/

جوان و اخلاق


جوان و قرآن
بحث جوان و اخلاق, بحث ارزنده و مفيدى است. بويژه براى نسل امروز و كسانى كه نسل آينده اين نظام را شكل مى دهند.
فصل نخست بحث ما اين است كه هر كس, بويژه جوان در اين دنيا پناهگاهى مى خواهد كه در بن بست ها و گرفتارىها بدان راه جويد, چرا كه اگر كسى در اين دنيا پناهگاه نداشته باشد زير چرخ زندگى و مشكلات آن پايمال مى شود. اگر مى بينيد كه دنياى امروز غرب به تباهى كشيده شده است و با كمال صراحت اظهار پوچى مى كند بدين دليل است كه در مشكل ها پناهگاه ندارد. و هنگامى كه اراده, علم و قدرتش ديگر نمى تواند كار كند, به بن بست دچار مى شود.
اسلام براى رهايى از اين بن بست فكر كرده و بسيار تذكر داده است كه يك انسان اگر مسلمان واقعى باشد هيچ گاه به بن بست نخواهد رسيد. اگر كسى به چنين مشكلى دچار شد در همان بن بست اول فطرت خفته او بيدار مى شود.
از نظر اسلام, قرآن و دانشمندان علم اخلاق نخستين پناهگاه براى انسان, قرآن است. قرآن مى فرمايد: من پناهگاهم. روايات نيز بر پناهگاه بودن قرآن تصريح دارند. قرآن به هنگام بن بست ها فريادرس است و با جلوه هاى شگفتآميز, گره هاى كور را باز مى كند.
بنابراين, جوان بايد از قرآن قدرت بگيرد, همان سان كه علم مى گيرد. از قرآن تقويت اراده بگيرد, آن چنان كه مى تواند, دانش را فرا بگيرد. از قرآن نشاط بگيرد, چنانچه مى تواند همه اينها را بگيرد. قرآن مى فرمايد: ((قد جإكم من الله نور و كتاب مبين يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم))(1)
نور براى شما آمده است; يعنى قرآن. پروردگار به واسطه اين قرآن هر كس را كه به قرآن متمسك بشود, هدايت مى كند. قرآن مى فرمايد هنگامى كه خداوند از كسى راضى باشد, راه هاى سلامتى را به او نشان مى دهد; يعنى در بن بست ها, در گرفتارىها اگر از قرآن مدد جويد, گره مشكلات را مى گشايد و به فرياد انسان ها مى رسد. علاوه بر اين, قرآن انسان را از ظلمت ها به سمت نور مطلق مى كشاند; از ظلمت غم و غصه, هوى و هوس, نفس اماره, صفات رذيله, دلهره, اضطراب خاطر و نگرانى و بالاخره از هر چيزى كه موجب كدورت دل و ظلمت دل است. قرآن مى فرمايد من تو را به سمت نور مطلق رهنمون مى سازم و اين ظلمت را از نور مى زدايم, اما مهمتر از همه اينها مى فرمايد تو را به مطلوب و مقصود مى رسانم. اى انسان, تو گمشده اى دارى و آن خداست و من مى توانم تو را به گمشده خود برسانم: ((و يهديهم الى صراط مستقيم)) آيات زيادى مانند اين آيه در قرآن هست كه اين هدف را بيان مى كنند.
از نظر سنى و شيعه, پيامبر رواياتى دارد كه مى فرمود: ((بر شما باد به قرآن.)) ثقه الاسلام كلينى ـ رضوان الله تعالى عليه ـ در كافى نقل مى كند كه پيغمبر اسلام فرمود: ((اذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن.)) وقتى كه گرفتار شدى و تاريكى ها به تو رو آوردند نظير تاريكى در دل شب; يعنى در وقت گرفتارى, در وقت بن بست كه ديگر نورى ندارى, ديگر پناهى ندارى, در آن وقت به قرآن پناه ببر و از قرآن كمك بگير; ((فانه شافع مشفع.)), اين قرآن شفاعت مى كند; يعنى كارساز است و شفاعت او پذيرفته مى شود. اين گونه نيست كه فقط بگويد كمك كارم, يا فقط دعا كند و دعايش به جايى نرسد, نه, به تو كمك مى كند و كمك او موثر است; گره هاى كور را باز مى كند; گرفتارى را رفع مى كند و تاريكى را به نور مبدل مى كند, اما اين را هم بدان كه ((ماحل مصدق))(2) نفرين مى كند و نفرين او هم پذيرفته مى شود; يعنى آن ملتى كه با قرآن انس ندارد, قرآن آنها را نفرين مى كند و نفرين او هم پذيرفته مى شود. پيغمبر مى فرمود: ((و من جعله امامه ساقه الى الجنه. )) كسى كه قرآن سرمشق او باشد و به قرآن تمسك جويد, بهشتش از همان جا شروع مى شود تا به بهشت موعود برسد. قرآن نه تنها تو را به بهشت موعود مى رساند, بلكه دنياى تو را نيز بهشت مانند مى كند. نشاط, سلامتى, خوشى, رفع گرفتارى بهشت هاى كوچكى هستند كه تو را به بهشت موعود مى رساند.
اما در مقابل تهديد نيز كرده است, رسول خدا مى فرمايد: ((و من جعله خلفه ساقه الى النار.)) اگر كسى قرآن را به طاق نسيان بسپارد, جهنمش از همان جا شروع مى شود. قرآن نفرين مى كند كه گره در پى گره, گرفتارى در پى گرفتارى بى نشاطى در پى بى نشاطى, پوچى در پى پوچى برايش پيدا مى شود و جهنمش از آن جا شروع مى شود تا به جهنم موعود برسد.
حارث بن اعور مى گويد: پس از مرگ پيامبر به مسجد رسول خدا(ص) وارد شدم, ديدم كه مردم دسته دسته نشسته اند و به حرف دنيا مشغول اند. اين حادثه برايم تازگى داشت چرا كه در زمان پيغمبر مسجد يك مجمع علمى ـ تربيتى و جايگاه راز و نياز با خدا بود. اما اينك به جاى آن دعا, قرآن, علم و تربيت جايگاه حرف هاى دنيايى شده است. از اين رو خيلى ناراحت شدم. آمدم خدمت حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ با ناراحتى زياد گفتم: به مسجد رسول خدا(ص) رفتم, ديدم مردم در مسجد نشسته اند و از دنيا حرف مى زنند. حضرت ناراحت شده, فرمودند: از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: جبرئيل نزد من آمد و گفت: ((يا محمد سيكون فى امتك فتنه; يا محمد به زودى در امت تو فتنه برپا مى شود.))
قلت: ((فما المخرج منها; راه نجات از اين فتنه چيست؟))
فقال: كتاب الله فيه بيان ما قبلكم من خبر و خبر ما بعدكم و حكم بينكم و هو الفصل ليس بالهزل, من ولاه من جبار فعمل بغيره قصمه الله;(3) فرمود راه نجات, قرآن است كه در آن خبر از گذشته و آينده و حكم زمان حال شما در آن وجود دارد و او فصل الخطاب است و سخن از سر شوخى نيست, آن ستمگرى كه ولايت قرآن را رها كند و به غير آن عمل نمايد, خداوند او را هلاك مى كند.))
اين جمله آيا نفرين است يا خبر است؟ هر كدام باشد بسيار تكان دهنده است. اگر خبر باشد, اثر وضعى فرموده پيامبر آن است كه ملتى كه با قرآن سر و كار نداشته باشد, اين ملت, نگون بخت خواهد شد. اگر انشإ باشد معنايش اين است كه خدا كمر آن كس را بشكند كه با قرآن سر و كار ندارد. نظير اين روايات زياد است. مرحوم كلينى ـ رضوان الله تعالى عليه ـ در كافى روايتى نقل مى كند كه مى فرمايد: ((البيت الذى يقرإ فيه القرآن و يذكر الله عزوجل فيه تكثر بركته و تحضره الملائكه و تهجره الشياطين و يضيى لاهل السمإ كما تضيى الكواكب لاهل الارض; در آن خانه كه قرآن خوانده شود بركت زياد مى شود و در آن ملائكه رفت و آمد مى كنند, از آن خانه شياطين رخت برمى بندند و اين خانه براى ملائكه درخشندگى دارد; نظير درخشندگى ستارگان براى اهل زمين.))
((والبيت الذى لايقرإ فيه القرآن و لايذكر الله عزوجل فيه تقل بركته و تهجره الملائكه و تحضره الشياطين;(4) خانه اى كه در آن قرآن خوانده نشود و در آن خانه از خداوند ياد نشود, بركت ندارد. ملائكه نيز با اين خانه سر و كار ندارند, بلكه شياطين در اين خانه رفت و آمد دارند.)) و اگر ما براى بحثمان چيزى نداشتيم جز روايت ثقلين, بس بود اين كه همه مخصوصا جوان هاى عزيزم بدانند قرآن چه پشتوانه اى است.
روايت معروفى به نام روايت ((ثقلين)) هست كه آن را سنى و شيعه نقل كرده اند, حتى بزرگانى; نظير صاحب عبقات و صاحب الغدير با بيش از پانصد سند آن را نقل كرده اند. شايد روايتى بدين گونه با بيش از پانصد سند نداشته باشيم و پيغمبر اسلام اين روايت را در مواقع خاص و استثنايى مى خواندند; مثلا به هنگام مرگ, همان وقت كه پيغمبر اكرم از دنيا رفتند و يك وضع استثنايى هم پيش آمد, پيغمبر اكرم فرمودند مرا ببريد مسجد, حضرت نمى توانستند راه بروند, اميرالمومنين و عباس زير بازويشان را گرفته بودند به گونه اى كه پاهاى مبارك حضرت روى زمين كشيده مى شد, حضرت را تا محراب رساندند, پيغمبر اكرم نماز را نشسته خواندند و نمازگزاران ايستاده; چون پيامبر نتوانستند منبر بروند, بر پله اول نشستند و فرمودند: اين نماز مختص به من بود. معناى اين عبارت چيست؟ يعنى من براى يك وضع استثنايى به مسجد آمده ام نمى شود امام جماعت نشسته باشد و نمازگزاران ايستاده بدو اقتدا كنند, عكسش مى شود, اما امام جماعت نشسته و نمازگزاران ايستاده باشند, نمى شود. اين عمل مختص به من بود. پس پيامبر احساسات خلايق را برانگيزاند و فرمودند: من چگونه پيغمبرى براى شما بودم؟ گريه همه مردم بلند شد, گفتند: يا رسول الله, خيلى عالى بودى; جاهل بوديم, آگاه شديم; وحشى بوديم, متمدن شديم; گمراه بوديم, هدايت شديم. پيامبر در ادامه سخنانش فرمودند: حق الناس مشكل است, من نمى توانم روز قيامت جواب ((حق الناس)) را بدهم, اگر كسى چيزى, حقى بر من دارد, بيايد الان بگويد. عربى گفت, يا رسول الله, يك روز كه بر شتر سوار بوديد, با چوب دستى ناآگاهانه به سينه من زديد, اينك مى خواهم قصاص كنم. فرمودند بيا و قصاص كن, با آن كه حق قصاص نداشت, ولى حضرت براى آن كه آزردگى او را بزدايد فرستادند آن چوب دستى يا عصا را آوردند. گفت: يا رسول الله, بدن من برهنه بود, پيغمبر هم دكمه پيراهنش را باز كرد. مرد جلو آمد و سينه پيغمبر را بوسيد و گفت مى خواستم سينه شما را ببوسم. در اين هنگام ذهن و دل مردم آماده شد. رسول خدا حديث ثقلين را خواندند: ((انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى لن يفترقا حتى يردا على الحوض ما ان تمسكتم بهما فلن تضلوا ابدا.)) فرمودند مردم من مى روم و دو امانت به جاى مى گذارم, شرافت شما, عزت شما به اين پشتوانه هاست; يعنى در وقت گرفتارىها, بى اراده گى ها, هجوم دشمن و به هنگام بيچارگى ها اين دو پشتوانه را داشته باشيد, اين دو پشتوانه چيست؟ يكى قرآن و ديگرى عترت, بعد هم فرمودند اين دو, دوش به دوش يكديگر تا روز قيامت به من مى رسند. معناى اين عبارت اين است كه هميشه و در هر زمان, قرآن و امام حاضر در كنار هم اند و اين دو پشتوانه, لب حوض كوثر به پيغمبر مى رسند. پيامبر ادامه داد اگر كسى به اين دو پشتوانه تمسك كند به ضلالت و گمراهى در هيچ امرى دچار نمى شود. چه در امر دين, چه در امر زندگى, چه در تهذيب نفس و… اين ضلالت فقط ضلالت در دين نيست.
تمسك به قرآن مراتبى دارد كه جوانان بايد از همه مراتبش استفاده كنند. من به عنوان يك روحانى و سرباز امام زمان به جوان ها مى گويم كه اگر به همه مراتب و بعدهاى تمسك به قرآن عمل كنيد, يك زندگى صد در صد با نشاط داريد. اين سخن را تجربه كن, اگر به تجربه دريافتى آنچه مى گويم, ادامه بده اگر نه, رها كن. اين گفته, قول خداوندگار است, و هيچ تخلفى در آن راه ندارد. وعده پيغمبر است و تخلف ناپذير است. وعده ائمه طاهرين ـ عليهم السلام ـ و وعده خود قرآن است كه تخلف ندارد.

قرائت قرآن
مرتبه اول, خواندن قرآن است بايد قرآن را تلاوت كرد, چه معنايش را بدانيم, چه ندانيم, چه تدبر بكنيم, يا نكنيم. حتى عمل بكنيم يا نكنيم. نفس خواندن قرآن مقصود است.
خواندن قرآن در همه هنگام پسنديده است, حتى طبق بعضى روايات تلاوت قرآن در خانه ها باعث آمد و شد فرشتگان مى شود, اما تلاوت قرآن در يك مجمع علمى, بويژه در ماه مبارك رمضان از اهميت خاصى برخوردار است.
آياتى در قرآن كريم وجود دارد كه اين آيات منحصر به فرد است; يعنى بعضى از آيه ها مثلش در قرآن نيست. مثلا راجع به خودسازى, سوره ((والشمس)) همانندش در قرآن نيست. سوره والشمس به طور مستقيم به خود سازى و تهذيب نفس سفارش مى كند. سوره اى كه يازده مرتبه در آن قسم خورده شده باشد و براى مطلبى سه چهار بار تإكيد شده باشد, در قرآن منحصر به سوره والشمس است; يا مثلا دعا و راز و نياز با خدا در سوره بقره: ((و اذا سإلك عبادى عنى فانى قريب.))(5) با هفده تإكيد و با هفت هشت ضمير متكلم, آيه اى منحصر به فرد در قرآن است; يعنى يك آيه سر تا پا تلطف و مهربانى, تإكيد در تإكيد براى دعا و راز و نياز با خدا از جمله آياتى كه منحصر به فرد است و نظيرش را در قرآن نداريم, راجع به خواندن قرآن است. در سوره مزمل مى فرمايد: ((فاقروا ما تيسر من القرآن علم ان سيكون منكم مرضى و آخرون يضربون فى الارض يبتغون من فضل الله و آخرون يقاتلون فى سبيل الله فاقروا ما تيسر منه.))(6) مى فرمايد تا مى توانى قرآن بخوان, نشسته, در بين راه, به هنگام خواب. همان گونه كه سفارش شده, به هنگام خروج از خانه يازده مرتبه ((قل هو الله)) بخوان, هنگام خواب سه مرتبه ((قل هوالله)) بخوان, ((آيه الكرسى)) بخوان و از اين دستورها فراوان داده شده است. اين دستورهايى كه در روايات آمده است از همين جا گرفته شده: ((فاقروء ما تيسر من القرآن; تا مى توانى قرآن بخوان.)) حالا از روى قرآن يا از حفظ, نشسته يا خوابيده, در راه يا مودب در مقابل قرآن نشستن. )) آن گاه چند تإكيد را پشت سر هم ذكر مى كند مى فرمايد خدا مى داند كه تو گاهى مريض هستى, اما در همان حال مرض هم به اندازه توانايى قرآن بخوان. تا زبان مى چرخد, قرآن بخوان تا هنگامى كه حيات دارى. لذا مستحب هم هست سوره ((يس)) را براى محتضر بخوانند او هم بخواند تا جان دهد. بسيارى از بزرگان در وسط سوره يس در آن جمله ((سلام قولا من رب رحيم))(7) از دنيا رفته اند. آن گاه مى فرمايد گاهى خيلى كار دارى; مثلا امتحان كنكور دارى, موقع امتحان هاست گرفتارى دارى, چك برگشتى دارى و گرفتاريت خيلى زياد است, مى گويد همان وقت هم تمسك به قرآن را فراموش نكن, تا مى شود قرآن بخوان و اگر مى خواهى در امتحان هايت موفق شوى, قرآن بخوان. مى دانم گاهى در خط مقدم جبهه هستى, همان وقتى كه در معرض جنگ قرار دارى, همان وقتى كه تير مثل باران مى بارد: ((فاقروا ما تيسر منه.)) تا مى توانى قرآن بخوان. ننگ است براى شيعه اى كه ائمه طاهرين اش در مثل ماه مبارك رمضان چندين ختم قرآن انجام مى دادند, او يك ختم قرآن نخواند, بلكه در هر ماه يك ختم قرآن نخواند. اگر كسى در خواندن قرآن روان باشد, يك جزء قرآن را با نيم ساعت مى شود خواند; ربع ساعت صبح, ربع ساعت شب, در يك ماه مى شود يك ختم قرآن. بعضى ها حاضرند چندين ساعت پاى اين فيلم هاى نكبت بار بنشينند, اما نوبت به قرآن كه مى رسد خسته است, كار دارد. حاضر است چندين ساعت در جلسات بيهوده اى كه موجب قساوت قلب و فشار قبر است بنشيند, اما وقت خواندن قرآن خسته است, كار دارد. جوان ها مواظب باشيد مشمول نفرين قرآن نشويد, اگر قرآن به شما نفرين بكند, معلوم است كه مستجاب است ((و ماحل مصدق.)) و اميدوارم ان شإالله برسد به يك جايى كه جوان هاى ما همه و همه حافظ قرآن باشند. ايرانى ها از نظر استعداد از حجازىها خيلى بالاترند, اما در زمان پيغمبر اكرم بيش از 90 درصد آنها حافظ قرآن بودند, در حالى كه سواد مكتب خانه اى هم نداشتند. زنان و مردان سواد نداشتند, اما حافظ قرآن بودند. يك ولعى داشتند وقتى سوره اى يا آيه اى مىآمد, بر گرد پيامبر حلقه مى زدند تا سوره را حفظ كنند. من بعضى از جوانان را ديده ام كه انسان را شگفت زده مى كنند و البته اين لطف قرآن و عنايت امام زمان است, به اندازه اى عالى آيه را مى داند; در چه سوره اى, آيه چندم, مى تواند از اول به آخر بخواند, مى تواند از آخر به اول بخواند همان طور كه مى تواند از وسط شروع كند. حالا اين اندازه دقت شايد خيلى لازم نباشد, اما حيف نيست كه دخترى ليسانس داشته باشد, اما نتواند قرآن بخواند. قرآن به اين دختر نفرين مى كند. آقا دكتر است, اما نمى تواند قرآن بخواند, آقا دبير است, بلد نيست قرآن بخواند, آقا طلبه درس خارج خوان است, خوب نمى تواند قرآن بخواند, معلوم است كه اين مشمول نفرين قرآن مى شود. بياييد تصميم بگيريم كه همه ما قرآن خوان شويم. حداقل صبحى, شبى يك مقدار قرآن بخوانيم. حال اگر هم نصف جزء نمى خوانيم يك حزب بخوانيم دو صفحه بخوانيم, يك سوره يس به هنگام صبح بخوانيم. هر كس سوره ((يس)) را صبح هنگام بخواند, خدا و قرآن از او تا شب محافظت مى كنند, هر كه سوره ((واقعه)) را شب هنگام بخواند, روزى او وسيع مى شود. يك زندگى با نشاط پيدا مى كند. خدا را به آن كسى كه سر بريده اش هم قرآن خواند, سوگند مى دهم كه همه ما را عاشق قرآن كند. والسلام
ادامه دارد

پاورقي ها:پانوشت ها: 1 ) مائده (5) آيه 15. 2 ) كافى, ج2, ص599. 3 ) تفسير عياشى, ج1, ص3. 4 ) كافى, ج2, ص610. 5 ) بقره (2) آيه186. 6 ) مزمل (73) آيه 20. 7 ) يس (36) آيه 58.

/

فرودگاه ها و مسووليت ها


اين يادداشت را با يادآورى دو نكته آغاز مى كنيم:
1ـ بى گمان انقلاب اسلامى بر پايه ارزش هاى متعالى اسلام تكون يافت و اگر عمل زدگى و جلوه نمايى دنيا كسانى را نسبت به اين امر بديهى دچار مشكل ساخته است, يادى از گلزار شهيدان و آسايشگاه هاى جانبازان و زندان هاى مخوف عراق, آنان را به اين حقيقت هدايت خواهد كرد.
2ـ در عالم سياست, وزارت داخله (كشور) را نماى درونى هر نظام مى دانند و وزارت خارجه را نماى بيرونى آن, از اين رو در نظام هاى چند حزبى, در هنگام تشكيل دولت ائتلافى بر سر به چنگ آوردن اين دو منصب نزاع و كشمكش وجود دارد و چه بسا, راىزنى ها و ائتلاف هايى را به شكست بينجامد. فرودگاه هاى هر كشور در ساحتى محدودتر, نقش وزارت داخله و خارجه را بر عهده دارند. بنابراين فرودگاه هاى كشور ايران عموما و تهران, خصوصا, بايد هر تازه واردى را با فضاى انقلاب اسلامى آشنا سازند, بدان سان كه فرودگاه را نماد و نمايى از ام القراى جهان اسلام ببيند و با يك نظر, درخشش و برجستگى ارزش ها, نظم و نظافت, سرعت و دقت و ايمان و ادب مسوولان و كاركنان فرودگاه, وى را مجذوب سازد. و هموطنان كه از اين نقطه, كشور را ترك مى كنند, پيوسته لذت شيرين اين حضور را تا هنگام بازگشت در كام خويش احساس كنند, ولى در نهايت اندوه آنچه نگارنده در تاريخ 2/10/75 در فرودگاه بين المللى مهرآباد, سالن شماره 2, مشاهده نمود, به كلى بيگانه از تصوير پيش گفته است كه شمه اى از آن جهت آگاهى و پى گيرى مسوولان امر, از نظر مى گذرد.
1ـ مسإله گمرك و بازرسى مسافران از مواردى است كه كمتر مسافرى را مى توان يافت كه از اين بابت, گلايه مند نباشد و متإسفانه برنامه ريزى به گونه اى نيست كه حساب مسافران عادى از تاجران مسافر جدا شود, از اين جهت ساعت ها در انتظار مى ايستند و اين مسإله براى مسافران شهرستانى مشكلات بيشترى ايجاد خواهد كرد.
2ـ به علت فرود همزمانى دو پرواز در يك فرودگاه, ازدحام جمعيت همراه با ضعف مديريت سالن ياد شده در ايجاد نظم, متإسفانه موجب اختلاط زن و مرد گشته و صحنه هاى تإسف بارى را به وجود آورده بود, با اين كه با تقديم و تإخير اين دو پرواز, امكان جلوگيرى از ازدحام بى مورد جمعيت و پيامد منفى آن وجود داشت.
3ـ در ميان استقبال كنندگان زنان و دختران زيادى وجود داشتند كه از پوشش كافى برخوردار نبودند و متإسفانه على رغم برو بياى كادر فرودگاه, كمترين تذكرى به اينها داده نمى شد و تإسف انگيزتر اين كه برخى از اينان جزو استقبال كنندگان از زائران عمره بودند!
4ـ با اين كه به طور متوسط هر نفر حدود 3 ساعت به انتظار ايستاده بود, تلويزيون هاى متعدد نصب شده در سالن به جاى پخش برنامه هاى سودمند يا لااقل فيلم سينمايى, به طور پيوسته برنامه هاى ديوار مرگ ماهواره اى پخش مى كردند كه اتفاقاكمتركسى از روى رغبت تماشامى كرد.
5ـ با وجود آن كه از ورود همراهان افراد محتاج به كمك, به فضاى گمرك ممانعت به عمل مىآمد, مع الوصف كسان زيادى به بركت عنايات ويژه از صف حاجبان مى گذشتند كه بازتاب منفيى در ميان مردم حاضر داشت.
شگفت آور اين كه مديريت ترمينال شماره 2 با بى اعتنايى به اين مسائل, گويا خود را مسوول نمى دانست. اكنون بايد دردمندانه پرسيد: اگر وزير محترم راه و ترابرى و مسوولان مربوط, از اين اوضاع و احوال ـ كه على القاعده بيش از اين است كه گفته شد ـ بى اطلاعند, فتلك مصيبه و اگر با وجود آگاهى, اقدامى در بهبود وضع موجود به عمل نمىآورند, فالمصيبه اعظم.
حال كه براى تك تك مردم مسلمان و انقلابى پى گيرى اين امور ميسر نيست, جا دارد نمايندگان آنها در مجلس شوراى اسلامى از خود حساسيت نشان داده, مسوولان امر را براى پاسخ گويى به صحن مجلس بكشانند.
والسلام على من اتبع الهدى

پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


ويتامين ها, عروق خونى را باز نگاه مى دارند
به گفته محققان مصرف ويتامين ها مى تواند آسيب وارده توسط چربى ها به عروق خونى را جبران كند. دكتر ((گرى پلاتنيك)) استاد پزشكى در دانشكده پزشكى دانشگاه مريلند گفت: تحقيقات به عمل آمده نشان مى دهد افرادى كه غذاهاى پرچربى مصرف مى كنند چنانچه همراه با آن ويتامين هاى اى و ث نيز دريافت كنند, رگ هاى خونى آنها تقريبا به حالت طبيعى باقى مى ماند.
دكتر ((هنرى تينگ)) از بيمارستان بريگهام و زنان در بوستون در تحقيق خود به اين نتيجه رسيد كه ويتامين ث گردش خون را در ساعد افرادى كه داراى كلسترول بالا هستند بهبود مى بخشد. اما تإثير اين ويتامين بر روى افراد داراى كلسترول خون طبيعى اندك است.
توانايى عروق خونى براى اتساع يا گشاد شدن در وضعيت بيمارىهاى خاص از جمله بيمارى قلبى كه در آن درد ناحيه سينه زمانى بروز مى كند و جريان خون محدود مى شود, بسيار حياتى است. اتساع عروق كرونرى غالبا علائم را بهبود مى بخشد.

آسپيرين از اعصاب مغز محافظت مى كند
براساس يك تحقيق جديد كه در مجله ((ساينس)) منتشر شده است, خاصيت ضد التهابى آسپيرين در انسان, به حفظ بافت هاى عصبى مغز كمك مى كند.
پژوهشگران دانشگاه برسيا در ايتاليا مقادير معينى آسپيرين كه با ميزان آسپرينى كه براى پيشگيرى از التهاب مزمن عضلات و مفاصل به انسان داده مى شود قابل مقايسه است وارد مغز موش ها كردند.
اين محققان دريافتند آسپرين با پيشگيرى از مرگ سلول ها از اعصاب محافظت مى كند. مرگ سلول ها معمولا زمانى روى مى دهد كه گلوتاميت كه انتقال دهنده ياخته هاى عصبى است به مقدار زيادى در مغز ظاهر شود.
گلوتاميت در صورتى كه در غلظت هاى بالا آزاد شود, مى تواند مانند هنگامى كه مغز اكسيژن كافى دريافت نمى كند, سلول هاى عصبى را نابود كند.
در اين گزارش آمده است: با توجه به خاصيت بارز آسپيرين و سديم ساليسيلات كه نه فقط تركيبات ضد التهابى هستند, بلكه به عنوان عوامل محافظ اعصاب عمل مى كنند. چنين به نظر مى رسد كه اين داروها نسبت به داروهاى ضد التهابى غير استروئيدى طيف دارويى وسيع ترى دارند.

كمبود ويتامين هاى گروه ب و اختلال مشاعر
متخصصان تغذيه اعلام كردند كمبود انواع خاصى از ويتامين هاى ب با بروز بيمارىهاى اختلال مشاعر به استثناى بيمارى آلزايمر مرتبط است.
دكتر ((ايروين روزنبرگ)) مدير مركز تحقيقاتى تغذيه انسانى در دانشگاه تافتس در بوستون اعلام كرد: يافته هاى اوليه زمينه را براى تحقيق و پيشگيرى از بروز اختلال مشاعر فراهم آورده است.
روزنبرگ در كنفرانس اروپايى آلزايمر و بيمارىهاى مرتبط با آن اعلام كرد: تحقيقات به عمل آمده نشان مى دهد كمبود مقادير اندك ويتامين ب 12 به عنوان يك عامل خطر براى بروز اختلال مشاعر است.
تحقيقات پيشين وجود ارتباط بين اختلال مشاعر و ويتامين ب و اسيد فوليك را نشان داده بود.
روزنبرگ خاطر نشان ساخت تغذيه با ويتامين هاى ب6 و ب12 و اسيد فوليك مى تواند خطر بروز سكته هاى قلبى و مغزى و بيمارىهاى قلبى عروقى را كاهش دهد.

تإثير محل تولد در بروز بيمارىهاى قلبى
پژوهشگران در جديدترين بررسى هاى خود دريافته اند كه نسبت مرگ و مير سياهپوستان آمريكايى بر اثر بيمارىهاى قلبى متفاوت بوده و افرادى كه در مناطق جنوبى اين كشور متولد شده اند بالاترين درصد مرگ و مير را داشته اند.
روزنامه نيويورك تايمز در شماره اخير خود با درج نتايج تحقيقات دانشمندان كالج پزشكى انشتين در دانشگاه يشيوا مستقر در نيويورك نوشت: مطالعه گواهى فوت و اطلاعات سرشمارى مردم در مناطق مختلف نيويورك باعث حيرت پژوهشگران شده است, چون پيش از اين ثابت شده بود كه ميزان ابتلا و مرگ سياهپوستان بر اثر بيمارىهاى قلبى بيش از سفيد پوستان است.
اين در حالى است پژوهشگران در اين بررسى به يك نسبت تقريبا مساوى در بين سفيد پوستان و سياهپوستان آمريكايى رسيده اند. آنها همچنين دريافتند كه سياهپوستان ساكن نيويورك كه در جنوب آمريكا متولد شده اند, داراى بالاترين ميزان ابتلا به بيمارىهاى قلبى و بيشترين نسبت مرگ و مير ناشى از آن بوده اند. در مقابل, ميزان مرگ و مير سياهپوستانى كه در كشورهاى منطقه كارائيب متولد شده اند, بسيار كمتر و حتى پائين تر از گروه هاى سفيد پوست بوده است.

سيستم آبيارى قطره اى هوشمند
يك متخصص و مبتكر ايرانى مى گويد, اولين سيستم آبيارى قطره اى هوشمند با بهره گيرى از انرژى خورشيدى را در كشور طراحى كرده و ساخته است.
دكتر ((داود فدايى)) معاونت پژوهشى دانشكده مهندسى صنايع دانشگاه اميركبير, طراح و سازنده اين دستگاه در گفت و گويى با خبرنگاران انگيزه اش را از ساختن چنين سيستمى, نامناسب بودن وضعيت آبيارى فعلى در كشور ذكر كرد.
وى كه فوق دكتراى مهندسى مكانيك را از دانشگاه گوتنبرگ آلمان گرفته است, ويژگى هاى اين دستگاه را بهره گيرى از نيروى خورشيدى, كاهش نيروى انسانى به هنگام آبيارى, صرفه جويى در مصرف آب, سازگارى با هر نوع پوشش گياهى و استفاده در محيطهاى گوناگون عنوان كرد.
وى گفت: اين دستگاه قابليت تبديل انرژى خورشيدى به انرژى الكتريكى را داراست و قادر است انرژى مورد نياز خود را به هنگام ابرى بودن هوا در باطرىهاى مخصوص ذخيره كند.
اين محقق افزود: اين دستگاه از سه بخش سنسوريك, تايمر و رادار تشكيل شده است و با توجه به هوشمند بودن سيستم, بخش سنسوريك مى تواند ميزان رطوبت و آب مورد نياز هر درخت يا گياهى را تشخيص دهد و هنگامى كه رطوبت مورد نياز درخت يا گياه بعد از هر بارندگى و يا به هر دليل ديگر تإمين شود, بخش سنسوريك با فرمان گرفتن از رادار و ارسال دستور به برد الكتريكى دستور قطع آبيارى را صادر مى كند.
دكتر فدايى ادامه داد, با استفاده از برنامه تايمر قادر خواهيم بود در هر ساعت از شبانه روز كار آبيارى را انجام دهيم. از ديگر توانايى هاى اين دستگاه اين است كه مى تواند هر نوع كودى را توسط محلول آب به انواع پوشش گياهى تزريق كند.

طرح آموزش صحبت كردن با افراد ناشنوا
طرح آموزش صحبت كردن با افراد ناشنوا توسط يك محقق سازمان پژوهش هاى علمى و صنعتى ايران به اجرا درآمد.
مهندس فرامرز فيروزمند محقق اين طرح در گفت و گو با خبرنگار گروه علمى خبرگزارى جمهورى اسلامى گفت: از آن جايى كه در افراد ناشنوا مسير برگشت صدا از بين رفته است, شخص قادر نيست صداى خويش را بشنود و بالطبع نحوه صحيح اداى حروف و كلمات را فرا نمى گيرد.
وى افزود: در اين طرح سعى شده است كه با برقرارى برگشت چشمى از صدا, شخص برآوردى از ميزان صحت اداى كلام خود را داشته باشد.
اين عضو هيإت علمى سازمان پژوهش هاى علمى و صنعتى ايران گفت: ابتدا الگويى از صداى مورد نظر بر روى صفحه مانيتور نقش مى بندد و آنگاه شخص سعى مى كند, الگوى صداى خويش و الگوى مرجع را تطبيق دهد, بدين صورت شخص ابتدا نحوه بيان حروف و سپس كلمات را فرا مى گيرد.
وى افزود: براى اين منظور با تحليل زمانى كوتاه مدت سيگنال صوت ضرايب پيشگوى خطى براى چند فريم از سيگنال دريافت شده استخراج شده و سپس با استفاده از روش خاصى با الگوى مرجع مقايسه شده و ميزان شباهت آن به ميزان پر يا خالى شدن استوانه بر روى صفحه مانيتور به شخص برگشت مى شود.
براى اجراى اين طرح از دو مهندس الكترونيك, يك روان شناس, يك متخصص شنوايى استفاده شده است.
مهندس فيروزمند گفت: براى اين كار يك سخت افزار شامل ميكروفن, فيلتر و تقويت كننده كه كارش واسطه بين كامپيوتر و سيستم نمودار است و نرم افزارى كه كار آموزش كلام را انجام مى دهد, مورد نياز است.
وى افزود: اين سيستم بسيار ساده بوده و نياز به آموزش تخصصى ندارد و فرد ناشنوا به راحتى شيوه آموزش را فرا مى گيرد.
پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


تهران: برادر فدايى اسلام
اصل اولى در همه انسان ها برإت از جرم است مگر مجرم بودن كسى ثابت شود و نيز هيچ كس را به جرم ديگرى مواخذه نمى توان كرد. قرآن شريف هم مى فرمايد: ((لاتزر وازره وزر اخرى)). بنابراين نمى توان كسى را به واسطه نزديكان گناهكار يا مجرمش, طرد و محكوم كرد. قهرا واگذارى مسووليت به چنين كسى يا تإييد او نيز انسان را از عدالت ساقط نمى كند. حتى ممكن است شخص عادل, كسى را فاسق و گناهكار نداند و ما او را مجرم بدانيم, و به اصطلاح در تشخيص موضوع, تقليد راه ندارد و اين هم منافاتى با عدالت شخص تإييد كننده ندارد بلى اگر شخص عادل با علم به مجرم و منحرف بودن كسى, مسووليتى كه شرط آن عدالت است به او واگذار كند, برخلاف عدالت رفتار كرده ولى مورد شما چنين نيست.
اما در مورد تقليد, انسان وقتى با شرايط شرعى از مرجعى تقليد كرد, تا مادامى كه داراى آن شرايط است تقليد او صحيح است. بنابراين تقليد اول شما صحيح بوده و عدول موردى نداشته است.

شيراز: خواهر زهره اسلامى
درست است كه لازم نيست زن موى خود را از محارم بپوشاند ولى در فيلم هاى سينمايى و تلويزيونى اولا: بازيگر زن و مرد در اين نقش ظاهر مى شوند و واقعا محرم نيستند, ثانيا: ما آنها را در فيلم در منزل مى بينيم ولى آنها اين صحنه ها را در جلو چشم ده ها نفر از دست اندركاران فيلم و سريال, بازى كرده اند. بنابراين رعايت پوشش اسلامى براى آنها لازم است.

قم: برادر حسينيان
حكومت دينى و ولايت فقيه, دو روى يك سكه اند, و چنين نيست كه حكومت دينى, مرامى باشد و حكومت فقهى مسلكى ديگر و روشن ترين دليل بر اين مدعا حكومت رسول خدا(ص) و اميرالمومنين(ع) است كه در اين حكومت ها هم احكام فقهى را جارى مى كردند, هم مردم را به خدا و توحيد فرا مى خواندند و هم احكام خدا را بيان مى نمودند در همين شماره مقاله اى با عنوان ((حكومت دينى يا حكومت فقهى)) چاپ شده, ملاحظه كنيد.

تهران: برادر محمد صادق اعتماديان
از پيشنهاد و همكارى شما متشكر هستيم ولى متإسفانه امكانات تهيه و راه اندازى مجله اى براى كودكان كه به قول شما ((ضمن دارا بودن تمامى جاذبه هاى كودكانه, مفاهيم و اعتقادات دينى را به طور مستقيم و غير مستقيم در باور كودكان جامعه انقلابى مان بگنجاند)), در اختيار پاسدار اسلام نيست.

اصفهان: برادر محمد حسين. ش
نوشته اند: از مسوولان قضايى كشور مى خواهم كه با تخلفات و انحرافات اخلاقى و مجالس گناه كه در شمال تهران برپا مى شود, برخورد كنند. و در ضمن از عقوبتهاى اندك در مقابل جرم هاى سنگين شكوه كرده اند.

تازه هاى نشر
انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم:
عوائد الايام, مولى احمد نراقى, چاپ اول.
تفسير راهنما, ج6 , اكبر هاشمى رفسنجانى و جمعى از محققان, چاپ اول.
قواعد كلى استنباط, ج1, ترجمه و شرح رضا اسلامى, چاپ اول.
فلسفه و كلام اسلامى, تإليف علامه محمد رضا مظفر, چاپ اول.
مسإله بايد و هست, محسن جوادى, چاپ اول.
اصل عليت در فلسفه و كلام, محمد حسن قدردان قراملكى, چاپ اول.
مبانى فلسفه مسيحيت, انين ژيلسون, چاپ اول. زهد اسلامى, سيد محمد شفيعى مازندرانى, چاپ اول.
چشم به راه مهدى(عج), جمعى از نويسندگان مجله حوزه, چاپ اول.
تربيت و شخصيت انسانى, ج3, سيد مجتبى هاشمى ركاوندى, چاپ اول.
موسوعه مصادر النظام الاسلامى, عبدالجبار رفاعى, چاپ اول در ده جلد.
انتشارات بنياد حفظ آثار و ارزش هاى دفاع مقدس:
در سايه ولايت (يادنامه شهيد بزرگوار حاج محمد على نظران)
سفر به گراى 270 درجه (رمان)
حماسه مقاومت.
انتشارات موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگى, بنياد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامى:
مدرس, تاريخ و سياست (چاپ اول).
انتشارات مسجد آيه الله انگجى تبريز:
كعبه مقصود (ويژه نامه نيمه شعبان)
پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم




مثنوى غربت
باز نخلستان و چاه است و على
كوفه در خواب گناه است و على
كوفه خواب است و كسى در جاده نيست
در تمام شهر يك آزاده نيست
كوفيان با ننگ سودا مى كنند
از على امشب تبرا مى كنند…
باز امشب عشق تنها مى شود
زخم, سهم فرق مولا مى شود
آفتاب عشق, گلگون مى شود
سينه سجاده, پرخون مى شود
مى شود امت يتيم و بى امام
عشق ناكام و عدالت ناتمام
جاده مى ماند غريب و بى سوار
ذوالفقار عدل, مى گيرد غبار
كوفه, اى ظلمت سراى شب نورد
كوفه, شهر عافيت آيين زرد
زادگاه و قبله اصحاب باد
پنج فصل عدل را دادى به باد
خوب مى دانم على سهمت نبود
درك آن خورشيد در فهمت نبود
كاش امشب باز باران مى گرفت
بغض من راه نيستان مى گرفت
كاش امشب درد مىآمد فرود
بغض من زخم على را مى سرود
اى على, هجر و صبورى تا به كى؟
چهارده قرن از تو دورى تا به كى؟
بى تو اى مولا دل ما كربلاست
سهم ما از زندگى درد و بلاست
اى على, سنگ صبور فاطمه
وارث زخم غيور فاطمه
اى شهيد فتنه قوم جمل
بهترين تفسير اخلاص عمل
كاش من جاى تو پرپر مى شدم
من شهيد زخم خنجر مى شدم
شيعيان من داغدار حيدرم
داغدار آن بهار پرپرم
داغدارم, داغدارم, داغدار
((لافتى الا على, لاسيف الا ذوالفقار))
رضا اسماعيلى

يا على
اى پرتو ظهور جمال خدا على
آيينه اى تو, آينه حق نما على
تاريخ خود گواست كه همچون سكوت تو
كس را نبوده است صداى رسا على
صدها هزار راز زپرده برون فتاد
در پرده ماند راز وجود تو يا على
بيگانه چون شناسدت آن جا كه آشنا
بيگانه وار با تو نشد آشنا على
تو روح آفرينشى و آبروى صنع
نازد زخلقت تو به خود ماسوا على
تر دامنيم و دل به ولاى تو بسته ايم
از دامنت مباد رها دست ما على
بگشوده ايم دست تمنا به اشك و آه
بر آستان جود تو يا مرتضى على
جلال محمدى

شب قدر, شب على (ع)
هست اين ماه چو ماه رمضان
ماه عشق است و بهار قرآن
ماه خودسازى و ماه تهذيب
نفس سركش شود از آن تإديب
شب قدر است و شب تقدير است
در مناجات بسى تإثير است
آن كه از رحمت حق آگاه است
بر لب او ((بك يا الله)) است
امشب اين گونه مناجات سزاست
كه شب آخر عمر مولاست
در و ديوار ثناگوى على است
هر كجا مى نگرم روى على است
كاش امشب نرسد تا به سحر
قاصد مرگ نيايد از در
مى نمايد چو در خانه فراز
تا به مسجد رود از بهر نماز
حلقه در همه مرغان و طيور
بگرفته به على راه عبور
مسجد كوفه, على مىآيد
تا در دل به خدا بگشايد
آه در سجده على را كشتند
به خدا نفس نبى را كشتند
على اى دست خدا ادركنى
شير سرمست خدا ادركنى
اى امير شهداى محراب
ز ره لطف تو ما را درياب
احمد مضطرزاده
عليرضا فولادى

زيستن
تا كى چو غنچه در قفس پرده زيستن
در يك اتاق كوچك و دم كرده زيستن
امروز روز پنجره هاى گشوده است
روز شكفته بودن و بى پرده زيستن
دنيا همين تراكم درهاى بسته نيست
بايد سلام كرد به گسترده زيستن
مور و ملخ به اوج عقابان نمى رسند
در لحظه هاى باد نياورده زيستن
زنجيرها گسستنى اند اى جهان زجر
بردار دست از سر اين برده زيستن

پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


وظايف پدرى
بر پدر مهربان لازم است كه سعى در تإديب فرزند نمايد و بداند كه امانت خداست و قابل هر تعليم خوب يا بدى و او شريك ثواب و وبال فرزند خويش است و بعد از تعليم ادب به فرزند, ملاحظه كند قابليت كدام علم و صنعت را دارد و نگذارد مشغول امرى شود كه استعداد آن را ندارد تا عمر او ضايع نگردد.(معراج السعاده, ص169)

بهلول و خليفه
روزى هارون خليفه عباسى از بهلول پرسيد: آيا مى خواهى كه خليفه باشى؟ بهلول گفت: نه دوست ندارم. هارون گفت: براى چه؟ بهلول گفت: به جهت آن كه من به چشم خود مرگ سه خليفه را ديده ام ولى شما كه خليفه هستى مرگ دو بهلول را تا به حال نديده اى!

بدترين مردم
روزى سيد رسل به اصحاب فرمود: بدترين مردم مثلث است گفتند: مثلث كيست؟ فرمود: كسى كه سعايت و بدگويى كسى را نزد سلطان كند كه سه كس را هلاك كرده يكى خود را كه معصيت نموده و ديگرى سلطان را كه به ظلم آورده و مظلوم را كه در دنيا هلاك شده.(معراج السعاده, ص369)

شهوات سه گانه
شهوات سه قسمت است: شهوت در خوردن و شهوت در گفتن و شهوت در نگريستن; در خوردن اعتماد بر خداى تعالى نگاه دار و در گفتن راستى نگه دار و در نگريستن عبرت نگه دار!(تذكره الاوليإ)

دو اندرز ماندگار
مرا پير داناى مرشد شهاب
دو اندرز فرمود بر روى آب
يكىآن كه بر خويش خوش بين مباش
دگر اين كه بر خلق بدبين مباش
(معراج السعاده, ص174)

پند پدر
دانى كه چه گفت زال با رستم گرد
دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد
ديديم بسى كه آب سرچشمه خرد
چون پيشتر آمد شتر و بار ببرد
(مصلح الدين سعدى)

آزمون
بدان كه شجاع و دلير روز جنگ آزمون گردد, و امين وقت داد و ستد, و زن و فرزند در ايام فقر و فاقه و دوست در هنگام تنگ دستى و زمان نوايب و مصايب.
(انيس الناس, ص33)

راحت روح
اگر جسم زياد در آسايش باشد, روح فاسد مى شود, كسى كه درد و رنج را نشناسد نه لذت شفقت را مى شناسد و نه حلاوت ترحم را, چنين كسى قلبش از هيچ چيز متإثر نخواهد شد و بدين سبب قابل معاشرت نبوده مانند ديوى خواهد بود در ميان آدميان.
(اميل, ژان ژاك روسو)

درس خودكفايى
راهبى به استاد گفت: من هم اكنون وارد صومعه شده ام, لطفا به من درس بده! استاد پرسيد: آيا حليم برنجت را خورده اى؟ راهب جواب داد: آرى خورده ام!
استاد گفت: پس بهتر است كاسه ات را بشويى!(تائوى فيزيك, ص129))

وقت شناسى
از ديوجانس حكيم پرسيدند چه موقعى براى خوردن بهتر است؟
پاسخ داد اگر مال دارى هر وقت ميل داشته باشى و اگر فقيرى هر وقت پول داشته باشى.

پندهاى كنفوسيوس
سخن بدون اراده و ضرورت; يعنى در ميان گفت و گوى ديگران سخن گفتن.
مرد آزاده براى يافتن آنچه راست و حق است به خود همان قدر زحمت مى دهد كه مرد عامى براى يافتن آنچه براى او سود مىآورد.
وقتى كه مرغى مى ميرد آواز او دل را به درد مىآورد, اما وقتى انسان نزديك به مرگ مى شود, گفته هاى او اهميت خاصى دارد.

شكم سير
پروفسور” پاستور والرى رادو” مى گويد:
((كسانى كه با شكم سير غذا مى خورند, معمولا بيشتر از خودشان, پزشكان را سير مى كنند)).

درس زد و خورد
شبلى كه از علماى عامه است درس نحو مى خواند. استادش گفت: بخوان: ضرب زيد عمروا.
پرسيد: به چه جهت زيد, عمرو را زد؟!
استاد گفت: نه, اين مثال است, مى خواهم تو بفهمى.
شبلى برخاست. استاد گفت: به كجا مى روى؟
گفت: نمى خواهم علمى را بخوانم كه از همين اول با زد و خورد شروع مى شود!!

نصيحت معصوم
مردى از حضرت جواد(ع) درخواست نصيحت كرد, فرمود: مى پذيرى؟ گفت: آرى! فرمود: صبر را بالش خود ساز, فقر را در آغوش گير, لذتها را واگذار, با هوس مخالفت كن, و بدان كه هرگز از مراقبت خداوند بيرون نيستى, پس ببين در چه حالى؟(تحف العقول, ص535)

ابهت سخنگو
غالب دانشمندان وقتى در خصوص چيزهايى كه نمى دانند اظهار نظر مى كنند بالطبع پيشرفت آن موضوع از لحاظ اصول و اساس به عقب مى افتد مثلا اديسون كه يك صنعتگر مادى بود نسبت به فلسفه و مذهب نيز عقايدى داشت كه مردم مجبور بودند نظريات او را درست بدانند و خيال مى كردند همان طورى كه نظرياتش در اختراعات عميق و درست است در اين مسائل درست تشخيص داده است.
(انسان موجود ناشناخته, ص99)

پيامبر اسلام(ص):
((براستى كه به على[ع] خصلتهاى نيكويى عطا شده كه احدى را پيش از اين نداده اند و اين صفات را پس از وى هم به كسى عنايت نكنند.))
(الامالى, شيخ طوسى, ص607)

اسوه مقاومت
شهيد رجايى: ((اواخر زندان براى اين كه مقاومت را درهم بشكنند, متوسل به سلول انفرادى شدند, زمستان بود و هوا به شدت سوز و سرما داشت, بدون هيچ گونه بالاپوشى, تنها با لباس زير مرا در اين سلول جا داده بودند, از شيشه شكسته بالاى سلول سوز مىآمد و تغيير شب و روز را مى شد فهميد. نه زيرانداز داشتم, نه لحافى و وسيله گرمى, تنها چيزى كه در سلول وجود داشت يك دمپايى ابرى كهنه بود كه براى مقابله با سرما آن را روى زمين مى گذاشتم و رويش مى نشستم و پاها را به هم مى چسباندم و با قفل كردن دستها, سعى بر آن داشتم كه گرماى بدن را جمع كنم و با تلقين اين كه از حرارت بخارى كه در سالن است بهره ببرم خود را به در يا ديوار نزديك مى كردم, هر بار كه خواب چيره مى شد قفل دستها را از هم گسسته مى گشت و از خواب مى پريدم و اين حكايت بارها و بارها در طول عمر شب تكرار مى شد. وقتى ديدند من اعترافى نمى كنم, حتى دمپايى را هم گرفتند و زمين سرد بود و من! زندان بود و ايمان و اعتقاد به خدا ـ همين و همين)).

بدبخت كيست؟
چهار صفت از بدبختى است: خشكى چشم, سنگينى دل, آرزوى دراز, محبت دنيا.(تحف العقول, ص14)

نقش امام خمينى
نقش ايشان (امام خمينى) در پهنه مبارزه ملل محروم و ستمديده براى برداشتن بار گران ستم از دوش آنها و بازگرداندن حقشان در زندگى آزاد و شرافتمند بسى سترگ است. برجسته ترين شناسه اين نقش, توانايى امام خمينى بود در اين كه ملت را در انديشه و رويكرد به سوى عملكرد مطلوب و ايمان به حقوق انسان در حياتى شرافتمند همچون خويش گرداند. امام نتوانست چنين كند مگر از آن روى كه خود, نماد تجسم يافته آرزوى ملت بود در بازگرداندن حقوق شخصى از دست رفته و ايمان ملت در توانايى تحقق بخشيدن به آرزوهاى بزرگ. ايستار امام خمينى در اين عرصه همان ايستار رهبران فكرى و معنوى و بزرگان راستين تاريخ ملتهاست. اگر وجود امام خمينى آكنده نبود از برترىهاى والاى معنوى و ايمان مطلق به خدا و به انسانى كه در گرفتن حقوق خويش از خدايش مدد مى جويد و در پرتو انديشه و معنويت ره مى پويد هر آينه نمى توانست چنين دستاوردهاى سترگى را به كف آرد. بدون ترديد امام در اين عرصه الگويى است كه جلودار ملتها خواهد بود. هرگاه انسانى بتواند در نردبان آرمانهاى انسانى تا اين حد اوج گيرد مقامى خواهد يافت از هر انسانى برتر, در هر زمان و در هر مكان.
(جرج جرداق, مولف ((امام على; صداى عدالت انسانى)))

پاورقي ها:

/

مناجات


امام على عليه السلام:
فى المناجاه سبب النجاه.(1)
سبب رستگارى در مناجات است.

امام على عليه السلام:
ما برح لله ـ عزت آلاوه ـ عباد ناجاهم فى فكرهم و كلمهم فى ذات عقولهم فاستصبحوا بنور يقظه فى الابصار والاسماع والافئده.(2)
همواره خداوند بزرگ ـ كه نعمت ها و بخشش هايش عزيز و ارجمند باد ـ بندگانى داشته است كه در انديشه هايشان با آنان راز مى گويد و در ژرفاى عقل هاشان با آنها سخن مى گويد, پس با نور بيدارى خردها, چراغ فهم و بينايى در ديدگان گوش ها و دل ها برمى افروزد.

امام على عليه السلام:
من لزم الخلوه بربه فقد حصل فى الحمى الامنع و العيش الامتع.(3)
كسى كه همواره باپروردگارخويش خلوت اختيار كند به تحقيق در حفاظ نفوذناپذير و زندگانى كامياب قرار گرفته است.

امام على عليه السلام:
فى سجوده ـ إناجيك يا سيدى كما يناجى العبد الذليل مولاه و اطلب اليك طلب من يعلم إنك تعطى و لاينقص مما عندك شىء.(4)
امام على عليه السلام در سجده هايش به پيشگاه خداوند متعال عرض مى كرد: مولاى من با تو راز و نياز مى كنم همانطور كه بنده ذليلى به پيشگاه مولاى خود مناجات مى كند و خواهش من از تو خواهش كسى است كه مى داند تو, به او خواسته اش را اعطا مى كنى در حالى كه از آنچه كه دارى كم نمى شود.

امام زين العابدين عليه السلام:
الهى … و زين لى التفرد بمناجاتك بالليل و النهار.(5)
پروردگارا! مرا به خلوت در راز و نيازت, در شب و روز زينت بده.

امام زين العابدين عليه السلام:
اللهم احملنا فى سفن نجاتك و متعنا بلذيذ مناجاتك و اوردنا حياض حبك و اذقنا حلاوه ودك و قربك.(6)
خداوندا! مارا دركشتى هاىنجاتت حمل فرما و ازلذت مناجاتت بهره مندساز وما را در صيدگاه و دام محبتت اسير فرما و شيرينى دوستى و تقرب خود را به ما بچشان.

امام باقر عليه السلام:
ان رسول الله(ص) نهى إن يغفل عن ليله احدى و عشرين و عن ليله ثلاثه و عشرين و نهى إن ينام احد تلك الليله.(7)
همانا رسول خدا ـ صلوات الله عليه ـ نهى فرمود از غافل شدن از شب هاى بيست و يكم و بيست و سوم ماه و از خوابيدن در اين شب ها.

امام باقر عليه السلام:
ان الله ينادى كل ليله من اول الليل الى آخره: الاعبد مومن يدعونى لدينه و دنياه, قبل طلوع الفجر.(8)
همانا خداوند متعال هر شب از ابتدا تا انتها ندا مى دهند: آيا بنده مومنى نيست كه براى دين و دنيايش مرا قبل از طلوع فجر, بخواند؟

امام صادق عليه السلام:
اوحى الله تعالى الى داود ـ عليه السلام ـ : بى فافرح و بذكرى فتلذذ و بمناجاتى فتنعم.(9)
خداوند متعال به حضرت داودعليه السلام وحى فرمود: سرور و شادىات در معيت من باشد, و لذتت به ياد من باشد و از مناجات كردن با من به شايستگى استفاده ببر.

رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم:
يقول الله تبارك و تعالى فى كل ليله من شهر رمضان ثلاث مرات: هل من سائل فاعطيه سوله؟ هل من تائب فاتوب عليه؟ هل من مستغفر فإغفر له؟.(10)
رسول خدا(ص): خداوند متعال در شب هاى ماه مبارك رمضان سه بار اين كلام را ندا مى دهد: آيا بنده سائلى است كه حاجت وى را برآورده كنم؟ آيا توبه كننده اى است كه توبه اش بپذيرم؟ آيا استغفار كننده اى هست كه گناهانش ببخشايم؟

پاورقي ها:پانوشت ها: 1 ) تنبيه الخواطر, 2 / 154. 2 ) نهج البلاغه, خطبه222. 3 ) تنبيه الخواطر, 2 / 154. 4 ) امالى صدوق, 211 / 7 . 5 ) صحيفه سجاديه, دعاى 47. 6 ) بحارالانوار, ج94, 147, 21. 7 ) دعائم الاسلام, 1 / 281. 8 ) عده الداعى, ص50. 9 ) قصص الانبيإ, 199 / 254. 10 ) امالى مفيد, ص230.

/

سلام بر رمضان


پروردگار را مى ستايم كه ((رمضان)) را صراطى قرار داد تا راه هاى نيكويى شناخته گردد. پروردگار را مى ستايم كه سوره هاى زلال آسمانى را در چنين ماهى نازل كرد و آن را چونان ستاره هاى روشنى بر گستردگى صدر پيامبر تاباند. ((ماهى)) كه تابان تر از بدرهاى يازده ماه ديگر است.
آن يگانه را مى ستايم كه چراغ آشاميدن و خوردن را به هنگام تاريكى روشن ساخت تا كرامت و حرمت رمضان روشن گردد.
خداوندگارا! شعله هاى شناخت فضيلت و جلال و حرمت و پاسداشت اين ماه عزيز را پر لهيب تر ساز.
خدايا! پرده هايى از جنس اطاعت و رضامندى بر ديدگانمان بيفكن تا نگاه ما را از آنچه در آن سوى ناسپاسى رخ مى دهد, باز دارد.
الهى! به شرافت همه كسانى كه سجاده هاى پرستش تو را در چنين ماهى پهن كرده اند, ما را به باغ هاى وعده اى كه نويد داده بودى, دعوت كن.
الهى! اين تويى كه ((رمضان)) را برترين قله ها قرار دادى و اين تويى كه سفره جوع و تشنگى را گستراندى و ما را به ميهمانى فرا خواندى. و اين تويى كه چهار ستون ايمان را با بنيانى از نزول آيات سبز الهى انسجام بخشيدى. پس تو را و رمضان تو را مى ستايم.
پس سلام بر ((رمضان)). اى ماهى كه نمازها تو را دوست دارند و قرآن نيز تو را گرامى مى دارد. كه قرآن بر قلب تو آيه هايش را فرو فرستاد. سلام بر تو اى ماه رمضان, اى دوست مهربان خداوند كه دست هاى سپيد تو از ميهمانى ملكوت برگشته است.
سلام بر تو اى رمضان كه فانوس اعمال ما را به فروغ ابدى روشنى دادى.
سلام بر تو كه ((قدر)) تو از هزار شب بالاتر است; اگر ((قدر)) تو را قدر بدانيم. تنها قرآن قدر تو را مى داند كه تو را و پيامبر را در يكى از شب هاى تو, به ميهمانى پذيرفت و امانتى سترگ را به تو سپرد. اى بهار, اى دوست, اى نيكوترين هنگام. اى ماه ماه كه هميشه همدم نيكوى شبهاى نياز ما هستى. اى ميزبانى كه به خانه تك تك ما آمدى و سبد سبد گل هاى نيايش و قرآن را به ما هديه دادى.
سلام بر تو كه دست ما را فشردى و از كوچه هاى پرپيچ و خم گناه عبور دادى و به سمت باغ هاى ناپيدا كران بردى. سلام بر تو كه به همه پنجره ها ياد دادى سحرخيز باشند.
سلام بر تو كه وقتى به خانه ما آمدى شادمان شديم و روزى كه ((روز جشن)) شده بود, پرندگان شادى از لب بام دل ما پريدند.
سلام بر تو اى انيس گرانمايه كه در كنار نگاه بهارى تو غنچه هاى قلب ما گل هاى مهربانى شدند و خارهاى گناه سرافكنده.
سلام بر تو كه آيينه دل ما را با زلالى دعاى سحر زدودى و بر سراشيبى لغزش ها دستاويزى مطمئن بودى.
سلام بر تو كه در گلوگاه تيره بختان نفس گير بودى و در قلب پاسايان چون دولت مستعجل.
فقط دوست داريم در همان روز ((عيد)) هم طاقت بياورى و با ما در جشن گرسنگان زمين شركت كنى, آن گاه خواهى ديد كه هنوز فروغ تو در چشم هاى همه ما مى درخشد و خواهى ديد كه چگونه از گوشه چشم مان قطره قطره شمع فراق فرومى چكد.
(برداشتى از دعاى 44 و 45 صحيفه سجاديه)
پاورقي ها:

/

تقارن مبارك




سردبير

ماه مبارك رمضان, خير كثيرى است كه زمين و زمان مانندش را به خود نديده است, زيرا در اين ماه, ((حكمت)) ارزانى بشر شده و آن كه ((حكمت)) به او اعطا شود به خير كثير رسيده است. صادق آل محمد(ص), ((حكمت)) را جز ((طاعه الله)) و ((معرفه الامام)) نمى داند.
در بيست و يكم ماه رمضان سال چهلم هجرى, مولود كعبه در مسير تحقق ((طاعه الله)) و براى بزرگداشت توحيد, به شهادت رسيد و بدين سان ((طاعه الله)) با ((معرفه الامام)) پيوند جاودانه يافت و امامت و ولايت به مثابه روح در پيكر اطاعت و عبادت تجلى كرد و اين دو, خير كثيرى زاينده, تا قيام قيامت ماندند.
شهيد رمضان و فدايى بزرگ اسلام, آن يگانه روزگار بود كه جز او و رسول, كس خدا را نشناخت و جز او و خدا, كس رسول را نشناخت و جز خدا و رسول كس او را نشناخت. او همان است كه چشمه علوم آسمان و زمين از سينه اش جوشيد و گل عرفان در بوستان جانش جوانه زد و شجاعت در ركابش, مردانگى آموخت و درخت انسانيت در پرتو آفتاب وجودش به بار نشست. آرى او به تنهايى فلسفه هستى است و عالم, طفيل وجود او.
امسال, سومين تقارن مبارك بهار انقلاب (دهه فجر) با بهار قرآن (ماه رمضان) روايتى ديگر از خير كثير است, چه اين كه رهبر بلند پايه فقيد انقلاب نيز در سايه سار امامت و از دامان پرمهر ولايت برخاست و در رهگذر ((طاعه الله)), دل هاى مرده و تن هاى خسته را از ظلمت طاغوت به نور ايمان هدايت كرد و به واقع, هدف انقلاب اسلامى نيز بازگشت به ((طاعه الله)) و پذيرش حكومت ولايى بود و انقلاب با اين هويت, تكون يافت. چه اين كه محرم و صفر هم جان مايه تحرك و خيزش آن شد. اكنون كه نوزدهمين بهار انقلاب اسلامى از راه مى رسد, سزاوار است به ارزيابى گذشته بنشينيم و در آينده انديشه كنيم. در اين مدت, دشمن جز بدى و ناروا نگفته و نديده, كه هر كس بر طينت خود مى تند, و دوست جز خوبى و صفا نگفته و نديده است.
با اين حال اساسى ترين معيار تحليل گذشته, مسير ((طاعه الله)) و ((معرفه الامام)) است, اگر آنچه بر ما رفته و به قانون در آمده, در مسير اطاعت خدا و اجراى قوانين او و گسترش فرهنگ توحيدى و هماهنگى با منويات ولايت بوده است, به توفيق بزرگى دست يافته ايم و اگر غير از اين بوده, به هدف نرسيده ايم. حق آن است كه در كنار ((كارستان))هاى شكوهمند, كاستى هاى دور از اغماضى نيز داشته ايم; راه هاى پرسنگلاخ فراوانى را پيموده و عقبه هاى خطرساز و طاقت سوزى نيز پيش رو داريم ولى آنچه كه داراى اهميت است اين است كه باور كنيم, آنچه كه جهان مادى امروز تشنه آن است و جهان اسلام در انتظار وقوعش, ساختن جامعه اى بر پايه خدامحورى و دين باورى است, ورنه غرب آنچه خود دارد از صنعت و پيشرفت, كمترش را زبيگانه تمنا نمى كند!
اكنون بايد بيش از گذشته در حال شهيد بزرگ رمضان; كارگزاران, شيوه حكومتى و اخلاق و منش شخصى او و يارانش تإمل و تفكر كرد و دريافت كه گمشده انسان معاصر, تئورىهاى به بن بست رسيده دنياى امروز نيست, او به دنبال بازيافت هويت و بازگشت به معنويت است و اين مهم جز در سايه حكومت علوى محقق نخواهد شد. از اين رو تنها بارقه اى از آن در حسينيه جماران درخشيد و آتش بر همه عالم زد و اينك نيز راه همان است و رسالت ما, تداوم آن. والسلام
پاورقي ها:

/

در انتظار ديدار


مثل وقتى كه در بهار شكوفه مى زند, شاخه هاى درختان; مثل وقتى كه آفتاب در آغاز سپيده, تاريكى را مى زدايد; مثل وقتى كه باران بر كوير تشنه مى بارد; مثل روييدن گل مىآيى و شكوفه هاى عطرت بر شانه هاى شهر مى نشيند.
مىآيى و همه درياها به شوق بوسيدن قدم هاى تو به ساحل دل اقيانوسى تو سر مى سايند; مىآيى و پنجره صبح را براى هميشه مى گشايى تا شميم سبز بهار را در سرار جهان بپراكنى; مىآيى و زمين, اين بى پناه ترين را پر از عدالت على خواهى كرد. مىآيى و زمين را از تنهايى نجات خواهى داد و چشم هاى منتظر شب را روز مى كنى.
همه درختان در انتظار ظهور تو سبز مانده اند و دست هايشان را قنوت دعا كرده اند تا بارانى از نور و ظهور را به تماشا بنشينند.
زمين به دنبال تو مى چرخد و روزان و شبان را در پى قامت رشيد تو خود را خميده است, تا با يافتن ات قامت شكسته خود را راست كند. اى موعود! كوچه هاى زمين ـ اين عابران اندوه و اشتياق ـ تو را مى جويند, هرچند كوچه هاى زمين بن بست است. اى آن كه ميراث دار ذوالفقارى, كليد گمشده ((إمن يجيب)) را در دستان منتظر نائب خود بگذار.
حالا هر جمعه در انتظار حضورت, با اسبى سفيد و منتظر بر آستانه شهر مى ايستيم و گروه گروه مردمان را مى بينيم كه با دلى سرشار از مهر تو كران تا كران جمكران را دخيل بسته اند; بر آن ضريح مقدس, تا كى مى رسد باران.
حالا هر جمعه من بقچه خيس نگاهم را رو به گنبد ناتمام مسجد مى گشايم و قطره قطره آب مى شوم. پرده هاى نازك اشك چون تورى جلو نگاهم را مى گيرند و در گلويم بغضى سنگين راه را بر صداى هق هقم مى بندد. فقط از ژرفاى دلم تو را مى خوانم. فقط صداى سكوت را مى شنوم كه در محضر تو نتوان سخنى گفت.
حالا هر جمعه به تو فكر مى كنم كه چه سان مردمان سفره دل خود را برايت باز مى كنند و از سال هاى حسرت و عسرت مى گويند و تو صميمانه ميزبانى آنان را مى پذيرى و به حرف هايشان گوش مى دهى و دردهايشان را دوا مى كنى.
حالا هر جمعه در كنار چاهى كه پشت مسجد حفر كرده اند, مى ايستم و از شمع نگاهم قطره قطره اشك حسرت مى بارم و از سر بى پناهى رقعه اى كه با اندوه نگاشته ام به قعر چاه مى فرستم, چقدر شيرين است كه سر در چاه كنم و رازهاىناگفته دل خود را با تو در ميان بگذارم. اين جا, اين حوالى دنبال چه مى گردند, ميان سالانى كه با دست هاى خود گل هاى زندگى خويش را در بهشت عشق كاشتند. اين جا دنبال چه مى گردند, جوانانى كه شور و اشتياق تو را ـ چون شعله اى فروزان ـ در دل دارند. اين نوجوانان كه قنديل هاى اشك را در رواق نگاه خود دارند, از بهر چه مى گريند؟
چهل چهار شنبه, از سر اخلاص, در ملكوت تكلم تو, در طور سيناى تو به نياز آمده ام; به مثل سايه اى در حضور آفتاب. اى موعود! سايه بى رياترين است, سايه زبان دروغ ندارد. مى توان به سايه ها نيز اعتنا كرد و من آن سايه ام كه به سمت شعاع نورانى ات راه مى سپارم.
تو هر چهارشنبه مىآيى و مثل خاطره در تك تك دل هاى عاشقانت مى نشينى, تو مىآيى; نه از جزيره خضرا, بلكه از همين حوالى, از كنار كودكى كه پدرش را از دست داده است, از كنار همسر شهيدى كه در پرده عفاف و ستر ملكوتى اش روزگار را سپرى مى كند. تو مىآيى نه از جزيره خضرا, همين ديشب بود كه به خانه يك شهيد سرزده بودى و بوى عطر تو تمام كوچه را مست كرده بود. تو مىآيى, از گلزار شهيدان, از همان سمت كه پرچم هاى سه رنگ دست تكان مى دهند. به همه جا و همه آزادى خواهانى كه عشق اسلام را در سر دارند سر مى زنى, به آنها دلدارى مى دهى و مى گويى كه براى فرج من دعا كنيد. ما نيز دعا مى كنيم كه امسال سال ظهور تو باشد:
سال ديدار جمال مهدى است
عاشقان امسال سال مهدى است
سال مهدى سال سنبل مى شود
نام مهدى سكه گل مى شود
اى دل آيين و جان دين بيا
مهدى آمد, اى دل خونين بيا
دست استقبال او سيد على
آن كه از دست خمينى شد ولى
فرش مهدى شد زمين خامنه
از خمين آمد طنين خامنه
آه اين شبه حسينى را ببين
اين تمثل از خمينى را ببين
در ظهور آماده شو, هر آينه
عكس مهدى را ببين در آينه
سال مهدى عرش نازل مى شود
سنگ هم آيينه دل مى شود

من نه حرص كيف و كم را مى خورم
من به جرإت اين قسم را مى خورم:
عالم ما ملك غضب مهدى است
پشت اين دروازه اسب مهدى است
اين چمن باغ غروبى مى شود
ذوالفقارستان خوبى مى شود
آه اى چشم خدا بيدار باش
مهديا سيد على را يار باش
شيعيان امسال را آذين كنيد
اسب هاى آهتان را زين كنيد
خفته اى يك شب كه روحت مى تند
صبح زنگ خانه ات را مى زند
ناگهان بينى كه شرق از غرب شد
سكه هاى نام مهدى ضرب شد()
احمد عزيزى, ملكوت تكلم, ص691.

مفاتيح ترنم
ويژه ميلاد موعود

حديث حسن
به شوق وصل رخت دل بهانه مى گيرد
خدنگ هجر تو قلبم نشانه مى گيرد
فراق روى تو آخر شرر به جانم زد
زخرمن دلم آتش زبانه مى گيرد
دل رميده من جايگاه مهر تو شد
خرابه اى است, در آن گنج خانه مى گيرد
هماى عشق مرا آشيان به هر جا نيست
به بام دوست فقط آشيانه مى گيرد
چگونه وصف جمالت به نامه بنگارم
حديث حسن تو رنگ فسانه مى گيرد
شكسته كشتى دل در ميان موج بلا
كنار لطف تو تنها كرانه مى گيرد
شكنج زلف سيه فام تو عجب دامى است
كه مرغ دل به كمند است و دانه مى گيرد
زحسن طلعت تو اى گل هميشه بهار
خزان برفت و گلستان جوانه مى گيرد
اگرچه دل ز هجوم سپاه غم بشكست
تقاص اين ستم آخر زمانه مى گيرد
خوش است آن كه سپارم به مقدمت جان را
بها ندارد و دائم بهانه مى گيرد
خديو كشور حسنى و علوى مسكين
برات خويش از اين آستانه مى گيرد
غلامحسين محمدى گلپايگانى (علوى)

ميراث آرزو
با يادت اى سپيده چه شب ها كه داشتيم
در باغت اى اميد چه گل ها كه كاشتيم
عمرى در آرزوى تو بوديم و پير شد
آن طفل انتظار كه بر در گماشتيم
بر دفتر زمانه به عنوان خاطرات
هر صفحه را به خون شهيدى نگاشتيم
از تيغ حادثات چه سرها كه شد به باد
هر جا به ياد قامت تو قد فراشتيم
مىآيى اى عزيز سفر كرده, اى دريغ
شايسته نگاه تو چشمى نداشتيم
زاديم با ولاى تو, مرديم با غمت
ميراث آرزو به جوانان گذاشتيم
حميد سبزوارى

تمناى طلوع
به تمناى طلوع تو جهان چشم به راه
به اميد قدمت كون و مكان چشم به راه
به تماشاى تو اى نور دل هستى, هست
آسمان كاهكشان, كاهكشان چشم به راه
رخ زيباى تو را ياسمن آيينه به دست
قد رعناى تو را سرو جوان چشم به راه
در شبستان شهود اشك فشان دوخته اند
همه شب تا به سحر خلوتيان چشم به راه
ديدمش فرشى از ابريشم خون مى گسترد
در سراپرده چشمان خود آن چشم به راه
نازنينا نفسى اسب تجلى زين كن
كه زمين گوش به زنگ است وزمان چشم به راه
آفتابا دمى از ابر برون آ كه بود
بى تو منظومه امكان نگران چشم به راه
زكريا اخلاقى

انتظار
آه مى كشم تو را با تمام انتظار
پرشكوفه كن مرا اى كرامت بهار
در رهت به انتظار, صف به صف نشسته اند
كاروانى از شهيد, كاروانى از بهار
اى بهار مهربان در مسير كاروان
گل بپاش و گل بپاش, گل بكار و گل بكار
بر سرم نمى كشى دست مهر اگر مكش
تشنه محبتند لاله هاى داغدار
دسته دسته گم شدند سهره هاى بى نشان
تشنه تشنه سوختند, نخل هاى روزه دار
مى رسد بهار و من, بى شكوفه ام هنوز
آفتاب من بتاب مهربان من ببار
عليرضا قزوه

صبور سبز
نظر زراه نگيرم مگر كه باز آيى
دوباره پنجره ها را به صبح بگشايى
تمام شب به هواى طلوع تو خواندم
كه آفتاب منى آبروى فردايى
تو رمز فتح بهارى كلام بارانى
تو آسمان نجيبى, بلند بالايى
چه مى شود كه شبى اى نجابت شرقى
دمى برآيى و اين ديده را بيارايى
به خاك پاى تو تا من بگسترم دل و جان
صبور سبز, بگو از چه سمت مىآيى
هجوم عاصى توفان به فصل غيبت تو
چه سروها كه شكست و چه ريخت گل هايى
مصطفى على پور

انتظار بهار
بيا وگرنه در اين انتظار خواهم مرد
اگر كه بى تو بيايد بهار, خواهم مرد
به روى گونه من اشك سال ها جارى است
و زير پاى همين آبشار خواهم مرد
خبر رسيد كه تو با بهار مىآيى
در انتظار تو من تا بهار خواهم مرد
پدر كه تيغ به كف رفت, مژده داد كه من
به روى اسب سپيدى سوار خواهم مرد
تمام زندگى من در اين اميد گذشت
كه در ركاب تو با افتخار خواهم مرد
محسن حسن زاده ليله كوهى

آدينه موعود
درد است اين كه مى فشرد سينه مرا
بيدار مى كند غم ديرينه مرا
آنان كه سال هاست به زنجير بسته اند
دستان زخم خورده و پرپينه مرا
سوگند خورده اند كه اين بار بشكنند
با نان و عشق حرمت آيينه مرا
حاشا كه حيله بازى شان مانعى شود
آتشفشان شعله ور كينه مرا
تيغم غلاف مرگ شد ((آقا)) شتاب كن
اثبات كن به اينان, آدينه مرا
سيد محمد بهشتى

آشنا
پر مى شوم از باور فرداى تازه
پر مى گشايم تا فراسوهاى تازه
يك آشنا مىآيد از سمت بهاران
گل مى كند در كوچه رد پاى تازه
عمرى است اين جا چون كويرتشنه ماندم
بر من ببار اى ابر باران زاى تازه
اى ناخداى كشتى توفان سواران
ما را ببر تا ساحل درياى تازه
با ذوالفقار اى آخرين بازوى حيدر
بشكاف اينك فرق مرحب هاىتازه
محمد ظاهر احمدى
پاورقي ها:

/

سيماى امام سجاد ع


قسمت سوم

شباهت به اميرمومنان(ع)
((سعيد بن كلثوم)) گويد: در خدمت جعفر صادق(ع) نشسته بودم, نامى از اميرمومنان(ع) برد و وى را بسى بزرگ داشت و به آنچه سزاوار بود او را ستود, سپس فرمود: سوگند به خدا كه على بن ابى طالب(ع) در دنيا هيچ گاه چيز حرامى را نخورد تا آن كه رحلت فرمود و هرگاه دو كار كه خداوند به هر دو رضايت داشت براى او پيش مىآمد, آن را برمى گزيد كه سخت تر بود و براى دين وى سود بيشترى داشت و هرگز براى رسول خدا(ص) مشكلى پيش نيامد مگر اين كه على(ع) را فرا مى خواند زيرا به او اعتماد داشت و كسى جز اميرمومنان(ع) در اين امت طاقت عبادتهاى رسول خدا(ص) رانداشت و على(ع) در هنگام عمل چنان بود كه گويى بهشت و دوزخ فرا پيش اويند و وى اميد رسيدن به بهشت و ترس از آتش را در دل دارد و آن حضرت(ع) از مال خود هزار برده, جهت رضاى خدا و رهايى از آتش جهنم آزاد ساخت و اينها همه حاصل دسترنج وى بود كه براى تهيه آن خويشتن را به سختى بسيار افكنده بود, هرچند خانواده وى با روغن و سركه و خرما سر مى كردند و جز كرباس تن پوشى نداشت و اگر مى پوشيد و آستين آن بلند بود, مقراض را مى طلبيد و آن را مى بريد[ و همان گونه وامى گذاشت و آن را نمى دوخت].
هيچ يك از فرزندان و اهل بيت اميرمومنان(ع) نبود كه از على بن حسين(ع) در لباس پوشيدن و دانش و آگاهى به آن جناب شبيه ترباشد چنان كه روزى فرزندش امام باقر(ع) نزد پدر رفت و او را ديد كه در عبادت پروردگار به مرتبه اى رسيده كه كسى به آن پايه نرسيده است.
ديد كه رنگ چهره وى از بيدارى شبها به زردى گراييده و چشمهاى او بس كه گريسته سرخگون شده و پيشانى وى پينه بسته است.
و آن قدر در نمازها بر پاى ايستاده كه ساقهاى پا آماس كرده است, امام باقر(ع) گويد: چون پدر را در اين حال ديدم, گريه مجالم نداد و از سر رحمت بر وى گريستم و سجاد(ع) سر در گريبان تفكر داشت. لختى پس از آن كه من وارد شدم, روى به من كرد و فرمود: ((پسرم! برخى از آن كتابها كه در آنها عبادتهاى اميرمومنان(ع) نوشته شده است برايم بياور.))
وقتى كتاب را حاضر ساختم اندكى از آن را بخواند و سپس نوميدانه آن را به كنارى نهاد و فرمود: ((كيست آن كه تواند چون اميرالمومنين(ع) خداى تعالى را پرستش كند!؟))(1)

حكايت طاووس فقيه
طاووس فقيه گويد: شبى در مسجدالحرام, زين العابدين(ع) را ديدم كه از شامگاه تا سحر گرد كعبه طواف مى كرد و به عبادت مشغول بود. چون ديرى از شب بگذشت و پيرامون خود كسى را نديد, روى به آسمان كرد و عرضه داشت:
((پروردگارا! ستارگان آسمانهايت ناپديد شده و چشمهاى بندگانت خفته است اما درهاى رحمت تو همچنان بر روى خواهندگان گشوده است. به سوى تو آمده ام تا مرا بيامرزى و بر من رحمت آورى و سيماى جدم محمد را ـ كه درود خدا بر او و خاندانش باد ـ در عرصه روز بازپسين به من بنمايانى.))
آن گاه به سختى گريست و گفت: ((سوگند به سربلندى و شكوه بى مانندت كه چون من گناه كردم, سرستيزه با تو را نداشتم و آن هنگام كه در برابرت سركشى نمودم, نه بدان جهت بود كه در وجود تو ترديدى كنم يا آن كه از عقوبت تو آگاه نباشم و خويشتن را در معرض كيفر تو قرار دهم, بلكه نفسم مرا بفريفت و پرده اى كه بر گناهانم پوشيده بودى مرا يارى داد
اينك كدامين كس مرا از عذاب تو رها خواهد ساخت؟ و من كه ريسمان تو را گسسته ام به ريسمان چه كسى چنگ زنم؟
اى واى بر من! چه زشت خواهد بود كه فردا رو به روى تو بايستم آن هنگام كه به سبكباران گويند: بگذريد! و به گرانباران گويند: به دوزخ درآييد!
پس آيا با سبكباران خواهم بود و رهايى خواهم يافت يا با گرانباران و گنهكاران در آتش جهنم فرو مى افتم؟
اى واى بر من! هر چه عمرم بيشتر مى گردد لغزشهايم فزونى مى يابد! در حالى كه هنوز توبه نكرده ام. آيا گاه آن نرسيده كه از پروردگار خود شرم كنم!؟
سپس اشك از چشمان خود فرو باريد و اين شعر را بخواند:
((اى نهايت آرزوهايم آيا مرا با آتش خواهى سوزاند؟
پس در آن هنگام اميد من و محبتم به تو چه مى شود؟
من اكنون با گناهان زشت خويش آمده ام!
در حالى كه انسانى نيست كه جنايتى چون من انجام داده باشد!))
و باز گريست و عرضه داشت:
((پاكى اى خدا! چنان عصيان تو مى ورزند كه گويا تو نمى بينى و آن گونه صبر مى كنى كه گويى كسى تو را سركشى نمى كند. آن سان با كارهاى نيكويت خود را به بندگانت نزديك مى كنى كه گويا به آنها نيازمندى! با اين كه تو اى آقاى من به آنان نيازى ندارى.))
اين بگفت و به سجده درافتاد و از حال برفت.
طاووس گويد: به او نزديك شدم و سر او را بر زانوى خود نهادم و گريستم تا اين كه اشكهايم بر گونه او چكيد, پس آن جناب برخاست و بنشست و پرسيد: ((چه كسى مرا از ياد پروردگارم غافل ساخت!؟))
گفتم: ((من هستم طاووس. اى فرزند رسول خدا(ص) اين چه دهشت و زارى است كه شما را فرا گرفته است, ما را سزاست كه اين گونه زارى كنيم, زيرا ماييم كه سركش و جنايت پيشه ايم! پدر شما حسين بن على(ع) و مادر بزرگوارتان حضرت زهرا(س) و جدتان رسول خداست[ .((پس گريه و زارى چرا؟]
آن حضرت روى به من كرد و فرمود: ((چه دور است اين سخنان! اى طاووس, از پدر و مادر و جدم سخن مگو كه خداوند بهشت را براى كسى آفريده است كه كار نيكو انجام دهد و او را اطاعت كند, گرچه برده اى حبشى باشد و دوزخ را براى آن كس آفريده است كه وى را سركشى نمايد گرچه آقايى قريشى باشد. آيا سخن خداى تعالى را نشنيده اى كه فرموده است: فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يومئذ و لايتسائلون; پس آن هنگام كه در صور دميده شود در چنين روزى, بين آدميان خويشاوندى نخواهد بود و درباره يكديگر از آنان نمى پرسند.(2)
سوگند به خدا! كه فردا تو را چيزى سود نخواهد بخشيد, مگر عمل صالحى كه پيش از خود آن را فرستاده اى.))(3)

ديدار جابر با سجاد(ع)
فاطمه دختر اميرمومنان(ع) هنگامى كه ديد فرزند برادرش على بن حسين(ع) چسان در عبادت خداوند خويش را به سختى و تكلف افكنده است نزد جابر بن عبدالله انصارى
[ كه در آن زمان پيرمردى بود] آمد و به او گفت: ((اى دوست رسول خدا(ص) ما را بر گردن شما حقوقى است كه از جمله آنها اين است كه هرگاه ديديد يكى از ما[ اهل بيت] قصد جان خود كرده است, از وى بخواهيد به خاطر خدا دست خويش به اين كار نيالايد و خود را زنده نگه دارد. مقصود من على بن حسين(ع) است همو كه بازمانده پدر بزرگوارش حسين بن على(ع) است, براستى كه وى نفس خويش را خاضع كرده و پيشانى و زانوان و كف دستهايش از بسيارى عبادت پينه بسته است)).
جابر بن عبدالله به سوى خانه سجاد(ع) رفت… و اجازه خواست كه نزد حضرت شرفياب گردد امام(ع) اجازه فرمود. وقتى كه جابر به اندرون خانه رفت, زين العابدين(ع) را ديد كه در محراب نماز نشسته و سختى عبادت بدن وى را خشكانده است.
سجاد(ع) برخاست و به گرمى حال جابر را پرسيد و سپس او را در كنار خود نشاند. جابر رو به سوى حضرت كرد و پرسيد: ((اى فرزند پيامبر(ص) آيا آگاه نيستيد كه خداوند بهشت را جهت شما خاندان و دوستانتان آفريده است و آتش دوزخ را براى آنان كه كينه شما را در دل دارند و با شما دشمنى مى ورزند, خلق كرده است؟ پس اين كوشش طاقت فرساى شما در عبادت خدا براى چيست كه اين سان خود را به سختى انداخته ايد!))
سجاد(ع) فرمود: ((اى دوست پيامبر خدا(ص) آيا نمى دانى كه خداى تعالى گناهان گذشته و آينده جدم رسول خدا را بخشيده بود, ليكن رسول خدا ـ كه پدر و مادرم فداى وى باد ـ هيچ گاه از كوشش در عبادت حق تعالى نياسود, تا جايى كه ساقها و قدمهاى مبارك وى آماس كرد و چون از حضرتش پرسش كردند: اى پيامبرخدا(ص) آيا بر خود سخت مى گيريد در حالى كه خداوند گناهان گذشته و آينده شما را بخشيده است؟
در پاسخ فرمود: آيا بنده شكرگزارى نباشم!؟))
جابر هنگامى كه ديد در على بن حسين(ع) سخن كسى كه وى را از بسيارى و سختى عبادت به ميانه روى و آسايش فرا مى خواند, تإثيرى نخواهد داشت گفت: ((اى فرزند رسول خدا! زندگى خود را درياب چرا كه شما از خاندانى هستيد كه به واسطه ايشان بلاها دور مى گردد و محنت و نقمت از بندگان برداشته مى شود و به سبب شما باران از آسمان فرو مى ريزد.))
فرمود: ((اى جابر! من پيوسته بر طريقه پدران خود خواهم بود و آنان ـ كه درود خدا بر آنها بود ـ اسوه من خواهند بود, تا آن كه به ديدار ايشان نايل گردم.))
جابر برخاست و امام(ع) را ترك گفت. وقتى نزد كسانى كه در آن جا گرد آمده بودند, رسيد گفت: ((به خدا سوگند! من در بين فرزندان پيامبران, كس همانند على بن حسين(ع) نشناسم, مگر يوسف بن يعقوب(ع) به خدا قسم كه فرزندان على بن حسين(ع) از فرزندان يوسف(ع) برترند, زيرا از جمله آنان كسى است كه زمين را پر از عدل و داد كند, همان گونه كه از جور و ستم پر شده باشد.))(4)

سخنان حكيمانه
سجاد(ع) را گفتند: در چيستى اى فرزند رسول خدا(ص)؟
فرمود: صبح كرده ام در حالى كه هشت خواسته را از من مى طلبند: خداى تعالى واجبات را و پيامبر خدا(ص) عمل به سنت خود را و خانواده ام مايحتاج خود را و نفسم انجام خواهشهايش را و شيطان خواهد كه از او پيروى نمايم و دو فرشته[ رقيب و عتيد] عمل خالص را مى خواهند و فرشته مرگ در پى روح من است و گور جسد مرا مى جويد و من بين اين طلبكاران سرگردانم!(5)
زين العابدين(ع) بر گروهى گذشت كه از وى بد مى گفتند. ايستاد و آنان را گفت: ((اگر شما راست مى گوييد, خداوند مرا ببخشايد و اگر دروغگويانيد پروردگار از شما درگذرد!))(6)
سجاد(ع) فرزند خود را مى گفت: ((پسرم در ناملايمات زندگى صبر پيشه كن و حقوق مردمان پايمال مساز و دعوت برادر ايمانى خود را مپذير, در چيزى كه زيان آن براى تو بيش از سودى است كه به برادر خود مى رسانى!))(7)
((نافع بن جبير)) به امام(ع) گفت: ((تو چگونه با پابرهنگان مجالست مى كنى؟))
فرمود: من با آن كس مجالست مى كنم كه همنشينى با وى در دين من بيفزايد!))(8)
و نقل است كه على بن حسين(ع) فرموده است:
((دوست ندارم كه خويشتن را خوار همى كنم و به جاى آن شتران سرخ موى مرا دهند!))(9)
اگر به بازار روم و درهمهايى با خويش داشته باشم كه با آنها براى خانواده ام گوشتى تهيه كنم كه ميل به آن داشته باشند اين كار را بيشتر دوست دارم از اين كه انسانى را در راه خدا آزاد سازم.))(10)
((هرگز چيزى نياشاميده ام كه در نزد من خوشتر باشد از جرعه خشمى كه فرو مى خورم و از مجازات خطاكارى درمى گذرم.))(11)
((هرگاه دو كار فرا پيش من آمد كه يكى را سود دنيايى بود و ديگرى را سود آخرتى و من دنيا را برگزيدم, پيش از آن كه شب فرا رسد امرى را كه از آن كراهت داشتم, مشاهده كردم!))(12)
((اگر تمامى آنان كه بين شرق و غرب عالمند بميرند, به من دهشتى دست نمى دهد چنانچه قرآن همراه من باشد.))
هرگاه حضرت(ع) قرآن مى خواند چون به اين آيه مى رسيد: ((مالك يوم الدين)) آن قدر آن را تكرار مى كرد كه نزديك بود جان تسليم كند.(13)
نقل است كه در روز عرفه امام(ع) جمعى از گدايان را ديد كه نياز خود را از مردم مى طلبند.
فرمود: ((واى بر شما آيا در مانند چنين روزى خواسته خويش را از غير خدا مى طلبيد. امروز حتى اميد آن است كه[ به سبب دعا] فرزندانى كه در شكم مادران جاى دارند نيك بخت گردند!))(14)
مردى امام سجاد(ع) را گفت: اى فرزند پيامبر(ص) من به خاطر خدا شما را بسيار دوست دارم, آن حضرت عرضه داشت: ((خداوندا به تو پناه مى برم از اين كه مرا به خاطر تو دوست داشته باشند ليكن تو مرا دشمن دارى!))(15)
يكى زين العابدين(ع) را دشنام گفت, حضرت(ع) فرمود: اى مرد! ما را در اين راه گذرگاهى سخت پيش آيد كه اگر از آن به سلامت بگذرم, آنچه مى گويى مرا زيانى نرساند و اگر در آن حيران بمانم و گذشتن نتوانم, از آنچه مرا گفتى بدترم!(16)
سجاد(ع) را گفتند: ((چرا بطور ناشناس با كاروانها همراه مى شوى و در هنگام سفر خويشتن را به همسفران نمى شناسانى؟))
فرمود: ((خوش ندارم از مردم به سبب خويشاوندى با پيامبر(ص) چيزى را طلب كنم كه از عطا كردن مثل آن را عاجزم!))
و نيز فرموده است: ((هيچ گاه به واسطه خويشاوندى با رسول خدا(ص) چيزى را نخورده ام!))(17)
سجاد(ع) گدايى را ديد كه مى گريست. فرمود: ((اگر تمامى دنيا در دستان اين مرد بود و آن را از كف مى داد, روا نبود كه چنين بگريد!))(18)
زين العابدين(ع) را گفتند: حسن بصرى گفته است: عجب ندارم از كسى كه به هلاكت مى افتد كه چگونه به هلاكت مى افتد! بلكه درشگفتم از آن كه نجات مى يابد كه چگونه نجات مى يابد و رستگار مى گردد.
فرمود: اما من مى گويم: در شگفت نيستم از كسى كه نجات مى يابد و رستگار مى شود, بلكه عجب دارم از آن كه با وجود وسعت رحمت خداى به هلاكت مى افتد!(19)

پاورقي ها:پى نوشتها: 1 ) بحارالانوار, ج46, ص108, ح104 به نقل از دعوات الراوندى. 2 ) الارشاد, ج2, ص141. 3 ) مومنون (23) آيه101. 4 ) مناقب, ج4, ص151. 5 ) ابن جعفر محمد بن الحسن الطوسى, الامالى (تحقيق موسسه البعثه, دارالثقاقه, قم) ص636, ح شماره 16/1314. 6 ) همان, ص641, ح15/1329. 7 ) مناقب, ج4, ص158. 8 ) حليه الاوليإ, ج3, ص138. 9 ) مناقب, ج4, ص161 به نقل از النسوى. 10 ) اصول كافى, ج2, ص109, باب كظم الغيظ, ح1. 11 ) بحارالانوار, ج46, ص66, ح31. 12 ) اصول كافى, ص109 باب كظم الغيظ, ح1. 13 ) بحارالانوار, ج46, ص92, ح81 به نقل از كتاب زهد, حسين بن سعيد اهوازى. 14 ) اصول كافى, ج2, ص602, ح13. 15 ) بحارالانوار, ج46, ص62, ح19. 16 ) همان. 17 ) مناقب, ج4, ص157. 18 ) بحارالانوار, ج46, ص93, ح82 به نقل از مناقب والاغانى. 19 ) كشف الغمه, ج2, ص106.

/

همايش شاه ستايى


سومين همايش علمى فارس شناسى كه با شركت 400 نفر از انديشمندان, مورخين, باستان شناسان و پژوهشگران ايرانى و خارجى در شيراز; تخت جمشيد و پاسارگاد تشكيل شده بود, پس از سه روز بحث و بررسى و ارائه 40 مقاله ارزنده با صدور بيانيه اى به كار خود پايان داد.
در بيانيه پايانى اين همايش آمده است: همايش هاى فارس شناسى هر ساله به طور مداوم با موضوع مشخصى مربوط به تاريخ تمدن و فرهنگ و نيز اوضاع اقتصادى ـ اجتماعى فارس با حضور پژوهشگران ايرانى و خارجى برپا مى شود… با توجه به شخصيت مولانا ابوالكلام آزاد مفسر قرآن مجيد و آزادى خواه مسلمان هندى و نقش پژوهش هاى او در مورد انطباق شخصيت تاريخى كوروش هخامنشى با ذوالقرنين قرآن مجيد, پيشنهاد مى شود. خيابانى در شيراز به ياد او نامگذارى مى شود.
كيهان (دوشنبه, 21آبان 1375), شماره 15787, ص11)

حرفه روزنامه نگارى با حساسيت, كاوش, گزارش و استفهام, همزاد و همراه است, از اين رو طبعا با دريافت خبر فوق, ذهن هر روزنامه نگار متعهدى با انبوهى از سوال ها مواجه مى شود, از جمله اين كه: اين گونه همايش ها و سمينارها چه اهدافى را تعقيب مى كنند؟ با پشتوانه مالى و فكرى چه بنيادها, نهادها و اشخاصى شكل مى گيرند و براى حل چه معضلاتى فعاليت مى كنند؟ چه ضرورتى, موجب سامان دهى اينان گشته و چه دستاوردى از رهگذر اين گردهمايى ها به جامعه اسلامى ارائه مى شود؟ و اين همايش ها چه ارتباطى با گردهمايى هاى مشابه در خارج از كشور دارند؟
همايش فارس شناسى, معادله چند مجهولى است كه هر كدام آن, محل تإمل و دقت نظر است. خوش بينانه ترين تحليل اين است كه گفته شود: در رهگذر تحقيقات و پژوهش هاى ايران شناسان و باستان شناسان, پيشينه تاريخى درخشان ملتى با فرهنگ و ريشه دار به دنيا معرفى مى گردد و نيز دستاويزى فرادينى ـ جهت بازيافت هويت ملى و مبارزه با فرهنگ بيگانه ـ به نسل جوان, شناسانده مى شود تا بدانند شايسته نيست جوانان ملتى با اين قدمت تاريخى از فرهنگ كشورى مانند آمريكا كه بيش از پانصد سال از كشف قاره آن نمى گذرد, الگو بگيرند. هم چنين خاطر نشان مى شود كه ايرانيان فرهنگمند و آگاه با اين سابقه تاريخى و تجربه هاى فراوان, دين اسلام را از روى شناخت و معرفت پذيرفته و تسليم آن شده اند, ولى متإسفانه شواهد و قراين موجود, گرد تيره اى بر اين برداشت مى افشاند, چرا كه بانيان اين گونه همايش ها در انديشه سان دادن مردم مسلمان و شهيد پرور ايران در برابر استخوان هاى پوسيده شاهان ستمگر هخامنشى هستند, لذا تجليل و گرامى داشت ابوالكلام آزاد را به دو انگيزه به ميان كشيدند:
1ـ به عنوان سياستى براى محك زدن نيروهاى وفادار به انقلاب كه چه واكنشى در برابر اين شيوه جديد از خود نشان خواهند داد;
2ـ آتش تهيه اى براى عمليات گسترده ستايش از اسطوره پاسارگاد و لابد احياى جشن هاى دوهزار و پانصد ساله, اما اين بار به نام تجليل از ذوالقرنين ابوالكلام آزاد; يعنى كوروش هخامنشى!
بى ترديد بسيارى از اين حضرات به خوبى مى دانند كه پندار ابوالكلام آزاد مبنى بر ذوالقرنين بودن كوروش, جزو سست ترين انگاره هاست و به يك جعل تاريخى شبيه تر است تا يك پژوهش علمى با وجود اين, چون فرضيه ابوالكلام در جهت اهداف آنهاست, از بيان حقيقت سر باز مى زنند. نكته مهم تر شباهت ها و هماهنگى هايى است كه اين همايش با جريان به اصطلاح ايران شناسى خارج از كشور دارد و شگفت آن كه محور نيز كوروش هخامنشى قرار مى گيرد, شايد از آن رو كه محور مشتركى است براى اپوزيسيون و مورد حمايت مالى و فكرى رژيم اشغالگر قدس! مگر نه اين است كه كوروش حامى يهوديان بوده و پس از فتح بابل دستور جمعآورى و نگارش تورات را به عزيز داده و بنى اسرائيل را به فلسطين بازگردانده است و تورات هم متقابلا به نيكى از كوروش ياد كرده و على قول مادرش نيز يهودى بوده است, كسى چه مى داند, شايد در آرزوى اين هستند كه اين طرف رود را هم با خويشاوندى به دولت نتانياهو پيوند بزنند.
بنابراين نبايد تعجب كرد كه جريانى يهودى تبار با نام مستعار امثال دكتر روشنگر بر ضد اسلام و قرآن قلم فرسايى كند و در كوروش ستايى گوى سبقت را از اين حضرات بربايد.
بارى, در حالى كه نام مقدس لاله هاى گلگون كفن انقلاب اسلامى ـ به بهانه زيباسازى و مدرن نمايى ـ از كوچه ها و خيابان ها زدوده مى شود, آقايان ايران شناس سفارش مى كنند نام امثال ابوالكلام به جاى نام شهيدان و قهرمانان واقعى برافراشته شود و حتما سالى ديگر نام كوروش, و اين نيست, مگر احياى سنت هاى پوسيده جاهليت طاغوت.
مردم مسلمان ايران صدها هزار شهيد, جانباز, اسير و مفقودالاثر نداده اند تا با سرمايه آنها سمينار شاه شناسى تشكيل شود و دوباره آنها را گرد كعبه تخت جمشيد طواف دهند. سوالى كه مسوولان امر را به پاسخ فرا مى خواند اين است كه چه شده كه بستر چنين رخدادهايى مهيا گشته است تا در قلب جمهورى اسلامى ايران و با هزينه اين ملت مظلوم, اهداف اپوزيسيون خارج از كشور تعقيب و تإمين گردد؟!
والسلام على من اتبع الهدى

پاورقي ها:

/

نگهبان مرزهاى فضيلت


سيرى در زندگى, انديشه, اخلاق و رفتار آيه الله سيد محمد حسن الهى طباطبايى(قدس سره)
قسمت اول

حافظ ارزش ها
عارف ربانى و عالم صمدانى آيه الله سيد محمد حسن الهى طباطبايى (برادر علامه طباطبايى) در زمره شخصيت هايى است كه مشعل هدايت و وارستگى را برافراشت و نور ايمان را بر زواياى اجتماع عصر خويش تابانيد و حقيقت اخلاق را با صفاى معنويت درهم آميخت و به تشنگان فضيلت آموخت. و از فيض وجود امثال و اقران اين حكيم بود كه استعدادها شكوفا شد و گرايش هاى عالى انسانى با مظهرى شكوهمند آشكار گشت.
او در مسير تلاش هاى علمى, آموزش معلومات دينى و تربيت شاگردان, مصالح اسلام را در نظر داشت و بدين منظور دژ استوار فضيلت را مراقب و مواريث دينى و ارزش هاى مذهبى را حافظ و در انتقال معارف قرآن و اهل بيت مصر بود.
مرحوم الهى طباطبايى خردمندى سترگ بود كه براى تهذيب نفوس و تزكيه قلوب كوشش هاى ژرف و پى گيرىهاى مداومى از خود بروز داد و مشتاقان معنويت در پرتو تعاليم تربيتى او به لذات روحانى و انبساطمعنوىنايل شدندواحساس بزرگوارى و كرامت نمودند و با عنايت به خواسته هاى متعالى وجود خود, گرايش هاى والا را در خويش شكوفا ساختند, به نحوى كه به جاى لذت بردن از تإمين خواسته هاى طبيعى و غريزى, از راستى, صداقت, تقوا, پاكى و ساير مكارم و فضايل اخلاقى احساس سرور و ابتهاج مى نمودند.
اين انسان نيكوسرشت از سلاله پاك خاندان عترت و طهارت است و نسبش از سوى پدر به حضرت امام حسن مجتبى (ع) و از سوى مادر به حضرت امام حسين(ع) مى رسد.
يكى از اجداد طاهرينش كه در حدود قرن نهم و يا دهم هجرى به تبريز رحل اقامت افكند ((سراج الدين امير عبدالوهاب)) نام دارد كه فرزندان و اعقابش غالبا در سطحى ممتاز از فرهنگ و انديشه به سر برده و جزو معاريف آذربايجان و حتى ايران و جهان تشيع بوده اند.(1)

دوران طفوليت و نوجوانى
ميرزا محمد تقى قاضى طباطبايى (متوفى 1220 يا 1222 هـ.ق) جد سوم محمد حسن الهى است كه عارف وارسته آيه الله سيد على قاضى (1285 ـ 1365 هـ.ق) در اين شخص با نامبرده و برادرش علامه طباطبايى اشتراك نسب دارد.(2)
از برخى كتاب هاى تراجم و آثار رجالى برمىآيد كه ميرزا محمد تقى قاضى از مشاهير رجال جهان تشيع است و در فقه, كلام, ادبيات عرب و تفسير صاحب نظر بوده و رساله اى در شرح دعاى صباح حضرت على(ع) نوشته است, هم چنين وى از اعاظم تلاميذ وحيد بهبهانى به شمار مى رود و از شيخ محمد مهدى فتونى عاملى اجازه دارد.(3)
مرحوم حاج ميرزا محمد آقاى قاضى طباطبايى (پدر محمد حسن الهى) خود فاضلى وارسته و از روحانيان شهر تبريز بوده كه با خانواده يحيوى تبريز وصلت كرد و ثمره اين پيوند در سال 1321 هـ.ق (مطابق با 1281 هـ.ش) متولد مى گردد كه محمد حسين (علامه طباطبايى) ناميده مى شود. پنج سال بعد يعنى در سال1326 هـ.ق دومين فرزند اين خانواده ديده به جهان مى گشايد كه محمد حسن الهى مورد بحث ماست. در همين سال كودك تازه متولد شده مادر رئوف و عزيز خود را از دست مى دهد, بر اين اساس نهال وجود اين طفل در نخستين سال طراوت زندگى با ناملايمات مواجه گشت. وقتى اين كودك پا به سن چهار سالگى نهاد پدر را از دست داد و به ناچار سرپرستى و نظارت بر اموال و زندگى او و برادرش در منزل پدرى واقع در خيابان مسجد كبود تبريز به يكى از محترمين خانواده پدرى سپرده شد.
هنگامى كه اين دو نوباوه پدر و مادر خويش را از دست دادند, برخى از افراد از گوشه و كنار به زعم خويش چنين تصور كردند كه اين بازماندگان وضع آشفته و نگران كننده اى را در پيش خواهند داشت ولى حكمت الهى بر انديشه هاى موهوم غالب آمد, زيرا وصى مرحوم پدر براى آن كه زندگى اين دو خردسال متلاشى نگردد, وضعشان را بر همان نهج سابق سامان داد و براى هر كدام يك خادم و خادمه معين كرد و پيوسته در امور ايشان مراقبت و نظارت مى كرد تا اين دو كودك به رشد كافى برسند.(4) علامه طباطبايى در زندگى نامه اى كه خودش نوشته است به اين موضوع, اين گونه اشاره مى كند:
((كمى پس از درگذشت پدر به مكتب و پس از چندى به مدرسه فرستاده شديم و بالاخره به دست معلم خصوصى كه به خانه مىآمد سپرده گشتيم و به اين ترتيب تقريبا مدت شش سال مشغول فراگيرى فارسى و تعليمات ابتدايى بوديم…))(5)
اين دو برادر همزمان با آموزش مكتب و دروس ادبيات عرب, زير نظر استاد معروف وقت, آقا ميرزا على نقى خطاط, به فن خوش نويسى نيز آشنايى پيدا كرده به مهارت مى رسند.
محمد حسن الهى پس از پايان درس هاى شيخ محمد على سرابى به مدرسه طالبيه تبريز روى آورده, سطوح عالى فقه, اصول, فلسفه و كلام را زير نظر ساير اساتيد به كمال مى رساند.(6) مرحوم علامه به شاگردان خود فرموده بود:
((روزهاى بسيارى به همراه برادر از تبريز بيرون آمده و در دامنه كوه ها و تپه هاى سرسبز اطراف, از صبح تا غروب به تحرير خط مشغول بوديم.))(7)
در تمامى مراحل و طى منازل علمى و عملى, اين دو برادر با هم بودند و در مصائب و سختى ها و امور عادى, چنان رفيق و شفيق يكديگر بودند كه گويى يك جان در دو قالبند و اشعارى كه ابوالعلإ معرى درباره سيد مرتضى و سيد رضى در قصيده اى طولانى در مرثيه پدرشان سرود در موردشان صحت دارد كه ترجمه ابياتى از آن چنين است:
((تو در بين ما دو ستاره فروزنده به يادگار نهادى كه شعاع پرتو آنها در دو وقت صبح روشن و شب ظلمانى مخفى نمى باشد. اين دو برادر مدام در بوستان هاى مكارم و فضايل در گردشند و از مناظر پرجاذبه آن شادمان هستند و چون برق درخشان به بزرگوارى و پاكدامنى اشتهار دارند.
در شرف و مجد به رتبه اى رسيده اند كه اهل فصاحت و بلاغت در مقابل بيانات استوار آنان, حقير جلوه مى كنند مكارم را بين خود تقسيم كرده و عقيده خويش را نيز در استحقاق آنچه برادر خود از آن كمالات به دست آورده پاك نموده و به حق او اعتراف و اذعان نموده اند.))

چشم برزخى
سيد محمد حسن به همراه برادر بزرگ ترش ـ علامه طباطبايى ـ به سال 1304 هـ.ش به منظور تكميل تحصيلات علوم دينى عازم نجف اشرف گرديد و در منزلى واقع در محله عماره ـ نزديك حرم مطهر حضرت اميرالمومنين(ع) ـ اقامت گزيد كه به دليل دورى از وطن و گرمى آب و هوا و محيط ناآشنا مدتى را به سختى و با مشقت سپرى ساخت اما به رغم اين ناملايمات و ابتلائات و تحمل شدائد, به محضر اساتيد وقت حاضر شده و مدت يازده سال از حوزه درسى عارف ربانى آيه الله حاج سيد على قاضى (1285 ـ 1365 هـ ق) و سيد حسين بادكوبه اى (1293 ـ 1358 هـ.ق) در عرفان, فلسفه و رياضى و طب بهره مند شده و به طور همزمان فقه و اصول را از محضر آيه الله شيخ محمد حسين غروى كمپانى (1296 ـ 1361 هـ.ق) و آيه الله شيخ محمد حسين نائينى (1276 ـ 1355 هـ.ق) و آيه الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى (1284 ـ 1365 هـ.ق) فرا مى گيرد.
در نجف اشرف اين دو برادر هر شب براى اقامه نماز شب برخاسته و پس از وضو گرفتن و خواندن نماز شب نمى خوابيدند و تا فرا رسيدن وقت نماز صبح, با يكديگر تمرين خطاطى (خط درشت) مى كردند و بعد از انجام فريضه صبح با هم به مباحثه پرداخته و تا موقع حضور به درس استاد, اين حالت به طور مستمر ادامه داشت.(8)
به دليل همين عبادت هاى شبانه و سلوك روحانى و توسلات به پيشگاه ائمه اطهار, خصوصا حضرت على(ع), سيد محمد حسن الهى به كمالاتى معنوى دست يافت و برخى حالات غيبى برايش كشف گشت. علامه طباطبايى نقل كرده است: ((وقتى همراه برادر در نجف اشرف تحت تربيت اخلاقى مرحوم حاج ميرزا على آقا قاضى ـ قدس سره ـ بوديم سحرگاهى بر بالاى بام بر سجاده عبادت نشسته بودم در اين موقع خواب سبكى به من دست داد و مشاهده كردم دو نفر مقابل من نشسته اند: يكى از آنها حضرت ادريس(ع) و ديگرى برادر عزيز و ارجمند خودم آقاى حاج سيد محمد حسن الهى طباطبايى بود, حضرت ادريس(ع) با من به مذاكره و سخن مشغول شدند ولى طورى بود كه ايشان القإ كلام مى نمودند و تكلم مى كردند ولى سخنان ايشان به واسطه كلام آقاى اخوى استماع مى شد!))(9)
و مرحوم آيه الله قاضى طباطبايى كه در پرورش معنوى ايشان نقش به سزايى داشت بر اثر حالات روحانى و عبادت هاى توام با تضرع و زارى در مسجد سهله از بحر مواج لطف الهى و ترشح فيضى بهره مند گشت و در مسير زندگى اش تحولى شگرف پديد آمد, وى بنا به نقل قول علامه طباطبايى و ارتباط مرحوم سيد محمد حسن الهى با روح آن مرحوم ـ از طريق يكى از شاگردانش ـ قدرت طى الارض داشت, علامه مى گويد: مرحوم قاضى هميشه در ايام زيارت از نجف اشرف به مشهد مقدس مشرف مى شد, هيچ گاه كسى نديد كه او سوار ماشين شود و از اين سر احدى مطلع نشد جز يك نفر از كسبه بازار ساعت (بازار بزرگ) كه به مشهد مقدس مشرف شده بود و مرحوم قاضى را در مشهد ديده بود و از ايشان اصلاح امر گذرنامه خود را خواسته بود و ايشان هم اصلاح كرده بودند آن مرد چون به نجف آمد افشا كرد كه من آقاى قاضى را در مشهد ديدم, مرحوم قاضى كه مى خواست در گمنامى باقى بماند و اسرارش كشف نگردد از شنيدن اين ماجرا عصبانى شده و گفتند: همه مى دانند كه من در نجف بوده ام و مسافرتى نكرده ام, اين ماجرا را نيز حاج سيد محمد رضا خلخالى براى علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى قريب به مضامين مذكور نقل كرده است. ظاهرا پس از افشاى اين حالات جمعى نزد آيه الله قاضى آمده و از او خواستند تا برايشان كلاس اخلاق بگذارد و جرعه هايى از معنويت را به كام آنان بريزد.(10)
سيد محمد حسن الهى طباطبايى به موازات پى گيرى تحصيلات در نجف از طريقه تزكيه نفس در عرفان عملى به جايى رسيده بود كه چشم برزخى اش باز بود و انسان ها را مطابق ملكات و گرايش هاى باطنى آنان مشاهده مى كرد, علامه حسن زاده آملى مى نويسد: براى بنده بارها پيش آمد و در محضر شريف ايشان شواهدى در اين باره دارم و يادداشت ها و خاطراتى از آن دو بزرگوار (محمد حسن الهى و علامه طباطبايى) در دفتر جداگانه نوشته و جمع آورى كرده ام, هر دوى آنها چشم برزخى شان باز بود… و مشاهدات و مكاشفات عجيب داشتند بلى علامه و برادر گرانقدرش متنعم به اين نعمت بودند.(11)
وقتى علامه حسن زاده در روز پنج شنبه چهارم ذيحجه سال 1386 هـ.ق (مطابق 25 / 12 / 1345) در مزار شيخان قم ديدارى با سيد محمد حسن الهى طباطبايى داشت طى گفت و گويى سخن از اساتيد عرفانى و اخلاقى ايشان و برادرش علامه به ميان آمد كه مرحوم الهى طباطبايى فرموده بود: استاد ما مرحوم قاضى بود و استاد وى حاج سيد احمد كربلايى و استاد ايشان مرحوم آخوند ملا حسينقلى همدانى و استاد نامبرده مرحوم حاج سيد على شوشترى.(12)
ادامه دارد

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) زندگى نامه علامه طباطبايى, سيد عبدالباقى طباطبايى (فرزند ارشد علامه طباطبايى), مجله مطالعات مديريت, شماره اول, دوره اول, بهار 1370. 2 ) علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى, مهر تابان, ص21. 3 ) در اين مورد نگاه كنيد به: علامه ميرزا محمد حسن زنوزى, رياض الجنه, و نيز شيخ آقا بزرگ تهرانى, الكرام البرره فى القرن الثالث بعد العشره, ج2. 4 ) مهر تابان, ص22. 5 ) مجله مطالعات مديريت, همان مقاله و همان مإخذ, ص6 و 7. 6 ) مصاحبه با نجمه السادات طباطبايى (دختر علامه) مجله زن روز, شماره 892. 7 ) علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى, رساله لب اللباب, ص91. 8 ) علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى, مهر تابان, ص257 ـ 258. 9 ) علامه طباطبايى در منظر عرفان نظرى و عملى (گفت و گو با حسن زاده آملى) كيهان انديشه شماره 26, ص6 ـ 7. 10 ) هزار و يك نكته, علامه حسن زاده آملى, ص591 ـ 592. 11 ) كيهان انديشه, شماره 26, همان مقاله. 12 ) هزار و يك نكته, همان.

/

داستان تونل


(انتفاضه جديد فلسطين)

##ترجمه: مهدى اسدى##

در همان هنگام كه صداى تانك هاى صهيونيستى در جنوب لبنان و جولان اوج مى گرفت, انتفاضه جديد فلسطين نيز در كرانه باخترى, نوار غزه و قدس اوج مى يافت. و اين پاسخى بود به فعاليت هاى روزافزون ناتانياهو در جهت يهودى كردن شهر قدس, كه نيروهاى اشغالگر وى با گشودن تونلى به موازات حرم شريف قدس سعى در محقق ساختن آن داشتند. امرى كه منجر به بروز درگيرىهاى شديدى ميان فلسطينيان و نيروهاى صهيونيست شد. اما آيا اين گام, نخستين نمونه از تخريب مسجدالاقصى و ديگر اماكن دينى بود؟ يا اين كه پيش از اين نيز فعاليت هايى صورت گرفته است؟ اين فعاليت ها كدامند؟ داستان اين تونل كه صهيونيست ها مدعى اند به ديوار ندبه منتهى مى گردد چيست؟
از اواسط سده گذشته نظريه پردازان جنبش صهيونيسم, همواره اعلام كرده اند كه هدف صهيونيسم تصرف قدس و پايه ريزى پايتخت دولت اسرائيل در آن سرزمين است. سكونت در قدس يكى از مهم ترين پايه هاى دعوت صهيونيست ها بود. آنان در برابر يهوديان ساده انديش دنيا همواره يكى از آموزه هاى يهوديت را كه مى گويد: ((گام هاى ما همواره بر درگاه تو اى قدس متوقف مى شده اند… اى قدسى كه تنها مانده اى)) شعار و سرلوحه كار خود قرار مى دادند و بر آن تإكيد مى ورزيدند.

نيمه ديگر رويا
هنگامى كه در سال 1948 جنگ هاى اعراب و اسرائيل به پايان رسيد نيروهاى صهيونيستى توانستند نيمى از روياى خود را اجرا كنند, چرا كه موفق شدند 66/2% از مساحت كل شهر قدس را به تصرف درآورند, اما بخش هاى كهن شهر كه قسمت هاى مقدس در آن قرار داشت همچنان در دست عرب ها به جاى ماند.
پس از آن جنگ 1967 رخ داد تا به صهيونيست ها اين امكان را بدهد كه بر بخش هاى باقى مانده چنگ بيندازند و يهودىسازى اين شهر را به اتمام برسانند. در كنار دست كارى خدمات عمومى, يهودى سازى آموزش و فرهنگ و تربيت و اعلان قدس به عنوان پايتخت رسمى رژيم صهيونيستى, يهوديان همچنين كوشيدند تا فرهنگ هاى اسلامى و مسيحى را در قدس ريشه كن سازند و اماكن مقدس اين دو فرهنگ را تخريب نمايند. اين راه و روش در ويران سازى بعضى از اماكن مقدس مسلمانان و مسيحيان و نيز دگرگون سازى ميراث فرهنگى و چهره تاريخى شهر قدس و از ميان بردن هرگونه ارتباط اين شهر با اسلام و مسيحيت نمود عينى يافت. در اين زمينه مى توان به مثال هاى زير اشاره كرد:
ـ كاوش هاى كنار و زير مسجد الاقصى براى دست يابى به ((هيكل[ ((معبدى] كه صهيونيست ها ادعا مى كنند در اين منطقه قرار دارد. اين كاوش ها در اواخر سال 1967 آغاز شد و تاكنون ادامه يافته است. كاوش هاى مذكور مراحل گوناگونى را پشت سر گذاشت كه منجر به از ميان رفتن و تخريب بسيارى از املاك و زمين هاى اطراف مسجد الاقصى شد.
ـ آتش سوزى مسجدالاقصى در 1969/8/21 كه نيروهاى اشغالگر مسبب آن بودند. همين امر بار ديگر در آغاز سال 1980 توسط ((ميير كاهانا)) خاخام نژادپرست صهيونيست تكرار گرديد.
ـ تعدى به اماكن مقدس اسلامى و مسيحى و كوشش براى اقامه نماز و آيين هاى يهودى ديگر در صحن مسجدالاقصى, دزديدن بعضى از وسايل و اثاث كليساى قيامت, چنگ اندازى بر زمين هاى تابع بعضى از ديرهاى مسيحى در قدس, تعدى بر قبرستان هاى اسلامى, ويران سازى منازل و كوچاندن ساكنين آنها.

پيشينه ها
صهيونيست ها از آغاز روى كار آمدن رژيم اشغالگرشان در سال 1948 به بسيارى از مساجد و بارگاه هاى اسلامى در نقاط گوناگون فلسطين تعدى كرده اند. آن چه كارها را پيچيدگى بيشترى بخشيده استخفاف و خوارشمارى اماكن اسلامى به خصوص مساجد است كه صهيونيست ها همواره بدانها تعدى كرده و مايلند كه آثارى از اين اماكن بر زمين به جاى نگذارند.
در اين زمينه محله ((المغاربه)) قدس كه قبر شيخ ((عيد)) در مدرسه افضليه در آن قرار دارد ويران گرديد. همچنين ضريح شيخ شهاب الدين احمد ثورى در محله ((الثورى)) در قدس تخريب گرديد و به منطقه اى مسكونى تبديل شد. در سال 1969 نيز به قبر ((سيدنا عكاشه)) تعدى گرديد.
علاوه بر حرم ابراهيمى و دست اندازى به قسمت هايى از آن و فاجعه خون آلودى كه سه سال پيش در آن حرم مقدس در حق نمازگزاران انجام دادند, صهيونيست ها مسجد ((بئر السبع)) را به موزه تبديل كردند و نمازگزاران را از اقامه نماز در آن بازداشتند. همچنين مسجد ((الجسر)) را در ((طبريا)) به موزه و مسجد ((السوق)) را در ((صفد)) به نمايشگاه عكس مبدل ساختند. آنها مسجد ((وادى الصليب)) را نيز ويران كرده, بر ويرانه هاى آن گاراژهايى ساختند. شهردار صهيونيست تلآويو, مسجد ((حسن بيك)) را در ((يافا)) به بازارچه اى محلى تغيير داد و مسجد ((الحاره الشماليه)) را در عكا به يك محل يهودى تبديل كرده صهيونيست ها علاوه بر اين ده ها مسجد را در روستاهاى لوبيه, كفربرعم, طور, خربه صوفين, عمواس, صرفند الجوره, يازور, ديرياسين, اقرت, قاقون القبيه, جلمه, سلمه و ابوكبير ويران كرده اند.
در همين زمينه صهيونيست ها ضريح ((شهاب الدين بادار)) را در مدخل روستاى لفتا كه يكى از بارگاه هاى اسلامى به شمار مى رود از ميان برده اند. همچنان كه آرامگاه ((ابى قميص)) را در شهر صفد ويران و در زمين آن ايستگاه هاى اتوبوس تإسيس كرده اند; و نيز ضريح ((على بن عليل)) و بارگاه او را در روستاى الحرم در شمال يافا ويران كرده و آن را به يك فرستنده راديويى مبدل ساخته اند. اشغالگران همچنين بارگاه ((سلمه بن هشام المخزومى)) را در روستاى سلمه تخريب كردند و مقبره ((النخام)) را كه پيكر تعدادى از ياران رسول خدا(ص) را در خود جاى داده است از ميان بردند. در قدس نيز صهيونيست ها به قبرستان تاريخى ((ماملا)) دست درازى كرده, بخش هايى از زمين آن را به پارك عمومى, منازل مسكونى و واحدهاى تجارى تبديل كرده اند. در روستاى قيساريه در نزديكى حيفا آثار باستانى عربى و اسلامى از ميان رفتند يا به ويرانه هايى تبديل شدند. همچنان كه بارگاه هاى پيامبران به دست شويى و سرويس هاى بهداشتى تغيير ماهيت داده شدند.

تونل
علاوه بر اين اعمال تجاوزكارانه كه صهيونيست ها در نقاط مختلف فلسطين در حق مقدسات اسلامى انجام داده اند, مدتى پيش نيروهاى اشغالگر مدخلى را بر ((جاده رنج)) در قدس گشودند كه ساختمان مسجدالاقصى را در معرض خطر قرار داده است. آنان ادعا مى كنند كه مدخل مذكور به تونلى سياحتى با طول 488 متر كه به موازات ((ديوار ندبه)) كشيده شده است منتهى مى شود.
تونل مذكور كه به ادعاى آنان يك تونل رومى كهن بوده است در نزديكى باروى شهر قدس قرار دارد. علاوه بر خطرى كه اين تونل براى مسجدالاقصى دارد بسيارى از آثار اسلامى و عربى و نيز محله هاى مسكونى اطراف در معرض خطر مستقيم فروريزى و دگرديسى تاريخى قرار دارند.
حفر اين تونل بخشى از يك طرح كهن صهيونيستى براى يهودى كردن شهر قدس بود كه چند ماه پيش به بهانه گذشت سه هزار سال از بناى قدس ـ طبق تقويم عبرى ـ به اتمام رسيد.
صهيونيست ها در آغاز سال 1995 ميلادى پرده از اين طرح برداشته و در آن اشاره كرده اند كه طرح مذكور علاوه بر تونلى كه از دروازه ((اسباط)) آغاز مى گردد, ترميم مناطق جنوبى باروى قدس و به موازات حرم شريف را نيز شامل مى شود. در اين طرح همچنين آمده است كه به جاى دروازه ((المغاربه)) دروازه جديد ((الدباغين)) به دروازه اصلى ورود پيادگان به سمت ديوار ندبه تبديل خواهد شد. در كنار اين دروازه مراكز اطلاع رسانى و بازرسى تإسيس خواهد گرديد. جاده منشعب از اين مراكز به ترتيب به ميدان ((البراق)) و سپس از طريق يك راهروى زيرزمينى به پارك اموى و سپس از طريق يك تونل ويژه به ناحيه سلوان يا به عبارتى شهر داوود و براى وصول به چشمه سلوان منتهى مى شود.
طبق اين طرح از پاركى كه در كناره شرقى دروازه المغاربه قرار دارد تنها يك چهارم آن باقى خواهد ماند و در مناطق به جاى مانده كاوش هايى جهت يافتن پله هاى سنگى منتهى به حرم ابراهيمى انجام وقوس موجود در نزديكى دروازه ((الزاويه)) در جنوب غربى حرم بازسازى خواهد شد. بدين گونه تسلط و كنترل كاملى بر مناطقى كه صهيونيست ها ادعا مى كنند كه هيكل در آن قرار دارد به وجود خواهد آمد. اين جست و جوها طبقات تاريخى چهارگانه اين منطقه را خواهد كاويد. در طبقه بالايى پله هاى منتهى به هيكل وجود دارند. در طبقه زيرين طراحى زيربنايى مشخص خواهد گرديد. در آخرين طبقه كه به گمان اسرائيليان به دوران اول معبد باز مى گردد درى براى ورود به شهر داوود احداث خواهد شد. از اين دروازه جاده هايى در طول باروى شهر و دره ((قرون)) و چشمه ((ام الدرج)) كشيده خواهد شد. همچنان كه سر در ((بيت احيال)) نيز بازسازى خواهد گرديد.
تمام اين كارها بدين هدف صورت مى گيرد تا تاريخى را كه صهيونيست ها قصد دارند از نو بنويسند صورت متقلبانه خود را به طور كامل بگيرد. تا آن چه را كه خود ((حقانيت تاريخى يهود)) مى نامند به نوعى در اين سرزمين مقدس به اثبات برسانند. سرزمينى كه ((مسجدالاقصى)) در آن برافراشته شده است و هر آن چه را در پيرامون آن بنا گرديده همه و همه از هويت كهن و ريشه دار اسلامى نشإت گرفته است.
پاورقي ها:

/

مفهوم انتظار و اهميت آن


اشاره
يكى از اعتقادهاى سازنده و نقش آفرينى كه بايد بسيار به آن اهميت داد, مسإله ((انتظار)) است. اين عقيده, تإثير شگرفى در آمادگى و زمينه سازى و استقبال از ظهور دوازدهمين اختر تابان امامت و ولايت, حضرت مهدى(عج) دارد. در اين گفتار برآنيم تا مسإله انتظار را از جنبه هاى گوناگون, بررسى كنيم.

اهميت و پاداش انتظار
در گفتار پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) از انتظار به عنوان يك ارزش بسيار مهم ياد شده است; ارزشى كه به عنوان بهترين عبادت, برترين عمل, همانند ارزش جهاد مجاهدان راه خدا در صف مقدم جبهه ها, همچون پيكار در ركاب رسول خدا(ص) و حضرت قائم (عج) مطرح شده است, به عنوان نمونه:
پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((إفضل العباده انتظار الفرج; بهترين عبادت و بندگى خدا, انتظار گشايش امور به دست حضرت مهدى(عج) است.))(1)
نيز فرمود: ((افضل إعمال امتى انتظار الفرج; برترين كارهاى امت من, انتظار فرج ظهور حضرت مهدى(عج) است.))(2)
اميرمومنان على(ع) فرمود: ((المنتظر لامرنا كالمتشحط بدمه فى سبيل الله; پاداش آن كسى كه در انتظار فرا رسيدن امر (و حكومت) ماست, مانند مجاهدى است كه در راه خدا, در نبرد با دشمن, در خون خود غلتيده است.))(3)
امام صادق(ع) فرمود: ((المنتظر للثانى عشر كالشاهر سيفه بين يدى رسول الله يذب عنه; كسى كه در انتظار امام دوازدهم, حضرت مهدى(عج) است, مانند كسى است كه شمشيرش را از نيام بيرون كشيده و در پيشاپيش رسول خدا(ص) با دشمن مى جنگد, و از حريم آن حضرت دفاع مى كند.))(4)
نيز فرمود: ((من مات منتظرا لهذا الامر, كان كمن كان مع القائم فى فسطاطه, لا, بل كان بمنزله الضارب بين يدى رسول الله بالسيف; كسى كه در حال انتظار ظهور قائم (عج) بميرد, مانند كسى است كه در محضر قائم(عج) در خيمه (ستاد مركزى ارتش) آن حضرت است. نه بلكه همانند كسى است كه در ركاب رسول خدا(ص) با شمشير با دشمن مى جنگد.))(5)
اين روايات كه نمونه هايى از ده ها و صدها روايات ديگر در اين باره است حاكى است كه مسإله انتظار, در اسلام بسيار مهم و ارزشمند است, و قطعا نتايج سازنده اى دارد كه تا اين حد تمجيد شده, به طورى كه در رديف جنگيدن با دشمن در ركاب رسول خدا(ص) قرار گرفته است.

مفهوم انتظار
واژه انتظار در گفتار معمول مردم, به معناى اميد بهتر شدن, و تحول از وضع موجود به وضع ديگر است; به عنوان مثال, شخصى خود و يا فرزندش بيمار است, در هنگام احوال پرسى مى گويد: اميد و انتظار آن را دارم كه بهبودى حاصل شود, و يا ديگران به او چنين مى گويند. بنابراين مفهوم ساده انتظار اين است كه: من از وضع موجود ناراضى ام, و اميد آن را دارم كه با تلاش و استفاده از امكانات, اين وضع عوض گردد. روشن است كه چنين انتظارى بدون تلاش و عمل تحقق نمى يابد.
بنابراين, انتظار يعنى آينده نگرى, و تلاش براى دگرگونى وضع موجود, و تحول آن به آينده ايدهآل و برتر. وقتى كه معناى انتظار در اين گونه امور ساده, چنين باشد, قطعا انتظار ظهور حضرت مهدى(عج) و تحقق حكومت جهانى او, و اجراى آرمان هاى مقدسش, در سراسر جهان و در ابعاد گوناگون, معناى عظيم و ژرفى خواهد داشت, چنين انتظارى به معناى آماده باش كامل و زمينه سازى سياسى, فرهنگى, علمى, اخلاقى, اقتصادى و اجتماعى عميق در سراسر جهان است. آرى, انتظارى كه مناسب انقلاب جهانى و برقرارى صلح و عدالت حقيقى در همه جا, به رهبرى خورشيد ولايت, اميد همه پيامبران و امامان(ع) و مستضعفان جهان, حضرت مهدى(عج) باشد, قطعا نياز به برنامه ريزى حساب شده و وسيع دارد.
اين كه در روايات مذكور, انتظار به عنوان بهترين عمل و عبادت ياد شده, و ارزش آن همچون جنگيدن با دشمن در ركاب پيامبر اكرم(ص) قرار گرفتن در ستاد مركزى ارتش حضرت مهدى(عج) تبيين شده, به روشنى بيانگر آن است كه انتظار به معناى حضور پى گير و فعال در صحنه هاى دفاع از انقلاب و ارزش ها, و حركت هاى توحيدى و انقلابى است, نه انتظار ذهنى, و گوشه نشينى و همواره به ياد ذهنى امام زمان(عج) بودن.
به عبارت روشن تر, انتظار بر دو گونه است: انتظار غير مسوولانه و انتظار مسوولانه; يعنى انتظار مخرب و اسارت بار و انتظار سازنده و حركت آفرين. انتظار غير مسوولانه و مخرب آن است كه سطحى و موقت باشد, و تنها به دعا و جشن و شب شعر و سخنرانى اكتفا شود, ولى انتظار سازنده و مسوولانه آن است كه حركت بخش و سازنده باشد و موجب تحول و آماده سازى معنوى فرهنگى شده, و باعث ترقى و تعالى در همه ارزش ها در ابعاد مختلف الهى و انسانى شود, چرا كه هر انقلابى وقتى به پيروزى مى رسد, كه براى به ثمر رسيدن آن در ابعاد گوناگون, زمينه سازى شده باشد; مثلا انقلاب اسلامى ايران به رهبرى قائد بزرگ حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ به سادگى به پيروزى نرسيد, بلكه حضرت امام براى آن زحمت ها كشيد, سال ها در زندان و تبعيد به سر برد و به مردم آگاهى بخشيد و ياران او نيز چنين كردند, تا پس از اين زمينه سازىها, انقلاب به پيروزى رسيد.
با توجه به اين كه اين انقلاب تنها در نقطه اى از جهان رخ داد, ولى انقلاب جهانى حضرت مهدى(عج) كه مربوط به سراسر جهان است, و از جهات مختلف عميق تر خواهد بود, قطعا نياز به زمينه سازىها و آمادگى هاى بيشتر دارد.
امام صادق(ع) در گفتارى فرمود: ((ليعدن إحدكم لخروج القائم ولو سهما; قطعا بايد هر يك از شما براى قيام قائم(عج) ـ هرچند با تهيه كردن يك تير اسلحه ـ آماده گردد.))(6)
شخصى از امام باقر(ع) پرسيد: مردم مى گويند: ((وقتى كه حضرت مهدى(عج) قيام كرد, كارها به طور طبيعى به پيش مى رود, و به اندازه شاخ حجامت, خون ريزى نمى شود. )) امام باقر(ع) فرمود: ((كلا والذى نفسى بيده لو استقامت لاحد عفوا لاستقامت لرسول الله حين ادميت رباعيته, و شج فى وجهه كلا والذى نفسى بيده حتى نمسح نحن و انتم العرق والعلق; سوگند به خدا چنين نيست, اگر چنين چيزى ممكن بود, در مورد پيامبر اسلام(ص) انجام مى شد, با اين كه دندان هاى او را (بر اثر ضربه در جنگ احد) خون فراگرفت, و پيشانيش شكافته شد, سوگند به خدا قيام قائم(عج) پا برجا نخواهد شد مگر اين كه ما و شما در ميدانها عرق بريزيم و خون غليظ ريخته شود.))(7)
نيز روايت شده: مفضل بن عمر يكى از شاگردان برجسته امام صادق(ع) به آن حضرت عرض كرد: ((اميدوارم كه قيام قائم(عج) به راحتى انجام شود.)) امام صادق(ع) فرمود: ((لا يكون ذلك حتى تمسحوا العرق والعلق; چنين نخواهد بود تا عرق بريزيد و خون غليظ ريخته شود.))(8)
نگاهى به شرايط انتظار
با توجه به اهميت انتظار, و معناى عميق و گسترده آن, تحقق كامل آن به شرطهاى متعددى بستگى دارد; به عنوان مثال: زودتر از وقت به مسجد رفتن, و نشستن به انتظار نماز, پاداش بسيار دارد, تا آن جا كه رسول خدا(ص) فرمود: ((انتظار الصلاه بعد الصلاه تغسل الخطايا; انتظار كشيدن براى نماز, بعد از نماز قبل, خطاها و گناهان را مى شويد.))(9)
ولى همين انتظار شرايطى دارد, هرگاه كسى به بعضى از آن شرايط مانند وضو, پاكى بدن و لباس, قناعت كند, اما در اداى خمس و زكات و… كاهلى نمايد و با لباس غصبى در انتظار نماز بنشيند و نمازش را با همان لباس بخواند, هرگز پاداش انتظار نماز را ندارد, و نمازش نيز باطل است. در مسإله انتظار ظهور حضرت قائم آل محمد(ص) نيز بايد شرايط آن را شناخت, و به آن عمل كرد, تا حقيقت انتظار حاصل شود, وگرنه چنان انتظارى كامل نيست و پاداش انتظار حقيقى را نخواهد داشت.
گفتنى است كه در روايات متعددى, انتظار به عنوان بهترين و محبوب ترين عمل, معرفى شده است(10) بنابراين انتظار تنها يك امر ذهنى نيست, بايد آثار آن در عمل ديده شود, در غير اين صورت, عملى در كار نيست تا بهترين عمل باشد.
محدث بزرگ كلينى نقل مى كند: جمعى از شاگردان و اصحاب امام صادق(ع) در محضر آن حضرت گرد هم آمده بودند, و از انتظار و ظهور و خروج امام قائم(عج) سخن مى گفتند, امام صادق(ع) سخن آنها را مى شنيد, به آنها رو كرد و فرمود:
((فى اى شىء انتم؟ هيهات هيهات! لا والله لايكون ما تمدون اليه اعينكم حتى تغربلوا, لا والله لايكون ما تمدون اليه اعينكم حتى تمحصوا, لا والله لايكون ما تمدون اليه اعينكم حتى تميزوا; كجاييد شما؟ هيهات, هيهات! نه به خدا سوگند, آن چه به سوى آن چشم مى كشيد تحقق نيابد, تا غربال شويد, نه به خدا سوگند آن چه به سويش چشم دوخته ايد, نمىآيد تا بررسى و زير و رو شويد, نه به خدا سوگند آن چه به سويش چشم مى كشيد واقع نشود تا (طرفداران حق و باطل) از هم جدا شويد.))(11)
اين سخن امام صادق(ع) به روشنى بيانگر آن است كه منتظران ظهور حضرت قائم(عج) بايد به موازين و برنامه هاى اسلام, در تمام فراز و نشيب ها عمل كنند, و در همه كوران ها و آزمايش ها, استوارى و خلوص خود را حفظ نمايند, و رو در روى باطل گرايان قرار گيرند, نه اين كه در صف آنها و داخل آنها باشند, آرى آنها بايد هيچ گاه نهى از منكر و مبارزه با مجرمان و مخالفان معاند را از ياد نبرند و… .

نگاهى به وظايف منتظران
ترديدى نيست كه براى تحقق و تكميل انتظار با آن مفهوم عميق و وسيعى كه گفتيم به شناخت دستور العمل ها و برنامه ها و وظايف و انجام آنها نياز است, به گفته فلاسفه هر چيزى داراى چهار وجود است: ذهنى, لفظى, خطى و عينى و حقيقى. پرواضح است كه وجود ذهنى و لفظى و خطى, كارساز و تحول بخش نخواهد بود, آن چه كه تحول آفرين است, وجود عينى و حقيقى است, مثلا اگر كسى تشنه است و آب مى خواهد, وجود ذهنى و خطى و لفظى آب, تشنگى او را برطرف نمى سازد, بلكه وجود عينى آب است كه با نوشيدنش رفع تشنگى مى شود, در مسإله انتظار نيز بايد به سراغ وجود عينى آن رفت, به گفته مولانا:
نام فروردين نيارد گل به باغ
شب نگردد روشن از اسم چراغ
اسم گفتى رو مسمى را بجوى
ماه در بالا است نى در آب جوى
هيچ اسمى بى مسمى ديده اى؟
يازگاف ولام گل, گل چيده اى
تا قيامت عارف ار مى مى كند
تا ننوشد باده مستى كى كند؟
شناخت وظايف و مسووليت ها, و انجام آن ما را به وجود عينى انتظار مى رساند و انتظار ما را تكميل خواهد كرد. بر همين اساس هنگامى كه حضرت مهدى(عج) پس از ظهور در مكه, خطبه مى خواند, در فرازى از خطبه اش چنين مى فرمايد: ((نإمركم ان لا تشركوا به شيئا, و ان تحافظوا على طاعته و طاعه رسوله, نإمركم ان تحيوا ما احيا القرآن و تميتوا ما امات; به شما امر مى كنم كه هيچ چيز را همتاى خدا قرار ندهيد, و در اطاعت خدا و رسولش, مراقبت نماييد زندگى و مرگتان بر اساس قرآن باشد.))(12)
امام باقر(ع) به جابر جعفى فرمود: ((ما تنال و لايتنا الا بالعمل والورع; به ولايت و دوستى ما جز از راه عمل و پرهيز نمى توانى برسى.))(13)
امام صادق(ع) در پاسخ معلى بن خنيس كه از حقوق و وظايف مسلمانان نسبت به همديگر پرسيده بود, فرمود: هفت حق واجب است كه اگر كسى يكى از آنها را تباه كند, از ولايت و اطاعت خداوند خارج است و آن هفت حق عبارتند از:
1ـ براى برادر مسلمانت آن چه را براى خود دوست مى دارى, دوست بدارى,
2ـ برادر مسلمانت را خشمگين نكنى, بلكه خوشنود سازى,
3ـ با جان و مال و دست و زبان و پا, او را يارى كنى,
4ـ چشم و راهنماى او باشى,
5ـ تو سير و سيراب نباشى و او گرسنه و تشنه, تو پوشيده نباشى و او برهنه,
6ـ اگر داراى خدمتكار هستى, و برادر مسلمانت خدمتكارى ندارد, تو خدمتكارت را براى يارى او بفرستى,
7ـ حامى او در انجام مسووليت هايش باشى, دعوتش را اجابت كنى, در بيمارى از او عيادت كنى, كنار جنازه اش حاضر شوى, اگر دانستى او نيازى دارد, در تإمين نياز او بكوشى, و اين وظيفه را تإخير نيندازى تا وقتى كه او نيازش را اظهار كند, آن گاه امام صادق(ع) فرمود: ((فاذا فعلت ذلك, وصلت ولايتك بولايته و ولايته بولايتك; هرگاه چنين كردى, دوستى خود را به دوستى او, و دوستى او را به دوستى خود, پيوند داده اى.))(14)
امام باقر(ع) در پاسخ شخصى كه از وقت فرج پرسيده بود فرمود: ((هيهات هيهات! لا تكون فرجنا حتى تغربلوا ثم تغربلوا ثم تغربلوا, حتى يذهب الكدر و يبقى الصفو; هيهات هيهات, فرج و ظهور ما فرا نرسد تا غربال شويد, باز غربال شويد, باز غربال شويد, تا اين كه كدورت ها و شائبه ها نابود شود, و صفا و صميميت جايگزين آنها گردد.))(15)
عالم ربانى و زاهد صمدانى مرحوم سيد ابوالقاسم دهكردى, با استفاده از روايات, دوازده وظيفه و نشانه براى تحقق انتظار فرج ذكر كرده است, در وظيفه دوازدهم مى گويد: از نشانه هاى انتظار, مهيا بودن براى ورود محبوب است, و مهيا بودن با چند خصلت, به دست مىآيد: 1ـ عزم حقيقى بر يارى و پيروى حضرت قائم(عج) 2ـ داشتن صفات نيك اخلاقى, و پرهيز از هرگونه آلودگى اخلاقى.
آيينه شو جمال پرى طلعتان طلب
جاروب كن تو خانه و پس ميهمان طلب
3ـ مواظبت در انجام واجبات و مستحبات, و ترك كارهاى حرام و مكروه 4ـ آماده كردن امكانات نظامى 5ـ مرابطه و مرزدارى 6ـ مواظبت بر تلاوت عهدنامه بزرگ و كوچك (كه در زادالمعاد ذكر شده است).(16)
كوتاه سخن آن كه: پايه و اساس تحقق انتظار, وظيفه شناسى, و انجام وظيفه است, و چنين خصلتى وقتى به دست مىآيد كه انسان در برابر نفس سركش ايستادگى كند, تا آن را به مرحله ((نفس مطمئنه)) برساند, اميرمومنان على(ع) در شمارش خصال پرهيزكاران, گفتارى دارد, از جمله مى فرمايد: ((ان استصعبت عليه نفسه فى ما تكره لم يوتها سولها فى ما تحب; هرگاه نفس او در انجام وظايفى كه خوش ندارد, سركشى كند (و به راه گناه برود) او هم از آن چه نفس دوست دارد, محرومش مى سازد.))(17)
و از اين طريق نفس سركش را مجازات مى كند, و نيز فرمود: ((اذا صعبت عليك نفسك فاصعب لها تذل لك; هنگامى كه نفس تو سخت گيرد (و در برابر اطاعت فرمان حق, به آسانى تسليم نگردد) تو هم بر او سخت بگير (و خواسته هايش را بر او دريغ دار) تا در برابر تو تسليم گردد.))(18)

پاورقي ها:پانوشت ها: 1 ) شيخ صدوق, كمال الدين, طبق نقل علامه مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص125. 2 ) همان, ص128. 3 ) شيخ صدوق, خصال, طبق نقل علامه مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص123. 4 )مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص125. 5 ) همان, ص146. 6 ) محدث نعمانى, غيبه النعمانى, ص172. 7 ) همان, مطابق نقل علامه مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص358. 8 ) همان. 9 ) مجلسى, بحارالانوار, ج88, ص18. 10 ) همان, ج52, ص123, 128. 11 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص197. 12 ) محقق قزوينى, الامام المهدى من المهد الى الظهور, ص515. 13 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج2, ص74. 14 ) همان, ص169. 15 ) شيخ حر عاملى, اثباه الهداه, ج7, ص24. 16 ) سيد ابوالقاسم دهكردى, نورالابصار فى فضيله الانتظار, ص67. 17 ) نهج البلاغه, خطبه 193 (خطبه متقين). 18 ) علامه آمدى, غرر الحكم, طبق نقل ميزان الحكمه, (چاپ جديد) ج4, ص3323.

/

گرايش به ازدواج در قرآن


يكى از ابعاد روح انسان, لذت جويى و سعادت طلبى است يعنى هر انسانى بالفطره طالب خوشى و راحتى و التذاذ است و التذاذ انسان از راه هاى مختلفى حاصل مى شود, اين كثرت مجارى لذت, مربوط به جهازات مختلف بدن و قواى مختلف روح است. هرچه از مقام بساطت نفس به طرف مقام كثرت و تفصيل بياييم داراى قوا و شوون مختلفى مى شود از جمله وسايل يا مجارى و راه هاى التذاذ مربوط به علاقه به همسر و غريزه جنسى است وجود اين ميل ها و كشش هاى درونى لازمه ساختمان روح انسان است و خود به خود نه ارزش اخلاقى مثبت دارد نه منفى. از نظر اخلاقى, وجود اين ميل ها و كشش ها نه خوب است و نه بد, بله از نظر فلسفى خير است ولى آن خير به اصطلاح ديگرى است غير از آنچه در اخلاق مطرح مى شود. پس مدعاى ما يكى اين است كه اين ميل فطرى خود به خود داراى ارزش مثبت و منفى نيست.
دومين مدعا اين است كه كيفيت, كميت و نيز جهت اعمال اين ميل است كه متعلق ارزش هاى اخلاقى قرار مى گيرد; يعنى چگونه به چه مقدار و با چه نيتى, انسان اين ميل را ارضا كند؟ آنهاست كه موضوع اخلاق قرار مى گيرد.

ازدواج در قرآن
در قرآن كريم آياتى داريم كه دلالت مى كند بر اين كه ميل جنسى در متن انسان ملحوظ است, البته اين مطلب احتياج به تعبد ندارد. هر كس كه تإملى در كيفيت آفرينش انسان كند متوجه مى شود كه وجود افراد اين نوع, از راه توالد و تناسل است و ناچار مى بايست در متن آفرينش انسان اين جهت رعايت شده باشد; يعنى انسان طورى آفريده شده باشد كه در اثر آميزش با همسر, نسلش باقى بماند و در اين عالم ادامه پيدا كند. قرآن كريم هم روى اين مطلب تكيه مى فرمايد و چندين آيه داريم كه همسر انسان از جنس خود انسان قرار داده شده و اين يك تدبير تكوينى الهى براى بقاى نوع انسانى است. شايد از همه اين آيات روشن تر آيه اول سوره نسإ باشد: ((يا ايها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحده و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا كثيرا و نسإ)).
جمله ((بث منهما رجالا كثيرا و نسإ)) به خوبى دلالت دارد بر اين كه تكثير افراد انسان بر اثر رابطه دو همسر است و اين در متن خلقت, ملحوظ است. آيات ديگرى هم به همين مضمون هست از جمله آيه189 سوره اعراف, آيه 6 سوره زمر, آيه72 سوره نحل, آيه21 سوره روم, آيه11 سوره شورى, مضمون اين آيات هم تقريبا مشابه همين آيه اى است كه گفته شد, منتها در اين جا (در آيه سوره نسإ) صحيح تر و روشن تر بيان شده است. بنابر اين كسانى كه فكر مى كنند ازدواج خود به خود يك عمل بد و پليد شيطانى و داراى ارزش منفى است چنين فكرى از نظر قرآن مطرود است. چيزى كه به اقتضاى حكمت الهى در آفرينش انسان لحاظ شده و تدبير الهى اقتضا كرده كه تكثير افراد انسان به اين وسيله تحقق پيدا كند نمى تواند خود به خود داراى ارزش منفى باشد اين در واقع يك نوع تناقضى است بين تكوين و تشريع و بين نظام هستى و نظام اخلاقى! نظام اخلاقى هيچ تنافى با نظام تكوينى ندارد بلكه مكمل آن است. پس با توجه به اين آيات اين فرضيه ابطال مى شود كه ازدواج و به دنبال آن, آميزش زن و مرد فى حد نفسه يك عمل زشت و پليدى است .

ارزش هاى مثبت و منفى در ميل جنسى
اما ارزش ها (مثبت يا منفى) از كجا پيدا مى شود؟ از آيات شريفه قرآن استفاده مى شود كه اين دو جنس مخالف براى يكديگر و مكمل همديگر آفريده شده اند و آنچه مقتضاى فطرت انسان است گرايش هر يك از اين دو جنس به جنس مخالفش مى باشد. بنابراين گرايش به هم جنس خلاف فطرت و نظام آفرينش است.
پس اگر كسانى در مقام ارضاى غريزه جنسى از اين مسير طبيعى و تكوينى منحرف بشوند و به جاى آنچه در اصل خلقت براى تإمين اين غريزه ملحوظ شده راه ديگرى را در پيش بگيرند اين مسلما داراى ارزش منفى خواهد بود.
اين مطلب به خصوص درباره داستان قوم لوط در قرآن كريم در چند مورد تإكيد شده است كه آنان از مسير طبيعى و فطرى خود منحرف شده بودند و به واسطه همين امر مورد مذمت و عذاب قرار گرفتند. آيه اى كه از اين جهت روشن تر از ساير آيات است آيه166 سوره شعرإ است كه مى فرمايد: ((وتذرون ما خلق لكم ربكم من إزواجكم)) همسرانى را كه خدا براى شما قرار داده رها مى كنيد و به راهى كه خدا قرار نداده است مى رويد؟ يعنى راهى كه خلاف فطرت و خلاف طبيعت شماست.
اين نكته به خصوص از اين جهت براى ما مفيد است كه غير از اين راه (خلق لكم ربكم) نيست. آنچه را كه خدا قرار داده است و آفرينش الهى اقتضا مى كند گرايش هر يك از اين دو جنس به جنس مخالفش مى باشد اگر زن با زن و يا مرد با مرد بخواهد ارضاى غريزه جنسى كند يك راه انحرافى است. اين مطلب در دو آيه ديگر هم هست: يكى آيه 81 سوره اعراف و ديگرى آيه55 سوره نمل.
پس اولين چيزى كه بايد در مقام ارضاى غريزه, مراعات بشود همان مقتضاى فطرت و خلقت الهى است ولى مطلب به اين جا ختم نمى شود; يعنى از اين جا يك نوع ارزش منفى شناخته مى شود يعنى انحراف از خلقت فطرى و هم جنس گرايى. علاوه بر اين يك نكته ديگرى هم بايد رعايت بشود كه اگر رعايت نشود باز ارزش منفى ايجاد مى كند و آن, تزاحم مصالح انسان است, آنچه موجب ارزش هاى منفى در ارضاى خواسته هاى فطرى مى شود تزاحماتى است كه بين خواسته ها حاصل مى شود و كسر و انكسار اين خواسته ها است كه حد و مرزى براى هر يك از اينها تعيين مى كند.
منتها گاهى ما هم مى توانيم آن فرمول را درست كشف كنيم و مرز دقيق هر كدام از آنها را بشناسيم و گاهى هست كه نمى توانيم دقيقا مواردش را تعيين كنيم به خاطر اين كه احاطه اى بر موارد تزاحم و تإثيرات سوء يا نامطلوبى كه مى تواند داشته باشد نداريم اين جاست كه وحى تعيين مى فرمايد, ولى به هر حال سر مطلب, همان تزاحمات است.
در اين جا مصالح اجتماعى انسان لحاظ مى شود كه بايد انسان زندگى اش به صورت خانواده اى تشكيل بشود و مرد و زن بايد با يكديگر رابطه خاصى داشته باشند همسر بايد اختصاصى باشد و مصالح زيادى بر اين مترتب مى شود, از جمله آن كه نسل بايد به اين طريق حفظ بشود. سپس مسائل اجتماعى و حقوقى مطرح مى شود, مانند مسائل ارث و مسووليت هايى كه پدر و مادر نسبت به فرزند دارند يا هر يك از دو همسر نسبت به يكديگر دارند, اينها مى بايست دقيقا رعايت بشود.
قالب كلى اين محدوديت عبارت است از ازدواج قانونى و شرعى, و بايد اين رابطه در اين چهارچوب محدود بشود تا با ديگر مصالح انسان اصطكاك پيدا نكند. اما شرايط ازدواج شرعى مثل سن و شرايط را قانون الهى تعيين مى كند, زيرا ما فرمول هاى دقيقش را نمى توانيم بفهميم. ولى اجمالا آن جا كه ارضاى اين ميل طبيعى با مصالح اجتماعى انسان اصطكاك پيدا كند بايد در چهار چوبه اى كه با آن مصالح منافات نداشته باشد محدود شود, اسم آن چهارچوبه, ازدواج قانونى است. اگر از اين مرز تجاوز كرد ارزش منفى پيدا مى كند و اتفاقا تعبير قرآن هم در اين جا همين تعبير تجاوز است, مى فرمايد: ((فمن ابتغى ورإ ذلك فاولئك هم العادون)). كسانى كه مرز ازدواج قانونى و آميزش مشروع را رعايت نكنند تجاوزگرند.
گاهى ممكن است كه يك ارزش هاى منفى عرضى هم پيدا بشود چه در اصل ازدواج و چه در كيفيت بهره بردارى و تمتع و روابط زناشويى و براى اطلاع از تفصيل اين موارد بايد به كتاب هاى فقهى مراجعه كرد.
پس براى اين كه اعمال اين غريزه, ارزش منفى نداشته باشد بايد در واقع سه نوع محدوديت را رعايت كرد: يكى محدوديتى كه خود فطرت نشان مى دهد و آن اين است كه اين رابطه بايد با جنس مخالف باشد. دوم محدوديتى كه در مصالح اجتماعى به طور كلى براى همه افراد در همه شرايط اقتضا مى كند و آن چيزهايى است كه در قوانين زناشويى و نكاح در شرع مقدس تعيين شده است. اگر اين سه دسته از حدود و مقررات رعايت شد ازدواج و اشباع غريزه جنسى ارزش منفى نخواهد داشت: ((فانهم غير ملومين)) چنين كسانى مورد ملامت قرار نمى گيرند. اين تعبير در دو آيه شريفه آمده است: آيه 5و 6 سوره مومنون ((والذين هم لفروجهم حافظون الا على ازواجهم إو ما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين)) يكى هم آيه 29 و 30 سوره معارج, كه عينا همين عبارت تكرار شده است.
از آيات ديگرى هم فى الجمله استفاده مى شود كه نكاح و ازدواج, ممنوعيتى ندارد و ارزش اخلاقى منفى ندارد. مثل آيه سوم سوره نسإ: ((فانكحوا ما طاب لكم من النسإ مثنى و ثلاث و رباع)) نيز از موارد ديگرى در قرآن كريم كه احكام نكاح و طلاق به مناسبت هاى مختلفى ذكر شده به دست مىآيد كه از نظر شرع مقدس اصل ازدواج هيچ نوع ممنوعيت و مرجوحيتى ندارد.
و اما ارزش مثبت: مى دانيد كه طبق اصول كلى كه از قرآن كريم استفاده كرديم ارزش مثبت در فعل اخلاقى تابع انگيزه هايى است كه انسان را وادار به انجام دادن آن مى كند. اين انگيزه ها هر قدر ارتباط بيشترى با خدا داشته باشد مطلوب تر و داراى ارزش بالاترى خواهد بود و بر عكس هر قدر بيشتر به طرف نفس و هواى نفسانى ميل بكند ارزش كمترى خواهد داشت. اگر كسى بينديشد كه حكمت الهى اقتضا كرده كه بقاى نوع انسان به وسيله ازدواج باشد و همين انديشه موجب اختيار همسر شود مسلما داراى ارزش مثبت خواهد بود, زيرا اراده خود را تابع اراده خدا كرده است و چون خدا خواسته او هم اقدام مى كند.
البته قصد اطاعت و تبعيت از اراده الهى مراتب زيادى دارد و تابع اين است كه انگيزه اصلى و نيت شخصى چه اندازه خالص باشد: آيا صرف ((ابتغإ رضوان الله)) انگيزه اوست يا اجر و ثواب اخروى هم ملحوظ است يا اساسا انگيزه اش اجر و ثواب اخروى است. و مى رسد به آن جايى كه انگيزه انسان خوف از عقاب باشد و ترس از آلوده شدن به گناه او را وادار كند كه ازدواج قانونى انجام بدهد. البته در غالب افراد, چنان نيست كه تبعيت از اراده الهى انگيزه منحصر به فرد باشد به گونه اى كه به هيچ وجه التذاذات خودشان را در نظر نداشته باشند ولى همين كه حدود قانونى را رعايت و خودشان را در اين چهارچوبه محدود مى كنند و از اين مرز فراتر نمى روند. اين محدود كردن, يك انگيزه الهى مى خواهد, اما پايه ارزش, بستگى به كيفيت خلوص نيت دارد.
اگر كسى بتواند نيت خود را خالص كند به گونه اى كه تنها انگيزه اش كسب رضاى الهى باشد و لذت هاى دنيوى برايش مطرح نباشد مرتبه بسيار عاليى از ارزش اخلاقى را خواهد داشت و اين مرتبه, مخصوص اولياى خدا و كسانى است كه به مراتب عالى معرفت و توحيد رسيده باشند. اما معمولا مومنين متوسط اين طور نيستند.
اگر رعايت حدود الهى به خاطر رسيدن به ثواب باشد باز ارزش نسبتا بالايى از ارزش هاى اخلاقى دارد و حداقل آن اين است كه به خاطر خوف از عقاب و ترس از مبتلا شدن به معصيت باشد, معصيتى كه به دنبالش عقاب الهى خواهد بود چه در اصل ازدواج باشد و چه در شوون و مراتب تمتعات, در تمتعات هم اگر اين انگيزه وجود داشته باشد كه براى تحفظ از گناه باشد داراى ارزش مثبت خواهد بود ولى اگر انگيزه انسان صرف التذاذ باشد ارزش مثبت ندارد ولى ارزش منفى هم نخواهد داشت مگر به حسب مراتب بالاتر, كسانى كه در مراتب بالايى از معرفت و توحيد هستند توجه به لذايذ مشخصى براى آنها كسر شإن است و مرتبه شان را پايين مىآورد ولى از نظر قانونى و آنچه براى عموم مردم مطرح مى شود اگر رعايت احكام الهى بشود ارزش منفى نخواهد داشت.
اما اگر انسان بتواند تمايلات خود را كنترل كند به طورى كه ارضاى آنها با انگيزه صحيحى انجام بگيرد آن وقت هر لحظه اش عبادت مى شود مانند اين كه به خاطر تحفظ از معصيت باشد يا به انگيزه رسيدن به ثواب هاى الهى. اما كسانى كه مراتب عالى معرفت دارند, فقط به خاطر رضاى الهى انجام مى دهند بدون اين كه لذت خودشان انگيزه اين كارها باشد.
از طرفى در بعضى از آيات به تعبيراتى برمى خوريم كه كمابيش از آنها استشعار مذموميت مى شود; مثلا در آيه 14 سوره آل عمران مى فرمايد: ((زين للناس حب الشهوات من النسإ والبنين والقناطير المقنطره من الذهب والفضه والخيل المسومه و الانعام و الحرث ذلك متاع الحيوه الدنيا و الله عنده حسن الماب)) اين تعبير ((زين للناس حب الشهوات)) تعبير مدح آميزى نيست بلكه شايد بتوان گفت كه اين لسان, نكوهش خفيفى را در بردارد, و در بعضى از آيات هست كه از همسران شما كسانى هستند كه دشمن شما هستند: ((ان من إزواجكم و إولادكم عدوا لكم)).
البته با دقت در اين آيات روشن مى شود كه اينها هيچ منافاتى با آن مسائلى كه گفته شد ندارند. اما تعبير ((زين للناس حب الشهوات)) در مقام بيان شوون زندگى دنيا و التذاذاتى است كه در اين عالم موجب توجه مردم به زينت هاى دنيا مى شود, تا التذاذات دنيا را با آخرت مقايسه بفرمايد و لذا در آيه بعد مى فرمايد: ((قل ءانبئكم بخير من ذلكم…)) در دنيا شما اين گونه خوشى ها را داريد ولى آيا مى خواهيد شما را راهنمايى كنم به چيزى كه بهتر از اينهاست؟
آن گاه مى فرمايد: كسانى كه ايمان و تقوا داشته باشند در آخرت مقامات ارجمند و سعادت ابدى و حسن مآب دارند: ((والله عنده حسن الماب)) پس اين آيه در مقام اين نيست كه بفرمايد مطلقا ارضاى شهوات يا نزديك شدن با همسران چيز نامطلوبى است بلكه از آن جهت كه اين ميل مطلق و نامحدود مرز ناشناس در انسان وجود دارد مى تواند دام بزرگى براى شيطان باشد: انسان را به گناه بكشاند و آخرت را از ياد او ببرد اين زمينه وجود دارد و اين چيزها دامى است كه شيطان براى انسان مى گستراند و از اين راه هاست كه انسان را گول مى زند ولى نه اين كه مطلق اينها نامطلوب است و هيچ مجراى صحيحى هم ندارد, در مقام بيان چنين مطلبى نيست.
و اما آن آيه اى كه مى فرمايد بعضى از همسران شما دشمنان شما هستند يا نبايد علاقه شما به همسرانتان يا چيزهاى ديگر بيش از محبت به خدا باشد ناظر به مورد تعارض است. در آيه 24 سوره توبه مى فرمايد: ((قل ان كان اباوكم و ابناوكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى يإتى الله بإمره)) در اين آيه از كسانى ياد مى كند كه روابط عاطفى شان با همسران و فرزندان و پدران و افراد خانواده و فاميل و دلبستگى به متعلقات زندگى دنيا چنان مستحكم مى گردد كه مصالح ديگر تحت الشعاع واقع مى شود يعنى اين محبت ها بر محبت خدا غالب مى شود و ايشان را از انجام وظايف واجب باز مى دارد. اين همان تزاحمى است كه گفتيم ملاك ارزش منفى مى شود. درست است كه اين عاطفه يك امر طبيعى است و مثلا عاطفه بين زن و شوهر نعمتى است كه خداى متعال در آيه21 سوره روم به آن اشاره مى فرمايد: ((و جعل بينكم موده و رحمه)) ولى نبايد از مرز خود تجاوز كند به طورى كه مسائل ديگر را تحت الشعاع قرار بدهد. بالاترين رابطه عاطفى بايد بين انسان و خدا باشد و محبت خدا بايد بر همه چيز غالب باشد. كسانى كه به مقام توحيد رسيده اند و تنها محبت خدا در دلشان هست و همه محبت هاى ديگر فرعى و شعاعى از محبت خداست افراد خاصى هستند كه خدا دلهايشان را براى خودش خالص كرده است افراد متوسط و مومنين متعارف بايد طورى باشند كه محبت هاى ديگر بر محبت خدا غالب نشود.
و اما آيه ((ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم فاحذروهم)) ناظر به همسران و فرزندانى است كه آن ايمان لازم را ندارند, و آن وقت كه شما مى خواهيد به انجام وظايف بپردازيد, در جهاد شركت كنيد, جانبازى كنيد يا اموالتان را در راه خدا صرف كنيد مزاحمتان مى شوند. در چنين حالات و شرايطى است كه آنها حكم دشمن شما را خواهند داشت. زيرا شما را از راه خير و كمال باز مى دارند. اين جاست كه بايد حواستان را جمع كنيد ((فاحذروهم)) و طورى نباشد كه دلبستگى شما به آنان مانع از انجام وظايف واجبتان بشود.
يكى از بهترين مظاهر تعارض و غلبه و يكى از اين محبت ها جهاد است در اين جا معلوم مى شود كه چه كسى دلبستگى بيشترى دارد. آن جايى كه جهاد واجبى باشد آيا دلبستگى به زن و فرزند مانع از شركت در آن مى شود يا نه؟ اگر شد معلوم مى شود كه آن عاطفه غلبه دارد و دلبستگى به آنها بيشتر است و اين خطرناك است: ((فتربصوا حتى يإتى الله بإمره)) منتظر امر خدا باشيد, زيرا شما در موقع خطرناكى قرار گرفته ايد!
بنابراين اين گونه آيات هم دلالت ندارند بر اين كه اصل ازدواج يا ارضاى غريزه جنسى يا همسر گرفتن امر نامطلوبى است و ارزش منفى دارد, اين نكوهش ها مربوط به حالات عارضى است و به واسطه غلبه بر محبت خدا و رسول و انجام وظايف است اگر چنين چيزى نباشد آن جا هم نامطلوب نخواهد بود.
آيات زيادى هست تحت عناوين مختلفى كه به اين بحث مربوط مى شود از جمله آياتى است كه عنوان ((نكاح)) يا عنوان ((احصان)) (محصنات و محصنين) را مطرح كرده است در مقابل عنوان زنا, فحشإ, فاحشه, سفاح و اتخاذ اخدان (دوست گيرى).
((خدن)) اصطلاحا دوستى است كه غير از همسر قانونى باشد. امروز هم چنين تعبيرهايى در زبان هاى اروپايى در مورد روابط نامشروعى كه بين مرد و زنى برقرار مى شود و براى مدتى طولانى ادامه مى يابد هست در جاهليت هم چنين چيزى مرسوم بوده كه كسانى غير از همسرشان با زن ديگرى روابط جنسى داشته باشند چنان كه امروز در كشورهاى غربى وجود دارد. قرآن كريم به خصوص روى اين موضوع تكيه مى كند و در آيه 25 سوره نسإ درباره زن ها مى فرمايد: ((محصنات غير مسافحات و لامتخذات اخدان)) و در آيه 5 سوره مائده درباره مردها مى فرمايد: ((محصنين غير مسافحين و لامتخذى اخدان)).
وقتى دقت مى كنيم همه اينها به يكى از آن سه جهتى كه عرض كردم برمى گردد: يا رابطه با جنس موافق كه خلاف فطرت است, يا بر خلاف مصالح اجتماعى است كه با يك قراردادهاى اجتماعى تضمين مى شود و قانون حدود آن را تعيين مى كند از جمله اين كه زن از محارم و خويشان نزديك مانند خواهر و عمه و خاله نباشد, مادرزن و خواهر زن نباشد و سوم آن كه كيفيت تمتع بر طبق مقررات شرعى و در جهت مطلوب باشد. همه آنچه مذمت شده در اين زمينه به يكى از اين سه نوع حدودى كه بايد رعايت بشود برمى گردد, اگر اينها رعايت نشد نه تنها مذمتى ندارد بلكه برعكس مورد مدح و تشويق است: ((وانحكوا الايامى منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم)) به خاطر اين كه بايد اين نياز فطرى به گونه اى كه موافق مصالح فردى و اجتماعى باشد تإمين گردد تا اغراض تكوينى الهى حاصل بشود و نسل بشر ادامه يابد.
تا اين جا ما اين ميل را از نظر قرآن بررسى كرديم و دانستيم كه ميل پليدى نيست آن طورى كه بعضى از اديان يا بعضى از نحله ها چنين تلقى مى كنند كه اصلا زن شيطان است يا روابط جنسى اساسا يك كار پليدى است. اينها در اسلام مطرح نيست ما هيچ جا نداريم كه آميزش با زن فى حد نفسه يك چيز پليد و نامطلوبى است اما هر چيزى حدودى دارد كه بايد آن حدود رعايت بشود.

ميل جنسى در آخرت
در اين جا ممكن است تصور بشود كه اين ميل جنسى مخصوص اين عالم دنياست, و وجود آن فقط به خاطر اين است كه مصالح اين عالم تإمين بشود يعنى بقاى نوع انسان در گرو آن است. اگر اين ميل وجود نداشته باشد كسى داعى بر ازدواج ندارد و نسل بشر منقرض مى شود اين يك تدبير الهى است كه اين ميل را در وجود انسان قرار داده تا مصالح تكوينى تإمين بشود. و چون در عالم آخرت توالد و تناسل نيست ممكن است كسى فكر كند در آن جا ديگر اين ميل وجود نخواهد داشت. ولى آيات زيادى داريم كه دست كم ظاهر آنها ـ اگر نگوييم صريح آنها ـ اين است كه اين ميل در آن جا هم وجود دارد. البته مى دانيم كه زندگى اين دنيا و زندگى آخرت و نظام اين دو جهان بسيار با هم تفاوت دارد, نمى توان گفت كه دقيقا آنچه در دنيا هست در آخرت هم وجود دارد و آنچه در آخرت هست عينا همان چيزى است كه در دنياست. يك نوع شباهت هايى بين اينهاست و مفاهيم عامش بر هم منطبق مى شود, اما دقايق و خصوصياتش را نمى توان گفت كه حتما عين هم هست, ولى تعبيراتى كه به كار مى رود تعبيراتى است كه به حسب مفاهيم عامش دو مصداق مى تواند داشته باشد: يك مصداق دنيوى و يك مصداق اخروى, چنان كه در خوردن و آشاميدن هم همين طور است. اكل و شرب در دنيا هست در آخرت هم هست, در بهشت هست در جهنم هم هست, ولى آيا عينا همين اكل و شربى است كه ما در اين جا داريم يا گونه ديگرى است كه فعلا عقل ما نمى رسد؟ آن را خدا مى داند. ولى به هر حال طورى است كه مفهوم اكل و شرب به هر دو صادق است عين همين مطلب در مورد ازدواج و ميل جنسى هم هست. تعبيراتى در قرآن كريم داريم كه مومنين را به ((ازواج مطهره)) بشارت مى دهد, پس معلوم مى شود كه در آن عالم هم التذاذ از همسر وجود دارد. در اين زمينه تعبيرات تقريبا به سه دسته تقسيم مى شود:
يك دسته تعبيراتى است كه به طور كلى مى فرمايد: ((مومنين همسران پاكيزه اى در بهشت خواهند داشت)) اما به دست نمىآيد كه آيا همين همسران دنيويشان هستند يا كسانى از همين قبيل يعنى انسان هايى هستند كه در بهشت همسر مومنين هستند يا مردهاى مومنى هستند كه همسر زنان مومنه هستند, يا اين كه منظور همسران ديگرى است. عنوان ((إزواج مطهره)) در سه آيه آمده است: آيه25 سوره بقره, آيه15 سوره آل عمران و آيه 57 سوره نسإ.
در بعضى از آيات هست كه راجع به همسران همين عالم صحبت مى فرمايد كه در بهشت با همسرانشان هستند تا آن جا كه بنده برخورد كردم چهار آيه به اين مطلب دلالت مى كند: يكى آيه 23 سوره رعد: ((جنات عدن يدخلونها و من صلح من آبائهم و إزواجهم)) همسران صالح هم با همسرانشان در بهشت خواهند بود. نظير اين تعبير ((و من صلح من ابائهم و ازواجهم و ذرياتهم)) در آيه 8 سوره غافر هم آمده است.
ديگرى هم آيه 56 سوره يس است: ((هم و إزواجهم فى ضلال على الارائك متكئون)) مومنين با همسرانشان در بهشت بر روى تخت ها تكيه مى كنند. و چهارمى هم آيه 70 سوره زخرف: ((ادخلوا الجنه انتم و ازواجكم)).
پس يكى از نويدهايى كه قرآن به مردان و زنان مومن و صالح مى دهد اين است كه در بهشت هم با همسرانشان خواهند بود.
و بالاخره از آيات ديگرى استفاده مى شود كه منحصر به اين همسران دنيوى نيستند بلكه از مخلوقات الهى در بهشت هستند كه براى مومنين آفريده مى شود, در اين زمينه هم حدود ده آيه داريم: يكى آيه 48 ـ 49 سوره صافات: ((و عندهم قاصرات الطرف كانهن بيض مكنون)), آيه 52 سوره ص: ((و عندهم قاصرات الطرف اتراب)), آيه 54 سوره دخان ((كذلك و زوجناهم بحور عين)), آيه 20 سوره طور: ((و زوجناهم بحور عين)) و آيا ت56 تا 58 و 70 تا 74 سوره الرحمن. در دو مورد ((فيهن قاصرات الطرف. ..)) و ((فيهن خيرات حسان…)), آيه22 سوره واقعه: ((و حور عين كامثال اللولو المكنون)). و آيه 34 تا 38 از همين سوره: ((عربا اترابا لاصحاب اليمين)), آيه 33 از سوره نبا: ((و كواعب اترابا)). البته در بعضى از اين آيات احتمال دارد كه شامل همسران دنيا هم بشود.
به هر حال مجموعا استفاده مى شود كه التذاذ اهل بهشت هم از همسران مومنشان هست و هم از حورالعين. پس اين ميل در آن جا هم وجود دارد و اختصاص به اين عالم ندارد. پس مى توان گفت كه يك ميل ثابت انسانى و يكى از ابعاد وجود انسان است, منتها در دنيا به خاطر تإمين مصالح و بقاى نسل است چنان كه خوردنى ها و آشاميدنى ها در دنيا براى حفظ وجود انسان و بقاى او در اين عالم است ولى در آن عالم, اصل التذاذش مطلوب است ديگر براى رشد بدن يا بقاى نسل نيست.
است, و چنين خصلتى وقتى به دست مىآيد كه انسان در برابر نفس سركش ايستادگى كند, تا آن را به مرحله ((نفس مطمئنه)) برساند, اميرمومنان على(ع) در شمارش خصال پرهيزكاران, گفتارى دارد, از جمله مى فرمايد: ((ان استصعبت عليه نفسه فى ما تكره لم يوتها سولها فى ما تحب; هرگاه نفس او در انجام وظايفى كه خوش ندارد, سركشى كند (و به راه گناه برود) او هم از آن چه نفس دوست دارد, محرومش مى سازد. ))(17)
و از اين طريق نفس سركش را مجازات مى كند, و نيز فرمود: ((اذا صعبت عليك نفسك فاصعب لها تذل لك; هنگامى كه نفس تو سخت گيرد (و در برابر اطاعت فرمان حق, به آسانى تسليم نگردد) تو هم بر او سخت بگير (و خواسته هايش را بر او دريغ دار) تا در برابر تو تسليم گردد.))(18)

پاورقي ها:پانوشت ها: 1 ) شيخ صدوق, كمال الدين, طبق نقل علامه مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص125. 2 ) همان, ص128. 3 ) شيخ صدوق, خصال, طبق نقل علامه مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص123. 4 )مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص125. 5 ) همان, ص146. 6 ) محدث نعمانى, غيبه النعمانى, ص172. 7 ) همان, مطابق نقل علامه مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص358. 8 ) همان. 9 ) مجلسى, بحارالانوار, ج88, ص18. 10 ) همان, ج52, ص123, 128. 11 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص197. 12 ) محقق قزوينى, الامام المهدى من المهد الى الظهور, ص515. 13 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج2, ص74. 14 ) همان, ص169. 15 ) شيخ حر عاملى, اثباه الهداه, ج7, ص24. 16 ) سيد ابوالقاسم دهكردى, نورالابصار فى فضيله الانتظار, ص67. 17 ) نهج البلاغه, خطبه 193 (خطبه متقين). 18 ) علامه آمدى, غرر الحكم, طبق نقل ميزان الحكمه, (چاپ جديد) ج4, ص3323.

/

حقيقت تإويل قرآن


تإويل و تفسير قرآن
واژه ((تإويل)) به معناى توجيه سخن متشابه به كار مى رود و بر وزن ((تفعيل)) و از ماده ((اول)) مى باشد. ((اول)) در لغت به معناى رجوع و بازگشت است. دليل اين نام گذارى اين است كه شخص تإويل كننده, هنگامى كه براى سخن متشابه معناى معقولى را بيان مى دارد, در حقيقت مهار لفظ را به دست مى گيرد و آن را به سوى معناى درستى كه ارائه مى دهد, باز مى گرداند, به همين خاطر در نيكو نشان دادن عملى كه شبهه انگيز است نيز واژه تإويل كاربرد دارد. همان گونه كه در داستان حضرت خضر و موسى ـ عليهما السلام ـ كلمه تإويل در ضمن آيات شريف قرآن مجيد آمده است: ((قال هذا فراق بينى و بينك سإنبئك بتإويل ما لم تستطع عليه صبرا;(1) گفت اينك هنگام جدايى من و توست. به زودى تو را از تإويل آنچه نتوانستى درباره آن صبر كنى آگاه خواهم ساخت.))
هنگامى كه حضرت موسى(ع) در برابر كارهاى شگفت انگيز خضر(ع) نظير شكستن كشتى و قتل پسر بچه, طاقت نياورد و زبان به اعتراض گشود, خضر(ع) گفت: به زودى تو را به راز كارهايم, كه موجب شك و بدگمانى تو درباره من گرديد و بر من ايراد گرفتى, آگاه خواهم ساخت.
بنابراين هر لفظ يا عملى كه ((متشابه)) باشد, وقتى براى آن, توجيه خردپسندى وجود داشته باشد, اين توجيه هرآينه تإويل آن لفظ يا عمل خواهد بود.
از آنچه گفتيم تفاوت بين ((تإويل)) و ((تفسير)) نموده مى شود: تفسير ابهام هايى را كه درباره لفظ وجود دارد, توضيح مى دهد و برطرف مى سازد و تإويل شبهات و ترديدهايى را كه لفظ متشابه به وجود مىآورد, خردمندانه توجيه مى كند و از ذهن شنونده مى زدايد.
معناى اصطلاحى ديگرى نيز براى تإويل وجود دارد و آن معناى باطنى آيات كتاب خداست, بدان گونه كه هرگاه آيه اى به خودى خود ظاهر در معنايى نباشد, ما با دلايل و قراين خارجى به آن دست مى يابيم. به همين خاطر معناى درونى آيات را باطن قرآن مى گويند, همان گونه كه تفسير معناى ظاهرىاش را ظاهر قرآن گفته اند. بر طبق چنين برداشتى ((تفسير)) هر آيه, معناى ظاهرى آن است و ((تإويل)) معناى درونى و باطنى آيه است.
تإويل به معناى اخير, درباره همه آيات قرآن وجود دارد چنان كه در روايت آمده است: ((ما فى القرآن آيه الا و لها ظهر و بطن; هيچ آيه اى در قرآن نيست مگر آن كه داراى ظاهر و باطن است.))
از امام محمد باقر ـ عليه السلام ـ در اين باره پرسيدند, فرمود: ((ظهره تنزيله و بطنه تإويله, منه ما قد مضى و منه ما لم يكن, يجرى كما يجرى الشمس والقمر;(2) ظاهر قرآن تفسير آن است و باطنش تإويل آن, بعضى از معانى آيات مربوط به گذشته و برخى مربوط به چيزى است كه هنوز اتفاق نيفتاده است, قرآن در حركت است همان گونه كه خورشيد و ماه در حركتند.))
در روايتى ديگر از امام باقر ـ عليه السلام ـ نقل است كه فرمود: ((ظهر القرآن الذين نزل فيهم و بطنه الذين عملوا بمثل اعمالهم;([ (3مقصود از] ظاهر قرآن آنانند كه آيات در مورد ايشان نازل شده است و[ مقصود از] باطن قرآن كسانى هستند كه اعمال آنان همانند اعمال دسته اول است.))
كلمه ((تنزيل)) در گفتار امام ـ عليه السلام ـ به معناى تفسير مى باشد. بنابراين هر آيه اى داراى شإن نزولى است كه معناى اولى آيه را كه اينك زمان آن گذشته است, آشكار مى سازد كه به آن ((سبب نزول)) گفته مى شود و تفسير كننده قرآن از شناخت سبب نزول آيات, بى نياز نيست, چرا كه دانستن علت نزول آيه اى, ابهام آن را برطرف مى سازد, چنان كه درباره آياتى نظير آيه نسىء (توبه, 37) و آيه گناه ندانستن سعى بين صفا و مروه (بقره, 158) و آيه نهى از داخل شدن به خانه ها از پشت آنها (بقره, 189) و بسيارى آيات ديگر, همين امر صادق است.
با وجود اين, هر آيه از قرآن داراى يك معناى عام و ثابت و هميشگى است كه بدان پيوند دارد و بدين سبب همه انسان ها را در تمامى زمان ها در بر مى گيرد و اين معناى باطنى همان ((تإويل)) كتاب خداست كه آن را جز كسانى كه در علم الهى راسخ و پايدارند, نمى شناسند. اگر آيات داراى چنين معناى عام باطنى نبودند با گذشت زمان ارزش خود را از دست مى دادند.
امام باقر ـ عليه السلام ـ با توجه به همين امر مى فرمايد: ((اگر آيه اى از كتاب خدا وقتى درباره مردمى نازل مى گشت, تنها مربوط به همان افراد بود, با مردن آن افراد آن آيه نيز مى مرد و در اين صورت از قرآن چيزى باقى نمى ماند وليكن قرآن بدين گونه نيست بلكه آغاز آن با پايان آن پيوند مى خورد و همخوانى دارد تا زمانى كه زمين و آسمان ها برپا هستند و درباره هر قومى آيه اى است كه آن را تلاوت مى كنند و آنان نسبت به معناى آن آيه نيك كردار يا بدكردارند.))(4)
روايت صحيح از رسول خدا(ص) رسيده است كه فرمود: ((در ميان شما كسى است كه به خاطر تإويل قرآن جهاد مى كند, همان گونه كه من به خاطر تنزيل قرآن جهاد كردم و آن شخص على بن ابى طالب ـ عليهماالسلام ـ است)).(5)
مى دانيم كه رسول خدا(ص) براى عمل بر طبق آيات كتاب خدا در هر مورد خاصى كه نازل شده بودند با مشركان جنگيد و على بن ابى طالب(ع) براى عمل بر طبق معناى عام آيات الهى با منافقان كه همچون مشركان بودند نبرد كرد.
حال با توجه به آنچه گفتيم تإويل چند آيه را كه به آنها اشارتى رفت, بيان مى نماييم: ((و ليس البر بإن تإتوا البيوت من ظهورها ولكن البر من اتقى و إتوا البيوت من ابوابها واتقوا الله لعلكم تفلحون;(6) نيكى آن نيست كه از پشت به خانه هايتان وارد شويد, بلكه نيكى اين است كه كسى تقوا پيشه كند و از در خانه ها به آنها وارد گرديد و از خداوند بپرهيزيد, باشد كه رستگار شويد.))
اين آيه به خاطر رد يك عادت جاهلى نازل شده است كه بر طبق آن در زمان جاهليت هر گاه مردى احرام حج مى بست, در عقب خانه خويش نقبى به بيرون مى زد كه تنها از طريق آن به خانه وارد و يا خارج مى شد. الان كه از اعراب جاهلى اثرى نمانده, اين عادت نكوهيده نيز از ميان رفته است, اما با وجود اين, آيه شريفه از معنا خالى نشده است بلكه معناى عام دارد كه به وسيله آن, به جاى آوردن هر عملى را از غير راه معقول, مورد نهى قرار مى دهد. اين نهى عام همان تإويل آيه مى باشد كه آيه آن را در بر دارد و در همه زمان ها بايست بدان عمل كرد.
آيه ديگر: ((قل إرإيتم ان اصبح ماوكم غورا فمن يإتيكم بمإ معين;(7) بگو: به من خبر دهيد اگر آب هاى (سرزمين) شما به زمين فرو رود چه كسى برايتان آب خوش گوار خواهد آورد.))
اين آيه را مى توان به يارى آيه اى ديگر از كتاب خدا تفسير كرد: ((انزل من السمإ مإ فسلكه ينابيع فى الارض ثم يخرج به زرعا مختلفا الوانه;([ (8آيا نديده اى كه خداوند] از آسمان آبى فرستاد كه آن را به صورت چشمه هايى در زمين جارى ساخت, سپس با آن كشتزارى با رنگ هاى گوناگون به وجود آورد.))
معناى اين آيه مناسب همان معنايى مى باشد كه ظاهر الفاظ آيه (الملك, 30) بر آن دلالت مى كند, ليكن در تإويل آيه سوره الملك آمده است: هرگاه حجتى از حجت هاى خدا را كه از سرچشمه گواراى دانش آنها سيراب مى شويد, از دست دهيد, پس كيست آن كه حجتى ديگر در ميان شما برانگيزاند. تا در مسير زندگى هدايتتان كند.
اين معناى باطنى آيه شريفه است و احدى را جرإت اين نيست كه آيات قرآنى را بدين گونه معنا كند مگر اين كه از زبان معصومين ـ عليهم السلام ـ آن را نقل نمايد.
استعاره گرفتن ((چشمه آب)) براى هدايت حجت هاى خداوند, كاملا مناسب است, زيرا همان گونه كه آب, اصل حيات مادى مى باشد, همان طور هدايت ربانى اصل حيات با سعادت اخروى است.

معانى تإويل
خلاصه آنچه درباره حقيقت تإويل گفتيم اين است كه تإويل در دو مورد استفاده مى شود:
اول: در توجيه متشابه; خواه سخنى متشابه يا آن كه عملى شبهه انگيز باشد و تإويل بدين معنا تنها مربوط به آيات متشابه است.
دوم: در معناى ديگرى كه براى كلام است كه ما از آن با ((معناى باطنى)) ياد مى كنيم و مقابل معناى اولى كلام مى باشد كه به آن معناى ظاهرى مى گفتيم. تإويل به اين معنا تمامى آيات قرآن مجيد را در بر مى گيرد, چرا كه براى قرآن مجيد ظاهر و باطنى است و چه بسا داراى هفت بطن باشد.
بنابراين روشن گشت كه تإويل بر طبق هر دو اصطلاح بالا عبارت است از معنا و مفهومى كه پوشيده است و ظاهر كلام بر آن دلالتى ندارد و براى برطرف شدن اين مشكل, نيازمند آنيم كه از سخنى ديگر كه دلالت روشنى بر اين معناى پوشيده دارد, يارى بطلبيم.

نظريات مخالف
1ـ ابن تيميه معناى غريبى را براى تإويل مطرح نموده و پنداشته است كه شناخت تإويل يك شىء, يعنى آشنا شدن با وجود عينى آن. وى مى گويد: ((به درستى كه هر شىء داراى دو وجود است: عينى و ذهنى. كلام, عبارت است از الفاظى كه در فكر داراى مفهومند و با خط نگاشته مى شوند. هرگاه ما از سخنى آگاه مى شويم و معناى آن را در ذهن خود تصور مى كنيم اين همان مرتبه زبانى كلام است و با وجود حقيقى خارجى آن تفاوت دارد; براى مثال وقتى كه يهوديان و مسيحيان در كتاب هاى خود توصيف حضرت محمد(ص) را مى خوانند و از خلقيات وى و كارهايى كه انجام مى دهد آگاه مى شدند, اين همان مرتبه شناخت كلام و دانستن معنا و تفسير آن بود و اما تإويل گفته هاى تورات و انجيل همان وجود عينى و خارجى مبارك پيامبر اكرم(ص) است كه بعدا پروردگار وى را به رسالت برانگيخت. بنابراين شناخت وجود عينى مفهوم يك كلام, يعنى شناخت تإويل آن)).
((مثال ديگر: هرگاه انسان درباره حج و مشعر و منى اطلاعاتى را كسب كرد و معناى اين واژگان را دريافت در حالى كه هنوز اين مكان ها را به چشم نديده است, وقتى كه خود از نزديك آنها را مشاهده مى كند در حقيقت از تإويل آنچه قبلا شنيده بود, آگاه مى گردد.))(9)
2ـ علامه طباطبايى ـ قدس سره ـ در برداشتى شبيه اين كه گفتيم, بر اين باور است كه تإويل, معنا و مدلول لفظ نيست بلكه از مقوله وجود خارجى مى باشد, كه همان ((واقعيت عينى)) است كه كلام لفظى از آن تعبير آورده مى شود. وى مى فرمايد: سخن حق در معناى تإويل آن است كه بگوييم: تإويل همان واقعيت حقيقى خارجى مى باشد كه آيات قرآن مجيد, چه آن جا كه حكمى را تشريع مى كند يا پند و اندرز مى دهد يا حكمتى را به انسان ها مىآموزد, درباره آن سخن مى گويد. تإويل بدين معنا براى همه آيات قرآن وجود دارد و در هر حال تإويل از قبيل مفهوم و مدلول الفاظ نيست بلكه از امور عينى خارجى است و بلند مرتبه تر است از اين كه به دام الفاظ گرفتار آيد. در وراى آنچه ما از قرآن كريم مى خوانيم و درباره آن مى انديشيم حقيقتى وجود دارد كه نسبت به الفاظ قرآن مانند روح نسبت به جسد و ((متمثل)) نسبت به ((مثال)) مى باشد و اين حقيقت خارجى از سنخ الفاظ و معانى نيست و همان است كه از آن با عنوان ((كتاب حكيم)) ياد مى شود و ما نيز آن را ((تإويل)) مى ناميم و بدين جهت است كه طبق فرموده قرآن جز پاكان كسى را به آن دسترسى نيست; خداى تعالى مى فرمايد: ((انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لايمسه الا المطهرون;(10) به درستى كه اين قرآنى ارجمند است, در كتابى محفوظ كه جز پاكان بر آن دسترسى ندارند.))
((بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ;(11) بلكه آن قرآنى بلند مرتبه است; كه در لوحى محفوظ جاى دارد.))
((انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم;(12) ما آن را قرآنى عربى قرار داديم باشد كه خردمندانه بينديشيد; و آن در كتاب اصلى[ لوح محفوظ] پيش ماست كه والا مقام و حكيمانه است.))
اين آيات, دلالت مى كند كه قرآنى كه بر پيامبر(ص) نازل شده, در نزد خداوند حقيقتى است كه بلند مرتبه و حكيمانه تر از آن است كه عقول را بدان دسترسى باشد و بتوان آن را تقطيع كرد و فصل فصل قرار داد اما از آن جا كه خداى تعالى را به بندگان رحمت و عنايتى است آن را به صورت كتابى قابل خواندن درآورده و لباس عربيت به آن پوشانده است, باشد كه ايشان معناى آن را درك كنند, زيرا مادامى كه قرآن در ((لوح محفوظ)) جاى داشت, بندگان راهى براى درك و شناخت آن نداشتند.
خداى تعالى مى فرمايد: ((كتاب إحكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير;(13) كتابى است كه آيه هاى آن استحكام يافته و سپس به تفصيل از جانب خداوند حكيم و آگاه بيان شده است.))
((احكام)) در آيه يعنى اين كه قرآن در نزد خداوند داراى خلل و تفصيلى نيست. تفصيل بدين معناست كه قرآن فصل فصل و آيه آيه شود و بر رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ نازل گردد.(14)

نقد ديدگاه ابن تيميه
شايد آنچه را كه ابن تيميه, حقيقت پنداشته ناشى از اين باشد كه وى ((مصداق)) را با ((تإويل)) اشتباه گرفته است ولكن تاكنون مشاهده نشده است كه كسى وجود عينى خارجى را ((تإويل)) بنامد, زيرا بنابر اصطلاح منطقى به وجود عينى ((مصداق)) گفته مى شود و مى دانيم كه هر لفظ داراى مفهومى است كه عبارت است از آنچه ذهن ما آن را در هنگام شنيدن لفظ تصور مى كند و نيز هر لفظ را مصداقى در خارج است كه مفهوم ذهنى لفظ با آن انطباق دارد مثلا ((سيب)) داراى مفهومى است كه همان وجود ذهنى تصورى آن مى باشد و هم چنين داراى مصداقى است كه عبارت است از وجود عينى خارجى كه صاحب آثار و خواص طبيعى مى باشد و تا به حال نديده ايم كه فردى وجود عينى خارجى سيب را تإويل آن بنامد.
منشإ اشتباه ابن تيميه ماده لغويى است كه تإويل از آن مشتق شده است, اصل لغت تإويل ((آل)) به معناى ((رجع)) مى باشد و ((مآل الامر)) يعنى ((ما يوول اليه امر الشىء)) (آنچه كه امر شىء بدان باز مى گردد) و در اين آيه قرآن, تإويل به همين معنا استعمال شده است: ((هل ينظرون الا تإويله يوم يإتى تإويله يقول الذين نسوه من قبل قد جإت رسل ربنا بالحق فهل لنا من شفعإ;(15) آيا آنان جز در انتظار تإويل آن هستند, روزى كه تإويل آيات الهى فرا رسد كسانى كه قبلا آن را از ياد برده بودند, خواهند گفت: فرستادگان پروردگارمان حق را آورده بودند, حال آيا شفيعانى براى ما يافت مى شود.))
انتظار معاندان براى چيست آنان منتظرند تا تإويل آنچه را پيامبران(ع) وعده مى دادند به چشم ببينند, يعنى همان چيزى كه در خارج اتفاق خواهد افتاد و چه بسا روزى را كه منتظر آن هستند فرا رسد و آن گاه ديگر فرصت از دست رفته است و پشيمانى را سودى نيست.
اين تذكر لازم است كه كاربرد واژه تإويل در ((تعبير خواب)) از معناى دومى كه ما ذكر نموديم (معناى باطنى) گرفته شده است, زيرا تعبير خواب, باز نمودن معناى پنهانى است كه آن را نمى شناسند مگر آنان كه از موهبت دانش برخوردارند در قرآن مجيد, در هشت آيه از سوره مباركه يوسف: 6, 21, 36, 37, 44, 45, 100 و 101, تإويل به معناى تعبير خواب استعمال شده است.
در پنج آيه تإويل به معناى ((مآل الامر; آنچه امر شىء بدان باز مى گردد)) به كار رفته است آن آيات عبارتند از: نسإ ;59 اسرإ, ;35 اعراف, 53 (تكرار شده است) و يونس,39.
تإويل در چهار جاى قرآن مجيد به معناى ((توجيه متشابه)) است: آل عمران, 7 (تكرار شده است); كهف, 78 و 82.
استعمال تإويل به معناى ((باطن قرآن)) در روايات ـ چنان كه گذشت ـ به چشم مى خورد و همان طور كه يادآورى نموديم تإويل در ((تعبير خواب)) نيز از همين معنا گرفته شده است.
اين معانى ((تإويل)) بود كه در هفده جاى قرآن مجيد به كار رفته است و در هيچ كدام از آنها به معناى عين خارجى نيست.

نقد ديدگاه علامه طباطبايى (ره)
سخن علامه طباطبايى ـ قدس سره ـ نيز توجيه صحيحى را براى آنچه از وى نقل شد به دست نمى دهد بلكه يك برداشت عرفانى نااستوار مى نمايد كه از شخصيتى مانند وى كمتر مشاهده شده و باعث شگفتى است.
پيش از آن كه دليل ضعيف بودن ادعاى ايشان را بيان نماييم, لازم است اين نكته را بدانيم كه ((لوح محفوظ)) چيزى نيست كه داراى وجودى مستقل بوده باشد; همانند ظرفى يا لوحى و يا مكان خاصى كه مادى يا معنوى باشد, بلكه مقصود از ((لوح محفوظ)) همان علم ازلى پروردگار متعال است كه تغيير و تبديلى در آن راه نمى يابد و به آن ((كتاب مكنون)) و ((ام الكتاب)) هم گفته مى شود و گاه با غير اين دو تعبير از آن ياد مى گردد كه مفاد همه اين تعابير عبارت است از علم غير قابل دسترس خداوند تعالى كه هرگز كسى از چند و چون آن آگاهى نمى يابد.
اما اين كه در آيه سوره زخرف آمده بود: ((و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم)) بدين معنا نيست كه براى قرآن وجود ديگرى را در ظرف ((ام الكتاب)) اثبات نمايد. آنچه باعث اين برداشت اشتباه شده كلمه ((لدينا)) است كه اين توهم را دامن مى زند كه قرآن كريم در مكانى خاص, پيش خداى تعالى است, در صورتى كه مقصود آيه اين است كه قرآن كريم مقامى ارجمند در نزد پروردگار و علم ازلى او دارد و اين كه از علم خداوند با تعبير ((ام الكتاب)) ياد شده به اين مناسبت مى باشد كه علم خداوند تعالى مصدر و اصلى است كه قرآن كريم از آن صادر و جدا گرديده است.
آيات سوره واقعه: ((انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لايمسه الا المطهرون)) هم به اين معناست كه قرآنى كه در دست مردم قرار دارد, نازل شده از ((كتاب مكنون)) است كه در علم ازلى پروردگار متعال, جاويدان خواهد ماند. همين معنا با صراحت بيشترى ليكن با تعبير ديگرى در قرآن كريم وجود دارد: ((انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون;(16) هر آينه ما اين قرآن را نازل كرده ايم و يقينا نگاهبان آن خواهيم بود.))
آيه ((لايمسه الا المطهرون)) يعنى هيچ كس به كنه معناى قرآن راه نمى يابد. و با آن حقيقتا راهنمايى نمى گردد, مگر آنان كه جانهايشان از كژى و انحراف پيراسته است, چنان كه در سوره بقره همين معنا آمده است: ((ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتقين;(17) اين كتابى است كه در[ حقانيت] آن ترديدى نيست و مايه هدايت تقواپيشگان است.))
و آيات سوره بروج: ((بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ)) يعنى مقام قرآن كريم بسى رفيع مى باشد و در علم خداوند تعالى مقدر گرديده است كه اين كتاب شريف از توطئه خائنان و دستبرد كژانديشان در امان ماند و براى هميشه از هرگونه گزندى محفوظ باشد.
گفتنى است كه ما از بيان همه آياتى كه در اين مقام بدان استدلال شده است, خوددارى ورزيديم تا در آينده چون فرصتى براى تفسير آن آيات دست دهد ـ ان شإ الله ـ درباره دلالت آنها سخن گوييم.
در هر حال چنان چه بپذيريم كه جداى اين قرآنى كه در دست ماست قرآن ديگرى هست كه داراى وجود مستقل مى باشد, اين پرسش روى مى نمايد كه چه فايده منحصر به فردى از وجود چنين قرآنى ناشى خواهد گشت!؟ آيا كسانى هستند كه به آن عمل كنند؟ يا آن كه مى گويند اين قرآن براى زمان ديگرى تدارك ديده شده است, همان طور كه غلات براى زمان خشك سالى ذخيره مى گردند! و اموال جهت روز نيازمندى و تنگ دستى پنهان مى شوند.
پرسش ديگر اين كه چه چيز اين حضرات را وادار نموده است كه اين قرآن ذخيره! را ((تإويل)) و وجود عينى قرآنى كه در اختيار ماست, نام گذارند و آيا صحيح است, هرگاه براى يك چيز دو وجود باشد: وجودى نازل شده و وجودى محفوظ مانده, ما وجود دومى را تإويل وجود اولى بناميم!؟
تنها سخنى كه مى توان گفت اين است كه چنين ادعايى برخاسته از ذوقيات عرفانى است كه در ميدان مجادله و استدلال تاب نخواهد آورد, يا يك استحسان عقلى مجرد است!
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) كهف (18) آيه78. 2 ) بصائر الدرجات, ص;195 بحارالانوار, ج92, ص97, شماره 64. 3 ) تفسير العياشى, ج1, ص;11 بحارالانوار, ج92, ص94, شماره 46. 4 ) تفسير العياشى, همان, ص10, شماره ;7 الصافى, ج1, ص14. 5 ) تفسير العياشى, همان, ص15 ـ 16, شماره 6. 6 ) بقره (2) آيه189. 7 ) ملك (67) آيه30. 8 ) زمر(39) آيه21. 9 ) فى تفسير سوره التوحيد, به نقل رشيد رضا در تفسير المنار, ج3, ص195. 10 ) واقعه (56) آيه هاى 77 ـ 79. 11 ) بروج (85) آيه هاى 21 ـ 22. 12 ) زخرف (43) آيه هاى 3ـ 4. 13 ) هود (11) آيه1. 14 ) الميزان, ج5, صفحه هاى 25, 45, 49, 54, 55. 15 ) اعراف (7) آيه53 16 ) حجر (15) آيه9. 17 ) بقره (2) آيه2.

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
مردم و گروه هاى سياسى مصر با برگزارى كنفرانس تقويت روابط اقتصادى اعراب با صهيونيست ها در قاهره مخالفت كردند.(17/8/75)
تظاهرات ضد اسرائيلى در قاهره ممنوع شد.(19/8/75)
مردم مصر خواستار قطع رابطه با رژيم صهيونيستى و تحريم كالاهاى آمريكايى شدند. (28/8/75)
رئيس جمهور تاتارستان در ديدار با آقاى هاشمى رفسنجانى: مردم تاتارستان در پى احيإ ارزش هاى معنوى اسلام هستند.(30/8/75)
زنان محجبه بابرپايى تظاهرات خواستار اجراى احكام اسلامى در پاكستان شدند.(4/ 9/75)
عالم برجسته فلسطينى: هر كه به ولى امر مسلمين اهانت كند در برابر جهان اسلام ايستاده است.(6/9/75)
دكتر صبحى غوشه: هيچ مبارزه اى در تاريخ فلسطين نتيجه بخش تر از انتفاضه نبوده است.(8/9/75)
دادگاه عالى رژيم صهيونيستى شكنجه فلسطينى ها را قانونى اعلام كرد.
حكم اخراج 23 دانش آموز محجبه فرانسوى از مدارس اين كشور تإييد شد.(10/9/ 75)
پنج اسلامگرا در مصر به اعدام محكوم شدند.(13/9/75)

داخلى
مجلس طرح الزام فراگيرى آموزش هاى فنى و حرفه اى را براى اشتغال به كار تصويب كرد.(16/8/75)
حكم دستگيرى و زندان شهردار سابق منطقه 12 و مدير كل حراست شهردارى تهران صادر شد.
وزير فرهنگ و آموزش عالى: دانشگاه آزاد متناسب با اهداف اوليه حركت نكرده است.
عمل پيوند مفصل و استخوان براى اولين بار در ايران انجام شد.(20/8/75)
طرح ادغام وزارتخانه هاى جهاد سازندگى و كشاورزى رد شد.(22/8/75)
آيت الله پسنديده به رحمت حق پيوست.
آموزش عمومى كشور در سال آينده 60 ميليارد تومان كسرى اعتبار دارد.(23/8/ 75)
رئيس جمهور: ايران در هيچ زمانى به اندازه امروز محقق و بودجه تحقيقاتى نداشته است.
وزارت خارجه: دادستان آلمان تحت پيگرد قانونى قرار خواهد گرفت.(24/8/75)
وزارت خارجه: دولت آلمان مسوول پيامدهاى بحران در مناسبات تهران ـ بن است.
سفير آلمان در تهران به وزارت امور خارجه فراخوانده شد.
رئيس مجلس ايتاليا: ايران مى تواند نقش رهبرى منطقه را به عهده داشته باشد.(26
/8/75)
نمايندگان مجلس خواستار تجديد نظر در روابط جمهورى اسلامى ايران با آلمان شدند.
اقشار مختلف مردم عملكرد خصمانه قوه قضاييه آلمان را محكوم كردند.(28/8/ 75)
مجلس خبرگان: دولت مقتدر ايران بايد به ياوه سرايى آلمان ها پاسخ دندان شكن بدهد.(29/8/75)
رئيس ديوان محاسبات كشور: واسطه گرى برخى شركت هاى دولتى موجب افزايش قيمت ها و تبعيض در جامعه شده است.(30/8/75)
وزير نفت: من هم از وضع توزيع گاز مايع راضى نيستم.
رئيس جمهور: حوادث اخير در روابط تهران ـ بن نتيجه نفوذ آمريكا و اسرائيل است. (3/9/75)
اولين كميسيون مشترك اقتصادى ايران و روسيه آغاز به كار كرد.(11/9/75)
وزير بهداشت: 221 نفر در كشور بر اثر ابتلا به ايدز جان باخته اند.(12/9/ 75)
دو استاد تاجيك به عضويت فرهنگستان زبان و ادب فارسى منصوب شدند.(13/9/ 75)
ممنوعيت استفاده از واژه هاى فرنگى به تصويب مجلس رسيد.(14/9/75)
رهبر انقلاب: پيشرفت سازندگى و موقعيت نوين كشور تكاليف تازه اى را بر عهده مسوولان فرهنگى مى گذارد.(15/9/75)

خارجى
كلينتون در انتخابات رياست جمهورى آمريكا بر رقيب خود غلبه كرد.(16/8/ 75)
بيش از 50 درصد واجدين شرايط در انتخابات رياست جمهورى آمريكا شركت نكردند. (17/8/75)
در يك عقب نشينى آشكار به دنبال سقوط دولت بى نظيربوتو, گروه طالبان غير نظامى كردن كابل را پذيرفت.(19/8/75)
آمريكا از كميته مالى سازمان ملل اخراج شد.(20/8/75)
ربانى: مردم افغانستان كمك هاى انسان دوستانه جمهورى اسلامى ايران را هرگز فراموش نخواهد كرد.(23/8/75)
مجمع عمومى سازمان ملل, سياست مداخله گرانه آمريكا را محكوم كرد.(24/8/ 75)
مردم مجسمه هاى آتاتورك را در دو شهر تركيه تخريب كردند.
دولت موقت پاكستان اعلام كرد: اسلام آباد در مسإله افغانستان مداخله نخواهد كرد.(26/8/75)
ارتش تركيه وارد شمال عراق شد.
سازمان عفو بين الملل: رژيم صهيونيستى زندانيان فلسطينى را شكنجه مى كند.(27/ 8/75)
دادگاه عالى پاكستان: بركنارى بى نظيربوتو مغاير قانون اساسى نيست.
يك ديپلمات آمريكايى: ما از گسترش روابط ايران با آفريقا نگرانيم.(30/8/ 75)
دكتر شولاتور روزنامه نگار برجسته و صاحب نظر آلمانى: شاهدان دادگاه ميكونوس عامل سازمان جاسوسى آمريكا هستند.(3/9/75)
نمايندگان مجلس سودان خواستار تعطيل سفارت آمريكا در خارطوم شدند.(6/9/ 75)
آمريكا موافقت خود را با از سرگيرى فروش نفت عراق اعلام كرد.(7/9/75)
65 كشور اقدامات خودسرانه آمريكا عليه ديگر كشورها را محكوم كردند.
سوشرنتسين: سرتاسر روسيه را فساد فرا گرفته است.
شوراى امنيت, انتخابات آبخازستان را بى اعتبار دانست. (8/9/75)
مادر بى نظير بوتو رهبر حزب مردم پاكستان شد.(11/9/75)
آمريكا مجبور به كاهش پايگاه هاى نظامى خود در ژاپن شد.
اكونوميست: اسلام اكنون تنها ايدئولوژى در حال ستيز با آمريكا است.
آسيايى ها عليرغم مخالفت آمريكا, ميانمار را به عضويت آ سه آن درآوردند.
دبير جمعيت حمايت از قربانيان سلاح هاى شيميايى: 84 شركت آلمانى, عراق را در ساخت و تكثير سلاح هاى شيميايى كمك كردند.(12/9/75)
دستگيرى دو جاسوس قطرى روابط منامه ـ دوحه را بحرانى تر كرد.
واشنگتن تايمز: ارتش آمريكا گرفتار اختلاف و درگيرى داخلى است.
احمد شاه مسعود: ائتلاف با حكمتيار اشتباه بزرگى بود.
شخصيت هاى لبنانى خواستار مقابله با تهاجم فرهنگى صهيونيسم شدند.(13/9/ 75)
وزير دفاع كانادا: قدرت جهانى آمريكا به دليل فشارهاى داخلى در حال افول است.
اسرار آزماش هسته اى روس ها بر روى هزاران نظامى عراق فاش شد.(14/9/75)
خبرگزارى آلمان: دولتمردان آلمان در تجهيز رژيم عراق به سلاح هاى شيميايى دست داشته اند.
حكمتيار به ائتلاف ربانى و دوستم پيوست.
ژنرال دوستم به سمت معاونت رئيس جمهورى افغانستان منصوب شد. (15/9/75)
پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


عامل ابتلا به پوكى استخوان در زنان
تحقيقى كه در مجله پزشكى ((نيوانگلند)) منتشر شده است نشان مى دهد زنان مبتلا به افسردگى يا كسانى كه در گذشته چنين مشكلى داشته اند دچار از دست دادن ميزان تراكم جرم استخوانى مى شوند.
كاهش تراكم مواد معدنى استخوانها كه از طريق دستگاهabsorptionometer اشعه ايكس اندازه گيرى مى شود در نقاط گوناگون اسكلت بدن 24 زن 33 تا 49 ساله كه اكنون يا در گذشته مبتلا به افسردگى بوده اند, مشاهده شد.
در اين تحقيق نتايج به دست آمده با نتايجى كه از 24 زن هم سن و سال و هم تيپ گروه اول ولى بدون داشتن سابقه ابتلا به افسردگى به دست آمد مورد مقايسه قرار گرفت.
به گفته محققان زنانى كه دچار افسردگى بوده يا هستند در طول زندگى بيش از ساير زنان با خطر شكستگى استخوان مواجه خواهند بود.
براساس اين تحقيق افسردگى شديد 5 تا 9 درصد زنان را مبتلا مى كند و با پائين آمدن يك هورمون مهم رشددرارتباطاست.
كاهش جرم استخوانى, ويژگى بيمارى استئوپروسيز يا پوك استخوانى است كه باعث شكنندگى استخوان ها مى شود و عامل شكستگى استخوان لگن و ديگر استخوان هاى بدن است.

راز طول عمر
شايد لازمه يك زندگى شاد امساك در مصرف غذا و خويشتن دارى جنسى نباشد اما به عقيده پژوهشگران تركيب اين دو عامل, راز طول عمر است.
برخى از دانشمندان از جمله جورج رات از موسسه ملى كهولت آمريكا كه نسبت به عمر طولانى خوشبين هستند مى گويند: پيروى از يك زندگى زاهدانه از نظر تئورى انسان را قادر مى كند تا 170 سال عمر كند.
كاهش جذب غذا سرعت پردازش مواد غذايى را كاهش مى دهد و بدن از مسير رشد و توليد مثل به مسير بقا تغيير وضع مى دهد.
اندكى ورزش روزانه مطمئنا در پيشگيرى از بيمارىهايى نظير سرطان كه غالبا با افزايش سن بروز مى كند مفيد است اما ورزش در بالا بردن عمر تإثيرى ندارد.
رات معتقد است كه تنها مصرف مواد غذايى مى تواند بر فرايند پيرى تإثير بنيادى بگذارد. افراد بالاى 100 سال تقريبا هميشه لاغر اندام اما قوى هستند. رات و همكارانش ده ها سال به تحقيق در مورد فرايند پيرى در بين جوندگان و ميمون ها پرداخته اند.
دانا هولمز از شعبه دانشگاه آيداهو در مسكو معتقد است تمايلات جنسى بر روند پيرى تإثير مى گذارد. اگر اندام هاى تناسلى حيوانات نر را برداريد طول عمرشان بيشتر مى شود. در مورد جنس ماده نيز وقتى توليد هورمون استروژن متوقف شود عمر طولانى پيدا مى كنند.
سال هاست كه در فرهنگ ها و مذاهب مختلف روزه دارى و خويشتن دارى جنسى به عنوان راز برخوردارى از يك عمر طولانى و سالم تبليغ مى شود اما دانشمندان در اين خصوص كه آيا عدم وجود اين ميل در انسان ها عمر را افزايش مى دهد يا نه اتفاق نظر ندارند.

فشار خون و تبعيض نژادى
نتايج تحقيقات وسيعى كه اخيرا توسط گروهى از دانشمندان منتشر شده است نشان مى دهد آن دسته از سياهپوستان آمريكايى كه از تبعيضات نژادى رنج مى برند و براى احقاق حق خودكارى نمى توانند انجام دهند به عارضه فشار خون بالا مبتلا مى شوند.
براساس اين گزارش, برخى از مطالعات نشان داده است كه تفاوت هاى ژنتيكى عامل فشار خون بالاست ولى نانسى كرايگر پژوهشگر بخش بهداشت عمومى دانشگاه هاروارد در اين خصوص معتقد است كه علاوه بر مسايل ژنتيكى عامل ديگرى نيز در ابتلا به عارضه فشار خون موثر است.
خانم كرايگر عوامل كليدى ديگرى را نيز در افزايش فشار خون مدنظر قرار داده است كه عبارتند از ميزان چربى, تناسب اندام و مصرف الكل مع الوصف از تحقيقاتى كه بر روى 4 هزار و 86 فرد سياه پوست و سفيد پوست صورت گرفته, نتايج زير به دست آمده است.
سياه پوستانى كه داراى يك شغل آبرومند بوده و با مسإله تبعيض نژادى چندان روبه رو نشده بودند و يا با بى عدالتى مبارزه كرده اند, كمترين ميزان فشار خون را داشتند.
طبقه كارگر سياه پوستان و كسانى كه مورد تبعيض قرار گرفته و با بى عدالتى مواجه شده بودند فشار خون آنها به بالاترين ميزان خود رسيده بود.
خانم كرايگر توضيح داد كه در ميان صاحبان مشاغل مردانى كه در معرض فشارهاى شغلى بودند, خطر ابتلا آنها به فشار خون ديتاستوليك 10 برابر بيش از كسانى بود كه با اين گونه محيطها سر و كار نداشتند.

فوتبال و عقيم شدن پسران نوجوان
پژوهشگران ايتاليايى هشدار دادند بازيكنان كم سن و سال فوتبال كه تمرين هاى شديد انجام مى دهند ممكن است قدرت بارويشان در معرض خطر آسيب قرار گيرد و يا حتى عقيم شوند.
دكتر ((آندرا اسكارآموزا)) پزشك تيم فوتبال آسه ميلان و همكارانش از دانشگاه پاويا طى گزارشى در مجله پزشكى ((لانست)) نوشتند: بازيكنان نوجوان فوتبال احتمالا بيضه هايى كوچكتر داشته و ممكن است به واريكوسل كه يك بيمارى بدون درد بيضه هاست, مبتلا شوند.
واريكوسل سياهرگ هاى واريسى اطراف طناب اسپرمى است كه اسپرم را از بيضه ها مى گيرد. اين بيمارى هيچ علائمى ندارد اما بر جريان خون به بيضه ها تإثير مى گذارد و مى تواند منجر به عقيمى شود.
محققان 198 پسر 10 تا 14 ساله را مورد بررسى قرار دادند و دريافتند پسرانى كه تمرين فوتبال نمى كردند دچار چنين مشكلاتى نشدند. اما 30 درصد پسرانى كه به مدت بيش از 10 ساعت در هفته تمرين فوتبال انجام مى دادند دچار بيمارى واريكوسل بودند.
اين محققان گفتند: تمرينات ورزشى در اثر برخى تإثيرات مكانيكى ورزش ممكن است باعث بروز واريكوسل شود. آنها توصيه كردند ورزشكاران نوجوان به طور مرتب تحت معاينات پزشكى قرار گيرند.

كشف عامل ابتلا به سرطان در سيگار
نتايج جديدترين مطالعه پزشكى نشان مى دهد استعمال دخانيات يك نوع ژن سالم در بدن انسان را تخريب مى كند و باعث سرطان ريه مى شود.
بنابراين گزارش نشريه ساينس دانشمندان با به كار گرفتن يك روش جديد به نام ((تشديد ژنتيك)) نشان داده اند كه ماده شيميايى خطرناكى كه در دخانيات موجود است و ((اپ اكسيد بنزن پايرين ديول)) نام دارد تإثير تخريب كننده اى بر روى ژن مخصوصى كه P 53 نامگذارى شده است دارد.
ژن پ 53 در بدن هاى سالم پروتئين خاصى را توليد مى كند كه باعث جلوگيرى از تقسيم سلول ها مى شود.
مختل شدن اين ژن باعث رشد بى رويه سلول هاى ناخواسته و توليد تومورهاى سرطانى مى شود.
به نوشته نشريه ساينس سرطان ريه يكى از بزرگترين عوامل مرگ و مير در آمريكا محسوب مى شود و سالانه 419 هزار نفر در آمريكا در اثر ابتلا به سرطان ريه جان خود را از دست مى دهند.

صرف صبحانه قدرت فراگيرى را افزايش مى دهد
كودكانى كه حدود 30 دقيقه قبل از شروع امتحانات در مدرسه صبحانه مى خورند احتمالا در آزمون هاى يادگيرى و حافظه نمراتى بهتر از كودكانى كه 2 ساعت قبل در منزل صبحانه صرف كرده اند كسب مى كنند.
گروهى از محققان طى مقاله اى در شماره ماه اكتبر آرشيو طب نوزادان و نوجوانان نوشتند در تحقيقى كه بر روى 590 دانشآموز دبستانى انجام شد مشخص شد كه صرف صبحانه 30 دقيقه قبل از امتحان سطح نمرات به دست آمده را به ميزان قابل توجهى بهبود مى بخشد.
چندين تحقيق نشان داده است كه صرف صبحانه در هر زمان به هنگام صبح, تإخير و غيبت در سر كار را كاهش مى دهد و خلاقيت و مهارت هاى حل مسإله را در كودكان تقويت مى كند. كودكان فقير كه دچار سوء تغذيه هستند وقتى در مدرسه صبحانه صرف مى كردند پيشرفت قابل توجهى از خود نشان دادند.
سويج مار مى گويد: سراسر شب به بدن ما چيزى نمى رسد و سوخت و ساز بدن كند مى شود. كودكان و بالغين به هنگام صبح نياز به سوخت رسانى به بدن خود دارند.
تا زمانى كه ماده غذايى صرف مى شود نوع آن مهم نيست. در حالى كه غذايى متعادل شامل آب ميوه, غلات, لبنيات, ميوه جات ممكن است غذاى كاملى باشد ولى حتى خوردن تكه اى پيتزاى سرد آن هم در اتوبوس مفيد است.
پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


اطاعت محض
يكى از اعضاى دفتر حضرت امام مى گويد: در يكى از جلسات حاج سيد احمد آقا به دوستان فرمودند كه ولى امر ما[ حضرتآيه الله]آقاى خامنه اى است, اگر ايشان به من بگويند كه به منزل خودتان نمى توانيد داخل شويد من داخل نمى شوم و مطيع ايشان هستم.

تمام نعمت
رسول اكرم(ص) فرمود: تمام نعمت شانزده چيز است; چهار در دل, چهار در تن, چهار در بيرون تن, و چهار ديگر در بين اين دوازده نعمت است: آن چهار كه در دل است; علم مكاشفه و علم معاملت و عدل و عفت است و آن چهار كه در تن باشد; تندرستى, قوت, جمال و عمر دراز, و آن چهار نعمت كه بيرون تن است; مال است و جاه و اهل و عشيرت و بزرگى نسب, و آن چهار نعمتى كه مابين ايشان است هدايت است و رشد و تإييد و تسديد. اين است نعمتهاى دنيا كه وسيله آخرت است.
(كيمياى سعادت, ص 668ـ 691)

ياد يار
بايزيد بسطامى را مريدى بود كه بيست سال خدمت وى مى كرد و هيچ گاه از او جدا نمى شد و هر وقت بايزيد او را طلب مى كرد, مى پرسيد: اسم تو چيست؟
مريد روزى گفت: من بيست سال است در نزد تو هستم و هنوز اسم مرا ياد نگرفته اى و هر روز اسم مرا مى پرسى؟ بايزيد گفت: نام او آمده است و همه نام ها از دل من برده نام تو ياد مى گيرم و باز فراموش مى كنم!
(تذكره الاوليإ, ص 184 ـ 185)

برده پول
روزى عمرو بن عاص به معاويه گفت: چرا اين قدر پول و مال دوست مى دارى؟ جواب داد چگونه ندارم و حال آن كه با همين پول و مال تو و امثال تو را بنده خود كرده ام و دين و انصاف تو را از دستت گرفته ام!

عافيت جويى
من كه مى دانم تو پايت خسته است
هى بگو راه شهادت بسته است
چند مى گويى كه : چشمت را ببند
درد را بگذار و چون دلقك بخند؟
من به درد آغشته ام از كودكى
بر نمىآيد ز دستم دلقكى
(قادر طهماسبى)

دوستى ولايت
ما امام[خمينى] را مانند رسول الله دوست مى داريم. مانند همه مجاهدان راه حق و شرافت او را دوست داريم. به مانند صحابه و اهل بيت عصمت و طهارت او را دوست مى داريم. ايشان در راه قرآن و سرافرازى پرچم اسلام, جهاد عليه ستمكاران و متجاوزان را آغاز نمودند.
(شهيد دكتر فتحى شقاقى)

مرد در زير زبان خود پنهان است
آورده اند كه شخص خوش سيمايى به محضر عالمى وارد شد, عالم از ترس اين كه مبادا تازه وارد از او برتر و عالم تر باشد و سخنانش را نكته گيرى كند, ساكت شده و سخن خود را قطع كرد. ديرى نپاييد كه تازه وارد به حرف آمده و با گفتن چند كلمه, بى محتوايى خود را برملا ساخت و عالم كه به خاطر ضعف خود سكوت كرده بود به ادامه سخن پرداخت.
(معراج السعاده, ص450)

سرمايه راه رو
سرمايه راه رو حضور و ادب استآن گاه يكى همت و ديگر طلب است
ناچار بود سالك از اين چهار اصول ورنه به كمال خود رسيدن عجب است
(علامه حسن زاده آملى)

پارسايى اميرالمومنين(ع)
در عصر خلافت على(ع) كه اموال بسيار به كوفه مىآمد, قنبر ـ غلام على(ع) ـ چند ظرف طلا و نقره از بيت المال را به حضور على(ع) آورد و عرض كرد: تو آنچه بود تقسيم كردى و براى خود نگه نداشتى, من اين ظرف ها را براى تو ذخيره كرده ام. امام على(ع) شمشير خود را كشيده, به قنبر فرمود: واى بر تو! دوست دارى كه به خانه ام آتش بياورى. سپس آن ظروف را تكه تكه كرد و سرپرست هاى امور شهرى را طلبيد تا عادلانه[بين مردم] تقسيم كنند.
(بحار ج, 41, ص113)

تورم خود
ناتوان ترين حيوانات, آن قدرتمندهاى قدرت پرست هستند كه موجوديت خود را به نفى هستى ديگران استوار مى سازند. اين پديده چندان جاى شگفتى ندارد, زيرا اين حيوانات موجوديت خود را فقط با تورم خود طبيعى و مطلق العنان بودن خود تفسير مى نمايند و هدفشان تورم خودهاى پليدشان است.
(تفسير نهج البلاغه, محمد تقى جعفرى, ج17, ص248)

حساب اعمال
مروى است كه فرزندان حضرت آدم بر بدن او بالا و پايين مى رفتند و پاهاى خود را بر دندان هاى آن حضرت مى گذاردند و بسان نردبان بالا مى رفتند و ايشان سر به زير انداخته و آنان را منع نمى كرد يكى از اولاد بزرگ گفت: پدر چرا منعشان نمى كنى؟ فرمود: آنچه مى دانم شما نمى دانيد يك حركت كردم مرا از سراى كرامت به دار ذلت آوردند, ترسم يك حركت ديگر كنم و بلايى ديگر نازل شود.(معراج السعاده, ص604)

شر نفاق
اميرالمومنين(ع): پيامبر به من فرمود, من بر امتم, نه از مومن مى ترسم و نه از مشرك, چرا كه مومن ايمانش او را باز مى دارد و مشرك را خداوند به وسيله شركش نابود مى كند, بلكه تنها از شر كسانى مى ترسم كه در دل منافقند و در زبان دانا. (نهج البلاغه, نامه27)

فقيه كيست
علامه مجلسى مى گويد: فقيه در اخبار آل محمد(ص) بيشتر به معناى عالمى است كه اهل عمل باشد و عيوب و آفات نفس را بشناسد و دل از دنيا برگرفته و زهد پيشه كرده باشد و همواره شيفته نعمت جاويد قرب و وصال خدا باشد.
(هويت صنفى روحانى, ص61)

عجايب آفرينش زمين
زمين ساعتى 22 هزار فرسخ مى جهد (حركت انتقالى) و 277 فرسخ در ساعت مى چرخد (حركت وضعى) شعاعش 6400 كيلومتر كه 22 كيلومتر در قطبين كمتر از استواست. حركت زمين هر صد سال يكهزارم ثانيه كند مى شود. گازهاى جو اطراف زمين عبارتند از ازت, اكسيژن, آرگون, دى اكسيد كربن, نئون, هليم, متان, كرى پتون, هيدروژن, دى اكسيد ازت, گزنون. اگر همه اكسيژن جو را مايع مى كردند پوسته اى به قطر 2/2 متر سراسر زمين را مى پوشاند, جو همچون زرهى براى زمين است كه جلو اشعه هاى خطرناك و شهابهاى مرگبار را مى گيرد و درجه حرارت را ثابت نگه مى دارد و ذخيره اى است كه بخار آب اقيانوسها را به خشكيها مى رساند. جو اگر نبود صدا وجود نداشت, و نه قشنگى آسمانها و طلوع و غروب آفتاب و چشمك زدن ستارگان, هر صد ميليون سال زمين يك درجه سردتر مى شود و اگر 547513 عدد ماه كه در شب چهارده ديده مى شود با هم از شرق طالع شوند تازه اندازه خورشيد روشنايى خواهند داشت.
(اولين دانشگاه و آخرين پيامبر, ج1, ص140 ـ 144)

اين گونه باش
يا كميل! آرام باش تا شهره نشوى, خود را نهان كن تا نامت نبرند, بياموز تا عالم شوى, لب فروبند تا سالم مانى, اگر خدا دينش را بتو بشناساند چه باك كه مردم را نشناسى يا آنها تو را نشناسند.
(تحف العقول, ص242)

اصول ثابت و متغير
اصول ثابتند و نمودها متغير, فطرت آدمى پيوسته ثابت و محور زندگى است و سيماى زندگى در مدار اين محور ثابت با تغييرات گوناگون در حركت است و هر دو هم ثبات و هم تغير حقند و تعارض با هم ندارند.
(اسلام و تحولات زندگى, سيد قطب, ص249)

زكات مال
كسى از شبلى پرسيد: زكات 200 دينار چند دينار است؟ گفت: از آن خود مى پرسى يا از آن من؟ گفت: مگر زكات دادن من و تو فرق دارد؟ گفت: اگر تو دهى زكات آن 5 دينار است و اگر من دهم 200 دينار.
(تفسير خواجه عبدالله انصارى,ص7)

پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


سوال:
بحث اختيارات ولى فقيه دوباره مطرح شده است, اخيرا يكى از نمايندگان مجلس شوراى اسلامى گفته است: حدود اختيارات رهبر و ولايت فقيه در نظام ما در چارچوب قانون اساسى است اگر ولى فقيه بر تغيير قانون تإكيد كرد اما مردم آن را تإييد نكردند, قانون عوض نمى شود. سوال اين است كه ديدگاه حضرت امام كه بنيانگذار جمهورى اسلامى و احياگر اصل ولايت فقيه بودند در اين باره چيست؟ و خود قانون اساسى چه نظراتى دارد؟
(تهران, اصغر ابراهيمى)
پاسخ:
اين برداشت برخلاف ديدگاه صريح حضرت امام خمينى و قانون اساسى است. آن حضرت هم از حيث نظرى معتقد بودند اختيارات ولى فقيه فراتر از قانون اساسى است و هم در مواردى شخصا فراتر از قانون عمل كردند و اصولا افزودن قيد مطلقه بر ولايت فقيه, در كلام حضرت امام, وقتى بود كه برخى تصور مى كردند اختيارات رهبر, محدود و منحصر به اصل يك صد و دهم قانون اساسى است.
به علاوه در اصل پنجاه و هفتم قانون اساسى به قيد مطلقه تصريح شده آن جا كه مى گويد: ((قواى حاكم در جمهورى اسلامى ايران عبارتند از: قوه مقننه, قوه مجريه و قوه قضائيه كه زير نظر ولايت مطلقه امر و امامت امت بر طبق اصول آينده اين قانون اعمال مى گردند.))
حضرت امام خمينى نيز درباره اختيارات ولى فقيه مى فرمايند:
((روحانيت بيشتر از اين در اسلام اختيارات دارد و آقايان براى اين كه خوب ديگر خيلى با اين روشنفكرها مخالفت نكنند يك مقدارى كوتاه آمدند اين كه در قانون اساسى هست, اين بعض شوون ولايت فقيه هست نه همه شوون ولايت فقيه)).
(صحيفه نور, ج11, ص133)
اصولا اين بحثى انحرافى و خطرناك است كه كسانى ولى فقيه و مردم را در برابر هم قرار بدهند, مردم با ولى فقيه به عنوان نائب امام زمان(عج) بيعت كرده اند و از دستوراتش پيروى مى كنند و همه تلاش ولى فقيه هم در جهت تإمين مصالح جامعه اسلامى و حفظ حقوق مردم است و اصولا در حكومت اسلامى رابطه بين مردم و زمامدار, رابطه بين امام و مإموم, مريد و مراد و رابطه صميمانه و عاشقانه است كه نظير آن را در هيچ جاى عالم نمى توان ديد.
پيداست سخنانى كه برخلاف صريح قانون اساسى و ديدگاههاى روشن حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ گفته مى شود, نه از سر مسووليت و تعهد دينى ادا مى شود و نه براى رضاى خداست. اعاذنا الله من شرور انفسنا.

سوال:
بعضى از فاميل و دوستان ما نماز نمى خوانند و روزه نمى گيرند, نوار مبتذل گوش مى كنند و چه بسا حجاب را هم رعايت نمى كنند, با توجه به اثرات منفى كه روى بچه هاى ما مى توانند داشته باشند, تكليف چيست, آيا با آنها قطع رابطه كنيم؟
(اهواز, ج, امامى)
پاسخ:
نسبت به آنها با امر به معروف و نهى از منكر برخورد كنيد, معمولا اين افراد شناخت درستى از احكام دين مقدس اسلام ندارند و برخى نيز تحت تإثير فرهنگهاى بيگانه هستند بنابراين با منطق و استدلال به آنها بفهمانيد كه عمل كردن به دستورات الهى به سود خود آنها هست و مخالفت با اوامر الهى, مستوجب عقوبت اخروى است و انسان در برابر فرامين خداوند نبايد لجاجت داشته باشد, از طرف ديگر بايد مواظب اهل و عيال خود نيز باشيد ((قوا انفسكم و اهليكم نارا))
(تحريم, آيه6)
بايد فرزندان شما بدانند كه آن فاميل و آشنايان گرفتار بيمارى جهل و نادانى يا احيانا لجاجت هستند و راه آنها باطل است و لازم است در برنامه هايشان تجديد نظر كنند, و به طور كلى همه ما در هر كارى معيار را رضايت و خشنودى خداوند قادر متعال قرار دهيم, اگر رضايت او در كارى هست, انجام دهيم و اگر انجام كارى موجب غضب اوست آن را ترك كنيم.

سوال:
با توجه به اين كه ما فارسى زبان هستيم, چگونه قرآن مى تواند براى ما معجزه باشد, لطفا توضيح دهيد, چون اين مسإله مدتهاست كه ذهن مرا به خود مشغول داشته است.
(دزفول, ح, خادمعلى)
پاسخ:
اعجاز قرآن تنها در فصاحت و بلاغت نيست تا فقط اعراب متوجه بشوند بلكه از جهات متعددى است از جمله:
1ـ اعجاز از جهت علم. قرآن شريف با آياتى از قبيل ((نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شىء)) (نحل, 89) ((و لارطب و لايابس الا فى كتاب مبين)) (انعام, 59) مخالفان را دعوت به مقابله كرده, زيرا هر كس در متن تعاليم بلند اسلام دقت كند مى بيند كه متعرض هر موضوعى اعم از كوچك و بزرگ شده است, از معارف الهى و اخلاق فاضله گرفته تا قوانين و احكام فرعى در عبادات و معاملات و سياسات و اجتماعيات و خلاصه آنچه به انسان و اعمال او كوچك ترين ارتباطى دارد, بياناتى كرده است و همه آنها براساس فطرت و اصل توحيد بنا شده است.
2ـ قرآن از جهت كسى كه بر او نازل شده است نيز معجزه است. زيرا فرد درس ناخوانده و استاد نديده اى كه ناگهان كلمات و حقايقى بر زبان آورد كه بزرگان علوم در برابرش زانو زدند و اديبان و سخن سنجان عرب از مقابله اش درماندند, بيانگر معجزه بودن اين كلمات است خداوند نيز دراين باره مى فرمايد:
((قل لو شإ الله ما تلوته عليكم و لا ادريكم به فقد لبثت فيكم عمرا من قبله افلا تعقلون)) (يونس, 16)
3ـ قرآن از نظر اخبار غيبى كه در طى آيات فراوانى بيان شده است و از سرگذشتهاى انبيا و امت هاى گذشته و آينده خبر مى دهد, نيز معجزه است. از جمله آياتى كه بر اين معنا دلالت مى كند, آيه 49 سوره هود است كه مى فرمايد: ((تلك من انبإ الغيب نوحيها اليك ما كنت تعلمها انت و لاقومك من قبل هذا)).
4ـ قرآن از نظر عدم وجود اختلاف در آيات آن نيز معجزه است. با اين كه جهان مادى, محل تكامل و تحول است و قرآن به مناسبت هاى مختلف به تدريج نازل شده مع الوصف, هيچ اختلافى در آن نيست همان طور كه خداوند مى فرمايد: ((ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا)) (نسإ,81).
5ـ از نظر بلاغت و فصاحت نيز قرآن معجزه است از اين رو به كسانى كه مهارت و هنرشان ادبيات بود مى فرمايد: ((قل فإتو بسوره من مثله وادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين…)) (يونس, 38)


فهرست كتابهاى ارسالى انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم به دفتر مجله:
المعجم المفهرس لالفاظ احاديث بحارالانوار, جزء نهم و دهم, چاپ اول.
مختلف الشيعه, علامه حلى, جزء هفتم و هشتم, چاپ اول.
اقتصادنا, شهيد آيه الله سيد محمد باقر صدر, تحقيق: گروه اقتصاد, چاپ اول.
تفسير راهنما, اكبر هاشمى رفسنجانى و جمعى از محققان مركز فرهنگ و معارف قرآن, چاپ اول.
زبان دين, امير عباس على زمانى, چاپ اول.
قرآن در آينه احكام, انجمن علمى ـ فرهنگى كتابخانه ملى كرمان, چاپ اول.
شرح خطبه حضرت زهرا(ع), جلد دوم, چاپ اول.
مجموعه آشنايى با اسوه ها (حبيب بن مظاهر, سلمان فارسى, ميثم تمار, بلال, مسلم بن عقيل) جواد محدثى, چاپ اول.
تتميم كتاب اصول الفقه (چاپ دوم)
فلسفه كانت (چاپ دوم) بزرگداشتها در اسلام (چاپ دوم), قرض الحسنه(چاپ دوم).

تازه هاى مطبوعات مذهبى
نخستين پيش شماره ماهنامه موعود به سردبيرى اسماعيل شفيعى سروستانى درباره ولى عصر(عج)
شماره اول فصلنامه علمى تخصصى ((علوم حديث)) با صاحب امتيازى ((دانشكده علوم حديث)).
شماره اول حكومت اسلامى (ويژه انديشه و فقه سياسى اسلام) با صاحب امتيازى دبيرخانه مجلس خبرگان و سردبيرى مهدى مهريزى.
پاسدار اسلام ضمن تبريك ورود اين نشريات به عرصه مطبوعات دينى براى دست اندركاران ارجمندشان آرزوى موفقيت دارد.


O تذكر:
1ـ عنوان دو مقاله روى جلد شماره 180 آمده بود كه به علت كمبود جا, ناچار به حذف آن دو مقاله شديم و از اين جهت پوزش مى طلبيم و از كسانى كه تذكر دادند, متشكريم.
2ـ در مقاله ((نامدارى ناشناخته)) منتشر در شماره 180 ص43, ستون سوم, سال 1306 هـ.ق درست است.
پاورقي ها:

/

رسالت ها و مسووليت هاى رئيس جمهور




سردبير

وظايف و مسووليت ها
براساس قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران, پس از مقام معظم رهبرى, رئيس جمهور, عالى ترين مقام رسمى كشور است و مسووليت اجراى قانون اساسى و رياست قوه مجريه را, جز در امورى كه مستقيما به رهبرى مربوط مى شود, بر عهده دارد.(1) وزيران توسط رئيس جمهور تعيين و براى گرفتن رإى اعتماد به مجلس معرفى مى شوند.(2) اعمال قوه مجريه نيز جز در امورى كه بر عهده رهبرى گذارده شده, از طريق رئيس جمهور و وزراست,(3) رئيس جمهور, رئيس شوراى امنيت ملى است(4) و مسووليت امور برنامه و بودجه و امور ادارى و استخدامى كشور را مستقيما بر عهده دارد.(5) امضاى عهدنامه ها, مقاوله نامه ها, موافقت نامه ها و قراردادهاى دولت ايران با ساير دولت ها و هم چنين امضاى پيمان هاى مربوط به اتحاديه هاى بين المللى پس از تصويب مجلس شوراى اسلامى با رئيس جمهور يا نماينده قانونى اوست.(6) رئيس جمهور استوارنامه هاى سفيران را امضا مى كند و استوارنامه هاى سفيران كشورهاى ديگر را مى پذيرد(7) و اعطاى نشان هاى دولتى نيز با اوست.(8)
بنابراين با توجه به اهميت و گستردگى مسووليت ها و اختيارات رئيس جمهورى, كسى مى تواند از عهده اين مهم برآيد كه علاوه بر داشتن شرايط اصل يكصد و پانزدهم قانون اساسى (يعنى ايرانى الاصل, تابع ايران, مدير و مدبر, داراى حسن سابقه و امانت و تقوا و مومن و معتقد به مبانى جمهورى اسلامى ايران و مذهب رسمى كشور) تصوير و شناخت درست و كاملى از جهان امروز داشته باشد, نقاط قوت و ضعف كشور و سياست ها و برنامه هاى اجرا شده و اصول سياست هاى جهانى و روش هاى حاكم بر روابط بين الملل را با فراست دريابد و متناسب با هر يك از موارد ياد شده, داراى مواضع اصولى و برنامه ريزى سازمان يافته باشد.

برنامه ها و اهداف
رئيس جمهور آينده بايد با صراحت, ديدگاه ها و برنامه هاى سياسى, اقتصادى, فرهنگى و اجتماعى خود را توضيح دهد تا مردم بتوانند با شناخت كافى از تجربه, دانش و كارآيى او در برنامه ريزى و مهار بحران, به انتخاب صحيح نايل شوند.
امروزه هيچ شخص يا جريانى در جمهورى اسلامى نيست كه فى المثل عدالت اجتماعى, دفاع از محرومان و مستضعفان و ارزش هاى اسلام و انقلاب را جزو اهداف خود معرفى نكند يا لااقل در گفتار, عدم پاىبندى خود را نسبت به آنها اعلام كند, از اين رو بيان كليات و در ضرورت پاسداشت آنها داد سخن دادن معضلى را از ميان برنمى دارد, زيرا واقعيت اين است كه گروه هاى موجود, تفاسير و برداشت هاى مختلفى از اين موارد دارند و همين اختلاف برداشت ها, سبب پيدايش اين گروه ها و دسته بندىها شده است; مثلا برخى, اجراى عدالت اجتماعى را تنها از مسير توسعه و تعديل, عملى مى پندارند و پاره اى ديگر, عدالت اجتماعى را معيار ارزيابى و سنجش سياست هاى مذكور مى دانند. گروه اول, حذف يارانه را عين عدالت اجتماعى مى شمارند و دسته دوم برخلاف عدالت اجتماعى و… .
بنابراين بايسته است, رئيس جمهور آينده, از نظر اقتصادى در قبال برنامه اول و دوم توسعه; به ويژه سياست تعديل, نقاط قوت و ضعف آن, اظهار نظر كند. مردم بايد بدانند آيا او روند كنونى را تنها راه توسعه و بازسازى كشور مى داند يا معتقد به تعديل و غربال آن است يا اين كه اصولا به اين برنامه ها اعتقادى ندارد و به هر حال انتخاب كنندگان بايد از راهكارهاى عملى منتخب خود براى اجراى عدالت اجتماعى, فقرزدايى و گسترش و توسعه فرهنگ اسلامى آگاه گردند.
هيچ قانونى يا شريعتى, رئيس جمهور را ملزم نمى كند كه همه سياست ها و برنامه هاى پيشين را تإييد يا رد كند, بل به اعتبار قدرتى كه از طريق قانون كسب مى كند, قادر است در عرصه هاى گوناگون, دگرگونى پديد آورد. از اين رو بايد ديدگاه هاى خويش را پيش از انتخاب, با صراحت بيان كند و اعلام دارد كه فى المثل روند خصوصى سازى را چگونه ارزيابى مى كند و برداشت وى از قانون اساسى درباره جايگاه هر يك از سه بخش دولتى, تعاونى و خصوصى كدام است؟ در قبال سياست هايى چون پيوستن كشور به سازمان ((گات)) يا تعرفه و تجارت جهانى, چه موضعى دارد؟ برنامه هاى عملى او براى تحول در نظام مالياتى, ساختار ادارى, برنامه ريزى و بودجه كشور و توازن ميان درآمد و هزينه حقوق بگيران دولت چيست؟ و آيا اساسا اعتقادى به وجود گرانى در كشور دارد يا اين مقدار را زاييده شرايط اقتصادى كشور مى داند و آن را طبيعى قلمداد مى كند؟
از نظر سياسى بايد مشخص كند كه در سياست خارجى به چه اولويت هايى معتقد است; در رابطه سياسى با كشورهاى جهان سوم و كشورهاى اسلامى قايل به توازن است يا ترجيح و اصولا تا چه ميزان به سياست تقويت رابطه با اروپا معتقد است و در صورت نظر مثبت داشتن, چه روش هايى در قبال توطئه هاى شيطنتآميزى چون ماجراى سلمان رشدى و دادگاه ميكونوس (وقاحت دادستانى برلين) در پيش خواهد گرفت؟ راهكارها و راهبردهاى او براى گسترش و تقويت ام القراى جهان اسلام چيست و اصولا چه تلقى و تفسيرى از صدور انقلاب دارد؟ آيا تجديد رابطه با نهضت هاى آزادى بخش, جايى در سياست خارجى دولت وى دارد يا خير؟ تئورى تشكيل هسته هاى حزب الله در سراسر عالم (پيشنهادى حضرت امام خمينى ـقدس سرهـ) را در شرايط كنونى جهانى تا چه حد ضرورى و مفيد مى داند؟
برنامه هاى او در سياست داخلى چيست؟ ميزان پاى بندى و اعتقاد وى به مشاركت سياسى مردم و نوع اين مشاركت, تشكيل شوراها و تشكل هاى سياسى و احزاب در چه حدى است؟ چه برداشتى از آزادىهاى عمومى و حقوق اساسى دارد و براى سياست گريزى نسل جوان چه برنامه هايى ارائه مى كند؟
ديدگاه ها و روش هاى فرهنگى و اجتماعى او كدام اند مثلا تهاجم فرهنگى را چگونه ارزيابى مى كند و برنامه هاى ايشان در اين باره چيست؟ مقولاتى چون فرهنگ جهاد و شهادت, ايثار, بسيج و حزب الله, چه جايگاهى در قاموس سياسى وى دارند ؟ با اينترنت و بزرگ راه هاى اطلاعاتى كامپيوترى چه نوع برخوردى در دولت وى خواهد شد؟ سياست گذارىهاى كلان او درباره فرهنگ عمومى و آموزش هاى همگانى و دگرگونى در نظام آموزشى كشور چيست؟
چه ديدگاهى درباره هنر دارد و در مثل درباره مباحثى چون شركت در جشنواره هاى جهانى فيلم و سينما, مميزى و نظارت بر فيلم و كتاب و ده ها مقوله از اين قبيل, چه نگرشى دارد؟
استفاده از نيروهاى بيگانه و سرمايه گذارى خارجى را در كشور چگونه مى بيند و نسبت به صدور نيروى كار به كشورهاى خارجى چه برداشتى دارد؟ در باب پديده هايى چون ورزش قهرمانى يا ورزش همگانى, ورزش بانوان, جايگاه فرهنگ سراها, اسلامى كردن دانشگاه ها, ازدواج جوانان, مسإله بى كارى و اشتغال, حقوق زنان و ده ها مسإله مهم ديگر چگونه مى انديشد و چه راه حل هايى ارائه مى كند؟

همكاران و مديران
تجربه هيجده ساله انقلاب اسلامى بايد همه را متقاعد كرده باشد كه بدون بهره جستن و به كارگيرى نيروها و امكانات همه گروه هاى وفادار به انقلاب و رهبرى معظم آن به مثابه عبور از كمركش كوه مشكلات, بسى نفس گير و بيرون از توان يك گروه و جريان ـ گرچه توانا و كارآمد ـ است بنابراين رئيس جمهور آينده بايد ضمن برخوردارى از كادرى نيك انديش, سخت كوش, توانمند و اهل طرح و برنامه, با سينه اى فراخناك, بسان شمعى فروزان, چهره هاى برجسته تعهد و تخصص را گرد وجود خويش جمع آورد و با نگرشى فرا جناحى به سامان دهى و رتق و فتق امور بپردازد.
رئيس جمهور آينده بايد بداند گرچه چشم انداز آينده انقلاب اسلامى, نويدبخش و پراميد است, لكن در شرايط كنونى در محاصره توطئه هاى دشمنان است و به كشتيى مى ماند كه دستخوش طغيان سيل فتنه و موج بلاست و رئيس جمهور با دلى دريايى بايد به اين عرصه قدم گذارد و به جنگ امواج بشتابد و اگر تصورى غير از اين دارد, همان به كه اين جبه را به ديگرى وانهد! افزون بر آن, بلاهايى چون نظام فاسد ادارى, بيداد پديده شوم و نكبت بار ارتشا و پارتى بازى و باند محورى, شكاف عميق طبقاتى و رنگ باختن بسيارى از ارزش ها, اگر بيش از سيل فتنه دشمن غدار نباشد, به يقين كمتر نيست, از اين رو رئيس جمهور آينده, بى شك بايد به خانه تكانى گسترده اى مبادرت ورزد و شعارهاى عدالت خواهانه نخستين انقلاب اسلامى را به عمل درآورد تا دوست و دشمن پرتوى از درخشندگى حكومت اسلامى را پرفروغ تر از پيش به نظاره بنشينند; اليس الصبح بقريب. والسلام

پاورقي ها:پانوشت ها: 1 ) اصل يكصد و سيزدهم قانون اساسى. 2 ) اصل يكصد و سى و سوم. 3 ) اصل شصتم. 4 ) اصل يكصد و هفتاد و ششم. 5 ) اصل يكصد و بيست و ششم. 6 ) اصل يكصد و بيست و پنجم. 7 ) اصل يكصد و بيست و هشتم. 8 ) اصل يكصد و بيست و نهم.

/

سيماى امام سجاد عليه السلام



قسمت دوم

ترحم بر زير دستان

روزى جاريه آن حضرت(ع) كاسه اى را كه در آن طعام بود شكست, سخت بترسيد و
چهره اش رنگ باخت. سجاد(ع) فرمود: ((برو كه تو را در راه خدا آزاد كردم!))(1)

عبدالرزاق گويد: روزى يكى از كنيزان زين العابدين(ع) آب مى ريخت و امام(ع)
دستهاى خود مى شست, ناگاه ابريق از دست وى بيفتاد و بر چهره حضرت(ع) فرود آمد و
آن را مجروح ساخت. سجاد(ع) سر بلند كرد و كنيزك را مى نگريست.

كنيز گفت: ((خداى تعالى مى فرمايد: ((والكاظمين الغيظ; مومنان خشم خود فرو
خورند.))

فرمود: ((خشم خود رها كردم!))

گفت: ((والعافين عن الناس; از خطاى مردم درگذرند.))

گفت: ((تو را بخشيدم!))

گفت: ((والله يحب المحسنين; خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد.))

فرمود: برو, تو آزاد هستى!(2)

گروهى نزد سجاد(ع) ميهمان بودند, يكى از غلامان سيخى كه بر آن گوشتهاى بريان؟
بود از تنور بيرون آورد و با شتاب به سوى مهمانان آمد تا آنان را خدمت كند,
ليكن از فرط عجله آن آهن تفتيده از كف وى رها شد و بر سر پسر كوچك امام(ع) كه
در زير حفاظى خفته بود, فرود آمد و در وقت جان بداد.

زين العابدين(ع) به آن غلام كه از حيرت و اضطراب نزديك بود قالب تهى كند فرمود:
((تو را در راه خدا آزاد كردم! براستى كه تو قصد كشتن او را نداشتى)). آن گاه
بپا خاست و به تجهيز فرزند خود پرداخت و او را به خاك سپرد.(3)

روايت شده است كه سجاد(ع) دوبار يكى از بندگانش را بخواند و او پاسخى نگفت و
بار سوم پاسخ داد سجاد(ع) پرسيد: ((پسركم! آيا صداى مرا نشنيدى!؟))

آرى شنيدم!

پس چرا اجابت نكردى؟

از تو ايمن بودم!

امام(ع[ (چون اين سخن بشنيد] عرضه داشت: ((ستايش پروردگارى را سزاست كه بنده
مرا از من ايمن ساخته است!))(4)

سجاد(ع) زمينى كشاورزى داشت و يكى از غلامان خود را به آبادانى آن برگماشته
بود, روزى برفت تا از وضع زمين آگاه گردد. مشاهده فرمود كه غلام بسيارى از
محصولات آن را فاسد ساخته و ملك را خراب كرده است. از اين پيشامد افسرده خاطر
گشت و به خشم درآمد و تازيانه اى را كه در كف داشت بر او نواخت و سپس پشيمان
گرديد.

چون باز آمد در پى غلام فرستاد. هنگامى كه غلام وارد سراى حضرت شد سجاد(ع) را
ديد كه بنشسته و تن برهنه ساخته و تازيانه اى را برابر خود نهاده است. گمان كرد
قصد آن كرده است كه وى را عقوبت كند پس ترسش افزون شد.

سجاد(ع) آن تازيانه را برگرفت و دست به سوى وى دراز كرد و فرمود: ((هى تو! من
با تو كارى كردم كه پيش از اين درباره كسى انجام نداده بودم و خطا و لغزشى بود
كه گذشت. حال اين تازيانه را بگير و من را قصاص كن!))

غلام عرض كرد: ((اى مولاى من! به خدا سوگند! مى پنداشتم كه شما قصد تإديب مرا
داريد و براستى كه من سزاوار عقوبتم اكنون چگونه شما را قصاص كنم!؟))

امام(ع) فرمود: ((واى بر تو قصاص كن!))

عرض كرد: ((به خدا پناه مى برم! شما آزاديد و گناهى نكرده ايد!))

اما زين العابدين پيوسته از او مى خواست كه قصاص خود را طلب كند و غلام هر بار
آن حضرت را احترام و تعظيم مى كرد و سخن وى را بزرگ مى شمرد[ و خواسته او را
ناممكن مى دانست] امام(ع) چون ديد پافشارى سودى ندارد, فرمود: ((حال كه درخواست
مرا نپذيرفتى پس آن ملك از آن تو باشد, سپس آن زمين را به او بخشيد)).(5)

ابوجعفر(ع) فرمود: پدرم يكى از بردگان خود را در پى حاجتى فرستاد غلام اهتمام
نكرد و ديرى گذشت تا باز آمد.

سجاد(ع) تازيانه اى بر او نواخت غلام بگريست و گفت: ((خدا را به ياد آور اى على
بن حسين! مرا در پى حاجت خود مى فرستى و آن گاه تنبيه مى كنى!؟))

پدرم چون اين بشنيد به گريه درآمد و به غلام فرمود: ((پسرم! به سوى قبر رسول
خدا(ص) رو و دو ركعت نماز بگزار, آن گاه دعا كن: ((خداوندا اين خطاى على بن حسين
را ببخش و او را در روز بازپسين عقوبت مفرما!))

وقتى غلام فرمان پدرم را به جا مىآورد. او را فرمود: ((اينك به هر كجا كه
خواهى برو كه تو را در راه خدا آزاد كردم.))

ابوبصير ـ از ياران سجاد(ع) ـ در آن مجلس حاضر بود. با شگفتى پرسيد: ((فداى
تو گردم اى فرزند پيامبر(ص) آيا در كفارت يك ضربه بنده اى را آزاد مى كنى!؟))

اما پدرم خاموش ماند و سخنى نفرمود.(6)



يارى تهيدستان

چون شب فرا مى رسيد و مردم مى خفتند سجاد(ع) برمى خاست و آنچه در خانه خود
مى يافت كه از قوت فرزندانش به جاى مانده بود برمى گرفت و آنها را در كيسه اى
چرمين مى ريخت و بر پشت مى افكند و به سوى خانه تهيدستان مى شتافت و در حالى كه
چهره خويش پوشانده بود, بين آنان تقسيم مى كرد و چه بسا مى شد كه بينوايان
شبانگاه بر در خانه هايشان ايستاده بودند و انتظار او را مى كشيدند و تا آن جناب
را مشاهده مى كردند, يكديگر را مژده مى دادند و مى گفتند: ((مرد كيسه دار
آمد!))(7)

ابوجعفر(ع) گويد: ((سجاد(ع) دو بار مال خويش را با خدا قسمت كرد[ ((!سهمى را
مى نهاد و سهمى را صدقه مى داد].(8)

((زهرى)) در شبى سرد و بارانى, على بن حسين(ع) را ديد كه مى رفت و كيسه اى آرد
را بر پشت گرفته بود. پرسيد: اى فرزند رسول خدا(ص)! اين چيست؟

فرمود: من اراده سفرى را دارم و اين توشه راه من است كه به جاى امنى مى برم!

زهرى عرض كرد: بگذاريد كه غلام من آن را بياورد.

امام(ع) نپذيرفت. زهرى دوباره گفت: ((خود من اين كيسه را مىآورم و شما را از
حمل آن آسوده مى كنم))

زين العابدين(ع) گفت: اما من راضى نيستم كه نفسم را آسوده بگذارم و آنچه را
كه در سفرم مايه نجات من است و چون به مقصد رسم باعث سرفرازى من گردد, با خود
نداشته باشم. اكنون نيز از تو مى خواهم كه سر كار خود گيرى و مرا به حال خويش
واگذارى!))

زهرى سجاد(ع) را ترك گفت. چند روزى گذشت. زهرى امام(ع) را ملاقات كرد و پرسيد:
((فرزند پيامبر(ص) از آن سفرى كه مى گفتيد اثرى نمى بينم!))

فرمود: ((آرى اى زهرى! مقصودم آنچه تو پنداشتى نبود, بلكه آن سفر مرگ است كه
براى آن توشه اى تهيه مى ديدم. براستى كه آماده شدن براى مرگ يعنى دورى جستن از
گناه و بخشش مال در راه نيك.))(9)

ابن اسحاق گويد: در مدينه بسيارى از خانه ها بود كه در هر كدام از آنها گروهى
مى زيستند و روزى آنان و آنچه نياز داشتند به وسيله حضرت(ع) تهيه مى گرديد و كسى
از ايشان نمى دانست كه اين رزق به واسطه چه كس به آنها مى رسد. هنگامى كه
زين العابدين(ع) از دنيا رحلت فرمود.
دانستند كه كار وى بوده است.(10)

امام(ع) پسر عموى فقيرى داشت. شبانگاهان, ناشناس نزد او مىآمد و دينارهايى به
وى عطا مى فرمود, اما او پيوسته مى گفت: ((على بن حسين(ع) مرا از ياد برده است و
چيزى به من نمى بخشد كه خدا وى را به اين سبب نبخشايد!))

امام(ع) اين سخنان مى شنيد و هيچ نمى گفت و صبورى مى ورزيد و خود را به وى
نمى شناساند چون سجاد(ع) رحلت فرمود, آن ناشناس ديگر نزد آن مرد نيامد و او
دانست كه زين العابدين(ع) بوده است. پس به سوى قبر امام(ع) شتافت و بر خاك آن
حضرت گريست.(11)

سجاد(ع) از خانه بيرون شد و رداى خزى در بر داشت بينوايى بر او گذشت و دامن
ردا بگرفت. آن حضرت بگذشت و رداى خويش بدو بخشيد.(12)

صادق(ع) فرمود: على بن حسين(ع) علاقه بسيارى به انگور داشت. روزى انگور نيكويى
به مدينه آورده بودند. كنيز امام ـ كه از او داراى فرزند بود ـ از آن انگور
خريد و هنگام افطار نزد سجاد(ع) آورد وآن حضرت را بسى خوش آمد. چون خواست دست به
سوى آن دراز كند, گدايى بردرگاه خانه ايستاد. سجاد(ع) به كنيز خود فرمود: ((اين
انگور را به آن سائل ده!))

گفت: ((اى مولاى من, مقدارى از اين انگور او را كافى است.))

فرمود: ((نه به خدا سوگند! همه را به وى ببخش.))

چون فردا شد كنيز دوباره انگور خريد و نزد امام(ع) آورد ليك باز آن سائل بر
درگاه پيدا شد و سجاد(ع) انگور را به وى داد. سومين روز كنيز كس فرستاد تا از
آن انگور خريد و هنگام افطار نزد حضرت نهاد و اين بار كسى نيامد حضرت از آن
تناول كرد و فرمود:(13) ((ما چيزى از آن را از دست نداديم والحمد لله!))

عمرو بن ثابت گويد: هنگامى كه على بن حسين(ع) به سراى باقى شتافت. چون
خواستند او را غسل دهند قسمتى از پشت آن جناب را ديدند كه سياه شده بود. سبب آن
را جستجو كردند و دانستند كه چون بسيارى از شبها كيسه هاى طعام بر پشت گرفته تا
به فقيران مدينه رساند, اين اثر بر پشت وى به جا مانده است. و نيز گفته اند كه
در هنگام غسل چون به پشت سجاد(ع) نگريستند مانند زانوى شتران پينه بسته بود.
(14)



كمك به بدهكاران

عمرو بن دينار گويد: ((زيد بن اسامه)) را گاه مرگ فرا رسيد و او مى گريست.
سجاد(ع) حاضر بود پرسيد: ((چه چيز تو را به گريه واداشته است؟))

عرض كرد: ((پانزده هزار دينار مقروضم و هيچ چيز به جاى نمى گذارم كه اين قرض
ادا گردد.))

امام(ع) فرمود: ((اينك گريه مكن كه دين تو بر عهده من است و از اين پس بر
گردن تو چيزى نيست!))

چون زيد بمرد, حضرت(ع) آن عهد كه كرده بود وفا كرد.(15)

پسر عموى حضرت به نام ((عبدالله)) در حال احتضار بود طلبكاران بر وى گرد آمده
بودند و مال خود را مى طلبيدند و او مى گفت: من چيزى ندارم كه شما را دهم, اما از
دو پسر عمويم على بن حسين(ع) و عبدالله بن جعفر هر كدام را كه خواهيد برگزينيد
تا دين مرا به عهده گيرند.

گفتند: عبدالله بن جعفر ثروتمند و بى نياز است لكن على بن حسين(ع) مردى است كه
اموال چندانى ندارد اما راستگوى است, ما عهد وى را مى پذيريم.

عبدالله كس در پى امام(ع) فرستاد و او را آگاه ساخت. چون سجاد(ع) بيامد, آنان
را گفت: من ضامنم كه طلب شما را تا هنگام رسيدن محصولات بپردازم ـ و خود آن
حضرت(ع) محصولى نداشت ـ گفتند: قبول مى كنيم.

وقتى محصولات برسيد, خداوند به آن جناب مالى عطا فرمود و سجاد آن عهد كه كرده
بود به جاى آورد.(16)



خلوص پرستش

هرگاه آن جناب(ع) وضو مى ساخت و آهنگ نماز مى كرد, لرزه بر اندامش مى افتاد و
آثار شكست در چهره اش ظاهر مى گشت.

او را گفتند: ((اين چه حالت است!؟))

فرمود: ((واى بر شما! آيا مى دانيد مى خواهم در برابر چه كسى بايستم و كه را
نيايش كنم!؟ من قصد دارم مقابل مقتدرى بزرگ و ارجمند بايستم!))(17)

ابو جعفر(ع) فرمود: ((پدرم چون به نماز مى ايستاد گويى ساقه درختى بود, ساكن و
آرام, مگر آن كه باد وى را به حركت وامى داشت.))(18)

صادق(ع) فرمود: ((على بن حسين(ع) را ديدم كه چون به نماز روى مىآورد, چهره اش
رنگ مى باخت. به خدا سوگند! آن حضرت, خدايى را كه در برابرش مى ايستاد, به خوبى
مى شناخت!))(19)

روزى در نماز بود, باد رداى وى را از روى شانه اش بينداخت. آن را همچنان
وانهاد تا نماز خود به پايان آورد.

يكى از وى پرسيد: ((چرا رداى خود را واگذاشتى؟))

فرمود: ((واى بر تو! مى فهمى كه نزد چه كس بر پاى بودم! بدان كه از نماز بنده
چيزى پذيرفته نگردد, مگر آن كه با حضور قلب به جاى آورد.))(20)

سجاد(ع) در حين نماز به غير حق نمى انديشيد و چنان سر در كار خود داشت كه هيچ
صدايى را نمى شنيد.

زمانى در سراى خود به عبادت مشغول بود. چون به سجده برفت, آتشى برخاست و خانه
در آتش مى سوخت. گروهى گرد آمدند و فرياد مى زدند:
((اى فرزند پيامبر(ص) آتش! آتش!)) ليك او هيچ نشنيد و سر از سجده برنداشت. تا
اين كه آتش خاموش شد, چون نماز خود تمام كرد و بنشست, عرض كردند: ((اى فرزند
رسول خدا(ص)! چه چيز تو را چنين به خود مشغول داشت كه از آتش غافل ماندى!؟))

فرمود: ((انديشه آتش قيامت!))(21)

صادق(ع) فرمود: ((على بن حسين(ع) لباس پشمين بر تن مى كرد و هرگاه هنگام نماز
مى رسيد, تن پوشى خشن مى پوشيد و در زمين خشنى مى ايستاد و نماز مى گزارد و سجده گاه
وى خاك بود.

روزى در مدينه بر كوه ((جبان)) بر آمد و بر روى سنگى سخت و سوزان ايستاد و به
نيايش پرداخت و بسيار مى گريست آن سان كه چون به سجده رفت و سربرداشت از كثرت
اشك گويى سر در آب فرو برده بود!))(22)

ادامه دارد


پاورقي ها:پى نوشتها:
1 ) همان, ص158.
2 ) همان, ص;157 اعلام الورى, ص;256الارشاد,ج2,ص146.
3 ) كشف الغمه, ج2, ص81.
4 ) اعلام الورى, ص;256 الارشاد, ج2, ص147.
5 ) مناقب, ج4, ص158.
6 ) بحارالانوار, ج46, ح79 به نقل از كتاب زهد, حسين بن سعيد اهوازى.
7 ) مناقب, ج4, ص153.
8 ) حافظ ابى نعيم, حليه الاوليإ (دارالكتاب العربى, بيروت, الطبعه الثانيه,
1387 هـ ـ 1967 م) ج3, ص140.
9 ) علل الشرايع, ج1, ص231, ح5.
10 ) الارشاد, ج2, ص149.
11 ) كشف الغمه, ص107.
12 ) مناقب, ج4, ص164.
13 ) همان, ص154.
14 ) همان, ص;154 حليه الاوليإ, ج3, ص136.
15 ) الارشاد, ج2, ص;149 مناقب, ج4, ص163.
16 ) مناقب, ج4, ص164.
17 ) حليه الاوليإ, ج3, ص;133 مناقب, ج4, ص150.
18 ) مناقب, همان, ص150.
19 ) علل الشرايع, ج1, ص231, ح7.
20 ) همان, ح8.
21 ) مناقب, همان, ص150
22 ) بحارالانوار, ج 46, ص 108, ح 104 به نقل از دعوات الراوندى.

/

تنديس ضلالت



در حاشيه پرده بردارى از تنديس ابتذال در پراگ

امروزه يكى از اصلى ترين و مطرح ترين مباحث, بحث فرهنگ و تهاجم فرهنگى است, كه به هر روى از تكرار و تذكار آن گزيرى نيست. و اين ناگزيرى خود زاييده خطر بزرگى است كه جوامع بشرى امروز را به شدت تهديد مى كند. هر از گاهى اتفاقاتى در گوشه و كنار جهان روى مى دهد كه هم نشانه اى بر اصل مدعاست و هم عبرتى كه مى تواند ـ در صورت تحليل درست ـ كارساز و بازدارنده باشد.
اگر به جوامع بشرى امروز, نگاهى كوتاه بيندازيم; به روشنى درخواهيم يافت كه تحولى هر چند كوچك, زاييده بزرگ ترين ريشه ها و منابع فكرى آن جوامع است و چيزى نيست كه به غلط يا در اثر ((سهو اجتماعى)) رخ داده باشد.
اين كه اتفاقات و رخدادهاى كوچك, زاينده فرهنگ و نگرش حقيقى جوامع است, گرچه حرفى بزرگ مى نمايد; اما به حقيقت سخنى دور از واقع و گزافه نيست, چرا كه فرهنگ هم زاييده اجتماع و ارتباطات اجتماعى است و هم زاينده و والد آنها.
((در مواردى مردم شناسان اجتماعى, فرهنگ را در مقابل طبيعت قرار مى دهند… اما بايد گفت كه فرهنگ اجتماعى جنبه فطرى ندارد و از طريق توارث منتقل نمى شود, چرا كه يك ((توليد اجتماعى)) است. فرهنگ محصول ميراث اجتماعى انسان است و در تركيب آن عواملى مثل اطلاعات, دانش هاى موجود در جامعه, تحولات و تغييرات اجتماعى و وسايل ارتباط جمعى, دخالت دارند.))(1)
پس آنچه به عنوان فرهنگ جامعه به شمار مىآيد, زاييده خود, جوامع و رفتارهاى متقابل و متخالف اجتماعى است و اتفاقات نيز زاييده فرهنگ خاص حاكم بر جوامع. شايد اين مطلب, ((دورى)) را در خود نهان داشته باشد, اما با اندك تإملى مى توان دريافت كه اين ((دور)) نيز از توابع بلافصل جوامع بشرى امروز است ـ خاصه جوامع غربى كه از پشتوانه هاى محكم فرهنگى نظير آنچه كه در جوامع و فرهنگ اسلامى موجود است و چيزى غير از محصولات و توابع رفتارهاى اجتماعى است خالى هستندـ. اگر پايه هاى فرهنگى جامعه اى, همه و همه از خود جامعه باشد و امكان دخل و تصرف در آنها باشد, پيدايش اتفاقاتى عجيب و غريب هم كه زاييده آنها باشد بعيد نيست. و بر عكس اگر جامعه اى داراى فرهنگ صحيح و اصولى باشد و پشتوانه هايى داشته باشد كه قابل دخل و تصرف نباشند, همواره پيشرفتى صحيح و رو به كمال نيز خواهد داشت.
جوامع غرب زده امروز, يعنى جوامعى كه فرد اعلا و الگوى آنها جوامع غربى است; چون بر فرهنگى صحيح, اصولى و ايمانى ابتنا ندارند, دچار تغييرات و تحولاتى مى شوند كه انسان به واقع در برخورد با آنها, عمق فاجعه (تهاجم فرهنگى) را درك مى كند.
اگر تمام فرهنگ انسانى ساخته خود او باشد و پشتوانه اى غير قابل تغيير نداشته باشد, تخريب و تخطئه آن كارى چندان دشوار نيست و اين جاست كه فرهنگ مهاجم به راحتى در اعماق فرهنگ هاى مهجوم رسوخ مى يابد و بنيان هاى خودساخته آنها را ويران مى كند.
ايمان به خدا و پشتوانه اى غير قابل تغيير داشتن, مصون كننده جوامع است و هر كس از دايره ايمان به خدا خارج شود, در دره هاى هولناكى سقوط خواهد كرد كه نتيجه بى ايمانى و تابع بلافصل آن است.
تهى شدن انسان غربى از ايمان به خالق, عدم نگرش آميخته با ديدى دينى از سوى نظريه پردازان غربى, ولايت بى حد و مرز تكنيك, خالى شدن بشر غربى از روح انسانيت و فرورفتن در حضيض حيوانيت و بهيميت و ليبراليسم جنسى و… از انسان غربى چيزى جز آن به جاى نمى گذارد كه مصداق اين آيه شريفه شود, كه: ((اولئك كالانعام بل هم اضل)).

O يكى از شواهد آشكار ما, اتفاقى است كه به تازگى در يكى از جوامع غربى رخ داده است, و آن, پرده بردارى از تنديس ((مايكل جكسون)) نوازنده سياه پوست آمريكايى است, كه طى مراسم بزرگى در ((پراگ)) پايتخت چك و توسط خود وى انجام گرفت. اين تنديس به جاى مجسمه استالين ـ كه روزى همين مردم آن را نصب كردند و روزى برداشتند ـ و در همان محل نصب شده است.
اين رويداد اگرچه شايد به نظر بعضى, چندان مهم نباشد, اما به واقع و در باطن خود, نشان دهنده فرو ريختن مرزهاى انسانيت جوامع, در حيوانيت غربى است; يعنى فرو ريختن تمام فرهنگ يك جامعه در حضيض پست ترين نماد پوچى و بيهودگى غربى. مايكل جكسون نوازنده جاز, از كشورى براى پرده بردارى از مجسمه خود به پراگ رفت كه امروزه سردمدار سلطه گرى در جهان است و اگر هم هديه اى براى جوامع ديگر داشته باشد, از قماش همين سفراى پوچى و فساد خواهد بود.
آن هنگام كه با فروپاشى كمونيسم در شرق, و يك قطبى شدن جهان سلطه, معيار پول و اقتصاد بين المللى, دلار مى شود و تجارت جهانى, در كف موسسات آمريكايى مى افتد و معيار آزادى و دموكراسى, جامعه لجن آلود آمريكا مى شود; نبايد تعجب كرد كه در جوامعى كه آن همه معيار را پذيرفته اند, الگوپذيرى فرهنگى رخ دهد و تنديس سفيرانى مثل مايكل جكسون ـ كه نماد تام و تمام فرهنگ منحط آمريكايى است ـ در پايتخت هاى آنها افراشته شود.
جوامع امروز غربى, در كثافات و تفاله هاى تكنولوژى دست و پا مى زنند و اين تكنولوژى چنان اعمال ولايتى بر اين جوامع دارد كه هرگونه روح انسانى و ايمان و تقيد را از آنها گرفته است. كشورى كه خود مدعى نظم نوين جهانى است, از بى نظمى جامعه خود به ستوه آمده است و مگر گرايش هاى نسل جوان آمريكا به فساد و اعتياد و همجنس بازى و… چه معنايى جز تهى شدن انسان غربى از روح انسانيت و خويشتن خويش است. اما به قول آن نويسنده:
((غرب در گريز از تقليد به اين جا رسيده است))(2) و جوامعى كه از غرب الگوپذيرى مى كنند, جز مقام بوزينگى برايشان محقق نمى شود. لاقيدى و بى ايمانى و ساير مواردى از اين دست كه در جامعه غربى است نكوهيده است اما نكوهيده تر از آن تقليد و اسوه پذيرى از اين فرهنگ مبتذل و بى هويت است.
فروريزى ديوارهاى امپراتورى شرق, باعث شد تا بخشى از جهان به قطب ديگرش ـ آمريكاى سلطه طلب ـ گرايش يابد و الگودهى و تهاجم فرهنگى غرب به جوامع ديگر, در تمام شاخه هاى مقدور آن گسترش يافت و اگر جوامعى مثل جامعه ايران از پذيرش اين سلطه همه جانبه سر باز زنند, تحريم هاى اقتصادى و سياسى و… دامنگيرشان مى شود. اما اگر كسى اين سلطه را پذيرفت, بايد توابع آن را نيز بپذيرد و در كنار وارد كردن تكنولوژى و صنعت و… محصولات ديگرى را هم كه در اين جوامع به حد اشباع رسيده و آماده صدور است, وارد كند.
جايگزينى تنديس مايكل جكسون به جاى مجسمه استالين, از يك سو دفع فاسد به افسد است و از چاله در آمدن و به چاه افتادن و از سوى ديگر, نه تنها فروپاشى امپراتورى شرق را يادآورى مى كند; بلكه طليعه اى است براى تكرار آن اتفاق تاريخى و نشانه اى از سرنوشت محتوم جوامع غربى كه در رإس آنها آمريكا ـ نظام سلطه گر جهانى بعد از يك قطبى شدن جهان سلطه ـ وجود دارد.
فروريزى فرهنگ جوامع غربى و غربزده در فرهنگ بيمار آمريكايى, بسيار دقيق و مهم است. به روشنى مى توان دريافت: فرهنگى كه مبتنى بر ايمان نباشد و ريشه در تفكرى عميق و والا نداشته باشد, به سادگى تحت تإثير فرهنگ هاى ديگر قرار مى گيرد و اين تإثيرپذيرى ـ خاصه ـ وقتى صورت مى گيرد كه تفاوت اصولى و جوهرى بين فرهنگ ((مهاجم)) و ((مهجوم)) وجود نداشته باشد.
اگر امروز مى بينيم كه مجسمه استالين (تنديس شرق) برداشته مى شود, يعنى شرق كمونيست فروپاشيده است و دور نيست تا تنديس جكسون (مجسمه غرب) نيز برداشته شود و نظام منحط غربى نيز فرو پاشد و اين نه تنها نظر ما, بلكه حقيقت موعودى است كه خود سياستمداران غربى نيز به آن اذعان دارند . به گفته سيد شهيدان اهل قلم:
((اگرچه فروپاشى كمونيسم, دولت مستعجلى است براى دموكراسى غرب, اما حتى از ميان سياستمداران آمريكايى هيچ كدام نيستند كه اين پيروزى را شيرين و بدون اضطراب يافته باشند. هيبت آن كه خواهد آمد و انتظار را پايان خواهد داد از هم اكنون همه قلب ها را فرا گرفته است.))(3)

اما پرسشى كه همچنان باقى است, اين است كه ((چرا چنين اتفاقاتى رخ مى دهد))؟ !بقيه در صفحه 15
جواب مختصر و عظيم است و دقت در اين معنا, نه تنها انسان را به خودى خود وقوف مى دهد, بلكه باعث مى شود تا ذهن هاى بيمارى كه پيوسته كوس آزادى و ((ليبراليسم)) و ((سكولاريزم)) سر مى دهند نيز به تإثيرات آن وقوف يابند و شايدمشاهده سرنوشت جوامعى كه با تلنگرى فرو مى ريزند, عبرتآموز آنها شود.
آن پاسخ مختصر و عظيم ((ايمان)) است. ايمان پشتوانه اى است كه اگر جوامع غربى, اندكى از آن بهره مند بودند, هرگز در دام ولايت تكنيك و به تبع آن ولايت همه جانبه صاحبان تكنيك نمى افتادند. چه آن كه ولايت حق ـ جل جلاله ـ را بپذيرد بر ولايت هيچ والى ديگرى گردن نمى نهد و بنده بى چون و چراى بت هايى مثل مايكل جكسون و استالين ـ كه كم از هبل و عزى در زمان جاهليت نيستند ـ نمى شود.
سخن كوتاه;
خلا وجودى بشر غربى امروز را نه نمادهاى شرق پر مى كند و نه تنديس هاى غرب, نه تفكرات منحط كمونيستى پر مى كند و نه آواى ((جاز)) و ((سينتى سايزر)) و هزار آفت و نكبت ديگر. خلا وجودى انسان را تنها و تنها ايمان به خداوند پر مى كند و در سايه عبوديت اوست كه انسان به اطمينان و آرامش مى رسد و به فرموده شهيد آوينى:
((ايمان منجى جهان فرداست, چنان كه منجى ايران شد و انقلاب اسلامى را به سرچشمه جوشان انقلاب معنوى و دينى در سراسر جهان بدل كرد.))(4)


پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) منوچهر محسنى, مقدمات جامعه شناسى (چاپ دهم, ناشر; مولف) ص99. 2 ) يوسفعلى ميرشكاك, اجمال و تفصيل (چاپ اول, موسسه فرهنگى محراب انديشه) ص93. 3 ) شهيد سيد مرتضى آوينى, آغازى بر يك پايان (چاپ اول, كانون فرهنگى علمى و هنرى ايثارگران) ص44. 4 ) همان, ص87.

/

نامدارى ناشناخته


سيرى در زندگى و انديشه هاى حكيم الهى سيد حسين بادكوبه اى
قسمت دوم

وصف ستاره
شيخ آقا بزرگ تهرانى در ((طبقات اعلام الشيعه)) به شرح زندگى اين حكيم پرداخته و او را از بزرگان دانشمندان و برجستگان فلسفه و حكمت دانسته و تلاش وى را در تحصيل كمالات عقلى و نقلى ستوده و او را مجتهد در اين دوشاخه علمى معرفى كرده است.(1)
دكتر محمد هادى امينى (فرزند علامه عبدالحسين امينى) در معجم رجال انديشه و ادب, از كثرت فضل و مراتب علمى و تسلط سيد حسين بادكوبه اى سخن گفته و مهارت و قدرت تحقيق و دقت علمى وى را مورد تمجيد قرار داده و مى افزايد: افاضل متعددى در محضرش تربيت شدند.(2)
علامه طباطبايى كه مدت شش سال در رياضى, عرفان و فلسفه از دانش اين حكيم محظوظ بوده بارها از جنبه هاى علمى اين فيلسوف سخن به ميان آورده و در جايى خاطرنشان ساخته: ((پيوسته تسلط و احاطه او را بر فلسفه مشإ و حكمت متعاليه مرحوم صدرالمتإلهين مى ستودم.))(3) استاد جعفر سبحانى مى گويد: جامعه علمى او را (بادكوبه اى را) نشناخته و او بود كه توانست علامه را با فلسفه و عرفان آشنا كند.
علامه حسن زاده نوشته است: ((…ديگر اساتيد ما هم آيات عظام حاج شيخ محمد تقى آملى و آقا سيد محمد حسن قاضى الهى طباطبايى ـ قدس سرهما ـ از استادشان جناب آقا سيد حسين بادكوبه اى به تجليل و تعظيم نام مى بردند[ وى] از مفاخر علماى متإخرين و متحلى به ملكات فاضله بود)).(4)
ايشان در جاى ديگر گفته اند: آقا سيد حسين بادكوبه اى از اعاظم شاگردان مرحوم ميرزا هاشم اشكورى عارف نامدار و از شاگردان مرحوم جلوه و از شاگردان آقا على مدرس صاحب ((بدايع الحكم)) بود,[ نامبرده] خيلى مراقب بود, حرف نمى زد مگر به ضرورت كه شاگردان ديگرش هم برايم نقل كرده اند: بسيار كشيك نفس مى كشيد.(5)
استاد شهيد مرتضى مطهرى, سيد حسين بادكوبه اى را در طبقه سى و دوم حكما و فلاسفه ايران معرفى نموده و وى را در رديف مشاهيرى چون سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى, ميرزا طاهر تنكابنى, ميرزا احمد آشتيانى آقا شيخ محمد حسين فاضل تونى, آقا شيخ محمد حسين غروى اصفهانى و آيه الله العظمى شاه آبادى قرار داده و در ترجمه اش نوشته كه: ((حضرت استادنا العلامه آقاى حاج سيد محمد حسين طباطبايى طبيعيات و الهيات شفا را از اول تا آخر نزد اين مرد بزرگ در نجف تحصيل كرده اند)).(6)
منوچهر صدوقى سها ذيل شاگردان ميرزا حسن كرمانشاهى از آقا سيد حسين بادكوبه اى سخن گفته و مطالبى را به نقل از شيخ آقا بزرگ تهرانى در تجليل از مقام علمى وى آورده و در ادامه, علامه طباطبايى و ((سيد جلال الدين آشتيانى)) را به عنوان شاگردان آن حكيم ذكر نموده است.(7)
((عبدالحسين شهيدى)) از پژوهشگران معاصر و همكار دائره المعارف تشيع طى زندگينامه مختصرى كه از اين حكيم آورده حوزه درسى نامبرده را مجمع فضلا و اهل كمال دانسته و وى را استاد برجسته و ممتاز در فلسفه و حكمت آن هم در حوزه نجف قلمداد نموده است.(8)
حسن مرسلوند نيز بادكوبه اى را در زمره مشاهير و رجال نامى ايران دانسته است و از مضامينى كه وى در معرفى آن حكيم نوشته چنين برمىآيد كه سيد رضا (پدر بادكوبى) خود اهل فضل و كمال بوده و سيد حسين مقدمات و ادبيات عرب را نزد پدر فرا گرفته است.(9)

در مكتب استاد:
چنانچه اشاره شد در حوزه درسى اين عارف وارسته و حكيم متشرع كثيرى از نامداران و انديشمندان علوم عقلى و نقلى حاضر مى شده و از پرتو پرفروغش مستفيض مى گشته اند, در اين حال مجال آن نيست كه ما به معرفى تمام شاگردان اين ((نامدار ناشناخته)) اشاره نمائيم و محض آگاهى خوانندگان به اجمال چند نفر از شاگردان وى را معرفى مى كنيم:
همان گونه كه در بخشهاى گذشته اين نوشتار آمد يكى از مهمترين شاگردان مرحوم بادكوبه اى علامه طباطبايى است و استاد به اين شاگرد خود عنايتى ويژه داشته(10) و گويا متوجه هوش سرشار و توانايى هاى علمى وى بوده و پيش بينى مى كرده كه در آينده او نيز از مشاهير و معاريف فلسفه و حكمت خواهد گرديد, چنانچه اين گونه شد.
حاج سيد محمد حسن الهى طباطبايى نيز به همراه برادرش (علامه طباطبايى) نزد وى به درس و بحث مشغول بوده و اسفار و شفا و مشاعر و كتاب هاى فلسفى و عرفانى ديگر را در محضر بادكوبه اى خوانده است.
آيه الله حاج سيد محمد حسن الهى (برادر كوچكتر علامه طباطبايى) در سعه صدر, همت عالى و زندگانى زاهدانه و نيز قدرت وسيع فكرى به همراه شيفتگى به شرع مطهر و خاندان عصمت و طهارت در بين اهالى تبريز نامدار و نامور بوده و نزد عام و خاص به طهارت نفس مشهور بوده است. اين وجود بزرگوار پس از بازگشت از عتبات عاليات در حوزه تبريز به تدريس فلسفه و كتب ابوعلى سينا مبادرت مى ورزيده و در ضمن برخى شيفتگان حق را به سرمنزل مقصود راهنمايى مى نموده است. نامبرده بر اثر پرواپيشگى و تهذيب نفس داراى چشم برزخى و مكاشفات و مشاهدات معنوى بود.(11) علامه طباطبايى در جايى نقل كرده كه وقتى در نجف اشرف برايم مكاشفه اى دست داد ديدم دو نفر مقابلم نشسته اند كه يكى ادريس نبى و ديگرى برادرم بود و سخنان ادريس پيامبر در آن حالات معنوى به واسطه كلام اخوى استماع مى گرد(12)يد. علامه حسن زاده مى گويد: حقايقى را از ايشان مشاهده كردم و خودشان اخباراتى را به من فرمودند كه اگر بخواهيم بعضى از اين امور را بازگو كنيم شايد مورد استعجاب برخى واقع شود.(13) اين عالم جليل القدر در سال 1352 هـ.ش رخ در تراب تيره خاك نهاد و به سوى ملكوت پر كشيد. جنازه ايشان را به قم آورده و در جوار بارگاه مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) در آن طرف پل آهنچى در مقبره معروف ((ابوحسين)) مدفون ساختند. رحلت ايشان در وجود علامه طباطبايى تإثرى عميق بر جاى نهاد و موجب اشتداد كسالت قلبى ايشان گرديد.(14)
فقيه حكيم ((آيه الله شيخ محمد تقى آملى)) (متولد 1304 هـ.ق) پس از تحصيلات مقدماتى به منظور بهره مندى از كمالات علمى علماى نجف اشرف (در سال 1340 هـ.ق) به اين ديار عزيمت نمود. و از حوزه درسى سيد ضيإ الدين عراقى و ديگر فقهاى حوزه نجف اشرف بهره مند گشت و نزد سيد حسين بادكوبه اى به فراگيرى فلسفه و حكمت پرداخت از اين نامدار عرصه انديشه شرحى بر كتاب عروه الوثقى سيد محمد كاظم يزدى, حاشيه بر مكاسب شيخ مرتضى انصارى و آثارى در فقه, اصول و معارف باقى مانده است. آيه الله جوادى آملى كه از محضر اين عالم ربانى در تهران بهره مند بوده در خصوص استاد خود مى گويد: ((بسيارى از مشكلات شرح منظومه را كه در محضر ايشان مطرح مى كردم به خوبى حل مى كردم. چون تقرير بسيار خوبى داشتند قلم شريفشان در شرح تعليمى و شرح منظومه كاملا مشهور است. هم به مبانى فلسفه آگاهى كامل داشتند و هم در فقه و اصول متبحر بودند.))(15)
از ديگر بزرگان شاگردان حكيم بادكوبه اى استاد سيد جلال الدين موسوى آشتيانى است. نامبرده به سال 1306هـ.ش در آشتيان ديده به جهان گشود و پس از تعلم مقدمات عقلى, الهيات و شفا و نيز فراگيرى فقه و اصول در قم و محظوظ گشتن از محضر سيد ابوالحسن قزوينى در قزوين و كامياب گشتن از حوزه درسى ميرزا احمد و آقا ميرزا مهدى آشتيانى خود به تحقيق و پژوهش پرداخت و به احياى آثار فلسفى و عرفانى قدما مبادرت نمود.(16)
شاگرد ديگر, مرحوم حجه الاسلام حاج ميرزا محمد رضا مهدوى قمشه اى است (متولد 1320 هـ.ق) وى تحصيلات مقدماتى و فقه و اصول و فلسفه را نزد پدر فراگرفته و پس از آن به اصفهان مسافرت نمود و براى ادامه تحصيل و تكميل معلومات در مدرسه صدر از محضر حاج شيخ مرتضى طالقانى, آقا سيد ابوالقاسم دهكردى و حاج ميرزا محمد صادق مدرس بهره مند شد و سپس به نجف اشرف عزيمت نمود و در اين شهر فقه و اصول را نزد آيات مكرم سيد ابوالحسن اصفهانى, آقا ضيإ الدين عراقى و شيخ محمد حسين غروى معروف به كمپانى آموخت و فلسفه و عرفان را نزد سيد حسين بادكوبه اى تكميل كرد. وى در 17 ربيع الاول 1388 هـ.ق دارفانى را وداع نمود و در جنب حرم امامزاده شاه رضا واقع در قمشه به خاك سپرده شد.(17)

از ناسوت به سوى ملكوت
سرانجام حكيمى كه عمر بابركت خويش را در راه نشر انديشه هاى اسلامى و تربيت تنى چند از فضلا صرف كرده بود در سن 65 سالگى در حمام حضرتى نجف اشرف در 28 شوال سال 1358 هـ.ق به سراى باقى شتافت و پيكر پاكش در جوار بارگاه اميرمومنان(ع) مدفون گشت. آن گونه كه سيد حسن (يكى از فرزندان بادكوبه اى) نقل كرده از آن مرحوم چهار فرزند ذكور به نامهاى علامه سيد محمد ساكن بندر انزلى, سيد حسن مذكور نزيل در نجف اشرف سيد احمد كه گويا معلول بوده و نيز سيد محمد باقر از دانشوران كركوك (شمال عراق) و متوفى به سال 1406 هـ.ق باقى ماند. و نيز بنا به نقل سيد حسن ياد شده آثارى بدين شرح از مرحوم بادكوبه اى به يادگار مانده است: حاشيه بر اسفار الاربعه ملاصدرا, حاشيه بر شوارق, حاشيه بر كتاب طهارت شيخ مرتضى انصارى.(18)

پاورقي ها:پى نوشتها: 1 ) نقبإ البشر, ص584 ـ 585. 2 ) دكتر محمد هادى امينى, معجم رجال الفكر والادب فى النجف خلال الف عام, ج1, ص198. 3 ) على تاجدينى, يادها و يادگارها, ص12. 4 ) كيهان انديشه, شماره 26, ص9 و نيز يادنامه استاد علامه طباطبايى, ص85. 5 ) غواص اقيانوس معارف (علامه طباطبايى) مجله پيام انقلاب, شماره 151, ص35. 6 ) خدمات متقابل اسلام و ايران, شهيد مطهرى, ص675. 7 ) منوچهر سها, تاريخ حكمإ و عرفإ متإخرين صدرالمتإلهين, ص71 ـ 72. 8 ) دائره المعارف تشيع, ذيل بادكوبى. 9 ) زندگينامه رجال و مشاهير ايران, حسن مرسلوند, ج2, ص9.
10 ) علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى, مهر تابان, ص13.
11 ) كيهان انديشه, شماره 26, ص7.
12 ) علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى, رساله لب اللباب, ص91.
13 ) مجله پيام انقلاب, شماره 151, ص36 ـ 37.
14 ) علامه حسن زاده آملى, حكمت عملى يا اخلاق مرتضوى, ص26.
15 ) نشريه صحيفه, شماره 30, ص5.
16 ) تاريخ حكما و عرفا متإخرين صدر المتإلهين, ص72 و 73.
17 )مهدى قرقانى, زندگانى حكيم جهانگيرخان قشقايى, ص184 ـ 185.
18 ) نقبإ البشر, ص;585 معجم رجال الفكر و الادب فى النجف خلال الف عام, ج1, ص;198 هزار و يك كلمه, ج1, ص298.

/

شعر و شرع و شيعه 5


شيعى سرايان عصر صفوى

گفتيم كه به دليل دور شدن شعر از حوزه هاى ادبى و مجالس اشرافى و دربارى, و گسترش آن در بين طبقات مختلف مردم, زبان شعر رو به سادگى نهاد و به زبان متداول مردم نزديك شد. حوزه اين مكتب شعرى بسيار وسيع و ديرپا بود, به گونه اى كه با وجود ويژگى هاى مشترك, تفاوت هاى بسيارى بين سبك شاعرانى كه در هندوستان مى زيستند با شاعرانى كه در ايران ظهور كردند به وجود آمده است.
برخى سبك معمول شاعران ايرانى را ((سبك صفوى)) ناميده اند و عنوان سبك هندى را فقط در مورد شعر شاعرانى به كار برده اند كه در قرن يازدهم و دوازدهم در هندوستان ظهور كرده اند.(1) شيوه هاى بيانى مكتب هندى, خود حكايتى به تفصيل دارد كه تحقيقات نسبتا فراوانى نيز در اين مورد به تحرير درآمده است, اما آنچه در اين مقالت در پى آنيم: باورمندى شاعران مكتب هندى به عناصر و اصول دين اسلام و نيز تفكر شيعى آنان است.
در اين بخش ضمن برشمردن انواع شعرى كه در دوره صفويه با مضامين مذهبى ساخته مى شدند, به بررسى شعر شاعران مذهبى سرا مى پردازيم.
((ساقى نامه)) شعرهايى است در قالب مثنوى كه هر بيت آن با خطاب بيا ساقى… شروع مى شود و شاعر در ابيات بعد نتيجه اى كه مد نظر داشته است, باز مى گويد.
مضمون ساقى نامه ها ظاهرا, از ((خمريات)) كه در ادب عربى رايج بوده, گرفته شده است. موضوع بيشترينه ((ساقى نامه))ها ذكر ناپايدارى دنيا و بيان درد و رنج انسان است. از قرن دهم به بعد در مضمون ساقى نامه ها, تغييراتى به وجود آمده است و بسيارى از شاعران شيوه بيانى خود را به ذكر توحيد و ستايش امامان شيعه, به ويژه امام على ـ عليه السلام ـ تغيير دادند.
تمام ساقى نامه ها پس از قرن هشتم سروده شده است و با آن كه بعضى از آنها; مانند ساقى نامه عرفى شيرازى, در قالب مثنوى نيست و به صورت رباعى هاى متوالى سروده شده است, مى توان به حدس قريب به يقين گفت, تمام آنها, تحت تإثير ساقى نامه لسان الغيب شيراز پرداخته آمده است.))(2)
بيا ساقى آن مى كه حال آورد
كرامت فزايد كمال آورد
به من ده كه بس بى دل افتاده ام
وزين هر دو بى حاصل افتاده ام…
((مرثيه سرايى)) نيز بخش مهمى از مرثيه هاى فارسى است كه در رثاى اولياى دين و امام هاى دوازده گانه سروده شده است. از اولين نمونه هاى مرثيه هاى مذهبى اشعارى است كه سنايى غزنوى درباره شهادت حسين بن على و على ابن ابى طالب ـ عليهم السلام ـ سروده است.
بدرالدين قوامى, فخرالدين عراقى, سلمان ساوجى, خواجوى كرمانى, سيف الدين محمد فرغانى و… براى اهل بيت سروده اند و همه اين ها مقدمه شيوع مرثيه سرايى در عهد صفوى (907 ـ 1147ق) شد كه به علت رسمى شدن مذهب شيعه در ايران, شعر مذهبى و مرثيه سرايى مورد توجه قرار گرفت. بسيارى از مرثيه هاى مذهبى در كتاب ((روضه الشهدا))ى ملاحسين واعظ كاشفى سبزوارى, متوفاى (906 يا 910) گردآمده است.
استفاده از شكل تركيب بند, يا بندهاى دوازده يا چهارده گانه به احترام دوازده امام يا چهارده معصوم, از اين دوره به بعد رواج بسيارى يافت. در اين ميان, نوحه نوعى از مرثيه هاى مذهبى است كه با آهنگ خاص در مجالس امام حسين(ع); امام سوم شيعيان و همراه با مراسم سينه زنى خوانده مى شود. در نوحه تساوى مصراع ها رعايت نمى شود و از اين نظر شباهتى به شعر آزاد نيمايى دارد و احتمالا ((نيما يوشيج)) در ابداع وزن نيمايى به آنها توجه داشته است;(3) البته نوحه سرايى بيش تر پس از دوره صفويه رواج يافت.

((تعزيه نامه)) در ماه محرم و صفر خواندن مرثيه ها و اجراى مراسم روضه خوانى ـ كه توصيف شفاهى واقعه عاشورا بود ـ متداول شد. از سرايندگان تعزيه نامه چندان نام و نشانى باقى نمانده است. اما در تاريخ تعزيه سرايى در دوره قاجاريه به نام شاعرى معروف به ((ساوجى)) و ((ميرزا محمد تقى)) معروف به معين البكا برمى خوريم. مجموعه مفصلى از تعزيه نامه هاى فارسى كه حاوى 1055 مجلس تعزيه از نقاط مختلف ايران است در كتابخانه ((واتيكان)) نگه دارى مى شود.(4)

اشعارى غلو آميز
در اين دوره, برخى شاعران در سرودن مراثى و مدايح امامان راه غلو و مبالغه را پيش گرفتند عده زيادى از شاعران جنگ هاى حضرت رسول و على ابن ابى طالب را به شعر درآوردند. شاعران عصر صفوى در اجراى دستور پادشاهان راه اغراق و مبالغه را پيموده و كار را به جايى رسانيدند كه از گفتن هر نوع دروغى درباره ائمه اطهار خوددارى نكردند. ((ميرزا محمد مجذوب)) كه بيشتر اشعارش در حق ائمه معصومان سروده است, در مدح امام على(ع) چنين مى گويد:
مجذوب چون معامله حشر با على است
من ضامن تو, تا بتوانى گناه كن
شاعر ديگرى موسوم به ((مهرالحق)) متخلص به ((صفى)) در مدح اميرالمومنين, اين رباعى را گفته است:
در مرتبه على نه چون است و نه چند
در خانه حق زاده به اقبال بلند
بى فرزندى كه خانه زادى دارد
شك نيست كه باشدش به جاى فرزند(5)
رفتار پادشاهان صفوى با شاعران مى تواند يكى از علل پيدايش اين گونه اشعار غلو آميز باشد.
مرثيه ها و مديحه سرايى اين عصر نيز تحت تإثير سبك هندى قرار گرفت و همان استعارات و تخيلاتى را كه شاعران در غزل و قصيده مىآوردند, در اشعار مذهبى نيز ذكر مى كردند. ((ميرزا ابوطالب نامى)) متخلص به ((جناب)) از شاعران عهد صفوى بوده كه بيشتر اشعارش در مدح ائمه اطهار است. او در قصيده اى به سبك هندى اشعارى در مصيبت خاتون قيامت, حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ چنين مى گويد:
گر بيايد در حريم حرمت او بى حجاب
مى شود خط شعاعى ميل چشم آفتاب(6)

پس از قصيده و حماسه هاى دينى, منظومه هاى عرفانى و اخلاقى بسيارى در دوران صفوى سروده شده است كه ذكر نام آنان از توان اين مقال خارج است. اين منظومه ها بيشتر تحت تإثير ((خمسه نظامى)) و ((هفت اورنگ)) جامى, ((بوستان)) سعدى, ((حديقه)) سنايى و… بوده است.(7)
اينك فهرست وار به معروف ترين منظومه ها از مشهورترين شاعران مى پردازيم, آنچه در اين باره قابل ذكر است, اين است كه شاعران در آغاز مثنوىهاى خود پس از ذكر توحيد بارى تعالى به منقبت حضرت رسالت ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ و مدح امامان شيعه مى پرداختند. البته همان گونه كه در مقالت پيشين اشارت كرديم اين اشعار ديگر از حالت حماسى خارج شده است و رنگى از عاطفه و آرامش با خود دارد:
1ـ مثنوى شاه و درويش: اين مثنوى اثر ((نورالدين استرآبادى)), معروف به هلالى جغتايى (مقتول در 936 ق) است. اين مثنوى پس از دو مناجات, به نعت سيدالمرسلين و وصف معراج و صحابه كبار آن حضرت به منقبت شاه اوليا مى پردازد. شاعر با آن كه صحابه رسول را ((چهار يار)) مى داند و مى گويد:
چهار يار تو در مقام نياز
هر يكى شاه بالش ناز
چهار طاق طرب سراى وجود
چهار باغ فضاى گلشن جود
در ادامه مى گويد:
كيست آن چهار مه به مذهب من
على و فاطمه, حسين و حسن…
در درياى سرمد است على
جانشين محمد است على
اسدالله سرور غالب
شاه مردان على ابوطالب
هر كه با شير حق زند پنجه
پنجه خويشتن كند رنجه…(8)
2ـ مثنوى شمع و پروانه: اين منظومه عارفانه ـ عاشقانه, اثر اهلى شيرازى (858 ـ 942 ق) است كه بر وزن خسرو و شيرين نظامى سروده شده است. آغاز داستان در صفت توحيد بارى تعالى است و سپس مناجات و نعت پيامبر و آن گاه اميرالمومنين را با چنين صفاتى مدح مى كند:
اميرالمومنين شمع هدايت
چراغ ديده ها شاه ولايت
فلك يك خادم شب زنده دارش
چراغ افروز قنديل مزارش
دو سر زان تيغش ايزد آفريده
كه خصمش كور گردد هر دو ديده
نبى جا بر كتف كردى ((ولى)) را
نگه كن پايه قدر على را(9)
3ـ مثنوىهاى واعظ قزوينى: وى در حدود 850 بيت مثنوى دارد كه 212 بيت آن مربوط به دين و عرفان است. در مناجات نامه اش مى گويد:
به مهر سپهر ولايت على
كزو ظلمت كفر شد منجلى
امامى كه بى نشإت مهر او
نخيزد كسى از لحد سرخ رو
نه قهرش همين فتح خيبر نمود
كه مهرش بسى قلعه دل گشود…
نبى و على هر دو نسبت به هم
دو تا و يكى چون زبان قلم(10)
علاوه بر اين مثنوىها كه نام برده شد, مثنوىهاى بلند و سترگى از شاعرانى بزرگ و ارجمندى ساخته شده است كه چنين روندى دارد. از آن جمله مى توان به مثنوى ((چمن و انجمن)), اثر حزين لاهيجى و مثنوى ((سحر حلال)), اثر اهلى شيرازى و مثنوى ((ناظر و منظور)), از وحشى بافقى اشارت كرد.
قاضى نورالله شوشترى, در مجالس المومنين, از عارفى به نام ((شيخ تاج الدين حسين خوارزمى)) (متوفاى اوائل قرن يازدهم ق) نام مى برد. وى آثار منظوم منثورى داشته كه همه در مدايح ائمه بوده است, و اينك جز مشتى باد در دست نيست, شايد علت از ميان رفتن آثار شيخ تاج الدين, كارزار قزلباشان صفوى, با متجاوزان ازبك در خراسان بوده كه هرگاه اميران ازبك پيروز مى شده اند, رجال و آثار شيعى را به دليل جهل و تعصب نابود مى كرده اند. قاضى نورالله قصيده اى 31 بيتى از تاج الدين نقل كرده و گفته از جمله اشعار شيخ است كه نشان گر شيعى بودن اوست. خواجه عبداللطيف نقشبندى, همين قصيده را وسيله ((قدح)) شيخ قرار داده و او را هميشه به ((رفض)) متهم مى كرد.
امير جمله مردان و صاحب ناموس
ولى شير خدا كارساز روز عبوس
چو ذوالفقار گرفتى به كف به روز مصاف
به خاك تيره فكندى هزار تن ز رووس
نماز و روزه و حج و زكات بى مهرش
به روز حشر همه زرق باشد و سالوس
رسول در شب اسرى برون ز كون و مكان
طلوع نور على ديد در مكان جلوس(11)
شيخ تاج الدين, گويا يكى از مشايخ سلسله ذهبيه بوده است و سلسله ذهبيه به طور كلى شيعه مذهب بوده اند. عارفان شيعى و از جمله ذهبيه پس از رسميت يافتن مذهب تشيع مجال بيشترى براى ابراز وجود يافتند. اين سلسله, توسط معروف كرخى, به حضرت ثامن الائمه(ع) مى رسد و از اين جهت تسلسل اين سلسله را به ذهب (زر) تشبيه كرده اند, به دليل آن است كه پدر در پدر به حضرت رسول اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ مى رسند.(12)
يكى ديگر از اين مشايخ, ((شيخ محمد على موذن خراسانى)) بوده است كه ديوان اين شاعر ذهبى كه در برگيرنده مراثى حضرت امام حسين ـ عليه السلام ـ در آستان قدس رضوى و كتابخانه مجلس موجود است. بيشتر اشعار شيخ على موذن در قالب غزل است و ارادت به پيشوايان مذهب تشيع را وجهه همت خويش قرار داده است:
خداوندا به خويشم آشنا كن
به درد خود درونم را دوا كن…
ز شرع مصطفى پر كن درونم
مزين كن بدان خلعت برونم
چراغ مهر حيدر ده به دستم
بكن از جام عشقش مى پرستم(13)
نجيب الدين رضا جوهرى اصفهانى, شاگرد شيخ على موذن نيز, آثارى دارد كه نمايش گر ارادت به ائمه معصومان است. وى در مثنوى ((سبع المثانى)) در شرح بيت اول مثنوى, ابياتى بسيار ذكر مى كند و منظور ((مولوى)) از ((نى)) و ((شمس)) و… را به تإويل مى برد:
شمس دين و شمس دين كه مى زند
او ((على)) را آشكارا مى كند
تو نپندارى هله اهل صفا
غير حيدر دارد او كس پيشوا
طاق ابروى على را قبله ساز
تا بيابى خود قبولى در نماز
تو به تاريكى على را ديده اى
زين سبب غيرى بر او بگزيده اى(14)
مثنوى ((ولايت نامه)) اثر آقا محمد هاشم درويش شيرازى نيز قابل ذكر است. اين مثنوى با اين بيت آغاز مى شود:
اى برادر روز و شب نام على
بر زبان دارى و از وى غافلى…
در ولايت نامه اسرار جلى است
كاين ولايت نامه اسرار على است…
ما على را تا شناسا گشته ايم
لشكر نفس و هوا را كشته ايم(15)
در اين قسمت فهرست وار به شاعران مذهبى سرا مى پردازيم:

اهلى شيرازى از شاعران معروف قرن نهم است كه در 84 سالگى رخ در نقاب خاك كشيد و در جوار تربت حافظ به خاك سپرده شد. بى ترديد وى شيعه دوازده امامى است كه قصايد و غزل هاى بسيارى در منقبت اهل بيت سروده است:
بر گدايان چو فتد فر هماى اهل بيت
پادشاه است آن كه مى گردد گداى اهل بيت
اهل بيت مصطفى گر قدر خود ظاهر كنند
عالمى ديگر بيايد از براى اهل بيت(16)

عرفى شيرازى نيز هفت قصيده در مدح پيامبر و نه قصيده در مدح پيشواى پرهيزگاران على ـ عليه السلام ـ سروده است: مشهورترين قصيده او ((ترجمه الشوق)) نام دارد.

فيضى دكنى (954 ـ 1004ق) از بزرگان و شاعران قرن دهم به شمار مى رود.
… در گردن ما طوق و بال ابدى باد
گر سلسله شير خدا را نشناسيم
اين عقل شناسا كه كند موى شكافى
هيچ است اگر آل عبا را نشناسيم(17)

حكيم شفايى اصفهانى (966 ـ 1037ق)
سرخورشيد در كف فلك است
بو كه در پاى حيدر اندازد
عقل كل مرتضى على ولى
كه به پايش فلك سراندازد(18)

سعيد قصاب كاشانى, به مذهب تشيع سخت پاىبند و دل باخته است و اشعارى در نعت على ـ عليه السلام ـ دارد:
بر محبان على ((قصاب)) آتش شد حرام
از زبان احمد مختار مى گويم حديث

قال النبى(ص): ((ان عليا بيت الله, الذى من دخله كان آمنا من النار)).
عاقبت يك رنگى ما با محبان دگر
در ركاب حيدر صفدر مشخص مى شود
درباره تربت سرزمين كربلا روايات گوناگونى از پيشوايان مذهب تشيع آمده است. امام صادق(ع) به يكى از پيروان خود فرمود: ((ان فى طين الحاير الذى فيه الحسين شفإ من كل دإ و امانا من كل خوف.))(19)
سعيد قصاب كاشانى مى گويد:
كاش جاى توتيا ((قصاب)) روز واپسين
در نظر قدرى زخاك كربلا مى داشتم(20)

جوياى تبريزى: وى قصايد گوناگون در مدح پيامبر و امامان دوازده گانه مذهب شيعه سروده و در نوع خود از زيباترين چكامه هاى فارسى در مدح پيشوايان دينى است:
وقت آن شد كه وضو ساخته از زمزم چشم
سركنى منقبت سرور والاى گوهر
وارث علم نبى ساقى حوض كوثر
فاتح قلعه خيبر شه مردان حيدر

وى در مدح چهارده معصوم قصايد بلندى دارد.(21)
ميرداماد: هر چند فيلسوف است و شعر او را بايد پس از مقام حكمى او قرار داد. اشعارى در مدح اوليا دارد:
نفس نبى باب مدينه علوم
در كف او آهن مريخ موم
سيد ابرار و شه اتقيا
سرور و سرخيل همه اصفيا
اى پدر عترت و زوج بتول
حلقه كش علم تو گوش عقول(22)

فياض لاهيجى:
هرزه كمر نبسته ام كينه روزگار را
ياور خويش كرده ام صاحب ذوالفقار را
بيم خزان چه مى كند در چمن اميد من
من كه به اشك آتشين آب دهم بهار را(23)

فيض كاشانى
مهر تو سرشته حق در آب و گل من
جا كرده چو جان به تن در آب و گل من
از مهر على و مهر اولاد على
محصول دو عالم من و حاصل من(24)
ادامه دارد

پى نوشت ها:
1 ) يحيى آرين پور, از صبا تا نيما, ص8 ـ 13.
2 ) ساقى نامه, مغنى نامه, سخن دوره 11, ش1, ص69 ـ 79, 1339.
3 ) ميمنت مير صادقى, واژه نامه هنر شاعرى, ص287.
4 ) عبدالحسين زرين كوب, يادداشتى درباره تعزيه ماه محرم, سخن, دوره 9, شماره4, ص310 ـ 314, 1337.
5 ) تاريخ خطى صفويه, ورق671. (به نقل از شعر و شاعرى در عصر صفويه, محمد صدر هاشمى, 1323.)
6 ) سفينه خوشگو, نسخه خطى مدرسه سپهسالار. (به نقل از شعر و شاعرى در عصر صفويه)
7 ) احمد تميم دارى, عرفان و ادب در عصر صفوى, ج1, ص131, نشر حكمت, 1372.
8 ) ديوان هلالى, جغتايى, سعيد نفيسى, ص215 كتابخانه سنايى.
9 ) عرفان و ادب در عصر صفوى, ص218.
0 ) ديوان واعظ قزوينى, دكتر سيد حسن سادات ناصرى, ص619 ـ 622, مطبوعاتى علمى.
1 ) قاضى نورالله شوشترى, مجالس المومنين, ج2, ص162 ـ 179, چاپ اسلاميه.
2 ) دكتر احمد تميم دارى, عرفان و ادب در عصر صفوى, ص79.
3 ) همان, ص332.
4 ) نجيب الدين رضا, سبع المثانى, همراه با چند رساله ديگر, دارالعلم شيراز, چاپ سنگى, 1342 ق.
5 ) محمد معصوم شيرازى (معصوم عليشاه), طرائق الحقايق, ج3, ص219 و 220.
6 ) صفا, تاريخ ادبيات در ايران, ج4, ص447.
7 ) سعيد نفيسى, تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسى, ج1, ص363.
8 ) رضاقلى خان هدايت, تذكره رياض العارفين, روضه دوم, ص214.
9 ) كامل الزيارات, ابن قولويه قمى, تصحيح علامه امينى, كتابخانه مرتضويه, نجف اشرف; كتاب فروشى وجدانى, قم, ص271 تا 286.

10 ) ادب و عرفان در عصر صفوى, ص584.

11 ) همان, ص598.

12 ) همان, 701.

13 ) ديوان فياض لاهيجى, به تصحيح بانوى كريمى, دانشگاه تهران.

14 ) ديوان فيض كاشانى, ص419.


دست خط شاعرانه


O خليل ذكاوت (لامرد) : شاعر ارجمند جنوبى, همه غزل هايت خوب و صميمى بود; يعنى به راحتى حرف خودتان را زده ايد و دچار هيچ تكلفى نيستيد, اما انديشه و تفكر هميشه حرف آخر را مى زند و شعر را به مرتبه اى بايسته مى رساند.

هفت دريا جواب
به ساحت قدسى پيامبر(ص)
تو سجاده آفتابى تو را مى شناسم
و تو قبله سبز آبى تو را مى شناسم
تو اى عابر كوچه باغ سحرگاه
صميمى تر از سكر خوابى تو را مى شناسم
چرا اين جهان خلق شد؟ يك سوال هميشه
تو گويا ترين جوابى تو را مى شناسم
بيابان بيابان عطش خورده ام ليك اكنون
تو پايان فصل سرابى تو را مى شناسم
شبى قد كشيدى به يك دست خورشيد ايمان
و در دست ديگر كتابى تو را مى شناسم
منم هفت ساحل سوال عطش در پى تو
تو چون هفت دريا جوابى تو را مى شناسم
خليل ذكاوت ساحل

احمد باقريان (جهرم): دوست گرامى, شعر شما چون پيكى بود كه به سوى مشتاقان خود روانه ساخته ايد. غزل نيمه شعبان در شوق وصال حضرت موعود سروده ايد, بسيار نيكو و زيبا بود. در انتظار ارسال غزل هاى دلنشين ديگرتان هستيم.
پيرهن, قاصد زبهر پير كنعان آورد
يوسف گل بوى عطر و ياس و ريحان آورد…
((باقرا)) از لطف حق مهدى چو بنمايد ظهور
كار بى نظم جهان را خوش به سامان آورد

محمد حسن طريقت (تهران) : شعر بسيار زيباى شما دريافت شد. دو مثنوى كه هر دو در كمال فخامت سروده شده اند و در فضاى ((مجله)) عطرى از سوره كوثر را پراكند. بى شك شما شاعرى قدرتمند هستيد كه مى توانيد مضامين و تركيب هاى نيكوترى در شعر مذهبى استخدام كنيد! و به شعر شدن يك انديشه كمك كنيد:
چشم پر اميد راهيان طريقت
هست به زهرا به روز حشر و قيامت

ايرج فتح اللهى (تهران): نامه و شعر جناب عالى كه به قول خودتان, زبان منتظران است, واصل شد, غزلى كه زبان دل شماست. وزن شعر غزل جز در بيت آخر و مصرع پايانى در همه ابيات رعايت شده است.
يا رب برسان طلعت آن منجى يكتا
كين باغ زمين ندارد اين غنچه به گلزار

خواهر زهرا زندلشنى (دورود): شعر شما چنان كه خود اظهار داشته ايد در قالب مثنوى است; اما نه وزن را رعايت فرموده ايد و نه قافيه را. براى فراگيرى اين دو ركن اساسى شعر مى توانيد, از ديوان حافظ يا سعدى, يا پروين اعتصامى استفاده كنيد.

احمد مضطرزاده: دوست ارجمند, مثنوى 121 بيتى شما ـ كه در شماره آن شايد رمزى باشد ـ عز وصول بخشيد. تمام اين مثنوى بلند را به دليل كمى مجال صفحات مجله نمى توانيم از آن استفاده ببريم, ولى بخش هايى از آن را به مناسبت ماه رمضان در صفحه شعر درج خواهيم كرد.

عباس احمدى (اصفهان): سلام بر مشترى هميشگى. كه با يك بغل مثنوى اجتماعى به سراغ باغ آفتاب مىآيى. شعر شما همچنان كه قبلا هم گفته ايم, خوب و زيباست; مثلا اين ابيات كه در مورد ((كارمند نمونه)) و در مايه ظنز سروده شده است:
كارمند نمونه دانى كيست
آن كه الگوى پاك انسانى است…
منما حيف و ميل بيت المال
در قيامت كنند از تو سوال
تلفن را عبث مكن مشغول
گرچه كارى است رايج و معمول
ساعت هفت صبح تا دو و نيم
از سر كار بى سبب مشو, جيم

سيد ابوالحسن عمرانى (لامرد): دوست عزيز! شعرهاى قبلى ات خيلى امروزىتر بود, اما در اين غزل سرى به شاعران قرن دهم زده اى:
امروز آسمان زشعف پر زگوهر است
دشت و دمن زنرگس و ريحان معطر است
افلاكيان زمين و زمان گل فشانده اند
حوران به وجد آمده عالم منور است
پاورقي ها:

/

غربت مسلمانان در سرزمين هاى غربى




##ترجمه مهدى اسدى##

هرگاه كه انسان مسلمان به سرزمينى از سرزمين هاى غربى پاى مى گذارد, با دشوارىهاى متعدد و سختى هاى فراوانى در زندگى روزانه و در محيطهاى عمومى و خصوصى و در دو بعد فردى و اجتماعى, رو به رو مى گردد. بدگمانى ها و دودلى ها اندك اندك او را فرا مى گيرد; پرسش ها, نادانسته ها و ديدگاه هاى پرسشگر او را از هر طرف محاصره مى كنند و به تدريج وى را در چنبره شكاكيت, ناامنى, بى اعتمادى و بيم و هراس گرفتار مى سازد.
پس از آن و بى درنگ خود را در زنجيره اى از تبعيض نژادى, نكوهش, تحقير, پايمالى حقوق و ستم هاى گوناگون ديگر مى بيند, سپس كوشش هايى را در دفاع از الگوها و ارزش هاى خود آغاز مى كند, و براى اين كار, مى كوشد تا شرح دهد, قانع كند, بفهماند, اعتراض كند و توجيه نمايد. اما بيش تر مواقع در برابر غربيان نتيجه اى جز تنگ تر شدن حصار و افزون گشتن رنج ها و مشقت هايش به دست نمىآورد. هرگاه كه شخص مهاجر يا مسلمان فريفته مى كوشد تا از اين زنجيره رهايى يابد, بيش تر گرفتار مى شود; و هرگاه كه مى كوشد از فراز اين موانع و دشوارىها بگذرد دشوارىها و موانع ديگرى را در پيش روى خود مى بيند, چرا كه غرب حتى بر آنان كه چشم به رحمت وى دوخته اند, رحم نمى كند, آنان هم با تخلى از فرهنگ و آداب و رسوم و عقايد خود عهد مى بندند كه همسو با سياست ((انحلالى)) غرب در آن حل شوند. مسلمان, همواره ((خارجى)) مى ماند و رفتارى بيگانه با وى در پيش گرفته مى شود. هرگاه بخواهد اين را از ياد ببرد, هرچند كه به ((تابعيت)) آن كشور نيز درآمده باشد, آن را به او يادآورى مى كنند; حتى اگر در آن سرزمين ذوب شده و به تمام عادت ها و رسوم آن, خو كرده باشد.
مسلمان همواره در معرض اين تهديد مى ماند كه ممكن است هر لحظه از آن كشور رانده شود. اين برخورد پايه رفتار با او مى شود و هر از چند گاه به آن يادآورى مى شود. اگر چه ((برگ هاى اقامت)) وى قانونى, كامل و بى عيب و نقص باشند. مسلمان هم چنين ـ همواره ـ سبب اصلى بى كارى, ازدياد جرايم, داد و ستدهاى مواد مخدر, ركود اقتصادى و ساير آفات اقتصادى و اجتماعى غرب قلمداد مى شود.(1)
اين سفر پر رنج, در بعد فردى وقتى آغاز مى شود كه فرد مسلمان هويت و نام خود را براى طرف مقابل ذكر مى كند و مى كوشد تا اولين پله هاى اجتماعى را به آن طرف امتداد دهد. آن گاه درهاى مشكلات متعدد به روى او باز مى شوند و دو طرف در زنجيره اى از حلقه هاى تو در تو و گره خورده با اشكال هاى پيچيده فرو مى روند, كه ما بدين گونه مهمترين عناصر آن را بررسى مى كنيم:

الف ـ هويت
آن گاه كه يك غربى به هويت فرد مسلمان مهاجر پى مى برد نگاهش عوض مى شود, چين هاى چهره اش ناگهان دگرگون مى گردد, عقل, فكر, قلب و تمام احساس هاى درونى و بيرونى او به سرعت به كار مى افتند و بر اساس ((برنامه)) رسانه هاى خبرى و فرهنگى سرزمينش, كه از زمان كودكى او را پرورده(2) و مفاهيم و اهداف انسانى او را بر اساس آن شكل داده است, به برنامه سازى و نتيجه گيرى مى پردازد. در آن صورت, انسان مسلمان ((انسانى درجه سوم يا چهارم است)) يا انسان مسلمان ((انسانى نامتمدن, بى اخلاق و فاقد انديشه است)) يا اين كه ((انسانى است داراى سرشتى وحشى و عوامانه)) يا انسان مسلمان كسى است كه ((در مصالح عمومى و اهداف والا اختلال ايجاد مى كند)) يا انسانى است كه در ديگر تعريف هاى استحكام يافته در عقول شهروندان غرب به تصوير كشيده شده است.(3)
دومين عاملى كه جلب توجه مى كند, نادانى فراوان غربيان به وجود قوميت ها يا فرهنگ هاى خاصى است كه هر منطقه و هر كشور و هر سرزمين از سرزمين هاى اسلامى از آن برخوردارند. تعداد اندكى از شهروندان معمولى غرب مى توانند يك ترك يا عرب, ايرانى, هندى, پاكستانى, بنگالى و يا افغانى را از هم باز شناسند, اكثر آنان همه اين قوميت ها, فرهنگ ها, عادت ها و تقليدها را يكسان مى دانند. بيش تر آنان حتى قادر به درك اختلاف موجود در آب و هوا و طبيعت محلى سرزمين هاى گوناگون اسلامى نيستند; چه بسا باور نكنند كه در ايران يا افغانستان يا تركيه يا لبنان كوهستان هاى پربرف وجود دارد. تصويرى كه از دنياى اسلام در باورهاى آنان نقش بسته همان ((صحراى بىآب و علف و سوزانى است كه قبايل صحرانشين به همراه شتران خود در آنها مى زيند)), و نيز تصوير ((چادرهاى نصب شده ميان نخلستان ها كه بزها و گوسفندان و مردان نقاب زده در آن ميان مى لولند)), هم چنين تصاوير ديگرى كه با ديدن آنها از طريق دستگاه هاى تبليغى و فرهنگى خود رشد كردند و تربيت يافتند.
عامل سومى كه در اين ميانه رخ مى نمايد, واكنش هاى سخت و تنگناهايى است كه انسان مسلمان در تمام كشورهاى غربى از نظام هاى حاكم مى بيند. هنگام اجراى هرگونه كار رسمى, شك ها, اشكال ها و پرسش هاى گوناگون درباره جزء جزء زندگى و هستى او آغاز مى گردد, چرا كه مسلمان, ويرانگر و تروريست و براى امنيت عمومى ((عنصرى خطرناك)) است, از اين رو بايد بر او تنگ گرفت و به دنبال او بود, و انواع و اقسام موانع و گرفتارىها را برايش ايجاد كرد تا همواره سرگردان, نگران, گرفتار و خسته بماند و رنگ آرامش و سكون را نبيند.

ب ـ پيوندهاى اجتماعى
هنگامى كه معاشرت هاى اجتماعى ميان فرد مسلمان و شهروندان, موسسه ها و دستگاه هاى غرب آغاز مى گردد دلالت هاى حاكم بر اين روابط اندك اندك آشكار مى گردند. فرد غربى بنابر انديشه ها و پيش داورىهاى خود درباره مسلمانان عدم اعتماد و ناخوشايندى خود را نسبت به آنان و حتى تنفر خود را نسبت به اعتقادها و فرهنگ فرد مسلمان ابراز مى كند و تمام درها را به روى او مى بندد. بنابراين ديگر مجال تهيه مسكن, يافتن كار و يا ادامه تحصيل و يا برآوردن نيازهاى ضرورى نخواهد بود. على رغم تمامى ادعاهاى غربيان براى رعايت حقوق بشر و برابرى و عدالت, بسيارى از آنان, مهاجران مسلمان را به رستوران ها, مجتمع هاى مسكونى, ادارات و حتى زبانكده ها راه نمى دهند.(4)
هنگامى كه فرد مسلمان مى كوشد تا از ميان اين موانع و دست اندازها راه خود را بگشايد, تازه از سوى رسانه هاى تبليغى و اداره هاى رسمى با هجومى سهمگين به آيين و فرهنگ ملى خود, روبه رو مى گردد; براى نمونه تحقير و استهزاى نام ((محمد)) در تمامى جوامع غربى فراگير شده است و استفاده از تركيب ها و نام هاى كمدى ساخته شده از اين نام, گوش و دل هر مسلمانى را مىآزارد. استهزاى آداب و رسوم و فرهنگ مسلمانان در تمامى سرزمين هاى غربى شايع است, شايد آشناترين نمونه آن, لطيفه ها و نكته هاى خندهآورى باشد كه راجع به سجود مسلمانان در نماز گفته مى شود;(5) يا داستان هاى خيالى درباره ((حرمسراها)), ((كنيزكان)), ((تعدد زوجات)), ((ختنه)) و مسائلى از اين قبيل كه برگرفته از حال و هواهاى شرقى ((هزار و يك شب)) گونه است.

ج ـ رويارويى فرهنگى و عقيدتى
هنگامى كه فرد مسلمان اين موانع و ديوارها را مى شكافد و از تمام سختى ها و دست اندازها مى گذرد و شروع به ساختن پل هاى اجتماعى براى تعريف خود و فرهنگ و آداب خويش مى كند و مى كوشد تا عقايد و رسوم خود را براى طرف ديگر شرح دهد, با موجى از انتقادها, اتهام ها و محكوميت هايى مواجه مى شود كه رو در روى هر آنچه با فرهنگ و عقايد غربى متفاوت است, مى ايستد. مهمترين اين مسائل كه دامنه آن تاكنون نيز بر جاى مانده قضيه ((حجاب)) با همه نمودها و شاخه هاى آن است. غرب حجاب را در رويارويى و تعدى شديدى با اصول[ به اصطلاح] ((آزادمنشانه)) خود مى داند و آن را كوششى ((واپس گرايانه)) براى اثبات وجود و پاسبانى از جامعه تلقى مى كند و نيز ((سلاحى)) اسلامى براى محافظت از اصالت و مقدسات. از اين رو غرب تمامى رسانه هاى تبليغى خود را براى مبارزه با حجاب و ريشه كن ساختن آن به كار مى گيرد. چه از طريق ناپسند نمايى تبليغاتى و آفرينش داستان ها, گزارش ها و برنامه هايى درباره بهره كشى از زن و در فشار بودن وى در اسلام و سپس فراخوانى مخاطبان به آزاد سازى زن از بندهايش, و چه از طريق ((كار مستقيم)) يعنى منع حجاب و كوشش در عدم ترويج آن; يعنى همان كارى كه چند سال پيش در فرانسه رخ داد و طى آن مدارس, دانش آموزان باحجاب را از حضور سر كلاس ها باز داشتند.
مسإله ديگرى كه خشم غرب را برمى انگيزد ((تحريم شراب)) است. كه غربيان تحريم آن را علاوه بر ((متحجرانه و واپس گرايانه)) بودن, اهانتى به نظام پيش گيرى بهداشتى و اجتماعى خود مى دانند! در همان هنگام كه غرب مى كوشد تا نتايج و پيامدهاى مشروبات الكلى و زيان هاى آن را محدود سازد, مسلمانان را مى بيند كه با تحريم آن در كمال سادگى مشكلات خود را در اين زمينه از سر راه برداشته اند.(6)
مسإله ((تحريم مصافحه)) ميان زن و مرد نامحرم از ديگر مواردى است كه شديدا آن را تقبيح مى كنند. غربيان اين كار را تحقير و استهزاى عرف هاى اجتماعى متداول خود مى دانند, چرا كه بر اساس هنجارهاى رفتارى آنان, مرد و زن تنها به مصافحه اكتفا نمى كنند و هر چه احترام متقابل بالاتر باشد آنان به بوسيدن همديگر مى پردازند و احساسات و عواطف خود را بدون هيچ قيد و بندى با ديگرى قسمت مى كنند. (7)
تحريم گوشت خوك و ديگر گوشت هاى تحريم شده نيز از مسائلى است كه انتقاد و يورش هاى فراوان غربيان را متوجه مسلمانان ساخته است. غربيان اين دستورها را بر اساس[ به اصطلاح] فرهنگ پيشرفته غذايى و محصولات كشاورزى گوناگون خود و نيز سرپيچى از اعمال انديشه ها و عادت هاى خاص مى دانند.
از جنبه اجتماعى نيز هرگاه غرب گروهى از مسلمانان را مى بيند كه پيمان هاى دينى و برادرى و آشنايى, آنها را گردهم آورده است و مى كوشند با هميارى مصلحت خود را بجويند و عقايد خود را پايدارتر كنند, با روش هاى گوناگون و به صورت مستقيم و غير مستقيم آنها را زير نظر مى گيرد. اولين كارى كه در اين راه صورت مى گيرد مراقبت و پى گيرى كارها و فعاليت هاى آنان است; به خصوص اگر اين گروه ها از رنگ و بويى عقيدتى و فرهنگى برخوردار باشند, غرب با تمام توان خويش مى كوشد تا موانعى براى جلوگيرى از انجام فعاليت هاى اين گروه قرار دهد. براى رسيدن بدين هدف, غرب به تمام وسايل دستگاه بوروكراتيك خود دست مى يازد و شرطهايى مى گذارد, بايد و نبايدهايى وضع مى كند, ضمانت ها و كفالت هايى مى طلبد و دستاويزهاى نوميدكننده ديگرى در پيش پاى اين گروه ها مى گذارد.
اين اشكال هاى هميشگى و متداوم ميان غرب و گروه هاى مسلمانى كه مى كوشند در برابر شكوه و چيرگى غرب سرشت و اصالت خود را حفظ كنند, در سه گستره به طور آشكار و روز افزون رخ مى نمايد; كه در اين جا به شرح اين سه مى پردازيم:

1ـ گستره كارگرى
كارگران مسلمان در سرزمين هاى غربى با موانع متعدد و دشوارىهاى گوناگونى دست به گريبانند از آن ميان بهره كشى و محروميت كارگران مهاجرى را كه ((كارگران ارزان)) لقب گرفته اند مى توان مثال زد. ((كارگران ارزان)) در غرب از تمامى گونه هاى ستم و بهره كشى رنج مى برند. آنها در تمام كارهاى شاق و خطرآفرينى كه شهروندان معمولى غرب بدان تن در نمى دهند به كار گرفته مى شوند(8) و در اين ميان در معرض حوادث گوناگون ناشى از كار و توهين هاى روحى و اجتماعى نيز قرار مى گيرند. در مقابل تمام اين كوشش ها و سختى ها, بى هيچ ضمانت اجتماعى يا بيمه معيشتى تنها مزدهاى ناچيزى دريافت مى كنند. سرانجام نيز از سوى همه افراد مسوول و غير مسوول, عامل افزايش بى كارى در جوامع غربى قلمداد مى شوند.(9)
اما بازرگانان مسلمان ناچار به پرداخت مبالغ هنگفتى در كفالت ها, داد و ستدها و ماليات هاى رسمى به شهردارىها و حكومت ها مى گردند; آن هم براى انجام معامله هايى تجارى كه در بيش تر مواقع سودى كمتر از آنچه سرمايه گذارى كرده اند بدان ها مى رساند. احساس نگرانى و ترس از گره افكنى و سودجويى دستگاه هاى غربى رسمى و غيررسمى به تدريج بر آنها سايه مى اندازد و توانايى, استقامت و امكانات آنان را كم كم تحليل مى برد تا آن كه جز اندكى, كه غرب وفادارى كاملى را در آنها نسبت به مصالح و اهدافش مى بيند, همه توانايى خود را در برپا ماندن از دست مى دهند و يك به يك سقوط مى كنند.

2 ـ گستره دانشجويى
دانشجويان مسلمان در غرب عموما از دشوارىهاى گوناگون در رنجند: يكى از آنها يافتن كار است, چون آنان در بيش تر مواقع براى تإمين نيازهاى مادى مجبورند كه كار كنند. مشكل ديگر, تهيه مسكن است. هم چنين بى اعتمادى آنان به رستوران هاى دانشگاهى به علت نبود گوشت هاى حلال و نيز دشوارى تهيه غذا در منزل ـ البته اگر قدرت خريدشان اجازه دهد ـ است. دشوارى ديگر, ناتوانى آنان در هماهنگى روزانه با درس هاى دانشگاهى به علت ضعف زبان يا اجبار به كار است. از اشكال هاى ديگر, معاشرت دانشجويان مسلمان با دوستان غربى خود در دانشگاه هاست كه همواره زبان به انتقاد و يورش و شبهه انگيزى و نيز تعدى به معتقدات دانشجويان مسلمان دارند. در اين ميان ستيز دانشجوى مسلمان با درون خود مزيد بر علت است. انگيزش هاى مادى به طور عام و انگيزش هاى جنسى به طور خاص فراوان و پراكنده است و او را در ميان خود محاصره كرده اند. و دست آخر ـ كه اين خود نيز مشكل پايانى نيست ـ احساس پى گرد دائمى از سوى سازمان هاى امنيتى حاكم و اجبار آنان براى تجديد برگ اقامت كه با تحقيرها و سختى هاى گوناگونى قرين است.

3ـ دشوارىهاى دعوت
هنگامى كه مسلمانان در غرب مى كوشند تا به صورت گروهى و سازمان يافته به دعوت به دين اسلام و گسترش فرهنگ اسلامى بپردازند, غرب گام هاى سريع و مصممى براى رويارويى با اين امر برمى دارد و براى اين كار به شيوه ها و وسيله هاى گوناگون دست مى يازد. دانش غربى به طور كلى ديگر آنچه را كه در اوايل سده بيستم در اسلام مى ديد نمى بيند. اسلام ديگر دينى نيست كه همچون كيش هاى برادروارش نظير مسيحيت, يهوديت و بوديسم هر آنچه از نكات مثبت و منفى ـ از ديد غربيان ـ دارد, درون خود داشته باشد. غرب و جنبش هاى موسيقايى, ادبى و هنرىاش آنچه را كه در دهه هاى پنجاه و شصت از انديشه ها و احساسات ((صوفيانه)) و زيبايى شناختى ((شرقى)) در اسلام مى ديد و خوش مى داشت ديگر نمى بيند.(10) غرب در اين دوران وسايلى را در اسلام نمى يابد كه او را در رويارويى با خطر كمونيسم در سرزمين هاى اسلامى ـ كه تهديدگر امنيت و آرامش و نفوذ غربيان در آن مناطق است ـ يارى رساند,(11) بلكه به عكس در اسلام تحدى شديدى براى غرب و سازمان هاى سياسى و نظامى اش مى بيند و اسلام را در همه زمينه هاى فرهنگى, تبليغى و اقتصادى هماوردى نيرومند براى خود مى داند. اسلام براى آنان خطرى عظيم است, چون مصالح استراتژيكى آنان را در سرزمين هاى تحت سلطه به مخاطره مى اندازد.
از آغاز دهه هفتاد ميلادى, غرب بر همين اساس, سياست و برخوردهاى ديپلماتيك خود را با اين عقيده تغيير داد و تمام نيروها و سلاح هاى تبليغى, فرهنگى, اقتصادى و سياسى خود را سازمان دهى كرد, و علاوه بر اين كوشيد تا به مناطقى كه تن به سلطه استكبارى او نمى دهند ضرباتى وارد كند و در آنها توطئه هاى نظامى به وجود آورد. (12) غرب هم چنين سعى دارد با يارى جستن از برنامه هاى تبليغى, تربيتى و فرهنگى سازمان يافته, غربيان را ((شست و شوى مغزى)) دهد و آنان را تا حد امكان از هر آنچه به نوعى با اسلام مرتبط است دور و دورتر سازد. از اين روست كه كتاب هاو رمان هاى تشويش برانگيزى چون ((آيات شيطانى)), كه زيربنايى ترين اركان اسلام را به باد ريشخند گرفت, افزايش مى يابند; هم چنين آن دسته از كتاب هاى تاريخى كه با مقارنه و يكسان سازى بيدادگرى اسلامى با جنبش هاى تاريخى مبهمى همچون جنبش ((حشيشيون[ ((فدائيان اسماعيلى] به فرماندهى حسن صباح(13) و ديگر جنبش هاى نژاد پرستانه مسيحى, يهودى, فاشيستى و نازيسمى مى پردازد. فزونى يافتن فيلم هاى سينمايى و برنامه هاى تلويزيونى عهده دار كاشتن انديشه هاى سياه درباره مسلمانان ((متعهد)) از ديگر پيامدهاى اين ستيزه جويى است. نمونه بارز آن فيلم ((بدون دخترم هرگز)) است كه در غرب, تإثير گسترده اى به جاى نهاده است,(14) و ديگر برنامه هاى مستندى كه با بهره جويى از رخدادهاى گوناگون ـ همچون قضيه گروگان هاى غربى در لبنان ـ مى كوشند ((اصول گرايى)) اسلامى را وحشيانه و عوامانه جلوه دهند.
اين گونه است كه غرب, اين چنين مفاهيمى را در تمام رسانه هاى روزانه تبليغاتى خود به طور مستقيم و غير مستقيم وارد كرده و در انواع برنامه هاى خود بر تمامى طبقات جامعه اسلامى تعميم داده است.
در اين اواخر غرب به اين اكتفا نكرده و به طور رسمى و بوروكراتيك گام هايى را براى بستن راه هاى تكوين يافتن هر نوع تجمع اسلامى ـ فرهنگى يا موسسه هاى دعوت گر اسلامى و يا هر نوع فعاليت اسلامى آشكار در سرزمين هاى خود برداشته است. در اين گير و دار و در بعضى از مواقع ابراز رضامندى خود را از بعضى از مذاهب اسلامى هوادار غرب, به فراموشى نمى سپارد و تبعيض آشكارى را در برخورد با اين گروه ها و گروه هاى ((مسإله دار)) و دشمن بروز مى دهد. غرب تمامى شرطهاى لازم و ضرورى را در به انجام رسيدن هرگونه فعاليت اسلامى اعمال مى كند و با بهره جويى از وسايل گوناگون به متوقف ساختن هرگونه فعاليتى كه احتمال خطرى در آن ببيند مى پردازد. به خصوص اگر اين كار داخل مرزهاى فرهنگى و سياسى او و مخاطبان آن, ملت خودش باشند. هرگاه هم كه يكى از شهروندان غربى جرإت كند و با پى بردن به ماهيت دين اسلام به آغوش آن روى آرد, همان رفتارها را خواهد ديد و همان نتايج در انتظار او خواهد بود.(15)

پايان سخن
هدف از اين بررسى گذرا و سريع اين بود كه خوانندگان به اين جنبه از پيوند با غرب در حال حاضر و در دو بعد فردى و جمعى توجه كنند و پژوهش گران براى بررسى همه جانبه و دقيق اين مسإله با ديدگاه معاصر تشويق و ترغيب شوند تا زيربناى لازم و اساسى براى تعيين و توضيح مسير و مشخصات آينده اين پديده نهاده شود. به خصوص پس از دگرگونى هاى اخير جهانى و فروپاشى بلوك شرق و رونمودن ((نظم نوين جهانى)) كه در سايه آن كشتارهاى هولناكى همچون حوادث بوسنى و سلب حق مسلمانان بى گناه براى دفاع از خويشتن ـ با زمينه چينى هاى غرب و نظارت ها و هميارىهايش ـ روا و موجه جلوه مى نمايد.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) وزارت كشور اسپانيا مدتى پيش تحقيقى رسمى را درباره عوامل جنايت و به هم خوردن امنيت عمومى در اسپانيا و به خصوص در مادريد منتشر كرد كه در آن, دليل اصلى را ازدياد تعداد بيگانگان و مهاجران مى داند. اين تحقيق در اشاره اى آشكار مهاجران شمال آفريقا را مورد بحث قرار داده است. ((روزنامه ال موندو , شنبه نوزدهم سپتامبر 1993م.)) 2 ) تصوير شكل يافته در ذهنيت انسان غربى از اسلام و مسلمانان به راستى تصوير ((وحشتناكى)) است. به ندرت ديده مى شود كه در نوشته ها يا فيلم هاى سينمايى يا برنامه هاى تلويزيونى غرب, فرد مسلمان خائن, دزد, فرومايه يا وحشى معرفى نشود. آشكارترين نمونه, ((اسپيلبرگ)) و ((بروكس)) كارگردانان يهودى و نيز رمان هاى ((كيپلينگ)) انگليسى است كه در آنها ماجراجويى هاى مستعمران انگليسى را در هند و آسياى شرقى بازگو مى كند. خواننده هم چنين هنگام خواندن بسيارى از آثار برجسته دنيا از ديدن عبارت هاى مذموم و سفيه درباره مسلمانان شگفت زده مى شود. 3 ) بسيار دشوار است كه يك شهروند غربى را پيدا كنيد كه چنين ((رسوباتى)) در عقل و قلب خود نداشته باشد. چه دانشگاهى باشد, چه روشنفكر و چه حتى كارشناس امور اسلامى, چرا كه تصوير ((تركيب يافته)) از مسلمانان در ذهن آنان سخت استوار گشته است و نه دانش هاى اكتسابى و نه بحث هاى واقع گرايانه هيچ يك ـ مگر در حالت هاى استثنايى ـ توانايى دگرگون ساختن آن را ندارند. 4 ) غرب براى محروم ساختن مهاجران مسلمان از تحصيل, كار و زندگى رضايتمند, شيوه هاى گوناگونى را به كار مى گيرد: از آن ميان گذاشتن شرطهاى سخت هنگام درخواست كار مانند ((سند)) يا ((كفالت نامه))هاى دور از دسترس, يا خواستن ((اجازه)) رسمى يا كفالتى بانكى با مبلغى هنگفت هنگام درخواست ادامه تحصيل در مقاطع عالى و تخصص ها, يا درخواست ((تعهدنامه))هايى خاص يا تضمين هاى مادى و رسمى پيش از اجاره آپارتمان و ديگر شرطهاى نااميدكننده و ناممكن. 5 ) لطيفه هايى كه عمل ((سجود)) را به باد ريشخند مى گيرند فراوانند و اين ركن از اركان نماز بيش از ساير اركان به سخره گرفته مى شود; براى مثال ((هورژيه)) گرافيست داستان هاى معروف و پر تيراژ ماجراهاى ((تن تن)) ـ كه علاوه بر غرب در كشورهاى اسلامى نيز پراكندگى و شهرت فراوانى دارند ـ در يكى از اين داستان هاى مصور يكى از شخصيت هاى داستان را در حالى به تصوير كشيده است ـ كه در فضايى طنزآميز مسلمانى در حال سجود را ((تيپا)) مى زند. 6 ) اتفاقى كه در دوره رياست جمهورى ((كندى)) در آمريكا اتفاق افتاد فراموش نمى شود كه پس از منع شدن مشروبات الكلى و شكست خوردن اين قانون, جنگ هايى معروف به جنگ هاى مشروب يا جنگ هاى الكل ميان پليس, مافيا و تجار درگرفت. تا اين كه قانون مذكور ملغى شد و امور به روال سابق بازگشت. 7 ) قابل ذكر است كه در ميان آنان بوسيدن جز در ميان زن و مرد متداول نيست. آنان بوسيدن همديگر دو مرد يا دو زن را امرى عجيب و سوال برانگيز مى بينند. و چه بسا كه در فرودگاه ها يا ايستگاه هاى قطار, شهروندان غربى به مسلمانانى كه يكديگر را در آغوش مى گيرند يا مى بوسند با ديدگانى متعجب, پرسش گر و مشكوك مى نگرند. 8 ) همچون كارهاى ساختمانى, كار در معدن و كارهاى شهردارى مانند جمعآورى زباله و ديگر كارهاى شاق در كارخانه ها, مزارع, بندرها, فرودگاه ها و ايستگاه هاى قطار. 9 ) با استناد به اين ادعا كه مهاجرين جاى كار آنان را اشغال كرده اند. اين در حالى است كه اين شهروندان غربى, از دولت, حقوقى به عنوان بيمه بى كارى دريافت مى كنند كه بسيار بالاتر از دستمزدهاى ناچيز كارگران مسلمان است. شايان ذكر است كه علت اصلى آدم كشى و سوزاندن مهاجران ترك در آلمان به دست نازىها و كشتاركارگران مغربى در اسپانيا, فرانسه و ايتاليا به دست فاشيست ها, همين بهانه افزايش بى كارى است كه دولت ها به مدد آن مهاجران را از كشورهاى خود مى رانند. 10 ) در اين جا اشاره اى داريم به اسلام بعضى از موسيقى دانان و آوازه خوانان آن دوره همچون ((كات استيونس)) (يوسف اسلام) و اسلام مورد اعتراف رقاص مشهور فرانسوى ((موريس بژار)) و نيز اهتمامى كه بعضى از گروه هاى موسيقى معروف به ((صوفى گرى)) و ادبيات شرقى اسلامگون, و نيز اهتمام ادباى آنان به تاريخ و فلسفه اسلامى. 11 ) اين امر در بعضى از مواقع نوعى آسان گيرى را در غربيان ايجاد مى كرد كه روزنه اى براى گسترش گروه هاى اسلامى مى گشودند تا از اين راه فعاليت هاى كمونيستى را محدود كرده باشند, نمونه بارز آن, كشور افغانستان است. 12 ) همان گونه كه در رفتار غرب با جمهورى اسلامى ايران و نهضت هاى اسلامى در لبنان, فلسطين و الجزاير مشهود است. 13 ) كتاب هايى كه به اين گونه مواضع مى پردازند بسيارند كه در هر يك مولفين به مقارنه و يكسان بينى اين موضوع ها با ((اصولى گرى)) اسلامى پرداخته اند. بعضى نيز بر شخصيت دينى ((حسن صباح)) تإكيد و گفتارهاى دينى ((شيعى)) اسماعيلى وى را با سخنان دينى حضرت امام خمينى(ره) مقايسه كرده اند. 14 ) فيلم مذكور در اسرائيل تهيه شد و بازيگرانى آمريكايى, اسرائيلى و ايرانى (از دشمنان انقلاب) در آن به ايفاى نقش پرداخته اند. اين فيلم داستان زنى آمريكايى را به نام ((بتى محمودى)) به تصوير مى كشد كه مى كوشد دختر خود را از چنگ همسر ايرانى خود نجات دهد, همسرى كه پس از بازگشت به ايران ـ بعد از انقلاب ـ و آشنايى با تعهد دينى, با خلق و خوى وحشى و بربرگونه و با كينه اى بر انسانيت و زن و دخترش به آمريكا باز مى گردد! پس از گره خوردن قضيه گروگان ها اكران فيلم موقتا متوقف شد و نويسنده اصلى رمان ((بتى محمودى)) در فضايى آكنده از تبليغات پر سر و صدا به اكثر كشورهايى كه فيلم در آنها اكران شده بود رفت و مشكل انسانى خود و ابعاد آن را در مجامع گوناگون با روشى ستيزه جو به هر آنچه به نوعى با اسلام مرتبط است شرح داد. 15 ) مسلمانان ((غربى)) علاوه بر تمامى فشارها و تنگناهايى كه مسلمانان ((خارجى)) مشاهده مى كنند, سختى هاى فراوانى را نيز در محيط خانواده, دوستان و جامعه خود مى بينند و در بعضى از مواقع ناچار به جدايى و كناره گرفتن تدريجى از دايره خانواده و اجتماع خود مى شوند. اين تنها به علت فشار و حقارتى است كه در ميان جامعه خود حس مى كنند; آن گاه كه غرب, تصوير و جايگاه اجتماعى آنان را از طريق دستگاه هاى تبليغى خود و در قالب مفاهيم اجتماعى سازمان يافته, نمود بدى مى بخشد و از آنان با نام هاى ((ديوانه)), ((بيماران روانى)) يا ((انسان هاى داراى عقده هاى اجتماعى)) ياد مى كند.

/

بعثت يا طلوع خورشيد اسلام


اشاره
سال هاى طولانى اى بود كه مردم جهان به خصوص مردم جزيره العرب از نور مستقيم خورشيد نبوت دور شده بودند, و در تاريكى هاى جهل و گمراهى و خرافات غوطه مى خوردند. آنان همچون گله بى چوپان در كوه و دشت, در برابر درندگان خون آشام, حيران و سرگردان بودند, بلاهاى خانمان سوزى تار و پودشان را مى سوزانيد; بلاهايى مانند: امتيازات طبقاتى و قبيلگى, ناامنى و جنگ, انحراف جنسى و بى عفتى, دختركشى و انسان كشى, ظلم بى حساب به زنان, بت پرستى, خرافات و بيهوده گرايى, پوچى و بى محتوايى زندگى, لجاجت و يكدندگى, بهره كشى و تبعيض و انواع جنايات و نامردمى ها, كه هر كدام ضربه سختى بر انسانيت و جامعه انسانى وارد ساخته بود.
اميرمومنان على(ع) اوضاع جاهليت را اين گونه توصيف مى فرمايد:
((ثمرها الفتنه و طعامها الجيفه و شعارها الخوف, و دثارها السيف; ميوه درخت جاهليت, فتنه و آشوب بود, غذاى مردم آن, مردار گنديده بود, لباس زيرينشان ترس, و لباس رويينشان شمشير بود.))(1)

وضعيت عربستان پيش از بعثت
گرچه همه نقاط جهان مانند چين, روم, ايران, مصر و هند در لجنزارهاى جهل, خرافات و گمراهى ها غوطه ور بودند, ولى در عين حال هر يك از آن ها از تمدن نسبى برخوردار بودند اما مردم جزيره العرب هيچ گونه تمدنى نداشتند, مثلث شوم ناامنى, دختركشى و بى عفتى در سطح وسيع, منشإ تباهى هاى فراوانى شده بود به طورى كه از انسانيت تنها نامى وجود داشت, و زندگى بشر از زندگى حيوانات درنده و شهوت خو, بدتر و پست تر شده بود.
اميرمومنان على(ع) در بيان وضعيت جهان, به ويژه جزيره العرب مى فرمايد:
((ارسله على حين فتره من الرسل, و طول هجعه من الامم, واعتزام من الفتن, و انتشار من الامور, و تلظ من الحروب, والدنيا كاسفه النور, ظاهره الغرور, على حين اصفرار من ورقها, و اياس من ثمرها, و اغوار من مائها, قد درست منار الهدى, و ظهرت اعلام الردى; هنگامى خداوند مقام رسالت را بر عهده محمد (ص) نهاد كه مدت هاى طولانى از بعثت پيامبران پيشين گذشته بود, ملت ها در خواب عميقى فرو رفته بودند, فتنه و فساد, جهان را فرا گرفته بود, تباهى ها در ميان مردم گسترش يافته, و آتش جنگ زبانه مى كشيد, دنيا تاريك و پر از نيرنگ و فريب گشته بود, برگ هاى درخت زندگى به زردى گراييده, و از ثمره زندگى خبرى نبود, آب حيات انسانى در زمين فرورفته, منارهاى هدايت فرسوده و كهنه شده, و پرچم هاى هلاكت و تيره بختى آشكار گشته بود.))(2)
و در گفتار ديگر مى فرمايد: ((شما اى گروه عرب, در زمان جاهليت, زشت ترين مرام را داشتيد و در بدترين وضع به سر مى برديد, در ميان زمين هاى سنگلاخ, ميان مارهاى پرزهر, آب لجن و سياه مىآشاميديد, غذاى آلوده مى خورديد, خون يكديگر را مى ريختيد, و از خويشان دورى مى كرديد, بت ها در ميان شما نصب شده بودند, غرق در فساد بوديد كه خداوند توسط پيامبر اكرم(ص) شما را از آن همه انحرافات و گمراهى ها رهايى بخشيد)).(3)

نمونه هايى از اوضاع عربستان قبل از بعثت
براى نمونه, ده نوع از خرافات و اعتقادهاى بيهوده جاهليت را يادآور مى شويم, تا به حكم ((يعرف الاشيإ باضدادها; هر چيزى با مقايسه با ضدش شناخته مى شود)), نعمت عظيم بعثت پيامبر اسلام(ص) را بهتر بشناسيم.
1ـ مردم جاهليت اعتقاد داشتند در يمن مردى به نام ((اساف)) عاشق زنى به نام ((نائله)) شد, هر دو به قصد زيارت كعبه آمدند, اطراف كعبه را خلوت ديدند, داخل كعبه رفتند و در همان جا با هم عمل منافى عفت (زنا) انجام دادند, روز بعد زائران, آن دو را جامد و مسخ شده ديدند, براى عبرت مردم, آن دو جماد را در ميان كعبه نهادند, و به عقيده سخيف آنها, پس از مدتى آن دو جماد خدا شدند, و سزاوار پرستش گشتند!(4)
2ـ هنگام ورود به روستا به خاطر دفع نگرانى از ترس و وحشت, و ترس از بيمارى وبا و گزند ديو, در برابر دروازه ورودى روستا, ده بار صداى الاغ در مىآوردند و گاهى اين كار را با آويختن استخوان روباهى به گردن خود, انجام مى دادند.
3ـ اگر دندان فرزند آنان مى افتاد, آن را با دو انگشت به سوى خورشيد پرتاب كرده و خطاب به خورشيد با عجز و لابه مى گفتند: ((اى خورشيد! دندانى بهتر از اين بده.))
4ـ هرگاه در بيابان هولناك گم مى شدند, پيراهن خود را وارونه مى پوشيدند, تا بدين وسيله راه را بجويند.
5ـ هنگام مسافرت, براى كسب اطمينان در مورد حفظ زنان از خيانت و بى ناموسى, نخى را بر ساقه يا شاخه درختى مى بستند, هنگام بازگشت, اگر آن نخ به حال خود باقى بود اطمينان مى يافتند كه زن آنها خيانت نكرده, و اگر باز يا مفقود مى گرديد, زن را به خيانت متهم مى نمودند.
6ـ زنى كه بچه اش نمى ماند, معتقد بودند كه اگر او هفت بار بر روى جنازه شخص بزرگى بايستد و آن را زير پا قرار دهد, بچه اش باقى مى ماند.
7ـ به گردن مار گزيده و عقرب زده زيور آلات طلايى مىآويختند, و معتقد بودند كه اگر به جاى طلا, مس و قلع همراه خود داشته باشد مى ميرد.
8ـ اگر شخصى مى مرد به احترام او شترى را با شيوه بسيار دردناكى با طرز بى رحمانه در كنار قبر او زنده به گور مى كردند.(5)
9ـ دختران را به جرم اين كه دخترند, زنده به گور مى كردند(6) و هرگاه كسى به آنها خبر مى داد كه همسرت دختر زاييده, از شدت ناراحتى, چهره اش سياه(7) مى شد.
10ـ بى رحمى به جايى رسيده بود كه فرزندان خود از پسر و دختر را از ترس فقر مى كشتند.(8)

وضع زنان در جزيره العرب
در عصر جاهليت, در جهان به ويژه در عربستان, زن موجودى بين انسان و حيوان به شمار مىآمد, و آن چنان با زنان بدرفتارى مى شد, كه هرگز با حيوانات چنين رفتار نمى شد, حيوانات را زنده در گور نمى كردند, ولى چنان كه خاطر نشان شد, دختران نوزاد و كودك را زنده به گور مى كردند, و وقتى مى شنيدند كه همسرشان داراى دختر شده, چهره شان از شدت شرم و ناراحتى, سياه مى شد.
صعصعه بن ناجيه (جد فرزدق, شاعر اهل بيت) مرد شريف و نجيبى بود, در عصر جاهليت با بسيارى از عادت هاى مردم جاهلى مخالفت مى كرد, او 36 دختر را خريد و از زنده به گور نمودن, نجات داد, پس از طلوع اسلام, او كه اسلام را با جان و دل پذيرفته بود, ماجراى خريدن دختران را به عرض پيامبر اكرم(ص) رسانيد, و در ضمن توضيح گفت: دو ناقه (شتر ماده) از من گم شد, براى پيدا كردن آن ها سوار بر جمل (شتر نر) شدم, در بيابانى آنها را پيدا كردم, هنگام بازگشت, دو خانه نظرم را جلب كرد, به آن خانه ها نزديك شدم, ديدم در يك اتاق پير مردى نشسته است, با او گرم صحبت بوديم, ناگهان از اتاق ديگر زنى صدا زد: ((زاييد زاييد!)) پير مرد پرسيد: چه زاييد؟ زن پاسخ داد: دختر زاييده است. پير مرد گفت: او را در خاك دفن كنيد, گفتم او را نكشيد من جان او را مى خرم, سپس دو ناقه و يك جمل را كه بر آن سوار بودم دادم, تا آن دختر را نكشند, و در همه دوران عمرم 36 دختر, هر كدام را با دوناقه و يك جمل خريدم و نجات دادم. پيامبر(ص) فرمود: ((بسيار كار بزرگى انجام داده اى, اجرش در نزد خدا محفوظ است.))(9)
گوستاولبون مستشرق فرانسوى مى نويسد: ((شيوع عادت دختركشى در جاهليت را از مصاحبه ذيل كه بين قيس, رئيس طايفه بنى تميم, با حضرت محمد(ص) اتفاق افتاد مى توانيد بفهميد:
((روزى قيس (بن عاصم) ديد پيامبر(ص) يكى از دختران خود را روى زانو نشانده است, از او پرسيد: اين گوسفند بچه چيست كه اين چنين او را مى بويى؟ فرمود: اين دختر من است. قيس گفت: سوگند به خدا من دخترهاى زيادى داشتم و همه را زنده به گور كردم و هيچ يك را اين گونه نبوييدم. حضرت محمد(ص) فرياد زد: واى بر تو! خدا رحم را از دل تو خارج ساخته و قدر بهترين نعمت هايى را كه خداوند به انسان عنايت كرده نشناختى.))(10)

ضرورت و اهميت بعثت
جهان تاريك جاهليت, براى طلوع خورشيد هدايت, ثانيه شمارى مى كرد, همه چيز بيانگر ضرورت بعثت و نياز به وجود آيين سازنده و رهايى بخش, و رهبر بزرگ, مدبر, نجات دهنده و دلسوز بود. در چنين وضع نابسامانى, لطف خدا شامل حال انسان هاى آن عصر و نسل هاى آينده شد, كه محمد بن عبدالله(ص) را براى رهايى مردم به پيامبرى مبعوث فرمود.
پيامبرى كه آخرين پيامبر بود, و كامل ترين آيين را آورد, و همه پيامبران پيشين در انتظار او بودند تا او بيايد و آيين توحيد و نجات بخش خدا را كامل نمايد و همه بشريت را از لجنزارهاى آلودگى, گناه و انحراف, رهايى بخشد.
با بعثت پيامبر اسلام, هم خورشيد اسلام طلوع كرد, و هم شخصيت عظيم پيامبر(ص) متولد شد, در سراسر زندگى پيامبر(ص) روزى مبارك تر از روز بعثت نبود, روز تولد آن حضرت بيانگر تولد جسم او بود, گرچه مبارك بود, ولى روز بعثت, روز تولد شخصيت پيامبر(ص) بود كه بسيار مبارك تر بود. و اگر روز هجرت پيامبر(ص) از مكه به مدينه بسيار مهم بود, و به همين خاطر به پيشنهاد حضرت على(ع) آغاز تاريخ مسلمانان گرديد,(11) مهم بودن هجرت از اين رو بود كه آرمان هاى بعثت پس از پشت سرگذاشتن سختى ها, تولد نو يافت, و آماده اجرا و بروز و ظهور و تعميق و گسترش گرديد. بنابراين بايد گفت: خورشيد شخصيت پيامبر اسلام(ص) نيز در چنين روزى تولد يافت.
براى درك ضرورت بعثت و عظمت آن, كافى است كه به معنا و مفهوم بعثت در اسلام, توجه كنيم:
بعثت يعنى: سرآغاز مبارزه با هرگونه شرك و انحراف فكرى و عقيدتى و عملى, و هرگونه خرافات. بعثت يعنى: رستاخيز و به پاخاستن براى نجات انسان ها از زير يوغ اسارت هاى فكرى, سياسى و اجتماعى. بعثت يعنى: طاغوت زدايى, شرك زدايى, تنش زدايى و زدودن هرگونه عوامل و پيشينه هايى كه موجب سقوط و عقب گرد خواهد شد.
بعثت يعنى انفجار نور درخشان الهى در ميان ظلمت هاى متراكم گوناگون. بعثت يعنى تجلى حق, در برابر باطل و باطل پرستى, و نابودى هرگونه باطل و بيهوده گرايى. بعثت يعنى فرود صاعقه اى سوزان بر خرمن مفسدان, تبهكاران و نيرنگ بازان, و براندازى دام هاى شيطان, و عوامل و طرفداران شيطان.
بعثت يعنى تثبيت توحيد ناب در تمام ابعادش, تثبيت وحى الهى و نبوت. بعثت يعنى برقرارى عدالت فردى و اجتماعى, و پيكار با هرگونه ظلم, تبعيض و بهره كشى هاى ظالمانه. بعثت يعنى برافراشتن پرچم حق در همه نقاط جهان, و واژگون سازى پرچم هاى باطل. بعثت يعنى همان عروه الوثقى نجات و پيروزى كه به تعبير قرآن در دو چيز خلاصه مى شود: تكفير طاغوت و ايمان به خداى بزرگ;(12) همان عروه الوثقى اى كه در تسليم در برابر حق, و انجام كار نيك خلاصه مى شود.(13)
بعثت پيامبر اسلام(ص) يعنى تبيين تمام اهداف پيامبران و كتاب هاى آسمانى, و اجراى آن اهداف به طور كامل.

دورنمايى از آغاز بعثت
چهل سال از عمر پاك پيامبر(ص) مى گذشت, آن حضرت قبل از پيامبرى در هر ماه, چندين بار, در شب و روز, و در هر سال همه ماه رمضان بر فراز كوه سر به فلك كشيده حرا (كه در شش كيلومترى شمال شرقى كعبه قرار گرفته بود) داخل غارى كه بر فراز آن كوه بود, به عبادت و مناجات و راز و نياز با خدا مى پرداخت, او آثار عظمت خدا را در آن جا مشاهده مى كرد, و همواره به تفكر و تإمل و عبادت خدا مشغول بود.(14) روز 27 رجب سال چهلم عام الفيل فرا رسيد, پيامبر(ص) بر فراز كوه حرا در ميان غار مخصوص آن جا, مشغول مناجات با خدا بود, ناگاه پيك وحى, جبرئيل امين بر آن حضرت نازل شد و اين آيات آغاز سوره علق را همراه مژده رسالت, براى آن حضرت خواند:
((بسم الله الرحمن الرحيم اقرء باسم ربك الذى خلق خلق الانسان من علق اقرإ و ربك الاكرم الذى علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم; بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد, همان كس كه انسان را از خون بسته اى خلق كرد, بخوان كه پروردگارت از همه بزرگوارتر است, همان كسى كه به وسيله قلم تعليم داد, و به انسان آن چه را نمى دانست, آموخت.))
به اين ترتيب آغاز وحى و بعثت, با نام خدا و با خواندن و قلم و علم و آموزش آميخته با توحيد, شروع شد و اين واژه هاى زرين وحى, بيانگر آن است كه بعثت يعنى: رستاخيز معنوى, و انقلاب در همه امور, كه اساس آن انقلاب ها, انقلاب فرهنگى, و آگاهى بخشى در همه زمينه هاست.
پيامبر(ص) فرمود: پس از آن كه آيات آغازين سوره علق بر من نازل شد, از فراز كوه حرا به سوى خانه حركت كردم, در مسير راه در وسط كوه حرا, صدايى را از جانب آسمان شنيدم كه مى گفت: ((يا محمد انت رسول الله و انا جبرئيل; اى محمد! تو رسول خدايى و من جبرئيل هستم.))
به آسمان نگريستم, جبرئيل را ديدم كه به طور استوار و ثابت, بر فراز افق ايستاده است, همچنان به او چشم دوخته بودم تا ناپديد شد.))(15)
از آن جا كه پيامبر اكرم(ص) دوبار جبرئيل را ديد, و وحى الهى را از آن امين وحى دريافت كرد, همين دو حادثه موجب فشار روحى سنگين براى آن حضرت گرديد, با اين كه او از نظر روحى, بسيار قوى و نيرومند بود كه شايستگى تحمل مسووليت وحى را يافته بود, ولى چون آغاز كار بود, وقتى كه جبرئيل را به صورت اصلى اش ديد, اضطراب و خستگى فوق العاده اى در خود احساس كرد, از اين رو به سوى خانه آمد, وقتى به خانه رسيد, به همسرش حضرت خديجه(س) فرمود: ((دثرينى; مرا بپوشان.)) خديجه(س) او را پوشانيد, پيامبر(ص) اندكى در خواب فرو رفت. در همين هنگام جبرئيل نزد آن حضرت آمد و آيات آغاز سوره مدثر را نازل كرد, كه سه آيه نخست آن چنين است: ((يا ايها المدثر قم فانذر و ربك فكبر; اى در بستر خواب آرميده, برخيز و انذار كن (و جهانيان را هشدار بده) و پروردگارت را بزرگ بشمار.)) پيامبر(ص) برخاست و به ابلاغ مإموريت خود پرداخت.(16)
پيامبر(ص) ماجراى بعثت و وحى را براى همسرش خديجه(س) تعريف كرد, خديجه(س) خشنود شد و گفت: ((خدا تو را يارى خواهد كرد.)) خديجه(س) ماجرا را به عمو زاده اش ((ورقه بن نوفل)) كه از دانايان عرب و از مسيحيان و سرشناس بود بازگو كرد, و گفتار پيامبر(ص) را براى او بيان نمود, ورقه گفت: قدوس قدوس, والذى نفس ورقه بيده لئن كنت صدقتينى يا خديجه, لقد جائه الناموس الاكبر…; خداوند پاك و منزه است, سوگند به كسى كه جان ورقه در دست او است, اگر مرا اى خديجه, تصديق مى كنى, ناموس اكبر (فرشته بزرگ وحى) بر او نازل مى شود, كه بر موسى(ع) نازل مى شد, او پيامبر اين امت است, به او بگو ثابت و استوار باش.))
خديجه(س) به خانه بازگشت و گفتار ورقه را به رسول خدا(ص) ابلاغ نمود.(17)

نگاهى به انگيزه ها و اهداف بعثت
با بررسى آيات قرآن و روايات پيامبر(ص) و امامان(ع) به دست مىآيد كه انگيزه بعثت و اهداف آن در دو پايه خلاصه مى شود: 1ـ نفى معبودهاى باطل و عوامل سقوط. 2ـ پيمودن راههاى تكامل در ابعاد گوناگون كه اساس آن اعتقاد به يكتايى و بى همتايى خداست.
ولى در پرتو تجزيه و تحليل آيات و روايات, مى توان به ده انگيزه و هدف از اهداف و انگيزه هاى بعثت اشاره كرد كه عبارتند از:
1ـ اتمام حجت, چنان كه در آيه 165 سوره نسإ مى خوانيم: ((رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجه بعد الرسل; پيامبرانى كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند, تا بعد از اين پيامبران, حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند (و بر همه اتمام حجت شود).))
2ـ رفع اختلاف, چنان كه در آيه 213 سوره بقره مى خوانيم: ((كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه; مردم در آغاز يك دسته بودند و تضادى در ميانشان وجود نداشت, به تدريج جوامع و طبقات پديد آمد, و اختلافات و تضادهايى در ميان آن ها رخ داد در اين حال خداوند پيامبران را برانگيخت, تا مردم را بشارت و بيم دهند, و كتاب آسمانى كه به سوى خود دعوت مى كرد, با آنها نازل نمود, تا در ميان مردم در آن چه اختلاف داشتند, داورى كند.))
3ـ قيام به عدالت, چنان كه در آيه 25 حديد مى خوانيم: ((لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط; ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم, و با آنها كتاب (آسمانى) و ميزان (شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم, تا مردم قيام به عدالت كنند.))
4ـ آزادى و آزادگى, و رهايى از امور بيهوده و خرافات, چنان كه در آيه 157 سوره اعراف مى خوانيم: ((الذين يتبعون الرسول النبى… و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم; كسانى كه از فرستاده خدا پيامبر(ص) پيروى مى كنند… پيامبرى كه بارهاى سنگين و زنجيرهايى را كه بر آنها بود (از دوش و گردنشان, برمى دارد.)) منظور از زنجير در اين جا عبارت است از: زنجير جهل و نادانى, بت پرستى و خرافات, انواع تبعيضات و بى عدالتى ها, قوانين نادرست, و اسارت و استبداد در چنگال طاغوت ها است.
5ـ هدايت, امر به معروف و نهى از منكر و رهايى از ظلمت ها و كشيدن انسان ها به سوى نور, چنان كه در آيه 1 و 5 ابراهيم, و 16 مائده و 175 اعراف آمده, از جمله در آيه يك سوره ابراهيم مى خوانيم: ((الـر كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور; اين كتابى است كه بر تو اى پيامبر نازل كرديم, تا مردم را از تاريكى هاى (شرك و ظلم و جهل) به سوى روشنايى (ايمان, عدل و آگاهى) به فرمان پروردگارشان درآورى.))
6ـ آموزش كتاب و حكمت, چنان كه در آيه 2 سوره جمعه مى خوانيم: ((هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمه; خداوند كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده, رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مى خواند, و آنها را تزكيه مى كند, و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مىآموزد.))
7ـ تهذيب و پاك سازى, چنان كه در آيه 2 جمعه (آيه قبل) همين مطلب ذكر شده است.
8ـ آزادى انسان ها از زير يوغ طاغوت ها و استكبار, چنان كه در آيه36 نحل مى خوانيم: ((و لقد بعثنا فى كل امه رسولا ان اعبدوالله واجتنبوا الطاغوت; ما در هر امتى رسولى برانگيختيم كه خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد.))
9ـ تقويت و ارتقإ تفكر و انديشه صحيح و والا, چنان كه امام كاظم(ع) فرمود: ((مابعث الله انبيائه و رسله الى عباده الا ليعقلوا عن الله… واكملهم عقلا ارفعهم درجه فى الدنيا والاخره; خداوند پيامبران و رسولان را به سوى بندگانش مبعوث نكرد, مگر اين كه از جانب خدا تعقل كنند و بينديشند و از اين سو, بر معلومات و ارتقإ فكرى خود بيفزايند.))(18)
10ـ تكميل و ارتقإ ارزش هاى اخلاقى, چنان كه رسول اكرم(ص) فرمود: ((انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق; همانا به پيامبرى برانگيخته شده ام تا ارزش هاى اخلاقى را به كمال برسانم.))(19)
و در سخن ديگر فرمود: ((انما بعثت لاتمم حسن الاخلاق; همانا مبعوث شده ام تا نيكى اخلاق را به درجه عالى و كمال برسانم.))(20)
اميد كه در پرتو بعثت از تمام فرهنگ هاى بيگانه, رهايى يابيم و جسم و جان خود را با تعاليم انبيا ـ خصوصا پيامبر بزرگ اسلام ـ شست و شو دهيم.


پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 و 2 و 3 ) نهج البلاغه خطبه 89 و 26. 4 ) سيد محسن امين, ابوذر الغفارى, ص9. 5 ) جعفر سبحانى, فروغ ابديت, ج1, ص35 ـ 41 (به طور اقتباس) 6 و 7 و 8 ) اقتباس از آيه 8 تكوير, و 58 نحل, و 151 انعام و 31 اسرإ. 9 ) علامه شوشترى, قاموس الرجال, ج5, ص127. 10 ) گوستاولبون, تمدن اسلام و عرب, ترجمه سيد هاشم حسينى, ص503. 11 ) محمد بن جرير طبرى, تاريخ طبرى, ج2, ص253. 12 و 13 ) بقره (2) آيه ;256 لقمان (31) آيه22. 14 ) ابن ابى الحديد, شرح نهج البلاغه, ج13, ص;208 علامه مجلسى, بحارالانوار, ج17, ص309. 15 ) ابومحمد, عبدالملك بن هشام, سيره ابن هشام, ج1,ص253. 16 ) فخر رازى, التفسير الكبير, ج30, ص189 (يكى از روايات). 17 ) سيره ابن هشام, ج1, ص254. 18 ) شيخ محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص16. 19 و 20 ) كنز العمال, حديث 5217 و 5218.

/

خوردن و آشاميدن در قرآن


يكى از گرايش هاى اصلى انسان گرايش به لذت است, از اين شاخه, شاخه هاى فرعيى منشعب مى شود كه به وسيله اعضا و جهازات مختلف و نسبت به اشياى گوناگون خارجى و مربوط به افعال مختلف انسان مى شود. يكى از آنها خوردن و آشاميدن است. لذت هايى كه از اين راه براى انسان حاصل مى شود, فطرىاند. و مطلوبيت آنها در حوزه اخلاق قرار نمى گيرد; يعنى از نظر اخلاق, حكم به خوب و بد آنها نمى توان كرد, چون خوب و بد اخلاقى مخصوص افعال اختيارى است كه براى رسيدن به هدف خاصى انجام مى گيرد. اما اين ها افعال نيستند, ميل هاى فطرى و طبيعى اند كه خدا در سرشت انسان قرار داده است. پس علاقه به لذت خوردن و آشاميدن يك امر فطرى است و مورد مدح و ذم نيست.

فطرى بودن خوردن و آشاميدن
براى اين مطلب شواهد زيادى از آيات كريمه قرآن مى توان به دست آورد, از جمله, آياتى كه نعمت هاى خدا را در مورد رزق انسان و خوردن و آشاميدن ذكر مى فرمايد و لسان اين آيات, لسان منت بر انسان است كه چنين نعمت هايى را برايش فراهم كرده است و چنين لسانى با مذموم بودن استفاده از اين نعمت ها سازگار نيست.
از جمله, آياتى است كه به ذكر فهرست آنها اكتفا مى كنيم: آيه 27 از سوره سجده, آيه14 سوره نحل, آيه79 سوره غافر, آيه33 و 72 سوره يس, آيه16 سوره جاثيه.
در همه اين آيات, نعمت هاى مختلفى از گياهان و حيوانات دريايى و خشكى را كه براى رزق و روزى انسان آفريده شده ذكر مى فرمايد و لسانش لسان مذمت و نكوهش نيست بلكه لسان تجويز و ترخيص استفاده از آنهاست. همين طور آيه 22 سوره بقره و آيه 32 سوره ابراهيم.
در يك سلسله ديگر از آيات صريحا به استفاده از مإكولات و مشروبات امر شده, منتها اين گونه امرها دلالت بر مطلوبيت ندارد بلكه فقط جواز و رخصت را مى رساند. فهرست اين دسته آيات از اين قرار است:
آيه141 و 142 سوره انعام, آيه60 سوره بقره, آيه31 و 160 سوره اعراف, آيه57 و 172 سوره بقره. آيه69 سوره انفال, آيه114 سوره نحل, آيه88 سوره مائده, آيه54 و آيه81 سوره طه, آيه51 سوره مومنون, آيه15 سوره سبا, آيه168 سوره بقره, آيه15 سوره ملك.
قرآن كريم به تجويز و رخصت براى استفاده از مإكولات و مشروبات اكتفا نكرده بلكه كسانى را كه بعضى از مإكولات و مشروبات را بى جا بر خود تحريم كرده بودند مورد مذمت قرار داده است, از جمله آيه 32 سوره اعراف: ((قل من حرم زينه الله التى اخرج لعباده والطيبات من الرزق)) و در آيه 140 سوره انعام كسانى كه از پيش خود چيزهايى را منع كردند مذمت مى كند: ((و حرموا ما رزقهم الله افترإ عليه)) بر خدا افترا بستند كه اين ها حرام است در صورتى كه خدا منعى نكرده است.
در دو مورد از حضرت ابراهيم(ع) نقل شده كه براى اهل مكه دعا كرد كه خدا آنها را از ميوه ها روزى دهد. ((وارزق اهله من الثمرات)) و هم چنين آيه 37 سوره ابراهيم.
اينها آياتى هست كه دلالت مى كند كه استفاده از مإكولات و مشروبات در دنيا ممنوع نيست بلكه مطابق با فطرت انسان است.

خوردن و آشاميدن بهشتيان و جهنميان
از طرف ديگر يك دسته آياتى داريم كه دلالت مى كند بر اين كه در آخرت هم براى مومنين و اهل سعادت اين نعمت ها برقرار است و حكايت مى كند از اين كه در آن جا هم چنين ميلى وجود دارد, از جمله اين آيات:
آيه 35 سوره رعد, آيه51 سوره ص, آيه71 تا 73 سوره زخرف, آيه55 سوره احقاف, آيه15 سوره محمد(ص), آيه17 تا 19 و آيه22 ـ 23 سوره طور, آيه52 و 68 سوره الرحمن, آيه20 و 21 و آيه 32 و 33 سوره واقعه, آيه24 سوره الحاقه, آيه56 سوره دهر, آيه 42 و 43 سوره مرسلات و آيه25 تا 28 سوره مطففين.
در مقابلش هم آياتى است مربوط به اكل و شرب اهل جهنم كه حاكى از اين است كه اين نياز انسان به اكل و شرب حتى در جهنم هم باقى است و دوزخيان هم مإكولات و مشروباتى دارند و از همين راه عذاب مى شوند, يعنى همان طور كه اهل بهشت اگر ميل به خوردنى و آشاميدنى نداشتند اين نعمت ها برايشان بى مورد بود اگر اهل جهنم هم ميل به خوردن و آشاميدن نداشتند آن عذاب ها برايشان امكان نداشت, بايد اين ميل در ايشان باشد تا با خوردنى خاصى معذب بشوند. از جمله اين آيات است: آيه44 سوره احقاف, آيه52 تا 55 سوره واقعه, آيه37 سوره الحاقه, آيه13 سوره مزمل و آيه5 تا 7 سوره غاشيه.
از مجموع اين آيات استفاده مى شود كه اين ميل, فطرى است و حتى در عالم آخرت هم از انسان سلب نمى شود و در اثر همين ميل است كه بهشتيان به وسيله نعمت ها متنعم مى شوند و دوزخيان هم به وسيله خوردنى ها و آشاميدنى هاى نامطلوب معذب مى شوند.
حال ممكن است بپرسند كه در اين مورد مطلوبيت و نامطلوبيت اخلاقى و ارزش مثبت و منفى اخلاقى از كجا پيدا مى شود؟ اين مورد هم مثل ساير موارد در اثر انتخاب حاصل مى شود و مربوط به كميت يا كيفيت يا جهت خاصى است. اگر از اكل و شرب مذمت مى شود ممكن است مربوط به كميت باشد اين آيه كه مى فرمايد: ((كلوا واشربوا ولاتسرفوا)) يعنى ارزش منفى در اثر كميت خاصى پديد مىآيد. يا در اثر نوع متعلق اكل و شرب است كه بازگشتش به يك نوع تزاحم است; يعنى خوردنى ها و آشاميدنى هايى به خاطر مزاحمتى كه براى چيزهاى ديگر ايجاد مى كند يا موجب ضررى براى بدن يا روح مى شود, ممنوع مى شود; مثلا بين التذاذ به خوردن و آشاميدن و التذاذ به سلامتى, تزاحم واقع مى شود, پس بايد به اندازه اى خورد كه به سلامتى لطمه نزند يا چيزى را بايد خورد كه به سلامتى لطمه نزند و هم چنين چيزهايى كه ضرر روحى و معنوى دارد بر فرض كه ضرر بدنى هم نداشته باشد, مثل خمر و گوشت خوك, يا چيزهايى كه بدون نام خدا ذبح شده اند: ((ما لم يذكر اسم الله عليه)).
از جمله عواملى كه موجب ارزش منفى مى شود جهت نامطلوب است مثل اين كه كسى بخواهد نيروى حاصل از اكل و شرب را در راه معصيت خدا به كار بگيرد با اين كه مإكولاتش همه از طيبات است و ضرر مادى و عقلى و اجتماعى هم ندارد اما به وسيله اين اكل و شرب مى خواهد قدرت بر معصيت پيدا بكند, چنين نيتى موجب ارزش منفى مى شود.
در مقابل, گاهى ممكن است ترك خوردن و آشاميدن ارزش مثبت داشته باشد چون موجب بهتر كار كردن ساير قواى انسان مى شود, زيرا در اثر خوردن, خواه ناخواه مقدارى مزاحمت براى قواى عقلى و فكرى و توجهات نفسانى پيش مىآيد البته تا يك حدش چاره اى نيست چون نياز بدن بايد تإمين بشود, ولى بيش از آن اندازه اى كه بدن لازم دارد ارزش منفى پيدا مى كند, چون آدم را كسل و قواى فكرى را تضعيف مى كند و باعث ناتوانى انسان در توجهات قلبى و نيز از دست دادن لطافت قلبى مى شود. اين است كه ترك خوردن و آشاميدن گاهى ارزش مثبت پيدا مى كند; بهترين نمونه اش روزه گرفتن است. از سوى ديگر خود خوردن و آشاميدن هم ممكن است به خاطر ((نيت)) ارزش مثبت داشته باشد; يعنى انسان غذا بخورد براى اين كه قدرت عبادت, تحصيل علم, كمك به بيچارگان و كارهاى خير ديگر را داشته باشد, و گاهى هم به عناوين ثانويه ديگرى اين ارزش حاصل مى شود مثل اين كه به خاطر خشنودى پدر و مادر, يا خشنودى دوستان, يا ميزبانى كه دوست دارد از غذايش تناول كند در چنين مواردى حتى مستحب است كه شخص, روزه استحبابى خودش را هم افطار كند و اظهار نكند كه من روزه دار هستم و از غذاى او تناول كند گرچه اين مربوط به اخلاق اجتماعى است.
در قرآن كريم در مواردى ارزش هاى مثبت و منفى بر اساس همين محورها ذكر شده است مانند آياتى كه مربوط به صوم هست يا صوم واجب يا مطلق صوم كه شامل مستحبات بشود يا به خصوص راجع به صوم مستحبى و تطوع مانند آيه183 سوره بقره: ((كتب عليكم الصيام)) كه مربوط به روزه واجب است و هم چنين آياتى كه مربوط به صوم كفاره است مانند آيه196 سوره بقره, آيه92 سوره نسإ, آيه89 و 95 سوره مائده و آيه 14 سوره مجادله. اين ها مربوط به روزه هايى است كه در مورد كفاره انجام مى گيرد. و همين كه روزه به عنوان كفاره قرار داده شده معلوم مى شود كه روزه يك نورانيتى دارد كه آن آلودگى قبلى را از بين مى برد. آلودگى خاصى در اثر گناه پديد آمده كه بايد جبران بشود و يكى از راه هاى جبران آن, روزه گرفتن است و اصلا ((كفاره)) يعنى جبران كننده.
در ذيل آيات وجوب صوم, اين جمله شريفه است: ((فمن تطوع خيرا فهو خير له و ان تصوموا خير لكم ان كنتم تعلمون)) كه اطلاق آن شامل روزه مستحبى هم مى شود. همين طور در آيه35 از سوره احزاب, مطلق صائمين و صائمات را مورد ستايش قرار داده است: ((والصائمين والصائمات)).
اين ها نمونه هاى روشنى است كه دلالت مى كند بر اين كه ترك اكل و شرب در مواردى و تا حدودى مطلوب است. البته روزه گرفتن تنها ترك خوراك نيست ولى امساك از خوردن و آشاميدن جزو آن است و شايد بتوان گفت كه ركن اصلى آن را تشكيل مى دهد. در قرآن كريم به حكمت آن اشاره شده: ((لعلكم تتقون)).
در قرآن از كسانى در مورد اكل و شربشان مذمت شده است از جمله آيه اى است درباره بنى اسرائيل كه لسانش لسان مذمت است, موقعى كه بنى اسرائيل از مصر خارج و وارد سرزمين شامات شدند خداى متعال ((من)) و ((سلوى)) بر آنان نازل كرد. آنان گفتند: ((و اذ قلتم يا موسى لن نصبر على طعام واحد)) ما به يك نوع غذا نمى توانيم اكتفا كنيم, انواع و اقسام غذاها را مى خواهيم. اين لسان كما بيش دلالت بر مذمت مى كند با اين كه غذايى كه خدا برايشان نازل مى فرمود غذاى بسيار مطلوبى بود در عين حال آنان به فكر شكم پرستى بودند و دلشان مى خواست غذاهاى رنگارنگ داشته باشند. مخصوصا در ذيل آيه مى فرمايد: ((الذى هو ادنى بالذى هو خير)) ما غذاى بهتر به شما داديم شما دنبال بدترش مى گرديد؟! اين حالتى كه آدمى هوسناكانه دنبال اين غذا و آن غذا و تفنن در غذا باشد چيز نامطلوبى است و حاكى است از اين كه انسان يك تعلق قلبى به لذايذ مادى و حيوانى دارد و آن را براى خود هدف قرار داده است. انواع ديگرى از مذمت هاست كه مربوط به يكى از جهاتى مى شود كه گفتيم.
از جمله آيات مربوط به متعلقات اكل و شرب, آياتى است كه امورى را تحريم مى فرمايد: ((انما حرم عليكم الميته والدم و لحم الخنزير و ما اهل به لغير الله)) آيه173 سوره بقره, آيه115 سوره نحل, و در آيه157 سوره اعراف يك عنوان كلى براى مإكولات و مشروبات و ملاك تحريم و تحليل آنها به دست مى دهد. مى فرمايد: ((و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث)) پيغمبر اكرم(ص) طيبات و اشياى خوب و مناسب با وجود انسان را حلال, و پليدىها و ناپاكى ها راحرام مى فرمايد. در آيه 67 سوره نحل مى فرمايد: ((النخيل و الاعناب تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا)) از ميوه ها خرما و انگور دوجور استفاده مى كنيد: گاهى رزق حسن از آنها مى گيريد, اين ميوه ها را همان طور كه خدا آفريده و مفيد هستند مورد استفاده قرار مى دهيد يا تصرفاتى در آنها مى كنيد و تغيير شكل هايى مى دهيد كه از حسن و طيب آنها نمى كاهد, در مقابلش ((سكر)) هست (مست كننده) كه ديگر رزق حسن نيست, از خبائث و پليدىهاست و نبايد از آن استفاده كنيد. شبيه آيه 90 سوره مائده است: ((انما الخمر والميسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه)) و آيه219 سوره بقره كه مى فرمايد: ((و اثمهما اكبر من نفعهما)). اين آيه از جهت بيان تزاحم, روشن تر است اگر چيزى نفعى هم داشته باشد اما اثم اكبر و ضرر بيشترى داشته باشد به واسطه آن ضررش بايد از نفعش هم چشم پوشى كرد. اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه در تشريع, جهت تزاحم ملاحظه شده و ملاك اقوا مراعات گرديده و اضعف فداى اقوا شده است.
از جمله چيزهايى كه ضرر معنوى دارد و قبلا هم اشاره شد گوشت حيوانى است كه براى خدا ذبح نشده باشد: ((ولا تإكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه)) چون خود استفاده از حيوانات و گرفتن جان آنها يك نوع تصرف در مخلوقاتى است كه خدا به آنها حيات داده و حكمت الهى اقتضا مى كرده كه آنها زنده باشند و حيات داشته باشند. شما حيات را از اينها مى گيريد و در واقع تصرفى در مملوكات خدا و مخلوقات خدا انجام مى دهيد كه بايد به اذن و نام او باشد. اگر انسان آن قدر غافل باشد و توجه به معنويات در او ضعيف باشد كه حتى در موقع كشتن حيوان توجهى به خداى جان آفرين نكند حق ندارد از چنين چيزى تناول كند. پس يك دسته از مإكولات كه خوردن آنها منع شده به خاطر رعايت آن جهت معنوى است.
و دسته ديگرى از ممنوعات هست كه بازگشت آن به حقوق مردم و ضررهاى اجتماعى است; يعنى اگر به كيفيت خاصى از مإكولات و مشروبات استفاده شود ضررهاى اجتماعى دارد و موجب مفاسدى براى جامعه مى شود و حقوق ديگران تضييع مى گردد و از اين جهت ممنوع است; مثل آياتى كه دلالت مى كند بر حرمت ربا و اموال مردم و اموال يتيمان و. .. مانند آيه188 سوره بقره, آيه29 سوره نسإ, آيه130 سوره آل عمران و هم چنين آيه دوم و آيه دهم سوره نسإ.
پس به طور كلى آن چه از آيات قرآن به دست آمد اين بود كه اصل خوردن و آشاميدن و التذاذ از مإكولات و مشروبات فى حد نفسه از نظر اخلاقى نه ارزش مثبت دارد نه منفى. ارزش مثبت و منفى هر كدام از اينها در گرو جهت خاصى است: يا مربوط به كميت است, يا كيفيت يا به نيتى است كه به آنها تعلق مى گيرد و يا ساير تزاحماتى ديگر كه با كمالات و مصالح انسانى پيدا مى كند و موجب ضررى در بدن يا در عقل و فكر و روح انسان و يا ضررى به اجتماع و بالاخره موجب ضرر اخروى مى شود. ارزش مثبت آن هم بستگى دارد به اين كه انسان به چه نيت و انگيزه اى از اين نعمت هاى خدا استفاده كند اگر نيتش خير باشد ممدوح است وگرنه داراى مراتب مختلفى از نكوهش خواهد بود.

نيت در خوردن و آشاميدن
از آيات كريمه قرآن مى توان استشعار كرد كه دو نوع نيت هست كه براى استفاده از مإكولات و مشروبات مطلوب است: يكى كسب توانايى بر عبادت و عمل صالح. در آيه اى خطاب به پيامبران مى فرمايد: ((يا ايها الرسل كلوا من الطيبات)) با ((واعملوا صالحا)) اين مقارنت ((كلوا من الطيبات)) با ((واعملوا صالحا)) مى تواند اشاره باشد به اين جهت كه با استفاده از مإكولات طيب است كه شما قدرت بر عمل صالح پيدا مى كنيد پس اگر انگيزه شما استفاده از اين نعمت ها براى قدرت يافتن بر كارهاى شايسته باشد داراى ارزش مثبت خواهد بود.
انگيزه دومى كه خيلى روشن تر در آيات روى آن تإكيد شده مسإله ((شكر)) است كه گاهى به دنبال سفارش به خوردن از طيبات مى فرمايد: ((واشكروا الله)) و يا مى فرمايد: ((لعلكم تشكرون)) از اين آيات به خوبى به دست مىآيد كه انگيزه ما بايد اين باشد و به يك معنا مى توانيم بگوييم كه هدف از وجود اين نعمت ها و خلق آنها اين است كه مردم شكر بكنند. شكر يكى از اقسام عبادت است و وسيله اى براى تكامل انسان است. همه اين نعمت ها كه در اختيار انسان قرار داده شده براى اين است كه با استفاده از آنها به كمال معنوى و ابدى خودش برسد. يكى از اين راه هاى كمال معنوى شكر است و شكر وقتى تحقق پيدا مى كند كه شخصى از نعمتى استفاده كند, آن وقت انگيزه شكر در او پيدا مى شود; مثلا وقتى در هواى گرم تابستان يك جرعه آب خنك مىآشامد آن وقت ارزش اين نعمت را درك مى كند و به ياد خدا مى افتد و شكر خدا را به جاى مىآورد و آن شكر است كه انسان را تعالى مى بخشد و كمال معنوى براى انسان ايجاد مى كند.
پس مى توانيم از اين آيات به دست آوريم كه استفاده از مإكولات و مشروبات مثل ساير نعمت هاى الهى اگر به انگيزه شكر باشد داراى ارزش مثبت خواهد بود.

خوردن و آشاميدن در روايات
اما در روايات, مطالب فراوانى در اين باب داريم لكن چون بحث ما بر محور آيات قرآن دور مى زند درصدد بررسى و بيان آنها نيستيم, فقط به ذكر يك روايت بسنده مى كنيم:
در روايت معروفى هست كه خداى متعال مى فرمايد: ((هيچ ظرف پرى نزد من مبغوض تر از شكم پر از غذا نيست.)) پرخورى و شكم پرورى, هزاران مفسده دارد از جمله آن كه: آدمى را از ياد خدا غافل مى سازد, توجهات معنوى و قلبى را ضعيف مى كند, قدرت فكر و تإمل را از انسان مى گيرد, شهوات حيوانى را تقويت مى كند و… .
در روايات زيادى شرط دستيابى به حكمت و كمالات روحى و اخلاقى ((جوع)) قرار داده شده است; يعنى اگر انسانى بخواهد به اين فضايل نايل شود بايد گرسنگى بكشد. اگر با سيرى هم مى شد انسان به مقامات معنوى برسد خدا بخل نداشت, اين نعمت ها را آفريده كه انسان ها استفاده كنند اما وقتى اسراف و زياده روى كنند, بيش از اندازه حاجت و نياز بدن بخورند به طورى كه مانع استفاده از ديگر نعمت ها مانند نعمت عقل و دل و ساير نعمت هاى روحى و معنوى بشود مذموم خواهد بود. يكى از بزرگ ترين نعمت هاى خدا اين است كه چنين قدرتى را به انسان داده كه توجه خود را منعطف به ساحت قدس الهى كند. در يكى از دعاهاى حضرت سجاد ـ سلام الله عليه ـ هست كه چه نعمتى بزرگ تر از اين كه به من اجازه دادى كه ياد تو بكنم؟ تو منزهى از ياد ما, ما لياقت اين را نداريم كه توجه به ساحت تو پيدا كنيم همين كه تو اجازه دادى كه ما به تو توجه پيدا كنيم اين خود بزرگترين منتى است كه بر ما گذاشته اى. ((قلب المومن عرش الرحمن)) دلى كه ياد خدا باشد حكم عرش خدا را دارد, خدا چنين لياقت هايى به انسان مى دهد آن وقت در اثر خوردن چند لقمه غذا انسان خود را از چنين كرامتى محروم مى كند. اين تزاحم است كه منشإ اين مى شود كه خوردن و آشاميدن در يك حدى يا در يك شكل به يك كيفيتى, يا به يك اندازه اى ارزش منفى پيدا بكند.

يك توصيه مهم
در همين جا بايد گفت كه مواظب باشيد در اين كار دچار تفريط نشويد و سلامتى خود را به خطر نيندازيد و نيرو و نشاط خود را از دست ندهيد. متإسفانه بسيارى از جوان هايى كه پاك و مخلص هستند و مى خواهند كه سير معنوى داشته باشند و فضايل اخلاقى را كسب كنند بدون مشورت با كسانى كه تجربه دارند كارهايى را انجام مى دهند كه سال ها خودشان را از سلامتى محروم مى كنند و آن چنان به ضعف و ناتوانى مبتلا مى شوند كه ديگر توان انجام بعضى از واجبات را هم ندارند چه رسد به مستحبات, گاهى ضررهاى جبران ناپذيرى به خود مى زنند كه به خسران دنيا و آخرت مى انجامد.
مطلوبيت كم خوردن براى اين است كه انسان بتواند از نيروهاى روحى و معنويش بيشتر بهره مند شود اما اگر خود اين كم خوردن موجب محروميت از ساير توفيقات شود مسلما نامطلوب است. اين يكى از موارد خيلى روشن مطلوبيت اعتدال است كه بايد حتما در نظر بگيريم. البته مقدار خوراك قاعده كلى ندارد, مزاج ها متفاوت است, سنين اشخاص فرق مى كند و هر كس بايد شرايط مختلف مزاجى خود را در نظر بگيرد و از افراط و تفريط بپرهيزد.

پاورقي ها:

/

تفسير سوره رعد



شهادت بر رسالت
آخرين قسمت

و يقول الذين كفروا لست مرسلا قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب(1)
آنها كه كافر شدند مى گويند: تو پيامبر نيستى! بگو: كافى است كه خداوند, و كسى كه علم كتاب (و آگاهى بر قرآن) نزد اوست, ميان من و شما گواه باشند!.))

هماهنگى آيه ها
اينك به آخرين آيه از سوره مباركه رعد رسيده ايم. معمولا يك سوره به منزله يك فصل از كلام است كه محتواى آن فصل با پايان پذيرفتن آن تمام مى شود و معمولا براى نماياندن هماهنگى در محتواى سوره, در آخر آن, مطلبى بيان مى شود كه با اولين آيه سوره تناسب داشته باشد. در اول سوره رعد اين چنين است: ((بسم الله الرحمن الرحيم المر تلك آيات الكتاب والذى انزل اليك من ربك الحق)) اين آيه درباره وحى و حقانيت كتاب و رسالت است و پايان آن هم درباره حقانيت وحى و رسالت است. هم چنين در اثناى سوره هم مكرر درباره حقانيت وحى و رسالت سخن به ميان آمده است.
مشركان چون قرآن را معجزه نمى دانستند به حضرت محمد(ص) مى گفتند: تو اگر پيامبرى معجزه اى به دل خواه ما بياور. در اين زمينه چند فراز از همين سوره رعد در اين باره بود كه اين پيشنهاد آنان از روى حق خواهى و طلب يقين و براى گرويدن به دين نيست بلكه مى خواهند معجزه را ملعبه قرار دهند و هر روز بگويند: اين كوه ها را كنارتر ببر يا اين دشت ها را سرسبز و خرم كن و… و چون ديدند به دل خواه آنان معجزه آورده نمى شود از اساس, منكر رسالت شدند و گفتند: ((تو اى مدعى رسالت, اصلا رسول نيستى.))

شاهدان رسالت
قرآن كه كتاب نور و برهان و حجت است سخنى را بدون دليل نقل نمى كند و انكارى را هم بدون قيام شهادت شاهد رها نمى كند, از اين رو به منكران رسالت فرمود: من دو شاهد براى پيامبرى و رسالت خود دارم: ((خدا)) و ((من عنده علم الكتاب)).
حال نحوه شهادت اين شاهدان چگونه است؟ براى توضيح اين مطلب بايد گفت كه در هر نزاعى, شهادت بايد به گونه اى باشد كه ادعا را تثبيت كند; يعنى اگر كسى مدعى بود و ديگرى منكر, شاهد بايد شهادتش قاطع باشد كه مدعا را تثبيت كند, آن شهادتى كه مدعا را تثبيت مى كند به معناى علم و آگاهى و نيز به معناى تحمل جريان نيست بلكه به معناى اداى شهادت است, چون گاهى شهادت به معناى علم است كه شهيد يعنى عليم, و گاهى به معناى آگاهى است, اما زمانى شهادت به معناى ابراز و اداى اين آگاهى است. در محكمه, آن شهادتى كه به دعوا خاتمه مى دهد مقام اداى شهادت است نه مقام تحمل, توضيح آن كه: هر شاهدى كه در محكمه حضور پيدا مى كند بايد دو مرحله را طى كند تا شهادتش نافذ باشد: اول مرحله تحمل است; يعنى شاهد در حين آن حادثه حضور داشته باشد و جريان را ببيند, ضبط كند و به خاطر بسپارد, و مرحله دوم, اداى شهادت است; يعنى وقتى محكمه تشكيل شد و مدعى و مدعا عليه نزد حاكم حضور پيدا كردند شاهد مىآيد آنچه را كه ديده ادا مى كند.
محقق حلى در متن شرايع, مرسله اى ذكر كرده است كه از رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ رسيده است كه به شخصى خطاب كرد و فرمود: ((الا بمثل هذا فاشهداو دع)), اشاره به آفتاب كرد و فرمود: اگر مطلب مثل آفتاب براى تو روشن شد شهادت بده وگرنه ترك كن, اين فرموده ناظر به آن است كه شاهد بايد عن حس و عالمانه شهادت بدهد.
با طى اين دو مرحله, جريان شهادت كامل مى شود, پس اگر كسى حادثه اى را تحمل كند اما در محكمه ادا نكند مشكل حل نمى شود, يا اگر كسى در محكمه حضور پيدا كرد بدون اين كه قبلا در صحنه حضور داشته باشد باز گفتار او نافع نيست. شهادت كسى نافع است كه در هر دو مرحله حضور داشته باشد.
در نزاع كفار و منكران وحى با پيامبر(ص) آنچه كه به اين دعوا خاتمه مى دهد, مرحله دوم شهادت; يعنى اداست, در اين مرحله, خدا شهادت مى دهد كه محمد(ص) پيامبرست, نه اين كه مى داند او پيامبر است. نزاع اين بود كه كافران به پيامبران مى گفتند تو, پيامبر نيستى: ((لست مرسلا)) و رسول(ص) هم مدعى رسالت بود. حال در اين ميان اگر پيامبر(ص) بگويد كه خدا مى داند كه من پيامبرم, كافى نيست, چون اين همان مرحله اول شهادت است و غير از آگاهى, مرحله ((اداى شهادت)) هم بايد باشد. در اين آيه شريفه: ((قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم)) شهيدا به معناى عليما نيست نظير ((الله بكل شىء شهيد)) شهيدا يعنى شاهد است و در محكمه عقل شهادت مى دهد. و اين ناظر به اداى شهادت است نه تحمل آن.

چگونگى گواه بودن خدا
پيامبر(ص) مى فرمايد من مدعى رسالتم و شما منكريد, در محكمه عقل و برهان من شاهد مىآورم و شاهدم گواهى خداست; يعنى همين كتابى كه در دست من است, شما فقط بايد بگوييد اين كتاب الله نيست, پس مثل آن را بياوريد. اين جا حجت تمام است آنها از اين به بعد ديگر لجالت مى كنند. در محكمه عقل محكوم هستند. حضرت مى فرمايد من, امى و تحصيل نكرده ام شما همه تحصيل كرده هاى عالم را جمع كنيد و پشت به پشت هم بدهيد و قرآنى مثل اين را بياوريد و نمى گويم يك قرآن مثل اين: ((فليإتوا بحديث مثله))(2) و نيز نمى گويم ده سوره مانند اين: ((فليإتوا بعشر سور مثله مفتريات))(3) بلكه تنها يك سوره مثل آن را بياوريد: ((فإتوا بسوره من مثله))(4) اگر از اين به بعد لجاجت كردند معلوم مى شود در محكمه عقل و برهان محكوم شده اند و بر كفرشان عناد مى ورزند چون كتاب خدا در دست حضرت است و اگر آنها هم مى توانند بياورند, زيرا قرآن چيزى نيست كه كسى بتواند افترا ببندد: ((ما كان حديثا يفترى))(5) اصلا كسى قادر نيست بدلى مثل قرآن بياورد در جاهاى ديگر مى توان بدل چيزى را جعل كرد اما در مورد قرآن كسى قدرت ندارد, اگر كسى مى تواند پس انجام دهد.
حال كه اين حجت قطعى را ديدند از اين به بعد اگر كسى بر كفرش اصرار كرد و عناد ورزيد, آزاد است: ((قل الحق فمن شإ فليومن و من شإ فليكفر))(6) از آن به بعد هر كس در پذيرفتن و نپذيرفتن آزاد است ولى در محكمه عقل حجت بر او تمام شده و به اختيار خودش راه نجات يا راه هلاكت را انتخاب مى كند. بنابراين ((شهيدا)) در جمله ((قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم)) به معناى گواهى است كه شهادت را ادا مى كند.

شهادت هاى سه گانه
خداى سبحان در قرآن كريم براى برخى از مطالب و كارها, سه شاهد را مىآورد: خدا, فرشتگان و اولواالعلم (من عنده علم الكتاب) مثلا درباره توحيد مى فرمايد: ((شهد الله انه لا اله الا هو والملائكه و اولوا العلم))(7), يا در خصوص رسالت گاهى مى فرمايد خدا شهادت مى دهد, وقتى مى فرمايد خدا و من عنده علم الكتاب شهادت مى دهد و زمانى مى فرمايد خدا و ملائكه شهادت مى دهند. در سوره نسا سخن از شهادت ملائكه مطرح است. بعد از آن كه جريان نبوت عامه انبيا را بيان فرمود آن گاه اشاره مى كند كه درباره نبوت حضرت خاتم ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ : ((لكن الله يشهد بما انزل اليك انزله بعلمه و الملائكه يشهدون))(8) هم خدا شاهد است و هم فرشتگان: ((لكن الله يشهد بما انزل اليك انزله بعلمه و الملائكه يشهدون)) پس هم الله شهادت مى دهد, هم ملائكه, هم من عنده علم الكتابى كه در سوره رعد است. همان طورى كه در اصل شهادت بر توحيد خدا و ملائكه و اولواالعلم شهادت مى دهند, درباره حقانيت وحى و رسالت هم خدا و ملائكه و من عنده علم الكتاب ـ كه برجسته ترين فرد از اولوا العلم است ـ شهادت مى دهند.

توحيد و شهادت هاى سه گانه
ممكن است پرسيده شود كه شهادت غير خدا (ملائكه و اولواالعلم) چگونه با توحيد سازگار است؟ در پاسخ بايد گفت: شهادت اولا و بالذات از آن خداى سبحان است, ثانيا و بالعرض مربوط به ملائكه و من عنده علم الكتاب يا اولوا العلم. اساسا تمام اوصاف كمالى از قبيل عزت, قدرت, شفاعت و… اين چنين است; يعنى اگر قرآن كريم اين اوصاف كمالى را براى غير خدا ثابت مى كند بالعرض است نه بالذات, درباره عزت مى فرمايد: ((و لله العزه و لرسوله و للمومنين))(9) يا مثل قوت كه خيلى از اشيا را قوى و مقتدر مى داند, يا مى گويد: ((خذوا ما آتيناكم بقوه))(10) و مانند آن, اما در جاى ديگر مى فرمايد: ((القوه لل ه جميعا))(11) همه قوتها از آن خداست. يعنى اگر براى غير خدا قوتى ثابت است بالعرض است, نه بالذات, پس اگر كمالاتى براى ديگران ذكر مى شود, همه ((آيت)) و ((نشانه)) خداست و هيچ كس از خود چيزى ندارد. مسإله شفاعت هم اين چنين است, اگر قرآن براى غير خدا شفاعت قايل است: ((من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه))(12) در جايى ديگر تصريح مى كند كه ((لله الشفاعه جميعا))(13) درباره عزت هم اين چنين است. اگر يك جا هست كه: ((ولله العزه و لرسوله و للمومنين)) در جاى ديگرى هم آمده است: ((العزه لله جميعا))(14) يعنى اين طور نيست كه مومنين و انبيا بالذات در عرض خداى سبحان عزيز يا شفيع و يا قوى باشند بلكه اين كمالات اولا و بالذات از آن خداست و ثانيا و بالعرض براى انبيا و مومنين است. درباره شهادت ـ كه محل بحث است ـ نيز همين طور است, اگر در سوره نسا مى فرمايد: خدا و ملائكه شهادت مى دهند, اگر در پايان سوره رعد مى فرمايد: ((الله و من عنده علم الكتاب)) شهادت مى دهند در جاى ديگر مى فرمايد فقط الله شهادت مى دهد و اين هم كافى است: ((قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم))(15) در اين جا ديگر سخن از ملائكه و من عنده علم الكتاب نيست, گرچه در سوره نسإ كه شهادت ملائكه در كنار شهادت الله ذكرشد گرچه در پايان سوره رعد شهادت ((من عنده علم الكتاب)) در كنار شهادت ((الله)) ذكر شد در هر دو جا سخن از ((كفى بالله)) است كه اين نشان مى دهد بالذات از آن خداست و خدا شهادتش كافى است و شهادت ديگران بالعرض و بالتبع است اما اين آيه سوره اسرا ديگر همراهى ندارد و شهادت ديگرى در كنار شهادت خدا نيست مى فرمايد: ((قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم انه كان بعباده خبيرا بصيرا))

شهادت ملائكه
شهادت ملائكه براى آن است كه خود وحى مى رساند كه اين آورنده, فرشته است, زيرا انسان مستقيما سخن خدا را نمى تواند بشنود زيرا ذات اقدس اله فوق آن است كه كلامى داشته باشد كه انسان بشنود, پس انسان سخن پيك خدا را مى شنود و او را مى بيند. خصوصيت وحى اين است كه انسان هم آورنده را ببيند هم كلام او را بشنود لذا رسول خدا(ص) كه وحى بر او نازل مى شد مجموعه اينها را با گوش و چشم و قلب خود ادراك مى كردند.

شهادت ((من عنده علم الكتاب))
نخست بايد ديد كه منظور از ((من عنده علم الكتاب)) كيست؟ اگر منظور از ((علم الكتاب)) ((لوح محفوظ)) باشد ـ همچنان كه بعضى احتمال داده اند ـ و مراد از ((من)) خداى سبحان, اين اتحاد معطوف و معطوف عليه مى شود و در چنين مواردى عطف روا نيست كه ما بگوييم خدا شاهد است; خدايى كه عنده علم الكتاب است, اين مثل آن است كه بگوييم زيد شاهد است, فقيه شاهد است, اين درست نيست بلكه بايد بگوييم زيد فقيه شاهد است نه اين كه زيد شاهد است و فقيه شاهد است, فقيه, صفت زيد است و صفت را بر موصوف عطف نمى كنند نبايد بگوييم خدا شاهد و من عنده علم الكتاب شاهد است بلكه بايد بگوييم خدايى كه عنده علم الكتاب, شاهد است نه اين كه عطف كنيم, چون عطف نشانه آن است كه معطوف غير از معطوف عليه است و من عنده علم الكتاب غير از الله است. پس مراد از من عنده علم الكتاب ذات اقدس اله نخواهد بود.
آيا منظور از اين ((كتاب)), تورات و انجيل است كه خيلى از مفسران اهل سنت گفته اند; يعنى خدا شاهد است و علماى يهود و نصارا هم كه عالم به تورات و انجيل هستند شاهدند. اين هم نمى تواند مراد باشد, چون علماى يهود و مسيحى كه عالم به تورات و انجيل بودند حاضر به اداى شهادت نبودند; يعنى آگاه بودند (مرحله اول شهادت) اما اين شهادت را در حضور مردم ادا (مرحله دوم شهادت) نمى كردند, پس دعوا به قوت خود باقى است.
برخى گفته اند كه منظور از ((من عنده علم الكتاب)) بعضى از يهود و نصارا هستند كه ايمان آوردند. اما بايد دانست كه اين احتجاج در مكه بوده و اين سوره, مكى است و در مكه هيچ كدام از اهل كتاب اسلام نياورده بودند. و نمى توان گفت درست است كه اين سوره مكى است اما منظور خدا علماى يهودى و مسيحيى است كه بعدا در مدينه ايمان مىآورند و به رسالت شهادت مى دهند, چون اين سخن دعوا را تمام نمى كند و به درد محكمه نمى خورد, زيرا امروز اگر كسى مسلمان شد و شهادت داد نتيجه دارد و مسلمان شدن در آينده به درد محكمه فعلى نمى خورد.
عده اى چون ديدند چاره اى ندارند گفتند اين آيه ((من عنده علم الكتاب)) مدنى است. در حالى كه اين آيه در سوره رعد است و سوره رعد هم مكى است, باز گفته اند: چه اشكالى دارد ممكن است خود سوره مكى باشد ولى بعضى از آياتش مدنى, مى گوييم هيچ اشكالى ندارد كه بعضى از آيات يك سوره مدنى باشد همچنان كه در قرآن نظير آن هست, اما بايد دليل داشت كه فلان آيه در مدينه نازل شده و به دستور حضرت در وسط فلان سوره مكى گذاشته شده است. پس اين ديدگاه هم مردود است. دراين باره يك ديدگاه ديگر هم هست كه آن را مطرح مى كنيم:
مراد از ((كتاب)) قرآن كريم و منظور از ((من عنده علم الكتاب)) على(ع) آن قرآن شناس كامل است. در روايات ما وارد شده و بسيارى از مفسران اماميه تطبيق كرده اند كه منظور از ((من عنده علم الكتاب)) ذات مقدس على بن ابى طالب ـ سلام الله عليه ـ است, اين بر اساس برهان قرآنى است نه اين كه از روى تعصب اماميه باشد. على بن ابى طالب كارشناس وحى است و او مى فهمد كه اين گوينده از وحى سخن مى گويد, افراد عادى هستند كه معجزه مى خواهند و مى گويند تا مرده را زنده نكردى يا تا اين سنگ و درخت را به سخن گفتن و حركت كردن در نياورده اى ما ايمان نمىآوريم. فرمود آن كه اين قرآن را مى فهمد مى داند كه اين كلام, كلام خداست. در اواسط همين سوره هم آمده بود كه: ((افمن يعلم انما انزل الكتاب من ربك الحق كمن هو اعمى))(16) آن كه مى داند تو حق آوردى با نابينا يكسان است؟ اگر كسى بصير باشد مى داند كه حق چيست. كسى كه حق را نمى داند اعمى است.
بنابراين فرمود كسى كه بصير, قرآن شناس, خداشناس و وحى شناس است شهادت مى دهد, ذات اقدس اله هم, هم لفظا شهادت داد و فرمود: ((انك لمن المرسلين))(17) هم فعلا شهادت داد كه كتاب و پيامش را به دست من داد.
پس ((من عنده علم الكتاب)) بايد كسى باشد كه خبير و عالم و ثقه باشد و سخن چند يهودى و مسيحى درباره اصول دين اسلام براى آدمى يقينآور نيست. لذا در جوامع روايى ما در فضيلت اهل بيت عصمت و طهارت ـ عليهم السلام ـ آمده است كه آن كسى كه شاگرد سليمان بود و گفت: ((انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك))(18) او مقدارى از كتاب را مى دانست. (قال الذى عنده علم من الكتاب) آن كه كمى بلد بود توانست طى الارض كند, و آن تخت را بياورد, آيا على و فرزندانش(ع) كه همه كتاب پيش آنهاست نمى توانند؟

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) رعد (13) آيه43. 2 ) طور (52) آيه34. 3 ) هود (11) آيه13. 4 ) بقره (2) آيه23. 5 ) يوسف (12) آيه11. 6 ) كهف (18) آيه29. 7 ) آل عمران (3) آيه18. 8 ) نسإ (4) آيه166. 9 ) منافقون (63) آيه8. 10 ) بقره (2) آيه63 و 93. 11 ) همان آيه165. 12 ) همان آيه255. 13 ) زمر (39) آيه44. 14 ) نسإ (4) آيه139. 15 ) اسرإ (17) آيه96. 16 ) رعد (13) آيه19. 17 ) يس (36) آيه3. 18 ) نمل (27) آيه40.

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
اربكان مخالفت برخى محافل تركيه با گسترش روابط آنكارا ـ جهان اسلام را محكوم كرد.
مردم مصر طى تظاهراتى گسترده خواستار قطع رابطه با رژيم صهيونيستى شدند.(19/ 7/75)
12 مسلمان انقلابى الجزاير به دست نيروهاى امنيتى به شهادت رسيدند.(23/7/ 75)
پارلمان مسلمانان انگليس خواستار تحريم انتخابات اين كشور شد.(28/7/75)
رژيم مبارك 56 نفر از شيعيان مصر را بازداشت كرد.(2/8/75)
دكتر رمضان عبدالله: فرزندان جهاد اسلامى راه شقاقى را در مبارزه عليه صهيونيست ها ادامه خواهند داد.(5/8/75)

داخلى
هاشمى رفسنجانى: تغيير قانون اساسى براى تمديد دوره رياست جمهورى به مصلحت كشور نيست.
رهبر انقلاب: پشتيبانى آمريكا از گروه طالبان, پوچى ادعاهاى اين كشور در مورد حقوق بشر و آزادى زن را به روشنى نشان داد.(17/7/75)
مجلس طرح ادغام وزارت خانه هاى تعاون و بازرگانى را رد كرد.
براى اولين بار در ايران عمل جراحى كليه كودكان بدون شكاف باز انجام شد.(18/ 7/75)
دست قطع شده يك مرد 38 ساله پيوند زده شد.(21/7/75)
102 كيلو شمش طلا از معدن موته استخراج شد.(22/7/75)
حجه الاسلام والمسلمين هاشمى رفسنجانى در گفت و گو با اشپيگل: تغيير قانون اساسى تداعى كننده حكومت مادام العمر است كه با روحيه من سازگار نيست.(23/7/75)
قيمت نفت ايران در بازارهاى جهانى به 69/23 دلار رسيد.(25/7/75)
ايران با انجام 4 هزار پيوند كليه در سال مقام اول را در منطقه به دست آورد.
پيكر مطهر 750 شهيد دفاع مقدس با حضور رهبر انقلاب تشييع شد.
200 زندانى ايرانى در كويت مورد ضرب و شتم قرار گرفتند.(26/7/75)
اتومبيل 100 ميليونى در تهران 5/3 تومان بيمه شد.(28/7/75)
وزير اقتصاد: غلبه روحيه تجارت در صنعت ضربه سنگينى بر اقتصاد كشور وارد خواهد كرد.(30/7/75)
رهبر انقلاب: بررسى كتاب كار درستى است كه بايد توسط افراد باصلاحيت و بدون تنگ نظرى انجام شود.
رئيس جمهور: شبكه هاى جاسوسى قصد نفوذ در اقتصاد كشور را دارند.(2/8/75)
رئيس جمهور: امنيت كردستان عراق, امنيت ايران است.(5/8/75)
ايران 150 اسير عراقى را به طور يك جانبه آزاد كرد.
آيت الله يزدى: امكان قاضى شدن زنان تحت بررسى است.
اولين كنگره بين المللى جراحى ترميمى با شركت متخصصان 20 كشور در تهران آغاز به كار كرد.(6/8/75)
مهندس موسوى امتناع قطعى خود را از نامزدى رياست جمهورى اعلام كرد.
رهبر انقلاب: شهيد حسين فهميده يكى از اسطوره هاى به يادماندنى تاريخ ملت ايران است.
مجلس طرح الحاق گمرك به وزارت بازرگانى را رد كرد.(7/8/75)
ايران در تراز پرداخت هاى خارجى مقام سوم آسيا را به دست آورد.
دكتر نوربخش: ما هم از دستگاه هاى دولتى گله منديم!(8/8/75)
ولايتى: حكومت افغانستان از نظر ايران, حكومت برهان الدين ربانى است.(9/8/ 75)
هيإت وزيران احداث 300 هزار واحد مسكونى كوچك را تصويب كرد.
در يوم الله 13 آبان, راهپيمايان با تإييد مجدد حركت قهرمانانه تسخير لانه جاسوسى آمريكا بر تداوم مبارزه با استكبار جهانى تإكيد كردند.(14/8/75)
با انصراف تمامى امضا كنندگان طرح استيضاح وزير كشور, موضوع استيضاح منتفى شد.
دهها گران فروش, محتكر و قاچاقچى ارز بيش از يك ميليارد تومان جريمه شدند.
رهبر انقلاب: الگوپذيرى از غرب براى دفاع از حقوق زن افتادن در دام اشتباهى است كه به مصلحت زنان نيست.(15/8/75)

خارجى
طارق عزير: كردستان عراق بخشى از حاكميت بغداد است.
قذافى سياست هاى داخلى و خارجى تركيه را مورد انتقاد قرار داد.(17/7/75)
ژنرال دوستم و ربانى عليه طالبان متحد شدند.(18/7/75)
على اف از فرانسه خواست در حل مناقشه قره باغ ميانجى گرى كند.
يك روزنامه پرتيراژ ژاپنى: آمريكا بزرگترين حامى تروريسم است.
عربستان بزرگترين خريدار سلاح در جهان شناخته شد.
رئيس الازهر و رهبر مسيحيان قبطى خواستار توقف روابط مصر و رژيم صهيونيستى شدند.(21/7/75)
وزير جنگ طالبان به اسارت نيروهاى احمد شاه مسعود درآمد.(24/7/75)
وزير دفاع آمريكا: اطلاعاتى در اختيار نداريم كه حضور نيروهاى ايرانى د ر شمال عراق را تإييد كند.(25/7/75)
82 تماشاچى فوتبال به علت ازدحام بيش از حد در ورزشگاه گواتمالا كشته شدند.
مجلس تركيه طرح استيضاح دولت اربكان را رد كرد.(26/7/75)
يلتسين: ژنرال لبد را به خاطر فعاليت هاى خودسرانه بركنار كردم.
نشريه معتبر فرانسوى لزكو: ايران از مشروعيت در جهان اسلام و موقعيت برتر در منطقه برخوردار است.
لوئيس فراخان: آمريكا جهان را به سمت ويرانى, جنايت و فساد هدايت مى كند.(28/ 7/75)
ليبرال دمكراتها در انتخابات مجلس ژاپن به پيروزى رسيدند.(30/7/75)
وزير خارجه فرانسه: مردم فلسطين بايد حق تعيين سرنوشت داشته باشند.(1/8/ 75)
رئيس جمهورى فرانسه خواستار تشكيل يك دولت رسمى فلسطينى شد.(2/8/75)
تشكيل احزاب مذهبى در الجزاير ممنوع شد.
استاد دانشگاه رم: چادر زيباترين حجاب براى زنان ايرانى است.
آمريكا هرگونه مشاركت جامعه اروپا در تحولات خاور ميانه را رد كرد.
ژنرال دوستم رياست ائتلاف مخالفان طالبان را بر عهده گرفت.(3/8/75)
23 پليس در عمليات انتحارى جنوب تركيه كشته و زخمى شدند.(5/8/75)
باب دال: رسانه هاى گروهى آمريكا افكار عمومى را گمراه مى كنند.(7/8/75)
دوستم: پاكستان همچنان حامى مطلق طالبان است.
سازمان كنفرانس اسلامى: طرح ضد ايرانى داماتو باطل است.
صندوق بين المللى پول از اعطاى وام به روسيه خوددارى كرد.
اتحاديه اروپا قانون مقابله با قانون هلمز برتون را تصويب كرد.(8/8/75)
گروههاى متخاصم در شمال عراق يك موافقتنامه جديد امضا كردند.
نتانياهو: مهاجران يهود هرگز الخليل را ترك نخواهند كرد.(12/8/75)
برهان الدين ربانى: سراسر افغانستان را از لوث وجود طالبان پاك خواهيم كرد. (13/8/75)
حزب رفاه در انتخابات ميان دوره اى شهردارىهاى تركيه به پيروزى رسيد.
نخست وزير پاكستان بركنار و مجلس ملى و ايالتى منحل شد.(15/8/75)
پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


سر كم گويى
حكيمى را پرسيدند: چرا استماع تو بيش از نطق و گفتن است؟ گفت: زيرا كه مرا دو گوش داده اند و يك زبان; يعنى نيم چندان كه مى شنوى مى گوى!
(انيس الناس, ص400)

دين الهى
از هر سه كتاب اديان سه گانه جهانى (قرآن, انجيل, تورات) مى توان اين اصل را اثبات كرد كه حضرت ابراهيم خليل(ع) ارائه دهنده متن كلى دين الهى است كه همه اديان سه گانه مزبور بايد آن را بپذيرند.
(تفسير نهج البلاغه, محمد تقى جعفرى, ج17, ص63)

انديشه در امر غيبت
از كارهاى مهم, نزديكى جستن به پيشواى زمان و صاحب غيبت الهى است و انديشيدن در اين كه چه مقدار از سعادت هاى زمان حضور و سلطنت آن حضرت از دستش رفته و چگونه ديگران در ملك او تصرف كرده اند و از اين مسايل رنجيده باشد و شبانه روز مشتاق باشد و اميدوار كه روزى برگردد و ولايت را به عهده گيرد.
(مراقبات, جواد آقا ملكى تبريزى, ص649 ـ 650)

ظلم شاهانه
نقل است كه روزى شاه عباس اول از دست پسر خود خشمگين شده و فرمان قتل شاهزاده را صادر كرد, لذا يكى از جلادان را كه بهبود بيگ نام داشت مإمور اين كار كرد, كمى بعد از قتل شاهزاده, شاه عباس سخت پشيمان شد و از بهبود بيگ جلاد خود خواست كه سر فرزند خودش را از بدن جدا كرده نزدش بياورد. جلاد بيچاره سر فرزند خود را جدا كرده و نزد شاه عباس برد. شاه با ديدن سر پسر بهبود بيگ به او گفت: اكنون بيا تا با هم در عزاى فرزندمان بگرييم.
((تاريخ تمدن جهان, ص52 و 53))

حرمت قرآن
فقيرى در خواب ديد پا بر بال جبريل گذارده و نماز مى خواند. خواب خود را بر معبرى گفت! معبر فرمود: گويا روى قرآن ايستاده اى و نماز خوانده اى پس درصدد تحقيق برآمد و در زير فرش ورقى از قرآن يافت.
(كشكول طبسى, ص120)

هندسه
هندسه ورزش فكرى است و به تازى رياضى خوان و رياضى دانان را مرتاض مى گويند چنان كه ورزش بدنى را رياضت و ورزشكار را مرتاض گويند و چون مطالب هندسى همه روى قواعد و اساس منظم و متين است فكر را اعتدال مى دهد و از اعوجاج و انحراف باز مى دارد و در ديگر آثار او نيز اثر مى گذارد.
(معرفت نفس, حسن زاده آملى, دفتر اول, ص116)

عارفه و هوسباز
گويند مردى به زنى عارف پيشه رسيد و جمال او دل مرد را ربود و گفت: اى زن من در هواى تو خويشتن را از دست بدادم! زن عارفه گفت: چرا در خواهرم ننگرى كه از من نيكوتر و زيباتر است گفت: خواهرت كجاست ببينم!. زن گفت: برو اى بى كاره هوس باز كه عاشقى نه كار توست اگر دعوى دوستى ما درست بودى, تو را پرواى ديگرى نبودى.
(تفسير خواجه عبدالله انصارى,ص68)

چراغى كه به خانه رواست
يكى از انصار پيامبر(ص) چند غلام داشت. چون به بستر بيمارى افتاد و مرگ خود را بديد همگى غلامان را آزاد كرد و اموال را بخشيد. خبرش را به حضرت رساندند. فرمود: اگر مى دانستم كه وى چنين كرده نمى گذاشتم او را در قبرستان مسلمانان دفن كنند. غلامان خود را آزاد كرد و اموال را بخشيد و فرزندان خود را دست خالى و گرفتار استعانت مردم كرد!
((معراج السعاده, ص286))

عشق
هيچ عاشق خود نباشد وصل جو
تا نه معشوقش بود جوياى او
ليك عشق عاشقان تن زه كند
عشق معشوقان خوش و فربه كند
چون در اين دل برق مهر دوست جست
اندر آن دل دوستى مى دان كه هست
در دل تو مهر حق چون شد دوتو
هست حق را, بى گمانى, مهر تو
(مثنوى معنوى, جلال الدين مولوى)

عجايب آفرينش زمين
زمين ساعتى 22 هزار فرسخ مى جهد (حركت انتقالى) و 277 فرسخ در ساعت مى چرخد (حركت وضعى) شعاعش 6400 كيلومتر كه 22 كيلومتر در قطبين كمتر از استواست. حركت زمين هر صد سال يكهزارم ثانيه كند مى شود. گازهاى جو اطراف زمين عبارتند از ازت, اكسيژن, آرگون, دى اكسيد كربن, نئون, هليم, متان, كرى پتون, هيدروژن, دى اكسيد ازت, گزنون. اگر همه اكسيژن جو را مايع مى كردند پوسته اى به قطر 2/2 متر سراسر زمين را مى پوشاند, جو همچون زرهى براى زمين است كه جلو اشعه هاى خطرناك و شهابهاى مرگبار را مى گيرد و درجه حرارت را ثابت نگه مى دارد و ذخيره اى است كه بخار آب اقيانوسها را به خشكيها مى رساند. جو اگر نبود صدا وجود نداشت, و نه قشنگى آسمانها و طلوع و غروب آفتاب و چشمك زدن ستارگان, هر صد ميليون سال زمين يك درجه سردتر مى شود و اگر 547513 عدد ماه كه در شب چهارده ديده مى شود با هم از شرق طالع شوند تازه اندازه خورشيد روشنايى خواهند داشت.
(اولين دانشگاه و آخرين پيامبر, ج1, ص140 ـ 144)

اين گونه باش
يا كميل! آرام باش تا شهره نشوى, خود را نهان كن تا نامت نبرند, بياموز تا عالم شوى, لب فروبند تا سالم مانى, اگر خدا دينش را بتو بشناساند چه باك كه مردم را نشناسى يا آنها تو را نشناسند.
(تحف العقول, ص242)

اصول ثابت و متغير
اصول ثابتند و نمودها متغير, فطرت آدمى پيوسته ثابت و محور زندگى است و سيماى زندگى در مدار اين محور ثابت با تغييرات گوناگون در حركت است و هر دو هم ثبات و هم تغير حقند و تعارض با هم ندارند.
(اسلام و تحولات زندگى, سيد قطب, ص249)

زكات مال
كسى از شبلى پرسيد: زكات 200 دينار چند دينار است؟ گفت: از آن خود مى پرسى يا از آن من؟ گفت: مگر زكات دادن من و تو فرق دارد؟ گفت: اگر تو دهى زكات آن 5 دينار است و اگر من دهم 200 دينار.
(تفسير خواجه عبدالله انصارى,ص7)

اى شرارت پيشگان هرزه گرد
در كجا بوديد هنگام نبرد
در كجا بوديد وقتى جنگ بود
عرصه بر شيران عالم تنگ بود
اى كمند اندازها از پيش و پس
توسن سركش نگردد رام كس
دام برچينيد ما مرغ دليم
ماهى گرداب و دور از ساحليم
(محمد رضا آقاسى)

پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


سوال:
1ـ دو سجده مرغمتين چه هستند و نحوه عمل به آنها چگونه است؟
2ـ بعد از نماز مغرب, خواندن نماز غفيله ارجح است يا نافله و آيا مى توان نافله را عمدا به وقتى غير از وقت خود موكول كرد و بعدا آن را به جاى آورد؟
3ـ در هنگام وضو خشك بودن تمام نقاط بدن كه آب به آنها مى رسد لازم است يا بايد به مقدارى باشد كه آب وضو حـس شود و بر آن آب برترى داشته باشد؟
4ـ آيا به پولى كه به بانك مسكن براى گرفتن وام در چند سال ديگر مى سپاريم خمس تعلق مى گيرد؟
5ـ آيا به پولى كه جوانان براى خرج ازدواج و خريد خانه كنار مى گذارند خمس تعلق مى گيرد؟(زواره اصفهان, ا.خ)
پاسخ:
1ـ دو سجده مرغمتين همان دو سجده سهو است.
2ـ نافله مهمتر است و اگر به تإخير افتاد هر چند عمدا قضاى آن نيز مستحب است.
3ـ خشك بودن عضو قبل از شستن در وضو لازم نيست.
4 و 5ـ هر دو مورد خمس دارد.

سوال:
1ـ نظر اسلام را در مورد شغل زرگرى (طلافروشى) كه امروزه در بازار رايج است بيان كنيد.
2ـ طرز محاسبه اموال يك مغازه, سر سال در شرايطى كه وسايل مغازه خيلى زياد و مقدارى طلب و بدهكارى نيز داشته باشد, چگونه است؟
3 ـ اگر شخصى واجبات خود را انجام داده و بعدا متوجه شده اشتباه به جاى آورده (در خصوص حكم مسافر و غير مسافر) حكم چيست؟
4ـ اگر به خانه اى چيزى غير قانونى و غيرشرعى مى رسد, استفاده از آن براى زن و فرزندان چگونه است؟
5ـ شركت در مراسم عروسى و امثال آن اگر احتمال گناه و خطا در آن جا باشد چه حكمى دارد؟(تهران, الف)
پاسخ:
1ـ با رعايت احكام شرعى اشكالى ندارد.
2ـ اگر سرمايه مخمس باشد سر سال خمس بالا رفتن قيمت اجناس را منهاى بدهكارى بپردازيد.
3ـ اگر اصل شكسته شدن نماز مسافر را مى دانسته و در مورد خاص خود جاهل به مسإله بوده است و اشتباه خوانده بايد نماز را دوباره بخواند.
4ـ نبايد از آن استفاده كنند.
5ـ احتمال مضر نيست ولى اگر علنا گناه مى شود نبايد حاضر شوند.

سوال:
1ـ اگر در حين نماز از بينى نمازگزار خون بيايدتكليف چيست؟واگرهمين عمل خون ريزى بينى در هنگام گرفتن وضو و موقع كشيدن مسح پا باشد, وضو چه حكمى پيدا مى كند؟
2ـ اگر فردى مبلغى پول در بانك بگذارد و پس از گذشت يك سال اين پول را هزينه ازدواجش بكند و به علت نياز, خمس آن را ندهد آيا اين, به معنى شروع زندگى با مال مخلوط به حرام است و اگر لباسى با اين پول بخرد و نماز بخواند نمازش چه حكمى پيدا مى كند و اگر قصد دادن خمس آن را در آينده داشته باشد چگونه است؟ (تهران, ع. كلانترى)
پاسخ:
1ـ اگر بدن يا لباس او نجس شده است و خون بيش از دو ريالى است تقريبا و وقت تنگ نيست بايد نماز را بشكند و پس از تطهير دوباره بخواند و اما اگر در حال وضو باشد و موجب نجاست مواضعى كه مى خواهد بشويد يا مسح كند نشود ضررى به وضوى او نمى زند.
2ـ ضامن خمس است و هر معامله اى كه با آن مال بكند نسبت به يك پنجم آن فضولى است و بايد از حاكم شرع اجازه بگيرد وگرنه مالك همه آن نمى شود و از جمله لباسى است كه مى پوشد و به همين دليل نماز او با آن لباس باطل است. و قصد دادن خمس آن در آينده تإثيرى ندارد.

سوال:
لطفا درباره حديثى كه مى فرمايد: ((پسرنعمت)) است و ((دختر رحمت)) توضيح بفرماييد و فرق ميان نعمت با رحمت در چيست؟(تهران, پوركاظمى)
پاسخ:
بر فرض صحت روايت, ممكن است منظور اين باشد كه پسر از وسايل آسايش و رفاه انسان است زيرا به او در شوون زندگى كمك مى كند و نعمت به معناى نرمى و آسايش است. و اما رحمت بودن دختر شايد به اين لحاظ باشد كه تربيت او به خاطر فرمان خدا و جلب رحمت اوست.

سوال:
1ـ آيا افق شرعى كه توسط رسانه هاى خبرى تعيين و اعلام مى شود صحيح مى باشد و مورد تإييد است؟
2ـ آيا نماز اول وقت بهتر است يا نماز جماعتى كه احيانا كمى از اول وقت خارج شود؟
(ايوانكى, نور محمدى)
پاسخ:
1ـ معيار دخول وقت واطمينان شماست.
2ـ نماز جماعت ولو با تإخير بهتر است.

سوال:
1ـ در اين حديث ((ان الله يبغض العبد الفارغ)) كه از رسول خدا است يا در روايات ديگرى كه بى كارى مبغوض شمرده شده, منظور از بى كارى چيست؟ آيا خوابيدن, حرف زدن, فوتبال بازى كردن و امثال اينها هم كار محسوب مى شود؟ يا منظور از كار فقط درس خواندن و سر كار ادارى رفتن و بقالى و نجارى و امثال اينهاست؟ ضمنا توضيح دهيد كه آيا بى كارى حرام است يا نه و چه حكمى دارد؟
2ـ كسى كه به علتى مادرش را آزرده است, آيا همين كه بعد از اين او را ناراحت نكند كافى است؟ يا اين كه بايد معذرت خواهى هم بكند و يا دست و پاى مادرش را ببوسد.
3ـ آيا گريستن در سوگ شهادت حضرت سيد الشهدإ(ع) و يا سينه زنى و نوحه خوانى در مراسم عزادارى واجب است؟ انسان چگونه مى تواند بفهمد كه دوستى و ولايت اهل بيت را دارد يا خير؟
4ـ توبه چيست؟ آيا گريه و استغفار كردن هم جزو توبه است؟ انسان اگر گناهى كرد تا چه مدت بعد از آن بايد آن گناه را ترك كند يا تكرار نكند تا مطمئن شود كه توبه كرده؟
5ـ آيا انجام هر كارى كه خلاف قانون و مقررات باشد حرام است؟ مثل اين كه كسى به جاى ديگرى امتحان بدهد.
6ـ آيا تصور گناه و فكر كردن درباره گناه هم حرام است؟
7ـ در رساله آيه الله اراكى مسإله 1393 داريم; حاضر نشدن به نماز جماعت از روى بى اعتنايى جايز نيست… از روى بى اعتنايى يعنى چه؟
8ـ دروغ و غيبت چيستند و هر كدام در چه مواردى جايز هستند؟
9ـ آيا اطاعت از پدر و مادر به غير از مواردى كه امر به معصيت كنند واجب است؟
10ـ موسيقى مطرب كه حرام است چه نوع موسيقى است؟ آيا گوش كردن به موسيقى ها و ترانه هايى كه از صدا و سيما پخش مى شود جايز است؟(تهران, ج.ز)
پاسخ:
1ـ منظور از آن حديث اين نيست كه انسان هيچ وقت بى كار نباشد و نخوابد و ورزش نكند بلكه منظور اين است كه انسان كارى داشته باشد كه با آن به جامعه خدمت كند و نفقه خود و افراد تحت تكفل خود را به دست بياورد و البته اگر كسى بتواند كار كند و بى كار بماند و در نتيجه نفقه افراد واجب النفقه خود را نپردازد گناهكار است.
2ـ بايد به هر نحو ممكن مادرش را راضى نمايد.
3ـ گريستن و عزادارى براى سيدالشهدإ ـ عليه السلام ـ مستحب است ولى اصل تشكيل و برقرارى اين شعاير ممكن است واجب كفايى باشد. ولايت اهل بيت به معناى پيروى از آنهاست.
4ـ انسان بايد براى هر گناهى توبه كند و توبه عبارت است از اظهار پشيمانى و درخواست عفو و تصميم بر ترك گناه و اصلاح گذشته.
5ـ بايد مقررات را رعايت كرد.
6ـ فكر گناه, گناه نيست ولى سزاوار است انسان از آن اجتناب كند تا به خود گناه كشيده نشود.
7ـ يعنى از روى سبك شمردن نماز جماعت.
8ـ دروغ يعنى سخن خلاف واقع گفتن و غيبت يعنى بدگويى از ديگران در غياب آنها. دروغ در مواقع ضرورت يا براى اصلاح بين مردم جايز است و غيبت هم در مواردى جايز شده كه تفصيل آن در اين جا نمى گنجد.
9ـ بلى اگر امر آنها از روى شفقت باشد اطاعت آن واجب است.
10ـ موسيقى مناسب مجالس لهو و عياشى حرام است. يعنى موسيقيى كه افراد لاابالى در مجالس فسق و فجورشان آن جور مى نوازند و تشخيص آن با خود شماست.

سوال:
1ـ خاك مخصوص تيمم از چه راهى بايد تهيه شود و با چه خاكهايى تيمم جايز است؟
2ـ در ميان موارد زير صحت و سقم مطالب و خرافى بودن آن را تعيين فرمائيد: شگون و ميمنت داشتن ساعت و روز براى اسباب كشى و يا ازدواج و يا مسافرت و… به هم زدن آش نذرى براى رفع حاجت, گره زدن سبزى در روز سيزده بدر, عطسه و دلالت آن بر صبر كردن, وجوب پختن آش پشت پا براى مسافر و يا سرباز, دود كردن اسپند براى جلوگيرى از چشم زخم, ريختن آب پشت سر مسافر, حرمت و يا كراهت خوردن گوشت روى استخوان, گناه داشتن بريدن نان با چاقو و يا قيچى و يا اين كه انسان از نسل ميمون است و مطالب بسيارى از اين قبيل؟(مشهد, اذانگو)
پاسخ:
1ـ بر هر خاك پاك مى توان تيمم كرد.
2ـ تمام آنها خرافات است به جز اين كه در مورد مسافرت و ازدواج رواياتى آمده است كه روزهايى خوب و روزهايى نامناسب است گرچه صحت آنها مورد اشكال است. و خوردن تمام گوشت اطراف استخوان نيز در بعضى روايات نهى شده است زيرا حيوانات از آن استفاده مى كنند كه البته امروز مورد ندارد و بريدن نان با چاقو نيز نهى شده است, و اما اين كه انسان از نسل ميمون است از گفته هاى داروين است و شواهد علمى با آن موافق نيست. بقيه مطالب نامربوط است.

تهران خواهر م. ج
اگر توبه جدى و واقعى كنيد خداوند مهربان مى پذيرد ان شإالله. و اگر تقوى را پيشه كنيد و در اين راه مجاهدت نماييد راههاى هدايت و زندگى سالم را خدا به شما نشان خواهد داد ان شإالله. در رحمت خداوند هرگز بسته نخواهد شد.

برادر مجيد امينيان (مشهد)
مرقوم داشته ايد: ازدياد بى رويه جمعيت ايران, مساوى با فقر و فلاكت است و توصيه فرموده ايد كه برنامه كنترل جمعيت بايد در سه بخش ذيل اجرا شود:
1ـ تبليغات وسيع توسط رسانه ها در سراسر كشور.
2ـ ايجاد محدوديت براى كسانى كه توصيه هاى كنترل جمعيت را رعايت نمى كنند.
3ـ تشويق مردم بدين مهم و آسان بودن تهيه وسايل پيش گيرى.
در مجله پاسدار اسلام نيز تاكنون در اين باره, مقالاتى منتشر شده است و بعدا نيز اين بحث پى گيرى خواهد شد.

برادر عبدالمنتظر تقدسيان(مشهد)
پيشنهاد داده ايد كتاب هاى بسيارى از بزرگان در كتابخانه ها بلااستفاده مانده, و احيانا در حال از بين رفتن است, لذا مناسب است با احيا و تجديد چاپ, اين آثار گرانبها, در اختيار اهل مطالعه قرار گيرند.

برادر محمد. ك. (فريدون شهر)
در صورتى كه مجتهدى داراى شرايط تقليد باشد, مى توان از وى تقليد كرد, حتى اگر خودش منع كند و بگويد از من تقليد نكنيد, چون معيار در تقليد, دارا بودن شرايط است, نه رضايت مرجع تقليد.
در مورد پرداخت وجوهات شرعى مى توانيد به نمايندگان مقام معظم رهبرى در منطقه (كسانى كه نمايندگى رسمى دارند و شناخته شده باشند) مراجعه كنيد.
شماره تلفن استفتإات معظم له در قم بشرح ذيل است:
743232 ـ 743333 ـ 742222

برادر على رضا اباذرى(دانشگاه يزد) براى مكاتبه با نويسندگان مجله پاسدار اسلام, مى توانيد مطالبتان را به آدرس قم, ص پ 37185/777 ارسال فرماييد.

از ارائه نظريات, پيشنهادها و راه حل هاى برادران:
سيد محمد ساجدى (تهران), على فلاح (هفت تپه), سيد محمد على علوى (تهران) صميمانه سپاسگزاريم.

فهرست كتاب هاى ارسالى انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم به دفتر مجله:
فرهنگ كامل خاورشناسان, عبدالرحمن بدوى, واحد ترجمه, چاپ اول.
المعجم المفهرس لالفاظ احاديث بحارالانوار, ج8, تدوين مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى, چاپ اول.
نخبه البيان فى تفضيل سيده النسوان, سيد عبد الرسول شريعتمدارى جهرمى, چاپ اول.
اقتصاد در قرآن, محمد حسين ابراهيمى, چاپ اول.
البهجه المرضيه فى شرح الالفيه, جزء اول, چاپ اول.
المدخل الى تعلم المكالمه العربيه, (جزء اول, دوم و چهارم), چاپ چهارم, سيماى فرزانگان, چاپ نهم اخلاق در بازار, چاپ دوم, احكام بانوان, چاپ شانزدهم 114 معماى قرآنى, چاپ پنجم بحث آزاد در اسلام, چاپ سوم مجموعه مقالات آيه الله حسن زاده آملى, چاپ سوم هزار موضوع, هزار آيه, چاپ سوم با كاروان حج, چاپ دوم كشف المحجه لثمره المهجه, چاپ دوم نحوروان, ج اول, چاپ سوم.
براى تهيه به آدرس مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى ص پ917, مكاتبه شود.

كتاب هاى رسيده ديگر:
سيماى لارستان, صادق رحمانى; لارستان و جنبش مشروطيت, دكتر محمد باقر وثوقى از انتشارات موسسه فرهنگى همسايه.
ـ چشمه در بستر, سيد مسعود آقايى; درآمدى بر اسلام, توسعه و ايران, سليمان خاكبان, انتشارات حضور.
ـ آشنايى با دائره المعارف الحسينيه, حاج شيخ محمد صادقى كرباسى, نشر مدين.
ـ نوادر لرستان, زندگى نامه اخوان شهيد, سيد نور الدين و سيد فخرالدين رحيمى, نمايندگان مجلس شوراى اسلامى, به كوشش سيد حميد جهان بخت.
پاورقي ها:

/

فضيلت زكات


رسول اكرم (ص):
( ان من إخلاق المومنين يا على الحاضرون الصلاه والمسارعون الى الزكاه والمطعمون المسكين. )(1)
يا على! همانا آمادگى براى نماز و شتاب در إداى زكات و طعام دادن به بيچارگان, از اخلاق انسان هاى با ايمان است.

( االزكاه تذهب الذنوب. )(2)
پرداخت زكات, گناهان را مى زدايد.

امام على(ع):
( فرض الله الزكاه تسبيبا للرزق. )(3)
خداوند زكات را واجب كرد, تا سبب فراهم شدن رزق گردد.

( ان الزكاه جعلت مع الصلاه قربانا لاهل الاسلام. )(4)
همانا زكات با نماز واجب شده است, براى تقرب مسلمانان به خداوند.

امام باقر (ع):
( بنى الاسلام على خمسه دعائم: اقام الصلوه و ايتإ الزكاه و صوم شهر رمضان و حج البيت الحرام والولايه لنا اهل البيت.(ع) )(5)
اسلام بر پنج ستون استوار شده است: برپايى نماز و اداى زكات و روزه ماه رمضان و حج خانه خدا و ولايت و سرپرستى ما اهل بيت(ع).

امام صادق (ع):
( ما ضاع مال فى بر و لا بحر الا بتضييع الزكاه فحصنوا اموالكم بالزكاه. )(6)
هيچ مالى در دريا و خشكى از بين نمى رود, مگر به ندادن زكات پس با دادن زكات اموالتان را حفظ كنيد.

امام صادق(ع):
( يا مفضل قل لاصحابك يضعون الزكاه فى إهلها و انى ضامن لما ذهب لهم. )(7)
اى مفضل! به پيروانت بگو كه زكات را در جايگاه آن قرار دهند و به تحقيق كه من آنچه را كه از دست آنها رفته است, ضمانت مى كنم.
( سليمان بن خالد عن الامام الباقر(ع) قال: الا إخبرك بالاسلام اصله و فرعه و ذروه سنامه؟ قلت بلى جعلت فداك; قال عليه السلام: اما اصله فالصلاه و فرعه الزكاه و ذروه سنامه الجهاد. )(8)
سليمان بن خالد از امام باقر(ع) روايت مى كند كه فرمود: آيا مى خواهى كه اصل و فرع اسلام و بلندترين درجه آن را برايت معرفى كنم. عرض كردم بله جانم به فدايت باد. فرمود: اصل اسلام نماز است و فرع آن زكات و والاترين درجه آن جهاد در راه خداست.

امام صادق (ع):
( اذا قام القائم (عج) إخذ مانع الزكاه فضرب عنقه. )(9)
آن گاه كه امام زمان(عج) قيام كند, كسى كه زكات را نمى پردازد, دستگير كرده گردنش را مى زند.

امام كاظم (ع):
( انما وضعت الزكاه قوتا للفقرإ و توفيرا لاموال الاغنيإ. )(10)
همانا زكات به خاطر روزى فقيران و بركت اموال ثروتمندان, واجب شده است.

امام رضا(ع):
( ان الله عزوجل … امر بالصلاه و الزكاه فمن صلى و لم يزك لم تقبل منه صلاته. )(11)
همانا خداوند به نماز و زكات فرمان داده است, پس آن كسى كه نمازگزارد و زكات نپردازد هيچ نمازى از او پذيرفته شده نيست.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) اصول كافى, ج2, ص232, ح5. 2 ) همان, ج2, ص19, ح5.. 3 ) نهج البلاغه, حكمه 252. 4 ) همان, خطبه199. 5 ) امالى مفيد, ص353, ح4. 6 ) محاسن, ج1, ص459, ح1062. 7 ) تحف العقول, ص514. 8 ) اصول كافى, ج2, ص32, ح15. 9 ) ثواب الاعمال, ص281, ح8. 10 ) علل الشرايع, ص368, ح1.
11 ) الخصال, ص156, ح196.

/

رئيس جمهور آيند




سردبير

براساس اصل يكصد و چهاردهم قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران, هيچ فردى نمى تواند بيش از دو دوره متوالى مسووليت رياست جمهورى كشور را عهده دار شود. از اين رو با نزديك شدن پايان دومين دوره رياست جمهورى جناب حجه الاسلام والمسلمين آقاى هاشمى رفسنجانى, برخى از كسان, حل مسإله را در تغيير قانون اساسى دانسته, در اهميت و لزوم آن, سخن ها گفته و مقاله ها نوشتند. پاره اى ديگر نيز اين ديدگاه را ناصواب ارزيابى نموده, حفظ حرمت قانون اساسى را يادآورى كردند, ولى سرانجام با اظهار نظر صريح مقام معظم ولايت و رياست محترم جمهورى مبنى بر رد انگاره تغيير قانون اساسى, ماجرا به فرجام رسيد.
البته حق هم همين بود, زيرا قانون اساسى خون بهاى شهيدان, ميثاق ملى و پايه نظام جمهورى اسلامى است, از اين رو به هر ميزان از تغيير و تحول ـ گرچه قانونى ـ مصون بماند, در پايدارى و استحكام نظام و ايجاد باور عمومى در بها دادن به قانون نقش بسزا دارد, گذشته از آن كه اصل يكصد و چهاردهم, از اصول مترقى قانون اساسى است كه با درايت و آينده نگرى هوشمندانه خبرگان ملت, به تصويب رسيده و هيچ ضرورتى در تغيير آن نيست و نبايد به خاطر ((منافع آنى)) از ((منافع آتى)) چشم پوشيد.
پس از خاتمه يافتن بحث تغيير قانون اساسى, اكنون در محافل سياسى و مطبوعاتى, سخن از نامزدهاى احتمالى اين مقام است. كسانى نيز مطرح شده اند و در جلسه هاى خصوصى و گاه در تريبون هاى عمومى و رسانه ها ـ به طور مستقيم يا غير مستقيم ـ در منقبت و منقصت آنها مطالبى گفته مى شود و چه بسا دسته بندىهاى جديدى را نيز در آينده اى نزديك به ارمغان آورد.
بنابراين گفت و گو در اين باره جزو وظايف ارباب مطبوعات است كه ما نيز با يادآورى دو مقدمه به آن مى پردازيم:
1ـ از نظرگاهى, دوران كنونى جهان را پايان عصر نخبگان سياسى دانستن, گزاف نيست, زيرا اين مدعا را با مقايسه و بررسى اجمالى زندگانى, منش و روش رهبران سياسى عالم, مى توان به اثبات رساند; فى المثل چگونه مى توان ((ابراهام لينكلن)) و ((بيل كلينتون)), ((لنين)) و ((يلتسين)), ((مائوتسه دونگ)) و ((لى پينگ)), ((چرچيل)) و ((جان ميجر)), ((محمد على جناح)) و ((فاروق احمد خان لغارى)), ((جواهر لعل نهرو)) و ((ديوى گودا)) , ((جمال عبدالناصر)) و ((حسنى مبارك)) را همتراز و همرديف دانست. با اين كه اداره كشورها در قرن كنونى ـ با توجه به تجربه گران بهاى پيشينيان و به عيار آزمون نهادن روش هاى مختلف حكومتى و پيشرفت هاى شگفت انگيز تكنولوژيكى و بهره جستن از مشاوران و كارشناسان گوناگون ـ به مراتب آسان تر از قرن هاى گذشته است. با وجود اين, رهبران سياسى دنياى كنونى بسيار ضعيف تر از سياستمداران دوران گذشته و حتى معاصرند. ناگفته پيداست كه حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ و حضرت آيه الله العظمى خامنه اى ـ مدظله العالى ـ جزو استثناهاى دوران معاصرند و اگر چنين نبود, در عصر انفجار اطلاعات و پيشرفت دانش بشرى, پديده خمينيسم, معادلات سياسى عالم را برهم نمى زد و اين عصر با نام خمينى رقم نمى خورد.
2ـ با گسترش دامنه پژوهش و تحقيق و تجربه در شاخه هاى مختلف علوم و دانش بشرى, اكنون كار فردى, در همه عرصه ها, در حال دگرگونى به سوى كار گروهى است; فى المثل در گذشته, ((پاستور)), ((ميكروب)) را كشف كرد و ((جيمزوات)), ((ماشين بخار)) و ((اديسون)), ((برق)) و ((ساموئل كوهن)), ((بمب اتمى و نوترونى)) را, ولى اكنون ديگر سخن از كارهاى فردى نيست و لذا پيوسته در شبكه هاى خبرى يا بولتن هاى اطلاع رسانى ملاحظه مى شود كه فلان گروه تحقيقاتى درباره مثلا بيمارى ((ايدز)) يا ((هپاتيت)) چه دستاوردى ارائه كرده و دانشمندان هسته اى چه نتايجى به ارمغان آورده اند و شبكه هاى اينترنت چنين شد و سيستم هاى ماهواره اى چنان! امور سياسى نيز طبعا از قانون ياد شده بر كنار نمانده اند, بدان جهت امروزه در بسيارى از كشورها حتى نطق هاى رياست جمهوران را نيز مشاوران و دست ياران كارشناس آنان تهيه مى كنند.
با وجود مطالب پيش گفته, شادمانه بايد گفت هم اكنون ده ها شخصيت روحانى و غير روحانى در ميان جناح هاى فكرى گوناگون در جمهورى اسلامى حضور دارند كه توانايى, هوشمندى و فراست و درايت آنان اگر از بسيارى از رهبران سياسى فعلى دنيا, افزون تر نباشد, بى شك كمتر نيست; در مثل, اطلاعات سياسى, اقتصادى كدام يك از چهره هاى سرشناس و برجسته سياسى كشور ما, از عنصرى چون ((رونالد ريگان)) كه دو دوره رياست جمهورى قدرتمندترين كشور مادى دنيا را بر عهده داشت و تنها تجربه اى كه در عمرش اندوخته بود, بازيگرى در فيلم هاى وسترن و ستارگى هاليود بود, كمتر است؟ همو كه برخى از نزديكانش گفته بودند, به هنگام بحث هاى پيچيده سياسى و اقتصادى به خواب مى رفته و فقط با بحث هاى هنرى, چرتش پاره مى شده است.
بارى, وقتى مقام معظم رهبرى, در باب مرجعيت, مى فرمايند: بيش از صد نفر در حوزه علميه قم داراى صلاحيت مرجعيت هستند, چرا اين سخن را درباره رياست جمهورى مجرى ندانيم؟
فراموش نكنيم, رئيس جمهور شهيد; رجايى بزرگ تا پيش از احراز مسووليت نخست وزيرى جزو نيروهاى گمنام انقلاب بود, و حتى آن گاه كه به وزارت آموزش و پرورش دست يافت نيز در زمره وزيران معمولى كابينه آن روز, قلمداد مى شد, لكن به يك باره در عرصه سياست و حكومت درخشيد و در يكى از بحرانى ترين شرايط كشور, ناخداى كشتى توفان زده قوه مجريه نظام اسلامى گشت و با مقاومت, تدبير و هوشمندى ضمن اداره كشور توطئه ليبرال ها و حاميانشان را نقش بر آب ساخت.
بنابراين اولا: عناصر توانمند فراوانى براى برعهده گرفتن مسووليت رياست جمهورى در ميان نيروهاى انقلاب وجود دارند; ثانيا: هر فرد به هر ميزان هم كه از توانايى و كارامدى برخوردار باشد, به تنهايى از عهده اداره يك وزارت خانه هم برنخواهد آمد, كجا رسد به اداره ام القراى جهان اسلام, از اين رو پيش از آن كه سخن از اشخاص به ميان آيد, بايد از برنامه ها, سياست ها و همكاران آينده آنها گفت و گو شود كه به يارى خداوند منان در نوبت ديگر به آنها خواهيم پرداخت. والسلام
پاورقي ها:

/

سيماى امام سجاد عليه السلام


قسمت اول

اشاره
در اين مقال, سخن درباره بلبل بوستان دعا و ستايشگر بارگاه خداست; آن شمع شبستان راز و آن پروانه شمع نماز. آن كبوتر بام معرفت و آن شاهين شاه حقيقت. آن والاترين جان گرونده و آن شيداترين روح پرستنده.
او كه طلايه دار عابدان بود و پيشواى زاهدان. زيور نيايشگران بود و از هرچه درباره او گفته اند و گوييم, برتر بود.

نام و لقب
اسم آن جناب ((على)) بود و كنيت وى ((إبامحمد)) و بعضى ((ابوالحسن)) و ((ابوالقاسم)) نيز گفته اند. و لقب آن حضرت: ((زين العابدين)) و ((سيدالعابدين)) و ((زين الصالحين)) و ((خاشع)) و ((بكإ)) و ((سجاد)) و….
و در سبب اين كه امام(ع) ((سجاد)) لقب گرفته, گفته اند:
((از امام باقر(ع) نقل است كه على بن حسين(ع) هيچ نعمت از نعمات خداى را به ياد نمىآورد, مگر اين كه سجده مى كرد و هرگاه آيه اى از كتاب خداى عزوجل را قرائت مى كرد كه در آن سجده بود, به سجده مى رفت و هرگز نشد كه خدا از او, بلايى را كه از آن مى ترسيد يا نيرنگ دشمنان را, دفع نمايد و آن جناب سجده نكند و چون نماز واجب خود مى گزارد, سجده مى كرد و نيز هنگامى كه بين دو تن را آشتى مى داد, به سجده مى افتاد و اثر سجود در تمامى مواضع سجده وى آشكار بود و براى همين ((سجاد)) نام گرفت.))
در علت اين كه على بن حسين(ع) را ((زين العابدين)) خوانده اند, گويند: زهرى هرگاه از آن حضرت روايت مى كرد مى گفت: زين العابدين على بن حسين(ع) مرا چنين گفت. ((سفيان بن عيينه)) از وى پرسيد: ((چرا به على بن حسين مى گويى زين العابدين؟ ))
زهرى پاسخ داد: من از ((سعيد بن مسيب)) شنيدم كه از ابن عباس نقل مى كرد كه پيامبر خدا(ص) فرمود: چون روز قيامت فرا رسد, منادى ندا در دهد: ((كجاست زين العابدين؟)) و گويى هم اكنون فرزندم على بن حسين بن على بن ابى طالب را مى بينم كه از بين صفوف حركت مى كند[و پيش مىآيد].
و هم گفته اند كه سبب ملقب شدن آن جناب به ((زين العابدين)) اين بود كه شبى در محراب عبادت به نيايش مشغول بود, ابليس خود را به هيإت مارى هول انگيز درآورد تا وى را از عبادت خدا باز دارد, ليكن امام(ع) او را وقعى ننهاد, تا اين كه پيش خزيد و انگشت پاى سجاد(ع) را به دندان گزيد و عضو دردناك گرديد, اما امام(ع) التفاتى نفرمود و نماز خود فرو نگذاشت. چون نماز را به پايان آورد, خداوند پرده ها برافكند و او را آگاه ساخت و دانست كه آن مار ((ابليس)) است پس وى را دشنام گفت و دور ساخت و فرمود: ((گمشو اى ملعون!))
شيطان برفت و سجاد(ع) دوباره به نيايش خداى پرداخت. در اين لحظه صدايى بشنيد كه گوينده آن را نمى ديد, كه سه بار گفت: تو ((زين العابدين)) هستى! اين سخن بعدها معروف شد و لقب آن حضرت گرديد.

خصايص امام سجاد (ع)
محفل سجاد(ع) منبع نور بود و هر كه با وى مى نشست از كژيها و ناراستيها به دور بود. يكى از پسران فاطمه (دختر امام حسين(ع)) گويد: مادرم پيوسته مرا وا مى داشت كه با دايى ام على بن حسين(ع) بنشينم و هيچ گاه نشد كه در مجلس آن حضرت(ع) حاضر گردم مگر آن كه بهره اى بسيار بردم; يا به سبب آن كه مى ديدم سجاد(ع) بسى خداترس است, ترس از خدا در دل من جاى گرفت و يا اين كه از درياى دانش وى گوهرى فراچنگ آوردم.
زين العابدين(ع) هنگام راه رفتن چنان بود كه گويى پرنده اى بر سر وى بنشسته است, با سكون و وقار تمام بود و در وقت راه رفتن به چيزى اشاره نمى فرمود و دستهايش را حركت نمى داد.
صدايى بسيار نيكو داشت و از همه مردم زيباتر قرآن مى خواند. سقايانى كه آب مىآوردند, چون به در خانه حضرت(ع) مى رسيدند, مى ايستادند و به صداى دل نشين وى گوش فرا مى دادند.
نرمخوى و آرام جوى و مهربان بود, يكى از اصحاب وى گويد: همراه على بن حسين(ع) به حج رفته بودم ناقه حضرت فرمان نمى برد و آهسته مى رفت, سجاد(ع) تازيانه اى را كه در دست داشت بالا برد و سپس فرمود: ((آه اگر قصاص نبود!)) آن گاه دست خود پايين آورد. نقل است كه ناقه اى داشت كه با آن بيست حج به جاى آورده بود و هرگز تازيانه اى بر آن ننواخته بود. چون ناقه بمرد فرمان داد كه آن را دفن كنند تا درندگانش نخورند.
بسيارى از روزها روزه داشت و هر روز كه روزه مى گرفت, امر مى كرد گوسفندى را بكشند و آن را تكه تكه كنند و بپزند. غروبدم در حالى كه هنوز روزه بود بر روى ديگهاى غذا خم مى شد تا اين كه بوى آبگوشت به مشام آن جناب مى رسيد, سپس مى فرمود: كاسه ها را بياوريد و براى فلان كس و فلان خانواده طعام ببريد. تا اين كه ديگهاى غذا تمام مى شد, آن گاه افطار سجاد(ع) را كه تكه اى نان و خرما بود مىآوردند.
زين العابدين(ع) هرگاه تابستان سپرى مى گشت, جامه هاى خود را صدقه مى داد و در زمستان نيز عباى خز مى پوشيد و هرگاه زمستان مى گذشت, آن را به بينوايى مى بخشيد.
از وى پرسيدند: ((چرا اين عبا را به كسى مى دهى كه ارزش آن نداند و اين لباس در شإن او نيست. اگر آن را به فروش رسانى و قيمت آن را صدقه دهى نيكوتر بود!))
فرمود:((كراهت دارم از اين كه لباسى را كه در آن نماز گزارده ام, بفروشم!))
با مادر خود به تكريم تمام رفتار مى كرد و پرهيز مى نمود از اين كه با وى از يك كاسه طعام بخورد.
وى را گفتند: ((اى فرزند پيامبر(ص) تو نيكوكارترين مردم و رحيم ترين آنان نسبت به خويشاوندانى, چگونه است كه با مادر خود همكاسه نمى شوى!؟))
فرمود: ((خوش ندارم كه لقمه اى را برگيرم كه پيش از دست من, نگاه مادرم آن را دريافته باشد!))
سجاد(ع) دوست مى داشت كه بينوايان و مسكينان و آنان كه راه به جايى نمى برند بر سفره وى گردآيند و بسا مى شد كه با دست خويش به آنان طعام مى خورانيد و اگر كسى از آنان فرزندانى داشت كه محتاج بودند براى آنها نيز غذا مى برد و هرگز طعام نخورد مگر پيش از آن, مانند آن را صدقه مى داد.

فروتنى و افتادگى
زين العابدين(ع) هرگاه به سفر مى رفت به صورت ناشناس با كاروانيان همراه مى گشت و با آنها شرط مى كرد كه آنان را خدمت كند, در هر چيزى كه به آن نياز داشته باشند و كسى وى را نمى شناخت.
يكبار همراه كاروانى مى رفت, مردى از كاروانيان او را بشناخت و ديگران را گفت: ((آيا مى دانيد اين مرد كيست!؟))
گفتند: ((نه!))
گفت: ((اين على بن حسين(ع) است!))
چون آگاه شدند, گرد امام(ع) را گرفتند و دست و پاى آن جناب را مى بوسيدند و مى گفتند: ((اى فرزند رسول خدا(ص) قصد آن داشتى كه ما را گرفتار آتش دوزخ سازى, اگر از روى نادانى با دست يا زبان خويش به ساحت شما جسارتى مى كرديم!؟ آيا در آن هنگام براى هميشه دچار دام هلاكت نمى شديم؟ چرا چنين كارى را با ما كرديد؟))
سجاد(ع) فرمود: ((من يك بار با گروهى كه مرا مى شناختند همسفر شدم, آنان به خاطر خويشاونديم با رسول خدا(ص) در تكريم و احترام من بسيار كوشيدند, به گونه اى كه مرا استحقاق آن نبود. چون مى ترسيدم اگر شما نيز مرا بشناسيد, چنين رفتار كنيد, بر آن شدم كه ناشناس باقى بمانم!))
امام صادق(ع) فرمود: على بن حسين ـ كه درود خدا بر او باد ـ يكى از كنيزان امام حسن(ع) را به همسرى گرفت اين خبر به گوش ((عبدالملك بن مروان)) رسيد, نامه اى براى امام(ع) فرستاد در آن نوشت: تو با اين كار خود همسر كنيزان شده اى!
سجاد(ع) در پاسخ به وى نوشت: ((براستى كه خداوند با تشرف به اسلام, افراد پست را برترى بخشيده و نقصان آنان را برطرف ساخته است و مسلمانان كريمتر از آنند كه سرزنش شوند و جز اين نيست كه تنها ارزشهاى جاهلى مايه سرافكندگى و شرمسارى است. رسول خدا(ص) براى برده خويش همسرى آزاد برگزيد و خود او نيز با كنيزش ازدواج كرد!))
وقتى نامه امام(ع) به عبدالملك رسيد و آن را بخواند, از حاضران در مجلس پرسيد: ((آيا مردى را مى شناسيد كه هرگاه كارى انجام دهد كه براى مردم مايه خوارى است براى وى باعث شرف و سرافرازى مى گردد!؟))
شما اى اميرالمومنين!
نه, سوگند به خدا چنين نيست.
ما جز شما كسى را به اين صفت نشناسيم!
نه به خدا قسم! من آن مرد نيم, او على بن حسين(ع) است.

كرامت و گذشت
محمد بن جعفر گويد: در خدمت سجاد(ع) بوديم كه مردى نزد امام آمد و آنچه خواست از ناسزا و دشنام به حضرت گفت. امام(ع) پاسخى نداد. چون آن مرد برفت ما را گفت: ((هر آينه شنيديد كه آن مرد چه سخنانى به من گفت. حال من دوست دارم كه با هم به سوى او رويم تا دشنام وى را پاسخ گويم و شما نيز بشنويد!))
گفتيم: ((مىآييم, ما هم دوست داشتيم كه دشنامهاى اين مرد بى جواب نماند.)) سجاد(ع) كفشهاى خود برگرفت و مى رفت و اين آيه را مى خواند: ((والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس والله يحب المحسنين.))
دانستيم كه سخن زشت بدو نخواهد گفت. چون به نزديك سراى آن مرد شديم, امام(ع) او را بخواند. وى را خبر دادند كه على بن حسين(ع) آمده است. بيرون آمد و خود را براى شر آماده كرده بود و ترديد نداشت كه حضرت سجاد(ع) آمده است تا وى را مجازات كند.
زين العابدين(ع) به او گفت: ((برادرم! اندكى قبل تو نزد من آمدى و آنچه خواستى گفتى حال اگر آن صفات كه گفتى در من است, از خدا مى طلبم كه مرا بيامرزد و اگر آنچه گفتى در من نيست باشد كه خدا از گناه تو درگذرد!))
مرد پيش آمد و بين دو چشم امام(ع) ببوسيد و گفت: ((آنچه گفتم در تو نيست و خود به آن زشتيها سزاوارترم!))
((هشام بن اسماعيل)) آن گاه كه امير بود, على بن حسين(ع) را بسى مىآزرد. وليد او را معزول ساخت و فرمان داد كه وى را نزد خانه مروان بر پاى دارند تا هر كه بر گردن وى حقى دارد از او بازستاند و هشام مى گفت: ((از هيچ كس نترسم, مگر على بن حسين(ع)!))
سجاد(ع) بر او گذشت و او را سلام گفت و فرمود: ((نگاه كن! اگر مردم از تو مالى را مى خواهند كه از پرداخت آن ناتوانى, هر آنچه كه خواهى نزد ما هست و خيال خود از سوى ما و هر كه ما را پيروى كند آسوده دار (پيش از آن حضرت(ع) ياران را فرموده بود كه كسى هشام را نيازارد))) چون اين بفرمود و برفت هشام فرياد برآورد كه: ((الله اعلم حيث يجعل رسالته; خدا آگاه تر است كه پيامبرى را در چه خاندانى قرار دهد!))
زين العابدين(ع) در راهى مى رفت, يكى از بدخواهان, وى را ديد و زبان به دشنام و ناسزا گشود. غلامان حضرت خواستند كه آن مرد را عقوبت كنند. فرمود: ((او را واگذاريد! همانا آنچه از ما برايشان پوشيده مانده است بيشتر از چيزى است كه گفته اند.)) آن گاه مرد را گفت: ((آيا نياز به چيزى دارى تا حاجت تو را برآورم!؟ )) سپس جامه خود بدو بخشيد و امر كرد كه هزار درهم وى را دهند. مرد بسى شرمسار گرديد, درهمها بگرفت و مى رفت و فرياد مى كرد: ((شهادت مى دهم كه براستى تو فرزند رسول خدا(ص) هستى!))

رفتار با بردگان
امام صادق ـ كه درود خدا بر او باد ـ فرمود: چون ماه رمضان فرا مى رسيد زين العابدين(ع) غلامان و كنيزان خود را به خاطر كار خطايى كه مى كردند, تنبيه نمى فرمود, بلكه هرگاه يك تن از آنان دست به گناهى آلوده مى ساخت, نام آن كنيز يا غلام را مى نوشت كه فلان روز كدامين گناه را مرتكب شده است. و كسى را مجازات نمى كرد تا آن كه گناهان هر كدام از آنها نزد وى جمع مى گرديد. هنگامى كه آخرين شب ماه رمضان مى شد, همه بردگان خود را فرا مى خواند و برگرد خويش جمع مى كرد. آن گاه نوشته ها را مى گشود و مى فرمود: ((اى فلان[به ياد دارى] كه در فلان روز چه گناهى كردى اما من تو را تإديب نكردم!))
عرض مى كرد: ((آرى اى فرزند پيامبر(ص).))
سپس نام يكايك ايشان را مى خواند و از همه آنها مى خواست كه بدانچه كرده اند, اقرار كنند. بعد در ميانه آنان بر پاى مى خاست و مى فرمود: ((صداى خويش بلند كنيد و مرا بگوييد:
اى على بن حسين! پروردگار تو از هر كار كه كرده اى آگاه گرديده و آن را نوشته است همان گونه كه تو از گناهان ما آگاه شده اى!
در نزد خداوند كتابى است كه بحقيقت بر آنچه كرده اى گواه است و هيچ گناه كوچك و بزرگ تو را از قلم نينداخته و همه آنها را نوشته است همچنان كه پيش تو نيز كتابى است كه بحقيقت عليه ما گواهى مى دهد و هيچ گناه كوچك و بزرگى را كه انجام داده ايم, وانگذاشته و آن را نوشته است. و بدانسان كه ما گناهان خود را در نزد تو حاضر يافتيم, تو هم اعمال خود را در نزد پروردگارت حاضر خواهى ديد.
اينك به كرامت رفتار نما و از خطاى ما درگذر, همان گونه كه اميددارى خداوند از تو درگذرد ما را ببخش! تا پروردگار تو را ببخشد و تو وى را نسبت به خود بخشنده و مهربان و باگذشت بيابى!
اى على بن حسين! از خوارى جايگاه خويش در برابر پروردگار دادگر خود ياد كن! همو كه به اندازه دانه خردلى بر كسى ستم روا نمى دارد و هر گناه هر چند خرد نمايد, روز قيامت آن را حاضر خواهد ساخت و خداى تعالى براى گواه بودن و حسابرسى كافى است. پس كرامت كن و ما را ببخش تا خدا نيز تو را ببخشد براستى كه خداوند مى فرمايد: ((وليعفوا وليصفحوا إلا تحبون إن يغفر الله لكم; و از خطاى ديگران درگذريد و كريمى پيشه كنيد, آيا دوست نمى داريد كه خداوند شما را ببخشايد!؟))
امام(ع) اين سخنان را با صداى بلند به بردگان تلقين مى فرمود و آنان نيز بر گرد آن جناب ايستاده بودند و آنچه مى گفت تكرار مى كردند و او مى گريست و زارى مى كرد و عرضه مى داشت:
((خداى من! تو به ما فرمان داده اى آنان را كه بر ما ستم كرده اند, ببخشاييم ما هم آنها را بخشوديم, آن گونه كه فرموده بودى. تو نيز ما را ببخش! همانا كه تو به عفو و گذشت از ما و از همه كسانى كه به آنها امر كرده اى, سزاوارترى! تو به ما فرمان داده اى كه هرگز خواهنده اى را از در خانه خويش نرانيم, اين دم همچون گدايان و مسكينان بر درگاه تو و بر در خانه ات فرود آمده ايم و عطا و بخشش تو را خواهانيم پس بر ما منت نه و ما را نوميد مساز كه نيكى و گذشت تو را رواست. بارالها! كرامت كردم تو هم با من به كرامت رفتار كن, كه چون من از گدايان درگاه تو بودم كرم را پيشه خود ساختم! مرا با كسانى كه به آنان نعمت بخشيده اى همراه ساز, اى بخشنده!))
آن گاه روى به بردگان مى كرد و مى فرمود: ((من از شما گذشتم آيا شما نيز مرا و كارهاى زشتى را كه درباره شما انجام داده ام, بخشيده ايد!؟ براستى كه من مالك بدى هستم, فرومايه و ستم پيشه ام, ليكن خود مملوك خدايى كريم و بخشنده ام كه بسى دادگر و نيكو فعل و فضيلت بخش است.))
بندگان آن حضرت يكصدا پاسخ مى گفتند: ((اى آقاى ما! تو را بخشيديم تو كه هرگز با ما به بدى رفتار نكرده اى!))
زين العابدين(ع) مى فرمود: ((بگوييد خداوندا از على بن حسين بگذر همان گونه كه وى از ما درگذشت. او را از آتش دوزخ رهايى ده, همچنان كه او ما را از بردگى رهايى بخشيد.))
غلامان و كنيزان دعا مى كردند و حضرت(ع) مى گفت: ((خداوندا دعاى ايشان را بپذير اى پروردگار جهانيان!))
سپس مى فرمود: ((برويد كه من شما را عفو كردم و آزاد ساختم بدين اميد كه خدا مرا ببخشد و از آتش نجات دهد!))
چون روز عيد فطر مى رسيد جوايزى به هر كدام از آنان مى داد كه آبروى آنها حفظ گردد و نيازمند كسان نباشند. هيچ سالى نمى گذشت مگر اين كه در آخرين شب ماه رمضان بيست تن از بردگان ـ كمتريابيشترـ آزاد مى كرد و آن جناب هيچ گاه بنده اى را بيش از يك سال نگه نمى داشت و همه بندگانش را در شب عيد فطر آزاد مى كرد و باز براى سال آينده برده مى خريد و سيره وى چنين بود تا آن كه به خدايش پيوست و بسا بود كه سجاد(ع) بردگان سياه را مى خريد در حالى كه نيازى به آنها نداشت و در هنگام حج آنان را به عرفات مىآورد و در گوشه و كنار آن جا رها مى ساخت و چون از عرفات به سوى مشعر مى كوچيد به هر يك جايزه اى عطا مى فرمود و همگان را آزاد مى كرد.
عبدالله مسكان گويد: هر ماه كه مى گذشت سجاد(ع) كنيزكان خود را به حضور مى خواند و مى فرمود: ((روزگار جوانى من گذشته است و نيازمند زنان نيستم. اينك هر كدام از شما خواهد كه همسرى داشته باشد, او را به تزويج كسى درآورم, يا اگر خواهد كه وى را بفروشم چنين كنم و اگر خواهد كه وى را آزاد كنم او را رها سازم)).
اگر كسى از آن كنيزان مى گفت: نه عرضه مى داشت: خداوندا شاهد باش! تا اين كه سه بار اين را مى گفت و اگر كسى از ايشان خاموش مى ماند و پاسخى نمى داد, زنان خود را مى فرمود كه از خواسته او پرسش كنند. آن گاه آنچه خواهش وى بود برآورده مى ساختO.
O
پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) محمد بن على بن شهر آشوب, مناقب آل ابى طالب (بتصحيح السيد هاشم الرسولى المحلاتى, موسسه انتشارات علامه, قم) ج4, ص175. 2 ) شيخ صدوق, علل الشرايع (دار احيا التراث العربى, منشورات المكتبه الحيدريه فى النجف, ت (368) 1385 هـ ـ 1966 م) ص 232, باب 166, ح1 و ص229, باب 165, ح1. 3 ) ابى الحسن على بن عيسى بن ابى الفتح الاربلى كشف الغمه فى معرفه الائمه (مكتبه بنى هاشمى تبريز, بازار مسجد جامع, 1381 هـ ـ ق) ج2, ص74. 4 ) شيخ مفيد, الارشاد (تحقيق موسسه آل البيت(ع)) ج;2 ص140. 5 ) مناقب, ج4, ص162. 6 ) كلينى, اصول كافى (تصحيح على اكبر غفارى, دارالكتب الاسلاميه, تهران بازار سلطانى, چاپ سوم) ج2, ص616, ح11. 7 ) الارشاد, ج2, ص;144 مناقب, ج4, ص155. 8 ) شيخ صدوق, كتاب الخصال (منشورات جامعه مدرسين قم) ج2, ص518, ح4. 9 ) محمد بن خالد البرقى, المحاسن (چاپ دوم, تصحيح السيد جلال الدين الحسينى, دارالكتب الاسلاميه, قم خيابان صفائيه, ص396, باب2, ح67. 10 ) مناقب, ج4, ص154. 11 ) كتاب الخصال, ج;2 ص518. 12 ) شيخ صدوق, عيون اخبار الرضا(ع) (منشورات المطبعه الحيدريه, النجف, 1390 هـ ـ 1970م) ج2, ص143, ح13. 13 ) كلينى, الفروع من الكافى (تصحيح على اكبر غفارى, دارالكتب اسلاميه, تهران بازار سلطانى) ج5, ص344, ح4. 14 ) آل عمران (3) آيه134. 15 ) الفضل بن الحسن الطبرسى, اعلام الورى (دار المعرفه, بيروت) ص;256 الارشاد,ج2,ص145. 16 ) مناقب آل ابى طالب, ج4, ص163 به نقل از تاريخ طبرى. 17 ) همان, ص;157 كشف الغمه, ج2, ص101. 18 ) نور (24) آيه22. 19 ) محمد باقر مجلسى, بحارالانوار (موسسه الوفإ, بيروت, الطبعه الثالثه 1403 هـ ـ 1983 م) ج46, ص103, ح93 به نقل از الاقبال. ) مناقب, ج4, ص163.

/

نامدارى ناشناخته


سيرى در زندگى و انديشه هاى حكيم الهى سيد حسين بادكوبه اى
قسمت اول

مصباح منير
نجم الدين رازى مى نويسد: ((حكمت بى نهايت و قدرت بى غايت[ خداوند] اقتضا كرد كه در وقت تخمير طينت آدم به يد قدرت در باطن آدم, كه گنجينه خانه غيب بود, دلى زجاجه صفت بسازد و آن را در مشكاه جسد نهد و در ميان زجاجه دل مصباحى سازد و آن را سرگويند و فتيله خفى در آن مصباح نهد, پس روغن روح را كه از شجره مباركه ((من روحى)) گرفته است نه شرقى عالم ملكوت بود و نه غربى عالم ملك در زجاجه دل كرد, روغن در غايت صفا و نورانيتى بود كه مى خواست تا ضوء مصباح دهد اگرچه هنوز نار بدو ناپيوسته بود, ((يكاد زيتها يضىء ولو لم تمسسه نار))(1) از غايت نورانيت روغن روح زجاجه دل به كمال نورانيت ((الزجاجه كانها كوكب درى)) رسيد عكس آن نورانيت از زجاجه بر هواى اندرون مشكاه افتاد, منور كرد, عبارت از آن نورانيت عقل آمد….))(2)
بدون شك اين عبارات و مضامين بيشتر شايسته انسانهايى است كه درون خويش را به نور معرفت و روشنايى معنويت آراسته اند و از تعلقات دنيايى رسته و به نهر خروشان حقيقت پيوسته اند, آنان كه عمرى را در جهت كسب كمالات و نشر معارف از هيچ گونه كوششى دريغ ننموده و اهتمامى در خور اهميت از خويش بروز داده و با غواصى در بحر معارف, گوهرهاى نفيس و درهاى ثمينى را تحويل جامعه دينى داده اند و غناى فرهنگ اسلامى و ارزشهاى شيعى را سبب گشته اند. حكيم الهى و عارف متشرع آقا سيد حسين بادكوبه اى از جمله اين فرزانگان است كه علاوه بر كمال ذاتى به مصداق ((ذلك فضل الله يوتيه من يشإ))(3) از مراقبتى بسيار قوى بهره مند بود و توسن سركش نفس را با تازيانه سلوك كنترل كرده و با مطالب عرشى و كردارى شايسته, آشناى قدسيان گشته بود, همان دانشورى كه در حكمت و فلسفه و رياضيات و دانش فقه و اصول مهارت داشت و به خوبى قدرت حمل بار معارف را داشت كه: ((رخش مى بايد تن رستم كشد)) اين نامدار عرصه انديشه بذر معارف را در قلوب مستعد افشاند چنان كه حضرت على(ع) مى فرمايد: ((و يزرعوها فى قلوب اشباههم))(4) و بدين وسيله ارزشهاى دينى و مضامين معرفتى را با قلم و زبان و تدريس حفظ نمود و اين چنين موهبت و لطفى بدان خاطر نصيب حكيم بادكوبه اى گرديد كه چشم از زخارف دنيوى پوشيده و رو به سوى ديار كمالات نموده و گردنه ها و مسيرهاى پرمشقت و صعبى را پيموده بود و به خاطر چنين رنجى به گنجينه حقايق دست يافت, همان كسى كه هم در علوم نقلى مجتهد بود و هم در مباحث عقلى صاحب نظر گشت.

مولد و دوران كودكى
بادكوبه (باكوى كنونى) شهر بندرى است در قفقاز از نواحى دربند در ((شيروان)) كه در 23 ـ 40 عرض شمالى و 51 ـ 49 طول شرقى در ساحل درياى خزر و بر كناره جنوبى شبه جزيره ((آبشوران)) واقع بوده و هم اكنون مركز جمهورى آذربايجان است. گويند اين شهر بخشى از ((اران)) است كه ايرانيان آن را بادكوبه ناميده اند و در ((معجم البلدان)) و ((نزهه القلوب)) به همين عنوان و نيز با لفظ ((باكوبه)) از آن سخن گفته اند. در كتاب ((التنبيه الاشراف)) مسعودى (متوفى در حدود 345 هـ.ق) نخستين بار نام آن با لفظ ((باكه)) آمد و در ((عالم آراى عباسى)) تإليف ((اسكندر بيك)) منشى آن را به نام ((باكو)) مى شناسيم. هزار سال است كه اين شهر با جهان اسلام و دنياى تشيع پيوند دارد و بر خلاف ادعاى دائره المعارف اسلام (طبع ليدن) كه اكثر سكنه آن را سنى حنفى ذكر نموده, باكو يكى از مهمترين مراكز شيعه نشين در ماوراى قفقاز به شمار مى رود. استقرار تشيع در آن از زمان شاه اسماعيل صفوى بوده است. باكو در وضع كنونى پيشرفت علمى, فرهنگى و صنعتى زايدالوصفى نموده و حدود دو ميليون نفر سكنه دارد.
در يكى از روستاهاى اين ناحيه كه ((خوددلان)) نام دارد به سال 1293 هـ.ق در خانواده اى معتقد و وارسته و منسوب به خاندان عصمت و طهارت, كودكى ديده به جهان گشود كه او را ((حسين)) ناميدند و البته چون بخشى از دوران زندگى وى در آبادى ((لاهج)) واقع در جنوب قفقاز و مابين ارتفاعات اين منطقه سپرى شده او را به عنوان بادكوبى لاهجى در كتابهاى تراجم معرفى نموده اند و اين لاهج غير از ((لاهيجان)) گيلان است.(5)
سيد حسين ايام كودكى و دوران صباوت خويش را در زادگاه خود تحت تربيت پدرى فاضل به نام ((سيد رضا)) فرزند ((سيدموسى)) و مادرى نيكوسرشت گذراند و مقدمات علوم را در باكو آموخت, در ايامى كه اين نوجوان شيفته معرفت با علاقه وصف ناپذيرى مشغول فراگيرى دانش بود, تندباد حوادث بوستان زندگيش را آشفته ساخت و پدرى مهربان و مربى دلسوز و باغبانى مدبر را از دست داد و در فقد او سوگوار و متإثر گرديد, به رغم اين ضايعه و با وجود تإلمات روحى كه ذهن سيد حسين را مشوش نموده بود, او هرگز از كسب معارف و پى گيرى تحصيلات دينى باز نماند و سختى ها و مشقات اين دوران را با پيشه نمودن صبر و متانت, تحمل نمود.
يك سال بعد از ارتحال جانگداز پدر, مولد و موطن خويش را ترك نمود و به قصد فراگيرى معلومات فلسفى, فقهى و رياضى به تهران رفت و در مدرسه صدر اين شهر اقامت گزيد.

شكوفايى انديشه
مكتب فلسفى تهران كه در زمان فتحعليشاه قاجار و در مدرسه مروى تإسيس شد با روانه شدن يكى از بهترين شاگردان ملاعبدالله زنوزى به اين ديار فعاليت خود را افزايش داد. آقا على زنوزى مشهور به مدرس (متوفى در 1307 هـ.ق)

كه در فلسفه آوازه اى همسان پدر داشت و اثر معروفش ((بدايع الحكم)) است در رونق اين مكتب دخالت داشت.
محمد رضا قمشه اى كه طرفدار پرشور ملاصدرا بود در تهران رحل اقامت افكند و در مدرسه صدر به تدريس اسفار ملاصدرا و فصوص ابن عربى اشتغال داشت.(6)
سيد حسين بادكوبه اى كه به فراگيرى علوم عقلى, مفاهيم برهانى و انديشه هاى عرفانى اشتياق داشت از محضر اين دانشوران بهره مند گرديد.
فيلسوف ديگرى كه به سال 1273 هـ.ق و در سن 35 سالگى مكتب اصفهان را ترك و به تهران آمد, حكيم ميرزا ابوالحسن جلوه (1238ـ1314 هـ.ق) نام داشت, وى در مدرسه دارالشفاى اين ديار دو حجره تو در تو را براى خود برگزيد كه يكى مدرس و ديگرى محل زندگى و كتابخانه او بود, نامبرده ضمن تدريس فلسفه و حكمت, دروس رياضى از جمله شرح ملخص چغمينى را درس مى داد,(7) حكيم بادكوبه اى به منظور آشنايى با قواعد و قضاياى برهانى نزد اين فيلسوف نامدار ضمن فراگيرى شفاى ابوعلى سينا به آموختن فنون رياضى و هيئت پرداخت.
ميرزا حسن كرمانشاهى متوفى (1336 هـ.ق) كه از اركان انتقال فلسفه به طبقات متإخرتر به شمار مى رود و شاگرد مسلم جلوه مى باشد و حواشى فراوانى بر اسفار, شفا و شرح اشارات دارد(8) از ديگر اساتيد سيد حسين بادكوبه اى است و نامبرده برخى آثار مشهور فلسفى چون شفا و شرح اشارات را نزد وى آموخته است.
ميرزا هاشم اشكورى رشتى كه در فلسفه و عرفان صاحب نظر بوده و در اين دو رشته شاگردان زيادى تربيت نموده و بر مصباح الانس فنارى ـ كه شرح مفتاح الغيب قونوى است ـ حاشيه زده از ديگر نامداران عرصه معرفت است كه ذهن پرجوشش حكيم بادكوبه اى را با انديشه هاى برهانى و بنيانهاى خردمندانه آشنايى داده است.
سيد حسين بادكوبه اى ضمن فراگيرى اين دروس در تهران نزد برخى استادان فن به آموختن طب پرداخت و در اين رشته مهارتهايى به دست آورد, ((علامه طباطبايى)) به شاگردان خود گفته است: آقا سيد حسين بادكوبه اى در رياضيات, حكمت و طب استاد بود و من جلدين شفا را به طور كامل و نيز اخلاق ابن مسكويه, اسفار و عرشيه ملاصدرا را در نجف نزد ايشان آموخته ام.(9) اين گونه مهارتها را مرحوم بادكوبه اى در تهران كسب نمود.
اين حكيم وارسته پس از هفت سال اقامت در تهران و استفاضه از محضر اساتيدى كه بدانها اشاره شد و كسب كمالات در حكمت و عرفان و ديگر علوم عقلى و توانمند شدن در بحثهاى فلسفى و عرفانى و اشتهار در اين رشته ها, اين ديار را به قصد اقامت در نجف اشرف ترك نمود.

در جوار بارگاه پيشواىپرهيزگاران
سيد حسين, خستگى اين راه طولانى و پرمشقت را با زيارت بارگاه ملكوتى حضرت على(ع) از تن به در كرد و با توسل به آن پيشواى پاكان و وارستگان, مصمم بر پيگيرى تحصيلات خويش گرديد بدين منظور با محروميتها و سختيها ساخت و مشكلات را به جان خريد تا توانست عصاره دانش را به دست آورد.
زمانى كه وى در نجف اشرف رحل اقامت افكند, حوزه درسى آخوند ملا محمدكاظم خراسانى انبوه تشنگان دانش را به محفل او كشانيده بود و جذبه تدريس و قدرت بيان وى به حدى بود كه او را از موفق ترين استادان تاريخ حوزه هاى علميه شمرده اند و به همين دليل آوازه علمى او از مرزهاى عراق گذشت و طلاب بسيارى از كشورهاى ايران, پاكستان, هندوستان, لبنان و هند به شوق شركت در درس او با پيمودن مسيرهاى طولانى خود را به نجف رسانيدند.
سيد حسين بادكوبه اى همچون ديگران شاگردان آخوند خراسانى افتخار بهره مندى از محضر چنين فقيهى را به دست آورد و هنگامى كه آخوند خراسانى مشغول تدوين مهمترين اثر خود يعنى كفايه الاصول بود و فرازين قله هاى اين دانش را سپرى مى كرد از دانسته هاى وى در اين رشته محظوظ گشت و آگاهى خويش را در علم اصول توانمند نمود.
شخصيت ديگرى كه استاد سيد حسين بادكوبه اى در فقه بود, علامه شيخ محمد حسن مامقانى (1238ـ 1323 هـ.ق) است, نامبرده به سال 1270 هـ.ق به نجف رفت و از محضر درس شيخ مرتضى انصارى تا زمان رحلتش مستفيض گشت و پس از ارتحال استاد خود, در مجلس درس اصول سيد حسين كوهكمرى حاضر گرديد و مرجع كارهاى مهم اين استاد و متصدى جواب مسائلى گرديد كه از سيد استفتا مى شد و مقرر درسش نيز بود.
علامه مامقانى علاوه بر مقامات علمى, مردى كاملا وارسته و زاهد بود و از رجال دولت وقت هديه اى قبول نمى كرد, پس از فوت ميرزاى شيرازى مردم آذربايجان از او تقليد نمودند و با اين كه به مقام مرجعيت رسيد هيچ گونه تغييرى در احوال شخصى او به وجود نيامد, خانه اى استيجارى داشت و از حقوق شرعيه استفاده نمى كرد,(10) سيد حسين بادكوبه اى علاوه بر اين كه از اين استاد خود كمالات فقهى را آموخت, در زندگى شخصى و رفتارهاى اجتماعى, مرحوم مامقانى را اسوه خويش قرار داد و حالات روحى وى در شخصيت مرحوم بادكوبه اى اثرى فراوان بخشيد.

ابعاد تبحر
اين حكيم الهى پس از آن كه در رشته هاى گوناگون علوم اسلامى به مهارتهايى دست يافت و در دانشهاى عقلى و نقلى صاحب نظر گرديد به تدريس فقه, اصول, فلسفه, عرفان و رياضيات اشتغال يافت, حوزه درسى وى مجمع فضلا و اهل كمال بود و تدريس فلسفه او شهرت افزونترى يافت و از درس فقه و اصول نامبرده پيشى گرفت, توانايى وى در تدريس و تشريح مفاهيم فلسفى و انديشه هاى عرفانى به حدى رسيد كه كمتر كسى در حوزه نجف همطراز او بود, شيخ آقا بزرگ تهرانى, وى و شيخ محمد حسين اصفهانى معروف به كمپانى (متوفى1361 هـ.ق) را برجسته ترين استادان و صاحبان مكتب علوم عقلى در نجف اشرف مى شمارد كه در علوم نقلى نيز مقام شامخ و در خور ارجى داشته اند.(11)
تدريس وى تا پايان عمر در نجف همچنان استمرار داشت و خيل كثيرى از دانشوران در مكتب اين نامدار جهان تشيع پرورش يافتند, علامه طباطبايى, مفسر گرانقدر و فيلسوف عاليقدر, در زندگينامه خود به بهره مندى از حوزه درسى اين حكيم اشاراتى روشن دارد.

از جمله ابتكارات اين مرد بزرگ اين بود كه فلسفه و عرفان را به يكديگر نزديك نمود, از اين رو در ديدگاه اين شخصيت بين برهان, عرفان و قرآن جدايى نبود و پافشارى و اصرارش بر آن بود كه اگر كسى بخواهد بين فلسفه و دين انفكاكى ايجاد كند جهالتى آشكار و ظلمى عظيم مرتكب شده است.
به اعتقاد او فلسفه تنها در چندين واژه و اصطلاح و تعريف و لفظ خلاصه نمى شود و بر برهان و مضامين خردمندانه اتكا دارد و نيز دين اسلام و منطق وحى تمامى احكام خود را بر برهان استوار نموده و رهبران دينى كه خودشان كلام الله ناطق بوده اند با برهان و اقامه دليل و حجتهاى قطعى با مردم سخن مى گفته اند و در جوامع روايى كتابهايى تحت عنوان احتجاج نوشته شده چون احتجاج طبرسى و احتجاج بحار كه بر اساس اين روايات ائمه هدى(ع) و نيز رسول اكرم(ص) به نحو احسن با مردم از طريق برهان و استدلال سخن مى گفته اند.
علامه طباطبايى مى نويسد: ((در فلسفه نيز به درس حكيم و فيلسوف معروف وقت مرحوم آقا سيد حسين بادكوبى موفق شدم, در ظرف شش سال كه پيش معظم له تلمذ مى كردم منظومه سبزوارى, و اسفار و مشاعر ملاصدرا و دوره شفاى بوعلى و كتاب اثولوجيا و تمهيد ابن تركه و اخلاق ابن مسكويه را خواندم.
مرحوم بادكوبه اى از فرط عنايتى كه به تعليم و تربيت نويسنده داشت براى اين كه مرا به طرز تفكر برهانى آشنا ساخته باذوق فلسفى تقويت بخشد امر فرمود كه به تعليم رياضيات بپردازم در امتثال امر معظم له به درس مرحوم آقا سيد ابوالقاسم خوانسارى (متولد 1313 هـ.ق) كه رياضيدان زبردستى بود حاضر شدم و يك دوره حساب استدلالى و يك دوره هندسه مسطحه و فضايى و جبر استدلالى از معظم له فرا گرفتم. (12)
علامه طباطبايى مدت دو سال و اندى از محضر سيد ابوالقاسم خوانسارى بهره برد, نامبرده در رياضيات تبحر داشت و به بخشى از سوالهاى دانشگاهيان آن روز در خصوص اين علم پاسخ مى گفت, در معادلات جبر و مقابله يكى از صاحبنظران مشهور به شمار مى رفت, وى تثليث زاويه ـ كه يك مسإله رياضى قابل توجه است ـ مى نمود.(13)
استاد آيه الله جعفر سبحانى طى مقاله اى مبسوط مى نويسد: ((با اين كه او[ علامه طباطبايى] در زادگاه خود در رياضيات, ارشاد الحساب و در فلسفه و كلام, اشارات و كشف المراد را خوانده بود, ولى ذوق سرشار فلسفى استاد را, اين دو كتاب اشباع نمى كرد و در نجف اشرف او با حكيم بزرگى برخورد مى كند كه از فحول فلاسفه و از استادان بس لايق اين دانش بوده يعنى با حكيم و فيلسوف وقت خود سيد حسين بادكوبه اى (رضوان الله عليه) آشنا مى گردد..))(14)
استاد فقيد (علامه طباطبايى) بر اثر حقوقى كه مرحوم بادكوبه اى بر گردن وى داشت در مجالس و محافل علمى خود از او ياد مى كرد و در تفسير خود در دلالت آيه قال و من ذريتى قال لاينال عهدى الظالمين(15) بر لزوم وجود عصمت در امام دليل بس استوارى از او نقل كرده و نوشته است:
در اين جا بد نيست به خاطره اى اشاره كنم: روزى شخصى از يكى از اساتيد ما پرسيد: به چه بيانى اين آيه دلالت بر عصمت امام دارد؟ او در جواب فرمود: مردم به حكم عقل از يكى از چهار قسم بيرون نيستند و قسم پنجمى هم براى اين تقسيم نيست: يا در تمامى عمر ظالمند و يا در تمامى عمر ظالم نيستند يا در اول عمر ظالم و در آخر توبه كارند و يا به عكس در اول صالح و در آخر ظالمند, و ابراهيم(ع) شإنش اجل از اين است كه از خداى تعالى درخواست كند كه مقام امامت را به دسته اول و چهارم از ذريه اش بدهد, پس به طور قطع دعاى ابراهيم(ع) شامل حال اين دو دسته نيست باقى مى ماند دسته دوم و سوم; يعنى آن كسى كه در تمام عمرش ظلم نمى كند و آن كسى كه در اول عمر ظلم كرده, در آخر توبه كرده است, از اين دو قسم قسم دوم را خدا نفى كرده باقى مى ماند يك قسم و آن كسى كه در تمام عمرش هيچ ظلمى مرتكب نشده. پس از چهار قسم بالا دو قسمش را ابراهيم(ع) از خدا نخواست و از دو قسمى كه خواست يك قسمش مستجاب شد و آن كسى است كه در تمام عمر معصوم باشد.))(16)
از اين عبارت دو نكته مستفاد مى گردد: يكى آن كه مرحوم بادكوبه اى در مباحث تفسيرى و قرآنى صاحب نظر بوده و در اين رشته تدريس داشته است و ديگر آن كه نظرات وى آنقدر براى علامه طباطبايى اهميت داشته كه در تفسير قرآن آنها را مورد اعتنا و استناد قرار مى دهد.
((علامه حسن زاده آملى)) مى نويسد: ((روزى در محضر مبارك مرحوم استاد علامه طباطبايى ـ قدس سره العزيز ـ سوالاتى در ولايت و امامت عنوان كردم تا اين كه سخن از آيه 125 سوره بقره به ميان آمد به حضور شريفش عرض كردم: جناب عالى در تفسير در وجه استفاده اين آيه بر عصمت امام بيانى از بعضى اساتيدتان داريد, اين استاد كدام بزرگوار است؟ فرمود: مرحوم آقا سيد حسين بادكوبه اى.))(17)
كتاب ((تمهيد القواعد)) صائن الدين على معروف به ((ابن تركه)) در شرح ((قواعدالتوحيد)) جد خود ابوحامد محمد اصفهانى مشهور به ((تركه)) نوشته است, اين كتاب نخستين اثر درسى عرفانى است, مرحوم ميرزا محمد رضا قمشه اى به اين كتاب اعتناى شديدى داشت و آن را تدريس مى نمود و به نشر آن اهتمام ورزيد و بر آن حواشى و تعليقاتى نوشت, سيد حسين بادكوبه اى اين متن سنگين عرفانى را نزد مرحوم قمشه اى آموخت و آن جناب خود در نجف به تدريس آن مبادرت نمود و شخصيتهايى چون علامه طباطبايى و برادرش و نيز ((آيه الله محمد تقى آملى)) تمهيد القواعد را نزد وى فرا گرفتند.(18) تبحر بادكوبه اى در تدريس متون عرفانى و خصوصا اثر مورد اشاره از كمالات عرفانى وى در بعد نظرى حكايت دارد و البته از بعد عملى نيز ايشان سير عرفانى را پيموده و اهل محاسبه نفس بود و از ذكر خدا غافل نبود و اين امر در صورت و سيرتش هويدا بود و بنا به گفته شاگردانش از سخنانش چنين برمىآمد كه در محضرخدا نشسته و به مصداق فرمايش حضرت امام صادق(ع) در كتاب ((مصباح الشريعه)) قلبش با خدا بود ولى در ميان مردم مى زيست: العارف شخصه مع الخلق و قلبه مع الله, قلبش در پيشگاه ملكوت رفت و آمد داشت و به صفات معنوى متصف و به عالم قدس انس گرفته بود, در واقع او مصداق حديث شريف رسول الله(ص) بود كه در ارشاد القلوب ديلمى آمده كه ((لكل شىء معدن و معدن التقوى قلوب العارفين)).
علامه طباطبايى به كرات در جلسات درسى از تسلط استادش بادكوبه اى بر حكمت متعاليه ملاصدرا سخن مى گفت و احاطه وى را بر براهين عرفانى مى ستود و در مجلسى اظهار داشته بود كه استادم مرحوم آقا سيد حسين بادكوبه اى مى فرمودند: شرح حكمت اشراق قطب الدين شيرازى تقريرات درس خواجه نصيرالدين طوسى است كه قطب الدين از محضر خواجه استفاده كرده و افادات خواجه و بياناتش را پيرامون گفتار شيخ اشراق تقرير كرده.(19)
و در جاى ديگر خاطر نشان نموده كه ((خواجه نصيرالدين طوسى)) مكتب اشراق داشت و در حكمت اشراقى تبحر داشت و در شرح اشارات ـ در بحث علم خداوند ـ بر خلاف آنچه كه در آغاز كتاب شرط كرده كه مبانى مشائى ها را تشريح كند با آن مخالفت كرده و علم بارى تعالى را به طريق اشراق كه فاعل بالرضا مى دانند, تقرير كرده است.(20)
ادامه دارد

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) نور (24) آيه35. 2 ) نجم الدين رازى, مرصاد العباد, به اهتمام دكتر محمد امين رياحى, ص121 ـ 122. 3 ) جمعه (62) آيه5. 4 ) نهج البلاغه, قصار الحكم 147. 5 ) شيخ آقا بزرگ تهرانى, نقبإ البشر فى القرن الرابع عشر, ج2, طبع دوم (مشهد), ص584. 6 ) هانرى كرين, تاريخ فلسفه اسلامى, ترجمه جواد طباطبايى, ج2, ص173. 7 ) نك: گلى زواره, ميرزا ابوالحسن جلوه, حكيم فروتن. 8 ) شيخ آقا بزرگ تهرانى, اعلام الشيعه, ص;223 مرحوم درى, كنز الحكمه, ج2, ص156. 9 ) علامه حسن زاده آملى, هزار و يك نكته, ص715. 10 ) ضيإ الدين سبط الشيخ, زندگينامه استادالفقها شيخ انصارى, ص244 ـ 245. 11 ) شيخ آقا بزرگ تهرانى, نقبإ البشر, ص584. 12 ) يادنامه مفسر كبير استاد علامه سيد محمد حسين طباطبايى, ص56 ـ 57. 13 ) علامه حسن زاده, هزار و يك كلمه, ج1, ص585. 14 ) يادنامه مفسر كبير استاد علامه طباطبايى, ص55. 15 ) بقره (2) آيه125. 16 ) تفسير الميزان, ج1, ص277 و نيز ترجمه فارسى محمد باقر موسوى همدانى, ج1, ص415. 17 ) هزار و يك نكته, ص;715 هزار و يك كلمه, ج1, ص297.

/

شعر و شرع و شيعه 4


پارسى سرايان شيعى در دوره صفويه

پيش از اين گفتيم كه ((شعر شيعى)) تا پيش از روى كار آمدن حكومت صفويان, كارنامه اى درخشان از مبارزه و زبانى مشحون از تفكر حماسى با خود به همراه دارد. همين حماسى سرايى شاعران شيعى باعث شده بود كه زبان به گونه اى متفاوت از آنچه شاعران آن روزگار مى سروده اند جلوه گر شود; به عبارت ديگر ((تفكر شيعى)) باعث شده بود كه شاعران, احساسات ويژه اى را به مخاطبان خود القا كنند و اثر برون گرايانه اى بر سطح افكار آنان به جاى بگذارند. بهره جويى شاعران شيعى از واژگان حماسى و خشن, تفكر معترضانه شاعران به حكومت ها, باور داشت آنچه كه به زبان شعر مى سرودند, حرفى و مستقيم بودن شعرها و رنگى از پند داشتن اشعار و… در دوره حكومت صفويان جاى خود را به شعرهايى بدون جهت گيرىهاى اجتماعى داد.
سلسله صفوى با ديدگاهى شيعى, تحولى در سيستم حكومتى در انداختند. با رسمى شدن شيعه و رواج آن, شعر نيز در گردونه اين تغيير و تحول قرار گرفت و در تفكر و بيان مضامين دچار دگرگونى شد, اما آيا با ظهور صفويه شعر فارسى به انحطاط روى نهاد؟ در اين مورد بسيارى از منتقدان, از جمله ((ادوارد براون)) بر اين عقيده اند كه با ظهور صفويه و عدم نيكو داشت شعر مدحى, از جانب پادشاهان صفوى شعر فارسى به پرتگاه زوال نزديك شد و باعث گرديد, شاعران بسيارى از ايران كوچ كنند و به سمت سرزمين هند رهسپار شوند.(1) اما اين نظريه تا حدود زيادى اغراق آميز به نظر مىآيد, چرا كه همان شاعرانى كه از ايران به هند رهسپار شدند و پس از مدتى به ايران بازگشتند ـ چه قبل و چه پس از آمدن ـ در ايران شعر مى گفتند و در ايران احترام و مقام داشتند. از آن جمله ((صائب تبريزى)) از شاعرانى است كه پس از بازگشت از سفر هند در ايران به شهرت رسيد و به مقام ملك الشعرايى دربار شاه عباس نائل شد.
محمد تقى بهار در كتاب سبك شناسى مى گويد: ((در دوره صفويه شعر قدرى نامرغوب شد, ولى نه چنان است كه شهرت دارد, بلكه شعرايى مانند فغانى و هلالى و قاسمى و اميدى رازى و اهلى و حيرتى و محتشم و طالب آملى و مشتاق و هاتف و… پيدا شدند كه امروز ايران از داشتن نظير هر يك محروم است.))(2)
به هر روى, حكومت صفويه چون عقيده شيعه را تبليغ مى كرد, به شعر مدحى و دربارى توجهى نداشت. برخورد شاه تهماسب صفوى با شعر تحميديه ((محتشم كاشانى)) نمونه اى بارز از عدم نيكو داشت شعر دربارى است كه در كتابهاى تاريخ ادبيات آمده است. اين مسإله باعث شد كه شاعران بر گرد شعر مدحى نگردند و شعر آرام آرام از دربار بيرون آيد و در بين مردم رونق گيرد به همين دليل است كه در بين شاعران اين دوره به انواع مشاغل بر مى خوريم: قصاب كاشانى; قصاب, على نقى قمى; بنا, شاهپور تهرانى, بازرگان, و زكى همدانى; نعلگر بوده اند.(3)
بسيارى ديگر از شاعران نيز به دليل زرافشانى هاى شاهان فارسى دوست هندى بدان ديار راه سپردند.
((رواج شعر و ترويج شاعر و سهم اصلى در گزاردن اين مهم با دربار گوركانيان هند و پادشاهان محلى دكن و اميران و بزرگانى بود كه بيشتر از ايران بدان سامان مى رفته و چون قدرت و ثروتى حاصل مى كردند, درگاه خود را به روى اديبان و ادب شناسان و شاعران مى گشودند و كيسه هاى زر و سيم به پاى آنان مى ريختند و بايد اذعان كرد كه اگر چنين نمى بود شعر و ادب پارسى در آن روزگار چنان رشدى كه يافته بود, حاصل نمى كرد.))(4)
با اين حال, اين گونه نيست كه شاهان صفوى از شاعران به طور كلى روى گردان باشند, بلكه در همين زمان نيز كه ظاهرا به واسطه سياست دينى اين سلسله, سلاطين به شعر و شاعرى بى اعتنا هستند و به جاى تربيت و تقويت شاعران به توسعه علوم دينى و حمايت فقها و عالمان مى پردازند, اما تدريجا چنان كه طبيعت قدرتمندان است, تملق گويان و مديحه سرايان حرفه اى را به بهانه هاى مختلف گرد خود جمع مى كنند.
ادبيات (5)مذهبى در اين دوره رونق بيشترى يافت, تا جايى كه كمتر شاعرى را در اين دوره مى توان يافت كه شعرى در ستايش پيامبر اسلام و امامان شيعه نسروده باشد. اين نوع اشعار كه معمولا در سرآغاز ديوان هاى شاعران آمده است, نشان از يك وظيفه محتوم دينى دارد كه شاعران اين دوره هيچ گاه از اين امر غفلت نداشتند.
نظام استرآبادى, اهلى شيرازى و لسانى شيرازى از نخستين شاعران معروفى هستند كه در آغاز عهد صفوى مى زيسته و به سرودن قصيده هايى در ستايش اهل بيت شهرت يافته اند. بنابراين, ستايندگان به جاى ستايش نامه هاى دربارى به شعرهاى دينى پرداختند و آثار ماندگارى را از خود به يادگار گذاشتند.

حماسه نامه هاى دينى
ذبيح الله صفا, در كتاب ((حماسه سرايى در ايران)) مى نويسد: ((از قرن ششم به بعد بر اثر دو عامل نفوذ شديد دين اسلام و ضعف و انحطاط فكر ملى و تعصب نژادى, افكار حماسى نيز به تدريج راه فنا و زوال گرفت و حماسه ملى ايران به صورت حماسه هاى مذهبى و تاريخى درآمد. حماسه هاى دينى دلگشانامه, اثر ميرزا غلامعلى آزاد بلگرامى, ارديبهشت نامه اثر سروش اصفهانى, مختارنامه اثر عبدالرزاق بيگ بن نجفقلى خان دنبلى, حمله حيدرى و صاحبقران نامه از آن جمله اند)).

O ((حمله حيدرى)) يكى از مهم ترين منظومه هاى حماسى ـ دينى است. حمله حيدرى مربوط به زندگى محمد بن عبدالله و على بن ابى طالب ـ عليهم السلام ـ است. اين منظومه با ستايش خداوند و نعت پيامبر و على و ائمه اثنا عشر و صاحب الزمان آغاز شده و به بعثت و احوال حضرت محمد ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ و على بن ابى طالب ـ عليه السلام ـ و غزوات و احوال آن حضرت تا پايان خلافت و ضربت خوردن و شهادتش پايان مى پذيرد.
…كنون نامه را مى شوم مبتدى
به نام نبى و به نام على
چو صر صر روان گشت چون خامه ام
زلطف نبى و على نامه ام
بر آن نامه ها يافت بالاترى
شدش نام زان حمله حيدرى
ناظم اين منظومه ((ميرزا محمد باذل)) ملقب به رفيع خان است.

O ((صاحبقران نامه)) منظومه اى است دينى و درباره حضرت سيدالشهدإ حمزه بن عبدالمطلب. اين منظومه در سال 1073 هجرى قمرى به نظم درآمده و ناظم آن معلوم نيست. صاحبقران نامه در پيروى از فردوسى و تقليد از او سعى و كوشش فراوان كرده است.(6)

O ((مختار نامه)) از عبدالرزاق بيگ بن نجفقلى خان دنبلى است وى جنگ هاى مختار بن ابى عبيده ثقفى مجاهد بزرگ شيعه كيسانيه را به نظم كشيده است. نسخه خطى اين كتاب نزد حسين نخجوانى بوده. او پس از ابياتى كه در توحيد دارد, چنين مى سرايد:
رسول مهينش رسول امين
صباح ازل آفتاب پسين

خداوند قرآن خداوند تور
خداوند كيهان خداوند نور
خداوند شمشير و معراج و تاج
گرفته زكيخسروان تاج و باج
پيام آورش جبرئيل امين
ثناگسترش آسمان آفرين(7)

O ((شاهنامه حيرتى)) از منظومه هاى نادرى است كه درباره جنگهاى پيامبر و بزرگان مذهب شيعه است و بيش از بيست هزار بيت در آن درج شده است. درباره وى گفته اند او ((چهل هزار بيت)) در مدايح ائمه سروده است.(8) همچنين سام ميرزا, در تحفه سامى مى نويسد: ((وى از شعراى مشهور است و در همه باب شعر گفته, اما در منقبت بسيار كوشيده است.))
وى شاهنامه اش را كه معتقد است به نام ((شاه دين)) مى باشد چنين آغاز مى كند:
الهى از دل من بند بردار
مرا در بند چون و چند مگذار
الهى ساز آسان مشكلم را
نما راهى به ملك جان دلم را…
چو نظم من به نام شاه دين است
ز روى راستى شهنامه اين است
به مدح شاه بايد راند خامه
به نام شاه بايد شاهنامه…(9)
از اين پس, كار منقبت گويى و مديحه سرايى درباره بزرگان شيعه ادامه دارد و در تمام سه قرن دهم, يازدهم و دوازدهم, همه شاعران برجسته درين باره طبع آزموده اند. در اين ميان محتشم كاشانى با سرودن ((دوازده بند)) معروف خود كه به پيروى از ((هفت بند)) حسن كاشى سروده شده بود, با اقبال و استقبال فراوانى رو به رو شد. پس از سروده او شاعران بسيارى بر اساس اسلوب وى شعر مرثيه سرودند, اما گويى هيچ كدام به آن شهرت فراگيرى كه ((دوازده بند)) محتشم از آن خود كرد, نرسيدند. شعر محتشم در نوع خود يكى از سوزناكترين و مشهورترين مرثيه هايى است كه از صفويه تاكنون سروده شده است.
در اين ((دوازده بند)) ديگر از آن همه حادثه هاى شگفتآور زبانى و حماسى خبرى نيست و واژه هايى چون اشك و خون و غم و… از بسامد بالايى برخوردار است. در اين تركيب بند از آغاز تا پايان هيچ گاه از رسالتى كه حسين ـ عليه السلام ـ بر دوش مى كشيد و براى آن در خون خويش غلتيد اثرى نيست و اين حادثه شگفت انگيز را تا سر حد يك درگيرى خانوادگى بين آل ابوسفيان و آل پيامبر تنزل مى دهد.(10) در اين مورد گفتار ((استاد شهيد مرتضى مطهرى)) قابل ذكر است: …حسين يك شخصيت حماسى است, اما نه آن طور كه جلال الدين خوارزمشاه يك شخصيت حماسى است و نه آن طور كه رستم افسانه اى يك شخصيت حماسه اى است. حسين يك شخصيت حماسى است, اما حماسه انسانيت, حماسه بشريت, نه حماسه قوميت… .
… از اين نظر حادثه كربلا يك جنايت و يك تراژدى است. يك مصيبت است, يك رثاست. اين صفحه را كه نگاه مى كنيم كشتن بى گناه مى بينيم. كشتن جوان مى بينيم. كشتن شيرخوار مى بينيم. اسب بر بدن مرده تاختن مى بينيم. آب ندادن به
يك انسان مى بينيم. زن و بچه را شلاق زدن مى بينيم. اسير را بر شترى بى جهاز سوار كردن مى بينيم. از اين نظر قهرمان حادثه كيست؟ واضح است وقتى كه حادثه را از جنبه حياتى نگاه مى كنيم آن كه مى خورد كه قهرمان نيست. آن بيچاره مظلوم است. قهرمان حادثه در اين نگاه يزيد بن معاويه است. عبيدالله بن زياد است, عمر سعد است و… پس اگر بخواهيم شعر بگوييم. چه بايد بگوييم؟ بايد مرثيه بگوييم و غير از مرثيه گفتن چيز ديگرى نيست كه بگوييم. بايد بگوييم:
زان تشنگان هنوز به عيوق مى رسد
فرياد العطش زبيابان كربلا
آيا اين فقط رثا است؟ فقط مصيبت است و چيز ديگرى نيست؟…
كميت مرثيه گو بود. دعبل خزاعى مرثيه گو بود; همان دعبل خزاعى كه گفت پنجاه سال است من دار خودم را بر دوش كشيده ام. او طورى مرثيه مى گفت كه تخت خلفاى مإمون و عباسى را متزلزل مى كرد. او كه ((محتشم)) نبود. او كه مثل شعراى ما نبود كه چرخ و فلك را مسوول شهادت حسين بداند. او با تاريخچه حسين, بانام حسين يك قصيده مى گفت كه دنيا را متزلزل مى كرد. محتشم مى گويد:
تا چرخ سفله بود جفايى چنين نكرد
بر هيچ آفريده خطايى چنين نكرد
پس كارى به يزيد و يزيديان ندارد.))(11)
محتشم همچنين ادامه مى دهد:
اى چرخ غافلى كه چه بيداد كرده اى
وزكين چه ها در اين ستم آباد كرده اى
كام يزيد داده اى از كشتن حسين
بنگر كه با قتل كه دل شاد كرده اى…
شعر محتشم درست هنگامى كه بايد فرياد برآورد; مى گويد:
خاموش محتشم كه از اين حرف سوزناك
مرغ هوا و ماهى دريا كباب شد
خاموش محتشم…
اين تركيب بند در دوره صفويه, دوره استبداد قاجارى, در دوره پهلوى پدر و پسر رواج دارد, اما هيچ كس مانعش نمى شود؟ چرا چون رنگى از جهت گيرى بر خود ندارد و بر گوش هيچ كس حتى زمامداران گران نمىآيد; چرا كه اين شعر در خود اثرى از تيغ زبان كميت و زبان صريح ناصر خسرو نمى بيند!
ناگفته نگذاريم كه نگارنده نيز همان گونه كه شما احساس مى كنيد, براى نگاشتن آنچه گفته آمد ساعت ها فكر كرده است كه: آيا چنين جملاتى را بنگارد; آن هم براى مرثيه اى كه سال ها با آن گريه سر داده است و چشم هايش را با پارچه هاى عزايى كه بر حسينيه ها آويزان شده اند, عادت داده است. آيا نگارنده توان آن را دارد كه چنين گستاخانه بر شعرى كه ساليان سال در ماههاى محرم تكرار و تكرار مى شود, حاشيه اى بزند؟ با اين همه در يك بررسى تاريخى از چنين نوشته اى ناچار بوديم, و آن اين بود كه شعر حماسى ـ آن گونه كه پيش از اين در آثار شاعران شيعى بود ـ در دوره صفويه ديگر رنگ باخته است و به صورتى ديگر ـ كه مرثيه هاى سوزناك باشد ـ جلوه گر شد. به هر روى, هر دو گونه اشعار در نوع خود والا, محترم و ارجمند هستند و شعر شيعى بدان ها نيازمند است.
ادامه دارد

پاورقي ها:پى نوشتها: 1 ) ادوارد براون, تاريخ ادبيات ايران, رشيد ياسمى, چاپ سوم, تهران, ص35 و 36, 1345. 2 ) محمد تقى بهار, سبك شناسى, ص255. 3 ) سيروس شميسا, سبك شناسى شعر, ص285, انتشارات فردوسى. 4 ) ذبيح الله صفا, تاريخ ادبيات در ايران, ج5, ص445. 5 ) حسين رزمجو, شعر كهن فارسى, در ترازوى نقد اخلاق اسلامى, ص47. 6 ) ذبيح الله صفا, حماسه سرايى در ايران, ص379. 7 ) حسين نخجوانى, چهل مقاله, ص229, تبريز, 1343. 8 ) سعيد نفيسى, تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسى, ص465. 9 ) تاريخ ادبيات در ايران, ص586 10 ) محمد كاظم كاظمى, نشريه ويژه نامه سومين فستيوال فرهنگى و هنرى دانش آموزان خراسان, 1370. 11 ) استاد شهيد مرتضى مطهرى, حماسه حسينى, نشريه شماره 55, حزب جمهورى اسلامى, سال1361.

/

او دور بود و در كنار مردم


به ياد 13 آبان, روز تبعيد روح الله

در آن زمان, دو قطب قدرت در ايران وجود داشت كه هر يك مى خواست قدرت را از ديگرى به شدت بگيرد.
يكى نزديك بود و دور از مردم و ديگرى دور بود و در كنار مردم.
يكى تكيه بر قدرتهاى مريى بين المللى داشت; ديگرى تكيه بر قدرت نامريى خدا.
يكى چهارپايه كرسى اش را چهار قدرت بزرگ آمريكا, شوروى, ارتجاع منطقه و ساواك مستحكم نگه مى داشت و ديگرى اصلا كرسى نداشت; روى زمين مى نشست و با خاكيان همنشين بود. نه تنها هيچ سلاحى نداشت كه حتى عصا هم در دستش نبود!
آن يكى قدرت و نيرويى آشكار داشت; و اين ديگرى نيرويى پنهانى كه به چشم نمىآمد.
او بانكهاى خارج و داخل را پر از دلار نفت كرده بود و اين يكى دستى تهى داشت.
او حرف كه مى زد تمام بوقهاى تبليغاتى جهان, سخنش را بازگو مى كردند و اين حرفهايش از طريق كاست, تحت سخت ترين شرايط, دست به دست مى گشت و محدوده كمى را تحت پوشش تبليغاتى قرار مى داد.
او با سياست تطميع و تهديد همراه بود و سياستش را نقدى تحويل مردم مى داد! و اين هم با سياست خوف و رجا آن هم نسيه, مردم را به اطاعت وا مى داشت!
سرانجام او بر بدن ها و اجسام حكومت مى كرد و اين بر روان ها و قلوب.
او شاه بود… و اين امام.
شاه كه قدرت امام را ناديده گرفته بود, براى اين كه از دستش رهايى يابد او را به زندان افكند. غوغايى برپا شد; ايران به صدا درآمد; مردم به خيابان ها ريختند; تظاهرات, پايتخت را فرا گرفت, شاه به قدرت سلاح متوسل شد, مردم را به رگبار بست, هزاران طرفدار آقا (امام) بر زمين افتادند, خبر به ديگر شهرها رسيد, حركتهايى پنهانى پديد آمد, خون ها به جوش آمد, ملت به خروش آمد, دولت دست و پايش را گم كرد, ساواك به تلاش افتاد, شاه به التجا افتاد, نهضت, جهانى شد, همه جا سخن از ((زندانى)) بود, مردم به او عشق ورزيدند; شاه ترسيد, بر عرش خود لرزيد, آقا را آزاد كرد; آقا از آن فرصت طلايى استفاده كرد, مطالب را با جرات و شهامت براى مردم بيان كرد, از قضاياى پشت پرده, پرده برداشت; رازهاى درون را برملا كرد, شاه گيج و مبهوت شد, امام را به تركيه تبعيد كرد.
13 آبان, چهارشنبه, 1343 شمسى; 29 جمادى الثانى 1384 قمرى, هواپيماى حامل امام از فرودگاه مهرآباد به سوى تركيه به پرواز درآمده, پس از 3 ساعت و نيم, در فرودگاه آنكارا بر زمين نشست.
مقامهاى ايران و تركيه كه سخت وحشت زده بودند, امام را از هتلى به هتلى ديگر و از جايى به جايى ديگر منتقل مى كردند تا اين كه سرانجام در تاريخ 21 آبان, او را به شهر ((بورسا)) واقع در 460 كيلومترى غرب آنكارا منتقل كرده, در يكى از ساختمانهاى آن شهر, اسكان دادند.
امام كه هر جا برود امام است; از همان جا نهضت را هدايت مى كرد و مسايل را به صورت نامه يا گاهى سفارش شخصى با افراد مورد اعتماد در ميان مى گذاشت و لحظه اى تسليم يإس و نوميدى نشد. تازه بهترين فرصت براى امام پيش آمده بود كه با خداى خويش راز و نياز كند, و مانند جد اطهرش امام موسى بن جعفر ـ سلام الله عليه ـ زندان را بهترين و آرام ترين مكان براى عبادت يافت. امام از فرصت استفاده ديگرى نيز كرد و آن اين كه به نگارش تحريرالوسيله پرداخت و يك دوره فقه كامل را تحرير كرد.
در مقدمه تحريرالوسيله ـ چنان كه همه ديده اند ـ مى نويسد:
((… در گذشته كتاب ((وسيله النجاه)) فقيه اصفهانى ـ قدس سره ـ را حاشيه زدم سپس در اواخر ماه جمادى الثانى 1384 به دنبال حوادث دردناكى كه بر اسلام و مسلمين وارد شد ـ كه شايد تاريخ, آن را ثبت كند ـ به ((بورسا)) تبعيد شدم و در آن جا تحت نظر و مراقبت, فارغ البال بودم; در اين انديشه شدم كه آن حاشيه را به گونه اى مستقل تحرير كنم, تا بهتر بتوان از آن استفاده كرد. و اگر خدا مرا توفيق بخشيد, مسائل مستحدثه (مورد نياز روز) را بر آن خواهم افزود.))
به هر حال تبعيد امام هم عرصه را بر هيإت حاكمه تنگ كرد زيرا در گوشه و كنار ايران خبر از اعتصابات, تظاهرات و اعتراضات مخفى و علنى مى رسيد. ساواك به تكاپو افتاده بود و هر آن بر خفقان خود مى افزود. علما و روحانيون اكثر شهرها حتى مراسم نماز جماعت را به عنوان اعتراض به تبعيد غير قانونى امام تعطيل كردند و تهديد و فشار ساواك نتوانست اعتصاب ها را بشكند.
مبارزات ملت مسلمان و غيور ايران به رهبرى روحانيون منحصر به بستن بازار و تعطيل نماز جماعت نبود, بلكه با اعلاميه ها, تلگراف ها و فرستادن نامه ها و طومارها به سفارت تركيه و مسوولان آن كشور و سخنرانى هاى وعاظ و منبرىها و نوشتن شعارهاى انقلابى بر ديوارها, نهضت, مستحكم تر از پيش, شكل مى گرفت و ابعاد تازه اى پيدا مى كرد.
مراجع و علماى بزرگ نيز به صدور اطلاعيه و بيانيه هاى روشنگرانه پرداختند و اعتراض خود را برملا كردند. شعرا نيز خود را از ملت مستثنى ندانسته و اشعار و قصايدى براى امام سرودند:
اى ز وطن دور اى امام خمينى
اى تو على را يگانه پور همانند
گوهر اسلام در تو كرد تجلى
بعد گذشت هزار و سيصدى و اند
جز تو شريعتمدار نيست در اسلام
جز تو ز بيت النبى نمانده پساوند
فكر تو پيروز شد به حرمت قرآن
نام تو جاويد شد به نام تو سوگند
تبعيد امام به خارج از كشور, مزاياى زيادى داشت; از جمله اين كه اگر تا آن روز خبرگزاريهاى خارجى, او را نشناخته بودند يا نمى خواستند به مردم بشناسانند, تبعيد كارى كرد كه ناچار امام را به عنوان الگوى مقاومت و نهضت ضد شاه به دنيا معرفى نمودند و انگيزه تبعيد امام را مخالفت با تصويب لايحه مصونيت مستشاران آمريكايى و مخالفت با دولت, اعلام كردند.
راديو بى.بى.سى در برنامه فارسى خود اعلام كرد:
((آيه الله خمينى, پيشواى بزرگ مسلمانان جهان بر اثر اختلافاتى كه در مورد اصلاحات ارضى و بعدا در موارد ديگرى! با دولت ايران پيدا كرده بود, دولت ايران او را به كشور تركيه تبعيد نموده است.))
مجله ها و نشريه هاى مشهور جهان نيز به تفصيل اخبار تبعيد امام را به مردم منتقل كردند و بدينسان تبعيد امام, نهضت را جهانى كرد.
در اين جا لازم است نامى هم از دانشجويان عزيز ايرانى خارج از كشور ببريم كه وظيفه اسلامى خود را به نحو احسن ادا كرده, با تماس ها و پيام ها و تحصن ها و تلگراف ها, بيشترين و ارزنده ترين خدمت را به نهضت اسلامى, تقديم نمودند و از تمام فرصت هاى به دست آمده, براى رساندن پيام خمينى به جهانيان, استفاده كردند و به حق كه فرزندان لايق و شايسته اى براى امام و انقلاب اسلامى بودند.
در آن دوران كه نويسنده اين مقال در كويت بسر مى برد و مسائل را با دقت دنبال مى كرد, از اين همه حركت گروهى و فردى كه آينده اى روشن را بشارت مى داد, سخت شگفت زده و در عين حال خرسند بود. ماه رمضان آن سال بود كه خبردار شدم, استاد و دوست صميمى ام شهيد سعيد آيه الله سعيدى به عتبات عاليات مسافرت كرده و در نجف اشرف به سر مى برد, نامه اى عتاب آميز به آن بزرگوار نوشتم كه چرا بى كار نشسته ايد؟ تمام دنيا حركت كرده ولى نجف ساكت است; گويا خبرى نيست. وظيفه ما و شما اين است كه نجف ساكت را بيدار و به تحرك واداريم. شما كه اكنون در آن جا بسر مى بريد, آيا روا است كه همچنان بيكار باشيد و سر و صدا به راه نيندازيد؟!
آن شهيد سعيد و يار فداكار امام كه گفته بود, اگر قطره هاى خونم بر زمين بچكد, نام خمينى را مى نويسد, و تمام وجود و انديشه اش را اين نام مقدس فراگرفته بود, نامه اى در پاسخ نوشت ـ كه براى اولين بار منتشر مى شود ـ و با خونسردى مطالب را بيان كرد. خدايش رحمت كند و درجاتش را عالى تر نمايد ـ در قسمتى از نامه چنين آمده است:
((… نوشته بوديد شما بى كاريد. نه بحمدالله بى كار نماندم. به اصرار رفقا منبر رفتم. هياهو كردم, بيشتر از كويت سر و صدا راه انداختم. يك شب به اتفاق جناب آقاى… جمع كثيرى از اهل علم را به منزل هر چهار آيه الله (حكيم, شاهرودى, خوئى و…) برديم, مخصوصا آيه الله شاهرودى را از خواب بيدار كرديم و روز بعد مجددا منزل آيه الله حكيم رفتيم, باز خصوصى اشخاص را وادار كرديم به رفتن نزد آقايان. در منازل آقايان سخنرانى كرديم, گريه كرديم و گريانديم و داد و واويلاه و واخمينياه را به عرش رسانديم. والحمدلله بى نتيجه نشد. تلگرافاتى به نخست وزير تازه شد و ارجاع آيه الله خمينى را به ايران وگرنه به عراق خواستند و بنا شد صورت آنها چاپ و منتشر گردد. فعلا اهل علم و مومنين درصدد فرستادن تبريكات عيد براى ايشان هستند.
به آدرس: تركيه, بورسا, رئيس سازمان امنيت ((على بيك)) برسد محضر آيه الله خمينى, از كويت هم خيلى مناسب است فرستاده شود…))
آرى! اى عزيزان! خون مقدس افراد پاكى همچون سعيدى به پاى درخت خونبار انقلاب ريخته شده است; آن را زنده نگهداريد و نگذاريد بيگانگان و سرسپردگان آنان به هر نحو به آن آسيبى وارد آورند. انقلاب مقدس است; شما هم آن را تقديس كنيد. انقلاب از جان شيرين تر است, شما هم از جان مايه بگذاريد كه گذاشته ايد. خدايتان خير دهد و در راه دفاع از انقلاب اسلامى و ره آوردهايش, بيش از پيش, پابرجاتر و استوارتر و موفق تر قرار دهد. آمين!
پاورقي ها:

/

مصطفى ؛ دومين شهيد از تبار خمينى


تولد
آن روز, سال شمار تاريخ, دوازدهم رجب 1349 قمرى مطابق با سى ام آذر 1309 شمسى را نشان مى داد. ايران اسلامى سوگوار از مرگ انقلاب مشروطه بود كه به دست قزاق پرورده بريتانيا (رضاخان ميرپنج) آخرين دم و بازدم هاى آن كاملا بريده مى شد و مردم مسلمان كشورمان از اين مرگ, ناخوشايند و سياه پوش بود. در چنين زمانى در شهر مقدس و مذهبى قم در خانه پاك و بىآلايش دانشمند و مجتهدى بزرگ از فضلاى حوزه علميه, فرزندى چشم به جهان گشود كه بعدها منشا تحولات عظيمى در تاريخ ايران شد.
اين نوزاد را به مناسبت نام جد پدرى شهيد و مقتولش ((سيد مصطفى)) او را نيز ((مصطفى)) نام نهادند. به راستى چه اسم با مسمايى كه از آلودگيها پاك گرديده و قدم در راه جد اعلاى خود, پيامبر گرامى اسلام حضرت محمد مصطفى(ص) گذاشت.
او در دامن پدرى بزرگوار و مادرى پاك دامن و در محيطى پر از معنويت و صفا و صميميت رشد كرد و دوران كودكى خود را به پايان رساند.(1)

تحصيلات
هفت سال از سن اين مولود مبارك گذشت و در اين مدت, شخصيت كودكى او رقم زده شد. در سال 1316 قدم به مدرسه گذاشت و براى تكميل شخصيت خدادادى و فطرى خود و نوشيدن جرعه هاى علم و دانش راهى مدرسه گرديد, دوران ابتدايى را در مدرسه هاى ((باقريه)) و ((سنايى)) قم به پايان رساند.
علاقه فراوان وى به اسلام و روحانيت و راهنمايى هاى پدر بزرگوار و دوستان دل سوزش موجب گرديد كه بعد از اتمام دوره ابتدايى به صف طلاب حوزه پيوسته و در رديف سربازان امام زمان (عج) قرار گيرد. او در راه فراگيرى علوم اهل بيت(ع) تلاشى بى وقفه و فوق العاده داشت و خود را به طور كامل جهت كسب دانش و علم وقف كرده بود, از اين رو در اندك زمانى به رشد فرهنگى و علمى بالايى دست يافت, و در كمتر از شش سال دروس سطح حوزه را به پايان رسانيد.
او در اين دوره از اساتيدى مثل آيات بزرگوار, شيخ مرتضى حائرى, شهيد صدوقى, سلطانى و شيخ عبدالجواد اصفهانى بهره جست.(2)
آيه الله ابطحى از ياران شهيد, درباره علاقه و هوش سرشار ايشان به درس مى گويد: ((گاهى به حجره ما مىآمد و گاهى من به منزل ايشان مى رفتم و با هم به درس مى رفتيم (درس آقاى سلطانى, درس آقاى شيخ عبدالجواد اصفهانى) و از آن پس نيز با هم به درس خارج مى رفتيم (درس امام, درس آقاى بروجردى, درس آقاى داماد) و خارج از درسها هم, با هم مباحثه اى داشتيم (تقريرات آقاى نائينى, رساله هاى شيخ انصارى در آخر مكاسب و…).
خصوصيتى كه در مرحوم حاج آقا مصطفى سراغ داشتم, اين بود كه از همان اول حالت تعبد نسبت به مطالب علمى نداشت; يعنى مثلا اگر شيخ انصارى يا هر بزرگوارى مطلبى را گفته است سربسته نمى پذيرفت, بلكه مانند امام در مقام تجزيه و تحليل برمىآمد و مى توان گفت از همان اوايل روح اجتهاد داشت و همين هم باعث ترقى او شد.))(3)
او بعد از شش سال به درس خارج حوزه مشغول شد و از اساتيدى همچون حضرت امام, آيه الله العظمى بروجردى, علامه طباطبايى و…) كسب فيض نمود. علاقه سرشار او به دانش و هوش فراوانش موجب شد كه در مدت زمان كوتاهى به درجه اجتهاد نايل آيد, او خود در اين باره مى گويد: ((… من در عمرم فقط چند سالى تقليد كردم و خيلى زود از تقليد كردن بى نياز شدم.))(4)
در مورد استعداد ايشان حضرت آيه الله العظمى خامنه اى, رهبر معظم انقلاب اسلامى, مى فرمايد: ((در درس امام جزو بهترين شاگردان بود, اگر نگوييم بهترين شاگردان. و در عين حال خود او يك مدرس معروف بود, فلسفه و فقه درس مى داد… . ))(5)
آيه الله خاتم يزدى از ياران شهيد مى گويد: ((يكى از خصوصياتش اين بود كه در هر جلسه اى شركت مى كرد از مسائل علمى سخن مى گفت و مجلس را به يك مجلس علمى مبدل مى ساخت و دنبال هر مطلبى را كه مى گرفت خيلى بحث مى كرد… خارج فقه را كه امام در نجف اشرف شروع كردند و مدت پانزده سال طول كشيد (از بيع تا خلل در نماز) مرحوم حاج آقا مصطفى بيشترين اشكال را مى گرفتند.))(6)
حضرت آيه الله فاضل لنكرانى مى گويد: ((به لحاظ اين كه ما هميشه با مرحوم حاج آقا مصطفى خمينى نزديك بوديم و از همان دوران دبستان و رشته روحانيت با ايشان بوديم, خاطرات زيادى دارم و ايشان را از نزديك خوب مى شناسم… از نظر فضيلت علمى به نظر من ساليان دراز بود كه مرحوم حاج آقا مصطفى يك مجتهد مسلم, كامل و صاحب نظر در فقه, اصول, فلسفه, رجال, تفسير و ساير علوم اسلامى بود… .))(7)

تاليفات
شهيد مصطفى خمينى علاوه بر تدريس علوم اسلامى داراى آثار و تاليفات زيادى نيز مى باشد كه آثار قلمى او نشانگر عظمت علمى و فكرى آن مرحوم است, در اين خصوص مرحوم حجه الاسلام والمسلمين سيد احمد خمينى مى گويند: ((اجازه بفرماييد در اين مورد مقدمه اى عرض كنم و آن اين است كه معمولا افراد در بازدهى علمى و اجتهادى و يا تخصصى خودشان نيازمند به طى مراحلى هستند كه بعد از آن مراحل مى توانند تز و يا اجتهاد خود را در معرض بهره بردارى ديگران قرار دهند, كه متإسفانه ايشان پس از اتمام مراحل لازم و در آغاز تقرير و بيان نظريات علمى و اجتهادى خود به شهادت مى رسد و در عين حال كتابهايى از ايشان باقى مانده است… .))
تاليفات آن مرحوم عبارتند از:
1ـ القواعد الحكميه (حاشيه بر اسفار كه مخطوط مى باشد).
2ـ كتاب البيع (دوره كامل مباحث استدلالى بيع در سه جلد).
3ـ مكاسب محرمه در دو جلد.
4ـ مبحث اجاره.
5ـ مستند تحرير الوسيله.
6ـ تعليقه اى بر عروه الوثقى.
7ـ تفسير القرآن الكريم در سه جلد.
8ـ تحريرات فى الاصول (از اول اصول تا استصحاب تعليقى).
9ـ شرح زندگانى ائمه معصومين (ع) (تا زندگانى امام حسين ـ عليه السلام ـ).
10ـ كتاب الاصول.
11ـ القواعد الرجاليه.
12ـ كتابى در مبحث نكاح.(8)
ضمنا در تبعيدگاه تركيه نيز دو كتاب ((قاعده لاتعاد)) در 180 صفحه و ((مكاسب محرمه)) در 420 صفحه نوشته است.(9)

سير و سلوك
آيه الله حاج آقا رضا بهإ الدينى مى گويد:
((آيه الله حاج آقا مصطفى خمينى, دانشهاى عقلى و نقلى, سياست اسلامى و دينى را در جوانى فراهم آورده بود, و به آن جا كه بايد برسد, رسيده بود, از نخبگان زمان ما, بلكه عصرها و زمانها بود. درست گفتار و نيك سيرت بود. باكمال زيركى و هوشيارى به نفوس, آگاهى داشت… فرزند امام بود, بلكه خود, امامى بود… . ))(10)
مصطفى در كنار علم و دانش و فقاهت, مبارزه و جهاد را نيز در همان مكتب آموخت و پا به پاى امام امت(ره) در صحنه هاى سياسى و مبارزاتى قدم نهاد, چرا كه جهاد و شهادت را از سرور خود امام حسين(ع) آموخته بود.
او در فتواى فقهى خود از آيه ((و لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا)) تنها حرمت ازدواج با كافران را نمى فهميد بلكه تمامى سلطه هاى شوم از خدا بى خبران را بر مسلمين حرام مى دانست.
بيشتر از هر جهادى او مبارزه با شيطان درونى را لازم مى ديد و كسب تقوا و پرهيز از تبعيت هواى نفس را بزرگترين جهاد و بنا به فرموده پيامبر(ص) ((جهاد اكبر)) مى دانست و در اين راه به حد اعلاى مبارزه رسيده بود.
حجه الاسلام والمسلمين آقاى رحيميان يكى از يارانش مى گويد: ((يكى از خصوصيتهاى حاج آقا مصطفى اين بود كه ايشان مقيد به پياده روى از نجف به كربلا در تمام زيارتهاى مخصوصه امام حسين(ع) بود. در سال معمولا چند مناسبت بود (15 شعبان, عرفه, اربعين, اول رجب و نيمه رجب) كه مردم از نجف به كربلا پياده مى رفتند. و ايشان هر سال در چند مناسبت پياده به كربلا مى رفتند. گاهى مى شد كه كف پاى ايشان تاولهايى مى زد كه خونابه از آن راه مى افتاد و كاملا مجروح مى شد ولى باز هم به راه رفتن ادامه مى داد.))(11)
آرى او كه رسيدن به قرب الهى را در توسل به اهل بيت(ع) ديده بود نگاهى به جراحت پا و خستگى راه نمى كرد و براى زيارت اباعبدالله الحسين(ع) قريب صد كيلومتر فاصله نجف و كربلا را پياده مى پيمود.
او در سير و سلوك به مقامى رسيده بود كه در دستورالعملى اخلاقى مى گويد:
((بدان اى برادرم, دوست عزيز و بزرگوارم, پس از فهم آنچه در اين سطور آمد و بعد از آن كه به علوم عادى آگاه گرديدى و رسوم ظاهرى را برپا داشتى, بايد تلاشى بى امان را براى رسيدن به برترين مقصد, والاترين هدف, شيرين ترين مسلك و دلپذيرترين شيوه پيشه كنى و آن ((جان جهان شدن)) است.
رسيدن به اين مقام والا و بلند, جز با دور كردن پستيها, تيرگيها و حجابهاى ماده و مدت و جلب صفات كمال و برتر, از راه عمل به دستور شرع انور و حركت بر مقتضاى ايمان و كوشش در اجراى فرامين الهى و احكام عملى ـ بدنى و قلبى نشايد.
… شگفتا! آيا وجدانت اجازه مى دهد, با توان و قدرتى كه او ارزانى ات داشته, بر خوان گسترده اش او را, نافرمانى و سركشى كنى؟ آيا مى پسندى توان, اراده و حكمت او را در آنچه ناروا شمرده به كارگيرى و بى حرمتى روا دارى؟ پناه مى بريم به خداى داناى شنوا از شيطان رانده شده از درگاه خدا.
… جهاد اكبر را پيشه كن, تا الگويى حق نما گردى و مشمول پاداش شهيدان, كه در سخنان معصومين آمده است, گردى.
… بارالها! طعم عفو, شيرينى آمرزش و رحمت خود را بر ما بچشان, تا از سياهيهاى ذلت بيرون بياييم و لباس كفر و نفاق را از تن بدريم. به تو شكوه مى بريم كه تو ملجإ هر شكايتى.))(12)

در صحنه سياست
شهيد مصطفى در مكتبى بزرگ شده بود كه سياست با آن عجين شده و عين ديانت بود لذا از همان روزهاى اول كه پدر بزرگوارش حضرت امام(ره) در اين مسير قدم نهاد با كمال جديت و تلاش حركت كرد به گونه اى كه حاج آقاى احمدى از ياران ايشان مى گويد: ((اگر درباره امام مى گويند, حركتهاى ايشان پيامبرگونه است, بايد درباره مرحوم حاج آقا مصطفى نيز گفته شود كه حركت ايشان على وار بود نسبت به پيامبر گونه بودن امام.))(13)
ايشان بعد از دستگيرى امام در شب 15 خرداد 42 نقش به سزايى در به حركت درآوردن نيروهاى مردمى داشت و همان زمان با تمام نيرو فرياد زدند كه ((مردم خمينى را گرفتند, مردم خمينى را بردند)) و اين صدا به صورت برق در سرتاسر قم پيچيد و هنوز صبح 15 خرداد طلوع نكرده بود كه ميان مردم رفته و با انبوهى جمعيت به طرف صحن مطهر حضرت معصومه(س) به راه افتاده, از دستگيرى امام اعلام انزجار و تنفر نمودند.
فعاليتهاى ايشان به حدى بود كه ساواك درباره وى آورده است: ((در شهرستان قم پسر آيه الله خمينى, كه معمم مى باشد, به جاى وى نشسته و دستورهاى او را به مورد اجرا مى گذارد و اعلاميه هايى تهيه و براى روحانيون مى فرستد… .))(14)
موقعى كه امام در ((قيطريه)) تحت نظر بود مصطفى تنها رابط امام با ديگر روحانيان و مبارزان به شمار مىآمد و فرمانهاى امام را به ديگران مى رساند در همين رابطه ساواك مى نويسد:
((طبق اطلاع واصله اخيرا پسر آيه الله خمينى با افراد متنفذ و مخالف دولت در تماس مى باشد, چون مشاراليه مى تواند با پدرش ملاقات نمايد از اين لحاظ رابط بين پدرش و افراد مخالف دولت است.))
در پى دستگيرى امام در 13 آبان 43, ايشان با جمعآورى اشخاص و ملاقات با مراجع قم سعى در مطلع كردن مردم مى كند و به منزل آيه الله مرعشى نجفى مى رود ولى از آن جا كه دژخيمان شاهنشاهى از وجود او وحشت داشتند به منزل آيه الله مرعشى ريخته و مصطفى را دستگير مى كنند و به تهران مى فرستند, ايشان 57 روز در زندان بودند كه با فشارهاى مردم و ديگر نيروها در هشتم دىماه 43 آزاد مى شود به اين شرط كه به تركيه پيش امام برود.
شهيد مصطفى چنان استوار در مقابل ساواك و نيروهاى حكومتى در اين مدت ايستاد كه آنها را به تنگ آورده بود. او مدت نه روز تحت بازجويى بود و در پاسخ به اين پرسش ساواك كه, انگيزه امام از سخنرانى بر ضد كاپيتولاسيون چه بوده است؟ نوشت: ((اين يك مسإله اى است كه تحميل بر ملت شده است و تقريبا حكم حيثيت فروشى, آزادى فروشى و شخصيت فروشى است.))
و در پاسخ اين كه, منظور امام از دخالت در كار دولت چيست؟ مى نويسد: ((… دخالت از باب امر به معروف و نهى از منكر است كه از اصول اصليه و منكر آن كافر و تارك آن مرتكب كبيره مى باشد و چنانچه سه مرتبه, يا چهار مرتبه, و بنابر احتمالى پنج مرتبه اين گناه را مرتكب شود, در صورتى كه حد شرعى كه تعزير است در فواصل اجرا شود, مستلزم قتل مى باشد.))
تيزهوشى شهيد مصطفى در امور سياسى سبب مى گشت كه هرگونه حركتى از طرف دشمن, با شكست مواجه گردد, ساواك تلاش داشت با بازداشت امام و فرزندش مصطفى منزل امام بسته باشد و كسانى كه مقلد او هستند با مشاهده اين عمل به كسان ديگرى مراجعه كنند. ولى آقا مصطفى براى خنثى كردن اين مسإله از زندان نامه اى به اين مضمون به آقاى اشراقى مى نويسند:
((بعد الحمد والثنا فان جناب العلامه الفاضل حجه الاسلام آقاى حاج شيخ شهاب الدين اشراقى ـ دامت بركاته ـ از قبل حقير وكيل هستند. در اخذ وجوه شرعيه اى كه بناست به دست من برسد كه از قبل آقاى والد ـ مدظله ـ وكيل هستم و وكيل در توكيل مى باشم و آن را به مصارف شرعيه و محال مقرره برسانند و يا آن كه حفظ كنند تا تكليف براى بعد از آن مقرر شود و نيز مى توانند رسيد داده و امضا فرمايند. 25 رجب المرجب 1384 سيد مصطفى خمينى.))
موقع آز(15)ادى, در هشتم دى ماه 43 به حاج آقا مصطفى گفته بودند كه بايد طورى وارد شهر قم شود كه سر و صدا ايجاد نشود ولى ايشان بلافاصله بعد از آزادى وارد قم مى شوند و مردم با ديدن ايشان شعار مى دهند و تا خانه او را همراهى مى كنند و چون اصولا او كسى نبود كه با تهديد و ارعاب از ميدان به در رود از اين رو حكومت بيش از پنج روز تحمل نياورده و در روز يكشنبه سيزدهم دى ماه 43 ماموران ساواك به خانه امام يورش برده و شهيد مصطفى را دستگير و روز چهاردهم دى ماه به تركيه تبعيد مى كنند.

در تبعيدگاه
شهيد مصطفى به مدت يك سال در شهر ((برساى)) تركيه به حالت تبعيد مى ماند اما باز آرام ننشسته و سعى در بازگشت به ايران مى كند و با رئيس سازمان امنيت ((برساى)) گفت و گو مى كند تا با نصيرى در مورد بازگشت وى به ايران صحبت كند ولى نصيرى شرايط گوناگونى مطرح مى كند, گرچه او شرايط را مى پذيرد ولى در آخر نصيرى شرط مى كند كه بايد در خانه روستايى خود باشد و دو نفر مإمور مراقب او باشند و چنانچه كسى از جلو خانه وى عبور كند كشته خواهد شد. با اين شرط, شهيد مصطفى, منصرف مى شود.
شهيد همراه پدر بزرگوارش سه شنبه سيزدهم مهرماه 44 از تركيه به عراق تبعيد مى شود و روز جمعه 23 مهر 44 وارد نجف اشرف مى گردند. آيه الله پسنديده در خاطرات خود مى نويسد:
((بعد از تركيه به بغداد مى روند, در بغداد[ آنها را] در خيابان رها مى كنند و مى گويند خودشان بروند يك ماشين كرايه كنند كه به كاظمين يا جاى ديگرى بروند.
بعد از اين كه اينها به بغداد مى رسند خبر به يكى از علماى كربلا مى رسد ايشان موقعيت خيلى خوبى داشت به علما و مردم اطلاع مى دهد و جمعيت زيادى براى استقبال امام به بغداد مى روند و ايشان را به كربلا و سپس به نجف مى برند, در تمام ميدانها جمعيت استقبال كننده بود.))(16)
حاج آقا مصطفى در عراق نيز از مبارزه دست نكشيد و به دنبال اوج گيرى نهضت رهايى بخش فلسطين, تلاش فوق العاده به عمل آوردند كه برادران روحانى خارج از كشور به پايگاههاى فلسطينى بروند و در آن جا دوره ببينند, خود ايشان هم در مسائل نظامى كار كرده بودند و حتى با اسلحه هاى سنگين هم دوره ديده بودند و آن طور كه خودشان نقل مى كردند, حتى ورقه هدايت تانك را نيز داشتند, در منزل خود هم اسلحه هايى تهيه كرده بودند و طلابى را كه هنوز در مرحله ابتدايى بودند و هنوز به پايگاههاى فلسطينى نرفته بودند در آن جا با اسلحه هاى سبك تعليم و آموزش مى دادند و اصولا ايشان عنايت خاصى به مبارزه مسلحانه داشتند و به آيه شريفه ((واعدوا لهم مااستطعتم من قوه…))تمسك مى جستند و از اين كه مسلمانان چرا آموزش نظامى ندارند و تعليمات نظامى نمى بينند اظهار تإسف و تإثر مى كردند.(17)
فعاليتهاى ايشان سبب شد كه در 21 خرداد 48 به دنبال برانگيختن آيه الله العظمى حكيم بر ضد رژيم بعث, دستگير و به بغداد برده شد و رئيس جمهور وقت (حسن البكر) به او هشدار داد كه اگر مردم را بر ضد اين رژيم تحريك كنيد و با مخالفان رژيم عراق روابط داشته باشيد ناچار تصميمى درباره آنان مى گيريم كه موجب ناراحتى پدرتان شود و جالب اين كه همين تهديد را سپهبد نصيرى در سال 42 كرده بود.

پرواز به سوى ملكوت
ترس دو حكومت ايران و عراق از فعاليتهاى مرحوم حاج آقا مصطفى عاقبت باعث شد كه تهديدشان را عملى كنند و تصميمى را كه گفته بودند به انجام رسانند و شب يكشنبه اول آبان 1356 مصطفى را در حالى كه 47 بهار از عمرش مى گذشت به طرز مشكوكى مسموم و به شهادت رسانند.
مرحوم حجه الاسلام والمسلمين سيد احمد خمينى درباره شهادت حاجآقا مصطفى مى گويد:
((آنچه مى توانم بگويم و شكى در آن ندارم اين كه ايشان را شهيد كردند, زيرا علامتى كه در زير پوست بدن ايشان, روى سينه ايشان, روى سر و دست و پا و صورت ايشان و هم چنين لكه هاى بسيار بزرگ حكايت از مسموميت شديد مى كرد و من شكى ندارم كه او را مسموم كردند, اما چگونه اين كار صورت گرفته نمى دانم ولى همين قدر مى توانم بگويم كه ايشان چند ساعت قبل از شهادت در مجلس فاتحه اى شركت كردند كه در آن جا بعضى از ايادى رژيم پهلوى دست اندركار دادن چاى و قهوه مجلس بوده اند. ))(18)
انگيزه رژيم ايران و عراق در به شهادت رساندن حاج آقا مصطفى امورى بود كه مى توان گفت از جمله آنها:
1ـ ضربه روحى بر امام.
2ـ پيشگيرى از خطرهاى فردا, هر دو رژيم پى برده بودند كه حاج سيد مصطفى, خمينى دوم است و بى ترديد با نظريات و ديدگاههاى سياسى و مذهبى كه دارد و با شجاعت و شكست ناپذيرى كه در اوست, فردا خمينى ديگرى خواهد بود.
3ـ پديد آوردن رعب و وحشت.
4ـ پايان دادن به روشنگرىها در نجف.(19)

پيامدهاى شهادت
شهادت سيد مصطفى درست مثل زندگى او ضربه اى مهلك بر حكومت ستم شاهى بود, خون او بود كه گروههاى مردمى را به حركت درآورد و جرقه انقلاب زده شد و بر خلاف تصور رژيم و با شنيدن خبر شهادت حاج آقا مصطفى بازار نجف تعطيل شد.
جنازه توسط ياران و شاگردانش در روز اول آبان به كربلا برده شد, در اين مراسم جمعيت انبوهى شركت كردند, بيش از هفتاد دستگاه ماشين جنازه را به كربلا بردند و بازگرداندند.
شهيد سيد مصطفى را با آب فرات غسل دادند و در محل خيمه گاه حسين(ع) كفن كردند و پس از طواف در حرم حضرت سيدالشهدا(ع) و حضرت عباس(ع) ساعت 7 بعدازظهر به نجف اشرف باز گرداندند.
روز دوشنبه دوم آبان (10 ذيقعده) جنازه آن شهيد حدود ساعت 9 صبح از مسجد بهبهانى (واقع در بيرون دروازه نجف) با شركت انبوهى از علما و فضلا, طلاب, كسبه, اصناف و ساير اهالى نجف اشرف به طرف صحن مطهر علوى تشييع شده و در مقبره علامه حلى دفن گرديد.
امام در مسجد بهبهانى حضور يافت و پس از مكث كوتاه و خواندن فاتحه با گامى استوار و قامتى آراسته به خانه برگشت و در مراسم تشييع و خاك سپارى شركت نكرد.
در ايران نيز مردم مجلس عزا برپا كردند و پس از سالها, نام خمينى را شنيدند و خطبا و سخنرانان در منابر نام امام را بر زبان راندند. اولين مجلس ختم از طرف جامعه روحانيت مبارز و علماى تهران در مسجد جامع تهران برگزار شد كه انبوهى از جمعيت در آن شركت داشتند, آقاى طاهر اصفهانى, خطيب مجلس بود كه در بهت و سكوت و تإثر فوق العاده حضار سخن گفتند و هر بار كه نام امام خمينى را مى برد غريو صلوات پياپى آن جمعيت فشرده, لرزه بر اندام بيگانه پرستان مى انداخت.
مجلسى نيز در مسجد ارك از طرف علمايى چون شهيدان بهشتى, مطهرى, مفتح,… منعقد گرديد و دكتر حسن روحانى از امام خمينى و نقش موثر ايشان در بيدارى جوامع اسلامى و مبارزه با ايادى استعمار و شخصيت علمى حاج آقا مصطفى سخن گفتند.
حوزه علميه قم نيز تعطيل و شهر قم سرتاسر سياه پوش شد و از طرف آيات عظام گلپايگانى, مرعشى و ساير مراجع مجالسى ترتيب داده شد.(20) و بدين ترتيب دشمن كه براى خاموش كردن صداى مصطفى او را به شهادت رسانده بود, اينك با سيل بنيان كنى رو به رو گرديده; سيلى كه از مجالس فاتحه حاج آقا مصطفى آغاز گرديد و با رشادتهاى قهرمانان 19 دى 1356 در قم و مجالس چهلم آنان در تبريز و يزد و اصفهان و مشهد, خروشان تر شد و سرانجام حكومت ستم شاهى را درهم كوبيد و بساط عدل را گسترد.

پاورقي ها:پى نوشتها: 1 ) مجله ياد, ش12. 2 ) همان. 3 ) مجله پاسدار اسلام, ش23. 4 ) مجله 15 خرداد, ش4. 5 ) روزنامه اطلاعات, ش18880, آبان 68. 6 ) مجله پاسدار اسلام, ش23. 7 ) مجله ياد, ش12. 8 ) همان. 9 ) مجله 15 خرداد, ش4. 10 ) روزنامه جمهورى اسلامى, ش4462, آبان72. 11 ) مجله پاسدار اسلام, ش23. 12 ) مجله حوزه, ش40. 13 ) مجله پاسدار اسلام, ش23. 14 ) مجله 15 خرداد, ش4. 15 ) همان. 16 ) خاطرات آيه الله پسنديده, ص115. 17 ) مجله پاسدار اسلام, ش18. 18 ) مجله ياد, ش12. 19 ) مجله 15 خرداد, ش4. 20 ) على دوانى , نهضت روحانيون, ج6.

/

امام باقرع پايه گذار انقلاب فرهنگى


اشاره:
در ميان امامان دوازده گانه خاندان نبوت(ع), امام باقر(ع) از ويژگيهاى خاصى برخوردار است. مادرش فاطمه دختر امام حسن(ع) بود, از اين رو او را وارث عظمت پيامبر(ص) از ناحيه پدر و مادر مى دانند. در يكى از احاديث معتبر, معروف به ((حديث لوح)), خداوند در شإن او مى فرمايد: ((وابنه شبه جده المـحمود محمد, الباقر علمى, و المعدن لحكمتى; و پسر امام سجاد همانند جد پسنديده اش پيامبر(ص) است, يعنى محمد باقر(ع)كه شكافنده علم من, و كانون حكمت من مى باشد.))(1)
و امام صادق(ع) در شإنش فرمود: ((ان لابى مناقب ليست لاحد من آبائى; همانا براى پدرم (امام باقر) فضايل و كمالاتى هست كه هيچ يك از پدرانم داراى آن مناقب نيستند.))(2) بر همين اساس حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ در وصيت نامه الهى سياسى خود, از امام باقر(ع) باعظمت مخصوص ياد كرده و مى فرمايد: ((ما مفتخريم باقرالعلوم كه بالاترين شخصيت تاريخ است, كسى كه جز خداوند تعالى و رسول(ص) و ائمه معصومين(ع) مقام او را درك نكرده و نتوانند درك كرد, از ماست.))(3)
با اين اشاره, در اين گفتار, به توضيح راز گفتار فوق مى پردازيم, به اميد آن كه درسهاى سازنده اى از مكتب امام باقر(ع) بياموزيم.
عصر امام باقر (ع)
با روى كار آمدن معاويه و سپس حاكمان جبار و فضيلت كش بنى اميه, اسلام ناب محمدى در انزواى كامل قرار گرفته بود و همه ابعاد زندگى مسلمانان در تاريكى جهل, تعصب, خفقان فريب, زر و زور و انواع انحرافها و آلودگيها و نامردمى ها فرو رفته بود. بنى اميه به قدرى افكار مردم را مسموم كرده بودند و با تهاجم فرهنگى خود, عقلها و انديشه ها را ربوده بودند, كه يزيد و سردمداران شرك و نفاق, امام حسين(ع) جگر گوشه رسول خدا(ص) و يارانش را با آن وضع فجيع كشتند, و همه ارزشهاى اسلامى را تار و مار كردند, در عين حال به حكومت ننگين خود ادامه دادند, شراب نوشيدند, خوش رقصى كردند و به نام اسلام, تعاليم محمد(ص) و على(ع) را زير پاى ناپاك خود قرار دادند, شرايطى به وجود آوردند كه ياد كردن از نام حسين(ع) قدغن بود, و مى خواستند آثارى از خاندان نبوت باقى نماند.
پس از ماجراى جان سوز كربلا, مظلوميت امام سجاد(ع) به جايى رسيد كه در مدينه تنها چهار نفر نزد ايشان مىآمدند, با اين كه سزاوار بود هزاران نفر در مجلس درسش شركت نمايند و از فيوضات وجودش بهره مند گردند. امام صادق(ع) در اين باره فرمود: ((ارتد الناس بعد الحسين الا اربعه; ابو خالد الكابلى, و يحيى بن ام الطويل و جبير بن مطعم و جابر بن عبدالله الانصارى, ثم ان الناس لحقوا و كثروا; بعد از شهادت امام حسين(ع) همه مردم (از راه و خط حسين ـ عليه السلام ـ) مرتد شدند, جز چهار نفر كه عبارتند از: ابوخالد كابلى, يحيى بن ام طويل, جبير بن مطعم و جابر بن عبدالله انصارى, سپس كم كم مردم به اين افراد پيوستند, و جمعيتشان زياد شد. ))(4)
توضيح اين كه: پس از شهادت امام حسين(ع) بر اثر خفقان و ديكتاتورىهاى بى رحمانه حاكمان جبار اموى, غالب مردم به خاطر ترس, جهل, دنياپرستى و علل ديگر از خاندان نبوت بريده بودند, بعضى به دشمنان پيوستند, برخى به بى تفاوتى رو آوردند, و عده اى سرگردان بودند و حتى بعضى دهان به اعتراض گشودند كه مثلا چرا حسين بن على(ع) با افراد اندك خود قيام كرد؟ و اين قيام چه نتيجه اى داشت؟! جهل و تيره دلى آنان به جايى رسيده بود كه از خون پشه مى پرسيدند كه آيا پاك است يا نجس, ولى در مورد خون شهيدان كربلا نمى پرسيدند كه چرا ريخته شد و چه كسى ريخت؟ چنان كه روايت شده: شخصى از اهالى كوفه از ((ابن عمرو)) (يكى از دانشمندان آن عصر) در مورد خون پشه پرسيد, او به حاضران گفت: ((به مرد كوفى بنگريد كه از من در مورد خون پشه مى پرسد با اين كه پسر رسول خدا امام حسين(ع) را كشتند, از آن نمى پرسد.))(5)
به اين ترتيب مى بينيم كه اكثر مردم در عمل از دين و خاندان پيامبر(ص) روى برگرداندند و تنها چهار نفر در محضر امام سجاد(ع) باقى ماندند. پس قبل از هر چيز سزاوار بود كه يك انقلاب عميق و گسترده فرهنگى صورت گيرد, و آحاد مردم بين اسلام محمد(ص) و على(ع) با اسلام حاكمان جبار اموى, فرق بگذارند, تا پس از اين انقلاب فرهنگى بتوان اسلام ناب را از زير ابرهاى تيره و تار بيرون آورد و آن ابرها را كنار زد تا نور ولايت امامان راستين, چون خورشيد, در آسمان اسلام ناب همه جا را روشن كند, و چنين كار مهمى جز با انقلاب فرهنگى فراگير, راه ديگرى نداشت.

زمينه سازى و پايه گذارى انقلاب فرهنگى
امام سجاد(ع) در فرصتهايى كه به دست آورد, توانست با بهره گيرى از پيام خون شهيدان كربلا, زمينه هاى چنين انقلاب فرهنگى را به وجود آورد, ولى به دنبال اين زمينه ها, نياز به قيام و نهضت فرهنگى بزرگ مردى از خاندان نبوت بود, تا با پشتوانه آن زمينه ها, و تشكيل حوزه علميه, و تربيت شاگردان, پرده ها را بشكافد و علوم ناب اسلام را آشكار كند, و در معرض افكار جهانيان قرار دهد, آن بزرگمرد امام باقر(ع) بود, كه خداوند او را براى پايه گذارى چنين انقلابى, ذخيره نموده بود. او خود در ايام كودكى (در حدود چهار سالگى) در كربلا حضور داشت, همه صحنه ها را ديده بود, با اسيران از كربلا به كوفه و از آن جا به شام ره سپرده بود, خطبه هاى پدرش امام سجاد(ع) و عمه هايش زينب, ام كلثوم و فاطمه بنت الحسين(ع) را شنيده بود, و به خوبى دريافته بود كه تاريخ اسلام به قهقرا برگشته, بايد به يارى شهيدان كربلا شتافت و به آرمانهاى آنها كه آشكار نمودن اسلام آنهاست, جامه عمل پوشانيد.
بر همين اساس, بارها پيامبر اسلام(ص) از او به عنوان ((باقرالعلوم)) (شكافنده علم ها) ياد كرده بود, و جابر بن عبدالله انصارى صحابى معروف رسول خدا(ص), سخن پيامبر(ص) را به طور مكرر براى مردم مى خواند, تا بيدار شوند, و چون هاله اى به گرد باقرالعلوم حلقه زنند, و آب زلال اسلام را از سرچشمه حقيقى آن به دست آورند. پيامبر(ص) به جابر فرموده بود: ((انك ستدرك رجلا منى اسمه اسمى, و شمائله شمائلى, يبقر العلم بقرا; اى جابر, تو به مردى از خاندان من مى رسى كه همنام و همشكل من است, علم را مى شكافد, و درهاى دانش را مى گشايد, و آن دانش را تفسير و توضيح مى دهد.))(6)
خداوند عمر طولانى به جابر داد, تا آن وقت كه امام باقر(ع) را در دوران كودكى در محضر پدرش امام سجاد(ع) مشاهده كرد, نزد او آمد و گفت: ((بابى انت و امى, ابوك رسول الله يقرئك السلام و يقول ذلك; پدر و مادرم فدايت, پدرت رسول خدا(ص) به تو سلام رسانيد و چنين فرمود… .)) (7)
جابربن عبدالله انصارى به طور مكرر با امام باقر(ع) ملاقات مى كرد, و سخن پيامبر(ع !) و ابلاغ سلام آن حضرت را يادآورى مى نمود, و جمله ((باقرالعلوم)) را تكرار مى كرد, تا به سرزبانها بيفتد و قلوب همه مردم براى پذيرش گفتار او و انقلاب فرهنگى او آماده گردد.
روزى نزد امام باقر(ع) آمد و گفت: ((يا باقر اشهد بالله انك قد اوتيت الحكم صبيا; اى شكافنده علوم, خدا را گواه مى گيرم كه در خردسالى به تو حكمت و علم (امامت) داده شده است.))
زمانى ديگر نزد امام باقر(ع) آمد و گفت: ((يا باقر انت الباقر حقا, انت الذى تبقر العلم بقرا; اى باقر! تو به راستى شكافنده علم هستى, تو اعماق علم را با شكاف عميق, مى شكافى و اسرار و پنهانيهاى علم را آشكار مى سازى.))(8)
اينها همه خبر از آينده مى داد, و يك نوع زمينه سازى قلبها, و جلب توجه مردم به سوى امام باقر(ع) بود, تا او و موقعيت و شخصيت ملكوتى و علمى او را بشناسند, و خود را براى پذيرش انقلاب فرهنگى اش آماده سازند.

نمودارى ازانقلاب فرهنگى امام باقر(ع)
امام باقر(ع) از فرصتى كه بر اثر رويارويى بنى عباس با بنى اميه پيش آمده بود استفاده كرد و به تشكيل حوزه علميه, و تربيت شاگرد پرداخت, و بدين سان, كارى عميق و فرهنگى را پايه گذارى نمود كه بعدها فرزندش امام صادق(ع) با حدود چهار هزار شاگرد آن را توسعه داد.(9) امام باقر(ع) شاگردان برجسته اى مانند: محمد بن مسلم, زراره, ابوبصير, جابر بن يزيد جعفى, ابان بن تغلب, حمران بن اعين, سدير صيرفى, ابوصباح كنانى, عبدالله بن ابى يعفور و… تربيت كرد, كه هر كدام فقيهى بزرگ و محدثى سترگ, و عارفى دل آگاه و مرجعى ربانى شدند, و نقش به سزايى در گسترش اسلام ناب و فرهنگ تشيع داشتند. جابر جعفى مى گويد: ((هيجده سال در خدمت سرور انسانها حضرت محمد بن على(ع) (امام باقر) بودم, و از خرمن پرفيض او خوشه چينى مى كردم, هنگام خداحافظى و وداع ـ براى مراجعت از مدينه به كوفه ـ تقاضا كردم باز مرا بهره مند سازد, فرمود: پس از هيجده سال (بس نيست) عرض كردم: ((آرى شما دريايى هستيد كه آبش تمام نمى شود و به قعر آن نمى توان رسيد.)) فرمود: ((بلغ شيعتى عنى السلام واعلمهم انه لاقرابه بيننا و بين الله عزوجل, و لايتقرب اليه الا بالطاعه له. يا جابر من اطاع الله و احبنا فهو ولينا, و من عصى الله لم ينفعه حبنا; سلام مرا به شيعيانم برسان, و به آنها اعلام كن كه بين ما و خداوند خويشاوندى نيست, و به پيشگاه خدا كسى جز در پرتو اطاعت و عمل, نزديك نگردد. اى جابر كسى كه خدا را اطاعت كند و ما را دوست بدارد,او دوست ما خواهد بود, و كسى كه نافرمانى خدا كند, دوستى ما به حال او سودى نخواهد بخشيد.))
نقل شده: جابر هفتاد هزار حديث, از امام باقر(ع) آموخت.(10)
يكى از شاگردان برجسته امام باقر(ع) ابان بن تغلب است كه امام باقر(ع) به او فرمود: ((اجلس فى مسجد المدينه و افت الناس فانى احب ان يرى فى شيعيتى مثلك; در مسجد مدينه بنشين, و براى مردم فتوا بده, چرا كه من دوست دارم در ميان شيعيانم فردى مثل تو ديده شود.))(11)
نهضت فكرى و حوزه علمى و مجالس تدريس امام باقر(ع) در مدينه در سطحى بود كه دانشمندان بزرگ آن عصر, در برابرش, بسيار خاضع و كوچك به نظر مى رسيدند, يكى از آنها ((حكم بن عتيبه)) بود, كه يكى از دانشمندان به نام ((عطا)) مى گويد: ((رإيت الحكم عنده كانه عصفور مغلوب; حكم بن عتيبه را در محضر امام باقر(ع) همانند گنجشگ شكست خورده ديدم.))(12)
عبدالله بن عطا مكى, يكى از دانشمندان برجسته اهل تسنن در عصر امام باقر(ع) مى گويد: ((من حكم بن عتيبه را با آن جلالت و شكوهى كه در ميان قوم خود داشت, در محضر امام باقر(ع) همانند كودكى ديدم كه در برابر امام زانوى ادب بر زمين زده و شيفته و مجذوب كلام و شخصيتش شده است.))(13)
آثار علمى, اخلاقى, سياسى و اجتماعى درخشانى كه از حوزه علميه امام باقر(ع) نشإت گرفته بود, آن چنان چشمگير و عميق بود, كه همگان اعتراف داشتند كه رسول خدا(ص) درست فرمود كه امام باقر(ع) شكافنده علوم و گشاينده درهاى دانش است.
امام باقر(ع) در حق گويى و روشن ساختن مسائل, بسيار صريح و قاطع بود, در مسائل اصولى هرگز پرده پوشى و مسامحه نمى كرد, گرچه قاطعيت او موجب رنجش و خشم طاغوتهاى عصرش مى گرديد و سرانجام به دستور هشام بن عبدالملك (دهمين خليفه اموى) مسموم شده و به شهادت رسيد. امام باقر(ع) با صراحت مى فرمود: ((نحن خزنه علم الله, و نحن ولاه امر الله و بنا فتح الاسلام و بنا يختمه; كانون علم خدا, ما هستيم, رهبران و مجريان امر خدا, ما مى باشيم, اسلام به وسيله ما آغاز گرديد, و به وسيله ما پايان مى يابد.))(14)

پاورقي ها:پى نوشتها: 1 ) شيخ محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص528. 2 ) علامه مجلسى, بحارالانوار, ج46, ص228. 3 ) وصيتنامه الهى سياسى امام خمينى(ره), ص3. 4 ) علامه عليارى تبريزى, بهجه الامال, ج2, ص;484 آيه الله العظمى خويى, معجم رجال الحديث, ج2, ص;99 محدث قمى, سفينه البحار, ج1, ص368. 5 ) علامه مجلسى, بحارالانوار, ج43, ص262. 6 ) شيخ محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص469. 7 ) همان. 8 ) شيخ صدوق, علل الشرايع, ج2, ص;233 علامه مجلسى, بحارالانوار, ج46, ص225. 9 ) ابوعمرو, محمدبن عمربن عبدالعزيزكشى,رجال كشى,ص125. 10 ) محدث قمى, سفينه البحار, ج1, ص142 11 ) همان, ص7. 12 ) سيد محسن امين, اعيان الشيعه, ج1, ص651. 13 ) اعلام الورى, ص263. 14 ) همان, ص262.

/

لذت طلبى و سعادت جويى


يكى از گرايشهاى فطرى انسان گرايش به لذت و خوشى و راحتى است كه با فرار از درد و رنج و ناراحتى, همراه است. معناى فطرى بودن اين گرايش آن است كه ساختمان روح انسان طورى است كه نمى تواند از لذت صرف نظر كند و يا اين كه طالب رنج و مشقت و سختى باشد و از اين روى خود به خود جزو قلمرو اخلاق نيست; يعنى نمى توان كسى را مذمت كرد كه چرا طالب لذت و خوشى است يا كسى را مدح كرد براى اين كه طالب لذت است يا از درد و رنج مى گريزد. مساله سعادت جداى از لذت نيست حقيقت سعادت, بازگشتش به اين است كه انسان لذت دائمى و فراگير داشته باشد, خوشبختى و سعادت چيزى جز اين نيست كه انسان بتواند لذت دائمى و پايدار و همه جانبه ببرد, و اين كه لذت و سعادت را با هم ذكر مى كنيم به خاطر همين است.

ديدگاه قرآن
قرآن كريم اين ميل طبيعى انسان را انكار نمى كند بلكه يك سلسله از تعاليم خود را بر اساس آن مبتنى مى كند; يعنى وقتى انسان را به پيروى از دستورهاى خدا تشويق مى كند وعده مى دهد كه اگر اين راه را بپيماييد به لذت و سعادت مى رسيد, و همين طور كسانى را كه از اين راه سرپيچى مى كنند به عذاب و درد و بدبختى, تهديد مى كند. سراسر قرآن آكنده از بشارت به سعادت و لذت, و انذار از عذاب و شقاوت است.
در همه مواردى كه تعبيرهاى سعادت, فلاح, فوز و امثال آنها به كار رفته معنايش همين است كه چون انسان طالب سعادت و فوز و كاميابى و خوشبختى است بايد به دستورهاى دينى عمل كند تا به آن فوز مطلوب برسد.
علاوه بر بيانات كلى كه در اين زمينه هست و نيز انواع بشارتهايى كه به نعمت هاى اخروى و دنيوى داده شده يا انذارهايى كه از عذابهاى دنيوى و اخروى شده, در بعضى از موارد تعبير ((لذت)) به كار برده شده است. سوره زخرف آيهء 71 مى فرمايد: ((فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين)) و در آيه 15 از سوره محمد(ص) مى فرمايد: ((و انهار من خمر لذه للشاربين)). بهشتى كه ما به شما وعده مى دهيم و پاداش كارهاى خيرتان مى باشد جايى است كه هر چه دلتان مى خواهد در آن جا هست هر چه اشتها داريد (اشتها و شهوت از يك ماده است) هر چه دوست داريد و هر چه ميل به آن داريد و هر چه چشمهايتان از آن لذت مى برد در آن جا هست ((و تلذ الاعين)) پس اين كه شما طالب لذت باشيد عيبى ندارد و چون شما فطرتا طالب لذت هستيد خدا شما را به چيزى كه لذت فوق العاده اى دارد, وعده مى دهد.
نيز در مدح كسانى كه عبادت و شب زنده دارى مى كنند مى فرمايد: ((فلاتعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعين))(1) يك چشم روشنى براى ايشان پنهان شده كه ديگران اطلاع ندارند و هيچ كس نمى تواند بفهمد كه آن چه چيزى است.
تعبير سعادت هم در يك مورد هست: ((اما الذين سعدوا ففى الجنه))(2) و در مقابلش هم ((اما الذين شقوا ففى النار لهم فيها زفير و شهيق)).(3)
همين طور در اوصاف بهشت در سوره فاطر, آيه 35 مى فرمايد كه در آن جا رنج و سختى نيست: ((لايمسنا فيهانصب و لا يمسنا فيها لغوب)) آن هم بعد منفى قضيه است. هر يك از اين گرايشها مزدوج هستند: يك جهت اثباتى دارند و يك جهت منفى, يك قطب مثبت دارند و يك قطب منفى. لذت طلبى در مقابلش فرار از رنج و الم و سختى است. شما كه طالب آن گونه زندگى هستيد كه خالى از رنج و مشقت باشد اين زندگى در آخرت براى مومنين فراهم مى شود.
هم چنين تعبير حيات طيب ((ولنحيينه حياه طيبه))(4) انسان را تشويق مى كند كه ايمان و عمل صالح داشته باشيد تا خداى متعال حيات طيب و زندگى خوشى به شما عطا فرمايد.
به هر حال شك نيست كه قرآن كريم مردم را به ايمان و عمل صالح دعوت مى كند. و به پاداش اخروى ـ كه لازمه اش سعادت و لذت است ـ بشارت مى دهد. پس چنين نيست كه لذت طلبى فى حد نفسه يك امر نامطلوب باشد. پس مذمت لذت طلبى براى چيست؟
مذمتهايى كه درباره پيروى از لذت مى شود از چند چيز نشات مى گيرد:
يكى اين كه انسان به لذتهاى آنى و زودگذر توجه كند و از لذتهاى ارزنده تر و مطلوبتر غافل شود. انسان وقتى لذتى را درك كرد علاقه مند مى شود كه از آن استفاده كند و توجه اش به طرف آن جلب مى شود و در نتيجه از لذايذ ديگرى كه هست و مى تواند از آنها بهره مند شود محروم مى گردد. به عبارت ديگر, انسان نمى تواند در اين جهان از همه لذتها يك جا استفاده كند و از همه آنچه كه لذت دارد بهره مند بشود ناچار بايد انتخاب كند, در اين انتخاب است كه دچار اشتباه و لغزش مى شود: گاهى لذتهاى كم ارزش را ترجيح مى دهد, چون توجه اش به آنها جلب شده و با آنها انس گرفته است اين يكى از امورى است كه منشإ ارزش منفى مى شود.
ديگر اين كه انسان فكر مى كند كه مى تواند زندگى بدون سختى و زحمت داشته باشد; يعنى چون به لذت علاقه دارد مى خواهد از هر چيزى كه موجب رنج و مشقت مى شود فرار كند غافل از اين كه اين زندگى بدون رنج و مشقت نمى شود و لذتهايى كه انسان به دنبال آنهاست مقدماتى دارد و تحصيل آنها توإم با رنج است. قرآن روى اين مساله تكيه مى فرمايد كه زندگى انسان توام با مشقت است بايد بفهميم و بپذيريم كه زندگى بى رنج ميسر نمى شود: ((لقد خلقنا الانسان فى كبد))(5) پس ناچار بايد بين لذتها كه همه آنها كمابيش توإم با رنجهايى هستند و مقدمات رنجآورى دارند انتخاب كنيم و آن را كه اصلح و مطلوبتر است برگزينيم.
نكته سوم اين است كه انسان از آغاز پيدايش, لذتهاى خود را نمى شناسد و استعداد درك همه آنها را ندارد. در ابتدا لذت خوردن و آشاميدن را درك مى كند, سپس لذت بازى را و آن گاه كه به سن بلوغ مى رسد لذت جنسى را مى فهمد. اين طور نيست كه از آغاز پيدايش همه لذتهايى كه براى انسان به طور كلى ميسر است بشناسد. يك سلسله لذتهايى است كه به طور طبيعى براى انسان پيدا نمى شود انسانهاى متعارف و سالم در سنين خاصى خود به خود لذتهاى مذكور را درك مى كنند ولى يك سلسله لذتهايى است كه بايد خود انسان تلاش كند تا استعداد درك آنها را بيابد, مانند لذت انس با خدا و تقرب الى الله. اينها هم لذتهاى انسانى است ولى خود به خود پيدا نمى شود اگر انسان تلاش نكند و استعداد درك اين لذتها را پيدا نكند و فقط به لذتهاى طبيعى دل ببندد منشإ ارزش منفى مى شود.
پس به طور كلى آنچه مى بايست در زمينه لذت, مورد توجه قرار گيرد يكى اين است كه زندگى بى رنج ممكن نيست, پس انسان بايد خود را براى پذيرفتن رنج آماده كند; البته رنجى كه به دنبالش لذتهاى ارزشمندى باشد و هيچ گاه از تحمل چنين رنجهايى فرار نكند.
ديگر آن كه بايد لذتها را مقايسه كرد و آنچه مطلوبتر است برگزيد و نيز بايد تلاش كرد تا استعداد درك لذتهاى متعالى را پيدا كرد و وقتى كه انسان بفهمد كه چنين لذتهايى وجود دارد هرچند هنوز نچشيده باشد بايد به فكر اين باشد كه به آنها نايل بشود و در هنگام گزينش نبايد از آنها غفلت ورزد. بر اين اساس است كه قرآن كريم مى فرمايد: شما به حسب طبعتان طالب لذتهاى مادى و دنيوى هستيد در صورتى كه لذت آخرت بر لذت دنيا رجحان دارد. و با توجه به اين كه لذتها متزاحم هستند مى بايست لذت راجح را انتخاب كنيد. اگر اين كار را نكنيد كار بى ارزش بلكه ضدارزشى انجام داده ايد. پس بايد اين را بپذيريد كه لذتهاى راجح را مقدم بداريد و لذتهاى مرجوح را فداى لذتهاى راجح كنيد.

مقايسه بين دنيا و آخرت
چون انسان طالب زندگى پايدار است خداى متعال او را راهنمايى مى كند كه زندگى آخرت پايدارتر است. اين مساله يك بعد ديگر هم دارد و آن اين است كه لذتها و سعادتهاى اخروى از لذتهاى دنيا بهتر است. رجحان حيات اخروى در مقام مقايسه با حيات دنيا تنها به خاطر ابدى بودن و پايدارتر بودن آن نيست بلكه مزيت ديگرى هم دارد: ((خير و ابقى))(6) هم بهتر است و هم پايدارتر. اشاره به اين كه در مقام ترجيح يكى از دو لذت بر ديگرى, دو معيار وجود دارد: يكى دوام و عدم دوام و ديگرى كيفيت لذت و ضعف و شدت آن. انسان كه فطرتا طالب لذت است لذت يك ساله را بر لذت يك ساعته ترجيح مى دهد. حال اگر فرض كنيم دو لذت از نظر زمان مساوى باشند اما از نظر شدت و ضعف با هم تفاوت داشته باشند: يكى توإم با آلام است و ديگرى چنين نيست و به فرض اين كه هيچ كدام توإم با آلام نباشد يكى شديدتر است و ديگرى ضعيف تر, طبعا انسان لذت شديدتر را انتخاب مى كند و اگر يكى از دو لذت مشابه, توإم با آلام باشد و ديگرى نباشد لذتى را برمى گزيند كه توإم با رنج نباشد.
ظاهرا واژه ((خير)) در اين گونه آيات اشاره به اين است كه لذتهاى اخروى شدت بيشترى دارد و توإم با آلام نيست پس هر دو ملاك را قرآن مورد توجه قرار داده است: هم ضعف و شدت را, و هم دوام و عدم دوام را.
مساله ديگر اين كه شما براى رسيدن به لذتهاى ارزشمند بايد سختيهايى را تحمل كنيد, انسان در زندگى روزمره اش اين كار را مى كند, زحمتهايى كه كارگران و كشاورزان مى كشند به خاطر اين است كه به دنبال آن به راحتى و خوشى برسند. اگر چنان بود كه انسان هيچ لذتى از زندگى نمى برد هيچ وقت حاضر نبود كه رنج كار و كوشش را بر خود هموار كند پس تحمل رنج و زحمت به خاطر رسيدن به لذت بيشتر و بهتر, كارى است كه همه انسانها انجام مى دهند اما در يك حوزه محدود; يعنى در مورد لذتهاى مادى و دنيوى اما وقتى نوبت به مسائل اخروى و لذتهاى معنوى مى رسد غالبا سستى مى كنند; يعنى حاضر نيستند براى رسيدن به لذات اخروى رنجهاى اين جهان را تحمل كنند. اين ناشى از ضعف معرفت و ايمان است.
اگر كسى واقعا باور كند كه زندگى دنيا با زندگى آخرت هيچ قابل مقايسه نيست از يك چشم به هم زدن هم كمتر است, زيرا آن نامتناهى, و اين محدود و متناهى است و نيز باور كند كه تحمل بعضى از لذتهاى اين جهان موجب بهره مندى از سعادت و لذت ابدى مى شود, تحمل اين رنجها خيلى برايش سهل خواهد شد. ولى در اثر ضعف ايمان و معرفت معمولا انسان توجه اش به همين لذتهاى دنيوى معطوف مى شود و حاضر مى شود چيزى را كه موجب عذاب آخرت هست انجام بدهد. گناهانى كه اشخاص عاصى انجام مى دهند بر همين اساس است اگر از ايشان بپرسيد كه آيا اين گناه موجب عذاب آخرت مى شود يا نه؟ مى گويند: آرى. پس چرا انجام مى دهيد؟ مى گويند چون لذت دارد مگر ترك اين گناه لذت آخرت ندارد؟ و مگر آن لذت ابدى بر اين لذت گذرا ترجيح ندارد؟ پس چرا اين لذت را ترجيح مى دهيد؟ اين جاست كه جواب عقل پسندى نمى تواند بدهد, خودش هم خودش را محكوم مى كند, ولى عملا زير بار نمى رود. اين به جهت ضعف معرفت و ايمان است. اگر ايمان قوى بشود و به گونه اى باشد كه گويا عذاب آخرت را مى بيند آن وقت تحمل سختيها و صرف نظر كردن از لذتهاى گناهان برايش آسان مى شود.
اين باب بسيار وسيعى است و اختصاصى به يك يا چند عمل و كار ندارد. بلكه در تمام امور زندگى انسان جريان دارد. بدبختيها, انحرافات, ذلتهايى كه بسيارى از مردم و جوامع به آنها مبتلا شده اند در اثر راحت طلبى و فرار از رنج و زحمت بوده است.

سرگذشت لذت طلبان
در قرآن كريم روى دو طايفه تكيه شده كه راحت طلب بوده اند و به جهت همين لذت طلبى و راحت طلبى تن به انجام كارهاى سخت و مشكل و رنج آور نمى دادند در صورتى كه به مقتضاى عقلشان مى بايست اين كار را مى كردند تا به لذتها و خوشيها و سربلنديها و بالاخره به سعادت ابدى برسند. يك دسته بنى اسرائيل هستند كه مكرر قرآن كريم درباره آنان بحث فرموده و ابعادى از زندگى و بينش ها و منش هاى ايشان را يادآورى كرده تا مومنين پند بگيرند, از جمله در سوره مائده, آيه22 ـ 24 آمده است: بعد از خلاص شدن از چنگ فرعونيان به آنان دستور داده شد كه وارد شهرى بشوند و با مشركان و دشمنان خدا بجنگند و در آن جا سكونت گزينند و سيادت و آقايى داشته باشند. در جواب گفتند: ((قالوا يا موسى ان فيها قوما جبارين و انا لن ندخلها حتى يخرجوا منها فان يخرجوا منها فانا داخلون)) گفتند ما حوصله درگيرى با آنها را نداريم و مادامى كه آنان در اين شهر هستند ما هرگز وارد اين شهر نمى شويم اينها بايد بيرون بروند تا ما به راحتى وارد شهر بشويم و آن شهر را تصرف كنيم.
((قالوا يا موسى انا لن ندخلها ابدا ماداموا فيها فاذهب انت و ربك فقاتلا انا هيهنا قاعدون; اى موسى, تو با خدايت با هم برويد با ايشان بجنگيد و بيرونشان كنيد وقتى شكست خوردند و بيرون رفتند آن وقت ما مىآييم.))
حالا چه تصورى از اين داشتند كه موسى با خدا به جنگ آنان بروند؟ روشن نيست اين خوى راحت طلبى است, با اين كه مى دانند به دنبال اين مبارزه عزت, عظمت, راحتى, سيادت و حريت هست, ولى از همه اينها صرف نظر مى كنند كه راحت باشند. اين يكى از مظاهر زشت راحت طلبى است كه در امتى ظهور مى كند و آنها را از بسيارى از سعادتها محروم مى سازد.
دسته ديگر منافقين هستند. تعبير ((منافقين)) در سوره هاى مختلف و درباره طايفه هاى متعددى به كار رفته است: بعضى از منافقين يهوديانى هستند كه با مسلمانان و مشركان مى گفتند ما با شما هستيم. بعضى از منافقين گروهى از مشركان بودند كه در ظاهر اسلام آورده بودند و به مسلمانان مى گفتند ما اسلام آورده ايم و تابع پيغمبر و دين شما هستيم, ولى در باطن ايمان نداشتند. و بعضى از كسانى كه تعبير ((منافق)) درباره آنان به كار رفته مومنين ضعيف الايمانى بودند كه واقعا ايمان هم آورده بودند اما ايمانشان بسيار ضعيف بود; يعنى آن قدر نبود كه كاملا تسليم پيغمبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ باشند و دستورات اسلام مخصوصا تكاليف سخت و مشقت بار را بپذيرند; از جمله زير بار جهاد نمى رفتند هر وقت به جهاد فراخوانده مى شدند بهانه جويى مى كردند, و حال آن كه جان دادن در راه خدا يكى از روشنترين مظاهر ايمان است. آيات فراوانى در قرآن هست كه منافقين زير بار جهاد نمى رفتند و شانه از اين تكليف الهى خالى مى كردند, از جمله بخش عظيمى از سوره توبه از آيه 38 به بعد درباره منافقين و ضعيف الايمان ها است كه براى رفتن به جنگ بهانه گيرى مى كردند, هم چنين در سوره احزاب آيه 13 آمده است كه: گاهى مى گفتند: هوا گرم است, زمانى مى گفتند حالا فصل ميوه و كشاورزىاست,وقتى مى گفتند خانه هايمان حافظ و نگهبانى ندارد و در معرض خطر است. و در سوره فتح آيه 11 آمده است كه: مى گفتند: ((شغلتنا اموالنا و اهلونا)) اموال ما و كسانمان, ما را گرفتار كردند.
خلاصه به صورتهاى مختلفى بهانه جويى مى كردند كه در قرآن كريم به اين بهانه ها اشاره شده است.
آنچه منشإ انحراف و فساد و بدبختى و انحطاط ايشان مى شد همين روح راحت طلبى و دلبستگى به لذتهاى آنى و زودگذر بود, و علاجش تقويت معرفت و ايمان است تا بدانند كه اين لذتها زودگذر و ناپايدار است و در مقابلش لذايذ اخروى بهتر و پايدارتر است. اگر ايمانشان را تقويت بكنند و معرفتشان بيشتر بشود به اين نتيجه خواهند رسيد ولى آنان زحمت فكر كردن را هم به خود هموار نمى كنند همين كه دلشان مى خواهد از اين لذتها استفاده كنند توجهشان معطوف به آنها مى شود چيزهاى ديگر را پشت گوش مى اندازند.

لذت و سعادت حقيقى
گفتيم كه قرآن, اصل التذاذ را بد نمى داند بلكه ترجيح لذتهاى آنى را محكوم مى كند, در آيه 32 از سوره اعراف مى فرمايد: ((قل من حرم زينه الله التى اخرج لعباده والطيبات من الرزق)) چه كسى استفاده از زينتها و طيبات را منع كرده است؟ ((قل هى للذين آمنوا فى الحياه الدنيا خالصه يوم القيامه)) كسانى كه ايمان داشته باشند اين لذتها و زينتها را به طور كامل و بدون اين كه مشوب به آلام و سختيها باشد در آخرت خواهند داشت. كلام در اين است كه آيا به همين لذتهاى زودگذر اكتفا كنيد و دل به همين ها ببنديد هر چند مانع از لذتهاى آخرتتان بشود يا اين كه در مقام تزاحم بايد لذتهاى ابدى را مقدم بداريد. اگر در استفاده از طيبات و زينتها محدوديتى قائل شديم كه از جهت لذت و زينت و طيب بودن آنهاست (حرام عنوان ذاتى براى اين موضوعات نيست) بلكه از اين جهت تحريم شده كه مانع از طيبات اخروى مى شود; يعنى آن عنوانى كه اصالتا حرمت و ممنوعيت, يا قبح و مذمت دارد عنوان ((مانع از سعادت آخرت و لذت ابدى)) است چون اين لذتهاى دنيوى مانع آنها مى شود از اين جهت مذموم است نه از اين جهت كه لذت و زينت است.
در آيه 13 سوره آل عمران مى فرمايد: ((زين للناس حب الشهوات من النسإ والبنين والقناطير المقنطره من الذهب والفضه والخيل المسومه والانعام والحرث ذلك متاع الحياه الدنيا والله عنده حسن المآب)) بعد مى فرمايد: ((قل إونبئكم بخير من ذلكم للذين اتقوا عند ربهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و ازواج مطهره و رضوان من الله)) مردم علاقه شان به اين شهوات دنياست: از مال, فرزند, زنان و همسران, و… اما بايد بدانند ((والله عنده حسن الماب)) سرانجام نيكو, نزد خداست. بعد به لسان روشنتر مى گويد: اينها را شما خير مى دانيد و دوست داريد, اما بهتر از اينها هم هست, آيا مى خواهيد آن را به شما معرفى كنم؟ آن بهشت برين و همسران پاك و پاكيزه و بالاتر از همه رضوان الهى است و اين همه مخصوص مردم باتقواست. اگر كسى لحظه اى از مواد مخدر يا از مسكرات لذت ببرد لذتى برايش حاصل شده است اما به دنبالش يك بدبختى هميشگى دارد و يك موجود عاطل و باطل و بدبخت مى شود. هر عاقلى مى فهمد كه اين كار صحيح نيست و بايد از آن لذت آنى صرف نظر كند تا اين كه اين بدبختيها به دنبالش نيايد. عين همين مطلب را نسبت به كل دنيا و آخرت بسنجيد. اگر سراسر دنيا هم با خوشى و لذت مى گذشت و به دنبال آن عذاب ابدى بود بايد از لذايد دنيا صرف نظر كنيد چون لذت محدود با عذاب نامحدود قابل مقايسه نيست چه رسد به اين كه لذات دنيا هم توإم با رنجها و سختيها و گرفتاريها و ناراحتيهاست. اين جاست كه پاى انتخاب پيش مىآيد و وارد حوزه اخلاق مى شود.
راحت طلبى صفت مذمومى است, زيرا با اين واقعيت كه خوشيها و سعادتهاى زندگى بدون رنج فراهم نمى شود, منافات دارد. شخص راحت طلب مى خواهد هميشه خوش باشد, هيچ رنجى نكشد اگر لذتى هم نمى برد اقلا سختى هم نداشته باشد. ولى اين با اين واقعيت كه سعادت انسان بدون رنج ميسر نمى شود منافات دارد: ((لقد خلقنا الانسان فى كبد)) خلقت انسان در اين زندگى توإم با رنج و سختى است پس راحت طلبى در اين جهان بد است, زيرا او را از كمال و سعادت و راحتى ابدى باز مى دارد. ولى اگر آدم در بهشت استراحت كند و صبح تا شب مشغول تماشاى درختان بهشت و گلها باشد و گوش به آواز بلبلهاى بهشتى فرا دهد و از غذاهاى خوب تناول بكند اين بد نيست, چون مزاحمتى با كمال و سعادت ديگرى ندارد. البته بدى و خوبى راحت طلبى و لذت طلبى مراتبى دارد و ارزشهاى مثبت و منفى كه از اختيار و گزينش بعضى از لذتها بر بعض ديگر, ناشى مى شود مراتبى دارد. بر اساس بينش اسلامى, كه حيات ابدى و اخروى اصل است و زندگى دنيا مقدمه آن است, اگر چيزى مزاحم با لذت اخورى و موجب عذاب اخروى باشد ارزش منفى صد در صد دارد و به هيچ وجه تجويز نمى شود, زيرا لذت محدود قابل مقايسه با عذاب نامحدود نيست علاوه بر اين كه از نظر شدت و ضعف هم قابل مقايسه نيستند. چنين التذاذاتى است كه از نظر شرع مقدس تحريم شده است.
بعضى چيزهاست كه انسان را از لذايذ بيشتر آخرت محروم مى كند ولى موجب عذاب نمى شود اصل ورود در دار سعادت و بهشت مفروض است اما در مراتب نازل بهشت قرار مى گيرد و از مراتب عالى ترى محروم مى گردد اين جا هم عقل مى گويد كه چنين لذتى مرجوح است اما نه چنان مرجوحيتى كه موجب حرمت باشد. چنين التذاذى از نظر فقهى مكروه, يا ترك آن مستحب مى شود.
و بالاخره مى رسد به امورى كه مزاحم با لذايذ خاص اولياى خدا و انسانهاى متعالى كامل است و افراد عادى استعداد دركش را ندارند و از حد نعمتهاى محسوس بهشت از قبيل خوردنيها و آشاميدنيها خيلى فراتر مى رود, و اين جاست كه قرآن كريم مى فرمايد: ((فلاتعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعين))(7). طبعا چيزهايى هم كه مزاحم با چنين لذتها و مقاماتى باشد ارزش منفى خاصى خواهد داشت هر چند شرعا مباح باشد. و از اين جا راز امتناع و پرهيز اولياى خدا حتى از التذاذات مباح و تجملات مشروع, روشن مى شودO O.

پاورقي ها:پى نوشتها: 1 ) سجده (32) آيه17. 2 ) هود (11) آيه108. 3 ) همان آيه106. 4 ) نحل (16) آيه97. 5 ) بلد (90) آيه4. 6 ) اعلى(87) آيه17. 7 ) سجده (32) آيه17.

/

تفسير سوره رعد


امر الهى

اولم يروا انا نإتى الارض ننقصها من اطرافها والله يحكم لامعقب لحكمه و هو سريع الحساب و قد مكر الذين من قبلهم فلله المكر جميعا يعلم ما تكسب كل نفس و سيعلم الكفار لمن عقبى الدار
آيا نديدند كه ما پيوسته به سراغ زمين مىآييم و از اطراف (و جوانب) آن كم مى كنيم؟! (و جامعه ها, تمدنها و دانشمندان تدريجا از ميان مى روند.) و خداوند حكومت مى كند; و هيچ كس را ياراى جلوگيرى يا رد احكام او نيست; و او سريع الحساب است! ; پيش از آنان نيز كسانى طرحها و نقشه ها كشيدند; ولى تمام طرحها و نقشه ها از آن خداست! او از هر كس آگاه است; و بزودى كفار مى دانند سرانجام (نيك و بد) در سراى ديگر از آن كيست!))(1)

روش تربيتى قرآن
خداوند متعال در قرآن كريم, كار تربيتى را به سه روش دنبال مى كند: حكمت و برهان, جدال احسن و موعظه. پند و اندرز و موعظه هم دو جنبه دارد: تبشير و انذار, كه گاهى مربوط به سعادتها و شقاوتهاى دنيايى است, و زمانى هم مربوط به عذاب و نعمتهاى اخروى.
بر اساس همين سه روش تربيتى است كه در سوره رعد بعد از اقامه برهان براى وحى و رسالت با جدال احسن استدلال مى كند و مردم را از عاقبت تبهكارى بيم مى دهد و به متنعم بودن افراد مومن بشارت مى دهد.
بعد از اين كه نارسايى عقل و ضرورت وحى و رسالت را در هدايت بشر بيان فرمود به روش موعظه رو مى كند و منكران وحى و رسالت را به انديشه درباره سرنوشت اقوام كافر و تبه كار گذشته فرا مى خواند كه آيا خداوند سبحان به آنان مهلت داد يا نه, و آيا نقشه هايشان عملى شد يا همه نقش بر آب گرديد؟
اين هدايت به روش موعظه است كه در هيچ يك از كتابهايى كه به روش عقلى تدوين شده وجود ندارد, در كتابهاى عقلى فقط برهان خشك است اما در قرآن, كه نور است و هدايت: ((قد جإكم من الله نور و كتاب مبين))(2) در كنار برهان عقلى موعظه هم مطرح است.
در اين آيه, موعظه اين است كه: ((او لم يروا انا نإتى الارض ننقصها من اطرافها)) مگر اينان روزانه نمى بينند يا نمى شنوند كه ما فلان جا را ويران كرديم, امتى را از بين برديم, مملكتى را ساقط كرديم. اينها به چه چيزى متكى هستند, ما از گوشه كنارهاى زمين مى گيريم. در اين آيه ((اطراف ارض)) به معناى آخرهاى زمين نيست, بلكه هر كسى در هر جا زندگى مى كند اطراف او يعنى اطراف آن ارضى كه زندگى مى كند نه اين كه مقصود اطراف كره زمين باشد. بلكه مقصود شرق يا غرب يا جنوب يا شمال محلى است كه اينها زندگى مى كنند. اينها فقط مى شنوند كه فلان جا را سيل برد, فلان جا را زلزله منهدم كرد, فلان جا را آشوب از بين برد اما از علت آن غافلند.

((ما)) يا ((من))
شايد برخى بپرسند كه چرا خداوند متعال در بعضى آيه هاى قرآن كريم از انجام بعضى كارها به صيغه متكلم مع الغير (ما) ياد كرده است; مثلا در همين آيه شريفه فرموده است: ما به سراغ زمين مىآييم و اطراف و گوشه هاى آن را ويران مى كنيم. يا در آيه هاى ديگر هست كه: ما باران نازل كرديم, ما بادها را به دامادى گلها فرستاديم, ما…, حال آن كه همه كارهاى آفرينش به دست خداست و بايد مى فرمود: من چنين و چنان كردم.
پاسخ اين است كه: معمولا كارهايى را كه خداى سبحان فرمان مى دهد و ((مدبرات امر)) آنها را انجام مى دهند از آن كارها به صيغه متكلم مع الغير, تعبير مى شود, اما كارهايى كه مخصوص خداوند متعال است, مثل ربوبيت مطلقه, معبود بودن و امثال آن, به صيغه متكلم وحده (من) است; مانند: فاعبدونى(3) (مرا بپرستيد) ((ان اعبدونى)),(4) ((واشكرولى))(5) و… در اين جا هم كه فرموده است: ما مىآييم و از اطراف و گوشه هاى زمين مى گيريم, منظور فرمان خداست به ((مدبرات امر)) براى انجام كار.

معناى آمدن خدا
خداوند متعال در بعضى آيه هاى قرآن فرموده است كه: ((ما مىآييم)) اين آمدن خدا يعنى چه؟ مثلا در اول سوره نحل مى فرمايد: ((اتى امر الله فلاتستعجلوه)).
ما مىآييم يعنى امر و دستور ما مىآيد و به حيات اينها خاتمه مى دهد فلاتستعجلوه, شما استعجال مى كنيد. مى گوييد عذاب الهى اگر حق است پس كو؟ بگو آمده, اين مقدمات عذاب الهى است. از يك مستقبل محقق الوقوع كه شرايطش تإمين شده است به فعل ماضى تعبير مى شود, وقتى سيل حركت خود را آغاز مى كند يا باران تند مى بارد كه زمينه سيل فراهم مى شود, مى گويند: سيل آمد; يعنى چيزى را كه يك ساعت بعد مىآيد, اكنون مى گويند آمد چون وقوعش يقينى است فرمود: ((اتى امر الله فلاتستعجلوه)) يعنى عذاب الهى ديگر قطعى شد. پس اگر خداى سبحان در سوره رعد مى فرمايد: ((نإتى الارض ننقصها من اطرافها)) ((نإتى)) يعنى ((يإتى امرنا)).
به همين معنا در سوره هاى بقره و انبيا هم فى الجمله اشاره شده است; در سوره بقره اين چنين فرمود: ((ود كثير من اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا)) بسيارى از كفار دوست دارند شما بعد از اين كه مسلمان و مومن شديد دست از دينتان برداريد و كافر شويد, چرا؟ چون: ((حسدا من عند انفسهم)) روى حسادت, ((من بعد ما تبين لهم الحق)). پس اين خواسته آنان از روى جهالت نيست بلكه عالمانه و حسودانه است. آن گاه فرمود: ((فاعفوا واصفحوا حتى يإتى الله بامره)),(6) تا اين كه خدا امرش را بياورد و فرمانش را صادر كند و به حياتشان خاتمه دهد.
پس اگر در سوره رعد مى فرمايد: ((ما مىآييم)) يعنى ((امر ما)) مىآيد, گرچه خداوند همه جا ظهور دارد: ((هو الظاهر)) وگرچه ((هو معكم اينما كنتم))(7) همه جا حضور دارد اما سخن از آمدن ((ذات)) نيست. پس ((جإ ربك)) يعنى ((جإ امر ربك)).
آن گاه فرمود وقتى كه ما به حيات امتى خاتمه مى دهيم حكم ما يقينى است البته اول مهلت مى دهيم ولى حكم ما يقينى است. در همين آيه محل بحث سوره رعد اين چنين فرمود: ((او لم يروا انا نإتى الارض ننقصها من اطرافها والله يحكم لا معقب لحكمه)) همين معنا را در سوره انبيا به اين صورت بيان فرمود: ((بل متعنا هولإ و آبإهم حتى طال عليهم العمر)) ما گاهى خاندان وسيعى را از نعمتهاى الهى برخوردار مى كنيم تا مدت مديدى اينها متنعم مى شوند. آن گاه اين نعمتها را به حساب استحقاق خود مى پندارند و از ياد الهى غافل مى شوند, بعد نصيحت مى كند و مى فرمايد: ((افلا يرون انا نإتى الارض ننقصها من اطرافها)) مگر هر روز اخبار دنيا به اينها نمى رسد كه ما كجا را ويران مى كنيم. يا بايد بگويند عالم هرج و مرج است و بى حساب و كتاب و يا اگر يك نظم يقينى بر عالم حاكم است ـ كه هست ـ بايد بدانند كه اين كار به امر ماست. يعنى اگر خوب بينديشند مطلب روشن است, چون سخن از ((او لم يتفكروا)) نيست, بلكه از ((او لايرون)) است; يعنى مطلب ديدنى است فقط چشم خود را باز كنند و ببينند مردم و ملتى كه تا لحظه اى پيش همه نوع امكانات داشتند به يك باره ساقط شدند. اين ديدن, نياز به برهان عقلى ندارد, چون اصل كار و حوادث صحنه را همه مى بينند, اما در چرا شد و چه كسى كرد؟ بايد انديشه كنند.
زلزله و سيل را همه مى بينند اما بايد بدانند كه اين زلزله و سيل امرالله است كه آمده, اگر كمى چشم باز كنند و بينديشند مى بينند كه اين امرالله است و چيز گزافى نيست. وقتى امر الهى آمد اينها چه كارى مى توانند انجام دهند: ((افهم الغالبون))(8) يا وقتى امرالله آمده اينها مغلوبند, چون ((كتب الله لاغلبن انا و رسلى))(9) خدا و رسولانش غالبند و نه كفار و مشركان.
اين تعبير ((افهم الغالبون)) سوره انبيا برابر با ((لامعقب لحكمه)) در آيه سوره رعد است, در آيه سوره رعد كه محل بحث است فرمود: ((والله يحكم لامعقب لحكمه)) خداى سبحان حكم مى كند و هيچ كس در تعقيب حكم خدا نيست. همين بيان ((لامعقب لحكمه)) را در سوره انبيا به اين صورت تبيين فرمود كه: ((افهم الغالبون)) پس كارى از دست آنها برنمىآيد و به ناچار بر اتفاق و تصادف حمل مى كنند.

اراده الهى
اين سخن كه اگر حكم خداى سبحان بيايد هيچ كس نمى تواند جلوى آن را بگيرد, نه تنها در ساير سوره ها آمده در همين سوره رعد آيه 11 ـ كه بحثش قبلا گذشت ـ هم آمده كه فرمود: ((و اذا اراد الله بقوم سوءا فلامرد له)) اگر خداى سبحان اراده كرد كه كسى را تنبيه كند چه عاملى مى تواند او را رد كند؟
قبلا گذشت كه امكان ندارد كسى يا چيزى در برابر اراده خداى سبحان مانع شود, زيرا سراسر جهان هستى و امكان, مإموران الهى اند حتى خود انسان. در روز خطر اعضا و جوارح و نيروهاى علمى و عملى اش همه سربازان حق اند. گاهى كسى در برابر سيل يا ريزش كوه, تصميم به مقاومت مى گيرد, هرچند كه از بين برود, اما در برابر اراده خداى سبحان, چنين مقاومتى امكان ندارد, چون خود انسان و همه اجزاى هستى جزو سربازان حق اند: ((لله جنود السموات والارض))(10)
همچنين مقاومت در برابر خدا به معناى محدود بودن قدرت حق و ادعاى استقلال آدمى است و اين با توحيد سازگار نيست. نه اين كه او هست ما هم هستيم و او قوى است و ما ضعيف و يا اين كه ما در برابر قدرت خدا مثل يك قطره ايم در برابر اقيانوس, نه, اگر گفتيم ما قطره ايم و قدرت او اقيانوس است قدرت خدا را محدود كرده ايم, معنايش اين است كه ما ديگر جزو سربازان او نيستيم در حالى كه ((لله جنود السموات والارض)).
حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ در نهج البلاغه مى فرمايد: ((اعضاوكم شهوده و جوارحكم جنوده و ضمائركم عيونه و خلواتكم عيانه))(11) فرمود بدانيد كه اعضاى شما سربازان او هستند اگر خواست شما را بگيرد, با زبان, انگشت, دست و پا و انديشه و فكر خودتان, شما را مى گيرد, بدين صورت كه حرفى مى زنيد يا قدمى برمى داريد و يا تدبيرى مى انديشيد و به همين وسيله, سقوط مى كنيد. پس همه اينها سربازان حق اند.

مكر كفار و مكر الهى
كفار, مكر مى ورزند و نقشه مى كشند اما چون خداوند سريع الحساب است: ((و هو سريع الحساب)) فرصت نقشه كشى به كسى نمى دهد: ((و قد مكر الذين من قبلهم)) كافران اگر خوب بينديشند مى بينند كه همين نقشه ها را كفار ديگر مى كشيدند, اما بى اثر بود, زيرا مكر و نقشه وقتى اثر دارد كه طرفى كه برايش نقشه كشيده اند از نقشه اطلاعى نداشته باشد. انسان اگر خواست با يك نقشه, و دسيسه به كسى آسيب برساند وقتى موفق مى شود كه مورد مكر و مورد نقشه, از دسيسه آگاه نباشد, و يا قدرت دفع نداشته باشد, اما خداوند كه آگاه و قدرت مطلق است, هيچ نقشه و توطئه اى در او موثر واقع نمى شود.
اين بيان هم برهان است هم موعظه, فرمود: ((و قد مكر الذين من قبلهم)), موعظه از اين نظر كه مى فرمايد ديگران قبل از اينها نقشه كشيدند و بى اثر بود, و برهان از اين جهت كه مى فرمايد: ((فلله المكر جميعا)) تمام نقشه ها زير پوشش قدرت حق است تا او اذن ندهد اثر نمى كند, پس خداى سبحان قادر است و نقشه هاى اينها زير پوشش قدرت حق اثر مى كند, اين فراز از آيه ناظر به قدرت خداست, و اين قسمت از آيه كه: ((يعلم ما تكسب كل نفس)) ناظر به علم است; يعنى هر نقشه اى كه اينها بخواهند بكشند خدا مى داند. در چنين زمينه اى فرض ندارد كه نقشه و مكر اثر كند.
اين برهان مسإله است كه مى شود حكمت. موعظه آن هم اين است كه ببينند قبل از اينها عده اى نقشه كشيده اند و خودشان به چاه افتاده اند: ((و سيعلم الكفار لمن عقبى الدار)) كه اين قسمت موعظه است.
آيه مباركه چهار فراز دارد: فراز اول آن موعظه است, فراز دوم و سومش حكمت و فراز چهارمش هم باز موعظه است كه حكمت را با موعظه كنار هم ذكر مى كند, از اين روست كه قرآن, نور و هدايت است. و سخن عقلى خشك نيست.

شيوه مكر كافران
اما نحوه مكر, اين است كه وقتى مى گوييم دين خدا را يارى كنيد, برخيزيد, و به جبهه برويد, و جهاد كنيد, مى گويند ما در برابر اين قدرتهاى بزرگ اگر حرفى بزنيم محاصره اقتصادى مى شويم يا از كشورمان بيرونمان مى كنند يا ما را به بند مى كشند و. .. .
خداوند مى فرمايد: اين حيله و نقشه است: ((و قالوا ان نتبع الهدى معك نتخطف من ارضنا))(12)اگر ما هم تابع هدايت باشيم و با تو حركت كنيم ((نتخطف من ارضنا)) ما را از اين سرزمينمان بيرون مى كنند. ((اختطاف)) يعنى ((ربودن)) ما مورد اختطاف قرار مى گيريم و شاهين هاى بزرگ ما را مى بلعند. اين مكر و بهانه است, مگر ما وسايل رفاه براى شما فراهم نكرديم: ((او لم نمكن لهم حرما آمنا))(13) مگر ما اين سرزمين را سرزمين امن قرار نداديم, مگر شما نيازموديد كه چندين بار دست اين كركسها و شاهين ها را از شما دور داشتيم و شما را حفظ كرديم, پس چرا مكر مى ورزيد؟
در سوره اعراف نمونه ديگرى از مكر كافران ذكر شده مى فرمايد: ما آنها را كمى در سختى و فشار قرار مى دهيم سپس مقدارى وسايل رفاهى بدانان مى بخشيم. اما به جاى اين كه از اين امتحانهاى الهى بهره نيك ببرند مى گويند: پدران ما هم همين طور بودند, گاهى وضعشان خوب و گاهى بود, اما بايد بدانند كه مورد امتحان الهى قرار گرفته اند: ((و ماارسلنا فى قريه من نبى الا اخذنا اهلها بالبإسإ والضرإ لعلهم يضرعون)) ما هيچ كسى را به عنوان امت يك پيامبر رها نكرديم و براى آنها پيامبر نفرستاديم مگر اين كه اينها را به سختى ها امتحان كرديم تا به هوش آيند و تضرع و لابه كنند, از آن غرور و خودخواهى پايين بيايند, ((ثم بدلنا مكان السيئه الحسنه)) بعد از اين رنجها و دشواريها ما به آنان وسايل رفاهى و امكانات داديم ((حتى عفوا)) تا وضع ماليشان خوب شد, و ترقى كردند, مرفه شدند. اما به جاى آن كه آن سختى و اين آسايش را امتحان الهى بدانند, دسيسه مى كنند و مى گويند: ((و قالوا قد مس آبائنا الضرإ و السرإ)) پدران ما هم همين طور بودند گاهى در رفاه بودند و گاهى در رنج, روزگار است گاهى سختى دارد و گاهى خوشحالى, گاهى كمى است و گاهى زيادى. اينها بدون اين كه متنبه بشوند كه اين روزگار با تدبير ديگرى در گردش است اين سخنان را مى گفتند. پس از اين سخنان, ((فاخذناهم بغته و هم لايشعرون))(14) اين جا ديگر جاى مهلت نبود و در يك چشم به هم زدن به حياتشان خاتمه داديم بدون اين كه بفهمند از كجا چوب مى خوردند.
روشن است كه اين سخنان فقط مربوط به كفار و اقوام گذشته نيست بلكه خود ما هم اين حالات را داريم, و هر لحظه در معرض امتحان الهى هستيم. آن گاه كه روزى فراوان و وسعت رزق و نعمت است با نشاطيم, و اين يك امتحان است, اما وقتى كه ضيق و تنگى رو مى كند گرفته و عبوس مى شويم, اين هم امتحان الهى است, نبايد بگوييم روزگار است, روزگار است يعنى چه. اگر سخن از ((عرفت الله بفسخ العزائم و حل العقود))(15) است همه شوون ما را او اداره مى كند, نه تنها تصميم گيرى و پشيمان شدن بلكه همه شوون ما تحت تدبير خداى سبحان است.
آيا اين غم و نشاط ما بى حساب به سراغ ما آمده يا طبق نظم خدايى است كه: ((كل شىء عنده بمقدار))(16) اگر همه چيز حساب دارد, پس ما هم بايد حساب كنيم تا مبادا در آيات الهى مكر بورزيم. آنان كه مكر و حيله دارند بايد بدانند كه خداى سبحان, سريع الحساب, است و ((قل الله اسرع مكرا)) و در اسرع وقت, مكرشان را خنثى مى كند, چرا؟ و به چه دليل؟ چون ((ان رسلنا يكتبون ما تمكرون)), هر نقشه اى كه شما بخواهيد بكشيد مإموران ما آن جا هستند و فورا مى نويسند, و مقصود از نوشتن اين نيست كه در كاغذ يادداشت مى كنند كه اينها مى خواهند فلان نقشه را بكشند بلكه ((قل الله اسرع مكرا)) يعنى تا شما بخواهيد نقشه بكشيد خداوند قبل از شما نقشه كشيده است. چرا؟ براى اين كه مإمورين ما همان جا هستند و مى نويسند, شما اگر در دل يا با قلم يا با اعضا و جوارحتان نقشه بكشيد مإموران ما آن جا حضور دارند. آيه ((ان رسلنا يكتبون ما تمكرون)) مربوط به حساب قيامت نيست, البته آيه ((ان عليكم لحافظين كراما كاتبين يعلمون ما تفعلون))(17) مربوط به محاسبه قيامت است كه بحث جدايى است ولى سخن درباره محاسبه دنياست كه مى فرمايد ما نمى گذاريم نقشه هاى شما پياده شود چون مإموران ما همه جا حاضرند و هر كارى كه بخواهيد انجام دهيد مإموران ما آن جا حضور دارند. بنابراين, امكان ندارد كه كسى بتواند در مكرورزى و حيله گرى با خدا پيروز شود.
ادامه دارد

پاورقي ها:پى نوشتها: 1 ) رعد (13) آيه 41ـ42. 2 ) مائده (5) آيه15. 3 ) طه (20) آيه14. 4 ) يس (36) آيه61. 5 ) بقره(2) آيه152. 6 ) همان, آيه109. 7 ) حديد (57) آيه4. 8 ) انبيإ (21) آيه44. 9 ) مجادله (58) آيه21.
10 ) فتح (48) آيات 4 و 7.
11 ) نهج البلاغه صبحى صالح خطبه 199.
12 ) قصص (28) آيه57.
13 ) همان.
14 ) اعراف (7) آيه94, 95.
15 ) نهج البلاغه قصار الحكم / 250.
16 ) رعد (13) آيه8.
17 ) انفطار (82) آيه10.

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
دهها روحانى شيعه در عربستان دستگير شدند.
حزب الله و امل ائتلاف انتخاباتى كردند.(17/6/75)
حزب اسلامى مالزى خواستار تحريم كالاهاى آمريكايى شد.(18/6/75)
يورش پليس نيجريه به راهپيمايى شيعيان 11 كشته و 30 زخمى بجا گذاشت.(25/6/ 75)
نمازگزاران يك مسجد در پاكستان توسط عناصر مسلح به خاك و خون كشيده شدند.(3/ 7/75)
حمله ارتش اسرائيل به مسلمانان فلسطينى تاكنون 7 كشته و 310 مجروح به جاى گذاشته است.(5/7/75)
انفجار اتومبيل بمب گذارى شده در الجزاير 17 كشته و 75 مجروح بر جاى گذاشت.(7
/7/75)
دانشجويان مصرى پرچم رژيم صهيونيستى را به آتش كشيدند.(10/7/75)
مسلمانان تركيه پرچم اسرائيل را در بزرگترين مسجد آنكارا به آتش كشيدند.
پليس مصر 13 تن از اعضاى اخوان المسلمين را بازداشت كرد.(14/7/75)

داخلى
زنگ تربيت و آموزش براى 18 ميليون دانش آموز به صدا درآمد.(17/6/75)
مسلمانان شهر جين جا با شعارهاى الله اكبر و لا اله الا الله از رئيس جمهور ايران استقبال كردند. (18/6/75)
مردم سودان با فرياد الله اكبر از آقاى هاشمى رفسنجانى استقبال كردند.(19/6
/75)
رهبر انقلاب: برداشتهاى سطحى از اسلامى كردن دانشگاهها انحراف از مسير حقيقى و ظلم به اين هدف عالى است.
بزرگترين كارخانه توليد داروهاى دامى در كشور راه اندازى شد.
200 هزار آواره كرد وارد ايران شدند.
موافقتنامه حل اختلافات ميان سودان و اوگاندا با تلاش ايران به امضا رسيد.(20/ 6/75)
وزرات آموزش و پرورش: مراكز پيش دانشگاهى حق دريافت شهريه ندارند.
مردم زنگبار با شعارهاى الله اكبر و زنده باد ايران از رئيس جمهورى اسلامى ايران استقبال كردند.(21/6/75)
شركت توتال فرانسه حفر اولين چاه نفت در آبهاى فلات قاره ايران را به پايان رساند.
كنگره بزرگداشت مقدس اردبيلى در قم آغاز به كار كرد.(22/6/75)
رئيس جمهور: ايران آمريكا را تحقير كرد و امروز هم بزرگترين مانع در برابر منافع نامشروع واشنگتن است.
عشاير پيرانشهر براى استقبال از رهبر معظم انقلاب پياده عازم اروميه شدند.(25
/6/75)
دكتر حبيبى: افزايش توليد ناخالص ملى و درآمد سرانه در گرو صنعتى شدن كشور است. (26/6/75)
بنياد مستضعفان 10 فروند هواپيماى بارى از روسيه اجاره كرد.
فرمانده كل قوا: دشمن مى خواهد پرچم عدالت خواهى را از ما بگيرد, حفظ ارزشها بايد دغدغه اصلى باشد.(27/6/75)
دكتر حبيبى: توسعه اى كه همراه با اخلاق و معنويت نباشد, مورد نظر ما نيست.(28
/6/75)
رهبر انقلاب: هر كه بخواهد زنان را از فعاليتهاى اجتماعى, سياسى, اقتصادى و علمى محروم كند, برخلاف حكم خدا سخن گفته است.(29/6/75)
دكتر ولايتى: آلمان مسوول قربانى شدن هزاران ايرانى در حملات شيميايى رژيم عراق است.(3/7/75)
ايران در نمايشگاه جهانگردى مسير جاده ابريشم در ميان 54 كشور جهان اول شد.
رئيس جمهور: ايران امروز جايگاه بسيار امنى براى سرمايه گذارى و فعاليت شركتهاى داخلى و خارجى است. (11/7/75)
هيإت دولت تشكيل صندوق ذخيره بسيجيان را تصويب كرد.
مجلس با تشكيل كميسيون ويژه امور زنان و خانواده موافقت كرد.(12/7/75)
وزير اقتصاد ايران: برنامه هاى بانك جهانى كشورهاى كم درآمد را فقيرتر كرده است.(14/7/75)

خارجى
120 افسر عراقى به اتهام تلاش براى ترور صدام تيرباران شدند.
دولتهاى منطقه طرح تركيه مبنى بر ايجاد منطقه حائل در شمال عراق را محكوم كردند.(19/6/75)
21 نامزد مشترك حزب الله و امل لبنان به مجلس راه يافتند.
با تصرف شهر سليمانيه مناطق كردنشين شمال عراق به تصرف ارتش بعث و حزب دمكرات درآمد.(20/6/75)
با 158 رإى مثبت, پيمان منع آزمايشهاى هسته اى در مجمع عمومى به تصويب رسيد.
تجهيزات جاسوسى اسرائيل در دفاتر پليس عرفات كشف شد.(21/6/75)
ژنرال لبد خواستار كناره گيرى يلتسين شد.(22/6/75)
((آ.سه.آن)) مخالفت رسمى خود را با قانون داماتو اعلام كرد.(24/6/75)
12 هزار و 500 شركت آلمانى ورشكسته شدند.(25/6/75)
چرنوميردين: هرگز به چچن خودمختارى نخواهيم داد.(26/6/75)
فرمانده طالبان از پاكستان نشان قهرمانى گرفت.
رئيس كنگره آمريكا: افتضاحى كه كلينتون در عراق ببار آورد آمريكا را مورد تمسخر جهانيان قرار داده است.
((بگوويچ)) 75 درصد آرإ انتخابات بوسنى را كسب كرد.(27/6/75)
دولت لبنان طرح تعطيل رسانه هاى محلى را تصويب كرد.(28/6/75)
سى. ان. ان.: هدف اصلى آمريكا, كنترل منابع نفت جنوب عراق و كويت است.
بگوويچ رئيس شوراى رياست جمهورى بوسنى شد.(29/6/75)
برادر بى نظير بوتو در درگيرى با پليس كشته شد.(1/7/75)
از هواپيماى رئيس جمهور كلمبيا چهار كيلو هروئين كشف شد.(2/7/75)
با حمايت نظامى پاكستان و دلارهاى عربستان و آمريكا جنبش طالبان اداره امور كابل را به دست گرفت.
ايتاليا با عضويت دائم ژاپن و آلمان در شوراى امنيت مخالفت كرد.(7/7/75)
اينديپندنت: آمريكا از طالبان براى جلوگيرى از گسترش انقلاب اسلامى استفاده مى كند.(11/7/75)
بوتو: پاكستان, انگليس, آمريكا و عربستان نيروهاى طالبان را تربيت كرده اند. (14/7/75)
حزب رفاه تركيه: مإموريت طالبان كودتا عليه اسلام است.
يك روزنامه چاپ فرانسه: اسلام طالبان از افراط گرايى فئودالى سعودىها الهام گرفته است.(15/7/75)
پاورقي ها:

/

گزارشهاى علمى پژوهشى


بهترين درمان براى ميگرن
بخش اعظم افراد مبتلا به ميگرن مى توانند با ماساژ عضلات گردن از اين درد رهايى يابند. يك متخصص بيمارى ميگرن در كنفرانسى در لندن گفت: اغلب سردردهاى ميگرنى در اثر لطمه ديدن عضلات گردن به وجود آمده اند و اين اعتقاد رايج در ميان مردم كه فشارهاى عصبى, رژيم غذايى و يا تغييرات هورمونى را عامل بروز ميگرن مى دانند, صحيح نيست.
دكتر الكس والورى مدير كلينيك ميگرن در بيمارستان نوريچ انگليس گفت: وى در تجربيات عملى خود در طى سه سال گذشته و آشنايى با بيش از 200 بيمار مختلف به اين نتيجه رسيده است كه درد ميگرنى مشابه هر درد ديگر در اعضاى بدن در اثر تحريك ريشه هاى عصبى در قسمت فوقانى گردن به وجود مىآيد. وى در سخنرانى خود در سمپوزيوم بين المللى بنياد ميگرن در لندن گفت: وى در تحقيقات خود در جستجوى يافتن نقاط حساس در گردن انسان براى ماساژ و يا تزريق داروى ضد التهاب بوده است.
او اضافه كرد, بخش اعظم 6 ميليون انگليسى مبتلا به ميگرن مى توانند با ماساژ عضلات گردن درد ميگرنى را فورا برطرف سازند كه اين اثر مى تواند تا 72 ساعت باقى ماند. ماساژ گردن سبب مى شود فشارهايى كه در اعصاب مربوط به سر وجود دارد, آزاد شوند و در نتيجه درد نيز از بين برود.
اين متخصص ميگرن اضافه كرد, ريشه هاى درد در شبكه عصبى بايد مانند يك مدار الكتريكى جستجو شود.
بيمارى ميگرن بالغ بر 3500 سال قدمت دارد ليكن دليل آن همواره به عنوان يك راز باقى مانده است و عوامل بسيارى مانند غذا, شكلات, شراب قرمز و يا فشار عصبى آن را تحريك مى كنند.
دكتر والورى اذعان كرد فرضيه وى ممكن است جنجال برانگيز باشد ليكن تجربه نشان داده است كه ريشه درد در بسيارى از موارد ميگرن در عصب سه شاخه (تراى جمينال) است كه صورت و لايه مخاطى مغز را پوشش مى دهند. وى تإكيد كرد ماساژ ممكن است براى كليه مبتلايان به ميگرن موثرواقع نشود ليكن اين فرضيه مبتنى براعتقادات رايج درمورد مقابله با درد است و موضوع جديدى نيست.

آثار مثبت ويتامين هاى ث و د
نتايج يك بررسى پزشكى بيانگر آن است كه مصرف فراوان ويتامين هاى ث و د در سالخوردگان موجب جلوگيرى از گسترش عارضه درد مفاصل مى شود.
يك تحقيق بلند مدت هشت ساله توسط دكتر تيموتى مك آليندون, متخصص روماتيسم مركز پزشكى دانشگاه بوستون نشان داده است كه بيمارانى كه در اواسط دهه 1980 از ويتامينهاى ث و د استفاده كرده بودند, در عكسبردارى از زانوى آنها مشخص شد كه كمتر از ديگر افراد تحت بررسى, به درد يا ورم مفاصل مبتلا بوده اند.
اين بررسى كه بر روى 556 بيمار سالخورده انجام شد, در عين حال استفاده از اين دو ويتامين را جهت درمان و معالجه قطعى درد مفاصل توصيه نمى كند.
پژوهشگران مى گويند, زمانى كه اين ويتامينها توسط اشخاصى كه تازه علائم درد مفاصل در آنها پيدا شده, مصرف مى شوند جلوى پيشرفت عوارض ناراحت كننده را گرفته و ابتلا به بيمارى را به تعويق مى اندازد.
بيمارى درد مفاصل به نام علمى ((اوستئو آرتريتيس)), عبارت از سخت و نازك شدن غضروف زانو است كه بافتى نيمه سخت مى باشد و جلوى اصطكاك استخوانها را مى گيرد. در زانوهاى پا اين غضروف بين استخوان ساق و ران قرار دارد و هرچه بيمارى درد مفاصل پيشرفته تر مى شود, در اين غضروفها تركهايى ايجاد شده و از آن خورده مى شود و نهايتا موجب مى گردد كه استخوانها به هم سائيده شده و درد بگيرد.
گروه پژوهشى تحت سرپرستى دكتر مك آليندون كه پيش از آن بررسيهايى در مورد آثار مواد آنتى اكسيده بر روى عارضه درد مفاصل داشت, در مطالعه جديد خود با شگفتى به اين نتيجه رسيده است كه ويتامين ائى و بتاكاروتين به عنوان عوامل فعل و انفعالات اكسيداسيون در تخريب غضروفى اهميتى ندارد و در مقابل مقدار مصرف زياد ويتامين ث تإثير حفاظت كننده دارد.
دكتر اليندون در تشريح آثار مثبت مصرف اين ويتامين مى گويد: ويتامين ث به دليل آن كه به مرمت ماده كولاژن كه ماده اصلى غضروف است كمك مى كند, مفيد است. متخصصان پزشكى معتقدند كه مشخص شده است كه ويتامين ث در ساخت كلاژن نقش دارد.
وى همچنين اعلام كرده است, زمانى كه ورم مفاصل در زانوها عود مى كند, سر استخوان ها ضخيم شده و خاصيت انعطاف پذيرى و ضربه پذيرى خود را از دست مى دهند و مصرف ويتامين د كه تإثير مستقيمى در سلولهاى استخوانى و رشد آنها دارد, مفيد مى باشد.
او بر اين باور است كه با بالارفتن سن توانايى بدن در جذب و ساخت كلسيم كمتر شده و مصرف شير و غذاهايى چون ماهى و انواع سبزى ضرورى است و هم چنين بر ساخت كلسيم توسط بدن در اثر قرار گرفتن در معرض اشعه آفتاب تإكيد كرده است.

كشف عدد اول جديدى
دانشمندان علوم كامپيوتر در واحد تحقيقات شركت كرى, موفق به كشف بزرگترين عدد اول شناخته شده شدند كه با داشتن 378632 رقم 12 صفحه روزنامه را مى پوشاند.
به گزارش خبرگزارى رويتر از شيكاگو, اعداد اول به طور مساوى تنها بر خود و عدد يك بخش پذير هستند مانند 2,3, 5,7و11. عدد اول جديد در شعبه اين شركت واقع در چيپوا فالز در ويسكانسين كشف شد.
اقليدس رياضيدان يونانى ثابت كرد كه شمار اعداد اول نامحدود است ولى با ترتيب منظمى قرار نگرفته اند و فرمولى براى ايجاد آنها وجود ندارد.
كشف اعداد اول براى ابركامپيوترها ((آزمايش دشوارى)) است اين كامپيوترها به محققان در فراگيرى روشهاى جديد براى سرعت بخشيدن به عمليات رياضى كمك مى كنند. براى انجام اين فرايند بايد ميليونها عدد را به طور اتفاقى ايجاد و آزمايش كرد. كشف خود اين عدد تنها يك كنجكاوى رياضى است.
كريستوفر كولبى, يك استاد علوم كامپيوتر در دانشگاه لايولا در شيكاگو دراين باره گفت: بايد بگويم كشف اين عدد در زمينه كاربردهاى عملى به هيچ وجه حائز اهميت نيست.
وى افزود: از اين عدد احتمالا براى دريافت كمكهاى تحقيقاتى بيشتر استفاده خواهيم كرد.
شركت كرى كه وابسته به شركت سيليكون گرافيك است, اعلام كرد: بزرگترين عدد اول قبلى كه 258716 رقمى است نيز توسط اين شركت كشف شد.

استفاده از تلفنهاى سيار و سلامتى
به اعتقاد دانشمندان اروپايى در مورد سلامت استفاده از تلفن هاى سيار و خطرات ناشى از آن شك و ترديد بسيارى وجود دارد.
سال گذشته به دنبال انتشار برخى گزارش ها پيرامون تاثيرات منفى امواج مايكروويو بر روى سلول هاى مغزى, كميسيون اروپايى يك گروه از دانشمندان را به تحقيق پيرامون اين مسإله مإمور كرد. قرار است گزارش نهايى اين تحقيق در اواخر ماه جارى منتشر شود.
براساس اين گزارش, اطلاعات علمى كافى براى رد اين مسإله كه امواج مايكروويو فرستاده شده از تلفن هاى سيار بر سلامت سلول هاى مغزى تإثيرى ندارد, در اختيار نيست.
اين گزارش پيشنهاد كرده است, تحقيقات گسترده ترى در اين زمينه انجام گيرد.
كميسيون اروپايى تصميم دارد برخى از دانشگاهها و آزمايشگاههاى تحقيقاتى را موظف كند تا در اين زمينه به تحقيق بپردازند.
يك سخنگوى كميسيون اروپايى مى گويد: تلفن هاى سيار يكى از اصلى ترين روش هاى ارتباطى محسوب مى شوند و به اين دليل لازم است مسإله سلامت استفاده از آنها مد نظر قرار گيرد.
به نوشته شماره اخير هفته نامه آبزرور, اوايل سال گذشته محققان آمريكايى در ((سياتل)) اعلام كردند, تحقيقات آنها نشان مى دهد امواج مايكروويو باعث آسيب ديدگى سلول هاى مغزى در موش مى شوند و قرار گرفتن طولانى در معرض اين امواج به آغاز تدريجى برخى بيماريها مانند سرطان منجر مى شود.

پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


قفل مشكل گشا
چنين حكايت كنند كه روزى مردى ادعاى نبوت كرد, ايجاد غوغا كرد. او را بگرفتند و به نزد حاكم بردند. حاكم گفت: اى مردك اگر پيامبرى, معجزه ات چيست؟
كذاب گفتا: هر چه خواهى! و حاكم قفل مشكل گشايى بدو داده گفت: بگشاى! مرد كاذب نگاهى به قفل انداخته پاسخ گفت: اى حاكم من ادعاى پيامبرى كرده بودم نه ادعاى آهنگرى.
(لطائف الطوائف, ص415)

سليقه پارسيان
پارسيان قديم سازمان منظمى براى پزشكى ايجاد كرده بودند و جراحان و پزشكان تازه كار را تا زمانى كه استادى آنان مشخص نمى شد به كار نمى گرفتند به نحوى كه پزشك تازه كار مدتى را با معالجه كافران و بيگانگان آغاز مى كرد و روى آنان جراحى مى نمود تا اين كه به حد اعلا در جراحى و پزشكى مى رسيد و آن گاه اجازه مى يافت ايرانيان را دوا دهد يا آنان را جراحى كند.
(تاريخ تمدن ويل دورانت, ج1, ص436)

ميزان لياقت
نايب على اكبر خان يكى از اشخاص با لياقت دربار رضا شاه بود. گاهى اوقات كه حاكم تهران معزول مى شد تا انتخاب حاكم جديد, نايب كارهاى حاكم را انجام مى داد روزى طلبكارى از بدهكار خود شكايت كرد كه قرضش را نمى پردازد نايب على اكبر خان دستور داد بدهكار را احضار كنند آن گاه يك پا از بدهكار و يك پا از طلبكار را فلك كرد و دستور داد شلاق بزنند من از او پرسيدم چرا هر دو را مى زنى؟ نايب گفت به اين خاطر كه طلبكار ديگر به اشخاصى كه قادر به پرداخت نيستند قرض ندهد و اسباب زحمت من و مإمورين حاكم نشود!
(بيست سال با رضا شاه, ص278)

ارتش رضاخانى
از سال 1300 تا 1320 به مدت 20 سال تمام درآمد نفت صرف خريد اسلحه و مهمات براى ارتش شد ليكن هنگامى كه در شهريور 1320 متفقين به ايران حمله كردند ارتش ايران به سرعت متلاشى شد و اين به خاطر ثروت طلبى و بى سوادى فرماندهان ارتش رضاخان بود به نحوى كه سپهبد امير احمدى 700 كنتور برق (به نشان 700 خانه) داشت و سپهبد شاه بختى از فرماندهان جنوب از نيروهاى خود خواسته بود كه با توپ 105 سنگين به طرف هواپيماهاى انگليسى شليك كنند.
(نخست وزيران ايران, ج5, ص413 و 415)

طرفداران سلطنت
در ماههاى آخر انقلاب اسلامى شهبانو فرح به يكى از درباريان گفته بود چرا ايرانيان طرفدار ما به نفع اعلى حضرت راهپيمايى نمى كنند مگر در فرانسه زمانى كه ژنرال دوگل وارد فرانسه شد در خيابان شانزه ليزه پاريس, طرفدارانش راهپيمايى نكردند؟ عضو دربار در جواب گفته بود: چرا ايرانيان طرفدار ما هم به همين دليل به سرعت به پاريس و اروپا مى روند كه در شانزه ليزه راهپيمايى كنند!
(سقوط شاه, فريدون هويدا, ص64, 63)

ميزان ارزش
ارزش يك فرد در اجتماع آنقدر است كه عقيده و افكار و عملش زندگى افراد ديگر را به سوى تعالى و ترقى راهبرى نمايد.
(دنيايى كه من مى بينم, آلبرت انيشتن, ص29)

يمين الدوله گويد:
آن گاه كه اولين خطوط سپيدى را بر موى خويش ديدم و دانستم كه زمان رحيل در مى رسد گفتم دريغا سوگند كه اين سپيدى نشانه كفن من تواند بود.
(كشكول شيخ بهائى, ص115)

آزاد مرد
عثمان بن عفان هميانى سيم با بنده اى به نزد ابوذر غفارى گسيل داشت و به برده گفت: اگر وى اين از تو بستاند آزادى.
غلام هميان به نزد ابوذر آورد و اصرار بسيار كرد, اما او نپذيرفت.
غلام گفت: آن را بپذير! آزادى من در آن است.
ابوذر پاسخ داد: بلى اما بندگى من در آن است.
(كشكول شيخ بهائى, ص162)

مفلس و ابله
به بغداد مردى دين بسيار بر عهده اش بود و مفلس گشت. قاضى دستور داد كه هيچ كس بدو وام ندهد و اگر بدهد صبر كند و طلب خواهى ننمايد. و گفت كه وى را به استرى برنشانند و بگردانند تا مردم او را بشناسند و از معامله با وى بپرهيزند. وى را در شهر گرداندند پس به در خانه اش آوردند, هنگامى كه فرود آمد استربان گفت كرايه استر من بده! گفت: اى ابله از صبح تاكنون به چه كار اندر بوديم.
(كشكول شيخ بهائى, ص171)

انقراض صفويه
آخرين ساعتى كه قاسم توانسته بود سر كلاس حاضر شود درس تاريخ بود معلم در خصوص انقراض صفويه صحبت مى كرد. بعد از آن قاسم مريض شد و نتوانست سر كلاس حاضر شود, وقتى حالش خوب شد و سر كلاس رفت معلم پرسيد از كى تا به حال غايب بودى؟
جواب داد: از موقع انقراض صفويه.
(گنجينه لطايف, ص147)

پشت سر مرده
آموزگار تاريخ از دانشآموز پرسيد بگو ببينم شاه عباس چطور پادشاهى بود؟
دانش آموز هرچه فكر كرد نتوانست به سوال جواب دهد, ناچار گفت: آقا معلم مى دانيد اصلا خوب نيست پشت سر مرده حرف بزنيم.
(گنجينه لطايف, ص151)

ماجراى پوست روباه
خانم از شوهرش گله داشت كه پوست روباهى كه سال گذشته خريده بود فرسوده شده شوهر از خريدن پوست روباه نو خوددارى مى كرد. خانم گفت به نظرم مى خواهى من اين پوست روباه را تا آخر عمر داشته باشم. شوهر جواب داد چه مانعى دارد؟
خود روباه هم آن را تا روزى كه مرد بر تن داشت.
(گنجينه لطايف, ص157)

ميل مبارك
معروف است وقتى معلم لوئى چهاردهم براى او شيمى تدريس مى كرده چنين مى گفته, اكسيژن و هيدروژن كمال افتخار را دارند كه در حضور اعلى حضرت با يكديگر تركيب شده و توليد آب نمايند. روزى لوئى چهاردهم از يكى از درباريان پرسيد ساعت چند است؟ او تعظيمى كرد و جواب داد هر ساعتى كه ميل مباركتان باشد.
(گنجينه لطايف, ص165)

ايراد بر مشروطيت!
بهإ الواعظين مى گويد در ابتداى مشروطه به خانه اى رفتم پيرزن و دختر جوانى در آن جا بودند. پير زن پرسيد منظور از مشروطيت چيست؟ گفتم قوانين جديده. گفت مثلا چه؟ مرا شوخى گرفت گفتم مثلا دختران جوان را به پيرمردان دهند و زنان پير را به جوانان! دخترش گفت اين چه فايده اى دارد؟
پيرزن بلافاصله گفت: اى بى حيا حالا كار تو به جايى رسيده كه بر قانون مشروطه ايراد كنى!!
(مجموعه لطايف, ص169)

انحطاط اخلاقى
در آمريكا, خانمى شوهر ميانسالش را به خانه سالمندان مى برد, وقتى از او مى پرسند: شوهرتان كه هنوز پير نشده است, پس چرا او را به خانه سالمندان آورده ايد؟!
پاسخ مى دهد: وى با سگش نمى سازد, از اين رو مجبور شده او را به آسايشگاه بياورد!

عاقبت نيكى
ذوالنون مصرى زن غير مسلمانى را ديد كه در زمستان گندم براى پرندگان بيابان مى ريخت.
بدو گفت تو كه كافرى اين كار برايت چه فايده دارد؟
زن گفت: فايده داشته باشد يا خير من اين كار را مى كنم.
چند ماه بعد در مراسم حج همان زن را ديد كه مراسم حج را بجا مىآورد و چون زن به ذوالنون برخورد كرد گفت بخاطر همان كار خداوند نعمت اسلام را به من احسان فرمود.
(تفسير روح البيان, ج9, ص310)

لباس نجات
فرعون دلقكى داشت كه از كارها و سخنان او لذت مى برد و مى خنديد. روزى به در قصر فرعون آمد, مردى ديد با لباسهاى ژنده و عباى كهنه بر دوش و عصايى بر دست. پرسيد تو كيستى؟ گفت پيامبر خدا موسى! دلقك بازگشت لباسى شبيه لباس موسى پوشيد و با عصا نزد فرعون آمد و از باب استهزا, تقليد سخن گفتن حضرت موسى(ع) كرد و آن جناب از كار او بسيار خشمگين شد, هنگامى كه زمان كيفر فرعون و غرق شدن او رسيد و خداوند او را با لشكرش در رود نيل غرق ساخت آن مرد تقليدگر را نجات داد. موسى(ع) عرض كرد پروردگارا چه شد كه اين مرد را غرق نكردى خطاب رسيد اى موسى! من عذاب نمى كنم كسى را كه به دوستانم شبيه شود اگرچه بر خلاف آنها باشد.(انوار نعمانيه, ص354)

پاورقي ها:

/

در نگاه مطبوعات


سينماى سياسى
من در ملاقات با رئيس جمهور گفتم شما از جريان جشنواره خارجى حمايت و دفاع كرديد و گفتيد اين يك ديد ساده لوحانه است اگر ما فكر كنيم روى اغراض سياسى بوده. با صراحت به ايشان گفتم كه شما يك روى ديگر سكه را نديديد. بالاخره كار اين هنرمندان ارزش دارد كه به آنها جايزه مى دهند. ولى بدانيد كه جريان غالب, جريان سياسى حاكم است. آقاى اميرنادرى سازنده فيلم دونده و آب, باد, خاك كه جوايز زيادى هم در جشنواره هاى خارجى گرفته, مى رود آمريكا و فيلمى از سياهيهاى آمريكا مى سازد. در جشنواره ونيز فيلمش را نشان نمى دهند. او به آقاى كيارستمى متوسل مى شود و او به رئيس جشنواره مى گويد و رئيس جشنواره پاسخ مى دهد: ((اگر ما قبلا اين فيلمها را نشان مى داديم مربوط به جامعه ايران بود ولى اين فيلم مال جامعه آمريكاست.))
آقاى هاشمى گفتند: ((عجب شياطينى هستند. برويد اين مطلب را افشا كنيد.))
(معاونت سينمايى ارشاد اسلامى, نيستان, شماره12)

تغيير قانون اساسى
چشممان به كارخانه ها, صنايع فولاد, سدها, توسعه راهها, صنعت آبيارى تحت فشار, بيمارستانها, گسترش شبكه مخابراتى و هزاران پروژه عمرانى ريز و درشت, خيره شده بود و ((خود)) را فراموش كرده بوديم; تا ميزان تحقق اهداف برنامه توسعه را, با وضعيت و شرايط كار فرهنگى, بويژه فعاليت مطبوعاتى كه خود خدمه آنيم, بسنجيم. و دعوا بر سر اين بود كه آيا ما هم به تغيير قانون اساسى رإى بدهيم و از هم اكنون, در رفراندومى كه حجت الاسلام عبدالله نورى برگزارى آن را پيشنهاد فرموده اند حضور يابيم, يا آن كه ذخيره نرم افزارى و توان بالقوه مديران انقلاب اسلامى
[ آزمايش داده و امتحان نداده] را, بيش از آن بدانيم كه ناگزير از پرداخت بهاى گزاف دستكارى در قانون اساسى باشيم؟ و حقيقت اين كه, هم مى خواستيم قانون اساسى تغيير نكند و هم نمى خواستيم با اظهار اين نظر, كه البته مدلل است, آب به آسياب كسانى بريزيم كه ركود بازرگانى را نتيجه رشد توليدات داخلى مى دانند و صد البته كه با توسعه كشور به سياقى كه آغاز شده مخالفند; هرچند حرفهاى ظاهرالصلاح بزنند. سنگ قانون اساسى را به سينه مى زنند, اما, از رشد توليد داخلى و كاهش نياز مملكت به واردات كالاهاى مصرفى مضطربند, چرا كه ((سرمايه دار))ند نه ((سرمايه گذار))! اين دسته, با سرمايه گذارى خارجى مخالفند, اما با خريد انبوه از خارجيها موافق! مى گويند مردم بايد در ((رفاه)) باشند; تنها راه مهار تورم را هم, برابرى و تعادل ميان ((عرضه)) و ((تقاضا)) مى دانند; و چقدر فرق است بين توازن ميان ((توليد)) و ((تقاضا)) با موازنه ((عرضه)) و ((تقاضا)).
(صفحه اول, ش44)

ائتلاف حزب الله و امل
ائتلافى كه در لحظه آخر بين حزب الله و نبيه برى رئيس پارلمان لبنان تشكيل شد سوال هاى زيادى را در مورد پيامدها و ابعاد سياسى اين ائتلاف مطرح كرد و شوك زيادى به كسانى كه پيش بينى مى كردند: دو طرف اصلى در جنوب وارد يك مبارزه انتخاباتى شديدى خواهند شد, بدون اين كه پيامدهاى آن را در نظر بگيرند, وارد كرد.
طبيعى است كه توافق حزب الله و نبيه برى بر سر تشكيل ليست هاى ائتلافى در جنوب و بقاع تحليل ها و تفسيرهاى زيادى در طول روزهاى باقى مانده از عمر انتخابات فعلى در پى داشته باشد. اين امر موجب مى شود كه يك بررسى واقعى در زمينه علل رسيدن به اين ائتلاف و نتايج مورد انتظار از آن, به عمل آيد. بنابراين مى توان سوال هاى مطرح شده در مورد ائتلاف بين حزب الله و نبيه برى را به صورت زير بيان كرد:
چرا كه حزب الله بعد از اين كه تإكيد كرد كه هرگز وارد ليست هاى حاكميت در جنوب و بقاع نمى شود بر موضوع ائتلاف موافقت كرد, نقش مسوولان سورى در اين ائتلاف چه بود؟ مواضع همپيمانان و دوستان حزب الله بعد از ائتلاف آن با نبيه برى چيست؟
در جواب اين سوال مى توان به تنش هاى مردمى اشاره كرد كه ناشى از خوددارى طرفين از ائتلاف بود به ويژه بعد از اين كه نبيه برى در طول هفته هاى گذشته بر عدم موافقت با افزايش كرسى هاى نمايندگى حزب الله و جلوگيرى از شركت آن در تشكيل ليست ائتلافى اصرار ورزيد. اين حالت تنش, همانند يك توده برفى, هرگاه موعد انجام انتخابات نزديك مى شد, بزرگتر و شديدتر مى شد. اين امر موجب شد كه حزب الله يك موضع مسوولانه در پيش بگيرد و جنوب و ساكنان آن و بقاع و اهالى آن را از هر گونه نگرانى و ترسى كه ممكن است به وجود آيد و نتايج وخيمى به دنبال داشته باشد, دور كند به ويژه اين كه دشمن صهيونيستى كه همواره در جنوب و بقاع به دنبال فرصت مى گردد ممكن است از طريق دستگاه ها و مزدوران خود اقدام به ايجاد فتنه و آشوب كند و حوادث را به سويى سوق دهد كه حزب الله به خاطر منافات آن با روش خود و همچنين توجه و اهتمام به سلامت و امنيت اهالى كه براى مقاومت و خانواده هاى آن امنيت ايجاد مى كنند با آن مطلقا موافقت نخواهد كرد, و حزب الله همواره بر اين اصل ثابت خود تإكيد كرده است. بنابراين مى توان گفت: از علل اصلى موافقت حزب الله با ائتلاف دور كردن اهالى جنوب و بقاع از احتمالات بروز تنش و تشنج بود كه بعضى از اركان حاكميت از طريق حملات تبليغاتى غير مسوولانه به آن دامن مى زدند, هر از گاهى از طريق اظهارات علنى خود سعى در كم اهميت جلوه دادن نقش مقاومت مى كردند, بر اين موضوع كه مبارزه اى انتخاباتى بين ((خط ميانه روى و خط تندروى)) است تاكيد مى كردند, كه بدون شك اين اظهارات داراى رنگ و بوى آمريكايى ـ صهيونيستى است. بنابراين ائتلافى كه سه شنبه شب گذشته بر سر آن توافق شد اقدامى در جهت فرونشاندن تنش بويژه در جنوب بود. در پى اين ائتلاف يك حالت خشنودى و رضايت مندى بوجود آمد كه جو تشنج را به شدت كاهش داد و در نتيجه شعارهاى بعضى از اركان حاكميت باد هوا شد و سستى و پوچى آن به اثبات رسيد. بويژه كلمه ((تندرو)) كه رئيس دولت تلاش كرد آن را تعميم دهد و جا بيندازد, كه اين خطاب هوچى گرانه از طريق اين ائتلاف از بين رفت و در نتيجه حملات آمريكائيها از راه بعضى مسوولان لبنانى عليه حزب الله متوقف شد و به اين وسيله حزب الله توانست راه درست مبارزات انتخاباتى[ را] در پيش گيرد.
در پاسخ به نقش سوريه در تشكيل اين ائتلاف مى توان گفت كه دمشق معتقد بود مبارزه شديد انتخاباتى در جنوب بين حزب الله و امل ممكن است موجب شود كه وضعيت از كنترل خارج گردد به ويژه اين كه جنوب به عنوان خطوط تماس با دشمن صهيونيستى به شمار مى رود كه همواره درصدد ايجاد تشنج در منطقه مى باشد. همچنين دمشق هيچ نتيجه مثبتى از تشديد مبارزات انتخاباتى بين حزب الله و امل در جنوب لبنان نمى بيند, زيرا شكست نبيه برى در انتخابات; يعنى بركنارى يك هم پيمان استراتژيك دمشق در لبنان و همچنين شكست حزب الله به معناى شكست سوريه در رويارويايى عليه رژيم صهيونيستى مى باشد. بنابراين هدف سوريه حفظ موقعيت طرفين و حضور آنان در صحنه است.
در مورد دستاوردهاى حزب الله از پى موافقت بر تشكيل يك ائتلاف انتخاباتى با رئيس پارلمان لبنان مى توان گفت كه حزب الله موفق شد شرايط خود را كه قبل از بحران شديد دو هفته گذشته مطرح كرده بود در حالى كه نبيه برى بر دو كرسى اصرار مى ورزيد كه در طى سخنان خود در 31 اوت گذشته در مراسم سالگرد مخفى كردن امام موسى صدر در شهر صور بر آن تإكيد كرده بود, امور سير طبيعى خود را مى پيمود و اوضاع متشنج نمى شد و تنش به وجود نمىآمد. حزب الله با رسيدن به شرطهاى خود موفقيت بزرگى كسب كرد به طورى كه تعداد كرسى هاى خود را افزايش داد و توانست مصطفى سعد همپيمان خود را حفظ كند. هم چنين حزب الله بر اساس موافقتنامه خود با رهبران سورى و نبيه برى ملزم به رإى دادن به بهيه حريرى نبود كه اين باعث خشم رفيق حريرى, نخست وزير, لبنان شد به طورى كه وى بعد از اطلاع از متن موافقتنامه بين حزب الله و رئيس پارلمان لبنان بلافاصله به دمشق رفت. آنچه كه در اين زمينه روشن است اين بود كه رفيق الحرير براى انجام توافقى با نبيه برى براى در دست گرفتن دو كرسى نمايندگى صيدا عازم دمشق شد. يكى از اين كرسى ها براى خواهرش بهيه حريرى و ديگرى براى همپيمانش عبدالرحمن البزرى بود, اما اين امر بعد از ائتلاف با حزب الله به تحقق نپيوست به طورى كه حزب الله توانست همپيمان هاى خود را; يعنى مصطفى سعد و هم چنين دكتر على الشيخ عمار از جماعت اسلامى را حفظ كند.
بنابراين مى توان گفت كه برگ هاى حريرى در جنوب كاملا دگرگون شد. زيرا موفقيت كانديداهاى او ديگر قابل تضمين نيست و نيز همپيمانى بين حريرى و نبيه برى كه دادن وعده يك كرسى در بيروت و ديگرى در بعبدا به نبيه برى در مقابل دادن وعده دو كرسى در جنوب به حريرى بود, از هم پاشيد. آنچه كه بايد در اين جا ياد آورى كرد اين است كه رئيس دولت اقدام به آرام كردن حسن صبرا يكى از كانديداهاى شيعه در بيروت كرد به ويژه بعد از اين كه وى (صبرا) اطلاع پيدا كرد كه قرار است به خاطر دادن كرسى خود به حسين يتيم از هواداران نبيه برى, كنار گذاشته شود. و واضح است كه حل مشكل بين صبرا و يتيم به ضرر صبرا تمام شد تا دو كرسى در جنوب لبنان به حريرى داده شود كه اين امر بر اثر ائتلاف بين حزب الله و نبيه برى نيز محقق نشد.(هفته نامه صوت المقاومه, ش8)

پاورقي ها:

/

همدلى و همراهى




سردبير

در آغاز سخن از همه خواهران و برادران گران قدرى كه فرم ارزش يابى را تكميل و ارسال فرموده و با پيشنهادها و انتقادهاى سازنده خويش, ما را در تداوم اين خدمت فرهنگى يارى نموده اند, سپاسگزاريم و در برابر اين همه صفا, صداقت, همدلى و همراهى سر تعظيم فرود مىآوريم و از خداى بزرگ توفيقشان را مسإلت مى كنيم.
مجله ((پاسدار اسلام)) با توجه به پيشينه پانزده ساله و بهره جستن از آثار فرزانگان برجسته حوزوى, و سالكان طريق هدايت و شمارى از تحصيل كردگان دانشگاهى و انتسابش به حوزه علميه قم, به فضل الهى, مورد توجه خيل عظيمى از مشتاقان قرار گرفته است, از اين رو تنوع و تعدد مخاطبانش به ميزانى است كه از خواهر خانه دار روستايى با مدرك ششم ابتدايى نظام قديم تا پروفسور ايرانى خارج از كشور و از طلبه جامع المقدمات خوان تا مرجع تقليد دانشور و فرزانه صاحب رساله, در ميان خوانندگان آن وجود دارند. اين عطف توجه ضمن آن كه منتى است بر دست اندركاران مجله ـ كه خداى را بر آن شاكرند ـ بر سنگينى بار مسووليت و رسالتشان نيز مى افزايد, چرا كه سليقه هاى گوناگون, مطالب مختلف مى طلبد و لذا چه مباحثى كه پاره اى خواستار ابقا و استمرار آنند و برخى طالب حذف و دگرگونى اش; فى المثل شمارى از خوانندگان, بخش ((شعر و ادبيات)) را مطلوب دانسته اند و عده اى غير ضرورى, پاره اى ((نگاهى به رويدادها)) را به علت گذشت زمان, تاريخ مصرف گذشته مى دانند ولى عده اى معتقدند كه چكيده اى از اخبار ماه است و مفيد, تعدادى خواستار علمى تر كردن مجله اند و پاره اى طرفدار همگانى تر كردن آن, جمعى از كوتاهى در انتقاد سازنده شكوه دارند و بعضى از تذكر آفتها! در باب طراحى روى جلد, برخى به مناسبتها نظر دارند و پاره اى به مطالب مجله و مى گويند: طرح روى جلد بايد گوياى مفاد مطالب آن باشد.
ناگفته نماند ما نيز به جهات امر توجه داريم, درست است كه طرح روى جلد بايد به منزله نماى بيرونى كل مطالب مجله باشد و به واقع نيمى از رسالت انتقال پيام بر عهده جلد است و نيمى بر عهده مطالب, لكن در نشريه هاى تخصصى كه همه مطالب هم سطح و سو هستند, اجراى اين توصيه صواب عملى تر است تا مجله هايى از قبيل پاسدار اسلام كه افزون بر تنوع و تعدد مطالب و مخاطبان, بايد مناسبتهاى ماه را هم از نظر دور ندارد, با اين حال ساعى هستيم كه لااقل در ويژه نامه ها به سفارش ياد شده عمل كنيم. در باب طراحى متن نيز بايد گفت معمولا نشريه هاى تخصصى از طراحى و گرافيك بهره مى برند و نشريه هاى عمومى از عكس و تصوير ولى به نظر مى رسد مناسب ترين شكل صفحهآرايى براى پاسدار اسلام تلفيقى از اين دو باشد براى اين كه هم با فضاى مجله مناسبتر است و هم به ديدگاههاى گوناگون خوانندگان نزديكتر.
درباره مطالب مجله نيز از ابتدا سعى بر آن بوده كه مباحث ارائه شده حتى المقدور به نيازى از نيازهاى عقيدتى, فرهنگى, سياسى و اجتماعى خوانندگان پاسخ گويند. با وجود اين, موضوعهايى كه بايد مورد بحث قرار گيرند يا به طور همه جانبه بررسى شوند, بسيارند و فاصله عميقى ميان ناگفته ها با گفته هاست و از طرفى امكانات مجله از جمله صفحه هاى آن محدود است و انتظارهاى علاقه مندان, فراوان. با اين همه گرچه ادعا نمى كنيم كه به اين نيازها پاسخ كافى خواهيم داد اما اطمينان مى دهيم كه در اين سمت بكوشيم و البته همچون هميشه آمادگى بهره گرفتن از آثار پژوهشى خوانندگان ارجمند را نيز داريم.
اين نكته را نيز بايد افزود كه مجله, به ويرايش مقاله ها اهتمام جدى دارد, از اين روست كه كار آن از جنبه هاى فنى و صورى نگارش مثل علائم سجاوندى, تنظيم پانوشتها, استفاده از اعداد و ارقام و به ويژه املا و رسم الخط, تقريبا يك دست و هماهنگ است. در نگارش و جمله بندى مقاله ها نيز قواعد ويرايشى به كار گرفته مى شود تا به نثر معيار نزديك باشيم. با اين حال ممكن است در اين خصوص, لغزشهايى باشد كه اگر تذكر داده شود به ديده منت مى نهيم.
عده اى از خوانندگان مجله, از عدم تبليغ آن گلايه مندند بايد به اطلاع اين عزيزان برسانيم كه اولا: با عنايت الهى, به سبب اقبال شما خوانندگان فرهيخته, پاسدار اسلام جزو پرتيراژترين نشريه هاى مذهبى است, ثانيا: مجله, متإسفانه, بودجه اى براى تبليغ خود در اختيار ندارد و با توجه به اين كه هزينه تمام شده هر شماره به مراتب بيشتر از قيمت عرضه شده است, افزايش تيراژ نيز هزينه ديگرى تحميل خواهد كرد, با اين حال همواره بهترين مبلغان پاسدار اسلام, خوانندگان وفادار و فرهنگمند آن بوده اند كه هر كدام در محل كار يا تحصيل به تبليغ و معرفى آن مبادرت ورزيده اند.
گفتنى است گاه برخى از همكاران مطبوعاتى علاوه بر تبليغ هر شماره جديد, مطالبى از مباحث ماه (عمدتا سرمقاله ها) را به چاپ مى رسانند مثلا سرمقاله ((چشم انداز مجلس پنجم)) توسط چند روزنامه در تيراژى نزديك به يك ميليون نسخه چاپ شد, گرچه بايد گلايه كرد از اين كه گاه مطالبى از مجله حتى با طرح و سوتيتر مخصوص مجله, چاپ مى شود ولى از مإخذ آن ذكرى به ميان نمىآيد, مانند مقاله ((تإملى گذرا در آموزش مديريت)), با وجود اين, جا دارد كه از همه اين همكاران فرزانه, به ويژه مديران مسوول روزنامه هاى جمهورى اسلامى و اطلاعات, صميمانه تشكر كنيم.
در پايان, اين نكته را نيز مى افزاييم كه حساسيت و نكته سنجى خوانندگان ارجمند بسيار مغتنم و ارزشمند است; اين كه فى المثل يكى از ائمه جمعه و نمايندگان محترم ولى فقيه در استان معروفى از كشور, نسبت به فلان كلمه جدول با وسواس تذكر دهد و خواهر محترم پزشكى به كاربردن واژه ((ژانر)), كه كلمه اى بيگانه است, را مناسب پاسدار اسلام نداند ـ با اين كه اين واژه در بندى از يك نقل قول آمده است و نويسنده براى حفظ امانت, از تبديل آن خوددارى كرده بود ـ و امثال اين ريزه كارىها و دقت نظرها نشانگر علاقه مندى خوانندگان و توقعات شايسته آنان از مجله است كه اميدواريم ضمن كسب رضايت الهى, آن گونه حركت كنيم كه موجب رضايت خاطر اين عزيزان فراهم گردد و آن سان مجله را ارائه كنيم كه عوام بفهمند و خواص بپسندند. در ضمن به علت ادامه داشتن ارسال فرمهاى ارزشيابى در فرصت مناسب, نتيجه آمارى آن به اطلاع خوانندگان خواهد رسيد. والسلام
پاورقي ها:

/

كتاب اسلام ميان شرق و غرب




##ترجمه: مهدى اسدى##

على عزت بگوويچ از دير باز به خطراتى كه نسل امروز را در بر گرفته, پى برده بود; همان نسلى كه در آنها داشتن نسخه اى از قرآن مجيد جرم به حساب مىآمد و از هر گونه تعليمات اسلامى محروم بودند. از اين رو, بگوويچ با هدف فراهم ساختن ابزارهايى نو براى تعميق انديشه هاى اسلامى در ذهن جوانان به پژوهش و سپس تاليف كتاب ((اسلام ميان شرق و غرب)) پرداخت. هدف وى, آن گونه كه در مقدمه كتاب خود مى نويسد, چنين است: ((كوشش براى تفسير اسلام, با زبانى كه نسل امروز آن را درك مى كند و بدان سخن مى گويد.))
بگوويچ هنگامى كه نوشتن اين كتاب را به پايان رسانيد, به علت انتشار كتاب ديگرش ((تبليغات اسلامى)) كه سر و صدايى در يوگسلاوى ايجاد كرده بود, به زندانهاى رژيم كمونيستى افتاد و موفق به انتشار كتاب ((اسلام ميان شرق و غرب)) نشد, اما دوست وى ((حسن كاراجيچ)) توانست نسخه اصلى كتاب را از يوگسلاوى خارج كند و پس از تكميل مآخذ و ترجمه كتاب به زبان انگليسى, در سال 1984 اولين چاپ آن را در ايالات متحده به بازار عرضه كند. اين كتاب در سال 1989 به چاپ دوم رسيد.
كتاب ((اسلام ميان شرق و غرب)) اثر ساده اى نيست كه خواننده بتواند بدون زمينه قبلى يا با تصفح و يا بريده بريده آن را بخواند; بلكه بايد زمينه ذهنى آن را بيايد و سپس با مطالعه سطر به سطر آن, خود را براى ورود به يك دنياى فكرى روشن و غنى كه از روش تحليلى دقيقى بهره مى جويد مهيا گرداند. مولف هر انديشه اى را زير ذره بين قرار مى دهد و با كوششى پويا براى رسيدن به حقيقت و جوهره اشيا تلاش مى كند.
كتاب بگوويچ از سبكى چشمگير و سيرى منطقى برخوردار است كه نشان دهنده فرهنگ عميق و والاى مولف است. وى بر دو فرهنگ اسلامى و غربى تسلطى كامل دارد. اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه مولف زاده و پرورش يافته اروپاست و توانايى او به زبانهاى آلمانى, انگليسى و فرانسوى علاوه بر زبان مادرى وى, صربوكرواتى, اين امكان را به او بخشيده است تا به اعماق انديشه هاى غربى نفوذ كند.

نيست انگارى اعتراضى بر فقدان الوهيت
بگوويچ انديشه هاى غربى را به طور كامل درك كرده با اين حال در آن مستحيل نشده, اما از نقاط قوت اين انديشه هم چشم نپوشيده است; وى در همين حال كه از دريچه انديشه غربى مى نگرد, توانسته است به نقاط ضعف, قصور و تناقض آن نيز پى ببرد; همچنان كه توانسته است با شيوه تواناى تحليلى خود از عناصر دينى نهفته در بعضى از مكتبهاى فلسفى; بخصوص مكتبهايى همچون نيهيليسم, اگزيستانسياليسم, كه پيروان آنها گمان مى كنند فرسنگها با دين فاصله دارند, پرده بردارد.
بگوويچ نيست انگارى را سرپيچى و ستيز در برابر تمدنهاى يك بعدى كه انسان را از برنامه خود خارج مى سازند و جايى براى او در آن برنامه در نظر نمى گيرند, مى داند. نگرانى آغازين, نگرش به آن سوى مرگ و گمانه زنى براى راهيابى به بيرون تنگناهاى موجود از نقاط اشتراك دين و نيست انگارى است. بگوويچ مى نويسد: ((نيست انگارى به آن اندازه كه اعتراضى به فقدان الوهيت است, نمى توان آن را انكار كرد. ))
… ((نيست انگارى از نظر بكت اعتراضى به نبود انسان يا اعتراضى بر اين حقيقت است كه انسان (بودن) پديده اى ناممكن و تحقق ناپذير است…)) اين ديدگاه ـ نه با انديشه علمى بلكه ـ با انديشه دينى در نگرش به انسان و جهان همسو است. علم مدعى است كه انسان امكان يافته و تحقق پذيرفته است, اما در نتيجه گيرى نهايى پى مى بريم كه آنچه از ديدگاه علم تحقق يافته چيزى است فاقد انسانيت.)) سپس مى گويد: ((… مادىگرايى, هدف مندى را رد مى كند, چرا كه با اين كار از خطر پوچى و بى ارزشى رهايى مى يابد… مادىگرايى و انسان منتسب به آن, هدفهايى عملى و وظايفى را بر عهده مى گيرند… حتى اگر اين هدفها و وظايف حيوانى باشند… مهم نيست!)) بگوويچ درباره اين سخن ((سارتر)) كه انسان را عاطفه اى بى ارزش مى پندارد, مى گويد: ((اين سخن او از منطق و سرشتى دينى برخوردار است… چرا كه از عدم هماوازى و برابرى ميان انسان و دنيا خبر مى دهد… اين ديدگاه به خصوص نسبت به دنياى مادى, زيربنا و سرآغاز تمام اديان بوده است.)) وى همچنين مى گويد: ((بى ارزشى نزد سارتر و نيست انگارى از نظر كامو جستجوى هدف و معنا را در پى دارد كه با جستجوى دينى متفاوت است, زيرا اين جستجو از ديدگاه آنان به شكست منتهى مى شود… چرا كه نيست انگارى و نااميدى, زاييده فقدان نيكى در جهان است. پس تا زمانى كه انسان محكوم به مرگ است همه چيز معدوم و بى ارزش خواهد بود… فلسفه نيست انگارانه به ((نگرانى)) مى پردازد و نگرانى ـ صرف نظر از نتيجه اش ـ به هر اندازه كه باشد ريشه اى دينى دارد… بيگانه و غريب بودن انسان در اين دنيا در بينشهاى دينى و نيست انگارانه مشترك است… نقطه اختلاف آنها در اين است كه نيست انگارى انسان را گم گشته اى بى اميد مى داند, ولى در دين اميد به رهايى موجود است.))
بگوويچ در كتاب ((اسلام ميان شرق و غرب)) تاكيد مى كند كه فهم انديشه هاى ((آلبركامو)) ناممكن خواهد بود; مگر آن كه صاحب اين انديشه ها را مومنى نااميد بينگاريم. او اين گفته ((كامو)) را براى اثبات ادعاى خويش گواه مى گيرد:
((در دنيايى كه ناگهان اوهام در آن پنهان شوند و نور خاموش گردد, انسان احساس غربت مى كند… در آن جا خاطراتى وجود نخواهد داشت و ميهن گمشده اى نخواهد بود… و اميدى براى رسيدن به سرزمين موعود وجود نخواهد داشت… تا آن گاه كه انسان ناگزير از مرگ است و خدايى نيست; پس همه چيز جايز خواهد بود.))
بگوويچ مى گويد: ((در اين گفته نقطه مشتركى با الحاد قاطع و يقينى موجود از نظر انديشمندان عقل گرا وجود ندارد و حتى به عكس, اين گفته فرياد خاموش روحى است كه جست و جو و نيافتن خداوند, او را از پاى درآورده است… اين گفته الحاد نااميدان است.))
هرگاه كه انسان به راز آفرينش و سرنوشت خويش ـ بدون آن كه به منبع هدايتگرى بپيوندد ـ مى پردازد اين موضعگيرى انسانى در همه زمانها و مكانها تكرار مى شود و در همين مساله است كه آيه مباركه: ((افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لاترجعون)) كه بگوويچ از آن به عنوان چراغ هدايتگرى براى خروج از اين تنگنا بهره مى برد, نهان گرديده است.
عنوان فصل اول كتاب ((ديدگاه هايى درباره دين)) نام دارد به موضوعها و مسائل زيربنايى انديشه هاى انسانى همچون: آفرينش, پيشرفت, فرهنگ, تمدن, هنر, اخلاق, تاريخ درام و آرمانشهر مى پردازد. به گونه اى كه خواننده شگفت زده از خود مى پرسد: چرا مولف براى اين موضوعات چنين عنوان جامعى را انتخاب كرده است؟

آيا اخلاق بدون وجود خداوندامكان پذير است؟
توانايى و قدرت تحليلى و منطق قوى مولف در آن جا آشكار مى شود كه پس از تحليل هاى وى به وجود عناصر دينى اصيلى در بافت و پيكره فرهنگ و هنر و اخلاق پى مى بريم. حتى وى معتقد است كه اين موضوعات در حقيقت به گرد محورى دينى مى چرخند كه جزئى جدايى ناپذير از پيكره آنهاست. او به ما نشان مى دهد كه چگونه كوششهاى بعضى از فلاسفه براى برپايى اخلاقى مبتنى بر پايه هايى غير دينى همچون سودجويى و غير آن به شكست مى انجامند. براى همين اين سوال را مطرح مى كنند كه آيا وجود اخلاق بى حضور خداوند امرى امكان پذير است؟ به خصوص آن كه در زندگى روزمره همواره با ملحدين خوشخو و دينداران عارى از اخلاق سر و كار داريم. بگوويچ با ما در اعماق انديشه هاى انسانى و فراز و فرودهاى آن همراه است تا نشان دهد كه گمراه ترين و ماديگراترين سيستمها نيز نتوانسته اند جامعه اى با الحاد كامل بسازند. او از نظامهاى ماركسيستى كه شالوده خود را بر عقايد ماركس و لنين مبنى بر موهوم بودن اخلاق و انسانيت مى سازند, به عنوان نمونه روشن نام مى برد و از ناپايدارى ماركسيسم در عمل به اين عقايد پرده برمى دارد; چرا كه ماركسيسم در عمل, اين عقايد را در تضاد با بنيادهاى زندگى انسانى مى بيند. بگوويچ در اين زمينه مى گويد: ((ماركس مى توانست از روى صندلى خود در كنج كتابخانه بريتانياى لندن بگويد كه اخلاقى وجود ندارد, اما كسانى كه كوشيدند تا گفته هاى ماركس را به جامه عمل درآورند و بر اساس گفته هاى وى جامعه اى بناكنند قادر نبودند اين سخن را به آسانى و با اطمينان بر زبان آورند. آنها براى ساختن يك جامعه و برپا نگهداشتن آن, نيازمند اين بودند كه از جامعه مذكور بخواهند ايده آليسمى را در پيش گيرد كه هيچ پيامبرى براى زنده كردن آيينى از هم كيشان خود نخواسته است. و به همين علت بود كه از بعض از اصول مشخص مادىگرايى چشم پوشيدند.))
بگوويچ تاكيد مى كند كه الحاد اگر بخواهد در كار بناى جامعه اى همواره مورد استفاده قرار گيرد, ناچار از رعايت شيوه هاى متداول اخلاق اجتماعى خواهد بود. اما در همين حال نيز اگر از او پرسشى شود يا مورد شك قرار گيرد خود را فاقد ابزارهاى پشتيبانى يا دفاع از اين اصول اخلاقى خواهد ديد. در اين حال وى در برابر سودانديشان, خودگرايان و منكران اخلاق به طور كلى ناتوان خواهد بود. آنها مى گويند: ((اگر قرار است كه من تنها امروز زنده باشم و فردا ناگزير از مرگى برگشت ناپذير هستم, پس چرا امروز را آن گونه كه خوشايند من است تا آن جا كه مى توانم بدون هيچ قيد و بند و تعهدى زندگى نكنم؟ براى اين پرسش پاسخى منطقى در مكتبهاى مادىگرايانه و الحادى نمى يابيم… خواهيم ديد كه آنچه در آگاهى مردم ريشه مى دواند تنها همان اصول اخلاقى به ارث مانده است… و دولتهاى الحادى بنا به ضرورت محض به ناچار پاىبند اين اصول خواهند ماند.))
در اين جا دو نتيجه حاصل مى گردد: نخست آن كه اخلاق به عنوان يك اصل بدون پيوند با دين وجود نخواهد داشت, اما اخلاق عملى در نبود دين نيز امكان پذير است; اما به علت بريده شدن از منبعى كه بدان توانايى ذاتى بخشيده است وجودى ضعيف و سست خواهد داشت.
دوم آن كه بناى نظامهاى اخلاقى بر پايه هاى الحادى ناممكن است… و در هر دو صورت نظام اخلاقى موروث همواره در تضاد با ايدئولوژيهاى رسمى خواهد ماند و از جايگاهى ارجمند در آنها برخوردار نخواهد بود.

بازشناسى فرهنگ از تمدن
آنچه از بررسيهاى بگوويچ از دو مقوله فرهنگ و تمدن برمىآيد اين كه تقابلى ميان اين دو وجود دارد و دو تمدن سرمايه دارى و كمونيستى هر دو اصالتا و با درجه بنديهاى متغير بازگشتى به فرهنگ هستند, زيرا ريشه هاى ابتدايى فرهنگ نشات گرفته از خاستگاهى دينى است و اين ريشه ها از گذشته هاى دور به آنچه بگوويچ آن را ((تمهيد آسمانى)) مى نامد امتداد يافته اند. وى به داستان قرآنى معروفى اشاره مى كند كه بنا به تعبد فلاسفه, خداوند در آن, ارواح آماده خلقت را گردآورده, از آنها مى پرسد: ((الست بربكم… قالوا بلى …)) و از آن نتيجه مى گيرد كه انسان با ساير موجودات تفاوت دارد; انسان مسووليتى بر عهده دارد و در انتخابهاى خود آزاد است.
مولف با شيوه هاى گوناگونى به بررسى متقابل ميان فرهنگ و تمدن مى پردازد. از ديد وى فرهنگ: ((تاثير دين بر انسان و تاثير انسان بر خود است. در حالى كه تمدن تاثير عقل بر طبيعت است… فرهنگ, هنرى است كه انسان با آن انسانيت مى يابد ولى تمدن هنرى است كه وظايف, كنترل و ساختن اشيا را به طور كامل شامل مى شود… تمدن استمرار پيشرفت تكنولوژيكى و نه پيشرفت روحى است… همان گونه كه تكامل داروينى استمرار پيشرفت بيولوژيكى و نه پيشرفت انسانى است.))
فرهنگ, احساس دائمى اختيار و تعبيرى از آزادى انسانى است. و بر خلاف آموزه هاى حكمت اسلامى مبنى بر سركوب سهولت تمدن, منطق ديگرى را در پى مى گيرد كه بر اساس شعار ((هميشه و پيوسته شهوات تازه اى براى خود بيافرين!)) مبتنى است.
تمدن دانستنى و اكتسابى است اما فرهنگ بديهى و روشن است. اولى به آموزش نياز دارد و دومى به تامل. فرهنگ از هنر برخوردار است و تمدن از علم. فرهنگ به تعبيرى خارج از چهارچوب زمان و تاريخ قرار مى گيرد. فرهنگ به پرسش: ((چرا زنده ايم؟)) مى پردازد و تمدن پاسخى به پرسش همواره در حال تغيير: ((چگونه زنده ايم)) است. در اين ميانه ((مى توان تمدن را به خطى در حال صعود تشبيه كرد كه از اكتشاف آتش آغاز مى گردد و از ميان آسيابهاى آبى, دوران مفرغ, نوشتن و ماشين بخار به عصر نيروى اتم و سفرهاى فضايى امتداد مى يابد. ولى فرهنگ بحث سيالى است كه به عقب باز مى گردد و از نو آغاز مى گردد. مبحث فرهنگ انسان, با تمامى اشتباهات تغيير ناپذيرش و فضايل و شكها وگمراهى هاى اوست… و هر چه بيشتر در هستى درونى انسان تعمق كنيم با مشكلى هميشگى روبه رو مى شويم كه براى حل ناممكن ها مى كوشد.))
اينها زمينه هاى گوناگونى است كه بگوويچ در ميان آنها به بررسى اختلاف ميان فرهنگ و تمدن پرداخته است. وى در پايان اين بررسى ها به اين نتيجه مى رسد كه تمدن جديد در محقق ساختن سعادت انسانى از طريق علم و قدرت و پول ناتوانى آشكارى از خود نشان داده است. او تاكيد مى كند كه گريزى از فهم و اعتراف به اين حقيقت نداريم تا از اين راه به بررسى دوباره انديشه هاى زيربنايى كه هنوز مورد پذيرش عامه هستند بپردازيم. وى معتقد است ((اولين انديشه اى كه بايد به بررسى آن پرداخت ديد ناصحيح علم به انسان است.))
با اين همه بگوويچ خواننده را برحذر مى دارد از اين كه نقد تمدن را فراخوانى براى رد كردن و كناره گيرى از تمدن بداند. چرا كه از ديدگاه او ((حتى اگر خواسته باشيم نمى توانيم تمدن را رد كنيم… اما تنها راه حل ممكن و ضرورى درهم شكستن اسطوره ها و افسانه هاى تنيده بر پيكر تمدن است… چرا كه شكستن اين اسطوره ها منجر به انسان مدارى بيشتر اين جهان مى گردد… و اين امر خود به خود به فرهنگ باز مى گردد.))

انحطاط ايدئولوژيهاى بزرگ
مولف به سردر آمدن ايدئولوژيهاى بزرگ را به نگرش يك بعدى آنها به انسان و زندگى و تقسيم بندى جهان به دوپاره متضاد يعنى مادىگرايى الحادى و كاتوليك مآبى ابهامآلود باز مى گرداند. دو پاره اى كه ((همديگر را انكار مى كنند و بى اميد به برخوردهاى بعدى يكديگر را محكوم مى كنند.)) از اين روست كه تمدن مبتنى بر علم مادىگرا و دين قائم به ناپديديهاى رازگونه را در تضاد مى بينيم. اما اسلامى كه بگوويچ معرفى مى كند در برابر هيچ يك از اين تقسيم بنديهاى ظالمانه سر فرود نمىآورد. و اين همان مشكل بزرگى است كه بگوويچ در بخش دوم كتاب خود به ريشه يابى و يافتن راه حلى براى آن مى پردازد.

اسلام, وحدت دوپاره شده
بگوويچ بر اين باور است كه عمل صحيح به آموزه هاى دين اسلام در يك جامعه واپس مانده و خلافكار امرى ناممكن است, زيرا جامعه اى كه تعاليم دين اسلامى در آن به طور واقعى انجام پذيرند, خود به خود از واپس ماندگى, بهانه جويى و تخلف فاصله خواهد گرفت و پا به گستره تمدن خواهد گذاشت.
وى با اشاره به سرورى انسان در زمين و جانشينى خداونديش بر اين نكته تاكيد مى كند كه انسان توانايى تسخير جهان را از طريق علم و عمل داراست. وى در بخش ديگرى از كتاب مى گويد: ((تاكيد قرآن بر ظلم ستيزى و مقابله با زور و نبرد با بدى و ستم از مقوله ديندارى محدود نيست, بلكه به دين محض و مطلق نزديكتر است… آن گاه كه قرآن جنگ را روا مى داند و حتى براى مقابله با سر فرود آوردن در برابر ستم و سختى فرمان جنگ نيز مى دهد, به تشريع اصول مطلق يك دين يا اخلاق نمى پردازد بلكه در حال پايه ريزى اصولى سياسى و اجتماعى است.))
تحريم شراب از ديد بگوويچ: ((در وهله اول درمان يك بيمارى اجتماعى است. در دين محض, تضادى بنيادين با شراب موجود نيست, چرا كه بعضى از اديان از شراب به عنوان عاملى ساختگى و تقلبى براى ايجاد خلسه اى روحى استفاده كردند… تاريكى, بخورهاى خوشبو و چيزهاى ديگر ابزارهايى بودند كه از آنها براى ايجاد نوعى بى حسى كه لازمه تامل خالص و بىآلايش بود استفاده مى شد… ولى اسلام آن گاه كه فرمان تحريم شراب را داد با راه و روش علمى با آن برخورد كرد و نه به عنوان مسلك يك دين مجرد.))

علت انحطاط مسلمانان
بگوويچ اين پرسش را مطرح مى كند كه: چه چيز مسلمانان را به انحطاطى كه امروزه مى بينيم كشانده است؟ و سپس پاسخ مى دهد كه: ((انسانهايى كه اسلام را تنها در جنبه دينى آن منحصر ساختند وحدت آن را به دوگانگى تبديل كردند. و با اين كار ويژگى اين دين را كه با آن از اديان ديگر متمايز مى شد از او سلب كردند… آنان اسلام را در دو مقوله دين مجرد و صوفى گرى منحصر كردند و بدين علت بود كه اوضاع و احوال مسلمانان دگرگون شد. هنگامى كه سر زندگى و تلاش مسلمانان ضعيف شود و آنان سهل انگارانه از نقش خود در جهان پيرامون غافل گردند و از پرداختن به آن دست افشانند, چيرگى دولت مسلمانان منفرد و بى تاثير خواهد گرديد و جز در جهت خدمت به خود حركت نخواهد كرد… آن گاه دين تنبل و محدود, جامعه را به سوى ضعف و واپس ماندگى سوق خواهد داد. و به علت پوكى درونى كه در اين حال گريبانگير اسلام خواهد شد افرادى چون پادشاهان, فرمانروايان, علماى ملحد, كاهنان, درويشان, صوفيان, شاعران و سرمستان, پوسته بيرونى اسلام را خواهند ساخت.))

دشمنى غرب
بگوويچ اين نكته را به خواننده يادآور مى شود كه دشمنى كنونى غرب با اسلام تنها استمرار دشمنى تقليدى و رويارويى فرهنگى كه در قالب نبرد نظامى ميان اسلام و غرب از جنگهاى صليبى تا جنگهاى استقلال نمود كرد, نيست, بلكه به تجربه تاريخى غرب از دين و عجز او از درك صحيح سرشت نهادين اسلام است. او دو علت بنيادين براى اين ناتوانى مطرح مى كند: يك سونگرى ذاتى عقل اروپايى و ديگرى ناتوانى زبانهاى اروپايى از درك اصطلاحات اسلامى; وى اصطلاحاتى چون: نماز, زكات, روزه, وضو, خلافت و امت را مطرح مى كند كه معادلهايى در زبانهاى اروپايى ندارند… و بدين علتهاست كه به تعبير بگوويچ: ((مادىگرايان غربى, اسلام را به تصور اين كه دينى غيب گراست (و گرايشى به راست دارد) انكار كرده اند. در حالى كه مسيحيان غرب اين دين را به سبب حركتهاى اجتماعى و سياسى موجود در آن (كه معتقدند گرايشى به چپ است) انكار مى كنند.))
بگوويچ معتقد است كه اگر غرب به راستى بخواهد دين اسلام را به طور صحيح درك كند بايستى در نگرش خود به اين دين تجديد نظر كند. با اين منطق قوى و شيوه هاى تحليلى است كه بگوويچ از لغزشهاى تفكر غرب و سستى و ناتوانى آن در درمان كردن مسائلى چون انسان و زندگى پرده برمى دارد و انديشه هاى جهانى اسلام را در سطحى كه شايان آن است قرار مى دهد. در اين ميان شاهدى راستگوتر از ((وودز ورث كارلسون)) انديشمند بى طرف غربى ـ كه نه هم كيش مولف است و نه هم خانواده او ـ نمى بينم كه درباره كتاب ((اسلام ميان شرق و غرب)) مى گويد: ((تحليل وى از اوضاع انسانى شگفتآور است و توانايى سرآمد تحليلى اش احساسى سترگ از زيبايى و جهان شمولى اسلام به دست مى دهد.))(1)

1 ـ مجله الفكر الجديد, سال سوم, شماره دهم, رمضان 1415 هجرى, فوريه 1995 ميلادى.
پاورقي ها:

/

دين پيامبرص قبل از بعثت


آخرين قسمت

ديدگاه سوم
در مقابل اين ديدگاهها, اكثر دانشمندان اهل سنت و شيعه نظر بر اين دارند كه حضرت رسول اكرم(ص) قبل از بعثت تابع هيچ شريعتى از شرايع گذشته نبوده اند, بلكه به تكليف خود عمل مى نموده اند, چنان كه شيخ طوسى در ((عده الاصول)) مرحوم ميرزاى قمى در ((قوانين الاصول)) علامه طباطبايى در ((الميزان)) مرحوم طبرسى در ((مجمع البيان)) و علامه مجلسى در ((بحارالانوار)) و همچنين از دانشمندان اهل سنت كسانى مانند قاضى عياض در ((الشفإ بتعريف حقوق المصطفى)) ابوبكر باقلانى, ابوعلى حيائى, ابوهاشم معتزلى,(1) جارالله زمخشرى در تفسير ((الكشاف)) امام فخر رازى در ((تفسير كبير)) و ابن ابى الحديد معتزلى در ((شرح نهج البلاغه))(2) قائل به اين قول شده اند.
از جمله دلايلى كه بر اين قول ـ كه ديدگاه حق و صحيح نيز همين است ـ دلالت دارد عبارتند از:
1 ـ قريب به اتفاق دانشمندان شيعه و اهل سنت از جمله تمام معتزله بر اين قول نظر دارند.
2 ـ تمام مسلمانان اتفاق نظر دارند كه پيامبر اكرم بر تمام انبيا برترى داشته و افضل از آنان است, و از نظر عقل تبعيت كردن افضل از مفضول صحيح نيست.(3)
3 ـ اگر واقعا ايشان به يكى از شرايع گذشته متعبد بوده اند حتما در تاريخ زندگى ايشان نقل مى شده است و اهل آن شريعت اين را جزو افتخارات خود مى دانسته و از اين مسإله به نفع خود احتجاج مى كرده اند, در حالى كه در هيچ جاى تاريخ چنين امرى ذكر نشده است.
4 ـ حضرت امام على بن ابى طالب(ع) كه از كودكى در محضر پيامبر بوده و تربيت يافته مكتب محمدى(ص) است در اين باره چنين نظر مى دهد: ((لقد قرن الله به(ص) من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره;(4) از همان زمان كه رسول خدا از شير باز گرفته شد, خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را با او قرين ساخت, تا شب و روز وى را به راههاى مكارم و طرق اخلاق نيك جهان سوق دهند.))
5 ـ با توجه به مراجعه به منابع معتبر شيعه و اهل سنت به طريق صحيح و معتبر از پيامبر نقل شده است كه فرموده اند: ((كنت نبيا و آدم بين الروح و الجسد;(5) من به مقام نبوت رسيده بودم در حالى كه هنوز روح به جسد آدم دميده نشده بود.))
همان طورى كه قبلا گفتيم نبى كسى است كه فرشته را در خواب مى بيند و احكام را از او مى گيرد. پس پيامبر قبل از بعثت نيز مقام نبوت را داشته و در چهل سالگى به مقام رسالت مشرف شده اند, چنان كه روايات ديگرى نيز از پيامبر اكرم و امام باقر(ع) در تإييد اين امر بيان داشتيم.
6 ـ با مراجعه به سيره عملى آن حضرت(ص) در طول چهل سال قبل از بعثت اين امر به خوبى معلوم و مشخص مى شود كه ايشان در اين مدت راه و روش خاص خود را مى رفته و هيچ موردى ملاحظه نشده است كه ايشان به كتاب و يا دانشمندى از دانشمندان شرايع گذشته مراجعه نمايند و يا در معابد و كليساهاى يهوديها و نصارى و يا مذاهب ديگر رفته و مشغول عبادت و انجام اعمال آنها باشند.

نقد دلايل گروه دوم
اما اين كه قائلين به اين قول كه حضرت از يكى از شرايع گذشته تبعيت مى كرده و در اثبات اين امر به آياتى از قرآن كريم استناد كرده اند, مانند:
ـ اولئك الذين هدى الله فبهداهم اقتده.(6)
ـ شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا والذى إوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى.(7)
ـ ثم إوحينا اليك إن اتبع مله ابراهيم حنيفا.(8)
ـ انا إنزلنا التوراه فيها هدى و نور يحكم بها النبيون.(9)
بعضى از اين گروه حضرت را تابع نوح و برخى ايشان را تابع ابراهيم و عده اى ديگر تابع موسى. و گروه ديگرى نيز پيامبر را به اين دليل كه قبل از اسلام آيين رسمى شريعت حضرت عيسى بوده و با آن شرايع گذشته نسخ شده بود پس حضرت را تابع شريعت ايشان مى دانند.
جواب كلى اين قبيل از آيات قرآن اين است كه: مقصود از اوامر الهى در خصوص تبعيت پيامبر اسلام از انبياى گذشته در خصوص احكام فروع دين از قبيل نماز و روزه و حج و امور ديگر نيست هر چند اين نوع احكام نيز در شريعتهاى گذشته وجود داشته است چنان كه خداوند مى فرمايد: ((يا إيها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم))(10)
يا حضرت عيسى فرموده است: ((و اوصانى بالصلاه والزكاه ما دمت حيا))(11)
و يا از قول حضرت موسى مى فرمايد كه خداوند خطاب به ايشان چنين فرموده است: ((فاعبدنى و اقم الصلاه لذكرى))(12)
بلكه مقصود اين قبيل آيات تبعيت در اصول كلى دين مانند توحيد و معاد, مكارم و محاسن اخلاقى, صبر بر آزار و اذيت كافران و مشركان بوده است.(13)
به علاوه اين كه چطور ممكن است خداوند پيامبر را به تبعيت از شرايع گذشته وادار بنمايد در حالى كه آنها خود با هم اختلاف در فروع داشته و متناقض با هم بوده اند.(14)
ضمن اين كه مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايند: اگر مقصود خداوند امر پيامبر به تبعيت از آن پيامبران و شريعت آنها بوده, بايد مى فرمود: ((بهم اقتده; به آنها اقتدا كن)) در حالى كه در آيه شريفه مى فرمايد: ((بهداهم اقتده; به روش هدايت آنها كه همان هدايت الهى مشترك بين تمام انبياست اقتدا كن. ))(15)
و اما اين كه بعضى به استناد اين بيان كه پيامبر در مسإله سنگ سار كردن در زنا به تورات حضرت موسى مراجعه كرده است, جواب چنين مى توان گفت كه:(16)
اولا: اين حديث از خبرهاى واحد است كه در اين گونه مسائل (اعتقادات) مورد توجه و عمل واقع نمى شوند.
ثانيا: اگر واقعا در اين مورد مراجعه به تورات كرده باشند, بايد در موارد ديگرى نيز مراجعه مى كرده و منتظر وحى نمى شدند.
ثالثا: شريعت حضرت موسى كه به وسيله شريعت حضرت عيسى(ع) نسخ شده بود, پس چرا پيامبر به انجيل مراجعه نكردند.
رابعا: مى توان گفت كه پيامبر حكم سنگ سار كردن را از طريق وحى الهى به دست آورده بود و اگر هم به تورات مراجعه كرده باشد, دليل ديگرى داشته است. به اين كه به غير مسلمانان بفهماند كه حكم در سنگ سار كردن موافق همان حكم در تورات است و اين موجب صدق نبوت ايشان هم مى شده است.(17)
و اما اين كه ايشان با چه معيارى اعمال متعددى را با احكام خاص خود انجام مى داده اند؟
چنان كه گفتيم ايشان قبل از چهل سالگى مقام نبوت را داشتند و به همين جهت فرشته اى از فرشتگان هميشه همراه ايشان بوده و احكام لازم و محاسن اخلاقى و آداب نيك را به ايشان تعليم مى داده است چنان كه حديث امام على(ع) نيز بيانگر اين امر بود.
بنابراين نظر صحيح كه بيشتر مسلمين از شيعه و اهل سنت بر آن اتفاق دارند همان است كه پيامبر تابع هيچ يك از شرايع گذشته بر اسلام نبوده, بلكه او به تكليف خود عمل مى كرده و پيوسته خط توحيد را ادامه مى داده و به اصول اخلاقى و عبادت الهى مقيد و پاى بند بوده است.
در پايان در تإييد اين ديدگاه كلام علامه مجلسى را حسن ختام قرار مى دهيم كه چنين نوشته اند:
((آنچه از اخبار و روايات معتبر براى من معلوم شد, اين است كه پيامبر اكرم(ص) قبل از بعثت, مقام نبوت را داشته و حضرت جبرئيل او را كمك مى كرده است: و يك فرشته با او همدم بوده به طورى كه حضرت فرشته را در خواب مى ديده و با او صحبت مى كرده است, و بعد از چهل سالگى كه به رسالت مبعوث شدند, فرشته را مى ديده و با او صحبت مى كرده و وحى بر او نازل مى شده, و حضرت پيام الهى را تبليغ مى كرده است. ))(18)

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) ر.ك: الشفا بتعريف حقوق المصطفى, ج2, ص;793 عده الاصول شيخ طوسى, ج2, ص60. 2 ) ر.ك: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج17, ص207. 3 ) الذريعه الى اصول الشريعه, ج2, ص;596 عده الاصول ج2, ص60 ـ 61. 4 ) نهج البلاغه, خطبه قاصعه, شماره192. 5 ) بحارالانوار, ج18, ص;278 ابن كثير, سيره پيامبر(ص), ج1, ص317. 6 ) انعام(6) آيه90. 7 ) شورى(42) آيه13. 8 ) نحل(16) آيه133. 9 ) مائده(5) آيه44. 0 ) بقره(2) آيه183. 1 ) مريم(19) آيه31. 2 ) طه (20) آيه14. 3 ) ر.ك: كتابهاى تفسير شيعه و اهل سنت و همچنين الشفإ بتعريف حقوق المصطفى, ج2, ص795. 4 ) ر.ك: مجمع البيان, ج3, ص;514 تفسير فخر رازى, ج13, ص70. 5 ) الميزان, ج7, ص260. 6 ) ر.ك: شيخ طوسى, عده الاصول. 7 ) الذريعه الى اصول الشريعه, ج2, ص603. 8 ) بحارالانوار, ج18, ص;277 مفاهيم القرآن, ج5, ص162. قول منسوب به حشويه است. ر.ك به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد. حشويه از فرقه هاى مشبهه هستند كه مى گويند مخلصين از مسلمانان در آخرت با خدا مصافحه و معانقه كرده و در كنار هم مى نشينند. ((ر.ك: ترجمه ملل و نحل, شهرستانى, ج1, ص133.

/

گوشه اى از فضايل زهراس


حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ را فضيلتى بسيار است كه شرمسارانه اندكى از آن را برمى شمريم:
نخست آن كه: وجود شريف وى به تصريح روايات, كوثر زلال معرفت الهى است و دوست و دشمن معترفند كه اهم معارف الهيه پس از رسول خدا (ص) بر زبان فرزندان اين بانوى ارجمند, جارى شده است و اگر روايات رسيده از طريق ائمه معصومين ـ سلام الله عليهم اجمعين ـ نبود هر آينه گنجينه معرفت دينى كاستى مى گرفت و دست رهزن خائنين به احاديث پيامبر(ص) گوهرهاى تابان آن را مى ربود.
دوم آن كه: وجود نازنين زهرا ـ عليها السلام ـ ملجإ اولياى الهى است و آنان در دنيا و آخرت اميد به افاضات و عنايات وى دارند و هر شيعه پاك دلى چون مى خواهد پيك دعايش به آستان هر كدام از ائمه(ع) راه يابد آنها را به نام مادر ارجمندشان سوگند مى دهد آن گاه حاجت خود مى طلبد.
سوم آن كه: فاطمه اسوه زنان است و اگر وجود نورانى آن حضرت نبود زنان مسلمان نمى دانستند كه براى نيل به تعالى و علو روحى بايست به چه شخصيتى اقتدا نمايند و رفتار و كردار چه كسى را نصب العين خود قرار دهند.
و اينك تفصيل برخى از فضايل آن حضرت:

خدا ترسى
زهرا(س) اسوه تقوا و پرهيزگارى بود و هيبت و سطوت الهى چنان در دل وى خانه كرده بود كه هرگاه آيات عذاب را مى شنيد, دهشت وجود نازنين او را فرا مى گرفت و از خوف جهنم مى گريست.
هنگامى كه اين آيه شريفه بر پيامبر(ص) نازل گشت: ((و ان جهنم لموعدهم اجمعين لها سبعه ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم;(1) بدرستى كه دوزخ ميعادگاه تمامى ايشان است. آن را هفت در است كه براى هر در گروهى از آنان در نظر گرفته شده اند. ))
رسول خدا(ص) گريست و ياران نيز به خاطر گريه آن جناب به گريه درآمدند, ليكن نمى دانستند كه جبرئيل(ع) چه آياتى را آورده است و هيچ يك از صحابه را زهره آن نبود كه در اين حال با رسول خدا(ص) سخنى گويد و چون پيامبر(ص) هرگاه فاطمه(س) را مى ديد شادمان مى شد, بعضى از اصحاب به در خانه زهرا(س) رفتند و فاطمه(س) را ديدند كه مقدارى جو روبروى اوست و آنها را دستاس مى كند و مى گويد: ((ما عندالله خير و ابقى;(2) آنچه در نزد خداست بهتر و پاينده تر است.))
آنان فاطمه(س) را سلام گفتند و او را از حال پيامبر(ص) و گريه وى آگاه نمودند. فاطمه(س) ردايى كهنه را برخود پيچيد كه دوازده جاى آن, با شاخه هاى نازك درخت خرما وصله شده بود. چون بيرون شد سلمان فارسى او را نگريست و چشمش آن رداى كهنه را بديد, بگريست و گفت: ((واى از اين اندوه! دختران قيصر و كسرا حرير و ديبا بر تن دارند و دختر محمد(ص) ردايى پشمينه و كهنه درپوشد كه دوازده جاى آن وصله شده است!))
وقتى زهرا(س) به حضور رسول خدا(ص) رسيد, عرض كرد: ((اى رسول خدا(ص)! سلمان از لباس من درشگفت شد, سوگند به خدايى كه تو را به حق به پيامبرى برانگيخت, پنج سال است كه من و على(ع) را تنها پوست گوسپندى است كه روزها شترمان را روى آن علف دهيم و چون شب فرا رسد, آن بستر ماست و ما را متكايى است از پوست كه داخل آن را از ليف خرما آكنده ايم!))
پيامبر(ص) فرمود: ((اى سلمان! به راستى كه دخترم با گروه پيشتازان است!)).
فاطمه (س) پرسيد: ((اى پدر! چه چيز تو را به گريه آورد؟ رسول خدا(ص) آياتى را كه جبرئيل(ع) آورده بود بر او بخواند. فاطمه(س) از وحشت آن آيات بيفتاد, در حالى كه مى گفت: اى واى! اى واى! بر كسى كه داخل آتش گردد.))
سلمان چون اين سخنان بشنيد, گفت: ((اى كاش گوسفندى بودم و اهل خانه مرا مى كشتند و پوست مرا مى دريدند و گوشتم مى خوردند, اما وصف جهنم را نمى شنيدم!)).
ابوذر گفت: ((اى كاش مادرم نازا بود و مرا به دنيا نمىآورد و درباره آتش چيزى نمى شنيدم!))
مقداد گفت: ((اى كاش پرنده اى در صحراهاى دور بودم و بر من حسابى نمى نوشتند و عقابى در كار نبود و سخن جهنم را نمى شنيدم!))
و اميرالمومنين(ع) فرمود: ((اى كاش درندگان گوشت تن مرا مى دريدند و اى كاش مادر, مرا نزاييده بود و نام جهنم را نمى شنيدم!))
آن گاه على(ع) دستهايش را بر سر گذاشت و مى گريست و مى گفت: ((واى از دورى راه و كمى توشه در سفر قيامت[ .گناهكاران] در آتش مى روند و ربوده مى شوند. بيمارانى هستند كه كس آنان را عيادت نكند و مجروحينى هستند كه كس زخم ايشان را مرهمى ننهد. اسيرانى هستند كه كسى آنان را آزاد نسازد! از آتش مى خورند و از آن مىآشامند و بين طبقات جهنم گردانيده مى شوند و پس از آن كه لباسهاى پنبه اى مى پوشيدند جامه هايى از آتش درپوشند و پس از آن كه در آغوش همسران خود بودند با شياطين دمساز و همزنجير مى گردند.))(3)

تسبيحات زهرا (س)
تسبيحات فاطمه(س) را فضيلتى بسيار است و گفتن آن در پى نمازهاى پنج گانه, بلكه همه نمازها ثوابى فراوان دارد و مصداق ذكر كثيرى است كه قرآن مجيد به آن امر فرموده است, چنان كه صادق آل محمد(ع) را پرسيدند: اين كه خداى عزوجل مى فرمايد: ((اذكروا الله ذكرا كثيرا;(4) خداى را ياد كنيد يادكردنى بسيار, مقصود از ذكر كثير در اين آيه چيست؟))
فرمود: ((هر كس تسبيح فاطمه(س) را بگويد, از خداى ياد كرده و ذكر كثير را به جاى آورده است!))
و نيز فرمود: ((تسبيح فاطمه(س) در پى هر نماز, نزد من محبوبتر است از اين كه هر روز هزار ركعت نماز به جاى آورم!))(5)
و ابوهارون را گفت: ((اى ابوهارون! ما كودكان خود را همان گونه كه به خواندن نماز امر مى كنيم, به گفتن تسبيحات فاطمه(س) نيز فرمان مى دهيم پس تو هم بر اين ذكر مواظبت كن و هر بنده كه پيوسته تسبيح زهرا(س) را بگويد, هيچ گاه بدبخت نگردد. ))(6)
دعا پس از تسبيحات فاطمه(س) مستجاب است و اين ذكرهاى شريف را در ترازوى اعمال بندگان, وزن بسيارى است.
ابوجعفر(ع) فرمود: ((هر كس تسبيح فاطمه(س) را به جاى آورد سپس ازخداى آمرزش طلبد, خداوند وى را بيامرزد. اين ذكرها گرچه با زبان صد كلمه بيش نيست اما در ترازوى عمل, هزار است و شيطان را دور مى سازد و خداوند رحمن را خشنود مى كند.))
در حديث ديگرى فرمود: ((تسبيح فاطمه(س) از جمله ذكر كثيرى است كه خداى از ما خواسته و فرموده است:((اذكرونى اذكركم;(7) از من ياد كنيد تا از شما ياد كنم. ))(8)
به راستى سعادتمند كسى است كه پيوسته از خواندن اين ذكرهاى نورانى غفلت نورزد, چرا كه اين كلمات شريف هديه اى است ربانى كه رسول خدا(ص) فاطمه(س) را عطا فرمود, چنان كه در خبر است كه باقر(ع) فرمود: ((خداوند به چيزى از تسبيح و تمجيد پرستش نشده است كه فضيلت آن از تسبيحات زهرا(س) بيشتر باشد و اگر ذكرى از اين تسبيحات افضل بود, هر آينه رسول خدا(ص) آن را به فاطمه(س) مىآموخت.))(9)

هديه اى نورانى
رسول خدا(ص) به سبب محبت و شفقت بسيارى كه نسبت به فاطمه(س) داشت, اين تسبيحات را به وى هديه داد. على(ع) در اين باره به مردى از بنى سعد چنين فرمود: آيا از ماجراى خودم و فاطمه(س) تو را آگاه سازم!؟ فاطمه(س) با من زندگى مى كرد ـ و محبوبترين خويشاوندان نزد رسول خدا(ص) بود ـ او آن قدر مشك آب به دوش كشيد تا اين كه سينه اش مجروح گشت و با آسياب گندم آرد كرد تا اين كه دستانش تاول زد و خانه را جارو مى كرد تا آن كه لباسهايش غبارآلود مى شد و در زير ديگ, آتش مى افروخت, تا جايى كه جامه وى سياه مى شد و به اين سبب دچار سختى بسيارى گشت.
من[ وقتى اين وضع را مشاهده كردم] فاطمه(س) را گفتم: نزد پدر خود رو و از او بخواه تا تو را خادمى دهد كه كمك تو باشد و تو را از اين سختى برهاند!
زهرا(س) پيش رسول خدا(ص) رفت اما گروهى را ديد كه بر گرد حضرت(ص) نشسته اند و با او سخن مى گويند. حيايش مانع شد كه با پيامبر(ص) چيزى بگويد, پس بازگشت.
رسول خدا(ص) دانست كه فاطمه(س) از براى حاجتى آمده است. صبح فردا پيش ما آمد ما در بستر خفته بوديم. رسول خدا(ص) فرمود: السلام عليكم!
از حالتى كه داشتيم حيا كردم كه رسول خدا(ص) را پاسخ گويم.
پيامبر(ص) دوباره فرمود: السلام علكيم! ليكن ما هيچ نگفتيم. براى سومين بار فرمود: السلام عليكم! در اين لحظه دانستم كه اگر جواب حضرت(ص) را نگويم, باز مى گردد, زيرا شيوه آن جناب چنين بود كه تا سه بار بر اهل خانه سلام مى گفت, اگر رخصت مى دادند, داخل مى شد وگرنه باز مى گشت. پس گفتم: و عليك السلام اى رسول خدا(ص)! داخل شويد.
پيامبر(ص) به اندرون خانه آمد و همان بالاى سر ما نشست. آن گاه پرسيد: اى فاطمه(س)! تو را ديروز چه حاجتى به محمد(ص) بود[فاطمه (س) ساكت ماند] و من ترسيدم اگر جواب حضرت(ص) را نگويم, برخيزد. پس سر را بيرون آوردم و گفتم: به خدا سوگند, اى رسول خدا(ص)! من شما را خبر خواهم داد[ .سپس ماجراى سختى معيشت و كارهاى طاقت فرساى فاطمه(س) را براى پيامبر(ص) بيان نمودم و گفتم كه فاطمه(س) نيازمند چيست].
رسول خدا(ص) فرمود: آيا به شما چيزى نياموزم كه برايتان از خادم سودمندتر است؟ هرگاه خواستيد بخوابيد سى و سه بار خداى را تسبيح و سى و سه بار حمد گوييد و سى و چهار بار ذكر الله اكبر را بر زبان آريد.
در اين لحظه فاطمه(س) سر خود را بيرون آورد و سه بار گفت: من از خدا و رسول خدا(ص) راضيم!(10)

كرامات
جابربن عبدالله گويد: چند روزى بود كه رسول خدا(ص) غذايى نخورده بود به گونه اى كه به سختى افتاد و چون در خانه همسران خود چيزى نيافت, پيش فاطمه(س) آمد و فرمود: ((دخترم آيا در نزد تو طعامى هست كه آن را تناول كنم, زيرا كه من گرسنه ام!))
فاطمه(س) گفت: ((نه به خدا سوگند! پدر و مادرم فداى شما باد!)).
وقتى پيامبر(ص) از خانه فاطمه(س) بيرون شد, همسايه اى دو گرده نان و پاره اى گوشت براى فاطمه(س) فرستاد. زهرا(س) آن طعام را گرفت و در ظرفى نهاد و روى آن بپوشانيد و با خود گفت: ((من اين غذا را به جاى خود و فرزندانم, به رسول خدا(ص) مى دهم!)) و در آن زمان همه اهل خانه نيازمند وعده اى غذا بودند.
زهرا(س) حسن و حسين(ع) را در پى رسول خدا فرستاد. هنگامى كه پيامبر(ص) بازگشت فاطمه(س) گفت: ((پدر و مادرم فداى تو باد! خداوند طعامى براى ما رساند كه آن را پنهان ساخته ام!))
فرمود: ((آن را بياور!))
وقتى زهرا(س) ظرف طعام بياورد و درپوش آن را برگرفت مشاهده كرد كه آن ظرف لبريز از نان و گوشت است. چون اين بديد درشگفت شد و دانست كه اين بخشش از جانب خداى عزوجل مى باشد. پس پروردگار را سپاس گفت و بر پيامبر وى درود فرستاد.
رسول خدا(ص) وقتى ظرف پر از غذا را ديد فرمود: ((دخترم, اين طعام از كجا تو را رسيده است!؟))
گفت: ((هو من عندالله ان الله يرزق من يشإ بغير حساب;(11) آن از جانب خداست و خداوند هر كه را خواهد روزى بى حساب عطا فرمايد.))
رسول خدا فرمود: ((سپاس خدايى را كه تو را مانند سيده زنان جهان در ميان بنى اسرائيل ـ در زمان آنها ـ قرار داد و هرگاه خداوند به مريم روزى عطا مى كرد چون از وى مى پرسيدند[ اين طعام از كجا آمده است].))
مى گفت: ((هو من عندالله ان الله يرزق من يشإ بغير حساب.))
آن گاه رسول خدا(ص) در پى على(ع) فرستاد و سپس جملگى از آن طعام بخوردند. (12)
سلمان گويد: فاطمه(س) نشسته بود و پيش روى وى آسياب دستى بود كه با آن جو آرد مى كرد, در حالى كه از دستان وى بر عمود آسياب خون جارى بود و حسين(ع) در گوشه خانه از گرسنگى مى گريست. من عرض كردم: ((اى دختر رسول خدا(ص)! دستانت مجروح شده است! اين ((فضه)) خادمه توست[ .چرا او اين كار را انجام نمى دهد؟]))
فرمود: ((رسول خدا(ص) مرا سفارش كرده است كه خدمت خانه, روزى بر عهده من و روزى بر عهده او باشد و ديروز نوبت فضه بود.))
سلمان گويد: ((گفتم من آزاد كرده پيامبرم, بگذاريد يا جو را آرد كنم يا حسين(ع) را آرام سازم.))
فرمود: ((من براى ساكت كردن حسين(ع) مهربانتر هستم. تو جو را آرد كن.))
چون مقدارى از جو را آرد كردم, صداى اقامه نماز را شنيدم, برخاستم و به مسجد رفتم و با رسول خدا(ص) نماز گزاردم, وقتى نماز پايان يافت آنچه ديده بودم به على(ع) گفتم. اشك از چشمان وى فرو ريخت و به سوى خانه رفت, سپس بازگشت در حالى كه خندان بود.
رسول خدا(ص) سبب را پرسيد. گفت: ((نزد فاطمه(س) رفتم و او بر پشت خوابيده بود و حسين نيز بر روى سينه اش به خواب رفته بود و در رو به رويش آسياب مى گشت, بدون آن كه دستى آن را بگرداند!))
رسول خدا(ص) لبخندى زد و فرمود: ((يا على(ع) مگر نمى دانى كه خدا را فرشتگانى است كه در زمين مى گردند و تا روزى كه قيامت بر پاى گردد, محمد(ص) و آل محمد(ع) را خدمت مى كنند!))(13)
نقل است كه گاه مى شد كه فاطمه(س) در نماز بود و فرزند وى مى گريست و مى ديد كه گهواره به حركت درآمد و فرشته اى آن را مى جنباند!(14)

شفاعت زهرا (س)
دوستى فاطمه و فرزندانش موجب نجات مومنان و راه رسيدن به سعادت جاودان است.
ابوجعفر(ع) فرمود[ :روز قيامت] آن هنگام كه فاطمه(س) به در بهشت رسد, مى ايستد پس خداى وى را خطاب كند كه اى دختر[محمد(ص]( حبيب من, چه مى خواهى!؟ من فرمان داده ام كه تو را به بهشت درآورند!
فاطمه(س) گويد: پروردگارا! دوست دارم درمانند چنين روزى قدر و مرتبت من دانسته شود.
خداوند فرمايد: اى دختر حبيب من, باز گرد و بنگر, پس هر كه را يافتى كه در قلب وى دوستى تو يا يكى از فرزندانت جاى دارد, دست وى بگير و او را به بهشت درآور!
آن گاه ابو جعفر (ع) فرمود: سوگند به خدا, اى جابر! در آن روز فاطمه(س) شيعيان و دوستان خود را[ از ميان اهل محشر] جدا مى سازد, همان گونه كه پرنده اى دانه هاى خوب را از بين دانه هاى بد برمى گيرد[ .سپس دوستان خود را به بهشت داخل مى كند].(15)

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) حجر(15) آيات43 و 44. 2 ) قصص (28) آيه60. 3 ) بحارالانوار, ج43, ص87, ح9. 4 ) احزاب(33) آيه41. 5 ) وسائل الشيعه, (تحقيق موسسه آل البيت (ع), چاپ اول, 1409 هـ.ق) ج6, ص443, ح5 و 2. 6 ) همان, ص441, ح2. 7 ) بقره (2) آيه152. 8 ) وسائل الشيعه, ج6, ص442, ح3 و 4. 9 ) همان, ص443, باب9, ح;1 بحارالانوار, ج43, ص64, ح56. 10 ) بحارالانوار, ج43, ص82. 11 ) آل عمران (3) آيه37. 12 ) بحارالانوار,ج43, ص68, ح60. زمخشرى در كشاف همين حديث را در هنگام بيان قصه زكريا و مريم آورده است. 13 ) همان, ص28, ح33. 14 ) همان, ص45. 15 ) همان, ص65, ح57.

/

مرزبان دين


نگاهى به زندگى علمى و سياسى آيه الله العظمى ملاعلى كنى ((قدس سره))

درآمد
زندگى و سيره اميران قافله علم و مرزبانان دين, در خود زوايا و محورهاى برجسته اى را ذخيره دارد كه نگرش به آن براى هر انسانى گرانبهاست.
آن آيات سبز روشنايى و اسوه گان صابر حقيقت كه با همت بلندشان قله رفيع كمال را فتح كرده و آن گاه در ميدان عمل خدمت به خلق را با زنهار و ارشاد همراه ساخته و امت را به حق رهنمون كردند و در اين مسير از دسيسه ها و افسونهاى شياطين واهمه اى به دل راه ندادند و با عزمى راسخ در مقابله و ستيز با توطئه ها و شيطنتها جاودانه ايستادند, آيه الله العظمى حاج ملاعلى كنى از جمله اين شخصيتهاى نادر است كه در آسمان انديشه دينى همچون خورشيد مى درخشد.
او به پيروى از سيره معصومان ـ عليهم السلام ـ در مسائل حاد اجتماعى و سياسى و امورى كه به خصوص كشور ايران را به ورطه سقوط مى كشاند, تكليف خويش را ((حضور در صحنه)) دانست و با تلاش و اقدامى شجاعانه به مقابله با خيانت, پليدى و ظلم پرداخت و از قدرتهاى پوشالى واهمه نداشت. روشن بينى و برخورد تحقيرآميز با شاه وقت, مبارزه با امتيازگيرى استعمار انگليس و همچنين مقابله با جريان خطرناك فراماسونرى در ايران از نمونه هاى بارز و درخشان تلاشهاى سياسى اوست.
در اين مقاله نظرى كوتاه به حيات آن آيينه پاكى مى افكنيم و سپس خاطرات و نكته هاى ماندگار او در برخورد با استبداد داخلى و استكبار خارجى را مرور مى كنيم.

از ولادت تا زعامت
او در يكى از روزهاى سال 1220 هجرى قمرى در محله ((كن)), واقع در شمال غربى تهران, ديده به جهان گشود.(1) سنين كودكى و نوجوانى را در مكتب گذراند و سپس علاقه خود را براى تحصيل علوم دينى با والدين اش در ميان گذاشت اما با مخالفت ايشان رو به رو گرديد. او در آغاز به صورت مخفيانه به درس مشغول شد و سپس با كسب رضايت خانواده راهى حوزه علميه تهران گرديد و از آن جا به اصفهان عزيمت كرد و در آن شهر از محفل درس استادى چون سيد اسدالله اصفهانى(متوفى1290هـ.ق) بهره برد.(2) سپس آماده سفر به نجف اشرف شد و از ذخاير ارزشمند آن حوزه استفاده كرد. اساتيد بنام و معماران علمى و معنوى كنى در حوزه نجف عبارت بودند از: شيخ محمد حسن نجفى معروف به صاحب جواهر (متوفى1266هـ.ق), شيخ حسن كاشف الغطإ (متوفى1262 هـ.ق) و شيخ مشكور حولاوى نجفى(متوفى 1273هـ.ق).(3)
در كنار نجف, حوزه علميه كربلا نيز جايگاه پرورش دانش طلبان بود, شيخ على كنى در جوار آستان مقدس حضرت امام حسين(ع) از محضر دو استاد برجسته اى چون شريف العلمإ مازندرانى (متوفى1245هـ.ق) و سيد ابراهيم قزوينى معروف به صاحب ضوابط (متوفى 1262هـ.ق) كسب فيض كرد و دوره عالى فقه و اصول را گذراند.(4)
كنى در مدت تحصيل از نعمت دوستان بافضيلت و كوشايى برخوردار بود كه در تمام فراز و نشيبهاى تحصيل و زندگى, غمخوار هم بوده, از كمك به يكديگر دريغ نمى ورزيدند و با جمع خود محفل انس علمى پربارى را تشكيل داده بودند. دوستان هم حجره اى او در نجف عبارت بودند از: ملا على خليلى (متوفى1297هـ.ق), شيخ عبدالحسين تهرانى (متوفى1286 هـ.ق) و سيد زين العابدين طباطبايى حائرى (متوفى 1292 هـ.ق)
آقاى طباطبايى حائرى از دوران نخست تحصيل چنين ياد مى كند: ((در ايام طلبگى كه به نجف اشرف آمده بودم, من و آقاى شيخ عبدالحسين شيخ العراقيين و آخوند ملاعلى كنى در يك حجره از مدارس حوزه علميه در نهايت فقر و فاقه به سر مى برديم و فقيرتر از همه حاجى كنى بود كه هر هفته يك شب به مسجد سهله مى رفت و از گوشه و كنار مسجد ـ بدون اين كه كسى بفهمد ـ نان خشك جمع مى كرد و به مدرسه مىآورد و گذران هفته را از آنها مى كرد.))(5)
حاج شيخ على كنى در سفرى كه به مكه مكرمه و مدينه منوره انجام داد, در راه بازگشت, به همراه ميرزا محمد حسن شيرازى (ميرزاى بزرگ) به سوى شام آمد تا بارگاه حضرت زينب(ع) را زيارت كنند, آن دو وقتى به حرم مطهر وارد شده از غربت آن مكان بسيار متإثر گرديدند, زيرا گرد و غبار زيادى بر آستان مبارك و اطراف ضريح نشسته بود, به سرعت دست به كار شده, به نظافت آن جا پرداختند و با گوشه عباى خويش خاك و خاشاك را از حرم و ضريح مطهر زدودند و آن جا را تمييز كردند. (6)
شيخ مرتضى انصارى (متوفى 1281 هـ.ق) نيز از دوستان نزديك كنى بود, او پيرامون زهد و دورى از زخارف و دلبستگيهاى دنيا كه در زندگى شيخ انصارى به چشم مى خورد, چنين مى گويد: ((حدود بيست سال در كربلا با او دوست و معاصر بودم, اثاثيه اى جز يك عمامه نداشت, كه آن را شبهاى تابستان فرش خويش قرار مى داد, هنگامى كه از محل سكونت بيرون مى رفت, آن را عمامه خود مى كرد.))(7)
آخوند ملا على كنى پس از سالها تلاش در راه فراگيرى علوم اسلامى به مقام اجتهاد و استنباط احكام دين رسيد و استادش شيخ محمد حسن صاحب جواهر بر فراز منبر درس به اجتهاد او اشاره كرد.(8) او سپس به وطن بازگشت و هدايت مردم و تربيت دانشمندان را سرلوحه زندگى خويش قرار داد و در سال 1262 هـ.ق عراق را به مقصد تهران ترك(9) گفت.
حاجى در آغاز ورود, روزهاى سختى را در تهران گذراند و تنگدستى و فقر او را در فشار قرار داده بود, با استمداد از خدا, كتابى را كه خود نوشته بود منتشر كرد, هر چند كه انجام اين مهم بسيار مشقت زا بود ليكن سود حاصل از آن وى را از فشار اقتصادى رهانيد, پس از آن زمين متروكه اى را خريد و با احياى قنات و زمين, به امرار معاش خود پرداخت.(10)
با استقرار آيه الله كنى, مراجعات پى در پى مردم و پرسشهاى كتبى و شفاهى آنان در قالب استفتإات شرعى آغاز شد و روز به روز افزايش مى يافت و ايشان يگانه محور پاسخگويى به سوالات دينى و تنها ملجإ رسيدگى به مشكلات مردم به شمار مى رفت.(11) به دليل فزونى مقلدان و بنا به درخواست آنان, سرانجام در سال 1271 هجرى قمرى رساله عمليه آن فقيه خداترس به چاپ(12) رسيد تا مردم مومن احكام دينى خود را بر اساس فتاواى مجتهد و مرجع تقليد خويش انجام دهند.
او همچنين توليت مدرسه مروى را عهده دار شد و با نظارت و حسن تدبير او, نظم شايان تحسينى بر برنامه هاى آن محيط معنوى و روحانى حكمفرما گشت.(13)
آن فقيه برجسته, تربيت شاگردان را يكى از اهداف خود قرار داد و به برپايى درس فقه و اصول و ديگر رشته هاى علوم اسلامى اقدام كرد, برخى از شاگردان او از اين قرارند: شيخ موسى شراره عاملى (متوفى1306 هـ.ق), شيخ محمد باقر نجم آبادى (متوفى 1347 هـ.ق), شيخ اسدالله تهرانى (متوفى1352 هـ.ق), سيد محمود حياطشاهى, سيد محمد لواسانى, سيد محمد مرعشى, مولى محمد على خوانسارى, ملامحمد تقى سنجانى, ميرزا حسين نايب الصدر, شيخ محمد حسين گرگانى(متوفى1353 هـ.ق) و شيخ حسين بافقى(متوفى1313هـ.ق)(14)
رسيدگى به ضعيفان, دستگيرى از مستمندان و تلاش در پى رفع گرفتارى نيازمندان از صفات پسنديده و بارز ملاعلى كنى بود, او چون پدرى دلسوز, بسيارى از يتيمان درمانده را تحت تكفل قرار داد و براى آنان مقررى مناسبى تعيين كرد, همچنين براى حل مشكل بيمارانى كه بنيه مالى ضعيفى داشتند, مكانهايى را به منظور پرداخت پول داروها در نظر گرفته بود تا آنان با دريافت مبلغ آن, به درمان خود اقدام كنند. (15)
ساخت آب انبار و كاروانسرا براى رفاه و آسايش قافله ها همچون كاروانسرايى در خاتون آباد نيز از خدمات عمومى و عام المنفعه حاجى بود.(16)
مهر آيه الله كنى سند اعتبار اسناد به شمار مى رفت; معامله كنندگان براى معتبر ساختن كاغذ و سند معامله خويش به در خانه او رفته, سند خود را با مهر مباركش اعتبار مى بخشيدند.(17)

تإليفات
آثار قلمى پربارى از حاجى به يادگار مانده است كه براى آشنايى از آن گنجينه گرانقدر به معرفى آن مى پردازيم:
ارشاد الامه, ايضاح المشتبهات, تحقيق الدلائل فى شرح تلخيص المسائل (شامل مباحث مستقلى چون كتاب البيع, كتاب الخيارات, كتاب القضإ و كتاب الشهادات,(18) كتاب الطهاره و كتاب الصلاه), تلخيص المسائل, توضيح المقال فى علم الدرايه و الرجال, حاشيه بر قواعد, رساله در استصحاب, رساله در اوامر و نواهى, رساله در مفاهيم و مواعظ حسنه.(19)

دژى در برابر دژخيم
حكومت 150 ساله سلسله قاجار, مشكلات, عقب ماندگيها و مفاسد فراوانى را براى مردم ايران به همراه داشت و كشور در اين مدت در سراشيبى تند انحطاط قرار گرفت. روحانيت به مثابه يگانه ملجإ و پناه مردم, به دفاع از حقوق آنان برخاست و با ارشاد و نصيحت دولتمردان و در صورت نياز با غريو و ستيز, سنگر مقابله با استبداد داخلى را گرمى بخشيد. مرجع بزرگ آيه الله العظمى حاج ملا على كنى از جمله پيشوايان شجاع و هوشيارى بود كه در اين مقطع از تاريخ ملت ايران, خوش درخشيد و بر افتخارات روحانيت و مرجعيت افزود. در اين فصل به نمونه هاى درخشانى از شجاعت و غيرت دينى حاجى در برخورد با كردار ناشايست ناصرالدين شاه و درباريان اشاره مى كنيم.

1 ـ بيم شاه
بسيارى از مورخان تاريخ معاصر ايران بر اين نكته اشاره دارند كه ناصرالدين شاه از عظمت و نفوذ حاجى فوق العاده بيم و ملاحظه داشت(20) و لذا بارها به خانه او رفته (21)است. اين امر حاكى از قدرت معنوى, نفوذ كلام, پيوند با مردم و شجاعت آن مرجع دينى است; عالمى كه با تحقير و شكستن قدرت پوشالى و پرنخوت كارگزاران ظالم, سايه حمايت خويش را بر مردم ضعيف گسترده بود. ميرزا محمد مهدى لكهنوى مى نويسد: ((اينك حكم محكم ايشان مشابهت ندارد. از سلطان و شاهزادگان و امرا كسى را جرإت آن نيست كه بى اذن ايشان اقدام بر تكلم نمايد و يا بى مسووليت ايشان اجراى مطلبى بنمايد… امراى عصر حتى ناصرالدين شاه قاجار از وى خائف مى بودند و شاه مذكور مكرر به خانه اش به جهت ملاقات مىآمد.))(22)

2 ـ اقرار بيگانگان
ساموئل گرين ويلربنجامين ـ نخستين سفير آمريكا در ايران ـ در خاطرات خود چنين مى نويسد: ((بزرگترين مجتهدهاى حاليه, كه به منزله رئيس عدالتخانه حاكيه ممالك فرنگ است, حاجى ملاعلى كنى است… حاجى ملا على شخص مسنى است و ظاهرا مايل به تجمل نيست بلكه ميل به سادگى زياد دارد, اگرچه املاك او زياد است, مع هذا نمى خواهد جلال و ظاهرسازى به خرج دهد. وقتى در كوچه اى راه مى رود بر قاطر سفيدى سوار مى شود و فقط يك نفر نوكر دارد, اما جمعيت از هر طرف كوچه به جلوى او ازدحام مى كنند مثل اين كه وجودى ملكوتى است, اگر يك كلمه بگويد مى تواند اعلى حضرت شاه را از سلطنت خلع كند… وقتى سربازهايى كه در سفارت ممالك متحده آمريكا قراول مى كشيدند به من گفتند كه اگرچه ما براى حفظ وجود شما اين جا فرستاده شده ايم, اما اگر حاجى ملا على امر كند همه شما را مى كشيم!.))(23)

3 ـ برگشتن بهتر است
نوشته اند روزى ناصرالدين شاه به منظور شكار به همراه اطرافيان خويش از دروازه شهر خارج شد. هنوز مسافتى را طى نكرده بود كه از دور نگاهى به پايتخت كرد و در فكر فرو رفت. پس از آن بى درنگ از شكار منصرف شد و به تهران بازگشت. يكى از درباريان سبب انصراف شاه را از شكار جويا شد, او در پاسخ گفت: ((چون از دروازه بيرون رفتم, نگاهم به شهر و دروازه افتاد. اين فكر در نظرم آمد كه اگر حاجى ملاعلى كنى امر نمايد در دروازه را بر روى من ببندند و باز نكنند, من چه خواهم كرد؟ از اين رو ترس و وحشت مرا فرا گرفت و گفتم برگشتن بهتر است.))(24)

4 ـ تكليف چيست؟
اعتمادالسلطنه درباره رويت هلال ماه شوال سال 1301 هجرى قمرى چنين مى نويسد: ((امروز به يقين اول ماه بود. با وجودى كه در دو سه تقويم نوشته بود كه امروز غره (اول ماه) است و تلگراف از تبريز و عراق و قم و قزوين رسيد كه رويت هلال شد, باز شاه محض التفات حاجى ملا على كنى مجتهد, به او تلگراف فرمودند كه تكليف چيست؟ حاجى مجتهد هم (با توجه به مبناى فقهى خويش) جواب عرض كرده بودند كه بايد در افق تهران رويت شود, آن وقت افطار كنند.))(25)

5 ـ پيشگيرى
زمانى به دستور شاه, خيابانى در حال احداث بود, مسجد كوچكى در مسير اين طرح قرار داشت, علما و مجتهدان تهران چون مخالفت خويش را بى نتيجه ديدند, تصميم گرفتند مسجد بزرگى جاى آن مسجد در مكانى ديگر بسازند. حاج ملاعلى كنى چون از واقعه آگاه شد. نامه اى براى شاه فرستاد و در آغاز نامه اين آيه را نوشت: ((بسم الله الرحمن الرحيم إلم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل)). ناصرالدين شاه پس از ديدن نامه, از خراب كردن مسجد صرفنظر كرد و مسير خيابان را تغيير داد.(26) حاجى با اين اقدام سريع, حفظ قداست و احترام مكانهاى مقدسى چون مساجد را به شاه گوشزد كرد و او را از تعدى و تجاوز به اين اماكن ـ به هر بهانه اى ـ برحذر داشت. آن بزرگوار خوب مى دانست كه يك قدم عقب نشينى در اين قبيل مسائل, چند قدم پيشروى دشمن را به دنبال خواهد داشت.

6 ـ ناصر الكفر
كردار مغاير با دين و همكارى و ارادت ذلتآور با بيگانگانى چون روس و انگليس, از شاه چهره كريه و خائنى ساخته بود, بدان حد كه حاجى درباره او مى گفت: ((او ناصرالدين (يارى كننده دين) نيست, بلكه ناصر الكفر است))(27)

7 ـ دفاع از آمر به معروف
مشهور است كه آيه الله شيخ جواد رشتى ـ شاگرد ميرزاى شيرازى ـ از كسانى بود كه در انجام فريضه امر به معروف و نهى از منكر بسيار تلاش مى كرد و از هيچ كس واهمه نداشت و بى پروا به وظيفه دينى خويش عمل مى نمود. ناصرالدين شاه زمانى او را به همين علت از رشت به تهران طلبيد تا به خيال خود مجازاتش كند! همين كه حاج ملاعلى كنى از موضوع آگاه شد, به سرعت از شيخ جواد رشتى تجليل فراوانى به عمل آورد. برخورد حاجى به گونه اى بود كه شاه مجبور شد از شيخ جواد عذرخواهى كند و او را با كمال احترام به رشت بازگرداند.(28)

8 ـ وحدت در برخورد با ظلم
ناصرالدين شاه قاجار در پى سخن چينى درباريان و آشفته شدن ذهنش نسبت به علما, آيه الله حاج ميرزا محمود طباطبايى (عموى آيه الله العظمى حاج آقا حسين بروجردى) را از بروجرد به تهران احضار كرد تا از ايشان بازجويى به عمل آورد. آيه الله كنى به محض اطلاع از ماجرا بى درنگ دست به كار شد. حاجى هرچند كه در برخى از مسائل با آيه الله سيد محمد سنگلجى طباطبائى (مجتهد معروف تهران) اختلاف نظر داشت, ليكن براى خنثى ساختن فعاليت شاه, صبحگاهان, پس از اداى نماز به تنهايى به منزل سيد رفت و به ايشان چنين فرمود: ((شاه, ميرزا محمود بروجردى را به مركز طلبيده و ايشان را نيز تا كهريزك آورده اند, اكنون من براى استقبال و ديدار او به حضرت عبدالعظيم مى روم, شما خود دانيد.)) آيه الله سنگلجى هم بى درنگ به سوى رى حركت كرد. خبر حركت دو مجتهد بنام و بانفوذ پايتخت, در تهران شايع شد و مردم پس از اطلاع از ماجرا, مغازه هاى خود را تعطيل كرده, با صلوات و دعا به سوى شهررى به راه افتادند. سيل عظيم جمعيت و خروش آنان, كاخ گلستان ـ محل استقرار ناصرالدين شاه ـ را به لرزه درآورد. شاه با تعجب آميخته با ترس, انگيزه سر و صداى مردم را از صدراعظم جويا شد و او نيز احضار ميرزا محمود بروجردى و رفتن آيه الله كنى و آيه الله سنگلجى براى استقبال از او را يادآور شد. ناصرالدين شاه پس از شنيدن اين خبر, بسيار مضطرب گرديد و به صدر اعظم گفت: به اتفاق همه وزرا به حضرت عبدالعظيم(ع) برو و سلام مرا به ميرزا محمود بروجردى برسان و خواسته هاى ايشان را گوش ده و در انجام آن نهايت كوشش و سعى را بنما و سپس ايشان را با احترام به بروجرد بازگردان.(29)
حاجى در اين ماجرا, ابتدا دست وحدت با مجتهد ديگر تهران را فشرد و با ايجاد و استفاده از اين هماهنگى, اقدام ناشايست و ظالمانه شاه را خنثى ساخت.

9 ـ فراست حاجى
روزى نايب السلطنه كامران ميرزا ـ پسر ناصرالدين شاه و وزير جنگ و حاكم تهران ـ براى انجام كارى در منزل حاج ملاعلى كنى حضور يافت, در ضمن صحبت, حاجى با عذرخواهى فرمود: ((خيلى ببخشيد, من پايم درد مى كند و ناچارم آن را دراز كنم!.)) كامران ميرزا كه مردى خودخواه و خودپسند بود, احساس كرد ملاعلى كنى قصد بى احترامى به او را دارد و براى اين كه تلافى كرده باشد, گفت: اتفاقا بنده هم پايم درد مى كند و اجازه مى خواهم آن را دراز كنم. آيه الله كنى با فراست و هوشيارى تمام, متوجه منظور نايب السلطنه شد و براى آن كه او را خوب ادب كرده باشد فرمود: ((من اگر ناچارم پايم را دراز كنم, علتش اين است كه دستم را كوتاه كردم, ولى فكر نمى كنم شما در وضعى باشيد كه لازم باشد پايتان را دراز كنيد. ))(30)

10 ـ پاسخ استفتإ
عضد الملك به همراه ناصرالدين شاه عازم سفر لار بود, يكى از نزديكان او درباره چگونگى انجام نماز و روزه از آيت الله كنى استفتإ مى كند, حاجى در حاشيه آن نامه, جواب زير را مرقوم مى دارد.
((عرض كنيد[,] بعد از آنكه سفرشان سفر معصيت و سفر صيد و لهو نباشد; نماز قصر و روزه افطار[,] والانسان على نفسه بصيره[,] والسلام)).
در متن فوق, استوارى, صلابت و شخصيت برجسته آن عالم فرزانه جلب توجه است و در فتواى كوتاه حاجى شجاعت در برخورد با دربار و وابستگان به آن به چشم مى خورد. (31)
رويارويى با فراماسونرى
فراماسو نگرى در اذهان و افكار بيدار جهان, نامى زشت و سرشتى كريه دارد; نهادى كه پا به پاى استعمار در كشورهاى زرخيز ـ به خصوص ايران ـ نفوذ كرد و با پرورش عناصر مرموز داخلى, زمينه استثمار و غارت ملتها را براى استعمارگران وحشى چون انگليس فراهم ساخت و ضمن تحقير تمدن و فرهنگ كشورهاى استعمار شده, فرهنگ منحط غرب را در ميان آنان ترويج كرد و عقب ماندگى را برايشان به يادگار نهاد. (32)
تشكيلات فراماسونرى در ايران از نخستين پيامدهاى موج غرب گرايى و روشنفكرى در ايران بود كه به وسيله روشنفكران دستآموز غرب همچون ميرزاملكم خان و براى مقابله با اسلام و روحانيان پديد آمد. ملكم ـ كه تاريخ ايران از او به نفرت ياد مى كند ـ درسال 1277ق نخستين سازمان فراماسونرى در ايران را به نام فراموشخانه بنياد كرد. گفته شده است كه او همسويى و همنوايى ناصرالدين شاه را براى اين كار نيز به دست آورد.(33)
شعار دروغين آزادى, برادرى, برابرى و قانون, ابزارى به منظور جلوگيرى از پيشرفت اسلام براى ملكم گرديد و با اخذ رشوه, رجال سياسى ايران, شاهزاده ها و درباريان را به عضويت فراموشخانه درآورد و حتى برخى از مسيحيانى كه در خدمت استكبار قرار داشتند و نيز باند دراويش, به جمع اين تشكيلات استعمارى پيوستند و ملكم را يارى كردند.(34) بنياد فراموشخانه به منظور دستيابى به اهدافى همچون از ميان بردن اسلام يا پديد آوردن كجروى در اصول اسلامى از راه تك بعدى نشان دادن اسلام, بركنارى و نابودى روحانيان, پديدآوردن شكاف ميان روحانيان و مردم, رواج فرهنگ غربى و استوارى انديشه استعمارى جدايى دين از سياست تلاش كرده, از هيچ كوششى دريغ نمى ورزيدند.(35)
با پديد آمدن فراموشخانه, علما و روحانيان متعهد به پا خاستند و بر ضد آن به افشاگرى و مبارزه دست زدند و جنبش ضد فراماسونرى در ايران را هدايت كردند. رهبر اين خيزش, مرجع بزرگوار و مجتهد بانفوذ, حاج ملاعلى كنى بود.
حاجى در ابتدا نامه اى خطاب به ناصرالدين شاه, خطر ملكم و افكار انحرافى فراموشخانه او را گوشزد كرد. در بخشى از نامه او چنين آمده است: ((… اگر علماى اعلام در مسائل دولتيه ـ خداى نخواسته ـ مشاهده فرمايند و به خاكپاى مبارك برحسب رضاى آقا, مخدوم عرض كنند, فضولى نكرده بلكه فضول بايد كسى باشد كه اين را فضولى بنامد. بر علما و غير علما لازم است عرض كنند, پسند خاطر مبارك شود يا نشود, در مقام اصلاح آن برآيند يا نيايند, بنإ على ذلك همه ما دعاگويان بلكه عموم اهل ايمان عرض مى كنيم كه شخص ميرزا ملكم خان را ما دشمن دين و دولت دانسته ايم و به هيچ وجه صلاحيت وكالت از دولت و سلطنت وانتظام ملك و مملكت ندارد كه به خطاب و لقب نظام الملكى مخاطب و ملقب باشد و هر كس باعث اين امر شده است, خيانت كلى به دين و دولت نموده است كه چنين دشمن جانى را مداخله در كارهاى بزرگ دولت داده است. مدت زمانى نگذشته كه در دارالخلافه ابزار شعبده هاى زياد نموده و مجلس فراموشى ترتيب داده بود و به اين تزوير و شعبده در خيال تصاحب ملك و دولت و اضمحلال مذهب و ملت بود…))(36)
آيه الله كنى در اقدام شجاعانه ديگرى, حكم به تكفير ماسون ها داد و حمله به مركز آنان را رهبرى كرد و مردم مسلمان نيز به دستور ايشان, فراموشخانه ـ آن مركز استعمارى ـ را با شور و هيجان بسيار به آتش كشيدند(37) و شاه را وادار به تعطيل و انحلال آن لانه فساد كردند.(38)

مبارزه با امتياز رويتر
در هيجدهم جمادى الثانى 1289 هجرى قمرى قراردادى ميان ناصرالدين شاه و نماينده ((بارون ژوليوس دورويترBaron julius De Reuter) (() سرمايه دار انگليسى, به امضا رسيد كه در صورت اجرا تسلط كامل اقتصادى و به دنبال آن تسلط سياسى انگلستان برسرتاسر ايران برقرار مى شد, اين امتياز كه كشور را در اندك زمانى تحت استعمار بريتانيا قرار مى داد, از نمونه هاى فوق العاده اى بود كه مى توان آن را كودتاى اقتصادى ناميد.(39)
كارگردانان اصلى و بانيان پشت پرده در اعطاى امتياز, دو روشنفكر بى خردى بودند كه به موجب غرب باورى و مطامع شخصى خويش, كشور را به سراشيبى هلاكت و سقوط كشاندند, اين دو خائن, ميرزا حسين خان سپهسالار (مشيرالدوله) و ميرزا ملكم خان ناظم الدوله بودند كه با اخذ رشوه كلان زمينه اعطاى تمام ثروت و منابع طبيعى و اقتصادى كشور را به يك سرمايه دار خارجى فراهم كردند.(40)
به موجب اين قرارداد امضا شده, تاسيس راه آهن از درياى خزر تا خليج فارس علاوه بر حق تصرف مجانى كليه زمينهاى واقع در مسير, داير كردن تراموى شهرى, بهره بردارى از همه معادن از جمله زغال سنگ, نفت و آهن و سرب, بهره بردارى از جنگلهاى ملى در سراسر مملكت و وصول انحصارى حقوق گمركى و به طور خلاصه كليه منابع ثروت ملى ايران به رويتر واگذار شد.(41)
لرد كرزن اين امتياز را چنين توصيف مى كند: ((… موقعى كه متن اين قرارداد منتشر گرديد, نفس اروپا از حيرت بندآمد, زيرا تا آخر تاريخ در صحنه معاملات بين المللى چنين امرى سابقه نداشت كه پادشاهى تمام ثروتهاى زمينى, زيرزمينى و كليه منابع طبيعى و پولى و اقتصادى كشورش را بدين سان مفت و دربست در اختيار يك سرمايه دار خارجى گذاشته باشد.))(42)
تى ير, سياستمدار فرانسوى مى نويسد: ((براى شاه جز هوا چيزى باقى نگذاشته اند. ))(43)
از سويى ديگر, سران روسيه تزارى با خشم و نفرت از امضاى اين قرارداد, از اين كه از قافله امتيازگيران عقب مانده بود به شدت اعتراض كردند.(44)
حاج ملا على كنى با رهبرى مبارزه با امتياز رويتر, افكار عمومى مردم را در جهت لغو امتياز هدايت كرد, نامه اعتراضآميز و كوبنده او به شاه, سند زنده تيزبينى و آگاهى آن مرجع شيعه بوده و قدرت تشخيص و توانايى درك مسائل پيچيده سيـاسى او را بـر همگـان روشن مى سازد.(45)
نفوذ كلام و اقتدار مردمى حاجى, خيزش و حركت مردم پايتخت را به دنبال داشت. سيل خروشان ملت آماده عمل به دستور مرجع شجاع خويش شدند و براى انجام تكليف از هيچ گونه جان فشانى و مجاهدت دريغ نداشتند, لغو امتياز و بركنارى محمد حسين خان سپهسالار از صدر اعظمى دو خواسته اى بود كه علما و مردم بر آن اصرار داشتند; بدان حد كه پس از بازگشت ناصرالدين شاه از سفر اروپا و به محض پياده شدن از كشتى و ورود به بندر انزلى, استقبال كنندگان دربارى, بيدارى و خيزش مردم به رهبرى روحانيان را گزارش داده, به او فهماندند كه اگر صدراعظم همراه شما وارد تهران شود, شورش عظيمى در پايتخت برپا خواهد شد, به اين سبب شاه در مرحله نخست سپهسالار را از مقام صدر اعظمى عزل كرد و او را در رشت نهاد و خود رهسپار تهران گرديد(46) و سپس در دهه آخر ماه رمضان 1290هجرى قمرى بطلان و لغو قرارداد رويتر به طور رسمى اعلان شد.(47)
سرانجام تلاش عالمانى چون ملاعلى كنى و حمايت و حضور مردم وظيفه شناس جامه عمل پوشيد و ورقى زرين بر تاريخ پرافتخار مرجعيت شيعه و پيوند امت با روحانيت افزوده شد و اقتدارى پيشوايان دين را عيان ساخت.

درگذشت
آن مرجع وارسته, فقيه دلير و همراز محرومان در بامداد روز پنجشنبه 27 محرم 1306 هجرى قمرى به ديار باقى شتافت و دنياى فانى را وداع گفت.(48) مردم مسلمان ايران به خصوص تهرانيهاى مومن در غم رحلت پيشواى خويش, سه روز به عزادارى پرداخته و در روز يكشنبه اول صفر 1306 پيكر مطهر او را تشييع كردند و تابوت پر نور او را تا مدفن او در حرم حضرت عبدالعظيم ـ واقع در شهررى ـ بر دوش گذارده و با وى وداع نمودند.(49)

1 ) ملا على واعظ خيابانى, علمإ معاصرين, تهران, (كتابفروشى اسلاميه, 1366ق) ص;26 محمد شريف رازى, گنجينه دانشمندان, (تهران, كتابفروشى اسلاميه, 1353ش), ج4,ص63.
2 ) ميرزا محمد على معلم حبيب آبادى, مكارم الاثار در احوال رجال دوره قاجار, ج3, ص;696 محمد حرز الدين, معارف الرجال, (قم مكتبه آيه الله النجفى المرعشى, 1405ق) ج2,ص113.
3 ) آقا بزرگ تهرانى, نقبإ البشر, (مشهد, دار المرتضى للمنشر, 1404 ق) ج3, ص;1504 همان, معارف الرجال; محسن امين عاملى, اعيان الشيعه, (بيروت, دارالتعارف للمطبوعات, 1403 ق) ج10, ص126.
4 ) آقا بزرگ تهرانى, معارف الرجال; ميرزا محمد على معلم حبيب آبادى, مكارم الاثار.
5 ) مجله مشكوه, شماره40, ص81.
6 ) گنجينه دانشمندان, ج4, ص634.
7 ) محمد حرز الدين, معارف الرجال, ج2, ص112.
8 ) آقا بزرگ تهرانى, نقبإ البشر, ج2, ص;1205 ج4, ص1505.
9 ) ميرزا محمد على معلم حبيب آبادى, مكارم الاثار.
10 ) تاريخ معاصر ايران (كتاب چهارم), موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگى, 1371ش, ص182.
11 ) نقبإ البشر, ج4, ص1505, آيه الله نجفى مرعشى از تحول و دگرگونى زندگى حاجى به گونه اى ديگر ياد كرده است (ر.ك: مجله پيام انقلاب, شماره71, ص42).
12 ) محمد مهدى كاظمى موسوى اصفهانى, احسن الوديعه, (نجف, منشورات مطبعه حيدريه, 1388 ق) ج1, ص82.
13 ) آيه الله نجفى مرعشى, الاجازه الكبيره, (قم, مكتبه آيه الله نجفى مرعشى, 1414 ق) ص416.
14 ) كتاب ((روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه))(تهران,موسسه انتشارات اميركبير,1356ش)ص145.
15 ) نقبإ البشر, ج2, ص;508 مكارم الاثار; مجله پيام انقلاب, شماره71, ص;43 مجله مشكوه, شماره40, ص83.
16 ) محمد حرزالدين, معارف الرجال; مجله پيام انقلاب, شماره71, ص44.
17 ) نامه هاى سياسى دهخدا, به كوشش ايرج افشار (تهران, روز بهان, 1358 ش) ص;103 محمد على قورخانچى صولت نظام, نخبه سيفيه, (تهران, نشر تاريخ ايران, 1360ش)ص65.
18 ) غلامحسين بيگدلى, تاريخ بيگدلى, (انتشارات بوعلى, 1347ش) ص;914 مجله پيام انقلاب, همان.
19 ) شيخ آقا بزرگ تهرانى درباره چهار كتاب ذكر شده مى نويسد: ((اين كتابها به اتفاق تمام فقها و علما, دقيق تر و متين تر از جواهر الكلام و مشحون از تحقيقات است. و در سراسر آن ريزه كاريها و موشكافيهايى كه انديشه هيچ فقيهى به سوى آن راه نمى پويد, به چشم مى خورد!)) (ر.ك: نقبإ البشر, ج4, ص1506).
20 ) آقا بزرگ تهرانى, الذريعه الى التصانيف الشيعه, (بيروت, دارالاضوإ) ج11, ص57, ج3, ص392, ج4, ص427 و ;498 محمد على مدرس خيابانى, ريحانه الادب, (انتشارات خيام) ج3, ص;392 سيد على اصغر جاپلقى, طرائف المقال, ج2, ص;375 نشريه كتابخانه مركزى دانشگاه تهران, شماره5, ص188.
21 ) مقاله امتياز استعمارى رويتر (مندرج در كتاب قتل اتابك و شانزده مقاله تحقيقى ديگر), جواد شيخ الاسلامى, موسسه كيهان, تهران, 1368 ش, ص80.
22 ) كتاب ((روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه)), ص167.
23 ) ميرزا محمد مهدى لكهنوى, تكلمه نجوم السمإ, ج2, ص21ـ 23.
24 ) ساموئل گرين ويلر بنجامين, ايران و ايرانيان, (تهران, نشر گل بانك, 1363ش) ص499.
25 ) مجله مشكوه, شماره 40, ص81.
26 ) كتاب ((روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه, ص347.
27 ) مجله مشكوه, همان.
28 ) مجله پيام انقلاب, همان.
29 ) نقبإ البشر, ج1, ص333.
30 ) محمد شريف رازى, اختران فروزان رى و تهران, (قم, مكتبه الزهرإ) ص127.
31 ) مجله خانواده, شماره52, ص9.
32 ) ر. ك: عبدالهادى حائرى, تاريخ جنبشها و تكاپوهاى فراماسونگرى در كشورهاى اسلامى, (مشهد, بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى) ص;13 محمود كتيرائى, فراماسونرى در ايران, (تهران, اقبال, 1361 ش) ص;3 آلبرلانتوان, اسرار فراموشخانه, ترجمه جعفر شاهيدى, ص8.
33 ) تاريخ جنبشها و تكاپوهاى فراماسونگرى در كشورهاى اسلامى, ص49.
34 ) سيد حميد روحانى, نهضت امام خمينى, (مركز اسناد انقلاب اسلامى, 1372ش) ج3, ص50.
35 ) همان, ص51 و 52.
36 ) ابراهيم تيمورى, عصر بى خبرى يا تاريخ امتيازات ايران, (تهران, شركت نسبى اقبال, 1332ش) ص124 ـ ;126 موسى نجفى, انديشه تحريم در تاريخ سياسى ايران, (مشهد, بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى, 1371 ش) ص36.
37 ) نهضت امام خمينى, ج3, ص53.
38 ) تاريخ جنبشها و تكاپوهاى فراماسونگرى در كشورهاى اسلامى, ص50.
39 ) مقاله امتياز استعمارى رويتر (قتل اتابك), ص69.
40 ) ابراهيم تيمورى, ص;71 عصر بى خبرى, ص38.
41 ) عبدالرضا هوشنگ مهدوى, تاريخ روابط خارجى ايران, (تهران, موسسه انتشارات اميركبير, 1369 ش) ج1, ص;289 على اكبر ولايتى, مقدمه فكرى نهضت مشروطيت, (تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, 1368 ش) ص;88 محمد رضا فشاهى, ازگاتها تا مشروطيت, (تهران, گوتنبرگ, 1354ش) ص441 ـ 442.
42 ) مقاله امتياز استعمارى رويتر (قتل اتابك), ص69.
43 ) دنيس رايت, انگليسان در ايران, ترجمه غلامحسين صدرى, (تهران, انتشارات دنيا, 1357ش) ص101.
44 ) تاريخ روابط خارجى ايران, ج1, ص289.
45 ) ر.ك: ابراهيم تيمورى, عصر بى خبرى, ص124.
46 ) حامد انگار, نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت, ترجمه ابوالقاسم سرى,(تهران,انتشارات توس,1359ش)ص248.
47 ) مقاله امتياز استعمارى رويتر (قتل اتابك), ص83.
48 ) گنجينه دانشمندان, ج4, ص635.
49 ) آقا بزرگ تهرانى, نقبإ البشر, ج3, ص;1506 كتاب ((روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه)), ص681. و ر.ك: ملاعلى كنى. آيت شجاعت, همين نويسنده (تهران, انتشارات سازمان تبليغات اسلامى, 1375 ش).
پاورقي ها:پاورقيها:

/

يادداشت سينمايى


چهره هاى فيلم فارسى

((همشهرى كين)), يكى از ده فيلم تاريخ صد ساله سينماست, سازنده اين فيلم يك سال تمام, مطالعه كرد و فيلم ديد تا توانست چنين اثرى بيافريند. ((تولستوى)) نيز رمان پرآوازه ((جنگ و صلح)) را بيست بار پاك نويس كرد و آخرالامر هم با صحنه هاى جنگ تطبيق داد. دكتر تامس ا. هريس و همسرش امى. ب. هريس, پس از سى سال پژوهش, طبابت, مشاهده و تحقيقات, كتاب ((وضعيت آخر)) را پديد آوردند و پس از گذشت شانزده سال از چاپ آن, ((ماندن در وضعيت آخر)) را به عنوان دستاورد كارى گروهى به جامعه كتاب خوان تقديم كردند. آن وقت, كارگردان به اصطلاح تائب فيلم فارسى, مى گويد: من اصلا مطالعه نمى كنم, فيلم نمى بينم و حتى توضيح مى دهد كه وقتى فيلم نامه نويسى فيلم نامه اش را براى او خوانده است, در اثنا به خواب رفته, با اين حال, جناب دبير شوراى نويسندگان مجله اى كه با وى مصاحبه كرده, دو صفحه در مناقب و فضايل او و لزوم استفاده از تكنيك و مهارت و دانشش و مغتنم شمردن بازگشتش به عرصه سينما قلم سوده است. اگر راستى سينما, هنر هفتم است و هنر, بخشى از فرهنگ هر ملت, آيا واگذارى بخشى از امور فرهنگى جامعه اى انقلابى, به كسى كه نه اهل مطالعه است, نه تحقيق و نه استفاده از تجربيات ديگران, كارى عقلايى و منطقى است؟
جالب اين كه كارگردان فيلم فارسى ياد شده, در مصاحبه مورد اشاره, براى توجيه گذشته سياه خود و امثالش مى گويد كه در سينماى قبل از انقلاب, حال و هوا چنان بوده و او نيز مجبور بوده است در آن فضا كار كند, بنابراين نبايد به امثال او ايراد گرفت كه چرا در فيلمهاى مبتذل, سرمايه گذارى يا ايفاى نقش كرده اند!
اولا: در اين كه ايشان, به واقع از گذشته خود نادم شده باشند, جاى سخن بسيار است و حداقل اين مصاحبه نشان مى دهد كه در انديشه تطهير و توجيه گذشته است; نه ندامت و پشيمانى از آن;
ثانيا: اگر هم واقعا از گذشته, پشيمان شده باشند, كه كار بسيار مطلوبى است و گفتنش شهامتى مى خواهد كه خيلى از اين قماش ندارند, ولى آيا بايد او را از متوليان و انديشه سازان فرهنگى اين جامعه انقلابى قرار داد, مگر كارگردانى, ضعيف تر از بازيگرى است كه به اينها براى بازيگرى اجازه داده نمى شود ولى جواز كارگردانى شان صادر مى گردد؟ راستى نبود امثال اين كارگردان و فيلمهايش چه مشكلى براى جامعه كنونى ما ايجاد خواهد كرد و حضورش چه فايدتى خواهد رساند؟
تإسف بار اين كه برخى از نشريه هاى متعهد نيز آب تطهير و غسل تعميد اين حضرات شدند و حتى وزير ارشاد اسلامى وقت نيز با خوش بينى از كنار مسإله گذشت. و همكاران بعدى او نيز در اين باره به تإمل نپرداختند, اما هوده آن است كه جلوى ضرر را از هر جا بگيرى منفعت است.

پاورقي ها:

/

شعر و شرع و شيعه 3


پارسى سرايان شيعى

شاعران شيعى
در حقيقت مذهب تشيع در قرن نهم هجرى, آخرين دوره هاى ضعف خود را در ايران پشت سر مى نهاد. احترام به سادات و منتسبان به خاندان رسالت در عهد تيمورى گاه اين گمان را برمى انگيخت كه سلاطين تيمورى شيعه اند(1)! بنابراين در چنين موقعيت مناسبى, شيعه در ترويج و گسترش مذهب خويش كوشيد. اين وضعيت مناسب تا بدان جا بود كه سلطان حسين ميرزاى بايقرا, در شعر, ((حسينى)) تخلص مى كرد و همين امر باعث گرديد, فضاى مناسبترى براى كوشش شيعيان آماده گردد.(2)
به هر روى, همين امر و شعردوستى و ادب پرورى تيموريان باعث شكفتگى بيشتر شعر دينى فارسى گرديد. ذكر مناقب آل رسول و ائمه اطهار در اشعار اين عهد هم امرى رايج است. شاعرانى چون ابن حسام خوسفى, كاتبى و لطف الله نيشابورى و…, مدايحى در ذكر مناقب حضرت على بن ابى طالب ـ عليه السلام ـ و اولاد او سرودند اين مسإله حتى در بين سنيان متعصبى چون ((جامى)) نيز به چشم مى خورد. ترجمه شعر فرزدق به زبان شعر, نشان دهنده دوستى با آل رسول است.
قصيده سرايان در اين عهد به ذكر مناقب رسول و ائمه دين پرداختند و حتى برخى از اين شاعران يك ديوان كامل از قصايد و ترجيعات و… را به ستايش و مراثى اهل بيت اختصاص دادند. منظومه ((خاوران نامه)) ابن حسام را مى توان به عنوان يك منظومه حماسى ـ دينى به شمار آورد. خاوران نامه شامل 22500 بيت در وزن متقارب و به تقليد از شاهنامه فردوسى است كه درباره جنگهاى على و ياران آن حضرت براى گسترش اسلام و برانداختن كفر در خاور زمين به نظم درآمده است. اين منظومه تاكنون چاپ نشده, ولى نسخه هاى خطى آن در داخل و خارج موجود است.(3) بيشتر موضوعات اين مثنوى, واقعيت تاريخى ندارد و قهرمانان آن نيز مجهول و مجعولند و حتى اسامى طورى انتخاب شده كه به هيچ زبان و مليتى شباهت ندارد.(4)
لطف الله نيشابورى نيز از شاعران شيعى سراست. وى غير از قصايدى كه در مدح سلاطين ساخته, قصايد متعدد ديگرى در حمد خداوند و نعت رسول و منقبت على بن ابى طالب و ائمه طاهرين خاصه على ابن موسى الرضا سروده است و از فحواى قصايدى كه در مناقب ائمه سروده, تشيع او آشكار مى شود. قاضى نورالله, در مجالس المومنين نام و ذكر احوال او را در شمار شاعران شيعى مذهب آورده است:
حجاب ره آمد جهان و مدارش
زره تا نيندازدت برمدارش…
قبول خرد گر بدى رد نكردى
شه اوليا صاحب ذوالفقارش
سلام خداوند دادار داور
بر او باد و اولاد و آل و تبارش(5)
كاتبى نيشابورى نيز كه از اكابر شاعران ايران در قرن نهم هجرى است. از شاعران بزرگ شيعه است. او افزون بر قصايد شيوايى كه در مصيبت شهيدان كربلا دارد, اشعارى در زمينه هاى مختلف نيز سروده است:
هر تشنه كوز مشرب توحيد آب يافت
سيراب گشت و هر دو جهان را سراب يافت
از ((شرع)) هر كه رفت يك ابريشم آن طرف
هر گوشه گوشمال چو چنگ و رباب يافت
كام دل و مراد روان از ((رسول)) جوى
كان دل كه يافت كام از آن كامياب يافت
در اين دوران بايد از ((قاسم الانوار)) و ((برندق خجندى)) نيز نام برد. قاسم الانوار, از پيروان خاندان شيخ صفى الدين اردبيلى بود و خانواده او از سادات حسينى تبريز بودند. ((برندق خجندى)) نيز با آن كه در ميان حنفيان زندگى مى كرد. و از محيط رواج تسنن برخاسته بود. مانند بسيارى از همعصران خود هنگام بيان مناقب على ـ عليه السلام ـ كشش و علاقه اى به تشيع نشان مى دهد.(6)
در پايان اين مقال, بايد به اين نكته اشارت كرد كه: شعر شيعى تا پيش از اين قرن و حتى در همين قرن رنگى از حماسه به خود داشته است, اما اندك اندك با گسترش حكومت شيعيان در ايران شعر شيعى آرام مى گيرد و ديگر از آن همه واكنشهاى حماسى در شعر خبرى نيست.
در اين دوره, آثار ادبى و متون تاريخى فريقين در عيب جويى از يكديگر و بدگويى دريغ نكرده اند.(7) اما اين جبهه گيرىها با عنايت به احترام گزاردن سلاطين تيمورى به ائمه كمرنگ تر مى شود. شاهان تيمورى بارها به زيارت مشهد حضرت امام ثامن مى رفتند و آن را از فرايض خود مى دانستند و اين در حالى بود كه اكثر مردم سنى مذهب بودند. در همين دوره كوچكترين دستاويز براى شيعه كافى بود كه غوغايى برانگيزند, زيرا قدرتشان به آن حد رسيده بود كه هم از انخذال بيرون آيند و هم شيوه تعرض با مخالفان خود پيش گيرند.(8) به نظر مى رسد چنين انگيزه هايى نيز در شعر شاعران آن دوره به چشم مى خورد, اما با رسمى شدن مذهب تشيع و رسمى شدن آن توسط صفويه در ايران و هميارى بسيارى از عالمان دين با حكومت صفويه اين امر مى تواند به آرام گيرى شعر شيعه مدد رساند, چرا كه تقريبا انگيزه اى براى دفاع از ارزشهايى كه در پى آن بودند, در ذهن نداشتند. در اين باره در نوشتار آينده به تفصيل سخن خواهيم گفت.
ادامه دارد

پاورقيها:
1 ) مطلع السعدين, ج2, ص1391.
2 ) روضات الجنات, ج2, ص328.
3 ) ديوان محمد بن حسام خوسفى, احمد احمدى بيرجندى و محمد تقى سالك, ص45, مشهد,1366.
4 ) تشيع, سيرى در فرهنگ و تاريخ اسلام, دايره المعارف تشيع, ص234.
5 ) تاريخ ادبيات در ايران, ج4, ص216.
6 ) همان, ص264.
7 ) تاريخ ادبيات, ج4, ص280.
8 ) از سعدى تاجامى, ص757 ـ 759.
9 ) تاريخ ادبيات در ايران, ج4, ص 54.

مفاتيح ترنم

همخون
برگرد فرزند عصيان, همخانه, همخون, اباذر
اين جاده ها آشنايند با گامهايت دلاور
برگرد تا از نگاهت درس شهادت بگيريم
قرآن ناطق بخوانيم اين بار از چشم اشتر
پيراهنى مانده اما, عمرى است ما بى عزيزيم
آيا نمى بينى اى چشم, اى چشم وامانده بر در
ديروز اگر قد كشيدى تا آسمانها رسيدى
امروز در خود خميدى در فصل مرگ صنوبر
ديروز گلدسته روييد در هر نگاه تو اما
امروز گور كبوتر شد چشمهايت برادر
ديروز هم نى نوازان از نينوايت نگفتند
امروز از خيزران پرس ميلاد مردان بى سر
پرواز كن زخمى من تا فصل ديگر كه حتى
بر مشت خاكى نيرزد اين آسمان بى كبوتر
برگرد برگرد اما از اين حصار كدورت
تا زهم پر بگيرى سجاده ات را بياور
سيد اكبر مير جعفرى

تكرار تاريخ
رفته رفته سفره شد سجاده ها
بنده دنيا شدند آزاده ها
لاله ها را بايگانى كرده ايم
رفته اند از يادها دلداده ها
جاى پايى از شهيدان مانده است
در غروب سرخ طول جاده ها
شيشه هاى پر زخالى مدتى است
كم كمك پر مى شوند از باده ها
باز هم برگردن خود بسته اند
غرب باورهاى ما قلاده ها
ترسم از تكرار تاريخ احد
باز برخيزند اگر افتاده ها
آه مى سوزم دراين حسرت كه نيست
يك نفر از نسل صاف و ساده ها
آب رفته باز مىآيد به جوى
گر شود اين سفره ها سجاده ها
سيد جلال موسوى

دل تنگ
امروز كه باز هفته جنگ شده است
نقاشى خاطرات پر رنگ شده است
در گوشه سينه مى گدازد اين دل
اين دل كه براى شهدا تنگ شده است
عبدالرحيم سعيدى راد

آرزو
كاشكى من هم دلى همچون شهيدان داشتم
تا كه در صحراى سينه لاله اى مى كاشتم
كاشكى در من توان دل بريدن بود كاش
تا كه دست از دامن اين خاك برمى داشتم
منوچهر پروينى

ما ايستاده ايم
ما متصل به نام خدا ايستاده ايم
چون سرو سرفراز و رها ايستاده ايم
ما با صفير چلچله بيعت نموده ايم
آتش شود زمين و هوا ايستاده ايم
ما از شرنگ آتش ميثاق سرخوشيم
در وادى ((الست)) و ((بلى)) ايستاده ايم
قربانيان مسلخ عشقيم و منتظر
در وعده گاه سرخ منا ايستاده ايم
در شعر پايدارى رندان پايدار
اين است رمز حادثه ما ايستاده ايم
دكتر غلامرضا رحمدل

دستخط شاعرانه
دكتر سيد حسن امين (اسكاتلند) : شعر جناب عالى كه اظهار ارادتى به خدمت سيدالشهدا(ع) بود عـز وصول بخشيد. به دليل گذشت ماه محرم و مناسب نبودن چاپ اين شعر در اين شماره, در زمانى مقتضى به چاپ خواهد رسيد.
عباس احمدى (اصفهان): اشعار شما كه هفده رباعى درباره نماز بود, دريافت شد:
هر كس كه به ما چشم شفاعت دارد
البته نماز را سبك نشمارد
اين گفته نغز از رسول الله است
خوش آن كه به گوش جان خود بسپارد

سيد ابوالحسن عمرانى (لامرد): غزل شما رسيد. منتظر آثار بهتر و تازه تر شما هستيم.
غلامعلى طهمورثى (ديزج يكان) : شعر شما در نوع خود خوب و پسنديده است. باز هم براى ما غزل بفرستيد.
پاورقي ها:

/

نگاهى به سيره رفتارى حضرت زهرا س


اشاره:
سخن را از اين جا آغاز مى كنيم كه طبق نقل جابربن عبدالله انصارى, پيامبراكرم(ص) فرمود: جبرئيل نزد من آمد و گفت: خداوند خطاب به شما چنين فرمود:
((يا احمد لولاك لما خلقت الافلاك, و لولا على لما خلقتك, و لولا فاطمه لما خلقتكما; اى احمد! اگر تو نبودى, موجودات را نمىآفريدم, و اگر على(ع) نبود, تو را نمىآفريدم, و اگر فاطمه(س) نبود شما دو نفر را نمىآفريدم.))(1)
نيز پيامبر(ص) فرمود: ((رائحه الانبيإ رائحه السفرجل, و رائحه الحور العين رائحه الاس, و رائحه الملائكه رائحه الورد, و رائحه ابنتى فاطمه الزهرإ رائحه السفرجل والاس والورد; بوى پيامبران همچون بوى ((به)) است, بوى بانوان بهشت, همچون بوى درخت مورد (شبيه درخت انار كه برگ و گل خوشبو دارد) مى باشد, بوى فرشتگان همچون بوى گل سرخ است, و بوى دخترم زهرا(س) همچون بوى به و مورد و گل سرخ است.))(2)
اين دو حديث عميق, حاكى از آن است كه وجود مقدس حضرت زهرا(س) در جهان معنا و آشكار, عصاره نيكيها و ارزشهاست, و خوى و سرشت و زيبايى ظاهر و باطن پيامبران, بانوان بهشت و فرشتگان, در يكجا در وجود پربركت حضرت زهرا(س) جمع است. بنابراين زندگى درخشان او, سزاوار و شايسته است كه الگوى زندگى انسانها شده تا آنها به سعادت و پيروزى دو جهان نايل شوند, چنان كه حضرت قائم آل محمد (ص) او را الگو قرار داده و فرمود: ((وفى ابنه رسول الله لى اسوه حسنه; زندگى دختر پيامبر(ص) (حضرت زهرا عليهاالسلام) الگوى شايسته اى براى من است.))(3)
بر همين اساس, نظر شما را به چند نمونه از سيره رفتارى آن بزرگ بانوى تكرار ناپذير تاريخ جلب مى كنيم, تا درسهاى سازنده اى فرا راه ما باشد:

حمايت از پيامبر (ص)در خردسالى
پيامبر(ص) در مكه مى زيست, هنوز به مدينه هجرت نكرده بود, حضرت زهرا(س), در آن هنگام خردسال بود, روزى يكى از مزدوران مشرك به تحريك ابوجهل, با افكندن شكمبه گوسفند به طرف پيامبر(ص) كه در سجده به سر مى برد, به آن حضرت اهانت كرد, و همپالكى هاى او خنديدند, در اين هنگام كه هيچ كس جرئت دفاع از پيامبر(ص) را در خود نمى ديد, حضرت زهرا(س) با شتاب خود را به پيامبر(ص) رسانيد, شكمبه را به كنار انداخت, و با صلابت و شجاعت, ابوجهل و مزدورانش را زير رگبار سرزنش خود قرار داد, و آنها را با شمشير زبان, مجازات نموده و نفرين كرد.(4)
نيز در يكى از روزها فاطمه(س) در كنار كعبه بود, گروهى از مشركان را در حجر اسماعيل ديد, هوشمندانه كنجكاوى كرد تا علت اجتماع آنها را دريابد, چنين دريافت كه آنها با سه بت لات, عزى و منات پيمان مى بندند تا به طور گروهى به پيامبر(ص) حمله كرده او را بكشند, فاطمه(س) در حالى كه اشك از ديدگانش جارى بود, با شتاب به محضر پدر آمد و توطئه مشركان را گزارش داد.
پيامبر(ص) از دخترش آب طلبيد و وضو ساخت و سپس كنار كعبه رفت, هنگامى كه مشركان پيامبر را ديدند, به يكديگر گفتند: ((اين است كه مىآيد…)) آنها با ديدن چهره نورانى و شكوهمند پيامبر(ص) آن چنان سرافكنده و وامانده شدند كه هيچ كدامشان جرئت دست درازى به سوى آن حضرت را نيافتند, پيامبر(ص) مشتى خاك از زمين برداشت و به صورت آنها پاشيد و فرمود: ((شاهت الوجوه; زشت باد روى شما.)) آن خاك به هر كدام از آنها رسيد, در روز جنگ بدر به دست دلاورمردان اسلام هلاك شد. (5)

ارزش علم و آگاهى بخشى
حضرت زهرا(س) به علم و دانش و آگاهى بخشى, اهميت بسيار مى داد, و خود مخزن علم الهى بود, و اندوخته هاى علم لدنى و اكتسابى او در سطحى بود كه امامان معصوم(ع) از آن استفاده مى بردند, و از آن به عنوان ((مصحف فاطمه)) ياد مى كردند(6) در اين راستا نظر شما را به حادثه جالب زير كه بيانگر جديت حضرت زهرا(س) به آگاهى بخشى است جلب مى كنيم:
روزى بانويى به محضر حضرت زهرا(س) آمد و عرض كرد: ((مادر ناتوانى دارم كه درباره نماز به احكام و مسائلى ناآگاه است, مرا نزد شما فرستاده, تا آن احكام را از شما بپرسم.)) فاطمه زهرا(س) فرمود: بپرس.
او ده سوال, پشت سرهم پرسيد و پاسخ آنها را دريافت كرد, آن گاه از بسيارى سوال خود شرمنده شد و عرض كرد: ((اى دختر رسول خدا, بيش از اين شما را زحمت نمى دهم. )) فاطمه(س) فرمود: آنچه نمى دانى بپرس, آيا شخصى را مى شناسى كه در برابر صدهزار دينار (مثقال طلا) اجير شود كه فقط يك روز بار سنگينى را بالاى بام ببرد, و اظهار خستگى كند؟ او عرض كرد: نه. فاطمه(س) فرمود: ((من نيز در پيشگاه خدا اجير شده ام كه در برابر هر مسإله اى كه مى پرسى, و به تو پاسخ مى دهم, پاداش بسيار بگيرم كه اگر بين زمين تا عرش را پر از گوهر ناب كنند و به من بدهند باز ارزش آن پاداش, بيشتر است, بنابراين من سزاوارتر از آن هستم كه اظهار خستگى نكنم, من از پدرم رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: علماى شيعه ما در قيامت به مقدار علمشان و به اندازه تلاششان در راهنمايى مردم, پاداش مى برند.))(7)

جديت در حفظ حريم عفاف
روزى مرد نابينايى, پس از اجازه, به خانه فاطمه(س) آمد, پيامبر(ص) در آن جا حاضر بود, فاطمه(س) خود را از آن نابينا پوشانيد و از او فاصله گرفت, پيامبر(ص) به او فرمود: ((چرا از مرد نابينا فاصله گرفتى, با اين كه او تو را نمى بيند؟))
فاطمه(س) پاسخ داد: ((او اگر مرا نمى بيند من كه او را مى بينم, وانگهى او بو را استشمام مى كند.)) رسول خدا(ص) به نشانه تصديق گفتار فاطمه(س), خطاب به او فرمود: ((إشهد انك بضعه منى; گواهى مى دهم كه تو پاره تن من هستى.))(8)

جلوه اى از ايثار در خانه فاطمه(س)
نيازمندى گرسنه به محضر رسول خدا(ص) آمد, و تقاضاى غذا كرد, كمبود غذا به گونه اى بود كه در خانه فاطمه(س) جز اندكى از آن براى كودكانش نبود, حضرت على(ع) شبانه آن نيازمند گرسنه را به خانه خود برد و ماجرا را به فاطمه(س) گفت. فاطمه و افراد خانواده اش همان اندك غذا را به آن ميهمان فقير دادند, و خود در تاريكى در كنار سفره, دهان خود را تكان مى دادند تا فقير گمان كند كه آنها نيز همراه او غذا مى خورند, فقير از آن غذا خورد و سير شد و در حالى كه گمان مى كرد فاطمه(س) و افراد خانواده اش نيز سير شدند, صبح آن شب, فاطمه و فرزندانش همراه على(ع) نزد پيامبر(ص) آمدند, پيامبر(ص) به چهره آنها كه نشانگر گرسنگى آنها بود نگاه كرد و در حالى كه خنده بر لب داشت, آيه نهم سوره حشر را, كه در شإن آنها نازل شده بود, خواند: ((و يوثرون على إنفسهم و لو كان بهم خصاصه; آنان تهى دستان را بر خود مقدم مى دارند, هرچند كه خود به شدت در فشار گرسنگى و تهيدستى باشند.))(9)

همسردارى حضرت زهرا(س)و كمال رضايت على(ع) از او
پيامبر هنگام عروسى زهرا(س) به او فرموده بود: ((دخترم! با همسرت رفتار نيكو كن, و در هيچ كارى از دستورش سرپيچى نكن.)) اين سخن همواره آويزه گوش حضرت زهرا(س) بود, او حدود نه سال كه همسر على(ع) بود, هرگز على(ع) را ناخشنود نكرد, بلكه همواره مايه نشاط و خشنودى على(ع) مى شد, و اندوه على(ع) با ديدار حضرت زهرا(س) برطرف مى گشت, در اين راستا, حضرت على(ع) مى فرمايد: ((سوگند به خدا من زهرا(س) را تا آن هنگام كه خداوند او را به سوى خود برد, خشمگين نكردم, او نيز مرا خشمگين نكرد, و هيچ گاه موجب ناخشنودى من نشد… من هرگاه به چهره زهرا(س) نگاه مى كردم, هرگونه غم و اندوه از من برطرف مى شد.))(10)
روزى پيامبر(ص) از على(ع) پرسيد: ((زهرا(س) را چگونه همسرى يافتى؟.)) على(ع) در پاسخ عرض كرد: ((نعم العون على طاعه الله; او را در راستاى اطاعت خداوند ياورى نيكو يافتم.))(11)
بى توقعى زهرا(س) از همسرش على(ع) در حدى بود كه در طول نه سال زندگى مشترك همسرى, حتى براى يك بار, تقاضاى مادى از على(ع) نكرد, روزى به خانه حضرت زهرا(س) غذا نرسيد, حضرت زهرا(س) اندوخته غذايى خود را به كودكان گرسنه اش داده بود, و خود شب را گرسنه تر از آنها به سر برد, على(ع) بامداد آن شب, از حضرت زهرا(س) تقاضاى غذا كرد, حضرت زهرا(س) ماجرا را به عرض على(ع) رسانيد, على(ع) فرمود: ((در چنين وضعى چرا به من نگفتى تا به جستجوى غذا بپردازم؟)) فاطمه(س) در پاسخ گفت: ((انى لاستحيى من الهى ان تكلف نفسك ما لا تقدر عليه; من از خدايم شرم كردم كه موجب شوم تا شما خود را در فشار قرار دهى, و بر چيزى كه مقدورت نيست, خود را به زحمت افكنى.))(12)

دخالت در امور سياسى
حضرت زهرا(س) به جهان بينى وسيع اسلام, آگاهى و توجه كامل داشت, و مى دانست كه بخش وسيعى از اسلام, امور سياسى است, از اين رو به طور جدى و عميق, در آن دخالت مى كرد, مسإله امامت و رهبرى, از اركان اصلى سياست اسلامى است, آن حضرت براى اثبات امامت و رهبرى اميرمومنان على(ع) تا پاى جان ايستادگى كرد, و در اين راستا به شهادت رسيد, هر فراز از خطبه و گفتار مختلف او در اين مورد, بيانگر بينش سياسى او در سطح بسيار عالى و ژرف است. حتى بخشى از وصيت او جنبه سياسى دارد و يك نوع مبارزه با خودكامگان تيره دل, براى اثبات رهبرى حق است. و حتى در يك احوالپرسى ساده, مسائل سياسى را مطرح مى كرد; به عنوان مثال: يك روز از روزهاى آخر عمر زهرا(س), ام سلمه (يكى از همسران پيامبر) براى احوالپرسى به بالين حضرت زهرا(س) آمد و عرض كرد: ((حالت چطور است؟!)) حضرت زهرا(س) در پاسخ فرمود: ((اصبحت بين كمد و كرب; فقد النبى و ظلم الوصى, هتك والله حجابه, من اصبحت امامته مقتضبه على غير ما شرع الله…; صبح كردم در حالى كه در ميان حزن شديد و اندوه بزرگ هستم, از يك سو جدايى و فراق پيامبر(ص), و از سوى ديگر ظلمى كه به وصى او على(ع) روا داشتند, به طورى كه حريم حرمتش دريده شد, و به رغم قرآن و سنت پيامبر(ص) مقام امامتش ربوده شد, و كينه هاى به جا مانده از جنگ بدر و احد را آشكار ساختند, بندهاى ايمانشان بريد, و در نتيجه به جاى يارى على(ع) به سوى ديگران رفتند…))(13)

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) علامه شيخ عبدالله بحرانى, عوالم العلوم, ج11, ص;26 شيخ على نمازى, مستدرك سفينه البحار, ج3, ص;334 مولى ابوالحسن فاضل مرندى, مجمع النورين و ملتقى البحرين,ص187. 2 ) علامه مجلسى, بحارالانوار, ج62, ص177. 3 ) همان, ج53, ص180. 4 ) الشيخ محمد الجعفى, صحيح بخارى, ج5, ص8. 5 ) الشيخ محمد بن على بن شهر آشوب, مناقب آل ابيطالب, ج1, ص71. 6 ) اصول كافى, ج1, ص240 ـ 242. 7 ) زين الدين على بن احمد عاملى, شهيد ثانى, منيه المريد,ص2. 8 ) علامه مجلسى, بحارالانوار, ج43, ص91. 9 ) علامه طبرسى, مجمع البيان, ج9, ص60. 10 ) على بن عيسى اربلى, كشف الغمه, ج1, ص491 و 492. 11 ) علامه مجلسى, بحارالانوار, ج43, ص117. 12 ) على بن عيسى اربلى, كشف الغمه, ج2, ص27 و 28. 13 ) علامه مجلسى, بحارالانوار, ج43, ص156 و 157.

/

انسان و ميل به جاودانگى


اصلى ترين گرايشهاى روانى انسان حب ذات و حب به كمالات ذات است كه به دو شعبه اصلى علم و قدرت منشعب مى شود, كه يكى حب به بقا و ابديت است و ديگرى هم حب به ذات.
حب بقا لازمه طبيعى حب ذات است; يعنى وقتى انسان وجود خود را دوست مى دارد نه از آن جهت است كه يك وجود لحظه اى است بلكه وجودش را در زمان بعد هم دوست مى دارد و علاقه دارد كه اين وجود دوام داشته باشد. مى توان گفت كه طبيعى ترين اثرى كه بر حب ذات مترتب مى شود حب بقاست و هر انسانى بالفطره اين غريزه را دارد.
همان طور كه در ساير گرايشها علم و معرفت, نقش اساسى را در تعيين مصداق و تعيين جهت آنها بازى مى كرد در اين جا نيز همين گونه است; يعنى اگر انسان حقيقت خود و حياتش را به درستى شناخت آن وقت اين گرايش هم جهت صحيح خود را پيدا مى كند وگرنه دچار اشتباه در مصداق مى شود و منشإ انحرافات اخلاقى فراوانى مى گردد. اگر انسان فهميد كه حقيقت او يك حقيقت غير مادى است و حيات انسان منحصر به اين حيات دنيوى نيست حب بقا و خلود, جهت طبيعى و فطرى خود را مى يابد و علاقه انسان متوجه به زندگى ابدى مى شود. ولى اگر اين معرفت برايش حاصل نشد و خيال كرد كه وجود او همين وجود مادى است و حيات او منحصر به همين حيات دنياست, آن گرايش فطرى, منحرف مى شود و در همين مرحله كوتاه از وجود انسان متوقف مى گردد. و به دنبالش آثار بسيار نامطلوبى به بار مىآيد.
علت علاقه انسان به زندگى دنيا علاقه به جاودانگى است, منتها خيال مى كند كه وجودش همين وجود مادى و زندگى اش نيز همين زندگى دنيوى است لذا مى خواهد اين زندگى ادامه پيدا كند اگر متوجه شود و يقين پيدا كند كه حقيقت زندگى برتر از اين حيات مادى است ديگر با آن چشمى كه قبلا به زندگى دنيا مى نگريست نمى نگرد و نظرش تغيير مى كند.
اصل اين گرايشها از نظر اخلاقى نه خوب است و نه بد, اينها لازمه وجود انسان است و در حوزه اخلاق چيزى قرار مى گيرد كه اختيار و انتخاب انسان در آن نقشى داشته باشد. اصل اين ميل همين طور است كه انسان ميل دارد باقى و جاودانى باشد. اين ميلى است فطرى انسان و از نظر اخلاقى نه خوب است و نه بد, زيرا اختيارى نيست. آنچه اختيارى است جهت دادن به اين ميل و تعيين مصداق براى اين ميل است و چيزهايى كه به دنبالش مترتب مى شود.

ميل به جاودانگى از نگاه قرآن
در قرآن شريف آياتى هست كه دلالت بر اين ميل فطرى دارد و از اين ميل براى تربيت انسان استفاده شده است. و روشن است كه از اين جهت از ديدگاه اسلام چيز نامطلوبى نيست بلكه ميل به خلود و جاودانگى را در انسان تإييد مى كند و بر اساس اين ميل, تعاليمى را عرضه كرده و انسان را بر اساس آنها تربيت مى كند.
در داستان حضرت آدم(ع) و وسوسه شيطان, شيطان از دو راه آدم را وسوسه كرد: يكى از راه علاقه به قدرت و سلطنت و ملك: ((قل هل ادلك على شجره الخلد و ملك لايبلى))(1) و ديگرى از راه علاقه به خلود: ((ما نهيكما ربكما عن هذه الشجره الا ان تكونا ملكين او تكونا من الخالدين))(2) اين دو آيه از اين جهت كه مشتمل بر مفهوم ((خلود)) هستند در اين بحث مورد استشهاد واقع مى شود; يعنى چون حضرت آدم يك ميل فطرى به خلود داشت ابليس از اين موقعيت سوء استفاده كرد و چنين وانمود كرد كه آن خلودى كه شما دوست داريد با خوردن اين شجره تإمين مى شود. و آن مطلوب شما به اين وسيله تحقق پيدا مى كند. پس پيداست كه از آغاز خلقت, حضرت آدم چنين ميلى را داشته و اين يك ميل فطرى در نوع انسان است.
در بسيارى از آيات كه درصدد تشويق انسان به زندگى آخرت است دنيا را با آخرت مقايسه كرده و مى فرمايد: زندگى اخروى بقاى بيشترى دارد; يعنى چون شما دنبال چيزى مى گرديد كه باقى تر باشد بايد دنبال آخرت برويد. اگر چنين ميلى در انسان وجود نداشت كه باقى باشد اين بيان فايده اى نمى بخشيد. پس معلوم است كه در فطرت انسان ميل به بقا هست كه قرآن درصدد تعيين مصداقش برمىآيد.
راجع به اين مضمون چندين آيه داريم از جمله اين آيه كريمه از سوره نحل: ((ما عندكم ينفد و ما عندالله باق))(3) يعنى اين چيزهايى كه در اختيار شماست (از نعمتهاى دنيا) فانى شدنى است اما آنچه كه نزد خداست بقا دارد. اين بيان براى كسى مفيد است كه فطرتا طالب بقا باشد آن وقت مصداقش را به او نشان مى دهند كه آن مطلوب تو در آن جاست نه در اين جا.
در سوره اعلى مى فرمايد: ((بل توثرون الحيوه الدنيا والاخره خير و ابقى))(4) نوع انسانها قبل از اين كه تعاليم انبيا به آنها برسد زندگى دنيا را ترجيح مى دهند يا اصلا توجهى به آخرت ندارند يا اگر توجهى هم پيدا مى كنند به خاطر انسى كه به زندگى دنيا دارند, جاذبه زيادى برايشان ندارد, لذا زندگى دنيا را مقدم مى دارند. ((بل توثرون الحيوه الدنيا)) شما ايثار مى كنيد و انتخاب مى كنيد زندگى دنيا را در حالى كه ((والاخره خير و ابقى)) خير بودن آخرت مربوط به بحث ديگرى است, فعلا تكيه بحث بر روى كلمه ((ابقى)) است. قرآن براى اين كه مردم را از دلبستگى به دنيا باز بدارد مى فرمايد: آخرت پايدارتر است. اين تعليم هم در جايى موثر است كه چنين ميل طبيعى وجود داشته باشد و انسان بخواهد پايدار باشد تا به او بگوييد تو اشتباه مى كنى كه دنبال دنيا مى روى. بايد دنبال آخرت بروى كه بقائش بيشتر است.
در آيه 131 از سوره طه مى فرمايد: ((و رزق ربك خير و ابقى)) انسان قبل از اين كه معرفت كامل به ذات مقدس الهى پيدا كند محبت خدا براى او اصالت ندارد اگر هم محبتى داشته باشد به خاطر اين است كه وسيله اى است براى تإمين ساير مطلوبهايش. اما اگر كسى به اين حد از معرفت برسد كه بفهمد خداى متعال اصالتا خواستنى و دوست داشتنى است وقتى او را با ساير محبوبها و مطلوبها مقايسه مى كند مى بايست محبت خدا را ترجيح بدهد چون هم كاملتر و هم باقى تر است. انسان به هر چيزى علاقه داشته باشد مى خواهد آن محبوبش باقى باشد تا از ديدنش از انس با او و ارتباط با او لذت ببرد اگر محبوب لحظه اى و يك ساعتى باشد انسان خيلى داعى ندارد كه با او ارتباط پيدا كند و دل به او ببندد ((آنچه نپايد, دلبستگى را نشايد)) دلبستگى بايد به چيزى باشد كه پايدار باشد: ((والله خير و ابقى))(5) پايدار مطلق خداست. كلمه ((ابقى)) ما را متوجه مى كند كه بقا براى انسان مطلوبيت فطرى دارد.
در آيه 60 از سوره قصص مى فرمايد: ((و ما عندالله خير و ابقى افلا تعقلون)) آنچه نزد خدا هست پايدارتر است. اگر عقلتان را حاكم قرار دهيد. عقل شما قضاوت خواهد كرد كه بايد دنبال چيزهاى باقى تر برويد و آن چه باقى تر است نزد خداست. نظير اين آيه 36 از شورى است: ((و ما عندالله خير و ابقى للذين آمنوا و على ربهم يتوكلون)). كه اشاره به شرطش هم شده كه اگر بخواهيد به آن چيزى كه نزد خدا هست برسيد بايد ايمان و توكل داشته باشيد.
از جمله چيزهايى كه مى توان براى اين مطلب استيناس كرد اين است كه يكى از اسمايى كه خداوند متعال براى روز قيامت در قرآن شريف ذكر فرموده ((يوم خلود)) است و خود اين تسميه براى اين است كه مردم را متوجه آن عالم كند و علاقه شان را به آخرت جلب نمايد. در آيه 34 از سوره ق مى فرمايد: ((ادخلوها بسلام ذلك يوم الخلود)) روز جاودانگى امروز است. خود اين تسميه اين نكته را در بردارد كه انسان چون طالب خلود است متوجه شودكه عالم خلود آن جاست نه اين عالم.
در آيه 46 از سوره كهف وقتى مى خواهد مردم را تشويق به اعمال خير كند, آنها را به نام ((باقيات)) مى نامد: ((والباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير املا)).
نظيرش آيه 76 از سوره مريم است: ((والباقيات الصالحات خير عند ربك ثوابا و خير مردا)).
خداوند متعال در سوره كهف اين داستان را نقل مى فرمايد: دو رفيق ـ يكى مومن و موحد و معتقد به آخرت بود و ديگرى مشرك و علاقه مند به همين زندگى دنيا ـ با هم گفت و گو مى كردند, مشرك مى گويد: ((ما اظن ان تبيد هذه ابدا))(6) من گمان نمى كنم كه اين نعمت هايى كه من دارم هرگز از بين برود. بعد رفيقش به او توجه مى دهد كه اينها قابل بقا نيست, يك وقت مى بينى ناگهان همه اين نعمتها از بين مى رود يا آفت آسمانى به آنها مى رسد, يا آب به باغ نمى رسد و اين درختها خشك مى شود و ميوه هايش از دستت مى رود. پيداست كه هر دو طالب چيزى هستند كه باقى باشد و فطرتا علاقه اى به چيزهاى بى دوام ندارند منتها در تشخيص مصداق بحث مى كنند كه آيا همين باغى كه در دنيا هست باقى خواهد ماند يا نعمت باقى را بايد در جاى ديگرى پيدا كرد. پس اين داستان هم دلالت مى كند بر اين كه ميل فطرى انسان به امورى است كه بقا داشته باشد. اين داستان با آيه44 به پايان مى رسد: ((هنا لك الولايه لله الحق هو خير ثوابا و خير عقبا)).
در مقابل اين استظهارى كه از آيات شريفه شد كه انسان ميل به ابديت دارد و اين ميل هم يك ميل صحيحى است و لازم است باشد و قرآن هم نسبت به آن, نظر سويى ندارد بعضى از آيات هست كه ممكن است از آنها چنين برداشت شود كه قرآن اين ميل را تحقق نايافتنى مى داند; يعنى مى گويد شما بى جهت دنبال يك شيئى ابدى مى گرديد, انسان ابديت ندارد در آيه 34 از سوره انبيإ مى فرمايد: ((و ما جعلنا لبشر من قبلك الخلد افان مت فهم الخالدون)) ما قبل از تو هم براى هيچ انسانى ابديت قرار نداديم. آيا اگر تو از دنيا بروى آنها ابدى خواهند بود؟ ما براى هيچ كس خلود قرار نداديم تو هم خواهى مرد آنها هم خواهند مرد: ((انك ميت و انهم ميتون))(7).
با توجه به سياق آيه روشن مى شود كه منظور نفى خلود از زندگى دنياست نه مطلق خلود; آن همه آياتى كه درباره خلود دربهشت يا خلود در جهنم هست: ((خالدين فيها ابدا))(8) اصولا روز قيامت به نام ((يوم الخلود)) ناميده شده كافى است كه جلوى چنين توهمى را بگيرد.

صورت هدايت ميل جاودانگى
حال سوال اين است كه اين ميل چگونه بايد هدايت شود؟ فراموش نكرده ايم كه در همه اين اميالى كه به عنوان كششها و گرايشهاى اصيل انسان مطرح مى شود هيچ كدام خود به خود مصداقش را نشان نمى دهد.
انسان مى خواهد باقى باشد اما اين بقا كجاست؟ و در چه چيزى يافت مى شود؟ همه اينها بستگى دارد به اين كه از علم و معرفت كمك بگيريم. كسانى كه عقلشان را به كار بگيرند و معرفت صحيحى نسبت به نفس خود پيدا كنند و از راههاى مختلف عقلى و نقلى دريابند كه حقيقت انسان نابود شدنى نيست و نفس او باقى است و روزى در عالم ديگرى باز خواهد گشت و يك معاد و زندگى ابدى خواهد داشت, مى توانند از اين ميل, به نحو مطلوب استفاده كنند و در راه تكامل خود گام بردارند و براى فعاليتهاى مثبت و سازنده, انگيزه اى قوى داشته باشند. ولى قبل از اين كه اين معرفت كسب شود اگر انسان در به كارگيرى عقلش سستى ورزد و حقيقت خويش را به درستى نشناسد طبعا بقاى همين زندگى دنيا براى او مطلوب خواهد بود; يعنى آنچه را به اسم حيات مى شناسد همين حيات دنياست و مى بيند كه انسانها بعد از چندى كه در اين دنيا زندگى كردند مى ميرند و خاك مى شوند پس نتيجه مى گيرد كه وجود انسان يك دوران محدودى دارد مثل ساير پديده هايى كه در اين عالم به وجود مىآيند و پس از چندى از بين مى روند. وقتى بينش انسان اين گونه باشد آن گرايش در سايه اين بينش شكل خاصى پيدا مى كند و به دنيا دوستى, دنياطلبى و كم كم دنيا پرستى مبدل مى شود, خواه كسانى باشند كه اصلا ايمان به آخرت نداشته باشند و منكر آخرت باشند و بگويند ((ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيى))(9) يا كسانى باشند كه شك داشته باشند. ((بل هم فى شك يلعبون))(10) ((بل ادارك علمهم فى الاخره بل هم فى شك منها بل هم منها عمون))(11) يا بگويد ((و ما اظن الساعه قائمه))(12) گمان نمى كنم قيامتى در كار باشد.
به هر حال كسانى كه ايمان ندارند اعم از اين كه ايمان به نقيضش داشته باشند يعنى منكر وجود آخرت باشند و يا در حال شك و گمان به سر ببرند طبعا چنين كسانى علاقه شان فقط به دنيا متوجه خواهد شد و بقايشان همين ميل به بقاى زندگى مادى مى شود.
قرآن كريم از قول اهل كتاب نقل مى فرمايد كه اينها دلشان مى خواست هزار سال زندگى كنند: ((و لتجدنهم احرص الناس على حياه و من الذين اشركوا يود احدهم لو يعمر الف سنه))(13) آرزو مى كردند كه اى كاش ما هزار سال در دنيا زندگى مى كرديم ميل به اين كه زندگى دنيا طول بكشد از يك ميل فطرى به بقا و ابديت, نشإت مى گيرد, و آن خود به خود بد نيست, انسان بايد علاقه به بقا داشته باشد اما آن ميل با يك بينش غلط توإم شده كه فكر مى كند زندگى انسان همين دنياست, اين است كه آن ميل در اين شكل انحرافى ظاهر مى شود و ارزش منفى پيدا مى كند. پس علت اين انحراف كه هيچ گاه دلشان نمى خواهد از اين عالم بروند و از مرگ مى ترسند همين است كه اعتقاد آن چنانى به زندگى آخرت ندارند.
امروز هم يكى از مسائلى كه در همه دنيا مطرح است و در فلسفه ها و مذاهب مختلف درباره آن زياد بحث مى كنند همين مسإله ترس از مرگ است. اگر آدمى بخواهد راحت زندگى كند بايد ترس از مرگ از او برداشته شود كه اين هم نشدنى است. پس چه بايد كرد؟ بسيارى از كسانى كه مبتلا به امراض روانى مى شوند در اثر همين ترس از مرگ است.اين است كه روان شناسان روى اين مسإله خيلى كار مى كنند كه چگونه مى توان اين ترس از مرگ را از بشر برداشت تا بتواند راحت زندگى كند. و بالاخره فكرشان به اين جا رسيده كه بايد آرام آرام به فرد قبولاند كه اين واقعيتى است و بايد آن را پذيرفت.
اين است كه روان شناسان سعى مى كنند كه كودكان از اول طورى تربيت شوند كه واقعيات را آن طور كه هست درك كنند و بپذيرند. جمله معروفى است از مربيان و روان شناسانى كه اين مشى را دارند كه ((خودت را آن طور كه هستى بپذير)) انسان بايد واقعيات را قبول كند و فكر چيزهاى نشدنى نباشد. و از جمله اين كه آدمى بخواهد نميرد, اين شدنى نيست و بايد خيالش را از سر بيرون كند.
غرض اين است كه مسإله ترس از مرگ يك مسإله عظيمى است و نقش بزرگى در زندگى انسان دارد و موجب ناراحتى افراد مى شود, كسانى كه سرگرم زندگى هستند آن چنان به خوردن و آشاميدن مشغولند كه ممكن است ياد فردا را هم نكنند ولى كسانى كه مقدارى هشيارند و توجه مى كنند كه بالاخره مرگى در كار هست اين فكر آزارشان مى دهد و ناراحتشان مى كند و يكى از عواملى كه پوچ گراها را به اين مسلك مى كشاند همين فكر مرگ است كه بالاخره ما اين همه در دنيا تلاش بكنيم آخرش خواهيم مرد و هيچ خواهيم شد پس چرا ما خودمان را به زحمت بيندازيم؟ گاهى خودكشى مى كنند و گاهى به مواد مخدر و سكرآور پناه مى برند و گاهى دست به رفتارهاى انحرافى و نامعقول مى زنند.
پس اگر ما حقيقت انسان را درست شناختيم و فهميديم كه حيات انسان منحصر به همين دنيا نيست بلكه اصلا اين حيات را نسبت به حيات آخرت نمى توان زندگى ناميد و اولى است كه كسى اين زندگى را مرگ بنامد چنان كه قرآن مى فرمايد: كسانى كه در روز قيامت اندوخته اى ندارند و اعمالى انجام نداده اند كه از آن استفاده كنند مى گويند: ((يا ليتنى قدمت لحيوتى))(14) اى كاش براى حياتم چيزى پيش فرستاده بودم آن وقت مى فهمد كه آنچه در دنيا به نام حيات مى ناميد حيات نبود و نيز مى فرمايد: ((ان الدار الاخره لهى الحيوان))(15) لام تإكيد و هى كه ضمير فصل است, و خبر كه الف و لام دارد دلالت بر حصر مى كند اصلا زندگى منحصر است به زندگى آخرت, زندگى واقعى آخرت است اگر آدمى چنين بينشى پيدا كند آن وقت علاقه به خلود و ابديت جاى خودش را پيدا مى كند و انسان مى فهمد اين علاقه پوچى نيست و چنين واقعيتى هست و بايد دنبالش رفت و آن را يافت. پس علت انحرافى كه در اين زمينه پيدا مى شود از نقص شناخت و معرفت سرچشمه مى گيرد كه نمى فهمد كه زندگى واقعى چيست. نه اين كه ميل به زندگى ابدى داشتن چيز بدى باشد.

چگونگى زندگى در اين دنيا
در اين جا مسإله ديگرى مطرح مى شود و آن اين كه: حالا كه فهميديم زندگى حقيقى انسان زندگى ابدى است و بقا و خلود در آن جا ميسر است پس بايد نسبت به زندگى دنيا چه بينشى داشته باشيم؟ آيا بايد مايل باشيم هرچه زودتر بميريم تا به آن عالم برسيم يا بايد موضع ديگرى داشته باشيم؟ چه بسا از ظاهر بعضى از آيات قرآن, فهميده شود كه خوب است آدمى طالب مرگ باشد مانند آياتى كه خطاب به يهود مى فرمايد:
((قل يا ايها الذين هادوا ان زعمتم انكم اوليإ لله من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صادقين))(16) اگر شما خودتان را اولياى خدا مى دانيد پس آرزوى مرگ بكنيد, زيرا عالم آخرت عالم ملاقات با خداست و هر محبى دوست دارد محبوبش را ملاقات كند. شما هم اگر اوليا و دوست خداييد بايد علاقه مند به لقاى او باشيد لقاى او كه در اين جا ميسر نيست پس بايد آرزوى مرگ كنيد تا بعد از مرگ او را ملاقات نماييد.
نظير اين آيه در سوره بقره هم هست و مفادش اين است كه قرآن علماى اهل كتاب و به خصوص يهود را تكذيب مى فرمايد چون ادعاى دروغى مى كردند و خود را دوست خدا قلمداد مى كردند و علامت دروغشان همين است كه هيچ وقت آرزوى مرگ نمى كردند بلكه دلشان مى خواست هزار سال در اين دنيا زندگى كنند.
آيا مى توان از اين آيات نتيجه گرفت كه هر كس بينش صحيحى دارد و علاقه به آخرت و خدا دارد پس بايد زودتر بميرد و دست كم از مرگ, جلوگيرى نكند و مثلا به معالجه امراضش نپردازد تا بميرد؟ مى دانيم چنين برداشتى صحيح نيست. درست است كه انسان بايد طالب آخرت باشد اما معرفت ديگرى هم بايد پيدا كند و آن اين است كه براى چه هدفى در اين جهان آفريده شده است؟ و رابطه اين زندگى با آن زندگى چيست؟
اگر كسى اين را شناخت كه عالم دنيا مقدمه آخرت است و بايد سعادت آخرت را با اعمال دنيا به دست آورد و همين لحظات كوتاهى كه در اين عالم در اختيار ماست كليد يافتن گنجهاى اخروى و ابدى است آن وقت به جاى اين كه نسبت به زندگى دنيا دشمنى داشته باشد نسبت به آن علاقه مند هم خواهد بود و براى اين كه هر چه در اين جا بيشتر باشد بيشتر مى تواند تكامل پيدا كند, اعمال صالح بيشتر انجام دهد و در نتيجه به مقامات بالاترى در آخرت نايل شود. آن دسته از روايات يا ادعيه اى كه از ائمه ـ عليهم السلام ـ رسيده كه دعا مى كردند كه: ((خدايا عمر ما را طولانى كن)) به خاطر اين است كه ايشان مى دانستند كه زندگى دنيا وسيله اى است براى سعادت آخرت. بايد انسان در اين جا باشد و كار بكند تا سعادت آخرت را به دست آورد نه اين كه دنيا چيز لغو و بيهوده اى است. بايد بدانيم كه اين زندگى راهى است كه بايد آن را بپيماييم و وسيله اى است كه بايد از آن استفاده كنيم تا به مطلوب خود در عالم ابدى نايل شويم, وگرنه آن ابديت ممكن است توإم با عذاب ابدى باشد و چنين ابديتى از فنا بدتر است.
مشركان و كسانى كه در جهنم هستند از فرط عذاب به مالك جهنم پيشنهاد مى كنند كه : ((و قالوا يا مالك ليقض علينا ربك))(17) بگو خدا ما را مرگ دهد. جواب مى شنوند كه هيهات, شما تا ابد اين جا خواهيد بود. پس ما كه در اين دنيا از نعمت حيات بهره منديم بايد بفهميم كه اين نعمت براى چيست و چه نقشى دارد. اگر اين را درك كرديم, و به آخرت هم ايمان آورديم و رابطه دنيا و آخرت را هم فهميديم كه اين جا بايد كاشت و آن جا درو كرد: ((الدنيا مزرعه الاخره))(18) آن وقت آدمى مى خواهد كه اين زندگى اش هم طولانى تر باشد تا بيشتر بتواند كار بكند و نتايج بيشترى از عمرش ببرد.
با توجه به اين نكته آن سوال قبلى زنده مى شود كه پس اين كه مى فرمايد: اولياى خدا بايد تمناى مرگ داشته باشند, يا اين كه اميرالمومنين ـ سلام الله عليه ـ مى فرمايد: ((والله لابن ابى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه))(19) براى چيست؟ و چرا اولياى خدا دوست مى داشتند كه از اين دنيا بروند تا به لقاى محبوبشان برسند؟
جواب اين است كه مطلوبيت آخرت و تمناى مرگ از اين جهت است كه ايشان را به مطلوب و محبوبشان مى رساند ولى منافات ندارد كه از جهت ديگرى بقاى اين عالم را بخواهند بالعرض; يعنى چون وسيله اى است براى اين كه لقاى آن جا پربارتر شود.
اگر شخص گرسنه اى بداند كه در فلان مكان سفره اى انداخته اند و نان و پنيرى مهياست از آن جهتى كه گرسنه است دوست دارد كه به آن جا برسد و از آن نعمتها استفاده كند, ولى اگر بداند كه با تحمل اندكى گرسنگى و تشنگى به غذاى مطلوبترى خواهد رسيد همين شخصى كه علاقه دارد هرچه زودتر به سفره غذا برسد بالعرض نرسيدن هم براى او مطلوب است; يعنى براى اين كه به لذت بيشترى برسد مى خواهد كه اين عطش را تحمل كند تا لحظه اى بعد به غذاى مطلوب ترى برسد, علاقه انسان به مطلوبهاى اخروى هم همين طور است طبعا مى خواهد زودتر به آن برسد راهش هم مرگ است بايد از اين عالم برود تا به آن جا برسد. پس مطلوب بالاصاله نعمتهاى اخروى, كرامتهاى الهى, رضاى الهى و لقاى الهى است از اين جهت تمناى مرگ مى كند, اى كاش زودتر مى رفتم و به آن جا مى رسيدم, ولى اگر توجه داشته باشد كه آن مطلوب و محبوب او مى خواهد كه وقتى مى رود به آن جا با دست پر برود و آمادگى بيشتر براى استفاده از كرامتها و نعمتهاى او كسب كرده باشد با اين كه دورى او برايش سخت است اما چون او دوست دارد كه بيشتر در اين جا باشد تا لياقت و استعداد بيشتر كسب كند براى او ماندن در اين جا هم مطلوب خواهد شد. پس مومنين از آن جهتى كه مى دانند زندگى باقى و حيات ابدى آن جاست و نعمتهاى باقى در آن جاست اصالتا طالب آن زندگى هستند و چون راهش را مرگ مى بينند علاقه مند هستند كه زود از اين عالم بروند; يعنى به اين عالم از آن جهتى كه داراى نعمتهاى گذرا و فانى است دلبستگى ندارند, دلبستگى شان به عالم ابدى و باقى است ولى وقتى توجه مى كنند به اين كه اگر اين جا بيشتر بمانند مى توانند از نعمتهاى بيشترى در آن جا استفاده كنند و به مرتبه بالاترى از رضاى محبوبشان نايل شوند آن وقت ماندن در اين جا بالعرض برايشان مطلوب خواهد بود. و لذا در آن دعاى حضرت سجاد(ع) هست: ((خدايا اگر زندگى من مرتع شيطان شد زود جان مرا بگير.)) يعنى اين زندگى مادامى برايم مطلوب است كه بتواند كمكى به سعادت آن زندگى كند اما اگر موجب عقب گرد من بشود و باعث اين بشود كه بار من سنگين بشود و در آن جا از بعضى كرامات, محروم شوم چه بهتر كه زودتر از اين جا بروم پس تمناى مرگ براى اولياى خدا صحيح است, چون به لقاى محبوبشان مى رسند ولى ماندن در اين زندگى هم براى ايشان مطلوب است تا موقع لقا به كرامتهاى بيشترى نايل شوند. كسانى كه اهل محبتند توجهشان فقط به اين است كه ببينند محبوبشان چه مى خواهد, چون مى دانند كه خداى متعال ايشان را در اين عالم آفريده و اراده تكوينى الهى بر اين قرار گرفته كه در اين عالم زنده بمانند تا هنگامى كه اجل محتومشان فرا رسد, چون اراده خداست زندگى اين جا را دوست مى دارند و چون او مى خواهد كه اين جا بيشتر عمل صالح انجام دهند ماندن در اين جا را ترجيح مى دهند.
والسلام عليكم و رحمه الله

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) طه (20) آيه120. 2 ) اعراف (7) آيه20. 3 ) نحل (16) آيه96. 4 ) اعلى (87) آيه 17ـ16. 5 ) طه (20) آيه 73. 6 ) كهف (18) آيه 35. 7 ) زمر (39) آيه30. 8 ) نسإ (4) آيه122 و 169 و… . 9 ) جاثيه (45) آيه24. 10 ) دخان (44) آيه9. 11 ) نمل (27) آيه66. 12 ) كهف (18) آيه36. 13 ) بقره (2) آيه96. 14 ) حجر (89) آيه24. 15 ) عنكبوت (29) آيه64. 16 ) جمعه (62) آيه6. 17 ) زخرف (43) آيه77. 18 ) كنوز الحقايق, باب دال. 19 ) نهج البلاغه, خطبه 5.

/

تفسير سوره رعد


عذاب الهى و وظيفه پيامبر(ص)

((و ان ما نرينك بعض الذى نعدهم او نتوفينك فانما عليك البلاغ و علينا الحساب))(1)
گفتيم كه منكران وحى, دائما بهانه جويى مى كردند و از پيامبر(ص) معجزه جديد مى خواستند. خداوند سبحان نيز فرمود كه رسول خدا مإذون نيست كه هر معجزه پيشنهادى شما را بياورد: ((ما كان لرسول إن يإتى بآيه الا باذن الله)).(2) و نيز فرمود: ((لكل اجل كتاب)) هر حادثه اى, زمان و وقت معينى دارد. و كتاب هم دو قسم است: يكى محو و اثبات است و ديگرى ام الكتاب. سپس همان بهانه جويى هاىمنكران وحى را پى مى گيرد كه مى گفتند: چرا معجزه نمىآورى و چرا عذابى را كه وعده مى دهى عملى نمى كنى؟ در اين جا خداوند متعال, خطاب را متوجه شخص رسول اكرم كرده مى فرمايد: ((و ان ما نرينك بعض…; اگر پاره اى از آنچه را كه به آنها وعده كرده ايم به تو بنمايانيم; يا تو را پيش از وقت بميرانيم, در هر حال, آنچه بر عهده توست تبليغ است و آنچه بر عهده ماست حساب كشيدن)).
يعنى اى پيامبر, ما برخى تهديدهاى خود را در زمان حيات تو و بعضى را هم بعد از تو, اجرا مى كنيم, اما وظيفه تو فقط ((تبليغ و تذكر)) است.

ابلاغ و تذكر; وظيفه اصلى پيامبران
اين كه فرمود: ((فانما عليك البلاغ و علينا الحساب)); يعنى تو تكليفى جز تبليغ ندارى. اين مضمون در سوره هاى غاشيه و اعلى هم آمده است; در اواخر سوره غاشيه مى فرمايد: ((فذكر انما انت مذكر)) تو فقط بايد خدا را به يادشان بياورى. ((لست عليهم بمصيطر)) و بر آنان سيطره و سلطنت ندارى, بلكه زمامشان به دست من است, تو فقط مبلغ و مذكرى, پيام ما را به آنان برسان, هر كدام نپذيرفتند حسابشان با ماست.
درباره آيه ((انما انت مذكر لست عليهم بمصيطر الا من تولى و كفر))(3) درباره استثنايى كه در اين آيه هست, مفسران سه نظريه را مطرح كرده اند كه آنها را نقل مى كنيم:
1ـ برخى مى گويند كه اين استثنا از ((ذكر)) است; يعنى اينها را متذكر كن مگر آنها كه روى برگرداندند و كفر ورزيدند, زيرا تذكره براى اتمام حجت است و وقتى اتمام حجت شد و در آنان هيچ اثرى نكرد ديگر تذكره لازم نيست, البته تذكره ابتدايى به عنوان اتمام حجت لازم است هرچند به فرعون باشد, لذا به موسى و هارون ـ عليهما السلام ـ فرمود: ((فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشى))(4) با فرعون به نرمى سخن بگوييد شايد پند گيرد يا بترسد. اين تذكره ابتدايى كه همان هدايت ابتدايى است نسبت به كفار و طاغوتيان هست. اما اگر تذكره شد و آنها رو برگرداندند و كفر ورزيدند ديگر ادامه تذكره لازم نيست چون بى اثر است. اين جاست كه مى فرمايد: به وجهى پسنديده از آنان دورى جوى: ((واهجرهم هجرا جميلا))(5) يا مى فرمايد: اگر تذكر سودمند است, تذكر بده: ((فذكر ان نفعت الذكرى))(6) اما اگر به طور يقينى مى دانيد كه تذكر نافع نيست و او روى برمى گرداند و كفر مى ورزد ديگر تذكره واجب نيست.
2ـ اين استثنا از ضمير ((عليهم)) باشد در اين صورت معنايش اين است كه ((لست عليهم بمصيطر)), بر اينها مسلط نيستى مگر بر كفارى كه روى برگرداندند خداى سبحان تو را بر آنها مسلط مى كند, بدين صورت كه به جنگ با آنان مإمور مى شوى, و آنها را از بين مى برى.
3ـ وجه سوم اين كه اين استثنا منقطع باشد براى اين كه ((فذكر انما انت مذكر)) تو كارت فقط تذكره است و بر آنها مسلط نيستى, آنها كه از تذكره تو نفعى نبردند گرفتار عذاب الهى خواهند شد كه: ((فيعذبه الله العذاب الاكبر)).(7) على اى حال, با آيه محل بحث سوره رعد تناسب دارد براى اين كه در آن جا فرمود كار تو تبليغ است و لاغير, در اين جا هم حصر دارد مى فرمايد كار تو تذكره است, تو كه مسلط بر اينها نيستى اختيار اينها به دست رب العالمين است, آن كه بر اينها مسلط است رب العالمين است و رب العالمين هم روى نظم كار مى كند و در فرصت مناسب به حيات اينها خاتمه مى دهد هم اينها را در دنيا معذب مى كند هم در آخرت لذا فرمود: ((الا من تولى و كفر فيعذبه الله العذاب الاكبر)) خداى سبحان اينها را به عذاب اكبر معذب مى كند كه ناظر به عذاب قيامت است. عذاب دنيا هرچه هم باشد عذاب اكبر نيست, زيرا ((قل متاع الدنيا قليل))(8) نه نشاطش نشاط اكبر است و نه عذابش, زيرا چيزى كه منقرض مى شود و از بين رفتنى است عذاب اكبر نيست لذا عذاب اكبر را قرآن كريم مخصوص قيامت كبرى مى داند مى فرمايد: ((فيعذبه الله العذاب الاكبر)).
در اين آيه محل بحث سوره رعد اين چنين فرمود: ((و ان ما نرينك بعض الذى نعدهم او نتوفينك فانما عليك البلاغ)) آنچه كه بر توست تبليغ است تو كه وكيل نيستى, انبيا هم بر قومشان اين معنا را نازل مى كردند كه ما بر شما مسلط نيستيم, وكيل هم نيستيم ما مبلغيم و پيام الهى را مى رسانيم. اين معنا را در همان آيه سوره غاشيه بيان فرموده كه ((ان الينا ايابهم)) تو فقط مذكر هستى ((لست عليهم بمصيطر)), حساب اينها كه به تذكره تو توجه نكردند با ماست, اينها با مردن به طرف ما برمى گردند نه اين كه نابود بشوند چون ((انا لله و انا اليه راجعون))(9) پس مرگ رجوع الى الله است. ((ان الينا ايابهم)), آب يعنى رجع مآب يعنى مرجع, پس اين طور نيست كه اگر مردند از بين بروند بلكه بازگشتشان به سوى خداست. پس هر كسى كه مى ميرد به سوى خدا باز مى گردد. و اين چنين نيست كه آن جا كه رفتند رها بشوند چون ((ثم ان علينا حسابهم)) اين حسابى كه در سوره غاشيه آمده ظاهرش اختصاص به قيامت كبرى دارد و اما اين حسابى كه در سوره رعد مطرح شده احتمال حساب دنيا را هم دارد, چون فرمود: ما چه در زمان حيات تو و چه بعد از ارتحال تو اسلام و مسلمين را پيروز مى كنيم, كار تو فقط تبليغ است و حساب اينها به عهده ماست ما گاهى حسابشان را در دنيا مى رسيم و گاهى در آخرت. اين كه فرمود: ((و ان ما نرينك بعض الذى نعدهم)), آن وعده هايى كه ما به اينها داديم كه اسلام را پيروز مى كنيم و دشمنان را نابود مى كنيم اگر در زمان حيات تو انجام داديم و تو را از پيروزى مسلمين باخبر كرديم و صحنه پيروزى اسلام را نشانت داديم اين در اثر محاسبه اى است كه ما با اينها كرديم, يا اگر بعد از ارتحال تو ما به اين وعده ها عمل بكنيم بر اثر حسابى است كه ما با اينها تصفيه كرديم ((و علينا الحساب)).

عوامل بازدارنده عذاب
مطلب ديگرى كه در اين آيه نهفته اين است كه خداوند سبحان فرمود اين وعده هايى كه ما داديم و اين تهديدهايى كه كرديم بعضى از اينها را ممكن است در زمان حيات تو اجرا كنيم و برخى را بعد از حيات تو, نكته اين است كه در جاى ديگر, قرآن كريم مى فرمايد: ((و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون))(10) خدا هرگز با بودن تو آنها را عذاب نمى كند يا اگر اهل استغفار باشند آنها را عذاب نمى كنيم, از اين آيه استفاده مى شود كه دو چيز است كه امان امت است و او را از عذاب الهى حفظ مى كند: يكى وجود مبارك رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ و ديگرى هم استغفار مردم. اميرالمومنين ـ سلام الله عليه ـ هم بعد از رحلت رسول اكرم(ص) در يك سخنرانى فرمود: اى مردم, از طرف خداوند دو امان در زمين بود: يكى وجود مبارك رسول الله ـ صلى الله عليه و آله ـ و دوم هم استغفار كه خدا در قرآن فرمود: ((و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون)) شما آن امان اول را از دست داديد چون پيامبر(ص) رحلت كرد, اما مواظب باشيد امان دوم را كه استغفار است از دست ندهيد, زيرا امتى كه از حضور مبارك رسول خدا محروم است و از فيض استغفار هم محروم است در امان نيست.
حال ممكن است سوال شود كه چرا خداوند متعال در يك جا مى فرمايد كه: تا حضرت حيات دارد امت را عذاب نمى كنيم, و در جاى ديگر (همين آيه محل بحث سوره رعد) خطاب به رسول خدا مى فرمايد: ممكن است بعضى از عذابها را در زمان حيات تو اجرا كنيم, جمع بين اين دو آيه چگونه است؟
پاسخ اين است كه: آن آيه درباره امت اسلامى است نه درباره كفارى كه در برابر مسلمين به مبارزه برخاسته اند; يعنى كفار در زمان حضور رسول عذاب مى شوند اما امت اسلامى نه.
اين كه در روايات طينت آمده كه ارواح شيعيان ما را از چيزى آفريده اند كه فاضل طينت ماست اين مسإله را تإييد مى كند. در اين آيه, وجود عنصرى حضرت در حد عبادت و استغفار مسلمين است و اين از بركت وجود آن حضرت است.
ادامه دارد

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) رعد (13) آيه40. 2 ) همان, آيه38. 3 ) غاشيه(88)آيه21به بعد. 4 ) طه (20) آيه44. 5 ) مزمل (73) آيه10. 6 ) اعلى(87) آيه9. 7 ) غاشيه(88) آيه24. 8 ) نسإ (4) آيه77. 9 ) بقره(2) آيه156. 10 ) انفال(8) آيه33.

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
30 زندانى سياسى در عراق اعدام شدند.(22/5/75)
يك گروه عربستانى مسووليت انفجار ظهران را بر عهده گرفت.(25/5/75)
مبارزان مسلمان تاجيكستان شهر استراتژيك طويل دره را تصرف كردند.(28/5/ 75)
حمله افراد مسلح ناشناس به اجتماع شيعيان در لاهور 18 كشته و زخمى بر جاى گذاشت.(30/5/75)
جنبش جهاد اسلامى از عرفات خواست توافقنامه اسلو را لغو كند.(5/6/75)
سفير سوريه در تهران: كشورهاى مسلمان بايد با يكه تازى آمريكا در صحنه هاى بين المللى مقابله كنند.(7/6/75)
فراخان مسلمانان را به رويارويى با تحريمهاى آمريكا فرا خواند.(13/6/75)

داخلى
مدير مسوول مجله كيان به دليل جعل امضاى پروفسور حامد الگار به دادگاه احضار شد.(17/5/75)
رهبر انقلاب: پايبندى به اصول, شجاعت و تمسك به انديشه هاى انقلابى بايد جوهره سياست خارجى جمهورى اسلامى ايران باشد.
رهبر انقلاب: ديپلماتهاى ما بايد در مواضع اصولى محكم بايستند و استقامت امام خمينى را الگوى خود قرار دهند.(18/5/75)
اربكان در رإس هيإت 250 نفرى وارد تهران شد.(20/5/75)
اولين المپياد علمى دانشجويان كشور در اروميه گشايش يافت.
قرارداد انتقال نفت قزاقستان به بازارهاى جهانى از طريق ايران امضا شد.(21/ 5/75)
قرارداد فروش 20 ميليارد دلار گاز ايران به تركيه در تهران امضا شد.(22/5/ 75)
شكايت ايران عليه آمريكا به ديوان داورى لاهه تسليم شد.
رئيس جمهور: رشد 22 درصدى توليد فولاد در كشور افتخارآميز است.(23/5/75)
در اولين صيد بزرگ تور مالياتى وزارت اقتصاد و دارايى, 1400 ميليون تومان ماليات از يك واسطه گرفته شد.(27/5/75)
تيم كشتى فرنگى نوجوانان ايران بر سكوى اول جهان ايستاد.
رئيس جمهور: اميدوارم روحيه انتقاد از دولت براى هميشه در جامعه بماند.
نرم افزار پيش بينى سكته قلبى در دانشگاه شيراز طراحى شد.(27/5/75)
رئيس جمهور: انعكاس پيشرفتهاى ايران در جهان بهترين تبليغ براى توانائى مديريت دينى و انقلاب اسلامى است.(28/5/75)
80 هزار مسجد و مكان مذهبى در سراسر كشور شناسايى شد.
رهبر انقلاب: ايران با ظرفيتهاى موجود مى تواند تا ده برابر آنچه امروز تصور مى شود پيشرفت كند.(29/5/75)
توليد ديسكهاى نورى مصور براى مقابله با بازيهاى رايانه اى غرب آغاز شد.(30/ 5/75)
ايران 8 قرارداد مهم صنعتى, تجارى و نفتى با پاكستان, سوريه و مالزى امضا كرد.
رئيس جمهور: 90 درصد روستاهاى كشور داراى آب, برق, مدرسه, خانه بهداشت و تلفن شده اند.(31/5/75)
بهره بردارى از نخستين كارخانه توليد مواد اوليه دارو در كشور آغاز شد.
معاون وزير بهداشت: اعزام بيماران به خارج از كشور با توسعه تخصصهاى پزشكى به صفر نزديك شد.
موافقتنامه مطالعه مسير و هزينه خط لوله گاز ايران به پاكستان امضا شد.(1/6
/75)
واليبال نشسته ايران بر بلندترين سكوى جهان ايستاد.
اولين قطار حامل كالا از راه ابريشم وارد ايران شد.(4/6/75)
رئيس مجلس از عدم نظارت و كنترل در بخش توزيع و مراكز فروش دارو انتقاد كرد. (5/6/75)
اولين هليكوپتر ساخت ايران با موفقيت آزمايش شد.
ارتش در ساخت مهمات به خودكفائى رسيد.(7/6/75)
رهبر انقلاب: كارمندى در نظام اسلامى افتخار است, مراقب باشيد مردم از محيط ادارى دلسرد نشوند.(8/6/75)
رهبر انقلاب: فقر و تورم, ناشى از ثروتهاى بادآورده عده معدودى است, براى اصلاح اين وضعيت قوانين را بايد تغيير داد.(10/6/75)
رهبر انقلاب: سرداران شهيد بايد براى جوانان چهره و الگو باشند.(11/6/75)
عامل اصلى اختلاس از بانك تجارت به حبس ابد و 300 ميليون تومان جزاى نقدى محكوم شد.
100 هزار قبضه اسلحه در كشور جمعآورى شد.(11/6/75)
رهبر انقلاب: تعميق فهم و تحليل سياسى جوانان ضرورى است.
رئيس جمهور: صدام و كلينتون هر دو عوام فريبند, نمى گذاريم فتنه به مرزهاى ايران برسد.(14/6/75)
معاون اول رئيس جمهور: تحقيقات با برنامه هاى توسعه كشور هماهنگ نيست.(15/6
/75)

خارجى
اتحاديه اروپا: اگر تصميم كلينتون عليه ايران به منافع ما آسيب برساند, اموال شركتهاى آمريكايى را مصادره مى كنيم.
سازمان ملل دخالت خارطوم در كشتار زنان و كودكان در جنوب سودان را تكذيب كرد. (18/5/75)
2 تن مواد منفجره از يك انبار آمريكا به سرقت رفت.
نيروهاى نظامى اتيوپى چهار بخش مرزى سومالى را اشغال كردند.(20/5/75)
شوراى امنيت خواستار تحويل گارادزيچ و ملاديچ به اتهام جنايات جنگى شد.
يلتسين: مسكو در ارزيابى قدرت مبارزين چچن اشتباه كرده است.(21/5/75)
راديو آمريكا: تركيه با امضاى قرارداد خريد گاز از ايران, نخستين واكنش عملى عليه قانون داماتو را نشان داد.
اتحاديه اروپا خواستار برقرارى آتش بس فورى در چچن شد.
نيويورك تايمز: اربكان خواهان تشكيل يك ((ناتو))ى اسلامى است.(22/5/75)
چين از تخليه گندم هاى آفت زده آمريكا در بنادر خود جلوگيرى كرد.
حزب كارگر انگليس خواستار لغو اختيارات سياسى ملكه اليزابت شد.(23/5/75)
فرمانده ارتش اسرائيل: شهرهاى بزرگ ما در تيررس حزب الله قرار گرفته است.(24
/5/75)
وزير خارجه روسيه: ما در كنار اروپا با قدرت طلبى آمريكا مبارزه مى كنيم.
على رغم دستور نخست وزير ژاپن, فرماندار اوكيناوا از تجديد قرارداد اجاره پايگاههاى آمريكايى امتناع كرد.
كنفرانس ژنو به انحلال دولت خودخوانده كرواتها در بوسنى رإى داد.(25/5/ 75)
ژنرال لبد و فرماندهان رزمندگان چچن بر سر آتش بس به توافق رسيدند.
وزير امور خارجه آلمان: آمريكا حق ندارد در مورد چگونگى مناسبات آنكارا ـ تهران تعيين تكليف كند.(27/5/75)
لبد: وزير كشور روسيه عامل مرگ و ويرانى در چچن است.
نخست وزير سوريه: هيچ صلحى بدون عقب نشينى كامل رژيم صهيونيستى صورت نمى پذيرد. (28/5/75)
رئيس جمهور گامبيا: آمريكا بزرگترين نقض كننده حقوق بشر است, ما از مواضع جمهورى اسلامى ايران حمايت مى كنيم.(29/5/75)
رئيس ديوان لاهه: ناتو قصد دستگيرى كارادزيچ و ملاديچ را ندارد.
مسكو از موضع قبلى خود مبنى بر حمله به گروزنى در پايان ضرب الاجل عقب نشست.
3 هزار نفر از غير نظاميان در موج تازه حملات ارتش روسيه به گروزنى قتل عام شدند.
وزير خارجه يونان: تصميم يك جانبه آمريكا عليه جامعه بين الملل قابل قبول نيست. (1/6/75)
آتش بس در چچن برقرار شد.(3/6/75)
لوموند: قوانين ساختگى آمريكايى ها هيچ ربطى به مبارزه عليه تروريسم ندارد.
جنبش عدم تعهد نسبت به قانون داماتو ابراز نگرانى كرد.(4/6/75)
دو رئيس جمهور سابق كره جنوبى به مرگ و 5/22 سال زندان محكوم شدند.
((سيا)) در آمريكا مواد مخدر توزيع مى كند.
عرفات تسليم خواست رژيم صهيونيستى در مورد تعطيلى دفاتر ساف در بيت المقدس شد. (6/6/75)
فرمانده سپاه دوم ارتش عراق اعدام شد.
پكن, لندن و پاريس قانون ضدايرانى آمريكا را غير عملى و بر خلاف قوانين تجارت جهانى خواندند.(7/6/75)
دومين قرارداد نظامى تركيه با رژيم صهيونيستى به امضا رسيد.
اتحاديه ميهنى كردستان عراق بازرانى را به همدستى با بغداد متهم كرد.(11/6
/75)
شهر سليمانيه به تصرف كامل ارتش صدام درآمد.
مركز اصلى اتحاديه ميهنى مورد هجوم نيروهاى عراقى و حزب دمكرات قرار گرفت.(12
/6/75)

پاورقي ها:

/

گزارشهاى علمى پژوهشى


ورزش و مقاومت بدن در برابر حملات قلبى
زنان و مردان سالمند با انجام تمرينات ورزشى توانايى بدن را در ساخت داروهاى طبيعى كه مانع از بروز حمله قلبى مى شود, افزايش مى دهند. صبح هنگام كه خطر وقوع حمله قلبى در بالاترين سطح خود قرار دارد و بدن از همه وقت بيشتر به اين داروهاى طبيعى نياز دارد. ميزان اين مواد بالاتر مى رود.
در تحقيقى كه به عمل آمد مادهTissue plasminogen Activator ياTPA) ) آنزيمى كه لخته هاى خون را از بين مى برد, مورد بررسى قرار گرفت. وجود يك لخته خون كه باعث تنگى يا انسداد سرخرگ اكليلى مى شود, مى تواند جلوى جريان خون به عضله قلب را بگيرد و به وقوع حمله قلبى بينجامد.
در اين مطالعه سطحplasminogenActivatorinhibitor ياPA1 – 1 كهTPA) ) را از بين مى برد, نيز اندازه گيرى شدPai-1 . در برابر مقدار زياد آنزيم ضد انعقاد خون همچون يك تعادل عمل مى كند.
محققان سياتل 16 مرد و 9 زن را با ميانگين سنى 66 سال كه در شروع اين تحقيق 6 ماهه غير فعال بودند, مورد بررسى قرار دادند. شركت كنندگان در اين تحقيق شبها در درمانگاهى بسر مى بردند تا به هنگام خواب از آنها نمونه هاى خون تهيه شود. آنها سپس يك برنامه ورزشى شامل پياده روى, دو آهسته يا دوچرخه سوارى را به ميزان 3 بار در هفته آغاز كردند.
اين گروه كار را با تمرينات سبك به مدت 30 تا 45 دقيقه شروع كردند و بتدريج زمان را تا 45 دقيقه ورزش شديد افزايش دادند. شركت كنندگان در پايان اين مطالعه دوباره براى نمونه گيرى از خونشان شبها را در درمانگاه ماندند.
براساس گزارش مجله ((طب و علوم در ورزش و تمرينات بدنى)) دانشكده طب ورزش آمريكا, سطحPai-1) ) در مردان 37 درصد كاهش يافت ولى سطحTPA) ) تغييرى نكرد واين چاندلر, از دانشگاه واشنگتن در مورد نتايج تحقيق اظهار داشت: كاهش ميزان
Pai-1) ) به معناى آن است كه احتمال كمترى وجود دارد جلوى فعاليت ماده ضد انعقاد
TPA) ) در عروق مردان گرفته شود.
سطحTPA) ) در زنان 20 درصد افزايش يافت اما ميزانPai-1) ) تغييرى نكرد. اين امر به معناى آن است كه زنان هم داراى محافظ ضد انعقاد خون بيشترى بودند.
سالمندانى كه مى خواهند به عنوان راهى براى افزايش مواد شيميايى بدن خود دست به انجام تمرينات بدنى بيشترى بزنند بايد ابتدا مطمئن شوند كه بدنشان كشش آن را دارد.
شروع ناگهانى تمرينات ورزشى شديد مى تواند باعث بروز بيماريهايى شود كه پيش از آن پنهان مانده بود و ممكن است منجر به وقوع حمله قلبى شود.
مطالعات ديگرىنشان داده است كه ورزش ملايم خطر مرگ را در اثر بسيارى از عوامل از جمله بيمارى قلبى كاهش مى دهد. چاندلر حدس مى زند انجام ورزش ملايمتر ممكن است باعث ايجاد برخى تغييرات مفيد درTPA) ) ياPai-1) ) شود. در اين تحقيق تمرينات ورزشى با شدت كمتر يا زمان كوتاهتر مورد توجه قرار نگرفته است.
يك محقق ديگر به نام دكتر ((جوزف برودريك)) از مركز پزشكى دانشگاه سينسيناتى مى گويد: اين مطالعه نكات جالبى را مطرح مى كند اما ثابت نمى كند كه تغييرات شيميايى بدن در واقع باعث كاهش حملات قلبى مى شوند.

اولين قرص ضدبارورى مردان
توليد انبوه اولين قرص ضدبارورى مردان كه از پنبه دانه به دست مىآيد تا ماه ژوئن آينده آغاز خواهد شد.
به گزارش خبرگزارى فرانسه از ريودو ژانيرو, لوئيس فرانسيسكو پيانوسكى مدير صنعتى آزمايشگاه هبرون دوكارورو كه ظرف مدت 2 سال موفق به تهيه اين قرص ضدبارورى شده گفت: اين قرص بر روى 500 مرد در برزيل, آفريقا و آسيا با موفقيت آزمايش شده است.
دانشمندان انگليسى نيز در حال آزمايش يك داروى ضدبارورى در مردان هستند كه تزريقى است.
سازمان بهداشت جهانى استفاده از اين قرص رابه تإييد رسانده است ولى هنوز مصرف اين قرص با انجام مرحله پايانى آزمايشها در ماه دسامبر بايد به تإييد وزارت بهداشت برزيل برسد.
پيانوسكى گفت: آزمايشگاه هبرون در ساخت اين قرص از تحقيقات 10 ساله پروفسور اليسمار كوتينهو استاد توليد مثل انسانى دانشگاه باهيا استفاده كرده است.
اين آزمايشگاه يك ميليون دلار صرف انجام تحقيقات كرده است و قصد دارد يك ميليون دلار نيز براى بازاريابى اين محصول هزينه كند. داروى جديد از فعاليت آنزيمى كه باعث رشد اسپرماتوزوئيد مى شود, جلوگيرى مى كند.
پس از گذشت يك ماه مصرف روزانه اين قرصها توليد اسپرماتوزوئيد متوقف مى شود. با قطع دارو, توليد طبيعى اسپرماتوزوئيد ظرف مدت 2 تا 6 هفته از سر گرفته مى شود.
پيانوسكى گفت: توليد اسپرم در بين درصد بسيار كمى يعنى 5 درصد افراد آزمايش شده تجديد نشد اين گروه قبل از مصرف قرص نيز مشكلاتى داشتند.

استخوان مصنوعى براى انسان
دانشمندان ژاپنى براى معالجه شكستگى هاى استخوانى, از يك تركيب سراميكى ماده استخوان مصنوعى انسان ساخته اند كه در نهايت به استخوان واقعى تبديل مى شود.
به گزارش خبرگزارى كيودو از توكيو, موسسه ملى تحقيقات مواد غير آلى سازمان علوم و تكنولوژى در تسوكوبا موفق به ساخت اين ماده شده است. اين ماده به زودى براى معالجات بالينى مورد استفاده قرار خواهد گرفت.
دانشمندان اين موسسه تحقيقاتى گفتند: اين ماده درون بدن قرارداده مى شود و به مرور زمان تبديل به استخوان واقعى مى شود.از اين ماده مى توان در معالجه پوك استخوانى و شكستگى هاى استخوان استفاده كرد.
اين ماده يك تركيب سراميكى است كه از فسفات كلسيم و مواد ديگرى شامل يك پوليمر اسيد لاكتيك به نامCPLA و يك پوليمر عالى تهيه شده است.
دانشمندان مى دانستند مى توان از فسفات كلسيم براى تحريك تدريجى استخوان اطراف به منظور ساخت ساختار استخوانى جديد استفاده كرد.
دانشمندان اين موسسه تحقيقاتى توانسته اند با ارائه پوليمرها و سراميكهاى گوناگون,ماده استخوان مصنوعى بسازند كه به سختى و محكمى استخوان انسان است.

اولين دانشجوى دكتراى شيمى فيريك
اولين دانشجوى دكتراى شيمى فيزيك دانشگاه تربيت مدرس باارايه14مقاله بين المللى با دفاع از رساله خود تحت عنوان ((مطالعه شيمى فيزيكى ساختمان هموگلوبين توسط مواد فعال سطحى يونى و سولفيدريل ها)) باكسب رتبه عالى فارغ التحصيل شد.
محقق در ابتداى تحقيق خود تئوريهاى موجود در تجزيه و تحليل ترموديناميكى ميان كنش مواد فعال سطحى يونى به پروتئين هاى كروى را توسعه داده به طورى كه امكان استخراج اطلاعات مفيدتر و جامعترى از داده هاى پيوندى فراهم شود.
در اين راستا شكل هاى جديدى از نمودار معروف اسكاچارد سيستم هاى دو دسته جايگاهى براى اولين بار در جهان ارايه شد و با بكارگيرى مفهوم ظرفيت پيوندى, روش جديدى براى استخراج خصوصيات دسته جايگاهها ارايه شد.
بسط تئوريهاى موجود امكان استخراج پارامترهاى ترموديناميكى فرايند ميان كنش مواد فعال سطحى يونى به پروتئين هاى كروى را فراهم آورد.
محقق با استفاده از يافته هاى فوق به مقايسه بين ساختمان هموگلوبين پرندگان و موجوداتى كه سطح زمين زندگى مى كنند, پرداخته و مشخص كرد كه ساختمان هموگلوبين پرندگان از استحكام كمترى برخوردار است و به همين دليل راحت تر مى توانند در ارتفاعات كه فشار اكسيژن كم است, تنفس كنند.
در نتيجه چنانچه دارويى طراحى شود كه به طور برگشت پذير به هموگلوبين بچسبد و باعث سست تر شدن ساختمان آن شود, مى توان اميدوار بود مشكل افرادى كه در ارتفاعات به علت كمبود اكسيژن دچار ارتفاع گرفتگى مى شوند, حل شود.

تاثير فشار روحى بر اندازه مغز انسان
تحقيقات نشان مى دهد فشار روحى ممكن است به كوچك شدن مغز افراد و كاهش ميزان درك و حافظه آنها بيانجامد.
چندين مقاله تحقيقاتى كه بر پايه آزمايش بر روى موش تهيه شده حاكى از آن است كه توليد بيش از حد نوعى هورمون در پى فشار روحى براى مغز مضر است و به آن صدمه مى زند.
در مغز قسمتى به نام ((هيپوكامپوس)) وجود دارد كه قوه يادگيرى و حافظه را كنترل مى كند و تحقيقات دانشمندان نشان مى دهد اين بخش نسبت به هورمون هايى كه در پى فشار روحى ايجاد مى شود آسيب پذير است.
اين نتيجه ((ايوت شلين)) دستيار يكى از استادان علوم روانشناسى را بر آن داشت تا تإثير اين هورمون بر روى بدن افراد را مورد آزمايش قرار دهد.
وى براى انجام اين آزمايش با كاربرد دستگاههاى عكسبردارى بسيار دقيق هيپوكامپوس زنانى را كه دچار افسردگى بودند و از ناراحتى هاى روحى رنج مى بردند با كسانى كه چنين عارضه اى نداشتند مورد مقايسه قرار داد.
به نوشته هفته نامه ((بيزينس ويك)) چاپ آمستردام نتيجه اين تحقيقات نشان داد هيپوكامپوس زنانى كه مشكل روحى داشته اندبه طورمتوسط12درصدكوچكتراست.
قبلا نيز تحقيقات مشابهى بر روى برخى بيماران روانى, نتيجه مشابهى داده بود و ((شلين)) را به اين نتيجه رساند كه فشار روحى, مغز افراد را كوچك مى كند و بر قوه درك و حافظه آنها تإثير منفى مى گذارد.
اما ممكن است كوچكتر شدن هيپوكامپوس به جاى آن كه معلول بروز فشارهاى روحى باشد خود عامل بروز چنين مشكلاتى شود. يعنى در پى كوچك شدن اين بخش از مغز آثار روانى منفى براى افراد به بار آورد.

پاورقي ها:

/

گفته ها ونوشته ها


ياد مرگ
بدان كه ياد كردن مرگ بر سه وجه است:
يكى ياد كردن غافل كه وى به دنيا مشغول بود, ياد كند و آن را كاره باشد, از بيم آن كه از شهوات دنيا بازماند; پس مرگ را بنكوهد و گويد اين بدكاره است كه فراپيش است و دريغا كه اين دنيا بدين خوشى مى بايد گذاشت و اين ذكر وى را بدين وجه از خداى ـ تعالى ـ دورتر مى كند. وليكن اگر هيچ گونه[ به گونه اى] دنيا بر وى منغص شود و دل وى از دنيا نفور شود از فايده خالى نبود.
دوم ياد كردن تايب, كه براى آن كند تا خوف بر وى غالب تر شود و در توبه ثابت تر شود و در تدارك گذشته مولع تر باشد و ثواب اين بزرگ بود. و تايب مرگ را كاره نبود ليكن تعجيل مرگ را كاره باشد, از بيم آن كه ناساخته ببايد رفت. و كراهيت بدين وجه زيان ندارد.
سوم ياد كردن عارف, كه از آن بود كه وعده ديدار, پس از مرگ است و وعده گاه دوست فراموش نشود, و هميشه چشم بر آن دارد, بلكه در آرزوى آن باشد. چنان كه ((حذيفه)) در وقت مرگ گفت: حبيب جإ على فاقه; دوست آمد به وقت حاجت, و وراى اين درجه, درجه ديگر است بزرگ تر از اين كه مرگ را نه كاره باشد و نه طالب, نه تعجيل آن خواهد و نه تإخير, بلكه آن دوست تر دارد كه خداوند حكم كرده است و به مقام رضا و تسليم رسيده باشد و اين آن وقت بود كه مرگ با ياد وى آيد. و در بيشتر احوال از مرگ نينديشد كه چون در اين جهان در مشاهده باشد و ذكر وى بر دل غالب بود, مرگ و زندگانى نزديك وى هر دو يكى باشد.
(كيمياى, سعادت ج2, ص615)

اهل صفه
گروهى بودند از ياران پيغامبر ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ كه هر روز به دارالندوه آمدندى و آن جا قرآن خواندندى و علم گفتندى و هر روزى بامداد به خدمت پيغامبر(ص) آمدندى و از پيغامبر(ص) علم شنيدندى و به يكديگر باز گفتندى, تا هم ايشان را فايده بودى و هم مردمان را از ايشان. و اگر در مكه از مسلمانان يكى را مسإله اى مشكل شده بودى, بيامدندى و از ايشان بپرسيدندى.
و روايت كرده اند از اميرالمومنين على بن ابى طالب(ع) رضى الله عنه بدان وقت كه به خليفتى نشسته بود, گفت: من چيزى همى بينم از آنچه بديده ام اندر ياران پيامبر(ص), آنك اهل صفه بودند, كه ايشان چون از خانها بيرون آمدندى گونهاى ايشان زرد گشته بودى از بسيارى عبادت كه كرده بودندى و همى آمدندى گردآلود, و ميان دو ابرو و پيشانى ايشان ارنگ (پينه) بسته بودى بر مثال زانوى گوسفندان از بسيارى نماز و سجود كردن و همى آمدندى سراندر پيش افكنده. و چون به خانه و صفه باز رفتندى مردمان همى رفتندى و از ايشان همى علم آموختندى و چون پيش ايشان خداى را ياد كردندى به لرزيدندى همچنان كه درختى كه در صحرايى نشسته باشد از بادى سخت كه بجهد.
و اين اهل صفه چون به مكه بودند كمتر بودند و چون به مدينه رفتند و انصاريان با ايشان يار گشتند بسيار شدند و علم همى خواندند و هيچ خلق به عبادت كردن و علم خواندن ايشان نبود و اكنون هر كجا كه گروهى هستند از اهل علم و عابدان و زاهدان, اقتدا بديشان همى كنند.
(ترجمه تفسير طبرى, ص342)

پاورقي ها:

/

نامه هاى رسيده


سوال:
آيا مسإله ((چشم زخم)) كه در ميان زنان رايج است حقيقت دارد كه مثلا مى گويند فلان شخص چشم خورده و براى جلوگيرى از اين كار معمولا اسفند دود مى كنند؟
(اصفهان: داود شفيعى)
جواب:
چشم زخم واقعيت دارد ولى اسفند علاج آن نيست در اين رابطه مقاله اى در مجله شماره49 داشتيم مراجعه كنيد.

سوال:
1ـ حكم رقصيدن زن درمجلس زنانه چيست؟
2ـ اگر به شخصى مثلا 100 هزار تومان پول بدهيم و او از اين 100 هزار تومان استفاده كند و سودى از او دريافت كنيم و او هم راضى باشد, آيا اين سود حرام است؟
3ـ امروز جهيزيه عروس زياد شده است اگر از مثلا بشقاب, يك سال تمام يا بيشتر استفاده نشود خمس دارد؟
(آمل: م, قربانى نسب)
جواب:
1ـ رقص به احتياط واجب جايز نيست بجز رقص زن براى شوهر خود و گوش دادن به ترانه حرام است.
2ـ اگر شما شرط نكنيد و مطالبه هم نكنيد و او خود سودى بدهد اشكال ندارد.
3ـ اگر هديه پدر عروس باشد به فتواى حضرت امام خمس ندارد ولى اگر زن با پول خودش تهيه كرده است و پول هم هديه نبوده است اگر داشتن آن جزو شوون شما باشد هر چند يك سال هم استفاده نشود به فتواى حضرت امام خمس ندارد.

تهران, برادر على. س
تإييد اضافه كارى و حق مإموريت برخلاف واقع جايز نيست و گرفتن آن پول و تصرف در آن حرام و موجب ضمان است.

ايوانكى, برادر اسدالله هاشمى
از پيشنهاد شما متشكريم, تاكنون درباره پيوند دين و سياست مطالبى در اين مجله نوشته شده و من بعد نيز نوشته خواهد شد.

ايذه, برادر محمد شاه ولى
تعهد و احساس مسووليت شما قابل تقدير است, همان طور كه مى دانيد لباسهاى نامطلوب و تجملاتى يكى از نمادهاى تهاجم فرهنگى است, با اين حال مسوولان امر, بايد با حساسيت بر مراكز تهيه پوشاك نظارت نمايند.

سرپل ذهاب: صاحب نامه با رمز 21 مرداد ؟ !
1ـ امام يعنى رهبر و پيشوا, لذا اين عنوان مقدس, اختصاص به امامان معصوم(ع) ندارد.
2ـ هيچ كس مجاز نيست به فرد مسلمانى توهين كند يا نسبت به او غيبت نمايد و بايد كسانى كه به اين امور مبادرت مى ورزند از باب امر به معروف و نهى از منكر رفتار كرد و چنان كه موثر واقع نشود از آنها كناره گيرى نمود.

ملك شهر اصفهان, برادر على كاظمينى
با تشكر از پيشنهاد شما و ارسال مقاله درباره حضرت زهرا(س) در همين شماره, دو مقاله درباره آن حضرت چاپ شده است.

جهرم , برادر احمد باقريان
نامه و خاطره ارسالى رسيد, منتظر نامه هاى ديگر شما هستيم, موفق باشيد.

خمينى شهر, برادر اسماعيلى
با تشكر از ارسال ديدگاههايتان, به نظر مى رسد لازم است افراد متعهد, ديدگاههاى خود را به طور مشروح و مستند براى برنامه سازان صدا و سيما ارسال كنند تا مورد توجه قرار گيرد.

فهرست كتب ارسالى مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم:
1ـ علوم القرآن عندالمفسرين, در سه جلد, تإليف: مركز الثقافه والمعارف القرآنيه, چاپ اول.
2ـ هزار و يك كلمه, جلد دوم, آيه الله حسن زاده آملى, چاپ اول.
3ـ النور المتجلى فى الظهور الظلال, آيه الله حسن زاده آملى, چاپ اول.
4ـ احكام پزشكان و مشاغل مربوط به پزشكى انجمن علمى فرهنگى كتابخانه ملى كرمان, چاپ اول.
5 ـ المبعث و المغازى, ابان بن عثمان الاحمر, چاپ اول.
6ـ حضور قلب در نماز, على اصغر عزيزى تهرانى, چاپ اول.
مديريت اسلامى, چاپ دوم, داستان راستان, چاپ چهارم, احكام تقليد و اجتهاد, چاپ دوم, صلاه الليل, چاپ چهارم, خوشه هاى خاطره, چاپ دوم, احكام نماز (وقت شناسى, قبله شناسى و پوشش) چاپ هفتم, امر به معروف و نهى از منكر, چاپ پنجم, داستان باستان, چاپ دوم, فرازهاى برجسته از سيره امامان شيعه(ع), در دو جلد, چاپ سوم, بنات النبى ام ربائبه؟! چاپ دوم, دانش عصر فضا, چاپ دوم.
علاقه مندان مى توانند به آدرس ذيل براى تهيه اين كتب, مكاتبه كنند:
قم, خيابان شهدا, مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم, ص پ 917.

پاورقي ها:

/

يادداشت اجتماعى

خلع سلاح و امنيت عمومى

مى گويند در پاره اى از قبايل نخستين, سيرت بر آن بوده است كه چون دو نفر آهنگ دعوا مى كرده اند, هر كدام چوبى به دست گرفته و بر درختى مى كوبيده اند و بدين سان خشم خود را فرو مى نشانده و از ضرب و شتم همديگر ابا داشته اند.(1) ولى نمى دانم از كى و كجا اين روش به كنارى نهاده شد و مشت و لگد و سرانجام چوب و سلاح هم در نزاع و درگيريها به كار گرفته شد و پديده شوم جنايت شكل گرفت.
نه تنها در جنگها و مدافعات, استفاده از سلاحهاى كشنده, از ابزار كار, پذيرفته شد بل جنايتكاران و شبكه هاى مافيايى و قاچاق چيان و باندهاى آدم كشى نيز به سلاحهاى گرم مجهز شدند و به بركت! فيلمهاى هاليوودى و اكشن, در كشورهاى غربى و غرب زده, متإسفانه اين روند شدت يافت, بدان گونه كه اكنون يكى از مشكلات امنيتى كشورهايى مانند آمريكا داشتن اسلحه گرم, در دست نزديك به نيمى از مردم آن كشور است, كجا رسد به كشورهاى جهان سوم كه به علت ضعف فرهنگى در نزاعهاى قبيلگى و جنگ قدرت به كشتار هموطنان خويش اقدام مى كنند كه نمونه اخيرش ماجراى بروندى و افغانستان است.
در آستانه انقلاب اسلامى و تسخير پادگانها و مراكز نظامى و انتظامى رژيم طاغوتى, بسيارى از مردم به سلاح گرم دست يافتند و از اين رهگذر نه تنها بر نظام ستمشاهى پيروز شدند بل تسليح مردم در جريان جنگ تحميلى; به ويژه در مناطق مرزى نقش ارزشمندى در مهار دشمن ايفا كرد.
البته پس از به سامان رسيدن امور و تشكيل نهادهاى انقلابى, بسيارى از مردم به فرمان حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ و داوطلبانه, اسلحه هاى خويش را تحويل مقامهاى مسوول دادند ولى گروههاى سياسى ـ نظامى به انباشت سلاح پرداختند و در مناطقى چون كردستان, اسلحه به راحتى خريد و فروش مى شد و از اين بابت قاچاق چيان اسلحه با خريد و فروش اين كالا, به ناامن ساختن فضاى عمومى به خصوص در مناطق عشايرنشين پرداختند كه آمار و ارقام درگيريهاى منطقه اى و محلى گوياى آن است.
اما اكنون كه هيجده سال از انقلاب اسلامى مى گذرد و نهادهاى نظامى و انتظامى بر امور تسلط يافته اند, پراكنده بودن ابزار مخل امنيت در دست افراد غير مسوول به صلاح كشور نيست. استقبال عمومى از خلع سلاح داوطلبانه, نشان دهنده آن بود كه هم ميهنان, حساسيت مسإله را به خوبى درك كرده اند, لكن مشكلى كه در اين ميان وجود دارد و چه بسا در برخى مناطق عشايرى مردم آن سامان از تحويل سلاح اكراه دارند, آن است كه عده اى از دزدان و آدمكشان ياغى, امنيت جان و مال آنان را در معرض خطر قرار داده اند و متإسفانه در پاره اى از مناطق به علت ضعف برخورد دستگاه قضايى و نيروهاى انتظامى, اين جنايتكاران از چنگال عدالت فرار كرده اند و به واقع مردم نگران امنيت خود هستند, از جمله بخشهايى از مناطق عشايرى لرستان, ايلام و خوزستان (بخش 13 الوار گرمسيرى) كه لازم است فرماندهى محترم و متعهد نيروهاى انتظامى با هماهنگى با وزارت محترم كشور در اين باره چاره اى بينديشند تا با پاك سازى اين مناطق از وجود عناصر مخرب و مفسد, مردم احساس آرامش و امنيت كنند و بيش از گذشته به نظام مقدس جمهورى اسلامى اميدوار شوند و جنايتكاران و قانون شكنان نيز بدانند كه در هيچ نقطه اى از اين كشور, امنيت نخواهند داشت و راهى جز تسليم شدن در برابر قانون, فراپيش آنان وجود ندارد. والسلام على من اتبع الهدى


1) اين داستان, خواه افسانه باشد, خواه واقعيت, حاكى از روح نوع دوستى و محبت, حتى در هنگام خشم, است و روش پيشرفته اى براى كنترل خشم انسانها بوده.
پاورقي ها:

/

فضيلت جهاد


در كلام رسول هدايت (ص)

رسول اكرم (ص): ((جميع اعمال بنىآدم تحضرها الملائكه الكرام الكاتبون الا خيار المجاهدين فى سبيل الله فان الملائكه الذين خلقهم الله يعجزون عن علم احصإ حسنات إدناهم.))(1)
( همه كارهاى آدميان را ملائكه بزرگوارى كه مإمور نوشتن اعمالند, مى نويسند مگر اعمال مجاهدان برگزيده راه خدا را, زيرا ملائكه اى كه خداوند آفريده, از چگونگى شمارش حسنات پايين ترين طبقه مجاهدان, ناتوانند. )

((غزوه فى البحر مثل عشر غزوات فى البر و الذى يسدر فى البحر كالمتشحط فى دمه فى سبيل الله.)) (2)
( پاداش يك جنگ دريايى برابر با پاداش ده جنگ در خشكى است و آن كه در دريا بيمار شود, مانند كسى است كه در راه خدا در خون خود بغلتد. )

((طوبى لمن اكثر فى الجهاد فى سبيل الله من ذكر الله فان له بكل كلمه سبعين الف حسنه, كل حسنه منها عشره اضعاف مع الذى له عندالله من المزيد, والنفقه على قدر ذلك.))(3)
( خوشا به حال كسى كه در هنگامه نبرد در راه خدا فراوان ذكر گويد, زيرا براى هر كلمه ذكرى كه مى گويد, هفتاد هزار حسنه پاداش دارد و هر حسنه اى از اينها برابر ده حسنه ديگر است, افزون بر بهره مندى از پاداش مخصوصى كه نزد خدا دارد, و براى پولى كه در راه خدا بپردازد, به همين ميزان از ثواب برخوردار خواهد شد. )

امام باقر (ع): ((اتى رجل رسول الله (ص), فقال: انى راغب نشيط فى الجهاد. قال جاهد فى سبيل الله فانك ان تقتل كنت حيا عندالله ترزق و ان مت فقد وقع على الله اجرك و ان رجعت خرجت من الذنوب الى الله.))(4)
( امام باقر(ع) فرمود: شخصى نزد پيامبر(ص) آمد و گفت: همانا من شوق شركت در جهاد دارم, رسول خدا(ص) فرمود: در راه خدا پيكار كن; اگر به شهادت رسيدى, به زندگى جاويد و ارتزاق نزد خدا مى رسى و اگر در اين راه وفات يافتى, پاداشت با خداست و اگر به سلامت برگشتى, خداوند گناهانت را مىآمرزد. )

((من جرح فى سبيل الله جإ يوم القيامه ريحه كريح المسك و لونه لون الزعفران عليه طابع الشهدإ و من سإل الله الشهاده مخلصا اعطاه الله اجر الشهيد و ان مات على فراشه.))(5)
( كسى كه در راه خدا مجروح شود, روز قيامت در حالى محشور مى شود كه[ خونش] بوى مشك مى دهد و به رنگ زعفران است و علامت شهيدان را با خود دارد و كسى كه خالصانه از خداوند آرزوى شهادت نمايد, خداوند به او پاداش شهيد مى بخشد, گرچه در بستر بميرد. )

((ما احد يدخل الجنه يحب إن يرجع الى الدنيا و ان له ما على الارض من شىء غير الشهيد فانه يتمنى ان يرجع فيقتل عشر مرات لما يرى من الكرامه.))(6)
( احدى از بهشتيان دوست نمى دارد كه به دنيا برگردد و همه دنيا از آن او باشد, مگر شهيد, همانا او به واسطه كرامتهايى كه از خداوند ديده آرزو دارد كه به دنيا برگردد و ده بار در راه خدا كشته شود. )

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) كنز العمال, ج4, ص315, ح10674. 2 ) همان, ص300, ح10595. 3 ) همان, ص357, ح10881. 4 ) بحارالانوار, ج100, ص14. 5 ) كنزالعمال, ج4, ص408, ح11144. 6 ) همان, ص405, ح11133.

/

فرهنگ مدارى




سردبير

پيش از انقلاب اسلامى, يكى از محورهاى گفتمان نيروهاى به اصطلاح چپ و عناصر دين باور, مسإله فرهنگ و بينش آدمى بود; گروه نخست از آن جا كه تحولات تاريخ بشرى را بر پايه ماترياليسم تاريخى تفسير مى كرد, معتقد بود كه بر تاريخ بشر, دورانى گذشته كه به طور جبرى از فرايندى به فرايند ديگر رسيده است. ابتدا بشر به صورت اشتراكى و كمون اوليه زندگى مى كرده و پس از آن وارد مرحله برده دارى, فئوداليته, سرمايه دارى و سرانجام سوسياليسم شده است. آنچه كه اين مراحل را شكل داده, اقتصاد و ابراز توليد بوده و فرهنگ, همواره به عنوان لايه و روبنايى از نظام اقتصادى حاكم تجلى يافته است; يعنى اخلاق, آداب و رسوم و رفتار مردم در هر مرحله اى تابع وضع معيشتى و اقتصادى آن دوران بوده است.
در قبال اين ديدگاه انديشمندان دينى عقيده داشتند: درست است كه نقش اقتصاد در سرنوشت و زندگى انسان, غير قابل انكار است ولى انسان حصار شكن, آگاه و آزاد آفريده شده و قادر است بر ضد شرايط ناپسند, سر به شورش بگذارد و از قوانين جبرى پيروى نكند و خلاصه آن كه فرهنگ, پايه و اساس عمل و انديشه آدمى است و اقتصاد با همه اهميت و نقش ستبرش در زندگى انسان, زاييده تفكر و بر پايه فرهنگ و انديشه شكل گرفته است.
امروزه گاه در گفته ها و نوشته ها, سخنانى القا مى شود كه در تهافت با تفكر دين مدارى و ديدگاههاى ابزار شده پيشين است يا دست كم دقيق ادا نمى شود; فى المثل پيوند دادن ميان اقتصاد و فرهنگ به گونه اى كه توقع داشتن فرهنگ صحيح از مردم را در گرو اصلاح زندگى آنان بدانيم و يا اين نكته كه ((هيچ كار فرهنگى بدون منافع اقتصادى عاقلانه نيست)), نه تنها با مبانى دينى راست نمىآيد بل تجربه و تاريخ نيز آن را تإييد نمى كند, همان طور كه در دوران حكومت رسول خدا(ص) با اين كه مسلمانان در تنگناى اقتصادى و مشكلات شديد معيشتى گرفتار بودند, مردمانى فرهنگمند و داراى فضايل ستوده به شمار مىآمدند و به بركت اسلام از فرود جاهليت به فراز انسانيت دست يافته بودند, لكن در دوران حكومت عثمان با اين كه از نظر اقتصادى, رفاه و آسايش و تمول, چهره نموده و مسلمانان عمدتا از وضعيت خوبى برخوردار بودند, اما به همان ميزان از ارزشهاى اسلامى فاصله گرفته و به سوى ارزشهاى جاهلى, نزديك شده بودند, بدان سان كه ـ با وجود آن همه عهد و پيمان ـ عدالت على(ع) را برنتافتند و بر تنديس عدالت تيغ جفا كشيدند!
بارى اكنون كه جمهورى اسلامى در سايه تعاليم اسلام بزرگ به پيروزيهاى درخشان و گامهاى بلندى در عرصه سازندگى دست يافته كه افتخارآفرين و شكوهمند است, نبايد از آفتها و آسيبهاى راه غفلت نمود. براستى آيا به همان اندازه كه توليد ناخالص ملى افزايش يافته و كارهاى زيربنايى سترگى به سامان رسيده, فرهنگ اسلامى جامعه نيز ارتقا يافته است؟
نماد ارتقاى فرهنگى در ترويج و توسعه ارزشهاى اسلامى ـ انسانى است; اگر شتاب در عرصه فرهنگ, همسنگ شتاب در ميدان توسعه و سازندگى باشد, بايد مظاهر فرهنگ اسلامى, چهره نموده, و به همان ميزان وجدان كارى, انضباط اقتصادى و مالى, عدالت اجتماعى, قانون پذيرى, پرهيز از پديده شوم ارتشا, و كنار گذاشتن پارتى بازى, تجمل پرستى, بزه كارى و… در جامعه مشاهده شود, و چون چنين تناسبى نيست, پس اقتصاد فربه تر از فرهنگ ديده شده و چاره اى نيست جز آن كه اين معادله به سود فرهنگ تغيير كند. والسلام

پاورقي ها:

/

دين پيامبر (ص) قبل از بعثت


اتفاق مسلمانان بر آن است كه پيامبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ در سن چهل سالگى به رسالت مبعوث شده اند,(1) حال سوال اين است كه حضرت قبل از چهل سالگى متعبد بوده و خدا را اطاعت مى كرده اند يا خير؟ در صورت اول تابع كداميك از اديان و شرايع بوده اند؟
قبل از هر پاسخى در اين باره, ذكر چند مطلب ضرورى به نظر مى رسد.
مطلب اول: از ابتداى خلقت تا روز قيامت, دين مورد رضايت خداوند متعال يكى بيش نبوده است و تمام انبياى الهى از حضرت آدم(ع) تا حضرت خاتم(ص) بشر را به يك دين دعوت نموده اند, چنان كه خداوند متعال مى فرمايد:
((شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و …; خداوند براى شما دينى قرار داد كه قبلا به نوح توصيه شده بود, اكنون به تو توصيه مى كنيم و به ابراهيم و موسى و عيسى نيز توصيه كرديم.))(2)
خداوند اين دين مورد نظر را ((اسلام)) نام نهاده و در قرآن كريم نيز از آن نام برده است:
((ان الدين عندالله الاسلام;(3) دين نزد خدا اسلام (و تسليم بودن در برابر حق) است.))
((ما كان ابراهيم يهوديا و لانصرانيا ولكن كان حنيفا مسلما;(4) ابراهيم نه يهودى بود و نه نصرانى بلكه مرد موحد و مسلمانى بود))
و در جاى ديگر از قرآن مى فرمايد:
((و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنى ان الله اصطفى لكم الدين فلاتموتن الا و إنتم مسلمون(5);ابراهيم و يعقوب به فرزندان خود چنين وصيت كرد: خداوند براى شما دين انتخاب كرده پس نميريد مگر مسلمان باشيد.))
پس معلوم شد كه هدف اصلى از بعثت انبيا تبليغ يك دين بوده و آن هم دين اسلام است. البته همه اديان و شرايع در تمام مسائل با هم اشتراك نداشته, بلكه به خاطر موقعيت و مقتضاى زمان و مكان اختلافاتى با هم داشته اند, چنان كه خداوند متعال فرموده است: ((لكل جعلنا منكم شرعه و منهاجا(6); ما براى هر قومى از شما شريعت و طريقه اى ((خاص)) قرار داديم.))
اما اين اختلافات جزئى خللى به مقصد اصلى و اصول فكرى و عملى مشترك بين تمام اديان الهى نمى رساند, چرا كه به استناد آيات و روايات, همه اديان در اصول مانند مبدإ و معاد و نبوت اشتراك دارند, آياتى كه ظهور در امر خداوند به پيامبر اكرم(ص) در تبعيت از ملت و دين ابراهيم و شرع نوح(ع) دارند اشاره به همين امر است.(7) با توجه به اين كه دين يك امر فطرى است اهميت دين واحد براى تمام انسانها بهتر معلوم مى شود. چرا كه عادتا تمام فطرتها در اصل با هم مشتركند هرچند علل و عوامل زمانى و مكانى مقتضيات خاص خود را مى طلبد.
مطلب دوم: تمام انبياى الهى مقدمه ظهور و بروز نبوت پيامبر گرامى اسلام بوده اند, لذا تمام آنان موظف و مإمور به انذار و بشارت مردم در جهت بعثت اين وجود مقدس بوده اند, پيامبر اكرم خود فرموده اند: ((كنت اول الانبيإ فى الخلق و آخرهم فى البعث;(8) من از جهت آفرينش در بين انبيا, نفر اول بودم و در مبعوث شدن خاتم و آخرين آنها هستم.))
و باز فرموده اند: ((نحن الاخرون السابقون يوم القيامه;(9) ما كه در دنيا آخر از انبيا بوديم, روز قيامت بر همه تقدم و پيشى داريم.))
و نيز فرموده اند: ((آدم و من دونه تحت لوايى يوم القيامه;(10) تمام پيامبران در قيامت زير پرچم من هستند.))
از امام صادق(ع) نيز نقل است كه: ((ما من نبى من ولد آدم الى محمد صلوات الله عليهم الا و هم تحت لوإ محمد;(11) هيچ كدام از انبيا از فرزندان آدم(ع) تا حضرت محمد نيستند مگر اين كه زير لوا و پرچم حضرت باشند.))
آرى, تمام انبيا, در روز قيامت پشت سر حضرت و تحت پرچم ايشانند, چرا كه آنان مقدمه و ايشان نتيجه اند. آنها درخت و ايشان ميوه و ثمره اند, و شريعت آنها برنامه هاى موقتى بوده است براى تفهيم و تبيين قانون كلى اسلام كه توسط پيامبر اكرم(ص) تبليغ مى شده است.
اميرالمومنين(ع) چنين فرموده اند:
((بعث الله محمدا رسول الله(ص) لانجاز عدته و تمام نبوته مإخوذا على النبيين ميثاقه;(12) خداوند سبحان براى وفاى به وعده خود و كامل كردن نبوتش, محمد رسول خويش را مبعوث ساخت در حالى كه از همه پيامبران[ براى بشارت دادن به آمدنش] پيمان گرفته شده بود.))
مطلب سوم: فرق بين رسول و نبى است. در بيان فرق بين رسول و نبى ميان علما اختلاف است و حتى به استناد آيات و روايات نيز نمى توان به سادگى بين آن دو فرق خاصى در نظر گرفت. با اين كه مرحوم ثقه الاسلام كلينى در كتاب شريف اصول كافى(13) بابى را به اين موضوع اختصاص داده و رواياتى را ذكر نموده اند در عين حال بعض علما مثل علامه مجلسى فرموده اند:
((با اين روايات نيز نمى توان دقيقا فرق بين رسول و نبى را مشخص كرد.))(14)
اما مشهور چنين است كه از جهت مصداق خارجى مقام رسول از نبى عزيزتر است, چرا كه نبى فقط فرشته را در خواب مى بيند و احكام را از او مى گيرد ولى مإمور به ابلاغ نيست, ولى رسول علاوه بر اين كه فرشته را مستقيما مى بيند مإمور به ابلاغ تكاليف به مردم نيز هست. ضمن اينكه خود رسولان هم از نظر مقام و موقعيت در حد مساوى نبوده و بلكه بعضى به مقام امامت نيز نايل آمده اند چنان كه در تفسير نمونه آمده است:
((از نظر تعبيرات قرآنى و لسان روايات بعضى معتقدند كه رسول كسى است كه صاحب آيين و مإمور به ابلاغ باشد; يعنى وحى الهى را دريافت كند و به مردم ابلاغ نمايد. اما نبى دريافت وحى مى كند ولى موظف به ابلاغ نيست بلكه تنها براى انجام وظيفه خود اوست و يا اگر از او سوال كنند پاسخ مى گويد.))
به تعبير(15) ديگر, نبى مانند طبيب آگاهى است كه فقط در محل كار خود آماده معالجه بيماران است اما او به دنبال بيماران نمى رود ولى اگر بيمارى به او مراجعه نمايد از درمانش دريغ نمى كند. اما رسول مانند طبيبى است سيار و به تعبيرى كه امام على(ع) در نهج البلاغه درباره پيامبر اكرم(ص) فرموده: ((طبيب دوار بطبه))(16) او به همه جا مى رود و بدون اين كه منتظر مراجعه به او باشد خود به سراغ ديگران و اجتماع رفته و به هدايت آنها مى پردازد.
با توجه به اين مطالب مى توان گفت كه مقام رسالت بالاتر از مقام نبوت است. و بعضى از انبيا فقط داراى مقام نبوت بودند و برخى ديگر علاوه بر مقام نبوت به مقام رسالت نيز مبعوث شدند. چنان كه ابوذر غفارى ـ رضوان الله عليه ـ از پيامبر اكرم چنين سوال كرد:
((يا رسول الله, تعداد انبيا چند نفرند؟ حضرت فرمود: 124 هزار نفر, باز پرسيد چند نفر آنها رسول هستند؟ فرمود 313 نفر.))(17)
پس هر رسولى نبى هست ولى هر نبى رسول نيست,(18) لذا مقام رسالت در بر گيرنده مقام نبوت هم مى باشد و خدا نبوت را قبل از رسالت عطا فرموده است. چنان كه امام باقر(ع) درباره حضرت ابراهيم(ع) چنين فرموده اند:
((خداوند اول ابراهيم را به بندگى پذيرفت و سپس او را به نبوت مفتخر گردانيد و بعد مقام رسالت را به او داد و بعد از آن او را خليل خود قرار داد و در آخر مقام امامت را به او عطا فرمود.))(19)
و باز فرموده اند: ((پيامبر اسلام قبل از آن كه به رسالت مبعوث شود داراى مقام نبوت بود.))(20)

ديدگاه دانشوران
بعد از بيان اين مطالب, بايد گفت نظر علما و دانشمندان شيعه و اهل سنت راجع به اين كه پيامبر قبل از بعثت به چه دين و آيينى تعبد داشته اند, مختلف است. هر چند قريب به اتفاق آنها اعتقاد دارند كه ايشان قبل از بعثت موحد و خداپرست بوده اند, چرا كه هرگز براى هيچ بتى سجده نكردند و به هيچ بتى سوگند ياد ننموده و نام هيچ بتى را به جاى نام خدا بر زبان نياوردند و سر سفره اى كه با نام بت آغاز شده باشد و گوشت آن با نام خدايانى غير از خداوند يكتا ذبح شده بود, ننشستند.))(21)

ديدگاه اول
فرقه اى به استناد ظاهر آيه شريفه: ((ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان.))(22) مى گويند پيامبر قبل از بعثت, ايمان به خدا نداشته و موحد نبوده است!))
در مقابل اين فرقه, تمام مفسران شيعه و اهل سنت در تفسير اين آيه چنين گفته اند:
((منظور از ((كتاب)) در آيه شريفه همان قرآن كريم است كه يقينا بعد از نزول وحى توسط جبرئيل پيامبر به قرآن و تفاصيل و مطالب آن آگاه گرديد. و منظور از ((ايمان)) همان ايمان و اعتقاد به خدا نيست, چرا كه ايمان معانى متعددى دارد و آنچه در آيه شريفه مقصود است همان شريعت و معالم دين بوده كه فهم و اعتقاد و التزام به آنان در گرو وحى الهى بوده است.))(23)
و باز به استناد آيه شريفه: ((وجدك ضالا فهدى))(24) گفته اند: ايشان قبل از بعثت در ضلالت و گمراهى و كفر به سر مى برده است. كه باز در اين آيه شريفه كلام مفسران چنين است:
منظور آيه, ضلالت در علم و آگاهى به احكام و شريعت اسلام است كه بعد از بعثت از طريق وحى به آن هدايت شده و آگاهى يافته اند. هر چند نوع مفسران بعد از اين بيان گفته اند ممكن است منظور از ضلالت گم شدن متعارف است چنان كه گويند: پيامبر اكرم در بعض كوچه هاى مكه گم شده بودند, ابوجهل ايشان را پيدا كرد و به نزد عبدالمطلب برگرداند. و يا اين كه وقتى حضرت با عموى بزرگوارش ابوطالب به شام رفته بودند, گم شدند و سپس پيدا شدند. يا وقتى كه از قبيله بنى اسد به مكه برگشتند داخل شهر گم شدند… و اين كه خداوند فرموده ((فهدى; پس تو را هدايت كرد)) بنابر معناى اول, يعنى قرآن و شريعت اسلام و احكام آن را به تو شناسانيد. و بنابر معناى دوم, اين كه بعد از گم شدن تو را به منزل برگرداند.(25)
مرحوم طبرسى در مجمع البيان وجه ديگرى فرموده اند, با اين بيان كه:
((خداوند تو را در ميان قومى يافت كه حق تو را نمى شناختند و تو در بين آنان حيران و سرگردان بودى. سپس آنها را به شناخت تو هدايت كرد و به فضل و صداقت تو اعتراف كرده و دور تو جمع شدند…))(26)
زمخشرى در تفسير آيه شريفه چنين مى گويد: ((اگر نعوذ بالله پيامبر اكرم(ص) قبل از بعثت كافر بودند, هر آينه اين امر به عنوان نقيصه اى براى ايشان مطرح مى شد. ))(27)
به علاوه با مراجعه به سيره عملى حضرت اين ديدگاه از اصل مردود است چرا كه در موارد متعدد و كتابهاى مختلف مشاهده مى كنيم و مى خوانيم كه حضرت شديدا از بتها متنفر بوده و اصلا به آنها توجهى نداشته اند. و وقتى كه ((بحيرا))ى راهب خواست حضرت را به لات و عزى (دو بت بزرگ مكه) سوگند دهد, حضرت فرمود: ((لاتسإلنى باللات و العزى فوالله ما ابغضت شيئا بغضهما;(28) مرا به لات و عزى سوگند مده, به خدا قسم چيزى نزد من مانند آن دو مبغوض نيست.))
و يا هر وقت كسانى از اهل قبيله پيامبر(ص) از آن حضرت مى خواستند كه با آنها به بتكده برود, امتناع ورزيده و قبول نمى كردند و به آن جا نمى رفتند.(29)

كدام دين؟
اما اين كه در طريق توحيد و يكتاپرستى, حضرت تابع كداميك از اديان و شرايع قبل از اسلام بوده است آراى علماى مسلمانان مختلف است: بعضى اين امر را كه پيامبر از اديان قبل از اسلام تبعيت مى كرده است جايز مى دانند. ولى اين كه آيا واقعا اين امر به وقوع هم رسيده و پيامبر تبعيت از آنها مى كرده است توقف كرده اند. از جمله كسانى كه نظر بر اين قول دارند, حجه الاسلام غزالى, قاضى عبدالجبار, سيف الدين آمدى(30), تاج الدين عبدالوهاب (31) سبكى و از دانشمندان شيعه نيز سيد مرتضى(32) را مى توان نام برد.
استناد اين گروه شايد اين باشد كه مى گويند هيچ دليل معتبرى بر تعبد و يا عدم تعبد حضرت پيامبر اكرم نسبت به اديان گذشته در دست نيست. (33)

ديدگاه دوم
گروهى نيز معتقدند كه حضرت, از يكى از اديان گذشته, تبعيت مى كرده اند. ما قبل از آن كه به طور مختصر درباره آن دينى كه حضرت از آن تبعيت كرده اند چيزى بگوييم و دليل قائلين آن را بيان كنيم و جواب بدهيم, به بعضى از دلايل كلى معتقدين اين ديدگاه اشاره كرده سپس به قول مورد نظر و صحيح پرداخته و با دلايلى آن را بيان مى كنيم و بعد از آن در بيان دفع توهم, دلايل قائلين به تبعيت را هم اشاره و جواب مى دهيم. اينك دلايل آنان:
1 ـ اگر ايشان متعبد به شريعتى از شرايع گذشته نبودند, پس با چه معيارى به حج و عمره مشرف مى شده و اعمال آنها را انجام مى دادند. با چه دستورى از گوشت مردار و يا حيوانى كه با نام خدايانى غير از خداوند يكتا ذبح شده بود نمى خوردند و همچنين اعمال ديگرى كه انجام آنها منوط به دانستن احكام آنهاست. پس بايد گفت پيامبر به تبعيت يكى از آن شرايع اين گونه اعمال را انجام مى داده اند.
2 ـ در تاريخ برخورد مى كنيم كه پيامبر در حكم سنگ سار كردن زناكار به تورات مراجعه كرده بودند.(34)
3 ـ آيات متعددى در قرآن داريم كه خداوند متعال پيامبر اكرم را مإمور به تبعيت از شرايع گذشته مانند شريعت نوح, ابراهيم, موسى و عيسى مى نمايد و اين خود دليلى است كه ايشان بايد از آنها يا يكى از آنان تبعيت مى كرده اند.
ادامه دارد.


پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) ر.ك: الصحيح من سيره النبى, ج1, ص191 ـ 197. 2 ) شورى(42) آيه13. 3 ) آل عمران(3) آيه19. 4 ) همان, آيه67. 5 ) بقره(2) آيه132. 6 ) مائده(5) آيه48. 7 ) ر.ك: الشفإ بتعريف حقوق المصطفى(ص), قاضى عياض, ج2, ص795. 8 ) همان, ج1, ص;61 ابن كثير, سيره پيامبر, ج1, ص289 و 318. 9 ) ابن كثير, سيره پيامبر, ج1, ص319. 10 ) شهيد مرتضى مطهرى, ختم نبوت, به نقل از بحارالانوار. 11 ) شيخ عباس قمى, سفينه البحار, ج2, ص518, باب لام. 12 ) نهج البلاغه, خطبه اول. 13 ) اصول كافى, كتاب الحجه, باب سوم, ج1, ص176. 14 ) ر.ك: بحارالانوار, ج11, باب معنى النبوه; مرإه العقول, ج2, ص289. 15 ) تفسير نمونه, ج13, ص;92 و همچنين رك: تفسير منشور جاويد, ج1, ص257 ـ ;277 مفاهيم القرآن, ج4, ص315 ـ 370. 16 ) نهج البلاغه, خطبه108. 17 ) شرح ملاصدرا بر اصول كافى, كتاب الحجه, ص453. 18 ) بحارالانوار, ج11, ص32. 19 ) اصول كافى, ج2, ص175. 20 ) همان, ص176. 21 ) ر.ك به الوفإ باحوال المصطفى, ج1, ص139. 22 ) شورى(42) آيه52. 23 ) ر.ك: الميزان, ج18, ص;77 مجمع البيان, ج9, ص;58 تفسير ملاصدرا, ج3, ص;123 الكشاف, ج4, ص235. 24 ) ضحى (93) آيه6. 25 ) ر.ك: تفسير ملاصدرا, ج3, ص;123 زمخشرى, الكشاف, ج4, ص768, الشفإ بتعريف حقوق المصطفى, ج2, ص724 تا 726. 26 ) مجمع البيان, ج10, ص766. 27 ) زمخشرى تفسير الكشاف, ج4, ص768. 28 ) بحارالانوار, ج15, ص;169 الشفإ بتعريف حقوق المصطفى, ج2, ص729. 29 ) همان. 30 ) ر.ك: سيف الدين الامدى, الاحكام فى اصول الاحكام , جزء 4, ص131. 31 ) ر.ك: جمع الجوامع, ج2, ص352. اين كتاب در علم اصول فقه و جزو كتابهاى درسى مدارس علمى اهل سنت است. 32 ) ر.ك: سيد مرتضى, الذريعه الى اصول الشريعه, ج2, ص595. ايشان در اين موضوع بطور مفصل بحث كرده اند. 33 ) همان, ص596, الشفا بتعريف حقوق المصطفى, ج2, ص794. 34 ) ر.ك: شيخ طوسى, عده الاصول, ج2, ص60 ـ 64. ايشان نيز در اين موضوع به طور مبسوط بحث كرده اند و بر خلاف استادش سيد مرتضى قائل به عدم تبعيت پيامبر از شرايع گذشته هستند.

/

برنامه هويت


برنامه هويت, كه جمعه ها از شبكه اول سيماى جمهورى اسلامى پخش مى شود, شباهتهاى زيادى به افشاگريهاى دانشجويان مسلمان پيرو خط امام دارد و به علت تنوع, مستند و نو بودن بخشهاى مختلفش در زمره پربيننده ترين برنامه هاى تلويزيونى قرار گرفته است و جزو برنامه هايى است كه افزون بر موافقان, مخالفان را نيز به پاى گيرنده ها نشانده است.
دانشجويان مسلمان پيرو خط امام, علاوه بر افشاى توطئه هاى دولت آمريكا, پرده از چهره روشنفكران نشاندار و برخى از عناصر به ظاهر ملى ـ فرهنگى برداشتند كه اين اقدام, آتش خشم طرفداران داخلى و حاميان خارجى آنان را برافروخت تا آن جا كه شخصيتى مانند مهندس بازرگان, دانشجويان مسلمان پيرو خط امام را پيروان خط شيطان خواند!
در برنامه هويت نيز علاوه بر افشاى روابط بسيارى از گروهكها و بنيادها و چهره هاى به ظاهر فرهنگى با بيگانگان, همسويى جريان روشنفكرى نشاندار به طور مصور و مستند نمايانده شده و جالب آن كه تقريبا همان حاميان داخلى و خارجى, در ماجراى افشاگرى دانشجويان مسلمان پيرو خط امام, با اندكى جرح و تعديل به دفاع از آن كسان و تقبيح برنامه هويت پرداخته اند; مثلا وقتى برنامه هويت, با مدرك و سند, سرسپردگى كسانى چون احمد شاملو را به دربار كثيف پهلوى و اعطاى جايزه شاهنشاهى به وى و تإييد عضويت نادر نادرپور, را توسط ساواك, در كانون نويسندگان كذايى به تصوير مى كشد و از استراتژى استحاله ـ كه مدتهاست دست مايه خبرى و تحليلى مطبوعات است ـ توسط به اصطلاح اپوزيسيون, سخن مى گويد, راديوهاى بيگانه و نشريات داخلى عمدتا همسو با آنان برمىآشوبند و برنامه هويت را به باد ناسزا مى گيرند كه چرا حرمت امثال شاملو, نادرپور و براهنى را پاس نداشته اند و على رغم داعيه هاى آزاد انديشى به جاى پاسخ به نقدهاى مستند اين برنامه, به رجزخوانى و هتاكى پرداخته اند.
كدام آدم منصفى است كه نداند همين كسان و مطبوعات حامى آنها, در قبال جنگ ويرانگر تحميلى و روزهاى آتش و خون يا در قالب گروهكهاى سياسى با صدور بيانيه, مقاومت مردم مسلمان ايران را محكوم مى كردند و براى حضرت امام ـقدس سره ـ فتواى حرمت جنگ مى دادند! يا با بهره گرفتن از ادبيات داستانى به تحقير و تخفيف بسيجيان دلاور مى پرداختند يا با طرح مباحث نظرى به تشكيك در باورهاى دينى نسل جوان و تبليغ مبانى فكرى سرمايه دارى و ليبراليسم همت مى گماشتند. آرى اينان در قبال ملت خود, مستقل بوده اند و در عمل يا بر ضد دولت اسلامى و مبانى دينى آن قلم زده اند يا به شيوه هاى گوناگون به تبليغ و ترويج افكار پوسيده چهره هاى منفورى همت گماشته اند كه در آن سوى مرزها, تئورى استحاله را در دستور كار خود قرار داده اند.
نكته جالب توجه آن كه مدير مسوول يكى از همين نشريه هاى مورد نقد, در اين برنامه, مى گويد: وقتى به فرانسه رفته, متوجه شده است كه تهاجم فرهنگى, امرى جدى است و اروپا نيز از تهاجم فرهنگى آمريكا شكوه دارد. و اين در حالى است كه يكى از نشريات ديگر, كه چند صباحى از منظومه كيهان انقلاب اعتبار گرفته و از برنامه هويت برآشفته شده, گريبان چاك زده و به دفاع از جبهه مخالف پرداخته, از تهاجم فرهنگى, كه خود از عوامل داخلى آن است, با عنوان تكرار مشمئز كننده ياد مى كند!
اما اين كه خود او از عوامل داخلى تهاجم فرهنگى است, به گواهى پيشينه اين نشريه است: چاپ دهها مقاله درباره دين اخروى, كه نتيجه آن جدايى دين از سياست, اقتصاد, هنر و امثال آن است و تجديد بناى قبر كتابچه هزار ساله حكمى زاده و ارائه مطالب سست بنياد آن بر ضد روحانيت و مرجعيت, با رنگ و لعابى نو و خوش نما و تقويت و دفاع از مبانى انديشه سرمايه دارى غربى, اگر در خدمت منافع بانيان تهاجم فرهنگى نيست پس چه نامى مى توان بر آن نهاد؟ اين حضرات قبلا نيز در پيش درآمد مصاحبه با مهندس بازرگان, به انقلابيون نسبت دادند كه از آنچه درباره بازرگان و دولت موقت گفته اند, توبه كرده اند!
همه كسانى كه حوادث اول انقلاب را به ياد دارند, مى دانند كه دولت موقت با وجود اين كه همه اهرمهاى قدرت را در اختيار داشت, برخلاف ادعاهاى كنونى, با تنگ نظرى شگفتآورى نه تنها به انحصارگرايى مطلق پرداخت, بلكه با صراحت گفت: مردم به خانه هايشان برگردند, ما كشور را اداره خواهيم كرد! لذا نتيجه آن شد كه
اولا: شور گسترى و نشاط نسل انقلاب را بر باد داد و در اين رهگذر, بسيارى از افراد سست انديشه و بى تجربه را به دام گروهكهايى چون منافقين كشاند و تازه پس از كناره گيرى, بازرگان و يكى از همفكران آن روزش, با صدور اعلاميه مشترك, از مردم خواستند تا در مرحله دوم اولين انتخابات مجلس شوراى اسلامى به سركرده منافقين رإى دهند.
ثانيا: با روانه كردن هيإت حسن نيت به كردستان و گذشت ماهها و زمانبرى زياد آن, عملا دست گروهكها بويژه حزب منحله دموكرات كردستان را در كشتار مردم مسلمان كرد و قتل عام بسيجيان و سپاهيان و پيشمرگان, باز گذاشتند و اگر فرمان تاريخى 26 مرداد 1358 حضرت امام خمينى, مبنى بر بسيج تمام امكانات دولت و ارتش به كردستان نبود, اكنون اين خطه از سرزمين مقدس ايران اسلامى جدا گشته بود.
ثالثا: قبح مذاكره با دولت تجاوزگر آمريكا را در الجزاير شكست و البته اين اقدام نسنجيده همراه با تسخير لانه جاسوسى آمريكا, منجر به سقوط دولت موقت شد.
به هر حال در همين مصاحبه مورد اشاره هم بازرگان, مردم ايران را ((خسر الدنيا و الاخره)) مى خواند, ولى با اين وصف, حضرات از انقلابيون مى خواهند كه در مقابل كاركرد غلط دولت موقت, از بازرگان حلاليت بطلبند! جالب آن كه يكى از نشريات همسو با دولت موقت, از نظام ولايى با پشتوانه محكم قرآنى و روايى و 2 / 98 درصد آراى عمومى, به عنوان تنها يك روايت و برداشت از اسلام ياد مى كند و خود و هم انديشانش را داراى افكار نو و اميد نسل جوان مى شناساند!
شگفتا! در حالى كه جريان روشنفكرى لااقل پنجاه سال از اين روند در جوامع مادر, فاصله داشته و در عرصه سياست و اقتصاد و هنر و معرفت شناسى ترجمانى ناقص از محصولات آنهاست و اتفاقا در سالهاى نخستين انقلاب نيز به عيار تجربه زده شده, لاف نوگرايى و جوان پسندى از چه روست؟ تجربه تلخ دولت موقت براى هميشه تاريخ ايران كافى است و آزموده را آزمودن خطا!
بارى اگر نبود مگر همين پرخاشگريها و چون سپند بر آتش جهيدنهاى گردانندگان راديوهاى بيگانه و نشريات ضد انقلابى خارج از كشور, كافى بود كه بدانيم برنامه هويت چه كرده است. و سر اين همه رجزخوانيها, تلخ گويى و تلخ انديشى ها, همانا اقبالى است كه مردم از اين برنامه به عمل آورده اند و لذا بايد به اين برنامه سازان شجاع, دست مريزاد گفت و از آنان خواست تا با دقت, ظرافت و وسواس و همچنان مستند, به عمق و ژرفاى كار بيفزايند و كار خود را كمتر از افشاگريهاى شجاعانه دانشجويان مسلمان پيرو خط امام تلقى نكنند. والسلام على من اتبع الهدى
پاورقي ها:

/

شعر و شرع و شيعه 2


پارسى سرايان شيعى

پيش درآمد
در مقالت پيشين كه گوشه هايى از شعر شيعى را مورد بررسى قرار داديم, گفتيم كه از عواملى كه موجب شد شاعران مذهبى سرا مورد عنايت و توجه ائمه و بزرگان دين قرار گيرند, موضع گيريهاى فكرى و سياسيى بوده كه شاعران در شعرشان عليه دستگاه اموى و عباسى داشته اند; يعنى آنها با اتكا به ائمه با حكام جور به مبارزه مى پرداختند و شعرشان رنگى از مدح نداشته است, بلكه صبغه اى حماسى داشته و هم از اين روست كه دستگاه حاكم در برابر شعر مذهبى واقعى واكنش نشان مى داد.
بايد گفت شعر شيعى, حول سه محور اساسى مى چرخد:
الف) بعد حماسى;
ب) نقل تاريخى پاره اى از حوادثى كه بر امامان ـ عليهم السلام ـ رفته است;
ج) جنبه عاطفى و سرودن مرثيه هايى كه چهره حادثه را سوزناكتر و دردناكتر نشان دهد.
بنابراين, هركدام از اين ابعاد, در نوع خود ادب شيعى را مدد رسانيده اند. در اين نوشتار تلاش ما بر آن است تا بتوانيم شمايى از سه محور اساسى را در شعر شاعران ايران مورد بررسى قرار دهيم.
با آن كه تاريخ نشان مى دهد كه از آغاز گسترش زبان فارسى مذهب رايج و غالب ايران تسنن بوده است, با اين حال كمتر ديوانى را مى يابيم كه به پيشوايان مذهب شيعه توجه نداشته باشند. اما ((آن مارى شيمل)) مى نويسد: ((به نظر مى رسد كه آفرينش شعر دينى, در جهان اسلام متإخر باشد. مخالفت با شعر, بويژه شعر دينى در قرون اوليه اسلامى محسوس است; زيرا بيم آن مى رفت شعر ـ كه در قرآن نكوهش شده و در احاديث, غالبا از آن با عناوين منفى ياد شده است ـ با آيات قرآنى تعارضى پيدا كند و يا مردم اشعار دينى را وحى پندارند. اشعار ستايش آميز يار پيامبر, حسان بن ثابت نيز بيش از آن كه شعر دينى باشد. اشعار توصيفى و مدحيه است.))(1)
آن مارى شيمل, پيش از آن كه تعريفى از شعر دينى به دست دهد, نظريه مذكور را ارائه مى دهد كه درباره آن سخن بسيار است و بيرون از هدف اين مقال, اما به نظر مى رسد شعرى كه در دفاع از آيين نو, بر پيامبر ـ هرچند به گونه تحميديه ـ عرضه شده باشد, خود نوعى شعر دينى محسوب مى شود. اين در حالى است كه هيچ قلمى در تعريف ((شعر دينى)) به گردش درنيامده است. راستى شعر دينى چيست؟ چه ويژگيهايى دارد؟ نخستين شعرهاى دينى از چه زمانى سروده شده اند؟ قالب هاى شعر دينى كدامند و… .
با اين همه; يعنى در موقعيتى كه درباره شعر دينى كمتر قلم زده شده است, سروده هاى بسيارى در ذهن و زبان مردم همچنان از روزگاران پيشين مانده است و به صورت ضبط شده در نوشته ها آمده است. برخى از شعرهاى دينى با مراسم مذهبى درآميخته است.
تعزيه نامه ها كه نمايشنامه هاى منظومى اند كه موضوع آن شهادت حضرت امام حسين (ع) است يكى از ژانرهايى است كه شعر را با نمايش درهم آميخته است. سابقه اجراى مراسم, به دوران سلطنت احمد بن بويه, معروف به معزالدوله مى رسد كه در سال 352 هجرى در بغداد به فرمان او اين مراسم برپا شد. خواندن اشعار مراثى و به راه انداختن دسته هاى سوگوارى از آن سال تا انقراض دولت ديالمه يا آل بويه (320ـ448ق) كه شيعه بودند, در نواحى حكومتى آنان معمول بود. اين مراسم در دوران صفويه ترويج بيشترى يافت. تعزيه نامه ها, از سادگى و بى پيرايگى زبان و بيان برخوردارند. و اغلب با زبانى ساده و نزديك به زبان عاميانه سروده شده اند.
كمتر شاعرى در اين دوره مى توان يافت كه قصيده يا تركيب و ترجيعى در ستايش پيامبر اسلام و امامان شيعه نسروده باشد. چنين به نظر مى رسد كه شاعران اين كار را به عنوان وظيفه محتوم دينى, مى شمرند.(2)
چاووشى خوانى نيز يكى ديگر از جلوه هاى شعر دينى ـ مردمى است. كه در اين گونه شعرها منقبت پيامبر و امام هاى دوازده گانه و توصيف زيارتگاه ها مد نظر بوده است. سرايندگان اين گونه شعرها افرادى ناشناس هستند.(3)
سخنورى نيز يكى از مراسمى است كه اجراى آن از دوره صفويه شروع شده, اين مراسم در شب هاى ماه رمضان در قهوه خانه هاى قديم برگزار مى شد. اين مراسم در حقيقت نوعى مشاعره بود كه بين دو يا چند ((سخنور)) برقرار مى شد, يكى از سخنورها مراسم را با نام خدا و حمد او و نعت پيامبر و امام هاى دوازده گانه شروع مى كرد. احتمال مى رود هدف اصلى اين مراسم ترويج و تحكيم مذهب شيعه و نشانه هوادارى اصناف مختلف از شيعه بوده است. نمونه يك رباعى كه معمولا ((سخنور)) اصلى, مراسم را با آن شروع مى كرد, چنين است:
آن نقطه كه زير بإ بسم الله است
آن راهنما به جمله خلق الله است
سنجيده شده است در تمام قرآن
آن خال لب على ولى الله است(4)
بايد به اين مراسم, مولودخوانى را نيز اضافه كرد. به گفته آن مارى شيمل, نخستين ژانر بزرگ كه كاملا به بيان احساسات دينى اختصاص دارد, ((مولوديه)) است كه به مناسبت ولادت پيامبر اكرم(ص) در روز دوازدهم سومين ماه قمرى خوانده مى شود. مولودها, نخستين بار در اوائل قرن سيزدهم ميلادى, به نثر گفته شد, اما اين روايت هاى نثرى به سرعت به اشعار مفصلى تبديل شد. مشهورترين ((مولود)) در تركيه سروده سليمان چلبى اهل بورسا (متوفاى 1419م) است كه تا امروز نه تنها در ولادت پيامبر كه حتى در مناسبت هاى خاصى مانند چهلم مرگ كسى و يا در مراسم سوگند خوانده مى شود… اين قالب گونه اى قصيده روايتى است كه اعمال شگفت انگيز پيامبر(ص), خلفاى چهارگانه و بويژه على بن ابى طالب(ع) را به تفصيل شرح مى دهد. (5)

شعر شاعران شيعه
از سرايندگان نخستين فارسى زبان, رودكى و كسايى مروزى شيعه مذهب بوده اند. رودكى كه بيشترينه اشعار او به دست بادها سپرده شده است, از شاعران برجسته زبان فارسى بوده كه مذهب ((اسماعيلى)) داشته است. او كه پس از گرويدن نصر بن احمد سامانى به مذهب اسماعيلى, به آن مذهب درآمد. از اشعار باقى مانده او چنين باورى مستفاد نمى شود, ولى ((معروف بلخى)) از شاعران همان دوره, در ضمن اشعارى چنين مى گويد:
از رودكى شنيدم; استاد شاعران
كاندر جهان به كس مگرو جز به فاطمى(6)
كسايى مروزى مهمترين و نخستين شاعر شيعه مذهب فارسى زبان است. كسايى در آغاز شاعرى مديحه سرا بوده, اما در اواخر عمر پشيمان مى شود و به سرودن مواعظ و اشعار مذهبى مى پردازد.(7) كسايى به طور قطع پيرو مذهب شيعه دوازده امامى بوده و اين امر غير از تصريح صاحب كتاب ((النقض)) از اشعار خود او نيز برمىآيد. كسايى با بيان مناقب خاندان پيامبر و سرودن مراثى براى شهداى اين خاندان ـ كه همواره مورد ستم و آزار بنى اميه و بنى عباس بودند ـ همدردى مردم ايران را با آن خاندان باز گفته است.(8) قصيده مسمط او كهن ترين سوگنامه ماجراى كربلاست, هرچند ديوان كامل او اكنون در دست نيست, اما از همين مقدار بازمانده, باورمندى كامل او به مذهب شيعه نمودار مى شود. در اين قصيده آثار تشيع اثناعشرى كاملا مشهود است و اشاراتى آمده است كه اين حقيقت را روشن مى كند.
از جمله ((آيه قربى)) اشارتى است به ((قل لا إسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى)) كه بخشى از آيه 23 سوره ((شورى)) و به مودت و دوستى على ـ عليه السلام ـ و اهل بيت پيامبر ناظر است.
دامن اولاد حيدر گير و از توفان مترس
گرد كشتى گير و بنشان اين فزع اندرپسين
بى تولا بر على و آل او دوزخ تو راست
خوار و بى تسليمى از تسنيم و از خلد برين
كسايى در ابياتى از اين قصيده خشم خود را از حكومت ناحق مروانيان و يزيديان ابراز مى دارد و از اين كه اين گروه فاسق منبر خاص رسول الله و اولاد او را به وجود ناپاك خود آلوده اند, ابراز نفرت مى كند و مى گويد:
منبرى كآلوده گشت از پاى مروان و يزيد
حق صادق كى شناسد و آن زين العابدين؟
وى در قصيده ((سوگنامه كربلا)) كه با تغزل و تشبيب آغاز مى شود, به مصيبت حضرت زينب و شهربانو و فجايع بى مانندى كه برخاندان رسول(ص) رفته اشاره مى كند.
دست از جهان بشويم, عز و شرف نجويم
مدح و غزل نگويم مقتل كنم تقاضا
ميراث مصطفى را, فرزند مرتضى را
مقتول كربلا را تازه كنم تولا
آن پنج ماهه كودك بارى چه كرد؟ ويحك
كز پاى تا به تارك مجروح شد مفاجا
كسايى مروزى از جمله كسانى بود كه در نيمه قرن چهارم هجرى در زمانى كه دولت مقتدر سامانى, در سراشيب زوال بود, ظهور كرد. اشعارى كه كسايى در مدح على(ع) و خاندان پاكش سروده است نشان دهنده ضعف حكومت بغداد و اقتدار آل بويه و رشد قدرت دوستداران على(ع) است.
((اشعارى كه كسايى ـ بدون هيچ گونه حصر و زجر و آزار ـ در مدح اهل بيت(ع) مى سرايد, نشانى است از محيطى آزاد و طرفدار تشيع كه مردم خواهان چنين اشعارى بوده اند.))(9)
با اين همه اگر بخواهيم با عنايت به معيارى كه در آغاز بحث از آن سخن گفتيم, اشعار كسايى مروزى را بسنجيم, مى توان دريافت كه مدح و مرثيه كسايى بيشتر رنگى از عاطفه به خود مى گيرد. اين روحيه با توجه به قصايدى كه با تشبيب و غزل آغاز مى شود, بخوبى نمودار است. بنابراين اهميت قصيده مسمط كسايى در سوگ شهيدان كربلا, در اين است كه اين قصيده نخستين سوگنامه مذهبى در شعر فارسى است, هرچند قصيده او در مقايسه با آثارى چون تركيب بند معروف محتشم كاشانى, شعرى است; ابتدايى.(10)
شاعران شيعى پس از كسايى از نظر انديشه و بيان سبك كسايى را دنبال كرده اند; از جمله آنان مى توان از قوامى رازى نام برد. قوامى مردى شيعى مذهب و در ميان شاعران شيعه معروف بوده است. نام او نه تنها در كتاب ((النقض)) در شمار شاعران شيعى ذكر شده, بلكه در آثار او اشعار زيادى در منقبت به خاندان رسالت و مرثيت آنان نيز ديده مى شود.(11)
از شاعران برجسته عهد غزنوى, فردوسى شاعر بزرگ ملى است. دولت ضد شيعه سلطان محمود, سياست عباسيان را با تعصب اجرا مى كرد و مى گفت: ((من از بهر قدر عباسيان, انگشت در كرده ام در همه جهان, و قرمطى مى جويم و آنچه يافته آيد و درست گردد, بردار مى كشم.))(12) فردوسى در چنين زمانه اى مى زيست. فردوسى كه شيعه اثنا عشرى بود, به علت اختلاف در نژاد و مذهب, نتوانست با سلطان محمود كه به ظاهر مشوق شاعران بود, سازشى داشته باشد. ابيات آغازين شاهنامه نشان گر اعتقاد راسخ او به خاندان پيامبر است:
منم بنده اهل بيت نبى
ستاينده خاك پاى وصى…
اگر چشم دارى به ديگر سراى
به نزد وصى و نبى گير جاى
گرت زين بدآيد گناه من است
چنين است, و آيين و راه من است…
پيمبر بدو اندرون با على
همه اهل بيت نبى و و صى
نكته قابل طرح درباره اين چند بيت كلمه ((وصى)) است كه تنها شيعيان به مسإله وصايت على ـ عليه السلام ـ اعتقاد دارند. فردوسى همچنين فرازهايى از سخنان آن حضرت را مورد استفاده قرار داده و البته صريحا در اين گونه موارد نام حضرت را نياورده است.(13)
فردوسى در سرودن وقايع تاريخى شاهنامه, با امانتدارى مضامينى كه از خداينامه و اسناد ديگر در اختيار دارد, به عنوان ناظمى بى طرف خود را مطرح نمى كند; بلكه طبيعت عدالتخواهى و استبداد ستيزى خود را در مواقع مقتضى بروز مى دهد و نقاط ضعف پادشاهان بيدادگر را شجاعانه زير شلاق انتقادات تند خود مى كشد و فرجام ناپسند كجرويهايشان را گوشزد مى كند و تنها فرمانروايانى را كه درجهت منافع مردم گام مى نهند و به صفات والاى انسانى آراسته اند, مى ستايد.(14)
ناصر خسرو, نويسنده, حكيم و شاعرى كه شعرش به منزله شمشير برانى است بر ضد قشريان, رياكاران, غاصبان حق مردم, بويژه غاصبان خلافت و تمام عمال جور و ستم. ناصر خسرو در ميان شاعرانى كه از قرن چهارم پاى به عرصه ادبيات گذاشته اند, چهره اى مشخص دارد, چرا كه او شيعه است ـ هرچند شيعه اسماعيلى ـ و به همين دليل مورد تعصب و آزار تركان و طرفداران خلفاى عباسى قرار گرفته است; زيرا زبان فصيح, منطق گويا و صراحت لهجه او ديگر جاى آشتى و سازشى باقى نگذاشته است.(15)
او تنها مذهب شيعه را بر حق مى داند و همه را به آن فرا مى خواند و از امامان شيعه به بزرگى و جلالت ياد مى كند:
حسين و حسن را شناسم حقيقت
به عالم گل و ياسمين محمد
و در ابيات زير تإثر خود را از فاجعه كربلا نشان داده است:
دفتر پيش آور و بخوان حال آنك
شهره از او شد به جهان كربلاش
تشنه شد و كشته و نگرفت دست
حرمت و فضل و شرف مصطفاش(16)
وى همچنين به حضرت فاطمه زهرا(س) و فرزندان گرامى اش اشاره مى كند و مى گويد:
گزين و بهين زنان جهان
كجا بود جز در كنار على؟
حسين و حسن يادگار رسول
نبودند جز يادگار على
وى در بيان انديشه هايش صراحت لهجه دارد و با به كار بردن الفاظى ناخوشايند, حريفان را به مبارزه مى طلبد. او در اين راه هيچ گونه سهل انگارى را روا نمى دارد:
گر احمد مرسل پدر امت خويش است
جز شيعت و ابناى وى اولاد… اند؟!
ناصر خسرو, كه بيشتر جنبه هاى شعرش از لحاظ اخلاق و خردگرايى تحسين برانگيز است, متإسفانه در مواردى به زمره واعظان غير متعظ درمىآيد; مخصوصا زمانى كه از دشمنان باطنيه و اسماعيليه ياد مى كند, سخت غضبناك است و با نسبت دادن كلمات يا صفات مذموم آنان را تحقير مى كند.(17)
اى جاهل ناصبى چه كوشى
چندين به جفا و كارزارم
تو چاكر مرد با دوالى
من شيعت مرد ذوالفقارم
رنجيت نبود تا گمانت
آن بود كه من چو تو حمارم
واكنون چو شدى ز حالم آگه
يكسر چه كشى سر از فسارم
بنابراين, ناصرخسرو با هنر شاعرى خويش در خدمت تبيين عقيده و توجيه معتقدات مذهبى خود است. ناگفته نگذاريم كه ناصرخسرو, در برابر تعصبات اعتقادى غزنويان و تعصبات نكوهيده عقيدتى برخى از عالمان و امراى حاكم, اين همه از خود عصبيت و پرخاشگرى نشان مى دهد; چرا كه مخالفان اسماعيليه چنين باورى داشتند: ((قتل ايشان حلال تر است از آب باران و واجب تر است بر سلطانان و پادشاهان كه ايشان را قهر كنند و به قتل رسانند و پشت زمين را از نجاست ايشان پاك كنند و با ايشان دوستى و صحبت نشايد كردن و ذبيح ايشان نشايد خوردن و نكاح ايشان نشايد كردن و خون ملحدى ريختن, اولى تر كه هفتاد كافر رومى را كشتن.))(18)
در چنين اوضاعى است كه ناصرخسرو در ديوان خود از فضيلت على(ع) و فرزندان پاكش سخن مى گويد و مدعيان علم و فضيلت را بى مايه و پايه مى داند و شاعرانى را كه عقيده خود را در آستان صاحبان زور و زر قربانى كرده اند, ملامت مى كند.
مشهورترين سراينده شيعه مذهب از آغاز تا قرن ششم هجرى ((قوامى رازى)) است. بدرالدين قوامى رازى از شاعران نيمه اول سده ششم است. قوامى نخستين شاعر فارسى زبان است كه در اشعارش صريحا به تشيع خود اعتراف كرده و به حقانيت تشيع و به عدل خدا و امامت ائمه دوازده گانه تصريح نموده است. قوامى از اين كه بر مذهب شيعه است بارها مباهات كرده و از اين رو اشعارش در ميان گروه شيعيان آن روزگار رواج فراوان يافته بود. از مضامين برخى ديگر از ابيات قوامى استنباط مى شود كه از گروه مناقب خوانان بوده است. مناقب خوانى شغلى بود كه شيعه براى كسب توانايى بيشتر براى نشر مذهب خود پيدا كرد. آنان قصيده هاى شيعيان در مدح على(ع) يا ساير ائمه(ع) را در كوى و برزن و بازار مى خواندند. مناقب خوانان اشعار را از آثار شاعران شيعه مذهب كه نام بعضى از آنان را, شيخ عبدالجليل در كتاب ((النقض)) آورده است, انتخاب مى كردند.(19) قوامى رازى, همان گونه كه گفتيم يكى از اين شاعران است. گاه رفتار متعصبان قوم با اين مناقبيان بسيار شديد بود, چنان كه دختر ملكشاه, زن اصفهبد على, زبان يكى از آنان را به نام ((ابوطالب شيعى مناقبى))(20) بريد.
پس از اين دوره سرودن شعر در مناقب و مراثى اهل بيت رواج يافت و به ويژه در قرن هفتم در بين شاعران شايع شد, حتى برخى از سرايندگان سنى مذهب در اين مقوله طبع آزمايى كردند. سيف الدين محمد فرغانى, شاعر حنفى مذهب مرثيه زيبايى با اين مطلع درباره فاجعه كربلا سرود:
اى قوم در اين عزا بگرييد
بركشته كربلا بگرييد
در گريه سخن درست نيايد
من مى گويم شما بگرييد(21)
اين قصيده يكى از نخستين اشعار فارسى است كه در رثاى حسين بن على سروده شده است. تعدادى ديگر از شعراى اين دوره چون امامى هروى, فخرالدين عراقى, سلمان ساوجى, خواجوى كرمانى, سعيد هروى و حسن كاشى قصايد و اشعارى در مناقب يا مراثى خاندان پيامبر سرودند.(22)
احترام وافى نسبت به همه ائمه اثناعشر در ميان شاعران بيشتر از دوره هاى پيشين معمول شد و اين خود يكى از نتايج انقراض خلافت عباسى و پيشرفتهاى سياسى و اجتماعى شيعه است.(23)
مذهب شيعه در سده هفتم و هشتم هجرى به سرعت راه ترقى پيمود و به تدريج زمينه گسترش آن در سراسر ايران فراهم مىآمد. تظاهرات عادى پيروان اين مذهب در ايام سوگوارى و خواندن اشعار در مرثيه امامان و شهيدان رواج كامل يافت.(24) از شاعران مشهور اين عصر برجسته تر از همه, ركن الدين دعويدار قمى است. او شيعى مذهب بود و به دو زبان فارسى و عربى شعر مى سرود. او در مدح سلسله سادات قم و از آن ميان به ستايش سيد اجل امير يحيى الدين مرتضى قمى سرگرم شد.(25)
در پايان اين مقال بايد به طور گذرا به چند شاعر شيعى مذهب اشاره كنيم. خواجه سعيد الدين هروى, معروف به سعيد هروى يكى از اين شاعران است. سعيد هروى شيعه اثناعشرى بود و چنان كه تقى الدين كاشى مى گويد: ((در مدايح و مناقب اهل بيت قصايدى دارد.))(26)
نصرت علوى رازى, حمزه كوچك ورامينى, شهاب سمنانى, از جمله شاعرانى هستند كه در سده هشتم در مدح امير(ع) و ائمه(ع) اشعارى سروده اند. در مورد نصرت علوى رازى بايد گفت كه ظاهرا وى از علويان بوده و اشعار بسيارى در مدح ائمه(ع) سروده است. از برخى ابيات او استنباط مى شود كه او از جمله مناقب خوانان بوده است.(27)
ادامه دارد

(خليل زكاوت, لامرد)
پاورقي ها:پاورقيها: (ترجمه سيد حسن اسلامىof the Modern Islamic world, 1995 ,vol1,368 (
I. The oxford Encyclopedia ( .372 – 1 2 ) تاريخ ادبيات در ايران, ج5, ص622. 3 ) چاووش, غلامحسين يوسفى , كلك شماره 14 و 15, 1370, ص5 ـ 9. 4 ) محمد جعفر محجوب, سخنورى, مجله سخن, دوره نهم, ص530 ـ 535. 5 ) مقاله شعر دينى در جهان معاصر اسلام, آن مارى شيمل, ترجمه سيد حسن اسلامى, دايره المعارف آكسفورد. (نسخه دست نويس) 6 ) تاريخ ادبيات در ايران, ج1, ص371 ـ 326. 7 ) كسايى مروزى, زندگى, انديشه و شعر او, رياحى, ص26. 8 ) النقض, عبدالجيل قزوينى, تصحيح محدث ارموى, چاپ اول, ص252. 9 ) احمد احمدى بيرجندى, تابش تشيع بر فراز خاوران, طلايه, سال اول, شماره دوم, ص11. 10 ) دكتر رياحى, كسايى مروزى, زندگى, انديشه و شعر او, ص36, انتشارات توس,1368. 11 ) ذبيح الله صفا, تاريخ ادبيات در ايران, ج2, ص697. 12 ) ابوالفضل بيهقى, تصحيح دكتر فياض, تاريخ بيهقى, ص227. 13 ) دكتر شهيدى, بهره ادبيات از سخنان حضرت على, ص206. (در يادنامه كنگره هزاره نهج البلاغه) 14 ) دكتر حسين رزمجو, شعر كهن فارسى, در ترازوى نقد اخلاق اسلامى, ج2, مشهد1366. 15 ) على دشتى, به كوشش مهدى ماحوزى, تصويرى از ناصرخسرو, جاويدان, تهران, ص20, 1362. 16 ) مهدى محقق, بيست گفتار در مباحث علمى و فلسفى و كلامى, ص282. 17 ) دكتر حسين رزمجو, شعر كهن فارسى, در ترازوى نقد اخلاق اسلامى, ج دوم,ص181. 18 ) برنارد لويس, ترجمه فريدون بدره اى, فداييان اسماعيلى, تهران , 1347, ص72 و 73. 19 ) النقض, عبدالجليل قزوينى, تصحيح محدث ارموى, ص252 و 628. 20 ) همان, ص77. 21 ) ذبيح الله صفا, ديوان سيف فرغانى, تهران, ج1, ص176 ـ 177. 22 ) تاريخ ادبيات در ايران, ج3,ص336. 23 ) همان, ج3, ص336. 24 ) تشيع, سيرى در فرهنگ و تاريخ تشيع, دايره المعارف تشيع, ص232. 25 ) تاريخ ادبيات در ايران, ج3, ص347. 26 ) همان, ص356. 27 ) منتخباتى از سه شاعر شيعى قرن هشتم, ايرج افشار, فرهنگ ايران زمين, ص173 ـ 178. مفاتيح ترنم آتش عشق شور عشقت به دل افتاد چنان مست شدم كه زخود قطع نمودم, بتو پيوست شدم آتش عشق تو در دل شررى زد كه سحر سوختم, خاك شدم, يكسره از دست شدم نيست از من اثرى هر چه بگردم چكنم؟ ليك در كوى تو چون نيست شدم هست شدم سر نهادم به كفت پاى بر افلاك زدم مهر گشتم چو تو را ذره شدم, پست شدم با تو بى پرده بگويم كه گرفتار توام بى جهت نيست كه آزاده و سرمست شدم نخست وزير شهيد; دكتر محمد جواد باهنر 29 / شوال / 1376 بشير روز تا بشير تابناك روز دامن گستراند از فراز كوهسارى دور در دامان صحرا بوسه رگبار دشمن دور از چشم عزيزان مى نوازد پيكر خونين ما را همسر من! زندگى هر چند شيرين است اما با تمام آرزوها دوست مى دارم به دشت سرخ خون گلگون برويم يا كه بر امواج هستى قطره اى شفاف باشم تا كه از دريا بگويم همسر من! لاله اى خونين به روى سينه بنشان چون شب انديشان هراسانند از گلواژه خون همسر من! سرفرازا چهره بگشا خوشه هاى اشك را از ديده برچين تا مبادا ياغيان شب بپندارند تو از شوى دربندت به زندان ننگ دارى همسر من! بعد من با كودكانت مهربانتر باش عين نور چشمانت تا كه ننشيند غبار غم به روى چهره معصومشان هرگز! همسر من! كودكانت روزگارى گر نشانى از پدر جويند يا كه از نام پدر گويند گو كه شد در راه ايمان كشته با لبهاى خندان رئيس جمهور شهيد; محمد على رجايى, زندان قصر, 1356 تقديم به مقام ولايت نگاهـم بستـه زنجيـر زلفـت و جـانم تشنـه شمشيـر زلفـت لبم مست سمرقند لب تو دلم شد بيدل كشمير زلفت خوشا من صيد نخجير تو باشم شهيد شهد شمشير تو باشم تو باشى آيه انا فتحنا و من دنبال تفسير تو باشم كجاها رفت و آمد دارى اى دوست كه در دل نور سرمد دارى اى دوست نگاهت باغى از صلوا عليه است چه نسبت با محمد دارى اى دوست كليد باغ انگور است آن چشم شفاى جان مخمور است آن چشم نگاهش ماه و پلكش تيغ خورشيد همان نور على نور است آن چشم

/

حضرت معصومه س ؛ اختر تابان آل محمد ص


اشاره:
در ميان دختران امام هفتم حضرت موسى بن جعفر(ع) از همه برتر, حضرت معصومه(س) بود, كه او را با عنوان ((فاطمه كبرى)) مى خواندند. مطابق قرائن, مادر او همان مادر حضرت رضا(ع), حضرت نجمه(س) بود, كه او را به خاطر طهارت و پاكى معنوى, ((طاهره)) مى خواندند.
حضرت معصومه (س) در روز اول ذيقعده سال 173 هجرى قمرى, در مدينه چشم به جهان گشود, و در روز دوازدهم ربيع الثانى سال 201 در 28 سالگى از اين جهان, رخت بربست.(1)
روز ولادت و وفات او, در مدارك معتبر, ديده نشده, ولى همان گونه كه بعضى از بزرگان گفته اند: ((انصاف اين است كه با توجه به رواياتى كه در مورد روز وفات آن حضرت, از دهم, يازدهم و دوازدهم ربيع الثانى نقل شده, مناسب و شايسته است كه اين سه روز را به عنوان ايام معصوميه, مراسم سوگوارى برگزار كرد.)) همان گونه كه مسوولين و توليت آستانه مقدسه حضرت معصومه(س) در سالهاى اخير همين كار را شروع نموده, و اين سنت خوب, به جريان افتاده است, و اين سه روز به عنوان ((ايام معصوميه)) رسميت يافته است. به اميد آن كه در اين ايام در ساير مساجد و محافل, چه در قم و چه در شهرهاى ديگر, از آن بانوى باعظمت كه فاطمه ديگرى از آل محمد(ص) و اختر تابنده ولايت است, تجليل شايان گردد, و خاطره زندگى پربار و درخشانش, تجديد شود.

مقام علم و طهارت حضرت معصومه (س)
مى دانيم كه كمال و شخصيت انسان بستگى به علم و پاكى او دارد, او هرقدر در اين راستا به پيش رود, كاملتر و ممتازتر خواهد بود, چنان كه در قرآن مى خوانيم: ((ان اكرمكم عندالله اتقاكم;(2) همانا گرامى ترين شما در پيشگاه پروردگار, پاكترين شما است.)) و نيز مى خوانيم: ((يرفع الله الذين آمنوا منكم والذين اوتوا العلم درجات;(3) خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند, و كسانى را كه علم به آنان داده شده, درجات عظيمى مى بخشد.))
كمالات حضرت معصومه(س) در حدى است كه از فرازهاى زيارتنامه اش كه از حضرت رضا(ع) نقل شده فهميده مى شود كه او دختر روح و جسم پيامبر اكرم(ص) و حضرت زهرا(س) و خديجه كبرى(س) و امامان معصوم(ع) است.
و در فرازى از اين زيارتنامه آمده است: ((يا فاطمه اشفعى لى فى الجنه, فان لك عندالله شانا من الشان; اى فاطمه! مرا در بهشت شفاعت كن, چرا كه براى تو در پيشگاه خداوند, مقامات و درجات بسيار ارجمند است.))(4)
و در فرازى از زيارتنامه غير معروفه آن حضرت, كه آن هم از معصومين(ع) نقل شده, خطاب به آن حضرت مى خوانيم: ((السلام عليك ايتها الطاهره الحميده البره الرشيده التقيه النقيه الرضيه المرضيه; سلام بر تو اى پاك سرشت و پاك روش, اى ستوده, اى نيكوكار, اى بانوى رشد يافته و پاك و پـاكيـزه, و اى بـانوى شايسته و پسنديده.))(5)
در اين فراز, حضرت معصومه(س) با هشت لقب, كه هر كدام بيانگر يكى از ابعاد شخصيت اوست, تمجيد شده است.
و نيز در فرازى از همين زيارتنامه آمده است: ((السلام عليك يا فاطمه بنت موسى بن جعفر و حجته و امينه; سلام بر تو اى فاطمه دختر موسى بن جعفر(ع) و حجت و امين موسى بن جعفر(ع).))(6)
جالب اين كه با اين كه نام حضرت معصومه(س), فاطمه است, او را معصومه گويند, اين لقب را كه بيانگر مقام عصمت و اوج طهارت او است, بنا به روايتى, حضرت رضا(ع) به خواهرش حضرت معصومه(س) داده, آن جا كه فرمود: ((من زار المعصومه بقم كمن زارنى; كسى كه معصومه را در قم زيارت كند, مانند آن است كه مرا زيارت كرده است.))(7)
جالبتر اين كه امام صادق(ع) سالها قبل از ولادت حضرت معصومه(س) سخن از قم به ميان آورد, و آن را به عنوان حرم امامان(ع) ستود, آن گاه فرمود: ((تقبض فيها امراه من ولدى اسمها فاطمه بنت موسى, و تدخل بشفاعتها شيعتى الجنه باجمعهم; در قم بانويى از فرزندان من كه نامش فاطمه دختر موسى(ع) است از دنيا مى رود, بانويى كه به شفاعت او همه شيعيانم داخل بهشت مى گردند.))(8)

شباهت حضرت معصومه (س)به حضرت زهرا(س)
از گفتنى ها در شان و مقام حضرت معصومه(س), آن كه: از يكى از علماى معروف نجف اشرف مرحوم آيه الله مستنبط(ره) نقل شده كه گفت: از كتاب ((كشف اللئالى)) كه نسخه خطى آن در كتابخانه شوشترىهاى نجف موجود است, روايت شده: روزى جمعى از شيعيان براى دريافت پاسخ پرسشهاى خود, به محضر امام كاظم(ع) رهسپار شدند, آن حضرت مسافرت كرده بود نظر به اين كه آنها ناگزير به مراجعت بودند, پرسشهاى خود را نوشتند و به افراد خانواده امام كاظم(ع) تحويل دادند, تا در سفر بعد به آن نايل شوند, هنگام خداحافظى ديدند حضرت معصومه(س) پاسخ پرسشهاى آنها را نوشته و آماده كرده است, آنها شادمان شدند و آن را گرفتند. هنگام مراجعت در مسير راه با امام كاظم(ع) ملاقات نمودند, و ماجرا را به عرض رساندند, امام آن نوشته را از آنها طلبيد و مطالعه كرد, و پاسخهاى حضرت معصومه(س) را درست يافت, سه بار فرمود: ((فداها ابوها; پدرش به فدايش باد.))(9)
اين موضوع در زمانى رخ داد كه حضرت معصومه(س) خردسال بود, و در اين هنگام حدود ده سال داشت.
اين ماجرا انسان را به ياد حضرت فاطمه زهرا(س) مى اندازد كه پيامبر اكرم(ص) در شان او به طور مكرر فرمود ((فداها ابوها; پدرش به فدايش باد.))(10)
ماجراى ديگرى كه بيانگر شباهت حضرت معصومه(س) به حضرت زهرا(س) است اين كه: بعضى از شاگردان مرحوم آيه الله العظمى نجفى مرعشى(ره) بارها از ايشان شنيده اند, كه ايشان در درس خود مى فرمود: من در نجف اشرف چشم به جهان گشودم, پدر و مادرم در آن جا سكونت داشتند, در همان جا بزرگ شدم, علت آمدن من به قم اين بود كه: پدرم مرحوم آيه الله سيد محمود مرعشى, چهل شب در حرم حضرت على(ع) به عبادت به سر برد, به اين اميد كه به طريقى محل قبر شريف جده اش حضرت زهرا(س) را بيابد, براى حصول به اين مقصود, ختم مجربى را (يعنى يكى از دعاهايى را كه استجابت آن به تجربه رسيده, به طور مكرر با حضور قلب و خلوص) چهل شب خواند, شب چهلم اندكى خوابيد, در عالم خواب, امام صادق(ع) يا امام باقر(ع) را ديد كه به او فرمود: ((خداوند به خاطر مصالحى قبر حضرت زهرا(س) را براى همه مخفى نموده است, اگر مى خواهى به موهبت زيارت مرقد حضرت زهرا(س) برسى, مرقد حضرت معصومه(س) را كه بانوى بزرگوار اهل بيت(ع) است زيارت كن, و به دامن او چنگ توسل بزن)) آيه الله العظمى مرعشى نجفى(ره) افزود: از اين رو من طبق سفارش پدر, به قصد زيارت مرقد مطهر حضرت معصومه(س) از نجف به قم آمدم, و در قم به اصرار موسس حوزه علميه قم, حضرت آيه الله حائرى (ره) ماندگار شدم, شصت سال است كه هر روز من, نخستين زائر حضرت معصومه(ص) هستم.))
بنابراين مرقد حضرت معصومه(س) تجليگاه مرقد منور حضرت زهرا(س) است, و با زيارت آن, گويا مرقد حضرت زهرا(س) زيارت شده, و همان مقصود به دست آمده است.

دفاع حضرت معصومه (س)از حريم ولايت
يكى از شباهتهاى حضرت معصومه(س) به حضرت زهرا(س) دفاع او از حريم ولايت و مقام عظيم رهبرى صحيح اسلامى بود, تا آن جا كه حضرت زهرا(س) در اين راه به شهادت رسيد. حضرت معصومه(س) نيز مطابق پاره اى از روايات, در همين مسير به شهادت رسيد.
توضيح اين كه: همان گونه كه حضرت زهرا(س) با استدلال و گفتار استوار خود, رهبرى حق را مشخص و تاييد مى كرد, حضرت معصومه(س) نيز در اين راستا مى كوشيد, و به نقل روايات مى پرداخت, به طورى كه به عنوان ((عالمه محدثه)) خوانده مى شد.
يكى از روايات او در مورد ماجراى غدير است, كه با ذكر سلسله سند آن را نقل نموده است.(11)
روايت ديگر او در اين زمينه, نقل حديث ((منزلت)) است, كه پيامبر اكرم(ص) مطابق اين حديث, به حضرت على(ع) فرمود: ((نسبت تو به من همانند نسبت هارون به موسى(ع) است, جز اين كه بعد از من پيامبرى نخواهد بود.))(12)
روايت ديگر او با چند واسطه به رسول خدا مى رسد كه فرمود: ((الا من مات على حب آل محمد مات شهيدا; آگاه باشيد! كسى كه با حب آل محمد(ص) از دنيا رفت, شهيد از دنيا رفته است.))(13)
روايت ديگر او, روايت معراجيه است, كه حضرت معصومه(س) آن را, با چند واسطه, از حضرت زهرا(س) نقل مى كند كه پيامبر(ص) فرمود: در شب معراج, وارد بهشت شدم, بر روى پرده درگاه قصر بهشت ديدم چنين نوشته شده: ((لااله الا الله, محمدا رسوله, على ولى القوم; خدايى جز خـداى يكتـا و بى همتا نيست, محمد رسول خدا است, و على(ع) رهبر مردم است.))
و بر روى پرده درگاه قصر ديگرى ديدم, نوشته بود: ((شيعه على هم الفائزون; شيعيان على(ع) كسانى هستند كه رستگارند.)) به جبرئيل گفتم: اين قصر, از آن كيست؟
در پاسخ گفت: ((از آن پسر عمو و وصى تو على بن ابى طالب است… .))(14)
سرانجام حضرت معصومه(س) يك سال پس از هجرت حضرت رضا(ع) به خراسان, از مدينه به سوى خراسان رهسپار شد, تا غم پرسوز فراق برادر را به پايان رساند, و از نزديك يار دلسوز مقام رهبرى گردد, و در غم و شادى برادر و رهبرش, حضرت رضا(ع) شريك شود, مطابق پاره اى از روايات, هنگامى كه به ساوه رسيد, دشمنان خاندان رسالت, در يك جنگ نابرابر, برادرش هارون و جمعى از بستگان و همراهانش را به شهادت رساندند, و در ظرف غذاى آن حضرت, زهر ريخته, و آن حضرت را از اين طريق مسموم كردند كه بيمار شد و از ساوه به قم آمد و پس از شانزده يا هفده روز در سنين جوانى (28 سالگى) به شهادت رسيد.(15)

به اين ترتيب آخرين كوشش خود را در گفتار و رفتار, براى تثبيت رهبرى حق, انجام داد, و با اتخاذ چنين شيوه اى, همواره به شيعيان و مردان خدا پيام داد كه در راه تقويت رهبرى حق هيچ گونه دريغ ننمايند.
كوتاه سخن آن كه: از مجموع آنچه كه پيرامون شان و مقام حضرت معصومه(س) گفته شده, چنين فهميده مى شود كه او يك بانوى عادى نيست, بلكه از بانوان بسيار ارجمند, و جلوه بسيار تابان از آل محمد(ص) است, براى او به خصوص, از امامان معصوم(ع) زيارتنامه نقل شده, و در شان پاداش زيارت او مطالب بسيار ارجمندى گفته اند, از جمله امام صادق(ع) فرمود: ((من زارها وجبت له الجنه; كسى كه او را زيارت كند بهشت بر او واجب مى گردد.))(16)
بر همين اساس علماى ربانى و فقهاى بزرگ, همواره با كمال تواضع, كنار مرقد آن بانوى باعظمت اسلام مىآمدند و مىآيند, و آن شفيعه بزرگ درگاه الهى را واسطه بين خود و خدا قرار داده و مى دهند, در اين جا نظر شما را به سه نمونه زير جلب مى كنيم:

1 ـ ملا صدرا در كنار مرقدحضرت معصومه(س)
عالم ربانى و حكيم صمدانى, صدرالدين محمد بن ابراهيم شيرازى, معروف به ملا صدرا و صدرالمتالهين كه از حكما و علماى بزرگ دوره صفوى است, مدتى از عمر پربار خود را در روستاى كهك (چند فرسخى قم) به سر برد, اين مرد بزرگ, هرگاه با مشكلات پيچيده علمى رو به رو مى شد, كنار مرقد مطهر حضرت معصومه(س) مىآمد, و با توسل به آن اختر فروزان ولايت, به مقصود خود نايل مى شد و مشكلات علميش حل مى گرديد.(17)
دو شاگرد برجسته ملاصدرا, به نامهاى: ملا محسن فيض كاشانى, و مولى عبدالرزاق لاهيجى ملقب به فياض كه هر دو از حكما و علماى برجسته و فرزانه بودند و هر دو داماد ملاصدرا شدند, بر اثر كسب علم در پرتو عنايات خاصه حضرت معصومه(س) و در جوار آن بى بى دو عالم و منبع فيض به درجه عالى رسيدند, و هر دو به خاطر استفاضه از آن منبع فيض, به فيض و فياض معروف گرديدند, و به گفته بعضى وجه نامگذارى مدرسه فيضيه نيز به خاطر فيض بخشى حضرت معصومه(س) و مستفيض شدن فيض كاشانى و فياض لاهيجى, از آن سرچشمه فيض, در اين مدرسه, بود, از اين رو داراى اين نام باشكوه و ماندگار شد.
آرى, حضرت معصومه(س) در اقامت هفده روزه خود در قم, حوزه علميه را بقاى جاودانه بخشيد, و همواره پشتيبان محكمى براى حوزه بود و چون خورشيد بر آن نورافشانى كرد, و در نتيجه هزاران فرهيخته و دانش پژوه, و دهها مراجع بزرگ و حكماى نامدار, و اساتيد برجسته و عالمان ربانى و عارفان وارسته را به جهان تشيع ارزانى داشت, و اين برنامه همچنان بيش از پيش ادامه دارد.

2 ـ تواضع آيه الله العظمى بروجردى در برابرمرقد حضرت معصومه(س)
مرجع كل حضرت آيت الله العظمى بروجردى (ره) مكرر كنار مرقد مطهر حضرت معصومه(س) مىآمد و در برابر عظمت مقام آن جلوه پرفروغ كوثر, با تواضع خاص, تضرع مى كرد و با تجليل و احترام و احترام ويژه اى, آن بانوى عظما را در پيشگاه خدا واسطه قرار مى داد.
از گفتنى ها اين كه: در آن عصر, شاه عربستان سعودى به ايران آمد, و هدايايى براى مرجع كل آيه الله العظمى بروجردى فرستاد, آقا از ميان آن هدايا, چند قرآن و مقدارى از پرده كعبه را پذيرفت, و بقيه را رد كرد, در ضمن شاه عربستان تقاضاى ملاقات با آقاى بروجردى كرده بود, و اين تقاضا توسط سفير عربستان, به آقا ابلاغ شد, ولى آقاى بروجردى آن را رد كرد, وقتى كه از علت آن پرسيدند, فرمود: ((اين شخص (شاه عربستان) اگر به قم بيايد[ به خاطر اين كه وهابى است, به زيارت مرقد مطهرحضرت معصومه(س) نمى رود] اگر او به زيارت حضرت معصومه(س)نرود, به مقام ارجمند حضرت معصومه(س) توهين خواهد شد, و من به هيچ وجه, چنين امرى را كه توهين غيرمستقيم به حضرت معصومه(س) است نمى پذيرم و تحمل نمى كنم.))(18)

3 ـ حضرت معصومه(س) در اشعار امام خمينى(ره)
حضرت امام خمينى(ره) با معرفت و تواضع ويژه اى, كنار مرقد مطهر حضرت معصومه(س) مىآمد, و در برابر عظمت او تعظيم مى كرد, و او را بين خود و خداوند بزرگ, واسطه قرار مى داد, امام خمينى(ره) كه به شدت به خاندان نبوت, دل بسته بود, به خصوص براى حضرت معصومه(س) مقام بسيار ارجمندى قائل بود تا آنجا كه در قصيده اى, آن حضرت را با حضرت زهرا(س) مقايسه كرده, و عظمت آن گوهر عصمت را در آن اشعار (كه شامل 43 بيت است) ترسيم نموده, كه در بخشى از آن اشعار, چنين آمده است:
دختر چون اين دو از مشيمه قدرت
نامد و نايد دگر هماره مقدر
آن يك امواج علم را شده مبدا
وين يك افواج حلم را شده مصدر
آن يك بر فرق انبيإ شده تارك
وين يك اندر سر, اوليا را مـغفر
آن يك در عالم جلالت, كعبه
وين يك در ملك كبريايى مشعر
لم يلدم بسته لب و گرنه بگفتم
دخت خدايند اين دو نور مطهر
آن يك خاك مدينه كرد مزين
صفحه قم را نموده اين يك, انور
خاك قم اين كرد, از شرافت, جنت
آب مدينه نموده آن يك, كوثر
زيبد اگر خاك قم به عرش كند فخر
شايد گر لوح را بيابد همسر
خاكى عجب خاك, آبروى خلايق
ملجا بر مسلم و پناه به كافر (19)

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) شيخ على نمازى, مستدرك سفينه البحار, ج8, ص;257 عباس فيض, گنجينه آثار قم, ج1, ص;386 علامه بحرانى, عوالم العلوم, ج21, ص328. 2 ) حجرات (49) آيه13. 3 ) مجادله (58) آيه11. 4 ) علامه مجلسى, بحارالانوار, ج102, ص267. 5 ) شيخ محمد على بن حسين كاتوزيان, انوار المشعشعين, ج1,ص211. 6 ) همان. 7 ) شيخ ذبيح الله محلاتى, رياحين الشريعه, ج5, ص35. 8 ) علامه مجلسى, بحارالانوار, ج60, ص228. 9 ) على اكبر مهدى پور, كريمه اهلبيت, ص63 و 64. 10 ) علامه مجلسى, بحارالانوار, ج43, ص88. 11 ) علامه امينى, الغدير, ج1, ص197. 12 ) همان. 13 ) شيخ محمد رازى, گنجينه دانشمندان, ج1, ص16 و 17, به نقل از كتاب اللولو الثمينه. 14 ) علامه مجلسى, بحارالانوار, ج68, ص76 و 77 (به طور تلخيص) 15 ) جعفر مرتضى عاملى, الحياه السياسيه للامام الرضا(ع), ص428. 16 ) علامه مجلسى, بحارالانوار, ج48, ص317, به همين مضمون روايات ديگرى نيز وجود دارد, شرح بيشتر اين مطلب را در كتاب ((حضرت معصومه (س) فاطمه دوم)) نوشته نگارنده, بخوانيد. 17 ) شيخ محمد رازى, گنجينه دانشمندان, ج1, ص39. 18 ) به نقل از آيه الله شيخ لطف الله صافى. 19 ) حضرت امام خمينى, كليات ديوان اشعار, ص253 ـ 257.

/

راههاى پرورش اخلاق


اشاره:
هدف نهايى پيامبران و اديان آسمانى و حكيمان, ساختن جامعه اى مبتنى بر اخلاق و فضايل انسانى بوده است, ولى چون هدف, مشترك بوده و دانشمندان و متفكران اسلامى نيز با ديده مثبت به آموزه هاى فلسفى يونان نگريسته و به غربال و تنقيح و تكميل آن پرداخته اند, پاره اى از پريشان گويان, پنداشته اند كه اخلاق اسلامى نيز چيزى افزون بر آموزه ها و روش اخلاقى حكماى يونان نيست و لذا با شلاق نقد و تيغ انكار به جان آن افتاده اند, در حالى كه اخلاق در معارف قرآنى, گامى حتى پيشتر از معارف اخلاقى اديان آسمانى گذشته است, كجا رسد به روش اخلاقى حكيمان و فيلسوفان يونانى!
مفسر پارسا و حكيم, حضرت استاد علامه طباطبايى كه در عرصه اخلاق و عرفان از جايگاه والايى برخوردارند, اين مدعا را به مدد آيات قرآن به نيكى اثبات نموده و امتياز اخلاق و روش خودسازى اسلامى را از غير آن نمايانده است كه به علت اهميت آن در فلسفه اخلاق, تقديم مى گردد.
((واحد معارف و اخلاق))
تنها وسيله اى كه به كمك آن مى توان صفات باطنى را اصلاح كرد و ملكات فاضله اخلاقى را تحصيل و صفحه دل را از آلودگى اخلاقى زشت پاك كرد تمرين و تكرار اعمال شايسته متناسب با صفات اخلاقى است, زيرا بر اثر تكرار عمل در هر مورد صور علمى خاصى در روح انسان نقش مى بندد و بر اثر تراكم به جايى مى رسد كه اثر آن غير قابل زوال مى شود يا لااقل به آسانى زايل نخواهد شد; مثلا اگر يك فرد ترسو بخواهد ترس را از خود دور سازد بايد مكرر قدم در جريانها و اقدامهاى مخوف كه دل را مى لرزاند بگذارد, و هر وقت گام در يكى از اين موارد مى گذارد و از اقدام شجاعانه خود لذت مى برد و زشتى و نكبت فرار را درك مى كند, صورتهاى خاصى از آن در روح او نقش مى بندد و بر اثر تكرار و تراكم آنها ملكه شجاعت در او راسخ مى گردد. اين ملكه علمى اگر چه مستقيما اختيارى نيست ولى مقدمات تحصيل آن كه عبارت از اعمال مناسب است, در اختيار انسان قرار داد.
از اين بيانات روشن شد كه راه تحصيل ملكات فاضله و تهذيب اخلاق يكى از اين دو راه است: روش حكما و روش شرايع آسمانى.

روش اخلاقى حكيمان
اين روش از راه توجه دادن مردم به منافع و آثار دنيوى رفتارها, به تهذيب اخلاق مى پردازد; مثل اين كه گفته شود عفت و قناعت و صرف نظر كردن از آنچه در اختيار ديگران است انسان را سربلند و در انظار مردم بزرگ مى سازد, ولى بر عكس, حرص موجب خوارى و تنگدستى است, طمع انسان را ذليل و علم, آدمى را عزيز مى كند و باعث عظمت و خوش نامى در نظر توده مردم و مإنوس شدن با خواص مى شود, علم مانند چشم تيزبينى است كه به كمك آن مى توان هر حادثه ناگوارى را ديد و از آن اجتناب كرد و به هر مقصد عالى رسيد. ولى جهل نابينايى است, علم نگاهبان انسان است اما مال را انسان بايد نگاهبانى كند, شجاعت آدمى را از تلون و دو دلى رهايى مى بخشد و شخص شجاع در هر حال محبوب مردم است چه فاتح شود و چه مغلوب, به عكس, جبن و ترس و بى باكى, موجب نفرت است.
عدالت وجدان انسان را از ناراحتيها خلاصى مى بخشد و مايه حيات جاودان يعنى نام نيك ابدى و محبت عمومى است.
اين راه همان راه معروفى است كه علم اخلاق را برپايه آن استوار ساخته اند, و دانشمندان اخلاقى يونان و ديگران طرفدار آنند. ولى قرآن مجيد اخلاق را بر اين پايه استوار نمى كند, چه اين كه مقتضاى اين روش اين است كه تمام توجه در انتخاب صفات خوب و بد به انظار عمومى و خوش آيند و پسند اجتماع باشد. گرچه قرآن مجيد بعضا پاره اى از منافع اجتماعى از كارها را در مقام تشويق ذكر كرده است ولى با دقت معلوم مى شود كه منظور از ذكر آنها, بيان جنبه هاى دنيوى نيست و منافع و آثار اخروى مورد نظر است; مثلا درباره قبله مى فرمايد: ((حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره لئلا يكون للناس عليكم حجه;(1) هر كجا باشيد روى خود را به جانب ((كعبه)) بگردانيد تا مردم (اهل كتاب) حجتى بر شما نداشته باشند.)) در اين آيه خداوند مسلمانان را به ثبات قدم و اراده در موضوع قبله دعوت مى كند و علت آن را چنين شرح مى دهد: ((تا مردم (اهل كتاب) پس از اين حجتى بر شما نداشته باشند.))
در جاى ديگر مى فرمايد: ((ولاتنازعوا فتفشلوا و تذهب ريحكم واصبروا;(2) با يكديگر نزاع مكنيد تا سست شويد و قوت و صولت شما درهم بشكند.)) در اين آيه مردم را به صبر و ترك منازعه دعوت مى كند و مى فرمايد اگر دست از صبر برداريد و آتش نزاع را روشن سازيد نتيجه آن سستى و آشفتگى اوضاع شما و جسور شدن دشمنان است.
و در مورد ديگر فرموده: ((و لمن صبر و غفر ان ذلك لمن عزم الامور;(3) كسى كه صبر كند و چشم بپوشد (و در مقام انتقام برنيايد بهتر است) كه اين عمل از اعمال برجسته و ثابت است.)) در اين آيه دعوت به صبر مى كند و علت آن را اهميت و عظمت آن ذكر مى نمايد. اگر دقت كنيم در تمام اين موارد نظر به نتايج اخروى است و آثار مزبور, همه به آن بازگشت مى كند.

روش شرايع آسمانى
اين روش از راه فوايد اخروى, مردم را به تصفيه باطن فرا مى خواند. اين معنا كرارا در قرآن مجيد ديده مى شود; مانند: ((ان الله اشترى من المومنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه;(4) خداوند از مومنان جانها و مالهايشان را در مقابل بهشت خريدارى مى كند.)) ((و انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب;(5) مسلما مزد صبركنندگان بدون حساب داده خواهد شد.)) و ((ان الظالمين لهم عذاب اليم;(6) براى ظالمان عذابى دردناك است.)) و ((الله ولى الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور والذين كفروا اولياوهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات;(7) خداوند ولى و سرپرست مومنان است, آنها را از تاريكيها به طرف نور مى برد و سرپرست كافران, ((طاغوت)) (شيطان) است كه آنها را از نور به طرف تاريكيها مى برد.)) و مانند اينها كه با تعبيرات مختلفى در قرآن ديده مى شود.
آيات ديگرى نيز در قرآن وجود دارد كه آنها را هم بايد به دسته سابق ملحق نمود مانند: ((ما اصاب من مصيبه فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبرإها ان ذلك على الله يسير…;(8) هر مصيبتى در زمين و در وجود شما واقع شود قبل از آفرينش نفوس شما در كتاب (لوح محفوظ) ثبت شده, اين بر خدا آسان است.)) اين آيه مردم را از تإسف بر آنچه از دست رفته و خوشحالى و دلبستگى به آنچه موجود است جلوگيرى كرده و مى گويد: چون حوادث مستند به قضا و قدر الهى است و آنچه بايد به انسان برسد بالاخره خواهد رسيد و آنچه نبايد برسد نخواهد رسيد, بنابراين تإسف و خوشحالى بى جاست و نبايد از كسى كه زمام تمامى امور را به دست خداوند مى داند چنين امورى صادر شود چنان كه فرموده: ((ما اصاب من مصيبه الا باذن الله و من يومن بالله يهد قلبه;(9) هيچ مصيبتى جز به فرمان خدا واقع نمى شود و هر كس به خدا ايمان بياورد دل او را هدايت مى كند. ))
اين دسته از آيات نيز مانند دسته سابق اصلاح اخلاق را از راه نتايج شريف اخروى كه كمالات واقعى است نه خيالى, تعقيب مى كند, و اساس اصلاحات اخلاقى را كمالات واقعيه اى كه از قضا و قدر و متصف شدن به اخلاق خدا و توجه به اسماى حسنى و صفات عاليه الهى و امثال آن سرچشمه مى گيرد, قرار مى دهد.
اشكال: در اين جا ممكن است كسانى ايراد كنند كه اتكا به قضا و قدر و امثال آن نه تنها به اصلاح اخلاق كمك نمى كند بلكه ممكن است يك سلسله مفاسد اخلاقى به بار آورد, زيرا به اتكا آنها احكام اختيارى اين جهان به كلى از بين مى رود و اختلال عجيبى حكمفرما مى شود; مثلا اگر براى اصلاح صفت صبر و استقامت و اظهار تإسف و شادى بى جا به اين متوسل شويم كه كليه حوادث در لوح محفوظ ثبت است و خواه ناخواه صورت مى گيرد (چنان كه از مضمون آيه سابق استفاده مى شود) در اين صورت ممكن است كسى دست از تحصيل معاش و كسب و كار و تحصيل فضايل و كمالات بكشد و به هر اخلاق پستى تن در دهد و عذر خود را اين قرار دهد كه همه چيز مقدر است و خواه ناخواه انجام مى يابد بيهوده نبايد كوشش و تقلا كرد!
پاسخ: افعال انسانى نيز از اجزاى علل حوادث است; يعنى درست است هر معلولى عللى دارد كه بدون آن وجود پيدا نمى كند و حقيقت قضا هم همين است ولى نبايد فراموش كرد كه وجود حتمى آن بعد از وجود تمام اجزاى علت است كه يكى از آنها افعال انسانى است, بنابراين كسى نمى تواند بگويد سير شدن من يا مقدر شده است يا نه, و در هر حال غذا خوردن من اثرى ندارد, زيرا اين يك اشتباه بزرگ است كه سير شدن را بدون غذا خوردن اختيارى كه يكى از اجزاى علت آن است فرض كنيم, خلاصه نبايد وجود يك معلول را فرض كرده و علل آن را از نظر بيندازيم.
بنابراين هيچ كس نمى تواند موضوع اختيار را كه اساس زندگى دنيا و منشإ سعادت و شقاوت انسانى است و يكى از اجزاى علل حوادثى است كه براى انسان رخ مى دهد, مانند افعال و ملكاتى كه از آن حاصل مى شود, ناديده بگيرد و همه چيز را مستند به علل غير اختيارى كند, ولى همان طور كه نبايد اراده و اختيار خود را از اجزاى علل بيرون فرض كرد نبايد گمان برد كه اراده و اختيار تنها وسيله و علت تامه هر چيز است و هيچ يك از موجودات و علل موجوده در عالم كه در رإس آنها اراده الهى قرار دارد دخالتى در سرنوشت او ندارد, زيرا اين عقيده منشإ بسيارى از صفات ناپسند مانند خودپسندى, تكبر, بخل, تإسف بر معدوم و دلبستگى به موجود, و غم و اندوه مى باشد.
آدم نادان مى گويد: اين كار را من انجام داده ام و از فلان موضوع, من جلوگيرى كردم, و همين باعث عجب و تكبر و بخل او مى شود, در حالى كه اين بى خبر نمى داند كه اگر هزاران علل ديگر, كه از اختيار او خارج است, دست به دست هم نداده بودند تنها اراده ناقص او نمى توانست كارى انجام دهد, آدم نادان مى گويد: اگر من چنين كرده بودم, فلان منفعت از دست من نمى رفت و متضرر نمى شدم در حالى كه وجود آن منفعت مالى يا جانى معلول هزاران علت است كه تنها از بين رفتن يكى از آنها براى از دست رفتن آن كافى است ولو اين كه اختيار و اراده او موجود باشد, گذشته از اينها خود اختيار و اراده, علل زيادى دارد كه همگى از اختيار انسان خارجند, يعنى اختيار, اختيارى نيست!
با توجه به اين حقيقت, كه يكى از حقايق قرآنى و تعليمات الهى است, و با تدبر در آيات شريفه اى كه در اين مورد وارد شده است يك نكته روشن مى شود و آن اين كه: قرآن فقط براى اصلاح پاره اى از مفاسد اخلاقى به قضا و قدر و كتاب محفوظ اتكا مى كند; به اين ترتيب كه: قرآن آن افعال و صفات و ملكاتى را كه اتكا به قضا و قدر در آنها موجب صرف نظر كردن از اختيار و اراده است غلط مى شمرد و جدا با آن مبارزه كرده است چنان كه مى گويد: ((و اذا فعلوا فاحشه قالوا وجدنا عليها آبإنا والله امرنا بها قل ان الله لايإمر بالفحشإ إتقولون على الله ما لاتعلمون;(10) هنگامى كه كار زشتى انجام مى دهند مى گويند: ما پدران را بر همين روش يافته ايم و خدا ما را به آن دستور داده است! بگو خداوند دستور به كار زشت نمى دهد, چيزى را كه نمى دانيد به خدا نسبت مى دهيد؟!)).
و در مواردى كه استناد نكردن به قضا و قدر دليل بر استقلال اختيار انسان در تإثير است و او را بى نياز از غير خود معرفى مى كند, در چنين مواردى قرآن مردم را متوجه حقيقت ساخته و قضا و قدر را به ياد آنها مىآورد و به اين ترتيب به راه راست هدايت مى كند, تا صفات رذيله اى كه از اين گونه تصورات باطل سرچشمه مى گيرد از ميان برود و مثلا انسان به آنچه دارد فرحناك و دلبسته نشود و از آنچه كه مفقود كرده غمگين نگردد, چنان كه در مورد انفاق بر بندگان خدا مى گويد: ((وآتوهم من مال الله الذى آتيكم;(11) از مال خدا كه عطايتان كرده به آنان بدهيد.)) به طورى كه ملاحظه مى شود قرآن در اين جا دعوت به جود و سخاوت مى كند به استناد اين كه مال را خدا داده است. و در جاى ديگر مى گويد: ((و مما رزقناهم ينفقون;(12) و از آنچه آنان را روزى كرديم انفاق مى كنند.)) در اين آيه براى تشويق مردم به انفاق, رزق را به خداوند نسبت مى دهد و در جاى ديگر مى فرمايد: ((فلعلك باخع نفسك على آثارهم ان لم يومنوا بهذا الحديث اسفا انا جعلنا ما على الارض زينه لها لنبلوهم ايهم احسن عملا;(13) شايد از غم اين كه چرا ايشان قران را باور ندارند خويشتن را هلاك كنى ما آنچه را روى زمين است آرايش كرديم تا بيازماييمشان كه كدامشان به عمل بهترند.)) در اين جا پيغمبر گرامى خود را از غم خوردن براى كفر مخالفين نهى مى كند زيرا كفر آنها غلبه بر خدا نيست بلكه مصداق يك آزمايش الهى است كه خداوند تمام موجودات روى زمين را به خاطر آن قرار داده است.
اين خلاصه روش دوم بود كه براى اصلاح اخلاق كه مكتب انبيا و پيغمبران خدا بوده است و در قرآن مجيد و ساير كتابهاى آسمانى كه براى ما نقل شده نمونه هاى زيادى از آن ديده مى شود.

روش قرآنى
راه سومى نيز براى اصلاح اخلاق در قرآن مجيد ديده مى شود كه در هيچ يك از كتابهاى آسمانى و تعليمات انبيا كه به دست ما رسيده وجود ندارد, و نيز در هيچ يك از آثار فكرى حكماى الهى ديده نمى شود, و آن چنين است كه انسان را از نظر روحى و علمى طورى تربيت كنند و چنان علوم و معارفى در وجود او بپرورانند كه با وجود آن جايى براى رذايل اخلاقى باقى نماند, و به عبارت ديگر ريشه رذايل اخلاقى سوزانده شود, نه اين كه درصدد معالجه و مبارزه با آن برآيند; مثلا انسانى كه ريا مى كند و كارى براى غير خدا انجام مى دهد يكى از دو علت بيشتر ندارد: يا مى خواهد از اين راه كسب وجهه و عزتى در نظر طرف بكند و يا از قدرت او مى هراسد, چنين كسى وقتى متوجه شود كه قرآن كريم مى گويد: ((ان العزه لله جميعا))(14) و نيز مى گويد: ((ان القوه لله جميعا))(15) و راستى به اين دو حقيقت ايمان راسخ داشته باشد, بداند عزت و قدرت فقط مال خداست, چنين كسى جايى براى ريا و ظاهرسازى برايش باقى نمى ماند, نه به كسى اميد دارد و نه از كسى مى ترسد. خلاصه اين كه اين دو حقيقت وقتى به طور يقين در دل انسان جاى بگيرد تمام اين گونه رذايل اخلاقى را از دل مى شويد و به جاى آن, صفات كريمه را مانند ترس از خدا, عزت نفس, مناعت طبع, استغنا و كبريا و هيبت الهى, قرار مى دهد.
باز ملاحظه مى كنيم كه خداوند كرارا در آيات قرآن مجيد فرموده: ((مالكيت مال خداست)) و ((مالكيت هر چه در آسمانها و زمين است از آن خداست)) و ((آنچه در آسمانها و زمين است مال اوست)) شرح مفاد اين گونه آيات را مكرر بيان نموديم, البته كسى كه به حقيقت اين مالكيت واقف باشد و بداند هيچ يك از موجودات استقلالى از خود ندارند و در هيچ قسمت, از ذات مقدس او مستغنى نيستند, و خداوند مالك حقيقى ذات هر چيز و آنچه مربوط به ذات اوست مى باشد, و به اين حقيقت, ايمان قطعى داشته باشد در نظر چنين كسى تمام موجودات, هم از نظر ذات و هم از نظر صفات و افعال, از درجه استقلال مى افتند, واضح است چنين كسى ممكن نيست غير خدا را طالب باشد و خضوع يا خوف و رجايى نسبت به ديگرى پيدا كند, يا از غير خدا لذت ببرد يا بر غير او تكيه كند يا كار خود را به ديگرى واگذارد, او جز حق نمى خواهد و جز خدا نمى جويد, خدايى كه ذات مقدسش باقى و همه چيز فانى مى شوند او از ((باطل)) يعنى آنچه غير خداست و در مقابل ذات حق ارزشى ندارد, گريزان است.
خلاصه, آياتى كه اين روش تربيت اخلاقى را تعقيب مى كنند در قرآن كريم فراوان است و از جمله آنها آيات زير است: ((الله لا اله الا هو له الاسمإ الحسنى(16); هيچ معبودى جز خدا نيست, او راست هر نامى كه نيكوتر است)) و ((ذلكم الله ربكم لا اله الا هو خالق كل شىء;(17) اين است خداوند, پروردگار شما; هيچ معبودى جز او نيست, آفريدگار هر چيزى است)) و ((الذى احسن كل شىء خلقه(18); خدايى كه هر موجودى را كه آفريد نيكو گردانيد)) ((وعنت الوجوه للحى القيوم;(19) تمام صورتها در برابر خداوند حى قيوم خاضع مى شوند)) و ((كل له قانتون(20); همگى در برابر او خاضعند)) و ((قضى ربك الا تعبدوا الا اياه;(21) پروردگار تو فرمان داده كه جز او را نپرستيد)) و ((اولم يكف بربك انه على كل شىء شهيد;(22) آيا همين قدر كافى نيست كه پروردگار تو بر همه چيز گواه (و از همه چيز باخبر) است؟)) و ((الا انه بكل شىء محيط;(23) بدانيد او به هر چيزى احاطه دارد)) و ((و ان الى ربك المنتهى;(24) انتها و (بازگشت) همه به سوى پروردگار توست)), ((و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبه قالوا انا لله و انا اليه راجعون… .))
اين آيات و مانند آنها مشتمل بر يك سلسله معارف و تعليمات مخصوص الهى است كه داراى نتايج اخلاقى خاصى است كه شباهت به هيچ يك از تعليمات انبيا و حكماى اخلاقى ندارد, زيرا همان طور كه دانستيم روش انبيا مبتنى بر عقايد معمولى دينى و ايمان به ثواب و جزا در مقابل تكاليف است, و روش حكماى اخلاقى متكى به آثار اجتماعى صفات و خوب و بد آنها از نظر نوع مردم است, ولى اين روش سوم براساس توحيد خالص و كاملى كه از مختصات اسلام است قرار دارد!
با اين حال چقدر جاى تعجب است كه بشنويم يكى از مستشرقين غرب در تاريخ تمدن خود مى نويسد: ((آنچه قابل بحث است اين است كه ما درباره شوون تمدنى كه اسلام در ميان پيروان خود گسترده و مزايا و خصايصى كه در ميان آنها به جا گذارده و آن تمدن مترقى كه به وجود آورده است به بحث پردازيم, ولى از نظر معارف دينى, اسلام چيزى بر مواد اخلاقى ساير اديان الهى نيفزوده است.))!
از بيانات گذشته سستى و اشتباه و بطلان اين نظريه به خوبى روشن شد, زيرا نتيجه همواره تابع مقدمات است و آثار خارجيى كه از طرز تربيت خاصى گرفته مى شود مولود و معرف علوم و معارفى است كه شاگردان آن مكتب تربيتى از استاد خود آموخته اند, تفاوت اين سه مكتب تربيتى; يعنى حكما, شرايع گذشته و اسلام تفاوت مرحله پايين, متوسط و عالى است و فاصله زيادى ميان آنها وجود دارد: مكتب اول دعوت به حق اجتماعى مى كند, در حالى كه مكتب دوم به حق واقعى و كمال حقيقى كه موجب سعادت اخروى است, دعوت مى نمايد, ولى مكتب سوم دعوتش به حق مطلق يعنى خداست و اساس تربيت خود را بر پايه توحيد خالص قرار مى دهد, نتيجه آن هم عبوديت و بندگى خالص است… ((ببين تفاوت ره ز كجا تا به كجاست))؟!
از اين مكتب شاگردان فراوانى به اجتماع انسانيت تحويل داده شده و علماى ربانى و صلحا و اولياى خدا, از مرد و زن, در آن تربيت يافته اند و براى معرفى و شرافت آيين مقدس اسلام همين مطلب كافى است.
علاوه بر همه اينها اساس اين مكتب بر پايه محبت و عشق به خدا و مقدم داشتن خواست و اراده او بر خواست بنده است, و همين موجب مى شود كه از نظر نتيجه, تفاوت زيادى با دو مكتب ديگر داشته باشد, زيرا محبت و عشق, انسان را به امورى وا مى دارد كه عقل اجتماعى ـ كه پايه اخلاق اجتماعى است ـ آن را تصويب نمى كند و فهم معمولى ـ كه اساس تكاليف عمومى دينى است ـ آن را نمى پسندد. خلاصه اين كه محبت و عشق احكام مخصوصى دارد و عقل احكام ديگرى.(25)

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) بقره(2) آيه150. 2 ) انفال (8) آيه46. 3 ) شورى(42)آيه43. 4 ) توبه (9) آيه111. 5 ) زمر(39) آيه10. 6 ) ابراهيم(14) آيه22. 7 ) بقره(2) آيه257. 8 ) حديد (57) آيه27. 9 ) تغابن(64) آيه11. 10 ) اعراف (7) آيه28. 11 ) نور (24) آيه33. 12 ) بقره(2) آيه3. 13 ) كهف (18) آيه6 و 7. 14 ) يونس(10) 65. 15 ) بقره(2) 165. 16 ) طه (20) آيه8. 17 ) انعام(6) آيه102. 18 ) سجده (32) آيه7. 19 ) طه(20) آيه111. 20 ) بقره(2) آيه116. 21 ) اسرإ(17) آيه23. 22 ) فصلت (41) آيه53. 23 ) همان, آيه54. 24 ) نجم (53) آيه42. 25 ) اقتباس از تفسير الميزان (جزو دوم, ذيل آيه هاى 153 ـ 157 سوره بقره).

/

مسووليت خانوادگى


تاكنون درباره مسووليتهاى جسمى, روحى, دينى و اجتماعى, مطالبى را ارائه كرده ايم, اينك مسووليت خانوادگى را مطرح مى كنيم.
خانواده اجتماع كوچكى است كه, اجتماعات بزرگترى در آن نهفته است. اين نهاد پراهميت حتى در منزوىترين شكل خود هم, سرنوشت جامعه را رقم مى زند, از اين رو هرگونه كردار نيك يا بد خانوادگى در سوق دادن اجتماع به سوى نيكى يا بدى موثر است. جوامعى كه به تربيت اجتماعى اهتمام مى ورزند, كار خود را از خانواده آغاز مى كنند.
نگاهى گذرا به تعاليم اسلام, نشان مى دهد كه اين دين فطرى تا چه حد خانواده را با اهميت تلقى كرده و با تعيين حقوق همه جانبه, در رشد و حفاظت از آن كوشيده و حس مسووليت را در آن برانگيخته است. در اين نهاد مقدس به طور كلى سه نوع مسووليت وجوددارد: مسووليت همسران نسبت به يكديگر, مسووليت والدين نسبت به فرزندان, و مسووليت فرزندان در برابر والدين. البته مسووليتهاى ديگرى هم پيرامون خانواده وجود دارد ولى مسووليتهاى اساسى همين سه نوع است.

1 ـ مسووليت همسران نسبت به يكديگر
سنگ نخستين بناى مقدس خانواده با پيوند زن و شوهر, نهاده مى شود و در نتيجه, اولين مسووليت نيز از همين پيوند و رابطه, شكل مى گيرد, پس منطقى آن است كه ابتدا درباره مسووليت همسران نسبت به يكديگر, بحث كنيم.
زن و شوهر به محض پيوند مشترك, مسووليتهايى برايشان به وجود مىآيد كه اگر به درستى به آنها عمل كنند محيط خانواده و در نتيجه اجتماع يك پارچه غرق صفا و صميميت گشته, رنگ معنويت به خود مى گيرد اين مسووليتها عبارتند از:
1 ـ 1 ـ احترام متقابل و ايجاد محبت:
نخستين مسووليت سنگين همسران نسبت به يكديگر احترام متقابل و ايجاد محبت است. اگر زن و شوهر به يكديگر مهر بورزند خانه به محيطى امن و آرام و مناسب براى رشد و كمال خود و فرزندانشان تبديل خواهد شد. همه دستورهايى كه در اسلام در مورد نحوه صدا كردن يكديگر, سلام نمودن, پيشباز و بدرقه رفتن, خداحافظى كردن, غذاى خوب پختن, از غذاى زن ايراد نگرفتن, تميزى و نظافت, زينت و خودآرايى, تشكر و سپاس از كار يكديگر, عيب پوشى, تبسم و خوش رويى, خوش زبانى و مسائل ديگرى از اين قبيل به ما رسيده به منظور ايجاد محبت و تحكيم روابط خانوادگى است.
امام صادق(ع) فرمود: كوشش در زياد كردن محبت نسبت به همسر, در حقيقت كوششى براى افزودن مراتب ايمانى است.(1)
حتى تإكيد شده است كه اين محبت را اظهار كنيد و بر زبان برانيد, در اين صورت است كه هرگز از يادشان نمى رود.
1 ـ 2 ـ عفو و اغماض:
زن و شوهر در ابتداى زندگى, يكديگر را محك مى زنند, از اين رو به شكل ظريفى كردارهاى هم را زير نظر دارند, از آن جا كه هر دو بشر و جايز الخطايند مسلم دچار اشتباهاتى مى شوند و اگر گذشت و اغماض نباشد, اختلافات و درگيرىها آغاز مى شود و رفته رفته به جاى احترام, اهانت و در عوض محبت, قهر و كينه, خود را نشان مى دهد. نتيجه اين بى گذشتى و كينه اى شدن, تزلزل اركان خانواده و تربيت فرزندانى نامتعادل و پرمشكل است.
پس اگر همسران محبت و احترام را مى خواهند بايد از همان ابتدا كوشش كنند كه روحيه عفو و گذشت را در خود تقويت نمايند و به اين كليد مشكل گشاى زندگى مجهز شوند.
پس اگر همسران, عزت و سربلندى خانواده را مى خواهند بايد عفو و اغماض پيشه كنند كه پيامبر فرمود: ((عليكم بالعفو لايزيد العبد الا عزا فتعافوا يعزكم الله;(2) بر شما باد كه عفو و گذشت داشته باشيد, زيرا عفو, موجب عزت بنده است, يكديگر را عفو كنيد تا خدا شما را عزيز كند.))
1 ـ 3 ـ رعايت احساسات يكديگر:
زن و شوهر هر دو داراى احساساتند اما از آن جا كه اين دو موجود در بسيارى از زمينه هاى جسمى و روانى با هم متفاوتند در احساسات هم مختلفند. اين دوگانگى احساس را مى توان در عشق ورزى و علاقه, خواسته ها و ايدهآلها, انتخاب الگوها, مفهوم شكست و پيروزى, برخورد با موقعيت هاى اجتماعى, ميزان پاى بندى به آداب و رسوم و مسائلى از اين قبيل, به خوبى مشاهده كرد.
پس بر زن و مرد لازم است كه اولا: به اين اختلاف احساسات آگاهى داشته باشند و ثانيا: به آن احترام بگذارند و درصدد جريحه دار شدن آن برنيايند. بيشتر اختلافات خانوادگى ناشى از رعايت نكردن احساسات است.
1 ـ 4 ـ التزام به معنويت:
زن و مرد, چه در دورانى كه هنوز فرزندى ندارند و چه در زمانى كه فرزندان به محفلشان گرمى بيشترى مى بخشند بايد بكوشند تا در خانه, فضاى معنوى و الهى حاكم كنند تا در اين فضاى معنوى, هم اطرافيان و هم فرزندانى كه به دنيا مىآيند با ديدن الگوها به خوبى رشد نمايند, زيرا داشتن الگو موثرترين و طبيعى ترين وسيله براى انتقال ارزشهاى اخلاقى و فرهنگى است.

2 ـ مسووليت والدين نسبت به فرزندان
فرزند نعمتى است كه خداوند متعال به والدين عطا مى كند. در روايات معصومان ـ عليهم السلام ـ از فرزند به بركت, گلى از گلهاى بهشت و جگرگوشه مومن تعبير شده است. از حسن بصرى نقل شده است كه مى گفت: فرزند, بد چيزى است كه اگر زنده بماند رنجورم مى كند و چون بميرد مرگش بى تاب و توانم مى سازد. چون اين سخن به گوش امام سجاد(ع) رسيد, فرمود: ((به خدا قسم دروغ گفت, فرزند, بهترين نعمت است, اگر بماند دعايى است حاضر[ يعنى دعايش در حق والدين مستجاب است] و چون بميرد شفاعت كننده اى است كه انسان او را پيشاپيش مى فرستد.))(3)
والدين بايد شكر اين نعمت را به جاى آورند بدين صورت كه مسووليتهايى را كه در برابر فرزندان دارند انجام دهند. برخى به اشتباه مى پندارند كه فقط والدين بر گردن فرزند حق دارند و براى فرزندان هيچ حقى نيست, حتى ((ابورافع)) روزى از پيامبر(ص) پرسيد: مگر فرزندان بر ما حقى دارند, همان گونه كه ما بر آنها حق داريم؟ فرمود: آرى, حق فرزند بر پدر آن است كه كتاب خدا را به او ياد دهد و… . (4)
در اين جا به بعضى از اين مسووليتها اشاره مى كنيم:

2 ـ 1 ـ مراقبتهاى اوليه:
مسووليت پدر و مادر در تربيت فرزندان از هنگام انتخاب همسر و نيز زمان انعقاد نطفه و دوران باردارى آغاز مى شود. مرورى گذرا بر دستورهاى اسلام در اين باره, اهميت نهاد خانواده را در اين مكتب نشان مى دهد. پيشوايان معصوم ما(ع) براى داشتن فرزند خوب, ابتدا به گزينش همسر تإكيد كرده اند. رسول اكرم(ص) مى فرمود:
((إنظر فى إى شىء تضع ولدك فان العرق دساس;(5) ببين نطفه خود را در چه محلى قرار مى دهى, زيرا رگ و ريشه خانوادگى در فرزندان اثر مى گذارد.))
محمد حنفيه, فرزند امام على(ع) است. وى در جنگ جمل, پرچمدار لشكر بود, على(ع) به او فرمان حمله داد, محمد حنفيه حمله كرد, ولى دشمن با ضربات تير جلوى او را گرفت و از پيش روى بازماند, حضرت خود را به او رساند و فرمود: از ضربات دشمن مترس و حمله كن. وى قدرى پيش روى كرد ولى باز متوقف شد. امام(ع) از ضعف فرزندش سخت آزرده خاطر شد, نزديك آمد و با قبضه شمشير به دوش وى كوبيد و فرمود: اين ترس را از مادرت به ارث برده اى.(6)
آرى, بدين جهت بود كه امام(ع) به برادرش عقيل فرمود: مى خواهم برايم زنى را خواستگارى كنى كه شجاع و نيرومند و داراى اندامى برازنده باشد, عقيل در پاسخ گفت: چنين اوصافى را كه شما مى فرماييد شايسته زنان نيست, حضرت فرمود: درست است اما اگر زنى بدين اوصاف باشد از او فرزندى شجاع و نيرومند به وجود مىآيد.
عقيل از طايفه بنى كلاب, زنى را با اين اوصاف براى اميرمومنان على(ع) خواستگارى كرد كه بعدها او را ((ام البنين)) خواندند و قمر بنى هاشم, حضرت ابوالفضل العباس, سردار رشيد كربلا از او به وجود آمد.
پس از گزينش همسر, مراقبتهاى لازم در هنگام انعقاد نطفه و نيز دوران باردارى از مسووليتهاى زيربنايى والدين به شمار مى رود.
2 ـ 2 ـ تربيت صحيح:
مسووليت اساسى والدين در مقابل فرزندان تربيت صحيح است, هرچند كه تربيت, خود, واژه عامى است كه همه كردارها و فعاليتهاى والدين را در تمامى زمينه ها شامل مى شود اما منظور ما در اين جا مودب ساختن فرزند به آداب اسلامى است. و اين مهم از پيش از انعقاد نطفه, آغاز مى شود و در دوران باردارى, تولد, آداب زمان تولد و دوران كودكى و دوره هاى پس از آن نيز ادامه مى يابد.
اين مسووليت به اندازه اى با اهميت است كه پيامبر(ص) مى فرمايد:
((لان يودب إحدكم ولده خير له من إن يتصدق بنصف صاع كل يوم;(7) اگر هر يك از شما به تربيت فرزند خود بپردازد براى او نيكوتر از آن است كه هر روز نيم صاع
[ گندم يا جو يا]… در راه خدا صدقه بدهد.))
ايوب بن موسى از پيامبر(ص) روايت مى كند كه: ((ما نحل والد ولدا نحلا إفضل من إدب حسن(8); هيچ هديه اى از طرف پدر به پسر, بهتر از حسن ادب و تربيت نيكو نيست. ))
با همين تربيت صحيح است كه والدين بهترين ميراث را براى فرزندان خود به جاى مى گذارند, چه به فرمايش پيامبر(ص): ((ما ورث والد ولده إفضل من إدب(9); هيچ ميراثى از ادب و تربيت صحيح براى فرزند بهتر نيست.))
2 ـ 3 ـ تغذيه حلال و مناسب:
همگان بر اين نكته واقفند كه تغذيه كافى و مناسب در رشد انسان ـ خصوصا كودكان ـ موثر است. از اين رو مى كوشند كه انواع ويتامين ها و انرژىهاى لازم را براى بدن تإمين كنند. اسلام نيز بر اين مسإله بسيار تإكيد و نقش تغذيه را در زندگى گوشزد كرده است, روايتهاى زيادى از پيشوايان معصوم(ع) در اين زمنيه به ما رسيده است و بر اساس آنها كتابهاى سودمندى در خصوص خواص گياهان و خوردنيها و آشاميدنيها نوشته شده است. اما در كنار اينها اسلام به يك نكته مهم ديگرى هم اشاره كرده است كه بسيارى از آن غافلند و آن ((تغذيه حلال)) است.
آرى, لقمه حلال كمك موثرى در سالم سازى روح و آماده كردن آن براى درك معارف الهى مى كند, لذا والدين بايد بكوشند تا از همان دوران شيرخوارگى, كودك را با غذاى حلال پرورش دهند. اين همه تإكيدى كه در خصوص انتخاب دايه شده, به خاطر تإثير شير در تربيت است امام صادق(ع) از على(ع) روايت مى كند كه فرمود:
((تخيروا للرضاع كما تتخيرون للنكاح فان الرضاع يغير الطباع(10); در امر دايه و شير دادن كودك دقت كنيد و بهترين و سالم ترين افراد را انتخاب كنيد, همچنان كه در انتخاب همسر دقت مى كنيد, زيرا شير دادن طبيعت كودك را تغيير مى دهد.))
از مرحوم شيخ فضل الله نورى(ره) پرسيدند: چرا يكى از پسران شما اين گونه شرور و لاابالى از كار درآمده است؟
فرمود: شيرى كه خورده ناپاك بوده است, چون زمانى كه در سامرا جهت تحصيل در محضر استاد بزرگ ((ميرزاى شيرازى)) مشرف بودم, خداوند اين فرزند را به من عطا فرمود, مادرش بى شير شد ناچار به گرفتن دايه شديم, بدون تفحص و مواظبت زنى را به دايگى او اجير كرديم و اين فرزند را به او سپرديم, دو سال تمام آن زن, اين فرزند را شير داد اما متإسفانه پس از دو سال متوجه شديم كه آن زن, ناصبى و دشمن اهل بيت بوده است.(11)
از آن طرف, تإثير شير پاك را بنگريد كه وقتى به مادر فقيه بزرگوار شيخ مرتضى انصارى(ره) به داشتن چنين فرزندى تبريك مى گويند و علت زهد و تقوا و نبوغ علمى او را جويا مى شوند مى گويد: چيزى نشده, زيرا آن زحمتى كه من در پرورش او به كار بردم انتظار داشتم كه به كمالات بيشترى برسد, گفتند: مگر چه كرده اى؟ جواب داد: من در تمام مدت دو سال شيرخوارگى اش هيچ گاه او را بى وضو شير ندادم, بنابراين با چنين مراقبتى كه من از او به عمل آوردم رسيدن به چنين مرتبه اى بعيد نيست.(12)
باز تإثير دورى از غذاى شبهه ناك را بنگريد كه: شيخ مرتضى انصارى ـ اعلى الله مقامه ـ در مسافرتى كه با برادر خود از كاشان به مشهد مقدس نمود, پس از آن به تهران آمد و در مدرسه مادر شاه در حجره يكى از طلاب منزل گرفت, روزى به همان محصلى كه در حجره اش بود مختصر پولى داد تا با آن, نان خريده ناهارى صرف كنند, صاحب حجره نان و حلوايى خريد و به حجره آمد, شيخ به او گفت: پول حلوا را كه نداشتى از كجا آوردى؟ گفت: از فروشنده قرضى خريدم. شيخ مرتضى فقط از نان خالى بدون حلوا استفاده كرد و فرمود: من يقين ندارم براى اداى اين دين زنده باشم.
روزى همان طلبه, كه پس از چندين سال به نجف رفته بود, خدمت شيخ عرض كرد: چه عملى انجام دادى كه به اين مقام رسيدى و در رإس حوزه علميه قرار گرفتى و مرجع تقليد همه شيعيان جهان شدى؟ فرمود: چون جرإت نكردم حلواى روى نان را بخورم ولى تو با كمال جرإت آن را خوردى.(13)
از اين قبيل حكايتهاى واقعى در زندگى مردان پرهيزگار بسيار است, كه مى تواند براى ما درس آموزنده اى باشد.
امام حسين(ع) هم آن هنگامى كه در مقام موعظه لشگريان يزيد برآمد, آنها به جاى گوش سپردن و متنبه شدن, خنده و هلهله, سر مى دادند و هيچ اعتنايى به گفتار آن حضرت نمى كردند, پس آن گاه حضرت فرمود: علت اين كه سخنانم در شما تإثير نمى كند و شما را از عواقب كار خود نمى ترساند اين است كه شكمهاى شما از حرام لبريز است: ((فقد ملئت بطونكم من الحرام.))(14)

2 ـ 4 ـ انتخاب نام نيكو:
بر نوزاد نامى نهاده مى شود كه تا پايان عمر بدان خوانده مى شود, نامهاى زيبا و بامعنا و محتواى اسلامى نشانگر شخصيت و تربيت خانوادگى هر فرد است. پس پدر و مادر بايد بر اين مسووليت خويش واقف باشند و براى فرزندان خود نامهاى نيكو انتخاب كنند. ابن عباس از پيامبر(ص) نقل مى كند كه فرمود: حق الولد على الوالد إن يحسن اسمه و يحسن إدبه(15); حق فرزند بر پدر آن است كه نام خوبى بر او بگذارد و به بهترين شكل تربيتش كند.))
اميرمومنان على(ع) از پيامبر نقل مى كند كه فرمود: ((اولين هديه اى كه هر يك از شما به فرزندش مى بخشد نام خوب است, پس بهترين نام را براى فرزند خود انتخاب كنيد.))(16)

2 ـ 5 ـ سواد آموزى:
مسووليت ديگر والدين, سوادآموزى به فرزندان است. شوق و رغبت به آموختن, خصيصه بارز يك خانواده فرهنگى و رشد يافته است و اين علاقه را بايد والدين در فرزندان خود برانگيزانند. اميرمومنان(ع) فرمود: ((مروا إولادكم بطلب العلم;(17) فرزندانتان را به دانش آموزى برانگيزيد.))
امام صادق(ع) مى فرمايد: ((لقمان فرزندش را اين گونه پند مى داد كه: فرزندم, در روزها و شبها و ساعتهايت, سهمى براى آموختن علم قرار ده, زيرا هيچ از دست داده اى همانند از دست رفتن علم و دانش نيست.))(18)
2 ـ 6 ـ انتخاب همسر براى فرزند:
حق ديگر فرزندان بر گردن والدين, انتخاب همسر شايسته براى آنان است. پدر و مادر كه دلسوزترين افراد به فرزند خود هستند و از طرف ديگر, تجربه كافى در زندگى اندوخته اند, بهترين كسانى هستند كه بايد در امر ازدواج و گزينش همسر مناسب, اقدام كنند, و اين از حقوق فرزندان بر والدين است, چنان كه در خبر آمده است كه: روزى مردى در حالى كه دست فرزندش را گرفته بود به حضور رسول خدا(ص) رسيد و پرسيد: اين فرزند من, چه حقى بر من دارد؟ حضرت فرمود: نام خوبى برايش برگزينى و خوب, تربيتش كنى و او را در جايگاهى نيكو قرار دهى.))(19)
شايد منظور از اين جمله ـ همچنان كه برخى از علما هم گفته اند ـ اين باشد كه براى فرزندت همسر صالحى انتخاب كن.(20)
باز در خبر ديگر مشابه سخن فوق آمده است كه پيامبر (ص) فرمود: ((از حقوقى كه فرزند بر پدر دارد سه چيز است: نام نيكى براى او انتخاب نمايد و خواندن و نوشتن يادش دهد و چون به سن بلوغ برسد همسرى برايش انتخاب كند.))(21)

3 ـ مسووليت فرزندان نسبت به والدين
مسووليت ديگر در نهاد خانواده, حقوقى است كه پدر و مادر بر گردن فرزندان دارند. هنگامى كه فرزندان به رشد و بلوغ مى رسند, مهمترين مسووليتى كه در خانواده بايد از آن ياد كرد, حقوق والدين است. بى ترديد مى توان گفت كه حقوق اصلى و اساسى والدين, احترام به آنهاست. پدر و مادر در همه مراحل زندگى, چه آن زمان كه جوانترند و چه هنگامى كه به سن كهولت مى رسند, از فرزندانشان توقع احترام دارند. اگر والدين را به معناى واقعى كلمه, محترم شمرديم و در مقابل آنان متواضع بوديم, مسووليتهاى ديگر را خود به خود, انجام داده ايم.
قرآن كريم به اين امر, بسيار اهميت داده, به طورى كه در آيه اى احسان به پدر و مادر را بعد از پرستش خداى يگانه ذكر فرموده است: ((و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا اما يبلغن عندك الكبر إحدهما إو كلاهما فلاتقل لهما اف و لا تنهرهما و قل لهما قولا كريما واخفض لهما جناح الذل من الرحمه و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا;(22) پروردگارت مقرر داشت كه جز او را نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد هرگاه تا تو زنده هستى هر دو يا يكى از آن دو سالخورده شوند, آنان را ميازار و به درشتى خطاب مكن (حتى به آنان ((اف)) هم نگو) و با آنان به اكرام, سخن بگوى. در برابرشان از روى مهربانى سر تواضع فرود آور و بگو: اى پروردگار من, همچنان كه مرا در خردى پرورش دادند, بر آنها رحمت آور.))
در اين آيه شريفه, نكات عميق و درسآموزى وجود دارد كه تإمل در آنها حقوق والدين و منزلت آنان را براى ما به خوبى آشكار مى كند:
1. احترام و احسان به پدر و مادر را در كنار پرستش خداوند ذكر فرموده و اين نشانگر اهميت موضوع است.
2. به هيچ روى نبايد والدين را اذيت كرد و سخنان آزار دهنده اى به آنان گفت.
3. هنگامى كه سالخورده شدند و حوصله, توقع, روش و منش و ديگر خصوصيات اخلاقى آنان با شما نخورد, نبايد بى تاب و عصبى و كم حوصله شويد و حتى در اين هنگام نبايد به آنان ((اف)) بگوييد.
4. در مقابل والدين, كمال تواضع را داشته باشيد, تعبير قرآن در آيه فوق اين است كه در برابر آنان ((خفض جناح)) كنيد. اگر شما پرنده اى را دنبال نماييد, اين پرنده تا آن جا كه مى تواند بال مى زند و فرار مى كند اما وقتى كه نتوانست مى دود, باز هم اگر نتوانست بالهايش را پهن مى كند و تسليم مى شود, اين حالت را ((خفض جناح)) مى گويند. يعنى بالها را به علامت التماس پهن كردن و تسليم شدن.
5. بايد در حق والدين دعا كرد و براى آنان طلب رحمت كرد.
ممكن است بعضى تصور كنند كه اگر والدين دچار اشتباه رفتارى و يا عقيدتى شدند اين حريمها برداشته مى شود و ديگر براى ما قابل احترام نيستند, اما خداوند متعال از منحرف نهى مى فرمايد اما احترامشان را لازم مى داند:
((و ان جاهداك على إن تشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما و صاحبهما فى الدنيا معروفا;(23) اگر آن دو (والدين) از تو بخواهند تا چيزى را كه نمى دانى چيست با من شريك گردانى (مشرك شوى) اطاعتشان مكـن و در دنيا با آنها به وجهى پسنديده رفتار كن.))
در قرآن كريم آيات ديگرى هم در اين خصوص وجود دارد, در روايات هم از اين توصيه هاى انسانى فراوان است. مجموع اين دستور العمل ها حريم خانواده را با بزرگداشت پدر و مادر و سفارش به احترام متقابل, از آسيبهاى گوناگون محافظت مى كند و رشد روحى و معنوى را به همراه مىآورد. تإمل در سرگذشت برخى از انسانها نشان مى دهد كه احترام به پدر و مادر تا چه اندازه براى آنان بركت خيز بوده است. يك نمونه تاريخى آن را ذكر مى كنيم:
اصحاب رقيم, سه نفر بوده اند, در كوه باران مى گيرد, آنان به غارى پناه مى برند. باران شديد مى شود به گونه اى كه سيل جارى مى گردد و سنگ بزرگى جلوى غار را مسدود مى كند. اين سه نفر در آن جا حبس مى شوند و هيچ راهى براى خروج برايشان باقى نمى ماند. يكى از آنان مى گويد: من شنيده ام اگر كسى كارى را فقط به خاطر خدا انجام داده باشد, در صورتى كه دعايى كند, مستجاب مى شود, حال بياييد فكر كنيم كه چه كار نيكى را به طور خالص انجام داده ايم, آن را به ياد آوريم و دعا كنيم تا خدا ما را از اين غار نجات دهد. يكى از آنان گفت: خدايا تو مى دانى كه در فلان روز, زن نامحرمى قصد مرا كرد و من با اين كه زمينه فراهم بود و هيچ مانعى هم در كار نبود به خاطر تو از اين فعل حرام چشم پوشيدم و نفس اماره ام را سركوب كردم, حال اگر اين كار براى رضاى تو بوده, ما را از اين غار نجات بده.
دومى گفت: خدايا تو مى دانى كه شخصى به من پول قرض داد, مدتش گذشت و من او را پيدا نمى كردم تا قرضش را بدهم, با همان پول براى او كالايى خريدم و بعد از چندى, بسيار ترقى كرد, در همين هنگام صاحب پول پيدا شد و من تمام آن پول و درآمد آن را يكجا به او دادم, با اين كه مى توانستم فقط همان مبلغى را كه قرض داده بدهم, حال اگر اين كار براى رضاى تو بوده ما را از اين غار آزاد كن.
سومى سر بر آسمان برآورد و گفت: پروردگارا, تو آگاهى كه روزى در حال معامله اى بودم كه برايم بسيار سودآور بود, به منزل آمدم تا پول ببرم و معامله را تمام كنم, اما پول در اتاقى بود كه پدر و مادر پيرم در آن جا خوابيده بودند, من تإملى كردم و حيفم آمد كه آنها را از خواب بيدار كنم و از معامله پرسود صرف نظر كردم. اكنون اگر اين كار براى رضاى تو بوده, ما را نجات بده. در اين هنگام سنگ از در غار به كنارى رفت و راه براى آنان باز شد.
از اين نمونه ها بسيار است. اتفاقا عكس آن هم زياد اتفاق افتاده; يعنى نتيجه بى احترامى به پدر و مادر و در نتيجه عاق والدين, براى فرزندان بسيار شوم و نكبت زا بوده است.
اين خلاصه اى بود از مسووليت خانوادگى و حقوق همسران, فرزندان و والدين در اين محيط پاك و مقدس, اميد كه بر اين حقوق آگاه شويم و آنها را با شوق و رغبت به جاى آوريم.

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) مكارم الاخلاق. 2 ) اصول كافى (مترجم) ج3, ص167. 3 ) مستدرك الوسائل, ج15, ص112. 4 ) كنز العمال, ج16, ص444. 5 ) تتمه المنتهى, ص12. 6 ) المستطرف, ج2, ص218. 7 ) مكارم الاخلاق, ص;222 مستدرك الوسائل, ج15, ص166. 8 ) مستدرك الوسائل, ج15, ص164 ـ 165. 9 ) كنز العمال, ج16, ص460. 10 ) فروع كافى, ج2, ص93. 11 ) محمد رازى, تاريخ رى. 12 ) زندگى و شخصيت شيخ انصارى, ص70. 13 ) همان, ص70. 14 ) بحارالانوار, ج45, ص8. 15 ) كنزالعمال, ج16, ص477. 16 ) وسائل الشيعه, ج15, ص122. 17 ) كنز العمال, ج16, ص584. 18 ) بحارالانوار, ج13, ص415. 19 ) وسائل الشيعه, ج15, ص123, 124, ;198 كنزالعمال, ج16, ص417. 20 ) ابن فهد حلى, عده الداعى,ص76. 21 ) مكارم الاخلاق, ص;220 وسائل الشيعه, ج15, ص200. 22 ) اسرإ (17) آيه23 ـ 24. 23 ) لقمان (21) آيه15.

/

تفسير سوره رعد


محو و اثبات و مسإله بدا

اشاره
((يمحوا الله ما يشإ و يثبت و عنده ام الكتاب))(1)
خداوند متعال بعد از آن كه فرمود: ((لكل اجل كتاب)) براى هر چيزى كه مدت معين دارد يك قانون ثبت شده اى است, آن گاه به آن كتاب اشاره فرمود كه كتاب دو قسم است: يكى محو و اثبات است و ديگرى ام الكتاب. محو و اثبات, كتابى است كه موازين آن قابل تغيير و تبديل است, چيزى كه نشانه ثبوت در آن است ممكن است خداوند متعال آن را محو يا اگر نشانه زوال در آن است اثبات كند. اما آن كتابى كه معيارهاى اين محو و اثبات را بيان مى كند ام الكتاب نام دارد كه اصل و ريشه است. ام الكتاب, عندالله است لذا محفوظ و ثابت است گرچه همه موجودات عندالله اند زيرا خداى سبحان بر همه محيط است ولى اين تقابل كه بعضى اشيا عندالله و برخى عندكم اند, نشانه آن است كه آنچه ثابت است جزو موجودات عنداللهى به شمار مىآيد و آنچه كه در معرض زوال و دگرگونى است, از آن به عنداللهى تعبير نمى كنند.

مفهوم ((بدا))
چيزى كه در اين آيه مهم است آن است كه مسإله ((بدا)); يعنى ظهور بعد از خفا درباره خداى سبحان چگونه امكان دارد؟ آيا به اين صورت است كه چيزى براى خدا مخفى بوده بعد ظاهر شده, يا مجهول بوده بعد معلوم شده؟ آيا يكى از اوصاف فعليه خداى سبحان بدا هست يا نه؟ رواياتى كه مسإله بدا را طرح مى كند و مى فرمايد: ((ما عبدالله ـ عزوجل ـ بشىء مثل البدإ)),(2) به چه معناست؟
همان طور كه در بحث قبل گفتيم ورود تفصيلى به اين بحث دشوار است اما بيان اجمالى آن اين است كه قرآن كريم موجودات را به دو قسمت تقسيم مى كند:
1 ـ ثابت و منزه از تغيير و تبديل;
2 ـ داراى مدت و اجل معين, كه با آن اجل معين, يافت مى شوند و با انقضاى آن اجل معين, از بين مى روند.
بعضى از امور, مدت دارند و برخى ديگر نه, آنچه كه جزو جهان طبيعت و عالم حركت و ماده است از سماوات و ارضين و مانند آن, خداى سبحان براى آنها مدت و اجل معين كرده است. اما اصول كليى كه بر جهان حاكم است, مدت ندارند و هميشه ثابتند, بنابراين اگر چيزى مافوق سماوات و ارض بود و قبل از پيدايش حركت و زمان و قبل از پيدايش ماده و ماديات مطرح بود, او امرى ثابت و منزه از زوال و دگرگونى است و آنچه هم كه در جهان طبيعت و ماده يافت مى شود محكوم حركت و دگرگونى است و آن اصول كليى كه سنت الهى را تبيين مى كند و بر جهان حاكمند آنها هم منزه از تغيير و تبديلند. بنابراين موجودات عاليه اى مانند لوح, قلم, عرش, كرسى, و يك سلسله اصول ديگرى كه در جهان به اذن خدا حاكمند و قبل از پيدايش سماوات و ارض يافت شده اند و جزو عالم طبيعت و حركت نيستند منزه از تغيير و تبديلند.
ولى عالم حركت و ماده داراى تغيير و تبديل است و اين تغيير و تبديل براساس معيار و ضابطه است و اين معيار و ضابطه هم عندالله است كه آن كتاب ثابت و ام الكتاب محتوايش معيارها و ضوابط حاكم بر عالم است.
اما بدا به اين معنا كه چيزى مخفى بود و بعد ظاهر شد در انسانها راه دارد, انسان اول تصميم مى گيرد بعد پشيمان مى شود, چيزى را كه قبلا نمى دانست بعد مى فهمد, مطلبى را كه قبلا به خاطر نداشت بعد به يادش مىآيد. در انسان و آنچه كه مثل انسان است كه محفوف به جهل است يا تذكرش محفوف به نسيان است بدا راه دارد; يعنى انسان مصمم مى شود بعد پشيمان مى گردد, تصميمى را مى گيرد, اما بعد به خلافش رإى مى دهد, اين بداست يعنى ((ظهر له بعد ما كان مخفيا)).

خداوند متعال و مسإله ((بدا))
گفتيم كه بدا درباره انسان درست است اما در مورد خداى سبحان نه, چون او ((بكل شىء عليم))(3) و ((بكل شىء محيط))(4) است و علم و احاطه علمى او به نحو شهود است نه به نحو فصول زيرا ((والله على كل شىء شهيد))(5) پس همه اشيا در همه مراحل مشهود حقند نه تنها معلوم حقند, كه علمش به شهود برمى گردد, پس بدا درباره چنين مبدئى متصور نيست, زيرا قبلا چيزى براى او مجهول نبوده كه اكنون معلوم شود يا چيزى از او فراموش نشده تا به ياد آورد. اين ذات نامحدود به همه چيز عليم و محيط و شهيد است و در او خفا و جهل و نسيان فرض ندارد, پس نمى توان گفت كه اين امر قبلا براى خدا روشن نبوده و اكنون معلوم شده است, يا تصميمى گرفته و سپس آن را عوض كرده است.
ديدگاه شيعه, بر اساس آنچه كه در روايات آمده, در مورد اين انديشه ظريف و دقيق اين است كه: بدا جزو صفات فعليه است نه ذاتيه, پس صفت فعل را از مقام فعل انتزاع مى كنند نه از مقام ذات, به فعلى كه قبلا مستور بود بعد مشهود شد يا ظاهر بود و سپس به خفا رفت, بدا مى گويند, يعنى ((ظهر بعد ما كان مخفيا)) اين بدا را از مقام فعل انتزاع مى كنند, هر فعلى اگر به ذات اقدس اله نسبت داده شود آن وجود به ايجاد تبديل مى شود, اگر اين شىء را به خود اشيا نسبت داديم مى گوييم اينها موجودند و اگر به واجب تعالى نسبت داديم مى گوييم ايجاد كرده است. اين وجود را وقتى به درخت نسبت مى دهيم مى گوييم درخت موجود است, اما وقتى همين وجود را به خداى سبحان نسبت مى دهيم مى گوييم ايجاد كرد. مسإله ظهور و خفا هم اين چنين است, اگر به خداى سبحان نسبت داديم اين بدا مى شود ((ابدإ)), آن ظهور مى شود ((اظهار)), آن خفا مى شود ((اخفا)) يعنى خداى سبحان چيزى را كه قبلا ظاهر نكرده بود, ظاهر كرد, يا چيزى را كه قبلا اخفا نكرده بود, اخفا كرد. آن ظهور و خفا به اظهار و اخفا برمى گردد, زيرا اگر خداى سبحان همان طورى كه ((بكل شىء محيط)) است و ((على كل شىء شهيد)) است منزه از جهل است چون ((لايعزب عنه مثقال ذره))(6) و منزه از نسيان است براى اين كه ((و ما كان ربك نسيا))(7) پس فرض ندارد كه چيزى قبلا براى خدا مخفى بود بعد برايش روشن شد.
پس, بدا صفت فعل است و اگر به حق تعالى نسبت داده شد ((ابدا)) مى شود. همين تعبير ((ابدا)) را اين آيه محل بحث بيان كرده است كه: ((يمحوا الله ما يشإ و يثبت)) در اين جا هر دو فعل, متعدى است, بر خلاف ((بدا)) يعنى ((ظهر)) كه فعل لازم است. يعنى اگر چيزى مخفى بود به اخفاى الهى مخفى بود و اگر چيزى مشهود بود, به اظهار الهى مشهود بود. اين اخفا و اظهار, براساس يك معيار لايتغيرى است كه از آن معيار لايتغير به ((ام الكتاب)) تعبير مى شود كه ريشه هر قانون است و اين ام الكتاب هم عندالله است كه ((ما عندالله باق))(8) و او منزه از تغيير و تبديل است.

ديدگاه فخر رازى درباره ((بدا)) و پاسخ آن
فخرالدين رازى (543 ـ 606 هـ.ق) يكى از متكلمان و مفسران برجسته اهل سنت است. وى در ذيل همين آيه ((يمحوا الله مايشإ و يثبت)) مى گويد: رافضيه به خداى سبحان بدا نسبت داده اند, بدا يعنى ظهور بعد از خفا و خفاى بعد از ظهور و اين مستلزم تغير در ذات واجب است كه ذات واجب در معرض حوادث قرار مى گيرد مثل انسان و اين با وجوب ذاتى و ازليت ذات سازگار نيست.
اشتباه فخر رازى از آن روست كه وى در روايات اهل بيت ـ عليهم السلام ـ تدبر نكرده و مكتب اماميه را درست بررسى نكرده است, چون تمام ادعيه و اوراد و اذكار و همه روايتهاى شيعى مخصوصا توحيد صدوق و نهج البلاغه حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ پر از آن است كه ذات اقدس اله منزه از هرگونه تغيير و تبديل و خفا و ظهور است او ذاتا ((بكل شىء عليم)) است, در روايات اهل بيت ـ عليهم السلام ـ اين مطلب كه چيزى براى خدا ظاهر بشود بعد از آن كه مخفى بود يا براى او مخفى بشود بعد از آن كه ظاهر بود, جدا نفى شده و هيچ دانشمند شيعى نيز چنين تفسيرى كه فخر رازى مى گويد از بدا ندارد; يعنى چيزى قبلا مستور بود بعد مشهود شد يا بالعكس. بلكه بدا صفت فعل است نه صفت ذات و در مقام استناد به ذات اقدس اله مى شود ابدا نه بدا, مى شود اظهار بعد از اخفا يا اخفإ بعد از اظهار نه ظهور بعد از خفا يا خفاى بعد از ظهور, زيرا ذاتى كه ((بكل شىء محيط)) است و ((على كل شىء شهيد)) چيزى بر او مخفى نيست.

خلاصه
آنچه تاكنون به طور اجمال گفتيم در سه امر خلاصه مى شود:
1) آنچه جزو عالم طبيعت و حركت و ماده است زمان دارد.
2) چيزى كه منزه از حركت و طبيعت و زمان است محدود و زوال پذير نيست.
3) سنتهاى الهى كه در عالم حركت و زمان و طبيعت جارى است, ثابت و لايتغيرند. و اينك تفصيل آنها:
امر اول: زمان دار بودن اشياى عالم طبيعت و ماده (اجل)
در اين باره در سوره احقاف آمده است: ((ما خلقنا السموات والارض و ما بينهما الا بالحق و اجل مسمى))(9) يعنى ما آسمانها و زمين و آنچه كه در بين آنهاست نيافريديم مگر اين كه داراى هدف و مدت اند. حرف ((با)) در ((الا بالحق)) براى مصاحبت است; يعنى موجودات همراه حقند, چيزى كه با هدف است, بالحق است چيزى كه بى هدف است بالحق نيست و باطل است. پس نظام سماوات و ارض بالحق آفريده شده اند و آنچه كه در زمين و آسمانها و بين آنهاست داراى اجل و مدت معين است. بنابراين چيزى بى مدت نيست, وقتى با مدت بود قبل از رسيدن آن مدت, موجود نيست, با رسيدن آن مدتش موجود مى شود و با انقضاى آن مدت هم از بين مى رود, اين اصل ناظر است به مجموعه نظام طبيعت.
درباره ستارگان و خورشيد و ماه هم در همين سوره رعد كه محل بحث بود مى فرمايد: ((الله الذى رفع السموات بغير عمد ترونها ثم استوى على العرش و سخر الشمس و القمر كل يجرى لاجل مسمى))(10) همه اينها سير و حركتشان براى مدت معين است كه ((يدبر الامر يفصل الايات لعلكم بلقإ ربكم توقنون.))(11)

اجل مقضى و اجل مسمى
در طليعه سوره انعام هم سخن از اجل مسمى بودن انسان است مى فرمايد: ((هو الذى خلقكم من طين ثم قضى اجلا و اجل مسمى عنده ثم انتم تمترون))(12) خداى سبحان شما را از گل آفريد, و اجلى را مقرر كرد كه اين اجل اجل مقضى است ولى اجل مسمى, عندالله است, پس انسان داراى دو اجل است: اجل مقضى و اجل مسمى. اجل مقضى قابل تغيير و تبديل است و لذا ممكن است انسان با اختيار خود كارهايى بكند كه عمرش طولانى و يا كوتاه شود اما كدام يك از اين راهها را انتخاب مى كند و سرانجام عمرش طولانى است يا كوتاه؟ اين, عندالله معلوم است و آن اجل, اجل مسماست كه تغيير ناپذير است. پس اين چنين نيست كه به انسان بگويند تو بايد از الان تا فلان وقت بمانى هر كارى هم بكنى عمرت همين است, نه, بلكه به انسان گفته اند تو اگر به صدقه, دعا, صله رحم, احترام به پدر و مادر, عملا مقيد بودى عمرت طولانى و پربركت مى شود وگرنه عمرت كوتاه است. بنابراين راه را نبسته اند كه انسان به ناچار بايد پنجاه يا شصت سال يا كمتر يا بيشتر زندگى كند. كم و زياد راه و رشد و خسارت آن را هم گفته اند, اما خداى سبحان مى داند كه اين شخص با اختيار خود كدام راه را مى رود و سرانجام عمرش طولانى خواهد شد يا كوتاه لذا فرمود: ((قضى اجلا و اجل مسمى عنده)) اجل مسمى عندالله است. اين هم به استناد آيه سوره نحل كه فرمود: ((و ما عندالله باق)) معلوم مى شود اجل مسمى تغييرناپذير است يعنى خداى سبحان مى داند كه اين شخص در فلان لحظه مى ميرد اما راه براى بيش از اين زندگى كردن هم باز بود.
پس دو مطلب است: يكى اين كه راه براى انسان باز است كه عمرش پربركت و طولانى يا كم بركت و كوتاه باشد, اين به دست خود اوست. مطلب ديگر اين كه: آيا همان طورى كه كوتاهى يا بلندى عمر براى خود انسان مبهم است براى آن علل عاليه هم مبهم است يا آنها مى دانند كه اين شخص با اختيار خود راه خوب را طى مى كند و عمرش با بركت يا راه بد را طى مى كند و عمرش بى بركت مى شود؟
چنين نيست كه مبادى عاليه, نسبت به سرنوشت اين شخص, ناآگاه باشند. مسائل ديگرى همچون سعادت و شقاوت, سعه و ضيق رزق, باقى گذاشتن آثار پربركت و يا محروم بودن, همه از اين قبيل است.
پس آنچه كه در عالم طبيعت و حركت است داراى مدت است كه قبل از آن مدت يافت نمى شوند بعد از انقضاى آن مدت هم از بين مى روند و در معرض زوال و تغييرند, موجوداتى كه در معرض زوال و تغيير و تبديلند گاهى علل تامه آنها پيدا و زمانى هم ناپيداست. اصل قانون عليت را قرآن كريم مكررا با استناد افعال و مبادى نزديكش بعد استناد كل به ذات اقدس اله تثبيت كرده است. اميرالمومنين(ع) در اوايل خطبه 186 نهج البلاغه كه جزو خطبه هاى پرمحتواى آن حضرت است, مى فرمايد: ((كل قائم فى سواه معلول))(13) هر چيزى كه به خود متكى نيست و هستى او عين ذات او نيست اين معلول است. اين تثبيت قانون عليت است و چون غير از ذات اقدس اله همه به غير متكى هستند پس سراسر جهان امكان, معلول و خداى سبحان علت است, چرا؟ چون ((كل قائم فى سواه معلول)) اگر نظام, نظام عليت است و اگر علت, سبب تام تحقق معلول است و اگر در عالم حركت گاهى ممكن است اجزاى علل به مانع برخورد بكنند و يافت نشوند اين جاست كه سخن از محو و اثبات و كم و زياد كردن و بدا و ابدا و امثال ذلك است.

سنتهاى ثابت الهى در جهان
موجوداتى كه از آسمانها و زمين بالاترند و احيانا در تعبيرات دينى از آنها به عنوان ((لوح محفوظ)) ياد مى كنند زمان بردار, تاريخ بردار, مدت بردار و اجل معين بردار نيستند و از تغير و تبدل محفوظند: ((فى لوح محفوظ))(14) اصول كلى حاكم بر عالم طبيعت, از تغيير و تبديل محفوظند گرچه سماوات و ارض و شمس و قمر داراى اجلند ولى اصول اوليه الهى كه بر اين نظام حاكم است مصون از تغيير و تبديل است. در اين جا به نمونه هايى از اين سنتهاى لايتغير الهى اشاره مى كنيم:

مرگ
مرگ, اصل كليى است كه مصون از تغيير و تبديل است. آنچه كه قابل تغيير و تبديل است عمر اشخاص است, ممكن است كسى عمرش كم يا زياد بشود ولى اصل مرگ قابل تغيير نيست: ((كل نفس ذائقه الموت))(15). البته بعد از اين نشئه, بهشت, مكان خلود است ولى در عالم طبيعت كسى جاودانه نيست, و اين جزو قضاى الهى است. اين كه زيد مى تواند صد سال بماند فى الجمله خداى سبحان لياقت و قابليت آن را به او داده و او با اختيار خود مى تواند آن را طولانى يا كوتاه كند, اين قابل تغيير و تبديل است ولى اصل اين كه ((كل نفس ذائقه الموت)) اين جز قضاست نه قدر, اين تغيير پذير نيست اجل مسمى به معناى عصاره جمع بندى كارهاى اين شخص است, خداى سبحان مى داند كه اين شخص اين راه را مى رود و عمر پربركت پيدا مى كند نه اين كه اين شخص هر كارى بكند فلان وقت بايد بميرد, اين معناى اجل مسمى نيست.

عوض نكردن نعمتها
اصل ديگرى كه باز بر اين جهان حكومت مى كند و تغيير پذير نيست, عوض نكردن نعمتهاست; همان اصلى است كه قبلا در سوره انفال و در همين سوره رعد مطرح شد. در سوره انفال مى فرمايد: ((ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمه انعمها على قوم حتى يغيروا ما بإنفسهم و ان الله سميع عليم))(16) نعمتى را كه خداى سبحان به يك قومى داد هرگز عوض نمى كند, مگر اين كه آغاز تغيير از خود قوم شروع بشود, وقتى از طرف مردم شروع شد خدا هم نعمتش را مى گيرد. مرگهاى نابه هنگام هم از طرف ما نابهنگام و ناگهانى است وگرنه نسبت به خداوند سبحان كه به همه چيز آگاه است ناگهانى و نابه هنگام نيست. در همين سوره رعد مشابه اين آيه بود كه هرگز خداى سبحان نعمت داده را تغيير نمى دهد مگر اين كه تغيير از خود مردم شروع بشود: ((ان الله لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بإنفسهم)).(17)

فرستادن راهنما
اصل ديگرى كه جزو قضاى الهى است و لايتغير است آن است كه هيچ امتى را خداى سبحان بدون راهنما و پيامبر و امام معصوم رها نمى كند: ((انما انت منذر و لكل قوم هاد))(18) كه اين معنا هم در سوره رعد بود و در سوره هاى ديگر هم هست: ((و ان من امه الا خلا فيها نذير))(19) اين چنين نيست كه خداى سبحان امتى را بدون راهنما و هدايت كننده رها كند, اما چه موقع براى آنان راهنما مى فرستد و تا چه هنگام مى ماند, اينها قابل تغيير و تبديل است يعنى جزو قدر است و آن اصل جزو قضاى الهى است كه ممكن نيست اين اصل تغيير بكند; يعنى خدا يك بار هدايت كننده بفرستد و در زمان ديگر از اين كار منصرف شود.

ستم نكردن به بندگان
در سوره كهف و مانند آن, اين كه خداى سبحان به كسى ستم نمى كند به عنوان اصل لايتغير مطرح است كه: ((ولايظلم ربك إحدا))(20) اين يك اصل كلى است خواه در دنيا خواه در آخرت كه حقى كه خداى سبحان به كسى مرحمت كرد در همان محدوده حق آن مستحق, به او ستم نمى كند.

مهلت ندادن به ظالمان
خداى سبحان در سوره فاطر مى فرمايد: ما انبيا را مى فرستيم اگر مردم در برابر آنان مقاومت كردند به حيات آن امت خاتمه مى دهيم و اين كار جزو سنن تغيير ناپذير ماست. در قرآن آمده است كه عده اى در مقابل انبيا مقاومت كردند: ((استكبارا فى الارض و مكر السيى و لايحيق المكر السيى الا بإهله)) نقشه سوء و زشت هيچ اثرى ندارد مگر آن كه خود آن نقشه كشنده را احاطه مى كند و در بر مى گيرد. آن گاه اين گروهى كه در برابر انبياى الهى به نقشه كشى پرداختند منتظر همان سنت الهى هستند كه به حيات اينها خاتمه بدهد: ((فهل ينظرون الا سنه الاولين فلن تجد الله تبديلا و لن تجد لسنت الله تحويلا))(21) اين سنت را نه كسى جا به جا مى كند, نه بر مى دارد كه جايش خالى باشد, نه چيز ديگرى جاى او مى گذارد. نه قابل تحويل است كه از حالتى به حالتى و نه قابل تبديل است از چيزى به چيزى ديگر, اين جزو سنت ثابت و لايتغير الهى ـ نه محو و اثبات ـ جزو قضاى الهى ـ نه قدر او ـ است كه خداى سبحان به حيات مستكبرانى كه در برابر وحى آسمانى به مبارزه برخاستند خاتمه بدهد.
البته اين كه خداى سبحان چه هنگام به حيات فلان امت ظالم خاتمه مى دهد, قابل تغيير و تبديل است اما اصل اين عمل كه به آنان مهلت نمى دهد لايتغير است, و در همين سوره رعد خطاب به پيامبر(ص) مى فرمايد: ما, يا در زمان حيات تو و يا بعد از درگذشت تو مستكبران را گوشمالى مى دهيم, و آنان را رها نمى كنيم. پس زمان كيفر دادن مستكبر قابل تغيير و تبديل است اما اصل مجازات و مهلت ندادن, خير.

تقدير الهى و احتياط
برخى مى پرسند: اگر همه چيز مقدر است پس چرا احتياط و تعقل در نجات از حوادث و يا بى احتياطى در وقوع حوادث موثر است; مثلا اگر كسى كنار ديوار شكسته اى نشسته باشد آسيب مى بيند ولى اگر با حساب عقل از آن جا برخيزد سالم مى ماند؟
از مجموع بحثهايى كه گذشت, پاسخ اين سوال هم روشن مى شود و آن اين كه: احتياطهاى انديشه گرانه ما هم خود تقدير الهى است و چيزى بيرون از قضا و قدر او نيست, چون خداوند متعال انسان را با دو نور و دو راهنما هدايت كرده است: عقل از درون و وحى از بيرون. اين سوال هم از اميرمومنان على(ع) شد هنگامى كه آن حضرت كنار ديوار شكسته اى نشسته بود و سپس برخاست و در مكان امن ترى نشست, سوال شد كه: يا على, از قضاى الهى مى گريزى, حضرت فرمود: خير, از قضاى الهى به قدر او پناه مى برم. يعنى اين احتياط من هم خود تقدير الهى است.
ادامه دارد

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) رعد (13) آيه39. 2 ) بحارالانوار, ج4, ص107, ح19. 3 ) بقره (2) آيه282. 4 ) فصلت (41) آيه54. 5 ) مجادله (58) آيه6, بروج (85) آيه9. 6 ) سبإ (34) آيه3. 7 ) مريم(19) آيه64. 8 ) نحل(16) آيه96. 9 ) احقاف (46) آيه2. 10 ) و 11 ) رعد(13) آيه2. 12 ) انعام(6) آيه2. 13 ) نهج البلاغه صبحى صالح, خطبه186. 14 ) بروج (85) آيه22. 15 ) آل عمران (3) آيه185. 16 ) انفال(8) آيه53. 17 ) رعد (13) آيه11. 18 ) همان, آيه7. 19 ) فاطر (35) آيه24. 20 ) كهف (18) آيه49. 21 ) فاطر (35) آيه43.

/

در نگاه مطبوعات


… در نيمه اول سال 74 زمانى كه بازار تبليغات هسته اى عليه ايران گرم بود سناتور ((آلفونس داماتو)) فعالانه در پى ارائه و تصويب لايحه اى براى تحريم همه جانبه اقتصادى آمريكا عليه ايران بود. اين اقدام در شرايطى صورت مى گرفت كه واشنگتن از كشورهاى اروپايى خواسته بود تا رابطه تجارى خود را با ايران قطع كنند اما پاسخ اغلب آنان مخالفت صريح بود.
در اين اثنا با علنى شدن انعقاد قرارداد همكارى شركت آمريكايى كونوكو با ايران اين موضوع بر شدت جو حاكم بر كاخ سفيد در حمايت از تحريم عليه ايران افزود. دولت دموكرات كلينتون كه مى رفت پس از شكست انتخابات ميان دوره اى در زمينه اثبات ضديت با ايران از جمهورىخواهان عقب بماند دستور لغو قرار داد نفتى كونوكو را صادر كرد.
در پى آن كلينتون حكم ديگرى براى اعمال تحريم همه جانبه عليه ايران, قطع روابط بانكى بين دو كشور, عدم خريد نفت ايران توسط كمپانى هاى آمريكايى, و منع هرگونه واردات و صادرات بين ايران و آمريكا را صادر كرد.
پشتيبانى صهيونيستها از اين اقدامات و جو تبليغاتى آنان به حدى قوى بود كه حتى شركتهاى بزرگ آمريكايى كه در اين راستا ميليونها دلار متضرر مى شوند يا اقدامى براى مقابله با اين سياست انجام ندادند و يا در صورت نوعى اقدام, در تلاش خود ناكام بودند. با صدور اين حكم عملا لايحه ((آلفونس داماتو)) موضوعيت خود را از دست داد و در عوض وى به فكر تصويب لايحه اى موسوم به ((تحريم ثانويه)) افتاد.
برخى استدلالها اين بود كه تحريم يك جانبه صرفا موجب مى شود شركتهاى خارجى خلا ناشى از عدم حضور آمريكا را جبران نمايند. از اين رو يكى ديگر از نمايندگان آمريكا به نام ((هلمز برتون)) لايحه اى را تدوين نمود كه بر اساس آن هر شركت خارجى بايد براى تجارت, يا ايران و يا آمريكا را انتخاب كند و آن دسته كه با ايران معاملات بازرگانى دارند شامل اين ((تحريم ثانويه)) مى شوند. طرح مذكور تنها به توليدات نفتى محدود نبود و هر نوع تجارت به هر ميزان را شامل مى شد.
اين طرح با موافقت دولت كلينتون در ماه آذر و در زمانى كه شيمون پرز, نخست وزير جديد رژيم صهيونيستى, قرار بود در مجمع مشترك سنا و مجلس نمايندگان سخنرانى كند به عنوان هديه اى به وى تصويب شد.
اين تصميم از همان زمان كه در جمع صهيونيستهاى آمريكا و تحت فشار آنان اتخاذ شد, مضحك و بى اثر بوده است. زيرا جهان ما يك جهان اقتصادى است و هيچ دولتى حاضر نيست منافع اقتصادى خود را قربانى مصالح سياسى خود سازد. حتى به عقيده بسيارى از مفسرين سياسى, عكس اين پديده محتمل تر است. بدين معنى كه قربانى شدن يك موضوع سياسى در مسير سودجويى و منافع اقتصادى منطقى تر به نظر مى رسد. از اين رو در پى اعلام مواضع كلينتون, اتحاديه اروپا مشتمل بر 15 كشور اروپايى, ژاپن, روسيه و بسيارى ديگر از كشورهاى آسيايى, مخالفت خود را با تصميمات كاخ سفيد ابراز داشتند و اين مخالفت را هر بار در پى تإكيدات مجدد كلينتون با قاطعيت بيشترى اعلام كردند.
واقعيت اين است كه هيچ دولتى حاضر نيست منافع ملى خود را قربانى چرخشهاى ناپايدار سياسى در عرصه بين المللى نمايد. بويژه آن كه اكثر دولتها مى دانند كه عملكرد سياسى آمريكاييها در قبال جمهورى اسلامى ايران تنها يك انتقامجويى شخصى با هدف جبران شكستهايى است كه در استراتژى خود در برابر انقلاب اسلامى متحمل شده اند.
((نياز اقتصادى)) پديده اى است كه فراتر از وابستگيهاى سياسى بايد مورد ارزيابى قرار گيرد. حداقل تجربه روابط اقتصادى دو بلوك شرقى و غربى اروپا طى سه دهه اخير بايد ثابت كرده باشد كه رابطه هاى اقتصادى نه بطور مطلق بلكه غالبا جدا از ملاحظات سياسى جريان داشته است. به عنوان مثال امروزه هر يك از كشورهاى بلوك غرب در روابط اقتصادى خود با جمهورى اسلامى ايران صرفا منافع اقتصادى خود را در نظر دارند و تلاش اين است كه اين منافع را از گزند گرايشهاى سياسى محفوظ نگاه دارند. اگر تلاش آمريكاييها براى ترغيب جبهه متحدين سياسى شان به تحريم اقتصادى جمهورى اسلامى ايران تاكنون موفق نبوده اين شكست ناشى از استقلال سياسى اقتصادى دولتهاى اروپايى در برابر آمريكا از يك سو و ((آماتور)) بودن سياستمداران آمريكايى از جانب ديگر است. سياستمدارانى كه هنوز نمى توانند بازتاب تصميمات خود در صحنه بين المللى را پيش بينى كنند و مدام شكستى را از پس شكست ديگر متحمل مى شوند.
(جمهورىاسلامى, 7مرداد1375, ص16)

منكرهاى فراموش شده!
ياد آن روزها به خير كه تجمل و اشرافى گرى امرى قبيح به شمار مى رفت و فى المثل اگر كسى ماشين لوكس و مدل بالايى داشت, شرمش مى شد كه سوار شود, چون فكر مى كرد علاوه بر آدمها همه پنجره ها و درها و ديوارها و درختها هم چشم درآورده اند و دارند او را مى پايند و ريشخندش مى كنند… اين روزها را ببينيد كه چگونه دوباره خصلت جاهلى تفاخر سر برآورده است و مترفان, جانى تازه گرفته اند. كاخها يكى پس از ديگرى سر برمىآورند و مركبهاى گران قيمت و تجملى جولان مى دهند. چندى پيش يكى از روزنامه ها در ستونى با عنوان بازار بنز, قيمت انواع مدلهاى بنز را كه در تهران به فروش مى رسند, اعلام كرده بود كه در صدر همه, بنز 280 مدل 95 نمره تهران قرار داشت با قيمت نود و پنج ميليون تومان!
با يك حساب سرانگشتى مى توان محاسبه كرد پول اين ماشين كه اكنون به كار تفاخر يك خرپول مىآيد, چه گره ها كه مى تواند از كار صدها و بلكه هزاران نفر بگشايد.
جداى از همه اين حسابها و حرف ها, نبايد از خود بپرسيم كه چرا چنين منكرات بزرگى دوباره سر بر آورده اند و بدتر از آن, چرا به اين راحتى تحمل مى شوند؟
خشك شد بيخ طرب, راه خرابات كجاست؟
تا در آن آب و هوا نشو نمايى بكنيم
(صبح, مرداد ماه 1375 شماره 60)

اسلام, ايران و آمريكا
((اسلاميت)) در دراز مدت در آينده آمريكا نقش بزرگى بازى خواهد كرد. زيرا اسلام با سرعت فوق العاده اى در آمريكا گسترش مى يابد. با اين حال اسلام زمان درازى به صورت اقليتى در اين كشور باقى خواهد ماند. ولى من در آمريكا بالندگى اميدبخشى را مى بينم. نخستين بار كه به آمريكا رفتم, شماره مسلمانان آن كشور بسيار كم بود و چون اكثرا به صورت مهاجر وارد اين كشور شده بودند بناچار از آگاهى هاى دينى و سياسى نيز بهره چندانى نداشتند. مهمترين مسإله از نظر آنان پيدا كردن شغلى يا استقرار و ثبات يافتن در آمريكا بود. اما نسلى كه اكنون به وجود آمده, اين طور فكر نمى كند. حضور آنها در آمريكا به معنى رها كردن دينشان نيست. حالا آنها از اين نمى ترسند كه آمريكاييان غير مسلمان مجبورشان كنند تا دين و آيين خود را رها سازند. در ميان اين گروهها حضور يك آزادى بلامانع و صريحى نيز كاملا مشهود است. تقارن با اين احوال و موازى با آنها شماره مسلمانان آفريقايى نژاد نيز رو به تزايد است. نگرش آنان هم به مفاهيم اسلامى كما بيش مانند ديگران است. مثلا در همان دانشگاهى كه من درس مى دهم در حدود سيصد, چهارصد دانشجو در مراسم نماز جمعه شركت مى كنند. اين شماره كمى نيست. تفكر اسلامى در بين اين دانشجويان صدها بار بهتر و كاملتر از سابق است. در سراسر آمريكا نظير چنين وضعى در حال اوج گيرى و گسترش است…
گروهى در ايران طرفدارى برقرار تجديد رابطه با آمريكا هستند. به نظر من چنين كارى اشتباه بزرگى خواهد بود. زيرا باز كردن در به روى آمريكا, در حكم باز كردن در به روى اسرائيل خواهد بود. رابطه اى كه آمريكا با ايران يا هر كشور جهان سومى ديگر برقرار مى كند, يك رابطه سياسى عادى نيست. سفارتخانه آمريكا, مركز اشاعه آشوبهاو آشفتگى, و پايگاهى براى انجام وظيفه مداخله در امور داخلى آن كشورها است. طرز تفكرى كه در آمريكا نسبت به اين ممالك شكل گرفته, اجازه نمى دهد كه آن كشور بتواند رابطه عادى و متعارفى را با اين گونه كشورها برقرار سازد. ايران هر قدر هم نسبت به آمريكا نرمش و انعطاف بيشترى نشان بدهد, باز هم در نگرش سياسى آمريكا به ايران هيچ گونه تغييرى به وجود نخواهد آورد زيرا نيت آمريكا آن است كه آثار انقلاب را در ايران از بيخ و بن بركند…
(مصاحبه سروش با حامد الگار, شماره794, ص17 ـ 19)

تركيه ـ اسرائيل
در مورد اين توافقنامه (توافقنامه اى نظامى بين تركيه و رژيم صهيونيستى) گفتنى است كه هر دو طرف تركيه و اسرائيل اهداف خاصى را در سايه آن تعقيب مى كنند. در مورد انگيزه هاى رژيم صهيونيستى اين موضوع قابل طرح است كه اسرائيل و آمريكا, به دنبال ايجاد ساختار جديد سياسى در منطقه خاور ميانه هستند كه هدف عمده اين طرح تسلط آمريكا و مجموعا غرب در منطقه است و مى خواهند از رژيم اسرائيل به عنوان ژاندارم منطقه استفاده كنند. مستحضر هستيد كه قبل از انقلاب اسلامى بنا بود رژيم طاغوت به همراه اسرائيل به صورت مشترك مسووليت ژاندارمى منطقه را بر عهده گيرند كه پيروزى انقلاب اسلامى اين طرح استكبارى را عقيم گذاشت. لذا به دنبال اين شرايط جديد به وجود آمده استكبار غرب بر آن شد تا از خليج فارس عقب نشسته, تركيه را به عنوان ايستگاه جديد خود به كار گيرد. دولتمردان تركيه از دهها سال پيش و از زمان آتاتورك سعى زياد كرده اند تا خود را به شكل تمدن غربى درآورند تا از اين راه مورد پذيرش غرب قرار گيرند. براى اين هدف تركيه ابتدا بسيار سعى كرد تا خود را به عنوان بخشى از اروپا به حساب بياورد و در بسيارى از موارد اين تقاضاى خود را با اروپا مطرح و هر بار جواب منفى دريافت كرد.
سپس تركيه سعى كرد تا با نزديكى خود به آمريكا اين سرخوردگى را جبران نمايد, اما همان طور كه اطلاع داريد به خصوص در سالهاى اخير موج اسلامگرايى در تركيه گسترش يافته است. اين اسلامگرايى در تركيه و بالا رفتن استقبال مردم از گروههاى سياسى ـ اسلامى براى آمريكا يك علامت سوال بزرگ ايجاد كرده است. دولتمردان تركيه براى جبران اين ترديد آمريكا به خود, سعى دارند تا با انجام و نمايش حركاتى كه مورد پسند آمريكا باشد, همچنان آمريكاييها را با خود همراه داشته باشند. لذا نزديكى به رژيم صهيونيستى را به عنوان يكى از اين راهها انتخاب كرده اند كه اين يك سياست و انتخاب نسنجيده اى است كه مضر به حال منافع كشور تركيه و كشورهاى اسلامى همجوار اين كشور خواهد بود.(جانباز, ش78, ص14)
پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
لايحه تشكيل ارتش 55 هزار نفرى كرواتها و مسلمانان بوسنى به تصويب رسيد.(20/ 4/75)
يك رهبر مخالفان عربستان: نظاميان انگليس در خليج فارس به سرنوشت نيروهاى آمريكايى در ظهران گرفتار خواهند شد.(21/4/75)
14 هزار نفر در بوسنى مفقودالاثر هستند.(23/4/75)
دادگاه الجزاير 128 مسلمان انقلابى را غيابا به اعدام محكوم كرد.(26/4/75)
نشريه آمريكايى اسپات لايت: فلسطينى ها راهى جز توسل به خشونت ندارند.(27/4/ 75)
يك جنبش اسلامى عربستان مسووليت انفجار ظهران را بر عهده گرفت.(30/4/75)
يك زن شيعه بر اثر ضرب و شتم پليس بحرين كشته شد.(6/5/75)
روژه گارودى: اگر يك ميليارد مسلمان كالاهاى آمريكايى را تحريم كنند, واشنگتن از مواضع خود عقب نشينى خواهد كرد.(9/5/75)

اخبار داخلى
رشد جمعيت كشور به 5/1 درصد كاهش يافته است.(18/4/75)
رئيس مجلس: كاهش صادرات خطر جدى براى كشور است.
آيت الله خزعلى: كسانى كه آگاهانه مى گويند حكومت ولايت, استبدادى است مرتد هستند.(20/4/75)
ايران خودرو قيمت پيكان را 150 هزار تومان كاهش داد.(23/4/75)
رسيدگى به تخلفات پزشكى, دارويى و نرخ خدمات تحت پوشش طرح تعزيرات قرار گرفت. (24/4/75)
رياضيدانان جوان ايران 6 مدال جهانى از المپياد هند گرفتند.(26/4/75)
رئيس جمهور براى ديدار با مردم و افتتاح 300 طرح صنعتى و عمرانى وارد همدان شد.(28/4/75)
معاون وزير كار: 24 ميليون سهم واحدهاى توليدى به كارگران فروخته شده است.(31
/4/75)
رئيس جمهور: تبليغ پيشرفتهاى عظيم ايران اسلامى, دفاع از قدرت دين در اداره جامعه است.(1/5/75)
شيميدانان جوان ايران براى دومين سال پياپى مقام اول المپياد جهانى شيمى را كسب كردند.
پرونده چند هزار برگى باند زنده دل با صدور حكم اعدام سه تن از مجرمان بسته شد.
رئيس جمهور: دولت اجراى سياستهاى تعديل را اجتناب ناپذير مى داند.(2/5/75)
بازار فرش تهران در اعتراض به وضع مالياتهاى جديد و ركود صادرات به حال نيمه تعطيل درآمد.(3/5/75)
رئيس جمهور: خطبه هاى نماز جمعه بايد گردآورى شوند تا نسل آينده به اين گنجينه ارزشمند دسترسى داشته باشد.(6/5/75)
42 هزار پناهنده ايرانى در عراق خواستار بازگشت به وطن شدند.(7/5/75)
سه هزار دستگاه تاكسى گازسوز به ناوگان حمل و نقل تهران افزوده شد.(8/5/ 75)
رئيس جمهور عامل ترور نافرجام خود را بخشيد.(11/5/75)
رسول خادم قهرمان طلايى المپيك: دلم براى صداى اذان و هموطنانم تنگ شده است.
263 نفر از محكومين دادگاههاى انقلاب اسلامى و نظامى مشمول عفو و تخفيف مجازات شدند.
جمهورى اسلامى ايران خواستار اعمال فشار بين المللى عليه عراق براى حل نهايى مسإله اسراى جنگى شد.(14/5/75)
وزارت مسكن: اظهارات معاون شهردارى تهران در مورد ساختمانهاى مرتفع مغاير با طرح جامع شهرى است.(16/5/75)

اخبار خارجى
دادگسترى فرانسه دارايى هاى امير پيشين قطر را مسدود كرد.(18/4/75)
دولت اربكان از پارلمان تركيه رإى اعتماد گرفت.(19/4/75)
روسيه در چچن حكومت نظامى اعلام كرد.
نيروهاى آمريكايى از تعقيب قضايى در كشورهاى عربى مصون هستند.(20/4/75)
نخست وزير اسرائيل: جمهورى اسلامى ايران خطرناكترين رژيم است.
چچن از زمين و هوا مورد حمله ارتش روسيه قرار گرفت.(21/4/75)
حكم بازداشت كارادزيچ و ملاديچ از سوى دادگاه لاهه صادر شد.
رياض برگزارى انتخابات را مخالف اسلام مى داند.
سخنگوى وزارت انرژى اتمى روسيه: عمليات ساخت نيروگاه اتمى بوشهر بدون هرگونه ايرادى از سوى دو طرف قرارداد همچنان ادامه دارد.(23/4/75)
اتحاديه نويسندگان عرب از مواضع ضد صهيونيستى روژه گارودى حمايت كرد.
اربكان خواستار تشكيل اتحاديه تجارى اسلامى شد.
كلينتون: در برقرارى نظم و آرامش در آمريكا ناتوانم!(24/4/75)
مقام دربار سعودى: مردم عربستان از آمريكائيها متنفرند.
كشورهاى عربى عضو گروه 2 6 خواستار اعمال فشارهاى بين المللى عليه سياستهاى جديد رژيم صهيونيستى شدند. (26/4/75)
فرمانده ارتش بحرين, قطر را به جنگ تهديد كرد.(27/4/75)
جنگنده هاى روسى در حمله به جنوب چچن از بمبهاى خوشه اى استفاده كردند.
يك ميليون كارگر اعتصابى در اسرائيل خواستار سرنگونى دولت نتانياهو شدند.(28
/4/75)
مطبوعات مصر: ديدار نتانياهو از قاهره يك رويداد شرمآور است.
روسيه به جمع مخالفان طرح آمريكايى تشديد تحريمها عليه كوبا پيوست.(30/4/ 75)
مورفى: واشنگتن در برابر سياستهاى پيچيده ايران فلج شده است.(1/5/75)
نجم الدين اربكان: غرب با مستقل فكر كردن مردم ايران مخالف است.(3/5/75)
رئيس جمهورى بروندى به سفارت آمريكا پناهنده شد.
وزير خارجه فرانسه بر حمايت اين كشور از حقوق مردم فلسطين در تعيين سرنوشت خود تإكيد كرد.(4/5/75)
گروه طالبان صدها تن از جوانان هرات را به گروگان گرفت.
انفجار بمب در آتلانتا 200 كشته و مجروح بر جا گذاشت.(6/5/75)
نويسنده سياسى نيوزويك بخاطر نوشتن كتاب در مورد كلينتون مجبور به استعفا شد. (8/5/75)
وزير جنگ رژيم صهيونيستى: تلفات ارتش اسرائيل سنگين است, ناچاريم از جنوب لبنان عقب نشينى كنيم.(9/5/75)
آمريكا سارايوو را از دريافت كمك 50 ميليون دلارى تهران منع كرد.(10/5/ 75)
روزنامه احرار: امنيت ملى مصر بخاطر حضور آمريكاييها به مخاطره افتاده است. (14/5/75)
ابزرور: عرفات رژيم وحشت و ترور برپا كرده است.(15/5/75)
چين, دعوت از شهردار صهيونيست بيت المقدس را بدنبال اعتراض ايران لغو كرد.(16
/5/75)
پاورقي ها:

/

گزارشهاى علمى پژوهشى


ورزش و مقاومت بدن در برابرحملات قلبى
زنان و مردان سالمند با انجام تمرينات ورزشى توانايى بدن را در ساخت داروهاى طبيعى كه مانع از بروز حمله قلبى مى شود, افزايش مى دهند. صبح هنگام كه خطر وقوع حمله قلبى در بالاترين سطح خود قرار دارد و بدن از همه وقت بيشتر به اين داروهاى طبيعى نياز دارد. ميزان اين مواد بالاتر مى رود.
در تحقيقى كه به عمل آمد مادهTissue plasminogen Activator ياTPA) ) آنزيمى كه لخته هاى خون را از بين مى برد, مورد بررسى قرار گرفت. وجود يك لخته خون كه باعث تنگى يا انسداد سرخرگ اكليلى مى شود, مى تواند جلوى جريان خون به عضله قلب را بگيرد و به وقوع حمله قلبى بينجامد.
در اين مطالعه سطحplasminogenActivatorinhibitor ياPA1 – 1 كهTPA) ) را از بين مى برد, نيز اندازه گيرى شدPai-1 . در برابر مقدار زياد آنزيم ضد انعقاد خون همچون يك تعادل عمل مى كند.
محققان سياتل 16 مرد و 9 زن را با ميانگين سنى 66 سال كه در شروع اين تحقيق 6 ماهه غير فعال بودند, مورد بررسى قرار دادند. شركت كنندگان در اين تحقيق شبها در درمانگاهى بسر مى بردند تا به هنگام خواب از آنها نمونه هاى خون تهيه شود. آنها سپس يك برنامه ورزشى شامل پياده روى, دو آهسته يا دوچرخه سوارى را به ميزان 3 بار در هفته آغاز كردند.
اين گروه كار را با تمرينات سبك به مدت 30 تا 45 دقيقه شروع كردند و بتدريج زمان را تا 45 دقيقه ورزش شديد افزايش دادند. شركت كنندگان در پايان اين مطالعه دوباره براى نمونه گيرى از خونشان شبها را در درمانگاه ماندند.
براساس گزارش مجله ((طب و علوم در ورزش و تمرينات بدنى)) دانشكده طب ورزش آمريكا, سطحPai-1) ) در مردان 37 درصد كاهش يافت ولى سطحTPA) ) تغييرى نكرد واين چاندلر, از دانشگاه واشنگتن در مورد نتايج تحقيق اظهار داشت: كاهش ميزان
Pai-1) ) به معناى آن است كه احتمال كمترى وجود دارد جلوى فعاليت ماده ضد انعقاد
TPA) ) در عروق مردان گرفته شود.
سطحTPA) ) در زنان 20 درصد افزايش يافت اما ميزانPai-1) ) تغييرى نكرد. اين امر به معناى آن است كه زنان هم داراى محافظ ضد انعقاد خون بيشترى بودند.
سالمندانى كه مى خواهند به عنوان راهى براى افزايش مواد شيميايى بدن خود دست به انجام تمرينات بدنى بيشترى بزنند بايد ابتدا مطمئن شوند كه بدنشان كشش آن را دارد.
شروع ناگهانى تمرينات ورزشى شديد مى تواند باعث بروز بيماريهايى شود كه پيش از آن پنهان مانده بود و ممكن است منجر به وقوع حمله قلبى شود.
مطالعات ديگرىنشان داده است كه ورزش ملايم خطر مرگ را در اثر بسيارى از عوامل از جمله بيمارى قلبى كاهش مى دهد. چاندلر حدس مى زند انجام ورزش ملايمتر ممكن است باعث ايجاد برخى تغييرات مفيد درTPA) ) ياPai-1) ) شود. در اين تحقيق تمرينات ورزشى با شدت كمتر يا زمان كوتاهتر مورد توجه قرار نگرفته است.
يك محقق ديگر به نام دكتر ((جوزف برودريك)) از مركز پزشكى دانشگاه سينسيناتى مى گويد: اين مطالعه نكات جالبى را مطرح مى كند اما ثابت نمى كند كه تغييرات شيميايى بدن در واقع باعث كاهش حملات قلبى مى شوند.

اولين قرص ضدبارورى مردان
توليد انبوه اولين قرص ضدبارورى مردان كه از پنبه دانه به دست مىآيد تا ماه ژوئن آينده آغاز خواهد شد.
به گزارش خبرگزارى فرانسه از ريودو ژانيرو, لوئيس فرانسيسكو پيانوسكى مدير صنعتى آزمايشگاه هبرون دوكارورو كه ظرف مدت 2 سال موفق به تهيه اين قرص ضدبارورى شده گفت: اين قرص بر روى 500 مرد در برزيل, آفريقا و آسيا با موفقيت آزمايش شده است.
دانشمندان انگليسى نيز در حال آزمايش يك داروى ضدبارورى در مردان هستند كه تزريقى است.
سازمان بهداشت جهانى استفاده از اين قرص رابه تإييد رسانده است ولى هنوز مصرف اين قرص با انجام مرحله پايانى آزمايشها در ماه دسامبر بايد به تإييد وزارت بهداشت برزيل برسد.
پيانوسكى گفت: آزمايشگاه هبرون در ساخت اين قرص از تحقيقات 10 ساله پروفسور اليسمار كوتينهو استاد توليد مثل انسانى دانشگاه باهيا استفاده كرده است.
اين آزمايشگاه يك ميليون دلار صرف انجام تحقيقات كرده است و قصد دارد يك ميليون دلار نيز براى بازاريابى اين محصول هزينه كند. داروى جديد از فعاليت آنزيمى كه باعث رشد اسپرماتوزوئيد مى شود, جلوگيرى مى كند.
پس از گذشت يك ماه مصرف روزانه اين قرصها توليد اسپرماتوزوئيد متوقف مى شود. با قطع دارو, توليد طبيعى اسپرماتوزوئيد ظرف مدت 2 تا 6 هفته از سر گرفته مى شود.
پيانوسكى گفت: توليد اسپرم در بين درصد بسيار كمى يعنى 5 درصد افراد آزمايش شده تجديد نشد اين گروه قبل از مصرف قرص نيز مشكلاتى داشتند.

استخوان مصنوعى براى انسان
دانشمندان ژاپنى براى معالجه شكستگى هاى استخوانى, از يك تركيب سراميكى ماده استخوان مصنوعى انسان ساخته اند كه در نهايت به استخوان واقعى تبديل مى شود.
به گزارش خبرگزارى كيودو از توكيو, موسسه ملى تحقيقات مواد غير آلى سازمان علوم و تكنولوژى در تسوكوبا موفق به ساخت اين ماده شده است. اين ماده به زودى براى معالجات بالينى مورد استفاده قرار خواهد گرفت.
دانشمندان اين موسسه تحقيقاتى گفتند: اين ماده درون بدن قرارداده مى شود و به مرور زمان تبديل به استخوان واقعى مى شود.از اين ماده مى توان در معالجه پوك استخوانى و شكستگى هاى استخوان استفاده كرد.
اين ماده يك تركيب سراميكى است كه از فسفات كلسيم و مواد ديگرى شامل يك پوليمر اسيد لاكتيك به نامCPLA و يك پوليمر عالى تهيه شده است.
دانشمندان مى دانستند مى توان از فسفات كلسيم براى تحريك تدريجى استخوان اطراف به منظور ساخت ساختار استخوانى جديد استفاده كرد.
دانشمندان اين موسسه تحقيقاتى توانسته اند با ارائه پوليمرها و سراميكهاى گوناگون,ماده استخوان مصنوعى بسازند كه به سختى و محكمى استخوان انسان است.

اولين دانشجوى دكتراى شيمى فيريك
اولين دانشجوى دكتراى شيمى فيزيك دانشگاه تربيت مدرس باارايه14مقاله بين المللى با دفاع از رساله خود تحت عنوان ((مطالعه شيمى فيزيكى ساختمان هموگلوبين توسط مواد فعال سطحى يونى و سولفيدريل ها)) باكسب رتبه عالى فارغ التحصيل شد.
محقق در ابتداى تحقيق خود تئوريهاى موجود در تجزيه و تحليل ترموديناميكى ميان كنش مواد فعال سطحى يونى به پروتئين هاى كروى را توسعه داده به طورى كه امكان استخراج اطلاعات مفيدتر و جامعترى از داده هاى پيوندى فراهم شود.
در اين راستا شكل هاى جديدى از نمودار معروف اسكاچارد سيستم هاى دو دسته جايگاهى براى اولين بار در جهان ارايه شد و با بكارگيرى مفهوم ظرفيت پيوندى, روش جديدى براى استخراج خصوصيات دسته جايگاهها ارايه شد.
بسط تئوريهاى موجود امكان استخراج پارامترهاى ترموديناميكى فرايند ميان كنش مواد فعال سطحى يونى به پروتئين هاى كروى را فراهم آورد.
محقق با استفاده از يافته هاى فوق به مقايسه بين ساختمان هموگلوبين پرندگان و موجوداتى كه سطح زمين زندگى مى كنند, پرداخته و مشخص كرد كه ساختمان هموگلوبين پرندگان از استحكام كمترى برخوردار است و به همين دليل راحت تر مى توانند در ارتفاعات كه فشار اكسيژن كم است, تنفس كنند.
در نتيجه چنانچه دارويى طراحى شود كه به طور برگشت پذير به هموگلوبين بچسبد و باعث سست تر شدن ساختمان آن شود, مى توان اميدوار بود مشكل افرادى كه در ارتفاعات به علت كمبود اكسيژن دچار ارتفاع گرفتگى مى شوند, حل شود.

تاثير فشار روحى بر اندازه مغز انسان
تحقيقات نشان مى دهد فشار روحى ممكن است به كوچك شدن مغز افراد و كاهش ميزان درك و حافظه آنها بيانجامد.
چندين مقاله تحقيقاتى كه بر پايه آزمايش بر روى موش تهيه شده حاكى از آن است كه توليد بيش از حد نوعى هورمون در پى فشار روحى براى مغز مضر است و به آن صدمه مى زند.
در مغز قسمتى به نام ((هيپوكامپوس)) وجود دارد كه قوه يادگيرى و حافظه را كنترل مى كند و تحقيقات دانشمندان نشان مى دهد اين بخش نسبت به هورمون هايى كه در پى فشار روحى ايجاد مى شود آسيب پذير است.
اين نتيجه ((ايوت شلين)) دستيار يكى از استادان علوم روانشناسى را بر آن داشت تا تإثير اين هورمون بر روى بدن افراد را مورد آزمايش قرار دهد.
وى براى انجام اين آزمايش با كاربرد دستگاههاى عكسبردارى بسيار دقيق هيپوكامپوس زنانى را كه دچار افسردگى بودند و از ناراحتى هاى روحى رنج مى بردند با كسانى كه چنين عارضه اى نداشتند مورد مقايسه قرار داد.
به نوشته هفته نامه ((بيزينس ويك)) چاپ آمستردام نتيجه اين تحقيقات نشان داد هيپوكامپوس زنانى كه مشكل روحى داشته اندبه طورمتوسط12درصدكوچكتراست.
قبلا نيز تحقيقات مشابهى بر روى برخى بيماران روانى, نتيجه مشابهى داده بود و ((شلين)) را به اين نتيجه رساند كه فشار روحى, مغز افراد را كوچك مى كند و بر قوه درك و حافظه آنها تإثير منفى مى گذارد.
اما ممكن است كوچكتر شدن هيپوكامپوس به جاى آن كه معلول بروز فشارهاى روحى باشد خود عامل بروز چنين مشكلاتى شود. يعنى در پى كوچك شدن اين بخش از مغز آثار روانى منفى براى افراد به بار آورد.

پاورقي ها:

/

نامه هاى رسيده


خواهر صالحه صادقى (تهران)
با تشكر از ارسال ديدگاه هايتان توجه شما را به نكات زير جلب مى كنيم:
1 ـ در تحليل هر پديده و جريان سياسى ـ اجتماعى, لازم است همه جوانب امر در نظر گرفته شوند, هيچ كس در اين عالم به استثناى معصومان(ع) خالى از عيب و ايراد نيست و بايد نكات مثبت و منفى را بر روى هم حساب كرد.
2 ـ همان طور كه حمايت و دفاع يك جانبه از هر گروهى نادرست است, به يك چوب راندن نيروهاى منسوب به انقلاب اسلامى نيز غير آزموده است; به ويژه آن كه به فرموده حضرت امام خمينى ـ قدس سرهـ عالم محضر خداست و بايد در نسبت دادنها جانب احتياط را از كف نداد. صادق آل محمد(ص) مى فرمايند: ((آبروى مومن از كعبه بالاتر است.))
3 ـ تإييد و تكذيب, از هر جريانى, بايد وابسته به ميزان پاىبندى آن, به اصول اسلام و انقلاب باشد.
4 ـ خلاصه كلام آن كه مطالب شما به سه دسته تقسيم مى شوند:
1 ـ انتقاداتى كه به جاست و لازم است, مسوولان امر در اصلاح آنها بكوشند و اتفاقا اين موارد در بيانيه كسانى كه مورد انتقاد شما هستند, آمده است.
2 ـ مطالبى كه ما دليلى بر تإييد يا رد آنها نداريم!
3 ـ شايعات و تبليغاتى كه خلاف واقع است و بهتر است از مراجع معتبر, صحت و سقم آنها احراز شود, آن گاه كسانى به آنها نسبت داده شوند.

برادر محمد.ن(دانشكده پزشكى اراك)
كسانى كه در مسير عرفان عملى قرار مى گيرند, البته بايد مراحل عرفان نظرى را گذرانده باشند و در مراحل عرفان عملى از مدد استادى واقعا عارف برخوردار شوند. ولى دين اسلام بسان باران رحمتى است كه بر دشت و هامون مى بارد و هر كس به اندازه توان و قابليت خود از آن بهره مى گيرد. برخى از علمإ معتقدند: با رعايت سه اصل مى توان به مقامهايى رسيد:
1 ـ مصرف لقمه حلال;
2 ـ انجام دادن فرايض و تكاليف;
3 ـ اداى نماز شب. در حديث شريف هم آمده است كه خداوند مى فرمايد: بندگان با نوافل و مستحبات به من نزديك مى شوند. البته مطالعه كتب اخلاقى سودمند مانند كتابهاى حضرت امام خمينى و جلد سوم و چهارم (ترجمه) اصول كافى در زمينه شناختن صفات رذيله و حسنه بسيار مطلوب است.

برادر روحانى (تهران)
با تشكر از حساسيت شما نسبت به داستان پردازش شده ((در انتظار رويت خورشيد)) مإخذ اين حكايت, كتاب ((كمال الدين و تمام النعمه)) است و حتى اگر بخشهايى از اين روايت مورد مناقشه باشد دليل بر رد تمام آن نيست, حتى فقها نيز در ابواب فقهى هيچ گاه صدر روايتى را به خاطر ضعف ذيل, يا ذيل آن را به خاطر ضعف صدر, رد نمى كنند.

برادر احمد باقريان (جهرم)
جناب عالى در قسمتى از نامه خود مرقوم فرموده ايد: ((ليكن سوگمندانه با صراحت كامل بايد اعتراف كرد كه براى معرفى صحيفه سجاديه, تاكنون, فعاليت در خور توجهى صورت نگرفته و حتى ترجمه گويايى به زبان روز از اين كتاب مقدس وجود ندارد)) و از مجله پاسدار اسلام خواسته ايد تا پيشنهادتان را در اين باره منعكس كنند و آن اين است كنگره اى مانند كنگره نهج البلاغه و بنيادى مانند بنياد نهج البلاغه, پديد آيد تا اين اثر گرانسنگ به جهان امروز, معرفى شود.

خواهر سيده سميه مجاهد الموسوى (بندر ماهشهر)
از لطف شما نسبت به مجله پاسدار اسلام متشكريم. در نامه شما آمده است كه ((شهيدان رفتند و جان خود را در راه اعتلاى دين فدا كردند و اينك نوبت ماست كه راه آنها را ادامه دهيم)) و از نسل جوان خواسته ايد كه ادامه دهنده اين راه درخشان باشند و از متوليان امور فرهنگى خواسته ايد كه در ارائه برنامه هاى مطلوب براى نسل جوان كوتاهى نكنند. ان شإالله كه توصيه شما را جدى بگيرند. موفق باشيد.

برادر على عباسى (قم)
همان طور كه فرموده ايد متإسفانه بسيارى از خوديها هم نسبت به مظاهر فرهنگ بيگانه از حساسيت كافى برخوردار نيستند, از جمله چاپ عكسهاى شاگردان ممتاز در مطبوعات با كروات و پاپيون ـ كه از شعائر مذهبى مسيحيان است ـ و عجيب اين كه در يكى از روزنامه هاى صبح با اين كه طى چند مقاله از ورود واژه هاى بيگانه به زبان فارسى شكوه مى كند, بدون توجه, خود مروج نمادهاى ديگرى از همين فرهنگ بيگانه است.

برادر مرادى (شهررى)
از پيشنهادات و توصيه هاى شما سپاسگزاريم و مراد از دو جريان مورد اشاره در سرمقاله ش175, دو ديدگاهى بود كه يكى شتاب در توسعه و تعديل را پيشه خويش ساخته و ديگرى به اقتصاد دولتى گرايش دارد و على رغم شعارهاى متضاد, در عمل به وحدت رسيده اند!

برادر محمد معصوميان (اسلامشهر)
آدرس دفتر مقام معظم رهبرى در تهران و تلفن دفتر استفتإات معظم له در قم, در شماره 176, ص 43 آمده است, مراجعه فرماييد.

مجمع مركزى قاريان و حافظان قرآن مجيد (رودسر)
با سلام و آرزوى موفقيت آن عزيزان, متإسفانه ملزومات تبليغى مورد درخواست, در اختيار مجله نمى باشد.

برادر عطإ الله پيروزى (كرمانشاه)
تراشيدن ريش به احتياط واجب جايز نيست و فرقى بين روشهاى مختلف نيست.

برادر داوود شفيعى (اصفهان)
داماد زن دوم محرم زن اول نيست, ولى پسر او با آن زن محرم است.

برادر سيد حميد بيات غياثى (بيجار)
در غسل, رو به قبله بودن لازم نيست.

برادر عباس صالح آبادى (قم)
پاره اى از فلاسفه مغرب زمين گفته اند: ((قدرت و سلطه, فساد مىآورد)). اين مدعا, دستاويز گروههاى سياسى شده و معمولا هر گروه كه قدرت را در دست بگيرد, توسط گروه اقليت, بدين امر متهم مى شود ولكن اين مدعا, نه از ديدگاه نظرى و فكرى راست مى افتد و نه عملى; اما از زاويه نظرى درست نيست, چون قدرت بسان شمشير دو لبه اى است كه هم مى توان به وسيله آن اصلاح كرد و هم افساد. در عمل نيز اگر قدرت در دست على(ع) قرار گيرد, جز در راه اجراى عدالت به كار نمى رود و اگر در كف معاويه افتد, جز ستم از آن بر نمى خيزد, با همين قدرت, رضاخان, كشف حجاب و هتك شريعت كرد و با همين قدرت امام خمينى ـ قدس سره ـ به حمايت از ديانت و عدالت پرداخت. به علاوه اگر به واقع, قدرت فسادآور است, پس اين همه كشمكشهاى سياسى ـ حتى در ميان گروههاى اسلامى ايران ـ براى چيست؟ مگر غير از اين است كه هر كس مى خواهد با به دست گرفتن قدرت, به اجراى برنامه هاى مورد نظر خود بپردازد؟ و آيا معقول است كه اين حضرات براى افساد, اين همه سرمايه گذارى كنند؟ بلى انسانهاىضعيف النفس,باداشتن قدرت, زمينه وسوسه افسادشان بيشتر مى شود.

برادر محمود. س (اصفهان)
با سلام و آرزوى موفقيت و سلامتى براى شما.
با خواهر زن نمى توان ازدواج كرد ـ نه به طور موقت و نه دائم ـ مگر پس از طلاق دادن همسر و تمام شدن عده, اگر طلاق رجعى باشد, يا فوت او.

برادر م. ن. ر (تهران)
روزه آن روز صحيح است.
پاورقي ها:

/

ما و بازيهاى المپيك آتلانتا




سردبير

شاخص ترين نماد هر ملتى, كه معرف هويت اوست, فرهنگ آن ملت است; يعنى هر ملتى را با چگونه انديشيدن, چگونه نگريستن و چگونه زيستن مى شناسند, زيرا فرهنگ, مجموعه عقايد, بينش, نگرش و آداب و رسوم هر ملتى است و از آن جا كه ورزش در قلمرو فرهنگ و هنر هر ملت جاى مى گيرد, اهتمام به رشد و هدايت آن ضرورى مى نمايد, از اين رو چگونگى شركت تيم ورزشى جمهورى اسلامى ايران در بازيهاى المپيك 1996 آتلانتاى آمريكا در خور تإمل و دقت نظر است كه در پى ملاحظه مى شود.
1 ـ در جهان امروز, با كمال تإسف, شايد نتوان هيچ همايش فرهنگى ـ هنرى و ورزشيى را نشان داد كه اهداف سياسى در شكل دهى آن بى نقش باشد. گوياترين شاهد آن اين است كه با وجود شركت تيم كشتى جمهورى اسلامى ايران در مسابقات چاتا نوگاى آمريكا, در سال گذشته, دولت آمريكا همايش ورزشى جمهورى اسلامى ايران را به بهانه عدم امنيت, تحريم كرد و از ورود ورزشكارانش به ايران ممانعت به عمل آورد. دليل ديگر اين كه در آستانه مسابقات المپيك 1996, روزنامه ((پراودا)) ـ چاپ مسكو ـ با صراحت نوشت: ((برگزارى اين مسابقات در خاك آمريكا اهداف سياسى را به دنبال دارد)). روزنامه ((اومانيته)), چاپ پاريس, نيز اعلام كرد: ((بازسازى بازيهاى المپيك در شكل نوين آن, همواره زمينه مناسبى براى ابراز ادعاهاى سياسى بوده است. )) علاوه بر اينها معروف است كه اعزام ورزشكاران پيوسته به عنوان يكى از ابزارهاى محك سياسى طرف مقابل, براى برقرارى رابطه, مطرح بوده است!
2 ـ جمهورى اسلامى ايران, كشورى است داراى نظامى دين گرا و ارزشمدار, كه مدعى نجات بشريت از جاهليت اخرى (فرهنگ غربى) است, از اين رو هيچ فردى در هيچ صحنه اى مجاز نيست, قدمى از اين اصل خدشه ناپذير به عقب بگذارد و در همه مجامع و گردهمايى هاى بين المللى بايد اين صبغه, محفوظ بماند و معيارى براى درستى يا ناروايى تصميم گيريها به شمار آيد. از اين منظر بود كه امام خمينى ـ قدس سره ـ فرمودند: ((ورزشكاران در ميادين بين المللى بايد نمونه باشند.))
3 ـ در ميان قهرمانان رشته هاى مختلف ورزشى و هنرى, ستارگان فراوانى بوده اند كه پيش از مرگ خود, شاهد به خاك سپارى شهرت و محبوبيتشان بوده اند ولى نام بسيارى از پهلوانان ايران همچنان ورد زبان ورزش دوستان و جوانمردان است. از جهان پهلوان غلامرضا تختى كه ـ به علت همعصر بودن ـ بگذريم, هنوز هم پس از گذشت سالها, ياد نامآوران پاك سرشتى چون پورياى ولى بر سر زبانهاست و حتى برخى از نيك مردان به نام او سوگند ياد مى كنند و اين جاودانه ماندن, به خاطر پيوند با جاودانگى است. اين پارسا مردان, پيش از آن كه جسم را پرورش دهند, روح را از زنگارهاى نخوت و كبر و ديگر صفات نكوهيده صيقل داده, به فضايل آراسته بودند.
حضور ورزشكاران جمهورى اسلامى ايران در ميادين بين المللى آن گاه شكوهمند و افتخار آفرين است كه خوى پهلوانى را به نمايش بگذارند و درس انسانيت بياموزند وگرنه مدالى را به گردن آويختن چندان طرفه اى نيست و بسيارى از كشورها از اين جهت پيشگامند. سجده شكر رسول خادم به درگاه خدا پس از پيروزى بر حريفان قوى پنجه و گرفتن مدال طلا كجا و جيغ و داد و خودباختگى فلان ورزشكار غير ايرانى پس از پيروزى كجا! ولى متإسفانه بعضى از اعضاى كاروان ورزشى ايران وقتى وارد ورزشگاه آتلانتا مى شوند خود را مى بازند و رو به تماشاگران آمريكايى مرتب كف مى زنند و اين در حالى است كه نمايندگان ساير كشورهاى مسلمان باوقار و با تكان دادن دست از مقابل, تماشاگران آمريكايى رژه رفتند!
4 ـ هيإت ورزشى جمهورى اسلامى ايران در برهه زمانى به آتلانتا رفت كه دولت قانون شكن آمريكا, خصومت ديرينه اش را نسبت به ايران شدت بخشيد و نه تنها شركتهاى آمريكايى را از معامله با ايران برحذر داشت بل با تصويب طرح كنگره, شركتهاى بين المللى طرف تجارى ايران را نيز بايكوت نمود و عملا برخلاف قوانين بين المللى از قلمرو اختيارات حكومتى خود, خارج شد. در سال گذشته نيز از ورود ورزشكارانش به ايران ممانعت به عمل آورد و داوران ناصالح مسابقات چاتا نوگا بر كشتى گيران ايرانى جفا نمودند.
5 ـ با توجه به اين كه در كاروان ورزشى 32 كشور از 197 كشور شركت كننده, هيچ زنى شركت نكرده بود و از شرايط كميته المپيك, پرچم دارى تيم توسط زن, نيز نبوده است, سپردن پرچم تيم ورزشى جمهورى اسلامى به دست خواهرى از ورزشكاران, هيچ توجيه منطقى نداشت.
دموكرات منشهايى كه براى دختران مسلمان در سرزمين به اصطلاح آزادى و منطق, حق استفاده از يك متر پوشش سر را قايل نيستند, ناجوانمردانه بر اين موجود پاك و مظلوم (زن) ستم روا مى دارند, حق نيست كه ما نيز چنين كنيم, نه نبود پرچمدار زن, كسر شإن خانمهاست و نه بودن آن, دليل بر رفع محروميت از زن, بويژه اين كه زنى را در جلو عده اى از مردان, ولو صالح, قرار دادن بر خلاف آموزه هاى قرآنى است و اگر كسانى اين آموزه ها را غرب پسند نمى دانند, باكى نيست!
بارى اگر هم اصرار بر پرچمدارى خواهرى در اين بازيها بوده, چرا از حجاب برتر كه نمادى از فرهنگ ملى ـ مذهبى زنان مسلمان ايرانى است, استفاده نشده بود؟ اگر به اخبار خبرگزاريها توجه شود اين حساسيت بدرستى نمايان است مثلا خبرگزارى فرانسه مى گويد: ((براى اولين بار بعد از انقلاب اسلامى ايران زنى از اين كشور در مسابقات المپيك شركت مى كند و … اين زن ايرانى بدون چادر سنتى و اجبارى در ايران, در اين دوره از مسابقات شركت خواهد كرد.)) راست است كه حضور زنان ايرانى در ميادين ورزشى بين المللى ممكن است, تبليغات سويى را كه بر ضد نظام اسلامى در مورد زنان است نفى كند, ولى اين مهم بدون پرچمدارى هم قابل تحقق است.
6 ـ نايب رئيس فدراسيون كشتى گفته بود: براى هر پيروزى كشتى گيران ايرانى در آتلانتا يك عدد سكه بهار آزادى به كشتى گيران پيروز خواهد داد. متإسفانه در سال گذشته هم يكى از مسوولان ورزشى, تصور كرد مى تواند با وعد و وعيدهايى چون دادن اتومبيل و غيره روحيه ورزشكاران را تقويت كند ولى در همان حال مسوولان تيمهاى ورزشى تركيه لائيك به ورزشكاران, وعده سفر مكه را در صورت پيروزى عنوان كردند. كسى نمى گويد ورزشكاران تشويق مادى نشوند ولى لااقل جزو جوايز آنها امور معنوى مانند سفرهاى زيارتى هم قرار گيرد تا در مسير تهذيب و خودسازى بيشتر واقع شوند كه به خوى پهلوانى و با سياست جمهورى اسلامى نزديكتر است. كسى چه مى داند شايد دوستان توسعه مدار چنين نسخه هايى را مى پسندند ولى بايد بدانند درخشش رسول خادم, مرهون توكل و ايمان و پس از آن تلاش و غيرت دينى ـ ملى او بود نه وعده سكه بهار آزادى فلان مسوول!
7 ـ متإسفانه برخى از مسوولان ورزشى هنوز هم گويا حضور در المپيك و ساير مسابقات جهانى را تنها ميدان كسب تجربه تلقى مى كنند و فراموش كرده اند كه ميدانهاى بين المللى مسابقه, پيش از آن كه ميدان تجربه اندوزى باشد, صحنه نتيجه گيرى است.
بارى با وجود احراز مقام سوم در كشتى و على رغم ستمهايى كه داوران ناصالح بر ما روا داشتند, نتايج مسابقات هيإت اعزامى به آتلانتا نشان داد كه فاصله زيادى تا رسيدن به جايگاه مطلوب وجود دارد, بنابراين سزاوار است به جاى هزينه سفرهاى كم فايده ورزشى, در زمينه ورزشى قهرمانى, روى كشتى و ورزشهاى رزمى سرمايه گذارى كنيم و امكانات كشور را به سوى ورزش همگانى هدايت كنيم كه سودمندتر و نتيجه بخش تر است. والسلام
پاورقي ها:

/

وصيت رسول خداص به على ع



قسمت دوم

وصايت على(ع) در حضور مسلمانان
مسلم اين است كه پيامبر اكرم(ص) در حضور مسلمانان, اميرمومنان را وصى خود قرار داده و على(ع) نيز اين وصايت را پذيرفته است و عهد كرده است كه به آنچه رسول خدا(ص) مى فرمايد عمل نمايد. اميرمومنان(ع) در اين باره مى فرمايد: وقتى رسول خدا(ص) در مريضى آخر خود در بستر بيمارى افتاده بود, من سر مبارك وى را بر روى سينه خود نهاده بودم و سراى حضرت(ص) انباشته از مهاجر و انصار بود و عباس عموى پيامبر(ص) رو به روى او نشسته بود و رسول خدا(ص) زمانى به هوش مىآمد و زمانى از هوش مى رفت. اندكى كه حال آن جناب بهتر شد, خطاب به عباس فرمود: ((اى عباس, اى عموى پيامبر(ص)! وصيت مرا در مورد فرزندانم و همسرانم قبول كن و قرضهاى مرا ادا نما و وعده هايى كه به مردم داده ام به جاى آور و چنان كن كه بر ذمه من چيزى نماند.))
عباس عرض كرد: ((اى رسول خدا(ص) من پيرمردى هستم كه فرزندان و عيال بسيار دارم و دارايى و اموال من اندك است[ چگونه وصيت تو را بپذيرم و به وعده هايت عمل كنم] در حالى كه تو از ابر پرباران و نسيم رها شده بخشنده تر بودى[ و وعده هاى بسيار داده اى] خوب است از من درگذرى و اين وظيفه بر دوش كسى نهى كه توانايى بيشترى دارد!))
رسول خدا(ص) فرمود: ((آگاه باش كه اينك وصيت خود را به كسى خواهم گفت كه آن را مى پذيرد و حق آن را ادا مى نمايد و او كسى است كه اين سخنان را كه تو گفتى نخواهد گفت! يا على(ع) بدان كه اين حق توست و احدى نبايست در اين امر با تو ستيزه كند, اكنون وصيت مرا بپذير و آنچه به مردمان وعده داده ام به جاىآر و قرض مرا ادا كن. يا على(ع) پس از من امر خاندانم به دست توست و پيام مرا به كسانى كه پس از من مىآيند برسان.))
اميرمومنان(ع) گويد: ((من وقتى ديدم كه رسول خدا(ص) از مرگ خود سخن مى گويد, قلبم لرزيد و به خاطر آن به گريه درآمدم و نتوانستم كه درخواست پيامبر(ص) را با سخنى پاسخ گويم.))
پيامبر اكرم(ص) دوباره فرمود: ((يا على آيا وصيت من را قبول مى كنى!؟)) و من در حالتى كه گريه گلويم را مى فشرد و كلمات را نمى توانستم به درستى ادا نمايم, گفتم: آرى اى رسول خدا(ص)! آن گاه رو به بلال كرد و گفت: اى بلال! كلاهخود و زره و پرچم مرا كه ((عقاب)) نام دارد و شمشيرم ذوالفقار و عمامه ام را كه ((سحاب)) نام دارد برايم بياور[…سپس رسول خدا(ص) آنچه كه مختص خود وى بود از جمله لباسى كه در شب معراج پوشيده بود و لباسى كه در جنگ احد بر تن داشت و كلاههايى كه مربوط به سفر, روزهاى عيد و مجالس دوستانه بود و حيواناتى كه در خدمت آن حضرت بود را طلب كرد] و بلال همه را آورد مگر زره پيامبر(ص) كه در گرو بود. آن گاه رو به من كرد و فرمود: ((يا على(ع) برخيز و اينها را در حالى كه من زنده ام, در حضور اين جمع بگير تا كسى پس از من بر سر آنها با تو نزاع نجويد.))
من برخاستم و با اين كه توانايى راه رفتن نداشتم, آنچه بود گرفتم و به خانه خود بردم و چون بازگشتم و رو به روى پيامبر(ص) ايستادم, به من نگريست و بعد انگشترى خود را از دست بيرون آورد و به من داد و گفت: ((بگير يا على اين مال توست در دنيا و آخرت!))
بعد رسول خدا(ص) فرمود: ((يا على(ع) مرا بنشان.)) من او را نشاندم و بر سينه من تكيه داد و هر آينه مى ديدم كه رسول خدا(ص) از بسيارى ضعف سر مبارك را به سختى نگاه مى دارد و با وجود اين, با صداى بلند كه همه اهل خانه مى شنيدند فرمود: ((همانا برادر و وصى من و جانشينم در خاندانم على بن ابى طالب است. اوست كه قرض مرا ادا مى كند و وعده هايم را وفا مى نمايد. اى بنى هاشم, اى بنى عبدالمطلب, كينه على(ع) را به دل نداشته باشيد و از فرمانهايش سرپيچى نكنيد كه گمراه مى شويد و با او حسد نورزيد و از وى برائت نجوييد كه كافر خواهيد شد.))
سپس به من گفت: ((مرا در بسترم بخوابان.)) و بلال را فرمود كه حسن(ع) و حسين(ع) را نزد او بياورد بلال رفت و آنها را با خود آورد. پيامبر(ص) آن دو را به سينه خويش چسباند و آنها را مى بوييد.
على(ع) مى گويد: من پنداشتم كه حسن(ع) و حسين(ع) باعث شدند كه اندوه و رنج پيامبر(ص) فزونى يابد, خواستم آن دو را از حضرت(ص) جدا سازم. فرمود: ((يا على(ع) آنها را واگذار تا مرا ببويند و من هم آنها را ببويم! بگذار تا آن دو از وجود من بهره گيرند و من نيز از وجود ايشان بهره گيرم! به راستى كه پس از من مشكلات بسيار خواهند داشت و مصايب سختى را تحمل خواهند كرد, پس لعنت خداوند بر آن كس باد كه حق حسن(ع) و حسين(ع) را پست شمارد. پروردگارا! من اين دو را و على صالح ترين مومنان را به تو مى سپارم!))(1)

در محضر فرشتگان
از برخى روايات استفاده مى شود كه رسول خدا(ص) در محضر فرشتگان مقرب, على(ع) را وصى خود قرار داد و آنان شاهد بودند, از آن جمله روايتى است كه از امام كاظم(ع) نقل شده است كه اميرالمومنين فرمود: در شبى از شبهاى مريضى پيامبر(ص) من نشسته بودم و حضرت(ص) بر سينه من تكيه داده بود و فاطمه(س) دخترش نيز حضور داشت. رسول خدا(ص) فرموده بود كه همسرانش و ساير زنان از نزد وى بيرون روند و آنها رفته بودند. پيامبر اكرم(ص) به من فرمود: ((اى اباالحسن! از جاى خود برخيز و رو به روى من بايست.))
من برخاستم و جبرئيل به جاى من نشست و پيامبر(ص) بر سينه وى تكيه داد و ميكائيل در جانب راست پيامبر(ص) بنشست. حضرت فرمود: ((يا على(ع) دستهاى خود را بر هم بگذار!))
من اين كار را انجام دادم. آن گاه فرمود: ((من با تو عهد بسته بودم و اينك آن عهد را تازه مى كنم, در محضر جبرئيل و ميكائيل كه دو امين پروردگار جهانيانند. يا على! تو را به حقى كه اين دو بر گردن تو دارند, هر چه در وصيت من آمده است بايد به جاى آورى و مفاد آن را بپذيرى و صبر را پيشه خود سازى و بر راه و روش من پايدارى كنى نه روش فلان كس و فلان كس! اكنون هرچه را خدا به تو عنايت كرده است با قدرت پذيرا باش.))
من دستهايم را به روى هم نهاده بودم و پيامبر(ص) دست مبارك خود را بين دو دست من گذاشت, به طورى كه گويى بين آن دو چيزى قرار مى داد, سپس فرمود: ((من بين دستهايت حكمت و دانش آنچه را برايت پيش خواهد آمد, نهادم, تا چيزى از سرنوشت تو نباشد كه از آن آگاه نباشى و هرگاه مرگ تو فرا رسيد وصيت خود را به امام پس از خود بگوى, بنابر آنچه من به تو وصيت كردم و همانند من عمل كن و نيازى به كتاب و نوشته اى نيست.))(2)

نزول كتاب وصيت از آسمان
امام موسى بن جعفر(ع) فرمود به پدرم اباعبدالله(ع) عرض كردم: ((آيا نويسنده وصيت, حضرت على(ع) نبود و رسول خدا(ص) مفاد آن را بر او نمى خواند, در حالى كه جبرئيل و ساير فرشتگان شاهد بودند؟)) پدرم مدتى سكوت كرد, بعد فرمود: ((اى اباالحسن! ماجراى چنين بود كه گفتى لكن هنگامى كه زمان رحلت رسول خدا(ص) رسيد, وصيت به صورت كتابى نوشته شده از آسمان نازل شد و جبرئيل(ع) همراه با فرشتگانى كه امين خداى تبارك و تعالى هستند, آن را نزد رسول اكرم(ص) آورد و به ايشان گفت: ((اى محمد(ص) هر كس كه نزد توست بيرون فرست مگر وصى خود را كه بايد كتاب وصيت را بگيرد و ما شاهد باشيم كه تو وصيت را به وى دادى و او اجراى آن را ضمانت كند. ))
رسول خدا(ص) همگان را دستور داد كه از خانه بيرون روند. تنها على(ع) و فاطمه(س) بين پرده و در اتاق باقى ماندند.
جبرئيل(ع) به پيامبر(ص) عرض كرد: ((پروردگارت تو را سلام مى رساند و مى گويد: اين كتابى است كه من با تو عهد بسته بودم و شرط كرده بودم[ عمل به آن را] و من خود شاهد هستم و فرشتگانم را بر تو شاهد گرفتم و من تنها براى شهادت كافى هستم اى محمد(ص)!))
وقتى سخن به اين جا رسيد, مفاصل پيامبر(ص) به لرزه درآمد و گفت: ((اى جبرئيل! خداى من, اوست كه سلام است و سلام از وى است و سلام به سوى او باز مى گردد. راست گفت خداى عزوجل و نيكى نمود. كتاب را به من ده!))
جبرئيل كتاب وصيت را به رسول اكرم(ص) داد و گفت كه آن را به اميرمومنان(ع) دهد. چون على(ع) كتاب را گرفت, رسول خدا(ص) فرمود: ((بخوان!))
اميرمومنان(ع) آن را كلمه به كلمه خواند, سپس رسول خدا(ص) به او گفت: يا على(ع) اين عهد خدايم تبارك و تعالى به سوى من است و خواسته وى و امانت او پيش من است و به راستى كه من آن را ابلاغ كردم و خيرخواهى نمودم و امانت را ادا كردم. ))
على(ع) عرض كرد: ((پدر و مادرم فداى تو باد! من هم شهادت مى دهم كه تو پيام خود را ابلاغ كردى و نصيحت خود گفتى و در آنچه فرمودى صادق بودى و گوش و چشم و گوشت و خون من نيز بر اين امر گواه است!))
جبرئيل(ع) گفت: ((من نيز بر آنچه مى گوييد گواه هستم!))
پيامبر(ص) فرمود: ((يا على(ع) وصيت مرا گرفتى و دانستى كه چيست و با خداوند و من پيمان بستى كه به هر چه در آن است عمل كنى.))
على(ع): ((آرى, پدر و مادرم فداى تو باد! انجام آن به عهده من است و برخداست كه مرا يارى دهد و توفيق عطا فرمايد كه به مفاد آن وفا كنم.))
رسول خدا(ص): ((يا على(ع) اراده نموده ام كه بر پيمان تو شاهد بگيرم كه روز قيامت شهادت دهند كه من به وظيفه خود عمل كردم.))
على(ع): ((آرى گواه گيريد!))
پيامبر اكرم: ((همانا من جبرئيل و ميكائيل(ع) كه هر دو در اين جا حاضرند و فرشتگان مقرب خداوند نيز با آنهايند بر آنچه اينك بين من و تو گذشت شاهد مى گيرم. ))
على(ع): ((بله شهادت دهند, پدر و مادرم فدايت! من هم آنها را گواه مى گيرم.))
و رسول خدا(ص) فرشتگان را شاهد گرفت… سپس رسول اكرم(ص) فاطمه(س) و حسن(ع) و حسين(ع) را به حضور خواند و مانند اميرالمومنين(ع) آنها را از وصيت خود آگاه كرد. آنان هم مانند على(ع) سخن گفتند و قبول كردند و سرانجام كتاب وصيت با طلايى كه آتش به آن نرسيده بود مهر شد و تحويل اميرمومنان(ع) گشت.(3)

مفاد وصيت
از جمله مفاد اين وصيت كه به دستور خداى تعالى پيامبراكرم(ص) انجام آن را بر على(ع) شرط نمود اين بود كه فرمود: ((يا على(ع) به آنچه در اين وصيت آمده است وفا كن, آن كس كه خدا و رسولش را دوست دارد, دوست بدار و با هر كه با خدا و رسولش دشمنى ورزد, دشمن باش و از آنان بيزارى بجوى و صبور باش و خشم خود را فرو خور, گرچه حق تو پايمال گردد و خمس تو غصب شود و هتك حرمت حرم تو كنند.))
على(ع) عرض كرد: ((پذيرفتم اى رسول خدا(ص)!))
اميرالمومنين(ع) گويد: سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد من هر آينه شنيدم كه جبرئيل(ع) به نبى اكرم(ص) مى گفت: ((اى محمد(ص) به على(ع) بگوى كه حرم تو هتك مى گردد كه حرم خدا و رسول خدا(ص) نيز هست و محاسن تو از خون روشن سرت خضاب خواهد شد.))
من چون معناى اين كلمات را كه جبرئيل امين مى گفت فهم كردم[ و دانستم كه حرم من هتك خواهد شد] به روى درافتادم و از حال رفتم و چون بازآمدم, گفتم: ((آرى پذيرفتم و راضى هستم! اگرچه به حرم من جسارت روا دارند و سنتهاى خدا و رسول را معطل گذارند و كتاب خدا پاره پاره شود و كعبه خراب گردد و محاسنم از خون روشن سرم خضاب شود, پيوسته صبورى خواهم كرد و كار را به خدا وا مى گذارم تا اين كه نزد تو حاضر گردم.))(4)
و باز از جمله موارد وصيت رسول خدا(ص) اين بود كه در خانه اش, كه در آن جان سپرده بود, دفن گردد و با سه پارچه كفن شود كه يكى از آنها يمنى باشد و كسى جز على(ع) داخل قبر نشود و به على(ع) فرمود: ((يا على(ع) تو و دخترم فاطمه(س) و حسن(ع) و حسين(ع) با هم بر من نماز بخوانيد و نخست هفتاد و و پنج تكبير بگوييد. سپس نماز را با پنج تكبير به جاى آور و آن را تمام كن و البته اين كار پس از آن است كه از طرف خداوند به تو اجازه نماز داده شود.))
على(ع) عرض كرد: ((پدر و مادرم فداى تو باد! چه كسى به من اجازه نماز مى دهد؟ ))
فرمود: ((جبرئيل(ع) به تو اجازه خواهد داد. و پس از شما هر كس از خاندانم حاضر شد, گروه گروه بر من نماز بخوانند, سپس زنان ايشان و در آخر مردم نماز بخوانند.))(5)
و نيز فرمود: هرگاه من جان تسليم نمودم و تو تمام آنچه را كه من وصيت كرده ام انجام دادى و مرا در گورم پنهان ساختى, پس در خانه خود آرام گير و آيات قرآن را بر طبق تإليف آن گردآورى كن و واجبات و احكام را چنان كه نازل شده اند, ثبت نما و سپس باقى آنچه را گفته ام به جاى آور و هيچ سرزنشى بر تو نيست و بايد كه صبورى كنى بر ستمهايى كه ايشان در حق تو روا دارند تا اين كه به سوى من آيى.))(6)

اتمام حجت با على(ع)
رسول خدا هنگامى كه كتاب وصيت خود را به اميرمومنان(ع) داد فرمود: در قبال اين وصيت فرداى قيامت در برابر خداى تبارك و تعالى كه پروردگار عرش است مى بايست جوابگو باشى! به راستى كه من روز قيامت با استناد به حلال و حرام خدا و آيات محكم و متشابه, آن سان كه خداوند نازل فرموده و در كتاب وى جمع آمده است, با تو محاجه خواهم كرد و از تو حجت خواهم طلبيد در مورد آنچه تو را امر كردم و انجام واجبات الهى آن گونه كه نازل شده اند و احكام شريعت و در مورد امر به معروف و نهى از منكر و دورى جستن از آن, و برپاى داشتن حدود الهى و عمل به فرمانهاى حق و تمامى امور دين و هم از تو حجت خواهم خواست درباره گزاردن نماز در وقت خود و اعطاى زكات به مستحقين آن و حج بيت الله و جهاد در راه خدا. پس تو چه پاسخى خواهى داشت يا على(ع)!؟
اميرمومنان(ع) عرض كرد: پدر و مادرم فدايت! اميددارم به سبب بلندى مرتبت تو در نزد خدا و مقام ارجمندى كه پيش او دارى و نعماتى كه تو را ارزانى داشته است, خداوند مرا يارى نمايد و استقامت عطا فرمايد و من فرداى قيامت با شما ملاقات نكنم در حالى كه در انجام وظيفه خود سستى و تقصيرى كرده باشم و يا تفريط نموده باشم و باعث درهم شدن چهره مباركتان در برابر من و ديدگان پدران و مادران خود شوم. بلكه مرا خواهى يافت كه تا زنده ام پيوسته بر طبق وصيت شما رفتار كنم و راه و روش شما را دنبال نمايم تا با اين حالت نزدتان شرفياب شوم و بعد از من فرزندانم به ترتيب بدون هيچ گونه تقصيرى و تفريطى چنين خواهند كرد. در اين لحظه رسول خدا(ص) از هوش برفت و على(ع) پيامبر(ص) را در آغوش گرفت در حالى كه مى گفت: ((پدر و مادرم فداى تو باد! پس از تو چه دهشتى ما را فرا خواهد گرفت و وحشت دختر تو و پسرانت چه اندازه خواهد بود و غصه هاى من بعد از تو چه طولانى خواهد بود, اى برادرم! از خانه من اخبار آسمانها قطع خواهد شد و پس از تو ديگر جبرئيل و ميكائيل نخواهم ديد و ديگر هيچ اثرى از آنها نخواهم يافت و صداى آنها را نخواهم شنيد.)) و رسول خدا همچنان مدهوش بود.(7)بقيه در
آخرين سفارشها
امام كاظم(ع) نقل مى كند كه از پدرم پرسيدم: وقتى فرشتگان پيامبر(ص) را ترك گفتند چه اتفاقى افتاد؟ فرمود: رسول خدا(ص) فاطمه(س) و على(ع) و حسن(ع) و حسين(ع) را به گرد خود خواند و به كسانى كه در خانه بودند گفت: ((از نزد من بيرون برويد)) و همسر خود ((ام سلمه)) را فرمود كه بر درگاه بايستد تا كسى وارد خانه نشود. ام سلمه اطاعت كرد. آن گاه رسول خدا(ص) به على(ع) گفت: ((يا على(ع) نزديك من بيا.)) على(ع) پيشتر رفت, پيامبراكرم(ص) دست زهرا(س) را گرفت و بر سينه گذاشت بعد با دست ديگر خود دست على(ع) را گرفت و چون خواست با آنها سخنى بگويد, اشك از چشمانش فرو غلتيد و نتوانست كلامى بگويد. فاطمه(س) و حسن(ع) و حسين(ع) وقتى حالت گريه پيامبر(ص) را مشاهده كردند به سختى به گريه درآمدند و فاطمه(س) گفت: اى پيامبر خدا(س) رشته قلبم از هم گسست و جگرم آتش گرفت وقتى كه گريه شما را ديدم. اى آقاى پيامبران از اولين تا آخرين آنها, اى امين پروردگار و رسول او, اى محبوب خدا! فرزندانت پس از تو كه را دارند و با آن خوارى كه بعد از تو مرا فرا گيرد چه كنم؟ چه كسى على(ع) را كه ياور دين است, كمك خواهد كرد؟ چه كسى وحى خدا و فرمانهايش را دريافت خواهد كرد. سپس به سختى گريست و پيامبر(ص) را در آغوش گرفت و چهره او را بوسيد و على(ع) و حسن(ع) و حسين(ع) نيز چنين كردند.
رسول خدا(ص) سربلند كرد و دست فاطمه(س) را در دست على(ع) نهاد و گفت: ((اى اباالحسن! اين امانت خدا و امانت محمد رسول خدا(ص) در دست توست و در مورد فاطمه(س) خدا را و مرا به ياد داشته باش! و به راستى كه تو چنين رفتار مى كنى.
يا على(ع) سوگند به خدا كه فاطمه(س) سيده زنان بهشت است از اولين تا آخرين آنها. به خدا قسم! فاطمه(س) همان مريم كبرى است. آگاه باش كه من به اين حالت نيفتاده بودم مگر اين كه براى شما و فاطمه(س) دعا كردم و خدا آنچه خواسته بودم به من عطا فرمود.
اى على(ع) هر چه فاطمه(س) به تو فرمان داد به جاى آور كه هر آينه من به فاطمه(س) امورى را بيان داشته ام كه جبرئيل من را به آنها امر كرد. بدان اى على(ع) كه من از آن كس راضيم كه دخترم فاطمه(س) از او رضا باشد و پروردگار و فرشتگان هم با رضايت او راضى خواهند شد.
واى بر آن كس كه بر فاطمه(س) ستم كند واى بر آن كس كه حق وى را از او بستاند. واى بر آن كس كه هتك حرمت او كند. واى بر آن كس كه در خانه اش را آتش زند واى بر آن كه دوست وى را بيازارد و واى بر آن كه با او كينه ورزد و ستيزه كند. خداوندا من از ايشان بيزارم و آنان نيز از من برى هستند.))
در اين وقت رسول خدا(ص) فاطمه(س) و على و حسن و حسين ـ عليهم السلام ـ را به نام خواند و آنان را در بر گرفت و عرضه داشت:
((بار خدايا! من با اينان و هر كس كه پيروى ايشان كند سر صلح دارم و بر عهده من است كه آنان را داخل بهشت سازم و هر كس با اينها بستيزد و بر ايشان ستم كند يا بر اينها پيشى گيرد يا از ايشان و شيعيانشان بازپس ماند, من دشمن او هستم و با او مى جنگم و بر من است كه آنان را به دوزخ درآورم.
سوگند به خدا اى فاطمه(س)! راضى نخواهم شد تا اين كه تو راضى شوى! نه به خدا سوگند راضى نمى شوم مگر آن كه تو راضى شوى! نه به خدا سوگند راضى نخواهم شد مگر آن كه تو رضا شوى!))(8)

پاورقي ها:پى نويسها: 1 ) الطوسى, الامالى, ص600 شماره 1244 / 1 و همان ص572 شماره 1186 ـ 12 و اصول كافى ج;1 ص340, ح شماره 8. 2 ) مولى محمد باقر مجلسى, بحارالانوار (موسسه الوفإ, بيروت, الطبعه الثانيه, 1403 هـ ـ 1983م) ج22, ص479 به نقل از رضى بن على بن الطاووس, الطرف, 18 ـ 21 و 27 و 28. 3 ) اصول كافى, ج2, ح شماره4. 4 ) همان. 5 ) بحارالانوار, ج22, ص493 به نقل از الطرف, 42 و 43 و 45. 6 ) بحارالانوار, همان, ص483. 7 ) همان, ص482, ح شماره30. 8 ) همان, ص484 ح شماره 31, به نقل از الطرف 29ـ34.

/

باغ آفتاب


شعر و شرع و شيعه (1)

شعر شيعى, يكى از شاخه هاى پربار ادب اسلامى است كه بى شك مى توان آن را برگزيده ترين و موثرترين شعر در نوع خود دانست. ويژگى مهم و اصلى شعر شيعه در ((تعهد)) نهفته است. شعرى كه متضمن پيامى الهى و انسانى و هماهنگ با فطرت سليم بشرى است و شاعر در متن حوادث زمانه حضور داشته و هموست كه به جانبدارى از حق و حقيقت و طرد و تحقير باطل و ناراستى موضع مى گيرد.
ما در اين فرصت ضمن بررسى نظرگاه پيامبر(ص) درباره شعر و كندوكاو در اين امر كه: آيا پيامبر(ص) شعرى سروده است يا نه, به ويژگيهاى شعر شيعه در آثار شاعران عرب زبان مى پردازيم.

شعر از نظرگاه پيامبر (ص)
موضعگيرى پيامبر در برابر شعر از ژرفاى دعوت اسلامى برخاسته است, چرا كه پيامبر براى گسترش و ريشه دار كردن آيين اسلام در جانها از هر امكان فراهم آمده اى استفاده مى جست. پيامبر لازم مى دانست كه شاعران مسلمان به ياوه پردازىهاى كافران پاسخ داده و از آنان حمايت كنند. ناگفته نماند كه اين مقابله; يعنى پاسخگويى شاعرانه بايد به گونه اى مى بود كه با آموزه هاى اسلام ناسازگار نباشد. شاعران با عنايت بدين ديدگاه ارزشى پيامبر تلاش داشتند از حد و حدود آموزه هاى اسلامى خارج نشوند و ارزشها را كاملا رعايت كنند.
پيامبر اكرم به شعر شاعران گوش مى سپرد و سرايندگان اشعار را پاداش مى داد.(1) آن حضرت از ((حسان بن ثابت))(2) مى خواست تا اشعار مشركان را پاسخ گويد و بدو مى فرمود: ((بتاز كه روح القدس با تو است.))(3)
شاعران روزگار پيامبر بدون هيچ گونه گزافه سرايى و آراستن ظواهر واژه ها و با صراحتى كه در اشعار مشهود بود به مديحه سرايى از آيين اسلام و پيامآور آسمانى آن مى پرداختند.
گاهى نيز پيامبر با شاعران به گفت وگو مى نشست و درباره مضامين اشعار با شاعران وارد بحث مى شد. در اين ميان ((نابغه جعدى)) درباره پيامبر اشعارى سرود كه در محضر او خواند: ((ما از بزرگى سر به آسمان ساييديم; ولى اميد بزرگى برترى داريم. )) پيامبر سروده او را پسنديد و بدو فرمود: ((اى ابوليلا, اين برترى چه خواهد بود؟)) نابغه گفت: ((بهشتى كه به واسطه تو فرادست آورم, اى رسول خدا.)) آن حضرت فرمود: ((همين گونه است, ان شإ الله.))
او به شعرخوانى ادامه داد و پيامبر در حق او گفت: ((نيكو سرودى كه دهانت به سلامت باد.)) گفته اند كه او بيش از صد سال زيست و حتى يك دندان او آسيب نپذيرفت.
جريان ((كعب بن زهير)) را تمام كتاب هاى تاريخ نوشته اند: او پيامبر را هجو كرده بود و پيامبر او را ((مهدور الدم)) خواند. پس از اين واقعه, ((كعب)) ياران پيامبر را شفيع قرار داده و خود به محضر او رفته و با سرودن اشعارى بدو پناه مى برد. او در اشعارى كه در محضر پيامبر عرضه داشت, گفته است: ((بدرستى كه پيامبر نورى است كه از درخشش آن بهره مند مى شويم و هم او شمشير آخته خداوند است. ))
پيامبر به پاداش اين قصيده او را بخشودند و ((برد)) خود را به عنوان خلعت بدو عطا كردند.
بدين ترتيب مى بينيم كه پيامبر شعر را آميخته با حكمت و زيبايى دانسته و آن دسته از اشعارى كه مضمونى اسلامى داشت مى پسنديد و آن را سلاحى ارزشمند در برابر مشركان مى دانست.
اين موضعگيرى پيامبر نسبت به شعر و شاعران, خود عامل بقاى شعر حكمى در اسلام شد, تا جايى كه مسلمانان على رغم درگيرىهاى فراوان از روايت اشعار دست برنداشته و از اعتبار و جايگاه آن نكاستند.

آيا پيامبر(ص) شعر مى سرود؟
پيامبر با آن كه فصيح ترين عرب بود, اما هيچ گاه يك بيت كامل را نسرود و گاهى نيز سروده ديگر شاعران را به صورت ناموزون مى خواند, آورده اند كه پيامبر مى فرمود: درست ترين سروده اى كه سروده شده است, شعر ((لبيد)) است كه چنين سروده: ((الا كل شىءما خلا الله باطل…))
اما پيامبر ادامه شعر را ناتمام گذاشت.
نيز آورده اند كه هرگز بر زبان پيامبر, شعرى موزون جارى نشد, مگر يك بيت در بحر ((رجز)) كه فرمود:
انا النبى لاكذب
انا ابن عبدالمطلب
اين حكايت را ((بخارى)) نقل كرده و آن را مسلما از پيامبر دانسته است و مى گويد: پيامبر از آن رو اين بيت را سروده است كه ((رجز)) در اصل, شعر نبوده و وزنى از اوزان سجع محسوب مى شود و جايگاهى بين شعر و نثر دارد, زيرا اين بيت در حقيقت مصرعى از يك شعر است, و خليل ابن احمد, بخشى از شعر را در حساب شعر نمىآورد.(4)

ويژگيهاى شعر شيعه
بيشترينه شعر شيعه مربوط به زمانى است كه شاعران اهل بيت پس از رحلت پيامبر اسلام با چشم خويش ديدند كه چگونه خلافت به دست نااهلان سپرده شد, در نتيجه اين مسإله احساسات آنان را برانگيخت تا در برابر جور زمانه با شعر به مبارزه بپردازند. البته ناگفته نگذاريم كه در ميان ديگر گروههايى كه خلافت را اختصاصى نمى دانستند و يا آن را مختص قريش مى دانستند, شاعرانى بودند كه با اسلوب خطابى و احتجاجى به طرح مسإله خلافت مى پرداختند.
بنابراين در چنين فضايى كه هر گروهى نظريات مختلفى ابراز مى داشتند, چشمه هاى شعر شيعه جوشيد, علاوه بر اين, فساد اجتماعى ناشى از حاكميت نااهلان و توزيع ناعادلانه ثروت در ميان مسلمانان و فقر اقتصادى جامعه اسلامى برانگيزاننده هايى بود كه شاعران را به سمت و سوى شعر مبارزه جويانه سوق مى داد.
شعر شيعه; شعر مقاومت, مبارزه, تعهد به اهل بيت پيامبر(ص), صداقت و صراحت است. نمونه هاى اين گونه شعر را در شعرهاى كميت, دعبل خزاعى, ديك الجن, و… مى توان يافت.
در اين مختصر سعى بر آن است كه بتوانيم ويژگيهايى از شعر شيعه را باز تابانيم.
الف ) پايدارى و مقاومت: يكى از مولفه هاى شعر شيعه پايدارى و مقاومت است. شاعران پس از رحلت پيامبر با شعرشان در برابر نامردمى هاى بنى اميه سر به عصيان نهادند و در زمانه اى كه مدح آل پيامبر با رنج و اندوه همراه بود, زبان به مدح آنان مى گشايند:
الم ترنى من حب آل محمد
اروح و اغدو خائفا اترقب
فان هى لم تصلح لحى سواهم
فان ذوى القربى احق و اوجب(5)
آيا مرا نمى بينيد كه از عشق آل محمد و شيفتگى به حكومت عادلانه آنان, شب و روز را به واسطه درگيرى با جباران در ترس و اضطرابم.
اگر كسانى غير از خاندان قريش, شايسته خلافت نيستند, پس ذوى القربى و خاندان پيامبر(ص) محق و سزاوارتر به امر خلافتند.))
دعبل نيز يكى از همان شاعران مقاومت است كه به راحتى مى توانست زبان به مدح حكام جور بگشايد, اما چنين نكرد و بر دشمنان اهل بيت تاخت:
الم تر انى منذ ثلاثين حجه
اروح واغدو دائم الحسرات(6)
آيا نمى بينى كه سى سال است به جرم دفاع از خاندان پيامبر شب و روز را با رنج و اندوه به سر مى برم.))
شعر شيعه در راه مبارزه با دشمن دو محور را هماره مد نظر داشته است:
1 ـ برترى فرزندان پيامبر براى احراز مقام خلافت و امامت;
2 ـ انتقاد از بى كفايتى خلفاى زمان و شرح مظالم آنان.
اين دو بيت از دعبل خزاعى محور نخستين را به خوبى انعكاس مى دهد:
قبران فى طوس خيرالناس كلهم
و قبر شرهم هذا من العبر
و ما ينفع الرجس من قرب الزكى و لا
على ازكى به قرب الرجس من الضرر(7)
((در طوس دو قبر هست; قبر بهترين مردم و قبر بدترين مردم و اين از شگفتيهاى روزگار است.
نه ناپاك از همسايگى پاك سود مى برد و نه انسان پاك از مجاورت ناپاك زيان خواهد ديد.))
انتقاد از خلفا نيز محورى بوده است كه شاعران اهل بيت آن را با شعر بر آفتاب مى افكندند. دعبل در مورد خلافت بنى اميه چنين مى گويد:
انى يكون ولايكون و لم يكن
يرث الخلافه فاسق من فاسق
((از كجا و چگونه مى تواند و هرگز نمى تواند, خلافت را فاسقى از فاسقى ديگر به ارث برد.))
پس از واقعه عاشورا در كربلا و شهادت مظلومانه امام حسين(ع) و شمارى از خاندان پيامبر, روح حماسى شيعه در قالب نثر و نظم پرشور تجلى پيدا كرد. از آغاز تاكنون هيچ حادثه اى چون حادثه كربلا محور و مضمون ادب شيعه نبوده است. صدها كتاب و هزاران شعر درباره كربلا به زبان عربى و فارسى پديد آمده است. البته مسإله ((غدير)) نيز جايگاه بلندى در ادب شيعه دارد و غديريه هاى فراوانى در قرون اوليه اسلامى سروده شده است كه علامه امينى بخش زيادى از اين ((غديريه))ها را در مجلدات مختلف كتب الغدير گردآورده است.
ب ) صراحت : در كمتر شعرى از شاعران شيعى به ابهام لفظى يا معنوى برمى خوريم. شاعران شيعى به راحتى آنچه در دل داشته اند بر زبان شعر آورده اند و بىآن كه گره اى بر زبان شعرشان افتاده باشد, زلال ترين شعرها را در دفاع از حقوق اهل بيت مىآورند.
ج) صداقت: شاعر شيعى از اعماق دل به ممدوح خويش عشق مى ورزد و او را با صداقت مى سرايد, چرا كه هيچ گاه از سرودن شعر قصدى جز رضاى خداوند در نيت شعر خود نداشته است. شاعر شيعى امامان خويش را آن گونه كه بوده اند, مى ستودند و كمتر به مبالغه و غلو دست يازيده اند. فرزدق, در شعر مشهور خويش در مدح امام على بن الحسين(ع), صفات او را چنان برمى شمارد كه در عين شكوه قصيده به شائبه هاى گزافه نزديك نشده است:
هذا الذى احمد المختار والده
صلى عليه الهى ماجرى القلم
هذا على رسول الله والده
امست بنور هداه تهتدى الامم
((اين كسى است كه احمد مختار پدر اوست كه تا هر زمان قلم قضا و قدر به گردش باشد, درود و رحمت خدا بر روان او باد.
اين همان على است كه پدرش پيامبر خداست; همان پيامبر كه اقوام و امم در پرتو هدايت او رهسپار سرمنزل مقصود گشته اند.))

استمرار شعر مبارزه تا زمان ائمه
علامه امينى در الغدير مى گويد: دعوت روحى و يارى دين كه به وسيله شعر انجام مى گرفت و از تإييد قرآن و حديث هم برخوردار بود, در زمان ائمه طاهرين نيز چون زمان رسول خدا برقرار بود و مردم و مجتمع آن روز, از شعر شعراى اهل بيت, قلوبشان مسخر مى شد, و حقايق مكتب ولايت با جانشان آميخته مى گشت. پيوسته شعرا از نقاط دور با قصايد مذهبى و چكامه هاى دينى خود, به خدمت ائمه(ع) مشرف مى شدند و مورد تفقد و اكرام ايشان قرار مى گرفتند.(8)
با عنايت به سودمندى اجتماعى و شرعى شعر اين شاعران, پيشوايان نظر به شخصيت مثبت اين شاعران داشتند و ساعى بودند تا نقطه ضعفهاى آنان را با روشهاى تربيتى اصلاح نموده و آنان را در مسير هدايت راهبر شوند. اين نكته را نيز بايد خاطر نشان ساخت كه وصيت امام باقر به امام صادق ـ عليهم السلام ـ در مورد وقف فلان مقدار از مال خود براى شاعران و نوحه سرايان در ايام حج, ناظر به اهميت شعر و استفاده از آن به عنوان وسيله موثرى است در خدمت اهداف اسلامى.(9)
ادامه دارد

پى نوشتها:
1 ) جمهره اشعار العرب, ص12.
2 ) ((ابو ابوالوليد حسان بن ثابت انصارى, در مدينه زاده شد. در سال هجرت پيامبر اكرم و در حالى كه شصت ساله بود به اسلام گرويد. او با حربه شعر به جنگ مشركان پرداخته, تبليغات مسموم و بدگويى آنان را عليه پيامبر و اسلام خنثى كرد و آيين جديد را ستود. از اين رو او را شاعر پيامبر خوانده اند. پيامبر نيز درباره اش فرمود: تو از سوى روح القدس مويد هستى مادامى كه اهل بيت را مدح كنى. )) ولى متإسفانه او نخستين كسى بود كه على(ع) را به دست داشتن در قتل عثمان متهم كرد. هدف او از اين عمل خشنود ساختن معاويه و دريافت جايزه از سوى او بود كه البته خشم مسلمانان را برانگيخت. او همانند سعد ابن ابى وقاص و عبدالله ابن عمر سر از بيعت على(ع) برتافت و از جمله كسانى بود كه در ساختن حديث افك دست داشت. گفته شده كه پيامبر(ص) او را حد زده است. يك بار نيز او متعرض مهاجران شده است كه نزديك بود فتنه اى برپا شود كه پيامبر آن آشوب را از ميان برداشت. ما در محدوده اطلاعاتمان به موردى برنخورده ايم كه او شمشير برگرفته باشد و در كنار پيامبر جنگيده باشد. بلكه مورد عكس آن داستان صفيه دختر عبدالمطلب است. زمانى كه يك يهودى وارد حريم مسلمانان مى شود او از حسان مى خواهد تا يهودى را بكشد. اما او شديدا از اين كار امتناع مى ورزد. او در 120 سالگى و پس از نابينايى در پايان روزگار معاويه درگذشت. (المدخل الى تعلم المكالمه العربيه, محمد و على حيدرى, ص66, دفتر تبليغات, 1409هـ. به نقل از اسدالغابه, ج2, ص;4 الاستيعاب, ج1 ص;341 الاغانى, ج4, ص;138 نكت الهميان, ص134, مروج الذهب, ج2, ص;356 الشعر والشعرا, ص223.)
3 ) همان, ص13.
4 ) عيسى يوسف, حسان بن ثابت, ترجمه سيد حسين اسلامى, دار الكتب العلميه, بيروت, 1411.
5 ) كميت, القصائد الهاشميات, صالح على صالح, بيروت, 1392ق.
6 ) مصطفى قلى زاده, دعبل خزاعى شاعر دار بر دوش, سازمان تبليغات اسلامى, ص83.
7 ) همان.
8 ) علامه امينى, الغدير, ترجمه محمد تقى واحدى, ج3, ص35.
9 ) صادق آيينه وند, ادبيات انقلاب در شيعه, ج1, ص119.


آشنايى با شاعران حوزه
ناصح قشمه اى
حاج شيخ عبدالرحيم ملكيان, متخلص به ناصح قشمه اى, در سال 1302 شمسى (1342قمرى) در شهرضا(قمشه) متولد گرديد. پس از گذراندن دوره شش ساله دبستان, به تحصيل علوم حوزوى همت گماشت, در شهرضا نزد حاج ملا على نورى و حاج سيد فضل الله حجازى, و سپس در اصفهان نزد حاج عباسعلى جنت آبادى و آقاى صدر كوپايى و حاج ميرزا على آقا شيرازى به كسب فيض پرداخت. از اصفهان رحل اقامت به قم مشرفه افكند و آموختن معقول و منقول را در محضر اساتيدى چون آقايان فكور يزدى و مجاهدى تبريزى و علامه طباطبايى و حاج شيخ عباسعلى شاهرودى و آيه الله بروجردى ـ رحمه الله عليهم ـ ادامه داد.
از ديگر اساتيد ايشان, كه درك محضرشان در شهرضا ميسر مى گشت, يكى مرحوم حاج شيخ محمد هادى فرزانه (حكيم فرزانه) است و ديگرى استاد حكيم الهى قمشه اى, كه خود از بنى اعمام وى محسوب مى شود.
استاد ناصح قمشه اى اكنون قريب چهل سال است كه در شهرضا به تدريس علوم دينى در سطوح مختلف و وعظ و تبليغ اشتغال دارد, و از اين رهگذر شاگردان و مستمعان ايشان حظ فراوان برده اند و مى برند.
استاد از اوايل جوانى به سرودن شعر مى پرداخته, و آثارى كه تاكنون به شعر پديد آورده است عبارتند از: چهل حديث منظوم, و حديث ((ماالحقيقه)) كميل بن زياد, و كلام اميرالمومنين ـ عليه السلام ـ در شب دفن فاطمه ـ سلام الله عليها ـ , و قصايد و غزليات و رباعيات, و مدايح بعضى از ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ .
مى توان گفت استاد ناصح از لحاظ سبك و سياق شعرى در وهله نخست بيشتر به مولوى و حكيم نظامى نظر دارد, و در وهله بعد به سعدى و حافظ. غزلى از اين شاعر ارجمند را زمزمه مى كنيم:


مفاتيح ترنم
خانه زاد حق
جهان را سر به سر مرآت حسن يار مى بينم
در اين آيينه پيدا طلعت دلدار مى بينم
تو محرم باش تا جانان براندازد نقاب از رخ
كه محجوب از جمال او دل اغيار مى بينم
در اين آيينه گر بينى رخ آيينه آرا را
تو را خوش منظر و صاحبدل و هشيار مى بينم
تو را گر منطق الطير است بشنو مرغ جان گويد
كه دست نقشبندى در گل و گلزار مى بينم
دل شب كحل بيدارى بكش بر ديدگان جانا
كه چشم عاشقان را در سحر بيدار مى بينم
بينديش, آن گهى دم زن زروىعقل وهشيارى
سخن را مظهر و آيينه افكار مى بينم
طريق عشق و راه مستقيم و نقد ايمان را
به جان حق كه در مهر شه ابرار مى بينم
على آن خانه زاد حق ولى والى مطلق
امين كردگار و صاحب اسرار مى بينم
زنقد عمر حاصل كن متاع عشق و عرفان را
كه اين سرمايه را بس سود اين بازار مى بينم
بگو ناصح كه ات آموختى اين نغز گفتارى
كه او را در صفا چون گوهر شهوار مى بينم

شوق گريه
نظر هميشه به خود كردن است مشكل من
بيا و آيينه بردار از مقابل من
ببند پنجره ها را كه باز اهرمنى
كمان كشيده به قصد چراغ محفل من
براى چيست كه از شوق گريه لبريزم
عبور كيست خدايا زكوچه دل من
زبس كه شوق سفر داشتم نفهميدم
كه بسته است, كه بسته, جرس به محمل من
چه مى شود كه دل عشق را نرنجانى
بر او سلام كنى, گرچه هست قاتل من
فضل الله قدسى

نخلها
نخلها پيغمبر تنهايى اند
درد تنهايى ما را حامى اند
نخلها يادآور غمنامه اند
نخلها خونريز بزم خامه اند
نخل سرشار از پيام آشناست
حاكى از روح فرح بخش خداست
ياد نخلستان سكوتم را شكست
نغمه مستانه جانم گسست
چون على در قلب نخلستان گريست
نخل هم با يار محرومان گريست
نخل با تنهايى ما عهد بست
عهد نخلستان توان آيا شكست؟
نخل يك خنياگر درد آشناست
آشناى درد تنهايى ماست
وحيده نعيم آبادى ـ حوزه علميه قم

جستجو
روزگارى است خانه بر دوشيم
چارق كندوكاو مى پوشيم
شب انيس ترنم باران
روز با بادها هماغوشيم
تشنگانيم گرچه با يادت
پنج نوبت شراب مى نوشيم
ما كه در دوريت فقط چشميم
لب اگر واكنى همه گوشيم
گاه, موجيم با هزار آوا
گاه چون صخره ايم خاموشيم
بيدل بيدليم و مى سازيم
خسته خسته ايم و مى كوشيم
حسين على شيدان شيد

رسم رفاقت
طريقت جز صداقت نيست اى عشق
دلم را از تو طاقت نيست اى عشق
دلم را دست دلتنگى سپردى
و اين رسم رفاقت نيست اى عشق

رسم غم
پيراهنى از زخم به تن دوخته است
اين رسم زحضرت غم آموخته است
اى سرو تماشايى ايمان, اى خوب
دل, شعله به شعله در غمت سوخته است
مجتبى تونه اى

شوق
با كوى تو كيميا نمى خواهم من
با درد و غمت دوا نمى خواهم من
بشتاب به كشتنم كه شمشير تو را
مى بوسم و خونبها نمى خواهم من

عشق
يا رب چو شفق ز شعله سرشارم كن
چون لاله به داغ دل نشان دارم كن
آزادى و سرفرازىام ده همه عمر
يعنى كه به عشق خود گرفتارم كن
محمد حسين بهجتى (شفق)

پاورقي ها:

/

آتش قهر انقلاب يا نبرد تنگه چهار زبر


… در حوالى باختران مستقر شده بوديم و خود را براى اهدافى بزرگ مهيا مى ساختيم. يك شب درست ساعت 12/30 در حالى كه نگهبانى ام به پايان رسيده بود با خبر شدم كه حمله اى در شرف انجام است. فرمانده گروهان با شتاب و عجله خاصى فرياد مى كرد: ((برادرها را بيدار كنيد بايد هرچه زودتر آماده شوند)).
لحظه اى بعد, همه آماده شدند, چهره بشاش و شاداب بچه ها, تاريكى شب را درمى نورديد و خطى از روشنايى و زيبايى را بر صحنه كيهان, ترسيم مى نمود شبى تاريك كه در پس آن افقى زيبا نمودار مى شد.
هيچ كس نمى دانست كه چه اتفاقى افتاده است و يا چه حوادثى در حال شكل گيرى است. همگى پس از مدتها بيدارى و نگهبانى شبانه, لختى به استراحت پرداخته بودند و من نيز خود را آماده خواب مى كردم, بى اطلاع از همه چيز و همه كس, با فرمان فرمانده به صف شديم, ناگفته نماند كه پس از اين همه غوغا, شور و شعف وصف ناپذيرى, در سيماى تك تك نيروها, هويدا بود و همه خوشحال به نظر مى رسيدند, چه درك كرده بودند كه اين همه هياهو, حكايت از حركتى مى كند كه بچه ها مدتها بود انتظارش را مى كشيدند, بله! اين, همان عشق بسيجيان بود.
بگذريم, پس از اين كه مسوولين, از هر جهت مطمئن شدند, حركت كرديم, هنگامى كه سوار بر ماشينها مى شديم, باز همان شور و حال, نمايان بود; شور و حالى كه قلم, هرگز توان ثبت و ضبط آن را ندارد. محبت و عشق خاصى در بين بچه ها ايجاد شده بود و بيش از گذشته همديگر را دوست مى داشتند, طورى با هم خداحافظى مى كردند كه گويى ديگر در اين سراى فانى, همديگر را نخواهند ديد, گويى مى دانستند كه تا لحظاتى ديگر, عده اى از اين جهان پست, آزاد و رها شده و به ابديت خواهند پيوست.
كاروان عاشقان, با اخلاص تمام, شب ظلمانى را مى پيمود و به جلو مى شتافت. هر كسى چيزى مى خواند: يكى ((امام حسين)) را فرياد مى كرد و ديگرى زير لب, ذكر و استغفار را زمزمه مى نمود و عده اى نيز دسته جمعى نوحه مى خواندند.
پس از ساعتى, پهنه افق نمايان گشت, ديگر وقت آن رسيده بود كه بقيه راه را پياده طى كنيم و دامنه كوه را بى تابانه پشت سر گذاريم; وقت مناجات, فرا رسيد, آن هم در ميان سنگلاخها همراه با پوتين و تجهيزات كامل نظامى; راستى اين گونه نماز خواندن چه صفايى داشت, بچه ها بعينه محراب را به سنگرى رسوخ ناپذير تبديل كرده بودند. دستهايمان را با سينه زمين مرتبط ساختيم و با تيمم, به نماز صبح ايستاديم. آرامش خاصى بر همه جا حاكم بود, سينه پر عشق رزمندگان به جنگيدن و به خدا رسيدن هر لحظه, مواجتر مى گشت و طپش بند بند ضميرشان را از دردى جانكاه و مظلوميتى بى مانند, به گوش مى رساند; مظلوميتى كه سالها و قرنها بر اين طيف از جامعه بشرى حاكم بود; مظلوميتى كه در هميشه تاريخ, خود مى نماياند و چهره نشان مى داد و در هر برهه از زمان و مكان, به جنگ نابرابريها مى شتافت.
نماز را با اميد به پيروزى و فتح و گشايش و تسلط بر زورگويان به پايان رسانديم و از كنار جاده اسلام آباد ـ كرمانشاه, به حركت خود ادامه داديم, ديگر همه چيز را فهميده بوديم و بر هيچ كس پوشيده نبود كه چه مسيرى را مى پيماييم و لذا بيش از گذشته, و با توانى دوچندان, به راهمان ادامه داديم.
آرى! هدف, درگيرى و نابودى وطن فروشان و منافقان كثيفى بود كه در زير لواى دفاع از خلق محروم, بر محرومان شمشير كشيده بودند, لذا مى بايست در تنگه ((چهارزبر)) با آنها برخورد مى كرديم و در كمين مى نشستيم, اين جا بود كه به ياد كلام الهى افتادم كه با بلاغت و زيبايى مى فرمايد: ((خداوند در كمين ستمگران است)).
نيروها در پشت صخره هاى دو كوهى كه ما را در خود جاى داده بودند, مستقر شدند و منافقين نيز رسيده بودند و جاده روستاى حسنآباد را اشغال كرده بودند; تا چشم كار مى كرد, خودروهاى منافقين ديده مى شد.
درگيرى آغاز شد و آن چنان شدت پيدا كرد كه در يك لحظه چيزى جز دود و آتش و واماندگى دشمن ديده نمى شد, ماشينهايشان, يكى پس از ديگرى با دستان نيرومند ايثارگران بسيج در آتش قهر انقلابى مى سوخت, عشق به مبارزه تا محو چهره هاى بارز و شاخص نفاق, در وجود بچه ها موج مى زد. از طرفى منافقين نيز با شدت تمام برخورد مى كردند و آتششان سنگين بود, ولى باور نمى كردند كه با چنين مقاومتى رو به رو شوند. درست به خاطر دارم با اين كه خودروهاى آنها منهدم شده بود, ولى سعى و تلاش مى كردند كه تانكهاى خود را با سرعت از جاده بگذرانند و از تنگه عبور دهند. ولى برادران مسوول آرپى چى به محض مشاهده حركت يك تانك با برنامه ريزى دقيق و حساب شده, آن را مورد حمله قرار مى دادند و در يك لحظه فرياد ((الله اكبر)) سرمى دادند. گاهى همين عمل نيز از ناحيه ماشينهاى منافقين, رخ مى نمود و ناگاه مى ديديم كه يك تويوتا, كه حامل يك دوشكا بود با آتشى شديد, به سرعت پيش مىآمد ولى لحظه اى نمى گذشت كه چيزى جز شعله و دود باقى نمى ماند.
آن همه موفقيت و پيروزى و نابودى كامل تانكها و وسايل منافقين و سرنشينان آنها, روحيه بچه ها را در سطح بسيار خوبى قرار داده بود و آنها كه با چشم خود مى ديدند چگونه آن همه نيرو و امكانات, ((هبإ منثورا)) مى شود, بيش از پيش خوشحال بودند.
يكى از جيپهاى منافقين كه بر روى آن يك تفنگ 106 نصب شده بود همراه با چهار سرنشين, با سرعت زيادى جلو مىآمد, وقتى كه نزديك شد, آن را با آرپى چى مورد حمله قرار داديم, ولى موشكها به چپ و راست ماشين اصابت مى كرد, و جيپ همچنان با سرعت, پيش مىآمد تا اين كه در بين دو كوه (يعنى در تنگه) واقع شد و برادران با كلاش و تيربار, ماشين را هدف قرار دادند و در يك لحظه, جيپ واژگون شد و تمام سرنشينان آن به هلاكت رسيدند.
منافقين كه با آن ذهنيت از پيش ساخته شده و با تفكرى خام و بچه گانه, به اميد دستيابى به پيروزيهاى بزرگ حركت كرده بودند, مات و مبهوت و سرگردان در دشت حسنآباد پراكنده شدند و نيروهاى خودى نيز به پيشروى خود ادامه دادند. در مسير راه, نزديك تلمبه خانه جنازه هاى كثيف دختران فريب خورده اى را ديديم كه نقش بر زمين شده بودند و من تا آن لحظه نمى دانستم كه در بين آنها, دخترانى نيز وجود دارد. تلمبه خانه را پشت سر گذاشتيم, يك عده از سمت راست و ما نيز از داخل محوطه, پيش رفتيم در اين هنگام اتفاق ناگوارى افتاد و برادر عزيز, صادقى (فرمانده دسته) به شهادت رسيد. او هنگامى كه قصد داشت در پشت چهارلول سالم غنيمتى قرار بگيرد و به طرف آنها آتش بريزد, مورد اصابت گلوله يكى از منافقين كه در محلى مخفى شده بود, قرار گرفت. برادر صادقى, ابتدا معاون دسته بود, ولى پس از شهادت فرمانده ـ در منطقه عملياتى بيت المقدس (قله شيخ محمد) مسووليت را پذيرفت و تا آخرين لحظه نيز از فداكارى و ايثار, كوتاهى نكرد, او انسانى وارسته و عاشقى عارف بود. بسيجى شجاعى كه تجربه ها آموخت و لياقت و كاردانى خود را به ثبت رساند, سلحشور مخلصى كه مونسش قرآن بود و شب زنده دارى. آنهايى كه او را مى شناسند, مى دانند كه هميشه در سجده شكر, گريه ها مى كرد و براى آمرزش و مغفرت اشك مى ريخت, در اوقات استراحت اكثرا او را در حال تلاوت قرآن مى يافتيم و در مراسم عزادارى سالار شهيدان, عاشقانه, به سر و سينه مى زد و به عشق زيارت مولايش مى سوخت.
صادقى, بعد از قبول قطعنامه و پيام امام, آرام و قرار نداشت و واقعا گريه مى كرد و من يقين داشتم كه روح بزرگ او در قفس جسمش بسيار رنج مى برد. احساس او را درك مى كردم و مى دانستم كه هر لحظه مى خواهد پرواز كند و ديديم سرانجام نيز به آرزويش رسيد و به دست كثيف ترين مزدور, به فيض شهادت نايل آمد و به جمع دوستان شهيدش پيوست. روحش شاد.
تنظيم: ((واحد ثبت خاطرات تيپ امام صادق(ع)))

پاورقي ها:

/

نگاهى به جلوه هاى رفتارى رسول اكرم ص


اشاره:
زندگى سراسر درخشان رسول گرامى اسلام از آغاز تا پايان ـ به ويژه در عصر 23 ساله نبوت ـ گنجينه اى عميق و بى نظير فرهنگى ـ سياسى است, كه در تمام تاريخ بشر, مانندى ندارد, و هر بعدى از آن, آموزنده درسهاى بزرگ و عميق زندگى سالم بشرى است. با كمال تإسف كم توجهى به زندگى سازنده پيامبر اسلام(ص) موجب خسران وسيع, براى جهان و بشريت شده است, و بايد همه به پيشگاه مقدس آن بزرگمرد الهى, عذر تقصير بياوريم.
قبل از ذكر نمونه هايى از جلوه هاى رفتارى آن حضرت به گفتار چند تن از متفكران بزرگ جهان, در شإن پيامبر اسلام(ص) توجه كنيد, كه به گفته مولانا:
خوشتر آن باشد كه وصف دلبران
گفته آيد در حديث ديگران
((ولتر)) (1694 ـ 1779 ميلادى) دانشمند و نويسنده متفكر مشهور فرانسه مى نويسد: ((محمد بى گمان مردى بسيار بزرگ بود, و مردانى بزرگ را نيز در دامن فضل و كمال خويش پرورش داد. او قانونگذارى خردمند, جهانگشايى توانا, رهبرى دادگستر, پيامبرى پاك و پارسا بود, و بزرگترين انقلابهاى روى زمين را پديد آورد.))
نيز مى نويسد: ((آيين محمد(ص) هرگز تمايلات شهوانى را رواج نداد, محمد(ص) قانونگذارى خردمند بود كه مى خواست بشريت را از بدبختى و جهل و فساد رهايى بخشد, او تإمين منافع همه مردم روى زمين, از زن و مرد, كوچك و بزرگ, خردمند و بى خرد, سياه و سفيد, زرد و سرخ را در نظر گرفت.))(1)
((جرج برنارد شاو)) (1856 ـ 1950 ميلادى) نويسنده انديشمند و مشهور انگليسى مى نويسد: ((آيين محمد (ص) به خاطر خصلت حيات بخشى اش, تنها آيينى است كه استعداد آن را دارد تا تمام تغييرات و دگرگونيهاى عالم وجود را در خود جذب نمايد, و با مقتضيات هر عصر و زمانى تطبيق كند, من زندگى محمد(ص) را بررسى كرده ام, او مرد عجيبى است, وضع و مقام او بالاتر از آن است كه ضد مسيح باشد, او بايد به عنوان نجات دهنده بشريت, شناخته شود, به عقيده من اگر مردى مانند او, زمام رهبرى سراسر جهان جديد را به دست بگيرد, توفيق آن را مى يابد كه مسائل و حوادث جهان جديد را با شيوه جامعى كه موجب تإمين صلح و سلم و سعادت جهان است حل كند, به نظر من آيين محمد(ص) براى فرداى اروپا قابل قبول است, چنان كه براى امروز آن نيز قابل قبول مى باشد.))(2)
((توماس كارلايل)) (1795 ـ 1881 ميلادى) فيلسوف مشهور و دانشمند باانصاف انگليسى در كتاب قهرمانان كه آن را در سال 1841 ميلادى تإليف نموده, مى نويسد: ((زندگى محمد(ص) بر مبناى اصول حكيمانه اى بود, كه هر انديشمند بايد از آن پيروى كند, و در اين صورت به صراط مستقيم هدايت گام نهاده است… او پيامبر بر حق است و از سوى خداوند توانا و دانا آمده است… بعضى از مسيحيان با وارد كردن اين اتهام كه محمد(ص) آيين خود را با شمشير و سرنيزه, رواج داد, مى خواهند به آيين محمد(ص) ضربه بزنند, اين اتهام, نسبتى بسيار دور از حقيقت است, زيرا صاحبان اين اتهام بايد درست بينديشند كه نيرويى كه اين شمشير را از نيام بيرون كشيد و برق آن را بر فراز قله كوه هاى فرانسه, اسپانيا و كنگره طاق مدائن تا سمرقند و روى اهرام مصر در دست كسانى مانند موسى بن نصير و طارق بن زياد, يعنى فاتحان بزرگ, آشكار ساخت, كدام نيرو بود؟! بدون شك, آن نيرو, آيين (پرمحتوا و سازنده) محمد(ص) بود, نه زور شمشير. به نظر من, حق, وجود خود را به هر وسيله كه باشد آشكار خواهد ساخت.))(3)
اين گونه گفتار, كه از زبان متفكران بزرگ غيرمسلمان, شنيده مى شود, بيانگر آن است كه زندگى پيامبر اسلام(ص) و آيين او داراى محتوايى عميق, برنامه هايى سازنده, فرهنگى غنى و قابل قبول براى رشد و تعالى بشريت در راه تكامل حقيقى است.
پس از اين اشاره, چند فراز از زندگى درخشان پيامبر(ص) را مىآوريم:

دورى از امور شرك آلود
در آن هنگام كه پيامبر(ص) دوران كودكى را در نزد حليمه سعديه, كه مادر رضاعى آن حضرت بود مى گذراند, كمتر از پنج سال داشت, روزى به حليمه سعديه فرمود: ((اى مادر! چرا دو نفر از برادرانم را (منظور فرزندان حليمه بودند) در روز نمى بينم؟ ))
ـ آنها روزها گوسفندها را به چراگاه مى برند, اكنون در دشت هستند.
ـ چرا مرا همراه آنها نمى فرستى؟
ـ آيا دوست دارى همراه آنها به صحرا بروى؟
ـ آرى.
بامداد روز بعد, حليمه موى سر پيامبر(ص) را شانه زد و خوشبو نمود, و سرمه بر چشمانش كشيد و يك عدد مهره يمانى, براى محافظت به گردنش آويخت. پيامبر(ص) بى درنگ آن مهره را از گردن بيرون آورد و به كنار انداخت, و سپس حليمه را مخاطب ساخته و چنين فرمود:
((مهلا يا إماه! فان معى من يحفظنى; مادرجان آرام باش, اين چيست؟ من خدايى دارم كه مرا حفظ مى كند[نه مهره يمانى]!))(4)

روح عبوديت
روح عبوديت و بندگى خدا در سراسر زندگى پيامبر(ص) از آغاز تا پايان ديده مى شد, او قبل از هر چيز بنده خالص خدا بود, آنقدر براى نماز و مناجات با خدا, مى ايستاد كه پاهايش ورم مى كرد, و چهره اش زرد مى شد, يكى از اصحاب به آن حضرت عرض كرد: ((مگر نه اين است كه خداوند درگذشته و آينده, تو را دور از گناه نگهداشته, چرا خود را اين گونه به زحمت مى افكنى؟))
پيامبر(ص) در پاسخ او فرمود: ((افلا اكون عبدا شكورا; آيا بنده سپاسگزار خدا نباشم؟))(5)
در يكى از شبها كه پيامبر(ص) در حجره ام سلمه (يكى از همسرانش) به سر مى برد, ام سلمه در نيمه هاى شب آن حضرت را در بستر نديد, برخاست و به جستجويش پرداخت آن بزرگوار را در گوشه حجره در حال مناجات و گريه ديد كه به خدا عرض مى كرد: ((اللهم و لاتكلنى الى نفسى طرفه عين ابدا; خدايا حتى به اندازه يك چشم به هم زدن, مرا به خودم وانگذار.))
گريه پيامبر(ص) موجب شد كه ام سلمه منقلب شده و به گريه افتد, پيامبر(ص) از علت گريه او پرسيد, ام سلمه چنين جواب داد: ((پدر و مادرم به فدايت اى رسول خدا! تو با اين مقام ارجمند, كه خداوند گناه گذشته و آينده ات را بخشيده, اين گونه گريه مى كنى, و از خدا مى خواهى كه به اندازه يك چشم به هم زدن, تو را به خود وانگذارد, آيا من گريه نكنم؟))
پيامبر(ص) فرمود: اى ام سلمه! هيچ گاه ايمن از آن نيستم كه به خودم واگذار گردم, خداوند به اندازه يك چشم به هم زدن, يونس پيامبر را به خود واگذاشت, آن همه مصائب و رنجها (از افكنده شدن در دريا و قرار گرفتن در درون نهنگ) دامنگيرش شد.))(6)
از اين سخن فهميده مى شود كه در امور معنوى نيز بايد در تمام لحظه ها از خدا استمداد كرد, كه اگر خداوند لحظه اى انسان را از عنايات خود محروم سازد, او به لغزش مى افتد, چنان كه يونس به لغزش (و ترك اولى) افتاد.

برخورد با همسايه مردم آزار
شخصى به محضر پيامبر(ص) آمد و از همسايه مردم آزار خود شكايت كرد, پيامبر(ص) به او فرمود: ((صبور و شكيبا باش.))
او رفت و پس از مدتى نزد پيامبر(ص) آمد و همان شكايت خود را تكرار كرد, پيامبر(ص) نيز همان پاسخ را داد. او براى بار سوم نزد پيامبر(ص) آمد و از همسايه اش شكايت كرد, اين بار پيامبر(ص) به او فرمود: ((روز جمعه كه مردم براى نماز جمعه حركت مى كنند, اثاث خانه ات را بر سر راه مردم بگذار, مردم از تو مى پرسند: چرا وسايل خانه ات را بيرون ريخته اى؟ تو ماجراى آزار همسايه را به آنها بگو.))
آن مرد همين دستور پيامبر(ص) را اجرا نمود, همسايه اش براى حفظ آبروى خود, از او خواهش كرد كه اثاث خانه ات را به خانه ات بازگردان, و من با خدا عهد مى كنم كه ديگر به تو آزار نرسانم.(7)

برخوردبا حيف وميل بيت المال
((مدعم)) از خدمتكاران پيامبر(ص) بود, در يكى از جنگها, همراه پيامبر(ص) به جبهه رفت, ناگهان از طرف دشمن هدف تير قرار گرفت و همان تير باعث شهادت او شد, مسلمانان كنار پيكر به خون تپيده او آمدند و با احساسات پاك به او مى گفتند: ((بهشت بر تو گوارا باد.)) ولى پيامبر(ص) نه تنها سخنى نمى فرمود, بلكه خشمناك به نظر مى رسيد, حاضران علت خشم پيامبر(ص) را نمى دانستند, ناگهان ديدند پيامبر(ص) فرمود: ((كلا والذى نفس محمد بيده ان شملته الان لتحترق عليه فى النار, كان غلها من فيىء المسلمين يوم خيبر; نه هرگز, سوگند به خداوندى كه جان محمد در دست اوست, روپوش او هم اكنون او را در ميان آتش شعله ور خود مى سوزد, چون او آن روپوش را از بيت المال مسلمانان (بدون مقررات و اجازه موازين نظامى و رهبرى) از روى خيانت برداشته است, و آن لباس را هم اكنون پوشيده است)).
يكى از مسلمانان هنگامى كه اين سخن را شنيد, و فهميد كه خيانت به بيت المال, كيفر سختى دارد, شديدا تحت تإثير قرار گرفت, و به رسول خدا(ص) عرض كرد:
((من دو عدد بند كفش را, برخلاف مقررات, از بيت المال برداشته ام آيا همين مقدار نيز بازخواست و كيفر دارد؟!))
پيامبر(ص) در پاسخ فرمود:
((يعد لك مثلهما من النار; آرى به اندازه همين مقدار, براى تو, آتش دوزخ فراهم شده است.))(8)
حادثه عجيب فوق كه كشف گوشه اى از عالم برزخ, در برابر چشم پيامبر(ص) است, بيانگر آن است كه هرگونه حيف و ميل بيت المال, و استفاده نا به جا از آن, گناه بزرگ به شمار آمده و داراى كيفر سخت است.
بنابراين مى توان گفت استفاده شخصى از ماشين, تلفن و ساير امكانات دولتى و ادارى, و آنچه برخلاف مقررات قانونى است, خيانت به بيت المال است, روايت فوق, هشدارى كوبنده در مورد افرادى است كه رعايت حفظ بيت المال نمى كنند.

رزمنده ملى گرا
در سال سوم هجرت, جنگ احد, بين سپاه اسلام و سپاه شرك در كنار كوه احد نزديك مدينه رخ داد, آتش جنگ شعله ور گرديد, در ميان سپاه اسلام شخص غريبى بود كه به او ((قزمان)) مى گفتند, او قهرمانانه به سپاه دشمن حمله مى كرد, خوب مى جنگيد, به تنهايى هشت يا هفت نفر را كشت, شجاعانى از دشمن مانند: هشام بن اميه, وليد بن عاص و خالد بن اعلم را به خاك هلاكت افكند. ولى هرگاه از دلاورىها و فداكارىهاى قزمان, در محضر پيامبر(ص) سخن به ميان مىآمد, آن حضرت مى فرمود: ((قزمان اهل دوزخ است!))
قزمان در جنگ احد بر اثر زخمهاى بسيارى كه از جانب دشمن به او رسيد, بسترى گرديد, مسلمانان كنار بستر او مىآمدند و به او مى گفتند: ((اى قزمان! آفرين بر تو, نيكو جنگيدى و نيكو فداكارى كردى, بهشت را به تو مژده مى دهيم.))
قزمان كه اعتقاد به بهشت و دوزخ نداشت, به آنها گفت: ((بهشت چيست؟ سوگند به خدا من به خاطر قبيله ام و براى حفظ حسب و نسبم مى جنگيدم, اگر غير از اين بود هرگز نمى جنگيدم.))
سرانجام وقتى كه زخمهاى بدن او وسيعتر و شديدتر شد, تيركمانى برداشت و با آن خودكشى كرد.(9)
در اين هنگام مسلمانان به راز سخن پيامبر(ص) پى بردند كه مى فرمود: ((قزمان اهل دوزخ است!))
دعاى هميشگى پيامبر(ص) را, كه پيوسته پس از نماز مى خواند, حسن ختام اين مختصر قرار مى دهيم.
((اللهم اغفرلى خطائى و ذنوبى كلها, اللهم انعمنى و احينى و ارزقنى, واهدنى لصالح الاعمال والاخلاق, فانه لايهدى لصالحها الا انت, و لايصرف عن سيئها الا انت; خدايا! همه خطاها و گناهانم را بيامرز, خدايا به من نعمت بخش, و مرا زنده بدار و روزى ده! و مرا براى انجام كارهاى نيك و رعايت اخلاق پسنديده, هدايت فرما, چرا كه جز تو كسى انسانها را به كارهاى نيك هدايت نكند, و از كارهاى زشت باز ندارد. ))(10)

پاورقي ها:پى نوشتها: 1 ) كليات ولتر, ج24, ص555 و 534. 2 ) على دوانى, پيامبراسلام از نظر دانشمندان شرق و غرب, ص156 به نقل از پروفسور خورشيد احمد, اسلام و غرب ترجمه غلامرضا سعيدى, ص132. 3 ) على دوانى, همان, ص72 ـ 73 و 78 به نقل از زندگانى محمد(ص) ترجمه عباسقلى واعظ تبريزى. 4 ) علامه مجلسى, بحارالانوار, ج15, ص392. 5 ) همان, ج17, ص257 و 287. 6 ) على بن ابراهيم, تفسير القمى, ص;432 علامه مجلسى, بحارالانوار, ج14, ص384. 7 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج2, ص668. 8 ) ابو محمد, عبدالملك بن هشام, سيره ابن هشام, ج3, ص354. 9 ) همان, ص93 و 94. 10 ) علامه سيد محسن امين, اعيان الشيعه, ج6, ص287.

/

تاملى گذرا در آموزش مديريت


قسمت دوم

ارزشهاى اخلاقى در غرب
غرب به دليل گسستگى از سرچشمه وحى و فراموش كردن خدا, حقيقت انسانى خويش را از دست داده است.(1)
گاندى مى گويد: ((تمدن غربى اگر غربيان را مبتلا به خوردن مشروب و توجه به اعمال جنسى نموده است به خاطر اين است كه غربى به جاى ((خويشتن جويى)) در پى نسيان و هدر ساختن ((خويش)) است. اغلب كارهاى بزرگ و قهرمانى و حتى اعمال نيك غربى, فراموشى (فراموشى خود) و بيهودگى است. قوه عملى او بر اكتشاف و اختراع و تهيه وسايل جنگى, ناشى از فرار غربى از ((خويشتن)) است نه قدرت و تسلط استثنايى وى بر خود. وقتى انسان روح خود را از دست مى دهد, فتح دنيا به چه درد او مى خورد؟ ))(2)
هايدگر دانشمند بزرگ آلمانى نيز اين واقعيت تلخ را اين گونه تبيين مى كند:
((تمدن و علوم و همه تكنيك و فنون به قيمت قربانى شدن انسان تحقق يافته اند چه بناى تمدن را انسان در لحظاتى برپا كرده است كه از خودش غافل بوده است.))
الكسيس كارل نيز مى نويسد:
((… ترقيات عالم ماده ما را از فضايل و كمالات انسانى به طورى محروم كرده است كه از حيث اخلاق و فضايل انسانى به كلى عقب مانده ايم.))(3)
و تجلى اين فرهنگ منحط را در فيلسوف اگزيستانسياليست و شخصيت معروف انسان مسلك و چهره مشهور فرهنگ و انديشه غربى يعنى ((ژان پل سارتر)) مى بينيم كه در اوج انسان گرايى اش ((بارها بر مظلوميت اسراييل اشك تمساح مى ريزد و از ستم اعراب و بالخصوص آوارگان فلسطين! ناله ها سر مى دهد.))(4)
فلسفه اخلاق برتراندراسل فيلسوف معروف انگليسى و از پرچمداران فرهنگ و تمدن غربى نيز بر اساس دورانديشى در منافع شخصى است; يعنى مبناى اخلاق را تإمين سود بيشتر و بهتر در پرتو اصول اخلاقى! مى داند… بنابراين انسان مسلكى جناب راسل از سودپرستى سر در مىآورد!(5)
ديل كارنگى در مقدمه كتاب اخلاقى خود به نام ((آيين دوست يابى)) چنين مى گويد:
((در سايه دستورهايى كه در اين كتاب شرح داده شده است جماعت بسيارى از فروشندگان توانسته اند بر مقدار محصولات خويش بيفزايند و بسى از آنان مشتريان تازه به دست آورند.))
در جهان بينى مادىگرايانه غرب همه چيز حول محور تكاثر سرمايه و سود بيشتر و سعادت انسان در تنگناى لذات و تمتعات جسمى و جنسى دور مى زند, و روابط انسانى و حتى ارزشها و ضد ارزشها نيز بر همين اساس شكل گرفته است. اخلاق, حقوق بشر, نوع دوستى و … در اين مكتب و فرهنگ معناى خاص خود را دارد. دروغ نگفتن و عدم غش در معامله براى جلب اطمينان بيشتر مشتريان به منظور كسب منفعت بيشتر است. اگر كسى شيشه اتومبيل همسايه اش را نمى شكند براى آن است كه شيشه خانه اش شكسته نشود.

سودپرستى (اتوليتاريانيسم) در تفكر غرب
نظام سرمايه دارى غرب بر مبناى سودجويى و غارتگرى افسار گسيخته بنا نهاده شده كه ظهور كارتلها, تراستها, انحصارات بانكى و… در يك كلمه ((امپرياليسم)) تجلى اين اصل است.
در فرهنگ غرب نه فقط اقتصاد بر مبناى سودپرستى شكل گرفته بلكه افكار, رفتار, سياست و تمام نظامات در راستاى اين اصل (سودپرستى) استوار است.
نمونه اى از اعتراف صريح آنان و تعمق در آن, روشنگر اين معنى است:
((اعتقاد به وجود يك قدرت خدايى كه ناظر به اعمال و رفتار باشد, جاى خود را به اين نظر داد كه هر عملى وقتى سود داشته باشد مجاز و مشروع است… به همين جهت بود كه سرمايه دارى درصدد برآمد, فرهنگى متناسب با نظرات خويش ايجاد كند… سرمايه دارى مى خواست براى سرمايه حقى قائل شود و سرمايه را از مداخله هر قدرتى مصون و محفوظ نگاه دارد به ناچار در راه حصول به مقصود خود از دو مرحله مهم گذر كرد: نخست كوشش كرد تا از راه نفوذ در عادات و رسوم, جامعه را تغيير دهد و به دنبال آن تلاش خود را متوجه در دست گرفتن حكومت ساخت… اين بود جوهر و عصاره طرز فكر جديد و اين بود كليد حل معما و سرآغاز ماجراى بزرگ دنياى جديد.))(6)

((اصالت علم و عقل)) در بينش غربى
نهضت خودگرايى در غرب, عقل را در مقابل وحى علم كرد و پيروى از وحى را مورد ترديد و انكار قرار داد تا جايى كه عقل مجرد منطقى را تنها كاشف واقعيات و يگانه راه تشخيص و نيل به اهداف و مصالح انسانى پنداشت و بدين گونه تنها زبان مجاز را زبان علم معرفى و هرچه را كه بيگانه با اين زبان بود بى معنى و فاقد ارزش تلقى كردند!
و لذا علم در بينش غربى در قالب مكتب, اصالت علم يا نظريه ((سيانتيسم)) و به معناى شناخت حسى از روابط كمى پديده ها در جهان مطرح است و اين شناخت با روش تجربى (تئورى, مشاهده, آزمايش, مقايسه, استقرإ و استنتاج) حاصل مى شود و مبتنى بر واقعيات محسوس است. و هدف آن, كسب قدرت از راه كشف قوانين حاكم بر طبيعت و جامعه و روابط پديده ها است. در اين بينش, متقن ترين و دقيق ترين علوم, حسى ترين و قابل اندازه گيرىترين آن است, مانند فيزيك و شيمى.
اين بينش و روشهاى معمول در آن از دست يافتن و اثبات مقولات غير حسى در جهان هستى و از جمله ابعاد ماورإ طبيعى و ملكوتى انسان عاجز است و با اصالت دادن به محسوسات و ملموسات و پرداختن به عوارض و ظواهر پديده ها, از دريافت حق و حقيقت و باطن پديده ها بازمانده است. و از اين رو, مسائل مربوط به ماوراى طبيعت, اخلاق, مذهب و مسائل انسانى تا آن جا براى آنها قابل درك است كه با روش علمى مزبور قابل تجزيه و تحليل باشد.
علوم انسانى در بينش غربى علاوه بر اين كه به لحاظ معيارهاى حاكم بر آن, در پايين ترين مرتبه اعتبار قرار گرفته است, به دليل نارسايى و تنگ نظرى موجود در ذات خود نيز, هيچ جايگاهى براى خدا, معاد, حقيقت انسان و… در قلمرو محدود خود نديده است.
هر چند غربى ها براى جبران عقل گرايى خشك و خشن خود ساخته, مكتب رمانتيسم را با دستاويز عاطفه و سهم فراموش شده دل پديد آوردند و با تكيه بر احساس و تخيل از عظمت و زيبايى احساسات دينى و احياى مذهب كاتوليك نيز قلم زدند اما با پوچى و سستى آيين تحريف شده مسيحيت و عدم دسترسى و بيگانگى آنان نسبت به دين حق و آيين اسلام و معارف و علوم مستحكم آن, غرب همچنان در دنياى تنگ و تيره ماديت به پيش مى راند.
براى شناخت جايگاه علم و عقل از نظر اسلام و رابطه آنها با وحى و نقش هر يك در زندگى و سرنوشت انسان به كتاب ((مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى)) شهيد مطهرى مراجعه شود.

برخورد غرب با انسان جهان سوم
اگر غربيان روزگارى كشورها و ملتهاى ضعيف را استثمار و استعمار مى كنند و زمانى ديگر به آنها استقلال عطا مى فرمايند! وامهاى كلان و بلند مدت به آنها مى دهند, براى آنها كارشناس و مستشار مى فرستند براى خدمت به مردم در اين كشورها بيمارستان, دانشگاه, كليسا, مدرسه, انجمن دوستى و… تإسيس مى كنند و در سطح جهانى سازمان ملل و شوراى امنيت (با حق وتو و عضويت دايمى خودشان) و سازمان حقوق بشر و… به راه مى اندازند همه و همه در جهت پوشاندن چهره كريه و زشت خودپرستى و منفعت طلبى شان است تا راحت تر بتوانند به چپاول, غارت و بهره كشى خود ادامه دهند و از سرمايه ملتهاى محروم و تحت ستم و مخازن سرشار آنان, خود را فربه تر و نيرومندتر كنند.
((گالبرايت)) مشاور رئيس جمهور آمريكا مى نويسد: ((اگر كشورهاى فقير همچنان در شرايط محروميت و بدبختى به سربرند كشورهاى ثروتمند و مرفه نمى توانند رفاه و فراوانى خود را به راحتى حفظ كنند.))(7)
((كندى)) رئيس جمهور وقت آمريكا در سال 1963 رابطه بين برنامه هاى كمك خارجى و سلامت اقتصادى كشورش را اين گونه تشريح مى كند: ((در سال گذشته هزينه يازده درصد از صادرات ما در چارچوب برنامه هاى كمك خارجى تإمين شد نقش اين كمك در مجموع صادرات, همراه با افزايش كمك هاى خارجى ما, هر روز بيشتر مى شود و امروز كاملا مشروط به خريد كالاها و خدمات آمريكايى است.))(8)
در سال 1965 ((يوجين بلك)) رئيس بانك جهانى, عضو هيإت امناى بنياد فورد و بانكدار برجسته وال استريت درباره منافع حاصله از كمكهاى خارجى, مى گويد: ((اين كمكها به ايجاد بازارى بزرگ و قابل دسترسى براى خدمات و اجناس آمريكايى منجر شده و همچنين محك گسترش بازارهاى جديد خارجى براى كمپانى هاى آمريكايى بوده است, و سرانجام به گونه اى مثبت اقتصاد كشورهاى خارجى را به سوى يك نظام سرمايه دارى آزاد كه شركتهاى آمريكايى مى توانند از آن سود برند سوق داده است.))(9)
يكى ديگر از روشهايى كه غرب در جهت دست يافتن به مجامع خود, در كشورهاى جهان خاصه جهان سومى ها تعقيب مى كند, تلاش در جهت مسخ فرهنگى از طريق تهاجمات فرهنگى است. ((هالى اسكلار)) در كتاب ((سه جانبه گرايى)) مى نويسد: ((… آنها با تدبير ظريف و زيركانه ايدئولوژيك فرهنگهاى ملتها را تحقير كرده و چنين القا مى كنند كه راه دستيابى به زندگى بهتر و خوشبختى واقعى همان راههايى است كه غرب طى كرده, و براى دستيابى به صلح و آرامش جهانى, عدالت و برابرى, ديگران هم بايد همين مسير را انتخاب كنند.))(10)
جورج بوش نيز با بيان اين كه يك قرن آمريكايى در پيش است با صراحت در كنگره اعلام مى دارد:
((امروز فرصتى طلايى براى ما پيش آمده; فرصتى كه كمتر ملتى نصيبش خواهد شد كه بتوان يك سيستم جهانى ايجاد كرد مبتنى بر ارزشها و ايده هاى خودمان.))(11)
در مكتب مدعى انسان گرايى غرب هرگاه روشهاى فوق موثر نيفتاد و يك ملت يا يك فرد همانند يك گوسفند رام و شيرده تسليم خواسته هاى جبارانه و نامشروع آنان نگرديد و بر حفظ شرف و كرامت انسانى خود پاى فشرد همين مدافعان حقوق بشر و حيوانات, روى چنگيز و هيتلر را با جنايات سبعانه خود سفيد مى كنند و به همان آسانى كه مگسهاى مزاحم را با امشى سر به نيست مى كنند انسانهاى بى گناه را هزار هزار با هر وسيله ممكن و حتى سلاحهاى شيميايى و ميكروبى نابود مى كنند. البته براى اين كار هم بعد از جنگ ويتنام آموختند كه حتى الامكان خود در انجام اين جنايات مباشرت نكنند و به جاى آن با استفاده از نوكران نشان دار و بى نشان براى تحقق مقاصد شومشان, خود را از تركش حوادث دور نگه دارند.
آنچه در جنگ تحميلى به دست بعث عراق, يا در بوسنى و هرزگوين به دست صربها, يا در الجزاير به دست نظاميان دست نشانده و يا در ديگر نقاط جهان اتفاق افتاد نمونه اى از اين جنايات است و در لشكركشى به خليج فارس نيز شاهد بوديم كه در يك سناريوى ننگين كه با نقش آفرينى عوامل مزدورى همچون صدام, آل سعود, آل صباح و… و اخذ جواز مسخره از سازمان ملل و شوراى امنيت اجرا كردند, استقلال و شرف منطقه را منكوب و سرمايه هاى ملى را به آتش كشيدند و با كمال وقاحت هزينه آن را نيز از جيب حكومتهاى دست نشانده كه از اموال مردم است دريافت كردند! و اين است تجلى تمدن فرهنگ غرب و شيوه تكاثر و منفعت طلبى آنان.

علوم انسانى و فرهنگ غرب
صرف نظر از علوم تجربى و اكتشافات و اختراعات مربوط به اين قلمرو كه عمدتا در مقام بهره بردارى در خدمت چنين فرهنگ و اهدافى قرار گرفته است بايد توجه داشت كه علوم انسانى و كليه مسائلى كه مرتبط با انسان و شخصيت انسانى او است در چهارچوب جهان بينى و فرهنگ مادىگراى غرب چيزى جز ارايه تصويرى نادرست از انسان كه منطبق با اهداف نادرست فرهنگ غربى است نمى تواند باشد و آنان كه اين علوم نشإت گرفته از سراب ضلالت و انسان سوز غرب را به جامعه اسلامى ما وارد مى كنند و سعى دارند به عنوان آب حيات در كام تشنه جويندگان دانش تزريق كنند آگاهانه يا ناآگاهانه خطايى بزرگ و خطرناك را مرتكب شده و مى شوند.
پيشرفت اعجاب انگيز علوم تجربى در غرب و جواز يا لزوم بهره گيرى از آن, كه محصول احساس نياز و تلاش فكرى و عملى تاريخ بشرى است, هرگز نمى تواند دليل پيشرفت و درستى در قلمرو تمام علوم انسانى در غرب باشد و نبايد تصور كنيم كه اگر هواپيما يا فرمول آنتى بيوتيك را مى توان از غرب وارد كرد و مورد استفاده قرار داد, ديدگاهها و نظريات آنان در مورد حقيقت انسان و روح و روان او نيز همچون وحى منزل بايد در كلاسها تدريس شود.
عدم توجه به تفاوت بين مثلا فيزيك و عرفان و هواپيما و سخن درباره ويژگيهاى فطرى انسان از يك سو و غفلت يا عدم اطلاع از قلمرو نقش وحى و دين و عدم استخراج, تدوين و ارائه مفاهيمى كه قطعا در تخصص دين است باعث شده است تا زمينه را براى اين خطا و خطر بزرگ فراهم آورد.
از جمله مصاديق بارز اين خطا, بخشهايى از رشته مديريت است كه مرتبط با شخصيت انسانى است.

انسان در منطق مديريت غرب
در منطق مديريت علمى و كلاسيك غرب, انسان چيزى جز يك ابزار (همچون ماشين و ساير عوامل) براى توليد نيست و عمدتا براى انگيزش آن روى پاداشهاى مالى تكيه شده است. در اين مكتب, گوهر ملكوتى, فطريات و عواطف انسانى وى ناديده گرفته شده است. اين ديدگاه, شخصيت حقيقى انسان را احيانا تا حد يك حيوان تنزل داده است تا آن جا كه انسان بايد صرفا براى تإمين نياز مادى خود, هستى و كرامت ذاتى خود را كه برتر از تمام جهان مادى است قربانى كند.
با رنگ باختن مكتب كلاسيك و مقاومت فطرى انسانها در برابر زورمدارى و استثمار انسانها در اين مكتب, نئوكلاسيكها, نهضت رفتارگرايى و مكتب روابط انسانى را پايه گذارى كردند. اينان به گوشه اى از واقعيت پى بردند و با استفاده از علوم رفتارى راههاى جديدى را براى ايجاد انگيزش در انسانها جستجو كردند و در ادامه آن مكتب انسان گرايى تحت عنوان نوع دوستى صنعتى يا مديريت مشاركتى شكل گرفت و نظريه هايى همچون تئورىX وY ((مك گريگور)) و امثال آن ارائه گرديد و در تئورى سيستم, مديريت از زواياى مختلف بطور يكجا مد نظر قرار گرفت و انسان را با ويژگيهايش در قالب روابط رسمى و غير رسمى همراه با تكنولوژى و شرايط فيزيكى محيط كار به صورت يك سيستم باز مورد مطالعه قرار دادند.
با اين همه, هيچ چيز در حقيقت امر در مورد انسانها تغيير نكرده, بلكه به دليل جهان بينى و اهداف مادىگرايانه غرب, انسان همچنان به طور عمده به عنوان يك وسيله و ابزار براى توليد و كسب سود بيشتر منظور شده است. البته پيشرفت علم مديريت در غرب از بهره كشى از انسانها با تازيانه به مزد و پاداش مالى و در نهايت به مزايا و تلطيف روابط و ايجاد انگيزه براى كار و استثمار بيشتر با روشهاى زيركانه و پيشرفته تر انجاميده است.
و اين هم دستورالعمل ((بل بلمبرگ)) براى مديران به عنوان عصاره تحقيقات و رهاوردهاى اين مكتب:
((روش استبدادى خود را تلطيف كنند! و چهار چوب تسلطجويى خود را از طريق شناخت بهتر كاركنان وسعت بخشند و با همبستگى غير رسمى بر ضد مديريت از راه كنترل و بهره كشى با اين نوع همبستگى ها مقابله نمايند تا به كارآيى مديريت به وجه آرامتر و بى دردسرترى دست يابند.))(12)
كوتاه سخن اين كه:
فاصله بين انسان در مكتب مادىگراى غرب با انسان در مكتب وحى فاصله بين ((اسفل السافلين)) تا ((اعلى عليين)) است.
انسان دنياى غرب هرچند بر كرات آسمانى صعود كند باز هم در چاه طبيعت و ظلمت ماديت, در بند شكم و شهوت و اسير سرمايه و سود است و چنين انسانى به تعبير قرآن: ((چون چهارپايان و بدتر از آن است))(13) و انسان مكتب وحى حتى در زندان تاريك و زير غل و زنجير و حتى در گودال قتلگاه و… با پيوند به مبدإ قوت و قدرت مطلق و اتصال به منبع نور و عزت, آزاد, آرام, سربلند و نيرومند است.
فاصله بين مديريت در فرهنگ اسلامى با مديريت در فرهنگ غربى, فاصله بين خدا (مبدإ عزت, كرامت و كمال مطلق) با سرمايه (متاع الحيوه الدنيا) است.(14) فاصله بين در خدمت تعالى و تكامل انسان بودن با استثمار و بهره كشى از انسان و فاصله بين كار براى خدا و رزق حلال و پاداش نيك خواستن از او, يا كار براى پول و برده سرمايه بودن است.
و بالاخره فاصله بين مدير در فرهنگ اسلامى با مدير در فرهنگ غربى, فاصله بين على با معاويه و امام خمينى با كلينتون است و… آيا كافى نيست كه با مقايسه بين شرايط رهبرى و امامت در اسلام و عينيت آن در امام راحل و مقام معظم رهبرى با شرايط رهبرى در دنياى غرب و تجسم آن در زمامداران آمريكا و اروپا به تفاوت اساسى و تضاد بين مديريت در اين دو مكتب آگاه شويم؟!
اگر معيارهايى از قبيل ((من كان من الفقهإ, صائنا لنفسه, حافظا لدينه, مخالفا على هواه, مطيعا لامر مولاه))(15) در مورد كلينتون و اتباعش صادق است! معيارها و ملاكهايى كه غربيها در مورد مدير و مديريت ارائه كرده اند مى تواند براى مديريت در جامعه و حكومت اسلامى مفيد و كارساز باشد!
گفتنى است در اين مقال مجال بررسى تفصيلى و تطبيق ميان اصول و روشهاى كاربردى مديريت دينى و غير دينى نيست و آهنگ آن را نيز نداشته ايم بل هدف بيان اين نكته هست كه با كمال تإسف بعد از هفده سال از پيروزى انقلاب اسلامى هنوز در سرفصلهاى دروس مديريت, اثرى از ديدگاههاى اسلام در اين باره يافت نمى شود و به رغم كارهاى پراكنده و بعضا خوبى كه در اين زمينه انجام يافته نه حوزه علميه و نه دانشگاهها به طور جدى به اين مسإله مهم نپرداخته اند. نه مديران بالقوه كه در دانشگاهها درس مى خوانند و نه مديران بالفعل كه در مركز مديريت دولتى مشغول تحصيل هستند به آموختن آنچه كه در قرآن و نهج البلاغه و ديگر منابع اسلامى در مورد مديريت آمده ملزم نيستند. جاى تإسف است كه مديران جامعه و حكومت اسلامى بايد بعضى مطالب باطل و غير مفيد به حال خود و جامعه و مديريت را از قول غربيها و خاصه آمريكايى ها بشنوند و بخوانند و حفظ كنند و امتحان بدهند اما از سرچشمه زلال وحى و آنچه براى مدير و مديريت مفيد و ضرورى است محروم بمانند. بى گمان اگر مديريت غربى در فضا و چهارچوب نظام الحادى آنها موفق فرض شود هرگز مستلزم كارساز بودن آن در نظام الهى و اسلامى نيست و غفلت از همين نكته مهم است كه على رغم تلاشهاى جارى نتيجه چشمگيرى حاصل نشده است, زيرا به چيزى پرداخته ايم كه بى فايده است و از آنچه مفيد است غافل مانده ايم. آيا ادامه اين وضعيت و صرف بيت المال و وقت دانشجويان و مديران از مصاديق بارز اسراف و تبذير در عمر و مال نيست؟! آيا هدر دادن امكانات نظام و جامعه اسلامى با نشخوار اباطيل و لاطائلات به اصطلاح دانشمندان غربى و غرب زده درباره انسان و سعى در ترسيم مدينه فاضله از مديريت غرب, خيانت به نظام و مديريت اسلامى نيست؟ آيا وقت آن نرسيده است تا دست اندركاران بيدار شوند و مديران بپاخيزند و خانه عنكبوتى انديشه غربى و غرب گرايى را كه سعى در به دام انداختن مديران نظام اسلامى دارند عنقاصفت در هم ريزند و بنيانى راستين از ذخاير معارف اسلامى و قرآنى بر پا كنند كه:
((مثل كسانى كه جز خدا را اولياى خود گيرند, مثل عنكبوت است كه براى خود خانه اى گرفته است كه سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است اگر مى دانستند.))(16)
با اين حال جاى اميدوارى است كه با وجود مسوولان مومن در دانشگاه و مديران متعهد در مراكز آموزش مديريت و اساتيد فرزانه در حوزه و دانشگاه و با توجه عميق به اهميت سرنوشت ساز موضوع مديريت و ضرورت قطعى و اجتناب ناپذير آموزش در اين زمينه, به استخراج و تدوين اصول, مبانى و شيوه مديريت از ديدگاه اسلام, اقدام شود سپس از منظر وحى و در پرتو روشنگر قرآن تعقلات و تجارب ديگران نيز نقد و بررسى گردد تا سره را از ناسره بازيابيم و براى درمان بيماريها و رفع نارساييها و ضعف هاى مديريت به جاى دل سپردن كوركورانه به نسخه ناسنجيده و احيانا زهرآگين فرهنگ و مديريت غرب به قرآن كه راهنماى استوارترين راه و رسم زندگى و حكومت و مديريت است(17) و تنها نسخه شفابخش الهى براى مومنان است(18) و عترت كه راهبران اين راه مستقيم اند, تمسك جوييم و اين است وصيت پيامبر خاتم(ص): ((انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى ان تمسكتم بهما لن تضلوا ابدا(19) كه هرگز و هيچ گاه گمراهى در پى نخواهد داشت.


پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) كيهان 12 تيرماه 1374, ص3. 2 ) ان الحكم الا لله. 3 ) حشر(59) آيه:19 ((و لا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون)). 4 ) مقدمه كتاب ((اين است مذهب من)). 5 ) انسان موجود ناشناخته, ص142. 6 ) جهان بينى اسلامى, ص297. 7 ) همان, ص296. 8 ) هارولد ج ـ داسكى, سير آزادى در اروپا, ترجمه مقدم مراغه اى. 9 ) جان كنت گالبرايت, ماهيت فقر عمومى, ص40. 10 ) ادوارد برمن, كنترل فرهنگ, ص79. 11 ) همان, ص79. 12 ) دالى اسكلار, سه جانبه گرايى, ص1 ـ 2. 13 ) روزنامه كيهان. 14 ) مجله مديريت امروز, شماره 35, مقاله لزوم تئورى بومى مديريت. 15 ) فرقان (25) آيه :44 ((ام تحسب إن إكثرهم يسمعون إو يعقلون ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا)). 16 ) آل عمران (3) آيه ;14 توبه (9) آيه38. 17 ) سفينه البحار, ج2, ص381. 18 )عنكبوت (29) آيه:41 ((مثل الذين اتخذوا من دون الله اوليإ كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون)). 19 ) اسرا (17) آيه:9 ((ان هذا القرآن يهدى للتى هو اقوم)). 20 ) همان, آيه:82 ((و ننزل من القرآن ما هو شفإ و رحمه للمومنين)). 21 ) حديث متواتر ثقلين و سرآغاز وصيت نامه امام راحل.

/

نامه ها و مقالات رسيده


از لطف و حسن ظن جناب عالى, نسبت به سرمقاله هاى پاسدار اسلام سپاسگزاريم. همان طور كه شما نيز اشاره كرده ايد, گرانى و تورم يكى از اساسى ترين مشكلات كنونى جامعه ماست وانتظار مى رود كه منتخبان پنجمين دوره مجلس شوراى اسلامى, در اين باره چاره اى بينديشند. ما نيز در حد توان مى كوشيم تا با طرح مشكلات و نقاط آسيب پذير, اولياى امور را در جريان قرار دهيم و در اين راستا از انتقاد, راه حل و طرحهاى خوانندگان ارجمند استقبال مى كنيم.

برادر محمد اسلامى (تهران)
مقاله ((موازين معرفت بر پايه اصول پنج گانه ديانت)), گرچه تفسيرى نواز اصول اعتقادى است و در جاى خود شايسته تإمل است, ولى مباحث اين مقاله, شكل انتزاعى به خود گرفته و بيشتر دريافتى شهودى است تا عقلانى و مستند به مبانى معرفت شناسى دينى (آيات و روايات), از اين رو كمتر با مخاطب, ارتباط برقرار مى كند و در پاره اى از برداشتها نيز ناتمام است.

برادر دكتر ناصر كرامت (گنبدكاووس)
بر روى هم ما نيز با ديدگاههاى شما موافقيم ولى متإسفانه, درباره مطالبى كه شما عنوان كرده ايد رابطه دو سويه است; يعنى تنها مشكل از ناحيه كسانى نيست كه به علت عدم شناخت درست موارد امر به معروف و نهى از منكر, گاه برخوردهاى نامناسبى دارند, بلكه در آن طرف نيز اين اشكال وجود دارد.
توضيح مطلب: نبايد ترديد داشت كه چادر, حجاب برتر است, زيرا غرض از حجاب, پوشش و استتار بدن است و چادر بيش از هر پوشش ديگرى بدن را مستور مى سازد, مشروط به آن كه با ديده حجاب به آن نگاه شود وگرنه گاه كسانى ظاهرا چادر بر سر مى كنند در حالى كه مستور نيستند و اين نيز مصداقى از بدحجابى است.
از جهت ديگر, چادر گذشته از مطلوبيت شرعى, صبغه و رنگ ملى و ايرانى دارد, با اين حال مانتو و مقنعه هم در صورت مستور ساختن بدن, حجاب به شمار مى رود و نمى توان كسى را به اجبار چادرى كرد, اما بايد توجه كرد كه بسيارى از كسانى كه از پوشش نوع دوم, استفاده مى كنند, متإسفانه از پوشش كافى برخوردار نيستند و گاه مشاهده شده كه, برخى از اين كسان, حتى حرمت اماكن مقدسه را نيز نگه نمى دارند, بالطبع موجب تحريك احساسات افراد متدين مى شوند و بسا به برخورد نيز مى انجامد.
در مورد پوشيدن پيراهن آستين كوتاه هم مطلب چنين است; يعنى درست است كه بر مردان پوشيدن ساعد لازم نيست و كسى را نيز نمى توان به اين علت كه پيراهن آستين كوتاه پوشيده, مواخذه كرد لكن بايد عنايت داشت كه نوع پوشش مردان هم نبايد تحريك كننده باشد.
درباره نوع رنگ هم, معلوم نيست چرا عده اى اين قدر نسبت به رنگ چادر و مانتوى خانمها حساسيت به خرج مى دهند, زيرا اولا: زنان و دختران در خانه هاى خود از هر نوع لباس مناسب و با هر رنگى مى توانند استفاده كنند و تنها چند ساعت در محل كار يا مجامع عمومى از لباس رسمى استفاده مى كنند; ثانيا: بسيارى از كسانى كه گويا تنها مشكل كنونى جامعه را در نوع رنگ لباس خانمها ديده اند, انگيزه هاى ديگرى دارند وگرنه چرا كسى نمى گويد لباسهاى سرمه اى و تيره كه دانشجويان و مهندسان و كارگران فنى اتومكانيك مى پوشند, دلگير است؟ چرا كسى به لباس دامادها كه معمولا با كت و شلوار مشكى در شب عروسى ظاهر مى شوند, ايراد نمى گيرد؟ آيا تاكنون گفته شده كه چون لباس رسمى پزشكان و پرستاران و عمامه روحانيان, شبيه كفن مردگان است, پس وحشتناك است و بايد آن را از خود دور كرد؟
به هر روى, ايجاد حساسيت, نسبت به امورى كه به طور عادى سالهاست مردم به آنها خو گرفته اند, كارى ناشايست به نظر مى رسد, افزون بر آن, نوع رنگ چادر را سليقه عمومى مردم متدين, چنين پسنديده و اجبارى از نظر شرعى در اين انتخاب نداشته اند.
مرقوم فرموده ايد كه بايد فضاى مراكز فرهنگى كشور ما, به دور از خشونت و مبتنى بر نقد و بررسى آگاهانه و پيراسته از غرض ورزى باشد, تا سره از ناسره تميز داده شود و جبهه گيرى ناآگاهانه صورت نگيرد, سخن منطقى و آزموده اى است ولى اين نيز دو سويه است; در مثل وقتى سخنرانى به پاره اى از مستمعين خود كه به هر حال استفهام و انتقادى از ديدگاه وى دارند, بگويد آنها را لايق گفت وگو نمى داند و احيانا بحثهاى عرفانى ـ اعتقادى به ميتينگ سياسى تبديل شود, حتما اين جلسات دستاورد رضايت بخشى نخواهد داشت.

خواهر اعظم نيازى (تهران)
از پيشنهادهاى شما در بهسازى مجله استقبال مى كنيم و از اين كه قسمتهاى ((باغ آفتاب)) مورد توجه تان قرار گرفته, خرسنديم. متإسفانه به علت محدوديت صفحات مجله و تعدد و تنوع مناسبتهاى هر ماه, ارائه مطلب درباره همه اين مناسبتها ميسر نيست و به ناچار تنها به بخشى از اين امور پرداخته مى شود. در ضمن مقاله شما كه بيانگر احساس متعهدانه شماست به بخش فرهنگ و هنر مجله ارجاع شد, منتظر مقالات پربارتر شما هستيم.

برادر حميد رضا اربابى (دانشكده الهيات تهران)
مقاله حضرت عالى به مناسبت ويژه نامه محرم, وقتى به دستمان رسيد كه مجله خرداد ماه بسته شده بود و زمان استفاده از آن گذشته بود. از دريافت آثار ديگرتان ـ پيش از مناسبتها ـ خوشحال خواهيم شد.

برادر سيد محمد موسوى (اصفهان)
از مكاتبه و ارسال مقاله اى به نام ((انسان عصر صنعت)) متشكريم, شما در اين مقاله به حق از آسيبها و مضرات زندگانى مادى و ماشينى سخن گفته ايد, ليكن از آواهاى تازه اى كه بر خلاف اين مسير, به حركت درآمده اند, بسيار كوتاه گذشته ايد. بى ترديد با مدد جستن از آثارى كه در اين باب, نگارش يافته و استفاده از ديدگاههاى متفكران بزرگ, مقاله اى پربارتر به سامان خواهد رسيد.

برادر محمد گل (تهران)
ضمن سپاس از برقرارى مكاتبه و ارسال مقاله اى درباره ((اعتماد به نفس)), به اطلاع حضرت عالى مى رساند كه بنا به تصويب شوراى نويسندگان, تنها مقالاتى براى چاپ بررسى مى شوند كه نسخه اصلى ارسال شده باشد.

برادر عبدالله نيك سيرت (خوزستان)
مقاله ((رسالت رسولان و جوامع بشرى)) دريافت شد, متإسفانه مقاله جناب عالى نيز نسخه اصلى نيست و شوراى نويسندگان فقط نسخه اصلى را مورد بررسى قرار مى دهند, افزون بر آن درباره موضوع ياد شده تاكنون كتب و مقالات زيادى نوشته شده و لذا مناسبتر آن است كه به موضوعات جديدتر يا از زاويه جديدى به موضوع مذكور پرداخته شود. تا رويت اثر جديدى از شما, به خدايتان مى سپاريم.

خواهر سيده راضيه غلامى
دو مقاله از شما درباره امام رضا(ع) و حضرت حجه بن الحسن العسكرى(ع) دريافت نموديم. توجه داريد كه در اين دو مورد صدها كتاب و مقاله به رشته تحرير درآمده و از زواياى گوناگونى; بويژه در باب مهدويت, به موضوع پرداخته شده, بنابراين ارائه مقاله اى نو در گرو مطالعاتى گسترده و نگرش همه جانبه است.

برادر على اكبر حيدرى (زنجان)
((ناهنجاريها و ناامنيهاى روانى)) موضوع خوبى است كه براى مقاله برگزيده ايد لكن با پرداخت و غناى بيشتر, مقاله قابل عرضه اى خواهد شد, با اين وجود ممكن است در فرصت مناسب از مقاله شما استفاده شود.

برادر محمد اميرى لولاكى (مازندران)
ضمن تشكر از پيشنهادهاى شما, آدرس دفتر مقام معظم رهبرى, تهران, خيابان پاستور مى باشد و تلفن دفتر استفتإ معظم له در قم به شرح ذيل است: 743333 ـ 743232 ـ 742222

خواهر مهندس شريعت پناهى (تهران)
ملاحظات شما درباره سلسله مقالات ((قصاص در بوته نقد و تحقيق)) اثر حجه الاسلام والمسلمين آقاى ظهيرى, دريافت شد, لكن به دلايل ذيل و بنا به توصيه شما آن را در اختيار نويسنده محترم قرار خواهيم داد تا در صورت تمايل بطور خصوصى پاسخ دهند:
1 ـ ميان نگارش مقاله شما و نقد آن و ملاحظات مجدد شما فاصله زيادى حكمفرماست;
2 ـ ناقد محترم ملاحظات شما را ناتمام مى داند و طبعا اگر به چاپ برسند, پاسخ ايشان نيز بايد ضميمه آنها شود;
3 ـ به علت اين فاصله زياد, اكثر خوانندگان حضور ذهن نسبت به آن مباحث ندارند;
4 ـ مجله ايران فردا كه مقاله شما را به چاپ رسانده, مدتهاى مديدى است كه از درج نقدهاى آن خوددارى مى ورزد.
با اين همه, يادآورى اين نكته لازم است كه كليدىترين محور بحث, عدم هضم روايات وارده در تقييد اطلاق آيه ((النفس بالنفس)) است. توجه داريد كه بيش از 500 آيه درباره احكام شريعت مقدس در قرآن شريف نيامده و بقيه احكام از طريق روايات معتبر به دست ما رسيده است, و به ميزانى احكام دين با روايات پيوند خورده اند كه چشم پوشى از روايات معتبر به مثابه انهدام و ابتر دانستن دين اسلام است.
از طرفى ترديد نيست كه در ميان راويان احاديث, افراد ناصالحى نيز بوده اند كه بر اساس اغراض و اهداف خاص به جعل و تحريف مى پرداخته اند, از اين رو دو علم رجال و درايه الحديث براى حل اين معضل و شناخت راويان, انواع حديث و تنقيح و پيراستن روايات معتبر از غير آن تدوين شده اند و در علم اصول فقه حتى حجيت خبر واحد نيز به اثبات رسيده كجا رسد به مسإله مورد بحث (جواز قصاص مرد به خون خواهى زن در صورتى است كه نصف ديه مرد را اولياى زن بپردازند) كه روايات متعددى از راويان گوناگونى, مضمون فوق را تإييد مى كنند و به همين جهت است كه فقيهان با اين كه در بسيارى از فروعات مسائل با هم اختلاف نظر دارند, در مسإله ياد شده متفق الرإى هستند. اين فتواى اتفاقى, بيانگر مسلم بودن سند اين روايات نزد اين حضرات است.

روابط عمومى انصار حزب الله (تهران)
با آرزوى توفيق براى شما برادران مخلص, بيانيه تان وقتى به دستمان رسيد كه متإسفانه اين شماره بسته شده بود, با اين وجود, سرمقاله اين نوبت مجله پاسدار اسلام, كه قبلا تهيه شده است, به حزب الله اهداف, برنامه ها و سياستهاى آن در چشم اندازى وسيعتر مى پردازد.

احمد خورموجى (اهواز)
با تشكر از حساسيت و تذكر شما, مورد ياد شده, در شماره 156 توضيح داده و اصلاح شد.
سيد على هاشمى (قم)
دعوت از ((عماد فالوجى)) وزير حكومت به اصطلاح خودگردان عرفات به همايش وزراى مخابرات سازمان كنفرانس اسلامى, در تهران, براى ما نيز غير منتظره و سوال برانگيز است.

((با پوزش از اين كه مختصر اشتباهى در جدول ماه گذشته رخ داده بود, درست آن تقديم مى شود.))

پاورقي ها:

/

مسووليت اجتماعى


مقدمه
يكى ديگر از انواع مسووليت, مسووليت اجتماعى است. انسان در اجتماع زندگى مى كند از اين رو, نسبت به اجتماع مسوول است. در يك تقسيم بندى كلى, مسووليت اجتماعى را مى توان به سه دسته تقسيم كرد: مسووليت خانوادگى, مسووليت فاميلى, خويشى و همسايگى و مسووليت عمومى.
در خصوص مسووليت اجتماعى عمومى بايد گفت كه چون انسان, اجتماعى و مدنى است مجبور است براى رفع نيازهاى مادى و معنوى و سير تكاملى خويش, با مردم پيوند بخورد و با آنان معاشرت كند. اسلام در تعاليم خود به اجتماع بسيار اهميت داده و دستورات ارزنده اى براى همزيستى مسالمتآميز و تكاملى, ارائه داده است. يكى از آن دستورات, تإكيد بر ديگرگرايى و پرهيز از خودگرايى است. آدمى بايد آنچه را كه خداوند متعال بدو عطا فرموده از علم, مال, قدرت, عقل, شعور, قلم و آبرو, همه را با ديگران مصرف كند, اين خود قانونى است كه در علم اخلاق, آن را ((مواسات)) مى گويند. قانون ديگرى هم در اجتماع داريم به نام قانون ((مساوات)).

مفهوم مواسات
مواسات يعنى به يكديگر يارى رساندن, به عبارت ديگر, شريك كردن ديگران در نتيجه و حاصل تلاشهاى خود. اگر آدمى عقل, علم, ثروت و آبرو و اعتبارى دارد, درست است كه مالك آنهاست, اما بايد با آنها خلاهاى فردى و شكافهاى اجتماعى را پر كند و بدين ترتيب, هر لحظه در حال گره گشايى از مردم و جامعه باشد و با اين كار, براى خود رشد روحى و تكامل معنوى و تزكيه باطنى كسب كند.
اسلام, همان طور كه دين مواسات است, دين مساوات نيز هست, بدين معنا كه در همه تار و پود آن, اين قانون, جلوه گرى مى كند; يعنى در بخشش مال, در قانون گذارى, در اجراى قانون, در تعليم و تربيت و حكومت دارى, فقط فرد يا گروه خاص و منافع آنها مطرح نيست, بلكه به كل اجتماع نگريسته مى شود. هر چيز را كه براى خود طلب مى كنيم براى ديگران هم بخواهيم, قانون را براى همه اجرا كنيم و هيچ كس ـ حتى نزديك ترين افراد خود را هم ـ استثنا نكنيم, اين معناى قانون مساوات است.
پيامبر بزرگ اسلام(ص) به اين قانون, بسيار پاىبند بود و به هيچ روى درباره آن تسامح نمى كرد, در اين خصوص, داستانهاى زيادى وجود دارد ولى براى نمونه به يكى از آنها اشاره مى كنيم:
زنى دزدى كرده بود, اطرافيان او دائما خدمت پيامبر(ص) رفت و آمد مى كردند كه آن زن حد نخورد و به پيامبر مى گفتند: اگر شما به اين زن حد جارى سازيد, به شخصيت طايفه و قبيله ما لطمه خواهد خورد. پيامبر(ص) با متانت و وقار پاسخ مى فرمودند كه: حد خدا بايد جارى شود و در اين مورد فرقى بين زن و مرد, كوچك و بزرگ, مسوول و غير مسوول وجود ندارد. با وجود اين توضيحات پيامبر, باز افراد آن قبيله, اصرار به عفو داشتند, تا اين كه پيامبر(ص) عصبانى شده فرمودند:((اگر فاطمه هم اين كار را مى كرد, حد خدا را بر او جارى مى كردم.))
از اين نمونه ها بسيار است كه پيامبر(ص) يا حضرت على(ع) در دوران حكومت خود, در اجراى قانون مساوات, ميان عالى و دانى و مسوول و غير مسوول, تفاوت نمى گذاشتند. داستان گردن بند امانتى حضرت زينب(س) از بيت المال و خروش مولا على(ع) هم مشهور و خود نشان گر پرهيز از خودگرايى است.
همه مى دانيم كه حضرت فاطمه صديقه ـ سلام الله عليها ـ معصوم و از خطا و اشتباه مصون است, اما اين سخن پيامبر, حاكى از آن است كه بايد مردم اجتماع را به يك چشم نگريست و از خودگرايى پرهيز كرد.

مواسات در قرآن
قرآن كريم به ((مواسات)) پافشارى بسيارى دارد و در آيات زيادى, مومنان را به رعايت اين قانون و به كاربندى آن در تمامى صحنه هاى فردى و اجتماعى, توصيه كرده است, در اين جا بعضى از آنها را يادآور مى شويم:
1. ((هدى للمتقين الذين يومنون بالغيب و يقيمون الصلوه و مما رزقناهم ينفقون;(1) اين كتابى است كه پرهيزگاران را راهنماست: آنان كه به غيب ايمان مىآورند و نماز مى گزارند و از آنچه روزىشان داده ايم انفاق مى كنند.))
در اين آيه شريفه, خداوند متعال پرهيزگاران را با نشانه هايى معرفى مى كند: ايمان به غيب, اقامه نماز و انفاق. آرى, متقى كسى است كه از نعمتهايى كه خداوند سبحان بدو عطا فرموده انفاق و ديگران را در آنها سهيم مى كند به قول سعدى:
نيم نانى گرخورد مرد خدا
بذل درويشان كند نيم دگر
مومن, خودگرا و خودبين نيست بلكه هميشه نيم نگاهى هم به مردم و اجتماع, اقوام وخويشان,همسايگان و نزديكان دارد.
2. ((لينفق ذوسعه من سعته و من قدر عليه رزقه فلينفق مما آتاه الله;(2) هر مالدارى از مال خود نفقه دهد و كسى كه تنگدست باشد از هر چه خدا به او داده است نفقه دهد.))
اين آيت قرآنى هر كس را به اندازه وسع و توانى كه دارد به ديگرگرايى توصيه مى كند, حتى آن كس كه خود مستحق است و ديگران به او كمك مى كنند بايد چشم از همنوعان خود برندارد, امام صادق(ع) مى فرمايد: اگر وسعى ندارى و نمى توانى شام خود را با ديگران تقسيم كنى بايد با دعا و اظهار همدردى با بينوايان و گرفتاران, حس ديگرگرايى خود را بروز دهى. اندوه و درد فقيران و گرفتاران را داشتن, خود, نوعى اظهار همدردى است, اگر مسلمانى بشنود, مسلمان ديگر گرفتار و يا غصه دار است او هم بايد اندوهگين و غصه دار باشد و اين نشانه ديگرگرايى و مواسات است.
3. ((بسم الله الرحمن الرحيم إرايت الذى يكذب بالدين فذلك الذى يدع اليتيم ولايحض على طعام المسكين فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون الذين هم يرإون و يمنعون الماعون; به نام خداى بخشاينده مهربان, آيا آن را كه روز جزا را دروغ مى شمرد ديدى, او همان كسى است كه يتيم را به اهانت مى راند و مردم را به طعام دادن به بينوا وا نمى دارد, پس واى بر آن نمازگزارانى كه در نماز خود سهل انگارند, آنان كه ريا مى كنند و از دادن زكات دريغ مى ورزند.))
خداوند متعال در اين سوره مباركه (ماعون) مجموعه اى از عناصر انسان ساز همچون تكريم يتيم, اطعام مسكين, اقامه نماز و دادن زكات را با لحن اعجاب آورى, يادآور مى شود. مواسات و ديگرگرايى در اين سوره كوچك, موج مى زند. چند آيه مختصر با لحن و خطابى عجيب, دريايى از انسان گرايى را در پيش چشم همگان مى گشايد و احساس غيرت و نوع دوستى را برمى انگيزاند. يتيمان و مسكينان هر جامعه, ميدان آزمايشى براى متمولان و ثروتمندان در انفاق و رسيدگى محترمانه و شرافتمندانه اند كه هر كس به اقامه نماز و پرداخت زكات, معتقد باشد, بى گمان بدان قيام خواهد كرد.
4. ((الذين يكنزون الذهب و الفضه ولاينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم يوم يحمى عليها فى نار جهنم فتكوى بها جباههم و جنوبهم و ظهورهم هذا ما كنزتم لانفسكم فذوقواما كنتم تكنزون;(3) كسانى را كه زر و سيم مى اندوزند و در راه خدا انفاقش نمى كنند به عذابى دردآور بشارت ده, روزى كه در آتش جهنم گداخته شوند و پيشانى و پهلو و پشتشان را با آن داغ كنند, اين است آن چيزى كه براى خود اندوخته بوديد, حال طعم اندوخته خويش را بچشيد.))
اندوختن مال و ثروت و انفاق نكردن آن, نتايج بسيار زيان بارى براى فرد و اجتماع دارد, زيان فردى آن براى خود آن كسى است كه مال را اندوخته و خست مى ورزد او با اين كردار زشتش روح خويش را به ضيق و تنگى دچار مى كند و از رشد و بالندگى باز مى دارد. انسانى كه آفريده شده تا تكامل يابد و هر لحظه خود را به خدا نزديك سازد و با انفاق و بخشش به لطافت روحى و تزكيه درونى دست يابد اكنون با خست و تنگ چشمى به مرحله اى رسيده كه فقط اندوخته هايش را مى شمرد و به هيچ چيز جز طلا و نقره, تجملات و زر و زيور نمى انديشد و همين است معناى از خود بيگانگى.
اما زيان اجتماعى آن, اين است كه اين طلا و نقره و مال و ثروت, مى توانست مسكينى را دستگيرى كند, فقيرى را به نوايى برساند, استعدادهايى را رشد دهد, توانهاى سازنده اى را از قوه به فعل درآورد و خلاصه خلاهاى بسيارى را در درون اجتماع پر كند, اما اينك در گوشه اى راكد مانده و گندابى را به وجود آورده است.
خداوند متعال در اين آيه شريفه, اين گونه افراد را به شديدترين وجهى به عذاب قيامت بشارت مى دهد; عذابى كه دردناك و رسواكننده است.

ابوذر و قانون مواسات
پيامبر بزرگ اسلام(ص) اصحاب و ياران خود را به گونه اى تربيت كرده بود كه به قانون مواسات شديدا پاىبند بودند. يكى از آن اصحاب, حضرت ابوذر بود. وى غيرت دينى شگفتى داشت و گرسنگى فقيران و سيرى و اسراف زراندوزان و ثروتمندان را برنمى تافت تا جايى كه در اين راه حتى بر سر حاكمان ستمگر هم فرياد مى زد و خوردن را بر كامشان تلخ مى كرد. قبل از آن كه او را به ((ربذه)) تبعيد كنند پيش عثمان آوردند. ابوذر ديد درهم و دينار فراوانى نزد خليفه است. پرسيد: عثمان, اينها چيست؟ عثمان گفت: 150 هزار دينار است, منتظرم همين مقدار ديگر هم برايم بياورند تا به هر نحوى كه خواستم مصرف كنم! ابوذر گفت: تو بايد اينها را خرج مردم كنى و فقر عمومى را با آنها برطرف سازى, و سپس ادامه داد: كار تو بسيار متفاوت با كار پيامبر(ص) است, چون شبى من و سلمان به حضور پيامبر(ص) رسيديم, ديديم حضرت بسيار ناراحت است, سلام كرديم, حضرت جواب فرمود اما به ما تعارف نكرد, مجبور شديم خداحافظى كنيم, صبح فردا رسول خدا به دنبال ما آمد و عذرخواهى كرد و فرمود: ديشب ده درهم نزد من بود و من مى ترسيدم فقيرى بى شام محتاج اين ده درهم باشد و من بخوابم و اين پولها نزد من بماند.
اين روش تو و آن هم روش پيامبر(ص)! عثمان براى آن كه پاسخ ابوذر را داده باشد به ((كعب الاحبار)) (يهودى تازه مسلمان شده كه آيات و رواياتى فرا گرفته و آخوند دربارى شده بود و حديث جعل مى كرد) گفت: آيا اگر كسى خمس و زكات مالش را بدهد اما باز خمره هاى زيادى از پول داشته باشد, اشكال دارد؟ كعب الاحبار گفت: نه, چون حق واجبش را كه خمس و زكات است, داده است. در اين هنگام, حضرت ابوذر برآشفت و با عصايى كه در دست داشت محكم بر فرق كعب الاحبار كوبيد و گفت: اى يهودىزاده, تو اكنون مى خواهى قرآن را تفسير كنى. سپس ابوذر رو به عثمان كرد و گفت: تو چگونه از اين آيه شريفه قرآن مى گذرى كه مى فرمايد: ((الذين يكنزون الذهب والفضه ولاينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم.))

حل مشكل نظام طبقاتى با قانون مواسات
ترديدى نيست كه اگر به قانون ((مواسات)) عمل شود, ديگر كاخ و كوخ و فقير و ثروتمند در جامعه به چشم نمى خورد و رفته رفته نظام طبقاتى از بين مى رود. اسلام از يك سو با قانون مواسات و از سوى ديگر با دعوت مردم به تلاش و كار و برنامه ريزى, در جهت خشكاندن ريشه هاى فقر و محو نظام طبقاتى, گام برداشته است. با قانون مواسات مردم را به اندازه توان شان به پركردن چاله هاى فقر فراخوانده است و با توصيه هاى فراوان در جهت پرهيز از تنبلى و سستى و بى همتى همگان را به كار و فعاليت سازنده خلاق و ارائه طرحهاى مفيد اقتصادى دعوت كرده است. اگر كسى توان داشت اما به كار نگرفت و سستى نمود و براى حفظ آبروى خانواده و عيال خود تلاش نكرد, در نزد خدا مبغوض است, او انگلى است كه از شيره جامعه مى مكد.
اما اگر فردى برنامه ريزى و تلاش كرد ولى باز نتوانست و در كارش موفق نشد و از جامعه و ديگر مردم, عقب افتاد در اين جا وظيفه دولت اسلامى است كه او را آبرومندانه دستگيرى كند تا بتواند بر مشكلاتش فايق آيد. و اگر دولت اسلامى وجود نداشت, مردم بايد چنين كارى را بر عهده گيرند چرا كه: ((كلكم راع و كلكم مسوول عن رعيته)). اساسا در جامعه اسلامى همه مردم مسوول يكديگرند و اين مسووليت در تمامى زمينه هاست: رواج علم و دانش, ارتقاى فرهنگ عمومى, تحكيم برادرى, اخوت و دوستى و…
پس طرح اسلام براى حل مشكل نظام طبقاتى با قانون مواسات است, نه الغاى مالكيت و همه چيز را به تيول دولت درآوردن, آن چنان كه كمونيسم آن را ترويج مى كرد. نتيجه قانون مواسات, تكامل روحى و تزكيه باطنى براى فرد و پر كردن خلا فقر براى جامعه است اما نتيجه نظام كمونيستى و حاكميت زور, از بين بردن خلاقيت و به وجود آوردن كينه و عقده است, آن چنان كه در بلوك شرق مشاهده كرديم كه پس از هفتاد سال حاكميت كمونيسم بر آن سرزمينها ناگهان خشم و انفجارى رخ داد كه همه حصارها و محدوديت ها را به يكباره برداشت. در نظام اسلامى هر فرد با بخشيدن مال خود و تقسيم كردن آن با مردم, نه تنها عقده اى برايش ايجاد نمى شود بلكه به سوى تعالى گام برمى دارد و عقده ها را هم مى شويد.

مرحله عالى مواسات
انسانى كه در نظام تربيتى اسلام قرار گرفته باشد در ديگرگرايى و مواسات, هيچ گاه در يك نقطه متوقف نيست بلكه به تدريج خود را به پيش مى راند تا جايى كه به نقطه اوج مى رسد و چيزى را هم كه خود شديدا به آن نيازمند است به ديگران مى بخشد, اين آيت قرآنى وصف اين گونه افراد است كه: ((و يوثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصه;(4) و ديگران را بر خويش ترجيح مى دهند هرچند خود نيازمند باشند.))
در شإن نزول اين آيه گفته اند: روزى ((ابوايوب انصارى)) با زن و بچه و اثاثيه در كنار كوچه نشسته بود: پيامبر اكرم(ص) از آن جا عبور مى كردند, پرسيدند: ابوايوب! چرا اين جا نشسته اى؟ گفت: اى پيامبر خدا! خانواده اى از مهاجران, مكانى نداشتند من ديدم اگر در كوچه بمانند براى ما ننگ است ولى اگر ما در كوچه بمانيم براى ما افتخار است.
در اين جا بود كه آيه فوق نازل شد.
عاقبت بى اعتنايى به قانون مواسات
انسانى كه ديگرگرا نيست و تنها به خود و منافع اش مى انديشد, هرچند در اين دنيا هم با ضيق و تنگى روح و عذاب وجدان رو به روست, در قيامت هم وضع اسفبار و زجرآورى دارد. چنين شخصى را در قيامت به صف محشر مىآورند در حالى كه غل و زنجير به گردنش آويخته و چشمانش به گودى فرو رفته و بر پيشانى اش نوشته شده: ((آيس من روح الله)). آن گاه مى گويند: اين كسى است كه دشمن خدا و خائن به اسلام و پيامبر(ص) است, چرا كه مى توانست به قانون مواسات عمل كند و گرهى از كار فروبسته مردم بگشايد اما نكرده است. در اين هنگام خطاب مى شود كه او را بدون حساب و كتاب, به رو در آتش جهنم بيفكنيد. و اين است سرانجام كسانى كه مواسات را زير پا مى گذارند.

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) بقره (2) آيه هاى 1 ـ 3. 2 ) طلاق (65) آيه7. 3 ) توبه(9) آيه34 ـ 35. 4 ) حشر (59) آيه9.

/

تفسير سوره رعد


محو و اثبات در آفرينش

آيه ((يمحوا الله ما يشإ و يثبت و عنده ام الكتاب))(1) از آياتى است كه اصول كلى جهان را تعيين مى كند و اختصاصى به شوون نبوت ندارد. اين آيه كريمه جهان را به دو بخش تقسيم مى كند: طبيعت, كه محدوده ماده و حركت است و در آن, تغيير و تبديل پذيرى وجود دارد, و ماورإ طبيعت كه ثابت و از تغيير و تبديل, محفوظ است. آنچه كه در جهان طبيعت و در عالم حركت است محكوم به تغيير و تبديل است, و اختصاصى به مسإله حيات و ممات, نبوت, شريعت و معجزه ندارد. شرايع هر كدام در يك حد معينى هستند, هر پيامبرى از طرف خداى سبحان شريعتى به او داده مى شود و او شريعت را مىآورد, معجزاتى هم كه انبيا آورده اند داراى شرايط خاصى است, احكامى هم كه از طرف خداى سبحان نازل مى شود در شرايط مخصوصى قابل اجراست و سپس نسخ مى شود. اما بايد گفت كه كل جريانهاى عالم اين چنين است: حيات و ممات, سعادت و شقاوت, سعه و ضيق عمر, سعه و ضيق رزق و سلامت و بيمارى تمام مردم و همه آثارى كه در جهان اتفاق مى افتد كه در محدوده حركت است محكوم قانون تغيير و تبديل است. در اين باره دو دسته سوال وجود دارد: دسته اول, اين سوالهاست كه: 1 ـ اين تغيير و تبديل به دست كيست؟ چه كسى تغيير و تبديل را به عهده دارد. 2 ـ معيار اين تغيير و تبديل چيست؟ آيا كسى در عالم هست كه اثر اشيا را از بين ببرد و اشياى ديگر را تثبيت كند؟ يا زوال و ثبات اشيا بر اساس تصادف است و دست شعورمندى در كار نيست؟
و دسته دوم هم اين سوالها كه: اگر يك مبدإ فاعلى, عهده دار محو و اثبات و زوال و تثبيت اشياست, آيا اين كارها را به وسيله يك سلسله علل و عوامل خارجى انجام مى دهد و يا بر اساس معيارهاى تثبيت شده لايتغير؟
آيه محل بحث درباره اين مطالب بحث مى كند.
مى فرمايد: يمحوا الله ما يشإ و يثبت, خداوند هر چه را بخواهد محو مى كند و اثرش را زايل مى كند و هر چه را كه بخواهد ثبيت مى كند. پس در جهان حركت و تغيير آنچه كه از بين مى رود و يا ثابت مى ماند, محو و اثبات آنها به دست خداست, زيرا ممكن نيست خداى سبحان اين جهان را با همه خصوصيات آفريده باشد ولى ربوبيت و تدبير آن را ديگرى به عهده بگيرد. آن كس كه آفريد مى پروراند و آن كه خالق است رب است آن كه اصل هستى را به پديده ها داد حد و قدر آنها را هم تعيين كرده است, پس: ((يمحوا الله ما يشإ و يثبت)) چرا؟ چون ((ان الله تعالى خالق كل شىء)) اگر كل شىء را او آفريد پس هرگونه تغيير و تبديلى كه در اشيا راه پيدا مى كند به مشيت اوست, او اگر مشيت كرد براى محو, محو مى شود و اگر مشيتش به اثبات تعلق گرفت ثابت مى شود. اين هم جزو اوصاف فعليه خداست نه اوصاف ذاتيه زيرا مقابل دارد و در جهان فعل ظهور مى كند پس زوال و ثبات اشيا براساس مشيت خداست.

سه سوال درباره محو و اثبات
1 ـ آيا خداى سبحان كه اشيايى را از بين مى برد و اشيايى را تثبيت مى كند (محو و اثبات) اين كار او حساب نشده و بيهوده است يا بر اساس معيار و ضابطه است؟
در جواب بايد گفت: اگر بر اساس معيار نباشد هرج و مرج رخ مى دهد و اين با نظام على و حكمت خداى سبحان سازگار نيست, پس محو و اثبات مطابق معيار و ضابطه است.
2 ـ اگر روى معيارها و ضوابط است آيا اين معيارها و ضوابط از خارج تحميل مى شود يا خود خداوند آنها را به صورت لايتغير, تنظيم كرده است؟
پاسخ اين است كه: چيزى خارج از كار خدا نيست كه بر كار خدا حاكم باشد و خداى سبحان موظف باشد كارهاى خود را براساس آن ضوابط بيرونى تطبيق كند, قهرا اين ضوابط و اين معيارها هم به خود خدا برمى گردد; يعنى آن معيارهاى كلى ثابت لايتغير را خدا تنظيم كرده است لذا فرمود: ((و عنده ام الكتاب)). خود ضابطه را هم خداى سبحان تنظيم مى كند نه غير, اگر از غير باشد محال است زيرا غيرى در عالم نيست كه به كارهاى خدا ضابطه, الگو و ميزان بدهد و او كارهاى خود را بر اساس آن معيار و ضابطه انجام بدهد.
3 ـ آيا خود آن معيارها و ضوابط كه به منزله قانون اساسى جهان آفرينش اند تغييرپذيرند يا نه؟
بايدگفت كه: آن معيارها ديگر تغيير پذير نيستند, زيرا آنها ام الكتاب و اصل الكتاب و به منزله قانون اساسى نظام آفرينش اند و اصل هميشه ثابت است و آنها عندالله هستند و هرچه عندالله بود ثابت و محفوظ است, ((ما عندكم ينفدو ما عندالله باق))(2) شما و آن چه در نزد شماست محكوم حركتند اما ذات اقدس اله و هرچه عندالله است مصون از حركت است. قهرا اين آيه كريمه مى فهماند كه محو و اثبات, حساب شده است و اين حساب هم روى معيارهاى الهى است نه غيرالهى.

مربى هستى
مطلبى كه بايد بدان توجه داشت اين است كه هر دو بخش محو و اثبات و لوح محفوظ يا ام الكتاب را يك فاعل اداره مى كند و آن, خداى سبحان است كه ((رب العالمين)) است; يعنى همان طور كه الله ((خالق كل شىء)) است همان طور هم ((رب العالمين)) است, ربوبيت يعنى تدبير, مالك مدبر را ((رب)) مى گويند, چون لازمه تدبير, تربيت است, او كه آفريد بايد بپروراند. پرورش او هم حساب شده است, يعنى براساس يك سلسله قوانين لايتغيرى است كه حكمت محض و عدل صرف است.

دگرگونى و تكامل در نظام محو و اثبات
در نظام هستى سلسله مقررات و قوانينى وجود دارد كه در تغيير سرنوشت انسان بسيار موثر است, مثل دعا, توسل, صله رحم, صدقه و مانند آن. خداى سبحان مى داند كه اگر كسى به صدقه, صله رحم, پاىبند بود, عمرش طولانى و پربركت مى شود و اگر كسى به اين مسائل بى اعتنا بود, عمر كوتاهى خواهد داشت, پس اين گونه مقررات چون در عالم طبيعت و حركت واقع شده در معرض دگرگونى و تغيير است. مسائلى چون: سعادت و شقاوت انسان, تنگى يا توسعه رزق, همه از اين قبيل است. و اين گونه مقررات در نظام آفرينش باعث شده كه انسان بر سر دوراهى انتخاب و اختيار بايستد و زمينه مناسبى براى تكامل بيابد, زيرا تكامل بدون انتخاب ممكن نيست و انتخاب هم معمولا از ميان دو يا چند راه صورت مى گيرد. اگر فقط يك راه در پيش روى انسان گشوده بود, كمال مفهومى نداشت.
پس معيارهايى كه به دست ما داده اند همه ثابت و لايتغير است: ((يمحوا الله ما يشإ و يثبت و عنده ام الكتاب)), اما آنچه كه در عالم ماده و حركت قرار مى گيرد, و زمان دار مى شود, قابل تغيير است و اين, لازمه تكامل است.

فلسفه آداب دعا
مسإله دعا امر ديگرى هم در بر دارد و آن اين است كه گاهى انسان چيز معينى را با دعا و خضوع و خشوع و گريه و اصرار از خدا مى خواهد و حال آن كه مصلحت نيست اما ادب دعا اين است كه دعا كننده, خواسته مشخصى را به صورت جزمى پيشنهاد ندهد, نگويد من اين را مى خواهم بلكه بگويد من از پيشگاه باعظمت تو, خير خود را مى خواهم, حال هر چه كه باشد. گاهى كودكى خالصانه و با آه و ناله, غذايى را مى خواهد, حال آن كه, آن غذا براى او خوب نيست.
اين كه گفته اند وقتى دعا تمام شد دست خود را به صورت بماليد براى اين است كه اين دست با مكانهاى رفيعى پيوند خورده و خالى بر نمى گردد و اگر آن خواسته اى كه انسان برايش دعا كرده مصلحت بود خداى سبحان مى داد. خيلى از نعمتها هست كه اگر ما بخواهيم و خدا بدهد گرفتار حسودها خواهيم شد و امان ما گرفته مى شود خيلى از چيزهاست كه ما نمى دانيم مصلحتمان در آن هست يا خير. اگر همان شىء براى انسان و جهان مصلحت داشت خداى سبحان عطا مى فرمود و اگر مصلحت نبود و عطا نكرد, در عوض گناهى از گناهان انسان را مىآمرزد و اگر انسان سابقه گناهى نداشت درجه اى بر درجات او مى افزايد, لذا اين دست, خالى برنمى گردد, از اين رو در ادب دعا گفته اند داعى بعد از آن كه دستش را به عنوان نيايش بلند كرد وقتى مى خواهد پايين بياورد به صورت بمالد, چون اين دست با جاهاى بلندى ارتباط پيدا كرده است و اين طور نيست كه بى نتيجه برگشته باشد.

فلسفه آداب صدقه
در خصوص صدقه نيز اين چنين است كه دست صدقه دهنده با خدا ارتباط پيدا مى كند و مقدس مى شود چنان كه در سيره معصومين ـ سلام الله عليهم ـ مى بينيم كه آن بزرگواران بعد از صدقه, دست خود را مى بوسيدند يا مى بوييدند و مى فرمودند كه از آن روست كه گيرنده اين صدقه, خداست. در جوامع روايى هم آمده است كه: ((المسكين رسول الله; مسكين, فرستاده خداست)) خدا مى خواهد ما را امتحان كند كه چه مى كنيم. البته ((متكدى)) با ((مسكين)) تفاوت دارد. اصل تكدىگرى را در بسيارى از حالات گفته اند حرام است. اگر انسان آبرومندى به سراغ شما آمد و كارى داشت او فرستاده خداست تا ببيند چه مى كنى. اين مال و قدرتى كه دارى آيا به جا مصرف مى كنى يا نه؟ اگر انسان توان آن را داشت كه اين رسالت الهى را به خوبى بشناسد و براساس وظيفه امتثال كند, چيزى به او بدهد, بايد دست خود را ببوسد زيرا گيرنده ديگرى است: ((يقبل التوبه عن عباده و يإخذ الصدقات))(3) ذات اقدس اله است كه صدقه را مى گيرد, مگر نه آن است كه بايد قبول كند و مگر نه آن است كه ((انما يتقبل الله من المتقين))(4) در اين جا از قبول به ((إخذ)) تعبير كرده است, بنابراين در هنگام اجابت دعا اوست كه مى دهد و او هم ((باسط اليدين بالعطيه)) است. وقتى بخواهد به مومن چيز بدهد در كمال احترام مى دهد. شما اگر خواستيد مثلا كتابى را به ديگرى بدهيد, با احترام و دودستى مى دهيد. ذات اقدس اله دستى كه ندارد اما اين كه فرمود من دو دستى مى دهم يعنى در كمال تكريم مى دهم. درباره آفرينش انسان فرمود: ((من انسان را با دو دستم خلق كردم)). و به شيطان مى فرمايد: چرا استكبار كردى در برابر كسى كه من با دو دستم او را آفريدم: ((خلقته بيدى)) با اين كه ذات اقدس اله منزه از دست داشتن و جسم بودن و مادى بودن است ولى به خاطر نشان دادن تكريم, اين گونه مى فرمايد. در هنگام دعا هم مى گوييم: ((يا باسط اليدين بالعطيه; اى كسى كه با دو دستت مى بخشى)) يعنى با احترام اعطا مى كنى نه با ترحم. اگر گفته اند در هنگام صدقه بايد قصد قربت كنى از آن روست كه گيرنده خداست بنابراين كمك به مستضعف در فرهنگ ما از سر احترام است نه ترحم, چون ترحم براى ارضاى غريزه است; يعنى ممكن است كسى اهل نماز و روزه هم نباشد ولى در زمستان سرد ببيند كسى مى لرزد متإثر بشود براى ارضاى نفس خود و آرامش وجدان يك لباسى به او بدهد. او نمى داند كه با اين عمل, خودش را تإمين مى كند نه غير را. اين كار فضيلتى ندارد كسى كه مى گويد من دلم سوخت به او كمك كردم ثوابش از ديگران خيلى كمتر است.
پس صدقه معقول ثواب دارد نه صدقه ترحمى, صدقه قهرا بايد با احترام همراه باشد نه با ترحم, مگر نه آن است كه انسان بايد قصد قربت بكند, قصد قربت كه با ترحم و تحقير سازگار نيست. قهرا هيچ فقيرى در نظام اسلامى احساس خفت نمى كند, زيرا مى داند حق او را با احترام به او مى دهند نه با ترحم و انسان با آن احترام زنده است نه با مال, فقير ممكن است با كم داشتن بسازد اما با تحقير نمى سازد, دين ممكن است بگويد اين مقدارى كه دارى قانع باش اما اجازه نمى دهد كسى ترحم بپذيرد و تحقير را تحمل كند. هم از آن طرف مى گويند احترام بكن, هم از اين طرف مى گويند ترحم را قبول نكن. پس اين نشانه عظمت است در آن عمل كه خداى سبحان بخواهد قبول كند و تا آخرين لحظه انسان بين اين دو حالت است چه حالت حسن عاقبت, چه حالت سوء عاقبت: ((يمحوا الله مايشإ و يثبت و عنده ام الكتاب)), آن كتاب اصلى پيش خداست.
گفتنى است كه اين آيه مباركه, مسإله ((بدا)) را هم در بر دارد كه بسيار پيچيده و فنى است و شايد به ده جلسه بحث و بررسى نياز داشته باشد.
ادامه دارد

پاورقي ها:پى نوشتها: 1 ) رعد (13) آيه 39. 2 ) نحل(16) آيه96. 3 ) توبه (9) آيه104. 4 ) مائده(5) آيه27.

/

گفته ها و نوشته ها


حكايت غسال
گويند مرد غسالى را پسر وفات كرده بود وقت غسل دادن آب در بينى وى بريخت و گفت فف كن! گفتند چه گويى؟ او خود مرده است. گفت: همچون مرده است كه ففى هم نمى تواند كرد؟!

حيله گرى
شخصى ساده لوح در حالت نزع افتاد, وصيت كرد كه در شهر, كرباس پاره هاى كهنه پوسيده بطلبند و كفن او سازند. گفتند: غرض از اين چيست؟ گفت: تا چون منكر و نكير بيايند, پندارند كه من مرده كهنه ام, زحمت من ندهند! و بدان كه اگر حيله اين شخص كارگر افتد نيز حيله شيادان و دنياداران و سالوسان به ظاهر متشرع و ديندار معقول و مقبول بود و كارگر افتد و الا خير.
(رساله دلگشا, عبيد زاكانى, ص139)

متاعى گرانبها
هر چه بينى در جهان دارد عوض
وز عوض گردد تو را حاصل غرض
بى عوض دانى چه باشد در جهان
عمر باشد عمر قدر آن بدان
(جلال الدين مولوى)

ماهيت و جوهرى
قيمت هر كاله مى دانى كه چيست؟
قيمت خود را ندانى احمقى است
توهمى دانى يجوز و لايجوز
خود نمى دانى يجوزى يا عجوز
عالم ماهيت هر جوهرى
در بيان جوهر خود چون خرى
(جلال الدين مولوى)

مردگان روزگار
مردگانند اغنياى روزگار
اى پسر با مردگان صحبت مدار
واى آن زنده كه با مرده نشست
مرده گشت و زندگى از وى بجست

بى قرارى
گفتم: دل و جان در سر كارت كردم
هر چيز كه داشتم نثارت كردم
گفتا: تو كه باشى كه كنى يا نكنى
آن من بودم كه بى قرارت كردم
(عطار نيشابورى)

چشم بندى
آورده اند كه زاهدى از جهت قربان, گوسپندى خريد. در راه قومى ديدند و طمع كردند و با يكديگر قرار دادند كه او را بفريبند و گوسپند ببرند. پس يك تن از پيش درآمد و گفت: اى شيخ! اين سگ از كجا مىآورى؟ ديگرى بدو گذشت و گفت: شيخ مگر عزم شكار دارد! سيم بدو پيوست و گفت: اين مرد در كسوت اهل صلاح است اما زاهد نمى نمايد كه زاهد را با سگ صحبت نباشد! و از اين نسق هر كسى چيزى گفت, تا شكى در دل او افتاد و خود را متهم گردانيد و گفت: شايد بود كه فروشنده جادو بوده است و چشم بندى كرده, در حال گوسپند بگذاشت و برفت و آن جماعت ببردند!(كليله و دمنه, ص195)

خيالبافى
آورده اند كه مردى پارسا بود, و بازرگانى كه روغن گوسپند فروختى با وى همسايگى داشت و هر روز قدرى از بضاعت خويش براى قوت زاهد فرستادى! و زاهد چيزى به كار بردى و باقى را در سبويى كردى تا پر شد. روزى انديشيد كه اگر روغن به ده درهم بتوانم فروخت و پنج گوسفند خرم هر پنج بزايند و رمه ها پيدا آيد و زنى از خاندان بزرگ بخواهم و لاشك پسرى آيد كه علم و ادب بياموزمش و اگر تمردى كند بدين عصا ادب فرمايم, اين فكرت چنان قوى شد كه ناگاه عصا بر گرفت و بر سبو زد و روغن بريخت!
(كليله و دمنه, ص228)


لطايف
علم بى عمل بيگانگى است و عمل بى علم ديوانگى و گفتار بى كردار وبال است و كردار بى حال قال!
(لطايف المواقف, ص55)

اشتغال به خود
گويند عابدى در بن غارى عبادت مى كرد و گاهى در ميان عبادت ريش خود را با انگشت شانه مى كرد, از هاتفى آوازى شنيد كه تو مشغول ريش خودى نه مشغول ما. آن دلريش دلش بدرد آمد و شروع كرد به ريش كندن و در اثنإ ريش كندن آوازى شنيد كه باز هم مشغول ريشى!
ريش اگر بگذاشت در تشويش بود
ورهمى بركند هم در ريش بود
(اسرار الحكم, حاجى سبزوارى, ص580)

نفس شيطانى
شخصى در خواب با شيطان ملاقات كرده و يك سيلى بر روى او زد و ريش او را گرفت و گفت: اى ملعون تو دشمن ما هستى و براى فريب دادن مردمان ريش دراز مى دارى و چون سيلى ديگرى بر روى او زد بيدار شد و ريش خود را در دست خود ديد شرمنده شد و بر خود خنديد.
(حكايات لطيف, ص15)

مقام سلوك
گويند كاملى به سالكى رسيد و پرسيد كه در چه مقام سلوك مى كنى؟ جواب داد به مقامى مثل صبر و بعد از مدتى به او برخورد و جويا شد از مقام سلوكش, جواب داد به مقام ديگر چون مقام رضا و پس از ازمنه باز با هم دچار شدند و مستفسر شد جواب داد به مقام ديگر چون تسليم پس آن كامل به آن سالك فرمود: اى مسكين! تو هنوز مشغول به خودى كى به خدا مى رسى!
(اسرار الحكم, حاجى سبزوارى, ص580)

عمر آدمى
اگر شخصى شصت سال عمر كرده باشد گويا هيچ نكرده است, زيرا كه نصف آن را شب به غارت مى برد و نصف از آن نصف باقى به لهو و لعب در ايام طفوليت و زمان نابالغى برباد مى رود و ثلث آن نصف صرف حرص و حلول امل مى شود و بر سر كسب اسباب معيشت تلف مى گردد و ثلث ديگر در بيمارى و پيرى فنا مى پذيرد پس دوست داشتن مرد درازى عمر را از غايت جهل و بى خبرى است.
(از ديوان منسوب به على(ع), ص92)

عالم بى عمل
حال نادان پريشان روزگار
به زدانشمند ناپرهيزگار
او به نابينايى از راه اوفتاد
وين دو ديده داشت در چاه اوفتاد
(مصلح الدين سعدى شيرازى)

عاشق و معشوق
عاشقى در خواب خوش, معشوق خويش بديد و به اشتاب گوش وى بگرفت كه من همه جا به دنبال توإم و تو اينك دست منى كه ناگاه ديده از خواب گشود و ديد كه گوش خويش را به دست گرفته و مناجات مى كند.
(جوهر الذات, شيخ عطار, ص186)

ربا به حيله
يكى از عارف كاملى پرسيد كه در باب حيله اى كه رباخواران مى كنند و سودخوردن را بدان حلال مى دانند چه گويى؟ گفت حق تعالى در قرآن فرموده[ فاذنوا بحرب من الله و رسوله] يعنى اى رباخواران آماده جنگ با خدا و رسولش باشيد و مدار جنگ هم به حيله و فريب است كه گفته اند الحرب خدعه.
با خدا جنگ مى كند به حيل
زانكه الحرب خدعه شد به مثل
(كدو مطبخ قلندرى, ص12)

راه جهنم
شيخ بهائى از قول پدرش كه وى نيز مجتهد بود نقل مى كرد كه گفتى: آنان كه بى حيله و مكر ربا مى خورند راست و بى مشقت, جهنم مى روند و آنها كه با حيله و فريب آن را بر خود حلال مى كنند بر بن ديوار ويران, دست بر ديوار زنان, افتان و خيزان داخل دوزخ شوند.
(كدو مطبخ قلندرى, ص13)

پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
حماس: مبارزان فلسطينى در زندانهاى حكومت عرفات شكنجه مى شوند.(17/3/75)
جبهه نجات اسلامى: رفتار رژيم الجزاير تفاوتى با عملكرد اسرائيل ندارد.(20/3
/75)
فيگارو: گرايش جوانان فرانسوى به اسلام رو به افزايش است.(22/3/75)
انفجار بمب در پنجاب پاكستان 47 كشته و زخمى برجاى گذاشت.(23/3/75)
جنگ چهارساله بوسنى دوازده هزار تن مفقود بر جاى گذاشته است.(26/3/75)
حزب الله لبنان هرگونه دخالت در امورداخلى بحرين را رد كرد.(27/3/75)
رئيس كنگره جهانى زرتشتيان: انقلاب اسلامى ايران, موجب بازگشت به دين در ميان پيروان اديان مختلف شد.(28/3/75)
شيخ الازهر: مطبوعات غربى مصر را به ابتذال مى كشند.(31/3/75)
كارادزيچ: مبارزه با اسلام, ضامن منافع صربها در بالكان است.(5/4/75)
نتانياهو: هرگونه پيشرفت در مذاكره مشروط به قلع و قمع مبارزان فلسطينى و لبنانى است.(7/4/75)
دولت بحرين 3 مسلمان انقلابى را به اعدام محكوم كرد.(12/4/75)

اخبار خارجى
شركتهاى خارجى از طرح جديد آمريكا براى تحريم كوبا استقبال نكردند. (19/3/ 75)
چين يك آزمايش هسته اى انجام داد.(20/3/75)
الاهرام: مردم بحرين خواهان تغيير نظام سياسى كشورشان هستند.
خلبانان نيروى هوايى تركيه در فلسطين اشغالى آموزش مى بينند.(21/3/75)
فرانسه خواهان مقابله اروپا با انحصار تسليحاتى آمريكا شد.(22/3/75)
تتانياهو: جنگ با عناصر حزب الله كار آسانى نيست.(23/3/75)
حزب اسلامى حكمتيار: دعوت آمريكا از سران احزاب جهادى دخالت آشكار در امور داخلى افغانستان است.
وزير خارجه سوريه: اسرائيل بايد از سرزمينهاى اشغالى خارج شود و حق استقلال ملت فلسطين تضمين گردد.(24/3/75)
نژادپرستان آمريكايى بار ديگر كليساى سياهپوستان را به آتش كشيدند.(26/3/ 75)
ارتش تركيه كردهاى اين كشور را به خاك و خون كشيد.
چين, روسيه و فرانسه ضمن هشدار به بغداد با جنگ افروزيهاى آمريكا در منطقه مخالفت كردند.(27/3/75)
مجلس تركيه قرارداد تجارت آزاد با اسرائيل را تصويب كرد.(28/3/75)
عفو بين الملل: آمريكا منافع تجارى خود را بر حقوق بشر ترجيح مى دهد.
طى يك دوره 18 ماهه, 40 كليساى سياهپوستان آمريكا توسط نژادپرستان به آتش كشيده شد.(30/3/75)
سه مقام عالى رتبه چين به خاطر سوء استفاده از اموال عمومى تيرباران شدند.(2
/4/75)
سران عرب در اجلاس قاهره به اسرائيل اطمينان دادند كه روند سازش را ادامه مى دهند.
مبارك, نخست وزير جديد رژيم صهيونيستى را به ادامه روند سازش دعوت كرد.
نيروهاى طالبان دانش آموزان يك مدرسه را به خاك و خون كشيدند.
آمريكا پيشنهاد هند براى خلع سلاح اتمى را نپذيرفت.(3/4/75)
دبير كل سازمان ملل: دولت آمريكا نژادپرست است.
عفو بين الملل: واشنگتن, تل آويو و لندن ناقض حقوق بشر هستند.(4/4/75)
انفجار در مقر نظاميان آمريكايى در عربستان بيش از 368 كشته و مجروح بر جاى گذاشت.(6/4/75)
حكمتيار به عنوان نخست وزير جديد افغانستان رسما آغاز به كار كرد.(7/4/ 75)
222 قاچاقچى مواد مخدر در چين اعدام شدند.
رهبر حزب كمونيست روسيه: من فردى متدين و خداپرست هستم.
اسرائيل بخشهاى ديگرى از جنوب لبنان را به منطقه اشغالى ضميمه كرد.(9/4/ 75)
وزير خارجه ايتاليا: تحريم آمريكا عليه ايران و كوبا و ليبى غير قابل قبول است.
يك مقام كاخ سفيد: دستهايمان خالى است, هيچ مدركى براى دخالت ايران در انفجار ظهران نداريم.(10/4/75)
اربكان خواستار عقب نشينى رژيم صهيونيستى از سرزمينهاى اشغالى شد.(13/4/ 75)
هليكوپترهاى ارتش تركيه ساكنان روستاهاى شمال عراق را به خاك و خون كشيدند. (14/4/75)
بوريس يلتسين براى يك دوره چهار ساله ديگر, مقام رياست جمهورى روسيه را به دست آورد.
چرنوميردين مإمور تشكيل دولت ائتلافى روسيه شد.(16/4/75)

اخبار داخلى
بورس سهام تهران در رإس بورسهاى خاور ميانه و شمال آفريقا قرار گرفت.
رئيس جمهور: مفسران اقتصادى و سياسى جهان, شكست آمريكا در تحريم اقتصادى جمهورى اسلامى ايران را پذيرفته اند.(19/3/75)
ايران به تكنولوژى طراحى و ساخت دستگاههاى ويدئومترى دست يافت.
124 مدرسه توسط افراد نيكوكار در استان تهران ساخته شد.
وزير بهداشت: روزانه 60 نفر در ايران به دليل استعمال دخانيات جان خود را از دست مى دهند.(20/3/75)
آقازاده: شركت هاى آمريكايى به خاطر تحريم عليه ايران 2 ميليارد دلار زيان ديده اند.
كليه كالاها و خدمات مشمول طرح تعزيرات حكومتى شد.(21/3/75)
17 جاسوس و عضو شبكه بزرگ قاچاق مرفين و فروش اطلاعات به بيگانگان دستگير شدند. (22/3/75)
ايران در توليد غذاى كودك به خودكفايى رسيد.
نمايندگان مجلس پنجم خواستار فقرزدايى, مهار تورم و برقرارى عدالت اجتماعى شدند.(23/3/75)
ايران در ساخت انواع دكل انتقال برق به خودكفايى رسيد.(24/3/75)
رئيس جمهور: افرادى از نابسامانيهاى توزيع سودهاى كلان و ناحق برده اند.(29/3
/75)
رهبر انقلاب: يافتن راه حل مشكلات كشور به عهده مجلس است و دولت بايد در مسير مصوبات نمايندگان حركت كند.
رئيس مجلس: عزت و غرورى كه نصيب ملت ايران شده, در سايه بسيج و حزب الله است. (30/3/75)
وزير بازرگانى: ايران فقير نيست, وجود فقر ناشى از عدم تدبير لازم در تنظيم امور اقتصادى است.
ششمين كنگره جهانى زرتشتيان در تهران گشايش يافت.(31/3/75)
وزير مسكن و شهرسازى: گرايش سرمايه داران به احداث برجها و ساختمانهاى لوكس از عوامل گرانى مسكن است.(3/4/75)
وزير كشور: انتخابات رياست جمهورى مرداد سال 76 برگزار مى شود.
دكتر ولايتى: قرارداد نظامى تركيه و اسرائيل عليه امنيت و صلح منطقه است.(4/ 4/75)
هيإت منصفه مطبوعات, مديران مسوول نشريات بهمن و پيام دانشجو را مجرم شناخت. (5/4/75)
رئيس جمهور: مديران بكوشند معنويت و اخلاق را كه وجه تمايز مديريت اسلام و غرب است ارتقا دهند.(6/4/75)
حمله هوايى تركيه به يك روستاى ايرانى 6 كشته و 5 مجروح بر جاى گذاشت.(9/4
/75)
مدير عامل سابق مجتمع پتروشيمى شيراز به 7 سال زندان و استرداد اموال اختلاس شده محكوم شد.(10/4/75)
متخصص ايرانى مشكل فنى يك كارخانه بزرگ ماشين سازى ايتاليا را رفع كرد.
بشارتى: وزارت كشور آماده به رسميت شناختن تشكل هاى گروهى و حزبى جوانان است. (11/4/75)
وزير صنايع: برخى از اقدامات شهرداريها در مورد شهركهاى صنعتى نوعى باج خواهى است.
يك درخت بادام در شاهرود 5 نوع ميوه تابستانى به بار آورد.
دانش آموزان ايرانى با كسب پنج مدال, مقام چهارم المپياد فيزيك را تصاحب كردند.(16/4/75)
پاورقي ها:

/

گزارشهاى علمى پژوهشى


مصرف چربى قند و نمك و خطر ابتلا به بيمارى آسم
به گفته محققان استراليايى, رژيمهاى غذايى سرشار از قند, چربى, و نمك خطر ابتلا به بيمارى آسم را افزايش مى دهد. اين پژوهشگران به سرپرستى دكتر ((آن وول كاك)) از دانشكده پزشكى دانشگاه سيدنى گفتند: چنين به نظر مى رسد كه رژيمهاى غذايى غنى از روغن ماهى يا ويتامينهاى آ. ث يا ئى در برابر بيمارى آسم نقش حفاظتى را ايفا مى كنند.
محققان در نشست ساليانه كنفرانس بين المللى انجمن توراسيك (مربوط به قفسه سينه) آمريكا در نيواورلئان نتايج تحقيقات خود را ارائه كردند.
آنها به مقايسه رژيمهاى غذايى 213 كودك كه دچار واكنشهاى آلرژيك بودند, پرداختند. در بين نيمى از كودكان, حساسيتهاى مجارى تنفسى كه در كودكان مبتلا به آلرژى يافت مى شود, مشاهده نشد ولى ساير كودكان دچار واكنش شديد مجارى تنفسى
hyperresponsiveness Ahr airway بودند.
مبتلايان بهAhr به ميزان 25 درصد بيشتر رژيم غذايى پرچربى و سرشار از قند مصرف مى كردند. پسران مبتلا بهAhr از غذاهاى سديم دار به ميزان 12 درصد استفاده مى كردند.
به عبارت ديگر كودكانى كه از ماهى با مقادير زياد روغن ماهى تغذيه مى كردند به ميزان نصف ساير كودكان در معرض خطر ابتلا بهAhr قرار داشتند.

جلوگيرى از عود سرطان
به عقيده محققان موثرترين روش براى جلوگيرى از عود مجدد انواع سرطانهاى خون استفاده از خون برادر يا خواهر فرد بيمار است.
به گزارش خبرگزارى يونايتدپرس از فيلادلفيا دكتر ويليام وودز استاد طب اطفال بيمارستان دانشگاه مينه سوتا در مينياپوليس در اين باره گفت:
در تحقيقى كه بر روى 150 كودك مبتلا به سرطان خون ميلوئيد حادLeukemia)
Myeloid ) انجام شد بيمارى در 70 درصد كودكان پس از گذشت 4 سال عود نكرد در حالى كه اين رقم در ديگر روشهاى درمانى 60 يا 45 درصد بود.
دكتر وودز در اجلاس ساليانه انجمن تومورشناسى بالينى آمريكا نتايج اين تحقيق را طى آن بيماران مبتلا به سرطان خون لوسمى به سه گروه تقسيم شده بودند تشريح كرد.
يك گروه تحت دوز بالاى شيمى درمانى قرار گرفتند و سپس خون هم گروه يك خويشاوند به آنها داده شد. گروه دوم تحت همين درمان دارويى قرار گرفتند اما خون خود آنها كه از سلولهاى سرطانى پاكسازى شده بود به آنها پيوند شد. گروه سوم تحت درمان بسيار شديد و قوى شيمى درمانى قرار گرفتند ولى پيوند سلول خون در مورد آنها انجام نشد.
در پى اين بررسى مشخص شد كه بهترين روش دريافت خون روش آلوجنيك يا دريافت از خويشاوند بود. در رديف بعد گروهى كه بدون دريافت سلولهاى خون تحت شيمى درمانى بسيار شديد قرار گرفته بودند جاى داشتند. كم اثرترين روش پيوند روش اتولوگوس يا استفاده از خون خود بيمار بود.
دكتر وودز گفت به نظر مى رسد استفاده از خون خويشاوند براى پيوند احتمالا از بيمار بهتر حفاظت مى كند چرا كه در مقابل سلولهاى سرطانى كه ممكن است هنوز در بدن وجود داشته باشند فعال است. اين روش پيوند در مقابل لوسمى ناميده مى شود.

كاهش وزن و تقليل ابتلا به بيمارى قند
تحقيقات پزشكى جديد نشان مى دهد افرادى كه يكى از والدين آنها داراى بيمارى قند نوع 2 هستند و خود نيز در خطر ابتلا به آن قرار دارند, مى توانند با پايين نگاه داشتن وزن بدنشان از بروز اين خطر جلوگيرى كنند.
بيمارى قند نوع 2, 90 تا 95% از كل 16 ميليون بيمار مبتلا به بيمارى قند در آمريكا را تشكيل مى دهد, اين بيمارى يكى از عوامل عمده بروز بيماريهاى قلبى و عامل اصلى نابينايى و بيماريهاى كليوى در آمريكا است.
مبتلا بودن پدر و مادر به اين بيمارى و يا ابتلا به عارضه قبل از بيمارى (ايمپرد گلوكز تالرنس) يا ((اى. جى. تى)) از جمله عوامل ابتلا به بيمارى قند نوع 2 است.
((ريناوينگ)) در مطالعه خود بر روى 127 نفر كه داراى اضافه وزن بوده و والدينشان به بيمارى قند نوع 2 مبتلا بودند, متوجه شد 60 درصد اين گروه داراى ((اى. جى. تى)) بودند.
به نوشته روزنامه ((يو.اس. اى تودى)) نتايج اين آزمايش كه در پنجاه و ششمين جلسه علمى انجمن ديابت آمريكا عرضه شد, نشان مى دهد افرادى كه 22 كيلو وزن كم كردند, خطر ابتلا به بيمارى قند نوع2 آنان به ميزان 30 درصد كاهش يافت.
وينگ مى گويد: تكميل اين بررسى حدود 3 تا 6 سال طول خواهد كشيد. وى پيشنهاد مى كند كه اگر كسى مى خواهد خطر ابتلا به بيمارى قند را كم كند بهتر است كه وزن بدنش را كاهش دهد زيرا اين اقدام به غير از چند كيلو كم كردن وزن چيزى از انسان نمى گيرد.

نتايج تحقيقات جديد در مورد بدن انسان اوليه
دو محقق انگليسى با استفاده از يك مدل دقيق كامپيوترى و داده هايى كه از انسان هاى اوليه تهيه كرده اند, ثابت كرده اند كه بر خلاف اعتقاد رايج در ميان ديرين شناسان, انسان هاى اوليه از همان آغاز ظهور بر روى زمين بر روى دو پا راه مى رفتند.
به نوشته تايمز, براساس اين تحقيقات انسانهاى اوليه در معرض فراگرد تطور از حالت راه رفتن چهار دست و پا به حالت حركت بر روى دو پا قرار نگرفته اند.
پروفسور ((برنارد وود)) و دكتر ((رابين كامپتون)) از دانشگاه ((ليورپول)) در تحقيقات خود پيرامون فيزيولوژى بدن, يكى از نخستين ((هومينيدهاى)) شناخته شده موسوم به ((لوسين)) (استرالوپتيكوس افارنسيس) را كه 3 ميليون سال پيش در ((حبشه)) پيدا شده است, به يك مدل كامپيوترى داده اند تا روشن سازند روبات مورد نظر چگونه مى تواند حركت كند.
اسكلت يافت شده ((لوسين)) يكى از معدود اسكلت هايى است كه به نحو تقريبا سالم به دست آمده و همين امر اندازه گيرى اجزاى بدن وى را آسان ساخته است. در بررسى هايى كه به كمك مدل كامپيوترى صورت گرفت, روشن شده است كه ((لوسين)) برخلاف آنچه كه در كتاب هاى درسى دانشگاهى رايج نوشته شده است, قامت خميده و قوزدار و زانوهاى به جلو خم شده نداشته, بلكه كاملا مانند انسان هاى امروزى با قامت راست و زانوهاى بدون انحنا حركت مى كرده است.
نتيجه اى كه از اين بررسى به دست مىآيد آن است كه انسان هاى اوليه شباهتى با شمپانزه ها نداشته اند, بلكه از همان آغاز بر دو پا و با قامت راست گام برمى داشتند.

پروژه ((سيلكوترون)) ايران; پروژه نمونه در جهان
دكتر ((حسن آفريده)) رئيس مركز تحقيقات كشاورزى و پزشكى هسته اى كرج گفت: پروژه ((سيلكوترون)) ايران به عنوان يك پروژه نمونه در جهان شناخته شد.
به گفته وى, كشورهاى جهان به ويژه كشورهاى منطقه تحت تإثير فعاليتهاى علمى, تحقيقاتى, پژوهشى و توليدى ايران قرار گرفته و از طريق آژانس بين المللى, خواستار همكارى و مشاركت با ايران شده اند.
دكتر آفريده افزود: در بخش شتاب دهنده سيلكوترون كه در زمينه پزشكى هسته اى مورد استفاده قرار مى گيرد, 30 ميليون الكترون ولت براى توليد الكترون و دوترون كار گذاشته شده است.
وى گفت: دو نوع راديو ايزوتوپ به نام گاليوم 67 با نيمه عمر 3 / 78 ساعت كه در تشخيص بيمارى عفونى و تاليوم 201 با نيمه عمر 73/5 ساعت كه در تشخيص بيمارى قلب به كار مى رود, به طور مستمر توليد مى شود.
وى با اشاره به اين كه قبلا ((گاليوم)) و ((تاليوم)) از خارج از كشور وارد ايران مى شد, تصريح كرد هم اكنون در هفته 500 ميلى گرم ((كولى گاليوم)) و 10 هزار ميلى ((تاليوم)) توليد و در بيمارستانهاى كشور توزيع مى شود.
دكتر آفريده اعلام كرد, توليد اين مواد به اندازه اى است كه مى توان نيازهاى كشورهاى منطقه آسيا را تإمين كرد و مقدمات صادرات اين مواد فراهم شده است.
وى تإكيد كرد قيمت ((گاليوم)) و ((تاليوم)), 25 درصد قيمت اين مواد وارداتى است كه در صرفه جويى ارزى براى ايران, نقش بسزايى خواهد داشت.
پاورقي ها:

/

آيا كوروش همان ذوالقرنين است؟


يكى از مسوولان برجسته كشور, درباره پيشينه تاريخى فارس و ماجراى كوروش و ذوالقرنين, فرموده است: ((وقتى به گذشته هاى دور نگاه مى كنيم, محكم ترين پايگاه زندگى مردم ايران, استان فارس بوده و بلكه مادر كشور بوده و[ انسان] مى تواند ادعا بكند كه پايگاه اساسى به وجود آمدن و ادامه حيات ايران و تداوم تمدن عميق ايرانى بوده است و خواهد بود. ما وقتى كه در قرآن كريم مسإله ذوالقرنين را به عنوان يك حاكم موفق و يك زمامدار صالح, موحد و مومن به خدا و رئوف به ملتش مى بينيم و با تحقيقاتى كه اخيرا شده اين افتخار از مردم فارس شناخته شده… اين شخصيت اهل فارس است و نامش كوروش است و كسى است كه اين مقام را پيدا كرده كه قرآن او را ستايش كند.))(1)

ملاحظه
پيشينه ادعاى ذوالقرنين بودن كوروش هخامنشى به كمتر از يك قرن مى رسد, ريشه اين مدعا از گفتار ((سر سيد احمد خان هندى)) است كه ابوالكلام آزاد ـ وزير فرهنگ وقت هندوستان ـ آن را تلقى به قبول كرده و در تقريب و تبيين آن كوشيده است, لكن ضعيف ترين انگاره ها در باب ذوالقرنين است, زيرا اين مدعا داراى مولفه هايى است كه دليل بر تحقق آنها در دست نيست چرا كه اولا: مى بايست از نظر تاريخى ثابت شود كه كوروش هخامنشى فردى موحد, عدالت گستر و جهان گشا بوده است; ثانيا: از ديدگاه باستان شناسى, اثبات شود كه مجسمه دشت مرغاب (واقع در شيراز) اشاره به مطالبى دارد كه تورات درباره كوروش گفته است; ثالثا: آنچه تورات درباره كوروش آورده بايد با قراين و شواهد ديگر تإييد شود, زيرا تورات تحريف شده است و براى اثبات مدعاى آن بايد از دلايل ديگر بهره گرفت; بويژه اين كه تدوين تورات كنونى, به دستور كوروش صورت گرفته است.
در جديدترين تحقيقاتى كه در اين باره انجام يافته, با دلايل استوار اين مولفه ها غيرقابل پذيرش دانسته شده و به اثبات رسيده كه دورترين و سست ترين فرضيه ها, ذوالقرنين بودن كوروش هخامنشى است.
شايان ذكر است كه نتيجه اين تحقيقات, تإييد محققانه ديدگاهى است كه حضرت امام خمينى درباره شاهان ابراز داشته اند معظم له مى فرمايد: ((شاهنشاهى ايران از اولى كه زائيده شده است تا حالا روى تاريخ را سياه كرده است. جنايات شاه هاى ايران روى تاريخ را سياه كرده است, برج از سر درست مى كردند, سر مردم را مى بريدند, قتل عام مى دادند بعد برج درست مى كردند با آن براى اين شاهان, ما بايد, ملت اسلام بايد جشن بگيرد!)) (2)
((من گمان ندارم در تمام سلسله سلاطين حتى يك نفرشان آدم حسابى باشد, منتها تبليغات زياد بوده است)).(3)
ناگفته نماند كه ذوالقرنين درست است كه فرد موحد و درستكارى بوده ولى هيچ مدرك معتبرى دال بر پيامبرى وى نيست, حال گيرم كه پيغمبر هم بوده و به فرض محال كوروش نيز همان ذوالقرنين باشد, در اين صورت تازه معلوم مى شود كه حدود 30 قرن پيش, پيغمبرى در ايران ظهور كرده و مردم ايران از سابقه ديرين دين دارى برخوردار بوده اند و اين افتخارى براى مردم مسلمان ايران است لكن اين فرضيه نيز برخلاف تبليغات و اهداف اپوزسيون و ملى گرايان افراطى است كه به نام كوروش به ستيز با اسلام و انقلاب برخاسته اند و اگر دلايل و شواهد تاريخى اين فرضيه را تإييد مى كرد ما نيز بسيار خرسند بوديم ولى چه بايد كرد كه تاريخ گذشته را ميل و علاقه ما نمى نويسد, گذشته از اين كه كوروش حتى فرد موحدى هم نبوده كجا رسد به اين كه ذوالقرنين باشد!
علاقه مندان به سلسله مقالات ((پژوهشى پيرامون كوروش و ذوالقرنين)) در مجله پاسدار اسلام به شماره 133 ـ 138 و نيز كتاب ((كوروش و ذوالقرنين در تاريخ و آيين)) مراجعه كنند.والسلام

پاورقي ها:پانوشتها: 1 ) گلستان, ويژنامه دومين جشنواره استانى مطبوعات كشور, شماره4, ص8. 2 ) صحيفه نور, ج1, ص168. 3 ) همان, ج19, ص248.

/

انوار هدايت


احاديثى از امام حسين عليه السلام

ا لزموا مود تنا اهل البيت فان من لقى الله و هو يودنا دخل فى شفاعتنا.(1)
( بر دوستى ما اهل بيت پايدار باشيد, همانا كسى كه در حال دوستى ما, خدا را ملاقات كند, در شفاعت ما قرار مى گيرد. )

لا يكمل العقل الا باتباع الحق.(2)
( عقل تنها با پيروى حق, كامل مى شود. )

شكرك لنعمه سالفه يقتضى نعمه آنفه.(3)
( شكر بر نعمت گذشته, نعمت جديدى را به دنبال دارد. )

شر خصال الملوك: الجبن من الاعدإ و القسوه على الضعفإ و البخل عند الاعطإ. (4)
( بدترين خصلتهاى زمامداران: ترس از دشمنان و سنگدلى بر ناتوانان و بخل ورزى هنگام بخشش است. )

بكإ العيون و خشيه القلوب رحمه من الله.(5)
( گريه چشمها و ترس قلبها (از خدا) رحمتى از خداست. )

لاينبغى لنفس مومنه ترى من يعصى الله فلا تنكر عليه.(6)
( سزاوار نيست براى انسان با ايمان كه كسى را كه معصيت مى كند ببيند و او را از گناه بازندارد. )

من لبس ثوبا يشهره كساه الله يوم القيامه ثوبا من النار.(7)
( كسى كه لباسى نامناسب را بپوشد كه موجب انگشت نما شدن وى شود, خداوند در روز قيامت لباس آتشين بر او مى پوشاند. )
قال لرجل اغتاب عنده رجلا: يا هذا, كف عن الغيبه فانها ادام كلاب النار.(8)
( امام حسين(ع) به شخصى كه نزد آن حضرت از ديگرى غيبت مى كرد فرمود: اى فلان! از غيبت كردن بپرهيز, زيرا غيبت, خورش سگان جهنم است. )

يابن عباس ! لاتتكلمن فيما لايعنيك فانى اخاف عليك الوزر و لاتتكلمن فيما يعنيك حتى ترى للكلام موضعا فرب متكلم قد تكلم بالحق فعيب.(9)
( اى پسر عباس! در آنچه تو را سود نبخشد, سخن مگو زيرا بيم آن دارم كه گرفتار گناه شوى. و سخن سودمند را نيز بر زبان نياور مگر در جاى مناسب, زيرا چه بسا گوينده اى, به حق سخن گفته است ولى عيب شمرده شده است. )

اياك و ما تعتذر منه فان المومن لايسىء ولايعتذر والمنافق كل يوم يسىء و يعتذر.(10)
( مبادا به كارى دست يازى كه عذرت بايد, زيرا مومن نه بد مى كند و نه عذر مى طلبد و منافق هر روز بد مى كند و عذر مى خواهد. )

پاورقي ها:پى نوشتها: 1 ) احقاق الحق, ج11, ص591. 2 ) اعلام الدين, ص298. 3 ) تنبيه الخاطر, ص80, ح2. 4 ) مستدرك الوسايل, ج3, ص467, ح4013. 5 ) همان ج11, ص245, ح12881. 6 ) كنزالعمال, ح5614. 7 ) كافى, ج6, ص445, ح4. 8 ) تحف العقول, ص245. 9 ) بحارالانوار, ج78, ص127, ح10. 10 ) تحف العقول, ص253.

/

حزب الله ؛ اهداف ، برنامه ها و سياستها




سردبير

حزب الله چه جريانى است؟ چه مى گويد و چه مى خواهد؟ به دنبال چه اهدافى است؟ در عصر انفجار اطلاعات چه مى كند؟ چرا اين همه دشمن تراشى مى كند؟ او را با بوسنى و لبنان و فلسطين چه كار؟ چرا سد توسعه و تعديل شده است؟ چرا نمى گذارد كشور به روند نظم نوين جهانى بپيوندد؟ چرا بساط معاندان و غرب گرايان را درهم مى پيچد؟ به راستى حزب الله كيست؟
حزب الله, تشكلى قرآنى و تنها حزب خدا در روى زمين است, كه داراى پيشينه اى به بلنداى تاريخ بشريت است; در اين حزب رستگار و پيروز, همه پى(1)امبران و امامان و نيكان ثبت نام كرده و از خداوند توفيق عضويت در آن را مسإلت نموده اند: ((واجعلنى من حزبك فان حزبك هم المفلحون.))(2)
از آن گاه كه قابيل سر به نافرمانى خدا برداشت و بنيان فتنه انگيزى پى افكند, حزب الله در هابيل تجسم يافت تا توحيد و عدالت را پاس دارد, حزب الله با ابراهيم به جنگ نمروديان رفت و در آتش قهر آنان سوخت تا حقيقت زنده بماند, كشتى نوح به خاطر او ساخته شد تا ريشه عبادت نخشكد, موسى با حزب الله, به نبرد فرعون شتافت و عيسى با پايمردى و جانبازى او به گسترش ارزشهاى اخلاقى همت گماشت. او بود كه فرياد برآورد: ((يا قوم اتبعوا المرسلين.))(3)
حزب الله, نخستين هسته مقاومت نبوى(ص) در برابر مشركان بود. شكنجه هاى بت پرستان و سختيهاى توان فرساى ((شعب ابى طالب)) را به جان خريد و در بدر و احد و خيبر و حنين پيشمرگ رسول هدايت شد تا اسلام جاودانه بماند. پس از رسول خدا(ص) تنها او از مظلوميت على(ع) دفاع كرد, بيداد و تبعيد و ستم را تحمل نمود تا درخت نوپاى اسلام از دستبرد حوادث ويرانگر در امان بماند. در نهروان و صفين و جمل با ظالمان و ستمگران و پيمان شكنان به نبرد پرداخت تا بنيان كژ خلافت را به عدالت بازگرداند.
حزب الله, زخم ستم هزار ساله بر تن دارد; جان باختن مظلومانه زهراى اطهر(س) و تبعيد ظالمانه ابوذر و شهادت سوگمندانه مالك اشتر و محمد بن ابى بكر و تنهايى مولا و غربت امام مجتبى(ع) را در ((مظلم ساباط)) ديده و با تمام هستى در كربلا جنگيده است و همراه اين همه ماجرا از مسير پرفراز و نشيب تاريخ گذشته است, رنج سفر پرمخاطره اى را به جان خريده تا با تنى مجروح و قلبى خسته و رسالتى سنگين به اين جا برسد.
شگفتا تازه بايد به تفسير آفتاب بنشينيم و به مهمان ناخوانده, صاحب خانه را بشناسانيم! آرى اگر در ديروز تاريخ, آن سان فضايى پديد نمىآوردند كه حزب الله ناشناخته بماند, كار به جايى نمى رسيد كه تازه ما امروز, شهادت دهيم كه جگر پاره پيامبر و سيد جوانان بهشت و امام معصوم, نماز مى گزارده و زكات مى پرداخته است: ((اشهد انك قد اقمت الصلوه و آتيت الزكاه))!(4)
آرى, حزب الله, آن جريان فرق شكافته چوبه دار بر دوشى است كه از ميان خون و آتش گذشته است. او به تنهايى همه تاريخ و تمام حقيقت است! در خرداد 42 به يارى خمينى بزرگ شتافت و سنگفرشهاى ورامين و قم و… را از خون خويش گلگون ساخت. حزب الله آن سربدار بى توقعى است كه از 15 خرداد 42 تا 22 بهمن 57, براى پيروزى دين خدا, سر از پا نشناخته است. دشتهاى وسيع جنوب و كوههاى سر به فلك كشيده غرب, شاهد جانبازيهاى او در جنگ تحميلى اند. او با بهشتى در آتش سرچشمه سوخت تا نفاق و ليبراليسم را بسوزاند.
پس از خمينى بزرگ نيز با خامنه اى سترگ, ميثاق خون بست و فرياد برآورد كه: ((ما اهل كوفه نيستيم على تنها بماند)) حزب الله, سيل خروشان امت است كه از آغاز انقلاب تاكنون, سر جز بر آستان ولايت, نسوده و آشوبهاى گمراه كننده گروههاى سياسى, او را از اين مسير بازنداشته است.
آرى, آن كه بايد خود را بشناساند حزب الله نيست, حزب الله; يعنى امت اسلامى و هسته هاى مقاومت در سراسر جهان; حزب الله يعنى همه انقلاب; حزب الله يعنى ترجمان شهيدان, جانبازان, آزادگان و سينه چاكان امامت و ولايت; حزب الله يعنى شيران روز و زاهدان شب.
حزب الله همان گونه كه از كم رنگ شدن ارزشهاى انقلاب برمىآشوبد و ابوذروار مى خروشد, از رنج كودكى يتيم, جويبار اشك روان مى سازد; همان سان كه عرصه را بر نظام سلطه در سراسر جهان به تنگ مىآورد, در دل تاريك شب با مولاى متقيان هم آواز مى شود كه: ((فهبنى يا الهى و سيدى و مولاى و ربى صبرت على عذابك فكيف اصبر على فراقك;(5) اى خدا و سرور و مولاى من! گيرم بر عذابت شكيبايى كنم, اما چگونه بر دورى تو بردبار باشم.))
حزب الله در عين تعهد و دين باورى اگر هنرمند است, آوينى است, اگر به وزارت دست يابد, تندگويان است و اگر نظامى است جهانآراست و اگر از آن سوى مرزها بازگشته, چمران دلاور است.
استراتژى روشن حزب الله, بازگشت به انديشه هاى بلند امام خمينى و پيروى بى چون و چرا از فرامين جانشين بر حق اوست. حزب الله راه امام را جاودانه مى داند و بر اين باور است كه صالح ترين مفسر اين راه, مقام معظم ولايت است و معيار درستى هرچه در عرصه سياست, حكومت و اقتصاد و فرهنگ است, نه هماهنگى كه عينيت با ديدگاههاى رهبرى است.
حزب الله نه تنها فرهنگ را ارجمند مى شمرد كه خود فرهنگبان سترگ اسلام و انقلاب است, او نه تنها از نقش محورى هنر, غافل نيست بل خود هنرمند و هنرشناس است و همه فريادش بر سر هنر غيردينى و مبتذل و ميدان دادن به نامحرمان است و مى گويد اگر رإفت اسلامى, ديگران را هم بر سر سفره انقلاب كشانده است اما نبايد هنر انقلاب به دست نامحرمان و بيگانگان از فرهنگ جهاد و شهادت سپرده شود. در ديدگاه حزب الله, اساتيد محترم اند و دانشگاه مقدس, ولى شرط حرمت, آن است كه قداست انقلاب و اسلام را پاس دارند. حزب الله معتقد است, استمرار توطئه هاى سازمان يافته آمريكا, بيانگر عمق كينه و دشمنى پايدار سران جنايتكار اين كشور است و صولت انقلاب اسلامى در پيكار با آن تجسم يافته, از اين رو مذاكره و سازش به مثابه خط بطلان كشيدن برگذشته افتخار آفرين و برافراشتن بيرق تسليم است!
حزب الله توسعه و رشد اقتصادى را ضرورى و نياز مبرم مى شمارد ولى عدول از ارزشها را به هيچ بهايى, برنمى تابد و بر اين باور است كه بدون الگوى مصرف منطبق با آرمانهاى اسلامى, به جاى تقويت توليدات داخلى و خودكفايى اقتصادى, شاهد مانور ((دوو)) و خودنمايى ((موبايل)) و بازگشت كوكاكولا و جنرال موتور با دف و چنگ خواهيم بود! حزب الله مى گويد خصوصى سازى بى مهار, حركت به سوى يمين است و اقتصاد دولتى, چرخش به شمال, و اين هر دو مضله اند و تنها راه درست, پيروى از احكام شريعت مقدس و بازگشت به قانون اساسى و وصاياى حضرت امام و رهنمودهاى مقام معظم رهبرى است.والسلام

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون[مائده(5) آيه]56, رضى الله عنهم و رضوا عنه اولئك حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون[مجادله(58) آيه]22. 2 ) مفاتيح الجنان, ص54 (دعاى روز سه شنبه). 3 ) يس (36) آيه20. 4 ) بحارالانوار, ج98, ص239 (زيارت مطلقه امام حسين(ع)). 5 ) مفاتيح الجنان, ص132 (دعاى كميل).

/

وصيت رسول خداص به على ع


قسمت اول

وصاياى رسول خدا به اميرمومنان و ساير اصحاب, كه در كتابهاى تاريخى و روايى, در قالب سخنانى پندآموز, گرد آمده بسيار است, ليكن مقصود ما از وصيت در اين بحث, معناى خاص اين كلمه است, يعنى همان كه در عرف متداول مردم ما به آن ((وصيت)) گفته مى شود. بنابراين مطالبى كه در پى مىآيد بخشى از وصايايى است كه پيامبر خدا(ص) پس از اين كه از خبر رحلت خود آگاه مى گردد, به مسلمانان و اهل بيت خود ابراز مى كند كه از جمله مهمترين آنها وصيت به على(ع) است و با وى عهد مى بندد كه همه را به جاى آورد.

آگاه شدن پيامبر اكرم(ص) از وفات خود
امام صادق(ع) فرمود: خبر مرگ پيامبر(ص) را به وى دادند, در حالى كه كاملا سالم بود و كسالتى نداشت, اين خبر را فرشته وحى براى آن حضرت(ص) آورد.
رسول خدا(ص) چون اين خبر بدانست فرمود كه ندا در دهند و مردم را براى نماز جماعت گرد آورند و امر كرد كه مهاجرين و انصار با سلاح در مسجد حاضر شوند, پس آن جناب بر منبر برآمد و مسلمانان را از خبر رحلت خويش آگاه ساخت و سپس گفت:
((من حاكمان پس از خود را تذكار مى دهم كه بر جماعت مسلمانان رحم كنند و بزرگان آنها را احترام نمايند و ناتوانان را يارى رسانند و عالمان ايشان را بزرگ دارند و مسلمانان را نزنند كه خوار گردند و آنان را فقير نسازند تا كافر گردند و در سراى خويش بر مردمان نبندند كه قويدستان, بينوايان را بخورند و امت مرا به جنگهاى بى حاصل نكشانند تا نسل ايشان نابود شود.))
آن گاه فرمود: ((هر آينه پيام خويش رساندم و نصيحت خود گفتم و همگان شاهد باشيد!))(1)
در مورد اين كه آيا خبر رحلت به وسيله آيات قرآن به رسول خدا(ص) رسيد يا نه؟ ((ابن عباس)) و ((سدى)) گويند: هنگامى كه اين آيه شريفه نازل شد: انك ميت و انهم ميتون; همانا كه تو اى پيامبر(ص) خواهى مرد و آنان نيز مى ميرند.(2) رسول خدا(ص) فرمود: ((كاش وقت مرگ خويش را مى دانستم!)) وقتى آيات شريفه سوره مباركه نصر نازل گشت: اذا جإ نصر الله والفتح و رإيت الناس يدخلون فى دين الله افواجا فسبح بحمد ربك واستغفره انه كان توابا. پيامبر اكرم(ص) هرگاه تكبير نماز را مى گفت, پيش از قرائت, عرضه مى داشت: ((سبحان الله و بحمده, إستغفر الله و اتوب اليه.))
از رسول خدا(ص) سبب اين كار را پرسيدند. فرمود: بدانيد كه خبر مرگم به من رسيده است! بعد به سختى گريست. گفتند: ((اى رسول خدا(ص) آيا شما از ترس مرگ مى گرييد, در حالى كه پروردگار گناهان گذشته و آينده شما را بخشيده است!؟))
فرمود: ((پس هول قيامت و فشار قبر و تاريكى گور چه مى شود؟))
پس از نزول اين سوره رسول خدا يك سال ديگر بزيست تا اين كه مريض شد به همان مرضى كه در طى آن درگذشت و آن روز شنبه يا يك شنبه از ماه صفر بود كه نخستين بار, درد اين بيمارى كه وى را از پاى درافكند احساس نمود, پس دست اميرمومنان(ع) را گرفت و رو به سوى بقيع نمود و جماعتى از مردم در پى او روان شدند و پيامبر(ص) به آن گروه فرمود: ((به من فرمان داده شده است كه براى مردگان بقيع طلب آمرزش نمايم!))
آنان رفتند و چون مقابل قبرها رسيدند, رسول خدا(ص) خطاب به مردگان گفت: سلام بر شما باد اى اهالى گورها! شما آسوده ايد از آنچه زندگان را در رسيده است. فتنه ها چون پاره هاى شب تاريك روى آورده اند, به گونه اى كه آخر آنها اول آنها را دنبال مى كند[ پيوسته و در پى هم مىآيند].
پيامبر(ص) بعد از آن مدتى طولانى براى مردگان طلب آمرزش كرد, آن گاه رو به على(ع) نمود و فرمود: ((جبرئيل(ع) هر سال يك بار قرآن را بر من عرضه مى كرد اما امسال دوبار چنين كرده است و من اين كار را نشانه فرا رسيدن اجل خويش مى دانم! يا على(ع) به راستى كه خداوند مرا مخير كرد كه بين صاحب شدن گنجهاى دنيا و جاودانه بودن در آن و بين رسيدن به بهشت, يكى را برگزينم و من ديدار با پروردگارم و بهشت را اختيار نمودم!(3)))
البته بر طبق حديثى كه از ((عبدالله بن مسعود)) نقل شده است, پيامبر(ص) يك ماه قبل از مرگ خود, خبر وفات خويش را به مسلمانان داده است. عبدالله بن مسعود مى گويد: محمد(ص) محبوب ما و پيامبرمان ـ كه جان من و پدر و مادرم فداى او باد ـ يك ماه پيش از رحلتش, خبر مرگ خود را به ما داد و چون زمان فراق و جدايى نزديك شد, ما را در خانه اى گرد آورد و با چشمانى اشك بار ما را نگريست و فرمود:
((آفرين بر شما! خداوند شما را زنده بدارد و حفظ نمايد و يارى رساند و سود بخشد و راهنمايى كند و توفيق ارزانى دارد و سلامتى دهد و پذيراتان گردد و روزى عنايت فرمايد و بر ديگران برترى بخشد.
وصيت مى كنم شما را به تقواى الهى و از پروردگار مى خواهم كه ياريتان دهد. به راستى كه من شما را آشكارا از عقوبت پروردگار مى ترسانم و زنهار مى دهم كه در برابر خدا و در مورد بندگان و سرزمينهايش سركشى نكنيد. همانا كه خداوند تعالى خطاب به من و شما فرموده است: تلك الدار الاخره نجعلها للذين لايريدون علوا فى الارض و لافسادا والعاقبه للمتقين; آن سراى آخرت است كه ما براى كسانى قرار داده ايم كه در زمين سر سركشى و فساد را ندارند و فرجام نيكو از آن پرهيزگاران است.(4) و نيز فرموده است: إليس فى جهنم مثوى للمتكبرين; آيا در جهنم جايگاهى براى متكبران وجود ندارد؟))(5)
مسلمانان از پيامبر(ص) پرسيدند: ((اى رسول خدا(ص) اجل شما چه هنگام است؟))
فرمود: ((مرگ من نزديك شده است و من به سوى پروردگارم و سدره المنتهى و جنه المإوى رهسپار مى گردم… .))
گفتند: ((چه كسى شما را غسل خواهد داد؟))
فرمود: ((برادرم على(ع) و اهل بيت من هر كدام كه نزديكتر به منند.))(6)

بيمار شدن رسول خدا(ص)
ابن اسحاق گويد: رسول خدا(ص) در ماه ذى حجه از حجه الوداع بازگشت و بقيه اين ماه و محرم و صفر را در مدينه اقامت كرد و ((اسامه بن زيد)) را فرمان داد كه با لشكرى كه همه مسلمانان در آن شركت داشتند به جنگ روميان رود. مردم در كار تدارك سپاه و حركت لشكر بودند كه رسول خدا(ص) بيمار شد به همان بيمارى كه با آن درگذشت و به سوى آنچه خداوند از فضل و رحمت خود براى آن جناب اراده فرموده بود رهسپار گرديد. هنگام بيمارى وى چند روزى به پايان ماه صفر مانده بود يا اين كه اوايل ربيع الاول بود و در آغاز بيمارى پيامبر(ص) بود كه حضرت(ص) با جمعى از يارانش به سوى بقيع رفت و براى اهل آن طلب مغفرت و آمرزش نمود.(7)
در اين كه تاريخ دقيق بيمارى حضرت(ص) چه روزى بوده است بين سيره نويسان اختلاف(8) است و گفته شده كه مدت بيمارى رسول خدا(ص) نزديك به دو هفته به طول انجاميد كه نخست هر شب را پيامبر(ص) نزد يكى از زنان خود مى گذراند تا اين كه عايشه از ديگر زنان حضرت(ص) خواهش كرد كه رسول خدا(ص) در خانه وى بسترى گردد كه آنان نيز موافقت نمودند.
در طى روزهاى بيمارى كسانى كه بيشتر از همه در خدمت پيامبر(ص) بودند على(ع) و فاطمه(س) و حسن(ع) و حسين(ع) و برخى از خويشاوندان نزديك حضرت(ص) نظير عباس عموى پيامبر بودند, زيرا باقى مسلمانان و سران مهاجر و انصار را رسول خدا(ص) فرموده بود كه با لشكر اسامه حركت كنند و در مدينه باقى نمانند. بنابراين بهترين راه براى فهميدن اين كه در اين روزهاى پايانى عمر پيامبر(ص) در خانه او چه گذشت و او با خويشان و نزديكان خود چه گفت, رجوع به روايات ائمه اطهار(ع) و به ويژه احاديثى است كه از طريق على(ع) به دست ما رسيده است.

احاديثى در فضل على (ع)
يكى از مطالب قابل توجه اين است كه هرچه پيامبر(ص) به پايان عمر شريف خود نزديك مى شد, مى كوشيد كه بيشتر از گذشته درباره مقام و فضيلت اميرمومنان سخن بگويد و مردم را آگاه سازد; براى نمونه سه روايت نقل مى شود كه زمان صدور آنها هنگامى است كه پيامبر اكرم(ص) در بستر بيمارى افتاده بود:
1ـ جابر بن عبدالله انصارى گويد: رسول خدا(ص) در بيمارى آخر عمر خود, فاطمه(س) را گفت: ((پدر و مادرم فداى تو باد! كسى را به سوى همسرت على بفرست و او را نزد من فرا خوان.))
فاطمه(س) به حسين(ع) فرمود: پيش پدرت برو و به وى بگو: جدم تو را مى خواند.
حسين(ع) به جانب پدر شتافت و او را آگاه كرد اميرمومنان(ع) به خدمت پيامبر خدا(ص) شرفياب گشت در حالى كه فاطمه(س) در كنار وى حضور داشت و بر آن حضرت(ص) گريه مى كرد و مى گفت: ((واى از اين اندوه! اندوه بيمارى تو اى پدر!)) و پيامبر(ص) مى فرمود: ((پس از اين روز ديگر بر پدر تو رنج و اندوهى نيست!))
رسول خدا(ص) رو به على(ع) كرد و فرمود: ((يا على(ع) نزديك من آى.)) على(ع) پيش پيامبر(ص) آمد[ .حضرت به سبب ضعف زياد] فرمود: ((گوش خود را نزديك دهان من بياور!)) على(ع) چنين كرد.
پيامبر(ص) فرمود: ((اى برادر من! آيا سخن خداى تعالى را نشنيده اى كه در كتاب خود مى فرمايد: ((ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه; به راستى كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى نيكو انجام دادند آنان بهترين خلقند. ))(9)
على(ع) عرض كرد: آرى اى رسول خدا(ص) شنيده ام.))
فرمود: ((آنها تو و شيعيان تو هستيد كه مىآييد در حالى كه شريفان اهل محشريد و همه شما را مى شناسند. سيرابيد و از گرسنگى به دوريد. و باز آيا شنيده اى كه خداى متعال فرموده است: ((ان الذين كفروا من إهل الكتاب والمشركين فى نار جهنم خالدين فيها اولئك هم شر البريه; به راستى آنان كه از اهل كتاب كافر شدند و مشركان در آتش جهنم براى هميشه خواهند بود و ايشان بدترين خلقند.))(10)
على(ع)گفت: بلى, اى پيامبر خدا(ص).
فرمود: ((آنها دشمنان تواند كه روز قيامت مىآيند در حالى كه تشنگانند. شقاوت پيشگانى هستند كه به عذاب الهى گرفتار آمده اند و ايشان كافران و منافقانند. اين مقامات كه گفتم از آن تو و شيعيان توست و آن عذابها براى دشمنان تو و پيروان آنهاست.))(11)
2 ـ ((سليمان بن مهران)) از جعفر بن محمد(ع) و او از اميرالمومنين نقل مى كند كه فرمود: چون رسول خدا(ص) را وقت مرگ فرا رسيد مرا بخواند و هنگامى كه نزد وى حاضر شدم فرمود: ((اى على(ع) تو وصى من و خليفه ام بر خاندان و امتم هستى, در حيات من و پس از مرگم. دوست تو دوست من است و دوست من دوست خداست! دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست!
يا على(ع) هر كس امامت تو را پس از من انكار كند مانند آن است كه در زمان حياتم پيامبرى مرا انكار كرده باشد, زيرا تو از منى و من از توإم.))(12)
3 ـ عايشه مى گفت: هنگامى كه رسول خدا(ص) را وقت مرگ در رسيد و در خانه اش بسترى بود فرمود: ((دوست مرا فرا خوانيد!)) من ابابكر را صدا زدم چون بيامد حضرت(ص) به او نگاهى كرد و سرش را پايين انداخت و گفت: ((دوست مرا فراخوانيد!)) در پى عمر فرستادند چون حاضر شد پيامبر(ص) به وى نظرى افكند و باز فرمود: ((دوست مرا فرا خوانيد!)) من گفتم: واى بر شما على بن ابى طالب(ع) را خبر كنيد. به خدا سوگند كه پيامبر(ص) غير او را اراده نكرده است.
وقتى كه على(ع) خدمت پيامبر(ص) شرفياب شد و حضرت(ص) وى را ديد, پارچه اى را كه بر روى خود انداخته بود گشود و على(ع) را در كنار گرفت و همچنان در آغوش على بود تا جان سپرد.(13)

راز گفتن پيامبر(ص) با على(ع)
در اين قسمت دو روايت نقل مى گردد كه نشان مى دهد رسول خدا(ص) پيش از وفات خود, اميرمومنان(ع) را از رموز عالم هستى آگاه ساخته و علم بى پايان خويش را به وى منتقل نموده و درهاى دانش را به روى او گشوده است:
1ـ عبدالله بن عمر نقل مى كند: رسول خدا(ص) در آن مريضى كه در ضمن آن رحلت كرد فرمود: ((برادرم را نزد من بخوانيد.)) در پى على(ع) فرستادند. على(ع) از راه رسيد[ ونزد پيامبر(ص) بنشست] سپس آن دو روى خود را به سوى ديوار نمودند و پارچه اى بر سر خويش افكندند و رسول خدا(ص) با على(ع) راز مى گفت و مردم بيرون در خانه گرد آمده بودند.
وقتى على(ع) از نزد رسول خدا(ص) بيرون آمد, مردى وى را گفت: ((آيا رسول خدا(ص) با تو رازى را در ميان نهاد؟))
فرمود: ((آرى, هزار در از علم برويم گشود كه از هر در هزار در ديگر گشوده مى گردد!))
گفت: همه را فرا گرفتى؟
فرمود: ((بلى, فرا گرفته ام و به خوبى فهميده ام!))
پرسيد: پس مرا گوى كه دليل آن سياهى كه در ماه مشاهده مى گردد چيست؟
على(ع) فرمود: خداى عزوجل مى فرمايد: و جعلنا الليل و النهار آيتين فمحونا آيه الليل و جعلنا آيه النهار مبصره; ما روز و شب را دو نشانه[ براى اثبات قدرت خود] قرار داديم سپس نشانه شب[ ماه] را محو نموديم و نشانه روز[ خورشيد] را روشنى بخش ساختيم.(14)
آن مرد گفت: ((به راستى كه خوب فهميده اى يا على(ع)!))(15)
2ـ ((إصبغ بن نباته)) گويد: شنيدم كه اميرمومنان مى فرمود: ((همانا كه رسول خدا(ص) هزار باب از حلال و حرام, مرا آموخت و نيز آنچه را در عالم اتفاق افتاده است يا در آينده به وقوع مى پيوندد تا روز قيامت. از هر باب از آموخته هاى من هزار در دانش برويم گشوده مى شود, تا جايى كه دانش مرگها و بلاها و فصل الخطاب نزد من است.))(16)
ادامه دارد

پاورقي ها:پى نويسها: 1 ) يعقوب بن اسحاق بن كلينى, اصول كافى, ج1, ص406. 2 ) زمر (39) آيه30. 3 ) ابن شهر آشوب, المناقب آل ابى طالب(ع), (انتشارات علامه, قم خيابان حضرتى) ج1, ص234 و 235 و شيخ مفيد, الارشاد (انتشارات مكتبه بصيرتى, قم خيابان ارم) ص94 ـ 98 و ابى على الفضل بن الحسن الطبرسى, اعلام الورى (الناشر دارالمعرفه, بيروت, 1399 هـ ـ 1979م) ص140. 4 ) قصص (28) آيه83. 5 ) زمر (39) آيه60. 6 ) ابى جعفر محمد بن الحسن الطوسى, الامالى (تحقيق قسم الدراسات الاسلاميه ـ موسسه البعثه دار الثقافه, قم) ص206 شماره 4/354 و محمد بن حسن ديار بكرى, تاريخ الخميس (موسسه شعبان, بيروت) ج2, ص160. 7 ) ابن هشام, السيره النبويه (دار احيا التراث العربى, بيروت) ج4, ص291. 8 ) تاريخ الخميس, ج2, ص160 ـ 161. 9 ) بينه (98) آيه6. 10 ) همان, آيه7. 11 ) ابى القاسم فرات بن ابراهيم بن فرات الكوفى, تفسير فرات الكوفى, تحقيق محمد الكاظم, (وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى, تهران, 1410 هـ ـ 1990م) ص585, شماره 755ـ10. 12 ) شيخ صدوق , كتاب الخصال (انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم) ج2, ص652, شماره53. 13 ) مناقب آل ابى طالب, ج1, ص236 به نقل از طبرى و سمعانى. 14 ) اسرإ (17) آيه12. 15 ) شيخ صدوق, كتاب الخصال, ج2, ص643, شماره 23. محاالشىء: إذهب إثره; محو كردن يك شىء به معناى از بين بردن اثر آن است و المحو: السواد الذى فى القمر كان ذلك كان نيرا; محو در لغت عرب همچنين به سياهيى گفته مى شود كه در ماه ديده مى شود چنان كه گويى, ماه مانند خورشيد درخشنده بوده, ليكن اثرش كه همان نور آن بوده است محو شده است. نگاه كنيد به لسان العرب, ابن منظور, (دار احيإ التراث العربى, بيروت, الطبعه الاولى, 1408 هـ ـ 1988م) ج13, ماده محو. 16 ) كتاب الخصال, ج2, ص643, شماره22.

/

نقد كتاب


سيرى در كتاب سيره رسول الله(ص)
آخرين قسمت

آيات مورد استشهاد
براى پاسخ به آياتى كه مولف سيره رسول الله(ص) به منظور انكار معجزه در مقام هدايت مردم, مورد استشهاد قرار داده است, بايستى آيات مورد نظر را عنوان كنيم, و آن گاه مفصلا به بررسى آنها بپردازيم. در آيات مورد نظر (آيه 90 ـ 93 اسرإ) مشركان, شش چيز از پيامبر خواستند:
1 ) جوشانيدن چشمه اى از زمين.
2 ) پيامبر مالك بهشتى از خرما و انگور شود و در آن نهرهايى جارى باشد.
3 ) قطعه اى از آسمان را بر سر مشركان فرود آورد.
4 ) خداوند و ملائكه را پيش روى آنان بياورد.
5 ) پيامبر صاحب خانه زرين شود.
6 ) پيامبر به آسمان صعود كند و با كتابى كه مشركان توانايى خواندنش را داشته باشند, فرود آيد.

پاسخ
اگر منظور از درخواست اول مشركان اين بوده كه از رنج و مشقت به دست آوردن آب راحت شوند, بايد گفت كه پاسخ به چنين درخواستى برخلاف سنت حكيمانه خداوند است. چون سنت حكيمانه الهى كه به صورت يك قانون بر زندگانى انسان حاكم است, اين مى باشد كه وى با جد و كوشش وسايل معاش خويش را تإمين كند. آرى در صورتى كه ضرورتى در ميان باشد و حيات گروهى به مثل آب بستگى داشته باشد, مقتضى براى ايجاد چنين معجزه اى وجود دارد. وقتى به قوم موسى(ع) كه در عطش شديدى به سر مى بردند و در شرف هلاكت بودند, نگاه مى كنيم, به چنين اقتضايى برمى خوريم. قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:
((و زمانى كه موسى براى قوم خود آب خواست, گفتيم عصايت را بر آن سنگ بزن. پس دوازده چشمه از آن بجوشيد…))(1)
مشركان در درخواست دوم خويش مطالبه معجزه نكرده بودند. آنان مى خواستند با اين درخواست به عظمت و بزرگى پيامبر پى ببرند. و اين بر اساس اعتقاد غلطى بود كه داشتند: معتقد بودند هر كس ثروتمند است, فردى شريف و بزرگ است. از اين رو اگر پيامبر(ص) به درخواست آنان پاسخ مى داد, موجب تثبيت اعتقاد غلطشان شده بود; در حالى كه او براى مبارزه با جهل و خرافه آمده بود.
مشركان در درخواست سوم خويش خواستند قطعه اى از آسمان بر سر آنان خراب شود. اين درخواست با هدف اعجاز كه چيزى جز نشان دادن قدرت پروردگار براى راهنمايى بشر است, سازگارى ندارد, زيرا در صورت هلاكت مشركان بر اثر حادثه مذكور, كسى از آنان باقى نمى ماند تا هدايت شود.
درخواست چهارم مشركان, مطالبه امرى غير ممكن بود و از لحاظ عقلى محال. خداوند در جايى درباره اين درخواست نامعقول فرموده است: ((كسانى كه به ديدار ما[ معاد] اميد ندارند, گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نمى شوند؟ يا چرا پروردگار خود را نمى بينيم؟ به راستى كه خود را بزرگ شمردند و طغيان كردند; طغيانى بزرگ.))(2)
درخواست پنجم مشركان نيز مانند درخواست دوم آنان بود.
لحن درخواست ششم مشركان حاكى از عناد و سركشى است, چون اگر منظور آنان مشاهده معجزه اى بود, مى بايستى به صعود پيامبر(ص) به آسمان اكتفا كنند, و نگويند: ((به اين صعود ايمان نمىآوريم مگر اين كه كتابى خوانا نيز براى ما از آن جا بياورى. ))
در مجموع مى توان نتيجه گرفت كه علت عدم پاسخ پيامبر به درخواستهاى ششگانه مشركان يا به سبب فقدان مقتضى بوده است و يا به دليل وجود مانع.
استاد جعفر سبحانى پس از ذكر پاسخهاى مذكور مى فرمايد: انكار معجزه و چيزهايى كه به امور غيبى ارتباط دارد مانند انكار ملائكه و جن, علتى جز فقدان هويت اسلامى ندارد.(3)

پيامبر بت پرست!

O مولف در صفحه 100 درباره اين كه پيامبر(ص) نيز همچون مشركان براى بتان قربانى مى نموده و بر آيين آنان بوده است, مى گويد:
((در اصنام كلبى از قول حضرت[ رسول اكرم(ص] ( نقل شده است كه فرموده بود من هنگامى كه به دين قوم خود بودم گوسفندى سفيد براى عزى اهدإ كرده ام (لقد اهديت للعزى شاه عفرإ و انا على دين قومى, ص19).))
آن گاه مولف به منظور تإييد اين روايت مى گويد:
((اگر آن حضرت در ظاهر هم به دين قوم خود نبود و احترام عقايدشان را نگاه نمى داشت به او لقب ((امين)) نمى دادند و او را در نزاع بر سر نصب حجرالاسود حكم نمى كردند و آن اذيت و آزارى را كه پس از بعثت او در حقش روا مى داشتند پيش از بعثت هم روا مى داشتند. يعنى لازم نبود كه آن حضرت مردم را دعوت به حق كند تا اذيتش كنند بلكه صرف دورى از دين قوم نيز موجب اذيت و آزار مى شد…))
در دنباله مطلب, مولف شاهدى ديگر نيز بر سخن پيشين خود مىآورد و مى گويد:
((شاهد اين معنا حديث بلدح است كه در صحيح بخارى در باب ((حديث زيد بن عمرو بن نفيل)) آمده است. به موجب اين حديث حضرت رسول پيش از بعثت در موضعى به نام بلدح با زيد بن عمرو بن نفيل ملاقات مى كند. سفره اى مى گسترانند و زيد از آن سفره نمى خورد و مى گويد من از آنچه شما براى سنگها (انصاب) ذبح كرده ايد نمى خورم و فقط از گوشتى مى خورم كه نام خداوند به هنگام ذبح آن بر آن ذكر شده باشد. اين حديث دلالت ضمنى دارد كه آن حضرت در آن موقع ابايى از خوردن چنين ذبيحه اى نداشته است. مفسران اين حديث كه در معتبرترين كتاب حديث ذكر شده است به دست و پا افتاده اند و خواسته اند آن را به نحوى توجيه كنند.))
سپس مولف در رد سخن توجيه كنندگان حديث مى گويد:
((به نظر نگارنده, اين حديث احتياج به توجيه ندارد و چنان كه خودش[ رسول الله(ص]( فرموده است ايشان پيش از بعثت به دين قوم خود بوده است; يعنى ظواهر آن دين را تا آن جا كه به امر زشت و فاسدى نكشاند رعايت مى فرموده و ما مى دانيم كه آيه منع از خوردن ذبيحه اى كه به نام خدا نباشد بعدها يعنى سالها پس از بعثت نازل شده است و معناى آن اين است كه حتى پيش از نزول آيه و پس از بعثت نيز اكل چنين ذبيحه اى جايز بوده است.)) در اين يك صفحه كه نقل شد, مولف به طور خلاصه اذعان دارد كه:
1 ـ پيامبر(ص) بر دين قوم خود بوده, و در ظاهر بسيارى از اعمال و كردار مشركان را كه زشت و ناپسند نبوده, رعايت مى كرده است.
2 ـ شاهد بر اين معنا اهداى گوسفندى سفيد براى عزى است.
3 ـ شاهد ديگر ابا نداشتن پيامبر از خوردن اين گونه ذبايح است كه بر انصاب (بتها) ذبح مى شد.
4 ـ رسول الله(ص) نيز چون ديگر مشركان مواشى و حيوانات خويش را بر انصاب كه به وى تعلق داشت, ذبح مى كرده است.
5 ـ داشتن بت و قربانى براى آن جزو اعمال زشت و ناپسند مشركان نبود, و خوردن چنين ذبايحى نيز اشكال نداشت; چون حرمت آن سالها پس از بعثت تشريع شد.
6 ـ صحيح بخارى معتبرترين كتاب روايى است.

نقد و ارزيابى
نخستين پرسشى كه به ذهن مىآيد اين است كه مقصود مولف از اين جمله كه مى گويد: ((پيامبر(ص) بر دين قوم خود بوده)) چيست؟ چون نويسنده كتاب در بخش ((حيات معنوى و اجتماعى در مكه)) (ص58ـ63) بطور خلاصه مى گويد كه: مكيان مشرك بوده, و هر قبيله اى از آنان بت و خدايى مخصوص به خود داشته است. و علاوه بر اينها انصاب نيز مورد پرستش قرار مى گرفت, و پرستيدن آفتاب و ماه و ستارگان نيز معمول بوده, و شب و روز نيز در نزد اعراب از احترام فوق طبيعى برخوردار بوده است. و در بخش ((اديان ديگر در مكه)) (ص70) مى گويد كه: عده اى از مكيان از جمله ابوسفيان بن حرب, عاص بن وائل سهمى, وليد بن مغيره, زنديق بوده اند. و در قبيله تميم دين زردشت وجود داشت. و در بخش ((حنفإ و حنيفيه)) (ص79) مى گويد كه: تنى چند از قريش به نامهاى ورقه بن نوفل و عبيدالله بن جحش و عثمان بن حويرث و زيد بن عمرو بن نفيل از پرستش بتها دورى جستند و در طلب دين حنيف برآمدند. حنيف كسى بود كه از عبادت اصنام و هرچه مربوط به آن است, پرهيز مى كرد. زيد بن عمرو بن نفيل از بتها و گوشت حيوان مرده و حيواناتى كه براى بتان قربانى مى شد, پرهيز مى كرد.
روى اين حساب در مكه پنج فرقه وجود داشت: زرتشتيان, زنديقيان, مشركان آفتاب و ماه و ستاره پرستان و حنفإ.
از آن جايى كه مولف (در ص79) اسامى حنفإ را به ورقه بن نوفل و عبيدالله بن جحش و عثمان بن حويرث و زيد بن عمرو بن نفيل محدود كرده و روايت بخارى و حديث بلدح (در ص100) را تلقى به قبول كرده است, مى توان دريافت كه نويسنده كتاب, پيامبر(ص) را جزو حنفا نمى داند. با اين حال نيز دقيقا مشخص نيست كه مولف, رسول الله(ص) را جزو كداميك از چهار فرقه باقيمانده مى داند.
دومين سوالى كه به ذهن خطور مى كند اين است: آيا قربانى كردن براى بتان و اكل از چنين ذبايحى جزو اعمال و افعال زشت و ناپسند مشركان محسوب مى شده است؟
پاسخ نويسنده كتاب منفى است. گويى مولف سخنانى را كه در مدح و ستايش حنفا بويژه زيدبن عمرو بن نفيل (ص79ـ81) آورده, به بوته فراموشى سپرده است, و نيز بشارتى را كه رسول الله(ص) درباره وى داده بود:
ورقه بن نوفل و عبيدالله بن جحش و عثمان بن حويرث به مذهب مسيح گرويدند; زيد بن عمرو از اين قوم كناره گرفت ولى به دين ديگرى درنيامد و ((از بتها و گوشت حيوان مرده و حيواناتى كه براى بتان قربانى مى كردند پرهيز كرد.))
مولف در دنباله اين كلام مى افزايد:
به همين جهت است كه حضرت رسول درباره ورقه فرمود: ((انه يبعث إمه وحده.))” (او در قيامت به تنهايى به صورت امتى برانگيخته مى شود).
البته اين مولف نيست كه براى نخستين بار او را به چنين صفاتى ستوده است; نويسندگان سيره و جوامع روايى همگان او را به سبب وجود همين ويژگيها مورد مدح و ثنا قرار داده اند. اگر اعمال و كردار زيد بن عمرو بن نفيل لغو و بيهوده بوده, چرا همگان از جمله مولف كتاب او را ستوده اند؟ حتى شخص پيامبر(ص) مبعوث شدن او را به صورت امتى واحد به سبب وجود همين خصوصيات دانسته است! (ص81).
سخنان جعفر بن ابى طالب در دربار نجاشى نيز نشانگر صحت اعمال زيد بن عمرو بن نفيل است, جعفر بن ابى طالب در آن جا وضعيت نابهنجار و زشت اعراب را اين گونه به تصوير مى كشد:
((… ما مردمى بوديم در جاهليت كه پرستش اصنام مى كرديم و گوشت حيوانات مردار (يعنى ذبح نشده به نام خدا) مى خورديم و كارهاى زشت مى كرديم و ملاحظه رحم و خويشاوندى نمى كرديم…)) (ص167 سيره رسول الله)

جعفر در اين جا اكل چنين ذبايحى را از كردارهاى زشت اعراب جاهلى برمى شمارد, و آن را در رديف اعمال درست و صحيح اعراب كه بدان معتقد بودند ولى كمتر انجام مى دادند, قرار نمى دهد.
بنابراين اگر هم بتوانيم ادعا كنيم كه خوردن چنين ذبايحى سالها پس از بعثت حرام گشته بود, و خوردن آن براى پيامبر(ص) مباح بوده است چنان كه مولف در صفحه 100 مى گويد: نمى توانيم منكر زشتى و مذموم بودن و پليدى آن بشويم. اگر اكل چنين ذبايحى از جمله امور پليد و مذموم نبود, مورد نهى و تحريم قرار نمى گرفت. (آيه سوم سوره مائده); چون خداوند تنها چيزهايى را حرام مى كند كه داراى چنين خصوصياتى باشد. با اين ديدگاه مى توان اذعان كرد كه اين گونه روايات از جعل جاعلان و وضع واضعان حديث است و اصل و مبنايى ندارد. و علت راه يافتن آن به كتابهاى سيره و اخبار و جوامع روايى اين است كه با امثال اين روايت بر خطاها و اشتباهات آبإ و اجداد خلفا پرده بپوشانند, و رسول الله(ص) را همانند آنان قلمداد كنند كه در برهه اى از زمان چون جاهلان و مردم مشرك از انجام كارهاى زشت و ناپسند و پليد, برى و مصون نبوده است. و در مقابل زيد بن عمرو بن نفيل و ديگران را كه به برخى از خلفا و حكام وقت منسوب بوده, بسيار بزرگتر از آنچه كه بوده است, جلوه دهند. و مديحه سرايى كنند. غافل از اين كه اگر زيد در شناخت راه صحيح و حقايق, گوى سبقت را از همگان حتى از حضرت محمد(ص) ربوده بود, الزاما او مى بايست پيامبر آخرالزمان مى شد و نه محمد مصطفى(ص), چون همان گونه كه مولف كتاب در صفحه 101 الى 102 بند آخر مى گويد:
((در انبيا پيش از وحى, اخلاق نيك و پاكى و دورى از ناپسنديها و پليديها ديده مى شود و به قول ابن خلدون معناى عصمت انبيا همين است ((گويى كه نبى يا پيغمبر بر دورى از ناپسنديها و نفرت از آن سرشته است و گويى اين ناپسنديها منافى فطرت و سرشت اوست…))
آيا اين ويژگيها در زيد بن عمرو بيشتر يافت مى شد يا در محمد(ص)؟!
بر اساس همين مبناست كه بايد گفت: روايت ((اهداى گوسفند براى عزى)) نيز جعلى و كذب است. چون اين عمل نيز نشانگر فعلى از افعال زشت و مذموم و ناپسند دوران جاهلى بوده است كه پس از بعثت صريحا مورد نهى و تحريم قرار گرفت, و نيز داشتن بت و قربانى كردن براى آن.
نكته ديگر اين كه اگر پيامبر(ص) در دوران پيش از بعثت گرچه براى زمانى بسيار كوتاه همچون ديگر جاهلان و مشركان بتى داشت و براى آن يا ديگر بتها و عزى گوسفند قربانى مى كرد, و مانند آنان از چنين ذبايحى تناول مى نمود, مسلما از نقاط ضعف حضرت در دوران تبليغى وى محسوب مى شد, و مشركان از اين نقطه اشتراك و همخوانى و تطابقى كه ميان او و خودشان وجود داشت, به عنوان حربه و سلاحى بسيار قوى عليه وى استفاده مى كردند, و او را به بت پرستى و شرك و جهالت و بى خردى ـ كه در ظاهر مطابق واقع مى نمود ـ رمى مى كردند. چنان كه از عناوينى چون ساحر و كذاب و شاعر كه اصلا و ابدا در او وجود نداشت, براى اين منظور استفاده كردند. در اين صورت بود كه رسول الله(ص) با مشكل بسيار بزرگى در راه تبليغ اهداف خويش مواجه مى گشت و كمتر كسى بدو ايمان مىآورد. ليكن از آن جايى كه در قرآن مجيد و جوامع روايى اهل تسنن و تشيع و كتابهاى سيره و تاريخ, عين و اثر و نام و نشانى از رمى رسول الله به چنين نسبتهايى نمى بينيم, مى توانيم بطور جزمى حكم كنيم كه پيامبر خدا(ص) براى يك لحظه هم به بت و بت پرستى و شرك و مظاهر گوناگون آن چون اهداى گوسفند براى عزى و خوردن اين گونه ذبايح حتى در ظاهر و براى هم سويه بودن با قوم خود, روى نياورد. از شواهد موجود بر اين حقيقت روايتى است كه ابن سعد ذكر مى كند: در اين روايت آمده است كه وقتى ميان پيامبر و فردى از اهالى بصرى (نام يكى از نواحى سوريه) اختلافى روى داد, آن مرد از پيامبر خواست براى اثبات مدعاى خويش به لات و عزى سوگند بخورد. ولى رسول الله(ص) قبول نكرد و فرمود: من هيچ گاه به آنها قسم ياد نكرده ام. و من مإمور به روى گردانى از آنها شده ام. البته اين مطلب و حالت انزجار شديد پيامبر چيزى نيست كه از وى در آن سن كه بالغ بر 25 ساله بود, حادث شده باشد. ايشان در سن دوازده سالگى نيز تنفر خود را از لات و عزى در برخورد با بحيراى راهب اعلان نموده بود, و در اين باره فرموده بود: قسم به خدا چيزى در نظرم به مانند آن دو ناخوش و مورد تنفر نيست.(4)
روايت ((اهداى گوسفند براى عزى)) كه نويسنده آن را از الاصنام كلبى اخذ كرده, و مورد استناد قرار داده, از جمله روايات مرسل و ضعيف و غير قابل احتجاج است. زيرا اين روايت بدون ذكر سلسله روايت ذكر شده است. از اين رو در نظر كليه اهل فن غير قابل استناد مى باشد.(5)
وضعيت سندى حديث زيد بن عمرو بن نفيل كه مولف آن را از صحيح بخارى(6) اخذ كرده, بهتر از روايت ابن كلبى نيست.
روايت مذكور را بخارى از محمد بن ابى بكر از فضيل بن سليمان از موسى بن عقبه از سالم بن عبدالله بن عمر نقل كرده كه ضعيف مى باشد چون در اسناد آن فضيل بن سليمان وجود دارد كه مورد طعن و خدشه رجاليون واقع شده است.(7) و نيز عبدالله بن عمر.(8)
بخارى در ((صحيح)) همين روايت را با اندكى اختلاف نيز ذكر كرده است.(9) كه باز به دليل وجود عبدالله بن عمر در اسناد آن, مخدوش مى باشد.

ميزان صحت صحيح بخارى
مطلبى كه باعث گرديده تا نويسنده كتاب به صحت اين روايت بيشتر اعتماد كند, و به خود جرإت نقد و بررسى در آن را ندهد, اين است كه شخصى چون امام بخارى در كتابى چون ((صحيح)) آن را نقل كرده است. عمق اعتقاد مولف به صحت روايات اين كتاب مشهور و معروف در اين سخن وى به وضوح مشاهده مى شود: ((مفسران اين حديث كه در معتبرترين كتاب حديث ذكر شده است…)) (ص100)
نويسنده كتاب در اين جا به تبعيت از بسيارى از پيشينيان, صحيح بخارى را معتبرترين كتب روايى (و نه از معتبرترين آنها) مى پندارد.
ليكن حقايق خلاف اين را نشان مى دهد, روايات موجود در صحيح بخارى مشحون از مطالب نادرست و اسرائيليات است. اينك از باب نمونه به تعدادى از اين احاديث كه در تعارض آشكار با برهانهاى محكم عقلى و قرآن مجيد قرار دارد, توجه نماييد:
تعدادى از روايات موجود در صحيح بخارى بر اين معنا دلالت دارد كه خداوند را با چشمان ظاهرى مى توان رويت نمود:
((… در پيشگاه رسول الله(ص) بوديم كه حضرت به ماه شب چهارده نگاه كرد و گفت:
شما به زودى پروردگارتان را خواهيد ديد; همان طورى كه اين ماه را مى بينيد و دچار هيچ ناراحتى و فشارى نيز نخواهيد شد…))(10)
جمعى از روايات صحيح بخارى به وضوح نشان مى دهد كه خداوند از بالا به آسمان دنيا فرود مىآيد, و ضمنا دلالت مى نمايد كه خداوند براى رسيدگى به امور بندگان خويش به جابه جايى و تغيير مكان نيازمند است:
((… رسول الله(ص) فرمود: در ثلث آخر هر شب, خداوند به آسمان دنيا فرود مىآيد و مى گويد: و كيست مرا بخواند تا او را اجابت كنم. كيست از من درخواستى نمايد تا آنچه را كه مى خواهد, بدو بدهم. كيست طلب آمرزش كند تا او رابيامرزم. ))(11)
در تعدادى ديگر از احاديث بخارى, ضمن صحبت از ((دجال)) و برخى از ويژگيهاى وى, خداوند را همچون انسان داراى چشمانى مى داند كه بيناست و كور نيست!
((رسول الله(ص) در يكى از روزها كه در ميان مردم بود, از مسيح دجال سخن راند و گفت: خداوند كور نيست; ولى چشم راست مسيح دجال, كور است… .))(12)
البته وجه تشابه ميان خدا و انسان از ديدگاه بخارى به همين جا ختم نمى گردد; خداى بخارى همچون انسان داراى صورت و دست و پا و انگشت و ساق و كمر نيز مى باشد. نگرش مخصوص بخارى تنها در مسإله توحيد نيست بلكه به مسإله نبوت و پيامبرى نيز راه يافته, و در اين باب نيز دچار لغزشهاى بسيارى شده است كه به هيچ وجه با شإن و عظمت پيامبران الهى تناسب و سنخيت ندارد.
نقطه ضعفهاى صحيح بخارى بيش از اينهاست. كه اكنون فهرست گونه بدانها اشاره مى شود:
1 ـ يكى از نكات منفى موجود در اين كتاب اين است كه به وسيله ديگران تكميل شده, و قلم ديگران در آن راه يافته است.
از اين حقيقت ناپيدا پرده بردارى كرده, و از اين رهگذر علت ناموزون بودن برخى از قسمتهاى آن را كه پيش از تركيب فعلى در آن به چشم مى خورد, بازگو نموده است. (13)
2 ـ از جمله ضعفهاى صحيح بخارى اين است كه وى بسيارى از رواياتى را كه در بصره از محدثان مى شنيد, در شام مى نگاشت, و آنچه را كه در شام استماع مى نمود, در مصر مى نوشت. اين طريقه بخارى موجب شگفتى يكى از نزديكان وى گرديد, و روى اين جهت از بخارى پرسيد:
آيا آنچه را كه شنيده اى بطور كامل و بدون نقصان و كاستى مى نگارى؟ ليكن از سوى بخارى پاسخى دريافت نكرد; تنها چيزى كه مشاهده نمود, چهره خاموش و ساكت او بود. (14)
3 ـ ابن حجر در مقدمه فتح البارى مى گويد كه حفاظ در حدود 110 حديث صحيح بخارى را مورد نقد و بررسى قرار داده, و آنها را قبول نكرده اند.
4 ـ همو در آن مقدمه از صفحه 383 به بعد درباره سيصد تن از رجال بخارى كه از سوى محدثان و علماى رجال مورد بررسى واقع شده اند, به تفصيل سخن مى راند, و در ذيل اسامى آنان, هر يك را جداگانه مورد نقد قرار مى دهد.
5 ـ در مقابل وقتى به كتاب المعجم المفهرس لالفاظ الحديث النبوى (دار الدعوه) اثر إ, ى. و نسنك وى . پ. منسج ـ كه نمايانگر اشخاص موجود در طرق مختلف بخارى و ديگران در اخذ حديث است ـ مراجعه مى كنيم, نام و نشانى از خلفا و بزرگان امامى مذهب چون حضرات جعفر صادق, موسى كاظم, على بن موسى, محمد تقى, على النقى, و حتى حسن عسكرى ـ عليهم السلام ـ كه معاصر بخارى بوده و همگان به وثاقت و عدالت آنان تصريح كرده اند, نمى بينيم. و اين جز به سبب عناد و دشمنى مفرط بخارى نسبت به آنان نبوده است.
نبايد از ياد برد كه اين تنها ابن حجر نيست كه بسيارى از روايات و راويان بخارى را مورد نقد و بررسى قرار داده است; اشخاصى نظير دار قطنى, ابن حزم, قسطلانى, جعفر بن ثعلب شافعى, نويسنده جواهر المضيئه فى طبقات الحنفيه (عبدالقادر بن محمد قرشى حنفى), ابوزكرياى نووى, علقمى, ابن قيم, شيخ محمد عبده و ديگران نيز تعداد كثيرى از احاديث بخارى را مردود و باطل دانسته اند.پايان

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) بقره (2) آيه 60. 2 ) فرقان (25) آيه 21. 3 ) الالهيات, ج3, ص102. 4 ) ابن سعد, الطبقات الكبرى, ج1, ص154 و 156. 5 ) كلبى, الاصنام, ص19. 6 ) ج3, ص114 (چاپ دارالقلم) 7 ) ابن حجر, در مقدمه فتح البارى, ص434. 8 ) تشترى, قاموس الرجال, ج6, ص96 ـ 94. 9 ) ج4, ص174. 10 ) شبيه اين روايت در باب 378, فضل صلاه الفجر, صفحه297 نيز آمده است, و همچنين در جلد3, باب 488, صفحه 515 و جلد4, باب 1218, صفحه 796. 11 ) صحيح بخارى, ج1, باب730, ص;498 ج4, باب716, ص424 و ص816 باب 1230 در ضمن قول الله تعالى: ((يريدون ان يبدلوا كلام الله)). 12 ) همان, ج2, باب944 واذكر فى الكتاب مريم ص;631 ج3, باب 194 حجه الوداع, ص;306 ج4 باب 1094, ذكر الدجال, ص698 و 697. 13 ) قسطلانى, شرح بخارى (دار صادر) ج1, ص23. 14 ) تاريخ خطيب بغدادى, ج2, 11.

/

بوستان تشيع در سرزمين حجاز


شيعيان نواحى شرقى
مناطق شرقى عربستان كه احسإ, قطيف, ظهران و الهفوف را در بر مى گيرد, در موازات خليج فارس قرار گرفته اند.
ذخايرى عظيم از نفت و وجود حدود نيم ميليون نفر شيعه در اين منطقه, مشرف بودن به خليج فارس و مجاورت با امارات متحده عربى, قطر و بحرين و مناسبات تاريخى و فرهنگى ساكنين اين ناحيه با نقاط فوق الاشاره به انضمام دورى نقاط شرقى از ديگر كانونهاى شهرى عربستان به اين ناحيه اهميت سوق الجيشى زيادى داده و از نظر هيئت حاكمه عربستان كانونى پرخطر محسوب مى شود.
ناحيه نفت خيز ((احسا)) كه در مشرق نجد قرار دارد بعدها به استان شرقى تغيير نام يافت تا از حس تمايز ناحيه اى آن كاسته شود.(1)
با وجود آن كه اين منطقه از ثروتهاى سرشارى چون نفت برخوردار است و محصولات كشاورزى قابل توجهى در آن به دست مىآيد, يكى از محرومترين نواحى عربستان محسوب مى شود و در مقايسه با ديگر نواحى اين سرزمين, در زمينه هاى عمرانى, خدمات بهداشتى و آموزشى و حمل و نقل و ديگر تسهيلات رفاهى, كمترين ميزان سرمايه گذارى دولتى به اين مناطق اختصاص يافته است, نخستين بيمارستان آن حدود ده سال است كه احداث شده و تا اوايل دهه 1980م سكونت در حلبى آبادها متداول بود.
دليل چنين بى توجهى را مى توان شيعه بودن اكثريت اهالى برخى نواحى استان شرقيه تصور نمود, وهابيان در اوايل قرن سيزدهم در منطقه ((فصول)) سيصد نفر شيعه را كشته و اموال ايشان را تصاحب كردند, در ناحيه غريميل ـ كه نزديك احسإ است ـ با مسلمانان شيعه به طرز فجيعى رفتار كرده و گروههاى زيادى را كشتند.(2)
هنگامى كه جمعى از شيعيان احسإ به زيارت مرقد منور و مقدس رسول الله(ص) رفتند و شيخ محمد بن عبدالوهاب از اين وضع خبردار شد به هنگام عبور اين افراد از شهر درعيه به دستور وى محاسن زوار احسايى را تراشيده از اين شهر تا احسإ آنان را وارونه بر مركوبهاى خود سوار نمودند.(3)
علماى وهابى نجد طى فتوايى سنتهاى شيعيان از جمله برپايى مراسم سوگوارى براى خاندان عصمت و طهارت و زيارت مشاهد مشرفه را بدعت خوانده و اعلام كرده بودند مراكز برپايى اين مراسم بايد تخريب شوند و اگر شيعيان احسإ از اين برنامه اعراض و اجتناب ننمايند بايد از سرزمين عربستان اخراج شوند.(4)
بعدها با فشار شيعيان, دولت عربستان به آنان اجازه داد در مساجد ويژه اى فرايض و شعائر خويش را به جاى آورند ولى اين برنامه خيلى كوتاه بود و مردم شيعه اجازه ندارند مسجد جديد بسازند و يا مراكز دينى خود را گسترش دهند, در سال 1986م وقتى شيعيان در شهر ((دمام)) مسجد جديدى ساختند, توسط پليس مذهبى ويران شد.(5)
همچنين شيعيان اين سامان اجازه ندارند در اذان عبارت اشهد ان عليا ولى الله را ذكر كنند و نه تنها از احداث حسينيه منع شده اند بلكه حسينيه هاى موجود آنان بسته است.
در سال 1990م دولت وقت حوزه علميه ((المبرز)) شيعيان را تعطيل كرد و برخى از مدرسين آن را دستگير نمود.(6)
عملا بخش اعظم كارهاى اجرايى نفت را شيعيان انجام مى دهند و سرنوشت حكومتى كه يك چهارم ذخاير نفت دنيا و يك سوم نفت اوپكOPEC) )(7) را دارد و اولين توليد كننده نفت در جهان مى باشد در دست شيعيان رقم مى خورد.(8)
پس از انفجار يك مخزن نفتى در شهر جبيل كه به دستگيرى چهار جوان شيعه و زدن گردن آنان منجر شد, دولت از استخدام شيعيان به وسيله آرامكو ممانعت به عمل آورد, بقيه شركتهاى نفتى نيز از اين رويه متابعت نمودند, ادامه اين روند منجر به افزايش بيكارى در ميان اين انسانها گرديده است.
اكثر مردم قطيف و روستاهاى تابعه شيعه اند همانها كه افسران آمريكايى مستقر در اين نواحى از آنان هراس دارند, اين افراد با رفتار نيكوى خود جوانان اهل تسنن را مجذوب نموده و آنان را نسبت به انقلاب شكوهمند اسلامى علاقه مند كرده اند, شيعيانى كه به زوار ايرانى التماس مى كرده اند تا عكس يا پيامى از امام خمينى(ره) را به آنها بدهند, انسانهاى خونگرمى كه شعله انقلاب اسلامى تمام وجودشان را فرا گرفته و ديدار با ايرانيان آنان را خرسند و اميدوار مى كند.
شيعيان شهر قطيف در سال 1979م براى نخستين بار كوشيدند تا با تإثيرپذيرى از انقلاب اسلامى ايران مراسم عاشوراى حسينى را در خيابانها و معابر عمومى به نحو شكوهمندى بجاى آورند, اما اين مراسم با واكنش و تيراندازى قواى امنيتى سعودى مواجه گرديد و تعدادى از سوگواران خامس آل عبا در خاك و خون غلطيدند و حسين حسين گويان به سوى معبود خويش شتافتند, گروهى نيز دستگير شدند كه اغلب آنها بر اثر شكنجه هاى وحشتناك در زندانها به شهادت رسيدند.

در محاق اختناق
شيعيان در خصوص ابراز عقايد خويش شديدا در فشارند و از چاپ و ورود هر نوع كتاب يا نشريه شيعى به عربستان شديدا جلوگيرى مى شود, در مطبوعات عربستان غالبا مطالبى غير واقع و تحريفآميز عليه عقايد شيعه انتشار مى يابد, چنانكه چندى قبل در كتب درسى دانشگاه عربستان مطالبى بر ضد باورهاى شيعه آمده بود كه مردمان شيعه اين سامان را به شدت عصبانى نمود و جمهورى اسلامى ايران نيز نسبت به انتشار اين كتاب اعتراض كرد.(9)
در برخى مدارس آن كتابى تدريس مى شود كه ((حقايق عن اميرالمومنين يزيد بن معاويه)) نام دارد و توسط ((وزاره المعارف)) اين كشور جزو مضامين درسى تدوين و نشر يافته است.
برخلاف اين تضييقات, حكام سعودى نتوانسته اند احساس شيعه بودن و پيروى از خاندان عصت و طهارت را از دل شيعيان اين خطه بيرون كنند.
كميته حقوقدانان مينه سوتاى آمريكا كه در خصوص حقوق بشر فعاليت مى كند در گزارش صد و هفتاد صفحه اى خود اوضاع سياسى ـ اجتماعى و مذهبى عربستان را مورد انتقاد قرار داده است, در اين گزارش كه در اواسط ماه مه سال 1992م در اختيار منابع خبرى اروپا و آمريكا قرار گرفت به موقعيت نامناسب شيعيان اشاره شده است و طى آن آمده كه اكثر قريب به اتفاق شيعيان در نواحى شرقى عربستان سكونت دارند كه بين سالهاى 1913م تا 1985م تحت حكومت محلى خانواده عبدالله بن جلوى قرار داشتند و دوران حكومت آنان براى شيعيان با سخت گيريها و خشونتهاى ناروا و كينه هاى شديدى در قبال آنان همراه بود.
در زمينه استخدام شيعيان, دولت تبعيض آشكارى بكار مى برد و برخى مشاغل حساس و امنيتى بطور كلى بر روى آنان بسته است, دولت عربستان با رخنه دادن عناصر نفوذى در ميان تشكيلات شيعى مناطق شرقيه نسبت به شناسايى و دستگيرى مخالفان عمده و عناصر كليدى در اين نواحى اقدام مى نمايد.(10)
روحانيان شيعه به اتهامات واهى و بى اساس خلع سلاح شده و ديگر حق ادامه فعاليت و هرگونه تبليغاتى را نخواهند داشت, دانشجويى را به اتهام آن كه زمان نمازها را بر مبناى اوقات شيعيان نوشته و جزوه اى متضمن تاريخ ولادت و وفات و سخنان ائمه به همراه داشته دستگيرو روانه زندان نموده اند.
حكومت سعودى از نشر اغلب كتابهاى تإليف شده توسط نويسندگان شيعه جلوگيرى مى كند در حالى كه در اين گونه آثار مطالب محققانه اى در مباحث دينى, تاريخى, ادبى و فلسفى ديده مى شود و جرم مولفان اين كتابها آن است كه عاشق خاندان عصمت و طهارت بوده و بر اساس توصيه رسول خدا(ص) و پيروى از سنت نبوى به اهل بيت او ارادت مى ورزند.
از موارد ديگر كه بر عليه شيعيان اعمال مى گردد, بازداشتهاى خودسرانه است, شيعيان زيادى در نيم روز يا شب هنگام در خانه هاى خود و يا گذرگاهها بطور ناگهانى دست گير شده و روانه زندان مى شوند.
كميته بين المللى حقوق بشر در خليج فارس و جزيره العرب كه در لندن استقرار دارد در نشريه اى تحت عنوان ((عربيا مانيتور)) گزارشهايى از نقض حقوق بشر در عربستان انتشار داد مجله الجزيره العربيه كه به زبان عربى در لندن نشر مى يابد, مقاله هايى درباره تضييع حقوق شيعيان عربستان به چاپ رسانيده است.
با وقوع انقلاب اسلامى در ايران روند اميدى براى شيعيان عربستان بوجود آمد چنانچه يكى از آنان ضمن ستودن نقش انقلاب اسلامى ايران گفته بود:
ما منتظر تغيير ريشه اى در سرزمين جزيره عربى بوديم كه ناگهان خبر تظاهرات و مخالفت با رژيم شاه ايران به گوشمان رسيد.
و در ادامه بيانات خويش گفته بود:
پيروزى انقلاب اسلامى شادى و نور اميدى در دلهاى مردم محروم منطقه بوجود آورد و آنها را كم كم به وضع حكام آگاه كرد.(11)
تإثير پذيرى از انقلاب اسلامى تا بدان حد بود كه شيعيان بطور علنى خواهان احقاق حق خود شده اند و با الهام از اين حركت تحول آفرين و شكوهمند دلهره از دلهايشان رخت بربست و قيام مناطق شرقيه را ترتيب دادند و خشم شكوهمند خويش را ثابت و استوار به نمايش گذاشتند.
بعد از اين قيام كه رژيم حاكم بر عربستان را در نگرانى عميقى فرو برد, اهالى شيعه مقيم نقاط احسإ و قطيف آمريكائيان ساكن در اين نواحى را تهديد نمودند كه اگر آمريكا عليه ايران اقدام نظامى كند آنان آرامش را از اتباع اين كشور خواهند گرفت, اين تهديد آنچنان هراسى در قلوب آمريكائيان افكند كه در مرحله اول چندين خانوار آنان منطقه ياد شده را ترك نمودند.
همين مسائل موجب آن گرديد تا رژيم آل سعود به كنترل رفتار حجاج ايرانى بپردازند و در پى فرصتى مى گشت تا نيش زهرآگين خود را بر پيكر تشكل شكوهمند حاجيان ايران فرو كند و اين حركت را در مراسم حج سال 1407 هـ.ق بروز داد.
شكوه و عظمت تظاهرات جمعه ششم ذيحجه سال 1407 هـ.ق با شكوه و عزت خاصى توإم بود فريادهاى مرگ بر آمريكا و اسرائيل جمعيت تظاهر كننده چون پتكى بر مغز سر سپردگان آمريكا و صهيونيسم فرود مىآمد و جهت سركوبى آن به خيانت وحشيانه اى دست زدند و با استفاده از سلاح گرم در حرم امن الهى حدود 400 نفر از حجاج را كه در ميان آنها تعداد زيادى از زنان و جمعى از جانبازان نيز حضور داشتند به شهادت رسانيدند.
عمق فاجعه مزبور به حدى بود كه حضرت امام خمينى(ره) فرمودند: اگر ما از جنايات صدام و قضيه قدس بتوانيم بگذريم از قضيه حجاز هرگز نمى توان گذشت.
و در سالگرد اين فاجعه فرمودند: ((رژيم آل سعود بدون هماهنگى و همكارى با شيطان بزرگ و بهره گيرى از طراحان توطئهآميز آمريكايى توان اجراى اين جنايت هولناك را نداشت.))
اين كشتار وحشيانه تازه به پايان رسيده بود كه عده اى از حكام مرتجع عرب به سرعت و حتى قبل از اين كه خون حجاج شهيد شسته شود و پيامهاى تبريك و حمايت خود را از آل سعود, مخابره نمودند, عرب نيوز كه كه بولتن خبرى عربستان است با افتخار]!] اعلام كرد ملك فهد پيامى از اسرائيل غاصب دريافت كرده كه در آن رژيم صهيونيستى تظاهرات ايرانيها را محكوم كرده بود.
اما مسلمانان جهان اقدام قساوت آميز و توإم با شكست قداست حرم توسط سعوديها را محكوم نموده و عليه آن واكنشى سريع از خود نشان دادند.
تظاهراتى در لبنان, فلسطين, مالزى, پاكستان و برخى از كشورهاى اروپايى توسط مسلمانان انجام شد و طى آن شركت كنندگان از حركت مزبور نفرت و انزجار خويش را اعلام كردند, آرى امت اسلامى تحرك جالبى در مقابل اين بى توجهى گستاخانه آل سعود نسبت به قداست حرم و امنيت حجاج از خود بروز داده بود زيرا خداوند متعال بر حفظ قداست و امنيت حرم صريحا در قرآن تإكيد نموده به گونه اى كه هيچ مسلمانى را ياراى مخالفت با آن نيست.(12)
مخالفت جهان اسلام با فاجعه اى كه توسط حكام عربستان صورت گرفت و طى آن صدها نفر در عرض يك ساعت جان خود را از دست دادند آنان را با دردسرهاى بزرگى مواجه نمود, از اين جهت با تبليغات دروغين خويش خواستند تا از اين اعتراض عمومى بكاهند و بدنبال آن حجاج ايرانى را به اغتشاش متهم كردند و در جايى خاطر نشان كردند كه بين زوار خشمگين كشورهاى ديگر و زوار ايرانى به خاطر راه بندان و مسدود شدن معابر درگيرى بوجود آمده بود.
مسخره ترين اتهام كه حالتى مهمل و مضحك بخود گرفت اين بود كه شايعه نمودند ايرانيها درصدد تصرف مسجدالحرام بودند!! روزنامه عكاظ طبع سعودى كه نسخى از آن به زبانهاى گوناگون در منى بطور رايگان منتشر شد باور نكردنى اتهام را عليه حجاج ايرانى مطرح ساخت.
اين نشريه در شماره ششم اوت 1987م ادعا كرد كه زوار ايرانى مى خواستند كعبه را آتش زده و شهر قم را كعبه قرار دهند و حجاج را ملزم نمايند كه براى حج به مكه نروند و به جاى آن به قم بروند!!
عده اى از مبلغان سعودى كه تحت حمايت مالى اين كشور قرار داشتند اشاعه دادند كه حجاج ايرانى درصدد آن بودند كه حجاج ديگر كشورها را در حرم به اجبار وادار كنند كه با امام خمينى(ره) بيعت كنند!؟
اما از آن طرف تبليغات حكام عربستان كه در پى اين قتل عام شروع شد به وضوح از وسعت نقشه هاى از قبل طراحى شده پرده برمى دارد, برخى حجاج ساكن كشورهاى ديگر گواهى دادند كه در آستانه برگزارى راهپيمايى به آنها هشدار داده بودند كه در راهپيمايى شركت نكنند زيرا قرار است دردسر به وجود آيد.(13)

پاورقي ها:پاورقيها:
1 ) بنگريد به مرآت
الحرمين, ج1, ص440.
2 ) جغرافياى سياسى خاور ميانه و شمال آفريقا, ص208.
3 ) نك: صلاح الدين مختار, تاريخ المملكه
العربيه السعوديه, ج1, ص51.
4 ) ر.ك: على اصغر فقيهى, وهابيان.
5 ) حافظ وهبه, جزيره العرب فى القرن العشرين, ص312
ـ 318.
6 ) به نقل از گزارش صد و هفتاد صفحه اى كميته
حقوقدانان مينه سوتاى آمريكا كه در زمينه
حقوق بشر فعاليت مى كند.
7 ) سازمان كشورهاى صادركننده نفت:
Organization petreoulum of
exporting countries (opec)
the 19807's (washington. D.C countries The braokings institute 1987) P:92 saudi
arabia in ( 8
9 ) غلامرضا گلى زواره, سرزمين اسلام, ص108.
10 ) بهمن نعيمى رافع, مبانى رفتارى شوراى
همكارى خليج فارس در قبال جمهورى اسلامى
ايران, ص58.
11 ) نشريه امت اسلامى, شماره22.
12 ) بقره (2) آيات125 ـ ;126 آل عمران (3) آيات 95 ـ ;96
مائده(5) آيه97.
13 ) ر. ك: ظفر بنگاش, كشتار مكه و آينده حرمين,
ترجمه سيد هادى دبستانى.

/

نگاهى به زندگانى سياسى امام كاظم


با فرا رسيدن سالروز ولادت باسعادت هفتمين امام همام, حضرت موسى بن جعفر(ع) كه در روز هفتم صفر سال 128 هجرى قمرى در روستاى ابوإ (واقع در بين مكه و مدينه) رخ داد, و امسال مصادف با چهارم تيرماه است, ضمن تبريك, بر آن شديم تا نگاهى بر زندگى سياسى آن حضرت بيفكنيم. شخصيتهاى ممتاز و برجسته بر همه ابعاد زندگى انسانى توجه دارند, و در همه ابعاد, بروز و ظهور نموده و به درجه عالى آن دست مى يابند, آنها در عين آن كه در ميدان زهد و پارسايى يگانه اند, در ميدان جهاد و مبارزه نيز يكه تازند, و در عين آن كه در زندگى اجتماعى و اخلاقى مى درخشند, در همه عرصه هاى سياست, دخالت مى كنند, و در پرتو سياست صحيح به اجراى عدالت مى پردازند و از حقوق مردم دفاع مى نمايند.
امام كاظم(ع) 55 سال عمر كرد, كه مدت امامت آن بزرگوار 35 سال بود (از سال 148 تا 183), آن حضرت قبل از امامت و بعد از امامت همواره با طاغوتهاى زمانش درگير بود, و در صحنه هاى سياست, تلاشى فراوان و خستگى ناپذير داشت, با اين كه زحمتها و رنجهاى فراوان كشيد و به شكنجه هاى سخت زندانها و سياه چالها گرفتار آمد, در عين حال زندگى اش با سياست آميخته بود, و تا آخرين لحظه هاى حيات از سياست اسلامى دفاع نمود و در اين راه به شهادت رسيد.
در اين جا به ذكر چند نمونه از شيوه هاى سياسى امام كاظم(ع) مى پردازيم, و در آينه اين نمونه ها و خاطره ها, به تماشاى سيماى سياسى آن بزرگمرد علم و دين مى نشينيم.

رويارويى امام كاظم (ع) با طاغوتهاى عصرش
امام كاظم(ع) در عصر امامتش, با چهار خليفه طاغوتى به اين ترتيب رو به رو بود:
1 ـ منصور دوانيقى (حدود ده سال)
2 ـ مهدى عباسى (ده سال)
3 ـ هادى عباسى (يك سال)
4 ـ هارون الرشيد (حدود پانزده سال)
امام كاظم(ع) در برابر اين طاغوتها, هرگز كنار نكشيد, اگر او سياست را از دين جدا مى دانست, مى توانست با اين بهانه در گوشه خانه و مسجد در مدينه بنشيند و تنها به عبادت و درس و بحث قناعت كند, ولى شواهد عينى حاكى از آن است كه آن حضرت به عبادت و درس و بحث, قناعت نكرد, و بيشتر دوران امامتش را در امور سياسى, و درگيرى با سردمداران و حاكمان ظلم و جور به سر آورد, و با افشاگريهاى خود, مردم را بر ضد آنها مى شورانيد, او با كمال صراحت مى فرمود:
((لان إسقط من حـالق, فاتقطع قطعه قطعه احب الى من إن إتولى لاحد منهم عملا, إو إطإ بساط رجل منهم; هرگاه من از بالاى ساختمان بلند بر زمين سقوط كنم و قطعه قطعه شوم, برايم بهتر است از اين كه عهده دار كارى از كارهاى آنها (طاغوتيان) گردم, يا بر روى فرش يكى از آنها گام بگذارم.))
امام كاظم(ع) اين سخن را پس از انتقاد از ((زياد بن ابى سلمه)) كه با دستگاه طاغوتى هارون همكارى و ارتباط داشت, فرمود.(1)

امام كاظم (ع) در برابر منصور
منصور دوانيقى از خلفاى ديكتاتور و بسيار خشن بود, او براى حفظ سلطنت ننگينش صدها نفر از سادات و آزادگان را با سخت ترين شكنجه ها كشت, او به قدرى كينه آل على(ع) را بر دل داشت كه پس از شهادت امام صادق(ع), به محمد بن سليمان (فرماندارش در مدينه) نوشت: ((اگر جعفر بن محمد (امام صادق) به شخصى وصيت كرده, بى درنگ او را حاضر كن و گردنش را بزن.))(2)
با اين كه مدت ده سال امامت امام كاظم(ع) در عصر سلطنت منصور بود, ولى آن حضرت هرگز تسليم او نشد, نه تنها او را تإييد نكرد, بلكه در هر فرصت مناسبى, با پيروى از شيوه هاى پدر بزرگوارش, در برابر منصور قرار گرفت, گاهى با تربيت شاگرد و توسعه دادن به حوزه علميه شيعه, كه پدرش آن را تإسيس نموده بود, با شيوه انقلاب فرهنگى, به رويارويى با منصور مى پرداخت, و زمانى با گفتار خود, مردم را از حمايت طاغوت برحذر مى داشت و… .
در يكى از موارد, منصور از امام كاظم(ع) خواست به طور رسمى در جشن عيد نوروز كه در دربار تشكيل مى شد, شركت كند, امام كاظم(ع) اين درخواست را رد كرد.
منصور با ابراز مطالبى, امام كاظم(ع) را در تنگنا قرار داد و سرانجام آن حضرت با اكراه در آن مجلس شركت نمود, مردم هداياى بسيارى آوردند, در اين ميان پير مردى شيعى نزد امام كاظم(ع) آمد و گفت: من فقيرم, چيزى نداشتم تا به عنوان هديه بياورم, ولى جدم در سوگ جدتان امام حسين(ع) اشعارى سروده, همان را اهدا مى كنم. او آن اشعار را خواند, امام كاظم(ع) تمام هدايايى را كه آورده بودند, به آن پيرمرد شيعى بخشيد.
امام ك(3)اظم(ع) با اين شيوه, سه موضوع را به منصور و طاغوتيان فهماند: نخست اين كه به آنها فهماند ما به هدايا و زرق و برق دنيا دل نبسته ايم و تطميع نخواهيم شد, دوم اين كه به يك پيرمرد شيعه آن همه كمك كرد, با اين كه كلمه شيعه در آن عصر, مخالفت با حكومت منصور را تداعى مى نمود, و معلوم بود كه كمك به شيعيان, براى سازمان دهى آنها بود. سوم اين كه: خاطره امام حسين(ع) را كه به عنوان سمبل مبارزه با طاغوتيان بود, زنده و تجديد كرد, و با تإييد آن پيرمرد به خاطر ياد حسين(ع), طاغوتيان را در درون كاخشان محكوم نمود, و شادى آنها را به خاطر جشن عيد نوروز, با ياد كربلا و توجه به حوادث كربلا, به عزا تبديل نمود.
اين گونه شيوه هاى امام, كنايه اى رساتر از تصريح بود كه آشتى ناپذيرى امام با دربـاريان و حاكـم دربار را تبيين مى نمود, و اظهار تنفرى از آن حضرت, نسبت به آنها بود.

امام كاظم(ع) در برابر مهدى عباسى
امام كاظم(ع) در مدينه مى زيست, هنگامى كه پس از مرگ منصور, پسرش مهدى عباسى در سال 158 هجرى قمرى, بر مسند حكومت نشست, خود را در برابر امام كاظم(ع) ديد, و دانست كه آن حضرت هرگز از صحنه سياست كنار نمى رود, و در هر فرصتى طاغوتيان را افشا خواهد كرد, مهدى عباسى نخست آن حضرت را از مدينه به بغداد فرا خواند و در بغداد زندانى كرد…(4)
مطابق پاره اى روايات, مهدى تصميم گرفت تا امام كاظم(ع) را به قتل برساند, شبى يكى از دژخيمان سنگدل و دين به دنيا فروخته به نام حميد بن قحطبه را خواست, حميد قول داد كه سحرگاه, امام كاظم(ع) را غافلگير كرده و به قتل رساند, همان شب مهدى عباسى در عالم خواب, حضرت على(ع) را ديد كه به او اشاره مى كند و اين آيه را مى خواند:
((فهل عسيتم ان توليتم إن تفسدوا فى الارض و تقطعوا إرحامكم; اما اگر روى گردان شويد, آيا جز اين انتظار مى رود كه در زمين فساد كنيد و قطع رحم نماييد. ))(5)
مهدى وحشت زده از خواب بيدار شد, و حميد را طلبيد و او را از اجراى فرمان, بازداشت, و به امام كاظم(ع) احترام شايانى نمود.(6)
در مورد ديگر نقل شده: مهدى عباسى روزى براى سرپوش نهادن بر جنايات خود اعلام كرد, مى خواهم مظالم عباد و حقوقى را كه مردم بر گردن من دارند, به صاحبانشان بپردازم, امام كاظم(ع) اين اعلام را شنيد, براى استرداد ((فدك)) كه مال حضرت زهرا(س) و سپس مال فرزندان حضرت زهرا(س) بود نزد مهدى عباسى آمد, و بين آنها گفت و گوى زير رخ داد:
امام كاظم: ((ما بال مظلمتنا لاترد; چرا آنچه را كه از ما به زور گرفته شده به ما باز نمى گردد؟))
مهدى: موضوع چيست؟
ـ : خداوند متعال, فدك و حومه آن را (كه در دست يهوديان بود) براى پيامبرش فتح نمود, و بر آن اسب و شتر رانده نشد (يعنى بدون جنگ در اختيار مسلمانان قرار گرفت) خداوند طبق آيه ((و آت ذالقربى حقه))(7) آن را به فاطمه(س) بخشيد… اينك در دست ديگران است, دستور بده آن را به ما كه از فرزندان فاطمه(س) هستيم برگردانند.
ـ : حدود فدك را مشخص كن, تا آن را در اختيارتان بگذارم.
ـ : حد اول آن, كوه احد, حد دوم آن, عريش مصر, حد سوم آن, سيف البحر و حد چهارمش, دومه الجندل (بين شام و عراق) است.
ـ : آيا همه اينها جزء فدك است؟
ـ : آرى
ـ : اين همه مقدار, زياد است بايد در اين باره انديشيد.(8)
جالب اين كه نظير همين مناظره, بين امام كاظم(ع) و هارون الرشيد رخ داد, هارون گفت: ((تو همه را جزء فدك ساختى, براى ما چيزى باقى نماند.)) امام كاظم(ع) فرمود: من كه در آغاز گفتم اگر حدود فدك را مشخص كنم در اختيارم نخواهى گذاشت.)) در همين هنگام هارون بر كشتن آن حضرت تصميم گرفت.(9)
نتيجه اين كه: امام كاظم(ع) با اين بيان, حكومت اسلامى را از آن خود مى داند, و خلفاى عباسى را به عنوان غاصبان حكومت معرفى نموده است, و اين از روشنترين مصداقهاى دخالت امام در امور سياسى ـ حتى در شرايط بسيار خطرناك ـ است.

امام كاظم (ع) در برابر هادى عباسى
هادى عباسى پس از مرگ پدرش مهدى, بر مسند خلافت نشست, گرچه مدت خلافت او حدود يك سال بيشتر نبود, امام كاظم(ع) در برابر او نيز, موضع گيرى قاطع داشت, هرگز حكومت او را تإييد نكرد, بلكه با آن مخالفت نمود, تا جايى كه قيام قهرمانانه حسين بن على, شهيد فخ(10) بر ضد او را, كه همچون قيام كربلا بر ضد يزيد بود, تإييد كرد.
از سخنان حسين سردار شهيد فخ اين بود: ((ما دست به نهضت نزديم مگر پس از مشورت با امام موسى بن جعفر(ع) كه او به نهضت فرمان داد.))(11)
هنگامى كه خبر شهادت حسين شهيد فخ به امام كاظم(ع) رسيد, فرمود: ((حسين درگذشت, ولى سوگند به خدا او مسلمانى شايسته, روزه دار و شب زنده دار بود, و امر به معروف و نهى از منكر كرد, و در ميان دودمانش, بى نظير بود.))(12)

امام كاظم (ع) در برابر هارون الرشيد
حدود پانزده سال از عصر امامت امام كاظم(ع) با سلطنت ديكتاتورى هارون الرشيد مقارن بود, در همه حوادث سياسى اين عصر, نام امام كاظم(ع) مطرح بود, امام در موارد بسيار, در برابر هارون, موضعى قاطع گرفت, و هرگز سكوت نكرد, از اين رو همواره در تبعيد و زندانهاى مختلف قرار داشت. گاهى در زندان بصره, و زمانى در زندانهاى گوناگون بغداد در برابر شكنجه هاى سخت به سر مى برد و سرانجام در زندان به شهادت رسيد.
مناظرات امام كاظم با هارون, هر كدام دليل روشنى بر موضع گيرى قاطع آن حضرت در برابر هارون است كه ما براى رعايت اختصار, از ذكر آنها خوددارى مى كنيم.(13)
هارون در سفر حج, به مدينه وارد شد, در كنار مرقد مطهر پيامبر(ص) آمد و از روى برترى جويى نسبت به امام كاظم(ع), خطاب به قبر گفت: ((سلام بر تو اى پسر عمو)), امام كاظم(ع) همان لحظه گفت: ((سلام بر تو اى رسول خدا, سلام بر تو اى پدر[ ((!يعنى اگر پيامبر(ص) عموى توست, پدر من است] هارون از اين برخورد امام, سرافكنده و خشمگين شد و دستور داد آن حضرت را دستگير كنند. (14)

مقاومت قهرمانانه در زندان
روزى هارون از وزير دربارش ربيع پرسيد: به نظر تو موضع گيرى و مقاومت موسى بن جعفر(ع) تا چه اندازه است؟[ آيا با تطميع يا تهديد, مى توان او را تسليم كرد؟]
ربيع در پاسخ گفت: ((سيدى لو خططت فى الارض خطه فدخل فيها موسى بن جعفر(ع) ثم قال لا إخرج منها ما خرج منها; اى سرور من! اگر در زمين خطى كشيده شود, و موسى بن جعفر(ع) در ميان آن خط برود و سپس بگويد از آن خارج نمى شوم, هرگز از آن خارج نگردد.))(15)
هنگامى كه امام كاظم(ع) به دستور هارون به زندان سندى بن شاهك, كه آخرين و پرشكنجه ترين زندان بود, افتاد, هارون سعى كرد امام را به شرط معذرت خواهى, از زندان آزاد سازد, گرچه يك بار از هارون تقاضاى آزادى را بنمايد, ربيع وزير دربار هارون واسطه شد, در زندان با امام ملاقات كرد, و به امام عرض كرد: ((هر چند يك بار, از هارون تقاضاى آزادى از زندان كن, تا من ترتيب آزادى شما را فراهم كنم.)) امام كاظم(ع) در پاسخ او فرمود: ((لم إخلق سوولا; من سوال كننده آفريده نشده ام.))(16)
آرى, موضع گيرىهاى قاطعانه و شجاعانه سياسى امام كاظم(ع) در برابر طاغوت زمانش, اين گونه پرتوان و باصلابت بود, او با عزت نفس و شهامت بى نظير خود, تا سر حد شهادت, ايستادگى كرد و حسرت تسليم را بر دل تبهكاران عباسى نهاد, و درس مبارزه و ايستادگى در برابر باطل را به جهانيان آموخت.

پاورقي ها:پى نوشتها: 1 ) وسائل الشيعه, ج12, ص140. 2 ) اعلام الورى, ص290. 3 ) مناقب آل ابى طالب, ج4, ص319. 4 ) اثباه الهداه, ج3, ص220. 5 ) محمد(47) آيه22. 6 ) اسرإ (17) آيه26. 7 ) مناقب آل ابى طالب, ج4, ص300. 8 ) اقتباس از اصول كافى, ج1, ص543. 9 ) مناقب آل ابى طالب, ج4, ص321. 10 ) سرزمين فخ در حدود يك فرسخى مكه قرار دارد, حسين بن على بن حسن مثلث, روز 8 ذيحجه سال 169 با عده اى از ياران و بستگان خود, در راه مبارزه با هادى عباسى به شهادت رسيد. ((مروج الذهب, ج4, ص185)) 11 ) مقاتل الطالبين, ص325 ـ 333. 12 ) بحارالانوار, ج48, ص165. 13 ) در اين باره ر.ك: احتجاج طبرسى, ج2, ص163, بحارالانوار, ج48, ص142 و 156. 14 ) مناقب آل ابى طالب, ج4, ص320. 15 و 16 ) انوار البهيه, 303 و 304.

/

تاملى گذرا در آموزش مديريت


قسمت اول

مقدمه
هرجا كه انسان موضوع بحث باشد, هرگونه نظر و نتيجه گيرى و داورى صحيح درباره آن منوط به شناخت حقيقت انسان و ابعاد وجودى اوست. همان گونه كه شناخت انسان نيز در گرو شناخت جهان و عالم هستى است و به نسبت تفاوتها و تضادها بين مكاتب و بينشها در مورد مبدإ, معاد, هستى و انسان, ديدگاهها و احكام مترتب بر انسان نيز متفاوت و متضاد است.
حقيقت انسان چيست؟ از كجا آمده؟ براى چه آمده؟ به كجا مى رود؟ رابطه بين جسم و روح و شإن و جايگاه هر يك, مرگ و زندگى جاودانه و معناى سعادت و شقاوت انسان و كمال واقعى او در امتداد حيات ابدى و… مسائلى هستند كه پاسخ قطعى به آنها همه چيز را درباره انسان مشخص و جهت دار مى كند. قرآن كريم, به عنوان سخن حق و آفريدگار هستى و خالق انسان, تنها و بهترين منبع براى پيدا كردن اين حقايق است و بى گمان بدون كمك وحى, تلاش براى رسيدن به اين هدف بى فرجام است و تلاشگران منصف در اين ميدان, سرانجام انسان را ((موجود ناشناخته)) ناميده اند.

انسان از ديدگاه اسلام
برخى از شوون و ويژگيهاى انسان را از نظر وحى و آفريدگار انسان مى توان چنين برشمرد:
انسان موجودى است برگزيده از طرف خداوند,(1) خليفه و جانشين او در زمين,(2) داراى فطرتى خدا آشنا,(3) آزاد, مستقل, امانتدار خدا و مسوول خويشتن و(4) جهان, مسلط بر طبيعت و زمين و آسمان,(5) ملهم به خير و شر,(6) جز در بارگاه الهى و جز با ياد او آرام نمى گيرد,(7) ظرفيت علمى و عملى اش نامحدود(8) است, از كرامت و شرافتى ذاتى برخوردار است,(9) حق بهره گيرى مشروع از نعمتهاى خدا به او داده شده است,(10) و در يك كلام, انسان خلاصه اى از كتاب آفرينش است و به تعبير اميرالمومنين ـ عليه السلام ـ :
إتزعم انك جرم صغير
وفيك انطوى العالم الاكبر
و انت الكتاب المبين الذى
باحرفه تظهر المضمر
((آيا مى پندارى كه تو جسم كوچكى هستى؟ در حالى كه جهانى بس بزرگ در تو نهفته است! و تو كتاب آشكارى هستى كه با هر يك از حروفش, پنهانى را عيان مى سازد.))
علت تكوين و خلقت او جز براى پرستش و فرمانبردارى از خداوند نيست,(11) و تنها مإموريت او در اين جهان عبادت خالصانه حق است,(12) در سرشت او علاوه بر عناصر مادى كه در جماد, گياه و حيوان وجود دارد و مربوط به عالم خاك است از گوهرى ملكوتى بهره مند است كه همان نفخه الهى است,(13) و حقيقت انسانى در همين فعليت اخير اوست پس انسان از او (خدا) است و بازگشتش نيز به سوى اوست(14) و در اين راه اگر با ايمان به او و پيوستن به يادش به طمإنينه قلب رسيد(15)بازگشتى توإم با خشنودى متقابل به سوى خداوند خواهد داشت و در زمره بندگان خاصش قرار خواهد گرفت.(16) چنين انسانى نه فقط نماز و مناسكش جنبه عبادى دارد بلكه تمام شوون و امور زندگى, و كار روزانه و خواب شبانه و خوردن و آشاميدن و تإمين غرايزش محتواى عبادى مى يابد(17) چرا كه زندگى و همه چيز آن در امتداد سير الى الله است و وجهه همتش و توجه و جهت گيرىاش به سوى اوست,(18) اين است حقيقتى كه قرآن از انسان ترسيم مى كند; حقيقتى كه با شناخت آن راه به سوى فعليت يافتن و تحقق عينى آن در انسان هموار مى شود و تمام دستورهاى اسلام براى ساختن چنين انسانى است و تفسير و تبيين آن كتابى به وسعت كل معارف و احكام و اخلاق اسلامى را مى طلبد.
اين انسان با تمام ويژگيهايش در آغاز تولد يك حيوان بالفعل و شخصيت و انسانيتش بالقوه است كه فقط با تربيت صحيح به فعليت و شكوفايى مى رسد. سير تكامل ويژگيهاى جسمانى و حيوانى (غرايز) انسان به آسانى و بطور طبيعى به وقوع مى پيوندد اما شكوفايى استعدادها و كششهاى فطرىاش نيازمند تربيت و مجاهدت و مراقبت تحت تربيت مربى صالح است تا از وادى خسران(19) و بند بندگى طبيعت و اسارت غرايز رهايى يافته و به عالم نورانى معرفت و ايمان به خدا و صراط مستقيم عبوديت او راه يابد.
كار و عمل و آثارى كه از انسان در مرحله اول (حيوانى و خسرانى) سر مى زند با كار و آثار وجودى انسان در مرحله دوم (شكوفايى شخصيت انسانى) متفاوت است و ارزش آنها نيز متناسب با ماهيتشان فرق دارد, حتى در صورتى كه شكل و قالب دو كار مشابه باشند بر حسب تفاوت خاستگاه درونى و هدف برونى اين تفاوت اساسى وجود دارد. دستى و شمشيرى و ضربتى بر سر, يك بار از ابن ملجم بر سر اميرالمومنين و بار ديگر از اميرالمومنين بر سر عمروبن عبدود, آن يك بزرگترين جنايت تاريخ و اين يك برتر از ((عبادت ثقلين)) است.(20)
بارى, در اين مكتب, ارسال رسل, تنزيل كتب, تلاش انبيا, دعوت, جنگ, صلح, تشكيل حكومت و خلاصه همه چيز به خاطر خدمت به انسانها و رهايى آنها از تمام زنجيرهاى اسارت و پيمودن راه كمال و نيل به سعادت و كمال آنها در دنيا و آخرت است و هيچ چيز وراى خوشبختى انسانها و هيچ مصلحتى جز مصلحت انسانها در اين مكتب وجود ندارد حتى عبادتهاى واجب و مستحب فردى, سرسوزنى براى خدا, سودى عايد نمى كند و هرچه دستاورد دارد براى انسان متعبد است.
عبادتهاى اجتماعى نيز همه داراى همين خصيصه است: خمس, زكات, دفاع, جهاد, امر به معروف و نهى از منكر و تمام احكام و اخلاق اسلامى براى شكوفايى شخصيت حقيقى انسان است; فى المثل نهى از منكر, مبارزه با انسان گناهكار نيست بلكه مبارزه با گناه است براى نجات گنهكار. پرداخت زكات بيش و پيش از آن كه براى رفع نيازمنديهاى جامعه باشد به منظور طهارت روح و تزكيه و شكوفايى(21) نفس آدمى, تشريع شده است.

جايگاه انسان در فرهنگ غرب
جهان بينى غربى عمدتا مبتنى بر اومانيسم يامذهب ((اصالت بشر)) است; يعنى انسان محور فرهنگ, اقتصاد, سياست و قوانين حقوقى و اخلاقى و مبناى تمام ارزشها به شمار مى رود.
اين جهان بينى در تقابل و تضاد كامل با جهان بينى اسلامى است كه مبتنى بر اصالت حق و توحيد بوده و انسان به عنوان بنده و خليفه خدا در زمين است.
در فرهنگ غرب, انسان در جاى خدا قرار گرفته و همان گونه كه اصل توحيد, محور ساير اصول دين و روح حاكم بر تمام احكام عملى اسلام است در غرب, اومانيسم و تمايلات نفسانى انسان محور تمام امور است.
ژان پل سارتر كه تماميت اومانيسم را در ((اگزيستانسياليزم)) مى داند صريحا مى گويد: انسان بايد تنها تابع حكم خودش باشد, و نقش انسان را در امور جهان چنين مى داند:
((در حقيقت امور جهان چنان خواهد بود كه بشر تصميم مى گيرد آن چنان باشد… ))(22)
عمق و پيامدهاى چنين بينشى آن گاه روشن تر مى شود كه معلوم شود منظورشان كدام انسان است و چه اهدافى را در زندگى تعقيب مى كند.
بى گمان انسانى كه در اومانيسم بر جاى خدا تكيه زده است و دعوى ((انا ربكم الاعلى)) دارد نه انسانى است كه در طول خدا و در سايه وحى و با صعود از نردبان عبوديت او به مقام انسان كامل نايل و خليفه و جانشين خدا بر روى زمين شده است و در مسير زندگى فردى و اجتماعى جز به رضايت او و قرب وصالش نمى انديشد, بل موجودى است خودخواه و خود محور, خودپرست و مستكبر كه با سركشى و طغيان در برابر هستى(23) هدفى جز رسيدن به مشتهيات نفسانى و شكمبارگى و شهوترانى ندارد.
مرورى گذرا بر پاره اى از دستاوردهاى اين بينش مطلب را روشنتر مى سازد:

ليبراليسم
ليبراليسم يا آزادى در مكتب اومانيسم يعنى آزاد شدن انسان از فرمان الهى و سرسپردن به نفس اماره. يعنى اباحيت و مباح دانستن همه امور و از قيد واجب و حرام الهى سربرتافتن. در اين مكتب مرز ناخواسته آزادى به تعبير ژان ژاك راسو فقط با قراردادهاى اجتماعى بسته مى شود.
ليبراليسم, استقلال و تقديم را از آن فرد مى داند و ((ابر و باد و مه و خورشيد و فلك)) را در استخدام تإمين منافع فردى و نفس اماره, لذا تكاثر و افزون طلبى اقتصادى و تشكيل كارتلها و تراستها را نه تنها براى انسان, مضر و خلاف حق و عدالت نمى داند كه عين عدالت و حق تلقى مى كند و بدين سان از درون ليبراليسم, كاپيتاليسم سر بر مىآورد.
تإمين آزاديهاى فردى در ليبراليسم تا آن جا پيش مى رود كه مثلا ارضاى بى حد غريزه جنسى و بى بند و بارى اخلاقى, و قانونى كردن پديده منفورى همچون همجنس بازى, منطقى و طبيعى مى نمايد!
شهيد مطهرى مى گويد:
((از نظر فلاسفه غرب, انسان موجودى است داراى يك سلسله خواسته ها و مى خواهد اين چنين زندگى كند, همين تمايلات منشإ آزادى عمل خواهد بود. آنچه آزادى فرد را محدود مى كند آزادى اميال ديگران است. هيچ ضابطه و چهار چوب ديگرى نمى تواند آزادى انسان و تمايل او را محدود كند.
آزادى به اين معنى… كه مبناى دمكراسى غربى قرار گرفته در واقع نوعى حيوانيت رها شده است…, از ديدگاه اسلام, آزادى و دمكراسى بر اساس آن چيزى است كه تكامل انسانى ايجاب مى كند… حق ناشى از استعدادهاى انسانى انسان است نه حق ناشى از ميل افراد و تمايلات آنها.))(24)
برخى از انديشمندان غربى نيز خود بر اين نكته اعتراف كرده اند: ((افسار گسيختگى و هرزه گويى و ياغى گرى با مفهوم مقدس آزادى كه براى تفوق بر استبداد و ظلم بايد فرشته رحمتش ناميد, هزارها فرسنگ فاصله دارد.))(25)

دمكراسى
در عرصه سياست نيز اومانيسم در قالب دمكراسى به عنوان حكومت مردم بر مردم و مبتنى بر ليبراليسم در خدمت سرمايه دارى متجلى شده است.
دمكراسى و پارلمانتاريسم غربى تنها دربرگيرنده احزابى است كه در خدمت نظام سرمايه دارى باشند و عملا احزاب ليبرال دمكرات مسيحى, سوسيال دمكرات, سوسياليست و. .. هرچند در روشها و تاكتيكها تفاوتهايى دارند اما همگى در خدمت نظام سرمايه دارى بوده و معمولا حزبى مى تواند به قدرت برسد كه با زد و بند با كارتلها و تراستها از پول و امكانات بيشترى برخوردار باشد و با استفاده از همين زر و زور است كه آراى مردم را زير فشار گسترده روانى و بمباران تبليغات مزورانه در جهت خواست خود سوق مى دهند.
با اين حال, همين دمكراسى مبتنى بر ليبراليسم و شاخه هايش تا آن جا و در حدى نزد آنها اعتبار و ارزش دارد كه در خدمت منافع غربيان و منطبق با بينشهاى ماديگرايانه آنان باشد و در حقيقت دمكراسى و ليبراليسم يك ((شاهراه)) يك طرفه است, مخصوص غربيان به سوى غارت و چپاول و تكاثر. اما براى ديگرانى همچون مردم مسلمان الجزاير, بوسنى, تركيه, مصر, لبنان و… تمام راهها به وسيله همين مدعيان بسته و چهره كريه ديكتاتورى جنايت بار غربيان از پس نقاب ليبراليسم آشكار مى گردد.
اظهارات هنرى كيسينجر در مورد رفراندوم بوسنى, نمونه اى است كه ما را از توضيح بيشتر در اين زمينه بى نياز مى كند:
((اشتباه بزرگى كه ما غربيها در رفراندوم سه سال پيش بوسنى (پس از اعلام استقلال آن) مرتكب شديم, اين بود كه انتخابات را دمكراتيك قلمداد كرده بوديم در حالى كه اين انتخابات توسط مسلمانان و بر اساس استقلال يك حكومت اسلامى برگزار شده بود.))(26)
دمكراسى غربى, از نظر اسلام به طور اساسى مردود است و حكومت فقط از آن خدا است(27) و اعمال كننده احكام و قوانين الهى تنها از جانب او تعيين مى شود. در حكومت و جامعه اسلامى, پيغمبر(ص) و سپس ائمه معصومين(ع) مستقيما از جانب خداوند تعيين شده اند و در زمان غيبت نيز طبق معيارهاى مشخص و روشنى, رهبرى حكومت اسلامى از سوى خداوند تعريف شده است و نقش مردم از اين جهت حائز اهميت است كه بدون اقبال و رإى آنان استقرار حكومت اسلامى ميسور نيست و اين مردم هستند كه در امتداد ايمان به خداوند و حاكميت مطلق او ـ كه يك امر قلبى و صد در صد اختيارى و انتخابى است و اصولا هيچ گونه اكراه و اجبارى در آن راه ندارد ـ آن كه را او به طور مستقيم منصوب يا با ارائه ملاكها و معيارها تعيين كرده باشد به عنوان پيامبر, امام, ولى امر و رهبر خود برمى گزينند.
در زمان غيبت, رهبرى (ولى فقيه) در وجود كسى محقق مى شود كه از بيشترين باور به حق مطلق, بيشترين انقياد نسبت به اوامر و نواهى الهى, بيشترين تقوا و تعهد نسبت به آيين الهى, بيشترين وارستگى از تمايلات و هواهاى نفسانى و بيشترين آگاهى نسبت به مقتضيات زمان و شناخت شرايط برخوردار باشد.
در حكومت اسلامى, پيغمبر, امام و ولى امر فقط مجرى اوامر و نواهى الهى هستند پس قانونگذار اصلى خداست و رهبر علاوه بر احكام الهى كه از منابع تعيين شده به دست مىآورد نسبت به مسائل مستحدثه نيز براساس معيارهاى مشخص دينى حكم الهى را استنباط مى كند و نمايندگان مردم نيز در چهارچوب معيارهاى اسلامى و با توجه به مقتضيات و ضرورتها به وضع قوانين مى پردازند.
و بالاخره حكومت اسلامى, حكومت مستضعفانى است كه يكى از اهداف آن نابود كردن استضعاف و مبارزه با مستكبرين و مترفين و نابودى حاكميت نفس اماره, سرمايه و مرفهين بى درد, شهوت و شكم پرستان و مفسدان در جامعه بشرى است.
ادامه دارد

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) طه (20) آيه121 : ((ثم اجتباه ربه فتاب عليه و هدى)). 2 ) بقره (2) آيه:30 ((و اذ قال ربك للملائكه انى جاعل فى الارض خليفه)); و انعام(6) آيه165 و هو الذى جعلكم خلائف الارض)). 3 ) اعراف(7) آيه172 ((و اذا اخذ ربك من بنىآدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى شهدنا)) ; روم (30) آيه43 ((فاقم وجهك للدين القيم)). 4 ) احزاب(33) آيه :72 ((انا عرضنا الامانه على السموات والارض والجبال فإبين ان يحملنها واشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا)); انسان(76) آيه 3 : ((انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا)). 5 ) لقمان (31) آيه20. 6 ) والشمس(91) آيه هاى 8 ـ :9 ((ونفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقويها)). 7 ) رعد(13) آيه:28 ((الذين آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله الا بذكر الله تطمئن القلوب)). 8 ) بقره(2) آيه31 ـ :33 ((و علم آدم الاسمإ كلها…)). 9 ) اسرإ(17) آيه:70 ((و لقد كرمنا بنىآدم و حملناهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا)). 10 ) بقره(2) آيه:29 ((هوالذى خلق لكم ما فى الارض جميعا; جاثيه(45) آيه13. 11 ) ذاريات(51) آيه:56 ((و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون)). 12 ) بينه(98) آيه:5 ((و ما امروا الا ليعبدوالله مخلصين له الدين حنفإ)). 13 ) سجده(32) آيه 7 ـ :9 ((و بدإ خلق الانسان من طين ثم جعل نسله من سلاله من مإ مهين ثم سواه و نفخ فيه من روحه)). 14 ) بقره(2) آيه:156 ((… انا لله و انا اليه راجعون)). 15 ) رعد(13) آيه :28 ((الا بذكر الله تطمئن القلوب)). 16 ) فجر(89) آيه 27 ـ :30 يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضيه مرضيه فادخلى فى عبادى وادخلى جنتى)). 17 ) انعام(6) آيه:162 ((قل ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين)). 18 ) همان, آيه:79 ((انى وجهت وجهى للذى فطر السموات والارض حنيفا)). 19 ) عصر(103) آيه:2 ((ان الانسان لفى خسر)). 20 ) مواقف, ص:618 ضربه على يوم الخندق افضل من عباده الثقلين. 21 ) توبه(9) آيه:103 ((خذ من اموالهم صدقه تطهرهم و تزكيهم بها. 22 ) ژان پل سارتر, اگزيستانسياليزم و اصالت بشر, ترجمه دكتر مصطفى رحيمى. 23 ) علق(96) آيه6 ـ :7 ((ان الانسان ليطغى ان رآه استغنى)). 24 ) پيرامون انقلاب اسلامى, ص102 ـ 106. 25 ) ويليام دوگلاس به نقل از چكيده انديشه ها, ص213. 26 ) كيهان 12 تيرماه 1374, ص3.

/

آرامش با حيات طيبه


همه انسانها به دنبال آرامش اند, اما بيشتر آنان نمى دانند كه چگونه بايد آن را به دست آورد. گفتيم كه يكى از راههاى كسب آرامش, رضايت به تقدير الهى است. اما بايد دانست كه مفهوم رضايت به تقدير الهى, بى تفاوتى و تنبلى و دم غنيمتى نيست. خداوند متعال, چنين مقدر كرده كه انسانهاى فعال, پرتلاش, متقى و ميانه رو, سعادتمند باشند و در دنيا و آخرت از حيات طيبه برخوردار گردند. اين مفهوم تقدير الهى است و رضايت به اين تقدير; يعنى اميدوار بودن به اين وعده هاى الهى.

حيات طيبه با ايمان و عمل صالح
حيات طيبه بر دو پايه استوار است: ايمان و عمل صالح. فرد مومن و صالح از آرامش و صفاى دل برخوردار است. حال بايد پرسيد: مومن كيست و عمل صالح چيست؟ قرآن در معرفى مومن مى فرمايد: كسى كه در كردارهايش ميانه روست و از زندگى زجرآور تجملى و چشم و همچشمى و اسراف و تبذير پرهيز مى كند, او مومن است. اين صفت مومن را قرآن كريم اين گونه بيان مى فرمايد: ((والذين اذا إنفقوا لم يسرفوا و لم يقتروا و كان بين ذلك قواما;([ (1مومنان كسانى هستند] كه چون هزينه مى كنند اسراف نمى كنند و خست نمى ورزند بلكه ميان اين دو, راه اعتدال را مى گيرند.))
مومن نه خسيس است و نه اسراف گر, بلكه حالت ميانه دارد: ((و كان بين ذلك قواما)). علم اقتصاد; يعنى برنامه ريزى براى زندگى و خرج ميانه. و اين گونه اقتصاد در اجتماع و خانواده توسط فرد و دولت, بايد پياده شود تا حيات طيبه و آرامش روحى و روانى به دست آيد.
صفت ديگر مومن اين است كه اهل گناه نيست. اگر كسى دست به گناه يازيد, همان گناه دست و پاگيرش شده رفته رفته روح اش را مى خورد و امن و آسايش را از او سلب مى كند. حيات طيبه, زندگيى است كه از گناه و آلودگى به دور است. تاريخ و تجربه نشان داده كه هيچ فرد و يا جامعه گنه كارى, روى آسايش نديده است, انواع و اقسام عذابهاى الهى بر سر فرد و اجتماع گنه كار باريده و آنها را با اضطراب و تشويش و سرانجام نابودى و نيستى رو به رو كرده است.
حيات طيبه غير از ايمان, به عمل صالح نيز احتياج دارد, قرآن مى فرمايد: ((من عمل صالحا من ذكر إو إثنى و هو مومن فلنحيينه حياه طيبه ولنجزينهم إجرهم باحسن ما كانوا يعملون(2); هر زن و مردى كه كارى نيكو انجام دهد, اگر ايمان آورده باشد زندگى خوش و پاكيزه اى بدو خواهيم داد و پاداشى بهتر از كردارشان عطا خواهيم كرد.))
نشانه ايمان, عمل صالح و كردار شايسته است. انسان مومن, مى كوشد تا با عمل و كردار خلاق, برنامه ريزى شده و منظم در كارهاى فردى و اجتماعى, حضور فعال داشته باشد.
نكته مهم در خصوص ارتباط ايمان و عمل صالح اين است كه: ايمان راستين, عمل صالح را به وجود مىآورد و عمل صالح هم ايمان را زياد مى كند. هر گامى كه مومن در راه انجام اعمال صالح برمى دارد به ايمان خود مى افزايد و ازدياد ايمان و رشد و پرورش روحى, كردار شايسته را به دنبال دارد.
مردمانى كه ايمان و عمل صالح را با هم داشته باشند, مقدرشان اين است كه خداوند متعال با حيات طيبه آنها را احيا كند: ((فلنحيينه حياه طيبه)) يعنى زندگى بدون غم و غصه, و دلهره و اضطراب. مقدر آخرتشان هم اين است كه پاداش بهتر از كردارشان به آنها عطا خواهد شد: ((ولنجزينهم إجرهم باحسن ما كانوا يعملون)).
اين تقدير يك انسان مومن است اما مقدر يك فرد فاسق اين است كه دائما با كوبندگى روحى و فشار روانى رو به روست, كه اين هم وعده خداست. خداوند متعال در سوره انعام مى فرمايد: ((فاى الفريقين إحق بالامن ان كنتم تعلمون;(3) اگر مى دانيد بگوييد كه كدام يك از اين دو گروه[ مومنان و كافران] به ايمنى سزاوارترند؟)) چه كسانى امنيت دل و زندگانى منهاى غم و غصه دارند؟ قرآن خود پاسخ مى دهد كه: ((الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون;(4) كسانى كه ايمان آورده اند و ايمان خود را به شرك نمىآلايند, ايمنى از آن ايشان است و ايشان هدايت يافته گانند.))
از اين آيه چنين برمىآيد كه ايمان به تنهايى كافى نيست بلكه دورى از ظلم و گناه هم لازم است: ((و لم يلبسوا ايمانهم بظلم)). پس ايمان هنگامى كارايى دارد كه با عمل صالح و دورى از گناه و ظلم, همراه باشد.

تقدير مومنان
ترديد نبايد كرد كه نتيجه قطعى ايمان و عمل صالح و دورى از ظلم و گناه, رسيدن به ساحل آسايش و زيستن با حيات طيبه است, خداوند خود اين گونه مقدر كرده است كه انسانهاى مومن با امنيت و آسايش روحى و روانى زندگى كنند: ((اولئك لهم الامن)). اين گونه افراد مورد عنايت حق اند و او آنان را به حيات طيبه هدايت مى كند: ((و هم مهتدون)) همچنين در اثر تقوا و خداترسى, ميزانى به دست مىآورند كه مى توانند با آن از تنگناها و بن بستها به راحتى عبور كنند: ((ان تتقوا الله يجعل لكم فرقانا)).(5)
اين امن و آسايش و اين نيروى ((فرقان)) و اين دست عنايت خدا, هم بر سر فرد مومن و صالح است و هم ملت و جامعه مومن. از نظر فردى نمونه هاى آن بسيار است, اما مثال و نمونه عينى ملتى كه دست عنايت حق بر سر آن است همين جامعه امروز ايران است; اين ملت به خاطر فرمانبردارى از دستورهاى اسلام و قرآن, مورد توجه خداوند متعال واقع شده به طورى كه از سخت ترين مشكلات و بن بستها رهيده و ناممكن ها را ممكن ساخته و توطئه هاى گوناگونى را خنثى كرده است, مرورى بر حوادث انقلاب اسلامى از آغاز تاكنون, مويد همين نكته است: شكست شاه, رسوايى آمريكا, حادثه طبس, جنگها و درگيريهاى مختلف, درهم ريختن معادلات جهانى و نمونه هاى بسيار ديگر, نشان دست عنايت خداست.
آرى, مقدر يك فرد و جامعه مومن و متقى, حيات طيبه و زندگى آسوده روحى است.

تقدير گناهكاران
مقدر يك فرد و جامعه گناهكار اين است كه دائما برايش كوبندگى بيايد; يعنى غم و غصه هايى كه از فرط بزرگى نتواند آنها را تحمل كند: ((لايزال الذين كفروا تصيبهم بما صنعوا قارعه او تحل قريبا من دارهم;(6) و كافران را پيوسته به سبب اعمالشان حادثه اى رسد يا آن حادثه در نزديكى خانه هايشان فرود آيد.))
اين كفر در اين جا, كفر عملى است; گره اى را مى گشايد فورا گره ديگرى بر كار او زده مى شود, هنوز از غمى نرسته كه غم ديگرى وجود او را مى گيرد, از تشويشى رهايى مى يابد به اضطراب بدترى دچار مى شود, و نبايد پنداشت كه اين خواست و تقدير خداست بلكه دست پخت خود انسانهاست ((بما صنعوا)). گناه و طغيان عاقبتى جز اين ندارد كه آدمى به آشفتگى و اضطراب, گرفتار آيد.
در آيه ديگر نظير همين را مى فرمايد و يك تشبيه معقول به محسوس مى كند و مى فرمايد: اگر كسى مثلا از هواپيما به پايين بپرد چه مى شود؟ معلوم است كه له مى شود و اگر هم زنده بماند و لاشخورها اطرافش را بگيرند و هيچ كس هم نباشد چقدر وحشت دارد؟ قرآن مى فرمايد آدم بى خدا و گناهكار, در دنيا اين چنين حالتى دارد, در وطن خود و در كنار زن و بچه و در ميان رفقايش زندگى مى كند, اما دلهره, اضطراب خاطر, ضعف عصب, افسردگى, پوچى روحى اين شخص را به آن جا رسانده مثل اين كه تنها در بيابان گرفتار شده و دشمن اطراف او را گرفته است يا مثل اين كه از هواپيما پرت شده و هيچ راه نجاتى براى خود نمى بيند: ((و من يشرك بالله فكانما خر من السمإ فتخطفه الطير إو تهوى به الريح فى مكان سحيق;(7) هر كس كه به خدا شرك آورد, چونان كسى است كه از آسمان فرو افتد و مرغ او را بربايد يا باد, وى را به مكانى دور اندازد.))
گناه با انسان اين چنين مى كند, مقدر گناهكار اين است كه يك زندگى ناخوش داشته باشد, مقدر گناهكار زندگى بدون آرامش است. آخرتش هم اين چنين است, يعنى از غمى رهايى مى يابد و در غم ديگرى فرو مى رود. آتش جهنم هم هيچ گاه يك جور نيست, مرتب تازگى دارد همان طور كه آتش دنيا براى گناهكار يك نواخت نيست.

حيات طيبه و زندگى ميانه
قبلا به اشاره گفتيم كه يكى از شرايط دسترسى به حيات طيبه, اقتصاد و ميانه روى است, اسراف و تبذير, آسايش و راحتى را از آدمى مى گيرد و زندگى زجرآور و پراضطرابى را جاى گزين آن مى كند. انسان نيازهاى مختلفى دارد و براى تإمين اين نيازها, مسلم تلاشهايى مى كند, اگر اين تلاشها براساس حرص و آز و اسراف باشد, روى سعادت نخواهد ديد, از سوى ديگر اگر تفريط كند و به اين نيازها به درستى پاسخ نگويد باز هم خوشبخت نيست; فى المثل نيازهاى خوراك, پوشاك, مسكن, مسائل جنسى, بخشى از احتياجات بعد مادى انسان است و اگر در خط اعتدال و ميانه روى قرار نگيرند, آسايش و امنيت آدمى به هم مى خورد.
خوراك خوب است و اگر انسان مواظب جسمش نباشد حرام است, انسان بايد بخورد اما به اندازه اى كه زنده بماند به قول پزشكان بدن انسان حدود 1800 كالرى نياز دارد, اگر از اين مقدار بيشتر بخورد فضولات مى شود و جذب بدن نمى شود.
خواب براى انسان لازم است و اگر به اندازه نخوابد بيمار مى شود, اما اگر اين خواب از حالت اعتدال خارج شد و آدمى به پرخوابى مبتلا گرديد, همين پرخوابى كسالتآور و بيمارىزاست.
نيازهاى جنسى اگر به طور كلى سركوب شود, مشكلات روانى و عقده هاى روحى به وجود مىآورد و اگر در راه تإمين آن افراط هم شود, همه چيز را از دريچه مسائل جنسى خواهد نگريست و به بيماريهاى ديگر روانى مبتلا خواهد شد.
پوشاك نيز چنين است; يعنى اگر انسانى در پوشاك, جانب اقتصاد را از دست داد و به افراط روى آورد, آسايش خود را آسان و ارزان فروخته است. همچنان كه آدمى در خوراك و نيازهاى جنسى و ديگر غرايز بايد معتدل باشد در پوشاك نيز لازم است ميانه روى و اقتصاد را پيشه كند.
پس به طور كلى بايد گفت: مقدر خداوند متعال اين است كه انسان مومن, ميانه رو و ساده زيست, حيات طيبه و زندگى سالم و بدون دلهره و اضطرابى داشته باشد و كسانى كه افراطگرند و در تإمين نيازها جانب اقتصاد را فرو گذاشته و به تجملات و زيورآلات روى آورده اند, حيات مشكل و طاقت فرسايى را بگذرانند.
در سوره واقعه, سرنوشت آنان اين گونه ترسيم شده است: ((و اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال فى سموم و حميم و ظل من يحموم لابارد و لاكريم انهم كانوا قبل ذلك مترفين و كانوا يصرون على الحنث العظيم;(8) اما اصحاب شقاوت, اصحاب شقاوت چه حال دارند؟ در باد سموم و آب جوشانند, در سايه اى از دود سياه, نه سرد و نه خوش, اينان پيش از اين در ناز و نعمت بودند و بر گناهان بزرگ اصرار مى ورزيدند.))
اين هم مقدر انسانهاى تجمل گرا و اسراف گر است كه آتش جهنم و دود آن آنها را مىآزرد, چون ((و كانوا يصرون على الحنث العظيم)) بر گناهان بزرگ, اصرار مى ورزيدند و عاقبت اين چنين انسانهايى نابودى است: ((و اذا اردنا ان نهلك قريه امرنا مترفيها ففسقوا فيها فحق عليها القول فدمرناها تدميرا;(9) چون بخواهيم قريه اى را هلاك كنيم, خداوندان نعمتش را فرماييم تا در آن جا تبهكارى كنند, آن گاه عذاب بر آنها واجب گردد و آن را درهم فرو كوبيم.))
آرى, فرد يا جامعه تجمل گرا و مترف نابود مى شود و اين نابودى هم دو نوع است: جسمى و روحى; توضيح آن كه: گاهى انسان و يا جامعه با بمب, زلزله و بلاياى ديگر از بين مى رود و زمانى هم استقلال و يا روح و روان او نابود مى شود, نوع اول, نابودى جسمى است و نوع دوم نابودى روحى, انسانهاى افراطگر و تجمل پرست, روح و روان شان به تدريج فرسوده و نابود مى شود, و اين نابودى, حتمى است: ((فدمرناها تدميرا)).
ادامه دارد

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) فرقان (25) آيه67. 2 ) نحل(16) آيه97. 3 ) انعام(6) آيه81. 4 ) همان, آيه82. 5 ) انفال (8) آيه29. 6 ) رعد (13) آيه31. 7 ) حج (22) آيه31. 8 ) الواقعه(56) آيه هاى41 ـ 46. 9 ) اسرإ (17) آيه16.

/

شرايط معجزه


((و لقد ارسلنا رسلا من قبلك و جعلنالهم إزواجا و ذريه و ما كان لرسول ان يإتى بآيه الا باذن الله لكل اجل كتاب;(1) ما پيش از تو (نيز) رسولانى فرستاديم; و براى آنها همسران و فرزندانى قرار داديم; و هيچ رسولى نمى توانست معجزه اى بياورد مگر به فرمان خدا! هر زمانى نوشته اى دارد. (براى هر كارى, موعدى مقرر است)))!
اين آيه مطالبى را در بر داشت:

مطلب اول: بشر نبودن رسول
آنان مى گفتند رسالت با بشريت سازگار نيست, يعنى ممكن نيست انسان رسول باشد و داراى همسر و فرزند, اين شبهه و پاسخ آن به تفصيل گذشت.

مطلب دوم: تقاضاى معجزه
مى گفتند: اگر تو رسولى بايد معجزه اى بياورى. اين تقاضا براى آن بود كه قرآن كريم يا معجزات ديگر حضرت را براى اعجاز كافى نمى دانستند. اين مطلب هم در همين سوره رعد مكررا مورد بحث قرار گرفت و آيات ديگرى هم آن را تبيين كرد كه اعجاز در اختيار خداست و لاغير. انبيا اگر معجزه مىآورند به اذن الله است گرچه هيچ پيامبرى بدون معجزه مبعوث نمى شود اما معجزه هايى كه ديگران آنها را پيشنهاد مى دهند بايد به اذن الله باشد و از طرفى هم بسيارى از اين تقاضاها جنبه استهزا و اذيت داشت چون واقعا نمى خواستند ايمان بياورند, مثل جريان معجزه ثمود كه ناقه را از دل كوه بيرون آورد, ولى باز ايمان نياوردند. بسيارى از انبيا به پيشنهاد و تقاضاى امتشان, معجزه آوردند ولى قبول نكردند.
معجزه هايى كه مردم پيشنهاد مى دادند دو قسمت بود: يك قسمت به عنوان اصل دليل نبوت و اعجاز, قسمت ديگر, به عنوان اين كه به پيامبرشان مى گفتند تو ما را مى ترسانى و مى گويى اگر ما ايمان نياوريم گرفتار فلان عذاب خواهيم شد, آن عذاب را بياور. آن عذاب هم به عنوان يك آيه و معجزه خواهد بود كه رسالت او را تصديق مى كند نظير آنچه در سوره هود بيان شده است كه: قوم نوح به آن حضرت گفتند: ((قالوا يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فإتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين)),(2) تو با ما به مجادله برخاستى, ما را هم تهديد مى كنى كه اگر به تو ايمان نياوريم گرفتار عذاب خواهيم شد, اگر در دعوايت راستگويى, آن تهديد را عملى كن, اگر مى گويى بر ما عذاب نازل بشود عذاب را بياور.
بنابراين, پيشنهاد معجزه گاهى آن معجزه اى است كه تصديق رسالت به آن بسته است و زمانى پيشنهاد معجزه اى است كه درباره آن تهديدهايى است كه انبيا مى كردند كه مى گفتند اين را بياور. جواب در هر دو حال يكسان است و آن اين كه: هرگونه آيت و معجزه اى به اذن الله است, لذا وقتى عيساى مسيح ـ سلام الله عليه ـ معجزات خود را تبيين مى كند همه را به اذن الهى استناد مى دهد: ((انى اخلق لكم من الطين كهيئه الطير فانفخ فيه فيكون طيرا باذن الله و ابرىء الاكمه و الابرص و احى الموتى باذن الله))(3)
آن اذن, كه يك امر تكوينى است, موانع را برطرف و مقتضيات را موجود مى كند و باعث تحقق شىء است, اذن خدا هم صفت فعل اوست نه نظير انسان كه اجازه مى دهد يعنى راضى مى شود كه يك وصف نفسانى باشد كه قبلا اين وصف نفسانى نبوده بعدا پيدا شده است, اذن خدا همان فعل خداست. اگر گفته شد هيچ كارى بدون اذن خدا نيست يعنى هيچ كارى بدون ايجاد و آفرينش خدا نيست نه اين كه يك اذن لفظى هست بعد شخصى كه اين اذن را شنيده كار انجام مى دهد اين اذن خدا صفت ذات نيست بلكه صفت فعل است و صفت فعل را از مقام فعل انتزاع مى كنند نظير امر خدا, اين امر خدا هم كه كلمه و لفظ نيست بلكه همان ايجاد و آفرينش است كه ما از او امر انتزاع مى كنيم اين جا هم همان ايجاد و آفرينش است كه از او اذن انتزاع مى كنيم, قهرا تمام كارها به اذن الله خواهد بود.
جوابى كه نوح ـ سلام الله عليه ـ داده است اين است: ((قال انما يإتيكم به الله ان شإ و ما انتم بمعجزين)),(4) خدا بايد آن عذاب را بياورد مگر به دست من است؟ من اين تهديد را از طرف خدا به شما رساندم و يقين دارم عمل مى كند اما چه وقت؟ خودش مى داند و عمل هم به دست اوست ((قال انما يإتيكم به الله ان شإ)), آن روز و لحظه اى كه خداى سبحان بخواهد آن تهديد را عملى كند شما نمى توانيد او را عاجز كنيد و جلوى اجراى اراده حق را بگيريد. بنابراين هر آيه و معجزه اى كه در نظام بخواهد واقع بشود چه از باب انجام وعده ها و يا تهديدها يا به عنوان اصل تصديق رسالت, همه به اذن الله است: ((و ما كان لرسول ان يإتى بآيه الا باذن الله))
آن چه كه در سوره هود گفته شد با آيه سوره رعد مخالفت ندارد, زيرا در آيه محل بحث (در سوره رعد) عمل را به رسول نسبت مى دهد منتها به اذن خدا, در سوره هود منحصرا به خدا نسبت مى دهد; در سوره هود اين چنين فرمود: ((قال انما يإتيكم به الله ان شإ)) كه منحصرا به خدا نسبت مى دهد فقط خدا مى تواند انجام بدهد, در آيه محل بحث سوره رعد مى فرمايد: ((هيچ رسولى نمى تواند آيه بياورد مگر به اذن الله)) كه فعل را به رسول نسبت مى دهد چون اين عامل قريب است و خداى سبحان علت كل, هم مى توان فعل را به فاعل قريب نسبت داد و هم به علت اصلى و لذا فرمود: ((و ما كان لرسول ان يإتى بآيه الا باذن الله)).

مطلب سوم : شرايط معجزه و اذن خدا
گرچه هيچ كارى بدون اذن حق نيست اما اين چنين نيست كه بى حساب باشد و هر وقت خدا اذن بدهد بلكه ((لكل اجل كتاب)) براى هر مدت معين و وقت مشخصى يك برنامه ضبط شده است, چه هنگام و در چه شرايطى بايد اين معجزه واقع بشود؟ براى آن يك كتاب است, كتاب يعنى ثبت و ضبط.
آن گاه اين كتاب را دو قسمت مى كند: كتاب محو و اثبات كه قابل تغيير و تبديل است, و ام الكتاب كه ثابت است. اين كه فرمود: ((لكل إجل كتاب)) يعنى براى هر وقتى كتابى است, و وقت هر چيز در آن كتاب الهى تنظيم شده است. يك اصل كلى در قرآن است كه هيچ چيزى را خدا نيافريد مگر با قدر معين: ((انا كل شىء خلقناه بقدر))(5) يا ((و كل شىء عنده بمقدار))(6) اينها جزء اصول كليه نظام است كه چيزى در جهان خلق نمى شود مگر با اندازه معين, اگر قدر و اندازه معين است يك سابق و لاحقى دارد تا سابقيها محقق نشده اند نوبت به او نمى رسد و تا او محقق نشود نوبت به بعدى نمى رسد, زيرا ((كل شىء عنده بمقدار)) آن آيه سوره حجر هم به عنوان يك اصل كلى بيان مى كند كه: ((و ان من شىء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم))(7) پس هر چيزى اندازه اى دارد اگر هر چيزى اندازه اى دارد تا قبلى ها كه به منزله علل مقدمند يافت نشوند نوبت به آن نمى رسد و او هم در رديف علل بعديهاست تا او يافت نشود نوبت به بعدى نمى رسد, اين اصل كلى است.
آن گاه همين اصل كلى را در موارد گوناگون راجع به ايمان و كفر, مرگ و زندگى, آمدن معجزه و خاتمه بخشيدن به عمر مستكبران و مانند آن در موارد مختلف بر اساس اين اصل كلى آيه نازل مى كند; مثلا در سوره آل عمران درباره مرگ اين چنين مى فرمايد: ((و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله))(8) هيچ كسى نمى ميرد مگر به اذن الهى, اين مرگ كه يك پديده است به علل قبلى استناد دارد تا علل قبلى فراهم نشود مرگ محقق نمى شود همچنان كه حيات هم اين چنين است, اگر موت و حيات را خدا خلق كرد ((خلق الموت وا(9)لحيوه)) و اگر فرمود ما همه چيز را با قدر و اندازه آفريديم پس موت و حيات با قدر و اندازه خلق شده است, زيرا موت و حيات مخلوق حق است و هرچه مخلوق حق است با قدر و اندازه است پس موت و حيات با قدر و اندازه است. اگر فرمود: ((خلق الموت و الحيوه ليبلوكم)) پس مرگ و زندگى دو مخلوق اند. اگر فرمود: ((انا كل شىء خلقناه بقدر)) پس براى هر مخلوقى قدر و اندازه معينى است, بنابراين نتيجه مى گيريم: براى مرگ و زندگى, قدر و اندازه معينى است. اين طور نيست كه حيات و موت هر شخصى هر لحظه واقع بشود و حسابى در كار نباشد, لذا در آيه سوره آل عمران مى فرمايد: ((و ما كان لنفس ان تموت الا باذن الله)) و چون خداى سبحان كه اذن مى دهد, اذن او همان آفرينش اوست و آفرينش او نظم دارد, از اين رو فرمود: ((كتابا موجلا)) يك نظام تثبيت شده اى است كه براى او زمان يا اجل و مقدار معينى تنظيم شده است. اين طور نيست كه بتوان مرگ و حيات را جلو يا عقب برد, همه اين علل در تحقق آن معلول نقش دارند. بعضى از مرگها قابل تقدير و تبديل است كه آن در لوح محو و اثبات است و تغيير و تبديلش هم با نظم خاصى است كه اگر آن نظم, كارهايى مثل صله رحم, صدقه, دعا و مانند آن بود, عمر طولانى, و اگر نبود, كوتاه مى شود. اين اصل كه سعه و ضيق عمر اشخاص به اين علل ارتباط دارد تغييرناپذير است.
بنابراين, اصل موت يك كتاب موجلى دارد كه خداى سبحان با اذنش آن كتاب موجل را تنظيم كرده است; كتاب يعنى ثبت نه دفتر, هر جا تثبيت شد او كتاب است. بر اساس همين اصل كلى در سوره نبإ فرمود: ((و كل شىء احصيناه كتابا))(10) ما هر چيزى را در يك كتاب تنظيم و تثبيت كرديم و براى آن شماره گذاشتيم. اين چنين نيست كه بتوان جاى آن را عوض كرد يا ديگرى در تغيير آن نقش داشته باشد, براى هر چيزى اندازه اى است.
نظام, نظام عليت و معلوليت است: ((إبى الله ان يجرى الامور الا باسبابها)) و تا علت محقق نشود معلول محقق نمى شود پس ممكن نيست چيزى در عالم بى حساب يافت شود. آن گاه درباره اين كتاب كه همه چيز در كتاب هست آوردن معجزه و نزول عذاب و به حيات يك قوم خاتمه دادن هم داراى كتاب است, اين چنين نيست كه بى حساب بشود به حيات يك قومى خاتمه داد. هر جريانى را كه انبياى الهى خبر مى دهند براى آنها يك قرارگاه مشخصى است, در سوره انعام از آيه64 به بعد اين چنين آمده است: ((قل هو القادر على ان يبعث عليكم عذابا من فوقكم او من تحت ارجلكم او يلبسكم شيعا و يذيق بعضكم بعث بعض انظر كيف نصرف الايات لعلهم يفقهون))(11) در برابر اين منكران بگو: خداى سبحان مى تواند عذابهاى گوناگونى بر شما مسلط كند, هم از بالاى سرتان (نظير صاعقه) يا از زير پاهايتان (مثل زلزله يا سيل) يا شما را گروه گروه درهم افكند و خشم گروهى را به گروه ديگرى بچشاند, بنگر كه آيات را چگونه بيان مى كنيم, باشد كه دريابند.
در ادامه اين تهديد مى فرمايد: ((و كذب به قومك)), قوم تو سخنت را تكذيب كردند ((و هو الحق)) در حالى كه گفته تو حق است ولى اين مطلب را به آنها برسان كه:1 ((قل لست عليكم بوكيل)), من كه بر شما وكيل نيستم كه كار شما به دست من باشد من فرستاده خدا به سوى شما هستم نه اين كه كار شما به دست من باشد كه هر چه را گفته ايد فورا بياورم, من موكل بر شما نيستم من رسول به طرف شمايم.
:2 اما آن حوادثى كه گفتيم ((لكل نبإ مستقر و سوف تعلمون)) هر خبرى يك قرارگاهى و يك حسابى دارد چه وقت قرار مى گيرد و واقع مى شود؟ بعدا خواهيد فهميد كه واقع مى شود. من يقين دارم آن چه را خداى سبحان فرمود واقع مى شود اما كى براى هر گزارشى يك قرارگاهى است, فعلا به نام گزارش و تهديد است چه وقت واقع مى شود؟ در جاى خودش مشخص است, چون ((لكل اجل كتاب)) براى هر چيزى يك موقع مقررى است.
پس اولا: هيچ معلولى بدون علت يافت نمى شود و ثانيا: هيچ معلولى با تحقق علت تإخير ندارد لذا ((اذا جإ اجلهم فلايستإخرون ساعه و لايستقدمون))(12) اين يك نمونه اى است كه درباره اجل گفته شده و الا همه حوادث اين چنين است هيچ حادثه اى نيست كه قبل از علتش يافت بشود و هيچ حادثه اى نيست كه با تحقق علت تإخير داشته باشد.
اين بيان قاطع انبياست كه گاهى به صورت نقل كلام نوح ـ سلام الله عليه ـ گاهى به صورت نقل كلام رسول خاتم ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ و گاهى به عنوان اصل كلى بيان مى شود كه: ((و لكل اجل كتاب)) چون مناسب با جمله قبل هم همين بحث هست پس ((لكل اجل كتاب)) به اين معنا خواهد بود.

رد يك احتمال
با اين توضيح, مشخص مى شود كه معناى ((لكل اجل كتاب)) آن احتمالى نيست كه مرحوم شيخ ـ رضوان الله عليه ـ در ((تبيان)) داده است كه اين ((لكل اجل كتاب)) از باب تقديم و تإخير است يعنى ((لكل كتاب اجل)) براى هر كتابى مدت و دوره اى است: هر يك از كتابهاى تورات, انجيل و ديگر كتب آسمانى مدتى دارند تا نوبت به قرآن مى رسد. اين كه يهوديان اعتراض مى كردند كه چرا تورات ما فعلا مطرح نيست جوابش اين است كه: ((لكل كتاب اجل)) يعنى هر كتابى دوره اى دارد.
اما واقع اين است كه اين آيه در مقام بيان آن مطلب نيست تا ما بگوييم از باب تقديم و تإخير است بلكه در مقام جواب آنهاست. آنان به پيامبر گفتند كه بايد آيه و معجزه بياورى؟ خداى سبحان دو مطلب فرمود: يكى اين كه معجزه به اذن الله است و آوردن آن به دست هر كس نيست و وجود مبارك رسول خدا هم مجراى فيض خالقيت است. و مطلب دوم اين كه: آوردن معجزه گرچه به دست خداست ولى خداى سبحان با نظم كار مى كند چون ((ان ربى على صراط مستقيم))(13) چه وقت مصلحت هست؟ چه موقع بايد آن معجزه انجام پذيرد؟ اين را خدا مى داند: عمده مطلب مربوط به آيه بعد است كه فرمود: ((يمحوالله ما يشإ و يثبت و عنده ام الكتاب)) معناى ((محو و اثبات)) و ((ام الكتاب)) و رابطه آن دو با هم, از مباحثى است كه به خواست خدا بعدا طرح خواهيم كرد.

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) رعد (13) آيه38. 2 ) هود (11) آيه32. 3 ) آل عمران(3) آيه49. 4 ) هود(11) آيه33. 5 ) قمر(54) آيه49. 6 ) رعد(13) آيه8. 7 ) حجر(15) آيه21. 8 ) آل عمران(3) آيه145. 9 ) ملك (67) آيه2. 10 ) نبإ (78) آيه29. 11 ) انعام(6) آيات64 ـ 67. 12 ) يونس(10) آيه49. 13 ) هود(11) آيه56.

/

نامه هاى رسيده


تهران, برادر رهجو
احساس مسووليت شما در برابر تهاجم فرهنگى بيگانگان ستودنى است, همان طور كه مستحضريد ازدواج موقت يكى از راههاى سالم سازى جامعه دينى از آلودگى است و نه تمام آن, با اين وجود متإسفانه تاكنون اين سنت اسلامى تقريبا مورد اقبال قرار نگرفته و عمده آن ناشى از عدم تلقى درست از فلسفه ازدواج موقت است و اين كه ازدواج موقت با شرايطش, امرى است مشروع و پيراسته از مفاسد روابط نامشروع و صرف نظر از مسإله نفقه, فرقش با ازدواج دائم در مدت دار بودن آن است و البته با ثبت در دفاتر رسمى از پيامدهاى منفى احتمالى نيز جلوگيرى مى شود.

چهارمحال بختيارى, برادر آبسالان
نامه شما درباره انتقاد از برخى برنامه هاى صدا و سيما, از جهت عدم رعايت شوون اسلامى در برنامه كودك و مسإله موسيقى غنايى دريافت شد. مناسبترين راه حل آن است كه مخالفان اين برنامه ها ـ با ذكر دلايل مخالفت ـ ديدگاههاى خود را براى برنامه سازان صدا و سيما ارسال كنند تا در هنگام برنامه ريزى اين ديدگاه نيز مورد توجه قرار گيرد.
اما درباره اين كه آيا رهبرى مانع مرجعيت است بايد گفت هرگز چنين نيست زيرا حضرت امام خمينى(ره) هم رهبر و هم مرجع اكثريت شيعيان جهان بودند و اكنون نيز افراد زيادى از مقام معظم رهبرى تقليد مى كنند و منع مرجعى از اين كه از او تقليد كنند, مشكلى ايجاد نمى كند چون ملاك, صلاحيت او براى مرجعيت است وقتى از طريق صحيح احراز شود, تقليد بلااشكال است و اگر اعلم باشد, تقليد از او واجب است.

خوى, برادر ولى چايلو
با تشكر از ارسال كارت پستال, درباره شهر مذهبى قم, كتابهاى متعددى نوشته شده, شما مى توانيد با تهيه آنها از تاريخ اين شهر, مطلع گرديد.

اصفهان, مزرعه نو, برادر داوود شفيعى
با تشكر از ارسال مقاله و شعر به مناسبت تولد امام رضا(ع) و ايام حج.

گرمسار, داوود شهروى
جدول پيشنهادى شما دريافت شد, با تشكر لطفا هنگام ارسال مطالب, حتما نسخه اصلى فرستاده شود و از بررسى نوشته هاى غير اصلى, معذوريم.

اصفهان, خواهر ريحانه صادقى
مى توانيد به آدرس تهران, خيابان پاستور, با دفتر مقام معظم رهبرى مكاتبه كنيد.

ايلام غرب, خواهر ر.ك
درباره موضوع نامه ارسالى, لطفا با مسوولان ذىربط تماس بگيريد.

تهران, خواهر زهرا رضوانى
همان طور كه اشاره كرده ايد تنها راه نجات انسان و هدايت او در گرو عشق به خدا و باورهاى دينى است.

مشهد مقدس, گلشهر, برادر توسلى
از تذكر شما درباره مقاله مولود كعبه متشكريم ولى متإسفانه به علت گذشت چندين شماره, چاپ چند سطر ساقط شده, موردى ندارد.

اصفهان, برادر سيامك آقازينى
مقاله كنترل افزايش جمعيت… قبلا در روزنامه كيهان به چاپ رسيده و مقالاتى براى چاپ بررسى مى شوند كه اولا: نسخه اصلى باشد و ثانيا: در جاى ديگرى به چاپ نرسيده باشد.

مازندران, نكإ برادر يحيى يحيى پور
از اظهارات دلسوزانه شما نسبت به انقلاب اسلامى و مسوولان سپاسگزاريم. انقلاب تاكنون با فداكارى و مسووليت دلسوزان تداوم يافته و ان شإالله خواهد يافت.

كتابهاى رسيده
با تشكر از مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم براى ارسال دو نسخه از كتابهاى منتشر شده سال 1374, به مشخصات اجمالى كتابهاى چاپ اول اشاره مى شود.
((المعجم المفهرس لالفاظ احاديث بحارالانوار)), ج7, تدوين و تهيه مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى, در 791 ص.
((سيماى كارگزاران على بن ابى طالب اميرالمومنين(ع))), ج2, على اكبر ذاكرى, در 640ص.
((سيستمهاى حقوقى كشورهاى اسلامى)), تدوين و ترجمه مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى, در 412 ص.
و كتابهاى ((عصر زندگى)) چاپ دوم, ((كلمه عليا در توقيفيت اسما)), چاپ دوم, ((هنر در قلمرو مكتب)), چاپ دوم, ((فروغ ابديت)), چاپ دهم, ((جلوه هاى حكمت)), چاپ دوم, ((تجلى امامت)), چاپ سوم.
پاورقي ها:

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
رهبر جديد پارلمان مسلمانان انگليس: حكم قتل رشدى مرتد به قوت خود باقى است. (19/2/75)
ابومرزوق: هر تصميم آمريكا عليه من با واكنش حماس روبرو خواهد شد.(26/2/ 75)
حسن الترابى : ايران در قدرت بخشيدن به مسلمانان جهان پيشقدم بوده است.
جرج جرداق: مردم ايران با انقلاب خود مسير تاريخ را تغيير دادند.(29/2/ 75)
سيد حسن نصرالله: تا زمانى كه شور حسينى هست مسلمانان تن به ذلت صهيونيسم نمى دهند.
اتحاديه جهان اسلام از مسلمانان خواست بيت المقدس را پس بگيرند.(30/2/75)
نيويورك تايمز: رشد اسلام در تركيه, آرمان آتاترك را درهم شكسته است.(31/2/ 75)
علامه فضل الله: رمز پيروزى رزمندگان مقاومت اسلامى, پيروى از قيام امام حسين(ع) است.
رژيم مبارك براى مهار اسلامگرايى, اداره 30 هزار مسجد را بر عهده مى گيرد.(2/ 3/75)
تيراندازى به سوى شيعيان عزادار در پاكستان 35 كشته و زخمى بر جاى گذاشت.(9/ 3/75)
رژيم سعودى عاملان بمب گذارى در مقر نظاميان آمريكايى را گردن زد.(12/3/ 75)
جنبش جهاد اسلامى: شكنجه مجاهدان ما به دست حكومت عرفات هديه به نتانياهو است.
6 مسلمان مبارز در مصر اعدام شدند.(16/3/75)

اخبار خارجى
اينديپندنت: حمله اسرائيل به اردوگاه قانا عمدى بوده است.
وزير كشور سابق الجزاير به دست افراد مسلح به قتل رسيد.(16/2/75)
نيروهاى حكمتيار به قواى دولتى افغانستان پيوستند.(17/2/75)
فرزند صدام چهار خواهرزاده خود را به قتل رساند.
9 ديپلمات انگليسى به جرم جاسوسى از روسيه خارج شدند.
ايلماز: تركيه تا ابد لائيك باقى خواهد ماند!(19/2/75)
رژيم صهيونيستى با نقض آتش بس جنوب لبنان را گلوله باران كرد.
تفنگدار آمريكايى يك زن ژاپنى را كشت.(20/2/75)
كينكل: ايران بزرگترين كشور خاور ميانه است. آلمان از سياستهاى ضد ايرانى آمريكا پيروى نمى كند.
چين و اتحاديه اروپا, آمريكا را به جنگ بازرگانى تهديد كردند.
پارلمان تركيه چيللر را به فساد مالى متهم كرد. (22/2/75)
آمريكا در برابر تهديدات بازرگانى چين عقب نشينى كرد.
سفير سابق انگليس در سازمان ملل: آمريكا به نمايندگى از اسرائيل عامل فلج كردن شوراى امنيت است.(23/2/75)
احزاب راستگراى اسرائيل: شيمون پرز با عمليات بيهوده حمله به لبنان, يهوديان را فريب داده است.
90 درصد جوانان چينى آمريكا را سلطه طلب مى دانند.
جنگنده هاى اسرائيلى جنوب لبنان را بمباران كردند. (24/2/75)
ريچارد هامبروك: احتمال تجزيه بوسنى وجود دارد.
640 تن مواد آلوده وارداتى از آمريكا در چين كشف شد. (25/2/75)
جنگنده هاى رژيم صهيونيستى در تركيه مستقر شدند.(26/2/75)
فرمانده نيروى دريايى آمريكا با شليك گلوله خودكشى كرد.
پرز : يك ائتلاف بين المللى عليه ايران تشكيل خواهيم داد. (29/2/75)
پاپ: خطر سرمايه دارى لجام گسيخته كمتر از كمونيسم نيست.
رئيس جمهورى تركيه ترور شد. سليمان دميرل از اين سوء قصد جان سالم بدر برد. (30/2/75)
پليس آنكارا: اعتراض عليه توافق نظامى تركيه با اسرائيل, انگيزه حمله به دميرل بوده است.(31/2/75)
افشاى روابط پنهانى انگليس و صربها, ميجر و محافظه كاران را در تنگنا قرار داد.
سيا به مإموران عرفات آموزش مى دهد.(1/3/75)
هلموت كهل پس از ملاقات با كلينتون: آلمان على رغم خواست آمريكا به روابط خود با تهران ادامه مى دهد.
رهبر حزب ليكود: فرايند صلح خاورميانه به بن بست رسيده است.
شاه حسين: بى ثمر بودن صلح با اسرائيل مردم اردن را دلسرد كرده است.(5/3/ 75)
حكمتيار و ربانى پيمان صلح و همكارى امضا كردند.
صدر اعظم آلمان از خط مشى اتحاديه اروپا در قبال ايران دفاع كرد. (6/3/ 75)
لوموند: فرانسه بايد فرماندهى ناتو را از دست آمريكا خارج سازد.(9/3/75)
طرفداران احزاب ليكود و كارگر با ساطور به جان هم افتادند.(10/3/75)
دميرل: قرارداد نظامى با اسرائيل را حفظ خواهيم كرد.(13/3/75)
حزب اسلامگراى رفاه در انتخابات شهرداريهاى تركيه پيروز شد.(16/3/75)

اخبار داخلى
ايران در زمينه توليد ملزومات پزشكى يك بار مصرف به خودكفايى رسيد.(16/2/ 75)
فروشگاه شماره يك شهروند به جرم اخفاى كالا جريمه شد!(17/2/75)
رهبر انقلاب: زمزمه هاى جدايى دين از امور سياسى با چهره طرفدارى از شريعت, شگرد جديد تبليغاتى استكبار است.(19/2/75)
فرودگاه سرخس بين المللى اعلام شد.(20/2/75)
28 عضو باند عرضه غيرقانونى 5هزار تن مواد پتروشيمى دستگير و محكوم شدند.
وزير كشاورزى: واگذار كردن تمامى سرنوشت اقتصادى كشور به بخش خصوصى خطرناك است.(23/2/75)
سران كشورها, احداث خط آهن مشهد ـ سرخس ـ تجن توسط ايران را بزرگترين رويداد قرن توصيف كردند.
گشايش خط آهن سرخس ـ تجن امكان ارتباط نيمى از جهان را فراهم كرد.(24/2/ 75)
ناطق نورى: اكثريت مجلس پنجم را نيروهاى حزب اللهى تشكيل مى دهند. (25/2/ 75)
كارمندان رسمى دولت به هنگام بازنشستگى پاداشى معادل دو ماه آخرين حقوق خود دريافت مى كنند.
رهبر انقلاب: توزيع عادلانه درآمد, كم كردن فاصله بين طبقات جامعه, فراهم كردن فرصتهاى شغلى, شاخصهاى عدالت اجتماعى است. (26/2/75)
حجه الاسلام والمسلمين هاشمى رفسنجانى: 30 درصد فقراى قبل از انقلاب از زير خط فقر خارج شدند.(29/2/75)
رهبر انقلاب: هيچ كس نبايد براى خصوصى سازى آموزش عالى برنامه ريزى كند.(30/2
/75)
پروانه انتشار هفته نامه ((پيام دانشجو)) لغو شد.
رئيس مجلس: توسعه بدون توزيع عادلانه ثروت مسإله فقر را حل نمى كند.(31/2/ 75)
رهبر انقلاب با عفو و تخفيف مجازات عده اى از محكومين نظامى موافقت كردند.(2/ 3/75)
درمان ديسك كمر با استفاده از كامپيوتر و ليزر براى اولين بار در ايران انجام شد.(3/3/75)
مانور بزرگ ((ولايت)) با موفقيت كامل به انجام رسيد.(5/3/75)
اولين توپ 122 ميليمترى خودكششى ايران با موفقيت آزمايش شد.(9/3/75)
وزير امور اقتصادى و دارايى: 45 درصد از معاملات بازرگانى كشور پنهانى انجام مى شود.
مجلس پنجم افتتاح شد.(13/3/75)
جمهورى اسلامى ايران هرگونه دخالت در امور داخلى بحرين را قويا تكذيب كرد.(16
/3/75)
پاورقي ها:

/

گزارشهاى علمى پژوهشى


بيمارى ((جنون گاوى))
پژوهشگران ژاپنى موفق شدند عملكرد پريونPrion را كه يك پروتئين معيار در بدن است و تغيير شكل آن باعث بروز بيمارى ((كرويتزفلت ـ جيكوب, سى جى دى)) مى شود, مشخص كنند. بيمارى ((سى جى دى)) معادل انسانى بيمارى ((بى اس اى)) يا ((جنون گاوى)) در حيوان است.
به گزارش خبرگزارى كيودو از توكيو ((شيجه رو كاتامينه)) دستيار پروفسور در دانشكده پزشكى دانشگاه ناكازاكى و گروه تحت نظر وى پس از انجام يك آزمايش بر روى موشهاى آزمايشگاهى به اين نتيجه دست يافتند كه پريونها در بقاى دراز مدت سلولهاى پركينجىPurkinje نقش دارند. اين ياخته ها سلولهاى عصبى قشر مخچه
Cortex Cerebellav هستند كه براى هماهنگى عضلات حياتى هستند.
يافته هاى اين گروه علمى, كه مى تواند سرنخ هاى مهمى براى درك بهتر اين پروتئين مرموز به دست دهد, در شماره يازدهم آوريل نشريه انگليسى ((نيچر)) به چاپ رسيد.
پريون يك پروتئين معيار است كه خود به خود تغيير شكل مى دهد, و ظاهرا اين تغيير باعث فساد مغز و در نهايت منجر به جنون و مرگ در انسانها و حيوانات مى شود.
پژوهش هايى كه اخيرا در انگليس انجام شد, نشان مى دهد كه انسانهايى كه گوشت گاو آلوده به پريون هاى بيمار مصرف مى كنند در معرض ابتلا به بيمارى سى.جى.دى قرار مى گيرند.
بر اساس اين گزارش عملكرد دقيق پريون نرمال همچنان ناشناخته مانده است. كاتامينه و همكاران وى 39 موش را كه ژن توليد كننده پريون آنها دستكارى شده بود, مورد بررسى قرار دادند.
اين موش ها حدود يك سال پس از تولد رشد معمولى داشتند. اما در 16 ماهگى علائم بيمارى ناهماهنگى عضلات (اتاكسى) در آنها بروز كرد و لرزش به هنگام راه رفتن و ناتوانى در حركت بر روى يك خط مستقيم در آنها ديده شد.
اين علائم روندى پيشرونده داشت و پس از پنج ماه از گذشت زمان فوق موش ها غالب اوقات پس از برخاستن زمين مى خوردند و همانطور كه در گاوهاى مبتلا به بى.اس. اى و قربانيان سى.جى. دى ديده مى شود, بعد از افتادن ديگر قادر نبودند سرپا بايستند.
معاينه مغز موشها نشان داد مقادير زيادى از ياخته هاى پركينجى از دست رفته است, يعنى 70 درصد اين سلولها كه ظاهرا باعث بروز مشكل ناهماهنگى عضلات در اين موشها شده بود.
به لحاظ آن كه در ديگر بخش هاى مغز اين موشها موارد غير عادى مشاهده نشد اين گروه نتيجه گرفت كه به احتمال زياد فقدان پى.ار.پى (پروتئين پريون) در ياخته هاى پركينجى علت اصلى مرگ اين سلولهاست.

امواج صوتى و خونريزى داخلى
يك گروه از محققان دانشگاه پنسيلوانيا در تلاش هستند تا با بكارگيرى روشهاى جديد از امواج صوتى براى درمان خونريزىهاى داخل بدن استفاده كنند.
در اين روش جديد كه ((انعقاد خون به وسيله صوت)) نامگذارى شده با استفاده از امواج بسيار قوى و متمركز مافوق صوت محل خونريزى در درون بدن ترميم مى شود, بدون آن كه نيازى به انجام عمل جراحى باشد.
ابداع اين روش جديد به طور كاملا اتفاقى صورت گرفت. پزشكان از مدتها پيش از دستگاههاى مجهز به اولتراسوند ((امواج مافوق صوت)) به منظور تهيه تصاوير از درون رحم خانم هاى حامله و يا شكستن سنگ مثانه و يا از بين بردن برخى تومورها و غدد استفاده مى كردند. در جريان اين نوع معالجات اين نكته آشكار شد كه هر بار امواج اولترا سوند به رگهايى كه در درون بدن دچار خونريزى شده اند برخورد مى كنند, سبب لخته شدن خون در محل جراحات و قطع خونريزى مى شود.
به نوشته ساندى تايمز, محققان اميدوارند ظرف پنج سال آينده بتوانند اين شيوه جديد را تكميل كنند و از آن در بيمارستان ها و مراكز درمانى و هنگام بروز موارد اضطرارى استفاده كنند. آمار نشان مى دهد كه اغلب تلفات در ميدان هاى جنگ و در سوانح اورژانس به دليل تداوم خونريزى داخلى شخص مجروح يا بيمار و دير رسيدن او به بيمارستان است.
يكى از مزاياى جنبى تحقيقات اخير كه هم اكنون به مرحله آزمايش بالينى رسيده ساخت يك دستگاه اولتراسوند موسوم به ((سونابليت 200)) است كه مى تواند پروستات مردان را بدون نياز به جراحى كوچك كند.

سفينه فضايى بر سطح كره ((تايتان))
آژانس فضايى اروپا در نظر دارد در سال 2005 يك سفينه فضايى كوچك را بر روى كره ((تايتان)) كه يكى از بزرگترين ماههاى سياره غول پيكر مشترى است, بنشاند.
دكتر ((جان زارنكى)) از دانشگاه ليورپول كه سرپرستى اين پروژه را بر عهده دارد در جريان دومين روز از نشست سالانه ستاره شناسان انگليس اعلام كرد كه اين سفينه كوچك كه به افتخار ((كريستسن هويگنس)) ستاره شناس هلندى كه در قرن هفدهم موفق به كشف تايتان شد, هويگنس نامگذارى شده است. سال آينده بر روى سفينه فضايى كاسينى كه توسط ناسا ساخته شده به سمت مشترى پرتاب خواهد شد.
به نوشته ((تاينز)) سفر هويگنس بر عرشه كاسينى هفت سال و نيم طول خواهد كشيد و اين دو سفينه پس از طى قريب يك ميليارد كيلومتر در نوامبر سال 2004 در مدار مشترى قرار خواهند گرفت و سپس در اواخر نوامبر هويگنس به سوى تايتان روانه خواهد شد.
سطح تايتان را لايه غليظى از گازهاى مختلف كه تركيبى از نيتروژن و هيدروكربن هاى مختلف است, پوشانده و دماى سطح آن به منهاى 170 درجه سانتيگراد مى رسد.
در اين دما گاز متان كه در تايتان به وفور يافت مى شود, مى تواند در سه حالت گاز, جامد و مايع بطور همزمان وجود داشته باشد.
اين احتمالات سه گانه سبب شده است تا دانشمندان سفينه هويگنس را به شكل يك بشقاب پرنده طراحى كنند تا در صورتى كه سطح تايتان پوشيده از آقيانوسى از گازهاى مايع باشد, سفينه در آن غرق نشود.

موفقيت دو استاد ايرانى
دكتر سعيد شبسترى عضو هيإت علمى دانشكده مهندسى مواد و متالوژى دانشگاه علم و صنعت ايران در نود و نهمين كنگره بين المللى جامعه ريخته گران آمريكا در بخش آلومينيوم, جايزه بهترين مقاله سال 1995 را بدست آورد.
وى در اين همايش مقاله اى تحت عنوان اصلاح تركيبات بين فلزى حاوى آهن توسط عنصر استرانسيم در آلياژهاى ريختگى آلومينيم 413 ارائه كرده بود.
لازم به يادآورى است كه دكتر محمد على بوترابى عضو هيإت علمى دانشكده مهندسى مواد و متالوژى نيز بهترين مقاله سال 1992 را در نود و ششمين كنگره بين المللى جامعه ريخته گران آمريكا ارائه كرد و رتبه اول را در اين كنگره كسب كرد.

دقيقترين ساعت جهان ساخته شد
محققان دانشگاه استرالياى غربى موفق به ساخت ساعتى شده اند كه قادر است زمان را با دقت يك ميليونيم از يك ميليارديم ثانيه اندازه گيرى كند.
اندازه گيرى زمان با اين دقت حيرت انگيز ساخت وسايل تكنولوژيك بسيار پيشرفته نظير رادارهايى كه قادر به رديابى هواپيماهاى نامريى (استيلث) هستند و تلفنهاى موبايل فوق حساسى كه صدا را بدون پارازيت انتقال مى دهند, امكان پذير مى كند.
ساعت جديد كه هزار برابر دقيق تر از ساعت اتمى است كه در تنظيم ساعت گرينويچ مورد استفاده قرار مى گيرد با استفاده از يك قطعه ياقوت كه صد هزار برابر درخشنده تر از خالص ترين شيشه مى باشد, ساخته شده است.
موج الكترو مغناطيسى كه به درون اين ياقوت منتقل مى شود, نوعى فراگرد تشديد در درون شبكه بلورى ياقوت به وجود مىآورد كه حاصل آن توليد موجى با تواتر 11 گيگاهرتز است. از اين فركانس به منظور ثبت گذر زمان استفاده مى شود.
تنها محدوديت اين ساعت فوق العاده دقيق آن است كه ساختار درونى ياقوت حداكثر به مدت 5 دقيقه قادر به توليد اين فركانسهاى دقيق است و پس از آن از دقت سيستم كاسته مى شود.

پاورقي ها: