمان ملل در
تهران حضور آمريكا در خليج فارس را محكوم كردند.(73/8/14)

مركز تجمع گروهك تروريستى منافقين مورد حمله
مرزبانان ايرانى قرار گرفت.

 (73/8/16)

وزير كشور: انبارهاى محتكران بايد تحت هر شرايطى
باز شود.

مجلس با افزايش نرخ بنزين، نفت و گازوييل در سال
74 موافقت كرد.

انفجار دو بمب در جنوب تهران دو شهيد برجاى
گذاشت.(73/8/17)

رئيس جمهور: با عرضه به موقع و فراوان كالا جلو
اخلال محتكران را خواهيم گرفت.

 (73/8/18)

رهبر معظم انقلاب، شخصيتهاى سياسى، اجتماعى و
استانداران را به مبارزه جدّى عليه گرانفروشى فرا خواندند.

جنگنده‏هاى ايران مراكز فرماندهى و انبار مهمّات
ضد انقلاب را در خاك عراق درهم كوبيدند.

سيل در جنوب كشور ميلياردها ريال خسارت وارد
كرد.

رئيس مجلس شوراى اسلامى بر استمرار مبارزه
قاطعانه با گرانفروشى تأكيد كرد.

سخنگوى وزارت امور خارجه: خاك عراق نبايد مأمن
تروريستها باشد.

38 فروند كشتى در كارخانه كشتى‏سازى ايران و سنگاپور تعمير شد.(73/8/21)

قايق‏هاى تندرو ايران در خليج فارس مزاحمت يك
ناو آمريكايى را دفع كرد.

 (73/8/22)

جام ربوده شده 300 ميليون تومانى به ايران
برگردانده شد.

مجلس با دريافت 30 درصد هزينه تحصيلى از
دانشجويان مخالفت كرد.

دولت موظف به حذف رابطه‏ها و عرضه مستقيم
محصولات كشاورزى شد.

 (73/8/23)

اخذ عوارض جديد از سيگارهاى داخلى و خارجى تصويب
شد.

25 درصد از تسهيلات كليه بانكهاى كشور به طرحهاى بخش آب و كشاورزى
اختصاص يافت.

رئيس جمهور: تقويت وجدان كارى و اصلاح شيوه‏هاى
ناهماهنگ با اهداف نظام اسلامى از مهمترين وظايف سازمان امور ادارى و استخدامى
كشور است.(73/8/24)

سوبسيد كالاهاى اساسى در پنج سال آينده همچنان
پرداخت مى‏شود.

برنامه دوم توسعه تصويب شد.

اولين كوره حرارتى قطعات فوق سنگين كشور در
اصفهان افتتاح شد.

15 هزار اسير ايرانى در زندانهاى عراق بسر مى‏برند.(73/8/25)

دومين مخزن بزرگ گاز كشور در فارس كشف شد. (73/8/26)

رئيس مجلس: اگر قانون اسلامى به سادگى تغيير يابد،
اعتبار خود را از دست مى‏دهد.

بزرگترين باند شرارت و قاچاق مواد مخدر در
ارتفاعات كهنوج متلاشى شد.

 (73/8/30)

رئيس جمهور شايعه خصوصى‏سازى دانشگاهها را تكذيب
كرد.

 (73/9/2)

 بزرگترين كارخانه پنير
خاورميانه امروز در گلپايگان راه‏اندازى شد.

محسن رفيقدوست دو سال ديگر در رياست بنياد
مستضعفان ابقا شد.(73/9/3)

رهبر انقلاب با عفو 190 نفر از محكومين زن
موافقت كردند.(73/9/5)

بزرگترين كارخانه كنسانتره ميوه خاورميانه در
مراغه راه‏اندازى شد.(73/9/6)

6 عضو هيأت منصفه مطبوعات استعفا دادند.

سعيدى سيرجانى درگذشت.(73/9/7)

ايران براى جبران خسارات جانى و مالى ناشى از
بمباران روستاهاى مرزى ايران در سال گذشته، خواستار يك ميليون دلار غرامت از تركيه
شد.(73/9/8)

حضرت آيت الله العظمى اراكى مرجع تقليد شيعيان
جهان به ملكوت اعلى پيوست.

رؤساى سه قوه، رحلت آيت الله العظمى اراكى را به
رهبر انقلاب تسليت گفتند.

 (73/9/9)

بيش از 150 نماينده مجلس از مرجعيت حضرت آية
الله العظمى خامنه‏اى اعلام پشتيبانى كردند.

اساسنامه شركت فروشگاههاى زنجيره‏اى رفاه به
تصويب رسيد.

92 مركز اسلامى و جمعى از شخصيتهاى داخلى و خارجى خواستار انتشار
فتاواى رهبر انقلاب شدند.(73/9/14)

قسمتى از ساختمان مجلس شوراى ملّى سابق در آتش
سوخت.

آلوده‏كردن‏محيط زيست جرم‏شناخته شد.

اتحاديه انجمن‏هاى اسلامى دانشجويان اروپا
خواستار انتشار رساله عمليه آيةالله العظمى خامنه‏اى شد.(73/9/16)

منزل امام در قم به آية الله العظمى خامنه‏اى
اهدا شد.

رئيس جمهور: سياست ايران، گسترش مناسبات با
تمامى كشورهاى منطقه است.

رئيس جمهور: حضور بسيجيان در دانشگاهها نويد
حضور اسلام و انقلاب در آينده كشور است.(73/9/17)

 

 اخبار خارجى

پطروس غالى به اشتباهات سازمان ملل در صحنه‏هاى
بين المللى اعتراف كرد.

تعداد زندانيان آمريكا از مرز يك ميليون نفر
گذشت.

كلينتون از نقش كويت در رفع تحريم از رژيم
صهيونيستى تمجيد كرد.(73/8/7)

اعضاى گروهك منافقين رسماً به عضويت ارتش عراق
درآمدند.

وزير دفاع عراق، منافقين را سربازان صدام ناميد.

كويت و قطر پايگاههاى نظامى بيشترى را براى
استقرار نيروهاى آمريكايى اختصاص دادند.

عربستان كشورهاى عرب را به سازش با اسرائيل
تشويق كرد.(73/8/8)

رابين، گروههاى اسلامى را دشمن مشترك اعراب و
اسرائيل خواند.

پطروس غالى از استفاده حق وتو در سازمان ملل
انتقاد كرد.

رابين: امام خمينى الهام بخش مبارزات ضد صهيونيستى
است.(73/8/10)

گورباچف: خواهان تشكيل اتحاد جماهير جديد هستم.(73/8/11)

كره شمالى آمريكا را به جاسوسى عليه پيونگ يانگ
متهم كرد.

كنفرانس دارالبيضاء )كازابلانكا( با پذيرش سلطه
اسرائيل بر منطقه به كار خود پايان داد.

روسيه با افزايش نيروهاى آمريكايى در خليج فارس
مخالفت كرد.(73/8/12)

مجمع عمومى سازمان ملل خواستار لغو تحريم
تسليحاتى بوسنى از سوى شوراى امنيت شد.

شيمون پرز: اسرائيل به تركيه چشم اميد دوخته
است.(73/8/14)

مانور مشترك آمريكا، انگليس و فرانسه در خاك
كويت برگزار شد.

حماس پيشنهاد رژيم صهيونيستى را براى گفتگو رد
كرد.

سازمانهاى اطلاعاتى آمريكا، رژيم صهيونيستى و
تركيه براى مبارزه با مسلمانان به توافق رسيدند.(73/8/15)

“امامعلى رحمان اُف” در انتخابات رياست جمهورى تاجيكستان به پيروزى
رسيد.

طارق عزيز: عراق با اسرائيل مشكلى ندارد.(73/8/16)

سياستمدار برجسته كويت: خليج فارس مثل هواپيماى
ربوده شده در درست آمريكاست، اعراب بايد به خود بيايند.

 (73/8/17)

نيروهاى آمريكا به دنبال اعتراضات مردمى از كويت
فرا خوانده شدند.

عراق، كويت را به رسميت شناخت.

 (73/8/18)

انگليس، منافقين را تروريست خواند.

شكست بى‏سابقه دمكرات‏ها در انتخابات ميان
دوره‏اى آمريكا، كلينتون را در وضعيتى بحرانى قرار داد.(73/8/19)

تحريم تسليحاتى بوسنى لغو شد.

مردم آمريكا خواستار استعفاى كلينتون شدند.

حزب اسلامى رفاه تركيه خواستار بركنارى “تانسو
چيلر” شد.(73/8/21)

لوموند: فرانسه نبايد در روابط خود با ايران از
آمريكا درس بگيرد.(73/8/22)

سوئد پس از اتريش و فنلاند به عضويت اتحاديه
اروپا درآمد.

رژيم سعودى تأمين امنيت مرزهاى عربستان را به
فرانسه سپرد.(73/8/23)

پليس عرفات رهبر سازمان جهاد اسلامى در غزه را
بازداشت كرد.(73/8/24)

“هلموت كهل” براى چهارمين بار صدراعظم آلمان شد.

دولت “بلگراد” به طور رسمى عليه مسلمانان بوسنى
وارد جنگ شد.

بانكداران غربى: شتر شاه فهد زانو زده است.(73/8/25)

پرچم انگليس در پايتخت آرژانتين به آتش كشيده
شد.

مردم پاكستان پرچم آمريكا و آدمك كلينتون را به
آتش كشيدند.(73/8/26)

نخست وزير روسيه: مسكو تمامى تعهدات نظامى خود
به جمهورى اسلامى ايران را اجرا خواهد كرد.(73/8/29)

نمايندگان 108 كشور جهان خواستار پايان تحريم
عليه كوبا شدند.

وزير خارجه روسيه: مسكو نبايد فقط به آمريكا
تكيه كند.(73/9/1)

مفتى روسيه: امام خمينى‏قدس سره با انقلاب
اسلامى معنويت را در جهان ترويج كردند.

تثبيت سقف توليد اوپك بهاى نفت در بازار جهانى
را افزايش داد.(73/9/2)

اينديپندتت: شمارش معكوس سقوط عرفات آغاز شده
است.

نمايندگان 33 كشور جهان، دولت آمريكا را به خاطر
نقض آشكار حقوق بشر محكوم كردند.(73/9/5)

نخست وزير بوسنى: سازمان ملل مسؤول كشتار مردم
بيهاج است.

در آلبانى كودك 18 ماهه را فروختند تا تلويزيون
بخرند!(73/9/6)

اسرائيل و اردن رسماً روابط سياسى برقرار كردند.

 (73/9/7)

/

گزارشهاى علمى – پژوهشى

گزارشهاى علمى – پژوهشى

 

 يكصد و دهمين عنصر شيميايى

 دانشمندان آلمانى با تركيب
اتمهاى دو عنصر نيكل و سرب موفق به ساخت يكصدو دهمين عنصر شيميايى جهان شدند.

 مركز تحقيقات در مورد يونهاى
سنگين در شهردار مشتات آلمان اعلام كرد: عنصر مذكور كه تاكنون نامى براى آن در نظر
گرفته نشده داراى عدد اتمى 110 بوده و 269 برابر سنگين‏تر از هيدروژن است.

 بنابر اين گزارش يكصد و دهمين
عنصر شيميايى جهان چهارمين عنصرى است كه دانشمندان مركز تحقيقات يونهاى سنگين
آلمان در سالهاى اخير موفق به كشف و ساخت آن شده‏اند.

 اين گزارش همچنين حاكيست يكصد
و دهمين عنصر جهان هم خانواده نيكل، پلاتين و پالاديوم بوده با اين اختلاف كه از
آنها سنگين‏تر است.

 عنصر مذكور عمر كمى داشته و در
يكهزارم ثانيه به اشعه راديواكتيو آلفا تجزيه مى‏شود.

 

 رژيم غذايى و بيماران كليوى

 رژيم غذايى بسيار كم پروتئين
مى‏تواند زندگى يك بيمار كليوى تحت دياليز را نجات دهد.

 پژوهشگران دانشگاه “جانز‌هاپكينز”
پى برده‏اند كه رعايت رژيم غذايى خاص ميزان مرگ و مير بيماران كليوى را طى دو سال
اول استفاده از دستگاه دياليز به ميزان سه چهارم كاهش مى‏دهد.

 اينگونه بيماران در رژيم غذايى
خود نبايد از گوشت، ماهى، مرغ، تخم مرغ، شير، يا پنير استفاده كنند. بيماران براى
اطمينان از اين كه همه مواد مغذى ضرورى را دريافت مى‏كنند بايد مكملهاى غذايى مصرف
كنند.

 اگر چه اين تحقيق بايد بر روى
تعداد بيشترى از بيماران انجام گيرد ولى رعايت رژيم غذايى خاص ممكن است به وسيله
مهمى براى افزايش طول عمر بيماران دياليزى تبديل گردد.

 

 

 ارتباط سقط جنين و سرطان سينه

 با انجام يك سلسله مطالعات
توسط گروهى از محققان، احتمال وجود ارتباط ميان سقط جنين عمدى و سرطان سينه تقويت
شد.

 پژوهشگران مركز سرطان “فردهاچينسون”
در سياتل مى‏گويند:

 زنانى كه در جوانى اقدام به
سقط جنين عمدى مى‏كنند در معرض خطر فزاينده ابتلا به سرطان سينه قرار دارند.

 نوئل ويس، متخصص اپيدمى شناسى
مركز سرطان “هاچينسون” اظهار مى‏دارد: چنانچه يافته‏هاى مذكور مورد تأييد قرار
گيرد، برخى گروههاى زنان ممكن است در نتيجه سقط جنين عمدى در معرض خطر ابتلا به
سرطان سينه قرار داشته باشند. نتايج اين تحقيق، نياز به انجام بررسيهاى بيشتر را
مورد تأكيد قرار مى‏دهد.

 در اين تحقيق يك گروه 845 نفره
از بيماران مبتلا به سرطان سينه كه كمتر از 45 سال سن داشتند مورد بررسى قرار
گرفتند و سابقه سقط جنين عمدى در آنها با 961 زن سالم هم سن و سال مقايسه شد.
زنانى كه پيش از سن 18 سالگى اقدام به سقط جنين كرده‏اند در مقايسه با زنانى كه
هرگز اقدام به سقط جنين نكرده‏اند 50 درصد بيشتر احتمال دارد كه قبل از 45 سالگى
در معرض خطر فزاينده ابتلا به سرطان سينه قرار گيرند. در اين تحقيق خطر ابتلا به
سرطان سينه در سقط جنين غير عمدى مشاهده نشد.

 چنانچه نتايج اين مطالعه تأئيد
شود، پزشكان مى‏توانند انتظار بروز يك تا سه مورد سرطان سينه را در هر 100 مورد
سقط جنين عمدى داشته باشند.

 مرحله نوين ضبط اطلاعات
كامپيوترى

 يك شركت ژاپنى دو حافظه جديد
براى ضبط كامپيوترى اطلاعات ابداع كرده است كه در آن از ماده جديد و شيوه نوينى
براى ضبط اطلاعات استفاده شده است.

 به نوشته هفته‏نامه نيوساينتيست
نخستين حافظه يك ديسك نورى با قابليت ضبط مكرر است كه مى‏تواند اطلاعات را با
سرعتى چهار برابر سرعت خواندن “سى دى رام”هاى متعارف بخواند. صنايع الكترونيك
ماتسوشيتا، اين حافظه را “پارديسك” يا مختصراً “پى دى” نام گذارى كرده است.

 حافظه دوم كه ظرفيت ضبط هزار
ميليارد بيت اطلاعات را دارد تنها مى‏تواند اطلاعات از روى آن خوانده شود و ضبط
مجدد اطلاعات امكان پذير نيست. برخلاف سى دى رامهاى معمول كه اطلاعات به صورت دائم
بر روى لايه‏اى آلومينيومى ضبط مى‏شود در پارديسكها محيط ضبط اطلاعات يك لايه
كريستالى جرمانيوم، تلوريوم و آنتيمون است.

 

 

 تلسكوپ‌هابل ونظريه‏هاى
ستاره‏شناسى

 اطلاعات گردآورى شده توسط
تلسكوپ‌هابل با ايجاد ترديد نسبت به معتبرترين فرضيه‏هاى ستاره‏شناسى هيجان
فراوانى در ميان ستاره‏شناسان ايجاد كرده است.

 تلسكوپ‌هابل كه با هزينه صدها
ميليون دلار در مدار زمين قرار گرفته است و به دليل نداشتن محدوديت ناشى از لايه
جوّ، قادر است تصاوير به مراتب دقيق‏تر و شفاف‏ترى از تلسكوپهاى زمينى در اختيار
دانشمندان قرار دهد آشكار كرده كه عمر كيهان به مراتب كمتر از ميزانى است كه بر
مبناى نظريه‏هاى موجود در نجوم تعيين شده است.

 بر مبناى نظريه “مه بانگ” كه
آغاز كيهان را در نتيجه يك انفجار بزرگ تفسير مى‏كند، تاكنون 16 ميليارد سال از
عمر كيهان گذشته است.

 اين نظريه كه شواهد فراوانى
براى آن يافت شده همچنين بيانگر آن است كه كهكشانهاى موجود در كيهان در حال دور
شدن از يكديگرند و اين امر حاكى از آن است كه كيهان همچنان در حال انبساط است.

 بر اساس تحقيقات يك گروه
بين‏المللى از ستاره‏شناسان، اطلاعات دريافت شده از تلسكوپ‌هابل نشان مى‏دهد كه
عمر كيهان حداكثر به 8 ميليارد سال بالغ مى‏شود و سرعت دور شدن كهكشانها به مراتب
بيش از ميزانى است كه توسط نظريه مه بانگ محاسبه شده بود.

 

 

 

/

جدول

جدول

افقى:

 

 1 – مستقل بودن – محل دفن
مردگان.

 2 – اسب تندرو – خوراكى كه از
اسفناج درست مى‏كنند.

 3 – آسودگى – سلاحى مخرب –
سبد.

 4 – وقت و زمان معين – ميوه‏اى
جاليزى مخصوص فصل گرما – سمت و سو.

 5 – جذاب – حاشيه – جمع “انف”
به معناى بينى.

 6 – اشاره به دور – خوب نيست –
نام ديگر زردچوبه – كافى – مقابل ماده.

 7 – نظر؛ ديد – متقلب و بدجنس.

 8 – جنگى در زمان اميرالمؤمنين
على(ع) كه خوارج آن را بپا كردند – كسى كه در اداره يا بنگاهى كار مى‏كند.

 9 – گِرد – نقاب.

 10 – زهر – پدر تركى – بها؛
قيمت – بوى رطوبت – دو سنگ آسياب.

 11 – نيرو؛ قدرت – مجرا – كاسه
زانو.

 12 – پيشه؛ عمل – مقدمه چينيها
– برهنه.

 13 – يك نوع آش – به اسب چايار
گويند – محل نماز خواندن پيشنماز در مسجد.

 14 – خودبينى؛ غرور – كشورى
آفريقايى.

 15 – راه رفتن – تنگه‏اى بين
درياى مرمره و درياى سياه.

 

عمودى:

 1 – مقبره – خودنمايى و
گردنكشى كردن.

 2 – يك نوع ماهى – برابر كردن
دو چيز با هم.

 3 – بر يكديگر دعواى باطل كردن
– بعد از هشتم – جمع رب.

 4 – گروه؛ مردم – ملاغه بزرگ –
من عربى.

 5 – از نجاسات – پيامبر
خوش‏آواز – پيرشدن.

 6 – صد متر مربع – منقار پرندگان
– سگ ديوانه – اندك – خط كش رسم.

 7 – هميان – نهى كننده.

 8 – مادام – پوشيدن آن براى
مردان حرام است.

 9 – دسته؛ گروه – خدمتگزار.

 10 – تكرار يك حرف – حرف نفى –
اسم – نفى عرب – تلفظ سيزدهمين حرف فارسى.

 11 – سپر آتش است – نعمت
آسمانى – خرما فروش.

 12 – وارونه آن همان پرستار
است – چنگ زدن به چيزى – سوره ام الكتاب.

 13 – درخشان – منطقه‏اى در
تهران – يك نوع آتش.

 14 – افسانه؛ سخن دروغ – از
جمهوريهاى تازه استقلال يافته شوروى سابق.

 15 – لاجوردى – يكى از ورزشهاى
تيمى.

 

 توجه :

 به سه نفر از برندگان – به قيد
قرعه – جوايزى اهدا مى‏گردد.

 لطفاً پاسخهاى درست را تا
بيستم دى ارسال فرماييد.

 برندگان اين ماه عبارتند از
برادران و خواهران ذيل كه جوايزشان با پست ارسال مى‏گردد:

 1- اهواز : وحيد بزاز زاده

 2- رشت : مجتبى سليمى

 3- مشهد : على فرقانى فرد

/

گفته‌ها و نوشته‌ها

گفته‌ها و نوشته‌ها

 

 روش بزرگان

 از دختر شيخ مرتضى انصارى نقل
كرده‏اند كه مى‏گويد: در ايام كودكى كه به مدرسه مى‏رفتم، مرسوم بود كه بعضى از
روزها، ناهار دانش آموزان را به مكتب مى‏آوردند و همگى با هم غذا مى‏خوردند. روزى
به مادرم گفتم: از منزل فلانى سينيهاى غذا – كه در آن انواع خوراك است – مى‏آورند
ولى شما برايم نان و قدرى تره مى‏فرستيد به طورى كه از ديگران شرمنده مى‏شوم.

 شيخ، كلام مرا شنيد و با حالت
ناراحتى فرمود: دگر باره نان تنها براى او بفرستيد تا نان و تره به دهانش خوش آيد!

 

 

 گرگ اجل

 زين جامه‏ها چه فايده چون
مى‏كند اجل

 زين پرده‏ها چه سود كه بر
ما همى درند

 كمتر ز مور و مار شمار آن
گروه را

 كز بهر مور و مار، تن خويش
پرورند

 “اوحدى مراغه‏اى”

 

 آهنگر نفس

 نقل است كه بايزيد بسطامى گفت:

 “دوازده سال آهنگر نفس خود
بودم و در كوره رياضت مى‏نهادم و به آتش مجاهده مى‏تافتم و بر سندان مذمّت
مى‏نهادم و پتك ملامت مى‏كوفتم، تا از خود آينه‏اى ساختم.

 پنج سال آينه خود بودم و با
انواع طاعت و عبادت آن آينه را مى‏زدودم. پس يكسال نظر اعتبار كردم بر ميان خود،
از غرور و عشوه و اعتماد بر طاعت و عمل خود پسنديدن، زنّارى ديدم. پنج سال ديگر
جهد كردم تا آن زنّار بريدم. اسلام تازه آوردم. نگه كردم، همه خلايق را مرده ديدم.
چهار تكبيرى در كار ايشان كردم و از جنازه همه بازگشتم و بى‏زحمت خلق به مدد حق به
حق رسيدم”.

 “تذكرة الاولياء”

 

 سيره امام

 يكى از دوستان حضرت امام خمينى(ره)
مى‏گويد: هواى نجف بسيار گرم بود و بعضى از اوقات، نزديك به پنجاه درجه مى‏رسيد.
روزى با چند تن از برادران خدمت امام رفتيم و گفتيم: آقا! اين گرما شديد است و شما
هم پيرمرد، چون هواى كوفه بهتر است و مردم به آن جا مى‏روند، شما هم به آن جا
تشريف ببريد.

 امام در جواب فرمودند: من چطور
براى هواىِ خوب، به كوفه بروم، در صورتى كه برادران من در ايران، در زندان به سر
مى‏برند.

 

 درد عشق

 هر كه دارد درد عشقى ياد
درمان كى كند؟

 هيچ عاقل عيش خود را
ماتمستان كى كند؟

 هر كسى در عشق تازد، عشق
او را سر شود

 وآن‏كه عشقش شدبه‏سامان
فكرسامان‏كى‏كند؟

 “فيض كاشانى”

 

 گَردِ مرجعيت

 روزى يكى از روحانيان در مدرسه
فيضيه، به حضرت آية الله العظمى اراكى گفته بود: آقا با اين سادگى كه شما رفت و
آمد مى‏كنيد و سر و وضع ساده، هيچ وقت مرجع نمى‏شويد.

 ايشان در پايان عبايش را تكان
داده و مى‏فرمايند: من گَردِ مرجعيت را از عبايم ريخته‏ام.

 

 

 موعظه خداوند

 

 خداوند به حضرت موسى(ع) خطاب
فرمود:

 موسى! من سه كار نسبت به تو
كردم، تو نيز در مقابل، سه عمل انجام ده.

 گفت: آنها چيست؟

 فرمود: من نعمتهاى فراوان
بى‏منّت به تو دادم، تو هم اگر به كسى چيزى دادى، منّت مگذار.

 من عذر و توبه تو را مى‏پذيرم،
هر چند نافرمانى بسيار كرده باشى، تو نيز عذر جفاكاران را بپذير.

 من عمل فردا را امروز نخواهم،
تو هم، امروز روزى فردا نخواه.

 

 

 دلدارى

 شخصى در آب افتاده بود و دست و
پا مى‏زد و با فرياد و فغان، استمداد و طلب يارى مى‏كرد.

 شخصى از آن جا مى‏گذشت، پرسيد:
چرا اين قدر داد و فرياد مى‏كنى؟

 گفت: شنا ندانم.

 گفت: خدا پدرت را بيامرزد: من
هم شنا نمى‏دانم و اين قدر فرياد نمى‏زنم!

 

 

 

 مهمان نوازى

 در سال 322 هجرى قمرى؛
معزالدوله احمد بن بويه به فرمان برادر، به گرفتن “كرمان” ماموريت يافت. بدين‏سان
امير على بن الياس، حاكم كرمان را با قوايش محاصره كرد. امير على در روز مردانه
مى‏جنگيد و داد مردى مى‏داد و شب هنگام، براى ديالمه طعام مى‏فرستاد.

 معزالدوله پيغام داد كه اگر با
ديالمه دشمنى، غذا فرستادن سزاوار تو نيست و اگر دوستى چرا جنگ مى‏كنى؟

 امير على پاسخ داد: چون در روز
دشمنى مى‏كنيد و سر جنگ داريد، از روى غيرت، در دفع شما به جان مى‏كوشم و در شب
چون غريب و مهمانيد به لقمه نانى كه در دسترس است، خدمت مى‏كنم.

 معزالدوله از مردانگى و مهمان
نوازى اميرعلى خجل شده، از محاصره كرمان دست برداشت.

 

 سخن پيرخرد

  جوانى به نزديك پيرى رفت و گفت: اى پير ما را سخنى گوى. پير ساعتى سر
فرو برد و خاموش ماند، پس گفت: اى جوان انتظار جواب دارى؟

 گفت: آرى.

 پير گفت: هر چه غير حق است
ارزش سخن ندارد و هر چه سخن حق است – عزّوجل – به عبارت درنيايد، انّ اللّه تعالى
أَجَلُّ مِنْ أَنْ يُوصَفَ بوصفٍ؛ خداى تعالى بزرگتر است از اين كه با وصفى توصيف
گردد.

 “اسرار التوحيد”

 

 

 ازدواج

  سقراط به جوانى كه قصد ازدواج داشت چنين مى‏گفت:

 دوست من! ازدواج چيز خوبى است.
اگر زن خوبى نصيبت شود، سعادتمند مى‏شوى و اگر زن خوبى نصيبت نشود، مثل من فيلسوف
خواهى شد!

 

 كيمياى محبت

 از كنفوسيوس پرسيدند: آيا با
يك كلمه مى‏توان تمام زندگانى را روشن و پاك نگاه داشت و آن كلمه كدام است؟

 گفت: بلى، آن كلمه، محبت به
ديگران است.

 (روانهاى روشن)

 

 تب امير

 عربى يكى از روزهاى گرم
تابستان به تب دچار شد. هنگام ظهر عريان شد و بدن خود را روغن ماليد و سپس زير نور
خورشيد، روى ريگهاى داغ، شروع به غلطيدن كرد و گفت: اى تب! حال مى‏فهمى كه چه
بلائى بر سرت آورده‏ام. اى موذى پست فطرت! شاهزادگان و اميران را گذاشته‏اى و به
سراغ من بى‏نوا آمده‏اى؟!

 بهر حال آنقدر در آن حالت به
غلطيدن ادامه داد تا عرق كرد و تب از تن او بيرون رفت.

 روز ديگر از كسى شنيد كه امير
ديشب به تب دچار گشته است. اعرابى گفت: به خدا قسم آن تب را من به سراغ او فرستادم.
اين گفت و پا به فرار نهاد.

 

 نتيجه شوخى بى‏مزه

 پير مردى پينه دوز بود كه
علاوه بر پينه دوزى هرگاه ميتى شب در مسجد تنها مى‏ماند او را خبر مى‏كردند تا صبح
بالاى سر ميت كشيك بدهد. او هم براى اينكه خوابش نگيرد معمولاً وسائل پينه دوزى
خود را مى‏برد و مشغول كار خود مى‏شد.

 يك شب جوانهاى ده براى تفريح،
شخصى را مرده‏وار در تابوت خوابانده و پينه دوز را اجير كردند تا صبح در كنارش
كشيك بدهد.

 پينه دوز طبق معمول خويش،
وسائل كارش را آورده مشغول كار شد كه تا صبح خوابش نبرد. نيمى از شب گذشته بود، با
خود به زمزمه افتاد و شروع به خواندن يك تصنيف قديمى كرد.

 مرده قلابى سر از تابوت بلند
كرده گفت: رسم نيست كه بالاى سر مرده تصنيف بخوانند!

 پينه دوز گفت: مرده هم رسم
نيست كه در كار زنده‏ها فضولى كند. معلوم مى‏شود درست نمرده‏اى بگذار خلاصت كنم!
فوراً با مشته آهنى خود بر سر او كوبيد و او را از زندگى رهانيد!! رفقاى او كه صبح
به ديدنش آمدند، با جسد مرده واقعى رفيقشان برخورد كردند و پى به نتيجه شوخى
بى‏مزه شان بردند.

 زيره به كرمان

 شركت انگليسى “پرمافلكس”
سالانه معادل 50000 پوند نفت به صورت “بنزين فندك” به كشورهاى عربى نفت‏خيز حوزه
خليج فارس، صادر مى‏كند.

 شكم سير

 پروفسور” پاستور والرى
رادو” مى‏گويد:

 “كسانى كه با شكم سير غذا
مى‏خورند، معمولاً بيشتر از خودشان، پزشكان را سير مى‏كنند”.

 درس زد و خورد

 شبلى كه از علماى عامه است درس
نحو مى‏خواند. استادش گفت: بخوان: ضَرَبَ زيدٌ عمرواً.

 پرسيد: به چه جهت زيد، عمرو را
زد؟!

 استاد گفت: نه، اين مثال است،
مى‏خواهم تو بفهمى.

 شبلى برخاست. استاد گفت: به
كجا مى‏روى؟

 گفت: نمى‏خواهم علمى را بخوانم
كه از همين اول با زد و خورد شروع مى‏شود!!

 

 اى روى تو

 اى روى تو نوربخش خلوتگاهم

 ياد تو فروغ دل ناآگاهم

 آن سرو بلند باغ زيبائى را

 ديدن نتوان با نظر كوتاهم

 در جستن وصل تو

 چون آتش سوداى تو جز دود
نداشت

 مسكين دل من اميد بهبود
نداشت

 در جستن وصل تو بسى كوشيدم

 چون بخت نبود، كوششم سود
نداشت

 “انورى”

 … كه مپرس

 ياد دارم به نظر خط غبارى
كه مپرس

 سايه كردست به من ابر
بهارى كه مپرس

 كرده‏ام عهد كه كارى
نگزينم جز عشق

 بى‏تامل زده‏ام دست به
كارى كه مپرس

 من نه آنم كه خورم بار دگر
بازى چرخ

 خورده‏ام زين قفس تنگ
فشارى كه مپرس

 غنچه چينان گلستان جهان را
صائب

 هست در پرده دل باغ و
بهارى كه مپرس

 “صائب تبريزى”

 اين را… آن را

 رفتيم من و دل دوش
ناخوانده به مهمانش

 دزديده نظر كرديم در حسن
درخشانش

 مدهوش رخش شد دل، مفتون
لبش شد جان

 اين را بگرفت اينش آن را
بربود آنش

 “فيض كاشانى”

 دامن پاك

 هر نشان كز خون دل بر دامن
چاك من است

 پيش اهل دل، دليل دامن پاك
من است

 عشق تو بگرفت بالا تا دل و
جانم بسوخت

 آرى اين آتش بلند از خار و
خاشاك من است

 “جامى”

 تو به جاى ما

 دل و جان ز تن برون شد، تو
همان به جا نشسته

 شده ما زخويش بيرون، تو به
جاى ما نشسته

 زغم زمانه ما را، نفتد،
گره بر ابرو

 كه ز راه عشق، گردى، به
جبين ما نشسته

 “اديب الممالك فراهانى”

 غم عشق

 گفتم نگرم روى تو، گفتا به
قيامت

 گفتم روم از كوى تو، گفتا
به سلامت

 گفتم چه خوش از كار جهان
گفت غم عشق

 گفتم چه بود حاصل آن، گفت
ندامت

 “هاتف اصفهانى”

 

 جان دگرم بخش

 

 از ضعف به هر جا كه نشستيم
وطن شد

 وز گريه به هر سو كه
گذشتيم چمن شد

 جان دگرم بخش كه آن جان كه
تو دادى

 چندان زغمت خاك به سر ريخت
كه تن شد

 (طالب آملى)

 

 از درد رو متاب

 هر بلبلى كه زمزمه بنياد
مى‏كند

 اول مرا به برگ گلى ياد
مى‏كند

 از درد رو متاب كه يك قطره
خون گرم

 در دل هزار ميكده ايجاد
مى‏كند

 “صائب تبريزى”

 

 مدرس يزدى و حاكم يزد

 مرحوم ميرزا محمد على مدرس
يزدى از روحانيون بنام يزد در دوران فتحعلى شاه بود. شاهزاده محمد على ميرزا پسر
فتحعلى شاه – كه حاكم يزد بود – به او ارادت داشت. بد خواهان به گوش او رسانده
بودند كه مدرس يزدى اعتقاد درستى ندارد، زيرا گفته است:

 از آن شيرى كه در پستان
تاك است

 اگر با كودكى نوشم چه باك
است

 حاكم، مدرس را طلبيد و گفت:
آيا اين شعر از شما است؟

 مدرس پاسخ داد: آرى! ولى شعر
قبل و بعد آن را نشنيده‏ايد. و آن وقت ارتجالاً چند بيت ديگر سرود و با بيتى كه
حاكم شنيده بود خواند، و حاكم را به ارادت سابق خود واداشت:

 شبى دردى كشى با پارسايى

 سخن رندانه راندى تا به
جايى

 از آن شيرى كه در پستان
تاك است

 اگر با كودكى نوشم چه باك
است

 جوابش داد داناى سخن سنج

 كه مستى راحتت بخشد به هر
رنج

 ولى آن مى كه خوشتر ز
انگبين است

 مزاجش “لذة للشاربين” است

 

 

 دزد و اسكندر

 اسكندر به كشتن دزدى فرمان
داد. دزد گفت: من در اين كار كه كردم، قلبم راضى نبود.

 اسكندر گفت: در كشته شدن تو
نيز قلبت راضى نباشد!

 

 چه مى‏كارى؟

 مسعود رمّال در راه به شاه
مجدالدين رسيد، پرسيد: چه مى‏كارى؟

 گفت: چيزى نمى‏كارم كه به كار
آيد.

 گفت: پدرت نيز هم چنين بود،
هرگز چيزى نكاشت كه به كار آيد!

 

 

 دو منجم ماهر

 جوحى گفت: من و مادرم هر دو
منجم ماهريم كه در حكم ما خطا واقع نمى‏شود.

 گفتند: اين دعوى بزرگ است، از
كجا مى‏گويى؟

 گفت: از آنجا كه چون ابرى
برآيد، من مى‏گويم: باران خواهد آمد و مادرم گويد: نخواهد آمد! البته يا آن شود كه
من گويم يا آن شود كه او بگويد!!

 

 خرّم از او است

 خاطرم با همه تيغ ستمش
خرّم از او است

 كه گرم زخم از او مرهم
زخمم هم از او است

 گر چه هر لحظه جفائى رسد
از دوست وليك

 هم بما از سر رأفت نظرى هر
دم از او است

 “وفاى نورى”

 

 

 آواز خوش

 

 مؤذنى بانك مى‏گفت و مى‏دويد.
پرسيدند: چرا مى‏دوى؟ گفت: مى‏گويند آواز تو از دور خوش است.

 

 

 

 سلام عريان

 “سائل نهاوندى” پس از
سالها توقّف در همدان، قصد مراجعت به وطن كرد. از قضا نزديك به شهر خود كه رسيد،
دزدان، اموال او را بردند و خود او را نيز عريان كرده حتى لباسهايش را نيز به غارت
گرفتند.

 وقتى خويشاوندان او كه به
استقبالش آمده بودند، سبب عريان بودنش را پرسيدند گفت:

 چون از شهر همدان، شهر بابا
طاهر عريان، آمده‏ام بهتر اين ديدم كه سلام او را عريان به شما برسانم.

/

پاسخ به نامه ها

پرسشها و پاسخها

 سؤال:

 1- در گذشته و حتى امروزه
مسايلى از قبيل سحر و جادو وجود داشته و دارد و بنا به احكام اسلامى، آنها حرام
مى‏باشند، امّا امروزه مسايلى جدا از سحر و جادو در باب پرورش روح و دستيابى به
قواى روانى مطرح است؛ مثلاً احضار ارواح، دستيابى به شرايطى كه انسان بتواند به
طور اختيارى روحش را به مكانهاى مختلف بفرستد، هيپنوتيزم، آينده‏نگرى، فكر خوانى و
ارتباط فكرى از راه دور و… حكم اسلام در مورد اين گونه مسايل چيست و آيا پيگيرى
اين مسايل شرعاً صحيح است؟

 2- در حال حاضر نماز و دعا و
قرآن به صورت عربى تلاوت مى‏شوند و بسيارى از افراد كه به عربى مسلّط نيستند از
درك مفاهيم عاليه آن باز مى‏مانند، در صورتى كه اگر همان تلاوتها به فارسى مى‏شد
تكانهاى روحى فراوانى به وجود مى‏آمد. آيا مى‏شود آنها را به فارسى خواند و اگر
پاسخ آرى است آيا به همان اندازه كه عربى خوانده مى‏شوند انسان از ثواب آنها
برخوردار مى‏شود؟

 3- با توجه به اين كه حدّ اكثر
چهار همسر در اسلام براى مرد جايز است آيا ازدواج موقّت و متعه هم مشمول اين قانون
است يا خير؟

 (تهران: م .م)

 پاسخ:

 1- به فتواى حضرت امام”ره” در
تحريرالوسيله همه آن كارها و يادگرفتن آنها حرام است.

 2- نماز حتماً بايد به عربى
خوانده شود وگرنه باطل است و فقط دعا در ضمن آن به غير عربى اشكال ندارد و امّا
خواندن ترجمه قرآن و دعا در غير نماز اشكال ندارد ولى ظاهراً ثواب خواندنِ عربى آن
را ندارد و بدون شك تلاوت قرآن و خواندن دعاى مخصوص به حساب نمى‏آيد و لذا اگر نذر
كرده باشد سوره‏اى از قرآن يا – مثلاً – دعاى كميل را بخواند خواندن ترجمه آن كافى
نيست.

 3- خير، مشمول آن نيست و
ازدواج موقت محدود نيست.

  × ×

 × خمينى شهر: برادر ح .
رضايى

 1- بخار ادرار نجس نيست.

 2- در تشهّد اوّل بعد از صلوات
مستحب است گفته شود (وَ تَقَبَّلْ شَفاعَتَهُ وَارْفَعْ دَرَجَتَهُ) ؛يعنى خدايا
شفاعت او (پيامبر) را بپذير و رتبه‏اش را برترى ده.

 × تهران: خواهر معصومه. ع

 باز هم به هر مناسبت به او
تذكر بدهيد و مأيوس نشويد و در دوستى با او هم افراط نكنيد.

 × گرمسار: برادر م. س

 1- شما سالميد و آن حالت
كاملاً طبيعى است و غسل هم ندارد.

 2- اين وسوسه شيطان است تا
يقين قطعى پيدا نكرده‏ايد، نبايد دوباره وضو بگيريد.

 3- تا مى‏توانيد از نگاه به
نامحرم اجتناب نماييد حتى اگر بدون قصد لذّت يا خوف فريفته شدن باشد.

 4- اگر عين نجاست زايل شود پاك
است هر چند رنگ يا اثر آن باقى بماند.

 × بروجن: خواهر م. ح

 اتفاقى كه براى شما پيش آمده
است دليل عدم پايبندى يا عدم اطلاع از احكام اسلام در رابطه با معاشرتهاست و چون
نوشته‏ايد كه خانواده شما در حدّ بالايى متعهّد و پايبند به احكام شرعند پس حتماً
منشأ آن عدم آگاهى است. لابد شما خيال مى‏كنيد نامحرمان فاميل با ساير نامحرمان
فرق دارند و مثلاً شما مجاز هستيد با پسر عمو و پسرخاله و امثال آنها ارتباط و
اختلاط داشته باشيد و شوخى كنيد و تفريح نماييد ولى با نامحرمان ناآشنا نبايد
اختلاط كنيد كه گناه است. ولى چنين نيست و نامحرمان فرقى ندارند و شما بايد در
معاشرت خود رعايت همه مسايل را با نامحرمان فاميل بنماييد. بنابراين از ابتدا آن
گونه اختلاط كه منجر به آن گونه مسائل شده است مجاز نبوده و اگر اين اختلاطها و
معاشرتها كنترل نشود نتيجه طبيعى آن همان است كه شما ملاحظه كرديد، تازه به دليل
تعهد و پايبندى در وسط راه سرازيرى خود را به پناهگاهى رسانديد و از شرّ شيطان خود
را رهانيديد و چه بسيارند آنان كه از همين راههاى پيش پا افتاده به دام مى‏افتند و
در منجلاب فساد و تباهى غوطه‏ور مى‏شوند. اكنون براى جبران گذشته و پيش‏بينى آينده
با پدر و مادر خود مشورت كنيد تا راه صحيح و معقول براى مسأله پيدا شود.

 × تهران: م . خ (سديد)

 اگر متوجه مسأله بوده‏اند و
مى‏دانسته‏اند كه گناه است، عدّه واجب نيست و به هر حال ازدواج دوباره آنها اشكالى
ندارد.

 × م . ك. ز 717

 از دفتر استفتا مرجع تقليدتان
بپرسيد.

  × ×

 × فيروز آباد: برادر ر.ى گرمسار:
برادر الف. 124 شيراز: برادر ر.م مرند: م . ر. ى لطفاً آدرس بدهيد.

/

بازنگرى در سياست توليد و مصرف

بازنگرى در سياست توليد و مصرف

حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى رهبر

 

 در زمينه سياست تعديل اقتصادى
و مبارزه با تورّم و گرانفروشى سخن بسيار گفته شده و مى‏شود. اگر بر آن باشيم تا
مسأله را به شيوه بنيادين بررسى كنيم و به نتيجه پايدار برسيم و از گذرگاه تحركات مقطعى
عبور كرده به راه حل اساسى دست يابيم مى‏بايست مسائل ريشه‏اى را مورد توجه قرار
دهيم.

 اگر از آغاز، طرح اقتصادى پخته
و سنجيده و متناسب با اوضاع انقلاب و توان بالفعل و بالقوه كشور داشتيم و خامى‏ها
و بى‏احتياطى‏ها و ولخرجى‏ها در حيات اقتصادى‏مان رخنه نمى‏كرد و سياست بازار آزاد
با آشفته بازارش حاكم نمى‏شد امروز با معضل هرج و مرج اقتصادى و خود كامگى
سودجويان و محتكران و گرانى بى‏مهار و كمبودها روبرو نمى‏شديم اينك در برخورد با
اين معضل با ديد كارشناسانه و واقع بينانه دو طرح كوتاه مدت و بلند مدت وجود دارد.
از يك سو مى‏بايست با تورّم و هيولاى گرانى و عوامل مخفى و آشكار آن به هر شكل و
در هر قالب مبارزه شود. همان كارى كه دولت ضرورت آن را لمس كرده و دست به كار آن
شده و بايد ادامه يابد. و از اين نكته نيز غفلت نشود كه مسأله تنظيم و تعديل بايد
از چند قلم كالاى معدود فراتر رفته و شامل همه نيازمنديهاى مردم باشد وگرنه تكيه
بر چند مورد محدود بار تورّم و گرانى را از دوش مردم فرونخواهد نهاد. مسأله
اساسى‏تر طرح اصولى و ديرپاى است كه فكر و سرمايه و طرح گسترده و مآل انديشانه
بيشترى را مى‏طلبد و بايد در زمره رئوس برنامه دولت باشد. در اينجا مسائل قابل طرح
بسيارند؛ اما در اين مقال تنها به دو اصل اساسى اشاره مى‏كنيم. يعنى “توليد” و “مصرف”
كه در حقيقت مى‏توان تمام مسائل اقتصاد و معيشت را بر آن پى افكند.

 

 1 – مسأله توليد

 بديهى است كه بيشترين
سرمايه‏گذارى بايد در اينجا باشد تا جامعه از مصرفى بودن و چشم به راه گمركات
نشستن كه ثمره آن وابستگى است رهايى يابد و بر توان خود تكيه كند و به استقلال
فرهنگى و سياسى خود نگران نباشد اهم مسائل در اين خصوص احياى كشاورزى است كه شاهرگ
حيات يك ملت است. وارد كردن گوشت‏هاى منجمد خارجى يا كره و پنير بيگانه و امثال آن
هرگز براى كشورى كه آب و خاك و هوا و نيروى انسانى دارد مايه سرفرازى نيست و بلكه
يك نقطه منفى و غير قابل اغماض است.

 على عليه السلام مى‏فرمايد:

 “من كان له ماء و تراب ثم
افتقر ابعده الله؛1 كسى كه آب و خاك دارد و با اين حال فقير و نيازمند ديگران است
از رحمت خداوند دورافتاده است.”

 احياى استعدادهاى طبيعى و
انسانى و مبارزه با ركود و تنبلى و مصرفى بارآمدن و هزار درد بى درمان فردى و
اجتماعى ديگر تا حدود زيادى به امر توليد و احياى اراضى و مهار آبها و بكارگيرى
استعدادهاى انسانى بستگى دارد. طبيعى است كه در اين حركت حياتى به ابزار روز نياز
است و بايد به ازاى آن ارز پرداخت كه اين از اولويت‏هاست نه پرداخت ارز به آزادى
اتومبيل‏هاى مدرن خارجى و وارد كردن كالاى غير ضرورى.

 اگر ما واقعاً چنان كه ادعا
داريم، مى‏خواهيم چهره سالمى از اسلام و اقتصاد اسلامى ارائه دهيم بايد به سيره
رهبران دين و برنامه‏هاى معيشتى و اخلاقى آنان بنگريم كه كار و توليد يكى از
شاخصه‏هاى بارز آن بوده است.

 يكى از ياران موسى بن جعفرعليه
السلام آن حضرت را ديد كه در مزرعه سرگرم كار است و عرق از تمام بدنش مى‏ريزد با
شگفتى پرسيد: چرا شما كار مى‏كنيد! مگر كسى نيست كه شما را كفايت كند؟ امام در
پاسخ فرمود: پيش از من كسى با دست خود كار مى‏كرد كه بهتر از من و پدر من بود. آن
مرد گفت: مقصودتان كيست؟ فرمود: پيامبرخداصلى الله عليه وآله وسلم و اميرمؤمنان،
پدران من همه با دست خود كار مى‏كردند و اين خصلت پيامبران خدا و صالحين است.2
روايات از اين دست در گفتار و سيره امامان فراوان است كه بايد براى آحاد مردم و
نيز برنامه‏ريزان اقتصادى و مسؤولين امر كشاورزى الهام بخش باشد.

 بعلاوه سياست توليد مى‏تواند
نيروهاى مولّد اما بيكار و عاطل را به كار وا دارد و از كوچ و مهاجرت به شهرها و
پلاس شدن در خيابان‏ها و سيگارفروشى و غيره و شغل‏هاى كاذب و مصرفى بارآمدن باز
دارد. اگر روستاها و شهرستانهاى ما محيط اشتغال بود و مهاجران مجبور به بازگشت
مى‏شدند هم به امر توليد يارى مى‏رساندند و هم از سرگردانى در مركز و مشكل زندگى
در شهرهاى بزرگ رهائى مى‏يافتند و شهرها نيز نفس راحتى مى‏كشيد و روستاهاى كشور
ويران نمى‏شد و با كمبود مواد اوليه روبرو نبودند و به همين قياس در ساير
زمينه‏هاى توليد… .

 2- فرهنگ مصرف

 مسأله دوم، سياست مصرف و فرهنگ
صرفه‏جوئى است، اصل ديگرى در امر معيشت كه آثار آن به اخلاق و سياست فردى و
اجتماعى نيز گسترش مى‏يابد. در اين خصوص منابع اسلامى مشحون از توصيه‏هاى هدايت‏گر
است و سيره مباركه اهلبيت‏عليهم السلام الگوئى است از ساده زيستى و پرهيز از اسراف
و تجمل…، اميرالمؤمنين‏عليه السلام مى‏فرمايد: “اذا رغبت فى صلاح نفسك فعليك
بالاقتصاد والقنوع و التقلل؛3 اگر به اصلاح نفس خويشتن علاقه‏دارى ميانه‏روى،
قناعت و كم خرج كردن را پيشه ساز”.

 و نيز: “إذا أراد اللّه بعبد
خيراً الهمه الاقتصاد و حسن التّدبير و جنبه الإسراف و سوء التدبير؛4 هر گاه
خداوند خير و سعادت بنده‏اى را بخواهد، اقتصاد در معيشت و حُسن تدبير را بدو الهام
مى‏كند و از سوء تدبير و اسراف‏بر كنارش مى‏دارد”.

 و نيز: “مى‏فرمايد: “سوء
التدبير سبب التدمير؛5 سوء تدبير انسان را به ورطه هلاك مى‏افكند”.

 و در مقام نكوهش از اسراف و
تبذير و لجام گسيختگى در امر معاش و آثار زيانبار آن مى‏فرمايد: “من افتخر
بالتبذير احتقر بالافلاس؛6 آن كس كه به اسرافكارى فخر و مباهات مى‏كند بايد خود را
براى حقارت ورشكستگى آماده كند”.

 و نيز مى‏فرمايد: “ألإسراف
مذمومٌ فى كل شى‏ء إلاّ في أعمال البرّ؛ اسراف در همه چيز ناپسند است جز در كارهاى
نيك.” و نيز مى‏فرمايد: “ليس فى سرف شرف؛ شرافت در اسرافكارى نيست.”7

 روايات در اين زمينه بيرون از
شمار است و ما در زندگى فردى و جمعى از آن غفلت داريم و بر اين باوريم كه ريخت و
پاش و اتلاف‏نعم افتخار است! و اين انحرافى است كه افراد بسيارى را به دام انداخته
و مع‏الأسف سياستهاى اقتصادى از اين آفت مصون نمانده است، بارها گفته‏ايم اگر يك
كشور، يك جامعه، يا يك فرد بخواهد مستقل و سربلند زندگى كند بايد با كم بسازد و از
افزون طلبى و تجمّل و مصرف و اسراف پرهيز و درآمد و مخارج خود را هماهنگ كند و
مصرف آن بيش از توليد نباشد كه روح اقتصاد در اين است و اين يك اصل عقلائى است كه
مصرفى بودن مساوى با ورشكستگى اقتصادى است.

 به گفته سعدى:

 چو دخلت نيست خرج آهسته
تركن

كه خوش گفتند مداحان سرودى

 اگر باران به كوهستان
نبارد

به سالى دجله گردد خشك رودى

 علاوه بر اين جامعه‏هاى صنعتى
كه سطح توليد مطلوب دارند از صرفه‏جوئى ناگزيرند وگرنه نمى‏توانند با صدور كالاى
خود بازار جهانى را قبضه كنند. على رغم اين واقعيت چهره جامعه ما بويژه در سالهاى
اخير نمايشگر يك جامعه مصرفى تمام عيار است.

 سيل اتومبيلهاى خارجى، انبوه
كالاهاى مصرفى گران قيمت لوكس خانگى و غيره و انواع سيگارهاى خارجى و لباس و پوشاك
غربى يا ابزار آرايش و آدامس و شكلات حتى با آرم‏هاى ضد اخلاقى و ارقام سرسام‏آورى
كه به ازاى آن پرداخته مى‏شود براى يك كشور كه تازه از زير بار جنگ شانه خالى كرده
و هم اينك در جبهه جنگ اقتصادى است متناسب نيست.

 و مع الأسف بخواهيم يا نخواهيم
اين فرهنگ حاكم شده و اختلاف طبقاتى را كه منافى با عدل و قسط اسلامى است عميق‏تر
كرده و اگر اين روند ادامه يابد عواقب نامطلوبى حتى در معتقدات و ارزشها بر جاى
خواهد نهاد و آنچه عنصر اصلى اين نهضت و انقلاب مقدس بود بدست فراموشى سپرده خواهد
شد و انگيزه پاسدارى از ارزشها محو خواهد گرديد. حال مسؤوليت دولت و نهادهاى
تبليغى است كه الگوى مصرف را اصلاح كنند و به مردم بياموزند و حتى در روشن كردن يك
لامپ اضافى و ريختن يك ليوان آب و طول دادن مكالمات تلفنى و پرهيز از دور ريختن
اضافه غذاى خود تا برسد به مسائل كلان، و انتظارات را پائين بياورند و توقعات را
كم كنند و از سوى ديگر ثروت‏اندوزان و اغنيا را كه بفرموده پيامبر: “شرارامت”اند
مهار كنند و ثروتهاى بادآورده را زير سؤال برند و دست قشرهاى محروم را بگيرند و در
اين رابطه نهادهاى دولتى و طلايه‏دار انديشه و اعتقاد و عمل اسلامى بويژه روحانيت
مسؤول بايد پيشرو باشند، بيت‏المال را چون اميرمؤمنان‏عليه السلام پاس دارند و خرج
و برجهاى اضافى را بر مردم تحميل نكنند، هتلها و تالارهاى وابسته، به مرفهين در
ضيافت‏ها و عروسيها مجال اسراف و مانور تجمّل ندهند. و اگر جز اين باشد دولت
نخواهد توانست با سوبسيد دادن و استقراض و امثال آن به جنگ مشكلات برود و آينده‏اى
روشن براى اقتصاد كشور و معيشت ملت تأمين كند و بار مشكلات كمر دولت و ملت را خم
خواهد كرد. زيرا مشكلات يكى و دو تا نيست كه بتوان به اين آسانى به حل آن پرداخت و
بالاخره اين معضل را تنها با اتكال به خدا و تلاش و تعقل و همكارى آحاد ملت و
مراقبت لازم در توليد و مصرف مى‏توان حل كرد و بس. به اميد موفقيت در اين جهاد و
پيكار مقدس.

 

 پى‏نوشتها:

 1 ) بحار الانوار ج23 ص65.

 2 ) الحميات ج5 ص324.

 3 ) تصنيف غرر الحكم ص237.

 4 ) همان، ص354.

 5 ) همان.

 6 ) همان، ص360.

 7 ) همان، ص359.

 8 ) همان.

/

حذف سوبسيدها

 نگرشى بر نظام حمايتى حذف
سوبسيدها

 قسمت دوم

محمد رضا مالك

 

 در شماره قبل بيان داشتيم كه
ادامه نظام حمايتى به شكل گذشته به نفع آينده كشور نيست و با حفظ منابع اقتصادى
جامعه سر ناسازگارى دارد. در مقاله حاضر با برشمردن اهداف عمده دولت از حذف
سوبسيدها، پيرامون اين هدفها به بحث خواهيم نشست و در پايان نيز تذكرات و
پيشنهاداتى را ارائه خواهيم كرد.

 پيش از آن كه به پرسش اصلى
مقاله، پاسخ گفته شود خوب است به طور خلاصه به اين سؤال پاسخ گوييم كه چه عواملى
زمينه‏ساز انجام سياستهاى تعديل اقتصادى – كه يكى از آنها حذف سوبسيدهاست – در
كشور ما شده است. در اين جا چند عامل را مى‏توان نام برد كه با وزن متفاوت در اين
امر تأثير داشته‏اند:

 1- مشكلاتى كه از ناحيه اقتصاد
متمركز زمان جنگ دامنگير كشور ما شده بود و كاستيهاى حاصله از آن كه موجبِ كاهش
شديد توان توليدى كشور شده و مقامات اقتصادى را نسبت به الگوى اقتصاد دولتى دلسرد
ساخته بود.

 2- ضرورت بازسازى اقتصاد كشور
و نياز به سرمايه گذاريهاى كلان در امور ساختارى و زيربنايى كه تنها از طريق
اعتبارات خارجى امكان پذير مى‏نمود و اين اعتبارات هم جز با تجديد نظر در ساختار
اقتصادى و حركت به سوى يك اقتصاد آزاد پرداخت نمى‏گرديد.

 3- جوّ عمومى ناشى از شكست
سوسياليسم و تجربه ناموفق آن در برنامه‏ريزيهاى مركزى براى توسعه و پيشرفت كشورهاى
بلوك شرق و در نتيجه تشديد روند خصوصى سازى و گرايش به سوى اقتصاد آزاد در كشورهاى
در حال توسعه و من جمله كشور ما.

 4- به گفته برخى، الگوگيرى از
برنامه‏هاى بانك جهانى و صندوق بين‏المللى پول جهت توسعه و پيشرفت كشورهاى جهان
سوم و كوشش براى تطبيق شرايط عمومى اقتصاد كشور با پيش شرطهاى پرداخت وام از طرف
بانك جهانى و صندوق بين‏المللى پول!

 البته بايد توجّه داشت كه
مسؤولين محترم امور اقتصادى كشور به تأثيرگذارى همه اين عوامل قائل نيستند.

 اينك پرسش اصلى مقاله را مطرح
مى‏سازيم كه هدفهاى دولت از اقدام به حذف سوبسيدها چه بوده است؟

 آن گونه كه از سخنان مسؤولين
محترم امور اقتصادى كشور – كه در مجامع گوناگون در آغاز برنامه‏هاى تعديل اقتصادى
ايراد نموده‏اند – استفاده مى‏شود، مى‏توان عمده اهداف دولت را از حذف نظام حمايتى
و قطع سوبسيدها چنين برشمرد:

 

 1 – سرمايه گذارى در امور زير
بنايى

 بنا به گفته معاون اقتصادى
بانك مركزى: از سال 68 كه اجراى تعديلات اقتصادى آغاز شد، راه ديگرى وجود نداشت،
تمام شاخصهاى اقتصادى حكايت از عدم تعادلهاى شديد در اقتصاد مى‏كرد، كسرى بودجه هر
روز افزايش مى‏يافت و سرمايه‏گذارى به حداقل خود رسيده بود. به گونه‏اى كه ميزان
سرمايه گذارى نسبت به سال 56 به 13 و در باطن به 18 كاهش يافته و بيش از پنجاه
درصد بودجه دچار كسرى شده بود.1

 سرمايه گذارى در امور زيربنايى
مورد نياز كشور – با توجه به خسارات جنگ تحميلى و بالا رفتن جمعيت كشور – امرى
كاملاً معقول و ضرورى است و با عنايت به اين كه تأمين منابع ارزى به وسيله وام، از
خارج، به استقلال كشور اسلامى ما ضربه شديدى خواهد زد، تنها راه منطقى و مطمئن اين
است كه دولت به جاى به كار گرفتن منابع ارزى به دست آمده از صادرات گاز و نفت، در
امر پرداخت سوبسيدهاى گوناگون و ادامه نظام حمايتى، اين وجوه را براى اصلاح ساختار
اقتصادى كشور و تقويت صنايع مادر بكار گيرد.

 شايد بتوان گفت كه تخصيص درآمدهاى
حاصل از صادرات نفت و مواد اوليه خدادادى، به امر واردات كالاهاى مصرفى در چند دهه
اخير، ضربه جبران ناپذيرى بر روحيه خلاّقيت و ابتكار اقتصادى ملت ما وارد ساخته
است. همين درآمدهاى باد آورده بود كه ملتى سرافراز را كه در طول تاريخ از مواهب
طبيعى به بهترين وجه استفاده مى‏كرد – و با پشتكارى كه از خود نشان مى‏داد، در
اكثر نيازهاى خويش خودكفا بود – اكنون به جايى رسانده است كه اكثر كالاهاى مورد
نياز مصرفى كشورش به طور آشكار و پنهان به خارج وابسته است.

 بايد دانست كه هر چه بر گستره
نظام‏حمايتى افزوده گردد و منابع كلان، به پرداخت سوبسيدهاى بى‏حاصل تخصيص داده
شود، بيمارى اقتصادى موجود مزمنتر خواهد گشت. پرداخت سوبسيدها نه تنها از انتظارات
افراد نمى‏كاهد بلكه بطور مداوم بر خواسته‏هاى آنان خواهد افزود.

 اكنون ملت عزيز ما بايد بدانند
كه بدون انضباط اجتماعى و كار و تلاش و كاستن از مصرف و خواسته‏هاى گوناگون خود
نمى‏توانند وارد جرگه كشورهاى صنعتى موفق گردند، زيرا كشور ما به شدت محتاج
سرمايه‏گذارى است و بايد از مصرف حال به نفع آينده كشور چشم‏پوشى نمود.

 اين نكته را نيز بايد يادآورى
كرد كه ملتى كه در برآوردن همه نيازهايش چشم به دولت دوخته باشد از جهت اقتصادى
بالغ و رشيد نيست بلكه آن گاه مردمى به بلوغ اقتصادى خواهند رسيد كه خود از عهده
مخارج دولت برآيند، زيرا دولت جزوى از پيكر جامعه است و بايد به وسيله آن اداره
گردد.

 ضمناً خود مسؤولين محترم دولت
نيز مى‏بايست اين نكته را به فراست دريابند كه مطرح كردن منابع معدنى و ذخاير نفت
و گاز كشور به عنوان يك ثروت افسانه‏اى و قابل اطمينان، كه آينده كشور را بيمه
خواهد كرد، اصلاً به مصلحت جامعه نيست، زيرا گرچه طرح اين مسائل از جهت سياسى و
اجتماعى باعث تقويت روحيه و اميدوارى مردم به آينده كشور خواهد بود، ليكن باعث
برداشتهاى نابجا و بالا رفتن انتظارات و خواسته‏هاى آنها از دولت خواهد شد و روحيه
تن‏پرورى و مصرف‏گرايى را در بين اقشار مردم دامن خواهد زد. چنانكه مى‏بينيم
كشورهاى عربى صادر كننده نفت در اين زمينه از مشكلات بيشترى برخوردار هستند.

 

 2 – جلوگيرى از اسراف و اتلاف
منابع

 در اين كه اخلال در سيستم قيمت
كالاها و خدمات و وجود قيمتهاى كاذب و پايينتر از قيمت واقعى باعث شده است بر مصرف
بسيارى از كالاها افزوده شده و موجب اسرافكارى گردد شكى نيست. براى مثال، رئيس كل
بانك مركزى در سال 1371 دراين‏باره گفت:

 در كشور ايران با جمعيت شصت
ميليون نفر، روزانه 1/3 ميليون بشكه سوخت به مصرف مى‏رسد، در حالى كه در كشور چين
با يك ميليارد و دويست ميليون نفر جمعيت، اين ميزان سوخت مورد مصرف قرار دارد،
70درصد مصرف برق در ايران خانگى و 30درصد صنعتى است در حالى كه در تمام دنيا 80
درصد مصرف برق صنعتى و توليدى و تنها 20 درصد، مصرف خانگى دارد تمام اين مسائل
ناشى از انحراف قيمتهاست به همين علت به قيمت روز ساليانه 12 ميليارد دلار سوخت در
ايران مصرف مى‏گردد.2

 حال نكته‏اى كه بايد مورد بحث
قرار گيرد اين است كه آيا تنها بالا رفتن قيمت، باعث حل مشكلات خواهد شد يا خير؟
از اين رو بايد امورى را در هنگام تعديل قيمتها و حذف سوبسيد، در نظر داشت:

 الف: در صورتى حذف سوبسيد و
بالارفتن قيمت يك كالا مى‏تواند براى جلوگيرى از اسراف و اتلاف آن مؤثّر باشد كه
وضعيت اقتصادى از ثبات لازم برخوردار بوده و در جامعه تورّمهاى بالا وجود نداشته
باشد، زيرا از آن‏جا كه دولت نمى‏تواند تمام سوبسيدها را به يكباره قطع كند و
مجبور است بتدريج مبادرت به اين امر نمايد؛ وقتى براى مثال، قيمت نسبى فراورده‏هاى
نفتى را افزايش مى‏دهد اگر شتاب تورّم بيشتر از افزايش قيمت اين كالا باشد، اثرى
در كاهش مصرف نخواهد داشت يا اگر به طور كوتاه مدت اثرى داشته باشد و مصرف كم گردد
در طول زمان، با توجه به اين‏كه در اقتصاد ما تورّم به طور مداوم وجود دارد، اين
اثر خنثى خواهد شد و بالا رفتن سطح قيمتها باعث مى‏گردد كه كالايى كه امسال گران به
نظر مى‏آمد سال آينده گران نباشد، چنانچه وقتى قيمت بنزين به پنجاه ريال افزايش
يافت يك راه حل موقتى و زودگذر بود و اكنون با وجود بالا رفتن قيمتها ديگر تأثيرى
در كاهش مصرف بنزين ندارد مگر اين كه دولت همراه با تورّم، قيمت فراورده‏هاى نفتى
را به طور مداوم افزايش دهد، يا اين كه به يك باره قيمت اين كالاها را چندين برابر
افزايش بدهد كه خود اين عمل نيز در مورد كالاهاى اساسى باعث تورّم بسيار بالايى
خواهد شد.

 ب: بايد توجه داشت كه مردم با
حذف سوبسيد كالايى خاص به چه كالاهايى به عنوان جانشين آن روى مى‏آورند و نتيجه اين
تغيير در مصرف از جهت اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى چيست؟ چه بسا ممكن است اين مسأله
آثار زيانبارى از جهت حفظ محيطزيست، بهداشت و سلامت جامعه و مسائل مهم ديگر داشته
باشد.

 ج: مسؤولين امر همان طور كه
توجه دارند كه هزينه اقتصادى حذف سوبسيدها چه ميزان است و چگونه مى‏توان آن را
كاهش داد به اين مسأله نيز عنايت داشته باشند كه هزينه‏هاى جنبى اقتصادى و اجتماعى
حذف نظام‏حمايتى چيست؟ براى مثال ممكن است حذف سريع سوبسيدهاى كالاهاى اساسى، باعث
ايجاد بحران اجتماعى گردد، كه رفع اين بحران متقابلاً نيازمند هزينه‏هاى بيشترى باشد،
يا اين كه احتمالاً در يك واكنش آرامتر مردم اطمينان خود را به توانايى دولت براى
حل مشكلات اقتصادى از دست بدهند و موفقيتهاى نظام اسلامى در زمينه‏هاى اقتصادى و
سياسى در سالهاى اخير، ناچيز جلوه نمايد كه در چنين موقعيتى دولت ناچار است براى
جلب حمايت مردم، مبالغى را براى تبليغات پيشرفتها و موفقيتهاى خود صرف نمايد.

 مطلب ديگرى كه بايد در نظر
داشت اين است كه از لحاظ فرهنگى هم ممكن است زيانهايى به بار آيد كه با هزينه‏هاى
اقتصادى قابل مقايسه نيست چنانكه ديده مى‏شود كه حذف سوبسيدها و بالا رفتن سريع
قيمتها سبب مى‏گردد كه اعتماد عمومى نسبت به يكديگر سلب شده و هر كس به فكر منافع
خود باشد و در چنين فضايى آنچه بيشتر از همه آسيب مى‏بيند ارزشهايى نظير رحم و
انصاف و نوع دوستى است كه كم رنگ شدن اين ارزشهاى اخلاقى به همدلى و وحدت اقشار
مختلف مردم لطمات جبران ناپذيرى خواهد زد.

 

 3- عدالت اقتصادى و اصلاح
توزيع درآمدها

 درباره تحقق بخشيدن به عدالت
اقتصادى و اصلاح توزيع درآمدها، بايد نخست اين نكته را در نظر داشت كه ما از “عدالت
اقتصادى” چه مفهومى را در ذهن داريم؛ تا ما به يك تلقّى و برداشت صحيح از “عدالت
اقتصادى” نرسيده باشيم، سخن گفتن درباره اين كه كدام برنامه مطابق عدالت است و
كدام يك اين ويژگى را ندارد، كارى بيهوده است. در چند سال گذشته با توجه به شرايط
اجتماعى خاص، اين گونه برداشت مى‏شد كه “عدالت‏اقتصادى” اين است كه عموم مردم از
سطح زندگى نسبتاً همانندى برخوردار باشند و مصارف آنان نزديك به يكديگر بوده و
فاصله‏هاى درآمدى اندك باشد. بنابراين در چنان فضايى پرداخت سوبسيدها به صورت عام
كار بجا و شايسته مى‏نمود و اكنون به نظر مى‏آيد كه پرداخت سوبسيد با معيارهاى
عدالت اقتصادى سازگار نيست حال جاى اين پرسش است كه آيا در تعريف عدالت اقتصادى
تحولى صورت پذيرفته است، يا اين‏كه موضوع مورد بحث به گونه‏اى تغيير ماهيت داده
است كه حكم جديدى را مى‏طلبد؟ و همين امر سبب شده است كه ما الآن حذف نظام حمايتى
را منطبق با عدالت بدانيم!

 البته با توجه به اختصار اين
مقاله، در مقام تعريف عدالت اقتصادى نيستيم زيرا كارى سترگ است و زمان و حوصله
زيادترى را مى‏طلبد ولى نيكو مى‏نمايد كه اين نكته را تذكر دهيم كه اگر تعريف و
حدود “عدالت‏اقتصادى” روشن گردد، بسيارى از وظايف دولت و مردم خود به خود آشكار
خواهد گشت.

 امر دومى كه در رابطه با موضوع
عدالت، مطمح نظر مى‏باشد، اين است كه ما بسيارى از اوقات بر سر دو راهى انتخاب
قرار داريم كه آيا “عدالت اقتصادى” را ملاك كار خود قرار دهيم يا بهينه بودن توليد
و مصرف و بالا بردن “كارايى اقتصادى” را، به عنوان معيار اقدامات خويش برگزينيم؟
زيرا دست يافتن به هر دو هدف، هميشه ممكن نيست. اظهار نظر قطعى درباره چنين
مسأله‏اى چندان هم آسان نمى‏باشد.

 از اينها گذشته در مورد توزيع
درآمدها – كه از مسأله عدالت اقتصادى جدا نيست – بايد يادآورى نمود كه اولاً: حذف
سوبسيدها در صورتى قابل قبول است كه به جاى آن در مورد افراد بى‏بضاعت و اقشار
آسيب‏پذير برنامه‏هاى حمايتى خاصى در نظر گرفته شود بطورى كه كمكهاى جبرانى دولت
دقيقاً به همان كسانى پرداخت گردد كه بدان نيازمندند البته همان طور كه قبلاً هم
اشاره رفت، شناسايى افراد آسيب‏پذير و پرداخت سوبسيد به آنها كارى آسان نيست تا
جايى كه دولتها كه بيشتر سياستهاى حمايتى فراگير را برمى‏گزينند، از آن جهت است كه
در شناخت اقشار آسيب پذير و تخصيص كمكها به آنان با مشكل مواجه‏اند. ثانياً: حذف
سوبسيدها ممكن است به صورت ظلم مضاعف درآيد، زيرا از يك طرف طبقات ضعيف و كم درآمد
تحت فشار اقتصادى قرار خواهند گرفت و هزينه زندگى آنان، بيشتر خواهد شد و درآمدشان
كفاف معيشت آنها را نخواهد داد و از طرف ديگر مترفين و زراندوزان از جوّ روانى
موجود سود خواهند جُست و به بهانه حذف سوبسيدها و بالا رفتن قيمتها، بسيار بيشتر
از هزينه حذف سوبسيدها را – كه شامل آنان گرديده است – به مصرف كنندگان منتقل خواهند
ساخت و از همين جا مى‏توان دريافت كه حذف نظام‏حمايتى اگر با كنترل قيمتها همراه
نباشد، عرضه كنندگان و بويژه واسطه‏ها فشار وارده از ناحيه قطع كمكها را، تماماً
به مردم انتقال خواهند داد و كسى كه با ساختار بازار ما آشنايى داشته باشد مى‏داند
كه دست واسطه‏ها در اين كار كاملاً باز است و آنها براى رسيدن به مقاصد خويش، تنها
نياز به يك جوّ روانى مساعد دارند!

 

 4 – بالا بردن توليدات كشور از
طريق رسيدن به قيمتهاى واقعى

 اگر دولت قيمت رسمى كالاها را
تعيين نمايد به گونه‏اى كه از قيمت واقعى آنها كمتر باشد، توليد كنندگان انگيزه‏اى
براى مشاركت در توليد كالاهاى مشمول نظام حمايتى نخواهند داشت، زيرا از يك سوى به
علت تعيين قيمت، از طرف دولت، با كمبود سود مواجه هستند و از سويى ديگر، در صورت
عدم اعتنا به نرخهاى رسمى و بالابردن قيمت به منظور تحصيل سود، مى‏بايست در انتظار
تعزيرات و مشكلات قانونى باشند. لذا تا اقتصاد به طرف قيمتهاى واقعى حركت ننمايد،
براى توليد كنندگان سودى معقولانه وجود نخواهد داشت. پس چاره كار در حذف
سوبسيدهاست تا از طريق تعادل عرضه و تقاضا قيمت كالاها مشخص گردد وتوليد كالاها
فزونى گيرد ولى درباره اين هدف نيز بايد اين نكات را در نظر داشت:

 الف: عدم آشنايى دقيق
دولتمردان با ساختار بازار در كشور ما و نيز بى‏توجه بودن به ضريب وابستگى كالاهاى
واسطه‏اى و مصرفى در خارج، مى‏تواند براى اجراى موفق برنامه‏هاى تعديل اقتصادى و
حذف سوبسيدها مشكل‏ساز باشد، زيرا وقتى بخش اعظم مواد اوليه كالاهاى توليدى از
خارج تأمين مى‏شده است و حال براى خريد اين مواد منابع ارزى در اختيار
توليدكنندگان گذاشته نمى‏شود بايد در انتظار بالا رفتن شتابان قيمتها باشيم و اين
تورّم در حدى خواهد بود كه براى مسؤولين از جهت سياسى – اجتماعى مشكلات عديده‏اى را
ايجاد نموده و عرصه را بر آنان تنگ خواهد ساخت كما اين كه همين طور هم مشاهده شد.

 مسأله ديگر اين كه برخى از
مسؤولين مربوطه، با يك حساب سرانگشتى قضيه را حل مى‏كنند؛ فى‏المثل آنان بسيار
خوشبينانه مى‏گويند: اگر سوبسيد مواد سوختى قطع گردد و قيمت آن افزايش يابد، توليد
كنندگان و نيز آنانى كه عهده‏دار شبكه حمل و نقل كشور هستند، به همان ميزان بالا
رفتن هزينه سوخت خود، قيمت كالاهاى توليدى را بالا خواهند برد كه آن هم با توجه به
توليد انبوه و سرشكن‏شدن هزينه‏ها مقدار ناچيزى است. اين طرز تلقّى از عملكرد عرضه
كنندگان كالاها و خدمات، نشان دهنده آن است كه آن مسؤولان از ساختار بازار در كشور
ما و عوامل دخيل در تصميم‏گيرى عرضه كنندگان و توزيع‏كنندگان شناخت كافى ندارند،
زيرا اولاً: در بازار ما معيار صحيحى براى تنظيم قيمتهاى عادلانه وجود ندارد و
افراد، خودسرانه عمل مى‏كنند! ثانياً: بيشتر مردم قطع سوبسيدها و بالارفتن برخى از
كالاهاى مهم مانند موادسوختى را به عنوان شاخص‏گرانى و نويددهنده يك دوره افزايش
قيمتها مى‏دانند و به همان نسبت از خود واكنش نشان مى‏دهند. لذا در هنگام
تصميم‏گيرى بايد به نكات جنبى و تلقّيات و انتظارات مردم توجه كامل داشت و در اين
زمينه، برداشتهاى محاسبه‏اى براى تعيين هزينه توليد و قيمت فروش كالا و خدمت چه
بسا گول زننده باشد. زيرا فاصله پندارها تا واقعيتها چنانكه پس از اجراى
برنامه‏هاى تعديل اقتصادى مشاهده گشت بسيار بود!

 ب: مطلب ديگر اين است كه در
صورتى قيمت واقعى باعث بالا رفتن توليد و شكوفايى اقتصاد خواهد شد، كه سرمايه
گذاران بخش‏خصوصى حاضر به سرمايه‏گذارى در بخش توليد باشند، ليكن بخش خصوصى در
كشور ما، متأسفانه به درآمد كلان معاملات سودآور و كوتاه مدت كه از طريق واسطه‏گرى
و تجارت به دست مى‏آورد دل بسته است و حاضر به قبول ريسك و سرمايه‏گذارى و تحمّل
مشقّات آن نيست.

 

 × تذكرات و پيشنهادات:

 1- بايد در مرحله تعديل
اقتصادى و حذف نظام حمايتى كه نوعى رياضت‏كشى اقتصادى به شمار مى‏آيد از
مصرف‏گرايى نمايشى بشدت جلوگيرى كرد. اين مهم مى‏بايست از طريق اصلاح الگوى مصرف و
تبليغات در جهت پرهيز از اسراف و تبذير و در صورت لزوم همراه با الزامات قانونى،
دنبال گردد. تنها راه نجات كشور ما از مشكلات اقتصادى و اجتماعى اتّخاذ يك الگوى
مصرفى معقولانه است كه با ارزشهاى اسلامى مطابقت داشته باشد.

 در اين جا بايد پرسيد چرا آزاد
سازى بخش تجارت خارجى بدون كنترل كافى و بدون احتياط صورت گرفت و با اجازه دادن به
واردات بى‏رويه كالاهاى لوكس و اتومبيلهاى گران قيمت و دامن زدن به جوّ مصرف‏گرايى
تجمّلى اصطكاك و تنشهاى شديد اجتماعى ببار آمد و مردم برنامه تعديل اقتصادى را
نوعى ضعيف‏كشى قلمداد نمودند؟

 2- ما اكنون در يك دنياى
نئوكلاسيك زندگى نمى‏كنيم كه بازار رقابت كامل وجود داشته باشد و مكانيسم قيمتها
به طور خودكار عمل نمايد و عوامل و معامله گران اقتصادى از روى عقل و انتظارات
منطقى عمل نمايند، بلكه با توجه به اين امر كه انتظارات مردم را عوامل گوناگونى –
كه بسيارى از آنها از كنترل ما خارج است – شكل مى‏دهند و انسانها روى تلقّيات
خاصّى، اقدام به فعاليت اقتصادى مى‏نمايند، بايد مدل ارائه شده براى تعديل اقتصادى
واقع‏گرايانه‏تر باشد و انعطاف ناپذيريها و اختلالات موجود در بازارهاى ناقص و
تكامل نيافته كشور را در نظر گيرد. بنابراين طرح‏ريزى برنامه‏هاى تعديل اقتصادى –
كه حذف سوبسيدها يكى از مراتب آن است – بايد با توجه به مسائل سياسى – اجتماعى و
فرهنگى صورت مى‏گرفت.

 3- دولت به منابع ارزى خارجى
حاصله از صادرات نفت و گاز نبايد اطمينان زيادى داشته باشد، زيرا دل بستن به بهبود
اتفاقى در رابطه مبادله بازرگانى به نفع كشورهاى صادركننده نفت، به طالع توكل كردن
است. سرمايه‏گذارى بيگانگان در داخل كشور ما نيز موجب بحران بدهى و مشكلات عديده
فرهنگى خواهد گشت. پس تنها راه منطقى اين است كه منابع مالى داخل كشور بسيج گردد و
حال كه با وجود تورّم بخش خانوار تحت فشار مالى شديد قرار دارد و نمى‏تواند
پس‏انداز بيشترى داشته باشد، مهمترين منبع مالى پس‏انداز حاصله از بودجه است و
بهترين عامل در اين زمينه لزوم اصلاحات مالياتى به منظور ايجاد درآمد بيشتر براى
دولت است. و بايد برنامه اخذ مالياتها و حذف سوبسيدها به گونه‏اى صورت پذيرد كه
مردم بپذيرند كه بار تعديل اقتصادى به نحو منصفانه‏اى بين اقشار اجتماعى تقسيم شده
است.

 4- گرچه اقتصاد دانان به لزوم
آزادسازى اقتصادى و عدم كنترل قيمتها به منظور استفاده از مزاياى مكانيسم قيمتها
معترفند اما بايد توجه داشت كه عدم كنترل قيمتها منجر به نوسانات شديد آن و عدم
ثبات اقتصادى شده و نابسامانى سياسى – اجتماعى به بار مى‏آورد. پس بايد دقت نمود
كه در مرحله تثبيت، برنامه اصلاحات اقتصادى را با تعداد فراوان سرمايه‏گذاريهاى
زيربنايى و ساختارى سنگين نكرد، زيرا اين گونه سرمايه‏گذاريها تا به مرحله توليد
نرسند، اثرات تورّم‏زايى خواهند داشت.

 5- گرچه اكنون لازم نيست قيمت
همه كالاها در كنترل دولت باشد، اما با سودجويى مى‏بايست بشدت مبارزه گردد و نظام
قيمت‏گذارى عادلانه مى‏تواند تا حد زيادى جايگزين كمك دولت گردد؛ به اين معنا كه
دولت با قيمت‏گذارى عادلانه جلو اجحاف و سودجويى را خواهد گرفت و در اين زمينه
مهمترين مسأله اين است كه تعريف صحيحى از “سود عادلانه” ارائه گردد.

 6- به تجربه ثابت شده است كه
بيشتر حيف و ميلها در ادارات دولتى و واحدهاى تابعه آن صورت گرفته است، بنابراين
بهتر است نخست پرداخت سوبسيدها را به ادارات دولتى و واحدهاى تحت مديريت آنها، قطع
نمود تا اين امر موجب كارايى سيستم دولتى گردد. بنابراين تخفيفهاى خاصى كه به
واحدهاى تابعه دولت در مصرف انرژى و غيره داده مى‏شود خود باعث اسرافكارى مى‏شود.

 البته اين كار مى‏بايست با
انعطاف لازم انجام گيرد، زيرا در غير اين صورت، خود اين امر باعث بالا رفتن
قيمتهاى فروش واحدهاى تابعه خواهد گشت.

 7- دولت به جاى انديشيدن به يك
دوره كوتاه رشد بالا و جهشى بهتر است توجه خود را معطوف به دستيابى به يك رشد
پايدار اقتصادى نمايد كه با واقعيتهاى سياسى و اجتماعى كشور مناسبت داشته باشد
بنابراين حذف سريع سوبسيدها و اجراى سريع برنامه‏هاى تعديل چندان به صلاح كشور
نيست و بايد اصلاحات اقتصادى از يك روند تدريجى و مداوم برخوردار باشد.

 پى‏نوشتها:

 1 ) روزنامه رسالت (شماره
1371/10/3 ،2014) ص16.

 2 ) همان، ص15.

/

روسيه و مسلمانان

روسيه و مسلمانان

دومين و آخرين قسمت

غلامرضا گُلى زواره

 

 ×
تهاجم روسها به ايران

 روسيه تزارى با وسعتى بسيار، احساس مى‏كرد كه در چهارديوارى محصور
مانده و همچون كشورهاى اروپايى به درياى آزاد دسترسى ندارد. زمامداران روسيه از
زمانهاى گذشته درصدد آن بودند تا به نحوى اين مشكل را حل كنند. البته روسيه به
درياى سياه، درياى ژاپن، خليج فنلاند و سواحل اقيانوس كبير(آرام) و اقيانوس منجمد
شمالى دسترسى داشت ولى اين مناطق نمى‏توانست اهدافش را تأمين كند.

 خاندان “رومانوف” متوجه شدند كه به درياى گرم نياز دارند، پطر كبير10 به
اهميت اين موضوع پى‏برد و شهر تاريخى “پطرزبورگ” را در كنار درياى بالتيك بدين
منظور ساخت و مركز روسيه را بدانجا انتقال داد. از زمان كاترين دوم، روسيه به فكر
آن افتاد تا از طريق ايران به خليج فارس دست يابد و از اين تاريخ سياست
تجاوزكارانه روسها عليه ايران آغاز گرديد. در زمان آغا محمدخان قاجار امپراتور
روسيه “دربند” را تصرف كرد و با عبور از رود “ارس” وارد دشت مغان شد كه با مرگ
كاترين دوم قشون روس به سرزمين خود مراجعت كردند.11

 دوره سياست آرام “پل اول” در مقابل ايران با مرگ او در سال 1801م پايان
گرفت و با زمامدارى فرزند او (الكساندر اول) به خشونت گراييد، وى در دومين سال
سلطنت خود گرجستان را بخشى از خاك روسيه اعلام داشت و در تعقيب سياست تجاوزكارانه
خويش در دسامبر 1217( 1803ه0ق) “سيسانوف” را مأمور حمله به ايران كرد، قواى روسى
بدون هيچ مانعى “گنجه” را تصرف كردند و نام آن را به “اليزابت پل” Elisabethpol تبديل نمودند.
بعد از تصرف گنجه، قواى روس متوجه “ايروان” شدند، “تسى تسى يانف” پس از غلبه بر
قواى ايرانى وارد اين شهر شد و مسجد شهر را لشكرگاه خود كرد و از آنجا توپها را
متوجه باروى شهر نمود. پايان اين تهاجم به شكست روسها منجر گرديد و آنان در اين
واقعه، چهار هزار كشته و اسير دادند. تا سال 1221( 1806 ه.ق) در آن سوى رود ارس
شهرهايى در اثر جنگ رد و بدل مى‏شد، در اين سال قواى روس موفق شدند باكو، دربند،
شيروان، شكى و گنجه را در اختيار گيرند.

 از اول نوامبر 1808 (شوال 1223 ه.ق) حملات سپاه روس به سوى ايران آغاز
گرديد. در سال 1223 ه.ق نخجوان چندين بار ميان سپاهيان ايران دست به دست شد، در
اين سال قواى ايرانى در جبهه “شوره گل” در مقابل روسها تلفات سنگينى دادند. بديهى
است بعد از معاهده “تيلسيت” بين روس و فرانسه، ايران با وضع دشوارى مواجه شد، زيرا
روسيه آزادى عمل يافت تا مناطق مورد نظر را تصرف نمايد. با معاهده صلح بخارست بين
دولت عثمانى و روسيه كه در جمادى الاولى 1227 ه.ق منعقد شد، ايران در مقابل روسها
تنها ماند و روسيه تمام كوشش خود را براى نابودى ايران به كار برد و به شكنجه، آزار
و كشتار مردم شمال غربى قفقاز دست زد، اين وضع گروهى از اهالى را به شورش واداشت و
گروهى را به صورت آواره روانه آذربايجان نمود.

 يكى از موارد تأسف‏بار، معاهده “گلستان” است كه به طور كامل به نفع
دولت روسيه به امضا رسيده و هيأت ايرانى تحت تأثير سياست مكارانه انگليس هيچ گونه
پيشنهاد نداشته‏اند، چون مذاكرات صلح و عقد پيمان در قصبه‏اى به نام “گلستان” از
توابع “قره باغ” صورت گرفته بدين عنوان اشتهار يافته است.

 با عهدنامه گلستان كه در هفتم شوال 1227 ه.ق (13 اكتبر 1813م) به امضاى
طرفين رسيد، ايالات و شهرهاى گرجستان، داغستان، باكو، دربند، شيروان، قراباغ، شكى،
گنجه، موقان و قسمت علياى طالش به روسيه واگذار شد. اين فاجعه نهايت بى‏كفايتى
پادشاه وقت ايران يعنى فتحعلى شاه را نيز به اثبات مى‏رساند؛ شكست در جنگى ده
ساله، خسارتهاى جانى و مالى و صدمه‏هاى ديگر، روحيه مردم ايران را به شدت تضعيف
نموده بود، اما از آن سو، روسيه تزارى با اين عهدنامه به خواسته‏اش رسيد و رضايتش
جلب شده بود.

 روسيه طمعكار بعد از سيزده سال در تاريخ دهم ذيحجه سال 1241 ه.ق به فكر
تجاوز ديگرى عليه ايران افتاد، در مرحله اول اين جنگ، قواى ايران با دعوت علماى اسلامى
و به عنوان جهاد وارد عمل شدند و چون با انگيزه دينى مى‏جنگيدند موفقيت خوبى به
دست آوردند و تمام نواحى از دست رفته را دوباره تصاحب كردند، ولى مرحله دوم جنگ كه
يازده ماه به طول انجاميد با عقب‏نشينى و شكست توأم گرديد و در سومين مرحله حملات
روسها براى از پا درآوردن ايران شدت گرفت.

 سرانجام با حيله انگليس، معاهده ننگين و ذلّت‏بار “تركمن چاى” بين
ايران و روسيه در سال 1243 ه.ق منعقد گرديد. در اين جريان هرچه از جانب دولت روسيه
ديكته شده بود ايران در قبول آن اجبار داشته است. امتيازاتى كه در اين عهدنامه به
روسيه داده شد به ديگر دول اروپايى هم داده شد و سبب گرديد متجاوز از يك قرن
استقلال و تماميت ارضى ايران به مخاطره بيفتد. بر اساس فصل سوم معاهده مزبور
شهرهاى ايروان و نخجوان به روسيه واگذار گرديد كه نهايت درماندگى و خوارى را
مى‏رساند، شاه و وليعهد با امضاى چنين ننگى در واقع سند خيانت، بى‏لياقتى و عدم
صلاحيت خويش را امضا نمودند. خطوط مرزى به گونه‏اى مشخص شد كه مناطق اشغالى ارتش
روسيه در تصرف آن دولت باقى بماند.12

 دولت روسيه در تهاجمى كه به تركمنستان داشت، قتل عام معروف 1297 ه.ق (1881م)
را انجام داد كه در جريان آن عده زيادى از عشاير به وضع فجيعى كشته شدند و با اين
حركت بر تركمنستان استيلا يافت و با سقوط مرو و سرخس، راه نفوذ به افغانستان باز
شد. مرز ايران و روسيه را پيمان نه ماده‏اى “آخال” تعيين نمود. با بررسى مواد اين
عهدنامه مشخص مى‏شود كه ايران از آن نتيجه‏اى به دست نياورد ولى روسيه حداكثر
استفاده را از آن كرد و سرانجام بر تركمنستان مسلط شد و اين منطقه را تصاحب كرد.

 

 ×
همكارى روسها با استبداد و كشتار مبارزين ايرانى

 موقعيت حساس ايران، بى‏كفايتى زمامداران و نفوذ كامل سياست خارجى و
بى‏خبرى سلاطين قاجار اين فرصت را فراهم مى‏ساخت كه اين كشور اسلامى در معرض تجزيه
قرار گيرد، همين وضع موجب گرديد تا انگليسيها و روسها موافقت‏نامه اوت 1907م (1286ه.ش)
را در مورد تقسيم مناطق خود در ايران منعقد كنند، ائتلاف اين دو قدرت رقيب، ايران
را به سه منطقه تقسيم كرد: منطقه شمال تحت سلطه روسيه، نواحى جنوب تحت اختيار
انگليس و منطقه مركز كه بى‏طرف ماند. با اين پيمان، كشورى مستقل و اسلامى توسط دو
قدرت متجاوز مورد غارت رسمى قرار گرفت. مردم فرياد اعتراض خود را عليه اين تجاوز
بلند كردند و مجلس به مخالفت با آن قيام نمود.

 روسيه كه با رژيم استبدادى اداره مى‏شد از همان ابتدا با انقلاب
مشروطيت ايران و مبارزات مردم ايران عليه استبداد مخالف بود و در تشويق و تحريك
محمد على شاه به قتل و تبعيد آزاديخواهان نقش مؤثرى داشت. شاه تحت حمايت روسيه در
23 جمادى الاول (2 تير 1287 ه.ش) مجلس شوراى ملى را به توپ بست و جمعى از رجال
نامى را زندانى كرد و پس از بازجويى به قتل رسانيد.

 در اين فاجعه ضد انسانى قزاقها عامل اصلى بودند و “لياخوف” روسى
فرماندهى داشت، پس از اين حوادث اسفناك، محمد على شاه استبداد خود را شدت بخشيد و
دوران استبداد صغير آغاز گرديد.13

 همچنين در قيام مردم تبريز عليه استبداد محمد على شاه، روسها وارد
معركه شدند و به بهانه حفظ جان اتباع خود و در واقع براى نابودى آزاديخواهان، قواى
خود را به آذربايجان روانه نمودند. نيروهاى دولت مركزى كه براى سركوبى مبارزين به
تبريز آمده بودند با ورود سربازان روسيه متفرق شدند و تبريز به تصرّف مهاجمين روس
درآمد. وزير مختار روسيه با تصرف تهران توسط مجاهدين به شدت مخالفت كرد و تهديد
نمود كه در صورت پيشروى آنان، قواى روس وارد پايتخت مى‏شوند، اما مجاهدين به اين
تهديدها وقعى ننهاده و تا مرحله فتح تهران و خلع محمد على شاه پيش رفتند.

 محمد على شاه در روز جمعه 27 جمادى الثانى 1327 ه.ق پس از فتح تهران به
دست مشروطه خواهان با اعضاى خانواده خود به سفارت روس پناهنده شد و براى اقامت در
شهر “اُدسا”ى روسيه ايران را ترك گفت.14 دولت روسيه اين پناهندگى را امرى موجّه و
از حقوق خود شناخت.

 نمونه ديگرى از روحيه تجاوزكارانه روسيه تزارى، اولتيماتوم روس به دولت
ايران است. بهانه روسها اقدامات “مورگان شوستر” بود، وى با تصويب مجلس براى اصلاح
امور مالى و ترتيب اخذ ماليات به ايران دعوت شده بود، ادامه فعاليت شوستر منافع و
امتيازات و در نتيجه نفوذ سياسى روسها را در ايران قطع مى‏كرد،15 در مجلس دوم دو
شخصيت مبارز بيش از ديگران در مقابل اين اتمام حجت شوم به مقابله برخاستند: شهيد
آية الله سيد حسن مدرس و شهيد شيخ محمد خيابانى.

 مدرس با اولتيماتوم 48 ساعته مخالفت كرد، چنانچه خود بدان اشاره كرده16
و امام خمينى قدس سره طى سخنانى اين پايدارى مدرس را مورد تأييد و تمجيد قرار داده
است.17

 روحانى نستوه ديگرى، معروف به “آقا نجفى” در مورد ننگ قبول اين
اولتيماتوم تلگرافى به تهران مخابره نمود و در آن فرمود: “به اسلام فروشان اطلاع
بدهيد كه كارى نكنند كه از اسلام خارج شوند.”18

 شيخ محمد خيابانى همچون صاعقه‏اى سكوت مجلس را درهم شكست و در مخالفت
با اين حركت گفت:

 “هيچ
قدرتى حق ندارد آزادى و استقلال ما را سلب كند، اميدوارم دولت روس ملت ايران را از
خود نيازارد.”19

 انتشار خبر اولتيماتوم روس، تهران را تكان سختى مى‏دهد، مدارس تعطيل
مى‏شود، بازاريان و كسبه از كار دست مى‏كشند، مردان و زنان، كوچك و بزرگ به
خيابانها مى‏ريزند، هزاران زن كفن پوش با فرياد در ميان مردم ديده مى‏شوند.20

 روسها از قدرت مجلس مى‏هراسند، چنانچه “مسيونوتراف” جانشين وزير خارجه
روس با مستر “اوبرون” نماينده سياسى انگليس در “پطرز بورگ” در اين خصوص گفتگو كرده
و از نيرومندى مجلس شورى رنجيدگى خود را اعلام كرده است.21

 اولتيماتوم روس مردم ايران را بيش از پيش نسبت به مقاصد تجاوز كارانه
تزارها عصبانى ساخت و مردم در تظاهراتى وسيع، فرياد “يا مرگ يا استقلال” سردادند.
علما رأى به تحريم كالاهاى روسى دادند. اواخر سال 1329 ه.ق بود كه تبريز براى بار
دوم در معرض جنايات روسيه قرار گرفت، سپيده دم ذى الحجه روسها به عمارت نظميه و
استاندارى يورش برده و ارگ را محاصره نموده، مردم را غارت كردند و به هر كس كه
رسيدند، او را كشتند. مجاهدان تبريز در مقابل روسها به دفاع برخاسته و تلفاتى به
آنان وارد كردند. در جريان محاصره تبريز، روسها “ثقة الاسلام تبريزى” را كه روحانى
دلاورى بود و مردم را به مقاومت در مقابل اجانب تشويق مى‏نمود دستگير نموده و روز
عاشورا وى را با طناب دار، به شهادت رساندند.22

 در گيلان خشونت و مظالم روسها وصف ناپذير بود. مردم رشت بنابر فتواى
مراجع از خريد كالاهاى روسى امتناع كردند و از مقاومت در مقابل عمّال روس هيچ گونه
هراسى به دل راه ندادند. امّا روسها اين استقامت عمومى را با قتل عام مردم به
شيوه‏هاى گوناگون پاسخ مى‏دادند، به هنگامى كه مردى نخود فروش در بازار، مقابل
تحكم سرباز روسى تاب نياورد و چهارپايه خود را بر سر او كوبيد، دستور شليك داده شد
و 24 نفر از مسلمين اين شهر در خاك و خون غلطيدند. در يكى از روزها جمعى را در
بيرون رشت به دار كشيدند و پس از آن جسد اين افراد را به چاله انداختند، بازارها
تعطيل بود و روسها در پى آزاديخواهان در جستجو بودند.23

 

 ×
شكستن حرمت بارگاه مقدس امام هشتم :

 در مشهد مقدّس يكى از عمّال روس، شورشى مصنوعى برپا ساخت، قواى روس به
بهانه آن كه جان اتباعشان در خطر است به مشهد وارد شدند و گنبد مرقد مطهّر امام
هشتم حضرت امام رضاعليه السلام را به توپ بستند )9 ربيع الثّانى 1330 ه.ق مطابق با
نهم فروردين 1290 ه. ش). روسها بدين جنايت بسنده نكرده و تيراندازى به سوى زايرين
را آغاز كردند و خزانه حضرتى را غارت نموده و به بانك روس انتقال دادند و پس از
برداشتن نفايس آن، بقيه را بازگردانيده و متولّى حرم را با تهديد به مرگ وادار
نمودند كه قبول كند تمامى اشياء خزانه را تحويل گرفته است.

 

 ×
ايران در جنگ جهانى اول

 در جنگ جهانى اول دولت ايران كه تحت نفوذ و سياست شمالى و جنوبى يعنى
روس و انگليس بود، ترجيح داد بى‏طرف بماند. وقوع جنگ با دوره سوم مجلس و رياست
الوزرايى “مستوفى الممالك” مقارن بود، در حالى كه ايران موضع بى‏طرفى خود را نسبت
به اين حادثه جهانى اعلام كرده بود قواى عثمانى از سوى شمال غرب و غرب و روسها از
شمال و نيروهاى انگليس از جنوب تقريباً تمام ايران را اشغال نمودند و اين سرزمين
اسلامى ميدان جنگ، خونريزى و تاخت و تاز بيگانگان شد. با اين حال نمايندگان مجلس و
در رأس آنان شهيد “مدرس” مخالف دخالت ايران در جنگ شدند و به واسطه مهاجرت برخى
نمايندگان، مجلس به حال فترت و تعطيل درآمد. مهاجران در قم كميته دفاع ملّى را
تشكيل دادند، قشون روس براى درهم كوبيدن اين تشكيلات مردمى عازم قم و ساوه شد، در “رباط
كريم” شهريار، بين نيروهاى مردمى و قشون روس نبرد سختى در گرفت، قواى روس پس از
شكست نيروهاى طرفدار مهاجرين، به جانب قم پيش رفت و اين شهر را به اشغال خود
درآورد، مهاجرين پس از درگيرى با مهاجمين روس، عازم غرب كشور شدند.

 از آن طرف به موجب عهدنامه سرى 1915م دو دولت روس و انگليس منطقه
بى‏طرف را به كلى برداشتند، دولت روسيه به موجب اين معاهده ذلّت‏بار حق يافت در
منطقه خود يك ديويزيون(لشكر) قزاق ترتيب دهد كه فرماندهى اداره آن مستقيماً در دست
روسها بود ولى هزينه آن از عوايد ايران تأمين مى‏گرديد. سرانجام انقلاب اكتبر در
روسيه به وقوع پيوست و بلشويكها بر اين كشور حاكم شدند و چون بر اثر اين واقعه
روسها در اداره امور داخلى خود دچار آشفتگى و هرج و مرج شده بودند، تا حدودى ايران
از تعرّضات و تهاجمات قواى روس مصون گرديد و براى مدّتى نفس راحتى كشيد، با وجود
اين، از عوارض نامطلوب چنين آشوبى آن بود كه وقتى انگلستان مشاهده كرد رقيب سرسختش
در آشوب و ناامنى فرو رفته، درصدد آن برآمد تا نفوذ خود را در ايران مستحكم نمايد
و اين كشور را به صورت منطقه‏اى نيمه مستعمره درآورد، بر اين اساس “سرپرسى كاكس” (وزير
مختار انگليس) با وثوق الدّوله (نخست‏وزير وقت) قرار داد مذلّت‏بار و ضد استقلال
نهم اوت 1919م (12 ذيقعده 1333 ه.ق) را منعقد نمود كه شهيد مدرّس با تمامى توان به
مقابله با اين حركت استعمارى پرداخت. روحانى مبارز و سلحشور، ميرزا كوچك خان جنگلى
كسوت رزم پوشيد و عليه اين قراردداد قيام كرد. وثوق‏الدوله قوايى را به سركردگى “استانسلسكى”
روسى – كه در خدمت ارتش ايران بود – همراه با قواى قزاق براى درهم كوبيدن تشكيلات
ميرزا به گيلان فرستاد كه موفقيتى به دست نياوردند. درباريان حيله‏گر براى عقيم
كردن فعاليت اين مجاهد خستگى ناپذير شايعه كردند كه ميرزا و يارانش لامذهب و
ماترياليست بوده و جيره‏خواران بلشويك و گارد سرخ دولت روسيه‏اند و اگر پيروز شوند
اساس دين اسلام را از اين مملكت برمى‏اندازند كه شهيد مدرس با حمايت از ميرزا و
تأييد حركت او، چنين شايعه‏اى را خنثى نمود.24

 

 ×
مسلمانان روسيه

 در روسيه اسلام دوّمين دين بزرگ پس از مسيحيّت محسوب مى‏شود. اين مطلب
را رهبر حزب دموكراتيك اتّحاديه مسيحيان و نماينده مجلس دوماى روسيه ضمن تأكيد بر
اهميّت و نقش احكام اسلامى در شرايط كنونى، بيان كرد.

 هفته نامه “تراويسيمايا گازتا” نوشت: اسلام براى كشورهاى غربى يك عامل
خارجى محسوب مى‏شود در حالى كه دين براى روسيه، بخش تفكيك ناپذير از تاريخ و فرهنگ
و شيوه زندگى روزمرّه ميليونها مسلمان اين كشور به شمار مى‏رود.

 علاوه بر قبايل مسلمان جمهورى خودمختار داغستان و كوه‏نشينان چچن
اينگوش، در نقاط ديگر روسيه، مسلمانان به صورت اقلّيتهاى قابل توجّهى با سنن
متمايز، رفتارهاى اسلامى، فرهنگ ويژه، خود را از افراد غير مسلمان تفكيك
نموده‏اند، آنان با پرهيز از تفرقه و پايدارى به اصول و ضوابط اسلامى قدرتى معنوى
را به وجود آورده و در مقابل تحريكات سياسى و فشارهاى اجتماعى دولت و اكثريّت
مسيحى، مقاومت مى‏كنند.

 يكى از مقاومترين مسلمانان ساكن در روسيه تاتارها مى‏باشند، گروهى از
آنان در جمهورى خودمختار تاتارستان ساكنند كه مركز آن “قازان” است، اكثر قريب به
اتّفاق آنان سنّى و پيرو مكتب حنفى‏اند. گروهى از تاتارها در جمهوريهاى تازه
استقلال يافته روسيه سفيد و ليتوانى سكونت دارند كه از اعقاب كوچ نشينهاى اردوى
زرّين هستند.

 تاتارهاى كريمه از نسل تاتارهاى اردوى كريمه، شاخه فرعى اردوى زرّين و
تركهاى آناتولى هستند كه از قرن سيزدهم به بعد در كريمه مسكن گزيدند.

 در طول جنگ جهانى دوم، كه كريمه به اشغال قواى آلمان درآمد، تاتارهاى
اين منطقه در كنار روسها با آلمانيها جنگيدند و وفادارى خود را به حكومت مركزى
اعلام داشتند ولى برخلاف آن در 18 مه 1944م چند هفته پس از آزادى كريمه تمام سكنه
تاتار كريمه و حتّى سربازانى كه در ارتش روس خدمت مى‏كردند به اتهام خيانت تبعيد
شدند. روسها بدون هيچ اخطار قبلى تمامى آنها را در كاميونهاى حمل دام ريخته و به
آسياى ميانه، قزاقستان سيبرى اورال بردند، دشواريهاى مسير و مشكلات تبعيد و سالهاى
اوليه آن سبب مرگ بسيارى بويژه زنان، اطفال و سالمندان گرديد. گفته مى‏شود از
200000 نفر تاتارى تبعيد شده، نيمى از آنان جان خود را از دست دادند، با وجود آن
كه در سال 1967م از تاتارهاى كريمه رسماً اعاده حيثيت شد تنها گروه كوچكى توانستند
به زادگاه خود مراجعت كنند.25

 يادآورى مى‏شود كه شبه جزيره كريمه در سال 1954م از سوى “خروشچف” به
اوكراين بخشيده شد و هم اكنون روسيه و اوكراين در خصوص مالكيت اين منطقه با هم
اختلاف دارند.26

 در منطقه سيبرى گروهى تاتار زندگى مى‏كنند كه سنى مذهب و تابع مكتب
حنفى مى‏باشند اين افراد زبان و فرهنگ ويژه خود را دارند و در گويشهاى آنان نوعى
قرابت با تاتارهاى ولگا ديده مى‏شود.

 گروه قومى ديگرى كه اكثراً مسلمانند به “باشقيرها” معروفند كه غالب
آنان در جمهورى خودمختار باشقيرستان (از توابع روسيه) سكونت دارند. باشقيرها
نماينده نسلى هستند كه از اختلاط داخلى ميان قبايل فنلاندى، اويغورى، اورالهاى
جنوبى و قبايل ترك زبان به وجود آمده‏اند، اين افراد در قرن دهم ميلادى اسلام را
پذيرفتند و در زمان روسيه تزارى براى قبول آيين مسيح به شدت تحت فشار قرار گرفتند،
با اين حال بسيارى از آنان وفادارى خويش را به اسلام حفظ نمودند. در سال 1788م
مجوز تأسيس مجمع روحانى در “اوفا” (مركز باشقيرها) صادر گرديد، جمهورى خودمختار
باشقيرستان به عنوان اولين جمهورى خودمختار در داخل جمهورى فدراتيو روسيه در مارس
1919م تأسيس شد كه 143600 كيلومتر مربع مساحت و هفده شهر و چهل شهرك دارد. سكنه آن
به 1/5 ميليون نفر بالغ مى‏گردد. اين جمهورى در جنوب كوههاى اورال واقع است.

 چوواشها Chuash كه اكثراً در جمهورى خودمختار “چوواش”
ساكنند از ديگر اقوام مسلمان جمهورى فدراتيو روسيه مى‏باشند. چوواشها از اواخر قرن
نهم به تدريج اسلام آوردند.

 جمهورى خودمختار “چوواش” كه در سال 1925م موجوديت يافت در ولگاى ميانه
و عمدتاً در ساحل راست آن واقع است. مساحتش به 18300 كيلومتر مربع بالغ مى‏گردد، نه
شهر و شش شهرك دارد و مركز حكومت آن شهر “چبوكسارى” است. بيش از 1/5 ميليون نفر
جمعيت دارد.27

 در شهرهاى معروف روسيه فعاليتهاى مسلمانان روند رو به رشدى به خود
گرفته است؛ تعداد مسلمانان كه در كرانه رود ولگا زندگى مى‏كنند در حال افزايش است،
در شهر “ساراتف” برنامه ماهيانه مذهبى مخصوص مسلمانان از طريق تلويزيون پخش مى‏شود
و روحانيون مسلمان اين منطقه تبليغات مذهبى و برنامه‏هاى دينى را گسترش داده‏اند.

 چندى قبل كنگره زنان مسلمان روسيه در اين شهر تشكيل شد كه در آن نقش
زنان مسلمان در جامعه، تربيت و پرورش كودكان بر اساس اصول و موازين اسلامى و
راههاى حفظ كانون خانواده در بين مسلمانان مورد بررسى قرار گرفت. در اين شهر از
طريق اردوهاى تابستانى صدها كودك را با برنامه‏هايى آشنا نمودند كه عمده آنها
جهت‏گيرى دينى داشت.

 در استان “گلوگ” با وجود آن كه صد هزار مسلمان از ملّيتهاى تاتار، چچن،
آذرى، قزاق و عرب زندگى مى‏كنند تنها دو مسجد وجود دارد كه البته تلاشهايى در جهت
احداث چندين مسجد در اين منطقه صورت گرفته است.

 در منطقه خودمختار “يامالونتسك” واقع در نقاط سردسير شمالى حدود 27000
مسلمان به سر مى‏برند كه بر اثر سياستهاى خشن و الحادى رژيم كمونيستى سابق بسيارى
از سنتها و موازين دينى را فراموش كرده بودند كه اخيراً ارزشهاى اسلامى در بين
آنان احيا شده است و مسلمانان اين ديار براى گسترش فرهنگ اسلامى و تقويت آموزشهاى
دينى دو مركز جمعيت اسلامى به نامهاى “مولود” و “ايمان” تأسيس كردند.

 مسلمانان در استان “آستراخان” براى بازسازى و احياى مساجد خويش تلاش در
خور تحسين دارند؛ در شهر “تاريمن” اين استان مردم با وجود مشكلات مالى مسجدى را به
كمك يكديگر ساخته و پس از افتتاح، مورد بهره‏بردارى قرار دادند.

 كانال يك تلويزيون مسكو در پايان هرماه ميلادى برنامه ويژه‏اى براى
مسلمانان پخش مى‏كند. يكى از مسلمانان به نام “حيدر جمال” مجرى اين برنامه است.28

 در مسكو جرايدى انتشار مى‏يابد كه ديدگاههاى مسلمانان را مورد بررسى
قرار مى‏دهد؛ هفته نامه “القدس” يكى از اين نشريه‏هاست كه طى مقاله‏اى در يكى از
شماره‏هاى آن ديدگاههاى حضرت امام خمينى‏قدس سره در زمينه مسائل مختلف مورد بررسى
قرار گرفته بود؛ اين هفته‏نامه تأكيد مى‏كند كه براى نجات وطن از تقليدهاى
كوركورانه، بايد از امام خمينى و وصايا و آثار اين مرد بزرگ كمك گرفت.

 × هراس
روسيه از احياى ارزشهاى اسلامى

 پس از فروپاشى شوروى و ظهور جمهوريهاى جوان انتظار مى‏رفت كه مسكو از
ايفاى نقش برادر بزرگتر در خصوص اين مناطق دست برداشته است، اما حقايقى مبيّن آن
است كه روسيه از ثبات سياسى جمهوريهاى تازه استقلال يافته – بويژه مناطق مسلمان
نشين – نگران است.

 روسيه مدتهاست كه ايران را به دليل گام برداشتن براى توسعه گرايشهاى
اسلامى در آسياى ميانه و قفقاز، كشورى خطرناك تلقّى مى‏كند و با توسعه همكاريهاى
فرهنگى و اقتصادى ايران با كشورهاى مزبور اين نگرانى شدّت يافته است. البته در
اغلب اين كشورها، نظام حكومتى در برابر ارزشهاى اسلامى به مسائل ملّى گرايى توجه
بيشترى نشان مى‏دهند و مدل توسعه به شيوه غرب را كه تركيه تجويز مى‏كند با
ويژگيهاى خود سازگار ديده‏اند ولى نمى‏توان اين واقعيت را انكار نمود كه مسلمانان
آسياى ميانه و قفقاز به سوى هويّت اسلامى پيش مى‏روند و خواهان احياى ارزشهاى
دينى‏اند. تلويزيون مسكو با هشدار نسبت به گسترش اصول‏گرايى در آسياى ميانه گفت: “نيروهاى
اسلامى اين منطقه را به عنوان پايگاه خود برگزيده‏اند.”29

 در اجلاس سران جمهوريهاى آسياى ميانه كه در تابستان سال 1372 در مسكو
برگزار شد رژيم حاكم بر مسكو مقابله با بنيادگرايى اسلامى را مهمترين هدف خود ذكر
كرد، روزنامه اتريشى “استاندارد” ضمن اشاره به اين نكته، تلاش روسيه را براى ايجاد
جبهه متّحد جمهوريهاى مسلمان‏نشين آسياى مركزى براى مقابله با موج اسلام گرايى در
اين منطقه ضعيف توصيف كرد.30

 حضور نظامى قابل توجه افسران روسى متعاقب كمكهاى مالى كه از طريق مسكو
به كمونيستهاى تاجيكستان براى مقابله با مسلمانان مى‏رسد در راستاى جلوگيرى روسها
از حركتهاى اسلامى مى‏باشد. طبيعى است با استمرار حضور ارتش روسيه در اين كشور و
اداره آن توسّط عمّال دست نشانده مسكو، سهم مسلمانان در پيروزى، بسيار اندك خواهد
بود. به خاطر اين رفتار، هزاران نفر از مردم تاجيكستان آواره شده و يا به قتل
رسيده‏اند. تنها در منطقه “توس” كمونيستها با حمايت ارتش روسيه و استفاده از توپها
و تانكهايى كه مسكو در اختيار آنان قرار داده بود دوازده هزار مرد و زن و كودك را
كشتند. تيپ 201 ارتش روسيه مستقر در تاجيكستان در خشونتهاى دشت “قرقان تپه” دخالت
نمود همچنين به نيروهاى كمونيستى موسوم به “جبهه خلقى” كمك كرد تا شهر “دوشنبه” را
به تصرف درآورند. در واقع روسيه تجربه تلخ و تأسّف‏بار افغانستان را در خصوص اين
كشور اسلامى بار ديگر به اجرا گذاشته است.

 با تشديد مخاصمه بين ارمنستان و آذربايجان بر سر “قره باغ” و تسرى
درگيريها به خاك آذربايجان، روسيه حمايت خود را از “ايروان” افزايش داده و به هيچ
رو حاضر به تغيير صحنه جغرافيايى به نفع باكو نيست، حتى از چندى پيش مسكو از طريق
اشاعه مفاسد اخلاقى و تربيت زنان روسپى در جهت استحاله فرهنگى مسلمانان اين ناحيه
كوشيد، اين حركت مبتذل، روحيه سلحشورى را در بين رزم آوران آذربايجانى كاهش داد و
پيشروى افزونتر ارامنه را به داخل خاك ارمنستان شتاب بخشيد.

 با تشديد درگيريهاى آذريها و ارمنيها فاش شد كه افسران روسيه در خط
مقدم نبرد، ارامنه را عليه شيعيان آذرى تهييج، تقويت و رهبرى مى‏كنند. اصولاً
روسيه به اختلافات قفقاز دامن مى‏زند تا هم اين منطقه روى آرامش نبيند و هم حضور
نظامى – سياسى خود را در قفقاز توجيه كند.31

 روسيه از اتّحاد جماهير مسلمان نشين منطقه قفقاز و دسترسى آنها به
درياى سياه هراسى آشكار دارد و به همين دليل مسكو در قفقاز نقش برادر بزرگتر را
عملاً به اجرا درآورده است.

 بديهى است چنين اتحادى امنيت مناطق جنوبى روسيه را به شدّت تهديد
مى‏كند. روزنامه “گامسامولسكايا – پراودا” چاپ مسكو، ضمن اشاره به اين نكته كه
امكان نفوذ روسيه در قفقاز هنوز از بين نرفته، يادآور شده است كه حتّى تحويل كمكها
و كالاها از سوى ايران و تركيه به جمهورى آذربايجان مانع نفوذ روسيه در اين كشورها
نخواهد بود. بديهى است فشار روسها بر قفقاز براى جلوگيرى از رشد ارزشهاى اسلامى در
اين مناطق است، اصولاً روسيه تفرقه و ناآرامى در اين ناحيه را خواست قلبى خود
مى‏داند، از سوى ديگر كشورهاى تازه استقلال يافته (جز برخى كه خودگردان هستند) سخت
نيازمند حمايت سياسى و اقتصادى‏اند، روسيه ضمن همكاريهاى دفاعى و اقتصادى با
واحدهاى سياسى مزبور، نظرات خود را به رهبران آنها ديكته مى‏كند كه اين معضل،
وابستگى آنان را به روسيه افزون مى‏نمايد.32

 يكى از معضلات سياسى كه براى جهان اسلام زخم خونچكانى را پديد آورده
است فاجعه اسفناك كشتار وحشيانه مسلمانان “بوسنى هرزگوين” توسط صربهاى جنايتكار
است. روسيه با كمكهاى مالى و حمايتهاى سياسى، صربها را تقويت مى‏كند، روزنامه
بيلدام سونتاگ به نقل از برنداشميد باور هماهنگ كننده اطلاعاتى هلموت كُهل، نوشت:
روسيه سلاحهايش را پس از تخليه از كشورهاى اروپاى شرقى به جاى انتقال به جمهوريهاى
تازه استقلال يافته به صربستان فرستاده است، در واقع تزارهاى روس بر حسب پيمان “آدريا
نويل”، سلطان عثمانى را وادار نمودند كه خودمختارى “صربستان” را به رسميت بشناسند
و از اين تاريخ صربها به انگيزه صربستان بزرگ چندين بار سرزمين مسلمان‏نشين بوسنى
هرزگوين را مورد تجاوز و قتل و غارت قرار دادند. روسها از طريق نفوذ در سازمان ملل
متحد اجازه نمى‏دهند كه تحريم تسليحاتى مسلمانان بوسنى، لغو شود و از هرگونه فشار
بر صربها جلوگيرى مى‏كنند.

 دولت روسيه بايد بداند كه اسلام بخشى از فرهنگ ملل تابعه اين جمهورى و
نواحى همسايه آن است و نگرانى مقامات مسكو از پويايى مسلمانان، به دليل عدم شناخت
صحيح آنها از اسلام است. مسلمانان در آن اختناق كمونيستها و شكنجه‏هاى وحشيانه
مناديان الحاد، سنتهاى مذهبى خود را حفظ نمودند و در تبعيدگاهها و زندانها به نشر
اسلام مبادرت ورزيدند و اكنون كه آزادى را در آغوش كشيده‏اند با هيجان بيشترى به
باورهاى دينى روى آورده‏اند و بايد به خواسته بر حق و منطقى آنان توجه كرد و
مقابله با اسلام كارى عبث بوده و عاقبت از آن پرواپيشگان و انسانهاى با ايمان است.

 

 پى نوشتها:

10 ) وى چهارمين تزار از سلسله “رومانوف” بود
كه سلطنتش با دوران پادشاهى شاه سلطان حسين صفوى مصادف بود.

 11 )
تاريخ تحولات سياسى و روابط خارجى ايران، دكتر سيد جلال الدين مدنى، ج‏اول، ص65 و
101.

 12 )
ن ك: حقوق بگيران انگليس، اسماعيل رايين، تاريخ اجتماعى سياسى معاصر ايران، ج2،
ص207 -205؛ گوشه‏اى از روابط خارجى ايران، ص258؛ نگاهى به تركمن‏چاى – حسين حسينچى
قره آغاج، ص147 تا 160؛ عهدنامه مودّت ايران و شوروى، بهرام نوازنى، ص197 تا 210.

 13 )
ن ك: بمباران مجلس شوراى ملى در سال 1326 ه.ق، دكتر همايون شهيدى.

 14 )
روزنامه حبل المتين شماره 17، مورخ هفدهم شوّال 1327 به نقل از روزنامه ديلى ميل،
داستان تبعيد محمد على‏شاه مخلوع را مفصل آورده است.

 15 )
دو مبارز مشروطه، رحيم رئيس نيا، عبدالحسين ناهيد، ص206 و 207.

 16 )
مدرس، پارساى مقاوم، به قلم نگارنده.

 17 )
صحيفه نور، ج اول، ص211 و 262.

 18 )
حكيم نافذ آقا نجفى، ص206 و 207.

 19 )
دو مبارز مشروطه، ص210 و 211.

 20 )
تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، دكتر مهدى ملك زاده، ج7، ص87.

 21 )
تاريخ هيجده ساله آذربايجان، كسروى، ص488.

 22 )
ن ك: زندگينامه شهيد نيكنام ثقةالاسلام تبريزى و بخشى از تاريخ مشروطيت ايران،
نوشته: نصرت الله فتحى، و نيز تاريخ هيجده ساله آذربايجان، ج1، ص310.

 23 )
تاريخ تحوّلات سياسى و روابط خارجى ايران، ج2، ص256 و نيز تاريخ هيجده ساله
آذربايجان، ج2، ص475-458.

 24 )
قيام جنگل، يادداشتهاى ميرزا اسماعيل جنگلى (خواهرزاده ميرزا كوچك خان) ص46 و 48.

 25 )
اقوام مسلمان اتحاد شوروى، ص110.

 26 )
روزنامه كيهان، شماره 14791.

 27 )
اقوام مسلمان اتحاد شوروى، ص87.

 28 )
روزنامه كيهان، شماره 15096.

 29 )
همان، شماره 14819.

 30 )
روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 4109.

 31 )
اهداف روسيه در جمهوريهاى سابق شوروى، محمد تقى جنس بافى، كيهان، شماره 14768.

 32 )
روزنامه جمهورى اسلامى، شماره 4180.

 

 

/

زهرا در آينه هُدى

زهرا در آينه هُدى

  قسمت دوم

مينا‌هاشمى

 

 × 3 – پيوند نور:

 روزى پيامبر (ص) به على فرمود:
“بزرگان قريش مرا در مورد ازدواج زهرا سرزنش مى‏كنند. و مى‏گويند ما فاطمه را از
تو خواستگارى نموديم و مانع شدى و بالاخره او را به عقد على درآوردى. من به آنان
گفتم: به خدا سوگند نه من مانع ازدواج او با شما بودم و نه خود، وى را به عقد على
درآوردم بلكه اين منع و عقد را خداوند امر فرموده و جبرئيل بر من نازل شد و پيام
آورد:

 “اى محمّد! خداوند – جلّ
جلاله – مى‏گويد: اگر على را خلق نكرده بودم، بر پهنه زمين، از ابتدا تا انتهاى
خلقت براى فاطمه دخترت، همتايى وجود نداشت.”

 نيز فرمود: “فاطمه را به عقد
على درنياوردم مگر آن كه پروردگار مرا به آن امر كرد.”23

 رواياتى كه در اين باره رسيده،
حاكى از اهميّت ازدواج اين دو انسان كامل است، تا در كنار هم نشانه عالى خانواده
توحيدى را جلوه‏گر باشند.

 قرآن مى‏فرمايد:

 “هو الّذي خلق من الماء
بشراً فجعله نسباً و صهراً؛24 اوست، آن كه آدمى را از نطفه، خلق نمود، پس او را
صاحب نسبت خويشى و رابطه سببى (دامادى) قرار داد.”

 بنابر روايات مختلف، آيه شريفه
به على(ع) تفسير گشته است كه هم از جهت نسبت با پيامبر(ص) خويشى داشت و هم داماد
حضرتش بود.25

 نزول كريمه مذكور، در شأن اين
پيوند ملكوتى، از افتخارات اميرمؤمنان على(ع) بوده كه در مجالس مختلف به آن مباهات
مى‏ورزيده است. آن گونه كه امام محمد باقر -عليه السلام – از على(ع) چنين نقل
نموده‏اند:

 “ألا و إنّي مخصوص فى
القرآن بأسماء احذروا ان تغلبوا عليها تضلّوا فى دينكم. أنا الصهر بقول اللّه
عزّوجل: و هو الّذى خلق مِن الماء بشراً فجعله نسباً و صهراً؛26 آگاه باشيد كه در
قرآن اسمهايى به من اختصاص يافته است بپرهيزيد كه بخواهيد بر آن غلبه پيدا كنيد ]و
آن را به ديگرى تعميم دهيد[ كه در دينتان گمراه مى‏گرديد. همانا من “صهر” (داماد)
در كلام خداوند عزّوجل هستم كه فرمود: و هو الّذى خلق من الماء… .”

 هم چنين آيه شريفه

 “مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ
يَلْتَقِيانِ × بَيْنَهُما بَرْزَخٌ لا يَبْغِيانِ؛27 روان كرد دو دريا را كه به
هم رسند، ميان دو دريا، مانعى وا داشت كه افزونى بر يكديگر نجويند.”

 در شأن على و فاطمه – عليهما
السلام – نازل گشته، چنانچه از امام صادق(ع) روايت است كه فرمود: “على و فاطمه دو
درياى عميقند كه هيچ يك در ديگرى مخلوط نمى‏گردد.” و از سلمان فارسى و سعيد بن
جُبَير و سفيان ثورى نقل است: “دو دريا على و فاطمه هستند.”28

 على و فاطمه، هر يك بحر عميق و
وصف ناكردنى انسانيت مى‏باشند. اما اين كه مراد از عدم اختلاط و امتزاج آنان،
گستردگى ابعاد وجودى هر يك مى‏باشد به حيثى كه نقش و اهميت هر يك را در سير دينى و
فكرى انسانها، ديگرى نتوان پر كرد، يا نه؛ امرى است كه عقول دربند هوا و دنياى ما،
از درك آن عاجز است.

 

 × 4- مژده حلاوت آخرت در
خانه على (ع) :

 زهرا(س) به واسطه موقعيت
اجتماعى و سياسى رسول گرامى اسلام و ارزشهاى والاى اخلاقى و انسانى خويش، خواسته
مردانى بود كه از نظر موقعيتهاى ظاهرىِ اجتماعى داراى موقعيتهايى بودند. آنان براى
فاطمه مى‏توانستند زندگى مرفّه و به دور از دغدغه، فراهم آورند. امّا در مشورتهايى
كه پيامبر(ص) با دختر گرامى‏اش در مورد خواستگاران او انجام مى‏داد، با عدم رضايت
آن بانوى پرهيزكار مواجه مى‏شد، زيرا آسايش دو روزه دنيا – به دور از معنويت –
پاسخگوى روح بزرگى كه تمامى دنيا را در نورديده از عالم ماده به معنا سفر كرده
نمى‏باشد. آن گاه كه جان بر قله انسانيّت فاتحانه ايستاد، همه ظواهر برايش دور و
كوچكند و اين حالتى است كه حتى آنها كه در راه صعود اين قله‏اند، از درك آن سخت عاجزند،
فاطمه يكى از فاتحان اين چكاد پرخطر بود كه دست خود را در دست جز على نمى‏توانست
گذارد.

 البته زندگى با على – چون
جوانى بود كه تمامى زندگى خود را نثار پيشرفت و اعتلاى اسلام نموده بود و اوقات
شريفش به ملازمت و يارى رسول و فرستاده خاص خدا مى‏گذشت – مشكلات و سختيهاى بسيار
داشت.

 على (ع) خود مى‏فرمايد:

 “در حالى با فاطمه ازدواج
كردم كه زيراندازى جز پوست گوسفندى نداشتيم كه شب بر آن مى‏خوابيديم و روز علف
شترمان را روى آن مى‏ريختيم.”29

 لكن زهرا(س) آنچنان كه شايسته
روح بزرگش بود، به ازدواج با على تن داد و نمايان ساخت كه تنها ملاكش در تعيين
همسر، غناى فكرى و رشد روحى او مى‏باشد.

 او على را چنين مى‏شناخت:

 “على (ع) رنجها را مخلصانه
براى خدا تحمل مى‏كرد و براى اجراى فرمان خدا، نهايت كوشش را مبذول مى‏داشت. او
نزديكترين انسانها به رسول خدا(ص) بود. او در ميان دوستان خدا، عظمت ويژه‏اى داشت.
او آستين را بالا زده و با كمال خلوص در راه جهاد و انجام وظيفه تلاش مى‏كرد.”30

 نيز فرمود:

 “پيامبر(ص) به من فرمود:
من تو را به ازدواج مردى درآوردم كه از داناترين مردم و اوّلين اسلام آورنده و
بافضيلت ترينها، از نظر حلم و بردبارى است.”31

 

 نمونه‏اى از مشكلات فاطمه
در خانه و پاداش صبر بر آن

 جابر بن عبداللّه انصارى گفت:
روزى رسول‏خدا(ص) بر على و فاطمه درآمد. ديد كه زهرا(س) مشغول دستاس كردن است در
حالى كه به جاى لباس، پوشش شتر بر خود افكنده (در برخى روايات وارد شده كه كودكش
را هم شير مى‏داد) همين كه چشمش به او افتاد فرمود: يا فاطمه، بشتاب و تلخى دنيا
را بچش براى فردا و نعيمِ آخرت. دنبال اين جريان بود كه آيه:

 “و لسوف يعطيك ربّك
فترضى؛32 پروردگارت به زودى به تو عطايى نمايد كه راضى شوى.” نازل شد.33

  حال ما كجاييم و فاطمه كجا؟

 على به يكى از كارگزارانش
نگاشت:

 “آگاه باش كه هر پيروى
كننده‏اى را پيشوايى است كه از او پيروى كرده به نور دانش او روشنى جويد.

 بدان كه پيشواى شما از دنياى
خود به دو كهنه جامه و از خوراكش به دو قرص نان اكتفا كرده است و شما بر چنين كارى
توانايى نداريد. امّا مرا با پرهيزكارى و كوشش و پاكدامنى و درستكارى يارى دهيد.”34

 زن سرگردان و ستم‏كشيده امروز
كه داغ شلاّقى به نام آزادى به سبك غربى در بدن و حيرت يافتن هويت اصيل انسانيش را
در دل دارد، اگر چاره‏اى جز سرسپارى به راه فاطمه و الگو قراردادن بانوى نمونه
اسلام ندارد – كه چنين است – فاطمه پيشوا و او پيرو است، و بايد اصلى را كه
اميرالمؤمنين(ع) در اين پيروى گوشوار راهروان ساخته، از ياد نبرد. نه آن كه همچون
آنان باشد – كه حضرت خود فرمود توانايى‏اش را نداريد – امّا لااقل پرهيزكار و كوشا
و پاكدامن و درستكار باشد.

 اگر نمى‏تواند خود را در فقر
طبقات محروم و مستضعف جامعه شريك سازد، لااقل فقرا و مستمندان را در مكنت و دارايى
خويش سهيم سازد. دختران ما چنانچه نمى‏توانند شرايط سخت و دشوار زير فقر را در
خانه بخت تحمّل كنند، حداقل و به عنوان اقتدا به بانوى بزرگ اسلام، مى‏توانند به
امكانات در حد ضرورى يك زندگى مشترك اكتفا نموده و خواهشها را به حداقل رسانند و
بر مشكل و دشوارى ازدواج در شرايط كنونى نيفزايند.

 راستى، آيا اگر زندگى فاطمه و
على الگو و نمونه‏اى باشد كه سعى در هماهنگى و سنخيت با آن داشته باشيم، اثرى از
چشم و هم‏چشمى‏ها، اسراف و تبذيرها، ميهمانيهاى پرخرج و ريخت و پاشهاى تجمّلى و
مصرف گرايانه و از آن سو شكمهاى گرسنه قطعه‏اى نان، باقى خواهد ماند؟ آيا اگر فاطمه
پيشواى ما باشد، مژده نعيم آخرت به زهرا(س) شامل پيروانش نخواهد شد؟ادامه دارد

 

پى‏نوشتها:

 23) رك : احمد الرحمانى
الهمدانى، فاطمة الزهرا، ص81و80.

 24) فرقان (25) آيه54.

 25) مجمع البيان، ج4، ذيل
آيه 54، سوره فرقان.

 26) كتاب الصافى فى تفسير
القرآن، فيض كاشانى، ج2،ص200.

 27) الرحمن (55) آيات 19 –
20.

 28) الصافى فى تفسير
القرآن، ج2، ص641.

 29) فاطمة الزهرا، ص477،
به نقل از صفوة الصفوة ابن الجوزى، ج2، ص3: عن على(ع): لقد تزوجت فاطمة و ما لى و
لها فراش غير جلد كبش ننام عليه بالليل و نعلف عليه الناضح بالنهار… .

 30) رك : خطبة الزهرا(س)،
ترجمه محمد رضا انصارى، ص38؛ بيت الاحزان شيخ عباس قمى (ترجمه محمدى اشتهاردى)
خطبه فاطمه زهرا(س)، ص119.

 31) ابن حماد الانصارى،
الذرية الطاهرة، (ط جامعه مدرسين قم)، ص175، (از فاطمة الزهرا، ص302)

 32) ضحى (93) آيه5.

 33) الصافى فى تفسير
القرآن، ج2، ص827.

 34) نهج البلاغه، فيض
الاسلام، نامه 45.

/

خوشه‌هاى خشم

خوشه‌هاى خشم

(خاطرات اسارت)

قسمت دوم

 

 × به سوى بغداد

 وقتى كه هوا بهتر شد، دستور
حركت دادند، به هر طريقى كه بود بلند شديم و با اشاره آنها لنگان لنگان، در حالى
كه گردن هر كدام از شدت ضعف به يك طرف خم شده بود و كسى ديگر توان راه رفتن و حركت
كردن نداشت، خود را به ماشينهايى كه آماده كرده بودند، رسانديم. ساعاتى را در راه
بوديم، نمى‏دانستيم كجا مى‏رويم، ولى بعداً فهميديم كه مقصدمان بغداد است. وسط راه
ما را در مقرّى كه ظاهراً متعلق به نيروهاى “جيش الشعبى” عراق بود، نگه داشتند. و
به هر يك از ما يك نان كه به آن “صمون” مى‏گفتند و اصلاً شكل و طعم نان را نداشت،
دادند، اين نانها از بس سخت بود كه اگر يك تكه آن را به سر هر كداممان مى‏زدند خون
از آن، جارى مى‏شد، اگر الآن نانها را به هر كسى، يا حتى به خود ما، هم بدهند فكر
نكنم، بتوانيم بخوريم.

 خلاصه، از فشار گرسنگى، كمى از
آن را هر طور كه بود، خورديم، با اين كه با آن بدنهاى خونى و لباسهاى خاكى و كثيف
و خستگى و اذيّت در طول روز، ديگر كسى رغبت خوردن هيچ چيز را نداشت.

 پس از ساعتى توقّف، دوباره ما
را بر ماشين سوار كردند و به طرف بغداد راه افتاديم. ظاهراً اواخر شب بود كه جلوى
درب يك پادگان بزرگ رسيديم، همه ما را پياده كردند آن گاه باز ما را سوار ماشين
مخصوصى كردند كه شبيه نيسانهاى حمل گوشت بود. همه ما را در آن جا دادند. اين ماشين
به گونه‏اى بود كه حتى يك روزنه كوچك هم نداشت در نتيجه به هيچ وجه بيرون آن پيدا
نبود و هوايى هم از بيرون وارد آن نمى‏شد. خلاصه همه ما را با فشار و زور داخل ماشين
چپاندند، به طورى كه از بس جا كم بود كه هر كس فقط مى‏توانست نوك انگشتهاى يكى از
پاهايش را به زمين بگذارد و پاى ديگر را بايد بلند مى‏كرد. به هر طريق، با فشار و
هُل دادن همگى را داخل نمودند و در را بستند، طورى به هم چسبيده بوديم كه گويا پرس
شده بوديم، حدود پنجاه نفر در عقب يك ماشين نيسانى كه حتى روزنه‏اى براى ورود و
خروج هوا هم نداشت، واقعا مشكل بود، بعد از چند لحظه‏اى احساس خفگى كرديم، ظاهراً
اكسيژن داخل ماشين هم رو به اتمام مى‏رفت. خلاصه اگر كوتاهى مسير نبود، همه ما در
بين راه خفه مى‏شديم، از در پادگانى كه گويا همان ساواك مركزى بود تا ساختمان
ساواك كه بنا بود ما را به آن جا ببرند، تقريباً يك يا دو كيلومتر بود، شايد به
اين خاطر ما را سوار چنين ماشينى نمودند تا دور و بر خود را نبينيم و هيچ اطلاع و
خبرى از پيرامون كسب نكنيم. واقعاً سياهچال عجيبى بود. ناگهان متوجه شديم كه ماشين
ايستاد و در باشتاب باز شد، از بس كه به هم چسبيده بوديم، با باز شدن در تعداد
زيادى از برادرانى كه كنار آن بودند همگى روى زمين افتادند، بقيه را هم سريع پياده
كردند به داخل ساختمان بردند، واقعاً ساختمان مخوفى بود، ساواكيهاى بعثى دور تا دور
ساختمان را محاصره كرده بودند، آن جا همه چيز وحشت‏آور و ترسناك بود، آدمهاى عجيب
و غول‏پيكر، چشمهايى درشت و قرمز، سبيلهايى خيلى بزرگ، چهره‏هايى سياه و خشن،
پيراهنهاى آستين كوتاه، خلاصه با كسانى رو به رو شديم كه شباهتى به حلال زادگان
نداشتند. آنان طورى بودند كه با ديدنشان آدم، در وحشت مى‏افتاد. همه اين افراد
كابل به دست ايستاده بودند و منتظر پذيرايى از ما، ما را در يك سالن نگاه داشتند،
فرمانده آنان كه لباس قرمز مخصوصى به تن داشت، به عربى گفت: “سريع لخت شويد!”
مترجم هم برايمان ترجمه كرد و گفت بايد همه لخت شوند، بچه‏ها به يكديگر نگاه كردند
و اجباراً پيراهنها و شلوارها را بيرون آورديم.

 اين ساختمان چند تا اطاق داشت
و به چه شكل ساخته شده بود؟

 تا جايى كه توان تشخيص داشتيم،
ساختمان حلقه‏اى و كره‏اى شكل بود. البته اوضاع ما طورى نبود كه بتوانيم بدقت،
پيرامون خود را بنگريم. آنان فرصت هيچ كارى را به ما نمى‏دادند. كار را چنان بر ما
سخت گرفته بودند و ما را لاى منگنه گذاشته بودند كه جلوى چشمانمان تار شده بود. و
هنگامى كه اين افراد آماده هجوم و شلاق به دست را مى‏ديديم، بروشنى آينده خود را
حدس مى‏زديم. يادم هست، شبى كه براى دستشويى بيرون رفتيم – و بعداً آن را مفصلاً
بيان خواهم كرد – ساختمان ظاهراً به شكل كره بود، يك شكل و شباهت مخصوص داشت،
اتاقهاى مخصوص، سلولهاى بخصوص و همه دورانى و حلقه‏اى، اين بنا به گونه‏اى بود كه
همه درها به اين سالن باز مى‏شد و سلولها و اتاقها به شكلى بود كه هيچ كدام به
ديگرى راه نداشتند و طبيعى بود كه بچه‏ها هم هيچ اطلاع و خبرى از يكديگر نداشته
باشند. تا جايى كه بچه‏ها را به گونه‏اى وارد دستشويى مى‏كردند كه هيچ گاه دو نفر
از آنان با هم رو به رو نمى‏شدند، تا مبادا چيزى و سخنى را ردّ و بدل كنند.

 هنگامى كه ما را وارد اين سالن
كردند يكسره به يكديگر خيره شده بوديم كه چطور لخت شويم. سرانجام پيراهن و
شلوارمان را بيرون آورديم و منتظر بقيه ماجرا مانديم. در حالى كه در فكر اين بوديم
كه اين لخت شدن ديگر چه صيغه‏اى است! ناگهان فرمانده با آن قيافه خشن شروع به فرياد
زدن كرد. مترجم هم نعره‏هاى او را اين گونه ترجمه كرد: “مگر نگفتم لخت بشويد” هنوز
كاملاً نفهميده بوديم كه منظورش چيست، سرانجام، زير پيراهنهايمان را هم بيرون
آورديم و باز به هم نگاه مى‏كرديم و با نگاههايمان با هم حرف مى‏زديم و مى‏گفتيم:
اين جا كجاست؟ از آن صحراى محشر بيرون آمديم و گرفتار جهنم شديم!

 باز فرمانده عصبانى شد و داد
زد مگر نمى‏گويم لخت بشويد! ما متعجّب ايستاده بوديم و با خود مى‏گفتيم: مگر لخت
شدن به چه معناست؟ پيراهن را كه بيرون آورديم، زيرپيراهن و شلوار را هم كه خارج
كرديم، مگر چه مانده است. با شگفتى به هم مى‏نگريستيم و مى‏گفتيم نكند منظورشان
اين است كه ما لخت مادرزاد شويم! از طرفى از يكديگر شرم و حيا مى‏كرديم و از طرف
ديگر حيران شده بوديم.

 خلاصه، زير شلاق و اجبار هيچ
اختيارى نداشتيم و چاره‏اى جز خواسته آن پليدان نبود، بالاخره با شرم و حياى زايد الوصفى،
هر كسى سر به زير انداخت و برهنه شد، عجب اوضاع دردناك و وحشت افزايى!

 

 × خاطره ساعت

 رسم بود كه پيش از عمليات، همه
برادران، وسايل شخصى خود را تحويل واحد “تعاون” مى‏دادند و پس از عمليات – البته
اگر زنده مى‏ماندند – تحويل مى‏گرفتند. در شب عمليات با تمام اصرار بچه‏ها، من
ساعتم را تحويل ندادم. گفتم: مى‏خواهم از ساعت شروع عمليات، زمان شكسته شدن خط
عراقيها، وقت پيروزى نهايى و خلاصه از همه لحظات به ياد ماندنى آگاه باشم و اين
لحظات حساس را ثبت كنم و به خاطر بسپارم. بعد از اسارت، چون ساعت، كمى براى دستم
گشاد بود و پائين و بالا مى‏شد، وقتى كه خواستند دستهايم را ببندند، ساعت، به درون
آستين رفت، و بند و “چفيه” (چپيه)اى كه با آنها دستم را بسختى بسته بودند روى ساعت
قرار گرفت، از آن به بعد، تفتيشها و گشتنها شروع شد. هر كس كه از راه مى‏رسيد به
طمع ساعت و يافتن پول و ديگر اشيا، ابتدا مچ دستها و سپس داخل جيبها را حسابى
مى‏گشت. ولى به خاطر همان ماجرايى كه گفتم ساعت مرا نتوانستند پيدا كنند؛ بدين
ترتيب توانستم كه آن را تا بغداد و تا آن جايى كه لختمان كردند ببرم ولى وقتى كه
ما را برهنه كردند، ساعت من نيز به قول معروف “لو” رفت. يكى از همان بعثيهاى
ترسناك و دهشت‏آور به من اشاره كرد و گفت: “تعالْ؛ يعنى بيا.” من هم با همان بدن
نيمه جان كه ديگر حال راه رفتن نداشتم، بسختى خودم را نزديكش رساندم، سريع و
باعجله ساعت را از دستم بيرون آورد و فوراً آن را به دستش بست. سپس شروع به زدن
كرد و مرا زير باد مشت و كتك گرفت و حسابى مرا زد. فهميدم كه به غرورش برخورده، كه
من توانسته بودم ساعتم را از دست آن همه گرگهاى درنده و گرسنه و تشنه غنيمت كه پيش
از او بودند مخفى كنم. شايد خيال مى‏كرد كه من تصور مى‏كردم لااقل به خاطر ساعت هم
كه شده، كارى به كارم ندارد، گفتم حتماً خوشش هم مى‏آيد كه يك ساعتى گيرش آمده،
امّا واقعاً مردم بى‏مروّت و بى‏رحمى بودند. با خود گفتم: اين هم مزد ساعتمان!

 از اين كه همه لخت شده بوديم،
سرهاى همه پايين بود و شرم و حيا اجازه نمى‏داد كه كسى سرش را اندكى بالا آورد.
فرمانده با اشاره به نيروهايش دستور داد كه به جان بچه‏ها بيفتند و بزنند، سالن هم
به شكلى بود كه هيچ راه فرارى اين طرف و اون طرف، نداشت، ساواكيها هم از قبل به
حالت آماده دور تا دور ما ايستاده بودند. با فرمان فرمانده، شلاق و تازيانه‏هاى
كابلى بر سر و روى ما فرود آمد. بدن ما برهنه بود و شلاق هم چسبنده و براى آنان
فرقى نمى‏كرد كه اين كابل به چشم و صورت و پشت ما بخورد يا به دست و پا و سينه ما.
آنان چشم بسته، كابلها را بالا مى‏بردند و با تمام توان فرود مى‏آوردند. و هيچ
باكى نداشتند كه چشمى كور شود يا عضوى ناقص گردد. ولى غالب بچه‏ها دستشان را
جلويشان گرفته بودند كه مبادا تازيانه بر عورت آنان فرود آيد و ناكارشان كند. همه
ما حاضر بوديم كه تازيانه بر قلبمان فرود آيد و ما را بكشد و راحت شويم ولى گرفتار
آن شكنجه دردناك نشويم. اگر تازيانه به چشم مى‏خورد، نابينا مى‏شديم و نابينايى را
مى‏شد تحمل كرد ولى انصافاً شلاق بر عورت مردانه را نمى‏شد تحمل كرد. براى آن كه
به اين شكنجه غيرقابل تحمل پى ببريد، داستان يكى از بچه‏ها را بيان مى‏كنم كه
تازيانه بر جلوى او زده شد و همين جاى او ضربه ديد. دژخيمى بى‏رحم و قسىّ القلب
ديوانه‏وار كابلش را بر عورت آن بنده خدا فرود آورد. آن شخص مضروب، خيلى ضجر
مى‏كشيد. اين همه رنج اسارت، جراحت جبهه، تشنگيها، گرسنگيها يك طرف و اين سختى يك
طرف. تا مدّتها مدام عذاب مى‏كشيد. بيچاره مخصوصاً موقعى كه دستشويى مى‏رفت، به
جاى ادرار، خون بيرون مى‏آمد، واقعاً ضجر مى‏كشيد ولى – الحمد للّه – بعد از مدتى
بدون دكتر و دارو با لطف الهى خودش خوب شد، تا موقعى كه اين شخص اين گونه ضجر
مى‏كشيد، همه بشدت ناراحت بودند، و بعد از اين كه خدا شفايش داد و خوب شد، همه
خوشحال شدند.

 برخورد نيروهاى خط اول دشمن با
برخورد نيروهاى پشتيبانى و خطوط عقبه آن تفاوتى داشت؟

 – البته نمى‏دانم كه جنبه
تاكتيكى و نظامى داشت يا هر چه بود، بله نيروهاى خط مقدمشان برخورد نسبتاً خوبى
داشتند. حالا نمى‏دانم توصيه شده بود يا هر چى، اين هم البته جنبه نظامى داشت،
برخورد خوبى مى‏كردند، شايد چون مى‏دانستند كه اگر در خط مقدم، اسيران پى به
وحشيگرى آنان ببرند، باعث زحمت و دردسر آنان مى‏شدند. آنان حساب مى‏كنند كه حال كه
قرار است از بين برويم بگذار همين جا جانفشانى كنيم، كسى را بكشيم بعد هم لابد ما
را مى‏كشند. يا اينكه دست به فرار مى‏زنيم، به هر حال مرگ بهتر از شكنجه‏هاست.

 آنان شايد چنين برداشتى
مى‏كردند و به همين خاطر رفتارشان نسبتاً بهتر بود، امّا هرچه عقبتر مى‏رفتيم،
رفتارها خشنتر و كار كه به دست ساواكيها رسيد، پيداست كه آنان معلوم الحال هستند.
آن هم ساواكيهاى بعثى، كه خدا و هيچ كس حاليشان نيست.

 خلاصه آن شب بدنهاى نيمه جان و
برهنه را حسابى به زير شلاق كشيدند، تا جايى كه نفس داشتند و حسّ شهوانى آنان
ارضاع شد زدند، همگى را ناقص كردند. پس از آن كه عقده و حقد خود را خالى كردند و
تا حدّى ارضا شدند، همه را وارد يك اتاق كردند و در را بستند. آن گاه شروع به گشتن
لباسها كردند، پس از بازرسى، پوتين، جوراب، فانوسقه، كمربند و همه وسايل را
برداشتند و براى هر شخصى يك شلوار و يك پيراهن از همان لباسهاى خودمان به داخل
انداختند.

 چند روزى در ساختمان ساواك
بوديم، روزهاى عجيبى بود، روزى يك بار اجازه دستشويى رفتن داشتيم، آن هم چه
دستشويى رفتن، ساختمان هم كه گفتم به شكل عجيبى بود، اتاقهاى فراوان به شكلهاى
مختلف، دربهاى مخصوصى كه همه آنها به درون همان سالن كره‏اى گشوده مى‏شد، افراد
زندانى هيچ ارتباطى با هم نداشتند، دستشويى رفتن آنان هم ماجراها داشت، در يك وقت
مشخصى كه خودشان از قبل مشخص كرده بودند، درب باز مى‏شد و اشاره مى‏كردند كه يك
نفر براى دستشويى رفتن بيرون بيايد، يكى از بچه‏ها بلند مى‏شد، طبيعى بود كه كسى
بلند مى‏شد كه از همه عجله بيشتر و تحت فشار شديدتر بود. او بلند مى‏شد و او را
بيرون مى‏بردند و درب را محكم مى‏بستند، مسير اتاق تا توالت و داخل سالن را يكسره
با ماده‏اى لغزنده – كه نمى‏دانم صابون بود يا ريكا و شايد ماده‏اى ديگر – پوشانده
بودند. پاها برهنه بود و از كفش و جوراب خبرى نبود، در نتيجه بچه‏ها بايد خيلى دقت
مى‏كردند كه نقش زمين نشوند. وقتى هم يكى از آنان بر زمين مى‏افتاد، بعثيهاى
بى‏رحم هم كه از قبل آماده بودند و خودشان صحنه‏سازى كرده بودند، شخص را بلند
مى‏كردند، و يقه‏اش را مى‏گرفتند و يكى يكى حسابش را مى‏رسيدند، به اين شكل كه هر
كدام در گوشه‏اى ايستاده بودند، اولى يقه او را مى‏گرفت از زمين بلند مى‏كرد، چند
تا لگد و مشت به دل و روده و سر روى او مى‏زد و با قهقهه و در حالى كه صداى قهقهه
واقعاً آدم را عذاب مى‏داد، او را به سمت ديگرى پرت مى‏كرد، او هم كه در گوشه ديگر
ايستاده بود به آدم، خيره مى‏شد و گهگاهى هم بلند بلند مى‏خنديدند، او هم – كه از
اولى بى‏رحمتر و خشنتر بود – تا موقعى كه هوس ظالمانه‏اش ارضا نشده بود مى‏زد و
پرت مى‏كرد به طرف بعدى. خلاصه آن اسير بيچاره مثل يك توپ در ميان اين ظالمان – كه
هر كدام به اندازه 3 الى 4 نفر ما بودند – پاس مى‏شد و بعد از اين همه كتك زدن و
اذيّت، مى‏گفتند: برو دستشويى. و با اشاره، دستشويى را نشان مى‏دادند. هر كسى حق
داشت تنها يك دقيقه و شايد هم كمتر در دستشويى بماند. اگر زرنگ بود يك مشت آب هم
براى خوردن برمى‏داشت و مى‏نوشيد وگرنه هنوز تمام نكرده در را محكم مى‏كوبيدند در
را باز مى‏كردند كه “اِسْرَعْ” يعنى زود باش بيا بيرون و ما بايد، كار تمام نشده
بيرون مى‏آمديم و دوباره روز از نو روزگار از نو، يك سرى كتك ديگر، به همان طريق
اول، در نهايت نيمه‏جان به داخل اتاق مى‏انداختند، سپس نفر بعدى و الى آخر.

 اين وضعيت آن قدر سخت بود و
غير قابل تحمل كه در مدت پنج روزى كه آن جا بوديم همه تلاش مى‏كردند كه حتّى
الإمكان از خير دستشويى بگذرند. كسى كه مى‏خواست توالت برود تمام كتكها را محاسبه
مى‏كرد، ميزان فشار دستشويى را هم در كنار آنها محاسبه مى‏كرد، اگر واقعاً شدت
نياز طورى بود كه از فشار، غير قابل كنترل بود و چاره‏اى نداشت، دستشويى رفتن را
ترجيح داده و متقبّل كتكهاى آتيه مى‏شد، وگرنه اگر فشار قابل تحمّل بود آن را
تحمّل مى‏كرد و يك روز آن را به تأخير مى‏انداخت، خلاصه در طول اين چند روز خيلى
كم توالت رفتيم، البته چيزى هم نمى‏خورديم و از اين جهت يك مقدار راحت بوديم.

 درباره غذا هم بايد بگويم:
روزى يك مرتبه در باز مى‏شد و بعد از دستشويى، چند نفر را جهت آوردن غذا براى همه
بچه‏ها مى‏بردند اينجا جاى ايثار بود واقعاً كسى ايثارگرتر بود، و از خود گذشتگى
نشان مى‏داد بايست بپا مى‏خاست و مى‏رفت تا براى همه غذا بياورد. در مسير رفت و
برگشت نيز حسابرسى بود. مثل همان جريان دستشويى، خلاصه چند نفر بيرون مى‏رفتند
مقدارى غذا در داخل يك سينى مى‏آوردند، وقتى غذا مى‏آوردند، به دليلهاى مختلف
غالباً ميلى به خوردن آن نداشتيم؛ زيرا حساب مى‏كرديم: اگر بخوريم بناچار نياز به
قضاى حاجت مى‏افتد و بيرون رفتن، ليز خوردن، كتك خوردن قبل و بعد را حساب
مى‏كرديم، ترجيح مى‏داديم كه حتى‏الإمكان نخوريم و يا بسيار كم بخوريم. حالا از
همه اينها گذشته بدون قاشق، با آن دست و صورتهاى چرك آلود و بدنهاى خونين و غذاى
بى‏مزّه و كثيف، در يك ظرف خيلى قديمى و آلوده كه واقعاً اشتهاى انسان را كور
مى‏كرد، آدم رغبت نمى‏كرد كه حتّى از آن غذا بچشد. اينها همه، عواملى بود كه
نتوانيم غذا بخوريم و هر چه مى‏آوردند، همان را آخر سر بر مى‏گرداندند.

 در طى چند روزى كه آن جا بوديم
دو يا سه بار بازجويى شديم اين بازجوييها هم هر كدام يك ماجراى درازى دارد، بعد از
چند روز ريختند داخل اتاق البته داخل اتاق كه جا نبود از بس ما فشرده نشسته بوديم.
همان جلوى اتاق ايستادند، فرمانده هم جلو بود، شروع كرد به خواندن اسامى بچه‏ها.
آنان قبلاً اسمها را نوشته بودند. البته آنها غالب نامها را به گونه‏اى مى‏خواندند
كه هم خنده‏دار مى‏شد و هم معمولاً كسى نمى‏فهميد. آنها اسم، اسم پدر و اسم پدر
بزرگ را رديف مى‏خواندند، با آن لحن و لهجه‏اى كه آدم سر در نمى‏آورد.

 اقامتتان در اين محلّ چه مدت
بود و سؤالهاى بعثيان عراقى چه بود؟

 – اقامتمان در اين جا حدود 5
الى 6 روز بود، بعد به وزارت دفاع، منتقل شديم. نحوه بازجويى در وزارت دفاع به اين
صورت بود كه در بازجويى وزارت دفاع، محور پرسشها امور شخصى بود، گاهى هم از واحد،
شهر و يگان و… مى‏پرسيدند. خلاصه بعد از اين كه اسمها را يكى يكى خواندند، به
طرف بيرون بردند، در بيرون هم يك ماشين ايستاده بود منتظر كه سوار شويم، ما را
سوار بر ماشين كردند، ديگر نمى‏دانستيم كه چه آشى برايمان پخته‏اند و ما را به كجا
مى‏خواهند ببرند. خلاصه، ماشين حركت كرد پس از مقدارى راه رفتن دوباره به يك مقرّ
بزرگى رسيديم… .

 

/

خورشيد فقاهت

خورشيد فقاهت

ابوالفضل طريقه‏دار

 

 بار ديگر از خيل فقيهان شيعى،
دانشورى پارسا و مرجعى عظيم‏القدر، ديده از جهان فرو بست و عالم تشيّع را غرق ماتم
ساخت. آرى، فقيه كهنسال، حضرت آية الله العظمى حاج شيخ محمد على اراكى، پس از يك
قرن تلاشِ پربركت و كارنامه‏اى درخشان از زهد و تقوا و دانش، دامن از عالم خاك
برچيد و به ملكوت اعلى پيوست. بدين مناسبت مرورى كوتاه بر زندگانى آن عالم ربانى،
بايسته است.

 

 تولد

 حضرت آية الله العظمى اراكى به
سال 1312 قمرى در شهر “اراك” (سلطان آباد قديم) در خانواده علم و تقوا پا به عرصه وجود
نهاد. پدرش – آية الله حاج ميرزا آقاى فراهانى – از علماى بزرگ روزگار خود بود.
مادرش نيز از فرزندان “آقا سيد حسن واقف” – كه اكنون در اطراف شهرستان “نطنز”
بارگاه وسيعى دارد – بود. خود ايشان در اين باره مى‏فرمايد:

 پدرم يكى از بزرگترين نعمات
الهيّه به بنده بوده است. ايشان، دست‏پرورده مرحوم آخوند ملاّ محمد ابراهيم
الانجدانى بود كه از اوتاد عصر و دست‏پرورده شيخ اصفهانى و مورد علاقه خاص آن
مرحوم بوده است. از پدرم شنيدم كه مى‏گفت: آخوند به من مكرر مى‏فرمود كه: “تو
استوانه مسجد ما هستى”، چون هر وقت كه آخوند به مسجد مى‏رفته، پدرم را در آن
جا در حال قيام و سجود مى‏ديده است. [در قرآن آيه‏اى هست كه خداوند متعال
مى‏فرمايد:] “أمن هو قانت آناء الليل ساجداً و قائماً يحذر الآخرة و يرجوا رحمة
ربّه قل هل يستوى…؛1 آيا آن كسى كه در همه ساعات شب به عبادت پرداخته يا در سجود
است يا در قيام و از آخرت بيمناك است و به رحمت پروردگارش اميدوار است، با آن كه
چنين نيست، يكسان است… .”، من مصداق اين آيه را در پدرم مى‏ديدم.

 امّا مادرم از اولاد “سيد حسن
واقف” مى‏باشد كه اكنون در اطراف نظنز، بارگاهى دارد بسيار مجلل.

 پدرِ مادرم [كه “سيد عقيل” نام
داشته نيز داراى كراماتى بوده است، به طورى كه] مى‏گويند: [در بيابانى با پلنگى رو
به رو مى‏شود ]فاصله او با پلنگ، يك ذرع و نيم بوده است، امّا يك قدم نه پلنگ
نزديكتر مى‏شده و نه سيد عقيل، [آن دو با رعايت همين فاصله جاده بيابانى را طى
مى‏كردند] هر زمان كه سيد عقيل مى‏نشسته، پلنگ هم مى‏نشسته و هر زمان كه راه
مى‏رفته او هم همراه مى‏شده، هيچ كدام تعرّض نمى‏كرده‏اند، همين طور مى‏آيند تا به
نزديكى ده مى‏رسند [در آن جا دو راهى بوده كه] يك راه به ده مى‏رفته و راه ديگر به
كوهستان. اين جا سيّد عقيل رو به پلنگ مى‏كند و مى‏گويد: حيوان، اين راه به ده
مى‏رود و در ده، جاى تو نيست، موجب اذيّت نشو، بايد از اين راه كوهستانى بروى،
برو. پلنگ هم مى‏شنود و مستقيم مى‏رود.2

 

 دوران تحصيل

 يازده سال از عمر شريفش
مى‏گذشت كه به تحصيل علوم دينى همّت گماشت. كتابهاى صمديه، سيوطى، معالم، رسائل و
مكاسب را نزد “آقا سيد جعفر” خواند. پس از اتمام سطح به محضر، مرحوم آيةاللّه
العظمى آقا شيخ محمّد سلطان العلما (صاحب حاشيه معروف كفايه) حاضر شد و همزمان با آن
به درس آية اللّه العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى راه يافت و از خرمن دانش او
خوشه‏ها چيد.

 آن مرحوم از آغاز تحصيلات خود،
اين چنين ياد مى‏كند:

 “شوهر همشيره‏اى داشتم به
نام آقاى “عمادى”، ايشان مرا در سن يازده يا دوازده سالگى به درس و تحصيل علوم
الهيه واداشت. شايد از همان اوان كودكى بود كه شوق عجيبى به كتاب و نوشتن داشتم.
يادم مى‏آيد كه پدرم [كتابى به نام] پنج الحمد3 [داشت] و من در حالى كه چيزى از
خواندن و نوشتن نمى‏دانستم و نمى‏فهميدم مرتّب اين كتاب دستم بود و ورق مى‏زدم و
براى خودم چيزهايى مى‏خواندم… .”4

 

 رمز پيشرفت علمى

 اين فقيه پارسا، مراتب علمى را
يكى پس از ديگرى با موفقيّت پيمود. رمز اين پيشرفت آن بود كه به تقيدات دنيوى و
تشريفات دست و پا گير، بى‏اعتنا بود و جز تحصيل و تدريس علم و تهذيب روح،
انديشه‏اى نداشت، خود ايشان در اين باره مى‏فرمايد:

 “حاج شيخ [عبدالكريم حائرى
يزدى] مى‏فرمودند: طلبه بايد “اعمى مذهب” [بى‏قيد و ساده زيست] باشد. اگر [طلبه] مى‏خواهد ملاّ بشود بايد تقيدات را ول كند، عالم طلبگى اين طور نيست كه از در و
ديوار، ملايمات پيدا شود و زندگانى و امرار معاش به خوشى اداره شود. يك وقت هم هست
كه زندگى، سخت و تنگ مى‏شود. بايد بر سختيها مقاومت كند و تقيدات را از بين ببرد و
“اعمى مذهب” باشد.”5

 

 انس با قرآن

 قرآن، منبع اصلى معارف الهى
است. در مبانى اجتهاد فقه شيعه، اين كتاب عظيم، نخستين دليل استنباط احكام است،
ولى متأسفانه در برهه‏اى از زمان، نفوذ انديشه اخباريگرى و تحجّر و خشك فكرى آنان
از يك سو و مقابله افراطى با اين مشرب و در نتيجه، فربهى علم اصول از سوى ديگر،
مانع از آن شد تا علوم قرآنى و از جمله تفسير، مورد بحث و بررسى قرار گيرد. چندى
به همين منوال گذشت تا اين كه فقيهانى آگاه با دليرى و ستبر انديشگى آن فضا را
شكستند و راه جديدى را براى رسيدن به آستان قرآن گشودند؛ درسهاى تفسيرى مراجع
تقليد بزرگ – كه قبلاً خلاف شأن آنان شمرده مى‏شد! – برپا گرديد و كتابهاى
گوناگونى در اين باره پديد آمد و بدين سان، يك بار ديگر، نسيم روح انگيز قرآن بر
جسم و جان فقه، وزيدن گرفت.

 آية اللّه العظمى اراكى از
جمله فقيهانى است كه مى‏كوشيد تا در حوزه‏هاى علميه، فضاى فراختر و مناسبترى براى
تأمّلات قرآنى باز شود، از اين رو دائماً طلاّب را به انس با قرآن توصيه مى‏فرمود:

 “ [طلاب بايد] به خواندن
قرآن با فكر و تأمل [اهتمام ورزند، چون ]اين، كلامِ خالق آسمان و زمين و خالق بشر،
خالق انبيا و مسلمين، خالق محمّد، سيّد المرسلين، خالق اميرالمؤمنين، خالق يك يك
ائمه، خالق حضرت حجّت – سلام اللّه عليهم – و خالق همه است. اين كلام، مال اوست،
ببينيد چه كلامى است! كلامى كه خالق تمام انس و جن و شمس و قمر و مايرى و ما لايرى
است. او اين كلام را ترتيل كرده. اين كلام، چقدر جامع است، مثل جامعيت خودش. اگر
كسى فكر و تدبّر در او بكند، حالش منقلب مى‏شود و از كسالت و بى‏توفيقىِ روحى،
نجات پيدا مى‏كند.”6

 اخلاق عملى

 برخى از مدّعيان سير و سلوك، در
هنگام تبيين مراحل شريعت، طريقت و حقيقت، بر فقيهان، طعن زده‏اند كه آنان معلم و
نگهبانِ پوسته و ظاهر دين (يعنى شريعت) هستند و با مغز و باطن احكام، كارى ندارند.
اين سخن، نشان بى‏خبرى آنان از جريان عرفان واقعى در حوزه‏هاست، چون در ميان
مرزداران شريعت، فقيهان بسيارى را مى‏بينيم كه عرفان واقعى را بر اساس احكام شريعت
پى افكنده‏اند، از اين رو، قلبهايشان صيقلى گرديده و چشمانشان به سوى غيب گشوده
شده است. اشعار نغز و پر رمز و راز برخى از مراجع تقليد، انس با شب، مأنوس بودن با
ادعيه و مناجاتهاى عرفانى ائمّه‏معصومان‏عليهم السلام، معراج در نماز و ناله‏هاى
العفو، العفو آنان در دل شب، هر سالكى را به غبطه وامى‏دارد.

 اگر فقيهان، صوفيه را طرد
كرده‏اند، بيشتر خود آنان مقصّر بوده‏اند، چون بى‏محابا بر احكام تاختند، شطحيات
بافتند و يافته‏هاى درونى و تجربه‏هاى شخصى خود را يقينى پنداشتند و به عنوان اصل
مسلّمِ در سير و سلوك انگاشتند و با اين كار خود، متشرعان و فقيهان را سخت
ترساندند.

 شيخ الفقها آية اللّه العظمى
اراكى، فقيه توانايى بود كه با دورى از زينتهاى دنيوى و مبارزه با هواهاى نفسانى،
گردنه‏هاى صعب‏العبور اخلاق و عرفان عملى را پيروزمندانه پشت سرگذاشت؛ در اين جا
به چند نمونه از ويژگيهاى اخلاقى ايشان، اشاره مى‏كنيم:

 × دورى از مقام و شهوت:

 وى با اين كه ساليان سال،
صلاحيّت افتا و مرجعيّت داشت، ولى همواره از آن دورى مى‏جست و از مطرح كردن خود،
پرهيز مى‏كرد. رفتارهايش هم به گونه‏اى بود كه نشانه كوچكى از گرايش به مرجعيّت در
آنها ديده نمى‏شد، نقل است كه روزى كسى به او گفته بود: شما با اين وضع ساده‏اى كه
رفت و آمد مى‏كنيد، هيچ گاه مرجع نخواهيد شد. ايشان در پاسخ فرموده بودند: “من
عباى خود را هميشه از گَرد مرجعيّت تكانده‏ام.”

 امّا از آن جا كه تمامى
كردارهاى اين قله‏سانان معرفت و فقاهت از سر تكليف بود، هنگامى كه وظيفه تشخيص داد
در كهنسالى بار سنگين مرجعيّت را پذيرفت.

 × تواضع و فروتنى:

 اين فقيه پارسا بسيار فروتن
بود، به طورى كه در درس داماد و هم مباحثه‏اى خود؛ يعنى مرحوم آيةاللّه العظمى سيد
محمد تقى خوانسارى حاضر مى‏شد و تا وقتى كه ايشان زنده بود، حلقه درسى تشكيل نداد
و هميشه در هنگام راه رفتن، يك قدم عقب‏تر از ايشان حركت مى‏كرد، چون به سادات
بسيار احترام مى‏گذاشت و حرمت اساتيد خود را پاس مى‏داشت.

 با اين كه ده سال از امام
خمينى قدس سره بزرگتر بودند، ولى پيوسته با تكريم از ايشان ياد مى‏كردند و وقتى به
ديدن امام در جماران رفته بودند، خطاب به معظّم‏له مى‏گويند: “السّلام عليك يابن
رسول اللّه”.7

 × توجه و خشوع در نماز:

 ايشان حدود چهل سال در مدرسه
فيضيّه و حرم مطهّر حضرت معصومه‏عليها السلام، اقامه جماعت مى‏كردند و ساليان
درازى نيز نمازجمعه را در قم برگزار مى‏نمودند و دانشمندان و طلاّب حوزه با شور و
اشتياق در نمازشان شركت مى‏كردند. در هنگام اقامه جماعت، نماز را بسيار طول
مى‏داد، تازه اين نماز مختصر ايشان بوده امّا در خانه، نمازهاى طولانى داشتند كه
انجامش واقعاً براى ديگران، قابل تحمّل نبود.

 

 بينش سياسى

 آن مرجع فقيد، در طول ساليان
قبل و بعد از انقلاب، با حمايتهاى صريح و قاطع خود از امام خمينى‏قدس سره و نهضت
اسلامى، آرزوهاى دشمنان را به يأس مبدّل ساخت؛ اين پشتيبانيهاى ايشان براى هر
مسلمان دلسوز و متعهّدى، شوق‏انگيز و دلگرم كننده بود، چنان كه خود ايشان در
روزهاى اوج جنگ تحميلى فرمودند:

 “امروز [دوران جنگ تحميلى
عراق عليه ايران] روز موتِ احمر است، جوانان بريز [به جبهه] مى‏روند. جماعت دنيا –
كه رئيسشان آمريكا و شوروى است – و سايرين هم كه دست بسته آنان هستند، همگى در يك
طرف هستند و آقاى خمينى تنها، چه مى‏شود كرد؟ امتحان بزرگى است. آقاى خمينى، شخص
نيك نفسى است، جاى شك نيست، قسم مى‏شود خورد بواللّه كه اين مرد، نيك نفس آدمى است
و هيچ غرضى در او جز ترويج دين نيست.”8

 پس از رحلت امام خمينى‏قدس سره
، از رهبريهاى حضرت آية اللّه خامنه‏اى قاطعانه حمايت كرد و در مقاطع حسّاس با
پيامهاى هدايتگرانه خويش، مردم مسلمان كشور را به صحنه فرا مى‏خواندند. سه پيام
مهم ايشان از رهبرى حضرت آية اللّه خامنه‏اى و شركت در انتخابات رياست‏جمهورى و
همه‏پرسى اصلاح قانون اساسى در سال 1368 و نيز شركت در انتخابات مجلس شوراى اسلامى
در سال 1371 از آن جمله است.

 

 تدريس و تأليف

 شيخ الفقها در تدريس و تأليف،
بسيار كوشا بود، به طورى كه شاگردان زيادى تربيت كرد و آثار گرانبهايى از خود به
جاى گذاشت. در درس، متواضعانه برخورد مى‏كرد و همواره جانب انصاف را نگه مى‏داشت،
از اطناب مى‏پرهيخت و شيوه گزيده‏گويى داشت.

 وى در طول 75 سال تحصيل و
تدريس، اين آثار را از خود به يادگار گذاشت:

1 7 – تقريرات بحث مرحوم آيةاللّه سلطان العلماء.

 2 – تقريرات فقه آيةاللّه
العظمى حائرى، شامل طهارت و ارث،

 3 – تقريرات اصول آيةاللّه
العظمى حائرى (سه دوره).

 4 – رسالة فى الإجتهاد و
التّقليد؛ تقرير بحث مرحوم آقاى حائرى كه در ضمن “درر الفوائد” استادش به چاپ
رسيده است.

 5 – رسالة فى الولايه.

 6 – رساله استفتائات.

 7 – حاشيه بر عروة الوثقى.

 8 – توضيح المسائل.

 9 – مناسك حج.

 10 – المكاسب المحرّمه.

 11 – كتاب الخيارات.

 12 – رسالتان فى الإرث و نفقة
الزّوجه.

 13 – كتاب النّكاح و الطّلاق.

 14 – كتاب البيع.

 15 – شرح مفصّل عروة الوثقى،
باب طهارت.

 16 – كتاب الطّهاره، تقريرات
آيةاللّه العظمى سيّد محمّد تقى خوانسارى.

 

 رحلت

 سرانجام اين اسوه تقوا و
فقاهت، پس از يك قرن تلاش بركت‏خيز، در سه‏شنبه هشتم آذر 1373، در بيمارستان
شهيدرجايى تهران، ديده از جهان فرو بست. در سوگ اين عزيز، شيعيان جهان، يكپارچه به
ماتم نشستند و پيكر پاكش با حضور مقام معظّم ولايت، در تهران و قم، با عظمت
فراوان، تشييع گرديد و در جوار مرقد حضرت‏معصومه‏عليها السلام به خاك سپرده شد.
روحش شاد و سلوكش جاودان باد.

 

پی‌نوشت‌ها:

 1 ) زمر
(39) آيه9.

 2 ) روزنامه كيهان،
چهارشنبه، 9 آذر 1373.

 3 ) عم جزء را در اطراف
اراك پنج الحمد مى‏گويند.

 4 ) روزنامه كيهان، همان.

 5 ) مصاحبه با آية اللّه
اراكى، مجله حوزه، شماره12، دى 1364.

 6 ) همان.

 7 ) رك: روزنامه رسالت،
پنج شنبه، 10 آذر 1373، گفت و گو با آقاى مصلحى فرزند ارشد آيةالله العظمى اراكى.

 8 ) مصاحبه با آية الله
اراكى، مجله حوزه، همان.

/

شعر و شعور

شعر و شعور

 

 قال علىٌ عليه السلام : “إنَّ
المَوْتَ طالبٌ حَثيْثٌ لايَفُوتُهُ الْمُقيمُ وَ لايُعْجِزُهُ الْهارِبُ؛ براستى
مرگ جوينده‏اى شتابان است كه ايستاده را وا نمى‏گذارد و فرار كننده او را ناتوان
نمى‏سازد.”1

 مرگ چون سايه بود در پى تو
را

تو گريزى تا از او گردى جدا

 او شتابان جويدت در كوه و
دشت

تا به پايان آورد، اين سرگذشت

 از قفا خواند تو را هر دم
به نام

كه به سوى من بيا، بشنو كلام

 باز گرد و سوى وى چالاك رو

حرف حق از ناى حق، آنگه شنو

 او رسول است و زحق دارد
پيام

گوش كن پند رسول اى نيك نام

 روز و شب مرگ عزيزان
ديده‏اى

اى عجب كاين پند را نشنيده‏اى

 با تو مى‏گويد سخنها، مرگ
دوست

جان من، فردا چو آيد وقت توست

 تا درخت عمر تو ناورده برگ

ناگهان پيدا شود دهقان مرگ

 تا بچيند حاصل اميال تو

تا چه رويانده زخود اعمال تو

 كشتزار آرزو گردد تباه

آن دروگر چون رسد از گرد راه

 × × × × × × × × ×

 

 قال علىٌ عليه السلام : “الدّنيا
سوق الخُسران؛ جهان بازار زيان است.”2

 طُرفه بازارى است دنيا اى
پسر

بر طريق كاروانهاى بشر

 كه همى آيند از دشت عدم

شادمانه، سوى هستى دمبدم

 هر كسى را حق، چو بازرگان
خُرد

از كرم، سرمايه و كالا سپُرد

 تا رود او سوى بازار جهان

سود گردد اين تجارت يا زيان

 برده داران، اندر اين
بازار گاه

در كمين هر غريب بى‏پناه

 چون رسد از راه مسكينى
غريب

تا بياسايد در اين دارِ فريب

 گِرد او گيرند، دلالان
سُوق

كس نباشد ايمن از شيطان سُوق

 جمله ابليسيان بر وى تنند

همچو انبوهى مگس، بر روى قند

 صد هزاران دام و دانه
گسترند

گوهر جانش به صد حيلت خرند

 پس ورا بخشند زيورهاى خاك

چونكه روحى برده شد از وى چه باك

 او هم ابليسى شود، انسان
نما

راه گيرد زان سپس بر اوليا

 عاقلى چون پا در اين دنيا
نهاد

از چنين بازارگه، راهش فتاد

 برده داران سوى وى آرند رو

تا كه برده گردد او، بى‏گفتگو

 ليك آن فرزانه بخشد سيم و
زر

تا كه جان خود رهاند از خطر

 هر چه حق دادش، ببخشد
رايگان

تا كه جان سالم بَرد سوى جنان

 

پاورقیها:

 1) نهج
البلاغه، فيض الاسلام، خطبه شماره:123.

 2) غررالحكم، ج1،
شماره450، ص17.”اثر : محمد رضا مالك”

 

/

اصول اخلاقى در جامعه دينى

اصول اخلاقى در جامعه دينى

قسمت دوم

آية الله محمد تقى مصباح يزدى

 

 گفتيم كه سه عامل مهم روانى،
شخص را وادار به زندگى اجتماعى مى‏كند: غريزه جنسى، عواطف انسانى و عقل. ولى ارزش
اخلاقى بستگى به انتخاب عقلانى دارد؛ يعنى هنگامى كه انسان بر سر دو راهى قرار
مى‏گيرد و انگيزه‏هاى مختلفى براى كارى دارد بايد عقل تعيين كند كه كدام يك از اين
انگيزه‏ها ارزش بيشترى دارد و مى‏بايست آن را مقدم داشت، چون صرف نيرو در يك كار و
گذشت از چيزهاى ديگر يكنوع تزاحمى است و عقل است كه بايد اين انگيزه را بررسى كند
و آن كه ارزشمندتر است، برگزيند و تزاحمها را برطرف كند.

 در مسائل فردى هم صرف وجود
انگيزه طبيعى دليل ارزش اخلاقى نمى‏شود بلكه در آن جا هم نيازمند عقليم، مثلاً
شهوت جنسى يك انگيزه طبيعى است ولى ارزش اخلاقى آن بستگى دارد به اين كه عقل تصديق
كند كه اشباع اين ميل در اين شرايط مطلوب است و اگر در شرايط خاصى چنين حكمى از
عقل نبود اشباع همان ميل طبيعى ارزش اخلاقى نخواهد داشت. در واقع اين ميلهاى
طبيعى، ابزارى براى تحقق اهداف عقلانى‏اند. چون هدف خلقت انسان متوقف بر تكثر و
توالد و تناسل نوع انسان است و اين ميل طبيعى و غريزى، ابزارى براى تحقق آن هدف
است. و اين از الطاف خداوند متعال است كه در انسان ابزارهايى طبيعى قرار داده كه
او را براى انجام كارهايى كه موجب تحقق اهداف مطلوبى مى‏شود، برمى‏انگيزاند.
بنابراين ما بيش از هر چيز در ارزشيابى كارهاى فردى و اجتماعى، بايد بر عامل
عقلانى تكيه كنيم. درست است كه در انسان ميلهاى طبیعی براى تشكيل زندگى اجتماعى
وجود دارد كه از جمله آنها غريزه جنسى و عاطفه انسانى است ولى ارزش اخلاقى بستگى
به عامل عقلانى دارد. عامل عقلانى در اين جا اين است كه رسيدن انسان به مطلوبهاى
مادى و معنويش در گرو زندگى اجتماعى است؛ يعنى اگر هر فردى از انسان بخواهد تنها
زندگى كند نه مصالح ماديش تأمين مى‏شود و نه مصالح معنويش، و چون انسان براى تكامل
آفريده شده و بايد هرچه بيشتر مصالح خود را تأمين كند يعنى وسايلى براى رسيدن به
كمال نهايى خود فراهم كند و رسيدن به اين مصالح و كمالات، متوقف به زندگى اجتماعى
است پس به حكم عقل، زندگى اجتماعى مطلوب خواهد بود. يعنى همان رابطه ضرورت،
بالقياس تحقق مى‏يابد؛ يعنى چون زندگى اجتماعى، مقدمه و زمينه‏ساز تكامل است پس به
تبعِ هدف، مطلوب است.

 با توجه به اين نكته براى ارزش
گذارى در فعاليتهاى اجتماعى و تعيين ارزش افعالى كه مربوط به زندگى اجتماعى است و
نيز ملكاتى كه از آن افعال حاصل مى‏شود مى‏بايد اصولى را در نظر بگيريم كه اين
اصول بر اساس همين بينش عقلانى و توجه به واقعياتى است كه در زندگى اجتماعى وجود
دارد.

 

 × 1 – اصل عدل و قسط

 حكم عقل به اين كه براى تحقق
اهداف زندگى و تأمين نيازمنديهاى مادى و معنوى محتاج به زندگى اجتماعى هستيم
اختصاص به فرد خاصى ندارد بلكه درباره هر يك از افراد انسان جريان دارد؛ يعنى
زندگى اجتماعى وسيله‏اى نيست كه اين فرد تنها به كمال خودش برسد بلكه زندگى
اجتماعى براى اين است كه همه افراد به مصالح مادى و معنوى خود برسند. بنابراين
بايد رفتار افراد به گونه‏اى باشد كه در تحقق اين هدف كلى مؤثر باشد و همه انسانها
به كمال خود برسند نه اين كه جمعى يا بعضى از افراد، فداى يك يا چند فرد ديگر
بشوند. پس يكى از اصولى كه بايد در رفتار اجتماعى و ارزش گذارى اين رفتارها مورد
توجه قرار بگيرد اين است كه بايد اين رفتارها به گونه‏اى باشد كه به مصالح كلى
جامه بينجامد. اين طور نباشد كه فردى يا افرادى بكلى از مصالح خود محروم شوند به
خاطر اين كه فردى يا افرادى به منافع و مصالح خود برسند و اينها از هستى‏شان ساقط
بشوند و يا از مصالح و منافعشان محروم بشوند آنان وقتى بدانند كه زحمتشان براى
اجتماع، نتيجه‏اش اين مى‏شود كه گروهى، حاصل كار اينها را تملك خواهند كرد،
انگيزه‏اى براى مشاركت در زندگى اجتماعى نخواهند داشت. بنابراين، هر فردى در صورتى
حاضر است در زندگى اجتماعى مشاركت كند و بارى را به دوش بگيرد و فعاليتى براى
ديگران انجام دهد كه در منافع حاصله‏اش سهمى داشته باشد. مقتضاى حكم عقل اين است
كه هر فردى به اندازه‏اى كه در زندگى اجتماعى و تحصيل مصالح، مؤثر است به همان
اندازه هم از نتايج كار و زندگى اجتماعى بهره‏مند شود؛ يعنى وقتى كه عقل الزام
مى‏كند بر افرادى كه در زندگى اجتماعى مشاركت كنند و كارهايى انجام بدهند كه نفعش
عايد اجتماع بشود در مقابل اين الزام و اين تكليف حقى را براى آنها بر اجتماع در
نظر مى‏گيرد و از اين جاست كه معادله و موازنه حق و تكليف مطرح مى‏شود؛ يعنى بين
تكليفى كه براى كار اجتماعى به عهده من مى‏آيد با حقى كه بر ديگران پيدا مى‏كنم و
مى‏بايست آنها هم براى من كار بكنند بايد موازنه‏اى برقرار باشد و اين همان
مسأله‏اى است كه به نام “عدل و قسط” در مفاهيم اجتماعى و اخلاقى و اسلامى مطرح
مى‏شود. حقيقت عدل و قسط همين است كه افراد به اندازه‏اى كه بار ديگران را مى‏كشند
بارى هم به دوش ديگران بگذارند و به اندازه منافعى كه به اجتماع مى‏رسانند منافعى
هم از اجتماع ببرند.

 پس اولين اصلى كه در ارزشيابى
رفتارهاى اجتماعى بايد مورد توجه قرار بگيرد اصل عدل و قسط است. اما اين كه آيا
بين مفهوم عدل و قسط تفاوتى هست يا نه، كم و بيش بحثهايى انجام گرفته و نظرياتى
ابراز شده است ولى بنده يك فرق قابل توجهى كه اطمينان به آن داشته باشم سراغ
ندارم، اين است كه بر تفاوت بين عدل و قسط تكيه نمى‏كنم.

 به هر حال، اين اولين اصلى است
كه بايد در ارزش گذارى رفتارهاى اجتماعى مورد توجه قرار گيرد، ولى مطلب به اين جا
ختم نمى‏شود؛ يعنى نمى‏توان عدل را تنها معيار ارزش گذارى در روابط اجتماعى قرار
داد، چون در همه اجتماعات به طور طبيعى افرادى در شرايط خاص استثنايى دچار
محروميتهايى مى‏شوند، مثلاً بعضى وقتى از مادر متولد مى‏شوند نقص عضو دارند چنين
فردى در جامعه نمى‏تواند مثل ديگران كار كند و مصالح اجتماعى را تأمين نمايد. و
گاهى نقص و محروميت طبيعى افراد بحدى است كه منافعى كه از او به جامعه مى‏رسد قابل
مقايسه با نيازهايى كه دارد نيست و نيازى كه به جامعه دارد خيلى بيش از منافعى است
كه به جامعه مى‏رساند. بر اساس اصل عدل بايد منافع او از اجتماع هم به همان
اندازه‏اى باشد كه به جامعه منفعت مى‏رساند (موازنه حق و تكليف).

 اگر اين اصل (عدل) تنها اصلِ
تعيين كننده روابط باشد موجب اين مى‏شود كه چنين افرادى از نيازمنديهاى مادى و
معنوى خود محروم بمانند، در اين جاست كه اسلام اصل ديگرى را در كنار عدل مطرح
مى‏كند و آن، اصل احسان است.

 

 × 2 – اصل احسان

 اصل احسان براى جبران
كمبودهايى است كه در هر جامعه‏اى پديد مى‏آيد يا افرادى از آغاز تولد نقصى دارند و
يا در اثر حوادثى دچار نقص عضو مى‏شوند و گاهى ضررهاى مالى فوق‏العاده‏اى وارد
مى‏شود مانند ضررها و خسارتهايى كه در اثر سيل و زلزله پيش مى‏آيد يا اين كه مال
التجاره كسى در دريا غرق مى‏شود و نظير اينها حوادث بى‏شمارى است كه در زندگى
انسانها پيش مى‏آيد و موجب اين مى‏شود كه افرادى نتوانند آن نقشى را كه بايد در
زندگى اجتماعى ايفا كنند و افراد ديگر بايد به نحوى بار اينها را بكشند.

 با توجه به اين دو مطلب،
موقعيت اصل عدل و اصل احسان در اخلاق اسلامى روشن مى‏شود خداوند مى‏فرمايد: “إنّ
اللّه يأمر بالعدل و الإحسان”1 عدل و احسان، هيچ كدام به تنهايى براى پيوند با
اجتماع كافى نيستند، اگر اساس بر احسان باشد انگيزه مشاركت در زندگى اجتماعى ضعيف
مى‏شود؛ يعنى اگر بنا باشد هر كسى بيش از حق خودش و بيش از آن اندازه‏اى كه به
ديگران فايده مى‏رساند از اجتماع بهره‏مند شود و هر كس به خودش حق بدهد كه بيش از
آنچه به جامعه نفع مى‏رساند از ديگران بهره‏مند بشود انگيزه نيرومندى براى مشاركت در
زندگى اجتماعى باقى نمى‏ماند و مردم حاضر نمى‏شوند زحمت بكشند در حالى كه ساير
افراد و گروهها فعاليت نمى‏كنند و راحت مى‏نشينند و از دستاورد فعاليتهاى ديگران
استفاده مى‏كنند. همچنين فقط اگر روى عدل تكيه شود افرادى كه دچار محروميتهايى
مى‏شوند بايد تا ابد محروم بمانند و از زندگى ساقط شوند.

 

 × 3 – اصل تقدم مصالح
معنوى

 آيا با همين دو اصل عدل و
احسان مى‏توانيم همه مسائل اجتماعى را حل كنيم و معيار ارزشيابى در تمام افعال و
ملكات مربوط به اجتماع را به دست آوريم؟ جواب منفى است، و از اين رو، اصل سومى
مطرح مى‏شود و آن، تقدم مصالح معنوى بر منافع مادى است. گاهى تأمين نيازمنديهاى
مادى و معنوى تزاحم پيدا مى‏كند، مثلاً فرض كنيد در جامعه‏اى تمام نيروى مردم صرف
پيشرفتهاى مادى و اقتصادى شود، طبق حسابهاى عادى بايد اينها از نظر اقتصادى و
مادى، ترقّى چشمگيرى بكنند، چون تمام نيروها در يك جهت بسيج شده است. البته اين
مسأله هست كه عقب افتادگيهاى مادى گاهى به منافع معنوى هم لطمه مى‏زند ولى چنين
رابطه كلى همه جانبه‏اى را نمى‏توان اثبات كرد. مى‏توان فرض كرد كه جامعه‏اى در يك
حدّى از فرهنگ و اخلاق باشد كه جلو ضررهاى مادى را بگيرد؛ مثلاً ميگسارى و
شهوترانيهاى مفتضح وجود نداشته باشد اما ديگر توجهى به مسائل اخروى و عبادت خدا و
امور عرفانى و معنوى نشود در چنين جامعه‏اى رشد معنوى پديد نمى‏آيد و حداكثر اين
است كه تا يك حد ضعيفى ثابت بماند. البته عملاً همان طور كه عرض كردم فسادهاى
اخلاقى به منافع مادى هم لطمه مى‏زند ولى فرض كنيد كه جامعه‏اى امور معنوى را تا
اين حد رعايت كند كه به منافع مادى او لطمه نزند، مثلاً مواد مخدر، مسكرات،
شهوترانيها و بى‏بند و باريهاى خيلى مفتضح ممنوع باشد ولى ديگر توجه به معنويات و
عبادت و مناجات و دعا و تفكر در مسائل فلسفى و عرفانى هم وجود نداشته باشد فكر
مردم فقط متوجه صنعت و پيشرفت مادى و بهره‏مند شدن از منافع مادى و مواهب دنيوى
باشد، قاعده‏اش اين است اينها از نظر مادّى خيلى پيشرفت كنند چون تمام فكرشان
متمركز در اين امور است. در مقابل، جامعه‏اى را فرض كنيد كه نصف وقتشان را صرف
امور مادى مى‏كنند و نصفش را صرف امور معنوى؛ يعنى يا هر فردى اوقات خود را نصف
مى‏كند و يا تقسيم كار مى‏شود؛ به اين صورت كه گروهى به امور معنوى مى‏پردازند و
عدّه‏اى هم به امور مادّى. چنين جامعه‏اى قاعدتاً نبايد از لحاظ مادّى پيشرفتش
مانند جامعه اول باشد بلكه در امور مادى و اقتصادى و صنعتى عقبتر است.

 به هر حال يك نوع تزاحمى بين
تأمين مصالح مادّى و مصالح معنوى تا حدّى معقول است. باز تأكيد مى‏كنم ما فراموش
نكرده‏ايم كه گاهى تأمين مصالح معنوى هم به امور مادى كمك مى‏كند؛ مثلاً كارگرى كه
امين و درستكار باشد، يا كارفرمايى كه به فكر زيردستهايش باشد اينها به پيشرفت
كارهاى مادى هم كمك مى‏كند، ولى بالاخره به يك جايى مى‏رسد كه تزاحم بين آنها
معقول است، در اين جا چه بايد كرد؟ و چه اصلى داريم كه براى ما تعيين كند كه روابط
اجتماعى بايد چگونه باشد؟ آيا در هنگام تزاحم، مصالح مادى را بايد مقدم داشت يا
مصالح معنوى را؟

 در روابط بين جوامع هم اين
سؤال مطرح مى‏شود: اگر رابطه جامعه اسلامى با يك جامعه غير اسلامى موجب اين مى‏شود
كه جهات معنوى تنزّل پيدا كند و توجه به معنويات ضعيف بشود در اين صورت آيا بايد
روابط اجتماعى را برقرار كنيم يا نه بايد از منافع مادى هم چشم‏پوشى كنيم و عطايش
را به لقايش ببخشيم؟ در اين جا اصل چيست؟

 اصل عدل در اين جا كارآيى
ندارد، زيرا عدل مى‏گفت: به هر كسى فايده‏اى رساندى به همان اندازه هم از او فايده
بگير. ما اين جا به آنها منافع مادى مى‏رسانيم و منافع مادى هم مى‏گيريم، اصل عدل
برقرار است، جاى احسان هم نيست، چون فرض نكرديم آنها به ما نيازى دارند و يا ما
محروم هستيم و نيازمند به آنهاييم، فرض اين است كه هر دو جامعه متعادل هستند، پس
اصل احسان هم در اين جا كارآيى ندارد، بلكه اصل ديگرى كه تكليف را در اين جا معين
كند، اصل تقدم معنويات بر مادّيات است؛ يعنى اگر تزاحمى بين معنويّت و ماديّت پيدا
شد معنويّت، مقدم است. اصولاً انسانيّت انسان به معنويّات است كمال حقيقى انسان در
قرب به خداست كه امر معنوى است و زندگى مادى مقدمه‏اى است براى آن، پس اگر اصل،
فداى وسيله شود اين وسيله ديگر ارزشى نخواهد داشت. وقتى دانستيم كه از نظر بينش
اسلامى زندگى مادّى مقدمه آخرت است و منافع مادّى وسيله‏اى براى تحقق بخشيدن به
مصالح معنوى است. مال وسيله‏اى است براى اين كه انسان بتواند انسانيتش را تكامل
ببخشد، خودش هدف نيست، طبعاً اگر تزاحمى واقع شد بين اين دو چيز بايد امور معنوى
مقدم باشد.

 اصل بر اين است كه مصالح معنوى
مقدّم بر مصالح مادّى است و وقتى ما موارد دستورات اخلاقى و اجتماعى اسلام را
ملاحظه مى‏كنيم، اين اصل را به روشنى مى‏بينيم: “و لن يجعل اللّه للكافرين على
المؤمنين سبيلاً؛2 كافر نبايد تسلطى بر مؤمن پيدا كند.” “و للّه العزّة و لرسوله و
للمؤمنين”3 اگر رابطه اقتصادى با يك جامعه‏اى موجب اين بشود كه استقلال و عزّت و
عظمت مسلمين به خطر بيفتد بايد قطع گردد.

 در شرايط موجود فرضاً اگر
جامعه ايرانى مى‏پذيرفت كه يك ايالتى از آمريكا باشد و در همه امتيازات و منافع
مادى با ديگر ايالات آمريكا شريك باشد چنين فرضى ممكن است به نفع مادى ايران باشد
ولى اگر بخواهيم به عنوان يك دولت اسلامى قوانين خاص خودمان را داشته باشيم و
ارزشهاى معنوى اسلامى را حفظ كنيم بايد از چنين منافعى چشم بپوشيم و نه تنها چنين
پيوندى را نپذيريم بلكه روياروى آمريكا قرار بگيريم. در روابط فردى و گروهى هم
عيناً همين ملاك وجود دارد. اين كه در بعضى از روايات داريم كه با كسانى كه فلان
مفسده اخلاقى را دارند با آنها معاشرت نكنيد به همين دليل است. ملاك اين احكام نه
عدل است نه احسان در اين جا اصل سومى حاكم است و آن اصل تقدّم مصالح معنوى بر
منافع مادّى است.

 × 4 – اصل درجه‏بندى روابط
اجتماعى

 آيا با اضافه كردن اين اصل (تقدم
مصالح معنوى) مى‏توان همه روابط اجتماعى را تعيين و همه مسائل را حل كرد يا نه؟
جواب اين است كه براى پاسخگويى به همه مسائل ارزشى جامعه اصل ديگرى نيز لازم است و
آن، اصل درجه بندى روابط اجتماعى است. توضيح اين كه: ارتباط افراد جامعه با همديگر
يكنواخت نيست و همبستگى و پيوند زندگى بين افراد در يك سطح نيست خواه ناخواه اين
پيوندها تفاوت مى‏كند كسانى هستند كه زندگيشان در تمام شبانه روز با يكديگر پيوند
دارد و تمام مسائل زندگيشان با هم ارتباط پيدا مى‏كند، كسانى هستند كه مثلاً ماهى
يك مرتبه با هم ارتباط دارند و همچنين… .

 درست است كه افراد جامعه به هر
حال زندگيشان ولو با چند واسطه در همديگر اثر مى‏كند ولى ارتباط افرادى كه مثلاً
در تهران زندگى مى‏كنند نسبت به كسانى كه در مرزها و در روستاهاى دورافتاده و در
دل كوهها زندگى مى‏كنند، يكسان نيست.

 پس براى اينكه حقوق و تكاليف
افراد در اجتماع تعيين شود اين اصل چهارم را هم بايد در نظر گرفت؛ يعنى سلسله
مراتبى كه در رابطه افراد وجود دارد و درجات قرب و بعدى كه در زندگى افراد هست
مقتضى حقوق و تكاليف مختلفى است. تكاليف هر فردى نسبت به هر فرد ديگرى در جامعه
كاملاً يكسان نيست و همچنين حقوقى هم كه بر يكديگر دارند يكسان نيست، مراتب حق و
تكليف بايد بر حسب دورى و نزديكى روابط تنظيم شود و يكى از معيارهاى اختلاف حقوق
همين است: “واولوا الارحام بعضهم اولى ببعض فى كتاب الله”4 حتى خويشان و نزديكان
با هم يكسان نيستند بعضى مقدم بر بعضى ديگر هستند اسلام حتى براى “صاحب بالجنب” و
همسايه نزديك “الجار الجنب” حقوق خاصّى قائل شده است هر چه پيوند نزديكتر باشد
روابط متقابل قوى‏ترى، و تأثير و تأثر بيشتر است حقوق و تكاليف هم بر طبق آنها
تفاوت مى‏كنند.

 ادامه دارد

 

 پى‏نوشتها:

1 ) نحل (16) آيه90.

2 ) نساء (4) آيه141.

3 ) منافقون (63) آيه8.

4) انفال (8) آيه75.

/

پدیده وحى

پدیده وحى

قسمت سوم

آية الله محمد‌هادى معرفت

 

 در نوبت پيشين درباره اولين
كيفيت وحى كه از طريق رؤياى صادق بود، مطالبى گفته شد و اينك ادامه بحث:

 × × × × × × × × × × × ×

 

 × 2 – وحى به پيامبر به
وسيله جبرئيل

 فرشته‏اى كه بر پيامبرصلى الله
عليه وآله وسلم نازل مى‏شد و وحى را به وى ابلاغ مى‏كرد، جبرئيل بود. جبرئيل، كلام
خدا را از راه گوش به پيامبر القا مى‏كرد. پيامبر گاهى او را مى‏ديد؛ دوبار او را
به صورت و هيأت اصلى و بارها او را به صورت “دُحْية خليفه كلبى” رؤيت كرد. گاهى
نيز پيامبر جبرئيل را نمى‏ديد و كلام وحى بر قلبش نازل مى‏شد، چنان كه در قرآن
آمده است:

 “نَزَلَ بِه الرُّوحُ
الاَمين عَلى قَلْبِكَ؛1 جبرئيل، وحى را بر قلب تو نازل كرد.

 كلام خداوند، در اين زمينه، در
قرآن اين چنين است:

 “وَ ما يَنْطِقُ عَنِ
الْهَوى اِنْ هُوَ اِلاَّ وَحْىٌ يُوْحى × عَلَّمَه شَديدُ الْقُوى ذُومَرَّةٍ
فَاسْتَوى × وَ هُوَ بِالاُفُقِ الاَعْلى × ثُمَّ دَنى فَتَدَلّى × فَكانَ قابَ
قَوْسَيْن أَوْ أَدْنى × فَأَوْحى اِلى عَبْدِه ما أَوْحى × ما كَذَبَ الْفُؤادُ
ما رَأى × أَفَتُمارُونَّه عَلى ما يَرى وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى عِنْدَ
سِدْرَة الْمُنْتَهى × عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى اِذْ يَغْشَى السِّدْرَةَ ما
يَغْشى ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى؛2 سخن از سر هوس نمى‏گويد، نيست اين سخن جز
از آنچه به او وحى مى‏شود. او را آن فرشته بس نيرومند تعليم داده است، صاحب نيرويى
كه استيلا يافت. و او به كناره بلند آسمان بود، سپس نزديك شد، بسيار نزديك شد، تا
به قدر دو كمان يا نزديكتر، و خدا به بنده خود هر چه بايد وحى كند وحى كرد، دل
آنچه را كه ديد دروغ نشمارد، آيا در آنچه مى‏بيند با او جدال مى‏كنيد او را ديگر
بار هم بديد، نزد سدرة المنتهى كه بهشت آرامگاه نزد آن ]درخت[ است، وقتى كه سدره
را چيزى در خود مى‏پوشيد، چشم خطا نكرد و از حدّ در نگذشت”.

 و نيز خداوند فرموده است:

 “إِنَّهُ لَقولُ رسولٍ
كَريم × ذى قُوَّةٍ عِنْدَ ذِى الْعَرْشِ مَكينٍ × مُطاعٍ ثمَّ أَمين × وَ ما
صاحِبُكُمْ بِمَجْنُون × وَ لَقَدْ رَآهُ بِالأُفُقِ الْمُبين؛3 اين سخن رسولى
بزرگوار است، نيرومند در نزد خداوند عرش، صاحب مكانت، آن جا مطاع امين است، و
همصحبت شما ديوانه نيست، هر آينه او را در افق روشن ديده است”.

 ابن مسعود مى‏گويد:

 “پيامبرصلى الله عليه وآله
وسلم فقط دوبار، جبرئيل را به صورت حقيقى و اصلى خود ديد، يك بار خواست كه وى را
در صورت اصلى ببيند. هنگامى كه او خود را به صورت اصلى نشان داد تمامى افق را
پوشاند. اما بار دوم در شب معراج بود كه جبرئيل حضرتش را به عالم بالا برد و آن،
در افق أعلى بود”.4

 صحيح اين است كه پيامبرصلى
الله عليه وآله وسلم يكبار جبرئيل‏عليه السلام را در ابتداى وحى، در غار حرا ديد.
در آن جا جبرئيل‏عليه السلام در صورت اصلى كه آفريده خداست ظاهر شد، در حالى كه
افق آسمان را از مغرب تا مشرق پوشاند كه پيامبر سخت در دهشت افتاد و از آن پس،
جبرئيل به صورت آدميان بر وى نازل مى‏شد و ديگر هيچ‏گاه جز به صورت انسانى زيبا در
برابر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم ظاهر نشد.

 بار دوم پيامبرصلى الله عليه
وآله وسلم خود از وى خواست كه خود را به صورتى كه خداوند او را آفريده است، نشان
دهد. همين كه جبرئيل به صورت اصلى خود، ظاهر شد، سراسر افق را پوشاند. آيه “وَ
هُوَ بِالأُفُقِ الأَعْلى” ناظر به ديدن بار اوّل و آيه “وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً
أُخْرى” ناظر به بار دومى است كه حضرت‏محمّدصلى الله عليه وآله وسلم جبرئيل را در
صورت اصلى ديده است.5

 

 × 3 – وحى مستقيم

 وحيى كه بطور مستقيم و بدون
وساطت فرشته انجام مى‏گرفت، بيش از دو نوع ديگر رخ داده است، بطورى كه اصحاب
پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم نقل كرده‏اند: هنگام نزول وحى، درد شديدى به
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم دست مى‏داد، حالت غش و بيهوشى بر وى ظاهر مى‏شد، سر
او به زير مى‏افتاد، رنگ صورتش تغيير مى‏كرد و عرق از بدنش جارى مى‏شد. حاضران در
جلسه نيز تحت تأثير اين وضع هولناك قرار مى‏گرفتند و بر اثر اين منظره ترسناك
سرهاى آنان نيز به زير مى‏افتاد. خداى متعال نيز فرموده است:

 “إنّا سَنُلْقى عَلَيْكَ قَوْلاً
ثَقيلاً؛6 ما گفتار سنگينى را به تو القا مى‏كنيم”.

 امام صادق‏عليه السلام نيز
درباره ؟؟ گفته است:

 “كان ذلك إذا جاء الوحى و
ليس بينه و بين اللّه ملك. فكانت تصيبه تلك السبتة و يغشاه ما يغشاة، لثقل الوحى
عليه، أمّا اذا أتاه جبرئيل بالوحى فكان يقول: هو ذا جبرئيل أو قال لى جبرئيل…؛7
در آن هنگام كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم مورد خطاب وحى قرار مى‏گرفت و بين
او و خداوند فرشته‏اى واسطه نبود، بر اثر سنگينى وحى بر او، حالت غشوه‏اى نزديك به
حال خواب، به وى دست مى‏داد؛ امّا وقتى كه وحى به وسيله جبرئيل به او مى‏رسيد،
مى‏گفت: اين جبرئيل است و يا مى‏گفت: جبرئيل به من گفت..”.

 صدوق نقل مى‏كند:

 “إِنّ النّبي‏صلى الله
عليه وآله وسلم كان يكون بين أصحابه فيغمى عليه و هو ينصاب عرقاً، فإذا أفاقَ
]يقول:[ قالَ اللّه كذا و كذا و أَمَرَكم بكذا وَ نَهاكم عَنْ كذا. قال: و كان
يزعم أكثر مخالفينا انّ ذلك كان عند نزول جبرائيل. فَسُئِلَ الإمامُ الصّادق‏عليه
السلام عن الغشية الّتى كانت تأخذ النّبىصلى الله عليه وآله وسلم أكانت عند هبوط
جبرائيل؟ فقال: لا إنّ جبرائيل كان إذا أتى النّبىّ‏صلى الله عليه وآله وسلم لم
يدخل حتّى يستأذنه، و إذا دخل عليه قعد بين يديه قعدة العبد، و انّما ذاك عند
مخاطبة اللّه – عزّوجلّ – ايّاه بغير ترجمان و واسطة8؛ پيامبرصلى الله عليه وآله
وسلم بين اصحاب خود مى‏نشست كه ناگهان حالت غش به وى دست مى‏داد و عرق از وى
مى‏ريخت و پس از رفع اين حالت، مى‏گفت: خدا اينچنين فرمود و شما را به فلان كار
امر نمود و از فلان كار نهى كرد.

ادامه دارد

 

 پاورقيها:

 1 ) شعرا (26) آيه193.

 2 ) نجم (53) آيات 3 تا
17.

 3 ) تكوير (81) آيات 19 تا
21.

 4 ) مجمع البيان، ج9،
صفحات 173 و 175؛ تفسير صافى، ج2، ص618.

 5 ) مزّمّل (73) آيه5.

 6 ) محاسن البرقى، ص338؛
امالى شيخ، ص31؛ بحارالانوار، ج18، ص271.

/

كيفر آخرت

 تفسير سوره رعد

 كيفر آخرت

 آية اللَّه جوادى آملى

 

 “بل زيّن للذين كفروا مكرهم و
صدّوا عن السّبيل و من يضلل اللّه فما له من‌هادٍ لهم عذاب فى الحيوة الدنيا و
لعذاب الآخرة اشقُّ و ما لهم من اللّه من واق.” (سوره رعد، آيه 34)

 بلكه كافران را مكر و كيدشان،
برايشان جلوه‏اى دارد و از راه خدا مردم را باز مى‏دارند و همانا كسى را كه خدا
گمراهش كرده، ديگر هيچ كس نمى‏تواند هدايتش كند و چنين گمراهان هم در زندگانى دنيا
(با انواع بلا معذبند) و هم در آخرت به سخت‏ترين عذاب گرفتار، و از عقاب قهر خدا
ابداً نگهدارى ندارند.

 

 بعد از اين كه خداى سبحان
شبهات منكران توحيد و بى‏دليل بودن سخنانشان و نيز زيبا جلوه كردن كفر آنان و زينت
يافتن مكر و دسيسه‏شان را بيان فرمود، آن گاه فرمود: هيچ عاملى نمى‏تواند آنان را
هدايت كند: “و من يضلل الله فما له من‌هاد” اگر كسى با تمام شدن حجّت ظاهر و باطن؛
يعنى عقل و وحى، كتاب خدا را زير پا گذاشت و خداى سبحان به او مهلت داد كه برگردد
و برنگشت، توفيق اهتدا را از او سلب مى‏كند. نه اين كه اگر چيز داشت خدا از او
مى‏گيرد بلكه مقصود اين است كه اين فيض را بقاءاً خدا به او نمى‏دهد و درِ رحمت را
به روى او باز نمى‏كند.

 آن گاه خداى سبحان، كيفر
دنيايى و اخروى آنان را بيان مى‏كند و مى‏فرمايد: “لهم عذاب فى الحيوة الدنيا”
كفّار در دنيا مُعذّب خواهند شد “و لعذاب الآخرة اشقّ” به عذاب اخروى هم معذّبند،
ولى عذاب اخروى مشقّتش از عذاب دنيوى بيشتر است “و مالهم من الله من واقٍ” چيزى،
حافظ آنها از عذاب نيست.

 در اين آيه دو مطلب است: يكى
اين كه عذاب دنيا شاق است و عذاب آخرت اشق و دوّم اين كه: هيچ واقى و حافظى براى
كفّار نيست نه در عذاب دنيا و نه در عذاب آخرت؛ يعنى براى انسان هيچ كسى ضمانت نمى‏كند
مگر خود انسان؛ حافظ انسان، خودِ انسان است وَ لا غير.

 نحوه تعذيب كفّار را قرآن كريم
با چند زبان بيان مى‏كند: گاهى مى‏فرمايد آخرت به سود پارسايان است؛ يعنى كافر از
اين فيض بهره نمى‏برد: “و العاقبة للمتّقين”1 يا در همين سوره رعد – كه بحثش قبلاً
گذشت – فرمود: براى مؤمنين عُقبىَ الدّار است؛ يعنى پايان اين دار به نفع مؤمنين
است. اين گرچه بشارت به نفع مؤمنين است ولى اِشْعار به يأس كفّار دارد؛ يعنى كافر
از اين فيض، محروم است.

 بيان تندتر در اين مورد در
همين سوره رعد است كه مى‏فرمايد: “وعقبى الكافرين النار”2، پايان كافران آتش است،
يا “لهم سوء الدار”3 كه قبلاً بحث شد. اين، تهديد مستقيم است.

 گاهى مى‏فرمايد: عذاب آخرت
براى كافران اشقّ است، امّا چرا عذاب آخرت براى آنان اشقّ است؟ قرآن كريم عذاب
دنيا را نسبت به عذاب آخرت كوچك و كم مى‏داند. با اين كه عذاب دنيا گرچه مانند غرق
فرعونيان باشد كه “فغشيهم من اليمِّ ما غشيهم”4 اين را كوچك مى‏داند، يا درباره
قوم عاد و ثمود كه خداى سبحان آن صاعقه و آن صيحه را بر آنان مسلّط كرد كه: “سخّرها
عليهم سبع ليالٍ و ثمانية أيام”5 آن توفان هوايى را بر آنان مسلّط كرد كه “فهل ترى
لهم من باقيه”،6 چيزى از آنها باقى نگذاشت. اين را عذاب كوچك مى‏داند. باز آن
عذابى را كه فرمود: “فدمّرناهم تدميراً”7، هم كوچك مى‏داند و عذاب آخرت را بزرگ
مى‏شمارد، “عذاب عظيم” و “عذاب اليم” براى آخرت است.

 عذاب آخرت چه چيزى است كه قرآن
با عظمت از آن ياد مى‏كند؟ مگر سوزاندن، غرق كردن، صاعقه فرستادن و زنده به گور
كردن عذاب كمى است كه عذاب آخرت از آنها شديدتر است؟

 تعبير قرآن كريم گاهى اين است
كه: “و لعذاب الآخرة أشدّ و أبقى”،8 انسانِ مُسرفِ كافر را، خداى سبحان به عذاب
آخرت – كه شديدتر و پايدارتر از عذاب دنياست – معذّب مى‏كند و گاهى مى‏فرمايد:
گرچه آنها در دنيا معذّبند ولى عذاب دنيا نسبت به عذاب قيامت قابل قياس نيست، زيرا
“والساعة ادهى و اَمَرّ”9 در سوره قمر مثل همين آيه محل بحث از سوره رعد، دو عذاب
را براى كفّار مقرّر مى‏فرمايد: عذاب دنيا و عذاب آخرت. در سوره رعد، آيه محل بحث
مى‏فرمايد: عذاب آخرت اشقّ است؛ يعنى عذاب دنيا شاقّ است و عذاب آخرت اشقّ، همين
معنا را با تعبيرى ديگر در سوره قمر آيه44 به بعد بيان مى‏كند و مى‏فرمايد: “أم
يقولون نحن جميع منتصر”، كفّار مى‏گويند: ما با هم هستيم و جمعمان فراوان است و
پيروزيم، ولى “سيهزم الجمع و يُوَلُّونَ الدُّبُر” اينها جمعشان شكست مى‏خورد و
ناچار مى‏شوند كه عقب نشينى كنند.

 اين عذاب دنيايى كافران است كه
در دنيا شكست مى‏خورند و اما عذاب آخرت: “بل السّاعة موعدهم” قيامت قرارگاه عذاب
آنهاست، در اين جا، “بل” براى ترقى است نه اين كه صرف نظر از گذشته باشد؛ ماقبل
محفوظ است به عنوان وعده الهى كه كُفار يقيناً شكست مى‏خورند، امّا عذاب مهمتر در
انتظارشان است و آن اين است كه: “بل السّاعة موعدهم و السّاعة أدهى وأمّر” قيامت
از هر داهيه‏اى داهيه‏تر است، مصيبت جانگدازِ غير قابل تحمل را “داهيه” مى‏گويند
نه هر مصيبتى را، ولى قيامت از هر داهيه‏اى ادهى است و از هر امر تلخى تلختر است،
تلخى دنيا از هر تلخى بيشتر و داهيه قيامت هم از هر داهيه‏اى توانفرساتر است. اگر
اين چنين است كه در سوره رعد مى‏فرمايد: “و لعذاب الآخرة أشقّ” عذاب آخرت مشقتش
بيشتر است، در سوره طه مى‏فرمايد: “و لعذاب الآخرة أشدّ و أبقى”، و در سوره قمر
مى‏فرمايد: “بل السّاعة موعدهم و السّاعة أدهى وأمّر” سرّش چيست كه اين همه عذاب
آخرت را تشديد مى‏كند و در بعضى از موارد هم از او به اين كه اكبر از دنياست ياد
مى‏كند؟ در اين كريمه مى‏فرمايد: ما كفّارى را كه عليه اسلام به مبارزه
برخاسته‏اند قبل از عذاب بزرگتر به عذاب ادنى گرفتار مى‏كنيم تا برگردند: “و
لنذيقنّهم من العذاب الأدنى دون العذاب الأكبر لعلّهم يرجعون”10 عذاب دنيا را ادنى
مى‏داند و عذاب آخرت را اكبر. مناسب با ادنى ابعد است و مناسب با اكبر، اصغر، از
اين كه فرمود: “و لنذيقنّهم من العذاب الأدنى دون العذاب الأكبر” معلوم مى‏شود كه
عذاب دنيا نسبت به عذاب آخرت هم اصغر است، چون او اكبر است، هم ادنى است چون او
اَبْعَد است؛ يعنى عذاب دنيا نزديك است و كوچك، عذاب آخرت دور است و بزرگ منتهى
اين تناسُب در اين آيه رعايت نشده است؛ يعنى در برابر عذاب اكبر نفرمود ما عذاب
اصغر را به آنان مى‏چشانيم بلكه فرمود عذاب نزديكتر. همچنين در برابر نزديكتر،
دورتر است بايد مى‏فرمود: دون العذاب الأبعد، اين تناسب هم رعايت نشده است؛ يعنى
نفرمود ما عذاب ادنى را اوّل مى‏چشانيم قبل از عذاب ابعد. درباره دنيا كه عذابش دو
صفت دارد: يكى اصغر و ديگرى ادنى، ادنى را انتخاب فرمود. درباره آخرت كه دو صفت
دارد: اكبر و اَبْعد، اكبر را انتخاب فرمود، چون مقام، مقام تهديد است. در مقام
اِنذار و تهديد شايسته نيست انسان بگويد عذاب كوچكتر بلكه بايد گفت عذاب نزديكتر،
در مقام تهديد نبايد گفت عذاب دورتر بلكه بايد گفت عذاب بزرگتر.

 بنابراين، دو صفتى كه انتخاب
شده با بلاغت سازگار است و به گونه‏اى است كه مقتضاى حال را تفهيم مى‏كند و شدّت
تهديد را مى‏رساند.

 از اين معنا روشن مى‏شود كه
عذاب دنيا نسبت به عذاب آخرت اصغر است، و عذاب آخرت اكبر است. پس عذاب آخرت “اشقّ”
است، دنيا “شاقّ”، عذاب آخرت “اشدّ” است، دنيا “شديد”، عذاب آخرت “اكبر” است، دنيا
“كبير”، عذاب آخرت “اَدْهى” است، عذاب دنيا “داهيه”، عذاب آخرت “امرّ” است، عذاب
دنيا “مُرّ”. اين جا اگر تلخ است آن جا تلختر است.

 چرا خداى سبحان عذاب آخرت را
با اين عظمت مى‏ستايد؟

 چون در دنيا هر نوع تعذيبى كه
محقق بشود آن نحوه تعذيب به اذن خدا مقدور ديگران هست اگر سوزاندن است كافر هم
مى‏تواند مؤمن را بسوزاند، انسانى هم مى‏تواند انسان ديگر را بسوزاند و مانند آن،
اگر غرق كردن است، مقدور ديگران هم هست به اذن الله، ولى در قيامت يك نوع تعذيبى
است كه خدا مى‏فرمايد هيچ عذاب كننده‏اى به اين نحوه كه من عذاب مى‏كنم نمى‏تواند
عذاب كند: “فيومئذٍ لا يعذّب عذابه أحد و لايوثق وثاقه أحد”11. اين آيات در آخر
سوره فجر است، در آيه قبلش مى‏فرمايد: “يقول يا ليتنى قدّمت لحيوتى” معلوم مى‏شود
دنيا عالَمِ حيات نبود كه حيات مربوط به آخرت است چون مى‏گويد: اى كاش من براى
زندگيم پيش فرستى تهيّه مى‏كردم.

 هيچ كسى نمى‏تواند مانند خدا
عذاب كند و انسان را در بند قرار دهد. در دنيا هر كس براى خدا گرفتار رنج و عذاب
شود، آن اميد پاداش، اين رنج را براى او تحمّل پذير مى‏كند، مى‏گويد اين رنج موقّت
را تحمل مى‏كنم براى آن سعادت ابدى، بنابراين درد، خيلى كم احساس مى‏شود چون عذاب
كه به معناى قطعه قطعه كردن بدن و مانند آن نيست بلكه يك امر ادراكى است، اگر روح
ادراك نكند عذابى در كار نيست، لذا افرادى را كه بى‏هوش و جرّاحى مى‏كنند و بدنشان
را قطعه قطعه مى‏كنند اينها احساسى ندارند، دردى ندارند و تا انسان درك نداشته
باشد رنجى نيست و اگر به اميد يك آينده با موفقيت اين درد را تحمل كند، رنجش آسان
است؛ لذا بين شهدا آنهايى كه به مقام شهود كامل رسيدند كه اصلاً درد احساس
نمى‏كنند آنهايى هم كه در بين راهند درد را احساس مى‏كنند اما نه چندان، هيچ دردى
براى شهيد به آن معنا نيست. و اگر كسى در راه باطل رفت و گرفتار انتقام شد كه “زيّن
للّذين كفروا مكرهم”12 اين هم گرفتار يك واهمه است كه تاريخ در آينده براى ما
پيروزى قايل است، عدّه‏اى هم به دنبال ما حركت مى‏كنند همين اوهامى كه دامِ كفّار
و منافقان بوده و هست نمى‏گذارد كه آنها عذاب را درست درك كنند، به اين وَهْم كه
آينده خوب به انتظار آنهاست، اين از لحاظ درك. از لحاظ واقعيّت خارج، عذاب براى
كافر يا غير كافر در دنيا بيش از چند لحظه نيست بالاخره مى‏ميرد، وقتى مرد درد
احساس نمى‏كند، كسى را كه مى‏سوزانند در همان لحظات اوّل درد را احساس مى‏كند وقتى
حياتش را از دست داد، ديگر دردى احساس نمى‏كند. اين دو چيز در دنيا هست لذا عذاب
دنيا را كوچك و شاقّ و مانند آن قرار مى‏دهد.

 اما چرا عذاب آخرت اشّد و اشقّ
و ادهى و امرّ و امثال ذلك است؟

 در آخرت كافر و منافق وقتى كه
معذّب مى‏شوند، برايشان روشن مى‏شود كه بيراهه رفته‏اند، از اين رو، نه اميد آينده
دارند نه مى‏توانند با اين عملشان كسى را فريب دهند چون تمام حق بر آنان روشن شده
است: “ذلك اليوم الحقّ”13 چيزى مخفى نيست. پس وَهْم را در آن روز راهى نيست. پس
اين گونه اوهام كه باعث خفّت درك باشد در آن‏جا نيست و از طرفى هم اين عذاب تمام
شدنى نيست، مگر مثل عذاب دنياست كه انسان وقتى وارد آتش شد بسوزد و بميرد و از بين
برود: “ثمّ لايموت فيها و لايحيى”14 بنابراين اين عذاب قيامت نسبت به عذاب دنيا
اصلاً قابل فرض نيست.

 اگر اين مسائل براى يك انسان
روشن شد و باز هم بيراهه رفت در روايات معصومين – عليهم السلام – مى‏فرمايند: او
ديوانه است، آيا تعبير به جايى است يا نه؟ اگر در سوره اعلى فرمود: “ثم لايموت
فيها و لايحيى” يعنى لا يموت فيها ليستريح و لا يحيى حياةً طيّبة، نه مى‏ميرد كه
راحت بشود، بلكه همواره در حال عذاب است و به همين جهت است كه در سوره “طه” فرمود:
اين قابل زوال نيست. انسانى كه مى‏سوزد و نمى‏ميرد با انسانى كه مى‏سوزد و چند
لحظه بعد مى‏ميرد يقيناً فرق مى‏كند و اصلاً قابل قياس نيست. آن عذاب، طورى نيست
كه انسان بتواند لا اقلّ يك روزش را تحمل بكند، در آتشهاى دنيا انسان وقتى مبتلا
شد بعد از چند لحظه مى‏ميرد وقتى هم كه مرد ديگر احساس و دركى ندارد، درك كه نبود
دردى هم احساس نمى‏كند، اين همه چوبها را مى‏سوزانند مگر چوبها معذّبند، خير، چون
عذاب مربوط به درك است وقتى اين رابطه قطع شد ديگر دردى ندارد.

 در آخرت نوع ديگرى از عذاب هست
كه نمونه‏اش در دنيا نيست و آن، عذاب روحى است؛ يعنى همان “نار اللّه الموقدة
الّتى تطّلع على الافئدة”15 اين آتش و نارى كه در اين آيه آمده غير از آتش جهنّم
است، بلكه نارى است كه به اللّه و به علّت فاعلى نسبت داده شده و قلب و روح را
مى‏سوزاند. ما در دنيا عذابهاى روحى مثل خجالت، غم و اندوه و مانند آن داريم، اما
اينها با بسيارى از خاطرات درونى همراه است كه نمى‏گذارد انسان درست درك بكند،
گاهى كه خَجِلْ و يا غمگين مى‏شود اين اندوه و انفعال، عذاب روحى است امّا با
توجيه‏هاى مختلف ممكن است اين عذاب، سرپوش داشته باشد لذا آن طورى كه بايد و شايد
انسان احساس نمى‏كند، ولى در قيامت كاملاً روشن مى‏شود نه آينده‏اى در پشت سر دارد
نه مى‏تواند توجيه كند. بنابراين روز ظهور حق است و آن ناراللّه را احدى تاب
تحمّلش را ندارد: “لايعذّب عذابه أحد و لايوثق وثاقه أحد” اين همان عذاب آخرت است
كه اشقّ است؛ در برابر عذاب دنيا كه شاقّ است.

 در داستان مشهور ملاقات عقيل
با على(ع) كه حضرت – سلام اللَّه عليه – آن آهن را گُداخت و در دست او نهاد يا
برخوردى با دست او داشت و دادِ عقيل در آمد، فرمود: “أتئنّ من الأذى و لا أئنّ من
لَظى”16 استدلال حضرت اين است كه تو آتشى را كه انسان افروخت نمى‏توانى تحمّل كنى
من چگونه آتشى كه جبّار (يعنى خدايى كه به اسمِ جبّار ظهور كرد) افروخت، تحمّل
كنم، اين اصلاً قابل تحمّل نيست. استدلال حضرت اين است كه اين طور نيست كه در آخرت
يك آهن گداخته باشد مثل آهن گداخته در دنيا، اگر مثل هم بودند كه اين همه تعبيرات
قرآن كريم كه مى‏فرمايد: عذاب آخرت، ادهى، امّر، اشدّ، اشقّ و ابقى است، كه نبود.
بنابراين چنين عذابى در دنيا ممكن نيست كه با عذاب آخرت، قابل مقايسه باشد، قهراً
اين چنين خواهد شد كه “و لعذاب الآخرة أشقّ” يعنى عذاب آخرت شاقتر از عذاب دنياست
به گونه‏اى كه قابل بيان نيست.

 كفّار هميشه گرفتار دو عذابند:
يا به جان هم مى‏افتند، يا مقهور مسلمين هستند. در ذيل آيه كريمه “و كذلك نُولّي
بعض الظّالمين بعضاً”17 امام باقر – سلام اللَّه عليه – مى‏فرمايد: سنّت خدا هم بر
اين است كه از كافر به وسيله كافر انتقام بگيرد، آنها همواره به جان هم افتاده‏اند
و هميشه كشته مى‏دهند. بنابراين كافر كه بخواهد دست به ستم دراز كند به دو عذاب
معذّب است، كافرى كه مثل حيوانات زندگى مى‏كند همه چيزش نظير حيوانات است، چه فرقى
است بين كافرى كه در لاك خود خزيده است با حيوانى كه در آشيانه خود آرميده است.

 اين قسمت از بحث مربوط به قسمت
اول آيه كه “لهم عذاب فى الحيوة الدّنيا و لعذاب الآخرة أشقّ”.

 و اما اين كه فرمود: “و ما لهم
من اللَّه من واقٍ”، هيچ كسى نمى‏تواند جلوى عذاب الهى را بگيرد، ظاهر اين جمله
اخير مطلق است هم نسبت به عذاب دنيا، هم نسبت به عذاب آخرت. اگر گروهى مستحق عذاب
دنيا شدند هيچ كسى آنها را حفظ نمى‏كند و اگر سخن از استحقاق عذاب آخرت است، هيچ
كسى حافظ آن نيست، تنها تقواى خودِ انسان حافظ اوست. اين كه اگر خداى سبحان اراده
تعذيب كرد نه كسى آنها را از عذاب دنيا حفظ مى‏كند نه از عذاب آخرت.

 آيات قرآن كريم در خصوص عذاب،
چند دسته است: بعضى در خصوص عذاب دنيا است كه كسى آنها را از عذاب دنيا حفظ
نمى‏كند، و برخى در خصوص عذاب آخرت است كه در آخرت اينها حافظى ندارند، بعضى مثل
اين آيه جامع و مطلق بين العذابين است؛ يعنى نه در دنيا اينها حافظى دارند نه در
آخرت. در سوره غافر آيه 21 – كه مربوط به عذاب دنياست – اين چنين آمده است: “أولم
يسيروا فى الأرض فينظروا كيف كان عاقبة الّذين كانوا من قبلهم كانوا هم أشدّ منهم
قوةً و آثاراً فى الأرض فأخذهم اللَّه بذنوبهم و ما كان لهم من اللَّه من واقٍ”
فرمود: چرا اينان در زمين، سير نمى‏كنند، نه تنها چرا كتاب تاريخ نمى‏خوانند، كتاب
تاريخ يك گوشه‏اى از جريان را حلّ مى‏كند حضور در صحنه و موفقيّت اراده الهى را
ديدن، گوشه ديگر را تبيين مى‏كند. مى‏فرمايد اينها هم بروند ببينند عنايت خدا چه
كرد؟ و چگونه به حيات كفّار خاتمه داد، آنها كه قبلاً معذّب شدند و از بين رفتند
از كسانى كه فعلاً در برابر وحى به مبارزه برخاسته‏اند قدرتمندتر بودند آثارشان هم
بيشتر بود، روز خطر هيچ عاملى آنان را از عذاب الهى حفظ نكرد. تحت وقايت و حفظ هيچ
كسى قرار نگرفتند، اين عذاب دنيا.

 

 × جاودانى عذاب

 درباره عذاب آخرت آيات فراوانى
است كه مى‏گويد عذاب آخرت هرگز از كفّار دور نخواهد بود. در سوره معارج آيه 2
مى‏فرمايد: “سئل سائلٌ بعذابٍ واقع × للكافرين ليس له دافع × من اللّه ذى المعارج”،
هيچ دافعى براى عذاب اخروى نيست. آياتى كه دلالت بر غير قابل دفع بودن عذاب خدا
بكند، كم نيست. در سوره طور آيه 8 اين چنين آمده است: “انّ عذاب ربّك لواقع × ماله
من دافع” چه موقع اين عذاب واقع مى‏شود؟ “يوم تمور السماء موراً” اگر اين بَعد
نبود انسان به اطلاقش تمسّك مى‏كرد امّا بعد، ظرف اين عذاب است، چه وقت اين عذاب
واقع مى‏شود؟ “يوم تمور السّماء موراً”، روزى كه آسمانها مى‏لرزد كه ناظر به عذاب
آخرت است. بنابراين، نه عذاب اخروى الهى و نه عذاب دنيوى الهى هيچ كدام قابل دفع
نيست.

 اينها آياتى در مورد عذاب دنيا
و آخرت بوده اما آنچه كه جامع هر دو باشد همين آيه سوره رعد است كه محل بحث است و
فرمود: “لهم عذاب فى الحيوة الدّنيا و لعذاب الآخرة أشقّ و ما لهم من اللَّه من
واق” اين فراز آخر آيه جامع هر دو است، نه عذاب دنيا و نه عذاب آخرت، هيچ كدام از
اينها دفع نمى‏شود و كسى انسان را حفظ نمى‏كند، تنها يك عامل است كه انسان را حفظ
مى‏كند و آن را در سوره تحريم آيه6 بيان فرموده است: “يا أيّها الّذين آمنوا قُوا
أنفسكم و أهليكم ناراً” خودتان را حفظ كنيد و تا آن جايى كه ميسور است اهلتان را
حفظ كنيد آن نارى كه آتش گيرش مردمند و سنگها، “وقودها النّاس والحجارة” وقود آن
آتش‏گير است، آتش‏گيره آن هيزمهاى بزرگى‏اند كه آتششان خاموش نمى‏شود و تا مدّت
زيادى مى‏ماند، اين هيزمهاى كوچك كه پژمرده شدند و خاكستر شدند اگر بخواهند هيزم
جديد بياورند و آتش روشن كنند آن آتش‏گيره كه مثلاً تنه يك درخت بزرگى است، آن
هنوز داراى آتش است و اين هيزمهاى بعدى را با آتش آن روشن مى‏كنند. آن ريشه و آن
تنه درختهاى بزرگ را آتش‏گيره مى‏گويند كه ديگران را با او مى‏سوزانند.

 اين “فقاتلوا أئمة الكفر”18 به
خاطر اين است كه كافران هم در دنيا وَقُودند و هم در آخرت، گاهى انسان خودش
مى‏سوزد، ديگران را هم مى‏سوزاند، چنين شخصى در قيامت “وَقوُدْ” مى‏شود و زمانى هم
هيزمى است كه فقط خودش مى‏سوزد. فرمود: در قيامت، آتشى است كه وقودش مردمند، امّا
چه دسته از مردم؟ نمونه‏هايش را ذكر فرمود: “كدأب آل فرعون”19 تصريح مى‏كند كه
آنها وقودند. وقتى كه چراغهاى نفتى و وسايل ديگر نبود، مردم هيزم و تنه‏ها و
كُنده‏هاى تنومند درختها را به عنوان “وقود” در اجاق مى‏گذاشتند، اينها چند شبانه
روز روشن است و هيزمهاى كوچك را با آنها روشن مى‏كنند. در قيامت هم وقودِ جهنّم
ائمه كفرند. وقتى قرآن وقود را يك جا معرّفى مى‏كند مى‏فرمايد: وقودش مردمند جاى
ديگر هم نشانه ذكر مى‏كند، وقتى جريان فراعنه را ذكر مى‏كند، مى‏فرمايد: “هُم وقود
النّار”20 در چند مورد قرآن فراعنه را وقود النّار مى‏داند.

 بنابراين هيچ واق و
نگهدارنده‏اى نيست مگر تقواى خود انسان.

 روشن است كه چرا هيچ كسى واقى
نيست؟ چون تمام موجودات سپاهيان خدايند، بنابراين كسى نمى‏تواند جلوى اراده خدا را
بگيرد لذا فرضى براى واقى نمى‏ماند، چون همه مشغول انجام مأموريّت الهى‏اند و كسى
نمى‏تواند جلوى اراده خدا را بگيرد نه خود شخص مُعَذَّبْ و نه ديگران، زيرا خود
اين شخص معذّب، هم مانند ديگران، جزو مأموران الهى است كه: “للَّه جنود السّموات
والأرض”21 اگر همه جُنْد الهى‏اند و دستور حق را اجرا مى‏كنند فرض ندارد كه كسى در
مقابل امر خدا مقاومت كند و جلوى او را بگيرد.اعاذنا الله من شرور انفسنا

 

 پاورقيها:

1) اعراف (7) آيه128

2) رعد (13) آيه 33.

3) رعد (13) آيه35.

4) نبأ (78) آيه 39.

5) همان، آيه 25.

6) اعلى (87) آيه 13.

7) طه (20) آيه 78.

8) همزه (104) آيه 7.

9) الحاقه (69) آيه 7.

10) نهج البلاغه صبحى صالح خطبه 224.

11) همان، 12

12) انعام (6) آيه 129.

13) فرقان (25) آيه 36.

14) فجر (89) آيات 27 – 26.

15) طه (20) آيه 127.

16) آل عمران (3) آيه 11.

17) قمر (54) آيه 46.

18) همان، آيه 10.

19) سجده (32) آيه 21.

20) فتح (48) آيه 4 و 7.

 21) توبه (9) آيه 12.

/

مرجعيت و اعلميت

مرجعيت و اعلميت

 

 در باب مرجعيت، سخن بسيار است
و انگاره‏هاى متعددى چون: 1- شوراى مرجعيت، 2- تجزى در مرجعيت و تخصصى شدن ابواب
فقه، 3- مرجعيت عامه به روش سنتى، در خور گفت و گو است ولى اكنون مجالى جز پرداختن
به مورد سوّم نيست، از اين رو، چهار محور عمده ذيل، مورد بررسى قرار مى‏گيرند: 1-
دلايل جواز تقليد، 2- دلايل انگاره تقليد اعلم، 3- رد فرضيه تقليد اعلم، 4- بررسى
وضعيت‏كنونى.

 1- دلايل جواز تقليد

 عمده‏ترين دلايل فقهاى عظيم
الشأن، براى جواز تقليد غير مجتهد از مجتهد، دو دسته‏اند: الف – ادله لفظيّه (آيات
و روايات)، ب – سيره عقلائيه.

  الف – ادله لفظيه

 برخى از فقيهان، دلالت آيات را
بر جواز تقليد نپذيرفته‏اند ولى كسانى كه دلالت آيات را تام دانسته‏اند به آياتى
چون؛ آيه نفر1 و آيه سؤال،2 استدلال كرده‏اند، لكن ما به خاطر اختصار از ذكر آيات
صرف نظر نموده و روايات شريفه را مطمح نظر قرار مى‏دهيم.

 نقد و بررسى روايات باب تقليد،
مفصل است، زيرا احاديث فراوانى در اين عرصه ارائه شده3 كه از حيث دلالت يا سند،
محل نقض و ابرامند، از اين رو به ذكر دو روايت كه از مفاد روشنى برخوردار و از حيث
سند بى‏اشكالند، بسنده مى‏كنيم:

 1- روايت “يونس بن يعقوب” كه
مى‏گويد: نزد امام صادق(ع) بوديم، فرمود:

 “أما لكم من مفزع؟ أما لكم
من مستراح تستريحون اليه؟! أما يمنعكم من الحارث بن المغيرة النضرى؟!4؛ آيا شما [براى
حلّ مسائل دينى] پناهگاهى نداريد؟ آيا كسى كه مايه آرامش خاطر شما باشد، نداريد؟
چه چيزى مانع شماست از رجوع به حارث بن مغيره؟”

 2- حديث “عبداللّه بن ابى
يعفور”:

 “قال: قلت لأبى عبداللّه(ع):
انّه ليس كلّ ساعة القاك و لايمكن القدوم و يجى‏ء الرّجل من أصحابنا فيسألنى و ليس
عندى كلّ ما يسألنى عنه. فقال: ما يمنعك من محمّد بن مسلم الثقفى؟ فإنّه سمع من
أبى و كان عنده وجيهاً؛5 مى‏گويد: به امام صادق(ع) گفتم: هر ساعت، نمى‏توانم به
ملاقات شما بيايم، در حالى كه مورد مراجعه شيعيان هستم و نمى‏توانم برخى از
پرسشهاى آنان را، پاسخ دهم. امام فرمود: چه چيزى مانع است از مراجعه به محمّد بن
مسلم ثقفى؟ همانا او از پدرم، حديث شنيده و نزدشان موجّه بوده است.”

 در اين دو حديث به ارتكاز عرفى
عقلا و سابقه ذهنى آنان، حواله داده شده؛6 كه مگر شما تكيه‏گاهى نداريد؟ يا چه
چيزى مانع از اين است كه به “محمد بن مسلم” مراجعه كنيد؟ يعنى در بقيه امورتان چه
كار مى‏كنيد؟ در امور دينتان و گرفتن معالم شريعتتان نيز چنان كنيد. مفهوم ارجاع
به نحو مذكور، اين است كه به كارشناسان دين روى آورده و از طريق آنان، مشكلات شرعى
خويش را بگشاييد!

  ب – سيره عقلائيه

 سيره و روش عقلا به دو بيان،
تقرير شده است:

 1- عقلا در امور معاش و زندگى
روزمره خود به اهل خبره، رجوع مى‏كنند و شارع مقدس نيز رئيس عقلاست، بنابراين بايد
طبق حكم آنان، فرمان دهد؛ به بيان ديگر، عقلا در زندگى روزمره خود به خبرگان
مراجعه مى‏كنند و انتظار مى‏رفته كه در دين نيز آن سيره را، جارى كنند، از اين رو،
اگر شارع مقدس، روش ديگرى را مى‏پسنديد، از شيوه عقلا، منع مى‏كرد و چون چنين
نكرده، پس روش آنان را پذيرفته است.

 2- عقلا اگر لباس مولويت بر تن
كنند، به بندگان خود، اجازه خواهند داد كه در امورشان به متخصصان مراجعه نمايند،
شارع نيز اين سيره را تأييد فرموده است، چه اين كه در صورت عدم موافقت با روش
آنان، ايشان را بر حذر مى‏داشت.

 بنابرآنچه گفته آمد، ادله عامه
(لفظى و لُبى) توأمان، جواز تقليد غير مجتهد از فقيه را ضرورى مى‏دانند. گرچه در
روايات، افراد مشخصى مانند: “العمرى”، “محمد بن مسلم ثقفى”، “حارث بن مغيره”، “زكريا
بن آدم” و “يونس بن عبدالرحمن”، ذكر شده‏اند، ولى پيداست كه شخص آنها جز از لحاظ
خبرويت در احاديث و فقاهت، خصوصيتى ندارند و در هر زمان، بايد مردم از كسانى كه
معالم دين را بدانند، مردم بايد به آنان مراجعه نمايندواحكام دين خود را از آنان
بگيرند.

 

 2- دلايل انگاره تقليد
اعلم

 مسأله تقليد اعلم آن گاه مطرح
مى‏شود كه مقلد به اختلاف اعلم و غير اعلم، علم داشته باشد،7 يكى مى‏گويد: در فلان
شرايط، نماز ظهر، قصر است و ديگرى مى‏گويد: تمام و مى‏دانيم كه در واقع، يكى از
اين دو، خلاف است، پذيرش قول هر دو محال است چون، جمع بين ضدين يا نقيضين است و
قبول يكى به تنهايى، ترجيح بلامرجح! در چنين فرضى، چه بايد كرد؟ اين جاست كه مسأله
ترجيح قول اعلم، جايگاه خودش را مى‏يابد.

 بنابراين، فرض مسأله در جايى
است كه اولاً: اعلم مشخص باشد و ثانياً: اختلاف ميان او و غير اعلم، نيز معلوم
گردد. ناگفته پيداست كه اصل مسأله تقليد، تقليدى نيست! از اين رو، گاه درباره عامى
و غير مجتهد سخن مى‏گوييم و گاه پيرامون وظيفه مجتهد كه براى عامى، فتوا مى‏دهد.

 در فرض معلوم بودن اعلم و
اختلافش با غير اعلم، عامى به حكم عقلش، اكنون كه در امور دينى‏اش، ميان تقليد
اعلم يا تخيير بين او و غير اعلم، گرفتار آمده، قدر متيقّن كه تقليد اعلم است را
بر مى‏گزيند.8 زيرا امر، داير مدار بين مقطوع الحجية و مشكوك الحجية است.9 اما اگر
عامى، احتمال تساقط بدهد؛ يعنى نداند كه وظيفه‏اش چيست، ناچار بايد از اعلم و غير
اعلم، پرسش كند تا در اين رهگذر به وظيفه شرعى‏اش عمل نمايد، ولى گفت و گوى ما
درباره مجتهد است كه مى‏خواهد وظيفه عامى را مشخص كند و فرض هم بر اين است كه عامى
به گفته او، اطمينان پيدا مى‏كند. در اين صورت، بايد ديد در فرضى كه دو مجتهد
مساوى باشند ولى در فتوا اختلاف داشته باشند، ما چه مبنايى را برمى‏گزينيم؟ آيا به
تساقط و احتياط، معتقديم يا بر اساس اخبار علاجيه يا دريافت از سيره عقلا، تخيير
را مى‏پذيريم؟ و در هر دو صورت، دستاورد بحث، متفاوت خواهد بود، كه جاى‏تفصيل آن
نيست ولى بطور اجمال مى‏توان گفت، در فرض تساوى و اختلاف در فتوا، اخبار علاجيه،
به ما مى‏گويند كه به تخيير حكم كنيم، زيرا وقتى در دو خبر متعارض، اخبار علاجيه،
تخيير را جايز مى‏دانند، در دو فتواى متعارض – كه نظر عرف نيز مساعد با تخيير است
– به اولويت قطعى، تخيير ثابت است.

 بنابر اين كه در فرض تساوى دو
مجتهد، قايل به تخيير بشويم، در صورتى كه دليل بر جواز تقليد، ارتكاز عقلاست، گاه
در اعلم چشمگير و برجسته سخن مى‏گوييم و گاه در اعلم با فاصله كم، در فرض دوم،
شايد بتوان گفت كه ارتكاز عقلا بر تخيير است، لكن در اعلم برجسته – كه فقيهِ ديگر
در برابر وى به مثابه جاهل تلقّى مى‏شود – عقلا قول او را حجّت مى‏دانند. در فرض
مذكور اگر دليل بر اصل تقليد، لفظى باشد، اگر پاى انصراف به اعلم به ميان نيايد،
حق با قايلين تقليد غير اعلم است ولى چه بايد كرد كه به حكم فهم عرف، اطلاق ادله
منصرف به سوى اعلم است، البته در حالى كه فاصله اعلم و غير اعلم، ژرف و ناپيمودنى
باشد وگرنه در صورت تفاوت كم، تخيير ثابت است.

 

 3- رد فرضيّه تقليد اعلم

 مخالفانِ لزوم تقليد اعلم
مانند: “صاحب جواهر”،10 “ملااحمد نراقى”11 و “صاحب فصول”،12 بر اين باورند كه ائمه
اطهارعليهم السلام شيعيان را به اشخاصى ارجاع مى‏داده‏اند و فرض هم بر اين است كه
آنان، اهل فتوا بوده‏اند – و نه تنها راوى – و از جانب ديگر، طبيعت بشر بر اختلاف
سليقه و فهم است و امامان‏عليهم السلام در حالى كه خودشان اعلم بوده‏اند، به
مفضولها(غير اعلمها) حواله مى‏داده‏اند و بين اين افرادِ مورد ارجاع، بيقين، افضل و
مفضول بوده است، با اين وجود، ائمه، رجوع به اعلم را قيد نكرده‏اند. افزون بر آن،
انتظار مى‏رفته كه در آينده و در صورت فقدان ائمه نيز اين سيره (عدم فرق بين اعلم
و غير اعلم) در ميان شيعيان، رواج پيدا كند، ولى امامان، شيعيان را نهى
نفرموده‏اند، پس معلوم مى‏شود، از ديدگاه آن ذوات مقدس، فرقى ميان تقليد اعلم و
غير اعلم نبوده است!

 قايلان به تقليد اعلم، پاسخ
مى‏دهند، به واسطه ظهور ارتكاز عرفى، بر ائمه هدى، بيان فرق بين اعلم و غير اعلم،
لازم نبوده است، به ديگر سخن، ظهورات اگر تنها مستند به لغت باشند، در اين جا
اطلاق ادلّه لفظيه شامل غير اعلم هم مى‏شود ولى پيداست كه فهم عرفى نيز يكى از
ظهورات به شمار مى‏رود. بر اين اساس وقتى فهم عرف، حاكم بر ادله تقليد است؛ يعنى
اطلاق را به اعلم منصرف مى‏كند، چاره‏اى جز پذيرش تقليد اعلم نيست!

 

 4- بررسى وضعيت كنونى

 از آنچه گفته آمد، معلوم شد كه
تقليد اعلم، در صورتى واجب است كه اولاً: اعلم مشخص باشد، ثانياً: تقليد از اعلم
در مسائل اختلافى است، ثالثاً: فاصله علمى ميان اعلم و غيراعلم به گونه‏اى باشد كه
غيراعلم در برابر اعلم، به منزله جاهل به شمار آيد و در شرايط كنونى شرط اول و سوم
منتفى است و تشخيص اعلم به غايت دشوار و به قولى غيرممكن است به دلايل ذيل:

 1- روشهاى علمى در استنباط
احكام مختلف است، زيرا پاره‏اى از مشربهاى فكرى مانند مسلك آيةالله العظمى بروجردى
به اصطلاح، روايتگرا هستند و در استنباط احكام، بيش از اصول فقه، بر روايات تكيه
مى‏كنند، از اين جهت اينان به علم رجال، دراية الحديث، فقه الحديث و تاريخ اسلام و
آراى عامه، اهميت بيشترى مى‏دهند. از سوى ديگر پيروان مكتب آخوند خراسانى و نائينى
و غيره قدس سرهم در اجتهاد، به اصول فقه بهاى فراوان مى‏دهند و برخى از پيروانشان
تا بدان جا تاخته‏اند كه كبراى افراطى “من كان أعلم فى الاُصول فهو أعلم فى الفقه”
را پيش كشيده و بدين ترتيب به ابزار، اصالت داده‏اند. در اين ميان، پيروان مدرسه
حاج شيخ عبدالكريم حائرى يزدى – اعلى الله مقامه – نظريه ميانه‏اى در باب استنباط
برگزيده‏اند. بنابراين اختلاف روشها، تشخيص اعلم را مشكل ساخته است، حتّى در ميان
شاگردان يك استاد نيز، گاه دو شيوه وجود دارد؛ فى‏المثل يكى، تتبع و فهم كلمات
فقهاى پيشين را در اجتهاد دخيل مى‏داند و ديگرى چنين اعتقادى ندارد!

 2- فقهاى موجود و در معرض
مرجعيت، اختلافِ چشمگيرى ندارند به گونه‏اى كه برخى در برابر پاره‏اى ديگر، به
مثابه جاهل به شمار آيند و اين همسطح بودن را مى‏توان در مراجعه به تأليفات صاحبان
اثر و يا حضور در درس صاحبان كرسى تدريس، آزمود.

  سؤال: در ميان حضرات ياد شده، كسانى هستند كه
سالها خارج فقه و اصول تدريس كرده‏اند و بر فروعات احاطه بيشترى دارند، بنابراين،
چرا نسبت به ديگران، اعلم محسوب نشوند؟

  پاسخ: علم اصول يكى از ابزارهاى فقاهت به شمار
مى‏رود و به تصريح فقيه نامدار، حضرت آية اللّه العظمى سيّد ابوالحسن اصفهانى:
كثرت استنباط فعلى و دقّت نظر در مباحث اصولى كه كمتر در راه استنباط قرار
مى‏گيرند، مانند بحث معانى حرفى، از ملاك اعلميت بركنارند.13 و بنابر برداشت تام
استاد الفقها؛ آية اللّه العظمى آقا ضياءالدّين عراقى: كثرت استنباط و احاطه بر
فروعات فقهيه، از معيارهاى اعلميت نيست14 و چه بسيار كسانى كه فقط چند باب فقه را
استنباط كرده‏اند و از كسانى كه سالها ابواب مختلف را تدريس نموده‏اند، استادترند
كه شهادت اساطين فقه، ما را از اقامه دليل بى‏نياز مى‏كند. در فهم ظواهر ادلّه هم
كه فرقى ميان حضرات نيست. به علاوه اساساً رمز اجتهاد در تطبيق دستورات كلّى با
مسائل جديد و حوادث متغيّر است، مجتهد واقعى آن است كه اين رمز را به دست آورده
باشد و توجه داشته باشد كه موضوعها، چگونه تغيير مى‏كنند و بالطّبع حكم آنها نيز
عوض مى‏شود وگرنه به موضوع كهنه و فكر شده، انديشيدن و حداكثر يك “على الأقوى” را
تبديل به “على‏الأحوط” كردن و يا يك “على‏الأحوط” را تبديل به “على‏الأقوى” كردن،
هنرى نيست15 و چه بسا كسانى كه به ابزارى چون اصول و امثال آن بيش از حدّ نياز،
اصالت داده‏اند، از انبساط فكر و گستردگى انديشه محروم شوند. بنابر مشكلات ياد شده،
بايد سخن فرزانگان و اساتيد بزرگى را كه مى‏گويند: در دوران كنونى، شناسايى اعلم
بسيار دشوار است، حقيقت دانست، از اين رو در عمل بايد به تخيير ملتزم شد و مرجعيّت
را بر اساس اولويتها برگزيد.

 آنچه تاكنون گفته شد، تحليل
مسأله مرجعيت و اعلميت بر اساس معيارهاى سنّتى متعارف در فقه اجتهادى است و اگر
مسأله را عميقتر مورد مطالعه قرار دهيم، به اين نظر خواهيم رسيد كه در عصر كنونى،
كه وضعيت عالم دگرگون گشته و انقلاب اسلامى به عنوان رخدادى نوظهور، جلوه نموده و
موج دين‏باورى را در عصر فضا و انفجار اطلاعات، پديد آورده است و مرجع تقليد
امروز، لاجرم مرجع انقلاب اسلامى نيز خواهد بود، نقش زمان و مكان، موضوع شناسى،
سياست و مديريت، در افتا، بر كسى پوشيده نيست.

 حضرت امام خمينى‏قدس سره بزرگ
مرجع عالم تشيّع و معمار سترگ انقلاب اسلامى، با گشودن افق جديدى در مباحث
اجتهادى، مى‏فرمايد:

 “زمان و مكان دو عنصر
تعيين كننده در اجتهادند… مجتهد بايد به مسائل زمان خود احاطه داشته باشد، براى
مردم و جوانان و حتى عوام هم قابل قبول نيست كه مرجع و مجتهدش بگويد من در مسائل
سياسى اظهار نظر نمى‏كنم. آشنايى به روش برخورد با حيله‏ها و تزويرهاى فرهنگ حاكم
بر جهان، داشتن بصيرت و ديد اقتصادى، اطلاع از كيفيت برخورد با اقتصاد حاكم بر
جهان، شناخت سياستها و حتى سياسيون و فرمولهاى ديكته شده آنان و درك موقعيت و نقاط
قوت و ضعف دو قطب سرمايه‏دارى و كمونيزم كه در حقيقت استراتژى حكومت بر جهان را
ترسيم مى‏كنند، از ويژگيهاى يك مجتهد جامع است.”16

 بنابراين مراد از اعلم، كسى
است كه من حيث‏المجموع، از ديگران عالمتر باشد وگرنه كسانى كه در استنباط برخى از
مسائل فردى، متبحرترند، اما از اجتهاد احكام كلان – مربوط به جامعه – ناتوانند،
اينان در عمل متجزى‏اند و تقليد از آنان به واقع، مقدم داشتن مفضول – من حيث
المجموع – بر اعلم – من حيث المجموع – است.

 سيره و روش عملى فقهاى بنام
شيعه و پيشگامان اجتهاد، گواهى مى‏دهد كه آنان تنها علميت معهود را معيار مرجعيت
نمى‏دانسته‏اند، از اين رو، حضرت آيةاللّه العظمى شيخ حسن نجم‏آبادى كه به اعتراف
ميرزاى شيرازى بزرگ، از نظر علمى، شايسته تراز ميرزا بوده است و حضرت آية اللّه
العظمى سيد محمد فشاركى – كه از نام‏آورترين شاگردان ميرزاى شيرازى بوده است –
تنها به اين دليل از قبول مرجعيت سر برتافتند كه ديگران را در مسائل سياسى –
اجتماعى و موضع‏گيريها از خود، اولى مى‏دانسته‏اند.

 حضرت ميرزا حسن نجم‏آبادى
دراين‏باره مى‏گويد:

 “به خدا سوگند اين امر بر
من حرام است و نتيجه ورود من بدان، جز افساد چيز ديگرى نيست… اين زعامت دينى است
كه نيازمند مردى جامع‏الشّرايط، عاقل، سياستمدار، آشنا به امور و كامل‏النّفس مى‏باشد.”17

 حضرت سيد محمد فشاركى نيز
مى‏فرمايد:

 “من شايسته مرجعيت نيستم،
زيرا رياست دينى و مرجعيت اسلامى، به غير از علم فقه، امور ديگرى لازم دارد، از
قبيل اطلاع از مسائل سياسى و شناختن موضع‏گيريهاى درست در هر كار.”18

 به هر حال، هنگامى كه حدود دو
قرن پيش، اسطوانه‏هاى فقه شيعه، امور ياد شده را جزو شرايط و لوازم مرجعيت
شمرده‏اند، پس از انقلاب اسلامى، لحاظ كردن آن شروط به اولويت قطعى لازم است.

 

 پاورقيها:

 1 ) سوره توبه )9) آيه122.

 2 ) سوره انبياء )21)
آيه7.

 3 ) رك: وسائل الشيعه، دار
احياء التراث العربى، ج18، باب11، ص110 – 99.

 4 ) همان، ص103.

 5 ) همان، ص105

 6 ) رك: امام خمينى، تهذيب
الأصول، نگارش: جعفر سبحانى، دفتر انتشارات اسلامى، قم، 1363، ج2، ص581.

 7 ) رك: محمد حسين اصفهانى
(كمپانى)، الإجتهاد و التقليد (بحوث فى الأصول)، دفتر انتشارات اسلامى، چاپ دوم،
قم 1409 ه.ق، ص61؛ سيد ابوالقاسم خوئى، الإجتهاد و التقليد (التنقيح)، نگارش:
ميرزا على غروى تبريزى، چاپ سوم، دارالهادى، قم1410، ه.ق، ص135؛ امام خمينى، همان
كتاب، ص565.

 8 ) رك: سيد ابوالقاسم
خوئى، همان كتاب، ص134.

 9 ) رك: محمد حسين
اصفهانى، همان كتاب، ص45.

 10 ) رك: محمد حسن نجفى،
جواهر الكلام، دار احياء التراث العربى، بيروت 1981م، ج40، ص44.

 11 ) رك: مستند الشيعه،
ج2، ص521.

 12 ) رك: محمد حسين
اصفهانى حائرى، الفصول الغرويه فى الاصول الفقهيه، ص424.

 13 ) رك: منتهى الوصول،
نگارش: محمد تقى آملى طهرانى، شركت سهامى چاپخانه فردوسى، [بى‏تا]، ص398.

 14 ) رك: نهاية الافكار،
نگارش: محمد تقى بروجردى، چاپخانه نعمان، نجف 1337، جزء چهارم، ص500.

 15 ) رك: مرتضى مطهرى و
ديگران، مرجعيت و روحانيت، چاپ دوم، شركت سهامى انتشار، تهران [بى‏تا]، ص58.

 16 ) صحيفه نور، ج21، ص98.

 17 ) آقا بزرگ تهرانى،
ميرزاى شيرازى، ترجمه اداره پژوهش و نگارش، چاپ دوم، انتشارات وزارت ارشاد اسلامى،
تهران، خرداد 1363، ص39 – 38.

 18 ) محمد رضا حكيمى،
بيدارگران اقاليم قبله، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، [بى‏تا]، ص127.

/

سخنان معصومين

سخنان معصومان

طليعه نور

 

 رسول اكرم – صلى الله عليه و
آله و سلّم – :

 “لاتَقومُ السَّاعةُ حَتّى
يَقُومَ الْقائِم الحَقّ مِنَّا وَ ذلِكَ حينَ يَأْذِنُ اللَّهُ عَزَّوَجلّ – لَهُ
وَ مَنْ تَبَعَهُ نَجى وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهُ هَلَكَ… .”1

رستاخيز برپا نخواهد شد، مگر اين كه قائم به حق
– كه از خاندان ماست – قيام كند و او آن گاه قيام مى‏كند كه خداى بزرگ اجازه قيامش
دهد و ]در آن هنگام[ كسى كه از او اطاعت كند، نجات مى‏يابد و آن كسى كه از فرمانش
سرپيچى كند، نابود مى‏شود.

 

 امام
على (ع):

 “إِنْتَظِرُوا الْفَرَجَ
وَ لاتَيْأَسُوا مِنْ رَوحِ اللَّهِ، فَإِنَّ أَحَبَّ الأَعْمالِ‏إِلَى اللَّهِ –
عَزَّوَجَلَّ – اِنْتِظارُ الْفَرَج.”2

در انتظار فرج باشيد و از رحمت خدا نااميد
نشويد، زيرا بهترين كارها، نزد خداوند بزرگ، انتظار فرج است.

 

 امام
صادق (ع) :

 “إِنَّ لِصاحِبِ هذَا
الأَمرِ غَيْبَةٌ فَلْيَتقِ اللَّه عَبد عِنْدَ غَيْبَتِه وَلْيَتَمَسَكْ بِدينِه.”3

همانا براى صاحب‏الامر(عج) غيبتى است. پس بايد
در اين دوران، هر كسى، تقواى الهى را پيشه كند و در دين خود استوار بماند.

 

 امام
صادق (ع) :

 “لَيَعِدَ]نَّ[ أَحَدُكُمْ
لِخُروجِ الْقائِمِ وَ لَوْسَهْماً فَإِنَّ اللَّهَ إِذا عَلِمَ ذلِكَ مِنْ
نِيَّةٍ رَجَوْتُ لأَنْ يَنْسِى‏ءَ فى عُمْرِهِ حَتّى يُدْرِكه وَ يَكونَ مِنْ
اَعْوانِهِ وَ اَنْصارِه.”4

بايد هر يك از شما براى خروج حضرت قائم(عج)
اسلحه تهيه كند، گرچه يك تير باشد. زيرا خداوند، وقتى ببيند كسى به نيت يارى او،
اسلحه تهيه كرده است، اميدوارم كه عمر او را طولانى كند، تا ظهور حضرتش را درك
نمايد و از ياران و ياوران او باشد.

 

 امام
مهدى (عج) :

 “فَاِنّا يُحيطُ عِلْمُنا
بِأَنْبائِكُمْ وَ لايَعْزبُ عَنَّا شَىْ‏ءٌ مِنْ أَخْبارِكُمْ.”5

براستى كه علم ما بر اوضاع شما، احاطه دارد و
هيچ چيز از احوال شما بر ما پوشيده نيست.

 

 امام
مهدى (عج) :

 “إِنَّا غَيْرُ مُعْمِلينَ
لِمُراعاتِكُمْ وَ لا ناسينَ لِذِكْرِكُمْ.”6

همانا ما در رعايت حال شما كوتاهى نمى‏كنيم و
ياد شما را از خاطر نمى‏بريم.

 

 امام
مهدى (عج) :

 “وَ بى يَدْفَعُ اللَّهُ
الْبَلاءَ عَنْ أَهْلى وَ شيعَتي.”7

و پروردگار به سبب من بلا را از خاندان و
شيعيانم دور مى‏گرداند.

 

 امام
مهدى (عج) :

 “. . . فَلْيَعْمَلْ كُلُّ
امْرِى‏ءٍ مِنْكُمْ ما يَقْرُبُ بِه مِنْ مَحَبَّتِنا.”8

 پس بايد هر يك از شما، به
وسيله آنچه به دوستى ما نزديك مى‏گردد، عمل كند.

 

پانوشتها:

1) عيون اخبار الرضا(ع)؛ بحارالانوار ج51، ص65
ح2.

2) خصال؛ بحارالانوار ج52، ص123 ح7.

 3) غيبت نعمانى؛
بحارالانوار ج52، ص135 ح39.

 4) غيبت نعمانى؛ بحارالانوار،
ج52، ص366 ح146.

 5) مجالس المفيد؛
بحارالانوار ج53، ص175.

 6) همان.

 7) اكمال الدين؛
بحارالانوار، ج52، ص30.

 8) مجالس المفيد؛
بحارالانوار، ج53، ص176.

/

فهرست

 امام خمینی ثابت و استوار از
آغاز تا پایان

گفتارماه

 سخنان معصومان

 مرجعيت و اعلميت

 كيفر عذاب                                                    آية
الله جوادى آملى

 پديده وحى                                                    آية
الله معرفت

 اصول اخلاقى در جامعه دينى                               آيةالله مصباح يزدى

شعر و شعور

 خورشيد فقاهت                                               ابوالفضل طريقه‏دار

خوشه‏هاى خشم

 مولود شعبان (شعر)

 زهرا در آينه هدى                                              مينا‌هاشمى

 روسيه و مسلمانان                                              غلامرضا
گلى زواره

حذف سوبسيدها                                                 محمد
رضا مالك

 بازنگرى در سياست
توليدومصرف                          حجةالاسلام‏محمدتقى
رهبر

 پاسخ به نامه‏ها

 گفته‏ها و نوشته‏ها

 جدول

 گزارشهاى علمى – پژوهشى  

 نگاهى به رويدادها

رهنمودت های مقام معظم رهبری آیت الله خامنه ای

 

 

 

ماهنامه پاسدار اسلام.

صاحب امتياز: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه
قم.

مدير مسؤول: محمد حسن رحيميان.

دفتر مركزى: قم خيابان شهدا- صندوق پستى
37185/777 – تلفن 24803 – فاكس32332

شعبه تهران : خيابان انقلاب اسلامى – بين فلسطين
و وصال – تلفن 6468283

حساب جارى 600/9 بانك ملت قم- شعبه آموزش و
پرورش.

تك شماره 400 ريال – اشتراك ساليانه 4800 ريال.

چاپ : چاپخانه دفتر تبليغات اسلامى.

 

 يادآوريها

 1- پاسدار اسلام از مقالات،
اشعار، داستانها و ديگر آثار شما استقبال مى‏كند.

 2- آثار رسيده، بر اساس ضوابط
شوراى نويسندگان، به ترتيب اولويت به چاپ خواهند رسيد. و حتى‏المقدور، مقالات همه
نويسندگان – در صورت برخوردارى از جنبه‏هاى پژوهشى – منتشر خواهند شد، ولكن مطالب
نو و آثار مذهبى در عرصه‏هاى گوناگون، در اولويت قرار دارند.

 3- لازم است، مقاله‏ها براى يك
شماره، در نظر گرفته شوند (حداكثر 15 صفحه دست‏نويس) و در صورت ناگزير بودن، از سه
شماره پى در پى، افزايش نيابند.

 4- فرستادن نسخه اصلى مطالب لازم
است و در صورت ترجمه، ضميمه ساختنِ متن، ضرورى مى‏باشد.

 5- مطالب رسيده، بايد پيش از
اين، چاپ نشده باشند.

 6- مجله در ويرايش و تلخيص
مقاله‏ها، مختار است.

 7- آثار ارسالى، بازگردانده
نمى‏شوند.

 8- بهره جستن از مطالب‏مجله –
با يادآورى مأخذ – آزاد است.

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

مقام
معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه‏اى

 

توليد مثل و تربيت كودك در زمره كارهاى اساسى
آفرينش محسوب مى‏شود كه بطور طبيعى زنان عهده‏دار آن هستند و قوام زندگى انسانها
در جهان به زنان، به همان ميزانى است كه به مردان وابسته‏است.

اسلام براى خانواده اهميت بسيار زيادى قائل است
و در جهت ممانعت از تزلزل بنيان خانواده، رعايت ضوابط و حد و مرزها را در محيط
جامعه لازم و ضرورى مى‏داند. فرهنگ اسلامى، فرهنگ عدم اختلاط زن و مرد است و اسلام
با هدف خوشبختى و پيشرفت زندگى زن و مرد بر روى اين مسأله سخت‏گيرى كرده است و اين
نقطه مقابل خواست قدرتمندان و زراندوزان شهوتران جهان است كه براى از ميان برداشتن
حجاب بين زن و مرد تلاش مى‏كنند.

امروز در دوران جمهورى اسلامى تعداد دختران
دانشجو و زنان تحصيل كرده در مراكز آموزش عالى، شمار زنان شاغل به كار در مراكز
پزشكى و درمانى و نهادهاى علمى و تحقيقاتى و نيز تعداد زنان حاضر در صحنه سياست
كشور و مجامع بين‏المللى با گذشته، قابل مقايسه نيست. زن مسلمان ايرانى امروز در
مجامع جهانى و كنفرانسهاى گوناگون علمى و سياسى حضور قدرتمندانه‏اى دارد و از حقوق
و كشور و ملت خود دفاع مى‏كند.

در جوامع غربى و آمريكايى زن مورد تحقير و ظلم
شوهر و فرزندان قرار مى‏گيرد و از حق مادرى به معناى واقعى آن محروم است. اما در
جامعه اسلامى ايران، زنان ما در سطوح عالى زندگى اجتماعى قرار دارند و ارزشهاى
انسانى خود را با حضور در ميدان جنگ و فعاليتهاى بازسازى و ايفاى نقش قدرت روانى خود
در پيشبرد اهداف اسلام و نظام اسلامى نشان داده‏اند.

انبوه دختران و زنان مؤمن و حزب اللهى كه در
دانشگاه بهترين علوم را تدريس و بالاترين مدارج علمى را مى‏گذرانند و نيز شمار
زيادى از بانوان جوان ايران كه در آينده‏اى نه چندان دور به مقامات عالى علمى،
فقهى و فلسفى دست خواهند يافت، افتخارات نظام اسلامى محسوب مى‏شوند.

فرهنگ غرب به مفهوم برهنگى و فساد فضاحت‏آميزى
است كه امروز بر زندگى بسيارى از زنان در كشورهاى غربى سايه افكنده و بر اثر
تبليغات غلط آنها فساد و بى‏بند و بارى در اين جوامع روز به روز در حال گسترش است.
آنها قصد دارند فسادى را كه خود گرفتار آن شده‏اند به كشورهاى اسلامى نيز صادر
كنند ولى ما آن را براى زندگى اجتماعى مضرّ مى‏دانيم و روش اسلامى را به عنوان
بهترين روش دستور العمل خود قرار داده‏ايم.

اسلام زن را در جايگاه حقيقى خود قرار داده است،
زن در مقياس خانواده و در ارتباط با فرزندان از حق بيشترى بهره‏مند است، زيرا زحمت
و رنج بيشترى را تحمل مى‏كند و بر اساس عدل الهى ارزش و حق بالاترى نيز به او تعلق
مى‏گيرد.73/7/20

 

 

ميلاد عدالت

 

 “ما با كدام مؤونه و با چه
سرمايه‏اى مى‏خواهيم درباره شخصيت على ابن ابى‏طالب، از حقيقت ناشناخته او صحبت
كنيم؟ اصلاً على(ع) يك بشر ملكى
و دنيايى است كه ملكيان از او سخن گويند يا يك موجود ملكوتى است كه ملكوتيان او را
اندازه‏گيرى كنند؟ اهل عرفان درباره او جز با سطح عرفانى خود و فلاسفه و الهيون جز
با علوم محدوده خود با چه ابزارى مى‏خواهند به معرفى او بنشينند؟ تا چه حد او را
شناخته‏اند تا ما مهجوران را آگاه كنند؟ دانشمندان و اهل فضيلت و عارفان و اهل
فلسفه با همه فضايل و با همه دانش ارجمندشان، آنچه از آن جلوه تام حق دريافت
كرده‏اند، در حجاب وجود خود و در آينه محدود نفسانيت خويش است و مولا غير از آن
است. پس اولى آن است كه از اين وادى بگذريم و بگوئيم على ابن ابى‏طالب فقط بنده
خدا بود و اين بزرگترين شاخصه اوست كه مى‏توان از آن ياد كرد، و پرورش يافته و
تربيت شده پيامبر عظيم‏الشأن است و اين از بزرگترين افتخارات اوست.”

 (60/2/27)

 “من مى‏گويم اگر چنانچه
پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم غير از اين موجود تربيت نكرده بود، كافى بود
برايش. اگر چنانچه پيغمبر اسلام مبعوث شده بود براى اين كه يك همچو موجودى را
تحويل جامعه بدهد، اين كافى بود. يك همچو موجودى كه هيچ سراغ ندارد كسى و بعدها هم
سراغ ندارد كسى، يك همچو موجودى امام امت است، البته كس ديگر به پاى او نخواهد
رسيد و بعد از رسول اكرم كسى افضل از او در هيچ معنايى نيست و نخواهد بود.”

 (58/8/18)

 “على عليه السلام كه در هر
جا مى‏رويم اسم او هست، پيش فقها وقتى مى‏رويم فقه على، پيش زاهد وقتى كه مى‏رويم زهد
على، پيش صوفيها وقتى كه مى‏رويم آنها هم مى‏گويند تصوف على، پيش ورزشكاران هم كه
مى‏رويم آنها هم مى‏گويند كه على و با اسم على شروع مى‏كنند. اين على همه چيز است،
يعنى در همه ابعاد انسانيت درجه يك است و لهذا هر طايفه‏اى خودشان را به او نزديك
مى‏كنند و خاصيت هر طبقه‏اى را هم دارد.”

 (58/2/23)

 “بالاترين مصيبتى كه بر
اسلام وارد شد، همين مصيبت سلب حكومت از حضرت امير – سلام الله عليه – بود و عزاى
او از عزاى كربلا بالاتر بود. مصيبت وارده بر اميرالمؤمنين و بر اسلام بالاتر است
از آن مصيبتى كه بر سيدالشهدا – سلام الله عليه – وارد شد. اعظم مصيبت‏ها اين
مصيبت است كه نگذاشتند بفهمند مردم اسلام يعنى چه؟ اسلام حالا هم به حال ابهام
دارد زندگى مى‏كند، الآن هم مبهم است، الآن هم نمى‏دانند مردم كه معناى اسلام
چيست؟ حكومت اسلامى چيست؟ اسلام چه مى‏خواسته بكند؟ چه برنامه‏اى اسلام داشته است
در حكومتش؟ اين 5 سال حكومت، يا 6 5 سال حكومت حضرت امير، اين با همه گرفتاريهايى
كه بوده است و با همه زحمتهايى كه از براى حضرت امير فراهم شد، سلبش عزاى بزرگ است
و همين 5 ساله و 6 ساله، مسلمين تا به آخر بايد برايش جشن بگيرند، جشن براى
عدالت.”

 (50/3/6)

 “حضرت امير عليه السلام يك
وقتى كه در خطبه جمعه آمده بودند و منبر بودند، دامنشان را حركت مى‏دادند براى اين
كه پيراهن را شسته بودند و پيراهن عوضى نداشتند. بيدار بشويم ما، دولتمردان بيدار
بشوند، استاندارها بيدار بشوند، دادگاه‏ها بيدار بشوند، ما دعوى شيعه‏گرى را
مى‏كنيم، ادعا هست كه ما شيعه و تابع هستيم، در مقام امتحان باز شيعه هستيم؟ تبع
هستيم آن طورى كه او هست؟ به اندازه‏اى كه وسعت وجودى ما هست تبعيت مى‏كنيم؟ با
دوستانمان، با رفقايمان، با همكيشانمان، با بشر آن طور رفتار مى‏كنيم؟ آن شخصى بود
كه وقتى يك خلخال را از پاى يك ذميه يا يهودى يا نصارا بوده است بيرون آورده بودند
اشرار، قريب به اين معنا فرموده است كه اگر انسان بميرد براى اين ننگى كه واقع شده
و اين چيزى كه واقع شده است، خيلى بعيد نيست.”

 (59/10/7)

 

/

نگاهي به رويدادها

 

اخبار ايران و جهان

  

 نگاهى به رويدادها

 

 جهان اسلام

يك زن مسلمان به علت حفظ حجاب اسلامى در آمريكا
به جريمه نقدى محكوم شد.(73/7/12)

دختران مسلمان فرانسوى: ما حجاب مى‏خواهيم.(73/7/16)

نيروهاى سازمان ملل سنگرهاى ارتش مسلمان بوسنى
را منهدم كردند.

حماس: غزه را به آتش و خون مى‏كشيم.

 (73/7/24)

انفجار بمب در تل‏آويو دهها كشته و زخمى بر جاى
گذاشت.(73/7/27)

22 صهيونيست در جريان انفجار اتوبوس به هلاكت رسيده و دهها تن به
شدت مجروح شدند.(73/7/28)

نيروهاى امنيتى الجزاير 47 مسلمان را به شهادت
رساندند.

امام جماعت يكى از مساجد فرانسه از اين كشور
اخراج شد.

امام جمعه قطر به عملكرد ضد اسلامى رژيم مصر
حمله كرد.(73/8/1)

مناطق و پادگانهاى استراتژيك صربها بدست
مسلمانان افتاد.(73/8/4)

شمار دختران محجّبه اخراجى از مدارس فرانسه به
25 تن رسيد.

2871 مسلمان انقلابى در شمال مصر بازداشت شدند.(73/8/7)

اولين كنگره مسلمانان روسيه پس از 77 سال گشايش
يافت.

ارتش مسلمان بوسنى شهر “گورنى واكوف” را به
كنترل خود درآوردند.(73/8/8)

كنگره مسلمانان روسيه، اسلام را بخش جدانشدنى از
حيات سياسى اين كشور خواند.

نخست وزير بوسنى: پيروزيهاى اخير رزمندگان
مسلمان بوسنى، نتيجه حمايتهاى ايران است.(73/8/9)

16 افسر عراقى به دستور صدام تيرباران شده‏اند.(73/8/10)

 

 اخبار داخلى

لندن خواستار توسعه روابط با تهران شد.

يك كارشناس سياسى: ادّعاى امارات در مورد سه
جزيره ايرانى يك باج‏خواهى با پشتيبانى آمريكا است.

ايران بيست و نهمين كشور توسعه يافته جهان
معرّفى شد.

3 مركز تهيه و توزيع داروهاى تك نسخه‏اى در تهران آغاز به كار كرد.

حجةالاسلام والمسلمين سيد احمد خمينى: مبارزه با
سرمايه‏داران بزرگ و مرفّهين بى‏درد از مواضع اصولى امام راحل است.

ايران خواستار قطع مزاحمت كشتيهاى جنگى آمريكا
در آبهاى خليج فارس و درياى عمان شد.

آيت الله جنتى: گرانى، يكى از راههاى نفوذ دشمن
است، دولت بايد بطور جدّى مقابله كند.

مركز ليزر درمانى ويژه جانبازان شيميايى افتتاح
شد.(73/7/9)

رئيس مجلس: ما به خاطر پاى‏بندى به ارزشهاى
انقلاب زير سخت‏ترين فشارهاى سلطه‏گران هستيم.

مجلس ايران لغو تحريم نفتى اسرائيل را از سوى
كشورهاى عربى فاقد ارزش قانونى اعلام كرد.

معاملات ارزى خارج از شبكه بانكى و صرافيها غير
قانونى اعلام شد.(73/7/10)

تيم وزنه‏بردارى نابينايان ايران قهرمان جهان
شد.

سركرده منافقين: براى ما هيچ جايى بهتر از عراق
نيست.(73/7/11)

حجةالاسلام والمسلمين سيد احمد خمينى: بايد با
اقتدار مقابل دولت فرانسه در قضيه اخراج دختران باحجاب از مدارس ايستاد.

نخستين كشتى 2 هزار تنى پس از 14 سال در بندر
آبادان پهلو گرفت.(73/7/12)

در ديدار با دكتر ولايتى، پطروس غالى خواستار
استفاده از نفوذ سياسى ايران براى برقرارى آتش بس در افغانستان شد.

 (73/7/13)

رئيس جمهور: جامعه تشنه حضور دولت در صحنه
مبارزه با گرانفروشى است؛ ما آماده‏ايم.

رئيس جمهور: با همان عزمى كه در جنگ و بازسازى
ويرانه‏ها شركت كردم، براى مبارزه با گرانفروشى ايستاده‏ام.(73/7/16)

پرستاران مى‏توانند تا دوره دكترا به تحصيل
ادامه دهند.(73/7/18)

رئيس جمهور: حضور زن در صحنه مبارزه و سياست
مى‏تواند الگوئى براى زنان جهان بويژه مسلمانان باشد.

حجةالاسلام والمسلمين سيداحمد خمينى: نفوذ
سرمايه‏داران بزرگ در پيكره اقتصاد كشور سرمنشأ گرانى و اخلال در امور است.

پليس فرانسه گروه فيلمبردارى صدا و سيما را
بازداشت كرد.(73/7/19)

هواپيماى شركت آسمان با 59 مسافر و 7 خدمه در
مسير اصفهان – تهران سقوط كرد.

 (73/7/21)

رئيس جمهور: ايران ادعاى هيچ كشورى را براى
رهبرى جهان نمى‏پذيرد.

ايران و روسيه 13 موافقتنامه همكارى امضاء
كردند.(73/7/23)

ترس از مجازات، محتكران تبريز را وادار به تخليه
انبارهاى قند و شكر و روغن كرد.

 (73/7/24)

آيت الله يزدى: در پيكار بزرگ عليه گرانى اولويت
با تنبيه عوامل دست اول است.

ايران خواستار اعمال فشار مجامع جهانى به رژيم
صهيونيستى براى پيوستن به كنوانسيون منع تكثير سلاحهاى هسته‏اى شد.

حجةالاسلام والمسلمين سيد احمد خمينى: حضور
آمريكا، تهديدى عليه امنيت خليج فارس است.(73/7/26)

مهلت تخليه خوابگاههاى دانشجويى سه سال ديگر
تمديد شد.

نمايندگان مجلس خواستار كاهش قيمت خدمات عمومى
توسط دولت‏شدند.(73/7/27)

ايران: پيمان اردن – اسرائيل خيانت به آرمان
فلسطين است.

6 ميليارد و 800 ميليون ريال اعتبار براى اجراى طرحهاى ورزشى،
فرهنگى و عمرانى كشور اختصاص يافت.

كارشناسان: هر وقت كنترل دولت بر توزيع كاهش
يافته، شاهد افزايش قيمتها بوده‏ايم.

 (73/7/28)

رئيس ستاد مشترك سپاه پاسداران: سپاه نسبت به
تحركات در خليج فارس بى‏تفاوت نخواهد ماند.

آيت اللّه جنتى: منشأ دولتى گرانى، اشتباهاتى
بود كه در سياست‏ها و ارائه گزارش‏هاى غلط صورت گرفت.(73/7/30)

پزشكان، موظّف به رعايت تعرفه‏هاى تصويب شده خدمات
درمانى شدند.(73/8/1)

رئيس مجلس: برقرارى رابطه با رژيم صهيونيستى
پذيرش ذلّت توسط كشورهاى عربى است.(73/8/2)

مجلس نرخ مكالمات تلفنى را به قيمت قبلى
برگرداند.(73/8/3)

مدير عامل شركت آسمان: هواپيماى فوكر 28 توسط
عوامل خرابكار در آسمان متلاشى شده است.(73/8/4)

وزير نفت: درآمدهاى نفتى تاكنون 20 درصد بيشتر
از پيش‏بينى بودجه سال 73 بوده است.(73/8/5)

بزرگترين كشتى بارى در درياى خزر تحويل ايران
شد.(73/8/8)

زنان ايرانى سياستهاى ضد حقوق بشر فرانسه عليه
دختران محجّبه را محكوم كردند.(73/8/10)

 

 اخبار خارجى

“حماس” به شاخه نظامى خود دستور داد از هرگونه درگيرى با پليس
فلسطين خوددارى كند.

رئيس سيا: دولت روسيه از سوى باندهاى گانگسترى
در معرض تهديد جدّى قرار دارد.

رژيم صهيونيستى عامل اصلى كشتار الخليل را آزاد
كرد.(73/7/6)

رهبر حزب حاكم مكزيك در يك سوء قصد كشته شد.(73/7/7)

كريستوفر: در‌هائيتى با وضع خطرناكى روبه‏رو
هستيم.

بوش: آمريكا با اشغال‌هائيتى، اعتبار خود را از
دست داد.

حماس به طور مشروط در انتخابات شوراى خود گردانى
شركت مى‏كند.(73/7/9)

رئيس جمهورى يمن در سمت خود ابقا شد.

قانون مختلط بودن دانش آموزان دختر و پسر در يمن
حذف شد.

تونس روابط سياسى خود را با رژيم صهيونيستى
برقرار ساخت.

وزير خارجه لبنان: تصميم شتاب زده شوراى همكارى
خليج فارس خارج از چهارچوب اتحاديه عرب مى‏باشد.

 (73/7/10)

انجمن دانشمندان روسيه: يلتسين روسيه را به
مستعمره آمريكا تبديل كرده است.

مشاور صدام به قتل رسيد.

وزير خارجه مصر جزاير ايرانى خليج فارس را متعلق
به اعراب خواند.(73/7/11)

رهبر جمهوريخواهان سناى آمريكا اشغال‌هائيتى را
اشتباهى بزرگ خواند.

در سال 1986 در زمان جنگ تحميلى، امارات 1500
موشك هدايت شونده زمين به هوا در اختيار عراق قرار داد.

اتحاديه عرب لغو تحريم نفتى اسرائيل توسط شوراى
همكارى خليج فارس را بى‏اعتبار دانست.(73/7/12)

يك رهبر سياسى روسيه: آمريكاييها آرزوى
انتقامجويى از انقلاب ايران را به گور خواهند برد.

سعودى فضاى خود را به روى هواپيماهاى اسرائيلى
گشود.(73/7/13)

حيدر على اف مسكو را مسؤول ناآراميهاى داخلى
جمهورى آذربايجان دانست.

نيويورك تايمز: مدارس مصر پايگاه مبارزه عليه
رژيم مبارك شده است.(73/7/14)

كنگره آمريكا بار ديگر بر خروج سريع نظاميان اين
كشور از‌هائيتى تأكيد كرد.

لوفت‌هانزا از سوار كردن سلمان رشدى خوددارى
كرد.

آرايش نظامى 50 هزار سرباز عراقى در مزر كويت،
اوضاع را در منطقه بار ديگر بحرانى كرد.

شورش نظاميان در جمهورى آذربايجان شكست خورد.(73/7/16)

ارتش تركيه خواستار توقيف يك فيلم اسلامى در اين
كشور شد.

عراقى‏ها در 20 كيلومترى كويت مستقر شدند.(73/7/17)

دادگاه كانادا 19 منافق مهاجم به سفارت ايران را
تبرئه كرد.

دهها هزار سرباز عراقى و آمريكايى در دو سوى مرز
كويت مستقر شدند.

حزب ليبرال برنده انتخابات پارلمانى در اتريش
شد.(73/7/18)

عراق از مرز كويت عقب نشينى كرد.

وزير دفاع فرانسه: دولت الجزاير به زودى سقوط
خواهد كرد.(73/7/19)

كويت و امارات خواستار گسترش روابط با ايران
شدند.(73/7/20)

فرانسه با طرح آمريكا براى ايجاد منطقه انحصارى
در جنوب عراق مخالفت كرد.

حمله نظاميان صهيونيست به مخفيگاه “حماس” منجر
به قتل سرباز ربوده شده اسرائيلى شد.

“ژان برتواند اريستيد” رئيس جمهورى‌هائيتى پس از سه سال تبعيد با
يك هواپيماى نظامى آمريكا به كشورش بازگشت.

آمريكا از نظر اعدام كودكان در جهان رتبه اول را
دارد!(73/7/24)

پاپ: ضديت با يهود گناه كبيره است.

روسيه، آمريكا را از مداخله نظامى يك جانبه در
عراق منع كرد.(73/7/25)

آمريكا با طرح روسيه براى لغو تحريم نفتى عراق
مخالفت كرد.

اردن و اسرائيل پيش‏نويس پيمان سازش را امضا
كردند.

عراق مرزها و حاكميت كويت را به رسميت شناخت.

السفير: اسرائيل در سخاوتمندى اعراب در حال غرق
شدن است.(73/7/26)

سفير امارات در تهران: عقب‏نشينى عراق دليلى
براى حضور نيروهاى آمريكايى در خليج فارس باقى نگذاشته است.

رژيم صهيونيستى به عضويّت كميته حقوق بشر سازمان
ملل انتخاب شد.(73/7/28)

ممنوعيت حجاب اسلامى در مدارس فرانسه غيرقانونى
اعلام شد.

موافقتنامه هسته‏اى آمريكا و كره‏شمالى به امضا
رسيد.(73/7/30)

عربستان روزانه 450 ميليون دلار بخاطر حضور
نظامى آمريكا در منطقه مى‏پردازد.

11 عضو كابينه انگليس به دليل فساد مالى و سوء استفاده مجبور به
استعفا شدند.

كلينتون با لغو تحريم تسليحاتى مسلمانان بوسنى
مخالفت كرد!(73/8/1)

وزير اطلاعات كويت: امنيت خليج فارس به تفاهم
شوراى همكارى با ايران متكى است.

 (73/8/2)

كويت بخاطر حمايت از رژيم عراق در جنگ تحميلى از
ايران عذرخواهى كرد.

كلينتون: خشنودم كه عرفات متعهّد شده است
فلسطينى‏ها را سركوب كند.(73/8/5)

/

گزارشهاى علمى – پژوهشى

گزارشهاى علمى – پژوهشى

 

رفع اختلالات گوارشى در زنان

 متخصصان آسيب شناسى و بيماريهاى گوارشى در تلاش براى كمك به زنانى كه
طى مدت باردارى از اختلالات گوارشى رنج مى‏برند با در نظر داشتن سلامت جنين،
توصيه‏هايى به عمل آورده‏اند.

 پزشكان اغلب با مشكل تسكين اختلالات گوارشى بيماران باردار و در عين
حال حفظ سلامت مادر و جنين رو به رو هستند.

 در جالى كه مادران باردار عموماً تجربه ترش كردن، يبوست و تهوع را
دارند معالجه آنها اغلب دشوار است.

 پزشكان در مورد تجويز دارو براى زنان باردار و تشخيص دقيق اين كه آيا
اين علايم بالاخص با باردارى مرتبط است يا ناشى از اختلال جدى‏تر معده و روده است
دچار ترديد مى‏شوند.

 در مورد ناراحتيهاى معمولى، توصيه پزشكان به بيماران عبارت است از صرف
وعده‏هاى غذايى كم حجم، نوشيدن مايعات بيشتر و افزايش مصرف الياف غذايى.

 پزشكان بايد به هنگام توصيه به بيماران براى مصرف داروهاى بدون نسخه
نظير روغن كرچك، يا روغن معدنى كه مى‏تواند به بروز اختلال در باردارى بيانجامد و
برخى داروهاى ضد اسيد معده كه ممكن است در جذب آهن در زنان باردار ايجاد اشكال
كند، جانب احتياط را رعايت كنند.

 فراورده‏هايى را كه مى‏توان بى‏هيچ خطرى به مصرف رساند، ملينهاى محرك
معده نظير متاموسيل، سيتروسل، كانسيل، و پرديم هستند كه حاوى الياف مى‏باشند و جذب
رگهاى خونى نمى‏شوند.

 

  عمل جراحى و سكته مغزى

 بر اساس يك تحقيق جديد با انجام يك عمل جراحى براى گشودن شريان اصلى
مغز، مى‏توان به ميزان 50 درصد از بروز برخى انواع سكته‏هاى مغزى جلوگيرى به عمل
آورد.

 به گزارش خبرگزارى يونايتدپرس از “بتسدا مريلند”، اين تحقيق كه با
سرمايه گذارى مؤسسه ملى اختلالات عصبى و سكته در آمريكا انجام گرفته است نشان
مى‏دهد در بين بيمارانى كه دچار انسداد شديد سرخرك سباتCAROTID ARTERY هستند عمل
جراحى انداركتومى سبات براى باز كردن شريان، خطر سكته مغزى را از ميزان يك در ده
نفر به يك در بيست نفر كاهش مى‏دهد. بيماران در اين مطالعه علايم انسداد سرخرگ را
از خود نشان نداده بودند.

 زاچ‌هال، مدير موسسه تحقيقاتى مى‏گويد: نتايج اين پژوهش را مى‏توان در
جهت بهبود كيفيت زندگى هزاران بيمارى‏كه درمعرض خطر سكته‏مغزى قرار دارند
مورداستفاده قرار داد. وى نتايج اين مطالعه را بسيار هيجان‏انگيز خواند.

 سكته مغزى زمانى رخ مى‏دهد كه سلولهاى مغزى به علت نبود اكسيژن
مى‏ميرند. امسال در آمريكا 500 تا 600 هزار نفر دچار سكته خواهند شد كه از اين
تعداد 150 هزار تن جان خود را از دست مى‏دهند. حدود 50 تا 75 درصد تمامى موارد
سكته‏هاى مغزى نتيجه انسداد سرخرگى است كه خون را به مغز مى‏رساند.

 اين مطالعه بر روى 1600 فرد 40 تا 79 سال انجام شد كه به ميزان 60 درصد
انسداد سرخرگ سبات داشتند اما علايم انسداد سرخرگ نظير ضعف و گيجى، دشوارى ناگهانى
درصحبت كردن و سرگيجه بدون علت در آنها بروز نكرده بود.

 

 

  سن واقعى جهان

 ستاره شناسان آمريكايى موفق شدند عدد ثابت “هابل” را كه كليد مهمى در
كشف سن جهان است، محاسبه كنند.

 به گزارش خبرگزارى رويتر از لندن، تنها مشكل اين است كه يافته‏هاى آنها
نشان مى‏دهد عمر جهان از سن تخمينى پيرترين ستارگان كمتر است.

 مجله علمى “نيچر” نوشته است مايك پيرس، از دانشگاه “اينديانا” و
دستيارانش موفق به حل مشكل اندازه‏گيرى فاصله تا گروههاى خاص ستارگان شده‏اند و به
اين ترتيب توانستند عدد ثابت‌هابل را محاسبه كنند.

 اين گزارش به طور حتم بحثهايى را در جهان در مورد اين كه ستاره شناسان
چگونه به جهان مى‏نگرند مطرح خواهد كرد.

 عدد ثابت‌هابل يك رقم رياضى براى تعيين فاصله بين ستارگان و كهكشانها
است و كليد فرضيه “انفجار بزرگ” است. اين فرضيه مى‏گويد: جهان از يك نقطه
بى‏اندازه كوچك شرع شد و همچنان در حال گسترش است.

 

دندانپزشكى در آينده

 به گزارش خبرگزاريها از ونكوور، دندان پزشكى بدون درد واژه متداول علمى
در كنگره جهانى دندان است كه با شركت حدود چهارده هزار دندان پزشك، بهداشت كار
دهان و دندان و محقق از سراسر دنيا در ونكوور برگزار شد. محققان در اين كنگره به
بحث و گفت و گو در مورد پيشرفتهاى جديد در زمينه مراقبت از دندان پرداختند.

 دكتر مايكل جاجا، دندان پزشك كانادايى و رئيس كنفرانس گفت: روزى خواهد
رسيد كه مراجعه به ‏دندان‏پزشكى‏كاملا بدون‏درد خواهدبود.

 وى مى‏گويد: در بسيارى از موارد به اين موفقيت دست يافته‏ايم. در بيشتر
مطبهاى دندان پزشكى بيمار هيچ گونه دردى را احساس نمى‏كند.

 به كارگيرى سوزن‏ها و مته‏ها در برخى موارد قديمى شده است در حالى كه
داروهاى بى‏حس كننده بهتر و تكنيكهاى پيشرفته‏تر به مفهوم آن است كه برخى روشهاى
دردناك، ناراحتى و رنج كمترى را باعث مى‏شوند.

 ديدن افرادى كه به هنگام گذاشتن روكش دندان در صندلى خود به خواب فرو
رفته‏اند اكنون موضوعى غير عادى نيست و امروزه در كانال‏كشى ريشه‏هاى دندان ضرورتى
به تحمل هيچ نوع دردى نخواهد بود.

 از جمله پيشرفتهاى مورد بحث در كنفرانس موضوع معالجه كرم خوردگى است كه
طى آن دندان پزشك به جاى خالى كردن دندان با مته، با كمك جريان قوى نمك محل
كرم‏خوردگى را به اصطلاح سند بلاست مى‏كند.

 دكتر كليوراس، رئيس فدراسيون جهانى دندان گفت: در روش ديگرى دندان
پوسيده تخليه شده و چسب مخصوص آكنده از فلورايد در آن به كار مى‏رود.

 اين تكنيك در تايلند و فيليپين مراحل آزمايشى خود را پشت سر مى‏گذارد و
سازمان بهداشت جهانى در كشورهاى در حال توسعه كه امكانات پيشرفته دندان پزشكى
محدود است استفاده از آن را توصيه مى‏كند.

/

جدول

جدول

 

افقى:

 

 1- كتابى از استاد شهيد مطهرى.

 2- آب پاك كننده – آمرزيده شده
– نشان و داغ – مجازات شرعى.

 3- نوعى جمله انشائى – درخت –
گذرگاه – دانشمند و طبيب بزرگ ايرانى.

 4- زن نافرمان – دين آخرين.

 5- از علامات نفى به معناى “نيست”
و “نه” – آنچه انسان را به بهشت يا دوزخ مى‏برد! – از اجزاء صورت.

 6- هواى وارد شده به ريه – در
اسلام ولايت خانواده بر عهده اوست – مدرك – ميوه‏اى پاييزى.

 7- بخار آب پراكنده در هواى
نزديك زمين – آب بند – ادعاها – يكى از حروف انگليسى – يكى از علايم بيمارى.

 8- آزمون – گردى‏كه از كوبيدن
يا آسيا كردن غلات به دست مى‏آيد – خودكشى.

 9- تازه – روزگار – خورنده
ايمان و از گناهان كبيره – سوره‏اى در قرآن.

 10- اثر و نشان كه كسى از خود
باقى بگذارد – همگانى – بى‏كس و بى‏پشتوانه.

 11- همه – صد متر مربع – باهوش
و زرنگ – سنگى كه با آن كارد يا شمشير را تيز كنند – فريادگر جدايى.

 12- ضمير سوم شخص مفرد – از
سلاحهاى جنگى – نام – اندك.

 13- كلمه‏اى كه خودخواهان زياد
استعمال مى‏كنند – بلبل – رودى در اروپا.

 14- بنيانها – بركت يافته.

 15- ظرف ساخته شده از مس يا
روى كه شبيه قورى ولى بزرگتر از آن است – ساختمان – گازى زرد رنگ و بسيار سمى كه
داراى خاصيت ضد عفونى كننده است – سرشناس.

 16- پهلوان – خواستن – از
القاب حضرت زهرا(س) – اشاره به دور.

 17- برترين زنان عالم.

 

عمودى:

 1- حركت – از القاب حضرت زهرا”س”،
كه به دليل علاقه بسيار ايشان به پدر، به وى داده شده – با كيفيت.

 2- استانى واقع در جنوب شرقى
ايران كه در دوران هخامنشى نام آن “بوتيا” بوده است – هم شغل – گرفتار.

3- رستگار، دلير – شكننده، و نازك – ميوه‏اى بهشتى.

 4- مأمور ماليات – يكى از
واجبات وضو – حيوانى اهلى – غلاف شمشير.

 5- نام يكى از طوايف بزرگ
ايران – آرى – يكى از نامهاى بارى‏تعالى – كلمه تنبيه – راه ميان بر.

 6- جنگى كه در آن دندان پيامبر
اكرم(ص) شكست – عمو – رودخانه – حيوانى علفخوار از نوع گوسفند – گشاده.

 7- كريم و بخشنده – وكيل،
كارگزار.

 8- خرما – مدعى شدن – رهگذر –
شهرستانى واقع در شمال شرقى تبريز.

 9- دانه‏اى خوشبو – مدارا كردن
– خرس آسمانى.

 10- عامتر – سياه – تفاله
چغندر قند – زادگاه ناپلئون بناپارت.

 11- آنچه كه بنده، بدون واسطه
از

 خدا بياموزد – مستقل بودن.

 12- دوست – بالا آمدن آب دريا
– حيوان نجيب – من و تو – خوشنودى و خوشدلى.

 13- مادر – حرف ندا –
مجسمه – رطوبت – دريا.

 14- شجاع – خانه – نجس نيست –
يكّه؛ منفرد.

 15- خدا – نيكويى – ميوه‏اى كه
در شيره شكر پخته شده باشد.

 16- سى و سومين سوره قرآن –
درخشنده – مطابق قاعده.

 17- همدم و همصحبت – از
پيامبران اوالوالعزم – دشمنى.

 × تنظيم : امامى پور

 

 توجه :

 به سه نفر از برندگان – به قيد
قرعه – سالنامه پاسدار اسلام – سال 72 – اهدا مى‏گردد.

 لطفاً پاسخهاى درست را تا
بيستم آذر ارسال فرماييد.

 برندگان اين ماه عبارتند از
خواهران و برادران ذيل كه جوايز ايشان با پست ارسال مى‏گردد:

 1- مشهد – فريال فرقانى فرد.

 2- قم – زهرا اقبالپور.

 3- اصفهان – جمشيد جمشيديان.

 × تذكر: قسمت افقى، جدول شماره
4، مورد دوم، يكى از نامهاى كوروش هخامنشى است (فارسنامه ابن بلخى، ص44).

/

پاسخ به نامه ها

پرسشها و پاسخها

 سؤال:

 1- حدّ و مرز تحريم و تجويز
احضار ارواح و هيپنوتيزم را بيان فرماييد.

 2- عدّه‏اى از علما قايلند
تحقيق و سفر به ساير كُرات آسمانى اشكال دارد، در حالى كه يكى از راههاى شناخت
حضرت بارى‏تعالى مطالعه طبيعت و نظم موجود در آن مى‏باشد.

 3- حديثى است از حضرت رسول(ص):
“انّ من اشدّ اهل النّار يوم القيامة عذاباً المصوّرون” لطفاً منظور از مصوّرون را
بيان فرمائيد و آيا نقاشى و طرّاحى كه جزو هنر محسوب مى‏شوند داراى اشكالند؟

 4- اختلاف در ولايت فقيه كه
مُطْلَقه است يا غير مطلقه را بيان فرماييد و در صورت امكان در شماره‏هاى آينده از
مسأله مهم ولايت بحث بفرماييد.(آذربايجان شرقى: اباصلت. ف. ز)

 پاسخ:

 1- اين مسأله از نظر فقهى جاى
بحث و گفت و گوست ولى به فتواى حضرت امام(ره) – در تحرير الوسيله – همه انواع و
حدود آن حرام است.

 2- كسانى كه سفر به كرات ديگر
را حرام مى‏دانند از جهت نماز و روزه اشكال مى‏كنند و آنها سفر به مناطق قطبى كه
ماهها در روز يا شب‏اند را نيز مشكل مى‏دانند، ولى حضرت امام (ره) تكليف اين گونه
مسافرتها را در تحريرالوسيله ذكر فرموده است و اكثر فقهاى معاصر در حاشيه عروه
وظيفه نماز و روزه اين گونه مسافرتها را بيان نموده‏اند و معناى آن اين است كه
اشكالى در اين سفرها نيست. البته اگر فرضاً حرام باشد مطلبى كه شما نوشته‏ايد دليل
جايز بودن آن نيست.

 3- به حسب ظاهر آن حديث،
نقّاشان منظورند ولى طبق روايات ديگر بايد اختصاص به نقّاشى حيوان يا انسان داشته
باشد، و نقاشى غير آنها هيچ اشكالى ندارد و طبق فتواى بسيارى از فقها من جمله حضرت
امام(ره) نقاشى انسان و حيوان هم اشكال ندارد بلكه اختصاص به مجسّمه‏سازى دارد و
آن هم جاى بحث است. و به هر حال آن حديث از نظر سند معتبر نيست!

 4- در مورد ولايت فقيه مجموعه
مقالاتى تحت عنوان “سخنى پيرامون ولايت فقيه” در ده شماره مجله – از 74 تا 84 به
جز 83 – آورده‏ايم به آنها مراجعه نماييد.

  × ×

 سؤال:

 1- ما در نماز در سلام آخر
مى‏گوييم “سلام بر شما” منظور در اين جا از شما چه كسانى هستند؟

 2- خداوند در قرآن كريم
مى‏فرمايند: “گمراه مى‏كند به آن مَثَلْ بسيارى را و هدايت مى‏كند بسيارى را و
گمراه نمى‏كند به آن مگر فاسقان را” (آيه 26، سوره بقره)، مگر نه اين است كه انسان
خود داراى اختيار است و خود اوست كه تصميم مى‏گيرد به راه خوب برود يا به راه بد
كشيده شود؟ منظور از اين كه خداوند عدّه‏اى را به راه راست هدايت مى‏كند و عدّه‏اى
را گمراه مى‏كند چيست؟ و منظور از فاسق و اين كه فاسقان را گمراه مى‏كند چيست؟ مگر
فاسقان گمراه نيستند؟

 3- افرادى كه كبوتر نگهدارى
مى‏كنند، اگر كبوترانى از جايى ديگر پيش آنها بيايند آيا براى آن فرد حلال است يا
نه؟ و اگر صاحب اين كبوتران را نشناسد حكمش چيست؟ و اگر چند روزى آب و دانه به
آنها بدهد آيا مى‏توان گفت صاحب آنها مى‏شود؟

 4- اين كه شيطان يك فرشته است
و همه فرشتگان يك نيروى بازدارنده از گناه دارند و قدرت گناه ندارند، پس چرا
نافرمانى خدا را كرد و در جلوى آدم سجده نكرد كه باعث رانده شدنش از درگاه الهى
شود؟

 5- وقتى كه مجرمى را اعدام
مى‏كنند يا به اندازه كار خلافش مجازاتش مى‏كنند آيا گناهى كه كرده بخشيده مى‏شود
يا اين فقط مجازات دنيوى است و بايد در آخرت هم جواب پس بدهد؟

 6- اگر ما بخواهيم كارى را
انجام بدهيم ولى نظر يكى از والدين موافق آن كار و نظر ديگرى مخالف آن باشد و هر
دو نيز دليل قانع كننده‏اى، براى نظر خود داشته باشند و هيچ يك نيز خلاف اسلام
نباشد، نظر كدام‏يك مقدّم است، پدر يا مادر؟(س. حمزه)

 پاسخ:

 گفته شده است كه منظور از جمله
“السلام علكيم” در نماز فرادى دو ملكى است كه مراقب اعمال انسانند و در نماز جماعت
منظورِ امام، آن دو ملك و مأمومين است و منظورِ هر مأموم، آن دو ملك و امام و ساير
مأمومين است و در “السلام علينا و على عبادالله الصّالحين” منظور از عباد صالحين
پيامبران و ائمه و ملائكه موكل بر نگهدارى انسان‏اند. امّا در اين جهت كه آيا در
سلام نماز بايد قصد سلام كردن و تحيّت باشد يا چنين قصدى لازم نيست، ميان فقها
اختلاف است. و به نظر حضرت امام – قدس سره – احتياطاً نمازگزار هم قصد اداى وظيفه
شرعى در خواندن اين جمله‏ها را داشته باشد و هم قصد سلام كردن به همانهايى كه
منظور شارع است هر چند آنان را كاملاً به ذهن نياورد و فرموده‏اند مردم هم به طور
ناخودآگاه همين گونه عمل مى‏كنند.

 2- منظور از اين جمله اين است
كه قرآن در عين اينكه براى مؤمنان هدايت و نور و شفاى دردهاى معنوى است، براى
ستمگران و كافران مايه تباهى و گمراهى بيشتر است نه اين كه آنها را به جبر گمراه
مى‏كند، بلكه موجب گمراهى مى‏شود و با اختيار آنها منافاتى ندارد. اين مطلب در چند
جاى قرآن به آن تصريح شده است مانند آيه82، سوره

 اسراء “و ننزّل من القرآن
ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لايزيد الظّالمين الاّ خساراً” سرّ اين مطلب اين است
كه تا قرآن نازل نشده است حجّت بر همگان كامل نيست و فقط به مقدارى كه عقل و فطرت
انسان حكم مى‏كند مؤاخذه مى‏شود، ولى پس از فرود آمدن كتاب خدا، حجت تمام است و
لذا نپذيرفتن راه حق در اين زمان، موجب خسارت و زيان بيشترى است و هر چه آيات بيشتر
و روشنتر فرود آيد و معجزات بيشتر ديده شود، كار آنها مشكلتر و خسارت آنها زيادتر
خواهد بود.

 مضافاً به اين كه آمدن اين
آيات – به دليل عناد و لجاج گمراهان – موجب طغيان بيشتر و دشمنى بيشتر آنها با
رسول اكرم(ص) مى‏شد. از اين بيان معلوم شد كه فاسقان با اين كه گمراهند ولى
گمراهتر مى‏شوند!

 3- اگر معلوم نيست آن كبوترها
صاحبى دارند يا نه مى‏تواند آنها را براى خود بردارد در صورتى كه تحت سلطه او
درآمده باشند و اگر مى‏داند آنها مالك دارند، احتياطاً بايد از خانه‏هاى اطراف و
تمام جاهايى كه احتمال مى‏دهد از آن جا آمده باشند تحقيق كند تا صاحب آنها را
بيابد و اگر پيدا نشد به فقيرى صدقه بدهد.

 4- به صراحت قرآن، شيطان فرشته
نيست، بلكه از نوع جنّ است.

 5- بخشيدن گناه در آخرت بستگى
به توبه انسان و پذيرش خداوند دارد.

 6- هر كدام را بخواهيد
مى‏توانيد مقدّم بداريد.

  × ×

 سؤال:

 چنانچه به شخصى مبلغى پول
بدهكار باشيم و بناچار بخواهيم به وى به صورت اقساط و يا در وقت ديگرى پرداخت
نماييم، آيا آن شخص مى‏تواند در قبال آن، زيان ديركرد و يا سود دريافت نمايد؟

 (گرمسار: د. ش.411)

 پاسخ:

 خير! مطالبه هيچ پول يا چيز
ديگرى به عنوان ديركرد نمى‏تواند بكند و اگر بگيرد ربا و حرام و از بزرگترين
گناهان است!

  × ×

 سؤال:

 1- همانطور كه مى‏دانيد در
پاره‏اى روايات از خواندن شعر در شب به طور كلى و نيز در شب و روز جمعه به طور اخص
حتى شعر نيكو نهى شده است، در حالى كه ديده شده است در نماز جمعه و محافل و مجالس،
روحانيون بر منابر شعر مى‏خوانند، از سوى ديگر مثلاً يك دانشجوى ادبيّات دائماً با
شعر سر و كار دارد و مسأله شب شعر هم در كشور ما امرى رايج است و برنامه‏هاى ادبى
صداى جمهورى اسلامى – كه در شب پخش مى‏شود – نيز برقرار است. توجيه اين روايات و اعتبار
آنها چگونه است؟

 2- امام جماعتى در سوره قدر به
كلمه “بإذن” كه مى‏رسد به علت وضع خاص دندانش “ذ” را “ز” تلفّظ مى‏كند، تكليف
مأموم چيست؟

 3- اگر امام جماعتى در قرائت
سوره والعصر در كلمه “ان الإنسان” چنين تلفظ كند “اِنَّلِنْسان” و يا در سوره جمعه
بجاى “قل انّ” بگويد “قُلِنَّ” با اين توضيح كه در قرائت اساتيد تجويد قرآن اين
گونه تلفّظ شنيده مى‏شود و فكر مى‏كنم در عرف عرب هم مرسوم باشد، تكليف چيست؟

 (تهران: س. د)

 پاسخ:

 1- البته روايات نهى از شعر در
مواقع خاص، روايات معارضى دارد و جمع بين آنها اين است كه شعر حق و مفيد كراهت
ندارد، گرچه در بعضى روايات تعميم داده شده است و شايد كراهت آن كمتر باشد و به هر
حال اين نهى بطور كلّى حمل بر كراهت شده است و حرام نيست.

 2- اگر شما تلفّظ “ذ” را صحيح
ادا مى‏كنيد و مطمئن هستيد كه تلفّظ امام صحيح نيست، نمى‏توانيد به او اقتدا كنيد.

 3- تلفّظ به اين همزه‏ها لازم
است و بدون آن نماز صحيح نيست و نمى‏توان اقتدا كرد.

  × ×

 سؤال:

 بنده اقدام به خال كوبى در بدن
نمودم و اين عمل در موقعى انجام گرفت كه جُنب بودم و بعد شنيدم كه اين كار باعث
مى‏شود كه من ديگر نتوانم به نماز و عبادات ادامه دهم. لطفاً بنده را در اين امر
راهنمايى كنيد.

 (آبادان : ع. ح . 135)

 پاسخ:

 خالكوبى زير پوست است و مانع
رسيدن آب به بشره نمى‏شود، بنابراين غسل شما صحيح است.

  × ×

 × تبريز : برادر الف

 سؤال خود را از دفتر استفتاء
بپرسيد.

 × فاروج: خواهر آ. ن

 1- مادر حق بسيار بزرگى دارد.
انكار زحمتهاى پدر و مادر و ناسپاسى آنها هر چند اكنون رفتار خوبى نداشته باشند
كفران حق آنهاست. و اين كار نزديك به كفران حق خداوند است. انسان نبايد به خاطر
برخى اشتباههاى پدر و مادر زحمات طاقت فرساى آنها را فراموش كند، سعى كنيد با
رفتار متواضعانه خود او را متوجه اشتباهش در برخورد با شما جلوى ديگران بنماييد
ولى هرگز پاسخ تند نگوييد كه خشم خدا را در پى دارد. شما نوشته‏ايد كه خدا را
بسيار دوست داريد پس به خاطر او اشتباهات مادر را ناديده بگيريد و آن را تحمل كنيد
تا خداوند از شما راضى شود و شما را دوست بدارد.

 2- وسوسه نكنيد كه حرام و گناه
است و زندگى را بر شما و اطرافيانتان سخت و دشوار مى‏كند، ترشّح آب در موقع تطهير
در توالت معمولاً پاك است، شرايطى دارد كه در رساله ذكر شده است و معمولاً آن
شرايط حاصل است و اگر تطهير با شيلنگِ متّصل به آب كُر مانند آب لوله كشى شهرى
باشد، به هر صورت باشد ترشّح آن پاك است و تا چيزى را يقين صددرصد به نجاست آن
پيدا نكرده‏ايد پاك است به شك و وسوسه هرگز اعتنا نكنيد، نمازتان را مانند ديگران
و به طور معمول بخوانيد و تكرار نكنيد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

/

گفته‌ها و نوشته‌ها

گفته‌ها و نوشته‌ها

 

 ظريفها

 ظريف بغداد، ابوالعينا و
ظريف مصر، ابن مكرم در مجلس يكى از حكّام، پهلوى يكديگر نشسته بودند و با هم
سرگوشى صحبت مى‏كردند. حاكم پرسيد: ديگر چه دروغهايى بيخ گوش يكديگر مى‏گوييد؟

 ابوالعينا گفت: از بى‏طمعى و
عدل و سخاوت و فتوت شما صحبت مى‏كنيم!

 

 در راه او

 از “ويليام جيمز”، فيلسوف
غربى پرسيدند: آيا زندگى ارزش ماندن را دارد؟ وى پاسخ داد:

 اين امر، بستگى به شخص دارد؛
زندگى ارزش ماندن را دارد، هرگاه در پى آن باشيم كه به اتّكاى خداوند زندگى كنيم و
در راه او گام برداريم!

 (ماجراهاى جاودان در فلسفه)

 

 سيرت زيبا

  زيبايى ظاهرى زن، امروز و فردا پژمرده و مبتذل مى‏شود، در صورتى كه
حُسن و نيكويى معنوى به هر قالبى كه درآيد، هميشه شاداب و فريبنده است و طول ايام
و مرور زمان به جاى آن كه از رونق و جلوه آن بكاهد، دائماً بر قدر و منزلت آن مى‏افزايد.
بعد از يك سال هيچ كدام ]از زن و شوهر[ در فكر زيبايى صورت نمى‏افتند، بلكه متوجه
خُلق و رفتار يكديگر مى‏شوند.(دوتوكوپل)

 

 لذت پرهيزكارى

  هيچ كس را هيچ ندادند از دنيا، تا از آخرتش صد چندان كم نكردند، پس به
جامه نرم و طعام خوب لذّت مگيريد كه فردا، لذت آن جامه و آن طعام نباشد.

 (فضيل عياض)

 

گزيده سخن

 با آن كه سخن به لطف آن
است

كم گفتن اين سخن صواب است

 كم گوى و گزيده گوى چون در

تا از سخنت جهان شود پر

 (مصلح الدين سعدى)

 

فضايل على ( ع )

 كسى از شافعى، پرسيد: در حق
على(ع) چه مى‏گويى؟

 گفت: چه گويم در حق كسى كه
دوستانش فضايل او را از ترس دشمنانش پنهان كردند و دشمنان از روى كينه و عناد. با
اين حال فضايل او، دنيا را پر كرده است.(نامه دانشوران)

 

 

 سرچشمه

 عمربن عبدالعزيز از عربى شامى
پرسيد: عاملان من در دربار تو چگونه عمل مى‏كنند؟

 در جواب گفت: قياس به نفس
بنما، اذا طابت العين عذبت الانهار؛ وقتى آب از سرچشمه صاف باشد در تمام جويها، آب
صاف، روان گردد و چون از سرچشمه گل‏آلود باشد، آب در تمام نهرها، گل آلود خواهد
بود.(هزار و يك حكايت، ص312)

 

 سازمان ملل

  گويند در سال 1929 هنگامى كه ساختمان جديد جامعه ملل قديم، در ژنو
پايان يافت، در جستجوى شعارى بودند كه بر سر درِ آن، حك كنند؛ انيشتين -دانشمند
معروف – اين عبارت را پيشنهاد كرد: “من از اقويا حمايت مى‏كنم و ضعفا را مجبور
مى‏سازم كه تسليم مطامع ايشان شوند، بى آن كه خونى بر زمين ريخته شود!

 

 نعمت عافيت

  يكى در پيش بزرگى از فقر و درويشى گِله مى‏كرد. گفت: خواهى كه چشم
نداشته باشى و ده هزار درهم به تو بدهند؟ گفت: نه! گفت: عقل چطور؟ گفت: نه! گفت:
گوش و دست و پاى؟ گفت: نه! گفت: پس خداى را پيش تو پنجاه هزار درهم متاع است، چرا
گِله مى‏كنى؟ بلكه بيشتر خلق را اگر گويى كه حال خويش با حال فلان كس عوض كن، نكند
و به حال بيشتر خلق رضا ندهد. پس آنچه وى را داده‏اند و بيشتر خلق را نداده‏اند،
جاى شكر باشد.(كيمياى سعادت)

 

 آداب سخن

  وقت سخن مترس بگو آنچه
گفتنى است

شمشير روز معركه، زشت است در نيام

 × × × × ×

 در مقام حرف بر لب مهر
خاموشى زدن

تيغ را زير سپر در جنگ پنهان كردن است

 (مصلح الدين سعدى)

 

 فرار

  ترسويى از ميدان جنگ مى‏گريخت. به او گفتند: اى نامرد، چرا مى‏گريزى؟

 گفت: آن خوشتر دارم كه بگويند:
فلانى گريخت لعنة اللّه عليه، تا آن كه بگويند: فلانى كشته شد، رحمةالله عليه.

/

نگرشى بر نظام حمايتى

نگرشى بر نظام حمايتى

قسمت اول

محمد رضا مالك

 

 سوبسيدها، كه در قالب نظام‏هاى
حمايتى پرداخت مى‏شوند و جزو مخارج دولت محسوب مى‏گردند، نوعى ماليات منفى‏اند كه
افزايش آنها – در صورتى كه بر درآمدهاى دولت اضافه نگردد – باعث كسرى بودجه خواهد
شد. برخلاف مالياتها كه بر بودجه، اثرى مثبت دارند.

 از آن جا كه اقتصاددانان
دريافته‏اند كه مكانيزم بازار آزاد به تنهايى نمى‏تواند موجب كارايى اقتصادى گردد
و دولت مى‏بايست براى تخصيص بهينه منابع اقتصادى، در اقتصاد دخالت نمايد، نياز به
ابزارهايى احساس مى‏شود كه دولت با يارى جستن از آنها، در سياستگذاريهاى خويش به
منظور ايجاد كارايى بيشتر در تهيه كالاها و خدمات، بتواند وضعيت كاركرد بازار و
مكانيزم قيمتها را بهبود بخشيده و به تصحيح آن همت گمارد. مالياتها و سوبسيدها كه
بر خلاف يكديگر عمل مى‏كنند از مهمترين ابزارهايى‏اند كه هر دولتى براى رسيدن به
اين مهم به كار مى‏گيرد.

 

 اهداف يك سيستم حمايتى

 گذشته از “تخصيص كارايى منابع”
و ايجاد “كارايى اقتصادى” كه در ميان دولتهايى كه به اقتصاد، نگاهى يكسونگرانه
دارند (كشورهاى صنعتى) هدفى والا شمرده مى‏شود. در تمامى كشورها و بويژه كشورهاى
در حال توسعه كه با مشكلات بسيارى دست به گريبانند، اهداف ديگرى نيز، در برقرارى
يك سيستم حمايتى و پرداخت سوبسيد، دنبال مى‏شود كه نيل به اين اهداف از رسيدن به “كارايى
اقتصادى” چه بسا از اولويت بيشترى برخوردار باشد.

 بايد توجه داشت كه دولتها بر
حسب تفاوتهايى كه در ديدگاههاى خويش نسبت به مردم و نيز برداشتى كه از ساختار
اقتصادى و اجتماعى كشور خود دارند به افراد يا گروههاى خاص اجتماعى، يا مصرف
كنندگان يك كالاى ويژه، سوبسيد پرداخت مى‏كنند و در اين راستا هدفهايى را مدّ نظر
دارند، مانند: برقرارى عدالت اقتصادى و مسأله توزيع درآمدها، اهميت دادن به
معيارهاى ارزشى، بهبود اخلاق اجتماعى و ايجاد حسّ برابرى و برادرى در اقشار مختلف
اجتماعى، حمايت از گروههاى كم درآمد و آسيب پذير، تحقق شعارها و آرمانهاى انقلابى.
گهگاه نيز براى كاهش ناآراميها و عصيانهاى اجتماعى و كاستن از جوّ روانى و التهابات
ناشى از عدم اطمينان اقتصادى مردم، نياز به يك سيستم حمايتى احساس مى‏گردد.

 ممكن است در برخى از كشورهاى
جهان‏سوم، برقرارى يك سيستم حمايتى به دلايلى نه چندان منطقى انجام گيرد. اين گونه
كشورها معمولاً ثروتهايى باد آورده دارند، نظير كشورهاى صادركننده نفت حاشيه خليج
فارس. جناحهاى حاكم در اين سرزمينها كه بيشتر ثروت و درآمد عمومى را به خود اختصاص
داده‏اند و مردم را نانخور خود به حساب مى‏آورند، گاهى اوقات تلاش مى‏كنند تا
كالاهاى مصرفى با قيمتى بسيار كمتر از قيمت تمام شده، در اختيار توده‏هاى فقير
قرار داده شود چون اين كار را نوعى اظهار سخاوتمندى مى‏دانند و تظاهر به ثروتمندى
و غنا را از وجوه اقتدار حاكميت خويش به شمار مى‏آورند.

 در اين كه آيا پرداخت
سوبسيدها، از لحاظ تحقق بخشيدن به “كارايى اقتصادى” و يا از جهت بهبود “توزيع
درآمد” و “رفاه اجتماعى” و حتى از ديدگاه اخلاقى، صحيح است يا خير؟ جاى سخن بسيار
است. در مقاله حاضر كوشيده‏ايم با اشاره‏اى گذرا به نظام حمايتى در ايران، منافع و
مضارّى را كه اين امر، از جهات متفاوتى، باعث گرديده است، مختصراً بيان نموده و
سپس مشكل حذف سوبسيدها را بررسى كنيم. در پايان هم پيشنهادهايى را ارائه نموده‏ايم
تا شايد گامى در جهت حل مشكل برداشته باشيم.

 سيستم حمايتى در ايران

 گرچه پيش از افروخته شدن آتش
جنگ تحميلى و همچنين قبل از انقلاب، پرداخت سوبسيد براى برخى از كالاها مرسوم بوده
است، ليكن در زمان جنگ عراق عليه جمهورى اسلامى ايران دولت با توجه به كمبود شديد
بودجه ارزى و كاهش واردات و كم شدن كالاهاى ضرورى و بالا رفتن قيمتها، جهت كمك به
اقشار مستضعف و توده مردم، نظام حمايتى جديدى را پايه گذارى كرد. اين نظام حمايتى،
با عنايت به اهدافى كه از آن دنبال مى‏شد و نيز با توجه به اين كه در سالهاى بعد بر
گستره آن افزوده گشت و بسيارى از كالاها را در برگرفت، حايز اهميّت است.

 پرداخت سوبسيد به كالاها كه جز
چند قلم خاص مانند نان، بقيه به علت كمبود همراه با سهميه‏بندى انجام گرفت، در
آغاز امرى موقتى و زودگذر به حساب مى‏آمد. در اين زمان، هدف دولت اين بود كه با
سهميه‏بندى كالاهاى اساسى و پرداخت سوبسيد آنها، توده مردم مسلمان را يارى نمايد
كه همانند پيش از جنگ بتوانند نيازهاى اساسى خود را به آسانى برآورده سازند. آن
روزها غير از اقشار متوسط به بالاى جامعه و نيز برخى از خواص، كمتر كسى بود كه
پرداخت سوبسيد و اصل نظام حمايتى را مورد اشكال قرار دهد. اين كه چرا هيچ كس به
مسأله پرداخت سوبسيدها با نگاهى نقادانه نمى‏نگريست، شايد بدين علت باشد كه
دهه‏هاى اخير و پس از آن كه دولت ايران به درآمدهاى سرشار نفتى دست يافت، پيوسته
اين باور عمومى تقويت يافته است كه دولت كارآمد و توانا دولتى است كه سهم بيشترى
از مخارج زندگى مردم را به عهده گيرد. حتى وقوع انقلاب اسلامى و شعارهاى عدالت
گرايانه‏اى كه از طرف رهبران انقلاب ابراز مى‏شد به مقدار زيادى بر توقّعات و
انتظارات مردم از دولت اسلامى افزود.

 

 ابزارى براى توزيع درآمد

 دولت افزون بر تأمين مايحتاج
ضرورى مردم، اغراض ديگرى را نيز در سر داشت شايد ميل به برقرارى عدالت اجتماعى و
برابر ساختن سطح زندگى اقشار مختلف اجتماعى و نيز بهبود بخشيدن به وضعيت توزيع
درآمد، بيشترين تأثير را در اعمال اين سياست داشت؛ به عبارت ديگر، دولت قصد توزيع
مجدّد قدرت خريد و در نتيجه توزيع مجدّد درآمد، به سود مستضعفين را داشت.

 قبل از جنگ گرچه برخى از
كالاها نظير نان، قند و شكر و سوخت مشمول سوبسيد بود ليكن پس از شروع جنگ، نظام
حمايتى گسترده‏اى شكل گرفت كه در بسيارى اوقات عملكرد بازار را تحت تأثير خود قرار
مى‏داد.

 مشكل اساسى از آن جا زاده شد
كه دولت سيستم حمايتى و پرداخت سوبسيدها را به صورت عامّ، به عنوان ابزارى كارا
براى تغيير الگوى توزيع درآمد، پنداشت و بدين گونه بود كه بسيارى از كالاها و حتى
آنهايى را كه ضرورتى نداشت مشمول سوبسيد قرار داد. در حالى كه سرمايه گذارى در
امور زيربنايى از اولويت بيشترى برخوردار بود.

 در اين كه نظام حمايتى پس از
جنگ چه اثرات اقتصادى و اجتماعيى از خود به جاى گذاشته است، زمينه بسيار خوبى براى
تحقيق وجود دارد. ما در اين جا به اختصار برخى از نقاط مثبت و منفى آن را بر
مى‏شمريم:

 

 نقاط مثبت:

 1 – ضرورت: بسيارى از ما از
اين امر آگاهيم كه در دوران جنگ تحميلى كه حاكميت جمهورى اسلامى ايران از جميع
جهات، مورد تعرّض دشمنان واقع شده بود، آنچه از همه امور مهمتر مى‏نمود، تأمين
نيازهاى اساسى و ضرورى مردم بود. رساندن مواد غذايى و مايحتاج اوليه زندگى به
تمامى اقشار مردم، چيزى بود كه براى پيشگيرى از بحران اجتماعى و نيز كاستن از جو
روانى منفى ناشى از وقوع جنگ، به آن نياز شديدى احساس مى‏شد. اضافه بر اين، دولت
انقلابى نمى‏خواست كه توده‏هاى مردم مسلمان را كه در حقيقت موتور محرّك انقلاب
بودند، در تنگناى معيشتى رها سازد. بنابراين اصل سهميه‏بندى و پرداخت سوبسيد امرى
معقول بود.

 

 2 – يكسانى در مصرف كالاها:
گرچه دلايل روشنى در دست نيست كه پرداخت سوبسيد براى كالاها و اجراى نظام حمايتى –
حتى در گسترده‏ترين حالت خود – وضعيت توزيع درآمد را به نفع اقشار پايين جامعه
بهبود بخشيده باشد، بلكه شواهدى وجود دارد كه گروهى با سوء استفاده از نقطه‏ضعفهايى
كه در سيستم توزيع كالاهاى مشمول طرح وجود داشت به ثروتهاى كلان دست يافتند و بر
فاصله‏هاى طبقاتى افزودند. ليكن اين نكته را نيز نمى‏توان از نظر دور داشت كه با
عنايت به اين امر كه نظام حمايتى كم كم پيچيده‏تر و گسترده‏تر شد و بسيارى از
كالاها را در برگرفت، مى‏توان گفت به مدت چند سال سبب گشت كه عموم مردم، حداقل در
بخشى از كالاها از مصارف شبيه به هم برخوردار باشند و تقريباً فقير و غنى كالاهاى
مشابه‏اى را مصرف نمايند. اين يكسانى در برخوردارى از مصرف كالاهاى مزبور، باعث
مى‏شد كه فاصله‏هاى طبقاتى چندان عمیق و سؤال‏برانگيز به نظر نيايد و مردم بيشتر
با يكديگر احساس برادرى نمايند و اين حس برادرى و همدلى بر مقاومت ملّت در برابر
توطئه‏هاى دشمنان مى‏افزود. در سالهاى نخستين جنگ بويژه زمانى كه در آمدهاى ارزى
دولت تا حد زيادى بهبود يافت، در ميان مردم اين احساس بيشتر از هميشه ملموس بود كه
دولت اسلامى عموم افراد جامعه را به يك چشم مى‏نگرد و قصد آن دارد كه وضعيت زندگى
و رفاه اجتماعى را به سود مستضعفين تغيير دهد.

 

 3 – همسويى با معيارهاى
اخلاقى:

 با آن كه اقتصاد دانان
قضاوتهاى اخلاقى و ارزشى را چندان خوش ندارند و مى‏كوشند تا باورهاى اخلاقى خود را
در تحليل مسائل و پديده‏هاى اقتصادى دخالت ندهند و حتى تصريح مى‏نمايند كه بهينه
بودن وضعيت توليد و مصرف كالاها از جهت اقتصادى لزوماً به معناى تطبيق آن با
معيارهاى ارزشى و عدالت اقتصادى نيست، اما براى حاكميتى كه بر پايه ارزشها و اصول
اخلاقى اسلام شكل گرفته است عاملهاى اخلاقى مى‏تواند نقشى مهم را ايفا نمايد.

 به همين خاطر بايد توجه داشت
كه هر چند پرداخت سوبسيدها آن هم با اين گستردگى ممكن است از نظرگاه اقتصادى قابل
توجيه نباشد، ولى نظام حمايتى، همانند چترى بود كه بر سر همگى ملت سايه مى‏افكند و
توده‏هاى مستضعف و نيز كسانى را كه در شهرهاى دور افتاده و روستاها ساكن بودند
دربر مى‏گرفت و جزو جامعه محسوب مى‏داشت. در اين حال ضعفا همچون اندامهايى از يك
پيكر واحد بودند كه مانند ديگر اعضا تغذيه مى‏شدند. امّا پس از اين كه در سالهاى
اخير نظام حمايتى تا حد زيادى محدود گشت و سوبسيدها قطع گرديد، اين يكسان نگرى از
بين رفت و مستضعفين به “اقشار آسيب پذير” و “صاحبان درآمدهاى ناچيز” تغيير نام
دادند، كه اين عناوين چندان احترام‏آميز نبود.

 در هر حال واژه “مستضعف” كه
بارى ارزشى – مكتبى داشت در برابر عنوانهاى جديد كه با نظر خشك اقتصادى به كار
گرفته شده بود، رنگ باخت.

 برنامه ريزان اقتصادى بايد به
اين نكته عنايت داشته باشند كه نظام حمايتى سالهاى جنگ، با يك آرمان عدالت گرايانه
اعمال مى‏شد و آن را نبايد در سطح امورى چون “تأمين اجتماعى” و “بيمه بيكارى”
انگاشت. در تحت نظام حمايتى، مستضعفين اين احساس را داشتند كه حق خويش را مى‏گيرند
ولى اكنون در بين آنها اين باور تقويت شده است كه دولت به آنان به چشم “ناتوانانى
كه از عهده مخارج زندگى بر نمى‏آيند” مى‏نگرد و لذا ثروتمندان جامعه را تشويق
مى‏كند كه آنان را زير بال و پر خويش بگيرند.

 

 نقاط منفى:

 1- اسراف كارى و اتلاف منابع:

 هرچند در زمانى كه كالاهاى
مشمول سوبسيد به وفور در اختيار مصرف كنندگان قرار داده شده بود خيلى از افراد به
اين گونه كالاهاى كوپنى “با بى‏رغبتى” مى‏نگريستند ولى با وجود اين، مصرف كالاهاى
مزبور در بسيارى از مناطق رو به فزونى گرفت. اين افزايش مصرف كه در برخى از اقلام
خاص همانند نان و فرآورده‏هاى نفتى و… شتاب‏آلود بود، ريشه در اسرافكارى داشت.
تقويت اين روحيه در ميان افراد جامعه باعث گرديد كه اكنون در مى‏يابيم كه بسيارى
از مردم از شناخت ارزش واقعىِ اين نوع كالاها غافلند. اين امر، خود به خود يك معضل
اقتصادى است و چنانچه در رفتار مصرفى جامعه ما تغييرى صورت نپذيرد براى آينده
منابع كشور مخاطره آميز خواهد بود؛ براى مثال، وضعيت مصرف فرآورده‏هاى نفتى و سير
فزاينده آن به طورى است كه اگر در اين زمينه تصميمى جدى و قاطع گرفته نشود، آينده
صادرات اين‏گونه مواد با خطر حتمی روبه‏رو است و دور نيست كه زمانى فرا رسد كه حتى
جوابگوى مصرف داخلى نيز نباشيم.

 

 2- آسيب ديدن توليدات ملى:

 لازمه اعمال نظام حمايتى با
چنين وسعتى، اخلال در كاركرد عرضه و تقاضاى بازار و سيستم طبيعى قيمتها بود. دولت
از آن جا كه مانند گذشته ارز كافى براى واردات كالاها و اشباع تقاضاى بازار نداشت،
ناچار به انجام سهميه‏بندى گرديد. اين سهميه‏بندى كه با تعيين قيمت رسمى همراه
بود، باعث شد كه توليدكنندگان بخش خصوصى اطمينان كافى به سودآورى فعاليتهاى آينده
خود نداشته باشند و به اين دليل كه جز در موارد خاصى مانند گندم و برنج و…
كمكهاى جبرانى در اختيار توليد كنندگان قرار نمى‏گرفت خيلى از آنان از ادامه توليد
منصرف شدند. آنان با توجه به تعيين قيمت رسمى محصولات خويش از جانب دولت، انتظار
زيادى به تحصيل سود در آينده نداشتند. در اين هنگام چاره‏اى جز تن دادن به يك نظام
اقتصادى با برنامه ريزى متمركزتر كه در تحت آن بيشتر شركتهاى توليدى عمده را دولت
اداره مى‏كرد، نبود و پس از گذشت يك دهه دولت در اين زمينه كارنامه افتخارآميزى را ارائه نداد، زيرا
بسيارى از شركتهاى تحت پوشش، كه مديريت لايق اقتصادى نداشتند، ضرردهى بالايى
داشتند و وظيفه توليد تعداد زيادى از كالاها به دوش دولت افتاده بود كه از انجام
همه آنها ناتوان بود. براى همين است كه اكنون ايجاد فضايى كه در آن توليد كنندگان
بخش‏خصوصى از سود عادلانه‏اى برخوردار باشند، براى به كارگيرى ظرفيت كامل توليدى
كشور از ضروريّات مى‏نمايد.

 

 3- ناهمگونى با عدالت اقتصادى:

 برخى از صاحبنظران بر اين
باورند كه پرداخت سوبسيد به طور عامّ و همسان به تمامى افراد ملّت، بدون توجه به
توانايى مالى و سطح درآمد آنان، كارى نابجاست، زيرا صاحبان درآمدهاى بالا نيازى به
اين كمكها ندارند. بر خلاف اقشار ضعيف و كم درآمد كه از پرداخت هزينه‏هاى زندگى
خود ناتوانند. بنابراين در نهايت، اين طبقات بالاى جامعه هستند كه سود خواهند برد.

 نظام حمايتى در صورتى مى‏تواند
صحيح و مؤثر باشد كه فاصله‏هاى درآمدى را كمتر كند؛ يعنى سوبسيدها به همان كسانى
پرداخت شود كه مستحق آن هستند.

 اين سخن، گرچه در مرحله گفتار
معقولانه به نظر مى‏آيد، اما در مرحله عمل بايد دانست كه دولتها معمولاً در
شناسايى واجدين شرايط دريافت اين كمكها، مهارت بالايى از خود نشان نداده‏اند.
ضمناً ممكن است اجراى اين طرح در عمل به علت عدم يك سيستم توزيع مناسب، بسيار مشكل
باشد.

 

 4 – تغيير الگوى مصرف:

 پرداخت سوبسيد كالاها و مسأله
سهميه‏بندى باعث شد كه تقاضاى كاذبى براى اين گونه كالاها به وجود آيد، تا جايى كه
بيشتر خانوارها پس از برقرارى نظام حمايتى سليقه مصرفى خود را تغيير دادند؛ مثلاً
مصرف اقلامى چون برنج و روغن نباتى و نيز كره و گوشت وارداتى و غيره كه در خيلى از
روستاها و نقاط دور افتاده معمول نبود، رواج يافت و بر ميزان مصرف اين كالاها بطور
سرانه افزوده گشت. اين تغييرات در سليقه‏هاى مصرف‏كنندگان هرچند محتمل است در برخى
موارد مانند پودرهاى لباس شويى و صابون و مواد غذايى ضرورى و غيره، به نفع بهداشت
و سلامت جامعه باشد، ولى از نظر اقتصادى چندان به صلاح نبود، زيرا سوق دادن مصرف
عمومى به سوى كالاهاىِ خاصى كه اكثر آنها از طريق واردات تأمين مى‏شد و بنيه
توليدى كشور در اين زمينه‏ها محدود بود، نمى‏تواند مثبت ارزيابى گردد.

 در گذشته‏اى نه چندان دور،
مردم وطن ما به سبب شرايط متنوّع جغرافيايى و آب و هوايى كه در ايران وجود دارد،
در هر منطقه‏اى با توجه به شرايط اقليمى خاص آن، به مصرف كالاى بخصوصى روى آورده
بودند كه معمولاً در توليد آن خودكفا بودند. اين سليقه آنها كه خالى از حكمت نبود،
گذران زندگى را بر ايشان سهل ساخته بود.

 

 5 – نبود يك سيستم توزيع
مناسب:

 عملكرد دولت سبب گشت كه خود وى
در بيشتر بخشها به صورت توليد كننده منحصر به فرد در آيد. در اين اواخر، اداره اين
شركتها، كه نيروى گروهى از كاركنان متخصص و ماهر دولت را مى‏گرفت، بارى سنگين و
تحمل ناپذير بود.

 بر خلاف امر توليد كه دولت نقش
اصلى را داشت، متأسفانه در سيستم توزيع دست بخش خصوصى تا حدى باز گذاشته بود، به
گونه‏اى كه اين بخش خصوصى بود كه در توزيع حرف اول را مى‏زد. كاركرد شركتهاى
تعاونى نيز نتيجه شگرفى در بر نداشت و در حالى كه دولت در امر تملّك شركتها مصرّ
بود و اكثر آنها را در اختيار خود داشت، نيروى چندانى براى برخورد با واسطه‏ها كه
بخش بزرگى از بازار را در تسلّط خود داشتند، نداشت.

 به غير از كالاهايى مانند قند
و شكر و روغن و… كه با كوپن‏هاى رسمى توزيع مى‏شد، در ساير كالاهايى كه براى
آنها سوبسيد زيادى پرداخت مى‏گرديد، اين فروشندگان و واسطه‏هاى فروش بودند كه نفع
اصلى را مى‏بردند. همين عدم نظارت، سبب شد كه سهم زيادى از منافع نظام حمايتى – كه
قرار بود به مصرف كنندگان جزء برسد – به چنگ اخلال‏كنندگان در سيستم توزيع افتاد،
و به همين خاطر است كه مى‏بينيم نظام حمايتى، وضعيت درآمد را بهبود نبخشيد، بلكه
پس از گذشت چند سال نتايج ناخوشايندى هم به بار آورده و بخش خصوصى فربه‏تر از
هميشه بر جاى باقى ماند، در حالى كه بر فاصله‏هاى درآمدى گروههاى اجتماعى افزوده
شده بود. شايد دولت كه از حسن نظر كافى برخوردار بود، اگر اكثر نيروى خود را به
جاى تسلط بر شركتهاى توليدى، صرف تنظيم يك سيستم توزيع مناسب كالا مى‏نمود، نتايج
رضايت‏بخش‏ترى به دست مى‏آمد.

 

 × حذف سوبسيدها:

 با دقت به مباحث گذشته مى‏توان
دريافت كه چرا دولت هم اينك بر برنامه‏هاى تعديل اقتصادى و محدود ساختن نظام
حمايتى پافشارى مى‏ورزد. در حالت كنونى احساس مى‏شود كه ادامه نظام حمايتى با شكل
سابق، به نفع آينده كشور نيست و با حفظ منابع اقتصادى جامعه سر ناسازگارى دارد.

 در شماره آينده به اميد
پروردگار، اين مسأله را مورد تجزيه و تحليل قرار خواهيم داد كه اولاً: اهداف عمده
دولت از حذف سوبسيدها چيست؟ و ثانياً: در اجراى برنامه‏هاى آينده چه نكاتى را بايد
در نظر داشت.

 ادامه دارد

/

نظريه اتحاد آسيايى

نظريه اتحاد آسيايى

سناريوهاى شكل يابى

آخرين قسمت

دكتر محمد رضا حافظ نيا

 

 در بحثهاى گذشته به بررسى
ضرورت تشكيل اتحاد آسيايى و اهداف و كار كردهاى آن پرداخته شد. اينك اين سئوال
مطرح است كه چگونه مى‏توان انتظار داشت اين اتحاد شكل بگيرد؟ و روشهاى احتمالى تشكيل
آن كدامند؟

 آنچه مسلم است اين است كه
احساس نياز به تشكيل اين اتحاديه بايد در وجود تمام يا تعدادى از كشورهاى آسيايى
بويژه آنها كه اهميت ژئوپليتيكى دارند، به وجود آيد. براى شروع مراحل اوليه كار و
توضيح و توجيه مسأله، لازم است يك يا چند كشور، پيشگام اين حركت شوند تا فرهنگ
اتحاد، تدريجاً استقرار يافته و مقدمات ايجاد و سازماندهى آن فراهم آيد. براى شكل
دادن به اتحاديه مزبور، سناريوهاى متعددى قابل تصور است كه در اين جا به چهار مورد
آن اشاره مى‏شود:

 

 1 – سناريوى فرا گير و يك
مرحله‏اى:

 اين سناريو از همان آغاز راه،
تمام يا اكثر كشورهاى آسيايى را شامل مى‏شود. براى تحقق آن، كشور يا كشورهاى
پيشنهاد دهنده مى‏توانند به تشكيل كنفرانس عمومى، با حضور كليه يا اكثر كشورهاى
آسيايى اقدام كنند.1

 اين كنفرانس مى‏تواند در سطح
سران يا وزراى امور خارجه كشورهاى آسيايى تشكيل شود و براى شروع كار و توجيه و
زمينه‏سازى آن مى‏توان اجلاس مشترك سفراى كشورهاى آسيايى را در كشور يا كشورهاى
پيشگام تشكيل داد.

 البته اين سناريو مستلزم وجودِ
باور، نگرش و رفتار هماهنگ دولتهاى آسيايى نسبت به اين اتحاديه و نيز نسبت به
مسائل و مناسبات بين المللى است كه در حال حاضر به دليل فقدان دو عامل ياد شده به
نظر مى‏رسد تحقق سناريوى فراگير در كوتاه مدت، مقدور نباشد، زيرا كشورهاى آسيايى
در موضوعات ياد شده تجانس لازم را ندارند. هر چند نمى‏توان از آن صرف نظر نمود و
تلاشهاى مربوطه را بى‏ثمر دانست و آزمايش آن براى امكان سنجى ميزان تحقق اين
سناريو، كارى به صلاح است.

 

 2 – سناريوى قطبهاى
منطقه‏اى:

 در بررسى وضعيت نواحى
جغرافيايى و ژئوپليتيكى آسيا مشخص شد كه اين قاره به هشت ناحيه تقسيم مى‏شود كه در
هفت ناحيه آن، امكان پيدايش نظام منطقه‏اى وجود دارد و نيز گفته شد كه در هر ناحيه
جغرافيايى يكى از كشورها از وزن و منزلت ژئوپليتيكى بالاترى برخوردار است و به
همين اعتبار، قادر است بر نظام منطقه‏اى تأثير بگذارد. حال خواه اين نظام شكل رسمى
داشته باشد يا نداشته باشد تفاوت چندانى نمى‏كند، زيرا در هر صورت كشورى كه وزن
ژئوپليتيكى بالاترى دارد، خود به خود بر مناسبات و فعل انفعالات منطقه‏اى تأثير
مى‏گذارد و گاهى نقش محورى پيدا كرده و رهبرى مجموعه را به عهده مى‏گيرد.

 اين سناريو، تحقق اتحاد را در
دو يا چند مرحله مقدور مى‏سازد؛ يعنى در آغاز كار، هسته اوليه اتحاد با حضور
كشورهاى قطبى مناطق ژئوپليتيكى آسيا تشكيل شود و در مرحله دوم تعدادى از كشورهاى
هر منطقه به اتحاد وابسته گردند و بالاخره تدريجاً كليه يا اكثر كشورها به عضويت
اتحاديه درآيند.

 بر اساس اين سناريو، كشورهاى
ژاپن، چين، اندونزى، هند، ايران، تركيه و قزاقستان، هسته اوليه اين تشكل را به
وجود خواهند آورد. البته اين سناريو نيز بدون مشكل نيست، زيرا روابط هند با چين و
چين با ژاپن، چنان حسنه نيست و آنها با يكديگر اختلافات ارضى و ايدئولوژيك و سياسى
دارند. هر چند اين اختلافات شديد نيست ولى مانع قابل توجهى بر سر راه اين
سناريوست.

 

 3 –
سناريوى گزينشى و چند مرحله‏اى:

 بر اساس اين سناريو، هسته
اوليه اتحاديه مى‏تواند با حضور چند كشور آسيايى كه داراى ديدگاهها و مواضع مشترك
در امور قاره‏اى و بين‏المللى هستند به وجود آيد. سپس در مراحل بعدى و به طور
تدريجى ساير كشورهاى آسيايى جذب آن گردند؛ به عنوان مثال، كشورهايى كه در مسائلى
نظير رابطه با آمريكا يا تركيب اعضاى شوراى امنيت يا استقلال سياسى و اقتصادى يا
امنيت آسيا و نظاير آن ديدگاهها و مواضع و مسائل مشترك دارند مى‏توانند هسته اوليه
اين اتحاد را تشكيل دهند. سپس با توسعه روابط و نيازهاى متقابل بر تحكيم آن افزوده
و با تشويق و ترغيب سايرين آنها را به اتحاد خود بپيوندند. در اين سناريو مى‏توان
كشورهاى چين، ايران، پاكستان و كره‏شمالى را هسته اوليه اتحاديه در نظر گرفت كه
ويژگى مشترك آنها داشتن مواضع نسبتاً هماهنگ در مسائل بين‏المللى بويژه در رابطه
با سياستهاى آمريكاست.

 اين سناريو نسبت به سناريوهاى
ديگر امكان تحقق بيشترى دارد و اين كشورها مى‏توانند پيشتاز حركت تأسيس اتحاديه
آسيايى نيز به شمار آيند. از سوى ديگر اين چهار كشور با هم پيوستگى ارضى داشته و
از غرب تا شرق آسيا امتداد مى‏يابند و به دليل دسترسى بدون واسطه به آبهاى آزاد
جهان قادرند شبكه حمل و نقل دريايى فعّالى را به وجود آورده و با توسعه قدرت
دريايى مشترك، نقش فعالى را بين دو اقيانوس كبير و هند به عهده گيرند؛ به عبارتى
قادرند محورهاى ژئواستراتژيك آسيا را از غرب تا شرق، هم در زمين، هم در دريا و هم
در هوا در كنترل خود گيرند.

 نكته ديگر اين كه كليه مناطق
ژئوپليتيكى آسيا بدون واسطه پيرامون اين محور ژئواستراتژيك قرار گرفته‏اند و لذا
امكان جذب تدريجى كشورهاى مناطق مزبور به اتحاديه وجود دارد.

 

 4 – سناريوى تركيبى:

 اين سناريو، تركيبى از
سناريوهاى دوم و سوم است؛ بدين معنا كه هسته اوليه اتحاديه را مى‏توان از كشورهاى
چهارگانه سناريوى سوم و نيز يك يا چند كشور قدرت درجه دوم و سوم نواحى ژئوپليتيكى
آسيا تشكيل داد. در اين سناريو بايد چهار كشور چين، ايران، پاكستان و كره شمالى
مبناى كار قرار گيرند و از مناطق ژئوپليتيكى، بسته به ميزان تجانس و همگرايى با
اين مجموعه، كشورهاى داراى وزن ژئوپليتيكى درجه 2 و 3 و… را جذب اتحاديه نمود و
در هسته اوليه آن جاى داد؛ مثلاً اندونزى و مالزى، تركيه، بنگلادش، سوريه،
قزاقستان، ازبكستان، تركمنستان، تاجيكستان، قرقيزستان، آذربايجان، سريلانكا و
احتمالاً گرجستان و ويتنام را مى‏توان در مرحله اول، جذب شكل‏گيرى هسته اتحاديه
آسيا كرد.

 نكته‏اى كه بايد در شكل دهى به
اتحاديه آسيايى مد نظر قرار گيرد اين است كه كشورهاى هند و ژاپن كه از موقعيت قطبى
در ناحيه آسياى جنوبى و آسياى شرقى بحرى برخوردارند داراى تجانس كمترى با مجموعه
آسيا هستند، ضمن اين كه از وزن ژئوپليتيكى قابل توجهى در سطح بين المللى نيز
برخوردارند. حضور اين دو كشور در مراحل آغازين كار و شكل يابى هسته اوليه اتحاديه،
مانع از تحقق آن خواهد شد، زيرا اولاً تجانس آنها با بقيه آسيا از درجه بالايى
برخوردار نيست. ثانياً داراى وضعيت ژئوپليتيكى خاصى نسبت به همسايگان خود هستند؛
مثلاً هندوستان با سه همسايه خود يعنى پاكستان، چين و سريلانكا مسأله دارد و ژاپن
نيز به دليل گرايش به سمت جامعه اقيانوس آرام از هويت آسيايى كمرنگى برخوردار شده
است و علاوه بر آن، با چين و كره شمالى مشكل دارد و سابقه سوء استعمارگرى و تجاوز
به همسايگان – به ويژه در جنگ جهانى دوم – دارد و به نظر مى‏رسد رفتار آن نسبت به
اتحاديه آسيا مشابه رفتار انگليس نسبت به جامعه اروپا باشد.

 بنابر اين در مراحل اوليه كار
از درگير كردن اين كشورها بايد پرهيز شود در غير اين صورت اتحاديه، سرانجامى
نخواهد گرفت. ولى در بلند مدت و پس از آن كه اتحاديه پايه‏هاى مستحكمى يافت و
توانست اكثر كشورهاى آسيايى را عضو كند امكان جذب ژاپن و هند وجود خواهد داشت،
زيرا عدم عضويت آنها به معناى از دست دادن بازار قدرتمند آسيا خواهد بود.

 در خاتمه اين بحث، توصيه
مى‏شود كليه تلاشهاى مربوط به تشكيل اتحاديه آسيا متوجه سناريوهاى سوم و چهارم
بشود تا پس از شكل‏يابى هسته اوليه بتوان به طور تدريجى و در مراحل بعد ساير
كشورهاى علاقه‏مند را از كليه نواحى جغرافيايى و ژئوپليتيكى آسيا جذب آن نمود.

 تشكيل اتحاديه آسيا يقيناً
دستاوردهاى مفيدى براى كشورهاى آسيايى به همراه خواهد داشت كه ايجاد بازار مشترك
اقتصادى آسيا براى پاسخگويى به نيازهاى متقابل كشورها، ايجاد نهاد داورى مشترك
براى رسيدگى و حل و فصل دعاوى فى مابين، احياء هويت آسيايى، تأمين امنيت جمعى
كشورهاى آسيا، ايجاد شبكه كمربندى حمل و نقل زمينى و هوايى و دريايى، ايجاد شبكه
ارتباطى و رسانه‏اى مشترك، كسب قدرت برتر جهان و تأثيرگذارى بر نظام بين‏المللى و
از همه مهمتر انقراض سلطه تاريخى اروپا و آمريكا بر آسيا از نمونه‏هاى بارز آن
است.

 پايان

 

 1 ) جمهورى اسلامى ايرا به
لحاظ اين كه اولين كشور مطرح كننده نظريه اتحاد آسيايى است مى‏تواند به عنوان كشور
پيشنهاد دهنده، كنفرانس مزبور را تشكيل دهد.

/

مُدّرس ديانت، در عرصه سياست

مُدّرس  ديانت، در عرصه سياست

غلامرضا گُلى زواره

 

× ستاره آسمان كوير

 فقيه مجاهد و دانشور پرهيزگار،
آية اللّه سيّد حسن مدرس، يكى از چهره‏هاى درخشان جهان تشيّع به شمار مى‏رود. وى
از سُلاله پاك خاندان عصمت و طهارت است كه نسبش به حضرت امام حسن مجتبى(ع) مى‏رسد
و به استناد شرح حالى كه به قلم خويش نگاشته و براى روزنامه اطلاعات فرستاده1 و بر
حسب نسب نامه‏اى كه مرحوم آية الله العظمى مرعشى نجفى‏رحمه الله براى خاندانش
تنظيم نموده،2 از طايفه ميرعابدين زواره‏اى است. او از همان دوران كودكى با مصايب
و سختيها آشنا شد و طعم تلخ محروميت را چشيد و همين مشقّات در ساختن شخصيّت وى به
عنوان انسانى مقاوم، قانع و بردبار مؤثر بود. آن شهيد والامقام، اخلاق و رفتار
اسلامى را از مكتب اهل بيت آموخت و وجود پدرى زاهد و وارسته چون سيد اسماعيل در
ترسيم سيماى معنوى وى نقش مهمى را دارا بود. جدّش “مير عبدالباقى” كه به تربيت سيد
حسن همّت گماشت از سادات طباطبایی “زواره” بود كه به قمشه (شهرضا) كوچيد و در اين
شهر به افاضه علمى و نشر فرهنگ اسلامى مشغول شد.

 شهيد مدرس در سنين جوانى به
مقام اجتهاد رسيد و از لحاظ علمى و فقهى، شخصيتى نمونه، مجتهدى جامع الشّرايط،
صاحب فتوا و شايسته تقليد بود، مرحوم آيةاللّه العظمى مرعشى نجفى‏رحمه الله ضمن
اشاره به آثار قلمى و انديشه‏هاى فقهى وى مى‏نويسد:

 “… حقير در سفر اخير خود
در تهران نظر به مقام دوستى و علاقه‏مندى ايشان به مرحوم والد، مكرّر خدمتشان
مى‏رسيدم و از بيانات آن مرحوم مستفيض مى‏شدم و از آن بزرگوار در روايت احاديث
استجازه نمودم… .”3

 آية الله حاج سيد محمد رضا
بهاءالدّينى از مجتهدان با سابقه حوزه علميه قم مى‏گويد:

 “مرحوم مدرس يك رجل علمى و
دينى و سياسى بود و اين گونه فردى مهمتر از رجل علمى و دينى است، زيرا اين مظهر
ولايت است كه اگر ولايت و سياست مسلمين نباشد ديگر فروع اسلامى تحقق كامل
نمى‏يابد.”4

 از شهيد مدرس، آثار متعددى در
فقه، اصول و مباحث اجتماعى – سياسى باقى است كه اغلب آنها به صورت مخطوط باقى
مانده و هنوز به زيور طبع آراسته نشده است.

 

 × عزت قناعت

 مدرس، علاوه بر آن كه در
كمالات علمى و خصوصيات معنوى از نوادر محسوب مى‏شود، در عرصه سياست نيز نابغه است.
وى با شجاعتى كم‏نظير به جنگ با ستم و هرگونه سلطه‏گرى برخاست و در هولناك‏ترين
شرايط تاريخى و اختناق رضاخانى، عَلَم مبارزه را يك تنه بر دوش گرفت و در راه
انجام رسالتى كه عهده‏دار آن بود، ترور، زندان، تبعيد و شهادت را به جان و دل
پذيرفت.

 او تا پايان عمر، ساده زيست و
همين ويژگى او را در مبارزه مستمرش با استبداد و استعمار موفق ساخت، او با قناعت و
عزت نفس، همه بيمها را از دل خويش زدوده بود و عقيده داشت قناعت، استقلال را حفظ
مى‏كند. فقرى كه مدرس براى خود برگزيده بود، همان است كه پيامبر اسلام(ص) بدان
افتخار مى‏كند و مى‏فرمايد: “الفقر فخرى”.

 دولت فقر خدايا به من
ارزانى دار

 كاين كرامت سبب حشمت و
تمكين من است

 تلاش براى معاش همچون
ساده‏ترين كارگران، شيوه‏اى بود كه مدرس از مكتب مولايش اميرمؤمنان(ع) آموخته بود،
او دراين‏باره مى‏گويد:

 “براى تهيه مخارج روزانه و
هزينه تحصيل مجبور بودم كه در ايام تعطيلات به دهات بروم و لباس عوض كنم و مشغول
كار عملگى و بنّايى گردم تا مخارج تحصيل هفته بعد را فراهم كنم.”5

 مى‏نويسند: بعد از ظهر كه به
درس و بحث حاضر مى‏شد، شلوارش پُر از گِل بود، زيرا مدّتها در خانه مخروبه‏اى كه
شترداران مهيارى (برحسب نذرى كه داشتند) برايش خريده بودند، خشت مى‏زد تا آن را
بازسازى كند. به هنگام تحصيل در نجف اشرف نيز روزهاى جمعه كار مى‏كرد و از درآمد
آن، نان خشك مى‏خريد و تكّه‏هاى آن را روى صفحه كتاب خويش مى‏گذاشت و مى‏خورد تا
به قول خودش از تمام وابستگيها آزاد شود.

 وقتى در مدرسه سپهسالار تدريس
مى‏كرد، يكى از شاگردانش او را در روستايى از توابع شهريار ديده بود كه سرقنات
همراه با عدّه‏اى مقنّى مشغول كار است و چرخ كشى مى‏كند، وقتى اين شاگرد به استاد
خويش چنين برنامه‏اى را يادآور مى‏شود مدرس مى‏گويد: مگر نشنيده‏اى كه جدّم فرمود:

 “لنقل الصخرة من قلل
الجبال احبّ الى من منن الرجال؛ به نزد من، كشيدن سنگ از بلنداى كوه بِه از منّت
زمردان زمانه است.”

 محل پذيرايى مدرس در تهران (وقتى
نماينده مجلس بود) اتاقى بود به ابعاد چهار متر و نيم در شش متر كه در حدود سه
چهارم آن با زيلو فرش شده و بقيه بدون فرش بود.6

 لباس و پيراهن و قبا و عمامه و
جورابش ساده و بافت و دوخت وطن بود، چه آنكه به استعمال البسه وطنى و ساير مصنوعات
ساخت كشور التزام عملى داشت، خوراكش بيشتر نان و ماست و گاهى مختصر آبگوشت كم چربى
بود.7

 وجود چنين ويژگيها در شخصيت
مدرس است كه حضرت امام خمينى قدس سره مى‏فرمايد:

 “سعى كنيد مثل مرحوم مدرس
را انتخاب كنيد، البته مثل مدرس كه به اين زوديها پيدا نمى‏شود شايد آحادى مثل
مدرس باشند.”8

 و مقام معظّم رهبرى – حضرت آية
الله‏خامنه‏اى – طى پيامى به مناسبت سالروز شهادت اين روحانى مبارز فرموده‏اند:

 “. . . مدرس به عنوان يك
روحانى كه از چشمه فيّاض دين رهايى‏بخش و انسان‏ساز اسلام سيراب بود در انجام
تكليف الهى و شرعى خويش، تنها بودن را بهانه سكوت قرار نداد و چه بسا كه در بسيارى
از جريانات سياسى كشور، تنها يك فرياد مخالف بود كه پرده خفقان حاكمه را مى‏دريد و
آن فرياد خروش دشمن‏شكن مدرس بود. . . مدرس، به حق افتخار جامعه روحانيّت بخصوص در
قرن حاضر و نمونه‏اى از مقاومت جامعه روحانيّت در همه زمانهاست … .”9

 

 × تأكيد بر استقلال ايران

 مدرس بر استقلال همه جانبه
ايران مى‏انديشيد و هيچ گونه وابستگى را نمى‏پذيرفت، شعارش كه سرلوحه مبارزاتش با
سلطه‏گران بود، موازنه عدمى است، وى عقيده داشت جان و فطرت آدمى بايد از هرگونه
قيد و بند دنيوى آزاد باشد تا مراتب انسانيت و آزادگى خويش را حفظ نمايد.

 شعار “نه شرقى نه غربى”، كه
امروزه در تظاهرات ميليونى مردم مسلمان ايران به گوش مى‏رسد و كاخ استكبار را به
لرزه درآورده است، بازتاب فرياد تاريخى مدرس است، او اين شعار را در قالب “موازنه
عدمى” مطرح نمود و هدف از آن عدم وابستگى فرهنگى، سياسى، نظامى و اقتصادى به
قدرتهاى چپاولگر بود. او در ابراز عقايد و انديشه‏هاى خود ترسى به دل راه نداد و
گفت: “من عقيده خود را اظهار مى‏كنم ولو مخالفت با تمام مردم روى زمين باشد.”10
زمانى كه حاكمان عصر، زمزمه سرداده بودند كه نماينده هر عصر بايد مشهورترين فرد
منطقه باشد، مرحوم مدرس فرياد كشيد: اين حرف اشتباه است، نماينده هر منطقه بايد
بصيرترين شخص نسبت به اوضاع منطقه باشد، مشهورترين را مى‏خواهيم چه كنيم؟11

 او در تمام موارد با صراحت
خويش مطالب را بيان مى‏داشت و بدون كوچكترين لفافى، عقيده خود را كه از حقايق و
معارف اسلامى الهام مى‏گرفت بيان مى‏كرد، وقتى فرستاده دولت انگليس به او گفت: اگر
ما دست از رضاخان برداريم شما نيز دست از مخالفت با سياست ما برمى‏داريد، مدرس
مى‏گفت: وقتى شما او را رها كنيد، تازه من او را مى‏چسبم و هنگاميكه رضاخان ديوانه
و عاصى گريبان پيراهن كرباسش را در مشت گرفت و با نعره گفت: آخر سيّد تو از جان من
چه مى‏خواهى؟ مدرس با استوارى خاص و سيمايى مصمم گفت: مى‏خواهم كه تو نباشى.12

 معروف است موقعى كه مدرس به
ملاقات سلطان عثمانى رفته بود، ضمن مذاكره درباره اتحاد اسلام و احتمال وقوع حوادث
گفته بود: “من همين قدر مى‏دانم كه هر كس به حدود مملكت ما تجاوز كرد تفنگ
برمى‏داريم و اول او را مى‏كشيم و بعد اگر در او اثرى از مسلمانى ديديم، بر او
نماز مى‏گزاريم و بر طبق آداب اسلامى او را به خاك مى‏سپاريم.”13

 او هيچ گاه راضى نشد كه ايران
در زير پرچم يكى از دولتهاى بزرگ قرار گيرد، مدرس خطاب به گروهى فرصت طلب عصر خويش
كه ادّعاى روشنفكرى هم داشتند گفت: “آقايان عزيز ملت محض خاطر رضاى شما نمى‏خواهد
بميرد، شما هم راضى نشويد كه ملت ايران استقلالش فداى شهوت و رضاى شما شود.”14

 و در جايى ديگر اين نكته را
گوشزد مى‏نمايد كه: “يك اشخاص رنگ پيدا كردند، آمدند و گفتند كه عقيده ما تمايل به
سياست انگليس است، شايد يكى پيدا شود و بگويد عقيده سياست من روس است بر ضد او
هستيم، ايرانى مسلمان بايد مسلمان و ايرانى باشد دشمن ديانت ما دشمن استقلال ماست.”15
وقتى عده‏اى از رجال سياسى مطرح كردند كه براى حفظ موجوديّت و بقاى كشور به ناچار
بايد با قدرتهاى جهان روابط حسنه داشته باشيم، مدرس گفت: “البته روابط با تمام دول
بايد حسنه باشد، اما حسنه چيست نسبت به همسايه‏ها؟ به غير همسايه‏ها، نسبت به دولت
شمال ]روس[ نسبت به دولت جنوب ]انگليس[ تا چه اندازه و چه نسبت، من بايد حسن را در
ترازو بسنجم و ببينم سبكى و سنگينى آنها را، ببينم به اندازه خودش هست يا كم هست
يا زياد هست تا آن ميزان را نفهمم نمى‏توانم قانع شوم.”16 او اصولاً از هر نوع
دخالت بيگانگان كه تمامیت ارضى ايران را تهديد مى‏كرد، نفرت داشت و طىّ نطقى گفت: “هر
دولتى بخواهد رنگ يكى از قدرتها را داشته باشد، من كه مدرس هستم با او مخالفت
مى‏كنم، خواه رنگ شمال باشد، خواه رنگ جنوب، خواه رنگ آخر دنيا.”17 (منظور
آمريكاست) و در بيانى ديگر فرياد مى‏زند: “من با سياستهايى كه آزادى و استقلال ملت
ايران و جهان اسلام را تهديد مى‏كند مبارزه مى‏كنم، راه و هدف خود را هم مى‏شناسم،
در اين مبارزه هم پشت سر خود را نگاه نمى‏كنم كه شما يا كسان ديگر مرا همراهى
مى‏كنيد يا نه.” هنگامى كه روس و انگليس خود را براى دخالت در ايران مهيّا كرده
بودند مدرس به ملت ايران هشدار مى‏دهد كه براى جلوگيرى از تجاوز مهيّا باشند.

 “ما نسبت به دول دنيا دوست
هستيم، چه همسايه، چه غير همسايه، چه جنوب چه شمال، چه شرق چه غرب، و هر كسى
متعرّض ما بشود، متعرّض آن مى‏شويم، هر چه باشد، هر كه باشد، بقدرى كه ازمان
برمى‏آيد و ساخته است … ديانت ما عين سياست ما هست، سياست ما عين ديانت ماست …
اگر در همسايگى يك شخص، يك وضعيات غير مناسبى داشته باشد، تكليف آن شخص اين است كه
شب و روز مراقب و بيدار باشد كه مبادا از ناحيه او زحمتى برسد.”19 او براى آنكه
بتواند با شجاعت تمام به ابراز عقايد بپردازد و از استقلال ايران دفاع كرده و
حقايق اسلامى را بيان كند خويش را از قيد و بندهاى دنيوى رهانيده بود.

 در جلسه 284 دوره چهارم مجلس (در
مورخه 25 شوال 1341 ه . ق) طى نطقى اظهار داشت:

 “ . . . من ده رئيس
الوزراء و چهل پنجاه وزير را ديدم و رد كردم، اگر هر كدام از اينها در اين مجلس
مدعى شد كه مدرس يك توقعاتى از من كرده است، آن شخص خيلى مرد است، يك كاغذ در هيچ
كابينه ندارم، هيچ تقاضايى از كسى نكرده‏ام.”20

 و وقتى از او پرسيده بودند كه
چگونه با اين صراحت و استوارى عقايد خود را بيان مى‏كند؟ جواب داده بود: “به خاطر
اين است كه چيزى ندارم و از هيچ كس هم چيزى نمى‏خواهم، شما خودتان را آزاد بكنيد
تا بتوانيد حرف خود را بزنيد.”21

 در ملاقات با سلطان عثمانى به
وى، چنين مى‏گويد: “معذرت مى‏خواهم كه به صراحت صحبت مى‏كنم، ما روحانيون در زمان
حكومت استبداد در ايران آزاد بوديم در حكومت مشروطه هم من چون نماينده مجلس هستم
آزاد صحبت مى‏كنم، لذا آزادانه بيانات خود را ابراز مى‏دارم.”22

 

 × آذرخشى در صحراى بى‏خبرى

 اگر به زندگى مدرس نظرى
بيفكنيم سراسر حياتش را آكنده از درد و رنج مى‏بينيم، چندين بار مورد حمله عوامل
ستم و نيز دشمنان دوست‏نما قرار گرفته است، تبعيد، زندان، اختناق و فشارهاى سياسى
رنجهاى وى را مضاعف نموده بود، اما آنچه كه از همه اينها بيشتر براى مدرس دردآور و
مشقّت زاست و ذهن كنجكاوش را آزار مى‏دهد تاريكى جهلى است كه بر انديشه‏ها سايه
افكنده و اينكه مردم خيلى دير به ماهيت پلنگان تيز دندان و گرگهاى وحشى پى
مى‏برند، حتى برخى روشنفكران و رجال سياسى و عدّه‏اى از دوستان مدرس، سخن وى را
دير هضم مى‏كردند، اين وضع چون شرنگى تلخ، كام انديشه مدرس را ناگوار ساخته بود و
او را در‌هاله‏اى از مظلومى و گمنامى قرار داده بود، او زمانى با بينش سياسى قوى –
كه از معارف اسلامى و فرهنگ اهل بيت الهام گرفته بود – گرگ را در لباس ميش تشخيص
داد كه نه تنها كثيرى از مردم بلكه گروهى از رجال و معاريف، پى به آن نبرده بودند.
رضاخان در آغاز با چهره‏اى مردم فريب به صحنه سياست آمد تظاهراتِ دروغين و مزورانه
را با شدت هرچه تمامتر آغاز كرد، در ماه رمضان افراد قشونش را به روزه‏دارى تشويق
مى‏كرد، سوگوارى براى حضرت اباعبدالله‏عليه السلام به راه مى‏انداخت و در حالى كه
گِل به سر ماليده بود در جلو دسته سوگوار عبور مى‏نمود، در شب يازدهم عاشورا شمع
به دست مى‏گرفت و به عنوان شام غريبان در تكاياى تهران دور مى‏زد، رضاخان در
اعلاميه‏اى كه در يازدهم آبانماه سال 1304 صادر كرد (يعنى تقريباً يك ماه قبل از
آنكه به سلطنت برسد) چنين آورده بود: “عموم اهالى ايران بدانيد كه من هميشه دو اصل
مهم را سرسلسله مكنونات و عقايد خود قرار داده‏ام: اجراى عملى احكام شرع مبين
اسلام و تهيه رفاه حال عموم” و در همين اعلاميه به بستن مراكز مشروب فروشى و
قمارخانه‏ها تأكيد مى‏كند.23

 عمّال انگليس پس از مشروطيت در
سراسر ايران ناامنى و هرج و مرج پديد آوردند، اما وقتى شخصى چون رضاخان را براى
اجراى مقاصد پليد خويش يافتند، به وى دستور دادند كه طاغيان و اشرار را از ميان
بردارد، مردم تصوّر كردند كه اين فرو خوابانيدن هرج و مرج و ناامنى به دست رضاخان
صورت گرفته است و اوست كه مى‏تواند در رأس حكومت ايران قرار بگيرد. شيخ خزعل از
دست نشاندگان انگليس بود كه در مناطق خوزستان به آشوب دست مى‏زد و عليه دولت مركزى
تحريكاتى ايجاد مى‏كرد ولى رضاخان با حركتى ساختگى كه حتّى روسها را غافل نمود،
مأمور سركوبى تشكيلات وى گرديد.24

 دكتر قاسم غنى مى‏نويسد:
شاهزاده ابوالفتح قاجار (سالار الدوله) مى‏گفت: انگليسها در 1917 و 1918 م كتباً
به خزعل سند داده بودند كه اگر حكومت مركزى مسلّحانه به او حمله كند، مسلّماً از
او نگاهدارى كنند، ولى نكردند.25

 براى قهرمان سازى از رضاخان،
روشنفكران غرب باور، و خودباخته، تلاش مذبوحانه تبليغاتى را انجام دادند و او را
بر گرده رنجديده و زخمى ملت ايران سوار كردند، ذكاء الملك فروغى و على دشتى از اين
گونه افراد معلوم الحال بودند.26

 وقتى رضاخان پايه قدرت خود را
محكم كرد، مخالفان و حريفان قدرتمند را يكى پس از ديگرى در زندانها و شكنجه‏گاهها
به قتل رسانيد، تاريخ قمرى را نفى كرد و با پوشش اسلامى كه هويت دينى مردم ايران
را آشكار مى‏ساخت به مبارزه‏اى جدّى برخاست و پس از بازگشت از تركيه به كشف حجاب
اقدام نمود، به شكل خشنى از برگزارى مراسم سوگوارى براى خاندان پيامبر بويژه خامس
آل عبا حضرت امام حسين‏عليه السلام جلوگيرى كرد.

 اما مدرس همه اين حوادث و
وقايع را پيش‏بينى مى‏كرد و به افشاگرى چهره اين جرثومه فساد پرداخت. او به اين
نكته اشاره مى‏كند كه اگر رضاخان روى كار بيايد انتطام رشته‏هاى مختلف حيات فرهنگى
و مذهبى مردم ايران گسسته مى‏شود و ايرانى كليه خصايصى كه بقاى فرهنگى و اجتماعى
او را سبب مى‏شود از دست خواهد داد.

 در پيام مدرس به احمد
شاه27 آمده است: “در رژيم نوى كه نقشه آن را براى ايران بينوا طرح كرده‏اند، نوعى
از تجدد به ما داده مى‏شود كه تمدن مغربى را با رسواترين قيافه تقديم نسلهاى آينده
خواهد نمود… ممكن است شماره كارخانه‏هاى نوشابه‏سازى روز افزون گردد، اما كوره
آهن گدازى و كارخانه كاغذسازى پا نخواهد گرفت. درهاى مساجد و تكايا به عنوان منع
خرافات و اوهام بسته خواهد شد، اما سيلها از رمانها و افسانه‏هاى خارجى به وسيله
مطبوعات و پرده‏هاى سينما به اين كشور جارى خواهد شد، به طورى كه پايه افكار و
عقايد و انديشه‏هاى نسل جوان ما تدريجاً بر بنياد همان افسانه‏هاى پوچ قرار خواهد
گرفت. مدنيّت مغرب و معيشت ملل مترقى را در رقص و آواز و دزديهاى عجيب آرس‏لوين و
بى‏عفّتيها و مفاسد اخلاقى ديگر خواهند شناخت… .”28

 پيش بينى مدرس درست از آب
درآمد و مردم و حتّى سياسيون سالها بعد فهميدند كه رضاخان جز شيطانى پنهان شده در
نقاب فرشته نيست.29

 از اين جهت است كه مدرس ستيز
با رضاخان را در برنامه مبارزاتى خويش قرار داد و در جلسه 148 دوره چهارم مجلس (دوازدهم
مهر 1301( نطقى را عليه رضاخان بيان نموده و در آن اظهار داشت:

 “ . . . ما كه از رضاخان
ترسى نداريم، چرا حرف خودمان را در پرده بگوييم، ما كه قدرت داريم سلطنت را تغيير
بدهيم رضاخان را هم تغيير مى‏دهيم (در اين موقع رضاخان در مقام وزارت جنگ درصدد
طغيانگرى بود) كارى ندارد، وقتى تصميم بگيريم و بنا شود همچون قطعه قطعه‏اش
مى‏كنيم كه كأنّه از مادر متولد نشده باشد.”30

 در اختناق حكومت رضاخانى،
مسأله استيضاح وى را مطرح نمود و با مقدمه چينى ماهرانه به افشاگرى جناياتى كه
عمّال رضاشاه مرتكب شده بودند پرداخت.

 

پى نوشتها:

  1 ) روزنامه اطلاعات، 8
آبانماه 1306، شماره 346.

 2 ) تصوير دستخط آيةالله
العظمى نجفى مرعشى(ره) در خصوص نسب نامه مدرس در آخر كتاب “مدرس” از انتشارات
بنياد تاريخ انقلاب اسلامى آمده است.

 3 ) حسين مكى، مدرس قهرمان
آزادى، ج2، به نقل از يادنامه مدرس، ص129.

 4 ) مجله حوزه، سال سوم،
شماره 4، شماره مسلسل16، ص42.

 5 ) باستانى پاريزى، مقاله
نان جو، دوغ كو، مندرج در كتاب محيط ادب.

 6 ) حسين مكى، همان، ج2،
ص668 و 669.

 7 ) مدرس، مجاهدى شكست
ناپذير، ص323.

 8 ) مقاله اسوه امام، مجله
حوزه، مهر و آبان 1366.

 9 ) چهار سال با مردم،
ص15.

 10 ) مدرس، بنياد تاريخ
انقلاب اسلامى، ص174، نطق مدرس در حوت1302 در مخالفت با اعتبارنامه وكلاى تحميلى.

 11 ) مجله حوزه، گفتگو با
استاد آيةالله بهاء الدينى، شهريور1365، ص38.

 12 ) مردان تاريخ تا آخر
زنده‏اند، امور فرهنگى جهاد دانشگاهى دانشگاه علم و صنعت ايران، ص28.

 13 ) محمد محيط طباطبائى،
سيد جمال الدين اسدآبادى و بيدارى مشرق مشرق زمين، ص201.

 14 ) بنياد تاريخ انقلاب
اسلامى، مدرس، ج1، ص65.

 15 ) محمد تركمان، مدرس در
پنج دوره تقنينيه مجلس شوراى ملى، ص196.

 16 ) مدرس، ج1، ص161.

 17 ) يادنامه شهيد مدرس،
بخش فرهنگى جهاد دانشگاهى اصفهان، ص168.

 18 ) مدرس، ج1، ص181.

 19 ) محمد تركمان، مدرس در
پنج دوره تقنينيه مجلس شوراى ملى، ج1، ص430.

 20 ) همان، ص431.

 21 ) يادنامه شهيد مدرس،
بخش فرهنگى جهاد دانشگاهى دانشگاه اصفهان، ص73.

 22 ) عليرضا اسماعيلى
كليشمى، مدرس و جريان روشنفكرى عصر، روزنامه اطلاعات شماره 19781 و نيز مجله 15
خرداد، زمستان 1371.

 23 ) ن ك : حسين مكى،
تاريخ بيست ساله ايران، ج3، ص476 به بعد.

 24 ) براى آشنايى با اين
ماجرا مراجعه كنيد به حسين مكى، مدرس قهرمان آزادى، ج2، ص561 – 539.

 25 ) يادداشتهاى دكتر قاسم
غنى، ج8، ص199.

 26 ) بنگريد به على دشتى،
كتاب پنجاه وپنج، ص121 و نيز مقالات فروغى، ج2، ص231.

 27 ) در اين پيام كه مربوط
به قبل از به قدرت رسيدن رضاخان است فقراتى از پيش‏بينيهاى او درباره رفتار اين
ديكتاتور آمده است.

 28 ) ن ك : رحيم زاده
صفوى، اسرار سقوط احمد شاه، ص90 – 76.

 29 ) غلامعلى حداد عادل،
غربت تلخ، كيهان فرهنگى، ديماه 1366، شماره10.

 30 ) محمد تركمان، مدرس در
پنج دوره تقنينيه مجلس شوراى ملى، ج1، ص327 و 328.

/

زهرا در آينه هُدى

زهرا در آينه هُدى

 قسمت اول

 

 × سرآغاز

  عن النبى (ص): “و لو كان الحسن شخصاً، لكان
فاطمة، بل هى اعظم، اِنّ فاطمة ابنتى خير اهل الارض عنصراً و شرفاً و كرماً؛1 اگر
حُسْن در قالب فردى تجسم مى‏يافت فاطمه مى‏شد بلكه او شخصيتى والاتر است. فاطمه
دخترم از نظر اصل و بزرگوارى و جود و بخشش بهترين اهل زمين است.”

 

 خواستم از فاطمه بنگارم، ليك
حقارت در برابر جلالتش، شرمگينم ساخت، اما قلبم، تب توصيفش را داشت، چون او، در
تاريكستانى كه زن به زنجير اسارت كشيده شده بود، حقيقت وجودى زن را نماياند و راه
آزادى‏اش را گشود، و بدين سان، الگوى تمام عيارى براى زن مسلمان براى هميشه تاريخ
گرديد. براى قدم نهادن در اين وادى و در حسرت انجام كارى كه كوچكترين توانايى در
خود نمى‏ديدم، قرآن راه را به روشنى در پيش پايم نهاد. آرى، ما گرچه از گوهر صدف
عصمت، ناتوانيم، اما كتاب خدا به زيبايى او را مى‏شناساند.

 چه رابطه دل انگيزى! قرآن
معرِّف آنان است و آنان مفسر قرآن، قرآن از ايشان مى‏گويد و ايشان از قرآن.

 پيامبر مصطفى (ص) در آخرين
روزهاى عمر شريفش همين را به مسلمين وصيت فرمود: “انى تارك فيكم الثقلين كتاب
اللّه و عترتى اهل بيتى فانهما لن يفترقا حتى يرداً على الحوض؛2 من در بين شما دو
چيز گرانبها به وديعت مى‏گذارم: كتاب خدا و خاندانم، اين دو از هم جدا نمى‏شوند تا
بر من بر حوض وارد شوند.”

 پس به قرآن رو آوردم و به
اندازه وسع ناچيز خود آنچه را كه در شأن فاطمه(س) نازل گشته بود گزينش نمودم و آن
دانه‏هاى مرواريدگونه را در رشته زندگى زهرا(س) مرتب ساختم و مجموعه را با آياتى
در توصيف و بزرگداشت آن سرور زنان عالم به پايان رسانيدم.

 گرچه فاطمه به عنوان انسانى
كامل و نمونه، يادآور تمامى قرآن است گويى روزهاى زندگى او برگهاى قرآنند و… .

 

 الف – زندگانى فاطمه زهرا (س):

  1 – ميلاد نور

 قرآن از تولد شخصيتهاى مختلف
تاريخى و ماجراهاى قبل و بعد از آن حكايتها دارد: گاه از دعاى همسر عمران (حنّه)
سخن به ميان مى‏آورد آنگاه كه باردار بود نذر نمود تا فرزندش را در خدمت محراب و
خانه خدا قرار دهد و پروردگار عالم به شايستگى دعايش را مستجاب گردانيد و مريم را
به او ارزانى داشت.3

 زمانى داستان موهبت عيسى به
مريم و تولد عيسى و ناگواريهاى مريم را به زيبايى و صراحتى شگفت نقل مى‏نمايد.4

 هنگامى از دعاى زكريا و
استجابت دعايش را عطاى يحيى5 و گاه بشارت فرزند به ابراهيم و همسرش6 و زمانى از
جريان تولد موسى و به آب سپارى او به امر پروردگار.7

 اما در هيچ يك از اينها،
آنچنان كه از تولد فاطمه سخن گفته، بيانى ندارد.

  مرورى بر چگونگى تولد فاطمه زهرا (س):

 جريان تكوّن و تولد بانوى در
عالم، صديقه كبرى – سلام اللّه عليها – شگفت‏انگيز و بى‏نظير و نشانگر اهميت و
علوّ شأن و مقام او، نزد پروردگار عالم است.

 پيامبر اكرم(ص) دستور يافت تا
چهل روز گوشه عزلت گزيده روزها را روزه داشته و به عبادت بپردازد. در پايان روز
چهلم فرشته وحى مائده‏اى آسمانى فرود آورد و پيام رساند كه خداوند عزوجل فرمان
داده تا روزه خود را با اين ميوه‏ها افطار نمايى و پس از آن به نزد خديجه باز گردى
و… بدين سان، نطفه فاطمه در حال حداكثر انقطاع پيامبر از ماده و ماديات، منعقد
شد.

 بدين رو پيامبر(ص) مى‏فرمود:

 “فاطمه انسانى حوريه صفت
است. هر گاه بوى بهشت را آرزو مى‏كنم، فاطمه را مى‏بويم.”8

 روزگار باردارى خديجه، ايامى
سخت و جانكاه بود، زنان مكه به خاطر دشمنى و عناد با اسلام، از خديجه دورى
مى‏جستند و به خانه‏اش نمى‏رفتند، به او سلام نمى‏كردند و اجازه نمى‏دادند كه زنى
با خديجه ملاقات نمايد.9

 همسر گرامى رسول خدا(ص) از سر
عشق و محبت زيادى كه به شوى خود داشت اين درد جانكاه را با وى در ميان نمى‏نهاد تا
مبادا خاطر شريفش مكدّر شود.

 روزى پيامبر(ص) وارد خانه شد و
شنيد كه خديجه با كسى سخن مى‏گويد. به او فرمود: “با چه كسى گفتگو مى‏كنى؟” خديجه
عرض كرد: “فرزندى كه در رحم دارم، يار و مونسم است و با من سخن مى‏گويد.”

 پيامبر (ص) فرمود: “جبرئيل به
من خبر مى‏دهد كه اين فرزند دخترى است كه خداوند از او نسلى پاك و مبارك، برايم
قرار مى‏دهد و پس از بسته شدن باب وحى، آنان خلفا و جانشينان من مى‏باشند.”

 زمان وضع حمل فرا رسيد، خديجه
براى زنان قريش پيام فرستاد كه آن گونه كه زنان يكديگر موقع زايمان مدد مى‏كنند
بياييد و ياريم دهيد. اما زنان قريش پيام دادند كه حرف ما را نشنيدى و سخنمان را
رد كردى و بالاخره با محمد(ص)، يتيم ابوطالب كه فقير بود، ازدواج كردى. نزد تو
نمى‏آييم و ياريت نخواهيم كرد.10

 حزن و اندوه خديجه، در آن
لحظات بى‏كسى، پشتش را به توكل بر خداوند متعال محكم‏تر ساخت و بى‏وفايى اهل دنيا،
وفاى او به مكتب را صد چندان نمود. خديجه با قلبى پر از درد و غم، حالت انقطاع و
گسستگى از دنيا پيدا كرد و چشمانش بر ناديدنى‏ها بصيرت يافت. در اين حال چهار زن
گندمگون و بلند قامت را ديد كه بر او وارد شدند.

 يكى از آنان گفت: “اى خديجه!
محزون مباش، ما از جانب خداوند مأموريم تا نزد تو باشيم. ما خواهران توايم. من
ساره (همسر ابراهيم خليلم) اين آسيه دختر مزاحم، همنشين تو در بهشت است11 آن ديگرى
مريم عمران و آن يكى كلثم12 خواهر موسى(ع) است آمده‏ايم تا ياريت دهيم.” و …
فاطمه در‌هاله‏اى از نور و معنا به دنيا آمد و دل خديجه را مملوّ از شور و شوق
ساخت.13

 محمد(ص) به تولد زهرا(س) بشارت
يافت. خداوند توسط فرشته وحى به او الهام نمود تا نام اين دختر مطهّر را فاطمه
گذارد و خطاب به كودك فرمود:

 “من تو را از جهالت باز
گرفته و به علم پيوندت دادم.”14

 

  بشارت كوثر:

 عبداللّه پسر پيامبر از دنيا
رفت. عاصى بن وائل سهمى به قصد زخم‏زبان، پيش آمد به همراهش گفت: “محمد(ص) ابتر
است،15 وقتى از دنيا برود نامش از صفحه روزگار محو خواهد گرديد.” حالت وى بر
پيامبر(ص) حادث شد و سوره مباركه كوثر بر قلب مطهرش نازل گشت. خداوند در پاسخ
جهالت و خصومت اين گونه افراد، فرمود:

 “بسم الله الرحمن الرحيم: “انا
اعطيناك الكوثر فص لربّك وانحر انَّ شانئك هو الابتر؛ ما به تو خيرى بزرگ عطا
كرديم، پس براى پروردگارت نماز بخوان و قربانى كن كه بدخواه تو خود، ابتر است.”

 مفسران در تفسير كوثر دچار
اختلاف شگفت‏آورى شده‏اند به طورى كه برخى از آنان در اين مورد 26 قول نقل
كرده‏اند. ليكن از تمام اينها، دو ايده بر روايت تكيه دارد و باقى بدون دليل است،
آن دو نظر عبارتند از:

 1 – خير كثير 2 – نهرى در
بهشت.

 سياق سوره نمايانگر اين حقيقت
است كه منظور از كوثر تنها و تنها كثرت نسل رسول گرامى اسلام(ص) و بركتى است كه
خداوند در آن قرار داده است، چون اگر مراد از آن نهرى در بهشت بود16 آوردن كلمه
انّ در جمله “اِنَّ شانئك هو الابتر” كه علاوه بر تحقيق، تعليل را نيز مى‏رساند –
تا آن را به ما قبل خود مرتبط سازد – دليل و معنايى نداشت.

 البته اين منافاتى با اين كه
كوثر در معنى خير كثير استعمال شده باشد ندارد، زيرا مفهوم كلى است و كثرت ذريه
مى‏تواند يكى از مصاديق آن باشد.17

 پس در اين سوره مباركه گويى
خداوند مى‏فرمايد:

 “اى محمد(ص) اگر پسرت از
دنيا رفت، به تو فاطمه را عطا كرديم، او گرچه ظاهراً كم و يكى است اما خداوند اين
يك را بسيار خواهد نمود.”18

 نه آن كه خداوند در اين سوره
ارزش اولاد را از پسر يا دختر بودن متوجه ارزش معنوى و اثراتى كه در جهان دارد
ساخت، بلكه آنچه اين سوره بر محمد(ص) و تمامى مسلمين بشارت داد نعمتى فراتر و
عالى‏تر از آن است و شخص فاطمه زهرا را خصوصيتى مى‏بخشد كه از تمامى زنان و به طور
كلى مردم جهان برترى و فزونى مى‏دهد.

 براستى قرآن راجع به كدام يك
از انبيا و اوصيا و اوليا چنين لقبى داده و كدام انسان پاكى جز زهرا لقب كوثر
يافته؟ جز اين است كه وصف، جهد بليغ نمودن در شناساندن شأن و مقام دختر پيامبر است
و بس.

 بشارت كوثر به پيامبر آخر(ص)،
مژده خير كثيرى است كه از ناحيه زهرا(س) عالم را فرا مى‏گيرد و كثرت ذريّه و نسل
او و اين كه اوصياى نبى(ص) از نسل اويند، – اگر چه عظيم است – تنها يكى از مصاديق
آن مى‏باشد و فاطمه، خود، كوثر و بزرگ است و روايات در اين باب بر پيش از اينها
دلالت دارد. بى‏جهت نيست كه امام صادق(ع) فرمودند:

 “… من عرف فاطمه حق
معرفتها فقد ادرك ليلة القدر و انّما سميت فاطمه لانّ الخلق فطموا عن معرفتها؛19
هر آن كس كه فاطمه را آنگونه كه بايد بشناسد، ليلة القدر را درك كرده و فاطمه،
فاطمه نام داشت زيرا مردم از شناختن قدر و منزلت او بريده شده‏اند.”

 

  2 – هجرت نور

 داستان هجرت زهرا(س) از مكه تا
مدينه، حكايت عشق و انقطاع كامل به سوى پروردگار است؛ خصوصاً كه در اين سفر، سالار
كاروان كوچك مهاجران، اميرمؤمنان على(ع) بود و دو فاطمه ديگر، يعنى فاطمه بنت اسد،
مادر بزرگوار حضرت على(ع) و فاطمه بنت زبير بن عبدالمطلب، نيز آنان را همراهى
مى‏نمودند. حضرت زهرا(س) در اين زمان، حدود هشت سال داشته‏اند. پيش از آن پيامبر(ص)
در ميان غوغايى از توطئه‏هاى خطرناك و دشمنى‏هاى سخت راه به سوى مدينه سپرده و به
على سفارش كرده بودند، امانات مردم را به صاحبانشان عودت نموده و دُردانه اشيان را
به مدينه آورد.

 قافله كوچك عشق، از مكه به سوى
مدينه به راه افتاد. نزديكى محلّى به نام “ضجنان” هشت تن از جنگاوران قريش را
مقابل خويش يافتند كه براى بازداشت مهاجران آمده بودند. على(ع) شجاعانه و در حالى
كه نوجوانى نورسته بود شمشير از نيام كشيد و به مقابله با آنان پرداخت. “حويرث بن
تقية بن قصىّ” – يكى از اين جنگجويان و كسى كه پيامبر(ص) را در مكه بسيار آزرده
بود – متوجه شترى كه فاطمه دخت عزيز پيامبر(ص) و يكى ديگر از فواطم را حمل مى‏كرد،
شد. پيش تاخت و شتر را رماند و دختر پيامبر(ص) و ديگر همراهش را به زمين زد.

 على(ع) به چهره امانت رسول
اللّه نگريست، دختر برگزيده خدا، رنگ در صورت نداشت. على(ع) خشمگين به “حويرث” و
اطرافيانش حمله آورد و جمعى از آنان را كشت و بقيه را آنچنان فرارى داد كه از شدت
ترس و عجله‏اى كه داشتند به هم برخورد مى‏كردند. آنگاه اميرالمؤمنين(ع) بازگشت و
فرمود: “اى فاطمه، اى پاره تن رسول خدا(ص) رنگ از چهره‏ات مى‏پرد در حالى كه من
پسر عموى (و مسؤول و نگاهبان) تو، على بن ابى طالبم؟” فاطمه(س) فرمود: “آن كه
متابعت تو كند، زيان نمى‏بيند.”20

 بدين گونه، كاروان عشق، به راه
خويش ادامه داد تا به “ضجنان” رسيد. در آن جا يك شبانه روز اقامت كردند. برخى از
ضعفاى مؤمنين در اين محل به آنان محلق شدند. على و فواطم تمام شب را نماز گزاردند
و نشسته، ايستاده و در حالى كه به پهلو خوابيده بودند، به ياد خدا بودند تا خورشيد
سر برآورد. سپس حركت كردند امّا در هر منزلى كه فرود مى‏آمدند، همچنان خداى عزوجل
را عبادت مى‏نمودند تا به مدينه رسيدند. قبل از ورود ايشان در شأن اين گروه موحد و
مخلص، اين آيات نازل شده بود:

 “همانا در آفرينش آسمانها
و زمين و در پى هم آمدن روز و شب نشانه‏هايى براى اهل خرد است همانا كه خدا را
ايستاده، نشسته و به پهلو خوابيده ياد كنند و در چگونگى آفرينش آسمانها و زمين
تفكر نمايند و گويند: اى پروردگار ما، اينها را باطل خلق نكردى. منزّهى! از عذاب
آتش نگاهمان دار. اى خدا همانا هر كه را داخل آتش نمايى خوار ساخته‏اى و ستمگران
ياورى ندارند.

 پروردگارا! شنيديم منادى‏گرى،
نداى ايمان سر داده بود، پس ايمان آورديم. خداوندا! ما را ببخشاى و نارواهامان را
بپوشان و ما را با خوبان بميران. اى پروردگار ما، آنچه به پيامبرانت وعده داده‏اى
به ما ارزانى دار و در روز قيامت خوارمان مساز به درستى كه تو در وعده‏هايت بى
وفايى روا ندارى. پس پروردگار دعايشان را پذيرفت كه من خدايشان مى‏باشم و كار هيچ
عمل كننده‏اى – مرد يا زن – ضايع نمى‏نمايم.”21

 بنابه روايات، منظور از مرد (اللذكر)،
على(ع) و زن (الانثى) فاطمه – عليها السلام – مى‏باشد و “بعضكم من بعض” در آيه،
به: “على از فاطمه” تفسير گشته است.”22

 

 پى‏نوشتها:

 1 ) احمد الرحمانى
الهمدانى، فاطمة الزهراء(س)، ص10.

 2 ) صحيح مسلم، ج7، ص123.

 3 ) آل عمران (3) آيه 37.

 4 ) مريم (19) آيه 16.

 5 ) آل عمران (3) آيه 38 و
مريم (19) آيه 15-1.

 6 ) هود (11) آيات 75 –
69؛ ذاريات (51) آيات 30 – 24.

 7 ) قصص (28) آيات 13 – 7.

 8 ) “ففاطمة حوراء انسيه
فكما اشتقت الى رائحة الجنة شممت رائحة ابنتى فاطمه فاطمةالزهراء(س)” ص12، به نقل
از عوالم العلوم و المعارف، ج6 – ص10.

 9 ) توجه داشته باشيد كه
خديجه قبل از ازدواج با پيامبر اسلام(ص)، از موقعيت اجتماعى و اقتصادى بالايى در
ميان مردم مكه برخوردار بود و اين، بايكوت عمومى را بر او ناگوارتر و سخت‏تر
مى‏ساخت.

 10 ) اين رفتار، نشانگر
عمق حضومت و دشمنى كفر با اسلام حتى در اوان رشد و نموش است.

 11) چرا از ميان اين جمع،
آسيه همنشين خديجه ذكر مى‏گردد؟ شايد به خاطر نزديكى حال اين دو بزرگوار – به
يكديگر باشد، چون آسيه به خاطر جانبدارى از حق، به رفاه مادى و جاه و مقامى كه در
دربار فرعون داشت پشت پا زد و خود را در وصف موحدان قرار داد و از اين كه فرعون او
را مُثله كند، باكى در دل راه نداد. خديجه – سلام اللّه عليها – نيز مدتها در
انتظار شناختن پيامبر(ص) موعود – كه او صافش را شنيده بود – روزشمارى مى‏كرد و سپس
از شناختن حجت حق دل در گرو او باخت و تمام ثروت و مكنت خويش را به پاى او و مكتب
نجات بخشش نثار كرد.

 12 ) در بعضى روايات،
صفراء (صفوراء) نقل شده است.

 13 ) رك: احمد الرحمانى
الهمدانى، فاطمةالزهراء(س) به نقل از بحارالانوار، ج43 ،16؛ حاج شيخ عباس قمى، بيت
الاحزان (ترجمه)، به نقل از بحار امالى شيخ صدوق.

 14) عن ابى جعفر (ع) قال: “لما
وُلِدَت فاطمة – عليها السلام – اوحى اللّه الى ملك فانطق به لسان محمد(ص) و سماها
فاطمة. ثم قال انّى فطمتكِ بالعلم…” كافى (ترجمه)، ج2، ص358؛ فاطمة الزهراء(س)،
ص149.

 15 ) عرب جاهلى، فرزند
دختر را موجب قطع نسل مى‏دانست و نوه دخترى را فرزند خويش و از نسل خود نمى‏دانست
و آن گونه كه مشهور بود مى‏گفتند:

 بنونا بنو ابنائنا و بناتنا

 بنوهنَّ ابناء الرّجال
الاباعد

 پسران پسران ما، پسران مانند
ولى پسران دخترانمان، پسران مردان غريبه و دور از ما هستند. لذا به مردى كه فرزندش
پسر نداشت بالكنايه، ابتر (دم بريده) لقب مى‏دادند.

 16 ) البته تفسير “كوثر”
به فاطمه‏زهرا(س) و نسلى كه از او باقى مى‏ماند، با تفسير كوثر به نهرى در بهشت،
قابل جمع است، زيرا فاطمه و اولاد مطهرش، نهر حقيقتند كه حق جويان و مؤمنان و
بهشتيان دائماً از من مى‏نوشند.

 17 ) رك: الميزان، ج20 (نشر
رجا)، ص850.

 18 ) فاطمة الزهراء(س)،
ص163 به نقل از علامه قزوين، فاطمة الزهرا من المهد الى اللحد، ص87 – 86.

 19 ) بحار الانوار، ج43 –
ص65.

 20 ) رك: ملا محسن فيض
كاشانى، الصافى فى تفسير القرآن، ج1، ص323؛ بحار الانوار، ج43، ص65 و سيره ابن
هشام، ج4، ص30 – 29.

 21 ) آل عمران (3) آيات
195 – 190.

 22 ) ملا محسن فيض كاشانى،
الصافى فى تفسير القرآن، ج1، ص323.

/

اسوه كامل

اسوه كامل

 

اتون محشر

 

 شنيدم ز گفتار كار آگهان

بزرگان گيتى كهان و مهان

 كه پيغمبر پاك والا نسب

محمد سر سروران عرب

 چنين گفت روزى به اصحاب
خود

به خاصان درگاه و احباب خود

 كه چون روز محشر درآيد همى

خلايق سوى محشر آيد همى

 منادى برآيد به هفت آسمان

كه اى اهل محشر كران تا كران

 زن و مرد چشمان به هم
برنهيد

دل از رنج گيتى به هم برنهيد

 كه خاتون محشر گذر مى‏كند

زآب مژه خاك تر مى‏كند

 يكى گفت كاى پاك بى‏كين و
خشم

زنان از كه پوشند بارى دو چشم

 جوابش چنين داد داراى دين

كه بر جان پاكش هزار آفرين

 ندارد كسى طاقت ديدنش

زبس گريه و سوز و ناليدنش

 به يك دوش او بر، يكى
پيرهن

به زهر آب آلوده بهر حسن

 زخون حسينش به دوش دگر

فرو هشته آغشته دستار سر

 بدين سان رود خسته تا پاى
عرش

بنالد به درگاه داراى عرش

 بگويد كه خون دو والا گهر

ازين ظالمان هم تو خواهى مگر

 ستم كس نديدست از اين
بيشتر

بده داد من چون تويى دادگر

 كند ياد سوگند يزدان چنان

به دوزخ كنم بندشان جاودان

 چه بد طالع آن ظالم زشتخوى

كه خصمان شوندش شفيعان او

 “محمد بن يمين الدين فريومدى”

 

  جوهر صدق و صفا

 مريم ار يك نسبت عيسى عزيز

از سه نسبت حضرت زهرا عزيز

 نور چشم رحمة للعالمين

آن امام اولين و آخرين

 آنكه جان در پيكر گيتى
دميد

روزگار تازه آئين آفريد

 بانوى آن تاجدار هل اتى

مرتضى مشكل گشا شير خدا

 پادشاه و كلبه‏اى ايوان او

يك حسام و يك زره سامان او

 مادر آن مركز پرگار عشق

مادر آن كاروان سالار عشق

 آن يكى شمع شبستان حرم

حافظ جمعيت خيرالامم

 تا نشيند آتش پيكار و كين

پشت پا زد بر سر تاج و نگين

 وان دگر مولاى ابرار جهان

قوت بازوى احرار جهان

 در نواى زندگى سوز از حسين

اهل حق حريت آموز از حسين

 سيرت فرزندها از امهات

جوهر صدق و صفا از امهات

 مزرع تسليم را حاصل بتول

مادران را اسوه كامل بتول

 بهر محتاجى دلش
آنگونه‏سوخت

با يهودى چادر خود را فروخت

 نورى و هم آتشى فرمانبرش

گم رضايش در رضاى شوهرش

 آن ادب پرورده صبر و رضا

آسيا گردان و لب قرآن سرا

 گريه‏هاى او ز بالين
بى‏نياز

گوهر افشاندى به دامان نماز

 اشگ او برچيد جبريل از
زمين

همچو شبنم ريخت بر عرش برين

 رشته آئين حق زنجير پاست

پاس فرمان جناب مصطفى است

 ورنه گرد تربتش گرديدمى

سجده‏ها برخاك او پاشيدمى

 “اقبال لاهورى”

 

 

 1( كاشمر ) كشمير”دكتر سيد
محمد اكرم”

         از لاهور پاكستان

 

 هنگامه آزمون

 

              “محمود
شاهرخى”

 انتظار سحر

 

    “عبداللّه گيويان”

 

 آذرخش خشم

 

               “حميد سبزوارى”

 

 ترانه فتح

 

 

 

 

 

 

 

 

  نشان سرفرازى

 

 كس چون تو طريق پاكبازى
نگرفت

با زخم نشان سرفرازى نگرفت

 زين پيش دلاورا كسى چون تو
شگفت

حيثيت مرگ را به بازى نگرفت              حسن حسينى

 

 

 لبيك

 

 با نيت عشق بار بستند همه

از خانه و خانمان گسستند همه

 لبيك چو گفتند به سردار
سحر

يكباره حصار شب شكستند همه

 “سلمان هراتى”

 

 رجز هجوم

 ناگه رجز هجوم خواندند

برگرده گردباد راندند

 لرزيد زمين چنان كه گفتى

چندين رمه را زجا رماندند

 شستند به خون شب زمين را

شمشير به آسمان رساندند

 بر سينه خصم در شب فتح

صد پرچم خونفشان نشاندند

 تا باغ جنون ثمر دهد باز

در مزرعه بذر جان فشاندند

 زان وادى بى‏نشانه آن شب

يك يك همه را به نام خواندند

 ماندند به عهد خويش و
رفتند

رفتند ولى هميشه ماندند

 “قيصر امين‏پور”

 

 

  “مجذوب عشق!”

 

 يك بوسه زدم، بر رخ او،
مست شدم

مجذوب رخش گشتم، و از دست شدم

 

 

 من، او همه گشته بودم و،
او همه من

در او همه نيست گشتم و، هست شدم

 

    (محمد فكور)

 

 

 

  “قيام خون!”

 

 آلاله به چشم، جام خون
مى‏آيد

وز باغ، بگوش، نام خون مى‏آيد

 گلپوش كنيد شهر را، چون
زينب

فريادگر قيام خون، مى‏آيد

 

    (محمد جواد شفق)

 

 

 

 

 

 (تفسير نور )

 

 

   “شهر علم “

 

 ترا دانش و دين رهاند درست

ره رستگارى ببايدت جست

 اگر دل نخواهى كه ماند
نژند

نخواهى كه دايم بَوِى مستمند

 به گفتار پيغمبرت راه جوى

دل از تيرگيها بدين آب شوى

 چه گفت آن خداوند تنزيل و
وحى

خداوند امر و خداوند نهى

 كه من شهر علمم عليّم(ع)در
است

درست اين سخن گفت پيغمبر است

 گواهى دهم كاين سخن راز
اوست

تو گويى دو گوشم بر آواز اوست

 منم بنده اهل بيت نبى

ستاينده خاك پاى وصى

 ابا ديگران مرمرا كار نيست

جز اين مرمرا راه گفتار نيست

 حكيم اين جهان را چو دريا
نهاد

برانگيخته موج ازو تندباد

 چو هفتاد كشتى برو ساخته

همه بادبانها برافراخته

 يكى پهن كشتى بسان عروس

بياراسته همچو چشم خروس

 محمد(ص) بدو اندرون با على(ع)

همان اهل بيت نبىّ و وصىّ

 خردمند كز دور، دريا بديد

كرانه پيدا و بن ناپديد

 بدانست كو موج خواهد زدن

كس از غرق بيرون نخواهد شدن

 بدل گفت گر با نبىّ و وصىّ

 شوم غرقه دارم دو يار وفى

 همانا كه باشد مرا دستگير

خداوند تاج و لوا و سرير

 اگر چشم دارى بديگر سراى

به نزد نبىّ و علىّ گير جاى

 

  (حكيم ابوالقاسم فردوسى)

 

 

 

      خرقه موسى

 مصطفى(ص) را وعده كرد
الطاف حق

گر بميرى تو نميرد اين سبق

 من كتاب و معجزت را رافعم

بيش و كم كن راز قرآن مانعم

 من ترا اندر دو عالم رافعم

طاعنان را از حديثت دانعم

 كس نتاند بيش و كم كردن در
او

توبه از من، حافظى ديگر مجو

 رونقت را روزْ روزْ افزون
كنم

نام تو بر زرّ و بر نقره رنم

 منبر و محراب سازم بهرِ تو

در محبّت قهرِ من، شد قهرِ تو

 نام تو از ترس پنهان
مى‏كنند

چون نماز آرند پنهان مى‏شوند

 خُفيه مى‏گويند نامت را
كنون

خفيه هم بانگ نماز، اى ذو فنون

 از هراس و ترس كفّار لعين

دينت پنهان مى‏شود زير زمين

 من مناره پر كنم آفاق را

كور گردانم دو چشم عاق را

 چاكرانت شهرها گيرند و جاه

دين تو گيرد ز ماهى تا به ماه

 تا قيامت باقيش داريم ما

تو مترس از نسخ دين، اى مصطفا(ص)

 اى رسول ما تو جادو نيستى

صادقى هم خرقه موسيستى

 هست قرآن مر تو را همچون
عصا

كفرها را دركشد چون اژدها

 تو اگر در زير خاكى
خفته‏اى

چون عصايش وان تو آنچه گفته‏اى

 قاصدان را بر عصايت دست نى

تو بخُسب اى شهر مبارك خفتى

 تن بخفته نور جان در آسمان

بهر پيكار تو زه كرده كمان

 (مثنوى مولوى، دفتر سوم)

 

 

      جمال محمد (ص)

 ماه فرو ماند از جمال محمد

سرو نباشد به اعتدال محمد

 قدر فلك را كمال و منزلتى
نيست

در نظر قدر با كمال محمد

 وعده ديدارِ هر كسى به
قيامت

ليله اسرى، شب وصال محمد

 آدم و نوح و خليل و موسى و
عيسى

آمده مجموع، در ضِلال محمد

 عرصه گيتى مجال همت او
نيست

روز قيامت نگو، مجال محمد

 وآن همه پيرايه بسته جنت
فردوس

بو كه قبولش كند، بلال محمد

 همچون زمين خواهد آسمان كه
بيفتد

تا بدهد بوسه بر نعال محمد

 شمس و قمر در زمين حشر
نتابد

پيش دو ابروى چون هلال محمد

 چشم مرا، تا به خواب ديد
جمالش

خواب نمى‏گيرد از خيال محمد

 “سعدى” اگر عاشقى كنى و جوانى

عشق محمد بس است و آل محمد

 (سعدى شيرازى)

 

 

 تقديم به رزمندگان فلسطينى

 

 از تبار آتش و خونيم ما

از نژاد ايل مجنونيم ما

 بيدلستان مكتب تعليم ما

عشق را عنوان و مضمونيم ما

 از ديار جذبه و كشف و شهود

محرم اسرار مكنونيم ما

 عشق و شور و مستى و حال و
جنون

در سرشت اينگونه معجونيم ما

 خانه زاد كشور آوارگى

واله اندر دشت و‌هامونيم ما

 شير مردانيم در تعقيب گرگ

دشمنان قوم صهيونيم ما

 سينه‏ها آكنده از خشم عدو

آيه‏هاى قهر بيچونيم ما

 بندها بگسسته از زندان تن

تا مپندارند مسجونيم ما

 انتفاضه رهنماى راه ما

تابع اين حكم و قانونيم ما

 رأيت فتح و ظفر بر دوش
ماست

كس مپندارد كه مغبونيم ما

 فاتحان قله آزادگى

بر وصال دوست مفتونيم ما

 با شهادت عهد و پيمان
بسته‏ايم

تا اداى دين مديونيم ما

 لاله‏هاى پرپر بستان دين

اختران سرخ گلگونيم ما

 در هدف سبقت گرفتيم از ملك

تا بقاب قوس مقرونيم ما

 حافظان انقلابيم (احمدى)

از تبار آتش و خونيم ما

 (عباس احمدى)

 

 

 

  گوهر پاك

 

 شمس وجود احمد و خود زهرا

ماه ولايتست زِ اطوارش

 دخت ظهور غيب احد احمد

ناموس حق و صندُقِ اسرارش

 هم مطلع جمال خداوندى

هم مشرق طليعه انوارش

 صد چون مسيح زنده زانفاسش

روح الامين تجلى پندارش

 هم از دمش مسيح شود پران

هم مريم دسيه زگفتارش

 هم ماه بارد از لب خندانش

هم مهر ريزد از كف مهيارش

 اين گوهر از جناب رسول
الله

پاكست و داور است خريدارش

 كفوى نداشت حضرت صديقه

گرمى نبود حيدر كرّارش

 جناب عدن خاك در زهرا

رضوان زهشت خلد بود عارش

 رضوان بهشت خلد نيارد سر

صديقه گر به حشر بود يارش

 باكش زهفت دوزخ سوزان نى

زهرا چو هست يار و مددكارش

 “ناصر خسرو قباديانى”

 

  در مدح فاطمه زهرا

 

 چنين گفت آدم عليه السلام

كه شد باغ رضوان مقيمش مقام

 كه با روى صافى و باراى
صاف

ز هر جانبى مى‏نمودم طواف

 يكى خانه در چشمم آمد زدور

برونش منور زخوبى و نور

 زتابش گرفته رخ مه نقاب

زنورش منوّر رخ آفتاب

 كسى خواستم تا بپرسم بسى

بسى بنگريدم نديدم كسى

 سوى آسمان كردم آنگه نگاه

كه اى آفريننده مهر و ماه

 ضمير صفى از تو دارد صفا

 صفا بخشم از صفوت مصطفى!

 دلم صافى از صفوت ماه كن

زاسرار اين خانه آگاه كن

 زبالا صدائى رسيدم به گوش

كه با اى صفى آنچه بتوان بگوش!

 دعايى زدانش بياموزمت

چراغى ز صفوت برافروزمت

 بگو اى صفى با صفاى تمام

به حقّ محمد عليه السلام

 به حق على صاحب ذوالفقار

سپهدار دين شاه دلدل سوار

 به حق حسين و به حق حسن

كه هستند شايسته ذوالمنن

 به خاتون صحراى روز قيام

سلام عليهم، عليهم سلام

 كز اسرار اين نكته دلگشاى

صفى را ز صفوت صفايى نماى

 صفى چون بكرد اين دعا از
صفا

درودى فرستاد بر مصطفى

 درِ خانه هم در زمان باز
شد

صفى از صفايش سرانداز شد

 يكى تخت در چشمش آمد زدور

سراپاى آن تخت روشن زنور

 نشسته بر آن تخت مر دخترى

چو خورشيد تابان بلند اخترى

 يكى تاج بر سر منوّر زنور

ز انوار او حوريان را سرور

 يكى طوق ديگر به گردن درش

 به خوبى چنان چون بود در
خورش

 دو گوهر به گوش اندر
آويخته

زهر گوهرى نورى انگيخته

 صفى گفت يا رب نمى‏دانمش

عنايت بخطى كه برخوانمش

 خطاب آمد او را كه از وى
سؤال

بكن تا بدانى تو بر حسب و حال

 بدو گفت من دخت پيغمبرم

به اين فرّ فرخندگى درخورم

 همان تاج بر فرق من باب من

دو دانه جواهر حسين و حسن

 همان طوق در گردن من على
است

ولىّ خدا و خدايش ولى است

 چنين گفت آدم كه اى كردگار

درين بارگه بنده راهست بار

 مرا هيچ از اينها نصيبى
دهند

ازين خستگيها طبيبى دهند

 خطابى بگوش آمدش كاى صفى

دلت در وفاهاى عالم وفى

 كه اينها به پاكى چو ظاهر
شوند

به عالم به پشت تو ظاهر شوند

 صفى گفت با حرمت اين
احترام

مرا تا قيام قيامت تمام

 “محمد بن حسام الدين خوسفى”

 

/

خوشه‌هاى خشم

خوشه‌هاى خشم

(خاطرات اسارت)

 

 اشاره:

 دوران هشت ساله جنگ تحميلىِ
عراق عليه ايران، هر روزش كتاب پرخاطره‏اى بود كه در تاريخ ملت مسلمان ايران،
نوشته شد؛ رشادتها و جانبازيهاى نيروهاى رزمنده و سلحشور، فداكاريها و حمايتهاى
بى‏دريغ مردم، رهبريهاى قاطعانه امام راحل، مقاومت دليرانه اسيران، هر يك برگهاى
زرين اين كتاب بودند كه با سرفرازى، رقم خوردند، شرح و بسط هر يك از برگهاى اين
كتاب پرافتخار، خود نيز ميراث سترگى است كه آيندگان سخت بدان محتاجند.

 از اين رو تلاش كرديم تا،
خاطرات برخى از آزادگان سرفراز را در روزهاى بلند اسارت، ثبت كنيم، در اين قسمت
خاطره يكى از روحانيون آزاده؛ حجةالاسلام شاكرى را مى‏خوانيم. در ضمن از واحد ضبط
خاطرات تيپ امام جعفرصادق(ع)، كه اين خاطرات را تهيه كرده‏اند، متشكريم.

 “واحد فرهنگى مجله”

 

 × × × × ×

 قصه اسارت ما از اين جا آغاز
شد كه در تاريخ 65/2/24 در عمليات آزاد سازى فكه به اسارت نيروهاى عراقى در آمديم.
هنگامى كه اسير شديم، دستهاى هر كدام از ما را با بند، محكم بستند و روى آن بندها
هم چپيه‏هاى خودمان را پيچيدند. با وجود اين، دلهره و هراس عجيبى از ما داشتند،
اين بود كه از ما فاصله مى‏گرفتند و از دور، اطرافمان را محافظت مى‏كردند. اكثر
بچه‏ها مجروح بودند، بعضى جراحتشان كم بود و برخى زياد؛ آنهايى كه وضعشان وخيم
بود، اصلاً نمى‏توانستند حركت بكنند و برادران ديگر زير بغلشان را مى‏گرفتند. با
اين وضع، ما را به داخل سنگر بزرگى كه براى تانكهايشان آماده كرده بودند، بردند و
پشت سرِ هم نگه داشتند. البته در آن جا ما را اذيّت نكردند و رفتار تقريباً ملايمى
داشتند، فقط با بى‏سيم، سريع تماس گرفتند كه يك ماشين “آيفا” بياورند و ما را
ببرند.

 يكى از صحنه‏هايى كه در اين جا
از يك طرف ما را به خنده انداخت و از طرف ديگر خيلى ناراحتمان كرد اين بود كه در
همان حالى كه دستهايمان را بسته بودند و دور تا دورمان هم افراد مسلح با فاصله
ايستاده بودند، ناگهان نيروهاى خودى شروع به شليك خمپاره و توپ كردند و اطراف را
به شدت زير آتش گرفتند، خمپاره‏ها در دويست، سيصد مترى ما، تقريباً در فاصله دورى،
منفجر مى‏شد، ولى عراقيها با هيكلهاى تنومند و شكمهاى بزرگى كه داشتند خودشان را
محكم به زمين مى‏زدند و اسلحه‏شان را هم به كنارى پرت مى‏كردند، ما هم كه در حال
ايستاده، انفجار خمپاره‏ها را نظاره مى‏كرديم، اين ترس و اضطراب عراقيها و نحوه
دراز كشيدن آن بدنهاى فربه و چاق و به زمين كوبيدن شكمهايشان، برايمان خنده‏آور
بود. و از طرف ديگر هم ناراحت مى‏شديم كه خدايا ما اسير چه آدمهاى ترسو و بزدلى
شده‏ايم.

 بالاخره طولى نكشيد كه ماشين “آيفا”
رسيد و همه ما را بر آن سوار كردند و سالم و مجروح را روى هم ريختند، تعدادى از
كشته‏ها و زخميهاى خودشان را هم داخل ماشين جا دادند و چند تا نگهبان هم داخل
ماشين گذاشتند تا ما را به عقب ببرند.

 هر يك از برادران به دردى
مى‏ناليد؛ بعضى تير به شكمشان خورده بود، برخى دستانشان، عده‏اى پاهايشان، خلاصه
هر كس به طريقى مصدوم شده بود. ما پيش خودمان فكر مى‏كرديم كه عراقيها با ديدن
كشته‏ها و زخمى‏هاى خودشان، مخصوصاً مجروحينى كه دل و روده‏شان روى زمين ريخته شده
بود، حتماً ما را به رگبار مى‏بندند، ولى چنين كارى نكردند و ما را به خط دوم
خودشان بردند، به خط دوم كه رسيديم ماشين ايستاد، همه را پياده كردند، در آن جا
تعداد زيادى از افسران و فرماندهان در انتظار ما نشسته بودند، مجروحين و كشته‏هاى
خودشان را به طرف كانتينرى كه متعلق به بهداريشان بود بردند و آنها را از همين جا
از ما جدا كردند، ما را هم يكى يكى با اشاره به طرف خودشان فرا مى‏خواندند و
مشخصاتمان را مى‏نوشتند و يك‏سرى سؤالهاى مربوط به واحد و يگان و شهر از ما
مى‏كردند. مخصوصاً اسم پدر و پدر بزرگ را هم مى‏پرسيدند. يك افسر اطلاعاتى در آن
جا بود كه مترجم بود، فارسى را به خوبى صحبت مى‏كرد، ما خيال مى‏كرديم كه او از
خود فروختگان است؛ يعنى از پناهندگان سياسى يا منافقين است. اما بعد كه از خودش
پرسيديم كه شما چطور فارسى را خوب صحبت مى‏كنيد، گفت: من دوره تخصصّى‏ام را در
زمان شاه در مركز پياده شيراز آموزش ديده‏ام، و به همين خاطر به زبان فارسى،
مسلّطم.

 خلاصه، بازجويى يك كمى طول
كشيد، پس از بازجويى، در حالتهاى مختلف از ما فيلمبردارى كردند؛ يعنى يك بار همه
را به رديف مى‏نشاندند و دفعه ديگر در حالت ايستاده باز در حالتهاى دويدن، دستها
بالا، دستها پايين، از روبه‏رو، پشت سر، فيلمبردارى مى‏كردند و منظورشان از اين
كار اين بود كه تعداد اسرا را زياد نشان بدهند و بگويند عمليات ايرانيها شكست
خورده است.

 پس از اين برنامه‏ها، همه ما
را به اتاقى كه با “پليت” ساخته شده بود و به شكل كيوسك بود، بردند و درِ آن را
بستند. اين اتاق حتى روزنه كوچكى هم براى ورود هوا نداشت، تعداد ما هم زياد بود.
در اين جا عراقيها همه ما را دقيقاً تفتيش كردند، بيشتر به اين خاطر كه چيز با
ارزشى مثل انگشتر يا ساعت و چيزهايى از اين قبيل از ما به دست آورند، براى اين كار
بين خود نيروهاى دشمن هم درگيرى بود و هر كس سعى مى‏كرد زرنگى كند و زودتر چيزى به
دست آورد.

 پس از تفتيش دوباره يكى يكى
بچه‏ها را از آن كيوسك بيرون بردند و از هر يك تنهايى بازجويى كردند.

 خلاصه، بعد از طى اين مراحل
همه ما را سوار بر ماشين “آيفا” نموده و به خط بعدى؛ يعنى خط سوم بردند. اين جا
پادگان موقت هوانيروز بود كه تعدادى هليكوپتر اطراف آن نشسته بودند و تعداد زيادى
هم از افسران و درجه‏داران بعثى هم در آن جا بودند.

  اسم و موقعيت اين پادگان و فاصله آن را با محل
عملياتى خودمان، بفرماييد؟

 از خط خودمان تا خط اول
نيروهاى دشمن حدود دو كيلومترى فاصله بود، بعد ميان خط اوّل تا خط دوّم آنها هم
حدوداً همين مقدار فاصله بود كه در ميان اين دو خط، زرهى عراق، خيلى قوى بود و
تانكهاى زيادى هم در آن جا بود، تانكهاى سوخته هم فراوان بود بعد از خط دوم تا
سوّم همين مقدار يا بيشتر فاصله بود. كه در خط سوّم، همان پادگان موقت و تاكتيكى
هوانيروز وجود داشت، كه به خاطر شرايط جنگى آن را احداث كرده بودند.

 در اين خط سوّم و در كنار همان
پادگان هوانيروز ما را به صورت منظم پشت سر هم و با فاصله نشاندند. حالا ديگر همه
ما خسته بوديم، سه شب كه براى عمليات آماده بوديم، آن شب هم كه همه‏اش درگير و در
حال عمليات بوديم، الآن هم كه اسير شده و تشنه و گرسنه بوديم و از طرفى دستشويى هم
بشدت فشار مى‏آورد. از همه اينها گذشته، خون هم از بدنمان سرازير بود و بوى تعفن
چرك و خون و عرق همه را رنج مى‏داد، افزون بر اينها عراقيها هم هر كدام كه
مى‏رسيدند با قنداق تفنگ و لگد و مشت محكم بر بدنمان مى‏زدند، مخصوصاً وقتى كه
نوشته‏هاى پشت لباسمان را مى‏خواندند كه شعارهايى از قبيل: “كربلا ما مى‏آييم”، “يا
زيارت يا شهادت”، “يا مهدى ادركنى”، “الهى و ربى من لى غيرُك”، “يا حسين مظلوم”، “راه
قدس از كربلا مى‏گذرد”، و شعارهاى ديگرى كه رزمندگان بسيجى، آن روزها بر پشت و يا
كلاه آهنىِ خود مى‏نوشتند. دشمن روى همه اين شعارها حساسيّت داشت به خصوص اين
شعارهايى كه ذكر كردم، وقتى اينها را مى‏خواندند، حسابى به جانمان مى‏افتادند و
كتك مى‏زدند و مى‏گفتند: زيارت، شهادت، كربلا، حسين مظلوم، مَهْدِى شِنوُ (يعنى
مهدى كى هست).

 خلاصه، مصيبت فراوان بود، گرما
هم به شدت رنجمان مى‏داد، يك ساعت دو ساعت، نخير مثل اين كه اصلاً قصد داشتند كه
تا سر حد مرگ ما را در چنين وضعى عذاب بدهند. از شدّت درد مى‏افتاديم، روى آسفالت،
عراقيها با لگد و مشت ما را مى‏نشاندند.از بس كه دردهايمان زياد بود نمى‏دانستيم
از كدامشان بناليم. جراحت و زخمهاى بدنمان را كلاً فراموش كرده بوديم، شدت ادرار
به حدّ انفجار رسيده بود، گرسنگى آنقدر فشار آورده بود كه جلوى چشمانمان سياهى
مى‏رفت و همه جا و همه چيز را تيره و تار و مثل سايه و شبه مى‏ديديم، تشنگى كه
واويلا بود، هر چه هوا گرمتر مى‏شد، فشارها بيشتر و بيشتر مى‏شد، از درد تشنگى به
مرحله‏اى رسيديم كه عرق را كه از پيشانيمان سرازير مى‏شد با زبانمان جمع مى‏كرديم
و زبانمان را تر مى‏كرديم تا از اين طريق رفع تشنگى كنيم، دستهايمان را هم كه با
چند تا بند از پشت محكم بسته بودند به طورى كه احساس مى‏كرديم كه دو تا دستمان قطع
شده، چون اصلاً خون به دستانمان نمى‏رسيد، مقدارى هم از عرقها به چشمانمان مى‏رفت،
چشمهايمان را اذيّت مى‏كرد، دستهايمان هم كه بسته بود و نمى‏توانستيم عرقها را پاك
كنيم، از همه اينها گذشته، هر چه هوا گرمتر مى‏شد، چون آسفالتش هم ظاهراً تازه بود،
قيرها زير باسنهايمان آب مى‏شد و شلوارمان نيز به قيرها مى‏چسبيد و اذيّت مى‏كرد.
خدا شاهد است بارها و بارها مرگ را در جلوى چشمان خويش مشاهده مى‏كرديم، مى‏گفتيم:
خدايا، خلاصمان كن و جانمان را بگير، ديگر بيشتر از اين زجركشمان نكن. تا ظهر در
همين وضعيّت مانديم، بعد از ظهر، تا آن جا كه آفتاب شدت و سوزش داشت ما را نگه
داشتند، جانها همه به لب آمده بود، نمى‏دانم تحمّل انسان تا چه اندازه است، انگار
بيش از يك جان داشتيم، باورمان آمده بود كه بيش از يك جان داريم. به حسابى كه
آخرين لحظات عمر خويش را مى‏گذرانيم، ناله‏ها بلند شد، بعضى حسين، حسين مى‏گفتند،
عده‏اى تقاضاى آب مى‏كردند، يكى يكى از حال مى‏رفتيم و مى‏افتاديم روى زمين،
دوباره بعثيان بى‏رحم با لگد ما را مى‏نشاندند، تقريباً همه شهادتين را گفتيم، در
انتظار مرگ بوديم، هر آن، احتمال مرگى با لب تشنه در انتظار ما بود. خدايش رحمت
كند شهيد والا مقام “رنجبر”، كه پاسدار وظيفه بود، او بسيار خوش‏اخلاق و مهربان و
شوخ طبع بود، قبل از عمليات مى‏گفت: من 45 روز ديگر خدمتم تمام مى‏شود و آخرين
مرخصى‏ام را چندى پيش رفتم. يادش بخير، مسؤول واحد تسليحات گردانمان بود، در
عمليات بشدت مجروح شد، وقتى كه هيچ راه فرار نديديم، در آن شرايط محاصره – كه
قبلاً عرض كردم – زير بغل او را گرفتيم و با خودمان به اسارت برديم، اين عزيز،
درآن وضعيت‏گرسنگى‏وتشنگى و در اثر آزار و اذيّت عراقيها و آن شرايط زجر دهند و
نيز شدت خونريزى، سرانجام به شهادت رسيد. او اولين شهيد بعد از اسارت بود كه به
لقاء اللّه پيوست، ياد اين شهيد والامقام، گرامى و راهش پررهرو باد.

 خلاصه آن روز به اندازه يك
سال، شايد هم بيشتر، براى ما گذشت. در اين جا خوب است، خاطره‏اى از يكى از برادران
بگويم: يكى از برادران آزاده به نام “سيد محمود كرمى” كه اهل فيروز آباد فارس بود
و حدود 15 الى 16 سال سن بيشتر نداشت، از فرط تشنگى طاقتش تمام شد و بر سر عراقيها
فرياد زد كه: “يا آب يا موت”، اين بسيجى دلاور، چون عربى بلد نبود، اين طور حرف زد
و منظورش اين بود كه: اى بى رحمها لااقل جرعه‏اى آب به ما بدهيد، هرچند كه اين
صحرا نزديك كربلاى اباعبداللّه‏الحسين هست و ما هم پيروان او، و شما هم پيروان
جلاّدانى هستيد كه او را شهيد كردند و خاندان گراميش را به اسارت بردند، شما هم از
آن طايفه‏ايد، لااقل جرعه‏اى آب به ما بدهيد، اگر آب نمى‏دهيد پس بكشيدمان كه ديگر
زجركش نشويم. بعثيان سنگدل كه صداى او را شنيدند ناگهان بر سرش ريختند و شروع
كردند به كتك زدن. اين نوجوان رشيد، تشنه، گرسنه، خسته و بى‏تاب در ميان انبوهى از
نيروهاى غول پيكر دشمن و زير مشت و لگد آنان دست و پا مى‏زد. آنها هى مى‏گفتند: “اگول
المُوْت لِصَدام”، يعنى او گفته كه مرگ بر صدام، آنها فقط كلمه “الموت” را فهميده
بودند ما كه عربى را، قبلاً در حوزه علميه خوانده بوديم، به طور شكسته بسته به
عربى مى‏گفتيم: بابا اين نوجوان منظورش اين است كه يا آب به من بدهيد يا مرا
بكشيد. او آب مى‏خواهد، شعار كه نداده. امّا آن بى‏رحمان اهميّت نمى‏دادند و چون
دنبال بهانه بودند همه را زير كتك گرفتند و گفتند: اين شعار را همه‏شان گفته‏اند و
با اين بهانه ريختند روى سر و كلّه همه، و تا توانستند، زدند.

 خلاصه، روز پر خاطره‏اى بود،
شايد بتوان آن روز را به روز “محشردنيوى” تشبيه نمود و بچه‏ها هم مى‏گفتند: واقعاً
ما روز محشر را پشت سر گذاشتيم، اصلاً كسى باور نمى‏كرد كه از اين شكنجه‏گاه بزرگ
روحى و جسمى جان سالم بيرون ببرد، همه خيال مى‏كرديم كه لحظات آخرمان است، لذا چشم
انتظارِ مرگ بوديم.

 در آن روز گرما به شدت بر
جسمهاى نحيف بچه‏ها مى‏تابيد، در آن بيابان، شدت حرارت آفتاب، به حدّى بود كه خود
بعثى‏ها هم نمى‏توانستند، تحمل كنند، لذا نوبت به نوبت، پست خود را عوض مى‏كردند و
داخل مقرشان مى‏رفتند و عدّه جديدى مى‏آمدند، هر مأمور جديدى هم كه آمد، از قبلى،
جلادتر و بى‏رحمتر بود، حتى جوانمردى هم مثل نگهبان و زندانبان دوطفلان‏مسلم در
ميان آنان پيدا نمى‏شد، كه لااقل جرعه‏اى آب بدهد، حالا اين همه فشار و اذيّت هيچ،
لااقل رخصت توالت بدهد، يا دستمان را يك لحظه باز كند كه اين عرقهايمان را پاك
كنيم، واقعاً همه آنها بى‏وجدان و سنگدل بودند.

 عصر كه شد، كمى از شدت گرما كاسته
شد و هر چه به طرف غروب نزديك مى‏شديم، هوا بهتر مى‏شد. گرچه ديگر رمقى برايمان
نمانده بود و همه تقريباً نفسهاى آخر را مى‏كشيديم، امّا تغيير حرارت را احساس
مى‏كرديم، گاهى نسيمى هم مى‏وزيد و ما آن را به منزله دست محبتى مى‏دانستيم كه سر
و صورتمان را نوازش مى‏دهد، اين نسيم، واقعاً اميدبخش بود، و در دلمان جرقه‏هاى
رهايى از مرگ را مى‏زد، با اين حال، فكر مى‏كرديم كه ديگر لحظه‏هاى آخر عمرمان
است، چون نفس‏هايمان به شماره افتاده بود. واقعاً جان آدمى، چيز عجيبى است،
بعضى‏ها مى‏گفتند كه آدمى هفت تا جان دارد، ولى ما اين مطلب را در آن روز و پس از
آن، در طول اسارت باور كرديم!

ادامه‏دارد

/

اسلام و تنظيم خانواده

اسلام و تنظيم خانواده

مينا‌هاشمى

 

  مقدمه

 تنظيم خانواده و كنترل رشد
جمعيت در ايران از قبل از پيروزى انقلاب اسلامى، مطرح بوده است. رژيم پهلوى، تنظيم
خانواده را همچون بسيارى مقوله‏هاى ديگر اجتماعى، فرهنگى و سياسى، نقابى براى غارت
و به هدر دادن سرمايه‏هاى ملى قرار داده، راه را براى اسراف و تبذيرهاى بى‏حساب
دست نشاندگانش هموار ساخته بود. در طرف مقابل، علماى دين، به علت شرايط آن روز و
جوّ مبارزه و بعضاً ديدگاههاى فقهى، در آشكار و نهان با تنظيم خانواده به مخالفت
برخاستند.

 با پيروزى انقلاب اسلامى ايران،
تغيير ناگهانى سيستمهاى اجتماعى، اقتصادى، سياسى و فرهنگى جامعه، روند حاكم بر رشد
جمعيت كشور را دستخوش نوسانات عمده‏اى كرد. به طور مشخص از يك سو به دليل كم
اهميّت تلقّى كردن خطر افزايش جمعيّت در مقابل حوادث و دگرگونيهاى سالهاى اوليّه
انقلاب و از سوى ديگر، برخورد عقيدتى – سياسى مسؤولان با مسأله كنترل رشد جمعيت،
درصد سالانه جمعيت به سرعت افزايش يافت و براى دوره‏هاى 1355 – 65 به طور متوسط به
رقم 3/9% در سال، كه رقم بى‏سابقه‏اى در طول سه دهه گذشته بود، رسيد. علاوه بر آن،
سطح بارورى در ايران، بين سالهاى 1355 – 65 يكى از بالاترين سطوح بارورى جهان بود
به طورى كه سطح بارورى كلّى زنان از 139 در هزار به 188 در هزار نزديك شد. اما
محاصره اقتصادى، جنگ تحميلى و ديگر توطئه‏ها و پيامدهاى منفى رشد جمعيت همراه با
آمارهاى هشدار دهنده، موجب طرح مجدد و جدّى كنترل مواليد در سطح مسؤولين و مردم
شد.

 در اين ميان، بحثها و بايد و
نبايدهاى بسيار در سطح مطبوعات و افكار عمومى مطرح شده است. از يك سو، برخى
مسؤولين دست اندركار، سمينارهايى در مدح يك جانبه كنترل مواليد منهاى ديدگاههاى
مقابل برپا مى‏داشتند و از ديگر سو، مخالفان آنچنان پيش مى‏رفتند كه حتى انتقاد
يكى از متخصّصان از برخى شيوه‏هاى ضدّ باردارى را به مخالفت وى با اصل كنترل
مواليد تعميم مى‏دادند.

 به هر حال در اين مختصر برآنيم
تا با نقد و بررسى دلايل مخالفان تنظيم خانواده به ديدگاه صواب نزديك گرديم:

 

 

 دلايل مخالفان كنترل
مواليد

 در بررسى دلايل مخالفان،
معمولاً موارد ذيل از اهميت بيشترى برخوردار است كه از زبان آنان نقل مى‏گردد:

 1- “ما بر اساس باورهاى دينى
خود معتقديم كه خداوند تبارك و تعالى روزى همه انسانهايى را كه حيات بخشيده، تضمين
فرموده است و امكان ندارد كه ذى حياتى بدون روزى، خلق شود. اما سياستهاى غلطِ
انسانها و عدم تحرك، سستى و زبونى، عدم به كارگيرى استعدادهاى سرشار انسانها و عدم
تجهيز آنان براى تأمين نيازمنديهاى خود – كه غالباً نيز ناشى از دورانهاى تسلّط
استعمار بر اين كشورهاست – مشكلات نابرابريهاى امروزى را دامن زده و فقر و گرسنگى
را موجب گرديده است”1 در قرآن كريم مى‏خوانيم:

 “لاتقتلوا أولادكم خشية
املاق نحن نرزقهم و ايّاكم؛ فرزندان خود را از ترس گرسنگى نكشيد ما شما و آنان را
روزى مى‏دهيم.”2

 به عبارت ديگر، پيامدهاى منفى
رشد جمعيت، ناشى از كمبود امكانات نيست بلكه ناشى از استفاده غير صحيح از آنهاست.

 2- “آيا آن حديث پيامبر اسلام(ص)
را فراموش كرده‏ايد كه فرموده‏اند: فرزندان خود را زياد كنيد تا من در روز قيامت
به خاطر زيادى تعداد شما بر امتهاى ديگر افتخار كنم؟”

 آيا تلاش در محدود كردن جمعيّت
مسلمانان، كنار گذاردن سنّت پيامبر(ص) در جهت به اجرا درآوردن فرامين غربيها
نيست؟3 3- “اگرچه ممكن است رشد جمعيت به خودى خود، يك عامل هميشه مثبت نباشد، ولى
فراموش نكنيم كه در محاسبات استراتژيك، جمعيت يكى از اوّلين شاخصهاى توانمندى
كشورها، و پشتوانه اراده ملى است و مى‏تواند استقلال، تماميّت ارضى و حتّى اقتدار
و بقاى كشورها را در دنياى پرتلاطم امروز رقم بزند.”4

 همان كه در جنگ تحميلى موجب شد
تا خيل جوانان ايران، سپاهى نيرومند را بر ضد كفر و تجاوز آرايش دهند.

 4 – “آحاد مردم در دنياى اسلام
– بدون آن كه انقلابى بودن يا نبودن مسلمانان تأثير زيادى در سرنوشت آنان داشته
باشد – امروز در معرض تهاجم قدرتهاى شيطانى و مشخصاً آمريكا قرار گرفته‏اند.” “امروزه
آمريكا هر مسلمانى را در هر گوشه جهان يك خطر بالقوه معرفى مى‏كند و حتى در مورد
افزايش جمعيت مسلمانان در كشورهاى غير انقلابى مسلمان هم به عنوان يك خطر براى
منافعش موضع‏گيرى مى‏كند، دقيقاً به همين دليل است كه نسخه‏هاى ديروز و امروز بانك
جهانى، صندوق بين المللى پول و ابزارهاى ديگرى كه واشنگتن سعى دارد از طريق آنها
سياست خود را در گوشه و كنار جهان اعمال كند، مشخصاً دربرگيرنده همان ديدگاههايى
هستند كه واشنگتن حتى به زور سرنيزه هم قادر به اجراى آنها نيست و حتى توسل به
نسل‏كُشى مسلمانان در قلب اروپا هم نمى‏تواند در حد دلخواه خود از جمعيت مسلمانان
بكاهد…]از اين رو[ آمريكا به عنوان اصلى‏ترين دشمن جهان اسلام سعى دارد كنترل
جمعيت جهان اسلام را به دست خود بگيرد.”5

 5- به فرض قبول آن كه رشد سريع
جمعيت بدون در نظر آوردن ضعفها و كاستيها به بهاى وابستگى بيشتر تمام شود آيا رشد
كمتر جمعيت مى‏تواند مشكل ناتوانى در برطرف نمودن نيازها را مرتفع كند؟ آيا مشكل
همين است و بس و ديگر مشكلى جامعه را تهديد نمى‏كند؟6

 6- “اگر همچنان كه جمعيت بر
خود مى‏افزايد بر تواناييهاى خود نيز بيفزايد اميد مى‏رود كه اداره زندگى انسانها
شكل بهترى به خود بگيرد؛ البته اين نيز صحيح است كه تا زمانى كه جمعيّت جديد به
افراد توانايى تبديل شوند – كه قادر باشند علاوه بر تأمين نيازمنديهاى خود جامعه
را نيز در رفع مشكلاتش كمك كنند – زمانهايى مى‏گذرد و آنان فقط نيازمند هستند و در
آغاز افزايش جمعيت در چنين جامعه‏اى افزايش نيازها خواهد بود اما اگر به مرور به
تواناييهاى آنان افزوده شود به مرور از نيازها كاسته و بر قوّتها افزوده مى‏شود.”7

 7- “اين تنها افزايش رشد جمعيت
نيست كه همراه با عواقب اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى است، بلكه كاهش آن در كشورهاى
صنعتى نيز پيامدهاى منفى بسيارى به دنبال دارد.” مشكلاتى مانند رشد منفى جمعيت –
تا جايى كه مثلاً رشد جمعيت ايتاليا تا پايان قرن بيستم به صفر خواهد رسيد –
افزايش نسبت سالخوردگان در جمعيت كل، و مرگ و مير ناشى از كهولت و … .8

 بنابراين با كاهش رشد جمعيت
تنها صورت مشكل تفاوت مى‏كند وگرنه اصل آن، به قوّت خويش باقى است.

 

 نقد دلايل مخالفان:

 1- ايمان و اعتقاد ما به
رزّاقيت خداوند متعال و اين كه در نظام تكوين الهى، هر ذى‏حياتى روزى مقدّر خويش
را مى‏يابد، ارتباطى به ضرورت كنترل رشد جمعيت در برخى جوامع ندارد، زيرا بحث در
واقعيت موجود جهان؛ يعنى ميليونها انسانى است كه حتّى از داشتن قوت لايموت نيز محرومند
بحث از زنان بى‏شمارى است كه به دليل عدم رعايت اصول بهداشتى در تنظيم خانواده و
باردارى در معرض خطرند؛ از كودكانى كه خطرات مختلف روانى، اجتماعى و فيزيكى ناشى
از فقر آنان را احاطه كرده است! به گفته فرزانه‏اى از عالمان شهيد:

 “نه آن قدر به اسباب تكيه كن
كه از مسبب‏الاسباب غافل شوى و قدرت و حكمت او را فراموش كنى و نه آن قدر از اسباب
غفلت كن كه در زندگى، مجارى طبيعى و عادى را – كه همان مسبب‏الاسباب براى زندگى
مقرر كرده است و تو را به تلاش و كوشش در آن واداشته – كنار نهى و همه جا در
انتظار يك حادثه ناگهانى و غير عادى باشى.”

 آرى اگر انسانها از منابع و
ذخاير زمين به نحو عادلانه بهره مى‏بردند، اگر اسراف و تبذير و ظلم و فساد در ميان
نبود، بنا به قانون تكوين همه افراد بشر مى‏بايست از امكانات ضرورى برخوردار
باشند؛ لكن با آشوبى كه بيداد قدرتهاى سلطه طلب در جهان به راه انداخته، بالعيان
مى‏بينيم كه اكثر جمعيّت جهان از حق خويش محرومند و گروهى اندك، روزى آنان را تلف
مى‏كنند.

 البته راه اصلى همان است كه
اسلام نمايانده و آن تجهيز امت اسلامى براى مبارزه‏اى بى‏امان و همه جانبه با
استكبار جهانى است. جهان اسلام همينك بيش از تعداد زياد نفوس، نيازمند جمعيتى
مستقل از قدرتهاى شيطانى، با بالندگى فرهنگى و علمى است. حال كه آمريكا از فرد فرد
مسلمين به عنوان يك دشمن بالقوه مى‏هراسد، چرا راه را براى رسيدن به مرحله‏اى كه
هر مسلمان، دشمن بالفعل او باشد باز نكنيم؟

 2- تمسك به آيه “لاتقتلوا
أولادكم خشية املاق نحن نرزقهم و ايّاكم”9 براى ردّ كنترل مواليد، نابجاست، زيرا
با توجه به شأن نزول و تفسير آيه،10 روشن مى‏گردد كه آيه، ناظر بر حرمت قتل كودكان
از بيم فقر يا در نهايت، سقط جنين عمدى است، كه موضوعاً از بحث تنظيم خانواده
بيرون است، زيرا قتل نفس را منع نموده نه پيش‏گيرى از لقاح يا جايگزينى تخمك لقاح
شده در رحم را.

 3- نگرشى واقع بينانه به مسأله
رشد جمعيت مى‏تواند پاسخگوى قسمت اعظم دلايل مخالفان باشد؛ بدين گونه كه: رشد
جمعيتِ زيانبار را مى‏توان به دو گونه مورد ارزيابى قرار داد: مطلق و نسبى؛ توضيح
آن كه:

 طبق جديدترين آمارها، مرگ 13
از نوزادان جهان به دليل زايمانهاى زياد يا نزديك به هم و حامله شدن زنان مسنّ (بالاى
35 سال) و يا بسيار جوان (زير 18 سال) است. هر ساله بيش از نيم ميليون زن در اثر
مشكلات و مسائل باردارى و زايمان جان خود را از دست مى‏دهند و بيش از يك ميليون
كودكِ بى‏مادر از خود بر جاى مى‏گذارند كه با استفاده از دانش امروزى درباره اهميت
تنظيم زايمانها از مرگ بسيارى از آنان مى‏توان جلوگيرى كرد.11 از آنجا كه عاملى
اصلى رشد جمعيت، افزايش تعداد تولدهاست، توجه به بهداشت مادر و كودك در دوران باردارى،
زايمان و شيردهى از اهميتى ويژه برخوردار است و چنانچه رشد جمعيّت، ناشى از
بارداريهاى توأم با عدم رعايت بهداشت باشد – كه خطرات جانى عمده‏اى براى مادر و
كودك در پى دارد – در هر شرايطى مردود و ناپسند است و پيرو حديث مشهور: “لا ضرر و
لا ضرار فى الإسلام فالإسلام يزيد المسلم خيراً و لا يزيده شراً؛12 در اسلام نه
حكم زيانبار است و نه مى‏توان به ديگرى زيان رساند، بنابراين اسلام براى فرد
مسلمان، خير به ارمغان مى‏آورد و شرّى به او نمى‏رساند”،اسلام نه تنها چنين رشد
جمعيت زيانبارى را تجويز نكرده كه مانع هم شده است!

 با توجه به مطالب فوق، روشن
است كه در موارد بسيار، رشد جمعيت، به طور مطلق و از باب ضرر به نفس يا به غير،
منع شرعى دارد. اما جداى از رعايت بهداشت، رشد جمعيت در پاره‏اى از كشورها، نسبت
به برخى شرايط، جدّاً زيانبار است اگرچه نسبت به شرايطى ديگر ممكن است مفيد باشد؛
به عنوان مثال، وضعيّت جمعيّتى كشور خود را مختصراً به تحليل بگذاريم:

 رشد بى‏رويه جمعيت در كشور ما،
اكثراً تابع نوع اول؛ يعنى رشد جمعيت زيانبار به طور مطلق است و آمار مرگ و مير
مادران باردار تا سال 1370 كه 90 در هزار بوده، در مقايسه با كشورهاى پيشرفته
صنعتى – كه تنها يك در هزار است – رقم بالايى را نشان مى‏دهد؛ ليكن صرف نظر از آن
نيز رشد جمعيّت نسبت به شرايط و امكاناتمان مضرّ و بر خلاف مصلحت انقلاب و جامعه
مسلمين تحليل مى‏شود، زيرا:

 جمعيت ايران در 35 سال اخير 3
برابر شده است. هم اكنون در ايران هر 17 ثانيه يك نوزاد متولد مى‏شود و جمعيت
ايران طى 25 سال آينده حدود 120 ميليون نفر پيش بينى مى‏شود.

 

  جهان كشورهاى كشورهاى در ايران

  صنعتى حال توسعه

 ميزان‏باردارى              5/2 3/7 1/9 3/3

 سرعت رشد جمعیت     2/7 2/1 ./5 1/7

 ميزان مواليد 26 درهزار 14
درهزار 30 درهزار 36 درهزار

            1335 1345 1355 1365 1370

نمودار رشد جمعيت در ايران

جدول مقايسه‏اى شاخصهاى جمعيتى در جهان،كشورهاى‏صنعتى
و در حال توسعه با ايران

 

در بخش آموزش و با رشد فعلى جمعيت، هر روز به
ساختن 166 كلاس دبستانى نياز داريم و در سال 1370، هزاران نفر از كودكان كشورمان
به مدرسه راه نيافتند. از نظر تغذيه، به دليل كاهش درآمد سرانه، سوء تغذيه بتدريج
در ميان مردم، گسترش مى‏يابد، زيرا براى هر نفر كه به جمعيت افزوده شود، بايد 4000
متر مربع زمين، زير كشت برود و اين در حالى است كه هر ساله هفتاد هزار كيلومتر مربع
از زمينهاى كشاورزى جهان از بين مى‏رود.

 در بخش بهداشت همينك، به ازاى
هر 3400 نفر يك پزشك و به ازاى هر 800 نفر، يك تخت بيمارستانى وجود دارد؛ در حالى
كه استاندارد بين المللى يك پزشك براى هر هزار نفر و يك تخت براى هر 250 نفر است!

 در مورد مسكن هم براى دسترسى
هر خانوار به يك واحد مسكونى در 20 سال آينده، بايد بيش از نيم ميليون واحد مسكونى
ساخته شود و هر نفر كه به جمعيت اضافه شود، 800 متر مربع براى تأمين تسهيلات زندگى
او لازم است.

 با محدوديتهاى داخل كشور، روشن
است كه تأمين امكانات، متناسب با رشد كنونى جمعيت براى ملت ما مقدور نيست و افزايش
بى‏رويه جمعيت حاصلى جز وابستگى به بيگانه و افزايش واردات و نياز ارزى و استخراج
مواد اوليه و عرضه آن به بازارهاى خارجى نخواهد داشت و جز فقر و بدهكارى و بيكارى
و توزيع ناعادلانه ثروت و عقب‏ماندگى نصيبى نخواهد رساند.

 در چنين شرايطى، كنترل مواليد
نه تنها معقول و منطقى، كه اضطرارى است و سردادن آواى ازدياد نسل براى ملت ما و
ديگر ملل اسلامى – در شرايطى نظير شرايط ما يا دشوارتر نه تنها به خير و صلاح
نيست، كه كشاندن آنان به فقر و محروميت بيشتر است. در ارائه نظرات اسلامى نيز بايد
توجه كرد كه دلايل موجود را نمى‏توان به دور از واقعيات زمانى و مكانى بررسى نموده
اساسى براى تصميمات كليدى قرار داد و اين خود، نمود مهمّى از نقش سازنده اجتهاد در
فقه شيعه است.

 در عين حال هستند ملّتهاى
اسلاميى كه در اقليّت بودنشان، موجب اِعمال زورگويى و ظلم و فشار بر آنان است؛
مللى همچون فلسطين، بوسنى و هرزگوين و اقليّتهاى مسلمان در ساير كشورها.

 ازدياد نسل در چنين شرايطى –
البته با رعايت كامل بهداشتِ مادر و كودك – نه تنها مضرّ نيست كه لازم و از وظايف
اين ملّتها محسوب مى‏گردد، زيرا در جهت سربلندى امّت اسلامى و از مصاديق حديث نبوى(ص)
است: “انّى اباهى بكم الامم يوم القيامة حتى بالسقط… .”13

 تأكيد پيامبر (ص) و ائمه اطهار
– عليهم‏السلام – در قرنهاى نخستين ظهور اسلام، بر ازدياد نسل، نيز بر اساس نياز
مبرم حكومت نوپاى اسلامى به تعداد نفرات بيشتر بوده است. در عين حال، با توجّه به
محدود بودن جمعيت قسمتهاى ياد شده امت اسلامى نسبت به كل جمعيت دنيا، ازدياد نسل
آنان تأثير منفى معتنابهى بر معضل انفجار جهانى جمعيت نخواهد داشت.

 4- از آنان كه معتقد به نقش
استراتژيك جمعيتند و به عنوان نمونه مى‏گويند: خيل عظيم جوانان ايران اسلامى در
جنگ تحميلى موجب پيروزى و اقتدار ملّت ايران در برابر رژيم متجاوز عراق شد، بايد
پرسيد: چرا اين اقتدار و نقش استراتژيك را جمعيت فراوان و زير فقر آفريقا و آسياى
جنوب شرقى ندارند؟ چرا جمعيت عظيم جهان گرسنه‏اند و دم برنمى‏آورند و از حقوق خويش
دفاع نمى‏كنند.

 حق آن است كه تحوّل فكرى و
فرهنگى ملت و جوانان ما و ايمان راسخ آنان به خداوند متعال بود كه ايران اسلامى را
بر دشمنانش پيروز ساخت و نه كثرت جمعيت آنها. ازدياد بى‏برنامه جمعيت، نه تنها نقش
تعيين كننده و استراتژيك براى يك كشور ندارد بلكه در آينده آنان را در تأمين
ضرورى‏ترين مايحتاج زندگى دچار مشكل خواهد كرد.

 5- كسى مدّعى نيست كه با كاهش
رشد جمعيّت همه مشكلات مرتفع خواهد شد، لكن مشكلاتى كه از اين ناحيه ايجاد
شده‏اند، از ميان خواهند رفت. البته راست است كه كشورهاى صنعتى نيز در اثر رشد
منفى جمعيت دست به گريبان معضلات ديگرى‏اند ولى اين را نيز بايد اذعان كرد كه
مشكلات بسيارى را از ميان برداشته‏اند.

 6- آمادگى والدين و شرايط محيط
براى تربيت صحيح فرزندان از اساسى‏ترين نكاتى است كه پيش از بچه‏دار شدن بايد مد
نظر قرار گيرد، زكرياى پيامبر(ع) از خداوند مى‏خواهد كه: “خداوندا! نسل پاكيزه‏اى
به من عطا فرما”14 “حنّه”، دختر عمران، آن گاه كه مريم را وضع حمل كرد، از خدا
خواست تا او و خاندانش را از شرّ شيطان، صيانت نمايد.15 و ابراهيم (ع) نيز از
خداوند خواست تا فرزندانش را فرمانبردار خويش (خدا) قرار دهد.16

 سفارشهاى مكرّر اسلام در خصوص
شرايط انتخاب همسر و خواستگارى، ازدواج و باردارى، شيردهى و پس از آن، تربيت
فرزندان، نشانگر آن است كه از نظر اسلام صرف بچه‏دار شدن، پسنديده نيست، بلكه
تربيت آنان بر اساس اخلاق و آداب اسلامى نيز مدّ نظر قرار گرفته، تا راست كردار و
به عبارت زيباى قرآنى “قرة اعين”17 (روشنى ديده) گردند.

 از جانب ديگر، بر اساس تحقيقات
انجام شده، كودكانى كه در خانواده‏هاى بزرگ و پرجمعيت زندگى مى‏كنند، از نظر رشد و
تحوّل هوشى، وضعيت مطلوبى ندارند، زيرا سلامت جسمى و روانى مادر – به خاطر وضع
حملهاى متعدد و كوتاه بودن فاصله‏هاى بين دو زايمان كاسته مى‏شود و نمى‏تواند به
تعليم و تربيت كودكان اهتمام كامل داشته باشد. كنترل كمترى بر فرزندان وجود دارد و
به علت شلوغى خانه، اكثراً كوچه‏هاى اطراف منزل، محيط رشد كودكان قرار مى‏گيرد.

 سوء تغذيه و ابتلا به
بيماريها، سلامت جسمى و روانى كودك را به مخاطره مى‏اندازد. پدر به علت ناكافى
بودن درآمد، ساعتهاى كمى را در خانه مى‏گذراند و فرصتى براى شركت در امر تعليم و
تربيت نمى‏يابد. همچنين طبق بررسيهاى “آميل دوركيم”، جامعه شناس مشهور فرانسوى،
افزايش جنايات با تراكم و افزايش جمعيت نسبت مستقيم دارد.18

 از اين رو پيامبر (ص)
فرموده‏اند: “جهد البلاء كثرة العيال مع قلّة الشى‏ء؛ بلاى خطرناك، داشتن فرزند
زياد با درآمد اندك است.”19

 حضرت على (ع) نيز مى‏فرمايند: “قلّة
العيال أحد اليسارين؛20 كمى اعضاى خانواده يكى از دو عامل خوشبختى است.”

 با عنايت به موارد فوق، آيا در
خانواده‏هاى با فرزند زياد و درآمد محدود، مجالى براى رشد و تربيت فرزندان، مطابق
با آرمانهاى اسلامى، باقى مى‏ماند؟

 

 كرانه

 1- گاه، صاحبان عقايد منحرف و
غربزده با انگيزه‏هاى غير دينى در زمره جلوداران تنظيم خانواده، آنچنان بى‏باك در
اين وادى مى‏تازند كه غربيان نيز توانش را ندارند!

 آنان گاه از رشد منفى جمعيت
قبل از پيروزى انقلاب – كه به طور قطع، آمارها خلاف آن را ثابت مى‏كند – دم زده و
گاه چنين اظهار مى‏دارند: “ما زمانى مى‏توانيم مدعى كاهش رشد يكباره جمعيّت باشيم
كه اميدوار باشيم چند عامل به وقوع پيوندد: اولاً سقط جنين محدوديتى نداشته
باشد… .”21

 قطعاً توجه بيشتر مسؤولان صديق
و مؤمن نظام در سد راه نفوذ چنين افكارى – كه در قضاوتهاى خود نقشى براى عقايد و
باورهاى راستين ملّت ايران قائل نيستند و حتّى آن را مانع مى‏خوانند – موجب اعتماد
بيشتر مردم به اقدامهاى انجام شده براى مبارزه با رشد جمعيت و تنظيم خانواده
مى‏گردد.

 از ديگر سو، استعمارگران هم به
عنوان دلسوزى براى ملل جهان و كشورهاى در حال توسعه، مبارزه با رشد جمعيت را در
صدر برنامه‏هاى خود قرار نداده‏اند بلكه همچون حقوق بشر و دمكراسى و… از تنظيم
خانواده، اهداف سلطه‏جويانه خويش را دنبال مى‏كنند و اين براى ملّتى كه بارها آنان
را آزموده، از بديهيات است، بنابراين بايد مراقب بود تا با طناب سردمداران نظم
نوين جهانى، به چاه آنان گرفتار نگرديم و گرچه سياستهاى جمعيتى خويش را بنا به
وظيفه اسلامى و ميهنى با جدّيت دنبال مى‏كنيم، وحدت شعار با آنان، تصوّر وحدت در
عمل را به دنبال نداشته باشد.

 2- آيا سقط جنين عمدى مى‏تواند
يكى از روشهاى تنظيم خانواده قرار گيرد؟

 پاسخ منفى است زيرا چنين عملى
از باب قتل نفس و احترامى كه جان انسانها (كوچك يا بزرگ) در دين مبين اسلام دارند
منع گرديده و پيامدهاى سختى در دنيا و آخرت براى مرتكبان آن مقرر شده است. ليكن
اگر مصلحتى بالاتر همچون حفظ جان مادر وجود داشته باشد، طبق فتواى مراجع عظام و با
جزئيّاتى كه مجال ذكر آن در اين مقال نيست، جايز خواهد بود!

 به هر حال استفاده صحيح و به
موقع از ساير روشهاى تنظيم خانواده و ارتقاى فرهنگ خانوادها، ما را از تمسّك به
راههاى خلاف قوانين الهى، بى‏نياز خواهد كرد.

 3- راه حل اساسى مشكل رشد
بى‏رويه جمعيت در ايران اسلامى چيست؟

 تنها راهى كه پيش روى ماست
واقع‏بينى و احترام به باورهاى دينى مردم و توجه به علل افزايش جمعيت و انتخاب
راههاى عملى بر مبناى آن است.

 اين موضوع بيش از ديگر مسائل،
وحدت حوزه و دانشگاه را مى‏طلبد تا دانشگاهيان با مطمح نظر قرار دادن فرهنگ غنى
اسلام و ارتباط محكم با حوزه‏هاى علميه، روشهايى را ابداع نمايند كه در عين اطمينان
و اثر مطلوب، مخالف باورهاى دينى ملت ما نباشد و حوزه‏هاى علميه، با كار علمى
فراگير، به يك حركت عظيم دست زده، مشكلات شرعى و اعتقادى مبارزه با رشد جمعيّت و
راههاى آن را پاسخگو باشند و با تبليغ همه جانبه و استفاده از منابر و تريبونهاى
مختلف و مطبوعات و ديگر رسانه‏هاى گروهى، مردم را به اين وظيفه دينى – ملّى فرا
خوانند و از خطراتى كه اسلام و انقلاب و جامعه را تهديد مى‏كند، باخبر سازند و با
تبيين ديدگاههاى اسلامى، حساب دين را از خرافه‏هاى موجود در اذهان – مانند برترى
اولاد پسر بر دختر يا درمان بيماريها به وسيله باردارى و… – جدا نمايند.

 

 پاورقيها:

 1 ) روزنامه جمهورى
اسلامى، شماره 1371/8/12 3888، مقاله “تأملى ضرورى در مسأله جمعيت”، محسن ميرزايى.

 2 ) اسراء )17) آيه 31.

 3 ) همان، شماره 73/6/21
4427، نامه اعتراض آميز ياسين. ت. الجبورى، رئيس جمعيت اسلامى بين المللى
ويرجينيا، خطاب به سفير مصر در واشنگتن.

 4 ) همان، شماره 73/6/14
4421، سرمقاله.

 5 ) همان.

 6 ) همان، شماره 1371/8/12
3888، مقاله “تأملى ضرورى در مسأله جمعيت”، محسن ميرزايى.

 7 ) همان.

 8 ) همان.

 9 ) اسراء )17) آيه31.

 10 ) رك: تفسير الميزان،
ج13، ذيل آيه 31 سوره اسراء، و تفسير نمونه، ج12 ذيل همان آيه.

 11 ) رك: “حقايقى براى
زندگى” تأليف سازمان جهانى بهداشت، يونيسف، يونسكو، صندوق جمعيتهاى متّحد و آموزش
و پرورش جمهورى اسلامى ايران.

 12 ) وسائل الشّيعه (انتشارات
آل البيت)، ج26، باب 1، ص14 – ح32382.

 13 ) همان، ج14، باب17،
انتشارات دار احياء التراث العربى، ص34.

 14 ) آل عمران )3) آيه 38:
قال هب لى من لدنك ذرية طيبه… .

 15 ) همان، آيه36: انى
اعيذها بك و ذريتها من الشيطان… .

 16 ) بقره )2) آيه128:
ربنا اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امة مسلمة.

 17 ) فرقان )25)
آيه74:ربنا هب لنا من ازواجنا قرة اعين.

 18 ) رك: نشريه “خانواده
پرجمعيت از ديدگاه بهداشت روانى” فرشته گازرپور، مختار اويسى.

 19 ) جامع الصغير، ج1،
ص558، ح3603. از حضرت على(ع) نيز نقل شده است: “جهد البلاء كثرة العيال و قلة المال.”
الجعفريات (چاپ تهران)، ص238.

 20 ) نهج البلاغه، فيض
الاسلام، ص1153.

 21 ) روزنامه سلام،
71/7/7، شماره 39، گزارش “كاهش كمرنگ يا چشمگير رشد جمعيت كداميك؟”

/

شعر و شعور

شعر و شعور

 

 قال علىٌ عليه السلام : “لَوْ
ضربتُ خَيْشومَ الْمُؤمِنِ بِسَيفي هذا عَلى اَن يُبْغِضَني ما اَبْغضَني وَ لَوْ
صَبَبْتُ الدُّنْيا بِجَمَّاتِها عَلى الْمُنافِقِ عَلى اَن يُحِبَّني ما
اَحَبَّني؛1 اگر با شمشير خود بر بينى مؤمن بزنم كه با من دشمن گردد، دشمن نخواهد
شد و اگر تمام دنيا را در پاى منافق فرو ريزم بلكه مرا دوست بدارد، دوست نخواهد
داشت.”

 گفت با ياران خود شيرخدا

آفتابِ حق علىِّ مرتضا

 مؤمنان را من ولىّ و رهبرم

اين بدن را من بمانند سرم

 شير حقّم، طعمه من قلبهاست

صيدگاهم بيشه روح شماست

 قلب هر آزاده‏اى در چنگ من

مردِ حرّ هرگز نجويد جنگ من

 كارزارم با اسيران هواست

صلح من با شيرمردانِ خداست

 گر بروى دوست شمشيرى زنم

تا كه جام دوستى را بشكنم

 بلكه با من دشمنِ خونى شود

بُرّد از من مهر و بيرونى شود

 شعله عشقش، فزايد در نهاد

آتش افزون مى‏شود از جور باد

 وركه جمله، گنجهاى اين
جهان

ريزم اندر پاى هر تاريك جان

 كان منافق دوست گردد،
بى‏دروغ

نور حق بيند دل آن بى‏فروغ

 تا كه تيره دل، خدايش
آفريد

من نيابم قفل يزدان را كليد

 آفتابم، كار من تابندگى
است

پيش حق تابندگيّم، بندگى است

 چون بتابم بر زمين مرغزار

از قضا آيد گل و ريحان ببار

 سوى من از شوق مى‏خندد چمن

چون بهشتى، لاله بگشايد دهن

 ليك گر رو سوى شورستان كنم

تا زرحمت خاك را بستان كنم

 چهره پرچين سازد و گردد
دژم

همچو دوزخ گردد آتشناك دم

 از قضا، بر ناورد جز خار و
خس

نيست كس را بر سريرش دسترس

 × × × × × × × × ×

 

 قال علىٌ عليه السلام : “العدل
حياة الأحكام؛2 زنده بودن احكام دين به عدل است.”

 اين شريعت را يكى پيكر
بخوان

حكمهاى شرع چون اعضاى آن

 هست فرمانها و احكام خدا

چون زبان و چشم و گوش و دست و پا

 كالبد، بيجان بيفتاده به
خاك

تا نيانگيزاندش آن روح پاك

 عدل چون روحى است در اعضاى
دين

زندگىِ دين حق، از عدل بين

 قالب ار خالى شود از عدل و
داد

تو نيابى بين اعضا اتّحاد

 پيكر دين گر شود عارى زروح

كشتى ايمان شود خالى ز نوح

 بشكند بر آبِ درياى زمان

تخته‏ها گم گردد اندر هر كران

 

 1) نهج البلاغه، فيض
الاسلام، كلمات قصار، شماره:42.

 2) غررالحكم، ج1،
شماره440، ص17.”اثر : محمد رضا مالك”

/

ملاكهاى ارزشى در جامعه دينى

ملاكهاى ارزشى در جامعه دينى

قسمت‏اول

آية الله محمد تقى مصباح يزدى

 

 × اجتماعى زيستن از ديدگاه
اسلام

 در اين باره اولين سؤالى كه
مطرح مى‏شود اين است كه آيا اجتماعى زيستن فى نفسه از نظر اسلام داراى ارزش هست يا
نه؟ به عبارت ديگر، آيا مى‏توان خود زندگى اجتماعى را هم جزو اخلاق اجتماعى مطرح
كرد يا اين كه چنين مطلبى خارج از موضوع اخلاق است؟

 پاسخ اين سؤال بسته به اين است
كه اجتماعى زيستن را يك فعل اختيارى براى انسان تلقى كنيم يا اين كه آن را يك امر
جبرى و غير اختيارى بدانيم. اگر اجتماعى زيستن در اختيار انسان باشد – به طورى كه
اگر خواست بتواند زندگى اجتماعى داشته باشد و اگر نخواست بتواند از اجتماع
كناره‏گيرى كند – خود همين زندگى كردن به صورت اجتماعى هم مى‏تواند موضوع اخلاق
قرار بگيرد. اما اگر كسى قايل شد به اين كه زندگى كردن اجتماعى، اضطرارى و جبرى
است و هيچ انسانى نمى‏تواند به طور انفرادى زندگى بكند از اين جهت چون يك امر غير
اختيارى است خارج از موضوع اخلاق خواهد بود. چون ارزشهاى اخلاقى – چه مثبت و چه
منفى – مخصوص افعال اختيارى است.

 اكنون ببينيم جواب حقيقى اين
مسأله چيست؟

 پيداست كه پاسخ به اين مسأله
در حوزه اخلاق نيست. بلكه علم كلام عهده‏دار آن است.

 

 × گرايش انسان به زندگى
اجتماعى

 اكنون سؤال ديگرى مطرح مى‏شود
و آن، اين كه: اجتماعى زيستن چه ارزشى دارد؟ واز سوى ديگر كناره‏گيرى از اجتماع و
رهبانيت از نظر اخلاق اسلامى چه حكمى دارد؟

 پاسخ به اين سؤال مبتنى بر اين
است كه هم اجتماعى زيستن و هم اعتزال و رهبانيت را تحليل كنيم و ببينيم علل گرايش
انسان به زندگى اجتماعى و نيز عوامل گوشه‏گيرى و انزواى او چيست؟ طرح و بررسى اين
عوامل، مشخص مى‏كند كه اجتماعى زيستن و تقويت پيوندهاى اجتماعى يا اعتزال و انزوا
ارزش ذاتى ندارند، چون هر يك از اينها ناشى از عوامل ديگرى است.

 عواملى كه موجب اجتماعى زيستن
انسان مى‏شود، عبارتند از:

 

  1 – غريزه جنسى:

 هر فردى تكويناً تمايل به جنس
مخالف دارد و همين باعث مى‏شود كه با او معاشرت و مباشرت داشته باشد و زندگيش را
با او پيوند بدهد. درست است كه جمع شدن مرد و زن در كنار هم اسمش جامعه نيست ولى
به يك معنا زندگى اجتماعى هست و بالاتر اين‏كه اساس زندگى اجتماعى انسان را
خانواده تشكيل مى‏دهد. البته اين يكى از نظريات در جامعه شناسى است كه به نظر
مى‏رسد تا حدود زيادى مورد تأييد قرآن كريم هم باشد. پس يكى از عوامل اجتماعى بودن
انسان همين عامل طبيعى است و ممكن است اساس يك زندگى اجتماعى همين عامل باشد. البته
معمولاً هيچ زندگى اجتماعى تك عاملى نيست؛ يعنى تنها در اثر يك عامل خاص، زندگى
اجتماعى پديد نمى‏آيد عوامل ديگرى هم كمك مى‏كنند ولى فرضش فرض غلطى نيست كه
بگوييم دو انسان زندگى مشتركشان بر اساس همين غريزه جنسى است.

  2 – عواطف انسانى:

 انسان به طور طبيعى ميل دارد
با انسانهاى ديگر نزديك شود، با آنها انس بگيرد، مخصوصاً عواطف خانوادگى كه موجب
بقا و دوام زندگى خانوادگى مى‏شوند.

 

  3 – عقل:

 انسان بر اساس عقل خود درك
مى‏كند كه تأمين نيازمنديهاى زندگى‏اش به تنهايى ميسر نيست؛ هم در تأمين
نيازمنديهاى ماديش، مثل لباس، غذا، مسكن و چيزهاى ديگر، محتاج ديگران است و هم
نيازمنديهاى معنويش مانند تعليم و تربيت و رشد اخلاقى و معنوى. پس هم تكامل معنوى
و هم تأمين نيازمنديهاى مادى انسان در گرو زندگى اجتماعى است، از اين رو، عقل حكم
مى‏كند كه انسان با ديگران معاشرت كند و زندگى خود را با زندگى ديگران پيوند دهد.

 اينها مهمترين عواملى هستند كه
انسان را به زندگى اجتماعى وادار مى‏كنند. اما نقش همه اين عوامل در همه افراد
يكسان نيست؛ كسانى هستند كه زندگى اجتماعى را فقط به خاطر تأمين نيازمنديهاى
ماديشان مى‏خواهند و اصلاً توجهى به مسائل معنوى ندارند، بر عكس، كسانى هستند كه
اصالتاً توجهشان به امور معنوى است و اگر اجتماع را مى‏خواهند به خاطر منافع معنوى
است؛ يعنى به خاطر اين كه از علوم، رفتار و تجارب ديگران استفاده كنند و از آنها
به نفع تكامل معنويشان بهره بگيرند در ظرف اجتماع قرار مى‏گيرند به طورى كه اگر
اين عامل نبود، يا اين مصلحت به خطر مى‏افتاد، دست از زندگى اجتماعى مى‏كشيدند يا
آن را خيلى محدود مى‏كردند.

 پس ارزش گذارى درباره اجتماعى
زيستن، تابع اين عوامل و انگيزه‏هايى است كه انسان را وادار به زندگى اجتماعى يا
احياناً كناره‏گيرى از اجتماع مى‏كنند. بايد توجه داشت كه قضاوت كردن در اين گونه
مسائل، بسيار مشكل و پيچيده است تا آن جا كه رفتارى ناشى از يك عامل است كم و بيش
انسان مى‏تواند درباره آن؛ قضاوتها و محاسبه‏هايى بكند و ارزش گذاريهايى انجام
بدهد ولى وقتى مسائل پيچيده شد عوامل مختلف درهم اثر مى‏گذارند كسر و انكساراتى در
اين عوامل رخ مى‏دهد آن وقت است كه ديگر به سادگى نمى‏توان قضاوت كرد كه آيا اين
گونه اجتماعى زيستن مطلوب است يا نه؟ خيلى از محاسبات بايد دقيقاً انجام بگيرد تا
پاسخ صحيحى داده شود. اگر كسانى فكر مى‏كنند كه به اين گونه مسائل مى‏توان به
سادگى جواب داد يا از ظواهر بعضى از آيات و اخبار چيزى به دست آورد و روى آن تكيه
كرد خيلى ساده‏انديشند. اين گونه مسائل بسيار پيچيده است و مى‏تواند جوابهاى
مختلفى نسبت به زمانهاى مختلف و شرايط اجتماعى مختلف و انگيزه‏هاى فردى كه در
رفتار اجتماعى انسان اثر مى‏گذارد داشته باشد. همه اينها بايد مورد توجه قرار
بگيرد تا بتوانيم نسبت به اين گونه سؤالها پاسخ قطعى بدهيم.

 اجمالاً بايد گفت كه ارزش
گذارى در اين موارد نسبى است؛ يعنى هيچ ارزش مطلقى براى زندگى كردن اجتماعى يا
كناره‏گيرى از اجتماع از نظر اسلام نمى‏توان در نظر گرفت. اين‏كه مى‏گوييم نسبى
است به اين معنا نيست كه تابع نظر و سليقه افراد است بلكه چون عوامل مختلفند، فرمولهاى
ثابتى ندارند نه اين كه صرف تغيير زمان يا تغيير موقعيت جغرافيايى يا اختلاف
سليقه‏ها باعث اختلاف ارزشها مى‏شود، بلكه چون عوامل و شرايط و انگيزه‏هاى زندگى
اجتماعى تفاوت مى‏كنند ارزشها هم طبق اختلاف آنها تفاوت مى‏كنند. يك دسته از عوامل
و شرايط اگر ايجاد شوند در هر وقت و در هر جا و نسبت به هر كسى ارزش مثبت خواهند
داشت و دسته ديگر، ارزش منفى.

 مهمترين عامل ارزش گذارى در
مسائل اخلاقى نيت و انگيزه انسان است حتى يك كار كاملاً مشخص، ممكن است با دو
انگيزه انجام بگيرد: يك انگيزه بسيار خوب و يك انگيزه بسيار بد و خود كار را صرف
نظر از انگيزه‏هاى انجامش نمى‏توان ارزش گذارى كرد. و اين چيزى است كه در بسيارى
از فلسفه‏هاى اخلاق مغفول‏عنه واقع شده و خيال مى‏كنند كار فى حد نفسه داراى ارزش
است و مى‏توان جداى از انگيزه‏هايش آن را ارزشيابى كرد. بر اساسى كه تا به حال مشى
كرديم و آيات و روايات هم آن را تأييد مى‏كنند، چنين فكرى غلط است. دست كم، يكى از
عاملهاى بسيار مهم در ارزش گذارى، نيت و انگيزه انسان است، بنابراين در رفتارهاى
اجتماعى هم بايد اين عامل را كاملاً در نظر گرفت و براساس آن ارزش گذارى كرد.
البته ارزش مطلق، از آنِ نيت نيست، چون ممكن است كسى نيتش خوب باشد ولى راه اجراى
آن نيت را نداند و كار غلطى از آب در بيايد و حتى موجب ضرر مادى به خود يا ديگران
بشود. صرف حسن نيت هم ملاك ارزش گذارى نيست ولى نيت و انگيزه هم چيزى نيست كه
بتوان از آن صرف نظر كرد.

 گاهى انسان منافع زندگى اجتماعى
را در نظر مى‏گيرد و بدون توجه به عوامل ديگر يك ارزش مطلق به اجتماعى زيستن
مى‏دهد. اگر يادتان باشد در رژيم گذشته يكى از مسائلى كه در جامعه ما خيلى رايج
بود و قضاوتهاى مختلفى درباره آن مى‏شد، معاشرت زنان با مردان بود. خوشرفتارى با
همه طبقات و گروهها ارزشى بود كه از فرهنگ غربى وارد فرهنگ ما شده بود و در جوامع
روشنفكرزده و غربزده هم جا باز كرده بود كه آدميزاد بايد با هر آدميزاد ديگرى گرم
بگيرد، خوشرفتارى داشته باشد، با او تماس بگيرد و در اين جهت فرقى بين مرد و زن
نيست، بنابراين زن هم بايد همين‏طور باشد، هر مردى را مى‏بيند با او گرم بگيرد،
همچنان كه با زنهاى ديگر شوخى مى‏كند با مردان هم شوخى كند و… .

 اين يك ارزش است كه انسانها
بايد با همديگر محبت و انس داشته باشند و با هم خوش باشند. اين فكر از يك ريشه
فلسفى و از يك فرهنگ، سرچشمه مى‏گيرد و هنگامى كه آن مبانى فكرى وارد مغز افراد شد
اين نتايج را به بار خواهد آورد و مثلاً معاشرت يك زن نامحرم و يك مرد بيگانه ارزش
خواهد داشت. اگر مهمان بيگانه‏اى وارد خانه شد و همسر صاحبخانه نيامد از او
پذيرايى كند با او دست بدهد و روبوسى كند يك ضد ارزش تلقى مى‏شود و متهم مى‏گردد
به اين‏كه آداب اجتماعى را نمى‏داند. معاشرتى نيست، جامعه گريز است و… وقتى اين
انديشه به عنوان يك اصل كلى و استثنا ناپذير پذيرفته شد كه همه افراد انسان
سلولهاى يك پيكرند (بنى آدم اعضاى يكديگرند) اعضاى يك بدن بايد با يكديگر هماهنگ و
همبسته باشند همچنين همه افراد انسان كه اعضاى يك پيكرند بايد از همديگر
كناره‏گيرى نكنند همه با هم بجوشند آن فكر اين نتيجه را به بار مى‏آورد و اين
ارزشها را ايجاد مى‏كند آن وقت كناره‏گيرى يك زن نامحرم از مرد نامحرم ضد ارزش
مى‏شود. و گرم گرفتن و معاشرت كردن و خوش و بش كردن و شوخى كردن و ساير چيزها
ارزش، به حساب مى‏آيد. اين ارزش خود به خود به وجود نمى‏آيد، زمينه‏هاى فكرى دارد.
وقتى آن فكر از راه كتابها و بحثهاى مختلف و رسانه‏هاى گروهى و وسايل آموزش و
پرورش تبليغ شد اين نتيجه را خواهد داد و اگر كسى مقاومت بكند “مرتجع” خواهد بود و
دور از آداب. چنين آدمى از فرهنگ جديد، از چيزهاى نو، تازه و زيبا دور مى‏ماند،
چون هرچه تازه‏تر است زيباتر و جالبتر و مطلوبتر است و اين هم خود يك اصل فرهنگى
است: “نوگرايى”.

 بحمداللّه امروز ديگر اين مسائل
براى ما احتياج به بحث ندارد ولى لازم است در يك محيط آكادميك اين مسائل دقيقاً
مورد بررسى واقع شود.

 اين مطلب كه نو بودن، يك ارزش
مثبت و كهنه بودن ارزش منفى است در اكثر اذهان مردم جهان – اعم از شرقى و غربى –
رسوخ كرده است و علاوه بر اين كه موافق طبع نو پسند و هوسهاى عموم مردم است مورد
توجيهات فلسفى خاصى قرار گرفته است مخصوصاً مكتب ديالكتيك كه هر حركتى را تكاملى
مى‏داند و هر چيز جديدى را كاملتر از قديم و در نتيجه مطلوبتر مى‏شمارد. ما اينها
را به خاطر واضح بودن بطلانش سرسرى مى‏گيريم و قابل بحث نمى‏دانيم ولى اگر بخواهيم
اين بينشها و ارزشها را مورد نقد قرار دهيم بايد ريشه‏هاى هر يك را جداگانه بررسى
و نقادى كنيم تا بتوانيم يك فرهنگ پابرجا و متقن و استوار و شكست ناپذيرى داشته
باشيم.

 به هر حال صرف اين‏كه انسان
بگويد كه در فلان آيه يا فلان روايت از زندگى اجتماعى مدح يا مذمت شده، اين براى
جواب به چنين سؤال پيچيده‏اى كافى نيست، ممكن است در آيات ديگرى هم مطالبى بر خلاف
آن داشته باشيم؛ مثلاً در روايتى نقل شده است كه: در آخر الزّمان “كونوا احلاس
بيوتكم” فرش خانه‏تان باشيد و از خانه‏هايتان بيرون نياييد. آيا چنين روايتى به
فرض اين كه سند صحيح داشته باشد مى‏تواند ملاك يك ارزش گذارى كلى درباره چنين
مسأله پيچيده و سرنوشت سازى باشد كه حيات اجتماعات بستگى به حل اين مسائل دارد؟
مى‏دانيم كه فقهاى عظام – كثر الله امثالهم – براى استنباط احكام ساده فقهى مانند
احكام آب چاه و ظروف و انفعال آب قليل و مانند آنها چه زحمتهايى مى‏كشند و چه
تلاشهايى براى تصحيح اسناد روايات و جمع بين متعارضات انجام مى‏دهند و چه بسا در
نهايت در موارد زيادى فتواى قطعى ندهند و به احتياط اكتفا كنند، وقتى بنا باشد
چنين مسائلى كه نقش مهمى در زندگى انسان ندارد و احتياطش هم خيلى راحت است نياز به
اين همه تلاش و دقت داشته باشد درباره مسائلى كه با سرنوشت جامعه اسلامى سر و كار
دارد چقدر بايد دقت كرد؟ بايد به خود بياييم و اين مسائل را جدّى تلقّى كنيم و بيش
از آن مسائل ساده در اين مسائل به تحقيق بپردازيم اينها چيزهايى است كه اساس فرهنگ
ما را تشكيل مى‏دهد و سرنوشت جامعه را مى‏سازد.

 حاصل اين است كه اين گونه
مسائل، بسيار پيچيده است و عوامل مختلفى را مى‏بايست در نظر گرفت؛ نه مطلقا
مى‏توان گفت كه اجتماع‏گرايى و اجتماعى زيستن به هر شكل و در هر شرايطى و به هر
صورت مطلوب و داراى ارزش مثبت است و نه مى‏توان گفت به‏طور مطلق، اعتزال و
كناره‏گيرى از جامعه مطلوب است. گاهى ممكن است اجتماعى زيستن مطلوب باشد و زمانى
هم كناره‏گيرى از اجتماع.

 به عنوان نمونه در قرآن كريم
دو سه مورد در مورد ستايش كناره‏گيرى از اجتماع داريم:

 يكى داستان اصحاب كهف است كه
از اجتماع فاسد زمان خودشان كناره گرفتند و به غارى پناه بردند: “واذاعتزلتموهم”
قرآن هم روى همين اعتزال آنها تكيه مى‏كند و آن را مى‏ستايد و واقعاً هم ستايش
داشته است. كناره‏گيرى آنان در واقع نوعى هجرت و مجاهده بود براى اين كه دين
خودشان را نجات بدهند. در آن شرايط جاى اين نبود كه بگويند جامعه گرايى اصل است و
ارزش مطلق دارد و انسان بايد هميشه با ساير انسانها زندگى كند.

 همچنين درباره حضرت ابراهيم (ع)
مى‏فرمايد: “فلما اعتزلهم…” اعتزال از آن جامعه شرك‏آلود نمرودى براى ابراهيم(ع)
يك ارزش بود، جامعه‏اى كه دعوتش را نپذيرفتند و حتى كار به جايى رسيد كه او را در
آتش انداختند، ديگر در چنين جامعه‏اى ماندن معنا نداشت مى‏بايست آن را رها كند.

 يكى هم رهبانيت اصحاب حضرت
عيسى(ع) است كه قرآن مى‏فرمايد: خودشان آن را اختراع كردند “و رهبانية ابتدعوها ما
كتبناها عليهم الا ابتغاء رضوان اللّه”1 ما لازم نكرده بوديم كه آنها حتماً تنهايى
زندگى كنند و رهبانيت اختيار كنند ولى شرايط زمان طورى بود كه اگر مى‏خواستند
دينشان را حفظ كنند جز اين چاره‏اى نداشتند و مى‏بايست از ميان آن مردم فاسد مفسد
كناره‏گيرى كنند و دنبال فرصتى باشند كه بتوانند در گوشه و كنار افرادى را هدايت و
اصلاح كنند و پايه حركتى را به وجود بياورند و چون مأيوس بودند و اميدى نداشتند كه
بتوانند در آن جامعه فاسد، وظايفشان را بخوبى انجام دهند اين بود كه به ديرها و
صومعه‏ها مى‏رفتند و به عبادت خدا مشغول مى‏شدند و اين كم‏كم سنتى شد در ميان
پيروان حضرت مسيح (ع).

 پس رهبانيت در چنان شرايطى كه
تقريباً تنها وسيله براى كسب رضاى خدا بود مطلوب بود اما در آن جايى كه رضاى خدا
در اين است كه مردم بروند ديگران را هدايت كنند، با آنها معاشرت كنند، زندگى
اجتماعى داشته باشند، آن وقت ديگر مطلوبيتى نخواهد داشت. بنابراين ستايش قرآن از
كناره‏گيرى اين مردمان صالح، دليل بر ارزش ذاتى اعتزال و دورى از اجتماع نيست.
ممكن است گاهى انعزال و اعتزال در شرايط خاصى براى فردى يا گروهى مطلوب باشد ولى
كليت ندارد و بايد با انگيزه الهى باشد: “الا ابتغاء رضوان الله” اگر كسى از روى
تنبلى و براى شانه خالى كردن از وظايف سنگين اجتماعى در گوشه‏اى مشغول عبادت بشود
اين هيچ ارزشى ندارد مخصوصاً آن جايى كه موجب ترك تكليف واجبى باشد راستى مگر
چگونه ممكن است كه ترك واجب، موجب تقرب به خدا بشود؟!

 بى‏شك، بسيارى از كمالات انسان
در سايه اجتماع حاصل مى‏شود و اگر اجتماع نباشد اين كمالات – چه مادى و چه معنوى –
براى انسانها فراهم نمى‏شود اما نه اين كه اجتماع فى نفسه، ارزش مطلق داشته باشد
بلكه همزيستى افراد و گروههاى ويژه‏اى بر اساس و با انگيزه خاصى اين است كه در
قرآن كريم به همان اندازه كه به محبت كردن مردم نسبت به يكديگر اهميت داده شده به
دورى كردن از افراد بد و اجتماع فاسد هم تأكيد شده است به همان اندازه‏اى كه قرآن
راجع به صلح و اصلاح بحث دارد شايد بيشتر درباره قتال و جهاد بحث كرده است. براى
حفظ يك زندگى اجتماعى مطلوب بايد از اجتماع ديگر بريد: “قد كانت لكم اسوة حسنة فى
ابراهيم والّذين معه اذ قالوا لقومهم انا برآء منكم و مما تعبدون من دون اللّه
كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء ابداً حتى تؤمنوا بالله وحده.”2

 پس زندگى اجتماعى از نظر اسلام
وسيله است، هدف نيست و ارزش آن نسبى است حتى در عالى‏ترين جامعه ايده‏آلى كه
ان‏شاءاللّه در زمان ولى عصر(عج) تشكيل مى‏شود خود زندگى اجتماعى اصالت ندارد به
خاطر اين است كه زمينه رشد معنوى براى هر فردى بهتر فراهم بشود: “وعداللّه الّذين
آمنوا منكم و عملوا الصّالحات ليستخلفنّهم فى الأرض كما استخلف الذين من قبلهم
وليمكنن لهم دينهم الّذى ارتضى لهم و ليبدلنّهم من بعد خوفهم امناً يعبدونني لا
يشركون بي شيئاً”3 آن جامعه ايده‏آل تازه براى اين است كه هر فردى بهتر بتواند خدا
پرستى كند.

 پس ارزش گذارى در زندگى
اجتماعى تابع عوامل ديگر است و پيدا كردن آن عوامل و تعيين فرمول دقيقش بسيار كار
مشكلى است، جواب كلى اين است كه به اندازه اين كه براى رشد و تكامل هر فرد مؤثر
باشد مطلوب و به اندازه‏اى كه مضرّ باشد نامطلوب است. ادامه دارد

 

پاورقیها:

 1 )
حديد (57) آيه27.

 2 ) ممتحنه (60) آيه 4.

 3 ) نور (24) آيه55.

 

/

پديده وحى

پديده وحى

قسمت اول

آية الله محمد‌هادى معرفت

 

 وحى، عبارت است از اعلام سريع
و پنهانى هر مطلب، اعم از آن كه به اشاره، يا صدايى پنهانى و يا نوشته‏اى سرّى
باشد و يا آنچه را كه شخصى به سرعت به طرف مقابل القا كند و او آن را درك نمايد.

 خداوند متعال درباره حضرت
زكريا(ع) فرموده است:

 “فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ
مِنَ الْمحرابِ فَأَوحى إلَيْهِم اَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشيّاً؛1 از محراب
به سوى قومش شتافت و اشاره به آنان كرد ]با
رمز و اشاره به قوم خود فهماند[ كه صبح و شام، خدا را
تسبيح كنند.”

 راغب اصفهانى گفته است: وحى در
اصل “اشاره تند و سريع” است و به جهت همين سرعت است كه گفته مى‏شود:”امرٌ وَحْىٌ؛
يعنى امر سريع” در اين زمينه گاهى اين واژه در سخن بر سبيل رمز و كنايه به كار
مى‏رود و زمانى به صدايى بدون تركيب و نامفهوم و با اشاره به بعضى از اعضاىِ بدن و
يا به نوشتن.2

 ابن فارس گفته است: وحى، اصلى
است كه به القاى علم يا هر مطلب ديگرى به پنهانى دلالت مى‏كند و عبارت است از:
اشاره، كتابت و هر چه كسى به هر كيفيتى به ديگرى القا كند و او بداند.3

 ممكن است كه اين گسترش مفهوم
وحى از نظر ابن فارس، از جنبه وضع لغت براى اين مفاهيم باشد؛ در حالى كه از نظر
مورد استعمال، فقط ناظر به موارد پنهانى و پوشيده است.

 ابواسحاق نيز گفته است: اصل
كلمه وحى در لغت، اعلام پنهانى است و به همين جهت الهام را وحى خوانده‏اند.

 ابن برّى مى‏گويد: وقتى گفته
مى‏شود كه “به سوى او وحى كرد” يعنى با كلماتى كه بر ديگران پوشيده است، با او سخن
گفت و نيز به معناى آن است كه كسى با اشاره، منظور خود را براى ديگران بيان كند.
چنان كه در اين مصراع آمده است: “فَأَوْحَتْ اِلَيْنا وَالأَنامِلُ رُسُلها”4

 “اشاره‏اى كرد به ما و
انگشتان، رسولان او بودند.” يعنى با اشاره انگشتان خود، مطلب را فهماند.

 ممكن است كه خفا و پوشيدگيى كه
از كلمه وحى مستفاد مى‏شود از جهت شتاب و سرعتى باشد كه در مفهوم آن است زيرا
اشاره سريع، طبعاً بر غير مخاطب آن پوشيده و نامعلوم است. چنان كه “موت وحى” به
معناى مرگ سريع است و حديث “و اِنْ كانَتْ خَيْراً فَتوحّد” به اين معناست كه اگر
نيك است به سوى آن بشتاب.

 زمخشرى نيز وحى و اشاره را به
يك معنى گرفته، وحى را گفت و گويى مى‏داند كه از ديگران پوشيده و مخفى باشد و نيز
معناى سرعت از آن اراده مى‏شود، چنان كه اعشى (شاعر عرب) گفته است:

 مثلُ ريحِ الْمِسْك ذاك
ريحُها

صَبَّها السّاقى إذا قيل :توح5

 در اين جا وحى به معناى اشاره
است.

 

 × وحى در قرآن

 وحى در قرآن در چهار معنا
استعمال شده است:

 1- در معناى لغوى كه “اشاره
پنهانى” است، همان طور كه آيه يازده سوره مريم بدان ناظر است.

 2- به عنوان يك امر غريزى و
فطرى كه در واقع يك تكوين طبيعى است كه در ذات و فطرت اشياء قرار داده شده است.
وحى كه به معناى اعلام گفتارى است، در اين جا به طور استعاره به معناى اعلام ذاتى
به كار رفته است، زيرا وجه مشترك بين اين دو، پوشيدگى و خفا در چگونگى القا و
پذيرش آن است و با توجه به اين كه وحى، به معناى اعلام سرّى و پنهانى است، استعمال
آن در مورد هر احساس و شعور باطنى و غريزى مناسبت دارد، چنان كه در آيه ذيل آمده
است:

 “وَ أَوْحى رَبُّكِ اِلىَ
النَّحْلِ اَنِ اتَّخِذي مِنَ الْجِبالِ بُيُوتَاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا
يَعْرِشُون ثُمَّ كُلي مِنْ كُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُكى سُبُلَ رَبُّكِ ذُلَلاً؛6
پروردگار تو، به زنبور عسل وحى و الهام كرد كه خانه خود را در كوهها و درختان بنا
كند و از همه ميوه‏ها و گلها بهره گيرد و راهى را كه خداوند براى او آماده كرده،
طى كند.”

 بنابراين، زنبور عسل به طرز
فطرى و غريزى، راه خود را طى مى‏كند و در اين راه، تابع غريزه‏اى است كه در آن، به
وديعه نهاده شده است و همان عمل غريزى خود را به طور منظم انجام مى‏دهد، بدون آن
كه بتواند راهى غير از آن را طى كند.

 اين آيه از قرآن “وَ اَوْحى فى
كُلِّ سَماءٍ اَمْرها؛7 و امر و نظم هر آسمانى را وحى فرمود. يعنى تقدير كرد.” در
همين زمينه است.

 “عجاج” همين معنا را با
الهام از قرآن در شعر خود به كار برده و مى‏گويد:

 أوحى لها القرار فاستقرّت

و شدّها بالرّاسيات الثبّت

 (مقرر كرد كه پابرجا و
ثابت باشد و اين چنين شد و آن را با كوههاى استوار، محكم و مستقر كرد.)

 3- الهام نفسى: الهام نفسى،
شعور و احساسى است در باطن انسان كه با آن، چيزهايى را احساس مى‏كند كه گاهى منشأ
آن براى آدمى، معلوم نيست. گاهى الهام از جانب خدا و زمانى از جانب غيرخداست و اين
همان چيزى است كه روانشناسان آن را “تله پاتى” مى‏نامند و در واقع چيزى در يك
لحظه، به خاطر انسان خطور مى‏كند كه منشأ آن را نمى‏داند و به چند وجه تعبير شده
است:

 الف: خاطره‏اى است كه از ذهن
انسانى به ذهن انسان ديگرى منتقل مى‏شود؛ در حالى كه مسافت زيادى بين آن دو، وجود
دارد.

 ب : القايى است روحى و روانى،
از جانب ارواح بالا و يا پست.8

 ج: گفته شده است: تفكّرى است
الهى كه ملائكه به او الهام مى‏كنند و به خاطر انسانى مى‏گذرد كه خداوند اراده
كرده است او را هدايت كند و يا وسوسه‏اى است شيطانى كه ابليس به او القا مى‏كند.

 نمونه الهام رحمانى و تفكّر
الهى، اين آيه است:

 “وَ اَوْحَينا اِلى اُمِّ
مُوسى اَنْ اَرْضِعيه فَاِذا خِفْتِ عَليْهِ فَاَلْقيهِ فِى الْيَمِّ وَ لا تَخافى
وَ لا تَحْزَنى اِنَّا رَادُّوهُ اِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِن الْمُرْسَلين؛9 به
مادر موسى وحى كرديم كه طفل خود(موسى) را شير بده و اگر ترسيدى كه فرعون به او
گزندى رساند، او را در رود نيل رها كن و هيچ ترس و اندوهى به خود راه مده كه ما او
را به سوى تو باز مى‏گردانيم و او را از پيامبران قرار مى‏دهيم.”

 “ازهرى” در اين مورد گفته
است: وحى در اين جا، به معناى القا از طرف خدا، در قلب مادر موسى است و جمله بعدى
و اخير آيه، دلالت دارد كه آن وحى به منظور اعلام تضمين خدا به بازگرداندن موسى
است. و نيز گفته شده است كه وحى در اينجا به معناى الهام است و مى‏توان گفت كه
خداوند، در قلب مادر موسى القا كرده است كه او به سوى تو باز مى‏گردد و پيامبر
خواهد بود و در هر صورت در اين جا روشن است كه وحى، به معناى اعلام كردن، به كار
رفته است.10

 شيخ مفيد – قدّس سره – در
اوائل المقالات، وحى را در اين آيه به معناى اعلام پنهانى دانسته است ولى در كتاب
ديگر خود، به نام “تصحيح الإعتقاد” به معناى رؤيا و يا گفتارى كه آن را مادر موسى
در خواب شنيده، ذكر نموده است. وى در مقام توضيح وحى گفته است: وحى در اصل، كلامى
است پنهانى و اصطلاحاً به معناى هر امرى است كه بخواهند به طور سرّى به مخاطبى
تفهيم كنند، بدون آن كه ديگرى بر آن آگاه گردد.11

 نمونه آياتى كه از وسوسه‏هاى شيطانى
و دگرگون جلوه دادن شرّ و فساد در ذهن آدمى تعبير به وحى گرديده است، از اين
قرارند:

 “وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ
نَبىٍّ عَدُوَّاً شَياطين الاِنْسِ وَ الْجِنّ، يُوحى بَعْضُهُمْ اِلى بَعْضٍ
زُخْرُفَ الْقَولِ غروراً؛12 در برابر هر پيامبرى، دشمنى از شياطين جن و انس قرار
داديم كه به همديگر سخنان آراسته ظاهر فريب، وحى (وسوسه) مى‏كنند.”

 “وَ إِنَّ الشَّياطينَ
لَيُوحُون اِلى اَوْليائِهِم لِيُجادِلُوكُمْ؛13 شياطين به دوستان خود (مشركان)،
وحى (وسوسه) و القا مى‏كنند كه با شما جدال كنند.

 اين جا كلمه وحى به كار رفته
ولى سوره ناس آن را تفسير مى‏كند:

 “مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ
الْخَنَّاسِ، الَّذى يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّة وَالنَّاس؛14
از شرّ وسوسه شيطان، اعم از شياطين جن و انس كه در دلهاى مردم وسوسه مى‏كنند، به
خدا پناه مى‏برم.”

 و نيز آنچه كه خداى متعال، به
فرشتگان القا مى‏كند كه به انجام آن شتاب كنند، وحى خوانده مى‏شود كه اين آيه در
اين معنا است: “إِذْ يُوحِي رَبُّكَ اِلىَ الْمَلائِكَةِ أَنّي مَعَكُم
فَثَبِّتُوا الّذينَ آمَنوا.”15

 4- وحى به پيامبران؛ يعنى آنچه
خداوند به وسيله فرشته و يا بدون واسطه، براى تبليغ رسالت الهى، به پيامبران القا
مى‏كند كه ذيلاً مورد بحث قرار مى‏گيرد.

 وحى به پيامبران، چهارمين
معناى وحى است كه بيش از هفتاد مورد در قرآن به كار رفته است كه مطالبى از طريق
وحى به پيامبر(ص) القا شده است؛ مانند:

 “نَحُنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ
اَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما اَوْحَيْنا اِلَيْكَ هذَا الْقُرآن؛16 ما با اين قرآن كه
به تووحى‏كرده‏ايم، بهترين داستانهارابرايت‏بيان‏مى‏كنيم.

 “وَ كَذلِكَ اَوْحَيْنا
اِلَيْكَ قُرآنَاً عَرَبيَّاً لِتُنْذِرَ اُمُّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها؛17 اين
چنين، قرآن را به زبان عربى به تو وحى كرديم، تا مردم مكّه و اطراف آن را تحذير
كنى و از خدا بترسانى.”

 “وَاتلُ مْا اُوحِىَ
اِلَيْكَ مِنَ الْكِتاب؛ اى پيامبر، آنچه را كه از اين كتاب آسمانى به تو وحى شده
است، براى مردم بخوان.”

 پديده وحى، در مورد رسالت
الهى، وجه تمايز اوليه پيامبران از ديگر پيشوايان و مصلحان و نوابغى است كه براى
اصلاح اجتماع تلاش مى‏كنند. تنها محمد(ص) داراى چنين خصوصيتى نيست و او اولين كسى
نيست كه به وسيله وحى آسمانى مورد خطاب قرار گرفته است و لذا مايه تعجب نيست كه
بگوييم از ابتداى پيدايش بشر، همواره مردان مصلحى ظهور كرده‏اند و با آواى روحانى
وحى و تبليغ رسالت الهى، مردم را به سوى خدا خوانده‏اند.

 “أكانَ لِلنّاسِ عَجَبَاً
اَنْ اَوْحَيْنا إلى رجلٍ مِنْهُم اَنْ اَنْذِر النَّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذينَ
آمَنُوا اَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِم قالَ الْكافِروُنَ اِنَّ هذا
لَساحِرٌ مُبينٌ؛ آيا براى مردم تعجب‏آور است كه يكى از آنان را به رسالت خود برگزينيم
و به او وحى كنيم كه مردم را بترسان و مؤمنان را كه نزد خداوند مقامى رفيع دارند،
بشارت ده؟ اما همين كه محمد(ص) بر پايه وحى الهى سخن گفت، كافران گفتند: اين ساحرى
آشكار است.”

 خداوند، در پاسخ اين تعجب و در
بيان اين كه تنها محمد(ص) نبوده كه به او وحى شده، فرموده است:

 “إِنَّا أَوْحَيْنا
اِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا اِلى نُوحٍ وَالنَّبيينَ مِنْ بَعْدِه وَ أَوْحَيْنا
اِلى اِبْراهيمَ وَ اِسْماعيلَ وَ اِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَالاَسْباطِ وَ عيسى وَ
اَيُّوبَ وَ يُونُسَ وَ هروُنَ وَ سُلَيْمانَ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً. وَ
رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ
عَلَيْكَ وَ كَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَكْليماً. رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنُذِرينَ
لِئلاّ يَكُونَ للنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللَّهُ
عَزيزَاً حَكيماً. لكِنَّ اللَّه يَشْهَدُ بِما اَنْزَلَ اِلَيْكَ اَنْزَلَهُ
بِعِلْمِهِ وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً. اِنَّ
الَّذينَ كَفَروُا وَ صَدُّوا عَنْ سَبيلِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا ضَلالاً بَعيداً؛
اى پيامبر، ما به تو وحى كرديم، همچنان كه به نوح و پیامبران پس از وى و به
ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان او و عيسى و ايوب و يونس و‌هارون و
سليمان(ع) وحى كرديم، ما به داود “زبور” عطا كرديم و نيز پيامبرانى كه آنان را
براى تو برشمرديم و آنان كه درباره آنها با تو سخن نگفتيم، همه مورد وحى واقع شدند
و خدا هم با موسى(ع) سخن گفت.

 خدا پيامبران را فرستاد كه
نيكوكاران را بشارت دهند و بدكاران را بترسانند تا مردم، پس از بعثت اين همه
پيامبران، بر خدا حجّتى نداشته باشند، چه خداوند همواره مقتدر و حكيم است. اما خدا
شاهد است كه آنچه به تو فرستاد، از روى علم خود نازل كرد فرشتگان نيز گواه اين
امرند و گواهى خدا براى تو كافى است. آنان كه كافر شدند و در راه خدا مانع ايجاد
كردند، به گمراهى عميقى گرفتار آمدند.”

 معناى وحى به پيامبران، چندان
از معناى لغوى آن به دور نيست، چه وحى در لغت به معناى يك اعلام پنهانى است و در
اين جا يك رابطه غيبى بين خدا و پيامبران اوست كه اين رابطه به يكى از سه طريقى كه
در اين آيه آمده برقرار مى‏شود:

 “وَ ما كانَ لبشرٍ اَنْ
يُكَلّمهُ اللَّهُ اِلاّ وَحْياً أوْ مِنْ وَراء حِجابٍ أوْ يُرْسِلَ رَسُولاً
فَيُوحِىَ بِاِذْنِه مايَشاءُ اِنَّهُ عَلىٌّ حَكيمٌ18 هيچ بشرى را نسزد كه با خدا
سخن گويد، مگر از طريق وحى و الهام و يا از پس پرده و يا آن كه به وسيله
فرستاده‏اى كه به اذن خداوند آنچه را او اراده كرده وحى كند كه خدا دانا و والاست.”

 بنابراين سخنان خداوند، به يكى
از سه طريق – كه آيه بالا بدان ناظر است – به پيامبران وحى مى‏شود:

 – الهام به قلب و القا در
خاطره شخص.

 – سخن گفتن از وراء پرده و
حجاب؛ به اين نحو كه صدا در هوا منتشر مى‏شود، به طورى كه پيامبر، سخن را مى‏شنود،
ولى گوينده آن را نمى‏بيند.

 – ابلاغ امر به وسيله فرشته به
پيامبر؛ كه در اين حال، يا پيامبر او را مى‏بيند و يا سخنان او را مى‏شنود.

 با توجه به آنچه گذشت وجه
تمايز آنچه كه به پيامبران وحى مى‏شود با آنچه كه ديگران الهام مى‏گيرند، منشأ و
مصدر آن است؛ منشأ وحى به پيامبر يك منشأ غيبى است كه با ماوراء ماده و عالم بالا
مربوط مى‏شود و اين همان است كه مادّيون منكر آنند و يا آن كه به يك وجدان باطنى
كه ناشى از نبوغ شخصى است، تعبير مى‏كنند و ما در آينده در اين باره بحث خواهيم
كرد.

 ادامه دارد

 

پاورقیها:

 1 ) مريم (19) آيه11.

 2 ) راغب اصفهانى، مفردات،
ص515.

 3 ) معجم مقاييس اللغه،
ج6، ص93.

 4 ) ابن منظور، لسان
العرب.

 5 ) اساس البلاغه، ج2،
ص496.

 6 ) نحل (27) آيات 68 و
69.

 7 ) فصلت (41) آيه12.

 8 ) رك: رؤوف عبيد، مفصل
الانسان روح لا جسد، ج1، ص542.

 9) قصص (28) آيه7.

 10 ) ابن منظور، لسان
العرب.

 11 ) اوائل المقالات، ص39؛
تصحيح الاعتقاد، ص56.

 12 ) انعام (6) آيه112.

 13 ) همان، آيه121.

 14 ) ناس (114) آيه 6 – 4.

 15 ) انفال (8) آيه12.

 16 ) يوسف (12) آيه3.

 17 ) شورى (42) آيه7.

 18 ) همان، آيه51.

/

سخنان معصومين

سخنان معصومان

ريحانه آفرينش

 

 رسول اكرم – صلى الله عليه و
آله و سلّم – :

 “نِعْمَ الْوَلَدُ
الْبَناتِ، مُلَطِّفاتٌ مُجَهَّزاتٌ، مُؤنِساتٌ، مُبارَكاتٌ، مُفَلَّياتٌ.”1

دختران، فرزندان خوبى هستند؛ آنان مهربان و
آماده به خدمت و با انس و بركت و پاكيزه‏اند!

 

 رسول
اكرم – صلى الله عليه و آله و سلّم – :

 “أَوْصانى جَبْرَئيلُ
بِالْمَرأةِ حَتّى ظَنَنْتُ اَنَّهُ لايَنْبَغى طَلاقُها اِلاَّ مِنْ فاحِشَةٍ
مُبَيِّنَةٍ.”2

جبرئيل، آن گونه درباره زن، به من سفارش كرد تا
جايى كه گمان كردم طلاق وى سزاوار نيست، مگر آن گاه كه مرتكب فحشاى آشكار گردد.

 

 رسول
اكرم – صلى الله عليه و آله و سلّم – :

 “أَلا خَيْرُكُم،
خَيْرُكُمْ لِنِسائِه وَ اَنا خَيْرُكُمْ لِنِسائي.”3

آگاه باشيد بهترين شما، كسى است كه با همسرش نيك
رفتار باشد و من از همگان نسبت به همسرانم خوشرفتارترم.

 

 امام
على – عليه السلام – :

 “فَدارُوهُنَّ عَلى كُلِّ
حالٍ وَ اَحْسِنُوا لَهُنَّ الْمَقالَ لَعَلَّهُنَّ يُحْسِنَّ الْفِعالَ.”4

در هر حال با همسرانتان مدارا كنيد و با نيكى با
آنان سخن بگوئيد، بدان اميد كه رفتارشان را خوب كنند.

 

 امام
صادق – عليه السلام – :

 “اَلإمْرَأَةُ الصَّالِحَةُ
خَيْرٌ مِنْ اَلْفِ رَجُلٍ غَيْرِ صالِحٍ… .”5

 امام على – عليه السلام – :

 “خير نسائكم، الخمس. قيل:
يا اميرالمؤمنين و ما الخمس؟ قال: الهينة الليّنة، المؤاتية الّتى اذا غضب زوجها
لم تكتحل بغمض حتى يرضى و اذا غاب عنها زوجها حفظته فى غيبته فتلك عامل من عمّال
اللّه و عامل اللّه لا يخيب.”6

زن درستكار بهتر از هزار مرد ناصالح است.

 بهترين زنان شما داراى پنج
صفتند. عرض شد: اى اميرمؤمنان، آن پنج صفت كدامند؟ فرمود: 1- سبكبار و كم هزينه،
2- نرمخو، 3- مطيع و همراه، 4- آن كه هرگاه شوهرش به خشم آيد، بر ديدگانش خواب
نرود تا او راضى شود، 5- آن كه در غيبت همسرش، نگهبانِ عِرض و مال او باشد. چنين
زنى، كارگزارى از كارگزاران خداوند است و عاملان خداوند، زيانبار نخواهند بود.

 

 رسول
اكرم – صلى الله عليه و آله و سلّم – :

 “… يا عَلى من كان فى
خدمة العيال فى البيتِ وَ لَمْ يَانِفْ كَتَبَ اللّهُ اِسْمَهُ فى ديوان
الشّهداء… يا عَلى لايخدم الْعِيال إلاّ صدّيق أوْ شَهيدٌ أوْ رَجل يريد اللّه
به خيرالدّنيا وَ الآخرة.”7

اى على! هر كس در خانه به خانواده‏اش يارى
رسانيد و احساس ننگ نكند، خداوند نام او را در دفتر شهيدان مى‏نويسد.

اى على! كسى به خانوده‏اش كمك نمى‏كند مگر آن كه
صدّيق يا شهيد باشد و يا خدا خير دنيا و آخرت را براى او بخواهد.

 

 رسول
اكرم – صلى الله عليه و آله و سلّم – :

 “ملعونٌ ملعونٌ مَنْ
ضَيّعَ من يعول.”8

 نفرين بر كسى كه حقوق
خانواده‏اش را از بين ببرد و حقّشان را پاس ندارد.

 

پاورقیها:

 1) وسائل الشيعه، ج15،
ص100.

 2) همان، ج14، ص121.

 3) همان، ج14، ص122.

 4) بحارالانوار، ج100،
ص223.

 5) وسائل الشيعه، ج14،
ص123.

 6) فروع كافى، ج5، ص325.

 7)بحارالانوار، ج101، ص132.

 8) وسائل الشيعه، ج14،
ص122. 

/

گفتار ماه

گفتار ماه

 مهار گرانى

 

 معضل گرانى از پديده‏هايى است
كه همواره مطمح نظر همگان بوده است؛ توده مردم از آن جهت به گرانى اهميت مى‏دهند،
كه تأثير مستقيم بر كالاهايى كه در سبد هزينه خانوادگى آنها مهم است دارد و
كارشناسان اقتصادى نيز، به علت آن كه قيمت كالا را نشانگر موفقيت يا عدم موفقيت
سياستگذاريهاى اقتصادى مى‏دانند و شناخت و درمان آن را جزو مسؤوليتهاى خويش، اين
مهم را تعقيب مى‏نمايند.

 رهبر معظم انقلاب اسلامى، با
توجه به اهميت موضوع و فشارهايى كه قشر محروم جامعه از اين رهگذر متحمل مى‏شدند،
اين مقوله را بطور مؤكد مطرح ساخته و از هيأت دولت، خواستار پى‏گيرى جدى آن شدند.
پيش از اين، دست‏اندركاران امور اقتصادى با اين استدلال كه كاهش توليد و فقدان
سرمايه‏گذارى و وجود چند نرخى ارز و…، مبارزه با گرانى را از كارايى لازم خواهد
انداخت، اهتمام بدين امر نمى‏ورزيدند، ولى توجه نداشتند با وجود اين كه، اين عوامل
از موانع جدّى مبارزه با گرانى‏اند؛ اما افزايش بى‏رويه قيمت‏ها، عملاً بخش عظيمى
از سرمايه‏ها را كه مى‏بايست در عرصه توليد به كار گرفته شود، به سوى واسطه‏گرى در
تجارت و بازرگانى كشاند.

 به هر روى، اكنون كه دولت
محترم با تمام توان و با حمايت قاطعانه مقام معظم رهبرى و توده‏هاى مردم، به ميدان
مبارزه با گرانى آمده است، ضمن اين كه به اقدامى سترگ و ضرورى دست يازيده، در
موقعيت حساس و بسيار ظريفى قرار گرفته كه خداى نخواسته، كوتاهى يا غفلت و عدم
موفقيت در پيمودن اين راه، ضايعه بس بزرگى است. از اين رو مسؤوليت مردم مسلمان
ايران و رسالت دولت اسلامى، سنگينتر گشته و بايسته است كه با شناخت درست آسيبهاى
اين اقدام اساسى، دچار اشتباه در تصميم‏گيرى نشوند. بنابر آنچه گفته آمد، توجه به
نكات ذيل ضرورى مى‏نمايد:

  1- برنامه ريزى براى اقتصاد نظام اسلامى،
نمى‏تواند با اغماض از واقعيتهاى جامعه و با چشم‏پوشى از دستاوردهاى علمى بشر و
اهداف انقلاب اسلامى، به سامان رسد. نظام اقتصاد كنونى، از رژيمى به ارث رسيده كه
با نظام حمايتى (سوبسيد) اداره مى‏شده و پس از آن نيز – به خاطر ضرورتهاى انقلاب و
جنگ تحميلى – چنين بوده است. بنابراين نه حذف يكباره سوبسيدها مطلوب است و نه
ادامه روند گذشته، بل بايد ضمن تعقيب محتاطانه سياست تعديل، اجراى طرحهاى عمرانى
را با پيش‏بينى منابع مالى كافى، دنبال كرد و در عين حال نيازهاى اساسى مردم را
نيز تأمين نمود.

  2- گرانى اجتناب‏پذير را مى‏توان با قيمت‏گذارى
و كنترل و جريمه – كه كارى لازم است – و… ، مهار كرد ولى تورم را، ناشى از يك
عاملِ فى المثل احتكارِ سودجويان دانستن، غير علمى است و نبايد در مبارزه با گرانى
از اين نكته غفلت ورزيد.

  3- درست است كه اشباع بازار از كالاهايى كه در
سبد هزينه خانوارها داراى اهميت است، از انگيزه احتكار خواهد كاست؛ اما مسؤولان
محترم بايد توجه داشته باشند كه وارد نمودن كالاهايى مانند كره، پنير، روغن نباتى
و شكر خارجى، برابر هزينه كردن رقم كلانى ارز است كه چندان با سياستهاى تعديل
هماهنگ نيست. و مردم نيز عنايت كنند كه قناعت و صرفه‏جويى و رعايت حال برادران و
خواهران ايمانى از دستورات شريعت مقدس است و اصولاً بخشى از اهداف انقلاب اسلامى و
جان باختن جوانان اين مرز و بوم، براى عملى شدن اين فرامين بوده است.

 از اين رو، رعايت دو مطلب در
توزيع كالاهايى كه لازم است با قيمت مصوّب عرضه شوند، ضرورى است:

  الف – مردم خود، احتكار را تجزيه نكنند و احتكار
در انبارها را به احتكار در منازل تبديل نسازند، زيرا هم نامشروع است و هم غير
انسانى، براى اين كه بسيارى از هموطنان – چون كارمندان دولت – وقت ايستادن در صفها
را – در هر موقعى از روز – ندارند و لذا خريد كالاى بيش از مورد نياز، موجب تضييع
حقوق آنهاست.

  ب – دولت بايد با تمهيداتى مانند ارائه كالاهاى
ياد شده، از طريق دفترچه‏هاى بسيج، از احتكار به سبك جديد، جلوگيرى كند.

  4- واردكردن كالاهاى مصرفى و غير ضرور و
تبليغاتى كه به مصرف گرايى دامن مى‏زنند و رفاه طلبى را ترويج مى‏كنند، مخل اهداف
مبارزه با گرانى‏اند، از اين رو مبارزه با فرهنگ مصرفى و ارائه الگوى مصرف سالم،
جداى از مبارزه با گرانى نيست.

  5- وجود عناصر متنفذ و قدرتمند در بخشهاى خصوصى
و دولتى، از آسيبهاى مبارزه با گرانى‏اند كه كوتاهى در كنترل و بازرسى شركتها و
اماكن مربوط به آنان از موفقيت كار خواهد كاست. بنابراين هم بايد به اشخاص حقيقى
رسيدگى شود و هم به اشخاص حقوقى و نهادهايى كه در قيمت گذارى خود مختارند.

  6- رسانه‏ها و مسؤولان بايد اين نكته را تبيين
كنند كه مشكل ارز يكى از دلايل اساسى گرانى و تورم است و با توجه به گزارش
دبيرخانه اوپك، درآمد كشورهاى عضو اين سازمان از 275 ميليارد دلار در سال 1980
ميلادى، امروز به كمتر از نصف اين رقم كاهش يافته است، بنابراين اعضاى اوپك و از
جمله ايران، با معضل كمبود سرمايه براى بازسازى صنايع مواجه‏اند و دولت نمى‏تواند،
براى همه كالاها چتر حمايتى بگشايد. مردم نيز لازم است خود مراقبت نمايند كه
سوبسيدهايى كه براى كالاهاى ضرورى، هزينه مى‏شوند، موجب تضييع حقوق ملى و
ثروت‏اندوزىِ گروهى سودجو كه متقاضى واقعى اجناس نيستند، نشوند، چرا كه همه بر اين
باوريم كه كارهاى بزرگ را، اراده بزرگ ملى به سامان خواهد رساند. والسلام.

 سردبير

/

امام خمینی ثابت و استوار

 

 ميلاد عدالت

 

 

 “ما با كدام مؤونه و با چه
سرمايه‏اى مى‏خواهيم درباره شخصيت على ابن ابى‏طالب، از حقيقت ناشناخته او صحبت
كنيم؟ اصلاً على(ع) يك بشر ملكى و دنيايى است كه ملكيان از او سخن گويند يا يك
موجود ملكوتى است كه ملكوتيان او را اندازه‏گيرى كنند؟ اهل عرفان درباره او جز با
سطح عرفانى خود و فلاسفه و الهيون جز با علوم محدوده خود با چه ابزارى مى‏خواهند
به معرفى او بنشينند؟ تا چه حد او را شناخته‏اند تا ما مهجوران را آگاه كنند؟
دانشمندان و اهل فضيلت و عارفان و اهل فلسفه با همه فضايل و با همه دانش
ارجمندشان، آنچه از آن جلوه تام حق دريافت كرده‏اند، در حجاب وجود خود و در آينه
محدود نفسانيت خويش است و مولا غير از آن است. پس اولى آن است كه از اين وادى
بگذريم و بگوئيم على ابن ابى‏طالب فقط بنده خدا بود و اين بزرگترين شاخصه اوست كه
مى‏توان از آن ياد كرد، و پرورش يافته و تربيت شده پيامبر عظيم‏الشأن است و اين از
بزرگترين افتخارات اوست.”

 )60/2/27(

 “من مى‏گويم اگر چنانچه
پيغمبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلم غير از اين موجود تربيت نكرده بود، كافى بود
برايش. اگر چنانچه پيغمبر اسلام مبعوث شده بود براى اين كه يك همچو موجودى را
تحويل جامعه بدهد، اين كافى بود. يك همچو موجودى كه هيچ سراغ ندارد كسى و بعدها هم
سراغ ندارد كسى، يك همچو موجودى امام امت است، البته كس ديگر به پاى او نخواهد
رسيد و بعد از رسول اكرم كسى افضل از او در هيچ معنايى نيست و نخواهد بود.”

 )58/8/18(

 “على عليه السلام كه در هر
جا مى‏رويم اسم او هست، پيش فقها وقتى مى‏رويم فقه على، پيش زاهد وقتى كه مى‏رويم
زهد على، پيش صوفيها وقتى كه مى‏رويم آنها هم مى‏گويند تصوف على، پيش ورزشكاران هم
كه مى‏رويم آنها هم مى‏گويند كه على و با اسم على شروع مى‏كنند. اين على همه چيز
است، يعنى در همه ابعاد انسانيت درجه يك است و لهذا هر طايفه‏اى خودشان را به او
نزديك مى‏كنند و خاصيت هر طبقه‏اى را هم دارد.”

 )58/2/23(

 “بالاترين مصيبتى كه بر
اسلام وارد شد، همين مصيبت سلب حكومت از حضرت امير – سلام الله عليه – بود و عزاى
او از عزاى كربلا بالاتر بود. مصيبت وارده بر اميرالمؤمنين و بر اسلام بالاتر است
از آن مصيبتى كه بر سيدالشهدا – سلام الله عليه – وارد شد. اعظم مصيبت‏ها اين
مصيبت است كه نگذاشتند بفهمند مردم اسلام يعنى چه؟ اسلام حالا هم به حال ابهام
دارد زندگى مى‏كند، الآن هم مبهم است، الآن هم نمى‏دانند مردم كه معناى اسلام
چيست؟ حكومت اسلامى چيست؟ اسلام چه مى‏خواسته بكند؟ چه برنامه‏اى اسلام داشته است
در حكومتش؟ اين 5 سال حكومت، يا 6 5 سال حكومت حضرت امير، اين با همه گرفتاريهايى
كه بوده است و با همه زحمتهايى كه از براى حضرت امير فراهم شد، سلبش عزاى بزرگ است
و همين 5 ساله و 6 ساله، مسلمين تا به آخر بايد برايش جشن بگيرند، جشن براى عدالت.”

 )50/3/6(

 “حضرت امير عليه السلام يك
وقتى كه در خطبه جمعه آمده بودند و منبر بودند، دامنشان را حركت مى‏دادند براى اين
كه پيراهن را شسته بودند و پيراهن عوضى نداشتند. بيدار بشويم ما، دولتمردان بيدار
بشوند، استاندارها بيدار بشوند، دادگاه‏ها بيدار بشوند، ما دعوى شيعه‏گرى را
مى‏كنيم، ادعا هست كه ما شيعه و تابع هستيم، در مقام امتحان باز شيعه هستيم؟ تبع
هستيم آن طورى كه او هست؟ به اندازه‏اى كه وسعت وجودى ما هست تبعيت مى‏كنيم؟ با
دوستانمان، با رفقايمان، با همكيشانمان، با بشر آن طور رفتار مى‏كنيم؟ آن شخصى بود
كه وقتى يك خلخال را از پاى يك ذميه يا يهودى يا نصارا بوده است بيرون آورده بودند
اشرار، قريب به اين معنا فرموده است كه اگر انسان بميرد براى اين ننگى كه واقع شده
و اين چيزى كه واقع شده است، خيلى بعيد نيست.”

 )59/10/7(

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استواراز آغاز تا پایان

گفتار ماه

سخنان معصومین

مکر کافران                                                 
آیت الله جوادی آملی

پدیده وحی                                                   
آیت الله معرفت

ملاکهای ارزشی در جامعه دینی                           آیت الله مصباح یزدی

شعر و شعور

اسلام و تنظیم خانواده                                       مینا
هاشمی

خوشه های خشم

اسوه کامل(شعر)

زهرا در آینه هدی

مدرس دیانت، در عرصه سیاست                        غلامرضا گلی زواره

نظریه اتحاد آسیایی                                        دکتر
محمدرضا مالک

گفته ها و نوشته ها

پاسخ به نامه ها

جدول

گزارشهای علمی، پژوهشی

نگاهی به رویدادها

رهنودهای مقام معظم رهبری آیت الله خامنه ای

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

مقام
معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه‏اى:

 

بنده معتقدم آن كسانى كه فكر مى‏كنند ما بايد با
اين استكبار؛ يعنى آمريكا، مذاكره كنيم يا دچار ساده‏لوحى هستند يا مرعوبند.

 (69/2/13)

آمريكا با ابزار و تكنولوژى گسترده تبليغاتى كه
در اختيار دارد، افكار عمومى مردم دنيا را نسبت به تجاوز به ملتهاى تحت ستم و غارت
ثروت آنان، فريب داده و فجايع خود را به گونه‏اى موجّه جلوه مى‏دهد و به همين دليل
آمريكا نزد ملت ايران و مردم آگاه جهان منفورترين كشور است و لذا سياست قطعى
جمهورى اسلامى ايران، عدم رابطه و مذاكره با آمريكاست.

 (72/6/6)

سياست نظام سرمايه‏دارى آمريكا به گونه‏اى است
كه به كسى رحم نمى‏كند، آمريكا هميشه در پى برقرارى رابطه يكجانبه و استعمارى با
كشورهاست و هرگز اجازه صدور دانش و تكنولوژى اساسى خود را به كشور مقابل نخواهد
داد. از اين رو كشورهاى مقابل آمريكا بايد بدانند كه بدون آمريكا هم مى‏شود زندگى
كرد و آرامش داشت و پيشرفت كرد و ما در پانزده سال قطع رابطه با آمريكا اين حقيقت
را تجربه كرده‏ايم.

 (72/6/6)

مذاكره يعنى چه؟ صرف اين كه شما برويد با آمريكا
حرف بزنيد و مذاكره كنيد آيا مسأله حل مى‏شود؟ اين طور نيست. مذاكره در عرف سياسى؛
يعنى معامله، مذاكره با آمريكا يعنى معامله با آمريكا و معامله يعنى داد و ستد؛
يعنى يك چيزى بگير و يك چيزى بده. تو از انقلاب اسلامى چه چيزى مى‏خواهى به آمريكا
بدهى تا يك چيزى از او بگيرى، بگو بدانم! اين كه شما مى‏خواهيد به آمريكا بدهيد تا
در مقابل از او چيزى بگيريد آن چيست؟ ما چه مى‏توانيم به آمريكا بدهيم، او از ما
چه مى‏خواهد و ما نقموا منهم إلاّ أن يؤمنوا بالله العزيز الحميد.

 (69/2/13)

امروز براى آمريكاييها و هم پيمانان و نيز رقباى
آنها در اروپا و آسيا و حتّى دولتهاى وابسته و ضعيف، روشن شده است كه نه آمريكا و
نه هيچ قدرت ديگرى نمى‏تواند زمام رياست ملتهاى ديگر را به دست بگيرد، زيرا ديگر
ملتها، هرگز زير بار ظلم و قدرتهاى تحميلى نمى‏روند و حادثه فلسطين و حوادث آفريقا
و اروپا نشان داد كه غربيها و بخصوص آمريكاييها نمى‏توانند آقايى دنيا را به خود
اختصاص دهند.

 (73/3/18)

 { والله كه آمريكا از هيچ
چيز ملت ايران به قدر مسلمان بودن و پاى بند اسلام ناب محمدى صلى الله عليه وآله
وسلم بودن ناراحت نيست، او مى‏خواهد شما از اين پاى بنديتان دست برداريد. او
مى‏خواهد شما اين گردن برافراشته و سرافراز را نداشته باشيد، حاضريد؟!

 (69/2/13)

 

 

 

رابطه
با آمريكا !

 

 “شما مى‏بينيد كه الان
مركز فساد آمريكا را جوانها رفته‏اند گرفته‏اند و آمريكاييهايى هم كه در آن جا
بودند گرفتند و آن لانه فساد را به دست آوردند و آمريكا هم هيچ غلطى نمى‏تواند
بكند و جوانها مطمئن باشند كه آمريكا هيچ غلطى نمى‏تواند بكند. بى‏خود صحبت اين كه
اگر دخالت نظامى ]بشود، نكنيد[، مگر آمريكا مى‏تواند دخالت نظامى در اين مملكت
بكند؟ امكان برايش ندارد. تمام دنيا توجّهشان الان به اين جاست. مگر آمريكا
مى‏تواند مقابل همه دنيا بايستد و دخالت نظامى بكند؟ غلط مى‏كند دخالت نظامى بكند.
نترسيد، نترسانيد.”

 (58/8/16)

 “شاه و آمريكا ما را در
تمام زمينه‏ها وابسته نموده‏اند. قتل و ضرب و شتم و زندان و تبعيد از امور رايج
اين جانيان بوده است. ما تا آخر عمر عليه دولت آمريكا مبارزه مى‏كنيم و تا آن را
به جايش ننشانيم و دستش را از منطقه كوتاه نكنيم و به تمام مبارزان راه آزادى كمك
نكنيم تا آنها را شكست دهند و خود مردم ايران سرنوشت خويش را به دست گيرند، از پاى
نمى‏نشينيم. براى ما شرق تجاوزگر و غرب جنايتكار فرقى نمى‏كند. ما مى‏جنگيم و چون
حق پيروز است پيروزيم. سلطه آمريكا تمام بدبختى‏هاى ملل مستضعف را به دنبال
دارد.”(58/12/20)

 “ما روابط با آمريكا
مى‏خواهيم چه بكنيم؟، روابط ما با آمريكا، روابط يك مظلوم با يك ظالم است. روابط
يك غارت شده با يك غارتگر است. ما مى‏خواهيم چه كنيم… آنها احتياج دارند كه با
ما روابط داشته باشند، ما چه احتياجى به آمريكا داريم، آمريكا آن طرف دنياست، آنها
مى‏خواهند كه بازار داشته باشند اين جا، آنها باز طمع دارند كه نفت ما را بخورند.
ما كه، اسلام كه بنا ندارد كه ظلم به ديگرى بكند، مظلوم هم نخواهد شد.”

 (58/2/2)

 “خيال نكنيد كه روابط ما
با آمريكا… يك چيزى است كه براى ما يك صلاحى دارد. اين مثل رابطه برّه با گرگ است.
رابطه بره با گرگ، رابطه صلاحمندى براى بره نيست. اينها مى‏خواهند از ما بدوشند.
اينها نمى‏خواهند به ما چيزى بدهند.”

 (58/8/4)

 “ايران دستش را به پيش
آمريكا ان شاء الله تا ابد دراز نمى‏كند ولو اين كه فانى بشود. آنها گمان مى‏كنند
كه ما براى – فرض كنيد كه – يك نفت و يا چيزى تسليم آمريكا مى‏شويم در صورتى كه
نه، ما تا فناى خودمان تسليم ديگر نمى‏شويم… آنها اگر يك وقتى توانستند، البته
آن طور كه باز آنها خيال مى‏كنند كه مى‏توانند هر كارى بكنند، باز مسأله آن نيست.”

 (62/6/30)

 “آمريكا پس از شكست در
ايران با استفاده از هم پيمانان غربى خود در اروپا دست به محاصره اقتصادى ما زد و
هر چه توانست انجام داد و ما با گرمى تمام از آن استقبال كرديم. اداره كنندگان كاخ
سفيد بايد بدانند كه دنيا عوض شده است و قدرتهاى شيطانى از حربه‏هاى استعمارى كهنه
و نو خلع سلاح شده‏اند. كارگزاران سياست آمريكا بايد طرز تفكر و سياستهاى خود را
تغيير دهند و گمان نكنند اداره كل جهان در دست آنهاست و همه كشورها چشم و گوش بسته
در اختيار آنان هستند بايد توجه كنند كه قطع رابطه و تحريم اقتصادى و ليستهاى
دروغين آنها، دنيا را بر كشورى تنگ نخواهد كرد.”

 (62/11/22)

 “اگر ما تسليم آمريكا و
ابرقدرتها مى‏شديم، ممكن بود امنيت و رفاه ظاهرى درست مى‏شد و قبرستانهاى ما پُر
از شهداى عزيز ما نمى‏گرديد، ولى مسلماً استقلال و آزادى و شرافتمان از بين
مى‏رفت. آيا ما مى‏توانيم نوكر و اسير آمريكا و دولتهاى كافر شويم تا بعضى چيزها
ارزان شود و شهيد و مجروح ندهيم؟! هرگز ملت زير بار اين ننگ نخواهد رفت و تن به
اين ذلّت نخواهد داد. ملّت ايران در مقابل آمريكا مى‏ايستد و به اميد خداوند پيروز
است.

 (61/7/21)

 

/

نگاهي به رويدادها

 

اخبار  ايران
و جهان

 

 جهان اسلام‏

 

11 هزار دانش آموز تُرك، قرآن را فرا گرفتند.(73/6/16)

نخست وزير بوسنى: غرب بايد ميان همكارى و
رويارويى با اسلام يكى را انتخاب كند.

در دور جديد پاكسازى قومى، صربها 2000 مسلمان
بوسنيايى را از خانه‏هايشان بيرون راندند.

نيروهاى امنيتى هند رهبر جماعت اسلامى كشمير را
بازداشت كردند.(73/6/17)

وزيران خارجه كشورهاى اسلامى خواستار لغو تحريم
تسليحاتى بوسنى شدند.

 (73/6/19)

شهر استراتژيك مركزى تاجيكستان به تصرف مبارزان
مسلمان درآمد.

دولت فرانسه با حجاب اسلامى دانش آموزان مسلمان
در اين كشور مخالفت كرد.

رژيم الجزاير با رهبران جبهه نجات اسلامى وارد
مذاكره شد.(73/6/20)

مجله نيوز چاپ وين: غرب نگران نفوذ تفكر اسلامى
در جهان است.(73/6/21)

اعتصاب همگانى سراسر سرزمين‏هاى اشغالى فلسطين
را فرا گرفت.

 (73/6/23)

معاون فنى روسيه : فقط اسلام مى‏تواند مردم
روسيه را نجات دهد.(73/6/24)

حزب الله: عرفات نماينده فلسطينى‏ها نيست.(73/6/26)

رژيم صهيونيستى نيمى از ساختمان مسجد ابراهيم را
ويران كرد.(73/6/27)

صرب‏ها اقدام به گسترده‏ترين پاكسازى نژادى
مسلمانان در شمال شرق بوسنى كردند.(73/6/28)

جبهه نجات اسلامى الجزاير: براى آزادى رهبران
خود هيچ تعهدى نسپرده‏ايم. (73/6/29)

جبهه نجات اسلامى خواستار عفو عمومى زندانيان
سياسى در الجزاير شد.

 (73/6/27)

سازمان كنفرانس اسلامى لغو تحريم صربستان را
پاداش به صربها خواند.

 (73/7/4)

رهبر “گروه اسلامى مسلح” الجزاير كشته شد.(73/7/5)

شريعت اسلامى منبع قانونگذارى يمن شد.(73/7/7)

ساندى تلگراف: اوضاع كنونى عربستان مشابه شرايط
ايران در آستانه انقلاب اسلامى است.(73/7/11)

ارتش نجات اسلامى الجزاير خواستار تحريم تجارى و
فرهنگى فرانسه شد.

يك زن مسلمان به علت حفظ حجاب اسلامى در آمريكا
به جريمه نقدى محكوم شد.(73/7/12)

 

 اخبار داخلی

 

سفير ايران در آلمان: اتهام غرب مبنى بر وجود
سلاح اتمى در ايران، ابلهانه و احمقانه است.(73/6/13)

از سوى هيأت دولت، وزارت بازرگانى مأمور كنترل
قيمتها و معرفى متخلفان به مراجع قضائى شد.(73/6/14)

در يك عمل جراحى بى‏سابقه در بندر عباس ميلگرد
1/5 مترى از بدن پسر 8 ساله خارج شد.(73/6/15)

اولين كارخانه قالب سازى صنايع در كشور آغاز
بكار كرد.(73/6/16)

دكتر ولايتى در اجلاس سازمان كنفرانس اسلامى:
كنترل جمعيت بدون توسل به تجويز قتل و اقدامات غيراخلاقى هم امكان پذير است.

جمهورى اسلامى ايران از فهرست كشورهاى بى‏سواد
جهان خارج شد.

جمهورى اسلواكى خواستار حذف رواديد با ايران
اسلامى شد.(73/6/17)

سيد محمد حسين نواب خبرنگار كيهان و امدادرسان
ايران در بوسنى پس از ربوده شدن توسط شبه نظاميان كروات در شهر موستار (داخل بوسنى)
و شكنجه با اصابت شش گلوله به شهادت رسيد.

آيت الله جنتى: تهاجم فرهنگى دشمنان خطرى جدى
براى جوانان و نوجوانان است.

آلمان ادعاى چاپ دلار تقلبى توسط ايران را رد
كرد.(73/6/19)

رئيس سازمان زندانها: تمامى زندانيان باسواد
شده‏اند.

رئيس جمهور: ايران و پاكستان از معدود كشورهاى
همسايه هستند كه هم دولت و هم ملتشان از تمام جهات با هم تفاهم دارند.

رئيس جمهورى بوسنى و دولت كرواسى ترور سيد محمد
حسين نواب، خبرنگار كيهان در موستار را محكوم كردند.

رئيس مجلس شوراى اسلامى: غرب در پى حذف كشور
مسلمان “بوسنى هرزگوين” از نقشه جهان است.

رئيس مجلس: اگر كشورهاى مسلمان و علماى اسلامى
هم صدا شوند مى‏توانند در مقابل بزرگترين توطئه‏ها بايستند.

 (73/6/20)

رئيس جمهور، عدم تمايل ايران را به برقرارى
رابطه با آمريكا، مصر و اسرائيل اعلام كرد.(73/6/21)

با تلاش پيگير ايران، سقط جنين به عنوان شيوه
تنظيم خانواده از سند اجلاس قاهره حذف شد.

توسط مجلس: طرح ادغام وزارتخانه‏هاى صنعتى و
تشكيل وزارت صنايع تصويب شد.

رئيس جمهور: دولت اسرائيل نامشروع است.
فلسطينى‏ها بايد به وطن خود بازگردند.

 (73/6/22)

مجلس لايحه نظام هماهنگ حقوق بازنشستگى و وظيفه را
تصويب كرد.

خلبان زبردست ايرانى هواپيماى حادثه ديده را
سالم به زمين نشاند.

تمامى دانش‏آموزان يك كلاس دبيرستان در گناباد
به دانشگاه راه يافتند.(73/6/23)

دكتر محسن نوربخش رئيس كل بانك مركزى شد.

شبكه بزرگ توزيع چاى تقلّبى در كشور كشف شد.

دبير شوراى عالى مناطق آزاد كشور: رشد نقدينگى،
صادرات كالا، انجام پروژه‏هاى زيربنايى، نابسامانى در سيستم توزيع و مصرف گرايى
عوامل گرانى در جامعه است.

 (73/6/24)

سخنگوى وزارت خارجه: تعلّق جزاير سه‏گانه به
ايران،ابدى و قطعى‏است.(73/6/26)

دكتر نوربخش: سياستهاى پولى و ارزى كشور تغيير
نمى‏كند.

رجائى خراسانى: جزاير سه گانه قبل از شناسائى
كشور امارات جزئى از خاك ايران بوده است.

وزير كشور: ايجاد فساد در جامعه اسلامى ايران در
دستور كار ابرقدرتهاست.(73/6/27)

سخنگوى وزارت خارجه: ايران، مالكيت و حاكميت خود
را بر جزاير سه گانه به بحث نمى‏گذارد.(73/6/28)

كليات طرح ممنوعيت استفاده از آنتن ماهواره
تصويب شد.(73/6/29)

حجةالاسلام والمسلمين سيد احمد خمينى: هر قدمى
كه براى استقلال برمى‏داريم، بايد آماده دفاع در برابر تهاجم دشمن باشيم.

مجلس داشتن بيش از يك شغل دولتى را ممنوع كرد.

عالى ترين نشان بين‏المللى پليسى مبارزه با مواد
مخدّر به ايران اعطا شد.

رئيس جمهور: امام خمينى موفق‏ترين الگوى دفاع
نزد ملل مسلمان و ملتهاى محروم است.(73/6/30)

آيت الله يزدى: جزيره ابوموسى قبل از موجوديت
امارات در حاكميت ايران بوده و براى هميشه خواهد بود.

دانش آموزان ايرانى در نخستين المپياد رياضى
كشورهاى عضو “اكو” اوّل شدند.

 (73/7/2)

مدت اعتبار گذرنامه جديد ده سال شد.

130 ميليون دلار در اثر به صفر رساندن جريمه تأخير در تخليه و
بارگيرى كشتى نصيب ايران شد.(73/7/3)

حجةالاسلام والمسلمين سيد احمد خمينى: با سرمايه‏داران
كه هر روز سنگى در مقابل مردم مى‏اندازند و اقتصاد كشور را به بازى مى‏گيرند بايد
برخورد قاطع شود.(73/7/4)

سوبسيد كالاهاى اساسى در برنامه پنجساله دوم
افزايش مى‏يابد.

سردار سرلشكر پاسدار محسن رضائى: سپاه پاسداران
به موضوع تهاجم فرهنگى به عنوان يك مسأله امنيت ملى مى‏نگرد.

 (73/7/5)

 

 اخبار خارجى

 

52
درصد مردم آمريكا از كلينتون نااميد شده‏اند.(73/6/13)

ارتش جمهوريخواه ايرلند اعلام كرد سلاح خود را
تسليم نمى‏كند.(73/6/14)

عرفات: اسرائيل به تعهدات خود پاى‏بند نيست.(73/6/15)

راديو روسيه: اوضاع جمهورى چچن به شدت متشنّج
است.(73/6/17)

چيللر: اجازه نمى‏دهيم دولت اسلامى در تركيه
تشكيل شود.

كنگره آمريكا خواستار لغو تحريمهاى اقتصادى كوبا
شد.(73/6/19)

حافظ اسد: سوريه براى تأمين نيازهاى صلح آماده
هماهنگى با اسرائيل است.

 (73/6/21)

مقامات آمريكايى به عمدى بودن سقوط هواپيما در
محوطه كاخ سفيد و ناتوانى سيستم دفاعى اعتراف كردند.

 (73/6/22)

عباس مدنى و على بلحاج از زندان رژيم الجزاير
آزاد شدند.

كنفرانس “جمعيت و توسعه” در قاهره با تأمين
نظرات كشورهاى اسلامى و واتيكان به كار خود پايان داد.

كارشناسان سازمان ملل از تأسيسات هسته‏اى كره
شمالى بازديد كردند.

وزارت خارجه آمريكا به نقض حقوق بشر در اين كشور
اعتراف كرد.(73/6/23)

جرج حبش: در صورت ادامه بازداشتها با پليس عرفات
مى‏جنگيم.

اتحاديه عرب از حاكميّت فلسطينى‏ها بر
بيت‏المقدّس پشتيبانى كرد.

كره شمالى تسليم خواسته‏هاى آمريكا شد.

اسحاق رابين: گروههاى اسلامى بزرگترين تهديد
براى اسرائيل و صلح خاورميانه هستند.(73/6/24)

نيوز: ايران در سياست خارجى همچنان باقدرت به
پيش مى‏رود.

رئيس “سيا” استعفا كرد.(73/6/26)

قرارداد آتش بس موقت در جنگ داخلى تاجيكستان با
ميانجيگرى ايران امضاء شد.

كارل پوپر در يك بيمارستان در لندن درگذشت.(73/6/27)

ساندى تايمز از مذاكرات محرمانه عراق و اسرائيل
پرده برداشت.

در نپال، مردى 80 هزار دلار را بلعيد.

 (73/6/28)

فرودگاه “پورت اوپرنس” و مراكز حساس‌هائيتى به
اشغال نظاميان آمريكايى درآمد.

 (73/6/29)

وزير آموزش و پرورش فرانسه استفاده از هرگونه
حجاب اسلامى را در مدارس اين كشور ممنوع اعلام كرد.(73/6/30)

مقام اطلاعاتى آلمان از تسليح صربستان توسط
روسيه پرده برداشت.

 (73/7/3)

كاسترو: حاضرم سرم را در راه استقلال كوبا بدهم.

مبارك: ايران منشأ فتنه‏ها و آشوبهاست.

هرگونه اعتراض در‌هائيتى با شليك سربازان
آمريكائى سركوب مى‏شود.

آمريكا به شكست در كنفرانس جمعيت و توسعه اعتراف
كرد.(73/7/4)

ژنرال سدراس، آمريكا را به وحشى‏گرى در‌هائيتى
متهم كرد.

رئيس سازمان دفاع از حقوق ملت عربستان: سقوط فهد
و آل سعود قريب‏الوقوع است.

دستور آتش مستقيم به سوى مردم‌هائيتى توسط
كلينتون صادر شد.

آمريكا، كره شمالى را تهديد به حمله نظامى كرد.(73/7/5)

/

گزارشهاى علمى – پژوهشى

گزارشهاى علمى – پژوهشى

 

  درمان فلج نخاعى

 كشف دو پروتئين كه در تكامل ارتباطات سلول عصبى جنين نقش مهمى دارند
ممكن است در يافتن درمانهايى براى معالجه فلج ناشى از آسيب نخاعى مثمر ثمر واقع
شوند.

 به گزارش خبرگزارى يونايتدپرس، شرح اين كشف كه تا به امروز روشنترين
شعاع اميد را در درمان فلج قسمت سفلاى بدن و دست و پا گشوده است، توسط دانشمندان
دانشگاه كاليفرنيا در سانفرانسيسكو در مجله سل CELL به چاپ رسيده
است.

 پژوهشگران در تجربيات آزمايشگاهى بر روى جنين‏جوجه‏وموش پروتئين‏هاى
نترين يك و نترين‏دو را شناسايى‏واقدام به توليد مثل غير جنسى آنهاكردند.

 مارك تسيه لاوين، استاديار كالبد شناسى دانشگاه ياد شده مى‏گويد: همين
پروتئينها در غلظت‏هاى كمتر در نخاع جوجه‏هاى بالغ يافت مى‏شوند و بدون شك در
انسان نيز وجود دارند.

 وى مى‏گويد: گرچه نترين‏ها را بايد مورد آزمايش قرار داد ولى مطمئناً
مولكولها كانديد خوبى هستند و ممكن است در درمانهاى احياى ارتباطات سلول عصبى قطع
شده كه در اثر آسيب نخاعى از بين رفته‏اند، مفيد واقع شوند. در حال حاضر كانديدهاى
مناسب و خوب ديگرى در اين زمينه وجود ندارد.

 

  داروهاى استروئيدى و  خطر پوك استخوانى

 بيماران مبتلا با آسم و كسانى كه براى معالجه بيماريهاى شديد خود از
داروهاى كورتيكو استروئيد استفاده مى‏كنند ممكن است راحتتر نفس بكشند اما در معرض
خطر پوك استخوانى و ضايعات استخوانى قرار دارند.

 عوارض جانبى استروئيدها با درمان تركيب كلسيم، ويتامين دى و يك داروى
استخوان‏ساز قابل پيشگيرى است.

 

  رابطه چربى با سرطان

 خوردن روزانه 10 گرم چربى اشباع شده ممكن است خطر ابتلا به سرطان
تخمدان را در زنان به ميزان 20 درصد افزايش دهد.

 تحقيقى كه به تازگى منتشر شده حاكى است كه دوبار مصرف روزانه مقدار كمى
سبزيجات مى‏تواند خطر ابتلا به اين نوع سرطان را بيش از پيش خنثى كند.

 دكترهاروى‏ريچ، ازدانشگاه”يل” مى‏گويد:اگر من زن بودم رژيم غذايى خود
را تغيير مى‏دادم.

 سرطان تخمدان هر ساله حدود 20 هزار زن را در آمريكا مبتلا مى‏كند و
باعث مرگ 12500 نفر از آنان مى‏شود. اين عمدتاً به دليل عدم وجود راه مناسبى براى
تشخيص به موقع سرطان است.

 عامل اصلى خطرزا در اين رابطه قرار گرفتن در معرض هورمون استروژن است.
زنانى كه چندين باردارى را پشت سر گذاشته‏اند يا از قرصهاى خوراكى جلوگيرى از
باردارى استفاده مى‏كنند كه هر دو مانع ترشح هورمون استروژن مى‏شود كمتر در معرض
خطر ابتلا به سرطان تخمدان قرار دارند.

 

  ترك اعتياد بدون تحمل درد

 يك روش جديد كه توسط روانشناسى در شهر سويل اسپانيا ارائه شده است اين
امكان را به معتادان مى‏دهد كه طى يك روز و در حالت بيهوشى بدون تحمل عوارض ترك
اعتياد و تحمل درد و رنج سريعاً اعتياد خود را ترك كنند.

 به گزارش رويتر از سويل خوان خوزه لگاردا مبتكر اين طرح مى‏گويد: به
وسيله روش رفع مسموميت سريع، كه وى براى ترك اعتياد اعمال مى‏كند معتادان قديمى به
هروئين و كوكائين نيز مى‏توانند اعتياد خود را كنار گذارند.

 خوزه لگاردا خاطر نشان ساخت بر اساس تجارب به دست آمده تنها نيمى از
معتادانى كه داوطلب ترك اعتياد بوسيله روشهاى متعارف و از طريق داروهاى شناخته شده
مى‏باشند مى‏توانند شرايط دردناك ترك اعتياد را تحمل كنند در حالى كه 30 درصد از
معتادان به خاطر ترس از شرايط دردناك كنار گذاشتن مواد مخدر درصدد ترك اعتياد از
طريق روشهاى معمول پزشكى بر نمى‏آيند.

 

  داروهاى ضد التهاب و فشار خون

 محققان دانشكده پزشكى دانشگاه‌هاروارد معتقدند سالمندانى كه براى
بيماريهايى نظير التهاب مفاصل، آرتروز، داروهاى ضدالتهابى مصرف مى‏كنند احتمالاً
خطر ازدياد فشار خون را در خود افزايش مى‏دهند.

 بيمارانى كه داروهاى ضدالتهابى غير آسپيرين و غير استروئيدى NSAIDSنظير ايبوپروفن،
ناپروكسن، و پيروكسيكام مصرف مى‏كنند احتمالاً بطور متوسط 60 درصد بيشتر از
بيمارانى كه از اين داروها مصرف نمى‏كنند نياز به دريافت داروهاى ضد فشار خون پيدا
مى‏كنند.

 

  پدران الكلى و بروز نقائص در
فرزندان

 بر اساس مطالعه جديدى كه در مجله LIFESCIENCES منتشر شده،
پدرانى كه مبادرت به نوشيدن مشروبات الكلى مى‏كنند همچون مادران باردار ممكن است
باعث بروز مشكلاتى براى جنين در حال رشد شوند.

 به گزارش خبرگزارى يونايتدپرس، محققان دانشكده پزشكى در سنت لوئيز
ايالت ميسورى، دريافتند موشهاى نر كه يك واحد الكل معادل دو برابرسطح‏مجاز الكل
خون در بيشتر ايالتها دريافت كردند پس از جفت‏گيرى ميزان بارورى در آنها در مقايسه
با موشهاى عادى به نصف كاهش يافت.

 در اين موشها چنانچه جفت‏گيرى به بارورى انجاميده بود بچه موشهاى حاصل
از جفت‏گيريهاى در حال مستى كوچكتر بودند و در مقايسه با بچه موشهاى‏گروه‏كنترل
احتمال مرگ آنها دو برابربود.

 تئودور سيسرو، بانى اين تحقيق حدس مى‏زند الكل امكان دارد تعداد
اسپرمها را كاهش دهد يا باعث بروز جهش ژنتيكى در اسپرم شود.

 سيسرو مى‏گويد: در حالى كه براى اثبات تأثير الكل بر انسان نياز به
انجام مطالعات بيشترى است ولى احتمال دارد نوشيدن مشروبات الكلى توسط پدر با سقط
جنين و بروز نقائص مادرزادى در نوزاد ارتباط داشته باشد.

/

جدول

جدول

 

 

 افقى:

 1- امام‏قدس سره اشغال لانه
جاسوسى را اين انقلاب خواندند! – به دو آيه از سوره بقره كه در نماز ليلةالدفن
خوانده مى‏شوند، مى‏گويند.

 2- پهلوان – زبان بين‏المللى.

 3- تجاوز اخير آمريكا به اين
كشور بود – مصلّى.

 4- ترن برقى زيرزمينى – وارونه
شريك – زبان فارسى كه بعد از زبان پهلوى متداول شده است.

 5- ضمير اشاره به دور – پسوند
نسبت در سيمينه.

 6- ديروز – كافى – علامت جمع
در اشيا.

 7- آيه حجاب در اين سوره است –
رنگ كننده.

 8- از شهرهاى قديمى ايران –
مردى كه پس از حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله وسلم مرتد شد و دعوى نبوّت كرد.

 9- زيادى بخشش – پرچم.

 10- همان آب خضر است – درخت
كُنار.

 11- وزير معروف و دانشمند الب
ارسلان سلجوقى – چاشنى برخى خوراكها.

 12- جمع نجيب – پايتخت
ايتاليا.

 13- ضمير اشاره به شخص غايب.

 14- ورزشى شبيه فوتبال – از
فلاسفه قديم در قرن سوم ميلادى.

 15- به يك طريق – كشتى جنگى.

 

 عمودى:

 1- خونبها – در وصيت‏نامه‏الهى
سياسى امام‏قدس سره يكى از دو ركن رمز پيروزى و بقاى انقلاب اسلامى ذكر شده است.

 2- محبّت، دوستى – سستى – مخفف
نوك.

 3- دريا – پنهان كردن.

 4- در عربى با افزودن آن
به اسم، مصدر جعلى ساخته مى‏شود – معكوس آن، جمع ظريف است – رايحه.

 5- خاك – ابوى وارونه – مخفف
اگر.

 6- پيامبرى ملقب به ذوالنون –
تركمن درهم ريخته – دشمن سخت؛ جوال.

 7- نام ديگرى براى راه شيرى.

 8- آمريكايى – سازنده زنبيل.

 9- فربه كردن – همان هماور
است.

 10- فراخ و هموار – لحظه –
پشته – دهان.

 11- رعشه – يخ – يكى از اقسام
آب مطلق.

 12- قصر – گلى خوشبو.

 13- جمع رند – رياضيدان معروف
يونان قديم – واحد پول ژاپن.

 14- بسيار پوشاننده – همان
مترسك است – پيشوندى به معنى دوباره، باز.

 15- مؤسسه‏اى وابسته به سازمان
ملل – طرف.

 

 توجه :

 به سه نفر از برندگان – به قيد
قرعه – سالنامه پاسدار اسلام – سال 72 – اهدا مى‏گردد.

 لطفاً پاسخهاى درست را تا
بيستم آبان ارسال فرماييد.

 برنده اين ماه، خواهر اقدس
رنجبران است كه جايزه ايشان با پست ارسال مى‏گردد. 

/

پاسخ به نامه ها

پرسش و پاسخ

 

 سؤال:

 1- افرادى كه ديوانه هستند و
بعضى از آنها هيچ يك از اعمال مربوط به يك مسلمان را انجام نمى‏دهند، در روز
رستاخيز حكم خدا در مورد اين افراد چيست؟

 2- هنگام وضو گرفتن يا غسل
كردن بايد اعضاء بدن خشك باشند اگر خشك نباشد هم مى‏توان اين اعمال را انجام داد؟

 3- در مورد موهاى زايد بدن
(مثل موهاى زير بغل)، بعضى از مردم معتقدند اگر رُشد اين موها آن قدر زياد شود كه
از يك دانه جَوْ بزرگتر شود اعمالى را كه شخص انجام مى‏دهد مثل نماز يا روزه، باطل
است آيا اين اعتقاد صحّت دارد؟

 (خمينى شهر اصفهان: س. ع)

 پاسخ:

 1- بدون شك ديوانه، مورد
مؤاخذه قرار نمى‏گيرد و حكم كودك خردسال را دارد ولى چون عمل با ارزشى هم ندارد
طبيعتاً مستحق مقامات عالى بهشت هم نيست، ولى هر جا هست مشمول لطف و فضل بى‏پايان
خداوند است.

 2- جاى مسح بايد خشك باشد يا
به‏طورى باشد كه اثر مسح پيدا شود ولى محل شستن چه در وضو و چه در غسل لازم نيست،
خشك باشد.

 3- چنين چيزى نيست و ازاله
آن موها مستحب است مگر اين كه بر آنها چرك يا هر چيز ديگرى كه مانع رسيدن آب است
وجود داشته باشد، كه در اين صورت براى صحّت غسل، نياز به تميز كردن آنها است و چون
اين كار مشكل است، ازاله آنها بهترين راه است.

 × × ×

 سؤال:

 آيا مى‏توان با مراجعه به
دعانويسان بخت دخترى را به نام خود نوشت؟ و آيا اين كار مشروع است؟(ساوه: و.ى)

 پاسخ:

 در اسلام راه صحيح دستيابى به
اهداف مشروع، راههاى طبيعى همراه با توكّل و درخواست كمك از خداوند شناخته شده است
و راههاى غير طبيعى؛ مانند سحر و جادو و امثال آنها حرام و نامشروع است.

 × × ×

 سؤال:

 1- در حال حاضر، موسيقيهايى كه
از راديو و تلويزيون پخش مى‏شوند آيا تفاوتى با موسيقيهاى قبل از انقلاب دارند چون
آهنگهاى آنها كه با هم تفاوتى ندارند. يكى از فاميلهاى ما، ترانه يا موسيقى، گوش
مى‏دهد، من به او مى‏گويم اين كار را نكن و او در پاسخ مى‏گويد: چه فرقى مى‏كند
راديو و تلويزيون همين آهنگها و موسيقيها را پخش مى‏كنند! بلكه از اين هم شادتر
پخش مى‏كنند. خواهش مى‏كنم بنده را راهنمايى كنيد.

 2- در وضو وقتى مى‏خواهيم
جوراب را از پايمان در بياوريم و مسح پا بكشيم، دستمان خشك مى‏شود و ترى آن از بين
مى‏رود.(ساوه: زهرا. م)

 پاسخ:

 1- اگر در ميان موسيقيها و
سرودهايى كه پخش مى‏شوند مى‏دانيد بعضى از آنها همان صدا و موسيقى است كه در
ترانه‏ها است، گوش دادن به آنها جايز نيست، ولى بعيد است چنين باشد.

 2- قبل از وضو جوراب را در
بياوريد تا مشكلى پيش نيايد.

 × × ×

 سؤال:

 1- چه كار كنم كه يقين كنم
خداوند گناهم را بخشيده؟

 2- چگونه مى‏شود در درسهاى
حوزه موفق شد؟ آيا فقط تقوى موجب رسيدن علماى بزرگ به مقامات بالاى علمى شده است؟(اراك:
ر. ى)

 پاسخ:

 1- هيچ راهى براى تحصيل اين
يقين نيست. و اصولاً نبايد انسان كاملاً مطمئن باشد، بلكه خوف از عقاب خدا و از
تأثير منفى گناهان، خود يك انگيزه، براى توجه بيشتر و زارى و تضرّع بيشتر است و
همين زارى و تضرّع است كه انسان را به سوى كمال سوق مى‏دهد و نفس را جَلا مى‏دهد و
لايق تابش انوار معرفت

 مى‏سازد، مؤمن هميشه بايد
ميان خوف و رجا باشد. از آثار منفى و سوء گناهان خويش ترسان و به لطف و رحمت
بى‏پايان الهى – كه ممكن است بسيارى از گناهكاران بى‏توبه را هم شامل شود –
اميدوار باشد.

 2- تحصيل علوم دينى و معارف
الهى هم مانند ساير علوم و دانشها نياز به سعى و كوشش و تلاش فراوان دارد و هرگز
كسى از راه تقوا به مقامات والاى علمى نمى‏رسد. البته تقوا شرط دستيابى به معرفت
صحيح و خداشناسى واقعى است كه آن هم به نوبه خود در شناخت ساير معارف دينى لازم و
ضرورى است، ولى تقوا، بدون تحصيل علم و تلاش و دقت، هرگز مفيد نيست، هر كارى نياز
به سعى و كوشش دارد.

 × × ×

 سؤال:

 1- اگر كسى يك روز از روزه‏ها
را به عللى نگرفته باشد بايد آن را قضا كند اگر در همان سال نتوانست قضا كند و چند
سال طول كشيد، آيا علاوه بر قضاى روزه‏اى كه بايد بگيرد، كفّاره‏اى را كه بايد
بدهد به سيد باشد يا غير سيّد؟ و آن 750 گرم كفاره براى هر چند سال است، همه
سالها، يا براى هر سال بايد 750 گرم بدهد؟ كفاره را بايد به كسانى كه سر خيابانها
نشسته‏اند بدهيم يا خير واگركسى رانمى‏شناسيم چه بايدبكنيم؟

 2- كسى كه به خطبه نماز جمعه
نرسد (يك خطبه يا هر دو خطبه يا چند دقيقه از خطبه اول) آيا بايد نماز ظهر را
بخواند؟

 3- اگر انسان بعد از غسل،
احساس سرما كند و بدنش بلرزد، اشكال دارد و باعث بطلان غسل است؟

 4- آيا كسى كه جنب است پس از
غسل براى نماز بايد وضو بگيرد؟(كرج: م. د)

 پاسخ:

 1- اگر كسى بيمار بود و قضا را
تا رمضان بعد نتوانست بگيرد (يعنى در تمام سال بيمار بود) قضا ساقط است و فقط 750
گرم غذا بايد بدهد ولى اگر بدون عذر شرعى روزه را نگرفت بايد علاوه بر قضا 750 گرم
به يك فقير بدهد. و اگر خودش سيّد نيست نبايد كفاره را به سيّد بدهد و به گداهايى
كه فقر آنها معلوم نيست نيز نمى‏توان داد. بايد به فقيرى كه فقر او مشخص است،
بدهد. در كميته امداد بخشى براى دريافت كفاره‏ها وجود دارد. و اگر سالهاى متعدد
گذشت همان يك كفاره واجب است.

 2- مى‏تواند نماز جمعه بخواند
حتى اگر به يك ركعت نماز جمعه برسد. خواندن يك ركعت فرادى بعد از آن كافى است.

 3- لرزيدن و سرما اثرى ندارد و
غسل صحيح است.

 4- غسل جنابت كفايت مى‏كند و
وضو لازم نيست.

 × × ×

 × تهران: برادر ى. د

 جايى براى استخاره و تفأل
نيست. سعى كنيد خود را از اين افكار شيطانى نجات دهيد.

 × جهرم: برادر ف. ع

 راهى براى اطلاع از وضعيّت
زندگى امام زمان‏عليه السلام در دست نيست، بنابراين جاى سؤال از داشتن زن و فرزند
يا نداشتن و كيفيّت زندگى آنان نيست.

 × تهران: برادر س. ر. ب

 آن آب پاك است و غسل ندارد.

 × برادر: ك

 بايد سعى كنيد صاحب آن مغازه
را پيدا كنيد و اگر ميان چند نفر و يا چند مغازه مردّد است با همه آنها صحبت كنيد
و از آنها رضايت بخواهيد و اگر بطور كلى از يافتن آن مأيوس شديد قيمت آن را صدقه
بدهيد.

 × يافت آباد: برادر ح. م.
الف

 غسل بر هر دو واجب است.

 × اردبيل: برادر اللهوردى
شيدى

 لطفاً آدرس بدهيد.

 × برادران و خواهران:

  مباركه: ه . ج، 305 فرادبند: سيد مجتبى حسينى فراشبند:
افشارى قزوين: مظاهر نجفى تهران: م. خ سيد جواد پيراسته تهران: دكتر سيد مصطفى
طباطبائى – دكتر محمد حسين احمدزاده.

 از نامه‏ها، مقالات، اشعار،
انتقادها و پيشنهادهاى ارزنده شما قدردانى و تشكر مى‏شود. اميد است همچنان ما را
مورد لطف قرار دهيد و مطالب مربوط به مناسبتها را، قبل از آنها ارسال فرماييد.

/

گفته ها و نوشته ها

گفته‌ها و نوشته‌ها

 

 حقيقت نعمت

 بدان كه هر چه خداى تعالى
بيافريده در حق آدمى چهار قسم است:

 اول: آن است كه هم در اين جهان
سودمند است و هم در آن جهان، چون علم و خُلق نيكو و در اين جهان نعمتِ بحقيقت اين
است.

 دوم: آن كه در دو جهان مضرّ
است، چون نادانى و بدخويى و بلاىِ بحقيقت اين است.

 سوم: آن كه در اين جهان با
راحت است و در آن جهان با رنج، چون بسيارى نعمت و لذّت بردن از آن. و اين نعمت است
به نزديك ابلهان و بلاست به نزديك عاقلان. و مَثَل اين چون گرسنه است كه انگبين
يابد وليكن در وى زهر بُوَد.

 چهارم: آن كه در اين جهان با
رنج بود و در آن جهان باراحت، چون‏رياضت‏ومخالفت‏باشهوات.واين‏به‏نزديك عارفان چون
داروى تلخ بُوَد و بلاست نزديك ابلهان.

 (كيمياى سعادت)

 

 توفان بلا

  ما چو داديم دل و ديده به
توفان بلا

 گو بيا سيل غم و خانه
زبنياد ببر

 زلف چون عنبر خامش كه ببويد
هيهات

 اى دل خام، طمع اين سخن از
ياد ببر

 سينه گو شعله آتشكده پارس
بكش

 ديده گو آب رخ دجله بغداد
ببر

 سعى نابرد در اين راه به
جايى نرسى

 مزد اگر مى‏طلبى، طاعت
استاد ببر

 (حافظ شيرازى)

 

 شكر واجب

  آورده‏اند كه شيخ بوسعيد روزى در نيشابور، با جمعى بسيار به كويى
مى‏رفتند زنى پاره خاكستر از بام مى‏انداخت، بعضى از آن بر جامه شيخ افتاد، شيخ از
آن متأثر نگشت. جمع در اضطراب آمدند و خواستند كه حركتى ]برخوردى[ كنند با صاحب
خانه.

 شيخ بوسعيد گفت: آرام گيريد!
كسى كه مستوجب آتش بُوَد و با او به خاكستر قناعت كنند، بسيار شكر واجب آيد!

 (اسرار التوحيد فى مقامات
الشيخ ابى سعيد)

 

  تفاخر

 دو مرد به نزديك رسول(ص) تفاخر
كردند.

 يكى گفت: “من پسر فلان فلانم
تو كيستى؟”

 رسول(ص) فرمود: “دو كس پيش
موسى(ع) فخر كردند، يكى گفت: من پسر فلان فلانم، و تا نُه پدر برشمرد از مهتران.
به موسى وحى آمد كه وى را بگوى كه هر آن نُه نفر در دوزخند. و تو هم دَهم ايشانى!.

 و رسول (ص) گفت: كسانى كه
ايشان اندر دوزخ زغال شده‏اند، از فخر كردن بديشان دست بداريد.

 (كيمياى سعادت)

 

 دريا باش

 مردى نزد ابوالقاسمِ خلالِ
مروزى شد و از او دستورى خواست كه به سفر شود.

 پير گفت: چرا مى‏روى؟

 گفت: آب كه نرود، تيره گردد.

 پير گفت: تو خود، دريا باش كه
نرود و تيره نگردد.(طبقات الصوفيه)

 

 امثال و حكم

  جاهلى كفر و عاقلى دين
است

 عيب جوى آن وعيب پوش اين
است1

 خداى يوسف صديق را عزيز
نكرد

 به خوبرويى، لكن به خوب
كردارى2

 رنج غربت به كه اَندر خانه
جنگ

 پا تهى گشتن، به است از
كفش تنگ3

 شرم شيران راست نى سگ را،
بدان

 كه نگيرد صيد از همسايگان4

 1) سنايى 2) سعدى 3 و 4)
مولوى

 

 

 پير راه

  بوسعيد آسيايى را در حال گردش مى‏نگريست و محو حركت دايم او شده بود.
پس از ساعتى تفكّر و توجّه، به سوى مريدانش بازگشت و گفت: اين آسيا بهترين استاد
ماست. اما دريغ كه چشم نامحرم آن را نمى‏بيند. آسيا در نهانى به من گفت: كاين زمان
صوفى منم اندر جهان؛ اگر تو در مقام و طريق عرفان گام مى‏گذارى و تحمّل رنج اين
راه مى‏كنى، من پير تو هستم. روز و شب دايم در خود سفر مى‏كنم و پاى برجايم
مى‏جنبم، اما در يك جاى ساكنم، از پاى به سر و از سر به پاى مى‏روم. از هر كس
درشتى مى‏ستانم و نرمى پس مى‏دهم و مى‏چرخم. اگر همه عالم زير و زبر شود، كار من
جز سرگشتگى نيست. تو نيز چون من شو اگر مرد كارى و هرگاه درد كار ندارى، از اين
راه دست بردار و پى كار خويش گير!

 

 

 نان حق

 روزى شيخ بوسعيد را دعوتى كرده
بودند، چون شيخ آن جا حاضر شد، كسى را نزد خواجه بوسعيد حدّاد فرستاد – كه بزرگ
عصر بود -. او گفت: مدت چهل سال است كه من نان خود خورده‏ام و نان هيچ كس
نخورده‏ام! خبر نزديك شيخ آوردند.

 شيخ گفت: مدت پنجاه و اند سال
است كه نه نانِ خود خورده‏ام و نه نان كسى ديگر، هر چه خورده‏ام از آن حق خورده‏ام
و از آن او دانسته.

 (اسرار التوحيد)

 

 

 شناخت خردمند

  نقل است كه امام صادق(ع) از ابوحنيفه پرسيد كه: “عاقل چه كسى است؟”
گفت: آن كه تمييز كند ]فرق بگذارد[ ميان خير و شر.

 صادق(ع) گفت: بهايم نيز تمييز
توانند كرد، ميان آن كه او را بزنند يا علف دهند.

 ابوحنيفه گفت: به نزديك تو
عاقل چه كسى است؟

 فرمود: آن كه تمييز كند ميان
دو خير و دو شر تا از دو خير خير الخيرين را اختيار كند و از دو شر، خير الشرين را
برگزيند.

 (تذكرة الاولياء)

/

گرانى لجام گسيخته

گرانى لجام گسيخته

حجة الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

 

 “گرانفروشى پديده زشت و
ظالمانه‏اى است كه بار سنگين آن غالباً بر دوش مردم ضعيف قرار مى‏گيرد و از طرفى
تلاشهاى اقتصادى مسؤولان دولتى را – كه بحمداللّه از موفقيتهاى چشمگيرى برخوردار
بوده است – ناموفق جلوه مى‏دهد و زمينه را براى تبليغات خصمانه و دروغين دشمنان
فراهم مى‏آورد.”

 از پيام مقام معظم رهبرى به
رئيس جمهور

 

 “ما نمى‏توانيم در شرايطى
كه دشمنان در دنيا به ما زخم كارى وارد مى‏كنند افكار عمومى جامعه را ناديده
بگيريم واز عوامل ناراضى كننده جامعه چشم پوشى كنيم.”

 از بيانات رياست محترم جمهورى
در خطبه‏هاى نماز جمعه

 

 سخنان اخير رياست جمهورى در
خصوص توزيع و ضرورت مبارزه با گرانفروشى و سوء استفاده‏هاى تجارى در امر توزيع،
پاسخى بود به افكار عمومى و درد و رنج طبقات آسيب‏پذير كه زير فشارهاى اقتصادى و
گرانى جانشان به لب رسيده و آه و ناله‏هايشان به جايى نمى‏رسد. و اينك در انتظار
عمل، لحظه شمارى مى‏كنند. خوانندگان گرامى به خاطر دارند كه در تيرماه سال جارى در
همين سلسله مقالات، مطلبى را با عنوان “بى‏ثباتى اقتصادى و پيامدهاى وخيم آن” مطرح
كرديم، با توجه به عكس العملهاى نامطلوبى كه از افكار عمومى مشاهده مى‏شد، مسؤولين
امر را به بازشناسى عميق‏ترى از وضعيت نامعقول اقتصادى و تورّم و گرانى و ضرورت
توجّه جدّى به آن فرا خوانديم. در آن‏جا گفتيم فشار اقتصادى يك واقعيت است كه قبل
از هر عامل ديگرى در وضع كنونى بر روحيه توده‏ها ضربه مى‏زند و معاش و نقش آن در
دين و عقايد و عمل و اخلاق و سياست و فرهنگ را نبايد ناديده گرفت و با توصيه‏هاى
اخلاقى و وعده و وعيد از كنار آن گذشت. و نيز يادآور شديم كه فشارهاى اقتصادى و
تورم لجام گسيخته و پاره‏اى سياستهاى نسنجيده در مسائل اقتصادى، بازتابهاى منفى
متعددى خواهد داشت؛ از جمله اين كه: داورى مردم را نسبت به دستاوردهاى انقلاب
مخدوش مى‏سازد، مسؤولين را به ناتوانى در مديريت اقتصادى متهم مى‏كند، از اقتصاد
اسلامى چهره نامطلوبى ارائه مى‏دهد، شكاف فقر و غنا را عميقتر مى‏كند، روحانيت را
با جوّ بدبينى و عقده و عدم اعتماد مواجه مى‏سازد، روح تعاون و همكارى را
مى‏ميراند، بذر فساد اخلاق را در جامعه مى‏پاشد و طرح مبارزه با منكرات و تهاجم
فرهنگى را به بن بست مى‏كشاند، گستاخى و دهن كجى و فساد ادارى و رشوه و حق و حساب
و بى‏تقوايى در امر معيشت و عدم اعتماد اجتماعى را باعث مى‏شود.

 مع الأسف اين آثار نامطلوب را
كم و بيش شاهديم و اگر اين وضع ادامه يابد آينده بدى در انتظار است و هرچه سريعتر
بايد چاره‏اى انديشيد كه تسامح و تساهل در آن تهديدى است بر ارزشها و باورهاى
اعتقادى مردم كه با هيچ چيز ديگر قابل جبران نيست. خوشبختانه بيانات اخير رياست
جمهورى و تأييد مقام معظم رهبرى – كه قبلاً نيز در ديدار با هيأت دولت رهنمودهاى
لازم را در اين خصوص فرموده بودند – بارقه اميدى را در دلها برافروخت و حركت جديدى
را نويد داد.

 هرچند اين حركت، زودتر از اين
مى‏بايست انجام مى‏شد اما در هر حال، جلو ضرر از هر كجا گرفته شود باز هم منفعت
است.

 اينك تذكر چند نكته ضرورى است:

 1- سخن در مرحله شعار و مصاحبه
و اعلام حمايتهاى معمول خاتمه نپذيرد و نهادها، ستادها و كميته‏هاى مسؤول، همگام
با رئيس‏جمهور و مجلس و دستگاههاى قضايى، پشت سر مطلب به‏طور جدّى بايستند تا در
مهار گرانى و ريشه‏كن ساختن علل و عوامل آن با همان اقتدارى كه از دولت انتظار
مى‏رود كسب توفيق كنند و با طرحهاى ضربتى، جهت اشباع بازار و توقف سير صعودى
قيمتها و بازگشت به نرخهاى عادلانه متناسب با توان توده‏هاى مردم و برخورد با
متخلّفين اقدام كنند و به افكار عمومى، آرامش و اطمينان بخشند.

 بديهى است كه مبارزه با مفسدين
اقتصادى مى‏بايست از بستن چند مغازه خواربار فروشى فراتر رود و گريبان مفسدان پشت
پرده و عمده فروشان سودجو و ثروت اندوزان بى‏انصاف و واسطه‏هاى مفت‏خوار و محتكرين
و قاچاقچيان ارزاق عمومى و عوامل داخلى و خارجى را بگيرد تا آب آلوده از سرچشمه
بخشكد وگرنه مطلب، لوث شده و رهاورد قابل توجّهى نخواهد داشت (همچنان كه مسأله
مبارزه با منكرات و بدحجابى).

 2- مبارزه با گرانفروشى نبايد
در برخورد با تجّار و كسبه محتكر و مؤسسات توليدى جزء و واسطه‏ها خلاصه شود كه اين
يك بُعد مسأله است و ديگر ابعاد را نبايد به طاق نسيان افكند كه در اين صورت، حركت
در مسير انحرافى است، بلكه در سياستگذاريهاى اقتصادى، ارز خارجى، سود بازرگانى،
صادرات و واردات و تعيين نرخ عادلانه براى محصولات كارخانه‏هاى وابسته به دولت،
تأمّل و تجديد نظر شود و سازمانها و مؤسسات وابسته، مشمول بررسى و برنامه‏ريزى
صحيح قرار گيرند؛ فى‏المثل چنان كه مى‏دانيم كارخانه‏هاى خودروسازى در سالهاى اخير
قيمت توليداتشان را چند برابر و حتى بيش از افزايش نرخ دلار، بالا برده‏اند و
مثلاً پيكان در طول ده، پانزده سال اخير تا بيست برابر سير صعودى پيموده است. اين
افزايش نامعقول، كه در كل مسائل زندگى مردم نقش دارد، دست واسطه‏ها و بورسهاى
اتومبيل نيست؛ بلكه به كارخانه‏هاى دولتى مربوط است. مسؤولين صنايع، مثل پاره‏اى
موارد ديگر دليل مى‏آورند كه اگر بنا باشد سود را واسطه‏ها و دلالها بخورند چرا ما
آن را به خزانه دولت و ملت نكشانيم؟! كه عذر بدتر از گناه است!

 فقط اين يك قلم نيست كه با اين
سرنوشت روبه روست؛ نمونه ديگر سيمان و آهن ساختمانى است كه در اين روزهاى وانفساى
مسكن – و على رغم حمايت وزارت مسكن از توليد انبوه مسكن – رشد تصاعدى پيموده و هر
كيسه سيمان در طول سه ماه، دو برابر شده است و آهن، هر شاخه چند هزار تومان بالا
كشيده كه آثار آن را در حيات اقتصادى مردم چون حلقه‏هاى زنجير مى‏بينيم.

 بر اين قياس، سياستگذارى ارزى
از سوى بانك مركزى، نرخ ماليات دارايى و عوارض شهردارى و افزايش نرخ خدماتى پستى،
تلفن و برق هرچند مقدارى از آنها اجتناب ناپذير و منطقى است، امّا بايد حد و مرزى
داشته باشد وگرنه سنگ روى سنگ بند نخواهد شد.

 مسؤولين خواهند گفت: اتخاذ اين
سياست، براى بازسازى كشور و صنايع مادر و آبادى و عمران و زيباسازى شهرهاست. ما
نيز بر اين باوريم كه كارهاى زيربنايى، شايان توجه است و انكار آن دور از انصاف
مى‏باشد، اما توجه به يك نكته ضرورى است و آن اين كه: طرحهاى زيربنايى و مسائل
كلان نبايد به معناى ناديده گرفتن مسائل اورژانسى و روزمرّه مردم شود و افكار
عمومى را دچار تشنّج و يأس و نوميدى سازد. مى‏توان در مسائل كلان، قدرى آهسته‏تر
حركت كرد و ديرتر به مقصد رسيد و زيربناى اعتقادى و روانى و ايمانى مردم را پاس
داشت كه اگر اين در مخاطره بيفتد ديگر قابل جبران نيست. حقيقت اين است كه توده
مردم به جاى اين كه به زيباييهاى شهر و گل كاريهاى پاركها و حتى برنامه‏هاى اساسى
آينده فكر كنند به فكر روغن نباتى و پنير و قند و شكر و تخم مرغ و كفش و لباس و
لوازم مدرسه و دفتر مشق بچه‏هايشان – كه اين روزها گرانتر شده است – و اجاره بهاى
سنگين، كه تمام حقوقشان را مى‏بلعد، مى‏باشند و با اين وصف، آن گلهاى پاركها خارى
است در چشم آنان و تنها سودش را خوشگذرانهاى اهل تفرّج و تجمّل خواهند برد. به‏طور
خلاصه: نبايد نوسازى يا زيباسازى، مسائل عينى و ملموس روزمره را به دست فراموشى
بسپارد و پشتوانه روحى مردم را، كه از هر كارخانه و پروژه‏اى براى ما مهمتر است،
با خطر روبه رو سازد.

 3- صرفه جويى براى هر كشور و
ملتى كه بخواهد وابسته نباشد و زير ننگ بيگانه و وامهاى كمرشكن نرود، يك اصل
عقلايى و امر حياتى است، به علاوه تضييع و اسراف و اتلاف نعمتهاى الهى گناهى است
كه نمى‏توان از آن گذشت، سيره عملى امامان – بويژه اميرمؤمنان‏عليه السلام – در دوران
خلافت خويش براى پيروان آن حضرت، اسوه است.

 در اين خصوص، مسؤولان امر
نخستين كسانى هستند كه بايد از اسراف و تبذير بپرهيزند و جلو خرجهاى اضافى را
بگيرند و گرايشِ به تجمّل و رفاه و اتومبيلهاى لوكس خارجى و تعويض دكوراسيون
وزارتخانه‏ها و مؤسسات و سفرهاى خارجى غير ضرورى و سمينارهاى تشريفاتى بويژه خارجى
را كه هر يك نفر مهمان، يك تا دو ميليون تومان مى‏بلعد و واردات كالاهاى لوكس را
دور بريزند، كه اين مورد با فرهنگ صرفه‏جويى در تضاد است.

 چنان كه مقام معظم رهبرى هم در
اين باره فرمودند:

 “مسأله صرفه‏جويى يك برنامه
است. راجع به صرفه‏جويى خيلى حرف مى‏زنيم هم شما و هم ما در اين‏جا و آن‏جا
مى‏گوييم، اما تنها حرف است. صرفه‏جويى را به مثابه يك برنامه براى كشور مطرح
كنيد؛ اول هم از خودمان شروع كنيم، از دستگاههاى دولتى شروع كنيم. تصور اين است كه
در بخشى از كارهايى كه در دستگاههاى دولتى مى‏شود مى‏توان صرفه‏جويى كرد…”

 همچنين آحاد مردم بايد به اصل
صرفه‏جويى به عنوان يك مسؤوليت انسانى و شرعى اهتمام ورزند و در مصرف، حد و مرز را
نگه دارند و نعمتهاى الهى را تضييع نكنند.

 4- مطلب ديگر توجه به مسأله
صادرات و واردات است كه همواره به عنوان يك امتياز از آن سخن گفته مى‏شود، بديهى
است كه صدور كالاهاى غير نفتى، اگر به شيوه معقول باشد به سود ملّت و كشور و نشانه
رشد توليد و صنعت و واقعاً امتياز است اما اين امر نبايد به ايجاد كمبود در داخل
منجر شود. آنچه اخيراً از سوى وزارت بازرگانى در مورد لغو مجوّز صدور 26 قلم كالا
مطرح شده در اين راستا شكل مى‏گيرد. صدور بى‏رويه ارزاق و مايحتاج عمومى به صورت
مجاز و يا قاچاق در ماههاى اخير از عوامل مؤثر در كمبود و گرانى بوده است، لذا
مرزهاى ما بايد تحت كنترل بيشترى باشد و محاسبه در صدور كالا به‏طور دقيق انجام
پذيرد و نوسانات عرضه و تقاضا با برنامه‏ريزى مورد توجه قرار گيرد كه هر از چند
گاه مردم با ناز و كرشمه كالاهاى بى‏ارزشى مانند سير و پياز رو به رو نباشند.

 در واردات، ما نبايد كشور را
به صورت كلكسيون كالاهاى لوكس خارجى درآوريم و در و ديوار شهر و اتوبوسها و
نمايشگاهها و مغازه‏ها و بازارها را پر از تبليغات خارجى و اخيراً آمريكايى كنيم
كه اين با روح استقلال طلبى ما در تضاد است. و توليدات داخلى را به ركود خواهد
كشاند و روحيه مصرف را بالا خواهد برد.

 مطالب گفتنى در اين مقال، زياد
است. در هر حال انتظار جدّى مى‏رود كه كلّيه دست‏اندركاران طرح مبارزه با گرانى با
نگرش واقع بينانه و همه جانبه وارد عمل شوند و در پيشگاه عدالت همه را يكسان
بنگرند و تا قطع ريشه‏هاى اين بحران لحظه‏اى درنگ نكنند و بويژه به اين نكته فكر
كنند كه نابسامانيهاى اقتصادى، تهديدى بر ارزشها و معتقدات است كه در صورت لطمه
خوردن، هيچ چيز آن را جبران نخواهد كرد.

 

/

نظريه اتحاد آسيايى

نظريه اتحاد آسيايى

اهداف و كاركردها

قسمت چهارم

دكتر محمد رضا حافظ نيا

 

 اتحاد آسيايى مى‏تواند با هدف تعميق مودّت و دوستى و توسعه همكاريهاى
چند جانبه و نزديك سازى ديدگاهها و كنشهاى بين المللى كشورهاى آسيايى و تقويت
همزيستى مسالمت‏آميز بين آنها و مقابله با تهديدات مشترك و پاسخگويى به نيازهاى
متقابل بين آنها تشكيل گردد.

 براى حصول به اهداف ياد شده، اتحاد آسيايى بايد كاركردها و نقشهاى
متنوع و گسترده‏اى را به عهده بگيرد و به عبارتى بايد ابعاد فعاليت خود را گسترش
دهد. ايفاى وظيفه براى اتحاد مزبور در زمينه‏هاى زير متصور است:

 

 

 1-
بازار مشترك اقتصادى :

 هر يك از كشورهاى قاره آسيا كاركردهاى اقتصادى ويژه دارند و هر كدام در
يك يا چند زمينه داراى مازاد توليد كالا و خدماتند. از سوى ديگر هر كدام در عين
اين كه در بعضى از توليدات داراى مازادند در ساير زمينه‏ها نياز به مازاد توليد
ديگران دارند و در نتيجه اقدام به صدور كالا و خدمات در موارد مازاد، و ورود كالا
و خدمات در موارد كمبود مى‏نمايد. اصل مبادله بر اين پايه استوار است. كثرت
كشورهاى قاره آسيا از سويى، و تنوع توليدات كالا و خدمات از سوى ديگر به گونه‏اى
است كه آسياييها مى‏توانند يك نظام مبادله درون قاره‏اى كالا و خدمات را سازمان
دهند و به نيازهاى يكديگر پاسخ گويند. سازماندهى چنين نظامى مستلزم وجود نهاد
ويژه‏اى است كه مى‏توان آن را “بازار مشترك اقتصادى آسيا” ناميد. اين بازار كه به
عنوان يكى از جلوه‏ها و ابعاد عملى اتحاد آسيايى به وجود مى‏آيد قادر خواهد بود مکانیزمی
را طراحى و به مورد اجرا گذارد كه بر اساس آن مازاد توليد مواد اوليه صنعتى اعم از
معدنى و كشاورزى و دامى، توليدات صنعتى اعم از سبك و سنگين و استخراجى و مصرفى،
انرژى و توليدات سوختى اعم از نفت و گاز و زغال سنگ و الكتريسيته، مواد غذايى اعم
از كشاورزى و دام و شيلات، خدمات مالى اعم از سرمايه‏گذارى و پول و بانك و بيمه،
خدمات فنى اعم از صنعت و معدن و حمل و نقل و ساختمان و تأسيسات و ارتباطات، خدمات
فرهنگى اعم از سينما، تئاتر، هنر، ادبيات، نشر كتاب، اطلاع رسانى، خدمات آموزشى
اعم از دانشگاهى و پيش دانشگاهى در همه زمينه‏هاى علمى و فنى و تكنولوژيكى و نيز
آموزشهاى كوتاه مدت و خدمات بهداشتى و طبى، خدمات اجتماعى نظير توان‏بخشى، ورزش،
محيط زيست و توريسم و غيره بين كشورهاى آسيايى مبادله شود. در واقع هم مازاد توليد
در درون آسيا جذب گردد و هم بدين طريق به نيازهاى متقابل پاسخ داده شود. علاوه بر آن، اين
بازار مشترك خواهد توانست مكانيسمى را براى انتقال مازاد توليد آسيا به قاره‏هاى
ديگر و نيز تأمين نيازهاى قاره آسيا به مازاد توليد ساير قاره‏ها طراحى و به مورد
اجرا گذارد.

 

 2-
تعرفه گمركى مشترك:

 با شكل‏گيرى بازار مشترك اقتصادى، مسأله سازماندهى تعرفه‏هاى گمركى
متنوع كشورهاى آسيايى مطرح مى‏شود كه خواه و ناخواه بايد به آن توجه شده و
سياستهاى گمركى كشورها به يكديگر نزديك شوند. اتخاذ وحدت رويه گمركى و تشكيل يك
جامعه گمركى ويژه آسيا مى‏تواند امر مبادله كالا و خدمات و جريان آن را بين
كشورهاى آسيايى تسهيل نمايد. تحقق اين تعرفه مشترك گمركى بين خانواده آسيا از
قِبَل اتحاد آسيايى قابل تحصيل است. همچنين اين سياست قادر خواهد بود ضمن حفظ
استقلال سياست گذارى گمركى كشورهاى آسيا نسبت به مبادلات آنها با ساير قاره‏ها،
ترتيبى اتخاذ نمايد تا رويه گمركى مشتركى براى كشورهاى آسيايى با ساير قاره‏ها
تنظيم نمايد.

 

 3-
توليد و توزيع انرژى:

 انرژى يكى از نيازهاى بنيادين و اساسى حيات كشورها و جوامع انسانى است.
كشورى كه نتواند انرژى مورد نياز خود را تأمين نمايد نخواهد توانست گام مؤثرى در
مسير توسعه و رشد خود بردارد. منابع توليد انرژى نيز متعدد است. منابع فسيلى شامل
نفت و گاز و زغال سنگ، منابع هيدرو الكتريك و منابع هسته‏اى و غيره. منابع سه گانه
ياد شده در بيلان انرژى جهان و قاره آسيا سهم زيادى دارند. بخش عمده‏اى از انرژى
فسيلى جهان در قاره آسيا قرار دارد و در زمينه‏هاى توليد انرژى از آب و اتم نيز
قابليتهاى خوبى را داراست. تعدادى از كشورهاى آسيايى توليد كننده انرژى بوده و
داراى مازاد توليد حتى باكاركرد بين‏المللى هستند و تعداد زيادى نيز نيازمند انرژى
وارداتى‏اند. بنابراين تشكيل سازمان توليد و توزيع انرژى در آسيا – كه از جلوه‏هاى
اتحاد آسيايى است – مى‏تواند اولاً به مبادله انرژى بين كشورهاى آسيايى اقدام نموده و نيازها را در
درون قاره پاسخ دهد. ثانياً توليد كنندگان انرژى آسيا را متّحد نموده و از اين
طريق از منافع ملى آنها در قبال مصرف كنندگان قدرتمند جهان در قاره‏هاى اروپا و
آمريكا دفاع نمايد. ثالثاً خدمات فنى و تكنولوژيك لازم را براى توليد و بهره‏ورى
بيشتر از منابع انرژى تهيه و در اختيار قرار دهد. رابعاً شبكه مناسب توزيع
انرژيهاى فسيلى (نفت و گاز) و نيروى الكتريسيته را در مقياس قاره‏اى طراحى و اجرا
كند. خامساً سياستهاى زيست محيطى مناسبى را براى حفاظت از محيط زيست آسيا در قبال
آلودگيهاى ناشى از مواد سوختى تنظيم و به كشورهاى توليد كننده و مصرف كننده انرژى
توصيه كند.

 

 4-
ارتباطات مشترك:

 در سايه اتحاد آسيايى امكان ايجاد شبكه ارتباطى و رسانه‏هاى مشترك وجود
دارد، اين شبكه مى‏تواند شامل ارتباطات مخابراتى، راديو و تلويزيونى و خبرپراكنى،
خبرگزارى، GIS1 سنجش از دور و ماهواره و اطلاع رسانى كامپيوترى باشد. در حال حاضر
مراكز اصلى توليد كننده و پردازش دهنده اخبار و كانونهاى اصلى توزيع خبر و پيام در
سطح جهان در قاره‏هاى آمريكا و اروپا قرار دارند و با كنترل اين شبكه عظيم
اطلاعاتى و مخابراتى، سلطه خود را بر جهان گسترش مى‏دهند. آسيا نياز به سازماندهى
شبكه مشترك ارتباطى و اطلاع‏رسانى با بُرد جهانى و بين‏المللى و با مشاركت كشورهاى
اين قاره دارد. تا ضمن پاسخگويى به نيازهاى درون قاره‏اى و مبادله پيامها بين
اعضاى خانواده آسيا، از يك سو تفاهم عمومى آسياييها را افزايش داده و به نزديكتر
شدن و درك آنها نسبت به يكديگر كمك كند و از سوى ديگر با فشارهاى تبليغاتى و رسانه‏هاى اروپا و آمريكا عليه
كشورهاى آسيا مقابله نمايد.

 

 5-
حمل و نقل مشترك:

 آسيا در حال حاضر نيازمند شبكه فضايى حمل و نقل منسجم است. چنين
شبكه‏اى هر چند به صورت ناقص وجود دارد ولى قادر نيست جريان جابجايى و انتقال
كالا، مواد و انسانها را تسهيل نمايد و علاوه بر آن، از انسجام برخوردار نيست.
شبكه حمل و نقل قاره‏اى آسيا در هوا و دريا و خشكى (ماشين و قطار) بايد طورى طراحى
شود كه چرخش انسانها و مواد را در درون قاره تسهيل نمايد. در همين باره شبكه‏هاى
زير پيشنهاد مى‏شود:

  الف – شبكه‏كمربندى
زمينى‏آسيابراى راه‏آسفالته و راه‏آهن:

 به نحوى كه كانونهاى پكن – اولان باتور، كاشغر – آلماآتا، سمرقند –
دوشنبه، مشهد – زاهدان – كويته، لاهور – دهلى، داكا – رانگون، بانكوك – پنوم پن،‌هانوى
– هونگ كونك، شانگهاى و پكن را به همديگر پيوند دهد. البته اين شبكه عظيم كمربندى
آسيا در بسيارى جاها وجود دارد و در خصوص راه‏آهن، شبكه مزبور فقط در دو مسير
كوتاه سرخس به زاهدان و چيتاكونگ به بانكوك قطع است. علاوه بر آن اين شبكه عظيم
بايد به شبكه‏هاى فراقاره‏اى نظير اروپا و آفريقا نيز پيوند بخورد كه در مسير
شمالى از آلماآتا به مسكو ارتباط برقرار است ولى در مسير جنوبى كه داراى اهميت
بيشترى است اين مسير متأسفانه در محور زاهدان به كرمان در داخل كشور ايران قطع است
و ايران بايد براى پيوند دادن اين دو شبكه بزرگ جهانى، راه‏آهن مسير كرمان به
زاهدان را در درجه اول و راه آهن مسير سرخس به زاهدان را در درجه دوم احداث نمايد. ايجاد سازمان مشترك حمل و نقل،
راه را براى تمركز همكاريهاى درون قاره‏اى جهت احداث محورهاى مزبور هموار مى‏كند.

  ب – شبكه كمربندى هوايى:

 اين شبكه هوايى بايد كانونهاى اصلى ارتباط، نظير توكيو – پكن، سنگاپور
– بمبئى، كراچى – تهران، دوشنبه و آلماآتا را در درجه اول و پايتختهاى كليه
كشورهاى آسيايى را در درجه دوم به هم پيوند دهد.

 

 6-
داورى مشترك:

 همان طور كه قبلاً بيان شد در هر منطقه جغرافيايى اختلافاتى بين كشورها
وجود دارد و امكان دارد تحت شرايطى گسترش پيدا نمايد. بنابراين به منظور توسعه
اتحاد و وحدت بايد زمينه‏هاى توليدِ تنش و اختلاف كاهش يابد. يكى از عوامل عمده
كاهش اختلاف و حل و فصل دعاوى، نهادِ داورى مشترك است كه اتحاد آسيايى ناگزير از
تشكيل آن است و اميد مى‏رود با تشكيل آن اولاً به اختلافات موجود بين كشورهاى آن
در مقياس قاره‏اى رسيدگى و حل و فصل شود و از دخالت قدرتهاى سلطه‏گر فراقاره‏اى
جلوگيرى به عمل آيد. ثانياً از بروز و ظهورِ تنش و اختلافات جديد نيز ممانعت گردد.

 

 7-
تبادل فرهنگى:

 كشورهاى آسيايى زير چتر عمومى فرهنگ مشرق زمين مى‏توانند دستاوردهاى
فرهنگى خود را بين همديگر مبادله كنند. مبادله آثار هنرى، فيلم، كتاب، مجله،
روشهاى علمى و تحقيقاتى، استاد و دانشجو و محقق روشهاى آموزشى و تربيتى و ابزارهاى
كمك آموزشى، كتابهاى درسى، اطلاعات جغرافيايى، مردم‏شناسى و غيره بين خانواده آسيا
باعث نزديكى آنها به يكديگر و تكامل فرهنگ و تمدن آنها خواهد گرديد.

 8 –
تبادل تكنولوژى:

 خوشبختانه در آسيا كشورهايى وجود دارند كه داراى پيشرفته‏ترين
تكنولوژيهاى روز جهان بوده و قادر به رقابت با آمريكا و اروپا مى‏باشند و حتى در
بعضى زمينه‏ها پيشانى علم و تكنولوژى جهان را در اختيار دارند. اين در حالى است كه
اكثر كشورهاى آسيايى به اين تكنولوژى‏ها نيازمندند و براى به دست آوردن آنها به
آمريكا و اروپا روآورده و استقلال سياسى، اقتصادى و فرهنگى خود را به مخاطره
مى‏اندازند. اتحاد آسيايى مى‏تواند بازار مبادله تكنولوژى و تربيت نيروى انسانى و
تحصيلات تخصصى و GraduatePost را در داخل قاره آسيا فعّال كند و به تكامل
تكنولوژى و دانش علمى كل آسيا – بخصوص كشورهاى نيازمند – كمك نمايد.

 9-
پيمان سياسى و نظامى:

 به منظور اتخاذ روشهاى مناسب در برخورد با حوادث جهانى و پاسخگويى
منطقى به معضلات جامعه بشرى و نيز به خاطر حفاظت از منافع جامعه آسياييها در صحنه
روابط بين الملل و اتخاذ مواضع مشترك و صحيح در قبال رويدادهاى جهانى، لازم است
كشورهاى آسيايى پيمان مشترك سياسى را تشكيل دهند تا از اين طريق بتوانند از
سياستهاى سلطه‏گرانه اروپا و آمريكا و تداوم حاكميت غيرمنطقى آنها بر امور جهان
جلوگيرى كنند.

 همچنين به خاطر مقابله با تهديدات امنيتى برون قاره‏اى براى كشورهاى
آسيايى ضرورت دارد پيمان نظامى آسيا نيز به وجود آيد كه مسلماً با تركيب قدرت
نظامى پراكنده آسيا، نيروى نظامى قدرتمندى توليد خواهد شد كه آمريكا و اروپا را
توان مقابله با آن نخواهد بود. اين پيمان مى‏تواند به صلح و امنيت بين المللى نيز
كمك مؤثرى كند و با سازماندهى نيروهاى حافظ صلح به حل مناقشات منطقه‏اى آسيا نيز
كمك كند.

 1)G.I.S – Geographical tnFormation System.

 (سيستم اطلاعات جغرافيايى)

/

تهاجم فرهنگى و راه حلها

تهاجم فرهنگى و راه حلها

 آخرين قسمت

سيد موسى مير مدرّس

 

 ياد آورى:

 در نوبتهاى پيشين، پيرامون سر
فصلهاى ذيل، مطالبى گفته شد: 1 – ماهيت تهاجم و تبادل فرهنگى. 2 – پيشينه تاريخى
تهاجم فرهنگى. 3 – تهاجم فرهنگى در كشورهاى اسلامى. 4 – ابزارهاى تهاجم فرهنگى. آن‏گاه
به سه مورد از ابزارهاى تهاجم فرهنگى؛ يعنى 1 – مطبوعات 2 – تحصيل كردگان غربزده 3
– سينما، تلويزيون ويدئو و ماهواره، اشاره گرديد و به بررسى ماهواره از ديدگاه
مخالفان و موافقان پرداخته شد، ولى به علت تراكم مطالب، ادامه بحث به اين شماره
موكول گرديد. از اين رو بحث را درباره مورد چهارم از ابزارهاى تهاجم فرهنگى ادامه
مى‏دهيم.

 

 × × × × ×

 4-4 تجارت و تبليغات

 ترديد نيست كه كاپيتاليسم،
هدفى جز افزون طلبى و ازدياد ثروت ندارد و آنچه در نيل به هدف فوق سهيم است، از
ديدگاه آن مكتب، با اهميّت و گرانبهاست. سرمايه‏دارى براى بازاريابى، ناگزير از
تبليغ فرهنگ مصرفى است و هر چه او را در اين هدف، كمك كند، مشروعيت مى‏يابد.

 از اين رو، قربانى كردن كرامت
انسانى زن و پايين آوردن منزلت او در حدّ مبلّغ كالاهاى تجارتى، امرى رواست، تا با
كمك آن، بتوان جوراب، بلوز، ادكلن، مايعهاى پاك كننده و حتى تاير ماشين را به فروش
رساند. از اين زاويه است كه مى‏بينيم تجارت و اقتصاد، فرهنگ مخصوص خود را
مى‏طلبند، چرا كه تجارت، بدون فرهنگِ مصرفى، راكد خواهد شد و از طرفى تجارت، فرهنگ
همسو با خود را نيز به همراه دارد؛ به ديگر سخن، كالا بدون ايجاد فرهنگ مصرفى،
مبادله نخواهد شد و از طرفى كالاى تجارتى، فرهنگ ويژه خود را نيز به ارمغان خواهد
آورد و بدين ترتيب فرهنگ و تجارت در تبادل و داد و ستدند و هر كدام يك طرف معادله
اين دور معى‏اند.

 در اين رهگذر، تاجر و بازرگان
از فرهنگ سرمايه‏دارى متأثر گرديده و همراه كالاهاى تجارتى، فرهنگ بيگانه را نيز
به سوغات مى‏آورد و چه بسا در پاره‏اى موارد، عامل بدون جيره و مواجب سياستگذاران
تهاجم فرهنگى هم بشود. از اين رو مى‏توان به حساسيت و اهميت روابط تجارى و اقتصادى
و احياناً تأثيرات منفى آنها بر فرهنگ كشورها، آگاهى يافت و به ميزان درستىِ
سياستهايى – كه على رغم قطع رابطه سياسى با آمريكا – اين كشور اسلامى را لبريز از
كالاهاى مصرفى و بعضاً بنجل آمريكايى مانند سيگار و كوكاكولا و برنج و نرم
افزارهاى سرگرم كننده كرده‏اند، پى برد و نيز دريافت كه صدور نيروى كار به كشورى
چون ژاپن، به چه ميزان با اهداف فرهنگى انقلاب اسلامى سازگار است؟

 

 5- تهاجم فرهنگى و نسل جوان

 از بحثهاى گذشته، آشكار شد كه
نه تنها كشورهاى موسوم به جهان سوم، بل جهان اسلام – بويژه جمهورى اسلامى ايران –
در معرض تهاجم فرهنگى بيگانگانند و در اين ميان، جوان ايرانى به دلايلى، در خاكريز
نخست اين تهاجم جاى دارد. برخى از اين ادله درباره‏نسل‏جوان – از هر كشور و نژاد و
مذهبى – است و پاره‏اى از آنها در خصوص جوانان ايرانى. عمده اين دلايلِ عام،
عبارتند از:

 

 1 – كمبود تجربه

 نسل جوان، با وجود برخوردارى
از مؤلفه‏هايى چون “آرمان گرايى”، “عدالت خواهى”، “آزادى طلبى”، “پيشرفت گرايى”، “قدرت
انديشه والا”، “نوآورى و خلاّقيت” و “توان جسمانى و فيزيكى”، متأسفانه فاقد تجربه
كافى – كه لازمه عمر زياد است – مى‏باشد و به قول جلال الدين مولوى:

 آنچه اندر آيينه بيند جوان

 پير اندر خشت بيند پيش از
آن

 از اين رو همواره، نقطه آسيب
پذيرى در مرز فرهنگى وى وجود دارد كه گاه مانع تحليل درست توطئه‏هاى دشمنان
مى‏شود.

 

 2 – دوران بلوغ

 دوران بلوغ، كه روان شناسان آن
را بين سالهاى 18 – 12 سالگى برآورد كرده‏اند، از حساسترين دورانهاى طبيعى و در
عين حال بحرانىِ‏نسل جوان است كه زمينه بروز تحولات فيزيكى و هيجانات روحى و غلبه
شهوانى او را فراهم مى‏سازد. از اين جهت كشش طبيعى نسبت به جنس مخالف در او پديد
مى‏آيد كه همين مى‏تواند روزنه آسيب پذير ديگرى به شمار آيد.

 

 3 – الگو طلبى

 بشر به طور فطرى در پى يافتن
الگوست تا چون او سرفرازانه بزيد و بدرود حيات گويد؛ اگر اين گرايش فطرى به طور
درست هدايت شود، انسان به رستگارى مى‏رسد وگرنه، نه. سياستگذاران تهاجم فرهنگى با
درك عميق از اين مقوله و با ارائه الگوهاى كاذب، مسير اين جريان فطرى را منحرف
مى‏سازند.

 عمده‏ترين انگيزه‏هاى نشانه
رفتن جوان ايرانى توسط تيرهاى زهرآگين مهاجمان فرهنگى در دو دليل خلاصه مى‏شود:

 

 1 – جوان بودن كشور

 جمهورى اسلامى ايران از
جوانترين كشورهاست، از اين جهت داراى پتانسيل فراوانى است، لذا به طور طبيعى دشمن
نيز وسوسه مى‏شود تا هدف عملياتى سهمگين خويش را متوجه خاكريزهاى بلند و نقطه‏هاى
قوّت حريف نمايد.

 

 2 – نقش الگويى جوان
ايرانى

 ضربه‏هاى جبران ناپذيرى كه
امپرياليسم در رهگذر پيروزى انقلاب اسلامى و جنگ تحميلى از جوانان پيكارگر ايرانى
متحمل گشت، اين نسل را به عنوان عمده‏ترين ركن مردمى نظام و دشمن نستوه استكبار شناساند
و او را به عنوان الگويى شايسته در جهان اسلام معرفى نمود و همين كافى است كه آتش
انتقام از وى در دل خصم پايدار بماند.

 

 6 – زمينه‏هاى‏درون مرزى
تهاجم فرهنگى

 

 الف – عوامل درونى‏ونفسانى

 عالمان اخلاق، معتقدند نفس
آدمى، داراى قوايى است و چهار قوه عقل، غضب، شهوت و وهم، فرمانرواى قواى ديگرند.
اگر غضب و شهوت و وهم، تسليم “عقل” و “وحى” گردند، سعادت و نيك‏بختى آدمى را به
ارمغان مى‏آورند و اگر اين سه به حال خود رها شوند، انسان را به انحطاط مطلق
مى‏كشانند.

 انگيزه فرستادن پيامبران و
كتابهاى آسمانى، جلوگيرى از لجام گسيختگى و سركشى اين سه قوه است تا انسان در مسير
خوشبختى و قرب به خدا قرار گيرد: “هو الّذى بعث فى الاُمّييّن رسولاً منهم يتلوا
عليهم آياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب والحكمة…؛ اوست خدايى كه در ميان امّيان
پيامبرى از ايشان برانگيخت تا آيات خدا را بر آنان بخواند و
پاكشان‏سازدوكتاب‏وحكمت‏راتعليمشان‏دهد.”18

 هيچ يك از انبياى عظام‏عليهم
السلام جلو شهوت و غضب و وهم را به طور كلى نگرفته‏اند، زيرا وجود كنترل شده آنها،
موجب سعادت آدمى است.19 بنابراين شهوت يكى از قوايى است كه در نهاد انسان به وديعت
گذاشته شده و بسان شمشير دولبه‏اى است كه هم مى‏تواند در جهت صلاح و رستگارى به
كار آيد و هم در مسير قهقرا و نابودى تا اسفل السافلين. تهاجم فرهنگى غرب كه بخشى
از آن در قالبهاى گوناگونى از قبيل فيلمها و تصاوير شهوت برانگيز از طريق
تلويزيونهاى ماهواره‏اى و ويدئو و مجلات مبتذل، ارائه مى‏شود، هماهنگ با قوه
شهوانى آدمى است.

 بنابراين، نفس تربيت نايافته،
زمينه درونى براى اقبال و هماهنگ سازى با آن محيط آلوده را دارد. در واقع تهاجم
فرهنگى به مثابه ميكروبى مى‏ماند كه به جان انسانى بيفتد و ابزارهايى مانند
آنتنهاى ماهواره‏اى، فيلمها و مجله‏ها و نوارهاى مبتذل نيز به فضاى آلوده‏اى
مى‏مانند كه زمينه رشد اين ميكروب را دو چندان مى‏كنند. حال اگر آدمى در خودسازى و
تهذيب نفس كوشيده باشد، در برابر ميكروب و فضاى آلوده، واكسينه شده و مقاومت
مى‏كند و در صورت دارا بودنِ تصميم و اراده قوى، بر جوّ تسلط مى‏يابد، اما اگر
زمام امورش را به دست نفس عصيانگر سپرده باشد، خود به پيشواز آن ميكروب مى‏رود و
به اندام لاغر و فرتوتى مى‏ماند كه هر ويروسى او را از پاى در مى‏آورد. از اين رو
بايد سخنان احمد فؤاد اهوانى را حقيقت دانست كه مى‏گويد:

 “هر كه بخواهد راه درمان و
اصلاح را براى جامعه اسلامى ارائه دهد، ناگزير است قوانين روانى را – كه تمام
رفتارهاى انسان تحت تأثير آن قوانين روى مى‏دهد – شناسايى كند. چنانچه اين قوانين،
روشن گردد مى‏توان طبق اصول و مبانى علمى، رفتار مردم را تعديل كرده و آن را در
مسير انسانى قرار داد.”20

 

 ب – تضاد نسلها

 دير زمانى است كه تضاد نسلها
به عنوان واقعيتى انكار ناپذير، توجه پژوهشگران علوم تربيتى و روان شناسى را به
خود مشغول داشته است. فرزندان، نسل امروزند و پدر و مادر نسل ديروز و چه بسا
روشها، منشها، كنشها و آرزوهاى ديروز با امروز متفاوت افتد. كلام بلند پايه امام
على (ع) كه مى‏فرمايد: “لا تَقْسِروا أولادَكم على آدابِكم فاِنَّهُم مَخْلُوقونَ
لِزَمانٍ غير زمانكم؛ آداب و رسوم خودتان را بر فرزندانتان تحميل نكنيد، زيرا آنها
براى زمان ديگرى آفريده شده‏اند”،21 ضمن اين كه احتمالاً اشاره‏اى به اصل تضادّ
نسلهاست، كوششى در جهت توافق و درك دو نسل از همديگر تواند بود.

 اين كه در دستورات اسلامى به
جوانان سفارش شده كه حرمت سالخوردگان را پاس دارند و به پيران توصيه شده كه جوانان
را گرامى بدارند و حقوقشان را محترم، بدان علت است كه تضاد اين دو نسل، موجب فاصله
نابرابر فرهنگى – عقيدتى در جامعه نگردد. فرهيختگان و فرزانگان مسلمان نيز پيوسته
در جهت كاستن از تضاد ياد شده و توافق نسلها بر اساس معيارهاى ارزشى كوشيده‏اند.
از اين رو حافظ شيرازى به جوانان گوشزد مى‏كند:

 جوانا سر متاب از پند
پيران

 كه رأى پير از بخت جوان به

 و يا اسدى توسى مى‏سرايد:

 جوان كينه را شايد و جنگ
را

 كهن پير، تدبير و فرهنگ را

 بارى اگر پدر و مادر نخواهند
يا نتوانند واقعيت تضاد نسلها را درك كنند و با نيازهاى نسل جوان بيگانه بمانند و
اصول تربيتى را درباره آنان به كار نگيرند، فاصله‏اى ژرف ميان اين دو نسل پديد
خواهد آمد كه در نتيجه، جوان، دچار احساس عدم امنيت و خانه گريزى و گرايش شديد به
دوستان – گرچه ناباب – خواهد شد. و پيداست كه در چنين فضايى، زمينه رويش بذر تهاجم
و جذب جوان به‏وسيله‏برنامه‏هاى بيگانگان، به وجودمى‏آيد.

 

 ج – نيازها و ناهنجاريهاى
اجتماعى

 راست است كه فقر و تهيدستى،
تنها علتِ جرايم و تخلفات نيست، اما در نقش اساسى آن نيز نبايد ترديد داشت. پيام
آور بزرگ الهى، فقر را همسايه كفر مى‏داند؛ “كادَ الْفَقْرُ أَنْ يَكوُنَ كُفْراً”22
و به كسانى كه پس از او بر مسلمانان حكومت مى‏نمايند، سفارش مى‏كند كه مردم را
دچار فقر و محروميت نسازند تا از دين بيرونشان كنند؛ “و لم يُفْقِرْهُمْ
فَيُكْفِرَهُمْ.”23

 آن حضرت، به اهميّت معيشت مردم
و امور اقتصادى تأكيد ورزيده و مى‏فرمايد: “أللّهم بارك لنا فى الخبز و لاتفرّق
بيننا و بينه، فلو لا الخبزُ ما صَلَّيْنا و لاأدَّيْنا فرائِضَ ربِّنا عزّوجلّ؛
خدايا در نان برايمان بركت قرار ده و ما را از آن محروم مساز، زيرا اگر نان (و
ديگر نيازمنديها) نبود، نه مى‏توانستيم نماز بگزاريم و نه روزه بگيريم و نه ديگر
تكاليف پروردگار عزيز را به جا آوريم.”24

 بنابراين فقر از سويى و سامان
خواهى در امور زندگى و حرص و طمع از جانب ديگر و ضعف ايمان مذهبى، فقدان سرپرست و
عدم تربيت دينى – به علت نبود والدين يا نرسيدن آنها به فرزندان – از جانب سوم،
زمينه گرايش به كارهاى خلاف و بزهكاريهاى اجتماعى را فراهم مى‏سازند. از اين رو
برخى براى رفع نياز و جبران عقده‏هاى روانى و پاره‏اى به خاطر سودجويى و افزون
طلبى در دام شبكه‏هاى توطئه‏گر بانيان تهاجم فرهنگى مى‏افتند و فيلمها، عكسها و
نوارهاى مبتذل و حتّى مواد مخدر و مشروبات الكلى و… را در ميان ناآگاهان فريب
خورده مى‏پراكنند و جامعه را به گناه و آلودگى دچار مى‏سازند.

 

 د – سياستگذاريها و اقدامهاى
حكومتها

 سياستگذاريها و اقدامهاى
حكومتها در عرصه‏هاى اقتصاد، سياست، مديريت و ديگر مؤلفه‏هاى مربوط به حكومت،
تأثير مستقيمى بر فرهنگ جامعه دارند و در بعضى موارد، خود زمينه‏ساز درونى تهاجم
فرهنگى بيگانگانند. البته اين رشته سر دراز دارد و اين قلم نيز آهنگ بر رسيدن
تفصيلى اين فرايند را ندارد، لكن اشارتى در اين باب لازم است.

 سياست گريزى توده‏ها – كه يكى
از آسيبهاى سهمگين بر پيكر هر انقلاب مردمى است – از جمله اقدامهاى ياد شده است.
وقتى سياستگذاريها، توده مردم بخصوص نسل جوان و انقلابى را از سياست بيگانه
ساختند، زمينه بازگشت ضد ارزشها فراهم مى‏شود و نامحرمان پستهاى كليدى را اشغال
خواهند كرد و چه بسا به نام توسعه و بازسازى، عدالت اجتماعى را نيز به مسلخ ببرند.
در چنين هنگامه‏اى كه دوستان گريزپا و تنگ حوصله به جاى ايثار و مقاومت، يا عَلَم
طلبكارى برخواهند افراشت و يا به گوشه‏اى خواهند خزيد و در برابر همه چيز بى‏تفاوت
خواهند گذشت، بانيان تهاجم فرهنگى، نيز بى‏مقاومت‏به عرصه نبرد خواهند آمد.

 ناگفته پيداست كه اين گونه
تحليلها تنها بخشى از واقعيت را مدّ نظر دارند، زيرا اگر چنين نمى‏شد، باز دشمن به
آخرين دستاويزش (تهاجم فرهنگى) چنگ مى‏انداخت. از اين جهت، بايد گفت در كشورى چون
ايران اسلامى به هيچ وجه پذيرفتنى نيست كه در برابر بى‏مهريها و ميدان دادن به
برخى از غربزدگان و نامحرمان، انقلابيها صحنه را ترك كنند و اصولاً هر كس در هر
انقلابى به همان ميزان سهيم است كه براى به ثمر رساندنش سرمايه گذارى كرده است.
حال چگونه ممكن است، يك انقلابى متعهد در تماشاگه تاراج عزيزتر از جانش (ارزشهاى
اسلامى) بايستد و بى تفاوت بماند.

 اين حقيقت را بايد پذيرفت كه
هيچ كس بستانكار انقلاب نيست، حتى حضرت امام خمينى‏قدس سره – بيانگذار و معمار
بزرگ انقلاب – همواره خود را مديون انقلاب مى‏دانست! او به ما آموخت كه انقلابى
بودن؛ يعنى بدهكار انقلاب ماندن، او هرگز انقلاب را براى منافع شخصى خويش نخواست،
حال چگونه پذيرفتنى است كه پيروان آن امام راحل، به بهانه بى‏مهريها و تنگ نظريهاى
برخى، انقلاب مقدّس و خونبهاى شهيدان را در ميان امواج ويرانگر تهاجم و توطئه رها
سازند؟!

 با وجود اين، بايد به عنوان يك
واقعيت تلخ پذيرفت كه پيامد سياست تعديل كنترل نشده و رها كردن بازار و بازگشت
سرمايه داران غربزده، خواه ناخواه فرهنگ پول معيارى و بى‏تفاوتى را يدك مى‏كشد.
وقتى على رغم باورهاى قلبى، پيشگامان جهاد و مبارزه در پيچ و خم زندگى روزمره غرق
شوند، كى فرصت برخورد با منكرات را به دست خواهند آورد. شهيد مظلوم؛ آية الله دكتر
بهشتى، در اين باره مى‏گفت:

 “يكى از آثار شوم سرمايه‏دارى
اين بود كه براى كارگر، كارمند، كاركنان مغزى و يدى ساعات فراغت كافى، براى انسان
زيستن و خودسازى باقى نمى‏گذاشت. در نظام اقتصادى جمهورى اسلامى، تلاش براى تأمين
نيازمنديهاى اقتصادى نبايد همه وقت ملت قهرمان ما را بگيرد، بلكه مقدارى از وقت
آنان بايد براى خودسازى انسان الهى و رشد معنوى آزاد باشد.”25

 به هر روى آنچه گفته شد، بيت
نخست از قصيده‏اى بلند است وگرنه از سياستگذارى در امور آموزش عالى و كتابهاى
دانشگاهى تا اعزام دانشجو به خارج از كشور و صدور نيروى كار و دعوت از كسانى كه
پيوسته ضربان قلبشان به ياد غرب مى‏زند، گرفته تا پاره‏اى از برنامه‏هاى مراكز
فرهنگى – هنرى رگ وريشه‏هايى ازاين‏اقدامهاوجود داردكه
بررسيدن‏آنها،خارج‏ازحوصله‏اين‏گفتاراست.

 

 7- رهاورد و راهبرد تهاجم
فرهنگى

 گفته شد كه جوانان بيش از ديگر
اقشار در معرض تهاجم فرهنگى‏اند، حال شما سيماى جوانى را كه در اين موقعيت قرار گرفته، ترسيم‏كنيد، ببينيد كسى كه
شامگاه تا پاسى از شب را با ديدن مناظر شهوت انگيز و جادويى و غيره در فيلمهاى
ويدئويى يا تلويزيونهاى ماهواره‏اى سپرى كرده و با اعصابى ناآرام به رختخواب
مى‏رود و با تصويرى از آنچه ديده است، چشم برهم مى‏بندد و فردا هم با روانى پريشان
و مغزى خسته، رهسپار محل تحصيل يا كار مى‏شود، چه ميزان مى‏تواند كار مفيد ارائه
دهد؟ و مگر نه اين است كه هدف وى از همان مقدار كار، نيز به دست آوردن دست مايه‏اى
است تا به دنبال “كاروان مدپرستانِ تقليد گرا”، از اين سوى به آن سوى بدود و تازه
با هزاران رنج و محنت آن گاه كه به وصال مُد مورد علاقه‏اش رسيد، مصيبت از نو آغاز
مى‏شود!

 زيرا مدل لباس يا كفش و كلاه
عوض گشته و همچنان بايد اين انسان مسخ شده در پى قافله مُد پرستان بدود، با اين
وصف، چنين عنصرى خودباخته، كى فرصت پرداختن به سياست و سرنوشت جامعه‏اش را خواهد
داشت؟ بنابراين اگر نبود ره‏آورد تهاجم فرهنگى، مگر “سياست گريزى” نسل جوان، باز
روا بود كه دشمنان اسلام و بشريت، ميلياردها دلار براى آن هزينه كنند تا نفت
خاورميانه و طلا و اورانيوم و مس آفريقا و آمريكاى لاتين و … را به تاراج ببرند
و جوانان را به كژ راهه‏ها بكشانند.

 گذشته از آن، اكنون در غرب، “كانون
خانواده” متلاشى شده، “ايدز” بيداد مى‏كند، از هر سه نفر در آمريكا، يك نفر مسلح
به سلاح گرم است، جنايت، قتل و آدم‏كشى فرياد كليسا و متفكران آن ديار را بلند
كرده است، ولى امپرياليستها مى‏خواهند اين مشكل را به جهان به اصطلاح سوم نيز
منتقل كنند.

 طرفه آن كه برخى عناصر كژانديش
نيز با تأثر از عقايد فرويد، داد سخن مى‏دهند كه آقا بگذاريد چشم و دل همه پُر شود
تا مسأله حل گردد! ولى اينان پاسخ نمى‏دهند كه مگر در آمريكا و اروپا كه آزادى
جنسى را پيش كشيده‏اند، مشكل حل شده است، مگر تزلزل كانون خانواده، فرزندان
نامشروع، فساد و فحشا هر روز بيشتر نمى‏شود؟ تازه به فرض محال – و با چشم پوشى از
احكام شريعت – مگر سرمايه‏داران و كسانى كه از طريق تحريك غريزه جنسى سودجويى
مى‏كنند، خواهند گذاشت بر جوامع‏بى‏بندوبارآرامش‏حكمفرماشود؟

 

 8 – راه حلهاى برخورد با تهاجم
فرهنگى

 1-8 بازگشت به فطرت؛تبليغ دين
سارا و شريعت ناب و بازگشت به فطرت و كاشتن بذر ايمان در دلها و نماياندن عظمت
خداوند و كوچكى غير او و دل بستن به خالق هستى و بى اثر شمردن ما سوى الله – كه
هماهنگ با فطرت پاك است – از بهترين راه حلهاى مبارزه با تهاجم فرهنگى است.

 رسول خدا صلى الله عليه وآله
وسلم مى‏فرمايد: “كلّ مولود يولد على الفطرة حتّى يكون ابواه يُهوّدانه و
ينصّرانه؛ هر كس با فطرت پاك خداپرستى، چشم به جهان مى‏گشايد، مگر آن كه پدر و
مادر او، باعث يهودى و نصرانى شدن (انحراف عقيده) وى گردند.”26 بايد باور داشت كه
جوان بيش از ديگران از زمينه انقلاب درونى برخوردار است، از اين رو پيامبر
اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم فرمود: “أوصيكم بالشُّبّان خيراً فإنَّهم أرقُّ
أفئِدةً إنّ اللّه بعثنى بشيراً و نذيراً فحالفنى الشّبّان و خالفنى الشّيوخ…؛
به شما درباره جوانان به نيكى سفارش مى‏كنم، زيرا آنان قلبى رقيقتر (و فضيلت
پذيرتر) دارند. خداوند، مرا به پيامبرى برانگيخت تا مردم را به رحمتش بشارت دهم و
از عذابش بترسانم؛ جوانان، سخنانم را پذيرفتند و با من ميثاق بستند ولى پيران از
پذيرش دعوتم، سر بر تافتند… .”27

 2-8 اهتمام به كانون خانواده؛
در صورتى كه پدر و مادر بتوانند محيط خانه را به كانون امنيت و آسايش براى
فرزندانشان تبديل كنند و با آنان پيوند دوستى برقرار نمايند، آنان، نيازها و
كاستيهاى مادى و معنوى خويش را با والدين در ميان مى‏گذارند و در نتيجه مرجئه‏هاى
زمان (گروههاى منحرف) نخواهند توانست آنها را در دام فريب بيفكنند.

 اين مهم برآورده نخواهد شد مگر
آن كه پدر و مادر خود را مسؤول بدانند و حقوق همديگر را مراعات كنند و احترام
يكديگر را پاس دارند، تضادّ نسلها را باور كنند، دوران بلوغ و نيازهاى جوانان؛
يعنى حرمت طلبى و احترام خواهى، الگوجويى، سامان خواهى و پيشرفت گرايى را درك كنند
و بدانند در قبال آنها چه وظايفى دارند و رفتارى كه ايشان در خانه دارند و احياناً
فيلمى كه مى‏بينند يا نوارى كه گوش مى‏كنند، چه تأثيرى بر نونهالانشان مى‏گذارد. و
به واقع مى‏توان ادّعا كرد كه رستگارى فرزندان به ميزان زيادى در گرو هدايت و
رستگارى پدران و مادران است!

 3 – 8 روشنگرى و تبيين منافع و
مضار ابزارهايى چون تلويزيونهاى ماهواره‏اى و نماياندن هر دو سوى امر، باعث مى‏شود
تا همگان از زيانبار بودن اين ابزار مخرب و انهدام كننده كانون خانواده، بدرستى
آگاهى يابند تا در اين رهگذر نه تنها مانعى براى مجريان قانون ايجاد نكنند بل
داوطلبانه به يارى آنها بشتابند.

 بسيارى از مردم نمى‏دانند كه
حد مفيد استفاده از برنامه‏هاى تلويزيونى چيست؟ دكتر “هريس” روان پزشك باتجربه
غربى، دراين‏باره مى‏نويسد:

 “يكى از مشكلات جدى ناشى
از تماشاى تلويزيون، محروم ماندن ما از انجام يكى از مهمترين فعاليتهاى انسانى؛
يعنى فكر كردن است. وقتى تلويزيون تماشا مى‏كنيد در متن موضوع قرار مى‏گيريد و
همين امر، شما را از فكر كردن باز مى‏دارد… ما نمى‏گوييم تماشاى تلويزيون بد
است، بلكه مى‏گوييم تماشاى كوركورانه آنچه روى صفحه تلويزيون مى‏آيد، خوب نيست.
راه درست، بررسى برنامه‏هاى تلويزيون در روزنامه و انتخاب كردنِ سنجيده آن
برنامه‏هايى است كه مى‏خواهيد تماشا كنيد. به اين ترتيب مى‏توانيد فكر كنيد كه
بقيه اوقات را مى‏خواهيد به چه نحو بگذرانيد.”28

 4 – 8 نظارت ملى و احساس
مسؤوليت همگانى در قبال ناهنجاريهاى اجتماعى و برخورد مناسب و مشفقانه نسبت به
كسانى كه از تهاجم فرهنگى منفعل شده‏اند.

 5 – 8 سامان دادن به امور
اقتصادى، بدان سان كه سرپرست خانواده براى امرار معاش، ناچاراز داشتن چند شغل
نباشد، تا درنتيجه بتواند ضمن نظارت و هميارى با فرزندان،
ارتباطعاطفى‏وكلامى‏كافى‏باآنان‏برقرارنمايد.

 6 – 8 سپردن امور فرهنگى به
دست باكفايت عناصر كاردان، خوش‏فكر و آزادانديش انقلابى و مسلمان و خلع‏يد از
غربزدگان.

 7 – 8 زهدگرايى مسؤولان و
رهبران جامعه، هم از آن رو كه “ألنّاس على دين ملُوكهم” و هم از آن جهت كه جوانان
به علت آرمان گرايى و عدالت طلبى، بيش از هر چيز ديگر از بى عدالتى و رفاه طلبى
كارگزاران آزرده خاطر شده و زودتر از ديگر اقشار، دستخوش نوميدى مى‏گردند.

 8 – 8 كوشش در سياسى كردن نسل
جوان و پذيرش اصل انتقاد سازنده به عنوان موهبتى الهى و تفكيك ميان طرفدارى از
نظام و رهبرى و انتقاد از سياستگذاريها، بدان گونه كه تصوّر نرود هر كس طرفدار
نظام و فرمانبر رهبرى است، لزوماً بايد سياستهاى مثلاً دولت را بى چون و چرا بپذيرد
و اگر به پاره‏اى از سياستها، به طور منطقى انتقاد داشت، از زمره موافقان نظام
بيرون خواهد رفت؟

 9 – 8 بر رسيدن آموزش و پرورش
نوجوانان و جوانان و ارزيابى كيفيت كار آموزشى از مقطع ابتدايى تا دانشگاه، تحول
در مديريتهاى آموزشى بر اساس دو اصل تعهّد و تخصص، تأمين نيازمنديهاى معلّمان و
استادان و حذف ساعتهاى كار اضافى – تا فرصت مطالعه و تحقيق فراهم آيد – آموزش ضمن
خدمت، دگرگونى در سيستم امور تربيتى و اصل را بر هدايت و تذكر قرار دادن و پرهيز
از برخوردهاى تحقيرآميز با دانش آموزان و… .

 10 – 8 تبديل معادله اعزام
دانشجو به خارج از كشور، به دعوت از استادان برجسته دانشگاههاى معتبر دنيا براى
تدريس در دانشگاههاى داخل و كوشش در تدوين كتابهاى علوم انسانى دانشگاهها براساس
معيارهاى ارزشى و فرهنگ خودى.

 11 – 8 بهسازى تبليغات دينى و
محور قرار دادن مسجدها، حسينيه‏ها و توسعه دانشها و هنرهاى قرآنى (روخوانى، تجويد،
تواشيح، حفظ و تفسير).

 12 – 8 بهره‏گيرى از روشهاى
هنرى در ارائه مباحث ارزشى و دينى.

 13 – 8 دريافت، برگردان و پخش
برنامه‏هاى مفيد ماهواره از قبيل اخبار و گزارشهاى سياسى، ورزشى، علمى و غيره.

 14 – 8 فراهم ساختن و توسعه
فضاهاى آموزشى – هنرى در زمينه‏هاى خوشنويسى، نقاشى، مجسمه سازى و… .

 15 – 8 ايجاد كلوپهاى مذهبى با
برنامه‏هاى متنوع، براى جوانان و نوباوگان.

 16 – 8 افزايش سينماها و تلاش
در توليد و ارائه فيلمهاى آموزنده.

 17 – 8 ارتقاء سطح كيفى
توليدات صدا و سيما.

 18 – 8 توسعه فرهنگ كتابخوانى
و كوشش در اقبال عمومى به مجله‏ها و روزنامه‏ها.

 19 – 8 گسترش باشگاهها و
فضاهاى ورزشى و عمومى كردن ورزش.

 20 – 8 افزايش و توسعه پاركها
و تفريحگاههاى سالم.

 

 پاورقيها:

 18) جمعه (62) آيه 3.

 19) ر ك: امام خمينى، چهل حديث
(چاپ دوم، مركز نشر فرهنگى رجاء، تهران 1368) ص 15؛ احمد نراقى، معراج السعاده (انتشارات
علميه اسلاميه، تهران – بى‏تا) ص31 – 21.

 20) عبدالكريم عثمان، روان
شناسى از ديدگاه غزالى و دانشمندان اسلامى، ترجمه سيد محمد باقر حجتى (دفتر نشر
فرهنگ اسلامى، تهران، 1360) ج1، ص23.

 21) شرح نهج البلاغه، ابن ابى
الحديد، ج20، ص267، ح102.

 22) امالى الصدوق، ص177؛
الخصال، ج1 ص12؛ بحارالانوار ج69، ص30 – 29.

 23) اصول كافى، ج1، ص406.

 24) فروع كافى، ج5، ص73؛ ج6،
ص287.

 25) روزنامه جمهورى اسلامى
شماره 4417 (چهارشنبه 9 شهريور ماه 1373) ص16.

 26) سفينة البحار، ج2، ص373.

 27) شباب قريش، ص1.

 28) امى ب. هريس و تامس آ.
هريس، ماندن در وضعيت آخر، ترجمه اسماعيل فصيح، (چاپ هفتم، نشر فاخته تهران، 1372)
ص315.

/

غراب غرب

مفاتیح ترنم

 

غراب غرب

 

 فغان ازين غراب غرب و واى
او

كه بى‏نوا شديم ما زناى او

 زناى او به دهر فتنه سرزند

بريده باد ناى فتنه زاى او

 به هر كجا غراب شد، خراب
شد

ديار و شهر و باغ دلگشاى او

 زما هميشه دور باد سايه‏اش

شكسته باد و بسته پرّ و پاى او

 جهان شده چو دخمه‏اى
پراستخوان

زپنجه پليد جانگزاى او

 زخون خوارى لقايش است خوف
زا

به وحشت است عالم از لقاى او

 چرا هميشه پر به سوى ما
كشد

چرا هميشه مشرق است جاى او

 چرا هميشه جان و مال ما
خورد

 چرا متاع ما بود غذاى او

 در “آسيا” چو دانه‏ها بود
بسى

در “آسيا” بگردد آسياى او

 به يك نفس هزار همنفس خورد

هنوز كم نگردد اشتهاى او

 علوم اوست از پى جهان
خوارى

همين زدانش است مدعاى او

 به مشرق آتش است و دود و
اشك و خون

جهان سوم است مبتلاى او

 نظام تازه جهانيش بود

نشانه غرور و كبرياى او

 خليج و كابل و عراق و
كاشمر1

و بوسنى بود به پنجه‏هاى او

 تمدن بشر ازو تباه شد

جهان خرابه گشت از جفاى او

 جهالت است دادخواهى از درش

چو مركز ستم بود سراى او

 به چاه زشتى و پليدى افتد

هرآن كه مى‏رود به اقتداى او

 عداوتى كه هست بين قومها

بود همه نتيجه ولاى او

 عطاى او گرفت جان بس ملل

كه زهر جانگزا بود عطاى او

 به كرخه و فرات و نيل و هم
ارس

زخون چه موجهاست از جفاى او

 جفاى او به دهر ديد هر كسى

ولى نديد ازو كسى وفاى او

 بناى ما زبيخ و بن همى كند

اگر نمى‏كنيم ما بناى او

 طلاى او اگر چه برق مى‏زند

زمس حقيرتر بود طلاى او

 زگنج او بود تمام فقر ما

زرنج ما بود همه غناى او

 دليل آن كسى كه رفت بر درش

ذليل ملتى كه شد گداى او

 شكارچى به جنگل جهان بود

شكارش آدم است و نسلهاى او

 جهان اسير جهل شد زحكمتش

بشر مريض گشت از دواى او

 تعصب و دروغ و دشمنى بود

معانى محبت و صفاى او

 سخن اگرچه گويد از برابرى

برابرى نداند و جزاى او

 به بردگى بكوشد و به بندگى

چه اولياى او، چه اذكياى او

 زمين كثيف كرد و سوى ماه
شد

كه روى بدنمايد از وراى او

 شهاب ثاقبش سزد در آسمان

كه همچو اهرمن بود اداى او

 غراب غرب جغد جنگ پرورد

كه جغد جنگ مى‏پرد قفاى او

 هميشه بهر جنگ كوششى كند

اگرچه صلح باشد ادعاى او

 عذاب جان و دل بود كراهتش

كراهت لقاى بدنماى او

 بقاى عالم است در فناى وى

فناى عالم است در بقاى او

 لغات صدق و عشق و عفت و
حيا

بدون معنى است از براى او

 نگفتم از هزار عيب او يكى

نگفته بهتر است ماجراى او

  1) كاشمر ) كشمير”دكتر
سيد محمد اكرم”

          از لاهور پاكستان

 

  نشان سرفرازى

 

 كس چون تو طريق پاكبازى
نگرفت

با زخم نشان سرفرازى نگرفت

 زين پيش دلاورا كسى چون تو
شگفت

حيثيت مرگ را به بازى نگرفت              حسن حسينى

 

 

 لبيك

 

 با نيت عشق بار بستند همه

از خانه و خانمان گسستند همه

 لبيك چو گفتند به سردار
سحر

يكباره حصار شب شكستند همه

 “سلمان هراتى”

 

 رجز هجوم

 ناگه رجز هجوم خواندند

برگرده گردباد راندند

 لرزيد زمين چنان كه گفتى

چندين رمه را زجا رماندند

 شستند به خون شب زمين را

شمشير به آسمان رساندند

 بر سينه خصم در شب فتح

صد پرچم خونفشان نشاندند

 تا باغ جنون ثمر دهد باز

در مزرعه بذر جان فشاندند

 زان وادى بى‏نشانه آن شب

يك يك همه را به نام خواندند

 ماندند به عهد خويش و
رفتند

رفتند ولى هميشه ماندند

 “قيصر امين‏پور”

 

 

  “مجذوب عشق!”

  يك بوسه زدم، بر رخ او،
مست شدم

مجذوب رخش گشتم، و از دست شدم

 

 

 من، او همه گشته بودم و،
او همه من

در او همه نيست گشتم و، هست شدم

     (محمد فكور)

 

 

 

  “قيام خون!”

  آلاله به چشم، جام خون
مى‏آيد

وز باغ، بگوش، نام خون مى‏آيد

 گلپوش كنيد شهر را، چون
زينب

فريادگر قيام خون، مى‏آيد

     (محمد جواد شفق)

 

 (تفسير نور )

    “شهر علم “

  ترا دانش و دين رهاند
درست

ره رستگارى ببايدت جست

 اگر دل نخواهى كه ماند
نژند

نخواهى كه دايم بَوِى مستمند

 به گفتار پيغمبرت راه جوى

دل از تيرگيها بدين آب شوى

 چه گفت آن خداوند تنزيل و
وحى

خداوند امر و خداوند نهى

 كه من شهر علمم عليّم(ع)در
است

درست اين سخن گفت پيغمبر است

 گواهى دهم كاين سخن راز
اوست

تو گويى دو گوشم بر آواز اوست

 منم بنده اهل بيت نبى

ستاينده خاك پاى وصى

 ابا ديگران مرمرا كار نيست

جز اين مرمرا راه گفتار نيست

 حكيم اين جهان را چو دريا
نهاد

برانگيخته موج ازو تندباد

 چو هفتاد كشتى برو ساخته

همه بادبانها برافراخته

 يكى پهن كشتى بسان عروس

بياراسته همچو چشم خروس

 محمد(ص) بدو اندرون با على(ع)

همان اهل بيت نبىّ و وصىّ

 خردمند كز دور، دريا بديد

كرانه پيدا و بن ناپديد

 بدانست كو موج خواهد زدن

كس از غرق بيرون نخواهد شدن

 بدل گفت گر با نبىّ و وصىّ

 شوم غرقه دارم دو يار وفى

 همانا كه باشد مرا دستگير

خداوند تاج و لوا و سرير

 اگر چشم دارى بديگر سراى

به نزد نبىّ و علىّ گير جاى

  (حكيم ابوالقاسم فردوسى)

 

 

      خرقه موسى

 مصطفى(ص) را وعده كرد
الطاف حق

گر بميرى تو نميرد اين سبق

 من كتاب و معجزت را رافعم

بيش و كم كن راز قرآن مانعم

 من ترا اندر دو عالم رافعم

طاعنان را از حديثت دانعم

 كس نتاند بيش و كم كردن در
او

توبه از من، حافظى ديگر مجو

 رونقت را روزْ روزْ افزون
كنم

نام تو بر زرّ و بر نقره رنم

 منبر و محراب سازم بهرِ تو

در محبّت قهرِ من، شد قهرِ تو

 نام تو از ترس پنهان
مى‏كنند

چون نماز آرند پنهان مى‏شوند

 خُفيه مى‏گويند نامت را
كنون

خفيه هم بانگ نماز، اى ذو فنون

 از هراس و ترس كفّار لعين

دينت پنهان مى‏شود زير زمين

 من مناره پر كنم آفاق را

كور گردانم دو چشم عاق را

 چاكرانت شهرها گيرند و جاه

دين تو گيرد ز ماهى تا به ماه

 تا قيامت باقيش داريم ما

تو مترس از نسخ دين، اى مصطفا(ص)

 اى رسول ما تو جادو نيستى

صادقى هم خرقه موسيستى

 هست قرآن مر تو را همچون
عصا

كفرها را دركشد چون اژدها

 تو اگر در زير خاكى
خفته‏اى

چون عصايش وان تو آنچه گفته‏اى

 قاصدان را بر عصايت دست نى

تو بخُسب اى شهر مبارك خفتى

 تن بخفته نور جان در آسمان

بهر پيكار تو زه كرده كمان

 (مثنوى مولوى، دفتر سوم)

 

 

      جمال محمد (ص)

 ماه فرو ماند از جمال محمد

سرو نباشد به اعتدال محمد

 قدر فلك را كمال و منزلتى
نيست

در نظر قدر با كمال محمد

 وعده ديدارِ هر كسى به
قيامت

ليله اسرى، شب وصال محمد

 آدم و نوح و خليل و موسى و
عيسى

آمده مجموع، در ضِلال محمد

 عرصه گيتى مجال همت او
نيست

روز قيامت نگو، مجال محمد

 وآن همه پيرايه بسته جنت
فردوس

بو كه قبولش كند، بلال محمد

 همچون زمين خواهد آسمان كه
بيفتد

تا بدهد بوسه بر نعال محمد

 شمس و قمر در زمين حشر
نتابد

پيش دو ابروى چون هلال محمد

 چشم مرا، تا به خواب ديد
جمالش

خواب نمى‏گيرد از خيال محمد

 “سعدى” اگر عاشقى كنى و جوانى

عشق محمد بس است و آل محمد

 (سعدى شيرازى)

 

 

 تقديم به رزمندگان فلسطينى

 

 از تبار آتش و خونيم ما

از نژاد ايل مجنونيم ما

 بيدلستان مكتب تعليم ما

عشق را عنوان و مضمونيم ما

 از ديار جذبه و كشف و شهود

محرم اسرار مكنونيم ما

 عشق و شور و مستى و حال و
جنون

در سرشت اينگونه معجونيم ما

 خانه زاد كشور آوارگى

واله اندر دشت و‌هامونيم ما

 شير مردانيم در تعقيب گرگ

دشمنان قوم صهيونيم ما

 سينه‏ها آكنده از خشم عدو

آيه‏هاى قهر بيچونيم ما

 بندها بگسسته از زندان تن

تا مپندارند مسجونيم ما

 انتفاضه رهنماى راه ما

تابع اين حكم و قانونيم ما

 رأيت فتح و ظفر بر دوش
ماست

كس مپندارد كه مغبونيم ما

 فاتحان قله آزادگى

بر وصال دوست مفتونيم ما

 با شهادت عهد و پيمان
بسته‏ايم

تا اداى دين مديونيم ما

 لاله‏هاى پرپر بستان دين

اختران سرخ گلگونيم ما

 در هدف سبقت گرفتيم از ملك

تا بقاب قوس مقرونيم ما

 حافظان انقلابيم (احمدى)

از تبار آتش و خونيم ما

 (عباس احمدى)

/

بررسى كنفرانس جمعيت و توسعه

 بررسى كنفرانس جمعيت و توسعه

 مينا‌هاشمى

 

 كنفرانس بين المللى “جمعيت و
توسعه” از چهاردهم شهريور سال جارى، برابر سپتامبر 1994 به مدت نه روز در قاهره و
با هدف تعيين جدولِ كارى در بيست سال آينده تشكيل شد. اين كنفرانس جزو سلسله
جلساتى است كه از سال 1934 ميلادى (1313 ه. ش) شروع شده است و در سال آينده نيز
ادامه مى‏يابد.

 پيش نويس سند كنفرانس كه طى
كنفرانس 1353( 1974 ه. ش) در “بخارست” و 1363( 1984ه.ش) در “مكزيكوسيتى” و سه
اجلاس ديگر تنظيم شده بود، حاوى نكته‏هاى جنجال برانگيزى در
ميان‏محافل‏مختلف‏سياسى ومذهبى جهان بود و اعتراض گسترده مردم در نقاط مختلف دنيا
را به‏دنبال‏داشت.

 با توجه به ابعاد اعتقادى،
فرهنگى، سياسى و اجتماعى اين كنفرانس – بويژه آن كه با عَلَم جانبدارى از حقوق زن
همراه بود – برآنيم تا به بررسى موضوع بپردازيم.

 

 1- بررسى انگيزه
تشكيل‏كنفرانس قاهره:

 چندى پيش انستيتوى بين‏المللى
محيط زيست هشدار داد كه جهان در آستانه دوران گرسنگى است.

 بنا به گفته “كاترين برتينى”،
مدير اجرايى “برنامه تغذيه جهانى”، – وابسته به سازمان ملل – تنها در آفريقا در
سال جارى ميلادى، بيش از 24 ميليون انسان به كمكهاى غذايى انسان دوستانه نيازمند
خواهند بود. در مقياس كلّى‏تر، 35 ميليون انسان در 46 كشور جهان در سال 1994 به
كمك غذايى اضطرارى (بخور و نمير) نياز دارند.

 صندوق جمعيت سازمان ملل نيز
گزارش تكان دهنده‏اى در مورد سرعت رشد جمعيت در دنيا انتشار داده است. بنابر اين
گزارش در پايان قرن بيستم، جمعيت جهان به رقم شش ميليارد و سيصد ميليون نفر خواهد
رسيد و با روند فعلى ميزان رشد جمعيت، در هفت سال آينده افزايش جمعيت، به ميزان يك
ميليارد نفر پيش بينى مى‏گردد. بين سالهاى 1950 تا 1992؛ يعنى تنها 42 سال جمعيت
جهان تا بيش از دو برابر افزايش يافته است؛ يعنى از دو ميليارد و پانصد نفر به پنج
ميليارد و پانصد نفر رسيده است!

 همچنين آخرين برآورد سازمان
ملل متحد حاكى است كه جمعيت جهان تا سال 2025 به 8/5 ميليارد نفر و تا سال 2050 به
ده ميليارد نفر بالغ خواهد شد.

 هشدار دهنده‏تر آن كه در حال
حاضر 59% جمعيت فعلى جهان در آسيا و 12% در آفريقا و مابقى در آمريكاى لاتين و
اروپا و آمريكاى شمالى و استراليا سكنى دارند؛ كه با توجه به وضع توسعه نيافته
كشورهاى اين دو قاره جهان، نسبت به ساير قاره‏ها، روشن است كه اكثر جمعيت جهان را
محرومين تشكيل مى‏دهند!

 هنوز در دنيا 960 ميليون
بى‏سواد وجود دارد؛ يعنى از هر 5/5 آدم يك نفر بى‏سواد است كه 23 آنان، زنان
هستند.

 15 مردم دنيا؛ يعنى 1/1
ميليارد نفر با روزى كمتر از يك دلار زندگى مى‏كنند و تنها 75% مردم جهان به آب
آشاميدنى سالم دسترسى دارند.

 آمار مى‏گويد با ميزان فعلى
رشد جمعيت، جهان به سوى فاجعه بزرگ

 ترديد نيست كه بانى اين
كنفرانس، آمريكا و همدستانش بوده‏اند و تجربه نشان مى‏دهد كه آمريكا به هيچ اقدامى
جز با انگيزه‏هاى شوم سياسى دست نمى‏زند حتى اگر در قالب حقوق بشر،
آزادى،تنظيم‏خانواده‏و…باشد.

 

 

 انسانى پيش مى‏رود. فاجعه‏اى
كه زنان به عنوان بخش مولّد بيشترين قربانيان آن خواهند بود، زيرا در هر دقيقه يك
زن در آسيا، آفريقا و آمريكاى لاتين به دليل نبود امكانات بهداشتى و درمانى در
دوران باردارى و زايمان تلف مى‏شوند و سالانه پنجاه هزار زن در كشورهاى جهان سوم
در دوران باردارى جان خود را از دست مى‏دهند. خطر مرگ و مير مادران باردار در
كشورهاى جهان سوم نسبت به كشورهاى صنعتى، سيزده برابر است و 90% مرگ و مير سالانه
زنان باردار تنها در قاره آفريقا و منطقه جنوب آسيا رخ مى‏دهد.

 اين خطر بزرگ جهانى، بهانه
موجّهى شد تا غربيان به سركردگى آمريكا پا در ميدان نهند و در وراى نقاب انسان
دوستى و حقوق بشر، پرچمدارى مبارزه با رشد بى‏رويه جمعيت را در دست گيرند و
غيراخلاقى‏ترين و زشت‏ترين عادتهاى اجتماعى خود را – كه مخالف مسلّم اديان الهى و
حتى فطرت بشرى است – در قالب اخلاق و انسان دوستى تجويز كنند.

 در مقابل – با توجه به بيدارى
و حضور ملتها – مخالفتهاى شديدى از جانب جمعيتهاى اسلامى و مسيحى و غير آن صورت
گرفت؛ پاره‏اى كشورها، شركت در كنفرانس را تحريم كردند و برخى همچون جمهورى اسلامى
ايران، به اميد آن كه منشأ تغييراتى در پيش‏نويس سند كنفرانس باشند در آن شركت
كردند.

 

 2- تأملى در مواضع مخالفان
پيش نويس سند كنفرانس:

 به طور كلى مواضع مخالفان را
مى‏توان در دومحور مورد مطالعه قرار داد:

 

 1-2 مخالفان كنترل رشد جمعيت:

 آنان كه به انگيزه اعتقادى يا
سياسى، مخالفت با اصل كنترل جمعيت را در ظرف مقابله با كنفرانس طرح مى‏كردند و
اعتراض اين گروه به سه موضوع جنجال برانگيز پيش نويس كنفرانس (تجويز سقط جنين،
آموزش جنسى كودكان و نوجوانان و همجنس بازى) در حقيقت دستاويزى براى مخالفت با اصل
تنظيم خانواده و اعمال كنترل جمعيتى بود كه به طور طبيعى مخالفتهاى اين گروه شدت
بيشترى داشت، و واتيكان و برخى حكومتها، متفكرين و مردم كشورهاى اسلامى از اين قبيلند
و ما در مقاله آينده به بررسى دلايل اين گروه خواهيم پرداخت.

 

 2-2 موافقان كنترلِ رشد جمعيت:

 كه خود در دو گروه مشخص موضع
نشان دادند:

 الف: – موافقان شركت ايران در
كنفرانس قاهره:

 اين گروه با مردود دانستن
سياست صندلى خالى، كنفرانس قاهره را “به سود مسائل اجتماعى و انسانى ناشى از
انفجار جمعيت” تحليل نموده، از همه مدافعان ارزشهاى اسلامى دعوت كردند تا براى
جبران ضعفها و تأكيد بر امتيازات اين كنفرانس فعالانه در آن شركت كنند.

 نيز با وجود آن كه نخست وزير
نروژ – در سخنرانى خود در كنفرانس قاهره – از نيّت ضددينى غربيان با جملاتى مانند “دين
مانع پيشرفت زن است” پرده برداشت و حسنى مبارك نيز – پس از كنفرانس و در پى سوء
استفاده سياسى – حضور هيأت ايرانى در اجلاس قاهره را نشانگر مخالفت اسلام با
تروريسم دانست و هيأت ايرانى نيز پس از كنفرانس اعلام كرد كه به نيات پشت پرده آمريكا
با ديد مشكوك مى‏نگرد و نقص اساسى سند، هنوز باقى است و تلاش جبهه اسلامى فقط
توانست از اثرات منفى سند جلوگيرى كند،1 اين دسته، شركت ايران در كنفرانس را يك
تصميم خوب، تحليل مى‏كنند و به طور كلى راضى بوده، احساس مى‏نمايند كه در اين “واقعه
بزرگ تاريخى” حضورى مثبت داشته و گرچه به تمامى خواسته‏هايشان نرسيده‏اند امّا
نتايج بسيارى نيز گرفته‏اند.2

  ب – مخالفان‏حضورايران‏دركنفرانس‏قاهره:

 اين دسته، دلايل زير را وجه
مخالفت خود ذكر مى‏كنند:

 1- ترديد نيست كه بانى اين
كنفرانس، آمريكا و همدستانش بوده‏اند و تجربه نشان مى‏دهد كه آمريكا به هيچ اقدامى
جز با انگيزه‏هاى شوم سياسى دست نمى‏زند، حتى اگر در قالب حقوق بشر، آزادى، تنظيم
خانواده و… باشد و مؤيّد آن تهديد اقتصادى است كه پيش از برپايى كنفرانس نسبت به
كشورهاى مسلمانِ مخالف با آن، انجام داد.3

 2- در سند كنفرانس تحت لواى
كنترل جمعيت، سقط جنين، همجنس بازى و آموزشهاى جنسى به كودكان و نوجوانان تجويز
شده بود كه نه تنها با اعتقادات دينى در تضاد است، بلكه بر خلاف فطرت بشرى است.

 3- با توجه به دليل دوم، به
ناچار مذهبيون – خصوصاً مسلمين – عليه كنفرانس ياد شده موضع گرفتند و در اين
موضع‏گيرى حتى پاپ مسيحى و عربستان وهابى نيز شركت داشتند و از ملل آزاده و
آزاديخواه مسلمان دنيا، گروههاى زيادى از ملت مصر و از كشورهاى ديگر مانند:
پاكستان، بنگلادش، سودان، لبنان و … كنفرانس را تحريم كرده، اعتراضات گسترده‏اى
عليه آن انجام دادند. در اين ميان از جمهورى اسلامى به عنوان طلايه‏دار اسلام،
انتظار مى‏رفت، به جاى شركت و همگامى با كنفرانس، با تحريم آن در صف ديگر مخالفان
قرار گرفته، آن را محكوم نموده، خود رهبرى اين جريان را بر عهده بگيرد.

 4- سوابق شركت در مجالسى با
نتايج از پيش تعيين شده همچون حضور ايران در كنفرانس غير متعهدها، در مصر كه منجر
به تأييد طرح غزه – اريحا شد، خود مى‏توانست رهنمود لازم براى تصميم‏گيرى در شركت،
يا عدم شركت ايران در كنفرانس باشد.

 5- حدود بيست روز قبل از
برپايى كنفرانس، رژيم مصر به واشنگتن اطمينان خاطر داده بود كه اين قطعنامه با
مخالفت كشورهاى اسلامى مواجه نخواهد شد 4 و اگر چه وزير خارجه رژيم مصر، در روزهاى
ابتدايى تشكيل كنفرانس، سخن از تغيير پيش نويس قطعنامه راند و در ظاهر با هيأت
ايرانى “كمال جديت و همكارى را براى رسيدن به يك سند مقبول داشت”،5 ليكن مسلمانان
آزاده جهان به روشنى مى‏دانستند كه رژيم مصر بر عهد و پيمانش با آمريكا بيش از
اعتقادات مردمش پاى بند است.

 

 3 – كرانه:

 به هر روى تذكر چند نكته در
اين باب لازم به نظر مى‏آيد:

 1 – موجب شگفتى است كه گروهى
با آن كه پيش از برگزارى كنفرانس قاهره مخالفتهاى بسيارى از خود ابراز داشتند،
هنگام شركت هيأت ايرانى در كنفرانس چنين اظهار نظر نمودند:

 “يا بايستى اين مسأله از
دستور كار اجلاس قاهره حذف شود يا آن كه كشورهاى اسلامى و ساير كشورهاى معتقد به
موازين الهى با حضور نيرومند خود از تصويب اين پيش نويس، جلوگيرى به عمل آورند.
اگر كشورهاى اسلامى با قدرت كامل در اين اجلاس شركت كنند و مواضع يكپارچه‏اى را
مبتنى بر آموزشهاى اسلامى در پيش بگيرند، ترديدى نيست كه آمريكا نخواهد توانست از
ديدگاههاى ضد انسانى و ضد مذهبى خود دفاع كند… .”

 و آنگاه پس از اتمام كنفرانس
به شماتت هيأت ايرانى پرداخته نگاشتند:

 “سؤال مهمى كه مطرح مى‏شود
اين است كه شركت در چنين كنفرانسى كه به طور طبيعى بى‏اعتنايى به نظرات علما و
مراكز علمى معتبر جهان اسلام و برخى دولتهاى اسلامى تلقى شد، آيا به مصلحت نظام
جمهورى اسلامى بود يا بى‏اعتنايى به برگزار كنندگان اين كنفرانس، عدم شركت در آن و
همسويى با جهان اسلام؟ با توجه به اين كه ترديدى نيست كه همسويى با جهان اسلام
اساس سياست جمهورى اسلامى را تشكيل مى‏دهد، پاسخ هم روشن است.”

 اين نوع عملكرد؛ يعنى سياست “يكى
به نعل و يكى ميخ”، نه تنها در شأن مطبوعات مهم و مؤثر نيست، بل همواره مورد
انتقاد آنان نيز بوده است!

 2 – در اين جا لازم مى‏دانم به
عنوان يك زن مسلمان، نسبت به سخنان نخست وزير نروژ، خانم “گروهارلم بروندتلند” –
در اولين روز كنفرانس قاهره – تذكراتى ارائه دهم:

 وى در نطق خود، هدف از اجلاس
را پاسخ به يك درخواست اخلاقى عنوان كرد و خواستار توجه به مسائل انسانى شد و آن
گونه كه گذشت، دين را مانع پيشرفت زن خواند.6

 از ايشان بايد پرسيد: در كدام
يك از كشورهايى كه در گسترش آموزشهاى جنسى كودكان و نوجوانان پيش رفته‏اند، اصول
اخلاقى حاكم است؟ آيا شمار زياد كودكان نامشروع، همجنس بازى – حتى در حد مسؤولين
حكومتى برخى كشورها – سوء استفاده جنسى از كودكان، گسترش تهيه و توزيع فيلمهاى
مشمئز كننده، درهم ريختن بنياد اصيل خانواده، اشاعه بيمارى خطرناك ايدز، قتل و
جنايت حتى در مدارس و كلاسهاى درس و مانند آن در كشورهاى غربى جزو اخلاقيات است كه
ديگر ملل محروم! دنيا را به آن فرا مى‏خوانيد؟

 شما كه پيشنهاد مى‏كنيد
مسلمانان و واتيكان در مورد سقط جنين واقع بين باشند! چگونه جهان را به توجه به
مسائل انسانى دعوت مى‏كنيد در حالى كه خود يكى از كمترين اصول بشرى كه همانا حفظ
جان انسانها – كوچك يا بزرگ – است را ناديده مى‏انگاريد؟ اگر دين در نظر شما مانع
پيشرفت زن است، لابد بى دينى را سبب پيشرفت او مى‏دانيد؛ ليكن لازم است بدانيد كه
دين مبين اسلام، مانع تحقير زن است، تا بتواند با آزادى از اسارت سوء استفاده‏هاى
غير انسانى از او، به نقش عظيم و جهانى خود، يعنى تربيت نسلهايى به دور از
عقده‏هاى روانى و با فرهنگى استوار بپردازد؛ همان چيزى كه جوامع بى‏دين از فقدان
آن رنج مى‏برند و البته اين به معناى قبول ظلم و ستمى كه بر زنان و دختران مى‏شود
– و دين به شدت با آن مقابله كرده – نيست.

 3 – اگر چه جمهورى اسلامى، در
مجامع بين المللى – براى رساندن پيام انقلاب اسلامى – شركت مى‏كند، ولى به علت
اسلامى بودن نظام و بيگانگى و مخالفت گردانندگان آن مجامع با اسلام، نمى‏توان
تصميمات آنها را اصل گرفته، برنامه‏هاى خود را بر آن اساس استوار ساخت و به اقدامى
دست يازيد كه منجر به پايين آوردن شأن والاى جمهورى اسلامى گردد كه از پيامدهاى آن
نيز تعريف و تمجيدهاى نمايندگان كشورهاى غربى از ايران و سوء استفاده‏هاى سياسى بى
شمار آنها و دولت خائن مصر باشد؛ تا جايى كه رئيس هيأت شركت كننده در كنفرانس
اذعان نمايد:

 “]در پى تعريف‏هاى غربيان
[ما نيز در خود شك كرديم و واقعاً بررسى كرديم كه يك جاى كار ما مى‏لنگد… .”7

 4 – به هر روى مسؤولان محترم
جمهورى اسلامى بخوبى بر اين امر واقفند كه: مردم و حوزه‏هاى علميه با تمام وجود در
صحنه‏اند و با حساسيت و هوشيارى، اقدامات و تصميمات را – بخصوص در سطح جهانى و آن
جا كه با آبروى نظام و حفظ ارزشهاى انقلاب بر اساس خط ولايت – در ارتباط مستقيم
است، دنبال مى‏كند و حتى احتمال ايجاد روابط پنهانى با كسانى كه رهبرى انقلاب
اسلامى رابطه با آنان را منع نموده‏اند، نمى‏پذيرند و از نمايندگان مجلس شوراى
اسلامى انتظار حساسيت و پيگيرى جدى نسبت به اقدامات و موضع گيريهاى اين چنينى را
دارند.

 

 پاورقيها:

  1- روزنامه جمهورى
اسلامى، شماره 1373/7/2 ،4437، گفتگوى اختصاصى با حجةالاسلام تسخيرى درباره
پيامدهاى شركت هيأت ايرانى در كنفرانس قاهره.

 2- همان، شماره 1373/6/26 ،4431،
به نقل از گزارش رويتر از قاهره.

 3- همان، شماره 1373/5/30 ،4408.

 4- همان.

 5- همان – شماره 1373/7/2 ،4437،
گفتگوى اختصاصى با حجةالاسلام تسخيرى در مورد پيامدهاى شركت هيأت ايرانى در
كنفرانس قاهره.

 6- همان، شماره 1373/6/16 ،4423.

 7- همان، شماره1373/7/2 ،4437،
گفتگوى اختصاصى با حجةالاسلام تسخيرى در مورد پيامدهاى شركت هيأت ايرانى در
كنفرانس قاهره.

 

 

/

شعر و شعور

شعر و شعور

 

 قال علىٌ عليه السلام : “ألنّاسُ
نيامٌ فإذا ماتوا انتبهوا؛1 مردمان در خواب غفلتند و آن گاه كه بميرند، بيدار (و
متنبّه) مى‏شوند.”

 مرد كلّ عمر را در خواب
زيست

تا كه مرگش داد فرمان كه بايست

 عمر را در خواب، خورد و
خفت و گفت

تا كه روزش طىّ شد و در خاك خفت

 چونكه تن خوابيد، جان
بيدار شد

محرم خلوتگه اسرار شد

 چشم خاكى بست و چشم جان
گشود

يك نظر افكند از روى شهود

 كاخ هستى را بديد آن سان
بلند

كه زحيرت عقل را آرد به بند

 تا زچاه حسّ برون آورد سر

آفتاب حق بديد آن بى‏خبر

 ديد بر درگاه سلطانِ وجود

جمله ذرّاتِ جهان را در سجود

 تا كه اقيانوس معنا را
بديد

جمله صورتها چو كف شد ناپديد

 ديد آن اِحسان و اِنعامِ
بهشت

كه بر آن حق، رمز هستى را نبشت

 جايگاه زشتكاران را بديد

دوزخى كز خشم، رحمن آفريد

 خويشتن را خاكسارى يافت
پست

كه پراكنده كند بادش به دست

 آتش حسرت به جانش زد شرر

پر زآتش شد دل بيدادگر

 ناله زد كى باوفا مونس،
خدا

تو بپيوستى و من بودم جدا

 من ز اصل خود، جدا ماندم
جدا

اين جدايى، همچو دوزخ شد مرا

 بر درخت زندگى بودم چو برگ

اى دريغا زود آمد باد مرگ

 عاقبت پاييز كردارم رسيد

نو بهار عمر من شد ناپديد

 كاش فرجامم نبودى اين چنين

كاش پنهانم كنون سازد زمين

 × × × × × × × × ×

 قال علىٌ عليه السلام : “مَن
كثرت ريبتهُ، كثرت غيبتهُ؛2 كسى كه گمان و وهمش زياد شود، غيبت نمودنش فراوان
مى‏شود.”

 در پى آيد هر كسى را دشمنى

هر دلى را ره زند اهريمنى

 نيك بنگر، دشمن خود را
شناس

كه چه دامى مى‏نهد، آن ناسپاس

 دام جان توست، اين وهم و
گمان

وهم بگذار و يقين كن اين زمان

 چون به فعل زشت خود دارى
يقين

از گمان، طعنه مزن بر پاك دين

 مر تو را ظنّ و گمان، اين
جا كشاند

بر سر اسرار انسانها نشاند

 در نهان خلق كردى جستجو

چون مگس ناپاك خوى و عيب‏جو

 ستر حق اين زشتها پوشيده
بود

چشم كس، اين عيبها كى ديده بود

 چركها در سينه‏ها بودى
نهان

تو گشودى زخم بهر امتحان

 چون گشوده شد عفونت، گند
خاست

ليك خيزد گند، زين خو كه تراست

 

 1(
بحارالانوار، ج4، ص43.”اثر : محمد رضا مالك”

 2(
غررالحكم، ج5، ص226.

 

 

/

آگاهيهاى غيبى

 

 آگاهيهاى غيبى

حجة الاسلام والمسلمين سيد مرتضى مُهرى

 

  س1 : در قرآن آمده است كه فقط خدا مى‏داند بچه
در رحم، پسر است يا دختر، در حالى كه امروز با سونوگرافى مى‏توان وضعيّت بچه را
مشخص نمود؟

  س2 : آيا پيامبران و ائمه‏عليهم السلام غيب
مى‏دانند؟ پس چرا در قرآن آمده است كه كسى جز خدا غيب نمى‏داند؟

  س3 : چرا غيبگويى فالگيران و امثال آنها معجزه
به حساب نمى‏آيد ولى غيبگويى معصومين معجزه شمرده مى‏شود؟

 

  ج1: غيب يعنى چيز پوشيده؛ هر چيزى كه انسان به
صورت طبيعى از آن اطلاع ندارد و براى كشف آن نياز به تحقيق و تفحّص دارد مادامى كه
حواس و مشاعر انسان به آن دست نيافته است غيب به حساب مى‏آيد؛ مثلاً اطلاع از درون
انسانها براى انسانهاى ديگر غيب است ولى براى خود او غيب نيست و از آن واضحتر اگر
كسى از حادثه‏اى كه پشت يك ديوار اتفاق افتاده خبر دهد يا از درون يك جعبه كه با
آن به هيچ وجه تماسّى نداشته است اطلاع دهد، خبر غيبى شمرده مى‏شود، در حالى كه
اطلاع يافتن از آن براى او با باز كردن در جعبه يا رفتن به آن سوى ديوار، ممكن است
و اين بدون توسّل به اسباب ووسايل ظاهرى وطبيعى براى افراد معمولى ممكن‏نيست ولذا
اگركسى‏از چنين چيزى، بدون وسايل طبيعى و معمولى خبر دهد كار او يك‏كارخلاف
معمول‏وخارق‏عادت‏يامعجزه‏وكرامت‏به‏حساب‏مى‏آيد.

 اطلاع از وضعيت جنين در رحم،
بدون توسّل به اسباب از اين قبيل است. اين كه خداوند علم به آن را خاصّ خود
مى‏داند از باب ذكر نمونه است وگرنه اختصاصى به آن ندارد علم به غيب كلاًّ اختصاص
به خدا دارد. و امّا كشف از وضعيت جنين به وسيله سونوگرافى مانند رفتن به آن سوى
ديوار و كشف از اتفاقى كه در آن سو رخ مى‏دهد، موضوع را از غيب بودن خارج مى‏سازد
و غيب تبديل به شهود مى‏شود آن گاه اطلاع يافتن از آن يك امر عادى و معمولى و
طبيعى است.

  ج2: در آيات قرآن مكرر بر اين مطلب تأكيد شده
است كه هيچ كس جز خداوند متعال، علم به غيب ندارد. در سوره نمل آيه 60 مى‏فرمايد: “قل
لا يعلم من فى السماوات والأرض الغيب الا اللّه…؛ بگو (اى پيامبر) در آسمانها و
زمين كسى جز خدا، غيب جهان را نمى‏داند.” اين آيه از همه آيات در نفى علم به غيب
از غير خدا صريحتر و روشنتر و مفهومش گسترده‏تر است. در سوره انعام آيه 59
مى‏فرمايد: “و عنده مفاتح الغيب لايعلمها إلاَّ هو…؛ كليدهاى غيب نزد خداست و فقط
او به آنها علم و آگاهى دارد.” در سوره يونس آيه 20 مى‏فرمايد: “فقل إنّما الغيب
للّه…؛ بگو غيب فقط از آن خداست.

 در بعضى از آيات صريحاً علم به
غيب را از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم و بعضى ديگر از پيامبران نفى
مى‏كند. در سوره هود آيه 31 از زبان حضرت نوح عليه السلام آمده است: “و لا أقول
لكم عندي خزائن اللّه و لا أعلم الغيب…؛ من ادّعا نمى‏كنم كه خزائن و ذخاير
خداوند نزد من است و از غيب جهان آگاهى ندارم.” و در سوره انعام آيه 50 به رسول
خداصلى الله عليه وآله وسلم چنين امر فرموده است: “قل لا أقول لكم عندي خزائن
اللّه و لا أعلم الغيب…؛ بگو من نمى‏گويم خزائن خداوند نزد من است و از غيب جهان
آگاهى ندارم…”

 از آيه 14 سوره سبأ معلوم
مى‏شود جنها تصور مى‏كردند كه از غيبِ جهان آگاهند، خداوند پس از اين كه آنها را
مسخّر كرد تا در خدمت حضرت سليمان‏عليه السلام باشند، صحنه‏اى به وجود آورد تا
آنها بدانند كه علم به غيب ندارند: حضرت سليمان در حالى كه بر عصاى خويش تكيه داده
بود مراقب انجام وظايف آنها بود، در همان حال، مرگ او فرا رسيد و همچنان كه تكيه
داده بود جان سپرد ولى مدّتى به همان حال باقى ماند تا اين كه موريانه عصاى او را
خورد و او بر زمين افتاد، آن گاه جنّيانِ دربند، متوجّه شدند كه مدتى به اين خيال،
كه آن حضرت، مراقب آنهاست، خدمت اجبارى كرده‏اند: “فلمّا خرّ تبيّنت الجن ان لو
كانوا يعلمون الغيب ما لبثوا فى العذاب المهين؛ و چون او بر زمين افتاد جنّيان
متوجه شدند كه اگر از غيب آگاهى داشتند هرگز گرفتار عذاب خوار كننده (خدمت اجبارى)
نمى‏شدند.” ولى از همين آيه و همين داستان معلوم مى‏شود آنها به نحوى بخشى از غيب
جهان را متوجه مى‏شدند كه منشأ اين توهّم آنها شده است. بنابراين همين آيه دلالت
مى‏كند كه به‏طور كامل روزنه غيب بسته نيست.

 در سوره جن، راهى كه جنّيان از
آن راه به اخبار غيب دست مى‏يافتند به نحوى بيان شده است؛ در آيه 8 و 9 از زبان
آنها مى‏فرمايد: “و أنّا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرساً شديداً و شهباً و أنّا
كنّا نقعد منها مقاعد للسمع فمن يستمع الآن يجد له شهاباً رصداً؛ و ما آسمان را
ديديم كه پر از نگهبانان نيرومند و شهابهاست و ما پيش از اين در جايگاهى از آسمان
مى‏نشستيم و (به اخبار آسمان) گوش مى‏داديم ولى اكنون اگر كسى گوش فرا دهد
شهابهايى براى او در كمين است.”

 نظير اين مطلب در آياتى ديگر
نيز آمده است. به هر حال از اين آيات، روشن مى‏شود كه راههايى براى اطلاع از غيب
وجود دارد و جنّيان از بعضى از آن راهها استفاده مى‏كرده‏اند.

 از سوى ديگر در قرآن گرچه علم
به غيب از همه كس حتى انبيا نفى شده است ولى در بعضى از آيات تصريح شده است كه
خداوند پيامبران را به قسمتى از غيب جهان آگاه مى‏سازد و البته طبيعت امر هم چنين
اقتضا مى‏كند، زيرا اصولاً پيامبرى مستلزم ارتباط با وحى و عالم ماوراى طبيعت است
كه از احساس و شعور انسانهاى معمولى به دور است و طبعاً مستوجب آگاهى از حقايق پشت
پرده جهان است.

 در سوره آل عمران آيه 179 آمده
است: “… و ما كان الله ليطلعكم على الغيب ولكن الله يجتبى من رسله من يشاء…؛ و
چنين نيست كه خداوند شما را از غيب جهان آگاه سازد بلكه از ميان پيامبران خود
كسانى را انتخاب مى‏كند (و حقايقى از غيب به آگاهى آنها مى‏رساند).” و در سوره جن
آيه 26 و 27 مى‏فرمايد: “عالم الغيب فلا يظهر على غيبه أحداً إلاَّ من ارتضى من
رسول…؛ خداوند عالم به غيب است و كسى را از غيب خويش آگاه نمى‏سازد مگر
پيامبرانى را كه انتخاب مى‏كند… .” و شايد منظور، آگاهى از طريق وحى باشد، زيرا
بى‏شك ملائكه و ائمه‏عليهم السلام و ساير اولياى خدا به نحوى از قسمتى از غيب
آگاهند ولى آگاهى از طريق وحى اختصاص به انبياعليهم السلام دارد. مضافاً بر اين،
در قرآن به مواردى اشاره شده است كه انبيا خبر از غيب مى‏دادند، علاوه بر اصل
رسالت كه خود نيز اِخبار از غيب است.

 در داستان حضرت يعقوب‏عليه
السلام آمده است كه چون كاروان از مصر حركت كرد و پيراهن يوسف را همراه داشتند
ايشان فرمودند: “من بوى يوسف به مشامم مى‏رسد”1 و در مورد حضرت يوسف‏عليه السلام
آمده است كه به دو زندانى همراه خود فرمود: “خوراكى براى شما آورده نمى‏شود مگر
اين كه من شما را از نتيجه آن آگاه مى‏سازم”2 و از آينده آنها طبق خوابى كه ديده
بودند خبر داد3 و همچنين آينده وضع اقتصادى كشور مصر را بر اساس خواب پادشاه
پيش‏بينى كرد.4 گرچه اين هر دو، تعبير خواب بود ولى بيان قطعى آن حضرت – بخصوص در
مورد دوم كه بسيار مهم و حساس بود – حكايت از آگاهى او از غيب دارد و تعبير خواب
چيزى جز حدس و گمان نيست و حضرت عيسى‏عليه السلام فرمود: و شما را از آنچه
مى‏خوريد يا در خانه ذخيره مى‏كنيد آگاه مى‏سازم.5 و در سوره تحريم اشاره به
داستانى از رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم آمده است كه آن حضرت به يكى از
همسران خود رازى را گفت و او آن را افشا كرد و حضرت وى را ملامت كرد، آن زن گفت:
از كجا دانستى كه من اين راز را فاش كرده‏ام؟ فرمود: خداوند آگاه و دانا مرا مطّلع
ساخت.6

 جالب اين است كه در اين موارد
اشاره به اين مطلب شده است كه علم آنان از خداوند است. حضرت يعقوب‏عليه السلام پس
از رسيدن كاروان و روشن شدن حقيقت فرمود: “ألم أقل لكم إنّي أعلم من اللّه مالا
تعلمون؛7 مگر نگفتم به شما كه من از سوى خدا چيزى را مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد.” و
حضرت يوسف‏عليه السلام به آن دو زندانى فرمود: “ذلكما مما علّمني ربّي8؛ آنچه به
شما خبر دادم پروردگارم مرا آموخته است.” و حضرت عيسى‏عليه السلام در ابتداى سخن
فرمود: “أنّي قد جئتكم بآيةٍ من ربكم..؛9 من نشانه‏اى از پروردگارتان آورده‏ام.”
كه يكى از نشانه‏ها همان اِخبار از غيب بود. حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله وسلم
نيز در داستانى كه به آن اشاره شد، فرمود: “نبّأني العليم الخبير”10 و علاوه بر
اينها روايات در زمينه اِخبار غيبى حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله وسلم و ائمه
هدى‏عليهم السلام فراوان است كه بعضى از آنها متواتر است، مانند خبر دادن آن حضرت(ص)
از مصائب اهل‏بيت و بخصوص قضيّه عاشورا و يا خبر دادن از جنگ عايشه با اميرالمؤمنين‏عليه
السلام كه‏اين‏مطلب‏نيز به‏طور متواتر و قطعى نقل شده است.

 اخيراً تلاشى براى جمع‏آورى
اين روايات تحت عنوان “الاحاديث الغيبية” از سوى “بنياد معارف اسلامى قم” به عمل
آمده است. بنابراين قابل انكار نيست كه آن بزرگواران از غيب آگاه بودند و گاهى هم
براى اثبات ارتباط خود با خدا بخشى از آن را براى مردم مى‏گفتند. گذشته از اين،
راههاى ديگرى – همان گونه كه اشاره شد – براى دستيابى به غيب و آينده جهان وجود
دارد؛ راههايى كه مى‏توان گفت طبيعى و معمولى نيستند مانند اِخبار بعضى از مرتاضان
و منجّمان و كاهنان كه در زمان انبيا بوده‏اند و اكنون نيز هستند، و بعضى از
گفته‏هاى آنها راست مى‏آيد.

 حال سخن در اين است كه اين امر
با آنچه در قرآن آمده است كه: “فقط خداوند، علم به غيب دارد” چگونه با هم جمع
مى‏شوند؟

 اما اخبار پيامبران و ائمه و
امثال آنها كه طبق فرموده قرآن روشن شد كه به وحى يا الهام خداوند است و شايد هم
راههاى ديگرى جز الهام در ميان باشد كه ما را از آن رازها آگاهى چندانى نيست.

 و اما اخبار ساير افراد مانند
مرتاضان كه با رياضت و تحمّل سختيهاى غير معمول، نفس و روح خود را قوّت و بصيرت
زيادى مى‏بخشند كه مى‏توانند از جاهاى دور دست و از آينده خبر دهند، اين گونه خبر
دادنها مشمول آن آيات نيست، زيرا اينها علم به غيب به حساب نمى‏آيد بلكه حدس است
كه گاهى درست مى‏آيد و گاهى نادرست و معمولاً طورى بيان مى‏شود كه دو پهلو باشد و
به‏طور قطع و جزم گفته نمى‏شود و در بسيارى از اوقات با قدرى اختلاف محقق مى‏شود.
حدس، ممكن است براى افراد عادى هم در بعضى موارد، حاصل شود. در موارد زيادى انسان
به‏طور مرموزى آينده‏اى را پيش‏بينى مى‏كند و اين را فراست مى‏گويند و معمولاً اين
گونه فراستها هم با قدرى كم و زياد محقق مى‏شود ولى هيچ كدام از اينها علم به غيب
نيست بلكه حدس است. عالِم به غيب كه آينده و حال براى او يكسان است فقط خداوند است
و اولياى او هم از راه او بر غيب جهان آگاه مى‏شوند. بنابراين مرتاضان و جادوگران
و فال‏بينان و امثال آنها گرچه خبر از غيب مى‏دهند ولى علم به آن ندارند و قرآن
علم به غيب را منحصر در خدا دانسته است نه حدس و گمان را.

  ج 3 : معجزه كارى است كه بشر به‏طور عادى و
معمولى قادر به انجام آن نيست و لذا دليل ارتباط انسان با خدا و شاهدى محكم بر
صحّت ادّعاى نبوّت يا امامت مى‏شود. شكّى نيست كه معجزه مانند هر پديده ديگر نياز
به علّت دارد. قانون علّت و معلول يك قانون عقلى است و قابل استثنا نيست ولى سخن
در دو جهت است:

 1- اين كه فرق بين معجزه و
ساير پديده‏ها چيست؟ آيا علت معجزه يك علت طبيعى ناشناخته براى بشر است يا يك علت
غير طبيعى و خارج از جهان مادّه؟ بعضى از دانشمندان معتقدند كه هر معجزه يك علّت
طبيعى دارد ولى بشر به آن دست نيافته است. بنابراين پديد آوردن يك معجزه فقط يك
عمل غير عادى و غير معمول است نه اين كه خرق طبيعت و قوانين طبيعت باشد. دليل اين
سخن را چنين گفته‏اند كه هر معلول طبيعى، نياز به يك علت طبيعى دارد. و ظاهراً
مبناى اين قانون، يك اصل فلسفى است كه سنخيّت ميان علت و معلول را لازم مى‏داند،
گذشته از اصل اين مسأله كه جاى بحث است ممكن است گفته شود كل طبيعت يا هسته نخستين
جهان مادّه با اين كه خود يك امر مادّى است مسلّماً نمى‏تواند علت مادى داشته
باشد. و قانون عقلى استثنا ندارد نتيجه اين كه ممكن است يك پديده مادّى و طبيعى،
علت غير مادى و خارج از جهان طبيعت داشته باشد و ممكن است معجزه عموماً يا در بعضى
از موارد از اين قبيل باشد.

 شايد بتوان گفت ادّعاى استناد
يك پديده طبيعى به يك علت غير طبيعى بدون اينكه به عوامل طبيعى و جهان مادّه
ارتباط داشته باشد بسيار آسانتر از تصوّر يك علت طبيعى براى بعضى از معجزات است؛
مثلاً تصوّر اين كه يك علت طبيعى ناشناخته وجود دارد كه با يك اراده، عصايى را
تبديل به مارى عظيم مى‏كند كه آن همه عصا و ريسمان را مى‏بلعد و با يك اراده ديگر
آن مار، تبديل به عصا مى‏شود و اثرى از آن همه عصا و ريسمان باقى نمى‏ماند – همان
گونه كه در قضيه حضرت موسى‏عليه السلام با ساحران فرعون بود – بسيار مشكلتر از اين
ادعاست كه يك عامل غيبى و خارج از جهان مادّه در اين پديده مؤثر شده است و هيچ
علّت طبيعى ندارد.

 2- چگونه معجزه را از كارهاى
مشابه آن كه جادوگران و غيبگويان و مرتاضان و امثال آنها انجام مى‏دهند تشخيص دهيم
با اين كه از نظر ظاهرى فرقى با هم ندارند؟ و همين جهت يعنى مشابهت معجزه با سحر و
جادو سبب مى‏شود بسيارى از مردم به انبيا ايمان نياورند و آنها را جادوگر بدانند و
تبليغات سوء دشمنان آنها رواج پيدا كند. و لذا فرعونها و ابوجهلها به همين دستاويز
براى خنثى كردن فعاليت انبيا متوسل مى‏شدند. بنابراين لازم است دقّت شود و مرز
ميان معجزه و سحر و امثال آن مشخص شود.

 علامه طباطبايى‏قدس سره در اين
باره فرموده است: معجزه اين خصوصيت را دارد كه هرگاه به مصاف سحر و جادو و هر كار
مشابهى آيد بر آن غالب مى‏شود؛ مثلاً در مورد ساحرانى كه فرعون براى مبارزه با
حضرت موسى‏عليه السلام گرد آورده بود با اين كه آنها، به تعبير قرآن، جادوى عظيمى
نشان دادند ولى آن حضرت با افكندن يك عصا همه آنها را باطل كرد. آن عصا تبديل به
يك اژدهاى سترگ شد كه همه آن بافته‏ها را بلعيد و سپس با برداشتن آن حضرت، تبديل
به همان عصا شد و آن همه شگفتيها كه آنها آفريدند نابود شد، گويى كه اصلاً نبوده و
همچنين ساير موارد و از آن جمله قرآن كريم، كه همه انس و جن را به مبارزه طلبيد و
هيچ كس را ياراى آوردن مشابهى براى آن – حتى يك سوره – نبود و نيست.

 اين سخن كاملاً درست است كه
معجزه اگر به مصاف هر مخالفى آيد آن را شكست مى‏دهد، زيرا معجزه كارى است كه از
جانب خدا براى اثبات مدّعاى انبيا آورده مى‏شود و هيچ موجودى نمى‏تواند در مقابل
اراده خدا عرض اندام كند همچنان كه انسان، مجبور و ناچار است در مقابل قوانين قطعى
طبيعت سر تسليم فرود آورد، زيرا آن هم اراده خداوند است.

 ولى گذشته از اين، فرق اساسى و
ذاتى ميان معجزه و كارهاى مشابه وجود دارد و آن، اين كه معجزه مستند به يك علّت
طبيعى نيست. انسان، احساس مى‏كند طبيعت معجزه با سحر و امثال آن فرق دارد. در واقع
سحر و جادو، چيزى نيست جز استفاده از يك قانون طبيعى كه عامه مردم از آن بى‏خبرند.
گفته شده است كه ساحران فرعون از خاصيّت جيوه كه در حرارت سريعاً امتداد مى‏يابد
استفاده كردند و آن را ميان آن ريسمانها و عصاها جا دادند كه در حرارت آفتاب به
حركت درآمد. آنها در واقع كار بسيار بزرگى در آن زمان كردند و لذا خداوند آن را
سحر عظيم دانسته است و تماشاگران همه تحت تأثير قرار گرفتند، زيرا نمى‏دانستند كه
آنها از يك فرمول طبيعى استفاده كرده‏اند و اگر امروز كسى از آن مردم زنده شود
خواهد ديد كه همه جاى جهان را سحر فرا گرفته است. بنابراين، سحر چيزى نيست جز استفاده
از جهالت و نادانى مردم. كارهايى كه شيميدانان با تركيبات مختلف مواد و عناصر
انجام مى‏دهند براى يك انسان جاهل، سحر و جادو است و همين كه انسان راز آن را درك
كند يك امر بسيار عادى تلقّى مى‏شود، ولى معجزه چنين نيست و اگر اين مطلب درست بود
كه معجزه يك علت طبيعى ناشناخته دارد سخن دشمنان انبيا كه معجزه را سحر مى‏دانستند
راست مى‏آمد ولى نه آن درست است و نه اين. كارى كه پيامبر و امام به عنوان معجزه
انجام مى‏دهند با ملاحظه همه شرايط، صدور آن از هيچ بشرى ممكن نيست، زيرا راز
طبيعى ندارد.

 و همين جهت موجب شد كه ساحران
فرعون، ايمان سريع و عميقى به حضرت موسى‏عليه السلام و رسالت او آورند، به‏طورى كه
فوراً در برابر كار بزرگ او به سجده افتادند و گفتند: به خداى موسى و‌هارون ايمان
آورديم. اين سرعت عمل آنان فرعون را خشمگين كرد و گفت: چرا پيش از اجازه من ايمان
آورديد. و ايمان آنان چنان عميق بود كه تهديد فرعون به قطع دست و پا و به دار
آويختن آنها ذرّه‏اى تزلزل در دلهاى آنها به وجود نياورد. گفتند: آنچه خواهى بكن
كه تو فقط در اين جهان قدرت دارى و ما دست از ايمان خود برنخواهيم داشت. اين تحوّل
عظيم، انسان را شگفت زده مى‏كند. راز اين تحول شگرف اين است كه آنان دانشمند بودند
و مى‏دانستند كارى كه حضرت موسىعليه السلام كرد سحر نيست تا از يك دانشمند برآيد،
اين كار خداست كه به دست او انجام گرفته است. خود آن حضرت هم چيزى از حقيقت آن كار
نمى‏دانست و لذا در اوّلين لحظه كه در كوه طور، عصاى او به امر خدا تبديل به مار
عظيم شد ترسيد و فرار كرد. به هر حال، ساحران فرعون مى‏دانستند كه سحر چيزى جز
استفاده از يك قانون طبيعى نيست و هيچ قانونى وجود ندارد كه با يك اراده، عصاى
واقعى را تبديل به مار واقعى كند و سپس آن را با يك اراده به عصاى واقعى برگرداند
و آن خوراكهاى هضم شده را به كلّى نابود سازد.

 غيبگوييهاى پيامبران و امامان
با غيبگويى ديگران هم فرق دارد: پيامبران از هر چه خبر دهند، قطعاً واقع مى‏شود،
ولى آنان گاهى خبرشان درست درمى‏آيد، انبيا و ائمه، واضح و روشن خبر مى‏دهند و
ديگران به صورت مبهم، به‏طورى كه قابل توجيه باشد. بنابراين، فرق روشنى ميان اين
دو غيبگويى است؛ پيامبران، واقع و آينده را به اذن خدا مى‏بينند و مى‏گويند و
اينان حدس مى‏زنند و از هر چه خبر دهند ترديد آميز و مبهم است. و اين فرق را
دشمنان انبيا نيز مى‏دانستند و به آن اذعان داشتند و تاريخ شاهد اين مطلب است به
عنوان نمونه به اين داستان توجه كنيد:

 “ابىّ بن خلف” يكى از سران
مشركين قريش و دشمنان سرسخت رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم بود و در مكه، مكرر
آن حضرت را تهديد به قتل مى‏كرد و حضرت در پاسخش مى‏فرمود: “بلكه من تو را مى‏كشم
ان شاءالله” در جنگ احد به سوى آن حضرت هجوم آورد و شعار مى‏داد، مسلمانان خواستند
به او حمله كنند كه حضرت رسول‏صلى الله عليه وآله وسلم فرمود او را رها كنيد تا
نزديك بيايد، همين كه نزديك شد حضرت سر نيزه‏اى را به سوى او پرتاب كردند، گردنش
خراش مختصرى برداشت و چندان خونى از او خارج نشد، او فرار كرد و چون به جمع يارانش
رسيد گفت: محمّد مرا كشت، گفتند: ديوانه شده‏اى اين يك خراشى بيش نيست، او گفت:
محمّد به من گفته است كه من تو را مى‏كشم و من مى‏دانم اگر بر من آب دهان
مى‏انداخت من مى‏مردم. و همان گونه شد كه از آن زخم در راه بازگشت به مكّه مرد.11

 اين مطلب كه: “هرچه پيامبر خبر
داده است، محقق مى‏شود” دشمنان او مكرّر اظهار داشته‏اند.

 فرق ديگرى نيز ميان معجزه و
سحر و امثال آن است كه آن هم به همان خاصيّت ذاتى معجزه برمى‏گردد و آن، اين كه:
آورندگان معجزه راههاى طبيعى و معمولى دست يافتن به چنان قدرتى را نپيموده‏اند
بلكه در ميان مردم به عنوان افراد عادى از نظر علم و دانش شناخته مى‏شدند. پيامبر
اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نمى‏خواند و نمى‏نوشت: “و ما كنت تتلوا من قبله من
كتاب و لا تخطّه بيمينك اذاً لارتاب المبطلون؛12 اى پيامبر! تو قبل از قرآن نه
نوشته‏اى را مى‏خواندى ونه با دست مى‏نگاشتى كه اگر چنين بود ياوه‏گويان ترديد
مى‏كردند.” يعنى اگر تو علم و حكمت و خواندن و نوشتن معهود داشتى، آنان مى‏گفتند
دانشمندى است كه سرآمد ديگران است و توانسته است چنين كتاب نغز و پرمعنى و شيرين و
پر از اخبار غيبى و حكمت و دانشى بياورد، ولى چون تو هيچ سابقه علم و دانش در ميان
آنان نداشتى چنين پندارى درباره تو قابل قبول نيست. مردم مى‏ديدند كه او به ظاهر،
يك انسان بى‏سواد مانند اكثر خود آنهاست و از نظر ادبى هم هرگز شعرى نسروده است،
پس مشخّص مى‏شد كه آن همه دانش و معرفت و آن همه فصاحت و بلاغت و آن همه اخبار
غيبى از جاى ديگر است. شايد ساحران فرعون اين نكته را نيز مدّ نظر داشتند. حضرت
موسىعليه السلام شبانى بود كه مانند ديگر مردمان مى‏زيست و هرگز در كلاسهاى درس
دانشمندان حاضر نشده بود و سحرى نياموخته بود، اين را همه مى‏ديدند و مى‏دانستند
پس اين تحوّل عظيم از خود او نيست.

 حضرت عيسىعليه السلام هم كه
بيماران غير قابل علاج و كوران مادرزاد را شفا مى‏داد و مرده‏ها را زنده مى‏كرد
هيچ سابقه پزشكى نداشت وگرنه گفته مى‏شد پزشكى است كه سرآمد پزشكان است. پس در
شفاى او هم دو فرق بود: يكى اين كه از ابزارهاى معمولى استفاده نمى‏كرد، بيمار را
با يك دست زدن و يا دعا كردن و حتّى بدون آن بلكه به محض اراده علاج مى‏نمود و اين
غير از تأثير روانى و تلقين است. بيمار اصلاً از وجود او اطلاع نداشت يا كودك بود
و چيزى نمى‏دانست بلكه گاهى مرده بود كه زنده مى‏شد و اين ربطى به تلقين و تأثير
روانى آن ندارد و دوم اين كه خود او يك انسان دانشمندى كه از راه تحصيل علم و حضور
كلاس و تجربه و كار چيزى را آموخته باشد نبود. و همچنين ساير پيامبران و امامان كه
بر سر هيچ كلاسى حاضر نشده و از هيچ كسى علمى نياموخته‏اند و خود به غمزه
مسأله‏آموز صد مدرس شده‏اند.

 بنابراين گرچه ممكن است يك
مرتاض كارى مانند كار پيامبر كند يا خبرى از غيب دهد و راست آيد ولى اين كار طبيعى
و استفاده از نيروى عظيم و شگرف روح مجرد انسان است كه او با رياضت و تحمّل سختيها
و ورزشهاى روحى آن را تقويت كرده و به آن قدرت عظيم دست يافته است، دقيقاً مانند
ورزشكاران كه كارهاى جسمى شگرفى انجام مى‏دهند كه مردم معمولى از انجام آن عاجزند
بلكه مانند هر هنرمند و دانشمندى كه در فن و هنر و دانش خود نوآورى دارد و كسى
مانند او نمى‏تواند انجام دهد ولى هرگز اين گونه كارها شباهتى به معجزه ندارد
اولاً: از اين جهت كه در معجزه از ابزارهاى طبيعى استفاده نمى‏شود و ثانياً: كسى
كه به دست او معجزه تحقق مى‏يابد مراحل طبيعى دست يافتن به قدرت روانى خارق العاده
را همچون مرتاضان يا دانشمندان نپيموده است علاوه بر اين كه معجزه در هر مصافى بر
كارهاى مشابه غالب مى‏آيد.

 اين فرقها و شايد فرقهاى ديگر
ميان معجزه و سحر است كه نشان مى‏دهد اعجاز، يك عمل طبيعى نيست بلكه مربوط به غيب
اين جهان است و كار خداوند است كه به دست آنها انجام مى‏گيرد.

 “و قالوا لولا أُنزل عليه
آيات من ربّه قُل إنّما الآيات عنداللّه و إنّما أنا نذيرٌ مبين؛13 كافران گفتند
چرا بر اين پيامبر، معجزه‏ها و نشانه‏هاى پروردگار نازل نمى‏شود، بگو آيات و
معجزات نزد خداست و من فقط يك هشدار دهنده روشنگرم.”

 

 پاورقيها:

 1) يوسف (12) آيه 94.

 2) همان، آيه 37.

 3) همان، آيه 41.

 4) همان، آيه 49 – 47.

 5) آل عمران (3) آيه 49.

 6) تحريم (66) آيه 3.

 7) يوسف (12) آيه 96.

 8) همان، آيه 37.

 9) آل عمران (3) آيه 49.

 10) تحريم (66) آيه 3.

 11) بحارالانوار، ج20، ص27
و 95.

 12) عنكبوت (29) آيه 48.

 13) همان، آيه 50.

/

گردآورى قرآن

گردآورى قرآن

قسمت سوم

آية الله معرفت

 

 جمع آورى قرآن به وسيله

 زيد بن ثابت

 

 پس از آن كه مسؤولين امر، مصحف
على(ع) را نپذيرفتند و با خشونت، آن را ردّ كردند، مى‏بايد خود به انجام اين مهم
قيام كنند و با همه مشكلات آن، قرآن را جمع آورند، بخصوص كه مردم، ضرورت جمع‏آورى
قرآن را احساس كرده بودند و وصيت پيامبرشان(ص) نيز اين بود كه قرآن را جمع آورند
تا مانند تورات يهود، دستخوش تغيير و تحريف نگردد.1 زيرا قرآن، مرجع اوّليه تشريع
اسلامى و بنيان محكم ساخت حيات اجتماعى، در تمام شؤون مختلف آن، در آن زمان به
شمار مى‏آمد و معقول نبود كه همچنان بر قطعات چوب و استخوان و در سينه‏هاى مردم
پراكنده باشد، بخصوص كه بسيارى از حافظان آن در همان زمان كشته شدند. به طورى كه
در حادثه “يمامه”، هفتاد تن و به روايتى، چهارصد تن از اين گروه به قتل رسيدند و
بيم آن بود كه قرآن، با كشته شدن حافظان آن، از بين برود.2

 نخست عمر بن خطّاب، ضرورت اين
كار را مطرح كرد و به ابوبكر – كه در آن زمان در مسند خلافت بود – پيشنهاد كرد تا
شرايط انجام اين مهم را فراهم آورد پس از آن، توافق كردند كه انجام اين كار را به “زيد
بن ثابت” بسپارند. زيد گرچه جوان بود، مع الوصف سابقه كتابت وحى را نيز داشت و
بالذّات صلاحيّت انجام اين كار را دارا بود. از طرف ديگر، مسؤولين امر به خاطر
مصالح حكومت نوپاى خود، از او بيمى نداشتند]كه اين كار موجب شهرتى براى او شود[.

 زيد مى‏گويد:

 “ابوبكر مرا نزد خود خواند
و با اشاره به عمر كه در آن جا بود گفت: او مى‏گويد: “بسيارى از قاريان قرآن،
در حادثه “يمامه” كشته شدند و بيم آن است كه در موارد ديگرى نيز گروهى ديگر از
اينان كشته شوند و قسمت عمده‏اى از قرآن، از ميان برود، پس لازم است قرآن را جمع
آورى كنيم.” من به عمر گفتم: كارى را كه پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم
انجام نداد چگونه ما انجام دهيم؟ عمر گفت: “قسم به خدا، اين كار، خوب و ضرورى
است.” و تا آن جا با من سخن گفت كه خداوند سعه صدرى براى قبول اين فكر به من
عطا كرد و رأى عمر را پذيرفتم و در اين وقت ابوبكر به من گفت: “تو جوان
خردمندى هستى كه ما تو را متهم نخواهيم كرد، كاتب وحى بوده‏اى، اين كار را دنبال
كرده و قرآن را جمع آورى كن.”گفتم: قسم به خدا اگر حمل و نقل كوهى را به من
تكليف مى‏كرديد، برايم آسانتر از اين كار بود. شما چگونه مى‏خواهيد كارى را انجام دهيد كه پيامبر انجام نداد؟ ولى عمر و
ابوبكر، تا آن جا به من اصرار كردند كه خداوند براى انجام اين كار به من سعه صدرى
عطا فرمود. سپس من به اين كار مشغول شدم و قرآن را كه بر صفحه‏هايى از سنگ و چوب
نوشته شده بود، جمع آوردم.”3

 روش زيد در جمع‏آورى قرآن

 

 زيد، به انجام اين كار مشغول
شد و قرآن را كه به قطعاتى از چوب و سنگ و چرم و كاغذ نوشته شده و به طور پراكنده،
در دست اصحاب بود و هم با استفاده از حافظان آن جمع‏آورى كرد و در اين كار گروهى
با او همكارى مى‏كردند.

 اولين اقدام زيد، اين بود كه
به مردم اعلام كرد: هر كس، قسمتى از قرآن را كه از پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم شنيده
است، بياورد. به طورى كه در روايت يعقوبى آمده است: وى كميته‏اى مركب از 25 عضو
تشكيل داد كه زيد خود بر آن اشراف داشت. اين كميته، همه روزه در مسجد تشكيل مى‏شد
و افرادى كه آيه و يا سوره‏اى از قرآن را در اختيار داشتند به اين كميته مراجعه
مى‏كردند.4 ]و بدين ترتيب – با استفاده از متقن‏ترين روشها يعنى جمع‏آورى نوشته‏ها
و تطبيق آنها با آنچه در سينه حافظان متعدد انباشته بود و آن هم زير نظر گروهى
خبره و قرآن شناس – قرآن جمع آورى شد[.

 البته زيد سوره‏هاى قرآن را به
عنوان يك مصحف مرتّب نكرد، بلكه قرآن را در صحيفه‏هايى گرد آورد و آيات و سوره‏ها
را در صحيفه‏هاى متعدد قرار داد و همه آن را در محفظه‏اى گذاشت تا پراكنده نباشد و
از بين نرود، از اين رو يك مصحف به شمار نمى‏آيد.

 محاسبى مى‏گويد:

 قرآن در قطعاتى از چوب و
استخوان، پراكنده بود. ابوبكر به جمع‏آورى آنها در يك جا امر كرد و در واقع قطعات
پراكنده را جمع آوردند و آن را با ريسمانى بستند تا چيزى از آن از بين نرود.5

 ابن حَجَر گفته است:

 فرق بين صحيفه‏هايى كه زيد جمع
آورى كرده، با مصحف اين است كه صحيفه‏ها، صرف اوراقى بودند كه در زمان ابوبكر،
قرآن در آنها جمع‏آورى شده بود و مشتمل بر سوره‏هاى قرآن، به طور پراكنده بود؛ به
اين نحو كه آيات هر سوره‏اى مرتب شده ولى سوره‏ها به ترتيبى كه بايد، مرتّب نبوده
است و پس از آن كه سوره‏ها يكى پس از ديگرى مرتّب شد، به صورت مصحف درآمد.6

 احمد امين مى‏گويد: در زمان
خليفه اوّل، جمع‏آورى قرآن انجام شد، ولى نه در مصحف واحد، بلكه در صحيفه‏هاى
مختلفى كه آيات و سوره‏ها، در آنها بود و اين صحيفه‏هاى متعدد حاوى قرآن، به
ابوبكر سپرده شد.7

 زرقانى نيز مى‏گويد:

 اين صحيفه‏ها به ابوبكر سپرده
شد و تا پايان زندگى وى نزد او بود، سپس در اختيار عمر قرار گرفت و پس از وى در
اختيار دخترش “حفصه” و به هنگام يكى كردن مصحفها، عثمان آن را به عاريت گرفت تا
نسخه‏هاى ديگر را با آن مقابله كند و سپس آن را به حفصه بازگرداند.8

بنابراين، قرآن از همان قرن اول، گردآورى شد و
همان طور كه خود قرآن مى‏فرمايد: “إنّا نحن نزّلنا الذّكر و إنّا له لحافظون”9، از
اين كه دستخوش تحريف گردد، محفوظ و در امان ماند.

 

پاورقیها:

 1)
تفسير قمى، ص745.

 2) شرح القسطلانى بر
بخارى، ج7، ص427.

 3) صحيح بخارى، ج6، ص225؛
مصاحف السجساتى، ص6؛ الكامل فى التاريخ، ج3، ص56 و ج2، ص247؛ البرهان زركشى، ج1،
ص233.

 4) تاريخ يعقوبى، ج3،
ص113.

 5) تفسير ابن كثير، ج3،
ص261؛ البرهان زركشى، ج2، ص35؛ الاتقان، ج2، ص26.

 6) الاتقان، ج1، ص59.

 7) فتح البارى، ج9، ص16.

 8) قسطلانى، شرح بخارى ج7،
ص449.

 9) حجر (15) آيه9.

 قرآن از همان قرن اول، گردآورى
شد و همان طور كه خود قرآن مى‏فرمايد: “إنّا نحن نزّلنا الذّكر و إنّا له لحافظون”،
ازاين‏كه‏دستخوش تحريف گردد، محفوظ ودرامان‏ماند.

/

زينت انسان

 تفسير سوره رعد

 زينت انسان

 آية اللَّه جوادى آملى

 

 “أفمن هو قائمٌ على كلّ
نفسٍ بما كسبت و جعلوا للَّه شركاء، قل سمّوهم أم تنبّئونه بما لا يعلم في‏الأرض
أم بظاهرٍ من القول، بل زيّن للذين كفروا مكرهم و صدّوا عن السّبيل و من يضلل
اللّه فما له من‌هادٍ”.

 (سوره رعد، آيه 33)

 آيا خدايى را كه بر تمام نفوس عالم و
اعمالشان، مسلّط است (فراموش كرده‏اند) و براى خدا شريكانى قرار داده‏اند؟ بگو كه
نام خدايان خود را بگوييد يا اين كه شما مى‏خواهيد خدا را به چيزى كه در زمين از
آن آگاه نيست، باخبر سازيد؟ يا آن كه به ظاهر سخنى مى‏گوييد، بلكه كافران را مكر و
كيدشان، برايشان جلوه‏اى دارد و از راه خدا مردم را باز مى‏دارند و همانا كسى را
كه خدا گمراهش كرده، ديگر هيچ كس نمى‏تواند هدايتش كند.

 

 خداوند سبحان، بعد از اين كه
شبهات مشركين را بيان فرمود و جواب آنها را ذكر كرد و فرمود اين شرك نه عقلى است
ونه نقلى معتبر. و اگر سخن، نه عقلانى بود و نه وحيانى، پس حرف سطحى است كه فقط از
دهان خارج مى‏شود و فكر همراه او نيست. آن گاه به رسولش خطاب مى‏فرمايد: با اين
مشركين احتجاج نكن، چون حرفى ندارند. اينها فقط اهل دسيسه‏اند و اين دسيسه هم براى
اينها زيبا جلوه كرده، از اين رو، از راه راست مانده و در دنيا و آخرت گرفتار
عذابند. اين دسيسه‏ها نه مشكلى را براى آنان حل مى‏كند و نه مشكلى براى شما ايجاد
مى‏كند. شما از دسيسه و مكر آنان هراسناك نباشيد.

 اين امورى است كه در ذيل اين
آيه كريمه مطرح است.

 فرمود: با اينها به احتجاج
نپرداز، زيرا حيله و دسيسه اينها براى خودشان زيبا جلوه كرده است: “بل زيّن للذين
كفروا مكرهم” انسان موجودى متفكر است؛ اگر هدايت مى‏شود در اثر هدايت فكرى است، و
اگر گمراه مى‏شود در اثر ضلالت فكرى است. انسان را جز از راه فكر، نمى‏توان هدايت
كرد و يا فريب داد. شيطان وقتى نقشه اغواى انسانها را مطرح مى‏كند مى‏گويد: من
آنها را از راه تزيين، گمراه مى‏كنم؛ يعنى چيزهايى را براى انسان زيبا جلوه مى‏دهم
و چون چيزهايى را براى او زيبا جلوه دهم به دنبالش حركت مى‏كند و انتخاب مى‏نمايد.
خداى سبحان هم فرمود: من با عقل و وحى، زيبايى را براى انسان تبيين مى‏كنم و
مى‏گويم چه چيزى زيباست و چه چيزى نازيبا، آن گاه براى برگزيدن آنچه من و شيطان
براى او به عنوان زيبايى معيّن كرده‏ايم، مختار است.

 خلاصه آنچه كه گفتيم، سه مطلب
است:

 1- انسان جز از راه انديشه نه
هدايت مى‏شود و نه فريب مى‏خورد، زيرا موجود متفكرى است كه كارش با اراده است و
اراده مسبوق به ادراك است، حتماً در ادراك او اين امور بايد راه پيدا كند.

 2 – شيطان جز از راه زينت
دادن، انسان را فريب نمى‏دهد.

 3 – خداى سبحان زينت واقعى
انسان را معيّن كرده است، بعد هم مشخّص كرد كه هر چه از اين معيار و اصل بگذرد
زينت شما نيست. زينت چيز ديگر است و شما خودتان را به آن چيز ديگر ارزان نفروشيد.
بعد از اين ارشاد و راهنمايى فرمود: هر چه به عنوان دسيسه و مكر در شما پيدا شده
است اگر مكرتان هم به قدرى قوى باشد كه كوهها را زايل بكند و زير و رو بكند در
برابر تسليم الهى اين مكرتان، “باير” است (يعنى سرزمين بى‏محصول): “و مكر أولئك هو
يبور؛1 مكر اينها باير است.”

 اينها مطالبى است كه خداى
سبحان يكى پس از ديگرى تبيين مى‏كند.

 اما درباره اصل زينت در سوره
حجر اين چنين آمده است: شيطان مى‏گويد: “قال ربّ بما أغويتنى لا زيّنَنَ لهم فى
الارض”2 من در زمين چيزهايى را براى اينها زيبا جلوه مى‏دهم، اگر انسان چيزى را
زيبا دانست به دنبالش حركت مى‏كند براى توده مردم “زيّن للناس حبّ الشّهوات من
النّساء والبنين و…3” براى فرد فرد انسانها، ايمان زينت است نه متاع حيات دنيا.

 اگر شيطان خواست كسى را بفريبد
از راه تزيين فريب مى‏دهد؛ يعنى اين مى‏ارزد و غير اين نمى‏ارزد، حُسن و قُبح او
را اغواى شيطان تأمين مى‏كند. زشتى و زيبايى كارهاى او را شيطان به عهده مى‏گيرد.
پس زيبا جلوه دادن بعض امور كار شيطان است.

 قرآن كريم هم هدايتش را
فروگزار نكرده است؛ فرمود: آنچه در زمين است زينت زمين است، و زينت انسانها نيست.
يك مضمون در سوره كهف است و يك مضمون در سوره حجرات؛ در سوره كهف مى‏فرمايد: “إنّا
جعلنا ما على الأرض زينةً لها لنبلوهم أيّهم أحسن عملاً”4 گرچه شيطان مردم را با
تزيين فريب مى‏دهد ولى ما هم از راه هدايت، حق را براى آنان تبيين مى‏كنيم. در اين
كريمه فرمود: آنچه بيرون از جان شماست زينت شما نيست، هر چه در جهان طبيعت هست
زينت عالم طبيعت است نه زينت شما. اگر زمين، باغ، ساختمان، فرش، اتومبيل و چيزهاى
ديگر است، اينها همه زينت زمين است نه زينت شما: “إنّا جعلنا ما على الأرض زينةً
لها” نه “لكم” اگر كسى فرش خوبى در اتاق خود گسترانيد، اتاق را مزيّن كرده نه خود
را، و اگر باغى در جايى احداث كرد آن باغ، زينت زمين است نه زينت او و همچنين ساير
متاعهاى دنيا. آيه مى‏فرمايد: هر چه بر روى زمين است ما زينت زمين قرار داديم، نه
زينت شما، و اين براى آزمايش است تا ببينيم چه كسى فريب مى‏خورد و چه كسى فريب
نمى‏خورد.

 اين زيورها هم ماندنى نيست: “و
إنّا لجاعلون ما عليها صعيداً جُرزا”5 در آينده نزديك يا دور ما آنچه كه زينتِ
زمين قرار داديم، از بين مى‏بريم و يك زمين پژمرده و بى‏آب و علف قرار خواهيم داد (صعيد،
وجه‏الأرض است) اين زمين مزيّن را در آينده نزديك يا دور به صورت زمينِ جُزُزْ (يعنى
پژمرده و بى‏آب و علف) قرار مى‏دهيم پس آنچه بيرون از انسان است اولاً: زمين است و
ثانياً: ناپايدار.

 امّا آنچه كه زينت انسان است
را در سوره حجرات بيان فرموده آيه اين است: “و لكنّ اللّه حبّب إليكم الايمان و
زيّنه في قلوبكم”6 خداوند ايمان را زينت دلِ شما قرار داد. و طورى دلِ شما را
آفريد كه ايمان را دوست دارد اگر خود شما دلتان را تيره نكنيد.

 خداى سبحان طورى ايمان را زيور
دل قرار داد كه دل باايمان مزيّن مى‏شود؛ اگر خودش را ارزان نفروشد!

 پس آنچه جداى از حقيقت ايمان و
بيرون از انسان شد، زينت “أرض” است نه زينت انسان و آينده‏اش هم پايدار نيست. و
آنچه كه زينت انسان است و پايدار است و هر دو صفت را دارد، ايمان خواهد بود.
بنابراين شيطان جز از راه تزيين، كسى را فريب نمى‏دهد و خداى سبحان هم زينت انسان
را مشخّص كرده كه از اين به بعد اگر انسانى فريب خورد به سوء اختيار خود اوست چون
خداوند همه راهها را بيان كرده است.

 در تحف العقول آمده كه: يك مرد
مسيحى با لباسى تميز وارد مدينه شد، مسلمين صدر اسلام كه با فقر زندگى مى‏كردند،
وقتى اين مرد مسيحى خوش لباس را ديدند گفتند: “ما اعقل هذا النّصرانى؛ عجب آدم
عاقل و متمدّنى است!.” حضرت فرمود: “مَهُ” نگوييد ما أعقل هذا “انّ العاقل من وحّد
اللّه و عمل بطاعته؛7 عاقل كسى است كه موحّد باشد و به دستور خدا عمل كند.”
اينهايى كه گرفتارتثليثندچه عقلى‏دارند؟! حضرت زينت‏رامشخّص‏كرده است.خوب‏است
كه‏انسان لباس نو بپوشد مخصوصاًدراعياد،درمساجد،درنماز جمعه‏وجماعات.

 اين بابويه رحمه الله در كتاب
شريف “من لا يحضره الفقيه” در بحث لباس مصلّى اين را نقل مى‏كند كه اگر كسى دو دست
لباس دارد، يك دست لباس خوب و يك دست لباس كهنه، اين لباس خوب را گذاشته براى رفت
و آمدهاى عادى و آن لباس كهنه براى نماز و چيزهايى از اين قبيل. خداى سبحان يا
فرشتگان مى‏گويند: “تو براى خدا پوشاكى ندارى”، پس شايسته نيست كه انسان، لباس
خوبش را براى كارهاى عادى و لباس مُندرسش را براى مسجد و نماز، بپوشد.

 در سوره نحل مقدارى از اين
مباحث را بيان فرموده: اين چيزهايى كه براى كفّار زينت داده شد كار چه كسى است؟
قرآن مى‏فرمايد: “زُيّن للذين كفروا مكرهم” مكر اينها براى اينها زيبا نشان داده
شده است. بعد از اين كه معلوم شد انسان از راه زينت فريب مى‏خورد. بعد از اين كه
روشن شد خداى انسان، زينت دنيا و زينت انسان را هم بيان كرده و شيطان نيز انسان را
از راه زينت فريب مى‏دهد. قرآن كريم فرمود: “زيّن للذين كفروا مكرهم” چه كسى اين
مكر را تزيين كرد، فاعل “زُيَّنَ” كيست؟

 در بعضى از آيات اين تزيين را
خدا به شيطان نسبت مى‏دهد و در برخى آيات به خودش. در سوره نحل اين چنين آمده است:
“تاللّه لقد أرسلنا إلى أُمَمٍ من قبلك فزيّن لهم الشّيطان أعمالهم فهو وليّهم
اليوم ولهم عذابٌ اليم؛9 ما براى امّتها، انبيا را فرستاديم و اعزام كرديم، امّا
اين رفتار بدشان را شيطان پيش اينها خوب جلوه داد.”

 در آيات ديگر هم تزيين را به
شيطان نسبت مى‏دهد ولى همين اصل را قرآن كريم در بعضى از آيات به خدا نسبت مى‏دهد،
و مى‏گويد: خداست كه اعمال هر كسى را براى او زيبا نشان مى‏دهد. در سوره نمل اين
چنين آمده است: “انّ الّذين لايؤمنون بالآخرة زيّنا لهم أعمالهم فهم يعمهون؛10
كسانى كه به آخرت ايمان ندارند و كافرند ما اعمال آنان را برايشان مزيّن كرديم.”اينها
اعمال خودوكفرونفاقشان را خوب مى‏بينند، مى‏گويند: عجب كار خوبى كرديم،عجب فكرى
داريم. ماييم كه اعمال اينها را برايشان زيبا نشان داديم و مزيّن كرديم.

 پس اگر در يك جا مى‏فرمايد
شيطان اعمال اينها را برايشان زينت مى‏دهد در جاى ديگر مى‏فرمايد: ما اعمال اينها
را براى اينها زينت مى‏دهيم. اين مؤيّد همان بحثهاى گذشته است كه شيطان به منزله “كَلبِ
مُعَلَّمْ” است، مأمور الهى است، اگر خدا خواست كسى را بگيرد به وسيله شيطان
مى‏گيرد. شيطان مستقيماً در برابر خواست خدا نيست، نظير اهرمن در برابر يزدان
نيست. شيطان نسبت به اكثر مردم حقّ وسوسه دارد و وسوسه بسيار چيز خوبى است براى
اين كه با وسوسه اوست كه انسان مبارزه مى‏كند، در جهاد اكبر پيروز مى‏شود، از اين
طرف عقل و وحى هست و وسوسه باعث درگيرى عقل و وحى با هوس و موجب پيروزى انسان در
جبهه جهاد اكبر مى‏شود. ولى همين شيطان نسبت به انسانى كه عقل و وحى را پشت سر
گذاشت “فنبذوه وراء ظهورهم”11 مثل كلبِ معلّمى است كه خداى سبحان همين شيطان را بر
آن گروه مسلّط مى‏كند. لذا فرمود: “إنّا جعلنا الشّياطين أولياء للذين لايؤمنون.”12
و فرمود: “إنّا أرسلنا الشّياطين على الكافرين تؤزّهم أزّاً.”13 شيطان يك رسالتى
دارد، هر كسى را كه گاز نمى‏گيرد، اين سگ تربيت شده هر كسى را كه نمى‏گزد، سارقين
را مى‏گزد نه واردين و مهمانها را. شيطان نسبت به اولياى خاص اصلاً حق وسوسه هم
ندارد نسبت به ديگران يك پا جلو، يك پا عقب، تا انسان بگويد: “أستغفر اللّه” او
فرار مى‏كند تا بگويد: “أعوذ باللّه من الشّيطان الرّجيم” او فرار مى‏كند.

 جريان شيطان را حضرت امير عليه
السلام در نهج البلاغه تمثيل و تبيين فرموده است: “يقدّم رجلاً و يؤخّر أخرى” كسى
كه ناشناس است، مى‏خواهد چيزى را از جايى سرقت كند، مستقيماً از آن مركز نمى‏رود
تا آن چيز را بردارد، يك پا جلو برمى‏دارد، يك پا عقب مى‏گذارد و آماده است كه اگر
يك موقع او را ديدند فرار كند. شيطان براى وسوسه يك پا جلو مى‏گذارد يك پا عقب كه
تا شخص استغفار كرد و توبه نمود او خود را كنار بكشد و فرار كند، در همين حدّ
شيطان اثر دارد، آنقدرها قوى نيست و انسان اگر با داشتن همه اين وسايل رحمت،
گرفتار اين فريب بشود بَدا به حال او.

 بنابراين شيطان براى اكثر مردم
در حد وسوسه است، و به اولياى خدا هم كه دسترسى ندارد. امّا نسبت به كفار و
منافقين، ولىّ آنهاست و آنها در تحت ولايت شيطانند. اين ولايت هم به اين نحو است
كه آنها آمدند زير چتر شيطان و او را ولىّ انتخاب كردند، نه اين كه خداى سبحان او
را ولىّ منافقين قرار داده باشد: “إنّهم اتخذوا الشياطين اولياء من دون الله.”14
اينها اتخاذ كردند، اول اينها سر سپردند! خدا هم مهلت داد كه برگردند، برنگشتند آن
گاه خداى سبحان لطفش را گرفت، وقتى لطفش را از يك انسانى بگيرد او در تحت ولايت
شيطان قرار مى‏گيرد. لذا در اين كريمه فرمود: “فهو وليّهم اليوم؛15 شيطان ولىّ
آنهاست” آنها عُمرى در تحت ولايت شيطانند و نمى‏دانند چه مى‏كنند.

 در اين آيه سوره نمل هم فرمود:
“انّ الذين لايؤمنون بالآخرة زيّنا لهم أعمالهم فهم يعمهون” اينها در تاريكى با
چشم كم نور مشغول راه رفتن هستند و مسلّم است كه مى‏افتند. پس اگر شيطان تزيين
مى‏كند بالاستقلال نيست، چون چيزى در جهان امكان، نيست كه مستقلاً كار بكند بلكه
همه، مأموران الهى‏اند.

 

 × تزيين به چه معناست؟

 تزيين به چه معناست؟ و چند قسم
زينت هست؟ و زينة الأرض و زينة الإنسان يعنى چه؟ و زينت دهنده چه كسى است؟

 امّا اين كه فرمود: “و زيّن
للذين كفروا مكرهم” مكر، نقشه‏كشى و توطئه‏چينى است كه از يك راه خاصّى انسان به
مقصد برسد. كفّار همواره در برابر انبياى عظام مكر داشتند تا بتوانند مكتب آنها را
بپوشانند و يا خود آنها را از پا در آورند. خداى سبحان مى‏فرمايد اين مكرها كارى
نيست، چون مكر وقتى اثر مى‏كند كه طرف مكر از مكر مكّار بى‏خبر باشد اينها كه در
برابر مكتب الهى به مكر و دسيسه پرداختند ممكن است افراد عادى را فريب بدهند، اما
آيا ممكن است كه در برابر دينِ خدا مكر بكنند و خدا نداند؟ خداى سبحان برهان اقامه
مى‏كند و مى‏فرمايد: مكر اينها به جايى نمى‏رسد، چرا؟ چون من مى‏دانم اينها چه
مى‏كنند، اگر طرفى كه درباره او مكر مى‏شود بداند كه مكّار چه نقشه‏اى دارد، نقشه
او ديگر اثر نخواهد داشت.

 برهان ديگر اين كه فرمود: من
هستم كه بايد كارهاى اينها را سامان بدهم: “أفمن هو قائم على كلّ نفسٍ بما كسبت”
خدا مسلّط بر تمام نفوس است و تمام كارها به تدبير او بايد اداره بشود. هرگز اجازه
نمى‏دهد كه عدّه‏اى با مكر به دين او آسيب برسانند. فرمود: ممكن نيست كسى بخواهد
در برابر دين، دسيسه كند و ما به او مهلت بدهيم، چون اوّلاً: مى‏دانيم او چه
دسيسه‏اى دارد براى اين كه: “يعلم ما تكسب كلّ نفس”16 ثانياً: مگر ما متولّى امور
مردم نيستيم؟: “أفمن هو قائم على كل نفس” كه خدا دو نوع قيام دارد: قيام دارد بر
كلّ ذاتها؛ يعنى بر همه سيطره دارد ]بما كسبت[: يعنى قيّم كارهاست. وقتى ما در فقه
مى‏گوئيم: “جَدّ، قائم به امور صبى است” يعنى چه؟ يعنى كارهاى صبىِ را او سامان مى‏دهد.
اگر خداى سبحان قائم به كلّ امر است، پس او بايد سامان بدهد و حال آن كه او سامان
نمى‏دهد، لذا برهان را در همين سوره رعد فرمود و موارد را در آيات ديگر. اگر خداى
سبحان بر كل نفس سلطه دارد، و همه كارها را او بايد سامان بدهد، چگونه ممكن است
كسى در برابر دين او مكر كند و خدا كار او را سامان ببخشد، اين شدنى نيست.

 در اواخر سوره رعد مى‏فرمايد: “و
قد مكر الّذين من قبلهم” اينها اولين گروهى نيستند كه به دسيسه و مكر پرداختند پيش
از اينها هم اقوامى بودند كه به مكر و دسيسه، عمر را گذراندند. امّا “فللَّه المكر
جميعاً” تمام اين نقشه‏ها از آنِ خداست. “يَعْلَمُ ما تكسب كلّ نفسٍ”17 هر كس هر
چه مى‏كند او مى‏داند. حال اگر شخصى در برابر شخص ديگر مكر كرد، ممكن است آن شخصى
كه درباره او مكر شده آسيب ببيند چون آگاه نيست، ولى اگر كسى در برابر دين خدا
خواست مكر بكند، خدا مى‏داند كه آن مكر كننده چه هدفى دارد. چون “يعلم ما تكسب كلّ
نفس” و اگر او قيّم كارهاست و بايد سامان ببخشد، فرمود: من مكر و دسيسه را سامان
نمى‏بخشم.

 در سوره نحل آيه 26 چنين آمده
است: “قد مكر الّذين من قبلهم” خداى سبحان از مكر افرادى كه قبل از اينها بودند
آگاه بود. “فاَتَى اللّه بنيانهم من القواعد” اينها مكر كردند، خانه امنى ساختند
كه از اين خانه امن، بر اسلام و مسلمين بتازند، فرمود: خدا همين خانه را بر سر
اينها خراب كرد، اينها مى‏خواهند مكر كنند، خدا نسبت به اينها مكر مى‏كند. مكر
اينها بى‏اثر است، چون خدا مى‏داند و اجازه نمى‏دهد كه اين مكرها به سامان برسد.
خدا كه نسبت به اينها مكر مى‏كند اينها نمى‏دانند، لذا در يك خانه امن نشسته‏اند: “فأتى
اللّه بنيانهم من القواعد” خدا آن پايه را مى‏زند، نه اين كه از در و ديوار بيايد.
خداى سبحان اگر بخواهد عمر مردمى را بگيرد اين طور نيست كه از دَرْ بيايد تا اينها
از پنجره فرار كنند، فرمود خدا اگر بخواهد كسى را بگيرد از همان پايه ويران مى‏كند
و سقف خانه امن، بر سَرِ آنها فرود مى‏آيد.

 خصوصيّت مكر الهى اين است كه
انسان نمى‏داند خداى سبحان با او چگونه مكر مى‏كند و او را مى‏گيرد: “فخرّ عليهم
السقف من فوقهم و آتيهم العذاب من حيث لايشعرون” اين خاصيّت مكر است، پس اينها
نمى‏توانند به خدا مكر بزنند.

 در سوره فاطر – كه قبلاً تذكر
داده شد – اين چنين فرموده است: “والّذين يمكرون السّيئات لهم عذاب شديد”آنها كه
دسيسه بازى مى‏كنند گرفتار عذاب دردناك خواهند شد. “و مكر أولئك هو يبور” نقشه
آنها “باير” مى‏شود. و گفتيم كه باير زمينى است كه چون آب ندارد محصول هم ندارد،
خدا نمى‏گذارد دسيسه كفّار داير بشود، چرا؟ چون مى‏داند كه اينها چه مى‏كنند. در
آيه ديگر آمده است كه: “و إن كان مكرهم لتزول منه الجبال” اگر هم مكرهاى قوى و كوه
كَنِ داشته باشند؛ يعنى دسيسه‏هايى داشته باشند كه كوهها با آن دسيسه‏ها زايل
مى‏شود، اگر ما نخواهيم، باير مى‏ماند. و فرمود: اگر سخن از دين باشد ما هرگز
نمى‏گذاريم مَكر كفّار نسبت به دين داير بشود و همواره باير است.والحمد لله ربّ
العالمين‏ادامه دارد

 

 پاورقيها:

 1) فاطر (35) آيه10.

 2) حجر (15) آيه 39.

 3) آل عمران (3) آيه 14.

 4) كهف (18) آيه 7.

 5) همان، آيه 8.

 6) حجرات (49) آيه 7.

 7) تحف العقول، ص 38.

 8) رعد (13) آيه 33.

 9) نحل (16) آيه 63.

 10) نمل (37) آيه 4.

 11) آل عمران (3) آيه 187.

 12) اعراف (7) آيه 27.

 13) مريم (19) آيه 83.

 14) اعراف (7) آيه 30.

 15) نحل(16) آيه 63.

 16) رعد (13) آيه 42.

 17) همان.

 

/

فاطمه (س) ؛ بانوى ناشناخته

فاطمه (س) ؛ بانوى ناشناخته

 

صديقه كبرى و انسيّه حورا؛ فاطمه زهرا – سلام
الله عليها – بانوى بزرگوارى است كه نه تنها عوام به منزلت او پى نبرده‏اند بلكه
خواص نيز از درك‏جايگاه رفيع آن فلسفه هستى عاجز مانده‏اند. شخصيت آن حضرت هم بر
سنّيان مجهول است هم بر شيعيان!

 

 منزلت فاطمه (س)

 رسول گرامى اسلام صلى الله
عليه وآله وسلم فرموده است: “فاطمة بضعةٌ منّى من أغضبها فقد أغضبنى؛1 فاطمه پاره
تن من است آن كه او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است.”

 در اين روايت از دو جنبه بايد
نظر كرد: جنبه دليلى و جنبه مدلولى.

 جنبه دليلى:

 اين روايت از نظر سند، در درجه
اعلى است كه قابل مناقشه و ترديد نيست، به طورى كه “ذهبى” – منتقد برجسته اهل سنّت
– مى‏گويد: اين روايت صحيح است.

 روايت ديگرى است كه آن حضرت(ص)
مى‏فرمايد: “انّ اللّه يغضب لغضب فاطمه و يرضى لرضاها؛2 همانا خداوند براى خشم
فاطمه، به خشم مى‏آيد و براى رضايت او، خشنود مى‏شود.”

 اين روايت نيز متواتر است؛
يعنى قطعى الصّدور بودنش از جانب پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم ترديد ناپذير است.

 جنبه مدلولى:

 مدلول و معناى روايت چيست؟
روايت “فاطمة بضعةٌ منّى من أغضبها فقد أغضبنى” مقدمه است براى روايت “انّ اللّه
يغضب لغضب فاطمه و يرضى لرضاها”. رضا و غضب چيست؟ از كجا پيدا مى‏شوند و به كجا
مى‏رسند؟ و از چه چيزى مايه‏مى‏گيرند؟

 از زندگى نباتى دو قوّه پيدا
مى‏شود: يكى قوه جذب ملايمات و ديگرى قوه دفع منافرات، اين دو قوّه در زندگى
حيوانى كه رسيدند از صورت جذب و دفع خارج مى‏شوند و به صورت رضا و غضب در مى‏آيند.
تا مى‏رسند به زندگى انسانى و زندگى انسانى موقعى است كه مبدأ رضا و غضب، بتمامه
عقل باشد. وقتى رضا و غضب هر دو از عقل مايه بگيرند، اين موجود، انسانى و عقلانى
مى‏شود كه: “يغضب لغضب العقل و يرضى لرضا العقل”. فوق اين مرتبه، مقامى است كه
اراده انسانى، فانى در اراده خداوند مى‏شود، وقتى در اراده خدا فانى شد، مى‏شود “يغضب
لغضب الله و يرضى لرضا الله”. كسى كه به اين مقام رسيد، به مرتبه “عصمتِ خاتميّت”
رسيده است؛ عصمتِ آن موجود كاملى كه در عالم وجود نظيرش نيست؛ يعنى كسى كه حبّ و
بغض او در حبّ و بغض خدا، محو شده است، دوست ندارد إلاَّ آنچه خدا دوست مى‏دارد و
مبغوض ندارد مگر آنچه خدا مبغوض
دارد، اين چنين
بشرى مى‏شود: “و ما ينطق عن الهوى، ان هو الا وحى يوحى”.3

 فاطمه زهراعليها السلام كسى
است كه “انّ اللّه يغضب لغضب فاطمه و يرضى لرضاها” گاه گفته مى‏شود: “يغضب لغضب
الله و يرضى لرضا الله”. يعنى حرف “لام” از طرف “الله” مى‏آيد و تأثير مى‏كند در
رضا و غضب؛ يعنى خشنود مى‏شود، براى خشنودى خدا و به خشم مى‏آيد، براى خشم خدا،
اين همان “عصمت كبرى” است. و گاه حرف “لام” از اين طرف مى‏آيد كه “إنّ اللّه يغضب
لغضب فاطمه و يرضى لرضاها”، كه بسيار بالاتر از صورت اول است چون لام بر سر “رضا
فاطمه” در آمده كه رضايت فاطمه در رضايت خالق هستى، تأثير مى‏گذارد؛ يعنى خداوند
خشنود مى‏شود براى خشنودى فاطمه و به خشم مى‏آيد، براى خشم فاطمه!

 فاطمه شناس امام جعفر
صادق‏عليه السلام است كه مى‏گويد: “انما سميت (فاطمة)، فاطمة لان الخلق فطموا عن
معرفتها؛4 فاطمه را از آن رو، فاطمه گفته‏اند كه مردم از شناخت او عاجزند.”
بنابراين ما از شناخت فاطمه، ناتوانيم. كسى او را شناخت كه پس از شهادت زهراعليها
السلام گفت: “… قلّ يا رسول اللّه عن صفيّتِكَ صبري و عفا عن سيّدةِ نساء
العالمين تجلّدي… فما أقبح الخضراء و الغبراء يا رسول اللّه، امّا حُزنى فسرمد و
أمّا ليلى فمسهّد؛5 اى رسول خدا! پس از دخترت، شكيبايى من به پايان رسيده و خويشتن
دارى‏ام از دست رفته است… پس از او آسمان و زمين زشت مى‏نمايد و هيچ‏گاه اندوه
دلم نمى‏گشايد و ديدگانم (در فراق او) بى‏خواب است.”

 

 نقش فاطمه در مباهله

 فخر رازى،6 زمخشرى،7 قاضى
بيضاوى، حاكم نيشابورى و جلال الدّين سيوطى نقل مى‏كنند: پس از آن كه، هنگام
مباهله (لعن بر كاذب) با نصاراى نجران فرا رسيد، پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم
براى مباهله بيرون آمد در حالى كه حسين‏عليه السلام را در آغوش و دست حسن‏عليه
السلام را در دست گرفته بود و فاطمه‏زهراعليها السلام پشت سر آن حضرت و على‏ابن
ابى‏طالب‏عليه السلام پشت سر حضرت زهرا بود.

 اين همان پيغمبرى است كه “و ما
ينطق عن الهوى” و همان رسولى است كه “و ما آتيكم الرّسول فخذوه و ما نهيكم عنه
فانتهوا”8، اين همان كسى است كه سنّت او، “قول”، “تقرير” و “فعل” اوست. تمام حركات
و سَكَنات او سنّت است. اطوار و احوال او بتمامه مرتبط است با مقام “فدنى فتدلاَّ
فكان قاب قوسين أو أدنى”.9 او خلاصه عالَم است و پيغمبر خاتم. او جوهر وجود و فرد
اوّل عالم هستى است. چنين بشرى هر نگاهش دنيايى از حكمت است و هر عملش، سرچشمه
جوشان معارف.

 اين كه خودش در جلو است، على
پشت سر و فاطمه در وسط، داراى معناى عميقى است، معناى اين عمل اين است كه
فاطمه‏عليها السلام، برزخ بين “نبوت كبرى” و “ولايت عظمى” است؛ يعنى فاطمه جنبه
قطبيت و حساب مركزيت را دارد، او بين مقام وحى اعظم و مقام تبليغ وحى و مقام تفسير
وحى، حركت مى‏كند، جلوى فاطمه، مبلّغ وحى است و پشت سر او، مفسّر وحى و اين است كه
قدر او همچنان ناشناخته است.

 بارى، وقتى پيامبرصلى الله
عليه وآله وسلم با چنين تركيبى، عازم مباهله شد، پيشواى مسيحيان نجران به آنان
گفت: چهره‏هايى به سوى ما رو نهاده‏اند كه اگر بخواهند كوه را از ريشه در
مى‏آورند. اينان اگر لب به دعا بگشايند، تمام اين وادى در آتش خواهد سوخت و احدى
از شما باقى نخواهد ماند!

 وقتى پيامبرصلى الله عليه وآله
وسلم بيرون آمد به اين چهار وجود مقدّس فرمود: “إذا أنا دعوتُ فأمّنوا؛10 زمانى كه
من دعا كردم شما آمين بگوييد.” معناى اين جمله آن است كه عمل من انعكاس وحى است. و
وحى چنين است: “فمن حاجّك فيه من بعد ما جاءَك من العلم فقل تعالوا ندع أبناءَنا و
أبناءَكم و نساءنا و نساءَكم و أنفسنا و أنفسكم ثمّ نبتهل فنجعل لعنة الله على
الكاذبين؛11 پس هر كس با تو در امر عيسى – كه بنده خداست نه پسر خدا – مجادله كند،
پس از علمى كه تو از خلقت او پيدا كردى، پس بگو بخوانيم و حاضر كنيم پسران، زنان و
خودمان را، پس از آن لابه و تضرّع نماييم و بگوييم لعنت خدا بر دروغگويان باد.”

 “إذا أنا دعوتُ
فأمّنوا”؛ يعنى دعاى من كه پيغمبر خاتم هستم، مقتضى است، اما شرط فعليت اين
مقتضى، نفس فاطمه‏عليها السلام است و بايد آمين او به دعاى من، ضميمه شود تا
مستجاب گردد.

 وحى و سنّت مى‏گويند كه دعاى
زهرا شرط است و مقتضى بدون شرط، محال است. گرچه هنگام مباهله با نصاراى نجران است
ولى اگر دست پيمبر به دعا بالا مى‏رود، بايد چهار دست ديگر هم همراه او به سوى
آسمان بلند شوند. پس اگر چنين است، على كيست؟ فاطمه كدام است؟ حسن بن على كيست؟ و
حسين بن على كدام؟

 زمخشرى مى‏گويد: أبناءنا و
نساءنا بر أنفسنا مقدم شده است؛ يعنى حسن و حسين و فاطمه بر جان پيغمبرصلى الله
عليه وآله وسلم مقدم شده‏اند؛ يعنى اشرف مخلوقات مى‏گويد: جان من فداى اينها
باد.12

 همو پس از نقل ماجراى مباهله و
حديث كسا مى‏گويد: اين قضيه قوى‏ترين دليل است بر فضل اصحاب كسا و برهان روشنى است
بر نبوّت پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم.13 قاضى بيضاوى نيز در تفسير مشهورش همين
مطلب را تأييد نموده است.

 

 فاطمه(س)، پيشگام‏بهشتيان

 ابن حجر در “لسان الميزان” و
حافظ ذهبى در “ميزان الإعتدال”، نقل مى‏كنند كه: “اوّل شخص يدخل الجنة فاطمة بنت
محمد(ص).”14

 قيامت روز حق است، پس اولويت
ورود در بهشت، براى شخص اول در وجود است و اول شخص بايد، اول شخص در انسانيّت
باشد، بنابراين عقلاً و نقلاً ممكن نيست، غير از پيغمبر خاتم‏صلى الله عليه وآله
وسلم، اولين وارد شونده به بهشت، كس ديگرى باشد. پيامبر بزرگ اسلام‏صلى الله عليه
وآله وسلم از نظر صورت و سيرت، گفتار و كردار، علم و دانش و تقوا، شخص اوّل عالم
وجود است. اول شخصى هم كه بر سفره ضيافت و جزاى الهى وارد مى‏شود بايد اين بشر
باشد – ولكن بين عقل و نقل تناقضى نيست – اوّل كسى كه وارد بهشت مى‏شود، فاطمه
است، چون فاطمه عين پيغمبر است، با او متّحد است، ورود فاطمه؛ يعنى ورود پيغمبر.

 سرّ عجيبى در اين روايت نهفته
است كه شرح آن را بايد در رواياتى كه در كتابهاى عامه و خاصّه نقل شده، پيدا كرد،
عايشه مى‏گويد: هر وقت آرزو داشتم، راه رفتن پيغمبر را ببينم به فاطمه نگاه
مى‏كردم؛ در راه رفتن به طرف راست يا چپ كه حركت مى‏كرد، عين حضرت بود، فاطمه، در
منطق، چهره، بيان، همانند پيامبر بود. بلكه مطلب بالاتر از اين سخن عايشه است؛
يعنى همان كه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: “فاطمة بضعة منّي” وقتى پاره
تن او شد، پيغمبر بايد اول شخص باشد، و فاطمه پاره تن اوست و جدا از او نيست.
بالاتر از آن فرمود: “روحى التى بين جَنبىّ؛ فاطمه روحى است كه در كالبد من است.”
اول شخصى كه وارد بهشت مى‏شود، اول فرد عالم وجود است و خدا مى‏خواهد نشان بدهد كه
اين دختر، شخص پيامبر است.

 چگونگى ورود فاطمه(س) به
بهشت

 كيفيت ورود آن حضرت به بهشت
چنين است كه: “عليها حُلّة الكرامة قد عُجِنَت بماء الحيوان… على أحسن صورةٍ و
أحسن كرامة و أحسن منظرٍ…”.15 نظام عدل وجود – كه ظهورش در قيامت كبراست – محال
است “أحسن صور” را به كسى بدهد، مگر اين كه آن بشر “أحسن سِيَر” را پيش خدا
بياورد. اگر در كمالات علمى، اخلاقى، عملى، برتر از تمام عالمان، صالحان و عابدان
نباشد، محال است كه در آن روزبه احسن صور وارد بهشت شود چرا كه آن روز “فمن يعمل
مثقال ذرّة خيراً يره”.16

 وضعيت چنين است، كسى كه به
احسن صور مى‏آيد، بشرى است كه در ميدان كار، علم،تقوا،عمل، پا جاى‏پاى
خاتم‏گذاشته‏است.

 در اين مطالب بايد انديشيد كه
عايشه مى‏گويد: رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم اوّل كسى را كه پس از سفر به
ديدنش مى‏رفت فاطمه بود و آخر كسى را هم كه وقت رفتن به سفر از او جدا مى‏شد،
فاطمه بود. اينها معنا دارد؛ يعنى در جدايى جسمانى كمترين فاصله‏ها را اعلم اولين
و آخرين و ادق انظار تمام انبيا و مرسلين، مراعات مى‏كرد كه فاصله بين او و فاطمه
در اين سفر به كمترين حد ممكن برسد.

 وقتى هم كه وارد مى‏شد، دست
فاطمه را مى‏بوسيد، كسى كه جبرئيل، خاك پايش را مى‏بوسيد او دست فاطمه را
مى‏بوسيد، اين مهر پدرى نبود، بعد سينه‏اش را مى‏بوييد، بعد تمام پيشانى‏اش را.
فرمود: من بوى بهشت را از تو استشمام مى‏كنم، تو را كه مى‏بوسم، جنّت قُرب را مى‏بويم.

 روزى پيامبرصلى الله عليه وآله
وسلم وارد شد، ديد فاطمه لباسى از پشم شتر به تن دارد و مشغول دستاس است، ديد همان
كسى كه ديشب تا صبح در محراب عبادت بوده، صبح برخاسته با چنين لباسى، مشغول دستاس
است. حضرت گريه كرد، وقتى او گريه كند، اشك باطن وجود جارى مى‏شود، بعد فرمود: “اصبرى
على مرارة الدّنيا؛ بر سختى دنيا، شكيبايى كن” و پيغمبر حركت كرد و رفت و جبرئيل
اين آيه را آورد: “و لسوف يعطيك ربك فترضى؛17 و به زودى پروردگارت آن قدر به تو
عطا مى‏كند، كه خشنود گردى.” و بدين ترتيب فاطمه‏عليها السلام پاداش شايسته‏اش را از
خداوند متعال دريافت خواهد كرد.

 

 پاورقيها:

  1) صحيح بخارى، تحقيق
مصطفى ديب البغا، ج3، ص1361، ح3510.

 2) ميزان الاعتدال، ج1،
ص535، ح2002؛ كنزل العمال، ج12، ص111، ح34237.

 3) نجم (53) آيه3.

 4) تفسير فرات الكوفي، چاپ
تهران، ص581.

 5) اصول كافى، ج1، ص459؛
نهج البلاغه، فيض الاسلام، ص652 ،651.

 6) التفسير الكبير، ج8،
ص80.

 7) الكشّاف، ج1، ص368.

 8) حشر (59) آيه7.

 9) نجم (53) آيه9.

 10) الكشاف، همان.

 11) آل عمران (3) آيه61.

 12) الكشاف، همان، ص370.

 13) همان.

 14) كنزالعمال، ج12، ص110،
ح34234؛ لسان الميزان، ج4، ص16، ح34؛ ميزان الاعتدال، ج2، ص618، ح5057.

 15) مقتل خوارزمى، ج1،
ص52؛ تاريخ دمشق، لابن عساكر، ج12، ص86؛ عيون اخبار الرضا(ع)، ج2، ص29، ح38.

 16) زلزله (99) آيه7.

 17) ضحى (93) آيه5.

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار از آغاز تا پایان

گفتارماه

فاطمه؛ بانوى ناشناخته

 زينت انسان                                                               آية
الله جوادى آملى

 گردآورى قرآن                                                             آية
الله معرفت

 آگاهيهاى غيبى                                                            حجةالاسلام
والمسلمين مُهرى

شعر و شعور

 بررسى كنفرانس جمعيت و
توسعه                                        مينا‌هاشمى

 غراب غرب                                                                   دكتر سيد محمد اكرام

 تهاجم فرهنگى و راه حلها                                                سيد
موسى ميرمدرس

روسيه و مسلمانان                                                          غلامرضا
گلى زواره

 سرگذشت قهرمانان رجيع 3

 نظريه اتحاد آسيايى                                                      دكتر
محمد رضا حافظنيا

 

 گرانى لجام گسيخته                                                      حجةالاسلام
والمسلمين رهبر

 گفته‏ها و نوشته‏ها

 پاسخ به نامه‏ها

 جدول

گزارشهاى علمى – پژوهشى  

 نگاهى به رويدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری آیت الله خامنه ای

 

ماهنامه پاسدار اسلام.

صاحب امتياز: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه
قم.

مدير مسؤول: محمد حسن رحيميان.

دفتر مركزى: قم خيابان شهدا- صندوق پستى
37185/777 – تلفن 24803 – فاكس32332

شعبه تهران : خيابان انقلاب اسلامى – بين فلسطين
و وصال – تلفن 6468283

حساب جارى 600/9 بانك ملت قم- شعبه آموزش و
پرورش.

تك شماره 400 ريال – اشتراك ساليانه 4800 ريال.

چاپ : چاپخانه دفتر تبليغات اسلامى.

 

يادآوريها

 1- پاسدار اسلام از مقالات،
اشعار، داستانها و ديگر آثار شما استقبال مى‏كند.

 2- آثار رسيده، بر اساس ضوابط
شوراى نويسندگان، به ترتيب اولويت به چاپ خواهند رسيد. و حتى‏المقدور، مقالات همه
نويسندگان – در صورت برخوردارى از جنبه‏هاى پژوهشى – منتشر خواهند شد، ولكن مطالب
نو و آثار مذهبى در عرصه‏هاى گوناگون، در اولويت قرار دارند.

 3- لازم است، مقاله‏ها براى يك
شماره، در نظر گرفته شوند (حداكثر 15 صفحه دست‏نويس) و در صورت ناگزير بودن، از سه
شماره پى در پى، افزايش نيابند.

 4- فرستادن نسخه اصلى مطالب
لازم است و در صورت ترجمه، ضميمه ساختنِ متن، ضرورى مى‏باشد.

 5- مطالب رسيده، بايد پيش از
اين، چاپ نشده باشند.

 6- مجله در ويرايش و تلخيص
مقاله‏ها، مختار است.

 7- آثار ارسالى، بازگردانده
نمى‏شوند.

 8- بهره جستن از مطالب مجله –
با يادآورى مأخذ – آزاد است.

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

مقام
معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه‏اى

 

من عقيده ندارم كه اين گرانى كه الآن در كشور ما
وجود دارد، غير قابل اجتناب است. اين را من قبول ندارم. من مى‏گويم يك مقدارى از
آن قابل اجتناب است. البته اگر ما كشور خودمان را با كشورهاى همسايه مقايسه كنيم،
در كشور ما ارزانى است. اما ما به كشورهاى همسايه چكار داريم؟ ما امكاناتى در كشور
داريم. اين گرانى البته براى بعضى‏ها اصلاً محسوس نيست. اما يك قشرى هم هستند كه
اين گرانى را با همه وجود حس مى‏كنند. من اين افراد را مى‏بينم. من مى‏گويم مى‏شود
جلوى اين گرانى را تا حدودى گرفت و بايد تلاش كرد… بايد حتماً براى قشرهايى از
مردم تلاش بشود. مثلاً اين اتيكت زدن كه اخيراً قرار شد انجام بگيرد، بخشى از كار
است و همه كار نيست البته همين هم بايد كنترل بشود كه درست انجام بشود. دوستانى كه
مسئول اين كار هستند بايد به اين نكته توجه كنند.

دولت مظهر اقتدار يك ملت است. اگر اقتدار شما كم
شد به اين معنى نيست كه شما و چيزى را كه متعلق به خودتان است از دست داده‏ايد،
خير! شما چيزى را كه متعلق به مردم است از دست داده‏ايد. نگذاريد اقتدار دولت
شكسته بشود. بعضى‏ها دوست دارند اقتدار دولت را بشكنند كه اينها در حقيقت
مى‏خواهند اقتدار ملى را بشكنند. شما اين را اجازه ندهيد. دستگاههاى امنيتى و
انتظامى مسؤوليت دارند. بايد با كسى كه با نظم عمومى مقابله و معارضه مى‏كند و
اختلال و خدشه ايجاد مى‏كند برخورد بشود. نبايد نسبت به كسى كه نظم عمومى را خراب
مى‏كند حتى اندك اغماض روا داشت. كسانى هستند كه امنيت و نظم را به هم مى‏زنند.
يكى از مظاهر حفظ اقتدار دولت اين است كه سياستهايى كه اعلام مى‏شود، سياستهاى
سنجيده‏اى باشد كه البته بنا هم بر همين است.

هيچ كس بنا ندارد سياست نسنجيده اعلام بكند. اما
گاهى از اوقات انسان احساس مى‏كند سياستهايى كه از برخى از دستگاهها مشاهده
مى‏شود، گويا نسنجيده است. بعد هم بعضى از سياستها و تصميم‏ها به خاطر اينكه فلان
كس مخالف بوده يا فلان كس در فلان جا اعتراض را كرده، بلافاصله عوض مى‏شود. من عرض
مى‏كنم كه اولاً سياستها و تصميم‏هايى كه اتّخاذ شد روى آن پافشارى بشود. مردم از
اين خوششان مى‏آيد و اين را دوست مى‏دارند. البته پافشارى بر تصميم غلط مورد قبول
و توقع نيست، تصميم‏هاى درست مورد نظر است. تبدل رأى‏ها و تغيير زود به زود آنها
درست نيست.

نكته ديگرى را كه باز از برادران عزيز مى‏خواهم
آن را دنبال كنند، مسأله احياء روحيه حمايت از توليدات داخلى است.

 در مردم اين تعصب را بوجود
بياوريد كه توليد دست خودشان را دوست بدارند. يك روز اروپائيها افسانه‏اى را در
ايران رايج كردند كه ايرانى قادر نيست لوله هنگ هم بسازد. اگر كسى چيز خوبى هم
مى‏ساخت مى‏گفتند خوب نساخته و بد ساخته است. بعضى از سازندگان اجناس باورشان آمده
بود كه ايرانى بايد سست و بد بسازد. آن روز گذشت و امروز، ما مصنوعات و توليدات
بسيار خوب و بهتر از توليدات خارجى در كشورمان داريم. نمونه‏هاى زيادى دارد.

آخرين سخن كه ترجيع بند همه حرفهاى ماست، اهتمام
به قشرهاى ضعيف و عقب مانده جامعه است. شما هر چه براى اينها تلاش كنيد، كم تلاش
كرده‏ايد. برادران عزيز واقعاً يك عده در اين كشور هستند كه از لحاظ گذراندن زندگى
به اينها سخت مى‏گذرد و با سختى زندگى را مى‏گذرانند. ما اساساً مبارزات و تلاشمان
قبل و بعد از تشكيل جمهورى اسلامى و تلاشهايى كه مسئولين اين كشور كرده‏اند براى
چه بوده است؟ ما براى تأمين عدالت اجتماعى اين كارها را كرديم.1373/6/10

 

تعليم و تربيت

 

 “خداى تبارك و تعالى در يك
سطر آموزش و پرورش را ذكر مى‏فرمايد و در هيچ چيز از امور دنيايى خدا نفرموده است
كه من منّت بر مردم گذاشتم، لكن در قضّيه آموزش و پرورش مى‏فرمايد كه “لقد منّ
الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكّيهم و
يعلّمهم الكتاب و الحكمة”.

 خداى تبارك و تعالى در
مورد تزكيه، در مورد تعليم، تربيت، آموزش و پرورش با تعبير منّت گذاشتن بر مردم
مى‏فرمايد منّت گذاشته و پيغمبر را براى آموزش و پرورش فرستاده و پرورش را قبل از
آموزش ذكر مى‏فرمايد: “يزكيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة”. اول تزكيه است… با آن
تعبير “منّ الله على المؤمنين” فرستادن پيغمبر. از اين آيه شريفه استفاده مى‏شود
كه اصلِ آمدن پيغمبر براى آموزش و پرورش بوده است”.59/4/10

 “بيشتر صدماتى كه به بشر
وارد مى‏شود، از طريق آموزش و پرورش است. تمام اين آلاتى كه درست شده است، تمام
اين آلات جنگى كه درست شده است، آلات منهدم كنى كه درست شده است، به دست اشخاصى
بوده است كه آموزش داشته‏اند لكن پرورش صحيح نداشتند و لهذا با علم خودشان طرح
فناى برادرهاى خودشان، همجنسهاى خودشان را مى‏ريزند. در مملكت ما هم آن مقدار كه
از دست آموزش و پرورش خواهان و آنهايى كه آموزششان زياد بوده است صدمه ديده‏اند
ملّتها، از دست ديگران نديده‏اند، براى اين كه اين متفكران و اين دانشمندان بودند
كه طرحهاى تخريبى را، طرحهاى فنا كننده ملّت را مى‏ريختند براى اين كه آموزش
داشتند لكن آموزش در كنارش پرورش نبود”.58/1/24

 “انسان از اوّل اين طور
نيست كه فاسد به دنيا آمده باشد، از اول با فطرت خوب به دنيا آمده، با فطرت الهى
به دنيا آمده، “كلّ مولودٍ يولد على الفطرة” كه همان فطرت انسانيّت، فطرت صراط
مستقيم، فطرت اسلام، فطرت توحيد است، اين تربيتهاست كه يا همين فطرت را شكوفا
مى‏كنند، و يا جلوى شكوفايى فطرتها را مى‏گيرند، اين تربيتهاست كه يك كشور را ممكن
است به كمال مطلوبى كه از هر جامعه انسانى است برسانند و يك كشور، كشور انسانى
باشد، كشور مطلوب اسلام باشد و همين تربيتها يا تعليم‏هاى بدون تربيت ممكن است كه
اينها را در آن وقتى كه مقدرّات يك كشورى دست آنهاست و همه چيز كشور به دست
آنهاست، كشور را به تباهى بكشند”.59/11/10

 “ملت عزيز ايران و ساير
كشورهاى مستضعف جهان اگر بخواهند از دامهاى شيطنت آميز قدرتهاى بزرگ تا آخر نجات
پيدا كنند چاره‏اى جز اصلاح فرهنگ و استقلال آن ندارند و اين ميسر نيست جز با دست
اساتيد و معلمان متعهدى كه در دبستانها تا دانشگاه‏ها راه يافته‏اند و با تعليم و
كوشش در رشته‏هاى مختلف علوم و تربيت صحيح و تهذيب مراكز تربيت و تعليم از عناصر
منحرف و كج انديش، نوباوگان را كه ذخاير كشور و مايه اميد ملتند، همدوش با تعليم
در همه رشته‏ها به حسب تعاليم اسلامى تربيت و تهذيب نمايند و علوم اسلامى را كه
مربّى اخلاق و مهذّب نفوس است به دست كارشناسان اسلامى داده تا نوباوگان و جوانان
عزيز را بدين مكتب جامع روانبخش آشنا و از تعاليم علمى و عملى آن برخوردار سازند و
به يقين بدانند كه اسلام مكتبى است كه انسانها را به گونه‏اى مى‏سازد كه به جز حق
و مبدأ خلق به هيچ مكتبى تسليم نشوند و تحت تأثير هيچ قدرتى واقع نگردند”.

60/10/7

 “اين كودكها مورد علاقه من
هستند، بچه‏هاى منند، عزيزان منند، به ملكوت نزديكترند، از آلودگيهاى طبيعت دورند
و من اميدوارم كه معلمهاى اين بچه‏ها و اين كودكها در تربيت انسانى – اسلامى اينها
كوشا باشند و از آن تعليمات سويى كه در سابق بود مبرا باشند.

 معلمان مدارس در هر جا
هستند عنايتشان به اين كودكها بيشتر باشد اين كودكها اميد آتيه مملكت ما هستند و
از اين كودكهاى امروز، انسانها و دانشمندان فردا درست مى‏شود. اينها هستند كه در
آتيه مملكت ما را اداره مى‏كنند و پس از ما اينها بايد استقلال مملكت و آزادى را
حفظ كنند. معلمان از اين كودكهاى نورس قدردانى كنند و اين كودكهاى نورس را كه
آلوده نيستند به آن چيزهايى كه ما بزرگها آلوده هستيم، نگذارند آلوده شوند”.58/7/1

 

/

نگاهي به رويدادها

اخبار ايران

 

 جهان اسلام

 جوانان مسلمان شهر “بيرمنگام”
– در انگليس – براى مبارزه با فساد و فحشا، گروههاى گشتى تشكيل دادند.(73/5/17)

هشت حزب و سازمان اسلامى و غير اسلامى اردن، ضمن
انتقاد از گشوده شدن نخستين پاسگاه مرزى ميان اردن و فلسطين اشغالى، از مردم خواستند
با عادى شدن روابط با دشمن صهيونيستى مبارزه كنند.

پليس فرانسه 23 مسلمان الجزايرى را در پاريس
دستگير كرد.(73/5/18)

نويسنده مرتد بنگلادشى از “داكا” به سوئد گريخت.(73/5/20)

نماز جمعه پس از ده ماه در زيارتگاه حضرت “بال”
در كشمير برگزار شد.(73/5/22)

لبنان درخواست آمريكا را براى جلوگيرى از فعاليت
حزب الله، رد كرد.

يك مركز اسلامى جديد در واشنگتن آغاز به فعاليت
كرد.(73/5/29)

عوامل رژيم عراق، جواهرات و طلاهاى نفيس خزانه
مرقد مطهر حضرت على – عليه‏السّلام – را ربوده ودراختيار صدام و افراد خانواده‏اش
قرار دادند.

جبهه نجات اسلامى الجزاير، مذاكره با رژيم كودتا
را رد كرد.

سازمان كنفرانس اسلامى با انتشار بيانيه‏اى، به
از بين بردن هويت اسلامى بيت المقدس از سوى رژيم صهيونيستى، اعتراض كرد.(73/5/31)

استاد دانشگاه داكا اعلام كرد: غير سياسى كردن
حج توسط سعوديها بزرگترين ضربه به اسلام است.

جرج حبش گروههاى اسلامى و ملى فلسطين را به
سرنگونى عرفات فراخواند.(73/6/1)

انديشمندان مسلمان شركت كننده در كنفرانس وحدت
اسلامى: تأسيس حكومت اسلامى، مهمترين راه عملى وحدت جهان اسلام است.

سيد حسن نصرالله رهبر حزب الله لبنان: در صورت
سازش لبنان با رژيم صهيونيستى، به عمليات ضد صهيونيستى ادامه مى‏دهيم.

سيد حسن نصرالله: آمريكا و رژيم صهيونيستى در
صدد نابودى حزب الله هستند.

“جبهه خلق براى آزادى فلسطين” مسؤوليت حمله به قرارگاه نظامى
صهيونيستها را در “بيت‏اللحم” بر عهده گرفت.(73/6/3)

امام جماعت مسجد واشنگتن: اسلام در آينده نزديك
به كليه ايالتهاى آمريكا راه خواهد يافت.

جبهه نجات اسلامى خواستار استعفاى دولت الجزاير
شد.(73/6/5)

رژيم صهيونيستى مسجد الخليل را به دو بخش مسلمان
و يهودى تقسيم كرد.(73/6/9)

 

 اخبار داخلى

147 هزار كيلو مواد مخدر طى سال گذشته در سطح كشور كشف گرديد.

يكى از مترجمان وزارت امور خارجه ايران به اتهام
همكارى با سرويس اطلاعاتى آمريكا، دستگير شد.(73/5/17)

دانشجويان اولين دوره خلبانى شكارى بمب‏افكن “سوخو
– 24” فارغ التحصيل شدند.

اولين كارخانه توليد كاغذ بازيافتى توسط
رئيس‏جمهور افتتاح شد.

هفته نامه “جينز ديفنس” چاپ لندن: ساخت تانك “ذوالفقار”
ايران، غرب را سر در گم كرده است.(73/5/20)

بهرام عباس زاده منافق تروريست در نزديكى مسجد
مكى زاهدان به دار مجازات آويخته شد.

 (73/5/24)

ايران نايب قهرمان كشتى آزاد جوانان جهان شد.

 (73/5/25)

دو ايرانى متهم به بمب گذارى در حوالى سفارت
اسرائيل در بانكوك آزاد شدند.

دكتر “محمد حسن قره آغاجلو” پزشك جوان ايران در
ميان 5 هزار نفر شركت كننده مقام نخست كنكور ورودى دوره تخصصى دانشكده پزشكى
دانشگاه پاريس را كسب كرد.(73/5/26)

وزير خارجه آرژانتين: آرژانتين هيچ مدركى در
مورد دخالت ايران در انفجار مركز يهوديان ندارد.

 (73/5/29)

بيش از يك تُن ترياك در درگيرى مأموران انتظامى
با كاروان بزرگ سوداگران مرگ در شرق كشور كشف و ضبط گرديد.(73/5/30)

يكصد و ده هزار بسيجى با گذراندن كلاسهاى آموزشى
و دريافت كارت به عنوان ضابطين قوه قضائيه در زمينه امر به معروف و نهى از منكر و
مبارزه با مظاهر فرهنگى غرب فعاليت خود را آغاز كردند.(73/5/31)

هفته نامه اكونوميست: اتهامات آرژانتين عليه
ايران تحت فشارهاى سياسى و هجوم تبليغاتى صورت گرفت.(73/6/1)

ايران با داشتن پنجمين ناوگان دريايى جهان و 3
هزار كاميون به موفقيتهاى چشمگيرى در حمل و نقل دست يافته است.

800 كيلومتر مرز مشترك ايران، پاكستان و افغانستان به روى
كاروانهاى قاچاقچيان بسته شد.

رئيس جمهور تركمنستان هنگام ترك تهران: طرح
انتقال گاز تركمنستان از طريق ايران به اروپا يك پيروزى بزرگ است.

آسوشيتدپرس: احداث خط لوله انتقال گاز تركمنستان
به اروپا از طريق ايران يك كودتاى سياسى و اقتصادى عليه آمريكا بود.

رئيس مجلس: بزرگترين دغدغه مجلس و دولت،
پشتيبانى از اقشار محروم است.(73/6/3)

عوامل شبكه جاسوسى و بمب گذارى عراق در كردستان
شناسايى و دستگير شدند.(73/6/6)

رسول خادم قهرمان كشتى جهان شد.

رئيس مجلس: وارد كوچه بن بست آمريكا نمى‏شويم.

رئيس جمهور: سكوت اروپا در برابر جنايات
بى‏شمارصربها، سؤال برانگيز ومايه شرمندگى‏است.

رئيس جمهور: نبايد اجازه دهيم بحران در بوسنى و جهان
به جنگ اسلام و مسيحيت تبديل شود.(73/6/7)

خانه شهيد رجائى به موزه شهدا تبديل شد.

رئيس جمهور: نيروهاى اطلاعاتى، سربازان وفادار
انقلابند و بيشترين تلاش را براى امنيت كشور به عمل مى‏آورند.(73/6/9)

رئيس مجلس: موفقيت انقلاب در گرو اجراى عدالت
اجتماعى و توزيع عادلانه ثروت ملى است.

بزرگترين مخزن فرآورده‏هاى نفتى خاور ميانه توسط
صنعتگران ايرانى در اصفهان ساخته شد.

 (73/6/10)

 

  اخبار خارجى

قاضى آرژانتين: اتهامات وارده به ايران در مورد
انفجار ساختمان مركز يهوديان آرژانتين، جعلى و ساخته “سيا” بود.

پليس فرانسه براى مقابله با عمليات تلافى‏جويانه
مسلمانان الجزايرى به حال آماده باش درآمد.

شوارد نادزه: قفقاز، بحرانى‏ترين منطقه دنياست.

شيمون پرز، از انجام مذاكرات پنهانى با يمن براى
انتقال يهوديان به اسرائيل پرده برداشت.

آمريكا از مطرح شدن تجاوزات اسرائيل به جنوب
لبنان در شوراى امنيت جلوگيرى كرد.

كويت قراردادى را امضاء كرد كه به موجب آن يك
سيستم پيشرفته شليك چند منظوره موشك و خودروهاى حمل و نقل زرهى از روسيه خريدارى
كرد.(73/5/18)

واتيكان رسماً مخالفت خود را با سقط جنين اعلام
كرد.

“سيا”: سعوديها براى بمباران شمال يمن هواپيماهاى روسى اجير كرده
بودند.

خانواده‏هاى هندى دختران خود را بخاطر مخارج
سنگين ازدواج به قتل مى‏رسانند.(73/5/19)

واشنگتن پست: اكثريت مردم آمريكا از سياست خارجى
كلينتون ناخشنود هستند.

قاضى آرژانتينى تحت فشار آمريكا و اسرائيل وادار
به تغيير موضع عليه ايران شد.

وزارت خارجه انگليس: هيچگونه مدركى دال بر دخالت
ايران در انفجارات بوئنوس آيرس و لندن وجود ندارد.

شهردار “اريحا” در اعتراض به سياست‏هاى عرفات
استعفا داد.(73/5/20)

بى‏نظير بوتو: هيچ قدرتى نمى‏تواند با توسل به
زور برنامه اتمى پاكستان را متوقف كند.

ژنرال سدراس رهبر نظامى‌هائيتى: من صدام نيستم،
در برابر حمله آمريكا به‌هائيتى مقاومت مى‏كنم.

رئيس جمهور آرژانتين: قضاوت من در مورد جمهورى
اسلامى ايران اشتباه بوده است.

غنا و رژيم صهيونيستى پس از 20 سال انقطاع،
روابط ديپلماتيك برقرار كردند.

اسرائيل و مصر يك كمك 5 ميليارد دلارى از آمريكا
دريافت كردند.

34 هزار نفر قربانى جنگ ده ساله ارتش تركيه با كردها شده‏اند.

عمان خواستار همبستگى اعراب براى سازش با
اسرائيل شد!

كره جنوبى دولت آمريكا را به مداخله در امور
داخلى اين كشور متهم كرد.

پطروس غالى: سازمان ملل در وضعيت كنونى خود
نمى‏تواند به كمك ملتها بشتابد.

مجلس نمايندگان آمريكا – در يك شكست دردناك براى
كلينتون – لايحه مبارزه با جنايت را رد كرد.(73/5/22)

زنان هندى يك مغازه مشروب فروشى و يك انبار آن
را در پنجاب هند به آتش كشيدند.

دبير كل ناتو در سن 59 سالگى درگذشت.

آمريكا بار ديگر مانع محكوميت جنايات اسرائيل
توسط شوراى امنيت شد.(73/5/23)

مجمع فرهنگ و دمكراسى الجزاير دعوت رئيس جمهورى
اين كشور براى گفتگو را رد كرد.

بوتو: پاكستان بر سر منابع امنيتى خود با آمريكا
معامله نمى‏كند.(73/5/24)

دادگاه عالى آرژانتين: درخواست قاضى براى
بازداشت چهار ايرانى غير قانونى است.

كارلوس عامل حملات مسلحانه و بمب گذاريهاى مختلف
پس از بيست سال در سودان دستگير شد.(73/5/25)

الراى العام: همپيمانى آمريكا و اسرائيل عليه
ايران، بازى با آتش در خليج فارس است.

آب در “توكيو” جيره‏بندى شد.

واتيكان اولين سفير خود در تل آويو را اعزام
نمود.(73/5/26)

پليس روسيه تظاهرات خيابانى مسكو را سركوب كرد.

درآمد روزانه بيش از يك ميليارد نفر از جمعيت
جهان كمتر از يك دلار است.

آمريكا خواستار قطع روابط محرمانه رژيم
صهيونيستى با عراق شد.(73/5/29)

آمريكا چند كشور اسلامى را به خاطر مخالفت با
قطعنامه ضد اخلاقى (آزادى سقط جنين، روابط جنسى قبل از ازدواج و همجنس‏گرائى)
تهديد كرد.

 (73/5/30)

بغداد از اسلام‏آباد خواست تا ميان عراق و كويت
ميانجيگرى كند.

وزراى خارجه ايران، تركيه و سوريه در بيانيه
پايان اجلاس 3 جانبه در دمشق، با هر گونه اقدامى كه هدف آن تجزيه عراق باشد مخالفت
كردند.

آخرين گروه سربازان فرانسوى، خاك رواندا را ترك
كردند.(73/5/30)

قلعه كوه فوجى در ژاپن توسط يك مرد 100 ساله فتح
شد.

سركرده صربهاى بوسنى براى چندمين بار طرح صلح
بين‏المللى را رد كرد.

روتسكوى: اعتماد به يلتسين بزرگترين اشتباه
زندگى من بود.(73/6/1)

آلمان تسليم فشارهاى اسرائيل عليه ايران نشد.

82 عضو شوراى ملى فلسطين خواستار محدود شدن اختيارات عرفات شدند.

پليس ساف و اسرائيل 16 عضو “حماس” را دستگير
كردند.(73/6/2)

نواز شريف: پاكستان بمب اتمى دارد.

170 شخصيت فلسطينى با تغيير منشور ساف به نفع اسرائيل مخالفت
كردند.

آرژانتين به فقدان مدارك كافى عليه ايران اعتراف
كرد.(73/6/3)

مشاور وزير امور خارجه آمريكا: دولت آمريكا تلاش
دارد حداكثر فشار را به ايران وارد كند.

اتحاديه عرب با درخواست كلينتون براى لغو تحريم
اسرائيل مخالفت كرد.(73/6/6)

“جبهه اقدام اسلامى اردن” نسبت به ادامه بازداشت اعضاى “حماس” از
سوى دولت خودگردان فلسطين هشدار داد.(73/6/8)

در پى اعتراض گسترده مردم مالزى، ناو آمريكائى “وينس”
آبهاى مالزى را ترك كرد.

روسيه به حضور نظامى 54 ساله در جمهوريهاى
بالتيك پايان داد.(73/6/9)

جمهورى خواهان ايرمند به 25 سال جنگ با انگليس
پايان دادند.(73/6/10)

 

/

گزارشهاى علمى – پژوهشى

گزارشهاى علمى – پژوهشى

 

 كامپيوتر و توانايى ذهنى

  به گزارش خبرگزارى يونايتدپرس گروهى از محققان به سرپرستى روان‏شناس
آرتور كرامر، با استفاده از ابزار اندازه‏گيرى كامپيوترى فعاليت الكتريكى مغز
مى‏توانند به ميزان نود درصد توانائى‏يك فرد را در انجام يك كار پيش‏بينى كنند.

 در اين تحقيق ابتدا كنترل و
تنظيم شش درجه متغير و سپس انجام يك سرى محاسبات به شركت كنندگان سپرده شد. (افراد
در اين آزمايش همزمان با تنظيم درجه‏هايى كه دايم در تغيير بودند، كار محاسبات را
نيز انجام مى‏دادند).

 هرچه درجه‏ها سريعتر تغيير
مى‏كردند فعاليت الكتريكى مرتبط با آن كار قويتر مى‏شد و فعاليت الكتريكى مرتبط با
محاسبات رياضى ضعيف‏تر مى‏گرديد.

 قدرت نسبى اين دو نشانه به
محققان فرصت داد در مورد نحوه انجام كار هر شركت كننده آگاهى يابند. بدين ترتيب
اكنون پژوهشگران پنجره‏اى به سوى ظرفيت كارى ذهن گشوده‏اند.

 

  كشيدن دندان بدون درد

 يك دندانپزشك چينى براى افرادى
كه از آمپول، مته و انبر دندانپزشكى مى‏ترسند روشى را ارائه داده است كه بوسيله
فشار آوردن به گردن، دندان را بدون درد مى‏كشد.

 به گزارش خبرگزارى فرانسه از
پكن، خبرگزارى “شين هوا” دويان شيانگ، دندانپزشك 44 ساله چينى 150 هزار دندان را
در طول 25 سال كار دندانپزشكى كشيده است.

 دو در تكنيك خود بر نقطه خاصى
از گردن بيمار فشار وارد مى‏آورد كه در نتيجه دندان شل شده و براحتى مى‏توان آن را
از لثه جدا كرد.

 

  ورزش و شنوايى

 تحقيقات جديد پژوهشگران دانشگاه
ميامى نشان داده است كه ورزش در بهبود قدرت شنوايى موثر است.

 روزنامه واشنگتن پست به نقل از
محققان اين دانشگاه نوشته است افرادى كه ورزش مى‏كنند كمتر از افرادى كه تمايل به
ورزش ندارند دچار اختلالات شنوايى مى‏شوند.

 بنابراين گزارش در اين تحقيقات
28 داوطلب 26 ساله كه همگى قدرت شنوايى طبيعى داشتند و نسبتاً افرادى ورزيده و
سالم بودند به سه گروه تقسيم شدند. هر يك از اين سه گروه در معرض صداى موسيقى بلند
و ناراحت كننده قرار گرفته و در عين حال به دوچرخه سوارى پرداختند. سپس هر سه گروه
بدون ورزش و حركت در معرض همان ميزان صدا قرار گرفتند و نهايتاً هر سه گروه تنها
در سكوت به دوچرخه سوارى مشغول شدند. در جريان اين تحقيقات، متخصصين دائماً ضربان
قلب، فشار خون و درجه حرارت بدن اين افراد را تحت نظر داشتند. تستهاى شنوايى در پى
اين آزمايشها نشان داد گروهى كه بيش از دو گروه ديگر ورزيده و سالم بودند از
شنوايى بهترى برخوردار بودند.

 گروه دوم كه از سلامت و
ورزيدگى متوسطى برخوردار بودند شنوايى متوسطى داشتند و افراد گروه سوم كه از نظر
ورزيدگى و سلامت از دو گروه ديگر ضعيف‏تر بودند به مراتب ضعف شنوايى بيشترى از خود
نشان دادند.

 به گفته ديگر محققان ورزش موجب
جريان يافتن خون و اكسيژن در سراسر بدن مى‏گردد و سلولها و بافت‏هاى عصبى درون گوش
نيز اكسيژن و خون بيشترى دريافت مى‏كنند كه همين امر موجب بهبود قدرت شنوايى
مى‏شود.

 

  خواب، فراگيرى و حافظه

 

 براساس شواهد بدست آمده از دو
مورد تحقيقات، در حاليكه بدن ما به هنگام خواب بى‏حركت است، مغز سرگرم رسيدگى به
كار محفوظات و آموخته‏هايى است كه هر روز بر روى هم انباشته مى‏شوند.

 به گزارش خبرگزارى يونايتدپرس،
محققان دريافته‏اند خوابيدن بخصوص مرحله‏اى از خواب كه شامل چند حركت سريع چشم است
و اصطلاحاً خواب رم پأأبت بأت ناميده مى‏شود به همان اندازه كه در بهبود مهارتهايى
مانند نواختن پيانو اهميت دارد براى تمرين كردن نيز مهم است. همچنين مرحله‏اى از
خواب كه در آن حركت سريع چشم صورت نمى‏گيرد يا به اصطلاح خواب غير نقش قابل
ملاحظه‏اى در سپردن اسامى و اجزاء مشابه اطلاعاتى به حافظه دارد.

 خواب، غير – رم در متمركز كردن
و سپس آشفته‏كردن‏مجدد حافظه در سراسر مغز مهم است.

 

  يافتن حيوانات خانگى گمشده

 انجمن جلوگيرى از اعمال خشونت
نسبت به حيوانات چيپهاى الكترونيكى در بدن حيوانات خانگى‏قرارمى‏دهدتادرصورت گم
شدن توسط اين انجمن به صاحبانشان برگردانده شوند. اين چيپها
همچنين‏مى‏تواننددرتحت‏تعقيب‏قراردادن‏كسانى‏كه حيوانات‏خود را درخيابانها
رهامى‏كنند مؤثرباشد.

 به گزارش خبرگزارى يونايتدپرس
يك گروه از دامپزشكان چيپهايى به اندازه يك دانه برنج را در بدن يك سگ‏تنومندو يك
گربه خانگى تزريق كردند. اين چيپها در زير پوست و بين استخوانهاى شانه جاسازى شده
است. در طول عمل حيوانات بندرت از خود مقاومتى نشان مى‏دهند.

 

  كانگورو درختى

  يك دنشمند استراليايى در يك سفر اكتشافى به مناطق دورافتاده كوهستانى
در استان ايريان جايا در اندونزى موفق به كشف گونه جديدى از كانگوروهاى درختى شده
است.

 اين كانگورو كه هنوز نام علمى
ندارد گونه كانگوروى درختى يافت‏شده‏ويكى از 8 پستاندار بزرگ كشف شده در قرن اخير
است.

 “تيم فلانرى” دانشمندى از “موزه
استراليا” مى‏گويد: قبلاً هيچ مدركى دال بر وجود اين حيوان عجيب اما رام كه نام
محلى آن “بوندگزو”به‏معناى “بشرجنگلهاى‏مرتفع”است‏به دست نيامده بود.

 فلانرى تخمين مى‏زند كه هزاران
كانگورو درختى در آب و هواى سرد، و مرطوقب منطقه كوهستانى “مائوكاپ” در ارتفاع
4500 مترى به حيات خود ادامه مى‏دهند.

 كانگورو درختى براى دو قبيله “دنى”
كه اين حيوانات را شكار مى‏كرد و قبيله “مونى” كه معتقد بود كانگورو درختى يكى از
نياكان آنها بوده و هرگز اين حيوانات را نمى‏كشت شناخته شده بود.

 وايزبرگر” كه 40 سال از
عمر خود را صرف تحقيق در زمينه سرطان كرده است مى‏افزايد مطالعات وى نشان داده خطر
ابتلا موشها به سرطان سينه، قولون و پانكراس كه بر اثر عوامل سرطان‏زا در گوشت و
ماهى سرخ كرده يافت مى‏شود به وسيله نوشيدن چاى بطور قابل ملاحظه‏اى كاهش يافته
است.

/

جدول

جدول

 

 افقى:

 1- پرشورترين حماسه ملت ايران
پس از پيروزى انقلاب – طمع.

 2- بر عكس آن شهرى است كه
سابقاً از مراكز حديث بوده – جنباند – ناشكيبا.

 3- غوزه پنبه – پيرو آيين موسى(ع)
– دعاكننده.

 4- بر عكس آن در عربى – به
معناى “نتيجه داد” است – ظرف – كرانه رود – نشانه مفعول بى‏واسطه.

 5- تخم مرغ فرنگى – يكى از
مقياسهاى طول – از سردمداران رژيم صهيونيستى كه خيزش اسلامى را خمينيسم بدون خمينى
خواند – ورم كوچك.

 6- خالص – از قوى‏ترين قبايل
عهد جاهليت – با افزودن “پ” به اول آن نام تسليم كننده حضرت عيسى “ع” به يهود
خواهد شد.

 7- زنان سنى – آخرين.

 8- اندك – شاعر مشهور ايرانى،
صاحب كتاب خمسه – علامت جمع مؤنث سالم در عربى.

 9- بهترين دوست – شنيدن.

 10- آب نمكين – گواهينامه –
ريشه كلمه “ارتقاء”.

 11- مترجم و دانشمند اوايل قرن
چهارم ه.ق – خبر – دشنام دادن – حرف نداى دور.

 12- قلب قرآن – بازگرداندن –
همان جمشيد است – خو گرفته.

 13- فرمانروايى – نيش پشه – ضد
كهنه.

 14- گازى كه در جو خورشيد به
وجود آن پى برده‏اند – رشد آن موضوع اصلى كنفرانس قاهره بود – كلمه‏اى كه هنگام
خوشايند بودن چيزى گويند.

 15- معلم دوم – منسوب به
صهيون.

 

 عمودى:

 1- فيلسوف يونانى پيرو مكتب
كلبى – ولايتى بين هند و پاكستان.

 2- كسى كه عقلش بر شهوتش چيره
گردد از آنان افضل است – قبيله‏اى كه اخيراً زمام امور را در رواندا به دست گرفت.

 3- يكى از عوارض اقتصاد ناسالم
– از حروف مقطعه قرآن.

 4- اولين كسى كه بنا به وصيت
پيامبر(ص) به جمع آورى قرآن قيام كرد – با يك “لا” معنى هم‏قد مى‏دهد – قاره‏اى كه
بيش از 75% ذخاير نفتى جهان را در اختيار دارد.

 5- از جديدترين ابزارهاى تهاجم
فرهنگى غرب – آش – عربى “پشيمان كرد”.

 6- قانع – مؤسس – مخفف اگر –
يكى از ماههاى ميلادى.

 7- قابل ديدن – عدل.

 8- در سوره “قيامت” در معنى “بيهوده”
استعمال شده است – ورقه‏اى كه از طرف جمعيتى براى اطلاع عموم منتشر شود – سه حرف
از علائم وقف در قرائت قرآن.

 9- مانند – زيرجامه.

 10- آبرو – نام قبيله‏اى از
عرب – جارى – چراگاه.

 11- در پيمان برادرى مدينه،
حمزة بن عبدالمطلب با او پيمان بست – نيست – آفتاب – آب دهان.

 12- از جوانان مكه كه به
نمايندگى پيامبر(ص) به مدينه اعزام شد – درخشان – دوده عربى.

 13- نام سوره‏اى در قرآن –
كاشف‏ميكروب‏هارى.

 14- آتش گرفتى! – امپراتور
ظالم روم كه اصحاب كهف را معاصر وى دانسته‏اند.

 15- مايه – ياد نگرفت.

 × × ×

 توجه :

 به سه نفر از برندگان – به قيد
قرعه – تا شش ماه اشتراك پاسدار اسلام، اهدا مى‏گردد.(و حق اشتراك مشتركان نيز
تمديد مى‏شود)

 لطفاً پاسخهاى درست را تا
بيستم مهر ارسال فرماييد.

/

پاسخ به نامه ها

پرسشها و پاسخها:

 سؤال:

 1- آيا مى‏توان جملات و كلمات
نماز را كه به زبان عربى است ترجمه كرده؛ يعنى به فارسى درآورده و جملات نماز را
به صورت فارسى خواند؟ چون براى ما فارسى زبانها درك معنا و مفهوم نماز بيشتر روشن
مى‏شود.

 2- آب دهان موقعى كه از دهان
خارج مى‏شود چه حكمى دارد آيا پاك است يا خير؟

 3- اگر كسى در حين نماز خواندن
متوجه خطرى در مال يا جانش بشود آيا مى‏تواند براى برطرف كردن خطر، نماز خود را
بشكند؟

 (مهدى. ع : خمينى شهر اصفهان)

 پاسخ:

 1- اذكار و اوراد واجب نماز و
همچنين اذكار مستحبى كه به خصوص وارد شده است بايد به همان صورت كه وارد شده است
خوانده شود و ترجمه آن كافى نيست. و همچنين قرائت سوره حمد و يك سوره ديگر بايد به
همان زبان عربى – كه اصل قرآن است – خوانده شود. و اگر ترجمه آن كافى بود پيامبر –
صلّى اللّه عليه و آله و سلّم – يا ائمه – عليهم السّلام – اجازه مى‏فرمودند. ولى
دعا چه در قنوت و چه در ساير مواضع مانند سجده، مانعى ندارد كه به زبان ديگرى
خوانده شود. گرچه باز هم عربى بهتر است.

 2- پاك است.

 3- اگر رفع خطر متوقّف بر باطل
كردن نماز است اشكال ندارد، بلكه واجب است انسان براى حفظ نفس اقدام نمايد.

 × × ×

 سؤال

 1- در سالهاى حيات حضرت امام (ره)
كه تقريباً 10 – 11 ساله بودم در مسائل شرعى از حضرت امام تقليد مى‏كردم. با توجه
به اين كه در آن زمان من به سن تكليف نرسيده بودم آيا مى‏توانم اكنون از حضرت امام
تقليد كنم يا نه؟

 2- آيا شخصى كه فقط مادرش سيده
باشد مى‏توان به آن شخص سيّد گفت و او را از خاندان پيامبر – صلى الله عليه و آله
و سلم – حساب كرد يا نه؟(سلطانى : اصفهان)

 پاسخ:

 1- اگر در حيات حضرت امام –
قدس سره – به فتواى ايشان به عنوان تقليد از ايشان عمل كرده‏ايد مى‏توانيد بر
تقليد ايشان باقى باشيد هر چند قبل از سن تكليف باشد.

 2- اگر منظور از سيّد بودن
استحقاق خمس باشد طبق فتواى حضرت امام و مشهور ميان فقها شرط آن اين است كه از
جانب پدر به عبدالمطلب جدّ پيامبر برسد – هر چند از اولاد پيامبر هم نباشد – مانند
بنى‏عباس و اگر منظور احترام آنهاست به عنوان انتساب به رسول اكرم، كسانى كه مادر
آنها سيّده است نيز احترام دارند گرچه احترام براى هر مؤمن لازم است و غير مؤمن
احترام مؤمن را ندارد حتى اگر سيد باشد.

 × × ×

 سؤال:

 چرا نماز ظهر و عصر و مغرب و
عشا را ما با هم مى‏خوانيم؟ مگر نبايد هر چيزى را در جاى خودش انجام داد؟

 2- آيا يك شخصى كه گناهان
كبيره انجام داده است و توبه كرده و شخص ديگر گناهى نكرده و هر دو كارهايشان را تا
آخر عمر مانند هم انجام داده‏اند، آن شخص كه گناه نكرده جايگاه و مقامش با شخص
گناهكار و توبه‏كار در آن جهان يكى‏است؟ وآيا گناهى هست كه خداوند نبخشد؟

 3- آيا خمس به پول ثابت تعلق
مى‏گيرد يا به پولى كه هر ماه كم و زياد مى‏شود هم تعلق مى‏گيرد؟ اگر كتابى درباره
خمس است لطفاً راهنمايى فرماييد.

 4- اگر شخصى گناهى انجام داده
باشد – از روى ناآگاهى – و بعد از آگاهى به آن گناه، آن را ترك كند آيا گناهان پيش
كه از روى بى‏اطلاعى انجام داده است با آن گناهى كه از روى آگاهى انجام داده،
يكسان است؟

 5- من در جايى كار مى‏كنم كه
غذا و وسايل مربوط به مسافر داخل هواپيما در آن جا جمع‏آورى ياتهيه مى‏شود. آيا
اگر از وسايل و خوراكيها و چيزهاى ديگر آن جا استفاده كنم حلال است يا حرام؟

 6- من در سال 65 به علت حضور
در جبهه نتوانستم روزه بگيرم و نمى‏دانستم كه تا قبل از رمضان سال بعد بايد روزه
قضا را بگيرم، تكليف من چيست؟(تهران : برادر م. ح)

 پاسخ:

 1- البته خواندن هر كدام از
نمازها در زمان فضيلت خود بهتر است و ثواب آن بيشتر است، ولى طبق روايات زيادى كه
از حضرت رسول – صلى اللّه عليه و آله و سلم – و ائمه هدى – عليهم‏السلام – رسيده
است جمع بين دو نمازى كه وقت مشترك دارند اشكال ندارد و اين امر را براى آسان كردن
تكليف بر امت تشريع فرموده‏اند و در كتب حديث اهل سنّت نيز رواياتى در اين مورد
آمده است.

 2- بدون شك ترك گناه يك امتياز
است. انسان بايد تا مى‏تواند سعى كند به دام شيطان نيفتد و مخالفت فرمان الهى نكند
و هرگز گناهكار تائب، به مقام آنان كه اصلاً گناه نكرده‏اند نخواهد رسيد و لذا
مردم عادى هرچه سعى كنند به مقام معصومان كه گناه نكرده‏اند نمى‏رسند. گذشته از
اين كه چه بسا انسان به اميد توبه،گناهى مى‏كند و اجل او را مهلت نمى‏دهد.

 امّا اين كه آيا گناهى هست كه
خداوند آن را نبخشد، اگر منظور بدون توبه باشد طبق آيه قرآن خداوند هر گناهى را
ممكن است ببخشد به جز شرك. و اين بخشش بدون توبه است زيرا شرك هم با توبه بخشيده
مى‏شود. و امّا با توبه، طبق وعده الهى توبه همه گناهكاران پذيرفته است ولى نبايد
مطمئن بود زيرا ممكن است بعضى از گناهها قبل از بخشيده شدن پيامدهاى ناگوارى داشته
باشند، همچنان كه در اين جهان قطعاً دارد. و خداوند براى پذيرش توبه دو شرط ذكر فرموده
است: “انما التوبة على اللّه للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فأولئك
يتوب اللّه عليهم و كان اللّه عليماً حكيماً × و ليست التوبة للذين يعملون
السّيئات حتّى اذا حضر أحدهم الموت قال انّى تبت الآن و لا الّذين يموتون و هم
كفار اولئك أعتدنا لهم عذاباً اليماً”.

 (نساء 17 و 18)

 خداوند بر خود، اين تعهد را
پذيرفته است كه توبه كسانى كه كارهاى نادرست از روى جهالت انجام مى‏دهند و زود
توبه مى‏كنند را بپذيرد و توبه‏اى نيست براى بدكارانى كه تا دم مرگ گناه مى‏كنند و
چون مرگ را پيش روى خود مى‏بينند اظهار پشيمانى مى‏نمايند و همچنين توبه‏اى نيست
براى آنان كه با كفر مى‏ميرند…

 شايد منظور از جهالت و نادانى
اين باشد كه گناه را از روى تأثير غرايز و هواهاى نفسانى انجام مى‏دهند. جهالت به
معناى سفاهت و كار احمقانه است، در مقابل آن، گناه كسانى است كه از روى عناد و تكبر
بر حق و نپذيرفتن فرمان الهى گناه مى‏كنند. شايد چنين باشد كه اين گونه افراد
اصلاً موفّق به توبه جدّى و واقعى نمى‏شوند.

 پس دو دسته توبه آنها پذيرفته
نيست: يكى آنها كه از روى عناد و كبر در مقابل حق مى‏ايستند و دوم كسانى كه تمام
عمر را در گناه غوطه‏ورند و توبه را براى دم مرگ مى‏گذارند. و نمونه‏اى كه هر دو
در او جمع شد فرعون بود. او هم با علم به حقانيت دعوت حضرت موسى – عليه‏السلام –
از روى كبر و غرور و عناد با حق ايمان نمى‏آورد و هم در آخرين دم كه مى‏خواست غرق
شود گفت: ايمان آوردم به خداى موسى و‌هارون! ولى خطاب رسيد: اكنون ايمان مى‏آورى
در حالى كه تاكنون سرپيچى مى‏كردى و توبه او پذيرفته نشد.

 3- از اين جهت فرقى ندارد. و
مسائل خمس در توضيح المسائل ذكر شده است.

 4- واضح است كه يكسان نيست و
گناه پس از علم و اطلاع بزرگتر است؛ چيزى كه هست انسان جاهل به مسأله اگر عذرى در
جهل خود نداشته باشد، خودِ جهل او نيز موجب مؤاخذه است زيرا تعلم احكام شرع يك
وظيفه و تكليف است و ندانستن عذر نيست.

 5- اگر طبق مقررات و قرارداد
عمل كنيد اشكال ندارد.

 6- بايد آن روزه‏ها را قضا
كنيد و براى تأخير از سال اول براى هر روز 750 گرم غذا – ولو نان خالى باشد – به
يك فقير بدهيد.

 × × ×

 × تهران: برادر مسعود. ك،
300

 هرگز تسليم ازدواج تحميلى
نشويد. پدر و مادر حق ندارند فرزند را به ازدواج با فرد بخصوصى مجبور سازند و
اصلاً عقد بدون رضايت شما صحيح نيست. و امّا تهديد آنها به اين كه بايد از خانه
خارج شوى، باز هم خلاف شرع است و وظيفه پدر در صورت تمكّن و نياز فرزند تهيه مسكن
براى اوست و حق ندارد در مقابل حق مسكن چيزى را مطالبه كند يا فرزند را به كارى
مجبور سازد. در عين حال شما نهايت احترام و تواضع را در برابر آنها داشته باشيد و
اگر براى شما مشكل نيست و مانعى نمى‏بينيد مورد پيشنهادى آنها را ردّ نكنيد ولى
اگر مانعى مى‏بينيد يا علاقه‏اى نداريد هرگز تسليم نشويد و با نهايت احترام و
تواضع پاسخ منفى بدهيد.

 × تهران: برادر ك. م.
افغانى

 آنچه از بودجه مدرسه
برداشته‏ايد بايد برگردانيد.

 × برادر ك

 بايد سعى كنيد صاحب آن مغازه
را پيدا كنيد و اگر ميان چند نفر و يا چند مغازه مردّد است با همه آنها صحبت كنيد
و از آنها رضايت بخواهيد و اگر بطور كلى از يافتن آن مأيوس شديد قيمت آن را صدقه
بدهيد.

/

گفته ها و نوشته ها

گفته‌ها و نوشته‌ها

 

 سرّ
همدلى

 

 روزى بقراط نزديك بيمارى آمد و
نبض او را گرفت. آن گاه وى را گفت: بدان كه من و تو و بيمارى سه كس هستيم و هر سه
مخالف يكديگر. اگر تو يارِ من شوى و آنچه تو را بگويم از آن نگذرى و آنچه تو را از
خوردن آن باز دارم، دست باز دارى، ما دو تن شويم و علت (بيمارى) تنها ماند و بر وى
غالب (پيروز) آييم! چه هر گاه كه دو تن، هم‏پشت و يكدل شوند بر يك كس غلبه توانند
كرد و اين حكمتى عظيم و لطيف است و عاقل حقيقت سرّ اين داند.

 (جوامع الحكايات و لوامع
الروايات)

 

 

 سخن نغز

 زگيتى دو چيز است جاويد و
بس

 دگر هر چه باشد نماند به
كس

 سخن گفتن نغز و كردار نيك

 بماند چنان تا جهانست ديگ

 زخورشيد و از آب و از باد
و خاك

 نگردد تبه نام و گفتار پاك

 بدين سان بود گردش روزگار

 خنك مرد با شرم و پرهيزكار

 (ابوالقاسم فردوسى)

 

 مقبول خَلق

 بايزيد بسطامى از راهى مى‏گذشت
و سگى او را دنبال كرد. وى جامه برگرفت تا به بدن سگ نيالايد، سگ زبان حال بگشود و
گفت: اگر من خشكم كه دامن تو، نجس نخواهد شد و اگر تر باشم، به هفت بار شستن پاك
خواهد شد ولى تو هرگاه به خود آلوده شوى و با آب صد دريا غسل كنى، پاك نخواهى شد.
پس دامن از خود نگاه دار، نه از من!

 شيخ گفت: تو ظاهرى پليد و من
باطنى از تو پليدتر دارم، بيا همراه شويم، شايد پاكى حاصل شود.

 سگ گفت: همراهى ممكن نيست،
زيرا تو مقبول خلقى و من مردود جهانم!

 

 

 امثال و حكم

 درويش و غنى بنده اين خاك
درند

 و آنان كه غنى‏ترند،
محتاجترند1

 از اين در كآمدى نوميد
برگرد

 به بيهوده مكوب اين آهن
سرد2

 عيب‏رندان‏مكن
اى‏زاهدپاكيزه‏سرشت

 كه گناه دگرى بر تو
نخواهند نوشت3

 آلوده منّت كسان، كم شو

 تا يك شبه در وثاق تو نان
است4

 1) سعدى 2) ويس ورامين 3)
حافظ 4) انورى

 

 

 در سفر فرنگ

 آورده‏اند كه اعتماد
السلطنه از دانستن زبان فرانسه، بر خود مى‏باليد تا اين كه روزى با ناصرالدين شاه
به سفر فرنگ رفت. شاه در يكى از كوچه‏هاى فرانسه، پسر بچه‏اى فرانسوى را به اعتماد
السلطنه نشان داد و براى رو كم كردن وى، گفت: ياد بگير، اين بچه نصف توست ولى زبان
فرانسه را مثل بلبل حرف مى‏زند.

 

 قضاوت

 دو كودك، دو نوع خط نوشتند و
نزد امام حسين(ع) آوردند تا ميانشان قضاوت كند. امام على(ع) به آن حضرت هشدار داد
كه مواظب قضاوتت باش؛ هر چه امروز، قضاوت كنى، بايد فرداى قيامت در پيشگاه عدل
الهى، پاسخگو باشى.(مجمع البيان ج3، ص64)

 

 نايب الحكومه جوشقان

  در يكى از منزلهاى بين راه كاشان، بعد از نصف شب نوكر مسافرى كه به آن
جا رسيده بود با كمال شدت در زد. كاروانسرادار از پشت در پرسيد: كيست؟

 نوكر گفت: جناب مستطاب اجل
اكرم افخم عالى سركار بندگان آقاى حاجى ميرزا محمد حسينعلى خان مستوفى اول ديوان
اعلى نايب الحكومه جوشقان و مضافات دام اقباله المتعالى است كه تشريف آورده‏اند در
را باز كن.

 كاروانسرادار گفت: اى بابا خدا
پدرت را بيامرزد ما براى اين همه مسافر در كاروانسرا جا نداريم.

 (هزار و يك حكايت)

 

 سردار و عارف

  سردارى بنام از عارفى پرسيد: آيا بهشت و جهنم وجود دارد؟

 عارف پرسيد:تو كيستى؟

 پاسخ داد: من سرباز گارد شخصى
امپراتور هستم.

 عارف گفت: امپراتور، آدم احمقى
است كه چون تو را به سربازى گمارده!

 سردار خشمگين شد و شمشير از
غلاف بركشيد و به قصد سياست، پيش رفت.

 عارف گفت: اكنون نيمى از پاسخت
را دريافتى و درِ جهنم را بر خود باز كردى!

 سرباز به خود آمد و با متانت
شمشير در نيام كرد.

 عارف گفت: اكنون نيم ديگر
پاسخت را دانستى، تو درهاى بهشت را بر خود گشودى!

 (صد حكايت)

 

 نصيحت بى‏اثر

  آورده‏اند كه كشيشى براى موعظه بالاى منبر رفت، چون خواست سخن بگويد،
مطلبى را كه قصد نموده بود، فراموش كرد، لذا پس از قدرى تأمّل گفت: خيلى از چيزها
بود كه مى‏خواستم امروز براى شما ذكر نموده موعظه كنم؛ اما چون از روى تجربت
مى‏دانم كه نصيحت شما، بى‏اثر و موعظه بى‏ثمر است، لهذا بيش از اين زحمت نداده،
جلسه را به همين جا ختم نموده، مى‏روم.

 

پيروى على (ع)

 محمد بن ادريس شافعى – يكى از
پيشوايان چهارگانه اهل سنت – كه ارادت و محبت زيادى به خاندان پيامبر(ص) داشت،
روزى شخصى از وى مسأله‏اى پرسيد و او نيز پاسخش داد.

 آن‏مردگفت:در
اين‏مسأله‏باعلى‏بن‏ابى‏طالب(ع)مخالفت‏كردى!

 شافعى گفت: تو اين مسأله را از
قول على(ع) براى من ثابت كن تا من صورتم را بر خاك بگذارم و بگويم خطا كردم!

 (نامه دانشوران)

 

 نماز سحرگاهان

 پس از مرگ جنيد، به خوابش
ديدند و پرسيدندش: پروردگار، با تو چه كرد؟

 گفت: آن اشارتها و عبادتها و
دانشها و نقشها از ميان رفتند، تنها چيزى كه ما را سودى بخشيد، چند ركعت نمازى بود
كه سحرگاهان خوانده بوديم.(كشكول شيخ بهايى)

 

 كيمياى محبت

 از كنفوسيوس پرسيدند: آيا با
يك كلمه مى‏توان تمام زندگانى را روشن و پاك نگاه داشت و آن كلمه كدام است؟

 گفت: بلى، آن كلمه، محبت
به ديگران است.

 (روانهاى روشن)

 

 آداب سخن

 وقت سخن مترس بگو آنچه
گفتنى است

 شمشير روز معركه، زشت است
در نيام

 در مقام حرف بر لب مهر
خاموشى زدن

 تيغ را زير سپر در جنگ
پنهان كردن است

 (مصلح الدين سعدى)

 

من دزدم يا تو؟

 دزدى به خانه‏اى رفت، هيچ
نيافت، ناگاه در گوشه خانه قدرى آهك ديد، چنين پنداشت كه آرد است؛ دستار خود را كه
ارزشى داشت در ميان خانه پهن كرد و رفت كه دامنى آرد بياورد و در دستار بريزد.

 در آن وقت، صاحب خانه، آهسته
دستارش را بدزديد. دزد چون ديد آهك است و آرد نيست، برگشت كه دستار خود را بردارد،
ديد نيست و آن را برده‏اند. قدم گذاشت كه از خانه بيرون رود و فرار كند، صاحب خانه
فرياد كشيد كه: آى دزد! آى دزد! بگيريد او را.

 دزد يقه صاحب خانه را گرفت و
گفت:

 انصاف بده، در اينجا من دزدم
يا تو؟!

 

 حكم
سردارى!

 در ساليان پيش كه “نايب
حسين” ياغى معروف كاشان، براى خود حكومتى تشكيل داده و مشغول چپاول مردم بود، حاكم
تهران تلگرافى براى فرزند وى يعنى “ماشاءالله خان” بدين مضمون ارسال داشت:

 ماشاءالله خان به اين نيت كه
از طرف حكومت مركزى به وى مقام سردارى خواهند داد، به تهران رفت ولى هنگامى كه
وارد تهران شد، به دستور حاكم او را گرفته و فى الفور به دار كشيدند.

 يكى از ياران حاكم به وى گفت:
مگر شما سوگند ياد نكردى كه به محض ورود ماشاءالله خان او را سر دار كنى؟

 حاكم خنديد و گفت: چرا! و به
اين قول هم عمل كردم. اگر ماشاءالله خان قدرى درايت داشت متوجه مى‏شد كه منظور از
حكم ما، بر سر دار كردن اوست نه سردار كردن!!

 

 خليفه
خسيس و شاعر بدبخت

 ابودلامه با قصيده‏اى بلند،
منصور را ستود. منصور به ربيع كه حاجب او بود نوشت كه سه هزار درهم به او بدهد. و
اين نوع سخاوت كه از منصور عباسى هيچ كس نديده بود، مايه حيرت و اعجاب ابودلامه شد
زيرا منصور سخت لئيم و خسيس بود.

 از آن روز به بعد، ابودلامه از
ربيع مطالبه پول مى‏كرد و ربيع، او را به روز ديگر وعده مى‏داد و آن روز ديگر نيز
نمى‏داد.

 عاقبت ابودلامه عاجز شد و
شكايت به منصور برد و گفت: حاجب حواله‏ات را نمى‏خواند و پولى را كه به رسم صله
دادى، نمى‏دهد.

 منصور پرسيد: كدام پول؟

 ابودلامه گفت: مگر سه هزار
درهم در برابر قصيده‏اى كه برايت سرودم، ندادى؟

 منصور گفت: اگر نوشته مرا
مى‏گوئى، راست است كه نوشتم به تو بدهند تا با آن نوشته تو را پاداشى داده باشم،
اما نگفته‏ام كه پول بدهند!!

 ابودلامه با حيرت گفت: پس
اينكه نوشتى حواله پول نيست؟

 منصور جواب داد: گوش كن تا به
تو بگويم: مگر نه اين است كه تو ابياتى گفتى كه ما را خوش آيد؟

 ابودلامه گفت: آرى!

 منصور گفت: ما هم به پاداش آن
چيزى نوشتيم كه تو را خوش آيد!!

 

 ياران
بد

 نجيب زاده‏اى پس از مرگ پدر،
بر اثر نداشتن تدبير و اشتغال به لهو و لعب، ارث پدر را از دست داد و كارش به
گدائى كشيد.

 روزى عده‏اى از دوستانش، او را
به باغى دعوت كردند، باغبان ديگى از گوشت بار كرد تا براى آنها بپزد و خود پى كارى
رفت. از قضا سگى آمد، گوشت‏ها را خورد و رفت. وقت خوردن چون گوشت را نيافتند آن را
به گردن همان نجيب زاده انداختند او سخت نگران شد و قسم ياد كرد كه من نخورده‏ام
ولى آنها نپذيرفتند او دل شكسته خارج شد و به گوشه‏اى نشست. دايه‏اى داشت، او را
بدانحال ديد، بسته‏اى را نزد او آورد و گفت: پدرت سفارش كرده كه چون پسرم همّت
درستى ندارد و روزى درمانده خواهد شد، پس تو اين بسته را به او بده. وقتى آن بسته
را گشود سه كاغذ در آن يافت كه در هر يك نوشته شده: ده هزار دينار در فلان جا
نهاده‏ام آن را بردار.

 سرانجام پول فراوانى بدست آورد
و دوباره دم و دستگاهى بهم زد. آن دوستان با معذرت خواهى و چاپلوسى دوباره اطرافش
گردآمدند.

 روزى در باغى جشنى برپا ساخت و
آنها را به آنجا دعوت كرد. و قبلاً دستور داده بود چند سنگ را با الماس سوراخ
بكنند و بدانجا بياورند. آن دوستان با تعجب پرسيدند: چه كسى اينچنين سنگ‏ها را
سوراخ كرده و حكمت اين كار چيست؟

 پاسخ داد: در زمان پدرم مرد
عربى چند مورچه همراه خود آورده بود و آنها سنگ سوراخ كردند!! گفتند: همينطور است!
ما هم شنيده بوديم. نجيب زاده گفت: آن روز براى اندكى گوشت هر چه قسم خوردم از من
باور نكرديد اما امروز سخنى به اين دروغى كه با هيچ عقلى نمى‏گنجد، بر زبانم جارى
مى‏شود و همه مرا تصديق مى‏كنيد! شما ياران روز شادى هستيد و بدرد من نمى‏خوريد.
من دوستانى مى‏خواهم كه در هنگام سختى به كارم آيند. و دستور داد همه را با خفت و
خوارى از آن مجلس بيرون راندند.

 

 تب امير

 عربى يكى از روزهاى گرم
تابستان به تب دچار شد. هنگام ظهر عريان شد و بدن خود را روغن ماليد و سپس زير نور
خورشيد، روى ريگهاى داغ، شروع به غلطيدن كرد و گفت: اى تب! حال مى‏فهمى كه چه
بلائى بر سرت آورده‏ام. اى موذى پست فطرت! شاهزادگان و اميران را گذاشته‏اى و به
سراغ من بى‏نوا آمده‏اى؟!

 بهر حال آنقدر در آن حالت به
غلطيدن ادامه داد تا عرق كرد و تب از تن او بيرون رفت.

 روز ديگر از كسى شنيد كه امير
ديشب به تب دچار گشته است. اعرابى گفت: به خدا قسم آن تب را من به سراغ او
فرستادم. اين گفت و پا به فرار نهاد.

 

 ملانصر
الدين و دزد

 ملانصرالدين شبى براى قضاى حاجت
به حياط خانه رفت، ديد دزدى در گوشه خانه ايستاده؛ زن خود را صدا كرد؛ تير و كمان
مرا بياور. وقتى كه آورد، تيرى به سوى دزد رها كرد.

 چون صبح شد، به سراغ دزد آمده،
ديد دزد همان قباى خودش بوده كه زنش شسته و به ميخ آويزان بوده و تير هم به قبا
خورده و آن را سوراخ كرده است. به زنش گفت: برو شكر خدا كن كه خودم در ميان قبا
نبودم وگرنه من بجاى دزد مرده بودم!

 

 نتيجه
شوخى بى‏مزه

 پير مردى پينه دوز بود كه
علاوه بر پينه دوزى هرگاه ميتى شب در مسجد تنها مى‏ماند او را خبر مى‏كردند تا صبح
بالاى سر ميت كشيك بدهد. او هم براى اينكه خوابش نگيرد معمولاً وسائل پينه دوزى
خود را مى‏برد و مشغول كار خود مى‏شد.

 يك شب جوانهاى ده براى تفريح،
شخصى را مرده‏وار در تابوت خوابانده و پينه دوز را اجير كردند تا صبح در كنارش
كشيك بدهد.

 پينه دوز طبق معمول خويش،
وسائل كارش را آورده مشغول كار شد كه تا صبح خوابش نبرد. نيمى از شب گذشته بود، با
خود به زمزمه افتاد و شروع به خواندن يك تصنيف قديمى كرد.

 مرده قلابى سر از تابوت بلند
كرده گفت: رسم نيست كه بالاى سر مرده تصنيف بخوانند!

 پينه دوز گفت: مرده هم رسم
نيست كه در كار زنده‏ها فضولى كند. معلوم مى‏شود درست نمرده‏اى بگذار خلاصت كنم!
فوراً با مشته آهنى خود بر سر او كوبيد و او را از زندگى رهانيد!! رفقاى او كه صبح
به ديدنش آمدند، با جسد مرده واقعى رفيقشان برخورد كردند و پى به نتيجه شوخى
بى‏مزه شان بردند.

 

 من
ديوانه نيستم!

 روزى هيتلر براى بازديد
ديوانگان به تيمارستان رفته بود. تمام ديوانگان با لباس سفيد در يك خط ايستاده و
همه در كمال ادب – همانطور كه قبلا تعليم ديده بودند – به هيتلر سلام دادند. ولى
در آخر صف يك نفر اصلاً سلام و اداى احترام نكرد.

 هيتلر خودخواه كه از اين مرد
ديوانه و لجوج سخت ناراحت و عصبانى شده بود، فرياد زد: احمق! چرا احترام
نمى‏گذارى؟

 آن مرد يكقدم جلو گذاشت و گفت:
قربان! ببخشيد، من مثل اينها ديوانه نيستم، من پرستارم!

 

 زيره به
كرمان

 شركت انگليسى “پرمافلكس”
سالانه معادل 50000 پوند نفت به صورت “بنزين فندك” به كشورهاى عربى نفت‏خيز حوزه
خليج فارس، صادر مى‏كند.

 چرا برج “پيزا” كج است؟

 در سال 1174 هنگامى كه معمار
ايتاليايى به نام “بونانو” ساختن برج معروف “پيزا” را آغاز كرد، يك اشتباه
محاسباتى در پى برج مرتكب شد و عمق پى را فقط 3 متر در نظر گرفت. در اواسط كار، به
علت جابجايى قشرهاى خاك، ساختمان نيمه تمام برج انحراف پيدا كرد و كار تعطيل شد.

 در سال 1350 كار تكميل برج از
سر گرفته شد و سعى گرديد كه طبقات فوقانى با خط عمود طراز باشد و از انحناء قبلى
پيروى نكند تا بتوان مركز ثقل برج را تعديل كرد.

 امروزه اين برج حدود 5 متر
نسبت به خط عمود، انحراف دارد و سالانه 8 ميلى متر بر انحراف آن افزوده مى‏شود.

 

 بانك و
بالنگ

 روزى در مجلسى شوراى ملى، سخن
از تشكيل بانك به ميان آمد. يك نفر محسنات آن را ذكر مى‏نمود و مى‏گفت: لذت و
منافع بانك براى ايرانى مجهول است؛ هر جا كه تخم او را كاشته‏اند، اهالى آنجا ثمر
او را مى‏دانند.

 يكى از وزرا كه گويى در خواب
بود، بيدار شد و گفت: گمان ندارم بالنگ ما از بانك فرنگى‏ها بهتر نباشد! چه عيب
دارد؟ بادنجان سرخ (گوجه فرنگى) را كاشتيد، خورديم بد چيزى نيست! بالنگتان را هم
بياوريد، بكاريد، ما مى‏خوريم!!

 

 خليفه و
زاهد قلابى

 شخصى براى طلب حكومت ناحيه‏اى
از عراق بر خليفه وارد شد، در حالتى كه آثار زهد و تقوا از او نمايان و بر پيشانيش
آثار سجود به مثل كوهان زانوى شترى نمودار بود.

 بعد از اظهار مطلب، خليفه از
او سؤال كرد كه اين چيست بر پيشانيت؟

 گفت: اثر سجود است!

 خليفه گفت: اين حايل است بين
تو و اين عمل كه خواهان آن هستى، به جهت آنكه اگر از كثرت عبادت و خداپرستى شده
است، پس روا نيست ترا از خداوند مشغول داريم، و اگر براى ما كرده‏اى، سزاوار نيست
كه فريب و خدعه تو بر ما اثر كند.

 آن شخص منفعل شده، نوميدانه از
مجلس بيرون رفت.

 

 شكم سير

 پروفسور” پاستور والرى
رادو” مى‏گويد:

 “كسانى كه با شكم سير غذا
مى‏خورند، معمولاً بيشتر از خودشان، پزشكان را سير مى‏كنند”.

 

 ازدواج

 سقراط به جوانى كه قصد ازدواج
داشت چنين مى‏گفت:

 دوست من! ازدواج چيز خوبى است.
اگر زن خوبى نصيبت شود، سعادتمند مى‏شوى و اگر زن خوبى نصيبت نشود، مثل من فيلسوف
خواهى شد!

 واحد شمارش

 اصله: درخت و چوب والوار

 باب: دكان، خانه.

 تخته: قالى و پتو و فرش

 توپ: پارچه

 جلد: كتاب

 جفت: كفش، جوراب، دستكش

 دست: لباس، مبل و ظرف به
تعداد معين

 حلقه: اشياء گرد، چاه

 دانه: اشياء قابل شمارش
مثل گردو و مداد

 برگ: كاغذهاى جلد نشده

 رأس: جانوران اهلى

 رشته: اشياء نوار مانند (كمربند،
گردنبند)، قنات

 دسته: گل و گياه

 عراده: اسلحه سنگين
چرخ‏دار

 فروند: وسايل نقليه هوايى
و دريايى

 فقره: اسناد پرداختنى

 قطعه: عكس، شعر، زمين

 قواره: زمين و لباس

 نسخه: كتاب، روزنامه، مجله

 نفر: انسان

 قطره: اشك، خون و بعضى
مايعات

 تير: فشنگ

 قبضه: از چاقو تا مسلسل

 

 اگر من
به جاى تو بودم

 وقتى اسكندر، آسياى صغير را
گرفت و در ايسوس، داريوش سوم را شكست داد و زن و دختر و مادر داريوش را اسير كرد و
صور را گرفت و مصر را زير مهميز كشيد و عازم فتح بابل شد، نامه‏اى از دارا به او
رسيد كه به اين شرايط تكليف صلح به اسكندر كرد: دختر خود را به زنى به اسكندر
مى‏دهد، ده هزار تالان براى باز خريد اعضاء خانواده سلطنتى مى‏پردازد و ممالك را
كه از فرات تا بحرالجزائر است، به اسكندر وامى‏گذارد.

 اسكندر بر اثر اين نامه، مجلسى
از سرداران خود بياراست و نامه را خواند. “پارمن‏يون” گفت: اگر من به جاى تو بودم،
اين نامه را مى‏پذيرفتم!

 اسكندر جواب داد: اگر من هم به
جاى تو بودم، مى‏پذيرفتم.

 

 درس زد
و خورد

 شبلى كه از علماى عامه است درس
نحو مى‏خواند. استادش گفت: بخوان: ضَرَبَ زيدٌ عمرواً.

 پرسيد: به چه جهت زيد، عمرو را
زد؟!

 استاد گفت: نه، اين مثال است،
مى‏خواهم تو بفهمى.

 شبلى برخاست. استاد گفت: به
كجا مى‏روى؟

 گفت: نمى‏خواهم علمى را بخوانم
كه از همين اول با زد و خورد شروع مى‏شود!!

 

 كرامت
عبدالسلام بصرى

 عبدالسلام بصرى از اكابر صوفيه
است و مريدانش اعتقادات عجيبى درباره او داشتند. شيخ نيز در حيله كوتاهى نمى‏كرد و
هر روز ادعائى نو مى‏نمود – مانند بسيارى از ديگر از صوفيان كه براى آنان كرامت
نقل مى‏كنند و متاسفانه در مجلات و كتابها و روزنامه‏هاى ما هم از آنان به بزرگى!
ياد مى‏شود – و مريدان نادان مى‏پذيرفتند.

 روزى شيخ عبدالسلام در جامع
بصره مشغول نماز بود. ناگاه در ميان نماز گفت: چخ! چخ! پس از نماز از او پرسيدند،
چه بود؟ گفت: در حالت نماز سگى را ديدم كه به خانه كعبه رفت، به اين آواز او را از
مسجد الحرام بيرون كردم. مريدان از اين قضيه بسيار تعجب كردند و به دست و پاى او
افتادند و مزيد بر اعتقاد و ارادت ايشان شده، اين كرامت را به مجالس نقل مى‏كردند.

 يكى از اين مريدها براى زن خود
نقل كرد: زن گفت: شيخ را به خانه خود دعوت نما تا در اينجا طعام صرف نمايد و من هم
به زيارتش مشرف گردم. مرد به نزد شيخ رفت و استدعاى زن را رسانيد. شيخ قبول كرد و
روزى را مقرر داشت.

 روز موعود با جمعى از مريدان
به خانه اين مريدش آمد. زن چون طعام فرستاد؛ نزد هر كس يك خوان بگذارد و در آن
خوان يك ظرف چلو و يك مرغ بريان بالاى آن، مگر در خوانى كه نزد شيخ گذارند؛ مرغ را
به زير چلو كرده بود. شيخ راگمان رسيد كه براى او مرغ نگذارده‏اند.

 صاحب خانه او را گفت: چرا غذا
نمى‏خوريد؟ گفت: در خوان همه مرغ گذارده‏اى مگر در خوانى كه در نزد من است.

 زن از پشت پرده دست برد و از
زير چلو، مرغ را بيرون آورده گفت:

 كسى كه در مسجد بصره در وسط
نماز سگ را مى‏بيند كه در خانه كعبه داخل شده، چگونه يك مرغ را در زير نيم بند
انگشت چلو نمى‏بيند؟!!

 شيخ از اين كيفيت خجل شد و
اغلب مريدهايى كه در آن مجلس بودند، از او برگشتند ولى امروز پس از صدها سال هنوز
نابخردان جاهل، از او و امثال او كرامات! نقل مى‏كنند.

 

 اقسام
واعظان

 احمد سمرقندى دانشمندى عارف
بود و در مقصورة هرات وعظ مى‏گفت و همه علما و عرفاى هرات به مجلس او حاضر
مى‏شدند. روزى در ميان وعظ گفت:

 واعظان دوقسم‏اند:

 اول – آن كه به همگى روى در حق
دارند و پشت بر خلق و باعث ايشان بر وعظ گفتن، اعلاء كلمه حق است و اكمال شفقت و
رأفت بر خلق، پس ايشان دائم وعظ گويند و تعطيل جايز ندارند.

 دوم – آنان‏اند كه به همگى روى
در خلق دارند و پشت بر حق و غرض ايشان از وعظ گفتن، جمع حُطام دنيوى و طلب جاه و
خودنمائى است. پس اين طايفه نيز دائم وعظ گويند و تعطيل روا ندارند.

 در واقع من از قسم اول نيستم
كه به همگى روى خود در حق داشته باشم، بلكه دواعى نفس من بسيار است و در وعظ خود
اغراض فاسده دارم و در نفس الامر از قسم دوم نيستم زيرا كه در وعظ گفتن، نيتهاى
صالح نيز دارم و همت بر صدق حال و مقال مى‏گمارم، پس من گاهى وعظ مى‏گويم و گاهى
تعطيل مى‏نمايم.

 

 سلام
عريان

 “سائل نهاوندى” پس از
سالها توقّف در همدان، قصد مراجعت به وطن كرد. از قضا نزديك به شهر خود كه رسيد،
دزدان، اموال او را بردند و خود او را نيز عريان كرده حتى لباسهايش را نيز به غارت
گرفتند.

 وقتى خويشاوندان او كه به
استقبالش آمده بودند، سبب عريان بودنش را پرسيدند گفت:

 چون از شهر همدان، شهر بابا
طاهر عريان، آمده‏ام بهتر اين ديدم كه سلام او را عريان به شما برسانم.

 

 برنجش
دهيد نه رنج

 پيرزنى مرجمك نام نزد قائم
مقام فراهانى رفت و از او درخواست عدس كرد. او به انبار دولت عبارت ذيل را نوشت و
به دست آن زن داد كه خود برود و تقاضايش را تحويل انباردار بدهد:

 “ارزنى آمد مرجمك نام، ماش
فرستاديم، نخود آمد، برنجش دهيد نه رنج”

 ارزنى ) اگر زنى

 ماش ) ما او را

 نخود – نه خود

 اى روى تو

 اى روى تو نوربخش خلوتگاهم

 ياد تو فروغ دل ناآگاهم

 آن سرو بلند باغ زيبائى را

 ديدن نتوان با نظر كوتاهم

 در جستن وصل تو

 چون آتش سوداى تو جز دود
نداشت

 مسكين دل من اميد بهبود
نداشت

 در جستن وصل تو بسى كوشيدم

 چون بخت نبود، كوششم سود
نداشت

 “انورى”

 

 … كه
مپرس

 ياد دارم به نظر خط غبارى
كه مپرس

 سايه كردست به من ابر
بهارى كه مپرس

 كرده‏ام عهد كه كارى
نگزينم جز عشق

 بى‏تامل زده‏ام دست به
كارى كه مپرس

 من نه آنم كه خورم بار دگر
بازى چرخ

 خورده‏ام زين قفس تنگ
فشارى كه مپرس

 غنچه چينان گلستان جهان را
صائب

 هست در پرده دل باغ و
بهارى كه مپرس

 “صائب تبريزى”

 

 اين
را… آن را

 رفتيم من و دل دوش
ناخوانده به مهمانش

 دزديده نظر كرديم در حسن
درخشانش

 مدهوش رخش شد دل، مفتون
لبش شد جان

 اين را بگرفت اينش آن را
بربود آنش

 “فيض كاشانى”

 

 دامن
پاك

 هر نشان كز خون دل بر دامن
چاك من است

 پيش اهل دل، دليل دامن پاك
من است

 عشق تو بگرفت بالا تا دل و
جانم بسوخت

 آرى اين آتش بلند از خار و
خاشاك من است

 “جامى”

 

 تو به
جاى ما

 دل و جان ز تن برون شد، تو
همان به جا نشسته

 شده ما زخويش بيرون، تو به
جاى ما نشسته

 زغم زمانه ما را، نفتد،
گره بر ابرو

 كه ز راه عشق، گردى، به
جبين ما نشسته

 “اديب الممالك فراهانى”

 

 غم عشق

 گفتم نگرم روى تو، گفتا به
قيامت

 گفتم روم از كوى تو، گفتا
به سلامت

 گفتم چه خوش از كار جهان
گفت غم عشق

 گفتم چه بود حاصل آن، گفت
ندامت

 “هاتف اصفهانى”

 

 كارت ويزيت

 روزى يكى از اشخاص از خود
راضى، “ولتر” نويسنده شهير فرانسوى به ديدنش رفته بود. برخلاف انتظار ديد كه وضع
اطاق ولتر بسيار درهم و آشفته و گرد وخاك زيادى روى ميز تحريرش نشست است.

 از فرط ناراحتى با انگشت خود
روى همان ميز گرد آلود نوشت “احمق” و رفت.

 فرداى آن روز تصادفاً ولتر را
در خيابان ديد و گفت: ديروز خدمت رسيدم، تشريف نداشتيد.

 ولتر با نگاهى فيلسوفانه گفت:
بله! كارت ويزيت شما را روى ميز تحرير ديدم!

 

‌هاشم و عبد شمس

 نوشته‏اند كه براى عبد مناف (نياى
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم) دو پسر دوقلو، متولد شدند كه پيشانى و يا
پشت آنها به هم پيوستگى داشت. پس با شمشير آن دو را از هم جدا ساختند؛ يكى را‌هاشم
و ديگرى را عبدالشمس نهادند.

 يكى از خردمندان عرب چون اين
بدانست گفت: در ميان فرزندان اين دو پسر، جز با شمشير هيچ كارى فيصله نخواهد يافت
و چنان نيز شد؛ زيرا عبدالشمس پدر اميّه بود و اولاد او هميشه با فرزندان‌هاشم از
درِ دشمنى و كينه وارد شدند چنانكه ابوسفيان يا حضرت رسول مكرّر جنگ نمود و معاويه
با حضرت امير و و…

 

 مردانگى و مهمان نوازى

 در سال 322 هجرى قمرى، معز
الدوله احمد بن بويه به فرمان برادر، به گرفتن “كرمان” ماموريت يافت. بدينسان امير
على بن الياس، حاكم كرمان را با قوايش محاصره كرد. امير على در روز مردانه
مى‏جنگيد و داد مردى مى‏داد، و شب هنگام، براى ديالمه طعام مى‏فرستاد.

 معزالدوله پيغام داد كه اگر با
ديالمه دشمنى، غذا فرستادن سزاوار تو نيست و اگر دوستى چرا جنگ مى‏كنى؟

 امير على پاسخ داد: چون در روز
دشمنى مى‏كنيد و سر جنگ داريد، از روى غيرت، در دفع شما به جان مى‏كوشم و در شب
چون غريب و مهمانيد به لقمه نانى كه در دسترس است، خدمت مى‏كنم.

 معزالدوله از مردانگى و مهمان
نوازى اميرعلى خجل شده، از محاصره كرمان دست برداشت.

 

 جان دگرم بخش

 از ضعف به هر جا كه نشستيم
وطن شد

 وز گريه به هر سو كه
گذشتيم چمن شد

 جان دگرم بخش كه آن جان كه
تو دادى

 چندان زغمت خاك به سر ريخت
كه تن شد

 (طالب آملى)

 

 برگرديد كه روز كار برگشت

 ابن مقله وزير خوشنويس و مقرّب
درگاه خليفه غاصب عبّاصى “الراضى بالله” بود. راضى را نظر به تهمتى كه ساعيان به
ابن مقله زدند، از وى ناراضى گرديد و او را از وزارت خلع و دستور دارد دست راستش
را قطع كردند!!

 ابن مقله به ناچار خانه‏نشين
گرديد. در مدت خانه نشينى او، يك نفر از دوستان سابقش، حالى از او نمى‏پرسيد با
اينكه خانه او پيوسته از جمعيّت موج مى‏زد و هيچ وقت خالى نمى‏شد!

 سرانجام بر راضى ثابت شد كه او
جرمى نداشت و بر او افترا بسته‏اند؛ امر كرد سعايت كنندگان را اعدام كردند و او را
بر سر شغل سابق خود باز گرداند.

 ابن مقله اين دو بيت را بر سر
در خانه‏اش نوشت:

 تحالف الناس والزمان

 فحيث كان الزمان كانوا

 يا ايها المعرضون عينى

 عودوا فقد عاد الزمان

 يعنى: مردم با زمانه پيمان
بسته‏اند كه هر جا آن باشد، اينها هم باشند. پس اى آنان كه از من روى گردانيديد،
باز گرديد كه روزگار برگشت!

 

 ارزش حكومت

 عبدالله بن عباس گويد: وقتى
اميرالمؤمنين(ع) به جنگ جمل مى‏رفت، دزدى قار بر آن حضرت وارد شدم، ديدم كفش پاره
خود را وصله مى‏زند.

 حضرت از من پرسيد: ارزش اين
نعلين نزد شما چقدر است؟

 گفتم: هيچ ارزش ندارد.

 فرمود: به خدا قسم اين نعلين
در نظر من با ارزش‏تر است از حكومت كردن بر شما مگر آنكه حقى را برپا نمايم يا
باطلى را از سر مردم دفع كنم.

 

 انيشتين و ميزبان بى‏سواد

 يك روز “انيشتين” رياضى دان
معروف و صاحب فرضيه نسبى، در خانه يكى از تاجران مهمان بود. ميزبان كه هيچ اطلاعى
از رياضيات عالى نداشت، از انيشتين خواهش كرد كه به طور ساده و مختصر فرضيه نسبى
را برايش شرح دهد.

 انيشتين گفت: اين موضوع را
نمى‏توان ساده و مختصر بيان كرد و چون ميزبان اصرار ورزيد، انيشتين گفت: بسيار
خوب، سعى مى‏كنم ضمن حكايتى آن را عرض كنم:

 يك روز من با يكى از دوستان
خود – كه نابيناى مادرزادى بود – صحبت مى‏كرديم و ضمن گردش گفتم: اى كاش در اينجا
قدرى شير پيدا مى‏كرديم و مى‏خورديم:

 رفيق نابينايم گفت: شير! من
شير را وقتى مى‏خورم مى‏شناسم! اما مشخصات آن را پيش از خوردن نمى‏دانم.

 گفتم: شير مايعى است سفيد رنگ!

 گفت: مايع را مى‏دانم، اما
سفيد را نفهميدم.

 گفتم: سفيد؛ رنگ برف، رنگ پَر
غاز است.

 گفت: پَر نمى‏دانم چيست! اما
غاز كدام است؟

 گفتم: غاز حيوانى است كه گردنش
كج است!

 گفت: گردن مى‏دانم چيست، اما
كج چه شكلى است؟

 اينجا ديگر حوصله‏ام سر رفت،
دست او را گرفته و راست نگهداشتم و گفتم: اين كج است!

 آن وقت دوست نابينايم گفت:
حالا فهميدم كه مقصود از شير چيست!!

 

من هم همينطور!

 چند كودك با يكديگر مشغول بازى
بودند. ناگهان زنى از دور پيدا شد و كودكى را از آن ميان صدا كرد و لحظه‏اى چند با
كودك نجوا كرد.

 پس از آن كه كودك بازگشت، هم
بازى‏هاى او اصرار كردند كه از صحبت او با آن زن، مطّلع شوند و به دور او حلقه
زدند.

 كودك از آنها پرسيد: آيا شما
مى‏توانيد يك راز مهمّى را پيش خود نگهداريد؟

 همه با صداى بلند فرياد
زدند:آرى! آرى!

 كودك گفت: من هم همينطور!

 

 هر كسى در عشق تازد

 هر كه دارد درد عشقى ياد
درمان كى كند؟

 هيچ عاقل عيش خود را
ماتمستان كى كند؟

 هر كسى در عشق تازد، عشق
او را سر شود

 وآنكه عشقش شد به سامان
فكر سامان كى كند؟

 “فيض كاشانى”

 

 از درد رو متاب

 هر بلبلى كه زمزمه بنياد
مى‏كند

 اول مرا به برگ گلى ياد
مى‏كند

 از درد رو متاب كه يك قطره
خون گرم

 در دل هزار ميكده ايجاد
مى‏كند

 “صائب تبريزى”

 

 مدرس يزدى و حاكم يزد

 مرحوم ميرزا محمد على مدرس
يزدى از روحانيون بنام يزد در دوران فتحعلى شاه بود. شاهزاده محمد على ميرزا پسر
فتحعلى شاه – كه حاكم يزد بود – به او ارادت داشت. بد خواهان به گوش او رسانده
بودند كه مدرس يزدى اعتقاد درستى ندارد، زيرا گفته است:

 از آن شيرى كه در پستان
تاك است

 اگر با كودكى نوشم چه باك
است

 حاكم، مدرس را طلبيد و گفت:
آيا اين شعر از شما است؟

 مدرس پاسخ داد: آرى! ولى شعر
قبل و بعد آن را نشنيده‏ايد. و آن وقت ارتجالاً چند بيت ديگر سرود و با بيتى كه
حاكم شنيده بود خواند، و حاكم را به ارادت سابق خود واداشت:

 شبى دردى كشى با پارسايى

 سخن رندانه راندى تا به
جايى

 از آن شيرى كه در پستان
تاك است

 اگر با كودكى نوشم چه باك
است

 جوابش داد داناى سخن سنج

 كه مستى راحتت بخشد به هر
رنج

 ولى آن مى كه خوشتر ز
انگبين است

 مزاجش “لذة للشاربين” است

 

 دزد و اسكندر

 اسكندر به كشتن دزدى فرمان
داد. دزد گفت: من در اين كار كه كردم، قلبم راضى نبود.

 اسكندر گفت: در كشته شدن تو
نيز قلبت راضى نباشد!

 

 دلدارى

 شخصى در آب افتاده دست و پا
مى‏زد و با فرياد و فغان، استمداد و طلب يارى مى‏كرد.

 شخصى از آنجا مى‏گذشت، پرسيد:
چرا اينقدر داد و فرياد مى‏كنى؟

 گفت: شنا ندانم.

 گفت: خدا پدرت را بيامرزد: من
هم شنا نمى‏دانم و اينقدر فرياد نمى‏زنم!

 

 چه مى‏كارى؟

 مسعود رمّال در راه به شاه
مجدالدين رسيد، پرسيد: چه مى‏كارى؟

 گفت: چيزى نمى‏كارم كه به كار
آيد.

 گفت: پدرت نيز هم چنين بود،
هرگز چيزى نكاشت كه به كار آيد!

 

 دو منجم ماهر

 جوحى گفت: من و مادرم هر دو
منجم ماهريم كه در حكم ما خطا واقع نمى‏شود.

 گفتند: اين دعوى بزرگ است، از
كجا مى‏گويى؟

 گفت: از آنجا كه چون ابرى
برآيد، من مى‏گويم: باران خواهد آمد و مادرم گويد: نخواهد آمد! البته يا آن شود كه
من گويم يا آن شود كه او بگويد!!

 

 برهان قاطع

 طاسى از حمام بيرون آمد. كلاهش
را دزديده بودند. با حمامى ماجرا مى‏كرد.

 حمامى گفت: تو اينجا آمدى كلاه
نداشتى!

 طاس گفت: اى مسلمانان! آخر اين
سر از آن سرها است كه بى‏كلاه براه توان برد؟

 

 قيامت است نه قامت

 اين كه تو دارى قيامت است
نه قامت

 وين نه تبسّم كه معجز است
و كرامت

 هر كه تماشاى روى چون قمرت
كرد

 سينه سپر كرد پيش تير
ملامت

 “سعدى”

 

 خرّم از او است

 خاطرم با همه تيغ ستمش
خرّم از او است

 كه گرم زخم از او مرهم
زخمم هم از او است

 گر چه هر لحظه جفائى رسد
از دوست وليك

 هم بما از سر رأفت نظرى هر
دم از او است

 “وفاى نورى”

 

 موعظه خداوند

 خداوند به حضرت موسى(ع) خطاب
فرمود:

 موسى! من سه كار نسبت به تو
كردم، تو نيز در مقابل، سه عمل انجام ده.

 گفت: آنها چيست؟

 فرمود: من نعمت‏هاى فراوان
بى‏منّت به تو دادم، تو هم اگر به كسى چيزى دادى، منّت مگذار.

 من عذر و توبه تو را مى‏پذيرم
هر چند نافرمانى بسيار كرده باشى، تو نيز عذر جفاكاران را بپذير.

 من عمل فردا را امروز نخواهم،
تو هم، امروز روزى فردا نخواه.

 

 

 آواز خوش

 مؤذنى بانك مى‏گفت و مى‏دويد.
پرسيدند: چرا مى‏دوى؟ گفت: مى‏گويند آواز تو از دور خوش است.

 

 گزيده سخن

 با آن كه سخن به لطف آن
است

 كم گفتن اين سخن صواب است

 كم گوى و گزيده گوى چون در

 تا از سخنت جهان شود پر

 (مصلح الدين سعدى)

 

 امثال و حكم

 درويش و غنى بنده اين خاك
درند

 وآنان كه غنى‏ترند،
محتاج‏ترند.

 (سعدى)

 آنچه اندر آيينه بيند جوان

 پير اندر خشت بيند بيش از
آن

 (مولوى)

 از اين در كآمدى نوميد
برگرد

 خبر ده تا نكوبم آهن سرد

 (؟؟ و رامين)

 عيب رندان مكن اى زاهد
پاكيزه سرشت

 كه گناه دگرى بر تو
نخواهند نوشت

 (حافظ)

 

/

سرگذشت قهرمانان رجيع

سرگذشت قهرمانان رجيع

 

  مقدمه:

 تحقيق درباره سرگذشت مجاهدان
بزرگ اسلام، كارى پر بها و بايسته است و همّتى والا مى‏طلبد، گروه تاريخ “مركز
علوم اسلامى جانبازان” به اين مهم پرداخته و ثمره پژوهشهاى خويش را در اختيار “پاسدار
اسلام” قرار داده است.

 با تشكر از اين واحد و آرزوى
توفيق دست اندركاران آن، قسمت نخست اين مباحث مستند و ارزشمند را تقديم مى‏كنيم.”واحد
مقالات مجله”

 

 در نزديك سرزمين طائف و خيبر،
صحرايى قرار دارد كه آن را “رجيع” مى‏خواندند. در دل اين صحرا در گذشته، آبگاهى
وجود داشت كه به همين نام معروف بود. مسافرانى كه از رجيع رهسپار مدينه مى‏شدند،
مسافتى حدود پنج روز راه را مى‏بايست بپيمايند تا به مدينه درآيند.1 اين آبگاه از
آنِ قبيله بزرگ “هذيل” بود. “هذيل” شامل طوايف كوچكترى، همچون “بنى‏لحيان” و “بنى‏سعيد”
مى‏شد. بر كنار اين آب بود كه هفت تن از ياران رسول خدا(ص) به دست گروهى فريبكار،
ناجوانمردانه به شهادت رسيدند. اين واقعه آنچنان غم افزا و حزن انگيز بود كه تا
مدتها اثر آن در اشعارى كه شاعران مسلمان در رثاى “اصحاب رجيع” مى‏سرودند به جاى
ماند.

 × كشته شدن بزرگ قبيله “هذيل”
و آغاز ماجراى رجيع

 رسول خدا(ص) آگاه شد كه “سفيان
بن خالد” به ناحيه “عرنه”2 وارد شده است و خويشاوندان وى و بسيارى از مردم ديگر،
گِرد او را گرفته و براى جنگ با اسلام بسيج شده‏اند. پيامبر اكرم(ص) كه از دشمنى “سفيان”
نسبت به اسلام، به خوبى آگاه بود، “عبدالله بن انيس” را فرا خواند و از وى خواست
كه به تنهايى براى كشتن “سفيان” روانه شود. عبداللّه عرض كرد: “اى رسول خدا! من او
را نمى‏شناسم، شمايل او را برايم توصيف نماييد”. حضرت(ص) فرمود: “آن گاه كه او را
ببينى از هيبتش بيمناك مى‏گردى و شيطان را به ياد مى‏آورى!” عبدالله گفت: “من
تاكنون از كسى نترسيده‏ام!” حضرت(ص) فرمود: “چنين است، ليكن اين نشانه‏اى ميان تو
و او خواهد بود. تو خود را از افراد قبيله خزاعه معرفى كن”.

 عبدالله از نزد رسول خدا(ص)
بيرون آمد، وسايل سفرش را آماده ساخت و به جز شمشير، سلاحى ديگر با خود برنداشت.
سپس مدينه را ترك گفت. چون به سرزمين “عرنه” رسيد سفيان را ديد كه پياده راه
مى‏رفت و يارانش او را همراهى مى‏نمودند. عبدالله چون چشمش به سفيان افتاد ترسيد و
اندامش به لرزه درآمد و از روى نشانه‏اى كه پيامبر(ص) به او گفته بود دانست كه آن
شخص، كسى جز “سفيان بن خالد” نيست. پيش رفت تا به نزديك وى رسيد. سفيان از عبدالله
پرسيد: “كيستى!؟” گفت: “مردى از قبيله خزاعه هستم، شنيده‏ام كه مردم را براى نبرد
با محمد گردآورده‏اى، آمده‏ام تا تو را يارى نمايم! سفيان لبخندى زد و گفت: “آرى!
در همين انديشه‏ام”. سپس با يكديگر به راه افتادند. عبدالله با وى، شروع به سخن
گفتن كرد. سخنان عبداللّه در نظر سفيان بسى شيرين و دلپسند آمد، به همين خاطر او
را به خيمه‏اش دعوت كرد. هنگامى كه شب فرا رسيد و ياران سفيان از گرد وى پراكنده
شده و همگان را خواب در ربود، عبدالله برخاست و سفيان را در خواب به قتل رساند و
سرش را به مدينه نزد حضرت(ص) آورد.3

 

 × “بنى لحيان” در انديشه
انتقام

 هنگامى كه سفيان بن خالد كشته
شد، بنى‏لحيان درصدد انتقام برآمدند و نزد افراد دو قبيله “عضل” و “قاره” – از
شاخه‏هاى قبيله بزرگ “خزيمه” – رفته و براى آنان پاداشى قرار دادند تا در مقابل،
آنها به مدينه نزد پيامبر بروند و از آن حضرت(ص) درخواست كنند چند تن از يارانش را
براى تبليغ اسلام بين اين دو قبيله بفرستد. آنان اين پيشنهاد را پذيرفتند. قصد
بنى‏لحيان از اين نيرنگ بازى اين بود كه بر قاتل سفيان دست يابند و او را بكشند و
باقى افراد را تسليم قريش نمايند تا مالى نصيب آنان گردد، زيرا قريشيان دوست
داشتند هرطور شده گروهى از اصحاب پيامبر(ص) را به اسارت درآورند تا آنها را به
انتقام كسانى كه در جنگ بدر به دست مسلمانان كشته شده بودند به قتل رسانده و بدنشان
را قطعه قطعه نمايند.4

 هفت تن از مردان قبيله “عضل” و
“قاره” در حالى كه چنين وانمود مى‏كردند مسلمان شده‏اند به مدينه آمده و به حضور
پيامبر اكرم(ص) رسيدند و به ايشان عرض كردند: “قبيله ما به اسلام روى آورده است،
چند تن از يارانت را با ما همراه كن تا به مردم ما قرآن و احكام اسلامى را
بياموزند.5 رسول خدا(ص) اين خواهش را پذيرفت و به شش نفر از يارانش امر فرمود با
آنان بروند.6 اين شش تن كه همگى از سابقين در اسلام و از شركت كنندگان در جنگهاى
بدر و احد به شمار مى‏رفتند، عبارت بودند از:

 1- عاصم بن ثابت 2- خالد بن
بكير 3- مرثد بن ابى‏مرثد 4- خبيب بن عدى 5- عبدالله بن طارق 6- زيد بن دثنه.7

 رسول خدا(ص) “مرثد بن ابى‏مرثد”8
را به عنوان سرپرست گروه اعزامى تعيين فرمود. سپس آنها با فرستادگان “عضل” و “قاره”
در يكى از نخستين روزهاى ماه ذى‏قعده سال سوم هجرى9 مدينه را ترك گفتند.

 چون مسير پنج روزه راه را
پيمودند، صبحگاهان بود كه به آبگاه “رجيع” رسيدند، نشستند تا اندكى بياسايند. در
اين لحظه گروه دعوت كننده از آن محل خارج شده و كسانى را كه بنى‏لحيان براى جنگ
آماده ساخته بودند به يارى خواستند. چيزى نگذشت كه صد تن10 از جنگجويان بنى‏لحيان
در حالى كه به شمشير و تير و كمان مجهّز بودند، ياران رسول خدا(ص) را محاصره
كردند. اصحاب، شمشيرهايشان را از نيام بيرون كشيده و مهيّاى نبرد شدند. دشمنان چون
اين وضع را مشاهده كردند گفتند: “به خدا سوگند ما قصد كشتنتان را نداريم بلكه
مى‏خواهيم شما را تسليم قريش نماييم و در برابر از آنان پاداش بگيريم. با شما نيز
پيمان مى‏بنديم و خدا را گواه مى‏گيريم كه اگر خود را تسليم سازيد، زنده خواهيد
ماند!”.11

 × “شهادت” تنها راه نجات

 “مرثد” و “خالد” فرياد
زدند: “به خدا قسم هرگز ما عهد و پيمان مشركى را نخواهيم پذيرفت!” و هنوز چند
لحظه‏اى نگذشته بود كه آن دو با افراد دشمن درگير شده و به شهادت رسيدند. عاصم نيز
گفت: “من نذر كرده‏ام هيچ‏گاه امان كافرى را نپذيرم!” سپس به آنها حمله نمود و در
حالى كه اين اشعار را مى‏خواند، شروع به جنگيدن كرد:

 مرا از نبرد چه باك! در حالى
كه تيراندازى توانا هستم و كمان من، زهى محكم و قوى دارد.

 از كمانم تيرهاى بلند فرو
مى‏ريزد.

 مرگ حق است و زندگى باطل.

 هر آنچه تقدير الهى باشد به
انسان مى‏رسد و آدمى به سوى خدا باز مى‏گردد.

 اگر با شما نجنگم مادرم به
عزايم بنشيند!12

 عاصم به فنون جنگ، آگاهى تمام
داشت13 و تيراندازى بسيار زبردست و ماهر بود. ليكن بيش از هفت چوبه تير با خود
نداشت. نخست با هر تيرى يكى از بزرگان مشركان را به خاك افكند و چون تيرهايش تمام
شد14 با نيزه‏اش به جنگيدن پرداخت و به نبرد ادامه داد تا آن كه نيزه‏اش شكست.
اينك تنها سلاحى كه برايش باقى مانده بود، شمشير بود. پس تيغ از نيام بركشيد و روى
به آسمان كرد و عرضه داشت: “پروردگارا! من در آغاز روز، دين تو را يارى نمودم، تو
نيز در پايان آن جسم مرا در پناه خود گير!”. اين دعاى عاصم به خاطر آن بود كه دشمن
هر كس را مى‏كشت پيكرش را برهنه مى‏ساخت.

 عاصم به سختى با جنگجويان
بنى‏لحيان درآويخت و چندان جنگيد كه دسته شمشيرش شكست. اما باز هم دست از نبرد
نكشيد تا اين كه يك تن را كشته و چند نفر ديگر را مجروح ساخت. سرانجام دشمنان
اطرافش را گرفتند و با نيزه‏هاى خود به او ضربه زدند تا آن كه از پاى درآمد و به
شرف شهادت نائل گشت.15

 “سلافه” دختر سعد كه دو تن
از پسرانش در جنگ احد با تيرهاى عاصم كشته شده بودند، نذر كرده بود كه در كاسه سر
عاصم شراب بنوشد!16 به همين خاطر براى آورنده سر عاصم، صد شتر جايزه تعيين كرده
بود. اين موضوع را تمام بنى‏لحيان و بسيارى از اعراب مى‏دانستند، لذا عاصم كه به
شهادت رسيد تصميم گرفتند سرش را از پيكر جدا ساخته و نزد سلافه ببرند تا جايزه
نصيب آنان گردد.17

 چون به سوى عاصم آمدند، خداوند
متعال زنبوران بسيارى را فرستاد تا از پيكر مطهر عاصم حفاظت كنند، پس هر كس از دشمنان
مى‏خواست‏به وى نزديك شود مورد حمله آنان قرار مى‏گرفت. تعداد زنبورها آنچنان زياد
بود كه كسى توان مقابله با آنها را نيافت،18 براى همين با يكديگر گفتند: “او را
واگذاريد تا شب فرا رسد، چون هوا تاريك گردد زنبورها از گرد وى پراكنده خواهند شد”
شب فرا رسيد و با اين كه‏درآسمان‏ابرى‏به‏چشم‏نمى‏خوردبارانى‏سيل‏آسا فرو ريخت و
آب جسد عاصم را با خود برد به گونه‏اى كه هر چه گشتند وى را نيافتند.

 عاصم پيش از آن از خداى خويش
خواسته بود كه به هيچ مشركى دست نزند و دست مشركى نيز بدو نرسد. خداوند بزرگ اين
دعا را پذيرفت و مانع از اين شد كه بنى‏لحيان پس از شهادت عاصم به پيكر وى دست
بزنند. خود عاصم نيز تا زنده بود اجازه نداد كه مشركين بر او دست يابند.19

 

 × آزادمردان اسير

 آن سه تن ديگر يعنى “زيد بن
دثنه”، “خبيب بن عدى” و “عبدالله طارق” تن به اسارت سپردند و خويشتن را تسليم آنان
كردند.20 بنى‏لحيان زه كمانهايشان را باز كرده و دستهاى اين سه نفر را بستند. سپس
راهى مكه شدند تا آنها را به قريش بفروشند.21

 چون به ناحيه “مر الظهران”22
رسيدند “عبدالله طارق” از كرده خويش پشيمان گشت و به بنى‏لحيان گفت: “اين آغاز مكر
و فريب شما بود كه دستان ما را بستيد. سوگند به خدا! من همراه‏شمانخواهم‏آمد. به
راستى كردار دوستانم كه شهادت رابرگزيدند براى من سرمشقى نيكوست”.

 آنان كوشيدند تا وى را با خود
ببرند اما عبدالله نمى‏پذيرفت، تا اين كه با تلاش بسيار دستهاى خود را از بند
رهانيد و شمشير برگرفت. دشمنان از اطراف عبدالله پراكنده شده و از وى فاصله
گرفتند. عبدالله به سختى به مشركين حمله مى‏برد تا اين كه فرومايگان وى را آماج
سنگها قرار داده و به شهادت رساندند.23

 وقتى “عبدالله بن طارق” شهيد
شد، مشركين به راه خويش ادامه داده و “زيد” و “خبيب” را به مكه بردند. مردان قريش
چون آنان را ديدند شادمان گرديدند. “خبيب” را “حجير بن ابى‏اهاب” به هشتاد مثقال
طلا خريد تا برادرزاده‏اش كه “عقبة بن حارث” نام داشت وى را به جاى پدرش “حارث بن
عامر” بكشد،24 زيرا “خبيب”، “حارث بن عامر” را در جنگ بدر از پاى درآورده بود.25

 “صفوان بن اميه” نيز كه از
مسلمانان دلى پركينه داشت “زيد” را به پنجاه شتر خريد، تا به انتقام پدرش “امية بن
خلف” كه از كشته شدگان نبرد بدر بود، به قتل رساند.26

 مشركين قريش، زيد و خبيب را در
ماه ذى‏قعده خريده بودند بدين سبب آن دو را زندانى نمودند تا ماههاى حرام سپرى
گردد. زيد كه در خانه “صفوان بن اميه” به زنجير كشيده شده بود، شبها نمى‏خفت و به
پرستش پروردگار مى‏پرداخت. روزها نيز روزه داشت و از گوشتهايى كه به عنوان غذا نزد
وى مى‏آوردند نمى‏خورد. اين امر بر صفوان كه خود را شخصى كريم مى‏پنداشت گران آمد،
لذا مردى را پيش زيد فرستاد و پرسيد: “پس تو چه غذايى را مى‏خورى!؟” زيد پاسخ داد:
“من از گوشت حيوانى كه با نام غير خدا ذبح شده است نخواهم خورد. ليكن اگر شير
بياوريد آن را خواهم آشاميد”. از آن پس صفوان هنگام غروب براى زيد قدحى شير مى‏فرستاد
و زيد با آن افطار مى‏كرد و اين تنها خوراك وى بود تا فردا كه چون خورشيد فرو
مى‏نشست دوباره برايش شير مى‏آوردند.27

 خبيب را نيز به زنجير بسته و
زندانى كردند. در آغاز با وى رفتارى ناجوانمردانه و ناشايست پيش گرفتند تا اين كه
روزى خبيب به آنان گفت: “مردم بزرگوار با اسيران خود اين چنين رفتار نمى‏كنند!” از
آن پس رويه آنان تغيير يافت و دست از آزار وى كشيدند.28 “حجير بن ابى‏اهاب” كنيزى
به نام “ماويه” داشت كه خبيب را در خانه وى زندانى ساخته بود29 “ماويه” بعدها
اسلام آورد و مسلمانى نيك كردار شد30 وى هيچ گاه كسى را به خوبى خبيب نديده بود.
خبيب، شبها را با تلاوت قرآن مى‏گذراند و زنان مكه چون صداى گيرا و دلنشين وى را
مى‏شنيدند، مى‏گريستند و بر حال او رقّت مى‏آوردند.31

 روزى “ماويه” از شكاف در به
درون زندان نگريست و با منظره‏اى شگفت‏آور رو به رو گشت. خبيب در حالى كه به زنجير
بسته شده بود، خوشه بزرگى از انگور در دست داشت و از آن مى‏خورد. در آن زمان فصل
انگور نبود و براى نمونه در هيچ كدام از خانه‏هاى مكه، حبّه انگورى هم يافت نمى‏شد
و بى‏ترديد اين روزىِ مخصوص بود كه خداوند متعال به وى ارزانى داشته بود.32 “ماويه”
از خبيب – كه در چشمانش بسى بزرگ آمده بود – پرسيد: “آيا حاجتى دارى كه آن را
برآورده سازم؟” خبيب پاسخ گفت: “خير، تنها مى‏خواهم آب شيرين و گوارا برايم بياورى
و از گوشت چهارپايانى كه در پيشگاه بتها قربانى مى‏شوند برايم طعامى نياورى. خواهش
ديگر من اين است هرگاه خبر يافتى كه تصميم گرفته‏اند مرا بكشند، آگاهم سازى”.ادامه
دارد

 

 پاورقيها:

 1) معجم البلدان، ج3، ص29.

 2) عرنه نام بيابانى است
كه مقابل صحراى عرفات قرار دارد. “معجم البلدان، ج4، ص111”.

 3) طبقات كبرى، ج2، ص51 –
50؛ مغازى واقدى، ج2، ص532 – 531؛ سيره زينى دحلان، ج2، ص68 و 69.

 4) مغازى واقدى، ج1، ص354.

 5) همان مدرك، سيره ابن
هشام، ج3، ص178؛ تاريخ طبرى، ج2، ص214؛ سيره زينى‏د حلان، ج2، ص70.

 6) اسد الغابه، ج3، ص180؛
الاستيعاب، ج2، ص313؛ كامل ابن اثير، ج2، ص167؛ سيره ابن هشام، ج3، ص178؛ سيره
زينى دحلان، ج2، ص70؛ تاريخ طبرى، ج2، ص114.

 7) دثنه به فتح دال و كسر
مثلثه و شد النون المفتوحه (سيره زينى دحلان، ج2، ص70).

 8) سيره ابن هشام، ج3،
ص179، طبقات كبرى، ج2، ص55؛ تاريخ طبرى، ج2، ص 214؛ تاريخ يعقوبى، ج2، ص70؛ سيره
ابن هشام، ج3، ص192.

 9) در اين كه “سريه رجيع”
در چه تاريخى اتفاق افتاده است، بين مورخين اختلاف وجود دارد.

 10) مغازى واقدى، ج1،
ص355. در سيره زينى دحلان ج2، ص70 تعداد آنها دويست نفر ذكر شده است.

 11) مغازى واقدى، ج1،
ص355؛ سيره ابن هشام، ج3، ص179؛ سيره زينى دحلان، ج2، ص71؛ تاريخ طبرى، ج2، ص214.

 12) سيره ابن هشام، ج3،
ص179؛ مغازى واقدى، ج1، ص355. سيره زينى دحلان، ج2، ص71؛ البداية و النهايه، ج4،
ص73. البته اشعار در سيره زينى دحلان نيامده است. در ضمن مصرع دوم بيت اول در
مغازى با آنچه در سيره ابن هشام مذكور است اختلاف عبارتى دارد.

 13) سيره زينى دحلان، ج2،
ص70؛ الاصابه، ج2، ص244.

 14) نقل از سيره زينى
دحلان ج2، ص71. در البداية و النهايه ج4، ص72 نيز مطالب با اختلاف آورده شده است.

 15) مغازى واقدى، ج1،
ص356.

 16) سيره حلبيه، ج2، ص224
– 223؛ كامل ابن اثير، ج2، ص156؛ سيره ابن هشام، ج2، ص134 – 79؛ مغازى واقدى، ج1،
ص307 228 – 227؛ طبقات كبرى، ج2، ص41.

 17) نقل از مغازى واقدى،
ج1، ص356. در سيره ابن هشام، ج3، ص180 و كامل ابن اثير، ج2، ص168 نيز با اندك
اختلاف ذكر شده است.

 18) به همين جهت عاصم را “حمى
الدبر”؛ يعنى حمايت شده به وسيله زنبورها مى‏گويند.

 19) تاريخ طبرى، ج2، ص214؛
سيره ابن هشام، ج3، ص25؛ مغازى واقدى، ج1، ص356.

 20) سيره ابن هشام، ج3،
ص180؛ تاريخ طبرى، ج2، ص214.

 21) همان مدرك؛ سيره زينى
دحلان ج2، ص71؛ مغازى واقدى، ج1، ص357.

 22) “ظهران” نام بيابانى
نزديك مكه است كه دهكده‏اى به نام “مر” در آن واقع شده و بدين سبب به “مر الظهران”
شهرت يافته است. “مر” در گذشته داراى نخلستانها و باغهاى بسيارى بود كه قبائل “اسلم”،
“هذيل”، “غاضره” مالك آنها بودند. )معجم البلدان، ج4، ص63).

 23) طبقات كبرى، ج2، ص56؛
سيره ابن هشام، ج3، ص180؛ مغازى واقدى، ج1، ص357.

 24) سيره ابن هشام و مغازى
واقدى، همان صفحات؛ تاريخ طبرى، ج2، ص214.

 بعضى نيز گفته‏اند: او را دختر
حارث، خريد (مغازى واقدى، ج1، ص357).

 25) مغازى واقدى، ج1،
ص357؛ الاصابه، ج1، ص418؛ الاستيعاب، ج1، ص429؛ اسدالغابه، ج1، ص597؛ بدايه و
نهايه، ج4، ص72؛ سيره زينى دحلان ج2، ص72.

 26) الاستيعاب، ج1، ص554؛
سيره ابن هشام، ج3، ص181؛

 سيره زينى دحلان ج2، ص72؛
مغازى واقدى، ج1، ص357.

 27) مغازى واقدى، ج1؛ ص362
– 361.

 28) سيره زينى دحلان ج2،
ص72

 29) سيره زينى دحلان، همان
ص – ؛ سيره ابن هشام، ج3، ص181.

 30) مغازى واقدى، ج1،
ص357.

 31) سيره زينى دحلان ج2،
ص72؛ مغازى واقدى، ج1، ص358 – 357.

 32) سيره ابن هشام، ج3،
ص181؛ مغازى واقدى، ج1، ص357؛ سيره‏زينى دحلان، همان. بدايه و نهايه، ج4، ص72.

/

موانع اتحاد آسيا

 نظريه اتحاد آسيايى

 موانع اتحاد آسيا

 قسمت سوم

دكتر محمد رضا حافظ نيا

 

 در مقاله‏هاى پيشين، در خصوص
ويژگيهاى عمده قاره آسيا بحث شد و ضرورتها و دلايلِ توجيهى تشكيل اتحاد آسيايى
بيان گرديد. اينك به ذكر موانع و عوامل بازدارنده شكل‏گيرى آن پرداخته مى‏شود.

 

 بر سر راه پيدايش و تكامل
اتحاد آسيايى سه مشكل عمده وجود دارد كه در صورت عزم قطعى تعدادى از كشورهاى عمده
آسيا يا اكثر آنها مى‏توان بر آن فايق آمد، بنابراين، مشكلات لاينحلى نيستند كه
ايده اتحاد آسيايى را خنثى سازند ولى در صورت فقدان عزم آنها و عدم اهتمام بر
تشكيل اتحاديه ياد شده، عوامل مزبور مى‏توانند مانع جدّى بر سر راه تحقق آن به
شمار آيند.

 

 الف – بزرگى قاره آسيا و
تفكيك ناحيه‏اى آن:

 قاره آسيا از وسعت جغرافيايى
بالايى نسبت به قاره‏هاى ديگر برخوردار است و بين وسعت جغرافيايى و ميزان تجانس و
يكپارچگىِ خصيصه‏هاى طبيعى و انسانى، رابطه معكوس وجود دارد؛ يعنى هرچه فضاى
جغرافيايى كوچكتر باشد تجانس خصيصه‏هاى آن بيشتر و برعكس هر چه فضا بزرگتر و
وسيعتر باشد ميزان تجانس كمتر است. از سوى ديگر، فضاى جغرافيايى آسيا در اثر عوامل
طبيعى نظير رشته كوههاى بزرگ، كويرها، درياها، درياچه‏ها، خليجها، گذرگاهها،
فلاتها، يخچالها و جنگلها گسسته شده و يكپارچگى فضايى خود را از دست داده است.
علاوه بر آن از مناطق اقليمى سه گانه استوايى، معتدله و قطبى همراه با مناطق
فرعيتر فى ما بين نيز برخوردار است. بنابراين، سه عامل جغرافيايىِ فضا، عوارض و
اقليم در قاره آسيا با يكديگر تركيب شده و با كنش هماهنگ خود بر درجه گسستگى و
ميزان تفاوت خصيصه‏هاى ناحيه‏اى آن افزوده است. در واقع اين عوامل رابطه معكوس با
ميزان تجانس خصيصه‏ها دارند. از اين رو قاره آسيا را مى‏توان در تقسيم‏بندى
ناحيه‏اى به چند بخش تقسيم كرد كه هر بخش ضمن برخوردارى از خصيصه‏هاى مشترك عمومى
آسيا، واجد خصيصه‏هاى منطقه‏اى مشترك نيز مى‏باشد، كه بر همين اساس هر كدام از
آنها يك ناحيه ژئوپليتيكى و يك زير سيستم را در نظام قاره‏اى و بين‏المللى به وجود
مى‏آورد. در تقسيم بندى اوليه، قاره آسيا به نواحى جغرافيايى و ژئوپليتيكى زير
تقسيم مى‏شود:

 1- آسياى شرقى بحرى (دريايى):

 شامل ژاپن، كره جنوبى، تايوان،
فيليپين، برونئى، هونگ كونك و سنگاپور است كه در اين ناحيه، ژاپن از منزلت
ژئوپليتيكى و موقعيت قطبى برخوردار است. اين ناحيه به سوى تشكلى ديگر تحت عنوان جامعه
اقيانوس آرام كه متشكل از سواحل غربى و شرقى اين اقيانوس است گرايش پيدا كرده و
هويت آسيايى خود را كم كم از دست مى‏دهد. رهبرى و موقعيت قطبى جامعه اقيانوس آرام
را آمريكا عهده‏دار شده است.

 2- آسياى شرقى برى (خشكى):

 شامل چين و كره شمالى و
مغولستان است كه در اين ناحيه، چين داراى منزلت ژئوپليتيكى است. اين ناحيه و ناحيه
قبلى (در قالب جامعه اقيانوس آرام) در حال كشمكش و رقابتند و نزاع بين آنها در سطح
استراتژيك در مسائل اقتصادى، نظامى و سياسى ادامه دارد و ظاهراً ناحيه اقيانوس
آرام از ابزارهاى قويترى براى اعمال فشار عليه اين ناحيه برخوردار است.

 3- ناحيه آسياى جنوب شرقى:

 شامل اندونزى، مالزى، ويتنام،
كامبوج، تايلند، لائوس و برمه است كه در اين ناحيه، اندونزى و سپس تايلند، منزلت
ژئوپليتيكى بيشترى دارند. اين ناحيه در صحنه كشاكش و رقابت نواحى آسياى شرقى برى و
آسياى شرقى بحرى و اقيانوس آرام گرفتار آمده و دچار نزاعهاى محلى است.

 4- ناحيه آسياى جنوبى:

 شامل هند، پاكستان، بنگلادش،
سريلانكا، بوتان، نپال و مالديو است كه در آن هندوستان و سپس پاكستان از وزن و
منزلت ژئوپليتيكى بيشتر برخوردارند. اين منطقه در شمال اقيانوس هند قرار داشته و
داراى اهميت زيادى است و درگير نزاعهاى محلى و ميان ناحيه‏اى پيرامون خود است كه
در يك طرفِ اين نزاعها هندوستان قرار دارد.

 5- ناحيه آسياى جنوب غربى:

 شامل ايران، افغانستان، عمان،
امارات متحده عربى، عراق، قطر، بحرين، كويت، عربستان و يمن است كه در اين ناحيه
ايران از منزلت ژئوپليتيكى بالاتر برخوردار است. اين ناحيه ژئوپليتيكى به دليل
برخوردار بودن از بزرگترين مخزن انرژى جهان (خليج فارس) كانون حضور و رقابت
قدرتهاى جهانى (انگليس، آمريكا، شوروى سابق) گرديده و بدين لحاظ از گسستگى قدرت و
نزاعِ درون منطقه‏اى برخوردار شده است.

 6- آسياى غربى:

 شامل سوريه، لبنان، فلسطين،
تركيه، ارمنستان، آذربايجان و گرجستان است كه در بين آنها تركيه و سپس سوريه،
منزلت ژئوپليتيكى بالاترى دارند. اين ناحيه، فاقد همبستگى جغرافيايى است و خود به
سه خرده ناحيه قفقاز، تركيه و شرق مديترانه تقسيم مى‏شود كه ناحيه قفقاز و شرق
مديترانه دچار نزاعهاى محلى است و به نظر مى‏رسد تظاهر رقابتهاى بين‏المللى با
اهداف سياسى و فرهنگى باشد.

 7- ناحيه آسياى شمال غربى:

 اين ناحيه همان است كه به غلط آسياى
مركزى يا ميانه خوانده مى‏شود، زيرا اين ناحيه از نظر جغرافيايى در مركز آسيا يا
ميانه آن قرار ندارد، بلكه در حاشيه شمال غرب قاره آسيا واقع است و شامل قزاقستان،
ازبكستان، تاجيكستان، تركمنستان و قرقيزستان مى‏باشد كه قزاقستان و سپس ازبكستان
از منزلت ژئوپليتيكى بالاترى برخوردارند. پس از فروپاشى شوروى سابق اين منطقه آزاد
گرديد و دچار خلأ ژئوپليتيكى شد و رقابتهاى جهانى و منطقه‏اى در آن اوج گرفت و
احتمالاً در آينده، نزاعهاى محلى بيشترى خواهد داشت.

 8- آسياى شمالى و شمال شرقى:

 اين ناحيه تقريباً يكپارچه، بر
قلمرو منطقه سرد و قطبى شمال آسيا نيز تطبيق مى‏كند. ناحيه‏اى است بسيار بزرگ كه
در قلمرو و نفوذ كشور روسيه قرار دارد. در واقع بخشى از آسياست كه هنوز روسيه به
عنوان يك دولت اروپايى آن را در استعمار مستقيم خود دارد. اين ناحيه به دليل فقر
شديد جمعيت و دور بودن از صحنه رقابت قدرتهاى بزرگ و سختيهاى محيط طبيعى، در حال
حاضر فاقد بحران است.

 همان طور كه مشاهده مى‏شود
آسيا به هشت ناحيه جغرافيايى و ژئوپليتيكى تقسيم مى‏گردد، كه بجز مورد اخير در
بقيه موارد هر كدام قادرند يك تشكل و نظام منطقه‏اى و يا زير سيستمى را در چهارچوب
نظام قاره‏اى تشكيل دهند و على‏رغم برخوردارى از خصيصه‏هاى منطقه‏اى داراى
خصيصه‏هاى مشترك و كليترى نيز مى‏باشند كه مى‏تواند مبنايى براى سازماندهى، تشكل و
نطام قاره‏اى باشد. نظير خصيصه‏هاى تعلق به قاره آسيا، فرهنگ مشترك شرقى، تجارب و
درد تاريخى مشترك، همزيستى تاريخى در قالب تمدنها و ملتها و دولتها، احساس تهديد
مشترك از قدرتهاى برون قاره‏اى (اروپا و آمريكا)، داشتن نياز متقابل به يكديگر و
قابليت خوداتكايى خانواده آسيا.

 ضمن اين كه توسعه شبكه ارتباطى
مشترك عينى (مسيرهاى حمل و نقل) و غير عينى (رسانه‏ها)، مى‏تواند پيوندهاى خانواده
آسيا و مشتركات و ميزان تجانس آنها را افزايش دهد كه در حال حاضر چنين شبكه
ارتباطى مشتركى وجود ندارد. نكته ديگرى كه بايد مد نظر فرار گيرد اين است كه
قاره‏هاى ديگر نيز به نواحى جغرافيايى همراه با خصيصه‏هاى خاص خود تقسيم مى‏شوند و
حتى بعضى نواحى به خرده نواحى كوچكتر. ولى اين عامل نتوانسته است مانعى بر سر راه
ايجاد تشكل قاره‏اى باشد. قاره‏هاى آفريقا، اروپا و آمريكاى شمالى هر يك به نواحى
جغرافيايى كوچكتر تقسيم مى‏شوند ولى توانسته‏اند بر اساس خصيصه‏هاى مشترك و كليتر
گردهم آيند و اتحاد قاره‏اى را تشكيل دهند.

 

 ب – نزاعهاى محلى و
منطقه‏اى ميان كشورها:

 اختلاف و نزاع در نقطه مقابل
همگرايى و اتحاد قرار دارد و بنابراين به عنوان مانعى بر سر راه اتحاد، تجلى
مى‏نمايد. در قاره آسيا نيز همانند ساير قاره‏ها اختلافات و كنشهاى خصمانه بين
تعدادى از كشورها وجود دارد كه عوامل ارضى، ايدئولوژيكى، انسانى، سياسى و اقتصادى
در پيدايش آن مؤثرند. ولى اين اختلافات فراگير نيست و اكثر كشورها از چنين ويژگى
بركنارند. علاوه بر آن تعدادى از بحرانهاى آسيا داخلى هستند و ربطى به رابطه بين
دو يا چند كشور ندارند؛ مانند افغانستان، تاجيكستان، يمن، تركيه و فيليپين. اما
تعدادى از آنها ميان كشورى‏اند و دو يا چند كشور در آن دخالت دارند؛ مانند هند و
پاكستان بر سر مسأله كشمير، چين و هند، هند و سريلانكا، كامبوج و ويتنام، برمه و
بنگلادش، چين و تايوان، كره جنوبى و كره شمالى، عراق و ايران، ارمنستان و
آذربايجان.

 اين اختلافات به گونه‏اى
نيستند كه غيرقابل حل باشند ولى تحت شرايطى امكان توسعه آنها وجود دارد. اما نكته
اين است كه اولاً عامل اختلافات ياد شده در قاره‏هاى ديگر نيز وجود دارد و اختصاص
به آسيا ندارد، زيرا عموماً ماهيتى دو جانبه دارند و لذا نمى‏توانند مانع يك تشكل
چند جانبه و فراگير شوند. كما اين كه در خصوص يكى از حادترين آنها كه شامل سه مورد
اختلاف نسبتاً بزرگ مى‏باشد ما شاهد وجود اتحاد و تشكل منطقه‏اى هستيم و اين مورد
ناحيه جغرافيايى جنوب آسياست كه پيمان سارك (آت‏اات) را متشكل از كشورهاى جنوب
آسيا – بويژه هند و پاكستان – به وجود آورده است. ثانياً سازمانهاى بين‏المللى و
يا منطقه‏اى وجود دارند كه تعدادى از اعضاى آنها با يكديگر نزاع داشته و در عين
حال عضو آن سازمانند. (نمونه اوپك). ثالثاً با نگاه ديگرى به مسأله مى‏توان ادعا
كرد كه نه تنها نزاعها مانع شكل‏گيرى اتحادها نيستند بلكه اتحادها و تشكلهاى چند
جانبه قادرند در درون خود نهادهاى رفع منازعه دو جانبه را بين اعضا به وجود آورند
تا به اختلافات فى ما بين رسيدگى و آن را در درون تشكل حل و فصل كرده و مانع از
حضور بيگانگان شوند. طبيعى است كه حضور بيگانگان راه را براى تحصيل اهداف آنها در
منطقه باز مى‏نمايد. بنابراين انتظار مى‏رود اتحاد آسيايى در درون خود نهاد رفع
منازعه را به وجود آورد تا بتواند به اختلافات دو جانبه كه بعضاً چندان اهميتى
ندارند رسيدگى و آن را حل و فصل كند.

 

 ج – واكنش قدرتهاى برون
قاره‏اى (اروپا و آمريكا):

 قدرتهاى اروپايى و آمريكايى در
قرون اخير سلطه خود را بر آسيا گسترش دادند و از ضعف قدرت دولتهاى آسيايى استفاده
نموده و حضور مستقيم و غيرمستقيم خود را در آسيا تثبيت كردند. آنها خوب مى‏دانند
كه آسيا امروزه داراى وزن ژئوپليتيكى بالايى در جهان است كه اگر عوامل ژنوپليتيكى
آسيا، كه در قالب كشورهاى منفرد و فاقد قدرت يكپارچه و نيرومند است، روزى با
يكديگر تركيب شوند خواه ناخواه كانون جغرافيايى تصميم‏گيرى و رهبرى جهان از اروپا
و آمريكا و به عبارتى از بخش شمالى اقيانوس اطلس، به آسيا منتقل خواهد شد و تمام
مناسبات جهانى و نظام بين‏الملل را متحول و دگرگون خواهد ساخت. طبيعى است كه تحقق
اين امر به قيمت از دست دادن موقعيت سرورى و رهبرى جهان براى آنها، تمام مى‏شود.
از اين رو هيچ گاه موافق بروز چنين واقعه‏اى نخواهند بود. بنابراين اهتمام خود را
براى جلوگيرى از پيدايش اتحاد معنادار آسيايى به كار خواهند گرفت1 انتظار مى‏رود
در آغاز با تجزيه و تحليلهاى نظرى در خصوص امكان سنجى تشكيل اين اتحاد، مانع از
تقويت اين طرز تفكر و نزديك شدن آن به مرحله اجرا شوند و تحقق آن را بسادگى غير
عملى جلوه دهند.2 و اگر آسياييها مصمم به تشكيل آن گردند انتظار مى‏رود قدرتهاى
اروپايى و آمريكايى تلاش گسترده‏اى براى رايزنى با كشورهاى آسيايى – بويژه
طرفداران خود – جهت ممانعت از آن آغاز كنند و تدابير لازم را براى به كارگيرى
اهرمهاى سياسى، اقتصادى و فرهنگى در جهت خنثى كردن تلاش كشورهاى آسيايى اتخاذ
نمايند. بديهى است هوشيارى و تصميم جدى آسياييها مى‏تواند مانع تلاشها و تدابير
قدرتهاى اروپايى و آمريكايى گردد.

 

پاورقیها:

 1. كيهان هوائى،
1372/7/28، ص 5

 2. روزنامه خبرين پاكستان،
شماره 28، ص 1994

/

جايگاه پژوهش

جايگاه پژوهش در آموزش و پرورش

 غلامرضا گُلى زواره

 

 ارزش پژوهش

 تحقيق زيربناى اغلب ابتكارات و
كليد حل مشكلات انسانى و توسعه همه جانبه است. تحقيق، مطالعه دقيق و منظمى است كه
پژوهشگر را به هدف مورد نظر خود نزديك مى‏سازد. فكر انسان محقق به سوى مجهولات و
ناشناخته‏ها رهنمون گرديده و در اين راستا مى‏كوشد تيرگيهاى جهل را با فجر پژوهش
از هم شكافته و خورشيد دانش را بر مشتاقان، نويد دهد. قرآن كريم انسانها را به
تفكر، تدبر، تعقل و مشاهده در پديده‏هاى هستى و جهان آفرينش دعوت مى‏نمايد و بر
تحقيق و كنجكاوى تاكيد وافرى دارد. كلام حق و نور وحى با فرمان “اقراء” (بخوان)
آغاز مى‏شود. مهمترين معجزه رسول گرامى اسلام(ص) كتاب است و ما پيرو آيينى هستيم
كه خواندن و نوشتن و دانش‏اندوزى و نيل به كمالات و طى مدارج علمى را ارج مى‏نهد و
اهل دانش را مورد توجه و عنايت قرار مى‏دهد. ستارگان درخشان آسمان ولايت وامامت
براى دانشوران و انديشمندان احترام والايى قائل بودند و در احاديث منقول از آنان،
پيروان اهل‏بيت به انجام چنين عملى دعوت شده‏اند. ارزش دانش و پژوهش در اسلام به
حدى است كه دانشمندى كه به اصول اسلامى معتقد باشد و مردمان از دانش او بهره‏مند
شوند بر هفتاد هزار عابد برترى دارد. در نظرگاه اسلام، انتشار علم در جامعه،
زمينه‏اى است براى روشن شدن حقايق، تحقق عدالت و رفع جهالتها و تبعات سوء آن و نيز
رسيدن جامعه اسلامى به استقلال واقعى.

 از سويى يكى از عاليترين
گرايشهاى فطرى انسان، حقيقت‏جويى است، اين انگيزه به رغم موانع و مشكلات، انسان
جستجوگر را به سوى درك حقايق، رهنمون مى‏سازد به طورى كه كشف حقيقت و نايل گرديدن
به قله كمال براى انسان وجد و سرور خاصى دارد. دانشهاى متنوعى كه اكنون پديدار
گشته حاصل تكاپوى بى‏وقفه انسانهاى تلاشگرى بوده كه چون تشنه‏اى به دنبال چشمه ناب
حقايق و حكمتها بود و سرانجام موفق شده‏اند از منبع پرفيض انديشه بهره‏مند گردند.
در تعاليم اسلامى به رشد و پرورش و شكوفايى اين ميل درونى توجّه خاصّى شده است.

 انقلاب اسلامى كه با الهام از
تعاليم اسلام و رهبرى حضرت امام خمينى – قدس سره – به پيروزى رسيد ارزشهاى معنوى
را ارج مى‏نهد و براى دانشوران متعهّد و محققين دلسوز، احترامى زايد الوصف قائل
است. نظام آموزش و پرورش؛ بازوى توانمند فكرى و فرهنگى انقلاب اسلامى است و توسعه
كشور در گرو تعليم و تربيت صحيح است. اين سازمان وسيع، كه هر روز گستره فعاليت آن
رو به تزايد است، بايد در تعيين خط مشى و برنامه ريزى‏ها از روشهاى منطقى، عاقلانه
و عالمانه بهره گيرد. در راستاى تحقق چنين آرمانى بايد نظام آموزشى كشور به تحقيق
و پژوهش به عنوان زيربناى فعاليتهاى آموزشى ارج نهد و به اين نكته توجه داشته باشد
كه توان فرهنگى اين تشكيلات عظيم را پژوهشهاى علمى و فرهنگى افزون مى‏نمايد. آنچه
آموزش را به نتيجه مى‏رساند و قلمرو آن را توسعه مى‏دهد پژوهش است، اعتلاى دانش در
گرو اعتنا به تحقيق است و بايد نهادهاى آموزشى و دست اندركاران تعليم و تربيت بدين
سو روى آورند و معلمان را به اين فعاليت علاقه‏مند كنند. مطالعه و تحقيق در محيطى
سالم و در جوّى صميمى براى عرضه افكار ضرورتى اجتناب ناپذير است و هر چه تعاطى
افكار سالمتر و بازار مباحثه و نقّادى و ارزيابى مسائل آموزشى داغتر باشد و تحقيق
رونق يابد، كيفيت آموزشى رو به تزايد مى‏رود و ارتقاى فهم و بينش را سبب مى‏شود.

 

  اهميت تحقيق در نظام آموزش جديد

 نظام جديد آموزشى طرح عظيمى
است كه پياده كردن آن بسى عظيمتر مى‏نمايد و تنها معلمان دانا و مبتكر و مجهّز به
جديدترين يافته‏هاى علمى مى‏توانند در خصوص اجراى آن اقدام كنند و هر چه توان علمى
و كارآيى اين قشر اميدبخش افزايش يابد زمينه براى توسعه فرهنگى و رشد ملى بيشتر
فراهم مى‏شود. بديهى است كه اجراى اين طرح در قالب انجام وظايف روزانه و عمل كردن
به چندين بخشنامه ممكن نخواهد شد و به هدف مورد نظر خود نخواهد رسيد. بايد با
تلاشهاى روز مره، معلمان در جهت به كار گرفتن روشها و راههاى ابتكارى و نوآورى‏هاى
آموزشى، مطالعه منابع مفيد علمى، انجام برخى تحقيقات موردى، ايجاد مراكز، منابع و
رسانه‏هاى آموزشى، مشورت و جدال احسن علمى بر سر روشهاى ابتكارى و بديع سوق داده
شوند تا در اين ميدان مفيد و پرثمر فرهنگى كارشناسانى خبره، ورزيده و توانمند به
بار آيند چرا كه به فرمايش مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه‏اى:

 “تا تحقيق و پژوهش انجام نگيرد
كار تدريس به نتيجه نخواهد رسيد.”

 مسلّم است كه آموزشهاى ضمن
خدمت و كوتاه مدت و امتحان دادن چند جزوه و شركت در كلاسهاى مشخص شده، آن هم توسط
بخشنامه‏هاى صورى و تحت رفتارهاى ادارى براى اين امر مهم كارساز نخواهد بود و بايد
براى تحقق هدفهاى نظام آموزشى جديد، تعالى فرهنگ تعليم و تربيت و شكوفايى
استعدادهاى معلمان، مربيان و دست اندركاران آموزشى يك بسيج فكرى و فرهنگى ايجاد
شود و سنگرهاى پژوهش و تحقيق در ادارات و آموزش و پرورش مستقر گردد.

 

 نگرش توأم با پژوهش

 از وظايف مهم فرهنگيان، پرورش
و آماده سازى دانش آموزان براى خودآموزى و حركت به سوى يادگيرى خود انگيخته و تلاش
به سوى پويايى است. آنان براى رسيدن به اين امر مهم و سرنوشت ساز، بايد به موازات
تدريس به مطالعه، به عنوان وسيله‏اى حياتى در جهت ارتقاى فكرى، و يافتن روحيه
تحقيق و نگرش توأم با پژوهش اهميت بدهند. هر معلم در نظام آموزشى برحسب رشته‏اى كه
تدريس مى‏كند و نيز به دليل آن كه با نوجوانان و جوانان سر و كار دارد و بايد با
جنبه‏هاى روحى و رفتارى و گرايشهاى شخصيتى اين نسل آشنا باشد و از سويى چون با
اعتقاد به مبانى اسلامى و در نظام اسلامى به جوانان مسلمان مطالبى را تدريس مى‏كند
با سه موضوع برخورد مى‏كند كه بايد در خصوص آنها مطالعه داشته باشد:

 الف: شناخت ارزشهاى اسلامى،
باورهاى دينى و موازين اخلاقى.

 ب: مطالعه درباره مسائل روان
شناسى و شخصيتى نسلى كه به وى درس مى‏دهد.

 ج : آشنايى و تسلط به رشته‏اى
كه بايد تدريس كند.

 بديهى است كه معلّم به دليل
ضيق وقت و مشكلاتى كه دارد نمى‏تواند خود شخصاً منابع مورد مطالعه را شناسايى كند
و به دليل عدم وسع مالى قادر نيست كتابها و نشريه‏هاى گران قيمت را بخرد، البته
موارد نادرى وجود دارد كه از اين امر جداست. بنابراين ادارات آموزش و پرورش بايد
ترتيبى اتخاذ كنند كه همكاران فرهنگى در تهيه متون و منابع مورد تحقيق – كه در
افزايش راندمان كارى آنان تأثير بسزايى دارد – اقدامات بايسته‏اى كه شايسته اين
برنامه باشد به عمل آورند. با وجود آن كه در برخى مناطق به اين امور توجه شده و با
وسعت نظر مسؤولين، توسط افرادى كارشناس، علاقه‏مند و پرتلاش و باهمّت به صورت
خودجوش، كتابخانه‏هاى پژوهشى و آرشيو مجلات و جرايد ايجاد شده امّا متأسفانه بايد
اعتراف كرد كه در تشكيلات آموزش و پرورش در پاره‏اى شهرستانها نه تنها به اين امر
حياتى بهايى داده نمى‏شود بلكه اگر حركتى پويا و مفيد و كارساز از سوى فرد يا
افراد دلسوزى صورت پذيرد به عنوان كارى زايد و فوق برنامه بدان نگريسته مى‏شود و
گاهى حركات تنگ نظرانه، برخوردهاى منفى ادارى و رفتارهاى توأم با رشك و حسادت،
چنين جوشش و كوششى را كم رنگ مى‏سازد.

 ادارات آموزش و پرورش براى
تقويت شركت تعاونى فرهنگيان، خانه معلم و رفاه مادى كاركنان در تشكيلات مشخصى
فعاليتهايى را انجام مى‏دهند ولى براى تغذيه فكرى و افزايش توانمندى علمى معلمان،
كه اساسى‏ترين نياز دستگاه تعليم و تربيت است و چون خون در شريان فرهنگ و انديشه
بايد جريان داشته باشد، كمتر برنامه‏اى دارند و گاهى حتى يك فضاى كوچكِ چند مترى
براى فعاليتهاى فكرى و علمى معلمان و مربيان در نظر گرفته نشده است. راستى اگر
معلمى بخواهد با آثار جديد منتشر شده كه با رشته‏اش ارتباط دارد و احياناً منابعى
كه بدانها نياز دارد و مقالاتى كه در نشريات گوناگون انتشار مى‏يابد، آشنا شود
بايد چه كند و به كجا مراجعه نمايد. مربى پرورشى كه با بسيارى از مشكلات و معضلات
و گرايشهاى گوناگون روحى و اخلاقى دانش آموزان رو به روست به منظور افزايش بصيرت و
بالابردن ميزان دانسته‏هاى خود در خصوص دانش آموزان بايد از چه كسى كمك بگيرد و به
كجا مراجعه كند و در چه مركزى به مطالعه و تحقيق بپردازد؟ اين در حالى است كه در
برخى كشورهاى پيشرفته نه تنها معلمان در مركزى خاص كه از سوى آموزش و پرورش در نظر
گرفته شده، مشغول مطالعه و تحقيق‏اند بلكه با راهنمايى معلمان، دانش آموزان سالهاى
آخر دبيرستان در خصوص درسهايى كه مى‏خوانند به تهيه مقاله، گزارش و تحقيق
مى‏پردازند و افرادى با پست سازمانى مشخص با مدارس ارتباط دارند تا معلمان را براى
آشنايى با منابع مورد نياز و يافتن خوراك فكرى مناسب يارى دهند و يا احياناً با
يكديگر مشورت كنند و راههاى ترغيب دانش آموزان را به مطالعه پى گيرند.

 

 فرهنگ و پژوهش

 توجه و رويكرد به تبليغ و
ترويج كتابخوانى و بازآورى فرهنگ كتابخوانى بين معلمان، كار ضرورى است كه عملاً به
آن اعتنا نمى‏شود و يا توجه به آن ناچيز و صورى است. در نظام آموزشى ما كتابخانه و
استفاده از منابع آن، جايگاه فعالى ندارد و اصولاً مدار فعاليت آموزشى، كتاب درسى
است كه محتواى آن هم به صورتى كه هدف اصلى آن بوده تدريس نمى‏شود. دانش آموزى كه
در اين نظام تربيت مى‏شود، كمتر پويايى و ابتكار و روحيه كاوش و جوشش دارد و در
دانشگاه اغلب دانشجويى است جزوه‏خوان و بيزار و بى‏رغبت نسبت به تلاشهاى فكرى. اگر
بافت نظام آموزشى به گونه‏اى بود كه براى دست يافتن به مقاصد و اهداف آموزش و
پرورش استفاده از كتابخانه به عنوان ابزارى اجتناب ناپذير مورد توجه بود طبعاً
ميزان توجه به كتابخانه و منابع تحقيق از سوى دست اندركاران مسائل آموزشى بالا
مى‏رفت. به علاوه چگونگى نگرش معلمان به مثابه الگوهاى رفتارى نسبت به كتاب و
كتابخوانى در ايجاد آمادگى ذهنى و انگيزه مطالعه در دانش آموزان اثرى بسيار دارد.
برخوردارى هر اداره از كتابخانه‏اى زنده و پويا و برخوردار از منابع پرارزش و
معلمانى علاقه‏مند به كتاب و كتابخوانى، مناسبترين بستر براى گرايش دانش آموزان به
دانش افزايى است و اگر ما بخواهيم فرمايش مقام معظم رهبرى را مبنى بر آن كه: “فرهنگ
مطالعه و كتابخوانى بايد وارد زندگى مردم شود” تحقق بخشيم بايد از مدرسه شروع
كنيم، زيرا الگوهاى رفتارى بيشترين نقش را در ايجاد نگرش مثبت و عادتهاى مطلوب
فرهنگى دارد.

  وقتى كه معلمى بر فرض علاقه به كتاب و كوشش،
براى به دست آوردن منابع مورد نياز مركزى را در اختيار نداشته باشد كه از آن
استفاده كند و از سويى خود شخصاً در تهيه منابع و احياناً خريد آنها توانايى لازم
را نداشته باشد چگونه توقع داريم اهداف علمى و آموزشى مندرج در بند يك طرح كليات
نظام آموزشى را كه ذيلاً مى‏آيد تحقق بخشيم:

 تقويت روحيه حقيقت جويى، تعقل،
تفكر، تعمق، تحقيق، ابتكار و نقّادى در تمامى زمينه‏هاى اسلامى، فرهنگى و علمى.(طرح
كليات، ص6)

 و در جاى ديگر اين طرح آمده
است:

 توجه به تحقيق و پژوهش به
عنوان ابزار مؤثر ايجاد زمينه براى نوجويى، خلاقيت و ابتكار.

 (طرح كليات، ص56)

 وقتى يك معلم، مشتى اطلاعات را
كه برخى از آنها از نظر علمى هم چندان معتبر نيستند و با يافته‏هاى جديد و شرايط
فعلى همخوانى ندارند، تحت حاكميت كتابهاى درسى و بخشنامه‏هايى كه مدام به سوى دفتر
مدرسه سرازير مى‏شود، كسب مى‏كند و همراه با انبوهى از مشكلات رفاهى و اجتماعى،
سال تحصيلى را به انتها مى‏رساند قطعاً در تحقق عوامل مذكور موفق نخواهد بود.

 خوشبختانه در طرح جديد نظام
آموزشى به هويت واقعى و نقش شايسته معلم در امور آموزشى، توجه خاصى شده و معلم به
جاى وسيله انتقال مطالب، به عنوان يك هدايتگر ايفاى نقش مى‏كند. البته مقدمه اين
كار بازآموزى، تحقيق و پناه بردن به تازه‏هاى دانش و پژوهش است.

 در صفحه 68 طرح كليات آمده
است:

 “هر معلم در كلاس خود بايد
نقشى فعال و تعيين كننده داشته باشد و كتابهاى درسى تنها به عنوان يك منبع معتبر
درسى به كار گرفته مى‏شود و نقشى در حد مشخص ساختن عناوين اصلى مطالب و موضوعات
مشترك براى عموم دانش آموزان يك پايه را خواهند داشت. بدين ترتيب محتواى آموزشى هر
كلاس با مشاركت دانش آموزان و فرايندى سازنده از ميان كليه منابع مكتوب و متنوع
موجود در محيط و فعاليت خلاق ذهنى و عملى معلم و دانش آموزان توليد خواهد شد.”

 در بند يك از اصل 33 آمده است:

 “به طور كلى شيوه آموزش و
پرورش در اجراى برنامه‏ها شيوه‏اى فعال مى‏باشد.تربيت معلمان براى آشنايى با اين
شيوه و تسلّط و چيرگى آنها در كاربرد آن در كلاس و در محيط آموزشى و فراهم نمودن
تسهيلات لازم براى به كارگيرى اين شيوه همواره مورد توجه خواهد بود.”

 (طرح كليات، ص94)

 و در صفحه 60 طرح كليات آمده
است:

 “در تدوين و اجراى برنامه‏هاى
آموزشى و پرورشى بايد از شيوه‏هايى استفاده شود كه توان تفكر، تحليل و نقد، ابتكار
و خلاقيت را تقويت كند و زمينه مناسب براى خودآموزى آنان را فراهم كند.”

 بند 4 از اهداف مرحله اركان و
ارشاد براى رسيدن به اين منظور مى‏گويد:

 “معلم در اين دوره تمام وقت
است و بخشى از وقت خود را صرف رسيدگى به دانش آموزان مخصوصاً دانش آموزان مشكلدار،
تهيه مواد و منابع آموزشى، مطالعه و تحقيق و ارائه خدمات مشاوره‏اى به دانش آموزان
و اولياء و اجراى طرحهاى ارزشيابى و برنامه‏هاى تجربى مى‏نمايد.”

 بنابراين در اكثر بخشهاى طرح
كليات نظام آموزشى به امور تحقيقى، توجه خاصى شده و تقويت روحيه حقيقت جويى از
مسائل اساسى در اين طرح است. براى تحقق اين امرو يارى بخشيدن به معلم جهت عينيّت
يافتن موارد ذكر شده، تعيين محتواى آموزشى و انتخاب منابع مناسب با توجه به متغيرهاى
گوناگون، كمك به دانش آموز براى يادگيرى عميق‏تر، فراهم آوردن فرصت بيشتر براى
تكميل مطالعات در زمينه موضوعات محورى كتب درسى، كسب اطلاعات جديد و محدود نشدن به
كتب درسى، ضرورت دارد ادارات آموزش و پرورش در شاخه “معاونت پرورشى” كتابخانه
پژوهشى را تدارك ببينند تا اين مركز به عنوان خانه علمى معلم بتواند مراجعين را به
لحاظ منابع مورد نياز تغذيه كند و در اطلاع رسانى يار و مددكار معلمان باشد. علاوه
بر منابع علمى مورد نياز معلم بايد به اين نكته توجه داشت كه معلم با انسان رو به
روست و علاوه بر تدريس، نقش تربيتى هم به عهده دارد. او باغبان بوستانى است با
گلهاى رنگارنگ و رايحه گوناگون. انسانهايى با روحيه‏ها، گرايشها، هيجانات،
تربيتهاى اجتماعى و ضد و نقيض خانواده، باورهاى سنّتى و بومى و توقّعات خاص كه
بايد در جهت تعديل و كنترل و هدايت رفتارهاى دانش آموزانى اين گونه از يافته‏هاى
تربيتى و روان شناسى و اخلاقى مدد بگيرد و چون به متخصصين اين رشته كمتر دسترسى
دارد بايد حداقل تأليفات و آثار نگاشته شده در اين خصوص را، كه نتايج تلاش محققان
و مؤلفان مجرب است، در اختيار داشته باشد و توسط اين منابع، اطلاعات خود را در
زمينه‏هاى مزبور غنى سازد.

 البته كتابخانه‏هاى آموزشگاهى،
مى‏توانند كارساز باشند ولى وضع فعلى اين مراكز چندان مطلوب نيست، چون از كتابها و
نشريه‏هاى جديد و متنوع، بى‏بهره‏اند و اصولاً در اغلب شهرستانها به جز موارد نادر
اين كتابخانه‏ها وضعيت بسيار نامطلوبى دارند و از نظر امكانات و تجهيزات و مكان در
تنگنا هستند. نگارنده كه در سه استان تهران، اصفهان و چهار محال و بختيارى از دهها
كتابخانه دبيرستانها و مدارس راهنمايى بازديد دقيق به عمل آورده در عمل، چنين وضعى
را مشاهده نموده است و اين به خاطر آن است كه كتابخانه در آموزشگاه نه تنها اصل
نيست بلكه در مواردى فعاليتى فوق برنامه هم به حساب نمى‏آيد. و كتابداران اين
كتابخانه‏ها اغلب كتابشناس نيستند و علاقه‏اى به كتاب و كتابخانه ندارند و بيشتر
آنان افرادى هستند كه از حضور در كلاس عاجزند يا به دليل بيمارى و مشكلات ديگر
قادر به انجام كارهاى ديگر نيستند. البته در بين اين كتابداران انسانهاى
علاقه‏مند، كوشا و كارشناس هم ديده مى‏شود. اگر طالب مراكز آموزشى با محيط پويا
هستيم و درصدد آنيم تا در مسائل آموزشى تحركى حاصل شود و معلم را فردى جستجوگر و
عمل تعليم و تربيت را جستجو بدانيم، به اين واقعيت مى‏رسيم كه معلم بايد در ارتباط
با رشد كمى و كيفى فعاليتهاى آموزشى خود در مطالعه و تحقيق باشد و اين كار بدون
دسترسى به يك مركز پژوهشى و علمى، كه آرشيوى نسبتاً غنى از منابع گوناگون داشته
باشد، امكان پذير نيست.

 تأسيس و گسترش پژوهشگاه معلم و
كتابخانه‏اى مركزى از سوى ادارات آموزش و پرورش، معلمان و مربيان را در جهت كسب
دانش بيشتر و سهيم شدن در رشد علمى جامعه مهيا مى‏كند و تحقق اين كار منوط به
استفاده مؤثر و كارآمد از گنجينه‏اى است كه كتابخانه و مركز اطلاعاتى به فرهنگيان
عرضه مى‏دارد. مسؤولين ادارات آموزش و پرورش، نيك مستحضرند كه كتاب وسيله خوبى
براى ارتباط و ابلاغ پيام و تربيت انسانها و حفظ ميراث بشرى است و در شكوفايى
استعدادها و رشد خلاقيتها تأثير بسزا دارد و در يك كلام، كتاب از آثار جاويدانى
است كه حضورش در مسير سازندگى سير تصاعدى دارد و وجود كتابخانه‏اى با منابع
ارزشمند، خود مى‏تواند نردبان مفيدى براى رشد و تعالى فكرى معلم باشد و روند منطقى
تحقيق و پژوهش را به عنوان ابزارى مهم براى تحرك علمى و كسب آگاهى در مراكز آموزشى
برقرار سازد.

 

/

شعر و شعور

شعر و شعور

 

 قال علىٌ – عليه السلام – : “كَفى
بالقِناعَةِ مُلْكاً؛ قناعت براى پادشاهى كافى است.”1

گر خدا خواهد ترا گنجى دهد

كه بدان جانت زهر فقرى رهد

 فتح اقليم قناعت، آن نگار

بهر تو روزى كند اى شهريار

 پادشاهِ مُلكِ استغنا شوى

تشنه بودى، خود كنون دريا شوى

 از قناعت مى‏شوى بخشنده خو

كه ببخشى گنجها بى‏گفتگو

 ديوهاى حرص و بخل و آز را

تو سليمان‏وار بندى دست و پا

 گر كه بخشى جمله زيورهاى
خاك

چون ترا نقصان نباشد نيست باك

 بى‏نيازى را همى سازى شعار

همچو حق، مُلك تو دايم برقرار

 پادشاهان جهان، اندر ملال

كه نخيزد ناگهان، سيلِ زوال

 ليك تو بر مسند معنا شدى

نوح گشتى ايمن از دريا شدى

 هيچ بر تخت تو كس را دست
نيست

جز كه با حق، مر تو را پيوست نيست

 

 قال علىٌ – عليه السلام – : “مَن
صارَعَ الحق صَرَعَهُ؛ هر كه با حق درآويزد، حق او را به خاك افكند.”2

حق همه پيروز آمد در ستيز

گر كه بر حق نيستى واپس گريز

 راستى را دان سلاحى بس
شگفت

كه جهانى را بدان بتوان گرفت

 مصطفى(ص) را راستى همراه
بود

با كليد صدق دژها را گشود

 هر كه كذّابش بگفت او با
زبان

صادقش مى‏خواند، در اعماق جان

 گفته‏هاى صدق او چون تير
بود

قلبها و مغزها نخجير بود

 تا كه تيرى افكند صيادِ دل

هفت جوشن بردرد، از آب و گل

 زان كه بنياد جهان بر
راستى است

چون دروغ آيد، كژى و كاستى است

 

 قال علىٌ – عليه السلام – : “أَكْبَرُ
العيب أَن تَعِيْبَ ما فيكَ مثلُه؛ بزرگترين عيب آن است كه صفتى را كه خود داراى آن
هستى، بر ديگران زشت شمارى.”3

عيبها گفتى تو جمله خلق را

ليك خود كردى رها اى بينوا

 آينه روشن، طلب كن از خدا

چهره خود را در آيينه نما

 تا ببينى زشتهاى خويش را

حيله‏هاى نفس كافر كيش را

 خويهاى بد چو مار هفت سر

لانه كرده در دل و جانت پدر

 مصلحى خواهد اگر چون
مارگير

دشمن جان تو را سازد اسير

 در شگفتم، با كه احسان
مى‏كنى

از چه عيب خويش پنهان مى‏كنى

 

 1(
نهج البلاغه، كلمات قصار، ش2 .220
(
همان، ش3 .400( همان، ش345.اثر محمد رضا
مالك.

 

/

جوان و تبليغ

 جوان و تبليغ

 آخرين قسمت

مينا‌هاشمى

 

 اشاره:

 در نوبت پيشين، گفته شد كه اين
مقال در دو محور: 1 – جوان در اسلام 2- شيوه‏هاى تبليغ در بين نسل جوان، پى‏گيرى
خواهد شد. آن گاه در تعقيب بخش نخست، به اهميت نسل جوان در اسلام؛ از ديدگاه قرآن
و تاريخ صدر اسلام پرداخته شد و اينك ادامه بحث:

 

 2- اهميت نسل‏جوان
ازديدگاه امام – رضوان‏الله تعالى عليه –

 امام خمينى، طلايه‏دار راستينِ
انقلاب، و حكيم بلندپايه در وصيت‏نامه سياسى – الهى خود، كه مى‏توان آن را چكيده
افكار بلند و خواستهاى ارزشمندش دانست، بر نقش آينده سازانِ انقلاب تأكيد ويژه‏اى
نموده‏اند كه در اين جا به ذكر فرازهايى از آن، بسنده مى‏كنيم:

 1-2 “توصيه اين جانب آن است كه
نسل حاضر و آينده غفلت نكنند و دانشگاهيان و جوانان برومند عزيز هر چه بيشتر با
روحانيون و طلاب علوم اسلامى پيوند دوستى و تفاهم را محكم‏تر و استوارتر سازند و
از نقشه‏ها و توطئه‏هاى دشمن غدّار غافل نباشند.”14

 2-2 “از جوانان، دختران و
پسران مى‏خواهم كه استقلال و آزادى و ارزشهاى انسانى را ولو با تحمل زحمت و رنج،
فداى تجملات و عشرتها و بى‏بند وباريها و حضور در مراكز فحشا، كه از طرف غرب و
عمّال بى‏وطن به شما عرضه مى‏شود، نكنند كه آنان – چنانچه تجربه نشان داده – جز
تباهى شما و اغفالتان از سرنوشت كشورتان به چيز ديگر، فكر نمى‏كنند و مى‏خواهند با
اين وسايل و امثال آن شما را عقب مانده و به اصطلاح آنان نيمه‏وحشى نگهدارند”.15

 3-2 “بايد همه بدانيم كه آزادى
به شكل غربى آن – كه موجب تباهى جوانان و پسران مى‏شود – از نظر اسلام و عقل محكوم
است و تبليغات و مقالات و سخنرانيها و كتب و مجلات بر خلاف اسلام و عفت عمومى و
مصالح كشور حرام است”.16

 × × × × ×

 اين نمونه‏ها در صحيفه انقلاب
و غير از آن در پيامها و سخنرانيهاى ايشان كم نيستند و نظر بلند آن بزرگ مرد الهى
را – كه بقا و تداوم انقلاب را بر دوش نسل‏جوان‏سپرده‏است –
مى‏رساند.امّافراترازآن،قشرجوان‏انقلاب،پيوند معنوى
عميقى‏باپيرعشق‏يافته‏بودندكه‏ازخصوصيات‏بى‏نظيررهبريش‏محسوب‏مى‏گردد.

 وى، آن گاه كه از شور و عشق و
شهادت‏طلبى، ايثارگرى و ساير ارزشهاى والاى انسانى سخن مى‏راند يا قلم مى‏زد، گويى
از زبان يا قلم جوانى پرشور و بسيجى مى‏گويد يا مى‏نويسد. او كه هرگز اهل گزافه و
غلو نبود و صداقتش، نقطه جاذبه تمامى مردم و ملتهاى محروم خصوصاً نورستگان و
جوانان انقلابى بود، بانگ مى‏زد كه:

 “رهبر ما، آن طفل دوازده
ساله‏اى است كه با قلب كوچك خود – كه ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است – با
نارنجك خود را به زير تانك دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نيز شربت شهادت
نوشيد”.17

 او به توانايى و كارآيى و
ايمان و نشاط جوانان اين مرز و بوم ايمان داشت، او مراد جوانان بود، او راهنما بود
و جوانان سر سپرده راه او، خمينى، جانِ جوانان شده بود و به آنها اميد داشت و
مى‏دانست كه آرمانهايش تنها با تلاش نسل جوانى خود ساخته و در راه خدا، محقق خواهد
شد.

 × × × × ×

 

 3- اهميت نسل جوان در
رهنمودهاى مقام معظم رهبرى

 جانشين بحق خمينى؛ رهبر عزيز
انقلاب، با اقتدا به علمدار بزرگ انقلاب، بارها نقطه پيروزى و موفقيّت ملّت مسلمان
ايران را بر جوانان منطبق دانسته‏اند، كه به فرازهايى از آن اشاره مى‏گردد:

 1-3 “شما دانشجويان و دانش
آموزان – چه پسرها و چه دخترها – وظايف سنگينى بر دوش داريد. شما غير از وظيفه درس
خواندن كه وظيفه دانش آموزى و دانشجويى است، وظيفه انقلابى و اسلامى و دينى هم در
محيط دانشگاه و مدرسه بر دوش داريد. اين مبارزه، مبارزه امروز و يك روز و دو روز و
يك سال و دو سال نيست. مبارزه نسلهاست… شما دانشجويان و دانش آموزان امروز،
گردانندگان فرداى چرخهاى اين كشور هستيد.”18

 2-3 “در محيط دانشگاه، جوانان
انقلابى و مسلمان، مانند يك دست و يك تن با يك فكر حركت كنند كه آن فكر، اسلام و
انقلاب است. محيط را اسلامى و انقلابى كنيد. از هر چيزى كه مخلّ به يگانگى در راه
خدا و انقلاب باشد، پرهيز كنيد.”19

 3-3 “در حال حاضر تلاش وسيعى
براى سوق دادن نسل جوان جامعه به سوى ابتذال و فساد اخلاقى صورت مى‏گيرد و اين
مسأله يكى از بخشهاى اساسى تهاجم فرهنگى است.

 امروز دشمن جبهه وسيعى را با
استفاده از ابزارهاى خطرناك و كارآمد و نيز با بهره‏گيرى از علم و تكنولوژى تشكيل
داده است تا جمهورى اسلامى ايران را هدف يك يورش همه جانبه فرهنگى قرار دهد و
مقابله با اين تهاجم بسيار خطرناك ويرانگر نيازمند هوشيارى و استفاده از ابزار و
روشهاى مناسب مى‏باشد.”20

 4-3 “جوانان با ايمان و مخلص
پاسدار و بسيجى كه بهترين فرصت زندگى خود را براى رضاى خدا و حفاظت از انقلاب و
آرمانهاى والاى آن در ميدان جنگ صرف كردند، چگونه مى‏توانند نظاره‏گر اظهار
نظرهايى در مورد ارتباط و آشتى با مستكبران و دشمنان و به تعبير امام، گرگها
باشند؟”21

 5-3 “وظيفه بزرگ جوانان مؤمن
كشور اين است كه نظام را به شكل پيراسته، سالم و خالص حفظ كنند.”22

 ب – شيوه‏هاى تبليغ در بين
نسل جوان:

 1- استفاده از فطرت پاك و
خداجوى جوانان:

 از آن جا كه افكار جوان، آلايش
كمترى دارد تعلقات دنيوى و مادى آن را در حصار خويش قرار نداده و چشمه‏سار زلال
فطرتش با شوائب مختلف مخلوط نگشته است، دلش همچون آينه، پاك مى‏باشد و افكارش دست
نخورده، لذا در برخورد با حرف حق زمينه پذيرش بيشترى دارد و آن گاه كه حق را
پذيرفت و به آن اعتقاد ورزيد تا عمق جانش ريشه مى‏دواند. پس ابلاغ كلام حق به او
معمولاً نتيجه بخش است و دشمن نيز از همين فطرت خداجوى جوان، سوء استفاده كرده و
مى‏كند و با توجيهات ظاهر فريب و زينت دادن باطل خويش، به عنوان هدف نهايى و كمالِ
عالى، سعى در منحرف ساختن آنان دارد.

 از عمده‏ترين دلايل گرايش
جوانان به ابتذال غرب دست يافتن به كمالى است كه در ذهنشان جلوه‏گر شده است.

 داستان حضرت ابراهيم را به
خاطر آوريد. آن پيام‏آور بزرگ توحيد در مواجهه با ستاره پرستى و ماه‏پرستى و
خورشيد پرستىِ قوم جاهل خويش، كه در تشخيص كمال مطلق به اشتباه و انحراف افتاده
بودند، دست به شگردى ابتكارى و جالب زد كه بر اساس نماياندن طريق صحيح پاسخگويى به
فطرت اصيل، طرح گرديده بود.

 او با ديدن ستاره و ستاره
پرستان گفت: اين خداى من است و آنگاه كه ستاره ناپديد شد، فرمود: من غروب كننده را
دوست ندارم. چون ماه را ديد، گفت: اين پروردگار من است و چون غروب كرد گفت: اين را
هم كه نمى‏ماند، نمى‏خواهم و اگر خداى، من را به راه راست راهنما نباشد، از
گمراهان خواهم بود. چون روز شد و خورشيد را ديد، گفت: اين پروردگار من است اين
خورشيد، بزرگتر است و چون غروب كرد، گفت: اى مردم، من از آنچه شريك خدا مى‏گيريد
بيزارم، من روى به كسى آوردم كه آسمانها و زمين را آفريد (يعنى تمام اينها از آن
اوست)، روى آوردنى در كمال استقامت و ثبات، و از شرك آورندگان نيستم.23

 توجه دادن جوان به كمال مطلق و
منصرف ساختن ذهن و جانش از گرايشهاى زودگذر، اصلى ترين اقدام يك مبلّغ و كار
تبليغى است. كه بهترين شيوه آن همانا روش پرچمدار توحيد است يعنى نماياندن علايق و
گرايشهاى دروغين آن گونه كه هستند و افول پذيرى و موقتى بودن هر آنچه دشمن، سعى در
ساختن بت از آن دارد، همچون مد و لباس و مسائل اقتصادى و جنسى و… و اين كه تنها
راه بقا و جاودانگى و كمال بشرى – كه اساسى ترين خواسته اوست – سرسپردن در راهى
است، كه خداوند متعال در پيش رويش نهاده است.

 تذكّر اين نكته بجاست كه روان
شناسان، ايمان و اعتقاد قلبى به خداوند و رابطه معنوى با او را بهترين راه پيشگيرى
و درمان اختلالات روانى تجربه كرده‏اند كه در نوجوانان و جوانان با توجه به
خصوصيات سنّى آنان بيشتر احتمال بروز دارد.

 × × ×

 

 2- بارور ساختن جوانه‏هاى اميد

 يكى از عوامل كج روى انسان از
جاده نورانى حق و روى آوردن به خدايان دروغين، روحيه يأس و نااميدى است. قرآن
مى‏فرمايد:

 “و لا تيأسوا من روح اللّه
اِنَّهُ لا ييأس من روح اللّه الاّ القوم الكافرون؛24 از رحمت خدا نااميد نباشيد
كه جز مردم كافر از رحمت خدا نااميد نمى‏شود.”

 نااميدىِ جوان، زمينه كشانيدن
او به بسيارى مفاسد اجتماعى را فراهم مى‏سازد؛ زيرا عواطف و احساسات در او شدّت
بيشترى داشته، كمترين بهانه و يا شكستى وى را مأيوس ساخته، موجبات بدبينى و عوارض
ديگر آن را فراهم مى‏آورد. اين عارضه در مورد انجام وظايف و تكاليفى كه دين بر
عهده جوان نهاده، خطرناكتر و در بروز از شدت و حدّت بيشترى برخوردار است. گاه گناه
و يا لغزش گذشته با يأس منضم شده، به جاى جبران گذشته، هر چه بيشتر وى را در
منجلاب خطا غوطه‏ور مى‏سازد.

 جوان مى‏بايست اميدوار باشد و
اين امكان ندارد مگر آن كه مَنظَر فرد به زندگى خويش و اجتماعِ پيرامونش از فراز
قله بصيرت و شناخت باشد. چه، انسانى كه به رحمت واسعه الهى تكيه دارد و از او مدد
مى‏خواهد و بدو اميد بسته، نه تنها مصائب و ناملايمات، وجودش را نمى‏لرزاند، بلكه
او را با سپردن تجربيات ارزشمند در غلبه بر مشكلات و موانع بعدى كمك و يارى
مى‏رساند.

 توصيه‏هاى دينى و عبادتهاى “واجب
يا مستحب” در پيوند انسان با درياى بيكران الهى، سهمى بسيار مؤثر داشته، دهشت و
وحشت تنهايى او را به غنا و بى‏نيازى و سلطه بر خويشتن و بر مشكلات، مبدّل
مى‏سازد.

 اين است كه در جهت زدودن يأس و
نوميدى، تلاش در ايجاد انس هر چه بيشتر جوانان با دعا و نيايش و نماز، لازم و
ضرورى است و اين همان ابزارى است كه در طول دفاع مقدس، در دل سنگرهاى تنگ و تاريك
از رزمندگان ما، شيرمردانى پولادين ساخت كه نعره اللّه اكبرشان دشمن زبون را فوج
فوج به تسليم و يا فرار وا مى‏داشت؛ همان وسيله‏اى كه به يك باره، تمامى درهاى
نااميدى را بسته، افق “احدى الحسنيين” را به جوانان رزمنده نماياند و آنها را در
ميان آتش و خون شجاعانه به پيش راند. جنگ تحميلى و دفاع مقدس، تجربيات ارزنده‏اى
براى ملت ما، بويژه جوانان، به يادگار نهاده است ولى با كمال تأسف برخى از مسؤولين
عهده‏دار مسائل فرهنگى، اتمام جنگ تحميلى را برابر بستن كتاب پر رمز و راز ارزشهاى
آن تلقى مى‏نمايند و تغيير ميدان نبرد با دشمن را دليلى موجه براى ترويج ضد ارزشها
مى‏دانند؛ تا آن جا كه مانع نصب يادمانِ شهيدان مى‏گردند! به زعم اين گروه اگر در
دوره دفاع مقدس، معنويّت و معيارهاى اخلاقى رواج داشت اكنون ديگر بايد به انجام
كارهاى بى‏هدف در قالبهاى مختلف بپردازند، بهانه هم ايجاد فضاى شاد براى توده است.
اما مگر شادى جز در سايه سعادت و خوشبختى و عزّت يك ملّت حاصل مى‏شود؟ اسلام هم
براى پيروان خود شادى به ارمغان مى‏آورد. امّا نشاطى پايدار و همگانى نه زودگذر و
فردى، وگرنه تفرعن عده‏اى مرفّه بى‏درد در حال رنج بردنِ دهها تن در زير بار فقر و
مشكلات اجتماعى ديگر و يا در زمانى‏كه‏هويّت‏فرهنگى ما در خطرى جدّى قرار گرفته
است، چه ارزشى دارد؟

 اينان بايد باور كنند كه
يادآورى مسؤوليتهاى بزرگ جوان به او و موقعيت حسّاسى كه دارد، همراه با اميد و شور
و نشاط ناشى از توجه به حق و مدد جستن از او، سعادت وى و جامعه‏اش را تأمين خواهد
نمود.

 كلام گهربار مولى الموحدين على
بن ابى‏طالب(ع) را كه فرمود: “روزى كه در آن، معصيت خدا نباشد عيد است.”25 مى‏توان
بر ملتها نيز تعميم داد؛ آن روزى كه يك ملت در مسير خويش توجه به آرمانهاى بلند
الهى داشته باشد و روى پاى خود بايستدو در سلوك و زندگى خويش سر دريوزگى بر آستان
بيگانگان نسايد، آن روز عيد آن امّت است و مگر چه معصيتى بالاتر از چراغ سبز نشان
دادن به قدرتهاى جهانخوارى است كه استثمار و به استضعاف كشاندن ملل مظلوم، ذاتى
آنان است؟ و مگر رابطه گرگ و ميش با شرط و شروط و اگر و مگر، اصلاح پذير است؟

 در يك جمله: بايد جوانان كشور
را اميدوار ساخت و اين كار تنها از طريق شناساندن مسؤوليتها و باور تواناييها
امكان پذير است، نه بى‏تفاوتى و سرگرم ساختن آنان به سبك غربى.

 × × ×

 

 3- دادن پاسخ منطقى به
سؤالات اعتقادى و شبهات موجود

 معارف اسلامى براى جوان
نبايستى تنها به عنوان كتاب درسى در كنار كتابهاى درسى ديگر مطرح باشد بلكه بايد
باور نمايد، آيين مقدس اسلام، برنامه كامل زندگى اوست كه در تمامى ابعاد وى را
رهنماست. خوشبختانه جوانان ميهن اسلامى به لطف الهى علاقه‏اى وافر به اسلام، قرآن
و اهل بيت عصمت و طهارت دارند، اما هنوز سطح شناخت و معرفت دينى آنان به حد مطلوب
نرسيده و يكى از بزرگترين نقاط ضعف ما در برابر تهاجم فرهنگى دشمن همين نكته اساسى
است، چون جوان، توانايى رويارويى با شبهات القا شده از طرف خصم را ندارد و به علت
فقدان تجربه و وجود احساسات كنترل نشده در او در خطر دادن پاسخ مثبت به دسائس دشمن
است.

 جوانان ما تشنگانى هستند كه
سراسيمه به دنبال آب به هر سوى در جستجويند، اما به طور غالب آب نمى‏يابند و آن
گاه شيطانِ عداوت‏پيشه از راه رسيده و چقدر نزديك است تا شراب زهرآگين خود را بر
حلق اين پاكان سرازير سازد تا در سايه مستى آنان، به اهداف شوم و ددمنشانه خود دست
يازد.

 در كارهاى تبليغاتى، بايد
سؤالات اعتقادىِ جوان، طرح شود و پاسخى منطقى بيابد. در اين راستا جداى از مجالس
سخنرانى و وعظ و خطابه، مطبوعات و صدا و سيما نقش تعيين كننده‏اى ايفا مى‏نمايند.

 × × ×

 

 4- تشكيل كانونهاى فرهنگى
جوانان

 با عنايت به بند پيشين،
كانونهاى فرهنگىِ جوانان مى‏توانند همراهِ ارائه تفريحات سالم زير نظر مربيانِ
باتقوا و متعهّد به انقلاب و اسلام، برنامه‏هايى در جهت آشناسازى اين گروه سنّى با
قرآن و تفسير و ايجاد زمينه انس بيشتر آنان با قرآن و نيز آموزش احكام مبتلابه
آنان، طرح‏ريزى كنند. بدين ترتيب انرژى سرشار نوجوانان و جوانان در جهت مثبت و
بسيار مؤثر به كار گرفته مى‏شود.

 امام جعفر صادق(ع) فرمودند:

 “من قرأ القرآنَ و هو
شابٌّ مؤمنٌ اختلط القرآن بلحمه و دمه و جَعَلَهُ اللّه عزّوجلّ مع السفرةِ
الكرامِ البَرَرَه و كان القرآن حجيزاً عنه يوم القيامة؛26 كسى كه در حال جوانى
قرآن بخواند و با ايمان هم باشد، قرآن با گوشت و خونش بياميزد و خداى عزّوجلّ او
را با فرشتگان پيغام برنده نيكرفتارش رفيق كند و قرآن براى او در روز قيامت پرده و
مانعى از آتش باشد.”

 اختلاطِ قرآن با گوشت و خون
جوان براين حقيقت اشعار دارد كه آشنايى وى با كتاب بيان آنچنان در جانش اثر دارد،
كه با او عجين مى‏گردد و از او جدانشدنى است و همين او را شايسته همنشينى با
فرشتگان الهى مى‏سازد و در قيامت مانعى از آتش خشم الهى است كه خود بر اهميت آموزش
قرآن و مفاهيم بالاى آن در اين سنين مى‏افزايد.

 × × ×

 

 5- بهره‏گيرى از روشهاى
هنرى

 از ابزارهاى قوى دشمن، كه
بهره‏هاى فراوان از آن گرفته و مى‏گيرد، سود جستن از رشته‏هاى مختلف هنرى براى
القاى مفاهيم ضد اخلاقى و ضد انسانى و گرايشهاى مادّى است.

 فعاليتهاى دشمن در زمينه فيلم،
عكس، نقاشى، موسيقى و… ابعاد بسيار گسترده‏اى دارد ولى محتواى ارائه شده پوچ و
بى‏اساس است. چنانچه تبليغات ما با توجّه به گنجينه بى‏نظيرى كه از اسلام در دست
داريم با لطايف هنرى، زينت بيشترى يابد و با در نظر آوردن احساسات و گرايشات جوان،
تدوين گردد، ولو با توجه به امكانات ما، به گستردگى تبليغات دشمن نباشد، گيرايى و
جاذبه‏اى صد چندان خواهد داشت.

 × × ×

 

 6- ايجاد پيوند محكم با اهل
بيت – عليهم السلام – و تقويت محبت به آنان:

 خاندان رسالت، حجّت خدا در
زمينند. خداوند خانه‏ها و حرمهايشان را بهترين محل براى اوج‏گيرى ذكرش بر شمرده27
و محبّت و مودّت آنان را (و نه تنها شناخت و اعتقاد به حقّانيتشان) اجر رسالت پر
رنج و درد رسول گرامى اسلام(ص) دانسته است28 و اطاعت از آنان را همرديف فرمانبرى
از پيامبر و اطاعت از خود ذكر فرموده است.29

 اينكه پيامبر(ص) فرمود: “أنا
مدينة العلم و علىٌ بابها؛30 من شهر علم هستم و على درِ آن شهر” و با تأكيد فراوان
فرمود: “إنّي تاركٌ فيكم الثّقلين كتاب اللَّه و عترتي اهل بيتى و قرابتي31؛ من در
ميان شما دو ثقل گرانبها به وديعت گذاشتم: كتاب خدا و اهل بيتم” و آنگاه فرمود اين
دو از هم جدا نمى‏شوند تا كنار حوض كوثر بر من وارد شوند، بيانگر اين است كه دست
يافتن به معارف الهى و علوم اسلامى و قرآنى جز با مددجستن از رهنمايى على بن
ابى‏طالب و خاندان بزرگوارش امكان‏پذير نيست.

 پس جوانِ مسلمان بايد، براى
مصون ماندن از آفاتِ راه، قلبش با محبّت اهل بيت(ع) عجين گردد. البته محبّتى از سرِ
شناخت و معرفت. جوانان را بايد با زندگانى و سيره آن بزرگواران آشنا كرد و نقاط
مبهم و شبهه‏انگيز را در ذهن آنان برطرف ساخت و براى تحقّق اين امر بايد به اسناد
معتبر و قابل اعتماد، تكيه كرد و كوشش نمود تا در نقل برخى روايات و احاديث و
حوادث تاريخى مربوط به زندگى پرافتخارشان، موقعيت اجتماعى و فرهنگى و سياسى آن
زمان – در حد امكان – تشريح گردد.

 نيز جوان را بايد به گونه‏اى
راهنمايى نمود كه از سلوك آن برترين و خود ساخته‏ترين انسانها، ملاك حق را تشخيص
بدهد تا بتواند الگوسازى مناسب را به انجام برساند.

 در يك قرن اخير، اقدامات
گسترده‏اى از جانب قدرتهاى استكبارى براى زدودن ذهن مسلمانان از توجّه به ائمه(ع)
و انصراف از آنان، صورت گرفته كه فرقه گمراه و گمراه‏كننده وهّابى سهم عمده آن را
بر دوش مى‏كشد و آثار شبهات القا شده آنان در ميان جوانان و آثار برخى روشنفكران
مشهود است. بجاست شبهات و القائات به نحو صحيح و پيش از آن كه افكار قشر جوان را
طعمه خويش سازد، پاسخ داده شوند.

 بقيه در صفحه 50

 بقيه از جوان و تبليغ

 

 7- از ميان بردن
محدوديتهايى كه عرف به نام شرع بر دست و پاى جوان بسته است:

 از چشمگيرترين خصوصيات مكتب
نورانى اسلام، جاذبه فراوان آن است. هر ضمير پاكى كه نواى دعوت به اسلام ناب را
شنيده، دلباخته بر گرد شمع وجودش حلقه زده و تا سوختن، پروانه‏وار آن را طواف كرده
است، امّا برخى تندرويها، انحرافات و خرافاتِ ناشى از تعصبات قومى و فردى، جهالتها
و توطئه دشمنان، موجب تحميل محدوديتهاى غيرمنطقى بر مسلمانان گرديده، كه اصلاً
ربطى به دين ندارد و تنها با ظاهرى از دين زينت يافته است.

 برخى اقشار جامعه، در مقابل
تحميلات و كج انديشيهاى اين چنينى، آسيب پذيرند و متحمل خسارات بيشترى هستند كه
يكى از آنان، جوانان مى‏باشند كه آداب و رسوم و خرافات، به نام دين، گاه آنها را
در حصارى تنگ قرار مى‏دهد، تا آنجا كه جوان، براى فرار از آن، خود را مجبور به ترك
ديندارى مى‏بيند.

 به راستى ازدواج و آداب آن و
ملاك شايستگى و عدم شايستگى دختر يا پسر براى پذيرش مسؤوليت همسرى در اسلام، چقدر
با آنچه در جامعه ما حكمفرماست فاصله دارد.

 در اسلام فرزند دختر و زن تا
چه اندازه ارج دارد و حقوقش حفظ شده است و تلقّى خانواده‏ها از او چيست و تا چه
اندازه براى او ارزش قائلند؟

 روابط انسانها در اسلام چگونه
و با چه ملاكى تنظيم مى‏گردد و ضوابط و روابط ما چگونه است؟

 حيا و شرم و سازگارى و… در
اسلام چه مفهومى دارد و محدوده‏اش تا كجاست و در جامعه ما چسان تعريف مى‏شود؟ و…
.

 در كارهاى تبليغى بايد افكار
خرافى را به شدت زدود و مرز تلقّيات عرفى باتكاليف شرعى
را،براى‏جوانانى‏كه‏درمرحله انتخاب راه هستند، مشخص كرد.

 × × ×

 

 8 – راهنمايى جنسى جوانان

 دوران نوجوانى و جوانى – آن
گونه كه گذشت – به واسطه تحولات شديد جسمى، مرحله غليان احساسات جنسى است. خواهش
جنسى و عدم شناخت كافى از مسائل مربوط بدان، زمينه غلتيدن جوانان را به دام مفاسد
فراهم مى‏كند، از اين رو براى داشتن جامعه‏اى پاك و به دور از چنين آلودگيهايى
لازم است جوان در جهت ازدواج به موقع و آموزشهاى جنسى لازم و وظايف و تكاليف؛
راهنمايى گردد و البته اين كار بايد با ظرافت توأم باشد و بايد توجّه داشت كه
راهنمايى جنسى با تحريك آن تفاوت دارد.پايان

 

پاورقيها:

  14 ) صحيفه انقلاب، ص13.

 15 ) همان، ص16.

 16 ) همان، ص27.

 17 ) صحيفه نور، ج14، ص60.

 18 ) پاسدار اسلام، شماره
132، ص11.

 19 ) همان، ص12.

20) 71/9/19

21) 71/11/6

 22 ) همان.

 23 ) انعام )6) آيات 79 –
75.

 24 ) يوسف )12) آيه 87.

 25 ) كل يوم لايعصى اللّه
فيه فهو عيدٌ، نهج البلاغه، فيض‏الاسلام، ص1286.

 26 ) اصول كافى، ج2، ص603.

 27 ) فى بيوتٍ اذن اللّه
ان ترفع و يذكر فيها اسمه “نور )24) آيه 36”.

 28 ) قل لا اسئلكم عليه
أجراً إلاّ المودة فى القربى “شورى )42) آيه23”.

 29 ) يا أيّها الّذين
آمنوا أطيعوا اللّه و أطيعوا الرّسول و أولى الأمر منكم “نساء)4) آيه 59”.

 30 ) ميزان الحكمة، ج1،
ص210.

 31 ) بحارالأنوار، ج23،
ص109.

 

/

دفاع مقدس در شعر

دفاع مقدس در شعر

 

 هنگامه آزمون

 

چو هنگامه آزمون تازه شد

دگر باره ايران پر آوازه شد

 دليران جانباز ايران زمين

هژبران جنگاور روز كين

 چنان بر صف اهرمن تاختند

كه نام وطن جاودان ساختند

 زنام آوران هوايى گرفت

وطن نام وشد عالمى در شگفت

 به پيكار چون برگشودند دست

ز نيرويشان پشت باطل شكست

 گروه زمينى يلان دلير

به ميدان دشمن به كردار شير

 بگردى به خصم اندر آويختند

زجانشان همه گرد انگيختند

 دگر پاسداران دشمن شكار

كه جان مى‏كنند از پى حق نثار

 كه اينان زآب و گل ديگرند

نگهبان دين، پيرو رهبرند

 بدريا نگر سوى رزم يلان

همان قهرمانان و دريادلان

 كه فرعونيان را به امر
جليل

چو موسى فرستند در قعر نيل

 ببين رزم شور آفرينان كرد

يلان دلير مسلمان گرد

 عشاير كه چون شيرگاه ستيز

به بندند بر خصم راه گريز

 نديده دگر ديده روزگار

بگيتى چنين رزم و اين كارزار

 نگويد كس از مهر، صدام را

همان ديو برگشته ايام را

 كه اى بى‏خرد مرد
بيهوده‏گو

كزين جنگ بردى ز خود آبرو

 هرانكو كه راه حسينى گزيد

كجا مى‏نهد سر به حكم يزيد

 ندانى كه ملت زروى يقين

به توفيق يزدان به فرمان دين

 سر خصم آن سان بكوبد به
سنگ

كز انديشه‏اش بسترد نقش جنگ

 الا خلق جانباز ايران زمين

زجان آفرين بر شما آفرين

              “محمود
شاهرخى”

 

انتظار سحر

 با تندر تكبير خود
پيمانه‏داران

پيمان خون بستند بر بام بهاران

 در ديده‏شان بغض قديمى موج
مى‏زد

در سينه‏شان كين موجها تا اوج مى‏زد

 در گوش يكديگر به شادى راز
خواندند

ادراك سبز مردمان را، باز خواندند:

 ياران نداى استعانت از
حسين است

حلقوم سرخ عاشقان پير خمين است

 در انتهاى شب سحر در
انتظار است

مصراع بيت عاشقى، ديدار يار است

 در انفجار خشمشان خورشيد
خنديد

از روشناى راهشان ابليس لرزيد

 با بانگ يا زهرا سفر آغاز
كردند

تا روشناى لطف حق، پرواز كردند

 شهد شهادت را شبانه نوش
كردند

خونجامه آزادگى تن پوش كردند

 صدها قبس از قلب خود بر
طور دادند

موسى صفت جان را سر منشور دادند

 

    “عبداللّه گيويان”

 

 آذرخش خشم

 روسپيدى شد نصيب تيره
چنگيزيان

زانچه بر اين خطه از صدام بدگوهر گذشت

 نى زآب و نى زآبادى نشان
بينى به جاى

سو به سو از هر كجا اين قوم غارتگر گذشت

 رفت بر مهران چنان ظلمى كه
بر صيدا رسيد

بر هويزه صد چنان آمد كه بر زعتر گذشت

 خصم صهيونى سبق در فتنه از
نازى گرفت

دشمن بعثى از آن خونخواره آن سوتر گذشت

 هر چه بگذشت از فسون و
كينه و ظلم و نفاق

بر ديار مسلمين زين زمره كافر گذشت

 آفرين اى رزمجويان فداكار
وطن

اى كه برق تيغتان از گنبد اخضر گذشت

 آذرخش خشمتان بهرام را
پهلو شكافت

تندر فريادتان از گوش كيوان برگذشت

 عرصه پيكارتان را هر كه
بيند گويدا

زين كران نتوان مگر با همت حيدر گذشت

 بوسم آن دستى كه صد
پولادگون جوشن دريد

نازم آن تيغى كه از صد آهنين مغفر گذشت

 فتح خرمشهر نقشى تازه بر
دفتر نهاد

راست چون نقشى كه از احزاب و از خيبر گذشت

 فخرتان بادا كه صيت فتح
دشمن سوزتان

آتشى در باختر زد كز سر خاور گذشت

 خائن بغداد را گو خاك غم
بر سر كند

تا سپاه ما زمرز بصره چون، صر صر گذشت

 شاه اردن را به سوك خويشتن
دعوت كنيد

زآن كه از قلب قشون بعثيان نشتر گذشت

 حكمران مصر گو تا خويش در
نيل افكند

زآن كه آب دجله بر تكريتيان از سر گذشت

 گوى تا درمان درد خود كند
زين پس “بگين”

زآن كه درد بعث از درمان و درمانگر گذشت

 شرق را گو شامگاه نكبتت
آمد فراز

غرب را گو صبحگاه قدرتت ايدر گذشت

 زوزه صهيونيان بشنو چو در
ميدان رزم

كار از صدام و از صداميان ديگر گذشت

 هين فرو خوان دفتر تاريخ
را بر سركشان

تا چه بر كسرى رسيد و تا چه بر قيصر گذشت

 تا كه جمهورى اسلامى علم
زد بر عراق

نغمه تكبير حزب الله از اختر گذشت

 آفرين بادا بر آن رهبر كه
ما را رهنمود

تا نداى انقلاب ما ز بحر و بر گذشت

              “حميد
سبزوارى”

 

 ترانه فتح

 به روح دهكده آميخت تا
فسانه فتح

درخت نقره مهتاب زد جوانه فتح

 دريد سينه ضحاك شب ز دشنه
داد

نويد كاوه خورشيد در كرانه فتح

 درفش نور بر افراشت بر
فراز فلك

ستاره‏اى كه درخشيد در شبانه فتح

 زقله‏هاى سپيده عقاب زخمى
روز

گشوده شهپر خونين به آشيانه فتح

 سپاه فاتح خورشيد با سرود
سحر

بساط خيمه شب سوخت در زبانه فتح

 پى گشودن درهاى بسته
مى‏آيد

كسى زنسل مسيحا به آستانه فتح

 رداى سبزه بر اندام دشتها
پوشد

بهار معجزه‏گر باز با ترانه فتح

 عبور باد زمرز درختهاى
بلوط

به ذهن خاك بود نغمه چغانه فتح

 بروى جاده گل كاروان مست
نسيم

به رقص آمده زآهنگ جاودانه فتح

             “نصرالله مردانى”

 

 

  نشان سرفرازى

 

كس چون تو طريق پاكبازى نگرفت

با زخم نشان سرفرازى نگرفت

 زين پيش دلاورا كسى چون تو
شگفت

حيثيت مرگ را به بازى نگرفت              حسن حسينى

 

 لبيك

 با نيت عشق بار بستند همه

از خانه و خانمان گسستند همه

 لبيك چو گفتند به سردار
سحر

يكباره حصار شب شكستند همه

 “سلمان هراتى”

 

 رجز هجوم

ناگه رجز هجوم خواندند

برگرده گردباد راندند

 لرزيد زمين چنان كه گفتى

چندين رمه را زجا رماندند

 شستند به خون شب زمين را

شمشير به آسمان رساندند

 بر سينه خصم در شب فتح

صد پرچم خونفشان نشاندند

 تا باغ جنون ثمر دهد باز

در مزرعه بذر جان فشاندند

 زان وادى بى‏نشانه آن شب

يك يك همه را به نام خواندند

 ماندند به عهد خويش و
رفتند

رفتند ولى هميشه ماندند

 “قيصر امين‏پور”

  

  “مجذوب عشق!”

 يك بوسه زدم، بر رخ او،
مست شدم

مجذوب رخش گشتم، و از دست شدم

 

 من، او همه گشته بودم و،
او همه من

در او همه نيست گشتم و، هست شدم

    (محمد فكور)

 

  “قيام خون!”

آلاله به چشم، جام خون مى‏آيد

وز باغ، بگوش، نام خون مى‏آيد

 گلپوش كنيد شهر را، چون
زينب

فريادگر قيام خون، مى‏آيد

    (محمد جواد شفق)

 

 (تفسير نور )

   “شهر علم “

ترا دانش و دين رهاند درست

ره رستگارى ببايدت جست

 اگر دل نخواهى كه ماند
نژند

نخواهى كه دايم بَوِى مستمند

 به گفتار پيغمبرت راه جوى

دل از تيرگيها بدين آب شوى

 چه گفت آن خداوند تنزيل و
وحى

خداوند امر و خداوند نهى

 كه من شهر علمم عليّم(ع)در
است

درست اين سخن گفت پيغمبر است

 گواهى دهم كاين سخن راز
اوست

تو گويى دو گوشم بر آواز اوست

 منم بنده اهل بيت نبى

ستاينده خاك پاى وصى

 ابا ديگران مرمرا كار نيست

جز اين مرمرا راه گفتار نيست

 حكيم اين جهان را چو دريا
نهاد

برانگيخته موج ازو تندباد

 چو هفتاد كشتى برو ساخته

همه بادبانها برافراخته

 يكى پهن كشتى بسان عروس

بياراسته همچو چشم خروس

 محمد(ص) بدو اندرون با على(ع)

همان اهل بيت نبىّ و وصىّ

 خردمند كز دور، دريا بديد

كرانه پيدا و بن ناپديد

 بدانست كو موج خواهد زدن

كس از غرق بيرون نخواهد شدن

 بدل گفت گر با نبىّ و وصىّ

 شوم غرقه دارم دو يار وفى

 همانا كه باشد مرا دستگير

خداوند تاج و لوا و سرير

 اگر چشم دارى بديگر سراى

به نزد نبىّ و علىّ گير جاى

(حكيم ابوالقاسم فردوسى)

 

خرقه موسى

مصطفى(ص) را وعده كرد الطاف حق

گر بميرى تو نميرد اين سبق

 من كتاب و معجزت را رافعم

بيش و كم كن راز قرآن مانعم

 من ترا اندر دو عالم رافعم

طاعنان را از حديثت دانعم

 كس نتاند بيش و كم كردن در
او

توبه از من، حافظى ديگر مجو

 رونقت را روزْ روزْ افزون
كنم

نام تو بر زرّ و بر نقره رنم

 منبر و محراب سازم بهرِ تو

در محبّت قهرِ من، شد قهرِ تو

 نام تو از ترس پنهان
مى‏كنند

چون نماز آرند پنهان مى‏شوند

 خُفيه مى‏گويند نامت را
كنون

خفيه هم بانگ نماز، اى ذو فنون

 از هراس و ترس كفّار لعين

دينت پنهان مى‏شود زير زمين

 من مناره پر كنم آفاق را

كور گردانم دو چشم عاق را

 چاكرانت شهرها گيرند و جاه

دين تو گيرد ز ماهى تا به ماه

 تا قيامت باقيش داريم ما

تو مترس از نسخ دين، اى مصطفا(ص)

 اى رسول ما تو جادو نيستى

صادقى هم خرقه موسيستى

 هست قرآن مر تو را همچون
عصا

كفرها را دركشد چون اژدها

 تو اگر در زير خاكى
خفته‏اى

چون عصايش وان تو آنچه گفته‏اى

 قاصدان را بر عصايت دست نى

تو بخُسب اى شهر مبارك خفتى

 تن بخفته نور جان در آسمان

بهر پيكار تو زه كرده كمان

 (مثنوى مولوى، دفتر سوم)

 

جمال محمد (ص)

ماه فرو ماند از جمال محمد

سرو نباشد به اعتدال محمد

 قدر فلك را كمال و منزلتى
نيست

در نظر قدر با كمال محمد

 وعده ديدارِ هر كسى به
قيامت

ليله اسرى، شب وصال محمد

 آدم و نوح و خليل و موسى و
عيسى

آمده مجموع، در ضِلال محمد

 عرصه گيتى مجال همت او
نيست

روز قيامت نگو، مجال محمد

 وآن همه پيرايه بسته جنت
فردوس

بو كه قبولش كند، بلال محمد

 همچون زمين خواهد آسمان كه
بيفتد

تا بدهد بوسه بر نعال محمد

 شمس و قمر در زمين حشر
نتابد

پيش دو ابروى چون هلال محمد

 چشم مرا، تا به خواب ديد
جمالش

خواب نمى‏گيرد از خيال محمد

 “سعدى” اگر عاشقى كنى و جوانى

عشق محمد بس است و آل محمد

 (سعدى شيرازى)

دفاع مقدس در شعر

 

 هنگامه آزمون

 

چو هنگامه آزمون تازه شد

دگر باره ايران پر آوازه شد

 دليران جانباز ايران زمين

هژبران جنگاور روز كين

 چنان بر صف اهرمن تاختند

كه نام وطن جاودان ساختند

 زنام آوران هوايى گرفت

وطن نام وشد عالمى در شگفت

 به پيكار چون برگشودند دست

ز نيرويشان پشت باطل شكست

 گروه زمينى يلان دلير

به ميدان دشمن به كردار شير

 بگردى به خصم اندر آويختند

زجانشان همه گرد انگيختند

 دگر پاسداران دشمن شكار

كه جان مى‏كنند از پى حق نثار

 كه اينان زآب و گل ديگرند

نگهبان دين، پيرو رهبرند

 بدريا نگر سوى رزم يلان

همان قهرمانان و دريادلان

 كه فرعونيان را به امر
جليل

چو موسى فرستند در قعر نيل

 ببين رزم شور آفرينان كرد

يلان دلير مسلمان گرد

 عشاير كه چون شيرگاه ستيز

به بندند بر خصم راه گريز

 نديده دگر ديده روزگار

بگيتى چنين رزم و اين كارزار

 نگويد كس از مهر، صدام را

همان ديو برگشته ايام را

 كه اى بى‏خرد مرد
بيهوده‏گو

كزين جنگ بردى ز خود آبرو

 هرانكو كه راه حسينى گزيد

كجا مى‏نهد سر به حكم يزيد

 ندانى كه ملت زروى يقين

به توفيق يزدان به فرمان دين

 سر خصم آن سان بكوبد به
سنگ

كز انديشه‏اش بسترد نقش جنگ

 الا خلق جانباز ايران زمين

زجان آفرين بر شما آفرين

              “محمود
شاهرخى”

 

انتظار سحر

 با تندر تكبير خود
پيمانه‏داران

پيمان خون بستند بر بام بهاران

 در ديده‏شان بغض قديمى موج
مى‏زد

در سينه‏شان كين موجها تا اوج مى‏زد

 در گوش يكديگر به شادى راز
خواندند

ادراك سبز مردمان را، باز خواندند:

 ياران نداى استعانت از
حسين است

حلقوم سرخ عاشقان پير خمين است

 در انتهاى شب سحر در
انتظار است

مصراع بيت عاشقى، ديدار يار است

 در انفجار خشمشان خورشيد
خنديد

از روشناى راهشان ابليس لرزيد

 با بانگ يا زهرا سفر آغاز
كردند

تا روشناى لطف حق، پرواز كردند

 شهد شهادت را شبانه نوش
كردند

خونجامه آزادگى تن پوش كردند

 صدها قبس از قلب خود بر
طور دادند

موسى صفت جان را سر منشور دادند

 

    “عبداللّه گيويان”

 

 آذرخش خشم

 روسپيدى شد نصيب تيره
چنگيزيان

زانچه بر اين خطه از صدام بدگوهر گذشت

 نى زآب و نى زآبادى نشان
بينى به جاى

سو به سو از هر كجا اين قوم غارتگر گذشت

 رفت بر مهران چنان ظلمى كه
بر صيدا رسيد

بر هويزه صد چنان آمد كه بر زعتر گذشت

 خصم صهيونى سبق در فتنه از
نازى گرفت

دشمن بعثى از آن خونخواره آن سوتر گذشت

 هر چه بگذشت از فسون و
كينه و ظلم و نفاق

بر ديار مسلمين زين زمره كافر گذشت

 آفرين اى رزمجويان فداكار
وطن

اى كه برق تيغتان از گنبد اخضر گذشت

 آذرخش خشمتان بهرام را
پهلو شكافت

تندر فريادتان از گوش كيوان برگذشت

 عرصه پيكارتان را هر كه
بيند گويدا

زين كران نتوان مگر با همت حيدر گذشت

 بوسم آن دستى كه صد
پولادگون جوشن دريد

نازم آن تيغى كه از صد آهنين مغفر گذشت

 فتح خرمشهر نقشى تازه بر
دفتر نهاد

راست چون نقشى كه از احزاب و از خيبر گذشت

 فخرتان بادا كه صيت فتح
دشمن سوزتان

آتشى در باختر زد كز سر خاور گذشت

 خائن بغداد را گو خاك غم
بر سر كند

تا سپاه ما زمرز بصره چون، صر صر گذشت

 شاه اردن را به سوك خويشتن
دعوت كنيد

زآن كه از قلب قشون بعثيان نشتر گذشت

 حكمران مصر گو تا خويش در
نيل افكند

زآن كه آب دجله بر تكريتيان از سر گذشت

 گوى تا درمان درد خود كند
زين پس “بگين”

زآن كه درد بعث از درمان و درمانگر گذشت

 شرق را گو شامگاه نكبتت
آمد فراز

غرب را گو صبحگاه قدرتت ايدر گذشت

 زوزه صهيونيان بشنو چو در
ميدان رزم

كار از صدام و از صداميان ديگر گذشت

 هين فرو خوان دفتر تاريخ
را بر سركشان

تا چه بر كسرى رسيد و تا چه بر قيصر گذشت

 تا كه جمهورى اسلامى علم
زد بر عراق

نغمه تكبير حزب الله از اختر گذشت

 آفرين بادا بر آن رهبر كه
ما را رهنمود

تا نداى انقلاب ما ز بحر و بر گذشت

              “حميد
سبزوارى”

 

 ترانه فتح

 به روح دهكده آميخت تا
فسانه فتح

درخت نقره مهتاب زد جوانه فتح

 دريد سينه ضحاك شب ز دشنه
داد

نويد كاوه خورشيد در كرانه فتح

 درفش نور بر افراشت بر
فراز فلك

ستاره‏اى كه درخشيد در شبانه فتح

 زقله‏هاى سپيده عقاب زخمى
روز

گشوده شهپر خونين به آشيانه فتح

 سپاه فاتح خورشيد با سرود
سحر

بساط خيمه شب سوخت در زبانه فتح

 پى گشودن درهاى بسته
مى‏آيد

كسى زنسل مسيحا به آستانه فتح

 رداى سبزه بر اندام دشتها
پوشد

بهار معجزه‏گر باز با ترانه فتح

 عبور باد زمرز درختهاى
بلوط

به ذهن خاك بود نغمه چغانه فتح

 بروى جاده گل كاروان مست
نسيم

به رقص آمده زآهنگ جاودانه فتح

             “نصرالله مردانى”

 

 

  نشان سرفرازى

 

كس چون تو طريق پاكبازى نگرفت

با زخم نشان سرفرازى نگرفت

 زين پيش دلاورا كسى چون تو
شگفت

حيثيت مرگ را به بازى نگرفت              حسن حسينى

 

 لبيك

 با نيت عشق بار بستند همه

از خانه و خانمان گسستند همه

 لبيك چو گفتند به سردار
سحر

يكباره حصار شب شكستند همه

 “سلمان هراتى”

 

 رجز هجوم

ناگه رجز هجوم خواندند

برگرده گردباد راندند

 لرزيد زمين چنان كه گفتى

چندين رمه را زجا رماندند

 شستند به خون شب زمين را

شمشير به آسمان رساندند

 بر سينه خصم در شب فتح

صد پرچم خونفشان نشاندند

 تا باغ جنون ثمر دهد باز

در مزرعه بذر جان فشاندند

 زان وادى بى‏نشانه آن شب

يك يك همه را به نام خواندند

 ماندند به عهد خويش و
رفتند

رفتند ولى هميشه ماندند

 “قيصر امين‏پور”

  

  “مجذوب عشق!”

 يك بوسه زدم، بر رخ او،
مست شدم

مجذوب رخش گشتم، و از دست شدم

 

 من، او همه گشته بودم و،
او همه من

در او همه نيست گشتم و، هست شدم

    (محمد فكور)

 

  “قيام خون!”

آلاله به چشم، جام خون مى‏آيد

وز باغ، بگوش، نام خون مى‏آيد

 گلپوش كنيد شهر را، چون
زينب

فريادگر قيام خون، مى‏آيد

    (محمد جواد شفق)

 

 (تفسير نور )

   “شهر علم “

ترا دانش و دين رهاند درست

ره رستگارى ببايدت جست

 اگر دل نخواهى كه ماند
نژند

نخواهى كه دايم بَوِى مستمند

 به گفتار پيغمبرت راه جوى

دل از تيرگيها بدين آب شوى

 چه گفت آن خداوند تنزيل و
وحى

خداوند امر و خداوند نهى

 كه من شهر علمم عليّم(ع)در
است

درست اين سخن گفت پيغمبر است

 گواهى دهم كاين سخن راز
اوست

تو گويى دو گوشم بر آواز اوست

 منم بنده اهل بيت نبى

ستاينده خاك پاى وصى

 ابا ديگران مرمرا كار نيست

جز اين مرمرا راه گفتار نيست

 حكيم اين جهان را چو دريا
نهاد

برانگيخته موج ازو تندباد

 چو هفتاد كشتى برو ساخته

همه بادبانها برافراخته

 يكى پهن كشتى بسان عروس

بياراسته همچو چشم خروس

 محمد(ص) بدو اندرون با على(ع)

همان اهل بيت نبىّ و وصىّ

 خردمند كز دور، دريا بديد

كرانه پيدا و بن ناپديد

 بدانست كو موج خواهد زدن

كس از غرق بيرون نخواهد شدن

 بدل گفت گر با نبىّ و وصىّ

 شوم غرقه دارم دو يار وفى

 همانا كه باشد مرا دستگير

خداوند تاج و لوا و سرير

 اگر چشم دارى بديگر سراى

به نزد نبىّ و علىّ گير جاى

(حكيم ابوالقاسم فردوسى)

 

خرقه موسى

مصطفى(ص) را وعده كرد الطاف حق

گر بميرى تو نميرد اين سبق

 من كتاب و معجزت را رافعم

بيش و كم كن راز قرآن مانعم

 من ترا اندر دو عالم رافعم

طاعنان را از حديثت دانعم

 كس نتاند بيش و كم كردن در
او

توبه از من، حافظى ديگر مجو

 رونقت را روزْ روزْ افزون
كنم

نام تو بر زرّ و بر نقره رنم

 منبر و محراب سازم بهرِ تو

در محبّت قهرِ من، شد قهرِ تو

 نام تو از ترس پنهان
مى‏كنند

چون نماز آرند پنهان مى‏شوند

 خُفيه مى‏گويند نامت را
كنون

خفيه هم بانگ نماز، اى ذو فنون

 از هراس و ترس كفّار لعين

دينت پنهان مى‏شود زير زمين

 من مناره پر كنم آفاق را

كور گردانم دو چشم عاق را

 چاكرانت شهرها گيرند و جاه

دين تو گيرد ز ماهى تا به ماه

 تا قيامت باقيش داريم ما

تو مترس از نسخ دين، اى مصطفا(ص)

 اى رسول ما تو جادو نيستى

صادقى هم خرقه موسيستى

 هست قرآن مر تو را همچون
عصا

كفرها را دركشد چون اژدها

 تو اگر در زير خاكى
خفته‏اى

چون عصايش وان تو آنچه گفته‏اى

 قاصدان را بر عصايت دست نى

تو بخُسب اى شهر مبارك خفتى

 تن بخفته نور جان در آسمان

بهر پيكار تو زه كرده كمان

 (مثنوى مولوى، دفتر سوم)

 

جمال محمد (ص)

ماه فرو ماند از جمال محمد

سرو نباشد به اعتدال محمد

 قدر فلك را كمال و منزلتى
نيست

در نظر قدر با كمال محمد

 وعده ديدارِ هر كسى به
قيامت

ليله اسرى، شب وصال محمد

 آدم و نوح و خليل و موسى و
عيسى

آمده مجموع، در ضِلال محمد

 عرصه گيتى مجال همت او
نيست

روز قيامت نگو، مجال محمد

 وآن همه پيرايه بسته جنت
فردوس

بو كه قبولش كند، بلال محمد

 همچون زمين خواهد آسمان كه
بيفتد

تا بدهد بوسه بر نعال محمد

 شمس و قمر در زمين حشر
نتابد

پيش دو ابروى چون هلال محمد

 چشم مرا، تا به خواب ديد
جمالش

خواب نمى‏گيرد از خيال محمد

 “سعدى” اگر عاشقى كنى و جوانى

عشق محمد بس است و آل محمد

 (سعدى شيرازى)

/

ماهواره در نگاهى ديگر

ماهواره در نگاهى ديگر

حجة الاسلام والمسلمين محمد تقى رهبر

 

 استفاده از ماهواره و فيلمهاى
تلويزيون ماهواره‏اى، بخشى از توطئه گسترده و حمله وحشيانه غرب، بويژه آمريكا،
عليه ملل محروم، خصوصاً انقلاب اسلامى است.

 هرچند توطئه‏هاى امپرياليسمِ
خبرى، سخن تازه‏اى نيست و بيش از دويست سال است كه در كشورهاى اسلامى جبهه گشوده و
غرب با هدف سلطه بر ثروت كشورهاى اسلامى بويژه خاور ميانه و بالاخص آبراه
استراتژيك خليج فارس و منابع سرشار نفت و قبضه كردن چهار راه بين‏المللى منطقه (ايران)،
از هرگونه اقدام جنايتكارانه‏اى دريغ نكرده است، امّا سخن از فيلمهاى ماهواره سخن
از تكنيك جديدى است كه غرب مى‏خواهد از طريق امواج، فساد خود را به اعماق خانه‏ها
بكشاند و اگر در برابر اين توطئه موضع‏گيرى قاطع و عملى نشود آثار اين جنايت بر
نسل موجود، غير قابل جبران خواهد بود. تفوق تكنولوژى پيچيده غربيان آنها را بر آن
داشته تا توطئه تبليغى خود را بر سطح جهان گسترش دهند. امروزه غرب با استفاده از
90% امواج تبليغى و امكانات بى‏شمار، تيرهاى زهرآگينش را بر ملل محروم نشانه
مى‏رود تا با مسخ انديشه‏ها و بى‏هويت كردن انسانها جريانات منحرف فكرى و اخلاقى
را القا كند و فساد و ابتذال را تزريق نمايد. كشورهاى سلطه‏جو يكى از عمده‏ترين
ارقام بودجه‏ها را به تبليغات اختصاص داده تا راه را براى هجوم و غارت هر چه بيشتر
هموار سازند؛ مثلاً چندى پيش در رسانه‏ها آمده بود كه ايالات متحده هر سال، نود
ميليارد دلار به تبليغات اختصاص داده است و با صدها كانال ماهواره‏اى به استثمار
فكرى ملل جهان مى‏پردازد. راديو صداى آمريكا بيش از 5000 ايستگاه در اقصى نقاط
جهان دارد كه برنامه‏ها و پيامهاى آن را به 38 زبان پخش مى‏كند و 115 دستگاه تقويت
كننده دارد و اخيراً برنامه‏هاى فارسى آن شش برابر شده است و به طور شبانه روز،
برنامه عربى اجرا مى‏كند.

 آژانس ارتباطات بين‏المللى
آمريكا، كه با سازمان سيا همكارى دارد و مركز گسترش ايدئولوژى غرب در آسيا، آفريقا
و آمريكاى لاتين است، سالانه چهار صد ميليون دلار بودجه دارد و دوازده مجله به 22
زبان منتشر مى‏كند و هر سال نهصد فيلم توليد مى‏كند و برنامه‏هاى تلويزيونى آن در
صد كشور جهان به نمايش گذاشته مى‏شود و پنج ميليون نسخه كتاب تبليغاتى به 25 زبان
در كشورهاى در حال توسعه توزيع مى‏كند. سازمان جاسوسى سيا تاكنون دوازده هزار كتاب
در تيراژ وسيع در سراسر جهان منتشر كرده است.

 اينها بخش كوچكى است از
فعاليتهاى تبليغى غرب كه بدون شك هر لحظه سير صعودى داشته و دارد. سياست تبليغى –
خبرى كشورهاى امپرياليستى رابطه تنگاتنگ با استراتژى حفظ تسلط نظامى و سياسى و
اقتصادى او دارد. مطبوعات و آژانسهاى خبرى غرب ضمن گزارشها و اخبار خود، علاوه بر
اين كه كشورهاى در حال رشد را مورد تهاجم ايدئولوژيكى قرار مى‏دهد، افكار عمومى و
اذهان مردم كشورهاى خودشان را نيز با اخبار تحريف شده و گزارشهاى جعلى منحرف كرده
و آنها را براى پذيرش اقدامات ماجراجويانه و دخالتهاى استعمارى در حيات سياسى و
فرهنگى ممالك در حال رشد آماده مى‏سازند.

 پس از فروپاشى نظامهاى
سوسياليستى، آمريكا به عنوان سردمدار نظم نوين جهانى، مى‏كوشد تا سلطه خبرى –
تبليغى خود را بر سراسر جهان گسترش دهد و يكه تاز عرصه تبليغات و خبر و تغذيه
كننده فكرى و الگوى اخلاقى! كشورهاى ديگر حتى اروپايى باشد. به همين خاطر چندى پيش
كشورهاى اروپايى با ابراز نارضايتى از ايالات متحده، اين كشور را متهم كردند كه
مى‏خواهد از طريق ماهواره‏ها و رسانه‏ها و پخش برنامه‏هاى گمراه كننده و مبتذل
اروپائيان را مورد هجوم تبليغاتى قرار دهد! كه اين اعتراف از سوى اروپا كه هم
پياله آمريكا در اقدامات استعمارى است و در نشر فساد و ترويج ابتذال دست كمى از
همتاى خود ندارند، نشان دهنده عمق فاجعه است كه حتى اروپاى بى‏بند و بار و آلوده
به الكل و ايدز و مستغرق در لجنزار فساد، تاب تحمل آن را ندارد. همچنان كه
رسانه‏ها از ممنوعيت استفاده از آنتنهاى ماهواره‏اى در كشور سعودى – كه از اقمار
آمريكاست – حكايت كردند، هر چند در عمل اثر جدى از آن مشاهده نشد.

  با اين حال ساده‏انديشى است كه برخى فكر كنند،
ماهواره پيامهاى علمى و تكنولوژيكى و احياناً سودمند به همراه دارد و ما مى‏توانيم
از آن استفاده كنيم و بنابر اين نبايد به جنگ ماهواره برويم و بگذاريم جامعه ما از
ره‏آوردهاى مفيد آن بهره گيرد! به اين كسان بايد گفت: شما در كجاى دنيا ديده‏ايد
كه غرب و بويژه آمريكا براى رشد و حيات ملى و فرهنگى ملتى گام برداشته باشد كه اين
بار بدان اميدوار باشيد؟ بلى اگر استفاده از اين ابزار پيشرفته به وجه صحيح امكان
پذير بود و رشد جامعه‏ها بدانجا رسيده بود كه بتوانند نقاط مثبت را گرفته و نقاط
منفى را به دور افكنند هيچ انسان عاقلى بدان معترض نبود اما سخن اين است كه
كارگزاران سياست جهانى و گردانندگان رسانه‏هاى امپرياليستى و صهيونيستى از هر
ابزارى در جهت اهداف شيطانى خود بهره خواهند گرفت و ماهواره نيز از جمله اين
ابزارهاست. هرچند ممكن است براى فريب عوام، برخى برنامه‏هاى علمى نيز ارائه دهند
اما بايد ديد آنها كه آنتن ماهواره را به‏خانه‏خودمى‏آورندمشترى‏كدام‏يك‏ازكالاهاى
آن هستند و جوانان و كودكان، كنترل را با كدامين كانال و برنامه جفت و جور
مى‏كنند؟!

 در هر حال اژدهاى زخم خورده
استعمار، بويژه آمريكا، كه صولت و ابهت اهريمنى‏اش در رهگذر انقلاب اسلامى ايران و
به دست بت شكن تاريخ معاصر جهان اسلام حضرت امام خمينى – قدس اللّه روحه – شكسته
شده و اثر ضربه گيج كننده آن تا قرنها نظام آمريكايى را به گيجى و حقارت و ذلت
مى‏كشاند، بر آن شده تا انتقام اين حقارت و ذلت را بگيرد، از اين رو به هر سلاحى
كه در تصور مى‏گنجد رو مى‏آورد، و اين بار مى‏خواهد از ماهواره به عنوان سلاح و
سپر اين نبرد بهره گيرد و با مسخ و تحريف افكار و انديشه‏ها و به فساد كشيدن نسل
جوان، از طريق الكل و ايدز و مسائل جنسى و غيره زمينه‏هاى معنوى و اخلاقى و فكرى و
انقلابى را به تدريج به نابودى بكشد تا بتوانند اهداف شيطانى خود را، هرچند طى
ساليان دراز، دوباره تحقق بخشد و مى‏دانيم كه حربه تبليغات و نشر فساد در طول
تاريخ كارآيى خود را نشان داده و از وقايع اندلس اسلامى و مانند آن گرفته، تا آنچه
را امروزه در كشورهاى اسلامى و غير اسلامى تحت سلطه استعمار مى‏گذرد، مى‏توان
شاهدى بر اين مدّعا گرفت.

 فساد و انحطاط اخلاقى غرب،
بويژه آمريكاييان، در ميان افراد بشر همانند ندارد گويى نسل و نژاد اين كشورها
اغلب از شرف و عفت و انسانيت بويى نبرده‏اند و اينك حكومت همجنس بازان آمريكا كمر
بسته كه از طريق فيلمهاى مبتذل ماهواره آنچه را كه جامعه‏اش تا حلقوم در لجنزارش
فرو رفته – تا بدانجا كه حتى اعتراض كشيشان آمريكايى را نسبت به عملكرد رئيس جمهور
برانگيخته است – به خانه‏هاى ما بياورد و جلو چشم خانواده‏ها و كودكان معصوم به
نمايش گذارد. و جاى تأسف است كه برخى خانواده‏ها و پدران و مادران نسبت به سرنوشت
فرزندان خود بى‏تفاوتند و به آينده شوم آنها نمى‏انديشند و اجازه مى‏دهند كودكان و
جوانانشان در چنين فضاى آلوده‏اى تنفس كنند!

 به اعتقاد ما و همه كسانى كه
به صلاح كشور و ملت و دين و انقلاب مى‏انديشند مقابله جدى با استفاده از ماهواره
با اين خصوصيات به هر نوع ممكن فريضه است. با توجه به اين نكته حياتى است كه مرجع
بزرگ عالم تشيع حضرت آيت الله العظمى آقاى اراكى – دام‏ظله – به تحريم استفاده از
ماهواره فتوا دادند و اين بايد براى ساير فقهاى عظام الگو باشد. اين فتوا نه به
عنوان معارضه با يك تكنيك علمى است بلكه به معناى ممنوعيت شرعى ابزارى است كه ما
نمى‏توانيم آن را به كنترل درآوريم و از اين طريق خانواده‏ها دستخوش سقوط اخلاقى
خواهند شد، اين فتوا، حجتى است براى آن عده از مسلمانانى كه گوش به فرمان فقها و
مراجع خود هستند و به سلامت اخلاق زن و فرزند خود تمايل نشان مى‏دهند وگرنه
بسيارند كسانى كه حتى ضروريات اسلام را زير پا مى‏گذارند كه با آنان سخنى نداريم!
بنابراين آنان كه آنتنهاى ماهواره‏اى را بر خانه‏هاى خود نصب مى‏كنند با اسلام و
ارزشهاى اسلامى اعلام جنگ نموده و بايد در جامعه منزوى شوند و مردم آنها را طرد
كنند و در صورت لزوم به دستگاههاى انتظامى و اطلاعاتى معرفى نمايند. استفاده از
آنتنهاى ماهواره‏اى درست به مثابه آن است كه شخصى بر سر در خانه خود تابلوى
شرابخوارى و فحشا نصب كند، آيا مردم باغيرت چنين اجازه‏اى به او مى‏دهند و آيا
دولت به عنوان حافظ و مجرى اسلام بى‏تفاوت از كنار آن مى‏گذرد و آيا نمايندگان
مجلس شوراى اسلامى در تصويب طرح ممنوعيت استفاده از آنتنهاى ماهواره‏اى با اين
شيوه معمول، ترديد به خود راه مى‏دهند؟ نهادهاى قانونگذارى، قضايى و اجرايى كشور
خود مى‏دانند كه هر اندازه به مروجين فساد و مرتكبين منكرات، آزادى داده شود نه
تنها از عمل خود دست برنمى‏دارند بلكه با جسارت بيشتر سنگر به سنگر پيش مى‏آيند.
لذا با اين قبيل مسائل بايد جدى برخورد شود و امروز و فردا نبايد كرد و اين تصور
را بايد از سر به در كرد كه آزادى دادن به افراد بيش از حق قانونى و شرعى و خارج
از محدوده ملاكها و ارزشهاى اسلام و انقلاب نه تنها به سود كشور و ملت نيست و آنها
را سر عقل نمى‏آورد بلكه زمينه تجرّى و وقاهت بيشتر مرتكبين را فراهم مى‏سازد و
نشانه ضعف ما و فتح و پيروزى دشمن در جبهه‏هاى گوناگون خواهد بود و ما اين تجربه
تلخ را دوباره نبايد به آزمايش گذاريم كه جز ندامت ثمرى ندارد. از تبليغات
رسانه‏هاى امپرياليستى و صهيونيستى و هوادارشان بيم و هراس نداشته باشيم كه تهمت
سلب آزادى و انگ ارتجاعى به ما بزنند و يا مجامع به اصطلاح حقوق بشر و بين‏الملل!
– كه مدافع منافقين و بهائى‏ها هستند – ما را به نقض حقوق بشر متهم كنند! دولت و
ملت ما، با افراد يا گروههايى كه با ارزشهاى اسلامى بازى مى‏كنند در هر قالبى كه
باشد برخورد خواهند كرد و به حكم وظيفه پاسدارى از ارزشهاى اسلام و آرامش خاطر
شهيدان، بايد بدون ملاحظه و سازشكارى دست آنان را كوتاه كرد تا نهال انقلاب اسلامى
از آفات و حوادث ساعت شمار، مصون بماند. بايسته است كه آحاد مردم با هر جريانى كه
با آرمانهاى آنها بازى كند، به مقابله برخيزند.

/

خاطراتى از مقام معظم رهبرى در مصاحبه با برادر شوشترى از فرماندهان سپاه نور

خاطراتى از مقام معظم رهبرى در مصاحبه با برادر شوشترى از فرماندهان سپاه
نور

 

  اشاره:

 يادمان دفاع مقدس را با انتشار
خاطراتى درباره فرماندهى معظم كل قوا، گرامى مى‏داريم. در اين گفت‏وگوى صميمى
برادر شوشترى به ذكر خاطرات خويش از رهبر و محبوب بسيجيان؛ حضرت آيت‏الله خامنه‏اى
در هنگامه دفاع مقدس، مى‏پردازد و از محورهاى گوناگونى چون منظم بودن و اطاعت
ايشان از حضرت امام – قدس سره – و نشستهاى صميمانه معظم‏له با رزمندگان و پرهيز از
تشريفات و اهتمام زايدالوصف نسبت به رعايت بيت‏المال و زهد ورزيدن در زندگى شخصى و
حضور در خط مقدم ايشان، سخن رانده است.

 با تشكر و آرزوى موفقيت براى
برادران “واحد ثبت خاطرات” تيپ 83 امام جعفر صادق – عليه السلام – (طلاب رزمى –
تبليغى) كه اين خاطرات را تهيه و در اختيار “پاسدار اسلام” قرار داده‏اند.

 “واحد فرهنگى مجله”

 × × ×

 لطفاً درباره انضباط آقا اگر
مطالبى به ياد داريد بفرماييد:

 – به طور كلى مقام معظم رهبرى،
بسيار منضبطاند، و همين نظم در كسانى كه با ايشان مرتبطند و يا به ايشان مراجعه
مى‏كنند تأثير بسزايى مى‏گذارد و خود به خود آنان را منضبط و مقيد مى‏كند.
برخوردهاى پدرانه و محبت آميزى كه ايشان با مجموعه فرماندهان داشتند – چه برادران
ارتش و چه سپاه و چه بسيجى و چه سرباز – عملاً آنان را به انضباط فرا مى‏خواند.
گاهى اوقات، همراه ايشان به يگانها مى‏رفتيم و مى‏ديديم كه ايشان با يك سرباز كه
دم در پادگان ايستاده آن چنان با محبت و مودّت و الفت و بزرگوارانه برخورد مى‏كرد
كه من واقعاً هم از عملكرد خودم خجالت مى‏كشيدم و هم از تواضعى كه از ايشان به
عنوان رئيس جمهور يك مملكت و نماينده امام و رئيس شوراى عالى دفاع در برابر يك
سرباز مى‏ديدم، من واقعاً شرمنده مى‏شدم كه ما در چه فكرى هستيم و چه عملكردى
داريم! ايشان هر وقت با فرماندهان برنامه‏اى داشتند همان برخوردها و رفتار و
كردارهاى ايشان فرماندهان را مى‏ساخت و آنان را براى انجام يك حركت موفق، ترغيب و
هدايت مى‏كرد،

 آقا فرمودند: ما همه يك
اسلحه آماده هستيم در دست امام كه گلنگدن آن كشيده شده و فشنگش هم آماده است و ما
همه انگشت امام هستيم اگر امام انگشتش را تكان داد و ماشه را چكاند ما شليك مى‏شويم
اگر نه كه ما آماده هستيم و منتظر آن اشاره انگشت حضرت امام.

 

 

 ضمن اين كه ايشان واقعاً
قاطعيت داشت.

 اگر خاطره‏اى در خصوص ارادت
ايشان به حضرت امام داريد بيان فرماييد:

 – يك خاطره‏اى كه دارم اين است
كه: در روزهاى آخر جنگ، در جنوب براى منطقه كوشك و طلايه طراحى خوبى شده بود، حدود
سيصد گردان نيرو هم در اختيارمان بود، ايشان حضور داشتند و در آن جا طراحيها هم
كامل شده بود. ما همه اصرار داشتيم كه حتماً اين جا عمليات بشود ايشان هم آمدند با
فرماندهان لشكرها و گردانها صحبت كردند و همه طرحها را چك كردند و سرانجام ايشان
هم، طرح را پذيرفتند و موفقيت آن را نيز حتى در سطح 70% به بالا مى‏ديدند. به هر
جهت، قطعى بود كه برويم و پاتك بزنيم و حدود پنج هزار اسير بگيريم و مقدارى غنايم
و برگرديم و در مرزهاى خودى مستقر شويم. ايشان هم اينها را ديدند؛ يعنى از يك طرف
استدلال و اصرار فرماندهان و از طرف ديگر، شور و شوق و احساس نيروها. ولى با اين
همه فرمودند: من حتماً بايد با امام تماس بگيرم و از ايشان كسب تكليف كنم، زنگ
زدند خدمت حضرت امام(ره) كه امام در آن موقع در حال استراحت بودند. با احمدآقا
صحبت كردند و بنا شد كه چند دقيقه بعد تماس بگيرند، بعد تماس گرفتند، امام
فرمودند: شما خودتان اين حركت را تأييد مى‏كنيد. و ايشان فرمودند: به ديد ظاهر و
ديد امكانات و طرح و نيرويى كه نگاه مى‏كنم، احتمال مى‏دهم كه ان‏شاءالله اين، يك
حركت موفقيت آميز باشد. ما جواب امام را نشنيديم ولى تقريباً اين طور شد كه ساعتى
را مشخص كردند كه در اين ساعت تماس بگيريد. در قرارگاه نشسته بوديم شايد ده دقيقه
مانده بود به سر وقت كه آقا يكسره ساعت خودش را كنترل مى‏كرد كه آن لحظه كه امام
فرمودند همان لحظه تماس بگيرند، تماس گرفتند. حضرت امام فرمودند: من صلاح نمى‏دانم
كه اين عمليات انجام بشود!

 قبل از آن بچه‏ها دور ايشان
بودند و همه فكر مى‏كردند كه عمليات انجام مى‏شود چون قبلاً نيرو در دست ما نبود
حالا كه نيرو در دست ما بود و همه شرايط براى حمله آماده بود، امام فرمودند: من
مصلحت نمى‏دانم كه عمليات بشود. من احساس كردم آن لحظه كه با هم صحبت مى‏كردند از
حضرت امام خواستند كه استخاره بكنند و نمى‏دانم حضرت امام در جواب چه فرمودند كه
آقا فرمودند: چشم هر چه شما بفرماييد. يعنى خواستند اصرار بكنند و امام هم متوجه
شدند و آقا اجازه خواستند كه عمليات بشود و حالا جواب امام نمى‏دانم چه بود كه آقا
فرمودند: چشم هر چه شما بفرماييد.

 آقا گوشى را گذاشتند و آن گاه
با احساسات بچه‏ها مواجه شدند و در مقابل اين احساسات، آقا فرمودند: ما همه يك
اسلحه آماده هستيم در دست امام كه گلنگدن آن كشيده شده و فشنگش هم آماده است و ما
همه انگشت امام هستيم اگر امام انگشتش را تكان داد و ماشه را چكاند ما شليك
مى‏شويم اگر نه كه ما آماده هستيم و منتظر آن اشاره انگشت حضرت امام.

 وقتى آقا با بچه‏ها اين برخورد
و صحبت را كردند بچه‏ها هم متقاعد شدند با اين كه همه اصرار داشتند ولى همه متقاعد
شدند و عمليات تأخير افتاد البته يك حركتهاى كوچكى آن جا انجام شد براى بيرون كردن
دشمن از داخل خاك خودمان كه آنها فرق مى‏كرد.

 اين خاطره خيلى خوبى براى من
بود از ارادت قلبى و خالصانه رئيس جمهور يك كشور (حضرت آيت الله خامنه‏اى) به
رهبرش. آمده نشسته در سنگر قرارگاه تاكتيكى لشكرها و همه چيز براى عمليات آماده
است ولى وقتى امام دستور انجام نشدن عمليات را مى‏دهند مى‏پذيرند. آرى، ايشان به
امام اعتقاد زيادى داشتند به طورى كه فرمودند: “هرچه امام بفرمايد براى ما درست
است.”

 تشويق و تنبيه ايشان چگونه
بود؟

 به طور كلى تنبيهات به آن صورت
نظامى نبود. ايشان آنقدر در روحيه بچه‏ها اثر گذاشته بود كه كوچكترين بى‏توجهى
براى آنها يك تنبيه سخت بود؛ يعنى اصلاً نياز به اين نبود كه ايشان بفرمايند كه
شما اين كار را نكرديد بايد تنبيه بشويد. بلكه فقط يك عدم توجه آقا به كسى واقعاً
براى ما از هر تنبيه بدنى و از هر تنبيه نظامى سخت‏تر بود.

 من در بين بچه‏هاى لشكر امام
رضا يا 5 نصر يا الغدير بودم، درست نمى‏دانم، رفته بوديم خدمتشان بچه‏ها سؤال و
جوابهايى داشتند خدمت ايشان نشسته بوديم و هر كس سؤالى مى‏كرد و از كوچك و بزرگ
نشسته بودند و سه ساعتى طول كشيد در آن هواى گرم عرق مى‏ريختند و جواب مى‏دادند.
در زيرزمينى كه واقعاً گرم بود و ما كه نسبت به ايشان از نظر بدنى سالمتر و جوانتر
بوديم و به عنوان يك رزمنده در ميدان هميشه حضور داشتيم ماندن در آنجا سخت بود.
آقا شروع به صحبت كردند كه يك ساعت و نيم طول كشيد و بعد بچه‏ها سؤالهاى خود را
طرح كردند كه چهار ساعت هم اين سؤال و جوابها زمان برد كه كُلاً پنج ساعت صحبت
كردند، و ايشان يك شالى داشتند در جبهه و آن را هميشه همراه خود داشتند، آن قدر
عرق كرده بودند و با اين شال خشك كرده بودند كه اگر دستمال كاغذى بود جواب
نمى‏داد. اگر اين شال را مى‏پيچاندى يقيناً آب مى‏داد. تمام لباسهاى ايشان خيس شده بود.

 ايشان دقيقاً تا آخرين سؤال را
جواب دادند و بعد فرمودند: كسى سؤال ندارد. و در آن لحظه من داشتم از شرمندگى آب
مى‏شدم و در آن جا يكى از بچه‏ها سؤالى درباره مسائل اجتماعى مملكت داشت، ايشان،
سه مرتبه به اين سؤال پاسخ داده بودند، لذا فرمودند كه من به اين سؤال پاسخ
داده‏ام اگر شما متقاعد نشده‏ايد بيا جداگانه جواب بدهم ولى با نهايت محبتى كه
داشتند يك مقدار سرد جوابش را دادند و آن كسى كه سؤال كرده بود و از فرماندهان بود
بيرون كه آمد شروع كرد به گريه كردن كه من اگر شعور داشتم با اين همه جوابى كه
دادند و اين همه توجه بايد آدم مى‏شدم، و اصرار داشت كه پيش آقا برود، گفتم آقا
اين طور نيست كه به دل بگيرد. خلاصه بعد از چند روزى آقا آمدند در پادگان لشكر، شهيد
چراغچى باز آن جا اصرار داشتند كه پيش آقا بروند، گفتم برويد ولى نگوييد كه به اين
منظور رفته‏ايد. من نشسته بودم سر سفره و ديدم ايشان وقتى رفت خدمت آقا كه دستش را
ببوسد، آقا نهايت محبت را به ايشان نمودند و اشاره كردند كه حالا توجيه شدى. بعد
وقتى كنار نشست اشك از چشمانش جارى شد. و اين جا حضور ذهن آقا را ديدم و خيلى براى
ما اهميت داشت.

 ما ده الى پانزده فرمانده لشكر
هنگامى كه گزارش مى‏داديم خدمت ايشان، هر كدام بيست دقيقه در محورها و زمينه‏هاى
مختلف و پراكنده نظامى صحبت مى‏كرديم و فكر مى‏كرديم كه اين در تخصص آقا نيست كه
ما بحث نظامى مى‏كنيم، ولى در آخر، آقا به تك تك اين سؤالها پاسخ مى‏داد بدون اين
كه در طول صحبتهاى ما، يادداشتى بردارد. يا بعضى وقتها در جلسات، مغلطه‏اى بين
بچه‏ها پيش مى‏آمد كه مثلاً اين جا عمليات بشود يا آن جا، مثلاً سه روز بعد، يك
هفته بعد خدمت آقا كه مى‏رسيديم آقا مى‏فرمودند كه: اين مطلب درست است و آن يكى
ناقص است. اين حضور ذهن در آقاى‌هاشمى هم هست؛ مثلاً در يك جلسه كه پنجاه نفر شركت
داشتند آخر كار به همه پنجاه نفر جواب مى‏داد و من فكر مى‏كنم اين يك لطف الهى است
كه شامل حال اين عزيزان و ملت ما شده است.

 نمونه ديگر در اين مورد اين كه
روزى آقا در بين بچه‏هاى تيپ الغدير رفتند و آن جا هم حدود سه ساعت و نيم سؤالها
طول كشيد بدون اين كه وقت را از بين ببرند. نحوه ورود آقا هم اين طور بود كه همان
اول بدون تشريفات وارد مى‏شدند و بچه‏ها دور و برش را مى‏گرفتند و ايشان هم مثل
بچه‏هاى خودشان با آنان صحبت مى‏كرد. بچه‏ها هم يكى از چپ و يكى از راست دست
مى‏انداختند به گردن آقا، يكى دستش را مى‏بوسيد و ديگرى صورتش را، آن هم در جمع
بزرگى كه همه مسلح‏اند. خلاصه رفتيم آن جا نشستيم و سؤالها مطرح شد و آقا هم پاسخ
آنها را دادند و آن جا هم بعضى سؤالها مربوط به مسائل اجتماعى و خط و خطوطهايى كه
در آن زمان، زياد بود مطرح مى‏شد و ايشان(آقا) گاهى دو، سه مرتبه با بيانهاى مختلف
پاسخشان را مى‏دادند و با نهايت محبت و نهايت توجيه، ولى باز در آخر يكى از اين
برادرانى كه در اواخر جنگ شهيد شد، گفت: آقا اين طور كه شما فرموديد ما قانع نشديم. من از شرم و خجالت سرم
را پايين انداختم آقا فرمودند: من فكر مى‏كنم در اين مورد بيشتر از همه جا اين
مسأله را باز كردم ولى اگر باز هم شما توجيه نشديد جداگانه با شما صحبت مى‏كنم.

 همين نحوه برخورد در روحيه طرف
اثر مى‏گذاشت و تشويق و تنبيه در ميدانهاى نبرد از طرف ايشان اين گونه بود كه اگر
كوچكترين بى‏توجهى به كسى مى‏كرد، اين شديدترين تنبيه بود.

  در خصوص حفظ بيت المال و نظر مقام معظم رهبرى
درباره اين امر مهم اگر خاطره‏اى در جبهه داريد بفرماييد:

 – همان طور كه عرض كردم در اين
جور موارد واقعاً براى ما خيلى سخت است كه در مورد مقام معظم رهبرى نظر بدهيم ولى
آن چيزهايى كه ما ديديم و براى خودمان درس است، يكى دو نمونه آن را عرض مى‏كنيم:

 ما در قرارگاه عملياتى والفجر
10 در خدمت ايشان بوديم، خوب رئيس جمهور مملكت تشريف آوردند به قرارگاه تاكتيكى و
عمليات هم موفقيت آميز بود، همه خوشحال بودند و مى‏خواستند خوشحالى خود را از حضور
ايشان اظهار كنند. براى غذاى ظهر رفته بودند و يك مقدار بيش از آنچه بود تهيه ديده
بودند و آوردند، در آن چادرى كه براى آقا در نظر گرفته بودند ما شش نفر بيشتر
نبوديم: آقا محسن و من و آقاى شمخانى، آقاى رحيم صفوى و به نظرم آقاى غلامپور و
همچنين آقاى جعفرى، غذا را كه آوردند آقا فرمودند: خوب فلانى، من به شما كه داريد
تلاش مى‏كنيد، زحمت مى‏كشيد، كار مى‏كنيد و بدنتان نياز به انرژى دارد نمى‏گويم
چرا اين غذا را مى‏خوريد. من قبول دارم كه بايد از اين بيشتر را برايتان بياورند
ولى آيا بقيه پرسنل شما هم از اين غذا استفاده مى‏كنند؟! مانديم ديگر تا اين كه
آقا فرمودند: حالا من مى‏خورم به خاطر اين كه شما

 آقا فرمودند: براى ما همان
غذاى سرباز را بياوريد كه ببيند كه من چه دارم مى‏خورم. من كه رئيس جمهور هستم و
آمدم اين جا با آنها هيچ تفاوتى ندارم، چون اگر اين طور نباشد حضور ما تشريفاتى
مى‏شود.

 

 دانسته باشيد كه من مايلم
كه شما به خودتان برسيد ولى هر چيز جايى و مكانى دارد و الآن كه شما اين طور
كرده‏ايد مى‏گويند حالا رئيس جمهور مملكت آمده اين طور برايش تهيه ديده‏اند. براى
ما همان غذاى سرباز را بياوريد كه ببيند كه من چه دارم مى‏خورم. من كه رئيس جمهور
هستم و آمدم اين جا با آنها هيچ تفاوتى ندارم، چون اگر اين طور نباشد حضور ما
تشريفاتى مى‏شود. بعد هم تذكراتى دادند كه در حفظ بيت المال همت كنيد.

 نمونه ديگر زمانى بود كه با
محافظ ايشان براى بازديد از لشكر 21 مى‏رفتيم. آقا از قبل فرموده بودند ماشين كم
بياوريد و دو ماشين كافى است، و ما از اهواز آمديم بيرون ديديم كه ده تا ماشين
ديگر افتاده بودند دنبال ما و اين ماشينها جزء كاروان هم نبودند و ما اصلاً توجه
نداشتيم و سرمان پايين بود، داشتيم مى‏رفتيم كه آقا يك مرتبه به راننده گفت كه
نگهدار و به من فرمودند كه از ماشين دومى به بعد برگردند اهواز يا اگر مى‏خواهند
بيايند خودشان تنها بيايند چه دليلى دارد كه افتاده‏اند پشت سر ما و بعد كه من
آمدم نشستم داخل ماشين، آقا فرمودند: فلانى حواستان باشد وقتى كه من با اين كاروان
حركت مى‏كنم خودش سرمشقى مى‏شود براى ديگران كه اين تشريفات را براى خودشان قائل
بشوند. مثل يك آدم معمولى مملكت دو نفر محافظ در يك الى دو ماشين كافى است بقيه هم
اگر خواستند بيايند ما همان جا همديگر را مى‏بينيم وگرنه مى‏خواهند بيايند چه كار بكنند. خلاصه رفتيم پايين و
گفتيم آقا فرمودند از همين جا برگرديد! اين يك نمونه بود كه براى ما خيلى تعيين
كننده بود.

 نمونه بعد، در زمان رياست
جمهورى ايشان بود كه به منزل ايشان رفته بوديم من در حقيقت فكر نمى‏كردم كه زندگى
ايشان اين گونه باشد چون رفته بوديم به مقرّ رياست جمهورى فكر مى‏كردم كه زندگى
ايشان يك چيزى نزديك به آن باشد. زندگى ايشان را من به مراتب از زندگى خودم
ساده‏تر مى‏ديدم و آن جا كه نشسته بودم اين مرا آزار مى‏داد كه واقعاً رئيس جمهور
مملكت خانه‏اش اين طور باشد. يك وضع ساده اتاق مطالعه، محل زندگى زن و بچه‏اش، محل
استراحت يك اتاق كه محل پذيرايى مهمانش است، من واقعاً احساس كردم كه اين گونه
زندگى‏ها براى مردم ارائه نمى‏شود مثل همان زندگى حضرت امام(ره) آن زمانى كه بايد
براى مردم واقعاً ارائه مى‏شد، نشد و بعد از رحلت ايشان گوشه‏اى از آن ارائه شد.
من نمى‏خواهم بگويم بى‏اثر است ولى آن زمان، امام با آن عظمتش اگر واقعاً امام يك
فرش امانتى زير پايش است از دنيا فقط يك فرش دارد. حالا شايد بعضاً قبول نمى‏كردند با آن قلبهاى مريض، ولى
خيلى‏ها كه به امام عشق مى‏ورزيدند وقتى كه آن طور مى‏شنيدند در آن زمان پيامهاى
امام، تذكرات امام چندين برابر جاى خودش را باز مى‏كرد.

 يك روز با آقاى رفيق دوست
نشسته بوديم و با هم، نسبت به بعضى از مسائل درد دل مى‏كرديم. آقاى رفيق دوست گفت:
فلانى مى‏دانى كه در خانه آقا يخچال نيست؛ يعنى در زندگى شخصى‏اش يخچال نداشته
است. بعد گفت: من يك روز رفتم به خانه ايشان صبحانه پنير بود و بچه‏هاى ايشان با
اشتهاى زياد مى‏خوردند، آقا فرمودند: مدتى پنير نداشتيم چون كوپن پنير اعلام نشده
بود، حالا كه پنير گيرمان آمده بچه‏ها اين جور مى‏كنند. خوب آدم وقتى اين جور
چيزها را مى‏بيند خيلى مهم است. يك زمان من ادّعا مى‏كنم كه در بيت‏المال حيف و
ميل نمى‏كنم، خوب چيزى از بيت المال دستم نيست. و حالا رهبر و رئيس جمهور مملكت
اين طور زندگى مى‏كند. بعد از هشت سال رئيس جمهورى در يك مملكت وضع زندگيش آن است
و اين براى مملكت واقعاً افتخار است. براى يك فرهنگ، افتخار است كه رئيس جمهور و
رهبر مملكتش اين گونه زندگى مى‏كند.

 باز آقاى رفيق دوست مى‏گفت:
مقدارى زيلو در خانه آقا بود، آنها را جمع كرديم و فروختيم و يك مقدار هم من از
پول شخصى خودم گذاشتم كه براى آقا فرشى تهيه بكنم، رفتيم فرشها را عوض كرديم وقتى
انداختيم و پهن كرديم آقا تشريف آوردند و گفتند: اينها چيست آقا محسن؟! گفتم:
فرشها را عوض كرديم، گفتند: اشتباه كرديد كه عوض كرديد، برويد و همان فرشها را
بياوريد. با هزار مكافات فرشها را پيدا كردم و آوردم توى خانه انداختم. من آن
فرشها را ديده بودم وقتى رفته بودم در خانه آقا واقعاً يك زيلويى كه نخهايش درآمده
بود.

 اينها براى ما درس است و خوب
است اگر اجازه بدهند اينها را در زمان حياتشان بيان كنند كه رهبر اين مملكت اين
طور زندگى مى‏كند. چون خيلى از آقايان در اين حرفها و صحبتها از اين طرف و آن طرف
كه بالأخره وضعيت سياسى – اجتماعى مملكت ايجاب مى‏كند كه از ايشان يك تشريفاتى به
عمل بيايد و اين يك برنامه شخصى نيست اين يك چيزى است كه نياز مملكت است بايد اين
گونه عمل بشود. اصلاً نمى‏شود كه رئيس جمهور يك مملكت برود يك جايى حالا از نظر
سياسى دشمنان مسائل ديگرى طرح خواهند كرد ولى بايد رفت در زندگى شخصى و آن را در
حدّ ممكن براى مردم بيان كرد و بهترين آموزش براى مردم و بهترين سخنرانى اين مسأله
است كه بايد از آن بهره‏گيرى كرد.

 درباره حضور مستقيم ايشان در
خط مقدم و صحنه‏هاى مختلف جنگ چيزى يادتان هست؟

 – اوايل جنگ بود كه ما در
منطقه “دُب حردان” بوديم، در آن موقع فرمانده گروهان و بعد فرمانده گردان بودم،
داشتم با لندرور به خط مى‏رفتم آقا با لباس و كلاه نظامى آمدند و دقيقاً در ذهنم
هست اين جاده خرمشهر اهواز كه مى‏روى از كارخانه نورد كه رد مى‏شوى اولين جايى كه مى‏رسى
به جنگل، خط ما بود و دشمن تقريباً يك كيلومتر آن طرفتر بود و آن زمان لشكر 92
همان جايى كه مى‏رفتيم دست چپ آرايش گرفته بود و يكى دو مرتبه در همان منطقه
عمليات كرده بود و موفق نشده بود، تانكهايش روى جاده بود. من همين طور داشتم
مى‏رفتم در خط خودمان، كه دست راست آن جاده بود، برادران ارتشى دست چپ بودند،
داشتم مى‏رفتم سبقت گرفتم از ماشين آقا و خبر نداشتم كه ايشان در آن ماشين است،
توى ماشين كه نگاه كردم ايشان را شناختم. ايشان رفتند و پيچيدند پشت خاكريز خودى
از آن جا به جلو، خط خودى نبود يك جوى آب عبور مى‏كرد كه ايجاد خاكريز كرده بودند،
لشكر 92 هم پشت سر ما مستقر شده بود و ما وقتى ديديم آقا هست (البته ما آن زمان
مثل حالا آقا را نمى‏شناختيم) رفتيم خودمان را قاطى كرديم. در سمت چپ جاده و يك
پانصد متر مى‏رفتى جلوتر كه يك مقدار نسبت به اين طرف بلندتر بود. آقا آمدند بالا
و منطقه را ديد زدند، بعد آمدند پايين و سنگر به سنگر با برادران ارتشى احوالپرسى
مى‏كردند به حدى كه ما خسته شديم و رفتيم. اين گذشت، بعد از چند روز ما صبح كه از
خواب بيدار شديم ديديم كه يكى دارد توى خط ما راه مى‏رود، من فكر كردم از برادران
ارتشى است آن زمان افسرى بود به نام “سروان فراهانى” از برادران شهربانى، كه آدم
بزرگوارى بود، گاهى وقتى از تهران برمى‏گشت پيش ما هم مى‏آمد (البته خط ما جاى
بسيار بدى بود سمت راست و سمت چپمان دشمن بود) و با خودش يكسرى امكانات هم
مى‏آورد. ما يك روز ديديم كه دو سه نفرى در سنگر راه مى‏روند تازه از خواب بيدار
شده بوديم من تصور كردم كه حتماً همراه سروان فراهانى آمده‏اند چون آقا هم لباس
نظامى پوشيده بودند، من نرفتم به سراغشان گفتم كه حتماً همان برادران شهربانى
هستند بعد هم مى‏آيند در سنگر ما، من همين جورى رفتم توى سنگر داشتم كارهاى خودم
را انجام مى‏دادم كه متوجه شدم جضرت آية الله خامنه‏اى است، بلند شدم و با شهيد
عمرانى (كه يكى از بچه‏هاى نيشابور بود و بسيار شيرين بود و صداى شين هم
نمى‏توانست بگويد و سين مى‏گفت مثلاً شوشترى را مى‏گفت: “سوسترى”، البته ما با او
شوخى مى‏كرديم و مى‏گفتيم مقاله بخوان مقاله‏اى تهيه مى‏كرديم كه شين زياد داشته
باشد و خلاصه بچه خيلى شيرينى بود) رفتيم توى سنگر ديده‏بانى از آن جا يك خط را
نگاه كرديم و برگشتيم، آقا آن جا ايستاده بودند و بعد به مسؤول تداركات ما گفتند
بياييد كمى امكانات بگيريد، آقا آن جا ايستاده بودند و يك اسلحه كلت به كمرشان بود و در ماشين هم يك اسلحه
قنداق تاشو ژ – 3 بود، آمدند توى خط راه رفتند فرمودند: اين جايى كه شما مستقر
شديد بسيار جاى حساسى است، مواظب باشيد كه از سمت راست دور نخوريد و يك دستوراتى
به ما دادند و تشريف بردند.

 والسلام عليكم و رحمة الله
و بركاته

/

زكات، قانون پايدار

زكات، قانون پايدار

حجة الاسلام والمسلمين سيد مرتضى مُهرى

 

 س: كسى كه زكات ندهد به
نصّ صريح قرآن، مشرك است: “ويل للمشركين الّذين لايؤتون الزّكوة و هم بالآخرة هم
كافرون”1 و خداوند مشركين را ابداً نمى‏بخشد: “انّ اللّه لا يغفر أن يشرك به…”2،
زيرا او بر مردم عصيان كرده است و اين گناهى است نابخشودنى بنابراين اكثر مردم
مشركند، زيرا زكات نمى‏دهند. شما هم فقط براى نماز تبليغ مى‏كنيد و زكات را فراموش
كرده‏ايد (نؤمن ببعض و نكفر ببعض) و به پولدارانى كه اسكناس و دلار دارند مى‏گوييد
زكات بر شما واجب نيست چون شتر و گوسفند و طلا نداريد، اين شرك و كفر است. اگر هم
از اينان پولى گرفته شود به عنوان خمس گرفته مى‏شود كه بيشتر آن را روحانيون مصرف
مى‏كنند و قدرى هم به سادات مى‏دهند. چرا شما قرآن را رها كرديد و به احاديث غير
علمى و غير فطرى و غير عقلى عمل مى‏كنيد با اين كه سخنان ائمه – عليهم السلام –
مدرك صد در صد علمى نيست، زيرا با وحى
در ارتباط نيست
و تنها سخنانى كه از طريق وحى رسيده ثابتند، چون بعضى از فرمايشات ائمه بر اساس
زمان و مكان بيان شده است، از اين رو بايد در برابر همه احاديث يك علامت سؤال
گذاشت، و علت منطقى و عملى حكم را جويا شد. حتى آن قسمت از سخنان پيامبر كه از
جانب وحى نبوده است نيز تغيير پذير است، پس چرا شما قرآن را كه دليل علمى و ثابت
است رها كرديد و به روايات كه دليل علمى نيستند عمل مى‏كنيد و زكات را كه يك ركن
مهم دين است ناديده مى‏گيريد؟

 (دانشجو: ح. ر)

 

  ج : اين چكيده‏اى از يك نامه طولانى است كه اين دانشجوى عزيز و بحسب
ظاهر دلسوز براى ما فرستاده كه البته خيلى مفصل است و مشتمل بر انتقادهاى تند و
زننده‏اى از علماست و حتى تعدى بدون علم به حريم ائمه و انبيا – عليهم السلام –
نيز در آن شده و گفته شده كه آنها از اشتباه مصون نيستند هر چند خيانت و گناه
نمى‏كنند. همچنين در اين نامه، عزاداريها و احترام به قبور ائمه و امامزادگان و
استشفا از آنان نيز شديداً نكوهش شده است كه اينها خود بحث مستقلى دارد و شايد به
آنها نيز پاسخى بدهيم. در اين مقاله، فقط قسمتى را كه در ابتدا نقل كرديم؛ بررسى
مى‏كنيم. البته ما آن را از صورت انتقاد بسيار تند و زننده به صورت سؤال درآورديم،
زيرا حتماً اين گونه سؤالها و شبهه‏ها در ذهن بسيارى از خوانندگان ديگر هم مى‏گذرد
و لازم است برطرف گردد.

 اولين مطلبى كه بايد مورد بحث
قرار گيرد شناخت جايگاه روايات در به دست آوردن احكام و معارف الهى است. آيا اين
سخن درست است كه احاديث معصومان ثابت نيستند زيرا با وحى ارتباط ندارند؟

 بايد بگوييم: اين پندار كه
آنچه از طريق وحى رسيده ثابت و لايتغير است و آنچه پيامبر از غير طريق وحى فرموده
و آنچه ائمه فرموده‏اند به تناسب زمان و مكان متغيرند، سخن نادرستى است. و باز اين
مطلب كه ما بايد احكام را پس از تحقيق و دستيابى به علت واقعى آنها، بپذيريم و
بايد از امام، چرائى احكام را بپرسيم و آن گاه عمل كنيم، حرف اشتباهى است، و هيچ
مسلمانى به اين امر معتقد نيست و نمى‏تواند معتقد باشد حتى نويسنده همين نامه!
زيرا اين مطلب با صريح قرآن مخالف است. در قرآن به طور مكرّر آمده است: “اطيعوا
اللّه و اطيعوا الرّسول” اطاعت از وحى، اطاعت رسول نيست بلكه اطاعت خداست. و تكرار
“اطيعوا” مفيد اين معنى است كه اطاعت رسول، غير از اطاعت خداست و آن در مواردى است
كه فرمان خود حضرت رسول(ص) است نه اخبار و تبليغ از وحى. و فرموده است: “فليحذر
الّذين يخالفون عن امره ان تصيبهم فتنة أو يصيبهم عذاب اليم3؛ كسانى كه از فرمان
رسول خدا سرپيچى مى‏كنند بايد بترسند از اين كه دچار مشكل يا عذاب دردناكى شوند” و
مى‏فرمايد:”ما آتاكم الرّسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا4؛ آنچه پيامبر به شما
بدهد بگيريد و آنچه را نهى كند از آن اجتناب نماييد و تنها پيامبر اسلام نيست كه
واجب الاطاعة است بلكه اين سنت و فرمان خدا درباره همه پيامبران است. “و ما أرسلنا
من رسول الاّ ليطاع باذن الله…5؛ ما هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر براى اين كه
مردم از او به فرمان خدا اطاعت كنند”.

 اگر منظور از سخنان ثابت و
لايتغيّر اين باشد كه قابل نسخ و تبديل نيست اين مطلب حتى در وحى هم راست نمى‏آيد،
زيرا آيات قرآن هم نسخ نشده است همچنان كه كتابها و شريعتهاى آسمانى گذشته – كه
آنها هم وحى الهى هستند – به وسيله شريعت بعد نسخ شده‏اند. در قرآن آياتى است كه
احكام آيات قبل رانسخ كرده است. جالب است كه گاهى آيه ناسخ، بلافاصله پس از آيه
منسوخ آمده است، بنابراين حتى احكام قرآن هم برخى از آنها مربوط به زمان و مكان خاص
است. مهم تشخيص ناسخ از منسوخ و حكم ثابت از متغير است و اين يكى از مواردى است كه
بدون توسّل به احاديث ميسّر نيست.

 و اگر منظور اين باشد كه
احكامى كه از طريق وحى ثابت شده تا نسخ نشده، ثابت و واجب الاطاعه است هر چند پس
از نسخ ساقط مى‏شود ولى احكامى كه از غير وحى رسيده است حتى اگر نسخ آن ثابت شده
باشد اطاعت آن واجب نيست و تا علّت آن معلوم نشود نبايد به آن عمل شود و ظاهراً
منظور نويسنده هم همين جهت است.

 اين سخن را هيچ مسلمانى
نمى‏تواند بگويد. البته كسانى در صدر اسلام با شعار “حسبنا كتاب الله” گفتند و تا
حدود يك قرن، و شايد بيشتر، علما را از تدوين حديث منع كردند ولى عملاً خود آنها
ناچار بودند احكام شريعت را از همين احاديث بگيرند. هيچ مسلمانى نمى‏تواند از سنّت
رسول اكرم – صلى الله عليه و آله و سلم – مستغنى باشد. و اين امر بسيار روشن و
واضح است. در قرآن اين همه تأكيد بر نماز و روزه و زكات و ساير احكام شده است و
بخصوص نماز كه بيش از همه چيز به آن اهميت داده شده است. و هيچ توضيحى حتى در عدد
و وقت دقيق آن داده نشده است و بدون توسل به سنّت و احاديث هيچ راهى براى رفع اين
ابهام وجود ندارد.

 بعضى از به اصطلاح مسلمانان،
مانند وهابيان معتقدند كه رسول اكرم – صلى الله عليه و آله و سلم – فقط نقش مبلغ و
پيام‏آور را دارد و حتّى بعضى گفته‏اند ممكن است ما معنى آيات را بهتر از ايشان
بدانيم، بنابراين اگر آنچه ما از آيه مى‏فهميم با روايت قطعى پيامبر در تناقض بود
فهم ما از آيه مقدم است. اين سخن دقيقاً مخالف با آيات قرآن است.

 خداوند مى‏فرمايد: “لقد منَّ
اللّه على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من أنفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و
يعلمهم الكتاب و الحكمة…”6 نظير اين مضمون در سوره بقره آيه 129 و سوره جمعه آيه
2 نيز آمده است.

 كتاب نياز به تعليم رسول اكرم
دارد و بدون تعليم آن حضرت اصلاً معناى بسيارى از آيات روشن نيست و نمى‏تواند مورد
استفاده و عمل قرار گيرد.

 همين زكات كه اين همه در قرآن
بر آن تأكيد شده است هيچ توضيحى درباره مقدار و شرايط آن ذكر نشده است و اين مسائل
همه به رسول اكرم – صلى الله عليه و آله و سلم – واگذار شده است. او مبيّن و مفسّر
قرآن است و ابهام و اجمال آن فقط با توضيحات آن حضرت برطرف مى‏شود. در سوره نمل
آيه 44 آمده است: “و انزلنا اليك الذّكر لتبيّن للناس ما نُزّل اليهم…؛ قرآن را
بر تو فرو فرستاديم تا آنچه بر مردم نازل شده است براى آنها توضيح دهى و تبيين
نمايى”. و در آيه 64 همان سوره مى‏فرمايد: “و ما انزلنا عليك الكتاب الاّ لتبين
لهم الّذى اختلفوا فيه…؛ و ما قرآن را بر تو نازل نكرديم مگر براى اين كه موارد
اختلاف ميان مردم را براى آنها روشن سازى”.

 ممكن است گفته شود بعضى از
اخبار رسول اكرم(ص) نيز حكايت از وحى مى‏كند و همه وحى در قرآن نيامده است
بنابراين اطاعت از آنها نيز اطاعت از وحى است ولى با توجه به آياتى كه اطاعت رسول
اكرم را مستقلاً واجب كرده است پاسخ اين سؤال روشن مى‏شود گذشته از اين كه اخبار
فراوانى در كتابهاى سنى و شيعه از خود آن حضرت و از ائمه(ع) رسيده است كه حق تشريع
احكام را براى ايشان ثابت مى‏كند؛ مثلاً در مورد نماز، آيات فراوانى رسيده است كه
خداوند نمازها را دو ركعت دو ركعت واجب كرده است ولى چون حق تشريع به رسول اكرم(ص)
واگذار شده است آن حضرت، ركعتى را بر نماز مغرب ودو ركعت بر نمازهاى ظهر و عشا
واجب كرده است و طبق بعضى از روايات خداوند تشريع آن حضرت را تنفيذ نموده است. از
اين روايات روشن مى‏شود كه حضرت رسول(ص) تنها مبلّغ و مفسّر نيست مشرّع و
قانونگذار نيز هست ولى تشريع آن حضرت در محدوده‏اى است كه تشريع الهى نباشد يعنى
تشريع او مكمّل شريعت است نه معارض و اين تشريع غير از تشريعات ولايتى است كه هر
امام و نايب امام و حاكم شرع در محدوده حكومت ولايت خويش حق قانونگذارى دارد و آن
امر اختصاص به رسول اكرم(ص) ندارد بلكه شامل همه اولى‏الامر است. ولى اين گونه تشريعات
مانند زياد كردن ركعات نماز و امثال آن مخصوص آن حضرت است و كسى حق ندارد آن را
نسخ و نقض كند و اين امر به صراحت در روايات ائمه(ع) آمده است.

 اصطلاحاً تشريعات الهى را “فرايض”
مى‏گويند چه با قرآن ثابت شده باشد مانند قبله، طهارت، ركوع، سجود و چه با روايات
مانند تكبيرةا الاحرام. اين چند چيز به عنوان اركان و اجزاى اصلى نماز در هيچ
شرايطى ساقط نمى‏شود و تشريعات مكمل را كه از جانب پيامبر تشريع شده است “سنن
مى‏گويند”، منظور از اين سنن، فقط مستحبات نيست بلكه واجباتى را كه رسول اكرم(ص)
واجب كرده است نيز شامل مى‏شود.

 و اما احاديث ائمه – عليهم
السلام – و جايگاه آنها: ائمه – عليهم السلام – نيز مبيّن و مفسّر قرآنند و بدون
توسّل و تمسّك به آنان، عمل به قرآن ممكن نيست و هر كس آنان را رها كرده و به فهم
خود از قرآن اكتفا كند گمراه و منحرف است. اين مطلب در روايات قطعى رسول اكرم(ص)
به طور صريح و روشن بيان شده است كه از همه آنها واضحتر و روشنتر و قطعى‏تر حديث
ثقلين است: “انى تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى ما ان تمسكتم بهما لن
تضلّوا بعدى ابداً و لن يفترقاً حتى يردا علىّ الحوض؛ من در ميان شما دو چيز
گرانبها باقى مى‏گذارم: قرآن و عترت، تا هنگامى كه به آنها تمسك كنيد هرگز گمراه
نخواهيد شد و اين دو از هم جدا نمى‏شوند تا بر من وارد شوند (تا روز قيامت)”.

 متأسفانه برخى از امت، به طور
كلى عترت را رها كردند و با اين كه علما و فقهاى معاصر ائمه به علم و عدالت و ورع
آنها اعتراف داشتندقول و رأى آنها را حتى به عنوان يك رأى فقهى در ضمن ساير آراى
فقها در كتابهاى خود ذكر نمى‏كنند و اين واقعاً شگفت‏آور است! گويا پيامبر دستور
داده است كه آنها را كاملاً بايكوت كنند و از آنها نامى نبرند! و به طور قطع، آن
محور اساسى كه شيعه را از ساير مذاهب جدا مى‏سازد همين است؟ آنچه اكنون مهم است و
براى ما جنبه عملى دارد و اختلاف بر سر خلافت هم در آن نتيجه مى‏دهد و تنها آن
نتيجه‏اش مهم است همين است كه ما معارف دين و احكام شريعت را از چه منبعى بايد به
دست آوريم؟ با توجه به اين كه كتاب، مجمل است و احكام در آن به وضوح نيامده است و
همه احكام ذكر نشده است و روايات حضرت رسول(ص) نيز شامل همه احكام نمى‏شود. گذشته
از اين كه آنها نيز معمولاً نياز به تبيين دارد، شيعه معتقد است كه طبق فرمان حضرت
رسول(ص) تنها مرجع رفع اختلاف و بيان احكام، ائمه(ع) هستند. قرآن نيز بر اين امر
به كمك تفسير مأثور دلالت دارد. در سوره نساء آيه 59 مى‏فرمايد: “يا ايها الّذين
آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الأمر منكم…” منظور از اولى الامر،
طبق احاديث معتبر، ائمه(ع) است. شگفتا كه كسانى اين آيه را به هر كس كه بر جامعه
مسلمين مسلط شود تفسير كرده‏اند هر چند به زور سرنيزه باشد هر چند منحرفى همچون
معاويه و يزيد و ساير خلفاى جور و يا حاكمانى مانند شاهان عربستان، باشد!

 آيات ديگرى نيز در قرآن آمده
است كه به اهل بيت(ع) تفسير شده است. به هر حال حديث قطعى و كاملاً روشن ثقلين
كفايت مى‏كند با اين كه حضرت رسول(ص) بارها و بارها بر اين امر تأكيد فرموده‏اند.
يك نمونه معروف و مشهور آن كه همه محدثين آن را متواتر مى‏دانند؛ يعنى لفظ اين
حديث، بطور قطع از آن حضرت رسيده است، اين حديث است: “أنا مدينة العلم و على بابها
فمن أراد المدينة فليأتها من بابها؛ من شهر علمم و على درِ آن است راهى براى شهر
بجز درب آن نيست”. و همچنين حديث: “على مع الحق و الحق مع على…؛ حق همراه با على
است هرگونه كه او حركت كند حق با اوست” و صدها حديث ديگر.

 بنابراين، احاديث ثابت شده و
معتبر اهل‏بيت هم مانند احاديث حضرت رسول(ص) در كنار آيات قرآن، معتبر است و تا
ناسخى براى آنها از خود آنها نرسيده است بايد به آنها عمل شود. بلكه طبق بعضى از
احاديث، روايات اهل بيت – عليهم السلام – همان روايات رسول اكرم(ص) است و اينها از
آن علم مكنونى است كه پيامبر در نزد آنها به وديعه گذاشته است و آنها در موقع مناسب
اظهار مى‏كنند. در واقع رسالت آن حضرت با آنها امتداد داشته است و همچنان طبق حديث
ثقلين امتداد دارد تا روز قيامت.

 حال كه معلوم شد تنها مبين
قرآن و سنّت پيامبر و احاديث، عترت است، مسأله زكات را بررسى مى‏كنيم. با احاديث
فراوان و معتبر بلكه به طور متواتر، ثابت شده كه پيامبر(ص) زكات را فقط در نُه چيز
قرار داد و از غير آن عفو فرمود. و آن نه چيز عبارتند از: شتر، گاو، گوسفند، گندم،
جو، مويز و كشمش، خرما، طلا و نقره مسكوك. در اين جا اين سؤال مطرح مى‏شود كه
چگونه ممكن است زكات را در اين چند چيز منحصر كرد؟ و آيا اين موجب تضييع حق فقرا
در اين زمان كه اكثر اموال مردم غير از اينها است نمى‏شود؟

 در پاسخ بايد گفت: زكاتى كه در
قرآن بر آن تأكيد شده است و حق فقرا شناخته مى‏شود شامل هرگونه پرداخت مال فى سبيل
اللّه است؛ چه واجب و چه مستحب، چه خمس و چه زكات مصطلح و چه غير از آنها. و حتى
شامل مالياتى كه دولت اسلامى بر مردم قرار مى‏دهد نيز مى‏شود. پس زكات به طور
عموم، پرداخت مال است در راه خدا به هر عنوان كه باشد.

 حال بحث در اين است كه آيا اين
تخصيصى كه رسول اكرم(ص) تشريع فرموده و زكات واجب را منحصراً در اين چند چيز قرار
داده است آيا از قبيل تشريعات مكمّل شريعت است يا از قبيل تشريعات حكومتى و ولايتى
است و يك قانون موقّت براى زمان و مكان خاص است؟ اگر از قبيل اول باشد هيچ كس حق
ندارد آن را تغيير دهد و اگر از قبيل دوم باشد هر ولىّ امر شرعى و قانونى يعنى
امام معصوم و نماينده تام الاختيار او در هر زمان و مكان مى‏تواند در آن تجديد نظر
كند. روى اين احتمال حتى در زمان خود آن حضرت هم يك والى و حاكم منصوب از جانب او
در يك منطقه ديگر – كه شرايط ديگر دارد – مى‏تواند زكات را از يكى از اين اشياء
بردارد يا در چيز ديگرى واجب كند و همچنين در مقدار آن و در نصاب آن طبق مصلحت
انديشى خود، كه خاص آن منطقه و آن زمان است، تغييراتى به وجود آورد. اين مسأله بحث
فقهى دارد و ممكن است بعضى از
فقها از بعضى
از ادلّه به اين نتيجه برسند و طبق اين نتيجه گيرى در اين زمان زكات را در اسكناس
يا محصولات صنعتى يا كشاورزى ديگر مانند برنج و ذرّت قرار دهند. البته در روايات
فراوانى بر اين مسأله تأكيد شده است كه زكات بر غير اين نُه چيز واجب نيست و ظاهر
آن روايات اين است كه اين تشريع حضرت رسول(ص) از تشريعاتى است كه مكمّل شريعت الهى
است. لفظ آن روايات چنين است كه خداوند اصل زكات را واجب كرده است و پيامبر آن را
در نُه چيز قرار داده است و از غير آن عفو فرموده است. در بعضى از روايات راوى
اظهار مى‏دارد كه ما در سرزمين عراق برنج و ذرت فراوانى داريم آيا بر اينها زكات
نيست؟ و امام از اين سخن برآشفته مى‏شود كه من مى‏گويم پيامبر از آنها عفو فرموده
است و تو مى‏گويى برنج و ذرت داريم؟! مگر اين چيزها در عصر آن حضرت نبود؟! اگر
نبود كه عفو معنى نداشت. و عبارتهايى نظير اين كه از آن معلوم مى‏شود تحديد حضرت رسول(ص) از تشريعات اساسى و غير قابل تغيير
است ولى باز هم جاى بحث فقهى باقى است و شواهدى برخلاف اين نيز وجود دارد كه در
اين مقاله جاى بحث آن نيست.

 مسأله‏اى كه در اين جا حايز
اهميت است اين است كه اگر به اين نتيجه رسيديم (كه اكنون در فقه مسلّم است) كه
زكات واجب، در اصل شريعت اسلام فقط در اين نُه چيز است و از آن تجاوز نمى‏كند، اين
موجب نمى‏شود كه حقوق فقرا از اغنيا گرفته نشود. ولىّ امر مى‏تواند بر اساس مصلحت
انديشى محدودِ به زمان و مكان خاص، مالياتى بر مردم متمكّن و ثروتمند قرار دهد و
آن را به همان مصارف زكات، كه يكى از آنها محرومين و فقراست، برساند. و هم اكنون
نيز ماليات در ايران مانند ساير كشورها گرفته مى‏شود. همين ماليات را اگر انسان به
قصد قربت و براى تقويت بنيه دولت اسلامى بدهد در واقع همان زكاتى است كه خداوند
واجب كرده است. البته دولت اسلامى هم بايد – همان گونه كه از اهداف تشريع زكات است
– كمك به فقرا و محرومان و تأمين نيازهاى آنان را، به نحوى كه موجب تنبلى و ترك
كسب و كار نشود، از مهمترين وظايف رسمى خود قرار دهد.

 بنابراين زكات كه از تشريعات
اساسى و مهم اديان الهى است مقيد به هيچ شرط و قيد خاصّى نيست. زكات به اين معنى
بر همه پرداختهاى مالى كه در راه خدا و براى مصارفى كه خدا تعيين فرموده است كه
يكى از آنها نيازهاى محرومين است صدق مى‏كند.

 خلاصه از يكى از دو راه، اشكال
برطرف مى‏شود:

 1- اين كه زكات از نظر فقهى،
معناى عامى است كه شامل ماليات مى‏شود و اختصاص آن به نُه چيز، امر حكومتى بوده
است. بنابراين زكات در اين زمان، تعطيل نشده است حال اگر به دست مستحق نرسد و
مجريان امور حق فقرا و محرومين را از بيت المال نپردازند اشكال در مرحله اجراست.

 2- يا اين كه زكات فقهى اختصاص
به همان نُه چيز دارد ولى زكاتى كه در قرآن به آن اهميّت داده شده است اعمّ از آن
است و شامل ماليات هم مى‏شود. و شايد سرّ اين كه تحديد زكات به صراحت در روايات
نيامده است بلكه روايات مشتمل بر نوعى توريه و كتمان است، به اين دليل باشد كه
زكات در آن زمان در مجراى صحيح خود به كار گرفته نمى‏شد و خلفا به زور زكات اموال
را جمع مى‏كردند و به مصارف باطل خود مى‏رساندند. به همين دليل، ائمه نخواستند
زكات تعميم داده شود و درآمد ظالمانه آنها بيشتر شود. و شايد به همين دليل اصولاً
زكات در شيعه اهميت خمس را ندارد. و با اين كه قرآن بر عنوان زكات تأكيد دارد چون
زكات بيشتر به دست حاكمان جور مى‏رسيد و خمس به دليل عدم اعتقاد عامّه فقط به دست
ائمه مى‏رسيد و آنها به فقراى شيعه نيز از همان درآمد و درآمدهاى ديگر رسيدگى
مى‏فرمودند.

 درهمين‏قسمت‏ازنامه‏دوست‏ما،اشتباهاتى
نيز هست كه لازم است تذكر داده شود.

 1- آيه “ويل للمشركين الذين
لايؤتون الزكوة و هم بالآخرة هم كافرون؛ يعنى واى بر مشركانى كه زكات نمى‏پردازند
و زندگى ابدى آخرت را منكرند”. خداوند متعال در اين آيه، مشركان را نكوهش مى‏كند
كه حقوق فقرا را نمى‏پردازند نه اين كه تاركين زكات را مشرك شناخته است.

 2- عدم آمرزش مشرك ربطى به
حقوق مردم ندارد و شرك يعنى كسى را شريك خدا قرار دادن در صفات يا افعال.
بنابراين، اين سخن كه مشرك چون بر مردم عصيان كرده گناهش نابخشودنى است يك مطلب
تخيّلى است و نمى‏توان به قرآن نسبت داد.

 3- گفته شده است خمس را به
روحانيون مى‏دهند كه نيازى ندارند و بر اموالشان افزوده مى‏شود و قدرى هم به سادات
مى‏دهند كه خود را از ديگران برتر بدانند. ممكن است در بعضى موارد چنين باشد ولى
مصرف خمس به حسب نظر فقها چنين نيست. قسمتى از خمس به سادات فقير داده مى‏شود كه
آنها هم به عنوان بخشى از فقرا و محرومين جامعه بايد تحت تكفّل ولىّ امر باشند و
خداوند طبق رواياتى كه از رسول اكرم(ص) و ائمه(ع) رسيده است نخواسته است كه از
زكات به آنها داده شود و اين يك تشريف خاصّى است كه خداوند براى ذرّيه رسول الله(ص)
منظور داشته است و اين نه به خاطر برتر بودن آنهاست كه برترى انسان فقط به علم و
تقواست بلكه احترام به شخص رسول اكرم(ص) و اين شايد براى بعضى از افراد سنگين باشد
ولى خداوند اين احترام را اجر رسالت قرار داده است: “قل لا أسئلكم عليه اجراً الاّ
المودّة فى القربى7؛ بگو اى پيامبر بر اين رسالت اجرى از شما نمى‏خواهم بجز محبّت
با نزديكانم.”

 قسمتى ديگر از خمس به امام يا
نائب او مانند فقيه داده مى‏شود كه در راه تبليغ اسلام و ترويج دين و آنچه را
مصلحت اسلام و مسلمين بدانند مصرف كند كه آن هم در بعضى از موارد به فقرا و
محرومان مى‏رسد. و يكى از موارد صرف آن طبق نظر فقها، حوزه علميه است كه امر ترويج
دين به عهده آنهاست. و حوزه، با تمام نقايصى كه دارد، انصافاً مسؤوليت عظيمى را به
عهده گرفته و خوب از عهده آن بر آمده است. و اگر اين روحانيون پراكنده در اطراف و
اكناف ايران و فارغ التحصيلان حوزه‏هاى علميه نبودند هرگز چنين انقلاب عظيمى رخ
نمى‏داد. انكار نقش اساسى حوزه در به ثمر رساندن اين انقلاب و ابلاغ پيامهاى حضرت
امام نهايت بى‏انصافى و كفران نعمت است. در عين حال انكار نمى‏كنيم كه بسيارند
كسانى كه مستحق اين وجوهات نيستند ولى به دست آنها هم مى‏رسد و طبيعت امر، چنين
اشكالى را باعث شده است و چاره‏اى از آن نيست. همه ارگانها از نظامى و انتظامى و قضائى و دانشگاهى و غير آنها
همين مشكل را دارند كه در ميان آنها افراد نالايق كه مستحق آن هزينه‏ها و امتيازات
نيستند فراوانند؛ معيار، مجموعه ارگان است. و انصافاً مجموعه‏اى به هدف نزديكتر از
اين حوزه نيست با اين كه نقايص و معايب كار فراوان است و حوزه بايد بيش از اين
بازدهى داشته باشد كه البته مسؤولان اداره حوزه درصدد اصلاح و تنظيم امور آن
هستند. خداوند همه خيرخواهان و مصلحان را توفيق دهد.

 

 پاورقيها:

 1- فصلت )41( آيه6.

 2- نساء )4( آيه 48 و 116.

 3- نور)24( آيه63.

 4- حشر)59( آيه7.

 5- نساء)64( آيه4.

 6- آل عمران)3( آيه 164.

 7- شورى )42( آيه23.

 × × ×

 × × × × ×

 × × × × × × × ×

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

/

تاريخ قرآن

تاريخ قرآن

قسمت دوم

آية الله معرفت

 

 جمع آورى قرآن به وسيله

 على بن ابى‏طالب(ع)

 

 اولين كسى كه پس از درگذشت
پيامبر(ص) جمع آورى قرآن را به طور مستقيم و به وصيّت آن حضرت به عهده گرفت،
على‏بن‏ابى‏طالب(ع) بود.18 وى در خانه نشست و به جمع‏آورى و مرتّب كردن آن، حسب
نزول، با شرح و تفسير موارد مبهم از آيات و بيان علل و زمان نزول پرداخت و آن را
بر اين روش بديع، تكميل كرد.

 ابن نديم به طور مسند نقل كرده
است: “على(ع) پس از درگذشت پيامبر(ص) سوگند ياد كرد كه تا قرآن را جمع نياورد، عبا
بر دوش نگيرد. او سه19 روز در خانه نشست تا قرآن را جمع آورى كرد و آن اولين مصحفى
است كه تمامى قرآن از قلب20 (يعنى حافظه) او، در آن جمع آمده است. اين مصحف در
خاندان جعفر نگهدارى مى‏شد.”

 همو مى‏گويد: “به عهد خود
مصحفى را به خطّ على بن ابى‏طالب(ع) كه اوراقى از آن از بين رفته بود، نزد ابويعلى
حمزه حسنى، ديده است كه به ارث در خاندان حسن حفظ مى‏شد.”21

 احمد بن فارس از سدّى و او از
عبد خير و او از على(ع) موضوع را به همين نحو روايت كرده است.22

 محمد بن سيرين از عكرمه روايت
كرده است: “با آغاز خلافت ابى‏بكر، على‏بن‏ابى‏طالب(ع) در خانه نشست و به جمع آورى
قرآن مشغول شد. وى اضافه مى‏كند، از عكرمه پرسيدم: آيا اين قرآن غير از آن است كه
از اوّل نازل شده است؟ گفت: اگر جنّ و انس گرد آيند كه همانند آن را تأليف كنند،
از عهده بر نخواهند آمد. ابن سيرين مى‏گويد: و من در پى به دست آوردن اين كتاب
بودم، ولى بدان دست نيافتم.”23

 ابن جزى كلبى گفته است: “قرآن،
در عهد پيامبر(ص) در صحيفه‏ها و در سينه مردم پراكنده بود و با رحلت پيامبر(ص)،
على‏بن‏ابى‏طالب(ع) آن را بر حسب نزول، جمع آورد كه اگر به دست آيد در آن دانش
بسيار است، ولى در دست نيست.”24

 امام باقر(ع) مى‏فرمايد: “هيچ
كس نمى‏تواند ادّعا كند كه قرآن را آنچنان كه خداوند نازل كرده جمع آورده است، مگر
آن كه سخن به دروغ بگويد، زيرا هيچ كس جز على(ع) به جمع‏آورى و حفظ آن، آنچنان كه
خداوند نازل فرموده، موفق نبوده است.”25

 شيخ مفيد در “سائل السرويه”
گفته است: “اميرالمؤمنين(ع) قرآن مُنْزَل را از اوّل تا آخر به نحوى كه بايد، جمع
آورد. مكّى را بر مدنى و منسوخ را بر ناسخ مقدّم داشت و هر چيز از آن را در آنجا
كه بايد، جاى داد.”

 علاّمه بلاغى مى‏گويد: “از
مسلّمات بين شيعه است كه اميرالمؤمنين على(ع) پس از درگذشت پيامبر(ص)، رداء بر دوش
نينداخت مگر براى نماز، تا قرآن را حسب نزول آن و بر اساس تقدّم منسوخ بر ناسخ جمع
آورد. ابن‏سعد در “طبقات” و ابن عبدالبرّ در “استيعاب” – كه هر دو از عالمان بزرگ
عامه‏اند – از محمّد بن سيرين روايت كرده‏اند كه على(ع) از بيعت با ابوبكر سرباز
زد و او به على(ع) گفت: امارت مرا نمى‏پسندى؟ على(ع) فرمود: من قسم ياد كرده‏ام كه
عبا بر دوش نگيرم، مگر براى نماز تا قرآن را جمع آورم و گفته‏اند كه وى آن را به حسب
نزول آن بنوشت. ابن سيرين اضافه كرده است: اين كتاب اگر به دست آيد محتواى دانش
عظيمى است.”27

 ابن‏حجرگفته‏است:”على(ع)براثردرگذشت
پيامبر(ص) قرآن را به ترتيب نزول، جمع آورد، ابوداود اين چنين روايت كرده است.”28

 ابن شهر آشوب مى‏گويد: از
شگفتيها اين كه، هيچ علمى نيست مگر اين كه اهل آن، على(ع) را در آن علم رهبر
مى‏دانند، گفته او در شريعت مسموع و نخستين مصدر دريافت قرآن بوده است. شيرازى در
نزول القرآن از ابن‏عباس نقل كرده است: خداوند به پيامبر(ص) تضمين داد كه پس از
وى، على‏بن‏ابى‏طالب(ع) قرآن را جمع آورَد. خداوند قرآن را در قلب على(ع) جمع آورد
و على(ع) پس از درگذشت پيامبر(ص) طى شش ماه به جمع‏آورى آن موفق شد. وى مى‏گويد:
در اخبار ابورافع است كه پيامبر(ص) در هنگام بيمارى و قبل از فوت خود، كتاب خدا را
به على(ع) سپرد، على(ع) آن را در پارچه‏اى پيچيد و به خانه برد و چون پيامبر(ص) از
دنيا رفت، قرآن را آنچنان كه خداوند نازل كرده بود، تأليف كرد كه به آن عالم بود.
او اضافه مى‏كند كه ابوالعلاء العطّار و الموفق، خطيب خوارزم، در كتب خود مسنداً
از على بن رباح نقل كرده‏اند كه: پيامبر(ص) على(ع) را به تأليف و جمع‏آورى قرآن
امر كرد و على(ع) تأليف و كتابت آن را به پايان برد.

 و نيز ابونعيم در “حليه” و
خطيب در “اربعين” – كه هر دو از علماى اهل سنت هستند – بطور مسند از سُدّى و او از
عبد خير و او از على(ع) روايت كرده است كه: چون پيامبر(ص) درگذشت، سوگند ياد كردم
كه رداء بر دوش نگيرم، تا قرآن را در يك مجلّد جمع آورم و رداء خود را به دوش
نگرفتم تا اين كه قرآن را جمع كردم.

 وى اضافه مى‏كند: در اخبار اهل
بيت(ع) است كه على(ع) به قيد قسم، خود را مقيّد كرد كه جز به هنگام نماز رداء بر
دوش نگيرد، تا قرآن را جمع‏آورى كند و زمانى از آنان (سران قوم) كناره گرفت، تا
اين كه آن را جمع آورد و در پارچه‏اى پيچيد و به هنگامى كه در مسجد اجتماع كرده
بودند، آن را به مسجد بُرد. آنان از تغيير وضع بازگشت على(ع)، پس از قطع رابطه او
با جمع، در شگفت شدند و گفتند: ابوالحسن، براى كار مهمّى به مسجد آمده است! در اين
وقت على(ع) كتاب را در بين آنان گذاشت و يادآور شد كه پيامبر(ص) فرمود: من چيزى را
در بين شما باقى مى‏گذارم كه اگر به آن تمسّك كنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد: كتاب
خدا و عترت و اهل بيتم و اين است كتاب و منم عترت. آنگاه خليفه دوم، در برابر على(ع)
ايستاد و گفت: اگر قرآن پيش توست، همانند آن نيز پيش ماست و نيازى به تو و آن
نداريم. على(ع) كتاب را برداشت و بازگشت، پس از آن كه حجّت را بر آنان تمام كرده
بود.

 در خبر مفصّلى از امام صادق(ع)
است: در حالى كه على(ع) قرآن را به سوى خانه خود مى‏برد، مى‏گفت: “فَنَبذوُه وراءَ
ظُهُورِهم واشْتروا بِه ثمناً قليلاً فَبِئْس ما يَشْتَرون؛29 پس آن را پشت سر
خويش افكندند و آن را به بهاى كم فروختند و چه بد معامله بود.”30

 

  توصيف مصحف امام على(ع)

 امتيازات اين مصحف بدين شرح
است:

 1- ترتيب موضوع، برحسب ترتيب
نزولى، به نحوى كه از اوّل بوده است، با دقّتى تمام.

 2- ضبط نصوص كتاب به شكلى كه
بوده بدون هيچ تغيير و تحريفى و بدون آن كه در ضبط كلمه و يا آيه‏اى از آن، از اين
قاعده عدول شده باشد.

 3- ضبط قرائت آن، آنسان كه
پيامبر(ص) حرف به حرف قرائت كرده است.

 4- داشتن توضيحات (قهراً در
حاشيه) و ذكر مناسبتى كه موجب نزول آيه بوده و مكانى كه آيه در آنجا نازل شده و
ساعت نزول آن و افرادى كه آيه درباره آنان نازل شده است.

 5- تشريح جوانب عمومى آيات، به
نحوى كه به زمان و مكان و شخص معيّنى اختصاص ندارد و عامّ و هميشگى است و مقصود از
تأويل در گفته حضرتش: “ولقد جئتهم بالكتاب مشتملاً على التّنزيل و التّأويل”31
همين است تنزيل، همان مناسبتِ زمانى است كه موجب نزول آيه‏اى بوده و تأويل، بيان
مجراى عمومى آن است.

 مصحف حضرت على(ع) مشتمل بر
دقايقى اين چنين بوده كه همه آن دقايق را على(ع) از پيامبر(ص) فرا گرفته است، بدون
آن كه در ضبط آن كوچكترين تغييرى و يا كمترين اشتباهى رخ داده باشد.

 امام على(ع) خود مى‏گويد:
آيه‏اى بر پيامبر(ص) نازل نشد، مگر آن كه آن را براى من قرائت كرد و به اِملاى
حضرتش(ص) آن را به خط خود نوشتم و تأويل و تفسير، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه آن
را به من آموخت و از خدا خواست كه فهم و حفظ آن را بر من ارزانى دارد و از آن
هنگام كه پيامبر(ص) درباره‏ام دعا فرمود، من آيه‏اى از كتاب خدا و مختصّات آن را،
كه رسول خدا(ص) به من املا كرده و نوشته‏ام، فراموش نكردم.32

 از اصبغ بن نباته نقل شده است
كه: وقتى اميرالمؤمنين(ع) به كوفه آمد چهل صبحگاه با وى نماز گزارديم و او فقط “سَبّح
اسم ربّك الأعلى” را در نماز مى‏خواند، منافقان گفتند: به خدا سوگند كه فرزند
ابوطالب قرآن را به خوبى نمى‏داند و اگر مى‏دانست غير از اين سوره را نيز
مى‏خواند. اين خبر به على(ع) رسيد و فرمود: واى بر اينان، من ناسخ و منسوخ، محكم و
متشابه قرآن و هر مقطع از مقاطع و هر حرف از معانى آن را مى‏دانم. به خدا سوگند كه
هيچ حرفى بر محمد(ص) نازل نشد، جز اين كه من مى‏دانم درباره چه كسى و در چه روزى و
در چه مجلسى نازل شده است. واى بر اينان، آيا نخوانده‏اند: “انّ هذا لَفِى
الصُّحُفِ الاولى صُحُفِ ابراهيمَ و موسى”33 به خدا سوگند ميراث ابراهيم و موسى كه
پيامبر(ص) از آن دو گرفته، پيش من است. واى بر اينان، به خدا سوگند درباره من نازل
شده است: وَتَعِيَها أُذُنٌ واعِيَة؛34 و آن را گوشهاى شنوا بشنوند و حفظ كنند.”
من با چند تن ديگر، در محضر پيامبر(ص) بوديم كه ما را به نزول وحى خبر دادند، آنچه
وحى شده بود من و ديگران حفظ كرديم. به محض اين كه از محضر پيامبر(ص) خارج شديم،
همه فراموش كرده بودند و مى‏پرسيدند: موضوع وحى چه بود؟35

 ما اوصاف مصحف على(ع) را
برشمرديم و اوصافى را كه يعقوبى36 از اين مصحف برشمرده، به دور از واقع است.

 

  سرنوشت مصحف حضرت على(ع)

 سليم بن قيس هلالى از سلمان
فارسى روايت كرده است كه چون اميرالمؤمنين(ع) با عدم وفاى خلق روبه‏رو شد، در خانه
نشست و به جمع و تأليف قرآن پرداخت و تا پايان كار از خانه بيرون نيامد و تمام
قرآن را در صفحاتى از انواع مختلف، گرد آورد. در اين مدت، نمايندگانى از مردم به
وى مراجعه كردند تا به خلافت با او بيعت كنند و او به عذر اشتغال به جمع‏آورى
قرآن، آن را نپذيرفت. ايّامى درباره او ساكت بودند، تا اين كه اين كار را به پايان
برد و قرآن را در يك جا گرد آورد. آن گاه از خانه بيرون آمد و به سوى مردم رفت و
به روايت يعقوبى، اوراق قرآن را بر شترى حمل كرد و نزد مردمى كه در مسجد، اطراف
ابوبكر جمع بودند رفت و خطاب به آنان فرمود: من پس از درگذشت پيامبر(ص) و فراغ از
دفن او به جمع‏آورى قرآن مشغول شدم، تا اين كه آن را در يك جا جمع آوردم. خداوند
آيه‏اى از قرآن را بر پيامبرش(ص) نازل نكرده، مگر آن كه آن را گرد آورده‏ام و
آيه‏اى از قرآن نيست مگر آن كه پيامبر بر من قرائت كرد و تأويل آن را به من آموخت.
فردا نگوييد كه ما از چنين امرى غافل بوديم. آن گاه مردى از بزرگان قوم ايستاد و
به روايت ابوذر: فلان، نگاهى پُر معنى به على(ع) كرد37 و گفت: آن را باز ببر، كه
ما را به آن نيازى نيست و آنچه از قرآن پيش ماست، ما را از آنچه تو مى‏گويى
بى‏نياز مى‏كند. و على(ع) به خانه خود بازگشت.38

 و در روايتى ديگر آمده است كه
على(ع) گفت: قسم به خدا كه از اين پس، هرگز آن را نخواهيد ديد. من پس از آن كه آن
را جمع آوردم خواستم به شما خبر دهم، تا در قرائت از آن استفاده كنيد.39

 قبلاً به نقل از ابن نديم گفته
شد كه مصحف على(ع) به عنوان ميراث در خاندان حسن(ع) نگهدارى مى‏شد،40 امّا اعتقاد
ما اين است كه اين‏مصحف،ميراث‏ائمه(ع)يكى‏پس‏ازديگرى بود و آن را به هيچ كس نشان
ندادند.41

 در زمان عثمان كه مصحفهاى
مختلف، اعتراض مسلمانان را برانگيخته بود، طلحه به امام اميرالمؤمنين گفت: اگر
مصحفى را كه پس از پيامبر(ص) جمع آورده‏اى، بر مردم عرضه كنى، خواهند پذيرفت. ولى
على(ع) آن را رد كرد. طلحه گفت: چه چيز مانع شماست كه كتاب خدا را بر مردم عرضه
كنى؟ على(ع) پاسخى نداد. طلحه موضوع را تكرار كرد و گفت: من معتقدم پاسخى جز اين
كه قرآن را به مردم عرضه كنى، ندارى. آن گاه على(ع) به طلحه گفت: من عمداً از دادن
جواب خوددارى كردم. به من بگو آنچه را اين مردم نوشته‏اند، تمام آن، قرآن هست يا
نيست؟ طلحه پاسخ داد: تمامى آن قرآن است. على(ع) گفت: بنابراين اگر به همان عمل
كنيد، از آتش نجات مى‏يابيد و به بهشت داخل مى‏شويد. و در اين وقت طلحه گفت: مرا
كافى است، اگر آن قرآن است مرا كفايت مى‏كند.42

 و اين چنين است علاقه امام و
اوصياى او(ع) نسبت به حفظ وحدت امّت و از اين پس اختلافى در بين مسلمانان درباره
قرآن رخ نداد.

 

پاورقیها:

 18 )
رك: تفسير قمى، ص 745؛ بحارالانوار ج92، ص28 و 59.

 19 ) شايد اشتباه از راوى
باشد، زيرا درست آن است كه حضرتش قرآن را در شش ماه جمع آورد و در اين مدت رداء بر
دوش نگرفت مگر براى اداى نماز “مناقب ج2، ص40”.

 20 ) ابن عباس مى‏گويد:
خداوند قرآن را در قلب على(ع) جمع آورد و على(ع)، پس از درگذشت پيامبر(ص) طى شش
ماه آن را جمع آورى كرد “مناقب، ج2، ص40”.

 21 ) فهرست ابن نديم، ص48
– 47.

 22 ) كتاب الصاحبى، ص69؛
حاشيه تأويل شكل القرآن، (چاپ دوم)، ص275.

 23 ) سيوطى، همان،ج1،ص57؛ الطبقات،
ج2، ق2، ص101؛ الاستيعاب‏درحاشيه‏الاصابه، ج2، ص253.

 24 ) التسهيل لعلوم
التنزيل ج1، ص4.

 25 ) بحارالأنوار، ج92،
ص88.

 26 ) همان.

 27 ) آلاء الرحمان، ج1،
ص18، حاشيه الطبقات، ج2، ق2، ص101؛ الاستيعاب در حاشيه الاصابه، ج2، ص253.

 28 ) سيوطى، همان، ج1، ص72
– 71.

 29 ) آل عمران (3) آيه
187.

 30 ) مناقب ابن شهر آشوب،
ج2، ص41 – 40 و نيز بحارالانوار، ج92، ص52 – 51.

 31 ) آلاء الرّحمان ج1،
ص257.

 32 ) تفسير البرهان، ج1،
ص16.

 33 ) اعلى (87) آيات 18 و
19.

 34 ) الحاقه (69) آيه12.

 35 ) تفسير العياشى ج1،
ص14.

 36 ) تاريخ يعقوبى ج2،
ص123.

 37 ) احتجاج طبرسى، ص82.

 38 ) كتاب سليم بن قيس،
ص72.

 39 ) تفسير صافى، ج1، ص25.

 40 ) فهرست ابن نديم، ص48.

 41 ) بحارالانوار ج92، ص43
– 42.

 42 ) سليم بن قيس، ص110؛
بحارالانوار ج92، ص42.

 

 

/

بررسى ديدگاه مشركان

تفسير سوره رعد

بررسى 
ديدگاه مشركان 9

ن و القلم و ما يسطرون

آية اللَّه جوادى آملى

 

 “أفمن هو قائمٌ على كلّ
نفسٍ بما كسبت و جعلوا للَّه شركاء، قل سمّوهم أم تنبّئونه بما لا يعلم في‏الأرض
أم بظاهرٍ من القول، بل زيّن للذين كفروا مكرهم و صدّوا عن السّبيل و من يضلل
اللّه فما له من‌هادٍ”.

 (سوره رعد، آيه 33)

 آيا خدايى كه بر تمام نفوس
عالم و اعمالشان، مسلّط است را (فراموش كرده‏اند) و براى خدا شريكانى قرار
داده‏اند؟ بگو كه نام خدايان خود را بگوييد يا اين كه شما مى‏خواهيد خدا را به
چيزى كه در زمين از آن آگاه نيست، باخبر سازيد؟ يا آن كه به ظاهر سخنى مى‏گوييد،
بلكه كافران را مكر و كيدشان، برايشان جلوه‏اى دارد و از راه خدا مردم را باز
مى‏دارند و همانا كسى را كه خدا گمراهش كرده، ديگر هيچ كس نمى‏تواند هدايتش كند.

 

 × × ×

 خداوند متعال بعد از اين كه “توحيد
ربوبى” را از طريق “آيات آفاقى” اثبات فرمود، در اين جا از راه “آيات انفسى” به
اثبات اين مطلب، مى‏پردازد. و اين روش را به پيامبر ارائه مى‏دهد تا در برابر
مشركان و بت پرستان، حجّت اقامه كند. دلايلى كه در اوايل سوره رعد، ذكر شد، از
طريق “آيات آفاقى” بود ولى اين جا سخن از “آيات انفسى” است؛ يعنى هر كس خود را
بررسى كند مى‏يابد كه تحت قيموميّت يك مبدأ فائق است. اين كه در آيه فرمود: خدا بر
هر نفسى، قائم است، منافات ندارد با اين كه در جاى ديگر فرمود: “ان كلّ نفس لمّا
عليها حافظ.”1 هر كسى حافظى دارد. يا فرمود: “جاءت كل نفس معها سائق و شهيد”2 در
قيامت كه مى‏آيد يك سائقى است كه او را از پشت مى‏راند و يك شهيدى است كه عليه او
شهادت مى‏دهد.

 اگر در آن آيه فرمود: “ان كلّ
نفس لمّا عليها حافظ” يا در آيه ديگر فرمود: “جاءت كل نفسٍ معها سائق و شهيد” اين
نه به آن معناست كه آنها قيّم بالاستقلال هستند، بلكه آنها جزء مدبّرات امرند؛
يعنى خداى سبحان، قيّم بالاستقلال است و آنها مأموران و مدبّرات امر اويند، لذا
فرمود: “افمن هو قائم على كل نفسٍ” (يعنى بالاستقلال و بالاصالة).

 اين كه فرمود: “قائم على كل
نفس بما كسبت” برابر با آيه 42 همين سوره رعد است كه مى‏فرمايد: “يعلم ما تكسب كلّ
نفس” خداى سبحان از فرآورده‏هاى هر انسانى باخبر است، مى‏داند كه انسان چه كرده
است. لذا قيامش عالمانه و قائم به قسط است؛ يعنى هم مى‏داند كه افراد چه كرده و چه
مى‏كنند و هم در تدبير امور آنان قائم به قسط است؛ به عبارت ديگر، هم عالم است كه
چيزى از علم او فوت نمى‏شود و هم در تدبير امور افراد قائم به قسط است كه: “و ما
يظلم ربّك احدا”.3

 آن گاه فرمود: با اين كه آيات
آفاقى و انفسى دلالت بر توحيد ربوبى مى‏كنند معذلك مشركين براى خدا شركايى قرار
دادند: “و جعلوا للّه شركاء”. خداى سبحان با مشركين از راههاى گوناگون استدلال
مى‏كند، چون همه آنها در يك سطح نيستند؛ دسته‏اى از آنها ضِعاف و أَوْساطْ هستند،
كه خداوند متعال در سطح خود آنان برايشان دليل مى‏آورد، گروه ديگر محققين مشركند
كه دليل اقامه مى‏كنند و مى‏گويند: ممكن نيست ما خدا را عبادت كنيم، زيرا دسترسى
به حقيقتِ نامحدود نداريم و حتماً بايد وسايطى در كار باشد. اينان بت‏پرستى را با
يك قياس استثنايى جبرآميز توجيه مى‏كنند و مى‏گويند: “لو شاء اللّه ما عبدنا من
دونه من شى‏ء”4 كه خداوند كريم با اينان نيز از راه ديگرى استدلال مى‏كند. اما در
اين جا خداوند متعال، ميان آن روشها را جمع كرده است. فرمود: شما از اين مشركين
بخواهيد كه “آلهه” خود را معرفى کنند. اگر اُلوهيّتى دارند يا بايد برهان عقلى،
الوهيّت آنها را تثبيت كند يا دليل نقلى. قرآن كريم در بيشتر موارد، در احتجاج با
مشركين اين دو اصل را به عنوان يك منفصله مانعة الخلوّ مطرح مى‏كند، بدين صورت كه
مى‏فرمايد: يا دليل عقلى اقامه كنيد يا وحى سماوى؛ يعنى، اين مطلب بايد در يك كتاب
آسمانى نوشته شده باشد يا برهان عقلى براى آن اقامه گردد. در اين كريمه فرمود: “قل
سمّوهم” زمخشرى در “كشاف” مى‏گويد: اگر كسى در همين يك آيه قرآن تأمل كند مى‏فهمد
كه اين كتاب، معجزه است، زيرا خداى سبحان در يك عبارت كوتاه و منسجم، همه شبهات
مشركان را كنار هم ذكر كرده و رد نموده است. بدين گونه كه فرموده است: اگر بتها و
ستارگان و آنچه را كه مى‏پرستيد آلهه و اربابند، آنها را تعريف كنيد، تا معلوم شود
آيا صلاحيّت الوهيت دارند يا نه؟ معبود كسى است كه از او كارى ساخته باشد؛ يعنى
نافع و حافظ باشد، احتمال خطر را دفع كند، شما اين اربابان و خدايان خود را توصيف
و تسميه كنيد تا ببينيم صفت و سِمَت آنها چيست؟

 اگر در اين تسميه، براى اين
بتها صفاتى ثابت مى‏شد كه در اثر داشتن آن صفات، شايسته ربوبيت بودند، اين دليل
عقلى خواهد بود بر اين كه اينها رَبّ و معبودند، و در صورت عدم اين صفات، بايد
تعبّداً بگوييد اينها ربّ هستند؛ بدين معنا كه چون در وحى سَماوى دستور داده شده
كه اين بتها را عبادت كنيد، عبادت مى‏كنيم. حال آن كه در هيچ وحى آسمانى نيامده كه
بتها را عبادت كنيد، زيرا خداى سبحان علم به ربوبيّت اينها ندارد؛ پس رَبّ نيستند
چون اگر چيزى درجهان موجود باشد معلومِ حق است، ممكن نيست چيزى در جهان موجودباشد
وخداوندبه اوعلم‏نداشته باشد. زيرا اگرموجود هست مخلوق‏است.

 هم برهان عقلى مى‏گويد هر
ممكنى محتاج به خالق است و هم مورد قبول بت‏پرستان است چون هرگاه از آنان بپرسى چه
كسى زمين و آسمان را خلق كرده است مى‏گويند: خدا: “و لئن سألتهم من خلق السموات و
الارض ليقولنّ اللّه”.5 هم برهان اقامه مى‏شود، هم جدال احسن، البته نه جدلى كه
انسان، حقى را باطل يا باطلى را حق كند. اگر با مقدمه صحيحى كه مورد قبول خصم است
قياس تشكيل شود، جدال نام دارد. و از اين نمونه (جدال احسن) درقرآن، كم نيست. خداى
سبحان هم دستور جدال احسن داده است: “ادع الى سبيل‏ربّك‏بالحكمة و الموعظة الحسنة
و جادلهم بالّتى هى احسن”.6

 پس فرمود اگر چيزى در جهان
موجود باشد يقيناً خدا به او عالِم است، زيرا هم برهان اقامه شده هم شما آن را
قبول داريد، و اگر خدا آفريد پس به او عالم است چون: “الا يعلم من خلق و هو اللطيف
الخبير”7 زيرا خدا كه خالق اينهاست عالم اينها هم بايد باشد. اگر اين آلهه،
استحقاق الوهيّت داشته باشند خدا بايد بداند، چون خدا نمى‏داند پس استحقاق الوهيّت
ندارند يعنى اِله نيستند. از آن معنى به اين لفظ تعبير فرمود كه: “أم تنبّئونه بما
لايعلم فى الأرض” خداوند متعال در روى زمين، اله و ربّى نمى‏شناسد و به او علم
ندارد؛ يعنى نيست، اگر مى‏بود معلوم حق بود. پس چون نيست، معدوم محض است و معدوم
محض، به علم تعلّق نمى‏گيرد: “ام تنبئونه بما لا يعلم فى الارض” بگوييد چيزى هست
كه ما مى‏دانيم و خدا نمى‏داند اين كه باطل است چون اگر باشد خدا مى‏داند. يا نه،
خودتان هم مى‏دانيد كه دروغ مى‏گوييد. نه دليل عقلى داريد نه دليل نقلى “ام بظاهرٍ من القول” فقط حرف مى‏زنيد
بدون معنى.

 اين جدال احسن با اين
شاخصه‏هاى مهم در آيات ديگرى از قرآن، فراوان به چشم مى‏خورد: براى ربوبيت بتها و
ديگر خدايان ساختگى، برهان عقلى و يا نقلى اقامه كنيد و اگر اين براهين را
نداشتيد، سخن شما فقط لفظى ظاهرى و بى‏محتواست. اين ادلّه عقلى و نقلى كه خداوند
از آنان خواسته است، هم درباره آن چوبها و سنگهايى كه به عنوان ارباب اتخاذ شده
جارى است و هم در مورد ملائكه‏اى كه به عنوان آلهه اتخاذ كرده‏اند. در سوره زخرف
آمده است: “و جعلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن اناثاً اَشَهِدوا خلقهم ستكتب
شهادتم و يسئلون و قالوا لو شاء الرحمن ما عبدناهم” يعنى اگر خدا مى‏خواست كه ما
موحّد باشيم هرگز بت‏پرست نمى‏شديم، چون بت‏پرستيم معلوم مى‏شود كه خدا نخواست كه
موحّد باشيم، جواب مى‏فرمايد: “ما لهم بذلك من علم” اين سخنشان عالمانه و محققانه
نيست و فقط بر اساس گمان، است: “ان هم الاّ يخرصون” پس آنان در اين دعواى ربوبيّت
اصنام دليل عقلى ندارد: “ام آتيناهم كتاباً من قبله فهم به مستمسكون” آيا ما به
اينها كتاب آسمانى داديم و در آن كتاب آسمانى بت پرستى را تجويز كرديم تا بدان
تمسك جويند؟ اگر انسان بخواهد سخنى را بپذيرد يا بايد ريشه عقلى داشته باشد يا وحى
معتبر، و اينان نه برهان عقلى دارند و نه نقلى، تا حرفشان پذيرفتنى باشد.

 در همين سوره زخرف آيه 45 آمده
است: “وَسْئَل من ارسلنا من قبلك من رسلنا اجعلنا من دون الرحمن آلهةً يعبدون” تو
از انبياى قبل بپرس كه آيا خداى سبحان در كتب آسمانى گذشته، آلهه و بتهايى را به
رسميّت شناخت كه مردم آنها را عبادت كنند، تو از انبياى پيشين بپرس؛ يعنى به
كتابهاى پيامبران قبل، مراجعه كن، علماى اينها به كتب آسمانيشان مراجعه كنند
ببينند در كتب آسمانيشان آمده است كه ما آلهه قرار داديم. دليل عقلى هم كه
نداشتند، زيرا اين بتها ضار و نافع و يا خالق و حافظ نيستند، دليل نقلى هم كه
نيست. و اگر بر اثبات اين دعوا، نه دليل عقلى است و نه نقلى، پس سخنى بى‏محتواست.

 در سوره فاطر آيه 40 اين چنين
آمده است: “قل أرايتم شركاءكم الذين تدعون من دون اللّه اروْنى” در روزگار ما هم
بسيارى از مردم جهان در چين، ژاپن، هند و برخى كشورهاى ديگر، گرفتار همين افكار
غلط هستند، در آنجا هنوز سخن از بت‏پرستى است. آنان هرچند از نظر صنايع و علوم
تجربى – كه به حسّ نزديك است – پيشرفت كرده‏اند اما از نظر ايمان به غيب – كه به
عقل نزديك است – عقب افتاده‏اند. در اين آيه مى‏خوانيم كه: “قل ارأيتم شركاءكم
الذين تدعون من دون الله أرونى ماذا خلقوا من الارض ام لهم شرك فى السموات” اين
بتها در زمين و يا آسمان، مستقلاً و يا مشتركاً چه كرده‏اند؟ پس دليل عقلى براى
الوهيت اين بتها نداريد: “ام آتيناهم كتاباً فهم على بيّنتٍ منه” ما براى اينها
وحى و كتاب آسمانى فرستاديم كه داراى دليل روشن باشند. اما ادعايشان نه بر اساس
دليل عقلى است و نه دليل نقلى، فقط يكديگر را گول مى‏زنند: “بل ان يعد الظالمون
بعضهم بعضاً الاّ غروراً” اينها يكديگر را مى‏فريبند، زيرا اگر ادعايى نه مبتنى بر
برهان عقلى بود و نه وحى الهى، مسلّم فريب و نيرنگ است. اين جمله سوم آيه محلّ بحث
سوره رعد است كه فرمود: “سمّوهم ام تنبّئونه بما لا يعلم فى الارض ام بظاهرٍ من
القول”

 اين مسأله “لا يعلم فى الارض”
را در سوره يونس آيه 18 اين چنين بيان مى‏كند: “و يعبدون من دون الله ما لا يضرّهم
و لا ينفعهم” اينان موجودى بى‏اثر را عبادت مى‏كنند؛ يعنى عبادتشان بر اساس
ربوبيّت معبودشان نيست، معبودشان ربّ نيست كاره‏اى نيست، سود و زيانى ندارد. اين
دليل عقلى بر بطلان ربوبيّت آنهاست. اگر بگويند دستورى است كه خداى سبحان داده و
اينها شفعاء هستند: “و يقولون هؤلاء شفعائناً عنداللّه” اگر اين حرف را بزنند! در
جواب، خداى سبحان به رسولش مى‏فرمايد: “قل اتنبّئون الله بما لا يعلم فى السموات و
لا فى الارض” شما چيزى را مى‏گوييد كه نه در آسمانها وجود دارد و نه در زمين، نه
موجودات آسمانى مى‏توانند آلهه و ارباب باشند مثل ستارگان يا فرشتگان، نه موجودات
زمينى مانند زمامداران خودسر. (چون چوبها و سنگهايى كه مى‏تراشيدند مجسّمه بتها
بود نه خودِ آنها، بت‏پرستان نمى‏گفتند اين چوب يا اين سنگ، ذاتاً محترم است بعداً
كم كم حرمت پيدا كردند و الاّ اينها را اول به عنوان مجسّمه معبودشان مى‏تراشيدند.)
زيرا اگر اين سمت را مى‏داشتند خدا مى‏دانست، پس چون خدا نمى‏داند اين سمت را
ندارند. و اين هم دليل نقلى است بر بطلان گفتارشان.

 اگر در آيه مورد بحث از سوره
رعد فقط سخن از زمين است براى اين است كه در آن جا محل ابتلا، آلهه ارض بود امّا
در آيه سوره يونس سخن از سماوات و ارض است، مخصوص زمين نيست. آن گاه در پايان آيه
مى‏فرمايد: “سبحانه و تعالى عمّا يشركون” او منزّه از اين شرك است.

 پس روشن شد كه شرك نه بر پايه
برهان عقلى است و نه برهان نقلى، و اگر ادّعايى نه دليل عقلى داشت و نه دليل نقلى،
لفظ ظاهرى و سخنى بى‏محتواست: “ظاهرٍ من القول”. اين سخن بى‏محتوا را در سوره توبه
تصريح فرموده كه اينها وقتى برهان عقلى ندارند گفتارشان از دهنشان تجاوز نمى‏كند و
به انديشه‏شان نمى‏رسد. در آيه 30 اين سوره آمده است: “و قالت اليهود عزير ابن
اللّه” گروهى از يهود “عزير” را ابن‏الله دانستند “و قالت النصارى المسيح ابن الله
ذلك قولهم بافواههم” يعنى حرفى است كه از زبان تجاوز نمى‏كند و به مغز و فكر و دل
نمى‏رسد چون معنا را فكر و عقل و قلب مى‏فهمد، كلمات را لفظ مى‏گويد. اگر لفظى
معنا داشته باشد، معنا را عقل و قلب مى‏فهمد، كلمات را لفظ ادا مى‏كند اگر الفاظى
معنا نداشت فقط زبان است كه به عهده مى‏گيرد و لاغير. فرمود: شرك بت پرستان از
زبانشان نمى‏گذرد چون محتوايى
ندارد كه فكر،
او را بفهمد، اگر محتوا مى‏داشت يا بايد محتوايش عقلى مى‏بود يا نقلى، هيچ يك از
اين دو نيست پس فقط سخن لفظى است. اين سخن گرچه درباره اهل كتاب است اما فرمود: “ذلك
قولهم بافواههم يُضاهِؤنَ قول الذين كفروا من قبل” اينها شبيه كفار و مشركينى
هستند كه از پيش مُشابه اين كارها را داشتند و اين حرفها را مى‏گفتند. پس چه
مشركين، چه اهل كتابى كه قائل به تثليث‏اند سخنشان از لفظ نمى‏گذرد. اين، همان
تعبير “ام بظاهرٍ من القول” است كه در آيه محلّ بحث سوره رعد بيان شده است كه در
ادامه‏اش مى‏فرمايد: “بل زيّن للّذين كفروا مكرهم” اين دسيسه براى اينها زيبا ظهور
كرده و خوشايندشان شده است، اين دسيسه را پسنديده‏اند و نمى‏دانند كه پايان اين
پسند، هم عذاب شاقّ دنياست، هم عذاب اشقّ آخرت. چون اينها به دنبال اين پسند حتّى
بچّه‏هاى خود را در مراسم مهمّشان قربانى مى‏كردند و فداكارى داشته‏اند. در اين
كريمه دارد كه: “و كذلك زيّن لكثير من المشركين قتل اولادهم شركاؤهم”8 به اين حدّ
هم رسيده‏اند اما سخن آنان بى‏محتواست. كسى كه با وَهْم و پندار، به چيزى معتقد
مى‏شود همين است، كسى كه محبوب دروغى انتخاب كرد، در راه او جان هم نثار مى‏كند.
كسى‏كه سَراب را ديد تمام نيرويش را براى رفتن به سوى او مصرف مى‏كند اين
شخص‏هم‏همين‏طور،وَهْم‏است‏كه‏اوراراه‏انداخته‏است‏پس‏سخنى‏است‏بى‏محتوا.

 سخن بى‏محتوا بودن يك مطلب است
و سر سپردگى اينها در مقابل سخن بى‏محتوا، مطلب ديگرى است. “و صدّوا عن السبيل و
من يضلل الله فما له من‌هاد” اين دسيسه براى اينها زيبا جلوه كرده است. پس اين
مكتب نيست، اين نيرنگ است. مكتب آن است كه يا وحى سماوى و يا عقل برهانى آن را
تأييد كند. اگر هيچ يك از اين دو نبود، ظاهرى بى‏محتواست. پس دسيسه نفس امّاره است
كه اين مطلب را براى اينها زيبا جلوه داد و اينها گرفتار اين وهم هستند. آن گاه هم
عذاب دنيايى گرفتار اينهاست، هم عذاب اخروى.

 اعاذنا الله من شرور
انفسنا

 ادامه دارد

 

پاورقيها:

  1) طارق (86) آيه4.

 2) ق (50) آيه 21.

 3) كهف (18) آيه 49.

 4) نحل (16) آيه 35.

 5) لقمان (31) آيه 25.

 6) نحل (16) آيه 125.

 7) ملك (67) آيه 14.

 8) انعام (6) آيه 137.

/

سخنان معصومين

سخنان معصومان

روش دوست يابى

 

رسول اكرم – صلى الله عليه و آله و سلّم – :

 “اَلْمَرْءُ عَلى دينِ
خَليلِه فَلْيَنْظُرْ أَحَدُكُمْ مَنْ يُخالِلْ”.1

انسان در دين خود از دوستش تأثير مى‏پذيرد پس
لازم است هر يك از شما درباره انتخاب دوست، دقت كنيد.

 

امام على – عليه السلام – :

 “واحذر صحابة من يفيل رأيه
و ينكر عمله فانّ الصّاحب معتبرٌ بصاحبه”.2

از دوستى با كسانى كه افكارشان نادرست و
اعمالشان ناپسند است، دورى گزين زيرا انسان از دوستش، متأثر مى‏شود.

 

امام على – عليه السلام – :

 “مَنِ اتَّخَذَ اَخَاً
مِنْ غَيْرِ اخْتِبارٍ اَلْجَأَهُ الاضْطِرارُ اِلى مُرافَقَةِ الاَشْرارُ”.3

كسى كه ناسنجيده با ديگران پيمان دوستى مى‏بندد،
بناچار به دوستى اشرار تن در مى‏دهد.

 

امام على – عليه السلام – :

 “قارِنْ اَهْلَ الْخَيْرِ
تَكُنْ مِنْهُمْ وَ بايِنْ اَهْلَ الشَّرِ تَبِنْ عَنْهُمْ”.4

همنشين نيكان شو، تا از آنان شوى و از بدكاران
دورى كن تا از آنان نباشى.

 

امام على – عليه السلام – :

 “اَحْبِبْ حَبيبَكَ
هَوْناً ما عَسىَ اَنْ يَكُونَ بغيْضك يَوْمَاً ما وَ اَبْغِضْ بَغيضَكَ هَوْنَاً
ما عَسى اَنْ يَكُونَ حَبيبَكَ يَوْماً ما”.5

در دوست داشتن ميانه‏رو باش، چه بسا دوست روزى
دشمن گردد و در دشمنى نيز ميانه رو باش، شايد روزى دشمن، دوست تو گردد.

 

امام صادق – عليه السلام – :

 “لا تُطْلِعْ صَديقَكَ
مِنْ سِرِّكَ اِلاَّ عَلى ما لَوِ اطَّلَعَ عَلَيْهِ عَدُوُّكَ لَمْ يَضُرّكَ
فَاِنَّ الصَّديقَ قَدْ يَكُونُ عَدُوّاً يَوْماً”.6

دوست خود را از اسرار زندگيت آگاه مكن، مگر
اسرارى كه اگر دشمنت از آنان آگاه گردد، زيانى به تو نرسد براى اين كه چه بسا دوست
روزى دشمن شود.

 

امام على – عليه السلام – :

 “لا تَصْحَبِ الشَّريرَ
فَاِنَّ طَبْعَكَ يَسْرِقُ مِنْ طَبْعِه شَرّاً وَ اَنْتَ لا تَعْلَمُ”.7

از مصاحبت با انسان شرور بپرهيز، زيرا طبيعت
بطور ناخودآگاه، از خوى او شرى را مى‏گيرد.

 

امام على – عليه السلام – :

 “لا تَصْحَبِ الْمالِقَ
فَيُزَيِّنَ لَكَ فِعْلَهُ وَ يَوَدَّ اَنَّكَ مِثْلَهُ”.8

با چاپلوس (تملق‏گو) دوستى نكن، زيرا كار نارواى
خود را در نظر تو نيك جلوه مى‏دهد و دوست دارد تو نيز مانند او شوى.

 

امام سجاد – عليه السلام – :

 “يا بُنَىّ اِيَّاكَ وَ
مُصاحَبَةُ الاَحْمَقِ فَاِنَّهُ يُريدُ اَنْ يَنْفَعَكَ فَيَضُرُّكَ”.9

 از مصاحبت كودن پرهيز كن، زيرا
اراده مى‏كند به تو نفع برساند، – ولى به علت نادانى – تو را زيان مى‏رساند.

 

پاورقیها:

 1) المستدرك الوسائل، ج2،
ص62.

 2) نهج البلاغه فيض، نامه
69.

 3) غرر الحكم، ص295.

 4) نهج البلاغه، نامه 31.

 5) تحف العقول، ص210.

 6) امالى صدوق، ص397.

 7) شرح‏ابن ابى الحديد،
ج2، كلمه 47، ص272.

 8) غرر الحكم، ص811.

 9) وسائل، ج3، ص205.

/

گفتار ماه

گفتار ماه

 تأمين عدالت اجتماعى

 

 براى ارزيابى سياستگذاريها،
سيستمهاى حكومتى و مسلكهاى فكرى، توجه به دو نكته اساسى، ضرورى مى‏نمايد: نخست،
هماهنگى و مرتبط بودن جهت گيريهاى مختلف آنهاست؛ فى المثل يك مرام فكرى آن گاه در
قالب يك سيستم، قابل طرح و پذيرش است كه ابعاد سياسى، عقيدتى، فرهنگى و اقتصادى آن
نه تنها نافى يكديگر نباشند، بل هماهنگ و مكمل هم به شمار آيند. دوم آن كه براى
تحليل هر پديده ارزشى، بايسته است از معيارها و ميزان سنجش متناسب با آن بهره‏گيرى
شود.

 برنامه‏هاى اول و دوم توسعه
دولت جمهورى اسلامى ايران نيز از اين قانون بركنار نيستند؛ يعنى اولاً: ميزان
درستى سياستهاى توسعه در هماهنگى جهت گيريهاى كلى آنهاست؛ در مثل اگر توسعه
اقتصادى فربه‏تر از رشد فرهنگى به حساب آيد، نمايانگر ضعيف بودن برنامه‏ها و غفلت
ورزيدن از پاره‏اى محورهاى تعيين كننده است. رهبر فرزانه انقلاب، در ديدار با هيأت
دولت جمهورى اسلامى، با درك درست اين نكته، حكيمانه خاطر نشان ساختند كه:”در مسائل
فرهنگى، كه خيلى مهم است، محاسبه اقتصادى را خيلى راه ندهيد. من گاهى مى‏بينم كه
در مورد بعضى از طرحهاى اقتصادى و خدماتى مى‏گويند: آيا اين كار توأم با صرفه هست
يا نه؟ يا به تعبير غلط رايج، اقتصادى هست يا نه؟ يعنى صرفه مالى دارد يا نه؟ در
مورد طرحهاى فرهنگى هم همين طور برخورد مى‏كنند؛ مثلاً مى‏گويند: آيا فلان كار
فرهنگى، صرفه دارد و اقتصادى هست يا نه؟ در حالى كه نمى‏توان در كار فرهنگى اين بحث را مطرح كرد كه آيا اقتصادى
هست يا نيست. به يك معنا خيلى از كارهاى فرهنگى اقتصادى نيست، اما اگر آن را انجام
نداديد پايه همه كارهاى اقتصادى به هم خواهد ريخت”.

 نكته دوم آن است كه معيار درست
بودن سياستگذاريهاى اقتصادى، در تأمين عدالت اجتماعى است، زيرا توده مردم از پايه‏هاى
اساسى نظامند و به گفته امام راحل – قدس سره – ولى نعمتان ما هستند، از اين رو
تأمين حداقل معاش براى آنان و كوشش در تقسيم عادلانه ثروت از وظايف اصولى دولت
اسلامى است. سياست خصوصى سازى، بطور مطلق، و بدون توجه به بخش دولتى و تعاونى،
گذشته از آن كه مغاير اصل چهل و چهارم قانون اساسى است – كه با صراحت اعلام
مى‏دارد: “نظام اقتصادى جمهورى اسلامى ايران بر پايه سه بخش دولتى، تعاونى و خصوصى
با برنامه ريزى منظم و صحيح استوار است” – برخلاف عدالت اجتماعى نيز هست.

 تجربه كشورهاى سرمايه‏دارى كه
بر اساس تئورى اصالة الفرد، منافع جمع را ناديده انگاشته و در نتيجه، زمينه به
وجود آمدن كارتلها و تراستها را فراهم ساخته‏اند، پيش روى ماست. آنان از اين رهگذر
اكنون دستخوش بحرانهاى اجتماعى‏اند. بيل كلينتون در اوايل رياست جمهورى‏اش اعلام
كرد: 1% جمعيت كشور آمريكا 70% از ثروت ملى را مصروف خود داشته‏اند و يكى از جوانب
اصلى اين تباهى، ارجح قرار دادن احتكار بر توليدات و محصولات است.

 طبيعى است هنگامى كه بخش
خصوصى، مكانيزم بازار را بى‏رقيب در اختيار بگيرد، دست كم در دراز مدت، واقعيت خود
را بر دولتها تحميل خواهد كرد. مهمتر از آن اين كه در چنين روندى، فاصله‏اى ژرف و
ناپيمودنى ميان دو قشر توانگر و تهيدست، در جامعه پديد خواهد آمد كه خود خطرى بزرگ
براى هر انقلابى است كه با داعيه عدالت اجتماعى، تكون يافته. رهبر هوشمند و
آينده‏نگر انقلاب با تلقّى درست از اين مقوله، فرمودند:

  “ما اساساً مبارزات و تلاشمان قبل و بعد از تشكيل جمهورى اسلامى و
تلاشهايى كه مسؤولين اين كشور كرده‏اند براى چه بوده است؟ ما براى تأمين عدالت
اجتماعى اين كارها را كرديم. ما فقط براى اين كه كشور به رشد مادى برسد كه اين
كارها را نكرديم. الآن شما آمارهاى دنيا را نگاه كنيد. آمار مى‏دهند رشد اقتصادى
فلان كشور، فلان درصد است و يك رقم خيلى بالا را ارائه مى‏دهند يا؛ مثلاً توليد
ناخالص، نسبت به سال گذشته اين قدر افزايش پيدا كرده اما توزيع ثروت و درآمد چگونه
است؟!” معظم‏له پيشتر نيز در بياناتى ميزان درست بودن سياستهاى اقتصادى را در
تأمين عدالت اجتماعى ارزيابى كرده بودند.

 پيداست كه فراموش كردن بخش
دولتى و تعاونى و سبقت گرفتن كارگزاران امور در تعريف و تمجيد و حمايت از خصوصى
سازى – حتى در عرصه فرهنگ – نمى‏تواند تأمين كننده عدالت اجتماعى باشد. ممكن است
در نظام سرمايه‏دارى، پذيرفتنى باشد كه همه چيز را در ترازوى توسعه اقتصادى سنجيد،
ولى در يك نظام الهى – كه جوانان اين مرز و بوم براى به ثمر رساندن و دفاع از آن،
جان باخته‏اند – معيار نخست، بايد فرهنگ و عدالت اجتماعى باشد و همه چيز را از اين
زاويه بررسى كرد. سياستهايى كه گروه اندكى را يك شبه ميلياردر مى‏كنند و قشر آسيب
پذير را دچار مشكل، كجا مى‏توانند تأمين كننده عدالت اجتماعى باشند. و شگفت آن كه
پاره‏اى از اقدامهاى نسنجيده، به نام عدالت اجتماعى تفسير مى‏شود. بارى ولى فقيه
زمان با طرح ديدگاههاى خويش، حجت را بر همگان تمام كرده و رسالت سنگينى را بر دوش
هيأت دولت و مجلس شوراى اسلامى نهاده‏اند كه بى‏شك تمكين و تلاش در اين راستا،
خشنودى خداوند و خرسندى مردم را به همراه دارد و مسامحه در آن، پذيرفتنى نيست!
والسلام على من اتبع الهدى

 سردبير

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار از آغاز تا پایان

گفتارماه

سخنان معصومان

 بررسى ديدگاه مشركان                                                  آية
الله جوادى آملى

 تاريخ قرآن                                                                 آية
الله معرفت

 زكات، قانون پايدار                                                        حجةالاسلام
والمسلمين مُهرى

 خاطراتى از مقام معظم
رهبرى

 ماهواره در نگاهى ديگر                                                    حجةالاسلام
والمسلمين رهبر

 دفاع مقدس در شعر

 جوان و تبليغ                                                               
 مينا‌هاشمى

 شعر و شعور                                                                 محمد
رضا مالك

 جايگاه پژوهش                                                                غلامرضا
گلى زواره

موانع اتحاد آسيا                                                                دكتر
محمد رضا حافظنيا

 سرگذشت قهرمانان رجيع

گفته‏ها و نوشته‏ها

 پاسخ به نامه‏ها

 جدول

 گزارشهاى علمى – پژوهشى  

 نگاهى به رويدادها

رهنمودهای مقام 
معظم رهبری آیت الله خامنه ای

 

ماهنامه پاسدار اسلام.

صاحب امتياز: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه
قم.

مدير مسؤول: محمد حسن رحيميان.

دفتر مركزى: قم خيابان شهدا- صندوق پستى
37185/777 – تلفن 24803 – فاكس32332

شعبه تهران : خيابان انقلاب اسلامى – بين فلسطين
و وصال – تلفن 6468283

حساب جارى 600/9 بانك ملت قم- شعبه آموزش و
پرورش.

تك شماره 400 ريال – اشتراك ساليانه 4800 ريال.

چاپ : چاپخانه دفتر تبليغات اسلامى.

 

 

 

 

 يادآوريها

 

 1- پاسدار اسلام از مقالات،
اشعار، داستانها و ديگر آثار شما استقبال مى‏كند.

 2- آثار رسيده، بر اساس ضوابط
شوراى نويسندگان، به ترتيب اولويت به چاپ خواهند رسيد. و حتى‏المقدور، مقالات همه
نويسندگان – در صورت برخوردارى از جنبه‏هاى پژوهشى – منتشر خواهند شد، ولكن مطالب
نو و آثار مذهبى در عرصه‏هاى گوناگون، در اولويت قرار دارند.

 3- لازم است، مقاله‏ها براى يك
شماره، در نظر گرفته شوند (حداكثر 15 صفحه دست‏نويس) و در صورت ناگزير بودن، از سه
شماره پى در پى، افزايش نيابند.

 4- فرستادن نسخه اصلى مطالب
لازم است و در صورت ترجمه، ضميمه ساختنِ متن، ضرورى مى‏باشد.

 5- مطالب رسيده، بايد پيش از
اين، چاپ نشده باشند.

 6- مجله در ويرايش و تلخيص
مقاله‏ها، مختار است.

 7- آثار ارسالى، بازگردانده
نمى‏شوند.

 8- بهره جستن از مطالب مجله –
با يادآورى مأخذ – آزاد است.

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

مقام
معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه‏اى

 

پى ريزى تشكيلات عظيم سياسى بر مبناى دين حق، در
ايران اسلامى – كه از كم نظيرترين حركتها در طول تاريخ است – بى‏شك بدون حضور امام
عظيم‏الشأن(ره) امكان پذير نبود. امام در سايه مجاهدت و تهذيب نفس و اتكال به خدا،
اين بناى عظيم را پى‏ريزى كرد و آمريكا و شاه را بر زمين زد و بر همه توطئه‏هاى
دشمنان فايق آمد.

امام، واقعاً يك حكيم بود، زيرا حقايقى را كه
بناى زندگى بر آنها استوار شده است به روشنى مى‏ديد و آنها را بيان مى‏كرد و اين
همان حكمت است و آن چيزى است كه خداوند به هر كسى بخواهد مى‏دهد و امام استحقاق
حكمت الهى را پيدا كرده بود.

در جهان امروز اكثر سردمداران قدرت، اسير
لذّت‏ها و خوش‏گذرانى‏هاى ناپايدار دنيا هستند و به همين لحاظ انسان‏هايى كوچك و
حقير محسوب مى‏شوند. اما در دنيايى با اين همه حقارتها، خداوند متعال انسانى شبيه
انبياء الهى را، به مدت ده سال در رأس كشور اسلامى ايران قرار داد. از اين رو
ابعاد اين مسأله مهم، بايد به روشنى براى مردم ايران و جهان تبيين و تحليل شود.
1373/3/5

ملت ايران، امروز با نظام اسلامى كه به تدبير
امام بزرگوار از حقايق قرآن كريم و دين استخراج شد و به اجرا درآمده به ولايت
اميرالمؤمنين حضرت على(ع) تمسك كرده است و كارگزاران و مسؤولان نظام بايد با رعايت
كامل ارزشهاى اسلامى در مسائل مربوط به جامعه و نظام و تحكيم ارتباط فردى خود با
خدا، تمسك به ولايت را هر چه بيشتر و كاملتر كنند. زيرا در سايه آن جامعه اسلامى
عزيزتر، ملت اسلام قويتر و پيشرفتهاى ما در همه مناطق حيات روز افزونتر خواهد شد.

تلاشها، مجاهدتها و مرارتهاى امام عظيم‏الشأن و
ملت رشيد ايران، طى 15 سال دوران اختناق در جهت اين هدف بود، كه حكومت اسلامى
تشكيل شود و در جاى خود قرار بگيرد و بخشى از دنياى اسلام را از شريعت اسلامى
سيراب كند؛ يعنى اقامه دين و برپا داشتن حكومت حق يك فريضه است كه قابل مقايسه با
ديگر احكام فرعيه فقهى نيست و اقامه حج اسلامى و نبوى و به جا آوردن حجى بر اساس “قياماً
للناس” و “منافع للناس” نيز يك واجب سياسى است، كه همه بايد براى آن تلاش كنند و
مسأله برائت در حج، كارى در جهت اين هدف بزرگ است.1373/3/11

 مجلس شوراى اسلامى، اگر
چهار خصوصيت داشته باشد در جايگاه حقيقى خود قرار خواهد داشت. البته امروز تا آن
جايى كه مشاهده مى‏كنيم مجلس اين خصوصيات را دارد، لكن مى‏توان آنها را هر چه
بيشتر كرد و مراقب آنها بود. اين چهار خصوصيت عبارت است از: احساس مسؤوليت،
استقلال، شجاعت و فرزانگى و به كار گرفتن فكر و علم و تخصص.

اگر مشروطيت به همان صورتى كه علما مى‏خواستند
پيش مى‏رفت، كشور ما در 50 سال دوران پهلوى كه حساسترين مقاطع تاريخ جهان بود، از
قافله تمدن عقب نمى‏ماند. ما پنجاه سال ضرر كرديم. ما ملت ايران به خاطر تسلط آن
قلدر بى‏سواد و خاندان و فرزندان و كسان و همراهانش و به خاطر تسلط قدرتهاى مسلط
بر اين كشور – كه در اين نيم قرن آخر قبل از پيروزى انقلاب، انگليسيها و بعد هم
آمريكائيها بودند – و به خاطر كوتاهى مجلس ضرر كرديم.1373/3/12

 × شاخصه درك سياسى هر
انسان، در قدرت تحليل و پيش‏بينى سياسى اوست و حضرت امام به لطف و هدايت الهى در
حد تمام و كمال از قدرت تحليل و پيش بينى سياسى برخوردار بودند.1373/3/5