/

پاسخ به نامه ها


سوال:
آيا رهن و اجاره اى كه در بنگاههاى معاملات ملكى متداول است از لحاظ شرعى صحيح مى باشند يا نه؟
(خمين: عباس,ع)
پاسخ:
اگر به صورت اجاره كردن خانه باشد مشروط به قرض دادن مقدارى پول, به فتواى حضرت امام اشكال ندارد و اما مواردى كه فقط قرض مى دهند و از خانه بدون اجاره استفاده مى كنند ربا و حرام است.

سوال:
مكررا از محضر مبارك حضرت امام(ره) در مورد سرودهايى كه از صدا و سيما پخش مى شود و اين كه نوع موسيقى كه به كار گرفته مى شود از نظر شرعى چه حكمى دارد, سوال شده فرمودند: ((موسيقى مطرب حرام است و موارد مشكوك اشكال ندارد)) منظور از اين بيان حضرت امام چيست؟ لطفا توضيح كامل مرقوم فرماييد؟
(قم: برادر م, و)
پاسخ:
اگر موسيقى به كيفيتى باشد كه معمولا در مجالس لهو و عياشى به كار مى رود, نواختن و گوش دادن به آن حرام است و اگر چنين نباشد حرام نيست و همچنين اگر شك داشته باشيد كه از اين گونه است يا آن گونه, باز اشكال ندارد.

سوال:
1ـ آيا به طلا و جواهرات كه در اختيار همسرم قرار داده ام بعد از يك سال تمام خمس تعلق مى گيرد؟
2ـ آيا سكه بهار آزادى حكم پول را دارد; يعنى بعد از يك سال بايد خمس آن را بدهم؟
3ـ اگر پولى را به عنوان قرض الحسنه در اختيار كسى قرار دهيم بعد از گذشت يك سال آيا خمس آن را بايد بدهيم؟
4ـ پولى را كه به حساب قرض الحسنه بانك سپرده ايم خمس تعلق مى گيرد؟
(گرمسار: داوود, ش)
پاسخ:
1ـ طلايى كه به همسرتان مى دهيد اگر به مقدار متناسب با شوون او باشد و براى زينت كردن استفاده مى كند خمس ندارد.
2ـ سكه بهار آزادى و هر چيز ديگرى كه ارزش مالى دارد و براى زندگى مورد استفاده قرار نمى گيرد و سال خمسى شما بر آن مى گذرد, خمس دارد.
3ـ پولى كه قرض مى دهيد اگر سر سال خمسى مى توانيد آن را دريافت كنيد, خمس آن را بايد بدهيد حتى اگر مطالبه نكنيد و اگر نمى توانيد همان وقت خمس ندارد ولى بعد از گذشت سال هر وقت دريافت كرديد به فتواى حضرت امام بايد خمس آن را بدهيد.
4ـ پولى كه در بانك گذاشته ايد سر سال خمسى كه رسيد خمس دارد.

سوال:
1ـ كسانى كه بر ما حقى دارند و ما به آنها دسترسى نداريم مى شود از جانب آنها و به نيت آنها صدقه داد؟ اگر نه پس چه بايد كرد؟
2ـ اگر كسى غيبت كرده باشد يا انسان از كسى غيبت شنيده باشد اگر به آنها براى خواستن حلالى دسترسى نداشته باشد, چه بايد بكند؟ مى شود به نيت آنها صدقه داد؟
3ـ اگر خواستن حلالى (مطرح كردن موضوع غيبت) باعث فتنه يا كدورت شود حكم و وظيفه ما چيست؟
4ـ رد مظالم را شرح دهيد؟
(همدان: ب, صابرى)
پاسخ:
1ـ اگر حق مالى, بر گردن شما دارند و از يافتن آنها مإيوس هستيد همان مقدار بجاى آنها صدقه بدهيد.
2ـ در مورد غيبت توبه كافى است.
3ـ اگر حلالى خواستن موجب ناراحتى آنها بشود جايز نيست.
4ـ مورد سوال اول را اصطلاحا رد مظالم مى گويند.

سوال:
1ـ آيا فرو بردن آب بينى روزه را باطل مى كند و اگر باطل مى كند انسان چه بايد بكند؟
2ـ آيا ريختن قطره استريل چشمى روزه را باطل مى كند و اگر باطل مى كند انسان چگونه بايد قضاى روزه ها را بگيرد؟
3ـ آيا مى توان از مجتهدينى كه رحلت كرده اند تقليد كرد؟
4ـ آيا تراشيدن ريش با تيغ حرام است يا خير؟
(تهران: سعيد عظيمى)
پاسخ:
1ـ اخلاط بينى اگر به فضاى دهن نرسيده باشد فرو بردن آن به روزه ضررى نمى زند.
2ـ اگر به حلق نرسد اشكال ندارد.
3ـ بايد در جواز بقإ بر تقليد ميت از مجتهد زنده اعلم تقليد كرد.
4ـ به احتياط واجب جايز نيست.

سوال:
1ـ آيا نماز آيات براى زلزله هاى خفيف و طوفانهاى نسبتا شديد هم واجب است؟ در صورت مثبت بودن اگر انسان متوجه نشود و بعدها از طريق رسانه هاى گروهى متوجه گردد باز هم واجب خواهد بود؟
2ـ از آن جا كه دروغ, تهمت, غيبت, قسم به ناحق, رباخوارى و رشوه گرفتن و بسيارى معاصى ديگر در جامعه رايج شده است آيا مى توان به اين دلايل و نظير آنها, صله رحم و ديدار دوستان را ناديده گرفت؟
3ـ آيا قسم خوردن تنها به وجود و صفات خداوند جايز نيست يا قسم به پيامبران و ائمه معصوم و ساير مقدسات نيز معصيت به شمار مىآيد, اگر جواب مثبت است بفرماييد قسم در چه مواردى جايز است؟
4ـ آيا كشتن حيوانات موذى نظير مگس, مورچه, زنبور و غيره كراهت دارد و لك بجا مانده روى لباس از اين عمل, نجس است يا خير؟
5ـ آيا عكسهاى موجود در بازار و منازل از تمثال رسول گرامى و ائمه معصومين حقيقت دارد و احترام به اين عكسها چه حكمى دارد؟
6ـ آيا تكدى يا سيگار فروشى با توجه به مضرات آن معصيت نيست و مسووليت اخروى ندارد؟
7ـ در نماز جماعت: الف: اگر مسافرى در صف اول باشد چه حكمى دارد؟ ب: اگر تكبيره الاحرام در صف جلوتر گفته نشده باشد يا ديرتر گفته شود نماز كسانى كه در صفهاى بعدى هستند چه حكمى دارد؟ ج: اين كه مى گويند دو خرد سال(زير سن بلوغ) نبايد كنار هم باشند آيا صحت دارد كه نماز باطل مى شود؟ در صورت بروز چنين حالتى تكليف چيست؟ د: اگر انسان سهوا يا عمدا جلوتر از امام جماعت كارى را انجام دهد چه حكمى دارد؟
8ـ در سجده, اندازه مهرهاى شكسته تا چه اندازه اى صحيح است؟
9ـ خواندن قنوت با توجه به استحباب آن با يك دست چه حكمى دارد؟
(مشهد: على اذانگو)
پاسخ:
1ـ زلزله اى كه احساس نشود, نماز آيات ندارد و طوفان شديد اگر موجب ترس غالب مردم باشد نماز دارد.
2ـ گناه ديگران ربطى به گناه شما ندارد, قطع رحم از بزرگترين گناهان است و گناه ديگران مجوز آن نمى باشد.
3ـ قسم دروغ به هيچ وجه جايز نيست و قسم راست اشكال ندارد ولى قسمى كه بر آن اثر وجوب عمل و كفاره مترتب است, مخصوص ((قسم به خداوند)) است.
4ـ كشتن حيوانات موذى گناه ندارد و خون آنها نجس نيست.
5ـ عكس ائمه ـ عليهم السلام ـ حكايت از حقيقت ندارد ولى هتك آنها جايز نيست.
6ـ تكدى براى كسى كه نيازمند نيست جايز نيست ولى سيگار فروشى گناه نيست.
7ـ الف: اگر مسافر در صف اول پس از پايان نمازش دوباره نماز شروع كند يا از جايش برخيزد اشكالى ندارد. و اگر بماند اتصال صف مورد اشكال است. ب: اگر صف اول آماده نماز باشد تكبير صفوف بعد قبل از آنها اشكال ندارد. ج: دو خرد سال اگر مميز باشند بودن آنها اشكال ندارد. د: سهوا جلوتر از امام بودن اشكال ندارد.
8ـ معيار در مهر اين است كه صدق سجده بر خاك كند هر چند كوچك باشد.
9ـ قنوت با يك دست اشكال ندارد.

مشهد: برادر هـ , هـ
در مورد اول فقط قضا واجب است و كفاره واجب نيست ولى در مورد دوم كفاره واجب است. و حضرت امام احتياط واجب داشتند كه كفاره جمع بدهد; يعنى در اين زمان هم 60 روز روزه بگيرد و هم 60 فقير را غذا بدهد, با همه اينها از لطف خدا نااميد نباشيد كه نوميدى بزرگترين گناه است, سعى كنيد بر نفس خود مسلط باشيد.

قم: برادر الف , ب
لطفا آدرس بدهيد.
پاورقي ها:

/

باغ آفتاب


سوگ سرود روحانيان

اگر بخواهيم شعر انقلاب را از روزنه موضوع مورد بررسى قرار دهيم, بايد آن را به صورت مثلثى نمايش داد كه در يك زاويه شعر جنگ, در يك زاويه شعر شهيد و در هرم آن شعرهايى قرار داد كه براى امام(ره) سروده شده است. بدين ترتيب سهم امام در اين عرصه بسيار بزرگ است. سروده هايى كه درباره شخصيت عظيم امام از جان و دلها جوشيد به دوره هاى گوناگونى از زندگى مواج آن بزرگ بر مى گردد; آغاز نهضت در سال 1342, روزهاى آغازين انقلاب و پس از آن و سپس شعرهايى كه در فقدان آن يار سفر كرده خلق شد.
در ميان آن همه شاعرانى كه در سوگ امام گريه ى شعر سردادند, شاعرانى به چشم مى خورند كه خود از فرزندان فيضيه به شمار مىآيند و در رثاى امام دريا دريا اشك سرودند. بدين ترتيب در اين فرصت به مضمون آفرينى هاى شاعران مكتب فيضيه در مورد آن حادثه ى تاريخى مى پردازيم:
((بى جمال تو دل آينه و آب گرفت)), نام غزلى است از ((زكريا اخلاقى)). اين شعر از لحاظ عناصر و مضامين شعرى و استفاده ى بجا از واژگان و دقت در معمارى كلمات شعرى است قوى و منسجم. تركيبهايى كه در اين غزل به كار گرفته شده, خود حزنى مضاعف را به خواننده القا مى كند; ستون هاى سيه پوش, داغ جگر سوز فراق, باد پريشان, كلبه ى احزان, رنگ شام غريبان و…
يكى از خيال انگيزترين شعرهاىحزن آگين را به معرض ديد خوانندگان مى گذارد
جنگل عاطفه را دست تو وسعت مى داد
مى رود قوت زانوى درختان بى تو
در اين بيت, عناصر شعرى و هماهنگى واژه ها در كنار هم دليلى است بر قدرت شاعر بر به گزينى واژه ها. بار عاطفى اين غزل با پيوند و خوش نشينى عناصر شعر, به حداكثر مى رسد:
نزهت اين چمن از نكهت انفاس تو بود
زرد شد سبزى احساس بهاران بى تو
شاعر براى دستيابى به كرانه هاى زبانى نو, ناله ها را با فعل دميدن به كار مى برد, چرا كه معمولا ناله را با فعل سردادن, يا بلند شدن و يا برخاستن به كار مى رود, در حالى كه شاعر آن را با فعل دميدن همساز مى كند. اين كار نوعى تلاش براى خروج از طبيعت تكرارى واژگان صورت مى گيرد:
ناله ها مى دمد اى نور دل شب خيزان
از ستونهاى سيه پوش شبستان بى تو
استفاده از كلماتى كه به نوعى با دروس طلبگى هماهنگى دارد در شعر اخلاقى و در اين غزل نيز نمايان است:
چه شود رونق بازار تهجد پس از اين
چه رسد بر دل سجاده و قرآن بى تو
سهمگين زلزله در كعبه ى عرفان افتاد
چاك زد فلسفه ى عشق, گريبان بى تو
يكى ديگر از شاعران شيدا و مريدان قديم امام, حجه الاسلام بهجتى ((شفق)) است كه زبان حالش را در اين مصيبت جانكاه و كمرشكن در قالب مثنوى دردمندانه و غمگنانه اى به نام ((ناله نى)) ريخته است. شاعر آن قدر از پرواز جانگداز امام تحت تإثير قرار گرفته است كه نيمى از شعرش را در توصيف حالت درونى و روحيه اش در اين سوگ عظيم بيان مى كند: به خاك افتاده بى سنگر, كشتى طوفانى بى لنگر; سيلى خور امواج, سربدار نينواىمحنت و… كلماتى هستند كه عمق اندوه شاعر را مى تاباند. شاعر در ادامه اين مثنوى به تإثير اين جدايى بر عالم ايمان و طبيعت مى پردازد.
كيستم من شعله اى افروخته
گرد خود پيچيده خود را سوخته
من به خاك افتاده و بى سنگرم
كشتى طوفانى بى لنگرم…
بى گل رويش بهارى نيست نيست
در غمش دل را قرارى نيست نيست
دفتر دل را مصيبت زد ورق
شد همه آفاق چون چشم شفق
شاعر در انتهاى مثنوى پر از اندوه خويش, زايش ماهى ديگر از دل آن خورشيد را پاس مى دارد و با دعايى در سرانجام مثنوى چنين مى سرايد:
اى خدا اكنون كه بردى مهر ما
حفظ كن اين ماه روشن چهر ما
جاودان دارش نگه از هر گزند
كن زتإييدات خويشش بهره مند
((پورمتقى)) هم از جمله سوگوارانى است كه اين اندوه جانكاه و طاقت فرسا را با احساسى زلال و روان, در قالب دوبيتى هاى عاطفى و تإثير گذار ريخته است. ((پورمتقى)) داغدارى شقايق را از هجران امام دانسته; در هر كوى و برزن, شور قيامتى مى بيند كه به علت رفتن امام برپا شده است.
شقايق داغدار از رفتن تو
بهار اندوهبار از رفتن تو
به هر خانه, به هر كوچه, به هر كوى
قيامت آشكار از رفتن تو
((سيد ابوالقاسم حسينى)) (الف. ژرفا) با غزلى كه آن را به حماسه ى مردمى كه بدرقه شان از امام راحل, كم از كربلا نبود, تقديم كرده است. استفاده شايان توجه شاعر از شبكه و عناصر طبيعت در تلطيف و عاطفى كردن شعر موثر است. كاربرد گوناگون اشك, باران, گريه, ياران, ابر, غم, سپاه اشك و… همه گواه تإثير عميقى است كه حركت درياوار و سيل آساى مردمان در مراسم تشييع باشكوه خورشيد, بر دل و جان شاعر گذاشته است.
آن روز ديدى عشق با ياران چه مى كرد؟
با شوره زار چشم ها باران چه مى كرد…
ابر آمد و توفان گرفت و دود برخاست
غم بين كه در جان عزاداران چه مى كرد؟
((از عشيره نور)) مثنوى سوزناكى است كه ((صادق رحمانى)), در سوگ امام فقيه سروده است. شعر با گريه فيضيه, پايگاه انقلاب اسلامى و پايگاه نخستين مبارزات حضرت امام شروع مى شود. شاعر با تشخيص (مردم انگارى), فيضيه را طرف خطابش قرار مى دهد و اندكى از اندوههاى خويش را با اين هم صحبت بيدار مى كاهد.
آه فيضيه باز گريان است
آسمانش ستاره باران است
كمر حجره ها شكست خدا
چشم گل ها به خون نشست خدا
آى فيضيه بى پدر مانديم
ما يتيم و غريب تر مانديم
در شعر ((على اكبر صادقى رشاد)) مايه هاى سوگندى وجود دارد كه بسيار قوى و شاعرانه است. همچنين بارورترين عناصر شعرى از قلمرو طبيعت به كار رفته است, از آن جمله: خاك, صبحدم, درخت, گياه, نخل و…
دمى كه قلب صبور و حزين تو خون شد
به دشت مهر تو, صدها قبيله مجنون شد
درخت و جنگل و دريا تو را دعا كردند
ستاره هاى خدا هم, خدا خدا كردند
به عمق فاجعه سوگند, زخم ما كارى است
زكوچ چلچله ى عشق, خون دل جارى است…
((سمفونى باد)) اثرى است از ((صابر امامى)) كه در شعرش خطى از فيضيه تا ظهور امام عصر را ترسيم مى كند. شاعر در اين شعر هيچ نقطه اى در اين مسير را بدون حضور هماره امام قابل تصور نمى داند.
مىآيى و مى گذرى
فيضيه در ابديتى تكثير مى شود
كه تا آن سوى مرزهاى سيمين نگاهت
امتداد دارد
آن روز بر شبستان هفتم عشق
سخن راندى
فيضيه از هجوم شقايق هاى سوخته لرزيد…
امام نبايد خوابيده باشد
هنوز سواران از كارزار نيامده اند
هنوز مادران بر درگاه خانه اند
هنوز گنجشككانى هستند
كه سهم خود را از بهار نگرفته اند.

آشنايى با شاعران حوزه

O حجه الاسلام نير تبريزى
ميرزا محمد تقى فرزند ملامحمد, از دانشمندان آذربايجان است. او علاوه بر گذراندن مراتب علميه, قريحه اى بسيار زلال در شعر داشته است. وى در سال 1247 قمرى در تبريز ديده به جهان گشوده, و در 22 سالگى براى تكميل تحصيلات خود به ((نجف اشرف)) رهسپار مى شود.
كتاب ((آتشكده)) يكى از آثار بسيار معروف اوست كه مرثيه هاى سوزناكى را در خود جاى داده است. وى سرانجام در دوازدهم رمضان1312 هجرى قمرى وفات يافت و در ((وادى السلام نجف)) مدفون شد. (1)

((صبح وداع))
جدا از چشم او تن در تب و جان بر لب است امشب
شبى كو را زپى صبحى نباشد آن شب است امشب
ببين بر چنبر كاكل, رخ آن ماه سنگين دل
مبند اى ساربان محمل, قمر در عقرب است امشب
جرس در ناله و صبح وداع و جسم و جان در پى
مخسب اى دل كه وقت ذكريارب يارب است امشب
خدا را! آسمان لختى عنان صبح درهم كش
كه پنهان با لبش دل را هزاران مطلب است امشب
به هنگام رحيل آهسته تر ران ناقه را جانا!
كه پاى رفتنم لرزان, زتيمار تب است امشب
زهجر و وصل او امشب ميان گريه مى خندم
كه دستى بر دل و دستى به سيب غبغب است امشب
تو هم افتان و خيزان به كه پويى از قفا اى تن
چو جان, پا در ركاب ودل روان با مركب است امشب
دلا اى تير آه از سينه سر بر كن كه ((نير)) را
سخنها با سپهر و جنگها با كوكب است امشب

مفاتيح ترنم
((معراج در هبوط))
هوا باز است و صحرا تا سواد كاج ها رفته است
و عاشق در شهودى سبزتر از اين منهاج ها رفته است
من اين پايين كمى دلتنگم, اما خوب مى دانم
كه آدم در هبوط خويش هم معراج ها رفته است
من آن زندانى خاكم كه احساس غريب او
هميشه تا خطاب آبى منهاج ها رفته است
زمين از قسمت لاهوتى اش سرشار خواهد شد
تمام لحظه ها بر مشرق انتاج ها رفته است
ولى مردم نمى دانند بر پيراهن اين دشت
چه گلهايى به خواب روشن ديباج ها رفته است
نمى دانند اين پايين چه با فرهادها مانده است
نمى دانند آن بالا چه با حلاج ها رفته است
كجا يك زورق از تصنيف هاى عاشقى سرشار
به سمت بيشه هاى نور بر مواج ها رفته است
جهان لبريز پيغام است, ديشب فكر مى كردم
چه ابلاغى در اشراق عجيب كاج ها رفته است
زكريا اخلاقى

تمناى دل
تقديم به مهدى زهرا(س)
هر شب غم تو از پس ديوار قرن ها
بر قلب زخم خورده ى من چنگ مى زند
دل در فراق روى تو گرديده لخت خون
از دست رفته, غمزده آهنگ مى زند
شب, در سكوت, خلوت و تنهايى است و من
با ياد روى خوب تو كز دل نمى رود
دل مرده است بى تو, تمناى دل تويى
جز با اميد وصل تو ديگر نمى تپد…
ابوالحسن عمرانى ـ لامرد

چشم تو
تقديم به امام راحل(ره)
شعر من آيينه دار چشم توست
بى نهايت داغدار چشم توست
از نسيم و پنجره پرسد تو را
آن كه هر شب بى قرار چشم توست
يك نفر عاشق ترينم كرده است
حتم دارم كار, كار چشم توست
رد پاى آهوان اين ديار
در مسير آبشار چشم توست
عاشقانه پلك بگشا خوب من
آرى اين دل بى قرار چشم توست
على كيانلويى ـ دهلران
زخمى به سينه
رفتى و نام خوب تو در هر كلام بود
تصوير ناتمام تو, نقش تمام بود
شب را هميشه دشمن خود مى شناختى
اما چراغ قلب تو ياقوت فام بود
بانگ اذان به گنبد افلاك مى رسيد
آن لحظه اى كه قصد تو در احترام بود
زخمى به سينه داشتى از هجر آفتاب
زخمى كه در كلام تو چون التيام بود
بر چهره هاى رهگذران دوختى نگاه
آرى سكوت بود, ولى صد پيام بود
تو در ميان هلهله تا شهر آمدى
بدرود زود تو مثل سلام بود
اسدالله حيدرى ـ نهاوند


دستخط شاعرانه
دكتر سيد حسن امين (انگلستان): نامه مهرآميز جناب عالى, در حقيقت معرفى شاعرى است گمنام با نام مرحوم سيد محمد رضا خليلى سبزوارى, كه شعرهايش حكايت از باورداشت و اعتقاد او به انقلاب اسلامى دارد. خليلى در سال 1295 خورشيدى در خاندان سيادت و روحانيت متولد شده و در آبان 1367 در همان شهر بدرود حيات گفته است. ولى چون شعر ارسالى بسيار ديرتر از بهمن ماه به دستمان رسيد و به دليل مناسبتى بودن شعر, اميدواريم بتوانيم در فرصت آينده از آن بهره ببريم.

O جهانگير ايزدى (مرودشت): شعرهاى ارسالى نشانگر عمق احساسات جناب عالى است. اميدواريم باز بتوانيم از شعرهايتان استفاده ببريم.

O عباس احمدى (اصفهان): مثنويهاى بلند جناب عالى, نشان از همت شما دارد. اميد كه عمرتان چون مثنوىهايتان باشد.

O خواهر مرضيه حاجيان فضلى (آبادان):خواهر ارجمند, شعر ارسالى كه در قالب مثنوى سروده ايد, با مضامين امروزين هماهنگ بود, اما در چندين بيت پا را از حيطه وزن فراتر نهاده و حصار وزن را شكسته ايد; اگر شاعر خود را ملزم مى كند كه با روش كلاسيك شعر بگويد, لاجرم بايد وزن و قافيه را مراعات كند.
… با تو دل سرور پيدا كرد
نور در دل حضور پيدا كرد
با تو فرياد يكصدا مى شد
با تو قلبم پر از خدا مى شد…

O ارشد (مرند): براى آشنايى بيشتر با شعر; بويژه با وزن و قافيه كه در شعر كلاسيك جزو اركان به حساب مىآيند, مى توانيد ديوان حافظ شيرازى را از گوشه اتاقتان برداريد و شباهنگام و بامدادان با صدايى بلند آن را بخوانيد, مسلما طنين طنطنه شعرهاى حافظ در دهليز جانت ماندگار خواهد ماند.

O ايرج فتح اللهى (تهران): دوست ارجمند و شاعر, شما وزن و قافيه را رعايت مى كنى, اما مضمون يابى و غور كردن در معناى كلمات و عبارات نيز شرط يك شعر خوب است. شعر شما تا رسيدن به يك سروده ناب چند قدمى بيش فاصله ندارد.

O حسين چوبدار (جنداب نيشابور): ما از آن همه ذوق سرشارى كه شما در شعرهايتان ابراز داشته ايد به سر شوق آمديم. اميدواريم كه همچنان سرزنده و پراشتياق به سرودن ادامه دهيد.

O على گلايرى ((فانى)): مثنوىعشقيه حضرت عالى,سرشار از عشق و بندگى به درگاه بى نياز بود. دلتان پر از عشق حق باد.

O على كيانلويى (آبادان): دوست گرامى, در مورد غزل ((همرهنگ دريا)) حرفهايى در دو شماره پيش با شما در ميان گذاشتم. منظور اين حقير اين بود كه شعر, مثل نردبانى كه تك تك پله هايش ما را به اوج مى برد, بايد به همديگر كمك برسانند و زير بازوى همديگر را بگيرند. مصرعهاى يك شعر اگر آن جوهره شاعرانه و استحكام لفظى و معنايى را نداشته باشند نمى تواند شعر را به اوج برساند. اين غزل حافظ را از ديوانش پيدا كن و بخوان, تا به منظورم دست يابى:
((زلف آشفته و خوى كرده و خندان لب و مست
پيرهن چاك و غزل خوان و صراحى در دست…))
حافظ در اين غزل كاملا محور عمودى شعر را حفظ كرده است و غزل حول محور يك چيز دور مى زند و از پراكنده گويى و اين كه هر بيتش يك معنايى را برساند, برحذر است.

O ابوالحسن عمرانى (لامرد): چهار پاره اى به نام ((تمناى دل)) دستمايه اى كه آن جناب, براى اين ماه باغ آفتاب, ارسال داشته اند. چهار پاره گويى در زمانى; يعنى دهه چهل و در هياهوى نوآورىهاى شعرى سر بر آورد و شاعرانى چند رد آن را گرفتند. در چهار پاره كه بيشتر حالت روايتى دارد, شاعر تلاش دارد با كش دادن روايت خود و با تصاويرى از طبيعت كه بيشتر در ابيات آغازين آن به چشم مى خورد, خواننده را با خود همراه سازد, تا انتهاى شعر كه شاعر گريز مى زند و مراد خويش را به رخ خواننده مى كشاند. اين قالب در سالهاى جنگ تحميلى رونق گرفت, ولى دولت مستعجل بود; امروز اما نوبت غزل است!

پاورقي ها:پى نوشت : 1 ) نقد و تحليل ادبيات انقلاب اسلامى دكتر منوچهر اكبرى, ج1, سازمان مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى, 1371. 2 ) گاهنامه شعر, (چشم بيمار) مجموعه اشعار, حوزه هنرى سازمان تبليغات اسلامى, 1368. 3 ) نور ناب, مجموعه شعر, روحانيان حوزه هاى علميه, دفتر تبليغات اسلامى, 1368. 4 ) گاهنامه شعر, بر تربت خورشيد, دفتر سوم, حوزه هنرى سازمان تبليغات اسلامى,, 1368. 5 ) بر سنگ فرش ياد, صابر امامى, نشر زلال, 1369. 6 ) سوگنامه, برگزيده اشعار شاعران معاصر در سوگ امام, موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى,1369. 7 ) ريحانه الادب, ج2, ص28 و 29.

/

دستاورد انتخابات مجلس پنجم




سردبير

انتخابات پنجمين دوره مجلس شوراى اسلامى در فضايى استثنايى و موقعيتى حساس با رويكردى نو, برگزار شد. حضور نزديك به 25 ميليون رإى دهنده; يعنى شركت بيش از 82 درصد از افراد داراى شرايط در اين دوره, پديده اى كم نظير و صحنه اى شكوهمند را به نمايش گذاشت كه مانند آن را در كمتر كشورى مى توان يافت.
تنوع نامزدها و حضور جريانهاى سياسى گوناگون و نامزدهاى سرشناس منفرد و اعلام مواضع و ديدگاههاى آنان درباره مسائل مهم داخلى و خارجى, ضمن آن كه تا حدودى به شفافيت سياسى جامعه كمك كرد, رقابت گسترده و نفس گيرى را نيز به وجود آورد كه بى شك نقش موثرى در كشاندن صاحبان سليقه ها و گرايشهاى گوناگون, به پاى صندوقهاى رإى داشت.
با وجود اين, اقدامهاى تإسف انگيزى نيز رخ نمود كه بايد از آنان با نام ((آسيبهاى انتخابات)) اين دوره ياد كرد و كوشيد تا در انتخابات آينده, زدوده گردند, مانند ترويج ضد ارزشهايى چون اسراف و تبذير در تبليغات و پول سالارى به گونه اى كه رقابت پول را مى نماياند, تخلفات گوناگون و سوء استفاده از بيت المال و امكانات دولتى توسط پاره اى از جناحها, حرمت شكنى و وارد كردن نسبتهاى ناروا به رقيبان, عدم رعايت شوون اسلامى در مبارزات انتخاباتى, وعده هاى بيرون از اختيار نماينده و طرح شعارهاى قوم گرايانه, تا آن جا كه برخى از مدعيان انقلابى گرى آنسان آرزوى تكيه بر كرسى نمايندگى, دل و دماغ را از آنان گرفته بود كه به ياد زنده كردن نژاد و قبيله اى كه هيچ گاه سخنى از آن نگفته بودند, افتادند و از ياد بردند كه مسير كعبه از تركستان نمى گذرد! ابطال بى سابقه بسيارى از صندوقها به وسيله شوراى محترم نگهبان, خود دليلى روشن بر زيادى تخلفات است و نمى توان تمام اين ابطالها را به مسائل خطى و ناخرسنديهاى سياسى تفسير كرد.
بارى, گرچه اين مسائل قابل تعميم بر همه انتخابات اين دوره نيست ولى هشدار آن لازم است, زيرا اگر امروز, كه بيش از هيجده بهار از انقلاب اسلامى نمى گذرد, اجازه داده شود كه فضاى انتخابات, غبارآلود گردد تا آن جا كه در منطقه اى ـ بر اساس گزارش شوراى نگهبان ـ وقيحانه پول در پاكت بگذارند و از رإى دهندگان بخواهند به كانديداى مورد نظر پول, رإى دهند, در انتخابات آينده, چه كسانى جز سرمايه داران و پول پرستان كرسيهاى نمايندگى را اشغال خواهند كرد و آيا انحرافى وحشتناكتر از آن مى توان تصور كرد؟
از اين جا مى توان فلسفه تإكيدهاى مقام معظم رهبرى را ـ درباره پاى بندى به احكام شريعت و اصرار بر ارزشهاى انقلاب و اسلام و هشدار در الگوگيرى از شيوه هاى تبليغاتى غربى و سرانجام مكلف ساختن مسوولان ذى ربط درباره رسيدگى به تخلفات مالى در انتخابات ـ دريافت و برآينده نگرى هوشمندانه و درك ژرف اين فرزانه سترگ درود فرستاد و خداى را بر اين نعمت, سپاس گفت.
پيداست كه حضور بى مثال و باشكوه ملت قهرمان ايران, به هيچ وجه, تحت تإثير مسائل پيش گفته قرار نمى گيرد و نتايج انتخابات; بويژه در تهران, كه پايتخت ام القراى جهان اسلام است, در خور توجه و امعان نظر است.
1 ـ درصد بالاى آراى مردم به نامزدهاى روحانى در تهران ـ صرف نظر از عنوان جناحى ـ با وجود بازار گرمى تبليغات, گوياى اين است كه هم اكنون نيز مردم مسلمان ايران, روحانيان را به عنوان آخرين تكيه گاه و ريسمان اعتماد بخش مى شناسند و برنامه هاى دين گرا را بهترين راهكارها ارزيابى مى كنند و البته اين حسن اعتماد بر سنگينى مسووليت اين طبقه مى افزايد.
2 ـ ائتلاف پنهان دو جريان متضاد, از طرفه هاى اين دوره بود كه باعث حيرت تحليل گران سياسى شد و شاهد آن است كه بسيارى از شعارهاى سياسى از باورهاى دينى و اعتقادى برنمى خيزند وگرنه چسان مى توان بر سر ديدگاه ((مبارزه با سياست تعديل و گرايش به اقتصاد دولتى و اولويت دادن به تعاونى ها)) با نظريه ((شتاب و تسريع در سياست تعديل و حركت به سوى اقتصاد جهانى و اولويت دادن به بخش خصوصى…)) به وفاق رسيد؟!
3 ـ حذف افراطيها ـ چه آنان كه جز تعديل و توسعه نمى ديدند, چه آنان كه سياستهاى جارى را سم مهلك مى پنداشتند و چه آنان كه همه چيز را در خصوصى سازى مى انگاشتند ـ به مثابه غربال انديشه ها و سياستها و محك زدن روشها و منشهاى جناحها با ديدگاههاى مقام معظم ولايت بود و در نتيجه عملا ((فراكسيون ولايت)) ـ كه در سرمقاله مجله شماره169 از آن سخن رفته بود ـ به مجلس راه يافت. و ترجمان آن, اين بود كه سياست تعديل, نه حذف, كه بايد تعديل و در مسير عدالت اجتماعى قرار گيرد و به پيشگامان جهاد و شهادت اولويت داده شود و اقتصاد از پايه به سقف نقل مكان دهد; يعنى ديدگاه روبنا انگارانه فرهنگ دگرگون شود و فرهنگ, نقش زيربنايى خويش را بازيابد.
پيداست كه هيچ كس نمى تواند خدمات درخشان انقلاب در عرصه هاى گوناگون سازندگى را, كه چند برابر كل كارهاى انجام شده در رژيم طاغوت است, تخطئه كند يا فى المثل گامهاى بلندى چون راه اندازى راهآهن استراتژيك مشهد ـ سرخس ـ تجن (احياى جاده ابريشم) را ضرورى و افتخارآميز نشمرد, از اين رو سازندگى و توسعه ايران اسلامى بايد تداوم يابد و توقف آن هرگز به مصلحت انقلاب نيست و چرخ زمان به عقب برنمى گردد ولى كنترل, غربال و هدايت سياستهاى توسعه نه تنها مفيد كه حياتى و اجتناب ناپذير است و نبايد فراموش كرد كه فقرزدايى از مسير غنى پرورى عبور نمى كند.
انكار نبايد كرد كه از رهگذر توسعه, بخش اندكى, كه هيچ نقشى در پيروزى و تداوم انقلاب نداشت, فربه شد و آسيبهاى شديد فرهنگى دامنگير انقلاب گشت تا آن جا كه در سايه تفكر به اصطلاح توسعه مدارانه, برخى از خوديها دچار كژتابى انديشه شدند و ياوه هايى چون: ((براى مبارزه با غرب بايد در سرمايه دارى و دموكراسى از آنها پيشى گرفت)), يا ((توسعه بايد ادامه يابد ولو به قيمت له شدن عدالت اجتماعى)), سر دادند.
حقيقت اين است كه همان طور كه اصرار بر اصول و ارزشهاى اسلام و انقلاب به معناى مخالفت با توسعه و آبادانى نيست, توسعه و سازندگى نيز نبايد بدون اين ارزشها فهم و تفسير شود.
مقام معظم رهبرى و ولى امر مسلمين طى پيامى به مناسبت افتتاح پنجمين دوره مجلس شوراى اسلامى با اشاره به مباحث ياد شده فرمودند:
((شايد يكى از عوارض دوران سازندگى در نظامهاى ارزشى آن است كه برخى افراد ساده انديش و ظاهربين را از نقش عامل ايمان و عقيده و اصول پايه اى نظام غافل مى سازد و اين پندار غلط را بر آنان مسلط مى كند كه گويا با ورود به مراحل پيشرفت سازندگى كشور, دوران شعارهاى مقدس و ارزشهاى اصيل به سر آمده است. اين تصور باطل همراه با برخى انگيزه هاى مادى و شخصى موجب آن مى شود كه اين گونه اشخاص ارزشها را مورد بى اعتنايى قرار داده, رابطه تنه و شاخه را با ريشه انكار كنند. براى پيشگيرى از اين پديده خطرناك, بر زبدگان ملت است كه در همه برنامه ريزيها به نقش ارزشهاى اسلام و انقلاب تكيه اى حقيقى ـ و نه زبانى و ظاهرى ـ نشان دهند. ))
در فرازى ديگر از اين پيام با تإكيد بر ارزشها و با توجه به توقعات نارواى ليبراليسم غربى از نظام اسلامى مى فرمايند:
((هر كس به نام سازندگى, ارزشهاى انقلابى را مورد بى اعتنايى قرار دهد, در دعوى سازندگى نيز دچار خطا و توهم است, و هر كس به اين عنوان كه امروز روز عمل است, شعارهاى درخشان انقلاب را تحقير كند, مانند كسى است كه بر سر شاخه نشسته و بن مى برد.
ليبراليسم منحرف غربى كه امروزه ملتهاى اروپا و آمريكا در فضاى آلوده آن, دست و پا مى زنند و اخلاق و فضيلت و روابط انسانى و اساس خانواده و پيوند نسل جديد را با پدران و مادران و بطور كلى معنويت و ايمان خود را در سايه شوم آن فانى شده مى يابند, در ميدان سياست و اقتصاد, توقعات نامشروعى را از نظام اسلامى و مسوولان بلند پايه آن مطرح مى كنند. وظيفه مجلس شوراى اسلامى در مرتبه اول, ايستادگى در برابر اين توقعات و پاى فشردن بر راه روشن و صراط مستقيم اسلام و انقلاب اسلامى است و اين مهمترين توقع اين جانب و ملت بزرگ و شجاع ايران از نمايندگان منتخب مردم است.)) والسلام
پاورقي ها:

/

گزيده كتاب شناسى توصيفى امام حسينع


مقدمه
پس از بعثت رسول راستيها و پيامبر پاكيها حضرت محمد مصطفى(ص) بزرگترين حادثه اى كه در تاريخ اسلام و مسلمانان رخ داد قيام و شهادت امام حسين(ع) بود. اگرچه تاريخ هميشه همراه با حادثه ها بوده و از فراز امواج فاجعه ها گذشته و همگام با هنگامه هاى بزرگ و تكان دهنده پيش آمده است اما هيچ روزى را تلخ تر و تكانده تر و در عين حال گسترده تر, تابناكتر و تإثيرگذارتر از عاشورا نديده است. با صراحت مى توان گفت كه اسلام و قرآن و همه پيامبران الهى و اديان آسمانى با قيام سيد و سالار شهيدان دوباره زنده شد, از اين رو, عاشورا نه يك روز از روزهاى بى شمار تاريخ كه تولد دوباره تمام تاريخ بود.
در طول اين سيزده قرن و پنجاه و اندى كه از آن روز بزرگ مى گذرد نه تنها از درخشش آن كاسته نشده بلكه هر سحر, سبزتر از دوش و هر روز, روشن تر و پرنورتر از پيش درخشيده است و امروزه در سايه سار انقلاب اسلامى ايران فروغ بيشترى يافته و چشم به فرداهاى پرهيجانتر و درس آموزترى دارد. از همين روست كه مى بينيم حادثه كربلا دانشمندان و نويسندگان را سخت مجذوب ساخته تا آن جا كه بيش از بيست هزار جلد كتاب به زبانهاى گوناگون و با تيراژهاى وسيع درباره آن نوشته شده است. پيشترها يكى از پژوهشگران نوشته بود:
((به تحقيق تا سال 1345 مسلمانان و غيرمسلمانان, ده هزار نوشته درباره امام حسين(ع) و قيام او نگاشته اند و اين ده هزار, غير از شعرها و غير از پاره پاره گفته هاى ديگر كتب و غير از بى شمار سخنى است كه در ميان مردم رفته است.))(1)
از اين رو, بجاست كه در آستانه ماه محرم به خاطر آشنايى خوانندگان با آثارى كه نويسندگان مختلف در اين باره نوشته اند, گزيده اى از آنها را در پنج بخش به ترتيب زير معرفى كنيم:
الف ) كتابهاى مرجع و منابع اوليه; ب)مجموعه هاى گردآورى شده از سخنان امام حسين(ع); ج) كتابهاى انتقادى, اصلاحى و استدلالى; د) كتابهاى ادبى و خواندنى; هـ)مجله ها و ويژه نامه ها.
گفتنى است كه ترتيب كار, همان ترتيب و تنظيمى است كه كتاب شناسان بزرگ اسلامى مثل شيخ آقا بزرگ تهرانى در الذريعه و ديگران رعايت مى كردند, به اين ترتيب كه اول اسم كتاب, بعد نام نويسنده, سپس مشخصات ديگر را خواهيم آورد, تا راه چنان رويم كه رهروان رفتند.

بخش اول
كتابهاى مرجع و منابع اوليه
1 ـ كامل الزيارات, ابوالقاسم جعفر بن محمد قمى (متوفاى 368 يا 369 ق) معروف به ابن قولويه.
وثاقت و صداقت نويسنده بزرگ آن, قولى است كه جملگى برآنند و توصيف آن, در اين مختصر نمى گنجد اما كتاب ((كامل الزيارات)) كه در منابع قديم گاهى هم با نام ((جامع الزيارات)) يا ((الزيارات)) ناميده شده است, از كتابهاى پراهميت شيعه و از اصول مورد اعتماد در حديث مى باشد. بسيارى از بزرگان شيعه را اعتقاد بر اين است كه كتاب كامل الزيارات بسيار با اعتبار و همه راويانى كه در آن از آنها روايت شده است مورد وثوقند.(2)
اين كتاب بارها با مقدمه و تحقيق دانشمندان بزرگى مثل علامه امينى و علامه اديب اردوبادى چاپ و منتشر شده است و گويا قسمتى از آن هم همراه با مقدمه اى از علامه امينى, به فارسى هم ترجمه شده است و شنيده مى شود كه آيه الله سيد موسى شبيرى زنجانى آن را تحقيق كرده و قرار است موسسه آل البيت در قم آن را منتشر كند.
2 ـ اللهوف فى قتلى الطفوف, رضى الدين على بن طاووس (متوفاى 664ق), بيروت, صيدا, 1329ق)
اين كتاب گرانسنگ گرچه از حجمى اندك برخوردار است اعتبار بسيارى دارد. نويسنده موثق و صدوق آن كه از علماى ربانى و كرامتمدار شيعى است تنها آن بخش از روايتها را آورده است كه در پيش او داراى ارزش و اعتبار بوده است و همين است كه كتاب را كم حجم ساخته است. كتاب لهوف از ديرباز مورد توجه دانشمندان بوده و نويسندگان زيادى آن را ترجمه كرده اند كه از آن ميان به ترجمه هاى زير مى توان اشاره كرد:
الف: آهى سوزان بر مزار شهيدان, سيد احمد فهرى, تهران.
ب: ترجمه اللهوف, محمد طاهر دزفولى, تهران, 1321 ق.
ج: زندگانى اباعبدالله الحسين(ع) محمد صحفى, قم, 256صفحه, جيبى.
د: فيض الدموع, محمد ابراهيم نواب تهرانى (معروف به بدايع نگار), تهران, 1286ق.
هـ: لجه الالم و حجه الامم, ميرزا رضا قلى خان تاريخ نويس, تهران, 1311.
3 ـ مقتل الحسين(ع), لوط بن يحيى ازدى غامدى (متوفاى 157ق) معروف به ((ابومخنف)), تحقيق حاج ميرزا حسن غفارى, قم, انتشارات كتابخانه مرعشى نجفى, 1398ق.
اين كتاب به تازگى هم توسط انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين قم چاپ و منتشر شده است. لازم به يادآورى است كه اصل كتاب مقتل ابومخنف از بين رفته و به دست ما نرسيده است و اين مقتلى كه به نام ابومخنف چاپ شده است از لابه لاى كتابهاى دست دوم و سوم گردآورى شده است و اعتبار چندانى ندارد.
مرحوم محدث نورى, آخرين گردآورنده مجموعه روايى شيعى (مستدرك الوسائل) و از كتاب شناسان متبحر و معتبر در حوزه تشيع, دراين باره مى نويسد: ((ابومخنف لوط بن يحيى, از بزرگان محدثين و معتمد ارباب سيره و تاريخ است. مقتل او در نهايت اعتبار است… ولى افسوس كه اصل مقتل بى عيب او در دسترس نيست و مقتل موجود را كه به او نسبت مى دهند, مشتمل است بر بعضى مطالب نادرست و مخالف با اصول مذهب كه آن را دشمنان دانا و دوستان نادان به جهت پاره اى از اغراض سوء در آن داخل كرده اند و از اين جهت از اعتبار و اعتماد افتاده است و بر منفردات آن هيچ اطمينانى نيست… .))(3)
4 ـ ترجمه الامام الحسين(ع) و مقتله, من القسم غير المطبوع من كتاب ((الطبقات الكبير)) لابن سعد, تحقيق: علامه سيد عبدالعزيز طباطبايى يزدى(ره), چاپ اول, قم, موسسه آل البيت(عليهم السلام) لاحيإ التراث, محرم1415.
محمدبن سعد بن منيع بصرى(168ـ 230ق) خود و كتابش ((طبقات الكبير)) مشهورتر از آن است كه نياز به تفصيل و توصيف داشته باشد.
استاد طباطبايى يزدى اين كتاب را از روى نسخه عتيق و قديمى آن كه تا حال چاپ نشده بود تحقيق كرده اند استاد كه در عصر ما از بزرگترين كتاب شناسان, شمرده مى شد اين نسخه را در ضمن سفرى كه در سال 1397 ق به تركيه داشته اند در يكى از كتابخانه هاى آن به دست آورده و پس از استنساخ و تحقيق آن را به چاپ سپرده اند.
5 ـ ترجمه الامام الحسين(ع) من تاريخ مدينه دمشق, ابوالقاسم على بن حسن شافعى معروف به ((ابن عساكر)), متوفاى 571ق, تحقيق محمد باقر محمودى, قم, مجمع احيإ الثقافه الاسلاميه, 1414ق, 704 صفحه, وزيرى.
قسمتى را كه ابن عساكر در تاريخ مفصل شهر دمشق, مخصوص زندگانى امام حسين(ع) ساخته بود در اين كتاب به صورت جداگانه و مستقل چاپ شده است. احاديث بسيارى راجع به امام حسين(ع), تاريخ تولد آن حضرت, علت نامگذارى او, كنيه, شباهت به پيامبر, فضايل و مناقب بى شمار حضرتش, نزول آيه تطهير درباره اهل بيت, محبت به او, زندگانى و سيرت عملى آن امام با مردم و مساكين و خلفاى زمانش, پيشگوييهاى شهادت آن حضرت از زبان پيامبر و اميرالمومنين, تاريخ عاشورا و… از مطالب اين كتاب است.
6 ـ قيام امام حسين[(ع]( (برگزيده از كتاب الفتوح), ابومحمد احمد بن على كوفى (متوفاى حدود 214 ق) معروف به ((ابن اعثم)), ترجمه به فارسى از: محمد بن احمد مستوفى هروى در حدود سال 596ق, تصحيح و تحقيق از: غلامرضا طباطبايى مجد, چاپ اول, تهران, شركت انتشارات علمى و فرهنگى, 1373ش, 109صفحه, وزيرى.
اين كتاب, حماسه جاويد عاشورا را از اول آن (بيعت خواستن يزيد از امام حسين(ع)) تا نهايت آن (وقايع بعد از شهادت) در يازده فصل ترسيم كرده و به روايت آن پرداخته است. از آن جا كه مولف خود گرايشهاى شيعى داشته است تنها به روايتهاى اهل سنت قناعت نكرده است و همين است كه به اين كتاب اعتبار بيشترى بخشيده است و به عبارت ديگر مى توان گفت ابن اعثم از ابن عساكر و ابن سعد منصفانه تر و عادلانه تر نوشته است.
7 ـ الحسين والسنه, اختيار و تنظيم السيد عبدالعزيز الطباطبائى, چاپ اول, تهران, كتابخانه مدرسه چهل ستون, مسجد جامع, 1356ش, 148 صفحه, وزيرى.
اين مجموعه گرانبار توسط كتاب شناس بزرگ معاصر, مرحوم استاد علامه سيد عبدالعزيز طباطبايى يزدى از سه كتاب مرجع و معتبر در نزد اهل تسنن و از منابع اوليه در تاريخ اسلام, انتخاب و تنظيم شده است و آن سه كتاب عبارتند از:
الف: كتاب الفضائل, نوشته ابوعبدالله احمد بن محمد بن حنبل شيبانى وائلى(164 ـ 241ق) يكى از امامان چهارگانه اهل سنت و معروف به ((امام احمد بن حنبل)).
ب: انساب الاشراف, احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى (متوفاى 279ق), نويسنده فتوح البلدان.
ج: المعجم الكبير, ابوالقاسم سليمان بن احمد بن ايوب لخمى طبرانى(م360ق) معروف به حافظ طبرانى.
امتياز مهمى كه اين مجموعه دارد اين است كه احاديث و روايتهاى آن از راويان و محدثان قرن اول نقل شده است.
8 ـ شرح الاخبار فى من قتل مع الحسين من اهل بيته, نعمان بن محمد بن منضور (م365ق) معروف به قاضى نعمان, تحقيق سيد محمد حسينى جلالى, چاپ اول, قم1404 ق, 147 صفحه, وزيرى.
اين كتاب جزء سيزدهم از اجزإ شانزده گانه كتاب ((شرح الاخبار فى فضائل الائمه الاطهار)) است كه ويژه آن دسته از ياران امام حسين(ع) است كه از خاندان نبوت بوده و با آن حضرت در كربلا شهيد شدند و گاهگاهى هم از ديگر بزرگان هاشمى چون جعفر طيار و حمزه بن عبدالمطلب نام برده و حديث حيات و شهادت آنها را روايت كرده است.
9 ـ فضل زياره الحسين(ع), محمد بن على بن الحسن العلوى الشجرى (367 ـ 445ق), تحقيق سيد احمد حسينى, چاپ اول, قم, كتابخانه آيه الله مرعشى, 1403ق, 122صفحه, وزيرى.
اين كتاب حاوى نود حديث در فضيلت زيارت و تربت امام حسين(ع) و در ثواب گريه كردن بر آن حضرت است كه بيشتر از پيامبر و امامان معصوم با ذكر سند نقل شده است.
10 ـ مقتل الحسين(ع), ضيإ الدين احمد بن محمد مكى حنفى (حدود سال 484 ـ 568ق) مشهور به ((اخطب خوارزم)), و ((خطيب خوارزمى)), اشراف و تحقيق علامه محمد سماوى, چاپ اول, نجف اشرف, مطبعه الزهرإ, 1367ق, در دو جلد. و چاپ افست از روى همان چاپ نجف, مكتبه المفيد, قم, 1399ق, در يك جلد. يكى از دانشوران معاصر در مورد اين كتاب مى نويسد:
((خوارزمى در بيشتر نقل ها, سلسله راويان خبر را نام مى برد و در برخى موارد از ابومخنف و به ويژه تاريخ ابن اعثم كوفى[ الفتوح] ياد مى كند. به هر حال, مقتل خوارزمى مورد اعتماد و وثوق بسيارى از دانشمندان عامه و خاصه بوده است.))(4)
11 ـ دررالسمط فى معالى خبر السبط, قاضى ابوعبدالله, ابن الابار محمد بن عبدالله قضاعى بلنسى (595 ـ 658), تحقيق عبدالسلام الهراس و سعيد احمد اعراب, چاپ تطوان, 1972م.
اين كتاب منشات قاضى قضاعى است كه در مقتل امام حسين(ع) انشإ كرده است.
12 ـ مثيرالاحزان و منير سبل الاشجان, نجم الدين جعفر حلى(م645ق) معروف به ((ابن نما)), چاپ ايران, 1318ق به ضميمه اثر ديگر ابن نماى حلى ((قره العين فى اخذ ثار الحسين(ع))) به صورت چاپ سنگى.
اين كتابها بارها در ايران و عراق به صورت مستقل چاپ شده و همراه با جلد دهم بحار (چاپ قديم) هم به طبع رسيده است و توسط مظاهر حسين نوگانوى و شريف جواد و.. . به فارسى ترجمه و چاپ شده است.
13 ـ سيرتنا و سنتنا سيره نبينا(ص) محاضره الشيخ الامينى, چاپ اول تهران, موسسه الصادق(ع), چاپ دوم, بيروت, 1412ق, 182 صفحه, وزيرى.
در اين كتاب علامه عبدالحسين امينى تبريزى(صاحب الغدير) عزادارى بر امام حسين(ع) و سجده بر تربت كربلا را با استناد به احاديث و كتابهاى معتبر و مرجع اهل سنت, مورد بحث قرار داده و به خوبى از عهده اين كار برآمده است. متن و ترجمه آن به فارسى بارها چاپ و منتشر شده است. گفتنى است كه شاگرد و يار و ياور نزديك علامه امينى, مرحوم استاد سيد عبدالعزيز طباطبايى, كتابى را با نام ((إنباالسمإ برزيه كربلا)), در استدراك كتاب ((سيرتنا و ستنا)) نوشته اند كه تا حال منتشر نشده است.
14 ـ احقاق الحق ((الملحقات)) ج11, سيد شهاب الدين مرعشى نجفى, قم, كتابخانه مرعشى نجفى, در اين جلد از ملحقات احقاق الحق, احاديث و روايتهايى كه توسط اهل تسنن درباره امام حسين(ع) روايت شده است, گردآورى و با ذكر اسناد و مدارك نقل شده است.

بخش دوم
مجموعه هاى گردآورى شده از سخنان امام حسين(ع)
1 ـ بلاغه الحسين(ع), سيد مصطفى آل اعتماد, ترجمه به فارسى از: على كاظمى, چاپ دوم, قم, موسسه مطبوعاتى اسماعيليان, محرم1406ق, 345صفحه, رقعى.
اين كتاب به سبك و ترتيب نهج البلاغه بوده و در سه بخش شامل خطبه ها و نامه ها و كلمات قصار امام حسين(ع) است.
2 ـ خطب الامام الحسين على طريق الشهاده, لبيب بيضون, دمشق, 1974م.
اين مجموعه تنها شامل خطبه هايى است كه امام شهيدان(ع) در راه كربلا و در قيام عاشورا, ايراد فرموده اند.
3 ـ راه رستگارى يا سخنان حسين(ع), ابوالقاسم حالت, تهران, 1350ش.
4 ـ سخنان حسين بن على(ع) از مدينه تا كربلا محمد صادق نجمى, قم, 1364ش.
اين مجموعه تنها شامل سخنان امام حسين(ع) از مدينه تا كربلا است.
5 ـ سخنان حسين, مهدى سهيلى, تهران, 1346ش.
6 ـ سخنان سيدالشهدإ, جواد فاضل, تهران.
در اين كتاب, ترجمه سخنان امام حسين(ع) با نثرى شيوا و قلمى فاخر, آورده شده است.
7 ـ شعله هاى آتش يا پاره اى از سخنان امام حسين(ع), شمس گيلانى, تهران.
8 ـ الصحيفه الحسينيه, محمد حسين شهرستانى, تهران, 1306ق.
شامل بخشى از دعاهاى روايت شده از امام حسين(ع) است.
9 ـ صحيفه الحسين(ع), جواد قيومى, چاپ اول, قم, انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين, 1374ش.
10 ـ كلمات امام حسين(ع), على كاظمى, قم, 1355ش.
11 ـ موسوعه كلمات الامام الحسين(ع), گروه حديث پژوهشكده باقرالعلوم, قم, وابسته به سازمان تبليغات اسلامى, دارالمعروف (نشر معروف), چاپ اول, قم, شعبان1415, 878صفحه, وزيرى مقدمه.
اين كتاب جامع ترين مجموعه اى است كه تاكنون از سخنان امام حسين(ع) گردآورى شده و به چاپ رسيده است و از همان روز انتشار مورد توجه پژوهشگران و دانشمندان بوده و در عرض يك سال سه بار تجديد چاپ شده است. موسوعه كلمات الامام الحسين, حاوى996 حديث و 149 قطعه شعر منقول از سيدالشهدا(ع) است. اين مجموعه گرانبار در دو جزء و در يك مجلد گردآورى شده است, جزء اول سخنان و اشعارى را در بر مى گيرد كه به ترتيب تاريخ صدور در چهار فصل, فصل بندى شده است:
فصل اول: سخنان امام حسين(ع) در زمان پيامبر(ص).
فصل دوم: سخنان آن حضرت در عصر امام على(ع).
فصل سوم: سخنان و اشعار حضرتش در روزگار امام حسن(ع).
فصل چهارم: سخنان و اشعار ايشان در دوران امامت خويش تا زمان شهادت.
و اما در بخش دوم, سخنان و اشعار آن حضرت بر حسب موضوع گردآورى شده و شامل سخنانى مى شود كه زمان صدور آنها معلوم نيست و اين قسمت در پنج فصل, فصل بندى گشته است:
اصول عقايد, احكام فقهى و عملى (از طهارت تا ديات), اخلاق و آداب معاشرت, دعاهاى منقول از آن حضرت و شعرها, كه بر اساس الفباى قافيه ها ترتيب يافته است.
گفتنى است كه معجم الفاظ و فهرستهاى راهنما و ترجمه فارسى اين دائره المعارف, هر كدام جداگانه در دست تهيه است كه ان شإالله به زودى چاپ خواهد شد.
12 ـ نهج الشهاده, ترجمه و نگارش از احمد فرزانه و تنقيح و اسناد از مرتضى رضوى, چاپ اول, قم, موسسه نشر فرهنگ اهل بيت(عليهم السلام), محرم 1403ق, 504 صفحه, وزيرى.
اين مجموعه هم به سبك و سياق نهج البلاغه نوشته شده و شامل خطبه ها, نامه ها, دعاها و كلمات قصار امام حسين(ع) است.

بخش سوم
كتابهاى انتقادى, اصلاحى و استدلالى
1 ـ لولو و مرجان در شرط اول و دوم روضه خوان, حاج ميرزا حسين نورى طبرسى(1254 ـ 1320ق) معروف به محدث نورى, انتشارات نور, بى تا, بى جا.
اين كتاب در ميان 35 اثر مرحوم محدث نورى, برجستگى ويژه اى دارد و مولف آن را در واپسين لحظات عمرش (1319ق) تإليف كرده است. چهره زيبايى كه اين كتاب از نويسنده بيدارش ترسيم مى كند بسيار باغيرت و شجاعت است. در اين ((گوهر تابان)) محدث نورى شيرمردى در بيشه انديشه هاست كه از سر غيرت مى خروشد و گاهى هم از سردرد و به روا, سخت برمىآشوبد. وى سوار بر تندر تحقيق, چنان با رشادت و صلابت مى تازد كه گويى هيچ واهمه اى از روبهان رياكار به دل راه نمى دهد. حاضر است بميرد اما نبيند كه به نام عاشورا, عاشوراكشى مى شود. متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى در تجليل از اين كتاب مى گويد:
((با اين كه كتاب كوچكى است ولى فوق العاده خوب است… شايد نظير اين كتاب در دنيا وجود نداشته باشد, عجيب اين مرد تبحر از خود نشان داده است. اين مرد بزرگ در همين كتاب نمونه هايى از دروغهايى كه معمول است و به حادثه كربلا نسبت مى دهند را ذكر مى كند, آنچه كه من مى گويم غالبا يا همه آن, همانهايى است كه مرحوم حاجى نورى هم از آنها ناله كرده است. حتى اين مرد بزرگ صريحا مى گويد: امروز بايد عزاى حسين را گرفت اما براى حسين در عصر ما يك عزاى جديدى است كه در گذشته نبوده است و آن اين همه دروغهايى است كه درباره حادثه كربلا گفته مى شود و هيچ كس جلو اين دروغها را نمى گيرد…))(5)
اين كتاب پرمايه به زبان فارسى است و بارها تجديد چاپ شده است, متإسفانه همه چاپهايى را كه نگارنده ديدم پر از اغلاط چاپى است كه به هيچ وجه برازنده چنين اثر اصلاحى و انتقادى نيست.
2 ـ التنزيه لاعمال الشيعه, سيد محسن امين عاملى (1284 ـ 1371ق).
مرحوم علامه امين عاملى در اين كتاب با استدلال و برهان ثابت مى كند كه قمه زنى و برخى ديگر از خرافات رايج در عزادارى امام حسين(ع) نه تنها ثوابى ندارد بلكه از نظر شرع حرام و از كارهاى شيطان پسند است. در روزهاى نخست, آن گاه كه سيد امين به انتشار اين كتاب اقدام كرد از طرف قشريون و متحجران ديرباور به سختى مورد حمله هاى ناجوانمردانه قرار گرفت ولى از آن جا كه حق با او بود بالاخره پيروز و سربلند شد. تا آن جا كه پس از اندك زمانى, آيه الله اصفهانى به راحتى توانست فتوا به طرفدارى از امين عاملى و كتاب بيدارىبخش او صادر كند و با صراحت بگويد:
((ان استعمال السيوف والسلاسل والطبول والابواق و مايجرى اليوم فى مواكب العزإ بيوم عاشورإ انما هو محرم و هو غير شرعى)).(6)
اين رساله توسط برخى از نويسندگان به فارسى هم ترجمه شده است و جالب اين كه نخستين اثر قلمى جلال آل احمد نويسنده پرآوازه ايرانى هم ترجمه همين رساله بود كه با نام ((عزاداريهاى نامشروع)) انتشار يافت.
3 ـ اقناع اللائم على اقامه الماتم, سيد محسن امين عاملى, بيروت, 1343ق.
اين كتاب نخست در ذيل جلد چهارم كتاب ((المجالس السنيه)) چاپ شد و سپس بارها جداگانه انتشار يافت.
4 ـ لواعج الاشجان, سيد محسن امين عاملى, چاپ اول, بيروت مطبعه العرفان.
در مورد زندگانى امام حسين(ع) كه همه دوران عمر آن حضرت را از ولادت تا شهادت در بر مى گيرد.
5 ـ المجالس السنيه, سيد محسن امين عاملى(متوفاى1371ق)
اين اثر در پنج جلد است كه تنها جلد اول آن در مورد حماسه عاشوراست و بارها به زيور طبع آراسته شده است.
6 ـ الدر النضيد فى مراثى السبط الشهيد, سيد محسن امين عاملى, دمشق, مطبعه الاتقان, 1365ق, 360صفحه وزيرى. افست, قم, منشورات مكتبه الداورى, بى تا.
اين پنج كتاب از سلسله كتابهاى اصلاحى در مورد حماسه عاشورا و عزادارى امام حسين(ع) است كه توسط مصلح دردآشنا علامه امين عاملى نوشته شده است كه هر يك در موضوع خود حائز اهميت بسيار و مورد اعتماد بزرگان و دانشمندان است.
7 ـ تحقيق درباره اول اربعين حضرت سيدالشهدإ(ع), شهيد سيد محمد على قاضى طباطبايى, بنياد علمى و فرهنگى شهيد آيه الله قاضى طباطبايى, 984صفحه, وزيرى.
اين اثر پربار در رد مطلبى كه براى نخستين بار محدث نورى آن را در كتاب خودش ((لولو و مرجان)) به صورت مستدل و محكم, مطرح كرده بود, نوشته شده است و نويسنده بزرگوار اين كتاب مى خواهد با رد ديدگاه محدث نورى, اثبات كند كه ورود اسيران اهل بيت ـ پس از رهايى از دست يزيد و خرابه شام ـ به كربلا در اولين اربعين (20 صفر سال 61ق) بوده است. اين كتاب گرچه در موضوع اصلى و محورى خود, راه به جايى نبرده و شكست خورده است, اما(7) در حواشى آن تحقيقات تازه و ديدگاههاى ابتكارى را به دست مى دهد; مثل آن جا كه مى نويسد: فتوا دادن شريح قاضى به قتل امام حسين(ع) در هيچ منبع معتبر يا حتى غير معتبرى كه بيش از پنجاه سال پيش نوشته شده باشد, نيآمده است, و ما هرچه تفحص كرديم سندى بر اين مطلب نيافتيم.(8)
8 ـ حماسه حسينى, استاد شهيد مرتضى مطهرى, انتشارات صدرا, سه جلد.
جلد اول و دوم حماسه حسينى متن سخنرانيهاى شهيد مطهرى است كه از نوار پياده شده و جلد سوم بيشتر يادداشتهاى ايشان در مورد حماسه عاشوراست كه پس از شهادتش به اين صورت چاپ شده است. اين كتاب در موضوع خود بى نظير و راه گشاست. شاخصه مهمى كه در هر سه جلد ديده مى شود مبارزه با تحريفات و ستيز با غلطاندازيهايى است كه در باره حماسه عاشورا بافته شده است.
اين كتاب از همان روزهاى نخست انتشارش مورد استقبال عالمان آگاه و جوانان بيدار واقع شده و دهها بار تجديد چاپ و به برخى از زبانهاى زنده دنيا ترجه شده و انتشار يافته است.
9 ـ حسين بن على را بهتر بشناسيم محمد يزدى, قم, آموزش و پرورش, 222 صفحه, رقعى.
در اين اثر هم علاوه بر شناخت امام حسين(ع), مطالب جالبى نيز در خصوص عزاداريها و هيئتهاى حسينى و راه اصلاح و هرچه بهتر كردن آن, مطرح شده است كه مى تواند مصلحان را به كار آيد.
10 ـ پس از پنجاه سال, پژوهشى تازه پيرامون قيام حسين(ع), سيد جعفر شهيدى, تهران, انتشارات اميركبير, 1358ش, 219 صفحه, رقعى.
اين اثر ماندگار جاى خود را در ميان قشر آگاه جامعه به خوبى باز كرده و مورد استقبال واقع شده است. كتاب كه قيام عاشورا را از نظر تاريخى, ريشه يابى كرده و به صورت تحليلى و استدلالى آن را پى گرفته است بارها و بيشتر با نام ((قيام حسين(ع))) تجديد چاپ شده است.
ناگفته نماند كه كتاب پربار ديگرى هم از اين نويسنده پرتلاش و انديشمند به نام ((زندگانى على بن الحسين(ع))) انتشار يافته است كه مى تواند به نوعى متمم و مكمل كتاب قيام حسين(ع) به حساب آيد.
11 ـ بررسى تاريخ عاشورا, سخنرانيهاى دانشمند محترم مرحوم دكتر محمد ابراهيم آيتى, با مقدمه على اكبر غفارى, چاپ دوم, تهران, كتابخانه صدوق, 1347ش, 268صفحه, وزيرى.
اين كتاب حاوى17 سخنرانى مستند و مستدلى است كه مرحوم آيتى در خصوص تاريخ عاشورا ايراد كرده اند كه آكنده از تحقيقات تازه است.
12 ـ گفتار عاشورا, جمعى از دانشمندان, تهران, 1346ش.
اين كتاب تاريخى و تحليلى شامل چند گفتار از: شهيد مطهرى, شهيد بهشتى, مرحوم طالقانى و ابراهيم آيتى است.
13 ـ درسى كه حسين بن على به انسانها آموخت, شهيد عبدالكريم هاشمى نژاد, تهران, 1347ش.
اين اثر آموزنده و راه گشا نيز از آن دسته آثارى است كه در موضوع خود موفق و بسيار سودمند است.
14 ـ قيام جاودانه, محمد رضا حكيمى, چاپ اول, تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, 1373ش, 231 صفحه, رقعى.
اين اثر جاودانه توسط يكى از مصلحان معاصر و دردآشنا و با قلمى بس ارجمند و باصلابت نوشته شده است. نويسنده كه خود از ديرباز توجه خاصى را نسبت به عاشورا و مراسم حسينى داشته است و از محققان و پژوهشگران مبارز و زمان شناس شمرده مى شود در اين اثرش نيز همچون آثار پربار ديگرش از ديدگاه اصلاحى و انتقادى به عاشورا و عاشوراهاى حسينى نگاه كرده است. قيام جاودانه تازه ترين و آخرين كتابى است كه تا حال از سلسله كتابهاى اصلاحى, انتشار يافته است.

بخش چهارم
كتابهاى ادبى
كتابهاى بسيارى را در اين بخش مى توان گنجاند كه ما تنها به چهارده كتاب اكتفا مى كنيم باشد كه اهل ذوق را به كار آيد:
1 ـ آن جا كه حق پيروز است, پرويز خرسند, چاپ هشتم, تهران, انتشارات اطلاعات, 1371ش, 179 صفحه, رقعى.
2 ـ ابوالشهدإ الحسين بن على, عباس محمود عقاد, چاپ اول, قم, انتشارات شريف رضى, 1372ش, 208صفحه, وزيرى.
اين كتاب قبلا توسط آقاى معزى دزفولى و با نام ((پيشواى شهيدان)) به فارسى ترجمه و در تهران انتشار يافت.
3 ـ الفباى فكرى امام حسين(ع), محمد رضا صالحى كرمانى, چاپ دوم, تهران, كانون انتشار, 1351ش, 351 صفحه, رقعى.
4 ـ الامام الحسين فى حله البرفير, سليمان كتانى, چاپ اول, قم, دارالكتاب الاسلامى, 1410ق, 176صفحه, وزيرى.
اين اثر توسط اديب و نويسنده پرآوازه سليمان كتانى, از نويسندگان مسيحى لبنان نوشته شده است و جايزه اول را در مسابقه اى كه با شركت جمعى از نويسندگان تشكيل يافته بود به دست آورد. اين كتاب نويسنده اهل ذوق و حالى را مى طلبد كه در هر دو زبان عربى و فارسى دستى در قلم داشته باشد تا اين اثر وزين و پربها را به فارسى ترجمه كند.
5 ـ امام عظيم حسين بن على(ع), ميرزا خليل كمره اى, چاپ اول, تهران, انتشارات كتابفروشى اسلاميه, 1357ش.
اين اثر كه در هفت جلد و با قطع وزيرى انتشار يافته است با نامهاى ديگرى چون ((عنصر شجاعت)), ((هفتاد و دو تن و يك تن)) و ((معجزه تاريخ)) هم از آن ياد مى شود.
6 ـ برترين هدف در برترين نهاد (پرتوى از زندگانى امام حسين(ع)), عبدالله علايلى, مترجم: سيد محمد مهدى جعفرى, چاپ اول, تهران, سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى, زمستان 1371ش, 172صفحه, وزيرى.
اين اثر ترجمه كتاب ((سموالمعنى فى سمو الذات او اشعه من حياه الحسين(ع))), نوشته علامه عبدالله علايلى لبنانى, از نويسندگان نامدار اهل سنت است.
شيخ عبدالله علايلى, سلسله كتابهايى را با عنوان كلى ((تاريخ الامام الحسين)) و در سه جلد به نامهاى زير چاپ كرد:
1 ـ سموالمعنى فى سموالذات او اشعه من حياه الحسين(ع);
2 ـ تاريخ الحسين(ع);
3 ـ ايام الحسين(ع).
اين كتابها ابتدا جداگانه و هر كدام در جلدى چاپ و سپس همگى با هم با همان عنوان ((تاريخ الامام الحسين)) بارها انتشار يافت. و كتاب مورد بحث ترجمه اى از جلد اول آن است. در اين جا سخن جالبى را از فيلسوف و فقيه و اصولى بزرگ معاصر آيه الله شيخ محمد حسين غروى اصفهانى نقل مى كنند كه ذكرش مناسب مقام است, استاد سيد عزالدين زنجانى از پسر مرحوم محقق غروى اصفهانى نقل مى كند كه او گفت: ((… پدرم بعد از مطالعه اين كتاب, فرمود كه راجع به حضرت سيدالشهدا, يا اين طور بنويسيد و يا هيچ ننويسيد.))(9)
7 ـ برزيگران دشت خون, پرويز خرسند, چاپ دهم, تهران, موسسه اطلاعات, 1371ش, 97صفحه, رقعى, با مقدمه اى از محمد تقى شريعتى مزينانى.
8 ـ بررسى كوتاهى از زندگانى رهبر آزادگان حسين(ع), محمود حكيمى, قم, انتشارات نسل جوان, 103 صفحه, جيبى.
9 ـ پيشواى شهيدان, آيه الله سيد رضا صدر, چاپ دوم, قم, انتشارات 22 بهمن, بى تا, 436صفحه, رقعى.
10 ـ خون خدا, گزارشى از عاشوراى سال 61 هجرى, جواد محدثى, چاپ پنجم, قم, دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم, 1372ش, 112صفحه, رقعى.
11 ـ حسين(ع) آن كه هرگز تسليم نشد, محمد رشاد, چاپ دوم, تهران, نشر انديشه, 1355ش, 260صفحه, رقعى.
12 ـ مرثيه اى كه ناسروده ماند, پرويز خرسند, چاپ نهم, تهران, انتشارات اطلاعات, 1371ش, 151صفحه, رقعى.
13 ـ نهضه الحسين, علامه سيد هبه الدين بغدادى[ شهرستانى] ناشر: محمدعلى انصارى, قم, چاپخانه مهر, 1345هـ, به ضميمه دوازده بند ملك الشعراى صبورى خراسانى, پدر بهار, 120 16 صفحه, وزيرى.
14 ـ يك شب و روز عاشورا, حاج ميرزا خليل كمره اى, چاپ دوم, تهران, موسسه انتشارات اميركبير, 1362ش, 226 صفحه, وزيرى.

بخش پنجم
مجله ها و ويژه نامه ها
1 ـ رساله الحسين(ع), فصلنامه و ويژه نامه حسينى, مركز دراسات نهضه الامام الحسين(ع), سال اول, شماره اول, 1411ق, 221 10 صفحه, وزيرى, ايران, قم.
2 ـ رساله الحسين(ع), سال اول, شماره دوم, محرم, صفر, ربيع الاول 1412 هـ, 231صفحه, وزيرى.
با وجود اين كه اين فصلنامه تنها نشريه اى بود كه اهتمام به شوون حسينى را ويژه خود ساخته بود, بيش از دو شماره تداوم نيافت و مشكلات مادى سردبير محترم آن آقاى محمد على عابدين را مجبور به ترك آن ساخت!
3 ـ الموسم, فصلنامه, شماره 13 و 12, (سال 1412 ق ـ 1992م) چاپ هلند و بيروت, به سردبيرى محمد سعيد طريحى, در حدود 500 صفحه وزيرى, به زبان عربى.
4 ـ درسهايى از مكتب اسلام, (ماهنامه), سال22, شماره8, آبان 1361 ـ محرم 1403, قم, 74صفحه, وزيرى.
5 ـ اهل البيت, (فصلنامه) سال اول, شماره سوم, محرم 1415, لبنان, بيروت, 194صفحه, وزيرى, به زبان عربى و به سردبيرى محمد على كاظم.
6 ـ حوزه, ويژه نامه تبليغ, سال7, شماره3, شماره پياپى39, (مرداد و شهريور 1369), 205 صفحه, خشتى, از انتشارات دفتر تبليغات اسلامى, قم.

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) مجله وقف, ميراث جاويدان, سال دوم, شماره اول, ص113, شماره پياپى 5. 2 ) مقدمه كامل الزيارات, ص;4 معجم رجال الحديث, ج1, ص;50 كليات فى علم الرجال, ص299. 3 )محدث نورى, لولو و مرجان, كانون انتشارات عابدى, ص;156 آينه پژوهش, سال اول, شماره دوم, ص35, مقاله ((ابومخنف و سرگذشت مقتل وى)). 4 ) كيهان فرهنگى, سال11, شماره4, ص32. 5 ) حماسه حسينى, ج1, ص13,14 و 43 و91, قم, انتشارات صدرا. شهيد مطهرى در جاى جاى كتاب سه جلدى حماسه حسينى به مناسبتهاى مختلفى از اين اثر عظيم و نويسنده شجاع و دردمندش به بزرگى نام مى برد كه سخن بالا نمونه اى از آنهاست. 6 ) دائره المعارف تشيع, مدخل امين عاملى, چاپ اول, ج2, ص531. 7 ) لولو و مرجان, ص149 ـ ;162 استاد مطهرى, حماسه حسينى; زندگانى على بن الحسين(ع), سيد جعفر شهيدى, چاپ دوم, 1366ش, ص144. 8 ) تحقيق درباره روز اربعين سيدالشهدإ, چاپ تبريز, ص;52 ماهيت قيام مختار, ابوفاضل رضوى اردكانى, چاپ دوم, قم, دفتر تبليغات اسلامى, 1373ش, ص394. 9 ) مجله حوزه, شماره23, آذر و دى 1366, ص52.

/

شفاعت در شبيه نامه هاى عاشورا


استغفار در لباس شفاعت
يكى از مفاهيم عميق و ارزشمند در حوزه فرهنگ اسلامى, شفاعت است. شخصى كه متوسل به شفيع مى شود, نيروى خود را براى رسيدن به هدف كافى نمى داند, لذا توان خود را با نيروى شفيع تقويت مى كند تا به آنچه مى خواهد دست يابد به گونه اى كه اگر اين كار را انجام نمى داد و تنها از قواى خويش بهره مى گرفت به مقصد نمى رسيد. معنايى لغوى شفاعت نيز مويد همين مقصد است زيرا شفاعت از ماده شفع (جفت) در مقابل لفظ وتر(تك) مى باشد.
بنابراين اگر فردى بخواهد به كمال و خيرى برسد كه خود به طور كامل ابزار آن را ندارد و يا شرى را از خود دفع كند به شفاعت روى مىآورد.
از مضامين قرآنى و مفاد برخى روايات منقول از اهل بيت عصمت وطهارت(عليهم السلام) چنين مستفادمى گردد كه شفاعت نوعى استغفار براى ديگران است و قرآن بر اين حالت تإكيد دارد: ((وإستغفر لذنبك و للمومنين))(1) در مصادر و منابع اهل تسنن و تشيع نقل شده كه رسول اكرم(ص) فرموده اند: براى هر كدام از فرستادگان الهى مقام والايى در نظر گرفته شده كه بر اساس آن دعا كنند و دعاى آنها نيز اجابت مى گردد ولى من آن را ذخيره نموده تا روز رستاخيز براى شفاعت از آن مقام استمداد جويم. (2)
در كتابهاى لغت ذيل شفاعت, معناى تقاضاى آمرزش و گذشت كردن از گناه مجرم آمده است و تاج العروس, تصريح مى نمايد كه: ((الشفاعه: الدعا;(3) شفاعت معادل دعاست.)) اقرب الموارد و دائره المعارف فريد وجدى چنين معناى را ذكر كرده اند, بنابراين شخص شفيع با حالتى از طلب استغفار براى آنان كه مشغول پيمودن مسير حق هستند از خداوند مى خواهد كه سالم و خالى از خطر به قله كمال و مدينه سعادت برسند.

پرتو اميدوارى
بر اساس اين اصل اولياى خدا و انسانهاى كاملى كه بر اثر تقوا و پرهيزگارى, عبادتهاى خالصانه, فداكاريهاى طاقت فرسا و ارزنده, فعاليتهاى بسيار سرنوشت ساز و تقويت كننده آيين الهى با مقام حق تقربى دارند در پيشگاه پروردگار خويش و با كسب اجازه از خداى عزوجل دعا مى كنند و خواستار آنند كه گناهان قابل آمرزش افرادى را كه منظور آنهاست ببخشد و آنان را مشمول الطاف و رحمت خويش گرداند, در واقع خداوند اراده كرده كه از گناهان عده اى از بندگان بدين طريق صرف نظر كند تا صفت غفاريت خويش را بروز داده و مقام پاكان و انسانهاى بافضيلت را روشن كرده و بدين وسيله تإييد نمايد.
كسانى مشمول شفاعت قرار مى گيرند كه در عين خطاكار بودن با خدا و اولياى او پيوندى معنوى برقرار كرده اند. در شفاعت, ميزان صلاحيتها و نوع گناهان و شايستگى هاى افراد دخالت دارد, در واقع بر اساس اين اصل, شخصى كه مشغول تكامل روحى و معنوى خويش است و در ضمن اين تلاش دچار لغزشهاى سهوى و يا وسوسه هاى شيطانى گرديده توسط افراد صالحى كه راهنماى آنها هستند به گونه اى امداد مى شوند كه از مسير خود منحرف نگردند و سقوط نكنند و الا آن اشخاصى كه كارى با ايمان و عقيده ندارند و در گرداب معاصى و باتلاق نافرمانى غرق هستند به هيچ عنوان شايسته چنين التفاتى نخواهند بود و نجات آنها از سوى اولياى خدا كه نگهبان مرزهاى عقيدتى هستند غير ممكن است.
قرآن كريم اين معناى شفاعت را تحمل مى كند و در آيات متعددى بدان اشاره دارد. (4)
شفاعت به معناى واقعى آن نه تنها بازدارنده نيست بلكه مزاياى گوناگونى به دنبال خواهد داشت, زيرا علاوه بر جلوه گر شدن رحمت الهى و ظاهر گشتن محبوبيت پاكان و رهبران دينى در نزد پروردگار, شخصى را كه طالب شفاعت است وادار به تلاش مى نمايد, زيرا او نيك مى داند كه شفاعت شامل حال افرادى مى شود كه مشغول پيمودن مسير الهى هستند به علاوه چنين شخصى كه مى خواهد از طريق شفاعت با بزرگان دينى پيوند برقرار كند مراقب است كه كمتر خلافى از او سر زند كه نزد شفيعان شرمنده نباشد. اگر با شفاعت اين گونه برخورد شود نور اميد در جامعه اسلامى بيشتر مى شود و همين اميدوارى, خاصيت نيروبخش و افزون نمودن تحركات مثبت به جامعه را دارد.
حقايقى ارزنده و جاده اى لغزنده
متإسفانه اين حقيقت ارزنده بر اثر برخى برداشتهاى غلط به گونه اى معرفى شده كه گويا شفاعت نوعى مداخله در كار خداوند است و شفاعت كنندگان به گونه اى قصد توجيه كردن اعمال خلاف افراد را دارند و گروهى را از مجازات نجات مى دهند كه عدالت الهى درصدد انتقام گرفتن از آنان بوده است. و اين گونه تفسير سوء موجب آن مى شود كه افراد به امور خير و كمالات كمتر گرايش يابند و از سوى ديگر جرإت خلاف كارى در آنان تقويت شود و جامعه اى كه چنين تصورى از شفاعت دارد مورد تإييد اهل بيت نمى باشد. به علاوه مسلمانـان اگـر با چنين نگرشى پيش روند به انسانهايى سست اراده تبديل مى شوند و براى پذيرش ذلت آماده ترند و عقب افتادگى آنان مسلم است. از مفاسد خطرناك اين برداشت بد دستاويزهايى است كه براى دشمنان اسلام فراهم مى كند تا آنان با حملات خويش به اعتقادات چنين جوامعى به مقصد خويش برسند كما اين كه فرقه منحط وهابيت به اين اصل مسلم اسلامى تاخته و چون ماهيت حقيقى آن براى وهابيان روشن نيست يا به دليل بيمارى درونى و خصوصيت كينه توزى كه دارند نمى خواهند مفهوم واقعى آن را درك كنند.
به فرمايش علامه طباطبايى: شفاعت از مصاديق سببيت است و شخص متوسل به شفيع در واقع مى خواهد سبب نزديكتر به مسبب را واسطه كند ميانه مسبب و سبب دورتر تا اين سبب جلو تإثير آن سبب را بگيرد.(5)
شفاعت برنامه اى نيست كه همه عاصيان را بدون هيچ گونه قيد و شرطى نجات دهد و در بعضى, مايه هاى جرإت به خلاف را قوت بخشد, رسول اكرم(ص) فرموده اند: مومن كسى است كه اطاعت و اعمال خوب, وى را شاد نمايد و اعمال گناه محزونش كند و اگر فردى از نافرمانى در برابر خدا نترسد و در حين ارتكاب معاصى هيچ گونه بيمى به دل راه ندهد او را نمى توان در زمره اهل ايمان محسوب نمود و چنين فردى به شفاعت نايل نمى گردد.(6)
برخى شايد چنين تصور كنند كه روز رستاخيز شافعان راستين الهى گناهكاران را زير بال و پر شفاعت خود قرار خواهند داد و همه آنها از حوزه معنويت و نورانيت شافعان برخوردار شده و در كانون وجود آنها جهشى به سوى پاكى پيدا خواهد شد ولى به تعبير آيه الله جعفر سبحانى آنان در اين انديشه سخت در اشتباهند, زيرا شفاعت شافعان واقعى از آن كسانى است كه در روح و روان آنان نيروى جهش به سوى كمال و پاكى باشد, ولى كسانى كه در سراسر وجود آنان نقطه قوت و كمالى پيدا نمى شود هرگز نورانيت شافعان وجود تاريكشان را روشن نخواهد كرد.(7)

تحريف معنوى
يكى از تحريفات معنوى كه متإسفانه چون موريانه اى خطرناك و خزنده به مضامين مرثيه ها و متون سوگنامه ها, خصوصا اشعار تعزيه, راه يافته است و همچون تارهاى عنكبوتى بر اين نمايش زيباى مذهبى پنجه افكنده اين است كه در اين مضامين چنين به شنونده و يا تماشا كننده صحنه هاى سوگواريهاى نمايشى (تعزيه) القا مى شود كه تمام مصائب و رنجهايى كه بر پيامبران و اهل بيت عصمت و طهارت وارد شده براى اين بوده كه امت گناهكار نجات يافته و آن وجودهاى پاك با تحمل اين صدمات قدرت شفاعت براى خلافكاران امت خويش را كسب كنند. اين تحريف هدف والاى ائمه را عقيم جلوه داده و به گناهكاران مجوزى براى ادامه شرارتهاى خود مى دهد و يا حداقل فكر توبه و بازگشت از معاصى گذشته را از ذهن آنان دور مى نمايد و در مقابل افرادى كه راه تكامل معنوى را با تحمل مشقات و دشواريهايى طى مى كنند از ادامه فعاليت معنوى خود دست بر مى دارند و كمتر دنبال نيكيها مى روند و بدين گونه شفاعتى كه عامل نيرومند و سازنده اى در تكامل تربيتى است به صورت عاملى بازدارنده و تخريب كننده معرفى مى شود و اگر قبول كنيم كه ائمه و صالحان و معصومين فداى امت گناهكار شده اند نعوذ بالله كلاه سر كسى مى رود كه شيعه باشد اما گناه نكند و نامه اعمالش سياه نباشد, زيرا ماده اى براى تبديل به حسنات ندارد, نوح نبى(ع) پس از تحمل نه قرن فداكارى و تحمل بار سنگين مسووليت نجات قومى كه به زوال محكوم است در آن هنگامى كه مشغول انتقال وحوش و طيور به كشتى اش مى باشد تا آنان را از طوفان بلا نجات دهد, مشاهده مى كند كه نورچشمش در غرقاب هلاكت دست و پا مى زند و دارد خفه مى شود, از خدا مى خواهد (آن هم با تضرع و التماس) كه او را به پدر پيرش ببخشد و اجازه دهد به كشتيى كه از هر جانورى جفتى در آن قرار گرفته اند بيايد ولى طبق نص قرآن جواب رد مى شنود و به او ندا داده مى شود كه او اهل تو نيست, عناصر آلوده و گرفتار معاصى عزيزتر از فرزند نوح نمى باشند و آنان از پل صراط نخواهند گذشت مگر آن كه در اين جهان فن عبور از آن را آموخته باشند و شفيع يكى از راهنمايان اين افراد است, حضرت امام حسين(ع) شفيع انسانى مى شود كه عشق و معرفت به او, حماسه او و فداكارى امام و يارانش او را از بيراهه هاى جهل و تباهى و ذلتهاى رذيلانه روزگار نجات داده باشد.

ريشه هاى اين آشفتگى
در اين كه چگونه اين تحريف معنوى به مرثيه ها و اشعار مندرج در نسخه هاى تعزيه راه يافته بايد به منابع و مآخذ آن توجه كرد, پژوهشهاى تاريخى بيانگر آن است كه در قرون وسطى در اروپا نمايشهايى بر روى صحنه مىآمد كه محتوا و قالب آن مذهبى بود و موضوعات آن از تورات و انجيل اقتباس گرديده بود, موضوع اين نمايشها غالبا تصوير كردن زندگى حضرت مسيح بود كه هنوز هم در برخى نقاط اروپا اجرا مى شود, در اين نمايش هاى مذهبى كه اربابان كليسا از مروجان سرسخت آن بودند بر اين نكته تاكيد مى شد كه حضرت عيسى مسيح فداى امت گناهكار شده است در حالى كه از ديدگاه قرآن حضرت عيسى كشته نشده و خداوند او را به سوى خود برده است.(8) در باب نهم انجيل متى جمله 13 از زبان عيسى(ع) آمده است:
((من آمده ام كه گناهكاران را به توبه و استغفار از گناه و بازگشت به سوى خدا دعوت نمايم)) و در باب هفتم جمله دهم مى خوانيم: ((توبه, سبب رستگارى و نجات مى گردد و بايد بندگان خدا حليم باشند, شايد خداوند توبه آنها را مورد قبول قرار دهد.)) و در رساله اول يوحنا باب اول جمله نهم مسطور است كه: ((توبه اظهار ندامت در پيشگاه خداوند است و بهترين وسيله آمرزش, پس از به خاطر آوردن گناه, تصميم بر ترك معصيت و پرداختن حقوق واجب ديگران مى باشد.))
مى بينيم كه در انجيل تحريف شده هم صحبتى از فدايى امت گنه كار نيست و توبه مطرح است ولى موضوع مزبور را اربابان كليسا مطرح كرده و در نمايشهاى مذهبى وارد نموده و از اين طريق به شبيه نامه ها راه يافته است, از اواخر دوران صفويه اين نوع نمايشها به صورت حمله خوانى يعنى خواندن اشعار كتاب حمله(9) كه موضوع آن داستان جنگ بين لشكر ابن سعد و ياران امام حسين(ع) است شروع شد.(10)
دكتر مهدى فروغ ـ كه تز دكترايش در خصوص تعزيه است ـ مى گويد: مجالس تعزيه در واقع همان راه مراسمى بود كه در اروپاى قرون وسطى معمول بود, يعنى نمايشنامه هاى مذهبى ميراكلMirackes)) و ميسترهاى هفتگانهSeptmysteres) ) ايرانيان هم بدون اين كه اصلا قصد فتوكپى كردن داشته باشند همين راه و رسم را دنبال كردند, ملك الشعراى بهار نيز معتقد است: ((در ايران تئاتر و نمايش نبوده است… فقط از عهد صفويه به بعد شبيه به تقليد اروپا ـ كه درباره واقعه مسيح شبيه راه مى اندازند ـ در ايران رواج يافت كه نوعى اپرا محسوب مى شد))(11) دكتر عبدالحسين زرين كوب مى نويسد: ((تعزيه در ايران از نفوذ و تإثير نمايشنامه هاى فرنگى پديد آمده (12)است.))
البته وقتى گفته مى شود ريشه هاى پيدايش تعزيه با نمايشهاى قرون وسطى ارتباط دارد دليل بر اين نيست كه اين نمايش زيباى مذهبى كه با باورهاى دينى و سنتهاى اجتماعى مردم ايران گره خورده است تقليدى كوركورانه مى باشد بلكه تعزيه گونه اى نوزا و بكرى است كه از برخى مسائل تإثير پذيرفته است و اين تإثيرپذيرى از نمايشهاى قرون وسطى جنبه اى منفى به آن داده و از مضامين شبيه خوانى اين گونه استنباط مى گردد كه ماجراى فدايى امت گنه كار به خاطر همين تإثيرپذيرى باشد و اين موضوع موجب آن شده كه اروپاييان قرابت مزبور را به هنگام بررسى نسخ تعزيه و ملاحظه شبيه خوانى يادآور شوند چنانچه ادوارد براون گفته است: ((با وجود آن كه اعتقاد به شفاعت مفهومى كاملا مورد بحث است حسين براى شيعيان همان مقامى را داراست كه مسيح براى مسيحى دارد)) و خاورشناسى به نام ش.ويرلوChvirolleaud)) در مقاله تئاترهاى ايران مى نويسد: ((امام حسين با ميل و رغبت خود را فدا نمود تا شيعيانش هم در اين دنيا و هم در دنياى ديگر نجات يابند)) و در ادامه مى افزايد: ((در نظر شيعيان امام حسين تنها يك جنگجوى شجاع نيست بلكه شهيدى است كه خود را فداى خويشان و خاندان و معتقدين خود نموده است تا الى الابد خوشبخت باشند)) و چنين نتيجه مى گيرد كه تعزيه به نمايشهاى مذهبى قرون وسطى شباهت دارد(13) اين برداشت غلط از شفاعت در اشعار تعزيه موجب آن شد كه وقتى در سال 1991 مجالسى از تعزيه در شهر ((آوينون)) فرانسه به صحنه نمايش درآمد در جرايد و مطبوعات اروپا اظهار نظراتى در اين باره درج شود; از جمله روزنامه ((فيگارو)) در شماره19 ژوئيه 1991 نوشت: ((تعزيه مخلوطى از مراسم مذهبى و تئاترى است كه مصائب مسيح را به ذهن مىآورد. )) نشريه دزاكو 23 ژوئيه 1991م نوشت: ((تعزيه از قرون وسطى الهام يافته است.)) روزنامه ((مرى ديونال)) 22 ژوئيه 1991م: ((تعزيه يك نمايش تئاترى نيست, بلكه قبل از هر چيز صحنه اى از آيينهاى مذهبى و يادواره قتل امام حسين(ع) است, اين امام نوعى مسيح براى شيعيان است.))
استاد شهيد مرتضى مطهرى از اين كه چنين طرز تلقى غلطى به برخى مجالس سوگوارى راه يافته به شدت آشفته گرديده و فرموده است: ((از نظر مسيحيت اين جزء متن مسيحيت است كه عيسى به دار رفت تا كفاره گناهان امت باشد; يعنى گناهان خودشان را به حساب عيسى مى گذارند, فكر نكرديم كه اين حرف حرف دنياى مسيحيت است با روح اسلام سازگار نيست, با سخن حسين(ع) سازگار نيست, به خدا قسم تهمت به اباعبدالله(ع) است والله اگر كسى در ماه رمضان روزه داشته باشد و اين حرف را به حسين بن على(ع) نسبت بدهد و بگويد حسين براى چنين كارى بوده[ و اين سخن را] از او نقل بكند, روزه اش باطل است, دروغ بر حسين است اباعبدالله كه براى مبارزه با گناه كردن قيام كرد, ما گفتيم قيام كرد تا سنگرى براى گنهكاران باشد, گفتيم حسين يك بيمه درست كرد, يك شركت بيمه تإسيس كرد, بيمه چه؟ بيمه گناه! گفت شما را از نظر گناه بيمه كردم در عوض چه بگيرم؟ اشك, شما براى من اشك بريزيد من در عوض گناهان شما را جبران مى كنم, شما هر چه مى خواهيد باشيد ابن زياد باشيد, عمر سعد باشيد يك ابن زياد در دنيا كم بود يك عمر سعد در دنيا كم بود يك سنان بن انس در دنيا كم بود, يك خولى در دنيا كم بود, امام حسين خواست خولى در دنيا زياد شود, عمر سعد در دنيا زياد شود, گفت ايهاالناس هرچه مى توانيد بد باشيد كه من بيمه شما هستم!؟))(14) ايشان در جاى ديگر خاطر نشان ساخته اند: ((من نمى دانم كدام جانى يا جانيهايى, خيانت را به شكل ديگرى بر حسين بن على وارد كردند و آن اين كه هدف حسين بن على را مورد تحريف قرار دادند و همان چرندى را كه مسيحى ها در مورد مسيح گفتند درباره حسين گفتند, گفتند كه حسين كشته شد براى آن كه گناه امت را به دوش بگيرد براى اين كه ما گناه بكنيم و خيالمان راحت باشد, حسين كشته شد براى اين كه گنه كار تا آن زمان كم بود بيشتر بشود…!؟))(15)

نمونه هاى ناگوار
نگارنده با بررسى مجالس متعددى از نسخه هاى تعزيه اشعارى را در آنها مشاهده كرده است كه در آنها ماجراى حماسه سازان كربلا و نيز شهادت حضرت امام حسين(ع) بدين دليل اتفاق افتاده كه امت عاصى در امان باشند:
از زبان جبرئيل خطاب به شبيه رسول اكرم(ص) در مورد فلسفه كشته شدن امام حسن و امام حسين(عليهماالسلام)
براى امت عاصى شهيد مى گردند
به نزد خالق خود روسفيد مى گردند
اگر شفاعت عصيان امتان خواهى
به قتل اين دو گل بوستان بشو راضى
و پيامبر در جواب فاطمه زهرا(عليهاالسلام) در سبب كشته شدن اين دو سبط رسول:
زجرم نيست كه اولاد من شهيد شوند
زمعصيت نبود آن كه نااميد شوند
شهيد گشتن ايشان رفاه امت ماست
چرا كه محض امت شهادت شهداست
حضرت على(ع):
اگر براى گناهان شيعيان باشد
شهيد گشتن شان منتى به جان باشد
شبيه امام حسين(ع) به شبيه امام حسن(ع):
نجات شيعه چو موقوف بر شهادت ماست
اگر رضا نشويم اين نه از سعادت ماست
چه مى شود كه كند شرط با من ايزد پاك
كه چون چكد زگلو خون من به صفحه خاك
به اين بريده سر خويش رحم فرمايد
گناه شيعه ما را به ما ببخشايد
در مجلس تعزيه حضرت اميرالمومنين(ع) از زبان ايشان خطاب به امام حسين(ع):
شوى شهيد زبيداد كين به كرب و بلا
براى شيعه خود جان خود كنى تو فدا
امام حسين در تعزيه شهادت امام:
به خون بهاى من اى كردگار رب غفور
ببخش امت جد مرا به روز نشور
و خطاب به زينب:
مگر نه عهد نمودم به خالق ذوالمن
مگر نه شرط نموده است جد من با من
كه جان خويش فشانم به دشت كرببلا
شفيع امت عاصى شوم به روز جزا
و اين نمونه از زبان امام خطاب به خواهرش:
راضيم در كربلا از بهر جرم شيعيان
در ميان خاك و خون افتد زكينه پيكرم
در مجلس تعزيه غلام ترك, امام خطاب به زينب:
از شهادت من شوم, مردان امت را شفيع
از اسيرى تو شوى زنهاى امت دستگير
امام خطاب به حضرت على اكبر در مجلس تعزيه شهادت على اكبر(ع):
هيچ مى دانى تو را بهر چه حرمت مى كنم
بيش از اين لب تشنه گان بيش حرمت مى كنم
نقد جانت را ندادم مفت از كف غم مخور
در بهاى خون تو فردا شفاعت مى كنم
و در همين تعزيه امام با خداى خويش راز و نياز مى كند:
بزرگوار خدايا تو باش شاهد من
كه بهر امت پيغمبرت ايا ذوالمن
على اكبر خود را شهيد مى خواهم
قتيل تيغ سپاه يزيد مى خواهم
براى عذر گناهان شيعه پدرم
رضا شدم كه به خون دست و پا زند پسرم؟!
در مجلس تعزيه شهادت احمد بن موسى (شاه چراغ) از زبان شاه چراغ در خصوص شهادت امام حسين:
شهادت بدش در ازل سرنوشت
برد امت مصطفى در بهشت
در مجلس تعزيه شيرافكن از زبان امام حسين(ع):
رضا شدم به شهادت خداى بى همتا
از اين جهت كه ببخشى گناه امت را
و در همين تعزيه از زبان امام:
منم حسين على اى خداى كون و مكان
كه جان خويش به راه تو مى كنم قربان
به خوبها تو كليد شفاعتم دادى
بده به امت جدم برات آزادى
در مجلس تعزيه عابس و شوذب امام خطاب به خواهر:
اى خواهر ستم زده اى زينب حزين
بخشد خدا بخون من عصيان مومنين؟!

و در مجلس تعزيه شهادت طفلان زينب امام خطاب به حضرت زينب(عليهاالسلام):
خواهر رضا شدم به چنين ظلم بى كران
تا بگذرد خدا زگناهان شيعيان
در مجلس تعزيه فاطمه صغرى دختر امام:
بزرگوار خدايا به آبروى حسين
بحق گوهر دندان سيد ثقلين
ببخش جرم گناهان شيعه پدرم
به آرزوى جوانى كه من بگور برم
در اين زمينه مضامين ديگر نيز وجود دارد كه به دليل پرهيز از اطاله كلام از آوردن آنها اجتناب كرديم.
شافع روز جزا يا فدايى امت گنه كار؟!
از نظر باورهاى تشيع اين گونه نيست كه معصومينى چون حضرت امام حسين(ع) خودشان را فداى امت گناهكار كرده باشند و اين موضوع يعنى فدا شدن رهبر معصوم يكى از بزرگترين اركان اساسى مسيحيت تحريف شده است و اربابان كليسا اساس دعوت خود را بر فدا شدن مسيح در راه جرائم ملت قرار داده اند, واضع چنين تحريفى پولس است كه حقايق انجيل را از بين برده و تحريفاتى را جايگزين آن كرده است, ميرزا حسينعلى بهإ هم در الواح خود مطرح كرده كه حسين بن على(ع) برنامه مسيح را پيش گرفت و خود را فداى جرائم مسلمين نمود. قرآن كريم و فرهنگ اهل بيت در مقابل فدايى امت كه نصارى براى مسيح مى گويند موضوع شفاعت را ثابت كرده و آن يك نوع آشكار شدن قرب و منزلت شفيع است نزد كسى كه از او درخواست شفاعت شده بدون آن كه سلطنتش را سلب نمايد يا به مالكيت او لطمه اى وارد كند و يا فرمانش را عليه مجرم باطل سازد, موضوع فدايى امت درباره حضرت حق از ديدگاه فلسفه و عقل صورت منطقى ندارد و امكان و وقوع آن عملى نيست به علاوه اين تحريف آشكار با هدف حضرت امام حسين(ع) در تضادى آشكار است, زيرا آن حضرت فلسفه قيامش را چنين مطرح مى كند: ((انى لم إخرج إشرا و لابطرا و لامفسدا و لاظالما, و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى, اريد إن آمر بالمعروف و انهى عن المنكر…;(16) به تحقيق كه من از روى جاه طلبى و انگيزه هاى شخصى قيام نكرده ام, نهضت من به منظور اصلاح امت جدم مى باشد, اراده آن دارم كه به نيكيها امر كنم و از زشتيها نهى نمايم.))
و در زيارت آن حضرت مى خوانيم:
((إشهد انك قد اقمت الصلاه و آتيت الزكاه و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر… .))(17)
اگر به راستى بر اساس اين تفكر غلط, امام براى نجات گناهكاران كشته شده نعوذبالله آن حضرت وسيله اميدوارى و پشت گرمى اين ضلالت پيشگان بوده و به طور غيرمستقيم انجام خلاف ترويج شده است و اصولا حضرت امام حسين(ع) در كربلا آمد تا با گناهكاران و ستم پيشگان و افراد عاصى و طاغى مبارزه كند و شرايط را براى بندگان صالح خداوند و ترويج شعائر خوب فراهم نمايد, چنين برداشت نادرستى كه صورت وهن انگيز و خرافى دارد به راستى زمينه هاى انحطاط جامعه را فراهم كرده و با مبانى اعتقادى تشيع و اهداف امام حسين(ع) در تباين است و اهانتى آشكار به ساحت با قداست سومين فروغ امامت محسوب مى شود و بايد چنين اشعارى از متون و اشعار شبيه نامه ها حذف شود تا سوگواريهاى نمايش و شبيه نامه ها به شكل پيراسته ترى عرضه گردند.

تصورى اسف انگيز
استاد شهيد مرتضى مطهرى مى نويسد:
((… بسيارى از عوام مردم… مى پندارند كه پيغمبر اكرم(ص) و اميرالمومنين(ع) و حضرت زهرا(س) و ائمه اطهار خصوصا امام حسين(ع) متنفذهايى هستند كه در دستگاه خدا اعمال نفوذ مى كنند, اراده خدا را تغيير مى دهند و قانون را[ نعوذبالله] نقض مى كنند…))(18) ايشان در ادامه مى افزايند: ((اگر كسى گمان كند كه تحصيل رضا و خشنودى خداى متعال راهى دارد و تحصيل رضا و خشنودى فرضا امام حسين(ع) راهى ديگر دارد و هر يك از اين دو جداگانه ممكن است سعادت انسان را تإمين كنند دچار ضلالت بزرگى شده است, در اين پندار غلط چنين گفته مى شود كه خدا با چيزهايى راضى مى شود و امام حسين(ع) با چيزهاى ديگر, خدا با انجام دادن واجبات مانند نماز, روزه, حج, جهاد, راستى, درستى و… و با ترك گناهان راضى مى گردد ولى[ نعوذبالله] امام حسين(ع) با اين كارها كارى ندارد رضاى او در اين است كه مثلا براى فرزند جوانش على اكبر گريه و يا لااقل تباكى كنيم, حساب امام حسين از حساب خدا جداست به دنبال اين تقسيم چنين نتيجه گرفته مى شود كه تحصيل رضاى خدا دشوار است زيرا بايد كارهاى زيادى را انجام داد تا او راضى گردد ولى تحصيل خشنودى امام حسين(ع) سهل است فقط گريه و سينه زدن و زمانى كه خشنودى امام حسين(ع) حاصل گردد او در دستگاه خدا نفوذ دارد, شفاعت مى كند و كارها را درست مى كند… و گناهان هر چه باشد با يك فوت از بين مى رود اين چنين تصويرى از شفاعت نه تنها باطل و نادرست است بلكه شرك در ربوبيت است و به ساحت پاك امام حسين(ع) كه بزرگترين افتخارش عبوديت خداست نيز اهانت است…))(19)
به عقيده ايشان امام حسين شفيع كسانى است كه از مكتب او هدايت يافته اند او شفيع كسانى نيست كه مكتبش را وسيله گمراهى ساخته اند.(20)
درست است كه حضرت امام حسين(ع) كشتى نجات امت اسلامى است اما نه براى كسانى كه چون پسر نوح يك عمر نافرمانى كرده و تنها با اسم شيعه حسينى انتظار رهايى و شفاعت دارند.
آن چشمى كه براى اباعبدالله نگريد و آن دلى كه از سوز اين حماسه شكوهمند نشكند چشم و دل انسانى نيست و اين گريه ها و سوگواريهاست كه پيوند عاطفى جامعه را با ماجراى جاويدان كربلا مستحكم نموده و جويبارهاى باصفاى معنويت را به سوى دشتهاى تشنه معرفت جارى مى نمايد و روح سلحشورى و استوارى را در بين شيعيان تقويت مى كند اما اين مطلب با آن جداست كه اين فروغ معنوى شهيد شد تا مردم دور هم نشسته گريه كنند و با اين كار از معاصى خويش نجات يابند, آخر اين كه با سياق آيات قرآن و مكتب رسول اكرم(ص) سازگارى ندارد و اين درست نيست كه جد امام حسين(ع) براى تزكيه و تهذيب بيايد و العياذبالله حضرت امام حسين(ع) كشته شود تا منفذى براى نجات گناهكاران پديد آيد, شيخ طوسى مى گويد: ((خدايا, امام حسين(ع) خون خود را در راه تو داد تا بندگانت را از نادانى و گمراهى برهاند كسانى به عناد با او برخاستند كه دنيا آنها را فريب داده بود و متاع بى انتهاى آخرت را با متاع فناپذير اين جهان با بهايى اندك عوض كردند آنها كبر پيشه ساختند و در هوسهاى خود غرق شدند و به دنائت رسيدند و تو و رسولت را به غضب درآوردند و از منافقين و مكاران تبعيت نمودند آنهايى كه مستحق عذاب و آتش غضب تو مى باشند)). (21)
چقدر تإسف انگيز است كه بگوييم امامى كه در لحظات حساس جنگ نماز خوف خواند از افرادى حمايت مى كند كه حتى در شرايط عادى به نماز وقعى نمى نهند به خاطر اين كه به جاى نماز برايش عزادارى كرده اند و به اطمينان شفاعت او پايه و ستون دين را ترك نموده و يا آن را كم اهميت جلوه داده اند.
واى به حال مسلمانى كه حقوق اسلامى, را رعايت نكند و واجبات دينى و دستورات قرآنى را انجام ندهد و يا خداى نكرده به ارتكاب امور حرام آلوده گردد و آن گاه دلش به اين خوش باشد كه من پيرو اباعبدالله(ع) هستم, اين شخص چگونه مريدى است كه نه از كارهاى امام حسين(ع) خوشش مىآيد و نه حضرت امام حسين(ع) از اعمال او راضى است, به قول مرحوم دكتر آيتى:
((بسيارى از مردم مريد امام حسين(ع) شده اند و از اين جهت است كه او را نشناخته اند و تصور كرده اند كه مى شود با يك سلام و تعارف امام را طرفدار خود ساخت, اگر كسى معناى پيامبرى و امامت را نيك بشناسد به اين گونه اشتباهات گرفتار نمى شود و براى پيغمبر و امام در مقابل دستگاه خدا حسابى باز نمى كند و مى داند كه بزرگى پيغمبر و امام بر پايه بندگى خدا استوار است و جز از راه بندگى پروردگار نمى توان از پيغمبر و امام بهره مند شد.))(22)
شهيد بزرگوار سيد عبدالكريم هاشمى نژاد مى نويسد:
((… گاهى هم هدف بزرگ و جهانى حسين بن على(ع) را از نهضت تا آن جا دچار تحريف و دگرگونى مى سازند كه آن سلاله نبوت و ياران او را كه برگزيدگان خدا بودند فدايى امت گنه كار! معرفى مى نمايند… آيا اين كشنده نيست؟ حادثه خونين نينوا و هدف آسمانى و انسانى سالار شهيدان كه با دست حكومت يزيد بن معاويه دچار تحريف نگرديده به وسيله جمعى از دوستان نادان آن حضرت اين گونه دچار دگرگونى و تحريف گردد آيا اين گنه كاران آن قدر عزيزند كه عزيزترين انسانهاى امت بايد فداى آنها گردد. اشتباه نشود ما عظمت معنوى حسين(ع) و قرب و منزلت خاصى كه آن بزرگوار در پيشگاه آفريدگار بزرگ جهان دارد و مقام شفاعت عظمايى كه خداوند به آن حضرت در قيامت عنايت فرموده انكار نمى كنيم اما مى گوييم اين كه ما هدف مقدس سلاله نبوت را تنها در اين خلاصه كنيم كه آن حضرت در قيامت از گناهكاران امت شفاعت نمايد بسيار جفا و جاهلانه است…))(23)

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) محمد(47) آيه22. 2 ) در اين مورد نك: تفسير ابوالفتوح رازى, ج3, ص;53 بحارالانوار, ج8, ص34. 3 ) تاج العروس, ذيل شفاعت. 4 ) نك: بقره(2) آيه;255 يونس (10) آيه;3 طه(20) آيه;109 سبا (34) آيه;33 نجم(53) آيه;26 انبيا(21) آيه;28 زخرف(43) آيه86. 5 ) علامه طباطبايى, الميزان فى تفسير القرآن, (متن ترجمه) ج1, ص296. 6 ) بحارالانوار, ج8, ص35. 7 ) آيه الله جعفر سبحانى, شفاعت در قلمرو عقل و قرآن و حديث, ص30. 8 ) نك: نسإ (4) آيات 156 ـ 159. 9 ) سروده شده توسط رفيع قزوينى متوفى به سال 1122 هـ.ق. 10 ) صدرالدين ميرانى, زندگى و تمدن در قرون وسطى, ص241. 11 ) بهار و ادب فارسى (مجموعه مقالات ملك الشعراى بهار) ج1, ص285. 12 ) عبدالحسين زرين كوب, نه شرقى, نه غربى; انسانى, ص487. 13 ) تمدن ايرانى (چند تن از خاورشناسان فرانسوى) مقاله ش ويرولو ترجمه دكتر عيسى بهنام. 14 ) مرتضى مطهرى, حماسه حسينى, ج1, ص76 ـ 77. 15 ) همان, ص127. 16 ) بحارالانوار, ج44, ص;329 مناقب ابن شهر آشوب, ج4, ص89, موسوعه كلمات الامام الحسين, ص291. 17 ) مفاتيح الجنان. 18 ) مرتضى مطهرى, عدل الهى, ص265. 19 ) همان, ص266 ـ 267. 20 ) همان, ص271. 21 ) شيخ طوسى, مصباح المتهجدين (چاپ سنگى) ص552. 22 ) ابراهيم آيتى, بررسى تاريخ عاشورا, ص125 ـ 126. 23 ) عبدالكريم هاشمى نژاد, درسى كه حسين به انسانها آموخت, ص393 ـ 397.

/

تحليلى از فضاى شكل گيرى عاشورا


بستر عاشورا
بيش از پنجاه سال از رحلت رهبر عالم بشريت نگذشته بود و هنوز فرياد آن بزرگ رهبر الهى, در گوشها طنين انداز بود كه: ((الحسن و الحسين اماما امتى بعد إبيهما و سيدا شباب إهل الجنه و امهما سيده نسإ العالمين و ابوهما سيد الوصيين.))(1) و هنوز كسانى مانند ((جابر بن عبدالله انصارى)), ((ابوسعيد خدرى)), ((سهل بن سعد ساعدى)), ((زيد بن ارقم)) و ((إنس بن مالك)) زنده بودند و حديث ((الحسن و الحسين سيدا شباب اهل الجنه)) را درباره آن دو امام از رسول خدا(ص) شنيده بودند.(2)
كسى در محبت و علاقه پيامبر خدا به دخت گرامى اش حضرت زهرا(عليهاالسلام)و فرزندان ارجمندش ترديد نداشت, از اصحاب و تابعين, كم نبودند كسانى كه سيماى رسول خدا را به خاطر داشتند, آن هنگام كه فرمود: ((فاطمه بضعه منى من إغضبها فقد إغضبنى;(3) فاطمه پاره تن من است آن كه او را به خشم آورد, مرا به خشم آورده است)) و ((ان الله يغضب لغضب فاطمه و يرضى ل(4)رضاها; همانا خداوند براى خشم فاطمه, به خشم مىآيد و براى رضايت او, خشنود مى شود.)) و نيز صحابه فراموش نكرده بودند كه سيد المرسلين به سوى على, فاطمه, حسن و حسين(عليهم السلام) نظر كرد و فرمود: ((انا حرب لمن حاربكم و سلم لمن سالمكم;(5) با كسانى كه با شما بجنگند, در جنگم و با كسانى كه با شما صلح كنند, در صلحم.))
با اين وصف, مسلمانان چگونه اجازه دادند و امويان چسان چنين فضايى را پديد آوردند تا وجدان عمومى پذيراى شهادت امام حسين(ع) و ابرار همراهش گردد؟
به نظر مى رسد, چهار عامل اساسى, فضاى چنين حادثه دلخراشى را پديد آورد و بستر چنين حركتى را مهيا ساخت:
1 ـ تبليغات گمراه كننده بنى اميه;
2 ـ بى خبرى مردم و عدم قدرت تحليل پديده هاى سياسى;
3 ـ تحريف فلسفه سياسى اسلام (امامت);
4 ـ ترويج و تبليغ مكتب جبرگرايى.

1 ـ تبليغات گمراه كننده بنى اميه
رسول اكرم(ص) فرمودند: ((ثلاث اخافهن على امتى من بعدى: الضلاله بعد المعرفه, مضلات الفتن و شهوه البطن و الفرج;(6) از سه چيز, پس از خود بر امتم بيمناكم: 1 ـ گمراهى پس از شناخت حق, 2 ـ فتنـه هـا و آشـوبهاى اغـواگـر, 3 ـ شكم پرستى و شهوترانى.)) و اين هر سه در دوران معاويه به بالاترين شكل خود رسيد, چه گمراهى اى از اين بالاتر كه جانشين منصوب از قبل پيامبر ـ يا لااقل داماد, پسر عمو و اولين مسلم ـ در خطبه هاى نماز جمعه به دستور معاويه لعن شود؟(7) چه اغوايى از اين بالاتر كه عمرو بن عاص, امامى را از خلافت, خلع كرد كه جن و انس بر لياقتش معترف بودند و فرزند هند ((آكله الاكباد)) را به جانشينى رسول خدا, برگزيد؟
تبليغات گمراه كننده از آن جا آغاز گشت كه معاويه با پول بيت المال مسلمين, در مذمت و بدگويى امام آنان, حديث جعل كرد(8) و پرده حرمت را دريد و با كمك دستيارانى چون ((مغيره بن شعبه)) و ((عمرو بن عاص)), نه تنها خود را ((خليفه رسول الله)) و ((اولى الامر)) مسلمانان خواند و زمينه قتل عام شيعيان را فراهم ساخت, كه به شاميان و پاره اى ديگر از بلاد ـ با تبليغات دروغين ـ قبولاند كه مجسمه عدالت, نماز نمى خواند!
اگر نبود, مگر اين نكته كه اكنون نيز بسيارى از برادران اهل سنت, معاويه را تا حد تقديس مى ستايند, كافى بود كه بدانيم دراهم و دنانير و تبليغات گمراه كننده امويان, چسان هويت فتنه انگيز معاويه را وارونه به مردم نماياند و شخصيت على و خاندانش را بر خلاف واقع! پس از معاويه نيز ـ با تمهيدات او ـ يزيد را امام مسلمانان خواندند و حسين را آشوبگرى كه قصد برهم زدن امنيت ملى را در سر دارد و لذا به جعل حديث پرداختند و از قول رسول خدا, گفتند:
((من اراد ان يفرق امر هذه الامه و هو جميع فاضربوه بالسيف كائنا من كان;(9) آن كس كه در انديشه ايجاد تفرقه در ميان امت واحده اسلامى برآيد, با شمشير سركوبش كنيد, هر كس كه مى خواهد باشد.))(10)
و در همين راستا, مإموران مسلح حاكم حجاز به سيد الشهدا گفتند: ((يا حسين! الا تتقى الله تخرج من الجماعه و تفرق بين هذه الامه;(11) اى حسين! آيا از خدا پروا نمى كنى كه از جماعت مسلمانان جدا مى شوى و در ميان امت, تفرقه مى اندازى؟))
عبيدالله بن زياد, حاكم عراق, نيز به مسلم بن عقيل گفت:
((يا ابن عقيل! اتيت الناس و هم جمع فشتتت بينهم و فرقت كلمتهم و حملت بعضهم على بعض;(12) اى پسر عقيل! تو آمدى و در ميان مردمى كه متحد بودند, تفرقه انداختى و وحدت آنها را برهم زدى و برخى را به جان پاره اى ديگر انداختى.))
عمرو بن حجاج نيز در توجيه جنايت خود در كربلا گفت: ((ما طاعت امام را كنار نگذاشته و از جماعت كناره گيرى نكرديم)), همو هنگامى كه سپاه كوفه را به جنگ تشويق مى كرد, گفت:
((يا اهل الكوفه الزموا طاعتكم و جماعتكم و لا ترتابوا فى قتل من مرق من الدين و خالف الامام;(13) اى كوفيان! فرمانبردارى كنيد و يكپارچگى خود را حفظ نماييد و در كشتن كسى كه از دين خارج شده و بر امام شوريده است, ترديد به خود راه ندهيد. ))
و بدين سان قيام عدالت خواهانه پسر پيامبر(ص) كه با انگيزه امر به معروف و نهى از منكر و براى اصلاح جامعه اسلامى و به درخواست نيروهاى مذهبى ـ ملى كوفه, كه تشنه عدالت على بودند, آغاز گرديد, آشوبگرى بر ضد حكومت اسلامى يزيد تبليغ گشت! و از سوى ديگر, يزيد بن معاويه اين جرثومه فساد و تباهى, عنصرى داراى فضايل انسانى و مهذب و هوشمند و ستوده خصال تبليغ شد.(14)

2 ـ بى خبرى مردم و عدم قدرت تحليل پديده هاى سياسى
به گواهى تاريخ, حاكميت جباران بدون بهره جستن از اهرم بى سوادى و بى خبرى عامه, امكان پذير نبوده است و اگر هم كسانى بوده اند كه از دانش و آگاهى, اندوخته اى داشته اند, لكن به علت فقدان بينش سياسى و ارزيابى از فرايند امور, در بحرانهاى ويرانگر, غرق و نااهلان بر آنان چيره گشته اند.
در اين جا با تاريخ كهن جهان و حتى ايران باستان, و در اين كه بر انسان در اين دوران غمبار چه رفته است, كار ندارم اشارتى است و مى گذرم; اما درباره تاريخ اسلام بايسته است, اين حقيقت شرنگ آلود به درستى درك شود. مورخان آنچه بر اسلام و مسلمانان در طى چهارده قرن رفته است, به ثبت رسانده و هرگز از ياد نبرده اند; ولى حوادث و بحرانهايى نيز رخ نموده اند كه دشوار توان به حكايت و روايت آورد, و البته در تحليل و تفسير اين همه رويداد,جاى تإمل بسيار است. و پاره اى از تاريخ نويسان نيز كوشيده اند تا جهات قضايا را باز گويند و به تحليل وقايع بنشينند; اما مى توان ادعا كرد كه در هماره اين تاريخ پرفراز و نشيب و برخوردار از عظمت و انحطاط, هرگاه مسلمانان دچار آشوبهاى گمراه كننده شده و از اتخاذ موضع عاجز گشته و سرنوشت خويش را به دست بازيگران سياسى سپرده, يا به نيكتر سخن, سياست بازان حرفه اى, زمام امورشان را به دست گرفته اند, عامل اساسى در اين فرودها و عقب گردها و عدم شورش بر ضد اين همه بيداد و تسليم در برابر وضعيت موجود, همانا فقدان بينش سياسى, يا به عبارت بهتر, عدم توانايى تحليل و ارزيابى رويدادهاى سياسى بوده است, و الا مسلمانان هيچ گاه پيوند خود را با آيين نگسسته اند.
اين واقعيت را ـ كه هميشه ناتوانى ناشى از فقدان قدرت تحليل حوادث سياسى براى مسلمانان مشكل آفرين بوده است ـ مى توان در جريانهايى چون ((نبرد احد)) و سرپيچى گروهى از رزم آوران از فرمان پيامبر عظيم الشإن اسلام(ص) و در ماجراى ((پيكار تبوك)) و امثال آن مشاهده نمود و روند شگفت انگيز آن را در ((سقيفه)) به نظاره نشست.
جاى تعجب نخواهد بود اگر از حافظه تاريخ مدد جوييم كه چه سان در روز رحلت رهبر عالم بشريت ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ ماجراى اندوهبار سقيفه شكل گرفت و على رغم آن همه تاكيد و اصرار پيامبر, شعار ((امير منا و امير منكم)) را سر دادند و در فرجام آن آغاز ناميمون, ملاك امامت و رهبرى, كهولت در سن اعلام شد و بر اسلام رفت, آنچه رفت. و مع الوصف عامه مردم همچنان به رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ ايمان داشتند, اما از درك سياستهاى نيرنگ بازان عاجز بودند!
بنيان اين ديوار كج را بازيگران قدرت طلب پى افكندند, اما مصالحش را جهل و بى خبرى مسلمانان تشكيل داد!
ماجراى حكميت ابوموسى اشعرى و عمرو بن عاص و شورش ((مارقين)) (خوارج) بر علىـ عليه السلام ـ ادامه همان ديوار كژ بود, عايشه بر جمل جهل و نادانى مردم سوار شد تا توانست در كنار قدرت طلبانى چون طلحه و زبير, حزب ((ناكثين)) را عليه تنديس عدالت بشوراند.
معاويه و عمرو بن عاص گرچه با درهم و دينار و تزوير, جبهه ((قاسطين)) را سامان دادند, اما بر مركب جهل مسلمانان راندند.
شگفتآور نخواهد بود اگر در تاريخ بخوانيم پس از صلح تحميلى امام حسن(ع) با معاويه, آن امام را خوار كننده مومنان خواندند و به جاى ملامت خود, به سرزنش امام مظلوم خويش پرداختند.(15)
ترديد نيست, اگر مردم از رشد سياسى ـ دينى بهره مند مى بودند, هرگز با يزيد بن معاويه, اين عنصر پليد, به عنوان خليفه پيامبر خدا(ص), پيمان نمى بستند.
ماجراى غمبار شهادت قهرمان قيام شورانگيز طف نيز از اين قاعده بركنار نيست, زيرا بسيارى از كسانى كه در كشتن امام حسين(ع) شركت جستند, او را به درستى مى شناختند و حتى با او نماز گذاردند! ولى با تبليغات امويان, يزيد باغى, امام (خليفه) و امام شهيد, باغى خوانده شد(16) و در روز عاشورا عمربن سعد سپاهيانش را ((خيل الله)) خوانده, از آنان مى خواهد كه به پا خيزند و دشمن خليفه پيامبر خدا (يزيد بن معاويه!) را سركوب كنند.(17) و از اين جهت چه بسا براى تقرب به خدا و خشنودى پيامبرش, فرزند دلبند و محبوب رسول خدا و سيد جوانان بهشت را به خاك و خون كشيدند!
نبايد فراموش كرد كه همان عناصر بى وفايى كه دراهم و دنانير فرزند هند را در جيب داشتند و سر از شرم به زير, نيز از درك حادثه و عظمت آن عاجز بودند و اگر توان دريافت حق را مى داشتند, بى گمان در صف مخالفان, به نام دين, تيغ برتنديس شريعت نمى كشيدند!

3 ـ تحريف فلسفه سياسى
اسلام (امامت)
امامت اصيلترين فلسفه سياسى اسلام است, كه متكلمان شيعى در تعريف آن گفته اند:
((الامامه رياسه عامه فى إمور الدين و الدنيا لشخص من الاشخاص نيابه عن النبى;(18) امامت يعنى رياست عمومى در امور دين و دنياى مردم به عنوان جانشينى پيامبر اسلام(ص).))
امام حسين(ع) ضمن نامه اى كه توسط مسلم بن عقيل براى مردم كوفه فرستاد, فرمود:
((فلعمرى ما الامام الا العامل بالكتاب والقائم بالقسط و الدائن بدين الحق;(19) به جان خودم سوگند, امام مسلمانان تنها كسى است كه به قرآن عمل كند و عدالت را بر پا دارد و تسليم دين حق باشد.))
امام هشتم(ع) نيز در كلام بلندى به تبيين هويت و منزلت منصب امامت پرداخته, در فرازهايى از آن مى فرمايد:
((… امام بسان خورشيد تابانى است كه نورش جهان را فرا مى گيرد و در افقى است كه ديده ها و دستها بدان نرسند. امام ماه تابنده و چراغ فروزنده و نور طلوع كننده و اختر رهنمايى است در تاريكيهاى شب و دليل هدايت و نجات بخش از هلاكت است. .. امام ابرى است بارنده و بارانى است تند و آسمانى است سايه بخش و زمينى است هموار و چشمه اى است جوشان و غدير و بوستان است. امام امينى است رفيق و پدرى است مهربان و برادرى است همزاد و چون مادرى, براى فرزند كوچك, دلسوز و پناه بنده هاى خداست.
امام, امين خداست در زمين و ميان خلقش, و حجت اوست بر بنده هايش و خليفه اوست در بلادش و فراخوان به خدا و مدافع حريم الله است. امام از گناهان پاك و از عيوب پيراسته است, به علم مخصوص, و به بردبارى موسوم است. نظام دين و عزت مسلمين و خشم گيرنده بر منافقين و عامل نابودى كفار است.
امام, يگانه روزگار خود است, هيچ كس همپايه او نيست و دانشمندى, همسنگ او نيست, براى او, عوض, مانند و نظيرى در عالم, وجود ندارد. داراى همه فضايل است, كه حضرت وهاب به وى ارزانى داشته, بدون اين كه آنها را طلبيده يا كسب كرده باشد. كيست كه به معرفت امام برسد و كنه وصفش را بفهمد؟ هيهات, هيهات! عقلها, گمند و خاطره ها, سرگردان و خردها, حيران و سخنرانان, زبان بسته و شاعران, دلخسته و اديبان, درمانده و بليغان, لال و دانشمندان, خاموش و سرافكنده از وصف يك مقام يا يك فضيلت او, همه به ناتوانى و تقصير از آن, اعتراف دارند تا چه رسد به توصيف كليت امامت يا تعريف كيفيت آن, يا كجا رسد به اين كه كسى باشد كه جاى او را بگيرد يا آثار وجودش را داشته باشد چگونه چنين باشد؟ با اين كه او, بسان ستاره اى است كه از دسترس دست يازان و شرح وصف كنندگان به دور است. آيا مى پندارند كه امام, در غير خاندان رسول خدا(ص) يافت مى شود؟ به خدا سوگند كه خودشان,[ در اين ادعا] دروغگويى خود را تصديق مى كنند… .))(20)
بنابراين اگر امام, عامل به كتاب و قائم به قسط و يگانه دوران و بى همتاى زمان و معصوم از گناه است و مفسر قرآن و قرآن مفسر او, پس چگونه ممكن است مردم, معاويه و يزيد و امثال آنها را به امامت بپذيرند؟!
از اين رو بذر اين انحراف در سقيفه پاشيده شد و اصل امامت, تحريف و به جاى آن خلافت نشست و برخى از آخوندهاى دربارى به تفسير اولى الامر پرداخته و تا بدان جا پيش رفتند كه مدعى شدند: اولى الامر كسى است كه به قدرت دست يابد, گرچه با سر نيزه و كشتار بى گناهان, و بدين سان فضايى به وجود آوردند تا يزيد نيز بتواند بر اريكه قدرت اسلام و جانشينى پيامبر, دست يازد و به نام دين حكم براند و امام مسلمانان خوانده شود!

4 ـ ترويج و تبليغ مكتب
جبرگرايى
بنابه گفته ابى هلال عسكرى, معاويه بن ابى سفيان مبتكر جبر بود. ابن ابى الحديد نيز مى گويد: معاويه آشكارا به جبر و ارجإ (پيروى از مرجئه) تظاهر مى كرد.(21)
از اين رو درباره بيعت با يزيد اظهار مى داشت: ((و ان امر يزيد قضإ من القضإ و ليس للعباد الخيره من إمرهم;(22) همانا خلافت يزيد از مقدرات الهى است و مردم را در تقديرات الهى, اختيارى نيست.))
كعب الاحبار يهودى مسلمان نما نيز مى گفت: ((حكومت هرگز به بنى هاشم نخواهد رسيد. )) عبدالله بن عمر هم كه در اين راستا قرار گرفته بود, اظهار مى كرد: ((فاذا رإيت الهاشمى قد ملك فقد ذهب الزمان;(23) آن گاه كه ببينى فردى از هاشميان به حكومت دست يابد, دنيا به پايان خواهد رسيد.))(24)
و بدين ترتيب حكومت يزيد بن معاويه را از مقدرات الهى تبليغ كردند و مكتب جبر را به عنوان پشتوانه مذهبى آن به رسميت شناختند.
بر اساس جبرگرايى, انسانها در كارهايى كه انجام مى دهند, فاقد اختيارند, اين خداست كه ملك را به كسى كه بخواهد مى دهد و از كسى كه بخواهد مى گيرد, يكى را ذليل و ديگرى را عزيز مى شمارد و آن كه بر قدرت مسلط شده, حق است و خواست خدا و آن كه مرووس و مظلوم است, محكوم است و خواست خدا چنين بوده, نه ظالم در ظلمش مقصر است و مختار و نه عدالت عادل از روى اختيار است, آنچه خداوند مقدر نموده و از كانال قضا و قدر گذشته, حتمى است و انسانها بناچار فرمانبرند!
و متإسفانه اين بنيان كژ, ديوارهاى كجترى بر آن بنا شد و همچنان اين خط انحرافى بر اكثريت جوامع اسلامى سنى مذهب حاكم است و اين همان مبنايى است كه ابوالحسن اشعرى مبانى اعتقادى خويش را بر آن بنا گذاشته است. اين تفكر انحرافى, دستاويزى قرار گرفت تا زمينه جنايت هولناك يزيد را فراهم آورد و آن گاه توجيه كند, از اين رو عمر بن سعد درباره شهادت امام حسين(ع) گفت: ((اين كار از جانب خداوند مقدر شده بود.)) عبيدالله بن زياد نيز در تعقيب همان هدف, و در ضمن براى تحقير اهل بيت پيامبر(ص) خطاب به حضرت زينب(عليهاالسلام) گفت: ((الحمد لله الذى فضحكم و قتلكم و اكذب احدوثتكم; حمد خداى را كه شما را رسوا كرد و كشت و تكذيب كرد سخنگويانتان را.))
زينب(سلام الله عليها) فرمود: ((الحمدلله الذى اكرمنا بنبيه محمد(ص) و طهرنا من الرجس تطهيرا انما يفتضح الفاسق و يكذب الفاجر و هو غيرنا;(25) حمد شايسته خدايى است كه به واسطه پيامبرش به ما كرامت داد و از گناه و آلودگى ما را پيراسته ساخت. خداوند, تنها فاسق و فاجر را رسوا مى سازد و او غير ماست (يعنى خدا شما را رسوا ساخت).))
در همان مجلس, آن گاه كه ابن زياد, از نام امام على بن الحسين(ع) مى پرسد و آن حضرت مى فرمايد: من على بن الحسين هستم, ابن زياد مى گويد: ((اليس قد قتل الله على بن الحسين; آيا خداوند على بن الحسين را نكشت؟!))
امام پاسخ مى دهد: ((قد كان لى اخ يسمى عليا قتله الناس; برادرى داشتم به نام على كه سپاهيان شما او را كشتند!))
ابن زياد گفت: بلكه خدا او را كشت! و امام فرمود: خداوند[ توسط مإموران مخصوصش] هنگام موت[ و ايجاد سبب مرگ] انسانها را مى ميراند.(26)
امام زين العابدين(ع) بدين وسيله درصدد خنثى ساختن تبليغات امويان برمىآيد; بدين صورت كه اولا: مسووليت آنها را در جنايت سرزمين طف خاطر نشان مى سازد, ثانيا: تفكر انحرافى جبرگرايى را مردود مى شمارد و عقيده درست اسلامى را كه توسط ائمه معصومين(عليهم السلام)تبيين شده گوشزد نمود. آن عقيده اين است: ((لاجبر و لاتفويض ولكن امر بين امرين)).(27) يعنى قضا و قدر الهى در تضاد با اختيار انسان نيست و انسانها به اراده الهى, داراى اختيار, آفريده شده اند تا راه هدايت يا شقاوت را برگزينند و اگر چنين نبود و انسانها فاقد اختيار بودند كه پاداش و مجازات, بى معنا بود; بلى خداوند پس از آفرينش جهان, اختياراتش را به بندگانش تفويض نكرده است و لذا در معصيتى كه گناهكاران مرتكب مى شوند هم قدرتش را خدا داده است همان طور كه قدرت انجام كارهاى نيك را به نيكوكاران داده است ولى در اين كه حر شوند يا يزيد, مختارند!
بارى, بنى اميه, نه تنها امام حسين(ع) و فرزندان و يارانش را به شهادت رساندند, و خاندان رسالت را به اسارت بردند و بزرگترين جنايت تاريخ را به وجود آوردند, بل اصول اعتقادى اسلام را دستخوش تدليس و تحريف قرار داده, پوستين وارونه بر تن اسلام پوشاندند و هولناكترين ضربت را به پيكر اسلام وارد ساختند, سيد محمد رشيد رضا مولف تفسير ((المنار)) مى گويد: يكى از دانشمندان بزرگ آلمان به عده اى از مسلمانان گفت:
((شايسته است ما مجسمه معاويه بن ابى سفيان را از طلا بريزيم و در برلن (پايتخت آلمان) نصب كنيم, گفتند: براى چه؟! گفت: زيرا معاويه بود كه رژيم دموكراتيك حكومت اسلامى را به حكومت استبدادى مبدل كرد و اگر او, اين ضربه را به اسلام نزده بود, اسلام همه جهان را مى گرفت و اكنون ما آلمانيها و ساير كشورهاى اروپايى, عرب و مسلمان بوديم.))(28)


پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) فرائد السمطين, ج1, ص55. 2 ) رك: تاريخ طبرى, ج4, ص;323 الارشاد, ص;234 تهذيب تاريخ دمشق الكبير, ج4, ص317. 3 ) صحيح بخارى (تحقيق مصطفى ديب البغا) ج3, ص1361, ح3510. 4 ) ميزان الاعتدال, ج1, ص535, ح;2002 كنزالعمال, ج12, ص111, ح34237. 5 ) مسند احمد بن حنبل, ج2, ص;442 تهذيب تاريخ دمشق الكبير, ج4, ص319. 6 ) جامع السعادات, ج2, ص4. 7 ) الغدير ج10, ص257. 8 ) شرح ابن ابى الحديد, ج1, ص359 ـ ;361 الغدير ج11, ص28. 9 ) قاضى ابى بكر بن العربى, العواصم من القواصم (مكتبه اسامه بن زيد, لبنان), ص232. 10 ) شگفتا! شورش معاويه بر ضد حكومت اسلامى على(ع), مصداق اين حديث دانسته نمى شود ولى قيام اسلامى امام حسين, عليه حكومت ظالمانه يزيد, با دستاويز قراردادن چنين حديثى, محكوم دانسته مى شود و شايسته مجازات! 11 ) تاريخ طبرى, ج4, ص289. 12 ) الارشاد, ص;216 مقتل خوارزمى, ج1, ص213. 13 ) تاريخ طبرى, ج4, ص331. 14 ) رك: مقتل خوارزمى, ج1, ص242. 15 ) رك: ميرزا محمد تقى سپهر, ناسخ التواريخ, زندگانى امام حسن مجتبى(ع) جزء اول از جلد پنجم, ص246 ـ 252. 16 ) رك: الكامل فى التاريخ, ج3, ص423. 17 ) رك: تاريخ طبرى; ج4, ص315. 18 ) العلامه الحلى, الباب الحادى عشر, ص69. 19 ) الكامل فى التاريخ, ج3, ص;386 الارشاد, ص205. 20 ) تحف العقول (با ترجمه) ص463 ـ 464. 21 ) شرح نهج البلاغه, تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم, ج1, ص340. 22 ) ابن قتيبه الدينورى, الامامه والسياسه, ج1, ص158. 23 )تهذيب تاريخ دمشق الكبير, ج4, ص332. 24 )ناگفته نماند بعدها بنى عباس و علويين ـ كه هر دو از بنى هاشم بودند ـ به حكومت رسيدند و دنيا هم به پايان نرسيد! 25 ) الارشاد, ص244. 26 ) همان. 27 ) الاصول من الكافى, ج1, ص160. 28 ) تفسير المنار, ج11, ص260.

/

فلسفه عزادارى امام حسينع


راز عزادارى
آنچه نزد مردم مشهور است, اين است كه مراسم عزادارى به خاطر اظهار همدردى با بازماندگان ميت, برگزار مى شود كه معمولا از چند روز تجاوز نمى كند, و در روايات نيز چنين سفارش شده است. ولى همين عزادارى در مورد علما و بزرگان دين و مراجع مسلمين, فرق مى كند. اگر براى يك انسان معمولى سه روز مراسم عزادارى برگزار مى شود, براى يك مرجع تقليد, گاهى بيش از يك ماه اين مراسم به طول مى انجامد. در اين جا مسإله فراتر از اظهار همدردى با بازماندگان است بلكه تجليل از مقام شامخ علم و عالم است.
و اما در مورد شهيد ـ چنانچه در دوران جنگ و پس از آن ملاحظه كرديم ـ به خاطر بزرگداشت مقام او مراسم از روز و ماه و سال نيز فراتر مى رود. حال اگر همين شهيد, فقيهى ارجمند باشد, بى گمان بزرگداشت وى به مراتب بالاتر از يك شهيد غير فقيه خواهد بود.

به همين نسبت پيش مى رويم تا به قله عزت, عظمت و شوكت برسيم; يعنى سرسلسله شهيدان و سرور آزادگان و يكه تاز ميدان علم و عمل, دين و سياست, شهامت و شجاعت, غيرت و عفت, رادمردى و جوانمردى, تقوا و ايمان, ورع و پارسايى, به الگوى اخلاق, پاكدامنى, آزادگى, شرافت, شخصيت, سرورى, فروتنى, خداترسى, پرهيزكارى, بزرگ منشى, دين پرورى و … به سبط پيامبر, قهرمان جاويد كربلا, احيا كننده شريعت رسول خدا و رسوا كننده يزيد و يزيديان, حضرت امام حسين(ع).
هيچ ديده ايد اگر كسى براى خدا و به نام او قيام كند و در راه خدا كشته شود, چگونه هدف و آرمانش او را بالا مى برد؟ اين آرمان, نه يك شهوت نفسانى است و اين انگيزه نه يك انگيزه مادى است. اين انگيزه تمام آنچه در زندگى است, همه را تحت الشعاع قرار مى دهد, زيرا در آن, جز ملكوت اعلى, چيز ديگرى منظور نشده است.
و اين چنين است كه شخصيتى همچون حسين(ع) با آن آرمان مقدس, از ميان سنگهاى خارا, با استوارى و دلاورى و آرامش خاطر بى هيچ ترسى, به پيش مى تازد, و عاشقانه جوار قرب او را در وادى ايمن برمى گزيند و آرمانى جز ((وجه الله)) در سر نمى پروراند. و آيا برتر از ((الله)) آرمانى هست؟ و آيا غير از ((الى الله)) بازگشتى وجود دارد و آيا شيرين تر از ((لقإ الله)) حلاوتى تصور مى شود؟
اين انگيزه انسان برگزيده است كه آن را در همه چيز و همه حال جستجو مى كند, بىآن كه مرگ بتواند او را از پاى درآورد يا در عزم آهنينش, سستى ايجاد كند, بلكه گاهى مرگ او را زودتر به مقصود مى رساند.
شخصيت انسان الهى, كه از پرتو قدسى ذوالجلال فروغ گرفته, راه تاريك و پرپيچ و خم را در شب ديجورستم, براى انسانيت, روشن و هموار مى سازد: ((مثل نوره كمشكوه فيها مصباح المصباح فى زجاجه الزجاجه كانها كوكب درى)) و بدين سان چنان كه در زندگى, پيشوا و مقتداست, پس از مرگ نيز الگو و اسوه است; اسوه اى كه در آن تمام عناصر عظمت و جاودانگى نهفته است, و اگر تاريخ امتى به تاريخ بزرگانش گره خورده, بى گمان تاريخ ما به زندگى حسين گره خورده و اگر او را به عنوان عظيمى از عظماى بنام تاريخ معرفى مى كنيم, بدون ترديد, او بزرگى است كه تمام شخصيتها و بزرگان در برابر عظمتش, كوچك و حقيرند.
حال كه عظمت را در لباس قهرمان يافتيم, و بزرگوارى را در لباس شهيد از جان گذشته و يا در لباس زاهد پارسا و يا در لباس دانشمند بلند مرتبه, چگونه است اگر كسى همه اين لباسها را در بر كرده باشد باز جز نام حسين, نام هيچ كسى برده نمى شود؟ زيرا او از هر نظر برگزيده است و هر چند پدرش الگوى عظمت و بزرگوارى است ولى آيا پدرى چون پدر حسين و مادرى چون مادر حسين دارد؟ پس, اين لباس در خور قامت رعناى حسين است و بس.
حسين است كه در برگيرنده تمام عظمتها است: عظمت نبوت را از نيايش محمد(ص) و مردانگى را از پدرش على(ع) و فضيلت را از مادرش زهراى مرضيه(س) دارد. او جاودانه ترين و انقلابى ترين و جوشنده ترين نام در تاريخ انسانيت است. پس بزرگداشت حسين, بزرگداشت يك انسان نيست; بزرگداشت انسانيت است و عزادارى حسين, تجليل از مقام يك شهيد قهرمان نيست كه تجليل از تمام شهيدان و صديقان عالم است. و حسين تنها يك شخصيت عظيم نيست كه حقيقت عظمت و بزرگوارى در وجودش خلاصه شده است.
بنابراين, همواره بايد از اين مصباح هدايت و مشكات نور ـ كه نامتناهى و هميشگى است ـ پرتو بگيريم و فروغ دريافت كنيم; نه تنها ما كه تمام نسلهاى تاريخ. و اين پرتوگيرى تنها در اقامه مجالس عزادارى, چنان كه امامان دستور داده اند, ميسر است و لاغير.
بايد از اين نور الهى, تمام انسانها در طول نسلها و قرنهاى آينده استفاده كنند و آن را چراغ راه خود قرار دهند: ((ان الحسين مصباح الهدى)) و بايد كشتى انسانيت در اين درياى متلاطم فسادها, ستمها, تاريكيها, وحشيگريها, حق كشيها, خيانتها, جنايتها, استثمارها و تباهيها, در كرانه اين ساحل نجات, لنگر افكند: ((الحسين… سفينه النجاه)) و بايد انسانيت ره گم كرده, در اين توفان بلاخيز, زير سايه اين مقتداى مستحكم, خود را از منجلاب پليديها, آلودگيها و پلشتيها پاك سازد تا آن چنان كه شريعت الهى خواسته است در ((خير مطلق)) غوطه ور گردد, چرا كه حسين به خاطر گسترش همين خير مطلق به پا خاست و خود را قربانى ساخت: ((انى لم إخرج إشرا و لابطرا و لامفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى إمه جدى… ))
و بدين سان, عزادارى حسين يعنى: بزرگداشت فضيلت و خير مطلق. و ما اگر در عزاى او مجالس برپا مى كنيم, به خاطر احياى راه جاودانه او و هدف مقدس اوست; احياى نام او, احياى كرامتها, عزتها, فداكاريها, طهارتها, حقيقتها, عزيمتها, قداستها و شرافتهاست.
اين بزرگداشت, پاسخ به نداى ((هل من ناصر)) حسين است و اگر چنين نباشد, ارزشى ندارد. بايد در مجالس عزادارى حسين, سنتهاى حسينى زنده شود, حقوق مظلومين از ظالمين گرفته شود, و در برابر ستمگران, در هر زمان و مكان, ايستادگى شود. اگر در اين مجالس, انگيزه و آرمان حسين دنبال نشود و تنها با گريه كردن و سينه زدن برگزار گردد ـ هرچند آنها نيز مطلوب و پسنديده است ـ حقيقت عزادارى برگزار نشده است.

عزادارى در روايات
همان گونه كه در آغاز سخن گفته شد, در روايات, مراسم عزادارى ميت, تنها سه روز تعيين شده است. امام باقر(ع) مى فرمايد: ((يصنع للميت ماتم ثلاثه ايام من يوم مات;(1) از روزى كه شخصى مى ميرد, تا سه روز مجالس عزا برپا مى شود.)) و در اين ميان, روايات ديگرى نيز نقل شده كه اكنون جاى بررسى آنها نيست.
به هر حال, براى يك انسان معمولى فقط سه روز عزادارى مى كنند, ولى چه شده است كه امامان ما پيوسته سفارش كرده اند كه مجالس و مراسم عزادارى حسينى برپا شود و خود همواره چنين مجالسى را در طول سال برپا و بر آن تإكيد مى نمودند و به شاعران و مديحه سرايانى كه با نظم و نثر, مدايح و مصايب اهل بيت را سروده و بازگو مى كردند, هديه هاى شايسته مى دادند؟!
اين مراسم, غير از مراسم و مجالس ديگر است. در اين مجالس و گردهمايى ها نه تنها مصيبتهاى اهل بيت, ذكر مى شود, بلكه مردم را پيوسته به حركت و قيام وامى دارد. به مردم مى فهماند كه حسين براى اقامه نماز, امر به معروف, نهى از منكر, جلوگيرى از ستم و حق كشى, زير بار ظلم نرفتن, طلب اصلاح در امت پيامبر و گام نهادن در مسير محمد و على(عليهماالسلام) و احياى سنت آنان, قيام كرد. اين جا اگر بر مصايب حسين گريه هم كنند, گريه مفهوم ديگرى دارد. اين جا گريه حركت زاست نه مخدر, چنان كه برخى تصور كرده اند. امامان ما خواسته اند با ذكر مصايب اهل بيت, مردم را تحت تإثير قراردهند و با تكيه بر عواطف, آنان را به پيروى وادارند. اين جا مسإله ولايت و امامت مطرح است نه صرف ذكر مصيبت.
و لذا مى بينيم در روايات, تإكيد زيادى بر اصل اجتماع مردم و بحث درباره اهل بيت, شده است و چه انگيزه اى بالاتر از اين كه در اين اجتماعات راز قيام آن بزرگوار و ديگر امامان مطرح شود و مردم را به تحرك جهت دار عليه تمام يزيديان وادار سازد. پس انگيزه اصلى, گردهمايى مومنين است و بدون ترديد به خاطر رابطه معنوى مستحكمى كه بين آنان و امام حسين(ع) وجود دارد, انگيزه براى جمع شدن زيادتر مى گردد و در اين اجتماعات بحثهاى علمى و سودمندى مطرح مى شود كه براى دين و دنياى آنان مفيد و ضرورى است.
به هر حال, هرچند در روايات گاهى اشاره به عزادارى مى شود ولى در بيشتر آنها بحث از ((احيإ إمرنا)) شده; يعنى زنده نگه داشتن ((امر)) اهل بيت. و مقصود از امر, همان ولايت است. آن قدر كه بر احياى امر تإكيد شده بر اصل برپايى مجالس تإكيد نشده است, زيرا هدف غايى و اصلى اقامه مجالس, همان احياى امر است. و اين همان مقصود امام خمينى(قدس سره) از عزادارى سنتى است كه بر آن تإكيد مى فرمودند, چرا كه ريشه در ((سنت)) دارد. سنت و سيره امامان هم بر برگزارى چنين مجالسى بوده است تا اين كه مردم از اين راه, به هدف مقدس امام حسين پى ببرند.
امام صادق(ع) مى فرمايد: ((رحم الله امرءا إحيا إمرنا;(2) خدا رحمت كند كسى كه امر ما را زنده نگه دارد.))
و در روايت جالبى, حضرت به داود بن سرحان مى فرمايد: ((يا داود, إبلغ موالى عنى السلام, و انى إقول: رحم الله عبدا اجتمع مع آخر فتذاكر إمرنا, فان ثالثهما ملك يستغفر لهما و ما اجتمع اثنان على ذكرنا الا باهى الله تعالى بهما الملائكه… و خير الناس من بعدنا من ذاكر بإمرنا و دعا الى ذكرنا;(3) اى داود, سلام مرا به شيعيانم برسان و از زبان من به آنها بگو: خداى رحمت كند بنده اى را كه با ديگرى بنشيند و درباره امر ما (ولايت) بحث و مذاكره كند چرا كه سومين آنان فرشته اى خواهد بود كه برايشان طلب آمرزش مى كند, و همانا هيچ دو نفرى بر ذكر ما اجتماع نكردند جز اين كه خداوند به واسطه آنان بر فرشتگان مباهات كند… و بهترين مردم, پس از ما, كسى است كه درباره امر ما گفت وگو كند و مردم را به سوى ما فرا خواند.))
آن قدر اين مطلب مهم و مورد توجه امام معصوم(ع) است كه حضرت به دو نفر اكتفا مى كند; يعنى اگر دو نفر هم با هم اجتماع كردند, بهترين كار اين است كه درباره ولايت بحث كنند; ولايتى كه نسبت به هيچ امرى مانند آن سفارش و تإكيد نشده است: ((مانودى بشىء مثل ما نودى بالولايه)).
و اين احياى امر مورد نظر معصومان: است كه در اجتماعات حسينى محقق مى گردد. بنابراين, هدف اصلى عزادارى تنها اين نيست كه انسان, خود را علاقه مند آنان نشان دهد, بلكه بايد علاقه و محبت اهل بيت در تمام صحنه هاى زندگى انسان, آشكار گردد. مجلس عزادارى مجلس تفريح و گذراندن وقت نيست و همچنين دكان پول درآوردن نيز نمى باشد. گويندگان بايد پس از درك هدف واقعى امام, آن را براى مردم توضيح دهند و شنوندگان نيز نبايد به چند قطره اشك بسنده كنند, بلكه بايد اين اشكها باعث برانگيختن آنان باشد و آنها را به خط حسين نزديك سازد و در مسير مكتب قرار دهد و در قلوبشان حماسه آفريند تا اين كه اشكها سيلابى شوند و بنياد ظلم و ستم را بركنند و خس و خاشاكهاى فساد و گناه را از جامعه بشرى بزدايند. در اين مجالس, بايد از تكامل روحى و اخلاقى بحث شود و انسانها به وظايف خود متذكر شوند.
وقتى حسين فرياد ((هل من ناصر)) سر مى دهد, هرگز از ياران يزيد نمى خواهد كه از حريم حرم الهى دفاع كنند, بلكه از پيروان خود در طول تاريخ مى خواهد كه از حرم خدا و نواميس الهى و مقدسات مذهبى و احكام متعاليه اسلام محمدى دفاع كنند.
بايد در مجالس حسينى به مردم گفته شود كه: نهضت حسين(ع) در واقع آخرين قسمت از تبليغ رسالت پيامبر است كه بدون آن فداكارى, نهضت پيامبر به فراموشى سپرده مى شد و يا به نابودى و اضمحلال مى گراييد: ((حسين منى و إنا من حسين)). و امامان ما براى نشر و تبليغ اين احكام, راهى بهتر از برپايى مجالس نداشتند. از اين روى, با روشها و طرحهاى گوناگون, مردم را به سوى مجالس بزرگداشت حسينى سوق مى دادند تا مردم را متوجه خود سازند و احكام شريعت را به آنان بياموزند و آنها را از لغزشها و تباهيها برهانند و پيوندشان را با ((ثقلين)) ناگسستنى كنند.
امام صادق(ع) به فضيل مى فرمايد:
((تجلسون و تحدثون; مى نشينيد و درباره ما سخن مى گوييد؟))
فضيل عرض مى كند: آرى, فدايت شوم.
حضرت مى فرمايد: ((ان تلك المجالس إحبها فإحيوا إمرنا يا فضيل, فرحم الله من إحيا إمرنا;(4) من آن مجالس را دوست مى دارم, پس اى فضيل, همواره امر ما را احيا كنيد. خداى رحمت كند كسى كه امر ما را احيا كند و زنده نگه دارد.))
و در جاى ديگر, آن حضرت, طى يك روايت طولانى مى فرمايد:
((إلا و ان لكل شىء سيدا و سيد المجالس مجالس الشيعه;(5) همانا براى هر چيزى, سيد و سرورى است و سرور مجالس و گردهمايى ها, مجالس شيعه است.)) چرا؟ چون اين مجالس, فرزندان شيعه را از انحرافها و كژروىها باز مى دارد و آنان را به سوى هدف والاى اهل بيت مى كشاند و روح حماسه و قيام را در آنان گرم نگه مى دارد و نفرت و انزجار آنان را نسبت به يزيديان, افزايش مى بخشد (تولا و تبرا).
در روايت بسيار جالبى از رسول خدا(ص) نقل شده است كه حضرت فرمود:
((ان لقتل الحسين(ع) حراره فى قلوب المومنين لاتبرد إبدا;(6) كشته شدن امام حسين در قلوب مومنين چنان حرارتى مىآفريند كه هرگز به سردى نگرايد.))
اين همان حرارتى است كه فروغش راه را روشن سازد و كاخ ستمگران را بسوزاند. اين حرارتى است كه عاطفه و عشق را در قلوب پيروان به جوش آورد و شيعيان را بر دشمنان خدا و اهل بيت بشوراند, و در همان حال, نور ولايت را در قلوب ياران بتاباند و انسانهاى خداجوى را بر رازهاى پوشيده آفرينش, آگاه سازد.

فلسفه عزادارىدر سخنان امام خمينى(ره)
امام خمينى به مناسبتهاى مختلف با زبانى ساده و رسا, فلسفه عزادارى امام حسين(ع) را تبيين كرده اند كه به چند نمونه اشاره مى كنيم:
((شما انگيزه اين گريه و اين اجتماع در مجالس روضه را خيال نكنيد كه فقط اين است كه ما گريه كنيم براى سيدالشهدا, نه سيدالشهدا احتياج به اين گريه ها دارد و نه اين گريه خودش فى نفسه يك كارى از آن مىآيد. لكن اين مجلس ها مردم را مجتمع مى كند و يك وجهه مى دهد كه سى ميليون, سى و پنج ميليون[ جمعيت آن زمان ايران] جمعيت در ماه محرم و خصوصا دهه عاشورا, يك وجهه, دنبال يك راه مى روند… مسإله, مسإله گريه نيست, مسإله تباكى نيست. مسإله, مسإله سياسى است كه ائمه ما با همان ديد الهى كه داشتند, مى خواستند كه اين ملتها را با هم بسيج كنند و يكپارچه كنند, از راههاى مختلف, تا آسيب پذير نباشند.))(7)
و چنين هم شد. همين مجالس حسينى بود كه ملت سرفراز ايران را تحت يك لوا و يك پرچم درآورد و آنان را با وحدت كلمه به كلمه توحيد رساند; كلمه توحيدى كه در آن فقط خدا مطرح است ((لا اله الا الله)) و از ديگر اربابان خبرى نيست.
در جاى ديگر امام مى فرمايد:
((اين كه بعضى از ائمه (امام باقر عليه السلام) مى فرمايد: براى من يك نفر نوحه سرا را در ((منا)) بگذاريد كه آن جا براى من گريه كند و عزا بگيرد; نه اين است كه حضرت باقر ـ سلام الله عليه ـ احتياج به اين داشته است و نه اين كه براى او شخصا فايده اى داشته است, لكن جنبه سياسى اين را ببينيد. در ((منا)), آن وقتى كه از همه اقطار عالم, آدم مىآيد آن جا, يك كسى بنشيند يا اشخاصى نوحه سرايى كنند براى امام باقر و جنايت كسانى كه با او مخالفت كردند و او را مثلا به شهادت رساندند, ذكر كند و اين مسإله موجى باشد در همه دنيا, اين مجالس عزا را دست كم گرفته اند… .))(8)
چه نكته دقيقى در انتخاب زمان و مكان حضرت نهفته است كه در ايام حج, مردم از سراسر جهان, در ((منا)) جمع مى شوند, وانگهى در آن روزها كه ايام عيد است و مسلمانان به فرح و سرور مى پردازند, بى گمان مجلس عزا و گريه, توجه مردم را به شدت, جلب مى كند و آنها را به پرسش وامى دارد كه چه شده است؟ و انگيزه نوحه سرايى چيست؟ و بدين سان حق براى حق خواهان متجلى و روشن مى گردد و راه و روش امام مشخص مى شود و بى گمان در بازگشت حجاج, اخبار حضرت به غائبين از آن مراسم مى رسد و زبان به زبان بازگو مى شود و حجت بر همگان كامل مى شود و منظور نظر امام محقق مى گردد.
اينك به موردى ديگر از سخنان امام خمينى اشاره مى كنيم:
((روضه است كه اين محراب و اين منبر را حفظ كرده… اگر آن روضه نبود اين منبر هم نبود, اين مطالب هم نبود. آن حفظ كرده. ما بايد به شهيدمان گريه كنيم, فرياد كنيم, مردم را بيدار كنيم. البته يك مطلبى هم كه بين همه ما بايد باشد, اين است كه اين نكته را به مردم بفهمانيم: همه اش قضيه اين نيست كه ما مى خواهيم ثواب ببريم. قضيه اين است كه ما مى خواهيم پيشرفت كنيم. سيد الشهدا هم كه كشته شد, نه اين كه رفتند يك ثوابى ببرند. ثواب براى او خيلى مطرح نبود. آن طور رفت كه اين مكتب را نجات بدهد, اسلام را پيشرفت بدهد, اسلام را زنده كند. شما هم كه داريد نوحه خوانى مى كنيد, حرف مى زنيد, خطبه مى خوانيد, نوحه مى خوانيد, مردم را به گريه وادار مى كنيد, مردم هم گريه مى كنند, همه روى اين مقصد باشد كه اين اسلام را ما مى خواهيم با اين هياهو حفظش كنيم… مى خواهيم اين مكتب را حفظ كنيم چنانچه تا حالا خود شده است.))(9)
در خاتمه, حضرت حق را مى خوانيم كه اين دعاى امام صادق(ع) را شامل حالمان كند:
بارالها, دشمنان ما بر شيعيانمان خرده مى گيرند كه چرا به سوى ما مىآيند, ولى هرگز اين سرزنشها آنها را از توجه و محبت به ما باز نداشت; پس خداوندا, بر آن رخسارهايى كه آفتاب رنگ شان را تيره كرده, رحم كن.
خداوندا, بر آن گونه هايى كه بر خاك قبر ابى عبدالله الحسين مى غلطد, رحم كن.
پروردگارا, به آن ديدگانى كه به خاطر محبت ما اشكشان سرازير شده, رحم كن.
خداوندا, بر آن قلبهاى پاكى كه براى ما سوخته است, رحم كن.
بارالها, به آن فريادى كه براى ما بلند شده است, رحم كن.
خداوندا, آن روانها و بدنها را به تو مى سپارم تا اين كه در حوض (كوثر) در روز تشنگى بزرگ, پاداششان بخشى.(10)

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) بحارالانوار, ج82, ص88. 2 ) امالى مفيد. 3 ) بحارالانوار, ج1, ص200. 4 ) همان, ج44, ص282. 5 ) همان, ج68, ص80. 6 ) مستدرك, ج2, ص97. شايسته است كه اين روايت سرلوحه تمام تكايا و مجالس حسينى قرار گيرد. 7 ) صحيفه نور, ج13, ص153. 8 ) صحيفه نور, ج16, ص218. طوسى در تهذيب ج2, ص108 ذكر كرده است كه امام باقر(ع) وصيت كرد: هشتصد درهم به نوحه سرايان بدهند تا در ايام حج در ((منا)), براى آن حضرت نوحه سرايى كنند. 9 ) صحيفه نور, ج8, ص71. 10 ) ثواب الاعمال صدوق, ص54.

/

خاطراتى از ياران امام حسين


مقدمه
ماجراى كربلا, نمايش عظيمترين, عميقترين و زيباترين حماسه, صلابت, ايمان و عرفان بود. شمع وجود امام حسين(ع) پروانگانى را به گرد خود آورده بود كه سر از پا نمى شناختند و در راه عشق به معبود, هر نيشى را نوش مى دانستند و با فداكارى بى نظير, و ايمانى بى بديل, و حماسه اى تكرار ناپذير, بر تارك تاريخ انسانيت درخشيدند, و به راستى كه بشريت را سربلند كردند, و ملكوتيان را در برابر خود به تعظيم واداشتند.
اينها همه از بركات وجود حسين(ع) سيد و سرور شهيدان بود, كه اين چنين شاگردانى به صحنه آورد, و به بشريت بها و مقام بس ارجمندى داد, و سيماى زيباى انسانيت را در معرض تماشاى جهانيان گذاشت.
در اين گفتار برآنيم تا خاطرات و داستانهايى را از اين سرسپردگان حق, براى شما بازگو كنيم, و از محضر و مكتب شورانگيز و پرصلابت آنها, درس فداكارى, شهامت, اخلاص, عرفان و ايثار بياموزيم.

پاسخهاى دندان شكن حضرت مسلم(ع)
حضرت مسلم بن عقيل(ع) نماينده امام حسين(ع), شهيد آغازگر نهضت كربلا, هنگامى كه پس از يك جنگ بى نظير با دشمنان, و هلاك كردن دهها نفر, اسير شد, او را در حالى كه از هر سوى بدنش بر اثر زخمهاى جنگ, خون مى جوشيد, نزد ابن زياد, دژخيم خون خوار عراق آوردند; مسلم با كمال بى اعتنايى, بر ابن زياد كه بر مسند غرور تكيه زده بود, وارد شد, يكى از نگهبانان به مسلم(ع) گفت: به امير (ابن زياد) سلام كن.
مسلم(ع) به او رو كرد و فرمود: ((إسكت ويحك, والله ما هو لى بإمير; ساكت باش, واى بر تو, سوگند به خدا او رئيس و فرماندار من نيست.))
و مطابق روايت ديگر, مسلم(ع) گفت: ((إلسلام على من اتبع الهدى; سلام بر كسى كه راه هدايت را پيروى كند.)) ابن زياد پوزخند زد, يكى از نگهبانان به مسلم(ع) گفت: آيا نمى نگرى كه امير مى خندد, چرا به عنوان امير بر او سلام نمى كنى؟
مسلم(ع) در پاسخ گفت: ((سوگند به خدا امير من حسين(ع) است, آن كس به ابن زياد به عنوان امير سلام مى كند كه از مرگ مى ترسد, من ترسى از مرگ ندارم.))(1)
ابن زياد پس از هتاكيهاى شرمآور, مسلم(ع) را اختلاف انداز و فتنه انگيز خواند, مسلم(ع) با كمال قاطعيت به او پاسخ داد: ((اى پسر زياد! وحدت مسلمانان را معاويه و پسرش يزيد, درهم شكستند, فتنه و آشوب را تو و پدرت زياد بن عبيد ـ برده طايفه بنى علاج از طايفه ثقيف ـ برپا نموديد, نه من.))
سرانجام مسلم(ع) در برابر تهديدهاى شديد ابن زياد گفت: ((إرجو إن يرزقنى الله الشهاده على يدى شر بريته; اميدوارم خداوند مقام شهادت را به دست بدترين خلقش (كه تو باشى) نصيب من گرداند.)) و سرانجام به اين آرزو رسيد.(2)

غرش دشمن شكن حنظله بن مره
حنظله بن مره همدانى يكى از شيعيان دلاور بود, از كنار شهر كوفه عبور مى كرد, ديد گروهى از مزدوران بى شرم و تبهكار, پيكر به خون آغشته مسلم(ع) و هانى(ع) را به طنابى بسته و بر زمين مى كشانند, با غرشى توفنده فرياد زد: ((واى بر شما اى اهل كوفه! گناه اينها چيست كه جنازه شان را بر زمين مى كشانيد؟))
آنها پاسخ دادند: اين مرد (مسلم) خارجى است و از فرمان امير خارج شده است.
حنظله گفت: ((شما را به خدا بگوييد اين شخص نامش چيست؟))
آنها گفتند: مسلم بن عقيل, پسر عموى امام حسين(ع).
حنظله گفت: ((واى بر شما! اگر مى دانيد او پسر عموى امام حسين(ع) است, پس چرا پيكرش را روى خاك مى كشانيد؟)) آن گاه حنظله از مركب خود پياده شد, و شمشير از نيام بركشيد و قهرمانانه به آنها حمله كرد, در حالى كه فرياد مى زد: ((لاخير فى الحياه بعدك يا سيدى; اى آقاى من (مسلم) بعد از تو خيرى در زندگى دنيا نيست.)) همچنان به جنگ خود ادامه داد, تا آن كه چهارده نفر از دشمن را كشت, و سرانجام به شهادت رسيد, مزدوران تبهكار, جنازه به خون تپيده او را نيز همراه پيكرهاى مقدس مسلم و هانى(عليهما السلام) به طناب بسته و تا ميدان ((كناسه)) كوفه كشاندند و در آن جا افكندند.(3)

يكه سوار طاغوت شكن
او قيس بن مسهر صيداوى بود, در سرزمين حاجز, امام حسين(ع) پس از دريافت نامه مسلم بن عقيل(ع) كه در آن از استقبال مردم كوفه و انتظار آنها سخن به ميان آمده بود, نامه اى براى مردم كوفه نوشت و به قيس داد تا با شتاب آن را به مردم كوفه برساند, قيس سوار بر اسب به سوى كوفه روانه شد, ولى در سرزمين قادسيه توسط دژخيمان حصين بن نمير دستگير شد, او را نزد فرماندار خون آشام كوفه, ابن زياد, آوردند, او نامه امام حسين(ع) را جويد و خورد, تا ابن زياد نام آنها را كه حسين(ع) برايشان نامه نوشته بود نشناسد.
ابن زياد : تو كيستى؟
قيس: من از شيعيان اميرمومنان على(ع) هستم.
ـ چرا نامه را جويدى؟
ـ چون تو ندانى در آن چه نوشته شده است؟
ـ بگو بدانم اين نامه از چه كسى و براى كه بود؟
ـ نامه از طرف امام حسين(ع) براى گروهى از مردم كوفه بود كه نام آن گروه را نمى دانم.
ابن زياد در حالى كه سراپا خشم شده بود, بر سر او فرياد كشيد و گفت: ((هم اكنون در حضور اين جمعيت, بر فراز منبر برو و دروغگو و پسر دروغگو; حسين بن على را لعنت كن.))
قيس بالاى منبر رفت و حضرت حسين بن على(ع) را با بهترين تعبيرات تمجيد كرد, و عبيدالله بن زياد و پدرش و دودمان بنى اميه را لعن و نفرين نمود, و درودهاى خالصانه اش را بر حسن و حسين(عليهما السلام) و خاندان نبوت فرستاد.
ابن زياد با فريادهاى خشن خود به جلادان دستور داد, قيس را بر بالاى دارالاماره بردند و از همان بالا او را بر زمين افكندند, سپس يكى از مزدوران ابن زياد سر از بدن او جدا كرد.(4) او اين چنين در برابر طاغوت عراق ابن زياد ايستادگى كرد, و حسرت تسليم در برابر دشمن را بر دل ناپاك او نهاد, و در سخت ترين شرايط, حق گفت, و خط بطلان بر روى باطل كشيد, و در اين راستا, شهد شهادت نوشيد.

سردار دورانديش و خوشبخت
او از سرداران كوفه بود و در مراسم حج شركت نموده بود. در آغاز مى خواست از كاروان حسين(ع) جدا باشد و خود را بى طرف معرفى كند, ولى پيام دعوت به يارى از جانب حسين(ع), او را دگرگون كرد, اما هنوز دل به جانان نبسته بود, همسرش ((دلهم)) با سخنان داغ و آتشين خود, او را حسينى كرد, نام او ((زهير بن قين)) بود. او در شب عاشورا به امام حسين(ع) عرض كرد: ((اگر هزار بار در راه تو كشته شوم و زنده شوم, دست از تو برنمى دارم.)) روز عاشورا از سرداران سپاه امام بود, قهرمانانه با دشمن جنگيد به طورى كه صد و بيست نفر از دشمن را به هلاكت رسانيد و سرانجام بر سكوى پرافتخار شهادت ايستاد و مشمول اين دعاى مستجاب امام حسين(ع) كه عالى ترين مدال براى او بود شد, آن گاه كه حسين(ع) به بالين پيكر به خون تپيده اش آمد و فرمود: ((اى زهير! خداوند تو را از نزديكان درگاهش قرار دهد… ))(5)
به اين ترتيب او كه بزرگ خاندانش بود, و در كوفه از شخصيت هاى ممتاز به شمار مىآمد, از همه ملك و منال و دم و دستگاه گذشت, و به پسر زهرا(عليهاالسلام) پيوست و تا آخرين قطره خونش را در اين راه بزرگ الهى نثار نمود و به مقام قرب حق, نايل گشت.

مسلمان شدن يك خانواده مسيحى و جانبازى عروس و داماد
اين خانواده از سه نفر تشكيل مى شدند, از عشاير بودند و به آيين مسيحيت اعتقاد داشتند, هنگامى كه كاروان امام حسين در مسير خود به سوى كوفه, به سرزمين ثعلبيه رسيد, امام از دور خيمه سياه سوخته اى ديد, تنها به سوى آن خيمه حركت كرد, وقتى به آن جا رسيد پيره زنى را ديد, نام او ((قمر)) بود, پسرش ((وهب)) براى صيد به صحرا رفته بود, عروسش ((هانيه)) نيز در اين وقت همراه شوهرش وهب بود.
امام احوالپرسى گرمى با قمر كرد, قمر مقدارى از حال و روزگار خود را براى آن مردناشناس (كه نمى دانست او امام حسين است) تعريف كرد از جمله گفت: ((ما در اين بيابان, در مضيقه آب هستيم.)) امام او را به كنارى برد, و سنگى در آن جا بود, با نيزه خود, آن سنگ را از جا كند, چشمه آب زلالى از زير آن سنگ آشكار شد, سپس امام با قمر خداحافظى كرد و هنگام خداحافظى ماجراى خود را تذكر داد و از قمر خواست كه به پسرش بگويد مرا در راه يارى حق و مبارزه با ظلم, كمك كند.
امام از آن جا رفت, قمر آن چنان دلباخته امام شده بود كه مى خواست پر درآورد و همراه امام برود, ولى صبر كرد تا پسر و عروسش آمدند, ماجراى چشمه و برخورد مهرانگيز امام را براى آنها تعريف كرد. آن سه نفر مجذوب ديدار امام شدند, همه چيز را رها كردند و به سوى امام حسين(ع) حركت نموده و خود را به امام رساندند, و در محضر آن بزرگوار, مسلمان شدند, و جزو ياران آن حضرت شده و با هم به كربلا رسيدند, در آن روز ورود, نه روز از عروسى وهب با هانيه مى گذشت.
روز عاشورا فرا رسيد, قمر پسرش وهب را براى يارى فرزند زهرا(س) آماده مى كرد, مكرر به او مى گفت: ((پسرم! برخيز و پسر دختر پيامبر(ص) را يارى كن.)) وهب به ميدان رفت, و با دشمن جنگيد و سرانجام اسير شد. او را نزد عمر سعد آوردند, عمر سعد كه دلاوريهاى او را ديده بود گفت: ((چه شكوه و رشادت سختى داشتى)) سپس به دستور او گردنش را زدند و سرش را به سوى لشكر امام حسين(ع) افكندند, مادرش قمر سر او را گرفت و به آغوش كشيد و خون صورتش را پاك كرد و گفت: ((حمد و سپاس خداوندى را كه با شهادت تو روى مرا سفيد كرد.))
سپس سر را به سوى دشمن انداخت, يعنى ما متاعى را كه در راه دوست داده ايم, پس نمى گيريم.
آن گاه عمود خيمه را كشيد و به جنگ دشمن شتافت, امام او را به خيمه برگردانيد.
هانيه خود را بر سر پيكر به خون تپيده شوهرش وهب رسانيد, در حالى كه خون پيكر پاك او را پاك مى كرد, مى گفت: ((هنيئا لك الجنه; بهشت بر تو گوارا باد.)) شمر به غلامش به نام رستم گفت او را بكش, رستم عمود آهنين بر سر آن نوعروس زد, هانيه نيز در كنار شوهر, شهد شيرين شهادت نوشيد, و به عنوان اولين زن شهيد كربلا, بر سكوى پرافتخار شهادت ايستاد.
وهب آن چنان جانبازى كرد كه در پيكر پاكش, اثر هفتاد ضربه شمشير و نيزه ديده شد.(6)
به اين ترتيب اين دو نوعروس و نوداماد, ماه عسل خود را در كربلا گذراندند, و مادرشان در كنارشان خدا را شكر مى كرد كه دو دسته گلى را در طبق اخلاص نهاده و در محضر امام حسين(ع) به پيشگاه خداوند مهربان اهدا نموده است. هزاران رحمت و درود بر اين خانواده دلباخته و شيفته حق و حقيقت.

غلامى عاشق و وفادار
نام او ((جون)) بود, مدتى در محضر ابوذر غفارى خدمت مى كرد, پس از شهادت ابوذر به خاندان على(ع) پيوسته بود, همراه كاروان امام حسين(ع) به كربلا آمد, روز عاشورا امام به او فرمود: تو به خاطر عافيت, همراه ما بودى, اكنون آزاد هستى هر جا مى خواهى برو, او با شنيدن اين سخن منقلب شد و اشك از چشمانش فرو ريخت, در حالى كه با قلبى صاف و روحى خالص, دست و پاى امام را مى بوسيد عرض مى كرد: ((آيا هنگام آسايش, كنار سفره شما باشم, و هنگام سختى از شما دور گردم؟ نه هرگز! من داراى سه عيب هستم: 1ـ بدنم بد بو است 2ـ منسـوب بـه خانـدان پسـت هستم 3ـ پوست بدنم سياه است, آيا نمى خواهى با پيوستن به شما به بهشت روم و در نتيجه خوشبو و سفيد رنگ, و منسوب به خاندان بزرگ گردم؟ سوگندبه خدا از شما جدا نگردم تا خون سياهم با خون درخشان شما آميخته شود.))
امام حسين(ع) به او اجازه نبرد داد, او به ميدان رفت و قهرمانانه با دشمن جنگيد و پس از كشتن بيست و پنج نفر از دشمن, عروس شهادت را در آغوش گرفت.
امام به كنار آن غلام صاف دل و عاشق آمد و در بالين او نشست و برايش چنين دعا كرد: ((اللهم بيض وجهه, و طيب ريحه, واحشره مع الابرار, و عرف بينه و بين محمد و آل; خدايا چهره اين غلام را نورانى, و بوى بدنش را خوش كن, و او را با نيكان محشور گردان, و بين او و آل محمد, شناسايى قرار بده.))
بر اثر اين دعا, بدن جون آن چنان خوشبو شد, كه هر كس از كنار پيكر پاكش عبور مى كرد بوى خوشى كه خوشتر و پاكيزه تر از بوى مشك بود, از پيكر او استشمام مى كرد.
امام سجاد(ع) فرمود: ((مردم (بنى اسد) بعد از گذشت ده روز از شهادتش, پيكر او را خوشبو يافتند, رضوان خدا بر او باد.))
به اين ترتيب آن غلام با گزينشى الهى, و عرفانى بى شائبه, به ملا اعلى رسيد, و به لقإالله پيوست.(7)

رزمنده اى پير از ديار مدينه
او از ياران پيامبراكرم(ص) به شمار مى رفت و در جنگ بدر و حنين از سربازان لشگر اسلام بود. از مدينه به كربلا آمده بود تا حسين(ع) را يارى كند, با اين كه حدود هشتاد سال داشت و بر اثر پيرى حتى ابروهايش سفيد شده بود, مى خواست تا سر حد شهادت, از حريم آل محمد(ص) دفاع كند. نام او ((إنس بن حارث كاهلى)) بود, در روز عاشورا كمرش را با عمامه اش بست, و ابروانش را كه روى چشمش افتاده بود, با دستمالى بالا آورد و بست تا از ديد او جلوگيرى نكند, با شور و عشقى وصف ناپذير به حضور امام حسين(ع) آمد و اجازه ميدان خواست, امام با ديدن چهره آن پير نورانى و مخلص, آن چنان منقلب شد كه گريه كرد و به او فرمود: ((شكر الله سعيك يا شيخ; اى پير! خداوند سعى و جهاد تو را به بهترين وجه بپذيرد.))
او با آن سن و سال به ميدان رفت و به قدرى قهرمانانه جنگيد كه پس از كشتن هيجده نفر از دشمن, بر سكوى پرافتخار شهادت ايستاد, و راست قامت جاودانه تاريخ گرديد.(8)

پير زنى قهرمان در ميدان
او گرچه زن بود و سن و سالى هم از او گذشته بود, اما فريادهايش در ميدان, انسانها را به ياد رادمردان قهرمان و دلاور مى انداخت. شوهرش ((جناده)) كه از پيران شجاع بود, در روز عاشورا در مصاف حق در برابر باطل به جنگ ادامه داد تا به شهادت رسيد, پسرش ((عمرو)) كه از عمرش بيش از بيست و يك بهار نگذشته بود, به محضر امام حسين(ع) آمد و اجازه جنگ خواست, امام به او اجازه نداد و فرمود: ((پدرش چند لحظه قبل كشته شد, و اين هم جوان است و شايد مادرش رضايت ندهد.))
عمرو بن جناده به امام عرض كرد: ((مادرم به من اجازه داده است.)) در اين هنگام امام به او اجازه داد, و با شهامتى چشمگير با دشمن جنگيد تا عروس شهادت را در آغوش گرفت, دشمن سر او را از بدن جدا نمود و به طرف خيمه هاى امام حسين(ع) انداخت, مادرش سر فرزندش را گرفت و خونها را از آن پاك كرد و گفت: ((إحسنت يا بنى يا سرور قلبى, و يا قره عينى; آفرين اى پسرم! و اى شادى قلبم و اى نور چشمم.
[ (( آرى آفرين برگزينش تو, شجاعت و ايثار تو, و شهادت طلبى تو در راه خدا در راستاى دفاع از حريم امامت].
سپس به يكى از دشمنان كه در همان نزديكى بود حمله كرد و آن چنان آن سر را بر او كوفت, كه او همان دم كشته شد, آن گاه به طرف خيمه آمد و ستون خيمه را كشيد و به دست گرفت و گفته اند شمشيرى برداشت و به ميدان شتافت, در حالى كه چنين رجز مى خواند:
انى عجوز فى النسإ ضعيفه
خاويه باليه نحيفه
إضربكم بضربه عنيفه
دون بنى فاطمه الشريفه
((من پيرزنى ناتوان و بال و پر شكسته هستم, در عين حال با ضربتى سخت و خشن, شما را در راه حمايت از حريم فرزندان زهرا(س) سركوب مى كنم.))
گرچه پيرم من ولى شور جوان دارم هنوز
آرزوى عشق بازى در جهان دارم هنوز
امام حسين(ع) آن مادر دو شهيد داده را از ميدان به سوى خيمه ها برگردانيد, و براى او دعا كرد.(9)
آرى اين تابلو نيز نشان مى دهد كه حتى در كربلا پيرزنان زنده دل و شورآفرين وجود داشتند, كه عاشقانه به ميدان ايثار رفتند, و با يورش قهرمانانه خود, حسرت تسليم در برابر دشمن را بر دل سياه و پركينه دشمن نهادند.

عابس ; قهرمانى از تبار هابيليان
او از شيعيان استوار از قبيله همدان بود, و به عنوان عابس فرزند شبيب شاكرى خوانده مى شد, از افرادى بود كه در كوفه نامه براى امام حسين(ع) نوشتند و آن حضرت را به كوفه دعوت نمودند, هنگامى كه حضرت مسلم(ع) نماينده امام حسين(ع) به كوفه آمد و نامه امام را قرائت كرد و مردم را به بيعت فرا خواند, عابس در ميان جمعيت برخاست و پس از حمد و ثنا خطاب به حضرت مسلم(ع) گفت: ((من از جانب مردم, چيزى به تو نمى گويم, و تو را به رفت و آمد آنها مغرور نمى سازم, زيرا از نيتهاى آنها بى خبرم, سوگند به خدا آنچه را خودم هستم و تصميم دارم, همان را بازگو مى كنم, سوگند به خدا هرگاه مرا بخوانيد, دعوت شما را اجابت مى كنم, و قطعا با دشمنان شما مى جنگم, و در يارى شما, با شمشير به نبرد با دشمنان مى پردازم, تا خدا را (با شهادتم) ملاقات كنم, و هدفم جز خشنودى خدا, هيچ چيز ديگر نيست.))
او از افراد برجسته اى بود كه در كوفه در كنار شخصيتهايى مانند: هانى, حبيب بن مظاهر, و مسلم بن عوسجه, با تلاشى خستگى ناپذير, از مردم براى حضرت مسلم(ع) بيعت مى گرفتند.(10)
عابس تا آخر به عهد خود وفا كرد, خود را به كربلا رسانيد, در روز عاشورا به محضر امام حسين(ع) آمد و گفت: ((من در روى زمين, شخصى را عزيزتر و بهتر از تو نمى شناسم, اگر مى دانستم متاعى بهتر از جانم دارم, آن را در راهت نثار مى كردم, سلام بر تو, اينك گواهى مى دهم كه در راستاى مكتب تو و پدرت گام برمى دارم.))
عابس پس از اجازه امام, به ميدان نبرد شتافت, و با شور و نشاطى دل انگيز همچون دريادلان بلند همت به جنگ ادامه داد, با اين كه ضربت سختى بر پيشانى اش وارد شده بود, با فريادهاى خود, مبارز مى طلبيد, دشمنان از ترس او, نزديكش نمىآمدند, عمر سعد چون چنين ديد, فرياد زد: عابس را سنگباران كنيد, دشمنان, عابس را سنگباران كردند, وقتى عابس خود را در اين وضع ديد, كلاهخود و زره خود را از بدن خارج ساخت و چون شير بى بديل بر دشمن حمله كرد, و در اين حمله دويست نفر از دشمن را, از خود دور ساخت, سرانجام از هر سو او را احاطه كردند, و به طور گروهى او را به شهادت رساندند, در مورد جدا كردن سر او از بدن, چند نفر به نزاع پرداختند, عمر سعد اعلام كرد كه عابس را يك نفر نكشته, بلكه گروهى او را كشته اند. (11)
به اين ترتيب, عابس تا آخرين توان و قطره خونش, وفادار ماند و با چهره اى پرفروغ از سرداران راست قامت تاريخ گرديد.

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) اكسير العبادات فى اسرار الشهادات (علامه دربندى) ج2, ص74 و 75. 2 ) بحارالانوار, ج44, ص356 و ;357 لهوف, ص55 ـ 58. 3 ) معالى السبطين, ج1, ص244. 4 ) تاريخ طبرى, ج6, ص;226 مقتل الحسين مقرم, ص211. 5 ) مقتل خوارزمى, ج2, ص;20 تاريخ طبرى, ج6, ص239 و 253. 6 ) اقتباس از رياحين الشريعه, ج3, ص300 تا ;303 معالى السبطين, ج1, ص286. 7 ) نفس المهموم, ص;150 بحارالانوار, ج45, ص23. 8 ) مناقب آل ابى طالب, ج3, ص219. 9 ) بحارالانوار, ج45, ص27 و ;28 مناقب آل ابى طالب, ج2, ص219. 10 ) بحارالانوار, ج44, ص;336 مثير الاحزان ابن نما, ص11. 11 ) تاريخ طبرى, ج6, ص;254 مقتل الحسين مقرم, ص303و304.

/

فلسفه نهضت امام حسين ع


پيش درآمد
درباره علل و عواملى كه موجب قيام مقدس و خونين كربلا شد, سخن بسيار گفته و كتابهاى زيادى نوشته اند و نظرات گوناگونى ابراز داشته اند كه گاهى موجب رد و ايراد و برخورد عقايد گشته و احيانا كار به تخطئه و تكفير و تهمتهاى ناروايى نيز كشيده شده كه متإسفانه دست برخى از سياست بازان نيز در اين برخوردها بى دخالت نبوده است و در پاره اى از مقطعهاى زمانى مدتها بحث روز شده و ايجاد اختلاف و دو دستگى در محافل دينى و مجامع مذهبى نموده است. ولى به نظر ما بهتر آن است كه اين انگيزه ها و عوامل را در سخنان خود امام حسين(ع) يا ائمه معصومين ديگر(عليهم السلام) جستجو كنيم.
نخستين روايت يا رواياتى كه در اين جا مورد بحث قرار مى گيرد همان روايات عامه است; بدين مضمون كه ائمه معصومين و حجتهاى الهى هرچه مى كردند بر اساس برنامه و دستورى بود كه از طرف خداى تعالى براى آنها تعيين شده بود و آنها نيز كه كاملترين و فرمانبردارترين انسانها بودند وظيفه خود را به هر سختى و دشوارى هم كه بوده است انجام مى دادند. براى نمونه به روايت زير توجه نماييد:
شيخ كلينى(ره) در اصول كافى در باب ((ان الائمه(ع) لم يفعلوا شيئا الا بعهد من الله و امر منه لايتجاوزونه)) به سند خود از معاذ بن كثير از امام صادق(ع) روايت كرده كه فرمودند: ((به راستى كه وصيت به صورت كتابى از آسمان بر محمد(ص) نازل گرديد, و نامه مهر شده اى جز وصيت بر آن حضرت نازل نشد, و جبرئيل عرض كرد: اى محمد, اين است وصيت تو در امت خويش كه نزد خاندان تو خواهد بود. رسول خدا(ص) فرمود: اى جبرئيل كدام خاندانم؟ عرض كرد: برگزيدگان خدا از آنها و دودمانشان, تا علم نبوت را از تو ارث برند همان گونه كه ابراهيم به ارث نهاد, و اين ميراث از على و فرزندان صلبى اوست.
به راستى وصيت مهرهايى بود, پس على(ع) مهر اول را گشود و هرچه در آن بود بر طبق آن عمل كرد, سپس حسن(ع) مهر دوم را گشود و هرچه در آن بود به آن عمل كرد, و چون حسن(ع) از دنيا رفت, حسين(ع) مهر سوم را گشود و ديد در آن دستور خروج و كشتن و كشته شدن بود و نوشته بود كه مردمى را براى شهادت با خود ببر كه جز به همراه تو شهادتى براى آنها نيست و آن حضرت اين كار را كرد, و چون از دنيا رفت آن وصيت را قبل از شهادت به على بن الحسين(ع) داد. او مهر چهارم را گشود و در آن ديد كه نوشته است سكوت كن.))
نظير اين روايت, روايات ديگرى نيز در همان باب از امام صادق(ع) نقل شده است كه در برخى از اين روايات استدلال جالبى شده است كه اگر مردم علت صلح يا جنگ ائمه را نفهميدند نمى توانند عجولانه قضاوت كنند و تشبيه شده است به داستان موسى و خضر كه حضرت خضر به كارهايى دست زد كه براى حضرت موسى(ع) غير منتظره و غير قابل قبول بود; مانند سوراخ كردن كشتى, و كشتن آن پسر, و كارهاى ديگر. كه علت و حكمت آنها را نمى دانست. و هنگامى كه حضرت خضر علت آنها را براى موسى(ع) بيان كرد قانع گرديد.(1)

احساس مسووليت
با توجه به شناختى كه از يزيد تبهكار داريم براى يك مسلمان متعهد معمولى ـ تا چه رسد به رهبر بزرگوار مسلمين ـ راهى جز آنچه امام حسين(ع) در برخورد با حكومت ظالمانه يزيد انتخاب كرد وجود نداشت, زيرا حكومت يزيد بر اساس هيچ معيارى مشروعيت نداشت, و طبق هيچ قانون و عرفى صحيح نبود, و خود يزيد هم لياقت كوچكترين پست و مقامى را در حكومت اسلامى نداشت تا چه رسد به زمامدارى, و بيعت امام حسين(ع) با چنين حكومت و چنين شخصى از هيچ نظر صحيح نبود و هيچ گونه محمل و توجيهى نمى توانست داشته باشد.
اميرالمومنين در خطبه شقشقيه درباره علت پذيرفتن مسووليت خلافت, فرمود:
((… لو لا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلمإ ان لايقاروا على كظه ظالم ولاسغب مظلوم لالقيت حبلها على غاربها…;(2) اگر حضور نيروى كافى و مسووليت الهى نبود و آن پيمانى كه خداوند از دانشمندان گرفته كه تن به سيرى ستمكار و گرسنگى ستمديده ندهند هر آينه مهار خلافت را به كوهانش مى افكندم.))
و اين انگيزه و هدف, يعنى عمل به وظيفه شرعى و انجام تكليف الهى, در قيام مقدس امام(ع) در سخنان خود امام حسين(ع) به خوبى و به طور صريح ذكر شده, آن جا كه وقتى نامه به بزرگان بصره مى نويسد و علت نهضت و دعوت الهى خود را ذكر مى كند, مى نويسد: ((… و إنا إدعوكم الى كتاب الله و سنه نبيه(ص) فان السنه قد اميتت و ان البدعه قد إحييت…;(3) من شما را به كتاب خدا و سنت رسول او دعوت مى كنم كه به راستى سنت, مرده و بدعت زنده گشته است.))
يا وقتى با فرزدق شاعر رو به رو مى شود و او علت حركت حضرت را جويا مى شود امام(ع) در پاسخ او مى فرمايد: ((…ان نزل القضإ بما نحب و نرضى فنحمد الله على نعمائه و هو المستعان على ادإ الشكر و ان حال القضإ دون الرجإ فلم يبعد من كان الحق نيته و التقوى سريرته;(4) اگر قضا و قدر بر وفق مراد و ميل ما آيد كه خداى را بر نعمتهايش سپاس مى گوييم و او خود كمك كار اداى شكر اوست و اگر قضاى الهى با آنچه اميد داريم حايل گشت پس كسى كه حق نيت او و تقوى پيشه اوست راه دورى نپيموده است.))
و هنگامى كه مسلم بن عقيل را به كوفه مى فرستد در نامه اى كه به مردم آن ديار مرقوم مى دارد در محكوميت يزيد و حقانيت خود مى نويسد: ((… فلعمرى ما الامام الا العامل بالكتاب والقائم بالقسط والدائن بدين الحق الحابس نفسه على ذات الله والسلام;(5) به جان خودم سوگند امام و رهبر نيست مگر كسى كه به كتاب خدا عمل كند و به عدل و داد قيام نموده و به دين حق متدين باشد و جان خود را در راه خدا گرو بگذارد.))
يا آن جا كه وقتى وليد بن عتبه فرماندار مدينه از آن حضرت مى خواهد با يزيد بيعت كند امام(ع) در پاسخ او مى فرمايد: ((إيها الامير انا اهل بيت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائكه و محل الرحمه بنا فتح الله و بنا ختم, و يزيد رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحرمه, معلن بالفسق, و مثلى لايبايع مثله…;(6) اى امير, ماييم خاندان نبوت و معدن رسالت, خاندان ماست كه محل آمد و رفت فرشتگان و محل نزول رحمت خداست, خداوند اسلام را از خاندان ما شروع و افتتاح نموده و تا آخر نيز همگام با ما خاندان به پيش خواهد برد… .))
يا هنگامى كه در راه كوفه با لشكر حر بن يزيد رياحى برخورد مى كند در خطبه اى به آنها مى فرمايد: ((ايها الناس ان رسول الله(ص) قال: من رإى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله, ناكثا عهده, مخالفا لسنه رسول الله يعمل فى عباد الله بالاثم والعدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول, كان حقا على الله ان يدخله مدخله.
الا و ان هولإ قد لزموا طاعه الشيطان, و تولوا عن طاعه الرحمن, و اظهروا الفساد, و عطلوا الحدود, واستإثروا بالفىء, واحلوا حرام الله و حرموا حلاله, و انى إحق بهذا الامر لقرابتى من رسول الله;(7) اى مردم به راستى كه رسول خدا(ص) فرمود كسى كه سلطان ستمگرى را ببيند كه حرام خدا را حلال دانسته و پيمان خدا را بشكند و مخالف سنت رسول خدا(ص) ميان بندگان خدا به گناه و دشمنى عمل كند و با اين حال با رفتار و گفتار خود به مخالفت با او برنخيزد بر خدا حق است كه او را همنشين همان ظالم كند.
هان اى مردم! اينان ملازم پيروى شيطان گشته و از اطاعت خداى رحمان رو گردانده و فساد را آشكار ساخته و حدود الهى را تعطيل نموده اند و حق مسلمانان را ميان خود تقسيم كرده و حرام خدا را حلال, و حلال خدا را حرام كرده اند و به راستى كه من به امر زمامدارى و حكومت شايسته تر هستم به سبب نزديكى با رسول خدا.))
يا در وصيت نامه اش به محمد بن حنفيه مى نويسد:
((انى لم إخرج إشرا و لابطرا و لامفسدا و لاظالما, و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى, اريد إن آمر بالمعروف و انهى عن المنكر و اسير بسيره جدى و ابى على بن ابى طالب فمن قبلنى بقبول الحق فالله اولى بالحق و من رد على هذا إصبر… ;(8) من نه از روى خودخواهى و يا براى خوشگذرانى و نه براى فساد و ستمگرى از مدينه خارج مى گردم بلكه هدفم امر به معروف و نهى از منكر و اصلاح مفاسد امت و احياى سنت جدم رسول خدا و پدرم على بن ابى طالب است. پس هر كس كه اين حقيقت را از من بپذيرد راه خدا را پذيرفته است و هر كس رد كند, من با صبر و استقامت راه خود را در پيش خواهم گرفت.))
يا در سخنرانى و خطبه ديگرى كه پس از برخورد با لشكر حربن يزيد رياحى ايراد كرد فرمود: ((… إيها الناس فانكم ان تتقوا الله و تعرفوا الحق لاهله تكن إرضى لله عنكم, و نحن اهل بيت محمد و إولى بولايه هذا الامر عليكم من هولإ المدعين ما ليس لهم و السائرين فيكم بالجور والعدوان…;(9) اى مردم به راستى اگر تقواى الهى پيشه كنيد و حق را براى اهل آن بشناسيد بيشتر مورد رضايت و خشنودى خداوند هستيد, و ما خاندان محمد هستيم و سزاوارترين مردم به فرمانروايى و سرپرستى شما از اين كسانى كه مدعى هستند چيزى را كه حق آنها نيست, و ميان شما به ستم و دشمنى رفتار مى كنند.))

نتيجه
با توجه به آنچه گفته شد به اين حقيقت مى رسيم كه قيام امام حسين(ع) در آن زمان و با آن وضع حكومت مسلمانان, يك وظيفه الهى و يك فريضه شرعى بود, و بلكه انجام اين وظيفه مهم, اختصاصى به شخص امام حسين(ع) نداشت و وظيفه هر مسلمانى بود. البته در مورد آن حضرت مهمتر و سنگين تر بود; از اين رو نبايد درباره انگيزه اين قيام مقدس بيش از اين به بحث و گفت وگو بپردازيم, بلكه اگر بخواهيم بحث بيشترى را در اين باره دنبال كنيم بايد به دنبال پاسخ اين سوال برويم كه: چرا ديگران مانند امام حسين(ع) قيام نكردند و مخالفت خود را با آن حكومت ننگين و غيرمشروع اعلام ننمودند؟
ميان مردم آن زمان به جز بسيارى از افراد عوام و بى تفاوت يا فريب خورده, جمع زيادى نيز از افراد دانشمند و متدين و آگاه به اوضاع و احوال بودند كه نه فريب تبليغات فريبنده دستگاه بنى اميه را مى خوردند و نه زير بار تهديدها و تطميعهاى آنها مى رفتند, و رشد و درك تحليل مسائل را نيز به خوبى داشتند; مانند عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر و محمدبن حنفيه و عبدالله بن جعفر و ديگران.
خلاصه بايد سبب عدم قيام و حركت نكردن آنها را پيدا كرد نه علت قيام امام حسين(ع) را, و عذر آنها را براى نپيوستن به امام حسين(ع) جستجو نمود, وگرنه در چنين شرايطى كه ترسيم شد وظيفه هر مسلمانى قيام و مخالفت با آن حكومت بود.

پاسخ به يك سوال ديگر
بنابراين, ديگر زمينه اى براى اين بحث هم باقى نمى ماند كه: آيا امام حسين(ع) مى دانست كشته مى شود يا نه؟ و اگر مى دانست چگونه خود و يارانش را به كشتن داد و به قربانگاه برد؟ با اين كه خداى تعالى مى فرمايد: ((ولا تلقوا بإيديكم الى التهلكه.))
همچنين زمينه اى براى اين بحث نيز نمى ماند كه: آيا امام (ع) به منظور تشكيل حكومت اسلامى قيام كرد و زمينه اى براى اين كار وجود داشت يا نه؟ و آن همه جنگ و جدال بر سر اين مطلب و قلمفرسايى ها و تكفير كردنها و چماق كشيهاى بى ثمر جا ندارد, بلكه بايد گفت موجب اتلاف وقت گشته و خالى از شبهه هم نبوده و نخواهد بود.
زيرا وقتى آن قيام و حركت براى امام(ع) به صورت يك وظيفه الهى و دينى درآمد ديگر احتمال اين كه ممكن است خود و يارانش در اين نبرد كشته شوند, و زن و فرزند و همراهانش به اسارت بروند و اموال و خيمه و خرگاهش به تاراج برود هيچ كدام نمى تواند جلوى انجام آن وظيفه و حركت مقدس را بگيرد. چنانچه در جاهاى ديگر قبل از حادثه كربلا و پس از آن نيز چنين احتمالى نمى تواند جلوى جهادها و دفاعهاى مقدس اسلام را بگيرد, و آيا اساسا جهاد در راه خدا و دفاع از نواميس اسلام و حفظ مرزهاى كشور اسلامى جز با آمادگى براى شهادت و ايثار جان و مال و فرزند مقدور است؟
مگر جنگ با دشمنان اسلام هميشه توإم با پيروزى نظامى و شكست دشمنان بوده است؟
هر قيام و دفاعى بالاخره احتمال كشته شدن و اسارت همراهان و غيره را به همراه دارد, مگر اين احتمال و حتى يقين به آن مى تواند عذرى براى شانه خالى كردن از زير بار چنين وظيفه و مسووليت بزرگى قرار گيرد.

مگر آن همه آيات و رواياتى كه درباره جهاد در راه خدا رسيده, تخصيص خورده است تا ما بياييم بحث كنيم كه آيا قيام امام حسين(ع) از مصاديق آن بوده يا نه؟
مگر در جنگ تبوك وقتى مسلمانان به خاطر همين احتمالها و هراسها شروع به بهانه جويى كرده و خواستند از رفتن به جنگ شانه خالى كنند اين آيات نازل نشد كه: ((يا ايها الذين آمنوا ما لكم اذا قيل لكم انفروا فى سبيل الله اثاقلتم الى الارض ارضيتم بالحياه الدنيا من الاخره فما متاع الحياه الدنيا فى الاخره الا قليل, الا تنفروا يعذبكم عذابا اليما و يستبدل قوما غيركم…;(10) اى كسانى كه ايمان آورده ايد شما را چه مى شود كه چون به شما گفته مى شود كوچ كنيد در راه خدا, به زمين چسبيده ايد آيا به جاى آخرت به زندگى دنيا خشنود گشته ايد در صورتى كه بهره زندگى دنيا در برابر آخرت جز بهره اندكى نيست, و اگر كوچ نكنيد (در راه خدا) خداوند شما را به عذابى دردناك گرفتار كند و مردم ديگرى را به جاى شما آورد.))
مگر منظور از ((احدى الحسنيين)) كه در آيات بعد از همين آيات آمده پيروزى يا شهادت در راه خدا نيست.
و مگر در تهديد آنها كه از ترس مرگ در جنگ احزاب ميدان را خالى كرده و به شهر مىآمدند به صراحت نمى فرمايد: ((و لقد كانوا عاهدوا الله من قبل لايولون الادبار و كان عهدالله مسوولا, قل لن ينفعكم الفرار ان فررتم من الموت او القتل و اذا لاتمتعون الا قليلا.;(11) به راستى كه اينان از پيش با خدا معاهده كرده بودند كه به جنگ پشت نكنند و به راستى كه عهد خدا مورد بازخواست است, بگو گريز براى شما سودى ندارد اگر از مرگ يا كشته شدن بگريزيد, و در آن صورت جز اندكى (از زندگى) بهره ور نخواهيد شد.))
و مگر درباره جنگ احد و كسانى كه فرار كردند نمى فرمايد: ((يا ايها الذين آمنوا لا تكونوا كالذين كفروا و قالوا لاخوانهم اذا ضربوا فى الارض او كانوا غزى لو كانوا عندنا ما ماتوا و ما قتلوا ليجعل الله ذلك حسره فى قلوبهم والله يحيى و يميت والله بما تعملون بصير, و لئن قتلتم فى سبيل الله او متم لمغفره من الله و رحمه خير مما يجمعون, و لئن متم او قتلتم لالى الله تحشرون;(12) اى كسانى كه ايمان آورده ايد مانند آنها كه كفر ورزيدند و به برادران ايمانى خود كه (براى جهاد) در زمين گام نهاده و با جنگجويان بوده اند گفتند: اگر نزد ما بودند نه مى مردند و نه كشته مى شدند تا خدا آن را در دلهاى ايشان حسرتى قرار دهد, و خداست كه زنده مى كند و مى ميراند و خدا به اعمالى كه مى كند بيناست. و اگر كشته شويد در راه خدا يا بميريد, آمرزش خدا از آنچه جمع مى كنيد بهتر است, و اگر بميريد يا كشته شويد در پيشگاه خدا محشور مى شويد.))
و مگر جاى ديگر درباره همين ها كه از ترس از دست رفتن جان و مال حاضر به جهاد در راه خدا نبودند نمى فرمايد: ((قل ان كان آباوكم و ابناوكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى يإتى الله بامره والله لايهدى القوم الفاسقين;(13) بگو اگر پدرانتان و فرزندانتان و همسرانتان و خويشاوندانتان و مالهايى كه به دست آورده ايد و تجارتى كه از كسادى آن مى هراسيد و مسكنهايى كه بدان دل خوش هستيد نزد شما از خدا و پيغمبر او و جهاد در راه وى محبوبتر است منتظر باشيد تا خدا فرمان خويش را بيارد كه خدا مردم گناهكار را هدايت نمى كند.))
و آيات بسيار و روايات زيادى كه در اين باره نقل شده و از حوصله اين بحث خارج است.

تذكر يك نكته جالب
اساسا در سخنان امام حسين(ع) نكته هايى است كه از آن به خوبى استفاده مى شود كه قيام امام(ع) نه براى حكومت و رياست و نه غرض فردى و امور شخصى بوده بلكه هدف آن حضرت مبارزه با جريان انحرافى بوده است كه در اسلام پديد آمده بود. همان گونه كه گفتيم وضع اسلام و مسلمانان و زمامدارى و حكومت به حدى منحرف شده بود كه وظيفه هر مسلمانى اظهار مخالفت و جلوگيرى از آن انحراف و سقوط بود و مربوط به شخص امام(ع) و حتى شخص يزيد نيز نبود, و آن نكته اين است كه امام(ع) در آن روايت كه پيش از اين با شرح بيشترى ذكر شد مى فرمايد: ((انا اهل بيت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائكه و محل الرحمه, بنا فتح الله و بنا ختم, و يزيد رجل فاسق شارب الخمر قاتل النفس المحرمه, معلن بالفسق… .))
و به دنبال آن فرمود: ((و مثلى لايبايع مثله; كسى مانند من با شخصى مانند او بيعت نمى كند.))
يا در جاى ديگر مى فرمايد: ((و على الاسلام السلام اذ قد بليت الامه براع مثل يزيد(14) بايد فاتحه اسلام را خواند در آن وقتى كه مردم گرفتار زمامدارى مانند يزيد شوند.))
كه از به كار بردن كلمه ((مثل)) در هر دو جا استفاده مى شود كه نفع و زيان شخص من يا شخص يزيد مطرح نيست, بلكه هر كسى مانند من باشد وقتى در مقابل حكومتى مثل حكومت يزيد قرار گرفت نمى تواند با چنين حكومتى بيعت كند; و وقتى زمامدارى مثل يزيد بر مردم حاكم شد بايد فاتحه اسلام را خواند.

انعكاس اهداف نهضت امام حسين(ع) در زيارتنامه آن حضرت
از جمله مطالبى كه مى تواند تإييدى بر گفتار فوق و معرف خوبى براى هدف امام حسين(ع) باشد جملاتى است كه از سوى ائمه معصومين(عليهم السلام) به روايت علما و محدثان عالى قدر اسلام رسيده كه از آن جمله اين عبارت است كه در بسيارى از زيارتنامه هاى آن حضرت آمده است: ((إشهد انك قد اقمت الصلاه… و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و جاهدت فى سبيل الله; گواهى دهم كه تو به راستى برپا داشتى نماز را و امر به معروف و نهى از منكر كردى و در راه خدا جهاد نمودى.))
و ديگر اين جملات كه در زيارتنامه اربعين امام حسين(ع) به نقل شيخ طوسى در ((تهذيب)) و در ((مصباح)) آمده كه صفوان جمال گويد كه مولايم امام صادق(ع) به من فرمود كه وقتى در آن روز خواستى آن حضرت را زيارت كنى چنين بگو: ((السلام على ولى الله و حبيبه…))
و همچنان زيارتنامه را نقل مى كند تا آن جا كه درباره آن امام شهيد و مظلوم مى گويد: ((فاعذر فى الدعإ و منح النصح و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهاله و حيره الضلاله; به راستى كه در دعوت مردم هيچ كوتاهى نكرد و حق نصيحت را به خوبى انجام داد و جان عزيز خود را در راه تو بذل كرد تا بندگانت را از جهالت و حيرت گمراهى نجات بخشد.))
از اين عبارتها به خوبى روشن مى شود كه هدف امام(ع) از قيام و بذل جان و خون شريفش همان نجات مردم از گمراهى و ضلالت و امر به معروف و نهى از منكر بوده است نه گرفتن حكومت ظاهرى و زمامدارى بر مردم.
جهالت و حيرت ضلالتى كه در سخن امام صادق(ع) است به نظر مى رسد همان حيرت و ترديدى بود كه مردم به خاطر تبليغات وسيع دستگاه خلافت امويان و فتواهاى ملانماهاى خود فروخته آن زمان بدان دچار گشته بودند كه نمى دانستند آيا وظيفه شان در چنان موقعيتى چيست و با اين كه مى دانستند ـ يا مطمئن بودند ـ كه اگر حركتى بر ضد حكومت كنند پيروزى ظاهرى ندارند و در اين راه كشته خواهند شد, آيا با اين حال باز هم وظيفه شان قيام و حركت است يا نه, كه امام(ع) با شهادت خود آنها را از اين جهالت و حيرت بيرون آورد, و به آنها ياد داد كه وظيفه شان چيست.
بارى به گفته شهيد استاد مطهرى:
((همان طورى كه سخن انسانها از نظر بساطت و يا پيچيدگى; يعنى از نظر اين كه غرا و ساده و تك معنى باشد يا اين كه چند معنى و چند لايه و داراى صورت و باطن باشد, فرق مى كند, نهضتها و حركتهاى انسانها هم عينا همين طور است. ما دو نوع سخن مى توانيم داشته باشيم: سخنى كه تك معنى باشد و سخنى كه چند معنى و چند پهلو باشد. بهترين مثال آيات قرآن مجيد است. قرآن مجيد آيات خود را به دو دسته تقسيم مى كند: آيات محكمات و آيات متشابهات; آيات محكمات آياتى است كه از نظر عبارت تك معنى است, يعنى يك معنى و يك مفهوم بيشتر از عبارات آن نمى توان استفاده كرد. ولى آيات متشابهات آياتى است كه در آن واحد از آنها چند معنى مى توان استنباط كرد, و البته براى اين كه در معانى مشابه, به اشتباه نيفتيم بايد آيات محكمه را مقياس و معيار قرار بدهيم كه آيات محكمه ((ام الكتاب)) است.
گفتيم نهضتها و حركتهاى انسانها هم عينا همين طور است. ممكن است نهضتى تك معنى و تك مقصد باشد و ممكن است به اصطلاح متشابه باشد, يعنى در آن واحد مقصدها و هدفهاى مختلف داشته باشد, گو اين كه همه آن هدفها بازگشتشان به يك هدف اصلى باشد, يك نهضت مى تواند در آن واحد داراى جنبه ها و ابعاد مختلف بوده باشد.
نهضت امام حسين(ع) يك نهضت چند مقصدى و چند جانبه اى و چند بعدى است. علت اين كه تفاسير و تعابير مختلفى در مورد اين نهضت شده است, محاذى بودن عناصر دخيل در آن است. ما وقتى كه از جنبه بعضى عوامل و عناصر به اين نهضت نگاه مى كنيم, مى بينيم صرفا جنبه تمرد و عدم تسليم در مقابل قدرتهاى جابر و تقاضاهاى ناصحيح قدرت حاكم وقت دارد. از اين نظر, اين نهضت يك نفى, نه و عدم تسليم است.))
((عنصر ديگرى كه در اين نهضت دخالت دارد, عنصر امر به معروف و نهى از منكر است كه در كلمات خود حسين بن على(ع) تصريح قاطع به اين مطلب شده است و شواهد و دلايل زيادى دارد. يعنى اگر فرضا از او بيعت هم نمى خواستند باز او سكوت نمى كرد.
عنصر ديگر, عنصر اتمام حجت است. در آن روز, جهان اسلام سه مركز بزرگ و موثر داشت: مدينه كه دارالهجره پيغمبر بود, شام كه دارالخلافه بود و كوفه كه قبلا دارالخلافه اميرالمومنين على(ع) بود, و به علاوه شهر جديدى بود كه به وسيله سربازان مسلمين در زمان عمر بن خطاب ساخته شده بود و آن را سربازخانه اسلامى مى دانستند و از اين جهت با شام برابرى مى كرد. از مردم كوفه, يعنى از سربازخانه جهان اسلام بعد از اين كه اطلاع پيدا مى كنند كه امام حسين حاضر نشده است با يزيد بيعت كند, در حدود هيجده هزار نامه مى رسد. نامه ها را به مركز مى فرستند, به امام حسين(ع) اعلام مى كنند كه شما اگر به كوفه بياييد, ما شما را يارى مى كنيم. اين جا امام حسين(ع) بر سر دوراهى تاريخ است, اگر به تقاضاى اينها پاسخ نگويد قطعا در مقابل تاريخ محكوم است و تاريخ آينده قضاوت خواهد كرد كه زمينه فوق العاده مساعد بود ولى امام حسين(ع) از اين فرصت نتوانست استفاده كند يا نخواست يا ترسيد و از اين قبيل حرفها. امام حسين(ع) براى اين كه اتمام حجتى با مردمى كه چنين دستى به سوى او دراز كردند كرده باشد به تقاضاى آنها پاسخ مى گويد, به تفصيلى كه باز شنيده ايم. در اين جا اين نهضت ماهيت و شكل ديگرى به خود مى گيرد.
يكى ديگر از جنبه هاى اين جنبش, جنبه تبليغى آن است; يعنى اين نهضت در عين اين كه امر به معروف و نهى از منكر است و در عين اين كه اتمام حجت است[ و در عين اين كه عدم تمكين در مقابل تقاضاى جابرانه قدرت حاكم زمان است], يك تبليغ و پيام رسانى است, يك معرفى و شناساندن اسلام است.))

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) ر.ك: علل الشرايع, ج1, ص;200 بحارالانوار, ج44, ص19. 2 ) نهج البلاغه, خطبه3. 3 ) تاريخ طبرى, ج4, ص266. 4 ) همان, ج4, ص;290 ارشاد مفيد, ج2, ص69. 5 ) ارشاد مفيد, ج2, ص36. 6 ) حياه الامام الحسين(ع), ج2, ص255. 7 )تاريخ طبرى, ج3, ص;376 احقاق الحق, ج11, ص9ـ6. 8 ) مقتل خوارزمى, ج1, ص;188 مقتل عوالم, ص54. 9 ) ارشاد مفيد, ج2, ص81. 10 ) توبه (9) آيات 38 و 39. 11 ) احزاب (33) آيات 15و 16. 12 ) آل عمران(3) آيات156 ـ 158. 13 ) توبه (9) آيه24. 14 ) امالى شيخ صدوق.

/

محرم در ادب فارسى


يا ذبيح الله,
تو اسماعيل گزيده خدايى
و روياى به حقيقت پيوسته ابراهيم
كربلا, ميقات توست
محرم, ميعاد عشق
و تو نخستين كس
كه ايام حج را
به چهل روز كشاندى
((و اتممناها بعشر))(1)…
كاروان عشق به حركت درآمد و از شهر رسول خدا(ص) رو به خانه توحيد گذاشت. كاروانيان با بينشى عميق از خود و هستى, سفرى از خويش تا حق كرده بودند و با قلبهايى پاكيزه و مصفا مى رفتند تا سفرهايى ديگر را بياغازند: سفرى از حق تا خلق با عشق به حق و عطوفت و مهربانى به خلق, و سفرى از خلق و با خلق تا حق با عشق و درگيرى و صبر.
كاروان در هاله اى از نور به پيش مى رفت تا سرانجام پس از فراز و فرودهاى بسيار به سرزمين عشق رسيد و اين در دوم محرم سال 61 هجرى بود. به دستور امير قافله عشق, عشاق فرود آمدند و خيمه ها را برپا ساختند. اين خيمه و خرگاه كوچك در بيابان ((طف)) چونان نورى بر آسمان پرتو افشانى مى كرد. ذكر و نيايش و دعا, رشته اى بود كه آنان را به معشوق متصل مى ساخت. فرشتگان فوج فوج فرود مىآمدند و آنان را به بهشت و رحمت الهى, بشارت مى دادند: ((ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه ان لاتخافوا و لاتحزنوا وإبشروا بالجنه التى كنتم توعدون.))(2)
چشمهاى آنان بر غيب باز شده بود و چالاكانه به آن سوى طبيعت, دست گشوده بودند. درخشش قلبهاى صيقلى اين عارفان بر چهره و عزم و اراده و شمشيرشان متجلى بود و تركيبى زيبا از حماسه و عرفان به وجود آورده بود.
روز موعود فرا رسيد و مردان حق در نبردى نابرابر در ميان غريو ((الله اكبر)) و چكاچك شمشيرها غيرت و شرف خود را به نمايش گذاشتند و منظومه اى بلند از حماسه, ايثار, فداكارى و عرفان سرودند.
از پس سالها و سده هايى كه از سرايش اين منظومه شگفت گذشته است انديشورانى سترگ درباره آن سخن گفته و از جنبه هاى مختلفى بدان نگريسته اند: سياستمداران از بعد سياسى, مجاهدان از نظر حماسى, عارفان در نكته سنجى هاى عرفانى, فقيهان از ديدگاه فقهى, متكلمان از جنبه كلامى و خلاصه هر كس از ديدگاه خويش در آن تإمل كرده و به اندازه توان در رشد فرهنگ انسانى از آن سود برده است.
اين تإملات و نظرگاهها اكنون در پيش ديد همگان است و مى توان داورى كرد كه هر يك از آنها تا چه حد در سوق دادن جامعه به سوى فرهنگ حسينى و علوى و در يك كلام, محمدى(ص) موثر بوده است. انصاف بايد داد كه از آن ميان, زبان شعر و بيان ادبى در اين فرهنگ سازى, سهم بيشترى داشته است, روشن است كه منظور اصلى ما از زبان شعر, صرفا تركيب واژه هاى آهنگين نيست بلكه موجهاى بلندى از عشق و ارادت سوزناك است كه در هنگامه شور و وجد و حال از درياى قلب سالك برمى خيزد و رستاخيزى از كلمه ها را در ذهن و زبان او برپا مى كند. اين عشق, پاى اصلى سالك در وادى طلب است و عامل اصلى موسيقايى كلام كه بدان جذبه مى بخشد.
آرى, زبان شعر و بيان ادبى در زنده نگه داشتن نهضت كربلا و شورانگيزى آن, سهم عمده اى داشته است و شاعران و نويسندگان اديب و چيره دست در اين ميدان, تواناتر بوده اند.
اينك بنگريد هنگامى كه محرم آغاز و هر كوى و برزن, سياه پوش مى شود و مردم در خانه ها و تكايا به ماتم مى نشينند و دسته هاى عزا چون موجى در شهرها و روستاها و كوچه ها و خيابانها سرازير مى گردند, هر كس به دنبال زبانى است كه حالت خود را با آن زمزمه كند و به همراه آن سرشك خون از ديدگان, جارى سازد, آن زبان كدام است؟ استدلال و برهان؟ منطق و فلسفه؟ و… نه, هيچ يك از اينها زبان درون نيست, هيچ كدام اشك را جارى نمى سازد, سوز و آه از نهاد آدمى برنمىآورند, پس چه زبانى مناسب است؟ زبان شعر. بى جهت نيست كه در عرفان عملى و اخلاق, عارف, يافته هاى درونى خود را به زبان شعر بيان مى كند.
شاعران پارسى گوى نيز با عشق و ارادتى تمام به اهل بيت: با استفاده از اين زبان, مردم را به برپايى مراسم عزادارى تهييج كرده اند. حتى برخى شاعران اهل سنت نيز تحت تإثير اين حادثه عظيم مرثيه هاى سوزناكى سروده اند, در اين جا بعضى از اين سوگ سروده ها را مرور مى كنيم:
سنايى غزنوى, از سخن سرايان چيره دست و متعهد قرن پنجم هجرى است, او دلباخته اهل بيت بود و در مدح و رثاى آنان اشعار نغز و پرسوزى دارد. يكى از مرثيه هاى او در كتاب ((حديقه الحقيقه و شريعه الطريقه)) اين است:
حبذا كربلا و آن تعظيم
كز بهشت آورد به خلق نسيم
وآن تن سربريده در گل و خاك
و آن عزيزان به تيغ دلها چاك
وآن تن سر به خاك غلطيده
تن بى سر بسى بيفتاده
وآن گزين همه جهان كشته
در گل و خون تنش بياغشته

وآن چنان ظالمان بدكردار
كرده بر ظلم خويشتن اصرار
حرمت دين و خاندان رسول
جمله برداشته زجهل و فضول…(3)
در سروده هاى شاعران نامدار قرن چهارم و پنجم, چون ناصر خسرو قباديانى, قطران تبريزى نيز اشاره هايى به حادثه كربلا شده است, مثلا ناصر خسرو گفته است.
دفتر پيش آر و بخوان حال آنك
شهره ازو شد به جهان كربلاش(4)
يا قطران تبريزى كه معاصر با ناصر خسرو است, سروده است:
رفتى ز جهان به تشنگى بيرون
مانند شهيد كربلا بودى(5)
عطار نيشابورى نيز در ((منطق الطير)), اشاره به كربلا كرده است:
آنچه خود بر انبيا رفت از بلا
هيچ كس ندهد نشان در كربلا(6)
مولانا جلال الدين بلخى عارف شوريده اسلامى در ديوان شمس تبريزى خطاب به شهيدان كربلا سروده است:
كجاييد اى شهيدان خدايى
بلاجويان دشت كربلايى
كجاييد اى سبك روحان عاشق
پرنده تر زمرغان هوايى
كجاييد اى زجان و جا, رهيده
كسى مرعقل را گويد: كجايى؟
كجاييد اى در زندان شكسته
بداده وامداران را رهايى

كجاييد اى در مخزن گشاده
كجاييد اى نواى بينوايى
در آن بحريد كاين عالم كف اوست
زمانى بيش داريد آشنايى
كف درياست صورتهاى عالم
زكف بگذر, اگر اهل صفايى
برآ, اى شمس تبريزى زمشرق
كه اصل اصل اصل هر ضيايى(7)
سيف فرغانى هم كه از شاعران اواخر قرن هفتم و اوايل قرن هشتم هجرى و معاصر با ((سعدى)) و حنفى مذهب است در زمره سخنورانى است كه در رثاى شهيدان كربلا, شعر سروده و مردم را به اقامه مراسم تعزيت ((كشته كربلا)) و ((گوهر مرتضى)) و ((فرزند رسول)) و زارى و ندبه در اين عزا دعوت كرده است. اين شاعر اهل سنت, گريه بر امام حسين(ع) را موجب ((نزول باران رحمت)) و ((شست و شوى غبار كدورت)) از دل دانسته است, ابياتى از مرثيه او را مرور مى كنيم:
اى قوم درين عزا بگرييد
بركشته كربلا بگرييد
با اين دل مرده, خنده تا چند
امروز در اين عزا بگرييد
از خون جگر, سرشك سازيد
بهر دل مصطفى بگرييد
وز معدن دل به اشك چون در
بر ((گوهر مرتضى)) بگرييد
با نعمت عافيت به صد چشم
بر اهل چنين بلا بگرييد
دل خسته ماتم حسينيد
اى خسته دلان, هلا بگرييد
در ماتم او خمش مباشيد
يا نعره زنيد و يا بگرييد
تا روح كه متصل به جسم است
از تن نشود جدا بگرييد
بر جور و جفاى آن جماعت
يك دم ز سر صفا بگرييد
اشك از پى چيست تا بريزيد
چشم از پى چيست تا بگرييد
در گريه به صد زبان بناليد
در پرده به صد نوا بگرييد
وزبهر نزول غيث رحمت
چون ابر , گه دعا بگرييد (8)
اين مرثيه سرايى براى اهل بيت هميشه در ادب فارسى بوده است اما از قرن نهم به بعد بيشتر شده است.
بابا فغانى از شاعران اوايل قرن دهم هجرى است, وى سوگ سروده اى دارد كه آغازش چنين است:
اى رفته در قضاى خدا ماجراى تو
غير خدا كه مى رسد اندر قضاى تو
اى رفته با دهان و لب تشنه تا ابد
آب حيات در قدم جانفزاى تو…
برخى از شاعران بزرگ, نحوه عزادارى و شور و هيجان مردم در ماتم كشتگان كربلا را در ديوان خود منعكس كرده اند كه از نظر تاريخى با اهميت است; مثلا مولوى در ((مثنوى)) مى گويد:
روز عاشورا همه اهل حلب
باب انطاكيه اندر تا به شب
گرد آيد مرد و زن, جمعى عظيم
ماتم آن خاندان دارد مقيم
تا به شب نوحه كنند اندر بكا
شيعه عاشورا براى كربلا
بشمرند آن ظلمها وامتهان(9)
كز يزيد و شمر, ديدآن خاندان
از غريو و نعره ها در سرگذشت
پر همى گردد همه صحرا و دشت…(10)
سوزناكترين مرثيه را محتشم كاشانى سرود و قدرت و مهارت خود را در اين مورد نشان داد. گويندگان دوره بازگشت ادبى چون وصال, صباحى بيدگلى, ملك الشعراى بهار و شاعران ديگر, تركيب بندهاى بسيار فصيح و سوزناكى در ذكر شهادت و شرح مصيبت حضرت سيدالشهدا(ع) به استقبال از تركيب بند محتشم سرودند اما تركيب بند محتشم كاشانى رواج بيشترى يافت و زمزمه اهل حال شد. اكنون كه افزون از چهار صد سال از سرايش اين مرثيه مى گذرد, سوز و آه خود را همچنان حفظ كرده و نقش تمام كتيبه هاى پارچه اى بر در و ديوار تكايا و عزاخانه هاست.
محتشم در بند اول تركيب بند خود, تصوير گويا و زنده اى از شور و هيجان امواج انسانى در آغاز محرم كه از هر كوى و برزن مى جوشند, در پيش روى خواننده شعر خود مى گذارد و فضاى نوحه و ماتمى كه از زمين تا عرش اعظم را پوشانده استادانه ترسيم مى كند:
باز اين چه شورش است كه در خلق عالمست
باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتمست
باز اين چه رستخيز عظيم است كز زمين
بى نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
اين صبح تيره باز دميد از كجا كزو
كار جهان و خلق جهان جمله درهم است
گويا طلوع مى كند از مغرب آفتاب
كاشوب در تمامى ذرات عالم است
گرخوانمش قيامت دنيا بعيد نيست
اين رستخيز عام كه نامش محرم است
در بارگاه قدس كه جاى ملال نيست
سرهاى قدسيان همه بر زانوى غم است
جن و ملك بر آدميان نوحه مى كنند
گويا عزاى اشرف اولاد آدم است
خورشيد آسمان و زمين نور مشرقين
پرورده كنار رسول خدا حسين
محتشم در قسمتهاى ديگر اين ((نظم گريه خيز)) و ((شعر خون چكان)) خود, خواننده را به صحنه هاى جانگداز كربلا, نزديك مى كند, گويى كه با چشمهاى خود آنها را مى بيند; مثلا آن زمان كه يزيديان تصميم گرفتند اهل بيت و زنان و كودكان را بر كشتگان عبور دهند, ناگاه چشم زينب(س) بر پيكر پاره پاره شده امام حسين(ع) افتاد, چه كند, چه بگويد, با كه بگويد؟ محتشم در فرازى از بند هشتم شعر خود, اين صحنه را اين گونه به تصوير مى كشد:

ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان
بر پيكر شريف امام زمان فتاد
بى اختيار نعره هذا حسين ازو
سر زد چنان كه آتش ازو در جهان فتاد
پس با زبان پر گله آن بضعه الرسول
رو بر مدينه كرد كه يا ايها الرسول
اين كشته فتاده به هامون حسين توست
وين صيد دست وپا زده در خون حسين توست
اين نخل تر كز آتش جان سوز تشنگى
دود از زمين رسانده به گردون حسين توست
اين ماهى فتاده به درياى خون كه هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسين توست
سپس زينب مظلوم(س) در شدت غريبى و بى كسى مادرش حضرت زهرا(س) را صدا مى كند و مى گويد:
اى مونس شكسته دلان حال ما ببين
ما را غريب و بى كس و بىآشنا ببين
اولاد خويش را كه شفيعان محشرند
در ورطه عقوبت اهل جفا ببين
تن هاى كشتگان همه در خاك و خون نگر
سرهاى سروران همه بر نيزه ها ببين…(11)
آرى ما در اين شعر فقط وزن و قافيه و عوامل موسيقايى كلام را نمى بينيم بلكه پيوند عميق شاعر را با اين حادثه مشاهده مى كنيم گويى كه با سرشك ديدگانش آن را نبشته است.
شاعر ديگر, حاجى سليمان صباحى بيدگلى از شعراى سده دوازدهم و اوايل سده سيزدهم هجرى است. تخلص او ((صباحى)) و از مردم ((بيدگل)) كاشان است و در عصر امراى زنديه مى زيسته است. وى نيز تركيب بندى در مرثيه حضرت اباعبدالله الحسين(ع) ساخته است. بنداول مرثيه اش با اين بيت آغاز مى شود:
افتاد شامگه به كنار افق نگون
خور چون سر بريده از اين طشت واژگون…

مرثيه سراى ديگر, در قرن سيزدهم وصال شيرازى است. وى شاعر توانايى بوده و دوازده هزار شعر از غزل و قصيده و مثنوى ساخته است. مرثيه هاى شورانگيز وصال, كه به سبك و روش محتشم كاشانى سروده شده, بر شهرت ادبى او افزوده است. مرثيه وصال در سوگ سالار شهيدان اين گونه آغاز مى شود:
اين جامه سياه فلك در عزاى كيست
وين جيب چاك گشته صبح از براى كيست…
ميرزا حبيب شيرازى متخلص به ((قاآنى)) (متوفاى 1270 هـ.ق) شاعر مشهور ديگرى است كه در مصيبت حضرت اباعبدالله الحسين(ع) شعر سروده است. بيتهاى آغازين مرثيه او اين گونه است:
بارد چه؟ خون, كه؟ ديده, چه سان؟روزوشب, چرا؟
از غم, كدام غم؟ غم سلطان اوليا
نامش كه بد؟ حسين, از نژاد كه؟ از على
مامش كه بود؟ فاطمه, جدش كه؟ مصطفى
چون شد؟ شهيد, شد به كجا؟ دشت ماريه
كى؟ عاشر محرم, پنهان؟ نه, بر ملا
شب كشته شد؟ نه, روز, چه هنگام؟ وقت ظهر
شد از گلو بريده سرش؟ نى نى از قفا
سيراب كشته شد؟ نه, كس آبش نداد؟ داد
كه؟ شمر, از چه چشمه؟ زسرچشمه فنا
مظلوم شد شهيد؟ بلى, جرم داشت؟ نه
كارش چه بد؟ هدايت, يارش كه بد؟ خدا(12)
ملك الشعراى بهار (ميرزا محمد تقى) نيز در سوگ شهيدان عشق, اين مرثيه را سروده است:
اى فلك آل على را زوطن آواره كردى
زان سپس در كربلا شان بردى و بيچاره كردى
تاختى از وادى ايمن, غزالان حرم را
پس اسير پنجه گرگان آدمخواره كردى
چشم پاك شيرمردان را نمودى پاره پاره
هم دل شير خدا را زين مصيبت پاره كردى…
علامه محمد اقبال لاهورى, انديشمند بزرگ اسلامى, در رثاى امام عاشقان سروده است:
آن امام عاشقان پور بتول
سرو آزادى زبستان رسول
بر زمين كربلا باريد و رفت
لاله در ويرانه ها كاريد و رفت
تا قيامت قطع استبداد كرد
موج خون او, چمن ايجاد كرد
از معاصران نيز سرآمد غزل سرايان, سيد محمد حسين بهجت تبريزى, متخلص به ((شهريار)) سوزناكانه سروده است:
شيعيان ديگر هواى نينوا دارد حسين
روى دل با كاروان كربلا دارد حسين
از حريم كعبه جدش به اشكى شست دست
مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسين…(13)
يكى از شاعران پرسوز, مرحوم حجه الاسلام نير تبريزى است كه اشعار زيادى در ماتم شهيدان كربلا سروده است:
اى زداغ تو روان خون دل از ديده حور
بى تو عالم همه ماتمكده تا نفخه صور
با شروع انقلاب اسلامى, فرزندان خمينى با اقتدا به حماسه حسينى, صحنه هايى شگفت از حماسه و شهادت و ايثار آفريدند و شاعران متعهد نيز, كه برخى خود از نزديك نقش آفرين حماسه ها بودند و در جبهه هاى نبرد, حضور فعال داشتند, اشعار ماندگارى در رثاى مقتداى شهيدان, حضرت اباعبدالله الحسين(ع) سرودند. شرح و بسط اين قسمت از مرثيه سرايى در ادب فارسى معاصر, فرصتى فراختر مى طلبد كه اميد است در مجالى ديگر بدان پرداخته شود. يكى از آنها شعر بلندى است با نام ((خط خون)) از سيد على موسوى گرمارودى در قالب نو, فرازى از آن را در آغاز همين مقاله خوانديم و اينك فرازى ديگر از آن را در پايان مى خوانيم:
نام تو, خواب را بر هم مى زند
آب را توفان مى كند
كلامت قانون است
خرد در مصاف تو جنون
تنها واژه تو خون است; خون
اى خدا گون
مرگ در پنجه تو
زبون تر از مگسى است
كه كودكان به شيطنت در مشت مى گيرند
و يزيد, بهانه اى,
دستمال كثيفى
كه خلط ستم را در آن تف كرده اى
و در زباله تاريخ افكندى
يزيد كلمه نبود
دروغ بود
زالويى درشت
كه اكسيژن هوا را مى مكيد
مخنثى كه تهمت مردى بود
بوزينه اى با گناهى درشت
((سرقت نام انسان))
و سلام بر تو
كه مظلومترينى
نه از آن جهت كه عطشانت شهيد كردند
بل از اين رو كه دشمنت اين است.

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) موسوى گرمارودى, خط خون. 2 ) فصلت (41) آيه30. 3 ) حديقه الحقيقه و شريعه الطريقه, سنائى غزنوى, تصحيح مدرس رضوى, چاپ اول: (تهران, انتشارات دانشگاه تهران,1359) ص270. 4 ) ديوان ناصر خسرو. 5 ) ديوان قطران تبريزى. 6 ) منطق الطير, ص159. 7 ) گزيده غزليات شمس تبريزى, دكتر محمد رضا شفيعى كدكنى, (چاپ ششم, تهران: شركت سهامى كتابهاى جيبى, 1365) ص523. 8 ) ذبيح الله صفا, تاريخ ادبيات, ج3, ص623. 9 ) خوارى. 10 ) مثنوى, دفتر ششم. 11 ) ديوان محتشم كاشانى. 12 ) ديوان حكيم قاآنى شيرازى. 13 ) ديوان شهريار.

/

امام حسين (ع) از نگاه ديگران


مصيبت بزرگ
عبدالله بن عمر در نامه اى به يزيد نوشت: ((مصيبت عظيم و مهمى به وقوع پيوست و واقعه اى در اسلام پديدار شد كه بسيار بزرگ است و روزى همچون روز حسين وجود ندارد. ))
(ارزيابى انقلاب حسين (ع), ص320)

قيام عدالتخواهانه
هرگاه در دنيا حكومت عدلى پيدا شد كه شرع اسلام را برپا دارد و حكومت جورى در مقابل آن احكام شرع را تعطيل كند بر هر مسلمانى واجب است حكومت عدل را يارى كرده و حكومت جور را منكوب سازد. نمونه اش خروج امام حسين سبط رسول خدا(ص) است بر رهبر جور و ظلم, آن كس كه زمامدارى مسلمانان را با زور و ارعاب و كارهاى زشت ديگر بر عهده گرفت, يعنى يزيد بن معاويه, كه خدا او را و هر كس را كه ياريش كرد خوار و ذليل گرداند.
(شيخ محمد عبده, تفسير المنار)

مبارزه با طغيانگر
… هنگامى كه خليفه و زمامدار كه خود مرد قانون است و خود بايد حافظ قانون اسلام باشد و بزرگترين مسووليت را در اين باره دارد فاسق شد و تظاهر به فسق نمود و خدا و رسول و مردم با ايمان را به مبارزه طلبيد, در چنين وضعى خضوع در برابر او يعنى خضوع در برابر فسق و خضوع در برابر فحشإ و منكرات, و اعتماد و اطمينان به او يعنى اعتماد به بازيچه قراردادن دين و فسق علنى. و همين است معناى تحليلى سخن امام حسين(ع) كه مى فرمود: ((و يزيد رجل فاسق شارب الخمر, و قاتل النفس المحرمه معلن بالفسق)).
(الامام الحسين(ع), علائلى, ص94)

انسان بى نظير
حسين بن على(ع) نبيره محمد(ص) كه از دختر محبوبه اش فاطمه(ع) متولد شده, تنها كسى است كه در چهارده قرن پيش در برابر حكومت جور و ظلم قد علم كرد, اخلاق و صفاتى كه در دوران حكومت عرب پسنديده و قابل احترام بود, در فرزند مولاى متقيان مشاهده مى شد, حسين شجاعت و دلاورى را از پدر خود به ارث برده بود, به دستورات و احكام اسلام تسلط كاملى داشت, در سخاوت و نيكوكارى نظير نداشت, در نطق و بيان زبردست بود و همه را مجذوب بيانات خود مى ساخت, مسلمانان جهان عقيده و ارادت زايدالوصفى به حسين(ع) دارند و هر ساله در ماه معينى(محرم) براى او عزادارى مى كنند.
(ماربين مورخ آلمانى)

مسووليت امامت
اگر حسين(ع) با يزيد بيعت مى كرد, يزيد فاسق و بى باك در گناه, كسى كه شراب و زنا را مباح كرده بود و مقام و منزلت خلافت را تا سر حد همنشينى با خوانندگان و نوازندگان تنزل داد, و در جايگاه قضاوت احكام, بزمهاى شراب ترتيب داد, و كسى كه بر پاهاى سگان و بوزينگان برنجنهاى طلايى آويخت در آن زمانى كه صدها هزار مسلمان از گرسنگى و محروميت جان مى دادند.
بارى اگر حسين(ع) با يزيد به عنوان خليفه رسول خدا(ص) در چنين وضعى بيعت مى كرد, اين بيعت فتوايى بود از آن حضرت به مباح بودن اين كارها براى مسلمانان, و حتى سكوت آن حضرت نيز به معناى رضايت بر آن جنايات بود, و رضايت بر ارتكاب منكرات حتى از طريق سكوت در شريعت اسلام گناه و جرم شمرده مى شود.
حسين(ع) با شخصيت استثنايى كه در زمان يزيد داشت اين مسووليت سنگين را در جزيره العرب و بلكه در همه بلاد اسلامى به دوش داشت كه از ميراث اسلامى حمايت كند; گذشته از نزديكى و قرابت با رسول خدا(ص) و اين كه پس از مرگ بزرگان مسلمين, از نظر علم و زهد و حسب و مقام از همگان بزرگتر و برتر بود.
(استادمحمدعبدالباقى,نخستين انقلابى دراسلام)

شهيد سرمشق
من زندگى امام حسين, آن شهيد بزرگ اسلام را بدقت خوانده ام و توجه كافى به صفحات كربلا نموده ام و بر من روشن شده است كه اگر هندوستان بخواهد يك كشور پيروز گردد بايستى از سرمشق امام حسين پيروى كند.
(مهاتما گاندى, رهبر فقيد هندوستان)

خاطره بزرگ تاريخى
شهادت امام حسين(ع) از همان زمان كه طفلى بيش نبودم در من تإثير عميق و حزنآورى مى بخشيد من اهميت برپاداشتن اين خاطره بزرگ تاريخى را مى دانم, اين فداكاريهاى عالم از قبيل شهادت امام حسين(ع), سطح بشريت را ارتقا بخشيده است و خاطره آن شايسته است هميشه بماند و يادآورى شود.
(پورشو تامداس توندون)

بيدارى انسانها
در طى قرون آينده بشريت و در سرزمينهاى مختلف, شرح صحنه حزنآور مرگ حسين, موجب بيدارى قلب خونسردترين خوانندگان خواهد شد.
(گيبون, مورخ برجسته)

بهترين درس
بهترين درسى كه از تراژدى كربلا مى گيريم اين است كه حسين و يارانش, ايمان استوار به خدا داشتند, آنها با عمل خود روشن كردند كه تفوق عددى در جايى كه حق و باطل رو به رو مى شود اهميت ندارد و پيروزى حسين با وجود اقليتى كه داشت باعث شگفتى من است.
(توماس كارلايل)

پاكى روح
آيا اقليتى پيدا مى شود كه وقتى درباره كربلا سخن مى شنود آغشته با حزن و الم نگردد؟ حتى غير مسلمانان نيز نمى توانند پاكى روحى را كه اين جنگ اسلامى در تحت لواى آن انجام گرفت, انكار كنند.
(پروفسور ادوارد براون)

اصول جاودانه
درس امام حسين و هر قهرمان شهيد ديگرى اين است كه در دنيا اصول ابدى عدالت و ترحم و محبت وجود دارد كه تغيير ناپذيرند و همچنين مى رساند كه هرگاه كسى بر اين صفات ابدى مقاومت كند و بشر در راه آن پافشارى نمايد, آن اصول هميشه در دنيا باقى و پايدار خواهد ماند.
(فردريك جمس)

مسووليت بزرگ
براى امام حسين(ع) ممكن بود كه زندگى خود را با تسليم شدن اراده يزيد نجات بخشد, ليكن مسووليت پيشوا و نهضت بخش اسلام, اجازه نمى داد كه او يزيد را به عنوان خلافت بشناسد. او به زودى خود را براى قبول هر ناراحتى و فشارى به منظور رها ساختن اسلام از چنگال بنى اميه آماده ساخت در زير آفتاب سوزان سرزمين خشك و در روى ريگهاى تفتيده عربستان روح حسين فناناپذير است. اى پهلوان و اى نمونه شجاعت و اى شهسوار من, اى حسين!
(واشنگتن, ايروينك مورخ آمريكايى)

سر عزادارى
بسيارى از مورخين ما از كم و كيف اين رسم و ازدياد عزادارى واقف نبوده, جاهلانه سخن مى گويند و وضع عزادارى پيروان حسين(ع) را مجنونانه مى پندارند و ابدا بدين نكته پى نبرده اند كه اين مسإله در اسلام چه تحولاتى را به وجود آورده و با جنبش و نهضت مذهبى كه از تعزيه دارى در اين قوم پيدا شده در هيچ يك از اقوام و ملل ديگر عالم پيدا نشده است.
(توماس ماساريك)

شيعيان و سوگوارى
بايد اعتراف نمود كه شيعيان از بذل جان و مال خود در راه مذهب و سوگوارى حسين(ع) دريغ ندارند. امروز در هر نقطه اى از عالم مسلمانان شايسته ترين افرادى مى باشند كه به معرفت علم واقف شده اند و بخصوص فرقه شيعه بر ساير فرق اسلام مزيت و برترى دارند.
(دكتر ژوزف فرانسوى)
پاورقي ها:

/

نيايش حسينى


الهى! به سوى جمال كبريايى ات مشتاقم و به يكتايى ات گواه و به ربوبيت معترفم و مى دانم كه تو مربى و پروردگار منى و بازگشتم به سوى توست.
خدايا! آن چنان از خود هراسناكم ساز كه گويى تو را روياروى خويش مى بينم و به پرهيزكارى رستگارم كن.
معبودا! در جانم بى نيازى و در قلبم يقين و در كارم اخلاص و در ديده ام روشنايى و در دينم آگاهى قرار ده.
خداوندا! غمهايم را از ميان بردار و عيبهايم را بپوشان و گناهانم را بيامرز و شيطان را از من دور كن و ذمه ام را آزاد ساز.
معبودا! از آنچه مرا مى ترساند و از آنچه دورى مى جويم و از جان و دينم محافظت فرما.
الهى! بر من (به سبب نافرمانى ام) غضب نكن كه از چيزى غير از معصيت تو باك ندارم اى ذات مقدس پاك و آن هم سهل است زيرا لطف و عافيتت از تنگناى قهرت بر من وسيعتر است.
خدايا! تو تكيه گاه منى آن گاه كه پيمودن راههاى گوناگون با همه وسعت بر من دشوار شوند و فراخناى زمين بر من تنگ آيد.
اى خدايى كه به چشمهاى خيانتكار و اسرار درون و آنچه پس از اين زمان آيد, آگاهى; اى كسى كه تو را كس نداند كه چگونه اى, مگر تو; اى كسى كه تو را كس نداند كه چونى, مگر تو.
معبودا! به كرم و بخشش خويش, ما را پاداش بزرگ عطا فرما و اندوخته اى نيكو و آسايش هميشگى عنايت كن. گناهانمان را ببخش و ما را با مستحقان عذاب, هلاك مفرما.
خداوندا! پيش از آن كه وجود ضعيف من در جهان پيدا شود, تو خود را به لطف و رإفت توصيف فرموده اى, آيا پس از آن كه وجود ضعيف من نمودار شد, لطف و محبت خود را از من دريغ خواهى كرد؟
خدايا! اگر خوبيها از من آشكار شود به سبب احسان تو بوده و تو در اين باره بر من منت نهاده اى و اگر بديها از من سرزند با عدل تو منافات ندارد و تو بر مواخذه ام, دليل دارى.
معبودا! چگونه مرا واگذارى در حالى كه عهده دار هدايتم شده اى؟
خداوندا! با وجود نادانى ام به مقام ربوبى ات, چگونه اين همه لطف را نسبت به من روا مى دارى و با وجود كارهاى ناپسندم چقدر بر من شفقت مى ورزى؟
الهى! از گوناگونى نمودها و تحول دائمى پديده ها دانستم كه مى خواهى در هر چيز خود را به من بشناسانى تا در هيچ چيز نسبت به حضور تو جاهل نباشم.
خدايا! كى پنهان بوده اى تا آشكار نمودنت محتاج دليل باشد و كى دور بوده اى تا آثار خلقتت, موجب وصول به سوى تو باشد.
معبودا! چگونه نوميد گردم در حالى كه تو آرزوى منى؟ و چگونه سبك شمرده شوم با اين كه اتكالم برتوست؟
((از نيايش امام حسين(ع) در عرفات))

پاورقي ها:

/

حماسه جاويد




سردبير

((السلام عليك يا ثارالله وابن ثاره و الوتر الموتور, السلام عليك و على الارواح التى حلت بفنائك))
در سال شصت و يكم هجرى, كاروانى از اهل بيت رسول الله(ص), مسير حركتش را از مكه به نينوا تغيير داد تا مسير تاريخ انسان و ايمان را دگرگون سازد و به بشريت بياموزد كه انسان, آزاد آفريده شده و حصار جبر تاريخ درهم شكستنى است و ارزش زندگى به ايمان و پيكار در راه آن است.
تاكنون درباره ماهيت قيام امام حسين(ع) و فلسفه آن از نظرگاههاى متفاوتى سخن گفته اند: برخى آن را تراژدى رقت بارى از حديث خيانت ميزبانان كوفى بر ميهمانان حجازى, از پاك ترين خاندان عالم, تفسير كرده اند; پاره اى آن را حركتى عارفانه و وفا به پيمانى ديرين براى قربانى در محضر رفيق اعلى دانسته اند; شمارى انگيزه آن را امر به معروف و نهى از منكر و اصلاح امت رسول خدا(ص); بعضى آن را جريانى عقلانى و هوشمندانه مبتنى بر داده هاى سياسى و در راستاى سرنگونى حكومت ستمگر يزيدى و تشكيل حكومت اسلامى تلقى كرده اند و عده اى شهادت امام حسين(ع) را تنها چاره برافكندن ابر تيره ستم و غبارگيرى از آيين پاك محمدى دانسته اند, ولى واقعيت اين است كه حادثه اى آن سان سترگ از مردى آن گونه عظيم, تحمل اين همه تفسير و بيش از آن را نيز داراست, با اين همه مى توان گفت: ترجمان حركت قهرمانان قيام شورانگيز طف, آن است كه هدف از آفرينش انسان, نيل به عبوديت و پرستش آفريدگار عالم و رها شدن از قيد و بند همه مظاهر شرك و بت پرستى است و آن گاه كه اين هدف دستخوش تحريف گردد و انسانيت به زنجير بندگى كشيده و ارزشها به ضد ارزشها تبديل شود بناچار بايد در راه تإمين آن, حماسه حسينى را پديد آورد و آگاهانه تا مرز شهادت تاخت, گرچه به بهاى قربانى كردن سيد شهيدان و وارث پيامبران فرجام يابد.
از آن جا كه قيام عدالت خواهانه فرزند دلبند پيامبر, ندايى برخاسته از فطرت آدمى و شيوه اى نو در مبارزه بود, مبدإ نهضتهاى اسلامى و حتى بسيارى از قيامهاى غير اسلامى چون نهضت آزادى هندوستان قرار گرفت. حضرت امام خمينى نستوه نيز با بهره گيرى از قيام عاشورا, شالوده انقلاب اسلامى را پى افكند و دو ماه محرم و صفر به عنوان حساسترين مقطع از انقلاب اسلامى در تاريخ معاصر رقم خوردند.
عاشورا و محرم تنها تذكار يك فاجعه و پاسداشت نام و ياد قربانيان بلند مرتبه آن نيست, بل تجديد پيمان با امامت و عدالت و همايش بزرگ آزادى خواهان مومن در سراسر جهان و شركت در حماسه جاويد كربلاست.
((پاسدار اسلام)) با بضاعتى مزجات اين شماره را به عنوان ويژه نامه يادمان عاشورا و محرم تدارك ديده و به پيشگاه آن امام همام تقديم مى نمايد و از آستان مقدسش عذر تقصير به جا مىآورد. ((اللهم ارزقنا شفاعه الحسين يوم الورود و ثبت لنا قدم صدق عندك مع الحسين و إصحاب الحسين الذين بذلوا مهجهم دون الحسين(ع))) والسلام
پاورقي ها:

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

مقام معظم رهبرى حضرت آية الله العظمى خامنه‏اى:

 

امروز جامعه ما در شرايطى قرار
گرفته است كه بايستى برايش روايات زهد خواند. در نهج البلاغه از زهد زياد گفته شده
است؛ اما نشان دهنده اين نيست كه زهد عاليترين تكاليف انسان است. خير، در جاهايى
زهد بالاتر است و در جاهاى ديگر جهاد و عبادت و تحصيل علم بالاتر است. موقعيت زمان
را نشان مى‏دهد و به نظر ما امروز آن زمانى است كه بايستى جامعه را به زهد فرا
بخوانيم؛ زيرا به سَمت تموّل پيش مى‏رود و ثروت در كشور رو به ازدياد است و جايى
است كه اگر چنانچه كسانى اهل دنيا باشند، مى‏توانند ثروت را از طرق مختلف به دست
آورند و آن را “على غير حلّه” كسب و خرج كنند و اگر جمع‏آورى ثروت از طريق حلال هم
باشد، مفتون دنيا و دچار عاقبتهاى سوء آفت آن شوند؛ بخصوص در حوزه‏هاى علميه و
محدوده‏اى كه معممين و روحانيون و علما و طلاب و فضلا در آن زندگى مى‏كنند.

رژيم ايالات متحده آمريكا كه از
كودتاى 28 مرداد تا پيروزى انقلاب پشت سر محمدرضا بود و عليه دين فعاليت مى‏كرد،
امروز به وسيله بعضى از ايادى خود – كه شايد خودشان هم ملتفت نيستند – مشغول تخفيف
و توهين دين و علماى دين و حوزه‏هاى علميه است.

74/6/19

انقلاب اسلامى همه تلاشش بر اين
است تا به ملت ايران يك حيات طيّبه بدهد. حياتى كه در آن ارتقاء معنوى و معرفت و
توسعه اقتصادى و رفاه اجتماعى توأم باشد. برخلاف كشورهايى نظير آمريكا كه على‏رغم
ترقى اقتصادى و توليدات، سقوط اخلاقى به چشم مى‏خورد، انقلاب اسلامى مى‏خواهد
علاوه بر رفاه اجتماعى، معنويت و ايمان را در ايران اسلامى شكوفا سازد. انقلاب
اسلامى مى‏خواهد هم معنا و هم ماده و هم رفاه و هم معنويت را در كشور بپاخاسته
ايران تقويت نمايد.

جوانان عزيز كه آينده اين مملكت
توسط شما اداره مى‏گردد، مواظب اخلاق الهى باشيد كه امروزه يكى از هدفهاى سياسى
دشمن اين است كه جوانان را به فساد بكشاند و شما هرگز خدا را فراموش نكنيد… و به
جوانان توصيه مى‏كنم كه با شركت در نماز جماعت و مجالس دعا، در كسب علم و دانش و
سازندگى كشور گامهاى استوارى در پيشبرد اهداف علمى و معنوى كشور بردارند.

74/7/22

 به
شكر خدا در روزهاى اخير خود مسؤولين آمريكايى به طور صريح و رسمى اعلام كردند كه
سياست تحريم عليه ايران با شكست مواجه شده است و اين نتيجه ايستادگى شما ملت است.
74/7/22

 

 

 

زن ملكوتى

 

 

 “تمام ابعادى كه براى زن متصوّر است و براى يك انسان متصور است در
فاطمه زهراعليها السلام جلوه كرده و بوده است. يك زن معمولى نبوده است، يك زن
روحانى، يك زن ملكوتى، يك انسان به تمام معنا انسان، تمام نسخه انسانيت، تمام
حقيقت زن، تمام حقيقت انسان. او زن معمولى نيست، او موجود ملكوتى است كه در عالم
به صورت انسان ظاهر شده است، بلكه موجود الهى جبروتى در صورت يك زن ظاهر شده است.”

 “مع الأسف زن در دو مرحله مظلوم بوده است: يكى در جاهليت. در
جاهليت، زن مظلوم بود و اسلام منت گذاشت بر انسان، زن را از آن مظلوميتى كه در
جاهليّت داشت بيرون كشيد. مرحله جاهليت مرحله‏اى بود كه زن را مثل حيوانات بلكه
پايينتر از او، زن در جاهليت مظلوم بود. اسلام زن را از آن لجنزار جاهليت بيرون
كشيد. در يك موقع ديگر در ايران ما زن مظلوم شد و آن دوره شاه سابق بود و شاه لاحق
بود، با اسم اين كه زن را مى‏خواهند آزاد كنند ظلم كردند به زن.”(58/2/26)

 “قلمهاى مسموم خطاكار و گفتار گويندگان بى‏فرهنگ در اين نيم قرن سياه
اسارت بار عصر ننگين پهلوى زن را به منزله كالايى خواستند درآورند و آنان را كه
آسيب‏پذير بودند به مراكزى كشيدند كه قلم را ياراى ذكر آن نيست. هر كس بخواهد
شمه‏اى از آن جنايات مطلع شود، به روزنامه‏ها و مجله‏ها و شعرهاى اوباش و اراذل
زمان رضاخان از روزگار تباه كشف حجاب الزامى به بعد مراجعه كند و از مجالس و محافل
و مراكز فساد آن زمان سراغ بگيرد. رويشان سياه و شكسته باد قلمهاى روشنفكرانه آنان
و گمان نشود كه آن جنايات با اسم آزاد زنان و آزادمردان بدون نقشه جهانخواران و
جنايتكاران بين‏المللى بود. يكى از نقشه‏هاى آنان كشيدن جوانان به مراكز فحشا بود
كه موفق شدند و كشور ما را از جوانانى كه عضو فعال جامعه‏اند، تهى كردند و مغزهاى
آنان را از قوه تفكر خلع سلاح نمودند كه هر چه از اين كشور آفت‏زده و غربزده بچاپند و به يغما ببرند، همگان
بى‏تفاوت باشند.”(59/2/15)

 “هرچند در طول سلطنت غاصبانه پهلوى با آن بوق و كرناهاى تبليغاتى،
بجز مشتى زنان مرفه طاغوتى و وابستگان ساواكى و سرسپردگان آنان ديگر قشرهاى
ميليونى زنان متعهد كه اساس ملّت مسلمانند، در دام فريب دلباختگان به غرب نيفتاده
و با عمل خود در طول 50 سال سياه با روى سفيد نزد خدا و خلق شجاعانه مقاومت
نموده‏اند. لكن در اين تحول الهى اخير، اميد كوردلانى را كه قبله‏گاه خود را غرب
مى‏دانستند و اكنون هم مى‏دانند، به طور قاطع و براى هميشه قطع نموده‏اند.

 پيروز و سرافراز باد نهضت اسلامى زنان معظم ايران! افتخار
بر اين قشر عظيمى كه با حضور ارزشمند و شجاعانه خود در صحنه دفاع از ميهن اسلامى و
قرآن كريم، انقلاب را به پيروزى رسانده‏اند.”(60/2/4)

 “نقش زنان در عالم از ويژگى‏هاى خاصى برخوردار است. صلاح و فساد يك
جامعه از صلاح و فساد زنان در آن جامعه سرچشمه مى‏گيرد. زن، يكتا موجودى است كه
مى‏تواند از دامن خود افرادى به جامعه تحويل دهد كه از بركاتشان يك جامعه، بلكه
جامعه‏ها به استقامت و ارزشهاى والاى انسانى كشيده شوند. مى‏تواند به عكس آن باشد.
بدون شك آنچه در اين پنجاه سال روزگار سياه ايران به دست اين رژيم سيه‏روى به ملت
عزيز ايران؛ بويژه بانوان مظلوم آن گذشت با طرح و نقشه از پيش حساب شده
ابرجنايتكاران جهان بوده است.”

 (61/1/25)

 “شما مى‏دانيد كه فرهنگ اسلام در اين مدت، مظلوم بود، در اين مدت
چند صد سال، بلكه از اول بعد از پيغمبر – سلام الله عليه – تا برسد به حالا فرهنگ
اسلام، مظلوم بود. احكام اسلام مظلوم بودند و اين فرهنگ را بايد زنده كرد و شما
خانمها همان طورى كه آقايان مشغول هستند، همان طورى كه مردها در جبهه علمى و
فرهنگى مشغول هستند، شما هم بايد مشغول باشيد و من اميدوارم كه خداوند به همه شما
توفيق عنايت كند و در اين سنگر هم پيشروى كنيد.”(64/12/11)

/

نگاهى به رويدادها

نگاهى به رويدادها

 

 جهان اسلام‏

 

39 مسلمان انقلابى به دست مأموران امنيتى
الجزاير به شهادت رسيدند.(74/6/20)

مأموران امنيتى رژيم الجزاير 24
مسلمان انقلابى را به شهادت رساندند.

 (74/6/23)

رژيم مبارك هزاران مسلمان انقلابى
را به بيابانهاى مصر تبعيد كرد.

 (74/6/28)

41 مسلمان انقلابى به دست نيروهاى امنيتى
الجزاير به شهادت رسيدند.

 (74/7/3)

علامه فضل اللّه: قراردادهاى سازش
به دشمنى اعراب و اسرائيل پايان نمى‏دهد.

 (74/7/4)

خدام: عرفات نماينده مردم فلسطين
نيست.

 (74/7/5)

يك عضو سابق كميته اجرايى ساف :
غزه، يك زندان حقيقى است.(74/7/6)

اسرائيل 40 هكتار از اراضى جنوب
لبنان را اشغال كرد.(74/7/9)

40 مسلمان انقلابى توسط نيروهاى امنيتى مصر
بازداشت شدند.

رئيس جمهور كرواسى: غرب با تشكيل
يك حكومت اسلامى در بوسنى مخالف است.

شيخ عمر عبدالرحمن: آمريكا درصدد
نابودى اسلام است.(74/7/10)

رژيم كودتايى الجزاير 26 مسلمان
مبارز را به شهادت رساند.(74/7/11)

رئيس مجلس اعلاى انقلاب اسلامى
عراق: انتخابات رياست جمهورى عراق نمايش مسخره و غيرقانونى است.(74/7/12)

سركرده سپاه صحابه در شهر لاهور
كشته شد.

 (74/7/13)

پليس عرفات 25 هوادار حماس را
بازداشت كرد.

معاون رئيس جمهورى هند: كمك‏هاى
اسلام به هند در خور ستايش است.(74/7/15)

 

 

 اخبار داخلى

جانبازان افتخارآفرين ايران
قهرمان مسابقات مجروحان جنگى جهان شدند.(74/6/20)

صادرات كشور طى پنج ماه گذشته 32
درصد افزايش يافت. (74/6/21)

مجلس ورود كالاهاى غيرضرورى را
ممنوع كرد.

رئيس جمهور: خواسته ليبرالهاى
مذهبى به اندازه خشك مقدسها خطرآفرين است.

 (74/6/22)

يك فرد خيّر در آذربايجان شرقى
هزينه احداث 40 مدرسه را تقبّل كرد.(74/6/23)

تيمهاى فوتبال و كشتى نيروهاى
مسلح ايران، نايب قهرمان جهان شدند.(74/6/25)

چهار دستگاه حساس و پيچيده ساخت
داخل بر روى ناوهاى جنگى نصب شد.(74/6/26)

يك جوان 19 ساله ايرانى مرد سال
رياضى دانشگاه آكسفورد شد.

عاملان جنايت ده نارمك به 3 بار
اعدام محكوم شدند.(74/6/28)

ورود انواع خودرو بدون رعايت
مقررات صادرات و واردات ممنوع شد.(74/6/30)

رهبر انقلاب 136 نفر از محكومان
دادگاههاى نظامى را عفو كردند.

مسافران هواپيماى ربوده شده: ما
در محاصره نيروهاى صهيونيستى گوشه‏اى از ايمان ملت به ارزشهاى انقلاب را نشان
داديم.

رئيس جمهورى نشان درجه يك “دانش”
را به دكتر سيد جعفر شهيدى اهداء كرد.

 (74/7/1)

تيم ملى كاراته ايران قهرمان آسيا
شد.

 (74/7/2)

رئيس جمهور: هرگونه اعمال نفوذ و
سليقه شخصى در انتخابات مجلس ممنوع است.

رئيس مجلس: تفكر ارتجاعى جدايى
دين از سياست، امروز در قالب مدرن‏ترين تفكر به خورد جامعه داده مى‏شود.

فعاليت شركت‏هاى تبليغاتى فاقد
مجوز از اول مهرماه ممنوع شد.

رئيس جمهورى: در انتخابات آينده
هيچ مصلحتى بالاتر از اعتبار نظام نيست.

 (74/7/3)

وزير دفاع: ايران در زمينه توليد
سلاح و مهمات به خودكفايى رسيده است.(74/7/4)

رهبر انقلاب: ارتش ايران با روحيه
انقلابى و تجربه جنگ امروز از قوى‏ترين و كارآمدترين ارتشهاى جهان است.

مقام معظم رهبرى، به سرلشكر
شهبازى نشان درجه يك “لياقت” اعطا كردند.

 (74/7/6)

رباينده هواپيماى مسافرى ايران پس
از 11 سال دستگير شد.

توليد لوله‏هاى پالايشگاهى براى
اولين بار در كشور آغاز شد.

رفع انسداد عروق قلب با ليزر براى
نخستين بار در كشور انجام شد.(74/7/8)

رئيس جمهور: حضور 53 كشور در
نمايشگاه بين‏المللى ايران نشانه ديگرى از شكست آمريكا در تحريم ايران است.

رئيس مجلس: مديران آينده كشور
بايد در جريان مسائل سياسى باشند.(74/7/9)

10 ميليارد ريال اعتبار به دانشگاه پيام نور
اختصاص يافت.

محمدخان و نوربخش با تخصيص يك
ميليارد دلار براى واردات موبايل مخالفت كردند.

 (74/7/10)

مجلس طرح ممنوعيت استفاده از
اسامى، عناوين و اصطلاحات بيگانه را تصويب كرد.

 (74/7/11)

اجراى طرح بزرگ توسعه اطراف حرم
حضرت معصومه)س( در قم آغاز شد.

طرح پيشنهادى قانون جديد مطبوعات
رد شد.

 (74/7/12)

رهبر انقلاب: رسالت امروز زن
مسلمان سالم‏سازى محيط خانواده براى اصلاح كل جامعه است.

رهبر انقلاب: تلاش عظيمى در حال
انجام است تا زنان جامعه اسلامى را به غفلت از ارزشهاى معنوى دچار سازند.(74/7/13)

رئيس جمهورى: ايران داعيه هيچ
كشورى را براى رهبرى جهان نمى‏پذيرد. (74/7/15)

 

 اخبار خارجى

شاكربى: تا زمانى كه صلح برقرار
نشود جمهورى صرب را به رسميت نخواهيم شناخت.

حكمتيار: با كمك گروه طالبان كابل
را تصرّف مى‏كنيم.

تحت فشار آمريكا، دولت بوسنى وجود
“جمهورى صرب” را در خاك اين كشور پذيرفت.

 (74/6/18)

تلاش تازه صهيونيستهاى آمريكا
براى تشديد تحريم تجارى ايران شكست خورد.

فرانسه 4 مخالف آزمايشهاى هسته‏اى
را از پاريس اخراج كرد.

صادق المهدى پيشواى فرقه الانصار
سودان شد.

 (74/6/19)

عضو شوراى رياست جمهورى بوسنى:
توافقنامه ژنو نخستين گام در راستاى ايجاد صربستان بزرگ است.

صدها نفر در لندن عليه آزمايشهاى
هسته‏اى فرانسه اعتراض كردند.

مجلس عراق “صدام” را تنها نامزد
رياست جمهورى عراق معرفى كرد.

نخست وزير مالزى: پيمان ژنو پاداش
به تجاوزات صربهاست.(74/6/20)

“ادوارد هيث” خواستار عادى شدن روابط انگليس
با ايران شد.(74/6/21)

عبارت “حقوق جنسى” از متن سند
نهايى پكن حذف شد.

دولت مكزيك و زاپاتيستها براى حل
بحران چياپاس به توافق رسيدند.

عزت بگوويچ خواستار حمايت مردم
بوسنى از توافقنامه ژنو شد.(74/6/22)

دولت فرانسه به علت اخراج يك دختر
محجبه به پرداخت غرامت محكوم شد.

واتيكان: امپرياليسم جهانى بر
كنفرانس جهانى زن در پكن حاكم است.

 (74/6/23)

روسيه خواستار پيوستن رژيم
صهيونيستى به قرارداد منع گسترش سلاح‏هاى هسته‏اى شد.

 (74/6/25)

شاه حسين: بحران عراق بايد به سبك‌هائيتى
حل شود.(74/6/26)

توفان در ژاپن، مكزيك و بنگلادش،
دهها نفر را كشت و صدها خانه را ويران كرد.(74/6/27)

مجلس چچن مدت رياست جمهورى دودايف
را تمديد كرد.(74/6/28)

فعاليت نيمه رسمى “ناتو” در روسيه
آغاز شد.

 (74/6/29)

روسيه با استقرار نيروهاى ناتو به
جاى سازمان ملل در بوسنى به شدت مخالفت كرد.

“چيللر” بار ديگر مأمور تشكيل كابينه جديد
تركيه شد.

13 ديپلمات افغانى از
پاكستان اخراج شدند.

 (74/7/1)

عمر البشير: صندوق بين المللى پول
ابزار سياسى آمريكاست.

پاپ: كشورهاى ثروتمند منابع فقرا
را در آفريقا سرقت مى‏كنند.

“ساف” كنترل بخش گسترده‏اى از ساحل غربى را
به رژيم صهيونيستى واگذار كرد.(74/7/3)

نمايندگان پارلمان پاكستان
خواستار اخراج مهاجران افغانى شدند.

مسكو خواستار فرماندهى مشترك ناتو
– روسيه براى نيروهاى چند مليتى در بوسنى شد.(74/7/4)

اسلام آباد دفاتر طرفداران ربانى
در پاكستان را تعطيل كرد.

ليبى از 1500 فلسطينى خواست خاك
اين كشور را ترك كنند.

پطروس غالى: سازمان ملل در برابر
جهان پرآشوب، ناتوان است.(74/7/5)

“ربانى” تمامى گروههاى افغان را به گفتگوى
مستقيم دعوت كرد.

رابين: ايجاد يك كشور فلسطينى تا
50 سال ديگر عملى نيست.(74/7/6)

شيمون پرز: تشكيل يك كشور فلسطينى
در حد يك رؤياست.

كودتاچيان در كومور قدرت را به
دست گرفتند.

3 نظامى آمريكايى براى محاكمه تسليم مقامات
ژاپن شدند.(74/7/8)

زنان ژاپنى در توكيو عليه آمريكا
تظاهرات كردند.

كلينتون، مبارك و شاه حسين درباره
عراق مذاكره كردند.(74/7/9)

اسرائيل و عمان با گشايش دفتر
نمايندگى در مسقط و تل آويو موافقت كردند.

بوتو مداخله اسلام آباد در امور
كابل را رد كرد.

گروه طالبان با ژنرال دوستم وارد
مذاكره شد.

وزير خارجه چين: به محض آمادگى
ايران احداث دو راكتور هسته‏اى را آغاز خواهد كرد.

 (74/7/10)

مانور تفنگداران آمريكا در صحراى
كويت آغاز شد.

هفت تن از اعضاى شوراى اجرايى ساف
از تصويب “قرار داد طابا” خوددارى كردند.

133 مجمع ادارى و شهرى ژاپن خواستار تجديد
نظر در قرارداد دفاعى با آمريكا شدند.

 (74/7/11)

توكيو از آمريكا خواست نيروهايش
را در ژاپن كاهش دهد.

فرانسه در “كومور” مداخله نظامى
كرد.

 (74/7/12)

عراق بار ديگر قطعنامه 986 شوراى
امنيت سازمان ملل را رد كرد.

پاپ به آمريكا در مورد
خودخواهى‏هاى اين كشور هشدار داد.

 (74/7/13)

كابل: بى‏ثباتى در افغانستان ناشى
از دخالت پاكستان است.

“طالبان” پيشنهاد برقرارى آتش بس را در
افغانستان رد كرد.

مردم ژاپن خواستار برچيده شدن
پايگاههاى نظامى آمريكا در اوكيناوا شدند.

طرف‏هاى درگير در بوسنى يك
قرارداد آتش‏بس 60 روزه امضا كردند.(74/7/15)

 

/

گزارشهاى علمى – پژوهشى

 گزارشهاى علمى – پژوهشى

 

 جلوگيرى از سكته قلبى

 يك گروه از محققين، پس از انجام تحقيقاتى اعلام كردند مصرف
يك داروى متداول رقيق كننده خون توسط بيمارانى كه داراى ضربان نامنظم قلب هستند
مى‏تواند از بروز هزاران حمله قلبى جلوگيرى كند و به اين ترتيب ميليونها دلار
صرفه‏جويى شود.

 روزنامه “وال استريت ژورنال” به نقل از اين گروه پژوهشى
نوشت: مطالعات انجام شده نشان داده است كه داروى “وارفارين” كه به طور وسيعى عليه
لخته شدن خون به كار مى‏رود در جلوگيرى از سكته قلبى در نتيجه ضربان نامنظم قلب
موثر بوده است.

 در حال حاضر تنها 25 درصد از بيمارانى كه مبتلا به ضربان
نامنظم قلب “اتريال فيبريليشن” هستند توسط دارو تحت درمان قرار مى‏گيرند.

 

 

 مصرف منظم آسپرين

 بر اساس تحقيقات انجام شده، پژوهشگران به اين نتيجه دست
يافته‏اند كه كسانى كه براى جلوگيرى از حملات قلبى، به طور منظم آسپرين مصرف
مى‏كنند احتمالاً خطر ابتلاى آنان به سرطان روده نيز كاهش مى‏يابد.

 پژوهشگران پس از تحقيقاتى كه بر روى نزديك به 90 هزار
پرستار و كادر پزشكى بيمارستانها در مورد سرطان روده بزرگ به عمل آمد، دريافتند
خطر ابتلا به سرطان روده در زنانى كه حداقل ده سال به طور منظم آسپرين مصرف كرده،
38 درصد كمتر از زنانى است كه به طور منظم از آسپرين استفاده نكرده‏اند.

 مؤثرترين مقدار مصرف آسپرين در اين خصوص، ظاهراً هفته‏اى
چهار تا شش قرص بوده است.

 

 قرص تقويت استخوانهاى بانوان

 مصرف يك نوع قرص جديد فلورايد، استخوانها را تقويت مى‏كند
و ميزان شكستگى و جراحتهاى استخوانى در بانوان را كاهش مى‏دهد.

 مركز پزشكى دانشگاه تكزاس با انتشار نتايج تحقيقات گسترده
گروهى از كارشناسان و متخصصين و پزشكان آمريكا پيرامون يك نوع قرص حاوى فلورايد
اعلام كرد: مصرف اين قرص از ميزان تحليل رفتن استخوانها و بيمارى “استيوپروس”
مى‏كاهد.

 بنابراين گزارش، مصرف اين قرص همچنين موجب رشد و تقويت
استخوان مى‏شود كه ميزان جراحتها و شكستگيها را كاهش مى‏دهد. اين قرص ماده فلورايد
را به آهستگى در بدن پخش مى‏كند.

 

 ساخت نخستين استخوان مصنوعى

 يك محقق انگليسى براى نخستين بار موفق به ساخت ماده
تازه‏اى شده است كه همه خواص استخوانهاى طبيعى را دارد و سيستم دفاعى بدن آن را به
عنوان عضو خودى مى‏پذيرد. از ماده جديد، مى‏توان در همه انواع عملهاى تعويض
استخوان از جمله در مواردى كه استخوان شخص در اثر تصادف يا ابتلا به بيماريهايى
نظير سرطان يا آرتروز پيشرفته نابود شده، به خوبى استفاده كرد.

 در اولين كاربرد اين ماده تازه كه قرار است در اوايل سال
ميلادى آينده براى هزاران بيمار آمريكايى به اجرا درآيد، استخوانهاى كوچك گوش
داخلى اشخاصى كه به كم شنوايى يا ناشنوايى مبتلا هستند با استخوانهاى مصنوعى ساخته
شده از اين ماده تعويض مى‏شود.

 ويژگى مهم ماده جديد آن است كه سيستم دفاعى بدن آن را به
عنوان عضو خودى تلقى مى‏كند و به دفع آن اقدام نمى‏كند. به علاوه سلولهاى سازنده
استخوان نيز اين ماده را بخشى از استخوان طبيعى شخص تلقى مى‏كنند و اطراف آن را با
سلولهاى طبيعى استحكام مى‏بخشند.

 

 

 

 ويروس كامپيوترى و شبكه “اينترنت”

 انتقال ويروس كامپيوترى از طريق شبكه كامپيوترى اينترنت كه
تا اين اواخر از سوى متخصصين يك امر غير ممكن تلقى مى‏شد اكنون صورت تحقق به خود
گرفته است و شركتهاى عرضه كننده خدمات اينترنت را وادار كرده تا به مشتريان خود در
اين خصوص هشدار دهند.

 ويروس تازه كشف شده كه به اسامى “وين ورد”، “كانسپت” و “دبليو.
دبليو 6 مكرو” ناميده مى‏شود مى‏تواند نرم‏افزارهاى ساخت شركت مايكروسافت را مورد
حمله قرار دهد و قادر است از طريق هر كامپيوترى كه نرم افزار “ام. اس. ورد” بر روى
آن وجود دارد به ديگر نرم‏افزارهاى موجود در آن كامپيوتر منتقل گردد و به آنها
آسيب برساند.

 هر چند منشأ اين ويروس تازه، هنوز شناخته شده نيست اما
شركت مايكروسافت خود به طور غير عمد در توزيع آن نقش داشته است.

 

  استفاده از انگلها و
قارچها  كندى كودكان در يادگيرى

  نظريه جديد در مورد عمر
جهان  مصرف نمك و فشار خون

 

 

 استفاده از انگلها و قارچها

 تحقيقات تازه پزشكى نشان داده است كه انگلها و قارچها
مى‏توانند نقش مؤثرى در معالجه و مداواى زخمهاى مزمن و علاج ناپذير داشته باشند.

 معالجه با استفاده از انگلها در گذشته‏هاى دور سابقه داشته
است، اما با رشد شيوه‏هاى مدرن پزشكى، اين نوع مداواها مورد بى‏مهرى قرار گرفت و
به عنوان شيوه‏اى غيرعلمى طرد شد.

 بنابراين گزارش، موفقيتهاى نسبى برخى روشهاى درمان سنتى در
سالهاى اخير، مجدداً توجه پزشكان و محققان را به آثار قديمى پزشكى و بررسى
شيوه‏هاى مورد استفاده قدما جلب كرده است.

 به نوشته نشريه “گاردين”، در ميان شيوه‏هايى كه اكنون طرف
توجه محققان قرار گرفته، استفاده از انگلها و قارچها براى درمان زخمهاى مزمن است.

 در پزشكى مدرن براى معالجه اين قبيل زخمها از نوارهاى
زخم‏بندى مخصوصى استفاده مى‏شود كه زخم را مرطوب نگاه مى‏دارد و در عين حال مانع
از فعاليت ميكربها و باكتريهاى مخرب و عفونت‏زا مى‏گردد. معذالك تجربه نشان داده
است كه در بسيارى از موارد، بيمارانى كه به دليل اقامت زياد در بستر، دچار زخم در
ناحيه كمر شده‏اند و يا بيمارانى كه از زخم پاها رنج مى‏برند با كمك روشهاى مدرن
قابل مداوا نيستند و زخم همچنان باقى مى‏ماند.

 دو محقق انگليسى با بهره‏گيرى از روشهاى مورد استفاده
قدما، موفق شده‏اند از انگلها و قارچها به نحو موثرى در معالجه زخمهاى مزمن مدد
بگيرند.

 

 كندى كودكان در يادگيرى

 بر اساس يك نظريه تازه در روان‏شناسى آموزشى، كندى كودكان
در فراگيرى مطالب، عمدتاً ناشى از نقص روشهاى آموزشى و عدم توجه به توانايى خاص
كودكان در امر فراگيرى است و به ناتوانى ذهنى نوآموزان ارتباط ندارد.

 اين نظريه تازه كه “برنامه ريزى زبانى – روانى” نام گرفته
بر اين نكته تأكيد دارد كه شناخت صحيح ظرفيت‏هاى فراگيرى كودكان و بهره‏بردارى بجا
و مناسب از اين ظرفيتها مى‏تواند جهش علمى و هوشى كودك را به دنبال داشته باشد.

 به نوشته ساندى تايمز نظريه “برنامه ريزى زبانى – روانى”
بر مبناى اين اصل استوار است كه كودكان از حيث شيوه‏هاى فراگيرى مطالب به گروههاى
مختلف بصرى، سمعى و يدى تقسيم مى‏شوند.

 معناى اين تقسيم‏بندى آن است كه افراد وابسته به هر گروه
اطلاعات دريافتى را از طريق يكى از حواس اصلى خود بهتر از ساير حواس درك مى‏كنند و
بنابراين براى بالا بردن ظرفيت فراگيرى كودك بايد آموزش مطالب، متناسب با توانايى
خاص وى تنظيم شود.

 نظريه جديد در مورد عمر جهان

 بر اساس نظريه جديدى كه از اطلاعات تلسكوپ فضايى‌هابل به
دست آمده است عمر جهان 20 ميليارد سال تخمين زده مى‏شود.

 يك محاسبه جديد از “ثابت‌هابل” كه ضريبى براى محاسبه سرعت
انبساط و گسترش جهان است نشان مى‏دهد كه نخستين سيارات چندين ميليارد سال بعد از
پديده “بيگ بنگ” پديد آمده‏اند.

 بيگ بنگ به انفجار عظيمى كه منشأ پيدايش جهان هستى بوده
است اطلاق مى‏شود..

 محاسباتى كه قبلاً محققين را به اشتباه انداخته بود بر
مبناى مشاهده سياراتى موسوم به “متغير جفيد” بود كه در كهكشانهاى نزديك به كهكشان
ما قرار دارند و شدت نورشان كم و زياد مى‏شود.

 با اندازه‏گيرى زمانهاى اين تغييرات، ستاره‏شناسان
مى‏توانند شدت نور حقيقى جفيد را محاسبه كنند. با مقايسه اين رقم با روشنايى ظاهرى
سياره، فاصله كهكشان آنها از زمين مشخص مى‏شود. بعد از مشخص شدن اين فاصله، كيهان
شناسان با استفاده از يك فرمول ساده، ثابت‌هابل را به دست مى‏آورند.

 

 مصرف نمك و فشار خون

 يك سلسله آزمايشهاى دقيق پزشكى در مورد عوارض مصرف نمك،
نشان مى‏دهد كه مصرف نمك، عامل اصلى بروز ازدياد فشار خون در افراد است.

 براساس مطالعاتى كه پيرامون زندگى سرخپوستان برزيلى صورت
گرفته، افراد اين قبيله على‏رغم شيوه زندگى بسيار پرتنش و طاقت‏فرسا به دليل داشتن
يك رژيم غذايى كم نمك با مشكل فشار خون و بيماريهاى قلبى روبرو نيستند.

 در يك سلسله آزمايش دقيق ديگر كه بر روى 26 شامپانزه صورت
گرفت شرايط زيست مناسب و آرامى براى جانوران فراهم شد ولى بر ميزان نمك موجود در
غذاى روزانه آنها به طور مستمر افزوده گرديد و سطح آن به حد نمك موجود در غذاهاى
ساخته شده تجارى و غذاهاى كنسرو شده افزايش داده شد.

 اين رژيم غذايى سبب گرديد كه بعد از بيست ماه همه اين
جانوران علايم و عوارض فشار خون بالا را از خود ظاهر سازند، در حالى كه كمترين
عامل ناراحت كننده عصبى در محيط زيستشان وجود نداشته است.

 پروفسور درك‏دنتون از انستيتوى مطالعات پزشكى در ملبورن
استراليا كه نتيجه تحقيقات خود را در شماره اخير نشريه هفتگى نيچر پزشكى به چاپ
رسانده، خاطر نشان مى‏كند كه پس از كاهش ميزان نمك در غذاى شامپانزه‏ها فشار خون
آنها ظرف مدت شش هفته به سطح عادى بازگشت.

 به اعتقاد پروفسور دنتون، از آن جا كه انجام آزمايش مشابه
بر روى انسانها با محذورات اخلاقى روبروست، مى‏توان نتايج آزمايش بر روى
شامپانزه‏ها را كه از نظر ساختار بيولوژيك نزديكترين جانوران به انسان به شمار
مى‏آيند، دليل قاطعى بر خطر خيز بودن مصرف نمك به شمار آورد.

/

گفته ها و نوشته ها

گفته ها و نوشته ها

 

  بهترين تدبير

 دوستان دو صنف باشند حقيقى و غير حقيقى و امّا اعداء دو
نوع باشند نزديك و دور و هر يك به دو قسم شوند آشكارا يا نهانى – و اصل كلّى در
سياست اعدا آن بود كه اگر به تحمّل و مواسات و تلطّف ايشان را دوست توان كرد
بهترين تدبير باشد و الا مادام كه به مروّتى ريايى و مجاملتى ظاهر يكديگر را
مى‏بينند بر محافظت آن توفّر بايد نمود و به هيچ نوع در تظاهر دشمنى رخصت نداد.

 (اخلاق ناصرى، ص335 و336)

 

 لطايف

 × از حكيمى پرسيدند: چيزى بهتر از طلا يافت مى‏شود؟

 گفت: بلى، قناعت!

 × از بزرگى پرسيدند: اين چه بلايى است كه مردم بر مبتلاى به آن رحم
نمى‏كنند؟

 گفت: حسد!

 × حكيمى فرمود: من هيچ كس را نديدم، مگر آن كه پنداشتم كه از من
بهتر است، چون من از خود خبر دارم ولى‏از او نه!

 

 

 

 رقص خون

 مرگ
آغاز جهانى ديگر است

عاشقان را مرگ جانى ديگراست

 آن
كه در خون عشقبازى مى‏كند

تا قيامت سرفرازى مى‏كند

 (محمد
رضا آقاسى)

 

 

 

 طمع

 ابوعبدالله فارسى قاضى بلخ بود، يكى از رفقايش در نامه‏اى
بهر وى نوشت كه براى چه از تحفه‏هاى بلخ براى او نمى‏فرستد.

 ابوعبدالله پاسخ داد: كه من بهر شيخ عدنى صابون
بفرستادم كه طمع خويش از من به صابون بشويد.

 

 

 خلق نيكو

 يكى‏در پيش رسول‏صلى الله عليه وآله وسلم آمد و گفت: دين
چيست؟ گفت:خلق‏نيكو.

 از راست وى‏اندرآمد وازچپ وى‏اندر آمد و همچنين مى‏پرسيد و
وى همچنين مى‏گفت: باز پسين بار گفت: مى‏ندانى؟آن‏كه‏خشمگين‏نشوى! (كيمياى‏سعادت،ص427)

  

 لطايف حكمت

 اين دلها نيز همانند بدنها گاهى خسته و ملول مى‏شوند
بنابراين آنها را با لطيفه‏هاى حكمت‏آميز خشنود كنيد و خستگى و ملال آنها را برطرف
سازيد.(نهج البلاغه، فيض الاسلام، 1117)

 

 

 لقمه حرام

 روزى شريك قاضى، بر مهدى عباسى وارد شد، خليفه به او گفت
بين سه كار مخيّرى كه يا قبول منصب قضا كنى يا تعليم و تربيت فرزندان مرا بعهده
گيرى و يا ناهار را با ما باشى. شريك انديشه نمود و قول سوم را پذيرفت خليفه نيز
به آشپز دستور داد تا لذيذترين غذاهاى رنگارنگ را بپزد. شريك كه تا آن گاه همچو
غذايى نديده بود با اشتهايى كامل خورد. آشپز كه چنين ديد به خليفه گفت: به خدا قسم
ديگر اين شيخ روى رستگارى را نخواهد ديد وطولى‏نكشيد كه ديدند شريك هم عهده‏دار
تعليم فرزندان خليفه شد و هم منصب قضا را پذيرفت! (مروج الذهب)

 

 

 

 جاذبه و دافعه

 تره كونگ (شاگرد كنفوسيوس) از استاد پرسيد: درباره كسى كه
تمام مردم دهكده او را دوست مى‏دارند چه مى‏گويى؟ استاد گفت: اين ارزش چندانى
ندارد. او دوباره پرسيد: درباره كسى كه همه مردم دهكده او را دشمن مى‏دارند چه
مى‏گويى؟ استاد گفت: اين هم چيزى نيست، ليكن بهتر اين است كه انسان را مردمان نيك
دوست و مردمان بد دشمن بدارند.

 

 

 جهاد

 در
چشمه خون غسل شهادت كرديم

از دين خدا به جان حمايت كرديم

 در
مذبح ايثار به هنگام عروج

حق را به حقيقتش زيارت كرديم

 

 

 

 

 غرب و شرق

 مغرب زمين فيلم نور خورده مشرق است مشرق‌هابيل است و مغرب
قابيل، دو رودخانه از سرچشمه جهان جارى است يكى رودخانه نورانى شرق و ديگرى فاضلاب
ظلمانى غرب، كبوتران كبريا كه از شاخه‏هاى ملكوت ميوه برمى‏چينند، مى‏روند و
فضولات دانش خود را در باتلاق مغرب مى‏ريزند، يكى رودخانه انسان است و ديگرى نهر
سياه عصيان، يكى در خون آدم جارى است و ديگرى در وهم شيطان.(شطحيات، احمد عزيزى،
ص36)

 

 راستگويى

 شيرفروشى همه روزه يك كوزه شير براى آشپزخانه مى‏آورد. از
قضا يك روز آن كوزه پر از آب خالص بود. آشپز كه سر آن را گشود و نظرش به آن افتاد
گفت: اين كه آب است!

 شيرفروش نگاه كرد و خود نيز تعجب نموده گفت: خيلى معذرت
مى‏خواهم امروز فراموش كرده‏اند شير داخل آن بكنند.

 (هزار و يك حكايت، ص264)

 

 

 سه خيانت

 يكى نزد حكيمى رفت و گفت: فلان شخص درباره تو چيزى گفت.
حكيم فرمود: از اين گفتن سه خيانت كردى، برادرى را در دل من ناخوش كردى و دل فارغ
مرا مشغول نمودى و خود را نزد من فاسق و متهم گردانيدى.(كيمياى سعادت)

 

 شرط ادب

 يكى از اعضاى دفتر امام مى‏گويد: روزى حاج احمدآقا خدمت
امام آمدند و گفتند: آقا بنده مى‏خواهم به ديدن فلان كس بروم، آيا اجازه مى‏دهيد؟

 امام فرمودند: اشكال ندارد.

 دوباره فرمودند: آقا! آيا سلام شما را هم برسانم!

 امام فرمودند: سلام مرا هم برسانيد.

 بار ديگر احمدآقا گفتند: آيا بگويم كه از طرف شما آمده‏ام؟

 امام فرمودند كه بگوييد، از طرف من آمده‏ايد.

 

 

 بهاى كتاب

 گويند: ابوعلى سينا كه در اوايل عمر به مطالعه فلسفه مشغول
بود، در قسمت مابعد الطبيعه به شبهات و بن بستهاى فكرى رسيد، از اين رو مدتى از
تحصيل فلسفه كناره گرفت و دچار يأس و افسردگى گشت! روزى در بازار بخارا كتاب فروش
دوره‏گردى كتابى را به وى عرضه داشت، ولى ابن سينا از خريدن آن امتناع ورزيد
كتابفروش گفت: مالك آن دچار فقر و تنگدستى است، اگر سه درهم بابت آن بدهى دعاگوى
تو خواهم بود، ابن سينا از باب اين كه احسانى كرده باشد، سه درهم داد و كتاب را به
خانه آورد، و ديد از تصانيف ابونصر فارابى است، و با خواندن آن مقاصد حكما را
دريافت و مشكل فلسفى و فكرى وى حل شد، و به شكرانه رفع اين مشكل علمى، مبلغى بين
فقرا تقسيم كرد، و بارها مى‏گفته: اگر آن روز من از دادن سه درهم در بهاى كتاب
خوددارى مى‏كردم، هرگز به مقاصد حكما و فلاسفه اطلاع نمى‏يافتم.

 (هزار و يك حكايت ادبى – تاريخى، ص199)

 

 شعر نو

 “استاد شهريار” با شعر نو مخالف بود و عقيده داشت مضامين جديد را
بايد در الفاظ متين و محكم بيان نمود. معروف است روزى شاعر نوپردازى پيش ايشان
رفته و شعر نو و بى‏قافيه‏اى را كه ساخته بود براى استاد خواند و سپس عقيده او را
خواستار شد.

 استاد شهريار كه نه ميل داشت دل او را بشكند و نه حاضر بود
بدون جهت تعريفى كرده باشد گفت: بسيار چيز خوبى است. آنوقتها كه ما جوان بوديم
چنين چيزهايى مى‏گفتيم. منتهى اسم آن را نثر مى‏گذاشتيم.(لطيفه‏هاى سياسى، ص173(

 

 

 من كجا، على كجا !

 

 شكيب ارسلان ملقب به اميرالبيان يكى ديگر از نويسندگان
زبردست عرب در عصر حاضر است. در جلسه‏اى كه به افتخار او در مصر تشكيل شده بود، يكى
از حضار مى‏رود پشت تريبون و ضمن سخنان خود مى‏گويد:

 دو نفر در تاريخ اسلام پيدا شده‏اند كه به حق شايسته‏اند،
امير سخن ناميده شوند، يكى على ابن ابى‏طالب و ديگرى شكيب!

 شكيب ارسلان با ناراحتى برمى‏خيزد و پشت تريبون قرار
مى‏گيرد و از دوستش كه چنين مقايسه‏اى به عمل آورده گله مى‏كند و مى‏گويد:

 من كجا و على‏بن‏ابى‏طالب كجا؟ من بند كفش على(ع) هم به
حساب نمى‏آيم.

 (شهيد مطهرى، سيرى در نهج البلاغه)

 

  تب امير

 عربى يكى از روزهاى گرم تابستان به تب دچار شد. هنگام ظهر
عريان شد و بدن خود را روغن ماليد و سپس زير نور خورشيد، روى ريگهاى داغ، شروع به
غلطيدن كرد و گفت: اى تب! حال مى‏فهمى كه چه بلائى بر سرت آورده‏ام. اى موذى پست
فطرت! شاهزادگان و اميران را گذاشته‏اى و به سراغ من بى‏نوا آمده‏اى؟!

 بهر حال آنقدر در آن حالت به غلطيدن ادامه داد تا عرق كرد
و تب از تن او بيرون رفت.

 روز ديگر از كسى شنيد كه امير ديشب به تب دچار گشته است.
اعرابى گفت: به خدا قسم آن تب را من به سراغ او فرستادم. اين گفت و پا به فرار
نهاد.

 

 

 نتيجه شوخى بى‏مزه

 پير مردى پينه دوز بود كه علاوه بر پينه دوزى هرگاه ميتى
شب در مسجد تنها مى‏ماند او را خبر مى‏كردند تا صبح بالاى سر ميت كشيك بدهد. او هم
براى اينكه خوابش نگيرد معمولاً وسائل پينه دوزى خود را مى‏برد و مشغول كار خود
مى‏شد.

 يك شب جوانهاى ده براى تفريح، شخصى را مرده‏وار در تابوت
خوابانده و پينه دوز را اجير كردند تا صبح در كنارش كشيك بدهد.

 پينه دوز طبق معمول خويش، وسائل كارش را آورده مشغول كار
شد كه تا صبح خوابش نبرد. نيمى از شب گذشته بود، با خود به زمزمه افتاد و شروع به
خواندن يك تصنيف قديمى كرد.

 مرده قلابى سر از تابوت بلند كرده گفت: رسم نيست كه بالاى
سر مرده تصنيف بخوانند!

 پينه دوز گفت: مرده هم رسم نيست كه در كار زنده‏ها فضولى
كند. معلوم مى‏شود درست نمرده‏اى بگذار خلاصت كنم! فوراً با مشته آهنى خود بر سر
او كوبيد و او را از زندگى رهانيد!! رفقاى او كه صبح به ديدنش آمدند، با جسد مرده
واقعى رفيقشان برخورد كردند و پى به نتيجه شوخى بى‏مزه شان بردند.

 زيره به كرمان

 شركت انگليسى “پرمافلكس” سالانه معادل 50000 پوند نفت به
صورت “بنزين فندك” به كشورهاى عربى نفت‏خيز حوزه خليج فارس، صادر مى‏كند.

 

 شكم سير

 پروفسور” پاستور والرى رادو” مى‏گويد:

 “كسانى كه با شكم سير غذا مى‏خورند، معمولاً بيشتر از خودشان،
پزشكان را سير مى‏كنند”.

 درس زد و خورد

 شبلى كه از علماى عامه است درس نحو مى‏خواند. استادش گفت:
بخوان: ضَرَبَ زيدٌ عمرواً.

 پرسيد: به چه جهت زيد، عمرو را زد؟!

 استاد گفت: نه، اين مثال است، مى‏خواهم تو بفهمى.

 شبلى برخاست. استاد گفت: به كجا مى‏روى؟

 گفت: نمى‏خواهم علمى را بخوانم كه از همين اول با زد و
خورد شروع مى‏شود!!

 

 اى روى تو

 اى
روى تو نوربخش خلوتگاهم

 ياد
تو فروغ دل ناآگاهم

 آن
سرو بلند باغ زيبائى را

 ديدن
نتوان با نظر كوتاهم

 در جستن وصل تو

 چون
آتش سوداى تو جز دود نداشت

 مسكين دل من اميد بهبود نداشت

 در
جستن وصل تو بسى كوشيدم

 چون
بخت نبود، كوششم سود نداشت

 “انورى”

 … كه مپرس

 ياد
دارم به نظر خط غبارى كه مپرس

 سايه
كردست به من ابر بهارى كه مپرس

 كرده‏ام
عهد كه كارى نگزينم جز عشق

 بى‏تامل زده‏ام دست به كارى كه مپرس

 من
نه آنم كه خورم بار دگر بازى چرخ

 خورده‏ام زين قفس تنگ فشارى كه مپرس

 غنچه
چينان گلستان جهان را صائب

 هست
در پرده دل باغ و بهارى كه مپرس

 “صائب تبريزى”

 اين را… آن را

 رفتيم من و دل دوش ناخوانده به مهمانش

 دزديده نظر كرديم در حسن درخشانش

 مدهوش رخش شد دل، مفتون لبش شد جان

 اين
را بگرفت اينش آن را بربود آنش

 “فيض كاشانى”

 دامن پاك

 هر
نشان كز خون دل بر دامن چاك من است

 پيش
اهل دل، دليل دامن پاك من است

 عشق
تو بگرفت بالا تا دل و جانم بسوخت

 آرى
اين آتش بلند از خار و خاشاك من است

 “جامى”

 تو به جاى ما

 دل و
جان ز تن برون شد، تو همان به جا نشسته

 شده
ما زخويش بيرون، تو به جاى ما نشسته

 زغم
زمانه ما را، نفتد، گره بر ابرو

 كه ز
راه عشق، گردى، به جبين ما نشسته

 “اديب الممالك فراهانى”

 غم عشق

 گفتم
نگرم روى تو، گفتا به قيامت

 گفتم
روم از كوى تو، گفتا به سلامت

 گفتم
چه خوش از كار جهان گفت غم عشق

 گفتم
چه بود حاصل آن، گفت ندامت

 “هاتف اصفهانى”

 

 جان دگرم بخش

 

 از
ضعف به هر جا كه نشستيم وطن شد

 وز
گريه به هر سو كه گذشتيم چمن شد

 جان
دگرم بخش كه آن جان كه تو دادى

 چندان زغمت خاك به سر ريخت كه تن شد

 (طالب آملى)

 

 

 

 از درد رو متاب

 هر
بلبلى كه زمزمه بنياد مى‏كند

 اول
مرا به برگ گلى ياد مى‏كند

 از
درد رو متاب كه يك قطره خون گرم

 در
دل هزار ميكده ايجاد مى‏كند

 “صائب تبريزى”

/

پاسخ به نامه ها

پرسشها و
پاسخها

 سؤال:

 بسيار اتفاق مى‏افتد كه مادرى جهت گواهى پزشكى براى فرزندش
كه از امتحان جا مانده است به دكتر مراجعه مى‏كند، در حالى كه دكتر بيمار را
نديده، اگر گواهى نكند، يك سال دانش‏آموز از درس عقب مى‏افتد، آيا گواهى، جايز
است؟

 (كاشان: دكتر احمد. ش)

 پاسخ:

 جايز نيست، پزشك گواهى دروغ بنويسد.

 × × ×

 سؤال:

 1- آيا كارمند ارگانهاى دولتى، مى‏تواند در طول ساعتهاى كارى، به
جز وقت نماز، وضوى مستحبى بگيرد؟

 2- با پرداخت هزينه تلفن، آيا كارمند مى‏تواند از تلفن اداره
استفاده كند؟

 3- در صورتى كه مسؤول مافوق، مقيد به رعايت مسائل شرعى و حقوق
بيت‏المال نيست، تكليف كارمندان تحت نظر او چيست؟

 4- آيا مى‏شود به قصد زيارت امام جماعت يا ديدار و آشنايى با
مؤمنان محله ديگر، در نماز جماعت شركت كرد و چگونه مى‏توان نيت را براى خدا خالص
كرد؟

 (استان فارس: امين. ح)

 پاسخ:

 1- استفاده از آب براى وضوى مستحبى در محل كار اشكال ندارد.

 2- استفاده از تلفن اداره براى كار شخصى، تابع مقررات اداره است.

 3- عدم رعايت قانون از طرف مافوق، مجوّز عدم رعايت قانون توسط
زيردست نمى‏شود.

 4- قصد زيارت و آشنايى با مؤمنان، خود عمل مستحبى است و موجب تقرّب
به درگاه الهى.

 × × ×

 سؤال:

 1- اگر پس از خواندن نماز مغرب، كسى بالاجبار يا از روى اشتباه
نماز عشا را قطع كند، لازم است كه دوباره نماز مغرب را بخواند؟

 2- آيا غسل مستحبى، جاى وضو يا تيمم را براى نماز مى‏گيرد؟

 3- در صورت شك در ركعتهاى نماز و عدم ترجيح هيچ كدام از طرفها،
بايد نماز را قطع كرد يا ادامه داد؟

 4- آيا عمل اضافى كوچك موجب بطلان نماز مى‏شود و همچنين حرف زدن يا
بودن چيزى در دهان، اشكالى در غسل و وضو يا تيمم ايجاد مى‏كند؟

 5- اگر در موقع وضو، جايى از بدن دچار خونريزى شد و پانسمان آن
قسمت، مانع رسيدن آب به آن جا شد، تكليف چيست؟

 (ميانه: م. مسلمى)

 پاسخ:

 1 – در فرض مذكور، فقط نماز عشا را بخوانيد.

 2- به فتواى حضرت امام‏قدس سره غسل مستحبى، جاى وضو را نمى‏گيرد.

 3- موارد شك در نماز فرق مى‏كند، گاهى موجب بطلان نماز است و گاهى
هم نمازگزار وظيفه خاصى دارد به توضيح المسائل مراجعه كنيد.

 4- بعضى كارها نماز را باطل مى‏كند و برخى موجب بطلان نمى‏شود. حرف
زدن هنگام وضو، غسل و تيمم اشكالى ندارد.

 5- اگر زخم در مواضع وضو نباشد، براى وضو هيچ اشكالى به وجود
نمى‏آيد.

 × × ×

 سؤال:

 1- چرا خداوند از يك طرف بر لزوم ايمان و اعتقاد به اسلام تأكيد
بسيارى فرموده و از طرف ديگر در سوره ممتحنه فرموه است: “خداوند شما را از دوستى
با كسانى از كفار كه با شما بر سر دين و ايمان نجنگيده‏اند و شما را از خانه و
زندگيتان آواره نساخته‏اند، منع نمى‏كند” و بدين وسيله، بين مسلمان و كافر فرق
نمى‏نهد؟

 2- طبق معارف دينى، اولين چيزى كه در قيامت از انسان پرسيده
مى‏شود، نماز است و اگر كسى نمازش پذيرفته نشود، هيچ كارى از او پذيرفتنى نيست،
آيا كسانى كه اهل نماز نبوده‏اند ولى بزرگترين خدمت را به جوامع بشرى ارائه
كرده‏اند؛ مانند اديسون، پاستور، الكساندرگراهام‏بل و غيره، به علت نماز نخواندن،
بايد جايگاهشان دوزخ باشد؟

 3- از طرفى خداوند به نماز بسيار اهميت داده تا آن جا كه آن را فرق
بين اسلام و كفر معرفى كرده و از طرف ديگر، يك لحظه تفكر را بهتر از چندين سال
عبادت مى‏داند؟ و طبق فرموده پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم عبادت هفتاد
جزو دارد و بهترين آن كسب حلال است. چگونه است كه در اين جا كسب حلال، بر نماز
خواندن – كه خود جزو عبادات است – برترى داده شده است؟

 (كرج: داريوش. د)

 پاسخ:

 1- معناى آن آيه اين است كه دوستى با آنها در دنيا، براى مصالح سياسى
– اجتماعى اشكالى ندارد؛ نه اين كه اين كفار با مسلمانان فرق ندارند.

 2- آنان كه به بشريت خدمت كرده‏اند، اگر براى رضاى خدا بوده، پيش
خدا ارزشمند است و اگر براى مردم بوده است، از مردم بايد توقع پاداش داشته باشند و
جامعه بشرى هم پاداش آنها را، با بزرگداشت نام و يادشان، داده است.

 3- آن روايات براى اين است كه اگر تفكر صحيح نباشد، نماز ارزش
واقعى خود را ندارد. و منظور از تفكر، تفكر در امور آخرت و شناخت بهتر خداوند و
آيات اوست و نماز با چنين تفكرى ارزش پيدا مى‏كند. همچنين كسب حلال شرط صحت نماز
است و اگر كسى كسب او حلال نباشد و منزل و لباس او از پول حرام تهيه شود، نمازش
باطل خواهد بود.

 × × ×

 ×
تهران: برادر عباس . م

 تكليف شما توبه جدى و واقعى و تصميم بر ترك گناه و جبران
گذشته با اعمال صالحه است. هرگز گناه خود را با كسى در ميان نگذاريد بجز خداوند
مهربان و به لطف و كرم او اميدوار باشيد. آن چه شنيده‏ايد كه بعضى از گناهان حد
شرعى دارد وظيفه دادگاه است، نه اين كه وظيفه گناهكار باشد كه خود را معرفى كند تا
بر او حد جارى سازند چنين چيزى نيست بلكه وظيفه او فقط توبه است.

 ×
خمينى شهر : برادر ن. س

 زن تا تمكين نكند، حق مطالبه نفقه را ندارد و اما مهر، اگر
مقيّد شده است كه در وقت قدرت و تمكن مالى شوهر پرداخت شود يا مثلاً زمانى براى آن
تعيين شده است، زن نمى‏تواند به شوهر بگويد تا مهر را نداده‏اى، تمكين نمى‏كنم ولى
اگر مهر شرطى نداشته باشد، زن مى‏تواند تمكين را موقوف كند بر دادن مهريه بطور
كامل.

 توضيح:

 × در مجله شماره 165 يكى از القاب مقدسه حضرت صديقه طاهره‏عليها
السلام به غلط “هانيه” چاپ شده بود كه صحيح آن “حانيه” است.

 × شركت سهامى شيلات ايران، طى نامه‏اى از محضر مقام معظم رهبرى،
حضرت آية الله العظمى خامنه‏اى درباره مصرف كوسه ماهى استفتا نموده‏اند، معظم‏له
در پاسخ، مصرف آن را بلامانع دانسته‏اند. از اين رو متن سؤال و جواب به اطلاع
خوانندگان مى‏رسد:

 محضر مبارك رهبر معظم انقلاب حضرت آية الله خامنه‏اى دام
ظله

 متخصصين نظر مى‏دهند كه كوسه ماهى هم مانند ماهيان ديگر
داراى فلس و قشرند كه با دست كشيدن روى پوست آنها محسوس است (به نام فلس ميخى و
شكل دندانه‏اى ناميده مى‏شود) و از نوع ماهيان غضروفى است.

 اينك آيا به نظر متخصصين كه مى‏گويند داراى فلس و قشر است
مى‏توان اكتفا كرد يا آن كه كوسه ماهى حكم خاص دارد؟

 بسمه تعالى – اگر از قسم ماهى فلس‏دار بودنِ آن مشكوك
باشد، چنانچه افراد اهل خبره و متخصص مورد اعتماد و وثوق آن را از قسم ماهى
فلس‏دار تشخيص دهند عمل به قول آنان در اين باره مانع ندارد.

/

اندوه جدایی

اندوه جدایی

آخرين قسمت

 

 ×
خانه غمها

 بزرگان اهل مدينه وقتى اين امر را مشاهده نمودند خدمت
اميرمؤمنان‏عليه السلام رسيدند و گفتند: “اى اباالحسن! براستى كه فاطمه‏عليها
السلام شب و روز مى‏گريد و از صداى شيون او شبها در بستر، خواب به ديدگان ما راه
نمى‏يابد و آسايشى نداريم و هنگام روز هم در حين كسب و كار و طلب روزى ما را
آرامشى نيست! اكنون كه از حال ما آگاه شدى از فاطمه‏عليها السلام بخواه كه يا شبها
بگريد و روزها آرام باشد و يا روزها گريه كند و شبها خاموش بماند.”

 اميرمؤمنان‏عليه السلام با خوشرويى پذيرفت و بعد به سوى
خانه خود رفت و زهراعليها السلام را ديد كه گريه امانش را بريده و تحملش از دست
رفته است زهراعليها السلام چون على‏عليه السلام را ديد لحظه‏اى به احترام
حضرت‏عليه السلام خاموش ماند.

 اميرمؤمنان‏عليه السلام فاطمه‏عليها السلام را گفت: “اى
دختر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم بزرگان مدينه از من خواسته‏اند كه از تو
بخواهم كه شبها يا روزها، يك كدام از آنها را براى پدر خود سوگوارى كنى.”

 فاطمه‏عليها السلام فرمود: “چه اندك است زمانى كه با ايشان
خواهم زيست و چه زود خواهد بود كه از ميان آنان غايب گردم. سوگند به خدا! من شبها
و روزها خاموشى نخواهم داشت تا اين كه به پدرم رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم
بپيوندم.”

 على‏عليه السلام فرمود: “[حال كه چنين است ]هرگونه كه دوست
دارى رفتار كن!”

 از آن روز به بعد براى فاطمه‏عليها السلام خانه‏اى در
بقيع، آن جا كه از مدينه به دور بود، ساخت. و اين خانه “بيت الاحزان” (خانه غمها)
نام گرفت. هر صبحگاه زهراعليها السلام در حالى كه حسن و حسين‏عليهما السلام پيش
روى وى حركت مى‏كردند، گريان به سوى بقيع مى‏شتافت و بين قبور شهدا به گريه و زارى
مى‏پرداخت. وقتى شب فرا مى‏رسيد، على‏عليه السلام به نزد او مى‏رفت و وى را به
خانه باز مى‏گرداند.1

 سرانجام آلام و غمها و ستمهايى كه بر فاطمه رفت او را از
پاى درآورد و بيمار شد. در حين بيمارى، رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم را در
خواب ديد و حضرت‏صلى الله عليه وآله وسلم وى را مژده داد كه شب هجران به سر آمده و
به زودى با هم در بهشت ديدار خواهند كرد.

 فاطمه‏عليها السلام دانست كه از زندگيش اندكى بيش نمانده
است، پس ام ايمن و اسماء بنت عميس را فراخواند و در پى على‏عليه السلام فرستاد.
هنگامى كه على‏عليه السلام بيامد، زهراعليها السلام فرمود: “پسر عمويم! همانا كه
خبرمرگم به من رسيده است و از اين حال كه دارم دريافته‏ام كه اين ساعت يا ساعتى
ديگر به پدرم ملحق خواهم شد اينك تو را وصيت مى‏كنم به چيزهايى كه در قلب خويش
پنهان ساخته‏ام.”

 اميرمؤمنان‏عليه السلام فرمود: “اى دختر رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم به هر چه دوست دارى مرا سفارش كن!” آن گاه بالاى سر زهراعليها
السلام نشست و هر كه در خانه بود بيرون رفت.

 فاطمه‏عليها السلام گفت: “پسرعمويم! تو هرگز مرا دروغگوى و
خيانتكار نديده‏اى و از آن هنگام كه با هم زندگى مى‏كنيم هيچگاه با تو مخالفتى
نكرده‏ام.”

 على‏عليه السلام فرمود:”به خدا پناه مى‏برم! تو به خدا
آگاه‏تر و نيكوكارتر و پرهيزگارتر و كريمتر از اين هستى و خداترسى تو از اين بيش
است كه تو را به خاطر ناسازگاريت سرزنش كنم! دورى و جدايى از تو برايم دشوار است،
امّا چاره‏اى از آن نيست. سوگند به خدا! با رفتن تو مصيبت مرگ پيامبرصلى الله عليه
وآله وسلم دوباره تازه مى‏گردد و غم فراق تو بسيار بزرگ خواهد بود “انالله و انا
اليه راجعون”

 از اين مصيبت[به خدا پناه مى‏برم] كه چه فاجعه‏آميز و
دردناك و جانسوز و حزن‏انگيز است به خدا قسم! مرگ تو حادثه‏اى است كه بر آن صبر
نتوان كرد و فاجعه‏اى است كه همانندى نخواهد داشت.”

 بعد از آن فاطمه‏عليها السلام و على‏عليه السلام لحظاتى
همنوا با يكديگر گريه كردند و على‏عليه السلام سر زهراعليها السلام را گرفت و به
سينه چسباند و گفت: “هر چه خواهى وصيت كن، همان گونه كه فرمان دهى به جاى خواهم
آورد و خواسته تو را بر خواسته خويش برترى خواهم داد!”

 فاطمه‏عليها السلام گفت: “خدا به خاطر من، بهترين پاداش تو
را دهد. اما نخست تو را سفارش مى‏كنم كه پس از من با “امامه” دختر خواهرم ازدواج
كنى زيرا وى براى فرزندانم مانند من است و مردان را از داشتن زنان چاره‏اى نيست.

 و اما وصيت دوم من اين كه برايم تابوتى بساز [زيرا براى
پوشيده ماندن اندام من مناسبتر است]… و وصيت ديگر من اين كه هيچ كس از آنان كه
بر من ستم كردند و حق مرا غصب نمودند نبايد در تشييع پيكر من حاضر شوند، چرا كه
آنها دشمن من و دشمن رسول خدايند و اجازه نده كه كسى از آنان و هر كه پيروى ايشان
كند، بر من نماز گزارند و شب هنگام، وقتى ديدگان مردم بخفت، مرا به خاك سپار.”

 چون فاطمه‏عليها السلام وفات يافت، اهل مدينه همگى با هم
به ناله درآمدند و زنان بنى‏هاشم در خانه زهراعليها السلام گرد آمدند و همصدا با
هم چنان مى‏گريستند كه شهر از ناله و فرياد آنان به لرزه درآمده بود، آنها پيوسته
مى‏گفتند:

 “يا سيدتاه! يا بنت رسول اللّه!”

 انبوه مردم به سوى على‏عليه السلام و فرزندانش آمده و آنان
را در ميان گرفتند. اميرمؤمنان نشسته بود و حسن و حسين‏عليهما السلام رو به روى او
بودند و اشك مى‏ريختند و جمعيت از ديدن گريه آنها مى‏گريستند….

 مردم بسيارى در اطراف خانه على‏عليه السلام نشسته بودند و
گريه و زارى مى‏كردند و انتظار مى‏كشيدند تا جنازه حضرت را بيرون آورند و بر آن
نماز بخوانند. سرانجام ابوذر از خانه بيرون آمد و خطاب به جمعيت گفت: “به خانه‏هاى
خود رويد كه تشييع پيكر دختر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم به تأخير افتاده
است.” مردم برخاستند و پراكنده شدند.

 وقتى كه اهل مدينه به خواب رفتند و پاسى از شب گذشت،
اميرمؤمنان‏عليه السلام و حسن و حسين‏عليهما السلام همراه با عمّار و مقداد و عقيل
و زبير و ابوذر و سلمان و بريده و نيز گروهى از بنى‏هاشم و آشنايانى ديگر، پيكر
مطهّر زهراعليها السلام را بيرون آوردند و بر آن نماز خواندند و در تاريكى شب به
خاك سپردند. على‏عليه السلام قبر زهراعليها السلام را همسطح با زمين قرار داد تا
كسى محل قبر شريف او را نشناسد.2

 

 ×
شكوه‏هاى على‏عليه السلام با پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم

 پس از آن كه اميرمؤمنان‏عليه السلام فاطمه‏عليها السلام را
در تاريكى شب دفن كرد و اثر قبر را از روى زمين محو ساخت، برخاست و رو به سوى مرقد
شريف رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم كرد و عرضه داشت:”سلام بر تو باد اى رسول
خداصلى الله عليه وآله وسلم ! از سوى من و دخترت كه اينك به ديدار تو آمده و در
كنار مرقد تو مسكن گزيده است. همان كه خدا براى او سرعت ملحق شدن به تو را اختيار
نموده بود.

 اى رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در مرگ دختر برگزيده
تو شكيبايى من اندك است و با رفتن سيّده زنان جهان قدرت و توانايى من از دست برفت
و تنها يادآورى مرگ تو[كه بزرگترين مصيبت زندگى من بود] مرا تسكين
مى‏دهد و
آرام مى‏سازد. من بودم كه پيكر مطهّرت را در عمق گور نهادم و روح تو هنگام بيرون
شدن از پيكرت بر روى گلوگاه و سينه من گذشت.

 آرى در كتاب خداست آيه‏اى كه به سبب آن، اين مصايب را به
آسانى پذيرايم: “انالله و انا اليه راجعون” اكنون وديعتى كه در نزد من داشتى به
سوى تو بازگشت و امانت ادا گرديد و زهراعليها السلام را از من گرفتند و اينك چقدر
آسمان و زمين زشت و نازيبا مى‏نمايد. اى رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم !

 امّا غم من كه خواهد پاييد و امّا شب من كه بى‏خوابى خواهد
بود و اندوه من قلبم را ترك نخواهد گفت مگر اين كه خدا سرايى را كه تو در آن جاى
گرفته‏اى براى من برگزيند.

 حزنى كه دلم را چركين ساخته است و غمى كه قرارم را گرفته
است آه كه چه زود بين ما جدايى افتاد! و من به پروردگار خويش شكايت مى‏برم.

 به زودى دخترت تو را آگاه خواهد ساخت كه چسان امّت تو براى
ستم بر او همداستان شدند پس تو همه چيز را از وى بپرس و از حال او خبردار شو! چه
بسيار غمهايى كه در سينه فاطمه‏عليها السلام موج مى‏زد كه براى رهايى از آنها راهى
نمى‏يافت به زودى همه چيز را خواهد گفت و خدا داورى خواهد كرد كه او بهترين حكم
كنندگان است.

 سلام بر شما دو تن باد! سلامى كه با آن وداع مى‏گويم و [من
از سرنوشت خويش] نه خشمگين هستم و نه افسرده. اگر شما را ترك گويم نشانه يأس و
ملالت من نيست و اگر پيش شما بمانم به سبب اين نيست كه در آنچه خداوند صابرين را
وعده داده است ترديدى داشته باشم.

 آه! افسوس افسوس [از اين مصيبت بزرگ ]ليكن بردبارى براى من
شايسته‏تر و زيباتر است و اگر ترس اين نبود كه آنان كه حكومت را به دست گرفته‏اند،
آگاه گردند، درنگ و ايستادن [در كنار قبر فاطمه‏عليها السلام را ]بر خود واجب و
لازم مى‏دانستم و همچون زنى فرزند از دست داده كه بر مصيبتى جانكاه مى‏گريد بر اين
فاجعه مى‏گريستم.

 در برابر پروردگار، دخترت پنهانى به خاك سپرده شد، در حالى
كه حق وى پايمال شده بود و ميراثش را از وى ستانده بودند با وجود آن كه از رحلت تو
ديرى نمى‏گذشت و هنوز ياد تو در دلها كهنه نشده بود.

 من با خدا و رسولش شكوه‏هايم را باز مى‏گويم و به خاطر
فرمان تو اى رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم به بهترين حال شكيبا خواهم بود. درود
خدا بر تو و سلام و رضوان الهى شامل حال فاطمه‏عليها السلام باد!”3

 ×
تنهايى على عليه السلام

 پس از اين كه فاطمه‏عليها السلام درگذشت على‏عليه السلام
تنها ماند و خانه على‏عليه السلام كه روزگارى مهبط وحى و محفل فرشتگان بود به
يكباره به فراموشى سپرده شد و سخنان پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم درباره
اميرمؤمنان‏عليه السلام و فرزندان وى و مقام معنوى ايشان، در غوغاى فتح سرزمينهاى
جديد و تقسيم غنايم از يادها برفت و ربع قرن طول كشيد تا مردم دوباره بر در خانه
على‏عليه السلام گرد آمدند، امّا اين بار فاطمه‏عليها السلام كه جانش را به خاطر
حق على‏عليه السلام و مظلوميت او فدا كرد، ديگر زنده نبود تا… .

 

پى‏نوشتها:

  1 )
بحارالانوار، ج43، و مناقب آل ابى طالب، ج3، ص322.

 2 ) الغتان النيشابورى، روضة الواعظين (منشورات مكتبه الحيدريه، نجف،
1386 ه – 1966 م) ج1، ص151.

 3 ) كلينى، اصول كافى، (انتشارات دارالكتب الاسلاميه، تهران بازار
سلطانى) ج1، ص458، ح شماره3، باب مولد “الزهراء فاطمه‏عليها السلام”؛ روضه
الواعظين، ج1، ص152.

 

/

بانوى زنان بهشت

 بانوى زنان بهشت

 محمد
رضا مالك

 

 اشاره

 آن مطلع انوار هدايت و آن منبع اسرار ولايت، آن كوثر علم و
عفّت و آن گوهر حلم و حكمت، آن ميوه دل مصطفى‏صلى الله عليه وآله وسلم و آن شمع
محفل مرتضى‏عليه السلام، آن پاك آمده از پليدى و زشتى، فاطمه‏عليها السلام بانوى زنان
بهشتى!

 آن كه مردان مرد به همت وى توسّل جويند تا طريق توصّل
پويند، آن دخترى كه بهر پدر وى، افلاك در وجود آمده‏اند و ملايك در سجود، آن
بانويى كه شوهر وى از ملك برتر آمده و فلك او را فرمانبر، آن مادرى كه فرزندان وى
پيشروان طريقتند و پيشوايان شريعت.

 

 × سبب نام گذارى

 نام آن حضرت عليها السلام “فاطمه” بود و كنيت وى “ام الحسن”
و”ام الحسين” و “ام المحسن” و “ام ابيها” و اسمها و لقبهاى وى بسيار است از آن
جمله: بتول، سيّده، زهرا، حورا، مباركه، زكيّه، راضيه، مرضيه، محدّثه، صدّيقه،
نوريه، سماويه و….1

 در روايات، علت ناميدن دخت گرامى پيامبرصلى الله عليه وآله
وسلم به “فاطمه” چنين آمده است: جعفر بن محمدعليه السلام فرمود: رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم از على‏عليه السلام پرسيد: دانى كه چرا فاطمه‏عليها السلام، “فاطمه”
ناميده شده است!؟

 اميرمؤمنان‏عليه السلام گفت: اى رسول خداصلى الله عليه
وآله وسلم!براى چه فاطمه ناميده شده ؟

 فرمود: “لانّها فطمت هى و شيعتها من النار؛ زيرا
فاطمه‏عليها السلام و شيعيانش از آتش رها شده‏اند!”

 و جابر بن عبدالله انصارى نيز گويد: نبى مكرّم‏صلى الله
عليه وآله وسلم فرمود: “براستى كه دخترم فاطمه ناميده شده است، زيرا خداوند
فاطمه‏عليها السلام را از آتش رها كرد و شيعيان وى را نيز از آتش دوزخ آزاد ساخت.”

 نقل است كه امام صادق‏عليه السلام از راوى پرسيد: آيا
مى‏دانى كه تفسير “فاطمه” چيست!؟

 گفت: مرا آگاه كن، اى مولاى من!

 فرمود: “فطمت من الشر؛ فاطمه‏عليها السلام از شر
جداست]شرّى دامن وى را نيالايد و جز خير در او نيست[.

 و گفته شده است كه دختر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم
فاطمه‏عليها السلام ناميده شده است “لانّها فطمت عن الطمث؛ چرا كه هرگز خون حيض
نديده‏است.”2

 امام صادق‏عليه السلام در تفسير باطن آيه شريفه: “انّا
انزلناه فى ليلة القدر؛ براستى كه ما قرآن را در شب قدر فرو فرستاديم.”

 فرمود: منظور از “اليلة” فاطمه عليها السلام است و مقصود
از “القدر” خداست. پس هر آن كه فاطمه‏عليها السلام را به حقيقت بشناسد ليلةالقدر
را درك كرده است.

 سپس فرمود: “انّما سمّيت فاطمه لانّ الخلق فطموا عن
معرفتها؛ زهراعليها السلام را “فاطمه” نام شده است، چون كه خلايق از شناخت ذات وى
ناتوانند.”3

 و سبب اين كه فاطمه‏عليها السلام را “مُحدَّثه” خوانده‏اند
اين است كه فرشتگان با وى سخن مى‏گفتند. از آن جمله هنگامى كه پيامبر خداصلى الله
عليه وآله وسلم رحلت فرمود، جبرئيل‏عليه السلام به خدمت حضرت زهراعليها السلام
شرفياب مى‏شد و وى را دلدارى مى‏داد و از حال پدر و جايگاه و مقام وى در بهشت، او
را آگاه مى‏ساخت و حوادث آينده را به وى مى‏نمود و اميرالمؤمنين‏عليه السلام حاضر
بود و آنچه را او مى‏گفت مى‏نگاشت.

 برخى از اصحاب و تابعين به اين امر گواهى داده‏اند چنان كه
سليم گويد:

 از محمد بن ابى‏بكر پرسيدم: آيا فرشتگان با غير پيامبران
هم سخن مى‏گويند!؟

 محمد بن ابى‏بكر گفت: آرى مريم پيامبر نبود امّا با ملايك
گفت و گو مى‏كرد. مادر حضرت موسى نيز پيامبر نبود اما “محدَّثه” بود. ساره – همسر
حضرت ابراهيم‏عليه السلام – كه خود فرشتگان را ديد كه وى را به تولد اسحاق‏عليه
السلام و پس از او به يعقوب‏عليه السلام مژده دادند، در حالى كه نبىّ نبود.
فاطمه‏عليها السلام هم “محدَّثه” بود ليكن پيامبر نبود.4

 ابوجعفرعليه السلام در توضيح معناى “محدَّثه” مى‏فرمايد: “رسول”
كسى است كه فرشته نزد وى آيد و با او سخن گويد و “نبى” كسى است كه فرشتگان در خواب
با او گفت و گو كنند. گاه نيز نبوت و رسالت در فردى تنها جمع مى‏گردد. امّا “محدَّث”
آن كسى است كه صداى فرشته را مى‏شنود اما او را نمى‏بيند.5

 

 ×
مقام زهرا عليها السلام

 رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در شناساندن مقام
فاطمه‏عليها السلام به مسلمانان و آگاه نمودن ايشان به جايگاه و مرتبت وى در نزد
پروردگار، كوششى بى‏دريغ داشت:

 نافع گويد: “هشت ماهِ تمام رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم را بديدم كه چون به قصد نماز صبح بيرون مى‏شد، بر درگاه خانه فاطمه‏عليها
السلام مى‏ايستاد و مى‏فرمود: سلام و رحمت و بركات پروردگار بر شما اهل بيت باد.
هنگام نماز است! سپس اين آيه را تلاوت مى‏فرمود: “انّما يريد الله ليذهب عنكم
الرجس اهل البيت و يطهّركم تطهيراً؛ جز اين نيست كه پروردگار اراده كرده است كه
پليدى و زشتى را از شما اهل بيت دور سازد و به حقيقت پاكتان گرداند.”6

 ابوهريره گويد: “شنيدم كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم
فرمود: نخستين كس كه به بهشت درآيد فاطمه‏عليها السلام است!”7

 و نقل است كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم بيرون آمد و
دست فاطمه‏عليها السلام را در دست داشت و فرمود: “هر كس كه اين را مى‏شناسد كه
مى‏شناسد و هر كه نمى‏شناسد ]بداند[ كه وى فاطمه‏عليها السلام دختر محمدصلى الله
عليه وآله وسلم است و او پاره تن و قلب من است كه بين پهلوهايم جاى گرفته است، هر
كس او را بيازارد مرا آزرده است و هر كس مرا بيازارد خدا را آزرده است!”8

 بهشت مشتاق زهراعليها السلام است و او اولين كسى است كه
وارد بهشت مى‏گردد، زيرا اين سخن پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم است كه فرمود: “بهشت
در اشتياق چهار تن از زنان است؛ مريم دختر عمران، آسيه زن فرعون – كه وى در بهشت
همسر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم است – خديجه دختر خويلد – كه همسر پيامبرصلى
الله عليه وآله وسلم است در دنيا و آخرت – و فاطمه‏عليها السلام دختر محمدصلى الله
عليه وآله وسلم.”9

 از برخى از روايات ظاهر است در ميان اين چهار زن مقام
فاطمه‏عليها السلام از ديگران بيش است:

 امام صادق‏عليه السلام را گفتند: “اين كه رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم فرمود: فاطمه‏عليها السلام سيده زنان بهشت است بدين معناست كه
فاطمه‏عليها السلام سيّده زنان زمان خود بوده است؟!”

 امام صادق‏عليه السلام فرمود: “نه، آن كه مريم است! ]كه
سيّده زنان زمان خود بوده است[ بلكه فاطمه‏عليها السلام سيده زنان بهشت از اولين
تا آخرين است.”10

 خشم فاطمه‏عليها السلام خشم خداست و اين امر بر عصمت
زهراعليها السلام گواه است و نشان از اين دارد كه فاطمه‏عليها السلام جز براى
خداى، خشم نگيرد و جز براى خداى راضى نشود:

 رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: “چون فاطمه‏عليها
السلام خشم گيرد خداى نيز خشمگين گردد و چون فاطمه‏عليها السلام راضى شود خداوند
هم راضى گردد!”

 سندل ]صندل[ كه اين حديث را شنيده بود و مفاد آن را بعيد
مى‏شمرد، خدمت صادق آل محمدعليه السلام شرفياب گشت و عرض كرد: “ما اين حديث را
شنيده‏ايم وليكن آن را نپذيرفته‏ايم و آورنده آن را دروغگو خوانده‏ايم!”.

 امام صادق‏عليه السلام فرمود: “اى سندل! آيا شما در بين
آنچه روايت مى‏كنيد، روايتى نداريد كه بگويد خداوند به خاطر خشم بنده مؤمن خويش
خشم مى‏گيرد. و به خاطر رضايت وى راضى مى‏شود!؟”

 سندل پاسخ داد: “آرى!”

 فرمود: “پس چسان نپذيريد كه فاطمه‏عليها السلام كه بنده
مؤمن خداست، خداوند به سبب خشم او خشم گيرد و به سبب راضى شدن او راضى گردد!؟”

 سندل گفت: “خدا آگاهتر است كه پيامبرى را در چه خاندانى
قرار دهد!”11

 يكى از “حسين بن روح” پرسيد: “دختران رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم چند نفرند؟”

 گفت: “چهار تن.”

 پرسيد: “كداميك از ايشان را فضيلت بيشترى است؟”

 گفت: “فاطمه‏عليها السلام!”

 سؤال كرد: “از چه رو افضل است در حالى كه از ديگر دختران
پيامبر كوتاه عمرتر و مصاحبت وى با رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم اندكتر است!؟”

 پاسخ داد: “به خاطر دو ويژگى كه خداى تعالى وى را عطا
فرموده است؛ يكى آن كه تنها وارث پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم بود و دوم
اين كه نسل رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم از وى است و اين صفات را پروردگار به
فاطمه‏عليها السلام نداد مگر به اين سبب كه خلوص نيت وى بدانست.”12

 

 ×
علاقه پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم به زهراعليها السلام و فرزندانش

 رواياتى كه نشان دهنده محبّت بى‏حدّ پيامبر اكرم‏صلى الله
عليه وآله وسلم به زهراعليها السلام و فرزندان وى مى‏باشد، بيرون از شمار است و
جالب اين جاست كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در هر فرصتى و با تعبيرات
گوناگونى عشق و علاقه خود را به فاطمه‏عليها السلام و اهل بيت گرامى‏اش، آشكار
ساخته است از آن جمله:

 رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم اميرالمؤمنين را گفت: “براستى
كه فاطمه‏عليها السلام پاره تن و نور چشمان و ميوه دل من است! آنچه او را بيازارد
مرا مى‏آزارد و آنچه وى را خوشحال سازد مرا خوشحال مى‏كند و او نخستين كس از اهل
بيت من است كه به من مى‏پيوندند، پس از من با وى به نيكويى رفتار نما. امّا حسن و
حسين‏عليهما السلام آن دو پسران من و گلهاى خوشبوى من و آقاى جوانان بهشتند، پس
مى‏بايست كه همچون چشم و گوشت نزد تو گرامى باشند!”13

 پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم در جايى ديگر با استعانت به
تشبيهى زيبا رابطه خويش با فاطمه‏عليها السلام و اهل‏بيت را بدين گونه نمايان
مى‏سازد: من درخت پاكى ]شجرطيبه[ هستم و فاطمه‏عليها السلام شاخه‏هاى آن و
على‏عليه السلام بارور كننده اين درخت و حسن و حسين‏عليهما السلام ميوه‏هاى آن
هستند و شيعيان ما برگهاى درختند و اين درخت را اصل در بهشت عَدْن است و شاخه‏ها و
ميوه‏ها و برگهايش نيز در بهشتند.14

 ابوهريره گويد: “رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم پنج سجده
بگذاشت بدون آن كه ركوعى كند. چون سبب پرسيديم فرمود: جبرئيل‏عليه السلام نزد من
آمد و گفت: خداوند على‏عليه السلام را دوست دارد! من سجده كردم! چون سر برداشتم
گفت: خدا حسن‏عليه السلام را دوست دارد! من به سجده رفتم و چون سر برگرفتم گفت خدا
حسين‏عليه السلام را دوست دارد! باز سجده نمودم و سر برداشتم گفت: خدا فاطمه‏عليها
السلام را دوست دارد! به سجده افتادم. سپس گفت: خداوند هر كه ايشان را دوست بدارد،
دوست مى‏دارد و باز سجده كردم.”15

 به خاطر همين علاقه و احترام فوق‏العاده پيامبرصلى الله
عليه وآله وسلم نسبت به زهراعليها السلام و فرزندان وى بود كه سالها بعد وقتى “عمربن
عبدالعزيز” از طرف خويشاوندانش مورد نكوهش قرار گرفت كه چرا به فرزندان
فاطمه‏عليها السلام احترام مى‏گذارد به همين احاديث استناد نمود.

 گويند: سهل بن عبدالله نزد عمر بن عبدالعزيز آمد و گفت: “خويشان
تو مى‏گويند كه تو فرزندان فاطمه‏عليها السلام را بر آنان برترى داده‏اى!”

 عمر گفت: “من از راوى راستگويى از صحابه شنيدم كه نبى‏صلى
الله عليه وآله وسلم فرمود: فاطمه‏عليها السلام پاره تن من است آنچه او را راضى
كند، مرا راضى سازد، آنچه او را به خشم آورد، و مرا خشمگين كند. پس سوگند به خدا
كه من هر آينه سزاوارم كه رضايت رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم را به دست آورم و
رضايت او رضايت فاطمه‏عليها السلام است و رضايت فاطمه‏عليها السلام رضايت فرزندان
اوست!”16

 

 ×
خصائص زهرا عليها السلام

 1 – عفاف

 در خبر است كه زهراعليها السلام و على‏عليه السلام رسول
خداصلى الله عليه وآله وسلم را به داورى خواندند تا كارهاى زندگى را بين آن دو
قسمت فرمايد و قضاوت رسول‏صلى الله عليه وآله وسلم چنين بود: فاطمه‏عليها السلام
آنچه را در اندرون خانه است به جاى آورد و على‏عليه السلام كارهايى را كه بيرون
خانه است انجام دهد.

 پس از آن فاطمه‏عليها السلام مى‏گفت: “كسى جز خداى نداند
كه من از اين امر تا چه اندازه شادمان شدم چرا كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم
با اين داورى مرا از زحمت معاشرت با مردان آسوده ساخت!”17

 روزى رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم از فاطمه‏عليها
السلام پرسيد: “چه چيزى براى زن بهتر است!؟”

 فاطمه‏عليها السلام گفت: “اين كه مردى را نبيند و مردى هم
او را نبيند!”

 پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم زهراعليها السلام را در
كنار گرفت و فرمود: “ذريّة بعضها من بعضٍ؛18 فرزندى كه جزوى از وى، جزوى از من
است.]پاره تن من است.[

 پاكدامنى و عفت زهراعليها السلام چنان بود كه حتى از
برخورد با مرد نابينايى پرهيز داشت اميرمؤمنان‏عليه السلام در اين باره گويد: “نابينايى
رخصت طلبيد كه داخل سراى فاطمه‏عليها السلام شود فاطمه‏عليها السلام خويشتن را
بپوشاند.”

 رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم پرسيد: “چرا خود را پنهان
كردى و حال آن كه او تو را نبيند!؟”

 زهرا عليها السلام گفت: “گرچه او مرا نمى‏بيند اما من او
را مى‏بينم و او بوى مرا حسن مى‏كند.”

 پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم فرمود: “گواهى مى‏دهم كه تو
پاره تن منى!”19

 2- شباهت به پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم

 فاطمه‏عليها السلام راستگوى و راست كردار و نرمخوى و نرم
دل بود و از جهت ظاهر و باطن به رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم شباهتى تمام
داشت.

 عايشه گويد: “من كسى را نيافتم كه از فاطمه‏عليها السلام
راستگوتر باشد، مگر پدرش رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم!”

 و نقل است كه بين فاطمه‏عليها السلام و عايشه كدورتى
افتاد. عايشه به پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم گفت: “اى رسول خداصلى الله عليه
وآله وسلم از او بپرس زيرا فاطمه‏عليها السلام هيچ گاه دروغ نگويد!”20

 زهراعليها السلام در هنگام راه رفتن، رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم را به ياد مى‏آورد زيرا از جهت رفتار و حركات شبيه پيامبرصلى الله
عليه وآله وسلم بود.

 جابر گويد: “هيچ گاه فاطمه‏عليها السلام را نديدم كه راه
رود مگر اين كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم را به خاطر آوردم]او نيز همچون
پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم هنگام راه رفتن [گاه به جانب چپ و گاه به جانب راست
متمايل مى‏شد.”21

 ام سلمه مى‏گفت: “فاطمه‏عليها السلام دختر رسول خداصلى
الله عليه وآله وسلم شبيه‏ترين مردم از جهت صورت و اندام و حركات به
پيامبراكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم بود.”22 فاطمه‏عليها السلام مانند پيامبرصلى
الله عليه وآله وسلم چهره‏اى سپيد و درخشان داشت، و انس بن مالك گويد: “از مادرم
شمايل زهراعليها السلام را پرسيدم، گفت: او همچون ماه در شب بدر بود يا چون خورشيد
كه با ابر پوشيده شود و يا از ابر بيرون آمده باشد و بسى سپيد چهره بود.”23

 

 3- دعا براى مؤمنان

 فاطمه‏عليها السلام پيوسته در محراب عبادت بر پاى بود و به
نيايش خداى مشغول. امّا شگفت آن كه بيشتر دعاهايى كه مى‏كرد براى خود وى نبود بلكه
براى بندگان صالح خدا بود. امام حسن‏عليه السلام فرمايد: “مادرم فاطمه‏عليها
السلام را مى‏ديدم كه تمامى شب را در محراب عبادت برپاى بود و پيوسته به ركوع و
سجود مى‏پرداخت تا اين كه صبح مى‏دميد و مى‏شنيدم كه زنان و مردان با ايمان را نام
مى‏برد و براى ايشان دعا مى‏كرد اما جهت خود دعايى نمى‏كرد.”

 به او گفتم: “اى مادر! چرا براى خود، مانند ديگران دعايى
نمى‏كنى!؟”

 فرمود: “نخست همسايگان! سپس نوبت اهل خانه است ]الجار ثمّ
الدّار[.”24

 زهرا هيچ گاه شهيدان راه حق را از ياد نمى‏برد و روزهاى
دوشنبه صبحگاهان به زيارت قبور شهدا مى‏رفت از آن جمله قبر حضرت حمزه
سيدالشهداعليه السلام بود كه فاطمه‏عليها السلام بر سر مزار وى مى‏شد و بر حال او
رقّت مى‏آورد و مى‏گريست و جهت آمرزش وى دعا مى‏كرد.25

 عبادت و پرهيزگارى زهراعليها السلام از همگان بيش بود حسن
بصرى گويد: “در ميان اين امت كسى نيست كه از فاطمه‏عليها السلام عابدتر بود آن
بانو آن قدر به نماز ايستاد تا پاهاى وى آماس كرد.”26 و بيشتر اين عبادتها براى
طلب بخشش مؤمنان، از خداى تعالى بود.

 

 4- زهد فاطمه عليها السلام

 ساده زيستى حضرت زهراعليها السلام به گونه‏اى بود كه گاه
مى‏شد رسول خدا كه خود اسوه زهد و دورى از زيورهاى دنيايى بود بر حال وى ترحّم
مى‏نمود. جابر بن عبدالله روايت مى‏كند كه رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم
فاطمه‏عليها السلام را ديد كه ردايى پوشيده، از جنس پارچه‏اى كه بر روى شتران
مى‏افكندند. و آسياب را با دست مى‏گرداند و فرزندش را شير مى‏دهد.

 اشك از چشمان رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم فرو ريخت و
گفت:”دخترم! تلخى دنيا را پذيرا باش تا شيرينى آخرت را دريابى!”

 فاطمه‏عليها السلام گفت: “اى رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم! خداوند را به سبب نعمتهايش سپاس مى‏گويم و به خاطر آنچه به ما عنايت فرموده
است شكر مى‏كنم.” و خداوند اين آيه را نازل فرمود: “ولسوف يعطيك ربّك فترضى؛ و به
زودى پروردگارت ]مقامها و نعماتى را[ به تو عطا فرمايد تا راضى شوى.”27

 

 5- احترام به رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم!

 فاطمه‏عليها السلام مى‏فرمود: “هنگامى كه اين آيه شريفه
نازل گشت: “لاتجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضاً”؛رسول خداصلى
الله عليه وآله وسلم را چنان كه ]و با القابى كه[ يكديگر را مى‏خوانيد نخوانيد.28
من ترسيدم از اين كه از آن پس رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم را با خطاب “اى
پدر!” بخوانم و از آن به بعد مى‏گفتم: اى رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم!”

 پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم دو سه بارى نشنيده گرفت،
امّا سرانجام روى به من آورد و گفت: “اى فاطمه‏عليها السلام! آن آيه درباره تو و
خويشان و فرزندانت نازل نشده است، تو از منى و من از تواَم بلكه آن كه در مورد
جفاپيشگان و سختدلان قريش و اهل كبر و خودپسندى است از اين پس مرا با نام “پدر”
بخوان براستى كه اين كلمه قلب مرا زنده مى‏گرداند و پروردگار را خشنود مى‏سازد.”29

 

 پى‏نوشتها:

1 ) على بن شهر آشوب، مناقب آل ابى‏طالب،
موسسه انتشارات علامه، قم، ج3، ص357.

 2 )
همان، ص330 – 329.

 3 )
علامه مجلسى، بحارالانوار، ج43، ص65 ح58.

 4 ) حج
(22)، آيه52.

 5 ) مناقب
آل ابى‏طالب، ج3، ص336 و سليم طبع جديد، ص187 0 186.

 6 ) احزاب
(33) ، آيه33؛ بحارالانوار، ج43، ص53.

 7 ) عوالم،
ج11، ص66، ح5 و مناقب آل ابى‏طالب، ص329.

 8 ) بحارالانوار،
ج43، ص54.

 9 ) همان،
ص53.

 10 )
عوالم، ج11، ص50، ح13.

 11 )
همان ص55، ح9 و مناقب آل ابى‏طالب، ج3، ص325.

 12 )
بحارالانوار، ج43، ص37.

 13 )
همان، ص24.

 14 )
اعلام الورى، ص156.

 15 )
مناقب آل ابى‏طالب، همان، ص336، و بحارالانوار، ج37، ص59، ح28.

 16 )
مناقب، همان، ص332.

 17 )
بحارالانوار، ج43، ص81، ح1.

 18 )
مناقب همان، ص341.

 19 )
بحارالانوار، ج43، ص91، ح16.

 20 )
همان، ص84، ح7.

 21 )
ابى الحسن ابى الفتح الاربلى، كشف الغمّه فى معرفة الائمه، مكتبة بنى‏هاشمى تبريز،
1381 ه.ق، ج1، ص363.

 22 )
عوالم، ج11، ص22.

 23 )
همان، ص21.

 24 )
بحارالانوار، ج43، ص81.

 25 )
همان، ص90، ح13.

 26 )
همان، ص84.

 27 )
والضحى (93)، آيه5؛ عوالم، ج11، ص136، ح6، زينة المجالس، ص270.

 28 )
نور (24)، آيه 64.

 29 )
مناقب، همان، ص320 و عوالم، ج11، ص40 و زينة المجالس ص264.

/

دیدگاهها

دیدگاهها

 

بيرق تسليم

 بستن كراوات، بدان جهت كه نمايى از صليب است، در مغرب زمين
به عنوان كارى مذهبى تلقى مى‏شود، كه متأسفانه توسط اولين گروههاى تحصيل كرده، در
قالب سوغات غرب به كشورهاى متبوعشان وارد شده و همينك نيز افراد زيادى در كشورهاى
مختلف، اين نشان وابستگى را به گردن دارند. با انقلاب اسلامى، كه مروّج فرهنگ
بيگانه ستيزى و خود باورى بود، اين پديده ضدارزشى رخت بر بست و اكنون نيز كمتر كسى
حاضر مى‏شود خود را انگشت‏نما كند، با اين وصف، گاه به ندرت مشاهده مى‏شود كه
پاره‏اى از مطبوعات به تبليغ اين پديده زشت مى‏پردازند؛ فى المثل روزنامه و
مجله‏هايى كه شاگردان ممتاز را معرفى مى‏كنند، گاه عكسهاى آلوده به كراوات را به
چاپ مى‏رسانند كه اقدامى است ضدفرهنگى و لازم است مسؤولين محترم اين نشريه‏ها با
حساسيت بيشترى با اين موضوع برخورد كنند.

 شگفت‏آورتر اين كه اخيراً شهردارى تهران تنديس دكتر على
شريعتى را در پارك شريعتى، كراوات بسته، نصب نموده تا لابد با تهاجم فرهنگى مبارزه
كند! دردآورتر اين كه در مراسم جشن ازدواج زوجهاى تحت پوشش كميته امداد امام
خمينى، عده‏اى از مددجويان داماد، كراوات به گردن، رژه مى‏رفتند! عجيب است چرا بايد
برخى اين چنين خودباخته باشند كه بيرق مسيحيّت را به گردن آويزند!

 “تعداد زيادى از خوانندگان مجله”

 پاسدار اسلام: مطالب ياد شده، در واقع اقتباس از ديدگاههاى
افراد مختلفى است كه نسبت به اين پديده ضد ارزشى، حساسيت نشان داده‏اند و انتظار
مى‏رود همكاران مطبوعاتى و شهردارى تهران و كميته امداد حضرت امام، كه جزو مخاطبان
اين شكوائيه‏ها هستند، بيش از ديگران احساس مسؤوليت نموده، مراقب باشند كه پيامد
منفى اشتباههاى نيروهاى وابسته به نظام و انقلاب به مراتب بيشتر از خطاهاى ديگران،
دامنگير جمهورى اسلامى مى‏شود.

 گفتنى است ما بعيد مى‏دانيم كميته امداد امام خمينى – كه
تاكنون خدمات درخشانى به حدود سه ميليون مددجو ارائه كرده – بيرق غرب‏زدگى با
سرمايه بيت‏المال مسلمانان تهيه كرده باشد، اما متوقع هستيم كه اجازه ندهد در
مجالسى كه از سوى وى برپا مى‏شود – كه البته بسيار ارزشمند و خداپسندانه است –
افراد ضعيف النفس، غير مسؤولانه رفتار كنند و چهره اين نهاد پاك را مخدوش نمايند!

 × × × × × ×

 

 كنترل جمعيت

 با تشكر از اقدام ضرورى و مفيد پاسدار اسلام در گشودن صفحه
ديدگاهها خاطر نشان مى‏سازد كه آنچه در خصوص “ضرورت كنترل جمعيت” در اين صفحه گفته
بوديد، خالى از مناقشه نيست و نقش جمعيت در ساختار دفاعى كشور مورد غفلت قرار
گرفته است. زيرا چگونه ممكن است پدر و مادرى كه يك فرزند پسر بيشتر ندارند – در
صورت وقوع جنگ – او را تقديم جبهه كنند؟ و فراموش كرده‏ايم كه از افتخارات نظام
ما، معرفى پدر شش شهيد و امثال آن است.

 حقيقت آن است كه مشكل امروز ما، “رشد جمعيت” نيست بلكه “مهاجرت”
روستائيان به شهرهاست. جمعيت اگر در جايگاه مناسبش قرار گيرد، سرمايه‏گذارى بنيادى
اگر در خدمت روستا و افزايش زمينه‏ها و فرصتهاى شغلى و رفاهى در روستاها قرار
گيرد، به يقين مجبور نخواهيم شد كه راه حل عاجزانه را انتخاب كنيم و براى آن كه
هيچ گاه شهامت لازم را براى مقابله با “مشكل مهاجرت” در خود ايجاد نكنيم، شعار “فرزند
كمتر، زندگى بهتر” را تكرار كنيم. حال آن كه حتى اگر رشد جمعيت ما به صفر برسد، با
ادامه سياستهاى امروز، جاذبه‏هاى شهرى همچنان مهاجرت از روستا به شهر را به همراه
خواهد داشت و آن زمان، يك جمعيت غير مُوَلِّد و غير كارآمد، حتى در دفاع از مرزهاى
كشور هم عليل خواهد بود و چنين مباد.

 “تهران، م. م”

 پاسدار اسلام: نويسنده محترم سطرهاى فوق، بدون توجه به
واقعيتهاى موجود جامعه، درصدد اثبات پيش فرضى كه به غلط به باور درآمده است، قلم
زده‏اند، زيرا اولاً: راست است كه در جريان دفاع مقدس، نيروهاى انسانى نقش تعيين
كننده داشتند ولى نبايد فراموش كرد كه نيروهاى كيفى چنين نقشى را آفريدند؛ وگرنه
همان طور كه پدر و مادر شش شهيد داشته و به آنها افتخار مى‏كنيم، پدر و مادر پنج –
شش منافق، عامل توزيع مواد مخدر و بزه‏كار هم داريم، كه باعث سرافكندگى است.

 بنابراين، صرف كثرت نيرو هيچ‏گاه تعيين كننده نبوده وگرنه
مى‏بايست هر كشورى كه داراى جمعيت بيشترى است، قدرت دفاعى افزونترى هم داشته باشد
و بر عكس، كشورهايى مانند آلمان كه رشد منفى جمعيت دارند، بايد از قدرت دفاعى
كمترى برخوردار باشند و معلوم است كه اين دو فرض نادرست است.

 ثانياً: برخلاف پندار نويسنده محترم، مشكل اساسى افزايش
جمعيت در شهرها، تنها از ناحيه مهاجرت روستائيان نيست، چه اين كه اگر اينها مهاجرت
هم نمى‏كردند، زاد و ولد شهرنشينان خود موجب ازدياد جمعيت مى‏شد. به علاوه به فرض
كه مشكل افزايش جمعيت، مهاجرت روستائيان باشد، در اين صورت حتى اگر دولت جمهورى
اسلامى، موفق شود اين مشكل را برطرف كند، مشكل افزايش جمعيت از جاى ديگر سر
برمى‏آورد. زيرا همين روستائيان غيرمهاجر، در روستا به توليد نسل مى‏پردازند و
بالتبع محتاج مدرسه، حمام، بهداشت و درمان، مسجد و… هستند و دولت بايد بتواند
نيازهاى آنها را تأمين كند.

 طبق اصل سى‏ام قانون اساسى، “دولت موظف است وسايل آموزش و
پرورش رايگان را براى همه ملت تا پايان دوره متوسطه فراهم سازد و وسايل تحصيلات
عالى را تا سرحد خودكفايى كشور بطور رايگان گسترش دهد”. ولى به علت افزايش
هزينه‏ها و عدم توانايى دولت در تأمين مخارج بيست ميليون دانش آموز و دانشجو،
دانشگاه آزاد اسلامى و مدارس غيرانتفاعى بر نظام آموزش كشور تحميل شده است.

 گفتنى است ما نيز قبول داريم كه دولتمردان موظفند با
سياستگذاريهاى كارشناسانه، مانع پديده نادرست مهاجرت روستائيان به شهرها شوند، لكن
سخن بر سر واقعيتهاى موجود زندگى امروز است؛ در مثل، پدر و مادر شاغلى كه بيش از
دو ساعت وقت مفيد براى معاشرت با فرزندانشان را ندارند، اگر دو فرزند داشته باشند،
هر كدام يك ساعت از موهبت ارتباط كلامى، عاطفى و تربيتى آنان بهره‏مند مى‏شوند ولى
اگر داراى شش فرزند باشند، هر كدام تنها بيست دقيقه سهم معاشرت دارند، مگر مى‏شود
بين اين دو مورد، قايل به فرق نشد. اگر اين نويسنده محترم در يكى از شهرهاى
پرجمعيت كشور، براى تهيه ده قرص نان لواش، دو ساعت در صف به انتظار بماند يا مدتها
خود و خانواده‏اش در صف اتوبوس بايستند يا فرزندانش در مدارس سه شيفته تحصيل كنند،
درخواهد يافت كه واقعيتهاى جامعه، غير از پيش فرضهاى ايشان است و مسائل بسى
پيچيده‏تر از اين پندارهاست!

 × × × × × ×

 

 تبليغات ويرانگر

 امام خمينى‏قدس سره مى‏فرمودند: “سلاح تبليغات برنده‏تر از
جنگ است”. ژرفاى اين سخن را با نگاهى به خيابانهاى پايتخت كشور ام‏القراى جهان
اسلام، مى‏توان بدرستى دريافت ولى اين بار با تبليغاتى كه در مسير جنگ استكبار جهانى
عليه انقلاب سامان يافته است و متأسفانه رسالتى جز دامن زدن به مصرف‏گرايى و
هماهنگ كردن ذائقه ملت مسلمان ايران با ساير كشورهاى تبليغات زده ندارند.

 در اين كه عوامل داخلى استكبار همواره مترصد فرصت هستند تا
زمينه بازگشت فرهنگ غربى و بالنتيجه سياستهاى غربگرايانه را فراهم آورند، نه جاى
تعجب است، نه ترديد، اما سؤال اين است كه متوليان امور فرهنگى چرا چنين فضايى را
پديد آورده‏اند؟ آيا صرف افزايش درآمد، از اين طريق، مى‏تواند مجوز تأييد چنين
تبليغات ويرانگرى شود؟ و اصولاً چرا نيروهاى انقلابى در مقابل اين مسائل حسّاسيت
ندارند؟ چرا بايد كسانى بى‏محابا در زدودن شعارهاى انقلاب و تبليغ كالاها و فرهنگ
بيگانه بتازند؟

 “تهران، مهدى.ن”

 رسالت مطبوعات

 در برهه‏اى كه دشمن با تمام قوا به تهاجم فرهنگى عليه
انقلاب اسلامى و اسلام، دست يازيده و لبه تيز حمله‏هايش، افكار جوانان اين مرز و
بوم را نشانه رفته است و در داخل كشور دهها روزنامه و مجله با خط مشى ضد انقلاب و
اسلام منتشر مى‏شوند، چرا مجلات وابسته به نظام و حوزه علميه، كمتر به رسالت عظيم
كنونى خويش واقفند، البته جا دارد از مجله “پاسدار اسلام” به خاطر گامهاى بلندى كه
در اين جهت طى تحولات اخير، برداشته قدردانى شود اما همان هم تا رسيدن به قله
انجام وظيفه، راهى بس طولانى در پيش رو دارد و بايد با برنامه‏ريزى حساب شده بدان
سمت حركت كند.

 بسيارى از مجله‏هايى كه با بودجه نظام و حوزه‏هاى علميه
چاپ مى‏شوند و انتظار مى‏رود كه نسل حاضر را از نظر فرهنگ اسلامى آن‏چنان تغذيه
نمايند كه ديگر جايى براى ورود فرهنگ پوچ غرب نماند، متأسفانه مى‏بينيم كه كيفيت و
محتواى مطالب را به پيروى از ساير مجله‏هاى موجود در بازار، طرح‏ريزى مى‏نمايند و
گاه انسان متحيّر مى‏شود كه كجاى اين مجله‏ها، فرهنگ اسلامى جامعه را ارتقا
مى‏دهد؛ به عنوان مثال مجله‏هايى كه براى قشر زنان تهيه مى‏شوند، از ميان انبوه
صفحه‏هاى گزارشى، مقالات طويل و… صفحات محدودى را به آموزش فرهنگ اسلامى، اختصاص
مى‏دهند. اين كه زنان در صدر اسلام چه كارهايى انجام مى‏داده‏اند – گرچه دانستنش
بهتر از ندانستن آن است – ولى براى انبوه زنانى كه در كمترين اصول اخلاقى و دينى
خويش مشكلات فراوان و مهمى دارند، چه دردى را دوا مى‏كند؟

 يا مجله‏هايى كه براى كودكان و نوجوانان منتشر مى‏شوند، جز
تعداد محدودى از صفحه‏ها، كه آن هم با پيام مستقيم و به دور از لطايف هنرى، چند
حديث را نقل و ترجمه مى‏كنند، چه بار فرهنگى را برمى‏دارند و به چه ميزان آنان را
با فرهنگ غنى اسلامى آشنا مى‏كنند؟ برخى از مجله‏هايى كه به معرفى و نقد كتابها
مى‏پردازند، اولاً: عمدةً نقد و معرفى‏شان متوجه منابع دست دوم و غير مهم است
ثانياً: به جاى آن كه ذهن جوانان و تحصيل كردگان را در مقابل كتابهاى ضاله موجود
در بازار – كه با تيراژ بالا چاپ و توزيع مى‏شوند – روشن كنند، به نقد و بررسى كتابهاى
خطى و شبه خطى سده‏هاى پيشين مى‏پردازند كه چه بسا بسيارى از مطالب آنان اكنون از
طرف عالمان اسلامى مردود اعلام شده است و سخن تازه‏اى ندارند و فقط براى تعدادى
انگشت شمار قابل استفاده‏اند، اين كه فلان نويسنده “مسؤوليت” را “مسئوليت” نوشته
يا “مى‏نمايد” را “مينمايد” و امثال آن، چه مشكلى از مشكلات فرهنگى
نسل جوان و جامعه امروز ايران را حل مى‏كند؟!

 يا نشريه ديگرى كه مدعى تبيين معضلات فقهى نظام است، صد
صفحه از شماره اخير خود را به معرفى فهرست كتب خطى فلان كتابخانه اختصاص داده، كه
فقط قابل استفاده مراجعين همان كتابخانه است! آيا صرف بيت المال در چنين
زمينه‏هايى مجوز شرعى دارد؟ آيا بهتر نيست لااقل مسؤولان حوزه علميه، شورايى از
سردبيران تمام اين مجله‏ها تشكيل دهند، تا با سياستگذارى هماهنگ فرهنگى، هر
مجله‏اى به فراخور هدف و مخاطبين خود، در ترويج فرهنگ اسلامى بكوشد.

 “قم، زينب سادات طباطبايى”

 × × × × × ×

 

 مسؤوليتهاى مردمى

 شك نيست كه امر به معروف و نهى از منكر از فروع دين و يكى
از اصول مسلم قانون اساسى جمهورى اسلامى است، كه بارها علما و بزرگان دين مخصوصاً
مقام معظم رهبرى بر آن تأكيد كرده‏اند و سمينارها درباره آن تشكيل شده و
دستورالعملهايى نيز صادر گرديده، اما عملاً مردم اجراى آن را از دولت انتظار دارند
و دولتيان از مردم! در حالى كه هر دو در اين امر مهم سهيم‏اند؛ مثلاً چه مانعى
دارد كه در خيابانها و مراكز عمومى، خانمهاى متدين زنان و دختران جوان را نسبت به
رعايت پوشش اسلامى – با زبان نرم و ملايم – نصيحت كنند و در ادارات كارمندان مواظب
هم باشند و يكديگر را ارشاد كنند و… مطمئن باشيد اگر اين فرهنگ عملى شود، نه از
بدحجابى و بى‏حجابى اثرى خواهيد ديد و نه هم شاهد اختلاسهايى از قبيل 123 ميليارد
تومانى اخير خواهيم بود. اگر امر به معروف و نهى از منكر هيچ اثرى نداشته باشد،
لااقل كام گناهكار را تلخ
خواهد كرد.

 “ بابلسر، رضا جلالى”

 × × × × × ×

/

كيمياى ايثار

سخنان معصومان

كيمياى ايثار

 

 رسول اكرم (ص):

 “الايثار، زينة الزّهد و بذل الموجود، زينة اليقين.”257

ايثار، آرايش زهد و بخششِ دارايى،
زيور يقين است.

 

 رسول اكرم (ص):

 “… اذا كان يوم القيامة نادى منادٍ من بطنان العرش:… اين
المتحابّون فى اللّه، اين المتباذلون فى اللّه، اين المؤثرون على أنفسهم.”258

آن گاه كه رستاخيز فرا رسد،
فريادگرى از درون عرش آواز سر مى‏دهد كه كجايند دوستان در راه خدا، كجايند
بخشندگان در راه خدا، كجايند ايثاركنندگان و مقدم داران ديگران بر جانهاى خود.

 

 اميرالمؤمنين؛ على (ع):

 “الايثار افضل عبادةٍ و اجلّ سيادةٍ.”259

برگزيدن ديگران، بالاترين عبادت و
بزرگترين آقايى است.

 

 اميرالمؤمنين؛ على (ع):

 “الايثار احسن الاحسان و اعلى مراتب الايمان.”260

ايثار، نيكوترين نيكى و بلندترين
مراتب ايمان است.

 

 اميرالمؤمنين؛ على (ع):

 “الايثار سجيّة الابرار و شيمة الاخيار.”261

ايثار، خوى نيكان و شيوه پاكان
است.

 

 اميرالمؤمنين؛ على (ع):

 “عند الايثار على النّفس يتبيّن جواهر الكرماء.”262

به‏گاه برگزيدنِ ديگران بر خود،
گوهر وجودى كريمان آشكار مى‏شود.

 

 امام جعفر صادق (ع):

 “لمّا اسرى بالنّبىّ الى السماء قيل له انّ اللّه يختبرك فى ثلاث
لينظر كيف صبرك، اوّلهنّ الجوع و الاثرة على نفسك و على اهلك لاهل الحاجة… .”263

 اشترى علىٌّ (ع) ثوباً فاعجبه فتصدّق به و قال: سمعت رسول اللّه (ص)
يقول:

 من آثر على نفسه آثره اللّه يوم القيامة الجنّة… .”264

 هنگامى كه پيامبر(ص) به معراج برده شد، به حضرتش
خطاب شد كه: خداوند تو را در سه چيز مى‏آزمايد تا ببيند صبرت چگونه است، اول از آن
سه، گرسنگى و مقدم داشتن نيازمندان بر خود و خانواده‏ات است… .

 ابوطفيل مى‏گويد: امام على(ع) پيراهنى خريد، از زيبايى آن
به شگفت آمد، پس آن را به نيازمندى بخشيد و فرمود: شنيدم رسول خدا(ص) مى‏فرمود: هر
كس ديگران را بر نفس خود مقدّم بدارد، خداوند در روز قيامت، بهشت را براى او مقدم
مى‏دارد.

 

پاورقیها:

 1) جامع الاخبار، ص337.

 2)
بحارالانوار، ج7، ص211، ح108.

 3)
غرر الحكم، ج1، ح1192.

 4)
همان، ح1734.

 5)
همان، ح28.

 6)
همان ج2، ح6226.

 7) كامل
الزيارات، ص332.

 8) تفسيرنورالثقلين،ج5،ص285،ح52.

 

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استواراز آغز
تا پایان

 رابطه با آمريكا                                                سردبير

كيمياى ايثار

 دين
جاودانه                                               
 آية الله جوادى آملى

 مسؤوليت                                                    آية
الله حسين مظاهرى

 اخلاق بين‏المللى                                           آية
الله مصباح يزدى

عمليات برون مرزى (خاطره)

 وظايف همسران مسؤولان                               فاطمه علوى

 ديدگاهها

ماجراى جنگ بدر                                       حجةالاسلام
والمسلمين رسولى محلاتى

 بانوى زنان بهشت                                     محمد رضا
مالك

 اندوه جدايى

 حكايت معرفت                                        غلامرضا
گلى زواره

جدول

 پاسخ
به نامه‏ها

 گفته‏ها و نوشته‏ها

گزارشهاى علمى – پژوهشى

 نگاهى به رويدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری آیت
الله حضرت خامنه ای

 

 

 

 

 

 

ماهنامه پاسدار اسلام.

 صاحب امتياز: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم.

 مدير مسؤول: محمد حسن رحيميان.

 سردبير: سيد موسى ميرمدرس.

 دفتر مركزى: قم خيابان شهدا- صندوق پستى 37185/777 – تلفن
742163 – فاكس742162

 شعبه تهران : خيابان انقلاب اسلامى – بين فلسطين و وصال –
تلفن 6468283

 حساب جارى 600/9 بانك ملت قم- شعبه آموزش و پرورش.

 تك شماره 500 ريال – اشتراك ساليانه 6000 ريال.

 چاپ : چاپخانه دفتر تبليغات اسلامى.

 

 

 يادآوريها

 1- پاسدار اسلام از مقالات، اشعار، داستانها و ديگر آثار شما
استقبال مى‏كند.

 2- آثار رسيده، بر اساس ضوابط شوراى نويسندگان، به ترتيب اولويت به
چاپ خواهند رسيد. و حتى‏المقدور، مقالات همه نويسندگان – در صورت برخوردارى از
جنبه‏هاى پژوهشى – منتشر خواهند شد، ولكن مطالب نو و آثار مذهبى در عرصه‏هاى
گوناگون، در اولويت قرار دارند.

 3- لازم است، مقاله‏ها براى يك شماره، در نظر گرفته شوند (حداكثر
15 صفحه دست‏نويس) و در صورت ناگزير بودن، از سه شماره پى در پى، افزايش نيابند.

 4- فرستادن نسخه اصلى مطالب لازم است و در صورت ترجمه، ضميمه
ساختنِ متن، ضرورى مى‏باشد.

 5- مطالب رسيده، بايد پيش از اين، چاپ نشده باشند.

 6- مجله در ويرايش و تلخيص مقاله‏ها، مختار است.

 7- آثار ارسالى، بازگردانده نمى‏شوند.

 8- بهره جستن از مطالب‏مجله – با يادآورى مأخذ – آزاد است.

 

 “تذكار “

  افزايش هزينه‏هاى تهيه، چاپ و توزيع، يكى از مشكلات
اساسى همه دست اندركاران مطبوعات است كه بازتابش را مى‏توان در كاهش حجم مطالب و
تيراژ بسيارى از روزنامه‏ها و مجله‏ها مشاهده كرد. بى‏شك اين روند، به زيان انقلاب
اسلامى و فرهنگ عمومى كشور است و بايسته است كه متوليان امور فرهنگى، درصدد
چاره‏جويى اين معضل برآيند.

 ارباب مطبوعات نيز مى‏كوشند تا با اتخاذ شيوه‏هايى از قبيل
افزايش قيمت، پذيرش آگهى‏هاى تبليغاتى، كاهش حجم صفحات تبديل نوع كاغذ و غيره،
معضل ياد شده را مهار كنند، اما در اين ميان نشريه‏هاى اعتقادى – ارزشى؛ بويژه
آنان كه در برابر پذيرش آگهى‏هاى تبليغاتى – تجارتى مقاومت مى‏كنند، از مشكلات
بيشترى برخوردارند.

 دست اندركاران “پاسدار اسلام” با توجه به رسالتى كه بر
عهده خويش احساس مى‏كنند، پيوسته ساعى بوده‏اند تا سر حد امكان از افزايش قيمت
اجتناب كنند و اكنون كه بناچار قيمت مجله را از 40 به 50 تومان افزايش مى‏دهيم، –
گرچه اين مبلغ بسيار كمتر از قيمت تمام شده است – رجاء واثق داريم كه مخاطبان
همراه و همدل عذرمان را مى‏پذيرند. والسلام

 روابط عمومى پاسدار اسلام

 

 توجه:

 به اطلاع خوانندگان فرزانه مى‏رساند كه سالنامه شماره
سيزدهم مجله پاسدار اسلام، در يك مجلد و با كيفيت مرغوب و با قيمت 650 تومان تقديم
علاقه‏مندان مى‏گردد.

 كتابخانه‏ها، مؤسسات فرهنگى و خوانندگانى كه مايل به تهيه
اين اثر گرانسنگ هستند، مبلغ مذكور را به‏حساب جارى 600 / 9 بانك ملت قم – شعبه
آموزش و پرورش، واريز و فتوكپى آن را به آدرس مجله، ارسال نمايند.

 “روابط عمومى مجله پاسدار اسلام”

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

مقام معظم رهبرى حضرت آية الله العظمى خامنه‏اى

 

قدرتهاى بزرگ و به طور مشخص
آمريكا در سه ماجرا با انقلاب و ملت و كشور ما درگير شدند و به لحاظ سياسى در هر
سه ماجرا هم شكست خوردند: اول قضيه قرارداد هسته‏اى ايران با روسيه و سپس مسأله
تلاش براى حصر اقتصادى كشور و نهايتاً قرارداد ما با كشور آفريقاى جنوبى بود كه
آمريكا با تمام توان عليه ما وارد ميدان شد ولى عملاً مجبور به عقب نشينى شد. هر
سه قضيه را خداى متعال پيش آورد و دولت آمريكا با داعيه ابرقدرتى و با امكانات
فراوان تبليغاتى و سياسى خود جنجالى را در دنيا عليه جمهورى اسلامى به راه انداخت
و با نظام جمهورى اسلامى سينه به سينه شد ولى در هر سه مورد به نتيجه مورد نظر خود
نرسيد.

دولت جمهورى اسلامى با دو عامل
داراى يك اقتدار حقيقى است. در واقع اقتدار دولت هم همان اقتدار ملى است. آنچه كه
به عنوان اقتدار ملى در يك كشور ذكر مى‏شود، همين است كه دولتى مقتدر و دلسوز و
علاقمند در رأس كارها باشد و مصالح مردم را درست تشخيص بدهد و راهها را با قدرت و
قوت بپيمايد و از تهديدهاى خارجى و خصومتهاى گوناگون و احياناً بعضى از كارشكنيهاى
داخلى واهمه نكند. اين وضعيت بحمدالله در كشور ما مشاهده مى‏شود.

بحمدالله كشور در طريق رشد و
توسعه دارد حركت مى‏كند. اين يك امر محسوسى است. حقيقتاً كار سازندگى در كشور جدى
گرفته شده است و هر كسى كه اين موضوع را انكار كند، بلاشك بى‏انصافى كرده است؛ چون
مملكت به يك شكل تعجب برانگيز و تحسين آميز به سمت سازندگى حركت مى‏كند و هر جاى
اين كشور نگاه كنيد، شعله كار بلند است و كار مفيدى براى اين مردم‏در بخشهاى مختلف
انجام مى‏گيرد.

آنچه كه در اين بين بايستى با
وسواس و دقت دنبالش باشيد، مسأله “عدالت اجتماعى” است كه با رشد و توسعه هم سازگار
است.

 بعضى اين طور تصور مى‏كردند – شايد حالا هم تصور كنند – كه
ما بايستى يك دوره‏اى را صرف رشد و توسعه بكنيم و وقتى كه به آن نقطه مطلوب
رسيديم؛ به تأمين عدالت اجتماعى مى‏پردازيم. اين فكر اسلامى نيست. “عدالت” هدف است
و رشد و توسعه مقدمه عدالت مى‏باشد. آن روزى كه در كشور عدالت اجتماعى نباشد، اگر
بتوانيم بايد آن روز را تحمل نكنيم. اگر مى‏بينيد كه در كشور هنوز تفاوت و فاصله
طبقاتى وجود دارد و هنوز كسانى در فقر و محروميت هستند، به خاطر اين است كه
مسؤولان كشور بيش از اين نمى‏تواننند. خرابى‏اى كه در طول ساليان طولانى به وجود
آمده، عميقتر و بيشتر از آن است كه در طول اين مدت كوتاه بشود آن را برطرف كرد والااگربتوانيم‏يك
روز هم نبايد تحمل بكنيم.74/6/9

در همه جا اولين مخاطب شبهه‏ها،
روشنفكران و اهل فكر و انديشه‏اند كه غالباً در ميان جوانان و صاحبان فكر و انديشه
و تحصيلكرده‏ها هستند. بسيارى از مردم شبهه به سراغشان نمى‏آيد. آنها به شبهه كارى
ندارند. ايمانى دارند و بر طبق ايمانشان زندگى خوبى را پيش مى‏برند. كسانى كه اهل
مطالعه‏اند، با دنيا مواجه مى‏شوند و درباره اصل دين و اسلام و معارف آن و نيز
اصول و فروغ و تاريخ دين حرف مى‏زنند و مرتباً شبهه القا مى‏كنند. كسانى بايد
باشند تا اين شبهه‏ها را برطرف كنند. تأمين اين افراد به عهده حوزه‏هاى علميه است.
البته كسانى كه در غير حوزه‏ها هستند، ممكن است بتوانند اين كار را انجام دهند؛
ليكن متصدى اصلى انصافاً حوزه‏هاى علميه و علماى دينند. اينها اولين كسانى هستند
كه بايد شبهه‏ها را برطرف كنند.74/6/19

 

 

 من محاكمات جنجالى اين روزها را جزو افتخارات نظام
مى‏دانم. وجود فساد تعجب‏آور نيست؛ مبارزه نكردن با فساد تعجب‏آور است. اين
محاكمات معنايش اين است كه نظام جمهورى اسلامى با هيچ كس رودربايستى و شوخى ندارد
و هر انگيزه فسادى را در هر جا ببيند سركوب مى‏كند؛ به خصوص آن فسادى كه مثل خوره و
كرم داخل درخت، بناست كه اصل بنا را پوسانده و پوك كند و از بين ببرد. هر جا كه با
اين مسأله در مجموعه خودتان برخورد كرديد، با كمال قدرت و بدون هيچ گونه ابا و
امتناع و با تكيه بر همان روشها و طريقه‏هاى قانونى – كه بحمدالله ما براى همه اين
كارهاى اساسى قانون داريم – با آن مبارزه كنيد.74/6/9

 

 

 

دفاع مقدس

 

 

 “بسيارى از امور است كه انسان از آن خوشش نمى‏آيد، لكن وقتى كه
تحقق پيدا كرد مى‏بيند خيرش در آن بوده است”عسى ان تكرهوا شيئاً و هو خيرٌ لكم”.
ما و ملت اسلامى ما جنگجو و هجومگر نبوده‏ايم و نيستيم و از اين جنگ تحميلى هم
خوشمان نمى‏آمد و كراهت داشتيم كه دو طايفه از مستضعفان به تحريك مستكبران و تحريك
آمريكا و اغفال حزب بعث به روى يكديگر حربه بگشايند و آتش، لكن همه مى‏دانيد و همه
هم در جهان مى‏دانند كه اين جرم متوجه به حزب بعث و صدام و صداميان است. در عين
حالى كه ما از جنگ گريزان هستيم، لكن دفاع كه حق هر انسانى است و واجب است بر هر
انسانى دفاع از خود و دفاع از كشور خود و دفاع از دين خود، ما به عنوان دفاع در
مقابل اين قدرتها ايستاديم”(60/9/11)

 “اكنون كه بزرگداشت هفته جنگ تحميلى فرا رسيده است… لازم است ملت
شريف ايران عموماً و خصوصاً دولتمردان و گويندگان و نويسندگان و شاعران و هنرمندان
از اين قشرهاى فداكار هر يك به سهم خود قدردانى نمايند و مراحل مختلف پيروزى اين
حماسه آفرينان را با گفتار و نوشتار و كردار خود در معرض نمايش گذارند و در محافل
هفته جنگ فوايد و نتايج و پيامدهاى آن را برشمارند و روح شجاع اين رزمندگان بزرگ
را هر چه بيشتر تقويت كنند.”

 (61/6/31)

 “مطالعه اوضاع نظامى، سياسى، اقتصادى ايران كه به خيال پوچ عفلقيان
و منافقان و حزب توده وابسته و دلباخته شوروى و ديگر گروه‏ها و دسته‏هاى نوكر ماب،
در همان هفته اول و يا ماه‏هاى اول، شكست ايران و سقوط جمهورى اسلامى و اسلام حتمى
بود، كه اكنون بر جهانيان خلاف آن ثابت شده است. خوب است چشم كوردلان را باز كند و
از كارهاى جنون آميزى كه تاكنون كرده‏اند و امروز جز حربه دروغ و گزاف چيزى
برايشان بجاى نمانده است، توبه كنند و در پيشگاه خداى متعال اگر اعتقاد دارند عذر
تقصير بخواهند و در پيشگاه ملت بزرگ ايران به جهالت و كوتاه انديشى‏شان اعتراف
كنند. اكنون على‏رغم دروغپردازيها و عربده كشيدنها آنچه براى صدام مانده است
شكستهاى پى در پى و جنايتهاى وحشيانه نسبت به مردم مرزنشين بخصوص مناطق عرب نشين و
كردنشين و همچنين ديگر شهرهاى ايران و به شهادت رساندن زنان و كودكان و مردان بى‏گناه مى‏باشد و آنچه براى دشمنان اسلام و انقلاب
چه آنان كه در رأس كشورهاى كفر و دولتهاى الحادى هستند و چه آنهايى كه به اين
دولتها پناه برده‏اند مانده است شايعه سازيهاى واضح البطلانى است كه جز عده‏اى
بى‏خبر از اوضاع ايران و منطقه كسى باور نمى‏كند.”(62/6/31)

 “امروز همه مى‏دانند جرم واقعى ما از ديد جهانخواران و متجاوزان،
دفاع از اسلام و رسميت دادن به حكومت جمهورى اسلامى به جاى نظام طاغوت ستمشاهى
است، جرم و گناه ما احياء سنت پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و عمل به دستورات
قرآن كريم و اعلان وحدت مسلمانان، اعم از شيعه و سنى، براى مقابله با توطئه كفر
جهانى و پشتيبانى از ملت محروم فلسطين و افغانستان و لبنان و بستن سفارت اسرائيل
در ايران و اعلان جنگ با اين غده سرطانى و صهيونيزم جهانى و مبارزه با نژادپرستى و
دفاع از مردم محروم آفريقا و لغو قراردادهاى بردگى رژيم كثيف پهلوى با آمريكاى
جهانخوار بوده است. و نزد جهانخواران و نوكران بى‏اراده آنان چه گناهى بالاتر از
اين كه كسى از اسلام و حاكميت آن سخن بگويد و مسلمانان را به عزت و استقلال و
ايستادگى در مقابل ستم متجاوزان دعوت كند.

 ما به اين نكته نه فقط در جنگ تحميلى، كه از روز نخست شروع
مبارزه و از پانزده خرداد تا بيست و دوم بهمن رسيده‏ايم و به خوبى دريافته‏ايم كه
براى هدف بزرگ و آرمانى اسلامى – الهى بايد بهاى سنگينى پرداخت نماييم و شهداى گرانقدرى
را تقديم كنيم و جهانخواران ما را راحت و آرام نخواهند گذاشت و با استفاده از
ايادى داخلى و خارجى‏شان به ما شبيخون زده و خون عزيزان ما را بر بستر كوچه‏ها و
خيابان‏ها و مرزهايمان جارى مى‏كنند.”

 (66/5/6)

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهى به رويدادها

 

 جهان اسلام

100 مسلمان الجزايرى به دست نيروهاى امنيتى
به شهادت رسيدند. (74/5/18)

 تلويزيون مسكو: تولد حضرت محمد)ص( سرآغاز عصر جديد بشريت بود.

 اخراج زنان محجبه از ادارات هلند ممنوع شد.

 (74/5/21)

 معاون اسقف اعظم كليساى روسيه: اسلام جايگاه والايى در جامعه روسيه
دارد.

 (74/5/22)

 26 مسلمان مبارز در الجزاير توسط رژيم كودتا به شهادت رسيدند.

 (74/5/23)

 حسن الترابى: بيدارى اسلامى تمام جهان را فرا خواهد گرفت. (74/5/25)

 رابين: شاگردان مدرسه خمينى تنها خطر جدى براى اسرائيل هستند.(74/5/26)

 جبهه نجات اسلامى در انتخابات الجزاير شركت نمى‏كند.

 2 سرباز روسى در چچن به دين اسلام گرويدند.

 (74/5/29)

 انفجار بمب در اتوبوس شمال بيت المقدس 6 كشته و 100 زخمى بجا گذاشت. (74/5/30)

 حزب الله مسؤوليت شليك 8 راكت به شمال اسرائيل را بر عهده گرفت.(74/5/31)

 خارطون: سودان خواهان ارائه الگوى اسلام به جهان است. (74/6/1)

 رئيس كميسيون حقوق بشر سازمان ملل: علت جنگ بوسنى مخالفت غرب با ظهور
دولت اسلامى در اروپاست.

 سفير سوريه: اظهارات عرفات عليه ايران كذب محض است.(74/6/4)

  مفتى اعظم روسيه: آيت الله
خامنه‏اى در ايجاد وحدت بين علماى اسلامى پيشتاز است.

 300 مسلمان مبارز در الجزاير دستگير شدند.

 (74/6/5)

 دو سازمان مبارز اسلامى مصر )جهاد اسلامى و جمعيت اسلامى( متحد شدند. (74/6/7)

 بازداشت 18 عضو اخوان المسلمين مصر تمديد شد. (74/6/9)

 مسلمانان در انتخابات مجلس روسيه شركت مى‏كنند.

 علامه فضل الله: امام موسى صدر به شهادت رسيده است. (74/6/11)

 انفجار كاميون در حومه الجزيره 6 كشته و 83 زخمى بجا گذاشت. (74/6/12)

 رئيس جماعت اسلامى هند: انقلاب اسلامى ايران به همه مسلمانان جهان تعلق
دارد.

 بى‏نظير بوتو: زن مسلمان از تمامى حقوق انسانى برخوردار است.

 يك عضو برجسته نهضت جعفرى پاكستان به شهادت رسيد. (74/6/14)

 15 مسلمان انقلابى به دست مأموران امنيتى الجزاير به شهادت رسيدند. (74/6/16)

 

 اخبار داخلى

 ايران براى نخستين بار در جهان عمليات سوخت‏گيرى
هوايى ميگ – 29 را انجام داد.

80 ميليارد ريال اعتبار براى حوادث غيرمترقبه
اختصاص يافت.(74/5/16)

ايران به رياست اتحاديه
خبرگزاريهاى كشورهاى حاشيه درياى خزر انتخاب شد.

عاملان اختلاس بانك سپه به 3 تا 8
سال زندان و پرداخت ضرر و زيان محكوم شدند.

قيمت كتابهاى درسى 100 درصد
افزايش يافت. (74/5/17)

پنجمين نمايشگاه تخصصى صادراتى
اسباب بازى آغاز بكار كرد. (74/5/18)

اولين سفير آفريقاى جنوبى در
ايران استوارنامه خود را تقديم رئيس جمهور كرد.

 (74/5/19)

طى حكمى از سوى رئيس جمهور، دكتر
ميرزاده به عنوان رئيس سازمان برنامه و بودجه منصوب شد.(74/5/21)

رئيس جمهور: آمريكا در تحريم
تجارى ايران احساس تنهايى مى‏كند.

 

رئيس جمهور: اروپا نبايد
دنباله‏رو سياست‏هاى نسنجيده و گمراه كنند آمريكا باشد.

اعضاى باند اختلاس در مجتمع مس
سرچشمه به زندان و جريمه محكوم شدند.

يك باغدار خراسانى از هر هكتار
125 تن گلابى برداشت كرد.(74/5/22)

پس از 22 سال ايران نايب قهرمان
كشتى آزاد پيكارهاى جهانى آتلانتا شد.

طى حكمى از سوى رئيس جمهور، محمد‌هاشمى
به سمت معاون رئيس جمهور در امور اجرايى منصوب شد.

براى نخستين بار در كشور، دستگاه
دياليز خون ساخته شد.(74/5/23)

به همت كميته امداد امام
خمينى‏قدس سره جشن ازدواج 8000 عروس و داماد در 18 استان برگزار شد.

484 تن از محكومان دادگاهها مورد عفو و تخفيف
مجازات قرار گرفتند.(74/5/25)

رهبر معظم انقلاب: قهرمانى
اميررضا خادم يادآور جوانمرديهاى قهرمانان افسانه‏اى است.

 (74/5/26)

رئيس جمهور نشان درجه 2 ايثار را
به يك بسيجى آزاده اهدا كرد.

وزير فرهنگ و آموزش عالى:
دانشگاههاى ما تا اسلامى شدن فاصله زيادى دارند.(74/5/29)

دستگاه مماس سنج الكتريكى در اراك
ساخته شد.(74/5/30)

متهمان پرونده اختلاس از بانك
صادرات به اعدام، حبس ابد، حبس‏هاى تعزيرى و جرايم نقدى محكوم شدند.(74/5/31)

مديران مسؤول هفته نامه ارزش و
گزارش هفته به 6 ماه حبس محكوم شدند.

 (74/6/1)

نوشت افزار، دارو و وسايل يك بار
مصرف پزشكى مشمول طرح تعزيرات حكومتى شد.

 (74/6/2)

400 طرح عمرانى در سومين روز از هفته دولت
افتتاح شد.

21 ميليون سهم از واحدهاى صنعتى و توليدى به
كارگران واگذار شد.(74/6/5)

دبير ستاد مبارزه با مواد مخدر:
اعتياد به مواد مخدر جرم است و با معتادان به عنوان مجرم برخورد مى‏شود.

رئيس ستاد مشترك ارتش جمهورى
اسلامى ايران: 90 طرح تحقيقاتى نظامى در ارتش در دست  انجام است.(74/6/6)

ايران به رياست اتاق اكو انتخاب
شد.

رئيس جمهورى: ايران با تحريم هرگز
در بن بست قرار نخواهد گرفت.

رئيس مجلس: وحدت و انسجام بين
روحانيت‏ناگسستنى است، شايعه انشعاب در روحانيت توطئه دشمنان اسلام است.(74/6/7)

رهبر انقلاب: رشد و توسعه بايد
مقدمه تحقق عدالت اجتماعى باشد.

اعضاى 132 شبكه قاچاق كالا، مواد
مخدر و اشياء عتيقه دستگير شده‏اند.

ايران دومين توليد كننده مواد
پتروشيمى در خاورميانه شد.

رئيس ديوان عالى كشور: اخلالگران
اقتصادى به عنوان مصداق مخل امنيت جامعه مفسد فى الارض هستند.

وزير نفت: براى اولين بار گازوييل
به خارج از كشور صادر شد.(74/6/9)

وزير اطلاعات: شيخ على تهرانى در
دادگاه محاكمه مى‏شود. پرونده شيخ على تهرانى تكميل و به دادگاه ارسال شده است.

بزرگترين كارخانه توليد گاز
كربنيك كشور در همدان مورد بهره‏بردارى قرار گرفت.

سازمان اطلاعات و امنيت آلمان
اتهامات عليه ايران را رد كرد.

يكصد هكتار از جنگل گلستان طعمه
حريق شد.(74/6/11)

بهره‏بردارى از 162 طرح آب و
فاضلاب در 80 شهر و روستا آغاز شد.

مرزهاى كشور به روى مهاجران خارجى
بسته شد.

رئيس جمهورى: تعاونيها مناسب‏ترين
ابزار توسعه و تحقق عدالت اجتماعى هستند.

يكى از بزرگترين كارخانه‏هاى
پنيرسازى كشور در نيشابور افتتاح شد.

دانشگاهها با كمبود شديد خوابگاه
مواجه هستند. (74/6/12)

رئيس جمهور: در هفته دولت 6000
طرح عمرانى به بهره‏بردارى رسيد.(74/6/13)

رهبر معظم انقلاب: تعميق بينش
سياسى مردم، انقلاب را بيمه مى‏كند.

برگزارى نمايشگاههاى عرضه مستقيم
در تهران ممنوع شد.(74/6/14)

رئيس كميسيون ارشاد و هنر اسلامى
مجلس: مجلس در مورد تغيير قانون مطبوعات به تصميم‏گيرى قطعى نرسيده است.

براى نخستين بار در جهان، واكسن
سه‏گانه خوراكى در ايران توليد شد.

رهبرانقلاب: جامعه‏اسلامى در سطوح
گوناگون و تخصصها و توانايى‏هاى مختلف به روحانيون نياز دارد.

با تصويب مجلس، طرح ادغام وزارت
تعاون در وزارت بازرگانى 6 ماه مسكوت ماند.(74/6/15)

با اجراى طرح استفاده از وسايل
نقليه عمومى، آلودگى هواى تهران ديروز 20 درصد كاهش يافت.

واردات يك ميليون تلفن سيار با
اخذ يك ميليارد دلار وام خارجى به مجلس كشيده شد.

 (74/6/16)

 

 اخبار خارجى

وزير خارجه اردن: سازش با اسرائيل
به سود كشورهاى منطقه نيست.

دولت كرواسى: با تصرف كامل مواضع
صربهاى كراينا، منطقه “كراينا” ديگر وجود ندارد.

كويت حدود 7 هزار تن از اتباع
خارجى را اخراج كرد.(74/5/16)

حجاب‏اسلامى‏درهلندمجازاعلام شد.(74/5/18)

آمريكا براى سومين بار خواستار
قطع همكارى آفريقاى جنوبى با ايران شد.(74/5/19)

فرمانده گارد رياست جمهورى، وزير
صنايع و چند تن از معاونين آنها به همراه دو دختر صدام از عراق گريختند.

100 شركت اروپايى و آسيايى براى شركت در 10
پروژه نفتى ايران اظهار آمادگى كردند.

 (74/5/21)

بگوويچ: گوراژده را نمى‏دهيم، حتى
اگر سالها بجنگيم.(74/5/23)

پسر صدام، عموى خود و خانواده او
را كشت.

صدها روزنامه جهان بخاطر گرانى
كاغذ در آستانه ورشكستگى هستند.

نظاميان سائو تومه و پرنسيپ با يك
كودتا قدرت را به دست گرفتند.

پطروس غالى خواستار پايان يافتن
وابستگى مالى سازمان ملل به آمريكا شد. (74/5/25)

محافل خبرى و سياسى جهان:
توافقهاى گسترده ايران و آفريقاى جنوبى، شكست ديگرى براى سياست خارجى آمريكاست.(74/5/26)

آمريكا مخالفت زيمبابوه با
همجنس‏بازى را نقض حقوق بشر خواند.

مانور مشترك 17 كشور ناتو و بلوك
شوروى سابق در آمريكا آغاز شد.(74/5/29)

سازمان ملل وجود هرگونه بحران در
مرز عراق – كويت را رد كرد.(74/5/30)

آفريقاى جنوبى: تسليم فشارهاى
آمريكا براى قطع روابط نفتى با ايران نخواهيم شد.

با مرگ مشكوك پسرعموى صدام و
پناهنده شدن “برزان تكرينى” به اردن اوضاع بغداد آشفته‏تر شد. (74/5/31)

آمريكا بطور رسمى، عادى بودن
اوضاع در منطقه خليج فارس را تأييد كرد.(74/6/1)

شاه حسين: عراق قصد حمله به كويت
و عربستان را داشت.

چين يك جاسوس آمريكايى را به 15
سال زندان محكوم كرد.(74/6/2)

“مبارك” براى دادن پناهندگى سياسى به “صدام”
اعلام آمادگى كرد.

مبارك با لغو تحريم تسليحاتى
بوسنى مخالفت كرد. (74/6/4)

صادق المهدى از زندان آزاد شد.(74/6/5)

مخالفين يلتسين وارد مبارزات
انتخاباتى شدند.

 (74/6/6)

روسها حمل سلاح توسط چچنى‏ها را
ممنوع كردند.(74/6/7)

فرمانده پايگاه هوايى جنوب عراق
به عربستان گريخت.

شواردنادزه رئيس جمهور گرجستان از
يك سوء قصد جان سالم به در برد.(74/6/8)

صدام دستور مصادره اموال پسر بزرگ
خود را صادر كرد.

سيلادزيچ: نسل‏كشى در بوسنى هنوز
پايان نيافته است.(74/6/11)

14 نفر در چين اعدام شدند.(74/6/12)

رئيس كميسيون روابط خارجى مجلس
انگليس: دولت انگليس در سياست خارجى خود مطيع بى‏چون و چراى خط مشى سياسى
آمريكاست.

 (74/6/14)

فرانسه نخستين آزمايش هسته‏اى را
به رغم اعتراضهاى جهانى انجام داد.

نخست وزير مالزى: غرب براى جنايات
صربها پاداش تعيين كرده است.

 (74/6/15)

وال استريت ژورنال: شكست پيمان
نفتا، اقتصاد آمريكا را با بحران جديد مواجه كرد.

هزاران افغانى به سفارت پاكستان
در كابل حمله كردند.

12 كشتى جنگى آمريكا در خليج فارس مستقر
شده‏اند. (74/6/16)

/

گزارشهاى علمى – پژوهشى

تازه های
علمی – پژوهشی

 

 داروهاى اسيد معده و مسموميت

 براساس‏آخرين‏تحقيقات دانشمندان، مصرف بى‏رويه قرصها و يا
شربتهاى ضد سوء‌هاضمه و اسيد معده، مى‏تواند منجر به مرگ شخص در اثر مسموميت
منيزيم شود.

 دكتر “فونگ” خاطر نشان كرده است: بعضى افراد داروهايى چون “مالوكس”
و “مالينتا” را مانند آب مصرف مى‏كنند تا به سوءهاضمه و ناراحتى‏هاى ناشى از
ازدياد اسيد معده خاتمه دهند ولى زياده‏روى در مصرف چنين داروهايى مى‏تواند مرگبار
باشد.

 مصرف‏كنندگان‏وپزشكان‏نيزاكثراًباعوارض مسموميت ناشى از
زياده‏روى در مصرف منيزيم آشنا نيستند و بنابراين اقدامات لازم براى نجات جان
بيمار را انجام نمى‏دهند.

 به گفته “فونگ” عوارض اين بيمارى خستگى و ضعف، از دست رفتن
كنترل عضلات بدن و فلج، خواب آلودگى، گيجى و در برخى موارد فرو رفتن در حالت
اغماست.

 منيزيم ماده‏اى غذايى است كه به ميزان كم، بدن به آن نياز
دارد و در بسيارى از داروهاى ضد يبوست، مسكنها و داروهاى ضد اسيد معده وجود دارد.
مصرف آن طبق تجويز پزشك و يا بنا به اطلاعات نگاشته شده بر روى برچسب دارو
مى‏تواند بى‏خطر باشد. ولى مصرف بيش از حد آن بويژه توسط سالمندان مبتلا به ديابت،
افرادى كه تحت عمل معده و دستگاه گوارش قرار گرفته‏اند، بيمارانى كه داروهاى ضد
افسردگى مانند “تركتبكس” و يا داروهايى كه سرعت گوارش را مى‏كاهد مصرف مى‏كنند،
مى‏تواند خطرناك باشد. داروهاى مسكن حاوى منيزيم با مارك “دونز”، داروى آرتروز “اسكريپتين”
و “بافرين” نيز بايد بگونه‏اى متعادل مصرف شوند و از زياده روى در استفاده از آنها
خوددارى شود.

 

 حركت بزرگترين ستاره دنباله‏دار

 يك ستاره عظيم دنباله‏دار در بهار سال 1376، از محدوده
داخلى منظومه شمسى عبور خواهد كرد. اين بزرگترين ستاره دنباله‏دارى است كه پس از
ستاره “گريت كامت” در سال 1811 از نزديكى محدوده منظومه شمسى عبور مى‏كند.

 به نوشته “نيوساينتيست” اين ستاره دنباله‏دار موسوم به “هيل
باپ” كه برگرفته از اسامى كاشفان آن است، اول مردادماه جارى توسط دو ستاره‏شناس
آماتور كشف شد. اما برخلاف پاره‏اى گزارشهاى قبلى ستاره دنباله‏دار هيل‏باپ به
زمين برخورد نخواهد كرد و با اختلاف تقريباً 200 ميليون كيلومتر، از كنار كره زمين
گذر خواهد كرد.

 هرچند ابعاد اين ستاره دنباله‏دار مستقيماً قابل
اندازه‏گيرى نيست اما به گفته يكى از كارشناسان مركز فيزيك فضايى “هاروارد
اسميتسونيان” شدت نور آن هنگامى كه در فاصله بيش از يك ميليارد كيلومترى از سطح
زمين و در حد فاصل مدارهاى مشترى و زحل قرار داشت‏نشان‏مى‏دهدكه‏هسته آن مى‏تواند
100 كيلومتر قطر داشته باشد.

 ستاره‏هاى دنباله‏دار نوعاً به خاطر آن كه گاز و غبار از
خود نشر مى‏دهند بزرگتر از حد واقعى خود به نظر مى‏رسند اما هسته آنان معمولاً
چندين كيلومتر بيشتر نيست. بطور مثال ستاره دنباله‏دار “هيلى” كه در زمره
ستاره‏هاى دنباله‏دار بزرگ قرار دارد تنها 16 كيلومتر قطر دارد.

 

 نگهدارى بافتهاى سالم بدن

 دستگاه جديدى كه قادر است بافتهاى مولد بدن را براى مدتهاى
طولانى و با كيفيت عالى در شرايط منجمد نگاهدارى كند آخرين مراحل آزمايش قبل از
توليد تجارى را با موفقيت پشت سر گذاشته است.

 دستگاه جديد كه واحد ذخيره‏سازى “يونى – ماتيك” نام دارد
مى‏تواند سلولهاى مغز استخوان و يا مواد سازنده خون نوزاد را كه در بند ناف وى
يافت مى‏شود در همان بدو تولد در خود ذخيره كند و آنها را در هنگام لزوم براى كمك
به بازسازى بدن شخص در سالهاى بعد در اختيار وى قرار دهد.

 به اعتقاد كارشناسان، استفاده از اين دستگاه، روش درمان
موثرى براى مبارزه با بيمارى سرطان خون و نيز بيمارى ايدز در اختيار بيماران و
پزشكان قرار خواهد داد.

 دستگاههاى منجمد كننده كه در حال حاضر در بيمارستهاى سراسر
جهان مورد استفاده قرار مى‏گيرند با دو محدوديت اساسى مواجه‏اند. نخست آن كه
برداشتن هر نمونه از سلولها يا گلبولهاى ذخيره شده كه مستلزم باز كردن در يخچال يا
فريزر است، سبب مى‏شود تا ديگر نمونه‏هاى موجود در معرض تماس با هواى تازه قرار
بگيرند و از عمر مفيدشان كاسته شود.

 مشكل دوم از آن جا ناشى مى‏شود كه نيتروژن مايع كه براى
منجمد نگاهداشتن نمونه‏ها مورد استفاده قرار مى‏گيرد در ته ظرف جمع مى‏شود و به
اين‏ترتيب دماى بالا و پايين ظرف تفاوت پيدا مى‏كند و همين امر موجب فساد نمونه‏ها
مى‏شود. و در دستگاه‏ها انجماد جديد، هر دو مشكل حل شده است.

 

 منافع باردارى در سنين جوانى

 مادرانى كه اولين طفل خود را در سنين جوانى به دنيا
مى‏آورند احتمالاً ژن ضد سرطانى در بدنشان به فعاليت در مى‏آيد كه از ابتلاى آنان
به سرطان سينه در سالهاى بعد جلوگيرى مى‏كند.

 تحقيقات دكتر “لويس چادش” از دانشگاه “پنسيلوانيا” بر روى
موش‏هاى‏آزمايشگاهى‏نشان‏مى‏دهدمادرانى كه در سنين جوانى صاحب فرزند مى‏شوند
احتمالاً ابتلاى آنان به سرطان سينه كاهش مى‏يابد.

 بر اساس اين تحقيقات، بانوانى كه در حدود سن هيجده سالگى
صاحب نخستين فرزند شده‏اند، پنجاه درصد كمتر از ديگر بانوان در طول عمر خود با خطر
ابتلا به سرطان سينه مواجه هستند. باردارى تا قبل از سن سى سالگى نيز مى‏تواند تا
حدى خطر ابتلا به اين نوع سرطان را كاهش دهد ولى پس از سن سى سالگى حتى در صورت
باردار شدن خطر ابتلا به سرطان سينه در افراد يكسان است.

 دانشمندان‏اكنون‏باكشف‏ژن‏عامل‏سرطان‏مى‏توانند با انجام
تحقيقات بيشتر،راهى‏براى‏كاهش خطر ابتلا به سرطان سينه و معالجه آن را بيابند.

  تفاوت‌هاى ذهنى زنان و
مردان  حشرات و شناسايى قاتلان

  جلوگيرى از كاهش حافظه
زنان سالخورده سيستم كامپيوترى تشخيص فرمانهاى پيوسته

 

 تفاوت‌هاى ذهنى زنان و مردان

 پيشرفت روشهاى اسكن و عكسبردارى از فعاليتهاى مغز، سبب شده
تا انبوهى از شواهد عينى در خصوص تفاوتهاى ذهنى مردان و زنان در اختيار دانشمندان
قرار داده شود اما متخصصان هنوز بر سر تفسير صحيح اين داده‏ها اتفاق نظر ندارند.

 به نوشته روزنامه “گاردين” بر اساس شواهد تازه، زنان هنگام
فعاليتهاى ذهنى بطور گسترده‏اى از بخشهاى مختلف مغز خود استفاده مى‏كنند حال آن كه
فعاليتهاى مختلف ذهنى در مردان از تمركز محلى بيشترى برخوردار است.

 همين تفاوت، به عنوان نمونه، سبب مى‏شود كه بروز سكته ناقص
در زنان و مردان تأثيرات متفاوتى بر جاى گذارد به اين معنا كه اگر طرف چپ مغز
مردان در اثر سكته آسيب ببيند آنان به كلى توانايى تكلم را از دست مى‏دهند زيرا
همه ويژگيهاى مربوط به سخن گفتن در اين بخش از مغز آنان متمركز شده است. اما در
زنان، بروز اين قبيل سكته‏ها به از دست رفتن كامل قوه ناطقه منجر نمى‏شود زيرا
بخشى از قابليتهاى سخنگويى زنان در نيمكره راست مغز آنان جاى گرفته است.

 از جمله ديگر تفاوتهاى مشهود در زنان و مردان، توانايى
بيشتر مردان به انجام محاسبات رياضى و اتخاذ تصميمات خشك و منطقى است و قابليت
بالاتر زنان براى بهره‏گيرى از قوه ناطقه و نيز كاربرد گسترده‏تر احساسات و
گرايشهاى عاطفى در تصميم‏گيريهاى آنان است.

 

 حشرات و شناسايى قاتلان

 حشرات موجود در محل وقوع جنايت مى‏توانند اطلاعات ذى قيمتى
در خصوص زمان وقوع جنايت و مشخصات قاتل در اختيار كارآگاهان پليس قرار دهند.

 نيروهاى پليس در تلاش براى مبارزه با مجرمان، به سراغ دانش
حشره‏شناسى‏وتكنولوژى‏هاى‏جديدرفته‏اندو مسؤوليت كسب سرنخهاى مؤثر از نحوه وقوع
جنايت را بر دوش حشره شناسان قرار داده‏اند.

 به نوشته ماهنامه “ساينتيفيك امريكن” حشراتى كه پس از وقوع
جنايت به سمت بدن مقتول جلب مى‏شوند مى‏توانند گنجينه‏اى از اطلاعات ذى قيمت در
خصوص زمان دقيق وقوع جنايت و نيز ساختار ژنتيكى بدن قاتل در اختيار نيروهاى پليس
بگذارند.

 حشره‏شناسان با بررسى دقيق نحوه عمل حشراتى نظير مگسهاى
اطراف جنازه كه بر روى محل زخم تخم‏گذارى مى‏كنند و يا با بررسى تركيبات شيميايى
موجود در بدن حشراتى كه از بدن مقتول تغذيه كرده‏اند و يا احياناً پشه‏هايى كه
قاتل را نيش زده‏اند قادر خواهند بود حتى در مواردى كه بدن مقتول بكلى فاسد شده،
از وجود احتمالى سم و نوع سم به كار رفته اطلاع حاصل كنند و يا آن كه اطلاعاتى در
مورد مشخصات ژنتيكى قاتل و مقتول به دست آورند.

 به اعتقاد كارشناسان پليس، استفاده از دانش حشره‏شناسى
براى كشف راز جنايتهاى پيچيده و سردرگم در آينده نزديك به صورت يكى از اصلى‏ترين
وسايل كار نيروهاى انتظامى در سطح بين‏المللى درخواهد آمد.

 جلوگيرى از كاهش حافظه زنان سالخورده

 يك بررسى پزشكى جديد نشان مى‏دهد كه درمان زنان مسن با
استفاده از هورمون استروژن باعث جلوگيرى از كاهش قدرت حافظه آنان مى‏شود.

 سوزان رازنيك روانشناس انستيتوى ملى سالخوردگى در تحقيقات
خود به اين نتيجه دست يافته است كه زنان 60 تا 66 ساله‏اى كه استروژن مصرف نكرده
بودند طى مدت شش سال در آنان ضعف حافظه شديدى مشاهده شده است.

 اين در حالى است كه زنانى كه از اين هورمون استفاده كرده
بودند هيچگونه عوارضى مبنى بر ضعف حافظه در آنان ديده نشده است.

 به نوشته روزنامه “يو. اس. اى. تودى” خانم رازنيك در
مطالعات خود نتايج آزمايشهاى زنان در بخش مطالعات دراز مدت و معروف مؤسسه بالتيمور
را مورد بررسى قرار داده است. وى آمار و ارقام و نمودارهاى مربوط به 117 تن از
زنانى را كه از هورمون استروژن استفاده كرده بودند با موارد مشابه 174 تن كه
استروژن مصرف نكرده بودند مقايسه كرد و به اين نتيجه رسيد كه گروه اول به لحاظ
حافظه از وضعيت بهترى برخوردار هستند.

 

 سيستم كامپيوترى تشخيص فرمانهاى پيوسته

 پژوهشگران يك شركت بزرگ الكترونيكى در اروپا موفق شدند
نخستين سيستم كامپيوترى با قابليت تشخيص فرمانهاى صوتى پيوسته را ابداع كنند.

 سيستمهاى كامپيوترى كه بتوانند صدا را تشخيص داده و
بالاخره روزى نياز به استفاده از كيبورد را مرتفع سازند. از ابتداى زمان كاربرد كامپيوتر
در سطح گسترده كنونى هدف طراحان سخت افزارهاى كامپيوترى بوده است ولى سيستمهايى كه
تاكنون در اين زمينه ابداع شده بودند فقط قابليت تشخيص كلماتى را داشتند كه تك تك
و با وقفه ادا مى‏شدند.

 بنابراين گزارش، پژوهشگران شركت “فيليپس ديكتيشن سيستمز”
وابسته به گروه بزرگ صنعتى فيليپس هلند، اخيراً ادعا مى‏كنند موفق شده‏اند نخستين
سيستم كامپيوترى را كه حتى جملات پيوسته و كلمات ادا شده بدون وقفه را مى‏تواند
تشخيص دهد، ابداع كنند.

 فيليپس اين سيستم را به سه بخش تقسيم كرده است كه هر يك در
محيط “ويندوز” قادر به كار هستند و مى‏توانند در نرم افزارهاى برنامه‏هاى مختلف
كار گذاشته شده و كاربرد آنها را بدون استفاده از كيبورد امكان پذير كند.

/

جدول

جدول

 ×
راهنمايى:

 پاسخ هر بخش را مطابق شماره‏هاى مذكور، كنار هر سؤال در
خانه‏هاى جدول مربوطه قرار دهيد. پس از قرار دادن تمامى پاسخها، سخنى بسيار زيبا
از پيامبر گرامى اسلام، حضرت محمدصلى الله عليه وآله وسلم، در جدول به دست مى‏آيد.

 جهت شركت در مسابقه تنها ارسال سخن به دست آمده كافى است.

 

 × × ×

 

 (4 – 27 – 3) از انواع آب در فقه اسلام است و آن آبى است كه از
زمين مى‏جوشد.

 (8 – 32 – 27 – 38 – 44 – 26) پيشواى مذهبى.

 (14 – 41 – 33 – 4) صد و نود و سومين خطبه نهج البلاغه كه در توصيف
پرهيزكاران است.

 (25 – 43 – 7) امام صادق)ع( فرمود: از آنِ كارگر را تا عرقش خشك
نشده بايد داد.

 (18 – 32 – 38) خلاصه قرآن.

 (24 – 37 – 21 – 7) تعبير قرآن از نوعى احساس انسان به نام “عاطفه”.

 (35 – 32 – 15 – 11 – 23 – 31) در لغت به معناى ساختن مى‏باشد كه
در حالت مطلق آن، خاص خداوند است.

 (13 – 28 – 22) دميدنى روز رستاخيز!

 (2 – 6 – 31 – 14 – 30 – 39 – 20 – 9) دو گوهر گرانبها كه قرآن
نسبت به آن دو سخنهاى فراوانى گفته است.

 (42 – 5 -12 – 23 – 16 – 1 – 19) كتابى از شهيد بزرگوار استاد
مرتضى مطهّرى.

 (34 – 10 – 36 – 29 – 1 – 23 – 17 – 40) از مواردى است كه قرآن
كريم مخالفان آن را دشمن خدا مى‏داند و در لغت به معناى دقّت و توجه در خرج كردن
چيزى است.

 

 طراح: كريمشاهى بيدگُلى

 توجه:

 به
سه نفر از برندگان – به قيد قرعه – جوايزى اهدا مى‏گردد.

 لطفاً پاسخهاى درست را تا بيست وپنجم مهر ارسال فرماييد.

 برندگان جدول شماره 14 عبارتند از برادران ذيل كه جوايزشان
با پست ارسال مى‏گردد: 1- اسماعيل ساريخانى، از اراك.

 2-
احسان رضايى از دماوند.

 3-
جواد مؤمنى از بيرجند.

/

گفته ها و نوشته ها

گفته ها و
نوشته ها

 

دوستى خود

‌هارون الرشيد به منصور بن عمّار
گفت: با رعايت اختصار مرا موعظه كن. منصور گفت: يا اميرالمؤمنين آيا نزد تو عزيزتر
از خودت كسى هست؟‌هارون گفت: البته خير. منصور گفت: اگر مى‏خواهى به شخصى كه بسيار
دوستش دارى بدى نكرده باشى به خودت بدى مكن!

 

 

 فاتح

 دزدى دريايى را به حضور اسكندر آوردند، وى با غضب تمام، به
دزد گفت خجالت نمى‏كشى كه در دريا دزدى مى‏كنى؟ دزد پاسخ داد: من چون يك كشتى دارم
دزد دريايى هستم. اگر مثل شما چندين كشتى داشتم فاتح بودم.

 

 

 

 عشق پاينده

 حكيمان در كتب طبّيشان ذكر كرده‏اند كه عشق نوعى ماليخوليا
و جنون و از بيماريهاى سودآورى است. اما در كتب الهى بنوشته‏اند كه عشق از
بزرگترين كمالات و تمامترين سعادات است. و بسا كه بين اين دو گفتار، خلافى گمان
رود. اما اين چنين گمانى واهى است چه، آنچه مذموم است عشق جسمانى، حيوانى و شهوانى
است و آنچه ممدوح است عشق روحانى انسانى و نفسانى است. عشق نوع اول به وصال زوال
يابد و فنا پذيرد ولى عشق دوم به هر حال تا جاودان بماند.

 (كشكول، شيخ بهايى، ص658)

 

 پندهاى جاودانه

 اگر انسان درونش را كه عالم اكبر است با جهاد اكبر به سازد
مى‏رسد به رضوان الله اكبر.

 شكر نعمت از نعمت بالاتر است، چرا كه نعمت فانى مى‏شود اما
شكر نعمت باقى مى‏ماند.

 از حكيمى پرسيدند چگونه‏اى؟

 گفت: چگونه باشد حال كسى كه هر روز يك منزل به مرگ
نزديك‏تر مى‏شود.

 از حكيمى سؤال شد روز عقبتر است يا شب؟ پاسخ داد شب، چون
وقت آسايش است و آسايش از بهشت است و روز رنج است و رنج از جهنم.

 

 

 غيبت

 شيخ شبلى را يكى غيبت كرد، براى وى طبقى رطب فرستاد و گفت:
شنيدم كه تو عبادت خود را براى ما هديه فرستاده‏اى، من نيز خواستم تلافى كنم.(كيمياى
سعادت)

 

 خوب زيستن

 امام على عليه السلام : با مردم چنان بياميزيد كه اگر
مرديد بر شما بگريند و اگر زنده مانديد به شما مهربانى ورزند.”نهج البلاغه، كلمات
قصار”

 

 شيطان و دلالان

 ازشيطان‏پرسيدند كدام طايفه را بيشتر دوست دارى؟

 گفت: دلالان را!

 پرسيدند چرا؟

 شيطان گفت: زيرا من به سخن دروغ از ايشان خرسند بودم ايشان
سوگند دروغ را نيز به آن افزودند!

 

 سخن به كنايه

 عجوزى به در خانه كريمى رفت و به او گفت: موشهاى خانه من
كم شده نمى‏دانم چكنم؟ مرد كريم گفت: چقدر خوب به كنايه گفتى و دستور داد چند بار
خرما و حبوبات به خانه‏اش بردند.

 رسيده كار به جايى زضعف لاقوتى

 كه
موش خانه ما راه مى‏رود به عصا

 

 

 گفتار نغز

 كسى كه دورانديش نباشد گرفتار خطاهاى نزديك مى‏شود.

 كنفوسيوس: من با كسى كه فكر كردن را نياموخته است و در هر
كار نينديشد و از خود نپرسد آيا من اين كار را چگونه بايد بجا بياورم؟ نمى‏خواهم
سر و كارى داشته باشم.

 حكيمى را پرسيدند دنيا از آن كيست؟ گفت از آن كسى است كه
آن را ترك كند.

 گفتند: آخرت از آنِ كيست؟ گفت: از آن كسى كه آن را به
جويد.

 

 

 پدر دارى

 مسؤول محافظان و از اعضاى دفتر امام مى‏گويد:

 سال 65 حضرت امام يك سكته كردند، حاج احمد آقا مدام در
اطراف امام بودند و از ايشان مراقبت مى‏نمودند، يادم هست كه حاج سيد حسن خمينى
آمده بود بالاى سر امام و حضرت امام همان جا خطاب به ايشان گفتند:

 “حسن آقا پدردارى را از پدرت ياد بگير”!

 

 ذخيره ماندنى

 بزرگى تمامى مال خويش به صدقه بداد. وى را گفتند: آيا چيزى
بهر فرزند خويش به ذخيره ننهى؟

 گفت:اين مال را نزد خداوند بهر فرزندم، ذخيره نهم، چه كسى
كه دهانها بگشوده است، روزى نيز دهد.

 (كشكول،شيخ بهايى، ص658)

/

پاسخ به نامه ها

پرسشها و
پاسخها

 

 سؤال:

 1- وقتى كه دود كبريت و يا بوى ادكلن به هنگام روزه وارد دهان شود
و انسان احساس شيرينى يا تلخى كند، آيا روزه‏اش باطل مى‏شود؟

 2- كسى كه بيمار است و قادر نيست در مسجد حضور داشته باشد (و يا به
دلايل ديگرى غير از مريضى) آيا مى‏تواند نمازجمعه را خودش به تنهايى در خانه
بخواند (البتّه صداى نماز را از مسجد يا راديو بشنود)؟

 3- چگونه مى‏توانيم در نماز بطور كامل حضور ذهن داشته باشيم و
فكرمان جايى ديگر نرود؟

 4- اگر زنى روزه‏دار باشد و حدود پنج يا ده دقيقه به اذان و وقت
افطار مانده، عادت ماهانه شود آيا بايد همان لحظه روزه‏اش را بشكند و يا اين كه
بايد تا اذان صبر كند و بعد هم قضايش را بجا بياورد؟

 5- انسان چگونه مى‏تواند با اين كه توبه هم كرده از زجر گناهى كه
انجام داده رها شود؟

 (آذر شهر: ص .پاشاى)

 پاسخ:

 1- دود كبريت و بوى ادكلن روزه را باطل نمى‏كند.

 2- نماز جمعه را فقط با جماعت مى‏توان خواند و شنيدن صدا كافى
نيست.

 3- حفظ حواس در حال نماز يا هر حال ديگر نياز به تمرين و تلاش
دارد. اين هم خود نوعى ورزش روحى است و بسيار هم مشكل است و ظاهراً يكى از
مشكلترين رياضتهاى روانى همين تمركز حواس است، به هر مقدار كه بتوانيد حواس خود را
جمع بكنيد خوب است.

 4- زن اگر قبل از مغرب شرعى، هر چند به يك لحظه حائض شود روزه‏اش
باطل است و مى‏تواند چيزى بخورد ولى اذان راديو معيار نيست بايد يقين كنيد كه قبل
از اذان است و معمولاً اذان را قدرى ديرتر از مغرب شرعى مى‏گويند.

 5- كسى كه توبه جدّى كرده است و اعمال گذشته را جبران نموده بايد
به لطف خداوند اميدوار باشد، البته ناراحتى از ارتكاب گناه نه تنها اشكال ندارد
بلكه فضيلت و يك صفت باارزش است كه نبايد آن را از دست داد.

 × × ×

 سؤال:

 نوشتن “بسم الله الرحمن الرحيم” در بالاى نامه‏ها و برخى
از مكاتبات، با احتمال پاره شدن و زير پا افتادن، حكم آن چيست؟(اراك: ج. ر)

 پاسخ:

 نوشتن “بسم الله الرحمن الرحيم” بر فراز نامه‏ها و
مكاتبه‏ها اشكال ندارد ولى لازم است كه مقررات شرعى را در مورد آن رعايت كنند، ولى
در مورد بعضى از نوشته‏ها كه در معرض افتادن بر زمين است نوشتن “بسمه‏تعالى”
حداقلّ بهتر و مناسبتر است.

 سؤال:

 آيا الكل كه جهت عنكبوت زدگى استفاده مى‏شود نجس است يا
خير؟

 (بهشهر: جعفر.م)

 پاسخ:

 الكل طبّى و صنعتى به دليل اين كه معلوم نيست آن را از
ماده مسكر مايع گرفته باشند، پاك است و اگر معلوم شود از چنين ماده‏اى گرفته‏اند
به فتواى حضرت امام‏قدس سره نجس است.

 سؤال:

 1- آيا خواهر ناتنى يا تنى كسى كه نامادرى انسان است، جزو محارم
حساب مى‏شود؟

 2- آيا اهل تسنّن صلوات بر پيامبرصلى الله عليه وآله وسلم و آل او
را در نماز ذكر مى‏كنند (اگر جواب مثبت است آيا منظور همان اهل بيت است؟)

 3- آيا پوشيدن لباسهاى خارجى براى نماز اشكال دارد؟(نجف آباد: ع.
و. اميدى)

 پاسخ:

 1- خواهر كسى كه نامادرى انسان است، محرم نيست.

 2- اهل سنّت نيز در تشهد بر پيامبر و آل او صلوات مى‏فرستند ولى در
تفسير آن با ما اختلاف نظر دارند.

 3- پوشيدن لباس خارجى اگر پوست نباشد براى نماز اشكالى ندارد و اگر
پوست باشد و از بلاد غير اسلامى تهيّه شده باشد نجس است و نمى‏توان با آن نماز
خواند.

 × × ×

 سؤال:

 1- من در زمان حيات پدرم به او ضرر مالى زده‏ام بطورى كه او متوجه
نشده است و الآن او فوت كرده تكليف من نسبت به ساير ورثه چيست؟ ضمناً در زمان حيات
پدرم دو برابر مبلغى كه به او ضرر زده‏ام به پدرم داده‏ام ولى دادن اين پولها قبل
از زدن آن ضرر بوده؟

 2- در مسافرت قصد كردم ده روز بمانم و روزه گرفتم و در روز اوّل
هنوز قصد محقق نشده بود (نماز چهار ركعتى نخوانده بودم) كه روزه‏ام را عمداً خوردم
تكليف چيست؟ نسبت به مسأله هم آگاه بودم كه نبايد خورد؟

 3- ما مقلد امام هستيم و اگر بخواهيم مسأله‏اى را از يك مرجع تقليد
زنده فعلى تقليد كنيم كه آن مسأله در زمان حيات امام اتفاق افتاده باشد آيا
مى‏توانيم؟

 (اراك: س. 598(

 پاسخ:

 1- شما ضامن هستيد و بايد سهم ورثه را از آن پول به آنها بدهيد.

 2- اگر از قصد اقامت عدول نكرده و روزه را عمداً خورده‏ايد، قضا و
كفاره بر شما واجب است.

 3- از مرجع اعلم، تقليد كنيد.

 سؤال:

 1- آيا گوشت كوسه حلال است و مى‏توان از پوست آن لباس تهيه كرد يا
خير؟

 2- آيا جنها به ما آسيب مى‏رسانند و آيا بين شيطان و جن فرق است؟

 3- انسان پس از ارتكاب گناه، گاه دوباره مرتكب آن مى‏شود چرا انسان
اين گونه است و چه بايد بكند تا گرد گناه نرود؟

 (دزفول: م. م)

 پاسخ:

 1- گوشت كوسه به فتواى حضرت امام‏قدس سره حرام است اما ساختن لباس
از پوست آن اشكال ندارد، ولكن نماز خواندن با آن به احتياط واجب جايز نيست.

 2- جن وجود دارد و شايد هم سابقاً آسيب مى‏رسانده ولى اكنون اثرى
از آنها نيست و طبق آيه قرآن شيطان از جنس جن است.

 3- به هر حال انسان در معرض گناه است ولى بايد سعى كند آنقدر در
گناه فرو نرود كه قلبش سياه شود و راه بازگشت را بر خود ببندد و توفيق توبه را از
خود سلب نمايد.

 × × ×

 × گرمسار: برادر آ، ص

 1- تا چيزى يقين به نجاست آن نداريد پاك است.

 2- آبى كه هنگام تطهير در توالت ترشح مى‏شود اگر شيلنگ به آب كُر
وصل باشد قطعاً پاك است و اگر آفتابه و مانند آن باشد با شرايطى پاك است كه
معمولاً آن شرايط حاصل است به رساله مراجعه كنيد.

 3- فضله قنارى و هر پرنده حلال گوشت پاك است.

 4- اگر پس از شستن عين نجاست در لباس بوده خودِ آن و هر جا كه با
رطوبت با آن تماس داشته نجس است.

 5- غيبت هر مؤمن حرام است چه رسد به پدر و مادر.

 6- آن آب پاك است و موجب غسل نيست و يك امر طبيعى است نگران
نباشيد.

 × × × × ×

 ×
تشكر و تقدير

 از خواهران و برادران ذيل الذكر تقدير و تشكر مى‏شود:

 مجيد امينيان، به خاطر ارائه پيشنهاد و تذكرهاى مفيد، فروغ
الزمان ضرغامى، به خاطر ارسال قطعه شعرى برخاسته از لطافت روح و احساس صادقانه
نسبت به حضرت امام‏قدس سره، خواهر.ب. م. آ. به خاطر يادآورى ارزشهاى انقلاب دكتر
سيد مصطفى طباطبايى، به خاطر تذكرات دلسوزانه، منوچهر راويد، به خاطر ارسال نامه
سرگشاده به سران كشورهاى اسلامى و مسلمان نشين، ابوالفضل حافظيان، به خاطر ارسال “شعر
نماز قرب”، برادر احدى به خاطر تذكر در مورد پاسخ به نامه‏ها و آقاى داود شفيعى
براى مسائل طرح شده و برادر نصيريان به خاطر عنوان كردن مسائل فرهنگى در رابطه با
صدا و سيما.

 × × × × ×

/

فضايل زهرا (س)

گوشه‏هايى از فضايل زهرا (س)

 

 “ جلوه سرمد “

 فاطمه اى همسر شير خدا

دُخت نبى، شافع روز جزا

 اى
كه تو بر آلِ كسا محورى

بر سر زنهاى جهان افسرى

 جان
جهان نفس مسيحاى توست

نون و قلم نطق شكر خاى توست

 مبدأ
قانون شريعت تويى

نيّر مشكات حقيقت تويى

 بضعه
پاك تن احمد تويى

طور لقا، جلوه سرمد تويى

 شأن
تو اين بس كه تو را داده أَب

امّ ابيها لقب اى منتخب

 نخل
نبوّت زتو شد بارور

باغ امامت زتو شد پرشجر

 مهر
تو رخشان زبلنداى عرش

سفره تو گستره عرش و فرش

 علّت
غايى به دو عالم تويى

جوهره عالم و آدم تويى

 أُنس
پيمبر به وجود تو بود

سينه او طور شهود تو بود

 شمعى
و خوبان همه پروانه‏ات

كعبه دلها، رخ جانانه‏ات

 پردگيان حرم كبريا

بسته كمر خدمت امر تو را

 كوثرى و چشمه فيض خدا

از تو زند جوش زلال بقا

 دور
فلك تابع فرمان تو

خيل ملائك همه دربان تو

 زهره
و انسيّه حورا تويى

نور دل سيّد بطحا تويى

 صبر
و رضا طفل دبستان توست

ريزه‏خور سفره احسان توست

 دهر
نديده است چو تو دخترى

هر چه بديده است تو زان بهترى

 گرتو
نمى‏آمدى اندر وجود

كى اثر از عالم ايجاد بود

 گشت
نهان بر همه كس تربتت

تابشناسند غم غربتت

    “محمد جان قدسى”

 

 قبر غريب!

 تو
اى زهرا (س) تو اى زخم مُعطَّر

تو اى شأن نُزولِ سبزِ كوثر

 نشانى نيست از قبرِ غريبت

شهيد عشق، اى گُلزخمِ پرپر!

    “رضا اسماعيلى”

 

 “ شفيعه محشر “

 شاه
رُسُل چو فاطمه گر دخترى نداشت

بى‏شبهه آسمان حيا اخترى نداشت

 گرخلقت بتول نمى‏كرد كردگار

در روزگار شير خدا همسرى نداشت

 از
اين دو گر يكى نه به هستى قدم زدى

اين يك براستى زنى، آن شوهرى
نداشت

 بى‏دختر پيمبر ما، عرصه حيا

مانند امّتى است كه پيغمبرى نداشت

 بى‏دختر پيمبر ما، نوعروس دهر

 خوش
دلفريب بود؛ ولى زيورى نداشت

 خاتون هفت پرده كه در هشت باغ خلد

عصمت هرآنچه گشت چو او خواهرى
نداشت

 الاّ
كه آن شفيعه محشر براستى

تاب سخا و فقر على ديگرى نداشت

 جانها فداى او و دو پور گرامى اش

و آن شوى تاجدار وى و باب نامى‏اش

 اى
بانوى حريم شهنشاه لافتى

اى معجر تو عصمت و اى حجله‏ات حيا

 اى
گوشواره تو دُر اشك بى‏كَسان

گلگونه تو خون شهيدان كربلا

 اى
مريم دو عيسى و چرخ دو آفتاب

اى معدن دو گوهر و مام دو مقتدا

 كابين تو فرات و عيال تو تشنه لب

ميراث تو فدك حسنين تو بينوا

    (وصال شيرازى)

 

“ عالمه روزگار “

 اى
حرم خاص خداوندگار

دست خداوند تو را پرده دار

 مهره
جبين، زهره زهرا تويى

روشنى ماه و ثريّا تويى

 از
همه زنهاى جهان برترى

آن همگان ديگر و تو ديگرى

 همسر
محبوب امير عرب

خلقت پيدا و نهان را سبب

 خوانده خدا عصمت كبرى تو را

گفته نبى امّ أبيها تو را

 ابن
و أَبَت تاج سر عالمند

نسل تو سادات بنى‏آدمند

 مادرِ تو اشرف زنهاستى

دختر تو زينب كبراستى

 چيست
حيا؟ ريشه دامان تو

كيست ادب؟ بنده فرمان تو

 پاك
بود دامنت از هر گناه

آيه تطهير ز قرآن گواه

 عالمه و نابغه روزگار

هاجر و مريم را، آموزگار

 مانده ز علم تو على در شگفت

آن كه كمالش همه عالم گرفت

 شرم
و ادب از ادبت شرمسار

گوش تو را عقل و خرد گوشوار

 وقت
خوشت وقت مناجاتِ تو

شاد پيمبر زملاقات تو

 كس
نبرد راه به سامان تو

جز پدر و شوهر و يزدان تو

 هم
زپى عرض ادب گاه گاه

يافته جبريل در آن خانه راه

 خانه
تو گلشن مهر و وفا

مكتب تو مكتب صدق و صفا

 نيست
عجب گر به چنين مكتبى

تربيت آموخته چون زينبى

 با
همه شوكت و اجلال تو

بعد نبى تيره شد اقبال تو

 دوره
عزّت سپرى شد تو را

امّت بى‏رحم جرى شد تو را

 قدر
تو يا فاطمه نشناختند

بر حرم حرمت تو تاختند…

 اى
شده محروم ز ارث پدر

عالم وآدم ز غمت خون جگر

 عصمت
يزدانى و معصومه‏اى

زوج تو مظلوم و تو مظلومه‏اى

 داغ غمت
بر دل رنجور ماند

قدر تو و قبر تو مستور ماند

    “سيد رضا مؤيّد”

 

 تابوت بر دوش

 ببين
تابوت بر دوش است، حيدر(ع)

عَزادار و سيه پوش است، حيدر

 گُلِ
باغِ محمد(ص) گشته پرپر

كه با غُربت هماغوش است، حيدر!

    “رضا اسماعيلى”

 

 “ مناقب فاطمى (س) “

 اى
افتخار عالم هستى لقاى تو

پاينده چون بقاى حقيقت بقاى تو

 اسلام سرفراز به ايمانت از نخست

خورشيد پرتوى زفروزنده راى تو

 من
هيچ كس دگر نشناسم به روزگار

بانوى خاندانِ فضيلت، سواى تو

 الحق
كه هر چه فخر و شرف بود در جهان

مى‏خواست خاصِ شخص تو باشد خداى
تو

 فرزند مصطفايى و زهراى پاكدل

اى مصطفاى تو همه محو صفاى تو

 شوى
تو مرتضى و رضايت رضاى او

زين رو بود رضاى خدا در رضاى تو

 دخت
خديجه بودى و در خانه على

چشم زمانه خيره بماند از وفاى تو

 فرزند، چون حسين و حسن خود كه آورد؟

آورده‏اى تو جان دو عالم فداى تو

 حلم
حسن كه پايه دين استوار داشت

كرد آشكار تربيت جانفزاى تو

 در
خانه تو درس شهامت فرا گرفت

آن پاكباز خسرو گلگون قباى تو

 پرورده‏اى چو زينب كبرى تو دخترى

دختر نه، بلكه ضيغم دختر نماى تو

 هر
كس تو را شناخت به حق اعتراف كرد

بيگانه با خدا نشود آشناى تو

    “دكتر ناظر زاده كرمانى”

 

 “ نماز قُرب “

     “ميراحمد ثاراللهى، قرن چهارم هجرى”

 

 “ نماز على (ع) “

 

   “حكيم سنايى، قرن پنجم هجرى قمرى”

 

 

 

 “ عشق صادق “

 كاشكى در عشق، صادق مى‏شدم

عاشق چشمان صادق(ع) مى‏شدم

 تا
بگردم داغدار چشم او

كاشكى باغ شقايق مى‏شدم

 مى‏نهادم سر به پاى عشق او

وارث يك جان عاشق مى‏شدم

 مى‏زدم يك جُرعه از درياى او

تا كه سيراب حقايق مى‏شدم

 فصل
اعجاز نزول صادق(ع) است

فهم او را، كاش لايق مى‏شدم

 عشق،
سهم حضرت چشمان اوست

كاشكى در عشق، صادق مى‏شدم

    (رضا
اسماعيلى)

 

 در تهنيّت ولادت حضرت زهرا(س)

 خداى
اكبر و اعظم نكرده خلق به عالم

زنسل حضرت آدم زنى به شوكتِ زهرا

 بجز
خديجه كبرا كه هست مظهر عصمت

نزاد مادر ديگر زنى به عصمت زهرا

 بخوان حديث كسا و ببين كه خالق يكتا

نموده خلقت دنيا براى خلقت زهرا

 نهاده ساره سر بندگى به پاى سريرش

ستاده‌هاجر چون خادمان به خدمت
زهرا

 چو
اوست نور حق و حق در او نموده تجلّى

بغير حق نشناسد كسى حقيقت زهرا

 ولى
چه سود كه با اين همه جلالت و شوكت

زمانه بود مدام از پى اذيّت زهرا

 چنان
به درد و مصيبت نمود صبر و تحمّل

كه صبر شد متحيّر ز صبر و طاقت
زهرا

 “سيد عباس جوهرى (ذاكر)”

 

 فاطمه (ع)

 بانوى بانوان جهان بود، فاطمه

كنز العفاف و مظهر آن بود، فاطمه

 در
مكتب مقدّس تقوا و قدس دين

شاگرد بى‏نظير زمان بود، فاطمه

 بين
زنان نمونه چو شويش كه در رجال

آرى سزاى مردِ چنان بود، فاطمه

 آنكو
به بحر صدق و صفا و عفاف قدس

خود گوهرى به قدر، گران بود فاطمه

 كفو
على ولىّ خدا شير كردگار

زينت فزاى كون و مكان بود، فاطمه

 شام
زفاف جامه خود داد بر فقير

ايثار را حقيقت و كان بود، فاطمه

 زان
پيشتر كه خلقت حوّا شود به خلد

مسندنشين باغ جنان بود، فاطمه

 دردا
كه بعد مرگ پدر شد غريب و زار

اشكش بسان ژاله روان بود، فاطمه

 آماج
تير جور زمان گشت سينه‏اش

زين رو قدش ز غصّه كمان بود،
فاطمه

 رخساره‏اش زسيلى دشمن كبود بود

وز اين ستم به آه و فغان بود،
فاطمه

 از
پهلوى شكسته و از محسن شهيد

تا گاهِ مرگ، ناله كنان بود،
فاطمه

 خوشدل، به خاك رفتن در تيره شام او

مظلومى‏اش عيان به جهان بود فاطمه

 (خوشدل تهرانى)

 در مناقب و مصائب صديقه طاهره حوراء انسيه فاطمه زهرا(ع)

 

 

 

 تابوتِ گل

 شب و
تابوتِ گُل، بر دوشِ حيدر

رداى غم شده، تنبوشِ حيدر

 شب و
پيمانه‏اى لبريز غُربت

به دستانِ مُصيبت نوشِ حيدر

 

/

استخاره و تفأل

استخاره و تفأل

ابوالفضل طريقه دار

 

 ×
خردورزى

 يكى از نعمتهاى بزرگى كه خداوند متعال به بشر ارزانى داشته
“عقل” است. انسان با چراغ عقل مى‏تواند راههاى تاريك زندگى را به سهولت طى كند و
از خطرگاههاى آن به سلامت بگذرد. هر كس كه اين چراغ را در خود فروزان نگه داشت
دنيا و آخرت او روشن و پرفروغ است. در قرآن، سفارش زيادى به بارورى عقل و هم
بهره‏ورى از آن شده است؛ در اين كتاب عظيم، بدترين موجودات آنانند كه انديشه‏گر
نيستند: “ان شرّ الدواب عنداللّه الصّمّ البكم الذين لايعقلون”.1 اساساً يكى از
علل مهم بعثت پيامبران نيز همين بوده است كه عقلهاى آدميان را شكوفا سازند و
دفينه‏هاى آن را استخراج كنند؛ چنان كه امام على‏عليه السلام مى‏فرمايد: “و يثيروا
لهم دفائن العقول؛2 پيامبران آمدند تا گنجهاى پنهانى عقلها را آشكار سازند.”

 تكيه بر عقل و استفاده از اين چراغ روشنى بخش، تا آن حد
پراهميت است كه در شرع هم يكى از منابع استنباط احكام به شمار مى‏رود و رابطه
تنگاتنگى ميان آن دو برقرار است؛ تلازم بين عقل و شرع با اين قاعده مشهور بيان شده
است: “كلّما حكم به العقل حكم به الشرع؛ هر چه را عقل بدان حكم كند شرع نيز حكم
خواهد كرد.”

 پس عقل، چراغى است همدوش شرع كه در مسير استنباط احكام،
نور مى‏پاشد و فقيهان را در عبور از قلّه‏هاى صعب العبور اجتهاد، مدد مى‏رساند.
همچنين قامت بلند ايمان و عقيده در علم كلام، سراپا جامه‏اى از تعقل به تن كرده
است و متكلمان، انديشورانى هستند كه مبانى استدلالى ايمان را به كمك عقل، آشكار
مى‏سازند. و بالاتر از همه، فيلسوفان اسلامى، خداوندگاران عقلند كه شناخت هستى را
تنها با رياضتهاى عقلانى، ميسور مى‏دانند. عارفان نيز كه از آبشخور قلب، سيراب
مى‏گشتند و حقايق را منحصراً در آينه صيقلى شده دل مى‏ديدند و بى‏باكانه بر عقل،
طعن مى‏زدند سرانجام از سر آشتى در آمدند و كشف و شهودهاى قلبى خود را در قالبِ
استدلال بيان كردند و بدين سان، عرفان نظرى را پى افكندند.

 خلاصه اين كه: تار و پود فرهنگ و باورهاى دينى ما با تعقل
و انديشه‏گرى درهم تنيده است، به طورى كه هيچ روزنه‏اى را براى ورود عوامل انديشه
سوز، باقى نگذاشته است.

 باز در اعتقادات اسلامى به عواملى كه عقل را در حقيقت يابى
و شفاف انديشى، مدد مى‏رسانند، تأكيد فراوان شده است كه مهمترين آنها “مشورت” است.
مشورت – كه همان “انديشه جمعى” است – بسيارى از گره‏هاى كورى را كه عقل فردى، قادر
به گشودن آنها نيست به راحتى مى‏گشايد و بر نقاط تاريك، نور مى‏تاباند. پيامبر
خداصلى الله عليه وآله وسلم – كه عقلِ كل ناميده شده – از طرف خدا موظف بود كه در
برخى از كارها با اصحاب خود مشورت كند: “وشاورهم فى الامر؛3 اى پيامبر، در كارها
با آنان مشورت كن”. در احاديث نيز مشورت، بهترين پشتيبان و برترين عامل دلگرمى
است: “لاظهير كالمشاورة”.4

 با مشورت، نقصِ عقل فردى تا حدود زيادى، جبران مى‏شود و
مجموعه‏اى از اطلاعات و تجربياتِ گرانبها، كه ديگران در طى سالهاى بسيارى بدانها
دست يافته‏اند، به آسانى در دسترس قرار مى‏گيرد. كسانى كه به مشورت معتقدند و حاصل
آن را در عمل به كار بسته‏اند از زيانهاى مادى و معنوى فراوانى جَسته‏اند.

 در اين مشورتها ما در واقع، خير و خوبى خود را مى‏جوييم؛
كارى را در نظر گرفته و درباره آن، انديشه كرده‏ايم ولى از يك سو به خاطر پيچيدگى
موضوع و از سوى ديگر، بُرد محدود تفكر، هنوز در ترديديم، پس بناچار، عقلهاى ديگر
را هم به يارى مى‏طلبيم تا ما را در جهتِ ادراك و هشيارى، كمك كنند:

 مشورت، ادراك و هشيارى دهد

عقلها را عقلها يارى دهد

 امرِ
شاورهم براى آن بود

كز تشاور، سهو و كژ كمتر شود

 امّا بسيار اتفاق افتاده است كه پس از تفكر و مشورت، باز
هم در ترديديم و توانِ تصميم قاطع را در خود نمى‏بينيم، در اين هنگام، و در اين حالتِ
شك و دو دلىِ عذاب دهنده، عقل و شرع توصيه مى‏كنند كه به مشورتى ديگر، دست زنيم
ولى اين بار با خالق عقل و آگاه مطلق و خداوندگارِ هستى؛ همو كه بر نيك و بدِ
بندگان، آگاه است و خير همگان را مى‏خواهد. اين گونه مشورت و خيرطلبى، همان چيزى
است كه در فرهنگ اسلامى، “استخاره” نام دارد.

 استخاره در ميان تعداد كثيرى از اقشار مختلف جامعه از زن و
مرد، شهرى و روستايى از پزشك و مهندس تا روحانى و مرجع تقليد، از كارگر و تاجر و
كاسب تا حقوقدان و نويسنده و معلم و روشنفكر، معتقدان پر و پا قرصى دارد. ولى
تعداد قابل ملاحظه‏اى از اين افراد، اولاً: هنگام رجوع به استخاره را نمى‏دانند و
يا به پيش شرطهاى آن، وقوف و توجه چندانى ندارند، به طورى كه قبل از تفكر و سنجش و
مشورت، فوراً به استخاره متوسل مى‏شوند. ثانياً: از انواع استخاره، فقط استخاره با
قرآن و تسبيح و كاغذ را مى‏دانند و از گونه‏هاى ديگر آن بى‏اطلاعند.5 شايد از همين
روست كه استخاره در نزد مخالفان، دعوت به ترك انديشه و مشورت، تلقى شده است، حال
آن كه استخاره به موقع و بجا و با رعايت تمامى آداب و پيش شرطهاى آن، مرحله نهايى
خردورزى است و به هيچ رو، ذبح تفكر و ترك مشورت و دعوى غيب دانى و آينده خوانى نيست بل مرحله تكميلى و
ضرورى هر تصميم‏گيرىِ عاقلانه و سنجيده است. عقل سليم، حكم مى‏كند كه كارها با
اراده قوى و دلگرمى و “گواهى خاطر” آغاز شود تا فرجامى نيكو داشته باشد؛ به قول
صائب:

 مرا
زخضر طريقت، نصيحتى ياد است

كه بى “گواهى خاطر” به هيچ راه
مرو

 

 ×
ديدگاهها

 اساساً در باب استخاره و تفأل، سه ديدگاه وجود داشته و
دارد: افراطى، تفريطى و معتدل. ديدگاه نخست، از آنِ كسانى است كه با عقل از سر
خصومت درآمده‏اند و در هر كار جزيى، پيش از سنجش و استشاره به تفأل و استخاره، رو
آورده‏اند. اين دسته، عملاً مى‏گويند: عقلِ محدود، قادر نيست خير ما را نشان دهد،
و مشورت نيز در واقع، رايزنى با عقلهاى محدودِ ديگر است، پس چه بهتر كه در همان
ابتداى كار، با گشودن مصحف و يا چنگ زدن به تسبيح، از آگاه مطلق و خداوندگار هستى،
راه درست و خير واقعى خود را بخواهيم!

 معتقدان اين روش، از اشارتهاى صريح و روشنِ خداوندگار هستى
و آگاه مطلق، در جهت ايمان به پيامبر باطنى (عقل)6 كه ياور نيرومند پيامبر بيرونى (رسول)
است، غافل شده و از توانهاى عظيم آن، چشم پوشيده‏اند، از اين رو به كم تدبيرى،
گرفتار آمده و در پيچ و تابهاى زندگى روزمره، زمينگير شده‏اند، كه اين خود جزاى
ناديده گرفتن عقل است و خداوند، پشت به عقل كنندگان را دوست ندارد.

 متأسفانه آنچه استخاره و تفأل را در چشم برخى، ضعف عقل و
نياز غيب دانى، جلوه داده، كردارهاى نسنجيده همين متشرع مآبانى است كه به پيامبر
باطنى – كه همان عقل است – ايمان محكمى نداشته و رسالت آن را در هدايت و رهبرى
بشر، ناديده انگاشته‏اند.

 ديدگاه دوم با وجود مسلمانى، به كلى منكر استخاره و تفأل
است و اين دو را دريچه‏هايى مى‏داند كه دست پندار آدمى به روى دنياى غيب گشوده
است. اين ديدگاه معتقد است: “تا وقتى انسانِ ظلومِ جهول، ديوان طالع خود را به دست
منشيان قضا و قدر مى‏داند و از توانهاى خويش، بى‏اطلاع است و تا هنگامى كه انسان،
سرنوشت خود را فرآورده “كارگاه غيب” و به هم بافته “تقدير و گناه” مى‏شناسد و از
تأثيرِ وجودِ خود، غافل است، در هر جا كه دريچه‏اى به دنياى غيب سراغ گيرد چاره‏اى
ندارد جز آن كه گردن دراز كند و از آن جا با بيم و اميد، نقش سرنوشت ناپيداى خويش
را در آفاقِ دور دستِ دنياى ديگر، جستجو كند.”7

 اين ديدگاه، نسبت به استخاره و تفأل تصورى به مراتب
پراشتباهتر از ديدگاه اوّل، دارد، زيرا اولاً: انسانى كه پس از تعقل و مشورت، و در
حالت ترديد و دو دلى، استخاره مى‏كند، دست پندار به سوى دنياى غيب نگشوده است و
سَرِ غيب‏دانى و راز دانى ندارد بلكه براى انجام و يا ترك كار خود، گواهى خاطر و
اطمينان قلب و قوّت اراده مى‏طلبد. ثانياً: گذشته از استخاره، هر انسانِ با
ايمانى، ديوان طالع خود را به دست منشيانِ قضا و قدر و فرآورده كارگاه غيب
مى‏داند، و اين از اصول اوليه ايمان به خداست.

 ديدگاه سوم با وقوف بر منزلت عقل و شناخت از جايگاه مشورت،
به گونه‏اى استخاره و تفأل را تبيين و سپس تأييد مى‏كند كه عين خرد ورزى و در راستاى
انديشه‏گرى است. يكى از طرفداران دانشمند و خرافه ستيزِ اين ديدگاه، علامه
طباطبايى، فيلسوف و مفسّر بزرگ اسلامى است، كه نظريه خود را اين گونه تبيين
مى‏كند:

 “حقيقت امر اين است كه انسان وقتى بخواهد، دست به كارى بزند ناچار
است زير و روى آن را بررسى نمايد و تا آن جا كه مى‏تواند فكر خود را – كه موهبتى
خدادادى است – به كار اندازد و چنانچه از اين راه نتوانست صلاح خود را در آن كار،
تشخيص دهد ناگزير بايد از ديگران، كمك فكرى بگيرد و تصميم خود را با كسانى كه
صلاحيت مشورت و قوه تشخيصِ صلاح و فساد دارند در ميان بگذارد تا به كمك فكر آنها
خير خود را در انجام و يا ترك آن كار، تشخيص دهد. و اگر از اين راه هم چيزى
دستگيرش نشد، چاره‏اى ندارد جز اين

 انسانى كه عميقاً از درون با خدا پيوند برقرار
كرده، در وقت اضطرار، نه فقط با آيات قرآن و يا دانه‏هاى تسبيح بلكه با تمامى
پديده‏هاى هستى، خود را از ترديد مى‏رهاند و خداوند با تك تك پديده‏ها و با
جزيى‏ترين آنها راه را به او نشان مى‏دهد.

 

 كه
به خداى خود متوسل شده، خير خود را از او مسألت نمايد، كه اين همان “استخاره” است.
و نبايد اين كار را “دعوى علم غيب” دانست و نيز نبايد آن را “تعريض به شؤون
الوهيتِ پروردگار” نام نهاد، همچنان كه مشورت را هم نبايد، به خيال اين كه تشريكِ
خداى متعال در امور خود است، شرك ناميد.

 خلاصه اين كه: هيچ مانع و محذور دينى در استخاره و مشورت
نيست، چون استخاره، كارى جز تعيين يكى از دو طرف ترديد را انجام نمى‏دهد؛ نه غير
واجبى را واجب، نه حلالى را حرام، نه حكمى از احكام خدا را تغيير مى‏دهد و نه آدمى
را به آنچه در پسِ پرده غيبت است، خبردار مى‏كند، بلكه فقط و فقط مى‏گويد: خيرِ
صاحب استخاره در فعل است يا در ترك، و بدين وسيله او را از ترديد، نجات مى‏دهد.
ولى اين كه اثر فعل و تركِ كار، در آينده چه خواهد بود و چه حوادثى را به بار
خواهد آورد از عهده استخاره بيرون است. استخاره از تعيين اين جهت، ساكت است و
آينده صاحب استخاره از خير و شر، عيناً مانند كسى است كه استخاره نكرده و كار خود
را با فكر و مشورت، انجام داده است.

 همين اشكال را ممكن است كسى در استخاره با قرآن هم بكند،
به توهّم اين كه: “استخاره با قرآن، به دست آوردن عالم غيب است، چرا كه نفس صاحب
استخاره از استخاره با قرآن و تفأل به آن و امثال آن، نحوست و ميمنتى را احساس
مى‏كند كه اگر استخاره‏اش خوب بود، انتظار خير و نفعى را مى‏كشد و اگر بد بود،
مترصد شر و ضررى مى‏شود.”

 اين اشكال نيز، توهمى بيش نيست، زيرا به طريق صحيح – هم از
شيعه و هم از اهل سنت – رواياتى داريم كه پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم خودش تفأل
به خير مى‏زد و مردم را هم به اين عمل، توصيه مى‏فرمود و از فال بد زدن، نهى
مى‏نمود و مى‏فرمود: “هرجا كه فال بد زده شد، به خدا توكل كنيد و در پى كار خود
برويد”. بنابراين، هيچ مانعى از تفأل زدن با قرآن كريم و امثال آن، به نظر
نمى‏رسد، چون اگر استخاره، خوب بود، صاحب استخاره، عمل را با طيب نفس و دل پاك،
انجام مى‏دهد و اگر بد بود، به خدا توكل كرده، در پىِ كار خود مى‏رود.

 پس استخاره با قرآن، جز همان طيب نفس و رفع ترديد و
سرگردانى و اميد به نفع و سعادت، اثر ديگرى ندارد.”8

 

 ×
نكته‏اى ظريف

 اين اشاره‏اى بود به سه ديدگاه مهم در خصوص استخاره و
تفأل. ولى در اين مورد يك نكته ظريف را – كه در واقع اصل و اساس استخاره است –
هميشه بايد در نظر داشت و آن، اين كه: استخاره، صرفاً يك تضرع شديد درونى و شخصى و
يك نوع حالت عرفانى است كه در لحظه ترديد و دودلى به فرد استخاره كننده دست
مى‏دهد، به طورى كه با همه وجود، خود را از درون با مبدأ اعلى پيوند مى‏زند و از
او راه و چاره مى‏طلبد. از همين روست كه در احاديث معصومين‏عليهم السلام وارد شده
است كه: “هر كس خودش استخاره كند.” چنان كه علامه مجلسى‏رحمه الله مى‏گويد: “سيد
بن طاووس‏رحمه الله گفته است: “من حديث صريحى نديده‏ام كه كسى براى ديگران استخاره
كند و اصل، آن است كه هر كس براى خودش، استخاره نمايد.”9

 علامه مجلسى در بيان اين مطلب مى‏گويد: “أوْلى و أحوط آن
است كه هر كس براى خودش استخاره كند، زيرا ما هيچ حديثى نداريم كه شخصى به وكالت
از ديگرى استخاره نمايد، و اگر وكالت در استخاره، جايز و يا بهتر بود، شايسته و
سزاوار بود كه اصحاب، از امامان‏عليهم السلام تقاضاى استخاره نمايند و اگر چنين
چيزى مى‏بود، نقل مى‏شد و دست كم، يك روايت در اين مورد به ما مى‏رسيد. به علاوه
آن كس كه مضطرّ و حاجتمند است، اگر خودش استخاره كند به اجابت، نزديكتر است و دعاى
او به اخلاص در نيت، نزديكتر است.10

 نبايد فراموش كرد كه استخاره‏هايى كه علما براى مردم انجام
مى‏دهند، به خاطر آن است كه آن فرزانگان با قرآن مأنوس‏اند و به علت آشنايى با
تفسير، بهتر از مردم عادى فضاى آيات را از نظر مثبت و منفى بودن

 استخاره به موقع و بجا و با رعايت تمامى آداب و
پيش شرطهاى آن، مرحله نهايى خردورزى است و به هيچ رو، ذبح تفكر و ترك مشورت و دعوى
غيب دانى و آينده خوانى نيست بل مرحله تكميلى و ضرورى هر تصميم‏گيرىِ عاقلانه و
سنجيده است.

 

 استخاره درك مى‏كنند.

 همين جا بايد گفت: كسانى كه با قرآن، انس و الفتى ندارند و
محكم و متشابه آن را نمى‏شناسند و از علم تفسير، بهره‏اى ندارند، بايد از استخاره
و تفأل با قرآن، سخت بپرهيزند و آيات خدا را به بازى نگيرند چرا كه اين كار فقط بر
عهده پرواپيشگان رازدانى است كه از جانب حق، عنايتى بر آنان شده تا بدين وسيله
حاجت مؤمنان را برآورده سازند.

 شايد اين حديث شريف در”اصول‏كافى”، خطاب به اين دسته از
افراد باشد كه: “به قرآن، تفأل مزن”.11 در جايى كه فقيه‏بزرگ شيعى، آية الله
العظمى حاج شيخ عبدالكريم حايرى يزدى‏رحمه الله از استخاره با قرآن مى‏پرهيخت و
مى‏فرمود: “من درست نمى‏فهمم مثلاً “يسبح لله ما فى السموات و الارض” نسبت به
موضوع استخاره، خوب است يا بد”12 ديگران بايد صد چندان بترسند و تا مى‏توانند از
اين كار، دورى جويند.

 نكته آخر اين كه: انسانى كه عميقاً از درون با خدا پيوند
برقرار كرده، در وقت اضطرار، نه فقط با آيات قرآن و يا دانه‏هاى تسبيح بلكه با
تمامى پديده‏هاى هستى، خود را از ترديد مى‏رهاند و خداوند با تك تك پديده‏ها و با
جزيى‏ترين آنها راه را به او نشان مى‏دهد.

 اميد آن كه قلوب ما با ياد خدا مأنوس گردد تا در هنگام
ترديد، اتصال و ارتباط قلبى، آسان شود و لغزشگاههاى ترديد و دودلى را به سلامت،
پشت سر بگذاريم.

 

 پى
نوشتها:

 1 ) انفال )8) آيه23.

 2 ) نهج البلاغه، خطبه اول.

 3 ) آل عمران )3) آيه159.

 4 ) نهج البلاغه، كلمات قصار 54.

 5 ) براى اطلاع از انواع استخاره ر.ك: كندوكاوى درباره استخاره و
تفأءل، اثر نگارنده.

 6 ) ان لله على الناس حجتين: حجة ظاهره و حجة باطنه؛ فاما الظاهرة
فالرسل و الانبياء و الائمةعليهم السلام – و اما الباطنه فالعقول. “بحارالانوار،
ج1، ص137”.

 7 ) دكتر عبدالحسين زرين كوب، يادداشتها و انديشه‏ها (چاپ چهارم:
سازمان انتشارات جاويدان، تهران، 1362)، ص272.

 8 ) علامه طباطبايى، تفسير الميزان، ترجمه محمد باقر موسوى همدانى (چاپ
سوم: بنياد علمى و فكرى علامه طباطبائى، تهران، 1367) ج6، ص185 و 188.

 9 ) بحارالانوار، ج91، ص285.

 10 ) همان.

 11 ) اصول كافى، ج2؛ ص29. بايد گفت كه: استخاره و فال معمولاً
معناى يكسانى دارند، چنان كه در دعاى استخاره با قرآن كريم مى‏گوييم: “اللهم
تفألّت بكتابك؛ يعنى خدايا به كتاب تو فال مى‏زنم” شايد بتوان اين فرق را هم قائل
شد كه از ميان انواع استخاره، استخاره‏هايى كه ابزار محسوس مثل قرآن، ديوان شعر،
تسبيح، كاغذ و… دارند، آنها را فال هم مى‏گويند، و استخاره‏هايى كه هيچ ابزارى
جز دعا و قلب ندارند، آنها را فقط استخاره مى‏گويند.

 12 ) على كريمى جهرمى، آية الله مؤسس، (چاپ اول: دارالحكمه، قم،
1372)، ص55.

/

بدحجابى بى مهار

بدحجابى بى مهار

حجةالاسلام و المسلمين محمد تقى
رهبر

 

 × بدحجابى،
توطئه استكبار

 مسأله حجاب همواره به عنوان يك شاخص فرهنگى و اعتقادى مطرح
بوده و در سالهاى اخير بويژه پس از پيروزى انقلاب اسلامى، بُعد سياسى گرفته است.
اگر به عصر نخستين اسلام بازگرديم و جايگاه زن را در جامعه جاهلى و اسلامى با هم
مقايسه كنيم خواهيم ديد كه موقعيت فرهنگى و اجتماعى حجاب در دو نظام اسلامى و
جاهلى، دو شكل متضاد دارد. از آيه كريمه “و قَرْنَ فى بيوتِكُنّ و لا تَبرَّجْنَ
تَبَرُّجَ الجاهليةِ الأولى؛1 و در خانه‏هايتان قرار گيريد و مانند روزگار جاهليت
قديم، زينتهاى خود را آشكار مكنيد.” چنين برمى‏آيد كه: تبرّج و كالاى بازارى شدن
زن در تار و پود فرهنگ جاهلى تعبيه شده بود، امّا اسلام زن را از سقوط و فساد و
لعبت بودن در دست بلهوسان و يا ابزار توليد افزون شدن در دست استثمارگران، رهايى
بخشيد و از حقوق حقّه انسانى برخوردار ساخت و فلسفه حجاب و پوشش زن را همانا عفت
نفس و صيانت وى از هوسرانيهاى
مردان و عامل كسب عزت و افتخار او قلمداد نمود، چنان كه خطاب به رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم مى‏فرمايد: “يا ايها النبى قل لازواجك و بناتك و نساء المؤمنين
يدنين عليهن من جلابيبهن ذلك ادنى ان يعرفن فلايؤذين؛2 اى پيامبر به همسران و
دخترانت و زنان مؤمنين بگو پوششهاى خود را بر خود فروتر گيرند، اين براى آن كه
شناخته شوند و مورد آزار قرار نگيرند ]به احتياط[ نزديكتر است.”

 فرهنگ حجاب و عفاف قرنهاى متمادى بر خانواده‏ها حاكم بود و
روابط زن و مرد حد و مرز شرعى داشت. در پرتو عفاف و تعليم و تربيت اسلامى، زنان
دانشمند و نامدارى تربيت شدند كه در محيط خانه و نيز اجتماع، عناصر مفيد و مؤثرى
بودند و ضعف و انحراف اخلاقى وجود نداشت. اما با نفوذ فرهنگ بيگانه، جاهليت جديد
رخ نمود و در نخستين گامهايش و پيش از آن كه به تكنولوژى و دانش روى آورد،
بى‏حجابى و مفاسد اخلاقى را براى زن مسلمان به ارمغان آوردند.

 با پيروزى انقلاب اسلامى در ايران و دگرگونى ملاكها و
شاخصهاى ارزشى، زن مسلمان، كه نقش بسيار عمده‏اى در انقلاب ايفا كرد، جايگاه خود
را بازيافت و ننگ بى‏حجابى و بازيچه بودن از دامن وى زدوده شد و اقليتى كه پذيرش
حجاب برايشان سنگين بود و هواى غرب را در سر داشتند، به حكم جبر و بعضاً تنبه و
آگاهى، حجاب را هر چند به صورت ناقص پذيرفتند و امروز بى‏حجابى بدان شكل وجود
خارجى ندارد ولى تبرّج و خودآرايى و بدحجابى بدون مهار برخى از زنان رو به رشد است
و اگر عقلاى قوم چاره‏اى نينديشند و دلسوزان نظام اقدام جدى نكنند و توده مردم در
انجام مسؤوليت بى‏تفاوت باشند عواقب نامطلوب افزونترى خواهد داشت و مفاسد ناشى از
آن دامن بسيارى را خواهد گرفت.

 شايد كسانى بگويند: امروز با وجود مسائل حادترى در زمينه
تهاجم فرهنگى طرح مسأله بدحجابى چندان ضرورى نيست، به علاوه آنچه تاكنون گفته شده
چه دستاوردى داشته است؟

 پاسخ اين است كه: حجاب، معيار و شاخصه فرهنگى، اعتقادى و
حتى سياسى جامعه ماست. حجاب، بويژه چادر، در اين انقلاب يك شعار اصيل دينى و حربه
سياسى بوده و همچنان بايد به قوت خود باقى بماند. اگر حجاب بعد استراتژيكى ندارد
چرا غرب و رسانه‏هاى امپرياليستى و صهيونيستى آنقدر روى آن حساسيت نشان مى‏دهند؟
چرا در كشور فرانسه و انگليس و برخى دولتهاى پيرو آنها چون مصر، تركيه و… براى
حجاب چند دختر دانش آموز و دانشجو آنقدر حساسيت نشان مى‏دهند و براى مبارزه با آن
اعلام جنگ مى‏كنند و در سطح وزارت فرهنگ و وزارت كشور و غيره براى آن، هياهو به
راه مى‏اندازند و رئيس اداره مهاجرت فرانسه مى‏گويد: “حجاب از ايران به فرانسه
آمده و با آن بايد مبارزه كرد.”3

 مسأله هنگامى جدى‏تر مى‏شود كه مى‏بينند در جامعه غربى،
اسلام درخشيده و دلهاى بى‏شمارى از آزاد انديشان و آگاهان جهان را به خود معطوف
داشته و اخيراً در كنگره جهانى زن در پكن ديديم حضور زنان ايرانى با همان حجاب و
پوشش اسلامى در سطوح مختلف نمايندگى و خبرگزارى چقدر براى جامعه جهانى زن، چشمگير
و جالب توجه بود. حجاب در ميان زنان غربى جاى خود را تدريجاً باز مى‏كند و مى‏رود
كه ارزشهاى اسلامى تنها راه نجات زن از ابتذال و بازيچگى او در عصر كنونى شناخته
شود.

 

 ×
درخشش اسلام و جاذبه حجاب

 مجله “اشپيگل” چاپ آلمان در گزارشى از گرايش چشمگير
آلمانيها به اسلام مى‏نويسد:

 “حدود يك ميليون و هفتصد هزار مسلمان بزرگترين رقم اقليت مذهبى
آلمان را تشكيل مى‏دهد. در حال حاضر يكصد هزار آلمانى كه نيمى از آنها زن هستند به
اسلام رو آورده و شعائر اسلامى همانند حجاب را رعايت مى‏كنند.”4

 همچنين به گزارش اين مجله غربى، طى چند ماه بيش از هشت
هزار زن آلمانى به دين اسلام مشرف شده‏اند اينان يك گروه اسلامى به نام “خواهران
محمدصلى الله عليه وآله وسلم” تشكيل داده‏اند. در جلسات هفتگى به تعليم قرآن و
حديث مى‏پردازند و مبانى اعتقادى را مى‏آموزند. يك كارشناس زن آلمانى علل گرايش
زنان به اسلام را پوچ بودن جامعه غربى و نياز آن به زندگى شرافتمندانه و انسانى
ذكر كرده است. اكثر اين زنان در محل كار خود آشكارا نماز مى‏خوانند و اكثر اينان
مى‏گويند ترك كلوپهاى رقص و زندگى مبتذل سابق باعث تقويت روحيه انسانى آنان شده
است.5

 و بنا به گزارش خبرگزارى ايتاليا:

 “اسلام پناهگاه زنان غربى است. تنها طى دو سال گذشته بيش از 20000
نفر از باسوادترين زنان انگليس به اسلام رو آورده‏اند.”6

 بر اساس گزارش مركز آمار اتريش، پيروان اسلام در سالهاى
1981 تا 1991 در اتريش تقريباً دو برابر شده در حالى كه پيروان آيين مسيحيت رو به
كاهش نهاده است.

 اين گونه اخبار و گزارشها كه گرايش روزافزون مردم جهان را
به اسلام و ارزشهاى اسلامى نشان مى‏دهد بسيار است كه طرح آن مجالى ديگر مى‏خواهد.

 غرض از اين اشاره اين است كه نفوذ اسلام و ارزشهاى اسلامى
بر غرب، گران است و براى منافع نامشروع غرب به عنوان تنها خطر مطرح است و كينه غرب
را در موارد گوناگون از قبيل مسائل اسفبار بوسنى و اعمال وحشيانه رژيم نظامى
وابسته در الجزاير و خشونتهاى رژيم مبارك و حوادث لبنان و فلسطين اشغالى مى‏توان
ديد.

 

 × عكس
العمل غرب

 با اين نفوذ فرهنگى و جاذبه عقيدتى كه اسلام در پايگاههاى
استكبار پيدا كرده، آنان به وحشت افتاده و با طراحى و اجراى توطئه‏هاى گوناگون،
سعى در خنثى كردن اين جاذبه‏ها دارند، بارزترين توطئه‏هاى غرب، كوشش در جهت خلع
سلاح كردن نسل جوان از اخلاق و ارزشهاى اسلامى و ترويج فرهنگ منحط غربى در
چهره‏هاى گوناگون است، كه يكى از نمونه‏هاى برجسته اين فرهنگ، بدحجابى و ترويج
فساد از طريق فيلم ، نوار ، عكس و كالاهاى صادراتى با رمز و رازهاى مخصوص و
تبليغات و ارتباطات و عوامل جاسوسى و غيره است. از اين رو بايد مسأله بدحجابى را
جدى تلقى

 در
پرتو عفاف و تعليم و تربيت اسلامى، زنان دانشمند و نامدارى تربيت شدند كه در محيط
خانه و نيز اجتماع، عناصر مفيد و مؤثرى بودند و ضعف و انحراف اخلاقى وجود نداشت.
اما با نفوذفرهنگ بيگانه، جاهليت جديد رخ نمود و در نخستين گامهايش و پيش از آن كه
به تكنولوژى‏ودانش‏روى آورد،بى‏حجابى و مفاسد اخلاقى رابراى زن مسلمان به ارمغان
آوردند.

 كنيم
و با توجيه فرهنگى و تبليغى و اقدامهاى اجرايى و حقوقى به مبارزه با آن بپردازيم و
پرداختن به مسائل اقتصادى و تكنولوژى و توسعه نبايد از حسّاسيتها نسبت به ارزشهاى
اسلامى بكاهد.

 مع الاسف بايد اعتراف كرد كه توجه و حسّاسيت به ارزشهاى
اسلامى از جمله حجاب، رو به كاهش نهاده و اقدام مؤثرى در برابر بدحجابى صورت
نمى‏گيرد و عناصر آلوده نسبت به گذشته احساس آرامش بيشترى مى‏كنند و چهره عمومى
جامعه از نوعى گستاخى و بى‏تفاوتى حكايت دارد. و طرح مبارزه با منكرات نيز در اين
ميدان توفيقى محسوس به دست نياورده و از برخى شعارهاى ديوارى فراتر نرفته و
توصيه‏هايى كه در خصوص رعايت حجاب اسلامى به در ورودى يا تابلو اعلانات
وزارتخانه‏ها و اداره‏ها و مؤسسه‏ها و سازمانها و فروشگاهها نصب مى‏شود تنها
كليشه‏اى و جهت اسقاط تكليف است و هيچ گونه ضمانت اجرايى ندارد و ارباب رجوع با
لباسهاى جلف، آرايش تند، موهاى افشان و حركات ناهنجار، رفت و آمد مى‏كنند و هيچ كس
هم نمى‏گويد چرا، و اگر برادران حزب الله اعتراض كنند، در نهايت بدهكار هم
مى‏شوند!

 چنين وضعى مردم مؤمن و متعهد جامعه را رنج مى‏دهد.
متأسفانه در ميان كارمندان دولت، دانشگاهها، اداره‏ها و بيمارستانها وضع چندان
بهتر از اين نيست. در صدا و سيما نيز برخى فيلمها و سريالهاى تلويزيونى نمايش داده
مى‏شود كه نشاندهنده عادى بودن معاشرت زن و مرد نامحرم و زندگيهاى تجملى و طاغوتى
است و حجاب ارائه شده در برخى فيلمها و تئاترهاى توليدى سيما، در امر حجاب تنها به
استتار موى سر فقط با يك روسرى كه پشت سر گره خورده خلاصه شده و گردن و گلوى باز و
صورت با آرايش تند و تيز ديگر مسأله‏اى نيست!

 نمايشگاههاى بين المللى هم كه زير نظر دست اندركاران امور
تشكيل مى‏شود، به روند بدحجابى، دامن مى‏زند و به كانون مُد و آرايش و اختلاط زن و
مردهاى بى‏تعهّد و عرضه كالاهاى تجملى و ميعادگاهى براى عناصر مشكوك و محل نمايش
زيباييهاى دختر و پسر تبديل شده است. كسانى كه “نمايشگاه ايرانگردى” را، كه زير
نظر وزارت ارشاد اسلامى است، اخيراً ديده بودند از لوث شدن حجاب و رواج ابتذال در
فضاى نمايشگاه، گلايه‏اى بسيار داشتند و آن را محل صدور نوعى بى‏بند و بارى به
سراسر كشور مى‏دانستند و مى‏گفتند كه در آن جا حتى از توصيه‏هاى معمول و تذكرى كه
در گذشته از بلندگو در رعايت حجاب داده مى‏شد ديگر خبرى نبود!

 بطور خلاصه اگر اين روند كنترل نشود عملاً ابتكار عمل را
به دست آن عده متظاهرين بلهوس مى‏سپارد و تدريجاً به انزواى عناصر مؤمن و زنان
محجبه مى‏انجامد كه آن همه خون دل خوردند و جوانانشان را فدا كردند.

 و اما نيروهاى حزب اللهى با حساسيّتى كه از آغاز به اين
مسائل داشتند و گاه به خيابانها آمده و تظاهراتى مى‏كردند و در اماكن نمازجمعه
شكوه‏هايشان را سر مى‏دادند، با وعده‏هايى كه در زمينه مبارزه با منكرات داده شد
خود از دخالت مستقيم دست كشيدند و كار را به نهادهاى ذى ربط سپردند، ولى متأسفانه
اثر و ثمر چندانى نديدند و اخيراً خود به راه افتادند و در عكس‏العمل به اين روند و
اعتراض به شيوع فساد و مظاهر آن تظاهراتى به راه انداختند، كه چند مورد آن از
تهران و تبريز گزارش شد.

 در هر حال، مردم مسلمان و نيروهاى متعهّد – كه صاحبان اصلى
اين انقلابند – عواقب شيوع فساد و گسترش موج بى‏حجابى و ابتذال غربى را براى آينده
نگران كننده مى‏دانند و انتظار دارند، مسؤولان امر بخصوص نهادهاى تبليغى و ارشادى،
كه خود نيز مانند همه دلسوزان اين انقلاب درد را احساس مى‏كنند، در اين موقعيت
حسّاس كه نظام مقدس اسلامى ما كاملاً استقرار يافته و شجره طيبه انقلاب پاگرفته،
با اين موضوع جديتر برخورد كنند و مجال ندهند تا برخى عناصر بيمار و لجام گسيخته
ابتكار عمل را در دست گيرند و موجب انزوا و دلسردى عناصر مؤمن و جريحه‏دار شدن
احساسات عمومى شوند.

 

 پاورقيها:

 1 ) احزاب (33) آيه33.

 2 )
همان، آيه 59.

 3 )
روزنامه كيهان، 71/9/30

 4 )
همان، 71/12/5

 5 )
همان، 72/1/25.

 6 )
جرائد، 72/8/22.

/

دیدگاهها

دیدگاهها

اشاره

 بسيارى از خوانندگان در عرصه‏هاى سياسى، اجتماعى و فرهنگى،
انتقادها، پيشنهادها و راه‏حلهايى ارائه مى‏كردند كه در قالب مقاله مطرح نمى‏شد و
از طرفى دريغمان آمد، درخواستهاى آنان را بى‏پاسخ بگذاريم و مسؤولان امر را از
ديدگاههاى آنان مطلع نكنيم. از اين رو صفحه “ديدگاهها” را گشوديم تا محملى باشد
براى تعاطى و تضارب افكار و بهره‏جستن مسؤولان ذى‏ربط از پيشنهادها و راه‏حلهاى
درست آنان و پاسخگويى به انتقادهاى كسانى كه داراى شبهاتى هستند و مايلند به دور
از غرض‏ورزى، با مسؤولان در ميان بگذارند.”واحد فرهنگى مجله”

 

 با تشكر از اين كه به مسائل فرهنگى و هنرى اهتمام
مى‏ورزيد، لطفاً اين سؤال را هم مطرح كنيد كه چرا در هنگامى كه وزارت فرهنگ و
ارشاد اسلامى بحق، فرد ناصالحى را از بازيگرى در فيلمهاى سينمايى منع مى‏كند، صدا
و سيما از وى براى بازى در سريالهاى تلويزيونى – كه به مراتب بيش از سينما مخاطب
دارند – دعوت مى‏كند؟ چرا نبايد مسؤولان محترم فرهنگى، لااقل در حوزه مسائل مربوط
به خود از وحدت رويه و سياست گذارى واحدى برخوردار باشند؟ “تهران، اصغر‌هاشميان”

 مى‏دانيم كه زكات از مالياتهاى عمده جامعه اسلامى است و
دادن آن يكى از اكيدترين دستورات الهى است و در اكثر مواضع، در قرآن، پس از نماز
به آن امر شده. حال بايد پرسيد: آيا اين قانون بزرگ الهى مخصوص صدر اسلام بوده و
در شرايط حاضر، هيچ جايگاهى ندارد و تنها مخصوص قشر محدودى از جامعه است كه خود
داوطلبانه آن را مى‏پردازند! مسلماً چنين نيست!

 پس چرا نظام اسلامى پس از هفده سال، هيچ طرح و برنامه‏اى
براى اجرا و پياده نمودن اين قانون مهم ندارد؟ آيا عدم اجراى قانون خمس و زكات،
موجب نامشروع بودن تصرفات مالى، كه پيامدهاى منفى آن از جمله شيوع گناه، قساوت قلب
و دهها بلاى ديگر است، نمى‏شود؟ علماى اخلاق اسلامى، يكى از گامهاى خودسازى را
خوردن لقمه حلال مى‏دانند، و معلوم است كسى كه خمس و زكات واجب مالش را نداده است
خود و خانواده‏اش لقمه حلال نمى‏خورند! پس چطور انتظار داريم چنين كسانى در برابر
تهاجم فرهنگى دشمن سر بندگى فرود نياورند و بلاها و آسيبها دامنگير جامعه نشود.

 “مشهد، مريم يزدان دوست”

 گرچه چند ماهى از دومين جشنواره مطبوعات مى‏گذرد ولى طرح
سؤالى، كه تاكنون ارباب جرايد مطرح نكرده‏اند، شايد برگزار كنندگان را به انديشه و
تجديد نظر در سياستهايشان، براى سالهاى آينده وادارد.

 چند سالى است كه بعضى از مجله‏ها و روزنامه‏ها (مخصوصاً در
سال 1373) مقاله‏هاى ارزشمندى درباره “تهاجم فرهنگى” و “دفاع مقدس” به چاپ
مى‏رساندند ولى شگفت‏آور است كه در اين دو مقوله هيچ مقاله‏اى برگزيده نشد، با اين
كه به جرأت مى‏توان گفت كه برخى از مقاله‏هاى برگزيده شده در جشنواره امسال، به مراتب
در سطح علمى پايين‏ترى از آنها قرار داشتند.

 سؤال مهمتر اين است كه چرا در حوزه علوم اسلامى مانند
تفسير، فقه، كلام و غيره، هيچ مقاله‏اى انتخاب نشد، آيا مؤلفان اين گونه آثار در
اين جشنواره شركت نكرده بودند كه بعيد است و اگر شركت فرموده‏اند – كه على القاعده
چنين است – زيرا آثار ارزشمندى از آنان در مطبوعات به چاپ رسيده، عدم تقدير از آن
فرزانگان چگونه توجيه مى‏شود!؟”قم، محسن فقيهى”

 قرآن شريف با صراحت فرموده است: “لا اكراه فى الدين قد
تبين الرشد من الغى” با اين وصف چرا حزب اللهى‏ها از بدحجابى عده‏اى از خانمها
ناراحت و خشمگينند. البته ما كار اين بدحجابها را تأييد نمى‏كنيم ولى اسلام
مى‏گويد بايد دستورات دينى از روى اختيار عملى شود.”شيراز، مهران پاك نهاد”

 پاسدار اسلام: اولاً: لااكراه فى الدين مربوط به قبل از
پذيرش دين است و بدين مفهوم مى‏باشدكه پذيرش دين، امرى قلبى است و در امر قلبى
اجبار و اكراه نيست. لكن در مقام تشريع و قانونگذارى، غير از اسلام و احكام آن دين
ديگرى از هيچ كس پذيرفتنى نيست؛ من يبتغ غيرالاسلام ديناً فلن يقبل منه]آل عمران (3) آيه85
]بنابراين در مقام تشريع، هيچ وقت اسلام نمى‏پذيرد كه مسلمان به قوانين دينى‏اش عمل
نكند.

 ثانياً: شهروندان ايرانى يا مسلمانند يا غير مسلمان؛ اگر
مسلمان هستند؛ يعنى خدا و قرآن را باور دارند، رعايت حجاب دستور روشن قرآن است – و
نه دستورالعمل حكومت اسلامى يا روحانيان – بنابراين بايد به حكم قرآن گردن نهند و
اگر هم غير مسلمانند، حجاب و عفاف طبق قانونى است كه 98/2 درصد مردم به آن رأى
داده‏اند و مراعات قانون بر همه آحاد و در همه دنيا امرى، لازم و مطلوب است. تازه
گيرم كه در دنيا از دست قانون و زبان آمران به معروف فرار كنند، در دادگاه عدل
الهى چه خواهند كرد؟

 پيش از اين تبليغ مى‏شد كه بايد “اشهد انّ محمّد رسول الله”
گويان زياد بشوند، چرا كه پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم فرموده است: “من به شما
مباهات مى‏كنم حتى به اطفال سقط شده”، ولى امروز از نسل‏كشى به نام كنترل جمعيت يا
تنظيم خانواده حمايت مى‏شود و گويا تنها عيب كشور ازدياد جمعيت است و بالاخره سخن
ديروز طبق دستورات اسلامى بود يا سياستهاى امروز؟”تهران، كامبيز روشن روان”

 پاسدار اسلام: برخورد با معضلاتى چون رشد جمعيت، با توجه
به موقعيت كنونى كشور در جهان، نيازمند بررسيهاى دقيق، عالمانه و كارشناسانه است و
دقيقاً يكى از مواردى است كه بدون فهم درست از زمان و مكان، اجتهاد درباره آن
نادرست مى‏نمايد. پاسداراسلام بر اساس فقه اجتهادى و با عنايت به نقش زمان و مكان،
معتقد است، در شرايط كنونى، كنترل جمعيت و تنظيم خانواده براى كشور اسلامى ايران
از ضروريات اجتماعى است و اين خواننده محترم بايد توجه كند كه واقعيت كنونى جامعه
ما، در اين مورد، با صدر اسلام متفاوت است؛ آن روز كميت جمعيت، تعيين كننده بود و
امروز كيفيت آن، همان طور كه اكنون هم كميت جمعيت در كشورهايى مانند بوسنى و
هرزه‏گوين جنبه حياتى دارد و داراى اهميت است.

 ما نيز كنترل جمعيت در چنين جوامع و شرايط مكانى را غير
اسلامى مى‏دانيم ولى در جامعه‏اى اسلامى و شيعى كه چنين مشكلى وجود ندارد، چه كسى
مى‏تواند ثابت كند كه پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم به هر فردى از
مسلمانان افتخار مى‏كند، گرچه فاقد تربيت اسلامى و غير پاى بند به احكام شريعت
باشد. اگر آن حديث از رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم منقول است، اين حديث نيز از
ايشان است كه مى‏فرمايد: “جهد البلاء كثرة العيال مع قلّة الشى‏ء؛ بلاى خطرناك،
داشتن فرزند زياد با درآمد اندك است.” حضرت على‏عليه السلام نيز مى‏فرمايد: “قلّة
العيال احد اليسارين؛ كمى اعضاى خانواده يكى از دو عامل خوشبختى است.”

 در حالى كه امكانات فعلى جامعه – در مسأله
آموزش و
پرورش، بهداشت و درمان و… – پاسخگوى همه نيازها نيست و بسيارى از والدين فرصت
رسيدگى اخلاقى و تربيتى به تعداد محدودى از فرزندان را دارند (حداكثر 3 – 2) دفاع از ازدياد
نسل، نادرست و غير منطقى است. بارى اين مجال را مقالى ديگر بايد و علاقه‏مندان را
به مقاله “اسلام و تنظيم خانواده” از مجله پاسدار اسلام (ش156، آذرماه 1373) ارجاع
مى‏دهيم.

 در شماره 165 “پاسدار اسلام” از نيروى انتظامى خواسته شده
بود كه با منكرات برخورد كند، البته ما برخورد با مفاسد را وظيفه شرعى و قانونى
خود مى‏دانيم ولى متأسفانه بسيار اتفاق مى‏افتد كه بعضى از اين اراذل را، كه لكه
ننگى بر دامن جامعه اسلامى هستند، ما دستگير مى‏كنيم اما دستگاه قضايى فورى آنها
را آزاد مى‏كند، با اين شرح چطور انتظار داريد كه بچه‏هاى نيروى انتظامى با دلگرمى
كار كنند؟

 “ح. كاويانى از نيروى انتظامى جنوب”

 پاسدار اسلام: ترديد نيست كه تأمين امنيت شهرها با برادران
نيروى انتظامى است، از اين رو لازم است با مستقر كردن نيروهاى مخصوص در قسمتهاى
مختلف شهرها – بويژه شهرهايى كه زمينه بى‏بند و بارى و ناهنجارى بيشترى دارند –
قاطعانه با عوامل فساد برخورد كنند، دستگاه محترم قضايى كشور نيز به حكم قانون
اساسى و مسؤوليتى كه از جانب مقام معظم رهبرى، به آنها واگذار شده، وظيفه دارد كه
قانون را در مورد آنها اجرا نمايد لكن در نهايت تأسف، گاه مشاهده مى‏شود كه زنان
بدحجاب وقيحانه حتى در دادگاهها حاضر مى‏شوند و شگفت آن كه بسا تذكر لازم هم به
آنها داده نمى‏شود، از اين رو جا دارد از برخورد شايسته جناب آقاى محسنى رياست
محترم دادگاه اختلاس در بانك صادرات، تقدير شود كه بطور قاطع با اين گونه افراد –
در دادگاه ياد شده – برخورد كردند. انتظار مى‏رود رياست محترم قوه قضائيه به اين
شكوائيه و گلايه‏هاى دوستانه انقلابيون توجه كنند و دستور رسيدگى به موارد مذكور
را صادر و بر اجراى آن نظارت فرمايند.

 × × × × × ×

 در برهه‏اى كه دشمن با تمام قوا به تهاجم فرهنگى عليه
انقلاب اسلامى و اسلام، دست يازيده و لبه تيز حمله‏هايش، افكار جوانان اين مرز و
بوم را نشانه رفته است و در داخل كشور دهها روزنامه و مجله با خط مشى ضد انقلاب و
اسلام منتشر مى‏شوند، چرا مجلات وابسته به نظام و حوزه علميه، كمتر به رسالت عظيم
كنونى خويش واقفند، البته جا دارد از مجله “پاسدار اسلام” به خاطر گامهاى بلندى كه
در اين جهت طى تحولات اخير، برداشته قدردانى شود اما همان هم تا رسيدن به قله
انجام وظيفه، راهى بس طولانى در پيش رو دارد و بايد با برنامه‏ريزى حساب شده بدان
سمت حركت كند.

 بسيارى از مجله‏هايى كه با بودجه نظام و حوزه علميه قم چاپ
مى‏شوند و انتظار مى‏رود كه نسل حاضر را از نظر فرهنگ اسلامى آن‏چنان تغذيه نمايند
كه ديگر جايى براى ورود فرهنگ پوچ غرب نماند، متأسفانه مى‏بينيم كه كيفيت و محتواى
مطالب را به پيروى از ساير مجله‏هاى موجود در بازار، طرح‏ريزى مى‏نمايند و گاه انسان
متحير مى‏شود كه كجاى اين مجله‏ها، فرهنگ اسلامى جامعه را ارتقا مى‏دهد؛ به عنوان
مثال مجله‏هايى كه براى قشر زنان تهيه مى‏شوند، از ميان انبوه صفحه‏هاى گزارشى،
مقالات طويل و… صفحات محدودى را به آموزش فرهنگ اسلامى، اختصاص مى‏دهند. اين كه
زنان در صدر اسلام چه كارهايى انجام مى‏داده‏اند – گرچه دانستنش بهتر از ندانستن
آن است – ولى براى انبوه زنانى كه در كمترين اصول اخلاقى و دينى خويش مشكلات
فراوان و مهمى دارند، چه دردى را دوا مى‏كند؟

 يا مجله‏هايى كه براى كودكان و نوجوانان منتشر مى‏شوند، جز
تعداد محدودى از صفحه‏ها، كه آن هم با پيام مستقيم و به دور از لطايف هنرى، چند
حديث را نقل و ترجمه مى‏كنند، چه بار فرهنگى را برمى‏دارند و به چه ميزان آنان را
با فرهنگ غنى اسلامى آشنا مى‏كنند؟ برخى از مجله‏هايى كه به معرفى و نقد كتابها
مى‏پردازند، اولاً: عمدةً نقد و معرفى‏شان متوجه منابع دست دوم و غير مهم است
ثانياً: به جاى آن كه ذهن جوانان و تحصيل كردگان را در مقابل كتابهاى ضاله موجود
در بازار – كه با تيراژ بالا چاپ و توزيع مى‏شوند – روشن كنند، به نقد و بررسى
كتابهاى خطى و شبه خطى سده‏هاى پيشين مى‏پردازند كه چه بسا بسيارى از مطالب آنان
اكنون از طرف عالمان اسلامى مردود اعلام شده است و سخن تازه‏اى ندارند و فقط براى
تعدادى انگشت شمار قابل استفاده‏اند، اين كه فلان نويسنده “مسؤوليت” را “مسئوليت”
نوشته يا “مى‏نمايد” را “مينمايد” و امثال آن، چه مشكلى از مشكلات فرهنگى
نسل جوان و جامعه امروز ايران را حل مى‏كند؟!

 يا نشريه ديگرى كه مدعى تبيين معضلات فقهى نظام است، صد
صفحه از شماره اخير خود را به معرفى فهرست كتب خطى فلان كتابخانه اختصاص داده، كه
فقط قابل استفاده مراجعين همان كتابخانه است! آيا صرف بيت المال در چنين
زمينه‏هايى مجوز شرعى دارد؟ آيا بهتر نيست لااقل مسؤولان حوزه علميه، شورايى از
سردبيران تمام اين مجله‏ها تشكيل دهند، تا با سياستگذارى هماهنگ فرهنگى، هر
مجله‏اى به فراخور هدف و مخاطبين خود، در ترويج فرهنگ اسلامى بكوشد.”قم، زينب
سادات طباطبايى”

 شك نيست كه امر به معروف و نهى از منكر از فروع دين و يكى
از اصول مسلم قانون اساسى جمهورى اسلامى است، كه بارها علما و بزرگان دين مخصوصاً
مقام معظم رهبرى بر آن تأكيد كرده‏اند و سمينارها درباره آن تشكيل شده و
دستورالعملهايى نيز صادر گرديده، اما عملاً مردم اجراى آن را از دولت انتظار دارند
و دولتيان از مردم! در حالى كه هر دو در اين امر مهم سهيم‏اند؛ مثلاً چه مانعى
دارد كه در خيابانها و مراكز عمومى، خانمهاى متدين زنان و دختران جوان را نسبت به
رعايت پوشش اسلامى – با زبان نرم و ملايم – نصيحت كنند و در ادارات كارمندان مواظب
هم باشند و يكديگر را ارشاد كنند و… مطمئن باشيد اگر اين فرهنگ عملى شود، نه از
بدحجابى و بى‏حجابى اثرى خواهيد ديد و نه هم شاهد اختلاسهايى از قبيل 123 ميليارد
تومانى اخير خواهيم بود. اگر امر به معروف و نهى از منكر هيچ اثرى نداشته باشد،
لااقل کام گناهكار را تلخ خواهد كرد.” بابلسر، رضا جلالى”

/

ماجرای جنگ بدر

ماجرای جنگ بدر

 درسهايى از تاريخ تحليلى اسلام- مسلسل 66

 
حوادث سال دوم هجرت – 12

 
قسمت هفتم

حجةالاسلام والمسلمين رسولى
محلاتى

 

 ×
جرقه جنگ

 به گفته ابن هشام حادثه‏اى كه در اين ميان به روشن شدن آتش
جنگ كمك كرد اين بود كه شخصى به نام “اسود بن عبدالاسد مخزومى” از ميان لشكر قريش
بيرون آمد و همين كه چشمش به حوض آبى كه در دست مسلمانان بود – و از آب چاههاى بدر
يا آب بارانى كه آن شب آمده بود پر كرده بودند – افتاد رو به نزديكان خود كرده،
گفت:

 هم اكنون با خدا عهد مى‏كنم كه به كنار اين حوض بروم و از
آن بنوشم يا آن را ويران سازم و يا در كنار آن كشته شوم و تا يكى از اين سه كار را
نكنم باز نخواهم گشت.

 اين را گفت و سوار بر اسب خود شده پيش آمد، حمزة بن
عبدالمطلب، عموى پيغمبر، جلو رفت و شمشيرى حواله او كرد كه پايش را از وسط ساق قطع
نمود و با همان حال مى‏خواست خود را به حوض آب برساند كه حمزه ضربت ديگرى بر او زد
و به زندگى‏اش خاتمه داد.

 اين جريان و مشاهده خون و منظره كشته شدن اسود، بيشتر
مشركين را تحريك كرد و آماده جنگ شدند و طرفداران جنگ بر صلح‏طلبان فزونى يافتند.

 

 ×
كشته شدن عتبه، شيبه و وليد

 با كشته شدن اسود مخزومى، عتبه و برادرش شيبه و پسرش وليد،
لباس جنگ پوشيده به ميدان آمدند و مبارز طلبيدند. علت اين كه عتبه، به جنگ پيشقدم
شد بيشتر همان سرزنشهاى ابوجهل بود كه او را مردى ترسو و بزدل خوانده بود و عتبه
براى تلافى اين سخن، جلوتر از ديگران به معركه آمد. از سوى لشكر مسلمانان سه تن از
انصار مدينه به نامهاى : عَوْف و مَعُوّذ، فرزندان حارث و عبدالله بن رواحه به جنگ
آنها آمدند، اما عُتبه وقتى آنها را شناخت با تحقير گفت: ما را به شما احتياجى
نيست كسانى كه همشأن ما هستند بايد به جنگ ما بيايند و در نقلى است كه يكى از آنها
فرياد زد: اى محمد! افرادى را از خويشان مابه جنگ ما بفرست، رسول خدا فرمود: اى
عبيدة بن حارث، اى حمزه و اى علىّ برخيزيد.

 اين سه شخصيت بزرگوار كه از نزديكان رسول خدا1 نيز بودند
به جنگ آنها رفتند و چون عتبه آنها را شناخت با غرور گفت: آرى شما همشأن ما هستيد
و سپس حمله از هر دو طرف شروع شد.

 ابن هشام گويد:

 عتبه با عبيده درآويخت و حمزه به جنگ شيبه رفت و على به
سوى وليد حمله كرد، حمزه و على‏عليه السلام به حريفان خود مهلت نداده و هر دو را
از پاى درآوردند اما عتبه با عبيده هنوز مشغول جنگ و ستيز بودند كه حمزه و على‏عليه
السلام به كمك او آمدند و عتبه را از پاى درآوردند و سپس عبيده را كه سخت مجروح
شده بود با خود برداشته پيش پيغمبر آوردند، عبيده كه چشمش به پيغمبر افتاد پرسيد:

 اى رسول خدا! آيا من شهيد نيستم؟

 فرمود: چرا.

 اين بود ترجمه آنچه ابن هشام نقل كرده و ديگر محدثان و
مورخان اهل سنت نيز از او روايت كرده‏اند. ولى در روايت طبرسى در مجمع البيان، و
ابن شهر آشوب در مناقب، و قمى در تفسيرش، اين گونه است كه على‏عليه السلام به سرعت
وليد را از پاى درآورد ولى حمزه با شيبه سخت گلاويز شده بودند در اين وقت مسلمانان
فرياد زدند:

 “يا عَلىّ أَما تَرى الْكَلبَ قَد نَهَزَ عَمَّك؟ اى على! آيا
نمى‏بينى چگونه اين سگ به سوى عمويت حمله آورده است؟”

 على‏عليه السلام به شيبة حمله كرد ولى از آن جا كه جناب
حمزه قدّ رسايى داشت و سرش بلندتر از شيبه بود، على‏عليه السلام به حمزه فرمود:

 “يا عَمّ طُأطِئ رأسَكَ؛ عموجان سرت را پايين بياور.”

 حمزه سر خود را پايين آورد و على‏عليه السلام شمشيرى حواله
سر شيبه كرد كه نصف سر او را پراند و او را نيز به قتل رسانيد، سپس به اتفاق حمزه
به كمك عبيده آمدند و عتبه را از پاى درآوردند.

 و در روايت شيخ مفيد در “ارشاد” و سيد بن طاوس در “سعد
السعود” و برخى ديگر از روايتها آمده كه عبيده به جنگ شيبه رفت و حمزه با عتبه
درآويخت، حمزه و على‏عليه السلام عتبه را كشتند و سپس به سراغ شيبه، كه با عبيدة
بن حارث مى‏جنگيد، آمده و او را نيز از پاى درآوردند.

 به هر ترتيب، از روى هم رفته روايات استفاده مى‏شود كه
على‏عليه السلام در قتل هر سه آنها شركت داشت، چنانچه از اشعارى نيز كه از هند –
همسر ابوسفيان – و دختر عتبه نقل شده اين مطلب استفاده مى‏شود كه گفته است:

 ما
كان لى عن عتبة من صبر

ابى، و عمّى و شقيق صدرى

 اخى
الذى كان كضوء بدر

بهم كسرتَ يا علىّ ظَهرى2

 و سيد حِميرى‏رحمه الله نيز در مدح اميرالمؤمنين گويد:

 و له
ببدر وقعةٌ مشهورة

كانت على اهل الشقاء دماراً

 فاذاق شيبة والوليد منية

اذا صبحاه جحفلاً جرّاراً

 و
اذاق عتبة مثلها اهوى لها

عَضَباً صقيلاً مُرهفاً بتّاراً3

 و از اين رو نيز صحت نامه‏هايى كه اميرالمؤمنين‏عليه
السلام به معاويه نوشته است معلوم مى‏شود و تهافتى در آنها وجود ندارد، كه در يك
جا مى‏نويسد:

 “… وَ عِنْدى السَّيْفُ الَّذى اَعْضَضْتُهُ بِجَدِّكَ وَ خالِكَ
وَ اخيكَ فَى مَقامٍ واحِدٍ…؛4 و در نزد من است همان شمشيرى كه بر پيكر جدّ و
دايى و برادرت يكجا و در يك حمله كوبيدم.”

 و در جاى ديگر آمده كه به او نوشت:

 “فَأَنَا اَبُوالْحَسَنِ حَقّاً قاتِلُ جَدِّكَ عُتْبَةَ وَ
عَمِّكَ شَيْبةً، وَ خالِكَ الْوَليدَ، وَ اَخيكَ الْحَنْظَلَةَ، الَّذينَ سَفَكَ
اللَّهُ دِماءَهُمْ عَلى يَدى فى يَوْمِ بَدْرٍ، وَ ذلِكَ السَّيْفُ مَعى، وَ
بِذلِكَ الْقَلْبُ ألْقى عَدُوّى؛5 من بحق، همان ابوالحسن، قاتل جدّت عتبه و عمويت
شيبه، و دائيت وليد، و برادرت حنظله هستم، آنها كه خداوند خونشان را به دست من در
جنگ بدر ريخت، و همان شمشير با من است، و با همان دل به ديدار دشمنم مى‏روم!”

 و به هر صورت، اهل تاريخ و حديث و تفسير – از شيعه و سنّى
– از ابوذر غفارى و ابن عباس و ديگران روايت كرده‏اند كه آيه شريفه “هذانِ
خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فى رَبِّهم” در سوره مباركه حج6 درباره اينان نازل گرديد، و
براى توضيح بيشتر مى‏گوييم:

 خداى تعالى در سوره مباركه حج درباره مردمان با ايمان و
ديگرانى كه به خداى تعالى ايمان نداشته و يا مشرك هستند فرموده است كه خداوند در
روز قيامت ميان آنها جدايى خواهد انداخت… و به دنبال آن فرمايد:

 “هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فى رَبِّهم…؛ اينان دو گروه متخاصم
هستند كه درباره پروردگارشان به مخاصمه و جدال پرداختند… .”

 و سپس جايگاه كافران و مؤمنان را به دنبال آن به تفصيل
بيان فرمايد… .

 و درباره گروه مؤمنان فرمايد:

 “اِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا
الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرى مِن تَحْتِهَا الأنْهارُ يُحِلُّونَ فيها مِنْ
أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤلُؤاً وَ لِباسُهُم فيها حَريرٌ، وَ هُدُوا إِلىَ
الطّيِبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا اِلى صِراطِ الْحَميد؛7 براستى كه خداوند كسانى
را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده‏اند در باغهايى از بهشت وارد كند كه
از زير درختانش نهرها جارى است و با دستبندهايى از طلا و مرواريد زينت مى‏شوند و
لباسهاشان در آن جا از حرير است. و به سوى سخنان پاكيزه هدايت مى‏شوند و به راه
خداوند شايسته ستايش هدايت مى‏گردند.” كه در كتاب تفسير “درّالمنثور” از صحيح بخارى
و مسلم و ترمذى و ابن ماجه و ابى‏منذر و ابى‏حاتم و ابن مردويه و بيهقى و ديگران
نقل كرده كه از ابى‏ذر غفارى روايت كرده‏اند كه وى سوگند ياد كرده كه اين آيات
درباره على‏عليه السلام و حمزه و
عبيده، و دشمنانشان عتبه و شيبه و وليد نازل شده است.

 و نيز در كتاب “الصواعق المحرقة” و “مناقب خوارزمى” و “كتاب
الكفاية” خطيب آمده كه اين آيه شريفه نيز درباره على‏عليه السلام و حمزه و عبيدة
بن حارث، و يا درباره على‏عليه السلام به تنهايى نازل شده كه خداى تعالى در سوره
احزاب فرمايد:

 “مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدوا اللَّهَ عَلَيْهِ
فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نُحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلوا
تَبْديلاً؛8 در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر عهدى كه با خدا بسته‏اند صادقانه
ايستاده‏اند، بعضى پيمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشيدند) و
برخى ديگر در انتظارند و هيچ گاه تزلزل و تغييرى در عهد خود نداشتند.”

 

 ×
باز هم درباره عريش ساختگى

 پيش از اين، حديث عريش و بى‏اعتبارى آن را از نظر روايت و
درايت خوانديد، و به دنبال آن پاره‏اى از حديثهاى جعلى ديگر و اجتهادها و اعمال
سليقه‏ها و نظرهاى متفرّع بر آن را نيز با اشكالها و ايرادهاى آن خوانديد، و اينك
باز هم بخوانيد كه به دنبال اين حديث چه حديثهاى ديگرى از ميان عريش خيالى درآورده
و رواج داده‏اند.

 اينان گفته‏اند:

 اين كه ابوبكر با رسول خدا در عريش بود خود يك خصوصيت و
امتيازى بود براى ابوبكر، چنانچه در داستان هجرت نيز با آن حضرت در غار بود.

 سپس گفته‏اند:

 همين كه مى‏خواست جنگ شروع شود رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم سخت به دعا و تضرع و زارى پرداخته و پيوسته مى‏گفت:

 “اللهم انّك ان تهلك هذه العصابة لاتعبد بعدها فى الارض؛ خدايا اگر
اين گروه نابود شوند ديگر در زمين پرستش نخواهى شد!”

 و گاه نيز خدا را مخاطب قرار داده با صداى بلند مى‏گفت:

 “اللهم انجزلى ما وعدتنى، اللهم نصرك؛ خدايا وعده‏اى را كه به من
داده‏اى وفا كن، خدايا ياريت را برسان!

 و چنان دستها را به دعا بلند كرده بود كه ردا از دوش آن
حضرت افتاد، و ابوبكر از پشت سر رداى آن حضرت را گرفته بر دوش او انداخته، و آن
حضرت را دلدارى داده مى‏گفت:

 “بعض منا شدتك ربّك فانّه سينجزلك ما وعدك”!

 و خود آنها اين عبارت را چنين معنا كرده‏اند كه:

 “اى رسول خدا اين قدر خودت را به تعب و رنج مينداز كه خدا تو را
يارى خواهد كرد و به وعده‏اش وفا مى‏كند.”9

 اكنون ما مى‏گوييم: امّا درباره دعاى رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم بعداً ما به تفصيل سخن خواهيم گفت، و اين گونه دعاها اختصاصى بدين
جا نداشته، و اما درباره دنباله حديث، صرف نظر از اين كه داستان عريش را ما
نتوانستيم بپذيريم، زيرا اولاً: مخالف بود با روايات ديگرى كه مى‏گويد: رسول
خداصلى الله عليه وآله وسلم در همه جنگها پيشاپيش سربازان خود مى‏جنگيد و چنان
نبود كه مسلمانان را در دهان دشمنان اسلام و رودر روى مشركان و بى‏دينان قرار دهد
و خود در زير سايبان و در جاى امنى به استراحت بپردازد!

 و از اين رو در جاى ديگر نقل كرده‏اند كه:

 “و قد قاتل بنفسه الكريمة قتالاً شديداً و كذلك ابوبكر الصديق كانا
فى العريش يجاهدان بالدعاء و التضرّع ثمّ نزلا فحرضاً و حثّا على القتال، و قاتلا
بالابدان جمعاً بين المقامين الشريفين؛10 يعنى آن حضرت به نفس شريف خود نيز كارزار
سختى كرد و همچنين ابوبكر صديق كه تا در عريش بودند به دعا و تضرع، كارزار
مى‏كردند، سپس از عريش فرود آمده و مردم را بر كارزار تشويق مى‏كردند، و با بدنهاى
خود كارزار مى‏كردند تا هر دو مقام را درك كرده باشند.”

 تازه معلوم نيست اين عبارتهاى متن يك حديث است و يا اظهار
نظر راوى و مورّخ، كه ظاهر دوّمى است، و گذشته، تهافت ميان اينها بخوبى روشن است و
معلوم مى‏شود كه براى دفع آن اشكال دست به نقل ديگرى زده‏اند.

 ثانياً: در صحراى بدر و در جايى كه از چوب و خرما و
درختهاى ديگر، اثرى نبود ساختن چنين عريش و سايبانى – بدون پيش بينى قبلى و به صرف
پيشنهاد يكى از لشكريان – آن هم در آن فاصله اندك زمانى متصور نيست…

 از اينها كه بگذريم: براستى ما نفهميديم – صرف نظر از اين
اشكالها – اگر هم فرضاً چنين عريشى براى آن حضرت ساخته بودند، آيا رفتن در كنار آن
حضرت و غنودن در زير سايبان و آسايش در پناهگاه، در پيشگاه خداى تعالى مهمتر و از
نظر فضيلت برتر است، يا شمشير در دست گرفتن و به ميدان جنگ رفتن و سركردگان جنگ و
پهلوانانى همچون عتبة و شيبة و وليد و حنظله و ديگران را از پاى درآوردن و به خاك
هلاك افكندن؟

 مگر اين كه بگوييم آيه شريفه:

 “فضّل اللّه المجاهدين على القاعدين اجراً عظيماً”. در اين جا
تخصيص خورده.

 مقايسه كردن اين جا به داستان غار هم مقايسه بى‏جايى است.
چون بودن در غار هم – بخصوص با آن وضعى كه در قرآن كريم ذكر شده – نمى‏تواند
فضيلتى به حساب آيد! و صِرف مصاحبت با رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در جايى
اگرچه سالها نيز به طول بينجامد موجب فضيلت براى كسى نخواهد بود، و شاهد آن در
قرآن كريم نيز آمده است…!

 از اين گذشته ما نتوانستيم باور كنيم كه رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم كه بر طبق خبر غيبى و اطلاع از اين كه سرنوشت اين مسير و حركت به
جنگ منجرّ خواهد شد – چنانچه پيش از اين مذكور شد – در عريش، ردا بر دوش داشته
باشد و لباس جنگ و زره بر تن نكرده باشد – (همان گونه كه در جنگ احد به جاى يك زره
دو زره بر تن داشت – . تا در هنگام دعا و تضرّع، ردا از دوش آن حضرت بيفتد. شايد
هم ما دير باور باشيم كه نمى‏توانيم به زودى اين سخنان را باور كنيم؟!

 ثالثاً: خود سازنده و پردازنده اين حديث شايد به معنا و
لازمه آن توجه نداشته، زيرا معناى اين حديث اين است كه رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم سخت مضطرب و نگران انجام وعده الهى بوده ولى ابوبكر دلگرم و آرام و مطمئن به
انجام وعده الهى، بطورى كه رسول‏خداصلى الله عليه وآله وسلم را دلدارى مى‏داده و
به انجام آن دلگرم مى‏ساخته، و اين همانند آن حديث مجعول ديگرى است كه در داستان
بعثت رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و گفتار خديجه نقل كرديم كه گفته‏اند:

 رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم پس از ماجراى بعثت هنگامى
كه از غار حرا به خانه آمد سخت نگران و مضطرب بود، و از روى اضطراب و نگرانى به
خديجه گفت:

 “لقد خشيت على نفسى؛ من بر خويشتن بيمناكم!”

 و خديجه آن حضرت را دلدارى داده گفت:

 “كلاّ و الله لايخزيك الله أبداً، انّك لتصل الرحم و تقرى الضيف و
تحمل الكلّ و تكسب المعدوم و تعين على نوائب الحق…؛ هرگز به خدا سوگند كه خداوند
تو را خوار نخواهد كرد، زيرا تو صله رحم دارى و مهمان‏نوازى مى‏كنى و سختيها را
تحمل كرده و ناداران را دارا مى‏كنى و بر پيشآمدهاى حق كمك مى‏كنى!”

 و سپس آن حضرت را برداشته و نزد پسر عمويش “ورقة بن نوفل”
برد… كه ما در آن جا نيز گفتيم: چگونه ممكن است رسول‏خداصلى الله عليه وآله وسلم
جبرئيل را نشناخته و از اين كه او فرشته وحى باشد ترديد داشته و بر جان خود بيمناك
بوده؟ و خديجه ترديد آن حضرت را رفع كرده و دلدارى داده و شك و ترديد آن حضرت را
برطرف كرده باشد…11

 در اين جا نيز چگونه مى‏توان پذيرفت كه رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم نگران و مضطرب با فرياد و استغاثه و از روى ترس، طلب نصرت و انجام
وعده الهى را مى‏خواهد و ابوبكر با دلى آرام و مطمئن آن حضرت را دلدارى مى‏دهد و
به انجام وعده الهى دلگرم مى‏سازد؟! و مطلب آنقدر شور بوده كه آشپزها را هم به
توجيه واداشته، چون “سهيلى” در ذيل اين حديث از شخصى به نام “قاسم بن ثابت” نقل
كرده، كه حضرت صديق (يعنى ابوبكر) اين سخن را از باب اشفاق و دلسوزى گفته است، چون
جناب ايشان‏رضى الله عنه رقيق القلب و سخت دلسوز رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم
بود… .

 و از استاد خود “ابوبكر بن عربى” نقل كرده كه گفته است:
اين جا رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم در مقام خوف بوده و ابوبكر در مقام رجا و
در جايگاه آن چنانى، مقام خوف كاملتر از مقام رجا است، زيرا خداى تعالى هرچه
بخواهد مى‏كند، و رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم ترس آن را داشت كه خداى تعالى
نخواهد او را از آن پس عبادت كنند، پس خوف آن حضرت در اين جا عبادت بود…12

 كه بهتر است بگوييم اين آقايان شعرى گفته‏اند و در
قافيه‏اش گير كرده‏اند و به دنبال آن مجبور به اين توجيهات نابجا و محمل تراشيهاى
بى جا گرديده‏اند، والله العالم.

 و اين توجيه را هم بد نيست بخوانيد كه ابن كثير پس از نقل
اين توجيهات گفته است:

 “و اما قول بعض الصوفية: انّ هذا المقام فى مقابلة ما كان يوم
الغار؟ فهو قول مردود على قائله، اذ لم يتذكر هذا القائل عور ما قال و لا لازمه و
لا ما يترتّب عليه واللّه اعلم؛ و اما گفتار برخى از صوفيه كه گفته‏اند: اين
دلگرمى اين جا به جاى آن ترس داستان غار!13 اين سخن مردودى است كه به گوينده‏اش
باز مى‏گردد؟ زيرا اين گوينده كجى معناى سخن خود را نفهميده و لازمه آن را متذكر
نشده و ندانسته است كه چه چيزهايى بر اين گفتار مترتب مى‏شود….”

 نگارنده گويد: شايد گوينده اين سخن – يعنى برخى از صوفيه –
قصد شوخى و طنز داشته نه اين كه بطور جدّى گفته باشد!

 رابعاً: اين حضرات، دعا و تضرّع و ابتهال رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم را در جنگ بدر حمل بر خوف و ترس آن حضرت كرده، و به دنبال آن دست
به توجيه زده و محمل تراشى كرده‏اند، در صورتى كه شيوه و سنّت رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم و همه پيمبران و مردان الهى و ائمه دين‏عليهم السلام در همه كارها
و همه پيشامدها – چه جزيى و چه كلّى – دعا و تضرع به درگاه خداى تعالى بوده، و
بلكه در هر شبانه روز ساعاتى از وقت خود را به دعا و تضرع مى‏گذرانده و از خداى
خود توفيق در انجام وظايف، و درخواست استجابت دعا و انجام وعده‏هاى الهى را
مى‏خواسته‏اند تا آن جا كه آن را جزو برنامه‏هاى زندگى و وظايف عملى خود
مى‏دانستند، و در برخورد با هر پديده‏اى و براى هر كارى؛ در هنگام سوار شدن بر
مركب، نشستن و برخاستن، خواب و بيدارى، خوردن و آشاميدن، و خلاصه تمام حالات دعا
مى‏كردند. و اساساً در روايتى در سيره عملى آن حضرت در كتاب مناقب ابن شهر
آشوب آمده است:

 “و كان صلى اللّه عليه و آله لايقوم ولايجلّس الاّ على ذكر
اللّه؛14 شيوه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم چنان بود كه هيچ گاه برنمى‏خاست و
نمى‏نشست جز با ذكر خدا.”

 و به تعبير برخى از روايات “سلاح” انبياى الهى دعا و تضرع
بوده، چنانچه مرحوم كلينى‏رحمه الله در اصول كافى به سندش از امام هشتم‏عليه
السلام روايت كرده كه به اصحاب خود مى‏فرمود:

 “عليكم بسلاح الانبياء، فقيل: و ما سلاح الانبياء؟ قال: الدعاء؛15
بر شما باد به سلاح پيمبران، عرض شد: سلاح پيمبران چيست؟ فرمود: دعا.”

 و در حديث ديگرى در تفسير “اوّاه” در آيه شريفه “انّ
ابراهيم لأوّاه حليم” امام باقرعليه السلام فرمود:

 “الاوّاه الدّعاء؛16 اوّاه يعنى پر دعا.”

 و در احوالات اميرالمؤمنين‏عليه السلام نيز اين تعبير از
امام صادق‏عليه السلام روايت شده كه فرمود: “كان اميرالمؤمنين‏عليه السلام رجلاً
دعّاء؛ اميرمؤمنان على‏عليه السلام مردى بسيار دعا كننده بود.”

 و روايات بسيار ديگرى كه درباره اهميّت دعاء و جايگاه آن
در زندگى پيمبران الهى و رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و ائمه دين‏عليهم السلام
رسيده است. ادامه دارد

 

 پاورقيها:

1 ) عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب، عموزاده
رسول خداست.

 2 )
شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج13 ، ص283؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج3، ص121.

 3 )
ديوان حِميرى، ص215، مناقب، ج3، ص122.

 4 )
نهج البلاغه، نامه 64.

 5 )
فتوح ابى اعثم كوفى، ج2، ص435.

 6 )
حج (22)، آيه19.

 7 )
همان، آيه 23 و 24.

 8 )
احزاب (33)، آيه 23.

 9 )
ابن كثير، سيرة النبوية، ص412 – 411.

 10 )
همان، ص424 و 425.

 11 )
ر.ك: رسولى محلاتى، تاريخ تحليلى اسلام، ج2، فصل نهم.

 12 )
ابن كثير، سيرة النبوية، ج2، ص412.

 13 )
يعنى اين دلگرمى اينجا ترس آن روز را جبران كرد؟

 14 )
علامه طباطبائى، سنن النبى، ص356.

 15 )
اصول كافى، ج4، ص214.

 16 )
تفسير عياشى، ج2، ص114. 

/

مسؤوليت معلم

مسؤوليت معلم

 

 با فرا رسيدن بهار تحصيل، شكوفه گلهاى اميد مى‏شكفد و
دگرباره ترنم گلواژه‏هاى تعليم و تربيت، از سوى پاكباختگان ايثارگر، گوش جان
تشنگان حقيقت را مى‏نوازد و فرياد عرشيان كه “من تعلّم العلم و عمل به و علّم للّه
دُعِىَ فى ملكوت السمّاوات عظيماً؛1 آن كه براى خشنودى خدا، علم آموزد و به كار
ببندد و به ديگران تعليم دهد، در مقامهاى بلند آسمانها، عظيمش خوانند.” آن سان آتش
شور و شورى در دل زمينيان مى‏افكند كه با پذيرش همه مشكلات به سوى فراگيرى دانش
مى‏شتابند.

 گويى جبرئيل را بر فراز آسمان مى‏بينى كه براى القاى پيام
الهى مى‏آيد و برمى‏خواند:

 “آن كس كه جان و دل مرده‏اى را با دانش و حكمت، زنده كند، به مثابه
آن است كه عالَمى را زنده كرده است.”2

 و بدين سان معلمى، همتراز شغل انبياست و معلم بودن؛ نه
شغلى بسان مشاغل معمولى، كه رسالت و مسؤوليت است. رسالت هدايت و سازندگى نسل امروز
و فردا و مسؤوليت تعليم و تربيت نسلى كه بايد به پيشباز مصلح كل و نجات بخش عالم
بشريت (عج) برود. نسلى كه بايد الگوى نسل سرخورده و سر سپرده نيهيليسم، فاشيسم و
نژادپرستى امروز جهان باشد، نسلى كه رسالت ابلاغ پيام خون شهيدان و مقتداى بى‏بديلشان
را بر دوش دارد. از اين روست كه نهال بازيافت هويت انسان امروز با دستهاى پر از
مهربانى معلم كاشته مى‏شود.

 خانواده‏هايى در ايران اسلامى مى‏زيند كه فرهنگ بيگانه تا
اندرون خانه‏هايشان رخنه كرده و استحاله فرهنگى، ماهيتشان را دگرگون ساخته و به هر
دليل و بهانه‏اى، درِ خانه را به روى فرهنگ انقلاب بسته‏اند و در حصار عناد و لجاج
يا جهل و بى‏خبرى گرفتار آمده‏اند.

 اندوهگنانه بايد گفت، اينان نه اهل مسجد و موعظه‏اند تا از
اصحاب منبر و محراب بياموزند، نه با مطبوعات انقلابى آشنايند تا از اين رهگذر،
فروغ هدايت جويند و نه اهل پيكار و رزمند تا از همقطارانشان، درس ايثار و تقوا
بياموزند، و نه همبزمانشان اهل ديانت و معرفتند تا با رهنمود آنان ره پويند، تنها
روزنه نجاتشان، “مدرسه” است و آواى از جان برخاسته فرهيختگان فرزانه‏اى كه در اين
جبهه سنگر گرفته‏اند.

 چه كس غير از معلم، مى‏تواند با دستهاى مهربانش، بذر هدايت
در قلب اين نوجوانان بنشاند و زمينه‏هاى هدايت قوم اينان را فراهم آورد؟ چه كس جز
معلمى مهربان، بر غفلت و خودفراموشى اين كسان اندوه خواهد برد؟ چه كس جز او، كه
رسالت انبيا را بر دوش دارد، قادر است در اين سد تسخير ناپذير غرب زدگى نفوذ كند و
آتش عشق در اين خرمن شدادى بيفكند و افق ديگرى را به سوى اينان بگشايد؟ اگر زنده
كردن يك نفر، به مثابه حيات دادن به عالَم است، چه كسى جز معلّم و مربّى مى‏تواند
اين دلهاى مرده از بى‏ايمانى و دلبسته به حبابهاى فريبنده را زنده كند؟

 آرى، اينك چشم شهيدان به كلاسهاى درس دوخته شده تا تو
معلّمِ مسؤوليت پذير، چسان از “سلاح” بر زمين افتاده‏شان – كه اكنون در “قلم” تجلى
يافته است – بهره‏مى‏برى و چگونه فرهنگ اسلامى و عفاف و حجاب و حيا را به دختران و
پسران اين مرز و بوم مى‏آموزى تا مايه آرامش خاطر شهيدان گردى. يقين بدان، اگر
چنين كنى، عرشيان در آسمانهاى بالا، از تو به بزرگى ياد خواهند كرد و نيك مردمان،
بر اين انقلابت، غبطه خواهند خورد و درود خواهند فرستاد. والسلام سردبير

 

 پى‏نويسها:

 1 ) اصول كافى، ج1، ص35.

 2 )
مائده (5)، آيه 32.

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار از آغاز
تا پایان

 مسؤوليت معلم                                                      سردبير

موضع گيرى اهل كتاب                                            آية
الله جوادى آملى

 ماجراى جنگ بدر                                                  حجةالاسلام
والمسلمين رسولى محلاتى

 اندوه جدايى                                                          محمد
رضا مالك

امواج خونين اروند

 حكايت معرفت                                                     غلامرضا
گلى زواره

 ديدگاهها

 بدحجابى بى‏مهار                                                 حجةالاسلام
والمسلمين رهبر

 چشم
و هم چشمى                                               فاطمه
علوى

 استخاره و تفأل                                                   ابوالفضل طريقه‏دار

 فضايل زهراعليها السلام (شعر)

 پاسخ
به نامه‏ها

 گفته‏ها و نوشته‏ها

 جدول

  گزارشهاى علمى – پژوهشى

 نگاهى به رويدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری آیت
الله العظمی خامنه ای

 

 

 

 

 

 

 

ماهنامه پاسدار اسلام.

 صاحب امتياز: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم.

 مدير مسؤول: محمد حسن رحيميان.

 دفتر مركزى: قم خيابان شهدا- صندوق پستى 37185/777 – تلفن
742163 – فاكس742162

 شعبه تهران : خيابان انقلاب اسلامى – بين فلسطين و وصال –
تلفن 6468283

 حساب جارى 600/9 بانك ملت قم- شعبه آموزش و پرورش.

 تك شماره 500 ريال – اشتراك ساليانه 6000 ريال.

 چاپ : چاپخانه دفتر تبليغات اسلامى.

 

 

 

 “تذكار “

  افزايش هزينه‏هاى تهيه، چاپ و توزيع، يكى از مشكلات
اساسى همه دست اندركاران مطبوعات است كه بازتابش را مى‏توان در كاهش حجم مطالب و
تيراژ بسيارى از روزنامه‏ها و مجله‏ها مشاهده كرد. بى‏شك اين روند، به زيان انقلاب
اسلامى و فرهنگ عمومى كشور است و بايسته است كه متوليان امور فرهنگى، درصدد
چاره‏جويى اين معضل برآيند.

 ارباب مطبوعات نيز مى‏كوشند تا با اتخاذ شيوه‏هايى از قبيل
افزايش قيمت، پذيرش آگهى‏هاى تبليغاتى، كاهش حجم صفحات تبديل نوع كاغذ و غيره،
معضل ياد شده را مهار كنند، اما در اين ميان نشريه‏هاى اعتقادى – ارزشى؛ بويژه
آنان كه در برابر پذيرش آگهى‏هاى تبليغاتى – تجارتى مقاومت مى‏كنند، از مشكلات
بيشترى برخوردارند.

 دست اندركاران “پاسدار اسلام” با توجه به رسالتى كه بر
عهده خويش احساس مى‏كنند، پيوسته ساعى بوده‏اند تا سر حد امكان از افزايش قيمت
اجتناب كنند و اكنون كه بناچار قيمت مجله را از 40 به 50 تومان افزايش مى‏دهيم، –
گرچه اين مبلغ بسيار كمتر از قيمت تمام شده است – رجاء واثق داريم كه مخاطبان
همراه و همدل عذرمان را مى‏پذيرند. والسلام

 روابط عمومى پاسدار اسلام

 

 توجه:

 به اطلاع خوانندگان فرزانه مى‏رساند كه سالنامه شماره
سيزدهم مجله پاسدار اسلام، در يك مجلد و با كيفيت مرغوب و با قيمت 650 تومان تقديم
علاقه‏مندان مى‏گردد.

 كتابخانه‏ها، مؤسسات فرهنگى و خوانندگانى كه مايل به تهيه
اين اثر گرانسنگ هستند، مبلغ مذكور را به‏حساب جارى 600 / 9 بانك ملت قم – شعبه
آموزش و پرورش، واريز و فتوكپى آن را به آدرس مجله، ارسال نمايند.

 “روابط عمومى مجله پاسدار اسلام”

 

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

مقام معظم رهبرى حضرت آية الله العظمى خامنه‏اى:

 

امروز دشمن اسلام و مسلمين، دو
خصوصيت دارد كه در طول تاريخ اين دو خصوصيت را نداشته است. يكى اين كه بشدت به
مال، به سياست، به تبليغات، به انواع و اقسام و ابزارهاى اثرگذارى و نفوذ و ضربه
زدن، مجهز است. دشمن اسلام كيست؟ جبهه استكبار، از صهيونيسم تا آمريكا، تا
كمپانيهاى نفتى، تا قلم به مزدهاى روشنفكرهايى كه براى آنها كار مى‏كنند، در
سرتاسر جهان مجهزند. هيچ وقت جبهه مقابل اسلام، اين قدر به همه ابزارها مجهز نبوده
است.

 خصوصيت ديگر اين است كه، همين جبهه مجهز، امروز نسبت به خطرى كه اسلام
براى او دارد و بيدارى اسلامى براى او به وجود مى‏آورد، بشدت حساس است و اين
حساسيت، ناشى از اين است كه مى‏بيند اسلام مى‏تواند از مرز يك توصيه اخلاقى فراتر
برود و در موضع يك فكرى كه يك نظامى را به وجود مى‏آورد، ظاهر بشود.

دشمنان اسلام ديدند كه اسلام
توانست يك انقلاب به وجود بياورد، ديدند كه اسلام توانست يك نظام مستقر و پايدار
به وجود بياورد، ديدند كه اسلام توانست يك ملت را به خودآگاهى برساند، آنها را از
حالت هزيمت روحى، به استقرار و اتكا به نفس و اعتزاز به خود و دين خود تبديل كند و
برساند، ديدند كه اسلام مى‏تواند يك ملت را آنقدر مقتدر و قوى كند، كه همه آن
ابزارهايى كه گفتيم، در مورد اين ملت بى‏اثر و كند بشود.

در دنياى اسلام، هر گروهى كه به
دنبال اصلاح محيط، جامعه و كشور خود مى‏باشد، به اسلام متمسك مى‏شود. قبل از
پيروزى اسلام در ايران، در كشورهاى مختلف، گروههايى كه مى‏خواستند اصلاح‏طلبى را
شعار خود بكنند، به ماركسيسم يا به ناسيوناليسمهاى تند متمسك مى‏شدند، ولى امروز
در كشورهاى اسلامى كه نگاه كنيد، روشنفكران، جوانان، روحانيون، دانشگاهى‏ها و
گروههاى مختلف مردم، اگر داعيه اصلاح داشته باشند، متمسك به اسلام مى‏شوند. اين
توانايى و ظرفيت بالاى اسلام است، اينها را دشمن دارد مى‏بيند، لذا حساس شده است.

بهترين وسيله‏اى كه اين دشمن
دارد، اين است كه بين مسلمين، اختلاف ايجاد كند، بخصوص بين آن بخشهايى كه
مى‏توانند به ديگر مسلمين، الهام‏بخش باشند و ديگران، فاصله ايجاد كند. شما ببينيد
امروز در كشورهاى مختلف اسلامى، چقدر پول، از دلارهاى نفتى و غير آن، خرج مى‏شود،
براى اين كه كتاب بنويسند و عقايد عجيب و غريب را به شيعه نسبت بدهند!

 تقريباً هفده سال بعد از پيروزى انقلاب و نظام
جمهورى اسلامى، تنها ابرقدرت مدعى ابرقدرتى در دنيا، در مصاف سياسى و اقتصادى با
جمهورى اسلامى، وادار به عقب نشينى شد… اين مسأله از چشم تحليلگران استكبار
جهانى پوشيده نيست. اقتدار اسلام خودش را نشان مى‏دهد.(74/5/25)

 

 

دولت و مردم

 

 

 “آقاى رئيس جمهور و ساير دست اندركاران و دولتمردان در جمهورى
اسلامى بايد بدانند كه ملت شريف ايران بر همه آنان محبت و منت دارند، چرا كه اين
ملت فداكار است كه در اول انقلاب با نثار خون جوانان خود و زحمات طاقت‏فرسا پيروزى
را به دست آورد و همه را از زندان‏ها و تبعيدها و انزواها و اختناق‏ها نجات داد و
حكومت را از ستمگران باز ستاند و به آنان تحويل داد و همين ملت است كه از اول
پيروزى تاكنون در صحنه بوده و… بر همه ماها و شماها حق دارند و همه مى‏بايست دين
خود را به آنان ادا كنيم و در خدمت ملت خصوصاً مستضعفين كه سنگينى اين جمهورى به
دوش آنان بوده و بدون كوچكترين توقعى در خدمت اسلامند، با جان و دل كوشا
باشيم.”(60/7/17)

 “و من كراراً به آقايان عرض كرده‏ام و حالا هم باز تكرار مى‏كنم كه
خدمتگزار باشيد به اين ملتى كه آن دستهاى خيانتكار را قطع كرد و اين امانت را به
شما سپرد. شما الآن امانت بزرگى از دست اين ملت تحويل گرفتيد و مقتضاى امانتدارى
اين است كه آن را بطور شايسته حفظ كنيد و بطور شايسته به نسل آينده و دولتهاى
آينده تحويل بدهيد، و مادامى كه اين طور باشيد ملت پشت شماست و مادامى كه همراه
شما باشد هيچ آسيبى به شما و به كشور نمى‏رسد. يكى از انگيزه‏هايى كه ديكتاتورى
پيش مى‏آورد اين است كه ديكتاتورها مى‏بينند ملت همراهشان نيست، اعمال ديكتاتورى
مى‏كنند. يكى از انگيزه‏هاست البته، انگيزه‏هاى ديگر هم دارد. اگر چنانچه ملتها
همراه دولت باشند، وجهى پيدا نمى‏كند كه ديكتاتورى بكنند با ملت خودشان، مجهز
مى‏شوند براى كسانى كه به آنها حمله مى‏كنند.”(62/6/7)

 “مطلب ديگر اين است – كه خوب شما هم مى‏دانيد – كه مردم اين دولت
را و اين جمهورى را بپا كردند و آن هم، نه همه مردم؛ اين مردم پابرهنه، اين بازارى
و اين متوسّطين و اين محرومين. فشار روى اينها بوده است؛ يعنى، فشار انقلاب روى
دوش اين محرومين بوده. – شما -، اگر در خيابانها، در تظاهراتى كه مردم كردند در
زمان رژيم سابق و بعد از او در اوايل انقلاب، اگر يك كسى بررسى كرده بود، مى‏ديد
كه دربين اينها از آنهايى كه مرفه‏اند چند نفرند و محرومين چقدرند؟ محرومين‏اند كه
اين كار را كردند. بنابراين، دولت شما دولت محرومين است؛ يعنى، بايد براى محرومين
كار بكنيد… .

 آزادى مردم نبايد سلب بشود، دولت بايد نظارت بكند، مثلاً،
در كالاهايى كه مى‏خواهند از خارج بياورند مردم را آزاد بگذارند، آن قدرى را كه
مى‏توانند؛ هم خود دولت بياورد، هم مردم. لكن دولت نظارت كند در اين كه يك
كالاهايى كه برخلاف مصلحت جمهورى اسلامى است، برخلاف شرع است، آنها را نياورند.
اين، نظارت است. همچو نيست كه آزادشان كنيد كه فردا بازارها پر بشود از آن لوكس‏ها
و از آن بساطى كه در سابق بود.”(63/6/4)

 “و اما … چون هفته دولت است يك كلمه هم با آقايان راجع به اين
معنا صحبت كنم. ما بايد در سنجش‏هامان روى هم مطلب را بريزيم و حساب كنيم، يك نقطه
را اگر بخواهيم نظر بكنيم ممكن است اين نقطه ما را به خطا بكشاند، يك نقطه ديگر را
نگاه كنيم باز همين طور، ما بايد عملكرد دولت را روى هم رفته حساب كنيم، ببينيم كه
آيا اين دولت در اين مدتى كه در جنگ بوده است و در محاصره اقتصادى بوده است و
مخالفت همه قوتهاى بزرگ دنيا بوده است. اين دولت موفق بوده است روى هم رفته يا نه؟
بى‏انصافى است كه ما بگوييم موفق نبوده، بى‏انصافى است كه ما بگوييم كه دولت كار
ازش نيامده. خوب! كارهاى بزرگى كرده‏اند.”

 (65/6/8)

 

/

نگاهى به رويدادها

 نگاهى به رويدادها

 

 جهان اسلام‏

نهضت اسلامى كشمير: اطاعت از
فتاواى حضرت آية الله خامنه‏اى واجب است. (74/4/17)

مردم كويت در اعتراض به نمايش يك
فيلم ضد اسلامى دست به تظاهرات زدند.(74/4/18)

مصر دليل دشمنى خود را با سودان،
نظام اسلامى حاكم بر اين كشور خواند. (74/4/19)

متجاوزان صرب در حمله عليه
مسلمانان سربرنيتسا از سلاحهاى شيميايى استفاده كردند. (74/4/20)

امام جماعت يك مسحد پاريس به
شهادت رسيد.

سقوط شهر امن “سربرنيتسا” هزاران
مسلمان را آواره كرد.

صربها 50 زن و كودك را زنده زنده
سوزاندند.

 (74/4/21)

جبهه نجات اسلامى: رژيم كودتايى
الجزاير عامل ترور امام جماعت مسجد پاريس است.(74/4/22)

صهيونيستها چندين مسجد را به
بهانه فعاليتهاى ضد اسرائيلى تعطيل كردند. (74/4/24)

200 مسلمان در جنوب الجزاير به شهادت رسيدند.(74/4/29)

مسجد مسلمانان تركيه در آلمان به
آتش كشيده شد.

سازمان كنفرانس اسلامى، تحريم
تسليحاتى بوسنى را باطل اعلام كرد. (74/5/1)

مسلمانان چچن با انجام تظاهراتى
خواستار خروج نيروهاى روسى از اين جمهورى شدند.(74/5/2)

مازوويتسكى: اشغال “سربرنيتسا” و “ژيا”
توسط صربها با اجازه سازمان ملل صورت گرفته است.

نيروهاى سازمان ملل 1500 غير
نظامى مسلمان را در ژيا تحويل صربها دادند!

صربها با قطع كردن راه كاروان
پناهندگان جنگ زده ژيا حدود 600 مسلمان را با خود به اسارت بردند.

 (74/5/7)

مسلمانان آفريقاى جنوبى پرچم آمريكا
را به آتش كشيدند.

رئيس جمهور بوسنى: انتظار داريم
كشورهاى اسلامى شيوه ايران را در حمايت از بوسنى الگو قرار دهند.(74/5/8)

بى‏نظير بوتو: اسلام عامل آزادى
زنان است.

 (74/5/11)

طى 8 سال اخير 20 هزار مسلمان
كشميرى توسط قواى دولتى هند به شهادت رسيدند.(74/5/12)

شكنجه فلسطينى‏ها در اسرائيل
قانونى شد.

 (74/5/13)

 

 اخبار داخلى

رئيس كل بانك مركزى: تمامى گشايش
اعتبارهاى ايران در بانك‏هاى معتبر جهانى مورد قبول است.

رئيس جمهور: آنهايى كه اخلال
اقتصادى مى‏كنند دست نشانده آمريكا هستند.

تيم ملى كشتى فرنگى جوانان اميد
جمهورى اسلامى ايران مقام سوم جهان را كسب كرد.

 (74/4/17)

رئيس جمهور: تاريخ يك ملت بدون
اسناد ملى قابل شناسايى دقيق نيست.

شركت سايپا قيمت اتومبيل پرايد را
34 درصد كاهش داد.

200 ميليون سند تاريخى طبقه‏بندى شده در مركز
اسناد ملى ايران نگهدارى مى‏شود.(74/4/18)

مدير كل مبارزه با قاچاق كالا: سر
نخ اصلى شبكه‏هاى قاچاق كالا سرمايه‏دارها هستند.

عضو كميسيون برنامه و بودجه:
درآمدهاى كشور در پنج سال گذشته 80 ميليارد دلار و هزينه‏ها 105 ميليارد دلار بوده
است.(74/4/19)

رهبر انقلاب: روشنفكرى در ايران،
از اول بيمار متولد شد. هنوز هم گريبان روشنفكران ما در قبضه همان بيمارى است.

12 تُن مواد مخدر در خراسان كشف شد.

 (74/4/20)

استفاده كانديداها از پوسترهاى
رنگى در تبليغات انتخاباتى مجلس ممنوع است.

تيم المپياد فيزيك ايران با 5
مدال طلا و نقره، مقام سوم جهان را كسب كرد.

يك دلال مواد پتروشيمى، يك
ميليارد ريال جريمه شد.(74/4/21)

رئيس سازمان بهزيستى كشور: دريافت
گواهى نداشتن ژن معيوب براى ازدواج اجبارى شد.

رهبر انقلاب: محيط اجتماعى بايد
به گونه‏اى باشد كه اهل فساد در هراس و مدافعان ارزشها دلگرم باشند.

به دستور رئيس جمهور 5 قلوهاى تهرانى
صاحب مسكن شدند.(74/4/22)

تيم كشتى آزاد اميد ايران، با
قدرت قهرمان جهان شد. (74/4/24)

رئيس مجلس: هر تفكرى اكثريت مجلس
پنجم را بدست آورد شانس بيشترى در انتخابات رياست جمهورى خواهد داشت.

12 ميليون دلار ارز قاچاق از اعضاى يك باند
كشف شد. (74/4/25)

دانشگاه آزاد به اتهام گرانفروشى
آهن آلات و عرضه خارج از شبكه، 533 ميليون تومان جريمه شد.

نماينده ايران در سازمان ملل،
شوراى امنيت را مسؤول جنايات صربها معرفى كرد.(74/4/26)

مجلس تقاضاى نمايندگان براى تحقيق
و تفحص در مورد عملكرد شهردارى تهران را تصويب كرد.

 (74/4/27)

ايران بين گروههاى مخالف و دولت
تاجيكستان صلح برقرار كرد. (74/4/29)

تيم ايران مقام اول المپياد شيمى
جهان را كسب كرد.

آيت الله مشكينى: دستگاه قضايى
بايد با هر مقامى كه در اختلاس بانك صادرات دست داشته بدون ملاحظه برخورد كند.

محاكمه معاون يك شعبه بانك سپه و
دو عامل سوء استفاده 700 ميليون تومانى آغاز شد.

 (74/4/31)

رهبر انقلاب، محسن رفيقدوست را به
رياست بنياد مستضعفان و جانبازان منصوب كردند. (74/5/1)

دو قاچاقچى ارز 8 ميليارد تومان
جريمه شدند.

وزارت اطلاعات: جلو دخالت دلالان
سابق ارز را در بازار سكه، ماشين و خانه خواهيم گرفت.

 با تصويت هيأت دولت: دستگاههاى دولتى موظف به صرفه‏جويى در مصرف برق
شدند.

اخذ پيمان ارزى براى صادركنندگان
فرش30 درصد كاهش يافت.(74/5/2)

ايران مقام اول رشته هندسه را در
المپياد جهانى رياضى تصاحب كرد.

تيم ملى كشتى آزاد نوجوانان
ايران، نايب قهرمان جهان شد.

مجلس‏طرح‏تشكيل‏كميسيون‏ويژه
بانوان را رد كرد.

نماينده سازمان بازرسى: اشكال
فنى، علت سقوط هواپيماى فوكر بوده است.

رهبر انقلاب: بشر امروز با گرايش
به اسلام، در پى يافتن يك جايگزين براى نظام غربى است.

 ص140
نماينده مجلس خواستار قطعى شدن نرخ گشايش اعتبارات ارزى شدند.(74/5/4)

وزير كشور: فرمانداران در صورت
دخالت در انتخابات، بركنار مى‏شوند. (74/5/7)

برنده مدال طلاى المپياد جهانى
شيمى: حضور جوانان در عرصه رقابتهاى علمى، بهترين راه مقابله با تهاجم فرهنگى است.

رئيس مجلس: تا انقلاب زنده است،
تهديد عليه ما وجود دارد.

سازمان بين‏المللى انرژى اتمى:
مواد هسته‏اى هيچ‏گاه به ايران وارد نشده است.(74/5/8)

رئيس بانك مركزى: نرخ ارز تا
پايان امسال كاهش نخواهد يافت.

نوجوانان فرنگى‏كار ايران در
مجارستان بر سكوى سوم جهان ايستادند.

فرمانده كل سپاه: شهيد باكرى از
تئوريسين‏ها و نظريه پردازان جنگ بود.

تيم ملى وزنه‏بردارى جانبازان و
معلولين جمهورى اسلامى ايران، قهرمان جهان شد.

آيت الله جوادى آملى: جهاد اكبر
ما، پيروى از ولايت و رهبرى است.(74/5/9)

 ص‏رئيس جمهور: پيروزى‏هاى علمى جوانان، آغاز حضور پايدار
ايران در جايگاه علمى و فنى جهان است.

رئيس جمهورى: نشان درجه 2 تعليم و
تربيت را به دكتر حداد عادل اعطا كرد.

دكتر نوربخش: 5 ميليارد دلار از
بدهيها در سال 73 پرداخت شد.(74/5/10)

مقام معظم رهبرى 30 ميليون ريال
به مسلمانان مظلوم بوسنى كمك كردند.(74/5/11)

صاحبان 197 شركت، انبار، سردخانه
و واردكننده كالا به اتهام گرانفروشى و احتكار تحويل دادگاه شدند.(74/5/14)

وزير امور خارجه: رهنمودهاى مقام
معظم رهبرى ملاك سياست خارجى است.

بودجه سال جارى آموزش و پرورش به
3 هزار و 712 ميليارد ريال افزايش يافت.

ميزان جريمه گرانفروشان و متخلفان
صنفى استان تهران به مرز 70 ميليارد ريال رسيد.(74/5/15)

 

 اخبار خارجى

عزيز نسين مُرد.(74/4/17)

وزير خارجه رژيم صهيونيستى به
داشتن بمب اتمى اعتراف كرد.(74/4/18)

واشنگتن جاسوس دستگير شده
آمريكايى در چين را يك عضو حقوق بشر معرفى كرد.

دولت افغانستان طرح صلح پيشنهادى
عربستان را رد كرد.(74/4/19)

حكم اخراج دانش آموزان محجبه از
مدارس فرانسه لغو شد.

خدام: غرب، سوريه را براى تسليم
شدن در برابر اسرائيل تحت فشار قرار داده است.(74/4/20)

ربانى: مراجعه به آراء مردم،
يگانه راه حل بحران افغانستان است.

پارلمان روسيه با بركنارى “يلتسين”
مخالفت كرد.

 (74/4/22)

وال استريت ژورنال: قرارداد نفتى
ايران و فرانسه نشانه شكست تحريم آمريكاست.

رامين:بادردست‏داشتن‏جولان‏به‏صلح‏نخواهيم‏رسيد.

يكى از رهبران برجسته كشمير
خواستار ميانجيگرى ايران بين هند و پاكستان شد.(74/4/24)

معاون‏وزيردفاع اسرائيل خودكشى
كرد. (74/4/25)

صدام 2 جاسوس آمريكايى را آزاد
كرد.

“ژيا” سقوط كرد.

وزير دفاع عراق بركنار شد.(74/4/28)

سازمان پزشكان بدون مرز: صربها در
سربرنيتسا مسلمانان را هزار هزار قتل عام مى‏كنند.(74/4/29)

روسيه با تشديد تحريم كوبا از سوى
آمريكا مخالفت كرد.

روزنامه‏هاى پر تيراژ آمريكايى و
اروپايى: قرارداد نفتى تهران – پاريس بى‏اعتبارى تحريم آمريكا عليه ايران را ثابت
كرد.(74/4/31)

پكن،كاخ‏سفيدراازمداخله‏درامورچين‏برحذرداشت.

صدها دانشجو در سئول عليه تبرئه
دو رئيس جمهورى سابق دست به تظاهرات زدند.(74/5/1)

سفير يونان در تهران: اتحاديه
اروپا قبول دارد كه فتواى قتل سلمان رشدى را نمى‏توان لغو كرد.

آمريكا تلاش براى متحد كردن
كشورهاى جهان در تحريم اقتصادى ايران را منكر شد!(74/5/2)

مسكو پيمان دفاعى با كره شمالى را
بطور يكجانبه لغو كرد.(74/5/3)

سازمان‏ملل‏شهربى‏دفاع”ژيا”رابه‏صربهاتسليم
كرد.

يك مقام روسى: با ساخت نيروگاه
اتمى بوشهر، حيثيت روسيه محفوظ خواهد ماند.(74/5/4)

ويتنام به عضويت اتحاديه آ. سه.
آن. درآمد.

 (74/5/7)

مشاور ال گور )معاون كلينتون(
خودكشى كرد.

 (74/5/8)

يونيسف: ايران قهرمان حل مسايل و
مشكلات كودكان و زنان است.

دودايف قرارداد نظامى روسيه و چچن
را رد كرد.

 (74/5/9)

با انجام اصلاحاتى در قانون
اساسى، اختيارات رئيس جمهورى فرانسه افزايش يافت.

باكو: مسكو در مذاكرات صلح
قره‏باغ كارشكنى مى‏كند.

مسكو: توافقنامه نظامى كه با
مذاكره كنندگان چچن به امضا رسيد على رغم رد آن از سوى جوهر دودايف پابرجاست.(74/5/10)

يمن و جيبوتى براى نظارت بر تنگه
باب المندب به توافق رسيدند.

فرمانده ارتش بوسنى: صربها براى
كشتار غيرنظاميان، لباس سربازان سازمان ملل را بر تن مى‏كنند.

نخست وزير رژيم صهيونيستى: ايران
بزرگترين خطر براى اسرائيل است.(74/5/11)

پطروس غالى: مسبب كشتار مسلمانان
در بوسنى قدرتهاى بزرگ هستند، از سازمان ملل هيچ كارى ساخته نيست.

فهد، كابينه عربستان را منحل كرد.(74/5/12)

هند قرار داد 2/9 ميليارد دلارى
خود با آمريكا را لغو كرد.

مالزى پنجاهمين سالگرد تأسيس
سازمان ملل را روز عزا اعلام كرد.

فرانسه قصد دارد مستقل از آمريكا
و ناتو عمل كند. (74/5/14)

وزير اطلاعات مالزى: هرگز اجازه
نمى‏دهيم استفاده از ماهواره آزاد اعلام شود.(74/5/15)

/

گزارشهاى علمى – پژوهشى

 گزارشهاى علمى – پژوهشى

 

 مصرف انسولين براى بيماران ديابتى

 شركت كنندگان در كنفرانس بين المللى در مورد راههاى مداواى
بيمارى ديابت كه اخيراً در كپنهاك برگزار شد اعلام كردندكه‏تزريق انسولين براى همه
مبتلايان به ديابت مفيد است.

 تاكنون اعتقاد عموم پزشكان و متخصصان بر آن بوده است كه
تنها آن دسته از بيماران مبتلا به ديابت “قند” كه غده پانكراس آنان به كلى از كار
افتاده و توانايى توليد قند مورد نياز بدن را ندارد بايد اين قند را با تزريق مرتب
انسولين در طى روز به بدن برسانند.

 بر اساس اين نظريه بيمارانى كه مبتلا به نوعى ديابت هستند
كه در آن غده پانكراس ميزان عادى انسولين را توليد مى‏كند اما بيمار همچنان با
عارضه كمبود انسولين روبه روست نيازى به تزريق اين ماده ندارند و تنها كافى است كه
با استفاده از يك رژيم غذايى مناسب و احياناً استفاده از قرص، انسولين مورد نياز
بدن را تأمين كنند.

 

 عصاره پوست پرتقال و سرطان پروستات

  عصاره فرآورى شده پوست پرتقال احتمالاً مى‏تواند از گسترش
سرطان پروستات به ساير قسمتهاى بدن جلوگيرى كند.

 نشريه “نيوساينتيست” در اين باره مى‏نويسد: “كنث پينتا” از
دانشگاه ميشيگان در “آن آربور” و همكارانش در دانشگاه ايالتى وين WAYANE در ديترويت در
تحقيقات خود به اين نتيجه رسيده‏اند كه عصاره پوست پرتقال كه از نظر شيميايى تغيير
يافته باشد مى‏تواند سرعت گسترش سلولهاى تومور را در بدن موشها كاهش دهد.

 اين تحقيق ممكن است به تهيه دارويى منجر گردد كه از بروز
متاستازMETASTASIS يا حركت
سلولهاى سرطانى از تومور اوليه به بخشهاى ديگر بدن جلوگيرى كند.

 سرطان پروستات در بسيارى از كشورهاى پيشرفته صنعتى
رايجترين نوع سرطان مردان است. غالباً امكان درمان تومور اوليه در غده پروستات
وجود دارد اما زمانى كه اين سرطان به اندامهاى ديگر گسترش يافت غير قابل درمان
مى‏شود.

 

 پوست انسان توليد شد

 دانشمندان با ساختن پوست بدن انسان در آزمايشگاه، اميدهاى
جديدى براى درمان سوختگى و زخمهاى صعب العلاج به وجود آورده‏اند.

 روزنامه‏نيويورك‏تايمزدرگزارش‏ويژه‏اى‏باموردتوجه‏قراردادن‏آخرين
تحولات علمى در زمينه ساختن پوست نوشت: دو نمونه از معضلاتى كه در حال حاضر در
علم‏پزشكى وجود دارد معالجه سوختگيهاى شديد و درمان زخمهاى لاعلاج است.

 درهردوموردپوست‏بدن‏قدرت‏طبيعى‏بازسازى خود را از دست
مى‏دهد و بيمار نه تنها دائماً در رنج است بلكه مساعد ابتلا به بيماريها و جراحات
گوناگون يكى پس از ديگرى مى‏شود. راههاى درمان اين بيماريها تاكنون محدود بوده است
و با بريدن پوست از قسمتهاى ديگر بدن و پيوند زدن آن در محل زخم و يا با استفاده
از پوست‏بدن‏افراد مرده جهت پوشش موقت‏زخمى‏كه‏درحال‏بهبوداست‏انجام مى‏شد.

 معذالك دانشمندان در حال حاضر نشان داده‏اند كه پوست انسان
كه در آزمايشگاه رشد داده شده مى‏تواند بطور موفقيت آميزى در پيوند پوست در
سوختگيهاى عميق و ديگر صدمات پوستى مورد استفاده قرار گيرد. اين پيشرفت اميدى براى
4/5 ميليون مجروحى است كه سالانه از جراحات مزمن رنج مى‏برند.

 

 افسردگى زنان

 پيشرفتهاى جديد در خصوص بيماريهاى عصبى و روشهاى مدرن ثبت
عكس‏العمل مغزدر برابرمحركهاى بيرونى نشان داده است كه ميزان افسردگى روحى در زنان
دو برابرمردان است.

 محققان‏بيماريهاى‏روان‏واعصاب در جستجوى علت تفاوت عكس العمل
زنان و مردان در قبال ناراحتيهاى روانى عوامل مختلفى را مورد بررسى قرار داده‏اند.
از جمله اين عوامل پيشينه وراثتى اشخاص است كه مطالعات علمى نشان داده است نقش
عوامل ارثى در بروز حساسيتهاى عصبى در زنان و مردان يكسان است.

 علل ديگرى كه مورد توجه محققان قرار گرفته تفاوت ميان
هورمونهاى موجود در بدن زنان و مردان است و آزمايشهايى كه در اين زمينه صورت گرفته
به وضوح نشان داده است كه هورمونهاى موجود در بدن زنان در ايجاد واكنش متفاوت در
آنان نقش مؤثرى دارند.

 از جمله اين واكنشها تغيير دوره خواب در زنان است. زنان در
هنگام مواجهه با ناملايمات روحى گرايش بيشترى به خوابيدن پيدا مى‏كنند حال آن كه
در اين قبيل موارد تغييرى در الگوى خواب مردان پيدا نمى‏شود.

 تحقيقات ديگرى كه در خصوص تفاوت واكنش روحى و عصبى زنان و
مردان صورت گرفته نشان داده است كه در ميان چند نسل جمعيت ساكن اروپا در دوره بعد
از جنگ جهانى دوم نسلهاى جوانتر به مراتب بيش از پدران و مادران و پدربزرگها و
مادربزرگها در برابر ناملايمات حساس و آسيب پذير شده‏اند.

 اما بهترين دليلى كه در مورد تفاوت عكس العمل مردان و زنان
در مواجهه با فشارهاى روحى به دست آمده مربوط است به عكسهايى كه از نحوه واكنش مغز
زنان و مردان مختلف در هنگام بروز حالت افسردگى تهيه شده است.

 تصاويركامپيوترى تهيه شده در انستيتوى ملى بهداشت روانى در
آمريكا نشان مى‏دهد كه‏ در هنگام ‏بروز حالاتى ‏نظير عصبانيت، اضطراب، افسردگى، و نظاير آن ميزان فعاليت نيمكره چپ
مغز در زنان تا هشت برابر مردان بالا مى‏رود. قسمت قدامى نيمكره‏چپ
‏مغز ناحيه‏اى است كه عكس العمل‌هاى روانى شخص را كنترل
مى‏كند.

 تفاوت فصول و ميزان تاريكى و روشنايى محيط نيز از جمله
ديگر عواملى است كه بر روحيه زنان تأثيرى بيش از مردان باقى مى‏گذارد.

 

 كامپيوتر و حريق مصنوعى

 طراحان نرم افزارهاى كامپيوترى با به كارگيرى تازه‏ترين
ترفندهاى تكنولوژيك براى نخستين بار ايجاد حريقهاى مصنوعى براى استفاده در فيلمهاى
سينمايى را امكان‏پذير كرده‏اند.

 ايجاد حريقهاى گسترده و تماشايى يكى از موثرترين حربه‏هاى
كارگردانان فيلمهاى سينمايى پرحادثه است اما دو مشكل بزرگ هزينه گزاف و خطرات ناشى
از گسترش ناگهانى آتش همواره اسباب نگرانى تهيه كنندگان فيلمها بوده است.

 از زمانى كه استفاده از شبيه‏سازى كامپيوترى در سينما رواج
پيدا كرد سازندگان نرم‏افزارها در تلاش بوده‏اند تا نرم‏افزار قدرتمندى تهيه كنند
كه بتواند به خوبى مدل ايجاد حريقهاى مختلف را بر روى صحنه پديدار سازد. اما مشكل
بزرگى كه در اين زمينه خودنمايى مى‏كند آن است كه طراحى مدلهاى رياضى براى تقليد
حركات سيالات مختلف اعم از مايعات و گازها كار آسانى نيست و هر يك از مدلهاى موجود
تنها در ناحيه معينى مى‏تواند رفتار دقيق سيال را به نمايش بگذارند اما فراتر از
اين محدوده رفتار مدل با رفتار سيال واقعى به كلى تفاوت پيدا مى‏كند.

 از جمله تكنيكهايى كه براى اين منظور مورد استفاده قرار
گرفته بود انجام آزمايش با ذرات سبك شناور در هوا است كه طبق قوانين رياضى شناخته
شده در خصوص احتراق تغيير مكان مى‏دهند.

 هرچند اين مدلها تا حدود زيادى حركات شعله‏هاى واقعى را
تقليد و تكرار مى‏كنند اما اشكالى كه در مورد آنها وجود دارد آن است كه پس از مدت
كوتاهى از شروع حريق مصنوعى زمينه تصوير با دود و مه شعله‏ور پوشيده مى‏شود و
جزييات وقوع حريق از صحنه محو مى‏گردد.

 دو تن از محققين دانشگاه “ام.اى.تى” براى رفع اين نقيصه و
تهيه يك مدل واقعى‏تر از بروز حريق، به سراغ استفاده از مدل رفتار جرقه‏هاى مجازى
رفته‏اند و با استفاده از چند ضلعى‏هاى سايه روشن‏دارى كه نقش جرقه‏هاى حاصل از
ايجاد حريق را بازى مى‏كنند مدلى براى نمايش رفتار شعله‏ها در مقياسهاى مختلف
تنظيم كرده‏اند.

 مدل تازه به كارگردانان اجازه مى‏دهد تا حريق مورد نظر خود
را به دلخواه از چند جرقه كوچك آغاز كنند و آن گاه دامنه آن را به هر جا كه
فيلمنامه اقتضا مى‏كند گسترش دهند.

 سوپر ايمپوز كردن شعله‏هاى ناشى از اين مدل بر روى
صحنه‏هاى مناظر واقعى فيلم به بيننده چنين القا مى‏كند كه حريق گسترده‏اى در آن
صحنه‏ها وقوع پيدا كرده است.

 

 امواج صوتى و پاكسازى آلودگيهاى نفتى

 آلودگيهاى ناشى از ريزش مواد نفتى در محوطه اطراف
جايگاههاى بنزين را مى‏توان با استفاده از امواج صوتى به سهولت پاكسازى كرد.

 نشريه “نيوساينتيست” در شماره اخير خود در اين باره
مى‏نويسد: هنگامى كه زمين به مواد روغنى آلوده شود در همان لحظه بايد خاك آلوده
جمع آورى و خاك تميز جايگزين آن گردد. اما چنانچه خاك زير پى ساختمان نياز به
پاكسازى داشته باشد بايد تمامى ساختمان را تخريب كرد.

 تكنيكهاى مورد استفاده براى تميز كردن خاك اين جايگاهها
مانند تلمبه كردن آبهاى زيرزمينى يا استفاده از باكترى هضم‏كننده روغن، تنها
زنجيره‏هاى كوتاه‏تر هيدروكربن را كه بيشتر در آب زيرزمينى حل مى‏شود از بين
مى‏برد. زنجيره‏هاى بلندتر و سنگين‏تر هيدروكربن غالباً در قطره‏هاى بزرگ موجود
بين دانه‏هاى خاك باقى مى‏مانند.

 “كوين ويتينگ” و همكارانش از دانشگاه DELFT و موسسه
RUITER
MILIEUTECHNOLOGIEDE در‌هالف‏وگ HALFWEGهلند، امواج صوتى را براى شكستن
قطرات حاوى اجزاى سنگين‏تر مورد آزمايش قرار دادند تا قابل شستشو باشد.

 اين محققان دو ستون از شن مرطوب آلوده به گازوييل را برپا
كردند سپس امواج صوتى را با فركانسهايى از يكى از ستونها عبور دادند و ميزان نفتى
را كه مى‏شد با پمپ كردن آب از طريق دو بستر شن عبور داد مقايسه كردند تا آنكه
ديگر نفتى ظاهر نگرديد.

 پس از گذشت 5 روز 71 درصد از گازوييل از ستون مرتعش زدوده
شد و اين رقم در ستون ديگر 40 درصد و در مدت زمان 11 روز بود. امواج صوتى سبب
مى‏شوند كه قطره‏هاى نفت در فركانس طبيعى خود به ارتعاش درآيند تا اينكه به
قطره‏هاى كوچكتر تجزيه شوند. قطره‏هاى كوچكتر را مى‏توان راحت‏تر از نيروهاى
مويرگى كه قطره‏هاى بزرگتر نفت را در فضاهاى بين دانه‏هاى خاك به دام مى‏اندازند
خارج كرد. قطره‏هاى كوچكتر زمانى كه از بافت خاك آزاد شدند راحت‏تر با آب شوينده
مخلوط مى‏شوند.

/

جدول

جدول

 

 راهنمايى:

 پس از حل كامل جدول حروف داخل خانه‏هاى ترام دار را در جهت فلش پشت سر
هم قرار دهيد تا رمز جدول را كه نام كتابى از مقام معظم رهبرى حضرت آية الله
العظمى خامنه‏اى است، به دست آوريد. جهت شركت در مسابقه، ارسال حل و رمز جدول
الزامى است.

 افقى:

 1 – خاص و عام آن مربوط به زمان غيبت است – از القاب حضرت فاطمه‏عليها
السلام – سوره‏اى در قرآن مجيد.

 2 – كتاب فروش و كتاب نويس – دل را با نور خدا بايد داد – از آنِ
دانش‏آموز تنبل، كم است!

 3 – صداى‏دردكشيده! – ازمواردخلقت‏انسان‏به‏تصريح‏قرآن جان‏گيرمدفون!

 4 – مصدر مرخم دريافت – فيلمى درباره بچه‏هاى يخ فروش – مادر باران!

 5 – نزديك شهريار – شكستن و كوبيدن – محكم و استوار گردانيدن.

 6 – از واجبات اعمال حج پس از پوشيدن احرام.

 7 – واحدى‏دروزن – بم‏ترين‏صداى‏مرد – ملّيت‏آلفرد نوبل مخترع ديناميت.

 8 – عيب و ننگ – همه پيامبران چنين نقشى را داشتند – نام اصلى مجنون.

 9 – چرك و زنگ – پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم مبارزه با آن را
جهاد اكبر لقب داده‏اند و خطر آن را از ديگر دشمنان بيشتر دانسته‏اند – مردار بدبو

 10 – سوغات زمستان! – مايه نابودى است – از صفات حضرت بارى‏تعالى.

 11 – خالق اثر معروف “سه تفنگدار” – از انواع جهاد در شرع اسلام – دست
بند زنانه.

 

 عمودى:

 1 – زيباتر از آن‏نيست! – ضمير سوم شخص مفرد منفصل – پيرو دين‏مسيح.

 2 – زمين آذرى – بجاى آوردن آن در ماه مبارك رمضان افضل اعمالست –
پايتخت گريزان!

 3 – اينهم پايتخت كاروانسرايى! – موش دارد! – شاعر بخشنده!

 4 – گرفتار و دربند – مايع اقتصادى گرانبها امّا عربى – زمين پر آب و
علف.

 5 – تنگى و فشار – از سوره‏هاى قرآن با 64 آيه – ارزش خوبى! – از
مسلمان سر نزند.

 6 – از آن به خدا پناه مى‏بريم – خطاب حضرت حق به موسى‏عليه السلام در
وادى طور – علامت جمع در فارسى.

 7 – مرزبان – پدر همه ما – چاق و چله و تپلى ! – سنگ درخشان.

 8 – از سوره‏هاى مكى در جزء سى – حضرت على‏عليه السلام فرمود بزرگترين
گناه هست – پدر بزرگ مار !

 9 – بازى كننده و بازيگر – بالا دست – نرم و روان.

 10 – حريف ديرينه آب! – از فرشتگان مقرب درگاه الهى – حرف انتخاب.

 11 – فرمان مغولى – “ديت” متلاشى! – از شهرهاى مذهبى جهان اسلام.

 طراح: كريمشاهى بيدگُلى

 توجه:

 به
سه نفر از برندگان – به قيد قرعه – جوايزى اهدا مى‏گردد.

 لطفاً پاسخهاى درست را تا بيست وپنجم شهريور ارسال فرماييد.

 برندگان جدول شماره 13 عبارتند از برادران و خواهران ذيل كه جوايزشان
با پست ارسال مى‏گردد: 1- پروانه شمس آبادى از اراك 2- على رضا ابوالحسنى از اراك
3- محمد جواد سلطان زاده از خراسان.

 

/

پاسخ به نامه ها

پرسشها و
پاسخها

 

 سؤال:

 قبلاً در بعضى از مناطق رسم بود كه مرده‏ها را به نحو
امانت دفن مى‏كردند و پس از مدتى مثلاً 6 ماه به مكان ديگر مى‏بردند و به خاك
مى‏سپردند، آيا از نظر شرعى – طبق فتواى امام – چنين اقدامى جايز است و الآن هم
مى‏شود مرده‏اى را به رسم امانت دفن كرد؟

 (خرم آباد: قاسم بيرالوند)

 پاسخ:

 اين عمل به فتواى حضرت امام‏قدس سره جايز نيست و واجب است
ميت را كاملاً دفن كنند و پس از دفن بيرون آوردن براى نقل به غير عتبات مقدسه ائمه
اطهارعليهم السلام جايز نيست و براى نقل به عتبات هم مورد اشكال است.

 × × ×

 سؤال:

 1- آيا انسان مى‏تواند به فرزند خويش دشنام دهد، و اصولاً حكم
دشنام و ناسزا چيست؟

 2- آيا اذان و اقامه براى خواندن نمازهاى قضا لازم است؟

 3-خواندن‏نمازقضاباجماعت‏چه‏حكمى‏دارد؟

 4- بهترين ذكر براى اموات در كنار مزار آنان چيست؟ و فاتحه در شب،
حين عبور از كنار گورستان، براى اموات چگونه است؟

 (كاشان: ق. علمى)

 پاسخ:

 1- دشنام و فحّاشى و ناسزاگويى به هر مؤمن ديگر حتّى اگر فرزند
انسان باشد، گناه كبيره است و كسى كه اين كار را بكند مستحقّ عقاب است.

 2- اذان و اقامه مستحب است (چه در نمازهاى ادايى و چه قضايى).

 3- خواندن نماز قضا با جماعت ثوابش بيشتر است.

 4- براى اموات، قرآن، بخصوص فاتحه، توحيد، انّا انزلناه، بخوانيد و
فاتحه در شب و روز خوب است.

 × × ×

 سؤال:

 1- رقص زن براى زن و مرد، و رقص مرد براى مرد و زن چه حكمى دارد؟

 2- تراشيدن ريش چه حكمى دارد؟

 (كاشان: ر.غ.ر)

 پاسخ:

 1- رقص مطلقاً مورد اشكال است و اگر زن جلوى نامحرم برقصد كه قطعاً
حرام است و فقط رقص زن براى شوهرش مجاز است.

 2- تراشيدن ريش بنابراحتياط واجب جايز نيست.

 × × ×

 سؤال:

 1- آيا پرندگانى كه چينه‏دان ندارند ولى سنگدان دارند حرام
مى‏باشند يا حلال؟

 2- اگر چند نفر در مسجد مشغول خواندن نماز باشند آيا سلام كردن
جايز است يا خير؟

 (خواف :ع. حسينى)

 پاسخ:

 1- اگر پرنده از پرندگانى نباشد كه در روايات تصريح به حرمت يا
حلّيت آنها شده است در صورتى كه سنگدان داشته باشد حلال است.

 2- سلام كردن به كسى كه مشغول نماز است كراهت دارد؟

 × × ×

 سؤال:

 با توجه به اين كه استفاده طلا براى مرد حرام مى‏باشد، آيا
كسب حاصل از فروش و ساخت زيورآلات (طلا) مردانه نيز همين حكم را دارد يا خير؟

 (سمنان : ع. ف )

 پاسخ:

 مسأله مورد اشكال است، از دفتر استفتاى مرجعتان بپرسيد.

 × × ×

 سؤال:

 همسر اين جانب معتقد است كه چون استقلال مالى دارد و حقوق
بگير است و طبعاً در هفته چندين روز تدريس دارد نيازى به كسب اجازه از شوهر نداشته
و در هيچ موردى هم بخاطر همين مسأله حتى اگر بخواهد منزل خواهر، پدر، برادر و يا
فاميل برود نيازى به مجوّز و رضايت شوهر نمى‏بيند و اعتقادش بر اين است كه
خانمهايى كه شاغل هستند با خانمهايى كه خانه‏دار هستند حكمشان فرق مى‏كند و در هيچ
موردى اجازه و يا رضايت شوهر برايشان ملاك نيست لطفاً ما را راهنمايى فرماييد.(تهران
: على اكبر. ع)

 پاسخ:

 اجازه و رضايت شما براى بيرون رفتن ايشان از خانه شرط است
و فرقى بين خانه‏دار و شاغل نيست بجز در مورد شغل اگر از قبل مورد توافق بوده است.

 × × ×

 سؤال:

 1- القاب حضرت زهرا – سلام الله عليها – چندتاست حداقل 10 مورد را
ذكر كنيد.

 2- آيا حضرت رسول – صلى الله عليه و آله – و حضرت على – عليه
السلام – نيز مانند ما در اذان و اقامه ذكر “اشهدانّ محمّداً رسول اللّه و اشهد
انّ علياً ولى الله” را ذكر مى‏كرده‏اند؟

 (بيرجند : صادق. س. م)

 پاسخ:

 1- القاب آن حضرت طبق بعضى روايات عبارتند از: زهراء، صدّيقه،
مباركه، طاهره، زكيّه، راضيه، مرضيّه، محدّثه، الانسيّة الحوراء،‌هانيه و غير آن.

 2- البته پيامبر – صلى الله عليه و آله – “اشهد ان محمداً رسول
الله” مى‏گفته است و اما “اشهد ان علياً ولى الله” جزء اذان نيست.

 × × ×

 سؤال:

 1- چه راههايى براى آمرزش گناهان وجود دارد؟

 2- اگر شخصى خمس مالش را ندهد فرزندان آن شخص كه درآمدى ندارند
چگونه زندگى خويش را تأمين كنند؟

 (تهران : س. عظيمى)

 پاسخ:

 1- توبه و اصلاح كارهاى گذشته و جبران گناهان يا اعمال صالحه راه
تحصيل رضاى خداوند است.

 2- بر فرزندان لازم نيست تحقيق كنند كه در مالى كه پدرشان در
اختيارشان قرار مى‏دهد خمس واجب شده است يا نه و تصرّف آنها جايز است.

 × × ×

 سؤال:

 1- اگر انسان مبلغ يكصد هزار تومان وام گرفته باشد و به لحاظ اين
كه نمى‏تواند قسط مربوطه را بدهد پول را به شخص ديگرى بدهد كه با آن كار كند و از سود
آن جهت پرداخت قسط اقدام نمايد مورد اشكال است يا خير؟ ضمناً آيا به وامى كه انسان
بدهكار است خمس تعلق مى‏گيرد؟ آيا انسان مى‏تواند با شخصى كه پول را مى‏دهد طى كند
حدّاقلّ ماهى مثلاً سه هزار تومان به من بده يا خير؟

 2- دخترى كه در حدود 35 سال دارد و خودش كار مى‏كند و سرپرست خودش
است آيا مى‏تواند به صيغه كسى درآيد؟

 3- آيا مرد و زن مى‏توانند خودشان صيغه را بخوانند و آيا در اين
صورت به يكديگر محرم مى‏شوند.(تهران: زف .ع.م)

 پاسخ:

 1- اين كه مقدارى پول را در اختيار كسى بگذاريد و هر ماه از او
مقدار معيّنى پول به عنوان سود مطالبه نماييد ربا و حرام است و شما مالك آن سود
نمى‏شويد. و پولى را كه قرض گرفته‏ايد تا اقساط آن را نپرداخته‏ايد خمس ندارد و هر
مقدار از اقساط آن كه پرداخته شود در حالى كه عين پول را نگه داشته‏ايد سر سال خمس
دارد.

 2- دختر اگر پدر يا جدّ پدرى نداشته باشد اختيار ازدواج با خودش
مى‏باشد ولى اگر پدر يا جدّ پدرى دارد بايد از آنها اذن بگيرد هر چند در امور
زندگى مستقل باشد.

 3- اگر با رعايت همه شرايط باشد اشكال ندارد.

 × × ×

 سؤال:

 در مجله پاسدار اسلام: شماره 163، تيرماه 1374 صفحه44 در
پاسخ به سوال دوم، شخص م.ك از خمينى شهر، مبنى بر اين كه: “اگر سوار تاكسى بشويم و
راننده تاكسى نوار ترانه بگذارد، وظيفه چيست؟” آمده است: “اگر در تاكسى نوار ترانه
گذاشتند پياده شويد.” درست اين همان پاسخى است كه رانندگان تاكسى كه نوار ترانه
مى‏گذارند، مى‏دهند با اين ترتيب وظيفه مردم در امر به معروف و نهى از منكر و
دستگاههاى انتظامى چيست؟

 (آبادان: س.ب)

 پاسخ:

 البته لازم است ابتدا نهى از منكر كند و اگر مفيد واقع نشد
به تهديد و سپس شكايت به مقامات انتظامى متوسل شود و اگر چاره‏اى نبود پياده شود.
اميدواريم نيروهاى انتظامى حسن ظن شما و ساير افراد امت اسلامى را ارج نهاده و به
وظيفه خود عمل نمايند.

 × × ×

 ×
نائين – فرخى : س. الف. ق

 1- پاك است و غسل ندارد.

 2- يك غسل كافى است.

 3- روزه صحيح است و قضا ندارد.

 ×
تهران: چ . ن. الف

 1- آن موضوع دليل بيمارى نيست.

 2- به قول معروف (آرزو بر جوانان عيب نيست) ولى خود را در آرزوهاى
دور و دراز فرو بردن و به دست خيالات و اوهام سپردن موجب دور شدن از واقعيتهاى
زندگى مى‏شود. سعى كنيد افكار و تخيّلات خود را كنترل نماييد و در مسير صحيح و
عاقلانه قرار دهيد.

 3- وظيفه شما امر به معروف و نهى از منكر است اگر افراد خانواده يا
غير آنها گوش نكردند خود ضرر مى‏كنند و دليلى ندارد كه شما ناراحت شويد. بر شما
وظيفه‏اى نيست.

 ×
تهران: خواهر منيژه. ق

 حالتى كه شما احساس مى‏كنيديك‏امر كاملاً طبيعى است و گناه
به حساب نمى‏آيد ولى بايد مواظب باشيد كه شما را به گناه و انحراف نكشاند.

 × × ×

/

گفته ها و نوشته ها

گفته‌ها و نوشته‌ها

 

 خودباورى

 وقتى به‌هاليوود رفتيم، نخستين چيز عقده خودكم‏بينى ما
بودكه از محيط نشأت مى‏گرفت و فكر مى‏كرديم هر چيز بيگانه و هر چيز آمريكايى خوب
است. اما پس از آن كه در كلاس درس دانشگاه نشستيم ديديم كه مى‏توانيم با دانشجوى
آلمانى و فرانسوى و آمريكايى در يك سطح رقابت كنيم و اعتماد به نفس پيدا كرديم.
همين كه به نفس خود اعتماد كرديم ديگر هيچ چيز محال نبود و براى توجيه
ناكامى‏هايمان به عذر و بهانه نياز نداشتيم. من اميدوارم و اصولاً نياز داريم كه
بسيارى از هنرمندان جوان ما در عرصه جهان بدرخشند زيرا هيچ چيز محال نيست. البته
نمى‏گويم آسان است ولى امكان پذير است.

‌هاليوود از فيلمى كه به طور مثبت
از عربها يا مسلمانان صحبت كند حمايت نمى‏كنند. من در فكر ساختن فيلمى درباره صلاح
الدين بودم كه‌هاليوودى‏ها تصميم گرفتند فيلمى از صليبى‏ها بسازند.

 … اندلس يك تمدن است. تمدن ماست كه آن را نمى‏شناسيم. كريستف
كلمب نتوانست آمريكا را كشف كند مگر به كمك دانشمندان عربى كه همراه او در كشتى
بودند. اين همان كشتى بود كه قصد كشف آمريكا را داشت. آنان عربى صحبت مى‏كردند.
اين را منابع ما نمى‏گويند. كتابهاى موجود در كتابخانه كنگره آمريكا مى‏گويند ما
خيلى چيزهاى ديگر را درباره تاريخ و تمدن خود نمى‏دانيم. ما نياز داريم كه اعتماد
به نفس را در ميان امّتمان احيا كنيم. ما دچار سرخوردگى شده‏ايم. اين گونه فيلمها
نه فقط به امت اسلامى‏مان كمك مى‏كند بلكه به بيگانگان نيز مى‏گويد كه ما نخستين
كسانى بوديم كه تمدن را به جهانيان عرضه كرديم، زيرا آنان اين را نمى‏دانند.

 (مصطفى عقاد؛ كارگردان فيلم محمد رسول الله‏صلى الله عليه وآله وسلم)

 

 فرهنگ غربى

 فرهنگ غربى، مخصوصاً در نيم قرن اخير، بر اساس ماشينيسم و
تسليم انسان در برابر تكنولوژى شكل گرفته است. در اين فرهنگ، به انسانها – نسبت به
ماشين – بهاى كمترى مى‏دهند، مسأله‏اى كه به از خود بيگانگى انسانها در غرب تا اين
حد وحشتناك دامن زده است. در حال حاضر مشكل غرب اين است كه براى نجات انسان و قرار
دادن آن در يك جايگاه ارزشمند، هيچ طرح و تدبيرى را جستجو نمى‏كند. خود فرهنگ غرب
هم امروزه مثل ميوه‏اى است كه از درون فاسد شده.

 (يوسف‏اسلام‏استيونس،ستاره معروف سابق موسيقى پاپ)

 

 

 

 پندهاى كنفوسيوس

 × سخن بدون اراده و ضرورت؛ يعنى در ميان گفت و گوى ديگران سخن
گفتن.

 × مرد آزاده براى يافتن آنچه راست و حق است به خود همان قدر زحمت
مى‏دهد كه مرد عامى براى يافتن آنچه براى او سود مى‏آورد.

 × وقتى كه مرغى مى‏ميرد آواز او دل را به درد مى‏آورد، اما وقتى
انسان نزديك به مرگ مى‏شود، گفته‏هاى او اهميت خاصى دارد.

 

 حكايت دنيا

 دنيا همچون مار است، سودن آن نرم و هموار، و درون آن زهر
مرگبار، فريفته نادان، دوستى آن پذيرد و خردمند دانا، از آن دورى گيرد.”امام على (على)”

 

 مناعت طبع

 “سالم بن عبدالله بن عمر بن الخطاب” شخصى پارسا و زاهد بود “هشام
بن عبدالملك” در هنگام زمامدارى خود روزى به مسجدالحرام وارد شد همين كه چشمش به “سالم
بن عبدالله” افتاد به او گفت: حاجت خود را بخواه! سالم جواب داد: حيا مى‏كنم در
خانه خدا از غير او چيزى سؤال كنم! اين گذشت تا آن كه سالم از مسجد بيرون رفت،
هشام به دنبال او روان شد و مجدداً به او گفت: اين جا كه خانه خدا نيست پس از من
چيزى بخواه! سالم گفت: از حاجات دنيوى بخواهم يا حاجات اخروى؟ هشام گفت: از حاجات
دنيوى، سالم اظهار داشت كه: من حوايج خود را از كسى كه در دست اوست نخواستم چگونه
از آن كه در دستش نيست بخواهم.(كشكول شيخ بهايى)

 

 

 حريف جان

 

 اى
خنك زشتى كه خوبش شد حريف

واى گلرويى كه جفتش شد خريف

 نانِ
مرده چون حريف جان شود

زنده گردد نان و عين آن شود

 هيزم
تيره حريف نار شد

تيرگى رفت و همه انوار شد

 در
نمك لان چون خَر مرده فتاد

آن خرى و مردگى يكسو نهاد

 (جلال الدين مولوى)

 

 تبليغات دو سويه!

 

 در ايران با دو فلسفه متناقض سر و كار داريم. يكى فلسفه
آزادى و آزادى جريان اطلاعات و ديگرى هم فلسفه ايجاد يك جامعه ايده‏آل اسلامى، به
عقيده من با اخذ دكترين آزادى اطلاعات از غرب نمى‏شود جامعه‏اى با آيين اسلامى
درست كرد. هيچ كس مخالف آزادى نيست، ولى در هيچ كجاى دنيا هم از جنبه فلسفى، علمى،
هنرى، آزادى مطلق وجود ندارد. آزادى و جريان آزاد اطلاعات خوب است اگر همه در يك
سطح قرار داشته باشيم. مثلاً اگر بين كشور نيجريه يا كامرون در آفريقا با كشور
آمريكا آزادى جريان اطلاعات برقرار باشد، چه اتفاقى مى‏افتد؟ آمريكا همه چيز
مى‏تواند به كامرون بفرستد اما نيجريه و كامرون هيچ چيزى براى فرستادن به آمريكا
ندارند. براى من جدّاً جاى تعجب است كه پس از يك سال كه دوباره به تهران آمدم،
مى‏بينم بر در و ديوار سراسر تهران تابلوهاى بزرگ تبليغاتى آويزان است كه روى آن
نوشته شده: تبلیغات براى شما فرح و خوشى و شور مى‏آورد! اول من فكر كردم شايد اين
تبليغات اسلامى باشد، ولى وقتى دقيق شدم، ديدم كه همان تبليغات غربى است. حالا من
سؤال مى‏كنم كه آيا بين اين تابلوها و تابلوهاى ديگرى كه راجع به انقلاب وجود
دارد، تناقضى نيست؟ اين تناقض را من چگونه حل كنم؟ خدا كند كه سياستگذاران اين
كشور به نوع تبليغاتى كه شهر و شهروندان آمريكايى را به زشت‏گرايى وادار كرده، روى
نياورند. خيلى تأسف آور خواهد بود اگر پس از شش ماه يا يك سال يا ده سال ديگر جاى
گل و سبزه را تابلوهاى تبليغاتى بگيرد. سؤال اين است كه واكنش مردم درباره اين
گونه تبليغات چيست؟ آيا در اوايل انقلاب، چنين تبليغاتى قابل تصور بود؟ شهرهايى
مثل استانبول، مكزيكوسيتى و بسيارى ديگر، الآن در نتيجه اين گونه آگهى‏بازيها، به
بدترين و زشت‏ترين شهرها تبديل شده‏اند. اينها نشان مى‏دهد كه اين مسائل، حساب شده
صورت مى‏گيرد. نمى‏خواهم
بگويم اينها توطئه‏اى است كه مثلاً در زير زمين فلان جا طراحى مى‏شود، منظورم اين
است كه اين شيوه عمل، يعنى آگهى دادن و تبليغات كردن، اساس تجارت كاپيتاليسم است.
ما بايد تعيين كنيم كه تا چه حد اين تبليغات را مى‏خواهيم زيرا ما نمى‏توانيم هم
اين را داشته باشيم، هم اعتقادات اسلامى را.

 (پروفسور حميد مولانا)

 

 سه خيانت

 يكى نزد حكيمى رفت و گفت: فلان شخص درباره تو چيزى گفت.
حكيم فرمود: از اين گفتن سه خيانت كردى، برادرى را در دل من ناخوش كردى و دل فارغ
مرا مشغول نمودى و خود را نزد من فاسق و متهم گردانيدى.(كيمياى سعادت)

 

 شرط ادب

 يكى از اعضاى دفتر امام مى‏گويد: روزى حاج احمدآقا خدمت
امام آمدند و گفتند: آقا بنده مى‏خواهم به ديدن فلان كس بروم، آيا اجازه مى‏دهيد؟

 امام فرمودند: اشكال ندارد.

 دوباره فرمودند: آقا! آيا سلام شما را هم برسانم!

 امام فرمودند: سلام مرا هم برسانيد.

 بار ديگر احمدآقا گفتند: آيا بگويم كه از طرف شما آمده‏ام؟

 امام فرمودند كه بگوييد، از طرف من آمده‏ايد.

 

 

 بهاى كتاب

 گويند: ابوعلى سينا كه در اوايل عمر به مطالعه فلسفه مشغول
بود، در قسمت مابعد الطبيعه به شبهات و بن بستهاى فكرى رسيد، از اين رو مدتى از
تحصيل فلسفه كناره گرفت و دچار يأس و افسردگى گشت! روزى در بازار بخارا كتاب فروش
دوره‏گردى كتابى را به وى عرضه داشت، ولى ابن سينا از خريدن آن امتناع ورزيد
كتابفروش گفت: مالك آن دچار فقر و تنگدستى است، اگر سه درهم بابت آن بدهى دعاگوى
تو خواهم بود، ابن سينا از باب اين كه احسانى كرده باشد، سه درهم داد و كتاب را به
خانه آورد، و ديد از تصانيف ابونصر فارابى است، و با خواندن آن مقاصد حكما را
دريافت و مشكل فلسفى و فكرى وى حل شد، و به شكرانه رفع اين مشكل علمى، مبلغى بين
فقرا تقسيم كرد، و بارها مى‏گفته: اگر آن روز من از دادن سه درهم در بهاى كتاب
خوددارى مى‏كردم، هرگز به مقاصد حكما و فلاسفه اطلاع نمى‏يافتم.

 (هزار و يك حكايت ادبى – تاريخى، ص199(

 شعر نو

 “استاد شهريار” با شعر نو مخالف بود و عقيده داشت مضامين جديد را
بايد در الفاظ متين و محكم بيان نمود. معروف است روزى شاعر نوپردازى پيش ايشان
رفته و شعر نو و بى‏قافيه‏اى را كه ساخته بود براى استاد خواند و سپس عقيده او را
خواستار شد.

 استاد شهريار كه نه ميل داشت دل او را بشكند و نه حاضر بود
بدون جهت تعريفى كرده باشد گفت: بسيار چيز خوبى است. آنوقتها كه ما جوان بوديم
چنين چيزهايى مى‏گفتيم. منتهى اسم آن را نثر مى‏گذاشتيم.(لطيفه‏هاى سياسى، ص173(

 

 

 من كجا، على كجا !

 

 شكيب ارسلان ملقب به اميرالبيان يكى ديگر از نويسندگان
زبردست عرب در عصر حاضر است. در جلسه‏اى كه به افتخار او در مصر تشكيل شده بود، يكى
از حضار مى‏رود پشت تريبون و ضمن سخنان خود مى‏گويد:

 دو نفر در تاريخ اسلام پيدا شده‏اند كه به حق شايسته‏اند،
امير سخن ناميده شوند، يكى على ابن ابى‏طالب و ديگرى شكيب!

 شكيب ارسلان با ناراحتى برمى‏خيزد و پشت تريبون قرار
مى‏گيرد و از دوستش كه چنين مقايسه‏اى به عمل آورده گله مى‏كند و مى‏گويد:

 من كجا و على‏بن‏ابى‏طالب كجا؟ من بند كفش على(ع) هم به
حساب نمى‏آيم.

 (شهيد مطهرى، سيرى در نهج البلاغه)

 

 تب امير

 عربى يكى از روزهاى گرم تابستان به تب دچار شد. هنگام ظهر
عريان شد و بدن خود را روغن ماليد و سپس زير نور خورشيد، روى ريگهاى داغ، شروع به
غلطيدن كرد و گفت: اى تب! حال مى‏فهمى كه چه بلائى بر سرت آورده‏ام. اى موذى پست
فطرت! شاهزادگان و اميران را گذاشته‏اى و به سراغ من بى‏نوا آمده‏اى؟!

 بهر حال آنقدر در آن حالت به غلطيدن ادامه داد تا عرق كرد
و تب از تن او بيرون رفت.

 روز ديگر از كسى شنيد كه امير ديشب به تب دچار گشته است.
اعرابى گفت: به خدا قسم آن تب را من به سراغ او فرستادم. اين گفت و پا به فرار
نهاد.

 

 

 نتيجه شوخى بى‏مزه

 پير مردى پينه دوز بود كه علاوه بر پينه دوزى هرگاه ميتى
شب در مسجد تنها مى‏ماند او را خبر مى‏كردند تا صبح بالاى سر ميت كشيك بدهد. او هم
براى اينكه خوابش نگيرد معمولاً وسائل پينه دوزى خود را مى‏برد و مشغول كار خود
مى‏شد.

 يك شب جوانهاى ده براى تفريح، شخصى را مرده‏وار در تابوت
خوابانده و پينه دوز را اجير كردند تا صبح در كنارش كشيك بدهد.

 پينه دوز طبق معمول خويش، وسائل كارش را آورده مشغول كار
شد كه تا صبح خوابش نبرد. نيمى از شب گذشته بود، با خود به زمزمه افتاد و شروع به
خواندن يك تصنيف قديمى كرد.

 مرده قلابى سر از تابوت بلند كرده گفت: رسم نيست كه بالاى
سر مرده تصنيف بخوانند!

 پينه دوز گفت: مرده هم رسم نيست كه در كار زنده‏ها فضولى
كند. معلوم مى‏شود درست نمرده‏اى بگذار خلاصت كنم! فوراً با مشته آهنى خود بر سر
او كوبيد و او را از زندگى رهانيد!! رفقاى او كه صبح به ديدنش آمدند، با جسد مرده
واقعى رفيقشان برخورد كردند و پى به نتيجه شوخى بى‏مزه شان بردند.

 زيره به كرمان

 شركت انگليسى “پرمافلكس” سالانه معادل 50000 پوند نفت به
صورت “بنزين فندك” به كشورهاى عربى نفت‏خيز حوزه خليج فارس، صادر مى‏كند.

 شكم سير

 پروفسور” پاستور والرى رادو” مى‏گويد:

 “كسانى كه با شكم سير غذا مى‏خورند، معمولاً بيشتر از خودشان،
پزشكان را سير مى‏كنند”.

 درس زد و خورد

 شبلى كه از علماى عامه است درس نحو مى‏خواند. استادش گفت:
بخوان: ضَرَبَ زيدٌ عمرواً.

 پرسيد: به چه جهت زيد، عمرو را زد؟!

 استاد گفت: نه، اين مثال است، مى‏خواهم تو بفهمى.

 شبلى برخاست. استاد گفت: به كجا مى‏روى؟

 گفت: نمى‏خواهم علمى را بخوانم كه از همين اول با زد و
خورد شروع مى‏شود!!

 

 اى روى تو

 اى
روى تو نوربخش خلوتگاهم

 ياد
تو فروغ دل ناآگاهم

 آن
سرو بلند باغ زيبائى را

 ديدن
نتوان با نظر كوتاهم

 در جستن وصل تو

 چون
آتش سوداى تو جز دود نداشت

 مسكين دل من اميد بهبود نداشت

 در
جستن وصل تو بسى كوشيدم

 چون
بخت نبود، كوششم سود نداشت

 “انورى”

 … كه مپرس

 ياد
دارم به نظر خط غبارى كه مپرس

 سايه
كردست به من ابر بهارى كه مپرس

 كرده‏ام عهد كه كارى نگزينم جز عشق

 بى‏تامل زده‏ام دست به كارى كه مپرس

 من نه
آنم كه خورم بار دگر بازى چرخ

 خورده‏ام زين قفس تنگ فشارى كه مپرس

 غنچه
چينان گلستان جهان را صائب

 هست
در پرده دل باغ و بهارى كه مپرس

 “صائب تبريزى”

 اين را… آن را

 رفتيم من و دل دوش ناخوانده به مهمانش

 دزديده نظر كرديم در حسن درخشانش

 مدهوش رخش شد دل، مفتون لبش شد جان

 اين
را بگرفت اينش آن را بربود آنش

 “فيض كاشانى”

 دامن پاك

 هر
نشان كز خون دل بر دامن چاك من است

 پيش
اهل دل، دليل دامن پاك من است

 عشق
تو بگرفت بالا تا دل و جانم بسوخت

 آرى
اين آتش بلند از خار و خاشاك من است

 “جامى”

 تو به جاى ما

 دل و
جان ز تن برون شد، تو همان به جا نشسته

 شده
ما زخويش بيرون، تو به جاى ما نشسته

 زغم
زمانه ما را، نفتد، گره بر ابرو

 كه ز
راه عشق، گردى، به جبين ما نشسته

 “اديب الممالك فراهانى”

 غم عشق

 گفتم
نگرم روى تو، گفتا به قيامت

 گفتم
روم از كوى تو، گفتا به سلامت

 گفتم
چه خوش از كار جهان گفت غم عشق

 گفتم
چه بود حاصل آن، گفت ندامت

 “هاتف اصفهانى”

 

 جان دگرم بخش

 

 از
ضعف به هر جا كه نشستيم وطن شد

 وز
گريه به هر سو كه گذشتيم چمن شد

 جان
دگرم بخش كه آن جان كه تو دادى

 چندان زغمت خاك به سر ريخت كه تن شد

 (طالب آملى)

 

 

 

 از درد رو متاب

 هر
بلبلى كه زمزمه بنياد مى‏كند

 اول
مرا به برگ گلى ياد مى‏كند

 از
درد رو متاب كه يك قطره خون گرم

 در
دل هزار ميكده ايجاد مى‏كند

 “صائب تبريزى”

 

 

 

 

 

 

 مدرس يزدى و حاكم يزد

 مرحوم ميرزا محمد على مدرس يزدى از روحانيون بنام يزد در
دوران فتحعلى شاه بود. شاهزاده محمد على ميرزا پسر فتحعلى شاه – كه حاكم يزد بود –
به او ارادت داشت. بد خواهان به گوش او رسانده بودند كه مدرس يزدى اعتقاد درستى
ندارد، زيرا گفته است:

 از
آن شيرى كه در پستان تاك است

 اگر
با كودكى نوشم چه باك است

 حاكم، مدرس را طلبيد و گفت: آيا اين شعر از شما است؟

 مدرس پاسخ داد: آرى! ولى شعر قبل و بعد آن را نشنيده‏ايد.
و آن وقت ارتجالاً چند بيت ديگر سرود و با بيتى كه حاكم شنيده بود خواند، و حاكم
را به ارادت سابق خود واداشت:

 شبى
دردى كشى با پارسايى

 سخن
رندانه راندى تا به جايى

 از
آن شيرى كه در پستان تاك است

 اگر
با كودكى نوشم چه باك است

 جوابش داد داناى سخن سنج

 كه
مستى راحتت بخشد به هر رنج

 ولى
آن مى كه خوشتر ز انگبين است

 مزاجش “لذة للشاربين” است

 

 

 دزد و اسكندر

 اسكندر به كشتن دزدى فرمان داد. دزد گفت: من در اين كار كه
كردم، قلبم راضى نبود.

 اسكندر گفت: در كشته شدن تو نيز قلبت راضى نباشد!

 

 چه مى‏كارى؟

 مسعود رمّال در راه به شاه مجدالدين رسيد، پرسيد: چه
مى‏كارى؟

 گفت: چيزى نمى‏كارم كه به كار آيد.

 گفت: پدرت نيز هم چنين بود، هرگز چيزى نكاشت كه به كار
آيد!

 

 

 دو منجم ماهر

 جوحى گفت: من و مادرم هر دو منجم ماهريم كه در حكم ما خطا
واقع نمى‏شود.

 گفتند: اين دعوى بزرگ است، از كجا مى‏گويى؟

 گفت: از آنجا كه چون ابرى برآيد، من مى‏گويم: باران خواهد
آمد و مادرم گويد: نخواهد آمد! البته يا آن شود كه من گويم يا آن شود كه او
بگويد!!

 

 خرّم از او است

 خاطرم با همه تيغ ستمش خرّم از او است

 كه
گرم زخم از او مرهم زخمم هم از او است

 گر
چه هر لحظه جفائى رسد از دوست وليك

 هم
بما از سر رأفت نظرى هر دم از او است

 “وفاى نورى”

 

 

 آواز خوش

 

 مؤذنى بانك مى‏گفت و مى‏دويد. پرسيدند: چرا مى‏دوى؟ گفت:
مى‏گويند آواز تو از دور خوش است.

 

 

 

 سلام عريان

 “سائل نهاوندى” پس از سالها توقّف در همدان، قصد مراجعت به وطن
كرد. از قضا نزديك به شهر خود كه رسيد، دزدان، اموال او را بردند و خود او را نيز
عريان كرده حتى لباسهايش را نيز به غارت گرفتند.

 وقتى خويشاوندان او كه به استقبالش آمده بودند، سبب عريان
بودنش را پرسيدند گفت:

 چون از شهر همدان، شهر بابا طاهر عريان، آمده‏ام بهتر اين
ديدم كه سلام او را عريان به شما برسانم.

 

/

پيشواى مشروطه

پيشواى مشروطه

آخرين قسمت

محمد رضا سمّاك امانى

 

× نقش آخوند در نهضت مشروطه

 بسيارى از نويسندگان تاريخ مشروطه در ارزيابى انگيزه‏هاى
مردم براى جانفشانى در راه انقلاب مشروطه به اشتباه رفته‏اند. برخى از نويسندگان
صراحتاً نوشته‏اند كه اسلام با مشروطه سازگارى ندارد. گروهى مى‏نويسند كه نهضت
مشروطه دنباله‏روى كوركورانه از انقلابها و تحوّلات سياسى كشورهاى اروپايى و برخى
از كشوهاى آسيايى مانند ژاپن است. شمارى از قلم بدستانِ تاريخ مشروطه بر اين
باورند كه رهبران مشروطه – چه رسد به مردمى كه سالها رنج شكنجه، تبعيد، زندان و
اعدام را به جان خريدند و در برابر استبداد پايدارى كردند – نيز معناىِ مشروطه را
نمى‏فهميدند. برخى از نويسندگان به خاطر دشمنى با روحانيت، با دست بردن در سندها،
تحريف وقايع، دامن زدن به شايعات و بزرگنمايى نقش فئودالها، خانها، ثروتمندان و
روشنفكران غرب زده درصدد برآمدند تا از نقش آخوند خراسانى، شيخ عبدالله مازندرانى
و ميرزا حسين تهرانى كه به حق
رهبران اصلى مشروطه بودند، بكاهند، كه متأسّفانه در اين نيرنگ موفق بوده‏اند. تا
آن جا كه در كتابهاى درسى، سخنى از اين سه مرجع بزرگ به چشم نمى‏خورد. در بسيارى
از كتابها نيز فقط از آية الله سيّد محمد طباطبايى و آية الله سيد عبدالله بهبهانى
و شمارى اندك از علما سخن به ميان آمده است. و حال اين كه رهبران مشروطه در تهران
و شهرستانها را مراجع تقليد، مجتهدان و روحانيون مبارز تشكيل مى‏دادند.

 بيشتر نويسندگان، مردم را در جريان مشروطه به دو گروه
مشروطه‏خواه و مستبد تقسيم كرده‏اند. آنان صدها مجتهد، مرجع تقليد و روحانىِ آگاه،
دورانديش و پارساى پايتخت و شهرستانها را كه خواهان مشروطه مشروعه و حكومت اسلامى
بودند، در صف مخالفان مشروطه و هواداران استبداد قاجاريه قلمداد كرده‏اند. برخى از
نويسندگان هوادار مشروطه مشروعه نيز به بهانه دفاع از آية الله شيخ فضل الله نورى،
آخوند ملاّ قربانعلى زنجانى، آية الله العظمى سيّد محمد كاظم طباطبايى يزدى و…
با استناد به سندهاى جعلى و يا مشكوك و شايعه‏ها نيش قلم را متوجّه آخوند و دو يار
وفادارش كردند.

 بسيارى از سندها ساخته جاسوسان روسى و انگليسى است. بسيارى
از حوادث، بافته ذهنِ فراماسونها و غربزدگانِ مزدور بيگانگان است. البتّه قبول
داريم كه رهبرانِ مشروطه به دليل اين كه در خارج از كشور به سر مى‏بردند و از حوزه
علميه نجف، انقلاب را رهبرى مى‏كردند، از برخى عملكردهاىِ مشروطه‏طلبان با خبر
نبودند. كاش علما با وحدت و يكپارچگى، اختلافها را كنار مى‏گذاشتند و نمى‏گذاشتند
نهضت از مسير خود خارج شود.

 حضرت امام خمينى‏قدس سره درباره مشروطه فرمود:

 “علماى اسلام در صدر مشروطيت در مقابل استبداد سياه ايستادند و
براى ملّت آزادى گرفتند. قوانين جعل كردند. قوانينى كه به نفع ملّت است، به نفع
استقلال كشور است. به نفع اسلام است. قوانين اسلام است. اين آزادى را با خونهاى
خودشان، با زجرهايى كه ديدند و كشيدند… گرفتند. در جنبش مشروطيت همين علما در
رأس بودند و اصل مشروطيت اساسش از نجف به دست علما و در ايران به دست علما شروع شد
و پيش رفت… لكن… دنباله‏اش گرفته نشد. مردم بى‏طرف بودند. روحانيون هم رفتند.
هر كس سراغ كار خودش. از آن طرف، عمّال قدرتهاى خارجى، خصوصاً در آن وقت انگلستان،
در كار بودند كه اينها را از صحنه خارج كنند، يا به ترور و يا به تبليغات.
گويندگان و نويسندگان آنها كوشش كردند به اين كه روحانيون را از دخالت در سياست
خارج كنند و سياست را بدهند به دست آنهايى كه به قولِ آنها مى‏توانند… يعنى فرنگ
رفته‏ها و غرب زده‏ها و
شرق زده‏ها و كردند آنچه را كردند؛ يعنى اسم، مشروطه بود و واقعيت، استبداد. آن
استبداد تاريكِ ظلمانى، شايد بدتر از زمان و حتماً بدتر از زمانهاى سابق.”15

 ناصر الدين شاه در يادداشتهاى خود مى‏نويسد: “مى‏خواهم به
شمال مملكت بروم، سفير انگليس اعتراض مى‏كند. مى‏خواهم به جنوب بروم، سفير روس
اعتراض مى‏كند. اى مرده شور، اين مملكت را ببرد كه شاهِ آن حق ندارد به شمال و
جنوب مملكتش مسافرت نمايد.”

 

 ×
آغاز نهضت

 سلسله قاجاريّه در دورانى بر كشور حكومت مى‏كردند كه دنيا
در دوران طلايى رشد صنعتى به سر مى‏برد. پادشاهان قاجار در انديشه عيش و نوش و
خوشگذرانى خود بودند. فقر و بيداد كارگزاران حكومت، سراسر كشور را در بر گرفته
بود. بخش گسترده‏اى از كشور به بيگانگان سپرده شد. امتيازهاى فراوان به ثمن بخس به
دولتهاى روسيه و انگليس واگذار شد. ارتشهاى بيگانه گاه و بيگاه، به بهانه‏هاى
مختلف كشور را اشغال مى‏كردند و گاه ماهها و بلكه سالها در نقاطى از كشور اقامت
مى‏كردند. حكومتهاى بسيارى از شهرها به دست كنسولگرى روسيه و انگليس اداره مى‏شد.
بسيارى از دست‏اندركاران دولت مركزى، به دستور سفارتهاى بيگانه نصب و عزل مى‏شدند.

 ايران آتش زير خرمن بود. مردم منتظر جرقّه‏اى بودند تا
عليه حكومت مركزى قيام كنند. آية الله سيّد عبدالله بهبهانى و آية الله سيّد محمد
طباطبايى با تشكيل انجمنهايى، به صورت پنهانى زمينه قيام را آماده مى‏ساختند. علما
و طلاب تهران در سالهاى 1323 – 1322 ه.ق نشستهاى زيادى براى آگاه ساختن مردم
داشتند. آية الله بهبهانى و آية الله طباطبايى اين جلسات را رهبرى مى‏كردند.

 علماى تهران با مراجع تقليد نجف در ارتباط بودند. آخوند
خراسانى، شيخ عبدالله مازندرانى و ميرزا حسين تهرانى در تاريخ هشتم ربيع الاوّل
1323 ه.ق نامه‏اى به آية الله سيّد عبدالله بهبهانى مى‏فرستند و از علماى تهران
مى‏خواهند كه “مسيو نوژ” بلژيكى، رئيس گمرك كشور را، كه مشغول فعّاليت عليه
استقلال فرهنگى و اقتصادى ايران است و به روحانيّت توهين نموده، از كشور بيرون
كنند. آخوند خراسانى و آية الله سيّد محمد كاظم طباطبايى در ربيع الاول 1323 ه.ق
نامه‏اى براى آية الله سيد عبدالله بهبهانى مى‏فرستند و از وى مى‏خواهند تا
خلافهاى كارگزاران حكومت را به اطلاع دولت برسانند.

 علما، طلاّب و بازاريان تهران در جريان خلافهاى كارگزاران
حكومت و نامه‏هاى مراجع تقليد نجف قرار گرفتند. روحانيون اوضاع نابسامان كشور را
به اطلاع مردم رساندند. اندك اندك دامنه افشاگريها گسترش يافت. آية الله بهبهانى
پيوسته گزارشِ عملكرد علما و مردم را به نجف مى‏فرستاد. مراجع نجف نيز رهنمودهاى
لازم را به تهران مى‏فرستادند.

 حكومت مركزى با شدّت هر چه تمامتر به خاموش كردن فرياد
انقلاب برآمد. علما و بازاريان كه دو رُكن شاخص انقلاب بودند، در نوك پيكانِ حمله
دولت قرار گرفتند. دولت به بهانه تأديب گران فروشى بازاريان كه قند را بيش از نرخ
مصوب مى‏فروختند، به وضع فجيعى به آزار تنى چند از آنها پرداخت. مردم به رهبرى
علما به حمايت از بازاريان پرداختند. سيّد جمال واعظ – واعظِ شهير انقلاب – و دو
نفر ديگر از رهبران انقلاب به دنبال افشاگريهايشان تبعيد شدند. انقلاب از پايتخت
فراتر رفت و شيراز و مشهد نيز به پايتخت پيوستند.

 شيخ محمد واعظ، از سخنرانان مشهور انقلاب در نوزدهم جمادى
الاوّل 1324 ه.ق دستگير شد. طلبه‏هاى مدرسه حاج ابوالحسن معمارباشىِ تهران وى را
دريك درگيرى نجات دادند. امّا طلبه‏اى در اين حادثه به شهادت رسيد. بازار بسته شد.
مردم در مسجد متحصّن شدند. علما از جمله آيات بهبهانى، طباطبايى و شيخ فضل الله
نورى به متحصّنين پيوستند. صدر اعظم، عين‏الدوله به علما پيغام داد كه به خانه‏هاى
خود برويد. ما امور را اصلاح مى‏كنيم. علما پاسخ دادند: ما عدالت مى‏خواهيم و چون
عين‏الدوله مانع تأسيس عدالتخانه است، بايد از صدارت بركنار شود.

 سربازان، وحشيانه به سوى مسجد آتش گشودند و بيش از يكصد
نفر را كشتند. علماى تهران به نشانه اعتراض در روز 23 جمادى‏الاول 1324 ه.ق به قم مهاجرت
كردند. بيش از سه هزار نفر از مردم به جمع متحصّنان در قم پيوستند. آية الله شيخ
فضل اللّه نورى، آية اللّه آقا نجفى اصفهانى و آية اللّه آخوند ملاّ قربانعلى
زنجانى و بسيارى از علماى سرشناس كشور، از شهرستانهاى دور و نزديك به قم آمدند.

 سرانجام مظفرالدين شاه كه مقاومت در برابر علما و مردم را
بى‏فايده دانست، در تاريخ 1284/5/6 ه.ش فرمان بركنارى عين‏الدوله و در چهاردهم
جمادى‏الثانى دستور مشروطيت را صادر كرد.16

 نخستين انتخابات مجلس شوراى ملّى در ايران آخوند در 28 ذى
حجّه 1325 ه.ق نامه‏اى براى نمايندگان مجلس مى‏فرستد و آنها را به اجراى قوانين
اسلامى، پرداخت بدهيهاى دولت و فقرزدايى سفارش مى‏كند. امّا در زمانى كوتاه،
روشنفكران غربزده و فراماسونها اندك‏اندك،قدرت‏رابه دست مى‏گيرند و روحانيت را از
صحنه كنار مى‏گذارند.

 

 اولين جلسه مجلس شوراى ملّى در 1285/7/14 ه.ش
برگزار شد. قانون اساسى در 51 اصل با الهام از قوانين كشورهاى اروپايى توسّط برخى
از روشنفكران غرب زده نوشته شد و به امضاى شاه رسيد. اندكى بعد شاه مرد و فرزندش
محمد على شاه به سلطنت رسيد. متمّم قانون اساسى در 107 اصل نيز نوشته شد. اصل دوّم
آن عبارت بود از: نظارت مجتهدان بر قوانين مصوّب مجلس كه به پيشنهاد شيخ فضل اللّه
نورى در متمّم قانون گنجانده شد.

 شاه از امضاى متمّم قانون اساسى خوددارى كرد. مردم تبريز،
اصفهان، شيراز، رشت و كرمان قيام كردند. آخوند و علماى نجف از شاه خواستند كه در
برابر اراده ملّت مقاومت نكند، سرانجام شاه در 29 شعبان 1325 ه.ق متمّم قانون
اساسى را امضا كرد.17

 از آخوند خراسانى سؤال كردند كه نظرش درباره نظام ملّى
]قانون نظام وظيفه[ چيست؟ ايشان پاسخ داد: “حفظ كيان اسلام بر همه مسلمانان واجب
است. بنابراين، بر همه مردم، بويژه جوانان واجب است كه با فنون نظامى آشنا شوند…
مجلس شوراى ملّى در اين كار تأخير را روا ندارد.” پاسخ آخوند در تاريخ هفتم
ربيع‏الاول 1325 در مجلس شوراى ملى خوانده شد.18

 آخوند خراسانى به همراهى دو يار وفادارش رهنمودهاى لازم را
به مجلس شوراى ملّى مى‏فرستادند. مراجع تقليد از نجف كار هدايت انقلاب مشروطه را
در دست داشتند. مردم ايران به فرامين مراجع اهميت زيادى مى‏دادند. در يكى از
پيامهاى مراجع طرفدار مشروطه نجف آمده است:

 “بر تمام مردم، بويژه عشاير، ايلات و مرزبانان واجب است كه تفرقه
را كنار بگذارند و دست در دست يكديگر با آموختن روشهاى نوين نظامى به پاسدارى از
آب و خاك ايران بپردازند… احكام مصوّب مجلس شوراى ملّى را همانند احكام شرعى
واجب الاطاعه بدانيد.”19

 آخوند در 28 ذى حجّه 1325 ه.ق نامه‏اى براى نمايندگان مجلس
مى‏فرستد و آنها را به اجراى قوانين اسلامى، پرداخت بدهيهاى دولت و فقرزدايى سفارش
مى‏كند.20 امّا در زمانى كوتاه، روشنفكران غربزده و فراماسونها اندك اندك، قدرت را
به دست مى‏گيرند و روحانيت را از صحنه كنار مى‏گذارند.

 آية الله شيخ فضل الله نورى كه از پيشقراولان نهضت مشروطه
بود، به دليلِ نفوذ غرب زدگان در پُستهاى كليدى حكومت و مجلس و به انحراف كشيده
شدن مشروطه در حرم حضرت عبدالعظيم‏عليه السلام متحصّن مى‏شود. وى بنا به دلايلى از
جمله دو مورد ذيل بدين امر دست يازيد:

 1- توهين روزنامه‏ها به چهارده معصوم‏عليهم السلام، ارزشهاى اسلامى
و روحانيت.

 2 – دستگيرى، ستم و كشتار برخى از مشروطه طلبان در شهرستانها.

 شيخ فضل اللّه نورى پيشنهاد مى‏كند كه نامه آخوند درباره
مبارزه با كفر كه به مجلس شوراى ملّى فرستاده شده، در نظامنامه قانون اساسى درج
گردد.

 محمد على شاه نيز گاه و بى‏گاه به مخالفت با مشروطه مى‏پردازد
و آخوند خراسانى چندين بار او را نصيحت مى‏كند كه از كارشكنى در كارِ مجلس و
مشروطه بپرهيزد. در يكى از اندرزهاى آخوند به شاه آمده است:

 1- به دين اهميّت بيشترى بدهيد.

 2- اجناس ساخت ايران را تبليغ كنيد. چنان كه “ميلكادر” پادشاه ژاپن
بدين وسيله ژاپن را از بحران اقتصادى نجات داد.

 3- در نشر علوم و صنايع جديد همّت كنيد.

 4- مواظب دخالت بيگانگان در كشور باشيد.

 

 ×
استبداد صغير

 شاه پنهانى درصدد كودتا برمى‏آيد. به بهانه‏هاى مختلف به
اذيت و آزار سران مشروطه مى‏پردازد و سرانجام در 23 جمادى‏الاول 1327 ه.ق برابر با
1287/4/2ه.ش مجلس را به توپ مى‏بندد و در تهران حكومت نظامى اعلام مى‏كند. بسيارى
از رهبران انقلاب شهيد، تبعيد و يا زندانى مى‏شوند.

 آخوند و دو يار وفادارش در جريان استبداد صغير پيامهاى
فراوانى براى مردم و رهبران مشروطه فرستادند. در يكى از اين پيامها آمده است: “همراهى
با مخالفين اساس مشروطه، محاربه با امام زمان(عج) است.” آخوند در جريان محاصره
آذربايجان توسط قواى نظامى شاه، كه از 23 جمادى الاول 1326 ه.ق تا 27 جمادى الثانى
1327 ه.ق ادامه داشت، پيامهاى زيادى براى مردم آذربايجان فرستاد و آنها را در
برابر استبداد تشويق كرد. ستّارخان، از رهبران مشروطه در آذربايجان گفت: “من حكم علماى
نجف را اجرا مى‏كنم.”

 آخوند در يكى از نامه‏هايش به شاه نوشت:

 “… از بدو سلطنت قاجار چه صدمات فوق‏الطاقه به مسلمانان وارد
آمده و چقدر از ممالك شيعه از حُسن كفايت! آنان به دست كفّار افتاده. قفقاز،
شيروانات، بلاد تركمان و بحر خزر، هرات، افغانستان، بلوچستان، بحرين، مسقط و غالب
جزاير خليج فارس و عراقِ عرب و تركستان، تمام از ايران مجزا شد. دو ثلث تمام از
ايران رفت و اين يك ثلث باقى مانده را هم به انحاء مختلف، زمامش را به دست اجانب
دادند. گاهى مبالغ هنگفت قرض كرده و در ممالك كفر خرج نمودند و مملكت شيعه را به
رهن كفّار دادند. گاهى به دادن امتيازات منحوسه، ثروت شيعيان را به مشركين
سپردند… گاهى خزاين مدفونه ايران را به ثمن بخس به دشمنان دين سپردند. يكصد
كرور، بيشترِ خزينه سلطنت كه از عهد صفويه و نادرشاه و زنديه ذخيره بيت‏المال
مسلمين بود، خرج فواحش فرنگستان شد و آن همه اموال مسلمين را كه به يغما مى‏بردند،
يك پولش را خرج اصلاح مملكت، سدّ باب
احتياج رعيت ننمودند. به حدّى شيرازه ملك و ملّت را گسيختند كه اجانب علناً مملكت
را مورد تقسيم خود قرار داده.

 اى منكر دين، اى گمراه، پدرت دستور (مشروطه) را صادر كرد.
اما از روزى كه تو به سلطنت نشستى، همه وعده‏هاى مشروطه را زير پا نهادى. شنيدم
شخصى از سوى تو به نجف فرستاده شده تا ما را با پول بخرد. و حال اين كه نمى‏دانى،
قيمت سعادت مردم بيشتر از پول توست… تو دشمن دين و خائن به مملكت هستى. من به
زودى به ايران مى‏آيم و اعلان جهاد مى‏كنم.”

 رهبران مشروطه از نجف در پيامى به مردم ايران مى‏نويسند:

 “به عموم ملّت، حكم خدا را اعلام مى‏داريم:

 اليوم، همّت در دفع اين سفّاك جبّار و دفاع از نفوس و
اعراض و اموال مسلمين از اهمّ واجبات و دادن ماليات به گماشتگان او از اعظم
محرّمات است…”

 علماى نجف، سران قبايل ايران را به پشتيبانى از مشروطه و
همه مسلمانان جهان را به پيكار بر ضدّ استبداد محمد على شاه فرا مى‏خوانند. آخوند،
شيخ عبدالله مازندرانى و ميرزا حسين تهرانى در پاسخ استفتا مسلمانان ازمير و
طرابوزان (از شهرهاى تركيه) آنها را به مبارزه با محمد على شاه فرا مى‏خوانند.

 آخوند خراسانى حكم جهاد را صادر كرد. قبيله‏هاى شيعى عراق
آمادگى خود را براى پيوستن به مشروطه‏طلبان و حركت به ايران اعلام كردند. طلاب،
علما و بسيارى از ايرانيان مقيم عراق در بغداد گرد آمدند تا به سوى ايران حركت
كنند.

 در اين زمان بود كه طرابلس (ليبى) به اشغال ايتاليا درآمد.
آخوند، مازندرانى و آية الله شريعت اصفهانى در پيامى به مسلمانان جهان، حكم جهاد
براى آزادسازى طرابلس را صادر مى‏كنند.

 مشروطه طلبان گيلان و اصفهان پايتخت را در 28 جمادى الثانى
1327 ه.ق برابر 1288/4/23 ه.ش آزاد ساختند. محمد على شاه به سفارت روس پناهنده
مى‏شود و از آن جا به روسيه فرار مى‏كند. سپاه مشروطه طلبان نجف كه آية الله
العظمى سيّد محمد كاظم يزدى و چند تن ديگر از مراجع تقليد نيز در بين آنها بودند،
با شنيدن خبر آزادى تهران از حركت به ايران منصرف مى‏شوند.

 آخوند هنگامى كه شنيد سرداران فاتح ايران درصدد اذيت شيخ
فضل الله نورى برآمده‏اند، تلگرافى به تهران فرستاد و مشروطه‏طلبان را از آزار وى
برحذر داشت. امّا روشنفكران غرب زده نامه آخوند را پنهان كردند و سپس شيخ فضل الله
نورى برخى از نويسندگان به خاطر دشمنى با روحانيت، با دست بردن در سندها، تحريف
وقايع، دامن زدن به شايعات و بزرگنمايى نقش فئودالها، خانها، ثروتمندان و
روشنفكران غرب زده درصدد برآمدند تا از نقش آخوند خراسانى، شيخ عبدالله مازندرانى
و ميرزا حسين تهرانى كه به حق رهبران اصلى مشروطه بودند، بكاهند.

 

 را
اعدام نمودند. آخوند پس از شنيدن خبر شهادت وى گريست. عمامه‏اش را به زمين انداخت.
مجلس يادبود شهيد شيخ فضل الله نورى را در منزل خود برگزار كرد.

 فرصت طلبان دهها مجتهد مبارز را به بهانه مخالفت با مشروطه
در تهران و شهرستانها شهيد، تبعيد و يا زندانى كردند. طرفداران مشروطه مشروعه، پس
از شهادت شيخ فضل الله نورى رنجهاى فراوانى را متحمّل شدند. غربزدگان آية الله
ملاّقربانعلى زنجانى، مجتهد 92 ساله زنجان را دستگير كرده و به تهران آورده درصدد
محاكمه‏اش برآمدند. امّا آخوند با ارسال تلگراف شديداللحنى، مانع اين عمل شد.

 هر روز خبرهاى ناگوار از تهران و شهرستانها به آخوند
مى‏رسيد. ترور آية الله سيّد عبدالله بهبهانى به دستور تقى‏زاده، تبعيد آيةالله
طباطبايى و خلافهاى برخى از مشروطه‏طلبان او را رنج مى‏داد. ولى آخوند هنوز به
مشروطه اميد داشت. آخوند پس از رحلت ميرزا حسين تهرانى در سال 1326 – كه در تمام
دوران مبارزه همدوش او مى‏رزميد – با توان بيشتر با كمك شيخ عبدالله مازندرانى به
هدايت مشروطه پرداخت. آخوند و آية الله مازندرانى در نامه‏اى به مجلس شوراى ملّى
از نمايندگان مجلس مى‏خواهند كه به خاطر ضدّيت تقى‏زاده با اسلام از ورودش به مجلس
جلوگيرى كنند. مجلس شوراى ملّى نيز حكم اخراج وى را از تهران صادر كرد.

 در دهم صفر 1327 ه.ق از آخوند و مازندرانى درباره حقوق
اقليتهاى مذهبى سؤال مى‏شود. آنها پاسخ مى‏دهند: “ايذا و تحقير زردشتيه و ساير اهل
ذمّه… حرام و به تمام مسلمين واجب است كه وصاياى حضرت خاتم النبيين‏صلى الله
عليه وآله وسلم را در حسن سلوك و تأليف قلوب و حفظ نفوس و اعراض و اموال ايشان كما
ينبغى رعايت نمايند…”

 آخوند و مازندرانى در سال 1327 ه.ق بر كتاب “تنبيه الامّه
و تنزيه الملّة” نوشته آية الله محمد حسين نائينى تقريظى نوشته و آن را تأييد
كردند. اين كتاب از نخستين كتابهايى است كه درباره حكومت اسلامى نوشته شده است.
سازگارى مشروطه با اسلام در اين كتاب به خوبى بيان شده است.

 آية الله شيخ محمد اسماعيل محلاّتى در بيستم محرم 1327 ه.ق
در اعلاميه‏اى مشروطه را بدين صورت معرّفى مى‏كند:

 “هدف از مشروطه، محدود كردن اختيارات شاه است. هدف اين است كه
قانون كه توسّط نمايندگان مجلس منتخب مردم وضع مى‏شود، ملاك عمل حكومت باشد. مجلس
شوراى ملّى براى تعيين مصالح و مضارّ مملكت توسّط وكلاى ملّت تأسيس شده است. پس
منافاتى با اسلام ندارد. امر به معروف و نهى از منكر در اسلام آمده است. كار مجلس
هم يكى از مصاديق آن است…

 مراد از مشروطه اين نيست كه هر كس هر كار حرامى را دلش
بخواهد، بكند. مراد از مشروطه آزادى مردم از قيد استبداد شاه است. ما مى‏خواهيم
احكام اسلام درباره همه مردم، شاه و گدا به طور مساوى اجرا شود…”

 آخوند و مازندرانى اين اعلاميه را تأييد كردند، اين
اعلاميه با تأييد آنها به ايران فرستاده شد.

 مجلس شوراى ملّى در ماههاى آخر سال 1328 ه.ق تصويب كرد كه
ايران مستشار مالى از آمريكا استخدام كند. در پى آن “مورگان شوستر” به مدّت سه سال
به استخدام خزانه‏دارى كل كشور درآمد. قواى نظامى روسيه به دنبال اين حركت مجلس،
مناطق شمال كشور را اشغال كردند. دولت روسيه به دولت ايران هشدار داد كه اگر شوستر
را از ايران اخراج نكنيد، تهران را اشغال خواهند كرد. مجلس پيشنهاد روسيه را
نپذيرفت. دولت روسيه اولتيماتوم 48 ساعته به ايران داد كه اگر شوستر از ايران
اخراج نشود و دولت ايران متعهّد نشود كه مستشاران مالى خود را فقط از روسيه و
انگليس استخدام كند، تهران را اشغال خواهند كرد. رئيس مجلس خبر اولتيماتوم را در
سيزدهم ذى حجه 1329 ه.ق به آخوند رساند. سربازان روسى تا قزوين پيش رفتند. دولت
انگليس با تأييد اقدام روسيه، به دولت ايران هشدار داد كه اگر تا سه ماه ديگر
راههاى جنوب را براى بازرگانى انگليس امن نكند، سربازان انگليسى انتظامات
جنوب كشور را بر عهده خواهند گرفت.

 آخوند خراسانى درسهايش را تعطيل كرد. درسهاى حوزه علميّه
نجف به پيروى از او تعطيل شد. جلسه‏هاى زيادى در منزل آخوند تشكيل شد تا راهى براى
دفاع از استقلال و تماميت ارضى ايران بيابند. تحريم اجناس روسى، جهاد با روسيه و
اعزام طلاب، علما و عشاير نجف به ايران در نخستين جلسه علما تصويب شد.

 آخوند خراسانى فرمان جهاد را صادر كرد. نامه‏اى به رئيس
مجلس شوراى ملى ايران نوشت و وى را از تصميم جلسات باخبر ساخت.

 بسيارى از علماى نجف، كربلا و كاظمين خود را براى سفر به
ايران و دفاع از آن آماده ساختند. قرار بود كه آخوند و همراهانش در شب چهارشنبه 21
ذى حجه 1329 ه.ق از نجف به مسجد “سهله” بروند و پس از نيايش و دعا براى پيروزى
سپاه اسلام راهى ايران شوند.

 عصر سه شنبه منزل آخوند شلوغ بود. ميرزامهدى، پسر آخوند
مقدمات سفر را آماده مى‏كرد. آخوند به اطرافيانش گفت: بهتر است نماز صبح را در حرم
بخوانيم و پس از زيارت حركت كنيم.

 آخوند تا پاسى از شب بيدار بود. امانتها را به صاحبانشان
داد. برنامه‏هاى فردا را منظم كرد. كارها را بين چند نفر از يارانش تقسيم كرد.
نيمه شب به نماز شب ايستاد. پيش از اذان صبح دل دردِ شديدى گريبانش را گرفت.
سرانجام پس از اقامه نماز صبح، پيشواى مشروطه رخت از جهان بربست. بسيارى بر اين
باورند كه وى به وسيله جاسوسان روسى و انگليسى مسموم شده است.

 

 پى
نوشتها:

 15 ) صحيفه نور، ج1، ص68و ج15، ص202.

 16 ) سيّد جلال الدين مدنى، تاريخ سياسى معاصر ايران، (انتشارات
اسلامى، قم، 1361) ج1، ص71؛ سيد جلال الدين مدنى، تاريخ تحولات سياسى و روابط
خارجى ايران (انتشارات اسلامى، قم، 1366) ج2، ص68 و 120 – 113؛ محمود محمود، تاريخ
روابط سياسى ايران و انگليس (انتشارات اقبال، چاپ ششم، 1367) ج8، ص56؛ محمد مهدى
شريف كاشانى، واقعات انفاقيه در روزگار، (چاپ اول: نشر تاريخ ايران، 1362) ج1، ص84
،25 – 24 و 181.

 17 ) تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج1، ص146 – 144.

 18 ) تاريخ تحوّلات سياسى و روابط خارجى ايران، ج2، ص208.

 19 ) مرگى در نور، ص197 – 195.

 20 ) تاريخ سياسى معاصر ايران، ج1، ص73 – 72.

 

/

ماجراى جنگ بدر

 درسهايى از تاريخ تحليلى اسلام

مسلسل 65

 حوادث سال دوم هجرت – 11

 

 ماجراى جنگ بدر

  قسمت ششم

حجةالاسلام والمسلمين رسولى
محلاتى

 

 اكنون به دنباله ماجراى جنگ بدر برگرديم:

 × شب
جنگ بدر

 خداى تعالى در آيه‏اى از سوره مباركه انفال وضع آن شب كه
فرداى آن جنگ بدر واقع شد، يعنى شب هفدهم رمضان، را اينگونه بيان فرموده:

 “اِذْ يُغَشّيكُمُ النُّعاسَ أمَنَةً مِنْهُ، وَ يُنَزُِّل
عَلَيْكُم مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُم رِجْزَ
الشَّيْطانِ وَلِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّت بِه الأَقْدامَ؛15 هنگامى
كه شما را چرتى – كه موجب امان از پروردگار بود – فرا گرفت، و از آسمان براى شما
آبى نازل كرد كه بدان پاكتان كند و پليدى شيطان را از شما ببرد، و دلهاتان را محكم
كند و گامهاتان را بدان استوار سازد.”

 مفسران در تفسير اين آيه گفته‏اند: مسلمانان را در آن شب
بى‏اراده خواب و چُرتى عارض شد و همين سبب آرامش و رفع خستگى و آمادگى آنها براى
جنگ شد، و گذشته نشانه آرامش قلبى آنها بود، و از زبير بن عوام و سعدبن ابى‏وقاص
نقل شده كه گفته‏اند:

 چنان چرتى ما را گرفت كه بى‏اختيار سرهاى ما به پايين
مى‏افتاد و خوددارى نمى‏توانستيم.16

 و از سوى ديگر، باران نرمى باريد كه دلها را از وسوسه
شيطان شستشو داد – و يا به گفته برخى – مسلمانانى كه دچار احتلام و جنابت شده
بودند با آب بارانى كه در گودالها جمع شده بود غسل كردند – و دلها را محكم كرد، و
زمين را نيز – كه به صورت رمل و ماسه بود – زير پاى آنها محكم ساخت كه قدمهاشان
فرو نرود.

 

 ×
دعا و نماز، مدد كار رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم

 ابن جرير به سندش از على بن ابى‏طالب‏عليه السلام روايت
كرده كه فرمود:

 “أصابنا من اللّيْل طَشٌّ مِن المَطر – يعنى الليلة الّتى كانَت فى
صَبيحَتها وقعة بدر فانطلقنا تحت الشّجر و الحُجف نستظلّ تحتها من المطر، و بات
رسول اللّه‏صلى الله عليه وآله وسلم يعنى قائماً يصلّى و حرَّض على القتال؛17 در
آن شبى كه در صبح آن روز جنگ بدر اتفاق افتاد باران مختصرى بر ما باريد و ما زير
درختان و خيمه رفتيم تا از باران محفوظ بمانيم، ولى رسول خدا آن شب را ايستاده در
حال نماز به سر برد و مردم را به كارزار تشويق مى‏كرد.”

 و احمد بن حنبل از آن حضرت‏عليه السلام روايت كرده كه
فرمود:

 “… وَ لَقَد رَأيتَنا وَ ما فينا إِلاَّ نائِم إِلاَّ رَسُول
ُاللّه‏صلى الله عليه وآله وسلم تَحْتَ شَجَرَةٍ يُصَلّي وَ يَبْكى حَتّى
أَصْبَح؛18 ما را مى‏ديدى كه همگى خوابيده بوديم مگر رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم كه در زير درختى پيوسته تا به صبح نماز مى‏خواند و مى‏گريست”.

 ابن كثير پس از نقل دو حديث فوق گويد: آن شب، شب جمعه
هفدهم رمضان سال دوم هجرت بود، و رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم آن شب را زير
درختى كه در آنجا بود به نماز به سر برد و در سجده خود بيشتر مى‏گفت: “يا حىّ يا
قيّوم” و آن را بسيار تكرار مى‏كرد.19

 

 ×
درسى آموزنده

 نگارنده گويد: بر طبق روايات ديگرى نيز كه رسيده: رسول
خداصلى الله عليه وآله وسلم در حوادث دشوار ديگر و پيش آمدها و جنگهاى سخت ديگر
نيز پيوسته از نماز كمك مى‏گرفت. چنانچه در جنگ خندق نيز نمونه‏اى از اين عمل رسول
خدا در روايات ديده مى‏شود.

 و بطور كلى اين يكى از دستورات رهبران الهى است كه بر طبق
آيه شريفه قرآنى كه فرموده:

 “وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة”20

 به ما دستور استعانت و استمداد از نماز را در مشكلات و
گرفتاريها و سختيها داده‏اند كه از آن جمله از امام صادق‏عليه السلام روايت شده كه
فرمود:

 1- “انّه قال: ما يمنَعُ احدكُم إذا دَخَلَ عليهِ غمٌّ مِنْ غُمومِ
الدّنيا أَنْ يَتَوضَّأ ثُمّ يَدخُلَ المسْجِد فَيَركعَ رَكْعتينِ يدعُوا اللّهَ
فيها، أَما سَمِعْتَ اللّهَ تَعالى يَقُول: “وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة”؛21

 امام صادق عليه السلام فرمود: چه مانعى دارد كه چون يكى از
شما غم و اندوهى از غمهاى دنيا بر او درآمد، وضو بگيرد و به مسجد برود و دو ركعت
نماز بخواند و براى رفع اندوه خود، خدا را بخواند، مگر نشنيده‏اى كه خدا
مى‏فرمايد:”وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة”.

 2- “و عَن حُذَيفة قال: كانَ رسُولُ اللّه‏صلى الله عليه وآله وسلم
اِذا حَزَبَهُ أَمْرٌ فَزَعَ الىَ الصَّلاة؛22 حذيفه گويد: شيوه رسول خداصلى الله
عليه وآله وسلم چنان بود كه چون مشكلى براى او پيش مى‏آمد به نماز پناه مى‏برد و
از آن استعانت مى‏جست.”

 3- “و عن النَّبى‏صلى الله عليه وآله وسلم قال: كانُوا يَعْنى
الأنبياء يَفْزَعُونَ إِذا فُزِعُوا الى الصّلاة؛23 از رسول خداصلى الله عليه وآله
وسلم روايت شده كه فرمود: پيامبران خدا چنان بودند كه چون دچار نگرانى مى‏شدند به
نماز پناه مى‏بردند.”

 4- “و عن ابى الدّرداء قالَ: كان رسُولُ اللّه‏صلى الله عليه وآله
وسلم إذا كانَتْ لَيْلَةُ ريحٍ كانَ مفزَعُهُ إلى المَسْجِد حتّى يَسْكُن، و إذا
حَدَثَ فىِ السّماء حَدَثٌ مِنْ كُسُوفِ شَمْسٍ أَوْ قَمَرٍ كانَ مَفْزَعُه إِلىَ
الصّلاة؛24

 ابودرداء گويد: رسم رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم چنان
بود كه چون شبى باد سهمگينى مى‏آمد به مسجد پناه مى‏برد. تا آرام گيرد و چون در
آسمان كسوف و خسوفى اتفاق مى‏افتاد به نماز پناه مى‏برد.”

 5- و عن الصّادق عليه السلام قال: كانَ علىٌّ عليه السلام إذا
أَهالَهُ أَمرٌ فَزع قامَ إلىَ الصّلاة ثمّ تَلا هذِهِ الآية: “وَاسْتَعينُوا
بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة”؛25

 از امام صادق‏صلى الله عليه وآله وسلم روايت شده كه فرمود:
شيوه على‏عليه السلام چنان بود كه چون مشكل مهمى براى او پيش مى‏آمد به نماز
مى‏ايستاد و اين آيه را مى‏خواند:

 ““وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة””
.

 و در احوال اصحاب رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و
بزرگان نيز مى‏نويسند كه در سختيها و مشكلات و مصائب به نماز پناه مى‏بردند و از
آن استمداد مى‏جستند كه از باب نمونه به اين روايت توجّه كنيد:

 از ابن عباس روايت شده كه در مسيرى مى‏رفت كه خبر مرگ
فرزندش را به او دادند. در اين وقت او از مركب پياده شد و به كنارى رفت و دو ركعت
نماز به جاى آورد و بازگشت و آن گاه گفت: ما همان كارى را كه خدا به ما دستور داده
بود انجام داديم كه مى‏فرمايد:”وَاسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاة”.26

 

 × صف
آرايى دو لشكر در برابر يكديگر

 بر طبق نقل مشهور روز جمعه هفدهم ماه رمضان، جنگ بدر اتفاق
افتاد و چنانچه پيش از اين گفتيم رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و مسلمانان پيش
از رسيدن لشكر قريش وارد بدر شده و در آنجا اردو زدند. صبح روز هفدهم – همان روزى
كه جنگ ميان دو لشكر در گرفت – لشكر قريش وارد بدر شد.

 ابن هشام و ديگران نوشته‏اند: همين كه لشكر قريش از تپه “عقنقل”
سرازير شد و در نظر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم و مسلمانان نمودار گشتند آن
حضرت سر به سوى آسمان بلند كرده عرض كرد:

 “اللهمَّ هذِه قُرَيشٌ قَد أَقْبَلَتْ بِخُيَلائِها وَ فَخْرِها،
تحادُّك وَ تُكَذِّبُ رَسُولَكَ، اللّهُمَّ فَنَصْرُكَ الَّذى وَعَدْتَني،
أَللّهُمَّ اَحنِهمُ الغداة؛ بارالها اين قريش است كه با تمام نخوت و تكبر خود به
سوى ما مى‏آيند، تا با تو دشمنى كرده و رسول تو را تكذيب كنند، بارخدايا من اكنون
چشم به نصرت و يارى تو دارم، همان نصرت و پيروزى كه به من وعده كرده‏اى، پروردگارا
تا شام نشده اينان را نابودساز”.

 رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم اين دعا را كرد و سپس
نگاهش را به سپاه مجهز قريش برگرداند، در آن ميان، چشمش به “عتبة بن ربيعة” كه بر
شترى سرخ مو سوار بود افتاد و فرمود: اگر خيرى در اين جماعت وجود داشته باشد در
پيش صاحب اين شتر قرمز است، و اگر اين سپاه از او پيروى كنند روى سلامت و صلاح را
خواهند ديد.

 سپاهيان قريش در آن طرف بدر فرود آمدند و به گفته ابن هشام
چند تن از ايشان كه از جمله حكيم بن حزام بود بطرف حوضى كه مسلمانان ساخته بودند
آمدند، رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم به مسلمانان فرمود: آنها را واگذاريد و متعرضشان
نشويد، و بجز حكيم بن حزام هر كدام كه از آن آب خوردند در بدر كشته شدند.

 تنها “حكيم بن حزام” بود كه كشته نشد و بعداً كه مسلمان شد
هرگاه مى‏خواست سوگند بخورد “مى‏گفت:” سوگند بدان خدايى كه مرا در جنگ بدر نجات
داد.

 

 ×
مشورت قريش براى بازگشت

 پس از اين كه قريش در آن جا فرود آمدند “عمير بن وهب جمحى”
را فرستادند تا از وضع لشگر مسلمين و نفرات آنها اخبارى به دست آورد و به اطلاع
ايشان برساند.

 “عمير بن وهب” اسب خويش را به جولان آورده و بر اطراف سپاه مسلمين
چرخى زده به نزد قريش بازگشت و به آنها گفت:

 عدد اينها سيصد نفر چيزى كمتر يا بيشتر است ولى مهلت بدهيد
تا دور ديگرى بزنم و ببينم آيا كمينى در پشت سر ندارند؟

 سپس براى بار دوم اسب خود را به جولان درآورد و آن اطراف
را گردش كرده بازگشت و گفت: كمينى ندارند و كسى براى امداد پشت سرشان نيست ولى اى
گروه قريش اينهايى كه من ديدم شترانشان مرگ بر خود بار كرده‏اند، و حيوانات آب‏كش
ايشان نيز (به جاى آب) حامل مرگ نابودكننده‏اى هستند، مردمى هستند كه پناهگاه و
تكيه‏گاهشان فقط شمشيرشان مى‏باشد، و به خدا سوگند چنانچه من ديدم اينها مردمانى
هستند كه كشته نشوند تا حدّاقل به عدد نفرات خودشان از شما بكشند، و در اين صورت (اگر
فرضاً ما بر آنها پيروز شويم و همه آنها را بكشيم) با كشته شدن افرادى به عدد آنها
از سپاه ما، ديگر زندگى براى ما چه لذّتى دارد؟ اكنون خود دانيد اين شما و اين
ميدان جنگ!

 سخنان “عمير” تزلزلى در افكار قريش انداخت از اين رو “حكيم
بن حزام” برخاسته به نزد “عتبة بن ربيعة” آمد و گفت: اى ابو وليد! تو بزرگ قريش و
پيشواى آنانى، آيا مى‏توانى امروز كارى بكنى كه براى هميشه نامت به نيكى بماند و
مردم تو را بخوبى ياد كنند؟

 عتبة گفت: چكنم؟

 گفت: مردم را به مكه برگردان و از اين جنگ خونين جلوگيرى
كن، و ديه عمرو حضرمى27 را نيز به عهده بگير و خونبهايش را بپرداز!

 عتبة گفت: آرى من اين كار را انجام مى‏دهم، و تو گواه باش
كه من خونبهاى او را به گردن گرفتم و خسارت مالى را هم كه به او رسيده است
مى‏پردازم اكنون به سراغ ابوجهل نيز برو زيرا تنها اوست كه اختلاف ايجاد مى‏كند و
نمى‏گذارد مردم به مكه بازگردند.

 اين را گفت و به ميان سپاه قريش آمده روى سنگى ايستاد و با
صداى بلند گفت: اى گروه قريش! به خدا شما در جنگ با محمّد و پيروانش كارى از پيش
نخواهيد برد و نفعى عايدتان نمى‏شود، زيرا بر فرض كه بر آنها پيروز شويد و آنها را
بكشيد اين كار موجب ناراحتى شما خواهد شد، (چون اينان اهل مكه و جزء قوم و قبيله
شما هستند) و شما عموزادگان يا دايى زادگان يا يك تن از عشيره و فاميل خودتان را
كشته‏ايد و بعدها براى هميشه نمى‏توانيد در روى هم نگاه كنيد، پس بياييد و به مكه
برگرديد و كار محمّد را به ساير اعراب واگذاريد، تا اگر بر او پيروز شدند كه مقصود
شما حاصل شده، و اگر او بر آنها فايق آمد به شما زيانى نرسيده است!

 “حكيم بن حزام” نيز از آن طرف به سراغ ابوجهل رفت تا او را هم قانع
به بازگشت كند، گويد: من وقتى به نزد ابوجهل رسيدم كه او زره خود را از ميان بارها
بيرون آورده بود و براى پوشيدن آماده مى‏كرد، بدو گفتم: عتبة مرا نزد تو فرستاده و
چنين و چنان گفته است.

 ابوجهل (از اين پيغام برآشفت و) فرياد زد: “انتفخ سَحرُه”
عتبة ترسيده است، و با ديدن محمّد و اصحاب او ريه‏هايش باد كرد (و وحشت او را گرفت)
ما كه هرگز برنمى‏گرديم، اين عتبة است كه چون ديد محمّد و پيروانش لقمه‏اى بيش
نيستند و پسرش نيز جزء لشگريان محمّد است به فكر پسرش افتاده و از ترس كشته شدن او
مى‏خواهد ما را برگرداند؟

 اين را گفت و (براى تحريك سپاهيان قريش) نزد “عامر بن
حضرمى” فرستاده گفت: اين هم سوگند تو (عتبة) است كه مى‏خواهد مردم را به مكه
بازگرداند در صورتى كه اكنون وقت آن رسيده كه تو انتقام خون برادرت را از اين مردم
بگيرى!

 عامر (كه از سخنان ابوجهل تحريك شده بود) برخاست و سرخود
را برهنه كرده فرياد زد: آه! برادرم عمرو… آه! برادرم عمرو… (آه كه خون عمرو
پايمال شد…)

 اين فرياد كار خود را كرد و قريش را سر غيرت آورد و نگذارد
سخنان خيرخواهانه عتبه در مردم كارگر شود و تصميمشان را به جنگ با محمدصلى الله
عليه وآله وسلم قطعى كرد.

 عتبه نيز هنگامى كه شنيد ابوجهل او را ترسو خوانده ناراحت
شد و گفت: “سيعلم مصفرّ إستهِ من انتفخ سَحرُه أنا أم هو”؟ اين “ته زرد”28 به زودى
خواهد دانست كه من ترسو هستم يا او!”

 عتبه به دنبال اين سخن كلاهخودى خواست تا بر سر نهد و به
ميدان جنگ رود ولى چون سرش بسيار بزرگ بود كلاهخودى كه به سر او بخورد در ميان
سپاه پيدا نشد و به ناچار پارچه‏اى به سر خود بست و آماده جنگ شد.

 ادامه دارد

 

 پاورقيها:

15 ) انفال (8) آيه 11.

 16 )
مغازى واقدى، ج1، ص54.

 17 و
18 و 19) ابن كثير، سيرة النبوية، ج2، ص401 و 402.

 20 )
سوره بقره (2) آيه 45 و 53.

 21 )
مجمع البيان، ج1، ص100.

 22 )
تفسير درّ المنثور، ج1، ص67.

 23 )
همان، ص67.

 24 )
همان، ص67.

 25 )
الميزان، ج1؛ ص153.

 26 )
درّ المنثور، ج1، ص68 – 67.

 27 )
عمرو بن حضرمى، همان كسى است كه در سرية “عبدالله بن جحش” به دست واقدبن عبدالله –
يكى از مسلمانان – كشته شد. و يكى از چيزهايى كه برخى از قريش را به جنگ بدر
كشانده بود انتقام خون او بود، از اين رو حكيم بن حزام به عتبة مى‏گويد: تو
خون‏بهاى او را بپرداز و از انتقام صرفنظر كنيد.

 28 )
در ميان عرب رسم بود كه هنگام خوشى و سرور “خلوق” نوعى عطر زرد رنگ به بدن و
لباسهاى خويش مى‏ماليدند، و اگر كسى در ميدان جنگ خلوق به لباس و بدن خود مى‏ماليد
بزرگترين عمل زشت را انجام داده بود، زيرا ميدان جنگ به هيچوجه مناسب با استعمال
خلوق نبود، چون ابوجهل به پيروزى قريش اطمينان داشت و چنان كه گفته بود قصد داشت
سه روز در آنجا بمانند و به باده گسارى و خوانندگى و پايكوبى سرگرم شوند از اين رو
از همان بدو ورود خلوق به لباس خويش ماليده و زردى آن در جامه‏اش هويدا بود.

 عتبة ضمن عيب جويى او بر اين كار، نام “اِسْتِ” او را نيز
بر زبان جارى كرد تا در ضمن فحش ركيكى نيز به او داده باشد.

/

زن و تجمل پرستى

زن و تجمل پرستى

قسمت اول

فاطمه علوى

 

 

 × مقام معظم رهبرى:

 تشديد نوگرايى و مدگرايى در مصرف، كار محاسبه شده
صهيونيستها و سردمداران سياستهاى استعمارى است و بايد با ارائه بحثهاى اسلامى،
گرايش به شكلهاى غلط مصرف و تجمل كه در جوامع جاهلى رشد داده مى‏شود از جامعه
اسلامى ريشه‏كن گردد و به اين ترتيب بسيارى از مشكلات، نظير بدحجابى و رواج فساد و
فحشا كه معلول همان باورها و فرهنگهاى استعمارى است از بين خواهد رفت.1

 

 پيش درآمد

 از خصوصيات زنان، لطافت روحى و عاطفى و جمال دوستى و جمال
طلبى آنهاست، از اين رو زن به گلى خوشبو تشبيه شده كه نياز به مراقبتهاى ويژه
دارد؛ زيرا در مقابل برخى صدمات، آسيب‏پذير و شكننده‏تر است، گرچه همين لطافت
روحى، راه دل را – كه براى رسيدن به حقيقت، راهى مستقيم و بدون قيل و قالهاى منطقى
و علمى است – بر آنان هموارتر مى‏سازد و تعابير به ظاهر متضاد در روايات در مورد
زنان، اشاره به هر يك از اين دو بعد روحى است:

 امام صادق‏عليه السلام فرمودند: “أكثر الخير فى النّساء؛2
زنان سهم بيشترى از خوبى دارند.”

 و اميرالمؤمنين على‏عليه السلام مى‏فرمايند: “انّ النّساء
همّهنّ زينة الحياة الدنيا…؛3 همانا همّت زنان، در زينت و آرايش زندگى دنياست…
.”.

 اين دو بيان هر يك اشاره به يكى از دو بعد مقابل هم دارد.

 اينك بجاست تا از خطرات تجمل براى زنان سخن به ميان آوريم
و از هشدارهاى دين در اين راه بهره جوييم، زيرا كه مسؤوليتهاى زن ايرانى در شرايط
زمانى حاضر بر كسى پوشيده نيست و عمل كردن به وظايف يا خداى نخواسته بى‏خبرى از
آنها نجات دهنده و يا گرفتار كننده خواهد بود و بسا سرنوشت كلى انقلاب و نظام را
رقم زند.

 بارى با چنين زمينه‏اى در سه موضوع كلى: 1- تبرج 2- چشم و
هم چشمى 3- وظايف همسران روحانيان و مسؤولان، سخن خواهيم گفت.

 

 تبرج

 

 “تبرج” در لغت به معناى ظاهر كردن زينتها و زيباييهاى زن بر
غيرمحارم است و از ماده “بُرج” اخذ شده كه به معناى بنايى بلند است كه در معرض ديد
همگان قرار مى‏گيرد.4

 قرآن زنان را از تبرج، برحذر داشته است:

 “… و لاتبرّجْنَ تبرّج الجاهلية…؛5بسان جاهليت نخستين، در ميان
مردم ظاهر نشويد.”

 جالب آن كه اين منع، دو آيه پس از يادآورى منافات
دنياخواهى با آخرت طلبى و خداپرستى ذكر شده است – كه درباره آن گفت و گو خواهد شد
– يعنى تنها زنى در دام تبرج و خودنمايى مى‏افتد كه رابطه خود را با خدا گسسته
باشد.

 ترديد نيست كه در شرايط كنونى بدحجابى به عنوان يك
ناهنجارى اجتماعى، بخشى از زنان را فرا گرفته است ولى سؤال اين است كه چسان برخى
از زنان كه خود را مسلمان مى‏دانند و قرآن مى‏خوانند و به حقانيت آن اعتراف دارند،
نماز مى‏خوانند، روزه مى‏گيرند، حج مى‏گزارند و مى‏دانند كه حجاب ضرورى دين و واجب
روشن الهى است، ليكن در عمل پوشش را رعايت نمى‏كنند؟

 اساسى‏ترين عامل ايجاد چنين زيستى، ميل به تجمل‏پرستى است،
زيرا زنى كه خود را در مقابل نامحرمان مى‏پوشاند، مشكل مى‏تواند مدل لباسهايى را
كه بر تن دارد مقابل انظار عمومى به نمايش درآورد.

 اگر اين مظاهر خودنمايى، بيرون از منزل در مقابل چشم
نامحرمان با چادر و مقنعه‏اى يك شكل و يك رنگ مستور گردد، چه كسى خواهد دانست كه
او در خريد لباس و تجملات و زينت‏آلات چه غوغايى كرده است؟! جز همسر و محارم چه
كسى از آرايش و حجم زيورآلاتى كه به خود آويخته است تا وسيله تفاخر و گردن فرازى
او شود، آگاه خواهد شد و اين تجمل پرستى زمانى كه با عقده‏هاى روانى توأم باشد،
وقتى كه خود كم‏بينى با آن بياميزد و آن گاه كه توأم با غلبه فرهنگ غربى و جاهلى
در برخى محيطهاى اجتماعى شود كه در بعض ادارات و مؤسسات، و لو اندك، چادر نوعى
عقب‏ماندگى و بى‏فرهنگى تلقّى شود و حتّى چادريها را سر بدوانند و بيرون بودن فكل
و… نشانه پيشرفت و منور الفكرى باشد، به يك باره سر از وضعى در مى‏آورد كه گاه
فرنگ رفته‏ها هم نظيرش را در فرنگستان نديده‏اند!

 و البته در اين ورطه، گروهى از روى عمد و دهن كجى به
انقلاب با انگيزه‏هاى سياسى و براى شنيدن دست مريزادهاى اربابانشان، در خيابانها
ظاهر مى‏شوند و مانند بيمارى مسرى درد خويش را ميان ساده لوحان و خودباختگان ديگر
پراكنده مى‏كنند تا جايى كه مع الأسف برخى محجبان و چادرپوشان را هم ناخودآگاه تحت
تأثير قرار مى‏دهند.

 چقدر از معنويت دورند زنان و دخترانى كه تبرج را سرلوحه
برنامه زندگى خود قرار داده‏اند و خود را به ثمن بخس فروخته و خويشتن را از زير
لواى امن الهى به وادى گمراهى و سرگردانى غرب مى‏كشانند!

 خطر خودنمايى و برهنگى و زير پا نهادن حيا و عفت تنها در
آلوده كردن جوانانى كه با اين سر و وضع به آلودگى و گناه دعوت شده‏اند خلاصه
نمى‏شود، حتى ضرر آن معادل برهم زدن اركان مقدس خانواده‏ها نيست بل فراتر از
آنهاست، زيرا از آن جا كه مبدل به حربه‏اى سياسى شده اساس انقلاب و اسلام را نشانه
گرفته و به خاطر اين آسيبِ هولناك است كه دشمن با تمام قوا در اين بخش
سرمايه‏گذارى مى‏كند و عمده تبليغاتش را خصوصاً از طريق ماهواره به انجام
مى‏رساند. بنابر اين اصرار بر بدحجابى و بى‏حجابى در ام القراى جهان اسلام و آن هم
در اين برهه از زمان كه دختران با حجاب، در مهد به اصطلاح دموكراسى و حقوق بشر به
جرم پوشش از مدرسه اخراج مى‏شوند و از حقوق مسلم اجتماعى محروم، در حقيقت اعلام
جنگ عليه دين و اساس انقلاب است كه هيچ توجيه و عذر و بهانه‏اى از قبح و زشتى
گناهش نمى‏كاهد.

 رهبر حكيم و خردمند انقلاب در اين زمينه فرمودند:

 “امروز سرگرم شدن به زر و زيور براى زن انقلابى مسلمان ايرانى عيب است،
امروز سر و سينه و دست را از زيور آلات پركردن و زيور و آرايش و مد و لباس را بت
خود قرار دادن براى زن انقلابى مسلمان ايرانى ننگ است. آن زنى كه در پى اين گونه
چيزهاست، از ارزش پايينى برخوردار است. طلا براى زن ارزش آفرين نيست. بى‏اعتنايى
به مدهاى دام گونه ساخته و پرداخته دشمنان براى زن ارزش است.”6

 چرا برخى زنان مسؤوليتهاى الهى را كه نعمت عظيم انقلاب بر
دوششان نهاده است و خون سرخ شهيدان آن را امضا كرده، پشت گوش نهاده و در اين مهم
غفلت مى‏ورزند؟

 “أحَسب النّاس أن يتركوا أن يقولوا آمنّا و هم لايفتنون؛7 آيا مردم
گمان كرده‏اند همين كه گفتند ايمان آورديم، رها شده‏اند و آزمايش نمى‏شوند.”

 حال كه خودنمايى و بدحجابى و هتك حريم الهى نمودِ روشن
تجمل پرستى و دنيادوستى است، چرا بدحجابان بند اسارت نگسلند و خود را از اين خفت
نرهانند و با توبه نصوح به درگاه ايزدى و اراده‏اى استوار به رحمت بيكران الهى باز
نگردند؟

 هنوز داغ تمسخرها، فشار قوانين طاغوتى و محروميت از بسيارى
حقوق اجتماعى در دل زنان باحجاب، در زمان رژيم منحوس پهلوى، باقى است، كه امروز
بازگشت جاهليت اوليه را در برخى محيطها نظاره مى‏كنند. گاه دختران نسل نو را
مى‏بينند كه با وجود رسيدن به سن تكليف، با سر برهنه در خيابانها ظاهر مى‏شوند؛
دخترانى كه اى بسا مادر بزرگانشان زير شلاق ظلم رضا خان كتك خوردند و در خانه‏ها
محبوس ماندند وليكن از حجاب خود، دست نشستند و پدرانِ همسن و سالانشان براى زدودن
آثار كفر، سينه سپر كرده، به ميدان رفتند و جان باختند و آخرين سفارش آنها حفظ
حجاب به عنوان اصيل‏ترين سنگر زنان بود و مادرانشان خون دل و سختى فقدان همسران را
از چشمان پركين دشمنان پوشاندند و صبر نمودند تا اسلام زنده بماند و به نسلهاى
آينده تحويل داده شود.

 چقدر دردآور و سخت است ديدن مناظر بدحجابى و احياناً
بى‏حجابى كه صداى نزديك آمدن گامهاى ارزشهاى طاغوت را به گوش مى‏رساند. و دشوارتر،
سكوت تأييدگر جامعه در برابر اين گناه فاحش و فساد ريشه‏دار است، تا جايى كه در
بعضى محيطها اگر مؤمنى لب به اعتراض بگشايد و نهى از منكر نمايد، سايرين متعجبانه
كار غريبش را نظاره كرده و حتى گاه ملامتش نيز مى‏كنند. در جايى كه قرآن، تاج عزت
را بر سر مؤمنين قرار مى‏دهد و آن را مختص آنان مى‏داند، چرا در جامعه اسلامى زنان
باحجاب و ناهيان از منكر، كه اكثريت جامعه‏اند از قدرت كافى برخوردار نباشند و در
عوض عده‏اى بدحجاب و خودباخته – گرچه اندك – در خيابانها جولان داده، آبروى انقلاب
و اسلام را به تاراج برند؟

 اين على‏عليه السلام است كه به جوامع اسلامى هشدار مى‏دهد
كه:

 “]از نشانه‏هاى انحراف دولتها و ملتها از حريم حق[، تعطيل احكام
است به گونه‏اى كه مردم از پايمال شدن حقوق بزرگ و تعطيل آن و يا از باطل بزرگى كه
انجام مى‏شود، وحشتى به دل راه نمى‏دهند و اين جاست كه نيكان، ذليل شده و بدان عزت
مى‏يابند.”8

 كجايند گروههاى امر به معروف و نهى از منكر كه با صرف
هزينه‏ها و بودجه‏هاى كلان براى مبارزه با همين امر تشكيل يافته‏اند؟ آيا شادى
دشمن از بدحجابى برخى زنان ايرانى – كه با چاپ عكسهاى اين خودفراموشان، داد سخن
مى‏دهند، كه زن از اسارت حجاب! در ايران رها شده – نبايد هشدارى براى ما باشد كه
بدانيم در اين بعد به خطا مى‏رويم و قاطعيت و روشنگرى لازم را نداشته‏ايم؟

 زنان با ايمان اين مرز و بوم بويژه خانواده‏هاى گرامى
شهدا، مفقودين، جانبازان، آزادگان كه رنج و دردها را در انقلاب و پس از آن با تمام
وجود، لمس نموده و در راه اعتلاى آن، عزيزترينها را باخته‏اند، دردمندانه سؤال
مى‏كنند: چرا با اين بليّه بزرگ اجتماعى و ناهنجارى رنج‏آور به شكل ريشه‏اى و
پيگير مبارزه نمى‏شود؟ چرا مسؤولين مؤثر در كنترل اين بليه، از موضعى كاملاً
انفعالى برخورد مى‏كنند؟ عملكردى كه كاملاً احساس مى‏شود براى خالى نبودن عريضه و
طى كردن سلسله مراتب ادارى است نه انجام يك وظيفه مهم دينى و اجتماعى.

 همينان مى‏پرسند: اگر پوشيدن لباس تحت كنترل نيست، تبليغ
نوع پوشش و توليد لباسهاى داخلى كه تحت كنترل است، آيا نمى‏توان عملاً آنان را تحت
نظارت قرار داد و اى بسا با پيگيرى از ميان توليديها، مغرضين مفسدى شناسايى شوند
كه براى بدنام كردن زنان و جوانان ايرانى دست به توليد لباسهاى جلف و خلاف فرهنگ
اسلامى – ايرانى، و بالاتر از آن موهن و متهتك شأن آنان، مى‏زنند؟

 آيا بالأخره روزى فرا مى‏رسد كه دولت، دستورالعملى مبنى بر
حذف تمامى حروف و كلمات و عكسهاى غربى، به توليديهاى لباس صادر نمايد و اجراى آن
را به طور جدّى پيگيرى كند؟ آيا زنان با ايمان به چشم خود خواهند ديد روزى را كه
خريد لباسهاى موقّر براى آنان آسان شود و نياز به زير پا گذاشتن مغازه‏ها براى
يافتن آن در لابه‏لاى انبوه لباسهاى سبك نباشد؟

 اگر عده‏اى بر مُد پافشارى مى‏كنند، چرا همواره خارجيان
مُد را ديكته كنند – كه معمولاً در شكل آن فساد موجود در جامعه خويش را لحاظ
مى‏كنند – آيا ما كه همواره ابتكار عمل را به دست داشته‏ايم نمى‏توانيم ابداع
كننده مُدهاى اسلامى و صادر كننده آن به ديگر كشورها باشيم؛ كه اين عصر، دوره روى
آوردن زنان خسته از برهنگى در سراسر دنيا از هر مكتبى كه باشند به پوشش است؛ چرا
ما شكل اين پوشش را تعيين نكنيم؟

 قطعاً مى‏توان از ميان انبوه نمايشگاههاى تجارى و صنعتى
نمايشگاهى را نيز براى ارائه و فروش لباسهاى برگرفته از فرهنگ اسلامى و سنّت اصيل
ايرانى، برپا كرد.

 نيز به يقين مى‏توان از ورود لوازم صددرصد تجمّلى و باب
ميل قشر رفاه‏طلب و نيز لوازم آرايش وارداتى توليد شده از جسد جنينهاى سقط شده از
دختركان غربى و لباسهايى كه در وراى جملات و تصاوير زشت و موهن و فاسد خويش، اغراض
سوء سياسى دشمن را در كشور اعمال مى‏كنند، جلوگيرى نمود.

 

 مسؤوليت مردمى

  براى اصلاح معضلات اجتماعى، از جمله بدحجابى، تنها مسؤولان
دولتى در اين باب وظيفه ندارند كه مردم نيز در آن نقش عمده‏اى ايفا مى‏كنند.

 امير مؤمنان على‏عليه السلام مى‏فرمايند:

 “مردم، نيك كردار نمى‏شوند مگر با نيكى مسؤولان و مسؤولان به نيكى
نمى‏گرايند مگر با پايدارى مردم و چون مردم، حق مسؤول حكومت را ادا نمايند و
حكمران هم حق رعيت را رعايت كند، حق بين آنان عزت يافته مناهج دين برپا گرديده و
پرچمهاى عدالت، برپا شده سنن الهى به گونه‏اى معتدل جريان مى‏يابد و اين گونه زمان
اصلاح مى‏شود و مى‏توان به پايدارى آن دولت اميد بست و مطامع دشمن تبديل به يأس
خواهد شد.”9

 مهمترين وظيفه مردمى در راه اصلاح كاستيها، امر به معروف و
نهى از منكر است؛ امام صادق‏عليه السلام فرمودند: “در كتاب رسول اللّه يافتيم كه:
… زمانى كه مردم امر به معروف و نهى از منكر را ترك كنند و نيكوكاران از خاندان
من را پيروى نكنند، خداوند بدانشان را بر آنان مسلّط مى‏سازد و نيكوكردارانشان دعا
مى‏كنند اما مستجاب نمى‏شود.”10

 و امام زين العابدين‏عليه السلام ضايع كردن امر به معروف و
نهى از منكر را از گناهانى مى‏شمارند كه موجب نزول بلا مى‏شوند.11

 كمترين فايده امر به معروف و نهى از منكر جلوگيرى از عادى
و علنى شدن گناه و پيشگيرى از گسترش بيشتر آن است.

 

 نقش شوهران

 

 نوع برداشتهاى موجود در اجتماع در كشاندن زنان سست ايمان
به تجمل پرستى نقش بسزايى دارد و نمونه بارز و مهم و مؤثر آن برخورد شوهران و
پدران با مسأله تجمل پرستى است. در خانواده‏هاى اسيرِ اين بليّه، يكى از دو صورت
وجود دارد:

 يا مرد خانه تشخص خود و خانواده‏اش را در رها كردن عيال و
فرزندان، و حتى خود، در وادى تجمّل پرستى مى‏بيند؛ و يا آن كه خود با اصل آن مخالف
است ليكن يا در برابر خواست تجمل پرستانه همسر و فرزندان حالت انفعالى دارد و
مى‏پذيرد و يا تحت تأثير محيطهاى مرتبط، خود و خانواده‏اش را ناچار به پيروى از
خواست و پسند ديگران مى‏بيند.

 اما گروه اول مردان، بايد بدانند كه مرد به عنوان ولى و
سرپرست خانواده مسؤوليت سنگينى بر عهده دارد و نان آورى جزئى از وظايف اوست، بلكه
صلاح و فساد خانواده به دست او بوده موظف به نظارت و حساسيت نسبت به شرايطى است كه
عفاف خانواده را تهديد مى‏نمايد.

 قال رسول الله‏صلى الله عليه وآله وسلم: “كان ابى ابراهيم
غيوراً و انا اغير منه و ارغم اللّه انف من لايغار من المؤمنين؛ پدرم ابراهيم غيور
بود و من از او غيرتمندترم و خداوند، بينى مردى را از مؤمنان كه غيرت ندارد به خاك
مى‏مالد (خوار و ذليلش مى‏سازد).”12

 و نيز فرمود: “غيرت از ايمان سرچشمه مى‏گيرد.”13

 اميرالمؤمنين‏عليه السلام فرمود: “كسى كه در چهار چيز از
زنش پيروى كند خداوند او را با بينى در آتش دوزخ مى‏افكند كه يكى از آن چهار چيز
پوشيدن لباس نازك و بدن نما از طرف زن در مقابل نامحرم است.”14

 خداوند خطاب به دسته دوم يعنى آنان كه مرعوب مردم يا همسر
و خانواده خويشند چنين مى‏فرمايد:

 “فلاتخشون النّاس واخشون ولاتشتروا بآياتى ثمناً قليلاً؛15 از مردم
نهراسيد و تنها از من بترسيد و نشانه‏هايم را با قيمتى اندك نفروشيد.”

 و مى‏فرمايد: “قو أنفسكم واهليكم ناراً وقودها الناس و
الحجارة؛16 خود و خانواده خويش را از آتش عذاب الهى نگاهداريد، آتشى كه مردم و سنگ
هيزم آنند.”

 و امام صادق‏عليه السلام فرمودند: “هركه آفريدگان را در
نافرمانى آفريدگار پيروى كند، براستى كه آنان را پرستيده است.”17

 

 مسؤوليت زنان

  عمده نيرويى كه مى‏تواند در مقابل جريان تجمّل پرستى و
بدحجابى قد علم كند و به طور كامل بر آن غلبه يابد خود زنان هستند.

 حجاب هديه الهى به زن مسلمان است تا مرزها را مشخص نمايد و
از تعرّض به ساحت زن پيشگيرى نمايد.

 خداوند خطاب به رسولش مى‏فرمايد:

 “اى پيامبر به زنان و دختران خود و زنان مؤمنين بگو كه چادر يا
روسريهاى بلند خود را بر خود فرو پوشند كه اين مناسبتر از آن است كه به بى‏عفتى و
بى‏خيالى شناخته شوند تا مورد آزار واقع نشوند و خداوند آمرزنده و مهربان است.”18

 قرآن، پيامد مهم برهنگى و خودنمايى زن در خيابان را
بى‏ارزش نمودن او و به طمع افتادن فاسدان نسبت به او مى‏داند.

 آرى به جرأت مى‏توان ادعا كرد چنانچه زنى با رعايت كامل
حجاب در خيابان و مجامع عمومى ظاهر شود و در سخن گفتن و راه رفتن و حركات، رعايت
كامل عفاف را نمايد، هرگز مورد تعرض قرار نمى‏گيرد.

 چنين است كه پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند:

 “حيا و شرم ده جزو است كه نه جزو آن در زنان و يك جزو در مردان
است.”19

 يعنى براى رعايت حيا در جامعه نه قسمت مسؤوليت آن به زنان
و تنها يك جزو آن به مردان باز مى‏گردد و چنين است كه رعايت حجاب و عفاف از وظايف
مهم بانوان براى سالم سازى محيط و روابط اجتماعى است، اگرچه مردان هم به عفاف در
نگاه و صحبت با زنان فرا خوانده شده‏اند.

 امام جعفر صادق‏عليه السلام فرمودند:

 “براى زن مسلمان شايسته نيست كه روسرى و مقنعه‏اى به سر زند و
پيراهنهايى بپوشد كه چيزى از سر و بدن او را نپوشاند.”20

 و پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم فرمودند:

 “بهترين زنان شما زنى است كه عفيف باشد.”21

 جالب است بدانيم كه:

 “مطالعاتى كه در شناخت عوامل زيبايى به عمل آمده است ثابت كرده كه
جسم زيبا، بازتاب حالات روحى و درونى انسان است كه بى‏ترديد از درونى آگاه متفكر و
ساخته شده متجلى گشته است… .

 در بانوان نيز هر چه بر پرورش ذات پرداخته شود زيبايى
پديدار مى‏گردد كه با درونى زيبا هماهنگ است و حالات او در كردار و رفتار همواره
داراى خصوصيات انحصارى است…

 به اين ترتيب زيبايى جاودانه بستگى به ساختن و پرداختن
درون دارد.”22

 قابل توجه آن كه دسته‏اى از روايات نيز حجاب را حافظ و
بركت دهنده و تداوم بخش زيبايى و جمال زن مى‏دانند.

 اميرالمؤمنين على‏عليه السلام فرمودند: “صيانة المرأة انعم
لحالها و أدوم لجمالها؛23 ]حجاب[ و حفظ زن براى حالش بهتر است و زيبايى‏اش را
پاينده‏تر مى‏سازد.”

 علاوه بر آن فرمودند: “زكاة الجمال العفاف؛24 زكات زيبايى،
عفت است.”

 يعنى همان گونه كه حق جامعه از مال زكات آن است و حق مردم
از علم، نشر آن و… حق بهرمندى از زيبايى نيز، گرامى داشت عفاف و حجاب است.

 

 حجاب برتر

  مقام معظم رهبرى فرمودند:

 “هيچ بحثى درباره پوشش زن نبايد متأثر از هجوم تبليغات غرب باشد.
البته حجاب زن به چادر منحصر نمى‏شود؛ اما چادر بهترين نوع حجاب و نشانه ملى ماست
و هيچ منافاتى با فعاليتهاى زنان مسلمان در مسائل سياسى اجتماعى و فرهنگى ندارد.”25

 در تاريخ معاصر، ميزان چادر پوشان همواره يكى از ملاكهاى
سنجش عدم وابستگى ملت ما به قدرتهاى استكبارى بوده و لذا بارها مورد تهاجم دشمنان
اسلام قرار گرفته است. رضاخان ملعون در اولين گامهاى اسلام زدايى خود تلاش كرد
همپاى مبارزه با روحانيت، حجاب و چادر را از سر زنان بكشد26 كه با مقاومت دليرانه
اكثر زنان، ازمحدوده‏اى خاص، فراتر نرفت.

 در مراحل مختلف انقلاب اسلامى، چادر آنقدر اهميت يافت كه
زنان در راهپيمايى‏ها با اين پوشش شركت كردند و با اين ابزار كوبنده – كه از اولين
نشانه‏ها و قدمهاى خودآگاهى زنان بود – خشم و نفرت خويش را در مقابل رژيم منحوس
پهلوى به نمايش گذاردند.

 به هر حال چادر خصوصاً با پيروزى انقلاب اسلامى از صرف
وسيله پوشش به حربه سياسى مؤثرى مبدل شد و مدعيان به اصطلاح حقوق بشر و رسانه‏هاى
غربى براى زدودن چادر از سر زنان و بدبين كردن مردم جهان نسبت به آن زحمتها كشيده
و دست به تبليغات گسترده‏اى زدند، كتابها نوشته، فيلمها ساخته و ساعتها وقت راديو
و تلويزيون را به آن اختصاص دادند و حتى برخى كمپانيهاى توليد لباس با توليد
تى‏شرتهايى با تصوير زن محجب به چادر به شكل مسخره، در اين راه با ديگران همسويى
نمودند.

 متأسفانه در داخل نيز آن گونه كه مى‏بايست ذهن قشر بانوان
بويژه نسل نو، نه تنها نسبت به اهميت و محاسن آن جلب نشد، بلكه از سوى برخى مراكز
و قدرتهاى‏فكرى و فرهنگى مورد بى‏مهرى و انتقاد نيز واقع شد.

 برخى آن را دست و پاگير و مانع فعاليتهاى اجتماعى دانستند
حتى سمينارى با هدف بررسى امكان تغيير كيفيت آن برقرار نمودند و گروهى از مطبوعات
– بى‏توجه به اوج‏گيرى تبليغات سوء غربى عليه چادر و صدماتى كه گروه آسيب پذير
فرهنگى جامعه از تهاجم فرهنگى غرب متحمل شده – در قالبى به ظاهر عام و در واقع با
هدف مبارزه جدى با چادر حملاتى را آغاز نمودند.

 دسته‏اى آن را غير بهداشتى دانستند و مانع رسيدن هوا به مو
و پوست بدن و ارائه طريق دادند كه “]روسرى[ علاوه بر چهره، بخشى از مو را هم
مى‏تواند در معرض نور و هوا قرار دهد”! و گروه ديگر در مخالفت با چادر استدلالهاى
روان شناسانه آوردند كه: “سياه، رنگ آخر است و باعث پريشانى و افسردگى مى‏شود!” و
گروه ديگر با نظريات جامعه شناسانه به مقنعه و در اصل به چادر تاختند كه “مقنعه
اصلاً جامه ايرانى نيست و روسرى آزادى بيشترى دارد و انسان را تحت فشار قرار
نمى‏دهد!” و دسته‏اى ديگر، نيز به بانوان متحمل بار سنگين مقنعه! ارائه طريق دادند
كه:

 “با روسرى كلفت‏تر و پيچيدن آن به طورى كه كاركرد مقنعه را داشته
باشد مى‏توان از تحميل آن گريخت!” و اين گونه مشكل “همشهرى”ها را براى ايجاد “جامعه
سالم”!! حل نمودند.27

 وليكن نتيجه خواسته يا ناخواسته تمامى آنها در نهايت حذف و
كم رنگ كردن پوشش در ميان بانوان است كه بى‏ترديد پيروى از خواست دشمنان انقلاب به
شمار مى‏رود.

 سيماى جمهورى اسلامى در گذشته نيز در اين زمينه اثرات غير
سازنده‏اى داشته است، در نمايشها و سريالها معمولاً زنان بى‏سواد و با سطح فرهنگ
پايين يا پيرزنانى – كه در اسلام از حكم مؤكد حجاب معافند – با چادر و آنها كه
تحصيلكرده و خوش فكر و جوان هستند، با مانتو و روسرى ظاهر مى‏گرديدند. هنوز هم
اثرات اين بى‏دقتى در برخى نمايشها مشهود است و گاه چادر را به عنوان پوشش دم دستى
معرفى مى‏كنند وقتى خانم خانه براى خريد نان به سر كوچه مى‏رود چادر بر سر دارد و
وقتى ميهمان دارد يا به ميهمانى مى‏رود چادر را كنار گذاشته، اين بار با بلوز و
دامن و روسرى يا مانتو و روسرى و احياناً كمى آرايش، ظاهر مى‏شود، در خيابان چادر
مى‏پوشد و در مقابل نامحرمان فاميل روسرى يا برعكس در خانه به عنوان يك نوع لباس
خانه چادر را به خود مى‏پيچد و چون به خيابان مى‏رود آن را به عنوان لباسى غيررسمى
كنار مى‏گذارد!

 البته اين نكته را هم بايد افزود كه اقدامهايى مانند: ظاهر
شدن گروهى از زنان و دختران مجرى در سيما با چادر گامى مؤثر در شكستن باورهاى غلطى
است كه در سطوحى از جامعه وجود داشته است.

 در هجوم عليه چادر، تعجب از برخى مجله‏هاى دگرانديش نيست
كه طى گزارشهاى خود، حرفهاى دل را از زبان مصاحبه شوندگان و يا در قالب سؤال مطرح
مى‏سازند و از نفى سياهى لباس، چادر سياه را مورد هجوم قرار مى‏دهند، تعجب از
مجله‏هاى متعهدى است كه در انتخاب تيتر در هنگام نقل استفتايى در مورد چادر، قسمتى
را برمى‏گزينند كه “چادر را غير ضرورى” ناميده‏اند و قسمت بعدى را كه “چادر را
بهترين شكل حجاب” دانسته‏اند در متن خبر آورده‏اند!

 به هر حال چادر هنوز هم اصيل‏ترين و بهترين شكل مبارزه با
تجمل‏گرايى و مدپرستى و بدحجابى است، كه پرهيز از اجبارهاى بى‏محتوا در برخى
محيطها و تبيين اهميت و معرفى مثبت آن در صدا و سيما و ديگر رسانه‏ها از اقداماتى
است كه در مقابله با تهاجم فرهنگى و پرهيز نسل جوان و دختران از دام رنگينى كه غرب
برايشان گسترده، بسيار مؤثر خواهد بود.

 ادامه دارد

 پاورقيها:

1) 69/10/17

 2)
وسائل الشيعه، ج14، ص11.

 3)
صبحى صالح، نهج البلاغه (انتشارات دارالهجرة) ص215، خ153.

 4)
ابن منظور، لسان العرب، ج2، ص211 و 212.

 5)
احزاب (33) آيه33.

6) 68/10/27

 7)
عنكبوت (29) آيه3.

 8)
صبحى صالح، نهج البلاغه، ص334، خ216.

 9)
همان.

 10)
وسائل الشيعه، ج11، ص513.

 11)
همان، ص520.

 12)
وسائل الشيعه، ج14، باب 77، ص109.

 13)
همان.

 14)
خصال، ص196.

 15)
مائده (5) آيه44.

 16)
تحريم (66) آيه6.

 17)
وسائل الشيعه، ج11، ص423.

 18)
احزاب (33) آيه‏هاى 33 و 59.

 19)
كنزالعمال، حديث 69، ص57.

 20)
مكارم الاخلاق، ص93.

 21)
وسائل الشيعه، ج14، ص15.

 22)
ريچارد هيلتمن، آموزش يوگا، ترجمه مهرداد پارسا، ص219.

 23)
غررالحكم، ج1، ص453.

 24)
همان.

25) 70/10/4

 26)
رك: حسين فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوى (چاپ پنجم: انتشارات اطلاعات) ج1، ص70 –
68 و سيد جلال الدين مدنى، تاريخ سياسى معاصر ايران، (انتشارات اسلامى) ج1، ص121 –
120.

 27)
رك: ضميمه روزنامه همشهرى مورخ 73/10/15 و ماهنامه جامعه سالم شماره اسفند 73 به
نقل از فرهنگ آفرينش، سال دوم، شماره 95، ص6.

/

آفتاب سامرا

 “ آفتاب سامرا “

 “ آينه حسن “

 اى
كه خورشيد فلك محو لقاى تو بود

ماه را روشنى از نور ضياى تو بود

 تويى
آن آينه حُسن خداوند كريم

كه عيان نور الهى زلقاى تو بود

 معدن
جود و سخايى تو كه از فرط كرم

دو جهان ريزه‏خور خوان عطاى تو
بود

 ولى
حق حسن العسكرى اى آن كه قضا

مُجرى امر تو و بنده رأى تو بود

 حجّت
يازدهم نور خداوند جلى

اى كه ايجاد دو عالم ز براى تو
بود

 من
كجا مدح و ثناى تو توانم گفتن

كه به قرآن خدا مدح و ثناى تو بود

 نه
همين جاى تو در سامره تنها باشد

كه به دلهاى محبان تو جاى تو بود

 بى‏ولاى تو عبادت زكسى نيست قبول

شرط مقبولى طاعات ولاى تو بود

 نسبت
قامت سرو تو به طوبى ندهم

زآن كه طوبى خجل از قد رساى تو
بود

 چه
غم از تابش خورشيد قيامت دارد

آن كه در روز جزا زير لواى تو بود

 همه
شب قرب جوارت زخدا مى‏طلبم

كه مرا در سر شوريده هواى تو بود

 در
جوار تو زحق خواهش جنت نكنم

جنت ما به خدا صحن و سراى تو بود

 ديده
گريان نشود روز جزا در محشر

هر كه گريان به جهان بهر عزاى تو
بود

 تو
ظهور پسر خويش طلب كن زخدا

چون كه مقبول خداوند دعاى تو بود

 تا
ابد بر تو و اجداد كرام تو درود

غير از اين هر چه بگويم نه سزاى
تو بود

    “سيد محمد خسرو نژاد”

 تبريك ميلاد

 خورشيد سپهر رهبرى پيدا شد

احياگر فقه جعفرى پيدا شد

 تبريك به مهدى كه به عالم امشب

رخسار امام عسكرى پيدا شد

    “سيد رضا مؤيد”

 

“ مظهر حُسن “

 ده
مژده كه از‌هاتف غيبى خبر آمد

اين تازه خبر با سند معتبر آمد شب
بار سفر بست و همايون سحر آمد

نازل ز سما آيه فتح و ظفر آمد

 احياگر و روشنگر شمس و قمر آمد

بر منتظرين گو پدر منتظر آمد

 كز
مقدم او وقت نزول بركات است

خواهم صلواتى كه بهار صلوات است

 امشب
ز شرف دين خدا زيب و فرى يافت

از رحمت حق نخل ولايت ثمرى يافت

 گلزار
جهان نوگل فرّخ سپرى يافت

غواص صفت بحر عنايت گهرى يافت

 دَهم
پسر ساقى كوثر پسرى يافت

امشب سر سوداگر ما تاج سرى يافت

 زيرا
كه شب كسب مقام و درجات است

خواهم صلواتى كه بهار صلوات است

 تا
جلوه نما روى دل آراى حسن شد

روشن دل ما از رخ زيباى حسن شد

 خورشيد جهان محو تماشاى حسن شد

شرمنده شب از زلف چليپاى حسن شد

 نوروز ز در آمد و شيداى حسن شد

گل شيفته نرگس شهلاى حسن شد

 كو
حجت حق مظهر حسن حسنات است

خواهم صلواتى كه بهار صلوات است

 چون
ختم رسل رهبر جن و بشر است او

چون شير خدا بر سر ما تاج سر است
او

 چون
فاطمه درياى حيا را گهر است او

در صبر و شجاعت چو شبير و شبر است
او

 سجاد
صفت تير دعا را اثر است او

چون باقر و صادق به همه راهبر است
او

 شرمنده ز عقد سخنش نقل و نبات است

خواهم صلواتى كه بهار صلوات است

 او
حامى دين حافظ قرآن مبين است

چون موسى جعفر به همه يار و معين
است

 فرزند تقى‌هادى دين حصن حصين است

كز مقدم او خلد برين روى زمين است

 او
چشمه فيض و كرم و آب حيات است

خواهم صلواتى كه بهار صلوات است

    “ژوليده نيشابورى”

 

“ مبشر پيام حق “

 

 باز
بر آن سرم كه رو به قبله دعا كنم

رهى زتوبه و دعا به درگه خدا كنم

 زدرگه خدا طلب طواف كربلا كنم

پس از طواف كربلا روى به سامرا
كنم

 كه چون فرشتگان حق دهم سلام عسكرى

 

 دست زنم به دامن لطف امام عسكرى

 

 به
درگه كريم او جبهه نهاده در زنم

به خلوت حريم او كه خلوت است پر
زنم

 گهى
بشوق بوسه‏ها به قبر آن پسر زنم

گهى گلاب اشك بر مزار اين پدر زنم

 دو آفتاب جلوه‏گر در آسمان رهبرى

 يكى على النّقى يكى امام عسكرى

 مدينه را نظر كن و جلوه ذوالكرام بين

قرآن مهر و ماه را، در اين خجسته
شام بين

 باب
امام عصر را، فراز دست مام بين

دهم امام را ببر، يازدهم امام بين

 چشم على منوّر از، جمال ماهپاره‏اش

 فاطمه كو؟ كه بنگرد، بر حَسنِ دوباره‏اش

 نور
ولايتش به رُخ، رِداى خُلَّتش به بر

لواى عصمتش به كَف، تاج شفاعتش به
سر

 بر
همه هستيش نظر، در همه عالمَش گذر

امام‌هاديش پدر، حضرت مهديش پسر

 خلائقند چاكرش، ملائكند عَسكرش

 هيچ كسى نمى‏رود، به نااميدى از دَرَش

 رسالت پيمبران، تكيه زده بدوش او

درس هدايت بشر، زمزمه سروش او

 وضع
جهان و چشم او، راز نهان و گوش او

حصار ظلم ظالمان، شكسته از خروش
او

 به دوره‏اى كه معتمد كرد فزون نفاق را

 به هم دريد سعى او، پرده اختناق را

 بهشت‏علم پرورد، آب و هواى گلشنش

اهل كمال خوشه چين،
زگوشه‏هاى‏خرمنش

 كليم
مانده از سخن، به وقت درس گفتنش

امام عصر تربيت، يافته روى دامنش

 نهال عصمتى چنان، برآورد چنين ثمر

 درود ما بر آن پدر، سلام ما بر اين پسر

 سُلاله پيمبر و، مبَشّر پيام حَقّ

كه ديده بس شكنجه تا، زنده شود
مَرام‏حقّ

 مُبيّن اصول دين، مفسّر كلام حقّ

داده به دست مهديش، رسالت قيام
حقّ

 كه بعد من، امام بر جوامع بشر تويى

 مهدى مُنتَقِم تويى، امام منتَظَر تويى

 اى
جَلَوات كبريا، جلوه‏گر از جمال تو

كتاب تفسير تو خود، آيتى از كمالِ
تو

 منكه
زپا نشسته‏ام، به درگه جلال تو

اميد رحمتم بود، زلطف بى‏زوال تو

 “مؤيدم”گداى تو بر آستان مهديت

 اميد آن كه خوانيم زدوستان مهديت

    “سيد رضا مؤيد”

 

 

 “ عشق صادق “

 كاشكى در عشق، صادق مى‏شدم

عاشق چشمان صادق(ع) مى‏شدم

 تا
بگردم داغدار چشم او

كاشكى باغ شقايق مى‏شدم

 مى‏نهادم سر به پاى عشق او

وارث يك جان عاشق مى‏شدم

 مى‏زدم يك جُرعه از درياى او

تا كه سيراب حقايق مى‏شدم

 فصل
اعجاز نزول صادق(ع) است

فهم او را، كاش لايق مى‏شدم

 عشق،
سهم حضرت چشمان اوست

كاشكى در عشق، صادق مى‏شدم

    (رضا
اسماعيلى)

 

 در تهنيّت ولادت حضرت زهرا(س)

 خداى
اكبر و اعظم نكرده خلق به عالم

زنسل حضرت آدم زنى به شوكتِ زهرا

 بجز
خديجه كبرا كه هست مظهر عصمت

نزاد مادر ديگر زنى به عصمت زهرا

 بخوان حديث كسا و ببين كه خالق يكتا

نموده خلقت دنيا براى خلقت زهرا

 نهاده ساره سر بندگى به پاى سريرش

ستاده‌هاجر چون خادمان به خدمت
زهرا

 چو
اوست نور حق و حق در او نموده تجلّى

بغير حق نشناسد كسى حقيقت زهرا

 ولى
چه سود كه با اين همه جلالت و شوكت

زمانه بود مدام از پى اذيّت زهرا

 چنان
به درد و مصيبت نمود صبر و تحمّل

كه صبر شد متحيّر ز صبر و طاقت
زهرا

 “سيد عباس جوهرى (ذاكر)”

 

 فاطمه (ع)

 بانوى بانوان جهان بود، فاطمه

كنز العفاف و مظهر آن بود، فاطمه

 در
مكتب مقدّس تقوا و قدس دين

شاگرد بى‏نظير زمان بود، فاطمه

 بين
زنان نمونه چو شويش كه در رجال

آرى سزاى مردِ چنان بود، فاطمه

 آنكو
به بحر صدق و صفا و عفاف قدس

خود گوهرى به قدر، گران بود فاطمه

 كفو
على ولىّ خدا شير كردگار

زينت فزاى كون و مكان بود، فاطمه

 شام
زفاف جامه خود داد بر فقير

ايثار را حقيقت و كان بود، فاطمه

 زان
پيشتر كه خلقت حوّا شود به خلد

مسندنشين باغ جنان بود، فاطمه

 دردا
كه بعد مرگ پدر شد غريب و زار

اشكش بسان ژاله روان بود، فاطمه

 آماج
تير جور زمان گشت سينه‏اش

زين رو قدش ز غصّه كمان بود،
فاطمه

 رخساره‏اش زسيلى دشمن كبود بود

وز اين ستم به آه و فغان بود،
فاطمه

 از
پهلوى شكسته و از محسن شهيد

تا گاهِ مرگ، ناله كنان بود،
فاطمه

 خوشدل، به خاك رفتن در تيره شام او

مظلومى‏اش عيان به جهان بود فاطمه

 (خوشدل تهرانى)

 در مناقب و مصائب صديقه طاهره حوراء انسيه فاطمه زهرا(ع)

 

 

 

 تابوتِ گل

 شب و
تابوتِ گُل، بر دوشِ حيدر

رداى غم شده، تنبوشِ حيدر

 شب و
پيمانه‏اى لبريز غُربت

به دستانِ مُصيبت نوشِ حيدر

 

/

غربال انقلاب

غربال انقلاب

 

 امام جعفر صادق‏عليه السلام: “… إِنّ الحسنَ من كلِّ
أحدٍ حسن و إنَّهُ منك أحسن لمكانك منّا و انّ القبيح من كُلِّ أحد قبيح و انّه
منك أقبح…؛1 همانا كار نيك از هر كسى شايسته است و از تو شايسته‏تر چون شيعه ما
هستى و كار زشت از هر كسى نارواست و از تو نارواتر ]چون شيعه ما هستى[ … .”

 نهادهاى برخاسته از انقلاب، رسالتى جز پى‏گيرى اهداف
انقلاب، بر دوش ندارند. بنابراين، ميزان مقبوليت و مشروعيتشان، بسته به پاى بندى
بدان اهداف است و به هر ميزان از آن اهداف بازمانند، از مشروعيت خويش كاسته‏اند.

 حوزه هنرى سازمان تبليغات اسلامى، براى شكوفا نمودن و
بارور ساختن هنر انقلابى، سامان يافته و خدماتى نيز تاكنون ارائه كرده است، با
وجود اين، متأسفانه عنصر ابتذال، بسان موريانه‏اى در دل اين ستون استوار رخنه
نموده كه اگر اولياى امور در انديشه آسيب زدايى برنيايند، اين بنا ويران و انقلاب
زيان خواهد ديد.

 اخيراً در خبرها آمده بود كه محفلى در “سينماآزادى”
بياراستند و از يكى از هنرپيشگان فيلمهاى مبتذل عصر ديجورستم، به پاس سالها فعاليت
هنرى‏اش تقدير و تجليل به عمل آوردند و شگفت آن كه نام “مؤسسه خدمات سينمايى حوزه هنرى”
نيز در ميان مبتكرين اين اقدام وقيحانه بود!2

 پيشتر نيز فيلم “آدم برفى” كه از سوى حوزه هنرى تهيه شده
بود، در سيزدهمين جشنواره فيلم فجر، غير قابل نمايش، تشخيص داده شد و آن هم به
دليل وجود برخى صحنه‏هاى مبتذل و غير اخلاقى!3

 حال ماجراى هزينه دو ميلياردى براى تهيه “خاكستر سبز” توسط
اين حوزه، آن هم به بهانه پرداختن به رخداد غمبار بالكان، و خلاصه كردن نقش ايران
در خبرنگارى كه دل به دخترى بوسنيايى مى‏بندد؛ بماند. و جالب اين جاست كه هنوز
مركّب اعتراض برخى از نشريه‏هاى متعهد و انقلابى، نسبت به اعلاميه‏هاى حوزه ياد
شده در پذيرش هنرجو براى رشته‏هاى سنتور، ويولون، كمانچه و… خشك نشده است!

 راستى رسالت دستگاههاى هنرى چيست؟ آيا سرمايه بيت‏المال
هزينه مى‏شود تا از كسانى كه وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامى قاطعانه صلاحيت آنان را
حتى براى بازى‏گرى رد مى‏كند، تكريم و تجليل به عمل آيد؟

 متأسفانه ضربه‏هايى كه انقلاب از ناحيه دوستان نادان و گاه
دوست نمايان متحمل گشته، بسيار سهمگين‏تر از آسيبهاى وارد شده از طرف دشمنان بوده
است. آرى، نبايد فراموش كرد كه كسانى به دگرانديشان و غربزدگان قدرت تجرّى دادند
كه نانچيكاى انقلاب مى‏چرخاندند ولى سرانجام درصدد ايجاد شبهه در نظريه ولايت فقيه
– تنها يادگار جاودانه امام عظيم الشأن – برآمدند و تازه، به اين فكر افتادند كه
مقبوليت آن را با دموكراسى آزمون داده، محك بزنند!

 پاره‏اى هم به جاى آن كه از طريق روزنامه‏اى، كه مرتزق از
بيت‏المال است، مبلّغ اهداف “ايران” اسلامى باشند، به تبليغ و ترويج كسانى
مى‏پردازند كه نه تنها در مطبوعات رژيم طاغوت پيشينه منفى دارند، بل هم اكنون جزو
همكاران راديو بى.بى.سى و نشريه‏هاى ضد انقلاب خارج از كشورند. اين كسان در جواب
معترضان دلسوز، از سرغرور مى‏فرمايند: “ما به اظهار نظرهاى عجولانه و غير همه
جانبه”، جواب نمى‏دهيم! و انگار امكانات ملى اين كشور، ملك طلق و ميراث پدرى
آنهاست كه هرطور بخواهند در هزينه‏اش حكم برانند.

 بعضى از رنگين نامه‏هايى كه “همشهرىِ” سكولارهاى ليبرال
گشته‏اند نيز با امكانات بيت المال، يا مرده‏هاى “صحراى محشر” را زنده مى‏كنند يا
به ترويج انديشه‏هاى غربزدگان بى‏خبر از ولايت و امامت مى‏پردازند تا متفلسفانه با
استدلالهاى بى‏پايه خود ثابت كنند كه ولايت اسلامى از مقوله وكالت است و حكومت
تابع قانون وكيل و موكل! و انگار نه انگار كه شريعت مقدس در باب ولايت فقيه سخنى
دارد و فقيهان عظيم الشأن كلامى!

 بارى، كم نيستند كسانى كه در پرتو انقلاب و اسلام به شهرت
و محبوبيت دست يافتند ولى هنگامى كه از پل گذشتند، به تخريبش پرداختند. بعضى‏ها تا
ديروز همرديفانشان آنان را قبضى در انديشه، بيش نمى‏دانستند، اما به بركت انقلاب و
تريبونِ فراهم آمده از طفيل خون شهيدان، بسط انديشه يافتند ولى به زودى آتش بيار
معركه فلاسفه كليسا ستيز مغرب زمين شدند و در جدايى دين از سياست سخن راندند و
ايدئولوژيك بودن دين را برنتابيدند و اندر كرامات مغرب زمين و مدينه فاضله‏اش
حكايتها ساز كردند و سرانجام آلت دست سياستمداران غربى شدند. و اخيراً در خبرها
خوانديم كه در “انجمن سياست خارجى آلمان” شركت كردند و حضورشان را در آن محفل،
مشروط به عدم وجود اغيار، از خبرنگار و غير ذلك، كردند. و در دانشگاه بُن نيز داد
سخن دادند و با اين كه پيشتر رضايتمندانه از “اقبال لاهورى” نقل كردند كه “]اين[ سخن را باور كنيد كه اروپاى
امروز بزرگترين مانع در راه پيشرفت اخلاق بشر است” ولى اكنون مى‏گويند: “غرب ستيزى
سياستمداران ايرانى جنبه كليشه‏اى دارد و اين مقوله روز به روز در اذهان عمومى جاى
خود را از دست مى‏دهد و هرچند ضد غربى بودن به عنوان ارزش وارد فرهنگ ما شده است
ولى هم اكنون افراد شجاعى هستند كه سواى آنچه در جامعه جريان دارد به بيان
انديشه‏هاى خود مبادرت مى‏كنند و اين همان راهى است كه جامعه به آرامى به سوى غرب
طى مى‏نمايد.” و گويا اصلاً حقوق بشر و دموكراسى در “سربرنيتسا” و “ژپا” و شهرهاى
الجزاير، مصر و جنوب لبنان غوغا نمى‏كند و جنايتهاى بالكان با تبانى غرب تحقق
نمى‏يابد!

 برخى از اصحاب سينما كه پيش از انقلاب، در ركاب سرگردانى
پا مى‏زدند و “باى سيكلِ” گروهكهاى منحرف مى‏راندند، در سايه رحمت انقلاب، به “توبه
نصوح” روى آوردند – كه رهاورد مباركش، پيوند بى‏سابقه مسجد و سينما شد – ليك صد
افسوس كه وقتى “نوبت عاشقى” رسيد، در “شبهاى زاينده رود”، براى هميشه غرق شدند.
شمارى ديگر كه فرهنگشان را در پرتو “كيهان” انقلاب به دست آوردند و شهرتشان را
نيز، فرجامشان به باز كردن دكه “كيان” انجاميد تا جاده صاف كن “ايران فردا” شوند و
دارالتجاره نهضت ليبرال را رونق بخشند.

 كسانى هم بودند كه به هزينه آبروى روحانيت بر مسند نخست
وزيرى انقلاب تكيه زدند، ولى پس از ناكامى در اهداف و اجبار به كناره‏گيرى، تبلور
انديشه دينى‏اشان را در استغناى از روحانيت و كنار گذاشتن احاديث معصومان‏عليهم
السلام – به بهانه “حسبنا كتاب الله” – جستند و دستاورد اين استراتژى شوم، آن شد
كه در به اصطلاح “دفاعيه از اسلام”، احكام ضرورى شريعت، در باب مرتد، را يكسره
انكار كردند و به تحريف قرآن دست يازيدند تا به جناب “رول” بفهمانند كه اسلام،
دموكراسى را تهديد نمى‏كند و ما افكار ارزشمندى چون ناسيوناليسم، ليبراليسم،
دموكراسى، سوسياليسم و نيز مبارزه با استبداد و سرمايه‏دارى و امپرياليسم را
وامدار مغرب زمين هستيم! و اصولاً فتواى جديد (حكم اعدام سلمان رشدى) با اصول و
دستورات قرآن مطابقت ندارد و نشأت گرفته از احساسات غريزى بشرى است! و انقلاب
ايران، دچار انحراف سياسى و ايدئولوژيك شده است!

 عنصر نگون بخت ديگرى كه او نيز با پشتيبانى روحانيت،
اعتماد عمومى را به دست آورد، همين كه به كرسى رياست جمهورى دست يافت، خود را
انديشه قرن خواند و با همداستانى جريان پليد نفاق، به ترور ولى نعمتان خود پرداخت
و سرانجام با رسوايى به دامان اربابانش پناهنده شد تا راه بختيار معدوم را ادامه
دهد.

 بارى، انقلاب داراى اصول روشن و خدشه ناپذيرى است كه
امكانات آن هم بايد در همين راستا به كار رود، و هيچ كس مجاز نيست آنها را به پاى
نامحرمان بريزد و بايد به خاطر داشت كه بيش از هفده سال تجربه براى تبيين درست
مواضع انقلاب، و طرد، افشا و غربال هويتهاى ناپاك يا وابسته نه تنها كافى كه زيادى
هم هست!

والسلام على من اتبع الهدى

 

پاورقيها:

 1)
بحارالانوار، ج47، ص350 – 349.

 2)
كيهان هوايى (چهارشبنه 21 تير 1374) شماره 1138، ص8.

 3)
هفته نامه صبح (دوشنبه15اسفند1373)پيش شماره، ص4.

 

 

 

 

 

 

/

شيوه برخورد با گناهان

 شيوه برخورد با گناهان

  “ از ديدگاه قرآن “

 آية
الله محمد تقى مصباح يزدى

 

 1- صبر و شكيبايى

 يك دسته از آيات داريم كه مؤمنين را مدح مى‏كند بر اين كه
در مقابل سختيهايى كه، بخصوص از ناحيه كفار، متوجه آنها مى‏شود صبورند، در آيه 186
سوره آل عمران مى‏فرمايد: “لَتُبْلَوُنَّ فى أَمْوالِكُمْ وَ اَنْفُسِكُمْ
وَلَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذينَ اوُتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُم وَ مِنَ الَّذينَ
أَشْرَكُوا أَذَىً كَثيرَاً” خداوند متعال در اين آيه چند دسته از حقوق را ذكر
كرده است: “لتبلون فى أموالكم و انفسكم ولتسمعن اذى كثيراً” شما نسبت به اموالتان
و جانتان و اعراضتان در معرض آزمايش هستيد و به بلاها و سختيهايى مبتلا مى‏شويد و
بخصوص از ناحيه كفار چه اهل كتاب و چه مشركين ايذاهاى لفظى به شما زياد مى‏شود. “ولتسمعن
من الّذين اوتواالكتاب من قبلكم و من الّذين أشركوا أذىً كثيراً” مسخره‏تان
مى‏كنند، توهين مى‏كنند، بدگويى مى‏كنند، فحش مى‏دهند، شما در معرض اين اذيتهاييد.
“و ان تصبروا و تتقوا فان ذلك من عزم الأمور” اگر در مقابل سختيهايى كه
متوجه جان و مال و شخصيت و عِرْضتان مى‏شود شكيبا باشيد اين از امور بسيار
ارزشمندى است. پيداست كه آيه تشويق مى‏كند مؤمنين را به اين‏كه در مقابل اين گونه
سختيها و اذيتها خويشتن‏دار باشند و از كوره در نروند.

 از طرف ديگر كسانى را كه وقتى اذيتى از دشمنانشان مى‏بينند
حالت انفعالى پيدا مى‏كنند و سست مى‏شوند مذمت مى‏كند، در آيه 10 از سوره عنكبوت
مى‏فرمايد: “و من الناس من يقول آمنا باللّه فاذا اوذى فى الله جعل فتنة الناس
كعذاب الله” بعضى از مردم، افراد ضعيف النفس و زبونى‏اند، مى‏گويند ايمان آورديم.
اين تعبير “يقول آمنا باللّه” نشان مى‏دهد كه آنان يك كار سطحى انجام مى‏دهند و
چنان نيست كه واقعاً تحقيق كرده باشند و تصميمى سنجيده گرفته باشند بلكه مصلحت
خودشان را در اين مى‏بينند و اگر منكر و منافق هم نباشند ولى ايمانشان عمقى ندارد.
“فاذا اوذى فى اللّه” وقتى ايمان آورد ممكن است از ناحيه دشمنان مسلمين مورد ايذا
قرار بگيرد. “فاذا اوذى فى اللّه جعل فتنة الناس كعذاب اللّه” اين فتنه‏اى كه از
ناحيه مردم متوجه او مى‏شود و مورد ايذا قرار مى‏گيرد مثل عذاب خدا تلقّى مى‏كند؛
يعنى آن طور كه بايد از عذاب خدا بترسد از ايذا مردم فرار مى‏كند و
نمى‏تواند تحمل كند، ولى اگر ايذايى در كار نبود و مؤمنين به پيروزيهايى رسيدند
مى‏گويد ما هم جزو شما بوديم. “و لئن جاء نصر من ربّك ليقولنّ انّا كنّا معكم” ما
گفتيم ايمان داريم و با شما هستيم پس ما هم در اين پيروزى شما سهيم و شريكيم. “أو
ليس الله باعلم بما فى صدور العالمين” اينان چه كسى را گول مى‏زنند؟ آيا خدا
آگاهتر نيست به اين كه در سينه‏هاى مردم چيست؟

 از اين آيه شريفه پيداست كه مؤمن بايد طورى باشد كه
ايذاهاى در راه خدا را تحمل بكند و طورى نباشد كه ايذاى مردم را مثل عذاب خدا تلقى
بكند، اين روح صبر و شكيبايى و خويشتن‏دارى، ارزش بزرگى است كه انسان مى‏بايست به
دست آورد.

 

 2- گفتار و رفتار بزرگوارانه

 يك سلسله آياتى داريم كه مؤمنين وقتى با اهل معصيت و
مرتكبين گناه مواجه مى‏شوند بايد چگونه رفتار كنند؛ از جمله در سوره فرقان آيه 72
در وصف عبادالرحمن مى‏فرمايد: “و اذا مرّوا باللغو مرّوا كراماً” معناى متعارف “لغو”،
كار پوچ و بيهوده و بى‏فايده است ولى مفسرين تصريح فرموده‏اند كه لغو در اين جا
شامل معاصى هم مى‏شود. تعبير آيه شريفه اين است كه “اذا مرّوا باللغو” اين خود
نشان مى‏دهد كه عبادالرحمن خودشان اهل لغو نيستند و ممكن است، بطور اتفاقى با عمل
لغو و يا با كسانى كه اهل لغوند، مواجه بشوند؛ مثلاً كسى براى ديدن دوستش به منزل
او آمد وقتى وارد شد ديد مجلس لهوى برپاست. عبادالرحمن وقتى با اهل لغو مواجه
مى‏شوند يا در كوچه و بازار يا در مجالس و مجامعى با لغو برخورد مى‏كنند “مرّوا
كراماً” از ايشان كريمانه و بزرگوارانه مى‏گذرند.

 اجمالاً از اين آيه شريفه استفاده مى‏شود كه نسبت به اهل
معصيت يا كسانى كه مرتكب كارهاى غير اخلاقى مى‏شوند بايد برخورد كريمانه و
بزرگوارانه كرد. گاهى هست كه يك فرد با گروهى كه مشغول معصيتى هستند روبه رو
مى‏شود و اگر بخواهد با ايشان كلنجار برود بر تعصبشان افزوده مى‏شود و بيشتر لجاجت
مى‏كنند و چاره‏اى ندارد جز اين كه فقط خودش را بيابد كه آلودگى پيدا نكند و لذا
بعضى از مفسران فرموده‏اند كه منظور از اين مرور كريمانه اين است كه دامن خودش را
جمع كند كه به اين گناهان و آلودگيها مبتلا نشود. ولى ممكن است كه معناى “مرّوا
كراماً” بيش از اين باشد، زيرا گاهى زمينه مساعدى هست كه آنها را موعظه و ارشاد
كند. اين هم يك رفتار كريمانه‏اى است و حتى گاهى ممكن است مراتب ديگرى از امربه
معروف و نهى از منكر را اجرا بكند. عمده اين است كه شخص رفتار صحيح و شايسته‏اى
داشته باشد و رفتارش طورى نباشد كه آنها را به گناه تشويق بكند يا لجوج بكند
و يا اين كه برخورد نامطلوبى با آنها داشته باشد.

 آيات ديگرى هست كه شايد بتوانند مفاد اين آيه را كمى
روشنتر كنند، در همين سوره شريفه در آيه 63 مى‏فرمايد: “و إذا خاطبهم الجاهلون
قالوا سلاماً” در اوصاف عبادالرحمن است كه وقتى با اهل جهالت – يعنى كسانى كه
جهلشان منشأ رفتارهاى جاهلانه‏اى مى‏شود و از جمله در سخن گفتن با مؤمنين سخنان
جاهلانه‏اى مى‏گويند – مواجه مى‏شوند، عكس العملشان اين است كه كلامى سليمانه
مى‏گويند: “قالوا سلاما” منظور سلام لفظى نيست كه اگر كسى به او فحش بدهد در جواب
بگويد “سلام” منظور كلام سالم و برخورد سالم است اما روشن نيست كه چگونه جوابى
مى‏تواند جواب سالمى باشد.

 شايد از آيه ديگرى بتوانيم توضيح بيشترى استفاده كنيم و آن
آيه 55 سوره قصص است كه مى‏فرمايد: “و اذا سمعوا اللغو اعرضوا عنه و قالوا لنا
اعمالنا و لكم اعمالكم سلام عليكم لانبتغى الجاهلين” در اوصاف مؤمنين است كه وقتى
سخن لغوى مى‏شنوند (مقايسه كنيد با “اذا خاطبهم الجاهلون” در آيه قبلى) اعراض
مى‏كنند و به آن دامن نمى‏زنند. توجه داشته باشيد كه مى‏فرمايد “از آن سخن اعراض
مى‏كنند” نه “از آن شخص”، و به ايشان مى‏گويند: ما رفتارى داريم براى خودمان و شما
هم رفتارى داريد براى خودتان؛ يعنى ما با شما در رفتارتان شريك نمى‏شويم، ما اهل اين
كارهايى كه شما مى‏كنيد و اين سخنانى كه مى‏گوييد نيستيم، ما مشى ديگرى داريم “سلام
عليكم”، اين سلام ممكن است در مقام وداع و جدا شدن از آنان باشد و ممكن است كنايه
از گفتار و رفتار مسالمت آميز و تامين دادن باشد؛ يعنى ما در مقام اذيّت شما نيستيم. “لانبتغى الجاهلين”
و از جمله در تفسير الميزان فرموده‏اند كه منظور لسان حال است نه اين كه اين جمله
را به زبان بياورند چون خود اين تعبير، نوعى بدگويى است، يعنى برخوردى كه مى‏كنند
طورى است كه اين برداشت از آن مى‏شود كه ما با شما كه جاهل هستيد كارى نداريم و با
شما همراه و همگام نمى‏شويم.

 حاصل آن كه عبادالرحمن اين وصف را دارند كه هنگام برخورد
با نابخردان عمل جاهلانه‏اى انجام نمى‏دهند، اگر آنان يك حرف پوچ و جاهلانه‏اى
زدند اينها برنمى‏گردند آن حرف را تكرار كنند بلكه گفتار و رفتار ايشان متين و
بزرگوارانه است.

 از اين آيات چند نكته استفاده مى‏شود: يكى اين كه خود شخص
با جاهلان همكارى و همگامى نداشته باشد و در جمعشان شركت نكند بلكه بزرگوارانه
بگذرد. ديگر آن كه كارى نكند كه فتنه بزرگترى ايجاد بشود يا آنان لجوجتر شوند و
بيشتر به كار خودشان اصرار ورزند و يا مفسده ديگرى به وجود بيايد. و نكته سوم آن
كه سخن جاهلانه و مسخره و توهين‏آميز ايشان را با سخن عاقلانه و متين و برخورد
سالم پاسخ بدهد. اما آيا معنايش اين است كه امر به معروف هم نكنيد و اگر موقعيت
ايجاب مى‏كند موعظه و راهنمايى هم نكنيد؟ آيه در چنين مقامى نيست.

 بعضى از فرقه‏هاى متصوّفه از اين آيات چنين برداشتهايى
مى‏كنند كه مؤمن نبايد كارى به اهل معصيت داشته باشد و اگر با ايشان برخورد كرد
سلام و عليكى بكند و بگذرد و بدين ترتيب شانه از زير بار تكليف واجب امر به معروف
و نهى از منكر تهى مى‏كنند بايد توجه داشته باشيم كه اين آيات در چنين مقامى نيست
و آيات امر به معروف و نهى از منكر با اين آيات نسخ نشده است.

 

 3- عمل نيك

 يك دسته از آيات داريم كه مى‏فرمايد شما با كار خوب، جلو
بد را بگيريد؛ يكى آيه 96 سوره مؤمنون است: “ادفع بالتى هى أحسن السيئه” جلو كار
بد ديگران را با كار خوب بگيريد. و در آيه 52 سوره قصص در وصف مؤمنين مى‏فرمايد: “و
يدرئون بالحسنة السيئة”، “درء” هم به همان معناى دفع است. مؤمنين كسانى‏اند كه كار
بد را با كار خوب “درء” و جلوگيرى مى‏كنند. و در سوره فصلت آيات 34 و 35
مى‏فرمايد: “و لاتستوى الحسنة و لاالسيئة ادفع بالّتى هى أحسن فاذا الذى بينك و
بينه عداوة كانّه ولى حميم × و ما يلقّيها الاّ الّذين صبروا و ما يلقّيها الاّ ذو
حظٍّ عظيم” اين آيه كاملاً گويا و روشنگر آيات قبلى است كه چرا اين دستور داده شده
و چه فوايدى دارد. مى‏فرمايد: به نحو احسن جلو سيئه را بگيريد. جلو سيئه گرفتن راههاى
مختلفى دارد ممكن است با خشونت جلو آن را بگيريد ولى شما سعى كنيد كه به صورت احسن
جلو سيئه
را بگيريد؛ يعنى با انجام دادن كار خوب چنان كه در دو آيه ديگر ذكر شده بود و
نكته‏اش اين است كه كسى كه در مقام ايذاى شما باشد اگر رفتار صميمانه و دوستانه‏اى
از شما ببيند كم كم تحت تأثير رفتار شما قرار مى‏گيرد و اين چيزى است كه نمونه‏هاى
فراوانى در رفتار ائمه معصومين‏عليهم السلام و اولياى خدا دارد كه خوانده و
شنيده‏ايد. اين مسأله خيلى مهمى است كه انسان براى تربيت ديگران سعى كند از اين
راه وارد بشود و به جاى اين كه خشك برخورد بكند كه اين شخص مرتكب گناه شده من هم
بايد امر به معروفش بكنم و مثلاً يك سيلى هم به گوشش بزند و به او فحش بدهد كه چرا
مرتكب گناه شدى و چه بسا اين رفتار بهانه‏اى باشد براى انتقام‏گيرى خودش، سعى كند
او را اصلاح كند و نه تنها او را اذيّت نكند بلكه رفتار دوستانه‏اى هم با او داشته
باشد. “فاذا الّذى بينك و بينه عداوة كانّه ولى حميم” در اين صورت او دوست صميمى
براى شما خواهد شد.

 اما اين كار مشكلى است و همه كس قدرت ندارد كه اين كار را
انجام بدهند. براى اين كه انسان بتواند چنين كارى را بكند بايد اهل صبر باشد تمرين
كرده باشد شكيبا باشد سختيها را تحمل بكند تا بتواند خودش را در مقابل ايذا و
اهانت كنترل كند و درصدد اصلاح طرف بربيايد به اين صورت كه رفتار خوبى با او انجام
دهد او را از كارش منفعل و خجل كند “و ما يلقيها الاّ ذو حظٍّ عظيم” كسانى چنين
رفتارى را تلقّى مى‏كنند كه داراى بهره‏اى بزرگ باشند و اين كار ارزش اخلاقى خيلى
زيادى دارد.

 

 4 – عفو

 يك دسته از آيات هست كه مطلقا از عفو و صفح تعريف كرده و
تشويق فرموده كه از گناه ديگران صرف نظر كنيد. از جمله آيه 237 سوره بقره
مى‏فرمايد: “و ان تعفوا أقرب للتقوى” و درآيه 134 سوره آل‏عمران مى‏فرمايد: “والكاظمين
الغيظ و العافين عن الناس” مدح كسانى است كه خشم خودشان را فرو مى‏خورند و از
ديگران عفو مى‏كنند و در آيه 149 سوره نساء مى‏فرمايد: “ان تبدوا خيراً أو تخفوه
أو تعفوا عن سوء فانّ اللّه كان عفوّاً قديراً” اگر شما يك كار خوبى را علناً
انجام بدهيد يا مخفيانه انجام بدهيد و يا از كار بدى عفو كنيد. در واقع شما صفتى
از صفات الهى را در خودتان تحقق بخشيده‏ايد براى اين كه خدا عفو قدير است و با اين
كه قدرت دارد عفو مى‏كند. اين يكى از مدحهاى بسيار رساست كه قرآن كريم از افعال
اخلاقى و ارزشى مى‏فرمايد و شايد از اين گونه آيات است كه مضمون “تخلقوا باخلاق
الله” گرفته شده است.

 در آيه 126 سوره نحل ابتدا مى‏فرمايد اگر شما مورد ايذايى
قرار گرفتيد مى‏توانيد مقابله به مثل كنيد و در همان حدّى كه به شما اذيّت
كرده‏اند شما هم قصاص كنيد “و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به” بعد
مى‏فرمايد: “و لئن صبرتم لهو خير للصابرين” اما اگر صبر كنيد و صرف نظر كنيد براى
شكيبايان بهتر است. و در آيه 22 سوره نور مى‏فرمايد: “وليعفوا وليصفحوا الا تحبّون
ان يغفر اللّه لكم و اللّه غفور رحيم” مؤمنين بايد اهل عفو و صفح باشند مگر دوست
نمى‏داريد كه خدا شما را ببخشد. اين لسان ديگرى است يعنى همان طور كه شما اين توقع
را داريد كه خدا از گناهانتان صرف نظر كند شما هم بايد از گناه ديگران صرف نظر
كنيد. و اين يك رابطه مهمى است كه قرآن كريم به آن توجه داده است كه بسيارى از
رفتارهايى كه در آخرت با انسان مى‏شود نتيجه رفتارهايى است كه انسان در دنيا با
ديگران داشته است؛ مثلاً كسى كه در حسابش نسبت به ديگران سخت‏گير باشد خدا هم
در روز قيامت نسبت به او سخت مى‏گيرد، اما كسانى كه سهل‏گير هستند و در معامله و
حسابهاى مالى و چيزهاى ديگر سخت‏گيرى نمى‏كنند خدا هم در روز قيامت حساب را از
آنها سهل مى‏گيرد. و همين طور كسانى كه در دنيا از ديگران مى‏گذرند و عفو مى‏كنند
خدا هم در روز قيامت از گناه ايشان چشم‏پوشى خواهد كرد.

 در آيه 40 سوره شورى مى‏فرمايد: “و جزاء سيئة سيئة مثلها”
اين نظير “و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به” است. اگر كسى كار بدى كرد شما
هم مى‏توانيد كار بدى نسبت به او به همان اندازه انجام بدهيد البته اين كار بدى كه
شما انجام مى‏دهيد بد اخلاقى نخواهد بود سيئه بودنش به اعتبار اين است كه براى آن
طرف ناخوشايند است و اذيتى به او مى‏رساند. بعد مى‏فرمايد: “فمن عفى واصلح فاجره
على الله” اگر عفو بكنيد و كار شايسته انجام بدهيد اجرتان بر خداست.

 باز در آيه 43 همين سوره مى‏فرمايد: “و لمن صبر و غفر ان
ذلك من عزم الأمور” شكيبايى و بخشش از كارهاى بسيار ارزشمند است. و در آيه 37 همين
سوره در وصف مؤمنين مى‏فرمايد: “و اذا ما غضبوا هم يغفرون” وقتى خشمگين مى‏شوند،
مى‏بخشند و صرف نظر مى‏كنند. و در آيه14 سوره تغابن مى‏فرمايد: “و ان تعفوا و
تصفحوا و تغفروا فان اللّه غفور رحيم” اين آيه در مورد برخورد با نزديكان است و
قبل از آن مى‏فرمايد: “يا ايها الّذين آمنوا ان من أزواجكم و اولادكم عدواً لكم
فاحذروهم و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فانّ اللّه غفور رحيم” در ابتداى ظهور
اسلام كه يك عده مسلمان شده بودند مسلمانان و كفار با هم آميخته بودند. اين سوره
از سوره‏هاى مكى است و ناظر به وضعى است كه مسلمانان در آن زمان داشتند؛ مثلاً
پدرى ايمان آورده بود ولى فرزندش هنوز كافر بود يا همسرش هنوز كافر بود، يا بالعكس
زنى ايمان آورده بود و شوهرش و
بچه‏هايش كافر بودند، يا پسرى ايمان آورده بود و پدر و مادرش كافر بودند و با هم
معاشرت داشتند، طبعاً در چنين جوّى كه ارزشهاى متناقض حاكم هست برخوردها هم زياد
پيش مى‏آيد و هر كدام سعى مى‏كنند كه ديگرى را به طرف خودشان بكشانند. فرض كنيد
پدر و مادرى مؤمن هستند و بچه‏هايشان كافرند، بچه‏ها مى‏خواهند اولاً پدر و مادر
را به طرف خودشان جلب كنند و ثانياً رفتارهايشان ناهماهنگ است آنها مى‏خواهند
مرتكب گناه بشوند؛ مثلاً شرب خمر بكنند و مى‏خواهند پدر و مادر را هم وادار كنند
كه با آنان شريك بشوند يا مأكولات حرامى را تناول كنند و گاهى عواطف پدر و مادر
موجب اين مى‏شود كه دل فرزندانشان را نشكنند در چنين جوّى تأثير و تأثّر از ناحيه
پدر و مادر و فرزند يا شوهر و همسر يا ساير نزديكان خيلى زياد است اين است كه مؤمن
خيلى بايد مواظب خودش باشد كه تحت تأثير واقع نشود.

 مى‏فرمايد: “ان من أزواجكم و أولادكم عدواً لكم فأحذروهم”
خودتان را بپاييد و مواظف باشيد كه آنها روى شما اثر نگذارند و شما را به معصيت يا
كفر نكشانند. مسأله ديگر اين است كه وقتى شما بخواهيد خودتان را در مقابل ايشان
حفظ كنيد مسائلى پيش مى‏آيد و ممكن است برخوردهاى خشنى پيش بيايد و آنان به شما
توهين يا بى‏ادبى كنند و رفتار نادرستى انجام بدهند، در مقابل اين‏گونه رفتارها
بايد خويشتن دارى كنيد و آرام برخورد كنيد.

 

 ×
فرق ميان عفو، صفح و غفران

 در اينجا سه لفظ داريم در آيات ديگرى هم عفو و صفح با هم
ذكر شده است در مقام فرق بين آنها گفته شده كه هر كدام از معناى قبلى‏اش كاملتر
است؛ صفح، عفو كاملترى است و غفران از آن هم كاملتر است. براى تقريب به ذهن
مى‏توان چنين تصور كنيم: اگر كسى به انسان ظلم بكند مثلاً به او سيلى بزند يك وقت
است كه به جاى يك سيلى دو سيلى به وى مى‏زند اين ظلم است و مذموم، و گاهى است كه
قصاص و مقابله به مثل مى‏كند اين كار، عيبى ندارد ولى كار اخلاقى هم انجام نداده
است و يك وقت است كه صرف نظر مى‏كند و او را نمى‏زند.

 اما ترك قصاص صورتهاى مختلفى دارد: گاهى او را نمى‏زند ولى
ملامتش مى‏كند و با ترش رويى با او برخورد مى‏كند اين عفو است ولى صفح نيست، صفح
اين است كه رفتار تندى هم با او نداشته باشد با ملايمت با او برخورد بكند ولى ممكن
است باز ته دلش كدورت داشته باشد و از او ناراحت باشد. غفران آن است كه حتى در دلش
هم كدورت نداشته باشد و با او مثل يك دوست صميمى برخورد كند و اصلاً به رويش
نياورد كه تو چنين كارى كرده‏اى و در دلش هم نسبت به او كدورتى نداشته باشد. اين
نهايت گذشت و آقايى است و مؤمن بايد سعى كند كه چنين باشد؛ يعنى اولاً قصاص نكند (عفو)
ثانياً صفح داشته باشد و برخوردش برخورد ملايمى باشد و ثالثاً در دلش هم نسبت به
او كدورتى نداشته باشد. اين از نظر خودسازى خيلى اهميت دارد، چون مواردى هست كه
عملاً انسان مى‏تواند خودش را كنترل بكند ولى ته دلش كدورت دارد و همين كم كم موجب حقد و كينه‏توزى
مى‏شود.

 يكى ديگر از آيات عفو و صفح، آيه 109 سوره بقره است كه
درباره كفار و يهود مى‏باشد: “ودّ كثير من أهل الكتاب لو يردّونكم من بعد ايمانكم
كفاراً حسداً من عند أنفسهم من بعد ما تبيّن لهم الحق” صدر اين آيه را يك بار ديگر
هنگام بحث درباره حسد ذكر كرديم به دنبال آن مى‏فرمايد: “فاعفوا واصفحوا حتّى يأتى
اللّه بأمره” آنها تلاش مى‏كنند كه شما را دوباره كافر كنند ولى شما از اين كار
ايشان فعلاً چشم پوشى كنيد “فاعفوا واصفحوا حتّى يأتى اللّه بأمره”.

 احتمال دارد كه مضمون اين جمله بر يكى از اقسام عفو منطبق
شود كه آن را “عفو تاكتيكى” ناميديم، زيرا نمى‏فرمايد مطلقا صرف نظر بكنيد بلكه
جمله “حتى يأتى اللّه بأمره” اشاره دارد به اين كه يك وقت فرمان خدا صادر مى‏شود
كه به ايشان حمله كنيد. اين چشم پوشى مربوط بود به يك زمان خاص و شرايط خاص، و در
آن وقت اين كار مطلوب بود ولى وقتى مؤمنين قدرت پيدا كردند فرمان مبارزه با كفار
صادر شد.

 

 ×
نكته‏هايى درباره عفو

 درباره عفو و گذشت نكاتى هست كه به اختصار اشاره مى‏كنيم:
يكى اين كه كسانى كه عفو مى‏كنند بايد مواظب باشند كه ارزش اين كار خود را ضايع
نكنند، ممكن است كسى عفو بكند ولى بعد منّت بگذارد و ارزش و پاداش كار خود را از
بين ببرد، در آيه 176 سوره بقره بعد از ذكر قصاص مى‏فرمايد: “فمن عفى له من أخيه
شى‏ء فاتباع بالمعروف و اداء اليه بإحسان” اگر كسى از حق خودش صرف نظر كرد و ديه‏اى
را بخشيد يا قصاصى را بخشيد بايد آن را با احسان دنبال كند نه اين كه بعد اذيتش
كند و بر او منت بگذارد نظير منت گذاشتن در صدقه كه موجب حَبط آن مى‏شود.

 نكته ديگر مربوط به رهبران جامعه نسبت به مردم است، چند
آيه درباره پيغمبر اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم هست كه خطاب به آن حضرت
مى‏فرمايد: از مردم صرف نظر بكن مانند آيات 159 سوره آل عمران و 13 سوره مائده. از
اين آيات مى‏توانيم استيناس بكنيم كه كسانى كه داراى مقام اجتماعى‏اند نسبت به
كسانى كه به آنها مراجعه مى‏كنند بايد خيلى شرح صدر داشته باشند و شكيبا باشند. طبعاً
مراجعين ناراحتيهايى دارند و گاهى هم حرفهاى نامربوطى مى‏زنند ولى كسانى كه شاغل
مقامى هستند بايد با نرمى با ايشان برخورد كنند و خشونت به خرج ندهند.

 و بالأخره مطلب ديگرى است درباره رفتار غيراخلاقى كه بر
اساس دشمنى با مكتب و دين انجام مى‏گيرد و در برابر آن بايد موضعى را اتّخاذ كرد
كه به نفع دين و اهداف اسلام باشد و در اين‏جا فرصت تفصيل نيست.

 “والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته”

 

/

فلسفه آيات متشابه

فلسفه آيات متشابه

 آخرين قسمت

آية الله محمد‌هادى معرفت

 

 اشاره

 در شماره قبل مطرح شد، ممكن است كسى سؤال كند: چرا تمامى
آيات قرآن مجيد از محكمات نيستند؟ اگر همه آيات روشن و صريح بودند، كمتر باعث
گمراهى مى‏گرديد و هدف شارع را، كه هدايت مردم است، بهتر برآورده مى‏ساخت؟

 پاسخ ابن رشد، امام فخر رازى، و نويسنده را در اين باره
ملاحظه فرموديد، و اينك ديدگاههاى دانشمندان ديگر را نيز از نظر مى‏گذرانيم:

 

× ديدگاه استاد علامه طباطبايى‏قدس سره

 استاد علامه طباطبايى‏قدس سره[در پاسخ اين سؤال ]مى‏فرمايند:
علت وقوع تشابه در قرآن مجيد به اين خاطر است كه قرآن براى طرح معارف عالى و بلند
خويش، مى‏بايست بيان خود را تا حد الفاظ و قالبهاى عادى آن عصر پايين آورد. اين
الفاظ براى معانى محسوس يا نزديك به آنها وضع شده بود، از همين رو، تفهيم معانى
بلند قرآنى نارسا و نامتجانس بود.

 در نتيجه در آيات، خفاى معنا و تشابه به وجود آمد. بله!
تنها كسانى كه از بصيرت و آگاهى ممتازى برخوردار بودند و فهم و درك فوق العاده‏اى
داشتند از اين امر بركنار بودند.

 به معناى اين آيه شريفه توجه كنيد: “انزل من السماء ماءً
فسالت أوديةً بقدرها، فاحتمل السيل زبداً رابياً… كذلك يضرب اللّه الحق و
الباطل، فأمّا الزبد فيذهب جفاءً و أَمّا ما ينفع النّاس فيمكث فى الأرض، كذلك
يضرب اللّه الامثال؛ از آسمان آبى فرو فرستاد پس رودخانه‏هايى به اندازه خود روان
گرديد و آب روان كفها را بر بالاى خود به حركت درآورد… خدا بدين گونه براى حق و
باطل مثال مى‏زند. اما كفها [باطل] پس رها مى‏گردد و از بين مى‏رود و امّا آنچه
مردم را سود مى‏بخشد [حق] در زمين باقى مى‏ماند و خداوند [براى هدايت مردم ]اين
چنين مثالهايى مى‏زند.15

 قرآن شريف نيز چنين است و هر يك از انسانها به اندازه
قابليت و توانايى فكرى خويش از آن بهره مى‏گيرد به همين خاطر برخى از آيات متشابه،
با دقّت فراوان و تعميق نظر، معانى روشنى را به خود مى‏گيرند و از حالت تشابه خارج
مى‏شوند و به اين معنا تمامى آيات قرآن مجيد براى هميشه زمانها جزو محكماتند.16

 

 ×
ديدگاه شيخ محمد عبده

 شيخ محمد عبده در اين باره مى‏گويد: پيامبران الهى به سوى
تمامى مردم – چه پست و چه شريف، چه آگاه و هوشيار و چه نادان و اندك فهم – مبعوث
شده‏اند و برخى از حقايق دينى وجود دارد كه ممكن نيست آنها را با عبارتى بيان كنيم
كه همه كس آنها را دريابند. زيرا در قرآن بعضى معانى بلند و حكمتهاى دقيق هست كه
دانشمندان آن را درك مى‏كنند، هرچند در قالب مجاز و كنايه بيان شده باشد. به عامّه
مردم نيز فرمان داده شده آنچه را كه توانايى درك و فهم آن را ندارند به خداوند
واگذارند و تنها به محكمات قرآن تكيه كنند. در نتيجه همه مردم به اندازه استعداد و
توانايى درك خود، از قرآن توشه مى‏گيرند.17

 

 ×
تأثير مذاهب كلامى

 در اين جا عامل ديگرى نيز وجود دارد كه در ايجاد تشابه در
بسيارى از آيات قرآن كريم مؤثر بوده است، زيرا پيش از به وجود آمدن اين عامل، آيات
مزبور جزو آيات متشابه نبودند و آن عبارت است از ظهور مذهبها و مسلكهاى كلامى
جدل‏گرا. در آغاز اسلام و در خلال قرن اول هجرى كه به آرامى و سلامت گذشت، از آن
جا كه اعراب آن زمان با فهم ابتدايى و برداشت ساده خويش ظواهر آيات قرآن را به
راحتى مى‏فهميدند آن را كلامى ساده، شيرين، تازه و زيبا مى‏يافتند. اما پس از آن
كه – در آغاز قرن دوم هجرى – بحثهاى پيچيده جدلى بين صاحبان مذهبهاى كلامى پاى
گرفت توجيه فكر و انديشه به كمك آيات قرآن و تشبث به ظواهر آن و حتى تحريف معانى
برخى از آيه‏ها رواج يافت. و از آن زمان به بعد اين آيات را‌هاله‏اى از پوشيدگى و
ابهام مصنوعى در بر گرفت و هر گروهى براى درست نشان دادن مسلك و مذهب خود، آن گونه
كه صلاح مى‏ديد آيه‏هاى قرآنى را تأويل و تفسير مى‏نمود.

 ترديدى نيست كه قرآن مجيد همان گونه كه اميرالمؤمنين‏عليه
السلام فرموده ذو وجوه است و براى معانى گوناگونى ظرفيت دارد، زيرا كتاب خدا –
همانطور كه گفتيم – در بيشتر تعابير زيباى خود از مجاز، استعاره و تشبيه بهره
گرفته است در نتيجه اكثر آيات آن براى حمل بر معانى مختلف انعطاف لازم را دارند.
به خاطر همين اميرالمؤمنين‏عليه السلام از بحث و احتجاج با قرآن در برابر اهل بدعت
و خوارج نهى فرموده است، زيرا كسانى كه از دين خارج شده‏اند بدون هيچ گونه تأمّل و
انصافى آيات را به مذاق خود تأويل و تفسير مى‏نمايند. لذا حضرت(ع) هنگامى كه “ابن
عباس” را براى بحث و هدايت خوارج به سوى آنان گسيل داشت فرمود: براى اثبات حقانيت
خود به آيات قرآن استناد مكن چون آيات كتاب خدا ذو وجوه است و بر معانى گوناگونى
حمل مى‏شود و هر چه تو از قرآن دليل بياورى، آنها نيز بدون دليل نخواهند ماند.
بنابراين بهتر است در برابر
آنان به سنّت قطعيه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم استناد نمايى، تا آنها در
مقابل استدلال تو گريز گاهى نداشته باشند و ناچار تسليم شوند.18

 حال به اين آيه شريفه توجه فرماييد: “وجوهٌ يومئذ ناضرة ×
الى ربّها ناظرة؛ چهره‏هايى در آن روز درخشانند و به سوى پروردگار خود مى‏نگرند.”19

 چه بسا اعراب صدر اسلام هرگز به ذهنشان خطور نمى‏كرد كه
منظور آيه شريفه اين است كه مؤمنان روز قيامت با چشم سر پروردگار را مى‏بينند.
زمخشرى – صاحب تفسير كشاف – براى اثبات اين حرف مثالى مى‏آورد، وى مى‏گويد: روزى
در شهر مكه هنگام نيمروز كه مردم از فرط گرما به خانه‏هاى خود پناه برده بودند،
شنيدم كه زن سائلى مى‏گفت: “اى مردم! چشمان من به سوى خدا و شما مى‏نگرد!”20 هيچ
كس از آنان كه صداى وى را مى‏شنيدند به ذهن خود راه نمى‏دادند كه منظور اين است كه
واقعاً خدا را با چشمان خود مى‏بيند، بلكه مى‏دانستند كه قصد وى انقطاع الى اللّه
و اميد به فضل و رحمت حق تعالى است. در آيه شريفه: “الى ربّها ناظرة” نيز همان توقع
و اميد فضل و رحمت خداوند مراد است. نه معناى ديگر – اين نكته را با توجه به معناى
حصرى كه در آيه است مى‏توان فهميد.

 اما در مورد همين آيه، اشاعره و پيروان آنها از كسانى كه
قائل بودند كه خداوند داراى جسم است با جمود بر ظاهر آيه مى‏كوشيدند اثبات كنند كه
مقصود آيه اين است كه در قيامت خداوند با چشم سر ديده مى‏شود.21

 آيه ديگرى را مثال مى‏زنيم: “ثم استوى على العرش يدبّر
الأمر؛ سپس بر عرش استيلا يافت و امور عالم را تدبير مى‏فرمود.”22

 وقتى اعراب اين آيه را مى‏شنيدند، مى‏فهميدند كه تنها
خداوند است كه ملكوت آسمانها و زمين را در اختيار و استيلاى خود دارد و كارهاى
عالم وجود، با تدبير او انجام مى‏پذيرد. همان گونه كه از اشعار زير نيز همين معناى
استيلا را مى‏فهميدند:

 ثم
استوى بشر على العراق

من غير سيف و دمٍ مهراق

 سپس انسانى بدون شمشير و خونريزى بر سرزمين عراق استيلا
يافت.

 فلمّا علونا واستوينا عليهم

تركناهم صرعى لنسرٍو كاسرٍ

 پس هنگامى كه ما پيروز شديم و بر آنها استيلا يافتيم،
كشته‏هاى ايشان را براى عقابها و كركسها واگذاشتيم.

 پس معناى كلمه “استوى” همان استيلا و استقلال است لكن
اشاعره و كسانى كه قائل به تشبيه و تجسيم خداوندند، آيه “ثم استوى على العرش…”
را بدين گونه تفسير نمودند كه پروردگار بر عرش استقرار يافته و روى آن، چهار زانو
نشسته است و جاى وى در آسمانهاى زبرين عالم است و گاهى نيز به آسمان دنيا فرود
مى‏آيد تا از احوال و كارهاى مخلوقات خود مطّلع گردد و دعاى آنان را اجابت فرمايد
و آنها را مورد مغفرت و آمرزش خود قرار دهد، چون در حالى كه خداوند چهار زانو بر
روى كرسى خود در بالاى آسمانها نشسته است نمى‏تواند به خوبى از احوال بندگان خود
آگاهى يابد!23

 به خاطر همين پندارها بود كه وقتى اين آيه نازل شد: “وقالت
اليهود يدالله مغلولة غلّت ايديهم و لعنوا بما قالوا، بل يداه مبسوطتان ينفق كيف
يشاء؛ يهود گفتند دست خدا بسته است دستهايشان بسته باد! و بدين علت مورد لعن و
نفرين قرار گرفتند. بلكه دستان خداوند گشاده است و هرگونه مى‏خواهد انفاق مى‏كند.”24

 و نيز آيه شريفه: “ولاتجعل يدك مغلولةً الى عنقك و
لاتبسطها كل البسط؛ دستت را به گردنت مبند[امساك به خرج مده] و آن را به تمامى نيز
مگشاى [در بخشش زياد روى نكن].”25

 در معناى آيه “و لا تجعل يدك مغلولة الى عنقك…” اشكالى
پيش نيامده است بر خلاف آيه اول كه جزو آيات متشابه است با اين كه ما گمان
نمى‏كنيم كه اعراب معاصر نزول قرآن از اين آيه فهميده باشند كه خداى تعالى داراى
جوارح و اعضاست. و آيه شريفه هرگز وجود جوارح و اعضا را، آن چنان كه صاحبان عقايد
باطل پنداشته‏اند، براى پروردگار ثابت نمى‏كند، بلكه معناى آيه اين است كه دست
قدرت خداوند گشاده است و به راحتى و به هر گونه كه بخواهد در امور عالم تصرّف
مى‏نمايد و ناتوانى در وى راه ندارد. اما اشاعره و پيروان آنها در فهم معناى آيه
دچار گمراهى و انحراف شدند و آيه را به اين گونه تفسير نمودند كه: خداوند داراى
اعضاست و قائل شدند كه پروردگار داراى دست، پا، چشم، و چهره است، كه اين انحراف در
نتيجه جمود و توقف بر ظاهر آيات قرآن مجيد رخ داد.26

 

 پاورقيها:

 15 )
رعد(13) آيه17.

 16 )
تفسير الميزان، ج3، ص62 – 58، با تلخيص و تصرّف.

 17 )
تفسير المنار، ج3، ص170. آنچه ذكر شد وجه سومى است كه عبده به همين منظور بيان
نموده است.

 18 )
نهج البلاغه، ج2، ص136، بخش نامه‏ها و وصيّتها، شماره70.

 19 )
قيامة(75) آيه‏هاى 23 – 22.

 20 )
الكشاف، ذيل آيه22 سوره مباركه قيامة و اساس البلاغه ماده “نَظَر”.

 21 )
ابى الحسن الاشعرى، الابانة، ص11، طبع حيدرآباد الدكن.

 22 )
يونس (10) آيه3.

 23 )
الابانة، ص35 به بعد و رسالة الرّد على الجهمية، الدّارمى، ص13 به بعد.

 24 )
مائده (5) آيه70.

 25 )
اسراء (17) آيه32.

 26 )
الابانة، ص39 به بعد و غير آن از كتابهاى اهل تسنن كه كم نيستند.

 

/

مشتاقان وحى

 تفسير سوره رعد

 مشتاقان وحى

 آية
اللَّه جوادى آملى

 

 “ “والذين آتيناهم الكتاب يفرحون بما انزل اليك و من الاحزاب من ينكر
بعضه قل انّما امرت ان اعبدالله و لا اشرك به اليه ادعوا و اليه مآب”.1

 و آنان كه كتاب آسمانى در اختيارشان قرار داديم، از آنچه
به تو فرو فرستاديم شادمانند و بعضى از گروهها، قسمتى از آن را انكار مى‏كنند. [پيامبر] بگو من مأمورم كه خدا را بپرستم و شريكى براى او قايل نشوم، به سوى او دعوت مى‏كنم
و بازگشت [همگان] به سوى اوست.”

 × × × × ×

 

 خداوند متعال بعد از اين كه بيان فرمود: پايان كار مؤمنان
بهشتى است كه “أكلها دائم و ظلّها”2 و پايان كار كفّار همان آتشى است كه اگر همه
زمين را هم با ذخايرش در اختيار داشته باشند حاضرند به عنوان فِدا بدهند و رها
شوند؛ آن گاه موضع‏گيريهايى كه اهل كتاب و گروهى از غير اهل كتاب در برابر وحى
الهى دارند بازگو مى‏كند و مى‏فرمايد: “والذين آتيناهم الكتاب” يعنى از اين گروهى
كه ما به آنها كتاب داديم (اهل كتاب معمولاً به يهوديها و مسيحى‏ها و مجوسيها گفته
مى‏شود) “يفرحون بما انزل اليك” از آنچه كه بر تو نازل شده است اينها خوشحال
مى‏شوند. نه تنها مى‏پذيرند، بلكه با نشاط و علاقه ايمان مى‏آورند.

 “و من الاحزاب من ينكر بعضه” در قِبالِ اينها گروهى هم هستند كه
تحزّبى عليه اسلام و مسلمين دارند؛ اينها بعضى از دستورات و تعاليم وحى را كه به
آنان آسيبى نمى‏رساند، مثل خالقيت خدا و امثال آن را مى‏پذيرند از اين رو اگر به
آنان گفته شود چه كسى خالق زمين و آسمان است؟ مى‏گويند: خدا “لئن سألتهم من خلق
السموات والارض ليقولن الله”3 اما دستوراتى از قبيل اطاعت و پرستش خداوند را
نمى‏پذيرند، چون اعترافِ صرف به خالقيت حق‏تعالى براى آنان مسؤوليت آور نيست.

 آن گاه خداوند به پيامبر فرمود: تو در برابر اينها بگو: من
مأمورم كه فقط خدا را عبادت كنم و هرگز به او شرك نورزم و ديگران را هم به الله
فرا بخوانم. هم خودم را در اين مسير قرار دهم و هم ديگران را به اين راه دعوت كنم
و مرجع همه كارهاى من خداست يا بازگشت همه به سوى خداست.

 درباره آيه: “والذين آتيناهم الكتاب يفرحون بما انزل اليك”
بايد در سه قسمت بحث كرد:

 1- نشاط عده‏اى از اهل كتاب در برابر وحى؛

 2- انكار برخى از اهل كتاب؛

 3- جواب پيامبر از منكران اهل كتاب.

 ×
حالتها و موضع گيريها در برابر وحى

 قرآن حالتهاى گوناگون افراد را در برابر وحى، اين گونه ذكر
مى‏كند:

 1- عده‏اى با آمدن وحى فقط به همان علوم و صنايعى كه خدا به آنها
داده، عشق مى‏ورزند.

 2- گروهى ديگر هم به همان مكتب و عقيده‏اى كه دارند، خوشحالند.

 3- دسته ديگر – كه همان اهل كتابند – به وحيى كه بر تو نازل شده
شادمانند.

 اما آن حالت اول را در پايان سوره غافر بيان كرد آن گاه
فرمود: “فلمّا جاءتهم رسلهم بالبيّنات فرحوا بما عندهم من العلم” وقتى انبياى الهى
وحى را آوردند اينها به همان علوم مادّى (كه دنياى آنان را به حسب ظاهر تأمين
مى‏كرد) خوشحال بودند. اينان استهزا مى‏كردند و اين استهزاى آنان دامنگيرشان شد و
آنان را فرو برد و احاطه كرد: “و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤن” 4 حاقَ يعنى أَحاطَ
چون “ولا يحيق المكر السّيّئ الاّ بأهله”5 كه نمونه‏هايش قبلاً بحث شده است.

 درباره حالت دوّم فرمود: وقتى كه ما با وحى مردم را هدايت
كرديم هر كسى هر مكتب و مرامى كه داشت به همان مكتب و مرام خودش دل بست. اين جا
تنها سخن از پيشرفت علوم مادّى نيست. هر كسى، هر مكتبى كه دارد به همان مكتب دل
مى‏بندد در حالى كه بايد به آخرين وحى سر بسپرد. در سوره مؤمنون فرموده است: “و
انّ هذه امّتكم أُمّةً واحدة و أَنا ربّكم فاتّقون فتقطّعوا أمرهم بينهم زبراً كلّ
حزبٍ بما لديهم فرحون”6 اينها به جاى اين كه “امت واحده” بشوند، به گروههاى مختلف
تقسيم شدند هر گروه و حزب و فرقه‏اى به آن مرام و مكتب خاصّ خود دل بست، نشاطش به
همان مرام و مكتب خصوصى خودش بود.

 ولى در مقابل اين دو حالت، خدا عدّه‏اى را از اهل كتاب
يعنى مسيحيان را مى‏ستايد و مى‏فرمايد: اينها منتظر رسيدن وحى بودند وقتى اسلام
آمد با نشاط پذيرفتند و با اشك شوق از آن استقبال كردند. و اينان، همان گروه
سوّمند.

 يهود و مسيحيت؛ كداميك به اسلام نزديكترند؟

 خداوند متعال در سوره مائده مى‏فرمايد: “لتجدنّ اشدّ الناس
عداوةً للذين آمنوا اليهود و الذين اشركوا؛ بدترين گروهى كه عليه مسلمين به مبارزه
برمى‏خيزند يهوديان و مشركينند.” و لتجدنّ اقربهم موّدةً للذين آمنوا الذين قالوا
انّا نصارى؛ نزديكترين گروه به مسلمين مسيحى‏ها هستند.” مسيحيان داراى سه
ويژگى‏اند: ذلك بأنّ منهم قسّيسين و رُهباناً و انّهم لايستكبرون، اينها داراى
كشيش بودند، داراى رهبان و روحانيّون بودند و استكبار هم نداشتند. از اين سه
ويژگى، دو تاى آن را يهوديان هم دارند و آن داشتن قسيس و رهبان است، امّا تواضع
نداشتند. و آنچه كه نمى‏گذارد آنان در برابر حق تمكين كنند استكبارشان است. اين
گروه از مسيحيّت كه استكبار نداشتند به دين نزديك شدند و اسلام را پذيرفتند، تنها
عاملى كه آنان را به دين نزديك كرد همان استكبارشان بود، “و انّهم لايستكبرون”.

 پس معلوم مى‏شود آنها كه دشمن اسلام و مسلمينند مستكبرند؛
يعنى اگر هم قسّيس و رهبان در بينشان باشد كارى از پيش نمى‏برد، چون يا خود قسيسين
و رهبانان هم مثل اينها در برابر وحى اسلامى مستكبرند يا عُرضه تدبير و هدايت و
رهبرى را ندارند. پس آنچه كه باعث دشمنى با اسلام و مسلمين است همان استكبار در
برابر حق است.

 

 ×
اشك شوق مشتاقان وحى

 همين گروهى كه اهل استكبار نيستند خدا آنها را اين چنين
مى‏ستايد: “و إذا سمعوا ما أُنزل إلى الرّسول ترى أعينهم تفيض من الدمع ممّا عرفوا
من الحق يقولون ربّنا آمنّا فاكتبنا مع الشاهدين”7 اين گروه وقتى وحى را شنيدند
اشك شوق از چشمانشان ريخت كه حق را يافتند و به او گرويدند. “و إذا سمعوا ما أنزل
الى الرسول؛ وقتى اين وحى را شنيدند تَرى أعينهم تفيض من الدمع؛ چشمهايشان را
مى‏بينى كه در اثر اشك، مى‏ريزد. در اين جا نكته‏اى است و آن، اين كه: آبى كه از
بالا به پايين مى‏ريزد، اين گونه ريزش و جريان را “فيض” مى‏گويند، ولى اگر در يك
سطح حركت كند آن را “جريان و حركت” مى‏گويند، نه فيض. اشك چشم چون از بالا مى‏ريزد
مى‏گويند: فاض الدمع. در اين كريمه فرمود: چشمشان مى‏ريزد نه اشك از چشمشان
مى‏ريزد. ترى أعينهم تفيض؛ يعنى چشمشان مى‏ريزد (دقت كنيد، چشمهايشان مى‏ريزد نه
اشك از چشمهايشان مى‏ريزد) اين
براى آن است كه وقتى اشك كم باشد چشم به عنوان يك مَبدأ محفوظ است، قطره قطره اشك
از چشم مى‏ريزد امّا وقتى تمام شبكه چشم را اشك پُر كند و يك دفعه بريزد مثل اين
است كه بگوييم چشم ريخت. لذا در اين كريمه فرمود: گويا مى‏بينى كه چشمشان دارد
مى‏ريزد؛ يعنى چشم مالامال اشك شد و ريخت. اين نشانه شدّت شوق و نشاط به خاطر
فهميدن حق است. اينها كسانى‏اند كه “شوقاً الى الحق” ايمان مى‏آورند نه “خوفاً من
النّار”، نه براى اين كه نسوزند يا نه براى اين كه ميوه بهشت به آنها داده شود
بلكه براى اين كه حق برايشان روشن شد. انسان تشنه حق هيچ چيزى در كام جان او لذيذتر
از مشاهده حق نيست. اينها در حبشه يا ديگر نقاط، اسلام را خوب يارى كردند و
نشاطشان هم به وحى الهى تأمين شد كه در آيه محل بحث سوره رعد مى‏خوانيم: “الّذين
آتيناهم الكتاب يفرحون بما أنزل اليك” كه حق بر اينها روشن شد، اينها شوقاً
الى الحق ايمان مى‏آورند. سپس مى‏گويند: “ربّنا آمنّا فاكتبنا مع الشاهدين” آنها
كه شاهد بالحقّ هستند ما را هم در رديف آنها ثبت كن. اينها مشتاقانه ايمان
مى‏آورند و اشك شوق مى‏ريزند كه به حق رسيده‏اند.

 ×
اشك غم

 در كنار اينها گروهى از مسلمينند كه آنها اگر دستشان از
يارى حق كوتاه بشود هم اشك مى‏ريزند؛ مُنتها اشك غم كه چرا دست ما به يارى دين
نرسيد. آن گروه (مسيحيان) اشك شوق مى‏ريزند كه حق براى ما روشن شد، نَمرديم و
مسلمان شديم و اين گروه (مسلمين) اشك مى‏ريزند كه چرا توفيق خدمت به دين نصيب ما
نشده است.

 در سوره توبه آيات 91 تا 93 اين بحث را مطرح مى‏كند و
مى‏فرمايد: در زمان جنگ و دفاع، آنها كه ناتوان و ضعيف و مريض هستند حَرَجى بر
آنها نيست: “ليس على الضعفاء و لا على المرضى و لا على الّذين لايجدون ما ينفقون
حَرَجٌ”، اگر خالصاً و ناصحاً به سر ببرند: “إذا نصحوا للّه و رسوله”، زيرا اينها
مُحسن هستند و “ما على المحسنين من سبيلٍ واللّه غفورٌ رحيم × و لا على الذين إذا
ما اتوك لتحملهم قلت لا اجد ما احملكم عليه تولّوا و اعينهم تفيض من الدمع حَزَناً
الاّ يجدوا ما ينفقون؛ آنهايى كه نه تنها خودشان امكانات ندارند پيش شما مى‏آيند
كه آنها را به جبهه اعزام كنيد مى‏گوييد وسيله اعزام نداريم، مى‏گويند ما را به
همراه خودتان به جبهه ببريد شما مى‏گوييد مقدورمان نيست. اينها از اين كه دستشان
به توفيق شهادت و جهاد و دفاع در راه دين نمى‏رسد غمگين هستند، اشك مى‏ريزند كه
چرا توفيق خدمت به دين نصيبشان نشده، بر اينها هم حرجى نيست. اينها اشك غم
مى‏ريزند، اين اشك غم هم محصول آن اشك شوق است، آن كه حق را دوست دارد در فراق حق
اشك مى‏ريزد كه چرا توفيق خدمت دين نصيبِ من نشده. “و لا على الّذين إذا ما أتوك
لتحملهم” تا تو اينها را به همراه ببرى يا اعزام كنى، “قلت” تو مى‏گويى “لا اجد ما
احملكم عليه” ما وسيله نقليّه نداريم شما را سوار آن وسيله نقليّه كنيم و به جبهه
بفرستيم. اينها وقتى مى‏بينند بى‏وسيله‏اند و توفيق يارى دين نصيبشان نشده. “تولّوا”
برمى‏گردند امّا “و أعينهم تفيض من الدمع” چشمشان مالامال از اشك مى‏شود و از فرط
اندوه فرو مى‏ريزد، كه چرا توفيق يارى دين نصيبشان نشد. اين دسته از مؤمنان
نمى‏گويند ما تكليفمان را ادا كرديم، خودمان را در اختيار فرماندهى گذاشتيم مُنتها
نخواستند، سخن اين نيست، سخن اسقاط تكليف نيست سخن آن است كه به محبوب نرسيدم.
دسته اول
(اهل كتاب) به محبوب رسيدند اشك شوق ريختند، اينها به محبوب نرسيدند اشك غم ريختند
[هَلِ الدّين الاّ الحبّ] آن كه مى‏گويد من خودم را عَرضه كردم نخواستند آن مكلّفِ
به دين است و امّا آن كه مى‏بيند توفيق پيدا نكرده رنج مى‏برد او مُشَرَّفِ به دين
است نه مكلّف، دين را شرف مى‏دارد نه كُلْفَت. اين كه در سيره مرحوم سيد بن طاووس
– رضوان الله عليه – آمده كه سالروز بلوغ خود را جشن گرفت و گفت: امروز روز جشن من
است براى اين كه من مشرّف شدم و نه مُكلَّف، زيرا نمردم سنّم به اين حدّ رسيد كه
خداى سبحان مرا مخاطب قرار مى‏دهد و مى‏گويد: “يا أيّها الّذين آمنوا” تا قبل از
اين لحظه من مخاطب خدا نبودم كه خدا از من چيزى بخواهد. هم اكنون كه سنّم به اين
حد رسيد كه خطاب الهى متوجه من شد، من مشرّف شدم به اين خطاب، بايد جشن بگيرم.

 آن گاه در ذيل آيه مى‏فرمايد: “انّما السبيل على الّذين
يستأذنوك و هم اغنياء” فقط سبيل بر كسانى است كه امكانات دارند و يارى نمى‏كنند كه
مورد بحث ما نيست.

 در اين آيه محل بحث سوره رعد فرمود: “… والّذين آتيناهم
الكتاب يفرحون بما أنزل إليك” با يك نشاط اين وحى را مى‏پذيرند، دوست وحى هستند كه
آن آيه “و إذا سمعوا ما أنزل إلى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدمع”8 شاهد اين مطلب
بود.

 اما اين زمينه در اهل كتاب فى الجمله بود كه عدّه‏اى از
اهل كتاب حق را يارى مى‏كردند و زمينه درك حق و پذيرش حق در آنها بود آيات ديگر هم
اين معنا را مى‏رساند.

 آنچه كه در سوره آل عمران آيه 113 به بعد هست مشابه آيات
سوره مائده است در سوره آل عمران اين چنين آمده است: “ليسوا سواءً من اهل الكتاب
امّةٌ قائمةٌ يتلون آيات اللّه آناء الليل و هم يسجدون × يؤمنون باللّه واليوم
الآخر و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعون فى الخيرات و اولئك من
الصالحين × و ما يفعلوا من خيرٍ فلن يكفروه والله عليم بالمتقين” وقتى جريان
يهوديها را ذكر مى‏كند مى‏فرمايد: تبهكارانشان همواره گرفتار ذلّتند. “ضربت عليهم
الذّلة اين ما ثقفوا”. اينها يا بايد به خدا معتقد بشوند يا بايد بنده يكى از اين
ابرقدرتها باشند تا آرام باشند يا حبلٍ من الله بايد نجاتشان بدهد، يا حبلِ مردم.
آن گاه در برابر اينها فرمود همه اهل كتاب يكسان نيستند: “ليسوا سواءً من أهل
الكتاب” يعنى همه اهل كتاب يكسان نيستند كه در برابر حق بايستند براى اين كه: “من
أهل الكتاب امّةٌ قائمة يتلون آيات اللّه آناء الليل و هم يسجدون” از اهل
كتاب كسانى هستند كه در اوقات شب آيات خدا را تلاوت مى‏كنند و اهل سجده‏اند، به
خدا و قيامت ايمان دارند، امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنند، در خيرات هم سرعت
دارند و اينها از صالحينند. و هر كار خيرى كه انجام دادند خدا را شكرگزارى مى‏كند،
كفران نمى‏كنند و خدا عالِم به متّقين است.

 پس در بين يهوديها هم افرادى كه گرايش به حق داشته باشند
هستند، اين طور نيست كه همه يكسان باشند. در بين مسيحى‏ها هم افرادى كه حق شناس و
حق دوست باشند هستند و منشأ آن حق‏شناسى همان عدم استكبار است، اگر كسى در برابر
حق خضوع داشت حق را مى‏شناسد و در برابر حق اطاعت مى‏كند و اشك شوق مى‏ريزد اين
است كه در آيه محلّ بحث سوره رعد فرمود: “والّذين آتيناهم الكتاب يفرحون بما انزل
اليك” نه اين كه منظور از آتيناهم الكتاب مسلمين باشند و الا تكرار مى‏شود.

 بنابراين، آن احتمالى كه شيخ‏رحمه الله در “تبيان” فرمود و
طبرسى‏رحمه الله در “مجمع البيان” پذيرفت، ظاهراً با آيه مطابق نيست. پس “والّذين
آتيناهم الكتاب يفرحون بما أنزل اليك” يعنى همين اهل كتاب – چه مسيحى، چه غير
مسيحى – كه در برابر حق خضوع داشتند و استكبارى نداشتند، با نشاط حق را پذيرفتند.
اگر مسلمين به حبشه رفتند آنها ياور اسلام و مسلمين بودند چه در حبشه و چه در
جاهاى ديگر.

 بنابراين آنچه كه به امر اول از امور سه گانه آيه
برمى‏گردد اين است كه عدّه‏اى از اهل كتاب علاقه‏مند به حق هستند و حق را دوست
دارند.

 

 ×
قسمت دوم: انكار برخى از اهل كتاب

 اما قسمت دوم از امور مربوط به اين آيه اين است كه: “و من
الاحزاب من ينكر بعضه” امّا اين كه گفتيم اهل كتاب (البته نه همه آنان بلكه آن
دسته كه در برابر اسلام ايستادند خواه از اهل كتاب خواه از احزاب سياسى شرك و
مانند آن). برخى، وحى خدا را انكار مى‏كنند، چون بعضى از تعاليم وحى مورد قبول
كفّار از اهل كتاب و مشركان (البته بت‏پرستان نه ملحدين) هم هست مثل اين كه عالَم
خدايى دارد يا آسمانها و زمين را خدايى خلق كرد، اين اعتقادها چون به جايى آسيبى
نمى‏رساند و سهل است مى‏پذيرند امّا آنچه كه مسؤوليّت آور است، مثل اعتقاد به “ربوبيّت”،
معاد و روز واپسين و وحى و رسالت را بر نمى‏تافتند. صِرْف اعتقاد به اين كه جهان
خدايى دارد امّا نه انسان بايد او را اطاعت كند نه از انسان مسؤوليّت مى‏خواهد و
نه حساب و كتابى در بين است، اين برايشان قابل تحمّل بود و مى‏پذيرفتند، ولى مسائل
ديگر را قبول نمى‏كردند.
توضيح بيشتر امر دوم و سوم به بحث بعد موكول مى‏شود ان شاء الله.

 “والحمد للّه رب العالمين”

 

 پاورقيها:

1 ) رعد (13) آيه36.

 3 )
همان، آيه35.

 4 )
لقمان (31) آيه25.

 5 )
غافر (40) آيه83.

 6 )
فاطر (35) آيه43.

 7 )
مؤمنون (23) آيه53.

 8 )
مائده (5) آيات 82 و 83.

 9 )
همان، آيه83.

 

 

/

دُرَر فاطمى‏ عليها السلام

سخنان معصومان

دُرَر فاطمى‏عليها السلام

 

فاطمة الزهراء – سلام الله عليها
– :

 “مَنْ أَصْعَدَ الى اللَّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ اَهْبَطَ اللَّهُ
اِلَيْهِ اَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ.”257

هر آن كه عبادت خالصش را به سوى
خدا بالا بفرستد، خداوند برترين مصلحتش را بر او فرو خواهد فرستاد.

 

 “خِيارُكُم اَلْيَنُكُمْ مَناكِبَه… .”258

بهترين شما، متواضع ترين شماست.

 

  “قال لى رسولُ اللّه(ص) “يا
فاطِمةُ مَنْ صَلّى عليكَ غَفَر اللَّهُ لَهُ وَ اَلْحَقَهُ بىحَيْثُ كُنتُ مِنَ
الْجَنَّةِ.”259

پيامبر خدا به من فرمود: اى
فاطمه! كسى كه بر تو درود فرستد، خداوند او را مى‏آمرزد و او را در بهشت به من
خواهد رساند.

 

 “… اَلْمؤمِنُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللّهِ تَعالى.”260

دقيق‏بينى انسان با ايمان، به
واسطه نور الهى است ]كه به قلب‏وفكراو مى‏تابد[.

 

 “… اِنْ كُنْتَ تَعْمَلُ بِما اَمَرْناكَ وَ تَنْتَهى عَمَّا
زَجَرْناكَ عَنْهُ فَاَنْتَ مِنْ شِيعَتِنا وَ الاَّ فَلا… .”261

 اگر به آنچه به تو امر كرده‏ايم، رفتار كنى و از آنچه تو
را نهى نموده‏ايم، پروا گزينى، پس تو شيعه ما هستى وگرنه، از شيعيان ما نخواهى
بود.

 

“… ما يَصْنَعُ الصائِمُ بِصيامٍ اِذا لَمْ
يَصُنْ لِسانَهُ وَ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ وَ جَوارِحَهُ.”262

 روزه‏دار از روزه‏اش بهره‏مند نخواهد شد، هنگامى كه زبان و
گوش و چشم و اعضايش را ]از گناه[ باز ندارد.

 

“دخل علىّ رسول الله – صلى الله عليه و آله –
و قد افترشتُ فراشى للنوم، فقال: يافاطمة لاتنامى إلاّ وقد عملتِ اربعة: ختمتِ
القرآن و جعلتِ الانبياء شفعاءِكِ و ارضيتِ المؤمنين عن نفسكِ و حججتِ واعتمرتِ،
قال هذا و اخذ فى الصلاة. فصبرتُ حتّى اتمّ صلاته، قلتُ : يا رسول اللّه! امرتَ
باربعة لا اقدر عليها فى هذا الحال! فتبسّم – صلى الله عليه و آله ]و قال[ اذا قرأتِ “قل
هو الله احد” ثلاث مرّات فكانّكِ ختمتِ القرآن و اذا صلّيتِ علىَّ و على الانبياء
قبلى كُنّا شفعاءَكِ يوم القيامة و اذا استغفرتِ للمؤمنين رضوا كلّهم عنكِ و اذا
قلتِ: سبحان الله والحمد للّه و لا اله الاّ الله و الله اكبر، فقد حججتِ
واعتمرتِ.”263

  پيامبر خدا ]به منزل من[ وارد شد، در حالى كه رختخواب براى خواب گسترده بودم. فرمود: اى
فاطمه! به خواب نرو مگر آن كه به چهار چيز عمل كرده باشى[1 ]: قرآن را ختم كنى[2 ]:
انبيا را شفيع خويش سازى [3]:مؤمنان را از خود خشنود كنى[4 ] و حج و عمره بجا
آورى، اين را فرمود و به نماز ايستاد.

 صبر كردم تا نمازش به پايان رسيد. ]آن گاه[ گفتم: اى رسول
خدا! به چهار چيز فرمان دادى كه من اكنون از انجام آنها ناتوانم. پيامبر(ص) تبسم
كرد و فرمود: آن گاه كه سوره اخلاص را سه بار قراءت كنى، بمانند آن است كه قرآن را
ختم كرده‏اى و هنگامى كه بر من و پيامبران پيش از من درود فرستى، ما در روز قيامت
از تو شفاعت مى‏كنيم و آن گاه كه براى مؤمنان طلب بخشايش كنى، همه آنان از تو
خشنود خواهند شد و زمانى كه تسبيحات بگويى، ]به مثابه آن است كه[ حج و عمره به جاى آورده‏اى.

 

پاورقیها:

 1) بحارالانوار، ج71، ص184.

 2) دلائل
الامامة، ص7.

 3)
كشف الغمه، ج1، ص472.

 4)
عوالم المعارف، ج11، ص7 – 6.

 5) بحارالانوار،
ج68، ص155.

 6)
مستدرك الوسايل، ج1، ص515.

 7)
خلاصة الاذكار، ص70. ]مأخذ فاطمة الزهراء بهجة قلب المصطفى(ص)، ص304 – 273[.

 

 

/

دستاوردهاى انقلاب

 

  دستاوردهاى انقلاب

 

 هفده سال از انقلاب اسلامى مى‏گذرد، در اين مدت از سوى
بيگانگان و نامحرمان صدها اثر درباره آن پديد آمده كه هر كدام گرچه زواياى
ناشناخته‏اى از آن را بازگفته، ولى حقايقى را نيز پوشيده‏اند. در برابر، دوستان
انقلاب به علل گوناگونى چون اشتغال به كارهاى اجرايى، عدم درك حساسيت نگارش تاريخ
انقلاب، درگيريها، تنشها و برخوردهاى سياسى، نتوانسته‏اند بدرستى از وظيفه تبيين
انقلاب برآيند. از اين رو آنچه انجام يافته، در قبال آنچه مى‏بايست صورت مى‏گرفت،
اندك است.

 نسل انقلابى نيز به دلايلى از جمله حجم توطئه‏ها، مشكل
تمشيت زندگى، زير و بمهاى سياسى و عوامل سياستگريز، نتوانستد آن گونه كه شايسته
است نسل جوان بعد از انقلاب را با اين پديده بى‏بديل آشنا سازند. متأسفانه هنر
انقلابى نيز در انتقال اين پيام سترگ الهى، توفيق رضايتمندى به دست نياورد. افزون
بر اينها، رخنه برخى از غربزدگان در طيف نيروهاى انقلابى، تجلى تهاجم فرهنگى و
ظهور جلوه‏هاى دنياگرايى، چالشهاى سياسى، كاستيهاى اقتصادى و گرانى بى‏مهار، همراه
با تخلفهاى پاره‏اى از دست اندركاران امور مانند عوامل اختلاس 123 ميليارد تومانى
اخير، باعث شد كه چهره تابناك انقلاب، براى برخى در‌هاله‏اى از ابهام و جهالت باقى
بماند و گاه ناجوانمردانه دستاوردهاى بزرگ آن با رفرمهاى رژيم طاغوتى مقايسه شود و
دشمنان از بلندگوهاى خود تبليغ كنند كه انقلاب براى ملت ايران چه كرده است؟!

 در حالى كه اينان نيك مى‏دانند كه انقلاب اسلامى، رژيمى را
از اريكه قدرت به زير كشيد كه وابسته به آمريكا و ژاندارم منطقه بود و سياستهاى آن
را سردمداران واشنگتن و لندن تعيين مى‏كردند. رژيمى كه با فروش بيش از هفت ميليون
بشكه نفت در روز با جمعيتى كمتر از نصف جمعيت كنونى، در كنار كاخ مرمر و سعد آباد،
عامل ايجاد حلبى‏آبادها بود و در حالى كه بسيارى از مردم ايران از ابتدايى‏ترين
اصول زندگى؛ سواد، بهداشت و مسكن، محروم بودند، ثروتهاى اين مردم را در بانكهاى
آمريكا و اروپا انبار كردند و خاندان سلطنتى خود عامل توزيع مواد مخدر بودند.

 با گرفتن ماليات از قمارخانه‏ها، مشروب فروشيها و ساير
مراكز فساد و فحشا، قصرها و ويلاهاى گوناگون در ايران و بسيارى از كشورهاى اروپايى
ساختند و در هنگامه‏اى كه مستشاران آمريكايى و اروپايى عملاً از قانون
كاپيتولاسيون برخوردار بودند، عالمان دينى و جوانان متعهد اين مرز و بوم در زير
شكنجه‏هاى قرون وسطايى آنان به شهادت مى‏رسيدند. حكومتى وابسته، اقتصادى مصرفى و
بيمار، فرهنگى غرب زده و اجتماعى آلوده و جامعه‏اى در حصار خفقان، رهاورد سياستهاى
آن رژيم بيگانه پرست بود.

 ولى انقلاب اسلامى، آمد و معادلات جهانى را بر هم زد، دين
را از گوشه انزوا به عرصه سياست كشاند و با خيزش اسلامى، چنان موجى در عالم به
وجود آورد كه تموّج آن هرگز به آرامش نخواهد گراييد. اعتبار و هيمنه آمريكا براى
اولين بار در دنيا شكسته شد و دولت جمهورى اسلامى به حمايت از مسلمانان سراسر عالم
پرداخت؛ در گذشته در قبال اشغال افغانستان و كشمير، و اكنون در برابر سازش
ذلّت‏بار اعراب و اسرائيل و كشتار جنايت‏بار بالكان، بى‏پروا به مخالفت برخاسته و
از اين رو تئوريسينهاى دنياى سرمايه‏دارى، انقلاب اسلامى را به عنوان تنها تهديد
جدّى عليه منافع نامشروع غرب خواندند.

 آيا احياى بيدارى دينى و بازگشت به خويشتن، دستاورد كمى
بود؟ آيا استقلال، كم موهبتى است؟ كدام يك از كشورهاى جهان سوم؛ بيش از جمهورى
اسلامى، از استقلال سياسى برخوردارند؟ اكنون در اين كشور، عرصه آزادى قلم و بيان
به ميزانى است كه اساسى‏ترين ثمره انقلاب و يادگار جاودانه حضرت امام؛ يعنى تئورى
ولايت فقيه، مورد نقد و تعرض شديد مخالفان قرار مى‏گيرد، دفاع مقدس، عدالت اجتماعى
و دهها شعار محورى انقلاب مورد سؤال واقع مى‏شوند و تقرير كنندگان انديشه‏هاى
نظريه پردازان امپرياليسم مانند كارل ريموند پوير، در دانشگاههاى كشور، آزادانه به
تبليغ جدايى دين از سياست، اخلاق، اقتصاد و هنر مى‏پردازند و گاه پاره‏اى از
گروهكهاى سياسى، تندترين بيانيه‏ها را عليه دولت – در حال جنگ اقتصادى – منتشر
مى‏كنند، كدام يك از كشورها چنين فضايى را گشوده‏اند؟ در طول تاريخ انقلابهاى
سياسى دنيا، هيچ انقلابى بسان انقلاب اسلامى، نهادهاى مردمى و قانونگذارى را
در كوتاه مدت سامان نداده است؛ حتى مهمترين ركن نظام اسلامى كه مقام رهبرى است هم
با دموكراسى غير مستقيم و از طريق آراى عمومى برگزيده مى‏شود.

 در بعد اقتصادى و خدمات اجتماعى – فرهنگى، انقلاب تاكنون
خدمتهاى فراوانى ارائه كرده است؛ مانند بازسازى خرابيهاى جنگ تحميلى، سيل و زلزله،
سرويس دهى، اسكان و تأمين 2/5 ميليون آواره افغانى، يك ميليون و سيصد هزار آواره
عراقى (اعم از كرد و عرب)، يكصد هزار آواره كويتى، كمك در ساختن اردوگاههاى
پناهندگان آذربايجان و ارسال كمكهاى غذايى و سوختى به جمهورى خودمختار نخجوان،
بطورى كه هم اكنون 15 كل پناهندگان جهان در ايران به سر مى‏برند، هزينه كردن
طراحى، تكميل و ساخت صد سد بتونى و خاكى، گسترش بى‏سابقه سيستم مخابراتى، لوله‏كشى
آب آشاميدنى و برق‏رسانى به دور افتاده‏ترين روستاها، راه سازى و توسعه راه‏آهن از
جمله اجراى پروژه استراتژيك بافق – بندرعبارس، ايجاد فضاهاى سبز و توسعه پاركها و
ميدانهاى ورزشى – تفريحى در سراسر كشور. افزايش فضاهاى آموزشى از سطوح ابتدايى تا
آموزش عالى، تأمين مايحتاج حدود
سه ميليون خانوار نيازمند، تسهيل در امر ازدواج و تهيه جهاز براى نوعروسان از طرف
كميته امداد امام خمينى، تعميم طرح شهيد رجايى، واگذارى زمين و خانه از سوى بنياد
مسكن و زمين شهرى به بسيارى از بى‏خانمانها و افراد تهيدست، تحت پوشش قرار دادن
مادى و معنوى خانواده‏هاى شهيدان، جانبازان و آزادگان از جانب بنيادهاى شهيد،
جانبازان و رسيدگى به امور آزادگان، تحت پوشش قرار دادن آسيب ديدگان فكرى و جسمى
از سوى شبكه‏هاى بهزيستى، پرداخت سوبسيد مستمر به كالاهاى استراتژيك و مورد نياز
مردم و صدها رقم خدمات ديگر.

 امروز مردم انقلابى، بحق از حضور برخى زنان و مردان نادان
يا مغرض كه مروج فرهنگ مبتذل غرب هستند، افسرده خاطر و خشمگينند، در حالى كه در
زمان طاغوت، خيابانها و مراكز عمومى قرقگاه اينان بود، آيا برنتابيدن فساد اندك
امروز و پذيرش يا سكوت و تسليم در برابر آن صحنه‏هاى ابتذال و سكس ديروز، نشانه
تحول فرهنگى و از دستاوردهاى انقلاب نيست؟

 ناگفته پيداست كه وجود كاستيها و پاره‏اى نواقص را كسى
انكار نمى‏كند، ولى در كدام گوشه از دنيا، بهشت موعود آفريده‏اند؟ از مسافرانى كه
به كشورهاى همسايه سفر كرده‏اند، درباره وضعيت سياسى، اقتصادى و فرهنگى آنان
بپرسيد تا معلوم شود كه وضعيت كشور ما هنوز هم مطلوبتر از همه آنهاست! اكنون قارونهاى
منطقه هم دست به دامن صندوق بين‏المللى پول و ساير مراكز سرمايه‏دارى پليد جهانى
شده‏اند و اين نشانگر وخيم بودن شرايط است.

 گاه گفته مى‏شود: اگر حكومت اسلامى است، پس رشوه،
پارتى‏بازى و اختلاس چرا؟ اولاً: هيچ يك از مسؤولان بلند مرتبه نظام از چنين پديده
نفرت‏آورى، خشنود نيستند و كشف باندهاى اختلاس و ارتشا و امثال آن توسط نيروهاى
مخلص اطلاعات و امنيت كشور، گواه برخورد نظام با اين عوامل مفسد است.

 ثانياً: گرچه امت حزب الله در كشف بسيارى از اين باندهاى
تبهكار نقش اساسى دارد، ولى متأسفانه عوامل اجراى اين مفاسد، بخشى از مردمان عادى
همين كشورند؛ فى المثل در ماجراى اختلاس خائنانه 123 ميليارد تومانى اخير، راست
است كه متهم رديف اول، سرمايه‏دارى فرارى بوده كه براى امثال او انقلاب و ايثار و
شهادت بى‏مفهوم است، ولى نردبان خيانت او، برخى از كارمندان معمولى بانك صادرات بودند،
به گونه‏اى كه بدون خيانت اين كسان، آن تبهكاران قادر به اختلاس نبودند و متأسفانه
در مسأله ارتشا، توزيع مواد مخدر، و پخش فيلمهاى مبتذل چنين واقعيت تلخى وجود
دارد.

 گفتنى است در اين مقال از ضعف مديريت، غير كار آمد بودن
برخى از مسؤولان و كاستيها و نواقص و عدم رعايت اصل تشويق و تنبيه، دفاع نمى‏شود،
بل معتقديم بايد اين موارد، دلسوزانه و مشفقانه گفته شوند و اولياى امور نيز
موظفند – طبق ميثاق ملى و اعتقاد مذهبى – در اصلاح امور بكوشند ولى سخن بر سر اين
است كه دولت تنها يك طرف اين معادله است و مردم نيز در قبال اين حوادث مسؤولند! از
اين رو، نبايد رشوه بدهند نه بگيرند و نه واسطه شوند، نه اختلاس كنند و نه به
مختلسان كمك رسانند، نه گران بفروشند و نه به گران فروشان شفقت ورزند، بل آنها را
به مسؤولان ذى صلاح معرفى كنند و تا مجازاتشان از پاى ننشينند. بارى در پايان از
وجدان خويش بپرسيم، راستى با همه انتقادها و ايرادهاى وارد، آيا باز هم كشورى،
متعهدتر از جمهورى اسلامى و جامعه‏اى سالمتر از جامعه ايران سراغ داريم؟! والسلام

 سردبير

 

/

فهرست

امام خمینی ثابت و استوار از آغاز
تا پایان

 گفتار ماه

 دستاوردهاى انقلاب                                            سردبير

دُرَر فاطمى

 مشتاقان وحى                                                   آية
الله جوادى آملى

 فلسفه آيات متشابه                                             آية الله معرفت

 شيوه‏هاى برخورد با گناهان                                    آية الله مصباح يزدى

 غربال انقلاب

 آفتاب سامرا (شعر)

 لحظه‏هاى پر التهاب

 زن و
تجمل پرستى                                           فاطمه علوى

ماجراى جنگ بدر                                             حجةالاسلام والمسلمين رسولى محلاتى

 پيشواى مشروطه                                             محمد
رضا سمّاك امانى

 صلح
امام حسن (ع)

گفته‏ها و نوشته‏ها

 پاسخ
به نامه‏ها

 جدول

گزارشهاى علمى – پژوهشى

 نگاهى به رويدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری آیت
الله العظمی خامنه ای

 

 

 

 

 

 

ماهنامه پاسدار اسلام.

 احب امتياز: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم.

 دير مسؤول: محمد حسن رحيميان.

 فتر مركزى: قم خيابان شهدا- صندوق پستى 37185/777 – تلفن 24803
– فاكس32332

 عبه تهران : خيابان انقلاب اسلامى – بين فلسطين و وصال –
تلفن 6468283

 ساب جارى 600/9 بانك ملت قم- شعبه آموزش و پرورش.

 تك شماره 400 ريال – اشتراك ساليانه 4800 ريال.

چاپ : چاپخانه دفتر تبليغات
اسلامى.

 

 يادآوريها

 1- پاسدار اسلام از مقالات، اشعار، داستانها و ديگر آثار شما
استقبال مى‏كند.

 2- آثار رسيده، بر اساس ضوابط شوراى نويسندگان، به ترتيب اولويت به
چاپ خواهند رسيد. و حتى‏المقدور، مقالات همه نويسندگان – در صورت برخوردارى از
جنبه‏هاى پژوهشى – منتشر خواهند شد، ولكن مطالب نو و آثار مذهبى در عرصه‏هاى
گوناگون، در اولويت قرار دارند.

 3- لازم است، مقاله‏ها براى يك شماره، در نظر گرفته شوند (حداكثر
15 صفحه دست‏نويس) و در صورت ناگزير بودن، از سه شماره پى در پى، افزايش نيابند.

 4- فرستادن نسخه اصلى مطالب لازم است و در صورت ترجمه، ضميمه
ساختنِ متن، ضرورى مى‏باشد.

 5- مطالب رسيده، بايد پيش از اين، چاپ نشده باشند.

 6- مجله در ويرايش و تلخيص مقاله‏ها، مختار است.

 7- آثار ارسالى، بازگردانده نمى‏شوند.

 8- بهره جستن از مطالب‏مجله – با يادآورى مأخذ – آزاد است.

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

مقام
معظم رهبرى حضرت آية الله العظمى خامنه‏اى

 

اگر ملتى خطر پذير باشد و عافيت طلبى نكند و
دنبال راحتى خودش نباشد و حاضر باشد در ميدانهايى وارد شود، مسلّماً تأثير خودش را
خواهد گذاشت. همچنين اگر ملتى صبور و يا مهمان دوست باشد و يا عادت داشته باشد كه
به بزرگترهاى خود احترام بگذارد، خلقيات مثبت اجتماعى خود را نشان داده است. همه
اينها به مقوله اخلاق شخصى و اجتماعى مربوط مى‏شود و سرنوشت يك ملت را تغيير
مى‏دهد.

عموم آن چيزهايى كه ملل اروپايى به بركت آنها
توانستند پيشرفتى در زندگى خودشان به وجود آورند، در اسلام مورد توجه واقع شده
است. تصادفى نبود كه يك ملتى در قعر ظلمات جهل و خرافه و عقب ماندگى زندگى كند و
نه كتاب و كتابخانه داشته باشد و نه از اوّليّات علم و معرفت برخوردار باشد، ولى
ناگهان در ظرف مدت نزديك به يك قرن، خودش را از اعماق منجلاب بيرون بكشد. البته در
زمينه‏هاى مادى، متأسفانه حركت اروپا با حركت به اصطلاح روشنفكرى همراه شد كه
عملاً به حذف دين از صحنه زندگى مردم منجر شد و به تفكر اصالةالانسان در فلسفه و
روش، بهاى بيشترى داده شد. عيب كار آنها همين بود و الا اگر معنويت را كنار
نمى‏گذاشتند، بلاشك زندگى آنها امروز به مراتب بهتر از گذشته بود و نورانيت علم در
آن ناحيه، صدها و هزارها برابر مى‏شد، ولى به هر حال به نقاط مثبتى در زندگى توجه
داشتند كه توانست آنها را از منجلاب بيرون آورد.

خصوصياتى كه ما امروز كمبود آنها را در ميان ملت
خود احساس مى‏كنيم، ريشه در گذشته تاريخ ما دارد متأسفانه آن روزى كه در داخل كشور
ما حركت روشنفكرى به وجود آمد و عده‏اى احساس كردند كه بايد رو به غرب كنند و از
آنها ياد بگيرند، نقاط مثبت آنها را ياد نگرفتند. مكرر گفته‏ام كه روشنفكرى در
ايران، از اول بيمار متولد شد. هنوز هم گريبان روشنفكران ما در قبضه همان بيمارى
است. متأسفانه هنوز هم آثار و تبعاتش وجود دارد. به جاى آن كه خلقيات مثبت را از
آنها ياد بگيرند و ترويج كنند. چيزهاى ظاهرى و كم ارزش و مضر و يا آزادى جنسى و
اختلاط زن و مرد و بى‏اعتنايى به معنويت و حذف دين و بدگويى به روحانيت را ترويج
مى‏كنند و به مسائلى مثل لباس و ميز و صندلى و اين قبيل چيزها كه يا خيلى كم اهميت
است و يا اصلاً اهميت ندارد و يا حتى مضر است، دامن مى‏زنند.

اگر بتوانيم اخلاق و فرهنگ را اسلامى كنيم و
مردم را با خلقيات اسلامى پرورش دهيم و صفاتى كه توانست از يك جماعت كوچك در صدر
اسلام، ملتى عظيم و مقتدر درست كند، در ملتمان زنده كنيم، شاهد بزرگترين دستاورد
خواهيم بود. اين نكته را توجه داشته باشيد آنچه كه در صدر اسلام به وجود آمد ناشى
از همان ارزشها و اخلاقياتى بود كه اسلام به مردم داده بود. آنها دنبال علم و كار
را گرفتند و تلاش و سعى كردند و دست به نوآورى زدند.

 ما كه بحث تهاجم فرهنگى را
مطرح مى‏كنيم و بر او پاى مى‏فشاريم، معنايش اين نيست كه يك فرهنگ نبايد از محيط
خارج از خود، چيزى را به خود بيفزايد. بر عكس، بايد فرهنگها با يكديگر تبادل داشته
باشند. منتها اين اتفاق در ايران نيفتاد. در اواخر دوران قاجار كه به فرهنگ غرب
توجه شد و در دوران منحوس پهلوى كه اين جريان شدت گرفت. تبادل و تعاطى و تكامل
فرهنگى در رابطه با غرب انجام نشد.74/4/20

 

 

 

 

اشرف
موجودات

 

“ولادت سراسر با سعادت، و هجرت با بركت حضرت خاتم النبيين و افضل
المرسلين را كه مبدأ نهضت اسلام و الهى و مصدر بسط عدالت و فرهنگ انسان‏سازى و
منشأ حركت به سوى برچيدن اساس ظلم و نابكارى و ارتقا به مقام والاى انسانى و هجرت
از تمام ظلمهاو خصلتهاى شيطانى و حيوانى به سوى نور مطلق و سرچشمه كمال و مؤسس امت
و امامت است به جميع مستضعفين و محرومين و تمام ملتهاى جهان خصوصاً عموم مسلمين
تبريك عرض مى‏كنم… انقلاب اصيل و عظيم الهى و اسلامى و ايرانى ما كه … جلوه‏اى
از نهضت پرعظمت حضرت محمد رسول الله (ص) است كه ولادت سعادتمند و هجرت حركت بخشش
در عصرى واقع شد كه ظلمات جهالت سراسر جهان را فرا گرفته بود و قدرتمندان چون
حيوانهاى آدمخوار، روزگار مستضعفين را تباه نموده بودند.”58/11/15

 “من گمان ندارم كه هيچ كس
به قدر رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در آن سيزده سالى كه ]در[ مكه تشريف
داشتند و در آن ده سالى كه در مدينه، اگر كسى درست توجه بكند به زندگى حضرت مولا
رسول الله، مى‏بيند كه شايد آدم بتواند بگويد يك روز ايشان، يك حالى كه به حسب نظر
ما استراحت است، ايشان نداشته‏اند. آن وقتى كه در مكه بودند، آنقدر فشار داشتند و
آنقدر اذيت به ايشان مى‏كردند و آنقدر ايشان را در تنگناى همه طور و همه جانبه
مى‏گذاشتند كه بالاخره مجبور شدند كه بروند در يك غارى و در آن جا هم تحت نظر
اينها، بودند و زندگى ايشان آن طور گذشت.”

59/8/6

 “بركت وجود رسول اكرم
بركتى است كه در سرتاسر عالم از اول خلق تا آخر يك همچو موجود بابركت نيامده است و
نخواهد آمد. اشرف موجودات و اكمل انسانها و بزرگتر مربى بشر اين وجود مبارك است و
مبيّن احكام اسلام و ايده‏هاى رسول اكرم ذريّه مطهر ايشان و خصوص حضرت جعفر ابن
محمد صادق هستند.”

59/11/4

 “پيغمبر اكرم كدام روز
نشست همين طورى فقط مسأله بگويد، كارى به كار جامعه نداشته باشد؟ اينهايى كه
مى‏گويند آخوند چه كار دارد به امور سياسى، پيغمبر اكرم كدام روزش از مسائل سياسى
خارج بود؟ دولت تشكيل مى‏داد، با اشخاصى كه بر ضد اسلام، ستمگر بر مردم بودند، با
آنها مبارزه مى‏كرد، جنگ مى‏كرد. ما را آنطور مى‏خواستند منزوى كنند كه لباس جندى
را مى‏گفتند با عدالت منافات دارد. حضرت امير، لباس جندى داشت، با عدالت منافات
داشت؟! حضرت سيدالشهدا نداشت لباس جندى؟ اينها با آن تبليغات بسيار وسيعشان ما را
منزوى كرده بودند؛ يعنى خود ما را، به مغزهاى ما آنقدر خوانده بودند كه خودمان
باور كرده بوديم كه نبايد ما در سياست دخالت كنيم. نخير، مسأله اين نيست، مسأله
دخالت در سياست در رأس تعليمات انبياست.”60/6/18

 “انبيا هم كه مبعوث شدند،
براى اين مبعوث شدند كه معنويات مردم را و آن استعدادها را شكوفا كنند كه در آن
استعدادها بفهمند به اين كه چيزى نيستيم و علاوه بر آن مردم را، ضعفا را از تحت
سلطه استكبار بيرون بياورند. از اول انبيا اين دو شغل را داشته‏اند، شغل معنوى كه
مردم را از اسارت نفس خارج كنند، از اسارت خودش خارج كنند (كه شيطان بزرگ است) و
مردم و ضعفا را از گير ستمگران نجات بدهند. اين دو شغل، شغل انبياست… .

 قرآن دعوت به معنويات إِلى
حدى كه بشر مى‏تواند به او برسد و فوق او و بعد هم اقامه عدل. پيغمبر هم و ساير كسانى
كه لسان وحى بودند، آنها هم اين دو رويه را داشتند. خود پيغمبر هم عملش اين طور
بود، تا آن روزى كه حكومت تشكيل نداده بود، معنويات را تقويت مى‏كرد. به مجرد اين
كه توانست حكومت تشكيل بدهد علاوه بر معنويات اقامه عدل كرد، حكومت تشكيل داد و
اين مستمندان را از زير بار ستمگران تا آنقدر كه اقتضا داشت وقت، نجات داد.”

62/4/21

/

نگاهي به رويدادها

نگاهى به رويدادها

 

 جهان اسلام‏

دولت خودگردان فلسطين اعلام كرد 3 هزار فلسطينى
در اسرائيل زندانى هستند..(74/3/16)

رژيم صهيونيستى 2 مسجد را در كرانه غربى تعطيل
كرد.(74/3/22)

درگيرى نيروهاى امنيتى عراق با عشاير عرب 170
كشته بر جاى گذاشت.(74/3/23)

ده‏ها واحد مسكونى در اطراف بيت‏المقدس از سوى
صهيونيستها اشغال شد.(74/3/24)

پليس مصر 340 مسلمان انقلابى را بازداشت كرد.

 (74/3/27)

عرفات به نشانه همبستگى با زندانيان فلسطينى،
دست به اعتصاب غذا زد.(74/3/29)

شقاقى: جهاد تنها راه آزادى اسيران فلسطينى است.(74/3/31)

ارتش مسلمانان بوسنى چندين ارتفاع مهم و
استراتژيك در غرب سارايوو را آزاد كرد.(74/3/31)

دولت فيليپين براى مذاكره با مسلمانان اعلام
آمادگى كرد.

31 مسلمان به دست سرويسهاى امنيتى الجزاير به شهادت رسيدند.(74/4/3)

روزنامه اسلوبوئيه: از قطعنامه‏هاى سازمان ملل
در مورد بوسنى، فقط قطعنامه تحريم تسليحاتى مسلمانان اجرا شده است.(74/4/5)

سيد حسن نصراللّه: مقاومت در برابر اسرائيل ضامن
امنيت در لبنان است.(74/4/11)

نخست وزير بوسنى خواستار كمك كشورهاى مسلمان
براى دفاع از “سارايوو” شد.(74/4/12)

سازمان جماعت اسلامى مصر مسؤوليت حمله به

 مبارك را به عهده گرفت.

“حلمى الگزار” رهبر اخوان المسلمين مصر توسط پليس رژيم مبارك
دستگير شد.(74/4/13)

ربانى: مسلمانان افغانستان در يك صف قرار دارند
و حقوق همه آنها بايد به طور يكسان تأمين شود.(74/4/15)

 

 اخبار داخلى

پيشرفته‏ترين دستگاه سنجش آلودگى هوا راه‏اندازى
شد.(74/3/16)

تحريم آمريكا عليه ايران از ديروز به اجرا
گذاشته شد.(74/3/17)

دكتر ولايتى: هيچ مسلمانى نمى‏تواند فتواى قتل
سلمان رشدى را نفى كند.

رهبر انقلاب: دست نشاندگان فرهنگ غرب مايل
نيستند به هيچ يك از احكام اسلامى عمل شود. (74/3/20)

طرح آموزش عالى بدون كنكور در مجلس رد شد.

صاحبان كالاهاى مشمول تنظيم بازار بايد 15 روز
يكبار موجودى انبارهاى خود را اعلام كنند. ص‏مسؤول كميته ايثارگران سپاه: وجود
گروهى از اسراى ايرانى در عراق قطعى است.

محمود واعظى: تهران گسترش روابط كشورهاى اروپايى
با ايران را مشروط به عدم تبعيت آنها از آمريكا مى‏داند.(74/3/21)

18 هزار روستاى كشور از آب و برق بهره‏مند شد.

بزرگترين مركز پرورش حيوانات آزمايشگاهى در خاور
ميانه گشايش يافت.(74/3/22)

نشان درجه يك پژوهش به پروفسور سيد حسين ميرشمسى
اعطا شد.

رسيدگى به سرمايه‏هاى نامشروع در صلاحيت
دادگاههاى انقلاب قرار گرفت.

سخنگوى وزارت امور خارجه: جزاير سه گانه تا ابد
متعلق به ايران است.

رئيس جمهورى خواستار نظارت بين‏المللى بر
ماهواره‏هاى جاسوسى شد.(74/3/23)

30 نماينده مجلس خواستار ادغام وزارت بازرگانى و تعاون شدند.

رئيس هيئت اعزامى سازمان ملل از جديّت مسؤولان
ايران در مبارزه با مواد مخدر تقدير كرد.

 ايران رئيس سازمان
بهره‏ورى آسيا شد.

تحليل كارشناسان: بى‏اعتنايى كشورها به طرح
تحريم ايران نشانه كاهش نفوذ جهانى آمريكاست.

اولين كارخانه پاستوريزه پنير و خامه سيستان و
بلوچستان افتتاح شد.(74/3/24)

سوبسيد كالاهاى اساسى در سال جارى 36 درصد
افزايش يافت.

ايران و اردن موافقت نامه همكاريهاى تجارى –
صنعتى امضا كردند.(74/3/25)

دكتر ولايتى: نتيجه اجلاس‌هاليفاكس شكست سياسى
خارجى آمريكاست.

سپرده‏هاى ايران نزد بانكهاى خارجى به بالاترين
سطح در چهار سال اخير رسيد.

15 كيلومتر استقبال پرشور از رئيس جمهور، آذربايجان، قدرت انقلاب
را به رخ جهانيان كشاند.

 (74/3/29)

استاندار تهران: سرنخ بسيارى از كالاهاى قاچاق
در بازار تهران است.

رئيس جمهور: سياست مهار ارز با قدرت ادامه خواهد
يافت.(74/3/31)

محمود واعظى: جمهورى اسلامى ايران بر تغيير
ناپذير بودن فتواى امام خمينى درباره سلمان رشدى تأكيد دارد.(74/4/3)

آيت الله يزدى: نظارت پنهان و آشكار بر عملكرد
دستگاههاى دولتى را آغاز كرده‏ايم.

 (74/4/4)

بانك اطلاعات با 21 هزار عنوان طرح پژوهشى در
شبكه سراسرى اطلاع‏رسانى قرار گرفت.

 (74/4/6)

پيش فروش بلند مدت تلويزيون توسط كارخانجات
ممنوع شد.

براى نخستين بار در جهان داروى ضد مسموميت ناشى
از گاز اعصاب در ايران ساخته شد.(74/4/7)

رئيس مجلس: با وجود حمايت صريح رهبر انقلاب از
حكم سلمان رشدى، هيچ كس جرأت عقب نشينى از اين موضع را ندارد.(74/4/8)

نشان درجه يك فرهنگ و هنر توسط رئيس جمهورى به
استاد فرشچيان اعطا شد.(74/4/11)

رئيس جمهور در گفتگوى مستقيم با شبكه سى.ان.ان: آمريكاييها
بايد تصور خود را درباره ايران‏اصلاح كنند افكار آنها با تبليغات صهيونيستها مسموم
شده است.

رئيس جمهور: اقتصاد ايران به آمريكا وابسته
نيست، تحريم تجارى باعث مهار تورم و افزايش ارزش ريال شد.

زنى در دومين زايمان خود 5 قلو زائيد.

از سوى ستاد تنظيم بازار، وزارت بازرگانى موظف
به توزيع سريع روغن نباتى شد.

نماينده ايران در لاهه: پرونده جنايت سرنگونى
ايرباس به دليل كارشكنى آمريكا پس از 7 سال همچنان مسكوت است.(74/4/12)

وزير كشور: دولت در اجراى سياست كاهش قيمت دلار
و تثبيت قيمت‏ها جدى است.

دانش آموزان ايرانى از المپياد كامپيوتر هلند 5
مدال گرفتند.

رهبر انقلاب: هرگونه درگيرى گروهى و جنگ داخلى
در افغانستان حرام است.

محكومان شرور و سارقان حرفه‏اى، مشمول عفو،
تخفيف مجازات و استفاده از مرخصى نمى‏شوند.

ايران بار ديگر قهرمان كشتى آزاد آسيا شد.

 (74/4/14)

دكتر ولايتى: سياست ايران در مورد نفى مذاكرات
سازش اعراب و اسرائيل تغيير نخواهد كرد.

وزير نفت: قيمت فرآورده‏هاى نفتى در سال جارى
افزايش نخواهد يافت.

دكتر كريم سنجابى ديروز در آمريكا درگذشت.

رئيس ديوان محاسبات: از 400 شركت دولتى كه ليست
آنها در قانون بودجه ذكر شده فقط 54 شركت حساب خود را ارائه كرده‏اند.(74/4/14)

 

  اخبار خارجى

كشورهاى غير متعهد عضو شوراى امنيت خواستار لغو
تحريم تسليحاتى مسلمانان بوسنى شدند.

دولت اردن تابعيت صدها هزار فلسطينى را لغو كرد.(74/3/17)

در پى تهديدات پكن، كلينتون ديدار با رئيس حكومت
تايوان را لغو كرد.

كلينتون براى سركوب مخالفان از سناى آمريكا
اختيارات ويژه گرفت.

پارلمان تركيه استفاده از نيروى نظامى عليه
يونان را تصويب كرد.

آمريكا درخواست بوسنى را براى لغو تحريم
تسليحاتى رد كرد.

ژاپن درخواست آمريكا براى تحريم اقتصادى ايران
را رد كرد. (74/3/20)

2000 روزنامه‏نگار مصرى به رژيم مبارك اعتراض كردند.

دولت بوسنى پيشنهاد سازمان ملل را براى برگزارى
كنفرانس جديد صلح رد كرد.

كشورهاى صنعتى در تحريم اقتصادى ايران به آمريكا
پشت كرده‏اند.(74/3/22)

نايب رئيس جمهور روسيه: نزديك شدن مسكو به
واشنگتن موجب فقر و بدبختى مردم ما شده است.

عزت بگوويچ خواستار خروج نيروهاى سازمان ملل از
بوسنى شد.(74/3/23)

يك روزنامه آمريكايى: بحرين با استخدام مزدوران
خارجى اعتراضات مردمى را سركوب مى‏كند.

سخنگوى سازمان ملل در سارايوو: سازمان ملل آنچه
را كه صربها مى‏گويند اجرا مى‏كند.

آندره توئى: متهم ساختن ايران به حمايت از
تروريسم بى‏معناست.(74/3/24)

جبهه‏اقيانوس آرام مسؤوليت انفجار بمب در
كنسولگرى فرانسه را بر عهده گرفت.

سران هفت كشور صنعتى به تقاضاى آمريكا عليه
ايران “نه” گفتند.

پاكستان، آمريكا را به دخالت در امور داخلى اين
كشور متهم كرد.(74/3/28)

روسيه با قطع عمليات نظامى در چچن موافقت كرد.

مشاور سابق امنيت ملى آمريكا: سرنگون كردن
هواپيماى مسافرى ايران يك اقدام شرم‏آور براى آمريكا بود.

رئيس جمعيت هلال احمر عراق نسبت به حل قضيه اسرا
ابراز خوشبينى كرد.(74/3/29)

بى‏نظير بوتو: تحريم ايران را برخلاف صلح و
امنيت منطقه مى‏دانيم.

طرح وحدت پولى اروپا لغو شد.

نخست وزير روسيه پايان جنگ چچن را اعلام كرد.(74/3/30)

كنفرانس بين‏المللى مسكو از سياستهاى
تجاوزطلبانه آمريكا انتقاد كرد.

ژاپن، آمريكا را به اقدام تلافى‏جويانه تهديد
كرد.

 (74/3/31)

كسرى تراز تجارى آمريكا به بيش از 11 ميليارد
دلار رسيد.(74/4/3)

“سمير جعجع” فرمانده سابق نيروهاى فالانژ لبنان به زندان ابد با
اعمال شاقه محكوم شد.(74/4/4)

دولت بحرين استعفا كرد.

عفو بين‏الملل با محكوميت رهبر فالانژهاى لبنان
مخالفت كرد.

كويت 8 زرهپوش پيشرفته از انگليس دريافت كرد.

 (74/4/5)

وليعهد قطر در غياب پدر حكومت را تصاحب كرد.

ترور “حسنى مبارك” ناكام ماند.

نخست وزير روسيه با انحلال پارلمان از سوى
يلتسين مخالفت كرد.

 (74/4/6)

حمله صربها به ساختمان تلويزيون سارايوو 42 كشته
بر جاى گذاشت.

رئيس جمهورى سابق آلمان: آمريكا از سازمان ملل
سوء استفاده مى‏كند.(74/4/8)

نماينده دوماى روسيه: آمريكا عامل اصلى جنگ و
نفاق در جهان است.

مطبوعات لبنان: ترور مبارك توطئه‏اى براى فشار
نظامى غرب به سودان و نجات رژيم مصر از بحران بود.

سخنگوى وزارت انرژى اتمى روسيه: مسكو موظف به
اجراى موافقتنامه اتمى خود با تهران است.

نخستين دور مذاكرات سوريه و اسرائيل در واشنگتن
به شكست انجاميد.(74/4/10)

دوما به دولت روسيه رأى اعتماد داد.

آذربايجان خواستار مشاركت ايران در قرارداد جديد
نفتى درياى خزر شد.

نيروهاى مرزى مصر و سودان بار ديگر با هم درگير
شدند.(74/4/11)

دو دايف: اگر مسكو حاكميت چچن را به رسميت
بشناسد كنار مى‏روم.

 (74/4/13)

مدير كل سازمان بين المللى انرژى اتمى: ايران
هيچ برنامه‏اى براى توليد سلاحهاى هسته‏اى ندارد.

 (74/4/14)

سفير سودان در ايران: ما از انقلاب اسلامى
آموخته‏ايم در برابر مشكلات و تهديدها بايستيم.

كابينه انگليس با 13 تغيير و ورود پنج چهره جديد
دگرگون شد.

كابينه ژاپن براى رسيدگى به اقدامهاى تروريستى
در اين كشور، تشكيل جلسه داد.

مصر رسماً به بى‏گناهى سودان در ترور “مبارك”
اعتراف كرد.

 (74/4/15)

/

گزارشهاى علمى – پژوهشى

گزارشهاى علمى – پژوهشى

 

 مغز گردو و تنظيم چربيهاى زايد

 بر طبق نتايج حاصل از كار تحقيق يك گروه از محققان دانشگاه علوم پزشكى
تبريز، مصرف روزانه 75 گرم مغز گردو باعث كاهش چربيهاى زايد خون شده و به تنظيم
چربى خون منجر مى‏شود.

 دكتر يوسف كوه سلطانى مجرى اين طرح گفت: بر اساس نتايج به دست آمده از
تحقيقات علمى مصرف روزانه 12 عدد گردوى كمال مى‏تواند به نحو چشمگيرى در تنظيم
چربيهاى خون تأثير بگذارد.

 وى افزود: پژوهشگران دانشگاه علوم پزشكى تبريز طى تحقيقات 6 ماهه بر
روى 121 نفر كه از نظر ميزان چربى خون، متعادل و غير متعادل بوده‏اند 5 نوع آزمايش
مختلف را در سه نوبت جداگانه انجام داده و به اين نتيجه علمى دست يافته‏اند.

 به گفته دكتر كوه سلطانى در سالهاى 93 و 94 ميلادى در مراكز تحقيقاتى
آمريكا پژوهشهاى معدودى بر روى تأثير مغز گردو در تنظيم چربيهاى خون انجام گرفته
بود ولى اين تحقيقات به نتايج مهم و مطلوبى نينجاميده است.

 وى گفت: وجود نوع خاصى از چربى در مغز گردو باعث مى‏شود تا كلسترول
مصرف “ال. دى. ال” كه با رسوب در رگها موجب انسداد آنها شود امكان رسوب پيدا نكند
و در نتيجه از افزايش فشار خون و بروز سكته‏هاى قلبى و مغزى پيشگيرى شود.

 

 كشف ژنى خاص و عمر طولانى

 به گفته گروهى از محققان، يافتن ژن “عمر طولانى” در نوعى كرم مى‏تواند
راهگشاى يافتن اين نوع ژن در انسان باشد و شروع بيمارى سرطان و يا بيمارى‏هايى
مانند آلزايمر (فراموشى دوران كهولت) و يا انواع آرتروز را به تعويق اندازد. اين
ژن “ايج1” نام دارد و طى تحقيقات يك پژوهشگر اسكاتلندى در مؤسسه ژنتيك دانشگاه
كلرادوى در داخل مجموعه ژنى يك نوع كرم شناسايى شده است.

 برخى از دانشمندان معتقدند كشف اين ژن و تحقيق پيرامون آن مى‏تواند
نهايتاً به درمان عوارضى مانند سفيد شدن مو، بروز چين و چروك در پوست و پوسيدگى
استخوان كمك كند.

 

 تشخيص آلودگى آب و زمين

 يك گروه از محققان دانشگاه “ناتينگهام” در انگليس با استفاده از
شيوه‏هاى مهندسى ژنتيك نوعى كرم كوچك يك ميليمترى را به ابزارى براى تشخيص آلودگى
آب و خاك تبديل كرده‏اند.

 اين كرمهاى كوچك دقيقاً همان طور كه كاغذ تورنسل در محيطهاى اسيدى و
بازى رنگ عوض مى‏كند در مواجهه با آلودگى موجود در محيط زيست از خود نور آبى رنگى
ساطع مى‏كنند كه شدت آن با ميزان آلودگى ارتباط مستقيم دارد.

 به نوشته نشريه “تايمز” چاپ لندن، نور ساطع شده از بدن كرمها به وسيله
نورسنجهاى مخصوصى كه در محيط اطراف تعبيه شده، دريافت مى‏شود و به مراكز علمى و
نهادهاى مسؤول حفاظت محيط زيست مخابره مى‏گردد. به اين ترتيب بروز آلودگى در يك
ناحيه در كوتاهترين زمان ممكن آشكار مى‏شود.

 همه ارگانيزمهاى حياتى از كوچكترين تا بزرگترين آنها در برابر آلودگى
از خود واكنش نشان مى‏دهند اما تشخيص اين واكنشها در همه موارد كار ساده‏اى نيست.
ابتكار تيم محققان دانشگاه ناتينگهام در اين بود كه با بهره‏گيرى از روشهاى مهندسى
ژنتيك از اين واكنش طبيعى به بهترين وجه استفاده كرده‏اند.

 پژوهشگران دانشگاه ناتينگهام با قرار دادن ژن يك باكترى خاص در بدن
كرمها و مرتبط ساختن اين ژن با ژنى كه مسؤول نشان دادن واكنش در برابر آلودگى است
تركيب مناسبى بوجود آورده‏اند كه به محض برخورد با آلودگيهاى ناشى از مواد صنعتى و
يا مواد دفع آفات و انواع سمهاى شيميايى و نظاير آن، نور خوش رنگى به رنگ آبى
زنگارى از خود ساطع مى‏كند.

 

 

 مصرف روغنهاى گياهى و سلامتى قلب

 

 محققان دانشگاه “برانديز” اعلام كردند: شواهدى در دست دارند كه نشان
مى‏دهد مصرف روغنهاى گياهى خاص مانند روغن پالم (خرما) از بروز بيماريهاى قلبى
جلوگيرى مى‏كند.

 “كى
– سى – هييز” بيولوژيستى كه اين تحقيق را به انجام رسانيده است در نشريه BIOCHMISTRYNUTRITIONنوشت: پس از آن كه طى
يك آزمايش 23 مرد سالم طى مدت 15 هفته روغن پالم مصرف كردند ميزان ليپوپروتئين با
غلظت بالا يا HDLدر
آنها به ميزان بى‏سابقه‏اى افزايش يافت.

 اچ دى ال به عنوان كلسترول خوب شناخته شده است زيرا چربى و كلسترول
مسدود كننده شريانها را از جريان خون خارج ساخته و آن را براى فرآورى به كبد
مى‏برد.

 در مقابل ليپوپروتئين با غلظت پائين يا HDLكه كلسترول بد ناميده
مى‏شود حاوى آن نوع كلسترولى است كه شريانها را مسدود مى‏كند.

 دانشمندان دانشگاه برانديز متوجه شدند كه روغن خرما كه به دليل دارا
بودن مقادير زيادى اسيدهاى چرب مرتبط با افزايش كلسترول كل، همواره مورد انتقاد
بوده است ميزان اچ دى ال را در افراد شركت كننده در اين تحقيق افزايش داد.

 هييز و همكارانش دريافتند كه تغذيه اين افراد با رژيم غذايى حاوى روغن
پالم همراه با روغن نارگيل نسبت “اچ دى ال” را به طور كلى افزايش داد.

 هييز استاد بيولوژى مى‏گويد: اين تحقيق شواهد جديدى ارائه مى‏دهد دال
بر اين كه خوردن چربيهاى حيوانى به دليل افزايش ميزان ال دى ال براى قلب زيان‏آور
است اما اين امر لزوماً در مورد چربيهاى گياهى اشباع نشده صادق نيست.

 

/

پاسخ به نامه ها

پرسشها و پاسخها

 سؤال:

 1- اگر فردى به مسافرت برود و
بداند كه بيش از ده روز در آن مكان مى‏ماند ولى نيّت نكند نماز و روزه آن فرد چه
حكمى دارد؟

 2- در بحثها و روايات اسلامى
يكى از موارد مهمّ و مؤثر در ازدواج را شرافت خانوادگى همسر مى‏دانند و مى‏گويند
براى يك ازدواج اسلامى، خانواده و همسر بايد ديندار و اهل نجابت باشند حال سؤال من
اين است كه از نظر اسلام، منظور از خانواده چه كسانى هستند و چه فاميلهايى را شامل
مى‏شوند، مثلاً اگر در خانواده دختر، پدر و مادر نمازخوان باشند و دختر هم خوب
باشد ولى برادران او بى‏قيد باشند، در اين رابطه تكليف چيست؟

 3- صله رحم در شرايط امروزى تا
چه حدّى است، آيا حتماً بايد به ديدار خويشان رفت؟ با اين كه آنها آنقدر زيادند كه
امروزه به خاطر شرايط كارى نمى‏توان به همه سر زد پس تكليف چيست؟

 4- در حديث داريم كه صله رحم
عمر را زياد مى‏كند، مگر عمر انسان از روز اوّل نزد خداوند معيّن نيست پس چرا كم و
زياد مى‏شود؟(تبريز: عباس رضايى)

 پاسخ:

 1- اگر بداند ده روز در يكجا
مى‏ماند، نمازش تمام است هر چند قصد نداشته باشد كه بماند مانند زندانى يا سرباز.

 2- منظور اين است كه عموماً
خانواده‏اى با شرافت و نجابت باشند، هرچند در ميان آنها افراد غير صالح هم باشد،
زيرا وجود افراد نادر تأثير كلّى در خانواده ندارد. در ميان خانواده پيامبران و
ائمه‏عليهم السلام نيز افراد منحرف پيدا مى‏شدند. و البتّه اين يك شرط اساسى نيست.
بلكه شرط اساسى ديانت و اخلاق طرفين است و نجابت خانواده و ديانت پدر و مادر و
مُعْظَمِ فاميل يكى از امتيازات است.

 3- صله رحم مستحب است و منظور
از آن نيكى و احسان است در هر مناسبت و موردى كه پيش بيايد؛ مثلاً اگر كسى از
ارحام مريض شد از او عيادت كند و اگر مصيبتى بر او وارد شد، به او تسليت بگويد و
اگر نيازمند است، به او كمك كند و اگر با او ملاقات كرد از وى احترام و دلجويى به
عمل آورد و امثال آن. و هرگز معناى صله رحم اين نيست كه بايد مرتّب ديد و بازديد
داشته باشند گرچه اين نيز يكى از راههاى صله رحم است. و امّا آن چه تكليف است، عدم
قطع رحم است، زيرا قطع رحم يكى از گناهان كبيره است و معناى آن اين است كه انسان
با ارحام خود قطع رابطه يا دشمنى داشته باشد.

 4- تنها عمر انسان نيست كه از
ازل براى خداوند معلوم است بلكه همه سرنوشت او، معلوم و مشخّص است، ولى هرگز به
اين معنا نيست كه انسان از اسباب و وسايل رسيدن به اهداف خود دست بردارد، زيرا
آنچه مقدّر است همين است كه انسان به آن سبب معيّن متوسل مى‏شود و به آن هدف
مى‏رسد و همچنين در مورد ضدّ آن. تأثير صله رحم و يا قطع رحم و دعا و صدقه و امثال
آن فرقى با تأثير عوامل طبيعى ندارد و همچنان كه معقول نيست انسان به دليل قضا و
قدر دارو را مصرف نكند و بگويد اگر خدا بخواهد شفا مى‏دهد و اگر نخواهد دارو هم
اثر ندارد يا مثلاً ماشينى را با سرعت سرسام‏آور براند و بگويد اگر تصادف مقدّر
باشد واقع مى‏شود، – هرچند آهسته برانيد – و اگر نباشد واقع نمى‏شود! همچنين صحيح
نيست انسان مثلاً دعا نكند و بگويد هرچه مقدّر است واقع مى‏شود، صله رحم نيز از
همين قبيل است. سرنوشت انسان با قطع نظر از علل و اسباب ترسيم نشده است، بلكه از
راه علل و اسباب ترسيم شده است و معناى ترسيم سرنوشت اين است كه جهان يك مجموعه
علل و اسباب است مانند يك كارخانه كه هر جزيى جزو ديگر را لامحاله در پى دارد.

 × × ×

 سؤال:

 1- آيا به كالاهايى كه بنيادها
به قيمت دولتى به افراد تحت پوشش مى‏دادند، زكات تعلّق مى‏گيرد؟ اگر جواب مثبت است
به قيمت دولتى يا آزاد؟ و همچنين به حقوقى كه با عنوان مزايا و يا اهداى گروه يا
مقطع كارى به رزمندگان و جانبازان مى‏دهند، و حقوقى كه خود بنياد جانبازان
مى‏پردازد، (با توجه به اين كه بنياد اين حقوق را به عنوان هديه مى‏دهد) تعلّق
مى‏گيرد يا نه؟

  2- اگر به واسطه شنيدن يا خواندن مطالبى كه
تحريك كننده است ناخواسته از انسان منى خارج شود، آيا روزه باطل مى‏شود؟ در هر
صورت تكليف چيست؟

 3- اگر انسان بدون هيچ مصلحت و
ضرورتى در جواب فردى طورى سخن بگويد كه طرف خلاف آن را تصوّر كند دروغ محسوب
مى‏شود؟

 (اصفهان: معتزرى)

 پاسخ:

 1- حتماً منظور شما از زكات،
خمس است. و بنابر اين اگر آن كالاها به عنوان هديه باشند به فتواى حضرت امام‏قدس
سره خمس ندارند و اگر مزد كارى باشند اگر از كالاهاى مصرفى مانند برنج و روغن
هستند، در صورتى كه از مؤونه سال زياد بيايند خمس دارند و اگر از كالاهايى هستند
كه عين آن باقى مى‏ماند، مانند يخچال، اگر مورد نياز باشد خمس ندارد و اگر مورد
نياز نباشد و آن را بفروشد قيمت آن اگر تا سر سال، در مؤونه مصرف شود خمس ندارد و
اگر بماند خمس دارد. و خمس در خود كالا واجب مى‏شود و اگر قيمت آن را بخواهد حساب
كند بايد به قيمت عادلانه بازار محاسبه شود.

 2- اگر قصد آن را نداشته باشد
و عادتش هم چنين نباشد كه با چنين كارى منى خارج شود روزه صحيح است.

 3- اگر سخن او احتمال معناى
راست را هم دارد و همان منظور واقعى اوست دروغ نگفته بلكه توريه كرده است.

 × × ×

 سؤال:

 1- آيا خواندن قرآن در حالى كه
قواعد آن را خوب ياد نگرفته باشيم ثواب دارد؟ مى‏گويند ملايكه غلطهاى قواعد را
اصلاح مى‏كنند.

 2- در شهر ما بعضيها رو به غرب
نماز مى‏خوانند و بعضى مى‏گويند رو به جنوب غربى بايد خواند آيا در يك شهر نه
چندان بزرگ مثل انديمشك، مى‏شود دو جور رو به قبله ايستاد و نماز خواند؟

 3- در مجالس عزادارى دلم شكسته
مى‏شود، امّا نمى‏دانم چرا اشك ندارم، آيا همين مقدار هم ثواب دارد؟

 (انديمشك: ه . ميرعالى)

 پاسخ:

 1- رعايت قواعد تجويد لازم
نيست، سعى كنيد درست خواندن را ياد بگيريد و آن كافى است.

 2- از قبله‏نما استفاده كنيد،
اگر اسم شهرتان در آن نيست نزديكترين شهر را ملاك قرار دهيد.

 3- به حالت گريه درآمدن در
مجالس عزادارى امام حسين‏عليه السلام ثواب دارد.

 × × ×

 × فرديس كرج: برادر د. درويشى

 دروغ فى حدّ ذاته بد و حرام
است ولى اگر براى انسان يا براى كسى ديگر كه حفظ او لازم است ضرر بزرگى داشته
باشد، جايز مى‏شود، بلكه گاهى واجب است و راست گفتن حرام، مثلاً اگر حفظ جان انسان
يا مؤمنى ديگر بر آن متوقف باشد حتماً واجب است و راست گفتن در اين جا جايز نيست،
همچنين اگر راست گفتن موجب كدورت خاطر دو نفر مؤمن شود، جايز نيست بلكه لازم است
بين دو نفر مؤمن كه كدورت دارند، اصلاح كند حتى اگر با گفتن دروغ باشد، اينها همه
در روايات اسلامى بطور قطعى آمده است.

 × خمينى شهر اصفهان: براد ك. م
. د

 مى‏توانيد او را طلاق دهيد و
آن مدارك براى اثبات حقانيّت شما كافى است

 × تهران : برادر ن. و

 1- شما سالميد و آن حالت طبيعى
است، آن آبها پاك است و غسل ندارد.

 2- لازم نيست قطع رابطه كنيد
ولى در كيفيّت برخورد احتياط كنيد كه شيطان شما را فريب ندهد و گناه را به صورت يك
كار مستحب جلوه ندهد.

 × × ×

  تقدير:

 از خوانندگان محترم ذيل كه با
ارسال مقاله، شعر و ديگر آثار علمى و هنرى با مجله پاسدار اسلام همكارى نموده
صميمانه سپاسگزاريم:

 رضا اسماعيلى، عباس احمدى، صبا(على‌هاشمى‏پور)،
محمد رضا صادقى، رسول معتمدى، محسن‌هادى طحان زواره، مرتضى امامى‏پور، محمد رضا
صحرانورد فرد خراسانى، على سلطان محمدى، على قانع، بسيج دانش آموزى دبيرستان آية
الله طالقانى.

 × × ×

  تذكر:

 توجه همه خوانندگان گرامى را
به نكات ذيل جلب مى‏كنيم:

 1- مطالب ارسالى، در جهت اهداف
مجله و قلمرو اعلام شده در بخش “يادآوريها” باشد.

 2- مقاله‏ها و اشعار مربوط به
مناسبتها، حداقل تا پانزدهم ماه قبل، فرستاده شوند.

 3- تنها به نسخه‏هاى اصلى
ترتيب اثر داده مى‏شود.

 × × ×

  توجه:

 مقلدان مقام معظم رهبرى،
مى‏توانند سؤالهاى تلفنى خويش را از طريق دو شماره ذيل با دفتر استفتاء معظم‏له در
ميان بگذارند: قم 743232 – 743333

/

گفته ها و نوشته ها

گفته‌ها و نوشته‌ها

 

 سخاوت

 هين مگو فردا كه فرداها
گذشت

تا بكلى نگذرد ايّامِ كشت

 پندِ من بشنو كه تن بند
قوى است

كهنه بيرون كن گرت ميل نوى است

 لب ببند و كفِّ پر زر
برگشا

بخل تن بگذار و پيش آور سخا

 تركِ شهوتها و لذّتها
سخاست

هر كه در شهوت فرو شد برنخاست

 (جلال الدين مولوى)

 

 

 تأثير موعظه

 روزى‌هارون الرشيد، بهلول را
ملاقات نمود، به او گفت: مدتى است آرزوى ديدار و موعظه تو را داشتم، بهلول گفت:
چگونه موعظه‏ات كنم، و سپس با دست خود اشاره‏اى به سوى عمارتهاى بلند مقابل و به
سوى قبرستان مجاور كرد و گفت: اين قصرهاى بلند از كسانى بود كه فعلا در زير اين
خاكهاى تيره خوابيده‏اند. اى‌هارون! چه حالى خواهى داشت، آن روزى كه براى بازخواست
در محكمه عدل الهى نگاه داشته شوى و به اعمال و كردارهاى تو با دقت رسيدگى شود، اى‌هارون!
چه خواهى كرد در روزى كه خداوند، چنان به حسابها رسيدگى مى‏كند، كه حتى از هسته
خرما و از پرده باريكى كه در كمر آن است سؤال مى‏نمايد و تو در تمام اين مدت گرسنه
و تشنه و رو سياه باشى؟! آن روز، روز بيچارگى تو است و خلايق بر تو مى‏خندند.‌هارون
از سخنان بهلول بى‏اندازه متأثر شد و اشك از چشمانش فرو ريخت!

 

 سخنان حكيمانه

 × اگر مى‏خواهى سخنت تأثير
گذارد، پيشنهاد كن؛ نه تحميل!

 × كار، انسان را از سه چيز
محفوظ مى‏دارد: افسردگى، فسق و احتياج!

 × از حكيمى پرسيدند كه
سخت‏ترين مصائب چيست؟

 گفت: احتياج كريم به لئيم!

 × از لقمان پرسيدند، عاقل
كيست؟

 فرمود: كسى كه در پنهان كارى
نكند كه اگر آشكار شود خجل گردد!

 

 

 توسعه ايران!

 يكى از دوستان مظفر فيروز نقل
مى‏كرد روزى ايرج اسكندرى به مظفر فيروز گفته بود: تو چرا از بزرگ شدن و توسعه
كشور ايران مضايقه داشتى؟

 مظفر فيروز پرسيد: كدام توسعه؟

 ايرج اسكندرى جواب داده بود:
حزب توده جز توسعه كشور ايران چيز ديگرى نمى‏خواست.

 مظفر گفته بود: من از اين حرف
سر در نمى‏آورم.

 ايرج به شوخى گفت: اگر حزب
توده بر ايران حاكم مى‏شد؛ ايران بزرگترين كشور آسيايى مى‏گرديد، زيرا ارتشش در
چين با طرفداران چيان كايچك مشغول نبرد مى‏شد. سكنه ايران در سيبرى و حكومتش در
مسكو مستقر مى‏شدند. شما در هيچ عصرى از تاريخ، كشور ما را تا اين حد بزرگ و وسيع
ديده بوديد؟!(لطيفه‏هاى سياسى، ص204)

 

 سه خيانت

 يكى نزد حكيمى رفت و گفت: فلان
شخص درباره تو چيزى گفت. حكيم فرمود: از اين گفتن سه خيانت كردى، برادرى را در دل
من ناخوش كردى و دل فارغ مرا مشغول نمودى و خود را نزد من فاسق و متهم گردانيدى.(كيمياى
سعادت)

 

 شرط ادب

 يكى از اعضاى دفتر امام
مى‏گويد: روزى حاج احمدآقا خدمت امام آمدند و گفتند: آقا بنده مى‏خواهم به ديدن
فلان كس بروم، آيا اجازه مى‏دهيد؟

 امام فرمودند: اشكال ندارد.

 دوباره فرمودند: آقا! آيا سلام
شما را هم برسانم!

 امام فرمودند: سلام مرا هم
برسانيد.

 بار ديگر احمدآقا گفتند: آيا
بگويم كه از طرف شما آمده‏ام؟

 امام فرمودند كه بگوييد، از
طرف من آمده‏ايد.

 

 

 بهاى كتاب

 گويند: ابوعلى سينا كه در
اوايل عمر به مطالعه فلسفه مشغول بود، در قسمت مابعد الطبيعه به شبهات و بن بستهاى
فكرى رسيد، از اين رو مدتى از تحصيل فلسفه كناره گرفت و دچار يأس و افسردگى گشت!
روزى در بازار بخارا كتاب فروش دوره‏گردى كتابى را به وى عرضه داشت، ولى ابن سينا
از خريدن آن امتناع ورزيد كتابفروش گفت: مالك آن دچار فقر و تنگدستى است، اگر سه
درهم بابت آن بدهى دعاگوى تو خواهم بود، ابن سينا از باب اين كه احسانى كرده باشد،
سه درهم داد و كتاب را به خانه آورد، و ديد از تصانيف ابونصر فارابى است، و با
خواندن آن مقاصد حكما را دريافت و مشكل فلسفى و فكرى وى حل شد، و به شكرانه رفع
اين مشكل علمى، مبلغى بين فقرا تقسيم كرد، و بارها مى‏گفته: اگر آن روز من از دادن
سه درهم در بهاى كتاب خوددارى مى‏كردم، هرگز به مقاصد حكما و فلاسفه اطلاع
نمى‏يافتم.

 (هزار و يك حكايت ادبى –
تاريخى، ص199)

 شعر نو

 “استاد شهريار” با شعر نو
مخالف بود و عقيده داشت مضامين جديد را بايد در الفاظ متين و محكم بيان نمود.
معروف است روزى شاعر نوپردازى پيش ايشان رفته و شعر نو و بى‏قافيه‏اى را كه ساخته
بود براى استاد خواند و سپس عقيده او را خواستار شد.

 استاد شهريار كه نه ميل داشت
دل او را بشكند و نه حاضر بود بدون جهت تعريفى كرده باشد گفت: بسيار چيز خوبى است.
آنوقتها كه ما جوان بوديم چنين چيزهايى مى‏گفتيم. منتهى اسم آن را نثر مى‏گذاشتيم.(لطيفه‏هاى
سياسى، ص173(

 

 

 من كجا، على كجا !

  شكيب ارسلان ملقب به اميرالبيان يكى ديگر از نويسندگان زبردست عرب در
عصر حاضر است. در جلسه‏اى كه به افتخار او در مصر تشكيل شده بود، يكى از حضار
مى‏رود پشت تريبون و ضمن سخنان خود مى‏گويد:

 دو نفر در تاريخ اسلام پيدا
شده‏اند كه به حق شايسته‏اند، امير سخن ناميده شوند، يكى على ابن ابى‏طالب و ديگرى
شكيب!

 شكيب ارسلان با ناراحتى
برمى‏خيزد و پشت تريبون قرار مى‏گيرد و از دوستش كه چنين مقايسه‏اى به عمل آورده
گله مى‏كند و مى‏گويد:

 من كجا و على‏بن‏ابى‏طالب كجا؟
من بند كفش على(ع) هم به حساب نمى‏آيم.

 (شهيد مطهرى، سيرى در نهج
البلاغه)

 

  تب امير

 عربى يكى از روزهاى گرم
تابستان به تب دچار شد. هنگام ظهر عريان شد و بدن خود را روغن ماليد و سپس زير نور
خورشيد، روى ريگهاى داغ، شروع به غلطيدن كرد و گفت: اى تب! حال مى‏فهمى كه چه
بلائى بر سرت آورده‏ام. اى موذى پست فطرت! شاهزادگان و اميران را گذاشته‏اى و به
سراغ من بى‏نوا آمده‏اى؟!

 بهر حال آنقدر در آن حالت به
غلطيدن ادامه داد تا عرق كرد و تب از تن او بيرون رفت.

 روز ديگر از كسى شنيد كه امير
ديشب به تب دچار گشته است. اعرابى گفت: به خدا قسم آن تب را من به سراغ او
فرستادم. اين گفت و پا به فرار نهاد.

 

 

 نتيجه شوخى بى‏مزه

 پير مردى پينه دوز بود كه
علاوه بر پينه دوزى هرگاه ميتى شب در مسجد تنها مى‏ماند او را خبر مى‏كردند تا صبح
بالاى سر ميت كشيك بدهد. او هم براى اينكه خوابش نگيرد معمولاً وسائل پينه دوزى
خود را مى‏برد و مشغول كار خود مى‏شد.

 يك شب جوانهاى ده براى تفريح،
شخصى را مرده‏وار در تابوت خوابانده و پينه دوز را اجير كردند تا صبح در كنارش
كشيك بدهد.

 پينه دوز طبق معمول خويش،
وسائل كارش را آورده مشغول كار شد كه تا صبح خوابش نبرد. نيمى از شب گذشته بود، با
خود به زمزمه افتاد و شروع به خواندن يك تصنيف قديمى كرد.

 مرده قلابى سر از تابوت بلند
كرده گفت: رسم نيست كه بالاى سر مرده تصنيف بخوانند!

 پينه دوز گفت: مرده هم رسم
نيست كه در كار زنده‏ها فضولى كند. معلوم مى‏شود درست نمرده‏اى بگذار خلاصت كنم!
فوراً با مشته آهنى خود بر سر او كوبيد و او را از زندگى رهانيد!! رفقاى او كه صبح
به ديدنش آمدند، با جسد مرده واقعى رفيقشان برخورد كردند و پى به نتيجه شوخى
بى‏مزه شان بردند.

 زيره به كرمان

 شركت انگليسى “پرمافلكس”
سالانه معادل 50000 پوند نفت به صورت “بنزين فندك” به كشورهاى عربى نفت‏خيز حوزه
خليج فارس، صادر مى‏كند.

 شكم سير

 پروفسور” پاستور والرى
رادو” مى‏گويد:

 “كسانى كه با شكم سير غذا
مى‏خورند، معمولاً بيشتر از خودشان، پزشكان را سير مى‏كنند”.

 درس زد و خورد

 شبلى كه از علماى عامه است درس
نحو مى‏خواند. استادش گفت: بخوان: ضَرَبَ زيدٌ عمرواً.

 پرسيد: به چه جهت زيد، عمرو را
زد؟!

 استاد گفت: نه، اين مثال است،
مى‏خواهم تو بفهمى.

 شبلى برخاست. استاد گفت: به
كجا مى‏روى؟

 گفت: نمى‏خواهم علمى را بخوانم
كه از همين اول با زد و خورد شروع مى‏شود!!

 

 اى روى تو

 اى روى تو نوربخش خلوتگاهم

 ياد تو فروغ دل ناآگاهم

 آن سرو بلند باغ زيبائى را

 ديدن نتوان با نظر كوتاهم

 در جستن وصل تو

 چون آتش سوداى تو جز دود
نداشت

 مسكين دل من اميد بهبود
نداشت

 در جستن وصل تو بسى كوشيدم

 چون بخت نبود، كوششم سود
نداشت

 “انورى”

 … كه مپرس

 ياد دارم به نظر خط غبارى
كه مپرس

 سايه كردست به من ابر
بهارى كه مپرس

 كرده‏ام عهد كه كارى
نگزينم جز عشق

 بى‏تامل زده‏ام دست به
كارى كه مپرس

 من نه آنم كه خورم بار دگر
بازى چرخ

 خورده‏ام زين قفس تنگ
فشارى كه مپرس

 غنچه چينان گلستان جهان را
صائب

 هست در پرده دل باغ و
بهارى كه مپرس

 “صائب تبريزى”

 اين را… آن را

 رفتيم من و دل دوش
ناخوانده به مهمانش

 دزديده نظر كرديم در حسن
درخشانش

 مدهوش رخش شد دل، مفتون
لبش شد جان

 اين را بگرفت اينش آن را
بربود آنش

 “فيض كاشانى”

 دامن پاك

 هر نشان كز خون دل بر دامن
چاك من است

 پيش اهل دل، دليل دامن پاك
من است

 عشق تو بگرفت بالا تا دل و
جانم بسوخت

 آرى اين آتش بلند از خار و
خاشاك من است

 “جامى”

 تو به جاى ما

 دل و جان ز تن برون شد، تو
همان به جا نشسته

 شده ما زخويش بيرون، تو به
جاى ما نشسته

 زغم زمانه ما را، نفتد،
گره بر ابرو

 كه ز راه عشق، گردى، به
جبين ما نشسته

 “اديب الممالك فراهانى”

 غم عشق

 گفتم نگرم روى تو، گفتا به
قيامت

 گفتم روم از كوى تو، گفتا
به سلامت

 گفتم چه خوش از كار جهان
گفت غم عشق

 گفتم چه بود حاصل آن، گفت
ندامت

 “هاتف اصفهانى”

 

 جان دگرم بخش

 

 از ضعف به هر جا كه نشستيم
وطن شد

 وز گريه به هر سو كه
گذشتيم چمن شد

 جان دگرم بخش كه آن جان كه
تو دادى

 چندان زغمت خاك به سر ريخت
كه تن شد

 (طالب آملى)

 

 

 

 از درد رو متاب

 هر بلبلى كه زمزمه بنياد
مى‏كند

 اول مرا به برگ گلى ياد
مى‏كند

 از درد رو متاب كه يك قطره
خون گرم

 در دل هزار ميكده ايجاد
مى‏كند

 “صائب تبريزى”

 

 

 

 

 

 

 مدرس يزدى و حاكم يزد

 مرحوم ميرزا محمد على مدرس
يزدى از روحانيون بنام يزد در دوران فتحعلى شاه بود. شاهزاده محمد على ميرزا پسر
فتحعلى شاه – كه حاكم يزد بود – به او ارادت داشت. بد خواهان به گوش او رسانده
بودند كه مدرس يزدى اعتقاد درستى ندارد، زيرا گفته است:

 از آن شيرى كه در پستان
تاك است

 اگر با كودكى نوشم چه باك
است

 حاكم، مدرس را طلبيد و گفت:
آيا اين شعر از شما است؟

 مدرس پاسخ داد: آرى! ولى شعر
قبل و بعد آن را نشنيده‏ايد. و آن وقت ارتجالاً چند بيت ديگر سرود و با بيتى كه
حاكم شنيده بود خواند، و حاكم را به ارادت سابق خود واداشت:

 شبى دردى كشى با پارسايى

 سخن رندانه راندى تا به
جايى

 از آن شيرى كه در پستان
تاك است

 اگر با كودكى نوشم چه باك
است

 جوابش داد داناى سخن سنج

 كه مستى راحتت بخشد به هر
رنج

 ولى آن مى كه خوشتر ز
انگبين است

 مزاجش “لذة للشاربين” است

 

 

 دزد و اسكندر

 اسكندر به كشتن دزدى فرمان
داد. دزد گفت: من در اين كار كه كردم، قلبم راضى نبود.

 اسكندر گفت: در كشته شدن تو
نيز قلبت راضى نباشد!

 

 چه مى‏كارى؟

 مسعود رمّال در راه به شاه
مجدالدين رسيد، پرسيد: چه مى‏كارى؟

 گفت: چيزى نمى‏كارم كه به كار
آيد.

 گفت: پدرت نيز هم چنين بود،
هرگز چيزى نكاشت كه به كار آيد!

 

 

 دو منجم ماهر

 جوحى گفت: من و مادرم هر دو
منجم ماهريم كه در حكم ما خطا واقع نمى‏شود.

 گفتند: اين دعوى بزرگ است، از
كجا مى‏گويى؟

 گفت: از آنجا كه چون ابرى
برآيد، من مى‏گويم: باران خواهد آمد و مادرم گويد: نخواهد آمد! البته يا آن شود كه
من گويم يا آن شود كه او بگويد!!

 

 خرّم از او است

 خاطرم با همه تيغ ستمش
خرّم از او است

 كه گرم زخم از او مرهم
زخمم هم از او است

 گر چه هر لحظه جفائى رسد
از دوست وليك

 هم بما از سر رأفت نظرى هر
دم از او است

 “وفاى نورى”

 

 

 آواز خوش

 

 مؤذنى بانك مى‏گفت و مى‏دويد.
پرسيدند: چرا مى‏دوى؟ گفت: مى‏گويند آواز تو از دور خوش است.

 

 

 

 سلام عريان

 “سائل نهاوندى” پس از
سالها توقّف در همدان، قصد مراجعت به وطن كرد. از قضا نزديك به شهر خود كه رسيد،
دزدان، اموال او را بردند و خود او را نيز عريان كرده حتى لباسهايش را نيز به غارت
گرفتند.

 وقتى خويشاوندان او كه به
استقبالش آمده بودند، سبب عريان بودنش را پرسيدند گفت:

 چون از شهر همدان، شهر بابا
طاهر عريان، آمده‏ام بهتر اين ديدم كه سلام او را عريان به شما برسانم.

 

 

 

 

 آدم منطقى

 آورده‏اند كه مردى وارد
خانه‏اى شد و گفت: مرا احترام كنيد، آدم مهمى هستم! صاحب خانه گفت: چكاره‏اى؟

 گفت: من اهل منطقم.

 پرسيد: منطق يعنى چه؟

 روى تاقچه، چهار عدد
تخم‏مرغ بود، گفت: من با منطق و دليل ثابت مى‏كنم اينها هشت عددند!

 شب خوابيد، صاحب خانه آن چهار
تخم‏مرغ را خورد.

 چون صبح شد، مرد منطقى گفت: پس
تخم‏مرغها چه شد؟ مى‏خواهم صبحانه بخورم؟

 صاحب خانه گفت: آن چهار تا كه
من ديدم، خوردم، آن چهار تا كه تو مى‏خواستى با دليل و منطق ثابت كنى، اثبات كن و
بخور!

 

 

 كار بى‏معنا

 آورده‏اند كه يك روز وثوق
الدوله از دكتر لقمان ادهم – كه از مسافرت اروپا آمده بود – احوالپرسى كرد و
پرسيد: حالا چكار مى‏كنيد؟

 دكتر طبق سنّت خودمانى جواب
داد: هيچ… گرفتارى براى خودم درست كرده‏ام، زيرا مطلب را افتتحا و كار بى‏معنا
را دوباره شروع نموده‏ام.

 وثوق الدوله با قيافه
دلسوزمآبانه‏اى گفت: حق با شماست. كارى بى‏معناست. مخصوصاً براى بيماران.

 

 

 

 

 پند پير

 نصيحتى كنمت ياد گير و در
عمل آر

كه اين حديث زپير طريقتم ياد است

 مجو درستى عهد از جهان سست
نهاد

كه اين عجوزه عروس هزار دماد است

 غم جهان مخور و پند من مبر
از ياد

كه اين لطيفه عشقم ز رهروى ياد است

 (حافظ شيرازى)

 

 دعوى مردانگى

 لاف سر پنجگى و دعوى مردى
بگذار

عاجزِ نفس فرومايه، چه مردى چه زنى

 گرت از دست برآيد دهنى
شيرين كن

مردى آن نيست كه مشتى بزنى بر دهنى

 (مصلح الدين سعدى)

 پندر پدر

 دانى كه چه گفت زال با
رستم گُرد

دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد

 ديديم بسى كه آب سرچشمه
خُرد

چون پيشتر آمد شتر و بار ببرد

 (مصلح الدين سعدى)

 

 

 

 

 سه امر پايدار

 سه چيز پايدار نماند: مال
بى‏تجارت و علم بى‏عبث و مُلك بى‏سياست.

 وقتى به لطف گوى و مدارا و
مردمى

باشد كه در كمند قبول آورى دلى

 وقتى به قهر گوى كه صد
كوزه نبات

گه گه چنان بكار نيايد كه حنظلى

 (گلستان سعدى، ص246)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 طاعون و حاكم ظالم

 

 روزى خليفه به بهلول گفت:

 چرا شكر خداى به جاى نمى‏آورى
كه تا من بر شما حاكم شدم طاعون از ميان شما برخاسته است؟

 بهلول گفت: خداوند عادلتر از
آن است كه در يك زمان دو بلا بر ما گمارد.

 

 

 اى خنك زشتى كه خويش شد
حريف

واى گلرويى كه جفتش شد خريف

 نانِ مرده چون حريف جان
شود

زنده گردد نان و عين آن شود

 هيزم تيره حريف نار شد

تيرگى رفت و همه انوار شد

 در نمك لان چون خَر مرده
فتاد

آن خرى و مردگى يكسو نهاد

 (جلال الدين مولوى)

 

 

 

 خلق نيكو

 يكى در پيش رسول‏صلى الله عليه
وآله وسلم آمد و گفت: دين چيست؟

 گفت: خلق نيكو.

 از راست وى اندر آمد و از چپ
وى اندر آمد و همچنين مى‏پرسيد و وى همچنين مى‏گفت: باز پسين بار گفت: مى‏ندانى؟
آن كه خشمگين نشوى!

 (كيمياى سعادت، ص427)

 

 

 

 انصاف

 پيرمردى را گفتند: چرا زن نكن؟
گفت: با پيرزنانم عيشى نباشد.

 گفتند: جوانى بخواه چو مكنت دارى!
گفت: مرا كه پيرم با پيرزنان الفت نيست پس او را كه جوان باشد با من كه پيرم چه
دوستى صورت بندد.

 (گلستان سعدى، ص146)

 

 

 راستگويى

 شيرفروش همه روه يك كوزه شير
براى آشپزخانه مى‏آورد. از قضا يك روز آن كوزه پر از آب خالص بود. آشپز كه سر آن
را گشود و نظرش به آن افتاد گفت: اين كه آب است!

 شيرفروش نگاه كرد و خود نيز
تعجب نموده گفت: خيلى معذرت مى‏خواهم امروز فراموش كرده‏اند شير داخل آن بكنند.

 (هزار و يك حكايت، ص264)

 

 

 

 

 

 

 

 

 لطايف

 از حكيمى پرسيدند: چيزى بهتر
از طلا يافت مى‏شود؟

 گفت: بلى، قناعت!

 و از بزرگى پرسيدند: اين چه
بلايى است كه مردم بر مبتلاى به آن رحم نمى‏كنند؟

 گفت: حسد!

 حكيمى فرمود: من هيچ كس را
نديدم، مگر آن كه پنداشتم كه از من بهتر است، چون من از خود خبر دارم ولى از او
نه!

 

 

 

 پدر دارى

 مسؤول محافظان و از اعضاى دفتر
امام مى‏گويد: سال 65 حضرت امام يك سكته كردند، حاج احمد آقا مدام در اطراف امام
بودند و از ايشان مراقبت مى‏نمودند، يادم هست كه حاج سيد حسن خمينى آمده بود بالاى
سر امام و حضرت امام همان جا خطاب به ايشان گفتند: “حسن آقا پدردارى را از پدرت
ياد بگيريد”!

 

 

 

 اطاعت محض

 يكى از اعضاى دفتر حضرت امام
مى‏گويد:

 در يكى از جلسات حاج سيد احمد
آقا به دوستان فرمودند كه ولىّ‏امر ما آقاى خامنه‏اى است، اگر ايشان به من بگويند
كه به منزل خودتان نمى‏توانيد داخل شويد من داخل نمى‏شوم و مطيع ايشان هستم.

 

 

 

 دوران اسلام

 دوران بتها سپرى شده، دوران ما
دوران اسلام است. اسلام و نه هيچ راه حل ديگرى

 (يوسف اسلام؛ كت استيونس،
ستاره معروف سابق موسيقى پاپ)

 

 

 فرهنگ غربى

 فرهنگ غربى، مخصوصاً در نيم
قرن اخير، بر اساس ماشينيسم و تسليم انسان در برابر تكنولوژى شكل گرفته است. در
اين فرهنگ، به انسانها نسبت به ماشين، بهاى كمترى مى‏دهند، مسأله‏اى كه به از خود
بيگانگى انسانها در غرب تا اين حد وحشتناك دامن زده است. در حال حاضر مشكل غرب اين
است كه براى نجات انسان و قرار دادن آن در يك جايگاه ارزشمند، هيچ طرح و تدبيرى را
جستجو نمى‏كنند. خود فرهنگ غرب هم امروزه مثل ميوه‏اى است كه از درون فاسد شده.

 

 (يوسف اسلام؛ كت استيونس،
ستاره معروف سابق موسيقى پاپ)

 

 

 طمع

 ابوعبدالله فارسى قاضى بلخ
بود، يكى از رفقايش در نامه‏اى بهر وى نوشت كه براى چه از تحفه‏هاى بلخ براى او
نمى‏فرستد. ابوعبدالله پاسخ داد: كه من بهر شيخ عدنى صابون بفرستادم كه طمع خويش
از من به صابون بشويد.

 

 

 پوشش خاك

 نقاشى تركِ شغل گفته و طبيب
شد، ديوژن حكيم تحسينش كرده گفت: كار خوبى كردى، زيرا خطاهاى طبابت را خاك
مى‏پوشاند.

 

 

 وقت شناسى

 از ديوجانس حكيم پرسيدند چه
موقعى براى خوردن بهتر است؟

 پاسخ داد اگر مال دارى هر وقت
ميل داشته باشى و اگر فقيرى هر وقت پول داشته باشى.

 

 

 پندهاى كنفوسيوس

 سخن بدون اراده و ضرورت؛ يعنى
در ميان گفت و گوى ديگران سخن گفتن.

 مرد آزاده براى يافتن آنچه
راست و حق است به خود همان قدر زحمت مى‏دهد كه مرد عامى براى يافتن آنچه براى او
سود مى‏آورد.

 وقتى كه مرغى مى‏ميرد آواز او
دل را به درد مى‏آورد، اما وقتى انسان نزديك به مرگ مى‏شود، گفته‏هاى او اهميت
خاصى دارد.

 

 

 ظرايف

 حكيمى را گفتند از سخاوت و
شجاعت كدام يك بهتر است؟

 گفت: آن كه را سخاوت است،
شجاعت چه حاجت.

 از افلاطون پرسيدند چيست آن
چيزى كه خوب نيست اظهار شود هر چند كه حق باشد؟

 گفت: اين كه شخص از خودش تعريف
كند.

 

 

 جاذبه و دافعه

 ؟؟ كونگ (شاگرد كنفوسيوس) از
استاد پرسيد: درباره كسى كه تمام مردم دهكده او را دوست مى‏دارند چه مى‏گويى؟
استاد گفت: اين ارزش چندانى ندارد. او دوباره پرسيد: درباره كسى كه همه مردم دهكده
او را دشمن مى‏دارند چه مى‏گويى؟ استاد گفت: اين هم چيزى نيست، ليكن بهتر اين است
كه انسان را مردمان نيك دوست و مردمان بد دشمن بدارند.

 

 

 فاتح

 دزدى دريايى را به حضور اسكندر
آوردند، وى با غضب تمام، به دزد گفت خجالت نمى‏كشى كه در دريا دزدى مى‏كنى؟ دزد
پاسخ داد: من چون يك كشتى دارم دزد دريايى هستم. اگر مثل شما چندين كشتى داشتم
فاتح بودم.

 

 

 

 پندهاى جاودانه

 اگر انسان درونش را كه عالم
اكبر است با جهاد اكبر به سازد مى‏رسد به رضوان الله اكبر.

 شكر نعمت از نعمت بالاتر است،
چرا كه نعمت فانى مى‏شود اما شكر نعمت باقى مى‏ماند.

 از حكيمى پرسيدند چگونه‏اى؟
گفت: چگونه باشد حال كسى كه هر روز يك منزل به مرگ نزديك‏تر مى‏شود.

 از حكيمى سؤال شد روز عقبتر
است يا شب؟ پاسخ داد شب، چون وقت آسايش است و آسايش از بهشت است و روز رنج است و
رنج از جهنم.

 

 

 گفتار نغز

 كسى كه دورانديش نباشد گرفتار
خطاهاى نزديك مى‏شود.

 كنفوسيوس: من با كسى كه فكر
كردن را نياموخته است و در هر كار نينديشد و از خود نپرسد آيا من اين كار را چگونه
بايد بجا بياورم؟ نمى‏خواهم سر و كارى داشته باشم.

 حكيمى را پرسيدند دنيا از آن
كيست؟ گفت از آن كسى است كه آن را ترك كند، گفتند: آخرت از آنِ كيست؟ گفت: از آن
كسى كه آن را به جويد.

 

 

 تقديم استوارنامه

 آورده كه وقتى ولتر، نويسنده
بزرگ فرانسه، در دهكده “فرنى” سويس در بستر مرگ افتاده بود، طبق آيين مسيحيت چند
نفر كشيش بر بالينش آمدند تا او پيش آنان اعتراف كند. ولتر كه با روحانيون ميانه
خوشى نداشت وقتى آنها را ديد در همان حال مرگ از آنها پرسيد: – “از جانب چه كسى
آمده‏ايد؟” كشيشها گفتند: “از جانب خدا” ولتر در آخرين لحظات زندگى نيز دست از
شوخى برنداشت و گفت: “پس استوارنامه‏هاى خودتان را تقديم كنيد!”

 

 

 ديمتانيس و اسكندر

 چون اسكندر شهر ديمتانيس حكيم
را فتح كرد، ديد او در خرابه خوابيده است با پا به او زده، گفت: برخيز اى حكيم،
شهرت را فتح كرديم! حكيم گفت: فتح شهرها بر سلاطين مورد انكار نيست كار آنهاست،
اما لگدزدن به شخص، كار خران است، سعى كن كه طبيعت پادشاهان را داشته باشى نه خصلت
خران را!

 

 

 سه ديوانه

 پادشاهى دو نفر ديوانه را به
هم انداخت تا بخندد، وقتى حرف آنها را شنيد غضب نموده شمشير خواست، يكى از
ديوانه‏ها به ديگرى گفت: دو تا بوديم حالا سه تا شديم!

 

 

 شيطان و دلالان

 از شيطان پرسيدند كدام طايفه
را بيشتر دوست دارى؟

 گفت: دلالان را! پرسيدند چرا؟

 شيطان گفت: زيرا من به سخن
دروغ از ايشان خرسند بودم ايشان سوگند دروغ را نيز به آن افزودند!

 

 

 گرگ نه خليفه

 روزى‌هارون خليفه عباسى از
بهلول پرسيد: آيا مى‏خواهى كه خليفه باشى؟ بهلول گفت: نه دوست ندارم.‌هارون گفت:
براى چه؟ بهلول گفت: به جهت آن كه من به چشم خود مرگ سه خليفه را ديده‏ام ولى شما
كه خليفه هستى مرگ دو بهلول را تا به حال نديده‏اى!

 

 

 

 

 مناعت طبع

 “سالم بن عبدالله بن عمر
بن الخطاب” شخصى پارسا و زاهد بود “هشام بن عبدالملك” در هنگام زمامدارى خود روزى
به مسجدالحرام وارد شد همين كه چشمش به “سالم بن عبدالله” افتاد به او گفت: حاجت
خود را بخواه! سالم جواب داد: حيا مى‏كنم در خانه خدا از غير او چيزى سؤال كنم!
اين گذشت تا آن كه سالم از مسجد بيرون رفت، هشام به دنبال او روان شد و مجدداً به
او گفت: اين جا كه خانه خدا نيست پس از من چيزى بخواه سالم گفت: از حاجات دنيوى
بخواهم يا حاجات اخروى، هشام گفت: از حاجات دنيوى، سالم اظهار داشت كه: من حوائج
خود را از كسى كه در دست او است نخواستم چگونه از آن كه در دستش نيست بخواهم.

 (كشكول شيخ بهايى)

 

 

 

‌هارون الرشيد به منصور بن عمّار گفت: با رعايت
اختصار مرا موعظه كن. منصور گفت: يا اميرالمؤمنين آيا نزد تو عزيزتر از خودت كسى
هست؟‌هارون گفت: البته خير. منصور گفت: اگر مى‏خواهى به شخصى كه بسيار دوستش دارى
بدى نكرده باشى به خودت بدى مكن!

 

 

 غيبت

 شيخ شبلى را يكى غيبت كرده
براى وى طبقى رطب فرستاد و گفت: شنيدم كه تو عبادت خود را براى ما هديه
فرستاده‏اى، من نيز خواستم تلافى كنم.

 (كيمياى سعادت)

 

 

 

 پرده پول

 روزى عمروعاص به معاويه گفت:
چرا اين قدر پول و مال دوست مى‏دارى؟ جواب داد چگونه ندارم و حال آن كه با همين
پول و مال تو و امثال تو را بنده خود كرده‏ام و دين و انصاف تو را از دستت گرفتم.

 

 

 

 سخن به كنايه

 عجوزى به در خانه كريمى رفت و
به او گفت: موشهاى خانه من كم شده نمى‏دانم چكنم؟ مرد كريم گفت: چقدر خوب به كنايه
گفتى و دستور داد چند بار خرما و حبوبات به خانه‏اش بردند

 رسيده كار به جايى زضعف
لاقوتى

 كه موش خانه ما راه مى‏رود
به عصا

 

 

 هنگامه رفتن

 اسكندر مقدونى وصيت كرده بود
دو دستش را از تابوت بيرون گذارند و تشييع كنند، سبب پرسيدند، عارض گفت: او مى‏خواست
بفهماند كه دست خالى مى‏رود و از خزاين و مال دنيا چيزى با خود نمى‏برد!

 

 رفيق مهربان

 پيوسته كتاب همزبان علماست

دمساز و رفيق مهربان علماست

 با اين همه گلهاى معانى كى
در اوست

باغ حكما و بوستان علماست

 (ابوالقاسم حالت)

 

 

 ادب

 هر كه در كودكيش ادب نكنند

در بزرگى فلاح از او برخاست

 چوب تر را چنان كه خواهى
پيچ

نشود خشك جز به آتش راست

 (سعدى)

/

چشمه اشك در كوير غم

چشمه اشك در كوير غم

آخرين قسمت

غلامرضا گُلى زواره

 

× نظرى گذرا به شبيه‏خوانى

 تعزيه خوانان براى تصوير و
ترسيم فاجعه كربلا و ساير مصايبى كه به اهل‏بيت و حتّى انبيا رفته در دو جبهه
اوليا و اشقيا به ايفاى نقش خود مى‏پردازند و در اين جهت از لباسهاى رنگارنگ،
ادوات موسيقى، صوت، حركات بدنى، اشياء سمبليك و مضامين سوزناك كمك مى‏گيرند. جنبه‏هاى
هنرى تعزيه بسيار جالب و ديدنى است و اين نمايش در صورتى كه از خرافات و امور غير
واقعى دور باشد مى‏تواند به شكل جالبى صحنه‏هاى كربلا را به نمايش گذارده و
تماشاگران را متأثّر كند. در تعزيه، تماشاگران نيز حضورى فعّال دارند و گاهى به
دعوت شبيه‏خوانان به سينه‏زنى پرداخته و صحنه تعزيه را كاملاً به مجلس سوگوارى
تبديل مى‏كنند. رفتارهاى افراد در تعزيه مى‏تواند براى افراد – بويژه كودكان و
نوجوانان – جنبه تربيتى و آموزشى داشته باشد. سبك اشعار و مضامين تعزيه به گونه‏اى
است كه تماشاگران بخوبى آنها را درك مى‏كنند و حتى افراد بى‏سواد با تماشاى مكرّر
مجالس تعزيه، بسيارى از اشعار تعزيه را در خاطر دارند و در موقعيتهاى مقتضى آنها
را با خود نجوا مى‏كنند.

 شركت عاشقانه و پرهيجان مردم
در اين مراسم و نيز رونق پرشكوه آن در برخى اعصار از اين واقعيّت حكايت مى‏كند كه
مردم مشاركت در اين امر را ثواب مى‏دانند و محبّت به اهل‏بيت موجب شده تا آنان از
نان و آب خود مايه گذاشته تا بر رواج و رونق اين گونه مجالس بيفزايند.

 تعزيه صرفاً به تشريح واقعه
كربلا نمى‏پردازد بلكه طيف وسيعى از صحنه‏هاى تاريخى صدر اسلام و حتّى حوادث عصر
پيامبران را در بر مى‏گيرد ولى كربلا كانون اصلى اين نمايش است و در هر مجلس تعزيه
گريزى به كربلا زده مى‏شود. در تعزيه، بازيگر و تماشاگر حالت نمايشى را از ياد
مى‏برند و همه جا را كربلا و همه روزها را عاشورا تصوّر مى‏نمايند و همه خونهاى به
ناحق ريخته را گواه ستم اشقياء و استمرار خون سيد الشهدا تلقّى مى‏كنند. تركيبى از
باورهاى مذهبى و خواستهاى اجتماعى در پديد آمدن اين نمايش، دخالت عمده‏اى دارد.

 صرف نظر از محاسن تعزيه و اين
كه اين نمايش مذهبى در زمينه‏هايى چند، موفقيتهايى داشته است، نمى‏توان از اين
واقعيت غيرقابل اغماض گذشت كه در شبيه‏خوانى صحنه‏هايى ديده مى‏شود كه با
واقعيتهاى تاريخى كربلا سازگارى ندارد و در مواردى علفهاى هرزى اين گلستان را فرا
گرفته است.

 تعزيه همانند ديگر سنتهاى
مذهبى بايد پاسدار ارزشهاى معنوى باشد و در آن احكام الهى رعايت شود و فضايل را در
مردم احيا كند و هنگامى اين مراسم موجبات خشنودى خداوند و اهل‏بيت را فراهم مى‏كند
كه در حدّ بندگى خداى تعالى و اطاعت اوامر الهى و دستورات ائمه به انجام برسد و
مشتمل بر دروغ و حرامى نباشد. ما نبايد اين تصوّر باطل را داشته باشيم كه هر كارى
قيافه مذهبى دارد ديگر به هر صورتى برگزار شود اشكالى ندارد، حتى اگر رهبران الهى
از آن نفرت داشته باشند، ما اجازه نداريم در مجالس سوگوارى براى گريانيدن مردم از
هر وسيله‏اى بهره بگيريم؛ به فرمايش مقام معظم رهبرى:

 “نوحه، سينه‏زنى خواندن هم
شرايط دارد، بايد كسانى كه اينها را تهيه مى‏كنند مى‏سرايند و مى‏خوانند مواظب
باشند كه درست بر طبق معارف اسلامى حرف بزنند تا اين سينه زنى و روضه خوانى و
نوحه‏خوانى قدمى باشد در راه عروج مردم به قله افكار اسلامى، اين امروز براى ما
لازم است.1

 تعزيه به دليل آن كه برخى
مضامين آن از اسطوره‏هاى قبل از اسلام الهام گرفته و اشعار آن از منابعى چون روضة
الشهداى ملاّحسين كاشفى و منابع احياناً سست و نادرست گرفته شده و نمايشهاى قرون
وسطى در آن راه يافته و دست اندركاران آن در قرون گذشته بويژه در عصر قاجاريه
سلاطين و حكام و خوانين بوده‏اند و نيز به دليل راه يافتن افكار عوامانه در پاره‏اى
از سروده‏هاى آن كاستى‏هايى دارد كه دست اندركاران بايد نسبت به پالايش و پيرايش
اين اشعار اقدام كنند و نسخه‏هاى آن را از مطالب وهن‏انگيز، جعلى، بدعت‏زا و
نقلهاى نادرست و متباين با وقايع تاريخ صدر اسلام، پاك سازند. ما اجازه نداريم به
بهانه گريانيدن مردم به عنوان زبان حال اهل بيت مطالبى را بر زبان جارى كنيم كه با
شأن و شوكت خاندان عصمت و طهارت مطابقت ندارد.

 گاهى پيام برخى اشعار تعزيه با
هدف امام حسين‏عليه السلام خيلى فاصله دارد و احياناً در تضادّ است. صحنه‏هايى در
برخى شبيه‏نامه‏ها مشاهده مى‏شود كه زندگى اهل بيت را به شكل موهنى ترسيم مى‏كند
ضمن آن كه صحنه‏هاى جالب و حماسى هم در بعضى تعزيه‏ها ديده مى‏شود.

 پديده جبرگرايى چون تارهاى
عنكبوتى بر بعضى اشعار تعزيه تنيده شده و اين عقيده باطل را كه بنى‏اميّه ناشر و
حامى آن بودند گروهى ناآگاهانه به صحنه‏هاى تعزيه وارد كرده‏اند.

 در تعزيه به عنوان زبان حال
امام به چرخ و فلك و روزگار دشنام داده مى‏شود كه فلسفه اسلامى و باورها و
انديشه‏هاى اعتقادى تشيّع آن را تأييد نمى‏كند. نكته ديگر اين كه بعضى مضامين كه
متأسفانه از زبان اهل بيت در تعزيه نقل مى‏شود، متضمن اين تصور باطل است كه تمام
مصايبى كه بر خاندان عصمت و طهارت رفت براى اين بود كه گنهكاران از آتش دوزخ رهايى
يافته و به بهشت برين گام نهند و اين عقيده باطل از باورهاى مسيحيت تحريف شده است.

 دكتر محمد ابراهيم آيتى
مى‏گويد:

 “نعوذ باللّه اين توجيه و
طرز فكر كه شايد مورد پسند عوام باشد درست نقطه مقابل واقعى ]نظر[ امام در اين
نهضت است؛ يعنى او قيام كرد تا مردم بيشتر از خدا بترسند، بيشتر از آثار گناه كه
در دنيا و آخرت دامنگير گناهكاران مى‏شود، برحذر باشند.”2

 راستى آيا اين گناهكاران اين
قدر عزيزند كه بايد عزيزترين و پاكترين انسانها آن هم با آن وضع المناك و اسف‏بار
فداى آنها شود و گروهى از خاندان عصمت و طهارت كه آراسته به فضايل و مكارم بودند
جانشان را براى اينها قربانى كنند، البته اين كه حضرت امام حسين‏عليه السلام كشتى
نجات است و شفاعت عظمايى كه خداوند بر آن بزرگوار عنايت فرموده، حقيقتى مسلم و
محتوم است اما اين مطالب از آن جداست كه سيّدالشّهدا كشته شد تا گناهكاران را نجات
دهد. او كشتى نجات است اما نه براى افرادى چون پسر نوح كه عمرى را در عصيان و
نافرمانى اوامر الهى و دستورات ائمه به سر برده‏اند، گناه آن وقت بخشيده مى‏شود كه
روح ما با حماسه حسينى پيوند بخورد و علامت بخشيده شدنش اين است كه ديگر گرد آن
نگرديم.

 برخى شبيه‏نامه‏ها حالت افسانه
را دارد و وقتى در تاريخ دنبال آن مى‏گرديم هيچ گونه واقعيتى ندارد، مجلس تعزيه
عروسى قاسم، داستان زعفر جنى و داستان متوكّل عباسى و پيرزنى كه مى‏خواهد به كربلا
برود از اين گونه دروغها و تحريفات عاشوراست.

 در شبيه‏نامه‏هايى كه براى
كربلا ساخته‏اند گاهى اشعار به خاطر آن كه از منابعى مخدوش گرفته شده از ماجراى
واقعى حادثه دور شده است و حتى نامها و اسامى افراد جعلى است، صحنه‏هايى اتفاق
مى‏افتد كه تاريخهاى مستند نقل نكرده‏اند.

 حضرت آية الله العظمى خامنه‏اى
طىّ بياناتى مى‏فرمايند:

 “بعضى از افراد اشعارى را
مى‏خوانند كه آدم دلش نمى‏خواهد حتّى براى پدر و مادر و يا پسر او هم اين شعرها
خوانده شوند؛ يعنى تعبيراتى مى‏كنند كه در آنها نوعى استهجان وجود دارد، نبايد بوى
ذلّت و خاكسارى نسبت به ائمه‏عليهم السلام و به شجاعان كربلا در اشعار استشمام
بشود؛ براى مثال، روضه دامادى حضرت قاسم چيزى است كه يا قطعاً يا به احتمال زياد
رد آن ثابت شده است، عبداللّه پسر امام حسن‏عليه السلام در كربلا بود بعد مجروح شد
و نجات داده شد و رفت. اين مسلّم است دختر امام حسين‏عليه السلام به نام فاطمه
مشخص است كه چه كسى است، چند سال عمر كرده، چند فرزند داشته و پدرش هم مشخص بود
سادات ابن حسن هم هستند و چيز مبهمى در تاريخ وجود ندارد، حال ما بياييم پسر 13
ساله امام حسن را در كربلا داماد كنيم، اين چيزى است كه كمى غيرقابل قبول است، چه
لزومى دارد آدم اين را بخواند.”3

 نگارنده وقتى يكى از نسخه‏هاى
تعزيه حضرت على‏اكبرعليه السلام را مورد بررسى قرار مى‏داد به اشعارى برخورد كه
واقعاً با شؤون اهل بيت مغاير است؛ به عنوان نمونه، در اين نسخه از زبان امام خطاب
به زينب گفته مى‏شود:

 شده وقتى كه گردى خوار و
رسوا

ميان كوچه‏ها اى جان خواهر!

 در اين شبيه‏نامه بين على‏اكبر
و پدر گفتگوهاى زيادى رد و بدل مى‏شود و امام حاضر نمى‏گردد كه على‏اكبر روانه
ميدان شود در حالى كه طبق پژوهشهاى تاريخى، امام به هنگام عزيمت على‏اكبر به سوى
ميدان جنگ به فرزندش بدون هيچ درنگى اذن داد ولى در تعزيه از زبان على‏اكبر
مى‏خوانند:

 نمى‏دهى زچه اى باب اذن
ميدانم

فتاده آتش غيرت زمهر بر جانم!

 و بعد هم برخوردهاى احساسى و
عاطفى بين ليلى و على‏اكبر بخش مهمى از تعزيه را در برمى‏گيرد كه طبق مستندات تاريخى
امّ‏ليلا در كربلا نبوده است. در دنباله تعزيه طى مكالمه‏اى بين امام و فرزندش
على‏اكبر خون‏بهاى پسرى اين چنين پاك و طاهر، بخشش گناهان امت عاصى مطرح مى‏شود!!
همچنين در اين تعزيه، على‏اكبر جوانى مجرّد و هيجده ساله معرفى شده كه نعوذ باللّه
پدر از انتخاب همسر براى وى كوتاهى كرده است و چنين مسائلى مخالف سيره و سنّت اهل
بيت است و از سويى على اكبر در كربلا 27 يا 28 ساله بوده و ازدواج كرده و فرزندى
هم داشته است.

 اميد آن كه با منقّح شدن متون
تعزيه، هنر شبيه‏خوانى بتواند بيش از پيش در جهت بزرگداشت شعائر اسلامى گام
بردارد.

 

پى نوشتها:

 

 

 1) به نقل از روزنامه
اطلاعات، شماره 19938.

 2) محمد آيتى، بررسى تاريخ
عاشورا، ص123 و124.

 3) غلامعلى رجايى، مصائب
امام حسين، ص15 و 16.

 

/

پيشواى مشروطه

پيشواى  مشروطه

قسمت اول

محمد رضا سمّاك امانى

 

 اشاره

 آخوند خراسانى از سلسله حماسه
سازان تاريخ ايران است. وى مرجع تقليد، مدرّس كم‏نظيرِ حوزه علميّه نجف و رهبر
انقلاب مشروطه بود. تمامى تاريخ نويسان مشروطه، حتّى آنان كه دشمن روحانيّت و
خواستار نابودى اسلام و استيلاى فرهنگِ غرب در ايران بودند، رهبرى او را در نهضت
مشروطه پذيرفته‏اند. امّا شگفت كه درباره‏اش كمتر از ساير دست اندركاران نهضت
مشروطه سخن به ميان آمده است!

 

 

 × تولد و تحصيل

 آخوند خراسانى در سالِ 1255
ه.ق در مشهد ديده به جهان گشود. پدرش، ملاّحسين هراتى علاوه بر تبليغ به تجارت
ابريشم نيز مشغول بود. ملاّحسين روحانى وارسته‏اى بود كه براى گذران زندگى، هماره
در بين راه هرات و مشهد، در رفت و آمد بود. وى در سفرهاى تبليغى‏اش مردم را با
احكام اسلامى آشنا مى‏ساخت. در يكى از همين سفرها، در كاشان ازدواج كرد. ثمره اين
ازدواج چهار پسر به نامهاى نصرالله، محمّدرضا، غلامرضا و محمدكاظم (آخوند خراسانى)
بود. سرانجام مهرِ پيشواى هشتم او را به مشهد كشاند تا براى هميشه در شهر شهادت
ساكن شود.1

 

 × هجرت

 آخوند خراسانى در دوازده سالگى
وارد حوزه علميّه مشهد شد. ادبيّات عرب، منطق، فقه و اصول را در حوزه مشهد فرا
گرفت. در هيجده سالگى ازدواج كرد و در 22 سالگى همراه كاروان زيارتى عتبات عاليات،
براى ادامه تحصيل عازم عراق شد. شوق تحصيل او را بر آن داشت تا سرپرستى همسر و
فرزندش را به پدر بسپارد و آنها را به خاطر مشكلات سفر و مشكل مسكن در نجف همراه
خود نبرد.

 كاروان زايران به سبزوار رسيد.
قافله براى استراحت، رحل اقامت افكند تا پس از توقّفى كوتاه، به سوى عراق حركت
نمايند. آخوند خراسانى آوازه دانشِ “ملاهادى سبزوارى” را شنيده بود، بدين خاطر
تصميم گرفت از كاروان جدا شود و براى بهره جستن از درياى علم آن حكيم فرزانه در
سبزوار بماند. آخوند، ماههاى رجب، شعبان و رمضان 1277 ه.ق را در حوزه علميّه
سبزوار گذراند و از درس فيلسوف بزرگ عصر، ملاهادى سبزوارى بهره برد.2 وى از سبزوار
به تهران رفت و حدود سيزده ماه در مدرسه صدر، در درس ملاحسين خويى و ميرزا
ابوالحسن جلوه شركت كرد.3

 سرانجام به حوزه علميّه نجف
راه يافت و در درس شيخ انصارى و ميرزا حسن شيرازى شركت كرد.4 آخوند خراسانى شب و
روز در تلاش براى اندوختن دانش و به دست آوردن تقوا مى‏كوشيد و در اين راه از هيچ
مشكلى نهراسيد. خودش مى‏گويد:

 “تنها خوراك من فكر بود.
ولى قانع نبودم. هيچ گاه نشد كه گلايه كنم. شش ساعت بيشتر نمى‏خوابيدم. شبها بيدار
بودم. با ستارگان دوست شده بودم. خواب با شكم خالى بسيار مشكل است.”5

 آخوند خراسانى غرق در درس و
مطالعه بود كه ناگهان نامه‏اى رشته افكارش را از هم گسست و اشك از ديدگانش روان
ساخت. فرزند خُردسالش ديده از جهان فرو بست. آخوند خراسانى نامه‏اى به پدر نوشت و
از او درخواست كرد كه همسر داغدارش را به نجف بياورد. ملاّحسين همراه عروسش به نجف
آمد و خود مدّتى در نجف ماند و پس از زيارت اماكن مقدسه، به مشهد برگشت.

 داغ مرگ فرزند اندك اندك از
ذهن آخوند و همسرش محو مى‏شد. زن و مرد جوان در انتظار تولّد فرزند، روزشمارى
مى‏كردند. امّا باز هم، مصيبت بر خانه سايه افكند. فرزند، قبل از تولّد مُرد و
بچّه مُرده به دنيا آمد6 و همسرش نيز پس از مدتى بيمارى از دنيا رفت. داغ مرگ
همسر، آتش به جانش افكند.7 تاب مقاومت نداشت. مرگ همسر و دو فرزند، كمرِ طاقتش را
در جوانى خم كرد تنها حَرَم حضرت على‏عليه السلام و دامن پر مهر اشك توانست قامتش
را راست كند.

 

 × آوازه علمى آخوند

 آخوند سالها در درس شيخ انصارى
و ميرزاى شيرازى شركت كرد و از زبده‏ترين شاگردان آن دو بود. وى از همان ابتدا با
پشتكارى كم نظير، راههاى پيشرفت را مى‏پيمود.

 وى در كنار تحصيل، به عبادت و
شب زنده‏دارى نيز اهميت فراوان مى‏داد. او بارها به كربلا رفت و به زيارت امام
حسين‏عليه السلام نايل شد. در يكى از اين سفرها، پس از زيارت در درس آية الله آخوند
اردكانى (متوفّاى1302 ه.ق) شركت كرد. آخوند اردكانى نظر شيخ انصارى را در مسأله‏اى
بيان كرد و سپس بر نظر او چند اشكال كرد. آخوند اشكالها را در ذهن خود وارسى كرد.
اشكالها درست بود. پس از برگشت به نجف و شركت در درس شيخ انصارى، اشكالهاى اردكانى
را به استاد بازگو كرد. شيخ انصارى يكى از اشكالها را پذيرفت. امّا اشكال دوّم را
رد كرد. آخوند به دفاع از اشكال دوّم اردكانى پرداخت. استاد دوباره پاسخ گفت. امّا
آخوند دفاعيه استاد را قانع كننده ندانست و بار ديگر اشكال را با بيانى ديگر مطرح
كرد. گفت و شنود شاگرد و استاد به درازا كشيد. صدها طلبه كه در درس شيخ انصارى
شركت كرده بودند، در شگفت بودند كه چگونه طلبه‏اى جوان كه 25 سال بيش نداشت و كمتر
از سه سال بود كه به درس شيخ انصارى راه يافته بود، بى‏محابا با دليلهاى قوى به
استاد اشكال مى‏كند. يكى از طلاّب به ديگران گفت: اين آخوند (آخوند خراسانى) را
ببينيد كه دارد گفتار آن آخوند (آخوند اردكانى) را تأييد مى‏كند. از آن زمان به
بعد در همه نجف او را با لقب “آخوند” صدا مى‏كردند.8

 آخوند از سال 1278 ه.ق تا سال
1291 ه.ق، بيش از سيزده سال در درس خارج استادان برجسته حوزه علميّه نجف شركت كرد.
بيش از دو سال در درس شيخ انصارى شركت كرد و پس از وفات او )1281ه.ق)، دو سال به
درس آية الله سيّد على شوشترى (متوفاى 1283 ه.ق) راه يافت و سالها در درس آية الله
شيخ راضى بن محمد نجفى (متوفاى 1290 ه.ق) و آيةالله سيّد مهدى مجتهد قزوينى ادامه
تحصيل داد.

 آخوند بيش از سيزده سال در
كنار درسهاى ساير اساتيد در درس ميرزاى شيرازى نيز شركت كرد. تا اين كه استاد در
سال 1291 ه.ق به سامرا هجرت كرد. بيشتر شاگردانش نيز همراه استاد به سامرا رفتند.
اما آخوند در نجف ماند و به تدريس (مدتى بود كه در كنارِ تحصيل و شركت در درس
ميرزاى شيرازى، به تدريس نيز مشغول بود) ادامه داد.9 البته برخى از نويسندگان
مى‏نويسند: آخوند نيز به سامرا رفت، ولى پس از مدّتى كوتاه به سفارش ميرزاى شيرازى
به نجف برگشت و به تدريس ادامه داد.

 روزى آخوند به سامرا رفت و پس
از زيارت مرقد امام حسن عسكرى‏عليه السلام و امام‌هادى‏عليه السلام در درس استاد
پيشين خود شركت كرد. آخوند اشكالى به نظريه ميرزاى شيرازى وارد ساخت. استاد پاسخ
گفت. آخوند اشكال را با بيانى ديگر تكرار كرد. استاد دوباره پاسخ داد… پرسش و
پاسخ ادامه يافت. سرانجام آخوند به احترام استاد لب فرو بست. روز بعد، ميرزاى
شيرازى پيش از آغاز درس گفت: “در بحث ديروز، حق با آخوند بود.”

 اندك اندك آوازه علمى آخوند در
حوزه علميه نجف پيچيد و روز به روز بر شمار شاگردانش افزوده شد. اينك وى يكى از
مجتهدان و مدرّسان مشهورِ نجف بود. و به عنوان يكى از ممتازترين شاگردان ميرزاى
شيرازى، مورد احترام طلاّب و علما بود. ميرزاى شيرازى مقام علمى او را به طلبه‏ها
گوشزد مى‏كرد. آخوند تا هنگامى كه ميرزاى شيرازى زنده بود، به احترام استاد بالاى
منبر نمى‏رفت؛روى‏زمين‏مى‏نشست‏ودرس‏مى‏گفت.

 ميرزاى شيرازى در سال 1312 ه.ق
دارفانى را وداع گفت. آخوند مدّتى پس از رحلت استاد به سامرا رفت. پس از زيارت
مرقد امامان به سوى منزل استاد به راه افتاد. كوبه در منزل را بوسيد و پيشانى بر
آن گذاشت و زار زار گريست.

 وى از موفق‏ترين استادان تاريخ
حوزه‏هاى علميّه شيعه است كه شمار شاگردانش را تا سه هزار نفر نوشته‏اند و صدها مجتهد
در درس او تربيت يافتند.10

 آوازه علمى آخوند از مرزها
گذشت از اين رو “شيخ الاسلامِ” امپراتورى عثمانى كه در آن زمان به عراق آمده بود،
همراه شمارى از همراهان در درس آخوند شركت كرد. همهمه‏اى بين طلاب بلند شد. به
احترام او برخاستند. “شيخ‏الاسلام” نزديكتر رفت. آخوند با ديدن وى، درس را به
بررسى نظر ابوحنيفه در يكى از مسائل علم اصول كشاند. ابتدا به خوبى نظر او را بيان
كرد و دليلهايش را برشمرد. “شيخ‏الاسلام” سنّى در شگفت بود كه چگونه استاد شيعى،
نظر پيشواى اهل سنّت را پذيرفته است؟! امّا اندكى بعد سخنان آخوند او را متوجّه
اشتباهش ساخت. آخوند چند اشكالِ علمى بر نظر ابوحنيفه وارد ساخت و سپس نظر مجتهدان
شيعه در آن مسأله را بيان كرد. آخوند از “شيخ الاسلام” خواست تا به منبر بروند و
همه از سخنانش استفاده نمايند. امّا روحانى اهل سنّت به احوالپرسى با آخوند بسنده
كرد. “شيخ الاسلام” از قدرت علمى و احترام آخوند چنان به وجد آمده بود كه تا
مدّتها بعد، هماره از آن ديدار به يادماندنى سخن مى‏گفت.11

 

 × عبادت و زهد

 آخوند از ابتداى جوانى تا آخر
عمرش، هر روز به زيارت حرم حضرت على‏عليه السلام مشرّف مى‏شد و از طلوع فجر به
زيارت آفتاب مى‏رفت. آن گاه به مسجد هندى مى‏رفت و درس مى‏گفت. شبها پس از اقامه
نماز جماعت در صحن حرم، در منزلش براى برخى از شاگردان ممتازش درس مى‏گفت. نمازهاى
مستحبى‏اش، حتى در سنين پيرى ترك نشد و در ماه رمضان نيز براى طلبه‏ها سخنرانى
مى‏كرد.

 اواخر عمر، زيارت را (شايد به
خاطر پيرى) طول نمى‏داد. يكى از مريدانش به وى گفت: شما كمى بيشتر در حرم بمانيد،
تا همه زايران متوجّه آداب زيارت شما بشوند. آخوند دست به ريش خود گرفت و گفت: در
اين آخرِ عمر، با اين ريش سفيد به خدا شرك بورزم و خودنمايى كنم؟!

 يكى از همسايگان آخوند مى‏گفت:
ناله سوزناك و صداى گريه آخوند در نيمه‏هاى شب، قلب هر سنگدلى را مى‏لرزاند.

 آخوند به تميزى سر و وضع و
لباس اهميت فراوانى مى‏داد. همراه سه فرزند كه همگى آنها متأهّل بودند، در يك خانه
زندگى مى‏كرد. چهار خانواده، چهار اتاق داشتند. روزى يكى از پسرانش از تنگى جا به
پدر شكايت كرد. پدر گفت: اگر قرار باشد كه خانه‏هاى اين شهر را بين نيازمندان بخش
كنند، به ما بيش از اين نمى‏رسد.

 

 × دستگيرى نيازمندان

 يكى از سخنرانان مذهبى كربلا
كه از مخالفانِ مشروطه بود و همه جا عليه آخوند صحبت مى‏كرد، به علّت بدهى تصميم
گرفت كه خانه‏اش را بفروشد. مشترى، خريد خانه را مشروط به امضا و اجازه آخوند قرار
داد. چاره‏اى نداشت، گرچه روىِ ديدن آخوند را نداشت، امّا شرمنده و ناچار نزد
آخوند رفت و از او خواست تا به اين معامله راضى شود. آخوند چند كيسه ليره به او
داد و گفت: شما جزو علماييد. من راضى نيستم كه در گرفتارى باشيد. با اين پول، بدهى
خود را بدهيد و خانه را نفروشيد. هرگاه به مشكلى برخورديد، نزد من بياييد. واعظ
كربلا از رفتار آخوند متنبّه گشت و از آن پس، از مريدان او شد.12

 

 × تأليفات

 آخوند كتابهاى زيادى درباره
اصول، فقه و فلسفه به نگارش درآورد. آثارش عبارتند از:

 1- حاشيه مختصر بر رسائل، كه
نخستين اثر اوست.

 2 – حاشيه مفصّل بر رسائل، كه
به نام “دررالفوائد” چندين بار چاپ شده است.

 3- حاشيه بر مكاسب.

 4- فوائد: در سال 1315 ه.ق، در
تهران به چاپ رسيده است.

 5- حاشيه بر اسفار.

 6- حاشيه منظومه ملاهادى
سبزوارى.

 7- رساله‏اى در مشتق.

 8- رساله‏اى در وقف.

 9- رساله‏اى در رضاع.

 10- رساله‏اى در دماء ثلاثه.

 11- رساله‏اى در اجاره.

 12- رساله‏اى در طلاق.

 13- رساله‏اى در عدالت.

 14- رساله‏اى در رهن، همه
رساله‏ها در يك جلد چاپ شده است.

 15- القضاء والشهادات.

 16- روح الحياة فى تلخيص نجاة
العباد كه در سال 1327 ه.ق، در بغداد به چاپ رسيده است.

 17- تكملة التبصره: در سال
1328 ه.ق، در تهران چاپ شده است.

 18- ذخيرةالعباد فى يوم
المعاد: رساله عمليّه آخوند، به زبان فارسى است كه نخست در بمبئى و سپس در سال
1329 ه.ق، در تهران چاپ شده است.

 19- اللمعات النيره فى شرح
تكملة التبصره.

 20- كفاية الاصول: مهمترين اثر
آخوند، كه چندين بار چاپ شده است و هنوز در حوزه‏هاى علميّه شيعه تدريس مى‏شود.

 بيش از صد نفر از مجتهدان شيعه
بر اين كتاب حاشيه و شرح نوشته‏اند.

 

 × تأسيس مدارس

 برخى از بانيان خير، هزينه
ساختن مدرسه علميّه‏اى را به آخوند دادند. وى نيز با تمام توان در تلاش براى ساختن
مدرسه بود. سرانجام در سال 1321 ه.ق، مدرسه علميّه‏اى در محلّه “حويش” نجف، به
همّت او بنا شد. اين مدرسه به نام “مدرسه بزرگ آخوند” مشهور شد. كتابخانه مدرسه
داراى نفيسترين كتابهاى خطى بود. آخوند در سال 1326 ه.ق، مدرسه ديگرى در محلّه “برّاق”
ساخت كه به “مدرسه الوسطى آخوند” شهرت يافت. سوّمين مدرسه‏اى كه با همّت ايشان بنا
شد، “مدرسه كوچك آخوند” است كه در سالِ 1328 ه.ق، در محلّه براق، كار بناى آن به
اتمام رسيد.

 آخوند در ساختن چندين مدرسه در
نجف، كربلا و بغداد مشاركت داشت. در اين مدرسه‏ها ادبيات فارسى نيز تدريس مى‏شد.
او مبلّغانى به ايلها، عشاير و روستاهاى دور افتاده عراق گسيل داشت، تا آنها را با
احكام اسلامى آشنا سازند. مجلّه‏هاى “اخوت”، “درة النجف”، “العلم” و “نجف اشرف” با
پشتيبانى آخوند در عراق منتشر مى‏شد.13

 

 × شركت اسلامى

 صنايع ايران در دوره صفويه از
رونق خوبى برخوردار بود. بيش از 90% كالاهاى مورد نياز مردم در داخل كشور توليد
مى‏شد. امّا با روى كار آمدن سلسله قاجاريه ورق برگشت و صنايع رو به ورشكستگى
نهاد. ملك المتكلمين، از روحانيون سرشناس آن دوران پيشگام آبادىِ اقتصاد كشور شد.
با بازرگانان و ثروتمندان صحبت كرد و آنها را به گسترش صنايع توليدى تشويق نمود.
سرانجام پس از ماهها سخنان او به بار نشست. گروهى از بازرگانان با سرمايه يك
ميليون تومانى كه در آن زمان پول هنگفتى بود، نخستين شركت ملّى را در ايران تأسيس
كردند. شركت اسلامى، نخستين شركت سهامى بود كه در ايران تأسيس شد. اين شركت در سال
1316 ه.ق در اصفهان آغاز به كار كرد. كارخانه‏هاى پارچه‏بافى و توليد پوشاك اين
شركت در اندك مدتى چنان سودآور شد كه روز به روز بر شمار سهامداران شركت اسلامى
افزوده شد و صدها دستگاه بافندگى وارد ميدان توليد شد. شعبه‏هاى شركت در بسيارى از
شهرستانها گشايش يافت.

 ملك المتكلمين، حاج آقا
نوراللّه اصفهانى و سيّد جمال واعظ در منابر مردم را به خريد سهام تشويق مى‏كردند.
900/000 تومان سهام توسّط مردم خريدارى شد. سيّد جمال واعظ كتابى به نام “لباس
التّقوى” نوشت و هدف از تأسيس شركت اسلامى را در آن كتاب بيان نمود. آخوند خراسانى
و هفت نفر از مراجع تقليد نجف تقريظى بر اين كتاب نوشته و از شركت اسلامى پشتيبانى
نمودند. آخوند در حمايت از شركت نوشت: بر مسلمانان لازم است كه لباس ذلّت (توليد
خارج) را از تن بيرون كنند و لباس عزّت (ساخت داخل) را بپوشند.14

 ادامه دارد

 

 پى نوشتها:

 1) عبدالحسين مجيد كفايى، مرگى
در نور، (كتابفروشى زوّار، 1359) ص14؛ دايرة المعارف بزرگ اسلامى، زير نظر كاظم
بجنوردى، مركز دائرة المعارف بزرگ اسلامى (چاپ دوّم: 1364، تهران) ص151؛ سيد محسن
امين، اعيان‏الشيعه، (دارالتعارف للمطبوعات، بيروت، 1403 ه.ق) ج9، ص5؛ خيرالدين
زرحكى، الاعلام، (چاپ سوم: دارالعلم للملايين، بيروت، 1989م) ج9، ص11.

 2 ) مرگى در نور، ص29 ،24 – 21
و 35.

 3 ) محمد كاظم خراسانى، كفاية
الاصول، مقدّمه جواد شهرستانى (مؤسسه آل البيت لاحياء التراث).

 4 ) اعيان الشيعه، ج9، ص5.

 5 ) مرگى در نور، ص55.

 6 ) همان، ص49 – 47.

 7 ) همان، ص50.

 8 ) كفاية الاصول، مقدمه.

 9 ) دائرة المعارف بزرگ
اسلامى، ج1، ص151؛ اعيان الشيعه، ج9، ص5؛ مهدى بامداد، تاريخ رجال ايران، (كتابفروشى
زوّار، تهران، 1347) ج4، ص1؛ كفاية الاصول، مقدمه؛ مرگى در نور، ص67 – 65؛ مجلّه
كيهان انديشه، 1364، شماره 4، ص19.

 10 ) كفاية الاصول، مقدمه؛
مرگى در نور، ص119 ،102 و 122.

 11 ) كفاية الاصول، مقدمه.

 12 ) مرگى در نور، ص397 ،395 ،394
،381 ،380 – 379 ،377 ،107 ،103 – 102 و 400.

 13 ) جعفر خليلى، موسوعة
العتبات المقدسه، (چاپ دوم: مؤسّسه الاعلمى، بيروت، 1407 ه.ق) ج7، ص147- 146 و 154
– 150؛ مرگى در نور، ص374 – 373.

 14 ) مهدى ملك زاده، تاريخ
انقلاب مشروطيت ايران (چاپ سوم: انتشارات علمى، تهران، 1371) ج1، ص138 – 136؛ تشيع
و مشروطيت در ايران، ص131.

/

پرشكوهترين نرمش قهرمانانه تاريخ

پرشكوهترين نرمش قهرمانانه تاريخ

قسمت اول

 

 اشاره

 در خصوص شيوه برخورد “امام حسن
مجتبى”عليه السلام با “معاوية بن ابى‏سفيان” كتابهاى گوناگونى نوشته شده است، لكن
از ميان آنها، كتاب “صلح امام حسن” (پرشكوهترين نرمش قهرمانانه تاريخ) به خامه
دانشمند برجسته، “شيخ راضى آل ياسين” از امتيازات چشمگيرى برخوردار است. استاد
بزرگ “سيد عبدالحسين شرف الدين” درباره مؤلف و اثر ارجمندش مى‏گويد: “هيچ يك از
بزرگان دين، در مورد اين موضوع مهم (صلح امام حسن)، كوششى را كه او در فراهم آوردن
اين كتاب منحصر به فرد و بى‏نظير مبذول داشت، بكار نبرده است. و اينك كتاب اوست با
اين اوج و سطح بلند كه در كتابخانه اسلام، خلأاى را كه امت اسلامى سخت نيازمند
پرشدن آن بود، پر كرد.”

 مترجم تواناى اين اثر گرانسنگ؛
“حضرت آية الله العظمى خامنه‏اى” درباره اين كتاب مى‏فرمايد: “اينك كه با فراهم
آمدن ترجمه اين كتاب پرارزش و نامى، جامعترين و مستدل‏ترين كتاب درباره “صلح امام
حسن” در اختيار فارسى زبانان قرار مى‏گيرد، اين جانب يكى از آرزوهاى ديرين خود را
برآورده مى‏يابم و جبهه سپاس و شكر بر آستان لطف و توفيق پروردگار مى‏سايم.”

 مقاله پيش رو، تلخيصى از اين
اثر گرانبهاست، كه توسط نويسنده گرامى جناب آقاى غلامرضا گلى زواره صورت گرفته
است. ضمن تشكر از ايشان، اين نكته را هم بايد افزود كه على رغم تلاش تلخيص‏گر، به
علت گسترده بودن بحث و زياد بودن حجم مطالب، تنها گوشه‏هايى از اين اثر بزرگ منعكس
گرديده، ولكن بى‏شك همين مقدار هم مفيد و ثمر بخش است.

 “واحد تاريخ و سياست مجله”

 

 “× سيرى كوتاه در
زندگانى امام حسن مجتبى عليه السلام

 حضرت امام حسن مجتبى‏عليه
السلام امام دوم شيعيان، در نيمه دوم ماه رمضان سال سوم هجرت در شهر “مدينه” پا به
عرصه حيات گذاشت. نام او را “حسن” و كنيه‏اش را “ابومحمّد” نهادند.

 هيچ كس از جهت سيما و اخلاق،
شبيه‏تر از او به رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم نبود. بيست و پنج بار با پاى
پياده حج گزارد. هرگاه از مرگ و قبر و محشر ياد مى‏نمود بشدّت مى‏گريست، هنگام وضو
و نماز بدنش به لرزه افتاده رنگ چهره‏اش به زردى مى‏گراييد. سه نوبت اموال خود را
با خدا تقسيم نمود، بى‏اعتناترين مردم به زيور دنيا بود. با تمامى شأن و منزلتى كه
داشت بسيار متواضع بود و بخشش وى شهره خاص و عام بود. او سرور جوانان بهشت و يكى
از دو نفرى است كه دودمان پيامبر منحصراً از نسلشان پديد آمد و يكى از چهار نفرى
است كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم با آنان به مباهله نصاراى نجران حاضر شد و
يكى از پنج نفر اصحاب كسا و يكى از دوازده نفرى است كه خداوند فرمانبرداريشان را
بر بندگان واجب ساخته است. پس از وفات پدرش، مسلمين با او، بيعت نمودند. در پانزدهم
جمادى الاولى سال چهل و يك هجرى، جهت حفظ دين و جلوگيرى از خونريزى مسلمين،
قرارداد صلح را با معاويه منعقد ساخت و پس از آن روانه مدينه گرديد. امام حسن
مجتبى‏عليه السلام چندين بار با دسيسه معاويه مسموم گرديد تا آن كه در 28 صفر سال
49 ه.ق به شهادت رسيد. آن بزرگوار را در قبرستان بقيع و در كنار قبر جده‏اش فاطمه
بنت اسد، دفن نمودند.

 

 × بيعت

 پس از رحلت پيامبر بزرگ
اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم عدّه‏اى با تأويل و توجيه و ناديده انگاشتن
فرمايشات گرانقدر پيامبر اسلام‏صلى الله عليه وآله وسلم در خصوص تمسّك به كتاب خدا
و اهل بيت، در امر خلافت انشعاب ايجاد نموده و آن را از خاندان پيامبر باز گرفتند.
و منظور و هدف مهمى كه پيامبر با اصرار و ابرام و احتياط براى امت و عترت در نظر
داشت و به خاطر آن خلافت را به عترت سپرد، از چشم آنان پوشيده ماند. همين تفكيك
خلافت از عترت و اهل بيت بود كه فجايع خونين تاريخى را در مسير اسلام پديد آورد و
موجب شد تا فردى چون معاويه بر مسند خلافت قرار گيرد.

 معاويه كوشيد تا در تمامى
مراكز بزرگ اسلامى بذر مسموم خود را پاشيده مردم را با بهانه‏هاى گوناگون از يارى
حضرت على‏عليه السلام باز دارد. اين مسائل، رنج جانكاهى را متوجه آن بزرگوار نمود
كه بازتاب آن در خطبه‏هاى ايشان ديده مى‏شود. فرزند او يعنى حضرت امام حسن‏عليه
السلام نيز به خاطر شرايط ناگوارى كه با توطئه برنامه‏ريزى شده معاويه فراهم شده
بود، اندوهى نهانى و بزرگ داشت ولى از سويى با مشاهده ياران ارزنده پدرش كه
استوانه‏هاى اخلاص و ايثار بودند روزنه اميدى در دلش گشوده مى‏گشت كه با شهادت
آنها در ميادين نبرد و در كنار حضرت على‏عليه السلام اين دريچه اميد هم بسته شد و
آن رنج نهان چندين برابر گشت. با شهادت حضرت على‏عليه السلام وضعيت نامطلوبى براى
حضرت امام حسن‏عليه السلام به جا گذاشته شد.

 مردم مى‏بايد با كسى كه نصوص و
گفته‏هاى صريح پيغمبر بر او منطبق است يعنى حسن بن على‏عليه السلام بيعت نمايند،
لذا عبيدالله بن عباس در مسجد جامع و در بين انبوه جمعيت، مردم را با صدايى رسا به
بيعت با او دعوت نمود. با اتمام گفتار او مردم مى‏گفتند: وه كه چه محبوب است بر ما
و شايسته خلافت و با شوق و رغبت به بيعت با او شتافتند. اين حادثه در 21 رمضان سال
چهلم هجرت مصادف با شهادت پدرش به وقوع پيوست. نقاط ديگرى جز كوفه نيز بيعت با او
را پذيرفتند. با اختتام مراسم بيعت، حضرت امام حسن‏عليه السلام طى خطابه‏اى تاريخى
از مزاياى اهل‏بيت و حق مسلّم آنها در خلافت سخن راند و در خصوص حوادث خطرناك
هشدار داد، سپس از فراز منبر فرود آمد و كارگزاران شهرها را مرتب ساخت و احكام
أُمرا را صادر نمود و به امور مردم پرداخت.

 

 × بسيج و فرماندهى

 مردم در مسجد كوفه اجتماع
نمودند، حضرت امام حسن‏عليه السلام خلايق را به جهاد عليه معاويه اين عنصر طغيانگر
و آشوبگر و تجزيه طلب و دفاع از حق و پايدارى دعوت نمود. “عدى بن حاتم” اولين كسى
بود كه دعوت امام را اجابت كرد و به اردوگاه سپاه اسلام در “نخيله” رفت و هزار جنگجوى
قبيله “طى” بدو پيوستند. پس از وى گروههاى ديگرى عازم جبهه جنگ شدند. امام نيز “مغيرة
بن نوفل” را بر كوفه گماشت تا مردم را براى حضور افزونتر در نُخيله ترغيب نمايد.
در مدت ده روزى كه در نُخيله توقف داشت چهار هزار نيروى جنگى به او پيوستند. پس از
آن، امام به كوفه مراجعت نمود و خطبه‏اى پرهيجان انشاء كرد كه به دنبال آن سپاهيان
ديگرى به اردوگاه مسلمين ملحق شدند. امام به سوى “دير عبدالرحمن” كه بر سر راه دو
اردوگاه امام، در مدائن بود رهسپار گرديدند، اين ناحيه به لحاظ سوق الجيشى اهميت
قابل توجهى داشت و انتخاب آن از سوى امام، خود يك استراتژى جنگى به شمار مى‏رفت.
امام با اين كار و ترسيم خط مشى جنگى خود، چهره فرماندهى آگاه را نشان داد كه به
رموز نظامى مرسوم زمان به بهترين نحو واقف است. پس از آن امام حسن‏عليه السلام “عبيدالله
بن عباس” را فرمانده مقدم سپاه نمود و از او خواست تا در كارها با “قيس بن سعد بن
عباده” و “سعيد بن قيس همدانى” مشورت كند.

 نصوص تاريخى تعداد قواى نظامى
را كه در دو اردوگاه “مدائن” و “مسكن” مستقر بوده‏اند بين چهل هزار تا صدهزار نفر
ذكر نموده‏اند ولى قرائن و شواهد مبيّن آن است كه رقم سپاه به بيست هزار نفر بالغ
گرديده است.

 

 × عناصر سپاه

 امام براى فراهم آوردن سپاه،
مزاياى قواى نظامى را صددرصد افزود. “حجر بن عدى” را نزد كارگزاران ولايتها فرستاد
تا مردم را جهت جهاد، بسيج نمايد. خطباى زبردستى چون، “عدى بن حاتم”، “معقل بن قيس”،
“زياد بن صعصعه” و “قيس بن سعد” با او همكارى نمودند. به زعم نغمه‏هاى پليدى كه از
سوى مخالفان امام ساز مى‏شد، تبليغات ياران باوفاى امام تا حدودى توانست مؤثر واقع
شود و عده زيادى از مردم را به جهاد و دفاع ترغيب نمايد. روشهاى حكيمانه و
مُدبّرانه و خطابه‏هاى حماسى و مواعظ بليغ، كار خود را كرد و اميدوارى به شكست شام
و پيروزى كوفه را در همه جا و همه كس دميد.

 با همه اين مسائل، تركيب سپاه
امام، انگيزه‏اى واحد براى جهاد نداشت. گروهى جهت به دست آوردن سود مادى و
جمع‏آورى غنايم به سوى قرارگاه شتافتند، عدّه‏اى در حالتى بين شك و ترديد رهسپار
جبهه جنگ شدند. خوارج اين تروريستهاى خطرناك، بدو پيوستند تا از عواقب منفوريت در
نزد مردم تا حدودى رهايى يابند و تظاهر آنان به جهاد، نيرنگى بيش نبود. آنها در
آغاز مى‏خواستند، به هر حيلتى بود با معاويه بجنگند و همراهى آنان با امام چيزى جز
فتنه‏انگيزى نبود. ضربه جسارت آميزى كه در “مظلم ساباط” “جراح ابن سنان اسدى” بر
امام وارد نمود، برگرفته از توطئه مخفى و جدّى خوارج بود. بدين ترتيب قبل از شروع
نبرد، مقاصد پليد اين گروه بر امام آشكار گرديد و آگاهى آن بزرگوار به سست عهدى و
ناهمراهى قومش افزون گشت. چنانچه آن حضرت طى نطقى خطاب به لشكر مدائن به اختلاف
تمايلات و هدفهاى عناصر سپاه در اين جنگ اشاره نموده است.

 در اين جا ممكن است اين سؤال
مطرح شود كه: اگر امام به ناخالصى سپاه واقف بود و گروههاى معارض را مى‏شناخت پس
چرا به تصفيه لشكر نپرداخت و به قطع عضو فاسد، اقدام ننمود؟ در پاسخ بايد گفت:

  1- شايسته نيست داوطلب جهاد طرد شود و چاره‏اى
جز پذيرش اين گروهها نبود.

  2- تاريخ گواه آن است كه در سپاه پيامبرصلى الله
عليه وآله وسلم و حضرت على‏عليه السلام نيروهاى اين گونه بوده و آن بزرگواران
تصفيه‏اى صورت نداده‏اند؛ امام حسن‏عليه السلام نيز بر حسب وظيفه لازم بود به روش
پدر و جدّش عمل مى‏كرد.

  3- اگر ايشان به تصفيه عناصر بخصوصى از سپاه
مى‏پرداخت، امكان اختلاف و دودستگى مى‏رفت.

  4- دوران كوتاه زمامدارى آن امام به ايشان فرصت
اصلاح گروههاى مزدور و منافق را نداد.

 

 × عبيداللّه بن عباس

 وى سردارى بود كه دلى
برافروخته و بيقرار و سينه‏اى داغدار داشت و جوياى انتقام دو فرزند بى‏گناه خود
بود. وقتى به وادى “مسكن” رسيد، مطّلع شد كه عمليات كينه‏توزانه برخى از رؤساى
كوفه، كوششهاى شيعيان را خنثى نموده و براى بسيج عمومى، مانع ايجاد كرده است، امّا
تفاوت عددى دو سپاه براى او چندان رعب‏آور نبود و بيشتر به روحيه سپاه مى‏انديشيد
و از آن بيم داشت كه دام تزوير معاويه در دل سپاهيان، بذر تفرقه ايجاد كند و حدسش
درست بود، زيرا در اردوگاه “مسكن” شايعه‏اى مبنى بر “شروع مذاكرات صلح امام حسن”
آشفتگى تأسف آورى ايجاد كرد و بدين لحاظ تصميم گرفت در اين بحبوبه از فرماندهى
كناره‏گيرى كند، ولى چون اين كار، قرين با عجز و زبونى بود و اين جوان سى و نه
ساله خودخواه و مغرور كسى نبود كه شخصيت خود را ناتوان نشان دهد، در حالى كه
مى‏توانست با درايت، آشوب‏طلبان را خاموش نمايد و منتظر فرمان نهايى امام باشد.
ولى اين فرمانده به زشتى ديگرى تن در داد و آن صحبت با فرستاده معاويه درباره مزد
فرار بود!

 معاويه براى وى يك ميليون درهم
پاداش قرار داد و نيز از ضعف او يعنى جاه‏طلبى هم بهره برد و بدين گونه فرمانده
جوان‌هاشمى، شبانه همچون فرارى ذليلى وارد اردوگاه معاويه شد!

 پس از وى، فرماندهى لشكر مقدم
امام با “قيس بن سعد عباده” گرديد. قيس طى خطابه‏اى پركشش به نكوهش حركت زشت و
خيانت‏بار “عبيدالله بن عباس” پرداخت و تأثير كلام او آن چنان بود كه حاضرين فرياد
زدند “الحمدلله كه او را از ميان ما خارج ساخت”.

 

 × آغاز سرنوشت

 حركت خائنانه “عبيدالله” فضاى
مساعدى براى پديد آوردن روحيه تمرّد و سرپيچى به وجود آورد، به گونه‏اى كه در
فاصله‏اى كوتاه، تعداد فراريان ميدان جنگ به هشت هزار نفر بالغ گرديد. بدين ترتيب
جلوه‏هاى فريبنده شام انديشه خيانت را در افراد برافروخته ساخت. افرادى كه جهت
جمع‏آورى غنايم جنگى آمده بودند، اكنون بدون جنگ و از راه خيانت به مطامع مادى خود
رسيدند و لذا معاويه جنگ خود را با “حسن بن على”عليه السلام به نبردى حيله گرانه و
فتنه‏انگيز تغيير داد.

 

 × كوفه در روزهاى بيعت

 كوفه در هنگامه بيعت با امام
حسن‏عليه السلام داراى وحدت نظر بود البته در اين ميان ضمن آن كه اغراض شايسته و
موافق، وجود داشت، غرضهاى فاسد با اهداف پنهان زمينه‏هاى نفاق را ايجاد مى‏نمودند.
مع‏الوصف حسن بن على‏عليه السلام همه دلها را با خود همراه داشت و مردم نيز بدو
محبت مى‏ورزيدند. عدّه‏اى مى‏پنداشتند كه با بيعت با شخصى كه خُلق و خُوى خوش دارد
به خواسته‏ها و طمعهاى خود خواهند رسيد، اما وقتى صراحت در احكام و قاطعيت در
اجراى عدالت را از سوى آن امام مشاهده نمودند از سود مادى و منافع دنيوى اين حكومت
مأيوس گشته و به كارشكنى و ايجاد تفرقه پرداختند. ادامه عصيان معاويه نيز افراد
مذكور را در اخلالگرى تقويت مى‏نمود. افرادى كه در روزهاى بيعت بانى فساد و اختلال
در اوضاع بودند در گروههاى زير تقسيم مى‏شدند:

  1- باند اموى: اين دسته با معاويه مكاتبه داشتند
و به او وعده‏ها دادند و هنگامى كه امام از تصميم نهايى و مقاصد شوم آنها مطّلع
گشت، زير لباس خود زره بر تن مى‏نمود و حتى بدين حال به نماز حاضر مى‏شد. افراد
اين گروه در پوششى از دروغ و نفاق فعاليتهاى زشت و پليد خود را ادامه مى‏دادند.

  2- خوارج: اين افراد با امام شرط نمودند كه اگر
نبرد با شاميان را آغاز كند، با وى بيعت كنند كه امام دست از بيعت آنها كشيد و
فرمود: به شرط اطاعت كامل و بدون قيد و شرط بيعت كنند كه ناچار شدند در ظاهر با
امام بيعت كنند، خوارج به طرق گوناگون ايمان بسيارى از مردم را متزلزل مى‏نمودند.

  3- شكّاكها: اينها تحت تأثير خوارج در حال ترديد
بودند وگرچه توانايى شرارت نداشتند امّا آلت دست فتنه‏گران بودند.

  4- الحمراء: اينها از اولاد بردگان بودند و در
برابر مزد به هر جنايتى دست مى‏زدند و شمشير برنده‏اى در دست زورمندان به شمار
مى‏رفتند.

 در كنار اين گروههاى معارض،
شيعيان بودند كه به لحاظ تعداد، در مركز حكومت بر ديگران فزونى داشتند. بى‏شك اگر
اين افراد از توطئه‏ها و دسايس گروههاى فوق مصون بودند، براى مقابله با خطرهايى كه
از شام به سوى كوفه سرازير مى‏شد، كافى بودند. امام حسن‏عليه السلام بيش از هر كس
درصدد آن بود تا با مساعد شدن اوضاع، قدرت شيطانى معاويه را درهم بكوبد. اما در
داخل حكومت او مردمانى زندگى مى‏كردند كه گرچه در ظاهر با هم بودند ولى از لحاظ
اهداف و انگيزه‏ها فاصله زيادى داشتند و آن بزرگوار در برخورد با اين اوضاع و
احوال از خود دورانديشى نشان مى‏داد كه اگر حوادث غير قابل محاسبه پيش نمى‏آمد به
طور حتم پيروزى درخشانى به دست مى‏آورد.

 

 × چند نمونه از عاقبت
انديشيهاى امام‏عليه السلام:

  الف : در بيعت افراد هيچ شرطى را از آنها
نپذيرفت جز اطاعت محض در هنگام جنگ و صلح.

  ب : مزاياى جنگجويان را صد در صد افزايش داد.

  ج : دو نفرى را كه براى معاويه جاسوسى مى‏كردند
اعدام نمود.

  د : به لحاظ شناخت جوامع كوفى و روحيه اطرافيان،
نبرد با معاويه را به تأخير انداخت.

  ه : پرونده سياه معاويه را به مردم معرفى نمود و
بهانه معقولى در نزد افكار عمومى براى جنگ با معاويه به وجود آورد.

 

 × تصميم جنگ

 امام طى نامه‏اى از معاويه
مى‏خواهد كه با ايشان بيعت نمايد از طغيان و سركشى دست بردارد و پس از نصايحى در
پايان نامه خطاب به معاويه مى‏نويسد: “اگر جز به پيگيرى از گمراهى و ستيزه‏گرى تن
درندهى مسلمانان را به سروقتت خواهم آورد و تو را به محاكمه خواهم كشيد، تا خدا
ميان ما حكم كند و او بهترين حكم كنندگان است.”

 اگر نامه‏هاى امام حسن‏عليه
السلام به معاويه بررسى شود، روشهاى عاقلانه و استدلالهاى محكم در آنها آشكار
مى‏شود ولى بر عكس، معاويه در نامه‏هايى كه به امام حسن‏عليه السلام نوشته از
خصومتهاى كهنه گذشته سخن به ميان مى‏آورد و آتش اختلاف را برمى‏افروخت، وى هيچ
گونه دليل معقولى براى اثبات حق خلافت و تصرف اين مسند مقدّس نداشت، حتى حربه
بُرّان خونخواهى عثمان، با شهادت حضرت على‏عليه السلام كُند شده بود و اكنون در
مقابل او كسى قرار داشت كه بر در خانه عثمان ايستاد و به گونه‏اى از او دفاع نمود
كه پيكرش از خون رنگين گرديد تنها دليلى كه معاويه داشت اين بود كه از امام
حسن‏عليه السلام به سال، بزرگتر و به زعم باطل خود با سابقه‏تر و محبوبتر است!
معاويه در آخرين پاسخى كه به فرستادگان امام حسن‏عليه السلام داد اين بود: “برگرديد،
ميان ما و شما به جز شمشير نيست.”

 بدين گونه معاويه با امام
مفترض الطاعه‏اش از در مخالفت و گردنكشى درآمد ولى امام به جنگ، به ديده وظيفه
نامطلوب كه صرفاً در حال ضرورت بايد بدان دست زد، مى‏نگريست و نيز در انتظار نبردى
بود كه قبلاً نيروى لازم و متّحد را براى آن تدارك ديده باشد.

 اين تفكر و وجود عوامل فتنه‏انگيز
موجب گرديد كه امام جنگ را با وجود تعجيل بسيارى از ياران باوفايش به تأخيرافكند،
زيرا امام با بصيرتى كه داشت، آينده دورترى را مى‏ديد و از فسادى كه بخشى از
همراهان و سپاهش را فرا گرفته بود، آگاهى داشت لذا صلاح نديد كه جنگ را قبل از
هنگامه ضرورت آغاز نمايد. البته اگر ايشان مى‏خواست در مقابل تحركات عوامل داخلى
شدت عمل به خرج دهد، آتش فتنه پيش از وقت، مشتعل مى‏شد و معاويه از شورشهاى داخلى،
بهتر بهره مى‏گرفت. لذا به خوشرفتارى و مدارا روى آورد.

 با اين توصيف از آن جا كه
معاويه در كوفه به اخلال و تشنج دست زد و وجدانهاى پَست و رذل را با پول خريد و
جاسوسهايى به آن نواحى فرستاد و با ارسال بخشنامه‏هايى تمامى سپاهيان تحت نفوذ خود
را به بسيج عمومى فرا خواند، امام در پاسخ به اين ستيزه‏جويى رسماً اعلان جهاد
داده با دعوت ايشان، مؤمنان و افراد بااخلاص پروانه‏وار به گردش جمع شدند اما در
كنار اين ياوران پاك سرشت، خيل انبوهى از بدانديشان و افراد سست عنصر وجود داشتند؛
وى حتى هنگامى كه اردوى خود را در مرزهاى عراق مستقر مى‏نمود به فكر جنگ كردن نبود
و نگران آن بود كه حريفش دست به كار جنگ شود.

 معاويه نامه‏هايى كه زعماى
خيانتكار كوفه برايش نوشته بودند، جمع آورى نمود و براى حسن بن على‏عليه السلام
ارسال داشت تا آن امام را از اغراض سپاه خود باخبر نموده باشد و اين خود درآمدى
جهت ورود به مذاكرات صلح است.

 همچنين هيأت شامى كه براى
تقديم اين نامه‏ها به امام، در اردوگاه مدائن آمده بودند هنگامى كه خيمه‏هاى سپاه
را از نظر مى‏گذرانيدند از روى عمد و با صداى بلند مى‏گفتند: “خوب شد، خدا به دست
پسر رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم خونها را حفظ كرد و فتنه را خوابانيد و آرزوى
صلح را برآورده ساخت”! و اين موارد بذر فتنه‏اى بود كه معاويه مى‏خواست توسط آن
صلح را به زور به دست آورد و فتنه‏هاى خود را از طريق رواج شايعات و بدبينى ادامه
دهد، تا آن كه به منظور خود رسيد، زيرا دو لشكر امام مستقر در “مسكن” و “مدائن”
دستخوش نگرانى و حوادث تلخى شدند. با اين همه تحيّر و ترديد، كوچكترين نگرانى در
وجود امام پديد نيامد و صرفاً به تأمل ايستاد، تا راه صحيح و خط مشى منطقى را
انتخاب نمايد.”ادامه دارد”

/

رسول هدايت

رسول هدايت

 آية الله شهيد مرتضى مطهرى

 

 پيغمبر اكرم، حضرت محمّد بن
عبدالله‏صلى الله عليه وآله وسلم، كه نبوّت به او پايان يافت، در سال 570 بعد از
ميلاد متولد شد. در چهل سالگى به نبوّت مبعوث گشت. سيزده سال در مكه مردم را به
اسلام دعوت كرد و سختيها و مشكلات فراوان متحمّل شد، و در اين مدت گروهى زبده
تربيت كرد و پس از آن به مدينه مهاجرت نمود و آن جا را مركز قرار داد. ده سال در
مدينه آزادانه دعوت و تبليغ نمود و با سركشان عرب نبرد كرد و همه را مقهور ساخت.
پس از ده سال همه جزيرة العرب مسلمان شدند. آيات كريمه قرآن تدريجاً در مدت بيست و
سه سال بر آن حضرت نازل شد، مسلمين شيفتگى عجيبى نسبت به قرآن و هم نسبت به شخصيّت
رسول اكرم نشان مى‏دادند. رسول اكرم در سال يازدهم هجرى؛ يعنى، يازدهمين سال هجرت
از مكه به مدينه، كه بيست و سومين سال پيامبرى او و شصت و سومين سال از عمرش بود
درگذشت، در حالى كه جامعه‏اى نوبنیاد و مملو از نشاط روحى و مؤمن به يك ايدئولوژى
سازنده كه احساس مسؤوليت جهانى مى‏كرد تأسيس كرده و باقى گذاشته بود.

 آنچه به اين جامعه نوبنياد روح
و وحدت و نشاط داده بود، دو چيز بود: قرآن كريم كه همواره تلاوت مى‏شد و الهام
مى‏بخشيد و ديگر شخصيت عظيم و نافذ رسول اكرم كه خاطرها را به خود مشغول و شيفته
نگه مى‏داشت. اكنون درباره شخصيت رسول اكرم اندكى بحث مى‏كنيم:

 

 × دوران كودكى

 هنوز در رحم مادر بود كه پدرش
در سفر بازرگانى شام در مدينه درگذشت. جدّش عبدالمطلب كفالت او را بر عهده گرفت.
از كودكى آثار عظمت و فوق العادگى از چهره و رفتار و گفتارش پيدا بود. عبدالمطلب
به فراست دريافته بود نوه‏اش آينده‏اى درخشان دارد.

 هشت ساله بود كه جدّش
عبدالمطلب درگذشت، و طبق وصيت او ابوطالب عموى بزرگش عهده‏دار كفالت او شد.
ابوطالب نيز از رفتار عجيب اين كودك كه با ساير كودكان شباهت نداشت در شگفت
مى‏ماند.

 هرگز ديده نشد، مانند كودكان
همسالش نسبت به غذا حرص و علاقه نشان بدهد، به غذاى اندك اكتفا مى‏كرد و از
زياده‏روى امتناع مى‏ورزيد برخلاف كودكان همسالش و برخلاف عادت و تربيت آن روز،
موهاى خويش را مرتب مى‏كرد و سر و صورت خود را تميز نگه مى‏داشت.

 ابوطالب روزى از او خواست كه
در حضور او جامه‏هايش را بكند و به بستر رود، او اين دستور را با كراهت تلقى كرد و
چون نمى‏خواست از دستور عموى خويش تمرّد كند، به عمو گفت روى خويش را برگردان تا
بتوانم جامه‏ام را بكنم، ابوطالب از اين سخن كودك درشگفت شد، زيرا در عرب آن روز
حتى مردان بزرگ از عريان كردن همه قسمتهاى بدن خود احتراز نداشتند. ابوطالب
مى‏گويد: “من هرگز از او دروغ نشنيدم، كار ناشايسته و خنده بى‏جا نديدم، به
بازيهاى بچه‏ها رغبت نمى‏كرد، تنهايى و خلوت را دوست مى‏داشت و در همه حال متواضع
بود.”

 

 × تنفر از بى كارى و بطالت

 از بى‏كارى و بطالت متنفر بود،
مى‏گفت: “خدايا از كسالت و بى‏نشاطى، از سستى و تنبلى و از عجز و زبونى به تو پناه
مى‏برم” مسلمانان را به كار كردن تشويق مى‏كرد و مى‏گفت: “عبادت هفتاد جزو دارد و
بهترين جزو آن كسب حلال است.”

 

 × امانت

 پيش از بعثت براى خديجه كه بعد
به همسريش درآمد، يك سفر تجارتى به شام انجام داد، در آن سفر بيش از پيش لياقت و
استعداد و امانت و درستكاريش روشن شد. او در ميان مردم آنچنان به درستى شهره شده
بود كه لقب “محمد امين” يافته بود. امانتها را به او مى‏سپردند. پس از بعثت نيز
قريش با همه دشمنيهايى كه با او پيدا كردند، باز هم امانتهاى خود را به او
مى‏سپردند. از همين رو پس از هجرت به مدينه على‏عليه السلام را چند روزى بعد از
خود باقى گذاشت كه امانتها را به صاحبان اصلى برساند.

 

 × مبارزه با ظلم

 در دوران جاهليت، با گروهى كه
آنها نيز از ظلم و ستم رنج مى‏بردند براى دفاع از مظلومان و مقاومت در برابر
ستمگران همپيمان شد، اين پيمان در خانه عبدالله بن جدعان – از شخصيتهاى مهم مكه –
بسته شد و به نام “حِلْف الفضول” ناميده شد، او بعدها در دوره رسالت از آن پيمان
ياد مى‏كرد و مى‏گفت حاضر نيستم آن پيمان بشكند و اكنون نيز حاضرم در چنين پيمانى
شركت كنم.

 

 × اخلاق خانوادگى

 در خانواده مهربان بود، نسبت
به همسران خود هيچ گونه خشونتى نمى‏كرد، و اين برخلاف خلق و خوى مكّيان بود.
بدزبانى برخى از همسران خويش را تحمل مى‏كرد تا آن جا كه ديگران از اين همه تحمل
رنج مى‏بردند، او به حسن معاشرت با زنان توصيه و تأكيد مى‏كرد و مى‏گفت: همه مردم
داراى خصلتهاى نيك و بد هستند، مرد نبايد تنها جنبه‏هاى ناپسند همسر خويش را در
نظر بگيرد و همسر خود را ترك كند، چه هرگاه از يك خصلت او ناراحت شود خصلت ديگرش
مايه خشنودى اوست و اين دو را بايد با هم به حساب آورد. او با فرزندان و با
فرزندزادگان خود فوق‏العاده عطوف و مهربان بود، به آنها محبت مى‏كرد روى دامن خويش
مى‏نشاند، بر دوش خويش سوار مى‏كرد، آنها را مى‏بوسيد و اينها همه بر خلاف خلق و
خوى رايج آن زمان بود. روزى در حضور يكى از اشراف يكى از فرزندزادگان خويش (حضرت
مجتبى‏عليه السلام) را مى‏بوسيد، آن مرد گفت من دو پسر دارم و هنوز حتى يكبار هيچ
كدام از آنها را نبوسيده‏ام! فرمود: “مَنْ لا يُرْحَمْ؛ كسى كه مهربانى نكند، رحمت
خدا شامل حالش نمى‏شود.”

 نسبت به فرزندان مسلمين نيز
مهربانى مى‏كرد، آنها را روى زانوى خويش نشانده دست محبت بر سر آنها مى‏كشيد. گاه
مادران، كودكان خردسال خويش را به او مى‏دادند كه براى آنها دعا كند، اتفاق
مى‏افتاد كه احياناً آن كودكان روى جامه‏اش ادرار مى‏كردند، مادران ناراحت شده و
شرمنده مى‏شدند و مى‏خواستند مانع ادامه ادرار بچه شوند، او آنها را از اين كار
بشدت منع مى‏كرد و مى‏گفت مانع ادامه ادرار كودك نشويد، اين كه جامه من نجس بشود
اهميت ندارد، تطهير مى‏كنم.

 

 × با بردگان

 نسبت به بردگان فوق العاده
مهربان بود، به مردم مى‏گفت: اينها برادران شمايند، از هر غذا كه مى‏خوريد به آنها
بخورانيد، و از هر نوع جامه كه مى‏پوشيد آنها را بپوشانيد، كار طاقت فرسا به آنها
تحميل مكنيد، خودتان در كارها به آنها كمك كنيد. مى‏گفت آنها را به عنوان “بنده” و
يا كنيز (كه مملوكيت را مى‏رساند) خطاب نكنيد، زيرا همه مملوك خداييم و مالك حقيقى
خدا است، بلكه آنها را به عنوان “فتى” (جوانمرد) يا “فتاة” (جوان زن) خطاب كنيد.
در شريعت اسلام، تمام تسهيلات ممكن براى آزادى بردگان كه منتهى به آزادى كلى آنها
مى‏شد فراهم شد. او شغل “نخّاسى” يعنى برده‏فروشى را بدترين شغلها مى‏دانست و
مى‏گفت بدترين مردم نزد خدا آدم فروشانند.

 

 × نظافت و بوى خوش

 به نظافت و بوى خوش علاقه شديد
داشت، هم خودش رعايت مى‏كرد و هم به ديگران دستور مى‏داد. به ياران و پيروان خود
تأكيد مى‏نمود كه تن و جامه خويش را پاكيزه و خوشبو نگهدارند. بخصوص روزهاى جمعه
وادارشان مى‏كرد غسل كنند و خود را معطّر سازند كه بوى بد از آنها استشمام نشود،
آن گاه در نماز جمعه حضور يابند.

 

 × برخورد و معاشرت

 در معاشرت با مردم مهربان و
گشاده رو بود، در سلام به همه حتى كودكان و بردگان، پيشى مى‏گرفت، پاى خود را جلو
هيچ كس دراز نمى‏كرد و در حضور كسى تكيه نمى‏نمود. غالباً دوزانو مى‏نشست، در
مجالس دايره‏وار مى‏نشست تا مجلس بالا و پايينى نداشته باشد و همه جايگاه مساوى
داشته باشند. از اصحابش تفقّد مى‏كرد، اگر سه روز يكى از اصحاب را نمى‏ديد سراغش
را مى‏گرفت، اگر مريض بود عيادت مى‏كرد و اگر گرفتارى داشت كمكش مى‏نمود. در
مجالس، تنها به يك فرد نگاه نمى‏كرد و يك فرد را طرف خطاب قرار نمى‏داد بلكه
نگاههاى خود را در ميان جمع تقسيم مى‏كرد، از اين كه بنشيند و ديگران خدمت كنند
تنفر داشت. از جا بر مى‏خاست و در كارها شركت مى‏كرد. مى‏گفت خداوند كراهت دارد كه
بنده را ببيند كه براى خود نسبت به ديگران امتيازى قايل شده است.

 

 × نرمى در عين صلابت

 در مسائل فردى و شخصى و آنچه
مربوط به شخص خودش بود، نرم و ملايم و باگذشت بود، گذشتهاى بزرگ و تاريخى‏اش يكى از
علل پيشرفتش بود. اما در مسائل اصولى و عمومى، آن جا كه حريم قانون بود سختى و
صلابت نشان مى‏داد و ديگر جاى گذشت نمى‏دانست. پس از فتح مكه و پيروزى بر قريش
تمام بديهايى كه قريش در طول بيست سال نسبت به خود او مرتكب شده بودند ناديده گرفت
و همه را يك جا بخشيد. توبه قاتل عموى محبوبش حمزه را پذيرفت. اما در همان فتح
مكه، زنى از بنى‏مخزوم مرتكب سرقت شده بود و جرمش محرز گرديد، خاندان آن زن كه از
اشراف قريش بودند و اجراى حدّ سرقت را توهينى به خود تلقى مى‏كردند سخت به تكاپو
افتادند كه رسول خدا از اجراى حد صرف نظر كند. بعضى از محترمين صحابه را به شفاعت
برانگيختند. ولى رنگ رسول خدا از خشم برافروخته شد و گفت چه جاى شفاعت است؟ مگر
قانون خدا را مى‏توان به خاطر افراد تعطيل كرد. هنگام عصر آن روز در ميان جمع
سخنرانى كرد و گفت:

 “اقوام و ملل پيشين از آن
جهت سقوط كردند و منقرض شدند كه در اجراى قانون خدا تبعيض مى‏كردند، هرگاه يكى از
اقويا و زبردستان مرتكب جرم مى‏شد معاف مى‏شد و اگر ضعيف و زيردستى مرتكب مى‏شد
مجازات مى‏گشت، سوگند به خدايى كه جانم در دست اوست، در اجراى (عدل) درباره هيچ كس
سستى نمى‏كنم هر چند از نزديكترين خويشاوندان خودم باشد.”

 

 × عبادت

 پاره‏اى از شب، گاهى نصف، گاهى
ثلث و گاهى دو ثلث شب را به عبادت مى‏پرداخت. با اين كه تمام روزش، خصوصاً در
اوقات توقف در مدينه، در تلاش بود، از وقت عبادتش نمى‏كاست، او آرامش كامل خويش را
در عبادت و راز و نياز با حقّ مى‏يافت. عبادتش به منظور طمع بهشت و يا ترس از جهنم
نبود، عاشقانه و سپاسگزارانه بود. روزى يكى از همسرانش گفت تو ديگر چرا آن همه
عبادت مى‏كنى؟ تو كه آمرزيده‏اى، جواب داد: آيا يك بنده سپاسگزار نباشم؟

  بسيار روزه مى‏گرفت، علاوه بر ماه رمضان و قسمتى از شعبان، يك روز در
ميان روزه مى‏گرفت، دهه آخر ماه رمضان بسترش به كلى جمع مى‏شد و در مسجد معتكف
مى‏گشت و يكسره به عبادت مى‏پرداخت ولى به ديگران مى‏گفت كافى است در هر ماه سه
روز روزه بگيريد. مى‏گفت: به اندازه طاقت عبادت كنيد، بيش از ظرفيت خود بر خود
تحميل نكنيد كه اثر معكوس دارد. با رهبانيت و انزوا و گوشه‏گيرى و ترك اهل و عيال
مخالف بود، بعضى از اصحاب كه چنين تصميمى گرفته بودند مورد انكار و ملامت قرار
گرفتند. مى‏فرمودند: بدن شما، زن و فرزند شما، و ياران شما همه حقوقى بر شما دارند
و مى‏بايد آنها را رعايت كنيد.

 در حال انفراد عبادت را طول
مى‏داد، گاهى در حال تهجّد ساعتها سرگرم بود. اما در جماعت به اختصار مى‏كوشيد،
رعايت حال اضعف مأمومين را لازم مى‏شمرد و به آن توصيه مى‏كرد.

 

 × زهد و ساده زيستى

 زهد و ساده زيستى از اصول
زندگى او بود. ساده غذا مى‏خورد، ساده لباس مى‏پوشيد و ساده حركت مى‏كرد.
زيراندازش غالباً حصير بود، بر روى زمين مى‏نشست، با دست خود از بز شير مى‏دوشيد،
و بر مركب بى‏زين و پالان سوار مى‏شد، و از اين كه كسى در ركابش حركت كند به شدت
جلوگيرى مى‏كرد. قوت غالبش نان جوين و خرما بود. كفش و جامه‏اش را با دست خويش
وصله مى‏كرد. در عين سادگى طرفدار فلسفه فقر نبود. مال و ثروت را به سود جامعه و
براى صرف در راههاى مشروع لازم مى‏شمرد، مى‏گفت: “نعم المال الصالح للرجل الصالح”.
چه نيكو است ثروتى كه از راه مشروع به دست آيد براى آدمى كه شايسته داشتن ثروت
باشد و بداند چگونه صرف كند، و هم مى‏فرمود: “نعم العون على تقوى الله الغنى؛ مال
و ثروت كمك خوبى است براى تقوا.”

 

 × اراده و استقامت

 اراده و استقامتش بى‏نظير بود،
از او به يارانش سرايت كرده بود. دوره بيست و سه ساله بعثتش يكسره درس اراده و
استقامت است. او در تاريخ زندگى‏اش مكرر در شرايطى قرار گرفت كه اميدها از همه جا
قطع مى‏شد ولى او يك لحظه تصور شكست را در مخيّله‏اش راه نداد، ايمان نيرومندش به
موفقيت يك لحظه متزلزل نشد.

 

 × رهبرى و مديريت و مشورت

 با اين كه فرمانش ميان اصحاب
بى‏درنگ اجرا مى‏شد و آنها مكرر مى‏گفتند: چون به تو ايمان قاطع داريم اگر فرمان
دهى كه خود را در دريا غرق كنيم و يا در آتش بيفكنيم، مى‏كنيم. او هرگز به روش
مستبدان رفتار نمى‏كرد، در كارهايى كه از طرف خدا دستور نرسيده بود، با اصحاب
مشورت مى‏كرد و نظر آنها را محترم مى‏شمرد و از اين راه به آنها شخصيت مى‏داد. در
بَدْر، مسأله اقدام به جنگ، همچنين تعيين محل اردوگاه، و نحوه رفتار با اسراى جنگى
را به شور گذاشت، در أُحُد نيز راجع به اين كه شهر مدينه را اردوگاه قرار دهند و
يا اردو را به خارج ببرند، به مشورت پرداخت. در احزاب و در تَبُوك نيز با اصحاب به
شور پرداخت.

 نرمى و مهربانى پيغمبر، عفو و
گذشتش، استغفارهايش براى اصحاب، و بى‏تابى‏اش براى بخشش گناه امّت، همچنين به حساب
آوردنش اصحاب و ياران را، طرف شور قرار دادن آنها و شخصيت دادن به آنها، از علل
عمده نفوذ عظيم و بى‏نظير او در جمع اصحابش بود.

 قرآن كريم به اين مطلب اشاره
مى‏كند آن جا كه مى‏فرمايد:

 “به موجب مهربانى‏اى كه
خدا در دل تو قرار داده، تو با ياران خويش، نرمى نشان مى‏دهى، اگر تو درشتخو و
سختدل مى‏بودى، از دورت پراكنده مى‏شدند، پس عفو و بخشايش داشته باش و براى آنها
نزد خداوند استغفار كن و با آنها در كارها مشورت كن، هرگاه عزمت جزم شد، ديگر بر
خدا توكل كن و ترديد به خود راه مده.”

 

 × نظم و انضباط

 نظم و انضباط بر كارهايش
حكمفرما بود، اوقات خويش را تقسيم مى‏كرد و به اين عمل توصيه مى‏نمود، اصحابش تحت
تأثير نفوذ او دقيقاً انضباط را رعايت مى‏كردند، برخى تصميمات را لازم مى‏شمرد،
آشكار نكند و نمى‏كرد. مبادا كه دشمن از آن آگاه گردد، يارانش تصميماتش را بدون
چون و چرا به كار مى‏بستند. مثلاً فرمان مى‏داد كه آماده باشيد فردا حركت كنيم،
همه به طرفى كه او فرمان مى‏داد همراهش روانه مى‏شدند، بدون آن كه از مقصد نهايى
آگاه باشند، در لحظات آخر آگاه مى‏شدند، گاه به عده‏اى دستور مى‏داد كه به طرفى
حركت كنند و نامه‏اى به فرمانده آنها مى‏داد و مى‏گفت بعد از چند روز كه به فلان
نقطه رسيدى نامه را باز كن و دستور را اجرا كن. آنها چنين مى‏كردند و پيش از رسيدن
به آن نقطه نمى‏دانستند مقصود نهايى كجاست و براى چه مأموريتى مى‏روند، و بدين
ترتيب دشمن و جاسوسهاى دشمن را بى‏خبر مى‏گذاشت و احياناً آنها را غافلگير مى‏كرد.

 

 × ظرفيّت شنيدن انتقاد و
تنفّر از مدّاحى و چاپلوسى

 او گاهى با اعتراضات برخى
ياران مواجه مى‏شد. اما بدون آن كه درشتى كند نظرشان را به آنچه خود تصميم گرفته
بود جلب و موافق مى‏كرد.

 از شنيدن مدّاحى و چاپلوسى
بيزار بود، مى‏گفت: به چهره مدّاحان و چاپلوسان خاك بپاشيد.

 محكم كارى را دوست داشت، مايل
بود كارى كه انجام مى‏دهد متقن و محكم باشد تا آن جا كه وقتى يار مخلصش (سعد بن
معاذ) از دنيا رفت و او را در قبر نهادند، او با دست خويش سنگها و خشتهاى او را جا
به جا و محكم كرد و آن گاه گفت:

 من مى‏دانم كه طولى نمى‏كشد
همه اينها خراب مى‏شود. اما خداوند دوست مى‏دارد كه هرگاه بنده‏اى كارى انجام
مى‏دهد آن را محكم و متقن انجام دهد.

 

 × مبارزه با نقاط ضعف

 او از نقاط ضعف مردم و
جهالتهاى آنان استفاده نمى‏كرد، برعكس با آن نقاط ضعف مبارزه مى‏كرد و مردم را به
جهالتشان واقف مى‏ساخت. روزى كه ابراهيم پسر هيجده ماهه‏اش از دنيا رفت، از قضا آن
روز خورشيد گرفت، مردم گفتند، علت اين كه كسوف شد مصيبتى است كه بر پيغمبر خدا
وارد شد، او در مقابل اين خيال جاهلانه مردم سكوت نكرد و از اين نقطه ضعف استفاده
نكرد، بلكه به منبر رفت و گفت: ايها الناس ماه و خورشيد دو آيت از آيات خدا هستند
و براى مردن كسى نمى‏گيرند.

 

 × واجد بودن شرايط رهبرى

 شرايط رهبرى، از حسّ تشخيص، قاطعيت،
عدم ترديد و دودلى، شهامت، اقدام و بيم نداشتن از عواقب احتمالى، پيش‏بينى و
دورانديشى، ظرفيّت تحمّل انتقادات، شناخت افراد و تواناييهاى آنان و تفويض
اختيارات در خور تواناييها، نرمى در مسائل فردى و صلابت در مسائل اصولى، شخصيت
دادن به پيروان و به حساب آوردن آنان و پرورش استعدادهاى عقلى و عاطفى و عملى
آنها، پرهيز از استبداد و از ميل به اطاعت كوركورانه، تواضع و فروتنى، سادگى و
درويشى، وقار و متانت، علاقه شديد به سازمان و تشكيلات براى شكل دادن و انتظام
دادن به نيروهاى انسانى، همه را در حدّ كمال “بقيه در صفحه50”

 × بقيه از رسول هدايت

 داشت. مى‏گفت:

 اگر سه نفر با هم مسافرت
مى‏كنيد، يك نفرتان را به عنوان رئيس و فرمانده انتخاب كنيد.

 در دستگاه خود در مدينه
تشكيلات خاص ترتيب داد. از آن جمله جمعى دبير به وجود آورد و هر دسته‏اى كار
مخصوصى داشتند. برخى كُتّابِ وحى بودند و قرآن را مى‏نوشتند، برخى متصدى نامه‏هاى
خصوصى بودند، برخى عقود و معاملات مردم را ثبت مى‏كردند، برخى دفاتر صدقات و ماليات
را مى‏نوشتند، برخى مسؤول عهدنامه‏ها و پيمان‏نامه‏ها بودند، در كتب تواريخ از
قبيل “تاريخ يعقوبى” و “التنبيه والاشراف” مسعودى و “مُعجم البلدان” بلاذرى و “طبقات”
ابن سعد، همه اينها ضبط شده است.

 

 × روش تبليغ

 در تبليغ اسلام سهلگير بود، نه
سختگير، بيشتر بر بشارت و امّيد تكيه مى‏كرد تا بر ترس و تهديد، به يكى از اصحابش
كه براى تبليغ اسلام به يمن فرستاد دستور داد كه: “يسّر و لاتعسّر و بشّر و
لاتنفر؛ يعنى آسان بگير و سخت نگير، نويد بده، ميلها را تحريك كن و مردم را متنفر
نساز.”

 در كار تبليغ اسلام تحرّك
داشت، به طائف سفر كرد، در ايّام حج در ميان قبايل مى‏گشت و تبليغ مى‏كرد يكبار
على‏عليه السلام و بار ديگر “معاذبن جبل” را به يمن براى تبليغ فرستاد. “مصعب بن
عمير” را پيش از آمدن خودش براى تبليغ مردم مدينه به مدينه فرستاد، گروه فراوانى
از يارانش را به حبشه فرستاد، آنها ضمن نجات از آزار مكّيان، اسلام را تبليغ كردند
و زمينه اسلام ]آوردن[ نجاشى (پادشاه حبشه) و نيمى از مردم حبشه را فراهم كردند.
در سال ششم هجرى به سران كشورهاى جهان نامه نوشت و نبوت و رسالت خويش را به آنها
اعلام كرد، در حدود صدنامه از او باقى است كه به شخصيتهاى مختلف نوشته است.

 

 × تشويق به علم

 به علم و سواد تشويق مى‏كرد،
كودكان اصحابش را وادار كرد كه سواد بياموزند. برخى از يارانش را فرمان داد زبان
سريانى بياموزند. مى‏گفت: “دانشجويى، بر هر مسلمان فرض و واجب است.” و هم فرمود: “حكمت
را در هر كجا و در نزد هر كس ولو مشرك يا منافق يافتيد از او اقتباس كنيد.” و هم
فرمود: “علم را جستجو كنيدولومستلزم‏آن‏باشدكه‏تاچين‏سفركنيد.”

 اين تأكيد و تشويقها درباره
علم سبب شد كه مسلمين با همّت و سرعت بى‏نظيرى به جستجوى علم در همه جهان
پرداختند. آثار علمى را، هر كجا يافتند به دست آوردند و ترجمه كردند و خود به
تحقيق پرداخته و از اين راه علاوه بر اين كه حلقه ارتباطى شدند ميان تمدّنهاى قديم
يونانى و رومى و ايرانى و مصرى و هندى و غيره و تمدّن جديد اروپايى، خود يكى از
شكوهمندترين تمدنها و فرهنگهاى تاريخ بشريّت را آفريدند كه به نام تمدن و فرهنگ
اسلامى شناخته شده و مى‏شود.

 خُلق و خُويَش، مانند سخنش و
مانند دينش جامع و همه جانبه بود. تاريخ هرگز شخصيتى مانند او را ياد ندارد كه در
همه ابعاد انسانى در حدّ كمال و تمام بوده باشد. او به راستى انسان كامل بود.

 

  توجه:

 به سه نفر از برندگان – به قيد
قرعه – جوايزى اهدا مى‏گردد.

 لطفاً پاسخهاى درست را تا بيست
و پنجم مرداد ارسال فرماييد.

 برندگان جدول شماره 12 عبارتند
از برادران ذيل كه جوايزشان با پست ارسال مى‏گردد:

 1- احمد قربانى سالخورده.

 2- رمضان شمس آبادى.

 3- غلامحسين اعتضادى.

 

 × تذكر:

 در پاورقيهاى “مقاله چشمه اشك
در كوير غم” (مجله شماره 163) از شماره11 تا 21 از قلم افتاده كه صورت درست آن
نوشته مى‏شود:

 11 ) محمد جواد مغنيه، مجالس
الحسينيه، ص144.

 12 ) گفتار عاشورا، ص84.

 13 ) پيتر چلكووسكى، تعزيه
هنر بومى پيشرو ايران، ترجمه داوود حاتمى.

 14 ) شهيد مطهرى، حماسه
حسينى، ج1، ص53و54.

 15 ) پيتر چلكووسلكى،
همان، ص165.

 16 ) ر.ك: سفرنامه پيتر
دلاواله، ترجمه شجاع الدين شفا، ص123، سفرنامه آدام اولئاريوس، ترجمه مهندس حسين
كردبچه، ج2، ص488؛ سفرنامه تاورنيه، ترجمه ابوتراب حيدرى، ص414و…

 17 ) پيتر چلكووسكى، همان،
مقاله مايل بكتاش، ص153.

 18 ) جمشيد ملك‏پور،
ادبيات نمايشى در ايران، ج1، ص213.

 19 ) ويليام فرانكلين،
مشاهدات سفر از بنگال‏به‏ايران،ترجمه‏محسن‏جاويدان،ص72.

 20 ) با نهايت تأسف مجلس
تعزيه ناصرالدين شاه قاجار در يكى از نشريات فرهنگى به سال 1366 چاپ شده است.

 21 ) اكبر‌هاشمى رفسنجانى،
اميركبير يا قهرمان مبارزه با استعمار، ص128 ،127 ،120 ،119.

 

 

/

نگاهى به فيلم “روز واقعه”

نگاهى به فيلم “روز واقعه”

 

 × اشاره

 مطلب پيش رو، درباره فيلم روز
واقعه؛ برگزيده هيأت داوران جشنواره فيلم فجر 1373 است، كه خانم ط. بيات، يكى از
خوانندگان مجله برايمان فرستاده است. نويسنده محترم، تنها از زاويه اثباتى به فيلم
نگريسته و از بيان نقاط ضعفى كه اصلاح آنها مى‏تواند در كارهاى آينده فيلمساز مفيد
افتد، اجتناب نموده است، با وجود اين، به دو علت نسبت به درج آن اقدام نموده‏ايم:

 1- انعكاس ديدگاههاى خوانندگان
براى تعاطى افكار.

 2- پاس داشت آثار سينمايى
مذهبى.

 با اين اميد كه كارگردان فيلم،
اين راه برگزيده را شجاعانه ادامه دهند و از اين نكته غفلت نكنند كه جاودانگى هنر
به پيوند آن با معنويت است و فيلمهاى مذهبى تنها آثارى هستند كه قادرند بين سينما
و مسجد آشتى برقرار كنند.”واحد فرهنگى مجله”

 

 

 كارگردان: شهرام اسدى، بر اساس
فيلمنامه‏اى از بهرام بيضايى، چهره‏پردازى عبدالله اسكندرى، با بازى عليرضا شجاع
نورى، زهرا مستوفى، عزت الله انتظامى، جمشيد مشايخى، محمد على كشاورز، مهدى فتحى و
… تهيه شده در هدايت فيلم.

 

 × خلاصه داستان:

 واقعه از نهم محرم آغاز
مى‏شود: “عبداللّه” جوان نصرانىِ تازه مسلمان به خواستگارى “راحله” دختر يكى از
اشرافِ حجاز مى‏رود. پس از 37 بار جوابِ منفى شنيدن، سرانجام پاسخِ مثبت مى‏گيرد.
مراسم عروسى آن دو برپا مى‏شود. در شور و شادى مجلس، خبر درگيرى نظامى بين سپاه
كوفه و امام حسين‏عليه السلام پخش مى‏شود. عدّه‏اى عقيده دارند امام حسين براى
رسيدن به خلافت خروج كرده و براى مجلسِ دنيا به سوى كوفه مى‏رود. نومسلمان دچار شك
مى‏شود از سروش غيبى مى‏شنود كه “آيا كسى هست مرا يارى كند”؟ به ياد رؤياى پيشين
مى‏افتد رؤيايى كه در آن، خودش، أسودِ آهنگر و دو تنِ ديگر را به يارى خوانده‏اند.
عبداللّه شتابان به سراغ اسودِ آهنگر مى‏رود امّا او زودتر بار سفر بسته، به كربلا
رفته است.

 مسير حجاز تا كوفه را عبداللّه
گام به گام با خاطره‏ها و سخنانى كه از امام حسين‏عليه السلام در ياد مردمان باقى
مانده طى مى‏كند تا به مركز واقعه مى‏رسد. او حقيقت را مى‏يابد و آن گاه، به سوىِ
راحله باز مى‏گردد. همه حجّتِ او بر مسلمانى، حسين است و چهره اسلام و معناى عشق
را در حسين مى‏بيند، (از پيكر جدا بر فراز نيزه‏ها).

 روز واقعه، فيلمى خوش ساخت و
جذّاب است. زيبايى تصاوير، چهره‏پردازى شخصيتها و فضاهاى انتخاب شده مناسب، چيزى
از ارزشِ باطن و معنويت فيلم كم نمى‏كند. متنِ زيبا، منسجم و يكدستِ فيلمنامه در
كنارِ موسيقىِ همگام و همپاى با متن و بازىِ قوى و توانمند شخصيتها، تماشاچى را در
حال و هواى فيلم قرار مى‏دهد و احساس همدردى و توجه او را برمى‏انگيزد.

 طراحى لباس و چهره بسيار عالى
است و علاوه بر شخصيتهاى اصلى، بر روى ساماندهى لشكرها و عموم افراد به دقّت كار
شده است.

 با ديدن اين فيلم هر هنردوستِ
صاحبدلى از اين كه سينماى انقلابِ اسلامى در پيوند با ارزشهاى الهى و مذهبى گامِ
بلندى برداشته احساس شادمانى و غرور مى‏كند. اگرچه قصّه قصه عبداللّه است و او يك
شخصيت فرعى است و از زاويه‏اى كوچك به واقعه كربلا نقب مى‏زند، اما ساختن اين قبيل
فيلمها و شخصيت پردازيها دست فيلمسازانِ ما را در آفرينشِ شاهكارهاى بزرگ دينى و
اعتقادى، توانا و نيرومند مى‏سازد. سينمايى كه سابقه صدها سياه‏مشق را درباره
عاشورا آزموده مى‏تواند فيلمى از عاشورا بسازد كه اگر نه همه حقِّ مطلب كه بخشى از
آن را ادا كند. و از اين تراژدى بزرگ تاريخ بشرى اثرى جاويدان و پابرجا بسازد.
شايد جهان اسلام رمز سوز و گداز، و عشق شيعه به حسين و ارتباط آن با اصول‏گرايى
اسلامى را درك كند.

 چهره پيامبر اسلام و اهل بيت عصمت
و طهارت نه فقط براى غير مسلمانان كه براى مسلمانان هم ناشناخته است. شيعه و سنّى
هيچ يك حقّ على‏عليه السلام را درنيافتند. زينب و زهراعليهما السلام را نشناختند.
حسن‏عليه السلام، گمنام رفت. امام سجادعليه السلام بى‏نام و نشانترين عارف و زاهد
و عابد جهان است. امام باقرعليه السلام گمنامترين دانشمند و عالم و… .

 آرى، براستى در زندگى سراسر
رنج، حبس، شكنجه و شهادت پيشوايان معصوم حقيقتى را مى‏يابيم و آن اين كه حقيقت
چنان كه عبدالله، نصرانىِ تازه مسلمان دريافته همواره در زنجير است و خونين و دَم
فروبسته.

 فيلمساز در اين اثر بخوبى خود
را كنترل كرده و اجازه نمى‏دهد فيلم در وادى برانگيختنِ شور و احساساتِ تماشاچى
گام بردارد؛ كه اين بسته به نوعِ مخاطبِ فيلم تأثير متفاوتى دارد. اگر فيلم براى
مخاطبِ خارجى ساخته شده كه در عينِ پرهيز از صحنه‏هاى كشتار، فلسفه و علّتِ وجود قيام
عاشورا را به زبانى قابل فهم و منطقى (نه احساسى) تشريح مى‏كند و در اين زمينه
موفق است. فيلمساز پاسخ خود به غربيها را به عبدالله نصرانى با مقايسه خلقياتِ
امام حسين‏عليه السلام با عيسى‏عليه السلام (شفقت حضرت با اسراى مسيحى) انجام
مى‏دهد و شهادت او را با مصلوب شدن عيسى مقايسه مى‏كند و شايد براى همين است كه
زياد به مركز فاجعه نزديك نمى‏شود چنان كه براى مخاطب شيعه اين صحنه كم دارد و
تماشاچى به انفجار احساساتى كه انتظارش را دارد نمى‏رسد و در حالت حُزن و پايدارى
باقى مى‏ماند.

 نقاط قوّت در فيلمنامه بسيار
است. از شخصيتِ عبداللّه گرفته تا اشراف و بزرگان مصلحت طلب قوم، از عشقِ پاك
عبدالله و راحله. از تعصب جاهلى در خصوص تفاخر به مذهب پدران كه رنگ و بوى اسلامى
گرفته، از حُرمت خونريزى در ماه حرام، از ديرباورى، سستى و كفر و نفاقِ مردمى كه
هنوز چهره على را به خاطر داشتند و از حسين پرسيدند: – آيا تو كافرى؟

 در پيشگويى قبايل بدوى ظهور دو
خورشيد رو به روى هم در صحنه عاشورا و به صليب كشيده شدن مسيح در نينوا.

 

 × خلاصه فيلمنامه:

 اسودِ آهنگر گفت: “عشق نه مقصد
حركت كه مركبِ حركت است” و او اين را از قولِ امام حسين بيان مى‏كرد. مى‏گفت كه: “عشق،
گداختن است و نابودشدن” و عبداللّه از عشق خويش گذشت وبه قصد عشقى بزرگتر حركت
كرد. او گفت: “تمام حجّت من بر مسلمانى، حسين بن على است.” و چون در مجلس از
ناكسان شنيد كه حسين به مجلس دنيا مى‏رود شك در خانه دلش لانه كرد. او پا جاى پاىِ
سردارِ عاشورا نهاد. شتربانى از او نقل كرد كه فرموده: “هنوز ظلم بسيار است.” يك
منزل جلوتر، بيابان نشينى نقل كرد كه فرموده: “چگونه سنگى بر بتهاى مرده بيندازم
در حالى كه بتهاى زنده بر زمينند.” و در آخرين منزل تا كربلا، بزرگِ قبيله صحرانشين
از او نقل كرد:

 “نديدم سرى به سردارى مگر
بسيار سرها به زير پاى او. آنان كه دستار بر سر نهاده‏اند سر از مردم جدا
مى‏كنند… زرفروشان زور و تزوير قرآن را به سود خود تفسير مى‏كنند و انبانشان را
از انباشتن پايانى نيست… .”

 عبدالله رفت و هُرم و وحشت
كوير را احساس كرد. تشنگى و گرما را لمس كرد. و به چشم خويش ديد كه از زمين خون
جارى شد و در آسمان دو خورشيد درخشيد. و سرهاى بزرگان بر فراز نيزه‏ها به حركت
درآمد.

 او عشق و گداختن و اسلامِ حسين
و جانبازان حاضر در ميدان را ديد: چون بازگشت، راحله از او پرسيد: “حقيقت را چگونه
يافتى؟!”

 – “من حقيقت را در زنجير ديدم.
حقيقت را پاره پاره بر خاك ديدم. من حقيقت را بر سر نيزه ديدم… .”

 وقتى چهره‏هاى باوقار و سكوتِ
سنگينِ تماشاچيانى را كه از سالن خارج مى‏شوند و نَمِ بارانى كه بر كوير خشكِ دلها
باريده است مى‏بينى درمى‏يابى كه فيلم در ارائه پيام خويش موفق است. روز واقعه
فيلمى است كه در خاطره‏ها خواهد ماند.

/

رنج اسارت

رنج اسارت

خاطرات آزاده سرفراز برادر رستمى (روايتگر:
برادر روحانى احمد پناهيان )

 

 مدتها بود مى‏خواستم ماجراى
اسارت و قطع شدن پايش را به دست عراقيها از او بپرسم، امّا متأسّفانه فرصتى مناسب
پيش نيامده بود. هر وقت هم كه با هم تنها مى‏شديم، نمى‏دانم چرا وقتى به چهره
نورانيش مى‏نگريستم همه چيز از يادم مى‏رفت؟ و باز در پايان با خود مى‏گفتم: اى
كاش امروز پرسيده بودم، فرصت و موقعيت مناسبى بود.

 ديروز همپُستى من بود، با آن
كه يك پايش را در راه اسلام و انقلاب از دست داده بود اما چنان از عهده انجام
مسؤوليتهايش برمى‏آمد كه نه تنها از ديگران چيزى كم نمى‏آورد، بلكه در بسيارى از
موارد از ديگران پيشى مى‏جست.

 با هم در خط پدافندى بوديم.
آفتاب مى‏رفت كه در غرب، غروب كند اما هنوز حرارت خورشيد را كه از زمين برمى‏خاست
مى‏ديديم، اين جا گرما بيداد مى‏كند. ديروز هم يكى از روزهاى گرم بود، از آن
روزهاى گرم كه آدم را كلافه مى‏كند، از آن روزهايى كه از زمين و آسمان آتش
مى‏باريد، خط گرم بود در هيچ سو آتشى نبود و من و او كنار هم چشم بر راه دشتِ
هموار، دوخته بوديم و با دقت تمام سراسر دشت را زير نظر داشتيم.

 بى‏حرفى و بى‏كارى حوصله ما را
سر برده بود، سكوت دشت را تنها، وزوز مگسهاى سمج مى‏شكستند و بس. مدتى گذشت تا آن
كه بالاخره سكوت شكسته شد و از هر درى سخنى به ميان آمد، و من نمى‏دانم چه شد كه
ناگهان بدون مقدمه و بى‏ارتباط با صحبتهاى پيشينمان گفتم: راستى، برادر رستمى چه
شد كه اسير شدى؟ آهى كشيد و گفت: ماجرايش طولانى است.

 گفتم: البته بچه‏ها چيزهايى
گفته‏اند، اما دلم مى‏خواهد از زبان خودت بشنوم، دوباره آهى كشيد و نگاهش به
دورهاى دور خيره شد. گويى كه مى‏خواست از پس روزها و هفته‏ها و ماهها و سالهاى
گذشته، به آن لحظه‏ها و آن روزها بازگردد، خطوط چهره‏اش، درد عميق آن دوران را كه
در خزينه دلش، نقش بسته بود رسم كرد به حافظه‏اش فشار آورد، اما هر چه تلاش كرد،
نتوانست همه جزئيات را باز يابد. گويى تكه‏هايى از آن را به كلى از ياد برده است.
بالأخره نتوانستم تحمّل كنم، پرسيدم: چه شده است؟ آرام پاسخ داد: هرچه تلاش
مى‏كنم، نام آن عمليات را به خاطر بياورم، حافظه‏ام يارى نمى‏كند. گفتم: نامش مهم
نيست. ماجراى اسارتت را بگو.

 

 × ماجراى اسارت

 سرى به موافقت تكان داد و
خاموش به دور دستها خيره شد، لحظاتى به سكوت گذشت. نور خورشيد كه رنگ آتش را به
خود گرفته بود، بر چهره‏اش نشست. آرام آهى كشيد و گفت: وقتى دستور عقب‏نشينى از
فرماندهى صادر شد، همه با سرعت برگشتيم. هنگامه‏اى از دود و آتش برپا شده بود، من
داشتم با سرعت مى‏دويدم كه ناگهان تيرى مستقيم به پايم خورد و من نقش زمين شدم.
وقتى بلند شدم نشستم ديدم خون فواره مى‏زند، خواستم وسيله‏اى پيدا كنم و با آن،
بالاى زخم را محكم ببندم كه ديدم عراقيها از پشت سر مى‏آيند، و عده‏اى از آنها هم،
به مجروحين مانده بر زمين تير خلاصى مى‏زنند.

 خواستم برخيزم و فرار كنم،
ديدم اگر بلند شوم، عراقيها مرا مى‏بينند و به رگبار مى‏بندند، گفتم: خدايا! چه
كنم؟ كه ناگهان يكى از برادران صدايم كرد. وقتى به طرف صدا برگشتم، ديدم يكى از
دوستان بسويم مى‏دود، فرياد زدم: برگرد برو خودت را نجات بده، عراقيها دارند
مى‏آيند. ولى او به حرفهايم توجّهى نكرد. و همچنان پيش مى‏آمد تا به من رسيد،
عراقيها او را ديده بودند، شروع كردند، به تيراندازى به سوى ما، به او گفتم: تو را
به خدا برو، مگه عراقيها را نمى‏بينى؟

 – بلند شو، بايد با هم
برگرديم.

 – نگران من نباش. هر چه مشيت
خدا باشد همان مى‏شود تو برو خودت را نجات بده.

 ولى او، دست برد زير بغل من، و
بلندم كرد، چند قدمى با هم دويديم، ولى شدت آتش آنقدر زياد شده بود كه امكان حركت
نبود از طرفى عراقيها آنقدر به ما نزديك شده بودند كه ما صداى حرف زدن آنها را
مى‏شنيديم. اين بود كه به او گفتم: تو را به خدا نگاهى به پشت سرت بكن ببين الآنه
كه تو هم به چنگ آنها بيفتى. به جاى اين كه به من فكر كنى، به اسلام و انقلاب فكر
كن، برو.

 اين بود كه مرا گذاشت روى
زمين، و در حالى كه بغض گلويش را گرفته بود نگاهى به من كرد و ناگهان بغضش تركيد،
و با يك دنيا شرمندگى،‌هاى،‌هاى، گريست و رفت. در لحظه‏اى كه مى‏خواست از من جدا
شود، چند تير پشت سر هم، در چند سانتى من به زمين خورد، و همين باعث شد كه او فكر
كند كه من شهيد شده‏ام.

 هنوز گرد و خاك تيرها ننشسته
بود كه دو عراقى بالاى سرم رسيدند يكى از آنها اسلحه‏اش را به طرف سرم نشانه رفت
تا تير خلاصى را بزند، كه ناگهان عراقى دوم چيزى به او گفت و او از اين كار صرف
نظر كرد اما يك لگد محكم به سينه‏ام زد كه دردى شديد تمام وجودم را پُر كرد.

 

 × قساوت بعثيها

 آنها به سراغ ديگر مجروحين
رفتند، و تعدادى از آنها را وحشيانه شهيد كردند. چند دقيقه بعد، دو عراقى ديگر با
يك برانكارد آمدند و مرا بردند، و انداختند توى يك “ايفا” وقتى پرتم كردند عقب “ايفا”
تمام استخوانهايم كوبيده شدند و درد گرفتند، در همان لحظه به ياد برادران خودمان
افتادم كه چگونه مجروحين عراقى را پرستارى مى‏كردند و بر خود مقدم مى‏داشتند. حتى
گاه اتفاق مى‏افتاد كه وسيله كم بود و مجروحين خودمان كه جراحاتشان هم خيلى شديدتر
از مجروحين عراقى بود بر زمين مى‏ماندند و درد مى‏كشيدند اما مى‏گفتند: اول آن
مجروح عراقى را به بيمارستان برسانيد.

 من خود شاهد چندين صحنه بودم
كه برادران با ايثار و گذشت خود، حتى با امدادگران مشاجره و بحث كردند و حاضر
نشدند، پيش از مجروح عراقى كه جراحتش هم سطحى بود به بيمارستان بروند.

 و اكنون آنها را مى‏ديدم كه
چگونه با من رفتار مى‏كردند و با خود مى‏گفتم: اين است تفاوت حق و باطل.

 وقتى در “ايفا” به اطراف نگاه
كردم، ديدم تعدادى ديگر از برادران مجروح را مثل من ريخته‏اند روى هم. خون از همه
جارى بود و ناله همه بلند. ايفا حركت كرد. ايفا در جاده‏هاى ناهموار و خاكى،
تكانهاى خيلى شديد و سختى دارد، و اين جاده هم پر از گودال و پستى و بلندى بود، و
راننده هم بى‏توجه به اين كه عقب ماشين پر است از مجروحين تير خورده و زخمى با
سرعت و بى‏احتياط مى‏رفت به طورى كه در هر گودالى كه مى‏افتاد، يا از روى هر
دست‏اندازى كه مى‏گذشت، همه ما پرتاپ مى‏شديم به هوا، و بعد با شدت مى‏خورديم كف
ماشين، و گاه روى هم. در دومين دست انداز بود كه من از شدت درد بيهوش شدم.

 نمى‏دانم چقدر گذشت كه دوباره
در اثر برخورد شديدى كه با كف ماشين كردم به هوش آمدم تمام لباسهايم خيس شده بود،
چون خونى كه از همه مى‏رفت كف ماشين را پر كرده بود، و ناله همه بلند بود و راننده
بى‏رحم در اين جاده پُر از دست‏انداز، به سرعت پيش مى‏رفت. من هيچ امكان و توانى
نداشتم كه با چيزى پايم را ببندم و نگذارم بيش از اين از من خون برود، ضعف تمام
وجودم را فرا گرفته بود. ديگر اميدى به زنده ماندن خويش نداشتم. در دل با خدا راز
و نياز مى‏كردم و به ائمه اطهار توسل مى‏جستم.

 بالاخره ايفا ايستاد، دو نفر
عراقى ما را از آن بالا پرت كردند پايين، بعضى از برادران را كه هيچ رمقى برايشان
نمانده بود، و نمى‏توانستند با آنها همكارى كنند بشدت زير مشت و لگد گرفتند و پس
از آن كه حسابى كتكشان زدند دست و پايشان را گرفتند و از آن بالا پرت كردند پايين.

 بعد همان دو عراقى مرا با
برانكارد، برداشته راه افتادند. جاده، كوهستانى و صعب العبور بود، با آن كه جثه من
كوچك بود و خون زيادى هم از من رفته بود، و آن دو عراقى، در قياس با من، غول
بودند، ولى با اين حال كمى كه رفتند خسته شدند، و مرا گذاشتند روى زمين تا استراحت
كنند. در همان موقع من نگاهى به اطراف كردم ديدم اطرافم پر از كوه و درّه است.

 آنها پس از استراحت مرا
برداشته، راه افتادند، با آن كه ضعف شديدى داشتم اما انگار يكى از درونم، به من
مى‏گفت: محكم لبه‏هاى برانكارد را بگير و من محكم لبه‏هاى آن را چسبيدم. مدتى كه
رفتم، ناگهان به هم چيزى گفتند و ايستادند و بعد با هم يكى يكى دستشان را رها
كردند، برانكارد يه ور شد و من به سوى پايين غلتيدم، اما دستهايم را محكم به
لبه‏هاى برانكارد گرفته بودم ناگهان ديدم، خداى من! ما بر لبه پرتگاه عظيم
ايستاده‏ايم و زير پايم يك دره بسيار عميق و بزرگ دهان گشوده و من ميانه زمين و
هوا به لبه برانكارد آويزان شده‏ام، آنها چند بار به شدت برانكارد را تكان دادند،
كه من آن را رها كنم و پرت شوم پايين، ديگر يقين كردم كه كارم تمام است. چون اگر
بيفتم پايين، هيچ چيز از من باقى نخواهد ماند. در همان لحظه با تمام ضعف و دردى كه
داشتم از اعماق وجود فرياد كشيدم: “يا صاحب الزمان (عج) ادركنى”.

 كه ديدم آنها به هم چيزى
گفتند، و دوباره دسته رها شده برانكارد را گرفتند و مرا بالا كشيدند و راه
افتادند.

 وقتى راه افتادند، خدا را شكر
كردم كه براى چندمين بار مرا از مرگ حتمى نجات داد. و بعد بيهوش شدم. وقتى به هوش
آمدم، ديدم با چند تن ديگر از برادران مجروح، در يك اتومبيل هستيم و اتومبيل به
سرعت پيش مى‏رود. بعد از چند لحظه دوباره بيهوش شدم.

 وقتى به هوش آمدم ديدم در يك
بيمارستان عراقى هستم. و تعدادى دكتر و پرستار، پروانه‏وار دور تخت يك مجروح عراقى
مى‏چرخند، اما هيچ كس به سراغ من نمى‏آيد، حتى وقتى از كنارم رد مى‏شدند اخم
مى‏كردند و به عربى چيزى مى‏گفتند كه من تنها از لحن و حالتشان درمى‏يافتم كه
دشنام مى‏دهند، چند ساعتى گذشت و هيچ كس به سراغم نيامد. حتى پايم را پانسمان هم
نكرده بودند. بالاخره بعد از ساعتها انتظار و درد و خونريزى، چند تن از دانشجويان
رشته پزشكى و يك دكتر – كه معلوم بود استاد آنهاست – آمدند بالاى سرم، اما تنها
چيزى كه در آنها نديدم خوى انسانى بود گويى كه آنان يك عده سلاخند و من يك گوشت
قربانى كه بايد شقه شقه شوم.

 خصومت و كينه و عناد از
چشمهايشان مى‏باريد. با خشم و كينه نگاهى به من انداختند و بعد نگاهى به پايم
كردند و با هم حرفهايى زدند و رفتند و من باز از هوش رفتم.

 وقتى به هوش آمدم چندين روز
گذشته بود و من يك پايم قطع شده بود. در حالى كه جراحت پايم چندان عميق نبود و
براحتى امكان درمان داشت. در روزهايى كه در آن جا بودم ديدم كه مجروحان ايرانى
براى دانشجويان عراقى جسدهاى تشريحى بودند. آنها انواع و اقسام عملهاى جراحى را
روى برادران مجروح اسير انجام مى‏دادند بى‏آنكه كوچكترين نيازى به آن عمل داشته
باشند. و تقريباً اكثريت قريب به اتفاق اين عملها با از دست دادن عضوى يا اعضايى
از بدن برادران همراه بود.

 اگر تير يا تركشى، حتى اگر
كوچك و جزيى هم مى‏بود و به دستها و يا پاهاى برادران اصابت كرده بود، بدون
استثنا، دست و پاى برادران را قطع مى‏كردند حتى تعدادى از برادران يكى از
كليه‏هايشان را از دست داده بودند، بى آن كه حتى كوچكترين ناراحتى از ناحيه كليه
داشته باشند و يا حتى خراشى در عمليات برداشته باشند و گاه اتفاق مى‏افتاد آنقدر
روى برادران عملهاى مختلف و پى در پى انجام مى‏دادند، تا بالاخره در زير چاقوهاى
جراحى جان مى‏دادند. خلاصه، دانشجويان پزشكى عراق، با كاردهاى جراحى در اتاقهاى
عمل، برادران را قطعه قطعه مى‏كردند، و هيچ كس هم نبود كه در آن جا از حقوق بشر و
قوانين ژنو، سخن بگويد. اعتراضها و شكايتهاى برادران هم هيچ ثمرى نداشت، جز آن كه
شكايت كننده، يا در زير چاقوى جلادان بيمارستانها شهيد شود و يا در زير شكنجه‏هاى
وحشتناك و غير قابل تحمل و تصور شكنجه‏گران بعثى. بالاخره از اين كشتارگاه و قصاب
خانه مرا منتقل كردند به، مثلاً آسايشگاه اسراى ايرانى!

 در اين هنگام ناگهان برادر
رستمى از گفتن بازماند بغض گلويش را فشرد، و من ديدم قطرات درشت و پى در پى اشك را
كه از ديدگانش، بر زمين غلتيدند، چند دقيقه همراه او، بى‏اختيار گريستم مى‏دانستم
كه رنجى فراتر از همه آنها كه تاكنون گفته، خاطرش را آزرده و دلش را به درد آورده
كه اين چنين از گفتنش عاجز مانده، و در سكوت مى‏گريد. با آن كه دلم مى‏خواست
بدانم، چه چيز اين چنين او را به اندوه كشانده، به خود اين اجازه را نمى‏دادم كه
بيش از اين، خاطرات اسارت را در او زنده كنم.

 اما از سويى هيچ نگفتن و گذشتن
را هم زيبنده نمى‏ديدم. اين بود كه گفتم: در آسايشگاه بر تو چه گذشت؟

 گويى نمك بر زخم ريش ريشش
پاشيده باشم، آرام و پردرد، چون ابر بهارى اشك ريخت و در حالى كه صدا در گلويش
مى‏شكست، گفت: وحشتناك بود، خيلى وحشتناك. هيچ كس نمى‏داند، برادران اسير ما در
عراق، چه مى‏كشند، هيچ كس نمى‏داند آنها چه شكنجه‏هايى تحمل مى‏كنند، هيچ كس
نمى‏داند، آنها چه شكنجه‏هاى روحى را بايد تحمل كنند.

 

 × اردوگاههاى مرگ

 برادران ما در عراق در بدترين
شرايط و متعفن‏ترين و كثيف‏ترين مكانها زير دست خونخوارترين شكنجه‏گران تاريخ،
بدترين و سخت‏ترين شكنجه‏ها را تحمل مى‏كنند. و صليب سرخ لعنتى، اين همه برادران
به آن جا شكايت كردند، نشد حتى براى يك بار به حداقل مشكل، كه عدم بهداشت به معناى
مطلق كلمه بود، توجهى بكند و با آن كه آثار جراحات و شكنجه‏ها و رفتارهاى وحشيانه
آنها را به چشم مى‏ديد، ولى هميشه از آنها دفاع مى‏كردند و هر بار هم مى‏آمد
مى‏كوشيدند تا در جهت خواسته‏ها و مطامع شوم آن جنايتكاران با شگردهاى خاص خودشان
به اصطلاح ما را وادار به خيانت به انقلاب بكنند، و وقتى مى‏ديدند نمى‏توانند،
خشمگين و عصبى از پيش ما مى‏رفتند و با رفتن آنها، شدت عمل شكنجه‏گران و جلادان
اوج و سرعتى بيشتر پيدا مى‏كرد وقتى يك سرماخوردگى ساده مى‏آمد، يك اپيدمى بزرگ
مى‏شد و همه را بدون استثنا در دام خود زمين‏گير مى‏كرد تا جايى كه حتى عدم وجود
قرص آسپرين باعث مرگ مى‏شد.

 برادران اغلب دچار اسهالهاى
خونى مى‏شدند و اين در حالى بود كه حتى توالت هم حق نداشتند بيش از يكبار در 24
ساعت بروند.

 و اين گونه است كه بيمارى در
ميان برادران بيداد مى‏كرد و اغلب قربانيان خود را به زير خاك مى‏فرستاد.

 آنها نه تنها حق خواندن قرآن و
مفاتيح را نداشتند حتى اگر در شبهاى جمعه برادران گريه كنند بايد شديدترين عقوبتها
را منتظر باشند. شبهاى جمعه كه مى‏شد مى‏آمدند، رو در روى برادران مى‏ايستادند و
به چشمهاى برادران نگاه مى‏كردند اگر كسى قطره اشكى مى‏ريخت واى به حالش! قرآن و
مفاتيح كه اصلاً نبود. برادران مجبور بودند، دعاها و آياتى را كه از بر داشتند
آرام بى‏آنكه حتى لب بزنند در دل بخوانند آن هم بى‏قطره اشكى. آرى آن جا گريه كردن
مجازاتى سخت دارد.

 صحبتهايش به اين جا كه رسيد
دوباره گريه‏اش شدت يافت. و براى دقايقى لب فرو بست و بى‏صدا گريست.

 بعد گفت: وقتى آزاد شدم و به
شهر برگشتم، به كوچه‏امان كه رسيدم ديدم سر كوچه يك حجله است. پيش خودم گفتم: خوشا
به سعادت كسى كه اين حجله را برايش زده‏اند، بروم ببينم كدام يك از بچه‏هاى
محله‏مان به اين فيض عظيم نايل شده، وقتى رسيدم رو به روى حجله و به عكس داخل آن
نگاه كردم درجا خشكم زد، موهاى تنم سيخ شد و تنها پايم خم شد. عكس خودم بود. حجله
را به مناسبت سالروز شهادتم زده بودند.

 نمى‏دانستم چه كنم؟ لحظاتى در
فكر بودم و با خود انديشيدم:

 خدايا! تو بگو چه كنم؟ به خانه
بروم؟ چگونه؟ پدرم، مادرم، خانواده‏ام با ديدن من چه خواهند كرد؟ چه حالى پيدا
مى‏كنند؟

 برگردم؟ بله. برمى‏گردم.
مى‏روم به جبهه. اين طور بهتر است، وقتى هم شهيد شدم ديگر ناراحت نمى‏شوند چون يك
بار براى شهادت من مجلس گرفته‏اند، اشك ريخته‏اند. ولى نه، در آن صورت مادرم چه
خواهد گفت؟ ناراحت نخواهد شد؟ نمى‏گويد چرا پسرم نيامد ما او را ببينيم، ما كه با
جبهه رفتن او مخالف نبوديم، پس چرا اين كار را كرد؟

 پس بايد بروم به خانه. ولى اگر
رفتم و آنها ديگر نگذاشتند به جبهه بروم چى؟ اگر گفتند: تو با اين يك پا كجا
مى‏خواهى بروى؟ ديگر كافى است، چه كنم؟

 نه، آنها مانع رفتن من به جبهه
نخواهند شد، تازه هم اگر شدند، باز راه براى برگشتن به جبهه هست. پس چرا حالا از
ترس روزى كه نيامده، به خانه نروم؟ نه، حتماً در آنچه كه پيش آمده حكمتى است كه من
اكنون نمى‏دانم.

 اما آخر آنها چگونه فكر
كرده‏اند كه من شهيد شده‏ام؟ چه كسى به آنها گفته كه من شهيد شده‏ام؟ بله درست
است. بايد كار همان برادرى باشد كه در آخرين لحظات عقب‏نشينى تلاش مى‏كرد مرا با
خود ببرد، بله، او از دوستان من و از بچه‏هاى محل است حتماً كار اوست. بعدها
فهميدم كار او هم بوده، از بنياد شهيد، برايم شهادتنامه گرفته است. خلاصه، به خانه
رفتم.

 و اينگونه صحبتهاى او خاتمه
يافت و آن شب ديگر با هم حرفى نزديم. اما او همچنان در ياد و انديشه برادران
اسيرمان بود و مى‏گريست.

/

با نغمه پردازان

با نغمه پردازان

 

 “ مژده ظهور “

 

 تا آسمان زظُهر ظهور تو
مژده داد

چشم زمان زبارش نور تو مژده داد

 جان زمين زلمس حضور تو
زنده شد

وقتى كه كاروان زعبور تو مژده داد

 ظلمت پريد از لب بام جهان،
عجول

آيينه تا زصبحِ صبور تو مژده داد

 پُشت تمام كنگره‏هاى ستم
شكست

وقتى زمان زتيغ جسور تو مژده داد

 باران نوشت نام تو را بر
دل زمين

وقتى كه آسمان زسطور تو مژده داد

 آمد فرود بر دل ما جبرئيل
عشق

فرخنده پى، زفصل حضور تو مژده داد

 مى‏مُردم از فرود فراقت،
قَسَم به عشق

شُكر خدا، خدا زظهور تو مژده داد

                “رضا اسماعيلى”

 

 

 “ ثناى امام حسن (ع) “

 

 چون اميرالمؤمنين شير خدا

شد به راه دين پيغمبر فدا

 مجتبى شد پيشواى مسلمين

مَسندِ جدّ و پدر را جانشين

 بر تمام خلق عالم شد امام

تابع امر مُطاعش خاص و عام

 تاج مخصوص ولايت بر سرش

آدم و جن و ملك فرمانبرش

 در شباهت همچو جدّش مصطفى

در شجاعت چون على شير خدا

 در سخاوت بحر نزدش شرمسار

در عبادت بى‏بدل در روزگار

 هر كه بر خوانِ عطايش
مى‏رسيد

دوست يا دشمن نمى‏شد نااميد

 در جلالت زاده خير النساء

با مَهابت با وقار و با حيا

 وارث پيغمبران در خلق و خو

جمع يكجا جمله خوبيها در او

 وقت جنگ دشمنان مانند شير

فاتح و مرد افكن و بطل و دلير

 حلم و صبرش در مثل مشهور
بود

صورتش شَمسُ الضُحاى نور بود

 بسكه بودستى مليح و مهربان

جذب اخلاق نكويش دشمنان

 دشمنش مى‏گفت حرف ناسزا

در عوض مى‏كرد احسان و عطا

 سيد و سالار خوبان بهشت

بهر او گسترده حق خوان بهشت

             “عباس احمدى”

 

 “ نماز قُرب “

 

 نماز چيست؟ خدا را به چشم
دل ديدن

خدا به ديده دل ديدن و پرستيدن

 به قرب حق به خضوع و خشوع
رو كردن

به حال صدق و صفا خاك عجز بوسيدن

 حضور حضرت حق را به قرب
دانستن

زراه حق و يقين سوى حق خراميدن

 به حسن نيت، خالص شدن به
حضرت حق

به غير ذات حق از هر چه چشم پوشيدن

 وگرنه نيست نماز آن نماز
بازارى

كه سر به سجده، به دل عشق سود ورزيدن

 حساب سود و زيان را به
خاطر آوردن

به گرد مسأله كار روز گرديدن

 نماز دور ز عجز و نياز،
بازيچه است

زتلخ گويى “ثارى” خطاست رنجيدن

 دل از ادلّه حق بر مكن به
ظن غرض

(منم كه ديده نيالوده‏ام به بد ديدن)

 حساب كار حوالت به عقل و
وجدان كن

كه نارواست زمن گفتن از تو نشنيدن

 نماز، ذكر حضور خداى لم
يزلى است

نماز قرب، نماز محمدست و على است(ع)

             “ميراحمد
ثاراللهى، قرن چهارم هجرى”

 

 “ نماز على (ع) “

 

 در اُحُذ مير حيدر كرار

يافت زخمى قوى در آن پيكار

 ماند پيكان تير در پايش

اقتضا كرد آن زمان رايش

 كه برون آرد از قدم پيكان

كه همان بود مرو را درمان

 زود مرد جرايحى چو بديد

گفت بايد به تيغ باز بريد

 تا كه پيكان مگر پديد آيد

بسته زخم را كليد آيد

 هيچ طاقت نداشت بادم گاز

گفت بگذار تا به وقت نماز

 چون شد اندر نماز، حجّامش

ببريد آن لطيف اندامش

 جمله پيكان از او برون
آورد

 و او شده بى‏خبر زناله و
درد

 چون برون آمد از نماز على

آن مر او را خداى خوانده ولى

 گفت كمتر شد آن الم چون است

وزچه جاى نماز پرخون است

 گفت چون در نماز رفتى تو

بر ايزد فراز رفتى تو

 كرد پيكان برون زتو حجّام

باز ناداده از نماز سلام

 گفت حيدر به خالق الاكبر

كه مرا زين الم نبود خبر

 اى شده در نماز بس معروف

به عبادت بر كسان موصوف

 اين چنين كن نماز و شرح
بدان

ورنه برخيز و خيره ريش ملان

 چون تو با صدق در نماز آيى

با همه كام خويش بازآيى

 ورتو بى‏صدق صد سلام كنى

نيستى پخته كار خام كنى

          “حكيم سنايى، قرن پنجم هجرى قمرى”

 

 

 “ عشق صادق “

 كاشكى در عشق، صادق مى‏شدم

عاشق چشمان صادق(ع) مى‏شدم

 تا بگردم داغدار چشم او

كاشكى باغ شقايق مى‏شدم

 مى‏نهادم سر به پاى عشق او

وارث يك جان عاشق مى‏شدم

 مى‏زدم يك جُرعه از درياى
او

تا كه سيراب حقايق مى‏شدم

 فصل اعجاز نزول صادق(ع)
است

فهم او را، كاش لايق مى‏شدم

 عشق، سهم حضرت چشمان اوست

كاشكى در عشق، صادق مى‏شدم

             (رضا اسماعيلى)

/

رسالت هنر

رسالت هنر

سيد موسى ميرمدرس

 

 × تعهد هنر

 تاريخ پيدايش هنر، گوياى آن
است كه اين پديده ارزشمند، متعهّد و مسؤوليت‏پذير تكوين يافته است و برخلاف پندار
كسانى كه مدعى‏اند تعهد هنر، مرگ هنر است و هرگاه اين موجود شوريده حال به كمند
تعهد درآيد، از هدف خويش باز خواهد ماند، هنر همواره ابزار انتقال پيام بوده است؛
با اين تفاوت كه هرگاه با ابديت پيوند خورده و حامل پيامى آسمانى بوده، جاودانه
مانده و هرگاه به ابزارى براى انتقال پيامهاى عالم ماده تنزّل يافته، به مرز
ابتذال نزديك شده است.

 پديده شعر گرچه با وصف طبيعت و
شكفتن گلها و تولّد شكوفه‏ها و ترنّم نسيم سحرى، از بهار دل‏انگيز، خبر مى‏دهد يا
از خزان سبزه‏ها و دلتنگى پاييز ولى يا در خدمت ستم كشيدگان و پابرهنه‏ها بوده يا
در استخدام ستمگران و شاهان و فاتحان سرزمينها، يا با زيبايى افسونگر خود از
هوده‏ها گفته است و رسولان آسمانى يا از بيهوده‏ها و شروران زمينى يا از عرفان و
انسان و عشق حقيقى يا از عشق مجازى و شهوت حيوانى.

 هنرهاى تجسّمى از قبيل نقاشى و
مجسمه سازى نيز يا روايتگر قدّيسين و معبودها بوده‏اند يا مجالس طرب و مى و مستى
يا اسطوره‏هاى مذهبى و ملّى و مناظر زيباى طبيعت را به تصوير و تجسيم كشيده‏اند يا
چهره غاصبان و كاخها و خدم و حشمشان. همچنين هنر خطاطى و خوشنويسى گرچه در مقاطعى
از تاريخ خود به مرز ابتذال گراييده، اما پيوسته در خدمت انسان و ايمان بوده است و
زبان گوياى شعر.

 هنرهاى نمايشى چه آن هنگام كه
در قالب تعزيه، شبيه‏خوانى و نقّالى و سرانجام تئاتر، به روايت حوادث زندگى
پيشوايان دينى يا قهرمانان ملى مى‏پرداخته‏اند و چه آن زمان كه در شكل آينه جادو (سينما
و تلويزيون)، مروّج سكس و شهوت گرديده‏اند، ابتدا در خدمت بيان دردهاى محرومان
تاريخ و گاه تبيين مفاهيم والاى انسانى بوده و حتى در اين اواخر (دوران چارلى
چاپلين) در آثارى چون “عصر جديد” به تفسير ماشينيسم و از خود بيگانگى انسان امروز
پرداخته‏اند، ولى با اين همه رسالتى جز انتقال پيام نداشته‏اند.

 داستان سرايان و رمان نويسان
بزرگ هم، هنر خود را وسيله‏اى براى بيان مفاهيم برگرفته از معتقدات خويش، تلقّى
كرده‏اند؛ “جنگ و صلحِ” لئون تولستوى و “بينوايانِ” ويكتور هوگو و “كلبه عموتُمِ”
هريت بيچر استو و صدها اثر جاودانه ديگر گواه اين مدعايند. و عجيب آن كه در اين
تاريخ پرفراز و نشيب، جاودانگى هنر به تعهد آن بوده است؛ يعنى آن گاه هنر، بالنده،
شورآفرين و ماندگار شده است كه رسالتى مذهبى يا ملّى را بر دوش كشيده. و لذا آن
هنگام كه پيامبر عظيم‏الشأن اسلام به رسالت مبعوث گرديد، با اين كه شبه جزيره
عربستان، مهد فصاحت و بلاغت و اوج شكوفايى شعر بود، اما اشعار جاهليت، اكنون فراتر
از شاهد مثالهايى براى فهم ادبيات آن روز، بهايى نيافته‏اند و در مقابل، شاعرانى
كه در مدح ديانت و معنويت سخن رانده‏اند و بعدها در عصر ائمه‏عليهم السلام به دفاع
از حق پرداخته‏اند، مانند دعبل خُزاعى، كُميت اسدى، سيّد حِميرى و فَرزدق، جاودانه
مانده‏اند و اين قانونى است كه در همه عرصه‏هاى هنرى، حكمفرماست. از اين رو در
مَثَل مى‏توان چشم‏انداز اثرى چون تابلوى “عصر عاشورا” از استاد فرشچيان را ملاحظه
نمود و جاودانگى آن را با فرهنگ عاشورا به نظاره نشست!

 نتيجه آن كه اولاً: هنر هميشه
پيام رسان بوده و چيزى به نام “هنر براى هنر”، هيچ گاه تحقق خارجى نداشته است.
ثانياً: جاودانگى هنر به پيوند خوردن آن با معنويت و دين – يا حداقل فرهنگ ملى –
بوده است.

 با اين وصف، در نهايت تأسف،
مضامين دينى – با اين كه از جاذبترين سوژه‏ها به شمار مى‏روند – در قلمرو سينما
مورد بى‏مهرى قرار گرفته‏اند. برخى مى‏گويند: سوژه‏هاى مذهبى، كشش ندارند. پاره‏اى
هم اظهار مى‏دارند: اصولاً نمى‏توان كار مذهبى كرد. و شمارى غرب زده بى‏هويت، تصور
مى‏كنند كه اساساً جاى بيان مفاهيم دينى و اخلاقى، مسجد و حسينيه است و سينما بايد
با تعهد مذهبى فاصله بگيرد تا صبغه هنرى پيدا كند! با اين كه همگان ديده‏اند فيلم
محمّد رسول اللّه]ص[ جزو پربيننده‏ترين فيلمهاى دنيا گرديد و “روز واقعه” در
جشنواره فيلم فجر )1373( به عنوان بهترين فيلم برگزيده هيأت داوران شناخته شد – با
اذعان به اين كه اين دو از كمبود و كاستى پيراسته نبودند – .

 جالب آن كه دنياى مسيحيت بدين
مهم توجه كرده و اكنون واتيكان يك شبكه ماهواره‏اى براى تبليغ انديشه‏هاى كليسا در
اختيار گرفته و براى چندين كشور به زبانهاى گوناگون، برنامه پخش مى‏كند. صاحبان
كمپانيها نيز براى مبارزه با اديان ديگر – از همه مهمتر اسلام – هم كه شده، عنصر
مذهب را مطمح نظر دارند و در بسيارى از فيلمهاى سينمايى و سريالهاى تلويزيونى به
تبليغ مسيحيت مى‏پردازند؛ فى‏المثل گاه كليسا از عدّه‏اى مظلوم كه براى آزادى خود
و كشور اشغال شده‏اشان مى‏جنگند، بى‏دريغ كمك مى‏كند و گاه با روشهاى اخلاقى –
مانند اغماض كشيش از تخلف “ژان وال ژان” در بينوايان – قهرمان داستان را نجات
مى‏دهد و… بايد اين نكته را هم خاطر نشان ساخت كه اكنون سينماى اسكانديناوى با
هويتى مذهبى، سر رقابت با امثال‌هاليوود را دارد.

 

 × هنر دينى

 هنر دينى؛ يعنى هنرى كه حامل
پيامى از دين باشد، حال چه اين پيام بطور مستقيم ابلاغ شود مانند: تابلوى عصر
عاشورا (نقاشى)، تركيب بند محتشم كاشانى (شعر)، فيلم محمد رسول اللّه]ص[ و توبه
نصوح (سينما) يا غير مستقيم كه عرصه وسيعترى دارد و در برگيرنده هر اثرى است كه به
نحوى با تاريخ، عقايد، اخلاق و شخصيتها و ديگر سوژه‏هاى اسلامى سر و كار دارد. اما
اين كه هنرمند هم بايد از سر اخلاص به ايجاد اثر بپردازد و اهل تزكيه و خودسازى
باشد، گرچه مطلوب اسلام است، ولى مربوط به نتيجه است و نه اثر؛ به عبارت ديگر،
انگيزه و متخلق بودن هنرمند به آداب دينى، مربوط به حسن فاعلى است و مى‏شود كه فعل
و اثر او، قبح داشته باشند يا حُسن!

 بنابراين هنر دينى مربوط به
فعل هنرمند است و انگيزه مربوط به شخص او و پيداست كه مى‏توان ميان فعل و فاعل،
قايل به تفكيك شد. از اين رو هيچ منعى نيست كه هنرمندى با انگيزه غير دينى، اثرى
دينى بيافريند – با اين كه اگر با انگيزه الهى چنين مى‏كرد، نزد خداوند مأجور و
مقرّب نيز بود – و هيچ دور نيست كه انسانى از سر خلوص، اثرى غير دينى – و نه
لزوماً ضد دينى – پديد آورد.

 البته سخن ديگرى نيز گفته شده
مبنى بر اين كه محتواى دينى، فرم دينى را مى‏طلبد و مدعى‏اند كه نمى‏توان با فرم و
ساختار موجود سينما، مفاهيم و سوژه‏هاى والاى اسلامى را به تصوير كشيد. اين سخن
اگر راست افتد، درباره پاره‏اى از مباحث ژرف عرفان اسلامى است و الا بسيارى از
مفاهيم، عقايد و پيامهاى دينى را مى‏توان با فرم و سبك موجود نيز ارائه كرد. اما
مفاهيم عرفانى چون مظروفهايى وسيع و كلماتى برتر از مرادهاى عرفى هستند، در ظروفى
مانند سينما كه بسيار محدود است، نمى‏گنجند، زيرا سينما با تصاوير و محسوسات سر و
كار دارد و نماياندن عشق و معشوق و خال لب يار و مستى بر پرده سينما، ذهن را در
عالم سكس و شهوت ميخكوب مى‏كند و عرصه جولان عملاً بسته است!

 

 × پريشان انديشان

 در يكى از مجله‏هاى سينمايى
نوشته‏اند: معلوم است كه نگاه كردن به خانمهايى كه خودشان مقيد به رعايت كردن حجاب
و مسائل شرعى نيستند، بى‏اشكال است، بنابراين مانعى ندارد كه همان گونه كه هستند،
جلو دوربين فيلمبردارى نيز حاضر شوند. فردى ديگر از اين طيف، از محدود كردن
استفاده از ماهواره، توسط دولت، ناخرسند است. و سوّمى نيز مدّعى است: شأن سينما
بالاتر از اخلاق است. و فرد چهارمى ايضاً از رعايت مسائل اخلاقى در قصه نويسى و
رمان شِكوه دارد و قصه يوسف و زليخا را به رخ مى‏كشد و نيز از اين كه در فيلمهاى
فارسى، خانمها – در خانه‏هاى خود – بايد با چارقد ظاهر شوند، اندوهگين و افسرده
خاطر است!

 از آنچه گفته آمد، بى‏پايه
بودن بسيارى از اين ادعاها معلوم مى‏شود، چرا كه سينما ابزارى بيش نيست و برتر
دانستن آن از اخلاق، اصالت دادن به ابزار است كه سخنى به دور از منطق و ياوه‏سرايى
است. از بديهى‏ترين احكام شرعى است كه پاى بند نبودن برخى از بازيگران زن به رعايت
حجاب، مجوز شرعى براى ظاهر شدن آنان – بدون ضوابط شرعى – در صحنه فيلمبردارى نيست.
چه اين كه دارا بودن اين خصلتها، خود ضد ارزش و منكر است و ديگران موظفند آنها را
نسبت به احكام الهى آشنا سازند و شريعت مقدس اجازه نمى‏دهد كسانى از وضعيت روحى
آنها سوء استفاده نموده، موجب اشاعه فساد و انحراف در جامعه گردند.

 اما درباره اين كه چرا زنان
بازيگر بايد در فيلمها روسرى يا چادر بر سر كنند؟ بايد گفت، اولاً: بيان اين مطالب
و ايجاد چنين شبهاتى از سوى كسانى است كه معمولاً آگاهى كافى از قوانين دينى
ندارند يا نسبت به آنها احساس تعهّد نمى‏كنند و به هر حال برايند چنين سياستى آن
است كه عملاً سينما به جولانگاه عناصر بى‏بند و بار و شهوت پرست تبديل گردد.

 ثانياً: پس از گذشت هفده سال
از انقلاب اسلامى، براى خانواده‏هاى ايرانى كاملاً طبيعى و جا افتاده است كه زنان
بازيگر – گرچه در ايفاى نقش، صحنه‏اى را كه با شوهران و بچه‏هايشان در خانه هستند
بازى كنند – بايد با حجاب ظاهر شوند. زيرا علاوه بر كادر فنى فيلم، در چشم انداز
ميليونها انسان قرار دارند. اين نكته را هم بايد گوشزد كرد كه ايجاد حساسيت نسبت
به امورى كه مردم بطور طبيعى پذيرفته‏اند نمى‏تواند تصادفى و بدون انگيزه خاص باشد
و به هر روى كارى نارواست!

 جهت ديگر مدّعا يعنى قصه يوسف
و زليخا و امثال آن، به حسب ظاهر رنگ و لعابى هم داده شده و مسؤولين پيشين وزارت
ارشاد و فرهنگ اسلامى هم به همان، تمسّك مى‏جستند و لذا وزير محترم اسبق براى دفاع
از پاره‏اى از سياستهاى نادرست فرهنگى خويش به امثال اين قصه استناد مى‏كرد و
پيشتر نيز معاون ايشان در دفاع از برخى كتابهايى كه توسط آن وزارتخانه مجوز انتشار
يافته بودند، ذكر مسائل جنسى در كتابهاى ادبى – عرفانى مانند مثنوى معنوى و
كتابهاى فقهى را دستاويز قرار داده، بر مخالفان انتشار آن آثار تاخته بود ولكن اين
كسان غفلت كرده‏اند از اين كه آنچه در كتابهاى فقهى در موارد خاص – مثل اجراى حدّ
عمل نامشروع منافى عفت – بيان شده، مربوط به جنبه قانونگذارى و بيان حكم اللّه است
و پوشيده نيست كه قانون نبايد داراى ابهام و پرده‏پوشى باشد وگرنه در اجرا دچار
مشكل خواهد شد.

 استدلال به سوره يوسف‏عليه
السلام براى موارد ياد شده نيز حداقل به دو دليل، نادرست است:

 1- در آيات مربوط به اين
داستان، آن سان فضا سازى شده و نقل ماجرا با ذكر نام خدا، تقوا، معاد و غيره همراه
گشته است كه چگونگى آن رخداد، تحت شعاع اين امور، قرار دارد.

 2- صريحترين كلماتى كه در اين
آيات به كار رفته، اين است كه زليخا به يوسف مى‏گويد: “هيت لك قال معاذ الله انّه
ربّى احسن مثواى انّه لايفلح الظالمون”]يوسف
)12( آيه23[

 – نزد من آى كه من از آن توام،
يوسف گفت: پناه مى‏برم به خدا، او پروراننده من است و مرا منزلتى نيكو داده، و
ستمكاران رستگار نمى‏شوند.

 گذشته از اين كه در همين آيه
هم تذكار نام خدا و عدم رستگارى ستمگران، همراه با استغفار است، عبارات كنايى است.
حال اين كجا و نماياندن تصوير زنى عريان در صحنه‏اى از رمان يا صفحه سينما و
تلويزيون كجا، تا اين دو به هم قياس شوند و نتيجه واحدى ارائه گردد؟

 آنچه در آثار عارفان و اديبان
آمده نيز گذشته از معانى كنايى، عمدتاً تمثيل است و كلام، آن سان به لطايف و حِكَم
آراسته گشته كه
كمتر كسى از
اين رهگذر به انحراف كشيده مى‏شود.

 از اين رو گفته‏اند:

 از اين پيمانه و جام و
سبوها

غرض پيمانه و جام و سبو نيست

 بدان معنا كه عارف زلف
گويد

مراد از پيچ و تاب هيچ مو نيست

 سعدى نيز مى‏فرمايد:

 از شراب عشق جانان مست شو

كانچه عقل از سر برد شرّ است و آب

 و نيز حافظ شيرازى سروده است:

 در حق ما به درد كشى ظن بد
مبر

كالوده گشت خرقه ولى پاكدامنم

 بارى بطور خلاصه بايد گفت: هنر
همواره، حامل پيامى بوده است و آن گاه هنر به مرز بالندگى و افتخار گام نهاده كه
با آسمان پيوند خورده و روايتگر هوده‏ها بوده است. و بلوغ هنر در ابلاغ پيامهاى
الهى بوده و از اين رهگذر هنر دينى، سامان يافته و هنر، با دين جاودانه گشته است.

/

شيوه‏هاى برخورد اخلاقى

شيوه‏هاى برخورد اخلاقى

آية الله محمد تقى مصباح يزدى

 

 بحث در اين باره بود كه وظيفه
انسان در مواجهه با رفتارهاى غير اخلاقى و ضد ارزشى چيست؟ اين موارد از جهات
مختلفى با هم تفاوت دارند: گاهى اعمال ناشايست جنبه فردى دارد؛ يعنى نتيجه‏اش عايد
فرد مى‏شود و از نظر تقسيمات اخلاق در قسم اخلاق فردى و رابطه انسان با خودش قرار
مى‏گيرد. زمانى هم رفتارهاى غير اخلاقى در رابطه با ديگران است؛ مثلاً به شخص
ديگرى توهين مى‏كنند يا اذيت مى‏كنند يا مالش را غصب مى‏كنند يا به عِرْض و ناموسش
تجاوز مى‏كنند و امثال اينها.

 

 × شيوه برخورد با گناهان
فردى

 در آن جايى كه اعمال غير
اخلاقى مربوط به خود فاعل؛ يعنى اخلاق فردى باشد كسانى كه با آن گناهكاران مواجه
مى‏شوند چند جهت را بايد در نظر بگيرند:

 اوّل: اين كه سعى كنند خود
ايشان آلوده نشوند و تحت تأثير آنان قرار نگيرند چون طبيعى است كه ديدن گناه، قبح
عمل را در نظر انسان كم مى‏كند و چون غالباً گناهان بدون لذّت نيستند ديدن آنها
موجب تهييج و علاقه‏مندى به آن لذت مى‏شود. پس ديدن يك گناهى انسان را در معرض
آلوده شدن به آن قرار مى‏دهد مخصوصاً اگر انگيزه‏هاى ديگرى هم به آن ضميمه بشود؛
مثلاً مرتكبان گناه از دوستان و نزديكانش باشند ميل به اين كه همرنگ با آنها باشد
يا جهت عاطفى را رعايت بكند باعث اين مى‏شود كه به سوى گناه كشيده شود. پس اولين
اقدام اين است كه شخص بايد سعى كند كه خودش آلوده به آن گناه نشود.

 گام دوم: رفتارشان طورى باشد
كه گنهكاران را به گناه تشويق نكنند، ممكن است انسان خودش را از آلوده شدن به
معصيت حفظ كند ولى رفتارش طورى باشد كه گنهكاران را به ادامه گناه، تشويق كند. پس
بايد مواظب باشند كه از رفتار آنها چنين سوءاستفاده‏اى نشود.

 نكته سوم: رفتار آنها طورى
نباشد كه گناهكاران را به لجاجت بيندازند و تعصّب آنها را تحريك نمايند و باعث اين
بشوند كه آنها به خاطر لجاجت به كارشان ادامه بدهند يا حتى بر شدّتش بيفزايند.

 

 × شيوه برخورد با گناهان
اجتماعى

 اما اگر آن رفتار غير اخلاقى و
نادرست، ارتباطى با اين شخص هم پيدا كند؛ يعنى در مورد اخلاق اجتماعى باشد، مثل
ايذا يا توهين و يا تعرض به مال و عِرْض ديگرى، در اين جا جهت ديگرى هم بايد مورد
توجه قرار بگيرد و آن اين است كه شخص نسبت به حقوق خودش چگونه بايد رفتار كند
علاوه بر همه آن جهاتى كه در رفتار فردى مى‏بايست رعايت بشود. مسأله ديگرى هم در
اين جا هست كه چون ايذاء و تجاوز به حقوق اوست (يا مالى يا جانى يا عرضى) در مقام
حفظ و دفاع از حقوق خودش چگونه بايد رفتار بكند؟ آيا بهتر اين است كه حقوق خودش را
استيفا بكند و اگر به او اهانتى يا ايذايى شده انتقام بگيرد و قصاص كند يا بهتر
اين است كه عفو نمايد؟ در اين جا هم شقوق مختلفى است: گاهى عفو، انسان مجرم را
متنبه مى‏كند و موجب اين مى‏شود كه طرف متنبه بشود و اين وسيله‏اى است براى تربيت
آن طرف، و گاهى هست كه اگر از حق خودش صرف نظر كند طرف بيشتر جرى مى‏شود و نه تنها
به اين كارش ادامه مى‏دهد بلكه نسبت به حقوق ديگران هم تجاوز مى‏كند.

 از سوى ديگر گاهى اين خصومت و
دشمنى و تجاوز روى مسائل شخصى است يا مى‏خواهد از اموالش سوء استفاده كند ولى گاهى
براساس دين و مكتب است چون دشمنى با دين و مكتب او دارد از اين جهت درصدد ايذائش
برمى‏آيد.

 

 × انواع عفو و انگيزه‏هاى
آن

 عفو كردن هم شقوقى دارد: زمانى
شخص چون قدرت انتقام و قصاص ندارد صرف نظر مى‏كند اين تقريباً عفو جبرى است. و
گاهى هم مى‏تواند انتقام بگيرد اما انتقام موجب درگيرى مى‏شود و خودش به زحمت
مى‏افتد و چون شخص تنبل و راحت طلبى است صرف نظر مى‏كند. و وقتى هم شخص با اين كه
نهايت قدرت را براى انتقام دارد و راحت طلب هم نيست به خاطر انگيزه‏هاى الهى صرف
نظر مى‏كند. اين انگيزه‏ها هم باز چند جهت دارد: يك وقت صرفاً براى اين است كه
خودش را بسازد چون اين كه انسان قدرت تحمل سختيها را داشته باشد خودش يك كمالى است
كسانى كه زود از كوره در مى‏روند نمى‏توانند سختيها را تحمل بكنند نه در امور
دنيويشان موفق مى‏شوند و نه در امور اخروى و دينى‏شان. حتى در امور دنيا هم اگر
كسانى بخواهند موفق باشند بايد متحمل و صبور و شكيبا باشند. در امور دينى هم كه
روشن است، زيرا كسى كه مواجه با دشمنان دين هست بدون تحمل سختيها امكان موفقيت
ندارد. پس اين ملكه كه انسان بتواند سختيها را تحمل كند و مواجه شدن با مشكلات او
را از هدفش باز ندارد صفت مطلوبى است و مى‏بايست آن را با تمرين به دست آورد و خود
به خود پيدا نمى‏شود. البته افراد از نظر استعدادهاى روانى و آمادگيهاى روحى كم و
بيش در اين جهت هم تفاوت دارند ولى به هر حال بايد اين ملكه را با تمرين و با عمل
به دست آورد. پس اين كه انسان سعى بكند در مقابل سختيهايى كه متوجه او مى‏شود (مخصوصاً
در راه دين) بردبار و شكيبا باشد كار مطلوبى است و مى‏تواند انگيزه الهى براى عفو
و گذشت باشد.

 گاهى هست كه عفو به اصطلاح
جنبه تاكتيكى دارد؛ يعنى در يك مرحله‏اى است كه فعلاً اگر اقدام به مقابله و
مبارزه بكند ممكن است موفق نشود بايد مقدارى خويشتن دارى كند تا اين كه يا طرف
ضعيف بشود و يا خودش قوى بشود و شرايط مناسبترى براى مبارزه پيش بيايد. اين يك عفو
تاكتيكى است. و گاهى طورى است كه گذشت كردن انسانى كه در اوج قدرت هست يك نوع
سازندگى براى طرف دارد و خود اين برخورد او را به حق نزديك مى‏كند و از كار زشت
باز مى‏دارد. اين هم مى‏تواند يك انگيزه الهى باشد. و يا اين كه مصالح مسلمانان
ديگرى، در سايه گذشت او تأمين مى‏شود؛ مثلاً ممكن است اگر حق خودش را بگيرد دشمن
درصدد ايذاى ساير مسلمانان يا بستگان اين شخص برآيد و براى اين كه جلو آن مفسده
گرفته بشود از حق خودش صرف نظر مى‏كند.

 اينها صورتهاى مختلفى است كه
براى مسأله وجود دارد و مثل ساير مسائل اخلاقى كه ريزه‏كاريهاى دقيقى دارد و
نمى‏شود به يك منوال همه مسائل را جواب داد در اين جا هم همين طور است. بايد
كاملاً توجه داشت و موارد را سنجيد تا انسان بهتر بداند وظيفه و مقتضاى اخلاق را
تشخيص بدهد. البته در همه مواردى كه به حقوق شخصى تجاوز مى‏شود حق قصاص و دفاع
براى شخص ثابت است؛ يعنى اگر در مقام دفاع و قصاص بربيايد اين كار ضد ارزشى نكرده
است مگر در موارد استثنايى حقوق عظيمى از مسلمانان و از اسلام در خطر باشد اما در
موارد عادى حق قصاص و دفاع و انتقام براى او محفوظ است و كار غيراخلاقى نيست اما
آيا ارزش مثبتى هم دارد يا نه؟ مواردش فرق مى‏كند.

 ادامه دارد

/

فلسفه وجود آيات متشابه

فلسفه وجود آيات متشابه

قسمت دوم

آية الله محمد‌هادى معرفت

 

 ممكن است كسى سؤال كند: چرا
تمامى آيات قرآن مجيد از محكمات نيستند؟ اگر همه آيات روشن و صريح بودند، كمتر
باعث گمراهى مى‏گرديد و هدف شارع را، كه هدايت مردم است، بهتر برآورده مى‏ساخت؟

 امام فخر رازى اين پرسش را
بدين گونه مطرح مى‏نمايد: گروهى از كسانى كه ايمان ندارند به بهانه وجود آيات
متشابه، به قرآن خرده گرفته و گفته‏اند: چگونه ممكن است قرآن در تمام زمانها مورد
استفاده مردم قرار گيرد، در حالى كه زمينه‏هاى تشتّت و اختلاف آرا در آن بسيار
است، زيرا به سبب وجود آيات مختلف كه داراى معانى چندگونه و متفاوتى هستند، هر كس
با هر مسلك و مرام، آيات توجيه كننده معتقدات خويش را در قرآن بازمى‏يابد. حال چرا
خداوند حكيم، كتاب خود را كه مى‏بايست روشنگر راه هدايت باشد، محلى براى تضارب
افكار و اختلاف آرا قرار داده است. آيا بهتر نبود خداوند تعالى قرآن را پيراسته از
آيات متشابه‏اى كه خود باعث طرح شبهه‏هاى گمراه‏كننده است، نازل مى‏فرمود!؟ در اين
صورت، هدف و مقصود پروردگار كه هدايت عموم آدميان است دست يافتنى‏تر مى‏بود.1

 × پاسخ ابن رشد

 ابن رشد – فيلسوف بزرگ اندلسى
– به اين پرسش پاسخى نيكو داده است، او مردم را به سه طبقه تقسيم مى‏كند:

 1- دانشمندان كه با فلسفه الهى
و حكمت متعاليه آشنايى كامل دارند.

 2- عامّه مردم كه از دانش
بهره‏اى نبرده‏اند و به زيور علم آراسته نيستند.

 3- گروه سوم كه حدفاصل دو گروه
فوقند؛ يعنى نه در طبقه دانشمندان جاى مى‏گيرند و نه همرديف با توده مردم به حساب
مى‏آيند و ايشان همان صاحبان مسلكها و مذاهب كلامى از اشاعره و معتزله‏اند.

 ابن رشد مى‏گويد: اين گروه سوم
همان كسانى‏اند كه برخى از آيات قرآن را به صورت متشابه مى‏بينند و به همين خاطر
خداوند آنان را مورد سرزنش و نكوهش قرار داده است. اما در نزد گروه اول، يعنى
دانشمندان، تشابهى در آيات وجود ندارد، زيرا آنان وجه تفسير صحيح و هدف نزول هر يك
از آيات را بخوبى مى‏شناسند. عامه مردم هم كه در اين زمينه مشكلى ندارند، چرا كه
آنها ظواهر آيات را به راحتى دريافته و به آن اطمينان نموده‏اند، بدون اين كه
ترديدى به خود راه دهند و چه بسا اشكالها و ترديدهاى اهل كلام حتى به ذهن آنها هم
خطور نكرده است.

 ابن رشد در ادامه مطلب
مى‏گويد: تعليم و آموزش شريعت همانند غذاست كه هرچند براى بيشتر بدنها نافع است،
گاهى به گروهى اندك ضرر مى‏رساند و به همين معنا در آيه شريفه قرآن اشاره رفته
است: “و ما يُضلّ به الاّ الفاسقين؛ و گمراه نمى‏شوند با آن مگر بدكاران.”2

 البته اين امر در تعداد ناچيزى
از آيات، آن هم براى گروه كمى از مردم اتفاق مى‏افتد. اين آيات درباره اشيايى سخن
مى‏گويند كه از انظار غايبند و آدميان آنها را با حس خود درك نمى‏كنند و شبيهى نيز
در بين محسوسات ندارند. لذا در قرآن براى اشاره به اين اشيا، كه جزو عالم غيبند،
از محسوساتى كه به‏گونه‏اى به آنها شباهت دارند و از موجودات ديگر به آنها
نزديكترند كمك گرفته شده است و چون برخى از انسانها اشياى عالم غيب را مانند
محسوساتى كه به آنها مثال زده شده‏اند پنداشته‏اند، دچار گمراهى و سرگردانى
گرديده‏اند و اين آيات همان آياتى هستند كه در زبان شرع، “متشابه” نام گرفته‏اند.

 البته اين حيرت و سرگردانى در
معانى آيات، براى دانشمندان و نيز توده مردم پيش نمى‏آيد، زيرا اين دو گروه از
سلامتىِ روان و انديشه برخوردارند و تعاليم شرعى همچون غذايى نافع آنها را سود
مى‏بخشد. اما غير از اين دو گروه، بيماردلانى بيش نيستند كه تعداد آنان اندك است و
براى همين خداوند تعالى مى‏فرمايد: “فامّا الّذين فى قلوبهم زيغ، فيتّبعون ما
تشابه منه ابتغاء الفتنه وابتغاء تأويله؛ و اما آنان كه در قلوبشان انحراف است از
متشابهات پيروى مى‏كنند تا فتنه‏انگيزى كنند و طالب تفسير نادرستى براى آيات
هستند.”3

 و بايد دانست كه ايشان ارباب
مذاهب كلامى‏اند كه بسى اهل مجادله‏اند.

 شريعت اسلام در تعاليم مذهبى و
برنامه‏هاى تربيتى نجات بخش خود، راهى را پيش گرفته كه هم توده مردم را سودمند
مى‏افتد، و هم دانشمندان را به تسليم و كرنش وادار مى‏سازد. براى همين در زبان شرع
تعابيرى به كار رفته است كه عموم مردم و دانشمندان مقصود شارع را بخوبى
درمى‏يابند. مردم ظاهر آيات و مثالهاى قرآنى را مى‏فهمند و حقيقت مورد نظر را
همشكل و همانند مثالهاى ذكر شده، تصور مى‏كنند و به همين اندازه راضى هستند. ليكن
دانشمندان حقيقتى را كه در آيات قرآن در ضمن مثالى ذكر شده است بدرستى درمى‏يابند؛
مثلاً چون نور جزو لطيف‏ترين و ظريف‏ترين موجودات محسوس مى‏باشد، برخى از حقايق
عالم به نور تشبيه شده است. و با اين كار، توده مردم توانسته‏اند دريابند كه
موجودات ديگرى بيرون از حيطه محسوسات آنان وجود دارند كه شبيه به محسوسات آنان
هستند.

 به همين جهت هنگامى كه شارع
مقدس، اوصاف خداى تعالى را به زبان عادى بيان مى‏كند، عموم مردم دچار شك و ترديد
نمى‏شوند؛ مثلاً وقتى در خلال آيات و روايات گفته مى‏شود: “اللّه نورالسّموات و
الأرض؛ خداوند نور آسمانها و زمين است”4 يا گفته مى‏شود كه: “پروردگار متعال داراى
حجابهايى از نور است” يا “مؤمنان خداوند را در آخرت همچون خورشيد نيمروز، مشاهده
مى‏كنند”، عوام مردم در اين سخنان، ترديد نمى‏كنند. علما نيز در اين امور دچار
شبهه نمى‏شوند، زيرا آنان بخوبى مى‏دانند كه منظور از مشاهده پروردگار در روز
قيامت، كامل شدن علم و يقين مؤمنان به وجود بارى‏تعالى است. حال اگر دانشمندان
دقايق آنچه را فهميده‏اند، به صراحت براى عوام بيان كنند، پايه‏هاى معتقدات دينى
آنها فرو مى‏ريزد و چه بسا بى‏پرده سخن گفتن از حقايق، باعث بى‏ايمانى و كفر آنان
گردد، چرا كه عوام از هر موجودى تنها صورت خيالى و محسوس آن را مى‏فهمند و آنچه را
كه در ظرف خيال و احساس ايشان نمى‏گنجد به منزله نيست به شمار مى‏آورند.

 براى مثال، هنگامى كه به عوام
گفته شود كه موجودى در عالم هست كه جسم نيست و هيچ يك از خواصّ و لوازمى را كه در
اجسام مشاهده مى‏گردد، ندارد، قوه تخيّل آنان ناتوان گرديده و قادر به شناخت آن
شى‏ء نخواهد بود و در نتيجه آن را به منزله معدومات خواهند دانست. مخصوصاً اگر به
عوام بگوييم كه موجود مورد نظر نه در بيرون عالم و نه در درون آن قرار دارد و نه
در بالا و نه در پايين جهان جاى گرفته است، بيشتر در وجود آن شك خواهند نمود.

 به همين علت شارع مقدس تصريح
نفرموده است كه خداوند جسم نيست بلكه بطور اجمال فرموده است: “ليس كمثله شى‏ءٌ و
هو السّميع البصير؛ هيچ چيز مانند و شبيه به او نيست و او شنوا و بيناست”.5 و نيز
آيه شريفه “لاتُدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار و هو اللطيف الخبير؛ ديدگان از درك
وى ناتوانند اما وى ديدگان را درمى‏يابد و او باريك‏بين و آگاه است.”6

 ابن رشد در پايان سخن خود
مى‏گويد: اگر در شريعت اسلام تعمق و تفكّر نمايى، درمى‏يابى كه شارع ضمن آن كه با
آوردن مثالهايى توده مردم را با معانى شرعى آشنا مى‏سازد – كه بدون اين مثالها
قادر به تصوّر حقايق شرع نبودند – دانشمندان را هم آگاه مى‏نمايد كه حقيقت اين
معانى را به روشنى دريابند.

 بنابراين در تعليمات و
آموزشهاى مذهبى بايد ميزانى را كه شارع براى تعليم هر يك از گروههاى سه گانه به
كار برده، رعايت كرد. و از درآميختن روشهاى تعليم، پرهيز نمود، زيرا در اين صورت
حكمتى را كه شريعت نبوى در تعليم اين گروهها در نظر داشته از بين خواهد رفت. و لذا
رسول خدا – كه درود پروردگار بر او و خاندانش باشد – فرمود: “انّا معاشر الأنبياء
أمرنا أن ننزّل النّاس منازلهم و أن نخاطبهم على قدر عقولهم؛ براستى به ما جماعت
پيامبران الهى فرمان داده شده است كه در منازل مردم فرود آييم ]مراتب فهم و درك
آنان را بشناسيم[ و با آنها به اندازه عقل و فهم ايشان سخن گوييم.”7

 

 × پاسخ امام فخر رازى

 امام فخر رازى نيز براى توجيهِ
وجود متشابهات در قرآن همين راه را پيموده است، وى مى‏گويد: علّت مهم وجود آيات
متشابه اين است كه قرآن مجيد كتابى است كه براى دعوت و هدايت جميع انسانها، چه
خواص و چه عوام، نازل گرديده است و طبيعت عوام در بيشتر موارد از ادراك حقايق
ناتوان است؛ مثلاً وقتى كه از آغاز به عوام گفته شود كه موجودى وجود دارد كه نه
جسم است و نه نياز به مكان و فضايى دارد و نه مى‏توان او را مورد اشاره قرار داد،
آنان خواهند پنداشت كه چنين موجودى وجود ندارد و چيزى جز عدم نيست و نتيجه آن؛
تعطيل شريعت است.

 بنابراين راه درست اين است كه
نخست با مردم با عبارتهايى كه مناسب تخيّلات و توهّمات آنان است سخن گفته شود،
بطورى كه سخنان ما شامل جزئى از حقيقت صريح باشد، تا آن را پذيرا گردند و سپس
تمامى حقيقت را دريابند.

 نوع اول سخنان كه در آغاز دعوت
به مردم گفته مى‏شود همان متشابهات و نوع دوم كه سرانجام در طول زمان براى آنها
روشن مى‏گردد، محكمات است.8

 

 × بهترين پاسخ

 راهى را كه اين دو فيلسوف
اسلامى براى توجيه وجود آيات متشابه در قرآن پيموده‏اند اگرچه از بعضى جهات، اشكال
مزبور را پاسخ مى‏گويد و در برخى موارد مشكل ما را حل مى‏كند مثل آيات متشابهى كه
پيرامون مسأله مبدأ و معاد نازل شده است، ليكن ريشه اشكال را نمى‏خشكاند و اصل
شبهه را برطرف نمى‏سازد، زيرا آياتى كه درباره آفرينش و تقدير الهى و قضا و قدر
است، يا مربوط به مسأله جبر و اختيار و يا عدل و عصمت و معانىِ شبيه به اينهاست،
همچنان باقى مى‏مانند و نياز دارند كه علت وجود آيات متشابه در اين موارد را هم
بيان كنيم.

 پاسخى كه اشكال را در جميع
موارد و جوانب و در تمامى آيات متشابه برطرف مى‏سازد اين است كه بگوييم: چون قرآن
مجيد خواسته است مفاهيم و تعابير دقيق و ظريف خود را با زبان محاوره اعراب همعصر
خويش بيان دارد، آن هم با توجه به اين كه اعراب با درك پايين و ناتوان خود به
معانى آيات قرآن نظر مى‏افكندند، وجود آيات متشابه، امرى اجتناب‏ناپذير بوده است.

 قرآن، مفاهيم جديد و نوى را با
خود آورد كه براى جامعه انسانى آن زمان، مخصوصاً مردم جزيرة العرب كه از جلوه‏هاى
فرهنگ و تمدن بشرى بى‏بهره بودند، بسى غريب و ناآشنا بود. قرآن با توجه به اين جهت
كه با زبان عصر خود سخن مى‏گفت و همان روش معهود زمان خويش را به كار مى‏گرفت، در
مورد آياتى كه درباره مسائل عقيدتى و كلامى دقيق نازل شده بود، در تنگنا قرار
داشت، زيرا الفاظ و عبارتهاى زبان عرب كه براى موضوعات معمولى و پيش پاافتاده وضع
شده بود براى طرح مفاهيم بلند و معانى دقيق و عميق قرآنى نارسا و نامناسب بود.

 الفاظ و كلماتى را كه اعراب در
گفت و گوهاى روزمرّه خود به كار مى‏گرفتند اندك بود و ظرفيت و قابليت ناچيزى داشت،
چرا كه اعراب اين كلمات را براى معانى محسوس يا چيزهايى نزديك به آن، كه بسى عادى
و بى‏ارزش بود وضع كرده بودند. استفاده از اين كلمات در مفاهيم پيچيده اعتقادى در
خلال آيات قرآن مجيد – كه كتابى جاودانى بود و براى تمام جوامع انسانى با هر
درجه‏اى از تمدن و فرهنگ نازل شده بود – براى اعرابى كه با معانى معمولى زندگى انس
گرفته بودند غريب و ناآشنا مى‏نمود. به خاطر همين امر، توده مردمى كه معاصر با
قرآن بودند از درك حقايق آن ناتوان بودند و تنها ظواهر الفاظ و سخنان قرآن را
درمى‏يافتند.

 از آن جا كه الفاظ زبان عرب
ذاتاً توانايى آن را نداشتند در مفاهيمى كه مطابق با آنها نبود، استعمال گردند
چاره‏اى جز اين نبود كه در بيان قرآنى از گونه‏هاى مختلف مجاز و استعاره استفاده
شود و يا با كنايات ظريف و اشارات دقيق، به گونه‏اى مقصود و معنا به مخاطبين تفهيم
گردد.

 آنچه مفاهيم قرآن كريم را از
جهتى به فهم عامّه مردم نزديك كرد و از جهتى ديگر از آن دور مى‏ساخت اين بود كه
بيان قرآنى گرچه تا حد قالبهاى زبانى كه آشناى اعراب آن عصر بود، پايين آورده شده
بود ليكن به علت وجود معانى بلند و مفاهيم وسيع، قالبهاى زبان عرب ظرفيت كافى را
نداشت زيرا براى اين گونه معانى وضع نشده بودند. به همين دليل با وجود مبالغه‏اى
كه در تفهيم معانى قرآن و پايين آوردن بيان آن شده بود باز هم فراتر از اذهان
عامّه مردم بود.

 اين همان دليل اصلى است كه
ذاتاً وقوع تشابه در الفاظ قرآن را به دنبال دارد – همان گونه كه گذشت – مسائلى
مانند “امر بين امرين” و غير آن از مسائل پيچيده كلامى كه درباره خداوند تعالى و
قيامت مطرح است و يا بحثهاى مربوط به خلقت و اسرار و رموزى كه پيرامون آن وجود
دارد، بر اكثر مردم پوشيده است.

 براى مثال، اين آيت قرآنى: “و
اذ قال ربّك للملائكة انّى جاعل فى الأرض خليفة؛ و هنگامى كه پروردگار تو به
فرشتگان فرمود: من در زمين جانشينى قرار خواهم داد.”9 كنايه‏اى از مقام آدمى – به
صورت گسترده – در زمين است. چرا كه انسان همان موجود شگفتى است كه در ذات خود قدرت
قاهرى را داراست كه با آن بر فضا مسلط مى‏گردد و نيروهاى زمين و آسمان را به چنبر
اطاعت خويشتن در مى‏آورد. “و سخَّر لكم ما فى السموات و ما فى الأرض جميعاً؛ همه
آنچه كه در زمين و آسمان است به تسخير شما درآورد.”10

 تمامى توانايى انسان به سبب
نبوغ و استعداد خارق‏العاده‏اى است كه به وى قدرت آفرينش و ابتكار را بخشيده است،
كه البته اين توانايى در اثر تفكر و كوشش پيگير آدمى براى وصول به كمال مطلق و
مظهر قدرت حق تعالى گشتن، مى‏باشد بنابراين انسان موجود نمونه‏اى است كه جلوه و
مظهر خداوند ذى الجلال و الاكرام است. به همين دليل انسان از آغاز، جانشين
پروردگار در زمين است و مى‏رود تا جانشين وى در مطلق جهان هستى باشد.

 اينك در مى‏يابيم كه اعراب
توانايى درك اين تصور پيچيده از انسان را نداشته‏اند و به ذهن آنان خطور نمى‏كرد
كه انسان خاكى اين چنين مقامى در عالم وجود داشته باشد. آدم در چشم آنان موجود
ضعيف و ناتوانى بود كه شرور و آفات دنيايى وى را در ميان گرفته بود و او جز به
نابودى همنوعان خويش و غارت و ريختن خون آنان و فساد در زمين نمى‏انديشيد.

 از اين رو، هنگامى كه قرآن
مجيد از انسان با تعابيرى همچون “خليفة الله” – كه دلالت بر عظمت و بزرگى او داشت
– ياد كرد، برخى پنداشتند كه معناى اين تعبير چنين است كه انسان از جانب پروردگار
– كه در گوشه‏اى از آسمان پنهان شده است – در زمين تصرّف مى‏نمايد. و يا در قرنهاى
متأخر “خليفة الله” را بدين گونه تفسير نمودند كه: آدم جانشين مخلوقى است كه پيش
از وى بر روى زمين مى‏زيسته است كه آن موجود را “جن” يا “نسناس” دانسته‏اند. و اين
چنين در تفسير آيه شريفه به چپ و راست متمايل مى‏شدند چرا كه حقيقت گوهر آدمى را
نمى‏شناختند و مقام ارجمند وى را درك نمى‏كردند.

 بدين گونه وقتى در دو آيه قرآن
به صورتى يكسان تعابير مجازى به كار مى‏رود، چون در يكى از اين آيات از معنايى كه
بيرون از قوّه درك عامه مردم است سخن گفته شده است باعث خفا و تشابه مفاد آيه
مى‏گردد برخلاف آيه دوم كه چون معناى محسوسى را بيان مى‏دارد در فهم آن اشكالى به
وجود نمى‏آيد؛ مثلاً آيه شريفه: “الى ربّها ناظره؛ به پروردگار خود مى‏نگرد.”11 يك
نوع معناى مجازى دارد، زيرا كلمه‏اى در آيه حذف شده و در اصل آيه چنين بوده
است:الى رحمة ربها ناظره؛ به مظاهر رحمت پروردگار مى‏نگرند و نيز آيه شريفه: واسأل
القريه؛ از قريه سؤال كن12 يعنى وأسال اهل القريه – كلمه “اهل” حذف شده است – يعنى
از اهل قريه پرسش نما.

 در اين جا مى‏بينيم كه آيه اول
به صورت متشابه درآمده است، زيرا فهم مردم عادى از درك مقام الوهيت پروردگار ناتوان
است و براى همين گروهى پنداشته‏اند كه خداوند را در قيامت با چشم سر مى‏بينند ولى
آيه دوم چون معناى محسوسى را بيان مى‏دارد در فهم و درك آن هيچ گونه تشابه و
ترديدى به وجود نيامده است.

 آيه ديگر: “يوم يكشف عن ساقٍ و
يدعون الى السجود؛ روزى كه “ساق” آشكار گردد و همه به سجود فرا خوانده شوند.”13
جهل عوام مردم به صفات خداوند تعالى باعث شده است كه گمان كنند كه خداوند داراى “ساق”
است در حالى كه مى‏دانيم كه كلمه “ساق” در اين آيه استعاره است براى نشان دادن
نهايت شدت جلوه حق تعالى در قيامت، چنانچه شاعر عرب نيز كلمه “ساق” را در شعر خود
براى رساندن شدت جنگ به كار برده است: “و قامت الحرب على ساق؛ جنگ بر روى ساق خود
ايستاد.”14 كنايه است از اين كه نبرد به نهايت شدت خود رسيد. اعراب هنگامى كه اين
شعر را مى‏شنيدند در فهم معناى آن ترديدى به خود راه نمى‏دادند، زيرا بخوبى
مى‏دانستند كه جنگ داراى پا و ساق نيست، اما در مورد كلمه “ساق” در آيه شريفه، قوه
وهم و تخيّل، آنها را به آن جا مى‏كشانيد كه گمان مى‏كردند خداى تعالى داراى پا و
ساق است، از همين رو، گروهى معتقد شدند كه خداوند داراى جسم است، كه خداى تعالى
منزه از چنين توصيفاتى است.

 ادامه دارد

 

 پاورقيها:

 1 ) التفسير الكبير، ج7،
ص171.

 2 ) بقره )2) آيه26.

 3 ) آل عمران )3) آيه7.

 4 ) نور )24) آيه35.

 5 ) شورى )42) آيه11.

 6 ) انعام )6) آيه103.

 7 ) ابن رشد، الكشف عن
مناهج الادله، ص89 و 96 و 97 و 107.

 8 ) التفسير الكبير، ج7،
ص172. فخر رازى براى توجيه وجود آيات متشابه در قرآن، پنج وجه ذكر كرده است كه
آنچه ما بيان كرديم وجه پنجم بود.

 9 ) بقره)2) آيه30.

 10 ) جاثيه)45) آيه13.

 11 ) قيامه)75) آيه23.

 12 ) يوسف)12) آيه82.

 13 ) قلم)68) آيه42.

 14 ) الزركشى، البرهان،
ج2، ص84.

 

/

بهشت و فراموشى

تفسير سوره رعد

بهشت و فراموشى

آية اللَّه جوادى آملى

 

 اً “مثل الجنّة الّتى وُعد
المتّقون تجرى من تحتها الأنهار أُكُلُها دائم و ظلّها تلك عقبى الّذين اتّقوا و
عقبى الكافرين النّار”.1

 مَثَل بهشتى كه به تقواپيشگان
وعده داده شده آنچنان است كه رودها در زير آن روان است؛ خوردنيها و سايه‏اش،
هميشگى است، اين است سرانجام پرهيزگاران و اما كافران، سرانجامشان دوزخ است.

 × × ×

 × فردوس پيشوايان

 در سوره ابراهيم وقتى “كلمه
طيّبه” را بيان مى‏كند مى‏فرمايد: “أَلَمْ تَرَ كَيف ضرب اللّه مثلاً كلمةً طيبةً
كشجرةٍ طيّبةٍ أصلها ثابتٌ و فرعها فى السماء تؤتى أُكُلَها كلّ حينٍ بإذن ربّها”2
اين درخت طيّبه مثل درخت دنيا نيست كه فقط شاخه‏هايش آن هم در فصل معينى، ميوه
بدهد، بل همه قسمتهايش از پايين تا بالا و در هر لحظه ميوه مى‏دهد. اين مَثَلِ
كلمه طيّبه است.

 مَثَلِ بهشت هم مثل باغى است
كه هميشه ميوه مى‏دهد: “مثل الجنّة الّتى وُعد المتّقون تجرى من تحتها الأنهار
أُكُلُها دائم و ظلّها” آن بهشتى كه متقين به آن وعده داده مى‏شوند مِثلِ يك بهشتى
است كه هميشه درختهاى آن ميوه مى‏دهد و نهرهايش جارى و سايه‏اش دايمى است.

 اين بهشتى كه در آن نهر جارى
است براى همه تقواپيشگان و مؤمنان است امّا آن بهشتى كه مَثَلش اين است، براى همه
اهل تقوا نيست. آنان كه دعايشان مستجاب شود: “واجعلنا للمتّقين اماماً” درجه آنها
برتر از ساير متقيان است. آن كه امام اهل تقوا شد، جنّتِ او با جنّتِ اهل تقوا يكى
نخواهد بود.

 در سوره فرقان وقتى دعاى خاصّ
اين گروه را بيان مى‏كند، مى‏فرمايد: اينان از خداى سبحان اين چنين مى‏طلبند: “والّذين
يقولون ربَّنا هب لنا من أزواجنا و ذرّياتنا قرّة أعين واجعلنا للمتّقين إماماً”3
از اين اعضاى خانواده به ما “قره عين” بده كه با ديدن آنان چشم ما روشن شود.

 “قرّه” يعنى خنكى،
قرةالعين يعنى خنكى چشم، به هواى سرد “هواى قارّ” مى‏گويند؛ يعنى هواى خيلى خنك،
اشكى كه از چشم

 در مسائل معنوى هرگز به
انسان اجازه نداده‏اند كه آرزو و همّت كوتاه داشته باشد، چون راه براى همه باز است
هرچه انسان پيشرفت كند نه كسى مانع پيشرفت اوست و نه او مانع ديگران.

 

 مى‏آيد اگر در اندوه و غم
باشد، گرم است و اگر در زمان نشاط و سرور باشد خنك است. آن اشك خنك (قرّه عين)،
نشانه سرور است.

 عبادالرحمن از خداى سبحان
قرّةالعين طلب كردند، همان طورى كه رسول خداصلى الله عليه وآله وسلم نماز را قرّه
عين مى‏داند. معلوم مى‏شود فرزندانى مى‏خواهند كه باعث نشاط اينها باشد، آن گاه
مى‏گويند: “واجعلنا للمتّقين اماما”.

 در مسائل معنوى هرگز به انسان
اجازه نداده‏اند كه آرزو و همّت كوتاه داشته باشد، چون راه براى همه باز است هرچه
انسان پيشرفت كند نه كسى مانع پيشرفت اوست و نه او مانع ديگران. از اين رو
گفته‏اند تا مى‏توانيد درجات عالى معنوى را مسألت كنيد. در دعاى كميل مى‏خوانيم: “واجعلنى
من أحسن عبيدك نصيباً عندك و اقربهم منزلةً منك و اخصّهم زلفةً لديك” به ما
آموخته‏اند كه هر چه بخواهيد راه باز است بكوشيد تا از همه بندگان مقربتر باشيد.
پس اگر انسان نتوانست يا نخواست، بايد خودش را ملامت كند.

 دعاى عباد الرحمن اين است كه
ما نه تنها به درجه تقوا برسيم بلكه امام و پيشرو اهل تقوا باشيم. سيره ما به
گونه‏اى باشد كه اهل تقوا آن را بررسى و تبعيّت كنند. رسيدن به مقام امامت اهل
تقوا بعد از آن است كه انسان خودش اين راه را طىّ كرده و هجرت نموده و در اين
هجرت، سُرعت گرفته باشد، بر اساس “سارعوا الى مغفرة من ربّكم”4 و در اين سرعت، سبقت
بگيرد: “سابقوا الى مغفرة من ربّكم”5 و “فاستبقوا الخيرات”.6 وقتى هم سبقت گرفت و
از ديگران جلو زد به فكر ديگران هم خواهد بود.

 انسان از هجرت تا امامتش
مى‏تواند اين مراحل را يكى پس از ديگرى طى كند. و اگر امام المتقين شد، بهشت او
بالاتر از بهشت ديگران است.

 × بهشتيان و نسيان

 در ذيل اين كريمه “سقاهم ربّهم
شراباً طهورا”7 مرحوم طبرسى‏رحمه الله مى‏فرمايد: گروهى از امام صادق‏عليه السلام
روايت كرده‏اند كه هرچه غير خداست از قلب اينها مى‏زدايد و اينها را تطهير مى‏كند،
زيرا هر كس به يكى از موجودات جهان امكان – كه غير حق است – دل بَست، مُتَدَنِّس و
آلوده مى‏گردد. آن شراب، طهور و مطهّر است، آنها را از اين علاقه تطهير مى‏كند.
بنابراين چيزى جز خدا نمى‏طلبند.

 در اين باره كه انسان وقتى
بعضى از مراحل را چشيد، در قلبش چيزى جز ياد حق نيست علاوه بر نقل مرحوم امين
الإسلام طبرسى، نقل ديگرى در ذيل آيه20 سوره “هل أتى” (وَ إذا رأيتَ ثَمَّ رأيتَ
نعيماً و ملكاً كبيراً) از كتاب احتجاج مرحوم طبرسى در تفسير “نورالثقلين”8 نقل
شده است كه: سائلى از امام صادق‏عليه السلام پرسيد: اگر بهشت مُلك كبير است و در
آن غم و اندوهى نيست، با اين كه نوعاً بهشتيان فرزندان يا برادران يا يكى از
ارحامشان در اثر معصيت و گناه گرفتار جهنّم شده‏اند، پس الآن خودشان در بهشت
متنعّمند و بستگانشان در جهنّم مى‏سوزند، اين غم را اهل بهشت چه كنند؟؛ فى المثل،
اگر كسى نظير نوح‏عليه السلام در بهشت متنعّم باشد و فرزندش كه چون “انّه عملٌ غير
صالح”9 در آتش بسوزد، يا كميل بن زياد نخعى در بهشت اما برادرش حارث بن زياد نخعى
ملعون در جهنّم باشد! اين چه لذتى است براى آن پدر و اين برادر؟

 امام‏عليه السلام پاسخ فرمود: “انّ
اهل العلم قالوا: انّهم يَنْسَوْنَ ذِكرهم؛ اهل علم مى‏گويند اينها يادشان مى‏رود
كه چنين كسى را داشته‏اند.” نوح‏عليه السلام يادش نيست كه اين چنين پسرى داشته
است، و كميل يادش نيست كه چنان برادر تبهكارى داشته و انسانى كه يادش نباشد غمگين
نيست. اين كريمه كه مى‏فرمايد: “وامتازوا اليوم ايّها المجرمون”10 صفها را آن چنان
جدا مى‏كند كه انسان اصلاً به ياد تبهكار نيست تا غصّه بخورد.

 و مراد از “اهل علم” در كلام
امام صادق‏عليه السلام همان انبياى عظام و معصومين‏عليهم السلام هستند كه فرمود: “نحن
العلماء و شيعتنا المتعلّمون و ساير النّاس غثاء”.

 بنابراين‏آن‏درجه‏اى‏كه‏براى
ائمه اهل تقواست براى ديگران نيست و بهشت اصولاً چنين مَوْطنى دارد كه انسان جز به
ياد خير نيست.

 × تفسير نون و قلم

 در همين تفسير “نورالثقلين”
آمده است كه از امام صادق‏عليه السلام سؤال كردند: نون و قلم يعنى چه؟

 فرمود: “و اما “ن”
فكان نهراً فى الجنّة اشدّ بياضاً من الثلج و احلى من العسل، قال الله عزّوجلّ له
كُن مداداً فكان مداداً ثمَّ أخذ شجرةً فغرسها بيده؛ “ن” نهرى است در بهشت از برف
سفيدتر و از عسل شيرينتر، خداى منّان به او امر كرد كه مركب بشود پس مركب شد، بعد
خداى سبحان درختى را با دست خود كاشت كه از آن درخت قلم بسازد.”

 سپس امام صادق‏عليه السلام
فرمود: واليد القوّة؛ بيده نه يعنى با دستش بلكه يعنى بقوّته و قدرته. و ليس بحيث
تذهب اليه المشبّهه؛ دست داشتن خدا، به آن معنا نيست كه واقعاً دست جسمانى داشته
باشد، همچنان كه فرقه “مشبهه” معتقد بودند، بلكه به معناى قدرت و قوّت داشتن است.

 ثم قال لها: كونى قلماً؛ سپس
به اين شجره فرمود قلم باش، او هم قلم شد. ثم قال له أُكتُبْ؛ به قلم فرمود:
بنويس. فقال له: يا ربّ و ما أَكْتُب؟؛ چه چيزى بنويسم؟ قال: ما هو كائنٌ الى يوم
القيامة؛ تمام مقدّرات تا قيامت را بنويس. فَفَعَلَ ذلك ثمّ ختم عليه و قال:
لاتنطقنّ الى يوم الوقت المعلوم؛11 قلم هم تمام مقدّرات را نوشت بعد خداوند دهان
او را مُهر كرد و فرمود: ديگر حرف نزن تا قيامت.

 روايت ديگرى از “معانى الاخبار”
نقل مى‏كند كه “سفيان ثورى” خدمت امام ششم – سلام الله عليه – عرض كرد: اين “ن” و “قلم”
چيست؟ حضرت فرمود: “ن” نهرى است در بهشت، خدا به او فرمود: جامد شو. او هم منجمد
شد بعد به قلم فرمود: بنويس، قلم هم نوشت. آن گاه فرمود: “فالمداد مدادٌ من نور
والقلم قلمٌ من نور واللوح لوحٌ من نور؛ سخن از نهر و مركب و درخت نيست، سخن از
نور است.”

 اين توضيح مقدارى سفيان را
آشنا كرد كه اگر گفته مى‏شود نهر، يا درخت و يا قلم اينها تمثيل است. سفيان عرض
كرد: يابن رسول الله بيّن لى أمر اللوح و القلم و المداد فَضلَ بيانٍ؛ روشنتر
برايم بيان فرماييد؛ يك بار مى‏فرماييد نهر است، و بار ديگر، مى‏فرماييد نور است،
منظور چيست؟ و علّمنى مما علّمك اللّه؛ آن چه كه خداى سبحان به شما آموخت به ما هم
بياموزيد. فَقال يابنَ سعيد لولا انّك أهل للجواب ما أجبتك؛ امام فرمود: اگر تو
اين شايستگى را نمى‏داشتى من جواب نمى‏دادم. فَنُون مَلَكٌ يُؤدّى الى القلم و هو
ملكٌ. والقلم يؤدّى الى اللوح و هو ملكٌ واللوح يؤدّى

 اين طور نيست كه همه
نعمتهاى بهشت فقط نهر و لذايذ جسمانى باشد بلكه چيزهاى ديگرى هم مطرح است؛ مثلاً
گاهى به جاى فرشته سخن از درخت يا نهر و يا مركب و قلم است.

 

 الى اسرافيل و اسرافيل
يؤدّى الى ميكائيل و ميكائيل يؤدّى الى جبرئيل و جبرئيل يؤدّى الى الانبياء و
الرسل – صلوات الله عليهم – ثمّ قال لى: قُم يا سفيان فلا آمن عليك”.12 حضرت به
سفيان فرمود برخيز كه بيش از اين نمى‏توانم برايت بگويم.

 بنابراين، گاهى سخن از نهر و
درخت است، و زمانى نور، و وقتى فرشته. و در اين گونه موارد، با هر كس به اندازه
استعدادش، صحبت مى‏كنند.

 پس؛اين طور نيست كه همه
نعمتهاى بهشت فقط نهر و لذايذ جسمانى باشد بلكه چيزهاى ديگرى هم مطرح است؛ مثلاً
گاهى به جاى فرشته سخن از درخت يا نهر و يا مركب و قلم است. اين درجاتى است كه يكى
پس از ديگرى تبيين مى‏كنند.

 آن گاه نشان مى‏دهد كه آن “شراب
طهور” چه نوع شرابى است، بعضى از دلها چگونه فقط به ياد خدايند، و كسى در بهشت به
ياد بستگان تبهكارش نيست تا غمگين باشد. اين است كه: “ألا ان أولياء اللّه لاخوف
عليهم و لا هم يحزنون”.13”والحمد للّه رب العالمين”

 

 پاورقيها:

1 ) رعد (13) آيه 35.

 2 ) ابراهيم (14) آيه24.

 3 ) فرقان (25) آيه74.

 4 ) آل عمران(3) آيه133.

 5 ) حديد (57) آيه21.

 6 ) مائده (5) آيه48.

 7 ) انسان(76) آيه21.

 8 ) تفسير نورالثقلين، ج5،
ص484، روايت58.

 9 ) هود (11) آيه46.

 10 ) يس (36) آيه59.

 11 ) تفسير نورالثقلين،
ج5، ص388.

 12 ) همان.

 13 ) يونس (10) آيه62.

/

جلوه‏هاى دنيا

سخنان معصومان

جلوه‏هاى دنيا

 

رسول اكرم – صلى الله عليه و آله و سلّم – :

 “أَلزُّهْدُ فِى الدُّنيا
يَريحُ الْقَلْبَ وَ الْبَدنَ، وَالرَّغْبَةُ فيها تَتَّعِبُ الْقَلبَ
وَالْبَدَنَ.”257

بى‏ميلى به دنيا موجب آسايش جسم و جان، و گرايش
به آن باعث سختى آنهاست.

 

 رسول
اكرم – صلى الله عليه و آله و سلّم – :

 “ألنَّارُ لِمَنْ رَكِبَ
مُحَرَّماً وَالْجَنَّةُ لِمَنْ تَرَكَ الْحَلالَ.”258

آتش جهنم از آن كسى است كه حرامى مرتكب گردد و
بهشت از آن كسى است كه از حلال (خوشيها و آسايشها) پروا كند.

 

 اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :

 “كَثْرَةُ الدُّنيا
قِلَّةٌ وَ عِزُّها ذِلَّةٌ وَ زَخارِفُها مُضلَّةٌ وَ مواهِبُها فِتْنةٌ.”259

بسيارى دنيا، اندك است و عزّت آن خوارى است و
آرايشهايش اغواگر و بخششهايش ابزار امتحان است.

 

 اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :

 “إِنَّ مِنْ أَعْوَنِ
الأَخْلاقِ عَلىَ الدّينِ الزُّهْدَ فىِ الدُّنيا.”260

براستى كه بهترين پشتيبانِ اخلاقى براى دين،
بى‏ميلى به دنيا است.

 

اميرالمؤمنين على – عليه السلام – :

 “زَخارِفُ الدُّنيا
تُفْسِدُ عُقُولَ الضَّعيفَةِ.”261

زينتهاى دنيا، عقلهاى ضعيف را فاسد مى‏كند.

 

 اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :

 “ظَفَرَ بِفَرْحَةِ
الْبُشرى مَنْ أَعْرَضَ عَنْ زَخارِفِ الدُّنيا.”262

كسى كه از آرايشهاى دنيا روى گرداند، به شادى
بشارتها دست مى‏يابد.

 

 اميرالمؤمنين
على – عليه السلام – :

 “مَن سَلاعَنْ مَواهِبِ
الدُّنيا عَزَّ.”263

 كسى كه از بخششهاى دنيا دورى
كند، عزيز و سربلند گردد.

 

اميرالمؤمنين على – عليه السلام – :

 “أَيْنَ مَن بَنى وَ
شَيَّدَ وَ فَرَشَ وَ مَهَّدَ وَ جَمَعَ وَ عَدَّدَ.”264

كجاست آن كه (در دنيا) ساخت و محكم نمود، و
گسترد و آماده ساخت و جمع كرد و شمرد.

 

 امام
صادق – عليه السلام – :

 “أَبْناءُ الدُّنيا عَبيدُ
ما يأكُلونَ وَ يَلْبِسُونَ.”265

فرزندان دنيا (و سرسپردگان به آن) بندگان خوراك
و پوشاكند.

 

 امام
صادق – عليه السلام – :

 “ما مَنْزِلَةُ الدُّنيا
مِنْ نَفْسى إِلاَّ بِمَنْزِلَةِ الْمِيتَةِ إذا إِضْطُرِرْتُ إلَيها أَكَلْتُ
مِنْها.”266

 جايگاه دنيا نزد من، همانند
مردار است كه به هنگامه ناچارى از آن مى‏خورم.

 

پاورقیها:

 1)
ارشاد القلوب، ج1، ص125.

 2) مكارم الاخلاق، ص448.

 3) غرر الحكم، ح7125.

 4) كافى، ج2، ص168، ح3.

 5) غرر الحكم، 5494.

 6) غرر الحكم، 6052.

 7) غرر الحكم، 9184.

 8) غرر الحكم، 2802.

 9) علل الشرايع، ص341، ح1.

10) تفسير قمى، ج2، ص146.

/

گفتار ماه

گفتار ماه

 اصول گرايى

 

 

 انقلاب اسلامى داراى اصول
پايدارى است كه مى‏توان از آنها به محكمات يا “استراتژى” انقلاب تعبير كرد؛ همان
سان كه داراى روشهايى است كه متشابهات انقلابند و در گذر زمان و با موقعيت مكانى
قابل تغييرند كه اصطلاحاً “تاكتيك” گفته مى‏شوند.

 از آن جا كه هويت انقلاب با
اصول پايدارش شناخته مى‏شود، هيچ كس را نرسد كه بر سر كم و زياد كردن آنها چانه
بجنباند و طبيعى است كه نخستين سنگربان اين اصول، مقام معظم رهبرى است و مفسر
متشابهات و ترسيمگر تاكتيكهاى انقلاب هم اوست و مردمى كه براى برپا داشتن اين
انقلاب، جان باخته‏اند عدول از اصول را برنمى‏تابند و تجربه نشان داده است كه
سازشكاران را نيز بشدت تنبيه مى‏كنند.

 اساسى ترين اصول پايه‏اى
انقلاب، اسلامى بودن آن است كه بايد در همه قوانين تجلّى يابد و سياستگذاريهاى خرد
و كلان در آن جهت، سامان يابند. با وجود اين، گاه مشاهده مى‏شود كه كسانى – بعمد
يا بخطا – در قول و فعل بر خلاف اين اصل رفتار مى‏كنند كه به مواردى از آن اشاره
مى‏شود:

 1- پوشيده نيست كه صدور حكم
اعدام سلمان رشدى مرتد، توسط حضرت امام خمينى‏قدس سره توطئه استكبار جهانى را
بى‏اثر ساخت و او را در موضع انفعالى قرار داد ولى سرانجام، سران آن در برابر
قاطعيت حضرت امام، تن به شكست دادند و با بازگشت سفيرانشان به ايران، عَلَم تسليم
برافراشتند.

 از آن تاريخ تاكنون، اين ماجرا
در حد دستاويزى براى محكوميت دولت جمهورى اسلامى ايران باقى مانده است و با اين كه
سازمان كنفرانس اسلامى با مرتد خواندن سلمان رشدى، عملاً به تأييد حكم امام راحل
پرداخت، اما برخى از خوديهاى مرعوب يا بى‏مسؤوليت به اشكال گوناگون درصدد كم رنگ
ساختن آن برآمدند. گاه به جاى “حكم”، “فتوا” گفتند تا اجراى آن را تنها وظيفه
مقلدان ايشان بخوانند، و زمانى در حكم يا فتوا ترديد كردند و اخيراً مدعى شده‏اند
كه اجراى آن، بر دولت جمهورى اسلامى حرام است، چرا كه مخالف “اوفوا بالعقود” و
قوانين و مقررات بين‏المللى است! و معلوم نيست، چرا اين حكم مورد اتفاق فريقين را
مخصص آن قوانين بين‏المللى نمى‏دانند. و اگر اجراى اين حكم بر هر مسلمانى واجب است
– و خود امام‏رحمه الله فرموده بودند كه اگر جوان بودم، شخصاً براى كشتن اين مرتد
اقدام مى‏كردم – چرا دولتهاى اسلامى، نه تنها معاف دانسته مى‏شوند كه اجراى حكم
الهى بر آنها حرام شمرده مى‏شود؟!

 2- راست است كه اسلام، در عرصه
اقتصاد، دست سياستگذاران را باز گذاشته تا به حسب مصلحت جامعه، ميزان فعاليتهاى
بخش دولتى يا خصوصى را كم و زياد كنند، ولى ميزان درستى سياستهاى اقتصادى در رعايت
عدالت اجتماعى است و نبايد فراموش كرد كه “اصل چهل و چهارم” قانون اساسى، نظام
اقتصادى جمهورى اسلامى ايران را بر پايه سه بخش دولتى، تعاونى و خصوصى با
برنامه‏ريزى منظم و صحيح، استوار مى‏داند، پس همان طور كه ناديده انگاشتن بخش
خصوصى يا تعاونى نادرست است، فراموش كردن بخش دولتى و فروش صنايع بزرگ و مادر و
كارخانه‏هاى بزرگ – به ثمن بخس – به بخش خصوصى، برخلاف قانون اساسى و ميثاق ملى
است.

 كسانى كه ايراد برنامه اول
دولت آقاى‌هاشمى رفسنجانى را، عدم خصوصى سازىِ كامل مى‏دانند، در پيامدهاى چنين
سياستى انديشه كنند، سرمايه‏دارى لجام گسيخته، نه تنها فرهنگ رفاه و رفرم و
تجمل‏پرستى را يدك مى‏كشد كه آرام آرام به اهرمهاى قدرت نيز نزديك خواهد شد و در
آينده‏اى نه چندان دور به پستهاى كليدى دست خواهد يافت و آن وقت نه از تاك نشان
خواهد بود، نه از تاك نشان! اين كه پاره‏اى غرب زده بى‏مسؤوليت – كه متأسفانه در
برخى تصميم‏گيريهاى اقتصادى هم نقش جدّى دارند – مى‏گويند: مسائل اقتصادى ربطى به
مباحث ايدئولوژيكى ندارند، برخلاف اصول مسلم انقلاب و مبانى حضرت امام، سخن
مى‏رانند و البته كارشناسى آنها را در مسأله ارز شناور آزموديم و بيش از اين،
آزموده را آزمودن خطاست.

 سرمايه‏دارى هم آزمون خود را
در سطح جهانى پس داده است و بسيار بجاست كه طرفداران افراطى خصوصى سازى، بيلان كار
بخش خصوصى را در پيشرفت توليد و توسعه كشور ارائه كنند، آن گاه درصدد سپردن آخرين
سنگرهاى اقتصادى به دست آنان برآيند! و خوب است اين كسان، به اين سخن استاندار
تهران توجه كنند كه گفته است: “سر نخ بسيارى از كالاها و محموله‏هاى بزرگ قاچاق در
بنادر و مرزهاى جنوبى، غربى و شرقى كشور در بازار تهران است.”

 ناگفته پيداست كه غرض از اين
سخنان، نفى مطلق بخش خصوصى نيست، بل نفى انحصار است و اين كه بايد به قانون اساسى
بازگشت و سه حوزه دولتى، تعاونى و خصوصى را محترم شمرد!

 3- در عرصه فرهنگ نيز برخى از
خوديهاى ظاهراً راديكال، طبل اباحه‏گرايى مى‏كوبند؛ فى المثل در باب تهاجم فرهنگى،
عده‏اى، اصل آن را انكار مى‏كنند و بعضى از دگرانديشان، دولت جمهورى اسلامى را
مقصر و عامل اصلى تهاجم فرهنگى دشمنان مى‏دانند و برخى از دوستان نيز تصور مى‏كنند
چون با نامهربانى يا جفا آنان از صحنه بيرون رفته‏اند، دشمن به خود جرأت تهاجم
داده است. اكنون فرصت پرداختن به اين ديدگاهها و عيارگيرى نيست و آنچه مورد نظر
ماست، ارگانهايى از دولت اسلامى است كه على رغم اعتقاد به تهاجم و شبيخون فرهنگى،
راه برخورد با آن را اشتباه رفته‏اند و رسالت و قلمرو كارى خويش را فراموش
كرده‏اند.

 در مثل، فلان مركز اسلامى كه
مسؤوليتش تبليغ فرهنگ و مبانى دينى است، كار خود را رها ساخته و به تربيت نوازنده
و تعليم سنتور، ويولون و دف و چنگ مى‏پردازد و كسانى كه اين مسؤوليت را به عهده
دارند، به جاى ميدان دادن به هنرمندان متعهد و مسؤوليت پذير، جواز نشر نوارهاى
كذايى و فيلمهايى كه با معيارهاى اسلامى فاصله دارند صادر مى‏كنند و عده‏اى از
برنامه‏سازان هم مدّعى‏اند برنامه‏هاى آنها هرچه باشد از برنامه‏هاى ماهواره بهتر
است و بدين ترتيب نه تنها ضعف خود را پوشيده نگه مى‏دارند، بلكه عملاً چهره‏اى
ديگر از تهاجم را هم به نمايش مى‏گذارند. و جالب آن كه اخيراً برخى از ارباب
سينما، خواستار حذف نظارت و كنترل دولت بر امور سينمايى گشته‏اند تا بكلى ميدان را
براى اغيار فراهم سازند – و به بهانه اين كه صنف سينماگر خود مواظب همكاران خواهد
بود – سينماى گيشه‏اى و مبتذل را بر اين كشور تحميل كنند. البته سخن در نحوه نظارت
و يا گفت و گو در باب معيارهاى ارزيابى، پذيرفتنى است و آنچه مردود است، برنتابيدن
اصل نظارت است.

 بارى، انقلاب اسلامى داراى
اصول پايدارى است كه مجامله و مداهنه را در آنها راه نيست و مسؤولان موظفند با
شجاعت و امام گونه بر اصول پاى بفشارند و از سرزنش كنندگان پروا به خود راه ندهند
و رضايت مخلوق را به سخط خالق نفروشند.والسلام على من اتبع الهدى

سردبير

/

امام خمینی ثابت و استوار

اشرف
موجودات

 

“ولادت سراسر با سعادت، و هجرت با بركت حضرت خاتم النبيين و افضل
المرسلين را كه مبدأ نهضت اسلام و الهى و مصدر بسط عدالت و فرهنگ انسان‏سازى و
منشأ حركت به سوى برچيدن اساس ظلم و نابكارى و ارتقا به مقام والاى انسانى و هجرت
از تمام ظلمهاو خصلتهاى شيطانى و حيوانى به سوى نور مطلق و سرچشمه كمال و مؤسس امت
و امامت است به جميع مستضعفين و محرومين و تمام ملتهاى جهان خصوصاً عموم مسلمين
تبريك عرض مى‏كنم… انقلاب اصيل و عظيم الهى و اسلامى و ايرانى ما كه … جلوه‏اى
از نهضت پرعظمت حضرت محمد رسول الله (ص) است كه ولادت سعادتمند و هجرت حركت بخشش
در عصرى واقع شد كه ظلمات جهالت سراسر جهان را فرا گرفته بود و قدرتمندان چون
حيوانهاى آدمخوار، روزگار مستضعفين را تباه نموده بودند.”58/11/15

 “من گمان ندارم كه هيچ كس
به قدر رسول اكرم‏صلى الله عليه وآله وسلم در آن سيزده سالى كه ]در[ مكه تشريف
داشتند و در آن ده سالى كه در مدينه، اگر كسى درست توجه بكند به زندگى حضرت مولا
رسول الله، مى‏بيند كه شايد آدم بتواند بگويد يك روز ايشان، يك حالى كه به حسب نظر
ما استراحت است، ايشان نداشته‏اند. آن وقتى كه در مكه بودند، آنقدر فشار داشتند و
آنقدر اذيت به ايشان مى‏كردند و آنقدر ايشان را در تنگناى همه طور و همه جانبه
مى‏گذاشتند كه بالاخره مجبور شدند كه بروند در يك غارى و در آن جا هم تحت نظر
اينها، بودند و زندگى ايشان آن طور گذشت.”

59/8/6

 “بركت وجود رسول اكرم
بركتى است كه در سرتاسر عالم از اول خلق تا آخر يك همچو موجود بابركت نيامده است و
نخواهد آمد. اشرف موجودات و اكمل انسانها و بزرگتر مربى بشر اين وجود مبارك است و
مبيّن احكام اسلام و ايده‏هاى رسول اكرم ذريّه مطهر ايشان و خصوص حضرت جعفر ابن
محمد صادق هستند.”

59/11/4

 “پيغمبر اكرم كدام روز نشست
همين طورى فقط مسأله بگويد، كارى به كار جامعه نداشته باشد؟ اينهايى كه مى‏گويند
آخوند چه كار دارد به امور سياسى، پيغمبر اكرم كدام روزش از مسائل سياسى خارج بود؟
دولت تشكيل مى‏داد، با اشخاصى كه بر ضد اسلام، ستمگر بر مردم بودند، با آنها
مبارزه مى‏كرد، جنگ مى‏كرد. ما را آنطور مى‏خواستند منزوى كنند كه لباس جندى را
مى‏گفتند با عدالت منافات دارد. حضرت امير، لباس جندى داشت، با عدالت منافات
داشت؟! حضرت سيدالشهدا نداشت لباس جندى؟ اينها با آن تبليغات بسيار وسيعشان ما را
منزوى كرده بودند؛ يعنى خود ما را، به مغزهاى ما آنقدر خوانده بودند كه خودمان
باور كرده بوديم كه نبايد ما در سياست دخالت كنيم. نخير، مسأله اين نيست، مسأله
دخالت در سياست در رأس تعليمات انبياست.”60/6/18

 “انبيا هم كه مبعوث شدند،
براى اين مبعوث شدند كه معنويات مردم را و آن استعدادها را شكوفا كنند كه در آن استعدادها
بفهمند به اين كه چيزى نيستيم و علاوه بر آن مردم را، ضعفا را از تحت سلطه استكبار
بيرون بياورند. از اول انبيا اين دو شغل را داشته‏اند، شغل معنوى كه مردم را از
اسارت نفس خارج كنند، از اسارت خودش خارج كنند (كه شيطان بزرگ است) و مردم و ضعفا
را از گير ستمگران نجات بدهند. اين دو شغل، شغل انبياست… .

 قرآن دعوت به معنويات إِلى حدى
كه بشر مى‏تواند به او برسد و فوق او و بعد هم اقامه عدل. پيغمبر هم و ساير كسانى
كه لسان وحى بودند، آنها هم اين دو رويه را داشتند. خود پيغمبر هم عملش اين طور
بود، تا آن روزى كه حكومت تشكيل نداده بود، معنويات را تقويت مى‏كرد. به مجرد اين
كه توانست حكومت تشكيل بدهد علاوه بر معنويات اقامه عدل كرد، حكومت تشكيل داد و
اين مستمندان را از زير بار ستمگران تا آنقدر كه اقتضا داشت وقت، نجات داد.”

62/4/21

/

فهرست

 امام خمینی ثابت و استوار از
آغاز تا پایان

 گفتار ماه                                                       سردبير

 جلوه‏هاى دنيا  

 بهشت و فراموشى                                          آية
الله جوادى آملى

 فلسفه وجود آيات متشابه                                  آية الله معرفت

 شيوه‏هاى برخورد اخلاقى                                 آية الله مصباح يزدى

رسالت هنر                                                   سيد
موسى ميرمدرس

 با نغمه پردازان (شعر)  

 رنج اسارت  

 نگاهى به فيلم روز واقعه

 رسول هدايت                                            آية
الله شهيد مطهرى

 پرشكوهترين نرمش قهرمانانه
تاريخ

 پيشواى مشروطه                                      محمد رضا
سمّاك امانى

 چشمه اشك در كوير غم                           غلامرضا گلى زواره

گفته‏ها و نوشته‏ها

 پاسخ به نامه‏ها

 جدول

 گزارشهاى علمى – پژوهشى  

 نگاهى به رويدادها

رهنمودهای مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی
خامنه ای

 

 

 

 

 

ماهنامه پاسدار اسلام.

صاحب امتياز: دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه
قم.

مدير مسؤول: محمد حسن رحيميان.

دفتر مركزى: قم خيابان شهدا- صندوق پستى
37185/777 – تلفن 24803 – فاكس32332

شعبه تهران : خيابان انقلاب اسلامى – بين فلسطين
و وصال – تلفن 6468283

حساب جارى 600/9 بانك ملت قم- شعبه آموزش و
پرورش.

تك شماره 400 ريال – اشتراك ساليانه 4800 ريال.

چاپ : چاپخانه دفتر تبليغات اسلامى.

 

 يادآوريها

 1- پاسدار اسلام از مقالات،
اشعار، داستانها و ديگر آثار شما استقبال مى‏كند.

 2- آثار رسيده، بر اساس ضوابط
شوراى نويسندگان، به ترتيب اولويت به چاپ خواهند رسيد. و حتى‏المقدور، مقالات همه
نويسندگان – در صورت برخوردارى از جنبه‏هاى پژوهشى – منتشر خواهند شد، ولكن مطالب
نو و آثار مذهبى در عرصه‏هاى گوناگون، در اولويت قرار دارند.

 3- لازم است، مقاله‏ها براى يك
شماره، در نظر گرفته شوند (حداكثر 15 صفحه دست‏نويس) و در صورت ناگزير بودن، از سه
شماره پى در پى، افزايش نيابند.

 4- فرستادن نسخه اصلى مطالب
لازم است و در صورت ترجمه، ضميمه ساختنِ متن، ضرورى مى‏باشد.

 5- مطالب رسيده، بايد پيش از
اين، چاپ نشده باشند.

 6- مجله در ويرايش و تلخيص
مقاله‏ها، مختار است.

 7- آثار ارسالى، بازگردانده
نمى‏شوند.

 8- بهره جستن از مطالب‏مجله –
با يادآورى مأخذ – آزاد است.

 

 توجه:

 به اطلاع خوانندگان فرزانه
مى‏رساند كه سالنامه شماره سيزدهم مجله پاسدار اسلام، در يك مجلد و با كيفيت مرغوب
و با قيمت 650 تومان تقديم علاقه‏مندان مى‏گردد.

 كتابخانه‏ها، مؤسسات فرهنگى و
خوانندگانى كه مايل به تهيه اين اثر گرانسنگ هستند، مبلغ مذكور را به‏حساب جارى
600 / 9 بانك ملت قم – شعبه آموزش و پرورش، واريز و فتوكپى آن را به آدرس مجله،
ارسال نمايند.

 “روابط عمومى مجله پاسدار
اسلام”

/

رهنمود های مقام معظّم رهبری

مقام
معظم رهبرى حضرت آية الله العظمى خامنه‏اى

 

انقلاب اسلامى پيام و حرف منطقى و راه روشن دارد
كه اكنون در مقابل چشم ملتهاست. ملتها آن را مى‏بينند و اگر بپسندند، آن را
مى‏پذيرند و از همان راه مى‏روند؛ ما هم پيام انقلاب خود را بر آنها تحميل
نمى‏كنيم. ملتهايى كه اين راه روشن را ديده‏اند و شناخته‏اند و در پيمودن اين مسير
مصممند، كم نيستند. بنابراين وجهه جهانى و بين‏المللى انقلاب، عبارت است از پيام “معنويت”
در سطح جهان.

دنيا غرق در مادّيت است، دستهاى سردمداران و
شبكه‏هاى اختاپوسى مادى، از يكى دو قرن پيش، دنيا را به سمت ماديگرى سوق داده و
ملتها را غرق در منجلاب ماديگرى كرده‏اند. دنياى امروز در جهت‏گيرى خود و در راهى
كه قدرتها و دولتها براى آن پيش‏بينى مى‏كنند، از “معنويت” بى‏بهره است. علت اين
كه در بسيارى از كشورها، نسل جوان به ستوه مى‏آيد، خودكشى زياد مى‏شود، خانواده‏ها
متلاشى مى‏شوند و جوانها به آوارگى مى‏افتند، همين كمبود “معنويت” است. معنويت
براى بشر، غذا و تغذيه روحى است؛ مگر مى‏شود انسان بدون معنويت مدت طولانى‏اى راحت
زندگى كند.

پيام ديگر انقلاب، پيام “عدالت” است. هر جا كه
در دنيا نداى عدالت‏خواهى بلند شده است، اين انقلاب آن جا را با خود و از خود و
متناسب با خود يافته است و اعلام كرده است كه با حق‏جويان و عدالت خواهان عالم همراهى
مى‏كند.

پيام بزرگ انقلاب ما احياى هويت اسلامى در
ملتهاى مسلمان بود. امروز همه كسانى كه مسلمانند، در اروپا، آمريكا، آسيا و در
نقاط ديگر دنيا، به مسلمانى خود افتخار مى‏كنند. امروز در قلب اروپا دختر محجبه
دبستانى افتخار مى‏كند و مى‏گويد من مسلمانم و مى‏خواهم با حجاب به مدرسه بروم و
بر اين اعتقاد پافشارى مى‏كند. امروز ملتى مثل ملت بوسنى و هرزه‏گوين در قلب اروپا
با وجود اين همه دشمنى و فشار كه عليه او به كار مى‏رود، مى‏ايستد و مى‏گويد من
مسلمانم. او خسارت اين مسلمانى را هم تحمل مى‏كند، ولى همچنان مقاوم مى‏ايستد.
امروز رؤساى كشورهاى اسلامى به خاطر رويكرد ملتهايشان به اسلام، مجبورند اظهار
مسلمانى كنند و از آن دم بزنند. امروز رؤساى كشورهاى مستكبر هم براى اين كه دل
مسلمانان را به خودشان جلب كنند، مى‏گويند ما با اسلام موافقيم و طرفدار اسلاميم.
البته دروغ مى‏گويند اما براى
تظاهر هم كه
شده اين حرف را مى‏زنند چرا؟ چون امروز اسلام زنده و عزيز است و هويت اسلامى
ارجمند و بزرگ مى‏باشد.

ملت ايران بداند امروز بزرگترين تلاش و جهاد اين
است كه ايران اسلامى آباد و ساخته شود و بركاتش آشكار گردد. زندگى در اين كشور،
مايه رشك ملتهاى ديگر شود و از آن درس بگيرند. اين، آن چيزى است كه دشمن را محكوم
مى‏كند. دشمن مى‏خواهد وانمود كند كه اگر كشور و ملتى به آغوش اسلام پناه برد،
بايد در فقر زندگى كند و از پيشرفتهاى علمى محروم بماند و نتواند خود را اداره
كند.

پيام انقلاب اسلامى پيام معنويت، اخلاق و توجه
خدا و وارد كردن اين عنصر در زندگى انسانهاست. هر جا كه نام و پيام انقلاب و امام
آن نفوذ كرده‏اند “معنويت” را با خود همراه برده‏اند؛ حتى در برخى جوامع مسيحى و
غير مسلمان نيز كه به انقلاب اسلامى روى خوش نشان داده‏اند و از آن درس گرفته‏اند
و بهره‏ها برده‏اند. عنصر “معنويت” را مشاهده مى‏كنيد. ردپاى انقلاب بزرگ اسلامى
ما “معنويت” است و اين معنويت، اولين پيام اين انقلاب و اين امام معنوى است، آن
امامى كه خود يك انسان والا، عارف، فقيه، دين شناس، متعبد و قائم بالليل بود و
نيمه شب خود را در حالت تضرع، با خدا خلوت مى‏كرد.74/3/16

 

مردم
و مسؤولان

 

 “عمده اين است كه همه ماها
بدانيم كه مسؤول هستيم پيش خداى تبارك و تعالى و همه بدانيم كه عقل هم اقتضا
مى‏كند كه به همان‏طورى كه اسلام دستور داده با مردم رفتار بشود. حكومتها همان طور
رفتار بكنند. وقتى كه در صدر اسلام مأمورين را مى‏فرستادند، همان كه سردار بود،
همان كه استاندار بود امام جماعت هم بود؛ يعنى اين قدر مورد اعتماد مردم بود و
مردم او را به عدالت مى‏شناختند كه به او اقتدا مى‏كردند و با او نماز مى‏خواندند
و همان هم جنگ مى‏رفت و مردم هم به او احترام مى‏كردند.”

 “جديت بكنيد كه با مردم
رفتارتان خوب باشد. اينها بندگان خدا هستند، با اينها رفتارتان خوب باشد. همه جا و
همه كس همه مردم با هم جدّيت بكنند كه همه با هم خوب باشند، يك محيط برادرى ايجاد
بشود. در مملكت اگر يك محيط برادرى ايجاد شد، محيطى كه قرآن كريم مى‏فرمايد كه
مؤمنين اخوه هستند، برادر هستند، همه مؤمنها با هم برادر هستند، وقتى يك محيط
برادرى پيدا شد، صلح و صفا پيدا شد، ديگر اين طور ناراحتيها و اين طور چيزها در
كار بشود، نمى‏شود.”58/3/31

 “اين جدايى دولتها از
ملتها منشأ همه گرفتاريهايى است كه در يك كشورى تحقق پيدا مى‏كند. اگر آن طورى كه
اسلام طرح دارد راجع به حكومت و راجع به ملت، حقوق ملت بر حكومت، حقوق حكومت بر
ملت، اگر آن ملاحظه بشود و مردم به آن عمل بكنند همه در رفاه هستند، نه مردم از
حكومت مى‏ترسند. براى اين كه حكومت ظالم نيست كه از آن بترسند، همه پشتيبانش هستند
و نه حكومت فرمانفرمايى مى‏خواهد بكند، حكومت هم خدمت مى‏خواهد بكند. مسأله، مسأله
خدمتگزارى دولت به ملت است نه فرمانفرمايى دولت به ملت. همين فرمانفرمايى جدا
مى‏كند شما را از ملت و ملت را از شما و منشأ مفاسد زياد مى‏شود.”58/4/26

 “ما بايد ببينيم كه اين
ملتى كه ماها را به اين مقامها رسانده‏اند، از ما چه مى‏خواهند و ما بايد براى
آنها چه بكنيم. از ما مى‏خواند كه تمام اين ارگانهايى كه هستند، تمام اين رؤسايى
كه هستند… وزارتخانه‏ها و هر چه در آنها هست، اينها مى‏خواهند كه اينها همه در
راه اسلام كه خواست ملت بود و همه كوشش‏شان براى اسلام بود و اسلام آنها را موفق
كرد، اينها هم در همان طريق اسلامى راه بروند. طريق اسلامى اين است كه مستضعفين را
حمايت كنند، بيشتر توجه‏شان به آنها باشد. در طول تاريخ، حمايت حكومتها از قلدرها
بوده است. شما هر حكومتى را كه در اين 2500 سال دوران ظلمت در نظر بگيريد، هر
حكومتى، هرچه عادل بوده، هر چه جنّت مكان بوده در نظر بگيريد، آن وقت برويد سراغ
وزراى او كه از چه طايفه‏اى بوده‏اند، آنهايى كه بهره برمى‏داشتند از اين ملتهاى ضعيف،
چه اشخاصى بودند، پيدا نمى‏كنيد يك حكومتى كه براى مستضعفان باشد، براى اين كوچه و
بازاريها باشد.”59/6/20

 “آن كه همه چيز است به دست
آوردن رضاى خداست و آن به اين است كه رضاى مخلوق خدا را به دست بياوريد. با مردم
كه شما سر و كار داريد اين مردم را بايد رضايشان را به دست بياوريد. همين مردم
كوچه و بازار و كشاورزهاى بسيار عزيز و كارمندان و كسانى كه در كارخانه‏ها زحمت
مى‏كشند اينها هستند كه مايه افتخار يك ملت و مايه پيروزى يك ملت است. پيروزى را
براى ما و شما اينها به دست آوردند و اينها ولى نعمت ما هستند و ما بايد اين معنا
را در قلبمان احساس كنيم كه با اين ولى نعمتهاى خودمان رفتارى بكنيم كه خدا از آن
رفتار راضى باشد. گمان نكند آن كسى كه فرماندار يك جايى است بايد به رعيت آن جا،
به مردم عادى آن جا، به بازارى آن جا يك وقت خداى نخواسته يك بالاترى بفروشد آن
طورى كه ساخت فرمانداران زمان سابق بود. فرق مابين جمهورى اسلامى و شاهنشاهى اين
است كه جمهورى اسلامى از مردم است و جمهورى اسلامى رهين همين مردم عادى كشور است و
شاهنشاهى مى‏گفت نه، من اين طور نيست كه به مردم كار داشته باشم. ما خودمان بايد
كارها را، مردم بايد تحت سلطه ما باشند و با مردم آن طور مى‏كردند. با بندگان خدا
رفتار خوب بكنيد و پيروزى از آنها به دست ما آمده است.” 62/10/13

 

 

/

نگاهي به رويدادها

نگاهى به رويدادها

 

 جهان اسلام‏

 رژيم سعودى مانع از برگزارى
مراسم برائت از مشركين در مكّه شد.

 مردم، احزاب و گروههاى چند
كشور اسلامى: آمريكا با تحريم ايران درصدد اقدام تازه‏اى عليه اسلام است.(74/2/16)

 نظاميان هند 35 چريك مسلمان را
در كشمير به شهادت رساندند.

 حماس: ساف با پيمان اسلو، قدس
را به اسرائيل فروخت. (74/2/21)

 46 مسلمان الجزاير به شهادت
رسيدند.

 (74/2/25)

 سازمان كنفرانس اسلامى مداخله
نظامى دهلى در كشمير را محكوم كرد.

 (74/2/26)

 طى سال گذشته بيش از 1280 تن
در ژاپن مسلمان شدند. (74/2/27)

 اخوان المسلمين مصر خواستار
ادامه جهاد عليه اسرائيل شد.

 (74/2/30)

 سر اسقف بوسنى: سارايوو
بزرگترين “زندان باز” اروپاست. (74/3/1)

 شيخ الازهر: دوستى آمريكا براى
اعراب نفرت‏انگيز است.(74/3/4)

 با اعلام نتايج يك نظرخواهى،
فلسطينى‏ها خواهان برقرارى حكومت اسلامى شدند. (74/3/9)

  سازمان كنفرانس اسلامى حملات وحشيانه صربها را به شدت محكوم كرد. (74/3/11)

 

 اخبار داخلى

رئيس جمهورى:أ نقد و انتقاد سازنده در مطبوعات
عامل افزايش آگاهى مردم و مسؤولان است.

 (74/2/14)

قرارداد فروش گاز ايران به تركيه امضا شد.

نيروى مقاومت بسيج خواستار تحريم كالاهاى
آمريكايى شد. (74/2/16)

ايران و ارمنستان 10 سند همكارى امضا كردند.

 (74/2/17)

دكتر حداد عادل به سمت رئيس فرهنگستان زبان و
ادب فارسى منصوب شد.

مدير كارخانه آرد بوكان 1/5 ميليارد ريال جريمه
شد.(74/2/18)

دانش آموزان تهرانى خواستار تحريم كالاهاى
آمريكايى شدند.

رئيس جمهور: كسانى كه عمداً براى اخلال كردن در
نظم اقتصادى جامعه وارد مى‏شوند مستحق مرگ هستند و اين موضوع در قانون هم آمده
است.

350 بوتيك و مغازه تعطيل و 100 زن از اتباع بيگانه دستگير شدند.

 (74/2/19)

مراسم برائت از مشركين در صحراى عرفات برگزار
شد.

ورود كتاب با نام جعلى “خليج” در هشتمين
نمايشگاه بين المللى كتاب تهران ممنوع شد.

 (74/2/21)

دادستان كل كشور: اخلالگران اقتصادى حكم محارب و
مفسد را دارند و مجازات شرعى آنها اعدام است.

رئيس جمهورى: 50 ميليارد ريال سوبسيد براى توسعه
نشر در كشور اختصاص يافت.(74/2/25)

رئيس جمهور: آمريكا بايد هزار بار از مردم

 ايران معذرت بخواهد.

اولين كارخانه كاشى گرانيت خاور ميانه در اصفهان
افتتاح شد. (74/2/27)

قيمت دلار 300 تومان تعيين شد.

آية الله العظمى شوشترى به ملكوت اعلى پيوست. (74/2/30)

برنج در مازندران كيلويى 150 تومان كاهش يافت. (74/2/31)

وزارت اطلاعات مسؤول مبارزه با قاچاق ارز شد.(74/3/1)

مجلس كليات طرح ادغام وزارت ارشاد، سازمان
تبليغات و دفتر تبليغات حوزه علميه قم را تصويب كرد.

توسط شهردارى اصفهان، بناى تاريخى حمام خسرو آغا
بر خلاف قانون تخريب شد. رئيس سازمان ميراث فرهنگى اصفهان در پى تخريب اين اثر
تاريخى استعفاء كرد.

 (74/3/2)

دومين كارخانه بزرگ توليد پنير پاستوريزه كشور
افتتاح شد.

 (74/3/3)

آية الله محمدى گيلانى: اعدام اخلالگران اقتصادى
واجب است.

ورود كالاى همراه مسافر تا ميزان 160 دلار مجاز
اعلام شد.

مقام معظم رهبرى: تحريف‏هاى حماسه عاشورا بايد
زدوده شود.

مجلس با طرح تشديد مجازات گرانفروشان مخالفت
كرد!(74/3/4)

از سوى رهبر معظم انقلاب، حجةالاسلام والمسلمين
مجتهد شبسترى به نمايندگى ولى فقيه در استان آذربايجان شرقى و امام جمعه تبريز
منصوب شد.

رئيس جمهور: هيچ برنامه ديگرى جايگزين سياست
جديد ارزى دولت نمى‏شود.

تشكيل “اتحاديه بين المللى سازمانهاى غير دولتى
زنان مسلمان” به تصويب رسيد.

حجةالاسلام والمسلمين مجتهد شبسترى امام جمعه
جديد تبريز: اخلالگران اقتصادى بايد به عنوان مفسد فى الأرض اعدام شوند. (74/3/6)

وزير اقتصاد: سياست تثبيت نرخ ارز تا پايان
برنامه دوم ادامه مى‏يابد.

يك فرد خيّر در شيراز براى احداث مجتمع آموزشى 6
ميليارد ريال اهداء كرد. (74/3/7)

وزارت امور خارجه: شهادت وزير خارجه بوسنى
نشانگر ناتوانى شوراى امنيت در حلّ بحران بالكان است.

ايران صدور برق به نخجوان را قطع كرد.

 (74/3/8)

رئيس جمهور: قدرت طراحى، سازندگى و بكارگيرى
امكانات داخلى از مهمترين نتايج برنامه اول است.

11 واحد صنفى خصوصى و دولتى در اهواز به جرم گرانفروشى 11 ميليون
تومان جريمه شدند.

رهبر انقلاب: مجلس گذرگاه اصلى كشور به سوى
اهداف نظام است.

حجةالاسلام والمسلمين ناطق نورى مجدداً به رياست
مجلس انتخاب شد.

رئيس سازمان تبليغات اسلامى: ادغام و انحلال
دستگاههاى فرهنگى به صلاح كشور نيست.

 (74/3/9)

وزير اطلاعات: قاچاقچيان فعال ارز و كالا
شناسايى شدند.

شيخ على تهرانى خود را تسليم نيروهاى امنيتى
كرد.(74/3/13)

 

 اخبار خارجى

رئيس جمهور تركيه: هيچ كس نمى‏تواند روابط
صميمانه ايران و تركيه را به دشمنى مبدّل سازد.

3 آمريكايى به جرم جاسوسى در روسيه دستگير شدند. (74/2/14)

نمايندگان دوماى روسيه سياست زورگويانه آمريكا
را در صحنه بين المللى به شدت محكوم كردند.

صربها از سلاح شيميايى براى سركوب مردم بوسنى
استفاده كردند.(74/2/16)

آمريكا 70 درصد بازار اسلحه را در اختيار دارد.

 (74/2/17)

ژاك شيراك رئيس جمهورى فرانسه شد.

شيراك: معتقدم روابط فرانسه با ايران بايد گسترش
يابد.

نيويورك تايمز: تلاش آمريكا براى جلب حمايت
جهانى عليه ايران با تودهنى روبرو شده است.(74/2/18)

كلينتون رسماً شركتهاى آمريكايى را از معامله
تجارى با ايران منع كرد.(74/2/19)

عراق، تركيه را تهديد به جنگ كرد.

كلينتون دستورالعمل اجرايى تحريم اقتصادى ايران
را صادر كرد.

مدير كل آژانس بين المللى انرژى اتمى: هيچ مدركى
عليه ايران در دست نيست.(74/2/21)

روسيه رسماً با تحريم تجارى آمريكا عليه ايران
مخالفت كرد.

جامعه اروپا به آمريكا در مورد تحريم تجارى ژاپن
هشدار داد. (74/2/23)

زلزله مهيب، شمال و مركز يونان را ويران كرد.

در پى تخريب زيارتگاه و كشتار مسلمانان كشمير،
روابط هند و پاكستان به شدت تيره شد.

 (74/2/24)

13هزار ژاپنى عليه حضور آمريكائيها دست به تظاهرات زدند.

كارلوس منم 4 سال ديگر رئيس جمهور آرژانتين شد. (74/2/25)

مشاور يلتسين: روسيه ديگر بله قربان‏گوى آمريكا
نخواهد بود.

سخنگوى عرفات: حكومت غزّه و اريحا در حال
فروپاشى است.

چين به درخواست آمريكا براى قطع همكارى هسته‏اى
با تهران پاسخ منفى داد.(74/2/26)

اتحاديه اروپا اقدام اسرائيل در مصادره اراضى
بيت‏المقدس را محكوم كرد.

وزير انرژى اتمى روسيه: دنيا بداند نيروگاه اتمى
بوشهر توسط روسيه تكميل خواهد شد.(74/2/27)

آلن ژوپه نخست وزير فرانسه شد.(74/2/30)

اسرائيل مصادره اراضى بيت‏المقدس را متوقف كرد.

 (74/3/2)

سارايوو هدف آتش گلوله‏هاى فسفرى صربها قرار
گرفت.(74/3/4)

معاون نخست وزيرى چين: ما به ديدگاههاى آمريكا
در مورد ايران توجّهى نداريم.

شهرهاى امن سارايوو، توزلا، بيهاج، گوراژده و
سربرنيتسا آماج حملات وحشيانه صربها قرار گرفت. (74/3/6)

چيللر از فعاليتهاى كلوپ فراماسيونرى در تركيه
قدردانى كرد!(74/3/7)

زلزله شديد در روسيه صدها نفر را كشت و دهها
ساختمان را ويران كرد.

رژيم صهيونيستى بر اشغال دائمى بيت‏المقدس تأكيد
كرد.

صربهاى “كراينا” به طور رسمى مسؤوليت قتل وزير
خارجه بوسنى را به عهده گرفتند.

اعتراف دو سياستمدار آمريكايى: ايران داراى
بزرگترين انقلاب مردمى تاريخ و صاحب يك دولت با ثبات است.

 (74/3/8)

صندوق بين المللى پول از يمن خواست نفوذ اسلام
گرايان را كاهش دهد.

رابين: بيت المقدس پايتخت ابدى اسرائيل است.(74/3/10)

شوراى امنيت، نقض آشكار قوانين بين‏المللى را از
سوى صرب‏ها به شدّت محكوم كرد.

محمد شاكربى وزير امورخارجه بوسنى شد.

سركرده جنايتكاران صرب، ناتو را تهديد به قتل
عام گروگانهاى سازمان ملل كرد.(74/3/13)

/

گزارشهاى علمى – پژوهشى

گزارشهاى علمى – پژوهشى

 

 مواد شيميايى و ضعف قواى جنسى

 شوراى تحقيقات پزشكى انگليس
اعلام كرده است كه مواد شيميايى موجود در برخى مواد غذايى در بروز ضعف قواى جنسى
مردان مؤثر است. به نوشته روزنامه ساندى تايمز، جان گامر وزير كشاورزى انگليس در
نظر دارد همزمان با انتشار گزارش شوراى پزشكى، مسأله ازدياد موارد ضعف جنسى و كاهش
شمار اسپرم در مردان اروپايى را با وزراى ديگر كشورهاى جامعه اروپا مورد بحث و
بررسى قرار دهد.

 بنابراين گزارش، هم اكنون
گروهى از متخصصين انگليسى، اروپايى و آمريكايى به دعوت انستيتوى مطالعات مربوط به
بهداشت و محيط زيست، سرگرم تحقيق براى يافتن ارتباط مشخص‏ميان‏موادشيميايى‏وكاهش
اسپرم هستند.

 مسأله ضعف قواى جنسى مردان
اروپايى از 50 سال پيش به اين سو شدّت بيشترى پيدا كرده و هم اكنون بر اساس آمار
موجود هر ساله به ميزان 2/6 درصد از اسپرم موجود در مردان غربى و بخصوص در نسل
جوان آنها كاسته مى‏شود.

 در ميان مواد شيميايى شناخته
شده آن دسته از مواد شيميايى كه براى بسته بندى كردن مواد غذايى نظير پنير، شكلات
و گوشت مورد استفاده قرار مى‏گيرند و مواد رنگى و جوهرها بيش از ساير مواد ديگر
احتمالاً در بروز ضعف قواى جنسى در مردان نقش دارند.

 گفته مى‏شود موادى نظير “پلى
استروژن” كه به طور طبيعى در دانه‏هاى سويا وجود دارد و در تهيه برخى مواد
پلاستيكى مورد استفاده قرار مى‏گيرد و هم چنين “الكى فنل پلى توكسيليت” كه در مواد
شوينده و ضدّ عفونى كننده مورد استفاده قرار مى‏گيرد و “پلى كلرونيتد بايفينيل” كه
در وسايل و ادوات الكتريكى كاربرد دارد در بروز اين حالت در مردان مؤثر است.
ازدياد استروژن در بدن مردان سبب تشديد فعاليت هورمونهاى زنانه در آنان مى‏شود و
خصوصيات مردانگى را در آنان تضعيف مى‏كند.

 

 مشكل آفرينى ناخن

 فرو رفتن ناخن در بافت اطراف
انگشتان پا مى‏تواند بيش از يك ناراحتى ساده باشد.

 پزشكان متخصص پا مى‏گويند:
ناديده گرفتن اين مشكل مى‏تواند عواقب جدّى همچون عفونتهاى بافت نرم اطراف انگشت و
يا حتّى قطع عضو را به همراه داشته باشد.

 يك ناخن فرورفته در بافت اطراف
انگشت پا پوست را ملتهب مى‏كند. اين حالت التهاب پوست غالباً با يك عفونت اشتباه
گرفته مى‏شود. اين وضعيت بيشتر شبيه به يك التهاب ايجاد شده در اثر وجود يك شى‏ء
خارجى همچون يك تراشه در بافت است.

 در اين حالت غالباً قرمزى،
تورم، افزايش دماى بدن و مايعى كه باكترى در آن شروع به رشد مى‏كند مشاهده شده و
موضع عفونى مى‏شود.

 توجه و رسيدگى فورى پزشكى
مى‏تواند سبب درمان سريع و بدون درد اين عارضه شود.

 پزشكان مى‏گويند: مسأله مهم،
گرفتن ناخن بطور صحيح است. گاهى اوقات نيز انجام يك عمل جراحى جزئى ضرورى خواهد
بود.

 بيماران ديابتى و افرادى كه
گردش خون آنها ضعيف است بايد توجه خاصّى به اين مسأله داشته باشند زيرا تأخير در
درمان اين عارضه باعث قطع عضو مى‏شود.

 پزشكان مى‏گويند بهترين راه حل
پيشگيرى است. ناخن را نبايد بيش از حد كوتاه كرد.

 

  تستوسترون و ناراحتيهاى قلبى زنان

 مطالعات به عمل آمده بر روى
حيوانات نشان مى‏دهد مقدار اندكى از هورمون مردانه تستوسترون در كاهش خطر بروز
بيماريهاى قلبى و پوكى استخوان در زنان مسن مفيد است. محققان مى‏گويند: تحقيقات
آنها بر روى ميمونهاى يائسه نشان داد اضافه كردن اندكى تستوسترون به روش هورمون
درمانى زنان، همانند هورمون استروژن در كاهش عوارض يائسگى همچون “استئوپروسيز” يا
پوكى استخوان به خوبى عمل مى‏كند.

 كاهش هورمون استروژن پس از
يائسگى سبب افزايش خطر بيماريهاى قلبى در زنان مى‏شود. روش استروژن درمانى در زنان
سبب كاهش اين خطر مى‏شود اما نگرانيهايى در خصوص احتمال بروز بعضى از انواع سرطان
در اثر استفاده از اين روش درمانى وجود دارد.

 

  كامپيوتر و آموزش و پرورش

 نتايجى كه در زمينه بهره‏گيرى
هوشمندانه از كامپيوتر در جهت تقويت استعدادها مترتب است بطور خلاصه از اين قرار
است:

 1- كامپيوتر مى‏تواند ميزان
مشاركت فعال استفاده كننده را افزايش دهد و او را از صورت يك گيرنده منفعل اطلاعات
به بازيگر فعالى كه اطلاعات را بر حسب دريافتها و ادراكات خويش شكل مى‏دهد و از
آنها نتايج جديدى استخراج مى‏كند مبدّل سازد.

 2- توانايى كامپيوترها براى
ايفاى نقش همه انواع رسانه‏هاى موجود از راديو و تلويزيون گرفته تا روزنامه و كتاب
و ابزارهاى موسيقى مى‏تواند، به استفاده كننده قدرت زيادى در جهت دسترسى به منابع
و دانستنيهاى گوناگون عرضه كند.

 3- توانايى كامپيوتر در جهت
تغيير شكل داده‏ها و مطالب و ارائه اطلاعات به انواع و اشكال و از زواياى گوناگون،
به استفاده كننده امكان مى‏دهد تا اطلاع خود را در خصوص موضوعات مختلف تا حد زيادى
تعميق بخشد.

 4- عنصر اصلى فعاليت
كامپيوترى، شبيه‏سازى پويا، ديناميك، ايده‏ها و انديشه‏هايى است كه يا عيناً از
واقعيتهاى بيرونى برگرفته شده‏اند و يا بر اساس تركيب ايده‏هاى مختلف انتزاع
شده‏اند. همين قابليت شبيه‏سازى به استفاده كننده اجازه مى‏دهد تا انواع واقعيتها
را به نحو بهترى “ببيند” و “بنماياند” و بهتر ديدن و بهتر نماياندن دقيقاً همان
امرى است كه بدان، نام معرفت نهاده‏اند.

 5- از كامپيوتر مى‏توان به
عنوان ممتحنى براى سنجش معلومات استفاده كننده و يا ارزيابى صحت طرحها و ايده‏ها
بهره گرفت و به اين ترتيب از ميزان خطاهاى يادگيرنده به مدد آن كاست.

 6- آخرين نكته‏اى كه در مورد
نقش مثبت كامپيوترها مورد تأكيد قرار دارد ظهور سيستمهاى شبكه‏اى است كه در اين
دهه به تدريج به بازار عرضه شده‏اند و در قرن آينده فراگير خواهند شد. اين شبكه‏ها
به استفاده كنندگان امكان خواهند داد تا عملاً به هر نقطه در عالم دسترسى پيدا
كنند و ميزان تواناييهاى خود را به اضعاف مضاعف بالا ببرند. اما نبايد فراموش كرد
كه قدرتمندترين كامپيوترها نيز بيش از يك ابزار چيزى به شمار نمى‏آيند. اين
استفاده كننده است كه مى‏تواند آن را فعالانه در جهت شكل دادن به انديشه‏هاى خود
به كار گيرد و يا آن كه در برابر آن همچون تماشاچى منفعل تلويزيون، دست بسته و
تسليم بنشيند و خود را در معرض بمباران مطالب و موضوعاتى قرار دهد كه ديگران برايش
پخته و آماده كرده‏اند و او در تهيه آنها نقشى نداشته است.

 

 خواص درمانى گريپ فروت

 با كشف اين نكته كه آب گريپ
فروت مى‏تواند ميزان داروى ضد دفع عضو “سايكلواسپورين” را در گردش خون افزايش دهد
هزينه درمان بيماران پيوندى كاهش مى‏يابد.

 نشريه “نيوساينتيست” در اين
باره مى‏نويسد: “گرى يى” از دانشگاه فلوريدا در گينزويل، پس از آن كه تحقيقات
پيشين نشان داده بود كه گريپ فروت ميزان سد كننده‏هاى مجراى كلسيم را كه يك داروى
موارد استفاده براى درمان فشار خون بالاست در سطح بالا نگاه مى‏دارد خواص
شگفت‏انگيز اين ميوه را مورد تحقيق و مطالعه قرار داد.

 تحقيق پيشين براى يافتن اثرات
الكل بر بيمارانى كه از اين داروها استفاده مى‏كنند انجام شد و از آب گريپ فروت
براى برطرف كردن طعم ناخوشايند الكل استفاده شد. تركيب اين دو سبب افزايش ميزان
دارو و جريان خون شد و اين تأثير به خاطر آب گريپ فروت بود و نه الكل.

 مسدود كننده‏هاى كلسيم به
وسيله آنزيمهاى پى – 450 در خون تجزيه مى‏شوند. اين دانشمندان استدلال مى‏كنند كه
آب گريپ فروت مى‏تواند مانع فعاليت آنزيمها شود و ممكن است در ضمن ميزان
سايكلواسپورين را كه به وسيله آنزيمهاى پى – 450 شكسته مى‏شود، ثابت نگاه دارد.

 

 گربه‏هاى خانگى و سرطان معده

  تحقيقات گروهى از پژوهشگران نشان مى‏دهد اين احتمال وجود دارد كه
گربه‏هاى خانگى عامل ابتلاى انسان به بيمارى زخم دستگاه گوارشى و سرطان معده
باشند. سالانه بيش از 6 هزار نفر در انگليس به علت ابتلا به اين گونه بيماريها،
جان خود را از دست مى‏دهند.

 يافته‏هاى اخير اين گروه از
دانشمندان بر كشف اين نكته استوار است كه گربه، ناقل نوعى باكترى به نام “هليكوباكترپايلورى”
يا “اچ.پايلورى” است. در گذشته ثابت شده بود اين باكترى تنها در برخى از حيوانات
وحشى مانند شامپانزه وجود دارد.

 گروهى از محققان بيمارستان “سنت
جورج” لندن به سرپرستى دكتر “مايكل مندال” با آزمايش نمونه‏هاى مدفوع و بزاق
گربه‏هاى خانگى متوجه وجود باكترى “اچ پايلورى” در اين نوع حيوانات شدند.

 به گفته دكتر “مندال” اين نوع
باكترى بسيار ضعيف است و تنها مى‏تواند مدت بسيار كوتاهى در خارج از بدن ناقل خود
به حيات ادامه دهد.

 بنابراين گزارش، پس از اين كه
آمار نشان داد بيمارى زخمهاى گوارشى و يا سرطان معده در ميان افرادى كه گربه خانگى
نگهدارى مى‏كنند بيشتر است گروهى از پژوهشگران بيمارستان سنت جورج لندن به تحقيق
در اين زمينه پرداختند.

 

 مغز بزرگ مى‏شود

  به گفته محققان، تمرين و
استفاده از بخشى از مغز درست همانند عضلات، باعث بزرگتر شدن آن قسمت مى‏شود.

 به گزارش خبرگزارى يونايتدپرس
از واشنگتن، پژوهشگران دانشگاه “دوك” با انجام مطالعه‏اى بر روى موشهايى كه از
زمان تولد نابينا بودند دريافتند قسمتهايى از مغز كه با حس لامسه مرتبط است فعالتر
و تكامل يافته‏تر از قسمتهايى است كه با حسّ بينايى ارتباط دارد.

 اين كشف براى اولين بار اثبات
مى‏كند كه مغز به طور طبيعى در قبال تجربه، از خود واكنش نشان مى‏دهد.

 دكتر ديل پوروس، بيولوژيست
اعصاب مى‏گويد: براى ما اين سؤال مطرح بود كه اگر بخشى از مغز را به كار گيرند آيا
آن قسمت از مغز در پاسخ رشد مى‏كند يا خير؟ پاسخ اوليه به اين سؤال مثبت بود.

 اين تحقيق اولين گام در درك
اين پيچيدگيهاست كه چگونه وجود تفاوتها در ساختمان مغز باعث تفاوت در رفتارها و
استعدادها مى‏شود.

 براى مثال واقعاً نمى‏دانيم
چرا يك نفر خوب پيانو مى‏نوازد و ديگرى قادر به اين كار نيست. هدف از اين تحقيق
فهم اين مسأله است كه چرا ما در يك زمين خوب عمل مى‏كنيم و اين عملكرد ادامه
مى‏يابد.

 مغز انسان به هنگام تولد
نابالغ و تقريباً به اندازه يك چهارم مغز يك فرد كاملاً بالغ است. با رشد تدريجى
انسان مغز نيز رشد مى‏يابد و ارتباطهاى بسيار هماهنگترى ايجاد مى‏كند. با اين حال
دانشمندان هنوز نمى‏دانند چه چيزى مناطق خاصى از مغز را تحت تأثير قرار مى‏دهد تا
در مقايسه با ساير قسمتها تكامل يافته‏تر شود.

 يك فرضيه براى توضيح چنين
تفاوتهايى اين است كه مغز قادر به ايجاد راههايى براى برآورد نيازهاى بدن است. به
عبارت ديگر مغز انسان در پاسخ به نياز به تمرين هر چيزى در قسمتهاى مرتبط با آن
فعالتر مى‏شود.

 

 استفاده از اسيد فوليك

 پزشكان در كشورهاى اروپايى و
آمريكا به زنانى كه قصد باردار شدن دارند توصيه مى‏كنند قبل از انعقاد نطفه به
رژيم غذايى خود اسيد فوليك اضافه كنند.

 تحقيقات علمى در سالهاى اخير
نشان داده است كه مصرف 4% ميلى گرم اسيد فوليك در روز براى زنان حامله و زنانى كه
قصد باردار شدن دارند ضرورى است. اين ميزان اسيد فوليك تأثير قطعى در كاسته شدن از
شمار كودكان ناقص‏الخلقه و به خصوص كودكانى دارد كه به دليل شكستگى مادرزادى ستون
فقرات، فلج به دنيا مى‏آيند.

 ساختمان سيستم اعصاب در بدن
جنين در همان شش هفته اول پس از انعقاد نطفه شكل مى‏گيرد و از اين رو ضرورى است
زنانى كه قصد حامله شدن دارند پيش از انعقاد نطفه، سطح اسيدفوليك موجود در بدن خود
را از طريق تنظيم رژيم غذايى و يا مصرف قرصهاى مناسب به حد مطلوب افزايش دهند.

 استفاده از اسيدفوليك در رژيم
غذايى مادران در انگليس سبب شده تا تعداد نوزادان فلج مادرزاد از 3000 نوزاد به
150 نوزاد در سال كاهش يابد.

 هم اكنون در آمريكا شركتهاى
تجارى انواع حبوبات و غلات داراى اسيدفوليك را به عنوان غذاى مناسب جهت تغذيه زنان
باردار با قيمتهاى گزاف به فروش مى‏رسانند.

/

پاسخ به نامه ها

پرسشها و پاسخها

سؤال:

 1- چه ترانه‏اى حرام است؟

 2- اگر سوار تاكسى بشويم و
راننده تاكسى نوار ترانه بگذارد وظيفه چيست؟

 3- اگر مجلس جشن يا عروسى يكى
از بستگان بسيار نزديك فردى باشد و مطمئن باشد يا احتمال بدهد كه در آن مجلس از
موسيقى و ترانه استفاده مى‏شود و كارهاى حرام در آن انجام مى‏گيرد و بداند اگر
شركت نكند موجب ناراحتى آنها مى‏شود وظيفه آن فرد چيست؟

 4- حكم رقصيدن و تنبك زدن
چيست؟

 5- حكم استفاده از دفترچه بيمه
ديگران چيست؟ اگر از بستگان نزديك باشند چه حكمى دارد؟

 (خمينى شهر: م. ك)

 پاسخ:

 1- ترانه‏اى كه از آوازهاى اهل
عيش و طرب و فسق و فجور است حرام است.

 2- اگر در تاكسى نوار ترانه
گذاشتند پياده شويد.

 3- در مجالسى كه نوار ترانه
گذاشته مى‏شود يا كارهاى حرام انجام مى‏گيرد، شركت نكنيد هر چند ناراحت شوند!

 4- رقص مورد اشكال است و تنبك
اگر از آلات لهو باشد جايز نيست.

 5- استفاده از دفترچه بيمه،
فقط بايد به وسيله خود شخص باشد.

 × × ×

 سؤال:

 اين جانب كارمند مى‏باشم و
اداره ما در سال، در ايّامى چون دهه فجر انقلاب اسلامى، اقدام به اطعام نمودن
كارمندان مى‏نمايد، با توجه به اين كه هزينه اين اطعام، از پول بيت‏المال مى‏باشد،
آيا در حلال بودن آن، شبهه وجود دارد يا نه؟(سمنان: 1347/52)

 پاسخ:

 اگر بر اساس مقرّرات اداره
مجاز باشد، اشكالى ندارد.

 × × ×

 سؤال:

 1- كسى كه به خاطر خودنمايى در
نمازهاى جماعت حاضر مى‏شود و حتّى خواندن نماز صحيح را هم بلد نيست تكليف كسانى كه
همصف و همرديف او ايستاده‏اند چيست؟ آيا شخص بى‏نماز در قبال نماز ديگران مسؤوليتى
دارد يا نه؟

 2- آيا انسان مى‏تواند نمازهاى
ظهر و عصر را با جماعت دو بار بخواند مثلاً يك بار در مسجد و يك بار هم در مدرسه،
و اوّلى را نماز قضا نيّت كند و دومى را نماز واجب قرار دهد؟

 3- اگر نمازگزار زن باشد آيا
گذاشتن آرنج به زمين در سجده واجب مى‏باشد؟

 4- بستن چشم در نماز چه حكمى
دارد؟

 5- آيا زن مى‏تواند امام جماعت
باشد؟

 (ميانه: ع.خ)

 پاسخ:

 1- اگر يقين نداريد كسى كه
واسطه اتّصال شما به جماعت است نمازش باطل است، مى‏توانيد اقتدا كنيد.

 2- شركت در نمازهاى جماعت
متعدد به قصد نمازهاى گذشته اشكال ندارد.

 3- مستحب است زن در سجده آرنج
خود را بر زمين بگذارد.

 4- بستن چشم در حال نماز مكروه
است و حرام نيست و شايد دليل آن اين باشد كه معمولاً اين حالتها را صوفيان و كسانى
كه تظاهر به حالات خاص معنوى دارند براى فريب مردم انجام مى‏دهند و ائمه – عليهم
السلام – تشبّه به آنها را منع فرموده‏اند.

 5- به نظر حضرت امام – قدس
سرّه – به احتياط واجب زن نمى‏تواند امام جماعت باشد. البته براى مردان به فتواى
همه علما – ظاهراً – زن نمى‏تواند امام باشد.

 × × ×

 سؤال:

 1- آيا زنى كه عذر شرعى دارد
مى‏تواند وارد حسينيّه يا شبستان مسجد شود؟ نظر حضرت امام در اين مورد چيست؟

 2- آيا غيبت بى‏حجاب جايز است
يا نه؟

 (ميانه: ن .ش)

 پاسخ:

 1- زن حائض مى‏تواند وارد
حسينيّه شود و مى‏تواند از مسجد عبور كند، ولى ماندن در مسجد براى او جايز نيست.

 2- غيبت از شخص گناهكار اگر
گناه او علنى باشد و باكى از اظهار آن نداشته باشد در همان مورد جايز است و جايز
نيست كارهاى مخفيانه او را بازگو كنيد.

 × × ×

 سؤال:

 1- برخى به بهانه اين كه در
ميان جمع نماز خواندن ريا است اين فريضه الهى را ترك مى‏كنند پاسخ چنين كسانى چست؟

 2- در مسأله ازدواج چه موقع
مى‏توان استخاره كرد، آيا تا كسى خواستگارى كرد، مى‏توان بدون تحقيق و صحبت كردن
با طرف مقابل استخاره كرد و جواب داد؟ لطفاً درباره استخاره بيشتر توضيح دهيد.

 (خواهر: مريم.ع.ل.ى)

 پاسخ:

 1- اين منطقى نيست كه انسان به
بهانه دورى از ريا نماز را در جمع نخواند و تأخير بيندازد. اگر چنين بود اسلام بر
نماز جماعت و نماز در مسجد و اماكن متبرّكه تأكيد نمى‏كرد. ريا يك امر قلبى است و
انسان بايد سعى كند قلب خود را به گونه‏اى تربيت نمايد كه در جمع نماز بخواند و
نيّتش هم خالص باشد. مؤمن بايد ظاهرى آراسته و خداپسند داشته باشد ولى سعى كند
باطنش نيز آراسته به تقواى الهى باشد، نه اين كه براى نگهدارى باطن، ظاهر خود را
خراب كند. چنين روشى در اسلام مطلوب نيست.

 2- استخاره در كارها يك امر
لازم و ضرورى نيست. بلكه در واقع نوعى دعا و درخواست كمك از خداوند است. در
كارهايى كه انسان متحيّر است و راهى براى دستيابى به حقيقت امر در دست نيست
استخاره حدّاقل يك مرجّح است كه انسان را از تحيّر در مى‏آورد. و اگر انسان در
دعاى خود خلوص نيّت و توكّل داشته باشد و با توجّه كامل استخاره كند تجربه نشان
داده است كه موفق خواهد بود. در موارد بسيارى ديده شده است كه استخاره بطور معجزه
آسايى روزنه‏اى از غيب را بر انسانهاى مؤمن و معتقد مى‏گشايد. اگر موقتاً به مزاج
شما سازگار نيامد، اندوهگين نباشيد، زيرا انسان از حقايق پشت پرده جهان آگاه نيست
اما در مورد رفتار فردى كه سؤال كرده بوديد، بايد گفت:

 انسان خود را در انگيزه كارها
فريب مى‏دهد و براى كار خود هدفهاى مشروع و صحيح مى‏آفريند ولى در واقع و
ناخودآگاه انگيزه‏هاى نامشروع دارد و آن روز كه مقاصد و اغراض نهفته انسان براى
خودش و ديگران فاش مى‏شود (يوم تبلى السرائر) ديگر راه علاج بر او بسته است. انسان
بايد در همين جهان و پيش از آن كه راهها بر او بسته شود خود را محاسبه كند. و
مى‏تواند از درون خود و از اهداف واقعى و ناخودآگاه خود، آگاه شود (بل الانسان على
نفسه بصيرة) خداوند نمونه‏اى از دادگاه قيامت را در همين جهان قرار داده است تا
انسان از آن استفاده كند و قبل از محاسبه الهى خود را محاسبه نمايد و آن وجدان
انسان است كه در قرآن از آن به نفس لوّامه تعبير شده است (لا أقسم بيوم القيامة و
لا أقسم بالنّفس اللوامة).

 × × ×

 سؤال:

 1- حجاب يك زن كامل مسلمان
چيست و آيا تيره بودن رنگ هم جزو حجاب است؟

 (تهران: ش. م)

 پاسخ:

 زن بايد خود را از نامحرم
بپوشاند و لازم نيست رنگ لباس مشكى باشد ولى نبايد لباس از هر جهت به نوعى باشد كه
جلب توجه كند و موجب نگاه شهوت‏آلود گردد.

 × × ×

 × اهواز : برادر م. ج . ن

 اگر خود او ادعا كند كه در
عدّه نبوده است، كافى است ولى اگر در عدّه بوده هر چند جاهل به مسأله بوده‏ايد يا
جاهل به عدّه بوده‏ايد، بر شما حرام ابدى است و هرگز نمى‏توانيد با او ازدواج
كنيد!

 × خمينى شهر: برادر. م .
ع. ن

 آن آب پاك است و غسل ندارد،
وضو را هم باطل نمى‏كند.

 × گنبد : برادر د. ع. پ

 1- پس از استبرا هر آب مشكوكى
خارج شود پاك است و لازم نيست خود را وارسى كنيد. اين گونه تحقيق و دقتى كه شما
مى‏كنيد گذشته از وسوسه ظاهراً موجب ناراحتيهاى جسمى هم براى شما مى‏شود. در تمام
مواردى كه ذكر كرده‏ايد آب پاك است و غسل ندارد.

 2- هر چيزى در باطن با نجاست
ملاقات كند نجس نمى‏شود؛ مثلاً اگر سوزن را در بدن خود فرو كنيد و بيرون بياوريد
اگر آلوده به خون نباشد پاك است با اين كه در داخل حتماً با خون ملاقات كرده است.

 3- وسوسه گاهى موجب بطلان وضو يا
غسل يا نماز مى‏شود ولى هميشه اين گونه نيست. بهر حال بايد از وسوسه اجتناب كنيد.

 4- تا يقين به نجاست چيزى پيدا
نكرده‏ايد پاك است و تحقيق لازم نيست؛ مثلاً اگر چيزى را احتمال مى‏دهيد فضله موش
و امثال آن است و يقين نداريد لازم نيست تحقيق كنيد.

 5- جايى را كه يقين داريد سگ
با رطوبت با آن تماس داشته نجس است و جايى كه يقين نداريد پاك است و منظور از
رطوبت مسريه اين است كه رطوبت به حدّى باشد كه از جسم تر به جسم خشك منتقل شود و
رطوبتهاى جزئى كه سرايت نمى‏كند موجب نجاست نيست و نجاست پس از سه واسطه سرايت
نمى‏كند.

/

گفته ها و نوشته ها

گفته‌ها و نوشته‌ها

 

 دنيا و
آخرت

 شخصى به نزد ابن سيرين آمد و
گفت: در خواب ديدم دنيا و آخرت از دست من رفت، گفت: قدرى بنشين، بعد از دقايقى شخص
ديگرى آمد و گفت: در خواب ديدم دنيا و آخرت به دست من آمد، ابن سيرين به آن مرد
اوّل گفت: تو قرآن گم كرده‏اى و او يافته است پس رفت و قرآن خود را گرفت.

 

 علم و ادب

 از بوذر جمهر حكيم پرسيدند
بهترين كسبها چيست؟ در جواب گفت: كسب علم و ادب، زيرا كه اين دو گنجى تمام نشدنى
هستند و چراغهايى‏اند كه خاموش نمى‏شوند و لباسهايى هستند كه كهنه نمى‏گردند هر آن
كس كه اين دو را دارا باشد به حق رسيده و راه آخرت را شناخته است و در ميان مردم
به عظمت و بزرگوارى زندگى مى‏نمايد.

 

 حيرت حكيمانه

  شخص پرحرفى مخ ارسطوىِ حكيم را كار گرفته بود و رها نمى‏كرد، بالاخره
از دهانش در رفت و گفت: آقاى ارسطو! آيا از پرحرفيهاى بنده حيرت نمى‏كنيد؟ حكيم گفت:
خير از خودم حيرت مى‏كنم كه چرا با وجود آن كه دو پا براى فرار دارم دو گوشم را به
شنيدن حرفهاى تو سپرده‏ام.

 

 قدمهاى طاغوت

  مسؤول امور مالى دفتر حضرت امام مى‏گويد: بعد از رحلت امام، مكانى را
درست كرديم تا در آن روضه‏خوانى بشود، چون آفتاب فرشها را از بين مى‏برد، قرار شد
براى پنجره‏ها، پرده تهيّه كنيم، اما پرده‏دوز، پرده‏ها را مقدارى تجملاتى دوخته
بود، حاج احمد آقا وقتى كه تكه‏هاى اضافه كه به پرده دوخته شده بود را مشاهده
كردند، فرمودند: “سريع اينها را برداريد و فقط پرده ساده را بگذاريد باشد”. بعد
اضافه كردند: “يك روز امام به من فرمودند: “احمد! طاغوت يك دفعه طاغوت نمى‏شود،
امروز پرده را تجملاتى مى‏كند، فردا صندلى و پس فردا فرش را و ناگهان همين طور يك
طاغوت به تمام معنا پديد مى‏آيد”. ما نيز اضافه آن پرده‏ها را براى خانواده محرومى
كه مى‏خواست دخترش را جهاز بدهد، فرستاديم.

 

 تعجب شيطان

 ابليس گفته است از آدمى زاده
به شگفت اندرم كه خداوند را دوست مى‏دارد و فرمانش نمى‏برد و مرا دشمن مى‏دارد و
فرمانم همى برد.

 

 يتيم نوازى

  بعد از فوت مرحوم آخوند ملا عبدالله، يكى از مجتهدين، وى را به خواب
ديد در جايگاه خوبى، سبب پرسيد، گفت از جامع اصفهان بيرون رفتم در حالتى كه به دست
من سيبى بود در حال، طفل يتيمى ديدم و سيب را به او دادم و خوشحال شد و اين نتيجه
آن احسان من است.(منتخب التواريخ)

 

 دولت
همراه

 مى‏گويند روزى ميرزاى قمى با
فتحعلى شاه قاجار به حمام دربار رفته بود ميرزا در حمام به شاه فرمود: فتحعلى شاه!
كو لشكر و حشم، كو ثروت و دولت؟ شاه عرض كرد: آقا لشكر و حشم و دولت را كه نمى‏شود
به حمام آورد! ميرزا فرمود: ولى من دولتم، همراهم هست و آن علوم من است كه در سينه
دارم و همه جا و تا قيامت آنها همراه من هستند!

 

 سخنان نغز

 × فيلسوفى مى‏گويد: همان طور
كه ظرف را با زدن دست به آن از صدايش امتحان مى‏كنند كه سالم است يا شكسته، همين
طور انسان به واسطه بيانش، شناخته مى‏شود.

 × كنفوسيوس نيز گفته است! كسى
كه گرفتار و پاى بند شهوت است، چگونه مى‏تواند در فضيلت استوار و توانا باشد.

 

 اندرز حكيمانه

 روزى بهلول نزد‌هارون الرشيد
رفت، اتفاقاً‌هارون در عمارت تازه‏ساز خود نشسته بود، همين كه چشمش به بهلول
افتاد، از او خواست چيزى بر ديوار عمارت بنويسد، بهلول نوشت:

 “رفعت الطين و وضعت الدين،
رفعت الجصّ و وضعت النص فان كان من مالك فقد اسرفت، والله لايحب المسرفين و ان كان
من مال غيرك فقد ظلمت والله لايحب الظالمين؛ يعنى‌هارون گِل برافراشتى و دين
فروگذاشتى، گچ را بلند ساختى و نصّ را برانداختى، اگر اين عمارت را از مال خود
ساختى همانا اسراف كرده‏اى، و خداوند عالم اسراف كنندگان را دوست نمى‏دارد و اگر
از مال ديگران ساخته‏اى ظلم نموده‏اى و خداوند ستمگران را دوست نمى‏دارد”.

 

 تب امير

 عربى يكى از روزهاى گرم
تابستان به تب دچار شد. هنگام ظهر عريان شد و بدن خود را روغن ماليد و سپس زير نور
خورشيد، روى ريگهاى داغ، شروع به غلطيدن كرد و گفت: اى تب! حال مى‏فهمى كه چه
بلائى بر سرت آورده‏ام. اى موذى پست فطرت! شاهزادگان و اميران را گذاشته‏اى و به
سراغ من بى‏نوا آمده‏اى؟!

 بهر حال آنقدر در آن حالت به
غلطيدن ادامه داد تا عرق كرد و تب از تن او بيرون رفت.

 روز ديگر از كسى شنيد كه امير
ديشب به تب دچار گشته است. اعرابى گفت: به خدا قسم آن تب را من به سراغ او
فرستادم. اين گفت و پا به فرار نهاد.

 

 نتيجه شوخى بى‏مزه

 پير مردى پينه دوز بود كه
علاوه بر پينه دوزى هرگاه ميتى شب در مسجد تنها مى‏ماند او را خبر مى‏كردند تا صبح
بالاى سر ميت كشيك بدهد. او هم براى اينكه خوابش نگيرد معمولاً وسائل پينه دوزى
خود را مى‏برد و مشغول كار خود مى‏شد.

 يك شب جوانهاى ده براى تفريح،
شخصى را مرده‏وار در تابوت خوابانده و پينه دوز را اجير كردند تا صبح در كنارش
كشيك بدهد.

 پينه دوز طبق معمول خويش،
وسائل كارش را آورده مشغول كار شد كه تا صبح خوابش نبرد. نيمى از شب گذشته بود، با
خود به زمزمه افتاد و شروع به خواندن يك تصنيف قديمى كرد.

 مرده قلابى سر از تابوت بلند
كرده گفت: رسم نيست كه بالاى سر مرده تصنيف بخوانند!

 پينه دوز گفت: مرده هم رسم
نيست كه در كار زنده‏ها فضولى كند. معلوم مى‏شود درست نمرده‏اى بگذار خلاصت كنم!
فوراً با مشته آهنى خود بر سر او كوبيد و او را از زندگى رهانيد!! رفقاى او كه صبح
به ديدنش آمدند، با جسد مرده واقعى رفيقشان برخورد كردند و پى به نتيجه شوخى
بى‏مزه شان بردند.

 زيره به كرمان

 شركت انگليسى “پرمافلكس”
سالانه معادل 50000 پوند نفت به صورت “بنزين فندك” به كشورهاى عربى نفت‏خيز حوزه
خليج فارس، صادر مى‏كند.

 شكم سير

 پروفسور” پاستور والرى
رادو” مى‏گويد:

 “كسانى كه با شكم سير غذا
مى‏خورند، معمولاً بيشتر از خودشان، پزشكان را سير مى‏كنند”.

 درس زد و خورد

 شبلى كه از علماى عامه است درس
نحو مى‏خواند. استادش گفت: بخوان: ضَرَبَ زيدٌ عمرواً.

 پرسيد: به چه جهت زيد، عمرو را
زد؟!

 استاد گفت: نه، اين مثال است،
مى‏خواهم تو بفهمى.

 شبلى برخاست. استاد گفت: به
كجا مى‏روى؟

 گفت: نمى‏خواهم علمى را بخوانم
كه از همين اول با زد و خورد شروع مى‏شود!!

 

 اى روى تو

 اى روى تو نوربخش خلوتگاهم

 ياد تو فروغ دل ناآگاهم

 آن سرو بلند باغ زيبائى را

 ديدن نتوان با نظر كوتاهم

 در جستن وصل تو

 چون آتش سوداى تو جز دود
نداشت

 مسكين دل من اميد بهبود
نداشت

 در جستن وصل تو بسى كوشيدم

 چون بخت نبود، كوششم سود
نداشت

 “انورى”

 … كه مپرس

 ياد دارم به نظر خط غبارى
كه مپرس

 سايه كردست به من ابر
بهارى كه مپرس

 كرده‏ام عهد كه كارى
نگزينم جز عشق

 بى‏تامل زده‏ام دست به
كارى كه مپرس

 من نه آنم كه خورم بار دگر
بازى چرخ

 خورده‏ام زين قفس تنگ
فشارى كه مپرس

 غنچه چينان گلستان جهان را
صائب

 هست در پرده دل باغ و
بهارى كه مپرس

 “صائب تبريزى”

 اين را… آن را

 رفتيم من و دل دوش
ناخوانده به مهمانش

 دزديده نظر كرديم در حسن
درخشانش

 مدهوش رخش شد دل، مفتون
لبش شد جان

 اين را بگرفت اينش آن را
بربود آنش

 “فيض كاشانى”

 دامن پاك

 هر نشان كز خون دل بر دامن
چاك من است

 پيش اهل دل، دليل دامن پاك
من است

 عشق تو بگرفت بالا تا دل و
جانم بسوخت

 آرى اين آتش بلند از خار و
خاشاك من است

 “جامى”

 تو به جاى ما

 دل و جان ز تن برون شد، تو
همان به جا نشسته

 شده ما زخويش بيرون، تو به
جاى ما نشسته

 زغم زمانه ما را، نفتد،
گره بر ابرو

 كه ز راه عشق، گردى، به
جبين ما نشسته

 “اديب الممالك فراهانى”

 غم عشق

 گفتم نگرم روى تو، گفتا به
قيامت

 گفتم روم از كوى تو، گفتا
به سلامت

 گفتم چه خوش از كار جهان
گفت غم عشق

 گفتم چه بود حاصل آن، گفت
ندامت

 “هاتف اصفهانى”

 

 جان دگرم بخش

 

 از ضعف به هر جا كه نشستيم
وطن شد

 وز گريه به هر سو كه
گذشتيم چمن شد

 جان دگرم بخش كه آن جان كه
تو دادى

 چندان زغمت خاك به سر ريخت
كه تن شد

 (طالب آملى)

 

 

 

 از درد رو متاب

 هر بلبلى كه زمزمه بنياد
مى‏كند

 اول مرا به برگ گلى ياد
مى‏كند

 از درد رو متاب كه يك قطره
خون گرم

 در دل هزار ميكده ايجاد
مى‏كند

 “صائب تبريزى”

 

 

 

 

 

 

 مدرس يزدى و حاكم يزد

 مرحوم ميرزا محمد على مدرس
يزدى از روحانيون بنام يزد در دوران فتحعلى شاه بود. شاهزاده محمد على ميرزا پسر
فتحعلى شاه – كه حاكم يزد بود – به او ارادت داشت. بد خواهان به گوش او رسانده
بودند كه مدرس يزدى اعتقاد درستى ندارد، زيرا گفته است:

 از آن شيرى كه در پستان
تاك است

 اگر با كودكى نوشم چه باك
است

 حاكم، مدرس را طلبيد و گفت:
آيا اين شعر از شما است؟

 مدرس پاسخ داد: آرى! ولى شعر
قبل و بعد آن را نشنيده‏ايد. و آن وقت ارتجالاً چند بيت ديگر سرود و با بيتى كه
حاكم شنيده بود خواند، و حاكم را به ارادت سابق خود واداشت:

 شبى دردى كشى با پارسايى

 سخن رندانه راندى تا به
جايى

 از آن شيرى كه در پستان
تاك است

 اگر با كودكى نوشم چه باك
است

 جوابش داد داناى سخن سنج

 كه مستى راحتت بخشد به هر
رنج

 ولى آن مى كه خوشتر ز
انگبين است

 مزاجش “لذة للشاربين” است

 

 

 دزد و اسكندر

 اسكندر به كشتن دزدى فرمان
داد. دزد گفت: من در اين كار كه كردم، قلبم راضى نبود.

 اسكندر گفت: در كشته شدن تو
نيز قلبت راضى نباشد!

 

 چه مى‏كارى؟

 مسعود رمّال در راه به شاه
مجدالدين رسيد، پرسيد: چه مى‏كارى؟

 گفت: چيزى نمى‏كارم كه به كار
آيد.

 گفت: پدرت نيز هم چنين بود،
هرگز چيزى نكاشت كه به كار آيد!

 

 

 دو منجم ماهر

 جوحى گفت: من و مادرم هر دو
منجم ماهريم كه در حكم ما خطا واقع نمى‏شود.

 گفتند: اين دعوى بزرگ است، از
كجا مى‏گويى؟

 گفت: از آنجا كه چون ابرى
برآيد، من مى‏گويم: باران خواهد آمد و مادرم گويد: نخواهد آمد! البته يا آن شود كه
من گويم يا آن شود كه او بگويد!!

 

 خرّم از او است

 خاطرم با همه تيغ ستمش
خرّم از او است

 كه گرم زخم از او مرهم
زخمم هم از او است

 گر چه هر لحظه جفائى رسد
از دوست وليك

 هم بما از سر رأفت نظرى هر
دم از او است

 “وفاى نورى”

 

 

 آواز خوش

 

 مؤذنى بانك مى‏گفت و مى‏دويد.
پرسيدند: چرا مى‏دوى؟ گفت: مى‏گويند آواز تو از دور خوش است.

 

 

 

 سلام عريان

 “سائل نهاوندى” پس از
سالها توقّف در همدان، قصد مراجعت به وطن كرد. از قضا نزديك به شهر خود كه رسيد،
دزدان، اموال او را بردند و خود او را نيز عريان كرده حتى لباسهايش را نيز به غارت
گرفتند.

 وقتى خويشاوندان او كه به
استقبالش آمده بودند، سبب عريان بودنش را پرسيدند گفت:

 چون از شهر همدان، شهر بابا
طاهر عريان، آمده‏ام بهتر اين ديدم كه سلام او را عريان به شما برسانم.

 

 من كجا، على كجا !

 شكيب ارسلان خطيب و نويسنده
عرب در جلسه‏اى كه به افتخار او در مصر تشكيل شده بود شركت كرده بود. يكى از حضار
در ضمن سخن مى‏گويد: دو نفر در تاريخ اسلام پيدا شده‏اند كه به حق شايسته‏اند:
امير سخن (اميرالبيان) ناميده شوند، يكى على ابن ابيطالب و ديگرى شكيب ارسلان، پس
از شنيدن اين سخن، شكيب ارسلان با ناراحتى برمى‏خيزد و در پشت تريبون قرار مى‏گيرد
و از دوستش كه چنين مقايسه‏اى كرده گله مى‏كند و مى‏گويد: من كجا و
على‏بن‏ابى‏طالب كجا؟ من بند كفش على(ع) هم به حساب نمى‏آيم.

 “شهيد مطهرى، سيرى در نهج
البلاغه”

 

 

 

 

 

 

 آدم منطقى

 آورده‏اند كه مردى وارد
خانه‏اى شد و گفت: مرا احترام كنيد، آدم مهمى هستم! صاحب خانه گفت: چكاره‏اى؟

 گفت: من اهل منطقم.

 پرسيد: منطق يعنى چه؟

 روى تاقچه، چهار عدد
تخم‏مرغ بود، گفت: من با منطق و دليل ثابت مى‏كنم اينها هشت عددند!

 شب خوابيد، صاحب خانه آن چهار
تخم‏مرغ را خورد.

 چون صبح شد، مرد منطقى گفت: پس
تخم‏مرغها چه شد؟ مى‏خواهم صبحانه بخورم؟

 صاحب خانه گفت: آن چهار تا كه
من ديدم، خوردم، آن چهار تا كه تو مى‏خواستى با دليل و منطق ثابت كنى، اثبات كن و
بخور!

 

 

 كار بى‏معنا

 آورده‏اند كه يك روز وثوق
الدوله از دكتر لقمان ادهم – كه از مسافرت اروپا آمده بود – احوالپرسى كرد و
پرسيد: حالا چكار مى‏كنيد؟

 دكتر طبق سنّت خودمانى جواب
داد: هيچ… گرفتارى براى خودم درست كرده‏ام، زيرا مطلب را افتتحا و كار بى‏معنا
را دوباره شروع نموده‏ام.

 وثوق الدوله با قيافه
دلسوزمآبانه‏اى گفت: حق با شماست. كارى بى‏معناست. مخصوصاً براى بيماران.

 

 

 

 

 پند پير

 نصيحتى كنمت ياد گير و در
عمل آر

كه اين حديث زپير طريقتم ياد است

 مجو درستى عهد از جهان سست
نهاد

كه اين عجوزه عروس هزار دماد است

 غم جهان مخور و پند من مبر
از ياد

كه اين لطيفه عشقم ز رهروى ياد است

 (حافظ شيرازى)

 

 دعوى مردانگى

 لاف سر پنجگى و دعوى مردى
بگذار

عاجزِ نفس فرومايه، چه مردى چه زنى

 گرت از دست برآيد دهنى
شيرين كن

مردى آن نيست كه مشتى بزنى بر دهنى

 (مصلح الدين سعدى)

 پندر پدر

 دانى كه چه گفت زال با
رستم گُرد

دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد

 ديديم بسى كه آب سرچشمه
خُرد

چون پيشتر آمد شتر و بار ببرد

 (مصلح الدين سعدى)

 

 

 

 

 سه امر پايدار

 سه چيز پايدار نماند: مال
بى‏تجارت و علم بى‏عبث و مُلك بى‏سياست.

 وقتى به لطف گوى و مدارا و
مردمى

باشد كه در كمند قبول آورى دلى

 وقتى به قهر گوى كه صد
كوزه نبات

گه گه چنان بكار نيايد كه حنظلى

 (گلستان سعدى، ص246)

 

 طاعون و حاكم ظالم

 روزى خليفه به بهلول گفت:

 چرا شكر خداى به جاى نمى‏آورى
كه تا من بر شما حاكم شدم طاعون از ميان شما برخاسته است؟

 بهلول گفت: خداوند عادلتر از
آن است كه در يك زمان دو بلا بر ما گمارد.

 

 

 

 هين مگو فردا كه فرداها
گذشت

تا بكلى نگذرد ايّامِ كشت

 پندِ من بشنو كه تن بند
قوى است

كهنه بيرون كن گرت ميل نوى است

 لب ببند و كفِّ پر زر
برگشا

بخل تن بگذار و پيش آور سخا

 تركِ شهوتها و لذّتها
سخاست

هر كه در شهوت فرو شد برنخاست

 (جلال الدين مولوى)

 

 اى خنك زشتى كه خويش شد
حريف

واى گلرويى كه جفتش شد خريف

 نانِ مرده چون حريف جان
شود

زنده گردد نان و عين آن شود

 هيزم تيره حريف نار شد

تيرگى رفت و همه انوار شد

 در نمك لان چون خَر مرده
فتاد

آن خرى و مردگى يكسو نهاد

 (جلال الدين مولوى)

 

 

 

 خلق نيكو

 يكى در پيش رسول‏صلى الله عليه
وآله وسلم آمد و گفت: دين چيست؟

 گفت: خلق نيكو.

 از راست وى اندر آمد و از چپ
وى اندر آمد و همچنين مى‏پرسيد و وى همچنين مى‏گفت: باز پسين بار گفت: مى‏ندانى؟
آن كه خشمگين نشوى!

 (كيمياى سعادت، ص427)

 

 

 

 انصاف

 پيرمردى را گفتند: چرا زن نكن؟
گفت: با پيرزنانم عيشى نباشد.

 گفتند: جوانى بخواه چو مكنت
دارى! گفت: مرا كه پيرم با پيرزنان الفت نيست پس او را كه جوان باشد با من كه پيرم
چه دوستى صورت بندد.

 (گلستان سعدى، ص146)

 

 

 راستگويى

 شيرفروش همه روه يك كوزه شير
براى آشپزخانه مى‏آورد. از قضا يك روز آن كوزه پر از آب خالص بود. آشپز كه سر آن
را گشود و نظرش به آن افتاد گفت: اين كه آب است!

 شيرفروش نگاه كرد و خود نيز
تعجب نموده گفت: خيلى معذرت مى‏خواهم امروز فراموش كرده‏اند شير داخل آن بكنند.

 (هزار و يك حكايت، ص264)

 

 

 

 

 شعر نو

 “استاد شهريار” با شعر نو
مخالف بود و عقيده داشت مضامين جديد را بايد در الفاظ متين و محكم بيان نمود.
معروف است روزى شاعر نوپردازى پيش ايشان رفته و شعر نو و بى‏قافيه‏اى را كه ساخته
بود براى استاد خواند و سپس عقيده او را خواستار شد.

 استاد شهريار كه نه ميل داشت
دل او را بشكند و نه حاضر بود بدون جهت تعريفى كرده باشد گفت: بسيار چيز خوبى است.
آنوقتها كه ما جوان بوديم چنين چيزهايى مى‏گفتيم. منتهى اسم آن را نثر مى‏گذاشتيم.

 (لطيفه‏هاى سياسى، ص173)

 

 

 

 ابن سينا و كتاب

 گويند: ابوعلى سينا كه در
اوايل عمر به مطالعه فلسفه مشغول بود، در قسمت مابعد الطبيعه به شبهات و بن بستهاى
فكرى رسيد، از اين رو مدتى از تحصيل فلسفه كناره گرفت و دچار يأس و افسردگى گشت!
روزى در بازار بخارا كتاب فروش دوره‏گردى كتابى را به وى عرضه داشت، ولى ابن سينا
از خريدن آن امتناع ورزيد كتابفروش گفت: مالك آن دچار فقر و تنگدستى است، اگر سه
درهم بابت آن بدهى دعاگوى تو خواهم بود، ابن سينا از باب اين كه احسانى كرده باشد،
سه درهم داد و كتاب را به خانه آورد، و ديد از تصانيف ابونصر فارابى است، و با
خواندن آن مقاصد حكما را دريافت و مشكل فلسفى و فكرى وى حل شد، و به شكرانه رفع
اين مشكل علمى مبلغى بين فقرا تقسيم كرد، و بارها مى‏گفته: اگر آن روز من از دادن
سه درهم در بهاى كتاب خوددارى مى‏كردم، هرگز به مقاصد حكما و فلاسفه اطلاع
نمى‏يافتم.

 (هزار و يك حكايت ادبى –
تاريخى، ص199)

 

 

 مظفر فيروز و اسكندرى

 يكى از دوستان مظفر نقل مى‏كرد
روزى ايرج اسكندى به مظفر فيروز گفته بود: تو چرا از بزرگ شدن و توسعه كشور ايران
مضايقه داشتى؟

 مظفر فيروز پرسيد: كدام توسعه؟

 ايرج اسكندرى جواب داده بود:
حزب توده جز توسعه كشور ايران چيز ديگرى نمى‏خواست.

 مظفر گفته بود: من از اين حرف
سر در نمى‏آورم.

 ايرج به شوخى گفت: اگر حزب
توده بر ايران حاكم مى‏شد. ايران بزرگترين كشور آسياييى مى‏گرديد، زيرا ارتشش در
چين با طرفداران چپان كايچك مشغول نبرد مى‏شد. سكنه ايران در سيبرى و حكومتش در
مسكو مستقر مى‏شدند. شما در هيچ عصرى از تاريخ، كشور ما را تا اين حد بزرگ و وسيع
ديده بوديد؟!

 (لطيفه‏هاى سياسى، ص204)

 

 

 

 لطايف

 از حكيمى پرسيدند: چيزى بهتر
از طلا يافت مى‏شود؟

 گفت: بلى، قناعت!

 و از بزرگى پرسيدند: اين چه
بلايى است كه مردم بر مبتلاى به آن رحم نمى‏كنند؟

 گفت: حسد!

 حكيمى فرمود: من هيچ كس را
نديدم، مگر آن كه پنداشتم كه از من بهتر است، چون من از خود خبر دارم ولى از او
نه!

 

 

 

 پدر دارى

 مسؤول محافظان و از اعضاى دفتر
امام مى‏گويد: سال 65 حضرت امام يك سكته كردند، حاج احمد آقا مدام در اطراف امام
بودند و از ايشان مراقبت مى‏نمودند، يادم هست كه حاج سيد حسن خمينى آمده بود بالاى
سر امام و حضرت امام همان جا خطاب به ايشان گفتند: “حسن آقا پدردارى را از پدرت
ياد بگيريد”!

 

 

 شرط ادب

 يكى از اعضاى دفتر امام
مى‏گويد: روزى حاج احمدآقا خدمت امام آمدند و گفتند: آقا بنده مى‏خواهم به ديدن
فلان كس بروم، آيا اجازه مى‏دهيد؟

 امام فرمودند: اشكال ندارد.

 دوباره فرمودند: آقا! آيا سلام
شما را هم برسانم!

 امام فرمودند: سلام مرا هم
برسانيد.

 بار ديگر احمدآقا گفتند: آيا
بگويم كه از طرف شما آمده‏ام؟

 امام فرموند كه بگويد، از طرف
من آمده‏ايد.

 

 

 اطاعت محض

 يكى از اعضاى دفتر حضرت امام
مى‏گويد:

 در يكى از جلسات حاج سيد احمد
آقا به دوستان فرمودند كه ولىّ‏امر ما آقاى خامنه‏اى است، اگر ايشان به من بگويند
كه به منزل خودتان نمى‏توانيد داخل شويد من داخل نمى‏شوم و مطيع ايشان هستم.

 

 

 

 دوران اسلام

 دوران بتها سپرى شده، دوران ما
دوران اسلام است. اسلام و نه هيچ راه حل ديگرى

 (يوسف اسلام؛ كت استيونس،
ستاره معروف سابق موسيقى پاپ)

 

 

 فرهنگ غربى

 فرهنگ غربى، مخصوصاً در نيم
قرن اخير، بر اساس ماشينيسم و تسليم انسان در برابر تكنولوژى شكل گرفته است. در
اين فرهنگ، به انسانها نسبت به ماشين، بهاى كمترى مى‏دهند، مسأله‏اى كه به از خود
بيگانگى انسانها در غرب تا اين حد وحشتناك دامن زده است. در حال حاضر مشكل غرب اين
است كه براى نجات انسان و قرار دادن آن در يك جايگاه ارزشمند، هيچ طرح و تدبيرى را
جستجو نمى‏كنند. خود فرهنگ غرب هم امروزه مثل ميوه‏اى است كه از درون فاسد شده.

 

 (يوسف اسلام؛ كت استيونس،
ستاره معروف سابق موسيقى پاپ)

 

 

 طمع

 ابوعبدالله فارسى قاضى بلخ
بود، يكى از رفقايش در نامه‏اى بهر وى نوشت كه براى چه از تحفه‏هاى بلخ براى او
نمى‏فرستد. ابوعبدالله پاسخ داد: كه من بهر شيخ عدنى صابون بفرستادم كه طمع خويش
از من به صابون بشويد.

 

 

 

 سخنان حكيمانه

 اگر مى‏خواهى سخنت تأثير
گذارد، پيشنهاد كن؛ نه تحميل!

 كار، انسان را از سه چيز محفوظ
مى‏دارد: افسردگى، فسق و احتياج!

 از حكيمى پرسيدند كه سخترين
مصائب چيست!

 گفت: احتياج كريم به لئيم!

 از لقمان پرسيدند، عاقل كيست؟

 فرمود: كسى كه در پنهان كارى
نكند كه اگر آشكار شود خجل گردد!

 

 

 

 پوشش خاك

 نقاشى تركِ شغل گفته و طبيب
شد، ديوژن حكيم تحسينش كرده گفت: كار خوبى كردى، زيرا خطاهاى طبابت را خاك
مى‏پوشاند.

 

 

 وقت شناسى

 از ديوجانس حكيم پرسيدند چه
موقعى براى خوردن بهتر است؟

 پاسخ داد اگر مال دارى هر وقت
ميل داشته باشى و اگر فقيرى هر وقت پول داشته باشى.

 

 

 پندهاى كنفوسيوس

 سخن بدون اراده و ضرورت؛ يعنى
در ميان گفت و گوى ديگران سخن گفتن.

 مرد آزاده براى يافتن آنچه
راست و حق است به خود همان قدر زحمت مى‏دهد كه مرد عامى براى يافتن آنچه براى او
سود مى‏آورد.

 وقتى كه مرغى مى‏ميرد آواز او
دل را به درد مى‏آورد، اما وقتى انسان نزديك به مرگ مى‏شود، گفته‏هاى او اهميت
خاصى دارد.

 

 

 ظرايف

 حكيمى را گفتند از سخاوت و
شجاعت كدام يك بهتر است؟

 گفت: آن كه را سخاوت است،
شجاعت چه حاجت.

 از افلاطون پرسيدند چيست آن
چيزى كه خوب نيست اظهار شود هر چند كه حق باشد؟

 گفت: اين كه شخص از خودش تعريف
كند.

 

 

 جاذبه و دافعه

 ؟؟ كونگ (شاگرد كنفوسيوس) از
استاد پرسيد: درباره كسى كه تمام مردم دهكده او را دوست مى‏دارند چه مى‏گويى؟
استاد گفت: اين ارزش چندانى ندارد. او دوباره پرسيد: درباره كسى كه همه مردم دهكده
او را دشمن مى‏دارند چه مى‏گويى؟ استاد گفت: اين هم چيزى نيست، ليكن بهتر اين است
كه انسان را مردمان نيك دوست و مردمان بد دشمن بدارند.

 

 

 فاتح

 دزدى دريايى را به حضور اسكندر
آوردند، وى با غضب تمام، به دزد گفت خجالت نمى‏كشى كه در دريا دزدى مى‏كنى؟ دزد
پاسخ داد: من چون يك كشتى دارم دزد دريايى هستم. اگر مثل شما چندين كشتى داشتم
فاتح بودم.

 

 

 

 پندهاى جاودانه

 اگر انسان درونش را كه عالم
اكبر است با جهاد اكبر به سازد مى‏رسد به رضوان الله اكبر.

 شكر نعمت از نعمت بالاتر است،
چرا كه نعمت فانى مى‏شود اما شكر نعمت باقى مى‏ماند.

 از حكيمى پرسيدند چگونه‏اى؟
گفت: چگونه باشد حال كسى كه هر روز يك منزل به مرگ نزديك‏تر مى‏شود.

 از حكيمى سؤال شد روز عقبتر
است يا شب؟ پاسخ داد شب، چون وقت آسايش است و آسايش از بهشت است و روز رنج است و
رنج از جهنم.

 

 

 گفتار نغز

 كسى كه دورانديش نباشد گرفتار
خطاهاى نزديك مى‏شود.

 كنفوسيوس: من با كسى كه فكر
كردن را نياموخته است و در هر كار نينديشد و از خود نپرسد آيا من اين كار را چگونه
بايد بجا بياورم؟ نمى‏خواهم سر و كارى داشته باشم.

 حكيمى را پرسيدند دنيا از آن
كيست؟ گفت از آن كسى است كه آن را ترك كند، گفتند: آخرت از آنِ كيست؟ گفت: از آن
كسى كه آن را به جويد.

 

 

 تقديم استوارنامه

 آورده كه وقتى ولتر، نويسنده
بزرگ فرانسه، در دهكده “فرنى” سويس در بستر مرگ افتاده بود، طبق آيين مسيحيت چند
نفر كشيش بر بالينش آمدند تا او پيش آنان اعتراف كند. ولتر كه با روحانيون ميانه
خوشى نداشت وقتى آنها را ديد در همان حال مرگ از آنها پرسيد: – “از جانب چه كسى
آمده‏ايد؟” كشيشها گفتند: “از جانب خدا” ولتر در آخرين لحظات زندگى نيز دست از
شوخى برنداشت و گفت: “پس استوارنامه‏هاى خودتان را تقديم كنيد!”

 

 

 ديمتانيس و اسكندر

 چون اسكندر شهر ديمتانيس حكيم
را فتح كرد، ديد او در خرابه خوابيده است با پا به او زده، گفت: برخيز اى حكيم،
شهرت را فتح كرديم! حكيم گفت: فتح شهرها بر سلاطين مورد انكار نيست كار آنهاست،
اما لگدزدن به شخص، كار خران است، سعى كن كه طبيعت پادشاهان را داشته باشى نه خصلت
خران را!

 

 

 سه ديوانه

 پادشاهى دو نفر ديوانه را به
هم انداخت تا بخندد، وقتى حرف آنها را شنيد غضب نموده شمشير خواست، يكى از
ديوانه‏ها به ديگرى گفت: دو تا بوديم حالا سه تا شديم!

 

 

 شيطان و دلالان

 از شيطان پرسيدند كدام طايفه
را بيشتر دوست دارى؟

 گفت: دلالان را! پرسيدند چرا؟

 شيطان گفت: زيرا من به سخن
دروغ از ايشان خرسند بودم ايشان سوگند دروغ را نيز به آن افزودند!

 

 

 گرگ نه خليفه

 روزى‌هارون خليفه عباسى از
بهلول پرسيد: آيا مى‏خواهى كه خليفه باشى؟ بهلول گفت: نه دوست ندارم.‌هارون گفت:
براى چه؟ بهلول گفت: به جهت آن كه من به چشم خود مرگ سه خليفه را ديده‏ام ولى شما
كه خليفه هستى مرگ دو بهلول را تا به حال نديده‏اى!

 

 

 

 

 مناعت طبع

 “سالم بن عبدالله بن عمر
بن الخطاب” شخصى پارسا و زاهد بود “هشام بن عبدالملك” در هنگام زمامدارى خود روزى
به مسجدالحرام وارد شد همين كه چشمش به “سالم بن عبدالله” افتاد به او گفت: حاجت
خود را بخواه! سالم جواب داد: حيا مى‏كنم در خانه خدا از غير او چيزى سؤال كنم!
اين گذشت تا آن كه سالم از مسجد بيرون رفت، هشام به دنبال او روان شد و مجدداً به
او گفت: اين جا كه خانه خدا نيست پس از من چيزى بخواه سالم گفت: از حاجات دنيوى
بخواهم يا حاجات اخروى، هشام گفت: از حاجات دنيوى، سالم اظهار داشت كه: من حوائج
خود را از كسى كه در دست او است نخواستم چگونه از آن كه در دستش نيست بخواهم.

 (كشكول شيخ بهايى)

 

 

 تأثير موعظه

 روزى‌هارون الرشيد، بهلول را
ملاقات نمود، به او گفت: مدتى است آرزوى ديدار و موعظه تو را داشتم، بهلول گفت:
چگونه موعظه‏ات كنم، و سپس با دست خود اشاره‏اى به سوى عمارتهاى بلند مقابل و به
سوى قبرستان مجاور كرد و گفت: اين قصرهاى بلند از كسانى بود كه فعلا در زير اين
خاكهاى تيره خوابيده‏اند. اى‌هارون! چه حالى خواهى داشت، آن روزى كه براى بازخواست
در محكمه عدل الهى نگاه داشته شوى و به اعمال و كردارهاى تو با دقت رسيدگى شود، اى‌هارون!
چه خوهى كرد در روزى كه خداوند، چنان به حسابها رسيدگى مى‏كند، كه حتى از هسته
خرما و از پرده باريكى كه در كمر آن است سؤال مى‏نمايد و تو در تمام اين مدت گرسنه
و تشنه و رو سياه باشى؟! آن روز، روز بيچارگى تو است و خلايق بر تو مى‏خندند.‌هارون
از سخنان بهلول بى‏اندازه متأثر شد و اشك از چشمانش فرو ريخت.

 

 

 

‌هارون الرشيد به منصور بن عمّار گفت: با رعايت
اختصار مرا موعظه كن. منصور گفت: يا اميرالمؤمنين آيا نزد تو عزيزتر از خودت كسى
هست؟‌هارون گفت: البته خير. منصور گفت: اگر مى‏خواهى به شخصى كه بسيار دوستش دارى
بدى نكرده باشى به خودت بدى مكن!

 

 

 غيبت

 شيخ شبلى را يكى غيبت كرده
براى وى طبقى رطب فرستاد و گفت: شنيدم كه تو عبادت خود را براى ما هديه
فرستاده‏اى، من نيز خواستم تلافى كنم.

 (كيمياى سعادت)

 

 

 سه خيانت

 يكى نزد حكيمى رفت و گفت: فلان
شخص درباره تو چيزى گفت. حكيم فرمود: از اين گفتن سه خيانت كردى، برادرى را در دل
من ناخوش كردى و دل فارغ مرا مشغول نمودى و خود را نزد من فاسق و متهم گردانيدى.

 (كيمياى سعادت)

 

 

 پرده پول

 روزى عمروعاص به معاويه گفت:
چرا اين قدر پول و مال دوست مى‏دارى؟ جواب داد چگونه ندارم و حال آن كه با همين
پول و مال تو و امثال تو را بنده خود كرده‏ام و دين و انصاف تو را از دستت گرفتم.

 

 

 

 سخن به كنايه

 عجوزى به در خانه كريمى رفت و
به او گفت: موشهاى خانه من كم شده نمى‏دانم چكنم؟ مرد كريم گفت: چقدر خوب به كنايه
گفتى و دستور داد چند بار خرما و حبوبات به خانه‏اش بردند

 رسيده كار به جايى زضعف
لاقوتى

 كه موش خانه ما راه مى‏رود
به عصا

 

 

 هنگامه رفتن

 اسكندر مقدونى وصيت كرده بود
دو دستش را از تابوت بيرون گذارند و تشييع كنند، سبب پرسيدند، عارض گفت: او
مى‏خواست بفهماند كه دست خالى مى‏رود و از خزاين و مال دنيا چيزى با خود نمى‏برد!

 

/

جدول

جدول

 افقى:

 1 – قتلگاه شهداى هفتم تيرماه.

 2 – همه چيز و همه كس دارد –
ناپسرى – آنچه در آن نفعى نباشد مانند چاه بى‏آب – از ادوات پرسش.

 3 – از ورزشها – شاخ گاو در
زبان آذرى – دلت… زنگار معصيت دارد به آب توبه خالص بشويش از عصيان.

 4 – در گذشته مى‏گفتند: آفتاب
در سرزمين آن غروب نمى‏كند – سوژه.

 5 – محل نگهدارى كالاهاى
تجارتى – فهم و ادراك – پايتخت نيجر.

 6 – قسمتى از پا – هر نفسى كه
فرو مى‏رود… حيات است – از آن طرف، آنچه مورد آرزوست.

 7 – جانشين او – جدال و ستيز.

 8 – نوعى گليم – آغشته به خون.

 9 – همتا درهم ريخته ! – دختر
عميس.

 10 – ماجراى بيستم صفر.

 11 – رنجها و آسيبها – مشتاق و
راغب – صفت روباه.

 12 – دشنام – تونل معروف شمال
كشور ايران – دانش، روش پسنديده.

 13 – كسى كه اظهار دليرى و
جرأت كند – مطيع و فرمانبردار – جسمى عظيم.

 14 – با يكديگر ستيز كردن –
خالصترين نوع كربن.

 15 – عناصرى كه اتمهاى آنها
تجزيه شده، و شعاعهايى از آنها خارج مى‏شود.

 

 عمودى:

 1 – از رشته‏هاى نيمه سنگين
ورزش دو و ميدانى.

 2 – در تركيب به معناى فزاينده
است – نام بتى است كه قريش پيش از اسلام مى‏پرستيدند – تند و تيز.

 3 – نام ديگر شهسوار – صاحب
زبور اهل بيت‏عليهم السلام .

 4 – شهرى در آلمان – نام فاميل
بنيانگذار فرقه حروفيه كه براى اعداد، خواصى قائل بود.

 5 – آزاد مرد دشت كربلا –
واحدى در وزن – خداى دروغين – تك خوان.

 6 – زنبيل و سبد – رود ناشنوا
!

 7 – استراحت كرد – كشور نيك
بختى – هم زدنى است و هم كشيدنى !

 8 – منسوب به فطرت و سرشت –
پادشاه كمياب!

 9 – چپاول و يغما – يكى از
ابعاد وجودى انسان.

 10 – ضمير عربى – خودش مستحب
ولى جوابش واجب است.

 11 – كاسب، نقد آن را
مى‏خواهد! – حكايتگر مثنوى مولوى – حرف ندا.

 12 – نوازنده معروف چنگ – كلمه
احترام براى زنان – در عربى به حروف (الف) (واو) (ياء) گفته مى‏شود.

 13 – هفتم صفر مصادف با ميلاد
اوست.

 14 – امر خداوندى! – سراينده –
مداومت كردن در انجام كارى.

 15 – توسط ناوگان آمريكاى  جنايتكار سرنگون شد.

 طراح: كريمشاهى بيدگُلى

 

 توجه:

 به سه نفر از برندگان – به
قيد قرعه – جوايزى اهدا مى‏گردد.

 لطفاً پاسخهاى درست را تا بيست
وپنجم تير ارسال فرماييد.

 برندگان جدول شماره 11 عبارتند
از برادران ذيل كه جوايزشان با پست ارسال مى‏گردد:

 1- داود محمودى از اراك.

 2- عبدالكريم حاجى حسينعلى
از قم.

 3- سيد على آقايى از گيلان
– فومن.

/

يادداشت حقوقى

يادداشت حقوقى

 

 در جلسه علنى دوم خرداد ماه
1374، مجلس شوراى اسلامى، طرح ادغام وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، سازمان تبليغات
اسلامى، حوزه هنرى و دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم را با 97 رأى موافق و 63
رأى مخالف به تصويب رساند.

 ترديد نيست كه مجلس شوراى اسلامى
طبق اصل هفتاد و يكم قانون اساسى مى‏تواند در عموم مسائل در حدود مقرر در قانون
اساسى، قانون وضع كند؛ همان طور كه بر اساس اصل هفتاد و دوم نمى‏تواند، قوانينى
وضع كند كه با اصول و احكام مذهب رسمى كشور يا قانون اساسى مغايرت داشته باشند. و
بر اساس اصل نود و ششم، تشخيص عدم مغايرت مصوبات مجلس با احكام اسلام با اكثريت
فقهاى شوراى نگهبان است و تشخيص عدم تعارض آنها با قانون اساسى بر عهده اكثريت همه
اعضاى شوراى نگهبان است و نيز بر طبق اصل نود و چهارم، كليه مصوبات مجلس شوراى
اسلامى، مادامى قابل اجراست كه به تصويب شوراى نگهبان برسد.

 بنابر آنچه گفته آمد، از آن رو
كه مصوبه ياد شده، تاكنون به تصويب شوراى محترم نگهبان نرسيده، باب گفت و گو
همچنان مفتوح است، گرچه پس از تصويب شوراى نگهبان هم، منع قانونى براى نقد و بررسى
مصوبات نيست ولى به دلايلى از جمله پرهيز از دور باطل و پرداختن به معضلات ديگر،
معمولاً از پى گيرى اين گونه مصوبات احتراز مى‏شود.

 به هر حال تأملاتى در اين باره
رواست:

 1- كسانى كه طرح ادغام را تهيه
و تصويب كرده‏اند، تنها از زاويه كاهش هزينه دولت، اين مسأله را مورد توجه قرار
داده‏اند و متأسفانه از اين سخن بلند پايه مقام معظم رهبرى، غفلت كرده‏اند كه
معيار ارزيابى سياستگذاريها، فقط سود اقتصادى نيست و امور فرهنگى به تنهايى داراى
اهميت و در خور سرمايه گذارى هستند!

 2- طرح ادغام وزارتخانه‏ها و
سازمانهاى دولتى مشابه، اقدام بايسته و پسنديده‏اى است، مشروط به اين كه اولاً: از
بافت و ساختار قابل ادغام برخوردار باشند و ثانياً: كارهاى مشابه انجام دهند،
مانند وزارتخانه‏هاى سابق دفاع و سپاه پاسداران انقلاب اسلامى كه به وزارت دفاع و
پشتيبانى نيروهاى مسلح تغيير نام يافتند يا مسأله ادغام نيروهاى انتظامى، ولى
ساختار حاكم بر وزارت ارشاد اسلامى و دفتر تبليغات اسلامى و سازمان تبليغات اسلامى
ناهماهنگ و گاه متضاد است؛ فى المثل دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم، نهادى است
حوزوى و مستقل كه تحت نظارت عاليه مقام معظم ولايت امر، فعاليت مى‏كند و رسالت
اساسى آن تبليغ معارف، اخلاق و انديشه‏هاى دينى است و كادر آن عمدتاً روحانى و
بافتى حوزوى دارد، در حالى كه وزارت ارشاد اسلامى يكى از دهها مجموعه وابسته به
دولت كريمه جمهورى اسلامى است كه از نظر تشكيلاتى و ادارى بسان ساير وزارتخانه‏ها
اداره مى‏شود و برخى از كاركنان آن، چه بسا در تلقى از ارزشهاى اسلامى نسبت به
دفتر تبليغات، فاصله بيشترى داشته باشند و اصولاً وزارت ياد شده يكى از رسالتهاى
خود را، ترويج موسيقى و تربيت كادر نوازنده مى‏داند در حالى كه يك نهاد حوزوى هرگز
چنين رسالتى از آن انتظار نمى‏رود.

 3- دفتر تبليغات اسلامى حوزه
علميه قم، نهادى مستقل و يكى از پايگاههاى حوزوى مقام معظم ولايت است و نبايد
فراموش كرد كه قلمرو حاكميت ولايت مطلقه فقيه، بسى گسترده‏تر از اختيارات سران سه
قوه است و وجود چنين نهادى مستقل قطعاً به مصلحت نظام مقدس اسلامى است در مثل
پاره‏اى از نشريات وابسته به اين دفتر، ناصحان امين و چشمهاى بيدارى هستند كه ضمن
تبيين مواضع مقام معظم ولايت، كاستيها و كژيها را تذكار مى‏دهند و از انحرافات
جلوگيرى مى‏كنند و آن گاه كه در قالب ادغام، نهادينه شوند از اين رسالت باز خواهند
ماند.

 4- حضرت امام خمينى بنيانگذار
جمهورى اسلامى‏قدس سره و بزرگ رهبر انقلاب حضرت آية الله العظمى خامنه‏اى –
مدظله‏العالى – پيوسته بر استقلال حوزه تأكيد و اصرار داشته‏اند و تجربه نيز به ما
نشان مى‏دهد كه علت اساسى پيشتازى و آزادگى روحانيت در مستقل بودن آنها بوده است و
هر اقدامى كه اين آرمان را دچار تزلزل سازد، مطلوب نخواهد بود.

 5- شاخصه روحانيت، آن است كه
همواره به عنوان مجموعه‏اى آزاد انديش، فرهيخته و در عين حال متعبّد شناخته شده
است، طبيعتاً اداره و سياست دفتر تبليغات اسلامى، به عنوان بخشى از اين مجموعه،
كارى بس ظريف و حساس است كه در شرايط فعلى، بيرون از توان وزارتخانه‏اى است.

 6- دفتر تبليغات اسلامى، از
آغاز تاكنون تحت نظارت ولى‏فقيه، اداره مى‏شده، بنابراين ادامه يا توقف فعاليتهاى
آن نيز از اختيارات ولايت امر است و قلمرو اختيارات مجلس شوراى اسلامى در محدوده
قانون اساسى است و بسيار دور است كه اين نكته از نظر شوراى محترم نگهبان پوشيده بماند.

 بارى اميد است من بعد، مجلس
چهارم شوراى اسلامى كه مدال تشويق و تقدير مقام معظم ولايت و مرجعيت را نيز بر
سينه دارد، با مطالعه بيشتر و بررسى كارشناسانه‏تر در امور فرهنگى تصميم‏گيرى
نمايد.والسلام