/

جشنواره مطبوعات ؛ بايدها و نبايدها


جامعه مطبوعاتى از برجسته ترين عناصر فرهنگى كشور است و رسالتى بسان رسولان الهى دارد. اين جامعه, مجموعه اى فهيم, آگاه, متعهد و آگاهى بخش است كه راستى ها و كژىها را به نيكى مى نماياند; در بحران ها مردم را آماده پذيرش ناملايمات مى كند و در چاره انديشى براى معضلات اجتماعى و گشودن گره هاى كور و تزريق مقاومت و پايدارى به جامعه, پيشگام است و ساعى است تا در هر حال سطح فرهنگ عمومى و دانش ملى را ارتقا بخشد. كم توقع ترين قشر جامعه است و پاسدار بزرگ خوبى ها و پاكى ها, پيكارگر سترگ عرصه مبارزه با بى عدالتى, ناهنجارى و پلشتى هاست و بسا در اين رهگذر, دچار محروميت و آوارگى و خشم صاحبان قدرت و گروه هاى فشار قرار گيرد.
از سويى روزنامه نگاران با اين كه جزو مشهورترين آحاد جامعه اند, از مظلوم ترين آنها نيز هستند; شايد كمتر كارى مانند روزنامه نگارى داراى فشارهاى روحى و عصبى, تهديد و ارعاب, بى مهرى و ناسپاسى, خستگى توانفرسا و از جان مايه گذاشتن باشد. افزون بر اينها, عدم حمايت قانونى از مسائل معيشتى روزنامه نگاران و درآمد اندك آنان, موجب مى شود كه كسانى جز عاشقان به اين حرفه, به پشت ميزهاى تحريريه كشانده نشوند.
بنابراين, برگزارى جشنواره هاى مطبوعاتى و تقدير از سربازان بزرگ جبهه فرهنگى نظام اسلامى, كارى بايسته و در خور تقدير است, لكن متإسفانه در چهارمين جشنواره مطبوعات, اين اقدام شايسته, دستخوش كژانديشى, بدسليقگى و غرض ورزى قرار گرفت, به طورى كه به جاى تقدير از روزنامه نگاران و ارباب مطبوعات, عملا به حركتى باندى و مشكوك تبديل شد و كار به جايى رسيد كه دبير محترم جشنواره, در قبال مصيبت داورى, براى روزنامه نگاران از خداوند طلب صبر كرد!
بارى نقد و بررسى عملكرد چهارمين جشنواره مطبوعات و گفت وگو در امورى چون بى نظمى و نابسامانى, فقدان برنامه ريزى, عدم انعكاس مطلوب نتايج گروه هاى تخصصى در مطبوعات, تحت الشعاع قرار گرفتن نمايشگاه مطبوعات از ناحيه تداخل و همزمانى با نمايشگاه كتاب را به فرصت ديگرى مى سپاريم و به ذكر مواردى چند در باب مسابقه بسنده مى كنيم:
1ـ تنوع و گوناگونى رشته هاى اعلام شده, مستلزم آن بود كه هيإت داوران در هر دو مرحله (مرحله نامزدى آثار و مرحله معرفى آثار برتر) ضمن صلاحيت هاى نظرى و عملى روزنامه نگارى, در يكى از رشته هاى مورد نظر داراى تخصص باشند و از معيارهاى مشخص پيروى كنند, اما متإسفانه چنين نشد و اختلاف ميان ديدگاه گروه هاى به اصطلاح تخصصى و هيإت نهايى داوران به گونه اى بود كه يكى از نويسندگان محترم بر اساس داورى نخست در بسيارى از گرايش ها, نامزد اثر برتر شناخته شد, ولى هيإت نهايى داوران حتى در يك مورد هم رإى به برترى آثار وى نداد! و اين نشانه فقدان قانونمندى و دوگانگى معيارهاست.
2ـ با اين كه كسى در فرهنگى و اسلامى بودن انقلاب, ترديد ندارد و تعداد زيادى از نشريات كشور درباره ((معارف اسلامى)) قلم مى زنند, ولى سوگمندانه معارف اسلامى با ((جدول)) با سهميه يكسان در يك جايگاه قرار گرفت و پايين تر از سهميه ((عكس)), آن هم با عنوان مبهم و بدون توضيح معارف اسلامى!
پيداست اين سخن به معناى بى اهميت جلوه دادن موضوع هايى چون جدول و عكس نيست, بل حكايت از نزول جايگاه معارف اسلامى در جشنواره دارد. از اين رو, حاجتى هم به حضور كارشناس اين مسائل, در هيإت داوران, احساس نكردند.
3ـ در گزينش آثار برتر, مى بايست به دو معيار شكلى و محتوايى توجه مى شد; يعنى اثر هم از جنبه روزنامه نگارى (مانند برقرارى ارتباط با مخاطب, قدرت ارائه مطلوب و رعايت اصول نگارش و ويرايش) و هم از جهت محتوا و پيام, ارزيابى شود, لكن در اين جشنواره, عمدتا به بخش اول و با نگرش خاصى عنايت شده بود, به طورى كه مى توان گرايش جشنواره امسال را ((ژورناليسم نقابدار)) ناميد.
4ـ يكى از شرايط داورى, درك درست از زمان و فضاى نگارش مقاله هاست; فى المثل مقاله اى را كه در فضاى شكل گيرى انتخابات پنجمين دوره مجلس شوراى اسلامى نگارش يافته, با فضاى امروز نبايد ارزشيابى كرد و بايد با توجه به حساسيت زمان تحرير ملاحظه شود, ولى متإسفانه داوران اين دوره از اين معيار هم غفلت كرده بودند.
5ـ انتخاب آثار برتر به مثابه ((گرا)) دادن به جامعه مطبوعاتى و ترسيم خطوط آينده مطبوعات از سوى وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى و مآلا از سوى نظام مقدس جمهورى اسلامى تلقى مى شود. اكنون سوال اين است كه آيا معرفى چند نشريه معدود و چند نويسنده مشخص را ـ كه در بسيارى از موارد تكرارى از همان كارهاى سال گذشته و فاقد هرگونه ابتكار و نوآورى بودند ـ مى توان به حساب سليقه نظام اسلامى گذاشت و به مطبوعات توصيه كرد كه از ((ژورناليسم نقابدار)) تعريف نشده ـ كه احتمالا در مسير فرهنگ غير انگيخته از سياست حركت مى كند ـ پيروى كنند؟
6ـ طبق آمار رسمى, تعداد 746 نشريه مجوز انتشار دارند, كه تنها تعداد اندكى از آنان به عنوان آثار برتر مطبوعاتى معرفى شدند, سوال اين است كه آيا ساير نشريات كشور در مسابقه اين جشنواره شركت كرده بودند يا خير؟ اگر شركت نكرده بودند چرا؟ و اگر شركت كرده بودند, آيا آثار بهترى از آنچه معرفى شده داشته اند يا خير؟ در صورتى كه شركت كرده و آثار قابل قبولى ارائه نكرده اند, نمايانگر يك فاجعه فرهنگى است, زيرا اين همه نشريه (از روزنامه تا فصلنامه) و نويسنده, از عهده آثارى در حد آثار معمولى برگزيده, عاجز مانده اند! و اگر نه چنين است بل آثار برترى نيز بوده, اما داوران حوصله و وقت مطالعه آنها را نداشته يا فاقد صلاحيت داورى بوده, يا باندى حركت كرده اند, هر كدام از اينها نيز مصيبت فرهنگى و ضايعه جبران ناپذير براى كشور است, حتى جسارت به همان بزرگوارانى است كه صاحب اثر برتر معرفى شده اند, زيرا آنها را در معرض اتهام قرار داده اند, با اين كه برخى از آنان نويسندگان متعهد و لايقى هستند كه چه بسا در يك داورى عادلانه هم سزاوار شناخته مى شدند.
7ـ بر اساس آنچه اعلام شده, اثر برگزيده اى در رشته هاى سرمقاله, نقد موسيقى, شعر, مقاله ورزشى, نقد تجسمى, صفحهآرايى روزنامه اى, مقاله اجتماعى, نقد سياسى, وجدان كارى, سردبيرى و تهاجم فرهنگى معرفى نشد. اين مسإله محل تإمل است; به ويژه در زمينه ((سرمقاله)) كه در سومين جشنواره نيز به سرنوشت امسال گرفتار شد, و اين توهين آشكارى است به همه سردبيران نشرياتى كه در اين دو سال در جشنواره شركت كرده اند, زيرا بدين مفهوم است كه سردبيران كشور از نگارش سرمقاله اى كه در خور گزينش افتد ـ و لو در حد لوح تقدير ـ عاجزاند, در حالى كه هر روز, هر هفته و هر ماه شاهديم كه سردبيران كشور در ساحت هاى گوناگون به خلق آثار ارزشمند همت مى گمارند و معمولا آگاهى هاى روزنامه نگارى و تدوين مقالات آنها از ديگر نويسندگان كمتر نيست. از اين رو, با توجه به آثار معرفى شده برتر در رشته هاى ديگر, موضع گيرى دو ساله داوران جشنواره شگفتآور و سوال برانگيز است!
8ـ داوران هر دو مرحله چهارمين جشنواره مطبوعات بايد بدانند:
اولا: داورى شعبه اى از قضاوت است كه مانند حركت بر روى تيغه اى است كه اندكى لغزش, به مثابه سقوط در دره هلاكت است.
ثانيا: دستاورد اين جشنواره ها بايد موجب تشويق جامعه مطبوعاتى و ايجاد روح اعتماد به دست اندركاران مى شد, نه بر عكس.
ثالثا: داورى درباره آثار مطبوعاتى, با قضاوت در امور ديگر متفاوت است, و لازم بود به حساسيت و آگاهى اين ((جامعه)) توجه مى شد,, زيرا استفهام و انتقاد از همزادان روزنامه نگارى هستند و لذا تصميم هاى حساب نشده بى واكنش نخواهند ماند.
رابعا: جشنواره مطبوعات, مربوط به همه كشور است و ((شركت سهامى)) عده اى معدود نيست و اگر كسى صلاحيت يا فرصت ارزيابى و مقايسه آثار روزنامه نگاران را ندارد, نبايد به اين عرصه قدم بگذارد, كه بى اعتماد جلوه دادن وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى در چشم آگاه ترين جامعه فرهنگى كشور كم گناهى نيست.
خامسا: بهتر است معاون محترم مطبوعاتى وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى, به جاى انديشه بين المللى كردن جشنواره مطبوعات به فكر اصلاح جشنواره هاى داخلى مطبوعات باشند و براى اثبات حسن نيت و صداقت داوران در مراحل مختلف, و برطرف شدن سوء ظن ها, آثار برتر را در يك مجموعه چاپ و در اختيار ارباب مطبوعات قرار دهند تا سره از ناسره جدا شود.
در خاتمه از مسوولان بلند پايه فرهنگمند كشور مصرانه مى خواهيم كه اجازه ندهند عناصر مشكوكى, مهمترين ابزار فرهنگى انقلاب اسلامى; يعنى جامعه مطبوعاتى را به ابتذال بكشانند و از مسير رشد و بالندگى باز دارند. البته در قبال اين مسائل, نشريات مذهبى و به ويژه حوزوى رسالت ديگرى دارند كه بايسته است با برگزارى همايش مطبوعات دينى به اقدام هاى مقتضى دست يازند.
والسلام على من اتبع الهدى
پاورقي ها:

/

عاشورا و روياهاى راستين



قسمت اول

روايت رويت و مشاهده حقيقت

يكى از پديده هاى شگفت انگيز كه از حقايق غيبى پرده برمى دارد, خواب هايى است كه
در منابع اسلامى از آنها به ((روياى صادقه)) تعبير مى شود و در قرآن كريم
نمونه هاى مستندى از اين گونه خواب ها ذكر شده است. در روايات امامان معصوم, چنين
آمده كه خواب راستين الهامى است از سوى خداوند متعال بر بنده مومن كه او را از
خير و شرى كه در آينده به او خواهد رسيد, خبر خواهد داد. در حديثى از رسول
اكرم(ص) نقل شده است: كسى كه به روياى صادقه ايمان ندارد به خدا و رسولش ايمان
نخواهد داشت.(1)

و نيز آن حضرت در سخن ديگرى فرموده اند: راستگوترين افراد در ميان شما فردى
است كه رويايش صادق تر و مطابق با حقيقت باشد.(2) در حديثى به نقل از رسول
اكرم(ص) مى خوانيم: ((ان الرويا جزء من سته و اربعين جزء من النبوه;(3) روياى
صادق يك جزء از چهل و شش جزء امر نبوت است.))

عباده بن صامت; از خاتم پيامبران حديثى نقل نموده است بر اين وجه كه مقصود از
آن بشارت كه در قرآن شريف براى افراد باايمان و پرهيزگار آمده (لهم البشرى فى
الحيوه الدنيا)(4) روياى راستين و صالحى است كه مومن براى خود مى بيند و يا
ديگران برايش مى بينند و چنين رويايى در واقع كلامى است از خداوند كه در حال خواب
با بنده اش مى گويد.(5)

البته بين روياهاى راستين و خواب هاى غيرواقع و آشفته تفاوت هاى اساسى وجود
دارد و اين گونه نيست كه هر نوع خواب داراى معنا و مفهوم واقعى باشد و آنان كه
بر اين باورند كه هر خوابى بصورت رمزى حقايقى را براى فرد خواب بين روشن مى كند
سخت در اشتباه هستند.

زيرا روياهاى ناشى از آشفتگى هاى روانى و آرزوهاى اشخاص كه در هنگام روز در
ذهن مى پرورانند, تخويفهاى شيطانى و عكس العمل طبايع و مزاج بيمار و اختلالات
هورمونى اساس درستى نداشته و فاقد هرگونه اعتبارى هستند و متإسفانه كم نيستند
افرادى كه اينگونه خواب هاى آشفته را به عنوان روياهاى درست تلقى نموده و با
روياهاى صادقه مخلوط مى كنند. و نيز ما بايد متوجه اين واقعيت باشيم كه اولا همه
روياها بنيان درستى ندارند و ثانيا از نظر موازين اسلامى ما اجازه نداريم براساس
روياهايى كه مى بينيم در قلوب برادران مسلمان امواجى از وحشت و هاله اى از نگرانى
پديد آوريم, برخورد خردمندانه با چنين مسائل و رعايت موازين اخلاقى اصل مسلمى
است كه بايد مطمح نظر دوستداران حقيقت قرار گيرد.

خواب هايى كه مربوط به مبشرات معنوى بوده و ما از آنها به عنوان روياهاى صادقه
تلقى مى كنيم حقيقتى را به انسان الهام مى نمايد كه روح و روانش را در ثبات و
آرامش فرو مى برد, البته در مواقعى اين خوابها ظاهرى غمگين دارند ولى نبايد از
خاصيت آموزندگى و هشدار دهندگى آنها غافل بود و اين كه در مواقعى انسان را
متوجه حقايقى كرده و طريق حق را از باطل روشن مى كند. بدون شك قلب پاك و عارى از
هواهاى نفسانى نقش موثر و سازنده اى در اين مورد دارد و روياهاى صادقه چون
فروغ هاى فروزان بر سينه اين انسان ها انعكاس يافته تا چشم دل آن را مشاهده كند
نفس طيب و طاهرى كه از آلودگى هاى دنيايى و شهوانى و وابستگى هاى مادى رهايى
يافته در عالم رويا مجالى يافته تا مشهوداتى را كه در عالم ملكوت و جايگاه
عرشيان و قدسيان كشف كرده بازگو نمايد. اما اگر نفسى چراگاه شيطان است و
وسوسه هاى او بوستان روانش را از تعفن گناه و عصيان پر كرده القائاتى خوفناك و
در عين حال بى اساس و آشفته بر قلبش وارد مى شود كه هراس انگيز و توإم با نگرانى
است بر اين اساس روياهاى راستين ميوه تزكيه روح, تلاش معنوى و كوشش هاى عبادى است
و به منزله اجر و پاداش خداوند به بنده اش تلقى مى گردد و ممكن است انسان نيكوكار
از اين رهگذر در موضوعاتى به بينش و معرفت خود بيفزايد و يا با مشاهده مسائلى
كه در حالت عادى از آنها آگاهى نداشت در امور زندگى مراقبت بيشترى داشته و خود
را به مسير صدق و صفا و حقيقت نزديك سازد.

نگارنده در اين نوشتار كوشيده است تا حماسه شكوهمند عاشورا و رهبرى اين قيام
جاودانه را در آيينه روياهاى صادقه مورد بررسى گذرا قرار دهد.



خاك خونين

حافظ (ابوالقاسم طبرانى) در كتاب ((المعجم الكبير)) پس از چند واسطه از ((ام
سلمه)) روايت كرده است ك رسول خدا(ص) روزى به خواب رفته بود وقتى بيدار شدند
مشاهده كرديم آشفته به نظر مى رسيدند و در دست مباركشان تربتى سرخ رنگ بود و آن
را مى گردانيدند. پرسيدم اين تربت چيست؟ فرمودند: جبرئيل مرا خبر داد كه حسين(ع)
در سرزمين عراق كشته مى شود و اين آن تربت است.

هم چنين ((حاكم, ابوعبدالله نيشابورى)) در ((المستدرك)) چنين مضمونى را
نگاشته است.(6)

ابن عساكر, در ((تاريخ دمشق)) پس از چند واسطه از ((على بن زيد بن جذعان))
روايت كرده است كه: ابن عباس از خواب بيدار شد, در حالى كه عبارت ((انا لله و
انا اليه راجعون)) را بر زبان جارى مى كرد و مى گفت: سوگند به خدا كه حضرت امام
حسين(ع) را به شهادت رسانيدند. مستمعين و يارانش گفتند اين گونه نيست. جواب داد:
رسول خدا را در عالم رويا ديدم كه شيشه اى از خون با خود داشت و به من فرمود هيچ
مى دانى بعد از من چه كردند؟ فرزندم, حسين را كشتند و اين حاوى خون او و ياران
اوست كه آن را به سوى خداى ـ عزوجل ـ بالا مى برم ((ابن جزعان)) افزوده است, تاريخ
اين داستان و حتى ساعت وقوع آن را نوشتند, پس از 24 روز به مدينه خبر رسيد كه
حضرت امام حسين(ع) در همان روز و همان وقت مشخص شده در رويا به شهادت رسيده است.
(7)

حافظ ترمذى در كتاب ((الجامع الصحيح))(8) از ابوسعيد, اشج از ابوخالد احمر از
رزين از سلمى روايت كرده كه وى گفته است بر ام سلمه وارد شدم ديدم مشغول گريستن
است سوال كردم چرا گريه مى كنى گفت رسول خدا را در خواب ديدم كه بر چهره مبارك و
سرش خاك نشسته بود عرض كردم يا رسول الله(ص) شما را چه شده فرمود: لحظه اى پيش
ناظر شهادت فرزندم حسين بودم.

ام الفضل, همسر عباس بن عبدالمطلب (عموى رسول خدا) كه نامش ((لبابه)) بود,
رويايى ديد كه موجب نگرانى و تإلم خاطر وى گرديد و براى تعبير آن به محضر رسول
خدا شرفياب گرديد و خواب خويش را چنين بيان كرد: در رويايى مشاهده نمودم عضوى
از اعضاى بدن شما در خانه ام واقع شده است, حضرت محمد(ص) خوابش را چنين تعبير
فرمود: دخترم فاطمه(س) پسرى به دنيا خواهد آورد و تو او را به شير قثم (يكى از
فرزندان عباس) شير خواهى داد. مدتى نگذشت كه فاطمه زهرا[س] امام حسين(ع) را به
دنيا آورد و ((لبابه)) وى را براى شير دادن به نزد خود برد.(9)

در كتاب ((مدينه المعاجز)) آمده است: زن ابوسفيان به خانه رسول اكرم(ص) آمد و
در كنار عايشه قرار گرفت و گفت روياى شگفتى ديدم, مايلم, آن را براى پيامبر نقل
كنم و خواب خود را چنين بيان كرد: خورشيدى عالم افروز را ديدم كه ماهى از آن
بيرون آمد و نور آن بر تمام جهان تابيدن گرفت, از آن ماه دو ستاره برخاست كه
جهان را روشن نمود. در اين ميان ابر تيره اى نمودار شد و مارى از آن خارج شد و
دو ستاره را بلعيد. مردم بر اين ماجرا گريستند و محزون گشتند. عايشه اين خواب
را به پيامبر اكرم(ص) عرضه داشت, آن حضرت با شنيدن اين رويا سيمايى دگرگون يافت
و فرمود خورشيد جهانتاب من هستم و دخترم فاطمه زهرا(س) آن ماه است و منظور از
آن دو ستاره امام حسن(ع) و امام حسين(ع) هستند آن ابر سياه معاويه مى باشد و
مارى كه از آن برون شده, فرزندش يزيد است. البته اگرچه يزيد تنها دستور به قتل
حضرت امام حسين(ع) داد ولى بايد به اين واقعيت اشاره نمود كه معاويه براى تثبيت
قدرت وى و بيعت گرفتن از مردم براى پسرش, يزيد حضرت امام حسن(ع) را مانعى بزرگ
بر سر راه خود مى ديد و لذا به شهادت ايشان اقدام نمود.



كاروان كربلا

در برخى روايات و منابع تاريخى چنين ذكر شده است كه وقتى حضرت امام حسين(ع)
خواست از بيعت با يزيد امتناع كند و از مدينه بيرون آيد.
در شب نخست بعد از آن كه از نزد حاكم اين شهر ـ وليد ـ جدا شد به زيارت مرقد
منور جدش رسول الله(ص) رفت و روى به آن روضه مطهر نمود و گفت: اى خداى من, اين
قبر فرستاده تو (حضرت محمد((ص))) است و من فرزند دختر او هستم و آنچه برايم رخ
داده است بر آن آگاهى, خوبى ها را دوست دارم و از منكرات متنفرم. اى پروردگارى
كه داراى مقام والايى هستى, به حق اين قبر منور و آن كسى كه در درونش آرميده است
هر آنچه رضاى تو و رسولت در آن نهفته برايم برگزين.

به دنبال اين سخنان تإثر انگيز, آن امام همام به شدت گريست و همچنان بر سر
قبر جدش بود تا حوالى صبح كه سر بر قبر گذارده و خوابش برد و در عالم رويا رسول
خدا را ديد در حالى كه گروهى از فرشتگان او را در ميان گرفته بودند. سپس پيامبر
اكرم(ص) او را در آغوش گرفت و ميان دو چشمش را بوسيد. آن گاه فرمود: اى محبوب
من, حسين جانم, گويا تو را مشاهده مى كنم كه به زودى به خون خويش آغشته شده, و
در زمين كربلا گروهى سرت را بريده در حالى كه تشنه كام هستى. سومين فروغ امامت
گريست و از آخرين فرستاده الهى خواست تا او را به همراه خود ببرد ولى رسول
خدا(ص) خطاب به وى فرمود: به دنيا بازگرد تا شهادت نصيبت گردد و آن پاداش عظيمى
كه خداوند برايت مقرر داشته است به تو برسد. سپس امام از خواب بيدار شد و آنچه
را در اين رويا ديده بود براى خاندانش بازگفت و اين ماجرا سبب تإثر و شيون
آنان گشت.(10)

كاروان كربلا وقتى به منزل ((قصر بنى مقاتل)) رسيد, بنا به نقلى ((عقبه بن
سمعان)) كه از ياران و همراهان كاروان امام بود و بسيارى از روايات واقعه
عاشورا از وى نقل شده است, مى گويد: شب هنگام در ركاب امام حركت كرديم و چون
ساعتى راه پيموديم حضرت امام حسين(ع) را خواب كوتاهى فرا گرفت و به زودى ديدگان
خود را گشوده و فرمود: انا لله و انا اليه راجعون, الحمد لله رب العالمين و دو
يا سه بار آيه ((استرجاع)) را تكرار فرمود. حضرت على اكبر(ع) وقتى متوجه
دگرگونى حال پدر شد و ديد مدام آيه استرجاع را بر زبان جارى مى نمايد, اسب خود
را به سوى مركب پدر هدايت كرد و خطاب به حضرت اباعبدالله(ع) عرض كرد: پدر جان,
فدايت شوم براى چه اظهار نگرانى مى كنى و استرجاع فرموده و زبان به حمد خداى
خويش گشوده ايد. امام لب به سخن گشود و فرمود: فرزندم, اندكى كه خواب رفتم در
حالت رويا سوارى عنان اسب را كشيد و گفت اين جمعيت در حال حركت اند و به استقبال
مرگ مى روند.

على اكبر(ع) در اين مصاحبه معرفتى سربلند و پيروز بيرون آمد و با قوت قلب و
شهامتى شگرف خطاب به پدر بزرگوار خويش عرض كرد:
خداوند پيشامد بدى برايتان پيش نياورد. آيا ما بر حق نيستيم؟ پدر فرمود:
سوگند به خداوندى كه بازگشت بندگان به سوى اوست, ما بر حقيم.
حضرت على اكبر(ع) با شنيدن اين سخن چون گل شكفته شد و عرض كرد: پس وقتى بر حق
بودن ما قطعى است, ديگر از مرگ باكى نداريم.
پدر كه چنين معرفتى را از پسر ديد, فرمود: خدايت پاداشى نيكو عطا نمايد.
بهترين پاداشى كه بايد فرزندى از پدر دريافت كند.(11)

مقتل نويسان, چنين نوشته اند: به هنگام سحر عاشورا, حضرت امام حسين(ع) را
خوابى مختصر در ربود و چون بيدار شد, فرمود: هيچ مى دانيد چه در خواب ديدم؟ عرض
كردند چه چيزى را مشاهده كرديد؟ فرمودند: در عالم رويا ديدم گويا سگ هايى قصد
حمله دارند و ميان آنها سگى ابلق را ديدم كه يورش او به من سخت تر بود و گمان
مى رود آن كس كه قاتل من خواهد بود مردى ابرص باشد آن گاه افزودند پس از آن رسول
خدا(ص) را با جمعى از اصحابش ديدم كه مى فرمود: فرزندم, تو شهيد آل عترت هستى و
عرشيان ورودت را به يكديگر مژده داده و در شب آينده نزد من خواهى بود. پس بشتاب
و اين فرشته الهى است كه براى جمعآورى خونت آمده است. امام پس از اين سخنان
افزود اين است خوابى كه ديدم و پيوستن ما به عالم قدس و ملكوت و رهايى از اين
دنيا, نزديك شده است.(12)



كردار و گفتار

شخصى به نام عبدالله رياح, مرد نابينايى را ديد و سبب كورى او را پرسيد. او
گفت: همراه سپاهيان اموى در كربلا بودم, ولى در جنگ عليه امام حسين(ع) و يارانش
حضور نداشتم, شبى به خواب رفتم و در عالم رويا فردى را با قيافه اى موحش ديدم كه
مرا خطاب قرار داده و مى گويد:
رسول الله, تو را احضار نموده اند, گرچه من به دليل هراسى كه داشتم در رفتن
تعلل ورزيدم, اما به اجبار مرا نزد آن سرور عالميان بردند. آن حضرت را با
قيافه اى خشمناك ديدم به پيشگاه مباركشان سلام كردم و عرض نمودم: يا رسول الله,
به خدا قسم, من حتى به سوى خاندان و اهل بيت تو در كربلا تيرى نيفكندم و نيزه اى
پرتاب ننمودم. پيامبر فرمود: آيا سبب آن نشدى كه لشكر ظلم از لحاظ تعداد افزون
گردد. سپس آن حضرت از طشت خونى كه در مقابلشان بود, مشتى برگرفته و برچشمانم
ماليدند. ديدگانم از آن سوخت و چون بيدار شدم خود را نابينا يافتم.(13)

البته ما كه كرارا اين ذكر را بر زبان جارى مى سازيم: يا ليتنى كنت معكم فافوز
فوزا عظيما, بايد متوجه اين واقعيت باشيم كه زبان و نيت و اعمال و رفتارمان با
يكديگر هماهنگى داشته باشند و به آنچه مى گوييم باور داشته باشيم و آنچه را باور
داريم عمل كنيم. شهيد دستغيب نقل كرده است يكى از دوستان, اين حكايت را تعريف
كرد: مكرر بر زبان جارى مى كردم: ((يا ليتنى كنت معكم)) يعنى اى امام حسين(ع) و
ياران آن امام, كاش من هم با شما بودم; و تصور مى كردم, ثواب شهداى كربلا را
خواهم داشت. شبى در عالم رويا وقايع كربلا را آن طور كه اهل منبر مى گفتند, ملاحظه
كردم, لشكر امام و سپاه ((ابن سعد)) در مقابل هم قرار گرفتند و من رو به
خيمه هاى سالار شهيدان رفتم و جزء اصحابش قرار گرفتم. آن وقت بنى هاشم يكى يكى به
عرصه رزم رفتند. پيش خود مى گفتم الان نوبت من فرا مى رسد و موقع فداكارى نزديك
است, مواظب بودم كه آقا امام حسين(ع) مرا نبيند بعد به سرعت پا به فرار گذاشتم
و به قدرى در متوارى شدن التهاب و هيجان داشتم كه از سرعت و دويدن از خواب
بيدار شدم. آرى با زبان و لفظ كار درست نمى شود و گاهى انسان طى رويايى صادق
مورد امتحان قرار مى گيرد.(14)

ادامه دارد.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) كنز العمال, ج15, ص371.
2 ) همان.
3 ) مجمع البيان, ج5 ـ 6, ص233.
4 ) سوره يونس(10) آيه64.
5 ) محمد تقى فلسفى, معاد از نظر روح و جسم, ج اول, ص308 (به نقل از السمإ
والعالم, ص442).
6 ) علامه عبدالحسين امينى در كتاب سيرتنا و سنتنا سيره نبينا و سنته مإخذ و
مصادر اين رويا را ذكر كرده است.
7 ) همان.
8 ) همان, ج13, ص193.
9 ) بحارالانوار, ج44, ص237 و ارشاد مفيد, ص234.
10 ) گرچه ماجراى اين رويا در منابعى چون مجلس سى ام از امالى شيخ صدوق; مقتل
عوالم, ص;54 مقتل خوارزمى, ج1, ص185 و علامه امينى الغدير, ج5, ص224 آمده است,
برخى از پژوهشگران تاريخ عاشورا آن را خالى از كاستى ندانسته و در صحت آن ترديد
روا داشته اند.
11 ) مثير الاحزان فى احوال الائمه الاثنى عشر, علامه جواهرى, ص33, مقتل ابى
مخنف, ص;82 شيخ مفيد, ارشاد, ج2, ص;82 كامل ابن اثير, ج4, ص;51 المختار من مقتل
بحارالانوار, ص75 ـ ;76 الفتوح ابن اعثم كوفى, الفتوح, ص873.
12 ) مقتل علامه عبدالرزاق مقرم, ص220 و نيز بحارالانوار, ج45, ص30.
13 ) ابن شهر آشوب سروى مازندرانى, مناقب, ج4, ص58.
14 ) شهيد آيت الله دستغيب, عدل, ص250 ـ 251.

/

تفسير سوره حشر



شكست يهوديان در مدينه(1)

قسمت سوم

آيه دوم:

((هو الذى اخرج الذين كفروا من اهل الكتاب من ديارهم لاول الحشر ما ظننتم ان
يخرجوا و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله فاتيهم الله من حيث لم يحتسبوا و قذف
فى قلوبهم الرعب يخربون بيوتهم بايديهم و ايدى المومنين فاعتبروا يا اولى
الابصار))(1)

او كسى است كه كافران اهل كتاب را در نخستين برخورد (با مسلمانان) از
خانه هايشان بيرون راند! گمان نمى كرديد آنان خارج شوند, و خودشان نيز گمان
مى كردند كه دژهاى محكمشان آنها را از عذاب الهى مانع مى شود; اما خداوند از آن جا
كه گمان نمى كردند به سراغشان آمد و در دلهايشان ترس و وحشت افكند, به گونه اى كه
خانه هاى خود را با دست خويش و با دست مومنان ويران مى كردند; پس عبرت بگيريد اى
صاحبان چشم!



شإن نزول

در مدينه يهوديان از نظر سياسى و اقتصادى مقتدر بودند.وقتى كه رسول اكرم(ص)
وارد مدينه شدند, آنان نخست دسيسه هاى مرموزانه اى به كار گرفتند ولى ديدند حضرت
مستقيما با آنها كارى ندارد و زمينه پيشرفتش هم فراهم است. سپس سه قبيله يهودى
بنى نضير و بنى قريظه و بنى قينقاع پيمان عدم تعرض بستند كه نه با اسلام باشند نه
عليه اسلام, وقتى جنگ بدر شروع شد و مسلمين پيروز شدند فهميدند كه حضرت محمد(ص)
همان پيامبر معهود است و زمانى كه جنگ احد با آن حوادثش پايان گرفت, كعب ابن
اشرف, پيشواى يهوديان بنى نضير, از مدينه به مكه رفت و با ابوسفيان رابطه برقرار
كرد و سوگند ياد كردند كه دشمن قسم خورده اسلام شوند. رسول اكرم(ص) روزى به
قبيله بنى نضير رفت تا طبق برخى از نقل ها درباره ديه دو نفر از آنها مهلت
بخواهد, كعب ابن اشرف, حضرت را به گرمى مى پذيرد, اما در پنهانى توطئه ترور و
قتل حضرت را در منزل خودش در همان قبيله بنى نضير فراهم مى كند, ذات اقدس اله به
وسيله وحى رسول اكرم(ص) را آگاه مى كند, حضرت فورا از آن جا برمى خيزد و به مدينه
مىآيد. قرآن كريم نسبت به يهوديان اعلان خطر كرد و به حضرت فرمود: ((لاتزال تطلع
على خائنه منهم))(2) در سوره مائده آمده است كه خداى سبحان به رسولش فرمود
اينها هر روز نقشه مى كشند اين چنين نيست كه اگر يك نقشه از آنها را خنثى كردى
آنها دست از نقشه و توطئه بردارند. رسول اكرم طبق دستور الهى از آن جا خارج شد
و دستور قتل كعب ابن اشرف را داد. كعب ابن اشرف به هلاكت رسيد, آن گاه يهوديان
بنى نضير با رسول اكرم مذاكره كردند كه ما چه كنيم؟ حضرت فرمود: از اين جا بايد
بيرون برويد و جلاى وطن كنيد. آنها تعهد سپردند كه بعد از مدتى جلاى وطن كنند
منافقين به همين يهوديان بنى نضير ـ كه رابطه سياسى مرموزانه اى داشتند ـ گفتند
شما جلاى وطن نكنيد و از مدينه بيرون نرويد و اگر خواستيد بيرون برويد ما با
شماييم و اگر به جنگ شما آمدند ما شما را يارى مى كنيم: ((لئن اخرجتم لنخرجن
معكم و لانطيع فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصرنكم))(3) از اين رو يهوديان به
پيامبر(ص) گفتند: ما از محلمان و از اين قبيله و از اين قلعه ها بيرون نمى رويم
تو هر چه از دستت بر مىآيد بكن.

اين شإن نزول آيه بود, البته با تفاوت هايى كه بين آن چه كه مرحوم امين الاسلام
در ((مجمع البيان)) نقل كرده با آن چه كه از تفسير على ابن ابراهيم قمى نقل شده
است و تفاسير ديگرى مانند آن.



عدم حسن ظن و سوء ظن به خدا

اين آيه دو نكته را يادآور مى شود: يكى سوء ظن يهوديان به خدا و ديگرى عدم حسن
ظن مسلمين به خدا; اين دو ظن با هم تفاوت دارد لذا تعبير قرآن هم حساب شده است,
آن چه بد است سوء ظن به خدا است نه عدم حسن ظن, فرمود يهوديان گمان مى كردند كه
هيچ قدرتى نمى تواند آنها را شكست بدهد, زيرا قلعه هاى مستحكم نفوذ ناپذير داشتند
آنها سوء ظن داشتند و شما حسن ظن نداشتيد, شما فكر نمى كرديد كه آنها با داشتن
همه اين قلعه ها و دژهاى مستحكم رفتنى باشند, آنها هم سوء ظن داشتند و خيال
مى كردند كه با همه اين قلعه هاى مستحكم هرگز شكست نمى خورند, فرمود: ((هو الذى
إخرج الذين كفروا من اهل الكتاب من ديارهم)) يعنى يهوديان بنى نضير را, نه تنها
از بيت شان بلكه از دارشان بيرون بردند, چون ((دار)) وسيع تر از ((بيت)) است.



مفهوم اوليت

((لاول الحشر)) يعنى اين يهوديان تاكنون در رفاه و آسايش به سر مى بردند هيچ
كدام از آنها و نياكانشان درد آوارگى را نچشيده بودند, اين اولين بار است كه
اسلام آنها را آواره مى كند: ((هوالذى اخرج الذين كفروا من اهل الكتاب من ديارهم
لاول الحشر)) هيچ قدرتى از نظر نظامى توان جنگيدن با آنها را نداشت از نظر سياسى
هم روابط تيره اى با مشركين داشتند اما هيچ قدرتى نتوانست آنها را آواره كند فقط
اسلام آنها را آواره كرد. اين اوليت در ((لاول الحشر)) تنها اوليت تاريخى و زمانى
نيست, چون اوليت تاريخى و زمانى فخرآور نيست; مثلا در حرم به روى همه زائران باز
است كسى صبح, زودتر از ديگران به حرم وارد مى شود, و ديگرى ديرتر, در اين صورت,
كسى كه زودتر رسيده, افتخارى را كسب نكرده چون همه فهميده اند كه بايد به حرم
مشرف شوند و زيارت كنند اما كسى راهش دورتر بود و يا ضعيف تر بود و ديرتر رسيد,
اما ديگرى راهش نزديك تر بود و يا قوىتر بود و زودتر رسيد, اين گونه از اوليت ها
زمانى است و اوليت زمانى مايه فخر نيست, اما گاهى حادثه اى پيش آمده اولا: تشخيص
اين كه اين حادثه حق است يا باطل كار آسانى نيست ثانيا: بعد از فهم حق بودن
كار, شجاعت و اقدام در مسير آن, مهم است. اين اوليت باعث فخر است. اين كه در
بسيارى از احتجاج ها در جريان اين كه على ابن ابى طالب(س) به عنوان ((اول من
اسلم)) به عنوان فخر ياد مى شود اين است نه اين كه على ابن ابى طالب(س) روز شنبه
ايمان آورد و ديگران در روزهاى يك شنبه و دوشنبه و… بلكه منظور اين است كه
روزى كه تشخيص اين كه اسلام حق است يا نه كار هر كسى نبود, على(ع) اسلام آورد و
شجاعانه اقدام كرد. پس دو عامل تشخيص حق و اقدام شجاعانه به جريان ((اول من
اسلم)) بها مى دهد.

حال يهوديان هم كه در ناز و نعمت پروريده شده بودند اولين كسى كه آنان را
آواره كرد, اسلام بود, لذا خداوند مى فرمايد: ((هوالذى اخرج الذين كفروا من اهل
الكتاب من ديارهم لاول الحشر)) اگر كسى بگويد براى اولين بار اسلام, يهوديان را
از مدينه بيرون كرده است اين فخر است.

در اين ((لاول الحشر)) نكته اى است كه بايد ذكر كنيم: ((حشر)) به معناى جمع است.
در قيامت عده اى محشور و جمع مى شوند اما نه با آسايش و آسانى بلكه با قدرت و
زور, اگر گروهى را با فشار ـ و نه با رإفت و مهربانى ـ از جاهاى دور گرد هم
بياورند, اين را ((حشر)) مى گويند در اين جا هم خداوند فرمود ما يهوديان را از
قلعه هايشان بيرون كرديم و در اين كار نه دشمنان از خطر سوء ظن محفوظ و نه
دوستان داراى حسن ظن بودند: ((ما ظننتم إن يخرجوا و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم
من الله)) شما فكر نمى كرديد كه آنان بيرون رفتنى باشند, زيرا با هيچ عاملى
نمى توانستيد بر قلعه هايشان مسلط شويد, ((ما ظننتم إن يخرجوا)) اين عدم حسن ظن
شما بود. قرآن كريم نسبت به مسلمين اين نكته را هم رعايت مى كند و نمى فرمايد كه
شما به خدا گمان بد داشتيد بلكه مى فرمايد شما گمان نمى كرديد كه اينها رفتنى
باشند, اما سوء ظن يهوديان اين است كه: ((و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله))
آنها خود را با خدا طرف مى ديدند سوء ظن داشتيد و مى گفتند كسى نمى تواند ما را از
اين ديار و قلعه هاى مستحكم بيرون كند. در حالى كه خدا عزيز و نفوذناپذير است و
اگر قلعه مستحكم در برابر خدا بتواند مقاومت كند پس خدا معاذالله عزيز نيست پس
اين چنين نيست كه اين قلعه ها مانع نفوذ اراده حق باشد.

مشابه اين كار از منافقين هم نقل شده است منافق چون طبعا كافر است مخصوصا در
روزهاى جنگ ((هم للكفر يومئذ اقرب منهم للايمان))(4) در روزهاى جنگ هم آنها
كافرانه فكر مى كردند. در سوره مباركه فتح جريان منافقين را اين گونه نقل مى كنند:
سر اين كه منافقين در جبهه شركت نمى كردند اين بود كه فكر مى كردند مسلمين پيروز
نمى شوند و رهبرشان هم شكست مى خورد و كشته مى شود: ((بل ظننتم ان لن ينقلب الرسول
والمومنون الى اهليهم ابدا)) به منافقين خطاب كرده مى فرمايد شما فكر مى كرديد كه
زعيم اسلام (رسول اسلام) با همراهانشان وقتى به جبهه رفتند زنده بر نمى گردند اين
همان سوء ظن است: ((و زين ذلك فى قلوبكم و ظننتم ظن السوء و كنتم قوما
بورا))(5) شما يك ملت بايرى بوديد (باير در برابر داير آن زمين بى ثمر را گويند
اگر زمينه زندگى مردم هم مثل زمين بى ثمر شد آن مردم را باير مى گويند)

منافق باير است و ثمر نمى دهد اين سوء ظن هم در كافران است هم در منافقان. ولى
درباره مومنين فرمود: ((ما ظننتم ان يخرجوا)) دو تعبير لطيف نسبت به مومنين هست
اولا: نسبت به خدا نداد و نفرمود كه شما گمان نمى كرديد كه خدا اين كار را نمى كند
بلكه فرمود: شما گمان نمى كرديد كه كافران و يهوديان بنى نضير متوارى شوند. نكته
ديگر هم عدم ظن را به مومنين نسبت داد نه ظن عدم را, فرمود: ((ما ظننتم ان
يخرجوا)) و نفرمود: ((ما ظننتم ان لايفعل الله كذا)) مظنون درباره مومنين فعل
كفار است نه فعل حق. ولى درباره كفار اين دو نكته كاملا به عكس است هم ظن عدم
است نه عدم الظن هم مظنون فعل خداست, فرمود: ((ما ظننتم ان يخرجوا)) درباره
كفار فرمود: ((و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله…)) اينها ظن و گمان داشتند
كه خدا نمى تواند درباره شان كارى بكند سوء ظن به الله بود. ظن به عدم داشتند
((و ظنوا انهم مانعتهم حصونهم من الله)) چون حصون و قلعه ها نزدشان معتبر بود و
خيال مى كردند كه قلعه نمى گذارد كه خدا در آنها اثر بگذارد. انسانى كه مادى است
و جهان بينى مادى دارد, و ديگر سخن از روح و قلب و غيب و امثال آن, برايش مطرح
نيست فقط سخن از قلعه مى كند, آن گاه خداى سبحان فرمود ما همين قلعه را به دست
خودشان خراب كرديم. اولين كار اين بود كه با كشتن زعيمشان آنها را ترسانديم,
وقتى ترسيدند پا به فرار گذاشتند و براى اين كه زودتر فرار كنند همين قلعه اى كه
برايشان جاى امن بود به دست خودشان خراب شد, گرچه مومنين از بيرون تخريب
مى كردند اما قبل از اين كه مومنين شروع به كار بكنند خودشان تخريب كردند.



عذاب الهى

((فاتيهم الله من حيث لم يحتسبوا و قذف فى قلوبهم الرعب يخربون بيوتهم
بايديهم و ايدى المومنين)) هم اينها كه قلعه براىشان جاى امن بود اكنون به جاى
عذاب بدل شده است. فرار از خانه هاى عادى كار آسانى است اما گريختن از قلعه هاى
بلند و مستحكم, مشكل است. مى بينيم كه اگر خداى سبحان اراده كند جاى امن خطرناك
مى شود و به عكس, هرگز كسى فكر نمى كرد در جريان توفان نوح از تنور, آب بجوشد;
تنورى كه محل شعله ور شدن آتش است, با آب سنخيت ندارد ممكن بود خداى سبحان دستور
بدهد همين آب در جاى ديگر بجوشد اما از تنور جوشش دادن نشانه آن است كه هر جا
خدا بخواهد و اراده كند وضع برمى گردد: ((و فار التنور)).(6)

اگر انسان بى راهه برود, از جايى كه فكرش را هم نمى كند خدا به او ضربه مى زند و
در وادى خطر مى افتد و اگر در راه حق باشد خداى سبحان به او از راه هاى فكر نشده
فيض مى رساند. ((من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لايحتسب))(7) آن وقتى
هم كه بخواهد بگيرد ((من حيث لايحتسب)) مى گيرد. پس چه بهتر كه انسان كار را به
او بسپارد, اگر كار را به او بسپارد و در مسير مستقيم باشد راحت است كه او عزيز
است, ولى اگر به او نسپارد و بى راهه برود از راهى كه فكر نمى كرده آسيب مى بيند,
چه اين كه اگر در راه باشد از راهى كه فكر نمى كرده به او نفع مى رسد. هم درباره
تقوا آمده است كه: ((من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لايحتسب)) و هم
درباره بى تقوايى و انحراف آمده است كه: ((فإتا هم الله من حيث لم
يحتسبوا))(8)

اينها فكر همه چيز, حتى سنگ و گل را كرده اند اما فكر دل را نكرده اند كه چه
كسى بر دلشان مسلط مى شود و آنها را مى ترساند فرمود: ما آنها را با كشته شدن
زعيمشان كعب بن اشرف, مرعوب كرديم:



مطلب آغاز سوره ها

حالا معلوم مى شود كه چرا سوره حشر با توحيد شروع شده است, فرمود: ((و هو الذى
اخرج)) گاهى قصه ها ساده است, خداوند مى فرمايد اين قصه ها را ببينيد و جمع بندى
كنيد تا به الله برسيد, اما گاهى از عمق شروع مى شود و از همان اول كه لحن آيه
شروع مى شود با توحيد شروع مى شود: ((و هو الذى اخرج الذين كفروا من اهل الكتاب
من ديارهم لاول الحشر)). اگر آيه اى اولش با توحيد بود پيداست كه عميق است. فرمود
ما كار را از دل شروع كرديم آن گاه تخريب اين قلعه ها هم به دست خودشان شروع شد,
مومنين از بيرون خراب مى كردند كه زودتر برسند آنها هم از درون خراب مى كردند كه
زودتر فرار كنند, و سرانجام طولى نكشيد كه اين قلعه ها فتح شد.ادامه دارد


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) حشر (59) آيه2.
2 ) مائده (5) آيه13.
3 ) حشر (59) آيه11.
4 ) آل عمران (3) آيه167.
5 ) فتح (48) آيه 12.
6 ) هود (11) آيه40.
7 ) طلاق (65) آيه3.
8 ) حشر (59) آيه2.

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام

امام جمعه مسجدالحرام خواستار وحدت مسلمانان عليه جنايات صهيونيست ها شد.

كميته دائمى قدس خواستار قطع روابط دولت هاى اسلامى با رژيم صهيونيستى شد.(9 /
1/76)

مردم مالزى با شعارهاى مرگ بر اسرائيل و زنده باد اسلام تظاهرات كردند.(16/1
/ 76)

شيخ الازهر عمليات شهادت طلبانه عليه صهيونيست ها را قانونى خواند.(21/1 /
76)

صدها نفر از اعضاى سازمان اخوان المسلمين مصر دستگير شدند.(24/1/76)

300 نويسنده مصرى براى مبارزه عليه صهيونيست ها هم پيمان شدند.(25/1/76)

100 نفر از مسلمانان بحرين دستگير شدند.(31/1/76)

امل و حزب الله لبنان عليه اسرائيل بيانيه مشترك دادند.(3/2/76)

نيروهاى لائيك 7 مركز آموزش قرآن را در تركيه آتش زدند.(9/2/76)

صدها مسلمان فلسطينى عليه آتاترك تظاهرات كردند.(14/2/76)

جماعت اسلامى مصر به خاطر وضعيت عمر عبدالرحمن به كلينتون هشدار داد.



داخلى

رهبر انقلاب: در شرايط حاضر خطر گرايش به اشرافى گرى بيشتر است, مسوولان و مردم
بايد مراقب اين خطر باشند.

سران كشورهاى اسلامى آمادگى خود را براى حضور فعال در هشتمين اجلاس سران
كشورهاى عضو كنفرانس اسلامى در تهران اعلام كردند.
(5/1/76)

((يونيدو)) طرح مطالعات توسعه صنعتى 13 كشور آفريقا را به ايران واگذار كرد.

ايران به عنوان بهترين ارائه دهنده خدمات پزشكى در حج برگزيده شد.(16/1 /
76)

چند مقام دولتى و مديران 24 شركت آلمان به دادگاه ايران فرا خوانده شدند.(19
/ 1/76)

رهبر معظم انقلاب اسلامى: مجمع تشخيص مصلحت بايد سياست هاى آينده را در مقام
مستشار عالى رهبرى معين كند.(20/1/76)

فروش اقساطى سهام كارخانه ها و شركت هاى دولتى به بخش خصوصى غيرقانونى اعلام شد.


حداقل نرخ ديه 48 ميليون ريال تعيين شد.(21/1/76)

بيش از 95 درصد كودكان زير 5 سال عليه بيمارى فلج واكسينه شدند.(23/1 /
76)

ايران و روسيه براى ساخت و خريد تجهيزات نظامى و هسته اى به توافق رسيدند.

انجام آزمايش تالاسمى قبل از ازدواج اجبارى شد.(24/1/76)

وزراى بازرگانى و صنايع: هيچ دليلى براى افزايش قيمت ها وجود ندارد, بهاى مواد
اوليه كاهش يافته است.

زائران كشورهاى مختلف در كنار كعبه فرياد مرگ بر آمريكا و مرگ بر اسرائيل
سردادند.

مردم و مجلس خواستار تجديد نظر در روابط با آلمان شدند.(25/1/76)

نيروى هوايى موفق به ساخت هواپيماى جنگنده شكارى شد.(26/1/76)

دلاور مردان كشتى آزاد, بار ديگر پرچم قهرمانى ايران را در آسيا به احتراز
درآوردند.(30/1/76)

با صدور بيانيه اى تشكل ((جمعى از ايثارگران انقلاب اسلامى)) اعلام موجوديت كرد.
(3/2/76)

دكتراى افتخارى علوم سياسى دانشگاه تهران به رئيس جمهور اهدا شد.(8/2 /
76)

238 نفر نامزد انتخابات رياست جمهورى شدند.(9/2/76)

معلمان نمونه سراسر كشور از خدمات فرهنگى رئيس جمهور تقدير كردند.(14/2 /
76)

حضرت آيه الله خامنه اى: مردم در انتخابات رياست جمهورى بيش از همه به علما
اعتماد مى كنند.

يكى از شاهدان اصلى دادگاه ميكونوس شهادت خود را پس گرفت.(14/2/76)



خارجى

وليعهد اردن از عرفات خواست مانع اقدامات ضد صهيونيستى فلسطينى ها شود.

حافظ اسد: رژيم صهيونيستى در تلاش براى ادامه اشغال سرزمين هاى عربى است.(28 /
12/75)

حكم اخراج دبير اول سفارت آمريكا در روسيه سفيد صادر شد.(5/1/76)

پاپ خواستار گسترش روابط با ايران شد.(7/1/76)

كميسيون فرهنگى سناى فرانسه با وضع قانون ممنوعيت حجاب اسلامى در مدارس مخالفت
كرد.(9/1/76)

قطعنامه لغو روابط با اسرائيل در اجلاس اتحاديه عرب امضا شد.(11/1/76)

وزير خارجه مصر از بهبود روابط اعراب و ايران استقبال كرد.(16/1/76)

واتيكان: غرب به سوى تباهى و مرگ پيش مى رود, تنها راه نجات, انتخاب خدا و
هم گامى با اوست.

عفو بين الملل از لندن: شكنجه گران در آمريكا از ابزارهاى پيشرفته الكتريكى
استفاده مى كنند.(17/1/76)

سوريه: انتفاضه تنها راه احقاق حقوق فلسطينيان است.(18/1/76)

جنبش عدم تعهد خواستار قطع روابط كشورهاى عضو با رژيم صهيونيستى شد.(20/1 /
76)

وزير امور خارجه پاكستان: پاكستان طالبان را به رسميت نمى شناسد.(21/1 /
76)

اشپيگل: آلمان تكنولوژى اتمى در اختيار عراق قرار داد.

بوريس يلتسين: مسكو مصمم به حمايت از جمهورى اسلامى ايران است.

چين از همكارىهاى امنيتى آمريكا و ژاپن انتقاد كرد.(23/1/76)

اتحاديه بازرگانى عرب خواستار قطع روابط با رژيم صهيونيستى شد.

بن بلا: در شرايط كشتار مردم الجزاير برگزارى انتخابات شرمآور است.(26/1 /
76)

وزير خارجه آلمان: اروپا بدون ايران نمى تواند سياست موفقى داشته باشد.(30/1
/ 76)

پنتاگون: نگران خطر تروريسم داخلى در جامعه آمريكا هستيم.(31/1/76)

شوراى روابط خارجى آمريكا, شكست طرح هاى واشنگتن عليه ايران را رسما اعلام كرد.


سفير دانمارك: غربى ها چه بخواهند چه نخواهند ايران پيروز و پابرجاست.

((گجرال)) مإمور تشكيل دولت در هند شد.(1/2/76)

پليس نيويورك تظاهرات مسالمتآميز سرخ پوستان را سركوب كرد.

پنج نماينده پارلمان تركيه براى تشكيل حكومت اسلامى در اين كشور سوگند خوردند.


طالبان: فهد از ما حمايت مى كند.(2/2/76)

شوراى امنيت ملى تركيه دستور تعطيلى صدها مدرسه دينى در اين كشور را صادر كرد.


مجمع عمومى, سياست هاى توسعه طلبانه رژيم صهيونيستى را محكوم كرد.

احزاب مصر خواستار انزواى رژيم صهيونيستى شدند.(7/2/76)

انتخابات يمن با به جاى گذاشتن 11 كشته پايان يافت.(8/2/76)

پينگ پنگ بازان ايران, قطر و الجزاير از مسابقه با تيم اسرائيل خوددارى كردند.


راديو لندن: بازگشت سفيران اروپا به تهران نشانه شكست تلاش هاى آمريكاست.(10 /
2/76)

مطبوعات آلمان: واكنش ايران باعث بزرگترين آبروريزى براى اروپا شد.

محافظه كاران پس از 18 سال صحنه سياسى انگليس را ترك كردند.(13/2/76)
پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


خواص آب انگور سياه
براساس تحقيقى كه در يك كنفرانس علمى ارائه شده است نوشيدن آب انگور سياه داراى خاصيت ضد لختگى خون مشابه آسپيرين است و بدن را در برابر بيمارى قلبى محافظت مى كند.
دو تحقيق ارائه شده در اجلاس انجمن كارديولوژى در آناهيم كاليفرنيا شامل يك تحقيق انجام شده بر روى انسان و يك تحقيق انجام شده بر روى ميمون هاى هندى قهوه اى است.
سرپرست اين مطالعات گفت: آب انگور سياه تإثير ضد لختگى مشابه آسپيرين ايجاد مى كند و به نظر مى رسد در مقايسه نسبتا كم خطر باشد كسانى كه آب انگور سياه مى نوشند از تإثيرات مضر الكل در شراب و ناراحتى هاى بالقوه معده ناشى از مصرف آسپيرين در امان هستند.
وى خواص سه نوع آب ميوه يعنى انگور سياه, پرتقال, و گريب فروت را مورد مقايسه قرار داد و دريافت مقدار تجمع پلاكت ها عامل لختگى خون در بين مصرف كنندگان آب انگور سياه 39 درصد كمتر است.
ساير آب ميوه ها اين اثرات را از خود نشان ندادند.
محققان گفتند اين تإثيرات مفيد ناشى از وجودflavonoids است, تركيباتى كه به طور طبيعى در بسيارى از ميوه جات و سبزيجات از جمله انگورهايى كه از آن آب انگور سياه به دست مىآيد يافت مى شود.
جان فولتس سرپرست اين مطالعات, از تحقيقات انجام شده بر روى ميمون ها براى تعيين مقدار مفيد آب انگور استفاده كرد و مشخص نمود كه يك مرد با وزن 70 كيلوگرم با نوشيدن 35 ميلى ليتر آب انگور سياه در روز مى تواند مقدار پلاكت هاى ايجاد كننده لختگى در خون خود را به ميزان قابل توجهى كاهش دهد.
زنان با وزن متوسط با نوشيدن 25 ميلى ليتر آب انگور سياه مى توانند از فوايد اين نوشيدنى بهره مند شوند.
قبل از جايگزينى آب انگور به جاى ساير داروها بايد احتياطهايى انجام شود و براى آن كه معلوم شود مصرف آب انگور سياه در تركيب با آسپيرين مفيد خواهد بود يا نه نياز به انجام تحقيقات بيشترى در اين زمينه است.

رژيهاى غذايى و بروز افسردگى
به گفته محققان, برخى رژيم هاى غذايى در زنانى كه نسبت به افسردگى آسيب پذير هستند, مى تواند به بروز مجدد اين عارضه روانى منجر شود.
اين روند با محروم شدن سلول هاى مغزى از پروتئين هاى حياتى كه وضعيت روحى افراد را كنترل مى كنند پديد مىآيد.
محققان ضمن تحقيقات خود به مطالعه نقش پروتئين تريپتوفانTryptophan) ) كه در بسيارى از غذاها وجود دارد پرداختند. اين پروتئين در ساخته شدن يكى از پيام رسان هاى شيميايىNeurotransmitter) ) به نام سروتونينSerotonin) ) نقشى بسيار حياتى ايفا مى كند.
يك رژيم غذايى كه در آن تريپتوفان اندكى وجود دارد با كاهش مقدار سروتونين در سلول هاى مغز, مى تواند به بروز افسردگى در افراد آسيب پذير منجر شود.
دانشمندان مى گويند حتى تغيير اندك اين پروتئين نيز مى تواند تإثيرات عميقى در افرادى كه نسبت به افسردگى كلينيكى آسيب پذيرى دارند به وجود بياورد.
محققان يكى از بيمارستان هاى اكسفورد انگلستان به اندازه گيرى مقدار تريپتوفان در خون 15 زن كه سابقه افسردگى داشتند اقدام كردند.
اين زن ها پس از مورد درمان قرار گرفتن, در هنگام انجام اين آزمايش ها از افسردگى رنج نمى بردند و در سلامت كامل قرار داشتند.
در مرحله بعد به اين گروه از زنان رژيمى متشكل از دو مايع مختلف داده شد كه در يكى تريپتوفان وجود داشت و مايع ديگر خالى از اين پروتئين بود.
هيچ يك از اين زنها از نوع مايع مورد استفاده خود اطلاع نداشتند.
پس از گذشت يك هفته, حالات روحى اين افراد هر يك ساعت يك بار به مدت 7 ساعت مورد مشاهده دقيق قرار گرفت.
نتايج اين مشاهدات كه در جديدترين شماره مجله پزشكى لانستLancet)) به چاپ رسيده است نشان مى دهد كه مايع بدون تريپتوفان باعث شد اين پروتئين در خون تا 75 درصد كاهش يابد. در 10 نفر از زن هايى كه از اين مايع استفاده كرده بودند علايم افسردگى كامل ظاهر گرديد و در 5 نفر ديگر از همين گروه نيز افسردگى نسبى مشاهده شد.
اين علايم پس از استفاده از مايع حاوى پروتئين تريپتوفان, مرتفع گرديد.
به گفته زنان شركت كننده در اين آزمايش, حالات افسردگى مجدد در آنها, دقيقا مشابه افسردگى هاى قبلى آنها بوده است.
روان پزشكان مى گويند افرادى كه سابقه افسردگى شديد دارند, آسيب پذيرى زيادى نسبت به كاهش مقدار تريپتوفان در خون نشان مى دهند.

بازيافت كليه از اهداكنندگان متوفى
پزشكان آمريكايى براى عمل پيوند, دريافت كليه از افراد زنده را ترجيح مى دهند چرا كه معتقدند بيشترين شانس موفقيت را براى عمل پيوند فراهم مى كند.
پزشكان ژاپنى در تحقيقى كه ممكن است شمار كليه هاى آماده براى پيوند را به ميزان زيادى افزايش دهد اعلام كردند كليه هاى بيماران متوفى را بازيابى كرده اند و دريافته اند كه بسيارى از آنها دست كم براى 10 سال قابل استفاده است.
در ژاپن كه ممنوعيت هاى فرهنگى و قوانين بر مسإله پيوند كليه حاكم است كليه را تنها زمانى مى توان از بدن بيمار برداشت كه قلب او از تپش باز ايستاده باشد و به اين دليل بيماران زيادى در انتظار پيوند كليه جان مى سپارند در حالى كه اين عمل در آمريكا عادى است. پزشكان ژاپنى به ندرت اقدام به استفاده از اندام هاى بيمارانى مى كنند كه دچار مرگ مغزى شده ولى قلبشان هنوز در حال تپيدن است.
يك تحقيق محققان ژاپنى كه در نشست انجمن ارولوژى آمريكا ارائه شده است نشان مى دهد پيوند كليه از اهدا كنندگانى كه قلبشان از كار بازايستاده است, سال ها بعد از عمل پيوند كاملا سالم و زنده مانده است.
دكتر كازونارى تانابه, از دانشكده پزشكى زنان توكيو گزارش داد 85 درصد از 108 كليه پيوندى مدت يك سال, 72 درصد مدت 5 سال و 52 درصد مدت 10 سال كار كردند.
بيش از 91 درصد از بيماران 10 سال بعد از عمل پيوند زنده بودند اگرچه در برخى كه اولين پيوند ناموفق بوده است, عمل هاى پيوند مجددا بر روى آنها انجام گرفته است.
تانابه مى گويد, نتايج به دست آمده بسيار خوب است. اين كشف ممكن است به افزايش شمار كليه هاى آماده براى پيوند كمك كند.

مرى مصنوعى ساخته شد
پژوهشگران دانشگاه پزشكى و داروسازى ((توباما)) با بهره گيرى از يك نگهدارنده از جنس ((كولاژن)) موفق به ساخت ((مرى)) مصنوعى شدند.
روزنامه ژاپنى ((نى كى سان گيو)) نوشت: براى ساخت اين ((مرى)) ابتدا نگهدارنده كولاژنى را بر روى عضلات پشت و زير بافت پوستى خرگوش پيوند مى زنند كه پس از دو هفته كولاژن تجزيه شده و بافت بدن خرگوش جايگزين آن مى شود.
دانشمندان بعد از اين مرحله, محل مورد نظر را با عمل جراحى باز كرده و به آن پوست نازك پشت خرگوش را پيوند زدند كه منجر به ايجاد يك بافت جديد شد.
پژوهشگران دانشگاه ((تويوما)) مى گويند بافتى كه پس از سه هفته ايجاد مى شود به راحتى منبسط مى شود و به سختى منقبض مى شود.
دانشمندان از اين بافت, يك مرى مصنوعى با قطر 4 ميلى متر و درازاى 2 سانتى متر ساختند و به مرى خرگوش پيوند زدند و نتيجه آزمايش موفقيتآميز بود.
پژوهشگران ژاپنى مى گويند ((مرى)) مصنوعى جديد برخلاف نمونه هاى قبلى به راحتى با مرى اصلى پيوند برقرار مى كند و هيچ محلى براى تراوش آب نيز در آن ديده نشده است.
پژوهشگران ژاپنى با بهره گيرى از دانش ژنتيك و فن ساخت اعضإ مصنوعى پيشتر, يك ((شش)) از نوع ((هيبريد)) نيز ساخته بودند كه با بدن موجود زنده سازگارى داشت.

ارتباط باكترىها با يكديگر
باكترىها و ميكروب ها از طريق صدور و جذب برخى مواد شيميايى با يكديگر و با گياهان و جانوران ((مكالمه)) مى كنند. اين نحوه برقرارى ارتباط مى تواند توضيحى بر اين نكته باشد كه چرا ميكروب ها مى توانند شمار زيادى از تركيبات شيميايى را به وجود آورند.
به نوشته ماهنامه علمى ((ساينتيفيك امريكن)) دانشمندان دريافته اند كه ميكروب ها و باكترىها در زمره قديمى ترين و فراوان ترين ارگانيزم هاى حياتى موجود بر بروى زمين اند.
وقتى با ميكروسكپ هاى الكترونى به اين باكترىها نظر شود ديده مى شود كه آنها چيزى ظاهرا جز يك ظرف پر از ((دى ان آ)) و ماده بى شكل سيتوپلاسم نيستند.
سلول بسيارى ديگر از ارگانيزم ها برخلاف ساختار باكترىها داراى ساختمانى پيچيده, شامل يك هسته, اسكلت بندى درونى و يك مولد توليد انرژى داخلى موسوم به ميتوكوندرياmitochondria است.
اما سادگى عجيب باكترىها در نقطه مقابل توانايى شگفت انگيز آنها براى بهره گيرى از محيط اطرافشان قرار دارد. اين توانايى بهتر از هر مورد ديگر در هنگام برقرارى ارتباط توسط باكترىها با ارگانيزم هاى پيچيده و نيز با ديگر باكترىها آشكار مى شود.
گاهى اوقات اين مكالمات كه از طريق مبادله برخى علائم شيميايى به انجام مى رسد سبب بروز تغييرات كوچكى در طرفين گفت و گو مى شود اما در مواردى نيز تغييراتى كه عارض دو طرف مكالمه مى شود كاملا گسترده و بنيادى است.
زيست شناسان تا همين اواخر مى پنداشتند كه هر چند باكترىها در دسته هاى بزرگ زندگى مى كنند اما هر يك از آنها در درون اين دسته ها و گروه صرفا يك واحد مجزا به شمار مىآيند كه رفتارى فردى و مجزا از ديگران دارند.
اما اكنون روشن شده است كه باكترىهاى درون هر مجموعه با يكديگر ارتباط نزديكى دارند و دائما در حال مبادله پيام و خبرگيرى از احوال يكديگر هستند و شيوه عمل هر يك از اعضاى گروه توسط همين ارتباطات جمعى تعيين مى شود.
پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


اسرار سجده
از اميرالمومنين(ع), سوال شد معناى سجده چيست؟ فرمود: يعنى خدايا تو مرا از خاك آفريدى و از دل خاك خارج كردى و سجده دوم يعنى دوباره به خاك باز گردانيم و سر برداشتن از سجده دوم يعنى دوباره از خاك مرا بيرون خواهى آورد.
(بحارالانوار, ج85, ص139)

سخن حكيمانه
وقتى نايب السلطنه از طرف ناصرالدين شاه به ملاقات مرحوم حاجى ملاعلى كنى رفته بود, مرحوم آقا به واسطه درد پايى كه داشت از نايب عذر خواست و پاى خود را دراز نمود نايب از اين رفتار نايب سخت ناراحت شد و گفت: آقا منم پايم درد مى كند با اجازه شما دراز كنم! مرحوم حاجى كنى فرمود: نايب! من كه پايم را دراز مى كنم دستم را كوتاه كرده ام شما هم دستتان را كوتاه كن و پايت را دراز نما ما چه حرفى داريم!
(كشكول طبسى, ص146)

همنشين بىآزار
زاهدى گفت روزى به گورستان رفتم و بهلول را در آن جا ديدم پرسيدم اين جا چه مى كنى؟ گفت: با مردمانى همنشينى همى كنم كه آزارم نمى دهند اگر از عقبى غافل شوم ياد آوريم مى كنند و اگر غايب شوم غيبتم نمى كنند!
(كشكول شيخ بهايى, ص11)

گزينش برتر
اصبغ بن نباته كه از ياران اميرمومنان بود از حضرت نقل مى كند كه فرمود: فرشته وحى خدا نزد آدم آمد و گفت من مإمورم كه تو را ميان سه چيز مخير سازم كه يكى را انتخاب كنى, آدم گفت كدامند؟ پيك وحى پاسخ داد ((خرد)) و ((شرم از زشتى ها)) و ((ديندارى)). آدم گفت خرد را انتخاب كردم. فرشته به ديندارى و شرم گفت برگرديد ولى پاسخ دادند ما دستور داريم هميشه همراه عقل و خرد باشيم و از آن جدا نشويم فرشته وحى پاسخ داد بنابراين به وظيفه خود عمل كنيد و از نزد آدم بازگشت.
(خصال, شيخ صدوق)

پاسخگويى مذهب
از انيشتين پرسيدند چرا آفريده شده ايم؟ او گفت به عقيده من جواب قطعى به اين سوال به عهده مذهب و مكتب مخصوص است ولى اگر كسى بپرسد كه آيا طرح اين چنين سوالى عقلانى است؟ بايد بگوييم يعنى جواب آن اين است كه انسانى كه زندگى و حيات ديگران و حتى خودش را بى معنا و واهى مى داند نه تنها بدبخت است بلكه صلاحيت زندگى هم ندارد.
(از دنيايى كه من مى بينم, ص17)

عظمت آفرينش
نيوتن, رياضى دان معروف, در اواخر عمر طولانى خويش در برابر عظمت آفرينش چنين اظهار نظر نمود: نمى دانم من در نظر جهان چگونه جلوه مى كنم, اما در نظر شخص خودم مانند پسر بچه اى هستم كه در كنار دريا به بازى مشغول است من مانند همان پسربچه گاه و بيگاه با پيدا كردن سنگ ريزه صاف تر يا گوش ماهى زيباترى خود را مشغول مى سازم در حالى كه اقيانوس عظيم حقيقت, در برابر من قرار دارد و اسرار آن نامكشوف باقى مانده است.
(كتاب هايى كه دنيا را تغيير داده اند, ص280)

راستگويى
معاويه به يكى از سرداران خود گفت چرا در مدت جنگ ما با على سكوت كردى و چيزى نگفتى؟ او در جواب گفت براى اين كه اگر راست مى گفتم مورد غضب تو مى شدم و اگر دروغ مى گفتم مورد غضب خدا و رسول او واقع مى گشتم از اين جهت بود كه ساكت ماندم. (كشكول طبسى)

طفل حكيم
روزى ابوحنيفه از محلى مى گذشت ديد طفلى از جاى گل آلود راه مى رود او را صدا زد و گفت مواظب باش نلغزى. طفل در جوابش گفت: لغزش من سهل است تو مواظب خودت باش كه نلغزى چون از لغزش تو پيروانت هم مى لغزند.
(انيس الادبإ, ص96)

چيز نارسيده
روزى پادشاهى از حاضران در مجلس پرسيد آن چيست كه پارسال نرسيده امسال هم نمى رسد سال آينده نيز نخواهد رسيد؟ مردى سپاهى كه در آن جا حضور داشت گفت مواجب من است.
(بگوئيم و بخنديم)

قيمت امير
روزى ملانصر الدين با يكى از امرإ وقت به حمام رفته بود در حمام امير از روى شوخى از او پرسيد اگر من غلام بودم اكنون چند مى ارزيدم ملانصرالدين بلافاصله جواب داد پنجاه دينار امير خشمناك شد و فرياد زد احمق فقط همين لنگى كه به خود بسته ام 50 دينار ارزش دارد. ملانصرالدين لبخندى زد و گفت آرى من نيز قيمت لنگ را گفتم وگرنه امير كه در حمام قيمتى ندارد.
(بگوئيم و بخنديم, ص194)

درمان دردها
يونك روان شناس معروف و معاصر مى گويد: من صدها بيمار را معالجه كرده ام و از ميان تمام بيماران من يكى پيدا نشد كه مشكل روانيش مربوط به پيدا كردن عقيده دينى نسبت به زندگى نباشد. با اطمينان خاطر مى گويم هر يك از آنها از آن جهت مريض شده بودند كه آنچه را مذاهب زنده هر عصر به پيروان خود عطا كرده اند از دست داده بودند و آنها كه عقيده مذهبى خود را باز نيافتند واقعا درمان نشدند.
(انسان معاصر در طلب روح)

ياد ابرار
سائلى را گفت آن پير كهن
چند از مردان حق گويى سخن
گفت خوش آيد زبان را بر دوام
تا بگويد حرف ايشان را مدام
گر نيم زيشان از ايشان گفته ام
خوشدلم كاين قصه از جان گفته ام
گر ندارم از شكر جز نام بهر
اين بسى بهتر كه اندر كام زهر
(بيدارگران اقاليم قبله)

حكمت زندگى
شنيدم شبى در كتب خانه من
به پروانه مى گفت كرم كتابى
به اوراق سينا نشيمن گرفتم
بسى ديدم از نسخه فاريابى
نفهميده ام حكمت زندگى را
همان تيره روزم زبىآفتابى
نكو گفت پروانه نيم سوزى
كه اين نكته را در كتابى نيابى
تپش مى كند زنده تر زندگى را
تپش مى دهد بال و پر زندگى را
(اقبال لاهورى)

حكمت درويشانه
پادشاهى به چشم حقارت در طايفه اى از درويشان نگاه كرد. يكى از آن ميان به فراست بدانست, گفت: اى ملك ما به جيش از تو كمتر و به عيش از تو خوشتر و به مرگ با تو برابريم.(انيس الناس, ص107)

بهترين
حكيمى را پرسيدند: برادر بهتر يا دوست؟ گفت: برادر دوست.
(انيس الناس, ص17)

خانه دل
پيامبر فرمود: خانه اى را كه در آن سگ است ملائكه داخل نمى شوند پس هرگاه خانه دل مملو از صفات رذيله كه سگان درنده هستند باشد چگونه ملائكه كه حمله علوم و معارفند داخل مى شوند.
(معراج السعاده, ص15)

دعوى مردانگى
لاف سر پنجگى و دعوى مردى بگذار
عاجز نفس فرومايه, چه مردى چه زنى
گرت از دست برآيد دهنى شيرين كن
مردى آن نيست كه مشتى بزنى بر دهنى
(مصلح الدين سعدى)

برترى عدل
شخصى از مولا اميرالمومنين سوال كرد كه جود بهترا ست يا عدل؟
حضرت فرمود: عدل افضل است چرا كه: 1ـ عدل هر چيز را در جاى خود قرار مى دهد و هر حقى را به ذى حق واقعى مى رساند, ولى جود امور و جريانها را از محل خودشان خارج مى كند.
2ـ عدل اداره كننده عموم است و مبناى زندگى, ولى جود يك حالت استثنايى است در موقع خاص!
(بيست گفتار, استاد مطهرى, ص 5 و 6)

عزت نفس
ابوغالب فخرالملك, وزير بهإالدوله, گويد چون خداى تعالى پسرى به سيد رضى كرامت فرمود, هزار دينار چشم روشنى برايش فرستادم, سيد رضى آن وجه را رد كرد و گفت وزير مى داند من از كسى چيزى قبول نمى كنم, ديگر بار فرستادم و گفتم: براى مولود است, باز فرمود: كودكان ما نيز قبول نمى كنند, باز گفتم: براى قابله است, پاسخ آمد قابله از زنان خودمان هستند, براى بار چهارم گفتم: براى طلاب است كه در خدمتتان درس مى خوانند, سيد فرمود: هر كس از طلاب مى خواهد بردارد يكى از طلاب برخاست دينارى برداشت و قدرى از آن را بريد و باقى را گذاشت, سيد فرمود چرا چنين كردى؟ گفت: ديشب براى روغن چراغ احتياج پيدا كردم و كليد در خزانه شما كه وقف طلاب است نبود از اين رو از بقال نسيه روغن چراغ گرفتم و حال خواستم قرض خود را ادا كنم.
(بيدارگران اقاليم قبله, ص216)
پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


مهريز, برادر سيد مهدى طباطبايى
1ـ اقتصاد را از سه زاويه مى توان مورد مطالعه قرار داد: 1ـ علم اقتصاد 2ـ نظام اقتصادى 3ـ سياست اقتصادى. آنچه در مقاله ((حكومت دينى يا حكومت فقهى)) گفته شده, اين است كه اسلام داراى نظام اقتصادى و سياست اقتصادى است, ولى علم اقتصاد مخصوص به دين و مسلك خاصى نيست.
2ـ مطالبى كه تحت عنوان گزارش هاى علمى ـ پژوهشى در مجله چاپ مى شود, از بولتن هاى علمى ـ پژوهشى خبرگزارى جمهورى اسلامى اقتباس شده و دخل و تصرف هاى مجله در حد ويرايش و احيانا تلخيص است.

سوال:
1ـ آيا گفتن تسبيحات حضرت زهرا(س) و شمردن با انگشتان دست به جاى تسبيح اشكال دارد يا نه؟
2ـ نماز كسى كه به زادگاه خود برمى گردد شكسته است يا درست؟ مثلا شخصى در روستا يا شهرى به دنيا آمده و تا 18 سالگى آن جا بوده سپس به جاى ديگر رفته و آن جا ساكن شده, حال اگر براى مسافرت به زادگاهش برود نمازش چه صورتى دارد؟ در ضمن يك اتاق يا منزل از پدر يا مادرش در همان زادگاهش به ارث برده و هنوز نفروخته است؟
3ـ آيا در مسح پا, تر شدن تمام انگشتان پا واجب است.
(قم, م. ت)
پاسخ :
1ـ شمردن تسبيح با انگشت اشكال ندارد.
2ـ اگر از زادگاه اعراض نكرده باشد; يعنى تصميم نداشته باشد تا آخر در آن جا سكنى نكند نمازش تمام است.
3ـ در مسح پا به مقدار پهناى يك انگشت از سر انگشتان تا برآمدگى وسط پا مسح كافى است و بهتر است حداقل سه انگشت باشد و تا مفصل مسح كند.

سوال:
1ـ كسى كه مشغول خواندن نمازهاى جهريه است آيا غير از حمد و سوره مى تواند بقيه اش را آهسته بخواند. در مورد نماز ظهر و عصر حكمش را مرقوم فرماييد.
2ـ در بعضى از مناطق هنگام برخورد دو نفر به واسطه احترامى كه نسبت به همديگر دارند ديده بوسى مى نمايند مثلا زن نامحرم كه احتمال ريبه از طرف او نيست طرف مقابل خود را كه مذكر است مى بوسد. نظر اسلام در اين مورد چيست؟ حكمش را در مورد پيرزن هاى نامحرم بيان فرماييد.
3ـ در بعضى از مناطق رسم است در وقت عروسى طبل همراه نقاره مى زنند كه اصطلاحا مى گويند: ساز و نقاره كه فقط مردان چوب بازى مى كنند, آيا از نظر اسلام اشكال دارد, وظيفه ما در شيوه برخورد با آنها چيست؟
4ـ بنده در زمان حيات حضرت امام(ره) به سن بلوغ رسيده بودم و الان با اجازه مقام معظم رهبرى بر تقليد از امام باقى هستم. حال بعد از گذشت 7ـ8 سال به شك افتادم كه آيا تا زمان زنده بودن حضرت امام, به سن بلوغ رسيده بودم يا نه؟
5ـ كسى كه در بانكى حساب باز مى كند و مبلغ معينى را پرداخت مى كند. اگرچه وام نگيرد آيا وقتى كه يك سال بگذرد خمسش را بايد بپردازد يا خير؟
6ـ معمولا در احوال پرسى بين دوستان وقتى كه صحبت هايشان تمام مى شود مى گويند: سلام مرا به فلانى برسان, آيا كسى كه حامل پيام مى باشد اگر در رساندنش تخلف كند گناه كرده است يا نه؟
7ـ موسيقى كه معمولا در بين مردم رايج است و مطرب نيست اگر بدون خواننده باشد (مثل نوار موسيقى امام على((ع))) چه حكمى دارد؟
8ـ رقص مرد در پيش مرد و مرد در پيش زن و بالعكس چه حكمى دارد؟(قم, م.و)
پاسخ :
1ـ مى تواند آهسته يا بلند بخواند.
2ـ جايز نيست.
3ـ اگر چوب بازى نوعى رقص باشد اشكال دارد و اگرنه اشكال ندارد و ساز و نقاره اگر مناسب مجالس لهو و فسوق باشد جايز نيست.
4ـ وظيفه خود را از دفتر معظم له بپرسيد.
5ـ اگر از درآمد در عرض سال باشد خمس دارد.
6ـ گناه نيست.
7ـ اگر موسيقى مناسب مجالس لهو و فسوق نباشد اشكال ندارد.
8ـ اشكال دارد.

سوال:
1ـ خداوند به بندگانش مى گويد كه قسم نخوريد حتى اگر قسمتان درست باشد ولى؟ خود چندين بار در قرآن قسم ياد كرده است مثل: والشمس و ضحيها, چرا؟
2ـ مى فرمايند بانوان و دختران بايد هنگام نماز حجاب كامل را رعايت كنند و حجاب كامل پوشاندن كامل بدن به غير از صورت و مچ دست و پا مى باشد, آيا دختران و بانوان مى توانند با پوشيدن بلوز و شلوار و روسرى نماز بخوانند يا نه؟
3 ـ كسى كه نمى داند چقدر نمازش قضا شده بايد چقدر نماز قضا بخواند چون نماز را سبك شمرده است و نمازش قضا شده است؟(قم, ر. عباسى)
پاسخ :
1ـ خداوند نفرموده است قسم نخوريد بلكه گاهى قسم خوردن واجب مى شود و در دادگاه گاهى چاره اى به جز قسم خوردن نيست. آن چه گفته شده اين است كه نبايد انسان براى چيزهاى بى ارزش و يا كم ارزش به ذات مقدس خداوند قسم بخورد آن هم در صحبت هاى معمولى و معامله و امثال آن.
2ـ اگر با بلوز و روسرى بتوانند موها و بدن خود را بپوشانند نماز اشكال ندارد.
3ـ به مقدارى كه يقين دارد نمازش فوت شده است قضا كند و مقدار مشكوك قضا ندارد.

سوال:
در جايى آقاى سروش مطرح كرده اند كه: ((معضله دعا اين است كه از يك طرف, خدا را بايد خواند و رحمت و اجابت او را بايد جلب كرد و از يك طرف بايد معتقد بود كه كسى در خدا و اراده او تإثير نمى تواند بگذارد)) اين مسإله مقدارى ذهن من را راجع به دعا كردن مغشوش كرده است اگر ممكن است بفرماييد كه سخن وى چرا صحيح نيست؟
(تبريز, ر.ن)
پاسخ :
پاسخ اين است كه دعا در انسان تإثير مى گذارد نه در خدا. رحمت خدا همه جا و همه كس و همه چيز را فرا گرفته است. انسان با دعا كردن قابليت جلب رحمت خداوند را در خود به وجود مىآورد و در مورد دعا براى ديگران نيز قابليت ريزش رحمت بر آنها را به وجود مىآورد و لذا دعاى كسى مستجاب است كه خود قربى داشته باشد و از اين قبيل است دعاى ملائكه براى مومنين و در مورد دعا براى باران و مانند آن اثر دعا اين است كه آن خواسته داراى مصلحت مى شود و خداوند آن چه را صلاح است انجام مى دهد. شاهد اين مدعا رواياتى است كه مى گويد اگر مومن به جاى درخواست حاجت, خدا را تمجيد كند خدا حاجت او را برمىآورد. تفصيل اين مطلب نياز به يك كتاب دارد.

تهران برادر ا, ح, حق شناس
بستگى به نظر مرجع شما در بقاى بر تقليد دارد و بهتر است سوال خود را از دفتر همان مرجع بپرسيد.

تازه هاى نشر: انتشارات بنياد حفظ آثار و ارزش هاى دفاع مقدس:
نقش فرهنگ دفاع مقدس, در اصلاح فرهنگ عمومى كشور, چاپ اول.
وصال (خاطره), محمد ابراهيم شفيعى, چاپ اول.
جنگى بود, جنگى نبود (داستان) مجيد قيصرى, نشر صابر, چاپ اول.
راز سبز آتش (خاطره) غلامعلى شجاعيان, چاپ اول.
دو هفته نامه جوانان روستا, نشريه فرهنگى, اجتماعى و اقتصادى به صاحب امتيازى موسسه توسعه روستايى ايران.
ويژه نامه سروهاى حماسه (يادنامه فرماندهان شهيد شهرستان انديمشك), مركز فرهنگى ـ هنرى غدير.

تذكر:
از ارسال اشعار, مقالات و پيشنهادها و راه حل و انتقادهاى سازنده برادران و خواهران ذيل سپاسگزاريم و اميد است كه همچنان ما را مورد عنايت خويش قرار دهند و از اين كه به علت محدوديت صفحه شعر نمى توان از همه اشعار رسيده استفاده كرد, پوزش مى طلبيم:
تهران, ليلا مهر آساO اصفهان, سيد اكبر سجاد (هشيار اصفهانى),O انديمشك, افسانه گرگينO آبادان, خدابخش استوارىO قم, سيد محمد على ميركريمىO اصفهان, زهرا عقيلى,O مشهد, فروغ الزمان ضرغامى,O بابل, مهدى كامران,O همدان, على رضا ميرزايىO O.
پاورقي ها:

/

امام خمينى (ره) ، از چشم بصيرت


عارف فرزانه و فقيه فرهيخته, حضرت آيه الله العظمى حاج آقا رضا بهإالدينى بزرگ مردى ملكوتى است كه به پاس نزديك به يك قرن تدريس و تهذيب معظم له, اولين اجلاس ((حوزه و تهذيب)), به همت سازمان تبليغات اسلامى, در تاريخ 23 ـ 24 اسفندماه 1375 در مدرسه دارالشفاى قم برگزار شد. مطالعه ((جلوه هاى جاودانه)) زندگانى اين آيت بصيرت, ديده اى روشن مى طلبد و باور ((انديشه هاى آسمانى))اش, محتاج قلبى سرشار از معرفت است. سيماى پرنور اين پير ژرف انديش, رايحه مسيحايى ((روح الله)) دارد و سينه پرعطوفتش با گوهرهاى گرانبهايى از اسرار الهى زينت يافته است. معظم له, از ياران ديرين حضرت امام خمينى(ره) است و خاطراتى شيرين از آن پير سفر كرده در سينه دارد كه به مناسبت سالگرد رحلتش, گلواژه هاى معطرى از آن حكايات را از كتاب ارزشمند ((آيت بصيرت)) اقتباس نموده, تقديم مى كنيم.
((واحد مقالات))

سر پيروزى
((هيچ چيز به اندازه عمل انسان در ساختن ديگران موثر نيست. رفتار و حركات يك انسان وارسته, خود تبليغ به وارستگى است: ((كونوا دعاه الناس بغير السنتكم; مردم را با غير زبان خود (عمل) به سوى خدا بخوانيد.)) اين كه تمام روحانيت به حضرت امام (قدس سره) توجه دارند و ايشان را به عنوان الگو پذيرفتند, به خاطر دعاوى امام نيست, به خاطر عمل ايشان است. آنچه به ايشان اين جنبه را داده است, اعمال و رفتار ايشان است. ما بيش از شصت سال امام را مى شناختيم. ايشان از ابتداى امر متعبد بودند. در پنجاه سال پيش شايع بود, كه ايشان استاد فلسفه اند. در عين حال همه مى گفتند ما چنين مرد حكيمى كه تا اين اندازه به مسائل ائمه ـ عليهم السلام ـ و اوضاع امور, وارد باشد, سراغ نداريم. بى جهت نيست كه چنين توفيقاتى نصيب امام شده است. از نظر اخلاق هم ايشان بى نظير بودند. شايد حدود 30 يا 25 سال كه ايشان با مرحوم زنجانى در جلسات فيضيه شركت داشتند, همواره پشت سر ايشان حركت مى كردند. حتى يك مرتبه ديده نشد كه بر ايشان پيشى بگيرد.
جلسات نشست امام هم با شاگردانش تشكيل مى شد. مسإله استاد و شاگرد اصلا براى امام موضوع نداشت. ايشان نمى گفت: اينها شاگردان من هستند, نبايد با اينها بنشينم; نه اين حرف ها نبود. گاهى رياست جلسه هم به دست شاگردان مى افتاد, امام استاد جلسه بود, اما جلسه را ديگران اداره مى كردند.
از نظر سياست و بينش اجتماعى هم كه جاى حرف نيست. اشاره مى كنيم: اين كه زعامت و مرجعيت عامه, به دست آيه الله بروجردى افتاد, تا حدود زيادى مرهون زحمات امام بود. ايشان صلاح مى ديدند كه بايد مرجعيت در دست يك نفر, متمركز باشد. روى همين اصل در اين جهت زياد كوشيدند.
خلاصه اين كه از ابتداى تإسيس حوزه علميه قم تاكنون, ما براى امام نظير نيافتيم و همه به خاطر خودسازى و تهذيب ايشان بوده است.))

الف ـ سال هاى آغاز طلبگى
((در سال هاى اول طلبگى كه در مدرسه فيضيه بوديم, با حاجآقا روح الله آشنا شديم. مدتى نگذشت كه رفاقت و دوستى ما با ايشان بسيار صميمى گشت. او را در حد بسيار بالايى از پاكى و تقوا ديديم. ايشان در جوانى علاقه شديدى به اهل بيت اظهار مى كرد و ارتباط تنگاتنگ معنوى با ائمه ـ عليهم السلام ـ داشت, به طورى كه در ماه مبارك رمضان كه با هم در جلسه اى شركت مى كرديم, ابتدا قرائت قرآن بود و سپس تلاوت كلام معصومين ـ عليهم السلام ـ . كتاب ارزشمند ((عبقات الانوار)) از مرحوم ميرحامد حسين آورده مى شد و از روى آن احاديثى گهربار و سخنانى دلنشين از ائمه ـ عليهم السلام ـ بيان مى گرديد.
با آن كه حاج آقاروح الله از نظر مالى وضع مناسبى نداشت, جديت و شور و عشق اين جوان موجب شد يك جلد از كتاب عبقات را منتشر نمايد, تا بقيه هم بتوانند از آن استفاده كنند.))

ب ـ شهامت و شجاعت
((در زمان رضاخان, فشار بر حوزه شروع شد, گاهى با ((تهديد)) و زمانى با ((تطميع)) قصد شكستن مراكز دينى و علمى را داشت. بدين خاطر بود كه در يك اقدام جسورانه قصد متفرق كردن طلاب و نابودى حوزه را كرد و از طريق مسوول دادگسترى وقت به نام داور, از كليه طلاب براى خدمت در پست قضاوت دعوت نمود. وى براى جذب هرچه بيشتر افراد و طلابى كه در اوضاع سخت مالى به سر مى بردند, مبلغى حدود دويست برابر شهريه حوزه براى طلاب و صد برابر شهريه براى استادان را پيشنهاد كرد; يعنى مبلغ سيصد تومان در هر ماه! جاذبه بسيار و زرق و برق زياد اين سخن در بعضى ها تإثير گذاشت و آنان را از حوزه و درس و بحث دور ساخت, به طورى كه در روزهاى آخر ثبت نام, گاهى طلبه اى براى اين كه عقب زده نشود, تمام زندگى و كتاب هايش را يك جا مى فروخت, تا از درس و تحصيل و فشار مالى حاكم بر حوزه نجات پيدا كند.
اين اقدام رضا خان, ضربه اى هولناك بر حوزه ها زد و زحمات چندين ساله حضرت آيه الله حاج شيخ عبدالكريم حائرى براى بعضى افراد را از بين برد. بسيارى از بزرگان چون حضرات آيات, حاج آقا روح الله خمينى, حاج سيد محمد رضا گلپايگانى و حاج شيخ محمد على اراكى ـ اين شخصيت هاى ربانى و الهى ـ ماندند و مقاومت كردند و از حوزه و علم و دانش و از ((قال الباقر)) و ((قال الصادق)) دست نكشيدند.
بنده مشاهده كردم آنانى كه پشت به حوزه نمودند و پول و رياست را بر عزت و افتخار و فقر حوزه و علم آن ترجيح دادند به وضع بسيار دلخراش از كار افتادند و خانه نشين شدند و سرانجام با ذلت و نكبت از دنيا رفتند. اما افرادى كه ماندند و تحمل كردند و از فقر و سختى و مشكلات نهراسيدند, همه آبرومند و بزرگوار گشتند. اين همه به خاطر مقاومت در ادامه درس و ماندن در سلك روحانيت بود. بايد مواظب باشيم فريب دنيا و ظواهر چشمگير آن را نخوريم, حقوق هاى دويست و سيصد برابر و حتى بيشتر, ما را از علم و حوزه دور نكند. مگر آن كه واقعا انسان احساس وظيفه كند كه در اين صورت آن مبالغ مطرح نخواهد بود.
از موارد شجاعت حاج آقا روح الله, مخالفت با كشف حجاب و برخورد با دعوت رضاخان از علما به مجلس جشن بود. او قيد كرده بود كه آقايان عمامه ها را از سر بر دارند و با خانم هاى سربرهنه و بى حجاب به مجلس وارد شوند!
بنده در حجره مشغول مطالعه بودم كه آقا روح الله وارد شد و نشست, از من پرسيد ما با اين دعوت چه كنيم؟ بنده در فكر بودم كه چه جوابى بدهم. يك باره گفت: ((هرگز قبول نخواهيم كرد و مقاومت مى كنيم.)) و تا پايان هم مخالفت و مقاومت نمود.))

ج ـ خدمات حاج آقا روح الله (ره)
((نكته اى كه بايد ذكر كنم اين است كه چنين فردى كه آن روز حوزه ها را ديده بود و پا به ميدان مبارزه گذارد و تلاش كرد, خداوند به خاطر نيت پاك و مجاهدت بسيار او را يارى كرد و چنين عزتى به حوزه ها بخشيد. حقش اين است كه خدمات حاج آقا روح الله را ارج نهيم و از اين فرصت پيش آمده حداكثر استفاده را ببريم. ايشان حق عظيمى به گردن حوزه و طلاب دارند. بايد بيشتر درس بخوانيم طلاب فعلى آن فشارها را نديده اند و آن زجرها را نچشيده اند. روزهايى كه از فشار حكومت نمى توانستيم در مدرسه فيضيه بمانيم, در بيابان ها و باغ هاى اطراف قم مشغول درس و بحث بوديم از ما جواز عمامه مى خواستند و اگر نداشتيم كار ما به پاسگاه و بازداشت مى كشيد, همان طورى كه روزى نزديك حرم با بنده چنين كردند.
بايد قدر بدانيم و بيشتر متوجه باشيم, بيدار و هوشيار باشيم تا خداى ناكرده كفران نعمت نشود. اگر بيدارى و هوشيارى آن روز حاج شيخ نبود و دلسوزى ايشان درباره حوزه ها و طلاب وجود نداشت, با آن همه فشار حوزه ها را حفظ نمى كردند تا به دست ما برساند. او خودش سوخت و خاموش شد, ولى اصل حوزه ماند, تا اين كه به دست مرد باكفايتى چون آقا روح الله احيا شد.))

د ـ تإييد حضرت امام قدس سره
((يادم مىآيد كه در سال 1342 عده اى در مورد مرجعيت, نزد بنده آمدند و نظر مرا درباره دو نفر خواستند. عرض كردم: فلانى آدم خوبى است, اما فقط به درد درس و بحث مى خورد, ولى حاج آقا روح الله به درد همه كارى مى خورد.
اين سخن به گوش آن فرد رسيد و از دست من ناراحت شد; تا اين كه قبل از انقلاب از دنيا رفت. يك شب به خواب ما آمد و اظهار ناراحتى كرد, گفتم: به خاطر آن حرف, چه كنم تا از دستم راضى شوى؟ گفت: يك ختم قرآن برايم بخوان. ما خوانديم مدتى بعد در سال 1357 هـ.ش كه با پيروزى انقلاب مدرسه فيضيه بازگشايى شد, تعدادى از ارواح را ديدم كه خوشحال هستند يكى از آنها روح همان شخص بود در آن زمان بود كه احساس كردم خود ايشان هم فهميده كه آقا روح الله به درد همه كارى مى خورد.
حاج آقا روح الله كه به قم آمدند به ديدار ايشان رفتم و او را زيارت كردم. هنگامى كه براى بازديد بنده به منزل ما تشريف آوردند به ايشان عرض كردم: كار بزرگى كرديد و بايد تا آخر پاى آن بايستيد. فرمود: همه چيز در اختيار من است و من در اختيار خودم نيستم!
اعتقاد ما اين است كه مثل امام خمينى در زمان فعلى نداريم. وى فهم معصوم را پيدا كرده, درك او فوق درك ها و شجاعت ايشان فوق شجاعت هاست. پاى خود را جاى پاى معصوم گذارده و به واسطه نبوغ و درك فوق العاده و شجاعت بسيارش از همه جلو زده است. بايد انسان مويد من عندالله باشد تا بگويد: ((آمريكا هيچ غلطى نمى تواند بكند)) و يا بگويد: ((من توى دهن اين دولت كه از طرف آمريكا است مى زنم.)) اينها در تاريخ شيعه, آن هم به اين گستردگى در حد ناياب است.))

هـ ـ آثار سازنده
((بنده از نوجوانى به روزه و نماز شب علاقه مند بودم. سال هاى بسيارى با آنها انس داشته ام كه منشإ آثار و خيرات فراوانى برايم بوده اند.
اولين بارى كه ارواح علماى بزرگ به سراغ ما آمدند, هنگامى بود كه از شدت روزه فشار سختى را تحمل مى كردم, حتى افرادى چون امام خمينى توصيه به ترك روزه مى كردند, اما آثار و بركات آن بسيار بود و علاقه فراوانى به آنها نشان مى دادم. به تهجد و نماز شب نيز عشق و علاقه اى زياد در خود احساس مى كردم, به طورى كه خواب شيرين در برابر آن بى ارزش بود. اين شور و عشق به حدى بود كه گاهى خود به خود ـ هنگام اقامه نماز ـ بيدار مى شدم و در شب هايى كه خسته بودم, دست غيبى مرا بيدار مى كرد.
يادم هست در سال 1365 شمسى كه بيمار بودم و در اثر كسالت ضعف شديدى پيدا كردم, بر آن شدم كه در آن شب تهجد را تعطيل كنم, چون توان آن را در خود نمى ديدم; اما در سحر همان شب حاج آقا روح الله خمينى ـ قدس سره ـ را در خواب ديدم كه مى گويد: ((بلند شو و مشغول تهجد باش)). در آن شب به خاطر سخنان ايشان مشغول نماز شب شدم.
البته تإثير روزه و نماز شب با دست كشيدن از گناه و دورى از محرمات حاصل مى شود; و الا روزه اى كه تنها گرسنگى باشد و نماز شبى كه فقط بيدارى و پس از آن گناهان گوناگون و يا فخر و تكبر و خودنمايى, هيچ ارزشى ندارد.))
در نگاهى كوتاه به زندگانى حضرت آيه الله بهإالدينى, اين توشه معنوى را از بهترين صفات ايشان مى يابيم كه موجب پيشرفت هاى ارزنده اى بوده است. ايشان به دليل حالت هاى معنوى به قدرت روحى عميقى رسيده بودند, به طورى كه تسلطى همه جانبه بر جسم خويش در خود ايجاد نموده بودند.
نقطه آغاز اين تصميم, جمله اى حكيمانه از دوست صميمى و يار قديمى ايشان, امام خمينى قدس سره بوده است.
داستان را از زبان ايشان مى خوانيم:
((در دوران جوانى با زمستان سردى رو به رو شديم كه همچون ديگران براى دورى از سوزش سرما, پوستينى بر تن كرده بوديم و همراه آن كارهاى خود را با زحمت انجام مى داديم. تا اين كه روزى حاج آقا روح الله سراغ ما آمد و مرا با آن وضع ديد. فرمود: اين چه وضعى است كه براى خود درست كرده ايد؟!
از آن روز تصميم گرفتم بر سرما مسلط شوم. مدتى نگذشت كه در سوز و سرماى شديد زمستان با لباس معمولى زندگى مى كردم و هيچ گاه وسايل گرم كننده به كار نمى بردم و تنها از رواندازى سبك استفاده مى كردم.))

و ـ حمايت از ولايت
((بنده قبل از سال 42 درس خارج فقه داشتم. يك سال هنگام شروع, احساس كردم ساعت درس بنده با درس آقا روح الله هم زمان است و به خاطر تقويت درس ايشان و احترام به آن بزرگوار, درس خود را تعطيل كردم.
پس از پيروزى انقلاب ـ چون در دادگاه هاى كشور به نظر آقا روح الله عمل مى شد ـ بنده درس خارج قضا را تعطيل كردم, مبادا نتيجه بحث ما مخالفت با نظرهاى ايشان تلقى شود و موجب اختلاف و يا تضعيف نظام گردد.
با اخلاص بسيار و سوز فراوانى كه حاج آقا روح الله داشت, براى بنده روشن بود كه ائمه ـ عليهم السلام ـ هميشه پشتيبان او خواهند بود. از اين رو, تبليغات بعضى را براى مرجعيت افراد و قائم مقامى آنها, كارى پوچ و بى حاصل مى دانستم. مى ديدم كه خدا در اين كار نظر ندارد و موفق نمى شوند. از همان زمان رهبرى را در آقاى خامنه اى مى ديدم. چرا كه ايشان ذخيره الهى براى بعد از امام بوده است. بايد او را در اهدافش يارى كنيم.
بايد توجه داشته باشيم كه مخالفت با ولايت فقيه كار ساده اى نيست. هنگامى كه ميرزاى شيرازى بزرگ, مبارزه با دولت انگلستان را از طريق تحريم تنباكو آغاز كرد, يك روحانى با او مخالفت كرد و ميرزا با شنيدن مخالفت او, وى را نفرين كرد. همان نفرين باعث شد كه نسل او از سلك روحانيت محروم شوند. پسر جوانش جوانمرگ شد و حسرت داشتن فرزند عالم به دل او ماند.))

ز ـ حاج آقا مصطفى خمينى قدس سره
دفتر خاطرات و كتاب انديشه هاى حضرت آيه الله بهإالدينى نام چندين شخصيت فرهيخته و عاليقدر ديگر را در خود جاى داده است. از جمله آن ستارگان تابناك, شهيد حاج آقا مصطفى خمينى ـ قدس سرهـ فرزند بزرگ حضرت امام خمينى ـقدس سرهـ است.
سفارش ها و توصيه هاى حضرت امام ـ قدس سرهـ وى را بر آن داشته بود كه هماره رفت و آمدى صميمانه و رفاقتى مخلصانه با ((حاج آقا بهإ)) داشته باشد. از اين رو ايشان ديدى دقيق و عميق درباره ابعاد روحى و اخلاقى حاج آقا مصطفى پيدا نموده و بعد از حضرت امام قدس سره, وى را در بسيارى از زمينه ها شناخته است. بر اين اساس است كه درباره آن فرزانه والا مقام, خود قلم به دست گرفته و چنين مى نويسند:
((آيه الله حاج آقا مصطفى خمينى قدس سره, دانش هاى عقلى, نقلى, سياست اسلامى و دينى را در جوانى فراهم آورده بود, و به آن جا كه بايد برسد, رسيده بود. از نخبگان زمان ما, بلكه عصرها و زمان ها بود. درست گفتار و نيك سيرت بود. با كمال زيركى و هوشيارى به نفوس, آگاهى داشت. سهم فراوانى در انقلاب و حوادث آن مى برد. فرزند امام بود, بلكه خود, امامى بود. پدرى به مانند امام داشت, امام او را دوست مى داشت نه به خاطر فرزند بودنش و او نيز امام را دوست مى داشت, نه به خاطر پدر بودنش, بلكه به خاطر كمالات و انگيزه هاى ديگرى كه جاى بيان آنها نيست.))
و در گفت و گويى رو در رو مى فرمود:
((آنچه من در اين جا درباره حاج آقا مصطفى آوردم, هيچ مبالغه و گزاف نيست, اگر كمى به ذهن بعيد مى رسد, به خاطر اين است كه ما حاج آقا مصطفى را نمى شناسيم. او به راستى يكى از شخصيت هاى بزرگ, اما گمنام ماست, كسى نتوانست خوب او را بشناسد و بشناساند.
من معتقدم كه هيچ كس به اندازه خود امام ـ قدس سرهـ حاج آقا مصطفى را نمى شناخت افسوس كه ايشان هم به لحاظهاى گوناگون نتوانستند به معرفى چهره تابناك آن شهيد برآيند.))

ح ـ دو دوست صميمى
صميميت, صفا, يكرنگى و خلوص اين دو بزرگوار, گفتنى هاى بسيارى دارد كه بنا به گفته آيه الله بهإالدينى جز برخى از آنها را نمى توان بيان كرد!
روزى اين پير فرزانه به آن دوست فرهيخته و عارف, توسط حاج آقا مصطفى پيغام مى دهد كه شهريه طلاب را زياد كنيد, خدا مى رساند, پيغام كه مى رسد از همان ماه حضرت امام شهريه را زياد مى كنند.
و با توصيه حضرت امام راحل ـ قدس سره ـ بود كه مسوولين مدرسه فيضيه تنها از حضرت آيه الله بهإ الدينى دعوت كردند تا با شروع درس اخلاق, افراد مستعد و پاك سرشت را به بلنداى هدايت و رستگارى, رهنمون سازد. اوايل انقلاب كه برخى از مسوولين حوزه علميه قم خدمت رهبر كبير انقلاب ـ قدس سره ـ شرفياب شدند, ايشان فرمودند: ((اگر قرار است درس اخلاق گفته شود, آقاى بهإ الدينى بايد بگويد.))
شناخت زواياى فكرى و ابعاد عرفانى الهى اين دو بزرگوار نسبت به هم آن قدر بود كه حضرت امام ـ قدس سرهـ در جمله اى خطاب به حاج آقا مصطفى, فرزند عزيزش مى فرمايد: ((مصطفى! شما مرتب به خدمت آقاى بهإالدينى برويد, اگر ايشان راهتان ندادند از پشت بام به منزلشان رفته و از وجود وى استفاده كنيد.))
اين آغازى براى رفاقت و صميميت چهل ساله بين حاج آقا مصطفى و معظم له مى شود. ايشان پيرامون شخصيت آن مرحوم مى فرمودند:
((در طول چهل سالى كه ما با حاج آقا مصطفى رفت و آمد داشتيم, پاكى را در چهره اش مى ديديم و حتى يك دروغ از او نشنيديم, ولو به ضرر خودش هم بود, دست از صداقت برنمى داشت.))
آن صميميت و خلوص بدان جا رسيد كه حضرت آيه الله بهإالدينى فرمود: ((با همه گرفتارىاى كه امام داشتند و ما داشتيم, بعد از انقلاب, ملاقات خود را قطع نكرديم. ))
و در جاى ديگر در همين باره مى گفتند: ((در مقاطع مختلف جنگ و مشكلات كشور, ارواح به سراغ ما مىآمدند و سفارش امام را به ما مى كردند, دستوراتى عبادى صادر مى كردند, تا استحكام بيشترى براى امام و انقلاب حاصل شود.))
و زمانى ديگر مى فرمودند: ((بسيارى از مطالب درباره آقا روح الله هست كه مى دانم و هرگز مطرح نكرده ام و صلاح نمى دانم بگويم.))

ت ـ درباره مقام معظم رهبرى
بعد از امام اگر بشود به كسى اعتماد كرد به اين سيد (آيه الله خامنه اى) است… ايشان از همه افراد به امام نزديك تر است… كسى كه ما به او اميدواريم آقاى خامنه اى است…, بايد به او كمك كرد كه تنها نباشد.
اين جملات بخش هايى از سخنان اين انديشمند ژرف انديش و عالم گرانقدر است. عباراتى كه از سال 1361 تا 1367 فرموده اند.
گاهى كه صحبت از قائم مقامى برخى افراد بعد از امام مى شد, ايشان لبخندى مليح زده و با تإمل انديشمندانه اى مى فرمود: ((ما اين طور نمى بينيم, چون خدا نمى خواهد, هر چند بعضى تلاش مى كنند. خيال مى كنند مى توانند براى شيعه از جانب خود رهبر و مرجع درست كنند.))
آن گاه اين داستان را بيان مى كردند كه: ((در زمان سيد ابوالحسن اصفهانى براى مرجعيت بعد از ايشان, تبليغ زيادى براى ميرزا محمد حسين اصفهانى (كمپانى) كردند, ولى از آن جاكه خدا نمى خواست, ميرزا محمد حسين اصفهانى پنج سال قبل از سيد ابوالحسن اصفهانى رحلت كرد و سيد ابوالحسن اصفهانى بر پيكرش نماز خواند.))
در سال 1365 كه برخى از دوستان و علاقه مندان ايشان در خدمت آقا بودند, صحبت از رهبرى بعد از حضرت امام ـقدس سرهـ به ميان آمد فرمودند:
((البته هيچ كس حاج آقا روح الله نمى شود, ولى آقاى خامنه اى از همه به امام نزديك تر است. كسى كه ما به او اميدواريم آقاى خامنه اى است. شما از ما قبول نمى كنيد و تعجب مى كنيد, ولى اين ديد ماست, نزد ما محرز است سيد على خامنه اى.))
زمان مى گذشت و به مرور زمان سخنان گهربار و گلواژه هاى بينش آفرين اين پير روشن ضمير, بيشتر و بهتر عملى مى شد. تا اين كه رحلت حضرت امام ـ قدس سرهـ و انتخاب حضرت آيه الله خامنه اى ـ مدظله العالى ـ پيش آمد. خدمت ايشان رسيديم و به عنوان خبر جديدى خدمتشان عرض كرديم. فرمودند:
((ما مدت ها پيش به اين مطلب رسيده بوديم و بايد به ايشان كمك كرد تا تنها نباشد.))
پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم


(ويژه محرم و سالگرد رحلت امام)



نماز آخرين
تا به اوج خود رسيد آن روز در صحرا عطش
مى نهاد آهسته آتش بر لب گل ها عطش
آفتاب از پا فتاد و ماه را در بر گرفت
بست راه خيمه را انگار بر سقا عطش
لحظه ديدار سر بر سينه صحرا نهاد
در نماز آخرين آن مرد سر تا پا عطش
تا شود اين عرصه خاكى سراسر كربلا
تا ابد مى جوشد از رگ هاى عاشورا عطش
كاش ابرى شعله ور يك قطره باران مى فشاند
بر كوير روح من از آن همه دريا عطش
حجه الاسلام على پور محىآبادى (ره)

در ظهر عطش
ذوالجناح آمد و آيينه زخم است تنش
هر چه آيينه به قربان چنين آمدنش
اين زبان بسته چه ديده است كه در ظهر عطش
چشمه در چشمه سرشك است زبان سخنش
بى سوار از سفر كرب و بلا آمده است
مثل باغى كه به تاراج رود ياسمنش
واى اى واى به خون كه حنايى شده است
جا به جاى بدنش يال شكن در شكنش
با سكوتى به بلنداى هزاران فرياد
نوحه مى خواند و بانوى حرم سينه زنش

O على رضا فولادى

رنگين كمان عاطفه
كجاست آن كه نشان نجابت قم بود؟
كجاست آن كه دلش جانماز مردم بود
طنين باغ نگاهش هواى رويا داشت
درست مثل غروب گرفته قم بود
خروش بود, خروشى پر از تغزل بود
سكوت بود, سكوتى پر از تلاطم بود
به چشم آينه رنگين كمان عاطفه بود
به قلب حادثه ها دشنه تهاجم بود
اگرچه باغ نگاهش تب شقايق داشت
دلش به خرمى خوشه هاى گندم بود
ميان سفره درويشى تواضع او
هميشه نان صفا, پونه تبسم بود
فرشتگان خدا شرمناك او بودند
و او ميان همين پابرهنه ها گم بود
عرق نشست به پيشانى غزل از شرم
دگر مپرس كه اين شرم, شعر چندم بود! احمد شهدادى

زمزمه مستى
اى به خال لب دلدار, گرفتارترين
يار را از همه عشاق, خريدارترين
خاك, در سيطره سلطه نامردان است
خيز, اى رند مىآلوده عيارترين
قصه عشق تو منظومه تكرار گل است
اى گل از شوق تماشاى تو پربارترين
آه از اين چشم به خون خفته عشاق تو, آه
آه از آن چشم به هم بسته بيدارترين
آه از وقت پريشانى دلسوختگان
ـ آه از بار غم سوگ تو ـ آوارترين
اى سر از زمزمه مستى منصورى, مست
دار افراشته بر پيكر تو, دارترين
((خيز تا از در ميخانه گشادى طلبيم))
پيش از آن كاين تن دلمرده شود خوارترين
عبدالجبار كاكايى

ذوالجناح
چه تنها مى روى غمگين به سوى خيمه ها برگرد!
پريشان يال زخمى قاصد خون خدا برگرد!
نمى دانم چه در سر دارى اما خوب مى دانم
كه در مى مانى آن جا از جواب بچه ها برگرد
تو با اين چشم ها, اين چشم هاى خيس و خون آلود
به آتش مى كشى چشمان اهل خيمه را برگرد
چه خواهى داد پاسخ؟ پرسش اهل حرم اين است:
چرا برگشتى از هنگامه كو باباى ما؟ برگرد
گلوى تشنه بر بالاى نى شوق اذان دارد
معطر گشته دشت از اين اذان آشنا, برگرد
و آن سو تر صدايى مبهم اما آشنا جارى است;
گلى گم كرده زينب در ميان نيزه ها, برگرد
تو را تن پوشى از زخم است و در ميدان تنى صد چاك
كه مرهم مى نهد اين زخم هاى كهنه را, برگرد
محمد رضا تقى دخت

عبور ناگهان
چشمش فروغى بى نهايت را نشان مى داد
حتى به دل هاى تهى از عشق جان مى داد
وقتى صدايش مى زدى آرام برمى گشت
با مهربانى دست هايش را تكان مى داد
پرمى زدى تا آخرين مرز شكفتن ها
وقتى تو را در چشم هايش آشيان مى داد
كم كم به دستش گونه هاى باغ عادت كرد
دستى كه بوى آن عبور ناگهان مى داد
گل كرد در سيماى دنيا مثل يك لبخند
لبخند زيبايى كه غربت را نشان مى داد
رضا معتمد

پاورقي ها:

/

در سايه عصمت



(سخنانى از امام حسين عليه السلام)

((من زارنى بعد موتى زرته يوم القيامه و لو لم يكن الا فى النار لاخرجته)).
(1)

هر كس پس از مرگ من مرا زيارت كند, من در روز قيامت به ديدار او خواهم رفت و
اگر گرفتار عذاب جهنم باشد از آن جا بيرونش خواهم آورد.



((ان اجود الناس من اعطى من لايرجو و ان إعفى الناس من عفى عن قدره)).(2)

سخاوت مندترين مردم كسى است كه به شخصى كه به اعطاى او اميدى ندارد مالى را
اعطا كند و بخشنده ترين مردم كسى است كه در عين قدرت بر انتقام عفو كند.



((من قبل عطإك فقد إعانك على الكرم)).(3)

هر كس بخشش تو را پذيرفت, تو را بر كرامت يارى كرده است.



((لما سئل: هل ولد المهدى عليه السلام؟ قال: لا ولو ادركته لخدمته ايام
حياتى)).(4)

زمانى كه از امام(ع) سوال شد: آيا مهدى ـ عليه السلام ـ به دنيا آمده است؟
فرمود: خير و اگر او را درك مى كردم در تمام عمرم خدمتگزارش بودم.



((من احبنا لله و رسوله جإ معنا يوم القيامه كهاتين و قرن بين سبابتيه)).
(5)

هر كس به خاطر خدا و رسولش (ص) ما را دوست بدارد روز قيامت با ماست مانند اين
دو, و به دو انگشت وسطى و سبابه اش, اشاره فرمود.



((الزموا مودتنا اهل البيت فان من لقى الله و هو يودنا دخل فى شفاعتنا, ان
حوائج الناس اليكم من نعم الله عليكم فلاتملوا من تلك النعم فتعود عليكم نقما)).
(6)

با مودت و دوستى ما همراه باشيد همانا كسى كه ما را ملاقات كند در حالى كه
محبت ما را دارد, شفاعت ما شامل وى مى شود, همانا حوائج مردم به سوى شما از
نعمت هاى الهى است پس از اين نعمت ها آزرده خاطر نشويد, تا به جاى نعمت بر شما
نقمت و عذاب برگشت كند.



((لاينبغى لنفس مومنه ترى من يعصى الله فلاتنكر عليه)).

براى شخص مومن شايسته نيست كه ببيند كسى خدا را معصيت مى كند و او را نهى نكند.




((شر خصال الملوك الجبن مع الاعدإ والقسوه على الضعفإ والبخل عند الاعطإ)).
(7)

بدترين خصلت هاى فرمانروايان ترس از دشمن است و قساوت و سخت گيرى بر ضعفا و
بخل ورزى, هنگام بخشش به زيردستان.



[قال] حينما رإى القبور: ((ما إحسن ظواهرها و انما الدواهى فى بطونها
فالله عبادالله لاتشغلوا بالدنيا فان القبر بيت العمل فاعملوا ولاتغفلوا))

و إنشد عليه السلام قائلا:

يا من بدنيا اشتغل

و غره طول الامل

الموت يإتى بغته

والقبر صندوق العمل.(8)

امام ـ عليه السلام ـ هنگامى كه قبور را ديد فرمود چه ظاهرهاى زيبايى دارند و
همانا در باطن آنها مصيبت و سختى هاى بزرگى است. پس اى بندگان خدا سرگرم دنيا
نشويد, به درستى كه قبر خانه عمل است پس عمل شايسته انجام دهيد و غافل نباشيد.


سپس امام(ع) اين شعر را قرائت فرمودند:

اى كسى كه به دنيا مشغول شدى

و طولانى بودن آرزوها تو را فريب داده است

مرگ ناگهان خواهد آمد

و قبر خانه و محزن عمل هاست.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) موسوعه كلمات امام حسين(ع) ص650, ح673.
2 ) اعلام الدين, ص298.
3 ) بحارالانوار, ج71, ص352.
4 ) عقد الدرر, ص160.
5 ) بحارالانوار, ج27, ص127.
6 ) احقاق الحق, ج11, ص591.
7 ) مناقب ابن شهر آشوب, ج4, ص65.
8 ) احقاق الحق, ج11 , ص628.

/

رئيس جمهور و دهه سوم انقلاب اسلامى


بر اساس نتايج سرشمارى اخير, جمهورى اسلامى ايران, از جوان ترين كشورهاى دنياست. جايگاه نسل جوان در هر كشورى; به ويژه نقش اين نسل ـ به عنوان عمده ترين ركن مردمى نظام اسلامى ـ در پيروزى انقلاب اسلامى و جنگ تحميلى بر كسى پوشيده نيست.
از سويى, نزديك به دو دهه از انقلاب اسلامى مى گذرد و اكنون نسل انقلاب و دفاع مقدس, در حال گذار به مرحله ميانسالى است و عملا پس از دو سه دهه ديگر, رسالت خويش را به نسل كنونى انقلاب اسلامى خواهد سپرد; به عبارت ديگر تداوم و يا انحراف انقلاب در گرو اصلاح يا افساد اين نسل است. تبيين اين مهم, نه در حوصله سرمقاله است و نه چندان نيازمند استدلال, كافى است به سرنوشت انهدام و فروپاشى اتحاد جماهير شوروى و مقاومت جمهورى چين و كره شمالى و كوبا, در برابر اين موج اشاره شود گورباچف چون فرزند انقلاب اكتبر 1917 روسيه نبود, نه تنها در برابر انهدام پايگاه سوسياليسم جهانى مقاومت نكرد, بلكه خود در فروپاشى آن پيشقدم شد, در حالى كه سه كشور ديگر سوسياليستى, چون زمام امورشان به دست فرزندان انقلاب بود, در مقابل اين موج ويرانگر و سهمگين ـ با وجود سست بنيادى سوسياليسم و مخالفتش با فطرت بشرى ـ مقاومت كردند.
دشمن نيز اين نكته را با فراست و تجربه دريافته است. از اين رو, هنوز آتش جبهه نظامى فروكش نكرده بود كه تهاجم سنگين فرهنگى را در دستور كار قرار داد, ولى در قبال آن, متإسفانه كسانى با كژ انديشى و ساده انگارى تهاجمى را كه تا اندرون خانه هايشان رخنه كرده بود, ((تبادل)) ناميدند و در عمل آتش بيار معركه دشمن شدند.
به هر روى, دشمن كوشيد تا با ايجاد زمينه سياست گريزى نسل جوان و به كار گرفتن ابزار تهاجم امواج, پيوند اين نسل را با گذشته مذهبى ـ فرهنگى افتخار آميزش بگسلد و او را در مسير سياست ها و اهداف استعمارى خويش رهنمون كند. البته خيل عظيمى از نسل جوان, با هوشمندى خود و احساس مسووليت والدين و با تربيت اسلامى خانوادگى و سلامت فضاى محيطى, توطئه دشمن را دريافت و بسان جنگ تحميلى, خود پيشگام مبارزه با اين تهاجم شد, اما برخى ـ گرچه اندك ـ دستخوش نيرنگ دشمن قرار گرفتند و اكنون نيز اگر اين بيمارى مسرى مهار نشود, خطر سرايت آن در آلوده ساختن دامن هاى پاك همچنان باقى است. گفتنى است كه تنها نسل جوان در معرض آفت تهاجم فرهنگى نيست, ولكن به سبب ويژگى ها و موقعيت اين مقطع سنى, آسيب پذيرى اين نسل از اقشار ديگر بيشتر است.
به هر حال, دهه نخست انقلاب اسلامى, با دسيسه هاى رنگارنگ استكبار, به خصوص جنگ تحميلى, سپرى شد. دهه دوم نيز عملا در خدمت توسعه و استحكام زير ساخت هاى اقتصادى كشور قرار گرفت كه دستاورد آن, خدمت هاى ارزشمندى در مسير توسعه و آبادانى كشور اسلامى بود, ولى اندوهگنانه بايد گفت در اين دهه, اقتصاد از فرهنگ, فربه تر ديده شد و در نتيجه, تعادل ميان اين دو به سود توسعه اقتصادى بر هم خورد. دهه سوم انقلاب اسلامى (يا به تعبير مقام معظم رهبرى, گام چهارم انقلاب, تحول اخلاقى و معنوى) يا دهه فرهنگى انقلاب اسلامى است.
رئيس جمهور محترم, بايد راهبرد محورى خويش را اين مهم قرار دهد و همت خويش را اولا: مصروف از ميان برداشتن موانع فرهنگمدارى قرار داده, كاستى هاى گذشته را جبران كند;
ثانيا: با اعمال سياست هاى مدون و سازمان يافته, تهاجم فرهنگى دشمن را مهار و منهدم سازد;
ثالثا: مساعى خويش را در گسترش و توسعه فرهنگ ناب اسلامى, به كار گيرد و انقلاب اسلامى را با اين فرهنگ درخشان به جهان تشنه معنويت, عرضه كند و به ياد داشته باشد كه اساسى ترين رسالت انقلاب اسلامى, چيزى غير از اين نبوده است.والسلام سردبير

پاورقي ها:

/

افتضاح سياسى آلمان


پس از گذشت نزديك به چهار سال از ماجراى رستوران ميكونوس, كه در آن چهار تن از عناصر حزب منحله دموكرات كردستان ايران, قربانى تسويه حساب درون گروهى شدند, بى دادگاه ميكونوس در تاريخ 21 فروردين 1376, با استناد به اظهارات واهى چند تن از ضد انقلابيون مجرم فرارى, سه تبعه لبنان و يك ايرانى را به زندان هايى از حبس ابد تا چند سال محكوم كرد و با وجود پرونده سازىهاى فراوان و جو سازىهاى صهيونيسم بين الملل, دستاويزى براى محكوميت مسوولان جمهورى اسلامى نداشت ولى در شرح حكم, برخى از آنان را به زمينه سازى براى ماجراى ياد شده متهم كرد.
متعاقب آن, وزارت خارجه آلمان, چهار ديپلمات ايرانى را از خاك آن كشور اخراج نمود و هلند به عنوان رئيس دوره اى اتحاديه اروپا اعلام كرد كه كشورهاى عضو اين اتحاديه سفيران خود را از تهران فراخوانند.
در پى اين رخداد كم سابقه, واكنش هاى داخلى و بين المللى مهمى عليه اين جنجال صورت گرفت. رئيس جمهور اسلامى ايران, رإى دادگاه ميكونوس را ((يك فضاحت تاريخى براى دستگاه قضايى آلمان)) خواند و موجى از خشم و نفرت در جهان اسلام, عليه اين هياهو برخاست. رسوايى دادگاه ميكونوس به حدى بود كه سخنگوى يكى از احزاب آلمان با صراحت گفت: ((يك قاضى كوچك با ادعاهاى دروغ نمى تواند تعيين كننده روابط آلمان با دنيا باشد)). برخى از كشورهاى اروپايى نيز از فراخوانى سفيرانشان استقبال نكردند و كشورهايى مانند يونان و ايتاليا ناخرسندى خويش را رسما اعلام كردند و كريستف ولف, سخنگوى اتاق صنايع و بازرگانى آلمان اعلام كرد: ((مناسبات اقتصادى ايران و آلمان نبايد تحت تإثير رإى دادگاه ميكونوس قرار گيرد.))
درباره اهداف و انگيزه هاى شكل گيرى اين حادثه رسوا, تاكنون تحليل هاى منطقى و قابل قبولى ارائه شده است و اجمالا همه تحليل گران و صاحب نظران منصف به مغرضانه, غير مستند و سياسى بودن رإى دادگاه و نقش آمريكا و اسرائيل به عنوان عوامل پشت صحنه و انگيزه سياسى كارگردانان اين ماجرا, اذعان كرده اند.

دلايل سياسى و غير قضايى بودن حكم
1ـ عمده ترين دلايل قاضى پرونده, اظهارات عناصرى چون بنى صدر و پاره اى از ضد انقلابيون فرارى مانند منافقين و سلطنت طلب ها بوده كه از نظر حقوقى فاقد ارزش است. زيرا بنى صدر خود مجرمى است كه به علت شركت در هواپيماربايى, دستور ضرب و شتم مردم در ماجراى 14 اسفند و همكارى با منافقين در ترور و تخريب, از سوى دستگاه قضايى جمهورى اسلامى ايران تحت تعقيب است و منافقين, به اعتراف خود آلمان ها, افرادى شرور و تروريست هستند, با اين حال گفته هاى اينها دستاويز قاضى دادگاه ميكونوس قرار مى گيرد ولى پيشنهاد مكرر سفارت جمهورى اسلامى ايران در آلمان, براى اداى توضيح ها و دفاعيات لازم, از سوى همين قاضى, تعمدا ناديده گرفته مى شود! گذشته از آن, براساس پاره اى از گزارش ها, بنى صدر خائن براى شركت در اين دادگاه صهيونيستى, مبلغ پنج هزار دلار, علاوه بر هزينه سفرش, رشوه دريافت كرده بود.

2ـ حكم اعلام شده در تاريخ 21 فروردين ماه, از پيش معلوم بوده است و تشكيل دادگاه صرفا براى حفظ ظاهر صورت پذيرفته, چرا كه قبلا ديپلمات هاى انگليسى به مإموران سياسى جمهورى اسلامى ايران, حكمى را كه ظاهرا دادگاه صادر كرد, در مذاكراتشان بيان كرده بودند.
3ـ اعلام حكم از سوى قاضى دادگاه, در حالى انجام مى شود كه منافقين و سلطنت طلب ها ـ با اجازه نيروهاى امنيتى آلمان ـ در بيرون و درون دادگاه ميكونوس اجتماع كرده بودند و در حال قرائت حكم, بسان ميتينگ سياسى, با كف زدن هاى ممتد, مفاد آن تإييد مى شود. و بلافاصله پس از اعلام حكم فرمايشى, ضدانقلابيون با صدور بيانيه هايى ضمن اظهار شادمانى, رإى دادگاه را حاصل تلاش هاى مستمر خود خواندند و با عنوان پيروزى از آن ياد مى كنند.
4ـ قبلا واسطه هاى غربى, پيشنهاد معامله سياسى بر سر اين حكم, به ايران داده بودند و گفته بودند در قبال كمك در آزادى ((رون آراد)) ـ خلبان اسرائيلى كه مدعى اند در لبنان اسير است ـ, پرونده دادگاه ميكونوس مختومه اعلام خواهد شد.
در ضمن اين ادله, نشانگر كذب بودن ادعاى استقلال قوه قضائيه آلمان نيز هست.

انگيزه صدور رإى
در پى پيروزى نتانياهو در انتخابات پارلمانى اسرائيل و مخالفت علنى وى با طرح به اصطلاح ((زمين در مقابل صلح)) و در دستور كار قرار دادن گسترش شهرك سازى و اخراج فلسطينيان از سرزمين هاى اشغالى, حقانيت مواضع جمهورى اسلامى ايران براى كشورهاى عربى ـ اسلامى, بيش از پيش روشن شد تا جايى كه رئيس دولت به اصطلاح خودگردان غزه (عرفات) در ملاقات با رئيس جمهور كشورمان, در پاكستان, از آينده نگرى جمهورى اسلامى و درستى مواضع آن در قبال اسرائيل تقدير كرد و اتحاديه عرب در آخرين نشست خود, با نزديكى رابطه با ايران و ضرورت تحريم رابطه با اسرائيل تإكيد كرد و اعضاى شوراى امنيت سازمان ملل متحد نيز دوبار به اتفاق آرا, رإى به محكوميت اسرائيل دادند ـ كه البته در هر دو نوبت با وتوى آمريكا مواجه شد ـ و سرانجام سخنگوى وزارت امور خارجه آلمان, در پى ملاقات هيإت فلسطينى با ((مادلين آلبرايت)) وزير امورخارجه آمريكا, تصريح كرد كه مذاكرات صلح به بن بست رسيده است; يعنى پنج سال تلاش آمريكا جهت به سازش كشاندن اعراب به شكست انجاميد و اين همه در حالى بود كه سران كشورهاى اسلامى ـ با وجود ممانعت و توصيه آمريكا به عدم شركت ـ بر حضور خود در اجلاسيه تهران, در سال جارى, تإكيد كردند كه موفقيت بزرگى براى دولت اسلامى به شمار مى رفت.
بنابراين رژيم صهيونيستى در افكار عمومى جهان محكوم تر از پيش و به كلى منزوى شده بود و آمريكا نيز كه پيش تر در تحريم اقتصادى جمهورى اسلامى موفقيتى كسب نكرده بود, به دنبال وتوى دوباره محكوميت اسرائيل در شوراى امنيت, در موضع انفعالى و انزوا قرار گرفته بود, در چنين موقعيتى مى بايست دستاويزى فراهم آورند تا مدتى موج تبليغاتى را به سوى ديگرى هدايت كنند, و از فشار متراكم سياسى بر اسرائيل بكاهند, لذا با كمك عوامل صهيونيستى در داخل آلمان ـ مانند حزب سبز ـ و به علت بى كفايتى دولت مردان برلين, سناريوى دادگاه ميكونوس روى صحنه رفت و با فضاحت تمام به نمايش درآمد, و در پى آن, ((نيكولاس برنز)), سخنگوى وزارت امور خارجه آمريكا, اعلام كرد كه ايالات متحده از تصميم آلمان تمجيد مى كند و افزود: ((تصميم دادگاه آلمان تإييدى است بر اين موضع دولت آمريكا كه كشورهاى اروپايى بايد در منزوى ساختن ايران به ايالات متحده بپيوندند.))
بارى متإسفانه اروپا, در اين ماجرا, نشان داد كه هنوز به رشد سياسى نرسيده و همچنان محتاج قيمومت آمريكا و اسرائيل است و صدراعظم آلمان ثابت كرد كه از توانايى اداره كشور بزرگى چون آلمان و حفظ منافع كشورش در برابر فتنه انگيزى گروه هاى وابسته به آمريكا و اسرائيل عاجز است.
اما مسوولان سياسى كشور ما نيز در رابطه با آلمان از موضع حكمت و مصلحت عمل نكرده اند, زيرا بدون هيچ التزام و ضرورتى و از روى حسن نيت در آزادى گروگان هاى غربى در لبنان كمك نمودند اما آنها در راه نجات گروگان هاى اسير ايران در اسرائيل همكارى نكردند!
دو جاسوس آلمانى از جمله شيمكوس را كه به اعدام محكوم شده بود, بدون هيچ تضمينى آزاد كردند و حدود سه ماه پيش كه قاضى دادگاه ياد شده كيفرخواستى را بر ضد مسوولان عالى رتبه كشور اسلامى, اعلام كرد و سيل خشم و خروش مردمى در مقابله با آن برخاست, متإسفانه اقدام موثرى به عمل نياوردند و در فريب دروغ هاى هلموت كهل, صدراعظم آلمان, گرفتار شدند.
اكنون نيز گرچه مقابله به مثل در رابطه با فراخوانى سفير و اخراج چهار ديپلمات مآب آلمانى لازم بود ولى بايد سريعا پرونده آلمان درباره مجهز ساختن رژيم بعثى, به سلاح هاى مرگبار شيميايى و ميكروبى و سيستم موشكى اسكاد ـ ب و… به جريان افتد و رسما صدر اعظم, وزير اقتصاد و وزير دفاع آنان كه ـ به اعتراف مطبوعات آلمان چون اشپيگل ـ كاملا در جريان جزئيات امر بوده و به دستور آنها اين اقدام ها صورت گرفته است, محاكمه شوند و در روابط اقتصادى با آلمان نيز جدا تجديد نظر شود, حتى اگر اين مشكل رخ نمى داد باز هم بزرگ ترين شريك تجارى قرار دادن آلمان از آينده نگرى و مصلحت نظام به دور بود و سرانجام بايد به خاطر داشت كه سياست هاى واكنشى در شإن ام القراى جهان اسلام نيست.
والسلام على من اتبع الهدى
پاورقي ها:

/

ازدواج و اهداف آن


ازدواج و تشكيل خانواده, پيمانى مقدس و الهى است كه بين زن و شوهر و بر اساس فطرت خدايى و امر خداوند متعال صورت مى گيرد. هر چند در امر ازدواج و تشكيل خانواده نيازهاى جنسى و عاطفى و روانى دخالت دارند, ولى ازدواج نوعى تكامل روانى و رسيدن به تماميت شخصيت است. يعنى همان طور كه ما در تعريف شخصيت مى گوييم كه شخصيت كل صفات و خصوصيات فرد است; در واقع يكى از آن صفات و خصوصيات مهم, ازدواج است. بهترين تعبير از ازدواج را خداوند متعال در قرآن كريم, سوره روم, آيه 20 بيان فرموده است: ((و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم موده و رحمه ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون; و از نشانه هاى او اين كه همسرانى از جنس خودتان براى شما آفريد تا در كنار آنان آرامش بيابيد, و در ميانتان مودت و رحمت قرار داد, در اين نشانه هايى است براى گروهى كه تفكر مى كنند!))
زندگى مشترك در آغاز غالبا از ميل جنسى ريشه مى گيرد, ولى در اين حد متوقف نمى شود و به تدريج به نوعى همبستگى عميق روحى و عاطفى, اقتصادى و اجتماعى ميان آن دو منتهى مى شود كه از آن به پيوند همسرى يا زناشويى تعبير مى شود.
بنابراين, به دنبال احساس تمايل قلبى زن و مرد براى ايجاد پيوند ميان خود است كه پيمان همسرى يا عقد ازدواج بسته مى شود.
اين پيمان در زندگى انسان از اهميت خاصى برخوردار است, زيرا موجوديت دو انسان را از جهات بسيار به هم مى پيوندد و نخستين محيط زندگى نوزاد انسانى را بنيان مى نهد و از اين راه بر جسم و جان و انديشه و عمل آينده او اثر مى گذارد. به همين جهت, پيمان ازدواج ميان ملل مختلف امرى مقدس شمرده مى شود و در نظام هاى حقوقى مختلف به آن توجه خاصى شده است.
اسلام نيز در نظام اجتماعى خود براى مسإله ازدواج اهميت فراوان و خاصى قائل شده است. در آيات قرآن و سخنان پيامبر اكرم(ص) و پيشوايان معصوم(ع) به تشويق هاى وافر آنان درباره ازدواج برمى خوريم, به حدى كه بنيان نهادن خانواده, از هر بنيان گذارى ديگر در پيشگاه خداوند محبوب تر شناخته شده است, زيرا ازدواج و تشكيل خانواده, پيمانى مقدس و ملكوتى است كه جلو بى بند و بارى و هرج و مرج طلبى ها و هم چنين آشفتگى هاى جنسى را مى گيرد و پسران و دختران جوان را وا مى دارد كه در چهارچوب قاعده و رعايت اصول و ضوابطى تن به حيات اجتماعى دهند و موجبات حفظ نسل شناخته شده و تربيت و سرپرستى آنها را از اين طريق فراهم آوردند و از پيدايش نسلى ناهنجار كه بار سرپرستى احدى بر دوششان نيست, جلوگيرى به عمل آورد. تشكيل خانواده مايه سكون و آرامش است, در بين نسلى كه بحران غرائز آنها را به اضطراب و نابسامانى دعوت مى كند و اين سكون خود موجب روابط پايدار و انديشيده است و از درگيرىها و اختلافات جلوگيرى مى كند. خانواده موجب پديد آمدن دوستى هاى پرشور و مودت و صفاى بى نظير, دوستى هاى خالص و صميمانه و بالاخره عشق است كه خود در پاك نگه داشتن محيط و جلوگيرى از درگيرىها نقش فوق العاده دارد.
اصولا ازدواج اين وظيفه را عهده دار است كه بين دو نفر كه هيچ گونه رابطه اى ندارند, انس و الفتى ايجاد كند كه يار و غمخوار همديگر گردند. در قبال رنج ها و مشقت ها از يكديگر حمايت نمايند, حيات خود را بر اساس ضوابط استوار نظام دهند و به كمك همديگر, موجبات رشد خود و اجتماع را فراهم آورند. زناشويى, ازدواج دو شخصيت است, با حفظ نسبى استقلال هر يك از زن و شوهر براى همكارى متقابل, نه انحلال يك شخصيت براى تكميل خواسته هاى ديگرى!
زناشويى بايد بر اساس محبت, همكارى, همدردى, تفاهم, تكميل, گذشت, فداكارى متقابل و زندگى مشترك زن و شوهر استوار باشد. مفهوم زناشويى با توجه به حفظ نسبى استقلال شخصيت زن و مرد و فراهم ساختن و امكان رشد و تعالى بعدى و ارضاى نيازمندىهاى مشروع و متقابل هر يك از آنها تكوين يافته است. دور شدن از اين مفهوم و عدم توجه به هدف اساسى زناشويى متناسب با شرايط و مقتضيات زندگى اجتماعى, سبب فراوانى زناشويى هاى سست و نابسامان و طلاق مى شود.
زناشويى را نبايد به هيچ وجه به منظور دستگيرى و ترحم به فردى انجام داد. چه ترحم, نه هدف و نه ضامن دوام زناشويى است, زيرا نمى توان پيش بينى كرد كه حس ترحم تا چه مدت مى تواند ادامه يابد و جايگزين ساير عواطف و سبب تسكين نيازمندىهاى ديگر حيات زناشويى گردد. ممكن است چنين زناشويى هايى با موفقيت نيز توإم باشند, ولى اين استثناها نمى توانند ملاك كلى در اين مورد باشند. زناشويى نبايد به منظور اداى دين و كفاره گناهان و يا رفع كدورت و شرمندگى باشد و چنين مقاصدى مانند احساس ترحم و ميل به دستگيرى نمى تواند غايت اساسى و ضامن دوام زناشويى بشود.
زناشويى نبايد مساوى با انتخاب نوكر و يا كلفتى مهربان و دلسوز باشد. اگرچه وجود همسرى متناسب و پرمحبت در امور داخلى به فرد مدد مى رساند, ليكن به زناشويى نمى توان تنها با چنين ديدى نگريست. هيچ زن باشخصيتى حاضر نيست كه تنها آشپز يا كلفت همسر خود باشد. توجه به احساسات و تمايلات و اغراض يك طرفه و خود پرستانه موجب بروز اختلالات عميق در زندگى خانوادگى خواهد بود.
زناشويى هايى كه فقط بر مبناى احساسات سطحى و زودگذر بنا نهاده شده باشند و پيش از بلوغ روانى براى ازدواج و عدم بلوغ شخصيتى پدران و مادران براى درك مسووليت عميق پرورش صحيح فرزند انجام گيرد, موجب اثرهاى ناگوارى بر فرزندان و موجب تظاهرات گوناگون روانى و سرشكستگى اجتماعى مى گردد.
به طور كلى, ازدواجى كه براى تفنن و ارضاى هوس انجام گيرد, يا به خاطر روابط جنسى, رسيدن به مال و ثروت و زيبايى و يا رسيدن به مددكار در انجام كارها, فخرفروشى و خودنمايى و طلب آرزو در سايه وصلت با فردى از طبقه بالاتر, فراغ از رنج خدمات زندگى و انداختن بار آن به دوش همسر كه نوعى استثمار است, ترحم و لطف به فردى كه بى پناه است و فريب دادن براى ارضاى هوس انجام گيرد, نمى تواند با موفقيت توإم گردد و با شكست روبه رو مى شود.
از رسول خدا(ص) نقل شده كه فرمودند: ((كسى كه زنى را تزويج مى كند و از اين كار منظورى به جز جمال او ندارد, چيزى كه خشنودش كند, از او نخواهد ديد و كسى كه زن را به خاطر مالش تزويج كند, (يعنى اگر مال نداشت هرگز با او ازدواج نمى كرد) خداى تعالى او را به خودش واگذار مى كند.))

اهداف ازدواج
ازدواج اهداف و انگيزه هاى مختلفى دارد و نيازها و اهداف بسيارى را تإمين مى كند. مهمترين اهدافى كه در ازدواج دنبال مى شود, عبارت اند از:

1ـ رسيدن به سكون و آرامش
ازدواج, نقش مهمى در ايجاد سكون و آرامش درونى دارد, زيرا ازدواج نوعى نياز فطرى است, به همين جهت افراد مجرد آرامش كامل روحى و روانى ندارند و در آنها هميشه يك نوع كشمكش درونى وجود دارد, ولى ازدواج نيازهاى عاطفى افراد را برآورده مى كند و كشمكش درونى را از بين برده و ميل و انگيزه زندگى را در آنها قوى مى نمايد, زيرا فردى كه ازدواج كرده, مى داند كه كسى او را از صميم دل دوست دارد و منتظر و نيازمند او مى باشد. اين احساس, تلاش و كوشش او را در زندگى چند برابر مى كند و زمانى كه بعد از تلاش و كوشش و خستگى به هم مى رسند و با روى خوش با يكديگر برخورد مى كنند, خستگى ها از ياد مى روند و جاى خود را به سكون و آرامش مى دهند.
انسان دوست دارد كه همه او را دوست داشته باشند و به او احترام بگذارند و همين طور او هم سعى مى كند همه را دوست داشته باشد و به همه احترام مى گذارد, ولى در اين بين انسان فطرتا نيازمند اين است كه يك شخص خاص بيشتر از همه او را دوست داشته باشد و بيشتر از همه به او مهر و محبت كند و همين طور مى خواهد كه شخصى را بيشتر از همه دوست بدارد و بيشتر از همه به او مهر و محبت كند و اين نياز در ازدواج برآورده مى شود. به عبارت ديگر, همه ما احتياج به احساس گرمى عاطفى داريم و مايل هستيم كه به شخص ديگرى متعلق باشيم و نوعى از خوشى را در ازدواج جستجو مى كنيم كه اغلب بر مبناى احساسات ما نسبت به منزل و خانواده در كودكى بنا نهاده شده است. با تإسيس منزل شخصى, معمولا قوس تكاملى فرد كامل مى گردد. در شكل جديد زندگى, فرد گم كرده خود را كه احساس استقلال است, در مى يابد و احساس بهترى خواهد داشت. احساس نياز به شركت و سهيم شدن فردى در علائق, آرزوها, اميدها و ناكامى ها بايد با اهميت تلقى شود. در زندگى پيچيده امروز يافتن رفيقى مهربان كه فرد بتواند تمام مسائل خويش را با او مطرح سازد و توقع تفاهم و دلسوزى از او داشته باشد و به طور كلى فرد را با تمام نقاط ضعف و مصايبش بپذيرد, بيش از هر زمان ديگر حس مى شود.

2ـ شكوفايى عواطف و احساسات
يكى ديگر از ثمره هاى پر بار ازدواج, شكوفايى عواطف مى باشد. در سايه اين پيمان مقدس و ملكوتى, عواطف پاكى كه در وجود زن و مرد نهفته است, شكفته مى شود, و شكوفه باز مى كند. در سايه شكوفايى اين عواطف پاك است كه مشكلات زندگى يك به يك آسان مى گردند و افراد مسائل زندگى را تحمل مى كنند و به همديگر ايثار و محبت مى كنند و اگر قصورى هم داشته باشند, گذشت مى كنند. اين شكوفايى عواطف, هم چنين باعث مى شود كه افراد به اولاد خود عشق و محبت داشته باشند و با حوصله و صبر شب ها بيدار بمانند و سختى هاى فراوان بكشند, تا اولاد خود را بزرگ كنند و آنها را خوب تربيت كرده و به جامعه تحويل بدهند.

3ـ تإمين نيازهاى جنسى
انسان داراى مجموعه اى از نيازها و غرايز است كه عدم ارضا و يا نقص در ارضاى هر كدام از اين غرايز ايجاد تزلزل در شخصيت را موجب مى گردد. يكى از نيرومندترين غرايز انسان, غريزه جنسى است كه بر اثر ازدواج تإمين اين نياز در مسير طبيعى و سالم قرار مى گيرد و زن و مرد را از انحراف و گناه مصون مى دارد. بنابراين, تنها وسيله طبيعى و مشروع ارضاى اين غريزه, ازدواج و تشكيل خانواده است.
شايد به همين علت است كه رسول خدا(ص) مى فرمايد: ((هر كس كه ازدواج كند, نصف دينش را حفظ كرده است.)) و يا ((هر كس كه مى خواهد پاك و پاكيزه خدا را ملاقات كند, بايد ازدواج كند)).
ضرورت تإمين نياز جنسى تنها از بعد مادى و جسمانى نبايد مطرح شود, بلكه در نتيجه تإمين اين نياز جسمانى, فرد از لحاظ روانى, ذهنى و اخلاقى نيز به آرامش مى رسد. بنابراين, فرد پس از ازدواج مى تواند اين غريزه مهم حياتى را با شيوه اى مطلوب و معقول و اجتماع پسند ارضا كند و در سايه آن به آرامش دست يابد.

4ـ حفظ نوع و نسب
يكى ديگر از اهداف ازدواج, حفظ نوع و نسب است. نسل بشر, با ازدواج حفظ و استمرار پيدا مى كند. البته نه تنها حفظ فيزيكى بدن, بلكه حفظ و استمرار پيوند عاطفى و روانى بشر نيز در ازدواج صورت مى گيرد, و ديگرى, حفظ نسب مى باشد. اگر ازدواج صورت نگيرد, نسب افراد از بين مى رود و مشكلات عظيمى ايجاد مى شود كه نمونه آنها مشكلات فراوانى است كه كودكان بى پدر و مادر براى جامعه, خانواده و زنى كه آن بچه را به دنيا آورده, در غرب ايجاد كرده است. كلا انتساب به والدين و اجداد, موجب آرامش دل و كرامت انسانى است.

5ـ جلوگيرى از انحرافات اخلاقى و بيمارىها
جلوگيرى از انحرافات اخلاقى و بيمارىهاى مختلف جسمى و روانى يكى ديگر از ثمرات خيلى مهم ازدواج است. تحقيقات نشان مى دهد كه ميزان بزهكارى, در ميان افراد مجرد, چندين برابر افراد متإهل مى باشد. اين ميزان در جوامع مختلف تا هشت و يا نه برابر هم مى رسد. انحرافات جنسى, مصرف مشروبات الكلى, اعتياد به مواد مخدر, مصرف دخانيات, قتل, دزدى, انحرافات سياسى و حتى تصادفات رانندگى, در ميان افراد مجرد چندين برابر افراد متإهل مى باشد. هم چنين, انواع بيمارىهاى جنسى; مانند: سيفليس, سوزاك, ايدز و غير آنها و بيمارىهاى روانى; مانند: افسردگى, اضطراب, اسكبز و فرنيا و غيره, در افراد مجرد, خيلى بيشتر از افراد متإهل است.

6ـ رسيدن به تماميت شخصيت و تكميل و تكامل
ازدواج كردن, همان طورى كه اشاره شد, نوعى تكامل روانى و عاطفى است كه شخصيت انسان را كامل مى كند. مى توان چنين بيان نمود كه, شخصى كه ازدواج نكرده, هنوز به آن اندازه از رشد و تكامل روانى نرسيده است و شخصيت او تكميل نشده است, ولى ازدواج و تشكيل خانواده شخصيت او را تكميل مى كند, زيرا هيچ انسانى به تنهايى كامل نيست, به همين جهت پيوسته در جهت جبران نقص و كمبود خويش تلاش مى كند. دختران و پسران جوان پس از دوران بلوغ و جوانى ضمن آن كه درصدد رسيدن به استقلال فكرى هستند, براى جبران نواقص خود و تإمين نيازهاى بى شمار خويش, به سوى ازدواج سوق داده مى شوند و با گزينش همسرى شايسته موجبات رشد و تكامل خويش را فراهم مى كنند. هنگامى كه فرد در كانون يك زندگى مشترك قرار مى گيرد, در سايه انس و الفت و محبت و روابط نزديك و صميمانه, بيشتر احساس مسووليت مى كند, استقلال مى يابد, زندگى خويش را هدف دار مى كند و از ثمرات كسب و كار و تلاش خود در واحد خانواده نو بنياد خويش بهره مى گيرد.
در زندگى زناشويى, زن و مرد از تشويق ها, حمايت ها رهنمودها و كمك هاى يكديگر بهره مند مى گردند و در برخورد با مسائل و مشكلات زندگى, از تعاون و همكارىهاى همسر خويش استمداد مى جويند. به همين دليل برخوردارى از وجود همسرى مومن و شايسته, يكى از بزرگترين نعمت هاى الهى است كه براى دنيا و آخرت انسان سودمند خواهد بود.
در سايه ازدواج و پيوند زناشويى, زن و شوهر گمان مى كنند فردى كامل شده اند, دختر وارد دنياى زنان و مادران مى شود و پسران وارد دنياى مردان و پدران. اين امر, به ويژه در زمانى شكل مى گيرد كه پيوند زناشويى با معنويتى همراه بوده باشد و زن و شوهر در سايه آن احساس مى كنند سكونى يافته و به خدا نزديك تر شده اند. چنين حالتى كه منتهاى مقصد و هدف است, آدمى بر اثر آن خود را تحت نظام الهى مى يابد.

7ـ تعاون و همكارى
در سايه ازدواج, روحيه تعاون و همكارى به اوج مى رسد, در اين پيوند, زن و شوهر دست به دست هم مى دهند و مشكلات را از سر راه برمى دارند. بچه ها را تربيت و بزرگ مى كنند. و مشكلاتى كه در تنهايى و مجرد بودن, احتمالا تا آخر عمر حل نمى شدند و يا لااقل چندين سال طول مى كشيد, از سر راه تكامل فرد كنار گذاشته مى شود.
در ازدواج چون دو نفر هدف مشتركى دارند, بنابراين دست به دست هم داده, راحت تر موانع را كنار مى گذارند و به همديگر عشق و علاقه مى ورزند. در سايه اين عشق و محبت و علاقه, هر كس در جاى خود مى كوشد كه مانع و مشكلات را از سر راه زندگى خود كنار گذارد و زندگى را هر چه بيشتر شيرين كند.

8 ـ پاسخ به نداى فطرت
همان طور كه اشاره شد, ازدواج پيمان مقدسى است كه بر اساس فطرت خدايى و امر خداوند متعال صورت مى گيرد و در حقيقت پاسخى درست و شرعى است كه به نداى فطرت و غريزه داده مى شود. خداوند متعال انسان را آفريد و براى وصول به آرامش و تداوم و بقاى نسل و نوع بشر, غريزه جنسى را در اندرون وجودش قرار داده و هدف از آن, رحمت و مودت, آرامش و آسايش, مهر و محبت, گذشت و فداكارى, شكوفايى عواطف, سلامت روان و جسم, سلامت اجتماع و جامعه و هم چنين بقاى نوع مى باشد. از آنچه گفته شد, فلسفه توصيه و تإكيد اسلام بر اين پيوند مقدس و بزرگداشت و اهميت آن روشن مى شود تا آن جا كه ازدواج به مثابه احراز نيمى از دين معرفى شده و دين دارى را بدون آن ناقص دانسته اند.

پاورقي ها:منابع : 1 ) قرآن مجيد. 2 ) فرض الله قلى زاده, ازدواج پيوندى مقدس (زير چاپ). 3 ) فرض الله قلى زاده, عوامل موثر در بهداشت روانى كودكان (زيرچاپ). 4 ) سيد ابوالقاسم حسينى, اصول بهداشت روانى, نشر دانشگاه مشهد, چاپ دوم, مشهد, 1363. 5 ) جمعى از نويسندگان, آموزش جوانان در آستانه ازدواج, نشر انجمن اوليا و مربيان, چاپ دوم, 1374. 6 ) مهدى كى نيا, مبانى جرم شناسى, نشر دانشگاه تهران, چاپ سوم, تهران, 1370. 7 ) بهداشت ازدواج از نظر اسلام, نشر گلى, چاپ يازدهم, 1369. 8 ) على قائمى, نظام حيات خانواده در اسلام, نشر انجمن و اوليا مربيان, چاپ چهارم. 9 ) احمد بهشتى , اسلام و تربيت كودك, نشر سازمان تبليغات اسلامى, چاپ اول, 1370. 10 ) بهشتى, باهنر, گلزاده غفورى, شناخت اسلام, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, چاپ هشتم, 1371. 11 ) حضرت امام خمينى(ره), تحرير الوسيله , ترجمه سيد محمد باقر موسوى همدانى, نشر دارالعلم, قم, چاپ اول, 1370. 12 ) مجيد رشيد پور, تعادل و استحكام خانواده, نشر اطلاعات, چاپ اول, 1373.

/

رئيس جمهور آينده و نظام اجرايى كشور


حكومت و وظايف آن
نظام ادارى و اجرايى را بايد سازمان دولت و حكومت دانست كه در راستاى فلسفه وجودى خود و تإمين انتظارات ملت از آن شكل مى گيرد. در واقع اين سازمان روش و ابزارى است كه از طريق آن دولت و حكومت, هم خود را اداره مى كند و هم كشور را, و نيز به وسيله آن نيازهاى مادى و معنوى حال و آينده ملت را تإمين مى نمايد.
دولت و حكومت نيز تجلى اراده ملت است كه به خود سازمان مى دهد و اين سازماندهى سياسى را به نمايش مى گذارد. بنابراين, حكومت و دولت يا به عبارتى سازمان سياسى ملت و كشور از طرف ملت مإموريت ها و وظايفى به عهده دارد كه اجمالا به شرح زير است:
1ـ برقرارى نظم, امنيت, عدالت اجتماعى و تنظيم روابط مسالمت آميز بين آحاد ملت, از طريق ايجاد نهادهاى امنيتى, انتظامى, قضايى, بازرسى و…;
2ـ تنظيم روابط ملت با ملل ديگر, از طريق ايجاد نهادهايى چون وزارت خارجه, نهادهاى تجارى و اقتصادى و فرهنگى بين المللى;
3ـ تإمين امنيت ملت در مقابل تهديدات ساير ملل مجاور و غير مجاور, از طريق ايجاد نهادهاى دفاعى و ارتش;
4ـ اداره امور سرزمين و تنظيم رابطه مسالمتآميز دولت و حكومت با ملت و مراقبت بر تإمين رضايت ملت از دولت, از طريق نهادهاى سياسى چون وزارت كشور;
5ـ تربيت تخصصى و اجتماعى و اخلاقى آحاد ملت, به ويژه نسل آينده و ارتقاى دائمى سطح آگاهى هاى عمومى و تخصصى ملت و تكامل فكرى, علمى, بينشى, مهارتى و اخلاقى آن, از طريق وزارتخانه ها و نهادهاى آموزشى, علمى و رسانه اى;
6ـ پاسدارى از هويت ملى و عقيدتى, ميراث فرهنگى و تمدن ملت و تقويت و بسط آن, از طريق نهادهاى فرهنگى و دينى;
7ـ ترتيب تإمين نيازهاى مادى و معنوى; از قبيل غذا, پوشاك, مسكن, ارتباط, سفر, خدمات سير و سياحت, بهداشت و درمان, صنعت, اشتغال, محيط زيست, سكونت گاه و غير آنها, از طريق تإسيس وزارتخانه ها و نهادهاى تخصصى مربوط.
انجام مإموريت هاى مزبور يا مإموريت هاى خرد و كلان ديگر كه ممكن است بر اساس نيازهاى ملت مطرح شود در گرو ايجاد سازمان هاى ادارى متناسب با آن مى باشد كه دولت را در ايفاى وظايفى كه نسبت به ملت دارد كمك و مساعدت مى نمايد.
علاوه بر سازمان هاى مزبور كه انجام وظايف دولت نسبت به ملت و كشور را به عهده دارند, سازمان هاى ديگرى نيز در مجموعه دولت و حكومت وجود دارند كه ظاهرا مسووليتى نسبت به ملت ندارند و رابطه آنها با ملت غير مستقيم است. اين سازمان ها در واقع دولت و حكومت را سازماندهى و تجهيز مى كنند. اين سازمان ها ساختار دولت و ابعاد آن و نحوه عمل و فرآيندها و رويه هاى حاكم بر رفتار سازمان هاى دولت را مشخص مى نمايند. و در مجموعه حكومت و دولت نقش محورى دارند. اين سازمان ها عبارتند از سازمان برنامه و بودجه, سازمان امور ادارى و استخدامى, وزارت دارايى و…

كيفيت ارتباط دولت و ملت
نكته اى كه در اين بحث كلى نبايد مورد غفلت قرار گيرد اين است كه كيفيت ارتباط دولت و ملت چگونه است, و چه نهادهايى باعث ارتباط آن دو مى شوند؟ در اين جا نقش نهادها و مكانيزم هاى تجلى اراده سياسى ملت قابل توجه است. در فرآيند ارتباط ملت با دولت و حكومت دو مجموعه به ايفاى نقش مى پردازند.
ابتدا مجموعه نيروهاى سياسى جامعه در قالب احزاب, گروه ها, تشكل ها, انجمن ها, شوراها و نظاير آن هستند كه به صورت كانون هاى ابراز تمايلات سياسى و خواست هاى ملت عمل نموده و متقابلا به خواست ها و تمايلات مزبور جهت داده و ابعاد تازه اى به آن مى بخشند.
سپس مجموعه نيروها و نهادهاى رسمى قانون گذارى و سياست گذارى هستند كه رفتار و اعمال دولت و حكومت (نهادهاى اجرايى, قضايى, دفاعى و…) را كنترل و نظارت نموده و يا آن را جهت داده و هدايت مى نمايند. ملت براى اعمال نظريات, خواست ها و تمايلات خود مى تواند به روش هاى مختلف عمل كند. يكى از اين روش ها مجالس قانون گذارى است كه از طريق انتخاب وكلايى, امر نظارت بر رفتار دولت و سياست گذارى در امور كشور را انجام مى دهد. روش ديگر ممكن است دخالت مستقيم ملت باشد و آن اين كه رإسا زعماى حكومت و دولتمردان سطح ملى و يا محلى را انتخاب نمايد. روش ديگر ممكن است تركيبى از اين ها باشد كه در هر صورت بيانگر نقش اساسى و بنيادين ملت در ايجاد سازمان سياسى خود و كنترل و هدايت آن مى باشد.
با اين بحث مقدماتى اين نتيجه حاصل مىآيد كه ملت, دولت را براى انجام امور مربوط به خود و كشور به وجود مىآورد و دولت نيز براى انجام اين وظايف دو دسته سازمان تإسيس مى كند; يك دسته سازمان هاى محورى است كه مسوول سازمان دادن و اداره سازمان ها و تشكيلات دولت هستند و دسته دوم سازمان هايى هستند كه مستقيما مإمور پاسخ گويى به نيازهاى ملت مى باشند (نيازهاى معنوى, مادى, دفاعى, قضايى, امنيتى و…).
بديهى است كه دولت بايد سازمان خود را طورى طراحى نمايد كه به انجام اين مإموريت مهم توانا باشد و دولت را در انجام تعهداتش نسبت به ملت يارى نمايد.
درباره ايران قبل از انقلاب اسلامى (و برخى از كشورهاى جهان سوم), متإسفانه سازمان دولت قادر به انجام وظايف خود نبوده و از همه مهم تر اين كه دولت از موضع فلسفه وجودى خود به ملت نگاه نمى كرد, بلكه به جاى خدمت گذارى به ملت, به عنوان يك قوه حاكم بر آن, فرمانروايى نموده و از ملت انتظار اطاعت بى چون و چرا را داشت. اين مشكل از اين جا ناشى شده است كه فرهنگ سياسى اين جوامع يا ريشه در فرهنگ سياسى ادوار استبدادى حكومت هاى بومى دارد و يا اين كه محصول ادبيات سياسى دوران استعمار قديم و جديد مى باشدو به عبارتى دولت ها به مفهوم واقعى آن, سازمان سياسى شكل يافته بر اساس اراده سياسى ملت نيستند و بيشتر تحميلى به نظر مىآيند.
دولت و حكومت در ايران قبل از انقلاب اسلامى نيز چنين طبيعتى داشته است و منهاى تجربه ناموفق دوره مشروطيت, ملت ايران براى اولين بار در تاريخ سياسى خود, در پى انقلاب اسلامى توانست به مفهوم واقعى خود سازمان سياسى پيدا نمايد و دولت و حكومت تشكيل بدهد كه بر پايه اراده ملت رفتار خود را شكل داده و تعهداتش را نسبت به آن ايفا نمايد.
طبيعى است كه سازمان دولت و اصول حاكم بر شكل گيرى آن بايد با گذشته تفاوت كند و سازماندهى جديدى لازم است تا بتواند اهداف حكومت كه همان خواست ها و نيازهاى ملت بوده و در قانون اساسى متبلور شده است را تحقق ببخشد.
اين امر از همان ابتدا مد نظر بوده و لزوم تجديد نظر در سازمان سنتى دولت گذشته احساس شده است و پس از پيروزى انقلاب اسلامى گاه و بى گاه به اين مسإله توجه گرديده است, ولى به نظر مى رسد تلاش هاى به عمل آمده ناكافى و يا ناقص بوده به نحوى كه نتوانسته است به دگرگونى سازمان دولت و انطباق آن با مقتضيات حكومت و دولت جديد و انقلابى بينجامد. از اين رو به بروز مسائل جديد و پيچيده تر شدن فرآيندها و مكانيزم هاى عمل كننده در سازمان دولت كمك نموده است.
بقاى برخى معضلات اقتصادى, اجتماعى, فرهنگى و ادارى در جامعه ايران پس از انقلاب اسلامى نياز به تحليل و بررسى عالمانه و محققانه دارد, ولى در هر صورت آنچه را كه نمى توان در هر تحليلى ناديده گرفت, نقش سازمان دولت به عنوان مسوول كلى امور جامعه است كه بقاى معضلات مزبور خود شاخصى براى ارزيابى توانايى اين سازمان در ايفاى تعهداتش نسبت به ملت محسوب مى شود, يعنى با علم به اين مسإله كه متغيرهاى درون كشورى و برون كشورى و حتى تاريخى در كاركردهاى جداگانه يا هماهنگ, باعث پيدايش و بقاى معضلات گوناگون در جامعه مى شوند, نمى توان دولت و سازمان دولت را در اين مسإله تبرئه نمود و آن را در اين امر غير مسوول شناخت بلكه بر عكس, دولت بايد خود را مورد سوال قرار دهد كه تا چه اندازه قابليت, انعطاف, آمادگى و توانايى اداره جامعه و برطرف كردن مسائل آن را دارد, و اگر چنين توانايى وجود نداشته است اشكال كار در كجاست ؟ و چه كاستى هايى در سازمان دولت وجود دارد؟ و اساسا چه نوع سازمانى براى دولت در كشور ايران كه متناسب با مقتضيات انقلاب اسلامى و اراده و خواست ملت باشد مورد نياز است؟
تجربه نشان داده است كه سازمان كنونى نتوانسته و نمى تواند پاسخ گوى ايفاى تعهدات دولت نسبت به ملت و انقلاب اسلامى باشد و نياز به دگرگونى اساسى و سازماندهى جديد احساس مى شود.

ويژگى هاى سازمان فعلى دولت
ـ از ويژگى هاى اصلى سازمان كنونى اين است كه :
1ـ هنوز عميقا به اين باور نرسيده است كه بايد خدمتگزار ملت باشد و نه حاكم بر آن. على رغم اين كه اين مطلب بارها از سوى حضرت امام خمينى(ره) و رهبرى معظم انقلاب اسلامى و روساى محترم جمهور مورد تإكيد قرار گرفته است;
2ـ شديدا دچار تشريفات ادارى و بوروكراسى آزار دهنده و غير منطقى است كه متإسفانه دائما حيطه خود را گسترش مى دهد و ملت را در فشار جبر سازمانى گسترش يابنده گرفتار مى نمايد. اين وضعيت هم سرمايه هاى ملت و دولت را بى جهت هدر داده و هم نارضايتى عمومى را گسترش مى دهد كه در بلند مدت باعث بى اعتبارى نقش دولت نزد ملت و شكل گيرى اعتراض عليه آن مى شود;
3ـ كادرها و نيروهاى انسانى درون خود اعم از مديران, كارشناسان, متصديان و نيروهاى خدماتى را نيز آزار مى دهد و ضمن تبديل آنها به عوامل مكانيكى, باعث ايجاد رويارويى و تقابل بين آنها و مردم به عنوان ارباب رجوع مى گردد و اين نزاع ديرينه همچنان ادامه دارد و متإسفانه در اين ميان, طرفين مظلوم نزاع هر دو بازنده هستند در صورتى كه مقصر اصلى سازمان است!
4ـ سازمان دولت در نگرش, تصميم گيرى, سياست گذارى و اجرا به شدت تمركز گراست كه ريشه در سيستم سياسى و ادارى بسيط كشور دارد. هر چند سيستم سياسى تركيبى هم شايد چندان براى كشور ايران مناسب نباشد, ولى امكان طراحى الگويى ميانه و خروج سازمان دولت از تمركز گرايى غير منطقى وجود دارد. تمركز گرايى مزبور نتايج منفى زيادى دارد از جمله توليد بوروكراسى و تشريفات ادارى رايج در آن, تإخير در انجام امور, افزايش سقف هزينه هاى جارى دولت, بلا استفاده ماندن توانايى ساختار منطقه اى دولت در استان ها و شهرستان ها, جلوگيرى از روند توسعه اقتصادى, اجتماعى و فرهنگى, ضايع كردن منابع ملى و…;
5ـ نامتناسب بودن ساختار سازمان سياسى ـ ادارى دولت در پهنه كشور و عدم تبعيت الگوى تقسيمات كشورى از منطق علمى و نيازهاى ملى و منطقه اى;
6ـ ناتوانى سازمان دولت از به دوش كشيدن مسووليت هاى توسعه در كشور, به ويژه اين كه براى خروج از چرخه توسعه نيافتگى و دست يابى به موقعيت مناسب تر در جهان بايد تلاش هاى مضاعفى را انجام دهد.
7ـ برخوردارى از ساختارى دو گانه كه در يك سو وزارتخانه ها و دستگاه هاى سنتى با ساختار كهن گذشته قرار دارد و در سوى ديگر نهادهاى انقلابى كه در تعارض بين الگوپذيرى تحميلى از ساختارهاى كهن گذشته با فلسفه وجودى خود دچار نوعى سرگردانى هستند;
8ـ فقدان الگوى تقسيم كار سازمانى يكپارچه در دولت چه در سطح ملى و چه در سطح منطقه اى, كه به گسترش سازمان هاى تكرارى در يك امر ملى يا منطقه اى و افزايش سطح هزينه هاى ملى و نيز بروز نابسامانى ها در ايفاى تعهدات اجتماعى دولت نسبت به ملت منجر شده است. نظير بخش هاى مسكن, كشاورزى, خدمات شهرى, آموزش, خدمات اجتماعى, روابط خارجى, امور داخلى و… .
به هر صورت آنچه كه مشخص است اين است كه سازمان دولت نتوانسته است در حد انتظار از پس انجام تعهدات آن نسبت به ملت و اهداف انقلاب اسلامى برآيد و بى توجهى به آن و عدم دگرگونى در آن به ادامه ناتوانى دولت در حل مسائل كشور كمك خواهد كرد و به او اجازه نخواهد داد تا گام هاى موثرى در جهت توسعه ملى و پيشرفت سريع كشور بردارد. بنابراين لازم است رئيس جمهور آينده اين امر اساسى را سرلوحه كار خود قرار داده و ضمن پايان دادن به انتظار ديرينه ملت در جهت دگرگونى سيستم ادارى و اجرايى كشور, سازمان مناسبى را براى ايفاى تعهدات دولت طراحى و اجرا نمايد.
البته اين امر به يك عزم ملى نياز دارد كه در اين عزم ملى همگان بايد رئيس جمهور را مساعدت نمايند, در غير اين صورت اين اقدام ثمربخش نخواهد بود; يعنى رئيس جمهور براى انجام اين كار بزرگ نياز به همراهى و التفات رهبرى انقلاب اسلامى دارد و مجلس شوراى اسلامى و قوه قضائيه و كارشناسان سازمان دولت و اساتيد دانشگاه بايد رئيس جمهور را مدد رسانند.

راه حل ها
در مرحله اقدام, رئيس جمهور بايد موارد زير را مد نظر قرار دهد:
1ـ تحول را از دستگاه هاى محورى و سازمان دهنده دولت; يعنى سازمان برنامه و بودجه, سازمان امور ادارى و استخدامى كشور و وزارت اقتصاد و دارايى آغاز نمايد, تا نظام ناظر بر سازمان يابى مجموعه دولت در ابعاد مختلف ادارى, امور بودجه, برنامه ريزى, استخدام و كاربرى نيروى انسانى, مديريت, عمليات مالى دولتى, حسابدارى دولتى, اموال و غير آنها دگرگون و تسهيل گردد;
2ـ سيستم سياسى ادارى متمركز به نظام نيمه متمركز در جهت توزيع فضايى قدرت در كشور, همراه با پيش بينى تضمين هايى براى صيانت از وحدت ملى و سرزمينى تبديل شود, و الگوى سازمان يابى فضايى دولت براساس آن طراحى گردد به نحوى كه حصول به اهداف و نيازهاى سطح كشورى و مناطق مختلف عملى شود;
3ـ در سازمان دولت تقسيم كار به صورت يكپارچه و بر اساس اصل ((براى هر امر ملى فقط يك دستگاه مسوول)) انجام پذيرد. در اين صورت به ساختار دوگانه سازمان دولت نيز پايان داده خواهد شد;
4ـ در سازمان جديد به عنصر انديشه, قوه كارشناسى و تخصصى, به ويژه در رإس آن بهاى زيادى داده شود و ضمن ايجاد زمينه هاى جذب نخبگان فكرى و تخصصى جامعه در سازمان دولت, نهادهاى مشاوره اى واقعى و معنى دار در كنار رئيس جمهور, وزيران, استانداران, سفيران و روساى سازمان هاى ملى و منطقه اى ايجاد گردد;
5ـ تمركز زدايى سازمانى جدى گرفته شود و وزارتخانه ها به وظايف صرفا ستادى و سياست گذارى با وجهه ملى بپردازند و امور اجرايى و نيز تصميم گيرى در امور منطقه اى را به استان ها و شهرستان ها تفويض نمايند.
6ـ در ساختار تشكيلاتى كليه سازمان ها و نهادهاى دولتى چه در سطح ملى و چه در سطح منطقه اى, معاون طرح و برنامه پيش بينى شده و عزل و نصب آن قانون مند شود تا اولا: دستگاهها با روش و ديد برنامه اى با مسائل جامعه و كشور برخورد نموده و پيش بينى كننده باشند, ثانيا: برنامه ها و سياست هاى متخذه از ثبات نسبى برخوردار باشند.
پاورقي ها:

/

اهل بيت و حديث غدير


مقدمه

ماجراى غدير و نصب حضرت على(ع) به عنوان خليفه و امام بعد از پيامبر(ص) از
جانب آن حضرت در صحراى غدير در روز 18 ذىحجه سال دهم هجرت در برابر بيش از صد
هزار مسلمان از امور قطعى است, و از نظر اسناد و دلالت, هيچ گونه ابهام و اشكالى
در آن نيست, از اين رو از ذكر آن خوددارى كرده, به بررسى موضوع ديگرى در اين
باره مى پردازيم, و آن اين كه: آيا اميرمومنان على(ع) براى اثبات رهبرى خود, و
هم چنين ساير افراد خاندان نبوت(ع) براى خلافت بلافصل على(ع) به حديث غدير استدلال
نموده اند يا دليلى بر اين مدعا در دست نيست؟

گرچه بعضى مغرضان يا ناآگاهان در پاسخ اين سوال, طفره رفته اند, ولى اسناد,
مدارك و شواهد بسيار از طرق روايى شيعه و سنى در دست است كه اميرمومنان على(ع)
و خاندان نبوت و اصحاب و ياران مخلص پيامبر(ص) و امامان(ع) در هر فرصت مناسبى,
به نقل و بررسى ماجراى غدير پرداخته, و با استدلال به آن, مسإله خلافت و رهبرى
اميرمومنان على(ع) را پس از پيامبر(ص) اثبات نموده اند.(1)

ما در اين جا در ميان ده ها استدلال آنها نظر شما را به ذكر چند نمونه جلب
مى كنيم:



الف: در ايام خلافت ابوبكر

پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) و حادثه سقيفه بنى ساعده, و بيعت مردم با ابوبكر,
حضرت على(ع) و جمعى از بنى هاشم و ياران على(ع) از بيعت امتناع مى ورزيدند, بحران
بسيار شديد بود, در اين بحران, حضرت على(ع) در خانه خود به سر مى برد, و به
تنظيم و جمعآورى آيات قرآن اشتغال داشت, حضرت على(ع) را براى اخذ بيعت آوردند,
آن حضرت در ضمن گفتارى در حضور جمعيت به حديث غدير استدلال كرد و فرمود:
((رسول خدا(ص) در روز غدير, در مورد رهبرى من, براى احدى حجت و عذر و سخنى
باقى نگذاشت, شما را به خدا سوگند مى دهم كه هر كس اين سخن را كه پيامبر(ص)
درروز غدير فرمود, برخيزد و گواهى دهد, و آن سخن اين بود كه پيامبر(ص) در غدير
فرمود:

((من كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم وال من والاه, و عاد من عاداه, وانصر من
نصره, واخذل من خذله; كسى كه من مولى و رهبر او هستم, پس اين على(ع) مولى و
رهبر اوست, خدايا دوست بدار آن كس را كه على(ع) را دوست دارد, و دشمن بدار آن
كس را كه على(ع) را دشمن دارد, يارى كن آن كس را كه على(ع) را يارى كند, واگذار
آن كس را كه على را واگذارد.))

زيد بن ارقم مى گويد: ((دوازده نفر از شركت كنندگان در جنگ بدر, برخاستند و
گواهى دادند, و من كه اين سخن را در روز غدير از پيامبر(ص) شنيده بودم, در آن
روز از گواهى دادن كتمان نمودم و مورد نفرين على(ع) قرار گرفتم.))(2)

هم چنين در همين ايام كه حضرت على(ع) را با اكراه براى گرفتن بيعت به مسجد
آوردند, آن حضرت خطاب به جمعيت, به امورى براى تثبيت رهبرى خود, استدلال فرمود,
از جمله به حديث غدير استدلال كرده, چنين فرمود: ((يا معاشر المهاجر والانصار,
انشدكم بالله اسمعتم رسول الله(ص) يقول يوم غدير خم كذا و كذا; اى گروه مهاجر و
انصار! شما را به خدا سوگند مى دهم و به گواهى مى گيرم, آيا شنيديد كه پيامبر(ص)
در روز غدير در شإن من چنين و چنان فرمود؟!)) حاضران گفتند: آرى شنيديم. حتى
ابوبكر گفت: ((آرى همه آنچه را گفتى شنيده ايم و به خاطر سپرده ايم, ولى…
.))(3)

در همين ايام از خاندان پيامبر(ص) نيز براى اثبات خلافت حضرت على(ع) به حديث
غدير استدلال نمودند, از جمله حضرت زهرا(س) خطاب به مهاجر و انصار فرمود:
((انسيتم قول رسول الله(ص) يوم غدير خم; من كنت مولاه فعلى مولاه; آيا سخن رسول
خدا(ص) را در روز غدير خم فراموش كرده ايد كه فرمود: كسى كه من رهبر او هستم, پس
على(ع) رهبر اوست.))(4)

در همين ايام بعضى از اصحاب نيز به حديث غدير استدلال كردند, از جمله اسامه بن
زيد در ضمن نامه اى به ابوبكر, او را از عهده دارى خلافت برحذر داشت, و در ضمن
گفتارى نوشت: ((… فقد علمت ما كان من قول رسول الله(ص) فى على(ع) يوم الغدير,
فما طال العهد فتنسى;(5) تو به سخن رسول خدا(ص) در شإن على(ع) در روز غدير, به
خوبى آگاهى دارى, هنوز از آن روز دير زمانى نگذشته كه آن سخن را به فراموشى
سپرده باشى!))



ب: در شوراى شش نفره

پس از آن كه عمر بن خطاب در سال 23, در مدينه وفات كرد, مسلمانان مطابق وصيت
او, شوراى شش نفرى را تشكيل دادند تا خليفه بعد از او را در ميان شش نفر تعيين
كنند, در مجلس تعيين خليفه, جمعيت بسيارى از مهاجر و انصار اجتماع نمودند, حضرت
على(ع) در آن مجلس شركت نمود, و به دفاع از حق خود پرداخت و با آنها احتجاج و
مناشده نمود, و در ضمن گفتارش به حديث غدير, چنين استدلال كرد: ((انشدكم بالله
هل فيكم احد قال له رسول الله(ص): من كنت مولاه فعلى مولاه غيرى;(6) شما را به
خدا سوگند مى دهم, آيا در ميان شما كسى جز من وجود دارد كه پيامبر(ص) در شإن او
فرموده باشد: كسى كه من رهبر او هستم, پس على(ع) رهبر اوست.))

و در تعبير ديگر آمده فرمود: ((انشدكم بالله امنكم من نصبه رسول الله يوم
غدير خم للولايه غيرى;(7) شما را به خدا سوگند, آيا در ميان شما جز من كسى هست
كه پيامبر(ص) او را در روز غديرخم براى ولايت و رهبرى, نصب فرمود؟)) حاضران پاسخ
دادند; خدا را گواه مى گيريم; نه.



ج: در عصر خلافت عثمان

مطابق روايت سليم بن قيس, و حموينى شافعى در فرائدالسمطين, اميرمومنان على(ع)
در عصر خلافت عثمان, براى اثبات خلافت خود به امورى از جمله به حديث غدير استدلال
كرد, و به مردم چنين فرمود: ((شما را به خدا سوگند مى دهم آيا مى دانيد كه رسول
خدا(ص) در روز غدير خم مرا به رهبرى نصب فرمود, به من فرمود: برخيز, برخاستم,
آن گاه گفت: ((من كنت مولاه فعلى مولاه…; كسى كه من مولى و رهبر او هستم, پس
على(ع) مولى و رهبر اوست.)) سلمان از رسول خدا(ص) پرسيد: منظور از اين ولايت
چيست؟ رسول خدا(ص) در پاسخ فرمود: ((ولإ كولاى, من كنت اولى به من نفسه; منظور
از ولايت, ولايتى همچون ولايت من است كه من بر خود مومنان اولى هستم و از جان آنها
به آنها برترى دارم.))(8)



د: در عصر خلافت امام على(ع)

اميرمومنان على(ع) در عصر خلافت خود نيز در فرصت هاى مختلف, مانند روز ((رحبه))
در سال 35 در كوفه, و روز جمل در سال 36, و در روز ((ركبان)) (اجتماع سواران)
در سال 36 و 37 در كوفه, و در لشكرگاه صفين در سال 37, به حديث غدير استدلال كرد
و مسلمانان را به گواهى طلبيد, در روز رحبه 24 نفر از اصحاب پيامبر(ص) برخاستند
و گواهى دادند كه ماجراى غدير را ديده اند و گفتار پيامبر(ص) را در آن روز
شنيده اند, و در روز ركبان, نه نفر گواهى دادند.(9)

به اين ترتيب مى بينيم به رغم ادعاى بعضى كه منكر استدلال حضرت على(ع) به حديث
غدير شده اند, و يا آن را كمرنگ جلوه داده اند, آن حضرت در موارد متعدد, در
فرصت هاى مناسب, به خصوص در همايش هاى ويژه حديث غدير را مطرح نموده, و با استدلال
به آن, از حق خود دفاع كرده است.



هـ : امام حسن و امام حسين(ع) و حديث غدير

از خاندان نبوت, امام حسن(ع) و امام حسين(ع) نيز در بعضى از موارد, براى
اثبات حقانيت و امامت حضرت على(ع), به حديث غدير, استدلال كرده اند, از جمله در
ماجراى صلح معاويه و امام حسن(ع) كه در سال 41 رخ داد, امام حسن(ع) برخاست و
خطبه اى غرا خواند, در آن خطبه پس از حمد و ثناى الهى و برشمردن بعضى از
كرامت هاى خاندان نبوت, ماجراى غدير را يادآورى كرد و فرمود: ((و قد رإوه و
سمعوه حين اخذ بيد ابى بغدير خم, و قال لهم; من كنت مولاه فعلى مولاه…;(10)
مسلمانان ديدند و شنيدند كه پيامبر(ص) دست پدرم را در غدير خم گرفت, و خطاب به
مردم فرمود: آن كس كه من مولى و رهبر او هستم, پس على(ع) مولى و رهبر اوست…
))

و در سال 58 در عصر خلافت معاويه, امام حسين(ع) در مراسم حج در سرزمين منى در
اجتماع بيش از هفتصد نفر از مسلمانان مهاجر و انصار, كه حدود دويست نفر از آنها
از اصحاب رسول خدا(ص) بودند, سخنرانى كرد, و در ضمن گفتارش, به حديث غدير
استدلال كرده و چنين فرمود:
((انشدكم الله اتعلمون ان رسول الله نصبه يوم غدير خم, فنادى له بالولايه و
قال: ليبلغ الشاهد الغائب; آيا مى دانيد كه رسول خدا(ص) على(ع) را به رهبرى در
روز غديرخم نصب كرد, و با نداى خود, ولايت او را ابلاغ نموده و سپس فرمود: حاضران
به غائبان خبر دهند؟.))

حاضران گفتند: ((آرى خدا را گواه مى گيريم كه اين ماجرا را مى دانيم.))(11)



و: عبدالله بن جعفر و حديث غدير

يكى از افراد خاندان نبوت عبدالله بن جعفر طيار, برادر زاده على(ع) است كه
بعد از شهادت اميرمومنان على(ع), در نزد معاويه, به حديث غدير استدلال نمود, او
همراه حسن و حسين(ع) و عبدالله بن عباس و فضل بن عباس در نزد معاويه اجتماع
كردند, معاويه به عبدالله بن جعفر گفت:
((تو چقدر به حسن و حسين(ع) احترام مى كنى و از آنها تجليل مى نمايى, با اين كه
مقام آنها برتر از مقام تو نيست, و پدر آنها بهتر از پدرت نيست, و اگرفاطمه (س)
دختر رسول خدا(ص) نبود, مى گفتم مقام مادر تو اسمإ بنت عميس از او كمتر نبود.
))

عبدالله گفت: ((آگاهى تو به مقام حسن و حسين(ع) و مقام پدر و مادرشان اندك
است, سوگند به خدا آنها برتر از من هستند, و پدرانشان از پدرم برتر است, و
مادرشان از مادرم ارجمندتر مى باشد… اى معاويه! ((ان نبينا(ص) قد نصب لامته
افضل الناس, و اولاهم, و خيرهم بغدير خم;(12) همانا پيامبر ما(ص) در غدير خم
على(ع) را به عنوان برترين و مقدم ترين و نيك ترين انسان ها, به رهبرى نصب كرد.))



ز: عمار ياسر و اصبغ بن نباته

اصحاب باوفاى پيامبر(ص) نيز در فرصت هاى مناسب به دفاع از حق على(ع)
مى پرداختند, و به حديث غدير استدلال مى نمودند, از جمله عمار ياسر, يار راستين
پيامبر(ص) و حضرت على(ع) بود, او در جنگ صفين خطاب به عمرو عاص فرمود: ((ايها
الابتر الست تعلم ان رسول الله(ص) قال لعلى; من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من
والاه, و عاد من عاداه; اى ابتر آيا نمى دانى كه رسول خدا(ص) در غدير به على(ع)
فرمود: آن كس كه من مولى و رهبر او هستم, پس على(ع) مولى و رهبر اوست, خدايا
دوست بدار آن كس را كه على(ع) را دوست بدارد, و دشمن بدار آن كس را كه على(ع)
را دشمن بدارد.))(13)

اصبغ بن نباته صحابى معروف نيز كه از ياران مخصوص حضرت على(ع) بود, نامه اى از
جانب آن حضرت براى معاويه برد, وقتى كه بر معاويه وارد شد, ديد جمعى از ياران
خود فروخته او, از جمله عمرو عاص, ابوهريره, وليد بن عقبه حضور دارند, نامه
على(ع) را به معاويه داد, معاويه آن را خواند, سپس گفت: ((على(ع) قاتلان عثمان
را به ما تحويل نمى دهد.))

اصبغ گفت: ((اى معاويه! خون عثمان را بهانه قرار مده, تو مى خواهى با اين
بهانه سلطنت و رياست بر مردم را به دست آورى, اگر تصميم يارى عثمان را داشتى,
هنگامى كه زنده بود, او را يارى مى نمودى, ولى او را يارى نكردى در انتظار ماندى
تا خون او را بهانه و وسيله وصول به ملك و منال خود سازى.))

معاويه از گفتار اصبغ بن نباته خشمگين شد, و مى خواست بر خشمش بيفزايد كه اصبغ
در حضور معاويه و حاضران, به ابوهريره گفت: ((اى صحابى رسول خدا, من تو را به
خداى يكتا و بى همتا كه بر نهان و آشكار آگاهى دارد, و به حق حبيبش محمد
مصطفى(ص) واگذار مى كنم, و با توجه به آنها از تو مى خواهم كه به من خبر دهى آيا
در روز غديرخم, حاضر بودى؟)) ابوهريره گفت: ((آرى حاضر بودم.)) اصبغ گفت: در آن
روز از پيامبر(ص) چه شنيدى؟ ابوهريره گفت: شنيدم رسول خدا(ص) در شإن على(ع)
فرمود: ((من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه, و عاد من عاداه, وانصر من
نصره, واخذل من خذله.))

گفتم: ((اى ابوهريره, اكنون كه تو به عكس سخن پيامبر(ص) رفتار مى كنى, دشمن
على(ع) (معاويه) را دوست مى دارى, و دوست على را دشمن مى دارى)) ابوهريره آه
طولانى كشيد و گفت: ((انا لله و انا اليه راجعون))(14)



حـ : استدلال قيس بن سعد

قيس بن سعد از مسلمانان بزرگ و غيور انصار بود, بعد از شهادت امام حسن
مجتبى(ع) براى انجام مراسم حج, وارد مكه شد, و در مكه در ملاقاتى با معاويه به
وى گفت: سوگند به جانم, با بودن على(ع) و فرزندانش, هيچ كس از مهاجر و انصار و
قريش و عرب و عجم شايسته خلافت نيستند.))

معاويه از سخن قيس خشمگين شد, و گفت: تو اين حرف ها را از كجا مى گويى و از چه
كسى شنيده اى؟ قيس پس از گفتارى, ماجراى غدير را بازگو كرد, و گفت: رسول خدا(ص)
على(ع) را در روز غدير خم معرفى كرد و فرمود: ((هر كس من مولى و رهبر او هستم,
پس على(ع) مولى و رهبر اوست.))(15)

به اين ترتيب مى بينيم استدلال به حديث غدير در ميان خاندان نبوت و ياران ممتاز
پيامبر(ص) معمول بود, و آنها در هر فرصت مناسب آن را براى اثبات اولويت على(ع)
براى رهبرى, مطرح مى نمودند.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) بخشى از اين استدلال ها تحت عنوان ((مناشدات و احتجاجات)), در كتاب ارزشمند
الغدير, جلد اول, به طور مسند از كتب معروف و معتبر اهل تسنن, از صفحه 159 تا
213 آمده است.
2 ) ابومنصور, احمد بن على بن ابى طالب طبرسى, احتجاج طبرسى, ج1, ص96.
3 ) همان, ص110.
4 ) شمس الدين, ابوالخير الجزرى الشافعى, اسنى المطالب فى مناقب على بن
ابى طالب, مطابق نقل علامه امينى در الغدير, ج1, ص197.
5 ) ابومنصور, احمد بن على بن ابى طالب طبرسى, احتجاج طبرسى, ج1, ص114.
6 ) علامه امينى, الغدير, ج1, ص159 تا 163, به نقل از مدارك متعدد اهل تسنن.
7 ) همان.
8 ) همان, ص165, به نقل از مدارك متعدد اهل تسنن.
9 ) همان, ص166 تا 196, اسامى گواهان در صفحه 184 و 191 همين كتاب آمده است.
10 ) قندوزى حنفى, ينابيع الموده, ص;482 علامه امينى, الغدير, ج1, ص198.
11 ) علامه امينى, الغدير, ج1, ص198.
12 ) همان, ص200.
13 ) ابن ابى الحديد, شرح نهج البلاغه, ج2, ص273.
14 ) علامه حنفى, مناقب على بن ابى طالب, ص130, مطابق نقل علامه امينى, الغدير,
ج1, ص202 و 203.
15 ) علامه امينى, الغدير, ج1, ص207 و 208.

/

شكوفايى فرهنگى مهمترين رسالت حكومت اسلامى


پيش درآمد

فرهنگ هر جامعه, زيربناى رفتار و اعمال و مواضع آن جامعه است, بدان گونه كه
مى توان تحول و دگرگونى در سياست, اقتصاد, مديريت و ديگر مقوله هاى علوم انسانى
را بازتابى از دگرگونى فرهنگى ناميد. در دهه دوم انقلاب كارستان هاى بزرگى به
سامان رسيد. ولكن سوگمندانه بايد اذعان كرد كه تحول فرهنگى به فراخور انقلاب,
صورن نبسته است, از اين رو مقام معظم رهبرى, گام چهارم فراروى انقلاب را, گام
نوسازى و تحول معنوى و اخلاقى جامعه دانستند. در اين نوشتار بر آنيم تا ضرورت
توجه و اهميت به فرهنگ و مسإله نخست دانستن آن را بر رسيم.



هدف حكومت اسلامى

حكومت اسلامى براساس اصول و اهداف خود, همه چيز را در مسير هدايت و سعادت
جاودانى انسان ها مى نگرد و هدايت و سعادت انسان ها چيزى نيست كه صرفا با شعار يا
تحميل محقق شود. مهمترين رسالت حكومت اسلامى هموار كردن راه رشد جامعه و ساختن
بستر فرهنگى مناسب براى شكوفايى شخصيت حقيقى انسان ها است.

اگر جسم, مركب روح است و روح ملكوتى, حقيقت انسان را شكل مى دهد و اگر دنيا
مزرعه آخرت است; ارزش جسم تابع نقشى است كه براى روح و سعادت ابدى انسان ايفا
مى كند. پس هدف اصلى حكومت اسلامى نه تإمين نيازهاى جسمانى است و نه زندگى اين
جهانى, بلكه جسم را در خدمت تعالى روح و دنيا را در مسير آخرت مى نگرد. تإمين
خوراك, پوشاك, مسكن, درمان و ساير نيازهاى انسان كه در نظام حكومتى در قالب
برنامه هاى كلان صنعت, كشاورزى, درمان, … شكل مى گيرد, هيچ كدام بدون آن كه نقشى
مثبت در صراط عبوديت حق و در حقيقت براى تعالى روح و تإمين سعادت ديرپاى اخروى
انسان ايفا كنند, به خودى خود داراى ارزش نيستند و در صورتى كه اين امور, موجب
غفلت و احساس استغناى از حق و در نتيجه اعراض جامعه از اهداف عالى حكومت اسلامى
شوند, حتى در صورتى كه از پيشرفته ترين و مرفه ترين كشورهاى ماديگرا پيشى گيريم,
هرگز با اهداف اسلام و حكومت اسلامى انطباق نخواهد داشت.

دنيايى كه تإمين كننده مصالح آخرت باشد, عين آخرت است, اما دست يافتن به هر
آنچه مستلزم قربانى كردن آخرت باشد, ضد ارزش است و در تضاد با اسلام.

مرورى فراگير و جامع بر فقه اسلام كه مشتمل بر كل امور و شوون زندگى فردى و
اجتماعى انسان است, مبين اين نكته است كه روح حاكم بر همه آنها حتى در مورد
مسائل اقتصادى و سياسى, تهذيب و تكامل معنوى انسان است.

نمونه اين نگرش زكات است كه به عنوان ماليات در اقتصاد اسلامى مطرح است. هدف
اصلى پرداخت زكات ضمن برخوردارى از مزايا و نتايج گوناگون, طهارت و تزكيه نفس,
است, آن گونه كه قرآن مى فرمايد: ((خذ من اموالهم صدقه تطهرهم و تزكيهم بها.
))(1)

به هر حال, منظور اين است كه كار اصلى حكومت اسلامى تلاش براى تحقق همان هدفى
است كه اسلام با بعثت پيامبراكرم(ص) به دنبال آن بود.

پيغمبر اكرم, هدف از بعثت را تحقق و به كمال رساندن مكارم اخلاق در جامعه بشرى
اعلام مى فرمايد: ((بعثت لاتمم مكارم الاخلاق)) و قرآن نيز تزكيه انسان ها را در صدر
اهداف بعثت شمرده است.(2) و حتى اقامه قسط و عدالت هدفى فروتر در راه رسيدن به
آن هدف عالى تلقى شده است و به اين ترتيب رشد و توسعه اقتصادى ـ اجتماعى فقط در
راه برپايى قسط و عدل است و قسط و عدل به منظور هموار نمودن راه رشد معنوى و
فرهنگى و تحقق فضايل و مكارم اخلاقى در جامعه ارزش مى يابد.

بنابراين, حكومت اسلامى موظف است علاوه بر جهت گيرى دقيق در كليه برنامه هاى
اقتصادى, سياسى, اجتماعى به سوى هدف اصلى و تعبيه اهداف فرهنگى در متن آنها,
بخش اعظم امكاناتش را مصروف فرهنگ اسلامى و عبوديت حق در جامعه كند.

بايد اذعان داشت كه كار حكومت اسلامى بسيار, بسيار دشوارتر از ساير حكومت هاست,
زيرا علاوه بر جبهه گيرى مترفين و استكبار جهانى و شياطين كوچك و بزرگ در برابر
چنين حكومتى, نفس كار از آن جا كه بر خلاف خواسته هاى نفسانى و كشش هاى خاكى و
غريزى (بعد بالفعل) انسان هاست و مقصد آن سوق دادن روح ملكوتى انسان ها (بعد
بالقوه) به سوى عروج به عالم غيب و تإمين سعادت و زندگى جاويد انسان است, كارى
بس دشوار و رسالتى بس بزرگ و سنگين را به عهده دارد كه جز با تلاش مضاعف و اتكال
محض به مبدإ ملك و اتصال كامل به منبع عزت و قوت و قدرت مطلق و انقطاع از هر
چه جز اوست امكان موفقيت نداشته و اگر جز اين تصور شود يا در نيمه راه مى ماند
يا به بى راهه كشيده مى شود.

علاوه بر مشكل كار, ((اشكال در كار)) را عمدتا در عملكرد هيجده ساله بايد
جستجو كرد. البته تذكر اين نكته, ضرورى است كه ابعاد مثبت و سازنده خارق العاده
و دستاوردهاى شگفت انگيز نظام جمهورى اسلامى حتى براى دشمنان قابل انكار نيست و
بى گمان با توجه به تنگناها و موانع عادى و تحميلى دشمنان هيچ دولتى در شرايط
مشابه نتوانسته است به اندازه جمهورى اسلامى ضمن تحمل جنگ و انواع فشارها و
همزمان با جبران خرابى ها و عقب ماندگى هاى گذشته به مردم خدمت كند. در اين مقام
سخن از آرمان و كارهاى مهم انجام نشده است, نه انكار كارهاى انجام شده!



جايگاه فرهنگ در نظام اسلامى

در نظام اسلامى, زيربناى تمام اصلاحات به اصلاحات فرهنگى برمى گردد و استقلال
فرهنگى است كه استقلال در ساير زمينه ها را تضمين مى كند. با پيروزى انقلاب و
شكل گيرى جمهورى اسلامى, استقلال سياسى در بالاترين حد ممكن براى كشورمان حاصل شد و
اسطوره وابستگى اجتناب ناپذير كشورها به ابرقدرت ها فرو ريخت. در زمينه هاى
صنعتى, كشاورزى و… نيز گام هاى نسبتا بزرگ و موثرى برداشته شده است, اما در
زمينه فرهنگى با توجه به اهميت سرنوشت ساز و نقش موثر آن در تضمين استقلال سياسى
و اقتصادى و… و جايگاه زيربنايى آن در نظام اسلامى كمترين كار اساسى انجام شده
است, به ويژه در شرايطى كه دشمن به دلايل گوناگون عمده توجه و فشار تهاجمى اش را
در اين ميدان به كار گرفته است.

اگر امروز جامعه ما از ويژگى هاى فرهنگى مثبتى برخوردار است, الزاما محصول
برنامه ريزى و عملكرد مسوولان فرهنگى نيست همان طور كه نسبت به تغيير مثبت هيچ يك
از پديده هاى منفى فرهنگى, اقدام چشمگير و موثرى به عمل نياورده اند. اگر بخشى از
جامعه ما تحت تإثير فرهنگ ستم شاهى و برنامه ريزىهاى اربابان غربى اش از دير زمان
گرفتار خصلت هاى زشت تن پرورى, كم كارى, سرهم بندى در كار, تك روى, كوته نظرى,
بى نظمى, قانون شكنى, مصرف گرايى, اسراف و تبذير, عدم رعايت بهداشت و… بوده
است, كدام برنامه موثر و پى گيرى در محو اين امور اعمال شده است؟ جامعه ما تا چه
اندازه به سوى فرهنگ تلاش گرى و پركارى, محكم كارى و اتقان عمل, تعاون و
جمع گرايى, بلند نظرى و آينده نگرى, نظم و وقت شناسى, قانون مندى و انقياد در برابر
قانون, صرفه جويى و استفاده بهينه از نعمت ها و امكانات و گرايش به توليد, بازدهى
و بهره دهى بيشتر به جامعه و… سوق يافته است؟ آيا تا زمانى كه اين امور براى
جامعه ما به صورت يك فرهنگ و خصلت فردى و اجتماعى محقق و تثبيت نشود, تضمينى
براى موفقيت هاى بزرگ و دست يابى به اهداف سياسى, مديريتى, اجتماعى, علمى, صنعتى,
اقتصادى و… وجود دارد؟

تحقق امورى از قبيل آنچه ذكر شد بديهى ترين مقوله فرهنگى است كه حتى براى
نظام هاى مادىگرا و در مسير تحقق اهداف مادى و دنيوى نيز يك ضرورت قطعى است و
شاهديم كه كشورهاى غربى عموما ـ صرف نظر از انگيزه و هدف ـ اين امور را در حد
بالايى در جوامع خود پياده كرده اند. اين نكته تإسف هر مسلمان راستينى را
دوچندان مى كند, چرا كه علاوه بر اين كه اين كاستى تإسف بار منشإ بسيارى از عقب
ماندگى ها و مصائب در جوامع اسلامى است, همچون ابرى تيره چهره درخشان اسلام را نزد
ديگر جوامعى كه از حقيقت اسلام بيگانه اند و اسلام را از نگاه به سنت ها و رفتارهاى
مسلمانان ارزيابى مى كنند, مكدر و خلاف واقع مى نماياند! دشمنان هشيار و كينه توز
اسلام نيز با استفاده از همين نقطه ضعف همواره سعى كرده اند بيشترين ضربه را به
اسلام بزنند. اين در حالى است كه اسلام بيشترين فاصله را با اين گونه انحطاطهاى
فرهنگى داشته و بى گمان هيچ مكتب و آيينى به اندازه اسلام بر فرهنگ كار, توليد,
محكم كارى, تعاون, آينده نگرى , جمع گرايى, قانونمندى و نظم, صرفه جويى و بهره ورى
مطلوب و اجتناب از اسراف و تبذير تإكيد نكرده است و بررسى ديدگاه و دستورهاى
استوار اسلام درباره هر يك از اين امور مجال وسيعى مى طلبد.

با اين حال, اساس فرهنگ اسلام كه ريشه در معارف و اعتقادات آن دارد امرى فراتر
از مواردى است كه ذكر شد. امرى كه در پرتو تحقق آن تمام دستاوردهاى مثبت فرهنگى
و عوامل كمال انسان را نه فقط در دايره تنگ دنياى مادى و بعد جسمانى, بل امتداد
ابديت و حقيقت ملكوتى انسانى را در بر مى گيرد و با تغيير ماهيت رفتارها و
شاكله هاى فرهنگى در سايه انگيزه و هدف, محتوا و ارزش ديگرى مى يابند.



مشكل اصلى؟

كم توجهى به مقوله فرهنگ و اهميت آن موجب شده است كه هنوز تصوير روشنى از
مفهوم, گستره و ريشه فرهنگ اسلامى و تفاوت ها و تضادهاى آن با ساير فرهنگ ها ارائه
نشده است و كسانى كه ساده انديشانه خواسته اند تلاشى در اين صحنه به عمل آورند,
ديدگاهى مشترك ندارند و فعاليت هايشان نيز اكثرا كم نتيجه و احيانا متضاد و
ناهمگون بوده است و على رغم اين كه سالانه صدها ميليارد تومان از بودجه بيت المال
به عنوان فعاليت هاى فرهنگى توسط نهادهاى مختلف فرهنگى هزينه مى شود پيشرفت
چشمگيرى در اين قلمرو حاصل نشده است.


بنابراين, مشكل اصلى در مقوله فرهنگ را بايد در عدم درك صحيح و توافق اساسى
در مفهوم و تعريف فرهنگ اسلامى جستجو كرد.

طبيعى است اختلاف نظر يا ابهام و عدم درك صحيح از بنياد فرهنگ اسلامى به
راهبردها و كاربردهاى فرهنگى نيز سرايت يافته و سردرگمى و بى فرجامى گريبان
سياست گذارىها و برنامه ريزىها را نيز گرفته و از مجموعه كارهاى انجام شده, نتيجه
مطلوبى حاصل نمى شود.

ناهمگونى و سردرگمى در برنامه ها و داورىهاى متضاد در مورد فعاليت هايى كه تحت
عنوان كار فرهنگى انجام مى شود, عمدتا ناشى از همين مشكل اصلى است.



نقش شوراى انقلاب فرهنگى

شوراى انقلاب فرهنگى كه امام راحل, آن را بنيان نهاد و مقام معظم رهبرى با
اهتمام مضاعف آن را تحكيم فرمود, مسووليت تحقق اين امر مهم را داشته و دارد. از
آن جا كه رهبرى انقلاب اسلامى بيشترين اهميت و فراگيرترين قلمرو را براى مسإله
فرهنگ قائل بودند, اركان اصلى (سران سه قوه) و مهم ترين دستگاه ها و عناصر نظام و
جامعه اسلامى را به عضويت اين شورا فرمان دادند; اما متإسفانه به دلايلى از قبيل
آنچه مورد اشاره قرار گرفت و درگيرى مستمر اعضا با مشاغل و مسووليت هاى ديگرشان,
هرگز اين امر مهم را به عنوان كار اصلى و دست اول خود نتوانستند قرار دهند و در
نتيجه, اين شورا ضعيف ترين عملكرد را در قياس با آنچه
انتظارمى رفت تاكنون ارائه داده است.

اگر اين شورا را مشابه شوراى عالى دفاع, در شرايط جنگ تحميلى بدانيم اين ضعف
مشخص تر مى شود. در شرايط جنگ اعضاى شوراى عالى دفاع ضمن اهتمام به مسووليت ها و
امور جارى بيشترين اهتمام را به دفاع در برابر تهاجم نظامى دشمن داشتند. اين در
حالى است كه مسإله فرهنگ به مراتب از موضوع جنگ مهم تر است و تهاجم فرهنگى دشمن
كه امروز به اوج خود رسيده است به مراتب از تهاجم نظامى اش سرنوشت سازتر است,
شكست در جنگ نظامى احدى الحسنيين بود و قربانيان آن شهدا بودند كه شهادت
بالاترين مقامى است كه انسان به آن نائل مى شود, ولى قربانيان اين جنگ به قعر
جهنم سقوط مى كنند. قربانيان آن جنگ شهدايى بودند كه روح جاودانه و متكامل آنان
هم چنان روح بخش جامعه و جان بخش خانواده و نزديكانش بوده و هستند. ولى قربانيان
اين جنگ, مردگان متحركى هستند كه همچون جيفه اى متعفن و آلوده به ميكرب مسرى
نزديكان و اطرافيان را نيز سرافكنده يا آلوده مى كنند! و بالاخره شكست در اين
صحنه; يعنى از دست دادن همه چيز, گرچه به ظاهر بسيارى از چيزها را به دست
آوريم!

در اين جا از كم توجهى و غفلت حوزه هاى علميه و دانشمندان اسلامى كه درگير
كارهاى اجرايى روزمره نيستند, نمى توان به سادگى گذشت.
قطاع الطريق و رهزنان حتى در داخل كشور اركان اعتقادى, فرهنگى اسلام و نظام
اسلامى را موذيانه و گستاخانه مورد هجوم قرار مى دهند; ولى تحرك غيرت مندانه
چندانى از حوزه ها مشاهده نمى شود. از مطبوعات وابسته به عناصر لائيك, ليبرال و ضد
انقلاب كه در سايه جمهورى اسلامى با برخوردارى از فرصت و تجربه و توان قلمى,
انهدام اسلام و ترويج فرهنگ غربى را دنبال مى كنند, بگذريم, حتى رنگين نامه و
روزنامه هايى كه با بودجه بيت المال و اسلام تإسيس و اداره مى شوند, صحنه
قلم فرسايى حرفه اىهاى تربيت شده فرهنگ غربى است و تا آن جا پيش مى تازند كه مثلا
قتل فجيع دو كودك در خيابان گاندى را كه به دست دو نوجوان از همان قربانيان
تهاجم فرهنگى غرب اتفاق افتاد چنان تحليل و ترسيم كردند كه نتيجه آن تبرئه
فرهنگ غرب و بمباران ماهواره اى آن بود و آنان كه بايد چنان صحنه مطبوعات را
قبضه كنند كه جايى و نيازى به اين مغزهاى گنديده غربى نماند, چنان خفته اند كه
گويى مرده اند!



اشاراتى در مورد زير بناى فرهنگ اسلامى

مجموعه رفتارها و آثار وجودى انسان ها نشإت گرفته از باورهاى قلبى و خصلت هاى
درونى آنها است و در عين حال اين رفتارها موضوع احكام خمسه است و ارزش گذارى
اعمال انسان تابعى از آن احكام است.

ايمان (باور قلبى) مرتبه تثبيت شده علم بر صفحه دل است و امرى فراتر و عميق تر
از علم است و اخلاق (خوى و خصلت هاى درونى) صفات رسوخ يافته و پايدار شده در جان
آدمى است كه با حالت هاى گذرايى كه بر روح به طور موقت عارض مى شود متفاوت است.
پس وجه اشتراك ايمان و اخلاق, رسوخ و پايدارى است و هر دو مى توانند مثبت يا منفى
باشند و تإثير و تإثر متقابل داشته باشند.

اين دو عنصر اساسى, سازنده شخصيت حقيقى انسان اند و ضمن آن كه شاكله شخصيت
درونى را مى سازند, شخصيت برونى انسان نيز تحت تإثير آنها شكل مى گيرد.

رفتارها و مجموعه آثار وجودى انسان ها بازتاب طبيعى باورها و خصايل درونى
آنهاست و تصحيح و تعالى و زيبايى آنها به صورت فراگير و پايدار, جز با تصحيح و
تكامل باورها و خصايل درونى امكان پذير نيست.

در عين حال اعمال و رفتارها نيز در باورها و صفات تإثير متقابل دارند و مثلا
ممارست و تكرار هر چه بيشتر اعمال نيك و رفتارهاى خير مى تواند باورها و صفات
نشإت گرفته از آنها را تثبيت و تقويت كند; مثلا انفاق بيشتر, صفت سخاوت را
راسخ تر مى كند و مداومت در نماز خاضعانه تر موجب قرب بيشتر و باور افزون تر به خدا
مى شود.

رفتارها به نوبه خود موضوع احكام پنج گانه هستند كه عبارت اند از واجب, مستحب,
مباح, مكروه و حرام. خط ارزش و ضد ارزش به ترتيب در طيف اين احكام قابل ترسيم
است و مباح را نقطه صفر و صعود به طرف مستحب و واجب را قلمرو ارزش ها, و سقوط در
امتداد مكروه و حرام را محدوده ضد ارزش ها مى توان ترسيم كرد.

مباحات تحت تإثير غلبه هر يك از دو طرف طيف مزبور قابل الحاق به آنهاست.
انسان مومن و متخلق به فضايل اخلاقى كه زندگى دنيا را مسير آخرت و حركت در آن را
براى رسيدن به لقإالله و قرب به او مى بيند, امورى از قبيل خوردن و خوابيدن (كه
ابتدائا از مقوله مباحات به شمار مىآيند) به عنوان ضرورت هاى مقدمى براى ادامه
حيات به منظور سير الى الله مى نگرند و بدين ترتيب مباحات حلال نيز به قلمرو
واجبات و مستحبات پيوند مى خورند و مجموعه حركات و اعمال آنها تبديل به عبادت و
مصداق: ((ان صلوتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين))(3) مى شوند.

براساس اين بينش تمام رفتارهاى فردى و اجتماعى جامعه اسلامى صبغه و محتواى
عبادى مى يابند و از خواص عبادت برخوردار مى شوند و از آن جا كه در اين فرض اعمال
و رفتارهاى انسان نشإت گرفته از ايمان و باور قلبى او به خدا است. هرچه درجات
ايمان بالاتر باشد, به همان نسبت عمل از كيفيت و محتواى برتر و شكل و قالب
زيباتر و استوارتر برخوردار مى شود و در عين حال با پيوند عمل به مبدإ لايزال,
جاودانه و آثار جاودانه مى يابد در اين قلمرو ديگر اثرى از ضد ارزش ها و گناهان و
مكروهات يافت نمى شود, اسراف و تبذيرها جاى خود را به صرفه جويى, و نيز مصرف
گرايى و تجمل پرستى و زندگى پرخرج و ريخت و پاش جاى خود را به توليد و بازدهى
بيشتر و ساده زيستى مى دهد. پركارى و تلاش خستگى ناپذير به جاى تن پرورى و كم كارى
مى نشيند و سرهم بندى و تدليس به محكم كارى و صداقت تبديل مى شود و نظم و انضباط
و قانون مندى به جاى بى نظمى و قانون شكنى قرار مى گيرد و… و در يك جمله
خودمحورى, خودپرستى و خودخواهى به خداخواهى و خداپرستى تبديل مى شود و در پرتو
آن عشق به جامعه و خدمت به مردم و روحيه ايثار و فداكارى فضاى جامعه اسلامى را
فرا مى گيرد.

آنچه ذكر شد اشاره اى گذرا به گوشه هايى از فرهنگ اسلامى بود و در نگاهى عميق تر
به مبانى فرهنگ اسلامى درمى يابيم كه فرهنگ اسلامى منطبق است با هر آنچه انسان را
به كمال غايى سوق مى دهد; كه چيزى جز عبادت و پرستش حق نيست, زيرا:

آفريدگار, فلسفه خلقت انسان را فقط و فقط رسيدن به مقام عبوديت و تنها راه
كمال را در عبادت خود قرار داده است: ((ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون))(4) و
تنها انسان را به يك امر فرمان داده است و آن هم پرستش او است: ((و ما امروا الا
ليعبدوا الله مخلصين له الدين))(5) و يگانه صراط استوارى كه انسان را به كمال
مطلوب مى رساند; عبادت خود دانسته است: ((و ان اعبدونى هذا صراط مستقيم))(6) و
انسان را فقط به پيمودن راه مستقيم فرمان داده و از پيمودن راه هاى ديگر نهى
فرموده است: و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لاتتبعوا السبل فتفرق بكم عن
سبيله)).(7)

در مكتب توحيد نه سخن از ((من)) است كه زيربناى فرهنگ غربى و اگزيستانسياليزم
و سرمايه دارى است و نه ((ما)) كه مدعاى مكتب سوسياليستى است كه هر دو شرك است,
بلكه كانون و اساس همه امور ((خدا)) است: ((در خلوت مستان نه منى هست و نه
مايى))(8)

در اين نگرش, من و ما هر كدام جايگاه صحيح و مطلوب خود را مى يابد و رابطه آن
دو به بهترين وجه ممكن شكل مى گيرد.

به جهان خرم از آنم كه جهان خرم ازاوست

عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست

و عبادت كه اوج تواضع و فروتنى و فرمان بردارى در پيشگاه خالق يكتاست, بازتابى
از ميزان شناخت و معرفت و ايمان به اوست و فقط هر آنچه براى او و رضايت و قرب
به او انجام شود مصداق عمل صالح است و جز آن خسران و تباهى است: ((ان الانسان
لفى خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات;(9) و آنچه وراى هدايت وحى و حق است
ضلالت و گمراهى است; ((فماذا بعد الحق الا الضلال.))(10)

خلاصه آن كه اگر پذيرفتيم علت وجودى انسان پرستش حق است و فقط با پيمودن صراط
مستقيم عبوديت حق است كه انسان به كمال نايل مى شود و دست تواناى آفريدگار هستى
در نهاد انسان, فطرت پرستش حق و گرايش به سوى جمال, كمال, علم, عزت و قوت مطلق
و كشش به سرچشمه تمام خوبى ها و كمالات; يعنى خداوند متعال را تعبيه فرموده است و
بالتبع اگر قبول كرديم كه هر آنچه انسان را از پيمودن اين راه باز دارد فسق و
خروج از مسير كمال انسان و ضلالت است و منتهى به سقوط و انحطاط انسان مى شود,
مى توانيم با محك زدن تمام امور و كارها با اين اصل آنها را مورد ارزيابى قرار
دهيم تا ميزان انطباق و عدم انطباق آنها با فرهنگ اسلامى مشخص شود. با اين شاخص
مى توان مثلا در مقوله هنر مرز بين موسيقى, فيلم و تئاتر حرام و غير حرام را
تشخيص داد و مصداق فرهنگى و ضد فرهنگى بودن آنها را دريافت.

اگر مجموعه راهبردها و تشكيلات و روش هاى نظام ادارى كشور با چنين نگرشى ترسيم
شود, ممكن است ضرورت تحول گسترده و عميقى در نظام ادارى كشور به وجود آيد.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) سوره توبه(9) آيه103.
2 ) سوره جمعه(62), آيه2.
3 ) سوره انعام(6), آيه162.
4 ) سوره ذاريات(51), آيه56.
5 ) سوره بينه(98), آيه5.
6 ) سوره يس(36), آيه61.
7 ) سوره انعام(6), آيه153.
8 ) ديوان امام خمينى, ص187.
9 ) سوره العصر(103), آيه 3 ـ2.
10 ) سوره يونس(10), آيه32.

/

نقش معلم در جامعه


در جامعه انسانى, اساسى ترين كار, تعليم و تربيت است. كسى كه اين رسالت را به
دوش مى كشد ((معلم)) است. كار معلمى به هرگونه تلاشى كه براى هدايت, تكامل و
تعليم و آموزش انسان, صورت مى گيرد اطلاق مى شود, براساس همين تعريف است كه
پيامبران, معلم بشر خوانده مى شوند, هم چنين پدر و مادر و ديگر اعضاى خانواده
نسبت به كوچك ترها نقش معلم را دارند. اما در نام گذارى طبقات مختلفى كه وظيفه
تعليم و تربيت را بر عهده گرفته اند, اصطلاحا تنها به يك طبقه ((معلم)) مى گويند;
يعنى همان كسانى كه رسالت آموزش و پروش فرزندان ما را از دوره كودكى و تحصيلات
ابتدايى تا دوره جوانى و تحصيلات عالى, بر عهده مى گيرند.

در جامعه اسلامى ما اين وظيفه مهم بر عهده انسان هاى شريف, قانع و وظيفه شناسى
است كه از سر تعهد و دلسوزى به ساختن و شكل دهى استعدادهاى مومن و كاردان
مشغولند. مردم ما نيز از آن جا كه به نقش اين طبقه فرهيخته, آگاهند, هميشه از
كارشان تقدير مى كنند و حتى روز مشخصى را هم به نام ((روز معلم)) تعيين كرده اند.
به همين مناسبت لازم است كه درباره ((نقش معلم در جامعه)) مطالبى را با معلمان
عزيز در ميان بگذاريم.



جايگاه معلم

قرآن كريم, براى كار فرهنگيان, نقش كار خدايى قائل است, نخستين سوره اى كه بر
پيامبر اكرم(ص) نازل شد به اين نقش, اشاره مى كند:



((اقرإ باسم ربك الذى خلق خلق الانسان من علق اقرء و ربك الاكرم الذى
علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم))

در اين سوره, صفت ((تعليم)) براى خداوند متعال آمده است; يعنى همان كارى كه
معلمان بدان مشغولند.

علاوه بر اين, نقش معلم در جامعه, نقش پيامبران است; يعنى معلمان با الگوگيرى
از رسولان الهى به پرورش و آموزرش افراد جامعه, همت مى گمارند.

بر اين نقش در آيه هاى متعددى از قرآن كريم تصريح شده است براى نمونه در سوره
جمعه مى فرمايد: ((هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم
و يعلمهم الكتاب والحكمه; او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از
خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مى خواند و آنها را تزكيه مى كند و به آنان
كتاب (قرآن) و حكمت مىآموزد.))



ارزش كار معلم

اهميت هر كارى را بايد با نقش و ارزش آن سنجيد. اهميت كار تعليم و تربيت و
معلمى به اندازه اى است كه ساختن و هدايت يك فرد مساوى زنده كردن همه افراد
جامعه است. خداوند در آيه 32 از سوره مائده مى فرمايد: ((…من احياها فكانما
احيى الناس جميعا; … هر كس, انسانى را از مرگ رهايى بخشد, چنان است كه گويى
همه مردم را زنده كرده است.))

امام صادق(ع) در تفسير اين آيه, سخنى دارند كه مفهوم آن را نقل مى كنيم, ايشان
فرموده اند: منظور از زنده كردن يك فرد, هدايت و پرورش اوست, اگر كسى جوانى را
به راه درست, هدايت كند و وظيفه انسان سازى را بر عهده بگيرد, مثل اين است كه
همه دنيا را زنده كرده است. پس منظور از زنده كردن, پرورش و هدايت كردن است.

پيشوايان دينى ما هميشه و در همه حال, مردم را به ارزش اين كار بزرگ, تذكر
مى دادند و حساسيت آن را در پيچ و خم هاى زندگى فردى و اجتماعى, نشان مى دادند;
مثلا به اين داستان توجه كنيد:

يكى از نبردهاى پيامبر(ص) جنگ خيبر بود, در اين جنگ, براى مسلمانان وضعيت
حساس و فوق العاده اى به وجود آمده بود; يعنى جنگ تا ده روز پشت دژهاى مستحكم
يهوديان به بن بست كشيده شده بود. هر فرماندهى كه مإمور فتح دژها مى گرديد با
شكست مواجه مى شد.))(1) تا اين كه سرانجام پيامبر(ص) افسران و دلاوران ارتش را
جمع كرد و اين جمله را فرمود: ((لاعطين الرايه غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه
الله و رسوله يفتح الله على يديه ليس بفرار;(2) اين پرچم را فردا به دست كسى
مى دهم كه خدا و پيامبر را دوست دارد و خدا و پيامبر او را دوست مى دارند و
خداوند اين دژ را به دست او مى گشايد و او اهل فرار نيست.))

همه منتظر بودند كه پيامبر(ص) پرچم را به چه كسى خواهد داد و آن فرد كيست؟ تا
اين كه پيامبر(ص) فرمود: ((على كجاست؟)) در پاسخ عرض كردند: او چشم درد دارد و
در گوشه اى استراحت مى كند. فرمود: او را بياوريد. على(ع) آمد. پيامبر(ص) دستى بر
ديدگان او كشيد و در حقش دعا فرمود. با اين عمل پيامبر, درد چشم به كلى برطرف
شد و پرچم را به دست او داد.

نكته تربيتى كه ما از اين داستان در نظر داريم اين است كه:

در آن هنگام كه على(ع) عازم حمله به دشمن بود, پيامبر به او فرمود: قبل از
جنگ, نمايندگانى را به سوى سران دژ اعزام كن و آنان را به آيين اسلام دعوت نما و.
.. سپس فرمود: ((لئن يهدى الله بك رجلا واحدا خير من ان يكون لك حمر النعم;(3)
هرگاه خداوند يك فرد را به وسيله تو هدايت كند, بهتر از اين است كه شتران سرخ
موى از آن تو باشد و آنها را در راه خدا صرف كنى.))

آرى, اين ارزش انسان سازى است كه در تعاليم اسلامى هيچ چيز با آن برابرى
نمى كند.



وظايف معلم

انسان موجودى است كه با جبرهاى گوناگونى همراه است; يعنى رفتارهايى كه از خود
بروز مى دهد تحت تإثير عواملى است كه از پيش از تولد و دوران انعقاد نطفه تا
محيط, تغذيه و وراثت, در او موثر بوده اند. هر چه آدمى بتواند بر اين جبرها فايق
آيد, تربيت او بهتر و صحيح تر است.
اساسا كار معلمان و دست اندركاران تعليم و تربيت اين است كه بتوانند اين
عوامل جبرى را به نحو احسن به فرد منتقل كنند; يعنى وراثت خوب, محيط مناسب,
تغذيه حلال و تربيت درست را براى او ايجاد كنند تا زمينه انتخاب آزاد و آگاهانه
او فراهم آيد و يا اين كه اگر كسى عوامل جبرى نامناسبى او را احاطه كرده اند,
معلم به گونه اى عمل كند كه بتواند تإثير اين عوامل را بشكند و از آن ميان, راه
درست را بنماياند.

پس وظيفه اصلى معلم تإثير گذارى صحيح بر عوامل نادرست وراثت, محيط و تربيت
خانوادگى و تغذيه است. براى اين كه با اين قوانين و عوامل آشنا شويم, اندكى
درباره هر يك بحث مى كنيم:

1ـ وراثت: منظور از وراثت اين است كه انسان به واسطه ژن ها, صفات ظاهرى و
معنوى پدر و مادر به او منتقل مى شود. شكل ظاهرى صورت و اندام, هم چنين خصوصيات
باطنى زشت مثل خودخواهى, جاه طلبى, حسادت, و يا ويژگى هاى پسنديده مثل سخاوت,
ابتكار, هوش و چيزهايى از اين قبيل, از پدر و مادر به كودك مى رسد; منتها گاهى
آشكار است و زمانى پنهان.

البته قانون وراثت با اين كه امر مسلمى است ولى مى بينيم كه برخى از فرزندان
صفات پدر و مادر خود را به ارث نبرده اند. اين استثناها مربوط به اين است كه اين
فرزندان از اجداد قبلى خود, خصوصياتى را كسب كرده اند, چنان كه دكتر الكسيس كارل
مى گويد:

((ما قطعات بى شمارى از عوامل ارثى نياكان را با خود داريم كه صفات ما نيز از
صفات ايشان مشتق شده است….))(4)

حديثى نيز هست كه امام باقر(ع) فرمود: مردى از انصار با همسر خود به محضر
رسول اكرم(ص) شرفياب شد و عرض كرد: يا رسول الله, اين زن, دختر عمو و همسر من
است, زنى است پاك و با عفت ولى براى من فرزندى آورده است كه چهره اش سياه و
سوراخ هاى بينى اش گشاد, موهايش پيچيده و خلاصه طفلى با تمام خصوصيات نژاد يك حبشى
از او متولد شده است كه نظير چنين فرزندى در خانواده و اجداد پدرى ما نيست.
رسول اكرم(ص) از زن سوال كرد: تو چه مى گويى؟ آن زن, قسم ياد كرد كه از موقعى كه
من به همسرى اين مرد درآمده ام كوچك ترين انحرافى مرتكب نشده ام.

حضرت به فكر فرو رفت و سپس فرمود: بين هر انسان تا آدم 99 عرق وجود دارد كه
در ساختمان جسم فرزند فعاليت مى كنند و وقتى نطفه اى در رحم قرار گيرد, عرق ها به
جنبش افتاده و همه از خدا درخواست مى كنند كه فرزند, شبيه آنها بشود. اين بچه
غير مشابه شما هم از همان عرق هاى دور دست است كه در اجداد و اجداد اجداد شما
سابقه ندارد. كودك را بگير, او فرزند توست.(5)

بنابراين, اسلام, قانون وراثت را مى پذيرد و روان شناسان نيز از آن, بسيار سخن
گفته اند, بنابراين, قانون مسلم و انكارناپذيرى است و بر پدران و مادران است كه
مواظب باشند كه چه ويژگى هايى را به فرزندان خود منتقل مى كنند.

پس حال كه وراثت, امر مسلمى است, وظيفه معلم آن است كه بر اين قانون آگاهى
داشته باشد و در هنگام كار تربيتى, خصوصيات پدر و مادر افراد را هم در نظر
بگيرد.

2ـ محيط: آدمى در محيط پرورش مى يابد, فضايل و رذايل اخلاقى را از محيط
برمى گيرد. محيطهاى انسان هم مختلف است: خانواده نخستين محيط اوست, سپس كوچه و
محله و آن گاه مدرسه و… .

معلم, هوشيارانه بايد عامل محيط را دريابد و ريشه يابى كند كه دانشآموز و يا
فردى كه او را تربيت مى كند از قبل در چه محيطى پرورش يافته, خانواده او كيست؟
پدر و مادر و اطرافيانشان چه خصوصياتى دارند؟ در اين ميان, خصوصا بايد به تربيت
خانوادگى فرد, نظر كند.

3ـ تغذيه: يكى ديگر از عوامل شكل دهنده شخصيت انسان, غذاست. قرآن كريم به اين
حقيقت اين گونه اشاره كرده است: ((فلينظر الانسان الى طعامه))(6) در احاديث
معصومان ـعليهم السلام ـ نيز نكته هاى ارزشمندى در اين خصوص وجود دارد, به طورى
كه بخش قابل توجه اى از كلمات آن بزرگان كه در باب هاى مختلف كتاب هاى حديثى وجود
دارد, مربوط به تغذيه است.

اين همه تإكيد از آن روست كه غذا در روح و رفتار آدمى موثر است. متإسفانه
روان شناسى, به اين موضوع اصلا توجهى نكرده و درباره غذاهاى حرام و حلال و نقش
آنها در رفتارهاى ناهنجار فردى و اجتماعى بحثى نكرده است. ما نمونه هاى فراوانى
از انسان هاى خوش رفتار و يا بد رفتار در تاريخ داريم كه خود و يا اطرافيانشان
اعتراف كرده اند كه ريشه كردارهايشان در شير و مادر و نيز تغذيه هاى بعدى بوده
است.

معلم بايد به نقش تغذيه آگاه باشد و هر آن, خود و ديگران را در خصوص تغذيه
درست و مناسب بدنى از يك سو و نيز تغذيه روحى و پرورشى كه همان پرهيز از غذاهاى
حرام و شبهه ناك است, از سوى ديگر, تذكر دهد.

به نظر ما, اگر معلم توانست فعاليت هاى خود را علاوه بر آموزش بر عوامل وراثت,
محيط و تغذيه, متمركز كند, در كار خود موفق است و مى تواند دانش آموزان كارآمد و
خلاقى را تربيت كند و بر بسيارى از نابسامانى هاى تربيتى و خانوادگى فايق آيد.



پيش زمينه ها

گفتيم كه معلمى, شغل انبياست و معلم كسى است كه مى كوشد با آموزش و پرورش
استعدادها, بر عوامل وراثت, محيط و تغذيه غلبه كند و زمينه رشد فرد و اجتماع را
فراهم سازد. اما صد البته كه اين رسالت عظيم به پيش زمينه هايى نياز دارد كه تا
فراهم نشود كار تربيت عقيم و نازاست. اين پيش زمينه به طور خلاصه آن است كه معلم
تا خود را نساخته باشد نمى تواند ديگران را بسازد:

ذات نايافته از هستى بخش

كى تواند كه شود هستى بخش

پس بايد خودسازى كند, و براى اين امر پيش نياز ديگرى لازم است و آن, خودشناسى
است, يعنى خودسازى به هيچ روى ميسور نيست مگر آن كه فرد ابتدا خود را شناخته
باشد. بنابراين پيش زمينه هاى لازم براى معلم دو چيز است: خودشناسى و خودسازى.

خودشناسى: درباره خودشناسى, همه مكتب هاى عرفانى و انسان گرا, به نحوى سخن
گفته اند. فيلسوفان الهى كهن, تنها يك چيز را قابل ارزش مى دانستند و آن,
خودشناسى بوده است.

در اسلام و قرآن, انسان, گرامى ترين موجودى است كه تمامى هستى به خاطر رشد و
تكامل او آفريده شده است. در احاديث معصومان ـ عليهم السلام ـ به اندازه اى به
خودشناسى اهميت داده شده كه با آن خداشناسى, به دست مىآيد: ((من عرف نفسه فقد
عرفه ربه)).

معلم در درجه نخست بايد بر استعدادها و توان روحى و معنوى خويش وقوف يابد و
از نقش خليفه اللهى خود در هستى آگاه شود, سپس جايگاه شغلى و رسالت اصلى خود را
بشناسد تا بتواند در كار تربيت, كامياب شود. معلمى كه خود را نشناخته و از نقش
خويش در هستى و اجتماع غافل است, نمى تواند نيروهاى آگاه و مفيدى را تربيت كند.

خودسازى: هر گامى كه در راه خودشناسى برداريم, به همان اندازه با نيروى طلب و
اراده بايد در راه خودسازى قدم برداريم. خودسازى, ميوه اى است كه از درخت تناور
خودشناسى مى رويد. شناخت هاى ما از خود و هستى بايد در خودسازى تجلى يابد و
نشانه هاى خودسازى هم در كردارها خود را نشان مى دهد.

معلمى كه به خودسازى پرداخته است, خود به خود بيشترينه وظيفه خويش را در ديگر
سازى و شاگرد پرورى انجام داده است. و اين همان دعوت عملى است كه در اين سخن
معصوم, جلوه گر شده است كه: ((كونوا دعاه الناس بغير إلسنتكم)).

اميد كه معلمان عزيز و همه دست اندركاران آموزش و پروش و تربيت جامعه اسلامى
ما بر اين دو ابزار كارآمد بيش از پيش, دست يابند و در كار تربيتى و آموزشى
خويش, موفق باشند.


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) تاريخ طبرى, ج2, ص300.
2 ) مجمع البيان, ج9, ص;120 سيره حلبى, ج2, ص;43 سيره ابن هشام, ج3, ص349.
3 ) صحيح مسلم, ج5, ص;195 صحيح بخارى, ج5,ص22و23.
4 ) انسان موجود ناشناخته, ص245 و 253.
5 ) وسائل الشيعه, ج5, ص128.
6 ) عبس (80) آيه24.

/

تفسير سوره حشر



تسبيح حق

قسمت دوم

((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم))(1)

در بحث قبل گفتيم كه: اسناد تسبيح به ما فى السموات, اسناد الى ما هو له است,
نه مجازى در كلمه است و نه مجازى در اسناد, زيرا اگر برهان عقلى يا نقلى معتبر
بر خلاف ظاهر اقامه نشد آن ظاهر, حجت است. ظاهر اين كريمه همانند آيات ديگر
تسبيح را به همه موجودات آسمانى و زمينى اسناد داد و چون دليل عقلى و يا نقلى
معتبر بر خلاف آن اقامه نشد بايد اين ظاهر را بر گرفت. چند دسته از آيات قرآن
كريم اين گونه از ظواهر را تإييد مى كند. دسته اى از آيات, اسلام را به موجودات
عالم اسناد مى دهد: ((له اسلم من فى السموات والارض))(2) دسته ديگر سجود را به
موجودات عالم اسناد مى دهد: ((و لله يسجد ما فى السموات و ما فى الارض))(3) دسته
سوم امتثال امر الهى را به اينها اسناد مى دهد كه در سوره ((فصلت)) آمده است:
((فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتا إتينا طائعين))(4) يعنى خداى
سبحان به آسمان و زمين فرمود مطيع امر من باشيد و منقادا بياييد, آسمان و زمين
عرض كردند ما همانند ساير اطاعت كننده ها مىآييم.

اين سه دسته از آيات با آيه هاى تسبيح, هم محتوايند و ظاهر همه اينها مإخوذ
است مگر اين كه دليل بر خلافش اقامه بشود كه نشد.



نظم ادبى در ذكر تسبيح

از تسبيح حق در آغاز سوره حشر با فعل ماضى ياد شد: ((سبح لله)) و در پايان
همين سوره به صورت مضارع آمد: ((يسبح له ما فى السموات و الارض))(5) در مسإله
تسبيح نظم صناعى سوره ها هم اين طور بود; يعنى در بحث قبل ديديم كه تسبيح در سوره
مباركه اسرإ با مصدر شروع شد: ((سبحان الذى اسرا)) در سوره حديد و حشر و صف با
فعل ماضى: ((سبح)) و در سوره جمعه و تغابن با مضارع: ((يسبح)) و در سوره مباركه
((اعلى)) با امر شروع شد: ((سبح)). نظم صناعى و ادبى اين سوره ها محفوظ ماند
گرچه در مضمون آيات سوره هاى گذشته گاهى مضارع مقدم بر ماضى است, و گاهى امر
مقدم بر مضارع است, ولى اين سير ادبى آغاز سوره ها با نظم صناعى محفوظ ماند.

اين كه تسبيح با فعل هاى ماضى و مضارع و امر و مصدر ياد مى شود نشانه آن است كه
نه ماضى به معناى ماضى است نه مضارع به معناى مضارع است, چون هر كدام از اين
افعال دلالت بر صدور فعل در زمان خاص دارند اگر فعلى به شكل هاى مصدر, ماضى,
مضارع و امر آمد معلوم مى شود كه اصل فعل مراد است خصوصيات زمان دخيل نيست; يعنى
اين چنين نيست كه اين فعل در گذشته صادر شده باشد چون همين معنا به صورت مضارع
ياد شد, يا در آينده واقع بشود چون همين فعل به صورت ماضى ياد شد و يا اساسا
زمان در او منظور باشد چون همين فعل به صورت مصدر ياد شد. از اين كه گاهى
((سبحان)) و زمانى ((سبح)) و وقتى ((يسبح)) و در جايى ((سبح)) است معلوم مى شود
كه اين گونه از افعال منسلخ از زمان اند; يعنى همان طورى كه ذات اقدس اله منزه
از نقص است و اين نقص در يك زمان خاص نيست و هم چنين متصف به كمالات ذاتى است و
اين اتصاف در زمان خاص نيست اگر گفته شد: ((كان الله عليما قديرا)) اين ((كان))
فقط اصل اتصاف را مى رساند نه زمان را, اگر هم موجودات, خدا را تسبيح مى كنند اين
تسبيح هم منزه از زمان است خود اين تسبيح سبوح است و منزه از آن است كه به لوث
زمان آلوده بشود. اگر گفته شد ((كان الله عليما قديرا)) يعنى علم و قدرت براى
حق تعالى هميشه ثابت است, اگر گفته شد موجودات عالم خدا را تسبيح مى كنند يعنى
اين تنزيه و تسبيح, دائمى و هميشگى است.



تسبيح دائمى حق

از موجودات عالم, چگونه كار دائم صادر مى شود بدون اين كه خسته شوند؟ موجودات
يا به صورت فرشته اند كه خداى سبحان درباره آنان فرمود كه اينها دائما در حال
تسبيح و عبادتند و فتور و ضعفى در آنان راه ندارد, چون يك موجود مجرد هرگز خسته
نمى شود. يا موجودات مادى نظير آسمان و زمين و گياهان و درختان و…, همه كارشان
را در صراط حق است. انسان هم اگر كارش را در صراط حق تنظيم مى كند اين انسان همه
شوونش عبادت است: ((ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين))(6) اين
كه در زيارت آل ياسين ـ كه از بهترين زيارت هاى ماست ـ به حضرت ولى عصر ـ ارواحنا
فداه ـ و بر تمام جزئيات زندگى آن حضرت سلام عرض مى كنيم و مى گوييم: سلام بر تو
وقتى كه مى نشينى, سلام بر تو وقتى كه مى ايستى ((والسلام عليك حين تقرإ و تبين
والسلام عليك حين تقوم السلام عليك حين تقعد و السلام عليك حين تركع و تسجد والسلام
عليك فى آنإ ليلك و اطراف نهارك))(7) نشان مى دهد كه ولى عصر ـ ارواحنا فداه ـ
همه كارهايش لله است. پس اگر موجودى توانست همه شوونش را لله تنظيم كند اين
موجود دائما در عبادت است.

در كتاب شريف وسائل الشيعه, بابى در بحث الصلاه هست كه اگر كسى دائما متذكر به
حق بود ذكر خدا در دل و بر لب داشت, او دائما در نماز است. اگر گفته شده كه
((خوشا آنان كه دائم در نمازند)) نه يعنى هميشه نماز مى خوانند, بلكه بدين
معناست كه انسان هاى الهى در عين حال كه كارهاى عادى دارند همه كارهايشان نماز
است. اگر كسى هميشه به ياد حق باشد مثل اين است كه هميشه در نماز است: ((الذين
هم على صلاتهم دائمون))(8) همين است ((والذين هم على صلاتهم يحافظون))(9) يا
((على صلواتهم يحافظون))(10) يك بحث ديگرى دارد كه اينها مواظب نمازهاى واجب و
مستحب اند اما دائما در نمازند اين حال كسى است كه ((اقم الصلاه لذكرى))(11) را
امتثال مى كند. اگر كسى ياد حق را هميشه در دل داشت اين دائما در نماز است.
موجودات جهان خارج دائما در صراط مستقيم اند و هرگز غافل نيستند.

بنابراين, فرشتگان, موجودات و نيز انسان هاى الهى و خودساخته, هرگز از تسبيح
خسته نمى شوند, چون هيچ گاه عصيان نمى كنند, فقط انسان معصيت كار است كه در نظام
تشريع كه واقع مى شود, گناه مى كند وگرنه در نظام تكوين, هيچ موجودى معصيت نمى كند.




تسبيح گويى كل آفرينش

خداوند متعال, در اين آيه شريفه, ((سبح)) را به ((ما فى السموات و ما فى
الارض)) اسناد داده است, اگر چيزى به سماوات و ارض اسناد داده شد ما فى السموات
و مافى الارض را هم شامل مى شود و اگر چيزى به ما فى السماوات و ما فى الارض منسوب
شد خود سماوات و ارض را هم شامل مى شود, اين سياق نشانه آن است كه هيچ كدام از
اينها خالى از حكم ديگرى نيست اگر گفتيم خداوند آسمان ها و زمين را خلق كرد يعنى
من فى السموات و من فى الارض هم مخلوق اند. اگر گفتيم آسمان و زمين به ياد حق است
من فى السماوات و من فى الارض هم به ياد حق اند. خود سياق و حكم نشان مى دهد كه
ظرف و مظروف هر دو در اين حكم سهيم اند.

پس آن جا كه حكم به آسمان و زمين اسناد داده شد من فى السموات و من فى الارض
را هم شامل مى شود آن جا كه حكم به من فى السماوات و من فى الارض اسناد داده شد
خود سماوات و ارض را هم شامل مى شود منظور كل نظام آفرينش است.



آسمان در قرآن

در قرآن كريم منظور از آسمان ها آن نيست كه در كتاب هاى هيئت و نجوم مطرح است;
يعنى همين هفت آسمان يا كمتر يا بيشتر, چون قرآن آسمان را با خصوصياتى ذكر
مى كند كه در دسترس علم هيئت نيست; مثلا مى فرمايد درهاى آسمان به روى كفار باز
نمى شود: ((لا تفتح لهم ابواب السمإ))(12) اين آسمانى كه در دارد و درش به روى
كافر باز نمى شود اين آسمانى نيست كه رصد خانه و هيئت آن را كشف كند, اين آسمان
فقط به روى مومنين باز است. يا اين كه گفته شده دعاى مومنين از آسمان ها مى گذرد
اين آسمانى نيست كه علم هيئت آن را كشف مى كند, اينها در حقيقت زمين اند نه آسمان.
يا اين كه مى فرمايد: ((و فتحت السمإ فكانت ابوابا))(13) هنگام قيامت سراسر
آسمان ها در است و گشوده مى شود, منظور, آسمان ظاهر نيست.

البته ممكن است آن چه را كه قرآن كريم درباره آسمان ظاهرى فرموده علم آن را
كشف كرده يا مى كند اما اساس سماوات, غيبى و معنوى است آن جا كه مى فرمايد: ((و
اوحى فى كل سمإ امرها)).(14) امر هر آسمانى را خدا به مسوول آن آسمان وحى
فرستاد و از راه ايهإ او را توجيه كرد يا در هنگام نزول وحى مى فرمايد: ((يتنزل
الامر بينهن)).(15)

همه اينها نشان مى دهد كه اين, آن آسمانى نيست كه با هيئت و علم كشف بشود بلكه
آسمانى است كه در عروج رسول اكرم(ص) و مانند آن مطرح است. بنابراين, چه آسمان
ظاهر, چه آسمان باطن همه مسبح ذات اقدس الله اند.



علت ذكر ((لام)) در لله

كلمه ((سبح)) در اين آيه شريفه متعدى است. ريشه اصلى اين كلمه, ثلاثى مجرد است
كه سبح, آن شناگرى است كه در دريا از چشم دور مى شود: ((سبح فى المإ اذا ذهب و
بعد)) اين را مى گويند سابح, تسبيح يعنى تبعيد, دور داشتن يعنى ذات اقدس الله را
از هر نقصى و از هر عيبى دور داشتن, سبحه يعنى نزهه و بعده. سبح متعدى است چه
اين كه ((با))ى تعديه هم در قرآن كريم فراوان استعمال شد آن چه كه موساى كليم
مى فرمايد به خدا عرض مى كند: ((كى نسبحك كثيرا))(16) و يا خدا مى فرمايد: ((و
تسبحوه بكره و اصيلا))(17) يا در موارد ديگرى مثل امر كه ((سبح اسم ربك
الاعلى))(18) در همه موارد چه امر و چه مضارع اينها همه متعدى است و نيازى به
كلمه لام نيست. اين لام يا براى آن است كه اخلاص را بفهماند: ((سبح مخلصا لله)) يا
معناى خضوع و سجود در اين تسبيح تضمين شده است: ((سبح ساجدا خاضعا لله)) يا
براى تضمين معناى سجود و خضوع است يا همان معناى غايى كه لله يعنى خالصا لوجه
الله, از اين جهت با لام ذكر شده است.



علت تقديم مفعول بر فاعل

در اين كريمه ((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض)) و علت تقديم مفعول بر
فاعل نه تنها براى آن است كه در ظرف و جار و مجرور سعه اى است كه در غير آن نيست
بلكه تقديم لله در همه اين موارد كه مفعول مقدم است براى اهميت مسإله است مثل
اين كه در مسإله جهاد خدا نمى گويد شما در راه خدا بجنگيد بلكه مى گويد در راه
خدا شما بجنگيد: ((فليقاتل فى سبيل الله الذين يشرون الحياه الدنيا
بالاخره))(19) نمى فرمايد ((فليقاتل الذين يشرون الحياه الدنيا والاخره فى سبيل
الله)) چون هدف حتى بر فاعليت فاعل, مقدم است لذا در اين گونه موارد نوعا نام
ذات اقدس اله قبلا ذكر مى شود.



هم آهنگى ابتداى هر سوره با محتواى آن

هر مضمونى كه در ابتداى هر سوره مىآيد در حقيقت, نشان دهنده محتوا و مضمون آن
سوره است, حتى اسماى حسنايى هم كه در پايان سوره ذكرمى شود آن هم عهده دار محتواى
سوره است; يعنى اگر سوره اى ـ مثل همين سوره حشر ـ با تسبيح آغاز شد, يا عزت و
حكمت يك جا ذكرشد, نشان مضمون اين سوره است. اينها اوصاف و اسماى الهى اند. در
پايان همين سوره حشر آمده است كه: ((يسبح له ما فى السموات والارض و هو العزيز
الحكيم)) يعنى تسبيح, عزت, حكمت و… عهده دار محتواى اين سوره اند يعنى هر مطلبى
كه در اين سوره مطرح هست به استناد تسبيح حق, عزت حق و حكمت حق است. اسماى
حسنايى كه در پايان هر آيه ذكر مى شود اين تإثير را دارند چه اين كه اگر در
پايان هر سوره هم ذكر شوند اين تإثير را نيز خواهند داشت. ويژگيى كه سوره حشر
دارد اين است كه بسيارى از اسماى حسناى حق تعالى در پايان آن آمده است. پس
((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض))گاهى ((ما)) براى تقرير و زيادى تثبيت
مطلب تكرار مى شود و زمانى هم نيازى به تكرار آن نيست چه اين كه در سوره حديد
مى فرمايد: ((سبح لله ما فى السموات والارض)) بدون تكرار كلمه ((ما)). ولى در
سوره حشر مى فرمايد:
((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض)) وقتى انسان در طليعه سوره با نزاهت
حق رو به رو و به مضمون سوره وارد مى شود هر جا نقصى به ذهن او رسيد به قصور خود
حمل مى كند, چون اول پذيرفت خدا سبوح و منزه از هر نقص است. سوره هايى كه بوى نقص
و طعم عيب دارند معمولا با تسبيح شروع مى شوند, مثل آن سوره هايى كه در آن, قرض
الحسنه دادن به خدا و يا نصرت او مطرح است, توضيح آن كه: خدا در بعضى از اين
سوره ها مى فرمايد به من قرض الحسنه بدهيد: ((من ذا الذى يقرض الله قرضا
حسنا))(20) يا كيست كه خدا را يارى كند چون قرض الحسنه مرحله اى قوىتر از مرحله
نصرت است. گاهى خدا مى فرمايد كيست كه به من قرض بدهد و زمانى مى فرمايد كيست كه
مرا يارى كند؟
قرض الحسنه را بايد به كسى داد كه ندارد ولى مى تواند تهيه كند, و كسى را بايد
يارى داد كه توان ندارد. نقص مورد نصرت بيش از نقص قرض الحسنه است. همه اين
مراحل را قرآن كريم از باب تنزل اسمإ حق ياد مى كند. چون اين گونه تعبيرات بوى
نقص مى دهد و طعم عيب دارد اول اين سوره ها با تسبيح حق شروع مى شود: ((سبح لله ما
فى السموات و ما فى الارض)) بعد مى فرمايد: ((من ذا الذى يقرض الله قرضا حسنا))
يعنى اگر ما در وسط سوره حديد به قرض الحسنه دادن به خدا برخورد كرديم چون اول
سوره با تسبيح همراه بود يقين پيدا مى كنيم كه اين قرض الحسنه ناشى از فقر خدا
نيست. در اين سوره مباركه حشر هم ما يك آثار بى مهرى را مى بينيم كه خدا دستور
جلاى وطن به يهوديان بنى نضير مى دهد.

اين جلا, طعم بى مهرى مى دهد اما وقتى در آغاز اين سوره با سبوح بودن حق آشنا
شديم كه خدا منزه از هر نقص و مبراى از هر عيب است مى فهميم كه اگر در جايى
دستور شدت داده است در آن جا به عنوان ((اشد المعاقبين فى موضع النكال
والنقمه))(21) ظهور كرده است و وضعش براى ما روشن نيست بايد كم كم بفهميم.

تسبيحى كه در اين سوره است براى آن است كه بسيارى از مضامين اين سوره با عزت
خدا تضمين مى شود خداى عزيز دستور جلاى وطن مى دهد اگر او سبوح است و از هر عيب و
نقصى منزه است يقينا در اين كار مصلحت است گاهى دستور مى دهد درخت ها را قطع
كنيد, اين يك مورد استثنايى است: ((ما قطعتم من لينه او تركتموها قائمه على
اصولها فبإذن الله))(22) قطع درخت در اسلام ممنوع بود يعنى در همه جنگ ها به همه
رزمندگان گفته بودند كه نبايد درخت كسى را قطع كنيد, اما در اين سوره دستور قطع
درختان يك باغ آمده است و اين به حسب ظاهر, رنگ بى مهرى دارد. ولى اگر انسان
ريشه يابى كند مى بيند كه اين جا جاى ظهور ((اشد المعاقبين فى موضع النكال
والنقمه)) است و لذا مى فرمايد:
((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم)).

خدا عزيز است در بحث هاى قبل هم آورديم كه عزيز را از همان عزت گرفته اند عزت
يعنى صلابت و نفوذ ناپذيرى, به زمينى كه سرسخت و نفوذ ناپذير است و با نيش كلنگ
و بيل هم نمى توان خاكى از او كند ((ارض عزاز)) مى گويند, اين زمين عزيز و
نفوذناپذير است, مومن عزيز هم اين چنين نفوذ ناپذير و تسليم ناشدنى است و اگر
چنان چه كسى به نبرد با عزيز پرداخت قهرا شكست مى خورد و آن عزيز, پيروز است. پس
غلبه از لوازم عزت است نه اين كه معناى عزت, غلبه باشد نه عزيز يعنى پيروز, نه
عزت يعنى غلبه, اگر موجودى نفوذناپذير بود جنگ با او با شكست همراه است و خدا
عزيز است و در دسترس كسى نيست اگر چيزى هم در دسترس نبود و بعيدالمنال بود
مى گويند عزيزالوجود است يعنى نمى توان به او دسترسى پيدا كرد, خدا عزيز است و
هيچ كس به او دسترسى ندارد.



آميختگى عزت و حكمت

آن گاه اين عزت و صلابتش آميخته با حكمت است هر كارى كه مى كند به جاست اين
چنين نيست كه چون عزيز است ـ معاذ الله ـ كارهاى نابه جا بكند, او سبوح است و
منزه از هر عيب و نقص است پس عزتش با حكمت همراه است و اگر كسى در برابر او
خاضع, مطيع و منقاد بود خدا عزت و حكمت خود را در او ظاهر مى كند و او مظهر عزيز
و حكيم مى شود, اگر فرمود: ((العزه لله جميعا))(23) در كنارش هم فرمود: ((لله
العزه و لرسوله و للمومنين))(24) اگر فرمود: ((و هو العزيز الحكيم))(25) كه اين
لسان, لسان حصر حكمت است ولى فرمود من به هر كه بخواهم مى دهم:
((و يوتى الحكمه من يشإ و من يوت الحكمه فقط اوتى خيرا كثيرا))(26) حكمت,
كار خدا و وصف فعلى خداست چه اين كه عزت هم صفت فعلى اوست, و اين صفت را در
افرادى ظاهر مى كند آن گاه مى فرمايد: ((العزه لله و لرسوله و للمومنين)). در جاى
ديگر مى فرمايد: ((العزه لله جميعا)) نه اين كه خدا و پيامبران همه عزيزاند بلكه
عزت پيامبران و مومنين مظهر عزت حق است, عزت بالاصاله و بالذات از آن خداست
درباره حكمت هم باز اين چنين است.

اگر ((يوتى الحكمه من يشإ)) اين چنين نيست كه خدا به كسى حكمت بدهد و به او
واگذار و يا عطا كند كه آن فرد حكيم بشود بلكه در آينه هستى او مى تابد و او
مظهر حكمت مى شود.

بنابراين, آن چه كه در اين سوره مطرح است مضمون اين سوره را همين سطر اول
تضمين مى كند: ((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز الحكيم)).

در اين سوره, عزت و حكمت, همراه با هم آمده است: ((و هو العزيز الحكيم)) اين
لسان, لسان حصر است; او عزيز و حكيم است و اين چنين نيست كه اين صفات را
جداگانه داشته باشد. گاهى ممكن است انسان دو صفت داشته باشد هر صفتى را در جاى
خود اعمال كند منهاى وصف ديگرى, اما اوصاف ذات اقدس اله اين چنين نيست لذا گاهى
بدون عطف ذكر مى شود مخصوصا در پايان همين سوره مباركه حشر كه بسيارى از اسماى
الهى ذكر مى شود, نوع اين اسما و صفات, بدون عطف است, اين جا هم كه بدون عطف ياد
شده براى آن است كه حكمتش آميخته با عزت و عزتش آميخته با حكمت است, او حكيمانه
عزيز است و عزيزانه حكيم است, و هو العزيز الحكيم.

والسلام.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) حشر (859) آيه1.
2 ) آل عمران (3) آيه83.
3 ) نحل (16) آيه 49.
4 ) فصلت (41) آيه11.
5 ) حشر (59) آيه24.
6 ) انعام (6) آيه162.
7 ) مفاتيح الجنان دعاى آل ياسين.
8 ) معارج (70) آيه23.
9 ) همان, آيه34.
10 ) مومنون (23) آيه9.
11 ) طه (20) آيه14.
12 ) اعراف (7) آيه40.
13 ) نبإ (78) آيه9.
14 ) فصلت (41) آيه12.
15 ) طلاق (65) آيه14.
16 ) طه (20) آيه33.
17 ) فتح (48) آيه9.
18 ) اعلى (87) آيه1.
19 ) نسإ (4) آيه74.
20 ) بقره(2) آيه245.
21 ) مفاتيح الجنان.
22 ) حشر(59) آيه5.
23 ) نسإ (4) آيه139.
24 ) منافقون آيه63.
25 ) ابراهيم (14) آيه4.
26 ) بقره(2) 269.

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام

علامه سيد محمد حسين فضل الله: حكم اعدام سلمان رشدى مورد اجماع علماى اسلام
است.(28/11/75)

دادگاه استانبول شش اسلامگرا را به حبس ابد محكوم كرد.(2/12/75)

عوامل مسلح فرقه گرا دو عضو بلند پايه نهضت فقه جعفرى پاكستان را به شهادت
رساندند.(5/12/75)

يك رهبر مسيحيان آمريكا مسلمان شد.(7/12/75)

مفتى قدس: دريافت شناسنامه اسرائيلى توسط مسلمانان فلسطينى حرام است.(8/12
/ 75)

تظاهر كنندگان خشمگين پاكستانى پرچم آمريكا و آدمك كلينتون را به آتش كشيدند.
(9/12/75)

سازمان جماعت اسلامى مصر اعلام كرد: رژيم مبارك كافر است و بايد سرنگون شود.(20
/ 12/75)

سه عضو نهضت جعفرى پاكستان به شهادت رسيدند.(23/12/75)

عضو بلندپايه نهضت فقه جعفرى در پنجاب پاكستان به شهادت رسيد.

پرچم اسرائيل در اجتماع اعتراضآميز حزب الله لبنان به آتش كشيده شد.(25/12
/ 75)



داخلى

سينماگران كشور با آرمان هاى امام خمينى و شهيدان انقلاب تجديد ميثاق كردند.

جمهورى اسلامى ايران و تركمنستان پنج سند همكارى امضا كردند.(27/11/75)

دستگاه آزمايش موتور هواپيماى سوخو 24 در ايران ساخته شد.

فرمانده سابق قرارگاه حمزه به فرماندهى نيروى انتظامى منصوب شد.(28/11 /
75)

شهردار سابق منطقه 6 تهران به 13 سال زندان و تبعيد محكوم شد.(29/11/75)

سرمايه گذارى بانك ها در شركت هاى سرمايه گذار ممنوع شد.

مجلس, تشكيل دادگاه خانواده را تصويب كرد.(1/12/75)

رئيس جمهور: عدالت اجتماعى بايد ركن اساسى و راهبردى برنامه 25 ساله توسعه
كشور باشد.(2/12/75)

رئيس مجلس: دست آمريكا و صهيونيست ها در واقعه مولتان پاكستان كاملا پيداست.(4
/ 12/75)

طى سال جارى مردم 110 ميليارد ريال از طريق كميته امداد به محرومين اهدا
كردند.(5/12/75)

حجه الاسلام والمسلمين خاتمى: هر كس در نظام ماست بايد ولايت فقيه را به عنوان
مبناى نظام بپذيرد.(7/12/75)

رهبر انقلاب: نتيجه آراى مردم در انتخابات رياست جمهورى هر چه باشد به سود
كشور و نظام است.

رهبر انقلاب: كسى كه اكثريت آرا را به دست آورد مشروعيت مردمى دارد و رهبرى
نظام او را تنفيذ مى كند.(8/12/75)

روساى سه قوه بر لزوم بى طرفى مسوولان اجرايى در برگزارى انتخابات تإكيد كردند.
(9/12/75)

سفير تركيه از ايران اخراج شد.(11/12/75)

رئيس جمهور: ايران تنها كشورى است كه بدون كمك خارجى و با اتكا به مردم
ويرانى هاى جنگ را بازسازى كرد.(12/12/75)

رهبر انقلاب: نمى توان تحمل كرد عده اى ثروت اندوزى كنند و در كنار آن جمعى
گرسنه باشند.

تعداد قربانيان زلزله اردبيل به 965 نفر رسيد.(14/12/75)

رهبر انقلاب: نوسازى معنوى و استقرار عدالت اجتماعى به عنوان گام چهارم انقلاب
بايد شتاب بگيرد.

اسپرىهاى دارويى براى اولين بار در ايران ساخته شد.(19/12/75)

150 نفر از كاركنان گمركات كشور به اتهام تخلف از كار بركنار شدند.

رهبر انقلاب: اجبار دختران به ازدواج هاى ناخواسته خلاف شرع است.

رهبر انقلاب اسلامى: اسلام براى ايجاد محيطى سالم و امن حجاب را براى زنان تعيين
كرده است.(21/12/75)

رهبر انقلاب: از هر كارى كه با مهار تورم و تقويت پول ملى تعارض دارد, بايد
جلوگيرى شود.

يك هواپيماى سى ـ 130 با 86 سرنشين در ارتفاعات نيشابور سقوط كرد.

حضرت آيه الله خامنه اى: نبايد گوهر گرانبهاى ارتباط با مردم را از دست داد,
اشرافى گرى شاخص اصلى دورى از مردم است.(25/12/75)

از سوى سازمان ملل, ايران جدىترين كشور در مبارزه با مواد مخدر شناخته شد.(27
/ 12/75)

طى حكمى از سوى رهبر انقلاب, تركيب جديد مجمع تشخيص مصلحت با رياست پنج ساله
آقاى هاشمى رفسنجانى تعيين شد.(28/12/75)



خارجى

مجسمه آتاترك در تركيه به آتش كشيده شد.(27/11/75)

به فرمان يلتسين 200 هزار نيروى مسلح روسيه از كار بركنار شدند.

رئيس مجلس اسلامى انگليس: هزاران مسلمان براى اجراى حكم اعدام سلمان رشدى هم
قسم شده اند.(1/12/75)

يك ديپلمات آمريكايى به جرم جاسوسى از هند اخراج شد.(2/12/75)

وزير دفاع عربستان: داشتن بهترين روابط با ايران براى رياض مهم است.(6/12 /
75)

گروه ((ارتش خدا)) در آمريكا اعلام موجوديت كرد.(8/12/75)

پارلمان تركيه طرح استيضاح اربكان را رد كرد.(9/12/75)

دولت نواز شريف به تقليد از غرب روزهاى يك شنبه را تعطيل رسمى اعلام كرد.(11 /
12/75)

امير بحرين: روابط خوب ايران و بحرين منافع دو كشور را در منطقه به همراه
خواهد داشت.(12/12/75)

نمايندگان مجلس اردن خواستار اخراج سفير اسرائيل شدند.(14/12/75)

سوريه: شهرك سازى صهيونيست ها اعلام جنگ عليه اعراب است.

نتانياهو چهار دفتر ساف در بيت المقدس را تعطيل كرد.(16/12/75)

آمريكا با قطعنامه ضد اسرائيلى شوراى امنيت مخالفت كرد.(18/12/75)

اربكان: هيچ كس قدرت شكست دادن مردم دين دار را ندارد.(19/12/75)

بى نظير بوتو به عنوان رهبر دائمى حزب مردم پاكستان انتخاب شد.

ربانى: پاكستان و آمريكا عامل بدبختى مردم افغانستان هستند.(20/12/75)

رژيم صهيونيستى احداث شهرك هاى يهودىنشين در بيت المقدس را آغاز كرد.(21/12 /
75)

شوراى امنيت تحريم ليبى را چهار ماه ديگر تمديد كرد.

مجمع عمومى سازمان ملل با اكثريت آرا از سياست هاى توسعه طلبانه رژيم
صهيونيستى انتقاد كرد.(25/12/75)

وليعهد عربستان: مصلحت دو كشور ايران و عربستان در تقويت علائق و روابط حسنه
است.(27/12/75)
پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


سوال:
1ـ آيا پولى كه دولت به عنوان عيدى و پاداش به كارمندان مى دهد, خمس دارد يانه؟
2ـ سال مالى حقوق بگيران دولت چگونه است; يعنى از چه تاريخى مى توان سال مالى را قرار داد؟
(دزفول , جواد احمدى)
پاسخ :
1ـ طبق فتواى حضرت امام و مقام معظم رهبرى, عيدى و پاداش خمس ندارد.
2ـ ابتداى سال مالى حقوق بگيران, روز اول دريافت اولين حقوق است بنابراين اگر شما هميشه بيست و هشتم هر ماه حقوق دريافت مى كنيد همان روز, اول سال مالى شماست, و در پايان سال هر چه اضافه بر هزينه سالتان اندوخته داشتيد, يك پنجم آن را بايد به عنوان خمس پرداخت كنيد.

سوال:
1ـ چرا با وجود اين كه تمام انسان ها از يك تن آفريده شده اند برخى سياه پوست و بعضى سفيد پوست مى باشند؟
2ـ آيا مى توان امامان(ع) و مخصوصا امام زمان(عج) را ديد يا خير؟
3ـ زمان ورود سلمان فارسى به مكه قبل از بعثت بود يا بعد از بعثت؟
4ـ تا چه اندازه مى توان به كتاب مفاتيح الجنان اطمينان كرد با توجه به اين كه اين جانب چند مورد آن را امتحان كرده ام و نتيجه اى حاصل نشده است؟
(آبيك, ابراهيم)
پاسخ :
1ـ سياهى و سفيدى تابع عوامل محيطى و نژادى است.
2ـ مسلما ديدن آن حضرت(ع) براى افراد معمولى ميسر نيست.
3 ـ جناب سلمان وارد مدينه شدنه مكه.
4ـ دعاها را بايد به قصد رجا خواند و اما اين كه تجربه كرده ايد و مفيد نبوده است دليل نادرستى مطلب نيست. ممكن است شرايط مساعد نبوده است.

آمل, برادر عبدالرضا. ج
دارا بودن ثروت زياد, دليل بر اين نيست كه ثروتمند محبوب خداست بلكه چه بسا ثروت زياد موجب عذاب زياد شود, البته اگر ثروتمند, حقوق مالى اش (خمس و زكات) را پرداخت نمايد و با آن حج گزارد و به مستمندان, به ويژه اقوام, كمك نمايد و ثروتش را وسيله اى براى كسب رضاى خدا و خدمت به خلق قرار دهد, اين ثروت خير است و موجب سعادت. ولى اگر آن را در مسير باطل به كار برد و ابزار تجمل پرستى, عياشى و اسراف قرار دهد, اين ثروت شر و وسيله عذاب الهى است.

آبادان, خواهر مريم. ب
1ـ حد شرعى حجاب براى بانوان پوشش همه بدن به استثناى دو دست و صورت است, بنابراين پوشانيدن پا نيز در غير نماز واجب است و دليل بر حجاب, آيات قرآن و روايات معصومان (ع) است.
2ـ وقتى كسى, ديگرى را به قتل برساند, ولى مقتول ـ با نظر حاكم شرع ـ حق قصاص دارد و اگر به ديه مصالحه كرد يا عفو نمود, حق وى ساقط مى شود اما حكومت اسلامى مى تواند براى جلوگيرى از تكرار اين گونه مفاسد, قاتل را تعزير كند و حكام شرع نبايد به مجرد عفو يا مصالحه به ديه, توسط ولى دم, قاتل را آزاد كنند.
3ـ هيچ دليل عقلى يا شرعى درباره نحوست روز سيزدهم وجود ندارد و آنچه كه معروف شده مطلبى خرافى و غير عقلانى است. همين طور عطسه كردن را به فال بد گرفتن نيز مذموم است و نبايد به آن اعتنا كرد.

تهران, خواهر نرگس صادقيان
از اظهار لطف شما نسبت به مجله خودتان و ارائه پيشنهادهايتان سپاسگزاريم. درباره نامزدهاى رياست جمهورى, به سرمقاله اين ماه مراجعه فرماييد.

شيراز, خواهر مهرى. م
1ـ نوروز باستانى, عيدى ملى است كه اسلام نيز آن را مطلوب دانسته و كوشيده است به آن جهت معنوى بدهد از اين رو در اين روز, به غسل كردن, گرفتن روزه و پوشيدن پاكيزه ترين لباس ها توصيه كرده است ولى چهارشنبه سورى, مراسمى خرافى و ارتجاعى است كه با هيچ منطق و استدلال عقلانى قابل توجيه نيست و الحمدلله مردم مسلمان و خردمند كشورمان نيز آن را ناپسند مى دانند, روى اين جهت مطلبى كه مجله ((زن روز)) در اين باره نوشته عملا در خدمت احياى سنتى نابخردانه و خرافى است و به هيچ وجه در شإن موسسه بزرگى مانند كيهان كه سوابق درخشانى در دفاع از ارزش هاى فرهنگى جامعه اسلامى دارد نيست و انتظار مى رود اين اشتباه جبران شود.
2ـ وليمه براى پنج مورد مستحب است: 1ـ ازدواج 2ـ تولد فرزند 3ـ ختنه 4ـ خريد خانه 5ـ بازگشت از سفر مكه.
3ـ مهر يا صداق از سنت هاى اسلامى است كه اگر در عقد ذكر نشود, پس از همبستر شدن, معادل مهر زنانى مانند او بر عهده شوهر مىآيد و مطلوب ترين مبلغ مهر, مهرالسنه است. در روايت آمده است كه از بد قدمى زن, مهر زياد اوست. بنابراين اسلام به مسلمانان سفارش مى كند كه در امر ازدواج آسان گير باشند و از اصرار بر مهر زياد پرهيز كنند.

اهواز , برادر دكتر م. بهمنش
نوشته ايد از خانواده اى مستضعف بوده ايد كه با تلاش فراوان و كمك هاى كميته امداد امام خمينى ـ قدس سره ـ اكنون پزشكى ماهر و داراى درآمد بالا هستيد و به شكرانه اين موهبت و جهت اداى دين به اسلام و انقلاب هر ماه, مبلغى از حقوق خود را به نيازمندان فاميل اختصاص مى دهيد و از ساير همكاران به ويژه آنان كه از خانواده هاى محروم جامعه برخاسته اند, خواسته ايد كه گذشته خويش را فراموش نكنند و بدانند به جاى زياده روى و اسراف, بهتر است نيازمندان را هم در شادى خويش سهيم كنند كه موجب قرب الهى و خشنودى خلق است كه هم در آخرت مإجورند و هم نزد مردم محبوب. ما نيز از كار پسنديده و توصيه صوابتان تقدير مى كنيم و موفقيت شما را از خداى بزرگ مسإلت داريم.

تهران, خواهر افسر. ع
نوشته ايد((تالارهايى هستندكه افرادلاابالى آنها را براى مراسم عروسى اجاره مى كنند و شوونات اسلامى در آن جا رعايت نمى شود)).
به عنوان يك وظيفه دينى مى توانيد نيروهاى انتظامى محل را در جريان قرار دهيد تا با متخلفان برخورد كنند و اگر آنها كوتاهى نمودند, مراتب را به وزارت اطلاعات و در نهايت مقام هاى بالاى كشور گزارش كنيد. گرچه متإسفانه دستگاه قضايى هم برخورد قاطعى با اين گونه افراد ندارد و معمولا با جريمه اى اندك آنها را آزاد مى كنند, در حالى كه بايد اين مراكز براى هميشه تعطيل شوند و گردانندگان آنان ـ كه عناصر مفسدىاند و هدفى جز اشاعه فحشإ و فساد در جامعه ندارند ـ به اشد مجازات برسند.

رشت, خواهر مريم. پ
1ـ استفاده از لباس عروس و آرايش مخصوص, در شب عروسى, مانع شرعى ندارد ولى عروس و خانم هايى كه داراى آرايش هستند بايد خود را از نامحرم بپوشانند.
2ـ شادى و استفاده از ابزار مشروع در عروسى مانعى ندارد و مثلا دف زدن توسط زنان و در مجالس زنانه بلامانع است ولى محرمات الهى چون اختلاط زن و مرد و عدم رعايت پوشش اسلامى و رقص و مانند آن جايز نيست.

اصفهان , برادر سيد حسام فلسفى
از اهتمام شما به امور جوانان و نوجوانان سپاسگزاريم, ما نيز در حد مقدور, انجام وظيفه خواهيم كرد.

زرند, برادر محمد مهدى
1ـ به مقدارى كه از آنهاقرض كرده ايد اگر جاى آن بگذاريد خمس ندارد.
2ـ اگر عمدا آن روزه ها را خورده ايد بايد علاوه بر قضا كفاره بدهيد يعنى براى هر روز به 60 فقير, به هر كدام 750 گرم آرد يا نان يا گندم و امثال آن, بدهيد و وقتى توانستيد 60 روز را نيز روزه بگيريد.
3ـ سال قمرى براى خمس اشكال ندارد و هر سال مقدارى كه بايد قسط قرض ها را بدهيد خمس ندارد مابقى درآمد خمس دارد و خمس را بايد به مرجع تقليدتان برسانيد و بقاى بر تقليد حضرت امام هم بايد براساس تقليد از مرجع زنده اعلم باشد.

تهران خواهر زهرا. م
از ارسال كارت تبريك به مناسبت سال نو, سپاسگزاريم, ما نيز سالى پربار و سرشار از معنويت براى شما و همه خوانندگان مجله, آرزو مى كنيم.

خواهر الف . ر . 395
بازگو كردن گناه, پيش هيچ كس درست نيست, تنها راه نجات, توبه يعنى پشيمانى از گذشته و تصميم به ترك گناه است. مطمئن باشيد خداوند مهربان كسى را كه از روى خلوص نيت به سوى او روى آود, نااميد نمى كند. ازدواج شما هم از نظر شرعى صحيح است و مشكلى ندارد و نگرانى شما بى مورد است.
شما فقط از خداوند طلب آمرزش كنيد و با عبادت و بندگى خدا, ان شإالله, رستگار خواهيد شد. قدر همسر مهربان و فرزندان عزيزتان را هم بدانيد, موفق باشيد.

تازه هاى نشر
همراه با زائرين كعبه, محمد ابراهيم رحيمى نژاد, موسسه فرهنگى همسايه, چاپ اول.
همه چيزها آبى است (مجموعه شعر) , صادق رحمانى, ترجمه محمد الامين, موسسه فرهنگى همسايه.
محراب, يادمان چهارمين همايش سراسر نمايش بچه هاى مسجد, اثر دفتر نمايش بچه هاى مسجد, حوزه هنرى سازمان تبليغات اسلامى.
كاروانى از شعرهاى عاشورايى, مركز پژوهش هاى فرهنگى بنياد شهيد و انجمن ادبى شاعران انقلاب اسلامى.
ايثار و شهادت در مكتب امام خمينى(س), موسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينى(س).
ضيافت نور, منتخب سروده هاى شاعران شاهد, دفتر دوم, ناشر: هنر و انديشه.
وحدت مرجعيت و رهبرى, سيد على شفيعى, انتشارات انديشه, چاپ اول.
سيماى قدس (مصلاى پيامبران), غلامرضا گلى زواره, مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامى, چاپ اول.
شمشير و سياست (مبارزه اسلام نبوى و اسلام اموى), صالح الوردانى, ترجمه سيد محمد جواد مهرى, بنياد معارف اسلامى, چاپ اول1375.
فريب (كاوشى در اسلام پيامبر و اسلام سياست بازان), صالح الوردانى, ترجمه سيد محمد جواد مهرى, بنياد معارف اسلامى, چاپ اول 1375.
ندإ القدس, نشريه جنبش جهاد اسلامى فلسطين دفتر تهران.

انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم:
المعجم المفهرس لالفاظ احاديث بحارالانوار, جزء يازدهم, چاپ اول.
تفكر دينى در قرن بيستم, جان مك كويرى, ترجمه عباس شيخ شعاعى, محمد محمد رضايى , چاپ اول.
تمثيلات و تشبيهات در آثار استاد شهيد مطهرى, على رضا رجالى تهرانى چاپ اول.
درآمدى بر مبانى اصطلاح نامه علوم اسلامى, مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى, گردآورنده محمد هادى يعقوب نژاد, چاپ اول.
مديريت اسلامى, محمد حسين ابراهيمى, چاپ اول.
سيماى كارگزاران على بن ابى طالب, جلد اول , چاپ سوم.
يك تكه نان, چاپ سوم
داستان دوستان, جلد پنجم, چاپ چهارم.
شرح خطبه حضرت زهرا(ع) جلد اول, چاپ پنجم.
ترجمه و شرح بدايه الحكمه, جلد سوم, چاپ سوم.
شب قدر, قلب ماه رمضان, ويرايش دوم.
پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم


(ويژه عيد غدير خم)



ولايت
مست از غدير خم نگر مهر و مه و ارض و سما
آرى مجو هوشى دگر چون شد سقايت با خدا
مى, وحى و خمش, عقل كل, پر زو غدير از بوى گل
بخشنده سلطان رسل, نوشنده شاه اوليا
چون شد على بر انس و جان مولاى پيدا و نهان
مقصود ايزد شد عيان ز ارسال خيل انبيا…
احمد چو بازوى على, بگرفت با صوت جلى
گفت آن كه من او را ولى, داند على را پيشوا
شد چهر قومى چون قمر, زين مژده فرخ اثر
شد خاطر برخى كدر زين لفظ معنى آزما
شاه جوانمردان على, داناى مخفى و جلى
بر هر نبى و هر ولى كرده است نورش اهتدا
آن شمس افلاك يقين, كش بنده روح الامين
هم با مساكين همنشين هم بر سلاطين پادشا
كعبه به جز كوى تو نى, مشعر به جز سوى تو نى
مقصد به جز روى تو منى, از سعى مروه تا صفا
تا بيش باشد محترم عيد غدير از عيد جم
يارت زعشرت مغتنم, خصمت به عسرت مبتلا
جيحون يزدى (وفات 1301. ق)

شهر علم
دارد دو دست ايزد دادار هر دو راست
يك دست مصطفى و دگر دست مرتضاست
ايزد سرشت گوهر آدم بدين دو دست
((آدم به هر دو دست سرشتم)) بر اين گواست
در دامن على زن و آل على دو دست
تا آورند دست به دستت به راه راست
كردش وصى خويش پيمبر به روز خم
زآواز او هنوز خم چرخ پر صداست
پيغمبر و على را يك دان و يك شناس
ذات و صفات هر دو نه از يكدگر جداست
جز بر پى على نبرى ره به شهر علم
كاو سوى شهر علم تو را شهره پيشواست
جز بر در على مطلب آرزو ((سروش))
كاين در در عنايت و بخشايش و عطاست
سروش اصفهانى (1228 ـ 1285. ق)

غدير
باده بده ساقيا ولى زخم غدير
چنگ بزن مطربا, ولى به ياد امير
تو نيز اى چرخ پير بيا زبالا به زير
داد مسرت بده, ساغر عشرت بگير
وادى خم غدير منطقه نور شد
يا زكف عقل پير, تجلى طور شد
يا كه بيانى خطير ز سر مستور شد
يا شده در يك سرير قران شاه و وزير
چون به سر دست شاه, شير خدا شد بلند
به تارك مهر و ماه, ظل عنايت فكند
به شوكت فر و جاه, به طالعى ارجمند
شاه ولايت پناه, به امر حق شد امير
به هر كه مولا منم على است مولاى او
نسخه اسما منم, على است طغراى او
سر معما منم على است مجلاى او
محيط انشا منم على مدار و مدير
اى به فروغ جمال آينه ذوالجلال
((مفتقر)) خوش مقال مانده به وصف تو لال
گرچه براق خيال در تو ندارد مجال
ولى زآب زلال تشنه بود ناگزير
آيه الله محمد حسين غروى اصفهانى

آيينه دار قبله
ما را كه آشناى خدا كرد؟
مردى كه آيه آيه, صدا كرد
مردى كه از هزاره پر چين
ما را به باغ عشق رها كرد
تا دشت را به سبزه نشاند
سيلى روان, زكوه حرا كرد
دستى بلند كرد, بتان را
درهم شكست. عشق, چها كرد؟
خورشيد خانه زاد, على را
آيينه دار قبله نما كرد
يك كاروان, بهشت شقايق
تقديم خاطر شهدا كرد
بسيار دوست داشت شما را
در خلوت شبانه, دعا كرد
از ساغر محبت او, مى
خورد آن كه عهد بست و وفا كرد
محمد عباسيه ((كهن))

على (ع)
چو وهم در دو جهان در نيافت جاى على را
خيال, رنگ نبندد, مگر ثناى على را
بهار سرمه چشم دو عالم است غبارت
اگر چو جاده دهى بوسه جاى پاى على را
نفس به ياد دمى مى زنم كه مرگ درآيد
مگر به گوش گران بشنوم صداى على را
مگر به روى خيال على دو ديده ببندم
كه سر به سجده نهم يك زمان خداى على را
تو يوسف ار چه به چاهى, همين بست كه شنيدى
به شب صداى جگر سوز گريه هاى على را
هجوم آينه چيدى به جز غبار نديدى
فروختى و خريدى دل و ولاى على را
يوسفعلى ميرشكاك

مولاى عشق
على را وصف در باور نيايد
زبان هرگز زوصفش برنيايد
على تركيبى از زيباترين هاست
على تلفيقى از شيواترين هاست
على راز شگفت روز آغاز
على روح سبكبالى و پرواز
زبان عشق را گوياترين بود
طريق درد را پوياترين بود
صلابت ذره اى از همتش بود
شجاعت در كمند هيبتش بود
على در آستين دست خدا داشت
قدم در آستان كبريا داشت
خطر مى لرزد از تكرار نامش
سفر گم مى شود در نيم گامش
من او را ديده ام در بى كران ها
فراتر از تمام كهكشان ها
من او را ديده ام آن سوى بودن
فراز لحظه ناب سرودن
على را از گل ((لا)) آفريدند
براى عشق مولا آفريدند
سخن هر چند گويم ناتمام است
سخن در حد او سوداى خام است
زدريا قطره آوردن هنر نيست
زبانم را توانى بيشتر نيست
ولى تا با سخن گردد دلم جفت
بگويم آنچه آن شوريده مى گفت:
((على را قدر, پيغمبر شناسد
كه هر كس خويش را بهتر شناسد))(*)
پرويز بيگى حبيب آبادى

*) بيت از ملا عبدالرزاق است.

پاورقي ها:

/

نيايش عاشقان


پروردگارا! زبان ها از رسيدن, به مرتبه ستايشى كه سزاوار جلال تو است كوتاه آمده و خردها از ادراك ژرفناى ذات تو ناتوان شده و چشم ها از نگريستن به انوار جمالت وامانده اند! تو براى آفريده هايت, راهى جهت شناخت ذات خود, جز اظهار ناتوانى از شناخت, نآشيگشوده اى!
خدايا! ما را از آنان قرار ده كه درختان اشتياق تو در باغ دل هاشان ريشه دوانيده و آتش محبت تو فضاى قلب هاشان را فرا گرفته است; پس آنان در آشيانه هاى افكار بلند خود, پناه گرفته اند و در گلگشت قرب و شهود مى خرامند و از سرچشمه هاى محبتت با جام هاى لطف تو مىآشامند و به چشمه سار صفا درآمده اند. پرده ها از برابر ديدگانشان فرو افتاده و تاريكى ترديد از باورها و دل هاشان زدوده شده و قلب هاشان از وسوسه شك هاى بى حاصل پاك آمده است.
رسيدن به شناخت تو سينه هاى ايشان را وسعت بخشيده و همت هاى بلند, آنها را به مسابقه سعادت و پارسايى واداشته است و از چشمه شيرين طاعت حق, آبى خوش گوار نصيب آنان شده و در محفل انس با پروردگار, سيرت آنها پاك گرديده است و در سرزمين هراس, راه هاى ايشان امن است.
با پناه آوردن به دامان رب الارباب, جان هايشان به اطمينان رسيده و ارواحشان به پيروزمندى و رستگارى خود يقين يافته اند و ديدگانشان با نظر به جمال محبوب روشن گرديده و به سبب رسيدن به مقصود و نيل به آرزويشان آرامش خاطر يافته اند و با فروختن دنيا به آخرت, تجارتى پرسود كرده اند!
خداى من! چه قدر الهام ياد تو در دل ها لذت بخش است و چه قدر راه يابى به آستان تو, با انديشه هايى كه در راه هاى غيب سير مى كنند, دلپذير است و چه قدر مزه محبت تو خوش و طعم شراب وصل تو شيرين است!
پس ما را در درگاه خويش پناه ده و مران و دور مساز! ما را از خاص ترين عارفان و صالح ترين بندگان و راستگوترين طاعت پيشگان و خالص ترين پرستشگران خود قرار ده!
اى بزرگ مرتبه, اى گران قدر, اى بخشنده, اى احسان كننده, به حق رحمت و نعمت خود, اى مهربان ترين مهربانان!
(ترجمه مناجاه العارفين)
پاورقي ها:

/

حضور شكوهمند و گزينش برتر




سردبير

((به سوى صندوق هاى رإى چون موجى خروشان و دريايى مواج, با صفوفى فشرده رفته, رإى خود را به شخصى كه متعهد به اسلام و خدمتگزار به ملت و كشور و حامى مستضعفان و داراى بصيرت در امر دين و دنيا و منزه از گرايش به شرق و غرب و مكتب هاى انحرافى و داراى ديد سياسى است, بدهيد. امروز شركت در انتخابات رياست جمهور نه فقط يك وظيفه اجتماعى و ملى است, بلكه يك وظيفه شرعى اسلامى و الهى است. ))(صحيفه نور, ج15, ص164)

حساسيت و اهميت هفتمين دوره انتخابات رياست جمهورى و نقش فرد برگزيده بر كسى پوشيده نيست, زيرا, گرچه سرنوشت كشور اسلامى لااقل براى يك دوره چهار ساله رقم مى خورد, ولى پىآمدها و دستآوردهاى اين انتخاب تا سال ها ادامه خواهد يافت و چه بسا حاكميت سياسى در روندى قرار گيرد كه رهايى از آن به ساليان درازى دشوار آيد. از اين رو نه تنها گروه هاى وفادار به انقلاب اسلامى به ساحت رقابت آمده اند, بل پاره اى از مخالفان نيز بيانيه انتخاباتى صادر نموده اند. با اين حال سرنوشت نهايى انتخابات با آراى مستقيم مردم, تعيين خواهد شد.
مردم مسلمان ايران عموما, در اين باره به سه دسته تقسيم مى شوند:
1ـ گروه هايى كه داراى برنامه, تشكيلات و خط و ربط سياسى اند, اينان از مدت ها پيش با راى زنى و تشريك مساعى و ائتلاف با تشكل هاى همآهنگ, نامزدهاى خود را برگزيده و از هيچ تلاشى در كسب پيروزى آنها دريغ نخواهند كرد.
2ـ عده اى كه وابستگى گروهى ندارند; ولى اهل تجزيه و تحليل مسائل اند; يعنى تقريبا اكثر مردم. اينان معمولا در هنگام انتخابات به نتيجه نهايى مى رسند و بر اساس عواملى چون رهنمودهاى حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ و مقام معظم رهبرى ـ مدظله العالى ـ و ارزيابى گذشته و حال نامزدها و مطالعه برنامه ها و راهكارها و توانايى و كارآمدى آنان و مقبوليت گروه هاى حامى آنها, تصميم گيرى مى كنند.
3ـ گروهى از مردم كه ترجيح مى دهند به جاى تجزيه و تحليل مسائل, به كلياتى مانند اشتهار نامزدها, شناخت اجمالى از آنان و مقبوليت حاميانشان تمسك كنند و در مواردى هم پس از مشورت با عالمان دينى و آگاهان سياسى, به گزينش مى پردازند, گرچه نقش تبليغات بر دو گروه اخير, به ويژه گروه سوم قابل انكار نيست, اما ديرينه انتخابات, نمايانگر آن است كه مردم همواره مصالح اسلام و انقلاب را مطمح نظر دارند و با ظرافت و دقت, ساعى اند زمام امور را به دست صالح ترين بسپارند.
با اين وصف, يادآورى دو نكته مهم به مردم هوشمند و انتخابگر مسلمان كشورمان ضرورى مى نمايد:
الف ـ مقام معظم رهبرى, در جمع زائران حرم رضوى, فرمودند: ((ما بايد گام چهارم انقلاب را كه گام نوسازى و تحول معنوى و اخلاقى است برداريم و در جامعه, به يك معنا اين حركت از همه حركت ها دشوارتر است و خيلى سخت است كه انسان از لحاظ اخلاقى, همه جامعه را نوسازى كند و تحولى ببخشد و رذايل اخلاقى را كنار بريزد و معنويات را بر جامعه مستقر كند, به خاطر همين است كه ما بدون يك تحول اخلاقى عميق و گسترده, نخواهيم توانست عدالت اجتماعى را آن طورى كه مورد نظر اسلام است, انجام بدهيم.))
بنابراين دهه سوم انقلاب, دهه بازسازى فرهنگى و اخلاقى است و پنهان نيست كه سكان دار نظام اجرايى كشور كه مجرى اين راهبرد بلند است, مى بايست ـ ضمن دارا بودن قابليت هاى در خور اين مقام ـ فرهنگمندى آراسته به اخلاق دينى و شيدا و دلباخته ارزش هاى اخلاقى اسلام و عدالت اجتماعى باشد و پيشينه او نيز پاى بندىاش را به فرهنگ اسلامى گواهى دهد.
ب ـ گروهى از مردم, هيچ يك از نامزدهاى كنونى را با آرمان هاى خويش كاملا همآهنگ نمى بينند, از اين رو دست خوش حيرت و سرگردانى اند و چه بسا اظهار مى كنند كه به واسطه مسووليت دينى و اجتماعى در انتخابات شركت مى كنيم ولى رإى سفيد به صندوق خواهيم انداخت!
اين كسان غفلت مى كنند از اين كه اولا: طبق آموزه هاى دينى, انتخاب خردمندانه آن نيست كه لزوما ميان خوب و بد صورت پذيرد, بل انتخابى است كه به مصلحت نزديك تر و يا از مفسده دورتر باشد. ثانيا: سرانجام يكى از نامزدهاى كنونى اكثريت آرا را احراز خواهد كرد و قانونا بر كرسى رياست جمهورى تكيه خواهد زد و حتما در ميان اين نامزدها, كسانى هستند كه به مواضع و ديدگاه هاى ما نزديك تر و كسانى هستند كه دورتر باشند, پس اگر آن كس را كه به مواضع ما نزديك تر است گزينش نكنيم, چه بسا آن كس كه دورتر است, به مسووليت دست يابد و در آن صورت ما نيز از آرمان هاى خويش فاصله بيشترى خواهيم گرفت, پس همه بايد در انتخابات سرنوشت ساز هفتمين دوره انتخابات رياست جمهورى شركت جوييم و كسى را كه به عقايد و آرمان هاى خود نزديك تر مى بينيم برگزينيم و اين بيان ارزشمند حضرت آيه الله العظمى خامنه اى, در پيام نوروزى, را به خاطر داشته باشيم كه فرمود: ((من از همه ملت ايران تقاضا مى كنم كه با روشن بينى و هوشمندى و تيزبينى خود, به اين مسإله به صورت يك مسإله ملى و تاريخى نگاه كنند و آن را دست كم نگيرند… همه با همت, با حسن خلق و روشن بينى و اميد با اين قضيه مواجه بشوند, آراى زيادى را در صندوق ها بريزند و رئيس جمهور را با رإى بالايى ـ ان شإالله ـ انتخاب بكنند, تا دولت و رئيس جمهور آينده, دستشان باز باشد و بتوانند با پشتوانه عظيم آراى ملت, كشور را بسازند.)) والسلام
پاورقي ها:

/

اقيانوس پژوهش



(شرح حال شيخ آقا بزرگ تهرانى)

نياكان نيك نام

خاندان آقا بزرگ, در اصل از خطه سرسبز مازندران و گيلان بودند كه بعدها به
تهران كوچيدند و توانستند مردان نيك نامى را به تاريخ تشيع تحويل دهند. جد اعلاى
شيخ آقا بزرگ, حاج محسن تهرانى (در گذشته1250ق) است. سلسله نسب خانوادگى وى تا
آن جا كه خود در جايى نوشته چنين است: ((حاج محسن, فرزند حاج محمد تهرانى,
فرزند ملا على اكبر, پسر حاج باقر.)) حاج محسن بازرگانى با فرهنگ و تاجرى ديندار
بود, از اقدامات فرهنگى و اجتماعى او مى توان ساخت حمام عمومى و افتتاح چاپخانه
را نام برد.(1)

مادر شيخ پژوهشگران, زنى مومن و نيكوكردار بود كه از سادات علوى محسوب مى گشت
و با نام ((آسيه بيگم)) خوانده مى شد و دختر حاج اسدالله, مشهور به ((حاج سيد
عطار تهرانى)) بود.(2)

گفتنى است كه جلال آل احمد, نويسنده پرآوازه ايران, نيز از طرف مادر,
خويشاوندى نزديكى با شيخ آقا بزرگ داشت و شيخ آل قلم, دايى مادر جلال آل احمد
بود.(3)



ميلاد سبز

سال 1293 قمرى, ماه ربيع الاول و شب پنج شنبه بود. درست يازده روز از ماه ميلاد
و ربيع المولود مى گذشت و تنها يك هفته به سالگشت ميلاد بزرگ ترين مولود آفرينش
حضرت محمد مصطفى ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ مانده بود كه از لطف خدا, حاج
ملا على تهرانى, صاحب پسرى سالم و كامل شد.

او فرزندش را كه مولودى در ماه ميلاد بود, ((محمد محسن)) ناميد. حاج ملا على
مى خواست تا با اين نام, اسم جدش حاج محسن را زنده نگهدارد اما تقارن اين تولد
با ماه ربيع المولود بيشتر از هر چيز ديگرى برايش جالب و جذاب مى نمود و به همين
سبب كلمه مقدس محمد را پيشوند اسم جدش ساخت و فرزندش را محمد محسن ناميد.(4)

پس از سالها سال كه هر كس براى گرفتن شناسنامه براى خود, نام خانوادگى خاصى
برمى گزيد او ((منزوى)) را برگزيد و به اين ترتيب مولود ماه ميلاد در شناسنامه
((محمد محسن منزوى)) خوانده شد اما هيچ وقت به اين اسم و رسم ناميده نگشت و
مشهور نشد.(5)

اما از آن جا كه در ميان تهرانى ها از ديرباز عادت چنين بود كه پسرى را به نام
جد بزرگ خانواده و به اسم ((آقا بزرگ)) صدا كنند, محمدمحسن, آقا بزرگ خوانده
شد; با اين تفاوت كه آقا بزرگ خاندان محسنى به راستى ((آقايى بزرگ)) شد و با
همين نام شهره آفاق گشت.(6)



در گلشن قرآن

مولود پامنار از همان روزهاى نخستين حياتش با سرچشمه زلال نور و زندگى آشنا شد.
وى در حالى كه تنها چهار يا پنج بهار از آغاز سبز زندگى را پشت سر مى گذاشت دل
پاك و جان تشنه اش را هر روز با قرآن و آوازهاى آهنگين و روح نواز آن جلا مى داد.
او هر بامداد نزد بانويى كه در آموزش قرآن به كودكان شناخته شده بود, مى رفت و
همه روزه سرود سبز زندگى را با خواندن آيات الهى ترنم و تهجى مى كرد.(7)

پس از آن كه به هفت سالگى رسيد (1300ق) در محله اش پامنار به مكتب خانه آقا
سيد ضيإ رفت و پيش او قرآن و ((نصاب الصبيان)) را در لغت عربى و فارسى و…
خواند.(8)



روحانى ده ساله

فرزند حاج ملاعلى ابتدا علاقه چندانى به درس و مشق نداشت و بيشتر دوست داشت به
پيشه اجدادى خويش تجارت و بازرگانى بپردازد. او خود در اين باره مى نويسد:

((تا شش سال از عمر گذشت در خانه بازى مى كردم به ياد دارم كه دكانى درست كرده
اجناس بقالى و عطارى و ترازو با ساير لوازم دكان تهيه مى كردم…
شوق زيادى به درس خواندن نداشتم, مى خواستم كاسب شوم ولى مرحوم پدرم كسب را
نمى خواست چون خودش درس عربى نخوانده بود مى خواست كه من طلبه شوم. مرا چندى براى
امتحان به دكان بزازى برادرم مرحوم آقاى محمد ابراهيم در سر سه راه بازار
پامنار فرستاد. با محبت هاى برادرانه بلكه پدرانه او از زحمت رفتن به دكان عاجز
شدم و پس از مدتى استعفا دادم و به شوق درس افتادم.))(9)

پس از آن كه پدر شوق و ذوق فرزندش را در تحصيل علم و كمال افزون تر از پيش ديد
و استعداد او را در اين راه شكوفا يافت به اين فكر افتاد كه براى تشويق و ترغيب
او مجلسى را ترتيب دهد و پسرش را ملبس به لباس دانش و دين سازد و چنين كرد.



دوازده سال در حوزه تهران

شيخ آقا بزرگ تهرانى از سال 1303ق كه معمم شد, تا سال 1315ق در تهران سكونت
داشت. نخست مراحل مقدماتى را در مدرسه دانگى آغاز كرد و در مدرسه پامنار و سپس
در مدرسه فخريه (مروى) آن را پى گرفت. او در عرض اين دوازده سال توانست علوم و
فنون مختلفى چون ادبيات, منطق, تجويد قرآن, فقه, اصول, خط نسخ و نستعليق را ياد
گيرد. او در اين مدت به جز تحصيل و تكميل معلومات, كارها و اقدام هاى جالبى هم
داشته است كه از آن ميان استنساخ چندين نسخه از كتاب هاى معتبر و حايز اهميت است.
برخى از آن كتاب ها كه امروزه زينت بخش بعضى كتاب خانه ها و گنجينه هاست هر يك حاكى
از سليقه و خط زيباى او, و مهم تر از همه بيانگر تلاش و تكاپوى او, حتى در روزگار
نوجوانى و جوانى و نشان دهنده اين است كه شيخ از همان گام هاى نخست راهش را
انتخاب كرده بود و به كتاب و قلم, علاقه ويژه اى داشت, نويسندگى و احياى متون و
ميراث علمى و فرهنگى را وظيفه دينى و رسالت فرهنگى خويش مى دانست.(10)

زمانى كه در مدرسه دانگى مشغول تحصيل بود, در غياب پسر خاله اش حاج سيد محمد
تقى, پسر حاج سيد عزيز الله كه كتاب دار كتابخانه آن مدرسه بود, كتاب دارى مى كرد.
(11)



حديث هجرت

شيخ آقا بزرگ تا سال 1315ق در تهران بود و در آن مدت تنها براى چند سفر
زيارتى و تفريحى از تهران خارج شد. يكى از آن سفرها, سفر به مشهد مقدس بود كه
او و پدرش ـ در حالى كه در رفت و برگشت, همراه و هم قافله با شيخ فضل الله نورى
بودند ـ در سال 1311ق انجام دادند و ديگرى سفر به ايلكا (از روستاهاى نور در
مازندران) بود كه به دعوت شيخ جواد ايلكانى و به صلاحديد پدر صورت گرفت و سومى
سفر به كشور عراق, براى زيارت عتبات بود كه همراه برادرش كربلايى محمد ابراهيم و
در سال 1313ق آغاز شد. شيخ آقا بزرگ به هيچ وجه نمى خواست از اين سفر برگردد و
مصمم بود كه براى تحصيل علم در حوزه علميه نجف اشرف, در آن شهر بماند, اما
اصرار بيش از حد برادر و همراهان او را وادار به بازگشت ساخت; تا اين كه در سال
1315ق براى هميشه ايران را ترك كرد و راه نجف را در پيش گرفت. در آن سال در
حالى كه تنها 22 بهار از عمرش مى گذشت وارد عراق شد. نخست دل به ديار دلير مردان
تاريخ, كربلاى ثارالله برد تا در روز نيمه شعبان براى زيارت مخصوص امام حسين
ـعليه السلام ـ كه در اعمال آن روز (روز ميلاد امام مهدى((عج))) وارد شده است در
كربلا و در حريم حريت و حماسه هاى جاويد باشد. و با همت جستن از تربت پاك ((همت
آفرينان و حماسه گستران)) راه نجف را براى دانش اندوزى و كمال جويى در پيش گيرد.

پس از آن كه چند صباحى را در شهر كربلا, با زيارت و عبادت گذراند, روز
چهارشنبه 17 شعبان همان سال وارد نجف گشت تا در سايه سار آستان قدس علوى, از
چشمه هاى جارى علم و حكمت سيراب گردد.(12)



زيرپاى آبشاران

شيخ آقا بزرگ, استادان زيادى داشته است. خوشبختانه شيخ خود زندگانى آنان را
در جاى جاى آثارش به رشته تحرير كشيده و ياد و نامشان را زنده نگهداشته است شيخ
از محضر بيش از چهل فرزانه دانش هاى متداول آن روزگار را آموخته كه مهشورترين
آنها عبارتند از:

1ـ محدث نورى, صاحب مستدرك الوسائل (1254 ـ 1320ق)

2ـ شريعت اصفهانى, معروف به شيخ الشريعه (1266 ـ 1339ق).

3ـ آيه الله سيد محمدكاظم يزدى.

4ـ آيه الله شيخ محمد طاها نجف (1241 ـ 1323ق).

5ـ سيد مرتضى كشميرى (1268 ـ 1323ق).

6ـ حاج ميرزا حسين خليلى (1230 ـ 1326).

7ـ آخوند خراسانى (1255 ـ 1329ق).

8ـ آيه الله محمد تقى شيرازى (متوفى1338ق).

9ـ سيد احمد تهرانى كربلايى(متوفى1332ق).

10ـ شيخ محمد على چهاردهى رشتى(1252 ـ 1334ق).

11ـ شيخ آقا رضا تبريزى(1265 ـ(13) 1331ق).

12ـ شيخ احمد شيرازى, معروف به ((شانه ساز)).

13ـ شيخ حسن تويسركانى.

14ـ سيد آقا قزوينى.

15ـ شيخ عبدالله اصفهانى.

16ـ آيه الله حاج آقا رضا همدانى.



زير رواق روايت

علامه تهرانى اهميت بسيارى به روايت و نقل حديث مى داد و در كسب اجازه براى نقل
احاديث مى كوشيد. علما و فقهاى بسيارى براى او اجازه نامه روايتى نوشته يا از او
اجازه گرفته اند تا آن جا كه او پس از محدث نورى, سرشناس ترين شيخ روايت و به
اصطلاح علم درايه و حديث شناسى ((شيخ المشايخ)) خوانده مى شود. كسانى كه پير
پژوهشگران از آنان اجازه روايتى داشته است دو دسته اند گروهى از علماى شيعه و
گروهى از عالمان سنى.

شيخ آقا بزرگ از 23 تن از علماى شيعى اجازه نقل حديث دارد كه مشهورترين آنها
عبارتند از:

1ـ محدث نورى. وى كه به راستى ((قطب درخشان در دايره روايت و درايت در صد سال
اخير)) خوانده مى شود نخستين كسى است كه براى شيخ آقابزرگ در حالى كه او هنوز در
دوران جوانى بود, اجازه نقل حديث داده است.

2ـ آيه الله سيد حسن صدر كاظمى (م1354ق) نويسنده كتاب تإسيس الشيعه.

3ـ شيخ على كاشف الغطإ (م1350ق).(14)

4ـ ملا على نهاوندى, نويسنده كتاب تشريح الاصول.

5ـ شيخ محمد طاها نجف, آقا بزرگ تهرانى اجازه خويش را از اين شيخ ((هم سماع و
هم اجازه)) مى خواند چرا كه اين اجازه پس از حضور در درس رجال او, صادر شده است.
(15)

6ـ آخوند محمد كاظم خراسانى.

7ـ شيخ الشريعه اصفهانى (چنان كه پيداست بسيارى از اين بزرگان علاوه بر مشايخ
اجازتى شيخ, اساتيد وى هم در فقه و اصول و حديث بوده اند.)

8ـ علامه سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى.

9ـ آقا سيد على شوشترى.

10ـ حاج شيخ عباس قمى.

11ـ سيد محمد على هبه الدين شهرستانى.

شيخ آقا بزرگ تهرانى علاوه بر علماى شيعه از علماى عامه هم موفق به كسب اجازه
شده است كه چند نفر زير نام برده مى شود:

1ـ شيخ محمد على ازهرى مكى, از علماى مالكى مذهب و رئيس مدرسان مسجدالحرام.

2ـ شيخ عبدالوهاب شافعى, امام جماعت مسجدالحرام.

3ـ شيخ ابراهيم بن احمد حمدى, از عالمان شهر مدينه.

4ـ شيخ عبدالقادر خطيب طرابلسى, مدرس حرم شريف.

5ـ شيخ عبدالرحمن عليش حنفى, از مدرسان دانشگاه الازهر و امام جماعت در مسجد
((رإس الحسين)) ـ عليه السلام ـ واقع در قاهره مصر.(16)



طبقه پس از شيخ

كسانى كه از شيخ آقا بزرگ تهرانى اجازه روايتى گرفته اند ((طبقه پس از شيخ))
خوانده مى شوند و در ميان آنان, نام بسيارى از فقها و مراجع تقليد, محدثان و
مورخان نامدار معاصر, روايتگران و مصلحان بيدار به چشم مى خورد و شمارش اسم آنان
افزون بر آن است كه در اين مجال بگنجد.
تا آن جا كه گفته مى شود:

((او استاد مطلق محدثان شيعه بود و بيش از دو هزار اجازه در روايت حديث از او
صادر شد… .))(17)

حال به عنوان نمونه تنها برخى از آن مشاهير بزرگان را نام مى بريم:

1ـ آيه الله حاج آقا حسين طباطبايى بروجردى.

2ـ علامه شيخ عبدالحسين امينى تبريزى.

3ـ مصلح نامدار سيد عبدالحسين شرف الدين عاملى.

4ـ آيه الله سيد عبدالهادى شيرازى.

5ـ علامه سيد هبه الدين شهرستانى.

6ـ شيخ محمد مهدى شرف الدين شوشترى.

7ـ شيخ محمد حسن مظفر, نويسنده اثر پربارى چون ((دلائل الصدق)).

8ـ سيد محمد على روضاتى اصفهانى.

9ـ آيه الله سيد محمد هادى ميلانى.

10ـ ميرزا حيدر قلى سردار كابلى.

11ـ آيه الله شيخ مرتضى حائرى يزدى.

12ـ ميرزا محمد على مدرس خيابانى, نويسنده ريحانه الادب.

13ـ سيد عبدالرزاق مقرم, نويسنده مقتل الحسين ـ عليه السلام ـ و ده ها اثر ديگر.


14ـ شيخ ذبيح الله محلاتى عسكرى, صاحب آثار پربارى چون ((تاريخ سامرإ)) و
((رياحين الشريعه)) و… .

15ـ مفسر كبير علامه سيد محمد حسين طباطبايى.

16ـ محقق رژف انديش, علامه شيخ محمد تقى شوشترى.



دو دوره دائره المعارف

آثار قلمى شيخ آقا بزرگ را تا هشتاد جلد مى توان شمرد, اما در ميان آن همه
آثار پربار دو اثر از همه پربارتر و جامع تراند. از درازاى طول و عرضشان چشم هر
بيننده اى به سياهى مى رود و شگفت زده از خود مى پرسد: آخر مگر يك انسان چقدر
مى تواند قدرت اراده و كار داشته باشد؟! و نام هر يك از آن دو كارستان خود
مى تواند نمايانگر وسعت و گستره فراخشان باشد. به اين ترتيب:

1ـ الذريعه الى تصانيف الشيعه, در 29 جلد, بيانگر فهرست تفصيلى آثار قلمى,
هنرى شيعه در طول تاريخ.

2ـ طبقات اعلام الشيعه, در حدود 20 جلد, دائره المعارف بزرگى است كه زندگى نامه
و جايگاه دانشمندان شيعه را در هزار و صد سال گذشته به دست مى دهد.

اكنون نخست به سراغ ((الذريعه)) مى رويم تا گلگشتى را در حاشيه هاى تماشايى آن
اثر بزرگ داشته باشيم.



غريو غيرت و نور

پيشترها حاجى خليفه دائره المعارفى را در كتاب شناسى مسلمانان ترتيب داده و آن
را با نام ((كشف الظنون)) منتشر ساخته بود. وى از سر تعصب مذهبى, بسيارى از
آثار شيعه را ناديده گرفته و هيچ نامى از آنها به ميان نياورده بود و گاه گاهى
هم اگر از كتاب هاى شيعه ياد مى كرد بسيار گذرا و همراه با تحقير و تحريف بود. به
همين علت يكى ديگر از مخالفان شيعه, از سر غرض ورزى و عناد نوشته بود:

((شيعه را آثار يا كتاب هايى نيست تا آيندگان آنها بتوانند در علوم مختلف از
آنها سود برند و آنها به ناچار طفيلى ديگران بوده و بر سر سفره ديگران مى نشينند
و…))(18)

جرجى زيدان (م1914م) نويسنده معروف مسيحى, جسارت و جفا را در اين اجحاف و حق
كشى از حد گذراند و پا را از همه فراتر نهاد و با غرض ورزى, در كتاب خود
((تاريخ آداب اللغه)) چنين نوشت:

((شيعه طايفه اى بود كوچك و آثار قابل اعتنايى نداشت و اكنون شيعه اى در دنيا
وجود ندارد.))!(19) اين جا بود كه غيور مردان بزرگى از انديشمندان معاصر شيعى
قيام كردند تا جواب دندان شكنى به آن ياوه سرايى ها دهند. آنان با غيرت دينى,
دست به خلق آثارى زدند كه هر يك چون آذرخشى در آسمان فرهنگ و ادب غريدند و
درخشيدند و آتش به خرمن خرافه بافان زدند. بهتر است بقيه اين حديث غيرت و قيام
را با قلم استاد محمد رضا حكيمى و به نقل از استاد عبدالرحيم محمد على روايت
كنيم, ايشان مى نويسند:

((اين شد كه شيخ آقا بزرگ و دو هم رديف و دوست علمى اش, سيد حسن صدر (م1354ق)
و شيخ محمد حسين كاشف الغطإ (م1373ق) هم پيمان شدند تا هر يك در باب معرفى
شيعه و فرهنگ غنى تشيع, كارى را به عهده گيرند و سخن اين نويسنده… مغرض را به
دهنش باز پس بكوبند. قرار شد علامه سيد حسن صدر درباره حركات علمى شيعه و نشان
دادن سهم آنان در تإسيس و تكميل علوم اسلامى تحقيق كند. ثمره كار او كتاب
((تإسيس الشيعه لعلوم الاسلام)) شد. اين كتاب به سال 1370ق, در 445 صفحه چاپ شد.
شيخ آقا بزرگ در چاپ آن نيز دخالت داشت. اما علامه شيخ محمد حسين كاشف الغطا
قرار شد وى كتاب ((تاريخ آداب اللغه)) جرجى زيدان را نقد كند و اشتباهات وى را
باز گويد. وى اين كار را كرد و نقدى جامع و علمى بر هر چهار جلد كتاب زيدان
نوشت… اما شيخ آقا بزرگ ـ از ميان اين سه يار علمى ـ متعهد شد فهرستى براى
تإليفات شيعه بنويسد.))(20) و چنين بود كه كار بزرگ و جامعى با نام
((الذريعه)) در فرهنگ شيعه آغاز شد.



چشمه اى كه همچنان مى جوشد

كارى را كه محقق تهرانى با الذريعه شروع كرد پايان نداشت چرا كه هر روز
كتاب هاى تازه اى توسط دانشمندان و نويسندگان شيعى نوشته مى شد و انتشار مى يافت.
پير پژوهشگران تا خود زنده بود در تكميل آن مى كوشيد, پس از وفاتش نيز شاگردان و
همفكران او كار را دنبال كرده در تكميل آن سعى هاى فراوان كردند و مى كنند.



طبقات اعلام الشيعه

كار دوم كه در ميان آثار محقق چون الذريعه گسترده دامن و گرانبار است ((طبقات
اعلام الشيعه)) است. اگر گفته شود طبقات, بزرگترين كارى است كه تاكنون در علم
تراجم و زندگى نامه بزرگان شيعه صورت گرفته است مبالغه نخواهد بود. اين كار بزرگ
حاصل ديگرى از هشتاد سال پژوهش و كاوش محقق تهرانى است. پيشترها يكى از
نويسندگان معاصر در مورد وسعت اين دائره المعارف نوشته بود:

((اين كتاب نيز در حدود 30 تا 32 جلد است.))(21)

اين دائره المعارف را مى توان به آسمانى پر از آينه تشبيه كرد كه مراتب علم و
فرهنگ شيعه را در طول هزار و صد سال به خوبى مى نماياند.
محقق تهرانى در اين اثر پربار و ماندگار زندگانى علماى شيعه را از قرن چهارم
تا قرن چهاردهم به رشته تحرير كشيده است.



شاگردان پير پژوهش

1ـ استاد علامه سيد عبدالعزيز طباطبايى يزدى ـ قدس سره ـ استاد طباطبايى 25
سال ملازم شيخ آقا بزرگ بوده, پس از وفات شيخ نيز تا جان در بدن داشت در انتشار
نام و آثار او به سختى مى كوشيد و به او بسيار وفادار بود.

2ـ استاد سيد احمد حسينى اشكورى.

3ـ استاد سيد مرتضى نجومى.

4ـ سيد محمد حسن طالقانى (متولد 1350ق).

5ـ سيد محمد صادق بحرالعلوم.

6ـ مولانا رضا حسين خان رشيدى ترابى.

7ـ مولانا سيد صفدر حسين نقوى.

8ـ مولانا شيخ محمد حسين پاكستانى, نويسنده ((سعاده الدارين فى مقتل الحسين
عليه السلام)).

9ـ مولانا سيد محمد محسن نقوى.

10ـ شهيد محراب, سيد محمد على قاضى طباطبايى و…



تنديس تلاش و تحقيق

شيخ آقا بزرگ به حقيقت مردى خستگى ناپذير و نستوه بود. هميشه در تلاش و تكاپو
و شيفته كار و تحقيق بود. اگر مجموعه آثار ماندگارش يك جا گرد آورى و تحقيق شود
سر به صد جلد خواهد زد. او از همان نخستين روزهاى ايام جوانى دست به استنساخ
ده ها نسخه كمياب و كتاب معتبر زد و تا آخر عمرش كه قامتش از خميدگى حالت ركوع
دايم يافته بود باز سر در كتاب و دست در قلم داشت.

با اين همه كار و كوشش, خانه اى بىآلايش و بسيار ساده داشت و هميشه دور و برش
آكنده از اوراق و اسناد و دفاتر بود و كتاب ها چون ستارگان بى شمارى او را كه به
راستى ماه تابان در آسمان تحقيق و تإليف بود هميشه در حصار تماشايى خويش
داشتند. خانه ساده او پناه گاه پژوهش گران و مرجع محققان بود. در خانه و كتاب خانه
او پيوسته به روى محققان باز بود. چيزى كه شيخ به آن نمى انديشيد راحتى و رفاه
بود.
محقق تهرانى حتى فرصت شام خوردن را در شب ها نداشت و مى گفت: ((چهل سال است كه
شام نمى خورم.))(22)

از سيد محسن امين عاملى, نويسنده ((اعيان الشيعه)) نقل مى كنند كه گفت:

((براى تهيه اسناد اعيان الشيعه كه به شهرها سفر مى كردم, در كربلا به كتاب خانه
شيخ العراقين وارد شدم و از متصدى آن خواستم كه يك هفته كتاب خانه را در اختيار
من بگذارد. پذيرفت مشروط بر اين كه در اين هفته ميهمان او باشم. شبى به من اطلاع
داد امشب ميهمان ديگرى هم داريم و آن شيخ آقا بزرگ بود كه اسمش را شنيده بودم.
هنگامى كه او را زيارت كردم و بحثى ميان ما در گرفت فهميدم كه او تنها يك
فهرست نگار نيست بلكه اطلاعات فقهى و اصولى و فلسفى وسيعى نيز دارد, از اين رو
مسرور شدم, ساعت چهار و نيم شب بود كه خستگى بر من غالب شد و خوابيدم, از خواب
كه برخاستم ديدم شيخ آقا بزرگ نخوابيده و همچنان مشغول يادداشت بردارى است. از
او پرسيدم نمى خوابيد؟ فرمود: ((من هنوز نشاط دارم)) و نخوابيد. ما هفت روز و شب
در آن جا بوديم, ايشان استراحت منظمى نداشت و مى فرمود ما براى استراحت اين جا
نيامده ايم و من با وجود اين كه پركار بودم به ايشان غبطه مى خوردم.))(23)



در معراج روح و جان

محقق تهرانى با وجود آن همه كار طاقت فرسا, هيچ وقت از محراب مسجد و سنگر
سجاده غافل نبود. تا زمانى كه پا به آستانه هشتاد سالگى نگذاشته بود و خارهاى
پيرى هنوز در كوير كهن سالى پاهاى خسته اش را به سختى نمىآزرد سير و سلوك هفتگى
خود را كه سال ها بود شبهاى چهارشنبه ادامه داشت ترك نگفت. او هر شب چهارشنبه از
نجف تا ((مسجد سهله)) را پياده مى پيمود تا در آن مسجد مقدس (واقع در ده
كيلومترى نجف) آينه جان را با گلاب ديدگان صيقل دهد. گذشته از اين كه او با نماز
و دعا در مسجد سهله انس و الفتى ديرينه و دل انگيز داشت, روزى سه بار جماعتى از
خداخواهان و دل دادگان را در معراج نماز رهبرى مى كرد و در آن پروازهاى عاشقانه,
پيش نماز پرستوهاى عشق و عرفان بود. تا سال 1376ق, در مسجد شيخ طوسى نجف, نماز
جماعت را به پا مى داشت تا آن كه در آن سال در راه زيارت كربلا دچار تصادف شد و
آسيب ديد. از آن پس به علت دورى مسجد طوسى ديگر نتوانست امامت آن مسجد را ادامه
دهد و به ناچار ((مسجد آل طريحى)) را كه به خانه اش نزديك بود, برگزيد و تا
نزديكى هاى وفاتش امامت آن مسجد را به عهده داشت.(24)



در ميان خانواده

محقق تهرانى دوبار ازدواج كرد: نخستين شريك زندگانى او زنى بود به نام
((منصوره خانم)) دختر دانشور متقى شيخ على قزوينى (1333ق) كه از خاندانى
بافضيلت و اهل علم شمرده مى شد. پس از آن كه محقق به نجف اشرف هجرت كرد, 24 سال
از عمر را سپرى كرده بود كه با او زندگانى جديدى را آغاز كرد.(25) شيخ آقا بزرگ
چند جا از او ياد كرده(26) و او را با اوصافى چون نيكوكار, بزرگوار, باشرافت,
باوفا, خيرخواه و وارسته ستوده است.(27) اين بانوى باوفا در سال 1336ق درگذشت.
تنها پسر شيخ از اين زن هم كه جوانى به نام ((محمد باقر)) بود, در 1343ق, در
حالى كه هنوز تنها بيست بهاراز عمرش مى گذشت وفات يافت.

علاوه بر اين پسر دو دختر نيز به نام هاى مريم خانم و مرضيه خانم, از زن اول
شيخ به يادگار مانده بود و شيخ براى تكفل آن دو دختر ناچار به ازدواج دوم تن
داد.(28)

دومين شريك زندگانى شيخ آقا بزرگ, زنى به نام ((مريم خانم)) دختر دانشور دينى
سيد احمدزوارىدماوندى(1273ـ1338ق) بود, اين بانوى علويه كه خود از خاندان سيادت
و علم بود, در تاريخ 1336ق زندگانى تازه اى را با علامه تهرانى در شهر كاظمين
آغاز كرد.(29) او براى محقق تهرانى چهار پسر و دختر به دنيا آورد.



در آينه اخلاق

نستوه و پر تلاش كار مى كرد. هميشه به ياد خدا بود. در وفا به عهد حساس بود و
به توصيه او علامه شبسترى كتاب ((وفادار باشيد)) را نوشت.
تكريم ميهمان و احترام به سادات از صفات بارز او بود. از جاه و مقام و رياست
دنياگريزان و منزوى بود. نسبت به اهل بيت اطهار ـ عليهم السلام ـ ارادت ويژه اى
داشت. در ضمن آن تقريظ كه بر كتاب گرانسنگ الغدير نوشت آن را چنين ستود:

((من قاصرم از توصيف اين كتاب گرانبها و ستايش آن. الغدير بالاتر و بزرگتر از
آن است كه آن را توصيف كنند و ثنا گويند. من تنها كارى كه مى توانم كرد اين است
كه دعا كنم تا خداوند عمر مولف كتاب را طولانى كند و به او فرجام نيك بخشد. اين
است كه با خلوص دل از درگاه خداى متعال مسإلت مى كنم كه بقيه عمر مرا, بر عمر
شريف او بيفزايد تا او بتواند به همه آرمان خويش دست يابد…))(30)

انتقاد پذيرى و سعه صدر, يكى ديگر از صفات بارز او بود تا آن جا كه در برابر
انتقاد علامه كاشف الغطإ, از انتشار كتابش ((النقد اللطيف)) و ترجمه آن چشم
پوشى كرد و هيچ اندوهيگين نشد از استبداد رإى و خود محورى اجتناب مى كرد. از
اخبار روزگارش آگاه بود, خطوط سياسى عصرش را مى شناخت و در نهضت مشروطه در صف
مشروطه خواهان و از طرفداران آخوند خراسانى بود و در قيام ميرزا محمد تقى
شيرازى كه به استقلال عراق انجاميد شركت داشت. زمانى كه مدارس به سبك جديد, يكى
پس از ديگرى در شهرهاى مسلمان نشين تإسيس مى شد خرسندى خويش را اعلام داشت و
مردم را به شركت در اين كار خير و عمومى فرا خواند.(31)



خاموشى خورشيد

دوازدهم اسفند 1348ش بود و طرفى ديگر تقويم تاريخ روز جمعه 13 ذىالحجه
1398قمرى را نشان مى داد كه ساعت يك بعد از ظهر, قلب خورشيد پژوهش از تپش افتاد.
سيد جليلى از ارادتمندان شيخ و از علماى پارساى نجف ـ كه بعدها با نام شهيد
محراب آيه الله مدنى شهره آفاق شد ـ براى غسل و كفن پيكر پير پژوهشگران قيام
كرد.(32) عصر همان روز, ساعت 6 بعدازظهر, پيكر پاك شيخ را براى طواف بر مرقد
سالار شهيدان امام حسين ـ عليه السلام ـ و برادرش حضرت ابوالفضل العباس به كربلا
انتقال دادند.

پس از تشييع با ازدحام و احترام مردم كربلا پيكر پير پژوهش به نجف اشرف
برگردانده شد و آن شب را در دانشگاه بزرگ نجف, همچون نگينى در حلقه دانشوران و
دانشجويان دينى كه گرداگرد تابوت او را گرفته بودند, سحر كرد. فرداى آن روز
پيكر شيخ در ميان سيل خروشان مردم, روى دست ها بلند شد و در حالى كه همه دروس
حوزه تعطيل شده و علما و فوج طلاب و دانشجويان در پيشاپيش مردم حركت مى كردند از
جامعه النجف به سوى حرم مولاى متقيان امام على ـ عليه السلام ـ تشييع شد و پس از
آن كه در صحن شريف علوى, نماز ميت به امامت آيه الله سيد ابوالقاسم خويى خوانده
شد. شاگردان شيخ, پيكر استاد را به دور ضريح امام على ـ عليه السلام ـ طواف
دادند, سپس بنا به وصيت شيخ, به جايگاهى كه نخست قسمتى از خانه مسكونى خودش بود
و بعدها قسمتى از كتاب خانه موقوفه او شده بود حمل گرديد تا در آستانه كتاب خانه
عمومى خود دفن شود.

و چنين بود كه دانشورى نستوه از دانشوران بزرگ شيعى, پس از 96 سال عمر با عزت
و بركت كه بيشتر آن در كتاب خانه ها و با كتاب و قلم گذشته بود, در نهايت نيز در
ميان كتاب ها در كتاب خانه عمومى خود به خاك سپرده شد, آن روز غمبار, حتى مدارس
رسمى نجف هم براى نخستين بار, به خاطر تكريم مردى از مردان بزرگ دين و دانش,
تعطيل شد و شاعران و سخنوران در مجالس بسيارى كه تا چهلم درگذشت او در شهرهاى
مختلف عراق و… برگزار شد داد سخن دادند.(33)

حال از ميان صدها سخن و چكامه اى كه در تجليل از اقيانوس پژوهش, شيخ آقا بزرگ
تهرانى گفته يا سروده شده است به سخن دو دانشمند بزرگ, يكى از دانشمندان شيعى و
ديگرى از انديشمندان مسيحى و شرق شناس, بسنده مى كنيم.

استاد بزرگوار علامه سيد عبدالعزير طباطبايى يزدى ـ قدس سره ـ مى نويسد:

((شيخ مشايخ معاصر, بزرگ پژوهشگران و فهرست نگاران, حجت و دليل تاريخ, احياگر
آثار گذشتگان, نمونه ناب تقوا و صلاح, شيخ آقا بزرگ تهرانى ـ رحمه الله ـ است.
))(34)

استاد طباطبايى يزدى گاه گاهى كه از او ياد مى كرد با عناوينى چون ((شيخنا
المقدس)) و ((شيخنا العلامه))(35) نام مى برد و مى گفت:

((شيخ بزرگ ما مرحوم محقق تهرانى روح بزرگى داشت. 25 سال با او بودم اما براى
يك بار هم نديدم پشت سر كسى بدگويى يا غيبت كند…
.))(36)

استاد يوسف اسعد داغر, دانشمند و محقق مسيحى و مورخ پركار و صاحب آثار فراوان
از جمله ((مصادر الدراسه الادبيه)) مى نويسد:

((به خدا سوگند اگر براى شيعه, در قرن چهاردهم هجرى نمى بود جز امينى بزرگ و
الغديرش, و مرحوم سيد محسن امين و اعيان الشيعه اش, و علامه كبير شيخ آقا بزرگ و
الذريعه اش, در نظر خردمندان, همين مردان دين براى خدمت به علم و اجتماع و هدايت
افكار كافى بود…))(37)


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) شيخ آقا بزرگ تهرانى, الذريعه الى تصانيف الشيعه, ج9, جزء اول, (قم,
موسسه اسماعيليان, بى تا) ص145. گفتنى است بنا به اسم اين بزرگوار, خاندان شيخ
آقا بزرگ, پيشترها با نام خانوادگى ((محسنى)) هم خوانده مى شدند.
2 ) عبدالرحيم محمد على, شيخ الباحثين, (چاپ اول: نجف, مطبعه النعمان, 1390ق,
ص14.
3 ) دائره المعارف تشيع, گروهى از پژوهشگران, ج1, زير مدخل ((آل احمد)) (چاپ
اول, تهران, بنياد طاهر), ص141.
4 ) شيخ آقا بزرگ تهرانى, طبقات اعلام الشيعه, (قم, موسسه مطبوعاتى
اسماعيليان) ج1, مقدمه.
5 ) شيخ الباحثين, ص16 ـ 18.
6 ) طبقات اعلام الشيعه, ج1, مقدمه.
7 ) تاريخ و فرهنگ معاصر, (فصلنامه) سال4, شماره 1 و 2, ص303, (بهار و
تابستان 1374ش), مقاله ((زندگانى من)) به قلم خود شيخ آقا بزرگ تهرانى.
8 ) همان.
9 ) همان, ص303و304.
10 ) طبقات اعلام الشيعه, ج1, مقدمه, دائره المعارف بزرگ اسلامى, ج;1 ص445, زير
مدخل آقا بزرگ تهرانى; الذريعه, ج20, مقدمه.
11 ) تاريخ و فرهنگ معاصر, شماره پيشين, ص305.
12 ) تاريخ و فرهنگ معاصر, شماره پيشين, ص305 , 308و 310.
13 ) شيخ آقا بزرگ, زندگانى اين بزرگواران را در آثار خود نوشته است. بنگريد
به : نقبإ, ج5, مدخل ((فتح الله)) نسخه خطى; مصفى المقال, ص;193 نقبإ البشر,
ج5, زير مدخل ((محمد كاظم)) نسخه خطى; نقبإ البشر.
14 ) الذريعه, ج20, مقدمه.
15 ) تاريخ و فرهنگ معاصر, سال 4, ش 1 و 2 , ص314.
16 ) الهادى سال 4, ش4, ص76, سال 1396 ق, شيخ الباحثين ص22.
17 ) الشيخ آغا بزرگ الطهرانى فقيد العلم والادب, احمد عبدالله هيتى, ص9,
بغداد, 1390ق.
18 ) الذريعه, ج1, مقدمه.
19 ) شيخ آقا بزرگ, ص23, به نقل از شيخ الباحثين, ص29.
20 ) شيخ آقا بزرگ, ص23 ـ 24, به نقل از شيخ الباحثين, ص29 ـ 30.
21 ) محمد رضا حكيمى, شيخ آقا بزرگ, ص25.
22 ) محمد رضا حكيمى, مير حامد حسين, (چاپ اول: دفتر نشر فرهنگ اسلامى, تهران,
1359ش) ص145.
23 ) مجله نور علم, ش38, ص54.
24 ) همان, ص;52 محمد رضا حكيمى, شيخ آقا بزرگ, ص 7 و 8 و…
25 ) شيخ الباحثين, ص;18 در مقدمه الذريعه, ج20, ص د, به جاى 24 سال, 27 سال
نوشته شده است.
26 ) نقبإ البشر, ج4, ص1614.
27 ) همان, ص1492.
28 ) الذريعه, ج20, مقدمه, ص د.
29 ) نقبإ البشر, ج1, ص94.
30 ) محمد رضا حكيمى, مير حامد حسين, ص145.
31 ) طبقات اعلام الشيعه, ج1, مقدمه; مجله مشكوه, ش32, ص;89 الذريعه, ج24,
ص;278 شيخ الباحثين, ص;45 مجله التوحيد, سال11, شماره 62, ص70.
32 ) نور علم, شماره 38, ص58.
33 ) شيخ الباحثين, ص72 ـ ;75 الشيخ آغا بزرگ الطهرانى فقيد العلم والادب,
(الحفل التإبينى لوفاه الامام الحجه), همه صفحه هاى اين كتاب را ملاحظه فرماييد
كه گزارشى است از كنفرانسى كه به مناسبت چهلم شيخ آقا بزرگ برگزار شد.
34 ) علامه سيد عبدالعزيز طباطبايى, الغدير فى التراث الاسلامى,ص236.
35 ) همان, ص57و 101.
36 ) استاد, اين سخن را در ضمن مصاحبه اى كه با صدا و سيما داشت فرمود.
37 ) حساس ترين فراز تاريخ, ص139, به نقل از الغدير, مقدمه, ص ك.

/

كودكان آينه رفتار والدين


كودكان, آينه رفتار والدين هستند; هر آن چه مقابل اين آينه حساس قرار گيرد,
به همان سان آن را منعكس خواهد كرد. بدين ترتيب كودكان, رفتارهاى والدين را
تقليد مى نمايند و آن را در زندگى خود اجرا مى كنند, زيرا محيط خانواده, اولين
محيطى است كه نوزاد زندگى خود را شكل مى دهد. در پايه ريزى شخصيت و چگونگى رشد
عواطف انسانى, هيچ عاملى به پاى محيط كوچك خانواده نمى رسد. تار و پود روانى
اشخاص در كانون خانواده به هم تنيده مى شود. و والدين در تكوين شخصيت سالم,
توانا, باتقوا و سازنده فرزندان خود نقش انكارناپذيرى دارند.

كودك در اولين سال هاى زندگى, قبل از اين كه زبان باز كند, در اثر ارتباطاتى
كه با اعضاى خانواده دارد, تصويرى از خويشتن در او ايجاد مى شود, و هنگامى كه
زبان مى گشايد درس هاى زيادى براى سازگارى بيشتر با محيط اطراف مىآموزد. كودك به
تدريج رشد مى كند و توجه او با قضاوت ديگران درباره خود بيشتر مى شود و خودپندارى
او انعكاسى از قضاوت ها و ارزيابى هايى مى شود كه افراد و اعضاى خانواده در مورد
او به عمل مىآورند.

اگر اين ارزيابى ها نادرست و ناپسند باشد و جنبه تحقيرآميزى به خود بگيرد,
كودك خود را تحقير شده و بى ارزش مى شمارد و اين امر در او حس خود كم بينى و حقارت
ايجاد مى كند كه در مراحل بعدى زندگى باعث آزارهاى روحى و عقده هاى روانى مى گردد.


بر عكس, اگر كودك در رابطه خود با خانواده, از پذيرفتن و گرمى و محبت و از
احترام متقابل برخوردار باشد كه در آن به شخصيت و سلامت روانى كودك ارزش قائل
شوند و به اصطلاح او را آن گونه كه هست بپذيرند, كودك خود را عضو باارزش و مفيدى
مى پندارد و در نتيجه فردى خوش بين و با اعتماد به نفس بار خواهد آمد.

كانون خانواده, تنها پناهگاه فرزند و تكيه گاه او است هر چند خانواده كوچك ترين
واحد اجتماعى است, ولى هسته اصلى جامعه, سرچشمه اجتماع بزرگ تر است; يعنى زمانى
كه نوزاد چشم به جهان مى گشايد, با افكار, احساسات, نظرها, آرزوها و انتظارات
اعضاى خانواده احاطه مى شود. محيط خانواده, محلى است كه كودك چگونگى زندگى كردن
را ياد مى گيرد و شيوه هاى فرهنگ را عموما و فرهنگ خانواده را خصوصا مىآموزد. در
اين محيط بايد عواطف و احساسات هيجانى كودك در پناه امنيت و آرامش نضج گيرد و
پرورده شود. او در هر زمينه اى نياز به راهنمايى دارد. در رفتارش بايد توجه كامل
و مراقبت صحيح به عمل آيد. بايد محيط را به گونه اى جلوه داد تا كودك به خوبى
احساس كند كه در پناه حمايت والدين است. بايد كودك درك كند كه راهنمايى آنها بر
پايه صحيح و منطقى استوار است. اگر طفل از وضع نوين و غير منتظره اى احساس
آشفتگى و اضطراب كند, بايد با توضيح كافى و سازگار با منطق و درك او, ذهن وى را
روشن كرد. اغلب عوارض و مشكلات رفتارى بزرگسالى, ريشه در زمان كودكى دارد.

هرگاه والدين در هر مرحله اى از رشد, به كودك مسووليتى در خور توانش بدهند, به
تدريج درباره خود به عنوان يك فرد قابل اعتماد و شايسته مى انديشد. اگر والدين
صادقانه به او محبت كنند, او دوست داشتن ديگران و مورد علاقه ديگران بودن را ياد
مى گيرد; و بالاخره اگر والدين از اعتماد به نفس او نسبت به استقلال يافتن جلوگيرى
نكنند, او قادر خواهد بود در خلال دوره نوجوانى به درجه اى از اعتماد به نفس دست
يابد و به تدريج خود را از وابستگى كودكانه رها سازد. از پيامبر گرامى اسلام(ص)
روايت شده است كه فرمودند: ((رحم الله من اعان ولده على بره. قال قلت كيف يعينه
على بره؟ قال يقبل ميسوره و يتجاوز عن معسوره و لايرهقه و لايخرق به; خدا رحم كند
بر كسى كه فرزندان خود را بر نيكى مدد رساند. شخصى مى گويد پرسيدم: چگونه او را
بر نيكى كردنش اعانت كند؟ حضرت فرمودند: كار آسانى كه از او به عمل آيد, قبول
كند و كارى كه بر او دشوار باشد و او انجام ندهد, از او درگذرد و تكليف هاى
دشوار به او معين نكند و با سفاهت و تندى با او برخورد نكند.))

نگرش ها و رفتار والدين مى تواند تسهيل كننده و يا مانع جريان رشد و تكامل كودك
باشد. والدين سخت گير و خشن, مانع مى شوند فرزندانشان از روابط مثبت و سازنده با
همسالان خويش كه براى استقلال آنان بسيار مهم است, بهره گيرند.

توقعات و محدوديت هاى والدين, اغلب فرآيند رشد را در كودكان و نوجوانان دشوار
مى سازد. نتيجه رفتار والدين, بستگى تام به اين دارد كه كودك چگونه رفتار والدين
را مشاهده و معناى آن را چگونه درك مى كند.

خانواده بايد ضمن حمايت از كودك فرصت هايى براى او فراهم آورد كه بتواند به
روش خود و با توجه به رشد و توانايى هاى خويش, مهارت هايى را فرا گيرد و با مسائل
خود به طور نسبى دست و پنجه نرم كند. كودك بدين ترتيب احساس خودارزشى و اعتماد
به نفس مى كند, ولى حمايت بيش از اندازه و يا عدم حمايت, موجب مى شود كودك در
توانايى هاى خود شك كند و نتواند استعدادهاى خود را بشناسد.

والدين بايد در محيط خانواده به احساسات كودكان توجه كنند و بى تفاوت نباشند.
پدر و مادرى كه به احساسات كودكان خود و حتى احساسات ساير مردم بى تفاوت اند, به
احتمال زياد بازتاب همان ويژگى را در خصوصيات بزرگسالى فرزندانشان خواهند ديد.
والدينى كه آراى ديگران را برنمى تابند و پيوسته از ديگران انتقاد و ثروت خود را
بيهوده صرف مى كنند, يا در گفت و گوهاى خود از مذهب, درستى و مهربانى و ساير
ارزش هاى اخلاقى با بدى و بى ارزشى ياد مى كنند, بى ترديد الگوهاى ناصوابى براى
فرزندانشان خواهند بود. امام سجاد(ع) در اين زمينه مى فرمايند: ((فاعمل فى إمره
عمل المتزين بحسن اثره عليه فى عاجل الدنيا;(1) با فرزندت آن چنان رفتار كن كه
اثر نيكوى تربيت تو مايه زيبايى و جمال اجتماعى او شود, او را چنان بار بياور
كه بتواند در شوون مختلف, دنياى خود را با عزت و آبرومندى زندگى كند و مايه
زيبايى و جمال تو باشد.))

بطور كلى, خانواده مطلوب و ايدهآل, خانواده اى است كه امنيت عاطفى, احساس
ارزشمندى, احساس تعلق و عشق و علاقه را تإمين مى كند.
هنگامى كه كودكى مورد علاقه و احترام خانواده اش باشد, امكان و فرصت بيشترى
براى نيل به استقلال و مسووليت خواهد داشت و براى برنامه ريزى و انتخاب امور
مربوط به خود در چارچوب معيارهاى اخلاقى, از تشويق لازم برخوردار خواهد شد. كودك
و نوجوان در خانواده اى كه همخوانى و عدم تعارض در ارزش ها, گرمى, ثبات و اعتماد
و احترام لازم و متقابل در آن حاكم است, به سهولت با زندگى همساز مى شود.

از حضرت امام سجاد(ع) روايت شده است كه فرمودند: ((و اما حق ولدك فان تعلم
انه منك و مضاف اليك فى عاجل الدنيا بخيره و شره و انك مسوول عما وليته به من
حسن الادب و لدلاله على ربه عزوجل والمعونه له على طاعته فاعمل فى امره عمل من
يعلم انه مثاب على الاحسان اليه معاقب على الاسائه اليه;(2) و اما حق فرزندت بر
تو اين است كه بدانى وجود او از تو است و نيك و بدهاى او در اين دنيا وابسته به
تو مى باشد, بدانى كه در حكومت پدرى و سرپرستى او مسوولى, موظفى فرزندت را با
آداب و اخلاق پسنديده پرورش دهى, او را به خداوند بزرگ راهنمايى كنى و در اطاعت
و بندگى پروردگارت يارىاش نمايى, به رفتار خود در تربيت فرزندت توجه كنى, پدرى
باشى كه به مسووليت خويش آگاه است, مى داند. اگر نسبت به فرزند خود نيكى نمايد,
در پيشگاه خداوند متعال اجر و پاداش دارد, و اگر درباره او بدى كند, مستحق
مجازات و كيفر خواهد بود.))



مهمترين نياز عاطفى و روانى كودك در محيط خانواده

مهمترين نياز عاطفى و روانى كودك در محيط خانواده, مهر و محبت, و توجه و
احترام است. كمبودهاى عاطفى كودكان, صدمات جبران ناپذيرى به آينده آنان وارد
مى سازد. كودك بايد احساس كند كه او را دوست دارند و همان طورى كه هست او را
قبول دارند اين احساس كودك, باعث حس خودارزشى او مى شود و از طرفى حس ايمنى و
نياز عاطفى كودك ارضا مى گردد. تحقيقات نشان مى دهد كه ريشه بسيارى از
ناسازگارىهاى دوران جوانى و بزرگسالى از دوران كودكى آنان نشإت مى گيرد. اگر
پدر و مادر بتوانند با رفتار و كردار خويش, نيازمندىهاى عاطفى كودكان خود را
برآورند, مسلما در بزرگسالى از شخصيت سالمى برخوردار مى شوند. اشخاصى كه در
كودكى, در محيط خانواده از والدين خود طعم محبت را نچشيده اند, بخصوص محبت مادر
را, در بزرگسالى از شخصيت سالمى برخوردار نمى شوند و به گروه هاى بزهكار گرايش
پيدا مى كنند و بيمارىهاى روانى بيشتر در ميان آنان گسترش پيدا مى كند.

به همين دليل است كه پيامبر بزرگ اسلام(ص) مى فرمايند: ((و قروا كباركم و
ارحموا صغاركم;(3) بزرگسالان خود را احترام گذاريد و نسبت به كودكان خويش ترحم و
عطوفت نماييد.))

حضرت امام على(ع) نيز در نزديك هاى وفاتش وصيت مى كرد كه: ((وارحم من اهلك
الصغير و وقر منهم الكبير;(4) در خانواده خود با كودكان مهربان باش و بزرگترها
را احترام كن.))

امام صادق(ع) در همين مورد مى فرمايند: ((كسى كه نسبت به فرزند خود محبت بسيار
دارد, مشمول رحمت و عنايت مخصوص خداوند متعال است.))

تحقيقات نشان مى دهد, نوزادانى كه در آغوش گرم و مهرگستر مادر تغذيه مى كنند,
تنها تغذيه جسمى نمى شوند, بلكه از حيث روحى نيز تغذيه مى گردند. زمانى كه كودك
در آغوش مادر قرار مى گيرد, صداى قلب مادر, به كودك آرامش و امنيت خاطر مى بخشد.
مادرانى كه به شيردادن كودكان خود علاقه مند نيستند و آنها را با بى ميلى و
نارضايتى در آغوش مى گيرند, حالات در خود فرورفتگى و بى حسى در كودكان خود به وجود
مىآورند.

روان شناسان, نخستين ارتباط چشمى ميان مادر و كودك, در لحظه حساس تولد نوزاد
را زمان ((شوق ديدار)) مى نامند. اين ارتباط چشمى, زمينه ساز شروع واكنش هاى غريزى
مولود است. اين رابطه كه حاصل احساس و عواطف مادرى است نشإت گرفته از تغييراتى
است كه در تركيب و ايجاد ترشحات غدد داخلى به وجود آمده و براى مادر موجب سلسله
رفتارهاى غريزى شده است, كه نقش بارزى در حفظ و مراقبت صميمى كودك به عهده دارد.
اگر مادر موقع ارضاى نيازهاى كودك, محبت لازم را ابراز دارد, اولين تجارب
اجتماعى كودك نيز خوشايند خواهد بود. مادر بايد بين مراقبت بيش از اندازه و عدم
مراقبت, موازنه ايجاد كند. توجه كافى و ابراز عواطف واقعى, اصيل و پايدار و به
طور كلى روابط مادرانه قوى, باعث مى شود كه كودك دنيا را امن و قابل اطمينان
بيابد و رشد طبيعى و سلامت شخصيت او تضمين شود.

مطالعه بر رفتار كودكانى كه در پرورشگاه ها بزرگ شده اند, نشان مى دهد كه اغلب
آنان در معرض محيط نامناسبى از نظر عاطفى قرار مى گيرند, چنين كودكانى از تماس
احساساتى و هيجانى گرم خانواده محروم هستند, و چون از مشاهده قيافه هاى مهربان و
با عاطفه اوليه محروم هستند, در مسير زندگى نمى توانند چهره معلمان و ديگران را
جانشين قيافه هاى دوست داشتنى پدر و مادر خود سازند, در نتيجه فاقد محرك هاى شخصى
و فرصت هايى براى ايجاد رشد عاطفى و حس اطمينان و امنيت هستند و نمى توانند روابط
صحيح با ديگران برقرار كنند. به عبارت ديگر, جامعه پذيرى هرگز در چنين كودكانى,
ريشه نگرفته است و اين كودكان محبت نديده, همواره دچار فقر عاطفى هستند, خلقى
توإم با واكنش شديد و كودكانه پيدا مى كنند و ممكن است بى شرم, ظالم و مخرب
باشند.

چون كودك تجارب اوليه خود را از محيط خانواده كسب مى كند, ادراكات و تعبيرات
او در پى كسب اين تجارب, طرح ريزى مى گردد. و تجارب دوران بعد كه شباهت هايى به
تجارب اوليه دارد, با آنها ارزيابى مى شود. اين انتقال روش و سلوك افراد, كه از
روابط خانوادگى سرچشمه مى گيرد و بعدا به افراد ديگر منتقل مى شود, در ارتباط با
ديگران تإثير به سزائى دارد.

اگر والدين, از حساسيت عاطفى بهره كافى نداشته باشند, كودك از راه تقليد و
ساختار همانند سازى, خويشتن را همانند پدر و مادر مى كند و ناخودآگاه از رفتار
آنها شكل مى گيرد و مانند آنها بى مهر و عاطفه بار مىآيد. والدين بايد بدانند كه
محيط خانواده محلى است كه كودك در آن مسائل مختلفى را فرا مى گيرد. گاهى والدين
آگاهانه چيزهايى به كودك مىآموزند, ولى در موقعيت هاى متعدد, كودك از طرز كار و
رفتار والدين چيزهايى ياد مى گيرد كه خود آنها متوجه نيستند. بعضى والدين
اشتباها چنين فكر مى كنند كه فقط هنگامى كه رفتار و كردار خوبى دارند, مورد
سرمشق و الگو واقع مى شوند, در حالى كه آنها هميشه و در همه حال سرمشق و الگوى
كودكان خود هستند و در همه حال كودكان از رفتار والدين خود سرمشق و الگو
مى گيرند.



محبت افراطى و نامهربانى

محبت بيش از حد و نامهربانى بر سلامت روانى كودكان اثر نامطلوب مى گذارد.
والدينى كه بيش از حد معمول به اطفال خود توجه مى كنند, كودكانى متكى به ديگران
بار خواهند آورد. اين گونه والدين, بعضا در محبت كردن قدرى افراط مى كنند, كه
رضايت كودك را بر مصلحت هاى واقعى تعليم و تربيت او ترجيح مى دهند, اين گونه
كودكان, علاوه بر اتكايى بودن, اعتماد به نفس ضعيف, خجول بودن, در رشد هيجانى
خود نيز تإخير نشان مى دهند.

محبت افراطى هم چنين, باعث مى شود كه كودك بيشتر وقت خود را با والدين به سر
برد و در نتيجه نمى تواند با بچه هاى هم سال خود ارتباط برقرار كند و بدين ترتيب
رشد اجتماعى او به كندى صورت مى گيرد. به همين دليل, حضرت امام محمد باقر(ع)
شديدا از محبت افراطى نهى كرده مى فرمايند:

((بدترين والدين, كسانى هستند كه در اعمال محبت به فرزندان خود زياده روى و
افراط مى نمايند.))

عدم توجه و محبت به كودك نيز, سبب طرد شدن كودك مى شود و به هيچ وجه نسبت به
محيطى كه در آن زندگى مى كند, احساس امنيت نمى كند. چنين كودكانى, معمولا مشوش اند
و اختلالات شخصيتى از خود نشان مى دهند. عدم توجه و محبت در ماه هاى نخستين كودكى,
باعث مى شود كه كودكان به تحريكات محيطى پاسخ ندهند و در موارد شديدتر, پژمرده
شوند. به طور كلى, كودكان مطرود, عكس العمل هاى مختلفى از خود بروز مى دهند و اين
كودكان در اصطلاح به گرسنگى عاطفى مبتلا مى شوند. گاهى اين كودكان مطرود يا محروم
از مهر و محبت والدين, دچار بيمارىهاى روان تنى مى شوند. پيدايش پاره اى از
آلرژىها در ميان بچه ها, معلول همين امر است. بچه هايى كه دچار تب يونجه اى و ساير
ناراحتى هاى پوستى مى شوند, اغلب از طرف پدر و مادر طرد شده اند, و يا مدتى از
آنها دور بوده اند, گاهى اين دسته از كودكان, به كل زندگى و فرد بدبين هستند, و
ديگران را دشمن خود فرض مى كنند و نسبت به اعمال آنها هميشه اعتراض مى نمايند. در
بعضى موارد, بچه هاى مطرود يا محروم از محبت والدين حالت تسليم به خود مى گيرند,
رفتار زننده والدين را تحمل مى كنند و به جاى اعتراض با روى خوش در مقابل اعمال
آنها عكس العمل نشان مى دهند و از اين راه, كوشش مى كنند محبت آنها را به خود جلب
كنند. بچه هايى كه باهوش هستند و بى مهرى پدر و مادر را احساس مى كنند, اغلب خود
را به نادانى مى زنند, گاهى محبت ديگران نسبت به او, بى مهرى والدين را جبران
مى كند و شخصيت او كمتر دچار تزلزل مى شود.

مطالعات نشان مى دهد, كودكانى كه طرد شده اند متعلق به والدينى هستند كه خود
آنان, در كودكى زندگى را ناشاد و بدون عشق و محبت گذرانده اند. كودكان معمولا پس
از پنج سالگى, بيش از هر چيز به پدر نياز خواهند داشت و غيبت طولانى پدر پس از
آن سن, با بزهكارىهاى دوره نوجوانى مرتبط و وابسته خواهد بود. بطور كلى, طرد
كودك به حدى در شخصيت كودك تإثير مى گذارد كه حتى نداشتن والدين آن تإثير را
نمى گذارد.



محدوديت و آزادى

بعضى والدين با محبت, كودكان خود را آزاد مى گذارند و بعضى ديگر همراه, با
محبت, كودكان خود را در محدوديت نگه مى دارند.

فرزندان آزاد گذارده, غالبا فعال, اجتماعى و مستقل هستند, نسبت به ديگران
محبت دارند, خصومتى به خود و اطرافيان خود نشان نمى دهند.
گاهى احتمالا كمى پرخاشگر و جاه طلب مى شوند ـ به خصوص در منزل ـ ولى در واقع
اين حالات در نتيجه احساس ايمنى و عدم وجود پاسخ هاى نامطلوب از سوى والدين است و
نشانه عصبانيت و ناكامى دائمى يا درونى نيست, گرچه ظاهرا كودكان آزاد گذارده
شلوغ و پرفعاليت هستند, ولى جنبه هاى قوى شخصيت آنها; مانند اعتماد به نفس,
دوستى, احساس استقلال و تمايل براى تسلط بر محيط, نكات ضعف آنها را از ميان
مى برد.

والدين با محبت و محدود كننده, كودكانشان معمولا در روابط خود با همسالانشان
قدرت طلبى ندارند. متكى بودن و خصومت, از ديگر خصوصيات اين اطفال است. محدوديت
در شش تا ده سالگى ايجاد حالت اتكايى و رفتار پرخاشگرانه شديد نسبت به مادر
مى كند. اگر محبت والدين به ميزان كافى باشد حالات عصبى و رفتارهاى غير عادى در
كودكان به وجود نمىآيد, ولى محدوديت والدين, سبب مى شود كه كودك اتكاى بيشتر,
فرمانبردارى, ادب, ناپرخاشگرى و عدم تمايل براى رقابت با همسالان و به
طوركلى,استقلال فردىكمترىنشان مى دهد.

متإسفانه, والدينى وجود دارند كه كودكان خود را از محبت سيراب نمى كنند و
رابطه اى خصمانه با كودكان خود برقرار مى كنند. بعضى از اين والدين, همراه با
رابطه خصمانه, براى كودكان خود محدوديت نيز قائلند, ولى بعضى ديگر, رابطه
خصمانه با كودكان خود دارند, ولى كودكان خود را آزاد مى گذارند.

رسول خدا(ص) در اين باره به حضرت على(ع) مى فرمايند: ((لعن الله والدين حملا
ولدهما على عقوقهما;(5) نفرين الهى و دورى از فيض خداوند متعال بر والدينى كه
فرزند خويش را به عصيان و آزار خودشان وادارند و باعث قطع رابطه محبت شوند.))



تبعيض و مقايسه كودكان

تبعيض و مقايسه كودكان با يكديگر, تإثير منفى فراوانى بر سلامت روانى كودكان
مى گذارد. كودكى كه نسبت به خواهر يا برادر ديگر خود كمتر محبت و توجه مى بينند,
از رفتار والدين خود بسيار آزرده مى شود و بعضا از اين كار والدين كينه به دل
مى گيرد و درصدد انتقام از آنها و يا اجتماع برمىآيد. از جمله هنگامى كه به آنها
گفته مى شود كه به اندازه برادر يا خواهر و يا بچه همسايه يا فاميل باهوش و
زرنگ نيستند, ناراحت مى شوند و به شدت رنج مى برند. تنها كافى نيست كه والدين
فرزند خود را دوست داشته باشند, بلكه بايد اين محبت و دوست داشتن در اعمالشان
مشهود باشد. والدين معمولا علاقه و يا بى علاقگى خود را به كودك با حالات و حركات
صورت, آهنگ صدا و حتى در محبت كردن با او نشان مى دهند. والدين حتى در تنبيه
كودك نيز, نبايد اين احساس را در او ايجاد كنند كه ديگر هرگز دوستش نخواهند
داشت و او را طرد كرده اند, بلكه بايد احساس كند كه به علت عملى كه انجام داده,
تنبيه مى شود, نه به علت خستگى پدر و مادر يا عصبانيت آنها, در اين صورت كودك به
معيارى براى اعمال و رفتار خود دست نخواهند يافت.(6)


پاورقي ها:پانوشتها:
1 ) مكارم اخلاق, ص232.
2 ) همان, ص232.
3 ) عيون اخبار الرضا, ص163.
4 ) بحارالانوار, ج 16, ص154.
5 ) وسائل الشيعه, ج5, ص
6 ) در نگارش اين مقاله از منابع ذيل نيز استفاده شده است:
6 ـ 1 ) روان شناسى شخصيت, نشر هادى, چاپ اول, تبريز 1375.
6ـ 2 ) كودك و روابط خانواده, دكتر على محدث, نشر ايران زمين كهن, چاپ اول,
1370.
6ـ 3 ) بهداشت خانواده, دكتر رضا نورى, نشر اترك, چاپ اول, مشهد.
6ـ 4 ) روان شناسى كودك, دكتر سيروس عظيمى, نشر دهخدا, چاپ سوم, 1368.
6ـ 5 ) روان شناسى رشد, دكتر على اكبر شعارى نژاد, نشر اطلاعات, چاپ ششم 1367.
6ـ 6 ) مبانى جرم شناسى, دكتر مهدى كنى نيا, نشر دانشگاه تهران, چاپ سوم, 1370.
6ـ 7 ) كودكان آينه رفتار والدين, فرض الله قلى زاده (زير چاپ).
6ـ 8 ) بهداشت روانى, دكتر سيد شاملو, نشر رشد,چاپ نهم,تهران,1369.
6ـ 9 ) روان شناسى رشد, دكتر حسن احمدى و شكوه بنى جمالى, نشر بنياد, چاپ سوم,
1368.

/

حكومت دينى يا حكومت فقهى؟



قسمت دوم

يادآورى

در نوبت پيش, چكيده مقاله ((تحليل مفهوم حكومت دينى)) ارائه شد و در نقد و
بررسى آن, محورهاى ذيل عنوان گرديد:

الف ـ ماهيت حكومت, ب ـ گستره فقه, ج ـ حكومت دينى, د ـ جهت گيرى علوم, هـ ـ
فقه و برنامه ريزى, و ـ كرانه.

درباره دو محور ((ماهيت حكومت)) و ((گستره فقه)) به فراخور مقاله, سخن گفتيم
و اينك ادامه بحث را در موارد ديگر پى مى گيريم.



ج ـ حكومت دينى

نويسنده مقاله مذكور, رنج فراوانى به جان خريده تا توضيح دهد كه حكومت فقهى
غير از حكومت دينى است و حكومت دينى نيز همان حكومت مردم بر مردم است, از اين
رو مى گويد: ((حكومت دينى بنابر ماهيت دينى اش, بيش از آن كه متكى و مبتنى بر
تكاليف عملى مردم باشد, متكى و مبتنى بر ايمان و تجربه دينى مردم است و لذا
تكيه گاه حكومت دينى فقه و فروع عملى نيست; ايمان و عرفان است; يعنى حكومت دينى
غير از حكومت فقهى است.))(1)

((حكومت فقهى محتوايش از يك حيث دينى است, چون مبتنى بر فقه است. اما چون فقه
ماهيتا از حد ظواهر فراتر نمى رود, لذا از آن انتظارى بيش از حفظ ظاهر دين نبايد
داشت. به بيان ديگر در دايره حكومت فقهى ايمان آدميان لزوما حفظ يا تقويت
نمى شود. آنچه حفظ مى شود ظواهرى است كه به كار اين دنيا مىآيد و نه لزوما به كار
آخرت.))(2)

((حكومت دينى هم, حكومتى است كه از طريق خدمت به جامعه دينداران, به طور غير
مستقيم به دينشان خدمت مى كند, نه اين كه در اين جا معناى حكومت عوض شود يا
روش هاى تازه و ويژه حكومتى از دين استخراج شود. به همين سبب, حكومت دينى كه
خدمتگزار دينداران است جز در جامعه دينداران معنى پيدا نمى كند. اما همه جا, چه
در جامعه دينى, چه در جامعه غير دينى, حكومت حكومت است و ماهيت يكسان دارد.
))(3)

ادعاهاى فوق, از ابتكارات انحصارى اين نويسنده محترم است و جز جولان كلك خيال
وى, هيچ پشتوانه عقلانى يا دينى ندارد و در هيچ يك از منابع دينى چنين تلقى اى
وجود ندارد.

تاريخ, سيره و حديث گواهى مى دهند كه پيامبر اسلام(ص) و امام على(ع) در دوران
نبوت و امامت خويش, هم زمامدار سياسى مردم بوده اند, هم احكام الهى را بيان
مى كرده اند و هم به اجراى حدود الهى همت گماشته اند. قائلان به ولايت فقيه, معتقدند
اين سه منصب براى فقيه ثابت اند, با اين تفاوت كه فقيه احكام شريعت را استنباط
مى كند و بر خلاف معصومان(ع) خود منبع حكم نيست.

امام خمينى در اين باره مى نويسد: ((همان دلايلى كه لزوم امامت پس از نبوت را
اثبات مى كند, عينا لزوم حكومت در دوران غيبت حضرت ولى عصر(عج) را در بر دارد.
به ويژه, پس از اين همه مدت كه از غيبت آن بزرگوار مى گذرد و شايد اين دوران
هزارها سال ديگر نيز ادامه يابد, علم آن نزد خداست و ما از طولانى شدن آن به
خداى بزرگ پناه مى بريم.

آيا مى توان تصور كرد كه آفريدگار حكيم, امت اسلامى را به حال خود رها كرده,
تكليفى براى آنان معين نكرده باشد؟ و آيا خردمندانه است كه بگوييم خداوند حكيم
به هرج و مرج ميان مسلمين و پريشانى احوال آنان رضا داده است؟ و آيا چنين گمانى
به شارع مقدس رواست كه بگوييم حكمى قاطع جهت رفع نيازهاى اساسى بندگان خدا
تشريع نكرده است تا حجت بر آنان تمام شده باشد؟

آرى, لزوم حكومت به منظور بسط عدالت و تعليم و تربيت و حفظ نظام جامعه و رفع
ظلم و حراست مرزهاى كشور و جلوگيرى از تجاوز بيگانگان, از بديهى ترين امور است,
بىآن كه بين زمان حضور و غيبت امام و اين كشور و آن كشور فرقى باشد.))(4)

بنابراين آيا كسى مى تواند ادعا كند كه رسول هدايت(ص) و اميرمومنان(ع)
حكومتشان فقهى بوده و مردم را به توحيد فرا نمى خوانده اند؟ يا حكومتشان دينى
بوده و اجراى حدود جزو اهداف و برنامه هاى آنها نبوده است؟

از اين جا معلوم مى شود كه حكومت فقهى همان حكومت دينى فراگير است و هيچ فقيهى
تاكنون هدف از حكومت اسلامى را تنها اجراى حدود الهى ندانسته, بل همواره مديريت
و سياست انسان در دو عرصه مادى و معنوى مطمح نظر فقيهان بوده است و اصولا حكومت
اسلامى به گفته امام خمينى, طرح اسلام است براى حكومت.(5)

آرى, راهبرد اصلى حكومت اسلامى, از ميان برداشتن موانع توحيد و يكتاپرستى است
و اساسا هدف از جهاد ابتدايى هم چيزى جز اين نبوده است و گسترش مكارم اخلاق و
اجراى قوانين الهى نيز راهكارهايى در همين مسيرند و نبايد ترديد كرد كه زمينه
خداجويى و خداپرستى در حكومتى كه بر ظواهر شرع مقدس اهتمام مى ورزد, به مراتب
بيشتر از جوامعى است كه آشكارا به ارتكاب محرمات دست مى زنند.

اين كه در احاديث معتبر فرموده اند: ((لم يناد بشىء كما نودى بالولايه))(6)
دليل بر آن است كه ولايت و سرپرستى جامعه اسلامى با غير آن تفاوت دارد و اگر غير
از اين بود اين همه فريادها, رنج ها, حرمان ها, تبعيدها و شهادت ها را در پى نداشت.


ولى نتيجه حكومتى كه نويسنده مذكور, بيان مى كند آن است كه اگر جامعه دينى به
امثال بيل كلينتون هم رإى دادند, به همين سبب كه دنياى آنان را آباد مى كند و
منتخب جامعه ديندار است, حكومت دينى است!



دـ جهت گيرى علوم

نويسنده مقاله ((تحليل مفهوم حكومت دينى)) مدعى است: ((حكومت دينى آن نيست كه
روش مديريتش دينى باشد. چرا كه روش هيچ گاه دينى نمى شود)).(7) اگر بپرسيم
((براى آن كه يك حكومت, حكومتى موفق باشد, چه بايد كرد؟)) اين سوال تحويل مى شود
به سوالاتى از اين قبيل كه ((وضع تعليم و تربيت بايد چگونه باشد؟)), ((اقتصاد
جامعه بايد چگونه باشد)), ((زندگى و مسكن و بهداشت مردم بايد چگونه باشد)) و
غيره. تك تك اين سوالات, علمى اند و دين از آن نظر كه دين است متكفل و متعهد پاسخ
دادن به سوالات روشى و مديريتى نيست و اگر اين سوالات را به دين ارجاع دهيم مرتكب
خطا شده ايم.))(8)

از كسى مانند ايشان كه حكومت را به صرف آن كه جامعه ديندار بنا كرده اند, دينى
مى داند, بسيار شگفتآور است كه روش مديريت اسلامى را برنتابد!

پنهان نيست كه انكار اسلامى بودن روش مديريت به انكار جهت گيرى علوم برمى گردد
كه بحثى دراز دامن و گسترده است كه به حد ضرورت درباره آن گفت و گو مى كنيم.

برخى مى گويند سياست و مديريت اسلامى, بسان هندسه اسلامى, رياضيات اسلامى, روان
شناسى اسلامى و فيزيك اسلامى است; يعنى اصولا سياست, مديريت, روان شناسى و امثال
اينها هر كدام علم بخصوصى هستند با قانون منديهاى ويژه مبتنى بر قواعد مشخص,
لذا نتايج به دست آمده از اين دانش ها محدود به حد و مرز مذهب, نژاد و قوم و
امثال آنها نيست و چون قلمرو دانش بشرى در علوم و فنون گوناگون رو به گسترش
است, بنابراين دانش هاى ياد شده نيز در مسير تكامل و دگرگونى هستند و چه بسا
بسيارى از شيوه ها و روش ها ناشناخته بوده است كه در تضارب افكار و تحقيق و تدقيق
دانشمندان به منصه ظهور رسيده اند و اين قافله همچنان در مسير تكامل, گام
برمى دارد و جان سخن اين كه ما چيزى به نام مديريت, سياست, روان شناسى با پسوند
اسلامى نداريم.

لكن حق آن است كه علوم را مى توان به اعتبار غرض و موضوع تقسيم كرد:

ميان اصوليان و ارباب منطق و فلسفه بر سر اين كه تمايز علوم به اغراض است يا
موضوعات اتفاق نظر نيست, پاره اى از ارباب اصول معتقدند تمايز علوم به اغراض و
اهداف است, لكن منطق دانان تمايز علوم را به تمايز موضوعات مى دانند.(9)

به هر حال بخشى از علوم از حيث موضوع و غرض راست نمى افتد, فى المثل رياضيات,
فيزيك و شيمى هر كدام حائز

غرض و موضوع يكسانند در حالى كه امثال سياست, مديريت و روان شناسى در غرض و
موضوع متفاوتند, چرا كه جهت گيرى سياست در تعاريف امروزى كسب قدرت و دست بالا
اداره نيكوست در حالى كه سمت گيرى سياست اسلامى, اداره جامعه در مسير الى الله
است و روان شناسى مرسوم, موضوعش عوامل برون نفسى است; يعنى حركت و رفتار انسان
را از خارج و بيرون وجود او مى نگرد ولى در روان شناسى اسلامى, عوامل درون نفسى و
برون نفسى توإمان مورد مطالعه اند, به علاوه در روان شناسى اسلامى ميدان براى
مطالعه پديده هايى باز گذاشته شده كه از حوزه علم اصطلاحى بيرون است و اين
پديده ها عبارت از پديده هاى دينى است كه در علوم طبيعى جايى ندارند.(10) مديريت
در تعاريف امروزى, عبارت است از هماهنگ ساختن منابع انسانى و مادى در بستر
افزايش دستاورد و تحقق و تكميل هدف هاى سازمان, اما مديريت اسلامى فراتر از اين
را مورد نظر دارد. روى اين اساس امام على(ع) در دستور العمل حكومتى به مالك
اشتر ـ كه يكى از منابع مديريت اسلامى است ـ مسإله مشورت با نيروها و كاركنان
را مورد نظر قرار داده, و توصيه هايى پيرامون مشاوران نيز مى فرمايند. در حالى كه
مباحثى از اين دست در ميان صاحب نظران ((كلاسيك)) و حتى پدر مديريت علمى (فردريك
و ينسلو تيلور) جايى ندارند و بعدها ((نئوكلاسيك ها)) به اين مطالب پرداخته اند.

((لوتوگيوليك)), چهره برجسته اوايل قرن بيستم مديريت, با استفاده از نظريه هاى
((هانرى فايول)) در سال 1937 رساله يادداشت هايى در زمينه تئورى سازمان را منتشر
مى كند كه تنها هفت وظيفه براى مدير را در كلمه قراردادى ((پوسدكورب))
POSDCORB)) بيان مى كند.(11) در حالى كه صاحب اين قلم, در ((ملاك هاى ارزشى در
مديريت اسلامى)) حدود بيست و چهار وظيفه از ديدگاه شريعت براى مدير برشمرده است
كه خود بيانگر تفاوت ژرف ميان اين دو مقوله است.

بنابراين به هر ميزان, موضوع و غرض از علوم, متفاوت باشد, مسائل و تئورىها
نيز مختلف خواهند بود. زيرا براى سياست در قلمرو نيل به قدرت, تئورىها و
شيوه هايى پسنديده است و در سياستى برخوردار از مايه هاى دينى, معيارهاى ديگرى;
در مثل جهت وصول به قدرت, پاى بندى به اصول اخلاقى چندان پسنديده نخواهد بود, در
حالى كه سياست هدفدار برخاسته از معنويت قطعا در بازى سياسى, اخلاق را فدا
نمى كند, سياست در قلمرو نخست شرايطگر است, در صورتى كه در حوزه دوم اصول گرا,
سياست در تلقى اول موقعيت گراست در حالى كه در تلقى دوم آرمان گرا, و به همين
قياس است, مديريت, روان شناسى و غيره.

بنابراين پسوند ((اسلامى)) به پاره اى از دانش ها, به واقعيت مقرون و قابل دفاع
است, البته به هيچ وجه اصرار بر تعميم و توسعه نداريم, زيرا در مثل, علم اقتصاد
به اسلام و يا مسلك ديگرى ارتباط ندارد و مانندCLNA) ) وH2O) ) در شيمى است كه
اولى فرمول نمك طعام است و دومى فرمول آب, و اعتقاد و فرهنگ و… در تإثير آن
بى معناست و همچنين لگاريتم فلان عدد در رياضيات و ماگزيمم فلان مركز ثقل در حساب
فنى و محاسبه مثلاX است و اين هيچ ارتباطى به گرايشات و اعتقادات ندارد, در
حالى كه سيستم اقتصادى و مكتب اقتصادى به واسطه گرايش ها و اهداف مكتبى تفاوت
پيدا مى كند.(12)



هـ فقه و برنامه ريزى

آقاى سروش بر اين باور است كه ((فقه نه تنها لزوما به كار آخرت نمىآيد بل از
حيث سامان دادن به امر دنيا فقط به حل مشكلات حقوقى مى پردازد, نه همه مشكلات چرا
كه فقه فن برنامه ريزى نيست. و لذا در سامان دادن به كار دنيا هم به طور حداقل
كار مى كند; يعنى حكومت فقهى, فقط حداقلى از امر دنيا و آخرت مردم را سامان
مى دهد و بس.))(13) تازه ايشان مدعى است كه شبهه را قوى گرفته وگرنه توانايى
حكومت فقهى از همين هم كمتر است.

در جايى ديگر مى نويسد: ((فقه, برنامه ريزى به دست نمى دهد و اصلا ((برنامه ريزى
فقهى)) يك تناقض آشكار است.))(14)

ناگفته نماند در دى ماه 1370 نيز يكى از دگرانديشان طى مقاله اى همين مدعا را
بيان كرده بود و در واقع آقاى سروش به تقريب و تبيين همان ديدگاه پرداخته است.
آن نويسنده مى گويد:

((اين پايگاه قدرت[ روحانيت] در انتقال ايدئولوژى خود به حكومت, مبلغ
متدولوژى فقهى است كه… از خصلت دنباله روى حوادث برخوردار است… كار فقيه,
دادن حكم است, اما كار دانشمند ارائه برنامه است, برنامه ريزى فقيهانه يك تناقض
است.))(15)

مغالطه آميز بودن اين سخنان بر اهل اطلاع پوشيده نيست, با اين حال از باب
تذكار اشاراتى مى شود:

1ـ برنامه ريزى جزو مباحث مديريت است و نه سياست, از اين رو در ماهيت هيچ يك
از سيستم هاى حكومتى اى كه بشر تاكنون تجربه كرده ـ از نظام قبيلگى تا حكومت
دموكراتيك ـ برنامه ريزى وجود ندارد, تا مهر فقدان برنامه ريزى بر پيشانى حكومت
اسلامى بكوبند.

هانرى فايول, كه از مشهورترين چهره هاى نظريه پرداز مديريت است, قدرت برنامه
ريزى را جزو توانايى هاى خاص مديريت ذكر مى كند.
لوترگيوليك نيز اولين وظيفه اصلى مدير را ((برنامه ريزىPlanning) (() مى داند
كه به معناى ((پيش بينى عمليات آتى و تعيين طرق اجراى آن به منظور تإمين
هدف هاى سازمان)) است.(16)

اصل قدرت برنامه ريزى در نهاد بشر نهفته است و لذا از زمان هاى دور كه بشر به
صورت قبيله اى مى زيسته, در انديشه تهيه و تدارك آذوقه, ابزار دفاعى, مسكن و
پوشاك بوده تا امروز كه انسان صنعتى و مدرن شده است. شكل برنامه ريزى و نيازها
گرچه تغيير كرده ولى ماهيت آنها يكسان است.

2ـ امروزه برنامه ريزىهاى كلان مانند برنامه هاى اول و دوم توسعه جمهورى اسلامى
ايران, توسط دولت ها (مثلا برنامه و بودجه قوه مجريه) تهيه مى شود و معمولا
برنامه ريزى در هر دوره اى تابع شرايط و موقعيت هاى زمانى و مكانى خاص است و به
اصطلاح رنگ عصرى دارد و از آن جا كه اسلام, دينى جاودانه و پايدار است كه براى
همه عصرها و نسل هاست طبيعى مى نمايد كه وارد عرصه جزئيات برنامه ريزى نشود. در
اسلام معمولا كليات بيان شده است ولى تطبيق آن با موارد خاص بر عهده ولى فقيه و
حاكم است و همين است كه امام رضا(ع) فرمود: ((علينا القإ الاصول اليكم و عليكم
التفرع)).(17)

3ـ ولى فقيه تنها از آن حيث كه فقيه است حكومت نمى كند وگرنه در اصل يكصد و
نهم قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران اين همه قيود و شرايط ذكر نمى شد و هر فقيهى
مى توانست حكومت كند, بنابراين ولى فقيه از آن حيث كه داراى بينش صحيح سياسى و
فقيه عادل شجاع و مدير و مدبر است حكومت مى كند. به گواهى كتاب هاى تراجم و شرح
حال عالمان دينى, در انتخاب مرجع تقليد هم پيوسته معيارهايى فراتر از فقاهت
مطمح نظر اهل حل و عقد بوده است.



و ـ كرانه

از سر مطايبه و تفنن هم كه شده, دامن سخن را با نقل حكايت و لطيفه اى بر
مى چينيم.

گويند صاحب خانه اى, كسى را به ميهمانى فرا خواند. از قضاى روزگار, ميهمان
ميانه خوشى با پلو نداشت, ميزبان هم با آگاهى از طبع ميهمانش, در انديشه چاره
شد و سرانجام دستور طبخ دلمه صادر كرد. چون خوان گستردند, ميهمان به صاحب خانه
رو كرد و گفت: زحمات شما در خور سپاس است ولى طعامى كه تدارك ديده ايد همان برنج
است كه چادر بر سرش كرده ايد و من از آن متنفرم.

حقيقت آن است كه جناب دكتر سروش با كوشش فراوان, ديدگاه هاى ژان ژاك روسو,
فرانسيس فوكاياما و كارل ريموند پوپر و امثال آنها را در باب حكومت تقريب و
تبيين فرموده لكن از سر مسلم نوازى, عباى دين را هم بر آن پوشانيده تا جامعه
دينى را خوش آيد وگرنه تفاوت ميان حكومتى كه ايشان دينى ناميده اند با حكومتى كه
دين نمايانده, از زمين تا آسمان است.


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) كيان, ش32, ص3.
2 ) همان, ص9.
3 ) همان, ص10.
4 ) امام خمينى, شوون و اختيارات ولى فقيه, ترجمه مبحث ولايت فقيه از كتاب
البيع (چاپ دوم: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى, تهران,
پاييز 1369) ص23 ـ 24.
5 ) صحيفه نور, ج9, ص170.
6 ) اصول كافى (دار الكتب الاسلاميه) ج2, ح3, ص18.
7 ) كيان, شماره32, ص13.
8 ) همان, ص6.
9 ) رك: الشفإ, جزء سوم, كتاب منطق, ص;162 التحصيل, ص;216 البصائر النصيريه
فى المنطق, ص;148 كفايه الاصول, ج1, ص;5 فوائد الاصول, ج1, ص;26 اجود التقريرات,
ج1, ص7 ـ ;8 نهايه الافكار, ج1, ص;11 نهايه الاصول, ص;13 تهذيب الاصول, ج1, ص;9
محاضرات فى اصول الفقه, ج1, ص;25 دروس فى علم الاصول, حلقه سوم, جزء اول; اصول
الفقه, ج1, ص;6 حاشيه الكفايه (علامه طباطبايى) ص;10 آشنايى با علوم اسلامى, كتاب
منطق, ص26.
10 ) رك: مقدمه احمد اهوانى بر ((روان شناسى از ديدگاه غزالى و دانشمندان
اسلامى)) تإليف عبدالكريم عثمان, ترجمه سيد محمد باقر حجتى دفتر اول (دفتر نشر
فرهنگ اسلامى, زمستان 1360) ص14 ـ 17.
11 ) عباس آزادگان, اصول و مفاهيم اساسى مديريت (چاپ اول: انتشارات سروش,
1366) ص31ـ 32.
12 ) رك: سيد موسى ميرمدرس, متد تحليل پديده هاى سياسى (چاپ اول: انتشارات
دفتر تبليغات اسلامى قم, مهرماه 1370) ص61 ـ 65.
13 ) كيان , ش32, ص9.
14 ) مقاله ((خدمات و حسنات دين)), كيان, ش27, ص12.
15 ) مقاله ((تصحيح پايگاه قدرت)) آينه انديشه, دى ماه 1370.
16 ) اصول و مفاهيم اساسى مديريت, ص31.
17 ) بحارالانوار, ج2, ص245, ح53. اين حديث با عبارت ديگرى از امام صادق(ع)
نيز نقل شده است: ((انما علينا ان نلقى اليكم الاصول و عليكم ان تفرعوا)) (همان,
ح54).

/

نگاهى به سريال امام على ع


اشاره

سريال امام على(ع) يكى از پربيننده ترين و جنجالى ترين برنامه هاى تلويزيونى در
جمهورى اسلامى ايران بود كه آوازه اش مرز شكن شد و براى نخستين بار به يكى از
حساس ترين مقاطع تاريخ اسلام و تشيع پرداخت. بدان روى بيش از هر اثر هنرى
تلويزيونى درباره آن گفت و گو شده و خواهد شد.

از آن جا كه نقد و بررسى اين نقطه عطف مبارك در اصلاح و تكميل آثار مشابه
سودمند است, بنا به رسالت مطبوعاتى ملاحظاتى چند در اين باره گفته خواهد شد:



ملاحظات

1ـ سريال امام على(ع) پس از دو فيلم محمد رسول الله(ص) و روز واقعه, به
گفتمان قديميى كه مدعى بود: ((سوژه هاى مذهبى قابليت فيلم شدن را ندارند)) پايان
داد و در عمل ثابت كرد كه مى توان بر اساس تم هاى مذهبى فيلمى ساخت كه مورد اقبال
و استقبال گسترده نيز قرار گيرد. اين محور از نكات برجسته سريال ياد شده است و
مى سزد كه به آفرينندگانش دست مريزاد گفته شود.

2ـ امير سخن در معرفى خود فرمود: ((ينحدر عنى السيل و لايرقى الى الطير;(1)
كوه بلند را مانم كه سيلاب از ستيغ من ريزان است و مرغ از پريدن به قله ام گريزان.
))

شبلى شميل نصرانى نيز اين سخن را با تمام وجود دريافته و مى گويد: ((امام
على(ع)… يكتا نسخه اى است كه خاور و باختر در گذشته و حال, صورت ديگرى از آن,
كه مطابق با اصل باشد, به خود نديده است.))(2)

آرى به گفته ابوالطيب متنبى ـ شاعر بزرگ عرب ـ : ((من از ذكر مدايح وصى
پيامبر, به عمد, خاموش نشسته ام, چه نمى توان جهانى را در بيانى گنجانيد. آن عظمت
كه به ذات خويش قائم است چه نيازى به مدح دارد, آيا بيهوده نيست; معرفى آفتاب
عالمتاب؟))(3)

على, فلسفه هستى و بى مانند ترين چهره عالم خلقت, پس از رسول هدايت است, لذا
عظمت او به حكايت و روايت نمىآيد و دست كودك عقل, ناتوان تر از آن است كه به درك
شخصيت او يا ارائه تصويرى فراگير از آن نايل آيد, به قول شاعر:

يك دهان خواهم به پهناى فلك

تا بگويم وصف آن رشك ملك

3 ـ نويسنده و كارگردان اين سريال, با صراحت اعلام داشته: ((هشتاد درصد اين
سريال تخيل است كه در ارتباط با درك و دريافتم از تحقيقات در تاريخ اسلام به اين
نتايج رسيده ام. اگرچه بيست درصد مكتوب تاريخى اساس قرار گرفت, ولى چندان بى ربط
با تخيلات نيست و منشإ آن به اسناد تاريخى برمى گردد.))(4)

بنابراين ـ با چشم پوشى از روايى يا نادرستى اين شيوه ـ نبايد انتظار داشت كه
همه حوادث و رخدادها به دقت, ثبت و ضبط شده باشند.

4 ـ اجراى پروژه اى با اين گستردگى, از حيث كثرت بازيگر و هنرور (سياهى لشكر)
لوكيشن, دكور, لباس, ابزار آلات جنگى و… كارى بس بزرگ و طاقت سوز است كه بى شك
بدون برخوردارى از روحيه ايمانى و شيعى گرى كادر سريال, به سامان نمى رسيد. از
اين جهت, در ارزيابى نقطه ضعف ها, سزاوار است به گستره كار نيز توجه شود.

5 ـ زندگانى اميرمومنان(ع) از موضوع هايى است كه شايستگى پرداخت هاى مكرر دارد
و بايسته است, سريال هاى متعددى در اين باره فراهم آيد, چرا كه وقتى براساس
رمانى چون بينوايان چندين فيلم سينمايى و سريال تلويزيونى ساخته مى شود, اقدام
مشابهى درباره دومين شخصيت جهان اسلام به طريق اولى در خور است.

6 ـ سريال امام على(ع) به دليل برخوردارى از ميزانسن و كارگردانى خوب, بهره
گرفتن از تكنيك فيلم سازى, تصويربردارى عالى, چهره پردازى, دكور, جلوه هاى ويژه,
صحنهآرايى قابل قبول و بازى خوب بسيارى از بازيگران, اثرى خوش ساخت و شايسته
تقدير است, ولى كاستى ها و نواقص چشمگيرى هم دارد كه به پاره اى از آنها اشاره
مى شود.



كاستى ها

الف ـ دانشوران و فرهيختگان شيعى و سنى پيوسته بر وحدت جهان اسلام و بيان
مشتركات و پرهيز از اسباب جدايى, اصرار ورزيده و تإكيد كرده اند. طبيعتا مورد
توقع است كه در سريالى مانند امام على(ع) كه از سيماى ام القراى جهان اسلام پخش
مى شود, اين نكات مطمح نظر افتند; به عبارت ديگر وحدت جهان اسلام ما را متقاعد
مى كند تا از برخى حقايق و مسلمات تاريخى, به سكوت بگذريم, ولى هرگز مجاز نيستيم
به بهانه وحدت يا گستره جولان كلك خيال به تحريف تاريخ دست يازيم; در مثل با اين
كه نويسنده و كارگردان اين مجموعه ادعا كرده كه فيلم نامه, بر اساس روايات مشترك
((فريقين)) نگارش يافته است, تصويرى كه از خليفه سوم و عايشه, همسر رسول
خدا(ص), ارائه كرده, در مواردى, بر خلاف تاريخ و باورهاى شيعى است و به كلى از
ياد برده كه علت شورش مردم بر خليفه سوم, بى عدالتى, تبعيض, حيف و ميل خزانه
مسلمانان و به كار گرفتن افراد نالايق آل اميه بوده است.

ب ـ ياران امام على(ع) و شخصيت هاى مثبت ـ به استثناى موارد نادرى; مانند نقش
محمد بن ابى بكر ـ به خوبى پرداخت و ارائه نشده اند.

اميرمومنان درباره مالك اشتر مى فرمايد: ((او شمشيرى از شمشيرهاى خداست… نه
تيزى آن كند شود و نه ضربت آن بى اثر بود. او نه به كارى دليرى كند و نه باز
ايستد, و نه پس آيد و نه پيش رود, جز كه من او را فرمان دهم.))(5) آن گاه كه
خبر شهادت مالك را به او دادند, فرمود: ((مالك! مالك چه بود! به خدا اگر كوه
بود كوهى بود جدا از ديگر كوه ها و اگر سنگ بود, سنگى بود خارا كه سم هيچ ستور
به ستيغ آن نرسد و هيچ پرنده بر فراز آن ن(6)پرد.)) در جايى ديگر مالك را همسنگ
خود, براى پيامبر اكرم(ص) مى داند. حال آن مالك درآميخته با عرفان و ايمان و
تعبد و شجاعت كجا; و اين مالك سريال امام على(ع) كجا كه يك سويه و از زاويه
شمشير شناسانده شده كه گاه در تصميم گيرىهاى مقتدايش دچار ترديد است (مانند
حادثه انتصاب قيس به ولايت مصر)!

ابوذر غفارى اين فرياد اعتراضآميز و انقلابى مرد اسلامى و پيرو صديق ولايت كه در
هنگام تبعيد به ربذه, مولاى متقيان با بدرقه وى, از او تكريم به عمل مىآورد و
رفتارش را با حاكمان وقت تإييد مى كند و درباره اش مى فرمايد: ((ابوذر! همانا تو
براى خدا به خشم آمدى, پس اميد به كسى بند كه به خاطر او خشم گرفتى. اين مردم
به دنياى خود از تو ترسيدند و تو بر دين خويش از آنان ترسيدى… .))(7)

اما سوگمندانه همين ابوذر, شوريده حالى بى منطق و كژانديش نمايانده مى شود كه
بيننده شيعى را با ذهنيت درخشانى كه از او دارد, به شگفت مىآورد.

پرسوناژ عماره, حاكم انتصابى كوفه, كه كوفيان از امارتش سر برتافتند, آن سان
تعريف شده كه بيننده او را شترچرانى ساده لوح مى پندارند كه هيچ تناسبى با سياست
و حكومت ندارد و چه بسا به مردم نادان كوفه, در عدم پذيرش او, حق بدهد!

در حالى كه عماره واقعى ـ نه عماره سريال ـ از سوى امامى برگزيده شده كه
فرمود: ((سوگند به خدا, فهم سياسى حيله گرانه معاويه بيش از من نيست, كارى كه
او مى كند, حيله گرى و انحراف است. اگر حيله بازى در اداره انسان ها منفور و وقيح
نبود, از حيله سازترين مردم بودم.))(8)

همان امامى به عماره, امارت داد كه مالك اشتر را به جانشينى محمد بن ابى بكر
روانه مصر كرد; با اين كه محمد دست پرورده او و عنصر لايقى بود, ولى امام, مالك
را در اين امر از او تواناتر مى دانست, حال چگونه ممكن است; امامى كه
((ساسه العباد)) و برگزيده خداست, عنصر ساده انديش بيابان گردى, چون عماره فيلم,
را بر مردم مسإله دار كوفه, امير گرداند.

ج ـ پرداخت شخصيت عقيل نيز ضعيف و نادرست ارائه شده و تا حدودى منفى و به كلى
تهى از ظرافت ها و نكته سنجى ها و حاضر جوابى هاى عقيل! عقيل نسابه (تبار شناس)
بنى هاشم است و گفت و گوى او با معاويه ـ پس از شهادت على(ع) ـ و جواب هاى دندان
شكنش, زبانزد خاص و عام عرب است, ولى عقيل اين سريال, كسى است كه عمرو عاص او
را جهت مى دهد.

د ـ بازيگران چهره هاى منفى سريال; مانند معاويه, عمروعاص, مروان, وليد و…
به كمك جادوى گريم, با چهره هايى گيرا و ديالوگ هاى اديبانه و در نهايت فصاحت و
بلاغت به ايفاى نقش مى پردازند, اما بازيگران چهره هاى مثبت, يعنى ياران امام
على(ع) كه در مكتب خداى فصاحت و بلاغت عرب, سخنورى آموخته اند, در گفت و گوها از
دقايق و ظرايف اديبانه بى بهره اند و نه تنها در انتخاب بسيارى از بازيگران اين
((پرسوناژ))ها به جنبه هاى فيزيكى و شادابى چهره ها توجه نشده, بل گريم, به كلى
چهره هاى آنها را دگرگون و گاه تيره نمايانده است.

هـ ـ پرسوناژ پاره اى از چهره هاى منفى سريال به طور مبالغهآميزى فربه تر از اصل
شده اند; فى المثل شخصيت افسانه گونه قطام ـ كه به اين گستردگى در هيچ منبع
معتبر تاريخى نيامده ـ فضاى سريال را تحت شعاع قرار داده و نقش ((وليد)) بسيار
برجسته و توانايى ((عمرو عاص)) مبالغهآميز به تصوير كشيده شده است.

و ـ در بسيارى از موارد, ارتباط ((پلان)) ها و ((سكانس))ها منطقى نيست; مثلا در
صحنه شهادت مالك, دوستان فرزندش, ابراهيم بدون دليل از صحنه خارج مى شوند, و
هنگامى كه مالك بر اثر تإثير زهر بر خاك مى افتد و به شهادت مى رسد, با اين كه
تا لحظه اى پيش, ابراهيم در كنار او بوده, از صحنه ناپديد مى شود و كسى نيست كه
چشمان گشوده او را برهم گذارد.

حركات و چرخش هاى بى مورد بازيگر نقش قطام, توجيه منطقى ندارد. صحنه هاى تمرين
شمشير بازى ـ پيش از جنگ صفين ـ براساس تمرين هاى نظامى امروز طراحى شده و
بيننده را به ياد آموزش نظامى بسيج و سپاه پاسداران انقلاب اسلامى مى اندازد.
بازيگر نقش مالك, در گريم صورت, به مراتب پيرتر از سن واقعى, چهره پردازى شده
است.

ماجراى شهادت عمار ياسر به فراخور شخصيت برجسته او به تصوير درنيامده و خلاصه
آن كه كارگردان محترم به آن ميزان كه در پرداخت چهره هاى منفى موفق بوده, در
ارائه چهره هاى مثبت, قابليتى از خود بروز نداده است.

ز ـ در بعضى از صحنه ها كه امام على(ع) حضور دارند, به علت ممنوعيت تصوير و
صدا, گاه فقط دست و پاهاى بازيگر نقش امام(ع), نشان داده مى شود كه نه تنها با
آنچه در تاريخ و روايات اسلامى در بيان خصايص فيزيكى حضرت آمده, تناسب ندارد, بل
در برخى موارد ـ به استثناى صحنه حمله به عمروعاص ـ موهن و به دور از منزلت
امام(ع) است.



تكمله

دوران امامت تا شهادت مولا على(ع) از پرهيجان ترين, غمبارترين و پركشش ترين
حوادث دراماتيكى تاريخ اسلام است, بدان گونه كه نقل حوادث اين مقطع به تنهايى,
شنونده را مجذوب مى كند كجا رسد كه با جادوى هنر هفتم در آينه تصوير ارائه شود.

قهرمانى را تصور كنيد كه در بحرانى ترين وضعيت سياسى, همه مردم با اصرار
فراوان با او دست بيعت داده اند, ولى با فاصله اى اندك, آرام آرام پيمان شكنى ها
آغاز مى شود و دست هاى بيعت, شمشيرهاى جفا به كف مى گيرند و در اين رهگذر بسيارى
از عناصر سرشناس مخالف چون اصحاب جمل و نهروان به خاك مى افتند و ياران حضرت
على(ع) نيز يكى پس از ديگرى, قربانى توطئه و جنايت مى شوند و سرانجام با شهادت
مولا, حساس ترين مقطع تاريخ اسلام و تشيع رقم مى خورد, ولى فسوسا كه اين مقطع از
تاريخ كه اوج ماجراست, بسيار سطحى و ضعيف روايت شده است, آن سان كه هيچ تإثيرى
ـ جز تإسف از عدم ارائه خوب حادثه ـ در بيننده ايجاد نمى كند, با اين كه حال و
روز مردم كوفه پس از شهادت على(ع), كمتر از وضعيت مردم مدينه پس از رحلت رسول
خدا(ص) نبود. شگفت اين كه صحنه كشتن خليفه سوم بسيار رقت انگيز و جانسوز به
تصوير درآمده, اما در اين جا حتى دريغ از موسيقى و آهنگ محزونى!

تازه داستان شهادت با حركت مولا به سوى دريا فرجام مى يابد كه تمثيل ناصوابى
است, زيرا على(ع) جويبارى نيست كه به دريا بپيوندد, او نور عالم وجود است و اگر
گريزى از تشبيه معقول به محسوس نبود, صحنه غروب آفتاب, تمثيل گوياترى بود.

در خاتمه ضمن يادآورى مجدد كه غرض از تقرير اين حكايت و تذكر كاستى ها, اصلاح و
تكميل است, نه تضعيف و تخريب, با تذكر سه نكته سخن را به پايان مى بريم و موفقيت
پديدآورندگان سريال امام على(ع) را از خداى بزرگ مسإلت داريم:

1ـ پيشنهاد مى شود واپسين قسمت اين سريال, دوباره ساخته شود تا در نوبتى ديگر
اثرى ماندگارتر به نمايش درآيد;

2ـ با توجه به اين كه منابع دست اول تاريخ اسلام, عمدتا عربى اند و استفاده از
آنها هم مستلزم آشنايى با زبان عربى و تخصص در تاريخ است, بهتر است از اين پس,
مواد فيلم نامه اين گونه آثار را گروهى از كارشناسان تاريخ و هنر تهيه كنند;

3ـ امامان شيعه, شخصيت هاى ذوابعاد و قله سانى هستند كه در عالم هستى نمونه و
سرمشق اند, از اين رو در به تصوير كشيدن مقاطع تاريخى زندگانى آن پاكان, نبايد
تنها از جنبه تاريخ سياسى به حوادث زمان آنها نگريسته شود, بلكه ساير ابعاد
زندگانى آنان نيز بايد مطمح نظر قرار گيرد. والسلام


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) نهج البلاغه, ترجمه سيد جعفر شهيدى, خطبه سوم, ص9.
2 ) الامام على, صوت العداله الانسانيه, ج1, ص;37 محمد رضا حكيمى, ادبيات و
تعهد در اسلام, ص250.
3 ) ر. ك: محمد رضا حكيمى, كلام جاودانه, ص22.
4 ) گزارشى از سريال امام على(ع), مجله سروش (شنبه17 شهريور 1375) ش802, ص34.
5 ) نهج البلاغه, نامه 38, ص312.
6 ) همان, كلمات قصار, ش443, ص440.
7 ) همان, خطبه 130, ص128.
8 ) محمد تقى جعفرى, ترجمه و تفسيرنهج البلاغه,ج5,ص187.

/

تحليل ژئوپلتيكى بحران افغانستان


تحليل بحران افغانستان

به نظر مى رسد بحران افغانستان از عوامل گوناگونى متإثر مى باشد كه به دو گروه
كلى تقسيم مى شوند: عوامل داخلى و عوامل خارجى. البته زمانى كه آنها با يكديگر
تركيب مى شوند شرايط بدتر مى شود.

الف ـ عوامل داخلى: اين عوامل عمدتا عبارتند از:

1ـ تركيب قومى

2ـ تركيب مذهبى

3ـ تركيب زبانى

4ـ تركيب و توزيع فضايى اقوام و جمعيت

5ـ قدرت طلبى رهبران گروه ها

6ـ بى سوادى و كم سوادى مردم

7ـ ديدگاه هاى سياسى

8 ـ فقر عمومى.

در بين اين عوامل تركيب قومى و شكل فضايى و سرزمينى آن اهميت خاصى پيدا نموده
است. چنان كه آرايش سياسى افغانستان بيانگر اين است كه نيروهاى سياسى برجسته آن
هر يك از پايگاه قومى و قلمرو جغرافيايى خاصى برخوردار بوده و تجلى اراده سياسى
آن به حساب مىآيند; مثلا جمعيت اسلامى به رهبرى آقاى برهان الدين ربانى خاستگاه
تاجيكى داشته به طورى كه پس از سقوط كابل به سرعت به قلمرو تاجيك نشين شمال عقب
مى نشيند. يا ژنرال دوستم به عنوان مظهر اراده سياسى قوم ازبك, سال ها در اين
قلمرو حاكميت خود را تثبيت مى نمايد و به دليل فاصله جغرافيايى و دورى از صحنه
رقابت سياسى كابل و بخش مركزى, از سوى ساير نيروهاى سياسى كمتر مورد تعرض قرار
مى گيرد.

جناح سياسى حكمتيار در گذشته تكيه گاه خود را در منطقه پشتون نشين جستجو
مى كرد; منطقه اى كه هم اكنون قلمرو گروه سياسى جديد افغانستان يعنى طالبان شده
است. طالبان نيز خاستگاه پشتون داشته و سرعت حوزه نفوذ خود را از قندهار در
قلمرو پشتون نشين توسعه دادند.
البته طالبان سعى كرده است با اتخاذ ديدگاه سياسى ويژه مبنى بر تشكيل حكومت
اسلامى و وانمود كردن خود به عنوان منجى افغانستان, كمتر به عنصر قوميت تكيه
نمايد. ولى واقعيت اين است كه الگوى گسترش حاكميت طالبان در افغانستان بر الگوى
پخش قوم پشتون بيشتر انطباق دارد.

گروه هاى سياسى شيعه, به ويژه حزب وحدت اسلامى افغانستان, نيز حوزه نفوذ خود را
بر قلمروهاى شيعه نشين گسترش داده اند.

از آنجايى كه قلمروهاى ازبك, پشتون و تاجيك عمدتا داراى جمعيت اهل سنت هستند
و گروه هاى سياسى مربوط كمتر توانسته اند به توافق برسند, چنين به نظر مى رسد كه
عنصر قوميت در صحنه سياسى افغانستان از اهميت زيادى برخوردار است و به نظر
نمى رسد نهضت طالبان نيز على رغم در پيش گرفتن مشى سياسى ـ مذهبى بتواند به
متشكل كردن اقوام گوناگون نايل آيد مگر اين كه عوامل ديگرى در اين ماجرا دخالت
داده شوند. تركيب زبانى و فضايى ملت در افغانستان نيز بر رفتار سياسى گروه ها
نسبت به همديگر اثر مى گذارد. مثلا همگرايى تاجيك ها و هزاره اىها از قبل اين عنصر
مشترك فرهنگى قابل تصور است.

تركيب فضايى و نحوه استقرار اقوام در سرزمين بر همگرايى و كنش متقابل آنها
نسبت به يكديگر و نيز نسبت به دنباله هاى برون مرزى كه به آن تعلق قومى يا
فرهنگى دادند تإثير زيادى دارد و حتى رفتار همسايگان را نسبت به موقعيت
نيروهاى سياسى مربوطه متإثر نموده است.

ديدگاه هاى سياسى مطروحه در صحنه سياسى افغانستان نيز بر بحران تإثير مى گذارد.
اين ديدگاه ها عمدتا عبارتنداز:

1ـ ديدگاه مذهبى كه از سوى طالبان مطرح شده است.

2ـ ديدگاه سلطنتى كه از سوى نيروهاى سياسى سنتى و گاهى نيز از سوى محافل بين
المللى و خارجى به عنوان راهكار حل بحران مطرح مى شود.

3ـ ديدگاه ائتلافى كه از سوى گروه هاى مبارز سابقه دار مطرح شده و مى شود و
متإسفانه به دليل عوامل نامشخص و يا احتمالا قدرت طلبى بعضى از رهبران تاكنون
به نتيجه نرسيده است.

ب ـ عوامل خارجى:

اين عوامل عبارتند از:

1ـ همسايگان

2ـ دولت هاى فرا منطقه اى

3ـ قدرت هاى جهانى

4ـ نهادهاى بين المللى.

در بين همسايگان افغانستان, ايران و پاكستان بيشترين ارتباط را با مسائل
داخلى اين كشور دارند, زيرا اولا: هر دو با بخشى از ملت افغانستان تجانس فرهنگى
دارند و لذا همبستگى هاى فرهنگى, تاريخى, زبانى, قومى و مذهبى باعث بيشترين كنش
متقابل و مسالمت آميز بين ملت هاى طرفين مى شود, ثانيا: موج مهاجرت هاى برون مرزى
افاغنه بيشترين اصابت را به ايران و پاكستان نموده است. و بخشى از توان ملى دو
كشور صرف مسائل آوارگان افغانى گرديده است و اين آوارگى نيز منجر به بروز مسائل
اقتصادى, اجتماعى, فرهنگى و سياسى در داخل ايران و پاكستان شده است. ثالثا: از
ديد امنيت ملى هر دو كشور ايران و پاكستان نمى توانند نسبت به فرآيندهاى سياسى
داخل افغانستان بى تفاوت باشند رابعا: كشورهاى ايران و پاكستان به دنبال اهدافى
در ارتباط با منافع ملى خود در منطقه آسياى ميانه هستند و لذا نوعى رقابت محسوس
و نامحسوس را بين اين دو كشور باعث شده است بدين لحاظ افغانستان از موقعيت
ژئوپلتيكى خاصى در اين فرآيند برخوردار مى شود. يكى از جلوه هاى رقابت را مى توان
در تلاش دو كشور در خصوص فعال كردن موقعيت جغرافيايى خود براى متصل نمودن آسياى
ميانه به اقيانوس هند جست و جو كرد. از ديگر عوامل خارجى موثر بر بحران
افغانستان دولت هاى فرا منطقه اى هستند. اين دولت ها مشخصا عبارتند از: هند,
عربستان و چين. هدف اصلى بازيگرى هند در افغانستان را بايد در وجود تضاد بين
پاكستان و هند جست و جو كرد كه سعى دارد فشار را بر رقيب خود افزايش دهد.
عربستان سعودى به عنوان بازيگر فرامنطقه اى از طريق عوامل خود در افغانستان سعى
دارد اولا: از آن براى توسعه حوزه نفوذ فرهنگى خود در آسياى ميانه بهره بردارى
كند ثانيا: حوزه نفوذ فرهنگى رقيب منطقه اى خود (جمهورى اسلامى ايران) را در
افغانستان و آسياى ميانه محدود نمايد ثالثا: به ايفاى نقش كارگزارى آمريكا در
منطقه بپردازد. در مورد چين به نظر مى رسد اين كشور همانند ديگران نقش فعالى
ندارد ولى نمى تواند خود را نسبت به مسائل افغانستان بى تفاوت نگهدارد, زيرا فعال
شدن رقباى چين نظير آمريكا, روسيه و هند در منطقه از نظر امنيت ملى بر حساسيت
اين كشور مى افزايد.

عامل ديگر در بحران افغانستان نقش نهادهاى بين المللى است كه يا به صورت ضعيف
و يا جانبدارانه ايفا مى شود; مثلا سازمان ملل و شوراى امنيت براى كاهش بحران و
درگيرى در افغانستان و ايجاد چتر حفاظتى و خدماتى براى ملت مظلوم و محروم اين
كشور حاضر به سرمايه گذارى جدى نيستند و بيشتر در حد يك رايزنى سياسى فعاليت
مى نمايند. از سويى بر طبق بعضى گزارش هاى تإييد نشده, تحليل هاى نمايندگى سازمان
ملل در امور افغانستان در شكل گيرى جنبش طالبان كه كشور را وارد مرحله جديدى از
بحران نموده است تإثير داشته است كه براى نمونه به نظريه ((وارد كردن نيروى
سياسى جديد و فراگير در صحنه سياسى افغانستان)) مى توان اشاره كرد. گفته مى شود
كه وقتى طالبان چهار آسياب را فتح كرد آقاى ((جارلس سنتوس)) مشاور سياسى آقاى
((محمود مستيرى)) نماينده سازمان ملل در امور افغانستان, اظهار داشت:
((شكست حكمت يار در برقرارى امنيت در افغانستان نقش عمده اى را ايفا خواهد كرد
و ما در تلاش هاى خود براى امنيت, سازمان طالبان را نيز شركت خواهيم داد.)) هم
چنين عقيده بر اين است كه طرح طالبان از دو سال قبل در قندهار با نظارت سفير
انگليس در پاكستان پى ريزى شده است.(1) از ديگر نهادهاى بين المللى ذيربط در
امور افغانستان, سازمان كنفرانس اسلامى و سازمان اكو است. كه سازمان كنفرانس
اسلامى به علت ضعف و ناتوانى نتوانسته است مسإله افغانستان را به عنوان يك
مسإله مهم در دستور كار خود قرار داده و براى حل و فصل آن اقدامى انجام دهد.
سازمان اكو نيز به دليل نوپا بودن و هم چنين پرهيز بى جهت از پرداختن به مسائل
سياسى و امنيتى نتوانسته است بحران افغانستان را در دستور كار خود قرار دهد و
براى آن چاره انديشى كند.

چهارمين عامل خارجى موثر در بحران افغانستان, قدرت هاى جهانى هستند. اين
قدرت ها كه در گذشته و حال در مورد افغانستان مداخله نموده و مى نمايند تإكيد بر
نقش موقعيت جغرافيايى و ژئوپلتيكى افغانستان داشته و دارند.

اعتبار ژئوپلتيكى افغانستان ريشه در موقعيت جغرافيايى آن بين آسياى ميانه و
اقيانوس هند و شبه قاره دارد. در اواسط و اواخر قرن نوزدهم رقابت بين انگليس و
روسيه در اين رابطه به وجود آمد و انگليس سعى داشت از طريق ايجاد منطقه حائل در
افغانستان, از پيشروى روسيه در حال گسترش به سوى شبه قاره هند و اقيانوس هند
جلوگيرى نمايد. پس از خروج انگليس از منطقه و جايگزينى آمريكا به ويژه در دوران
جنگ سرد, شوروى افغانستان را جزو فضاى ژئو استراتژيك خود محسوب مى نمود(2) و بر
عكس آمريكا آن را جزو كمربند سد نفوذ شوروى به سوى جنوب و قلمرو استراتژى
دريايى تلقى مى كرد. بر اساس همين فرضيات بود كه شوروى در افغانستان و آمريكا در
پاكستان و ايران فعال شدند.
نهايتا شوروى در سال 1978م با انجام كودتا در افغانستان دولت دست نشانده اى بر
سر كار آورد و متعاقبا آن را اشغال نظامى نمود و فرآيند پيدايش و توسعه و
استمرار بحران را در اين كشور فقير پايه ريزى نمود كه هم چنان در آتش آن مى سوزد.
آمريكا نيز پاكستان را به زير چتر حمايتى خود كشيد و باب كمك ها و مساعدت ها را
براى شكل دادن به نيروى مقاومت و سد سازى در برابر شوروى گشود.

در حال حاضر نيز موقعيت جغرافيايى افغانستان هم چنان منشإ رقابت و مداخله
قدرت هاى جهانى در آن است, زيرا آسياى ميانه دچار خلا ژئوپلتيكى است و قدرت هاى
جهانى و منطقه اى در جست و جوى نقشى تازه در آن هستند. در سطح جهانى, آمريكا,
انگليس, روسيه و چين در اين رابطه فعالند. آمريكا و انگليس به افغانستان به
عنوان گذرگاه دست يابى و حضور در آسياى ميانه نگاه مى كنند و از سويى ديگر آن را
در جوار جمهورى اسلامى ايران مى يابند كه مى توانند از آن به عنوان اهرم فشار عليه
كشور اسلامى و انقلابى ايران استفاده كنند لذا ضمن بازيگرى مستقيم در مسائل
افغانستان عوامل منطقه اى خود را نيز وارد كار نموده اند. روسيه و چين نيز از نظر
امنيت ملى خود نگران حضور قدرت هاى جهانى رقيب, به ويژه آمريكا و انگليس, در
فضاى ژئو استراتژيك مرزهاى جنوبى روسيه و غربى چين مى باشند از اين رو نسبت به
تحولات افغانستان بى طرف نبوده و از بروز پديده هاى سياسى در افغانستان كه منجر به
گشودن راه نفوذ آمريكا در آسياى ميانه بشود نگران بوده و واكنش نشان مى دهند.
چنان كه اخيرا رهبران كشورهاى مشترك المنافع از پيشروى طالبان به سوى شمال
ابراز نگرانى نمودند.



چشم انداز آينده بحرانى افغانستان

متإسفانه شرايط درونى و بيرونى دخيل در بحران, آن چنان پيچيده شده كه اميد
كمى به حل و فصل مسالمت آميز و آشتى جويانه آن وجود دارد; اگرچه هنوز چشمه هاى
اميد از بين نرفته است, و بدبختانه آن كه در اين ميان مى سوزد و مى بازد مردم
محروم و مظلوم و مستإصل افغانستان است كه وظيفه اى سنگين را بر دوش بشريت قرار
مى دهد.

براى آينده بحران افغانستان فرضيه هاى مختلفى به شرح زير متصور است:

1ـ تشكيل دولت آشتى ملى مركب از تمام گروه هاى درگير (كوچك و برزگ): شرط اصلى
براى تحقق اين فرضيه هماهنگى و همسويى جدى جامعه بين الملل, همسايگان و رهبران
جناح هاى درگير در افغانستان است. براى شكل گيرى اين امر تشكيل كنفرانس مشتركى با
حضور كليه نيروهاى ياد شده دخيل در بحران, به پيشگامى سازمان ملل يا سازمان
كنفرانس اسلامى و يا سازمان اكو ضرورت دارد.

2ـ تداوم بحران و توسعه كشمكش ها و شكل گيرى نظام هاى خود مختار منطقه اى: اين
فرضيه در سايه تداوم بحران قابل تحقق است كه هر يك از جناح ها و نيروهاى سياسى
درگير چه به صورت انفرادى و چه به صورت ائتلافى با تكيه بر قلمروهاى قومى و
فرهنگى مربوطه, رزم خود را ادامه داده و در قلمرو حاكميت خود به تدريج زمين گير
و تثبيت شده و تدريجا نهادهاى سياسى, اجتماعى و ادارى محلى ـ منطقه اى را در
قلمرو خود شكل دهد تا نهايتا به سيستم هاى منطقه اى خود گردان و تجزيه سرزمينى
بينجامد. اين فرضيه خطر تجزيه كشور و حذف آن از نقشه سياسى جهان و شكل گيرى
واحدهاى سياسى جديد را به دنبال خواهد داشت.

3ـ تشكيل دولت فدرال: اين فرضيه بر توزيع فضايى قدرت همراه با حفظ موجوديت
كشور و انسجام ملى تإكيد دارد و به نظر مى رسد در صورت عدم تحقق فرضيه اول
امكان عملى و اجرايى بيشترى را دارد.

4ـ تجزيه كشور و تركيبات جديد: اين فرضيه بر پايه اين واقعيت قرار دارد كه
اجزاى تشكيل دهنده ملت افغانستان, داراى دامنه هاى گسترده ترى در خارج از مرزها
مى باشند, بنابراين در صورت تداوم بحران و تفكيك فضايى نيروهاى سياسى, اين امكان
وجود دارد كه اجزايى كه داراى كشور مستقل در جوار خود هستند پس از تجزيه به
آنها يا به يكديگر ملحق شوند. چنين فرضيه اى در مورد اقليت تاجيك شمال و كشور
تاجيكستان, اقليت تركمن و كشور تركمنستان, اقليت ازبك و كشور ازبكستان, اقليت
تاجيك و هزاره غرب و مركز افغانستان و كشور ايران, اقليت پشتون و كشور پاكستان,
يا شكل گيرى واحد سياسى جديد پشتونستان متصور است. بعضى تحليل گران نيز چنين
پيش بينى اى در خصوص پايان بحران افغانستان انجام داده اند.

در خاتمه به نظر مى رسد فرضيه اول يعنى تشكيل دولت آشتى ملى از اولويت
برخوردار است و در صورت عدم تحقق آن, تعقيب فرضيه سوم يعنى تشكيل دولت فدرال به
صلاح مى باشد و لذا جامعه بين المللى و همسايگان افغانستان و گروه هاى درگير بايد
چاره اى بينديشند و تفاهم كنند تا قبل از اين كه, وخيم تر شدن بحران به نابودى
افغانستان و گسترش امواج بحران به خارج از مرزهاى آن بينجامد نسبت به حل آن
اقدام كنند, زيرا تداوم بحران, خطر تحقق فرضيه هاى 2و4 و تجزيه سرزمينى و انتشار
بحران در منطقه را به دنبال خواهد داشت كه از قبل آن, موازنه منطقه اى به هم
خواهد خورد و به عنوان نقطه آغاز, كشمكش ها و رقابت هاى بين كشورى را در منطقه
آسياى ميانه و آسياى جنوب غربى و جنوبى توسعه خواهد داد.


پاورقي ها:پانوشت ها: Sarwar(retd); Anarchg ;rotcaF (1
nabilaT eyT :natsinahgfA ni Pakistan Defence review, Vol.7,No.1,1995;P.45
maluhG lenoloC
2 ) شاليان, ژرار ـ پيرراژو, ژان, اطلس استراتژيك جهان, ترجمه دكتر ابراهيم
جعفرى (تهران, انتشارات اطلاعات, 1366) ص134.
3 ) لاكست, ايو; مسائل ژئوپلتيك, ترجمه دكتر عباس آگاهى (تهران, دفتر نشر
فرهنگ اسلامى, 1368) ص68.
4 ) مجموعه مقالات پيرامون افغانستان, مركز تحقيقات افغانستان (تهران, 1370)
ص144.
ycatS ,natsikaP International, London, 1977, P.90. (5
6 ) آفتاب اصغر, تاريخ نويسى فارسى در هند و پاكستان, خانه فرهنگ جمهورى
اسلامى ايران (لاهور, 1364) ص330.
7 ) مجموعه مقالات پيرامون افغانستان, همان, ص145.
8 ) تاريخ معاصر ايران, وزارت آموزش و پرورش (تهران, 1365) ص42.
9 ) مجموعه مقالات پيرامون افغانستان, همان, ص176. Anarchg in Afghanistan (10
Tye Taliban Factor; Pakistan Defence review, Vol.7,No.1,1995;P.45 :
maluhG lenoloC Sarwar(retd);
11 ) شاليان, ژراز, پيرراژو ـ ژان, همان, ص134.

/

نوروز از ديدگاه اسلام


اشاره:

بهار, فرصتى است, براى تإمل در راز آفرينش و انديشيدن در شإن و جايگاه بهار
از نظرگاه دين. در كشور ما نوروز را جشن مى گيرند, و حضور سبز بهار را به همديگر
تبريك مى گويند, آيا چنين روزى از نظر اسلام, عيد است؟ و رفتار مسلمانان در اين
روز, چگونه بايد باشد؟

در اين فرصت برآنيم تا به بازبينى اين موضوع بپردازيم, و زواياى آن را از
نگاه اسلام و امامان معصوم(ع) مورد بحث قرار دهيم.



نوروز, پيش از اسلام

پيش از اسلام, نخستين روز بهار را عيد و جشن ملى به شمار مىآوردند و از آن به
((عيد باستانى)) ياد مى كردند.

به عقيده بعضى نخستين كسى كه از ((نوروز)) تجليل كرد, و آن روز را عيد ملى
شمرد, جمشيد بود.(1) جمشيد بر سراسر جهان تسلط يافت, و سرزمين ايران را آباد
كرد, و اسباب كارها و امور, در نوروز براى او تكميل و موزون گرديد, از اين رو
اين روز, آغاز سال عجم گرديد.(2)

جمشيد پسر تهمورث, از شاهان افسانه اى پيش از تاريخ ايران (قبل از مادها) است.
روزى كه او بر تخت سلطنت نشست, اولين روز بهار بود; آن را ((نوروز)) خواند و
جشن گرفت. جمشيد مدتى طولانى سلطنت كرد, تا آن كه مغرور شد و خود را خداى جهان
ناميد. سرانجام ضحاك با همكارى و هميارى مردم, او را از سلطنت خلع كرد, و روزى
در كنار درياى چين او را ديد, و با اره, دو نيمش كرد(3) و به زندگى
سلطه جويانه اش پايان داد.

بنا به روايتى, امام صادق(ع) فرمود: ((نوروز, روزى است كه خداوند از بندگانش
پيمان هايى گرفت كه تنها خداى يكتا را بپرستند, و براى او همتا قرار ندهند, و
ايمان به رسولان و حجت هاى خدا و امامان(ع) بياورند, و روزى است كه كشتى نوح(ع)
بر كوه جودى نشست…))(4)

و نيز از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: ((نوروز همان روزى است كه ابراهيم
خليل(ع) بت هاى قومش را ـ كه در آن روز براى شركت در مراسم جشن از شهر خارج شده
بودند ـ شكست.))(5)

مجوسيان نيز از قديم, به نوروز اهميت مى دادند و در آن روز به همديگر تبريك
مى گفتند و براى همديگر هديه مى فرستادند. هم چنين گفته اند:
در عصر خلافت اميرمومنان على(ع), مجوسيان چند ظرف نقره كه در آن ((شكر)) ريخته
بودند, در نوروز به آن حضرت هديه كردند, آن حضرت هديه آنها را پذيرفت و ((شكر))
ها را بين ياران خود تقسيم كرد, و آن ظروف را به عنوان جزيه (ماليات سرانه
آنها) قبول كرد.(6)

بنابر همان روايت امام صادق(ع), حادثه شگفت زنده شدن هزاران نفر از
بنى اسرائيل قبل از اسلام ـ به فرمان خدا كه در آيه 243 بقره به آن اشاره شده است
ـ در نوروز رخ داده است:(7) كه در يكى از شهرهاى شام, بر اثر رواج بيمارى
طاعون, بسيارى مردند. اين بيمارى در حقيقت مجازاتى از طرف خدا براى آنها بود,
زيرا رهبر الهى شان آنها را به جهاد با دشمن فرا خوانده بود, ولى آنها سرپيچى
كرده بودند. در اين ميان هزاران نفر (طبق پاره اى روايات, ده هزار يا هفتاد هزار
يا هشتاد هزار نفر) به بهانه گريز از طاعون, از شهر خارج شدند, و پس از فرار,
در خود احساس قدرت و استقلال نمودند و با ناديده گرفتن اراده الهى, و چشم دوختن
به عوامل طبيعى, دچار غرور شدند, خداوند آنها را نيز در همان بيابان با همان
بيمارى نابود ساخت. ساليانى گذشت, و حضرت حزقيل(ع) ـ يكى از پيامبران
بنى اسرائيل ـ از آن جا عبور مى كرد, و از خدا خواست كه آنها را زنده كند, خداوند
دعاى او را اجابت كرد. آن روزى كه آنها زنده شدند, نوروز بود.(8)

از مجموع اين مطالب به دست مىآيد كه نوروز, قبل از اسلام, روز محترم و خاصى
بود, و با پيدايى رخدادهايى در آن روز كه غالبا مثبت بوده اند بر اهميت و شهرت
آن افزوده شد.



نيكو داشت نوروز پس از اسلام

پس از اسلام نيز طبق پاره اى روايات, از اين روز تجليل شده است. هم چنين بروز
رخدادهايى مهم موجب افزايش عظمت و احترام آن شده است.

در حديث ((معلى بن خنيس))(9) از امام صادق(ع) ـ كه علامه مجلسى مى گويد آن را
در كتب معتبر ديده است ـ به چند رخداد بزرگ در نوروز, بعد از اسلام اشاره شده
است, از جمله فرمود:

((و هو اليوم الذى نزل فيه جبرئيل على النبى(ص), و هو اليوم الذى حمل فيه
رسول الله(ص) اميرالمومنين(ع) على منكبه حتى رمى اصنام قريش من فوق البيت
الحرام فهشمها, و كذلك ابراهيم, و هو اليوم الذى امر النبى اصحابه ان يبايعوا
عليا بامره المومنين, و هو اليوم الذى وجه النبى عليا(ع) الى وادى الجن يإخذ
عليهم البيعه له, و هو اليوم الذى بويع لاميرالمومنين(ع) فيه البيعه الثانيه, و
هو اليوم الذى ظفر فيه باهل النهروان, و قتل ذوالثديه, و هو اليوم الذى يظهر
فيه قائمنا و ولاه الامر و هو اليوم الذى يظفر فيه قائمنا بالدجال, فيصلبه على
كناسه الكوفه, و ما من يوم نيروز, الا و نحن نتوقع فيه الفرج, لانه من ايامنا و
ايام شيعتنا, حفظته العجم, و ضيعتموه إنتم; نوروز روزى است كه:

1ـ جبرئيل بر پيامبر نازل شد;

2ـ پيامبر(ص), على(ع) را بر دوش خود گرفت, تا على(ع) بت هاى قريش را از بالاى
خانه كعبه فرو ريزد. هم چنين ابراهيم(ع) در چنين روزى بت ها را شكست;

3ـ پيامبر(ص) به اصحاب خود امر كرد (در روز غدير خم) با على(ع) به عنوان
اميرمومنان, بيعت كنند;

4ـ پيامبر(ص) على(ع) را به ((وادى جنيان)) فرستاد, تا از آنها در پذيرش اسلام
و پيامبر(ص) بيعت بگيرد;

5 ـ در چنين روزى (بعد از مرگ عثمان) براى خلافت حضرت على(ع) بيعتى دوباره
شد;

6ـ در چنين روزى على(ع) (در عصر خلافتش) در جنگ نهروان بر خوارج پيروز شد, و
مخدج ذوالثديه (سردمدار خوارج) را كشت;

7ـ در چنين روزى قائم ما (عج) و صاحب امر از پرده غيب, آشكار مى شود;

8ـ در چنين روزى قائم ما (عج) بر دجال (طاغوت خودكامه عصر) پيروز مى گردد, و
او را در ميدان كناسه كوفه به دار مى كشد;

9ـ هيچ نوروزى بر ما نمى گذرد, مگر اين كه ما در آن روز اميد فرج قائم(عج) را
داريم, زيرا آن روز, از روزهاى ما و از روزهاى شيعيان ما است, عجم ها آن را پاس
داشتند, ولى شما (عرب ها) آن را تباه ساختيد)).(10)

چنان كه گفته آمد پديدار شدن نه رخداد بسيار بزرگ, پس از ظهور اسلام موجب عظمت
و پاسداشت نوروز شده است.

عالم بزرگ و مجتهد سترگ, بنيانگذار حوزه علميه نجف اشرف, شيخ طوسى (متوفاى
سال 460 هـ.ق) در كتاب ((المصباح المتهجد)) از معلى بن خنيس روايت مى كند كه
امام صادق(ع) فرمود: ((هرگاه نوروز فرا رسيد, در آن روز غسل كن, و پاكيزه ترين
لباس ها را بپوش, و با بهترين عطرها خود را خوشبو نما, و در اين روز روزه بگير,
و پس از انجام نافله نمازها, و پس از نماز ظهر و عصر, دو نماز دو ركعتى (به نيت
نماز نوروز) بخوان; در نماز اول, در ركعت اول پس از حمد, ده بار سوره قدر, و در
ركعت دوم پس از حمد, ده بار سوره كافرون را بخوان, و در نماز دوم, در ركعت اول,
پس از حمد, ده بار سوره توحيد, و در ركعت دوم پس از حمد, ده بار سوره ناس و
سوره فلق را بخوان, و پس از نماز, سجده شكر به جاى آر, و در اين سجده, دعاى زير
را بخوان, كه در اين صورت خداوند گناهان پنجاه سال تو (يا پنج سال تو) را (اگر
با شرايط باشد) مى بخشد)). آن دعا اين است: ((اللهم صل على محمد و آل محمد,
الاوصيإ المرضيين, و على ارواحهم و اجسادهم[ ((…دعا در مفاتيح الجنان, ذكر
شده است].

در نوروز اين فراز از دعا را بسيار برخوان: ((يا ذاالجلال والاكرام.))



امام كاظم(ع) و نقل حديث ناهمگن

محدث خبير, رشيد الدين طبرسى (متوفاى سال 588 هـ.ق) در كتاب ((مناقب)) روايت
كرده كه منصور دوانيقى ـ دومين خليفه عباسى ـ از امام كاظم(ع) تقاضا كرد تا روز
نوروز در مجلس جشن او براى تبريك حضور يابد و هدايايى را كه مردم مىآورند
بپذيرد. امام كاظم(ع) اين تقاضا را رد كرد و فرمود: ((انى قد فتشت الاخبار عن
جدى رسول الله(ص) فلم اجد لهذا العيد خبرا, و انه سنه للفرس و محاها الاسلام, و
معاذ الله ان نحيى ما محاه الاسلام; همه اخبارى را كه از جدم رسول خدا(ص) رسيده
است, بررسى كردم, خبرى در اين مورد نيافتم. اين عيد, سنت پارسيان است, اسلام آن
را محو كرد. پناه مى برم به خدا از اين كه چيزى را كه اسلام آن را محو نموده,
زنده سازم.))

منصور گفت: ((ما اين مراسم را براى سياست و تدبير امور ارتشيان, انجام
مى دهيم, تو را به خداى بزرگ سوگند مى دهم, در اين مجلس حضور داشته باش.))

امام كاظم(ع) ناگزير در آن مجلس حضور يافت, اميران, فرماندهان, سرداران و
ارتشيان و مردمان به محضر آن حضرت مىآمدند و تبريك عرض مى كردند, و هدايايى را
مىآوردند, خادم منصور آن جا حاضر بود, و آن هدايا را بازبينى مى كرد, در لحظات
آخرين, پيرمردى وارد شد و به امام كاظم(ع) عرض كرد: ((اى پسر دختر رسول خدا! من
فقيرى تهى دست هستم, از اين رو چيزى نداشتم هديه بياورم, ولى سه بيت شعرى را كه
جدم در سوگ جدت امام حسين(ع) سروده, به شما هديه مى كنم, و آن سه بيت چنين است:

عجبت لمصقول علاك فرنده

يوم الهياج و قد علاك غبار

و لاسهم نفذتك دون حرائر

يدعون جدك والدموع غزار

الا تقضقضت السهام و عاقها

عن جسمك الاجلال والاكبار;

درشگفتم از آن شمشيرهاى برنده كه تيزى آنها در معركه عاشورا بر پيكر غبار
آلودت فرود آمدند, و نيز درشگفتم از آن تيرهايى كه در برابر چشم بانوان حرم, در
پيكرت فرو رفتند, در حالى كه آنان, جدت را به مددكارى مى طلبيدند, و سيلاب اشك از
ديدگان شان روان بود.

چرا سر و صداى آن تيرها از پيكر مقدس و شكوهمندت دور و پراكنده نشدند؟))

امام كاظم(ع) به او فرمود: هديه ات را پذيرفتم, بنشين, خداوند به تو بركت دهد.
آن گاه امام به خادم فرمود: نزد رئيس (منصور) برو و مجموع اين هدايا را به او
گزارش بده, و بپرس كه آنها را چه كنم؟ خادم چنين كرد, سپس به حضور امام كاظم(ع)
بازگشت و گفت: منصور مى گويد: همه آنها را به تو بخشيدم, اختيار آنها با شماست.
آن گاه امام كاظم(ع) همه آن هدايا را به آن پيرمرد بخشيد.(11)

بدين سان, امام كاظم(ع) هم به منصور و درباريانش فهماند كه ما به هدايا و زرق
و برق دنيا دل نبسته ايم, و هم پيرمرد فقير شيعه را ـ كه خاطره امام حسين(ع)
قهرمان و سمبل مبارزه با زورمداران را در كاخ طاغوت, تجديد كرد ـ شادمان ساخت.
و بدين گونه كه آن پير با بيان مظلوميت امام حسين(ع) در چنان روزى ستمگران و
طاغوتيان را محكوم نمود.



نوروز در ترازوى نقد

در مجموع مى توان گفت رواياتى كه در شإن نوروز, از امامان معصوم(ع) به ما
رسيده, متعارض است; يعنى بعضى از روايات, آن را ستوده اند و بعضى (مثل روايت
مذكور از امام كاظم, عليه السلام) آن را بازمانده دوران جاهليت دانسته اند كه اسلام
آن را محو كرده است, ولى بعد از كند و كاو همه جانبه مى توان چنين نتيجه گرفت كه:


1ـ روايات در تإييد و ستايش نوروز بيشتر از روايت يا روايات سرزنش گونه است.


2ـ سيره علماى بزرگ و مراجع تقليد, در شإن نوروز, بيانگر آن است كه نوروز,
از روزهاى برجسته و مبارك است, اما اطلاق ((عيد)) براى چنين روزى, از ديدگاه
اسلام پذيرفتنى نيست, چرا كه در اسلام به طور رسمى چهار روز عيد است: عيد فطر;
عيد قربان; عيد غدير و روز جمعه.

به احتمال قوى, در حديث امام كاظم(ع) اطلاق عيد بر نوروز مورد سرزنش قرار
گرفته است. حضرت امام خمينى (قدس سره) با اين كه در نوروز جلوس داشتند, و تبريك
مى گفتند و تبريك ديگران را مى پذيرفتند, و در پيام تلويزيونى خود, دعاى معروف
((يا مقلب القلوب والابصار…)) را مى خواندند, ولى از به كار بردن واژه ((عيد))
براى نوروز امتناع مى ورزيدند.))

حضرت حجه الاسلام والمسلمين رحيميان, يكى از اعضاى دفتر امام مى نويسد: ما روز
نوروز به اتاق حضرت امام وارد شديم… امام حدود ساعت نه صبح, با نشاطتر از
روزهاى گذشته و متبسم و با قباى نو وارد شدند, و به افراد حاضر كه در مجموع با
دكترها پنج نفر بوديم, چند بار مبارك باشد گفتند, سپس خودشان سراغ سكه هاى يك
ريالى را گرفتند, و كف دست قرار دادند, افراد حاضر نيز بعد از دست بوسى, هر كدام
چند عدد برداشتند, مشابه اين برنامه در نوروز سال هاى ديگر نيز تكرار مى شد.

در عين حال در اواسط فروردين 1362 از سوى دفتر, متنى به منظور پاسخ و تشكر از
تمام كسانى كه به مناسبت نوروز و يوم الله 12 فروردين (روز جمهورى اسلامى) براى
حضرت امام, تلگراف و پيام تبريك فرستاده بودند, تهيه شده بود, متن مزبور, جهت
تصويب, خدمت حضرت امام قرائت گرديد, در متن جمله عيدنوروز آمده بود, حضرت امام
فرمودند: كلمه عيد را حذف كنيد.(12)



نظريه علامه مجلسى (ره)

عالم و محقق و محدث بزرگ, علامه مجلسى(ره) كه در گردآورى احاديث و اخبار
پيامبر(ص) و امامان(ع) و در بررسى آنها مهارت وسيع و عميقى داشت, نوروز را بر
اساس روايات ستوده است, و در بيش از بيست مورد در بحارالانوار از ستايش آن سخن
به ميان آورده است(13) و پس از ذكر روايت معارض امام كاظم(ع) ـ كه بيش از اين
ذكر شد ـ مى نويسد: ((روايتى كه از امام كاظم(ع) نقل شده, با روايت معلى بن
خنيس, مخالف و معارض است, ولى احاديث معلى بن خنيس در بين اصحاب قوىتر و
مشهورتر است, و ممكن است روايت منسوب به امام كاظم(ع) از روى تقيه بوده, زيرا
حديث معلى مشتمل بر امورى است كه از موارد تقيه است (مانند اين كه فرمود: عجم ها
عظمت و احترام نوروز را رعايت كردند, ولى شما عرب ها, آن را تباه ساختيد يا
مسإله مطرح كردن قائم(عج) و…) از اين رو تبرك جويى به نوروز در عصر خلفا در
شهرهاى غير شيعيان, به دليل تقيه انجام نمى شد, يا اين كه منظور از نوروزى كه در
حديث معلى بن خنيس آمده, غير از نوروزى است كه در حديث امام كاظم(ع) آمده است.
))(14)



توضيح نگارنده

نوروز در جامعه ما از قديم داراى دو جنبه است; جنبه مثبت و منفى, و از ديرباز
در مورد نوروز, دو گونه عمل مى شده است: بعضى بيشتر به سراغ جنبه هاى منفى, مراسم
خرافى و بى اساس, اسراف, سرمستى و شهوت پرستى نوروز رفته اند, و در اين رهگذر
بيشترين فسادها و گناهان در اين ايام رخ مى دهد و… قطعا نوروز از اين زاويه,
نه تنها مبارك نخواهد بود, بلكه نامبارك و پليد و مايه فحشا و منكرات است, و از
اين رو, مورد سرزنش است و از نگاه هر خردمند, نامحمود است, و روايات و گفتار
علمايى كه آن را از امور دوران جاهليت دانسته اند, در مورد اين گونه امور منفى
است. ولى رواياتى كه بيان گر ستايش نوروز است, بر همين اساس مورد نيكوداشت علماى
بزرگ و مراجع تقليد مى باشد, به دليل توجه به مراسم مثبت و جنبه هاى مفيدى است كه
در نوروز انجام مى گيرد; مانند نظافت, پوشيدن لباس نو, همگامى با تحولات طبيعت و
ايجاد ديگرگونى در خود, و فراگيرى درس خداشناسى و معادشناسى از رويش سبزه در
بهار, كه به راستى زمين و زمان, و درختان و هوا و فضا, با طراوت و نشاط بهارى
گويى همه جشن گرفته اند و هر كدام به زبانى از ستودگى و نشاط نوروز و آغاز بهار
سخن گفته و مبارك باد مى گويند.

بنابراين, نوروز همگام با نسيم بهارى, و شكوفه هاى درختان, و زنده شدن زمين, و
جوانه زدن گياهان, و در كنار آن, صله رحم, ديد و بازديد, خانه تكانى, بهداشت و
نظافت, و آشتى افرادى كه مدت ها با هم قهر بوده اند و… داراى جهات مثبتى است كه
هر خردمندى آن را مى پسندد.



نوروز; رستاخيز طبيعت

نوروز, نخستين روز بهار است, نخستين روز سبزترين فصل سال, سرآغاز زنده شدن
زمين و شكوفايى ها و وزيدن نسيم دل انگيز بهارى, و چهچهه مرغان; همه چيز در بهار,
نشان گر نشاط و طراوت است و حتى باد شفابخش بهارى نويد زندگى تازه مى دهد, و به
گفته مولوى در مثنوى:

گفت: پيغمبر به اصحاب كبار

تن مپوشانيد از باد بهار

آنچه با برگ درختان مى كند

با تن و جان شما آن مى كند

و به گفته سعدى:

كه تواند بدهد ميوه رنگين از چوب

يا كه باشد كه برآرد گل صد برگ از خار

اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود

هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار

ارغوان ريخته بر درگه خضراى چمن

چشمه هايى كه در او خيره بماند ابصار

كوه و دريا و درختان همه در تسبيح اند

نه همه مستمعان فهم كنند اين اسرار

آفرينش همه تنبيه خداوند دل است

دل ندارد كه ندارد به خداوند اقرار

خبرت هست كه مرغان سحر مى گويند

كآخر اى خفته سر از بالش غفلت بردار

بهار, درس خداشناسى و معادشناسى و تحول و رشد و تكامل است, اگر انسان ها از
اين طبيعت زيبا, درس بياموزند, در حقيقت اعتقاد به رستاخيز را آموخته اند, در
اين صورت بايد سرآغاز چنان بعثتى را روز برتر ناميد و آن را جشن گرفت.

اگر مراسم نوروز, بر اين اساس پى ريزى گردد, و انسانها خود را همگام و همگون
با محتواى دعاى آغاز سال; كه بيان گر تحول و نغمه توحيدى است, سازند كه:

((يا مقلب القلوب و الابصار, يا مدبر الليل و النهار, يا محول الحول والاحوال,
حول حالنا الى احسن الحال; اى خداوندى كه گرداننده قلب ها و چشم ها هستى, و تدبير
كننده نظم شب و روز مى باشى, اى دگرگون كننده حال و احوال, حال ما را به
نيكوترين حال تبديل ساز.)) قطعا نوروز براى آنها پر فايده خواهد بود.

آنان كه طعم توحيد را چشيده اند, در ايام دل انگيز و پرنشاط آغاز بهار به پيروى
از امامان(ع) آياتى از قرآن همچون آيه زير را تلاوت كرده و مفاهيم آن را در
اعماق جانشان دريافت مى كنند كه:

((ان فى خلق السموات والارض واختلاف الليل والنهار لايات لاولى الالباب;(15) همانا
در خلقت آسمان ها و زمين و آمد و شد شب و روز, قطعا نشانه هايى براى صاحبان
انديشه است.))

هرگاه در مراسم نوروز, انسان ها به دنبال چنين مفاهيم سازنده و لذت بخشى بروند,
قطعا, چنين روزى مبارك است, ولى اگر از اين ايام سوء استفاده شود و به جاى
مراسم سازنده, به خرافات روى آورند, مراسمى; مانند چهارشنبه سورى, سيزده بدر, و
يا فال گوش ايستادن… روشن است, كه باطل گرايى, و پناه بردن به امور پوچ و
بى اساس, انسان را بى محتوا خواهد كرد, و آلوده نمودن نوروز به امور واهى, از
خردورزى, دور است و بايد خط بطلان بر چنين مراسمى كشيد.

اسلام وقتى كه ظهور كرد, در دوران جاهليت مراسمى وجود داشت, اكثر آنها برخلاف
عقل, منطق و وجدان بود, خط بطلان بر همه آنها كشيد, ولى مراسمى نيز وجود داشت,
مانند تحريم جنگ در چهار ماه (رجب, ذىقعده, ذىحجه و محرم) اين رسم را كه
دربرگيرنده امنيت و آرامش است, امضا نمود, رسم دختركشى را مردود دانست, ولى سنت
ديه قتل انسان را كه صد شتر بود, امضا كرد.

نوروز, مبارك, ستوده و مورد توجه امامان(ع) بود, و اختصاصى به ايرانيان
ندارد, بلكه براى همه مسلمانان روز جشن و روز شگفت انگيزى است, مشروط بر اين كه
با مراسم صحيح و سازنده همراه باشد, و از هرگونه باطل انديشى و گناه, پرهيز گردد.


در اين صورت حتى مى توان آن را ((عيد)) ناميد, بدان دليل كه اميرمومنان على(ع)
فرمود: ((كل يوم لايعصى الله فيه فهو عيد;(16) هر روزى كه در آن روز گناه نشود,
آن روز, روز عيد است.))


پاورقي ها:پى نوشتها:
1 ) آقا محمد مقدس اصفهانى, الاوائل, ص584.
2 ) علامه مجلسى, بحار, ج59, ص141.
3 ) جمعى از دانشمندان و نويسندگان, دائره المعارف يا فرهنگ و هنر, ص1260.
4 ) بحار, ج59, ص92 و ج;11 ص342.
5 ) بحار, ج12, ص43. (ماجراى شكستن بت ها در عصر نمرود, به دست حضرت ابراهيم,
درقرآن سوره انبيإ,آيه58آمده است)
6 ) علامه مجلسى, بحار, ج41, ص118.
7 ) همان, ج59, ص92.
8 ) علامه طبرسى, تفسير مجمع البيان, تفسير قرطبى و آلوسى, تفسير روح البيان,
ذيل آيه 243 بقره.
9 ) معلى بن خنيس از دوستان و شيفتگان امام صادق(ع) بود, مرحوم شيخ طوسى(ره)
در شإن او مى نويسد: ((و كان محمودا عنده و مضى على منهاجه; معلى, در محضر امام
صادق(ع) شخص ستوده اى بود, و در حالى كه در صراط امام صادق(ع) بود, از دنيا رفت.
)) و شيخ بهايى(ره) مى گويد: ((الحق ان معلى بن خنيس, ممدوح جدا; حق اين است كه
معلى بن خنيس حقيقتا مورد ستايش است.)) علامه عليارى, بهجه الامال, ج7, ص48)
از گفتنى ها اين كه: داوود بن على, فرماندار مدينه, به فرمان عبدالله سفاح
(اولين خليفه عباسى) معلى بن خنيس را دستگير كرد و به او گفت: ((فهرست شيعيان
را به من بده.)) معلى نام آنها را فاش نساخت, و با قاطعيت گفت: اگر شيعيان, زير
قدم هايم باشند, قدمم را برنمى دارم, داوود فرمان داد گردن او را زدند, و پيكر
مطهرش را به دار آويختند, هنگامى كه امام صادق(ع) از شهادت او آگاه شد, فرمود:
((قطعا براى داود نفرين مى كنم.)) امام صادق(ع) مشغول نماز شد و هنوز سر از سجده
بلند نكرده بود كه صداى شيون بلند شد, و گفتند داود بن على از دنيا رفت…
(اقتباس از: محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص512 و 513.)
امام صادق(ع) به داوود بن على در مورد كشتن معلى اعتراض كرد و فرمود: ((قتلت
رجلا من إهل الجنه; تو مردى از اهل بهشت را كشتى.)) (علامه عليارى, بهجه الامال,
ج7,ص48)
10 ) علامه مجلسى, بحار, ج59, ص92.
11 ) شيخ طوسى, مصباح المتهجد, ج2, ص;591 محدث قمى, مفاتيح الجنان, اعمال اول
ماه و عيد نوروز.
12 ) رشيد الدين ابن شهر آشوب طبرسى, مناقب آل ابى طالب, ج4, ص318و319.
13 ) محمد حسن رحيميان, در سايه آفتاب, ص228 و 227.
14 ) على رضا برازش, المعجم المفهرس لالفاظ احاديث بحارالانوار, ج26, ص19702.
15 ) علامه مجلسى, بحار, ج59, ص100 و 101.
16 ) آل عمران (3) آيه 190.
17 ) سيد رضى, نهج البلاغه, حكمت 428.

/

تربيت يهود و داده هاى انديشه صهيونيستى




##ترجمه مهدى اسدى##

جنبش صهيونيسم با بهره گيرى از فعاليت هاى گسترده, مى كوشد تا هدف استراتژيكى
خود يعنى مهاجرت تمامى يهوديان را به فلسطين تحقق بخشد. چرا كه اين مهاجرت ضامن
بقاى رژيم صهيونيستى و امنيت آن است. صهيونيسم مى كوشد تا تناسب جمعيتى موجود را
كه 85% آن را يهوديان و 15% باقى مانده را عرب ها تشكيل مى دهند برهم زند. زيرا
از سويى همين نسبت كم هم طبع سلطه جويانه صهيونيسم را تهديد مى كند و از سوى
ديگر مهاجرت مذكور, فراهم آورنده نيروى انسانى مورد نياز براى سكونت در
سرزمين هاى اشغال شده و در حال اشغال خواهد بود.

طبق زير بناهاى انديشه صهيونيستى, مهاجرت, معيار حقيقى موفقيت يا شكست
بنيادين انديشه صهيونيسم است, چرا كه بدون آن, تمامى كوشش هاى اين جنبش بر باد
خواهد رفت و همه اهداف آن رويايى بيش نخواهد بود.

صهيونيسم به كمك نهادهاى تربيتى گوناگون در اين تلاش است تا يهوديان تازه وارد
را به ((اسرائيلى))هاى جديدى تبديل كند و احساس پيوستگى به نظام اشغالگر را در
آنان تقويت نمايد. صهيونيست ها احساس مى كنند كه آينده نظامشان به ميزان موفقيتى
كه نهادهاى تربيتى رژيم صهيونيستى در پروراندن نسل هاى اسرائيلى آماده حمل
((رسالت صهيونيستى)) دارند بسته است; و اين امر در نظر سران صهيونيسم اهميتى
كمتر از برترى نظامى ندارد. ((ژاكوب كلاتزمن)) مى گويد: ((مدارس و دانشگاه ها براى
دورنماى آينده مان از مراكز پراهميت شمرده مى شوند… هنگامى كه سطح فرهنگى در
اسرائيل به ركود و جمود گرايد حتى اگر نسبت هاى آمارى رو به افزايش باشند, باز
روزهاى استقلال اسرائيل انگشت شمار خواهند بود. تربيت نيز از ملزومات دفاع ملى
است.))(1)

در خارج از فلسطين نيز صهيونيسم همه يهوديان را در آينده, شهروند احتمالى
اسرائيلى مى بيند. براى همين كوشش خود را صرف اقناع آنان براى مهاجرت به فلسطين
و يا حداقل, حمايت مادى و معنوى از ((اسرائيل)) مى كند. اين امر در ميان يهوديان
خارج از فلسطين كه به ((يهوديان دياسبورا))(2) معروفند, نيازمند كوشش هاى
فراوانى است.

نهادهاى تربيتى همچنين پراهميت ترين ابزار تحقق بخشيدن به اين هدف صهيونيستى;
يعنى برقرارى ارتباط ميان رژيم صهيونيستى و يهوديان براى زمينه سازى مهاجرت آنان
به اسرائيل, شمرده مى شوند, از همين رو سران صهيونيستى در فعاليت هاى انجام شده
در ميان يهوديان ((دياسبورا)), بر تربيت به عنوان سلاحى اساسى تإكيد مى كنند.
جنبش صهيونيسم نيز از آغاز تإسيس آن, اهتمام فراوانى براى تربيت قائل شده و
هيچ كنگره اى برگزار نكرده است مگر آن كه تربيت يكى از بندهاى كارى آن باشد.(3)
اما آن چه ديده مى شود آن است كه هدف كوچ دادن يهوديان به فلسطين با موانع
گوناگون رو به رو گشته كه اين امر تاكنون نيز ادامه يافته است. يهوديان در
دنياى غرب نه تنها در معرض فشار قرار نگرفته بلكه توانسته اند در زمينه هاى سياسى
و اقتصادى به مراكز مهم و حساسى دست يابند كه اين امر باعث پيوند روزافزون آنان
با جوامع غربى شده است. صهيونيسم ناخرسندى خود را از اين پيوند پنهان نكرده است
و هشدارهاى پى در پى سران آن همواره اظهار مى شود.
صهيونيسم با بهره گيرى از وسايل گوناگون ـ از جمله ابزارهاى تربيتى ـ براى
رويارويى با اين پيوند و براى تحقق دو هدف مى كوشد: يكى محافظت از هويت يهودى
افراد و ديگر, تإكيد بر مركزيت رژيم صهيونيستى در زندگى يهودى, به گونه اى كه
تحقق يافتن اين دو, زمينه رسيدن به هدف اساسى يعنى مهاجرت باشد.

رئيس اداره جوانان و داوطلبان در كاردارى يهودى مى گويد: ((مشكل صهيونيسم در
اين نيست كه يك ميليون جوان يهودى به طور پراكنده امسال يا پنج سال ديگر
بيايند, بلكه مشكل آن جاست كه پس از بيست يا سى سال ديگر آيا به طور كلى يك
جوان يهودى كه خود را يهودى بداند و از وابستگى خود به ((اسرائيل)) دفاع نمايد
و به آن هجرت كند وجود خواهد داشت؟))(4) حقيقت, خلاف اين را ثابت كرده است, چون
در اتفاقى كه اولين دفعه نيست رخ مى دهد ـ بلكه مى توان آن را در نظام صهيونيستى
براى همه پديده اى تكرارى و آشكار دانست ـ يكى از مهندسان يهودى كه از اتحاد
جماهير شوروى به اسرائيل مهاجرت كرده و نتوانسته بود كار مناسبى به دست آورد
خودكشى مى كند.(5) دوستان اين مهندس مى گويند: ((او پس از اين كه نتوانست كارى را
در رشته تخصصى خود بيابد دچار آشفتگى و سرشكستگى روحى شد, براى همين داخل معبد
به خود شليك كرد)) خواهر او ((ايرنا)) مى گويد: ((((ايگور)) كه در مسكو به عنوان
يك مهندس موفق برق كار مى كرد در اسرائيل نتوانست كارى جز نگهبانى مدرسه به دست
آورد, آن هم شش ساعت در روز و با مزد ساعتى شش شيكل(6))).(7)

صهيونيسم براى تحقق بخشيدن به هدف بزرگ خود, از طريق تربيت صهيونيستى, اين
احساس را در انديشه يهوديان مى پرورد كه آنان بر ديگران برترى دارند و نيز اين
كه سرنوشت فردى و جمعى آنان به سرنوشت رژيم صهيونيستى بستگى دارد. صهيونيسم
همچنين براى تحقير زندگى يهوديان در ((دياسبورا)) فعاليت مى كند و از خردسالى به
كودكان, ناخوشايندى از زندگى يهودى در جايى غير از فلسطين را تلقين مى كند; حتى
اگر در بهترين موقعيت ها باشند, همچنان كه مى كوشد زندگى آنان را زندگى دگرگون
شده اى جلوه دهد. علاوه بر اين, رژيم صهيونيستى بر فشارها و كشتارهايى كه يهوديان
در طول تاريخ با آن دست به گريبان بوده اند تإكيد مى كند. بدين گونه فرد يهودى
در برابر انتخابى سخت قرار مى گيرد: يا بايد هجرت كند يا زندگى خود را در ميان
احساس ناامنى و فشار و احساس گناه به علت شانه خالى كردن از آن چه ((وظيفه
دينى)) يا ميهنى (يعنى دفاع از دولت صهيونيسم) گفته مى شود ادامه دهد.

مدارس يهودى در ميان نهادهاى تربيتى يهودى ((دياسبورا)) در مرتبه بالايى قرار
دارند. صهيونيسم كوشيده و مى كوشد تا شبكه گسترده اى از مدارس يهودى را در خارج
از فلسطين تإسيس كند. اين مدارس در نقاط گوناگون جهان وجود دارند; براى مثال
در ايالات متحده آمريكا سه نوع مدرسه يهودى هست: مدرسه هاى يك روزه (روز يك
شنبه), مدرسه هاى يك هفته اى و مدرسه هاى بعد از ظهرى.(8) در ايالات متحده همچنين
يك دانشگاه يهودى به نام ((دانشگاه(9) يشيكا)) وجود دارد.

تنها در شهر ((بوئنس آيرس)) نيز 48 مدرسه يهودى ابتدايى و متوسطه, صبحى و بعد
از ظهرى وجود دارد. همچنين تلاش هايى براى ايجاد دانشگاهى عبرى به سبك دانشگاه
يشيكاى ايالات متحده در اين شهر صورت گرفته است.(10) در جنوب آفريقا نيز مدارس
يهودى متعددى ساخته شده اند كه شش هزار دانش آموز يهودى را ـ كه 30% دانش آموزان
يهودى آن سرزمين ها را تشكيل مى دهند ـ زير پوشش خود گرفته اند.

پيش از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران 10753 دانش آموز يهودى در مدارس يهودى در
نقاط مختلف ايران تحصيل مى كردند كه انجمن هاى گوناگونى چون ((گنج دانش)) و
((كانون دوستان اسرائيل)) بر كار اين مدارس نظارت داشتند. اين انجمن ها علاوه بر
حمايت محمد رضا پهلوى و رژيم صهيونيستى, از سوى نهادهاى يهودى خارج از ايران
همچون موسسه ((گونيت)) در ژنو و سازمان هاى يهودى آمريكايى پشتيبانى مى شدند.
تعداد آموزگاران اين مدارس 250 تن بود كه عمده آنان از يهوديان ايرانى و تعدادى
هم از سازمان هاى يهودى خارجى فرستاده شده بودند. تعدادى از اين آموزگاران
آموزش هاى حرفه اى خود را در آموزشكده هاى تربيت معلم در اسرائيل گذرانده بودند.
(11)

شيوه آموزشى مدارس يهودى ((دياسبورا)) شامل درس هاى زبان عبرى, عادت ها, تاريخ
يهود و تورات است. هم اكنون نيز براى وارد كردن حوادث جارى مرتبط به رژيم
صهيونيستى در درون اين نظام هاى آموزشى تإكيد و فعاليت مى شود.(12)

اين مدارس از طريق شيوه هاى مذكور مى كوشند تا مفاهيم صهيونيستى را در اذهان
جوانان يهودى پرورش دهند, پيوند با اين رژيم را جهت جنگيدن براى آن استحكام
بيشترى بخشند و همبستگى سياسى, اقتصادى, اجتماعى و فرهنگى ميان يهوديان را
افزايش دهند; يعنى كارى كه دوگانگى فرهنگى را در آنان زنده نگاه دارد و از حل
شدن يهوديان در محيطهايى كه در آن زندگى مى كنند جلوگيرى نمايد. براى همين رژيم
صهيونيستى آموزگارانى وابسته را در اين گونه مدارس به كار مى گيرد, همچنان كه
آموزگاران يهودى ((دياسبورا)) آموزش هايى را در آموزشكده هاى تربيت معلم در
((اسرائيل)) مى بينند; و اين علاوه بر تإسيس چنين آموزشكده هايى در كشورهاى
گوناگون همچون مكزيك و برزيل است.(13)

((كليساهاى يهودى)) نيز در اين ميان نقش موثرى را در برنامه تربيت يهودى بر
عهده دارند. متوليان اين مراكز از طريق خطابه و مواعظ دينى بر پيوند يهوديان با
سرزمين فلسطين انگشت مى گذارند و آنان را به هجرت به آن سرزمين تشويق مى كنند.
همچنان كه ((كليساها)) به كار چاپ و نشر كتاب و نشريه, برقرارى دوره هاى تحصيلى
و مراكز درس بزرگ سالان و نيز تحصيل خانگى و تشكيل اردوگاه هاى پيشآهنگى مى پردازند.


(14)

فلسطين و عقده فرهنگ صهيونيستى

((انديشه صهيونيسم)) از آغاز كار بر تخليه فلسطين از مسلمانان عرب, يا به
اصطلاح عبرى((گوييم))(15)تإكيدمى كرده است.

طبق فرهنگ صهيونيستى, فلسطين مى بايست به روى تمامى يهوديان جهان باز باشد و
همه آنان توانايى آن را داشته باشند كه در اين سرزمين اشغال شده سكونت ورزند و
بر اساس دو قانون ((شناسنامه)) و ((بازگشت)) شناسنامه رسمى رژيم صهيونيستى را
دريافت كنند. هنگامى كه نخستين دولت اين رژيم تشكيل شد. اولين نخست وزير آن
يعنى ((بن گوريون)) اعلام كرد: ((نسل هاى پيشين ما آن همه فشار را تحمل نكرده است
تا نتيجه مبارزه خود را در هشت صد هزار يهودى در اسرائيل منحصر ببيند. حذف ما
تحقق جذب تمامى يهوديان به اسرائيل است هنوز در آغاز راهيم)).(16)

در اين جا آشكار مى شود كه هدف صهيونيسم از تشكيل رژيم صهيونيستى, برپايى
دولتى توسعه طلب به طور خودكار و حتمى است, چرا كه سرزمين فلسطين با مرزهاى
جغرافيايى شناخته شده اش گنجايش تمامى يهوديان جهان را ندارد, حتى اگر از همه
مسلمانان عرب خالى باشد.
ذكر اين نكته ضرورى است كه در سال 1917 ميلادى سازمان اطلاعات انگليس توانست به
سندى كه بن گوريون تهيه كرده و به ((نماى ساختارى سياست اسرائيل))(17) معروف
بود دست يابد. در اين سند آمده است كه مرزهاى دولت يهودى مورد نظر, شامل
سرزمين هاى شرق اردن نيز خواهد بود. اما به علت وجود دلايل تاكتيكى در آن زمان,
توصيه شده بود كه اين امر پنهان بماند. سند مذكور همچنين به دخول رود
((ليطانى)) در مرزهاى مذكور اشاره مى كند. در اين سند همچنين تإكيد شده است كه
تشكيل دولت يهود ابزارى براى به انجام رسيدن عملى جنبش صهيونيسم پس از شرايط به
وجود آمده بعد از جنگ خواهد بود. گفتنى است كه اين سند بر عدم نياز مشخص كردن
مرزهاى دولت مورد نظر تإكيد مى كند.

جنبش صهيونيسم به شدت بر عدم تعيين مرزهاى دولت مورد نظرش پافشارى مى كند. حتى
هم اكنون نيز سندى رسمى كه مرزهاى رژيم صهيونيستى را مشخص نمايد در ((اسرائيل))
وجود ندارد; و بر اين اساس شايد در كل دنيا تنها دولت اسرائيل باشد كه حدود و
مرزهاى خود را تاكنون معين نكرده است.(18)

از سوى ديگر انديشمندان اوليه صهيونيسم بيش از آن كه بر سياست تإكيد ورزند
بر تربيت تإكيد كرده اند. ((آهادهاآم)) به برپايى ساختارى تعليمى فرا مى خواند
كه تمامى افراد بتوانند طى آن فرهنگ قومى خود را به تدريج هضم كنند و در آن ذوب
شوند; كه در آن صورت تإثير اين فرهنگ در زندگى و انديشه هاى فردى يهوديان آشكار
خواهد بود.

((مايربار ايلان)) تربيت جوانان و تإثير گذارى بر بزرگ سالان را مهم تر از تشريع
قوانين مى داند, چرا كه تربيت به پذيرش درونى قوانين و شرايع تورات از سوى افراد
منتهى مى شود.(19) ((هرتزل)) نيز در خاطرات خود از تربيت به عنوان روشى براى
تحقق يافتن اهدافش ياد مى كند و بر بعض از موارد اضافه شده به مقدمه روش خود, از
جمله ((سرودهاى ميهنى و نمايش هاى حماسى)) تإكيد(20) مى كند. از تصميمات اتخاذ
شده در نخستين كنگره صهيونيسم آموزش زبان عبرى, برپايى مدرسه هاى بزرگى در حيفا
و قدس, برپايى مدرسه هاى عمومى آموزش زبان عبرى در همه كوىهاى يهودىنشين و تشكيل
انجمن ادبيات يهودى بود.(21)

كنگره هاى صهيونيستى ديگر نيز همين رويه را ادامه دادند و جست و جو گرانه به
دنبال بهترين راه هاى تشكيل نسل هاى يهودى مبتنى بر تعاليم صهيونيستى كه به
شيوه اى آكادميك و منظم بر پايه فلسفه هاى تربيتى و اهداف و برنامه هاى مورد نظر
استوار شده باشند گشتند.



مراكز فرهنگى و تبليغى

شبكه خاصى از مراكز فرهنگى ويژه يهوديان در كشورهاى مختلف از جمله آمريكا
گسترش يافته است كه در حوزه عملكرد آنها فعاليت هاى اجتماعى و فرهنگى وسيعى صورت
مى گيرد. در اين مراكز دوره هاى آموزش زبان عبرى برگزار مى گردد, فيلم و تئاتر
نمايش داده مى شود و جشن هاى آواز كه هنرپيشگانى از رژيم صهيونيستى در آن شركت
مى كنند برگزار مى گردد. براساس يك آمارگيرى آمريكايى ـ يهودى تعداد اين گونه
مراكز تنها در ايالات متحده آمريكا بيش از سه هزار مركز است.(22) در اين ميان
جنبه تبليغى به عنوان ابزارى تربيتى به كار گرفته مى شود, چرا كه بعضى از
يهوديان به مدارس يهودى نمى روند يا در باشگاه ها و جنبش هاى جوانان يهودى شركت
نمى جويند; همچنان كه بعضى از آنان به كليساها رفت و آمد ندارند.

از سوى ديگر تإثيرات محيط فرهنگى غير يهودى با تإثيرات ارگان هاى تربيتى
يهودى تداخل پيدا مى كند. جنبش صهيونيسم در كشورهاى مختلف دنيا شبكه هاى راديو
تلويزيونى متعددى به راه انداخته است; براى مثال در برزيل دو شبكه يهودى و در
فلسطين شبكه اى مختص به تمامى يهوديان جهان به نام ((صداى صهيون)) وجود دارد كه
به زبان هاى گوناگون برنامه پخش مى كند و جهت دهى و تقويت بسامدى آن به خصوص براى
كشورهايى كه فعاليت هاى تربيتى يهوديان در آنها محدود است صورت مى گيرد.(23)

همچنين كارگزارىهاى صهيونيستى اهميت فراوانى براى مطبوعات و نقش روزنامه
نگاران يهودى براى پيش گيرى و مبارزه با خطر غربت زدگى, حل شدن در فرهنگ هاى غير
يهودى و قطع ارتباط يهوديان با اسرائيل قائل مى شوند.



جنبش هاى جوانان

سران صهيونيسم به اين نكته پى برده اند كه دين يهود, به خصوص در زمانه كنونى,
نمى تواند ابزار توانايى براى جذب جوانان يهودى باشد, همچنان كه به اين نكته
رسيده اند كه مدارس يهودى براى تحقق يافتن هدف آنان كافى نيستند, از اين رو از
زمان هاى دور جنبش هاى جوانان را ايجاد كرده اند تا در ساختن نسل هاى يهودى ياريگر
آنان باشد.(24)

از مهم ترين فعاليت هاى اين جنبش ها برگزارى اردوگاه هاى جوانان در فصل هاى
گوناگون سال و به خصوص تابستان است. اين اردوگاه ها از سويى با هدف افزايش شناخت
هويت يهودى و آگاهى جوانان بر ميراث يهودى و از سوى ديگر با هدف شديدتر ساختن
پيوند جوانان با رژيم صهيونيستى برگزار مى گردند. رسيدن به اين اهداف از طريق
برنامه هاى گوناگون اين گردهم آيى ها كه شامل نمايش تئاتر و فيلم و برگزارى جلسه
و سخنرانى درباره رخدادهاى جارى و تاريخ و فرهنگ يهود مى شود انجام مى گيرد. اين
اردوگاه ها به شكل بلوك هاى اسرائيلى[ كيبوتس ها] برگزار مى شوند و در آنها نشرياتى
ميان جوانان توزيع مى شود كه آنان را با رژيم صهيونيستى و عمران و توليدات آن
آشنا مى كند و جوانان را به از خود گذشتگى در خدمت به اين رژيم و اخلاص به آن و
ياريش فرا مى خواند و نظر آنان را بدين نكته جلب مى كند كه رژيم صهيونيستى آرزوى
تحقق يافته هر يهودى است. براى تشويق اين جوانان نيز جايزه هايى به شكل بورس هاى
تحصيلى به جوانانى كه پيوند خود را با اين اردوگاه گسترش دهند مى بخشد.(25)



ارگان هاى تربيتى و جوانان يهودى

ارگان هاى تربيتى رژيم صهيونيستى سهم عمده اى در تربيت جوانان يهودى
((دياسبورا)) دارند, تعدادى از اين جوانان بخشى يا همه دوران تحصيل خود را در
مدرسه ها و دانشگاه هاى رژيم صهيونيستى مى گذرانند. گاه كلاس هاى درس به مدت يك ترم
تحصيلى يا بيشتر از ((دياسبورا)) به فلسطين منتقل مى شود. اين كار طبق برنامه اى
به نام ((پل برادرى)) صورت مى گيرد كه طى آن پيوندى ميان دانش آموزان و
دانشجويان يهودى ((دياسبورا)) و دانشجويان ساكن فلسطين برقرار مى گردد, به اين
اميد كه تعدادى از يهوديان مهمان تصميم بگيرند در فلسطين اشغالى بمانند.(26)
براى اين محصلان اماكنى براى سكونت تهيه مى شود و امكانات مالى در اختيار آنان
قرار مى گيرد, چرا كه تحصيل آنان به صورت بورسيه است. همچنين هيإت ها و
سازمان هايى بر كار و نيازهاى آنان نظارت مى كنند; براى مثال موسساتى چون ((كانون
جوانان كاردارى يهودى)) و ((اداره مهاجرت در وزارت مسكن)) وجود دارند كه اولى
بر پنج هزار دانشآموز نظارت دارد و بودجه آن را هفت ميليون ليره تخمين زده اند و
دومى نيز بر تحصيل پنج هزار دانش آموز نظارت مى كند. اتحاديه هاى دانشجويى نيز در
اين امر سهيمند; براى مثال اتحاديه جوانان صهيونيست در ايالات متحده آمارى از
برنامه هاى تربيتى رژيم صهيونيستى كه 4200 دانشجوى يهودى را زير پوشش دارد ارائه
كرده است.(27) براى پيش گيرى از مشكلاتى كه دانشجويان را از تحصيل در فلسطين
اشغالى باز مى دارد رژيم صهيونيستى كوشيده است تا پذيرش درجه بندى دانشگاه هاى
اسرائيلى را از دانشگاه هاى خارجى, به خصوص دانشگاه هاى آمريكايى بگيرد. براى حل
مشكل زبان, ((دانشگاه نقب)) يك مركز دبيرستانى را با زبان رسمى انگليسى تإسيس
كرده است تا دانش آموزان دبيرستانى اى كه از انگليسى يا آمريكا آمده اند بتوانند
در آن طبق نظام هاى تربيتى معمول در آن كشورها تحصيل كنند. همچنان كه در فلسطين
اشغالى براى جذب دانشجويان آمريكايى ((دانشكده آمريكايى)) تإسيس شده است. علاوه
بر اين تعدادى مراكز فرهنگى مرحله پيش دانشگاهى برپا گرديده اند كه دانش آموزان,
درس هاى خاص و دوره هاى سريع آموزش زبان عبرى را در آنها مى گذرانند تا آمادگى
ورود به دانشگاه هاى رژيم صهيونيستى را پيدا كنند. مسوولان رژيم صهيونيستى بيش از
يك بار اعلام كرده اند كه دانشكده اى را براى آموزش زبان هاى بيگانه به جوانان
مهاجر تإسيس مى كنند.(28) جهت اهتمام به دوران كودكى, سن تحصيل اجبارى در رژيم
صهيونيستى پنج سالگى است كه با دوران آمادگى آغاز مى شود. اين دوران در اكثر
كشورهاى جهان از شش سالگى آغاز مى گردد. تحصيل اجبارى تا كلاس هشتم ادامه مى يابد
و هم اكنون درخواست هايى براى كاستن سن الزام تحصيل از پنج سالگى به سه سالگى و
افزودن آن تا كلاس دهم صورت گرفته است. ((گوشى سميلانكى)) بر اهميت دادن به دوران
كودكى از نظر رژيم صهيونيستى تإكيد مى ورزد تا آن جا كه كودكستان ها, مدارس و
ديگر مراكز تربيتى نه تنها تكميل كننده خانه گردند بلكه شبه جايگزينى براى آنها
شوند. وى سبب آن را دگرسانى حال و هواى فرهنگى خانواده هاى يهودى و عدم آشنايى
كامل بسيارى از والدين با زبان عبرى مى داند.(29)

((كيبوتس))ها(30) بخشى از تربيت يهوديان ((دياسبورا)) را بر عهده دارند, اين
مجتمع ها تعدادى از جوانان مايل به زندگى ((جمعى)) را جذب مى كنند و آنها را در
محيطى روستاگونه گردهم مىآورد, جوانان يهودى از طريق برنامه هاى گوناگونى چون و
آموزش زبان عبرى در دو ماه و ((گذراندن يك دوران كار در كيبوتس)) در اين بلوك ها
جمع مى گردند.

تحصيل دانشجويان يهودى در رژيم صهيونيستى در حقيقت تلاشى براى كوچاندن آنان
است. چرا كه بخشى از محصلان مذكور پس از تحصيل تصميم مى گيرند در فلسطين اشغالى
بمانند و در اين ميان از شرايط اقتصادى و امنيتى موجود تإثير مى پذيرند.(31)
ديگر محصلان نيز به گونه اى ـ ولو داشتن پيوندى عاطفى ـ با رژيم صهيونيستى در
ارتباط مى مانند.



فعاليت هاى تربيتى ارگان هاى صهيونيستى

ارگان هاى صهيونيستى متعددى بر فعاليت هاى تربيتى نظارت دارند; براى مثال
((اداره پرورش و فرهنگ)) در بيست و هشت كشور فعاليت دارد و بيش از يك هزار مركز
تربيتى را اداره مى كند. كه در ميان آنها كودكستان ها, دبيرستان ها و مجموعه هاى
فرهنگى كه زبان عبرى را آموزش مى دهند وجود دارد. اين اداره دبيرانى را از رژيم
صهيونيستى به خارج از كشور مى فرستد و نيز به تربيت معلمان يهودى ((دياسبورا))
در دانشكده ((گرينبرك)) رژيم صهيونيستى مى پردازد. اين اداره همچنين به چاپ و
نشر بولتن هاى گوناگون و توزيع كتاب هاى درسى تإليف و چاپ شده در رژيم صهيونيستى
اقدام مى كند. بخش فرهنگى اين اداره, فرهنگ مردمى يهودى را از طريق آموزش
بزرگ سالان و ايجاد روابط فرهنگى ميان رژيم صهيونيستى و ((دياسبورا)) مى گستراند.
همچنان كه اداره مذكور با ((انجمن آموزش تورات)) براى آموزش تورات به كودكان و
بزرگ سالان همكارى مى كند. اين اداره همچنين در چاپ و نشر گزيده هايى از انديشه و
ادبيات عبرى فعاليت مى كند.(32)

((اداره جوانان و داوطلبان)) پيش از جنگ ژوئن 1967 هدف هاى دور و درازى را در
سر مى پروراند, اين اهداف بر اين اساس متكى بود كه اصول صهيونيسم را به جوانان
يهودى مقيم خارج تلقين كند و زندگى ((اسرائيلى)) و مشكلات و موانعى را كه با آن
رو به روست به آنان بشناساند. همه اين كارها بدين منظور صورت مى گرفت تا آنان را
براى مهاجرت به اسرائيل و سكونت در آن تشويق كند. آن چه انتظار مى رفت آن بود كه
طبق اين تصور, مهاجرت به گونه اى خود خواسته و داوطلبانه صورت گيرد; و اين پس از
آن خواهد بود كه شور و شوق مشاركت در ساختن ((اسرائيل)) نزد جوانان يهودى بالا
گيرد. پس از جنگ هاى رمضان و ژوئن و اشغال لبنان توسط اسرائيلى ها اين اداره
اهتمام خود را به داوطلبانى كه براى سكونت دائم به اسرائيل نمىآيند معطوف كرد;
كسانى كه به انگيزه بقاى محدود ـ كمتر از يك سال ـ مىآمدند و آن را در كيبوتس ها
و واحدهاى نظامى مى گذرانند. از واحدهايى كه زير نظر اين اداره عمل مى كند
((دانشكده فرماندهى جوانان يهود در خارج)) است. اين دانشكده به تربيت فرماندهان
و رهبران محلى مى پردازد كه امر سازمان دهى و اداره مجموعه هاى جوانان را برعهده
مى گيرند و آنان را از لحاظ روحى براى مهاجرت آماده كنند. از اين دانشكده هزاران
تن از سى كشور جهان فارغ التحصيل شده اند كه هم اكنون يكى از بازوهاى قوى
صهيونيسم جهانى براى جذب جوانان مهاجر به شمار مى روند. همچنان كه نقش عمده اى در
صهيونيسم زده كردن مجامع يهودى در نقاط مختلف جهان ايفا مى كنند.(33)

همچنين ((اداره مهاجرت كودكان و نوجوانان)) در زمينه تشويق كودكان و
نوجوانانى كه هنوز به سن قانونى نرسيده اند و خانواده ها موافق هجرت آنان نيستند
فعاليت مى كند. اين اداره كودكان و نوجوانان را به ترك خانواده هاى خود براى
سكونت در رژيم صهيونيستى تشويق مى كند, كه اين كار خود باعث پيوستن خانواده ها به
آنان مى گردد. روزنامه عبرى ((ايل همشمار)) به وجود پيوندهاى تنگاتنگى در زمينه
هماهنگى هاى دانش آموزى و جوانان ميان اين اداره و رژيم مغرب اشاره مى كند. اين
فعاليت ها با ديدارهاى دانش آموزى و هيإت هاى جوانان در تعطيلات تابستانى آغاز
مى گردد. از وسايل تشويقى اين اداره دادن بورس هاى تحصيلى و تإمين تحصيلات
دانشجويى براى جوانان است.



صهيونيسم جهانى و مجامع يهودى

يهوديان اولين انجمن صهيونيستى را در سال 1901 در مغرب تإسيس كردند و
نمايندگانى از اين انجمن در پنجمين كنگره جهانى صهيونيسم حضور يافتند. از
روزنامه هاى مهم صهيونيست روزنامه فرانسوى زبان ((آزادى)) را مى توان نام برد كه
در شهر طنجه منتشر مى شد; همچنين دو روزنامه ((صداى اسرائيل)) و ((آينده روشن))
كه در فاصله سال هاى 1926 تا 1940 ميلادى در ((دارالبيضا)) منتشر مى شد و
مى كوشيدند تا به ايجاد رابطه اى ميان صهيونيست ها و عناصر هوادار صهيونيسم در
كشور مغرب بپردازند.(34) در كشور عراق نيز جامعه يهودى گسترده اى وجود دارد,
فعاليت آنان از سال 1919 ميلادى كه ((اهارون ساسون)) شاخه اى از سازمان صهيونيسم
را در عراق تإسيس كرد, آغاز گرديد. در سومين كنگره جهانى صهيونيسم در سال 1923
يهوديان عراق با هيإتى كه به نمايندگى از آنان شركت مى جست حضور داشتند. در
زمينه مطبوعات نيز تلاش هاى پيشتازانه اى در عراق صورت گرفت و يهوديان اين كشور در
سال 1863 روزنامه اى عبرى زبان به نام ((هاروور)) منتشر كردند. در آغاز سده
بيستم نيز يك روزنامه عبرى ديگر به نام ((هامجيد)) و در سال 1900 ميلادى
روزنامه اى ديگر به نام ((جشورم)) منتشر ساختند. علاوه بر اين روزنامه هايى نيز
وجود دارند كه به دو زبان عربى و عبرى منتشر مى شوند كه از آن ميان مى توان
روزنامه هاى: ((چراغ)), ((دروگر)), ((برهان)), ((پست روزانه)), ((روزنامه و
راهنماى اقتصادى)) و ((راهنماى خانواده)) را نام برد.(35)



سازمان هاى دانشجويى

يهوديان سازمان هاى دانشجويى گوناگونى در جاى جاى جهان دارند, اين سازمان ها از
سويى براى تحكيم پيوند دانشجويان يهودى با يكديگر و از سوى ديگر با رژيم
صهيونيستى فعاليت مى كنند. تمام اين سازمان هاى محلى خود زير مجموعه اى از اتحاديه
جهانى دانشجويان يهودى شمرده مى شوند. از آن جا كه به اعتقاد صهيونيست ها
فعاليت هاى تربيتى تنها عامل گردآورنده جوانان يهودى با آرا و انديشه هاى سياسى
گوناگونشان زير يك سقف است, اين اتحاديه نيز كانون فعاليت هاى خود را مسائل
پرورشى قرار داده است. اين اتحاديه سخنرانى ها و گردهم آيى هايى را براى معرفى
آيين يهوديت به دانشجويان برگزار مى كند و از اين طريق به آنان در تعبير از
يهوديت خويش يارى مى رساند. اين مركز درس هايى را براى آموزش ((تلمود)) و مسائل
شخصى مرتبط با خانواده همچون ازدواج, ارث و مسائل ديگر برگزار مى كند. اين
اتحاديه همچنين مجله اى به چهار زبان منتشر مى كند و مسابقه هاى هنرى ميان
دانشجويان برگزار مى سازد و مواد تبليغاتى و فرهنگى گوناگونى درباره رژيم
صهيونيستى توزيع مى كند.(36)

سازمان هاى دانشجويى ديگرى نيز همچون ((سازمان صهيونيستى دانش آموزان)) كه در
سال 1954 تإسيس گرديد وجود دارند. از فعاليت هاى اين سازمان مى توان به موارد
زير اشاره كرد:

1ـ افزايش معلومات اعضا از تاريخ و تمدن يهودى و دولت رژيم صهيونيستى;

2ـ تشويق اعضا براى آموختن زبان عبرى و سخن گفتن با آن و نيز تشويق آنان براى
مشاركت در فرهنگ يهوديت;

3ـ تشويق بيشترين عدد ممكن از دانش آموزان و دانشجويان براى گذراندن مدت هاى
طولانى در سرزمين هاى اشغالى براى كار و تحصيل.

4ـ تشويق اعضا براى بازنگرى آرا و انديشه هاى خود در امكان هجرت آنان به
سرزمين هاى اشغالى و نيز كمك و يارى هر يك از دانش آموزان يا دانشجويانى كه قصد
هجرت مى كند.(37)

همان گونه كه پيش از اين گفته شد رژيم صهيونيستى در مرحله آماده سازى تربيتى
ـ فرهنگى بر تبديل يهوديان مهاجر به ((اسرائيلى))هاى هوادار تإكيد مى كند. اين
كار را با پركردن خلا فرهنگى موجود ميان يهوديان مهاجر از سرزمين هاى گوناگون با
فرهنگ و تمدن خود به انجام مى رساند. اين از يك سو; از سوى ديگر, هدف از تربيت
در رژيم صهيونيستى اين است كه يهوديان مهاجر از نقاط منفى زندگى در خارج رها
شوند, زيرا به زعم انديشه هاى صهيونيستى اين زندگى آكنده از نقاط منفى است, چرا
كه اين زندگى يك زندگى حاشيه اى و انگل وار است كه هرم اجتماعى معكوسى نيز دارد,
زيرا اكثر يهوديان به كارهاى مالى و واسطه گرى تجارى و كارهاى آزاد اشتغال دارند
و تعداد كمى ـ اگر وجود داشته باشند ـ به كشاورزى و كارگرى مشغولند.

از اين رو مى توان هدف تربيت صهيونيستى را اين گونه خلاصه كرد كه رژيم
صهيونيستى مى كوشد تا انسان ((اسرائيلى)) پيشتازى را ايجاد كند كه به كاردستى و
كشاورزى احترام بگذارد و خود را به زمين پيوند زند و در عين حال از روحيه اى
نظامى بهره مند باشد. با اين كار او نقيضى براى ((يهودى دياسبورا)) و انسانى
پيشرفته تر از او خواهد بود. ماده دوم قانون تربيت ((اسرائيلى)) نيز به همين
نكته اشاره مى كند: ((هدف آموزش رسمى در مراحل اوليه, پايه ريزى شالوده هاى تربيتى
مبتنى بر ارزش هاى فرهنگ يهودى و دستاوردهاى دانش و ميهن دوستى و هوادارى ملت و
دولت يهودى و ممارست كاردستى و كشاورزى و نيز آموزش هاى پيشتازانه و كار براى
ساختن جامعه اى برخوردار از آزادى, مساوات, جوانمردى, تعاون و دوستى نوع بشرى
است.))(38)

((بن گوريون)) پس از صدور اين قانون درباره آن مى گويد: ((اين قانون
چهارچوب هاى اصلى تعلق ما را به ملت يهود در سرتاسر زمين و فرهنگ انسانى آنها
مشخص مى سازد و اصولى را كه به مدد آنها مى توانيم ملتى نمونه باشيم تعيين مى كند.
به اين وسيله يهودىسازى متممى براى عمليات هجرت خواهد بود.))(39)

با اين كه قانون مذكور بر دوستى نوع بشر به عنوان يكى از اهداف تربيت
((اسرائيلى)) تإكيد مى كند, اما در عمل نقيض اين امر را مى بينيم. چرا كه جوانان
يهودى برنفرت از نوع بشرى و حتى نفى كامل آن و نيز احساس برترى بر ديگران
پرورده مى شوند. صهيونيست هاى كهن و جديد مفاهيم و انديشه هاى صهيونيستى را در
مسائل تربيتى به عنوان حقايق مسلم تغيير ناپذير و بدون جايگزين مى شمارند; و زير
بناهاى فكرى مطرح شده توسط نظريه پردازان و رهبران جنبش صهيونيسم امتدادى طبيعى
از انديشه هاى تورات است.


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) دكتر اسعد رزوق, جامعه اسرائيلى, ص90.
2 ) يهوديان خارج از كشور, يهوديان تبعيدگاه, يهوديان در غربت.
3 ) مصطفى عبدالعزيز, اسرائيل و يهوديان دنيا, ص120.
4 ) سالنامه قضيه فلسطين, موسسه پژوهشهاى فلسطينى, ص727.
5 ) روزنامه ژيروزاليم پست, 1990/3/12.
6 ) يكى از واحدهاى پولى عبريان.
7 ) پاورقى شماره5.
Year Book, Newyork, Jewish Publication Society of America, P.126. ( 8
The American Jewish
9 ) توطين, ميهن گزينى, اسكان دهى.
10 ) يهوديان جهان صهيونيسم و اسرائيل, مركز پژوهشهاى فلسطينى, ص117.
11 ) سندلير, يهوديان ايران, ص47 ـ 48.
12 ) سالنامه قضيه فلسطين, مركز پژوهشهاى فلسطينى, ص250.
13 ) همان .
14 ) منبع شماره 8, صفحه 48.
15 ) غير يهوديان.
16 ) آلفرد ليلينتال, بهاى اسرائيل, ص161.
17 ) بولتن مركز پژوهشهاى فلسطينى, ضميمه شماره13,ص602.
18 ) مركز پژوهشهاى فلسطينى, انديشه صهيونيسم, شماره17, صص2ـ141.
19 ) همان.
20 ) تئودور هرتزل, خاطرات هرتزل, ص352.
21 ) همان.
22 ) منبع شماره4, ص790.
23 ) همان.
The American Jewish Year Book, Ibid, P.165. ( 24
25 ) همان.
Year Book, TelAviv, The ISRAEIL Year Book Pablication Lta, P. 80. ( 26
The Israeil
27 ) منبع شماره 24, ص80.
28 ) دانشجويان در اسرائيل, مركز پژوهشهاى فلسطينى, ص33.
29 ) گوشى سميلانسكى, پرورش كودكان و جوانان در اسرائيل, ص51.
30 ) دهكده ها. (خوانندگان براى شناخت دقيق تركيبوتس ها مى توانند به كتاب ((سفر
به ولايت عزرائيل)) مرحوم جلال آل احمد بخصوص صفحات 26 تا 31 مراجعه نمايند.م)
31 ) منبع شماره 4, ص70.
The Israeil Year Book, IBID, P.87. ( 32
33 ) منبع شماره 4, ص930.
34 ) يهوديان مصر ميان مصريت و صهيونيسم, ص10.
35 ) همان, ص11.
36 ) منبع شماره 4, ص138.
37 ) سلمى حداد, دانشجويان در اسرائيل, ص187.
BENTWICH, IBID, P.42. ( 38
39 ) دكتر اسعد رزوق, اسرائيل بزرگ, ص556.

/

تفسير راسخان در علم



قسمت دوم

اشكال سوم:

فخر رازى در تفسير آيه شريفه بر اين باور است كه راسخان در علم تإويل
متشابهات قرآن را نمى دانند وى براى اثبات نظر خويش, دليل هايى را ارائه مى كند كه
قوىترين آنها اين است كه مى گويد: خداوند تعالى در اين آيه راسخان در علم را
مى ستايد به خاطر اين كه مى گويند: ((آمنا به كل من عند ربنا)) يعنى, به همه آيات
چه محكم چه متشابه ايمان آورديم و باور داريم كه همه از جانب پروردگار است.
همان طور كه در آغاز سوره بقره نيز خداوند از مومنان به سبب ايمان بى شائبه اى كه
به آيات الهى دارند, به نيكى ياد مى كند: ((فاما الذين آمنوا فيعلمون إنه الحق
من ربهم;(1) و اما كسانى كه ايمان آورده اند, باور دارند كه آن حقيقتى است از
جانب پروردگارشان.))

حال اگر راسخان در علم به تإويل متشابهات قرآن آگاه باشند و معانى آيات را
به تفصيل بدانند, ستودن آنها به خاطر اين كه مى گويند: ما به همه آيات چه محكم و
چه متشابه ايمان آورده ايم, چه وجهى دارد؟ چون هر كس چيزى را به طور كامل و به
تفصيل بشناسد ناگزير به آن ايمان خواهد آورد! در صورتى كه راسخان در علم از اين
جهت شايسته مدح هستند كه با دليل هاى قطعى باور دارند كه خداى تعالى عالم به
معلوماتى است كه حدى براى آنها متصور نيست و يقين دارند كه قرآن كلام خداوندى
است كه هيچ گاه بيهوده و به گزاف سخن نمى گويد لذا هرگاه آيه اى متشابه را
مى شنوند كه برهان قطعى دلالت بر اين داشت كه معناى ظاهرى اين آيه نمى تواند مقصود
خداوند متعال باشد بلكه مقصود معناى باطنى آيه است, تعيين مراد واقعى آيه را به
علم پروردگار واگذار مى كنند در حالى كه يقين دارند معناى آيه هرچه باشد جز حق و
صواب نيست.
پس در واقع اينان ((راسخان در علم به حقانيت خداوند)) هستند, زيرا معناى
ظاهرى آيه كه يقينا ناصحيح مى نمود آنان را به ترديد و تزلزل نيفكند و اين كه
معناى حقيقى آن آيه را نمى دانستند, باعث نشد كه در باور ايشان به وجود خداوند و
صحيح بودن قرآن خللى وارد آيد.(2)

جواب: اولا چنين نيست كه بين دانستن و ايمان آوردن ملازمه باشد و هر كس حق را
دريابد ناگزير به آن ايمان آورد. خداوند متعال مى فرمايد:
((يعرفون نعمه الله ثم ينكرونها و إكثرهم الكافرون;(3) آنان نعمت پروردگار
را مى شناسند سپس آن را انكار مى كنند و اكثر ايشان كافرانند.))

ثانيا ستايش وقتى شايسته است كه ايمان از روى بصيرت باشد نه ايمانى كه با جهل
آميخته باشد! بيضاوى مى گويد: مدح قرآن از راسخان در علم به سبب تيزهوشى و دقت
نظر ايشان است و اشاره به سرمايه هاى علمى دارد كه آنان براى راه يافتن به شناخت
متشابهات اندوخته اند, از جمله اين كه آنها خرد خويش را از تاريكى هاى حواس مادى
پيراسته اند.(4)

اين كه گفتيم جمله ((يقولون آمنا به…)) حاليه است, جهت اشاره به اين نكته
دقيق بود كه هرچند آيات متشابه قرآن كريم براى عالم و جاهل هر دو مطرح است ليكن
عالم در حالى كه ايمان به صحت قرآن دارد, به كمك يقينى كه به حكيم بودن
پروردگار متعال دارد, با دقت نظر و تعمق در معناى آيه متشابه مى انديشد تا آن كه
سرانجام به تإويل درست آن دست يابد.

توضيح اين مطلب: مردمى كه با آيه هاى متشابه قرآن برخورد مى كنند سه گروهند:
گروه نخست آنانند كه به معناى ظاهرى آيات بسنده مى كنند و اغلب عامه كه شناخت
درستى نسبت به اصول بلند پايه معارف اسلامى ندارند, چنين اند.

گروه دوم كسانى هستند كه بر آيات متشابه مى تنند تا با ايجاد التباس و التقاط,
معانى آيات را با هدف هاى فسادآميز خويش هماهنگ ساخته و وسيله اى جهت تحريف حقيقت
قرار دهند و ايشان اهل زيغ و انحرافند كه مى كوشند بذر فساد را در دل هاى بندگان
خدا بيفشانند.

گروه سوم, راسخان در علم و مومنان حقيقى هستند كه آيه هاى متشابه را مورد
تإمل قرار داده و در معانى آن به دقت مى انديشند و با خويش مى گويند: اين آيه هاى
متشابه همچون آيات محكم قرآن, از جانب پروردگار حكيم صادر شده است. بنابراين در
وراى ظاهر شبهه انگيز آن مى بايست, حقيقت ثابتى وجود داشته باشد كه مقصود اصلى
خداوند تعالى است. اين گونه انديشيدن درباره متشابهات قرآن باعث مى شود كه
راسخان در علم و مومنان حقيقى گام در راه بحث و تحقيق نهند تا آن كه بر معناى
صحيح آيات دست يابند.

اين جست و جو گران صادق, در برابر آيه هاى متشابه همانند افراد نادان كه
ايمانشان بر سر زبان است, متزلزل نمى شوند آن طور كه قرآن مجيد در تقبيح جاهلان
مى فرمايد: ((فان اصابه خير اطمإن به و ان إصابته فتنه انقلب على وجهه خسر
الدنيا و الاخره;(5) اگر خيرى به آنان رسد, اطمينان مى يابند و اگر فتنه اى آنها
را دريابد دگرگون مى گردند[ و كافر مى شوند] آنها در دنيا و آخرت زيانكارند.)) و
نه مانند معاندان تاريك جان, فريبكارى پيشه مى سازند تا آيه هاى متشابه قرآن را
وسيله اى جهت تباهكارى و فساد در زمين قرار دهند, همان گونه كه خداى تعالى
فرمايد: ((إما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغإ الفتنه
وابتغإ تإويله)).(6)

راسخان در علم در برابر متشابهات قرآن درنگ مى نمايند تا با تفكر و تعمق به
حقيقت بى غبار دست يابند و ترديدى نيست كه چنين افرادى به سبب پشتكار و پايدار
بودن بر ايمان راستين خويش, به زودى به مطلوب خود خواهند رسيد, زيرا سنت الهى
در ميان بندگان بر اين استوار است كه: عاقبت جوينده يابنده بود و آن كس كه درى
را بكوبد سرانجام به اندرون بار يابد و خداى متعال فرمايد: ((والذين جاهدوا
فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين;(7) آنان كه در راه ما جهاد كنند
راه هاى هدايت را به آنها نشان مى دهيم و پروردگار با نيكوكاران است.))

خلاصه راسخان در علم به علت ثبات بر عقايد حقه خود به زودى همان گونه كه
خداوند اراده فرموده است به معناى صحيح آيات متشابه هدايت خواهند شد در حالى كه
زبان حال ايشان اين است: ((آمنا به كل من عند ربنا)) و همين ايمان بى شائبه
مقدمه اى است براى جست و جوى واقعيت و عاملى است براى ايجاد انگيزه جهت كاوش در
راه هاى وصول به حقيقت.

((شيخ محمد عبده)) نيز به همين گونه استدلال نموده است: اين كه آيه ((آمنا به
كل من عند ربنا)) بر ايمان و تسليم بى قيد و شرط راسخان در علم دلالت مى كند,
منافات با اين ندارد كه آنان از تإويل آيه هاى متشابه آگاه باشند چون آنها يا
تسليم ظواهر آيات قرآنند و يا اين كه بر خلاف ديگران دچار ترديد نمى شوند و باور
دارند كه آيه هاى متشابه و محكم همه از جانب خداست و حقانيت قرآن را گردن
نهاده اند و به سبب استحكام دانش خود و رسيدن به مرتبه حق اليقين در برابر
متشابهات قرآن مضطرب و متزلزل نمى گردند بلكه به آيه هاى متشابه و محكم به طور
يكسان ايمان مىآورند, چرا كه هر دو را از سوى پروردگار مى دانند و شگفت نيست كه
جاهلان هميشه در اضطراب و ترديد به سر برند اما راسخان در علم با ثبات و آرامش
همدم باشند و هر كه به سرچشمه حقيقت راه يابد گذرگاه هاى آب را اشتباه نمى كند,
اين چنين فردى حق را به وسيله حق مى شناسد و همه آيات را با آن تطبيق مى دهد در
حالى كه مى گويد: ((آمنا به كل من عند ربنا;(8) ما به قرآن ايمان آورده ايم, همه
آيات آن (محكم و متشابه) از جانب خداست.))



استدلال فخر رازى

فخر رازى جهت تإييد ادعاى خود ـ كه اختصاص علم به تإويل آيه هاى متشابه, به
خداوند است ـ از ادبيات كمگ گرفت است, وى مى گويد: اگر قائل شويم كه ((واو)) در
آيه شريفه والراسخون فى العلم…, براى عطف است نه استيناف, سخنى برخلاف فصاحت
گفته ايم, زيرا اگر مقصود عطف بود مى بايست بر سر جمله بعدى نيز ((واو)) درآيد و
گفته شود[ :و هم] يقولون آمنا به.(9)

علامه طباطبايى ـ قدس سره ـ نيز اين برداشت ادبى را تإييد نموده و مى گويد:
ظاهر حصرى كه در آيه شريفه وجود دارد: ((و ما يعلم تإويله الا الله)) اين است
كه علم به تإويل آيات متشابه, تنها از آن خداوند است و ظاهر اين است كه
((واو)) در ((والراسخون…)) براى استيناف است نه عطف. شاهد بر اين ادعا اين كه
در صدر آيه آمده است: ((فإما الذين فى قلوبهم زيغ…)) پس در حقيقت ((واو))
طرف ديگر ترديدى است كه در صدر آيه به وسيله ((إما)) ايجاد شده است; يعنى
كسانى كه در دل هاى ايشان انحراف است براى فتنه جويى و تإويل به دلخواه خويش, از
متشابه پيروى مى كنند و اما راسخان در علم مى گويند ما به قرآن ايمان آورديم و
همه آيات چه محكم و چه متشابه از جانب خداست.

دليل ديگر اين كه اگر ((واو)) جهت عطف بود و مى خواست راسخان در علم را با
خداوند تعالى در آگاهى از تإويل آيات متشابه شريك بداند, چرا از رسول خدا(ص)
كه برترين راسخان در علم است نامى به ميان نياورد و حق اين بود كه نام ايشان را
جداگانه ذكر نمايد تا به مقام بلند آن جناب احترام گذاشته باشد. چنان كه
مى بينيم در آياتى كه رسول خدا(ص) مقصود بوده است صريحا نام ايشان آمده است:

((آمن الرسول بما انزل اليه من ربه و المومنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه
و رسله;(10) پيامبر(ص) به آن چه از پروردگار بر او نازل شده, ايمان آورده است و
مومنان تمامى به خداوند و فرشتگانش و كتاب ها و رسولان وى ايمان آوردند.))

((ثم إنزل الله سكينته على رسوله و على المومنين;(11) سپس خداوند آرامش و
سكينه خود را بر پيامبر(ص) و مومنان نازل گردانيد.))

((ان إولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى والذين آمنوا;(12)
سزاوارترين مردم به ابراهيم(ع) آنانند كه از وى پيروى نمودند و نيز اين
پيامبر(ص) و كسانى كه بدو ايمان آورده اند.))

جواب: اگرچه ما براى اين دو انديشمند گرانمايه مقام بلندى را در فلسفه و علوم
عقلى قائل هستيم لكن همين يافته هاى فلسفى آنان را از علوم نقلى و مسائل ادبى و
فصاحت كلام دور ساخته است, به ويژه مى بينيم ايشان دليلى براى اين برداشت غريب
ادبى خود, بيان نكرده اند و ما قبلا سخنان بزرگان ادب را درباره اين كه ((واو))
بهتر است در اين آيه براى عطف باشد نه استيناف, بيان نموديم.

فخر رازى از اين نكته غفلت ورزيده است كه جمله حاليه اگر با فعل مضارع آغاز
گردد, لازم است كه بدون ((واو)) باشد. ابن مالك در ((الفيه)) درباره جمله حاليه
مى گويد:

و ذات بدء بمضارع ثبت

حوت ضميرا و من الواو خلت

اگر جمله حاليه با فعل مضارع شروع شود, ضميرى در آن مستتر است و از ((واو))
خالى است.

علامه طباطبائى ـ قدس سره ـ نيز به اين نكته توجه نفرموده اند كه در قرآن كريم
بسيارى جمله هاى عام وجود دارد كه يقينا رسول خدا (ص) را هم در بر مى گيرد ليكن
از بردن نام ايشان خوددارى شده است, نظير:

((شهد الله إنه لا اله الا هو والملائكه و اولوا العلم قائما بالقسط))(13)

((ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه;(14) كسانى كه
گفتند: پروردگار ما الله است و سپس پايدارى ورزيدند, فرشتگان بر آنها نازل شوند.
))

((ان الله يدافع عن الذين آمنوا;(15) پروردگار از آنان كه ايمان آورده اند,
دفاع مى كند.))

((انما يخشى الله من عباده العلمإ;(16) تنها علما هستند كه به راستى از
خداوند مى ترسند.))



رد ديدگاه سيوطى

جلال الدين سيوطى بر اين گمان است كه بيشتر علماى اسلام در گذشته, به ويژه اهل
سنت, قائلند كه آگاهى از تإويل آيه هاى متشابه قرآن كريم تنها مخصوص خداوند است.
وى مى گويد: ((اكثر صحابه و تابعين و پيروان ايشان كه پس از آنها آمدند ـ خصوصا
اهل سنت ـ قول دوم را پذيرفته اند كه تإويل آيات متشابه, مختص خداوند است.
))(17)

ما بر اين باوريم كه نظر سيوطى در اين باره مبالغه آميز و نادرست است, مخصوصا
وقتى به سخنان علماى اهل سنت مراجعه مى كنيم, درمى يابيم كه گفته او صحيح نيست.
براى نمونه برخى از نظريات آنها را نقل مى كنيم:

ابن تيميه گويد: گفته آنان كه مى گويند: ((اكثر علماى گذشته بر اين اعتقادند
كه تإويل قرآن را جز خداوند احدى نمى داند.)) سخنى



است كه بر پايه علم استوار نيست, زيرا شنيده نشده كه كسى از صحابه بگويد:
راسخان در علم تإويل آيه هاى متشابه را نمى دانند, بلكه آن چه از صحابه به دست
ما رسيده اين است كه راسخان در علم, از تإويل قرآن آگاهند.

از اينها گذشته بسيارى از علما ادعا كرده اند كه از تإويل قرآن آگاهند; نظير:
مجاهد با آن مقام بلندش, ربيع بن انس, محمد بن جعفر بن زبير و ابن عباس… احمد
بن حنبل نيز تإويل بسيارى از آيات متشابه را باز نموده است… و همين قول از
طرف دانشمندان زيادى از اهل سنت پذيرفته شده است كه از جمله آنانند: ابن قتيبه
و ابوسليمان دمشقى.(18)

ابو جعفر طبرى عقيده دارد كه همه آيات قرآن مجيد كه بر رسول خدا(ص) نازل شده
به هدف آن بوده است كه او و امتش را به معارف دين آگاه سازد و جهانيان را به
طريق هدايت راهنما گردد; بنابراين معقول نيست بگوييم آياتى در قرآن كريم آمده
است كه آنان بدان نيازى ندارند يا اگر نياز دارند توانايى فهم و تإويل آن را
ندارند.(19)

مجاهد مى گويد: ((من آيات قرآن را از آغاز تا پايان نزد ابن عباس خواندم و بعد
از هر آيه اى از معناى آن مى پرسيدم و او پاسخ مى داد.))

ابن عباس مى گفت: ((من از راسخان در علم هستم كه از تإويل آيات قرآن مجيد
آگاهند.))(20)

راغب در مقدمه تفسير خود مى گويد: عموم متكلمان بر اين رإىاند كه لازم است همه
آيه هاى قرآن معناى معلومى داشته باشد وگرنه مردم از آن بهره اى نخواهند برد.
مفسران نيز ((والراسخون)) در آيه شريفه را عطف به ((الا الله)) مى دانند و
((يقولون آمنا به)) را جمله حاليه به حساب مىآورند, كه در نتيجه راسخان در علم
با خداوند تعالى, در آگاهى از تإويل متشابهات قرآن شريكند.(21)

ابوالحسن اشعرى, بزرگ اشاعره, هم بر اين باور است كه در آيه قرآن پس از
((والراسخون فى العلم)) وقف واجب است, زيرا آنان از تإويل آيات متشابه آگاهند,
بنابراين نبايد آيه را به گونه اى خواند كه با اين معنا راست نيايد.

ابو اسحاق شيرازى رإى ابوالحسن اشعرى را پسنديده و به نفع وى چنين استدلال
نموده است: دانش تإويل قرآن را خداوند تنها اختصاص به خود نداده بلكه علما را
هم از آن آگاه ساخته است, چرا كه پروردگار متعال اين آيه را براى مدح علما بيان
فرموده است و اگر علما از تإويل متشابهات قرآن اطلاع نداشته باشند, در اين صورت
با عوام مردم يكسانند.(22)

آن چه از سخنان بزرگان علم بيان داشتيم, براى بى اعتبارى گفته سيوطى كافى است
و هر كس در كتاب هاى علما بيشتر جست وجو نمايد, مطالب بيشترى در رد ادعاى سيوطى
خواهد يافت.



برداشت هاى نا به جا

كسانى كه منكر عطف ((والراسخون)) به ((الا الله)) مى باشند, براى پندار نادرست
خويش چنين دليل آورده اند: متشابه آيه اى است كه احدى راه به معناى واقعى آن
ندارد و خداوند علم به تإويل آيه هاى متشابه را به خود اختصاص داده و به هيچ يك
از مخلوقات خويش نياموخته است; مانند آگاهى از وقت خروج مسيح(ع) و زمان طلوع
خورشيد از مغرب و برپا شدن قيامت و فناى دنيا و نظاير اين امور كه هيچ كس جز
خداوند از آنها اطلاع ندارد.(23)

برخى از مفسران در تفسير آيه شريفه گفته اند: و ما يعلمه الا الله و…; يعنى
اين كه احدى جز خداوند از زمان بر پا شدن قيامت و هنگام اجل پيامبر(ص) و امتش و
آن چه اتفاق مى افتد, آگاه نيست و آنان كه كوشيده اند از طريق علم حساب و نجوم و
كهانت از اين امور اطلاع يابند, راه به جايى نخواهند برد.

اما راسخان در علم كه مى گويند: به همه آيات ايمان آورده ايم كه از جانب
پروردگار است, بدين معنا نيست كه تإويل آيات را مى دانند, بلكه فضيلت علم ايشان
بر ساير مردم اين است كه آنها يقين دارند كه تنها خداوند از تإويل متشابهات
آگاه است و ديگران را ه به جايى نمى برند.(24)

بايد گفت, شگفت آور است كه اينان چنين دچار غفلت شده اند كه توجه نكرده اند آيه
شريفه سوره آل عمران, آيات قرآن كريم را به دو نوع تقسيم مى كند: محكمات و
متشابهات. آيات محكم به سبب معناى واضح مورد مراجعه امت اسلامند ولكن آيات
متشابه به علت پنهان بودن معنايشان, كسانى كه انگيزه هاى پليدى در سر دارند به
آنها روى مىآورند تا تإويلى ناصحيح از آنها ارائه دهند, در صورتى كه تإويل
صحيح اين گونه آيات را جز خداوند و راسخان در علم كسى ديگر نمى داند.

فحواى آيه شريفه جز اين چيز ديگرى نيست و ربطى هم به امور هفت گانه اى مثل
چگونگى خروج دجال, فرود آمدن مسيح(ع) و طلوع خورشيد از مغرب ـ كه علم به آنها
تنها مخصوص پروردگار متعال است ـ ندارد. اين امور از نشانه هاى قيامت هستند و
ارتباطى با آيه مورد نظر ندارند.

واقعا چنين غفلتى از مفسران شگفتآور است كه چگونه متوجه خطاى خويش نشده اند و
آيه را اين گونه تفسير نموده اند.



راسخان در علم كيانند؟

راسخان در علم آنانند كه نخست سبب متشابه بودن آيه را در مى يابند, سپس در
نهايت موفق مى شوند كه بر معناى صحيح آيه دست پيدا كنند, زيرا چنان كه گفته اند:
فهم سوال, نصف جواب است!

دليل موفقيت راسخان در علم اين است كه آنان اساس قواعد دينى را به خوبى
مى شناسند و مبانى استوار و اصول شريعت را به حقيقت فرا گرفته اند و به همين دليل
هرگاه بنگرند كه ظاهر آيه اى از قرآن با اصول شريعت ناسازگار است, در مى يابند آن
آيه داراى تإويل صحيحى است كه مى بايست با يارى جستن از معارف اصلى دين آن را
به چنگ آورد و هر كس در جست و جوى چيزى پايدارى ورزد و شرايط لازم را دارا باشد,
سرانجام آن چه را مى خواهد, مى يابد; اما شخص جاهل كه باطنى تاريك دارد, از دين
تنها ظواهر آن را مى شناسد و توانايى اين را ندارد كه بين آيات محكم و متشابه
تميز دهد.

خلاصه عالمان راستين به دليل اين كه بر قواعد حقيقى شريعت واقفند و ميزان و
مقياس دقيق احكام شرعى را مى شناسند, هنگامى كه امور شبهه انگيز و آيات متشابه بر
آنان عرضه شود, قادرند كه حقيقت معانى آنها را به وجه صحيحى به دست آورند.

از همين جاست كه راسخان در علم به سبب فضيلتى كه در فهم حقيقت دين دارند, به
لطف پروردگار جهانيان, تإويل آيات متشابه را مى دانند, چرا كه ((والذين جاهدوا
فينا لنهدينهم سبلنا;(25) آنان را كه در راه ما كوشش كنند به راه هاى هدايت خود
راهنمايى مى كنيم.))

((و يزيد الله الذين اهتدوا هدى;(26) و خداوند آنان را كه هدايت يافته اند
هدايت مى افزايد.))

((ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه;(27) كسانى كه
گفتند پروردگار ما الله است و سپس پايدارى ورزيدند ملائكه[ رحمت] بر آنان نازل
گردند.))

((ان لو استقاموا على الطريقه لاسقيناهم مإ غدقا;(28) اگر در طريق هدايت
پايدارى مى كردند آنان را از زلال حقيقت سيراب مى كرديم.))

آيا علم به حقايق شريعت ارجمند اسلام, آب شيرين و گوارا نيست!؟ اين شربت زندگى
بخش علم است كه خداوند به هر كس از بندگان مومن خود كه بخواهد, مى نوشاند و او
را به حقايق ملك و ملكوت آگاه مى سازد.

بر طبق چنين برداشتى سر سلسله راسخان در علم رسول خدا(ص) مى باشد. امام
باقر(ع) مى فرمايد: رسول خدا(ص) برترين راسخان در علم است كه تفسير و تإويل همه
آيه هايى كه خداوند تعالى نازل فرموده است, مى داند و هرگز چنين نيست كه خداوند
آياتى را بر رسول خود نازل گرداند كه از تإويل آنها آگاه نيست.(29)

پس از رسول خدا(ص) باب مدينه علم وى, اميرمومنان و امامان معصوم ـ صلوات الله
عليهم اجمعين ـ از راسخان در علم هستند.

امام صادق(ع) فرمود: ((به راستى كه خداوند رسول خود را از تإويل و تفسير
آيات قرآن آگاه ساخت و رسول خدا(ص) هم آن را به على(ع) آموخت و سوگند به خدا كه
على(ع) ما را از تإويل و تفسير همه آيات الهى آگاه كرد.))(30)

بدين گونه در همه زمان ها در ميان مسلمانان مردانى وجود داشته اند كه بر پيمانى
كه با خداوند بسته بودند, پايدار ماندند و در راه كسب معارف دين استقامت
ورزيدند تا آن كه پروردگار آنها را از سرچشمه زلال حقيقت سيراب ساخت; همان طور
كه رسول خدا(ص) فرمود[)) :مسووليت] اين دين را در هر قرنى مردانى عادل به دوش
مى گيرند و تإويل هاى نا به جاى فسادكاران را از ساحت آن مى زدايند.))(31)

از جمله شواهدى كه نشان مى دهد تعبير راسخان در علم درباره همه علماى حقيقت
جوى مسلمان مصداق دارد, اين است كه مى بينيم قرآن مجيد درباره دانشمندان ربانى
اهل كتاب, همين عنوان را به كار مى برد: ((لكن الراسخون فى العلم منهم والمومنون
يومنون بما انزل اليك;(32) ليكن راسخان در علم از[ بين] ايشان و مومنان به آن
چه بر تو نازل شده است ايمان مىآورند.))

بنابراين علماى عامل, آنان كه در شاهراه شريعت حق حركت مى كنند و معرفت آنها
نسبت به حقايق دين مقدس كامل است, از جمله راسخان در علم هستند و از تإويل
متشابهات قرآن آگاهند.

امام صادق(ع) فرمود: ((ما از راسخان در علم هستيم و به تإويل قرآن آگاهيم.
))(33)

ابن عباس ـ شاگرد اميرمومنان(ع) ـ مى گويد: ((من از كسانى هستم كه به تإويل
قرآن آگاهند.))(34)

در وصيت نبى اكرم(ص) آمده است: ((در مورد هر چه دچار ترديد شديد از اهل علم
بپرسيد تا شما را آگاه سازند.))(35)

اگر در ميان امت رسول خدا(ص) دانشمندانى نبودند كه آگاه به تإويل متشابهات
قرآن باشند, حضرت(ص) مسلمانان را براى حل امور متشابه به آنان ارجاع نمى داد.

((الحمد لله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا إن هدانا الله;(36) حمد
خدايى را سزاست كه ما را بدين راه هدايت كرد و اگر خدا ما را راهنمايى نمى كرد,
خود راه به جايى نمى برديم.))


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) بقره (2) آيه26.
2 ) تفسير كبير, ج7, ص177.
3 ) نحل(16) آيه83.
4 ) انوار التنزيل, ج2, ص5.
5 ) حج (22) آيه11.
6 ) آل عمران (3) آيه7.
7 ) عنكبوت(29) آيه69.
8 ) تفسير المنار, ج3, ص167.
9 ) تفسير الكبير, ج7, ص177.
10 ) بقره (2) آيه285.
11 ) توبه (9) آيه26.
12 ) آل عمران (3) آيه68.
13 ) همان, آيه18.
14 ) فصلت (41) آيه30.
15 ) حج (22) آيه38.
16 ) فاطر (35) آيه28.
17 ) الاتقان, ج2, ص3, ط1 و ص5 ـ 6, ط2.
18 ) به نقل تفسير المنار, ج3, ص174 ـ 175.
19 ) طبرى, جامع البيان, ج3, ص116.
20 ) تفسير المنار, ج3, ص182.
21 ) زركشى, البرهان, ج2, ص74.
22 ) صبحى صالح, المباحث, ص282.
23 ) جامع البيان, ج3, ص116.
24 ) همان, ص;122مجمع البيان,ج2,ص;410بيضاوى,ج2,ص5.
25 ) عنكبوت (29) آيه69.
26 ) مريم (19) آيه76.
27 ) فصلت (41) آيه30.
28 ) جن (72) آيه16.
29 ) بحارالانوار, ج92, ص78.
30 ) مرآه الانوار, ص15.
31 ) سفينه البحار, ج1, ص55.
32 ) نسإ (4) آيه162.
33 ) بحرانى, تفسير برهان, ج1, ص271.
34 ) سيوطى, الدر المنثور, ج2, ص7.
35 ) بلاغى, آلإ الرحمان, ج1, ص258.
36 ) اعراف (7) آيه43.

/

غم و شادى در قرآن


از يك نظر انفعالات روحى از همه ابعاد وجود انسان وسيع تر و در عين حال سطحى تر
است, چرا كه در واقع, معلول و متإثر از ساير ابعاد است; يعنى قبلا چيزهاى ديگرى
بايد در نفس باشد تا اين حالات انفعالى پديد آيد, و چون نزديكى بيشترى با بدن و
حالات مادى دارد, از اين رو, آن را سطحى تر تلقى مى كنيم, هر چند در عمقش چيزهاى
ديگرى وجود دارد.

و اما اين كه وسيع تر است: محور همه انفعالات اين گونه است كه وقتى انسان
مطلوبى دارد هنگامى كه مطلوبش تحقق پيدا كرد, حالتى به نام شادى, خشنودى و
امثال اين تغييرات, براى انسان پديد مىآيد, و اگر از دستش رفت حالتى به نام حزن
و اندوه و… به وجود مىآيد.

بنابراين, انفعالات نفسانى به يكى از ابعاد وجود انسان اختصاص ندارد, بلكه هر
يك از خواسته هاى روحى انسان اين گونه است كه به هنگام تحقق آن, حالت شادى و به
هنگام عدم تحقق آن, حالت غم روى مى دهد.

انسان به زندگى علاقه مند است. اين يكى از ابعاد وجود انسان است كه از يك نظر
مى شود عميق ترين بعد وجود يا ژرف ناك ترين لايه روحى انسان در نظر گرفته شود; اگر
انسانى احساس كند كه حياتش به خطر افتاده است, حالتى به نام خوف برايش پيش
مىآيد. و اگر متوجه شود كه آن خطر رفع شده و حياتش ادامه خواهد يافت, حالتى
ديگر به نام سرور و شادى برايش پديد مىآيد.

درباره قدرت هم همين طور است اگر كسى احساس كند كه قدرتش در حال زوال است و
عاجز و ناتوان خواهد شد, احساس خوف به او دست مى دهد. و اگر كسى كه عاجز بوده
قدرتش برگردد يا كسى كه فلج بوده شفا پيدا كند, احساس سرور به او دست مى دهد.
چنان كه اگر سلامتى اش به خطر افتد مى ترسد و هنگامى كه مريض شود محزون مى گردد.

هم چنين انسانى كه به مال علاقه دارد, اگر مالش به خطر افتد حالت خوف به او
دست مى دهد و اگر از دستش برود محزون مى شود, اما اگر ناگهان مالى به او برسد شاد
مى شود. در مورد فرزند هم امر به همين منوال است, اگر به فرزند كسى مصيبتى برسد
پدر محزون مى شود, اما اگر فرزند مشرف به مرگى نجات پيدا كند, پدر شاد مى شود.

حاصل آن كه هر مطلوبى تحقق پيدا كند, موجب سرور مى شود و هر كدام از دستش برود
موجب غم و اندوه مى گردد از اين جهت اين بعد وسيع ترين ابعاد است و بر همه ابعاد
وجود انسان احاطه دارد. يك حالت فراگيرى نسبت به همه شوون زندگى دارد. اين دو
ويژگى از ويژگى هاى اين بعد انسان است: يكى اين كه سطحى تر از همه و معلول ساير
جهات نفسانى است. و دوم اين كه وسيع تر و فراگيرتر از همه است.

نكته ديگرى كه بايد گفته آيد, اين است كه تحقق يا از دست رفتن مطلوب اضافات
گوناگونى دارد كه بر حسب اين اضافات مفاهيم و عناوين متعددى پديد مىآيد; مثلا
مطلوب انسان گاهى حاصل كار خود اوست و گاهى نتيجه كار ديگران. كسى كه خود موجب
زيان كارى شده, پشيمان مى شود. اين ندامت همان حزن است و اگر ديگرى موجب
زيان مندى شده باشد هيچ وقت نمى گوييم, پشيمان شد.

همين گونه از دست رفتن مطلوب گاهى ((بالفعل)) تحقق پيدا كرده, يا يك امر
نامطلوبى براى انسان پيدا شده است; يعنى اگر در نظر بگيريم كه در گذشته ـ ولو
لحظه اى قبل ـ ضررى به انسان رسيده است در اين جا ((خوف)) معنا ندارد, بلكه جاى
((حزن)) است. اما نسبت به آينده وقتى احتمال بدهد كه ضررى به او مى رسد يا
مطلوبش از دست مى رود حالت ((خوف)) به او دست مى دهد. پس ((خوف)) نسبت به آينده
است, ولى ((حزن)) و ((غم)) نسبت به گذشته است.

نقطه مقابل خوف, امن و آسايش خاطر است و آن وقتى است كه خطرى شخص را تهديد
نمى كند و اگر انتظار امر مطلوبى يا رفع امر نامطلوبى داشته باشد, حالت اميد و
رجا به او دست مى دهد و در مقابل وقتى اميد به امرى مطلوب يا رفع نامطلوبى
نداشته باشد حالت يإس و نوميدى برايش حاصل مى شود.

پس محور همه اين حالات, تحقق يا عدم تحقق امر مطلوب يا نامطلوب است.

خشم, نوعى ديگر از حالات روانى است كه با توجه به اين كه امرى نامطلوب از طرف
شخص ديگرى متوجه انسان مى شود يا امرى مطلوب از وى سلب مى گردد, پديد مىآيد; مثلا
وقتى انسان احساس مى كند شخصى مى خواهد ضررى به او بزند يا نفعى را از او سلب
كند, نسبت به وى خشمگين مى شود. در مقابل چنين حالتى, حالت رضا و خشنودى قرار
دارد.

بنابراين, با توجه به اين نسبت ها و اضافات گوناگون, حالات مختلفى پديد مىآيد و
در حقيقت گستردگى مفاهيم در اين باب از دو جهت است:
يكى اين كه همه خواسته هاى انسان را شامل مى شود; مانند حب ذات و حب كمال و
انواع لذت ها, كه تحقق و عدم تحقق همه اينها, موجب شادى و غم مى شود, و يكى هم از
لحاظ اضافات گوناگون; مثلا حالت انسان در مرگ فرزند; اگر نسبت به گذشته باشد حزن
است, و اگر نسبت به آينده باشد, خوف است, و نسبت به كسى كه مى خواهد فرزندش را
بكشد و از دست او بگيرد ((خشمگين)) مى شود. در همه اين موارد متعلق حالات و
انفعالات نفسانى, مرگ فرزند است, اما با توجه به اختلاف زمان ها و اضافات گوناگون
حالات گوناگون و عكس العمل هاى متعددى پديد مىآيد.

اگر بخواهيم تمامى مفاهيم مربوط به اين بخش را بررسى كنيم و آيات مربوط را از
ديدگاه هاى مختلف مورد بحث قرار دهيم, از مجال مقال فراتر خواهد رفت. بنابراين,
تنها عناوين و سرفصل هاى موضوع را يادآور مى شويم: فرح, سرور, حبور: ((فهم فى
روضه يحبرون))(1) مرح, بطر, از يك سوى, و مفاهيم حزن اسى: ((لكيلا تإسوا على ما
فاتكم))(2) اسف, ضيق صدر: ((فلاتكن فى ضيق مما يمكرون))(3), ((يضيق(4) صدرى))
بخوع ((باخع نفسك))(5) و ندامت. همين طور مفهوم ((رضا)) از يك طرف, مفاهيم سخط,
غضب, كراهت, غيظ, مكظوميت, و كظيم به معناى مكظوم; مانند ((و لاتكن كصاحب الحوت
اذ نادى و هو مكظوم))(6), ((و هو كظيم))(7) از طرف ديگر است. همين گونه خوف و
خشيت و اشفاق و رهبت و وجل كه تقريبا مترادف هستند; در مقابل امن و سكينه و
اطمينان قلب و نيز رجإ كه انتظار رفع محذور يا تحقق مطلوب است; در مقابل آن
يإس و قنوط و ابلاس قرار دارد.

آثار بدنى كه در اثر حالت شادى و خشنودى و انبساط روح پديد مىآيد, عبارت است
از: گشاده رويى و خنده و در مقابلش گرفتگى چهره, عبوس شدن و گريه است. (البته
گاهى گريه در اثر شوق هم دست مى دهد). در اين موارد هم مى توان به اين مفاهيم
رجوع كرد: ضحك, بكإ, استبشار, اسفار, و قره عين. ((وجوه يومئذ مسفره, ضاحكه
مستبشره))(8) و در مقابل گشاده رويى حالت عبوس: ((عبس و تولى))(9), قمطرير:
((يوما عبوسا قمطريرا))(10), يا تيرگى و غبارآلودگى: ((عليها غبره))(11) به كار
رفته است و مى توان تعبير ((كالحون)) را كه در آيه 104 سوره مومنون آمده است, بر
آنها افزود.

مفاهيم ديگرى نيز هست كه مربوط به رفتار انسان و عكس العمل او در برابر
رويدادهاى خوشايند و ناخوشايند است; مثلا وقتى بلايى بر كسى وارد مى شود و حزن و
اندوه او را مى گيرد گاهى در عمل بى تابى مى كند, زياد گريه و ناله مى كند, اسم اين
حالت ((جزع)) است (فزع همان خوف است ((و هم من فزع يومئذ آمنون)))(12) جزع آن
حالت بى تابى است كه انسان در مقابل مصيبت يا از دست دادن امر مطلوبى از خودش
نشان مى دهد. ((ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعا))(13) و در مقابل آن
واژه ((صبر)) به كار مى رود. هم چنين مفاهيم حلم و كظم غيظ در مورد فروخوردن خشم
و غضب و مفهوم عجله (در مقابل تإنى) در مورد ترس از دست دادن منفعت يا مفهوم
فظ و غلظت (تندى و درشتى) در مقابل لين و رفق (نرم خويى) از مفاهيم اخلاقى است
كه با توجه به انفعالات نفسانى و عكس العمل انسان در برابر حوادث انتزاع مى شود.



ارزش اخلاقى شادى و غم

اكنون بايد گفت اين حالات از نظر اخلاقى چه ارزشى دارد؟ اين حالات تا آن جا كه
غير اختيارى باشد از نظر اخلاقى نه ارزش مطلوب دارد و نه نامطلوب, نه ارزش مثبت
دارد و نه منفى. هر انسانى طبيعتا وقتى متوجه خطرى مى شود حالت خوف پيش مىآيد.
اين طبيعى است و اختيارى هم نيست و هنگامى كه چيز مطلوبى تحقق پيدا كند, شادمان
مى شود. اين شادى امرى طبيعى است, براى انبيا و اولياى خدا هم چنين حالتى بوده
است. در قرآن كريم بسيارى از موارد همين اسف و غضب و حزن در مورد انبيا است.
اين حالات تا آن جايى كه يك انفعال طبيعى است مدح و ذمى در پى ندارد, ولى ادامه
اين حالات و عكس العمل هايى كه انسان انجام مى دهد از آن نظر كه اختيارى است,
ارزش هاى مثبت و منفى خواهد داشت.

اين حالات مانند همه حالات ادراكى, وقتى تحقق پيدا مى كند كه انسان نسبت به آنها
آگاهى داشته باشد. توجه پيدا كردن گاهى غير اختيارى است و انسان دفعتا متوجه
مى شود خطرى او را تهديد مى كند; مثلا نگاهش به شيرى مى افتد كه قصد حمله به او
دارد و بى اختيار مى ترسد, اما گاهى اين توجه با اختيار خود انسان حاصل مى شود;
مثلا مى نشيند درباره چيزى فكر مى كند و متوجه مى شود كه خطرى او را تهديد مى كند.
اين جاست كه جنبه اختيارى پيدا مى كند و وارد حوزه اخلاق مى شود, مثلا انسان
درباره عذاب هاى آخرت فكر كند تا توجه ندارد ترسى هم ندارد و يادش نيست كه اصلا
جهنمى و عذابى هم هست, اما وقتى از راه فكر كردن خوفى برايش پديد آيد اين خوف
اختيارى است, به دليل اين كه مقدماتش اختيارى بوده است, يا اين كه فكر كند
درباره عظمت الهى و گناهان خودش و صفاتى كه موجب خوف از خدا مى شود. اين خوفى
است اختيارى, چون مقدماتش اختيارى است.

همين طور حالت امن; مثلا وقتى شخص درباره چيزى كه موجب امنيت خاطر بشود فكر
كند, آن نيز يك امر اختيارى است. و حتى در صورتى كه اصل خوف يا امن غير اختيارى
باشد, ممكن است ادامه اش اختيارى باشد; يعنى توجه اش را متمركز كند و علت مبقيه
برايش ايجاد كند. آن حالت, بقاى اختيارى خواهد بود. چنان كه عكسش هم همين طور
است. بنابراين در اين گونه حالات و انفعالات نفسانى جاهايى براى اختيار هست: يكى
اين كه انسان ابتدا خودش فكر كند و از راه فكر كردن آن حالت را پديد آورد كه
حدوثش هم اختيارى است, و ديگرى آن كه حدوثش غير اختيارى, ولى بقايش اختيارى
باشد. هم چنين ممكن است تشديد يا تضعيف اين حالات, اختيارى باشد; مثلا كسى كه
توجه ضعيفى پيدا كرده و خوفى متناسب با آن برايش حاصل شده مى تواند توجه اش را
متمركز كند يا در اثر متمركز كردن توجه, حالت خوف تشديد شود. اين هم نوعى عمل
اختيارى در حالت نفسانى است. در اين صورت است كه وارد حوزه اخلاق مى شود و مى سزد
كه بگوييم كار خوبى انجام داده است يا كار بدى. و آنچه بيش از همه با اختيار
انسان ارتباط دارد ترتيب آثار علمى است كه به دنبال اين حالات چه كارى و چه
رفتارى را انجام بدهد و چه عكس العملى در مقابل ديگران نشان بدهد. البته بعضى
اختيارشان در اين موارد هم خيلى ضعيف است, وقتى عصبانى شدند, ديگر نمى توانند
خود را كنترل كنند. هرچه از دهنشان دربيايد مى گويند, هر كارى از دستشان برمىآيد
انجام مى دهند, مثل اين كه ديگر اختيار از آنها سلب مى شود. البته اختيار ضعيف را
با تمرين ها و تلقين هايى مى توان تقويت كرد. در اين موارد به همان اندازه كه
انسان اختيار داشته باشد در ابقاى يك حالت يا عكس العمل خاص به همان اندازه هم
ارزش اخلاقى دارد.



معيار خوبى و بدى

در اين جا سوال اين است كه به طور كلى معيار خوبى و بدى چيست؟ معيارى كه در
همه موارد مى توان بر آن تكيه كرد, اين است كه اگر يك عمل اختيارى موجب اين شود
كه انسان از كمال برترى محروم گردد; يعنى تزاحمى پيدا شود كه اگر يكى از آنها
را ارضا كند و به دنبالش برود از ديگرى محروم شود, پس اگر آن ديگرى مطلوبيت
بيشترى داشته باشد موجب اين مى شود كه اولى نامطولب باشد; يعنى ارزش منفى دارد,
و بر عكس اگر عملى موجب اين شود كه انسان به خواسته هاى بيشتر و ارزنده تر و
كامل ترى برسد, مطلوبيت و ارزش مثبت خواهد داشت. در اين جا نيز مطلب همين گونه است:
چه خوف, چه حزن, چه سرور, چه رجا چه يإس و چه قنوط و ساير مفاهيمى كه اشاره
كرديم, اگر در مواردى باشد كه انسان را از كمالات ديگر باز دارد آن حالت هم طبعا
نامطلوب خواهد بود و به اندازه اى كه اختيارى باشد از نظر اخلاقى, ارزش منفى
خواهد داشت و چون اين حالات تابع عوامل و زمينه هاى پيشين و زيرين هستند, ارزش
مثبت و منفى آنها هم تابع آنها خواهد بود; مثلا خوف در اثر به خطر افتادن مطلوب
است, حال بايد ديد كه آن چيز مطلوبيتش چقدر است؟ آيا آن مطلوب مربوط به دنياست
يا مربوط به آخرت؟ مربوط به بدن است يا مربوط به روح؟ ترس انسان از چه جهتى است؟
و چه اثرى بر آن مترتب مى شود؟ و آيا تزاحم با چه چيزهايى پيدا مى كند؟ مثلا كسى
كه مال را دوست مى دارد, بايد ديد مطلوبيت مال براى او از چه نظر است؟ اگر كسى
يك كاميون يا يك كشتى از اموال شخصى خود را مى خواهد در راه اسلام صرف كند اگر
اين اموال در معرض تلف قرار گيرد, ترسش نه از اين جهت است كه مالى از او سلب
مى شود و ثروتش از دستش مى رود, بلكه از اين مى ترسد كه اين مال به جبهه نرسد و
كار جهاد اسلامى لنگ بماند. اين ترس بسيار ترس مطلوبى است, اما ادامه آن چقدر
خوب است؟ جواب اين است به اندازه اى كه تلاش او را براى نجات آن مال زياد كند,
اما اگر ترس فقط از اين باشد كه اموالى از دست انسان مى رود و ديگر تمتعات
دنيوىاش كم مى شود و بساط عيش و نوشش به هم مى خورد, چنين ترسى در لحظه اى كه
ابتدا به طور غير اختيارى حاصل مى شود از حوزه اخلاق خارج است و اما ادامه اش از
نظر بينش اسلامى مطلوب نيست. چرا؟ براى اين كه اولا لذايذ دنيوى و اموالى كه
وسيله تحقق آنهاست جنبه مقدمى دارد و وسيله آزمايش است. هدف انسان در دنيا اين
است كه آزمايش شود; گاهى به داشتن مال و گاهى به نداشتن مال. همين طور كه انسان
با مال آزمايش مى شود كه اين را در چه راهى صرف مى كند, با نداشتن مال هم آزمايش
مى شود كه آيا صبر مى كند يا نه, البته اين نامطلوبيت درجاتى دارد: اگر طورى شود
كه انسان را وادار به كارهاى خلاف شرع كند, حرام خواهد بود; مثلا وقتى كه مى ترسد
اموالش به خطر بيفتد اگر براى نجاتش دست به وسايل نامشروع بزند يا براى جبرانش
دست اندازى به مال ديگران كند و تنها به وسايل مشروع اكتفا نكند گناه خواهد بود
و بايد سعى كند ترس و نگرانى را از خودش دور كند. فكر كند متاع دنيا ارزشى
ندارد و وسيله آزمايشى بيش نيست و بود و نبودش در سرنوشت نهايى انسان چندان
تإثيرى ندارد. پس من نبايد آن قدر متإثر شوم كه دست به كارهاى غير مشروع بزنم.
يا ناشكرى و كفران نعمت كنم و بر عكس هر جا خوف و حزن منشإ افعال مطلوبى باشد
يا خوف و حزن نسبت به امورى باشد كه خود آنها ارزشمند هستند, ارزش مثبتى خواهد
داشت.

اگر كسى پدر و مادرى داشت كه خدمت كردن و احسان به ايشان موجب سعادت دنيا و
آخرت مى شد در حالى كه مشرف به مرگ هستند, نگران مى شود و بعد از وفات ايشان
اندوهگين مى گردد, از آن رو كه ديگر نمى تواند به ايشان خدمت بكند و به ثواب بر و
احسان به والدين نايل گردد; البته چنين خوف و حزنى مطلوب است اما چه اندازه
مطلوب است؟ به همان اندازه اى كه انسان را به كارهاى خير بيشتر وادار كند; مثلا
بعد از مرگشان صدقاتى بدهد براى آنها, دعايى, قرآنى, نمازى بخواند و هديه كند
براى ايشان اين همان حزن است كه موجب اين كارها مى شود و اگر آن حزن نبود, آنان
را فراموش مى كرد. پس اين حزن مطلوب است, چون منشإ خيراتى مى شود. هم منشإ
كمالاتى براى فرزند مى شود و هم براى ديگران, ولى اگر فقط به سر و روى خود بزند
كه اى واى پدرم مرد! از اين به سرزدن نه چيزى به دست مىآيد و نه مرده زنده
مى شود و نه اثر خيرى بر آن مترتب مى گردد. اين كار مطلوب نيست و اين همان حالت
جزع است.

پس اگر ادامه اين حالات در جهت خير باشد و به خاطر از دست رفتن يك خير معنوى و
اخروى باشد مطلوب است و تشديد آن هم تا آن جا كه منشإ آثار نيك باشد, مطلوب
است, و الا بايد انسان خود را منصرف كند و طورى نباشد كه حزن قلبش را فرا بگيرد
و او را از كارهاى ديگر باز دارد; مثلا با اين كه پدرش از دنيا رفته, درس و بحث
و مطالعه را تعطيل كند و تكاليف واجب را ترك كند; براى تإثر و غم و اندوهى كه
از فوت پدر بر او مسلط شده است. چرا كه با كمالات ديگرى مزاحم است, بلكه آن
اندازه مطلوب است كه كمالى را ايجاد كند, كمالى كه اگر آن حزن و خوف نبود به
دست نمىآمد.

نقل مى كنند كه مرحوم صاحب جواهر ـ رضوان الله عليه ـ فرزندى داشت كه خيلى
مورد علاقه اش بود. اول شب, فرزندش جوان مرگ شد, جنازه اش را در اطاق گذاشتند تا
صبح تشييع كنند. ايشان نشست و گفت خدايا اگر مى دانستم كه كارى هست كه ثوابش
براى فرزند من بهتر از نوشتن جواهر باشد آن كار را انجام مى دادم, امشب مى نشينم
در كنار جسد فرزندم و ((جواهر)) مى نويسم و ثوابش را به روح فرزندم اهدا مى كنم.
به هر حال پيدايش اين حالات آن اندازه اى كه اختيارى هست, در صورتى مطلوب است
كه منشإ كمالى باشد. و آن اندازه اى نامطلوب است كه موجب محروميت از كمال شود و
آن وقتى كه نه مزاحم است و نه موجب محروميت; نه ارزش مثبت دارد و نه منفى.
البته فرض موردى كه هيچ گونه مزاحمتى نداشته باشد, خيلى فرض بعيدى است. ولى به
حسب افراد متعارف مى توان گفت كسانى هستند كه كارهاى مباحى دارند و تإثرات
ايشان موجب ترك آنها مى شود. چنين فرضى مخصوصا در زمان ما كه شايد كمتر كسى پيدا
شود كه در شبانه روز از تكاليف واجب مستثنى باشد, خيلى مشكل است. ما در وضعيتى
هستيم كه هر كس در هر جا هست به آن اندازه اى كه نيرو دارد, تكاليف واجب به
عهده اش آمده است.

در مورد ((سرور)) هم همين طور است. سرور و شادى هم گاهى موجب اين مى شود كه
انسان فعاليت بيشترى انجام دهد, چون در حالت انبساط و شادى و نشاط, انسان كارش
بهتر پيش مى رود; چه كار بدنى, چه كار روحى و چه كار فكرى. اگر فرح و انبساطى
باشد كه طبعا از حصول نعمتى و مطلوبى حاصل مى شود موجب اين مى شود كه انسان به
فعاليت بيشترى بپردازد چنين فرح و سرورى مطلوب است و ادخال سرور در قلوب مومنين
و مزاح در سفر و چيزهايى از اين قبيل كه موجب سرور و انبساط مى شود به سبب آثار
مطلوبى است كه بر آن مترتب مى شود, ولى غالبا سرورها در افراد موجب اين مى شود كه
از مصالح معنوى و اخرويشان غافل شوند. چون خود سرور و شادى حالتى مطلوب است و
همين كه يك لحظه تحقق يافت, انسان دلش مى خواهد كه ادامه پيدا كند. اگر ادامه اش
به وسايل نامشروع باشد كه حرام است و اگر موجب انجام دادن كار نامشروعى باشد,
آن هم ارزش منفى دارد, اما اگر به اين حد نرسد دست كم موجب غفلت هايى مى شود.
غفلت از آخرت, غفلت از تكاليف مهم اجتماعى كه به عهده انسان هست. پس به هر
اندازه اى كه انسان را باز دارد و از كمالات انسانى غافل كند نامطلوب است.
((لاتلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله)).(14)

اگر توجه به مال و فرزند و ساير مطلوب هاى دنيا موجب غفلت بشود, نامطلوب است,
اما اگر خدا فرزند صالحى به انسان داده باشد كه اصلا از ديدن او به ياد خدا
مى افتد از انس گرفتن با او لذت مى برد و بيشتر خدا را شكر مى كند, خود داشتن آن
فرزند و نگاه كردن به او عبادت مى شود.
اموال هم همين طور است, اموالى كه آدم را مشغول كند و از امور معنوى و توجه به
خدا و عبادت غافل كند, اين ((الهإ عن ذكر الله)) است و نامطلوب, اما اگر شاد
بشود از اين كه خدا امسال محصول زيادى به او داده است درآمد خوبى دارد و
مى تواند اينها را در راه خدا بيشتر انفاق كند, ثواب هاى بيشترى كسب كند همين
شادىاش هم مطلوب است.

پس معيار در اين جا هم اين است كه اين حالات تا چه اندازه تإثير كند در اين
كه انسان براى تكامل خود بيشتر فعاليت كند.به همان اندازه اى كمك باشد براى
تحصيل كمالات بيشترى, مطلوب و به اندازه اى كه مانع و مزاحم باشد, نامطلوب است.

انسان مومن بايد طورى تربيت شود كه داشتن و نداشتن نعمت هاى دنيوى از هر قبيلى
كه باشد, تا آن جا كه مربوط به دنيا هست در او تإثيرى نداشته باشد: ((لكيلا
تإسوا على مافاتكم و لاتفرحوا بما آتاكم)). بود و نبود و افزايش و كاهش نعمت هاى
دنيا برايش مساوى باشد, چون اينها همه وسيله آزمايش هستند و مطلوبيت ذاتى
ندارند. آرى اگر مطلوبيت و عدم مطلوبيت ارتباطى با خدا و معنويات پيدا كرد, به
همان اندازه ارتباط و تإثيرى كه در فعاليت هاى انسان مى تواند داشته باشد, مطلوب
خواهد بود.

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين.


پاورقي ها:پى نوشت ها:
1 ) روم (30) آيه15.
2 ) حديد (57) آيه23.
3 ) نمل (27) آيه70.
4 ) شعرإ (26) آيه13.
5 ) همان, آيه3.
6 ) قلم (68) آيه48.
7 ) نمل (16) آيه58.
8 ) عبس (80) آيه39.
9 ) همان, آيه1.
10 ) انسان (76) آيه10.
11 ) عبس (80) آيه40.
12 ) نمل (27) آيه89.
13 ) معارج (70) آيه20.
14 ) منافقون (63) آيه9.

/

مراتب تمسك به قرآن


بحث ما, درباره ((جوان و اخلاق)) بود, گفتيم همه مردم به خصوص جوانان در دنياى
كنونى پناه گاهى لازم دارند كه در گرفتارىها و بن بست ها, به آن پناه برند. شك نيست
كه بهترين و مطمئن ترين پناه گاه, قرآن است كه يقينآورترين سخنان را در روح و
روان آدمى مى نشاند و زنگارهاى شك و اضطراب را از قلب و دل انسان مى زدايد.

در روايات اهل بيت, راجع به خواص قرآن, سفارش هاى زيادى شده است. شايد از سنى
و شيعه بيش از هزار روايت در اين باره داشته باشيم.
روايت صحيح السندى مرحوم كلينى ـ رضوان الله تعالى عليه ـ از امام صادق ـ
عليه السلام ـ نقل مى كند كه فرمودند: ((خذ من القرآن ما شئت لما شئت;(1) از هر
كجاى قرآن كه مى خواهى بگير, براى هر چه مى خواهى.))

درمان هر دردى و رفع هر بن بستى و چاره هر مشكلى را در قرآن بجوييد و به
اندازه اى در اين باره سفارش شده است كه اگر كسى با عقيده هفت مرتبه سوره حمد را
بر سر بالين مريضى بخواند به راستى شفا مى يابد. و امام صادق ـ عليه السلام ـ
مى فرمود: ((اگر هفتاد مرتبه حمد را بر سر مرده اى خواندى و زنده شد تعجب
نكن))(2) كسى خدمت حضرت ولى عصر ـ عجل الله تعالى فرجه الشريف ـ رسيد, درد
بى درمانى داشت, حضرت ولى عصر دست مبارك را به موضع درد گذاشتند و آخر سوره حشر
را خواندند, و سپس فشارى دادند, آن درد خوب شد. به تجربه ثابت شده براى شفاى
دردهاى لاعلاج و رفع گرفتارىها, بازشدن گره ها, سوره هايى مثل حمد, آيه الكرسى, آخر
سوره حشر و چهار قل, را با عقيده درست و راستين بخواند خيلى موثر است.

بارى, تمسك به قرآن, بهترين پناه در اين دنياى پر تلاطم و فساد است.

مراتب تمسك به قرآن

در نوبت پيش گفتم كه تمسك به قرآن مراتب دارد كه اگر ما بخواهيم به راستى
قرآن پناه ما باشد بايد در همه جا, در دنيا و آخرت, به همه مراتب آن تمسك كنيم,
اينك مراتب آن را برمى شماريم.

مرتبه اول : قرائت قرآن

مرحله نخست از آشنايى با قرآن, خواندن آن است. اين قرائت به هر مقدار كه باشد
آدمى را به فضاى معنوى اين كتاب عظيم مى كشاند و جرعه جرعه, معارف الهى را به او
مى چشاند. تإكيدهاى فراوانى كه در خصوص قرائت شده همه از آن روست كه خواندن,
گام اول انس است. قرآن مى فرمايد: ((فاقروا ما تيسر من القرآن))(3). در روايات
نيز سفارش هاى زيادى در اين باره شده است. به تجربه هم ثابت شده كه قرائت, رمز
راه يابى به ساحت قرآن است.



مرتبه دوم: فهم قرآن

پس از قرائت و يا همراه آن, فهم قرآن است. قارى بايد فهيم و انديشمند هم باشد
و به آن چه كه بر زبان مى راند, آگاه باشد: ((إفلا يتدبرون القرآن ام على قلوب
اقفالها))(4) خداوند متعال در اين آيت قرآنى, نهيب مى زند كه مگر قفل بدبختى و
غفلت به دلت زده اند كه در قرآن, تدبر نمى كنى. چرا بايد سطحى قرآن بخوانى يا اين
كه اصلا قرآن در متن زندگى تو نباشد. كسى كه حق قرائت را به درستى به جا آورد,
نيك درمى يابد كه قرآن نسخه ديگر عالم وجود و تكوين است, منظور از عالم تكوين,
عالم ماده نيست بلكه عالم ماده قطره اى از درياى عالم وجود است. اهل دل و سالكان
طريق حق درباره اين خصيصه قرآن (يعنى نسخه ديگر عالم وجود) مطالب بسيارى
گفته اند. البته پى بردن به اين راز, شعور زيادى مى خواهد و لاجرم نيز بايد تحقق
يابد وگرنه لغو بودن فعل خدا در نزول سخنانى اين چنانى لازم مىآيد. اين استعداد
عمومى و همگانى فهم كامل و همه جانبه قرآن, از صدر اسلام تاكنون تحقق نيافته
است, اما سرانجام روزى خواهد رسيد كه اين استعداد در انسان ها بروز يابد و آن
روز و دوره, هنگامى است كه حضرت حجت ـ عج ـ ظهور فرمايند و پرچم اسلام در سراسر
جهان برافراشته گردد و فهم و دانش قرآن, همه جا را فرا گيرد. در آن زمان, مفهوم
اين سخن كه: ((قرآن, نسخه ديگرى از عالم وجود است)) آشكار مى شود.

حيف است كه جوانان تحصيل كرده ما اصطلاحاتى از علوم طبيعى به دست آورند اما در
فهم قرآن ناتوان باشند, فلسفه نزول قرآن, تزكيه و تعليم انسان است: ((هو الذى
بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب
والحكمه))(5) پيغمبر, با معجزه آمده يعنى با قرآن آمده. پيغمبر يك معلم تربيتى
و آموزشى است قرآنش هم يك كتاب تربيتى و آموزشى. قرآن علاوه بر اين كه انسان را
تربيت مى كند و يك كتاب تربيتى است كتاب علم هم هست, به انسان آموزش مى دهد شكر
بايد كرد كه جوانان عزيز به قرآن, رو كرده اند, اين خوب است, اما خوب تر آن وقتى
است كه به ((فهم قرآن)) نيز اهميت دهيم.

قرآن سهل و ممتنع است; يعنى همه مى توانند از آن استفاده كنند, اما باطنش را
فقط انسان هايى كه پاك و مطهرند درمى يابند, امام صادق(ع) مى فرمايد: قرآن, ظاهر و
باطنى دارد, باطن آن هم باطن دارد و آن باطن هم باطن دارد و… . اگر امام صادق
تا روز قيامت مى گفت باطنش باطن دارد باز هم باطنش باطن دارد. اين كه در بعضى
روايات آمده است: قرآن تا هفت بطن يا هفتاد بطن يا هفتصد بطن دارد از باب مثال
است, وگرنه قرآن, علم خداست و علم خدا غير متناهى و لامتناهى است پس قرآن هم از
نظر علم لامتناهى است, ولى هر كسى به اندازه سعه وجودى و استعدادش از قرآن بهره
مى برد. اين كريمه اى كه چندين بار, پى در پى در يك سوره قرآن تكرار شده است كه:
((و لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر))(6) براى آن است كه ما را به اهميت
انس با قرآن و فهم آن, تذكر دهد. اين تكرار پياپى, بى وجه نيست, پر نكته و مطابق
با اسلوب فصاحت و بلاغت و براى تإكيد است به حق بايد گفت كه ما ـ حتى حوزه هاى
علميه ـ از فهم قرآن, عقب مانده ايم. شيوه درس و بحث را ناخودآگاه به گونه اى
تنظيم كرده ايم كه قرآن و تفسير آن, كمتر در نظام آموزشى ما جاى دارد و اين به
مجموعه دانستنى هاى ما لطمه مى زند و امت را به لعن و نفرين قرآن, گرفتار مى سازد,
چرا كه در روايت آمده است در قيامت چند دسته, مردم را نفرين مى كنند: عالمى كه
در محلى باشد و از او استفاده نكنند, مسجدى كه بلا استفاده بماند و قرآن, كه از
آن بهره مند نگردند.(7)

آيه شريفه هم مى فرمايد: در روز قيامت پيغمبر به آن ملتى كه از قرآن استفاده
نكردند نفرين مى كند: ((يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا))(8) مى گويد: اى
خدا, اينها بودند كه به قرآن من پشت پا زدند, خدايا بازخواست قرآن مرا از اين
مردم بگير. آيا اگر پيغمبر ـ كه مظهر رحمت خداست ـ در قيامت نفرين كند در دنيا
نفرين نمى كند, آيا پيغمبر نگرانى از ما ندارد براى آن كه ما از قرآن استفاده
نمى كنيم, و در آيات آن نمى انديشيم؟

اين گرفتارىها از كجاست؟ چرا اين قدر همه مشكل داريم؟ چرا اين قدر ضعف اعصاب
داريم؟ چرا بعضى احساس پوچى مى كنند؟

اگر اين دردها را درست ريشه يابى كنيم, علت آن را دورى از قرآن مى يابيم.



درجات فهم قرآن

گفتيم كه تمسك به قرآن مراتبى دارد كه يكى از آنان فهم آن است, اينك بايد گفت
كه خود فهم قرآن هم مراتب و درجاتى دارد: يكى از آنها آشنايى با ترجمه قرآن
است; يعنى وقتى كه قرآن را مى خوانيم, ترجمه آن را هم بدانيم. درجه ديگر, فهم
تفسيرى قرآن است, از آيه هاى قرآن تفاسير گوناگون و برداشت هاى مختلفى شده است,
اين برداشت ها در مسير فهم معارف كلى اسلام, بسيار جهت دهنده است, ما بايد به شكل
كاملى با اين تفاسير ـ مخصوصا با تفسير آيه هاى كليدى ـ آشنا شويم تا در مواجهه
با سليقه هاى گوناگون, گرايشى به غير از مكتب اهل بيت پيدا نكنيم, چرا كه اهل
بيت, مفسر اصلى قرآنند و ديدگاه هايشان به سان شاقولى است كه ديوارها اعتقادهاى
ما را مستقيم و استوار بالا مىآورد.
و به اندازه همت و عقل و اخلاصمان به ساحت عظيم قرآن, وارد مى كند.



مرتبه سوم: عمل به قرآن

پس از قرائت و فهم قرآن, عمل به دستورهاى اين كتاب بزرگ است. اگر كسى قرآن را
به خوبى بخواند و با زير و بم هاى تجويد و صوت و انواع قرائت آشنا باشد و نيز در
فهم آيه ها و شناخت انواع تفاسير بكوشد, اما اهل عمل نباشد, اين همه تلاش براى او
سودى ندارد, به قول قرآن :
((كمثل الحمار يحمل اسفارا)).(9) اساسا هرگونه دانايى, بايد در كردار و عمل,
متبلور شود وگرنه: ((علم هر چند بيشتر خوانى, چون عمل در تو نيست نادانى)).

برخى به اشتباه مى گويند: درست است كه قرآن, كتاب عمل است اما همه دستورها در
اين كتاب نيامده است. بنابراين نمى توان هر كردار و عملى را با قرآن, وفق داد.

اما قرآن كه مبين خويش است بر اين پندار, خط بطلان مى كشد و مى فرمايد: ((و لا
رطب و لايابس الا فى كتاب مبين))(10) و يا مى فرمايد: ((و نزلنا عليك القرآن
تبيانا لكل شىء)).

آن چه كه مسلم است اين است كه قرآن و دين به خوبى مى تواند در همه زمينه هاى
سياسى, اقتصادى, فرهنگى, اجتماعى, صنعتى و بهداشتى و در خصوص مديريت و
برنامه ريزىهاى كلان و جزئى, ما را يارى رساند و به عنوان نيرويى هدايت بخش
دستگيرمان باشد. بى هيچ شبهه اى بايد گفت: ملتى كه در تمامى برنامه هايش از قرآن و
دين, مدد مى گيرد و عملش مطابق با معيارهاى مذهبى است, با ملت هايى كه از اين
سرچشمه هدايت, دورى گزيده اند تفاوت دارد.

بارى, قرآن كريم, همه نوع دستور براى يك زندگى كامل و ايدهآل دارد, خصوصا
دستورهاى اخلاقى قرآن, به اندازه اى حيات بخش و نقش آفرين است كه همه رفتارهاى
سياسى, اقتصادى, اجتماعى و فرهنگى ما را تحت تإثير قرار مى دهد و به آنها جهت
مى بخشد. آن همه نكته هاى نغز اخلاقى اسلام نشان تإثير اخلاق در ساختن فرد و جامعه
است. شما تصور كنيد كه اگر مردم, سياستمداران و مديران يك جامعه ملتزم به اصول
اخلاقى باشند; يعنى دروغ نگويند, غيبت نكنند, حسادت نورزند, از سخن چينى
بپرهيزند, مال حرام نخورند, با مردم مهربان باشند, به محرومان عشق بورزند, و
افتادگان را دستگيرى كنند و… جامعه تا چه حد اصلاح خواهد شد.



نتيجه عمل به قرآن

عمل به دستورهاى قرآن, نتايج فراوان و بركت خيزى دارد كه خداوند متعال آن را
در يك عبارت كوتاه, خلاصه كرده است:

((حيات طيبه)): ((من عمل صالحا من ذكر إو انثى و هو مومن فلنحيينه حياه طيبه
و لنجزينهم اجرهم باحسن ما كانوا يعملون)).(11) اين نتيجه, به سان درخت پاكيزه
و مطهرى است كه ريشه در زمين دارد و به اذن خدا در حال ثمردهى است. حيات طيبه,
زندگيى است كه در سخت ترين و دشوارترين حادثه ها به انسان آرامش مى بخشد و اندوه
را از دل آدمى مى زدايد. مشكلات روانى گوناگونى كه دنياى امروز با آنها دست به
گريبان است, نشان آن است كه حيات انسان متمدن, طيبه نيست. علامت رشد روحى, توسعه
صنعتى و مادى و فربهى تكنولوژى نيست بلكه روابط سالم انسانى و عارى از اضطراب و
اندوه ميان مردم و نيز دولت هاست. اين همه گرگ صفتى و درنده خويى كه اينك شاهد
آنيم, ناشى از دورى گزيدن انسان از حيات طيبه است.

خداوند متعال در قرآن كريم, تإكيد كرده است كه اگر انسان به احكام و
دستورهاى اين كتاب عمل كند, زندگى آرام و بى دغدغه اى خواهد داشت.
در آيه ديگر نويد امنيت دل را مى دهد: ((فاى الفريقين احق بالامن ان كنتم
تعلمون)).(12) چه كسى استحقاق امنيت دل دارد؟ كسى كه به قرآن, عمل كند. امنيت
دو قسم است: ظاهرى و باطنى; امنيت ظاهرى همان است كه جامعه از جنگ و جدال و تنش
و خشونت به دور باشد و اين را نيروهاى انتظامى و نظامى به كمك مردم برقرار
مى كنند, اما امنيت باطنى, زدودن زنگارهاى اضطراب و اندوه از قلب و دل است, و
اين با عمل به قرآن به دست مىآيد. قرآن مى فرمايد چه كسى شايستگى اين امنيت را
دارد؟ و خود پاسخ مى دهد: ((الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم))(13) آن كسى
كه مومن است و گناه در زندگى اش نيست و به قرآن عمل كند و دستورهايش سرمشق
زندگى اش باشد. سپس قرآن اين وعده را تإكيد مى كند كه: ((اولئك لهم الامن))(14)
حتما اين چنين شخصى امنيت دارد. بعد مهم تر از اين مى فرمايد: ((و هم
مهتدون))(15) علاوه بر اين كه امنيت مى دهيم دست عنايت ما هم بر سرش است. اى خنك
آنانى كه دست عنايت خدا بر سرشان است و واى بر مردمى كه يك آن, دست عنايت خدا
از سرشان برداشته شود.

پس ره آورد عمل به قرآن حيات طيبه و زندگى بانشاط و كسب تقواست و با نيروى
تقواست كه مى توان از مشكلات رهيد و از بن بست ها خارج شد: ((و من يتق الله يجعل
له مخرجا و يرزقه من حيث لايحتسب))(16)

و در آيه ديگر مى فرمايد: ((و كان حقا علينا نصر المومنين)).(17)

در اين مقال, روى سخن ما بيشتر با جوانان بود, چرا كه قلب و روح آنان, زنگار
آلودگى و وابستگى به خود نگرفته و با اندك همتى مى توانند به ساحت عظيم قرآن راه
يابند و از قرائت به فهم و از فهم به عمل و از آن جا به حيات طيبه برسند. اميد
كه هر لحظه با زبان و عمل, آيه هاى قرآن را ترنم كنند.

ادامه دارد


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) اصول كافى , ج2, 623, ح16.
2 ) مزمل (73) آيه20.
3 ) محمد (47) آيه24.
4 ) جمعه (62) آيه2.
5 ) قمر (54) آيه17 و…
6 ) رك: بحارالانوار, ج83, ص385.
7 ) فرقان (25) آيه30.
8 ) جمعه (62) آيه5
9 ) انعام (6) آيه59.
10 ) نحل (16) آيه89.
11 ) نحل (16) آيه97.
12 ) انعام (6) آيه81.
13 ) و 14 ) و 15 ) همان.
16 ) طلاق (65) آيه3.
17 ) روم (30) آيه47.

/

تفسير سوره حشر



تسبيح و تنزيه خدا

قسمت اول

بسم الله الرحمن الرحيم سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز
الحكيم(1)

آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است, براى خدا تسبيح مى گويد, و او عزيز و
حكيم است.))

پس از پايان تفسير سوره مباركه رعد, اينك به سوره حشر رسيده ايم.

اين سوره از مسبحات ششگانه است, توضيح اين كه: در قرآن كريم شش سوره است كه
به ((مسبحات)) معروفند; يعنى با تسبيح حق آغاز مى شوند, اين سوره ها عبارتند از:
حديد, حشر, صف, جمعه, تغابن و اعلى. اهميت اين سوره ها تا بدان جاست كه رسول
خدا(ص) هر شب قبل از خواب, آنها را مى خواندند.

فضيلتى كه براى اين سوره ها ياد شده, بسيار است كه در اين جا فقط به دو تاى
آنها اشاره مى كنيم: يكى اين كه هر كس اين شش سوره را در زمان غيبت قبل از خواب
بخواند نمى ميرد مگر اين كه وجود مبارك حضرت حجت ـ سلام الله عليه ـ را زيارت كند.
و خاصيت دوم اين كه: اگر كسى اين شش سوره را هميشه قبل از خواب بخواند در جوار
حضرت رسول الله ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ قرار مى گيرد.

نكته ديگرى كه درباره اين سوره بايد گفت اين است كه اين سوره مدنى است. يكى
از معيارهاى تشخيص مكى و مدنى بودن سوره ها بررسى مضمون آنهاست, بدين معنا كه
سوره هايى كه در آنها جريان اهل كتاب, جنگ و صلح, كارشكنى دشمنان و منافقين,
احكام فرعى و مسائل ديگرى از اين قبيل مطرح است مدنى هستند, زيرا در مكه اساسا
جنگ و صلح مطرح نبود, هرچه بود آزار و اذيت مسلمانان توسط مشركان بود; يعنى فقط
مسلمانان كتك مى خوردند و آزار مى ديدند.



پيام سوره

پيام اصلى اين سوره هم آن است كه اگر كسى با نظام اسلامى درافتاد ولى مسلمين
همه امكانات و راه هاى صلح و سازش را با او در ميان مى گذارد و اگر سودى نكرد,
موظف است براى حفظ نظام اسلامى تلاش كند, آن گاه آثار قدرت غيبى ظهور مى كند به
طورى كه نه به فكر مسلمانان پيروز خطور مى كرد كه اين قدرت نصيب آنها مى شد و نه
به فكر كفار شكست خورده مىآمد كه اين چنين شكست دامنگيرشان شود.



آيه اول, معناى تسبيح و تنزيه

اما آيه اول اين سوره: ((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض و هو العزيز
الحكيم))

((سبح)) به يك معنا تنزيه از هر عيب و نقص است. گرچه قبل از سوره حشر, در
سوره هاى ديگر فراوان, ذكر شده است اما بررسى ابتداى سوره ها نشان مى دهد كه اين
تسبيح با مصدر شروع و سپس به فعل هاى ماضى, مضارع و امر ختم شده. ترتيب سوره ها
اين چنين است: سوره مباركه اسرإ با مصدر شروع شده است: ((سبحان الذى اسرى
بعبده ليلا من المسجد الحرام))(2) سوره مباركه حديد و هم چنين سوره حشر و صف با
فعل ماضى, آغاز شده اند: ((سبح لله ما فى السموات)) و مانند آن. سوره مباركه
جمعه و تغابن با مضارع شروع مى شود: ((يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض)) و
آخرين سوره مسبحات هم كه سوره اعلى است با فعل امر شروع مى شود: ((سبح اسم ربك
الاعلى)).

اين نظم ادبى كه از مصدر شروع و به فعل امر ختم مى شود در اين هفت سوره به
تدريج محفوظ مانده است, البته در مضامين و محتواى اين سوره ها آن تعبيرات و آن
ترتيب حفظ نشده است; يعنى گاهى فعل ماضى مقدم است, گاهى فعل مضارع و گاهى هم
مصدر.

در اين آيه, مطلب عمده آن است كه اين ((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض))
آيا معناى حقيقى ـ چه در كلمه و چه در اسناد ـ ملحوظ است يا حتما بايد يك مجازى
را بپذيريم, خواه در كلمه, خواه در اسناد, ((سبح لله ما فى السموات)) يعنى آن
چه كه در آسمان و زمين هستند خدا را تسبيح مى كنند. تسبيح و تنزيه فعل شعورى است.
يعنى خداى سبحان را از هرنقص و عيب مبرا دانستن. فرق نقص و عيب آن است كه يك
موجودى ممكن است آن مقدارى كه دارد سالم باشد; ولى نسبت به مازاد ناقص باشد,
مثلا يك فرش دوازده مترى براى اتاق پانزده مترى ناقص است ولى عيب دار نيست. اما
عيب; آن است كه همان مقدارى كه دارد فاسد و پوسيده است. پس نقص غير از عيب است.


تسبيح و تنزيه آن است كه انسان ذات اقدس اله را از هر نقص و عيبى مبرا بداند;
يعنى خداوند هر آن چه را بايد داشته باشد دارد و هر آن چه را كه دارد بى عيب است.
هيچ كمالى فرض نمى شود كه حق تعالى فاقد آن كمال باشد و هيچ عيبى هم در محدوده
كمال هايى كه حضرت حق دارد وجود ندارد, هم كامل است و هم تام. ت آنها كه حق را
تنزيه نمى كنند يعنى معتقد به نزاهت حق از عيب و نقص نيستند قرآن كريم آنها را
به صورت كافر و مانند آن ياد مى كند.

چرا يإس از رحمت حق كفر است و آن كس كه از رحمت حق, مإيوس و نااميد است
كافر است؟ چون اين شخص نقصى را به خدا نسبت مى دهد و مى گويد خدا نمى تواند مشكل
مرا حل كند يا بخيل است كه اين مشكل مرا حل نمى كند, پس عجز و بخل را به خدا
نسبت مى دهد. يإس از رحمت حق نظير معاصى عادى و يا مثل غيبت كردن و دروغ گفتن
نيست, بلكه در حد كفر است: ((لايإيئس من روح الله الا القوم الكافرون.)) (3)

كسى كه خود را در امان مى بيند و احساس خطر نمى كند جزو خاسران است و اصل
سرمايه را باخته و در رديف كافران به حساب مىآيد:
((فلايإمن مكر الله الا القوم الخاسرون))(4) چرا آن كه احساس ايمنى مى كند و
خود را در امان مى بيند خاسر و اصل سرمايه را باخته است؟
چون او معتقد است كه ـ معاذ الله ـ خدا توان آن را ندارد كه او را گرفتار كند.


اگر در سوره مباركه اعراف سخن از آن است كه خاسرين فقط از مكر خدا در امانند
سرش اين است كه: ((إفإمنوا مكر الله فلا يإمن مكر الله الا القوم الخاسرون))
اين امن دو قسم است: اولياى الهى هم در امانند, كفار هم احساس امن مى كنند.
اولياى الهى را خدا وعده امن داد و فرمود:
((الا ان اوليإ الله لاخوف عليهم و لا هم يحزنون))(5) اما خودشان هم مى نالند و
هم غمگين هستند ولى خدا به آنها وعده امنيت داده است كفار هم احساس امن مى كنند
منتها مى گويند ـ معاذ الله ـ كارى از خدا ساخته نيست.

در سوره مباركه يوسف هم سخن از آن است كه يإس از رحمت خدا كفر است.
((فتحسسوا من يوسف و اخيه و لاتايئسوا من روح الله انه لايإيئس من روح الله الا
القوم الكافرون))(6) اين دو گروه حق را تنزيه نكردند منزه از هر نقص و عيبى
ندانستند اما مومن, خدا را تنزيه مى كند. پس تنزيه يعنى مبرا دانستن حق تعالى از
هر نقص و عيب, و اين خود, چند قسم است: اعتقادى, عملى و قولى.

تسبيح و تنزيه اعتقادى نظير توحيد است, موحد يعنى كسى كه معتقد به وحدانيت حق
است. مسبح يعنى كسى كه معتقد به نزاهت حق است.

تسبيح قولى و فعلى هم نظير توحيد قولى و فعلى است كه معنايش روشن است.



اشكال

اگر معناى تسبيح اين است, اسناد اين معنا به ((ما فى السموات و ما فى الارض))
درست نيست, زيرا ((ما فى السموات)) اعم از ذوى العقول و غير ذوى العقول است و
تسبيح يك كار ادراكى و علمى است, غير ذوى العقول كار علمى نمى كنند. لذا در اين
جا چند قول و نظر در خصوص ((سبح لله ما فى السموات و ما فى الارض)) وجود دارد كه
به بررسى آنها مى پردازيم.



قول اول:

منظور از ((ما)) خصوص ((من)) هست يعنى ذوى العقول, آن هم نه هر ذوى العقولى
همان طورى كه در آسمان ها فرشته ها مسبح حق اند در زمين هم مومنين راستين مسبح
حق اند.

پس براى اين كه اين مشكل را حل كنند قائل به مجاز در كلمه شده اند از راه تجوز
در معناى ((ما)).



قول دوم:

اين قول باز هم قائل به مجاز در كلمه است منتها در معناى تسبيح گفته اند:
سبح نه يعنى تسبيح و تنزيه كرد بلكه مسبح يعنى آيت. اين آيه كريمه مى گويد هر
موجودى مسبح حق است يعنى هر موجودى آيت و نشانه حق است, يا از روى برهان امكان
يا برهان حركت يا برهان حدوث يا برهان نظم و يا براهين ديگر.

پس اين قول دوم هم كه مى گويد: معناى هر موجودى مسبح است يعنى هر موجودى آيت و
نشانه است, اين هم مجاز در كلمه است.



قول سوم:

اين قول, مجاز در اسناد است; يعنى ((سبح)) به معناى خودش و ((مافى السموات و
ما فى الارض)) هم به معناى خودش باشد. هم ((ما)) عام و اعم از ذى العقل و غير ذى
العقل باشد و هم تسبيح به معناى تنزيه كه يك كار علمى است, منتها اسناد
((تسبيح)) به ((ما فى السموات)) مجاز است. ما فى السموات تسبيح نمى كنند بلكه
((ما فى السموات)) طورى خلق شده اند كه هر كس درباره آنها بينديشد مسبح مى شود.
پس اسناد تسبيح به آن متفكر حقيقى است, از باب جرى المإ است. اسناد تسبيح به
((ما)) مجازى است, از باب جرى الميزاب است. پس ((تسبيح)) به معناى خودش است
((ما)) هم به معناى خودش منتها اسناد تغيير كرده است.



نقد اقوال سه گانه و طرح قول چهارم

اشكال عمده اين اقوال سه گانه آن است كه پنداشته اند شعور فقط براى انسان هاست
و فرشته ها و احيانا حيوانات و گياهان و جمادات شعور ندارند, در حالى كه گذشته
از اين كه براى شعور عمومى برهان عقلى اقامه شده است, ظواهر آيات و روايات اين
است كه يك شعور عمومى و همگانى در سراسر جهان هستى راه دارد, و هيچ موجودى نيست
كه شعور نداشته باشد, در اين خصوص به ذكر دو آيه بسنده مى كنيم:

1ـ سوره مباركه اسرإ: ((تسبح له السموات السبع والارض و من فيهن و ان من شىء
الا يسبح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم انه كان حليما غفورا))(7) فرمود: آسمان هاى
هفت گانه و زمين, مسبح حق اند نه تنها آسمان ها و زمين بلكه هيچ چيزى نيست مگر اين
كه تسبيح گوى حق و تحميد كننده حق است, هم تسبيح دارند و هم تحميد, منتها شما
تسبيح آنها را نمى فهميد. تسبيح هر موجودى با تحميدشان همراه است چه اين كه امرى
هم كه شده معمولا تسبيح با حمد ياد شده است: ((فسبح بحمد ربك))(8) و مانند آن.
سر اقتران تسبيح با تحميد اين است كه هر موجودى وقتى نقص خود را مى بيند پناه
مى برد به موجودى كه منزه از نقص است و اين تنزيه از نقص و عيب همان تسبيح است.
چون نقص خود را با نعمت آن موجود ترميم مى كند پس به شكرانه آن, او را حمد مى كند
لذا معمولا تسبيح با حمد همراه است در ذكر ركوع و سجود هم مى گوييم: ((سبحان ربى
العظيم و بحمده)), ((سبحان ربى الاعلى و بحمده)) نه تنها مى گوييم خدا منزه از
نقص و عيب است بلكه خدا كسى است كه نقص و عيب ديگران را هم برطرف مى كند. چون
نقص و عيب ديگران را برطرف مى كند لذا محمود است. انسان در نماز هم مسبح است و
هم حامد و حضرت اله هم مسبح است و هم محمود له: سبحان ربى العظيم و بحمده. اين
تسبيح, همراه و در قالب تحميد است.

پس هر موجودى مسبح و حامد حق است منتها شما نمى فهميد. اين جمله ((شما
نمى فهميد)) نشانه آن است كه آنها واقعا تسبيح گوىاند منتها ما به زبان آنها
آشنا نيستيم نه اين كه اگر شما در نظم يا حركت يا حدوث و امكان موجودات تإمل
كنيد از طريق برهان هاى مربوط به تسبيح گويى آنها پى مى بريد, اين راه فهميدنى است
يعنى اگر كسى به علوم اسلامى آشنا شود هر كدام از اين حدود وسطى را با او در
ميان بگذاريد از روى يكى از اين برهان ها مى فهمد كه ((لاتفقهون تسبيحهم)) نشانه
آن است كه شما زبان موجودات را نمى فهميد.

اصرار فخر رازى در تفسير ((كبير)) بر اين كه آن را به صورت آيه و نشانه معنا
كند نارواست, وى مى گويد: اينها به منزله آيه و نشانه اند نظير همان ها كه خداوند
مى فرمايد: آسمان ها و زمين آيات الهى اند. اگر اين لسان بود خدا مى فرمود چرا آيات
آسمان و زمين را مورد تإمل قرار نمى دهند: ((و فى الارض آيات للموقنين و فى
انفسكم افلا تبصرون))(9) نه اين كه بگويد:

((لاتفقهون تسبيحهم)).

2ـ آيه ديگرى كه دلالت دارد بر شعور عمومى, در سوره مباركه فصلت است, اين آيه
جريان شهادت اعضا و جوارح را در قيامت بازگو مى كند و مى فرمايد: ((و قالوا
لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شىء و هو خلقكم اول مره
و اليه ترجعون))(10) در قيامت اعضا و جوارح شهادت مى دهند و انسان تبهكار به
اعضا و جوارح مى گويد: چرا عليه من شهادت دادى؟ اعضا مى گويند: ما را خدايى كه
همه چيز را گويا كرده است گويا نمود. اين جمله ((قالوا انطقنا الله الذى انطق
كل شىء)) از دو راه دلالت بر شهود عمومى دارد:

راه اول آن است كه اينها مى گويند خدا همه چيز را ناطق كرد و نطق همان سخن با
ادراك است, سخن بى درك را نطق نمى گويند, فقط انسان موجودى ناطق است وگرنه آن
موجودات ديگر را يا صاهل يا شاهق يا ناهق و يا مانند آن مى گويند, نطق, مخصوص
انسان است كه گفتارش با انديشه همراه است. پس گفتارى كه با انديشه و علم همراه
باشد مى شود نطق: ((قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شىء)).

دليل دوم آن است كه اين اعضا و جوارح در قيامت شهادت مى دهند. قيامت يعنى
محكمه عدل اله ظرف اداى شهادت است و اداى شهادت مسبوق به تحمل حادثه است. شاهد
دو كار مى كند: حضور در متن حادثه و فهم آن, و ديگر اداى ديدنى ها و فهميدنى ها.
اگر اداى شهادت مسبوق به تحمل حادثه نباشد آن شهادت در محكمه مسموع نيست. اگر
اعضا و جوارح در دنيا نفهمند ما چه كرده ايم در قيامت شهادت شان مسموع نيست.
قيامت كه روز احتجاج است انسان تبهكار به خدا عرض مى كند: تو يادشان دادى وگرنه
اينها نمى دانستند. حال آن كه اگر در دنيا اعضا و جوارح نفهمد و در قيامت بخواهد
شهادت بدهد ـ چون آن روز روز احتجاج است ـ عبد بر مولا احتجاج مى كند كه تو به
آنها ياد دادى وگرنه اينها آگاه نبودند و چون ظاهر قرآن اين است كه اين شهادت
مسموع است معلوم مى شود اعضا و جوارح در دنيا به حق مى فهمند صاحبش چه كرده است
پس اين پوست و گوشت عالم و آگاه است. اين چنين نيست كه جامد باشد, هم چنان كه
در سوره مباركه بقره از بعضى سنگ ها كه سخن به ميان مىآيد مى فرمايد: ((و ان منها
لما يهبط من خشيه الله))(11) بعضى از سنگ ها از ترس خدا هبوط و سقوط دارند. خشيت
كه بدون علم نمى شود پس سنگ عالم است و مى فهمد. از آيات ديگر هم مى توان اين معنا
را استنباط كرد.



در روايات

اما از نظر بحث هاى روايى اين كه در روايات آمده است كه مسجد شهادت مى دهد يا
شفاعت و يا شكايت مى كند, زمين شهادت مى دهد و سخن مى گويد, آيا همه اينها را آيا
ما بر مجاز حمل مى كنيم؟ اگر بخواهيم مجاز در كلمه يا در اسناد قايل بشويم بايد
دليل عقلى و نقلى معتبر بر خلاف آن داشته باشيم, گفتيم كه دليل نقلى معتبر شعور
عمومى را تإييد مى كند, براهين عقلى نيز هم; يعنى آنها كه اهل برهان عقلى اند در
جاى خود دليل اقامه كرده اند كه يك شعور عمومى در كل هستى هست. پس وجهى ندارد كه
ما همه اين تعبيرات را بر مجاز حمل كنيم و بگوييم زمين كه هر روز مى گويد: ((انا
بيت الوحشه, انا بيت الغربه)) اينها مجاز است. قبر وقتى انسان مومن را در بر
مى گيرد, مى گويد: وقتى تو زنده بودى من افتخار مى كردم كه روى سينه من راه مى روى,
الان هم كه در درون و در آغوش منى مباهات مى كنم, آيا همه اينها مجاز است؟

تمام اينها نشانه آن است كه زمين كه شهادت مى دهد يا مسجد كه شكايت و يا شفاعت
مى كند از روى شعور است, پس اينها شعور دارند. اگر شعور عمومى ثابت شد پس اسناد
((سبح)) به ((ما)) اسناد الى ما هو له است نه نيازى به قول اول است كه ((ما))
را به معناى ((من)) بگيريم. نه نيازى به قول دوم كه ((تسبيح)) را به معناى آيت
و علامت بگيريم نه نياز به قول سوم است كه اسناد را اسناد مجازى بدانيم, ولى قول
چهارم, حق است; يعنى همه موجودات مسبح حق اند.(12)

ادامه دارد


پاورقي ها:پانوشت ها:
1 ) حشر (59) آيه1.
2 ) اسرإ (17) آيه1.
3 ) يوسف(12) آيه87.
4 ) اعراف (7) آيه99.
5 ) يونس(10) آيه62.
6 ) يوسف (12) آيه87.
7 ) اسرإ (17) آيه44.
8 ) نصر (110) آيه3.
9 ) ذاريات (51) آيه20 ـ 21.
10 ) فصلت (41) آيه21.
11 ) بقره (2) آيه74.
12 ) تفسير سوره حشر كه طى مقالاتى ارائه خواهد شد, تقرير متن درس تفسير حضرت
استاد است كه براى شمارى از فضلاى حوزه علميه قم ايراد شده است.

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


كاهش حجم مغز زنان در دوران باردارى
مطالعات يك گروه از متخصصان انگليسى نشان مى دهد كه از حجم مغز زنان در ماه هاى آخر باردارى كاسته مى شود و اين امر تا چند ماه بعد از زايمان ادامه مى يابد.
اين كشف جديد كه به دنبال اسكن كردن مغز گروهى از خانم هاى حامله توسط ميدان مغناطيسى صورت گرفته به يكى از مسائل حل نشده پزشكى پاسخى خرسند كننده داده است.
بسيارى از خانم هاى باردار از اين مسإله شكايت دارند كه ميزان تمركز ذهنى شان در دوران باردارى نقصان پيدا مى كند و حافظه شان ضعيف مى شود.
تا پيش از ارائه نظريه جديد, تئورىهاى مختلفى از سوى پزشكان براى تبيين اين عارضه پيشنهاد شده بود از جمله آن كه حاملگى منجر به بروز نوعى مايع در بدن خانم ها مى شود كه تعادل بدن آنان را بر هم مى زند.
يك نظريه ديگر كه تا اندازه اى جنجال برانگيز بود بر اين نكته تكيه داشت كه جنين به صورت يك پارازيت در بدن مادر مى كوشد از مواد موجود در مغز وى براى تقويت و پرورش مغز خود بهره بردارى كند و همين امر موجب بروز حالت كم حافظگى و عدم تمركز در خانم هاى باردار مى شود.
به نوشته روزنامه تايمز پروفسور گرايام بايدر از دانشكده تحقيقات پزشكى لندن كه گزارش تيم همكار خود را در كنفرانس انجمن زيست شناسان انگليس عرضه كرده است, يادآور شد كه كشف اخير در جريان تحقيق بر روى بيمارى خاص دوران باردارى كه عارض ده درصد زنان باردار مى شود صورت گرفته است.
اين بيمارى شايع ((پرى ـ اكلامپزيا)) نام دارد كه به واسطه آن فشار خون زن باردار بالا مى رود و صورت و دست ها و پاهايش دچار تورم مى شود.
پژوهشگران اين دانشكده پزشكى ابتدا تصور مى كردند حجم مغز زنان در جريان بروز بيمارى افزايش مى يابد اما پس از اين كه از اين زنان و زنان حامله غير بيمار اسكن مغزى به عمل آمد روشن شد كه حجم مغز همه آنان كاهش يافته است.
كاشت درختان در كنار جويبارها
برخى از دانشمندان معتقدند شايد بهترين راه كاهش آلودگى آب پرداختن به مسإله آلودگى هاى ناشى از كارخانه ها و ايجاد فاضلاب نباشد بلكه بتوان با كاشت درختان در كنار جويبارهاى كوچك به اين مهم پرداخت.
چنانچه اين فرضيه به عنوان يك رويه مورد عمل قرار گيرد, مى تواند بطور چشمگيرى چشم انداز مناطقى را كه درختان آنها صدها سال است قطع شده است, تغيير دهد.
فكر ايجاد منقطه حائل جنگلى براى انهار يك دهه پيش به وجود آمد اما مورد پذيرش جهانى واقع نشده است.
برنارد سوينى مدير اين مركز مى گويد: عدم وجود درختان شكل و ويژگى بستر انهار را تغيير مى دهد.
قبل از استقرار اروپائيها به مدت 10 هزار سال بيشتر زمين هاى ايالات شرقى آمريكا پر از جنگل بود, قطع درختان منطقه نهرها و رودخانه ها را تغيير داد.
علفزارها و مراتع حاصله باعث باريكتر و عميق تر شدن جويبارها شد. انهارى كه كرانه هايشان جنگلى است كانال هايى دارند كه عرض آنها 2 تا 4 برابر است.
اگر به نهرى در جنگل نگاه كنيم مى بينيم كم عمق, عريض, و سرد است. آب آن به سرعت و از يك بستر سنگلاخ عبور مى كند.
حال نهرى را در نظر بگيريد كه با چراگاه هاى بدون درخت احاطه شده است, مى بينيد كه باريك و عميق است و آب آن به صافى آب جويبار جنگلى نيست اما گرم تر است. كرانه هاى اين قبيل نهرها پوشيده از گل و لاى است و بر حاشيه آنها علف روئيده و رسوبات در سرچشمه آنها حبس شده است.
زمانى كه پهناى نهر به حالت اول برگردانده شود ظرفيت رشد و پرورش ماهى ها, پردازش مواد آلاينده افزايش مى يابد و خلاصه به ادامه حيات كمك مى كند.

نوشيدن چاى مانع سرطان پوست است
مصرف يك فنجان چاى مى تواند سلاح آينده مبارزه بزرگ با سرطان پوست در استراليا باشد. دانشمندان استراليايى مى گويند: مصرف يك فنجان كوچك چاى ميزان بروز اين بيمارى را در موش ها به نصف كاهش داد.
در تحقيقى كه سازمان تحقيقات علمى و صنعتى مشترك المنافع انجام داد, موش هاى آزمايشگاهى كه چاى سياه نوشيده بودند, بسيار بهتر از موش هايى كه آب يا حتى چاى سبز نوشيده بودند به هنگام قرار گرفتن در معرض تشعشعات مضر ماورإ بنفش خورشيد عمل كردند.
((ايان ركورد)) از دانشمندان اين موسسه گفت: موش هايى كه چاى سياه نوشيده بودند موارد بروز سرطان يا ضايعات پوستى در آنها بسيار كمتر بود.
موش هايى كه چاى سياه به آنها خورانده شده بود 45 درصد كمتر از موش هايى كه آب نوشيدند به سرطان مبتلا شدند و در مقايسه با موش هايى كه چاى سبز به آنها داده شده بود بسيار كمتر دچار سرطان شدند.
تحقيقات انجام شده در ديگر نقاط جهان نشان داده است چاى مى تواند در برابر برخى انواع سرطان موثر باشد و حتى از بروز بيمارى قلب و كبد پيشگيرى كند اما اين تحقيق اولين مطالعه اى است كه موثر بودن چاى سياه را كه در غرب مصرف مى شود در مقايسه با چاى سبز كه در كشورهاى آسيايى نظير چين و ژاپن مصرف مى شود, نشان مى دهد.
ركورد افزود: پيشتر گمان مى رفت چاى سبز بهتر است اكنون به سمت چاى سياه كه نوشيدنى آنگلوساكسونها مى رويم و اميدواريم معلوم شود كه چاى سياه مى تواند موارد بروز برخى از سرطان ها را در انسان كاهش دهد.
تحقيقات اوليه در مورد چاى سياه در آمريكا نشان داده است كه اين نوع چاى مى تواند در برابر سرطان پوست در موش ها موثر باشد اما تحقيقى كه در استراليا انجام شده اولين مطالعه اى است كه از يك دست معمولى اشعه ماورإ بنفش استفاده مى كند تا مشابه وضعيت قرار گرفتن در معرض تشعشعات خورشيد در هواى آزاد را ايجاد كند.

كشف ماده ضد سرطان در انگور تازه
يك گروه از محققان مركز تحقيقات دارويى كالج ايلينويز در شيكاگو با انتشار نتايج تحقيقات خود در هفته نامه علمى ساينس اعلام كردند: انگور تازه حاوى ماده اى است كه مى تواند از بروز سرطان جلوگيرى كند.
اين ماده كه ((رسوراترول)) نام دارد در هر سه مرحله از مراحل اصلى شكل گيرى تومور سرطانى نقش موثرى در مقابله با اين بيمارى بازى مى كند.
هر چند مكانيزم دقيق نحوه تإثير رسوراترول بر روى تومور سرطانى مشخص نيست اما آزمايش هايى كه تاكنون صورت گرفته آشكار ساخته است كه اين ماده به صورت نوعى آنتى اكسيدان و آنتى ميوتژن عمل مى كند و مانع از آن مى شود كه سلول هاى مجاور تومور سرطانى تغيير شكل بدهند و به سلول هاى سرطانى مبدل شوند.
ماده ((رسوراترول)) علاوه بر انگور تازه در 72 نوع گياه و نبات و ميوه ديگر از جمله بادام زمينى و توت سفيد نيز يافت مى شود.
به اعتقاد دانشمندان اين ماده يكى از انواع فيتولكسينهاست كه توسط برخى گياهان و در هنگامى كه مورد حمله پارازيتها و آفات واقع شده اند, توليد مى شود.
محققانى كه وجود ((رسوراترول)) را در انگور كشف كرده اند در مقاله خود يادآور شده اند هر چند انگور و آب انگور تازه براى جلوگيرى از سرطان موثر است اما شراب از چنين خاصيتى برخوردار نيست. زيرا الكل موجود در آن مستقيما در توليد انواع سرطان از جمله سرطان سينه نقش بازى مى كند. به اين ترتيب در شراب فايده اى كه از وجود انگور حاصل مى شود با ضرر ناشى از الكل خنثى مى شود.
به نوشته روزنامه گاردين اكتشاف اين ماده ضد سرطان بار ديگر توجه شركت هاى دارويى را به اهميت گياهان مختلف براى ساخت و توليد انواع داروهاى پيشگيرى كننده و درمان كننده بيمارىها جلب كرده است.
شركت هاى بزرگ دارويى و مراكز داروشناسى و تحقيقات دارويى تاكنون بيش از چهل هزار نوع از انواع گياهان دارويى را شناسايى و دسته بندى كرده اند و پژوهش در اين زمينه براى شناسايى انواع تاز همچنان ادامه دارد.
برخى از مهم ترين گياهان دارويى عبارتند از سير كه داراى موادى است كه از لخته شدن خون در رگ هاى منتهى به قلب جلوگيرى مى كند, شكوفه ليمو كه داراى فلاونويدرز است كه براى معالجه امراض قلبى موثر است, گل كلم و كلم قمرى و ساير گياهان هم خانواده كه داراى انواع مواد شيميايى دارويى است, پوست درخت سرخدار كه حاوى تاكسول است و در معالجه سرطان سينه به كار مى رود, گوجه فرنگى كه داراى بتاكاروتين و ليسوپين است و از بروز سرطان جلوگيرى مى كند.
پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


روزى سليمان بر تخت نشسته بود مرغان در هوا پر در پرآورده بودند تا آفتاب بر سليمان نتابد ناگاه انديشه اى كه لايق شكر آن نعمت نبود در خاطر سليمان بگذشت در حال تاج بر سرش كژ شد هر چه كه راست مى كرد باز كژ مى شد گفت: اى تاج راست شو! تاج به سخن آمد و گفت: اى سليمان تو راست شو. سليمان در حال به سجود افتاد.
(مجالس سبعه, مولانا جلال الدين رومى, ص27)

بركت سجده
شخصى خدمت پيامبر آمد و گفت: گناهانم بسيار است و عملم اندك. فرمود: سجده هاى خود را زياد كن زيرا آن گونه كه باد برگ درختان را مى ريزد سجده هم گناهان را مى ريزد.
(بحارالانوار, ج82, ص162)

پايان كار
آورده اند عابدى مغرور و فاسقى شرمنده هر دو وارد مسجد شدند فاسق به خاطر حالت توبه و پشيمانى دگرگون گشت و مومنى صالح شد و عابد به خاطر غرورش فاسق از كار درآمد.
(اصول كافى, ج2, ص314)

يكى از فرزندان معاويه عبدالله نام داشت كه احمق و زبون بود روزى آسيابانى را ديد كه استر خويش را به آسيا بسته و به گردنش زنگوله اى آويخته بود. گفت: چرا اين زنگوله را به گردن او بسته اى؟ گفت: آويخته ام كه اگر ايستد از كار افتد, بفهمم, عبدالله گفت: اگر ايستد و سر تكان دهد چگونه مى فهمى كه آسيا را نمى گرداند. آسيابان گفت: خدا امير را قرين صلاح بدارد عقل استر من مانند عقل امير نيست.
(تاريخ طبرى, ج7, ص2893)

طعام آسمانى
هست قرآن چون طعامى كز سما
گشته نازل از براى اغتذا
اغتذاى آدم از لوح و قلم
اغتذا يابد دواب از راه فم
فى السمإ رزقكم گفته خدا
رزق انسان گشته نازل از سما
(لوامع العارفين, ملا صدراى شيرازى, ص113)

عذر چشم بينا
از سخن پر در مكن همچون صدف هر گوش را
قفل گوهر ساز ياقوت زمرد پوش را
در جواب هر سوالى, حاجت گفتار نيست
چشم بينا عذر مى خواهد لب خاموش را

عاقبت اين جهان
نردبان اين جهان ما و منى است
عاقبت اين نردبان افتادنى است
لاجرم آن كس كه بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شكست
(مولوى)

صبر و ظفر
لقمان براى زيارت حضرت داوود به ديدارش رفت ديد او حلقه هايى را ساخته و داخل هم مى گذارد لقمان تعجب كرد و خواست از او سوال كند ولى صبر كرد همچنان صبر كرد تا اين كه ديد داوود با آن حلقه ها زرهى بافت و آن را پيش لقمان پوشيد و پرسيد آيا اين لباس به درد جبهه مى خورد, لقمان گفت لباس نيكويى است براى جنگ ولى صبر و استقامت نيز يار خوب و پناه و زداينده هر اندوه است.
(مثنوى معنوى, دفتر سوم)

حيات جاودانه
روايت شده كه حضرت الياس نشسته بود ناگاه فرشته مرگ وارد شد كه جانش را بگيرد, الياس به گريه و زارى درآمد خداوند به فرشته مرگ فرمود: از الياس سوال كن كه اين گريه ات براى چيست؟ براى دنيا است يا براى مرگ؟ الياس گفت: زارى من بر اين است كه نيستم تا ذكر خدا گويم. خداوند به فرشته مرگ امر كرد روح او را نستان زيرا او زندگى را براى ذكر مى خواهد نه براى خود.
(كشكول ممتاز, ص28)

محبوب هاى ابرار
حضرت رسول(ص) فرمود: من از دنياى شما سه چيز را دوست دارم عطر, زنان. و نور چشم من در نماز است.
حضرت على نيز فرمود: من از دنياى شما سه چيز را دوست دارم: يذيرايى و احترام مهمان, روزه گرفتن در تابستان و شمشير زدن را.
جبرئيل فرمود: من نيز از دنياى شما سه چيز را دوست دارم كمك به درماندگان, راهنمايى و ارشاد گمراهان, انس با كلام خدا.
ميكائيل آمد و گفت: يا محمد خدايت سلام مى رساند و مى فرمايد: من هم از دنيا سه چيز را دوست دارم: قلب خاشع, چشم گريان, جوان توبه كار.
(كشكول ممتاز)

لطيفه
دو دروغگو به هم برخوردند اولى گفت: مى دونى تقى! امروز ساعت پدرم را بعد از ده سال از ته چاه درآورديم هنوز كار مى كرد. تقى گفت: اين كه چيزى نيست من امروز خود پدرم را بعد از ده سال از ته چاه درآورديم هنوز زنده بود. اولى گفت: بابا كم دروغ بگو پدرت توى اين ده سال ته چاه چى كار مى كرد؟ تقى گفت: ساعت پدر تو را كوك مى كرد تا از كار نيفتد.
(نكته ها و لطيفه ها, ص134)

لنگرها و توفان ها
استاد دانشكده ملوانى به يكى از دانشجويان گفت: اگر ناگهان دريا توفانى شد و شما در كشتى بوديد چه مى كنيد؟ دانشجو جواب داد فورا لنگر مى اندازيم. اگر توفان سخت تر شد چه؟ مجددا يك لنگر ديگر مى اندازيم, اگر باز هم توفان شديدتر شد چه؟ باز يك لنگر ديگر. استاد گفت: خوب بفرمائيد اين همه لنگر از كجا آمد. دانشجو جواب داد: از همان جا كه اين همه توفان آمد.
(نكته ها و لطيفه ها, ص137)

ذوق شاهانه
روزى محرم كه يكى از شاعران معاصر ناصرالدين شاه بود به نزد وى رفت و گفت: قربان! جان نثار يك مصرع شعر ساخته ام ولى هر چه فكر مى كنم مصرع دوم آن را بگويم نمى توانم آن مصرع اين است:
ديوانه شود محرم در ماه محرم
ناصر الدين شاه گفت: در ماه صفر هم, ده ماه دگر هم
(نكته ها و لطيفه ها, ص139)

مشكل مردمان
حكيمى گفت: پنج چيزاگرنبودهمه مردم صالح بودند; حرص بر دنيا, بخل در مال, رياكارى, خرسندى به نادانى, خودپسندى.
(كشكول ممتاز, ص26)

حكايت
يكى از مسلمين با شتاب به سوى مسجد آمد تا در نماز شركت كند, ديد مردم از مسجد بيرون مىآيند پرسيد چرا بيرون مىآييد گفتند: نماز جماعت تمام شده به كجا مى روى؟ آن مرد از اعماق قلب آهى كشيد كه چرا موفق به درك جماعت نشده. مردى از مسلمين به او گفت: تو آن آه را به من ببخش من نيز نماز جماعتم را, مرد گفت: بسيار خوب من آه خودم را به تو دادم, تو نمازت را به من بده.
گفت: دادم آه و پذرفتم نماز
او ستد آن آه را با صد نياز
عقب مانده اين را گفت و به مسجد رفت همان شب خواب ديد هاتفى به او گفت: خوشا به حالت روحانى تو كه آه سوزان و آب حيات و شفا يافتى و سپس به خاطر گذشت از مقام روحانى آن آه در مقابل نماز شخص ديگر, نماز همه آنها كه در مسجد بودند قبول درگاه شد.
(مثنوى معنوى, دفتر سوم)

نديم سلطان, حكيمى را به صحرا ديد كه علف مى چيد و مى خورد گفتش: اگر به خدمت شاهان در مىآمدى نيازمند خوردن علف نمى شدى. حكيم در جواب پاسخ داد: تو نيز اگر علف مى خوردى نيازمند خدمت شاهان نبودى.
(كشكول شيخ بهايى, ص135)

يدهاى سه گانه
يونس نحوى گفت يد سه گونه است: يد بيضإ, يد خضرإ, يد سودإ . يد بيضإ آغاز كردن به كار نيك است, يد خضرإ پاداش دادن به نيكى ديگرى, يد سودإ منت نهادن همراه با نيكى كردن است.
(كشكول شيخ بهايى, ص300)

لطيفه
سورچرانى پسر را گفت: اى پسركم! اگر به مجلسى جايت تنگ بود آن را كه در كنار توست بگو نكند جاى شما را تنگ كرده باشم و او خواهد جنبيد و جاى تو باز خواهد شد.
(كشكول, شيخ بهايى, ص311)

طينت
مه فشاند نور و سگ عوعو كند
هر كسى بر طينت خود مى تند
هر كسى را خدمتى داده قضا
در خور آن گوهرش در ابتلا
(مثنوى معنوى)

لذت عفو
منتصر گفت: لذت عفو بيش از لذت انتقام است چه عفو را سپاس در پى است و لذت انتقام را پشيمانى.
(كشكول بهايى, ص363)
پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


سوال:
خط امام يعنى چه؟ و آيا كسانى كه در تقسيم بندىهاى سياسى جزو خط امام نيستند, مخالف خط حضرت امام حساب مى شوند؟
(بندرعباس, زائر على.د)
پاسخ:
خط امام; يعنى پذيرش و حركت در مسير ديدگاههاى حضرت امام خمينى. امام آفتابى است كه بر عالم تابيده و باران رحمتى است كه بر عالم و آدم باريده, هر مسلمانى در سراسر جهان كه دل در گرو دين دارد و در گفتار و رفتار, احكام نورانى دين را تنها راه نجات بشريت مى داند و هم و غمش يارى دين خدا و دشمنى با دشمنان اوست و در فكر كمك به محرومان و مستضعفان است, او پيرو خط امام است.
خط امام; يعنى خط اسلام ناب محمدى(ص), يعنى خط پيروى از ولايت مطلقه فقيه, يعنى خط ستيز با استكبار جهانى و سرمايه دارى و نظام پوشالى غرب, خط امام يعنى خط جهاد و شهادت و ايثار, و چشم و چراغ دانستن خانواده هاى شهدا و ولى نعمت شمردن امت حزب الله. يعنى خط صداقت و شرافت, ايمان و عرفان و تعبد و ولايت. با همين معيارها مى توان خط امام را از غير آن تميز داد.

سوال:
اين جانب, سال آخر متوسطه هستم, استعدادم هم الحمدلله خوب است و به احتمال زياد در كنكور قبول مى شوم ولى خواستگار مناسبى دارم. متدين است و تحصيل كرده, اگر قبول كنم, ممكن است به خاطر مسائل عروسى و بعد خانه دارى و امثال آن, موفق به ادامه تحصيل نشوم و اگر قبول نكنم بر خلاف حديث شريف رفتار كرده ام كه مى فرمايد: ((هر كس به خواستگارى نزد شما آمد و دين و اخلاق او را پسنديديد به او زن بدهيد)) لطفا بفرماييد چه بايد كرد؟
(تهران, مريم. م)
پاسخ:
در صورتى كه خواستگار شما موافق ادامه تحصيلتان باشد, مى توانيد عقد كنيد و درستان را هم ادامه دهيد ان شإالله مشكلى پيش نمىآيد. و اگر با مسإله اى كه مانع ادامه تحصيل است مواجه شديد, مرخصى تحصيلى بگيريد, ولى به هر حال, ازدواج مقدم است و اهميت دارد چون شما پس از پايان تحصيل هم بالاخره بايد ازدواج كنيد, و به هر ميزان در اين كار خير سبقت گرفته شود, هم براى سلامت نفس و تقويت ايمان سودمند است و هم براى بهداشت روانى و شادابى زندگى و تندرستى فرزندان. بر خدا توكل كنيد ما نيز براى موفقيت شما دعا مى كنيم.

سوال:
من مقلد مرحوم آيه الله العظمى اراكى بودم, پس از رحلت ايشان, براساس اظهار نظر تعداد زيادى از مجتهدين و علماى قم و شهرستان ها, به مقام معظم رهبرى عدول كردم ولى متإسفانه رساله ايشان تاكنون به دستم نرسيده چه بايد بكنم؟
(كرمان, سيد باقر.هـ)
پاسخ:
مقام معظم رهبرى بقا بر تقليد ميت را در جميع مسائل جايز مى دانند, حتى در مسائلى كه تقليد در زمان حيات آن مجتهد از او تقليد نكرده است. بنابراين شما مى توانيد طبق فتواى ايشان بر تقليد مرحوم آيه الله العظمى اراكى باقى بمانيد و مسائل جديدتان را هم از دفتر استفتإ معظم له در تهران يا قم سوال كنيد, در ضمن ((اجوبه الاستفتإات)) كه در واقع رساله ايشان است به فارسى ترجمه شده, مى توانيد از كتاب فروشى ها تهيه كنيد.

سوال:
1ـ آيا مى شود از مجتهد ديگرى غير از هفت نفرى كه از طرف علماى قم به عنوان مرجع معرفى شده اند تقليد كرد؟
2ـ اگر بين فتواى مرجع تقليدى و مقام رهبرى, اختلاف باشد, تكليف مقلدان آن مرجع چيست؟
(جهرم, بهروز, ف)
پاسخ:
1ـ اگر صلاحيت مرجعيت كس ديگرى هم از طرق شرعى كه در رساله ها آمده است, ثابت شود, مى توان از او تقليد كرد ولى بايد توجه داشت كه صرف نوشتن توضيح المسائل دليل بر داشتن شرايط مرجعيت نيست و در تشخيص مرجع و اعلم بايد به كارشناسان دينى مراجعه كرد.
2ـ در صورت اختلاف در فتوا, در مسائل غير حكومتى, هر كس از مرجع تقليد خودس تقليد مى كند ولى در مسائل حكومتى همه بايد از ولى فقيه تبعيت كنند.

سوال:
لطفا توضيح دهيد كه چرا امام خمينى ـ رحمه الله عليه ـ حكومت دموكراتيك اسلامى را نپذيرفتند و فرمودند: ((جمهورى اسلامى نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد)) مگر اسلام مخالف دموكراسى است؟
(شيراز, مهران چمن خواه)
پاسخ:
مفاهيم سياسى مانند اصطلاحات هر علم ديگر داراى بار معنايى خاصى هستند. فلسفه و انديشه سياسى اسلام در باب حكومت, امامت و ولايت است كه در عصر غيبت از آن به حكومت اسلامى يا ولايت فقيه تعبير مى كنند; يعنى نظام حكومتيى كه مشروعيت و حق حكومتش را از خالق انسان گرفته و قلمرو اختيارات و وظايف حاكم اسلامى و مردم و حقوق متقابل اين دو را شريعت مقدس بيان فرموده است. اما حكومت دموكراتيك يعنى حكومتى كه حق حكومتش را از انتخاب كنندگان گرفته است و فراتر از آراى آنها, مرجع ديگرى به رسميت شناخته نشده به عبارت ديگر همان تعريف قديمى دموكراسى يعنى حكومت مردم بر مردم, چه در شكل سنتى آن يعنى نظام چند حزبى يا در قالب سيستم دو حزبى كه ديدگاه كارل ريموند پوپر است و اكنون در آمريكا و انگليس به اين شيوه عمل مى شود. بنابر اين حكومت دموكراتيك اسلامى اولا: اصطلاحى جعلى است و در فلسفه سياسى چنين عنوانى وجود ندارد, ثانيا: اگر هم گفته شود مفهومى التقاطى است كه نه اين است و نه آن, متإسفانه حتى برخى از خودىها هم متوجه نيستند كه حكومت اسلامى, نظامى حكومتى در قبال ساير نظام هاى حكومتى عالم است و هويتى مستقل و مغاير با آنها دارد يعنى با اين كه در نظام حكومتى دينى حتى ولى فقيه هم به اصطلاح با دموكراسى غير مستقيم انتخاب مى شود, و مقبوليت نظام در صورتى است كه مردم آن را پذيرفته باشند ولى مشروعيت و حق حكومتش از ناحيه امام زمان(عج) است.

سوال:
1ـ انجام كارهايى مانند شعبده بازى و تردستى رايج در برنامه هاى تلويزيون و مراسم هاى جشن و شادى جايز است يا خير؟
2ـ رقصيدن زن در مراسم عروسى در بين ديگر زنان اشكال دارد يا خير؟
3ـ چنانچه يك زن احتمال دهد فيلم و يا عكس گرفته شده از او در عروسى خود يا اقوام نزديك مورد مشاهده نامحرم قرار مى گيرد آيا بايد از رقصيدن و بى حجابى خوددارى كند؟(گرمسار: م.م)
پاسخ:
1ـ شعبده و تردستى اگر براى فريب باشد جايز نيست.
2ـ رقص در هر حال مورد اشكال است به جز رقص زن براى شوهر خود.
3ـ اگر زن يقين داشته باشد نامحرم او را مى بيند بايد خود را بپوشاند وگرنه لازم نيست.

كرمان : خواهر م. ب. م. ت. الف
شما بيش از حد مبالغه كرده ايد. ممكن نيست كودكى به آن سن و سال اين همه گناه داشته باشد و هر چه باشد مستوجب اين همه يإس و نوميدى نيست. به هر حال هر چه باشد با توبه قابل جبران است. و در مورد ازدواج, دليل باطل بودن عقد را ننوشته ايد تا اظهار نظر شود. وظيفه اى در مورد گذشته نداريد به جز توبه و انجام واجبات گذشته اگر ترك شده است. مطمئن باشيد تصورات شما درباره گذشته خودتان نادرست است.

يزد, برادر يزدانى راد
مرقوم فرموده ايد: ((لازم است در مقابل شاهان ستمگر شاهان عادل و آزادى خواهى را چون انوشيروان ساسانى و كوروش هخامنشى قرار دهيم تا باعث افتخار مملكت خود شويم نه اين كه مملكت خود را بدون تمدن نشان بدهيم و بگوييم ايران فقط پس از حمله اعراب به ايران آباد و با تمدن گشته است)).
در اين كه ايران كشورى با تمدن و قدمت درخشان تاريخى است, جاى گفت و گو نيست و اتفاقا علت پذيرش اسلام و تشيع و جانبازى ايرانيان در دفاع از حريم ولايت, فرهنگمند بودن اين مردم بزرگوار است ولى اين مطلب هيچ ربطى به شاهنشاهان ندارد, اگر به منابع دست اول تاريخ ايران مراجعه كنيد, درخواهيد يافت كه نه كوروش آن چنان بوده است كه در كتاب هاى درسى رژيم فاسد پهلوى القا مى كردند و نه انوشيروان عادل, و بى استثنا تمام شاهان فاسد بوده اند. بلى اگر خود شاهان را با هم مقايسه كنيد, كوروش و داريوش به مراتب بهتر از شاهان ذليل قاجار و بى كفايت پهلوى هستند كه با قراردادهاى ننگين بخش هايى از سرزمين ايران را از پيكرش جدا كردند. و بهتر است بدانيد حتى بسيارى از مستشرقين گفته اند: جذبه معنوى اسلام, ايران را فتح كرد; نه شمشير اعراب.

تهران, برادر كامران الف
سوال فرموده ايد ((چگونه ممكن است دو جريان با دو شعار متضاد با هم ائتلاف كنند, يكى سياست موسوم به تعديل را سم مى داند و يكى معتقد است راه نجات است. اين دو چگونه قابل جمع هستند؟))
با توجه به اين كه اين جريان ها داراى مطبوعات و سخنگو هستند, شما مى توانيد ديدگاهتان را براى آنها ارسال كنيد و از نمايندگانشان پاسخ بخواهيد.

زرند ساوه, برادر شعبان على دلپسند
نسخه دوم مقاله حضرت عالى واصل شد لطفا در مكاتبات بعدى, نسخه اصلى را ارسال فرماييد.

فريدون شهر, برادر ابراهيم كلب على
دليل شيعيان درباره كيفيت وضو گرفتن, روايات ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ است براى پاسخ به بقيه سوالات اعتقادى به ((تفسير نمونه)) و براى سوالات تاريخى به ((فروغ ابديت)) مراجعه فرماييد.

تهران, خواهر مريم كاظمى
معمولا پاسخ سوالاتى در مجله چاپ مى شود كه يا داراى فايده همگانى باشد يا نويسنده نامه, آدرس ننوشته و تنها راه مكاتبه از طريق درج در مجله است, يا اين كه پاسخ بسيار كوتاه باشد, ولى بيش از 90 درصد پاسخ هابه صورت خصوصى و به آدرس خوانندگان ارسال مى شود.

تهران, موسسه خيريه حمايت از كودكان مبتلا به سرطان
ضمن ارسال خبرنامه داخلى شماره 5, خواسته اند كه در مجله اشاره به اين موسسه و كودكان تحت پوشش آن بشود و نوشته اند كه اين موسسه خيريه محتاج هرگونه پشتيبانى افراد خير جامعه است ما نيز براى اين عزيزان آرزوى موفقيت داريم.

بيرجند, كتاب خانه مسجد الرضا(ع)
متإسفانه كتاب هاى مورد درخواست شما در اختيار مجله نيست.

محضر انور گل آقا و اصحاب و اذناب
شرح مذاكرات در گوشى آبدارخانه, در خصوص سيصد شمارگى هفته نامه گل آقا, عزل وصول بخشيد, ضمن تبريك, موفقيت آن جنابان را در عرصه مطبوعات گل آقايى از خداى بزرگ خواستاريم. ايام عزت مستدام باد.

اصفهان: برادر شاهد, ن دانشجوى فوق ليسانس الهيات
مقاله كوتاه ((نظرى به انقلاب حضرت مهدى(عج))) دريافت شد با تشكر, منتظر آثار پربارتر شما هستيم.

فرماندارى شهرستان قوچان
مرقوم داشته اند كه بزرگداشت مقام حضرت آيه الله آقانجفى قوچانى در شوراى اجتماعى شهرستان ياد شده به تصويب رسيده و مقدمات كار براى برگزارى مراسم يادمان آن فقيد بزرگوار در آينده فراهم شده است, ضمن تقدير از اين اقدام پسنديده, لازم به ذكر است كه مرحوم آقانجفى از مولفان انديشمند بوده اند كه آثار و تإليفاتشان به 11 جلد مى رسد كه معروف ترين آنها: ((سياحت شرق)) است كه درباره زندگى نامه و سفرنامه معظم له مى باشد و ((سياحت غرب)) كه در باب سرنوشت ارواح بعد از مرگ است.

تذكرات:
1ـ در شماره 182 بهمن 1375, مقاله ((امام خمينى (ره) در پژوهشهاى غربى)), ص 28, عبارتCharismatic Leadership) ), روش رهبرى افسونگر ترجمه شده بود, ولى درست آن ((روش رهبرى با جذبه روحانى)) صحيح است كه بدين وسيله اصلاح مى شود و از جناب دكتر ملايرى به خاطر تذكر متشكريم.
2ـ هم چنين در همان شماره, با عنوان مفاتيح ترنم, ص46, شعر ((شب قدر, شب على(ع))) از آقاى احمد مضطرزاده و شعر ((زيستن)) از آقاى على رضا فولادى است.
3ـ طرح روى جلد شماره 182, از آقاى محسن زمانى است.
پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم



عيد نوروز
باد نوروز وزيده است به كوه و صحرا
جامه عيد بپوشند, چه شاه و چه گدا
بلبل باغ جنان را نبود راه به دوست
نازم آن مطرب مجلس كه بود قبله نما
صوفى و عارف از اين باديه دور افتادند
جام مى گير ز مطرب, كه روى سوى صفا
همه در عيد به صحرا و گلستان بروند
من سرمست زميخانه كنم رو به خدا
عيد نوروز مبارك به غنى و درويش
يار دلدار! زبتخانه درى را بگشا
گر مرا ره به در پير خرابات دهى
به سر و جان به سويش راه نوردم, نه به پا
سالها در صف ارباب عمائم بودم
تا به دلدار رسيدم, نكنم باز خطا
ديوان امام خمينى (ره)

گل عزيز
نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد
عالم پير دگر باره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقيقى به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد

اين تطاول كه كشيد از غم هجران بلبل
تا سرا پرده گل نعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگير
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
اى دل ار عشرت امروز به فردا فكنى
مايه نقد بقا را كه ضمان خواهد شد
ماه شعبان منه از دست قدح كاين خورشيد
از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد
گل عزيز است غنيمت شمريدش صحبت
كه باغ آمد از اين راه و از آن خواهد شد
مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
چند گويى كه چنين رفت و چنان خواهد شد
حافظ از بهر تو آمد سوى اقليم وجود
قدمى نه به وداعش كه روان خواهد شد
حافظ شيرازى

رجعت سبز
باغ را نوبت نشور آمد
سبزه را رجعت ظهور آمد
قامت سرو چون قيامت كرد
حشر من كان فى القبور آمد
نفخه باد چون دم عيسى
ناى بلبل چو نفخ صور آمد
عرق گل زچهره بزداييد
كز رهى بس دراز و دور آمد
شاهد گل كه پار غيبت كرد
به سوى محفل حضور آمد
صوت بلبل هزار دستان است
كش يكى نغمه زبور آمد
گل كه زد از عدم قدم به وجود
به رضا بود يا به زور آمد!
چهر گل همچو آتش سينا
شاخ گلبن درخت طور آمد
ميرزا حبيب خراسانى

خبر آمدن گل
گل جامه دران بار دگر سر به در آورد
وز حال رفيقان گذشته خبر آورد
رخساره سروى و خط سبز نگارى است
هر لاله و سنبل كه سر از خاك برآورد
ساقى قدح باده گلرنگ به چرخ آر
چون گل خبر از نغمه مرغ سحر آورد
هر گوهر اشكى كه دلم داشت نهانى
چشمم چو تو را ديد روان در نظر آورد
از عمر, خيالى به جز اين بهره ندارد
كاندر قدم يار گرامى به سر آورد
خيالى بخارايى

آمد بهار
آمد بهار و بى گل رويت بهار نيست
باد صبا مباد چو پيغام يار نيست
بى روى گلعذار مخوانم به لاله زار
بى گل نواى بلبل و شور هزار نيست
اى صبح روشن از افق معدلت درآى
ما را زياده, طاقت اين شام تار نيست
در كام دوستان تو اى خضر رهنما
آب حيات جز زلبت خوشگوار نيست
غير از طواف كوى تو اى كعبه مراد
هيچ آرزو در اين دل اميدوار نيست
غير از حديث عشق تو اى ليلى قدم
مجنون حسن روى تو را كار و بار نيست
شور شراب لم يزلى در سر است و بس
جز مست باده ازلى هوشيار نيست
محمد حسين غروى اصفهانى (كمپانى)

عاشقانه
عاشقم بهار را
رويش ستاره در كوير شام تار را
رهنورد دشت هاى عاشقى!
پر زباده سپيد باد جام تو
اى كه چون غزال تشنه
آب تازه مى خورد
مزرع دلم زجارى كلام تو
در غبار گام تو
چاره فسون گران و رهزنان
در محاق مرگ رخ نهفتن است
من كه تشنه ام زلالى از سپيده را
من كه جستجو گرم
سروده هاى ناشنيده را
شعر من كه عاشقم
هميشه از تو گفتن است
اى كه در بهار سبز نام تو
رسالت گل محمدى
شكفتن است!
حسن حسينى

در انتظار بهار حقيقى
بگذار گنجشك هاى خرد
در آفتاب مه آلود بعد از ظهر زمستان
به تعبير بهار بنشينند
و گل هاى گلخانه
در حرارت ولرم والر
به پيشواز بهارى مصنوعى بشكفند
سلام بر آنان
كه در پنهان خويش
بهارى براى شكفتن دارند
و مى دانند
هياهوى گنجشك هاى حقير
ربطى به بهار ندارد
حتى كنايه دار
بهار غنچه سبزى است
كه مثل لبخند بايد بر لب انسان بشكفد
بشقاب هاى كوچك سبزه
تنها يك ((سين))
به ((سين)) هاى ناقص سفره مى افزايد
بهاركى مى تواند
اين همه بى معنى باشد؟
بهار آن است كه خود ببويد
نه آن كه تقويم بگويد!
سلمان هراتى

پاورقي ها:

/

هميارى و همكارى


رسول الله (ص): ((من قضى لاخيه المومن حاجه كان كمن عبدالله دهره)).(1)

كسى كه حاجتى از برادر مومنش را برآورد, مانند كسى است كه در تمام عمر, خدا
را عبادت كند.



رسول الله (ص): ((من قضى لمومن حاجه قضى الله له حوائج كثيره, إدناهن
الجنه)).(2)

هر كس حاجت مومنى را برآورد, خداوند حوائج زيادى را از او برآورد كه كمترين
آنها بهشت است.



رسول الله (ص): ((من مشى فى حاجه إخيه ساعه من ليل إو نهار قضاها إو لم
يقضها كان خيرا له من اعتكاف شهرين)).(3)

هر كس در برطرف ساختن نياز برادر دينى اش ساعتى از شب يا روز را قدم بردارد, ـ
چه آن حاجت را برطرف سازد چه نسازد ـ براى او بهتر از اعتكاف دو ماه است.



رسول الله (ص): ((من مشى فى عون إخيه و منفعته فله ثواب المجاهدين فى سبيل
الله)).(4)

كسى كه در جهت يارى برادر دينى اش و به سود او قدم بردارد, پس براى اوست
پاداش مجاهدان در راه خدا.



رسول الله (ص): ((من منع طالبا حاجته و هو قادر على قضائها فعليه مثل خطيئه
عشار)).(5)

هر كس نياز شخصى را ـ در حالى كه قادر بر انجام آن است ـ برآورده نكند براى
وى مانند گناه عشار است (عشار كسى بود كه يك دهم از مال مردم را به امر حاكم
ظالم مى گرفت).



امام باقر (ع): ((من سعى فى حاجه إخيه المسلم طلب وجه الله كتب الله له
إلف إلف حسنه)).(6)

كسى كه براى خدا, در برآوردن نياز برادر مسلمانش كوشش نمايد, خداوند يك
ميليون حسنه براى او خواهد نوشت.



امام صادق (ع): ((قال الله عزوجل: الخلق عيالى, فإحبهم الى إلطفهم بهم و
إسعاهم فى حوائجهم)).(7)

خداوند عزوجل فرمود: مردم تحت تكفل من هستند پس محبوبترين آنها نزد من[ دو
دسته اند]: مهربانترين و رئوف ترين آنها نسبت به مردم و پرتلاش ترين آنها در
برآوردن نيازهاى ديگران.



امام صادق (ع): ((الماشى فى حاجه إخيه كالساعى بين الصفا والمروه)).(8)

كسى كه در برآوردن حاجت برادرش حركت كند, مانند كسى است كه در بين صفا و مروه
سعى نمايد.



امام صادق (ع): ((إيما مومن حبس مومنا عن ماله و هو محتاج اليه لم يذق
والله من طعام الجنه و لايشرب من الرحيق المختوم)).(9)

هر مومنى كه مال و دارايى خود را از دسترس برادر مومنش دور نگه دارد در حالى
كه برادرش به آن مال نياز دارد به خدا قسم از طعام بهشتى نخواهد چشيد و از
نوشيدنى خالص و دست نخورده بهشتى نخواهد نوشيد.



امام كاظم (ع): ((ان لله عبادا فى الارض يسعون فى حوائج الناس, هم الامنون
يوم القيامه.)).(10)

به درستى كه خداوند درروى زمين بندگانى دارد كه در بر طرف ساختن حوائج مردم
كوشش مى كنند, همانا اينان در روز قيامت در امانند.



امام كاظم (ع): ((ان خواتيم إعمالكم قضإ حوائج اخوانكم والاحسان اليهم ما
قدرتم و الا لم يقبل منكم عمل, حنوا على اخوانكم و ارحموهم تلحقوا بنا.)).(11)

همانا مهر پايانى و قبولى اعمال شما, برطرف ساختن نيازهاى برادرانتان و احسان
به آنان است به آن مقدار كه توانايى داريد و در غير اين صورت عملى از شما
پذيرفته نيست, با برادرانتان مهربانى و خوشرويى كنيد و به آنها رحم كنيد تا به
ما ملحق شويد.


پاورقي ها:پى نوشتها:
1 ) إمالى الطوسى: ص481, ح20.
2 ) قرب الاسناد: ص119, ح418.
3 ) محجه البيضإ: ج3, ص404.
4 ) ثواب الاعمال: ص340, ح1.
5 ) ثواب الاعمال: ص341, ح1.
6 ) الكافى: ج2, ص197, ح6.
7 ) كافى: ج2, ص199, ح10.
8 ) تحف العقول, ص303.
9 ) ثواب الاعمال, ص286, ح2.
10 ) مشكاه الانوار: ص58.
11 ) قضإ حقوق المومنين: ص39, ح48.

/

نيايش عاشقان


پروردگار من! كيست كه حلاوت دوستى ات را چشيد و غير تو, ديگرى را طلبيد و كيست كه در كنار تو آرام گرفت, آن گاه از تو روى گردانيد.
الهى! ما را از آنان قرار ده كه براى مقام قرب و دوستى خويش برگزيده اى و براى محبت و عشق خود پاكشان كرده اى و به رويت جمالت, اشتياقشان بخشيده اى و به قضاى خويش راضى شان نموده اى و به آنان موهبت نگريستن به جمال خود را عطا فرموده اى و رضايت خود را شامل حالشان ساخته اى و از هجر و دوريت ايمنى شان داده اى و آنها را در كنارت در جايگاه صادقان جاى داده اى و به معرفت خويش مخصوص گردانيده و براى عبادتت, لياقت شان بخشيده اى و قلب آنان را تشنه خود ساخته و براى مشاهده جمالت آنها را برگزيده اى و چنان كرده اى كه تنها رو به سوى تو دارند و دل ايشان را از آنچه جز محبت توست, پيراسته اى و به آنچه در نزد توست, اشتياقشان بخشيده اى و يادت را به آنان الهام كرده اى و شكرت را در دلشان افكنده اى و آنها را به طاعت خويش واداشته اى و از صالحان خلق خود قرار داده اى و براى نيايش به درگاهت انتخابشان نموده اى و هر آنچه كه آنان را از تو دور مى ساخت, از آنها دور كرده اى.
خدايا! ما را از آنانى قرار ده كه خوى ايشان شادمانى به تو و ناليدن از اشتياق توست! زندگى شان سراسر آه و ناله[ عاشقانه] است! پيشانى خويش را بر درگاه عظمت تو مى سايند و در خدمت تو خواب به چشمانشان راه نمى يابد و از خشيت تو اشك هاشان جارى است و دل هاشان بسته محبت تو است و قلب هاشان از هيبت تو از جاى كنده شده است!
اى آن كه انوار قدسش در ديدگان دوستانش بسى زيباست و تجليات ذات پاكش, در دل هاى عارفان نشاط انگيز است!
اى اميد دل مشتاقان و اى نهايت آرزوهاى دوستداران! از تو مى طلبم دوستى ات را و دوستى هر كه تو را دوست دارد و دوستى هر كارى كه مرا به وصال تو رساند و اين كه خود را در دل من, از آنچه غير توست, محبوب تر گردانى و محبتم را به تو, مايه راه يابى به رضوان خود قرار دهى و مرا با اين اشتياقى كه به تو دارم, از سركشى باز دارى!
بر من منت گذار تا جمالت را بنگرم و به من به چشم محبت و لطف نظر كن و از من روى مگردان و مرا از اهل سعادت و منزلت در نزد خود قرار ده, اى فرياد رس و اى مهربان ترين مهربانان!
(ترجمه مناجاه المحبين)
پاورقي ها:

/

رسالت نامزدهاى رياست جمهورى




سردبير

((البته دو تفكر هست بايد هم باشد, دو رإى هست بايد هم باشد, سليقه هاى مختلف بايد باشد لكن سليقه هاى مختلف اسباب اين نمى شود كه انسان با هم خوب نباشد… اين نباشد كه ما دو دسته بشويم دشمن هم. بايد دو دوسته باشيم در عين حالى كه اختلاف داريم, دوست هم باشيم.))
(صحيفه نور, ج20, ص212)
با نزديك شدن زمان برگزارى هفتمين دوره انتخابات رياست جمهورى اسلامى ايران, و معلوم شدن نامزدهاى جريان هاى گوناگون طرفدار نظام, روند امور در مسير پرشور و حساسى قرار گرفته است.
با اين كه اكنون هيچ يك از نامزدهاى انتخاباتى, برنامه هاى سياسى, اجتماعى, اقتصادى و فرهنگى خود را اعلام نكرده اند و همه كسانى كه براى احراز اين مسووليت توانايى دارند به عرصه رقابت نيامده اند, ولى چون سه نامزد كنونى تقريبا نماينده تفكر و سليقه جريان هاى عمده وفادار به انقلاب اسلامى اند, رقابت جدى نيز در بيرون از اين حوزه نيست.
اهميت اين مقطع از آن روست كه جريان هاى مذكور, سه روحانى را نماينده گرايش هاى فكرى و برآورنده آمال و آرمان هاى خويش معرفى كرده اند; به ديگر سخن در هيچ مقطعى از دوره هاى شش گانه پيشين, همه رقيبان اصلى, روحانى نبوده اند لذا اكنون همگان در انتظارند تا ببينند سه رقيب برجسته روحانى چگونه در اين آزمون بزرگ شركت خواهند كرد و چه نوع برخورد و واكنشى در قبال همكاران خويش خواهند داشت.
على الاصول اين سه نامزد بزرگوار, نيك مى دانند كه حفظ حرمت روحانيت بسيار بالاتر از پيروزى بر رقيبان است. روحانيت وارث جريانى است كه هيچ گاه براى به دست گرفتن مقام و موقعيت, سبقت نگرفته است و تاريخ چه بسيار فقيهان و عالمان بلند پايه و نيك سيرتى را به خاطر دارد كه با اعتقاد به اعلميت خويش, مرجعيت را, براى مصالح اسلام, به ديگر فقيهان وانهاده اند و آنان نيز جز از سر تكليف دينى, اين منصب را نپذيرفته اند.
از جمله شرايط احراز مسووليت در جامعه دينى, برخوردارى از فراخناكى سينه و تحمل ديدگاه هاى مخالف است; آن كس كه از اين موهبت محروم است نه رقيب خوب و نه, در صورت پيروزى, مدير توانايى است. از اين رو, مى سزد كه كانديداهاى محترم با چهره اى گشاده و زبانى صادق, برنامه هاى خود را با مردم در ميان بگذارند و آنان را در انتخاب اصلح يارى رسانند. و مراقب باشند كه مبادا از سخنانى كه از سر تعهد دينى مى گويند, كسانى به نام حمايت از آنان برداشت ناروا نموده, به تخريب و هتك حرمت رقيبان بپردازند, يا خداى ناخواسته دشمن سوء استفاده كند.
به خاطر داشته باشيم كه امثال اين مبارزات انتخاباتى است كه نسل جوان را نسبت به سياست علاقه مند يا بيزار مى كند. بارى راست است كه برنده انتخابات فقط كسى است كه آراى بيشترى را به دست آورد, ولى پيروزى واقعى از آن كسى است كه در اين آزمون دشوار, سربلند بيرون آيد و افتخارى براى روحانيت كسب كند و شكست از آن كسى است كه حرمت اين حريم را پاس ندارد.والسلام
پاورقي ها:

/

نگهبان مرزهاى فضيلت


سيرى در زندگى, انديشه, اخلاق و رفتار آيه الله سيد محمد حسن الهى طباطبايى(قدس سره)
قسمت دوم

دو بال علم و تقوا
در سال 1314 هـ.ش آيه الله سيد محمد حسن الهى و برادرش به دليل اختلال در وضع معاش و نرسيدن مقررى از ايران به موطن خويش (تبريز) بازگشت, آيه الله الهى در حوزه تبريز به تدريس فلسفه از شفا و اسفار و ساير كتاب هاى ملاصدرا اشتغال ورزيد و در ضمن برخى جويندگان كمال را به سوى قله معنويت هدايت نمود.
نامبرده انسانى بسيار ساده, بىآلايش, فروتن, مهربان و مربى نفوس بود. علامه طباطبايى در مناسبت هاى گوناگون براى شاگردان خود از خصوصيات روحى ايشان سخن مى گفت و اخلاق و رفتارش را تمجيد و تحسين مى كرد و هوش و استعداد و توانايى هاى علمى برادر را مى ستود و در جلسه اى نقل كرده بود:
((برادر ما راجع به تإثير صدا و كيفيت آهنگ ها و تإثير آن در روح و به طور كلى از اسرار علم موسيقى و روابط معنوى روح با صداها و طنين هاى وارده در گوش, كتابى به رشته تحرير درآوردند كه انصافا اثر نفيسى بود و تا به حال (زمان نقل اين مطلب) در دنياى امروز بى نظير و از هر جهت بديع و بى سابقه بود, لكن بعد از اتمام آن, بيم آن را پيدا كرد كه به دست نااهلان و حكام جائر بيفتد و تشكيلات نامشروع از آن استفاده سوء بنمايند, لذا آن را به طور كلى مفقود نمود.))
آيه الله حاج سيد محمد حسن الهى از جميع جهات مشابه علامه طباطبايى بود و در سبك و شيوه, سعه صدر و همت عالى, زندگانى زاهدانه به معناى واقعى, دورى از اهل دنيا, رابطه با خداوند, انس و الفت با ذكر و عبادت توإم با ادراك و بصيرت و معرفت, شيفتگى به شرع مطهر و محبت توإم با معرفت نسبت به خاندان عصمت و طهارت, تلاش در جهت اعتلاى كلمه حق و از خودگذشتن در اين راه, كمك به همنوع و رسيدگى به فقرا و مساكين نمونه اى بارز و در خطه آذربايجان و منطقه تبريز معروف و مشهور و در بين اهالى به پاكى و طهارت نفس و وارستگى زبانزد خاص و عام بودند.(1)
اين فرزانه ناشناخته در سال 1345 هـ.ش به شهر مقدس قم مشرف گرديد و قريب يك سال در اين مكان مبارك اقامت گزيد و تنى چند از افاضل حوزه علميه قم در همين مدت كوتاه از فيض وجودش بهره مند گشتند, كه در ميان آنان علامه حسن زاده آملى بيش از ديگران از حضور پرفروغش استفاده كرده است, چنان كه خود در جايى نوشته است:
((در سنه هزار و سى صد و چهل و پنج هجرى شمسى آيه الله جناب آقاى سيد محمد حسن الهى قاضى طباطبايى (برادر مكرم استاد علامه طباطبايى ـ رفع الله تعالى درجاته المتعاليه) كه در حوزه علميه قم براى افاده و افاضه رحل اقامت افكنده بود, اين كمترين از محضر انورش بهره مند بود.))
ايشان در جاى ديگرى خاطر نشان نموده است: ((در همه حال استادم, حكيم متإله آيه الله آقا محمد حسن قاضى طباطبايى تبريزى مشهور به الهى ـ اعلى الله مقامه ـ پيوسته مرا به مراقبت و نگاه داشتن ادب در برابر خداوند و محاسبه نفس بسيار توصيه مى فرمود و من نفحات انفاس شريفش و بركات فيوضات منيعش را فراموش نمى كنم. ))(2)
وقتى در خصوص اين شخصيت از استاد حسن زاده آملى سوالى شده بود, ايشان چنين جواب دادند: ((آن جناب از تبريز گرفته تا نجف اشرف و مراجعت از نجف ـ كه به تبريز آمدند ـ و علامه طباطبايى در تمام درس و بحث و شئونات ديگر با هم بودند, آن بزرگوار هم جامع علوم عقلى و نقلى بود و رياضت هاى نفسانى او بسيار عجيب بود.
وقتى به حضور استاد علامه طباطبايى رسيدم آن جناب از من سوال كرد: شما اخوى را چگونه يافتيد, بنده واقعيتى را اظهار كردم, گفتم: آقاجان, جناب اخوى خيلى بذول است و اين اخوى (علامه) خيلى كتوم است آن جناب خيلى بخشنده بود, البته در تبريز ماند و از اين گونه تإسفها (محروميت از كمالات علمى او) براى ما هست, من مشاهداتى, مكاشفاتى و حلاوتى از جناب حاج محمد حسن الهى دارم كه اگر بخواهيم بعضى از اين امور را بازگو كنيم شايد موجب استعجاب بعضى واقع شود.))(3) آيه الله جعفر سبحانى نيز به اين مكاشفات اشاره دارند.(4)

ثواب تفسير!؟
علامه طباطبايى در خصوص مراتب فضل و كمال برادرش فرموده بود: از جهت فضل كمتر از اين آقايان فعلى قم نبود جز اين كه از بيت انزوا بوده است, مرحوم پدرش نيز اين چنين بود و مرحوم حاج ميرزا على آقاى قاضى كه عمويش و يكى از اساتيد ما بود, نيز اين چنين بود و جد او مرحوم آقا سيد حسين كه از شاگردان مرحوم ميرزاى شيرازى بود نيز همين گونه بود, وقتى كه خواست از محضرش مرخص شود و به تبريز برود خدمت مرحوم ميرزاى شيرازى رفت كه چه شديم و چه داريم, خوب است كه به ما چيزى مرحمت بفرماييد, مرحوم ميرزا به ايشان فرمود: من چيزى ندارم به شما بدهم ولى شب و روز يك ساعت به فكر نشين, اين دستور را به ايشان فرمود پس از چندى كه مردم تبريز به خدمت مرحوم ميرزا در سامرا رسيدند, از مرحوم آقا سيد حسين خبر گرفت, آنان در جوابش عرض كردند: آقا فكر يك ساعتش, بيست و چهار ساعته شده!(5)
آيه الله حسن زاده آملى در درس هشتاد و يكم از دروس ((معرفت نفس)) گفته است:
((نكته اى بلند از استادم شادروان جناب علامه آقا سيد محمد حسن الهى طباطبايى تبريزى ـ جانم به فدايش ـ به يادگار دارم, روزى در شيخان قم به حضور مباركش افتخار تشرف داشتم و هيچ گاه در محضر فرخنده اش يك كلمه از دنيا و از كسى گله و شكواى و حرف كم و زياد مادى نشنيدم, فرمود: آقا انسان ها معادنند,(6) بايد معادن را استخراج كرد. غرض آن جناب اين كه همچنان كه كوه ها داراى معادن طلا, نقره, الماس, فيروزه و غيره هستند, انسان ها نيز داراى معادن گوناگون حقايق و معارفند, بايد هر كسى كوه وجودش را بشكافد و آن معادن را استخراج كند, يعنى در روان شناسى بكوشد تا آب زندگى از او بجوشد, البته اين سخن را عمق ديگر است.))(7)
يكى از شاگردان سيد محمد حسن الهى, شيخ محمد على ارتقايى ملقب به اديب العلمإ تبريزى است, كه با كشيدن دست به چشم خود و نه از طريق آينه و ميز سه گوش با ارواح ارتباط برقرار مى كرد. روزى در حالى كه كتاب اسفار ملاصدرا در دستش بود به نزد ايشان آمد و گفت: آقاى الهى, من با روح ارسطو رابطه ايجاد كرده و از او تقاضاى تدريس كرده ام, او در جواب گفت: كتاب اسفار ملاصدرا را تهيه كرده و
برو خدمت آقاى الهى تا آن را به تو درس بدهد, از آن پس اين شاگرد به خدمت مرحوم الهى مىآمد و درس مى خواند(8) و گاهى به تقاضاى استادش با ارواح ارتباط برقرار مى كرد, يك بار كه با افلاطون تماس گرفته بودند, اين دانشمند گفته بود: شما قدر و قيمت خود را بدانيد كه در روى زمين مى توانيد لا اله الا الله بگوييد, ما در زمانى بوديم كه بت پرستى و ثنويت آن قدر غلبه كرده بود كه قادر نبوديم اين ذكر را بر زبان جارى نماييم.
با روح سيد بن طاووس و سيد بحرالعلوم نتوانستيم تماس حاصل كنيم, زيرا اين دو بزرگوار گفتند: ما وقف حضرت اميرالمومنين(ع) هستيم و ابدا مجالى براى پايين آمدن نداريم.
سيد محمد حسن الهى نقل كرده بود: روزى در اين حالت (ارتباط با ارواح) از مرحوم فارابى پرسيدم آيا اين قرآنى كه تلاوت مى كنيم و ثوابش را براى شما مى فرستيم و نيز براى شما از پيشگاه خداوند طلب استغفار مى كنيم به آگاهى شما مى رسد؟ گفت: آرى, پرسيدم: آيا شما در مقابل اين رفتارها عكس العملى هم نشان مى دهيد؟ جواب داد آرى! گفتم: چگونه, اظهار داشت: در يكى از روزها فرزندت دچار مشكلى در خصوص مسائل ادارى شده بود كه كارش به امضاى يكى از روساى دواير دولتى وابسته بود كه ما به دلش انداختيم نامه وى را امضا كرده و مشكل او را حل نمايد.
علامه ط(9)باطبايى فرموده بود: اين شاگرد, روح مرحوم پدرم را احضار كرده بود و سوالاتى از او پرسيده بود كه ايشان در ضمن پاسخ گويى از من (علامه طباطبايى) گله داشته اند كه در ثواب تفسيرى كه نوشته ايد, ايشان را شريك ننموده ايد, علامه افزوده: آن شاگرد نه مرا مى شناخت و نه از تفسيرم اطلاع داشت و برادر ما هم نامى از من در نزد او نبرده بود و اين كه در ثواب تفسير پدرم را شريك نكرده ام تنها خود و خدايم مى دانست نه كس ديگر حتى برادرم از اين نيت خبر نداشت و اين كه پدر را در اين كار شريك ننموده ام از آن جهت نبود كه مى خواستم امساك كنم بلكه تصور مى نمودم آخر كارهاى ما چه ارزشى دارد كه پدرم را در آن سهيم كنم, قابليتى براى خدمت خود نمى ديدم.
علامه خاطر نشان نموده كه وقتى توسط نامه از اين ماجرا باخبر شدم, شرمنده و منفعل گشتم, گفتم: خدايا اگر اين تفسير ما در نزد تو قابل قبول است و ثوابى براى آن متصور مى باشد, آن را به روح مرحوم پدرم هديه نمودم, هنوز اين نامه را در پاسخ نامه برادر (سيد محمد حسن الهى) به تبريز نفرستاده بودم كه پس از چند روز, نامه اى از وى رسيد كه در آن آمده بود: اين بار با پدر صحبت كرديم, شادمان بود و گفت خدا عمرش بدهد, سيد محمد حسين هديه ما را فرستاد.
گفتنى است كه نقل اين مطالب براى تإييد عمل ارتباط با ارواح نيست و گرچه اين دانش همچون علوم ديگر واقعيت دارد و آثار آن مشهود و بديهى و مسلم است, اما شارع مقدس اسلام آن را تحريم نموده و باب بهره بردارى از اين طريق را به جهت مفاسدى كه ممكن است در بر داشته باشد مسدود نموده و استاد علامه طباطبايى و برادرش اين اصل را قبول داشتند و در اين جا از باب مشخص شدن كمالات علمى سيد محمد حسن و روشن گشتن اثر تلاش بسيار ارزنده علامه در تإليف ((الميزان)) به نقل و درج آن مبادرت نموديم.(10)

به سوى سراى باقى
فقيد سعيد آيه الله الهى طباطبايى در نيمه دوم سال 1346 هـ.ش مطابق با 1387 هـ.ق در بستر بيمارى قرار گرفت. استاد حسن زاده وقتى شنيد استاد بزرگوارش بيمار گشته اشعارى سرود كه به ابياتى از آن اشاره مى شود:
سلام اى مهر برج مهربانى
سلام اى خضر راه آسمانى
زبان من زبون و خامه ام خام
چگويم در مقام آن دلارام
شنيدم باز آن پير زمانه
شده تبگير از تير زمانه
الهى دور باد از او دواهى
جناب اوستاد من الهى
براى صحت آن قدوه خاص
قرائت مى كنم الحمد و اخلاص
تصدق مى دهم بهر شفايش
بود جان حسن زاده فدايش
خديوا مر حسن را نيست چاره
مگر باشد دعاگويت هماره
همى خواهد زلطف لايزالى
شفاى عاجل سركار عالى…(11)
اما اين حكيم الهى روز به روز با اشتداد كسالت مواجه گشت و سرانجام در روز دوشنبه سيزدهم ربيع المولود سال 1388 هـ.ق در سن 63 سالگى اين نشإت ناپايدار و فانى را بدرود گفت و در عالم قدس و ملكوت آرام گرفت.
چون در تبريز رحلت نموده بود, جنازه اش را ظاهرا بر حسب وصيت او, به قم آورده و پس از تشييع جنازه اى باشكوه و با حضور آيات عظام و اساتيد حوزه علميه قم و روحانيون و ديگر اقشار مردم در جوار مرقد مطهر حضرت فاطمه معصومه ـ سلام الله عليها ـ در آن طرف پل آهنچى در مقبره معروف به ابوحسين مدفون ساختند. رحلت ايشان تإثيرى عميق در روحيه استاد علامه طباطبايى گذاشت و شدت يافتن ناراحتى قلبى و عصبى ايشان را موجب گرديد.(12)
و پيوسته تا زمانى كه در قيد حيات بودند در عصرهاى پنجشنبه به زيارت اخوى و در ضمن اهل قبور مى رفتند.
هم چنين اين ضايعه اسفناك روح لطيف عارف ربانى يعنى آيه الله حسن زاده را مكدر ساخت و معظم له در پاسخ به نامه دوستى نوشتند: در ميان اساتيدم دو تن به نام الهى بودند: يكى آيت حق عارف بالله, حكيم متإله, مكمل فقيه, متبحر سالك, مجذوب فناى در توحيد جناب محمد حسن آقاى الهى طباطبايى تبريزى و ديگر محى الدين عارف بزرگوار, عالم ربانى, حكيم عالى مقدار, صاحب تصانيف كثيره, حافظ عصر, شاعر مفلق, مجذوب سالك حاج ميرزا مهدى الهى قمشه اى ـ اعلى الله تعالى مقامهما و رفع درجاتهما ـ در سوگ اين دو الهى:
همى گويم الهى يا الهى
تو از سوز دل زارم گواهى
هجران الهى طباطبايى سخت برايم سنگين بود كه ديرى نگذشت به هجران الهى قمشه اى نيز مبتلا شدم:
گفتم كه سوز آتش دل كم شود به اشك
آن سوز كم نگشت و از آنم بتر بسوخت(13)
ايشان در آمل ساكن بود كه خبر رحلت اين عالم را شنيد و اشعارى در سوگ استادش سرود, ابياتى از آن:
امروز مرا چون شب تار است به ديده
كز خار غمى در دل زارم بخليده
در آملم آمد خبرى كز اثر وى
رنگم بپريد و دلم آندم به طپيده
آهم شده از كوره دل جانب بالا
اشكم بچكيده به رخ رنگ پريده
گفتند كه اندر افق خطه تبريز
شمست شده مكسوف و نهان گشت ز ديده
مرحوم محمد حسن آقاى الهى
وقتش برسيده است و زما دست كشيده
آن سيد والا نسب طباطبايى
آن گوهر عالى حسب عيب نديده
آن سالك مجذوب كه از جذبه محبوب
سوى وطن اصلى مإلوف چميده
آن طاير قدسى كه سوى روضه رضوان
خندان و خرامان و گذاران بپريده
از بارگه قدس خداوند حسن را
بدهاد شكيبايى از اين تلخ پديده(14)

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) مهر تابان, ص24. 2 ) رساله لقإ الله, علامه حسن زاده, ص192. 3 ) مجله پيام انقلاب, شماره151, ص36 ـ 37. 4 ) دومين يادنامه علامه طباطبايى, مقاله جامعيت علامه, به قلم آيه الله سبحانى. 5 ) هزار و يك نكته, ص629 ـ 630. 6 ) اشاره است به حديث منقول از رسول الله(ص): الناس معادن كمعادن الذهب والفضه. 7 ) آيه الله حسن زاده آملى, معرفت نفس, ج2, ص242 ـ 243. 8 ) گروهى از نويسندگان, آينه عرفان (ويژه دهمين سالگرد رحلت علامه طباطبايى) ص11. 9 ) به نقل از خاطرات آيه الله حسن زاده كه در روز جمعه 1373/8/20 كه در خدمتشان بوديم, بيان فرمودند. 10 ) علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى, نور ملكوت قرآن, ص;330 همان, معادشناسى, ج1, ص182 ـ 185. 11 ) ديوان آيه الله حسن زاده آملى, ص201 ـ 204. 12 ) مهرتابان, ص24 ـ 25. 13 ) آيه الله حسن زادهآملى,حكمت عملى يااخلاق مرتضوى,ص26. 14 ) ديوان آيه الله حسن زاده آملى, ص131 ـ 132.

/

امام خمينى در پژوهش هاى غربى




##ترجمه: مهدى اسدى##

اشاره
حضرت امام خمينى, از شخصيت هاى بى بديل روزگار هستند كه در عصر مادىگرايى و دين ستيزى, علم احياى دين و بازگشت دوباره آن به صحنه را برافراشتند و آن سان موجى در عالم پديد آوردند كه اين عصر با نام مقدس او رقم خورد.
پژوهشيان دنياى غرب و شرق از زواياى گوناگونى به تحليل اين شخصيت تاريخى پرداخته اند و با اين كه در پاره اى از موارد از درك شخصيت و انديشه هاى امام عاجز مانده و تحليل هاى ناپخته و سست بنيادى ارائه كرده اند, با اين حال برخى از آنان از زواياى نوى به موضوع نگريسته و تحليل هاى قانون مندى ارائه نموده اند كه آگاهى از آنها سودمند است و اين مقاله نيز با وجود كاستى هايى در ارائه تحليل, در اين راستا به فارسى برگردان شده است.
((واحد ترجمه مجله))

ظهور امام خمينى(ره) در صحنه سياسى, اندكى پيش از پيروزى انقلاب اسلامى, وجدان هاى غربى را در دو بعد (دولتى و مردمى) تكان داد. غربيان فكر نمى كردند كه از يك نهاد علمى ـ سنتى كه به گمان آنها يكى از نهادهاى جمود و فرورفتن در فضاهاى علمى و روحى است, مردى بيرون بيايد كه انقلابى بزرگ را رهبرى كند, دولتى هم آهنگ با زمانه تإسيس كند و غرب را نه تنها محكوم سازد بلكه با آن از موضع كسى سخن بگويد كه رسالتى جهانى را براى همگان به ارمغان آورده است.
هنوز كه هنوز است رسانه هاى غرب گاه از او به عنوان كسى كه ((جهان را تكان داد)) و گاه كسى كه ((مسير تاريخ را تغيير داد)) نام مى برند و انقلاب او را در كنار انقلاب هاى كبير فرانسه و روسيه, سه جنبش مهم سياسى عصر حاضر كه روش هاى سياسى را دگرگون ساخت و ويژگى هاى فرهنگى اين دوران را رنگى ديگر بخشيد, مى دانند.
بررسى و كند و كاو درباره چنين شخصيتى طبق روش هاى فكرى متداول در پژوهش هاى علمى, براى غرب امرى ناگزير بود. همچنان كه وضعيت سياسى حاكم ميان جهان غرب و جمهورى اسلامى ايران در دهه هشتاد, كه به آن ((دهه خمينى))(1) گفته شد كه در به هم خوردگى روابط نمود يافت, در اين پژوهش هاى غربى تإثيرى ناگزير بر جاى نهاد.
ذكر اين نكته ضرورى است كه تنها كتاب موجود در غرب كه زندگى و راه و روش امام خمينى(ره) را مورد بررسى قرار داده, تإليف يكى از وابستگان رژيم پهلوى به نام امير طاهرى(2) است. اين كتاب كه در سال 1985 ميلادى در ايالات متحده به چاپ رسيد و نام ((روح الله خمينى و انقلاب اسلامى))(and the islamic Revolution) (3
The Spirit of Allah [Kkomeini] ) را برخود داشت, كينه توزانه با حضرت امام برخورد مى كرد و متضمن اطلاعات نادرستى است كه بخشى از آن به عمد و بخش ديگر بر اساس كج فهمى نويسنده به كتاب راه يافته بود.
علاوه بر اين, كتاب ديگرى به زبان انگليسى وجود دارد كه مهم ترين انديشه ها و مفاهيم سياسى, عرفانى و جهادى حضرت امام(ره) را در بر مى گيرد. كتاب مذكور كه در سال 1981 در ايالات متحده به چاپ رسيد ((اسلام, انقلاب: نوشته ها و اظهارات امام خمينىRevolution: Writting and Declarations of Imam Khomeini) (Islam and (( نام دارد. حامد الگار در اين كتاب برخى از مهم ترين سخن رانى ها, رهنمودها و نيز نوشته هاى اخلاقى و عرفانى حضرت امام همچون ((جهاد اكبر)), ((تفسير سوره حمد)) و نيز كتاب ((حكومت اسلامى)) را ترجمه مى كند. اين كتاب مهم ترين منبع انديشه هاى امام خمينى(ره) در غرب به شمار مى رود و پژوهش گران هنگام تحقيق درباره امام و انقلاب اسلامى بدين كتاب مراجعه مى كنند.(4)

روش هاى پژوهشى غرب در بررسى شخصيت امام (ره)
1ـ روش تحليلى روان شناسى تاريخىPsychohistory) ):
اين روش بر تطبيق اصول تحليل روان شناختى(Psychoanalysis)(5) بر تاريخ, سيره, ادبيات و هنر استوار است. روش تحليل روان شناختى به نظريات روان شناس مشهور زيگموند فرويد (1939 ـ 1856م) استناد مى كند و براى تجزيه و تحليل شخصيت, انگيزه ها, روياها و لغزش هاى انسان به كار مى رود. اين روش بر فرضيه اى استوار گشته كه معتقد است انگيزه ها را غرايز تعيين مى كنند, و سخن گفتن از اين غرايز بسته به نيروهايى است كه در ناخودآگاه انسان ـ آن جا كه انگيزه هاى غريزى رودرروى تربيت اجتماعى مى ايستند ـ پنهان است.
از پژوهش هايى كه در تحليل شخصيت حضرت امام(ره) از اين روش سود جسته اند كتاب ((خمينى مخفىThe Hidden Khomeini) (() نوشته ((بروس موزليش))(6) است. ((موزليش)) بر عواملى كه تإثير عميقى بر شخصيت امام به جاى گذاشته اند تإكيد مى ورزد و نخستين عامل را ((عشق به خاندان)) مى نامد; يعنى امام كه فرزند خاندان پيامبر(ص) است پيوند عاطفى شديدى با اهل بيت(س) دارد. حق هايى كه از اهل بيت پايمال شد, ستم هايى كه بر آنها روا داشتند, به خصوص شهادت حضرت على و امام حسين ـ عليهما السلام ـ از عواملى است كه نقش تعيين كننده اى در شكل گيرى شخصيتى و بناى روحى حضرت امام خمينى(ره) داشت. او مى افزايد كه اين مسإله و نيز زمينه عرفانى حضرت امام, به ايشان احساس يافتن صواب مطلق و حق مطلق را مى بخشد. به خصوص مشرب عرفانى ايشان نيروى روحى عظيمى بديشان مى بخشد كه امام را در رويارويى با دشمنان و دشوارىهاى زندگى يارى مى دهد.
((موزليش)) سپس به بررسى يكى از اصول فرويد مى پردازد كه معتقد است: رهبران تاريخى اهميت فراوانى به گرايش هاى غريزى نمى دهند بلكه حالتى به آنها دست مى دهد كه وى آن را ((گرايش هاى جايگزين))(Displaced Libido) (7) مى نامد. به گونه اى كه گرايش هاى غريزى و عاطفى به اشخاص جاى خود را به گرايش به امور مجرد مى دهند. اين حالت در امام به صورت گرايش به اسلام, ملت, انقلاب, حق و… وجود دارد. وى سپس به تقدم دادن امور الهى بر روابط عاطفى, توسط امام, استشهاد مى كند به گفته ايشان اگر دشمنان, فرزند وى احمد را مى كشتند كوچك ترين خللى در اراده ايشان به جاى نمى گذاشت. او سپس اضافه مى كند كه در پس سيماى آرام امام خمينى(ره) گونه اى از خشم خروشان پنهان است كه ((موزليش)) آن را ((خشم نرگسى)) مى نامد…
موزليش سپس اشاره مى كند كه امام خمينى به اين امر باور داشتند كه جهان آكنده از دسيسه ها و توطئه هايى است كه دشمنان اسلام در كار چيدن آن هستند. با تإثرى كه مسموم سازى حضرت امام حسن(ع) در روحيه امام خمينى(ره) جاى گذاشت, مسموم سازى بسامد بالايى در سخنرانى ها و نوشته هاى ايشان داشته است. ايشان پياپى تإكيد مى كردند كه فرهنگ غربى افكار ملت هاى جهان سوم را مسموم مى كند و موسيقى غرب اخلاق جوانان ايرانى را مسموم مى سازد و آمريكا را ((جرثومه اى زهرآلود)) مى دانستند. (8)
((موزليش)) سخن خود را با اين گفته به پايان مى برد كه: امام خمينى(ره) رهبرى است كه مناسب ترين زمان را براى فعاليت سياسى خود انتخاب كرد, و انقلاب اسلامى در پس خود ((انقلابى پنهان)) دارد كه با رهبرى امام بر تمام جهان سرورى خواهد يافت.

2 ـ روش رهبرى افسونگر

Charismatic Leadership) )
اين روش كه به تجزيه و تحليل شخصيت هاى برتر تاريخى مى پردازد به ((ماكس وبر)) آلمانى (1924 ـ 1860) از پايه گذاران علم نوين جامعه شناسى منسوب است. اين روش بر شخصيت هاى تاريخى داراى خصوصيات خارق العاده يا حداقل استثنايى كه در زمانه هاى عسرت ظاهر مى شوند, تإكيد مى ورزد. خصوصيت هايى كه مشروعيت خود را از پيوند مشترك رهبر با پيروانش مى گيرد و اين پيوند ناشى از برخوردارى و ممارست رهبر در اين ويژگى هاى به خصوص است كه معمولا دور از دسترس انسان هاى عادى است.
وبر نيروى افسونگر (كارزماتيك) را برترين نيروى انقلابى مى داند كه توانايى دگرگون سازى اوضاع موجود را داراست. بر اساس اين نظريه رهبرى افسونگر ناخودآگاه صورت مى گيرد و رهبران در آن زمينه سازى نمى كنند تا در جايگاه رهبرى قرار گيرند. اين رهبرى اهميتى به اعتبارات اقتصادى و سودگرايانه نمى دهد و رهبر افسونگر با پيروان خود ((گروهى)) را تشكيل مى دهند. او دستياران يا دوستانى ندارد بلكه همه پيرو و مريد او هستند.
دو تحقيق به زبان انگليسى وجود دارند كه در تحليل رهبرى سياسى حضرت امام(ره) بر اين روش تكيه كرده اند. همچنان كه تحقيق ديگرى در همين روش به زبان هلندى نوشته شده است(9) كه مشكل زبان مانع شد تا از آن بهره اى ببريم. از نمونه هاى اين روش كتاب ((پيامبران نوين و مثل هاى كهن: افسون ها و تقاليد در انقلاب ايران)) تإليف ((مايكل كيمل))(10) است.
((كيمل)) سخن را با اين نكته مىآغازد كه انقلاب اسلامى ايران براى تحليل گران سياسى و اجتماعى منطقه به صورت معمايى درآمده است, زيرا با اين كه انقلاب اسلامى رو در روى امپرياليسم و به خصوص آمريكا ايستاد, در همان حال و به همان ميزان نفرت و دشمنى خود را با شوروى و استراتژىهاى سوسياليستى در سياست و اقتصاد آشكار ساخت, و با اين كه اين انقلاب, مردمى بود و بر نيروهاى مردمى تكيه مى كرد و بزرگترين راهپيمايى هاى تاريخ را با بيش از دو ميليون شركت كننده در تهران و ميليون ها تن در شهرهاى ديگر برپا مى كرد, با اين همه اكثر شركت كنندگان از ساكنان شهرها بودند اين بر عكس ديگر انقلاب هاى جهان سوم كه كشاورزان و روستاييان پايه اساسى آنها را تشكيل مى دادند بود. آن چه به گفته ((كيمل)) اين معما را پيچيدگى بيشترى بخشيده شخصيت امام خمينى(ره) است كه نقش اساسى را در پيروزى انقلاب و تشكيل حكومت ايفا كرده اند.
((كيمل)) برخى از گزارش گران غربى را كه مدعى اند سلطه امام گستره پهناورى ندارد يا اين كه چيرگى ايشان فاقد پايه هاى رهبرى كارزماتيك است به باد انتقاد مى گيرد. او در تعبيرى توجه برانگيز مى گويد كه امام خمينى(ره) ((بدان اندازه از قدرت معنوى برخوردار بود كه در همان حال بتواند فروتن و متواضع بماند)).
او مى افزايد كه امام, زاهدى بود كه اهتمامى براى زيورهاى دنيوى و امتيازات مقام خود قائل نبود. در مسائل انقلاب هيچ فرد يا گروهى در مقابل قاطعيت ايشان سزاوار چشم پوشى نبود. و به گفته امام حتى اگر فرزندان ايشان سزاوار اعدام مى شدند آمادگى انجام اين عقوبت را داشت.
((كيمل)) معتقد است كه منبع سلطه حضرت امام(ره) پيوند ميان رهبر و پيروان اوست. امام تكريم مردم را نسبت به خودشان, باز به خود مردم نسبت مى داد و مى گفت: ((آنها كه همه چيز خود را در راه اسلام دادند مردم بودند و عاقبت اين مردم اند كه پيروز خواهند شد))…
((كيمل)) سپس روابط تبادل آميز ميان ((كارزماتيسم)) و دين را شرح مى دهد و شكل آگاهى دينى را زمينه سلطه كارزماتيك امام مى داند. اين در حالى است كه خود ((كارزماتيسم)) ذاتا يكى از دلايل حقانيت دين مى باشد.
((كيمل)) همچنين بر فروتنى امام كه همواره نقش خود را در پيروزى انقلاب انكار مى كردند و منبع قدرت و پيروزى را اسلام مى دانستند تإكيد مى كند, براى نمونه آن جا كه مى گويند: ((روح انقلاب جهانى ما از اسلام است. انديشه جهانى اسلام هميشه بر مسائل سياسى ـ ميهنى چيرگى داشته است)).

3 ـ امام خمينى (ره) و عرفان
بر اين جنبه مهم از شخصيت امام جز در سه ـ چهار سال آخر حياتشان تإكيدى صورت نگرفته است. در اين زمينه دو تحقيق مهم وجود دارد: تحقيق نخست نوشته يك پژوهشگر روسى به نام الكساندر ناش(Alexander Knush) (11) است كه در آن بر دستاوردهاى عرفانى امام, به خصوص در روزهاى تلمذ ايشان نزد آيه الله محمد على شاه آبادى تإكيد مى شود. ((ناش)) در نوشته خود بعد عرفانى حضرت امام را به جنبه هاى ديگر شخصيتى ايشان همچون سياست و فعاليت هاى انقلابى ربطى نمى دهد. او اهتمام خود را به عرفان به معناى آكادميك آن يعنى كتاب هايى كه امام در اين زمينه نوشته اند و نيز به سير تطور انديشه عرفانى ايشان در اين كتاب ها متمركز مى كند.
تحقيق ديگر نوشته محقق مسلمان اردنى ((سلمان البدور)) است. او مى كوشد تا عرفان امام را به انديشه سياسى ايشان پيوند زند. همچنان كه مى كوشد چگونگى رسيدن امام به اين باور را كه معتقدند عارف همان كسى است كه بايد حاكم باشد و هموست كه شايستگى ولايت فقيه را داراست ـ البته بعد از كسب معرفت فقهى در حد مرجعيت ـ كشف كند.
در اين جا به بررسى تحقيق الكساندر ناش كه ((بازگشت به عرفان: خمينى و ميراث فلسفه عرفانى اسلام)) نام دارد مى پردازيم.
مولف, كتاب هايى را كه امام(ره) پس از هجرتشان به قم در باب عرفان نوشته اند و عمدتا نتايج تلمذ ايشان نزد آيه الله شاه آبادى بود, زمينه كارى خود قرار داده است. اين كتاب ها به ترتيب: ((شرح دعاى سحر)), ((مصباح الهدايه الى الخلافه والولايه)), ((تعليقه اى بر شرح فصوص الحكم)) و ((مصباح الانس)) هستند.
((ناش)) در آغاز, كيفيت يافتن نسخه خطى كتاب ((مصباح الانس)) را كه چهار سال پس از تبعيد امام به تركيه توسط ساواك از منزل ايشان مصادره شده بود ذكر مى كند. (12) او پس از ارائه تعريفى از عرفان مى گويد: على رغم فراوانى منابع هيچ كس درباره آراى عرفانى و متافيزيكى حضرت امام(ره) پژوهشى تحليلى و پيراسته ارائه نكرده است.
به عقيده ((ناش)) اولين كتابى كه امام نزد آيه الله شاه آبادى خوانده اند ((اسفار)) ملاصدرا بوده است. او مى گويد مفاهيم مطرح شده در اين كتاب تا اندازه زيادى با نظريه ((انسان كامل)) ابن عربى همسانى دارد. سپس مى گويد امام پس از آن ((شرح فصوص الحكم)) قيصرى را كه ((تإثيرى دائمى بر مفاهيم عرفانى امام داشت)) و پيوسته بدان استناد مى كرده اند, آموخته اند. پس از اين كتاب, امام كتابى را از ((قونوى)) شاگرد ابن عربى و شارح فلسفه عرفانى وى; يعنى كتاب تعليقه اى بر ((مفتاح الغيب)) تلمذ كرده اند. اين كتاب پس از ((فصوص الحكم)) و ((اسفار)) از مهم ترين متون عرفانى حوزوى به شمار مى رود.
تلمذ امام نزد آيه الله شاه آبادى شش سال طول كشيد تا اين كه استاد به تهران منتقل شد و به اعتقاد ((ناش)) امام فراگيرى كتاب هاى مذكور را به تنهايى ادامه دادند. او اضافه مى كند كه شيوه عرفانى امام به فراگيرى كتاب هاى عرفانى مختصر نگرديد بلكه امام تمام توجه خود را به سير و سلوك اخلاقى معطوف ساختند. سير و سلوكى كه ((ناش)) آن را ((ترك خواهش هاى دنيوى و پيروى تمام از مسائل حلال و حرام)) وصف مى كند. وى وجوه شباهت فراوانى ميان سلوك عرفانى امام و سلوك عارفان بزرگ كهن همچون غزالى, سيد حيدر آملى و صدرالدين شيرازى مى بيند, چرا كه از سيره عملى آنان در دايره المعارف هاى رجالى ـ عرفانى برمىآيد كه آغاز زندگى علمى آنان با فراگيرى روش تقليدى در فقه و اصول و كلام, درك و پى گيرى روشى خاص در تزكيه روحى و سير و سلوكى شروع مى شود كه در پايان به اشراق و ((معاينه حقيقت اشيا)) منتهى مى گردد.
((ناش)) سپس به بررسى تطور انديشه عرفانى حضرت امام(ره) از ميان كتاب هايى كه در اين زمينه تإليف كرده اند مى پردازد. به اعتقاد وى امام در ((شرح دعاى سحر)) به عنوان يك انديشمند مستقل و داراى انديشه عرفانى متكامل و پيشرو ظهور نكرده اند. در ((مصباح الهدايه الى الخلافه والولايه)) اين امر تا حد زيادى تغيير مى يابد تا آن كه به دو كتاب ((تعليقه اى بر شرح فصوص الحكم)) و ((مصباح الانس)) مى رسيم كه امام در اين دو به بررسى و سنجش آراى شارحان اين دو متن عرفانى كه از مهم ترين متون عرفانى حوزه به شمار مىآيد, مى پردازند و در بسيارى از مواضع اين آرا را نقد مى كنند. على رغم بررسى كتاب ((اسفار)) ايشان همچنين برخى از آراى ابن عربى را كه بيشترين تإثير را بر امام داشته است, نقد كرده اند. مولف سپس مفاهيم عرفانى مطرح شده در آثار حضرت امام را همچون ((انسان كامل)), ((تجلى اسما و صفات)) و ((صدور عالم)) به طور مفصل شرح مى دهد.(13) به گونه اى كه خواننده تازه كار را به تسلط كامل ((ناش)) به اين مفاهيم و اصطلاحات باورمند مى سازد.
او در پايان, يك سوال مهم را چنين مطرح مى كند: ميزان تإثير اين پس زمينه عرفانى بر انديشه و سلوك سياسى و شخصيت انقلابى حضرت امام تا چه اندازه اى است؟ وى در پايان مى گويد: عرفان در شخصيت امام تإثير ژرفى را بر جاى نهاد و عرفان در ايشان هرگز كاسته نشد. ((ناش)) درس هاى تفسير سوره حمد را كه تلويزيون ايران در سال هاى آغازين انقلاب پخش مى كرد و نيز نامه امام به گورباچف كه آكنده از اهتمام هاى روحى و عرفانى است به عنوان شواهدى بر اين ادعا ذكر مى كند.

4 ـ امام خمينى(ره) و انديشه سياسى
بيشترين پژوهش هاى غربى در آراى حضرت امام(ره) را اين جنبه از شخصيت ايشان به خود اختصاص داده است[گرچه] انحصار بر اين بعد از شخصيت امام چندان صواب نمى نمايد[.بارى] اگر انديشه هاى سياسى حضرت امام و به خصوص نظريه ولايت فقيه نبود جهان متفرعن با اين ضربه تاريخى مواجه نمى شد كه بايد براى سرنوشت بشريت به فكر برنامه ريزى بيفتد. و اين كه روابط انسانى و ملى بايد بر اساس عدالت و حق استوار باشد نه سودجويى و بهره كشى. نمونه اين روش كتاب ((دين و سياست در كتاب كشف الاسرار امام خمينى)) نوشته ((ونيسامارتين))(14) است.
مارتين در آغاز نگرشى عام را به محتويات كتاب ((كشف الاسرار)) ارائه مى كند و به نقد و بررسى آراى برخى از محققان كه معتقدند اين كتاب مويد حاكميت سلطنتى است يا حداقل آن كه با آن تعارضى ندارد, مى پردازد. او مى افزايد كه موضع گيرى علماى ايران در برابر پادشاهان يكسان نبوده است و سپس اظهار تإسف مى كند كه هيچ كس موضع گيرى فقهى علما را در برابر سلاطين دوران قاجار و پس از آن بررسى نكرده است. بر عكس دوره صفوى كه ((نورمن كالدر)) آراى علماى اين دوره را درباره پادشاهان صفوى مورد بحث و بررسى قرار داده و بدين نتيجه رسيده است كه بسيارى از علماى اين دوران با سلاطين صفوى همكارى كرده اند ولى در عين حال در كتاب هاى فقهى خود از اين پادشاهان با عنوان هاى ((سلاطين جور)) و ((سلطان ظالم)) ياد كرده اند.
((مارتين)) مى گويد: امام در كتاب ((كشف الاسرار)) با حاكم وقت موضعى سازگار و مماشات گونه اتخاذ مى كنند. در عين حال كه اين حاكم ستمگر (رضاخان) را حكمرانى بد مى داند. او مى افزايد امام معتقد بودند مجلسى كه متشكل از فقها باشد صلاحيت عزل و نصب حكمران را دارد. همچنان كه معتقد بودند حاكم بايد طبق قوانين شريعت رفتار كند. ((مارتين)) معتقد است كه نظر امام در خصوص نقش فقيه در ((كشف الاسرار)) با ((ولايت فقيه)) فرق مى كند. ايشان در مورد نخست نمى گويند كه فقها بايد مستقيما سلطه را در دست داشته باشند. نظريه حكمرانى نيز در اين كتاب اندكى مبهم است. با اين حال امام برپايى حكومت را امرى واجب و برقرارى حاكميت عادل را در دوران غيبت امرى ممكن مى دانستند.
((مارتين)) همچنين مى كوشد به امكان تإثيرپذيرى امام از انديشه هاى حسن البنا و ابوالاعلى مودودى دست يابد اما به نتيجه اى قطعى در اين باره نمى رسد.
او مى گويد: با اين كه انديشه سياسى امام(ره) در سال 1942م (1321هـ.ش) يعنى سال نوشتن كتاب ((كشف الاسرار)) هنوز تبلور كافى نيافته بود, اما واضح است كه امام به طور قاطع حكومت مشروطه را رد مى كرده اند. از آن جهت كه مجلس مشروعيت خود را از ملت و نه از شريعت يافته بود. به اعتقاد امام حكم خداوندى است كه بايد نافذ باشد. ((مارتين)) معتقد است مخالفت امام با مشروطه به سه عامل باز مى گردد:
1ـ قانون وضع شده به طور كلى ناسالم است.
2ـ به طور اخص, اين قانون مناسب ايران نيست.
3ـ قانون مذكور تمام نابسامانى هاى اروپا را گريبانگير ايران خواهد ساخت.
امام مشروطه را با كمونيسم و ديكتاتوريسم همسان مى دانند و حتى مى گويد مشروطه از سلطنت برتر است.
مارتين در پايان بدين نتيجه مى رسد كه مى توان ((كشف الاسرار)) را از دو جهت مقدمه اى براى ولايت فقيه دانست: نخست آن كه شريعت تنها حكم مورد پذيرش است و ديگر آن كه پديد آمدن سپاه پاسداران و دستگاه هاى تبليغات انقلابى ريشه در ((كشف الاسرار)) دارند.

پاورقي ها:پانوشت ها: 1 ) در حقيقت كتابى نيز به همين نام يعنى ((با نام خدا ـ دهه خمينى)) وجود دارد كه تإليف نويسنده آمريكايى ((رابين رايت)) است. 2 ) امير طاهرى در دوران رژيم پهلوى سردبيرى روزنامه كيهان را برعهده داشت. او هم اكنون در پاريس زندگى مى كند و گاهى به عنوان رايزن امور ايران در بعضى از كشورهاى حوزه خليج فارس كار مى كند. وى دشمنى شديدى با اسلام و انقلاب اسلامى دارد و كتاب هاى فراوانى درباره اسلام تإليف كرده است كه در آنها ديگران را به خصوص عليه جنبش هاى اسلامى تحريك مى كند. 3 ) حميد دهباشى استاد پژوهش هاى خاور ميانه در دانشگاه هاروارد اين كتاب را چنين وصف مى كند: ((بخشى از آن بر روايت هاى خيالآميز استوار است و بخش پايانى آن داد مى زند كه دشمنانه است)). آنچه مايه تإسف است آن كه با وجود ده ها و حتى صدها استاد مسلمان متخصص در مسائل اسلامى و ايرانى در دانشگاه هاى غربى, هيچ كس خود را مكلف نكرده است تا از زندگى اين شخصيت بزرگ كتابى بنويسد. و علت اين اهمال نيز نامعلوم است. ((ماروين زونيس)) در يكى از تحقيق هاى خود ذكر مى كند كه حامد الگار از سال 1985 زندگى نامه مفصلى را از امام خمينى(ره) به زبان انگليسى در دست نوشتن دارد اما تاكنون چيزى در اين زمينه از الگار به چاپ نرسيده است. با اين حال الگار پژوهش مهمى را درباره امام به نام ((امام خمينى 1900 ـ :1962 سال هاى پيش از فعاليت انقلابى)) به چاپ رسانده است. همچنين كتاب ديگرى به زبان انگليسى به نام ((امام خمينى: زندگى و رهبرى اوHis Life and Leadership) (( :
Imam Khomeini ) تإليف حسين موسويان سفير كنونى ايران در آلمان وجود دارد كه اين كتاب نه از لحاظ حجم و نه از لحاظ مضمون افاده مقصود نمى كند. 4 ) كتاب كم اهميت تر ديگرى نيز وجود دارد كه درباره مفاهيم اصلى انديشه امام(ره) در زمينه سياست, جامعه و اخلاق بحث مى كند. اين كتاب ((ارزش هاى اسلامى و نگرش جهانى خمينى به انسان, حكومت و روابط بين المللىRelations) ((
Islam Valves and Worldviwe Khomeini to Man, The State and International ) نام دارد و تإليف نويسنده اى ايرانى به نام فرهنگ رجايى است. 5 ) اين روش در ميان مجامع دانشگاهى به ((دانش يهودىJewish Science) (() مشهور است. شايان ذكر است كه هم اكنون غرب دوره اى را سپرى مى كند كه شاهد مرگ انديشه هاى فرويد و نظريات اوست. پژوهش هاى متعددى در اين باره صورت گرفته است كه از آن ميان مى توان به موارد زير اشاره كرد: ((فريب فرويدى)),Fervdian Fracd) ) تإليف اى. فولرتورى و ((انحطاط و سقوط امپراتورى فرويدىand Fall of the Fervdian Empire) (The ((
Decline تإليف هانس وايسنك. 6 ) استاد دانشكده علوم انسانى دانشگاه تكنولوژى ماساچوستMIT) ) و سردبير مجله روان شناسى تاريخىPsychohistory) ) به سفارش مجله ((نيويورك)) تحقيقى را درباره شخصيت امام انجام داد كه در آن بر خواندن منابع موجود در زمان تإليف (سال 1979) و مصاحبه هايى با مسوولان دولتى و استادان ايرانى و برخى از خويشان و نزديكان امام(ره) استناد كرده است. اين پژوهش از اولين پژوهش هايى به شمار مى رود كه سعى كرده است شخصيت حضرت امام را از طريق دانش روان شناسى تجزيه و تحليل كند. موزليش تحقيق منتشر نشده ديگرى از زندگى امام دارد كه مفصل تر از تحقيق فوق است. اين تحقيق ((خمينى, رهبر انقلابى)) نام دارد و در كنگره تحقيقات تطبيقى انقلاب اسلامى كه در نوزدهم و بيستم ژانويه 1989 در دانشگاه هاروارد برگزار گرديد ارائه شد. شايان ذكر است پژوهش هاى روان شناسانه شخصيت ها عمدتا در اختيار سازمان هاى اطلاعاتى قرار مى گيرند. موزليش خود ذكر مى كند كه جيمى كارتر رئيس جمهور پيشين آمريكا ازCIA درخواست كرده است كه روان شناسانى را مكلف سازد تا درباره شخصيت امام (ره) تحقيقى انجام دهند; كه اين تحقيق ها هم انجام شد. 7 ) نياز به يادآورى نيست كه بطلان مسائل مذكور امرى آشكار است. اما احساس كرديم براى دادن تصويرى روشن از موضوع هايى كه نويسنده اين تحقيق بدانها پرداخته ذكرشان امرى ضرورى است. 8 ) از تحليل هاى سست و دور از واقع كه رد نمودن آنها بى نياز از دليل است.م 9 ) ((افسون (كارزما) و انقلاب ماكس وبر در ايران)) تإليف ران وان دورن, مجله
Acta – Politica, 1989,24,4,Oct, ص432-409. 10 ) استاد جامعه شناسى دانشگاه نيويورك. 11 ) پژوهشگر روسى در مدرسه عالى پژوهش هاى شرقى روسيه. وى تحقيق مذكور را در دانشگاه واشنگتن در ايالت ميسورى ايالات متحده هنگامى كه با بورس موسسه راكفلر در آن دانشگاه به سر مى برد انجام داد. نكته جالب توجه آن است كه ((ناش)) در حاشيه بحث خود ذكر مى كند: هنگامى كه حضرت امام(ره) نامه تاريخى خود را به ميخائيل گورباچف ارسال كردند و او را دعوت كردند كه علماى روسى را به حوزه علميه قم بفرستد تا از سرچشمه زلال معارف اصيل اسلامى به خصوص حكمت و عرفان بهره مند شوند, ناش نامه اى به سفارت ايران در مسكو ارسال كرده است و در آن علاقه مندى خود را در بهره ورى از علماى قم در زمينه عرفان اظهار نموده اما جوابى دريافت نكرده است. 12 ) اين جريان در ((مقدمه ناشر)) كتاب ((تعليقه اى بر شرح فصوص الحكم و مصباح الانس)), انتشارات پاسدار اسلام, تهران, 1365, ص7 ذكر شده است. 13 ) كند و كاو در اين گونه مفاهيم و ارزيابى ((ناش)) از آنها خارج از توانايى هاى وى است. شايد از اين روست كه دست به تإليف اين تحقيق زده است. 14 ) وى در سال 1984 در پى ارائه پايان نامه اى با عنوان ((نقش مجتهدان تهران در انقلاب مشروطه ايران)) مدرك دكتراى خود را از دانشگاه لندن دريافت كرده است.

/

حكومت دينى يا حكومت فقهى؟


قسمت اول

پيش درآمد
بحث از حكومت و متعلقات آن, گسترده دامن و داراى تاريخى كهن و ريشه دار است و گرچه حكيمان يونانى (سقراط, افلاطون و ارسطو) را تدوين گر اين مباحث دانسته اند, لكن ايرانيان باستان در ميدان عمل ـ حتى در دموكراسى هم ـ پيشگام تر از آنان بوده اند; فى المثل ((دياكو)) نخستين پادشاه ((ماد)) كه در آغاز امر دهقان زاده اى فعال و مورد اعتماد مردم بود, با آراى عمومى (دموكراسى) به پادشاهى برگزيده شد, و به يارى اكثريت خلق, پادشاهى هاى كوچك را برانداخت(1) ولى كوروش هخامنشى پس از انقراض سلسله مادها, ((سلطنت مطلقه)) را بر جاى آن نشاند و به دموكراسى اسپارتها از سر طعنه و تعريض برآمد.(2)
با اين حال به موجب بعضى مدارك عده اى معتقدند: در دوره هخامنشيان يك نوع دموكراسى اشرافى (آريستوكراسى) وجود داشته; يعنى قدرت و اختيارات اساسى شاه از مجلسى كه نماينده طبقات ممتاز ايران بوده, ناشى مى شده است.(3)
از دوران تدوين علوم به اين سو, با فراز و فرودهايش, همواره بحث از حكومت و توابعش از دلمشغوليهاى فيلسوفان, متكلمان, سياست شناسان و فقيهان بوده است و در اين عرصه, انگاره هاى مختلفى به ميدان تضارب افكار و هماوردگاه انديشه آمده اند, اما از آن هنگام كه نظريه ((ولايت فقيه)) از سوى حضرت امام خمينى, به عنوان تئورى عملى جانشين حكومت ((سلطنت موروثى)) مطرح گرديد, پژواك اثرش زمان شكن شد و عادت گردان, از اين رو گفت و گو در باب حكومت اسلامى, كاربردى و جدىتر شد و پس از گذشت هيجده سال از انقلاب اسلامى, همچنان از منظرهاى گوناگون مورد گفتمان دانشوران و پژوهشيان دينى و غير دينى است.
از زمره كسانى كه قدم به عرصه اين ديالوگ نهاده اند, دكتر عبدالكريم سروش است كه تاكنون سخنانى در اين باره القا نموده و مقالاتى نگاشته است. مقاله ((تحليل مفهوم حكومت دينى)) كه در مجله كيان به شماره 32 منتشر شده, چكيده اى از ديدگاه سياسى وى در باب حكومت است كه در آغاز گفتار, خلاصه اى از آن رقم مى خورد تا زمينه گفت و گو در جوانب امر فراهم آيد و بحث براى كسانى كه آن مقالت را نديده اند, نيز سودمند افتد.
چكيده انگاره منقود
نويسنده ياد شده بر اين باورست كه اولا: بحث از حكومت, بحثى فرافقهى و فرادينى است و بايد در عرصه هاى غير دينى و غير فقهى دين; يعنى كلام و انسان شناسى روشن گردد.
ثانيا: فقه, سرتا پا علمى دنيوى است.
ثالثا: حكومت دينى غير از حكومت فقهى است, وگرچه قلمرو هر دو, امور دنيوى است ولى تفاوت در اين است كه حكومت دينى, دنياى مردم ديندار را به طور حداقل آباد مى كند تا خود آنان, آخرتشان را آباد كنند, اما حكومت فقهى حداكثر توانايى اش حفظ ظواهرى است كه به كار اين دنيا مىآيد و نه لزوما به كار آخرت; يعنى حكومت فقهى فقط حداقلى از امر دنيا و آخرت مردم را سامان مى دهد و بس و براى آبادانى دنيا و آخرت چيزهاى ديگرى لازم است كه تإمين آنها از توان حكومت فقهى خارج است.
رابعا: ماهيت حكومت دينى و غير دينى يكسان است و هيچ فرقى ميان اين دو نيست و حكومت دينى تنها با عطف به جامعه دينداران بالعرض صبغه دينى به خود مى گيرد; يعنى دينى ناميدن حكومت به دو علت است: الف ـ غايت حكومت دينى, آباد كردن دنياى مردم ديندار است, ب ـ حكومت دينى را جامعه ديندار بنا كرده اند و حكومت غير دينى را جامعه غير ديندار.
حكومت از پيش خود چيزى به مردم نمى دهد, حكومت منبعث از مردم است و فقط آن چه را كه مردم دارند تجلى مى كند. همه رگ و ريشه حكومت از جامعه است و به مقدارى كه جامعه در آن مى ريزد واجد محتوا مى شود.
خامسا: حكومت دو جنبه دارد: يك جنبه مديريتى و روشى كه كاملا غير دينى است و يك جنبه ارزشى كه ذاتا فرادينى است و يك جنبه ارزشى ديگر كه ذاتا دينى است و حكومت خادم آنهاست و خلاصه آن كه دين از آن نظر كه دين است متكفل و متعهد پاسخ دادن به سوالات روشى و مديريتى نيست و اگر اين سوالات را به دين ارجاع دهيم مرتكب خطا شده ايم.

نقد و بررسى
ديدگاه هاى فوق, از زواياى گوناگونى, در خور نقد و بررسى است, كه تفصيل آن بيرون از حوصله مقاله است ولكن در حد ميسور گفت و گو را در محورهاى ذيل پى مى گيريم:
الف ـ ماهيت حكومت
ب ـ گستره فقه
ج ـ حكومت دينى
د ـ جهت گيرى علوم
هـ ـ فقه و برنامه ريزى
و ـ كرانه
الف ـ ماهيت حكومت
((حكومت مجموعه اى از سازمان هاى اجتماعى است كه براى تإمين روابط طبقات اجتماعى و حفظ انتظام جامعه به وجود مىآيد(4))), يا عبارت است از ((مجموعه نهادهاى فرمانروا, وظايف و اختيارات هر كدام از آنها و روابطى كه ميان اندام هاى حكومتى موجود است.))(5) به بيان ديگر ((حكومت به معناى سازمانى كه داراى تشكيلات و نهادهاى سياسى, مانند قوه مقننه, قوه قضائيه و قوه مجريه باشد, از عمده ترين عناصر و عوامل تشكيلات دولت است و دولت به وسيله اين نهادها تجلى و اعمال حاكميت مى كند. بدون ساخت تشكيلاتى و نهادهاى سياسى, دولت هرگز قادر نخواهد بود حاكميت خود را اعمال و به وظايف خويش عمل كند و هدف هاى سياسى پيش بينى شده را به مرحله اجرا درآورد.)) ناگفته نماند به ((مجموعه افرادى كه قوه مجريه را تشكيل مى دهند نيز حكومت اطلاق شده است.))(6)
برخى از صاحب نظران علم سياست خاطر نشان مى سازند: ((با وجودى كه معدودى از نويسندگان چنين اظهار داشته اند كه حكومت و دولت دو كلمه مترادف هستند, اكثريت مقامات صلاحيت دار چنين عقيده دارند كه حكومت يك وسيله و ابزار ضرورى دولت است و يا حكومت را مى توان سازمانى از دولت ناميد كه به طور عادى از سه قسمت (قوه مجريه, قوه مقننه و قوه قضائيه) به اضافه تشكيلات ادارى, تشكيل شده است; به عبارت ديگر, حكومت, يك دستگاه مهم و در واقع ضرورى مى باشد كه دولت به وسيله آن به وجود خويش ادامه داده و وظايف خود را اجرا كرده است, و هدف ها و سياست هايش ماهيت مى يابد.))(7)
جناب دكتر سروش معتقد است: ((حوزه بحث حكومت, كلام و انسان شناسى است و بحث درباره مسإله ولايت فقيه هم مشمول همين حكم است.)) اگر مراد از حكومت اعم از دينى و غير دينى است, اين سخن, ناروا و غير آزموده است, زيرا حكومت ماهيتا بحثى سياسى است و خاستگاه آن, فلسفه سياسى و حقوق اساسى است; نه علم كلام و فلسفه و اكنون كمتر كسى از سياست شناسان را سراغ داريم كه به تقسيم ارسطو پاى بند شده باشد و تفكيك علوم را گردن ننهد.
و اگر منظور آن است كه حكومت دينى در قلمرو علم كلام و مقدم بر فقه است, اين گفتار از جهتى درست و از منظرى نادرست است, زيرا همه كسانى كه در مسإله ولايت فقيه دچار مشكل شده اند, از يك بعد موضوع را مورد مطالعه قرار داده اند.
برخى تنها از نگاه رواياتى چون مقبوله عمر بن حنظله و مشهوره ابى خديجه(8) و امثال آن به مسإله پرداخته اند و در معبر نقض و ابرام هاى سندى و دلالتى روايات, زمين گير شده, قلمرو حكومت ولى فقيه را محدود به سرپرستى ايتام و صغار و اموال مجهول المالك دانسته, از حقيقت فاصله گرفته اند.(9)
پاره اى ديگر از زاويه فلسفه سياسى و حقوق اساسى به حكومت اسلامى نگريسته, آن را با سيستم هاى حكومتى رايج در مغرب زمين مقايسه كرده اند و در اختيارات و وظايف و مشروعيت و مقبوليت ولايت فقيه مسإله دار شده اند.
عده اى هم مسإله را در حوزه كلام و انسان شناسى انگاشته اند و از زواياى ديگر غفلت نموده اند, همچنان كه عده اى ديگر تفسيرى عرفانى ـ ولايى از موضوع ارائه كرده اند, در حالى كه ولايت فقيه يا حكومت اسلامى اين همه هست ولى هيچ كدام به تنهايى نيست, چرا كه در اسلام, اخلاق, سياست, حقوق, اقتصاد, عقايد و عرفان از پيوند وثيقى برخوردارند كه تفكيكشان به غايت دشوار است.
اسلام شناس سترگ و بلند آوازه, علامه طباطبايى درباره ترابط و پيوند تعاليم بلند اسلام مى فرمايد: ((قرآن مجيد به وسيله آيه هاى ((و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شىء;(10) و ما اين كتاب را بر تو فرو فرستاديم كه بيانگر همه چيز است)) و ((لا رطب و لايابس الا فى كتاب مبين;(11) هيچ تر و خشكى نيست مگر آن كه در كتاب آشكار (قرآن) است)) و آيه هاى ديگر, مخالفان را دعوت به مقابله كرده است.
زيرا هر كس در متن تعاليم اسلام سير كند, (اعم از كلياتى كه در قرآن بيان شده و جزئياتى كه به مفاد ((ما اتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا))(12) و ((لتحكم بين الناس بما اريك الله))(13) به پيامبر ارجاع داده است) درمى يابد كه اسلام از بيان هيچ امرى از كوچك تا بزرگ فروگذار ننموده, از معارف الهى فلسفى و اخلاق فاضله تا قوانين و احكام فرعى در عبادات و معاملات و سياسيات و اجتماعيات و هرچه كه به فعل و عمل انسان ارتباطى دارد.
تمام اين تعاليم بر اساس فطرت و اصل توحيد بيان و بنا شده, به طورى كه تفصيلات آنها, پس از تحليل, به اصل توحيد باز مى گردد و اصل توحيد به آن تفاصيل)).(14)
آرى به علت پيوند تعاليم آسمانى به هم است كه امام على(ع) معاويه را سرزنش مى كند كه سياستش از اخلاق دينى انگيخته نمى شود: ((سوگند به خدا, فهم سياسى حيله گرانه معاويه بيش از من نيست, كارى كه او مى كند, حيله گرى و انحراف است. اگر حيله بازى در اداره انسان ها منفور و وقيح نبود, از حيله سازترين مردم بودم, ولى هر حيله سازى, انحراف و هر انحرافى كفرى است… .))(15)
حتى آن چه در سوره ماعون آمده كه همين نويسنده منقود, در نوشتار ديگرى دليل بر غير ايدئولوژيك بودن دين, پنداشته, گواه قطعى بر پيوند معارف و احكام شريعت است از اين رو مى خوانيم: بسم الله الرحمن الرحيم ارإيت الذى يكذب بالدين (درباره عقايد) فذلك الذى يدع اليتيم و لا يحض على طعام المسكين (درباره مواسات در اقتصاد اسلامى) فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون (درباره نماز) الذين هم يراون (درباره اخلاق) و يمنعون الماعون (درباره زكات و اقتصاد اسلامى).
بنابر اين حكومت اسلامى از آن رو كه دنباله ((امامت)) است و همه حقوق و اختياراتى كه پيامبر اسلام(ص) و امامان معصوم(ع) دارند به نحو مطلق به ولى فقيه, تعلق مى گيرد, بحثى كلامى است و از آن حيث كه اين اختيارات و حقوق بر افعال و رفتار ديگران نيز تإثير مى گذارند و موضوع علم فقه, به اصطلاح, افعال مكلفين است, مسإله بايد در فقه هم مورد بحث قرار گيرد تا حدود و ثغور اين اختيارات و ميزان نفوذ تصرفات و اجازات ولى فقيه و حقوق متقابل مردم معلوم شود. و از آن جهت كه حكومت اسلامى هم هويتى سياسى دارد, جزو مباحث فلسفه سياسى و حقوق اساسى نيز به شمار مى رود و از آن باب كه ولى فقيه, مشروعيتش (به معناى حق حكومت) را از آسمان مى گيرد (گرچه مقبوليتش زمينى و مردمى است) و مردم با او به عنوان نايب امام زمان(عج) بيعت مى كنند, پس چهره اى معنوى و مورد تقدس و احترام هم قلمداد مى شود و وجودش حجت و دليل, كه امام عصر(عج) فرمود: ((فانهم حجتى عليكم و انا حجه الله;(16) وجود فقيهان حجت من بر شماست و من حجت خدا هستم.))

ب ـ گستره فقه
نويسنده ياد شده, بخش عمده اى از گفتمانش را به تشريح ادعاى دنيوى بودن فقه اختصاص داده, مى گويد: ((فقه سرتاپا علمى دنيوى است, چون اولا: متكفل صحت و فساد ظاهرى اعمال است و ثانيا: انواع حيله ها در آن راه دارد. و اين شإن هر نظام حقوقى بشرى است. لذا حكومت فقهى, سراپا حكومتى دنيوى است و نمى بايد به بهانه تإمين آخرت, از ناكامى هاى دنيايى اش چشم پوشيد, چرا كه آن را جز براى دنيا نساخته اند و اگر كارى در دنيا از آن برنيايد, به طريق اولى كارى در آخرت هم از آن ساخته نيست.))(17)
آن گاه در تبيين مدعايش مى نويسد: ((براى مثال, ((اسلام آوردن)) را در نظر آوريد. ((اسلام آوردن)) از نظر فقهى عبارت است از گفتن ((اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله)), از چشم فقيه كسى كه اين جمله را به زبان آورد مسلمان است. فقيه هيچ كارى به اين كه در دل آن فرد چه مى گذرد, ندارد و نمى تواند داشته باشد. اين نوع اسلام آوردن فقط به درد دنيا مى خورد… به عنوان مثال دوم, ((نماز)) را در نظر بگيريد. به لحاظ فقهى, فرد پيش از نماز و هنگام نماز خواندن بايد آداب خاصى را به جا آورد; مثلا بايد به نحو خاصى وضو بگيرد, رو به كعبه بايستد, سوره هاى خاصى را قرائت كند و حركات معينى را انجام بدهد. حال اگر فرد آداب و شرايط نماز را به نحو صحيح به جا آورد, اما از ابتدا تا انتهاى نماز ذهنش مشغول به داد و ستد در بازار باشد, نمازش به لحاظ فقهى صحيح و بدون اشكال است; يعنى فقيه حكم مى كند كه نماز آن فرد درست است و محتاج قضا نيست. اين نماز فقه پسند هست, اما نماز حقيقى نيست. لكن فقه بيش از ظاهرى از آن را لمس و مس نمى كند.))(18)
اولا: ذكر دو مثال فوق, نويسنده را در اثبات مدعا (دنيوى بودن همه فقه) كمك نمى كند, زيرا در صورتى كه كسى علم يا اطمينان داشته باشد كه گوينده شهادتين اعتقاد قلبى به آنها ندارد بسيارى از فقها به اسلام او حكم نمى كنند كجا رسد كه از روى سخره بگويد. علاوه بر اين كه, اين حكم از بركات دين است چرا كه در دنيا, زمينه بدگمانى را از بين مى برد و در آخرت به كارهاى كسانى كه به اين حكم, ترتيب اثر داده اند, پاداش مى دهد. درباره نماز توصيف شده, هم ـ به فرض پذيرش ادعاى فقه پسند بودن آن ـ بايد گفت كه به درد آخرت مى خورد; نه دنيا! و چه فايده اخرويى بالاتر از اين كه نمازگزار را به خاطر اداى اين نماز, مواخذه بر ترك عبادت نكنند, و اتفاقا عبادت اكثر مردمان از اين نوع است, زيرا همه كه از معرفت نويسنده ياد شده برخوردار نيستند و به مقام حق اليقين و فنإ فى الله نرسيده اند! افزون بر آن, كارهايى كه مكلفان انجام مى دهند, داراى شرايطى هستند كه در چهار مرحله بحث مى شوند:
1ـ شرايط تكليف (عقل, قدرت, بلوغ, علم)
2ـ شرايط صحت (شكل درست عمل, نبود مانع و خلوص نيت)
3ـ شرايط قبولى (تقوا, پذيرش ولايت, رعايت وظايف اخلاقى و اجتماعى)
4ـ شرايط كمال (معرفت, سختى عمل, نشاط در كار, حضور قلب و…)
بحث از شرايط تكليف و صحت و فساد در قلمرو علم فقه است و بحث از شرايط قبولى و كمال در حوزه علم اخلاق همان طور كه گفت و گو از ثواب و عقاب اعمال, در ساحت علم كلام است. بنابراين در علم فقه, از نيت نيز بحث مى شود و مى گويند: اگر عمل عبادى, بدون خلوص نيت به جا آورده شود, مقبول نمى افتد, لكن احراز اين شرط بر عهده خود مكلف نهاده شده چرا كه دست يافتن به ما فى الضمير آدميان, كف بينى و درون خوانى مى طلبد كه در صلاحيت فقيهان نيست و چنين ادعايى هم ندارند از آن گذشته عمده ترين مستند فقيهان در استنباط احكام, آيات و روايات است, بنابراين نسبت عدم درك حقيقت احكام به فقه و فقها, ناروا و بى مورد است, زيرا پيامبر(ص) و ائمه معصومان ـ عليهم السلام ـ نيز همين احكام را جارى مى كرده اند.
البته با به هم آميختن اين مباحث و عدم تفكيك ميان حوزه هاى فقهى, كلامى و اخلاقى, نبايد انتظار داشت كه بحث سر از مغالطه در نياورد و گوينده در تحير نماند.
ثانيا: دنيايى ديدن يكسره فقه, آهن سرد كوبيدن و خشت بر دريا نهادن است و روشن ترين دليل بر رد اين پندار, كتاب هاى پرحجم مكاسب محرمه در فقه اسلامى است كه گستره فقه را از دنيا به آخرت مى كشانند; در مثل رباخوارى در محاسبات دنيوى و مبادلات اقتصادى نه تنها مذموم نيست بل بانكدارى امروز دنيا بر شاخ آن مى چرخد, با اين كه در شريعت اسلامى با غلظت تمام تحريم شده است. خريد و فروش و مصرف گوشت خوك ـ به خاطر مقرون به صرفه بودنش ـ در بسيارى از كشورهاى غير اسلامى, امرى رايج است, در حالى كه فقه اسلامى آن را حرام مى داند. هم چنين خريد و فروش اشياى متنجس كه قابل تطهير نيستند و بيع كالى به كالى و… همه اينها حرام و معامله آنها ممنوع است با اين كه از نظر مصالح و فوايد دنيوى, اين نوع داد و ستدها سودمند نيز هستند.
اگر قطره اى خون در چند تن روغن ريخته شود, بر اساس فقه اسلامى غير قابل مصرف است, با اين كه خسارات ناشى از دور ريختن آن قابل انكار نيست.
بنابراين وقتى در باب داد و ستد و معاملات, مدعاى يكسره دنيايى بودن فقه, راست نيايد, در باب عبادات اين مدعا را گفت و گو چه حاجت است.
بارى, علم فقه از گسترده ترين علوم اسلامى است كه همه شوون زندگى بشر را در بر مى گيرد. چه مسائلى كه در جهان امروز تحت عنوان انواع مختلف حقوق: حقوق اساسى, حقوق مدنى, حقوق جزايى, حقوق ادارى, حقوق سياسى و حقوق خانوادگى و… بحث مى شود كه با نام هاى ديگر در ابواب فقه پراكنده است و چه مسائلى كه از قلمرو حقوق امروز بيرون است مانند عبادات.
به عبارت علمى, فقه را به دو بخش عبادات و معاملات تقسيم كرده اند,(19) مراد از عبادات, مجموعه وظايف و كارهايى است كه آدمى, مكلف به انجام دادن آنهاست و از شرايط به جا آوردن آنها قصد تقرب به خداوند است و اگر قصد و غرض ديگرى در كار باشد تكليف ساقط نمى شود مانند نماز, روزه و حج و مراد از معاملات, آن وظايف و احكامى است كه در به جا آوردن آنها, قصد تقرب شرط نيست همچون: خريد و فروش, اجاره, طلاق, نكاح و…(20)
ناگفته پيداست كه به جا آوردن عمل با قصد قربت تنها به كار آخرت مىآيد و به معناى آن است كه در عالم آخرت مكلف را مواخذه نخواهند كرد كه چرا به وظايفش عمل نكرده است.
به بيان ديگر, تمام احكامى كه در فقه مورد بحث قرار مى گيرند به دو دسته تكليفى و وضعى تقسيم مى شوند, احكام تكليفى, تابع مصالح و مفاسد واقعى هستند; يعنى در شريعت اسلامى هيچ حكمى بدون علت و انگيزه واقعى صادر نشده است, از اين رو در مورد هر حكم تكليفى يا مصلحت و فايده اى كه به دست آوردن آن براى مكلف مفيد است, وجود دارد يا مفسده و خسارتى كه دفع آن لازم است.(21)
اگر در متعلق و مورد حكمى (مانند نماز) مصلحت و فايده اى الزامى وجود داشته باشد كه احراز آن براى سعادت دنيا يا آخرت آدمى يا جامعه, مفيد است آن حكم را وجوب و آن فعل را واجب گويند و اگر احراز آن مصلحت و فايده مطلوب شريعت است ولى به مرتبه الزام نمى رسد آن را مستحب گويند و اگر در مورد حكمى, مفسده و زيانى قطعى وجود داشته باشد مانند غيبت يا باده گسارى كه ارتكاب آن به زيان دنيا يا آخرت آدمى و يا جامعه باشد آن فعل را حرام و حكمش را حرمت مى گويند ولى اگر پرهيز از آن مفسده, مطلوب شريعت است ولى به سرحد حرمت نمى رسد آن را مكروه مى دانند و اگر عملى فاقد مصلحت و مفسده باشد و يا اين كه سود و زيانش برابر افتد, آن را مباح مى خوانند.
بنابراين در همه احكام تكليفى يك سوى معادله آخرت است و در پاره اى از موارد تمام ملاك مربوط به آخرت است; فى المثل كسى كه نمازش از سر غفلت و سهو يا تعمد قضا مى شود, جز بلاى خسرانى كه دامنگير خودش شده, چه زيانى به ديگران رسانده است و آيا مى توان تصويرى دنيوى از اين مسإله ارائه كرد؟
علاوه بر اين كه ادعاى يكسره دنيايى بودن فقه را شريعت نمى پذيرد, هيچ فقيهى نيز اين پندار را تإييد نمى كند. تنها فقيهى, در تاريخ تشيع, كه توانست حكومت اسلامى را در قالب فلسفه سياسى ارائه نموده, از تئورى به عمل درآورد, حضرت امام خمينى بود كه فرمود: ((حكومت در نظر مجتهد واقعى فلسفه عملى فقه در تمامى زواياى زندگى بشريت است, حكومت نشان دهنده جنبه عملى فقه در برخورد با تمامى معضلات اجتماعى و سياسى و نظامى و فرهنگى است.))(22)
صاحب همين نظريه, سياست را در دو حوزه دنيوى و اخروى مطمح نظر قرار مى دهد و در تعريف آن مى فرمايد: ((سياست به معناى اين كه جامعه را راه ببرد و هدايت كند به آن جايى كه صلاح جامعه و صلاح افراد است, اين در روايات ما براى نبى اكرم با لفظ سياست ثابت شده است… همانى كه در قرآن صراط مستقيم گفته مى شود و ما در نماز مى گوييم… ملت و اجتماع و اشخاص را راه ببرد به يك صراط مستقيمى كه از اين جا شروع مى شود و به آخرت ختم مى شود و الى الله است. اين سياست مختص به انبيا و اوليا است.))(23)
خلاصه كلام آن كه گزاره هاى دينى و مذهبى را بر دو گونه تقسيم كرده اند:
1ـ گزاره هاى اخبارى
2ـ گزاره هاى انشايى
گزاره هاى اخبارى كه از ((هست ها و نيست ها)) سخن مى گويند, در قلمرو علم كلام و عقايد قرار دارند و گزاره هاى انشايى كه از ((بايدها و نبايدها)) بحث مى كنند, بر دوقسمند, زيرا يا ناظر به درون آدمى اند كه در حوزه علم اخلاق جاى دارند يا به مسائل بيرون از نفس مى پردازند كه در عرصه علم فقه به شمار مى روند; به بيان ديگر, شريعت در دو بخش عقيده و عمل تجلى مى كند, هيچ يك از اين دو به تنهايى نجات بخش نيستند, سعادت دنيا و آخرت تنها در پرتو ايمان به مذهب و عمل به احكام شريعت و تخلق به اخلاق اسلامى است. از اين رو گفته شده: ((الدنيا مزرعه الاخره)). (24)
ادامه دارد.

پاورقي ها:پانوشت ها: 1 ) رك : مرتضى راوندى, تاريخ اجتماعى ايران, ج1, (چاپ دوم: اميركبير, تهران, 1347) ص138. 2 ) رك: هرودوت, تاريخ هرودوت, با ترجمه و توضيحات هادى هدايتى, كتاب اول (انتشارات دانشگاه تهران, بهمن 1336) بند153, ص234. 3 ) مرتضى راوندى, تاريخ تحولات اجتماعى (چاپ دوم: شركت سهامى كتابهاى جيبى, 1358) ص159. 4 ) فرهنگ علوم سياسى, گردآورى و تدوين: على آقا بخشى با همكارى مينو افشارى راد, (چاپ دوم: مركز اطلاعات و مدارك ملى ايران, تهران بهار 1375) ص160. 5 ) ابوالفضل قاضى, حقوق اساسى و نهادهاى سياسى, ج1 (چاپ چهارم: انتشارات دانشگاه تهران,دىماه1372),ص422. 6 ) عباسعلى عميد زنجانى, فقه سياسى, ج اول (چاپ اول: انتشارات اميركبير, 1366) ص;94 محمد جعفر جعفرى لنگرودى, ترمينولوژى حقوق (انتشارات ابن سينا, آبان ماه 1346) ص249. 7 ) كارلتون كلايمر رودى, توتون جميز آندرسن, كارل كويمبى, آشنايى با علم سياست, ترجمه بهرام ملكوتى, ج1 (مهرماه 1348) ص41. 8 ) وسائل الشيعه,ج18(داراحيإالتراث العربى,بيروت)ص99ـ100. 9 ) رك: الاجتهاد و التقليد من التنقيح فى شرح العروه الوثقى (چاپ سوم: دار الهادى للمطبوعات, قم, 1410 هـ.ق) ص422 ـ 423. 10 ) نحل (16) آيه89. 11 ) انعام (6) آيه59. 12 ) آن چه را رسول خدا(ص) براى شما آورده بگيريد و اجرا كنيد و از آن چه نهى كرده, خوددارى نماييد[ .حشر(59) آيه]7 13 ) ما اين كتاب را به حق بر تو نازل كرديم تا به آن چه خداوند به تو آموخته, در ميان مردم حكومت كنى[ .نسإ(4) آيه]105 14 ) الميزان فى تفسير القرآن, ج1 (موسسه مطبوعاتى اسماعيليان قم) ص62. 15 ) محمد تقى جعفرى, ترجمه و تفسير نهج البلاغه, ج5, (دفتر نشر فرهنگ اسلامى, چاپ اول, تابستان 1360) ص187. 16 ) وسائل الشيعه, ج18, ص101. 17 ) مقاله ((تحليل مفهوم حكومت دينى)),كيان,شماره32,ص13. 18 ) همان, ص8. 19 ) امام خمينى, احكام شرعى را به چهار باب : ((عبادات, معاملات, ايقاعات و سياسيات)), تقسيم كرده است (تهذيب الاصول, ج2, ص507) و آيه الله سيد كاظم يزدى, در مسإله 29 عروه الوثقى به سه قسم: ((عبادات, معاملات و عاديات)). 20 ) تعريف فوق, از تعاريف مشهور است و آيه الله شهيد مطهرى نيز در ((آشنايى با علوم اسلامى (فقه) ص90)) همين گونه آورده اند, لكن مختصر اختلافى در ميان فقيهان وجود دارد; فى المثل پاره اى در لزوم قصد قربت در ((خمس)) و ((زكات)) تإمل دارند, با اين كه اين دو جزو عبادات ذكر شده اند و برخى نيز در ((وقف)) و ((عتق)), قصد قربت را معتبر مى دانند با اين كه اين دو را جزو معاملات قلمداد كرده اند. 21 ) در اين كه هيچ حكمى بدون علت صادر نشده, ترديد نيست ولى در اين كه مصلحت در جعل حكم است يا مصلحت و مفسده در متعلق حكم, مورد اختلاف است; ديدگاه اكثر فقيهان, قول دوم است. 22 ) صحيفه نور (مجموعه رهنمودهاى امام خمينى)ج21,ص98. 23 ) همان, ج13, ص217 ـ 218. 24 ) بحارالانوار, ج67, ص225.

/

تحليل ژئوپلتيكى بحران افغانستان


افغانستان كشورى است با مساحت 647497 كيلومتر مربع(1) كه در منطقه جنوب غرب آسيا واقع شده و از حيث توپوگرافى, بخش شرقى فلات ايران را تشكيل مى دهد.
اين كشور از شمال به كشورهاى تركمنستان, ازبكستان و تاجيكستان, از غرب به كشور ايران, از جنوب به كشور پاكستان و از شرق به كشورهاى پاكستان, چين و تاجيكستان محدود مى گردد.
افغانستان از حيث موقعيت ژئوپلتيكى, اولا: داراى موقعيت برى بوده و از دسترسى به آب هاى آزاد جهان محروم است, و از اين جهت شديدا دچار مشكل مى باشد. ثانيا: در مسير ارتباط آسياى ميانه به اقيانوس هند قرار گرفته است كه اين موقعيت ژئوپلتيكى در دوران جنگ سرد, افغانستان را در سيكل رقابت قدرت هاى جهانى (آمريكا و شوروى) وارد كرده بود و تجاوز ارتش سرخ شوروى در سال 1979م و واكنش هاى متقابل آمريكا را به دنبال داشت. پس از دوران جنگ سرد, و در حال حاضر نيز افغانستان از سوى قدرت هاى منطقه اى و جهانى فاقد امكان دسترسى به آسياى ميانه, به عنوان پل ارتباط نگريسته مى شود كه مى تواند راهى را از اقيانوس هند به آسياى ميانه بگشايد. ثالثا: مجاورت افغانستان با جمهورى اسلامى ايران به عنوان كشورى كه با آمريكا در تضاد مى باشد از ديد آن كشور از دو جهت داراى اهميت ويژه است: اول آن كه مى تواند به عنوان اهرم فشار عليه جمهورى اسلامى ايران به كار گرفته شود, دوم اين كه جلوگيرى از حضور و نفوذ ايران در افغانستان مى تواند از حضور جمهورى اسلامى ايران در آسياى ميانه و كشورهاى فارسى زبان و نيز اتصال ارضى بين ايران و چين به عنوان مخالفين مشترك آمريكا در سطح جهانى ممانعت به عمل آورد.
از حيث توپوگرافى افغانستان سرزمينى است كه بخش عمده آن را ارتفاعات و كوهستان هاى بلند, به ويژه در بخش جنوبى, مركزى, شمالى و شرقى در بر گرفته است و بخش شرقى آن به فلات پامير كه به بام جهان شهرت دارد متصل مى گردد. بخش غربى و جنوب غربى و حاشيه شمالى آن را سرزمين هاى پست و كم ارتفاع تشكيل مى دهد كه از غرب به كويرهاى داخلى فلات ايران و از شمال به دشت ها و صحارى آسياى ميانه مى پيوندد. وضعيت توپوگرافى افغانستان بر شكل گيرى موزائيك اقوام و شكل ارتباط با پيرامون و نحوه همگرايى و واگرايى ملى تإثير گذاشته و بستر مناسبى را براى شكل گيرى نوع خاصى از عمليات نظامى فراهم آورده كه تجلى آن را در شكل مبارزه گروه هاى مبارز افغانى در برابر ارتش سرخ شوروى مى توان يافت.
جمعيت افغانستان در سال 1995 در حدود 20/1 ميليون نفر برآورد شده است كه 20 درصد آنها در مكان هاى شهرى و 80 درصد در مناطق روستايى و عشايرى سكونت دارند. مردم افغانستان در زمره فقيرترين مردم جهان محسوب گرديده و از نظر شاخص هاى جمعيتى و رفاه اجتماعى در وضعيت نامطلوبى قرار دارند. به عنوان مثال ميزان مرگ و مير جمعيت 22 در هزار, و ميزان دسترسى به آب آشاميدنى بهداشتى 21 درصد مى باشد. ميزان مرگ و مير كودكان 154 در هزار و اميد زندگى براى مردان, 45 سال و براى زنان 46 سال برآورد شده است.(2) درآمد سرانه مردم افغانستان در حدود 200 دلار و ميزان باسوادى در كشور 29 درصد بوده و يك تخت بيمارستانى براى 2054 نفر و يك پزشك براى 6866 نفر قابل تإمين است.(3) اين شاخص ها مويد وجود فقر و مصيبت در بين مردم افغانستان است.
ساختمان ملت در افغانستان تركيبى است و داراى موزائيك قومى و مذهبى خاصى است. اين تركيب نشان مى دهد كه از حيث قومى, اكثريت را پشتون ها با نسبت 38درصد از كل جمعيت كشور تشكيل مى دهند. در رده هاى بعدى به ترتيب تاجيك ها با 25 درصد و هزاره ها با 19 درصد و ازبك ها با 6 درصد قرار دارند. ساير اقوام را بلوچ ها تركمن ها و غيره تشكيل مى دهند.
از حيث زبانى 35 درصد جمعيت با زبان پشتو تكلم مى كنند و 50 درصد شامل تاجيك ها و هزاره ها به زبان فارسى درى و 11 درصد نيز به زبان هاى تركى شامل ازبكى و تركمنى صحبت مى نمايند.
از حيث دينى حدود 99 درصد جمعيت افغانستان را مسلمانان تشكيل مى دهند كه 84 درصد آنان سنى و 15 درصد شيعه مذهب اند.(4)
الگوى پخش ملت در پهنه سرزمين, بيانگر وجود آرايش فضايى خاص همراه با تمايز سرزمينى است, به طورى كه عرصه هاى پخش و استقرار اقوام و مذاهب با يكديگر متفاوت است. پشتون ها كه اكثريت را تشكيل مى دهند در مناطق جنوب شرق, جنوب, مركز و غرب كشور پراكنده اند و مكان هاى جغرافيايى عمده اى چون كابل, جلال آباد و قندهار را در خود جاى داده اند. دنباله ناحيه پشتون (پتان) به داخل كشور پاكستان كشيده شده و ايالت سر حد (پيشاور) و بخشى از ايالت بلوچستان را شامل مى گردد.
تاجيك هادرمناطق شمال شرقى,شمال كابل و شمال غرب كشور پراكنده اند و شهرهاى بزرگ فيض آباد و هرات را در بر مى گيرند. دنباله منطقه تاجيك نشين به داخل خاك كشور تاجيكستان كشيده مى شود.
ازبك ها در بخش مركزى منطقه شمال افغانستان پراكنده اند و در واقع بخشى از ناحيه ازبك نشين آسياى ميانه به حساب مىآيند كه به وسيله دالان ارتباطى باريكى با كشور ازبكستان مرتبط مى گردند.
هزاره ها در منطقه مركزى افغانستان و غرب كابل و قسمتى از شرق كشور پراكنده اند و تا حدى منطقه حايل بين مناطق پخش سه قوم پشتون, تاجيك و ازبك را در بر مى گيرند.
بلوچ ها در منطقه جنوب غربى پراكنده بوده كه دامنه آنها به مناطق بلوچ نشين ايران و پاكستان كشيده مى شود. تركمن ها در حاشيه شمال غرب و شمال كشور استقرار داشته و دامنه آنها به خاك كشور تركمنستان كشيده مى شود.(5)
موزائيك اقوام در افغانستان بيانگر اين نكته است كه به جز قوم هزاره بقيه اقوام بخشى از ناحيه بزرگ تر مربوط به خود هستند كه زبانه هاى آن به داخل خاك افغانستان كشيده شده است و در مورد قوم پشتون به نظر مى رسد كه پخش اكثريت آن در داخل افغانستان قرار دارد.
موزائيك پخش گروه هاى مذهبى افغانستان بيانگر اين نكته است كه شيعيان عمدتا در بخش مركزى اين كشور پراكنده اند(6) و الگوى پخش آنها تا اندازه اى بر الگوى پخش قوم هزاره تطبيق مى نمايد. در بخش هاى شمال شرقى و جنوبى و جنوب غربى و تا اندازه اى غرب كشور اهل سنت پراكنده اند. در واقع تا اندازه اى مى توان گفت كه الگوى پخش شيعيان عمدتا بر قلمروهاى هزاره نشين و الگوى پخش اهل سنت عمدتا بر قلمروهاى پشتون نشين, تاجيك نشين, ازبك نشين و بلوچ نشين تطبيق مى نمايد. هرچند اقليت هاى شيعه در هر يك از قلمروهاى مزبور مشاهده مى شوند.
از نظر تاريخى افغانستان كنونى گاهى اوقات پاره اى از قدرت سياسى حاكم بر فلات ايران محسوب مى شده است ولى در شرايطى كه قدرت سياسى داخل فلات تضعيف مى گرديده, اين منطقه به صورت يك واحد خودمختار سوداى استقلال داشته است. تحت شرايطى نيز از محدوده جغرافيايى افغانستان كنونى قدرت هاى سياسى بزرگى پا به عرصه وجود گذاشته كه به سوى جنوب (شبه قاره و پنجاب) و غرب (ايران) به توسعه طلبى پرداخته اند; به عنوان مثال مى توان به قدرت سلطان محمود غزنوى در اوايل قرن يازدهم ميلادى و لشكركشى او به شبه قاره هند اشاره كرد.(7) هم چنين سلسله هاى بعدى كه قرن ها بر شبه قاره و پنجاب فرمانروايى كردند عمدتا منشإ افغانى داشتند كه براى نمونه مى توان از سلسله غوريان, خلجى ها و سلاطين لودهى(8) نام برد. پس از استقرار امپراتورى بزرگ تيموريان شبه قاره در سال 1526م كه به وسيله ظهيرالدين بابر انجام پذيرفت, كسى كه توانست اين امپراتورى را براى مدتى ساقط نمايد ((شيرشاه سورى)) بود كه قيافه قهرمان ملى افغانان را به خود داده بود و ((همايون شاه)) را از سلطنت خلع و مجددا حكومت افغانان را بر شبه قاره برقرار نمود.(9)
افاغنه به رهبرى اشرف افغان, هم چنين در اواخر سلطنت صفويه به سوى غرب گسترش يافته و اين امپراتورى را در اصفهان ساقط نمودند. پس از حمله نادر به دهلى و بازگشت او و پيدايش خلا قدرت در شبه قاره, مجددا حكومت نوع افغانى به رهبرى ((احمد خان ابدالى)) در پنجاب و شبه قاره برقرار گرديد.(10)
در مجموع تاريخ شبه قاره بيانگر اين نكته است كه اين منطقه بارها به وسيله نيروهاى سياسى گسترش يابنده اى كه يا منشإ افغانى داشته و يا با منشإ آسياى ميانه از افغانستان كنونى گذر كرده اند به تصرف درآمده و براى قرن ها بر آن حكومت رانده اند.
پس از پيدايش انگليسى ها در شبه قاره و تصرف سند و پنجاب در اواسط قرن نوزدهم, قدرت گسترش يابندگى افاغنه از بين رفت و كشور افغانستان كنونى نيز با جدايى از ايران شكل گرفت كه انگلستان در اين زمينه نقش موثرى داشت; و به نظر مى رسد هدف آنها, ايجاد يك واحد سياسى حايل در مسير دستيابى روسيه رو به گسترش به شبه قاره بود. دولت ايران نيز به دليل ضعف و ناتوانى در مقابل قدرت روزافزون انگليسى ها در منطقه, به ناچار تن به امضاى قراردادى در سال 1231 هـ.ش داد كه به موجب آن استقلال افغانستان و جدايى هرات از ايران را به رسميت مى شناخت.(11) بدين ترتيب دولت ملى براى سال هاى بعد در افغانستان بر سر كار آمد. ولى افغانستان به لحاظ مجاورت با شوروى سابق مورد توجه آن كشور قرار داشت و به همين دليل در اوايل سال 1357هـ.ش با انجام كودتايى ميدان براى حاكميت كمونيست ها و حضور ارتش سرخ در اين كشور فراهم شد.(12) عدم تناسب حكومت كمونيست ها با فرهنگ مردم مسلمان افغانستان, باعث شكل گيرى نهضت مقاومت اسلامى در آن گرديد و تشكل هاى مبارز تحت عنوان كلى مجاهدين افغان به وجود آمدند. مبارزه جدى و سخت كوشانه آنها منجر به عقب نشينى ارتش سرخ و سقوط دولت دست نشانده و به قدرت رسيدن مجاهدين مسلمان در افغانستان گرديد. ولى متإسفانه بروز اختلافات فرقه اى بين گروه ها و سازمان هاى جهادى منجر به پيدايش تراژدى جنگ داخلى گرديد كه به بهاى تضعيف قوه ملى كشور افغانستان و فقر مضاعف و درماندگى مردم مظلوم اين كشور تمام شد و ابعاد آوارگى اين ملت را در داخل و خارج از افغانستان توسعه داد.
ادامه دارد

پاورقي ها:پانوشت ها: 1 ) اطلس كامل گيتاشناسى, سازمان جغرافيايى و كارتوگرافى گيتاشناسى (چاپ ششم, تهران, 1374) ص12.
World Population, 1995,UNFPA,P.64. World Population Data Sheet 1995,prb.
The State of (2
canamlA dlrow ehT Newjersey, P.737. 6991, (3
I bid, p.737 (4 5 ) شاليان, ژرار ـ پيرراژو, ژان, اطلس استراتژيك جهان, ترجمه دكتر ابراهيم جعفرى (تهران, انتشارات اطلاعات, 1366) ص134. 6 ) لاكست, ايو; مسائل ژئوپلتيك, ترجمه دكتر عباس آگاهى (تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, 1368) ص68. 7 ) مجموعه مقالات پيرامون افغانستان, مركز تحقيقات افغانستان (تهران, 1370) ص144.
ycatS ,natsikaP International, London, 1977, P.90. (8 9 ) آفتاب اصغر, تاريخ نويسى فارسى در هند و پاكستان, خانه فرهنگ جمهورى اسلامى ايران (لاهور, 1364) ص330. 10 ) مجموعه مقالات پيرامون افغانستان, همان, ص145. 11 ) تاريخ معاصر ايران, وزارت آموزش و پرورش (تهران, 1365) ص42. 12 ) مجموعه مقالات پيرامون افغانستان, همان, ص176.

/

ماه رمضان ؛ بهار انس با قرآن


اشاره
ماه مبارك رمضان, ماه تولد قرآن, ماه انس با قرآن, ماه بهار قرآن, و ماه شناخت و بهره بردارى فكرى و عملى از قرآن فرا مى رسد.
ماهى كه در شب قدر آن, قلب پيامبر اكرم(ص) همه قرآن را از امين وحى, فرا گرفت و قرآن از لوح محفوظ بر قلب وسيع و نورانى بزرگ ترين پيامبران منعكس شد, ماهى كه همه ما با روزه گرفتن و عبادت و مناجات و دعا, با زمينه سازى و آمادگى معنوى به استقبال دريافت قرآن مى رويم, و مى خواهيم در پرتو آثار پربركت روزه خالص, و عبادت ها و دعاهاى همراه آن, رابطه خود را با قرآن نزديك تر كنيم, و تصميم بگيريم كه خط رابط ما با قرآن همواره استوارتر و محكم تر گردد.
قرآن, روح ماه رمضان است كه در كالبد آن دميده شده, و ارزش و عظمت آن را چند برابر كرده است. قرآن, قلب ماه رمضان است, كه بدون اين قلب و ضربان آن, جوهره حقيقت در رگ هاى حيات معنوى روزه داران به جريان نمى افتد, قرآن بهار دل ها, و ماه رمضان, بهار قرآن است, چنان كه امام باقر(ع) فرمود: ((لكل شىء ربيع و ربيع القرآن شهر رمضان; براى هر چيز بهارى است, و بهار قرآن ماه رمضان است.))(1)
و امير مومنان على(ع) در شإن قرآن فرمود: ((و تفقهوا فيه فانه ربيع القلوب; در قرآن بينديشيد كه بهار قلب هاست.))(2)
و نيز بايد توجه داشت كه مطابق فرموده امام صادق(ع): ((و قلب شهر رمضان ليله القدر; شب قدر, قلب ماه رمضان است.))(3)
از اين رو بايد گفت كه بخش اعظم بركات ماه رمضان, در رابطه با قرآن است, و در اين ماه بايد بذر دستورهاى نورانى قرآن را در مزرعه دل ها بكاريم, تا رشد و نمو كند و سرانجام ميوه قرآن را در اين ماه براى غذاى روح برگيريم, و قوت قلبمان را در پرتو بركات قرآنى اين ماه, بيمه نماييم, و چنين بهره بردارى جز از راه انس حقيقى با قرآن به دست نخواهد آمد.

انس با قرآن
اميرمومنان على(ع) فرمود: ((من آنس بتلاوه القرآن, لم توحشه مفارقه الاخوان; كسى كه با تلاوت قرآن, انس و الفت گرفت, از جدايى ديگران به وحشت نمى افتد.))(4)
امام سجاد (ع) فرمود: ((لو مات من بين المشرق والمغرب لمااستوحشت, بعد ان يكون القرآن معى; هرگاه همه موجودات و انسان هاى شرق و غرب جهان بميرند و من تنها بمانم, پس از آن كه قرآن با من باشد, هيچ گونه وحشتى نخواهم داشت.))(5)
در اينجا پرسيده مى شود كه حقيقت انس با قرآن چيست كه انسان را اين گونه استوار و نيرومند مى سازد, و هرگونه اضطراب و تنش را از او دور مى كند؟
پاسخ آن كه: انس در اصل به معناى خو گرفتن و همدم شدن است, مانند انس كودك شيرخوار به سينه مادر, و گاهى انس آن چنان شديد و سرشار است, كه از انس كودك شيرخوار به سينه مادرش نيز بيشتر است, چنان كه اميرمومنان على(ع) در برابر منافقان كوردلى كه او را به مرگ تهديد مى كردند, فرمود: ((والله لابن ابى طالب آنس بالموت من الطفل بثدى امه; سوگند به خدا علاقه فرزند ابوطالب به مرگ (شهادت) از علاقه كودك شيرخوار به پستان مادرش بيشتر است.))(6)
عارف حقيقى كسى است كه با خدا و كلام او چنين انس و الفتى داشته باشد, كه اميرمومنان على(ع) در توضيح آيه ((يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم; اى انسان چه چيز تو را به پروردگارت مغرور ساخته است.))(7) فرمود: ((وكن لله مطيعا و بذكره آنسا; مطيع خداوند باش و به ياد خدا انس بگ(8)ير.))
بنابراين مفهوم انس حقيقى, همان همدم شدن آميخته با عشق و علاقه گرم و ناگسستنى است كه ارتباط و پيوند انسان را به آن چه كه مورد انس اوست محكم و متصل مى كند, چنين انسى با خدا و كلام خدا (قرآن) از ويژگى هاى اولياى خدا و هر مومن عارف و وارسته است, چنان كه اميرمومنان على(ع) در مقام دعا مى گويد: ((اللهم انك آنس الانسين لاوليائك … ان اوحشتهم الغربه آنسهم ذكرك; خدايا! تو براى اوليا و دوستان خاصت, مإنوس ترين مونس ها هستى… اگر غربت آنها را به وحشت اندازد, ياد تو مونس تنهايى آنهاست.))(9)

ماه رمضان تجلى گاه قرآن
از آن جا كه ماه رمضان, ماه نزول قرآن, ماه خدا و ماه تزكيه و تهذيب است و قرآن در شب قدر كه در اين ماه قرار گرفته, در قلب پيامبر اكرم(ص) تجلى كرده, نتيجه مى گيريم كه ماه رمضان تجلى گاه قرآن, و ماه انس با قرآن است, روزه داران مومن در اين ماه مهمان خدا هستند و در كنار خوان پربركت قرآن نشسته اند, و بنابراين بايد با تلاوت قرآن انس بگيرند, و با تدبر در آيات قرآن و بهره گيرى فكرى و عملى از مفاهيم قرآن بر رشد و تكامل ملكوتى خود بيفزايند, بر همين اساس, پيامبر(ص) در فرازى از خطبه شعبانيه كه در آخرين جمعه شعبان ايراد كرد, فرمود: ((هو شهر دعيتم فيه الى ضيافه الله … و من تلافيه آيه من القرآن كان له مثل اجر من ختم القرآن فى غيره من الشهور; ماه رمضان ماهى است كه شما در آن به مهمانى خداوند دعوت شده ايد… كسى كه از شما يك آيه قرآن را در اين ماه بخواند, پاداشش معادل ختم قرآن (تلاوت قرآن از آغاز تا پايان) در ماه هاى ديگر است. ))(10)
و در دعاهاى ماه رمضان, سخن از قرآن و انس با آن, به عنوان كتاب ارشاد و هدايت بسيار به ميان آمده است, در دعاهاى هر روزه ماه رمضان كه از رسول خدا(ص) نقل شده, در فرازى از دعاى روز دوم مى خوانيم: ((اللهم وفقنى فيه لقرائه آياتك; خدايا مرا در اين روز براى قرائت آيات قرآن, موفق كن.)) و در دعاى بيستم مى خوانيم: ((اللهم وفقنى فيه لتلاوه القرآن; خدايا مرا در اين روز براى تلاوت قرآن توفيق ده.))(11)
در اين دو عبارت كه به صورت دعاست, هم به قرائت و روخوانى قرآن توجه شده و هم به قرائت تدبر آميز و توإم با عمل, زيرا واژه تلاوت در اصل از ((تلو و تالى)) است كه به معناى دنباله روى و پيروى تنگاتنگ و بدون هرگونه درنگ و فاصله مى باشد. روشن است كه چنين توفيقى جز در پرتو انس حقيقى با قرآن به دست نمىآيد. انس با قرآن در حقيقت از سه پايه تشكيل شده كه عبارتند از: 1ـ خواندن آيات قرآن 2ـ تدبر و شناخت قرآن 3ـ عمل به دستورهاى قرآن. بر همين اساس امام باقر(ع) در يك تجزيه و تحليل كوتاه فرمود:
((قرإ القرآن ثلاثه; رجل قرء القرآن, فاتخذه بضاعه, واستدر به الملوك, واستطال به على الناس, و رجل قرء القرآن فحفظ حروفه و ضيع حدوده, و اقامه اقامه القدح, فلاكثر الله هولإ من حمله القرآن, و رجل قرء القرآن, فوضع دوإ القرآن على دإ قلبه, فاشهر به ليله, و اظمإ به نهاره, و قام به فى مساجده, و تجافى به عن فراشه, فباولئك يدفع الله العزيز الجبار البلإ…; قرآن خوانان بر سه گروه اند: 1ـ خواندن قرآن را سرمايه كسب مادى خود قرار دهند, و با قرائت قرآن, پادشاهان را بدوشند, و در برابر مردم بزرگ نمايى كنند. 2ـ در خواندن قرآن, حروف (و تجويد) آن رعايت كنند, ولى حدود و مرزها و برنامه هاى قرآن را تباه سازند, قرآن براى آنها همانند جام آب نگهدارنده است (كه هنگام تشنگى و سودجويى از آن بهره مى برند, و هنگام سيرابى آن ظرف را مانند سواره به پشت سرش مى افكنند[ (.اين دو دسته هرگز ازقرآن بهره مند نمى شوند و نجات نمى يابند]. 3ـ انسان هايى كه قرآن مى خوانند و داروى قرآن را بر دل دردمندشان مى نهند, و براى (خواندن و تدبر در) قرآن شب زنده دارى كنند, و روزشان را با روزه به پايان رسانند, و نمازشان و جايگاه هاى نمازشان را بر اساس آن, اقامه نمايند, و به خاطر قرآن, از بستر خواب, براى عبادت, دورى كنند, خداوند عزيز و قادر به بركت وجود اين گروه, بلاها را دور مى سازد, از شر دشمنان جلوگيرى مى نمايد و از آسمان باران مى فرستد.))
و در پايان فرمود: ((فو الله لهولإ فى قرإ القرآن اعز من الكبريت الاحمر; سوگند به خدا در ميان قرآن خوانان, چنين گروهى از كبريت احمر كمياب ترند. ))(12)
امام سجاد(ع) هنگامى كه قرآن را تا آخر تلاوت مى كرد, دعايى مى خواند, كه در فرازى از آن دعا چنين آمده است: ((اللهم فاذا افدتنا المعونه على تلاوته و سهلت جواسى السنتنا بحسن عبارته, فاجعلنا ممن يرعاه حق رعايته; خدايا چون ما را براى تلاوت آيات قرآن, يارى فرمودى, و دشوارى (و عدم شيوايى) زبان هاى ما را به زيبايى و شيوايى عبارت هاى قرآن آسان نمودى, پس ما را به گونه اى قرار بده تا حق قرآن را آن گونه كه هست رعايت كنيم.))(13)
رسول اكرم(ص) در تفسير آيه 121 بقره: ((يتلونه حق تلاوته, مومنان, كتاب آسمانى را آن گونه كه شايسته آن است مى خوانند.)) فرمود: ((يتبعونه حق اتباعه; آن گونه كه سزاوار پيروى است, از قرآن پيروى مى كنند.))(14)
از سوى ديگر فرمود: ((رب تال القرآن, والقرآن يلعنه; چه بسيارند تلاوت كنندگان قرآن, كه قرآن آنها را لعنت مى كند.))(15)
اين گفتار و ده ها گفتار ديگر در اين خصوص, از پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) حاكى از آن است كه ارزش تلاوت قرآن به اين است كه آميخته با توجه و تدبر, و تصميم بر عمل به دستورهاى قرآن باشد, و تحقق و انس حقيقى با قرآن به چنين برنامه اى بستگى دارد. وگرنه خوارج نهروانى, دشمنان خون خوار اميرمومنان على(ع) همه از قاريان قرآن بودند, ولى از قرآن, فقط قافش را مى دانستند, از اين رو حضرت على(ع) را كه سراپا توحيد بود, كافر خوانده, با او جنگيدند.

نمونه هايى از انس اولياى خدابا قرآن
پيامبر اكرم(ص) و امامان معصوم(ع) و اولياى خدا, با قرآن بسيار انس و الفت داشتند, و از فيوضات ظاهر و باطن آن بهره مى بردند, تنها به قرائت ظاهر آيات قرآن اكتفا نمى كردند, بلكه در آيات آن تدبر مى نمودند و آيات را با تإنى و شمرده و با صداى زيبا و جذاب و با توجه به معانى آن, و تصميم بر عمل به آن, مى خواندند; به عنوان مثال, در قرآن صدها بار جمله ((يا ايها الذين آمنوا; اى كسانى كه ايمان آورده ايد.)) آمده است, حضرت رضا(ع) هرگاه هنگام تلاوت آيات قرآن به اين آيه مى رسيد و آن را مى خواند, بى درنگ مى گفت: ((لبيك اللهم لبيك; اجابت مى كنم فرمان و دعوت تو را اى خدا, اجابت مى كنم.))(16) اين مطلب بيانگر آن است كه امامان معصوم(ع) با توجه و تدبر, آيات قرآن را مى خواندند, و همان دم تصميم مى گرفتند به دستورهاى خدا عمل نمايند, اينك در اين جا نظر شما را به نمونه هايى از انس و علاقه امامان(ع) و اولياى خدا با قرآن جلب مى كنيم:
1ـ امام حسين(ع) آن چنان با قرآن, انس داشت, كه عصر روز تاسوعا در كربلا, كه دشمن تصميم حمله به سوى خيام آن حضرت و يارانش را داشت, به حضرت عباس(ع) فرمود: نزد دشمنان برو و به آنها بگو امشب را به ما مهلت بدهند چرا كه: ((هو يعلم انى احب الصلاه له و تلاوه كتابه; خداوند مى داند و گواه است كه من نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم.))(17) امشب را به خاطر انجام نماز و تلاوت آيات قرآن, به ما مهلت دهيد.
2ـ امام سجاد(ع) هنگامى كه سوره حمد را قرائت مى كرد, به آيه ((مالك يوم الدين)) مى رسيد, آن قدر اين آيه را با خضوع ويژه اى, تكرار مى كرد, كه نزديك بود, جانش به لب برسد(18) و آن حضرت آن چنان با صداى زيبا و شيوا قرآن مى خواند كه وقتى سقاها (آب رسان ها) از كنار خانه اش عبور مى كردند, همان جا توقف مى نمودند تا صداى دلنشين آن حضرت را بشنوند.(19)
3ـ امام صادق(ع) با حالت ملكوتى خاصى, آيات قرآن را در نماز تلاوت مى كرد, كه از حال عادى خارج مى شد, روزى چنين حادثه اى رخ داد, هنگامى كه حالت عادى خود را باز يافت, حاضران پرسيدند: ((اين چه حالى بود كه به شما دست داد؟)) آن حضرت در پاسخ فرمود: ((ما زلت اكرر آيات القرآن حتى بلغت الى حال كاننى سمعتها مشافهه ممن انزلها; پيوسته آيات قرآن را تكرار كردم, تا اين كه به حالتى رسيدم كه گويى آن آيات را به طور مستقيم, از زبان نازل كننده قرآن, شنيده ام.))(20)
4ـ حضرت رضا(ع) آن چنان با قرآن, انس و الفت داشت, كه در هر سه روز, يك بار تمام قرآن را تلاوت مى كرد, و مى فرمود: ((اگر خواسته باشم كه در كمتر از سه روز, قرآن را ختم كنم, مى توانم, ولى هرگز هيچ آيه اى را نخواندم, مگر اين كه در معناى آن انديشيدم, و درباره اين كه آن آيه در چه موضوع, و در چه وقت نازل شده فكر كردم, از اين رو در هر سه روز همه قرآن را تلاوت مى كنم, وگرنه كمتر از سه روز همه قرآن را تلاوت مى كردم.))(21)
5ـ محدث نورى صاحب مستدرك به سند معتبر نقل مى كند كه عالم ربانى و فقيه صمدانى آيه الله العظمى سيد محمد مهدى بحرالعلوم (متوفاى سال 1212 هـ.ق) روزى براى زيارت مرقد مطهر اميرمومنان على(ع) وارد حرم آن حضرت شد, ناگاه ديدند با حالت مخصوصى اين شعر را زمزمه مى كند:
چه خوش است صورت قرآن زتو دلربا شنيدن
به رخت نظاره كردن سخن خدا شنيدن
پس از ساعتى, بعضى از او پرسيدند: به چه مناسبت اين شعر را در حرم مى خواندى؟ در پاسخ فرمود: ((هنگامى كه وارد حرم شدم, حضرت حجت امام زمان(عج) را در كنار ضريح اميرمومنان على(ع) ديدم كه با صداى شيوا و بلند, به قرائت قرآن مشغول بود, وقتى كه صدايش را شنيدم, اين شعر را خواندم, هنگامى كه به حرم رسيدم, آن حضرت, قرائت قرآن را به پايان رسانده, و از حرم خارج شد.))(22)
6ـ اميرمومنان على(ع) پس از جنگ صفين, روزى در مسجد كوفه خطبه اى براى ياران خواند, در آن خطبه از چند نفر از ياران برجسته اش كه در جنگ صفين به شهادت رسيده بودند, يادى جانسوز كرد, و فرمود: ((كجا هستند برادران من, همانها كه سواره به راه مى افتادند, و در راه حق قدم برمى داشتند؟ كجا است عمار ياسر؟ كجا است ابن تيهان؟ كجا است ذو الشهادتين؟ و كجايند مانند آنان از برادرانشان كه پيمان بر جانبازى بستند, و سرهاى آنان براى ستمگران فرستاده شد.))
آن گاه على(ع) دست بر محاسن شريفش كند, مدتى طولانى گريست و سپس به ذكر پاره اى از خصلت هاى آنان پرداخت كه نخستين خصلت شان تلاوت قرآن و عمل به آن بود, فرمود: ((اوه على اخوانى الذين تلوا القرآن فاحكموه; آه بر برادرانم, همان ها كه قرآن را تلاوت مى كردند, و به كار مى بستند.))(23)
7ـ كلام را كوتاه كرده, و از انس و الفت بنيانگذار جمهورى اسلامى, راحل كبير, حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ با قرآن, اندكى سخن به ميان مىآورم. امام خمينى ـ قدس سره ـ در ظاهر و باطن, توجه بسيار و عميق اين بزرگمرد, رابطه بسيار گرمى با قرآن داشت, و از آن, استفاده هاى فكرى و عملى فراوانى مى كرد, قرآن بزرگ ترين تكيه گاه مطمئن و نيروبخش براى پيشبرد اهداف او بود, او مى فرمود: ((اگر خداوند داستان هاى پيامبران در برابر طاغوت ها را در قرآن ذكر كرده, موسى و فرعون, ابراهيم و نمرود و… را تذكر داده, منظورش داستان سرايى نبوده, بلكه منظور تبيين برنامه پيامبران در برابر طاغوت هاست; يعنى ما نيز كه پيرو قرآن هستيم, بايد در برابر طاغوتها تا سرحد نابودى آنها تلاش كنيم.))
مكرر مى فرمود: قرآن يك كتاب انسان سازى كامل است, و براى آن نازل شده كه انسان بسازد. امام خمينى بخش مهمى از زندگى اش را حتى در دوران جنگ, و در دوران بيمارى آخر عمر, با قرآن مإنوس بود, و با تلاوت آيات قرآن, و تدبر در آن آيات, با خدا ارتباط پيدا مى كرد.
يكى از اعضاى دفتر ايشان در اين باره مى نويسد:
((هر روز حضرت امام خمينى(ره) داراى نظم و انضباط مخصوصى بودند, از جمله مقدارى از وقتشان را با قرائت آيات قرآن سپرى مى كردند, و كارها آن چنان بر طبق نظم و برنامه ريزى بود كه به طور عادى هيچ گاه توجه به كارى موجب تضييع كار ديگرشان نمى شد.))(24)
امام در نيمه هاى شب كه براى نماز شب برمى خاست, مدتى قرآن مى خواند, حتى در اواخر عمر كه بسترى بودند, با دوربين مخفى از او فيلم گرفتند, و در تلويزيون, بسيارى مشاهده نمودند, كه از بستر برخاست و نشست و قرآن را به دست گرفت و مشغول تلاوت آيات قرآن گرديد.
شخصى قرآن هايى با قطع كوچك تهيه كرده و مى خواست به جبهه بفرستد, به دفتر امام آورده بود تا آنها را تبرك كند, آن قرآن ها را نزد امام آوردند, و به عرض رسيد: ((اينها قرآن هايى است كه شامل چند سوره است, خواسته اند كه براى جبهه تبرك شود. )) با اين كه هميشه حركات امام به طور كامل, آرام و معتدل بود, ناگهان به طور بى سابقه اى, با شتاب و شدت مضطربانه اى, دستشان را عقب كشيدند, و با لحنى تند و عتاب آميز فرمودند: ((من قرآن را تبرك كنم؟! اين چه كارهايى است كه مى كنيد؟))
يك بار بدون توجه يك جلد قرآن را همراه چيزهاى ديگر نزد امام آوردند و به زمين نهادند, امام با عتاب فرمودند: ((قرآن را روى زمين نگذاريد.)) و بى درنگ دستشان را جلو آورده و آن را گرفتند و روى ميزى كه در كنارشان بود گذاشتند, امام در اين هنگام روى كاناپه نشسته بودند, معلوم شد كه امام نمى خواهند قرآن پايين تر از جايى كه نشسته اند قرار گيرد.
يك بار نيز همه ديدند كه حضرت امام(س) در يك مراسم ملاقات در حسينيه جماران, به طور استثنايى به جاى آن كه در جايگاه روى صندلى بنشينند, روى زمين نشستند, زيرا در آن روز برندگان مسابقه قرآن آمده بودند, و قرار بود در آن جلسه, چند آيه قرآن تلاوت شود.
حضرت امام هر سال چند روز قبل از ماه مبارك رمضان, دستور مى دادند كه چند ختم قرآن براى افرادى كه مد نظر مباركشان بود, قرائت شود.(25)
در روايت آمده است: على بن مغيره يكى از شاگردان وارسته امام كاظم(ع) به آن حضرت عرض كرد: ((من مانند پدرم, در ماه رمضان, چهل بار قرآن را از آغاز تا پايان تلاوت مى كنم ـ و گاهى بر اثر اشتغالات و نشاط و خستگى, كم و زياد مى شود ـ و در روز فطر, ثواب يك ختم قرآن را نثار روح پيامبر(ص) هديه مى نمايم, ختم ديگر را به اميرمومنان على(ع), و ختم ديگر را به حضرت زهرا(س) و ختم ديگر را به امام حسن(ع) و امامان ديگر تا شما, اهدا مى نمايم, پاداش من در اين كار چيست؟)) امام كاظم (ع) فرمود: ((لك بذلك إن تكون معهم يوم القيامه; پاداش تو اين است كه در روز قيامت همنشين و همدم پيامبر(ص) و فاطمه و امامان(ع) خواهى بود.))
گفتم: ((الله اكبر, براستى به چنين مقامى نايل مى شوم؟)) سه بار فرمود: آرى. (26)
پايان اين گفتار را با ذكر سخن پيامبر اكرم(ص) در شإن پاداش تلاوت قرآن, مىآراييم كه فرمود: مومنى كه هر شب ده آيه از آيات قرآن را تلاوت كند, نامش جزء ((غافلان)) نوشته نشود, و اگر هر شب پنجاه آيه بخواند نامش جزء ((ذاكران)) نوشته شود, و اگر صد آيه بخواند, نامش جزء ((قانتان)) (بندگان خالص و فروتن) نوشته گردد, و هرگاه هر شب صد آيه بخواند, نامش جزء ((فائزان)) (رستگاران) ثبت مى گردد, و هرگاه پانصد آيه بخواند, نامش جزء ((مجتهدان)) (تلاشگران راه حق) نوشته شود, و اگر هزار آيه بخواند, براى او در بهشت قنطارى از طلا كه معادل پانزده هزار مثقال طلا است مقرر گردد, كه هر مثقال آن 24 قيراط است كه كوچك ترين قيراط آن, همانند بزرگى كوه احد مى باشد, بزرگ ترين آن به بزرگى بين زمين و آسمان است.(27)


پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) علامه مجلسى, بحارالانوار, ج96, ص386. 2 ) سيد رضى, نهج البلاغه, خطبه110. 3 ) علامه مجلسى, بحارالانوار, ج96, ص386. 4 ) غرر الحكم. 5 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج2, ص610. 6 ) نهج البلاغه, خطبه5. 7 ) انفطار (82) آيه6. 8 ) نهج البلاغه, خطبه223. 9 ) همان, خطبه227. 10 ) شيخ صدوق, عيون اخبار الرضا, ج2, ص295. 11 ) محدث قمى, مفاتيح الجنان, دعاهاى روزهاى ماه رمضان. 12 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, چاپ آخوندى, ج2, ص627. 13 ) صحيفه سجاديه, دعاى 42. 14 ) سيوطى, الدر المنثور, ج1, ص111. 15 ) علامه مجلسى, بحارالانوار, ج92, ص184. 16 ) همان, ج85, ص34. 17 ) ابن جرير طبرى, تاريخ طبرى, ج6, ص;337 محدث قمى, نفس المهموم, ص113. 18 و 19 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج2, ص602 و616. 20 ) علامه مجلسى, بحارالانوار, ج84, ص248. 21 ) ابن شهر آشوب طبرسى, مناقب آل ابى طالب, ج4, ص360. 22 ) محدث نورى, جنه المإوى, واقع در قسمت آخر جلد53 بحار, ص302. 23 ) نهج البلاغه, خطبه182. 24 ) محمد حسن رحيميان, در سايه آفتاب, ص183 (به طور اقتباس) 25 ) همان, ص114 و 115. 26 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج2, ص618. 27 ) همان, ص612.

/

تفسير راسخان در علم


آيا جز خدا كسى از تإويل قرآن آگاه است ؟
اين پرسش را از دو جنبه مى توان مطرح كرد: يكى به صورت عام چنان كه بپرسيم: آيا كسى اين توانايى را دارد كه از تإويل آيات متشابه, بلكه از تإويل همه آيات قرآن آگاه گردد؟
پرسش دوم را به صورت خاص مطرح مى كنيم: اين آيه شريفه قرآن بر چه چيزى دلالت مى كند: ((و ما يعلم تإويله الا الله والراسخون فى العلم يقولون آمنا به كل من عند ربنا;(1) و تإويل آن[ آيات متشابه] را جز خداوند و راسخان در علم كسى نمى داند, آنان مى گويند: ما به آن ايمان آورده ايم[ چه محكم و چه متشابه] همه آيات از جانب خداست.))
آيا در اين آيه ((واو)) قبل از كلمه ((الراسخون)) براى عطف است تا در نتيجه راسخان در علم نيز مانند خداوند آگاه به تإويل قرآن باشند, يا اين كه ((واو)) براى استيناف مى باشد و پس از آن جمله اى جداگانه است و نتيجه اين مى شود كه تنها خداوند آگاه به تإويل قرآن باشد؟

جواب سوال اول
جهت پاسخ به پرسش نخست مى گوييم: ترديدى نيست در اين كه قرآن مجيد همان طور كه داراى آيه هاى محكم است مشتمل بر آيه هاى متشابه نيز مى باشد و به همين خاطر آنان كه اهل هوا و هوس و اغراض فاسد هستند, مى كوشند تا آيات متشابه را چنان تإويل و تفسير كنند تا با اهداف شيطانى آنها همسو و مناسب باشد. اين نكته به صراحت در قرآن كريم بيان شده است: ((فإما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغإ الفتنه و ابتغإ تإويله;(2) اما آنان كه در قلب هاى ايشان انحراف است به دنبال متشابهاتند تا فتنه انگيزى كنند و طالب تفسيرى نادرست براى آن هستند.))
اگر علماى ربانى در همه زمان ها و مكان ها وجود نمى داشتند و تإويل و تفسيرهاى غرض آلود كژانديشان را از ساحت قرآن نمى زدودند ـ چنان كه در حديث شريف به اين مسإله اشاره شده است ـ(3) قرآن كريم چرا گاهى سرسبز براى اخلالگران و فسادكاران در امر دين مى گشت. لذا ـ بنابر قاعده لطف ـ لازم است كه هميشه علماى الهى كه آشنا به تإويل و تفسير آيات متشابه به وجه صحيح هستند, حاضر باشند تا جهت دفاع از دين و جلوگيرى از تحريف آيات كتاب خدا, سدى بلند و خلل ناپذير در مقابل كژانديشان و تباهكاران برآورند و توطئه هاى آنان را ناكام گذارند.
از اين گذشته اگر آيات متشابه چنان بود كه جز پروردگار كسى تإويل آنها را نمى دانست, بخش بزرگى از آيات قرآن مجيد, فايده اى در تنزيل آن, جز تكرار قرائت نبود, در صورتى كه قرائت بدون تدبر پسنديده نيست و رسول خدا(ص) در اين باره فرموده است: ((ويل لمن لاكها بين لحييه ثم لم يتدبرها; واى بر آن كه آيات قرآن را لقلقه زبان سازد و در معانى آنها انديشه نكند!))
خداوند تعالى نيز درباره لزوم تدبر در آيات قرآن فرموده است: ((كتاب إنزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته و ليتذكر اولوا الالباب;(4) اين كتابى است مبارك كه آن را بر تو نازل گردانيديم تا در آيات آن بينديشند و خردمندان از آن پند گيرند. ))
حال اگر فرض كنيم كه غير از پروردگار, كسى از تإويل آيه هاى متشابه آگاه نيست, نتيجه اين مى شود كه هرگاه امت اسلامى با آيه اى متشابه برخورد كنند و معناى درست آن را ندانند به دانشمندان دينى مراجعه مى كنند تا آن آيه را برايشان معنا كنند و چون آنان ناتوانى خويش را از تإويل اين آيه آشكار سازند, ناگزيرند كه به همراه مردم پيش يكى از امامان معصوم(ع) كه خلفاى رسول خدا(ص) هستند, بروند و از آن جا كه فرض شده آنان نيز از تإويل آيات متشابه ناتوانند, جواب خواهند فرمود كه تإويل اين آيه را جز خداوند كسى نمى داند! اما مردم با اين جواب قانع نخواهند گشت و همه با هم پناه به رسول خدا خواهند آورد و متضرعانه خواهند پرسيد: تفسير اين آيه كه خداوند آن را بر تو نازل كرده, چيست؟ در اين جا نيز پيامبر خدا(ص) همچون آحاد امت خويش از تإويل اين آيه متشابه آگاه نيست!
در چنين حالى آيا تمام امت ها, امت محمدى(ص) را به سخريه نخواهند گرفت كه چرا عوام و دانشمندان و امامان و پيامبر اين امت, نسبت به معانى آيات كتاب خدا كه اساس ديانتشان بر آن استوار است, جاهلند!
مسلم است كه چنين پندارى دور از حقيقت مى باشد و كاستن از مقام و كرامت امت محمدى است كه به بركت پيامبر اكرم(ص) و قرآن كريم بر ساير امت ها برترى داده شده است.
آيا خود پيامبر اكرم(ص) به امتش امر نفرمود كه چون فتنه ها مانند پاره هاى شب تاريك آنان را در بر گرفت و امور بر آنها مشتبه گرديد به قرآن مراجعه كنند(5) حال اگر قرار باشد امت در معانى آيات قرآن حيران بمانند, به كه پناه آورند!؟
سخن آخر اين كه ما هيچ گاه فردى از علماى امت را ـ از آغاز اسلام تاكنون ـ نديده ايم كه از تفسير آيه اى از آيات قرآن خوددارى ورزد, به اين دليل كه آن آيه از آيات متشابه مى باشد و جز خدا كسى از تإويل آن آگاه نيست. اگر به كتاب هاى قديم و جديد تفسير مراجعه گردد مشاهده مى شود كه لبريز از اقوال مفسران درباره همه آيات قرآن به صورت عام مى باشد. تنها فرقى كه وجود دارد اين است كه اهل ظاهر به معناى ظاهرى آيه هاى متشابه قناعت مى كنند, اما اهل دقت و تفكر در معانى آيات مى انديشند تا بر تإويل صحيح آنها دست يابند; آن سان كه موافق عقل و روايات صريح باشد.
شيخ ابوعلى طبرسى(ره) مى گويد: ((از جمله دلايلى كه بر صحت اين قول گواهى مى دهد ـ كه راسخان در علم, از تإويل آيات كتاب خدا آگاهند ـ اين است كه مى بينيم صحابه و تابعين همگى اين امر را تإييد مى كنند كه تمامى آيه هاى قرآن كريم قابل تفسير است و هرگز نديده ايم كه از تفسير آيه اى باز ايستند و دليل بياورند كه اين آيه متشابه است و تنها خداوند از معناى درست آن آگاه است!))(6)
امام بدرالدين زركشى نيز گويد: خداوند آيه اى از آيات قرآن را نازل نفرموده است مگر اين كه به واسطه آن بندگان را سود بخشد و بر معنايى كه مراد خداست دلالت نمايد و سزاوار نيست احدى ادعا كند كه رسول خدا(ص) تإويل متشابهات قرآن را نمى دانست.
و اگر كسى بپذيرد كه رسول خدا(ص) تإويل متشابهات را مى دانست و آيه ((و ما يعلم تإويله الا الله)) را در تضاد با اين امر نديد, ناگزير بايد قبول كند كه ياران الهى او و مفسران امتش نيز تإويل آيه هاى متشابه را مى دانند و به همين جهت مى بينيد كه ابن عباس مى گويد: ((من از راسخان در علم هستم!))
اگر راسخان در علم تإويل آيات متشابه را نمى دانستند و تنها مى گفتند ما به همه آيات الهى چه محكم و چه متشابه ايمان آورده ايم, فضيلتى بر ناآگاهان امت نداشتند, زيرا آنها هم به تمامى آيات كتاب خدا ايمان آورده بودند.
زركشى در ادامه مى گويد: ما تا الان هيچ گاه نديده ايم كه مفسران از تفسير و تإويل آيه اى از آيات قرآن سر باز زنند و بگويند: اين آيه متشابه است و غير خداوند كسى از تإويل آن آگاه نيست! بلكه بر عكس, آنان به تفسير قرآن دست گشادند تا جايى كه حتى حروف مقطعه را هم تفسير كردند.(7)

جواب سوال دوم
سوال اين بود كه آيه هفتم سوره مباركه آل عمران بر چه چيزى دلالت دارد؟
مى گوييم: چنان چه توجه ما به نفس آيه باشد, دلالت آن بر مدعاى ما ـ كه آگاهى راسخان در علم از تإويل آيات متشابه بود ـ واضح است.
براى اثبات اين مطلب لازم است يادآور شويم كه بر طبق نظر علماى ادب بايد بين عنوان ((مسنداليه)) و معنايى كه ((مسند)) بر آن دلالت دارد, رعايت مناسبت كامل شده باشد. البته اين در حالتى است كه عنوان ((مسنداليه)) وصف خاصى باشد كه در اين صورت مى بايست بين اين صفت و حكمى كه بر موصوف به آن مترتب مى گردد, مراعات مناسبت, نظير علاقه سببى و مسببى و مانند آن شده باشد. همين مطلب است كه اديبان در نوشته هاى خود از آن با عنوان ((مناسبت حكم و موضوع)) ياد مى كنند.
براى مثال هنگامى كه مى گوييم: ((العلمإ باقون ما بقى الدهر; دانشمندان[ در خاطره ها] باقى مى مانند تا هنگامى كه روزگار باقى است)) در اين جا صفت علم و آثار فناناپذير آن, باعث جاويد ماندن دانشمندان است. بنابراين بين صفت ((علم)) كه عنوان مسنداليه است و ((جاويدماندن)) رعايت مناسبت لحاظ گرديده است. از همين جاست كه با شنيدن عنوان موضوع ـ پيش از آن كه خبر گفته شود ـ مى توان نوع خبر را حدس زد. همان طور كه در اين شعر شاعر عرب, مطلب چنين است:
ان الذى سمك السمإ بنى لنا
بيتا دعائمه إعز و إرفع
به درستى آن كس كه آسمان را برافراشت براى ما خانه اى بنا كرد كه ستون هايش بسى پايدار و رفيع اند.
ما با شنيدن عنوان ((سامك السمإ)) (برافرازنده آسمان), كه به جاى موضوع آمده است, در مى يابيم كه خبرى كه به دنبال مىآيد, امر عظيم و مهمى است.
در نتيجه, عنوان ((الراسخون فى العلم)) در آيه شريفه با اين مناسبت دارد كه امرى به آنها نسبت داده شود كه در خور مرتبه بلند علمى آنان باشد كه همانا آگاهى از تإويل آيه هاى متشابه قرآن كريم است و اگر بگوييم مستفاد از آيه شريفه اين مى باشد كه راسخان در علم باور دارند جميع آيه هاى محكم و متشابه از جانب خداست, هرچند از معنا كردن متشابهات قرآن ناتوان باشند, با صفت ((راسخ بودن در علم)) سازگار نيست.
در هر حال به خاطر رعايت مناسبت لازم است راسخان در علم مانند خداوند تعالى از تإويل آيه هاى متشابه قرآن مجيد باخبر باشند.

اشكال اول:
گفته شده است: اگر شما راسخان در علم را با خداوند تعالى در دانستن تإويل متشابه, شريك بدانيد لازمه اش اين است كه ولو در همين جهت خاص آنان را با خدا مساوى فرض نماييد در حالى كه پروردگار متعال مى فرمايد: ((ليس كمثله شىء)).
پاسخ گفته اند كه شرافت علم باعث شده است كه راسخان در علم در اين مرتبه بلند جاى گيرند, همان طور كه در آيه ديگرى صاحبان دانش در دادن شهادت به وحدانيت پروردگار با خدا و فرشتگان شريك شده اند: ((شهد الله إنه لا اله الا هو والملائكه و اولوا العلم قائما بالقسط;(8) خداوند شهادت مى دهد كه معبودى جز او نيست و فرشتگان و صاحبان دانش[ نيز بر اين مطلب] گواهى مى دهند در حالى كه[ خداوند] قيام به عدالت دارد.))

اشكال دوم:
برخى گفته اند: اگر بر طبق ادعاى شما كلمه ((الراسخون)) در آيه قرآن عطف بر ((الا الله)) باشد, از جهت نحوى جمله ((يقولون آمنا به كل من عند ربنا)) چه محلى خواهد داشت؟
جواب: اين جمله در محل نصب مى باشد و ((حال)) است براى ((الراسخون)) تا توضيحى براى آن باشد. زمخشرى نيز گفته است: جمله ((يقولون آمنا به)) كلامى مستإنف و جداگانه است كه توضيح دهنده حالت راسخان در علم مى باشد.(9)
مقصود وى از ((مستإنف بودن جمله)) اين است كه رابطه اسناد خبرى را بين آن و ((الراسخون)) نفى كند.
همين سخن را دانشمندان ديگرى بيان كرده اند, از جمله: ابن قتيبه در كتاب ((تإويل مشكل القرآن)), ص;72 ابوالبقإ العكبرى در ((املإ ما من به الرحمن)), ج1, ص;124 سيد مرتضى در ((امالى)), ج1, ص431 ـ 442, مجلس ;33 زركشى در ((برهان)), ج2, ص;73 علامه طبرسى در ((مجمع البيان)), ج2, ص;410 شيخ محمد عبده در تفسير ((المنار)) ج3, ص167 و غير ايشان از محدثان و بزرگان دانش و ادب.
نظاير اين آيه در قرآن مجيد بسيار است, براى مثال در سوره حشر ـ در مورد چگونگى مصرف غنايم ـ آمده است: ((ما إفإ الله على رسوله من إهل القرى فلله و للرسول و لذى القربى… للفقرإ المهاجرين… والذين تبووا الدار والايمان من قبلهم… والذين جإوا من بعدهم يقولون ربنا اغفرلنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان;(10) آن چه پروردگار از اهل آبادىها به رسول خويش بخشيد, از آن خداوند و پيامبر و خويشاوندان وى… و مهاجران فقير… و كسانى كه در اين سرا[ مدينه] و سراى ايمان قبل از مهاجرين مسكن گزيدند و از آن كسانى است كه بعد از آنها آمدند, در حالى كه مى گويند: پروردگارا, ما و برادرانمان را كه در ايمان آوردن بر ما پيشى گرفتند, بيامرز!))
در اين آيات مباركه مى بينيم كه جمله ((يقولون ربنا اغفرلنا و لاخواننا…)) كلامى مستإنف و جداگانه است و ((حال)) براى ((الذين جإوا من بعدهم)) است كه آن هم عطف بر ماقبل خود مى باشد زيرا ((الذين جإوا من بعدهم)) در داشتن سهمى از غنايم با كسانى كه در آيه هاى قبل ذكر شده اند, شريك هستند.
مثال ديگر از قرآن: ((و جإ ربك و الملك صفا صفا;(11) و فرمان خداوند فرا رسد و فرشتگان صف در صف حاضر گردند.))
در اين آيه نيز ((صفا صفا)) حال است براى ((الملك)) با اين كه ((الملك)) معطوف بر ((ربك)) مى باشد.
اينك شاهدى از شعر عرب ذكر مى كنيم: ((يزيد بن مفرغ حميرى)) در ضمن اشعارى كه در هجو ((عباد بن زياد)) مى سرايد, مى گويد:
اصرمت حبلك فى إمامه
من بعد إيام برامه
فالريح تبكى شجوها
والبرق يلمع فى غمامه(12)
در اين شعر ((البرق)) به ((فالريح)) عطف شده است, چون اسناد گريستن به هر دو داده شده است و جمله ((يلمع فى غمامه)) حال است براى كلمه ((البرق)); يعنى, برق نيز مى گريد در حالى كه درخشنده است.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) آل عمران (3) آيه7. 2 ) همان. 3 ) سفينه البحار, ج1, ص55. 4 ) ص (38) آيه29. 5 ) كافى, ج2, ص599. 6 ) مجمع البيان, ج2, ص410. 7 ) البرهان فى علوم القرآن, ج2, ص72 ـ 73. 8 ) آل عمران (3) آيه18. 9 ) كشاف, ج1, ص338, چاپ بيروت.
10 ) آل عمران (3) آيه هاى 7 ـ 10.
11 ) صف (89) آيه22.
12 ) ابى الفرج اصفهانى, الاغانى, (چاپ بيروت) ص;112 ابن خلكان, ج6, ص346, رقم ;821 شريف مرتضى رضى, غرر الفوائد, ج1, ص440.

/

جوان و اخلاق


جوان و قرآن
بحث جوان و اخلاق, بحث ارزنده و مفيدى است. بويژه براى نسل امروز و كسانى كه نسل آينده اين نظام را شكل مى دهند.
فصل نخست بحث ما اين است كه هر كس, بويژه جوان در اين دنيا پناهگاهى مى خواهد كه در بن بست ها و گرفتارىها بدان راه جويد, چرا كه اگر كسى در اين دنيا پناهگاه نداشته باشد زير چرخ زندگى و مشكلات آن پايمال مى شود. اگر مى بينيد كه دنياى امروز غرب به تباهى كشيده شده است و با كمال صراحت اظهار پوچى مى كند بدين دليل است كه در مشكل ها پناهگاه ندارد. و هنگامى كه اراده, علم و قدرتش ديگر نمى تواند كار كند, به بن بست دچار مى شود.
اسلام براى رهايى از اين بن بست فكر كرده و بسيار تذكر داده است كه يك انسان اگر مسلمان واقعى باشد هيچ گاه به بن بست نخواهد رسيد. اگر كسى به چنين مشكلى دچار شد در همان بن بست اول فطرت خفته او بيدار مى شود.
از نظر اسلام, قرآن و دانشمندان علم اخلاق نخستين پناهگاه براى انسان, قرآن است. قرآن مى فرمايد: من پناهگاهم. روايات نيز بر پناهگاه بودن قرآن تصريح دارند. قرآن به هنگام بن بست ها فريادرس است و با جلوه هاى شگفتآميز, گره هاى كور را باز مى كند.
بنابراين, جوان بايد از قرآن قدرت بگيرد, همان سان كه علم مى گيرد. از قرآن تقويت اراده بگيرد, آن چنان كه مى تواند, دانش را فرا بگيرد. از قرآن نشاط بگيرد, چنانچه مى تواند همه اينها را بگيرد. قرآن مى فرمايد: ((قد جإكم من الله نور و كتاب مبين يهدى به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و يخرجهم من الظلمات الى النور باذنه و يهديهم الى صراط مستقيم))(1)
نور براى شما آمده است; يعنى قرآن. پروردگار به واسطه اين قرآن هر كس را كه به قرآن متمسك بشود, هدايت مى كند. قرآن مى فرمايد هنگامى كه خداوند از كسى راضى باشد, راه هاى سلامتى را به او نشان مى دهد; يعنى در بن بست ها, در گرفتارىها اگر از قرآن مدد جويد, گره مشكلات را مى گشايد و به فرياد انسان ها مى رسد. علاوه بر اين, قرآن انسان را از ظلمت ها به سمت نور مطلق مى كشاند; از ظلمت غم و غصه, هوى و هوس, نفس اماره, صفات رذيله, دلهره, اضطراب خاطر و نگرانى و بالاخره از هر چيزى كه موجب كدورت دل و ظلمت دل است. قرآن مى فرمايد من تو را به سمت نور مطلق رهنمون مى سازم و اين ظلمت را از نور مى زدايم, اما مهمتر از همه اينها مى فرمايد تو را به مطلوب و مقصود مى رسانم. اى انسان, تو گمشده اى دارى و آن خداست و من مى توانم تو را به گمشده خود برسانم: ((و يهديهم الى صراط مستقيم)) آيات زيادى مانند اين آيه در قرآن هست كه اين هدف را بيان مى كنند.
از نظر سنى و شيعه, پيامبر رواياتى دارد كه مى فرمود: ((بر شما باد به قرآن.)) ثقه الاسلام كلينى ـ رضوان الله تعالى عليه ـ در كافى نقل مى كند كه پيغمبر اسلام فرمود: ((اذا التبست عليكم الفتن كقطع الليل المظلم فعليكم بالقرآن.)) وقتى كه گرفتار شدى و تاريكى ها به تو رو آوردند نظير تاريكى در دل شب; يعنى در وقت گرفتارى, در وقت بن بست كه ديگر نورى ندارى, ديگر پناهى ندارى, در آن وقت به قرآن پناه ببر و از قرآن كمك بگير; ((فانه شافع مشفع.)), اين قرآن شفاعت مى كند; يعنى كارساز است و شفاعت او پذيرفته مى شود. اين گونه نيست كه فقط بگويد كمك كارم, يا فقط دعا كند و دعايش به جايى نرسد, نه, به تو كمك مى كند و كمك او موثر است; گره هاى كور را باز مى كند; گرفتارى را رفع مى كند و تاريكى را به نور مبدل مى كند, اما اين را هم بدان كه ((ماحل مصدق))(2) نفرين مى كند و نفرين او هم پذيرفته مى شود; يعنى آن ملتى كه با قرآن انس ندارد, قرآن آنها را نفرين مى كند و نفرين او هم پذيرفته مى شود. پيغمبر مى فرمود: ((و من جعله امامه ساقه الى الجنه. )) كسى كه قرآن سرمشق او باشد و به قرآن تمسك جويد, بهشتش از همان جا شروع مى شود تا به بهشت موعود برسد. قرآن نه تنها تو را به بهشت موعود مى رساند, بلكه دنياى تو را نيز بهشت مانند مى كند. نشاط, سلامتى, خوشى, رفع گرفتارى بهشت هاى كوچكى هستند كه تو را به بهشت موعود مى رساند.
اما در مقابل تهديد نيز كرده است, رسول خدا مى فرمايد: ((و من جعله خلفه ساقه الى النار.)) اگر كسى قرآن را به طاق نسيان بسپارد, جهنمش از همان جا شروع مى شود. قرآن نفرين مى كند كه گره در پى گره, گرفتارى در پى گرفتارى بى نشاطى در پى بى نشاطى, پوچى در پى پوچى برايش پيدا مى شود و جهنمش از آن جا شروع مى شود تا به جهنم موعود برسد.
حارث بن اعور مى گويد: پس از مرگ پيامبر به مسجد رسول خدا(ص) وارد شدم, ديدم كه مردم دسته دسته نشسته اند و به حرف دنيا مشغول اند. اين حادثه برايم تازگى داشت چرا كه در زمان پيغمبر مسجد يك مجمع علمى ـ تربيتى و جايگاه راز و نياز با خدا بود. اما اينك به جاى آن دعا, قرآن, علم و تربيت جايگاه حرف هاى دنيايى شده است. از اين رو خيلى ناراحت شدم. آمدم خدمت حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ با ناراحتى زياد گفتم: به مسجد رسول خدا(ص) رفتم, ديدم مردم در مسجد نشسته اند و از دنيا حرف مى زنند. حضرت ناراحت شده, فرمودند: از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: جبرئيل نزد من آمد و گفت: ((يا محمد سيكون فى امتك فتنه; يا محمد به زودى در امت تو فتنه برپا مى شود.))
قلت: ((فما المخرج منها; راه نجات از اين فتنه چيست؟))
فقال: كتاب الله فيه بيان ما قبلكم من خبر و خبر ما بعدكم و حكم بينكم و هو الفصل ليس بالهزل, من ولاه من جبار فعمل بغيره قصمه الله;(3) فرمود راه نجات, قرآن است كه در آن خبر از گذشته و آينده و حكم زمان حال شما در آن وجود دارد و او فصل الخطاب است و سخن از سر شوخى نيست, آن ستمگرى كه ولايت قرآن را رها كند و به غير آن عمل نمايد, خداوند او را هلاك مى كند.))
اين جمله آيا نفرين است يا خبر است؟ هر كدام باشد بسيار تكان دهنده است. اگر خبر باشد, اثر وضعى فرموده پيامبر آن است كه ملتى كه با قرآن سر و كار نداشته باشد, اين ملت, نگون بخت خواهد شد. اگر انشإ باشد معنايش اين است كه خدا كمر آن كس را بشكند كه با قرآن سر و كار ندارد. نظير اين روايات زياد است. مرحوم كلينى ـ رضوان الله تعالى عليه ـ در كافى روايتى نقل مى كند كه مى فرمايد: ((البيت الذى يقرإ فيه القرآن و يذكر الله عزوجل فيه تكثر بركته و تحضره الملائكه و تهجره الشياطين و يضيى لاهل السمإ كما تضيى الكواكب لاهل الارض; در آن خانه كه قرآن خوانده شود بركت زياد مى شود و در آن ملائكه رفت و آمد مى كنند, از آن خانه شياطين رخت برمى بندند و اين خانه براى ملائكه درخشندگى دارد; نظير درخشندگى ستارگان براى اهل زمين.))
((والبيت الذى لايقرإ فيه القرآن و لايذكر الله عزوجل فيه تقل بركته و تهجره الملائكه و تحضره الشياطين;(4) خانه اى كه در آن قرآن خوانده نشود و در آن خانه از خداوند ياد نشود, بركت ندارد. ملائكه نيز با اين خانه سر و كار ندارند, بلكه شياطين در اين خانه رفت و آمد دارند.)) و اگر ما براى بحثمان چيزى نداشتيم جز روايت ثقلين, بس بود اين كه همه مخصوصا جوان هاى عزيزم بدانند قرآن چه پشتوانه اى است.
روايت معروفى به نام روايت ((ثقلين)) هست كه آن را سنى و شيعه نقل كرده اند, حتى بزرگانى; نظير صاحب عبقات و صاحب الغدير با بيش از پانصد سند آن را نقل كرده اند. شايد روايتى بدين گونه با بيش از پانصد سند نداشته باشيم و پيغمبر اسلام اين روايت را در مواقع خاص و استثنايى مى خواندند; مثلا به هنگام مرگ, همان وقت كه پيغمبر اكرم از دنيا رفتند و يك وضع استثنايى هم پيش آمد, پيغمبر اكرم فرمودند مرا ببريد مسجد, حضرت نمى توانستند راه بروند, اميرالمومنين و عباس زير بازويشان را گرفته بودند به گونه اى كه پاهاى مبارك حضرت روى زمين كشيده مى شد, حضرت را تا محراب رساندند, پيغمبر اكرم نماز را نشسته خواندند و نمازگزاران ايستاده; چون پيامبر نتوانستند منبر بروند, بر پله اول نشستند و فرمودند: اين نماز مختص به من بود. معناى اين عبارت چيست؟ يعنى من براى يك وضع استثنايى به مسجد آمده ام نمى شود امام جماعت نشسته باشد و نمازگزاران ايستاده بدو اقتدا كنند, عكسش مى شود, اما امام جماعت نشسته و نمازگزاران ايستاده باشند, نمى شود. اين عمل مختص به من بود. پس پيامبر احساسات خلايق را برانگيزاند و فرمودند: من چگونه پيغمبرى براى شما بودم؟ گريه همه مردم بلند شد, گفتند: يا رسول الله, خيلى عالى بودى; جاهل بوديم, آگاه شديم; وحشى بوديم, متمدن شديم; گمراه بوديم, هدايت شديم. پيامبر در ادامه سخنانش فرمودند: حق الناس مشكل است, من نمى توانم روز قيامت جواب ((حق الناس)) را بدهم, اگر كسى چيزى, حقى بر من دارد, بيايد الان بگويد. عربى گفت, يا رسول الله, يك روز كه بر شتر سوار بوديد, با چوب دستى ناآگاهانه به سينه من زديد, اينك مى خواهم قصاص كنم. فرمودند بيا و قصاص كن, با آن كه حق قصاص نداشت, ولى حضرت براى آن كه آزردگى او را بزدايد فرستادند آن چوب دستى يا عصا را آوردند. گفت: يا رسول الله, بدن من برهنه بود, پيغمبر هم دكمه پيراهنش را باز كرد. مرد جلو آمد و سينه پيغمبر را بوسيد و گفت مى خواستم سينه شما را ببوسم. در اين هنگام ذهن و دل مردم آماده شد. رسول خدا حديث ثقلين را خواندند: ((انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى لن يفترقا حتى يردا على الحوض ما ان تمسكتم بهما فلن تضلوا ابدا.)) فرمودند مردم من مى روم و دو امانت به جاى مى گذارم, شرافت شما, عزت شما به اين پشتوانه هاست; يعنى در وقت گرفتارىها, بى اراده گى ها, هجوم دشمن و به هنگام بيچارگى ها اين دو پشتوانه را داشته باشيد, اين دو پشتوانه چيست؟ يكى قرآن و ديگرى عترت, بعد هم فرمودند اين دو, دوش به دوش يكديگر تا روز قيامت به من مى رسند. معناى اين عبارت اين است كه هميشه و در هر زمان, قرآن و امام حاضر در كنار هم اند و اين دو پشتوانه, لب حوض كوثر به پيغمبر مى رسند. پيامبر ادامه داد اگر كسى به اين دو پشتوانه تمسك كند به ضلالت و گمراهى در هيچ امرى دچار نمى شود. چه در امر دين, چه در امر زندگى, چه در تهذيب نفس و… اين ضلالت فقط ضلالت در دين نيست.
تمسك به قرآن مراتبى دارد كه جوانان بايد از همه مراتبش استفاده كنند. من به عنوان يك روحانى و سرباز امام زمان به جوان ها مى گويم كه اگر به همه مراتب و بعدهاى تمسك به قرآن عمل كنيد, يك زندگى صد در صد با نشاط داريد. اين سخن را تجربه كن, اگر به تجربه دريافتى آنچه مى گويم, ادامه بده اگر نه, رها كن. اين گفته, قول خداوندگار است, و هيچ تخلفى در آن راه ندارد. وعده پيغمبر است و تخلف ناپذير است. وعده ائمه طاهرين ـ عليهم السلام ـ و وعده خود قرآن است كه تخلف ندارد.

قرائت قرآن
مرتبه اول, خواندن قرآن است بايد قرآن را تلاوت كرد, چه معنايش را بدانيم, چه ندانيم, چه تدبر بكنيم, يا نكنيم. حتى عمل بكنيم يا نكنيم. نفس خواندن قرآن مقصود است.
خواندن قرآن در همه هنگام پسنديده است, حتى طبق بعضى روايات تلاوت قرآن در خانه ها باعث آمد و شد فرشتگان مى شود, اما تلاوت قرآن در يك مجمع علمى, بويژه در ماه مبارك رمضان از اهميت خاصى برخوردار است.
آياتى در قرآن كريم وجود دارد كه اين آيات منحصر به فرد است; يعنى بعضى از آيه ها مثلش در قرآن نيست. مثلا راجع به خودسازى, سوره ((والشمس)) همانندش در قرآن نيست. سوره والشمس به طور مستقيم به خود سازى و تهذيب نفس سفارش مى كند. سوره اى كه يازده مرتبه در آن قسم خورده شده باشد و براى مطلبى سه چهار بار تإكيد شده باشد, در قرآن منحصر به سوره والشمس است; يا مثلا دعا و راز و نياز با خدا در سوره بقره: ((و اذا سإلك عبادى عنى فانى قريب.))(5) با هفده تإكيد و با هفت هشت ضمير متكلم, آيه اى منحصر به فرد در قرآن است; يعنى يك آيه سر تا پا تلطف و مهربانى, تإكيد در تإكيد براى دعا و راز و نياز با خدا از جمله آياتى كه منحصر به فرد است و نظيرش را در قرآن نداريم, راجع به خواندن قرآن است. در سوره مزمل مى فرمايد: ((فاقروا ما تيسر من القرآن علم ان سيكون منكم مرضى و آخرون يضربون فى الارض يبتغون من فضل الله و آخرون يقاتلون فى سبيل الله فاقروا ما تيسر منه.))(6) مى فرمايد تا مى توانى قرآن بخوان, نشسته, در بين راه, به هنگام خواب. همان گونه كه سفارش شده, به هنگام خروج از خانه يازده مرتبه ((قل هو الله)) بخوان, هنگام خواب سه مرتبه ((قل هوالله)) بخوان, ((آيه الكرسى)) بخوان و از اين دستورها فراوان داده شده است. اين دستورهايى كه در روايات آمده است از همين جا گرفته شده: ((فاقروء ما تيسر من القرآن; تا مى توانى قرآن بخوان.)) حالا از روى قرآن يا از حفظ, نشسته يا خوابيده, در راه يا مودب در مقابل قرآن نشستن. )) آن گاه چند تإكيد را پشت سر هم ذكر مى كند مى فرمايد خدا مى داند كه تو گاهى مريض هستى, اما در همان حال مرض هم به اندازه توانايى قرآن بخوان. تا زبان مى چرخد, قرآن بخوان تا هنگامى كه حيات دارى. لذا مستحب هم هست سوره ((يس)) را براى محتضر بخوانند او هم بخواند تا جان دهد. بسيارى از بزرگان در وسط سوره يس در آن جمله ((سلام قولا من رب رحيم))(7) از دنيا رفته اند. آن گاه مى فرمايد گاهى خيلى كار دارى; مثلا امتحان كنكور دارى, موقع امتحان هاست گرفتارى دارى, چك برگشتى دارى و گرفتاريت خيلى زياد است, مى گويد همان وقت هم تمسك به قرآن را فراموش نكن, تا مى شود قرآن بخوان و اگر مى خواهى در امتحان هايت موفق شوى, قرآن بخوان. مى دانم گاهى در خط مقدم جبهه هستى, همان وقتى كه در معرض جنگ قرار دارى, همان وقتى كه تير مثل باران مى بارد: ((فاقروا ما تيسر منه.)) تا مى توانى قرآن بخوان. ننگ است براى شيعه اى كه ائمه طاهرين اش در مثل ماه مبارك رمضان چندين ختم قرآن انجام مى دادند, او يك ختم قرآن نخواند, بلكه در هر ماه يك ختم قرآن نخواند. اگر كسى در خواندن قرآن روان باشد, يك جزء قرآن را با نيم ساعت مى شود خواند; ربع ساعت صبح, ربع ساعت شب, در يك ماه مى شود يك ختم قرآن. بعضى ها حاضرند چندين ساعت پاى اين فيلم هاى نكبت بار بنشينند, اما نوبت به قرآن كه مى رسد خسته است, كار دارد. حاضر است چندين ساعت در جلسات بيهوده اى كه موجب قساوت قلب و فشار قبر است بنشيند, اما وقت خواندن قرآن خسته است, كار دارد. جوان ها مواظب باشيد مشمول نفرين قرآن نشويد, اگر قرآن به شما نفرين بكند, معلوم است كه مستجاب است ((و ماحل مصدق.)) و اميدوارم ان شإالله برسد به يك جايى كه جوان هاى ما همه و همه حافظ قرآن باشند. ايرانى ها از نظر استعداد از حجازىها خيلى بالاترند, اما در زمان پيغمبر اكرم بيش از 90 درصد آنها حافظ قرآن بودند, در حالى كه سواد مكتب خانه اى هم نداشتند. زنان و مردان سواد نداشتند, اما حافظ قرآن بودند. يك ولعى داشتند وقتى سوره اى يا آيه اى مىآمد, بر گرد پيامبر حلقه مى زدند تا سوره را حفظ كنند. من بعضى از جوانان را ديده ام كه انسان را شگفت زده مى كنند و البته اين لطف قرآن و عنايت امام زمان است, به اندازه اى عالى آيه را مى داند; در چه سوره اى, آيه چندم, مى تواند از اول به آخر بخواند, مى تواند از آخر به اول بخواند همان طور كه مى تواند از وسط شروع كند. حالا اين اندازه دقت شايد خيلى لازم نباشد, اما حيف نيست كه دخترى ليسانس داشته باشد, اما نتواند قرآن بخواند. قرآن به اين دختر نفرين مى كند. آقا دكتر است, اما نمى تواند قرآن بخواند, آقا دبير است, بلد نيست قرآن بخواند, آقا طلبه درس خارج خوان است, خوب نمى تواند قرآن بخواند, معلوم است كه اين مشمول نفرين قرآن مى شود. بياييد تصميم بگيريم كه همه ما قرآن خوان شويم. حداقل صبحى, شبى يك مقدار قرآن بخوانيم. حال اگر هم نصف جزء نمى خوانيم يك حزب بخوانيم دو صفحه بخوانيم, يك سوره يس به هنگام صبح بخوانيم. هر كس سوره ((يس)) را صبح هنگام بخواند, خدا و قرآن از او تا شب محافظت مى كنند, هر كه سوره ((واقعه)) را شب هنگام بخواند, روزى او وسيع مى شود. يك زندگى با نشاط پيدا مى كند. خدا را به آن كسى كه سر بريده اش هم قرآن خواند, سوگند مى دهم كه همه ما را عاشق قرآن كند. والسلام
ادامه دارد

پاورقي ها:پانوشت ها: 1 ) مائده (5) آيه 15. 2 ) كافى, ج2, ص599. 3 ) تفسير عياشى, ج1, ص3. 4 ) كافى, ج2, ص610. 5 ) بقره (2) آيه186. 6 ) مزمل (73) آيه 20. 7 ) يس (36) آيه 58.

/

فرودگاه ها و مسووليت ها


اين يادداشت را با يادآورى دو نكته آغاز مى كنيم:
1ـ بى گمان انقلاب اسلامى بر پايه ارزش هاى متعالى اسلام تكون يافت و اگر عمل زدگى و جلوه نمايى دنيا كسانى را نسبت به اين امر بديهى دچار مشكل ساخته است, يادى از گلزار شهيدان و آسايشگاه هاى جانبازان و زندان هاى مخوف عراق, آنان را به اين حقيقت هدايت خواهد كرد.
2ـ در عالم سياست, وزارت داخله (كشور) را نماى درونى هر نظام مى دانند و وزارت خارجه را نماى بيرونى آن, از اين رو در نظام هاى چند حزبى, در هنگام تشكيل دولت ائتلافى بر سر به چنگ آوردن اين دو منصب نزاع و كشمكش وجود دارد و چه بسا, راىزنى ها و ائتلاف هايى را به شكست بينجامد. فرودگاه هاى هر كشور در ساحتى محدودتر, نقش وزارت داخله و خارجه را بر عهده دارند. بنابراين فرودگاه هاى كشور ايران عموما و تهران, خصوصا, بايد هر تازه واردى را با فضاى انقلاب اسلامى آشنا سازند, بدان سان كه فرودگاه را نماد و نمايى از ام القراى جهان اسلام ببيند و با يك نظر, درخشش و برجستگى ارزش ها, نظم و نظافت, سرعت و دقت و ايمان و ادب مسوولان و كاركنان فرودگاه, وى را مجذوب سازد. و هموطنان كه از اين نقطه, كشور را ترك مى كنند, پيوسته لذت شيرين اين حضور را تا هنگام بازگشت در كام خويش احساس كنند, ولى در نهايت اندوه آنچه نگارنده در تاريخ 2/10/75 در فرودگاه بين المللى مهرآباد, سالن شماره 2, مشاهده نمود, به كلى بيگانه از تصوير پيش گفته است كه شمه اى از آن جهت آگاهى و پى گيرى مسوولان امر, از نظر مى گذرد.
1ـ مسإله گمرك و بازرسى مسافران از مواردى است كه كمتر مسافرى را مى توان يافت كه از اين بابت, گلايه مند نباشد و متإسفانه برنامه ريزى به گونه اى نيست كه حساب مسافران عادى از تاجران مسافر جدا شود, از اين جهت ساعت ها در انتظار مى ايستند و اين مسإله براى مسافران شهرستانى مشكلات بيشترى ايجاد خواهد كرد.
2ـ به علت فرود همزمانى دو پرواز در يك فرودگاه, ازدحام جمعيت همراه با ضعف مديريت سالن ياد شده در ايجاد نظم, متإسفانه موجب اختلاط زن و مرد گشته و صحنه هاى تإسف بارى را به وجود آورده بود, با اين كه با تقديم و تإخير اين دو پرواز, امكان جلوگيرى از ازدحام بى مورد جمعيت و پيامد منفى آن وجود داشت.
3ـ در ميان استقبال كنندگان زنان و دختران زيادى وجود داشتند كه از پوشش كافى برخوردار نبودند و متإسفانه على رغم برو بياى كادر فرودگاه, كمترين تذكرى به اينها داده نمى شد و تإسف انگيزتر اين كه برخى از اينان جزو استقبال كنندگان از زائران عمره بودند!
4ـ با اين كه به طور متوسط هر نفر حدود 3 ساعت به انتظار ايستاده بود, تلويزيون هاى متعدد نصب شده در سالن به جاى پخش برنامه هاى سودمند يا لااقل فيلم سينمايى, به طور پيوسته برنامه هاى ديوار مرگ ماهواره اى پخش مى كردند كه اتفاقاكمتركسى از روى رغبت تماشامى كرد.
5ـ با وجود آن كه از ورود همراهان افراد محتاج به كمك, به فضاى گمرك ممانعت به عمل مىآمد, مع الوصف كسان زيادى به بركت عنايات ويژه از صف حاجبان مى گذشتند كه بازتاب منفيى در ميان مردم حاضر داشت.
شگفت آور اين كه مديريت ترمينال شماره 2 با بى اعتنايى به اين مسائل, گويا خود را مسوول نمى دانست. اكنون بايد دردمندانه پرسيد: اگر وزير محترم راه و ترابرى و مسوولان مربوط, از اين اوضاع و احوال ـ كه على القاعده بيش از اين است كه گفته شد ـ بى اطلاعند, فتلك مصيبه و اگر با وجود آگاهى, اقدامى در بهبود وضع موجود به عمل نمىآورند, فالمصيبه اعظم.
حال كه براى تك تك مردم مسلمان و انقلابى پى گيرى اين امور ميسر نيست, جا دارد نمايندگان آنها در مجلس شوراى اسلامى از خود حساسيت نشان داده, مسوولان امر را براى پاسخ گويى به صحن مجلس بكشانند.
والسلام على من اتبع الهدى

پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


ويتامين ها, عروق خونى را باز نگاه مى دارند
به گفته محققان مصرف ويتامين ها مى تواند آسيب وارده توسط چربى ها به عروق خونى را جبران كند. دكتر ((گرى پلاتنيك)) استاد پزشكى در دانشكده پزشكى دانشگاه مريلند گفت: تحقيقات به عمل آمده نشان مى دهد افرادى كه غذاهاى پرچربى مصرف مى كنند چنانچه همراه با آن ويتامين هاى اى و ث نيز دريافت كنند, رگ هاى خونى آنها تقريبا به حالت طبيعى باقى مى ماند.
دكتر ((هنرى تينگ)) از بيمارستان بريگهام و زنان در بوستون در تحقيق خود به اين نتيجه رسيد كه ويتامين ث گردش خون را در ساعد افرادى كه داراى كلسترول بالا هستند بهبود مى بخشد. اما تإثير اين ويتامين بر روى افراد داراى كلسترول خون طبيعى اندك است.
توانايى عروق خونى براى اتساع يا گشاد شدن در وضعيت بيمارىهاى خاص از جمله بيمارى قلبى كه در آن درد ناحيه سينه زمانى بروز مى كند و جريان خون محدود مى شود, بسيار حياتى است. اتساع عروق كرونرى غالبا علائم را بهبود مى بخشد.

آسپيرين از اعصاب مغز محافظت مى كند
براساس يك تحقيق جديد كه در مجله ((ساينس)) منتشر شده است, خاصيت ضد التهابى آسپيرين در انسان, به حفظ بافت هاى عصبى مغز كمك مى كند.
پژوهشگران دانشگاه برسيا در ايتاليا مقادير معينى آسپيرين كه با ميزان آسپرينى كه براى پيشگيرى از التهاب مزمن عضلات و مفاصل به انسان داده مى شود قابل مقايسه است وارد مغز موش ها كردند.
اين محققان دريافتند آسپرين با پيشگيرى از مرگ سلول ها از اعصاب محافظت مى كند. مرگ سلول ها معمولا زمانى روى مى دهد كه گلوتاميت كه انتقال دهنده ياخته هاى عصبى است به مقدار زيادى در مغز ظاهر شود.
گلوتاميت در صورتى كه در غلظت هاى بالا آزاد شود, مى تواند مانند هنگامى كه مغز اكسيژن كافى دريافت نمى كند, سلول هاى عصبى را نابود كند.
در اين گزارش آمده است: با توجه به خاصيت بارز آسپيرين و سديم ساليسيلات كه نه فقط تركيبات ضد التهابى هستند, بلكه به عنوان عوامل محافظ اعصاب عمل مى كنند. چنين به نظر مى رسد كه اين داروها نسبت به داروهاى ضد التهابى غير استروئيدى طيف دارويى وسيع ترى دارند.

كمبود ويتامين هاى گروه ب و اختلال مشاعر
متخصصان تغذيه اعلام كردند كمبود انواع خاصى از ويتامين هاى ب با بروز بيمارىهاى اختلال مشاعر به استثناى بيمارى آلزايمر مرتبط است.
دكتر ((ايروين روزنبرگ)) مدير مركز تحقيقاتى تغذيه انسانى در دانشگاه تافتس در بوستون اعلام كرد: يافته هاى اوليه زمينه را براى تحقيق و پيشگيرى از بروز اختلال مشاعر فراهم آورده است.
روزنبرگ در كنفرانس اروپايى آلزايمر و بيمارىهاى مرتبط با آن اعلام كرد: تحقيقات به عمل آمده نشان مى دهد كمبود مقادير اندك ويتامين ب 12 به عنوان يك عامل خطر براى بروز اختلال مشاعر است.
تحقيقات پيشين وجود ارتباط بين اختلال مشاعر و ويتامين ب و اسيد فوليك را نشان داده بود.
روزنبرگ خاطر نشان ساخت تغذيه با ويتامين هاى ب6 و ب12 و اسيد فوليك مى تواند خطر بروز سكته هاى قلبى و مغزى و بيمارىهاى قلبى عروقى را كاهش دهد.

تإثير محل تولد در بروز بيمارىهاى قلبى
پژوهشگران در جديدترين بررسى هاى خود دريافته اند كه نسبت مرگ و مير سياهپوستان آمريكايى بر اثر بيمارىهاى قلبى متفاوت بوده و افرادى كه در مناطق جنوبى اين كشور متولد شده اند بالاترين درصد مرگ و مير را داشته اند.
روزنامه نيويورك تايمز در شماره اخير خود با درج نتايج تحقيقات دانشمندان كالج پزشكى انشتين در دانشگاه يشيوا مستقر در نيويورك نوشت: مطالعه گواهى فوت و اطلاعات سرشمارى مردم در مناطق مختلف نيويورك باعث حيرت پژوهشگران شده است, چون پيش از اين ثابت شده بود كه ميزان ابتلا و مرگ سياهپوستان بر اثر بيمارىهاى قلبى بيش از سفيد پوستان است.
اين در حالى است پژوهشگران در اين بررسى به يك نسبت تقريبا مساوى در بين سفيد پوستان و سياهپوستان آمريكايى رسيده اند. آنها همچنين دريافتند كه سياهپوستان ساكن نيويورك كه در جنوب آمريكا متولد شده اند, داراى بالاترين ميزان ابتلا به بيمارىهاى قلبى و بيشترين نسبت مرگ و مير ناشى از آن بوده اند. در مقابل, ميزان مرگ و مير سياهپوستانى كه در كشورهاى منطقه كارائيب متولد شده اند, بسيار كمتر و حتى پائين تر از گروه هاى سفيد پوست بوده است.

سيستم آبيارى قطره اى هوشمند
يك متخصص و مبتكر ايرانى مى گويد, اولين سيستم آبيارى قطره اى هوشمند با بهره گيرى از انرژى خورشيدى را در كشور طراحى كرده و ساخته است.
دكتر ((داود فدايى)) معاونت پژوهشى دانشكده مهندسى صنايع دانشگاه اميركبير, طراح و سازنده اين دستگاه در گفت و گويى با خبرنگاران انگيزه اش را از ساختن چنين سيستمى, نامناسب بودن وضعيت آبيارى فعلى در كشور ذكر كرد.
وى كه فوق دكتراى مهندسى مكانيك را از دانشگاه گوتنبرگ آلمان گرفته است, ويژگى هاى اين دستگاه را بهره گيرى از نيروى خورشيدى, كاهش نيروى انسانى به هنگام آبيارى, صرفه جويى در مصرف آب, سازگارى با هر نوع پوشش گياهى و استفاده در محيطهاى گوناگون عنوان كرد.
وى گفت: اين دستگاه قابليت تبديل انرژى خورشيدى به انرژى الكتريكى را داراست و قادر است انرژى مورد نياز خود را به هنگام ابرى بودن هوا در باطرىهاى مخصوص ذخيره كند.
اين محقق افزود: اين دستگاه از سه بخش سنسوريك, تايمر و رادار تشكيل شده است و با توجه به هوشمند بودن سيستم, بخش سنسوريك مى تواند ميزان رطوبت و آب مورد نياز هر درخت يا گياهى را تشخيص دهد و هنگامى كه رطوبت مورد نياز درخت يا گياه بعد از هر بارندگى و يا به هر دليل ديگر تإمين شود, بخش سنسوريك با فرمان گرفتن از رادار و ارسال دستور به برد الكتريكى دستور قطع آبيارى را صادر مى كند.
دكتر فدايى ادامه داد, با استفاده از برنامه تايمر قادر خواهيم بود در هر ساعت از شبانه روز كار آبيارى را انجام دهيم. از ديگر توانايى هاى اين دستگاه اين است كه مى تواند هر نوع كودى را توسط محلول آب به انواع پوشش گياهى تزريق كند.

طرح آموزش صحبت كردن با افراد ناشنوا
طرح آموزش صحبت كردن با افراد ناشنوا توسط يك محقق سازمان پژوهش هاى علمى و صنعتى ايران به اجرا درآمد.
مهندس فرامرز فيروزمند محقق اين طرح در گفت و گو با خبرنگار گروه علمى خبرگزارى جمهورى اسلامى گفت: از آن جايى كه در افراد ناشنوا مسير برگشت صدا از بين رفته است, شخص قادر نيست صداى خويش را بشنود و بالطبع نحوه صحيح اداى حروف و كلمات را فرا نمى گيرد.
وى افزود: در اين طرح سعى شده است كه با برقرارى برگشت چشمى از صدا, شخص برآوردى از ميزان صحت اداى كلام خود را داشته باشد.
اين عضو هيإت علمى سازمان پژوهش هاى علمى و صنعتى ايران گفت: ابتدا الگويى از صداى مورد نظر بر روى صفحه مانيتور نقش مى بندد و آنگاه شخص سعى مى كند, الگوى صداى خويش و الگوى مرجع را تطبيق دهد, بدين صورت شخص ابتدا نحوه بيان حروف و سپس كلمات را فرا مى گيرد.
وى افزود: براى اين منظور با تحليل زمانى كوتاه مدت سيگنال صوت ضرايب پيشگوى خطى براى چند فريم از سيگنال دريافت شده استخراج شده و سپس با استفاده از روش خاصى با الگوى مرجع مقايسه شده و ميزان شباهت آن به ميزان پر يا خالى شدن استوانه بر روى صفحه مانيتور به شخص برگشت مى شود.
براى اجراى اين طرح از دو مهندس الكترونيك, يك روان شناس, يك متخصص شنوايى استفاده شده است.
مهندس فيروزمند گفت: براى اين كار يك سخت افزار شامل ميكروفن, فيلتر و تقويت كننده كه كارش واسطه بين كامپيوتر و سيستم نمودار است و نرم افزارى كه كار آموزش كلام را انجام مى دهد, مورد نياز است.
وى افزود: اين سيستم بسيار ساده بوده و نياز به آموزش تخصصى ندارد و فرد ناشنوا به راحتى شيوه آموزش را فرا مى گيرد.
پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


تهران: برادر فدايى اسلام
اصل اولى در همه انسان ها برإت از جرم است مگر مجرم بودن كسى ثابت شود و نيز هيچ كس را به جرم ديگرى مواخذه نمى توان كرد. قرآن شريف هم مى فرمايد: ((لاتزر وازره وزر اخرى)). بنابراين نمى توان كسى را به واسطه نزديكان گناهكار يا مجرمش, طرد و محكوم كرد. قهرا واگذارى مسووليت به چنين كسى يا تإييد او نيز انسان را از عدالت ساقط نمى كند. حتى ممكن است شخص عادل, كسى را فاسق و گناهكار نداند و ما او را مجرم بدانيم, و به اصطلاح در تشخيص موضوع, تقليد راه ندارد و اين هم منافاتى با عدالت شخص تإييد كننده ندارد بلى اگر شخص عادل با علم به مجرم و منحرف بودن كسى, مسووليتى كه شرط آن عدالت است به او واگذار كند, برخلاف عدالت رفتار كرده ولى مورد شما چنين نيست.
اما در مورد تقليد, انسان وقتى با شرايط شرعى از مرجعى تقليد كرد, تا مادامى كه داراى آن شرايط است تقليد او صحيح است. بنابراين تقليد اول شما صحيح بوده و عدول موردى نداشته است.

شيراز: خواهر زهره اسلامى
درست است كه لازم نيست زن موى خود را از محارم بپوشاند ولى در فيلم هاى سينمايى و تلويزيونى اولا: بازيگر زن و مرد در اين نقش ظاهر مى شوند و واقعا محرم نيستند, ثانيا: ما آنها را در فيلم در منزل مى بينيم ولى آنها اين صحنه ها را در جلو چشم ده ها نفر از دست اندركاران فيلم و سريال, بازى كرده اند. بنابراين رعايت پوشش اسلامى براى آنها لازم است.

قم: برادر حسينيان
حكومت دينى و ولايت فقيه, دو روى يك سكه اند, و چنين نيست كه حكومت دينى, مرامى باشد و حكومت فقهى مسلكى ديگر و روشن ترين دليل بر اين مدعا حكومت رسول خدا(ص) و اميرالمومنين(ع) است كه در اين حكومت ها هم احكام فقهى را جارى مى كردند, هم مردم را به خدا و توحيد فرا مى خواندند و هم احكام خدا را بيان مى نمودند در همين شماره مقاله اى با عنوان ((حكومت دينى يا حكومت فقهى)) چاپ شده, ملاحظه كنيد.

تهران: برادر محمد صادق اعتماديان
از پيشنهاد و همكارى شما متشكر هستيم ولى متإسفانه امكانات تهيه و راه اندازى مجله اى براى كودكان كه به قول شما ((ضمن دارا بودن تمامى جاذبه هاى كودكانه, مفاهيم و اعتقادات دينى را به طور مستقيم و غير مستقيم در باور كودكان جامعه انقلابى مان بگنجاند)), در اختيار پاسدار اسلام نيست.

اصفهان: برادر محمد حسين. ش
نوشته اند: از مسوولان قضايى كشور مى خواهم كه با تخلفات و انحرافات اخلاقى و مجالس گناه كه در شمال تهران برپا مى شود, برخورد كنند. و در ضمن از عقوبتهاى اندك در مقابل جرم هاى سنگين شكوه كرده اند.

تازه هاى نشر
انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم:
عوائد الايام, مولى احمد نراقى, چاپ اول.
تفسير راهنما, ج6 , اكبر هاشمى رفسنجانى و جمعى از محققان, چاپ اول.
قواعد كلى استنباط, ج1, ترجمه و شرح رضا اسلامى, چاپ اول.
فلسفه و كلام اسلامى, تإليف علامه محمد رضا مظفر, چاپ اول.
مسإله بايد و هست, محسن جوادى, چاپ اول.
اصل عليت در فلسفه و كلام, محمد حسن قدردان قراملكى, چاپ اول.
مبانى فلسفه مسيحيت, انين ژيلسون, چاپ اول. زهد اسلامى, سيد محمد شفيعى مازندرانى, چاپ اول.
چشم به راه مهدى(عج), جمعى از نويسندگان مجله حوزه, چاپ اول.
تربيت و شخصيت انسانى, ج3, سيد مجتبى هاشمى ركاوندى, چاپ اول.
موسوعه مصادر النظام الاسلامى, عبدالجبار رفاعى, چاپ اول در ده جلد.
انتشارات بنياد حفظ آثار و ارزش هاى دفاع مقدس:
در سايه ولايت (يادنامه شهيد بزرگوار حاج محمد على نظران)
سفر به گراى 270 درجه (رمان)
حماسه مقاومت.
انتشارات موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگى, بنياد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامى:
مدرس, تاريخ و سياست (چاپ اول).
انتشارات مسجد آيه الله انگجى تبريز:
كعبه مقصود (ويژه نامه نيمه شعبان)
پاورقي ها:

/

مفاتيح ترنم




مثنوى غربت
باز نخلستان و چاه است و على
كوفه در خواب گناه است و على
كوفه خواب است و كسى در جاده نيست
در تمام شهر يك آزاده نيست
كوفيان با ننگ سودا مى كنند
از على امشب تبرا مى كنند…
باز امشب عشق تنها مى شود
زخم, سهم فرق مولا مى شود
آفتاب عشق, گلگون مى شود
سينه سجاده, پرخون مى شود
مى شود امت يتيم و بى امام
عشق ناكام و عدالت ناتمام
جاده مى ماند غريب و بى سوار
ذوالفقار عدل, مى گيرد غبار
كوفه, اى ظلمت سراى شب نورد
كوفه, شهر عافيت آيين زرد
زادگاه و قبله اصحاب باد
پنج فصل عدل را دادى به باد
خوب مى دانم على سهمت نبود
درك آن خورشيد در فهمت نبود
كاش امشب باز باران مى گرفت
بغض من راه نيستان مى گرفت
كاش امشب درد مىآمد فرود
بغض من زخم على را مى سرود
اى على, هجر و صبورى تا به كى؟
چهارده قرن از تو دورى تا به كى؟
بى تو اى مولا دل ما كربلاست
سهم ما از زندگى درد و بلاست
اى على, سنگ صبور فاطمه
وارث زخم غيور فاطمه
اى شهيد فتنه قوم جمل
بهترين تفسير اخلاص عمل
كاش من جاى تو پرپر مى شدم
من شهيد زخم خنجر مى شدم
شيعيان من داغدار حيدرم
داغدار آن بهار پرپرم
داغدارم, داغدارم, داغدار
((لافتى الا على, لاسيف الا ذوالفقار))
رضا اسماعيلى

يا على
اى پرتو ظهور جمال خدا على
آيينه اى تو, آينه حق نما على
تاريخ خود گواست كه همچون سكوت تو
كس را نبوده است صداى رسا على
صدها هزار راز زپرده برون فتاد
در پرده ماند راز وجود تو يا على
بيگانه چون شناسدت آن جا كه آشنا
بيگانه وار با تو نشد آشنا على
تو روح آفرينشى و آبروى صنع
نازد زخلقت تو به خود ماسوا على
تر دامنيم و دل به ولاى تو بسته ايم
از دامنت مباد رها دست ما على
بگشوده ايم دست تمنا به اشك و آه
بر آستان جود تو يا مرتضى على
جلال محمدى

شب قدر, شب على (ع)
هست اين ماه چو ماه رمضان
ماه عشق است و بهار قرآن
ماه خودسازى و ماه تهذيب
نفس سركش شود از آن تإديب
شب قدر است و شب تقدير است
در مناجات بسى تإثير است
آن كه از رحمت حق آگاه است
بر لب او ((بك يا الله)) است
امشب اين گونه مناجات سزاست
كه شب آخر عمر مولاست
در و ديوار ثناگوى على است
هر كجا مى نگرم روى على است
كاش امشب نرسد تا به سحر
قاصد مرگ نيايد از در
مى نمايد چو در خانه فراز
تا به مسجد رود از بهر نماز
حلقه در همه مرغان و طيور
بگرفته به على راه عبور
مسجد كوفه, على مىآيد
تا در دل به خدا بگشايد
آه در سجده على را كشتند
به خدا نفس نبى را كشتند
على اى دست خدا ادركنى
شير سرمست خدا ادركنى
اى امير شهداى محراب
ز ره لطف تو ما را درياب
احمد مضطرزاده
عليرضا فولادى

زيستن
تا كى چو غنچه در قفس پرده زيستن
در يك اتاق كوچك و دم كرده زيستن
امروز روز پنجره هاى گشوده است
روز شكفته بودن و بى پرده زيستن
دنيا همين تراكم درهاى بسته نيست
بايد سلام كرد به گسترده زيستن
مور و ملخ به اوج عقابان نمى رسند
در لحظه هاى باد نياورده زيستن
زنجيرها گسستنى اند اى جهان زجر
بردار دست از سر اين برده زيستن

پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


وظايف پدرى
بر پدر مهربان لازم است كه سعى در تإديب فرزند نمايد و بداند كه امانت خداست و قابل هر تعليم خوب يا بدى و او شريك ثواب و وبال فرزند خويش است و بعد از تعليم ادب به فرزند, ملاحظه كند قابليت كدام علم و صنعت را دارد و نگذارد مشغول امرى شود كه استعداد آن را ندارد تا عمر او ضايع نگردد.(معراج السعاده, ص169)

بهلول و خليفه
روزى هارون خليفه عباسى از بهلول پرسيد: آيا مى خواهى كه خليفه باشى؟ بهلول گفت: نه دوست ندارم. هارون گفت: براى چه؟ بهلول گفت: به جهت آن كه من به چشم خود مرگ سه خليفه را ديده ام ولى شما كه خليفه هستى مرگ دو بهلول را تا به حال نديده اى!

بدترين مردم
روزى سيد رسل به اصحاب فرمود: بدترين مردم مثلث است گفتند: مثلث كيست؟ فرمود: كسى كه سعايت و بدگويى كسى را نزد سلطان كند كه سه كس را هلاك كرده يكى خود را كه معصيت نموده و ديگرى سلطان را كه به ظلم آورده و مظلوم را كه در دنيا هلاك شده.(معراج السعاده, ص369)

شهوات سه گانه
شهوات سه قسمت است: شهوت در خوردن و شهوت در گفتن و شهوت در نگريستن; در خوردن اعتماد بر خداى تعالى نگاه دار و در گفتن راستى نگه دار و در نگريستن عبرت نگه دار!(تذكره الاوليإ)

دو اندرز ماندگار
مرا پير داناى مرشد شهاب
دو اندرز فرمود بر روى آب
يكىآن كه بر خويش خوش بين مباش
دگر اين كه بر خلق بدبين مباش
(معراج السعاده, ص174)

پند پدر
دانى كه چه گفت زال با رستم گرد
دشمن نتوان حقير و بيچاره شمرد
ديديم بسى كه آب سرچشمه خرد
چون پيشتر آمد شتر و بار ببرد
(مصلح الدين سعدى)

آزمون
بدان كه شجاع و دلير روز جنگ آزمون گردد, و امين وقت داد و ستد, و زن و فرزند در ايام فقر و فاقه و دوست در هنگام تنگ دستى و زمان نوايب و مصايب.
(انيس الناس, ص33)

راحت روح
اگر جسم زياد در آسايش باشد, روح فاسد مى شود, كسى كه درد و رنج را نشناسد نه لذت شفقت را مى شناسد و نه حلاوت ترحم را, چنين كسى قلبش از هيچ چيز متإثر نخواهد شد و بدين سبب قابل معاشرت نبوده مانند ديوى خواهد بود در ميان آدميان.
(اميل, ژان ژاك روسو)

درس خودكفايى
راهبى به استاد گفت: من هم اكنون وارد صومعه شده ام, لطفا به من درس بده! استاد پرسيد: آيا حليم برنجت را خورده اى؟ راهب جواب داد: آرى خورده ام!
استاد گفت: پس بهتر است كاسه ات را بشويى!(تائوى فيزيك, ص129))

وقت شناسى
از ديوجانس حكيم پرسيدند چه موقعى براى خوردن بهتر است؟
پاسخ داد اگر مال دارى هر وقت ميل داشته باشى و اگر فقيرى هر وقت پول داشته باشى.

پندهاى كنفوسيوس
سخن بدون اراده و ضرورت; يعنى در ميان گفت و گوى ديگران سخن گفتن.
مرد آزاده براى يافتن آنچه راست و حق است به خود همان قدر زحمت مى دهد كه مرد عامى براى يافتن آنچه براى او سود مىآورد.
وقتى كه مرغى مى ميرد آواز او دل را به درد مىآورد, اما وقتى انسان نزديك به مرگ مى شود, گفته هاى او اهميت خاصى دارد.

شكم سير
پروفسور” پاستور والرى رادو” مى گويد:
((كسانى كه با شكم سير غذا مى خورند, معمولا بيشتر از خودشان, پزشكان را سير مى كنند)).

درس زد و خورد
شبلى كه از علماى عامه است درس نحو مى خواند. استادش گفت: بخوان: ضرب زيد عمروا.
پرسيد: به چه جهت زيد, عمرو را زد؟!
استاد گفت: نه, اين مثال است, مى خواهم تو بفهمى.
شبلى برخاست. استاد گفت: به كجا مى روى؟
گفت: نمى خواهم علمى را بخوانم كه از همين اول با زد و خورد شروع مى شود!!

نصيحت معصوم
مردى از حضرت جواد(ع) درخواست نصيحت كرد, فرمود: مى پذيرى؟ گفت: آرى! فرمود: صبر را بالش خود ساز, فقر را در آغوش گير, لذتها را واگذار, با هوس مخالفت كن, و بدان كه هرگز از مراقبت خداوند بيرون نيستى, پس ببين در چه حالى؟(تحف العقول, ص535)

ابهت سخنگو
غالب دانشمندان وقتى در خصوص چيزهايى كه نمى دانند اظهار نظر مى كنند بالطبع پيشرفت آن موضوع از لحاظ اصول و اساس به عقب مى افتد مثلا اديسون كه يك صنعتگر مادى بود نسبت به فلسفه و مذهب نيز عقايدى داشت كه مردم مجبور بودند نظريات او را درست بدانند و خيال مى كردند همان طورى كه نظرياتش در اختراعات عميق و درست است در اين مسائل درست تشخيص داده است.
(انسان موجود ناشناخته, ص99)

پيامبر اسلام(ص):
((براستى كه به على[ع] خصلتهاى نيكويى عطا شده كه احدى را پيش از اين نداده اند و اين صفات را پس از وى هم به كسى عنايت نكنند.))
(الامالى, شيخ طوسى, ص607)

اسوه مقاومت
شهيد رجايى: ((اواخر زندان براى اين كه مقاومت را درهم بشكنند, متوسل به سلول انفرادى شدند, زمستان بود و هوا به شدت سوز و سرما داشت, بدون هيچ گونه بالاپوشى, تنها با لباس زير مرا در اين سلول جا داده بودند, از شيشه شكسته بالاى سلول سوز مىآمد و تغيير شب و روز را مى شد فهميد. نه زيرانداز داشتم, نه لحافى و وسيله گرمى, تنها چيزى كه در سلول وجود داشت يك دمپايى ابرى كهنه بود كه براى مقابله با سرما آن را روى زمين مى گذاشتم و رويش مى نشستم و پاها را به هم مى چسباندم و با قفل كردن دستها, سعى بر آن داشتم كه گرماى بدن را جمع كنم و با تلقين اين كه از حرارت بخارى كه در سالن است بهره ببرم خود را به در يا ديوار نزديك مى كردم, هر بار كه خواب چيره مى شد قفل دستها را از هم گسسته مى گشت و از خواب مى پريدم و اين حكايت بارها و بارها در طول عمر شب تكرار مى شد. وقتى ديدند من اعترافى نمى كنم, حتى دمپايى را هم گرفتند و زمين سرد بود و من! زندان بود و ايمان و اعتقاد به خدا ـ همين و همين)).

بدبخت كيست؟
چهار صفت از بدبختى است: خشكى چشم, سنگينى دل, آرزوى دراز, محبت دنيا.(تحف العقول, ص14)

نقش امام خمينى
نقش ايشان (امام خمينى) در پهنه مبارزه ملل محروم و ستمديده براى برداشتن بار گران ستم از دوش آنها و بازگرداندن حقشان در زندگى آزاد و شرافتمند بسى سترگ است. برجسته ترين شناسه اين نقش, توانايى امام خمينى بود در اين كه ملت را در انديشه و رويكرد به سوى عملكرد مطلوب و ايمان به حقوق انسان در حياتى شرافتمند همچون خويش گرداند. امام نتوانست چنين كند مگر از آن روى كه خود, نماد تجسم يافته آرزوى ملت بود در بازگرداندن حقوق شخصى از دست رفته و ايمان ملت در توانايى تحقق بخشيدن به آرزوهاى بزرگ. ايستار امام خمينى در اين عرصه همان ايستار رهبران فكرى و معنوى و بزرگان راستين تاريخ ملتهاست. اگر وجود امام خمينى آكنده نبود از برترىهاى والاى معنوى و ايمان مطلق به خدا و به انسانى كه در گرفتن حقوق خويش از خدايش مدد مى جويد و در پرتو انديشه و معنويت ره مى پويد هر آينه نمى توانست چنين دستاوردهاى سترگى را به كف آرد. بدون ترديد امام در اين عرصه الگويى است كه جلودار ملتها خواهد بود. هرگاه انسانى بتواند در نردبان آرمانهاى انسانى تا اين حد اوج گيرد مقامى خواهد يافت از هر انسانى برتر, در هر زمان و در هر مكان.
(جرج جرداق, مولف ((امام على; صداى عدالت انسانى)))

پاورقي ها:

/

مناجات


امام على عليه السلام:
فى المناجاه سبب النجاه.(1)
سبب رستگارى در مناجات است.

امام على عليه السلام:
ما برح لله ـ عزت آلاوه ـ عباد ناجاهم فى فكرهم و كلمهم فى ذات عقولهم فاستصبحوا بنور يقظه فى الابصار والاسماع والافئده.(2)
همواره خداوند بزرگ ـ كه نعمت ها و بخشش هايش عزيز و ارجمند باد ـ بندگانى داشته است كه در انديشه هايشان با آنان راز مى گويد و در ژرفاى عقل هاشان با آنها سخن مى گويد, پس با نور بيدارى خردها, چراغ فهم و بينايى در ديدگان گوش ها و دل ها برمى افروزد.

امام على عليه السلام:
من لزم الخلوه بربه فقد حصل فى الحمى الامنع و العيش الامتع.(3)
كسى كه همواره باپروردگارخويش خلوت اختيار كند به تحقيق در حفاظ نفوذناپذير و زندگانى كامياب قرار گرفته است.

امام على عليه السلام:
فى سجوده ـ إناجيك يا سيدى كما يناجى العبد الذليل مولاه و اطلب اليك طلب من يعلم إنك تعطى و لاينقص مما عندك شىء.(4)
امام على عليه السلام در سجده هايش به پيشگاه خداوند متعال عرض مى كرد: مولاى من با تو راز و نياز مى كنم همانطور كه بنده ذليلى به پيشگاه مولاى خود مناجات مى كند و خواهش من از تو خواهش كسى است كه مى داند تو, به او خواسته اش را اعطا مى كنى در حالى كه از آنچه كه دارى كم نمى شود.

امام زين العابدين عليه السلام:
الهى … و زين لى التفرد بمناجاتك بالليل و النهار.(5)
پروردگارا! مرا به خلوت در راز و نيازت, در شب و روز زينت بده.

امام زين العابدين عليه السلام:
اللهم احملنا فى سفن نجاتك و متعنا بلذيذ مناجاتك و اوردنا حياض حبك و اذقنا حلاوه ودك و قربك.(6)
خداوندا! مارا دركشتى هاىنجاتت حمل فرما و ازلذت مناجاتت بهره مندساز وما را در صيدگاه و دام محبتت اسير فرما و شيرينى دوستى و تقرب خود را به ما بچشان.

امام باقر عليه السلام:
ان رسول الله(ص) نهى إن يغفل عن ليله احدى و عشرين و عن ليله ثلاثه و عشرين و نهى إن ينام احد تلك الليله.(7)
همانا رسول خدا ـ صلوات الله عليه ـ نهى فرمود از غافل شدن از شب هاى بيست و يكم و بيست و سوم ماه و از خوابيدن در اين شب ها.

امام باقر عليه السلام:
ان الله ينادى كل ليله من اول الليل الى آخره: الاعبد مومن يدعونى لدينه و دنياه, قبل طلوع الفجر.(8)
همانا خداوند متعال هر شب از ابتدا تا انتها ندا مى دهند: آيا بنده مومنى نيست كه براى دين و دنيايش مرا قبل از طلوع فجر, بخواند؟

امام صادق عليه السلام:
اوحى الله تعالى الى داود ـ عليه السلام ـ : بى فافرح و بذكرى فتلذذ و بمناجاتى فتنعم.(9)
خداوند متعال به حضرت داودعليه السلام وحى فرمود: سرور و شادىات در معيت من باشد, و لذتت به ياد من باشد و از مناجات كردن با من به شايستگى استفاده ببر.

رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم:
يقول الله تبارك و تعالى فى كل ليله من شهر رمضان ثلاث مرات: هل من سائل فاعطيه سوله؟ هل من تائب فاتوب عليه؟ هل من مستغفر فإغفر له؟.(10)
رسول خدا(ص): خداوند متعال در شب هاى ماه مبارك رمضان سه بار اين كلام را ندا مى دهد: آيا بنده سائلى است كه حاجت وى را برآورده كنم؟ آيا توبه كننده اى است كه توبه اش بپذيرم؟ آيا استغفار كننده اى هست كه گناهانش ببخشايم؟

پاورقي ها:پانوشت ها: 1 ) تنبيه الخواطر, 2 / 154. 2 ) نهج البلاغه, خطبه222. 3 ) تنبيه الخواطر, 2 / 154. 4 ) امالى صدوق, 211 / 7 . 5 ) صحيفه سجاديه, دعاى 47. 6 ) بحارالانوار, ج94, 147, 21. 7 ) دعائم الاسلام, 1 / 281. 8 ) عده الداعى, ص50. 9 ) قصص الانبيإ, 199 / 254. 10 ) امالى مفيد, ص230.

/

سلام بر رمضان


پروردگار را مى ستايم كه ((رمضان)) را صراطى قرار داد تا راه هاى نيكويى شناخته گردد. پروردگار را مى ستايم كه سوره هاى زلال آسمانى را در چنين ماهى نازل كرد و آن را چونان ستاره هاى روشنى بر گستردگى صدر پيامبر تاباند. ((ماهى)) كه تابان تر از بدرهاى يازده ماه ديگر است.
آن يگانه را مى ستايم كه چراغ آشاميدن و خوردن را به هنگام تاريكى روشن ساخت تا كرامت و حرمت رمضان روشن گردد.
خداوندگارا! شعله هاى شناخت فضيلت و جلال و حرمت و پاسداشت اين ماه عزيز را پر لهيب تر ساز.
خدايا! پرده هايى از جنس اطاعت و رضامندى بر ديدگانمان بيفكن تا نگاه ما را از آنچه در آن سوى ناسپاسى رخ مى دهد, باز دارد.
الهى! به شرافت همه كسانى كه سجاده هاى پرستش تو را در چنين ماهى پهن كرده اند, ما را به باغ هاى وعده اى كه نويد داده بودى, دعوت كن.
الهى! اين تويى كه ((رمضان)) را برترين قله ها قرار دادى و اين تويى كه سفره جوع و تشنگى را گستراندى و ما را به ميهمانى فرا خواندى. و اين تويى كه چهار ستون ايمان را با بنيانى از نزول آيات سبز الهى انسجام بخشيدى. پس تو را و رمضان تو را مى ستايم.
پس سلام بر ((رمضان)). اى ماهى كه نمازها تو را دوست دارند و قرآن نيز تو را گرامى مى دارد. كه قرآن بر قلب تو آيه هايش را فرو فرستاد. سلام بر تو اى ماه رمضان, اى دوست مهربان خداوند كه دست هاى سپيد تو از ميهمانى ملكوت برگشته است.
سلام بر تو اى رمضان كه فانوس اعمال ما را به فروغ ابدى روشنى دادى.
سلام بر تو كه ((قدر)) تو از هزار شب بالاتر است; اگر ((قدر)) تو را قدر بدانيم. تنها قرآن قدر تو را مى داند كه تو را و پيامبر را در يكى از شب هاى تو, به ميهمانى پذيرفت و امانتى سترگ را به تو سپرد. اى بهار, اى دوست, اى نيكوترين هنگام. اى ماه ماه كه هميشه همدم نيكوى شبهاى نياز ما هستى. اى ميزبانى كه به خانه تك تك ما آمدى و سبد سبد گل هاى نيايش و قرآن را به ما هديه دادى.
سلام بر تو كه دست ما را فشردى و از كوچه هاى پرپيچ و خم گناه عبور دادى و به سمت باغ هاى ناپيدا كران بردى. سلام بر تو كه به همه پنجره ها ياد دادى سحرخيز باشند.
سلام بر تو كه وقتى به خانه ما آمدى شادمان شديم و روزى كه ((روز جشن)) شده بود, پرندگان شادى از لب بام دل ما پريدند.
سلام بر تو اى انيس گرانمايه كه در كنار نگاه بهارى تو غنچه هاى قلب ما گل هاى مهربانى شدند و خارهاى گناه سرافكنده.
سلام بر تو كه آيينه دل ما را با زلالى دعاى سحر زدودى و بر سراشيبى لغزش ها دستاويزى مطمئن بودى.
سلام بر تو كه در گلوگاه تيره بختان نفس گير بودى و در قلب پاسايان چون دولت مستعجل.
فقط دوست داريم در همان روز ((عيد)) هم طاقت بياورى و با ما در جشن گرسنگان زمين شركت كنى, آن گاه خواهى ديد كه هنوز فروغ تو در چشم هاى همه ما مى درخشد و خواهى ديد كه چگونه از گوشه چشم مان قطره قطره شمع فراق فرومى چكد.
(برداشتى از دعاى 44 و 45 صحيفه سجاديه)
پاورقي ها:

/

تقارن مبارك




سردبير

ماه مبارك رمضان, خير كثيرى است كه زمين و زمان مانندش را به خود نديده است, زيرا در اين ماه, ((حكمت)) ارزانى بشر شده و آن كه ((حكمت)) به او اعطا شود به خير كثير رسيده است. صادق آل محمد(ص), ((حكمت)) را جز ((طاعه الله)) و ((معرفه الامام)) نمى داند.
در بيست و يكم ماه رمضان سال چهلم هجرى, مولود كعبه در مسير تحقق ((طاعه الله)) و براى بزرگداشت توحيد, به شهادت رسيد و بدين سان ((طاعه الله)) با ((معرفه الامام)) پيوند جاودانه يافت و امامت و ولايت به مثابه روح در پيكر اطاعت و عبادت تجلى كرد و اين دو, خير كثيرى زاينده, تا قيام قيامت ماندند.
شهيد رمضان و فدايى بزرگ اسلام, آن يگانه روزگار بود كه جز او و رسول, كس خدا را نشناخت و جز او و خدا, كس رسول را نشناخت و جز خدا و رسول كس او را نشناخت. او همان است كه چشمه علوم آسمان و زمين از سينه اش جوشيد و گل عرفان در بوستان جانش جوانه زد و شجاعت در ركابش, مردانگى آموخت و درخت انسانيت در پرتو آفتاب وجودش به بار نشست. آرى او به تنهايى فلسفه هستى است و عالم, طفيل وجود او.
امسال, سومين تقارن مبارك بهار انقلاب (دهه فجر) با بهار قرآن (ماه رمضان) روايتى ديگر از خير كثير است, چه اين كه رهبر بلند پايه فقيد انقلاب نيز در سايه سار امامت و از دامان پرمهر ولايت برخاست و در رهگذر ((طاعه الله)), دل هاى مرده و تن هاى خسته را از ظلمت طاغوت به نور ايمان هدايت كرد و به واقع, هدف انقلاب اسلامى نيز بازگشت به ((طاعه الله)) و پذيرش حكومت ولايى بود و انقلاب با اين هويت, تكون يافت. چه اين كه محرم و صفر هم جان مايه تحرك و خيزش آن شد. اكنون كه نوزدهمين بهار انقلاب اسلامى از راه مى رسد, سزاوار است به ارزيابى گذشته بنشينيم و در آينده انديشه كنيم. در اين مدت, دشمن جز بدى و ناروا نگفته و نديده, كه هر كس بر طينت خود مى تند, و دوست جز خوبى و صفا نگفته و نديده است.
با اين حال اساسى ترين معيار تحليل گذشته, مسير ((طاعه الله)) و ((معرفه الامام)) است, اگر آنچه بر ما رفته و به قانون در آمده, در مسير اطاعت خدا و اجراى قوانين او و گسترش فرهنگ توحيدى و هماهنگى با منويات ولايت بوده است, به توفيق بزرگى دست يافته ايم و اگر غير از اين بوده, به هدف نرسيده ايم. حق آن است كه در كنار ((كارستان))هاى شكوهمند, كاستى هاى دور از اغماضى نيز داشته ايم; راه هاى پرسنگلاخ فراوانى را پيموده و عقبه هاى خطرساز و طاقت سوزى نيز پيش رو داريم ولى آنچه كه داراى اهميت است اين است كه باور كنيم, آنچه كه جهان مادى امروز تشنه آن است و جهان اسلام در انتظار وقوعش, ساختن جامعه اى بر پايه خدامحورى و دين باورى است, ورنه غرب آنچه خود دارد از صنعت و پيشرفت, كمترش را زبيگانه تمنا نمى كند!
اكنون بايد بيش از گذشته در حال شهيد بزرگ رمضان; كارگزاران, شيوه حكومتى و اخلاق و منش شخصى او و يارانش تإمل و تفكر كرد و دريافت كه گمشده انسان معاصر, تئورىهاى به بن بست رسيده دنياى امروز نيست, او به دنبال بازيافت هويت و بازگشت به معنويت است و اين مهم جز در سايه حكومت علوى محقق نخواهد شد. از اين رو تنها بارقه اى از آن در حسينيه جماران درخشيد و آتش بر همه عالم زد و اينك نيز راه همان است و رسالت ما, تداوم آن. والسلام
پاورقي ها:

/

در انتظار ديدار


مثل وقتى كه در بهار شكوفه مى زند, شاخه هاى درختان; مثل وقتى كه آفتاب در آغاز سپيده, تاريكى را مى زدايد; مثل وقتى كه باران بر كوير تشنه مى بارد; مثل روييدن گل مىآيى و شكوفه هاى عطرت بر شانه هاى شهر مى نشيند.
مىآيى و همه درياها به شوق بوسيدن قدم هاى تو به ساحل دل اقيانوسى تو سر مى سايند; مىآيى و پنجره صبح را براى هميشه مى گشايى تا شميم سبز بهار را در سرار جهان بپراكنى; مىآيى و زمين, اين بى پناه ترين را پر از عدالت على خواهى كرد. مىآيى و زمين را از تنهايى نجات خواهى داد و چشم هاى منتظر شب را روز مى كنى.
همه درختان در انتظار ظهور تو سبز مانده اند و دست هايشان را قنوت دعا كرده اند تا بارانى از نور و ظهور را به تماشا بنشينند.
زمين به دنبال تو مى چرخد و روزان و شبان را در پى قامت رشيد تو خود را خميده است, تا با يافتن ات قامت شكسته خود را راست كند. اى موعود! كوچه هاى زمين ـ اين عابران اندوه و اشتياق ـ تو را مى جويند, هرچند كوچه هاى زمين بن بست است. اى آن كه ميراث دار ذوالفقارى, كليد گمشده ((إمن يجيب)) را در دستان منتظر نائب خود بگذار.
حالا هر جمعه در انتظار حضورت, با اسبى سفيد و منتظر بر آستانه شهر مى ايستيم و گروه گروه مردمان را مى بينيم كه با دلى سرشار از مهر تو كران تا كران جمكران را دخيل بسته اند; بر آن ضريح مقدس, تا كى مى رسد باران.
حالا هر جمعه من بقچه خيس نگاهم را رو به گنبد ناتمام مسجد مى گشايم و قطره قطره آب مى شوم. پرده هاى نازك اشك چون تورى جلو نگاهم را مى گيرند و در گلويم بغضى سنگين راه را بر صداى هق هقم مى بندد. فقط از ژرفاى دلم تو را مى خوانم. فقط صداى سكوت را مى شنوم كه در محضر تو نتوان سخنى گفت.
حالا هر جمعه به تو فكر مى كنم كه چه سان مردمان سفره دل خود را برايت باز مى كنند و از سال هاى حسرت و عسرت مى گويند و تو صميمانه ميزبانى آنان را مى پذيرى و به حرف هايشان گوش مى دهى و دردهايشان را دوا مى كنى.
حالا هر جمعه در كنار چاهى كه پشت مسجد حفر كرده اند, مى ايستم و از شمع نگاهم قطره قطره اشك حسرت مى بارم و از سر بى پناهى رقعه اى كه با اندوه نگاشته ام به قعر چاه مى فرستم, چقدر شيرين است كه سر در چاه كنم و رازهاىناگفته دل خود را با تو در ميان بگذارم. اين جا, اين حوالى دنبال چه مى گردند, ميان سالانى كه با دست هاى خود گل هاى زندگى خويش را در بهشت عشق كاشتند. اين جا دنبال چه مى گردند, جوانانى كه شور و اشتياق تو را ـ چون شعله اى فروزان ـ در دل دارند. اين نوجوانان كه قنديل هاى اشك را در رواق نگاه خود دارند, از بهر چه مى گريند؟
چهل چهار شنبه, از سر اخلاص, در ملكوت تكلم تو, در طور سيناى تو به نياز آمده ام; به مثل سايه اى در حضور آفتاب. اى موعود! سايه بى رياترين است, سايه زبان دروغ ندارد. مى توان به سايه ها نيز اعتنا كرد و من آن سايه ام كه به سمت شعاع نورانى ات راه مى سپارم.
تو هر چهارشنبه مىآيى و مثل خاطره در تك تك دل هاى عاشقانت مى نشينى, تو مىآيى; نه از جزيره خضرا, بلكه از همين حوالى, از كنار كودكى كه پدرش را از دست داده است, از كنار همسر شهيدى كه در پرده عفاف و ستر ملكوتى اش روزگار را سپرى مى كند. تو مىآيى نه از جزيره خضرا, همين ديشب بود كه به خانه يك شهيد سرزده بودى و بوى عطر تو تمام كوچه را مست كرده بود. تو مىآيى, از گلزار شهيدان, از همان سمت كه پرچم هاى سه رنگ دست تكان مى دهند. به همه جا و همه آزادى خواهانى كه عشق اسلام را در سر دارند سر مى زنى, به آنها دلدارى مى دهى و مى گويى كه براى فرج من دعا كنيد. ما نيز دعا مى كنيم كه امسال سال ظهور تو باشد:
سال ديدار جمال مهدى است
عاشقان امسال سال مهدى است
سال مهدى سال سنبل مى شود
نام مهدى سكه گل مى شود
اى دل آيين و جان دين بيا
مهدى آمد, اى دل خونين بيا
دست استقبال او سيد على
آن كه از دست خمينى شد ولى
فرش مهدى شد زمين خامنه
از خمين آمد طنين خامنه
آه اين شبه حسينى را ببين
اين تمثل از خمينى را ببين
در ظهور آماده شو, هر آينه
عكس مهدى را ببين در آينه
سال مهدى عرش نازل مى شود
سنگ هم آيينه دل مى شود

من نه حرص كيف و كم را مى خورم
من به جرإت اين قسم را مى خورم:
عالم ما ملك غضب مهدى است
پشت اين دروازه اسب مهدى است
اين چمن باغ غروبى مى شود
ذوالفقارستان خوبى مى شود
آه اى چشم خدا بيدار باش
مهديا سيد على را يار باش
شيعيان امسال را آذين كنيد
اسب هاى آهتان را زين كنيد
خفته اى يك شب كه روحت مى تند
صبح زنگ خانه ات را مى زند
ناگهان بينى كه شرق از غرب شد
سكه هاى نام مهدى ضرب شد()
احمد عزيزى, ملكوت تكلم, ص691.

مفاتيح ترنم
ويژه ميلاد موعود

حديث حسن
به شوق وصل رخت دل بهانه مى گيرد
خدنگ هجر تو قلبم نشانه مى گيرد
فراق روى تو آخر شرر به جانم زد
زخرمن دلم آتش زبانه مى گيرد
دل رميده من جايگاه مهر تو شد
خرابه اى است, در آن گنج خانه مى گيرد
هماى عشق مرا آشيان به هر جا نيست
به بام دوست فقط آشيانه مى گيرد
چگونه وصف جمالت به نامه بنگارم
حديث حسن تو رنگ فسانه مى گيرد
شكسته كشتى دل در ميان موج بلا
كنار لطف تو تنها كرانه مى گيرد
شكنج زلف سيه فام تو عجب دامى است
كه مرغ دل به كمند است و دانه مى گيرد
زحسن طلعت تو اى گل هميشه بهار
خزان برفت و گلستان جوانه مى گيرد
اگرچه دل ز هجوم سپاه غم بشكست
تقاص اين ستم آخر زمانه مى گيرد
خوش است آن كه سپارم به مقدمت جان را
بها ندارد و دائم بهانه مى گيرد
خديو كشور حسنى و علوى مسكين
برات خويش از اين آستانه مى گيرد
غلامحسين محمدى گلپايگانى (علوى)

ميراث آرزو
با يادت اى سپيده چه شب ها كه داشتيم
در باغت اى اميد چه گل ها كه كاشتيم
عمرى در آرزوى تو بوديم و پير شد
آن طفل انتظار كه بر در گماشتيم
بر دفتر زمانه به عنوان خاطرات
هر صفحه را به خون شهيدى نگاشتيم
از تيغ حادثات چه سرها كه شد به باد
هر جا به ياد قامت تو قد فراشتيم
مىآيى اى عزيز سفر كرده, اى دريغ
شايسته نگاه تو چشمى نداشتيم
زاديم با ولاى تو, مرديم با غمت
ميراث آرزو به جوانان گذاشتيم
حميد سبزوارى

تمناى طلوع
به تمناى طلوع تو جهان چشم به راه
به اميد قدمت كون و مكان چشم به راه
به تماشاى تو اى نور دل هستى, هست
آسمان كاهكشان, كاهكشان چشم به راه
رخ زيباى تو را ياسمن آيينه به دست
قد رعناى تو را سرو جوان چشم به راه
در شبستان شهود اشك فشان دوخته اند
همه شب تا به سحر خلوتيان چشم به راه
ديدمش فرشى از ابريشم خون مى گسترد
در سراپرده چشمان خود آن چشم به راه
نازنينا نفسى اسب تجلى زين كن
كه زمين گوش به زنگ است وزمان چشم به راه
آفتابا دمى از ابر برون آ كه بود
بى تو منظومه امكان نگران چشم به راه
زكريا اخلاقى

انتظار
آه مى كشم تو را با تمام انتظار
پرشكوفه كن مرا اى كرامت بهار
در رهت به انتظار, صف به صف نشسته اند
كاروانى از شهيد, كاروانى از بهار
اى بهار مهربان در مسير كاروان
گل بپاش و گل بپاش, گل بكار و گل بكار
بر سرم نمى كشى دست مهر اگر مكش
تشنه محبتند لاله هاى داغدار
دسته دسته گم شدند سهره هاى بى نشان
تشنه تشنه سوختند, نخل هاى روزه دار
مى رسد بهار و من, بى شكوفه ام هنوز
آفتاب من بتاب مهربان من ببار
عليرضا قزوه

صبور سبز
نظر زراه نگيرم مگر كه باز آيى
دوباره پنجره ها را به صبح بگشايى
تمام شب به هواى طلوع تو خواندم
كه آفتاب منى آبروى فردايى
تو رمز فتح بهارى كلام بارانى
تو آسمان نجيبى, بلند بالايى
چه مى شود كه شبى اى نجابت شرقى
دمى برآيى و اين ديده را بيارايى
به خاك پاى تو تا من بگسترم دل و جان
صبور سبز, بگو از چه سمت مىآيى
هجوم عاصى توفان به فصل غيبت تو
چه سروها كه شكست و چه ريخت گل هايى
مصطفى على پور

انتظار بهار
بيا وگرنه در اين انتظار خواهم مرد
اگر كه بى تو بيايد بهار, خواهم مرد
به روى گونه من اشك سال ها جارى است
و زير پاى همين آبشار خواهم مرد
خبر رسيد كه تو با بهار مىآيى
در انتظار تو من تا بهار خواهم مرد
پدر كه تيغ به كف رفت, مژده داد كه من
به روى اسب سپيدى سوار خواهم مرد
تمام زندگى من در اين اميد گذشت
كه در ركاب تو با افتخار خواهم مرد
محسن حسن زاده ليله كوهى

آدينه موعود
درد است اين كه مى فشرد سينه مرا
بيدار مى كند غم ديرينه مرا
آنان كه سال هاست به زنجير بسته اند
دستان زخم خورده و پرپينه مرا
سوگند خورده اند كه اين بار بشكنند
با نان و عشق حرمت آيينه مرا
حاشا كه حيله بازى شان مانعى شود
آتشفشان شعله ور كينه مرا
تيغم غلاف مرگ شد ((آقا)) شتاب كن
اثبات كن به اينان, آدينه مرا
سيد محمد بهشتى

آشنا
پر مى شوم از باور فرداى تازه
پر مى گشايم تا فراسوهاى تازه
يك آشنا مىآيد از سمت بهاران
گل مى كند در كوچه رد پاى تازه
عمرى است اين جا چون كويرتشنه ماندم
بر من ببار اى ابر باران زاى تازه
اى ناخداى كشتى توفان سواران
ما را ببر تا ساحل درياى تازه
با ذوالفقار اى آخرين بازوى حيدر
بشكاف اينك فرق مرحب هاىتازه
محمد ظاهر احمدى
پاورقي ها:

/

سيماى امام سجاد ع


قسمت سوم

شباهت به اميرمومنان(ع)
((سعيد بن كلثوم)) گويد: در خدمت جعفر صادق(ع) نشسته بودم, نامى از اميرمومنان(ع) برد و وى را بسى بزرگ داشت و به آنچه سزاوار بود او را ستود, سپس فرمود: سوگند به خدا كه على بن ابى طالب(ع) در دنيا هيچ گاه چيز حرامى را نخورد تا آن كه رحلت فرمود و هرگاه دو كار كه خداوند به هر دو رضايت داشت براى او پيش مىآمد, آن را برمى گزيد كه سخت تر بود و براى دين وى سود بيشترى داشت و هرگز براى رسول خدا(ص) مشكلى پيش نيامد مگر اين كه على(ع) را فرا مى خواند زيرا به او اعتماد داشت و كسى جز اميرمومنان(ع) در اين امت طاقت عبادتهاى رسول خدا(ص) رانداشت و على(ع) در هنگام عمل چنان بود كه گويى بهشت و دوزخ فرا پيش اويند و وى اميد رسيدن به بهشت و ترس از آتش را در دل دارد و آن حضرت(ع) از مال خود هزار برده, جهت رضاى خدا و رهايى از آتش جهنم آزاد ساخت و اينها همه حاصل دسترنج وى بود كه براى تهيه آن خويشتن را به سختى بسيار افكنده بود, هرچند خانواده وى با روغن و سركه و خرما سر مى كردند و جز كرباس تن پوشى نداشت و اگر مى پوشيد و آستين آن بلند بود, مقراض را مى طلبيد و آن را مى بريد[ و همان گونه وامى گذاشت و آن را نمى دوخت].
هيچ يك از فرزندان و اهل بيت اميرمومنان(ع) نبود كه از على بن حسين(ع) در لباس پوشيدن و دانش و آگاهى به آن جناب شبيه ترباشد چنان كه روزى فرزندش امام باقر(ع) نزد پدر رفت و او را ديد كه در عبادت پروردگار به مرتبه اى رسيده كه كسى به آن پايه نرسيده است.
ديد كه رنگ چهره وى از بيدارى شبها به زردى گراييده و چشمهاى او بس كه گريسته سرخگون شده و پيشانى وى پينه بسته است.
و آن قدر در نمازها بر پاى ايستاده كه ساقهاى پا آماس كرده است, امام باقر(ع) گويد: چون پدر را در اين حال ديدم, گريه مجالم نداد و از سر رحمت بر وى گريستم و سجاد(ع) سر در گريبان تفكر داشت. لختى پس از آن كه من وارد شدم, روى به من كرد و فرمود: ((پسرم! برخى از آن كتابها كه در آنها عبادتهاى اميرمومنان(ع) نوشته شده است برايم بياور.))
وقتى كتاب را حاضر ساختم اندكى از آن را بخواند و سپس نوميدانه آن را به كنارى نهاد و فرمود: ((كيست آن كه تواند چون اميرالمومنين(ع) خداى تعالى را پرستش كند!؟))(1)

حكايت طاووس فقيه
طاووس فقيه گويد: شبى در مسجدالحرام, زين العابدين(ع) را ديدم كه از شامگاه تا سحر گرد كعبه طواف مى كرد و به عبادت مشغول بود. چون ديرى از شب بگذشت و پيرامون خود كسى را نديد, روى به آسمان كرد و عرضه داشت:
((پروردگارا! ستارگان آسمانهايت ناپديد شده و چشمهاى بندگانت خفته است اما درهاى رحمت تو همچنان بر روى خواهندگان گشوده است. به سوى تو آمده ام تا مرا بيامرزى و بر من رحمت آورى و سيماى جدم محمد را ـ كه درود خدا بر او و خاندانش باد ـ در عرصه روز بازپسين به من بنمايانى.))
آن گاه به سختى گريست و گفت: ((سوگند به سربلندى و شكوه بى مانندت كه چون من گناه كردم, سرستيزه با تو را نداشتم و آن هنگام كه در برابرت سركشى نمودم, نه بدان جهت بود كه در وجود تو ترديدى كنم يا آن كه از عقوبت تو آگاه نباشم و خويشتن را در معرض كيفر تو قرار دهم, بلكه نفسم مرا بفريفت و پرده اى كه بر گناهانم پوشيده بودى مرا يارى داد
اينك كدامين كس مرا از عذاب تو رها خواهد ساخت؟ و من كه ريسمان تو را گسسته ام به ريسمان چه كسى چنگ زنم؟
اى واى بر من! چه زشت خواهد بود كه فردا رو به روى تو بايستم آن هنگام كه به سبكباران گويند: بگذريد! و به گرانباران گويند: به دوزخ درآييد!
پس آيا با سبكباران خواهم بود و رهايى خواهم يافت يا با گرانباران و گنهكاران در آتش جهنم فرو مى افتم؟
اى واى بر من! هر چه عمرم بيشتر مى گردد لغزشهايم فزونى مى يابد! در حالى كه هنوز توبه نكرده ام. آيا گاه آن نرسيده كه از پروردگار خود شرم كنم!؟
سپس اشك از چشمان خود فرو باريد و اين شعر را بخواند:
((اى نهايت آرزوهايم آيا مرا با آتش خواهى سوزاند؟
پس در آن هنگام اميد من و محبتم به تو چه مى شود؟
من اكنون با گناهان زشت خويش آمده ام!
در حالى كه انسانى نيست كه جنايتى چون من انجام داده باشد!))
و باز گريست و عرضه داشت:
((پاكى اى خدا! چنان عصيان تو مى ورزند كه گويا تو نمى بينى و آن گونه صبر مى كنى كه گويى كسى تو را سركشى نمى كند. آن سان با كارهاى نيكويت خود را به بندگانت نزديك مى كنى كه گويا به آنها نيازمندى! با اين كه تو اى آقاى من به آنان نيازى ندارى.))
اين بگفت و به سجده درافتاد و از حال برفت.
طاووس گويد: به او نزديك شدم و سر او را بر زانوى خود نهادم و گريستم تا اين كه اشكهايم بر گونه او چكيد, پس آن جناب برخاست و بنشست و پرسيد: ((چه كسى مرا از ياد پروردگارم غافل ساخت!؟))
گفتم: ((من هستم طاووس. اى فرزند رسول خدا(ص) اين چه دهشت و زارى است كه شما را فرا گرفته است, ما را سزاست كه اين گونه زارى كنيم, زيرا ماييم كه سركش و جنايت پيشه ايم! پدر شما حسين بن على(ع) و مادر بزرگوارتان حضرت زهرا(س) و جدتان رسول خداست[ .((پس گريه و زارى چرا؟]
آن حضرت روى به من كرد و فرمود: ((چه دور است اين سخنان! اى طاووس, از پدر و مادر و جدم سخن مگو كه خداوند بهشت را براى كسى آفريده است كه كار نيكو انجام دهد و او را اطاعت كند, گرچه برده اى حبشى باشد و دوزخ را براى آن كس آفريده است كه وى را سركشى نمايد گرچه آقايى قريشى باشد. آيا سخن خداى تعالى را نشنيده اى كه فرموده است: فاذا نفخ فى الصور فلا انساب بينهم يومئذ و لايتسائلون; پس آن هنگام كه در صور دميده شود در چنين روزى, بين آدميان خويشاوندى نخواهد بود و درباره يكديگر از آنان نمى پرسند.(2)
سوگند به خدا! كه فردا تو را چيزى سود نخواهد بخشيد, مگر عمل صالحى كه پيش از خود آن را فرستاده اى.))(3)

ديدار جابر با سجاد(ع)
فاطمه دختر اميرمومنان(ع) هنگامى كه ديد فرزند برادرش على بن حسين(ع) چسان در عبادت خداوند خويش را به سختى و تكلف افكنده است نزد جابر بن عبدالله انصارى
[ كه در آن زمان پيرمردى بود] آمد و به او گفت: ((اى دوست رسول خدا(ص) ما را بر گردن شما حقوقى است كه از جمله آنها اين است كه هرگاه ديديد يكى از ما[ اهل بيت] قصد جان خود كرده است, از وى بخواهيد به خاطر خدا دست خويش به اين كار نيالايد و خود را زنده نگه دارد. مقصود من على بن حسين(ع) است همو كه بازمانده پدر بزرگوارش حسين بن على(ع) است, براستى كه وى نفس خويش را خاضع كرده و پيشانى و زانوان و كف دستهايش از بسيارى عبادت پينه بسته است)).
جابر بن عبدالله به سوى خانه سجاد(ع) رفت… و اجازه خواست كه نزد حضرت شرفياب گردد امام(ع) اجازه فرمود. وقتى كه جابر به اندرون خانه رفت, زين العابدين(ع) را ديد كه در محراب نماز نشسته و سختى عبادت بدن وى را خشكانده است.
سجاد(ع) برخاست و به گرمى حال جابر را پرسيد و سپس او را در كنار خود نشاند. جابر رو به سوى حضرت كرد و پرسيد: ((اى فرزند پيامبر(ص) آيا آگاه نيستيد كه خداوند بهشت را جهت شما خاندان و دوستانتان آفريده است و آتش دوزخ را براى آنان كه كينه شما را در دل دارند و با شما دشمنى مى ورزند, خلق كرده است؟ پس اين كوشش طاقت فرساى شما در عبادت خدا براى چيست كه اين سان خود را به سختى انداخته ايد!))
سجاد(ع) فرمود: ((اى دوست پيامبر خدا(ص) آيا نمى دانى كه خداى تعالى گناهان گذشته و آينده جدم رسول خدا را بخشيده بود, ليكن رسول خدا ـ كه پدر و مادرم فداى وى باد ـ هيچ گاه از كوشش در عبادت حق تعالى نياسود, تا جايى كه ساقها و قدمهاى مبارك وى آماس كرد و چون از حضرتش پرسش كردند: اى پيامبرخدا(ص) آيا بر خود سخت مى گيريد در حالى كه خداوند گناهان گذشته و آينده شما را بخشيده است؟
در پاسخ فرمود: آيا بنده شكرگزارى نباشم!؟))
جابر هنگامى كه ديد در على بن حسين(ع) سخن كسى كه وى را از بسيارى و سختى عبادت به ميانه روى و آسايش فرا مى خواند, تإثيرى نخواهد داشت گفت: ((اى فرزند رسول خدا! زندگى خود را درياب چرا كه شما از خاندانى هستيد كه به واسطه ايشان بلاها دور مى گردد و محنت و نقمت از بندگان برداشته مى شود و به سبب شما باران از آسمان فرو مى ريزد.))
فرمود: ((اى جابر! من پيوسته بر طريقه پدران خود خواهم بود و آنان ـ كه درود خدا بر آنها بود ـ اسوه من خواهند بود, تا آن كه به ديدار ايشان نايل گردم.))
جابر برخاست و امام(ع) را ترك گفت. وقتى نزد كسانى كه در آن جا گرد آمده بودند, رسيد گفت: ((به خدا سوگند! من در بين فرزندان پيامبران, كس همانند على بن حسين(ع) نشناسم, مگر يوسف بن يعقوب(ع) به خدا قسم كه فرزندان على بن حسين(ع) از فرزندان يوسف(ع) برترند, زيرا از جمله آنان كسى است كه زمين را پر از عدل و داد كند, همان گونه كه از جور و ستم پر شده باشد.))(4)

سخنان حكيمانه
سجاد(ع) را گفتند: در چيستى اى فرزند رسول خدا(ص)؟
فرمود: صبح كرده ام در حالى كه هشت خواسته را از من مى طلبند: خداى تعالى واجبات را و پيامبر خدا(ص) عمل به سنت خود را و خانواده ام مايحتاج خود را و نفسم انجام خواهشهايش را و شيطان خواهد كه از او پيروى نمايم و دو فرشته[ رقيب و عتيد] عمل خالص را مى خواهند و فرشته مرگ در پى روح من است و گور جسد مرا مى جويد و من بين اين طلبكاران سرگردانم!(5)
زين العابدين(ع) بر گروهى گذشت كه از وى بد مى گفتند. ايستاد و آنان را گفت: ((اگر شما راست مى گوييد, خداوند مرا ببخشايد و اگر دروغگويانيد پروردگار از شما درگذرد!))(6)
سجاد(ع) فرزند خود را مى گفت: ((پسرم در ناملايمات زندگى صبر پيشه كن و حقوق مردمان پايمال مساز و دعوت برادر ايمانى خود را مپذير, در چيزى كه زيان آن براى تو بيش از سودى است كه به برادر خود مى رسانى!))(7)
((نافع بن جبير)) به امام(ع) گفت: ((تو چگونه با پابرهنگان مجالست مى كنى؟))
فرمود: من با آن كس مجالست مى كنم كه همنشينى با وى در دين من بيفزايد!))(8)
و نقل است كه على بن حسين(ع) فرموده است:
((دوست ندارم كه خويشتن را خوار همى كنم و به جاى آن شتران سرخ موى مرا دهند!))(9)
اگر به بازار روم و درهمهايى با خويش داشته باشم كه با آنها براى خانواده ام گوشتى تهيه كنم كه ميل به آن داشته باشند اين كار را بيشتر دوست دارم از اين كه انسانى را در راه خدا آزاد سازم.))(10)
((هرگز چيزى نياشاميده ام كه در نزد من خوشتر باشد از جرعه خشمى كه فرو مى خورم و از مجازات خطاكارى درمى گذرم.))(11)
((هرگاه دو كار فرا پيش من آمد كه يكى را سود دنيايى بود و ديگرى را سود آخرتى و من دنيا را برگزيدم, پيش از آن كه شب فرا رسد امرى را كه از آن كراهت داشتم, مشاهده كردم!))(12)
((اگر تمامى آنان كه بين شرق و غرب عالمند بميرند, به من دهشتى دست نمى دهد چنانچه قرآن همراه من باشد.))
هرگاه حضرت(ع) قرآن مى خواند چون به اين آيه مى رسيد: ((مالك يوم الدين)) آن قدر آن را تكرار مى كرد كه نزديك بود جان تسليم كند.(13)
نقل است كه در روز عرفه امام(ع) جمعى از گدايان را ديد كه نياز خود را از مردم مى طلبند.
فرمود: ((واى بر شما آيا در مانند چنين روزى خواسته خويش را از غير خدا مى طلبيد. امروز حتى اميد آن است كه[ به سبب دعا] فرزندانى كه در شكم مادران جاى دارند نيك بخت گردند!))(14)
مردى امام سجاد(ع) را گفت: اى فرزند پيامبر(ص) من به خاطر خدا شما را بسيار دوست دارم, آن حضرت عرضه داشت: ((خداوندا به تو پناه مى برم از اين كه مرا به خاطر تو دوست داشته باشند ليكن تو مرا دشمن دارى!))(15)
يكى زين العابدين(ع) را دشنام گفت, حضرت(ع) فرمود: اى مرد! ما را در اين راه گذرگاهى سخت پيش آيد كه اگر از آن به سلامت بگذرم, آنچه مى گويى مرا زيانى نرساند و اگر در آن حيران بمانم و گذشتن نتوانم, از آنچه مرا گفتى بدترم!(16)
سجاد(ع) را گفتند: ((چرا بطور ناشناس با كاروانها همراه مى شوى و در هنگام سفر خويشتن را به همسفران نمى شناسانى؟))
فرمود: ((خوش ندارم از مردم به سبب خويشاوندى با پيامبر(ص) چيزى را طلب كنم كه از عطا كردن مثل آن را عاجزم!))
و نيز فرموده است: ((هيچ گاه به واسطه خويشاوندى با رسول خدا(ص) چيزى را نخورده ام!))(17)
سجاد(ع) گدايى را ديد كه مى گريست. فرمود: ((اگر تمامى دنيا در دستان اين مرد بود و آن را از كف مى داد, روا نبود كه چنين بگريد!))(18)
زين العابدين(ع) را گفتند: حسن بصرى گفته است: عجب ندارم از كسى كه به هلاكت مى افتد كه چگونه به هلاكت مى افتد! بلكه درشگفتم از آن كه نجات مى يابد كه چگونه نجات مى يابد و رستگار مى گردد.
فرمود: اما من مى گويم: در شگفت نيستم از كسى كه نجات مى يابد و رستگار مى شود, بلكه عجب دارم از آن كه با وجود وسعت رحمت خداى به هلاكت مى افتد!(19)

پاورقي ها:پى نوشتها: 1 ) بحارالانوار, ج46, ص108, ح104 به نقل از دعوات الراوندى. 2 ) الارشاد, ج2, ص141. 3 ) مومنون (23) آيه101. 4 ) مناقب, ج4, ص151. 5 ) ابن جعفر محمد بن الحسن الطوسى, الامالى (تحقيق موسسه البعثه, دارالثقاقه, قم) ص636, ح شماره 16/1314. 6 ) همان, ص641, ح15/1329. 7 ) مناقب, ج4, ص158. 8 ) حليه الاوليإ, ج3, ص138. 9 ) مناقب, ج4, ص161 به نقل از النسوى. 10 ) اصول كافى, ج2, ص109, باب كظم الغيظ, ح1. 11 ) بحارالانوار, ج46, ص66, ح31. 12 ) اصول كافى, ص109 باب كظم الغيظ, ح1. 13 ) بحارالانوار, ج46, ص92, ح81 به نقل از كتاب زهد, حسين بن سعيد اهوازى. 14 ) اصول كافى, ج2, ص602, ح13. 15 ) بحارالانوار, ج46, ص62, ح19. 16 ) همان. 17 ) مناقب, ج4, ص157. 18 ) بحارالانوار, ج46, ص93, ح82 به نقل از مناقب والاغانى. 19 ) كشف الغمه, ج2, ص106.

/

همايش شاه ستايى


سومين همايش علمى فارس شناسى كه با شركت 400 نفر از انديشمندان, مورخين, باستان شناسان و پژوهشگران ايرانى و خارجى در شيراز; تخت جمشيد و پاسارگاد تشكيل شده بود, پس از سه روز بحث و بررسى و ارائه 40 مقاله ارزنده با صدور بيانيه اى به كار خود پايان داد.
در بيانيه پايانى اين همايش آمده است: همايش هاى فارس شناسى هر ساله به طور مداوم با موضوع مشخصى مربوط به تاريخ تمدن و فرهنگ و نيز اوضاع اقتصادى ـ اجتماعى فارس با حضور پژوهشگران ايرانى و خارجى برپا مى شود… با توجه به شخصيت مولانا ابوالكلام آزاد مفسر قرآن مجيد و آزادى خواه مسلمان هندى و نقش پژوهش هاى او در مورد انطباق شخصيت تاريخى كوروش هخامنشى با ذوالقرنين قرآن مجيد, پيشنهاد مى شود. خيابانى در شيراز به ياد او نامگذارى مى شود.
كيهان (دوشنبه, 21آبان 1375), شماره 15787, ص11)

حرفه روزنامه نگارى با حساسيت, كاوش, گزارش و استفهام, همزاد و همراه است, از اين رو طبعا با دريافت خبر فوق, ذهن هر روزنامه نگار متعهدى با انبوهى از سوال ها مواجه مى شود, از جمله اين كه: اين گونه همايش ها و سمينارها چه اهدافى را تعقيب مى كنند؟ با پشتوانه مالى و فكرى چه بنيادها, نهادها و اشخاصى شكل مى گيرند و براى حل چه معضلاتى فعاليت مى كنند؟ چه ضرورتى, موجب سامان دهى اينان گشته و چه دستاوردى از رهگذر اين گردهمايى ها به جامعه اسلامى ارائه مى شود؟ و اين همايش ها چه ارتباطى با گردهمايى هاى مشابه در خارج از كشور دارند؟
همايش فارس شناسى, معادله چند مجهولى است كه هر كدام آن, محل تإمل و دقت نظر است. خوش بينانه ترين تحليل اين است كه گفته شود: در رهگذر تحقيقات و پژوهش هاى ايران شناسان و باستان شناسان, پيشينه تاريخى درخشان ملتى با فرهنگ و ريشه دار به دنيا معرفى مى گردد و نيز دستاويزى فرادينى ـ جهت بازيافت هويت ملى و مبارزه با فرهنگ بيگانه ـ به نسل جوان, شناسانده مى شود تا بدانند شايسته نيست جوانان ملتى با اين قدمت تاريخى از فرهنگ كشورى مانند آمريكا كه بيش از پانصد سال از كشف قاره آن نمى گذرد, الگو بگيرند. هم چنين خاطر نشان مى شود كه ايرانيان فرهنگمند و آگاه با اين سابقه تاريخى و تجربه هاى فراوان, دين اسلام را از روى شناخت و معرفت پذيرفته و تسليم آن شده اند, ولى متإسفانه شواهد و قراين موجود, گرد تيره اى بر اين برداشت مى افشاند, چرا كه بانيان اين گونه همايش ها در انديشه سان دادن مردم مسلمان و شهيد پرور ايران در برابر استخوان هاى پوسيده شاهان ستمگر هخامنشى هستند, لذا تجليل و گرامى داشت ابوالكلام آزاد را به دو انگيزه به ميان كشيدند:
1ـ به عنوان سياستى براى محك زدن نيروهاى وفادار به انقلاب كه چه واكنشى در برابر اين شيوه جديد از خود نشان خواهند داد;
2ـ آتش تهيه اى براى عمليات گسترده ستايش از اسطوره پاسارگاد و لابد احياى جشن هاى دوهزار و پانصد ساله, اما اين بار به نام تجليل از ذوالقرنين ابوالكلام آزاد; يعنى كوروش هخامنشى!
بى ترديد بسيارى از اين حضرات به خوبى مى دانند كه پندار ابوالكلام آزاد مبنى بر ذوالقرنين بودن كوروش, جزو سست ترين انگاره هاست و به يك جعل تاريخى شبيه تر است تا يك پژوهش علمى با وجود اين, چون فرضيه ابوالكلام در جهت اهداف آنهاست, از بيان حقيقت سر باز مى زنند. نكته مهم تر شباهت ها و هماهنگى هايى است كه اين همايش با جريان به اصطلاح ايران شناسى خارج از كشور دارد و شگفت آن كه محور نيز كوروش هخامنشى قرار مى گيرد, شايد از آن رو كه محور مشتركى است براى اپوزيسيون و مورد حمايت مالى و فكرى رژيم اشغالگر قدس! مگر نه اين است كه كوروش حامى يهوديان بوده و پس از فتح بابل دستور جمعآورى و نگارش تورات را به عزيز داده و بنى اسرائيل را به فلسطين بازگردانده است و تورات هم متقابلا به نيكى از كوروش ياد كرده و على قول مادرش نيز يهودى بوده است, كسى چه مى داند, شايد در آرزوى اين هستند كه اين طرف رود را هم با خويشاوندى به دولت نتانياهو پيوند بزنند.
بنابراين نبايد تعجب كرد كه جريانى يهودى تبار با نام مستعار امثال دكتر روشنگر بر ضد اسلام و قرآن قلم فرسايى كند و در كوروش ستايى گوى سبقت را از اين حضرات بربايد.
بارى, در حالى كه نام مقدس لاله هاى گلگون كفن انقلاب اسلامى ـ به بهانه زيباسازى و مدرن نمايى ـ از كوچه ها و خيابان ها زدوده مى شود, آقايان ايران شناس سفارش مى كنند نام امثال ابوالكلام به جاى نام شهيدان و قهرمانان واقعى برافراشته شود و حتما سالى ديگر نام كوروش, و اين نيست, مگر احياى سنت هاى پوسيده جاهليت طاغوت.
مردم مسلمان ايران صدها هزار شهيد, جانباز, اسير و مفقودالاثر نداده اند تا با سرمايه آنها سمينار شاه شناسى تشكيل شود و دوباره آنها را گرد كعبه تخت جمشيد طواف دهند. سوالى كه مسوولان امر را به پاسخ فرا مى خواند اين است كه چه شده كه بستر چنين رخدادهايى مهيا گشته است تا در قلب جمهورى اسلامى ايران و با هزينه اين ملت مظلوم, اهداف اپوزيسيون خارج از كشور تعقيب و تإمين گردد؟!
والسلام على من اتبع الهدى

پاورقي ها:

/

نگهبان مرزهاى فضيلت


سيرى در زندگى, انديشه, اخلاق و رفتار آيه الله سيد محمد حسن الهى طباطبايى(قدس سره)
قسمت اول

حافظ ارزش ها
عارف ربانى و عالم صمدانى آيه الله سيد محمد حسن الهى طباطبايى (برادر علامه طباطبايى) در زمره شخصيت هايى است كه مشعل هدايت و وارستگى را برافراشت و نور ايمان را بر زواياى اجتماع عصر خويش تابانيد و حقيقت اخلاق را با صفاى معنويت درهم آميخت و به تشنگان فضيلت آموخت. و از فيض وجود امثال و اقران اين حكيم بود كه استعدادها شكوفا شد و گرايش هاى عالى انسانى با مظهرى شكوهمند آشكار گشت.
او در مسير تلاش هاى علمى, آموزش معلومات دينى و تربيت شاگردان, مصالح اسلام را در نظر داشت و بدين منظور دژ استوار فضيلت را مراقب و مواريث دينى و ارزش هاى مذهبى را حافظ و در انتقال معارف قرآن و اهل بيت مصر بود.
مرحوم الهى طباطبايى خردمندى سترگ بود كه براى تهذيب نفوس و تزكيه قلوب كوشش هاى ژرف و پى گيرىهاى مداومى از خود بروز داد و مشتاقان معنويت در پرتو تعاليم تربيتى او به لذات روحانى و انبساطمعنوىنايل شدندواحساس بزرگوارى و كرامت نمودند و با عنايت به خواسته هاى متعالى وجود خود, گرايش هاى والا را در خويش شكوفا ساختند, به نحوى كه به جاى لذت بردن از تإمين خواسته هاى طبيعى و غريزى, از راستى, صداقت, تقوا, پاكى و ساير مكارم و فضايل اخلاقى احساس سرور و ابتهاج مى نمودند.
اين انسان نيكوسرشت از سلاله پاك خاندان عترت و طهارت است و نسبش از سوى پدر به حضرت امام حسن مجتبى (ع) و از سوى مادر به حضرت امام حسين(ع) مى رسد.
يكى از اجداد طاهرينش كه در حدود قرن نهم و يا دهم هجرى به تبريز رحل اقامت افكند ((سراج الدين امير عبدالوهاب)) نام دارد كه فرزندان و اعقابش غالبا در سطحى ممتاز از فرهنگ و انديشه به سر برده و جزو معاريف آذربايجان و حتى ايران و جهان تشيع بوده اند.(1)

دوران طفوليت و نوجوانى
ميرزا محمد تقى قاضى طباطبايى (متوفى 1220 يا 1222 هـ.ق) جد سوم محمد حسن الهى است كه عارف وارسته آيه الله سيد على قاضى (1285 ـ 1365 هـ.ق) در اين شخص با نامبرده و برادرش علامه طباطبايى اشتراك نسب دارد.(2)
از برخى كتاب هاى تراجم و آثار رجالى برمىآيد كه ميرزا محمد تقى قاضى از مشاهير رجال جهان تشيع است و در فقه, كلام, ادبيات عرب و تفسير صاحب نظر بوده و رساله اى در شرح دعاى صباح حضرت على(ع) نوشته است, هم چنين وى از اعاظم تلاميذ وحيد بهبهانى به شمار مى رود و از شيخ محمد مهدى فتونى عاملى اجازه دارد.(3)
مرحوم حاج ميرزا محمد آقاى قاضى طباطبايى (پدر محمد حسن الهى) خود فاضلى وارسته و از روحانيان شهر تبريز بوده كه با خانواده يحيوى تبريز وصلت كرد و ثمره اين پيوند در سال 1321 هـ.ق (مطابق با 1281 هـ.ش) متولد مى گردد كه محمد حسين (علامه طباطبايى) ناميده مى شود. پنج سال بعد يعنى در سال1326 هـ.ق دومين فرزند اين خانواده ديده به جهان مى گشايد كه محمد حسن الهى مورد بحث ماست. در همين سال كودك تازه متولد شده مادر رئوف و عزيز خود را از دست مى دهد, بر اين اساس نهال وجود اين طفل در نخستين سال طراوت زندگى با ناملايمات مواجه گشت. وقتى اين كودك پا به سن چهار سالگى نهاد پدر را از دست داد و به ناچار سرپرستى و نظارت بر اموال و زندگى او و برادرش در منزل پدرى واقع در خيابان مسجد كبود تبريز به يكى از محترمين خانواده پدرى سپرده شد.
هنگامى كه اين دو نوباوه پدر و مادر خويش را از دست دادند, برخى از افراد از گوشه و كنار به زعم خويش چنين تصور كردند كه اين بازماندگان وضع آشفته و نگران كننده اى را در پيش خواهند داشت ولى حكمت الهى بر انديشه هاى موهوم غالب آمد, زيرا وصى مرحوم پدر براى آن كه زندگى اين دو خردسال متلاشى نگردد, وضعشان را بر همان نهج سابق سامان داد و براى هر كدام يك خادم و خادمه معين كرد و پيوسته در امور ايشان مراقبت و نظارت مى كرد تا اين دو كودك به رشد كافى برسند.(4) علامه طباطبايى در زندگى نامه اى كه خودش نوشته است به اين موضوع, اين گونه اشاره مى كند:
((كمى پس از درگذشت پدر به مكتب و پس از چندى به مدرسه فرستاده شديم و بالاخره به دست معلم خصوصى كه به خانه مىآمد سپرده گشتيم و به اين ترتيب تقريبا مدت شش سال مشغول فراگيرى فارسى و تعليمات ابتدايى بوديم…))(5)
اين دو برادر همزمان با آموزش مكتب و دروس ادبيات عرب, زير نظر استاد معروف وقت, آقا ميرزا على نقى خطاط, به فن خوش نويسى نيز آشنايى پيدا كرده به مهارت مى رسند.
محمد حسن الهى پس از پايان درس هاى شيخ محمد على سرابى به مدرسه طالبيه تبريز روى آورده, سطوح عالى فقه, اصول, فلسفه و كلام را زير نظر ساير اساتيد به كمال مى رساند.(6) مرحوم علامه به شاگردان خود فرموده بود:
((روزهاى بسيارى به همراه برادر از تبريز بيرون آمده و در دامنه كوه ها و تپه هاى سرسبز اطراف, از صبح تا غروب به تحرير خط مشغول بوديم.))(7)
در تمامى مراحل و طى منازل علمى و عملى, اين دو برادر با هم بودند و در مصائب و سختى ها و امور عادى, چنان رفيق و شفيق يكديگر بودند كه گويى يك جان در دو قالبند و اشعارى كه ابوالعلإ معرى درباره سيد مرتضى و سيد رضى در قصيده اى طولانى در مرثيه پدرشان سرود در موردشان صحت دارد كه ترجمه ابياتى از آن چنين است:
((تو در بين ما دو ستاره فروزنده به يادگار نهادى كه شعاع پرتو آنها در دو وقت صبح روشن و شب ظلمانى مخفى نمى باشد. اين دو برادر مدام در بوستان هاى مكارم و فضايل در گردشند و از مناظر پرجاذبه آن شادمان هستند و چون برق درخشان به بزرگوارى و پاكدامنى اشتهار دارند.
در شرف و مجد به رتبه اى رسيده اند كه اهل فصاحت و بلاغت در مقابل بيانات استوار آنان, حقير جلوه مى كنند مكارم را بين خود تقسيم كرده و عقيده خويش را نيز در استحقاق آنچه برادر خود از آن كمالات به دست آورده پاك نموده و به حق او اعتراف و اذعان نموده اند.))

چشم برزخى
سيد محمد حسن به همراه برادر بزرگ ترش ـ علامه طباطبايى ـ به سال 1304 هـ.ش به منظور تكميل تحصيلات علوم دينى عازم نجف اشرف گرديد و در منزلى واقع در محله عماره ـ نزديك حرم مطهر حضرت اميرالمومنين(ع) ـ اقامت گزيد كه به دليل دورى از وطن و گرمى آب و هوا و محيط ناآشنا مدتى را به سختى و با مشقت سپرى ساخت اما به رغم اين ناملايمات و ابتلائات و تحمل شدائد, به محضر اساتيد وقت حاضر شده و مدت يازده سال از حوزه درسى عارف ربانى آيه الله حاج سيد على قاضى (1285 ـ 1365 هـ ق) و سيد حسين بادكوبه اى (1293 ـ 1358 هـ.ق) در عرفان, فلسفه و رياضى و طب بهره مند شده و به طور همزمان فقه و اصول را از محضر آيه الله شيخ محمد حسين غروى كمپانى (1296 ـ 1361 هـ.ق) و آيه الله شيخ محمد حسين نائينى (1276 ـ 1355 هـ.ق) و آيه الله العظمى سيد ابوالحسن اصفهانى (1284 ـ 1365 هـ.ق) فرا مى گيرد.
در نجف اشرف اين دو برادر هر شب براى اقامه نماز شب برخاسته و پس از وضو گرفتن و خواندن نماز شب نمى خوابيدند و تا فرا رسيدن وقت نماز صبح, با يكديگر تمرين خطاطى (خط درشت) مى كردند و بعد از انجام فريضه صبح با هم به مباحثه پرداخته و تا موقع حضور به درس استاد, اين حالت به طور مستمر ادامه داشت.(8)
به دليل همين عبادت هاى شبانه و سلوك روحانى و توسلات به پيشگاه ائمه اطهار, خصوصا حضرت على(ع), سيد محمد حسن الهى به كمالاتى معنوى دست يافت و برخى حالات غيبى برايش كشف گشت. علامه طباطبايى نقل كرده است: ((وقتى همراه برادر در نجف اشرف تحت تربيت اخلاقى مرحوم حاج ميرزا على آقا قاضى ـ قدس سره ـ بوديم سحرگاهى بر بالاى بام بر سجاده عبادت نشسته بودم در اين موقع خواب سبكى به من دست داد و مشاهده كردم دو نفر مقابل من نشسته اند: يكى از آنها حضرت ادريس(ع) و ديگرى برادر عزيز و ارجمند خودم آقاى حاج سيد محمد حسن الهى طباطبايى بود, حضرت ادريس(ع) با من به مذاكره و سخن مشغول شدند ولى طورى بود كه ايشان القإ كلام مى نمودند و تكلم مى كردند ولى سخنان ايشان به واسطه كلام آقاى اخوى استماع مى شد!))(9)
و مرحوم آيه الله قاضى طباطبايى كه در پرورش معنوى ايشان نقش به سزايى داشت بر اثر حالات روحانى و عبادت هاى توام با تضرع و زارى در مسجد سهله از بحر مواج لطف الهى و ترشح فيضى بهره مند گشت و در مسير زندگى اش تحولى شگرف پديد آمد, وى بنا به نقل قول علامه طباطبايى و ارتباط مرحوم سيد محمد حسن الهى با روح آن مرحوم ـ از طريق يكى از شاگردانش ـ قدرت طى الارض داشت, علامه مى گويد: مرحوم قاضى هميشه در ايام زيارت از نجف اشرف به مشهد مقدس مشرف مى شد, هيچ گاه كسى نديد كه او سوار ماشين شود و از اين سر احدى مطلع نشد جز يك نفر از كسبه بازار ساعت (بازار بزرگ) كه به مشهد مقدس مشرف شده بود و مرحوم قاضى را در مشهد ديده بود و از ايشان اصلاح امر گذرنامه خود را خواسته بود و ايشان هم اصلاح كرده بودند آن مرد چون به نجف آمد افشا كرد كه من آقاى قاضى را در مشهد ديدم, مرحوم قاضى كه مى خواست در گمنامى باقى بماند و اسرارش كشف نگردد از شنيدن اين ماجرا عصبانى شده و گفتند: همه مى دانند كه من در نجف بوده ام و مسافرتى نكرده ام, اين ماجرا را نيز حاج سيد محمد رضا خلخالى براى علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى قريب به مضامين مذكور نقل كرده است. ظاهرا پس از افشاى اين حالات جمعى نزد آيه الله قاضى آمده و از او خواستند تا برايشان كلاس اخلاق بگذارد و جرعه هايى از معنويت را به كام آنان بريزد.(10)
سيد محمد حسن الهى طباطبايى به موازات پى گيرى تحصيلات در نجف از طريقه تزكيه نفس در عرفان عملى به جايى رسيده بود كه چشم برزخى اش باز بود و انسان ها را مطابق ملكات و گرايش هاى باطنى آنان مشاهده مى كرد, علامه حسن زاده آملى مى نويسد: براى بنده بارها پيش آمد و در محضر شريف ايشان شواهدى در اين باره دارم و يادداشت ها و خاطراتى از آن دو بزرگوار (محمد حسن الهى و علامه طباطبايى) در دفتر جداگانه نوشته و جمع آورى كرده ام, هر دوى آنها چشم برزخى شان باز بود… و مشاهدات و مكاشفات عجيب داشتند بلى علامه و برادر گرانقدرش متنعم به اين نعمت بودند.(11)
وقتى علامه حسن زاده در روز پنج شنبه چهارم ذيحجه سال 1386 هـ.ق (مطابق 25 / 12 / 1345) در مزار شيخان قم ديدارى با سيد محمد حسن الهى طباطبايى داشت طى گفت و گويى سخن از اساتيد عرفانى و اخلاقى ايشان و برادرش علامه به ميان آمد كه مرحوم الهى طباطبايى فرموده بود: استاد ما مرحوم قاضى بود و استاد وى حاج سيد احمد كربلايى و استاد ايشان مرحوم آخوند ملا حسينقلى همدانى و استاد نامبرده مرحوم حاج سيد على شوشترى.(12)
ادامه دارد

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) زندگى نامه علامه طباطبايى, سيد عبدالباقى طباطبايى (فرزند ارشد علامه طباطبايى), مجله مطالعات مديريت, شماره اول, دوره اول, بهار 1370. 2 ) علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى, مهر تابان, ص21. 3 ) در اين مورد نگاه كنيد به: علامه ميرزا محمد حسن زنوزى, رياض الجنه, و نيز شيخ آقا بزرگ تهرانى, الكرام البرره فى القرن الثالث بعد العشره, ج2. 4 ) مهر تابان, ص22. 5 ) مجله مطالعات مديريت, همان مقاله و همان مإخذ, ص6 و 7. 6 ) مصاحبه با نجمه السادات طباطبايى (دختر علامه) مجله زن روز, شماره 892. 7 ) علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى, رساله لب اللباب, ص91. 8 ) علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى, مهر تابان, ص257 ـ 258. 9 ) علامه طباطبايى در منظر عرفان نظرى و عملى (گفت و گو با حسن زاده آملى) كيهان انديشه شماره 26, ص6 ـ 7. 10 ) هزار و يك نكته, علامه حسن زاده آملى, ص591 ـ 592. 11 ) كيهان انديشه, شماره 26, همان مقاله. 12 ) هزار و يك نكته, همان.

/

داستان تونل


(انتفاضه جديد فلسطين)

##ترجمه: مهدى اسدى##

در همان هنگام كه صداى تانك هاى صهيونيستى در جنوب لبنان و جولان اوج مى گرفت, انتفاضه جديد فلسطين نيز در كرانه باخترى, نوار غزه و قدس اوج مى يافت. و اين پاسخى بود به فعاليت هاى روزافزون ناتانياهو در جهت يهودى كردن شهر قدس, كه نيروهاى اشغالگر وى با گشودن تونلى به موازات حرم شريف قدس سعى در محقق ساختن آن داشتند. امرى كه منجر به بروز درگيرىهاى شديدى ميان فلسطينيان و نيروهاى صهيونيست شد. اما آيا اين گام, نخستين نمونه از تخريب مسجدالاقصى و ديگر اماكن دينى بود؟ يا اين كه پيش از اين نيز فعاليت هايى صورت گرفته است؟ اين فعاليت ها كدامند؟ داستان اين تونل كه صهيونيست ها مدعى اند به ديوار ندبه منتهى مى گردد چيست؟
از اواسط سده گذشته نظريه پردازان جنبش صهيونيسم, همواره اعلام كرده اند كه هدف صهيونيسم تصرف قدس و پايه ريزى پايتخت دولت اسرائيل در آن سرزمين است. سكونت در قدس يكى از مهم ترين پايه هاى دعوت صهيونيست ها بود. آنان در برابر يهوديان ساده انديش دنيا همواره يكى از آموزه هاى يهوديت را كه مى گويد: ((گام هاى ما همواره بر درگاه تو اى قدس متوقف مى شده اند… اى قدسى كه تنها مانده اى)) شعار و سرلوحه كار خود قرار مى دادند و بر آن تإكيد مى ورزيدند.

نيمه ديگر رويا
هنگامى كه در سال 1948 جنگ هاى اعراب و اسرائيل به پايان رسيد نيروهاى صهيونيستى توانستند نيمى از روياى خود را اجرا كنند, چرا كه موفق شدند 66/2% از مساحت كل شهر قدس را به تصرف درآورند, اما بخش هاى كهن شهر كه قسمت هاى مقدس در آن قرار داشت همچنان در دست عرب ها به جاى ماند.
پس از آن جنگ 1967 رخ داد تا به صهيونيست ها اين امكان را بدهد كه بر بخش هاى باقى مانده چنگ بيندازند و يهودىسازى اين شهر را به اتمام برسانند. در كنار دست كارى خدمات عمومى, يهودى سازى آموزش و فرهنگ و تربيت و اعلان قدس به عنوان پايتخت رسمى رژيم صهيونيستى, يهوديان همچنين كوشيدند تا فرهنگ هاى اسلامى و مسيحى را در قدس ريشه كن سازند و اماكن مقدس اين دو فرهنگ را تخريب نمايند. اين راه و روش در ويران سازى بعضى از اماكن مقدس مسلمانان و مسيحيان و نيز دگرگون سازى ميراث فرهنگى و چهره تاريخى شهر قدس و از ميان بردن هرگونه ارتباط اين شهر با اسلام و مسيحيت نمود عينى يافت. در اين زمينه مى توان به مثال هاى زير اشاره كرد:
ـ كاوش هاى كنار و زير مسجد الاقصى براى دست يابى به ((هيكل[ ((معبدى] كه صهيونيست ها ادعا مى كنند در اين منطقه قرار دارد. اين كاوش ها در اواخر سال 1967 آغاز شد و تاكنون ادامه يافته است. كاوش هاى مذكور مراحل گوناگونى را پشت سر گذاشت كه منجر به از ميان رفتن و تخريب بسيارى از املاك و زمين هاى اطراف مسجد الاقصى شد.
ـ آتش سوزى مسجدالاقصى در 1969/8/21 كه نيروهاى اشغالگر مسبب آن بودند. همين امر بار ديگر در آغاز سال 1980 توسط ((ميير كاهانا)) خاخام نژادپرست صهيونيست تكرار گرديد.
ـ تعدى به اماكن مقدس اسلامى و مسيحى و كوشش براى اقامه نماز و آيين هاى يهودى ديگر در صحن مسجدالاقصى, دزديدن بعضى از وسايل و اثاث كليساى قيامت, چنگ اندازى بر زمين هاى تابع بعضى از ديرهاى مسيحى در قدس, تعدى بر قبرستان هاى اسلامى, ويران سازى منازل و كوچاندن ساكنين آنها.

پيشينه ها
صهيونيست ها از آغاز روى كار آمدن رژيم اشغالگرشان در سال 1948 به بسيارى از مساجد و بارگاه هاى اسلامى در نقاط گوناگون فلسطين تعدى كرده اند. آن چه كارها را پيچيدگى بيشترى بخشيده استخفاف و خوارشمارى اماكن اسلامى به خصوص مساجد است كه صهيونيست ها همواره بدانها تعدى كرده و مايلند كه آثارى از اين اماكن بر زمين به جاى نگذارند.
در اين زمينه محله ((المغاربه)) قدس كه قبر شيخ ((عيد)) در مدرسه افضليه در آن قرار دارد ويران گرديد. همچنين ضريح شيخ شهاب الدين احمد ثورى در محله ((الثورى)) در قدس تخريب گرديد و به منطقه اى مسكونى تبديل شد. در سال 1969 نيز به قبر ((سيدنا عكاشه)) تعدى گرديد.
علاوه بر حرم ابراهيمى و دست اندازى به قسمت هايى از آن و فاجعه خون آلودى كه سه سال پيش در آن حرم مقدس در حق نمازگزاران انجام دادند, صهيونيست ها مسجد ((بئر السبع)) را به موزه تبديل كردند و نمازگزاران را از اقامه نماز در آن بازداشتند. همچنين مسجد ((الجسر)) را در ((طبريا)) به موزه و مسجد ((السوق)) را در ((صفد)) به نمايشگاه عكس مبدل ساختند. آنها مسجد ((وادى الصليب)) را نيز ويران كرده, بر ويرانه هاى آن گاراژهايى ساختند. شهردار صهيونيست تلآويو, مسجد ((حسن بيك)) را در ((يافا)) به بازارچه اى محلى تغيير داد و مسجد ((الحاره الشماليه)) را در عكا به يك محل يهودى تبديل كرده صهيونيست ها علاوه بر اين ده ها مسجد را در روستاهاى لوبيه, كفربرعم, طور, خربه صوفين, عمواس, صرفند الجوره, يازور, ديرياسين, اقرت, قاقون القبيه, جلمه, سلمه و ابوكبير ويران كرده اند.
در همين زمينه صهيونيست ها ضريح ((شهاب الدين بادار)) را در مدخل روستاى لفتا كه يكى از بارگاه هاى اسلامى به شمار مى رود از ميان برده اند. همچنان كه آرامگاه ((ابى قميص)) را در شهر صفد ويران و در زمين آن ايستگاه هاى اتوبوس تإسيس كرده اند; و نيز ضريح ((على بن عليل)) و بارگاه او را در روستاى الحرم در شمال يافا ويران كرده و آن را به يك فرستنده راديويى مبدل ساخته اند. اشغالگران همچنين بارگاه ((سلمه بن هشام المخزومى)) را در روستاى سلمه تخريب كردند و مقبره ((النخام)) را كه پيكر تعدادى از ياران رسول خدا(ص) را در خود جاى داده است از ميان بردند. در قدس نيز صهيونيست ها به قبرستان تاريخى ((ماملا)) دست درازى كرده, بخش هايى از زمين آن را به پارك عمومى, منازل مسكونى و واحدهاى تجارى تبديل كرده اند. در روستاى قيساريه در نزديكى حيفا آثار باستانى عربى و اسلامى از ميان رفتند يا به ويرانه هايى تبديل شدند. همچنان كه بارگاه هاى پيامبران به دست شويى و سرويس هاى بهداشتى تغيير ماهيت داده شدند.

تونل
علاوه بر اين اعمال تجاوزكارانه كه صهيونيست ها در نقاط مختلف فلسطين در حق مقدسات اسلامى انجام داده اند, مدتى پيش نيروهاى اشغالگر مدخلى را بر ((جاده رنج)) در قدس گشودند كه ساختمان مسجدالاقصى را در معرض خطر قرار داده است. آنان ادعا مى كنند كه مدخل مذكور به تونلى سياحتى با طول 488 متر كه به موازات ((ديوار ندبه)) كشيده شده است منتهى مى شود.
تونل مذكور كه به ادعاى آنان يك تونل رومى كهن بوده است در نزديكى باروى شهر قدس قرار دارد. علاوه بر خطرى كه اين تونل براى مسجدالاقصى دارد بسيارى از آثار اسلامى و عربى و نيز محله هاى مسكونى اطراف در معرض خطر مستقيم فروريزى و دگرديسى تاريخى قرار دارند.
حفر اين تونل بخشى از يك طرح كهن صهيونيستى براى يهودى كردن شهر قدس بود كه چند ماه پيش به بهانه گذشت سه هزار سال از بناى قدس ـ طبق تقويم عبرى ـ به اتمام رسيد.
صهيونيست ها در آغاز سال 1995 ميلادى پرده از اين طرح برداشته و در آن اشاره كرده اند كه طرح مذكور علاوه بر تونلى كه از دروازه ((اسباط)) آغاز مى گردد, ترميم مناطق جنوبى باروى قدس و به موازات حرم شريف را نيز شامل مى شود. در اين طرح همچنين آمده است كه به جاى دروازه ((المغاربه)) دروازه جديد ((الدباغين)) به دروازه اصلى ورود پيادگان به سمت ديوار ندبه تبديل خواهد شد. در كنار اين دروازه مراكز اطلاع رسانى و بازرسى تإسيس خواهد گرديد. جاده منشعب از اين مراكز به ترتيب به ميدان ((البراق)) و سپس از طريق يك راهروى زيرزمينى به پارك اموى و سپس از طريق يك تونل ويژه به ناحيه سلوان يا به عبارتى شهر داوود و براى وصول به چشمه سلوان منتهى مى شود.
طبق اين طرح از پاركى كه در كناره شرقى دروازه المغاربه قرار دارد تنها يك چهارم آن باقى خواهد ماند و در مناطق به جاى مانده كاوش هايى جهت يافتن پله هاى سنگى منتهى به حرم ابراهيمى انجام وقوس موجود در نزديكى دروازه ((الزاويه)) در جنوب غربى حرم بازسازى خواهد شد. بدين گونه تسلط و كنترل كاملى بر مناطقى كه صهيونيست ها ادعا مى كنند كه هيكل در آن قرار دارد به وجود خواهد آمد. اين جست و جوها طبقات تاريخى چهارگانه اين منطقه را خواهد كاويد. در طبقه بالايى پله هاى منتهى به هيكل وجود دارند. در طبقه زيرين طراحى زيربنايى مشخص خواهد گرديد. در آخرين طبقه كه به گمان اسرائيليان به دوران اول معبد باز مى گردد درى براى ورود به شهر داوود احداث خواهد شد. از اين دروازه جاده هايى در طول باروى شهر و دره ((قرون)) و چشمه ((ام الدرج)) كشيده خواهد شد. همچنان كه سر در ((بيت احيال)) نيز بازسازى خواهد گرديد.
تمام اين كارها بدين هدف صورت مى گيرد تا تاريخى را كه صهيونيست ها قصد دارند از نو بنويسند صورت متقلبانه خود را به طور كامل بگيرد. تا آن چه را كه خود ((حقانيت تاريخى يهود)) مى نامند به نوعى در اين سرزمين مقدس به اثبات برسانند. سرزمينى كه ((مسجدالاقصى)) در آن برافراشته شده است و هر آن چه را در پيرامون آن بنا گرديده همه و همه از هويت كهن و ريشه دار اسلامى نشإت گرفته است.
پاورقي ها:

/

مفهوم انتظار و اهميت آن


اشاره
يكى از اعتقادهاى سازنده و نقش آفرينى كه بايد بسيار به آن اهميت داد, مسإله ((انتظار)) است. اين عقيده, تإثير شگرفى در آمادگى و زمينه سازى و استقبال از ظهور دوازدهمين اختر تابان امامت و ولايت, حضرت مهدى(عج) دارد. در اين گفتار برآنيم تا مسإله انتظار را از جنبه هاى گوناگون, بررسى كنيم.

اهميت و پاداش انتظار
در گفتار پيامبر(ص) و امامان معصوم(ع) از انتظار به عنوان يك ارزش بسيار مهم ياد شده است; ارزشى كه به عنوان بهترين عبادت, برترين عمل, همانند ارزش جهاد مجاهدان راه خدا در صف مقدم جبهه ها, همچون پيكار در ركاب رسول خدا(ص) و حضرت قائم (عج) مطرح شده است, به عنوان نمونه:
پيامبر اكرم(ص) فرمود: ((إفضل العباده انتظار الفرج; بهترين عبادت و بندگى خدا, انتظار گشايش امور به دست حضرت مهدى(عج) است.))(1)
نيز فرمود: ((افضل إعمال امتى انتظار الفرج; برترين كارهاى امت من, انتظار فرج ظهور حضرت مهدى(عج) است.))(2)
اميرمومنان على(ع) فرمود: ((المنتظر لامرنا كالمتشحط بدمه فى سبيل الله; پاداش آن كسى كه در انتظار فرا رسيدن امر (و حكومت) ماست, مانند مجاهدى است كه در راه خدا, در نبرد با دشمن, در خون خود غلتيده است.))(3)
امام صادق(ع) فرمود: ((المنتظر للثانى عشر كالشاهر سيفه بين يدى رسول الله يذب عنه; كسى كه در انتظار امام دوازدهم, حضرت مهدى(عج) است, مانند كسى است كه شمشيرش را از نيام بيرون كشيده و در پيشاپيش رسول خدا(ص) با دشمن مى جنگد, و از حريم آن حضرت دفاع مى كند.))(4)
نيز فرمود: ((من مات منتظرا لهذا الامر, كان كمن كان مع القائم فى فسطاطه, لا, بل كان بمنزله الضارب بين يدى رسول الله بالسيف; كسى كه در حال انتظار ظهور قائم (عج) بميرد, مانند كسى است كه در محضر قائم(عج) در خيمه (ستاد مركزى ارتش) آن حضرت است. نه بلكه همانند كسى است كه در ركاب رسول خدا(ص) با شمشير با دشمن مى جنگد.))(5)
اين روايات كه نمونه هايى از ده ها و صدها روايات ديگر در اين باره است حاكى است كه مسإله انتظار, در اسلام بسيار مهم و ارزشمند است, و قطعا نتايج سازنده اى دارد كه تا اين حد تمجيد شده, به طورى كه در رديف جنگيدن با دشمن در ركاب رسول خدا(ص) قرار گرفته است.

مفهوم انتظار
واژه انتظار در گفتار معمول مردم, به معناى اميد بهتر شدن, و تحول از وضع موجود به وضع ديگر است; به عنوان مثال, شخصى خود و يا فرزندش بيمار است, در هنگام احوال پرسى مى گويد: اميد و انتظار آن را دارم كه بهبودى حاصل شود, و يا ديگران به او چنين مى گويند. بنابراين مفهوم ساده انتظار اين است كه: من از وضع موجود ناراضى ام, و اميد آن را دارم كه با تلاش و استفاده از امكانات, اين وضع عوض گردد. روشن است كه چنين انتظارى بدون تلاش و عمل تحقق نمى يابد.
بنابراين, انتظار يعنى آينده نگرى, و تلاش براى دگرگونى وضع موجود, و تحول آن به آينده ايدهآل و برتر. وقتى كه معناى انتظار در اين گونه امور ساده, چنين باشد, قطعا انتظار ظهور حضرت مهدى(عج) و تحقق حكومت جهانى او, و اجراى آرمان هاى مقدسش, در سراسر جهان و در ابعاد گوناگون, معناى عظيم و ژرفى خواهد داشت, چنين انتظارى به معناى آماده باش كامل و زمينه سازى سياسى, فرهنگى, علمى, اخلاقى, اقتصادى و اجتماعى عميق در سراسر جهان است. آرى, انتظارى كه مناسب انقلاب جهانى و برقرارى صلح و عدالت حقيقى در همه جا, به رهبرى خورشيد ولايت, اميد همه پيامبران و امامان(ع) و مستضعفان جهان, حضرت مهدى(عج) باشد, قطعا نياز به برنامه ريزى حساب شده و وسيع دارد.
اين كه در روايات مذكور, انتظار به عنوان بهترين عمل و عبادت ياد شده, و ارزش آن همچون جنگيدن با دشمن در ركاب پيامبر اكرم(ص) قرار گرفتن در ستاد مركزى ارتش حضرت مهدى(عج) تبيين شده, به روشنى بيانگر آن است كه انتظار به معناى حضور پى گير و فعال در صحنه هاى دفاع از انقلاب و ارزش ها, و حركت هاى توحيدى و انقلابى است, نه انتظار ذهنى, و گوشه نشينى و همواره به ياد ذهنى امام زمان(عج) بودن.
به عبارت روشن تر, انتظار بر دو گونه است: انتظار غير مسوولانه و انتظار مسوولانه; يعنى انتظار مخرب و اسارت بار و انتظار سازنده و حركت آفرين. انتظار غير مسوولانه و مخرب آن است كه سطحى و موقت باشد, و تنها به دعا و جشن و شب شعر و سخنرانى اكتفا شود, ولى انتظار سازنده و مسوولانه آن است كه حركت بخش و سازنده باشد و موجب تحول و آماده سازى معنوى فرهنگى شده, و باعث ترقى و تعالى در همه ارزش ها در ابعاد مختلف الهى و انسانى شود, چرا كه هر انقلابى وقتى به پيروزى مى رسد, كه براى به ثمر رسيدن آن در ابعاد گوناگون, زمينه سازى شده باشد; مثلا انقلاب اسلامى ايران به رهبرى قائد بزرگ حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ به سادگى به پيروزى نرسيد, بلكه حضرت امام براى آن زحمت ها كشيد, سال ها در زندان و تبعيد به سر برد و به مردم آگاهى بخشيد و ياران او نيز چنين كردند, تا پس از اين زمينه سازىها, انقلاب به پيروزى رسيد.
با توجه به اين كه اين انقلاب تنها در نقطه اى از جهان رخ داد, ولى انقلاب جهانى حضرت مهدى(عج) كه مربوط به سراسر جهان است, و از جهات مختلف عميق تر خواهد بود, قطعا نياز به زمينه سازىها و آمادگى هاى بيشتر دارد.
امام صادق(ع) در گفتارى فرمود: ((ليعدن إحدكم لخروج القائم ولو سهما; قطعا بايد هر يك از شما براى قيام قائم(عج) ـ هرچند با تهيه كردن يك تير اسلحه ـ آماده گردد.))(6)
شخصى از امام باقر(ع) پرسيد: مردم مى گويند: ((وقتى كه حضرت مهدى(عج) قيام كرد, كارها به طور طبيعى به پيش مى رود, و به اندازه شاخ حجامت, خون ريزى نمى شود. )) امام باقر(ع) فرمود: ((كلا والذى نفسى بيده لو استقامت لاحد عفوا لاستقامت لرسول الله حين ادميت رباعيته, و شج فى وجهه كلا والذى نفسى بيده حتى نمسح نحن و انتم العرق والعلق; سوگند به خدا چنين نيست, اگر چنين چيزى ممكن بود, در مورد پيامبر اسلام(ص) انجام مى شد, با اين كه دندان هاى او را (بر اثر ضربه در جنگ احد) خون فراگرفت, و پيشانيش شكافته شد, سوگند به خدا قيام قائم(عج) پا برجا نخواهد شد مگر اين كه ما و شما در ميدانها عرق بريزيم و خون غليظ ريخته شود.))(7)
نيز روايت شده: مفضل بن عمر يكى از شاگردان برجسته امام صادق(ع) به آن حضرت عرض كرد: ((اميدوارم كه قيام قائم(عج) به راحتى انجام شود.)) امام صادق(ع) فرمود: ((لا يكون ذلك حتى تمسحوا العرق والعلق; چنين نخواهد بود تا عرق بريزيد و خون غليظ ريخته شود.))(8)
نگاهى به شرايط انتظار
با توجه به اهميت انتظار, و معناى عميق و گسترده آن, تحقق كامل آن به شرطهاى متعددى بستگى دارد; به عنوان مثال: زودتر از وقت به مسجد رفتن, و نشستن به انتظار نماز, پاداش بسيار دارد, تا آن جا كه رسول خدا(ص) فرمود: ((انتظار الصلاه بعد الصلاه تغسل الخطايا; انتظار كشيدن براى نماز, بعد از نماز قبل, خطاها و گناهان را مى شويد.))(9)
ولى همين انتظار شرايطى دارد, هرگاه كسى به بعضى از آن شرايط مانند وضو, پاكى بدن و لباس, قناعت كند, اما در اداى خمس و زكات و… كاهلى نمايد و با لباس غصبى در انتظار نماز بنشيند و نمازش را با همان لباس بخواند, هرگز پاداش انتظار نماز را ندارد, و نمازش نيز باطل است. در مسإله انتظار ظهور حضرت قائم آل محمد(ص) نيز بايد شرايط آن را شناخت, و به آن عمل كرد, تا حقيقت انتظار حاصل شود, وگرنه چنان انتظارى كامل نيست و پاداش انتظار حقيقى را نخواهد داشت.
گفتنى است كه در روايات متعددى, انتظار به عنوان بهترين و محبوب ترين عمل, معرفى شده است(10) بنابراين انتظار تنها يك امر ذهنى نيست, بايد آثار آن در عمل ديده شود, در غير اين صورت, عملى در كار نيست تا بهترين عمل باشد.
محدث بزرگ كلينى نقل مى كند: جمعى از شاگردان و اصحاب امام صادق(ع) در محضر آن حضرت گرد هم آمده بودند, و از انتظار و ظهور و خروج امام قائم(عج) سخن مى گفتند, امام صادق(ع) سخن آنها را مى شنيد, به آنها رو كرد و فرمود:
((فى اى شىء انتم؟ هيهات هيهات! لا والله لايكون ما تمدون اليه اعينكم حتى تغربلوا, لا والله لايكون ما تمدون اليه اعينكم حتى تمحصوا, لا والله لايكون ما تمدون اليه اعينكم حتى تميزوا; كجاييد شما؟ هيهات, هيهات! نه به خدا سوگند, آن چه به سوى آن چشم مى كشيد تحقق نيابد, تا غربال شويد, نه به خدا سوگند آن چه به سويش چشم دوخته ايد, نمىآيد تا بررسى و زير و رو شويد, نه به خدا سوگند آن چه به سويش چشم مى كشيد واقع نشود تا (طرفداران حق و باطل) از هم جدا شويد.))(11)
اين سخن امام صادق(ع) به روشنى بيانگر آن است كه منتظران ظهور حضرت قائم(عج) بايد به موازين و برنامه هاى اسلام, در تمام فراز و نشيب ها عمل كنند, و در همه كوران ها و آزمايش ها, استوارى و خلوص خود را حفظ نمايند, و رو در روى باطل گرايان قرار گيرند, نه اين كه در صف آنها و داخل آنها باشند, آرى آنها بايد هيچ گاه نهى از منكر و مبارزه با مجرمان و مخالفان معاند را از ياد نبرند و… .

نگاهى به وظايف منتظران
ترديدى نيست كه براى تحقق و تكميل انتظار با آن مفهوم عميق و وسيعى كه گفتيم به شناخت دستور العمل ها و برنامه ها و وظايف و انجام آنها نياز است, به گفته فلاسفه هر چيزى داراى چهار وجود است: ذهنى, لفظى, خطى و عينى و حقيقى. پرواضح است كه وجود ذهنى و لفظى و خطى, كارساز و تحول بخش نخواهد بود, آن چه كه تحول آفرين است, وجود عينى و حقيقى است, مثلا اگر كسى تشنه است و آب مى خواهد, وجود ذهنى و خطى و لفظى آب, تشنگى او را برطرف نمى سازد, بلكه وجود عينى آب است كه با نوشيدنش رفع تشنگى مى شود, در مسإله انتظار نيز بايد به سراغ وجود عينى آن رفت, به گفته مولانا:
نام فروردين نيارد گل به باغ
شب نگردد روشن از اسم چراغ
اسم گفتى رو مسمى را بجوى
ماه در بالا است نى در آب جوى
هيچ اسمى بى مسمى ديده اى؟
يازگاف ولام گل, گل چيده اى
تا قيامت عارف ار مى مى كند
تا ننوشد باده مستى كى كند؟
شناخت وظايف و مسووليت ها, و انجام آن ما را به وجود عينى انتظار مى رساند و انتظار ما را تكميل خواهد كرد. بر همين اساس هنگامى كه حضرت مهدى(عج) پس از ظهور در مكه, خطبه مى خواند, در فرازى از خطبه اش چنين مى فرمايد: ((نإمركم ان لا تشركوا به شيئا, و ان تحافظوا على طاعته و طاعه رسوله, نإمركم ان تحيوا ما احيا القرآن و تميتوا ما امات; به شما امر مى كنم كه هيچ چيز را همتاى خدا قرار ندهيد, و در اطاعت خدا و رسولش, مراقبت نماييد زندگى و مرگتان بر اساس قرآن باشد.))(12)
امام باقر(ع) به جابر جعفى فرمود: ((ما تنال و لايتنا الا بالعمل والورع; به ولايت و دوستى ما جز از راه عمل و پرهيز نمى توانى برسى.))(13)
امام صادق(ع) در پاسخ معلى بن خنيس كه از حقوق و وظايف مسلمانان نسبت به همديگر پرسيده بود, فرمود: هفت حق واجب است كه اگر كسى يكى از آنها را تباه كند, از ولايت و اطاعت خداوند خارج است و آن هفت حق عبارتند از:
1ـ براى برادر مسلمانت آن چه را براى خود دوست مى دارى, دوست بدارى,
2ـ برادر مسلمانت را خشمگين نكنى, بلكه خوشنود سازى,
3ـ با جان و مال و دست و زبان و پا, او را يارى كنى,
4ـ چشم و راهنماى او باشى,
5ـ تو سير و سيراب نباشى و او گرسنه و تشنه, تو پوشيده نباشى و او برهنه,
6ـ اگر داراى خدمتكار هستى, و برادر مسلمانت خدمتكارى ندارد, تو خدمتكارت را براى يارى او بفرستى,
7ـ حامى او در انجام مسووليت هايش باشى, دعوتش را اجابت كنى, در بيمارى از او عيادت كنى, كنار جنازه اش حاضر شوى, اگر دانستى او نيازى دارد, در تإمين نياز او بكوشى, و اين وظيفه را تإخير نيندازى تا وقتى كه او نيازش را اظهار كند, آن گاه امام صادق(ع) فرمود: ((فاذا فعلت ذلك, وصلت ولايتك بولايته و ولايته بولايتك; هرگاه چنين كردى, دوستى خود را به دوستى او, و دوستى او را به دوستى خود, پيوند داده اى.))(14)
امام باقر(ع) در پاسخ شخصى كه از وقت فرج پرسيده بود فرمود: ((هيهات هيهات! لا تكون فرجنا حتى تغربلوا ثم تغربلوا ثم تغربلوا, حتى يذهب الكدر و يبقى الصفو; هيهات هيهات, فرج و ظهور ما فرا نرسد تا غربال شويد, باز غربال شويد, باز غربال شويد, تا اين كه كدورت ها و شائبه ها نابود شود, و صفا و صميميت جايگزين آنها گردد.))(15)
عالم ربانى و زاهد صمدانى مرحوم سيد ابوالقاسم دهكردى, با استفاده از روايات, دوازده وظيفه و نشانه براى تحقق انتظار فرج ذكر كرده است, در وظيفه دوازدهم مى گويد: از نشانه هاى انتظار, مهيا بودن براى ورود محبوب است, و مهيا بودن با چند خصلت, به دست مىآيد: 1ـ عزم حقيقى بر يارى و پيروى حضرت قائم(عج) 2ـ داشتن صفات نيك اخلاقى, و پرهيز از هرگونه آلودگى اخلاقى.
آيينه شو جمال پرى طلعتان طلب
جاروب كن تو خانه و پس ميهمان طلب
3ـ مواظبت در انجام واجبات و مستحبات, و ترك كارهاى حرام و مكروه 4ـ آماده كردن امكانات نظامى 5ـ مرابطه و مرزدارى 6ـ مواظبت بر تلاوت عهدنامه بزرگ و كوچك (كه در زادالمعاد ذكر شده است).(16)
كوتاه سخن آن كه: پايه و اساس تحقق انتظار, وظيفه شناسى, و انجام وظيفه است, و چنين خصلتى وقتى به دست مىآيد كه انسان در برابر نفس سركش ايستادگى كند, تا آن را به مرحله ((نفس مطمئنه)) برساند, اميرمومنان على(ع) در شمارش خصال پرهيزكاران, گفتارى دارد, از جمله مى فرمايد: ((ان استصعبت عليه نفسه فى ما تكره لم يوتها سولها فى ما تحب; هرگاه نفس او در انجام وظايفى كه خوش ندارد, سركشى كند (و به راه گناه برود) او هم از آن چه نفس دوست دارد, محرومش مى سازد.))(17)
و از اين طريق نفس سركش را مجازات مى كند, و نيز فرمود: ((اذا صعبت عليك نفسك فاصعب لها تذل لك; هنگامى كه نفس تو سخت گيرد (و در برابر اطاعت فرمان حق, به آسانى تسليم نگردد) تو هم بر او سخت بگير (و خواسته هايش را بر او دريغ دار) تا در برابر تو تسليم گردد.))(18)

پاورقي ها:پانوشت ها: 1 ) شيخ صدوق, كمال الدين, طبق نقل علامه مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص125. 2 ) همان, ص128. 3 ) شيخ صدوق, خصال, طبق نقل علامه مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص123. 4 )مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص125. 5 ) همان, ص146. 6 ) محدث نعمانى, غيبه النعمانى, ص172. 7 ) همان, مطابق نقل علامه مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص358. 8 ) همان. 9 ) مجلسى, بحارالانوار, ج88, ص18. 10 ) همان, ج52, ص123, 128. 11 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص197. 12 ) محقق قزوينى, الامام المهدى من المهد الى الظهور, ص515. 13 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج2, ص74. 14 ) همان, ص169. 15 ) شيخ حر عاملى, اثباه الهداه, ج7, ص24. 16 ) سيد ابوالقاسم دهكردى, نورالابصار فى فضيله الانتظار, ص67. 17 ) نهج البلاغه, خطبه 193 (خطبه متقين). 18 ) علامه آمدى, غرر الحكم, طبق نقل ميزان الحكمه, (چاپ جديد) ج4, ص3323.

/

گرايش به ازدواج در قرآن


يكى از ابعاد روح انسان, لذت جويى و سعادت طلبى است يعنى هر انسانى بالفطره طالب خوشى و راحتى و التذاذ است و التذاذ انسان از راه هاى مختلفى حاصل مى شود, اين كثرت مجارى لذت, مربوط به جهازات مختلف بدن و قواى مختلف روح است. هرچه از مقام بساطت نفس به طرف مقام كثرت و تفصيل بياييم داراى قوا و شوون مختلفى مى شود از جمله وسايل يا مجارى و راه هاى التذاذ مربوط به علاقه به همسر و غريزه جنسى است وجود اين ميل ها و كشش هاى درونى لازمه ساختمان روح انسان است و خود به خود نه ارزش اخلاقى مثبت دارد نه منفى. از نظر اخلاقى, وجود اين ميل ها و كشش ها نه خوب است و نه بد, بله از نظر فلسفى خير است ولى آن خير به اصطلاح ديگرى است غير از آنچه در اخلاق مطرح مى شود. پس مدعاى ما يكى اين است كه اين ميل فطرى خود به خود داراى ارزش مثبت و منفى نيست.
دومين مدعا اين است كه كيفيت, كميت و نيز جهت اعمال اين ميل است كه متعلق ارزش هاى اخلاقى قرار مى گيرد; يعنى چگونه به چه مقدار و با چه نيتى, انسان اين ميل را ارضا كند؟ آنهاست كه موضوع اخلاق قرار مى گيرد.

ازدواج در قرآن
در قرآن كريم آياتى داريم كه دلالت مى كند بر اين كه ميل جنسى در متن انسان ملحوظ است, البته اين مطلب احتياج به تعبد ندارد. هر كس كه تإملى در كيفيت آفرينش انسان كند متوجه مى شود كه وجود افراد اين نوع, از راه توالد و تناسل است و ناچار مى بايست در متن آفرينش انسان اين جهت رعايت شده باشد; يعنى انسان طورى آفريده شده باشد كه در اثر آميزش با همسر, نسلش باقى بماند و در اين عالم ادامه پيدا كند. قرآن كريم هم روى اين مطلب تكيه مى فرمايد و چندين آيه داريم كه همسر انسان از جنس خود انسان قرار داده شده و اين يك تدبير تكوينى الهى براى بقاى نوع انسانى است. شايد از همه اين آيات روشن تر آيه اول سوره نسإ باشد: ((يا ايها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحده و خلق منها زوجها و بث منهما رجالا كثيرا و نسإ)).
جمله ((بث منهما رجالا كثيرا و نسإ)) به خوبى دلالت دارد بر اين كه تكثير افراد انسان بر اثر رابطه دو همسر است و اين در متن خلقت, ملحوظ است. آيات ديگرى هم به همين مضمون هست از جمله آيه189 سوره اعراف, آيه 6 سوره زمر, آيه72 سوره نحل, آيه21 سوره روم, آيه11 سوره شورى, مضمون اين آيات هم تقريبا مشابه همين آيه اى است كه گفته شد, منتها در اين جا (در آيه سوره نسإ) صحيح تر و روشن تر بيان شده است. بنابر اين كسانى كه فكر مى كنند ازدواج خود به خود يك عمل بد و پليد شيطانى و داراى ارزش منفى است چنين فكرى از نظر قرآن مطرود است. چيزى كه به اقتضاى حكمت الهى در آفرينش انسان لحاظ شده و تدبير الهى اقتضا كرده كه تكثير افراد انسان به اين وسيله تحقق پيدا كند نمى تواند خود به خود داراى ارزش منفى باشد اين در واقع يك نوع تناقضى است بين تكوين و تشريع و بين نظام هستى و نظام اخلاقى! نظام اخلاقى هيچ تنافى با نظام تكوينى ندارد بلكه مكمل آن است. پس با توجه به اين آيات اين فرضيه ابطال مى شود كه ازدواج و به دنبال آن, آميزش زن و مرد فى حد نفسه يك عمل زشت و پليدى است .

ارزش هاى مثبت و منفى در ميل جنسى
اما ارزش ها (مثبت يا منفى) از كجا پيدا مى شود؟ از آيات شريفه قرآن استفاده مى شود كه اين دو جنس مخالف براى يكديگر و مكمل همديگر آفريده شده اند و آنچه مقتضاى فطرت انسان است گرايش هر يك از اين دو جنس به جنس مخالفش مى باشد. بنابراين گرايش به هم جنس خلاف فطرت و نظام آفرينش است.
پس اگر كسانى در مقام ارضاى غريزه جنسى از اين مسير طبيعى و تكوينى منحرف بشوند و به جاى آنچه در اصل خلقت براى تإمين اين غريزه ملحوظ شده راه ديگرى را در پيش بگيرند اين مسلما داراى ارزش منفى خواهد بود.
اين مطلب به خصوص درباره داستان قوم لوط در قرآن كريم در چند مورد تإكيد شده است كه آنان از مسير طبيعى و فطرى خود منحرف شده بودند و به واسطه همين امر مورد مذمت و عذاب قرار گرفتند. آيه اى كه از اين جهت روشن تر از ساير آيات است آيه166 سوره شعرإ است كه مى فرمايد: ((وتذرون ما خلق لكم ربكم من إزواجكم)) همسرانى را كه خدا براى شما قرار داده رها مى كنيد و به راهى كه خدا قرار نداده است مى رويد؟ يعنى راهى كه خلاف فطرت و خلاف طبيعت شماست.
اين نكته به خصوص از اين جهت براى ما مفيد است كه غير از اين راه (خلق لكم ربكم) نيست. آنچه را كه خدا قرار داده است و آفرينش الهى اقتضا مى كند گرايش هر يك از اين دو جنس به جنس مخالفش مى باشد اگر زن با زن و يا مرد با مرد بخواهد ارضاى غريزه جنسى كند يك راه انحرافى است. اين مطلب در دو آيه ديگر هم هست: يكى آيه 81 سوره اعراف و ديگرى آيه55 سوره نمل.
پس اولين چيزى كه بايد در مقام ارضاى غريزه, مراعات بشود همان مقتضاى فطرت و خلقت الهى است ولى مطلب به اين جا ختم نمى شود; يعنى از اين جا يك نوع ارزش منفى شناخته مى شود يعنى انحراف از خلقت فطرى و هم جنس گرايى. علاوه بر اين يك نكته ديگرى هم بايد رعايت بشود كه اگر رعايت نشود باز ارزش منفى ايجاد مى كند و آن, تزاحم مصالح انسان است, آنچه موجب ارزش هاى منفى در ارضاى خواسته هاى فطرى مى شود تزاحماتى است كه بين خواسته ها حاصل مى شود و كسر و انكسار اين خواسته ها است كه حد و مرزى براى هر يك از اينها تعيين مى كند.
منتها گاهى ما هم مى توانيم آن فرمول را درست كشف كنيم و مرز دقيق هر كدام از آنها را بشناسيم و گاهى هست كه نمى توانيم دقيقا مواردش را تعيين كنيم به خاطر اين كه احاطه اى بر موارد تزاحم و تإثيرات سوء يا نامطلوبى كه مى تواند داشته باشد نداريم اين جاست كه وحى تعيين مى فرمايد, ولى به هر حال سر مطلب, همان تزاحمات است.
در اين جا مصالح اجتماعى انسان لحاظ مى شود كه بايد انسان زندگى اش به صورت خانواده اى تشكيل بشود و مرد و زن بايد با يكديگر رابطه خاصى داشته باشند همسر بايد اختصاصى باشد و مصالح زيادى بر اين مترتب مى شود, از جمله آن كه نسل بايد به اين طريق حفظ بشود. سپس مسائل اجتماعى و حقوقى مطرح مى شود, مانند مسائل ارث و مسووليت هايى كه پدر و مادر نسبت به فرزند دارند يا هر يك از دو همسر نسبت به يكديگر دارند, اينها مى بايست دقيقا رعايت بشود.
قالب كلى اين محدوديت عبارت است از ازدواج قانونى و شرعى, و بايد اين رابطه در اين چهارچوب محدود بشود تا با ديگر مصالح انسان اصطكاك پيدا نكند. اما شرايط ازدواج شرعى مثل سن و شرايط را قانون الهى تعيين مى كند, زيرا ما فرمول هاى دقيقش را نمى توانيم بفهميم. ولى اجمالا آن جا كه ارضاى اين ميل طبيعى با مصالح اجتماعى انسان اصطكاك پيدا كند بايد در چهار چوبه اى كه با آن مصالح منافات نداشته باشد محدود شود, اسم آن چهارچوبه, ازدواج قانونى است. اگر از اين مرز تجاوز كرد ارزش منفى پيدا مى كند و اتفاقا تعبير قرآن هم در اين جا همين تعبير تجاوز است, مى فرمايد: ((فمن ابتغى ورإ ذلك فاولئك هم العادون)). كسانى كه مرز ازدواج قانونى و آميزش مشروع را رعايت نكنند تجاوزگرند.
گاهى ممكن است كه يك ارزش هاى منفى عرضى هم پيدا بشود چه در اصل ازدواج و چه در كيفيت بهره بردارى و تمتع و روابط زناشويى و براى اطلاع از تفصيل اين موارد بايد به كتاب هاى فقهى مراجعه كرد.
پس براى اين كه اعمال اين غريزه, ارزش منفى نداشته باشد بايد در واقع سه نوع محدوديت را رعايت كرد: يكى محدوديتى كه خود فطرت نشان مى دهد و آن اين است كه اين رابطه بايد با جنس مخالف باشد. دوم محدوديتى كه در مصالح اجتماعى به طور كلى براى همه افراد در همه شرايط اقتضا مى كند و آن چيزهايى است كه در قوانين زناشويى و نكاح در شرع مقدس تعيين شده است. اگر اين سه دسته از حدود و مقررات رعايت شد ازدواج و اشباع غريزه جنسى ارزش منفى نخواهد داشت: ((فانهم غير ملومين)) چنين كسانى مورد ملامت قرار نمى گيرند. اين تعبير در دو آيه شريفه آمده است: آيه 5و 6 سوره مومنون ((والذين هم لفروجهم حافظون الا على ازواجهم إو ما ملكت ايمانهم فانهم غير ملومين)) يكى هم آيه 29 و 30 سوره معارج, كه عينا همين عبارت تكرار شده است.
از آيات ديگرى هم فى الجمله استفاده مى شود كه نكاح و ازدواج, ممنوعيتى ندارد و ارزش اخلاقى منفى ندارد. مثل آيه سوم سوره نسإ: ((فانكحوا ما طاب لكم من النسإ مثنى و ثلاث و رباع)) نيز از موارد ديگرى در قرآن كريم كه احكام نكاح و طلاق به مناسبت هاى مختلفى ذكر شده به دست مىآيد كه از نظر شرع مقدس اصل ازدواج هيچ نوع ممنوعيت و مرجوحيتى ندارد.
و اما ارزش مثبت: مى دانيد كه طبق اصول كلى كه از قرآن كريم استفاده كرديم ارزش مثبت در فعل اخلاقى تابع انگيزه هايى است كه انسان را وادار به انجام دادن آن مى كند. اين انگيزه ها هر قدر ارتباط بيشترى با خدا داشته باشد مطلوب تر و داراى ارزش بالاترى خواهد بود و بر عكس هر قدر بيشتر به طرف نفس و هواى نفسانى ميل بكند ارزش كمترى خواهد داشت. اگر كسى بينديشد كه حكمت الهى اقتضا كرده كه بقاى نوع انسان به وسيله ازدواج باشد و همين انديشه موجب اختيار همسر شود مسلما داراى ارزش مثبت خواهد بود, زيرا اراده خود را تابع اراده خدا كرده است و چون خدا خواسته او هم اقدام مى كند.
البته قصد اطاعت و تبعيت از اراده الهى مراتب زيادى دارد و تابع اين است كه انگيزه اصلى و نيت شخصى چه اندازه خالص باشد: آيا صرف ((ابتغإ رضوان الله)) انگيزه اوست يا اجر و ثواب اخروى هم ملحوظ است يا اساسا انگيزه اش اجر و ثواب اخروى است. و مى رسد به آن جايى كه انگيزه انسان خوف از عقاب باشد و ترس از آلوده شدن به گناه او را وادار كند كه ازدواج قانونى انجام بدهد. البته در غالب افراد, چنان نيست كه تبعيت از اراده الهى انگيزه منحصر به فرد باشد به گونه اى كه به هيچ وجه التذاذات خودشان را در نظر نداشته باشند ولى همين كه حدود قانونى را رعايت و خودشان را در اين چهارچوبه محدود مى كنند و از اين مرز فراتر نمى روند. اين محدود كردن, يك انگيزه الهى مى خواهد, اما پايه ارزش, بستگى به كيفيت خلوص نيت دارد.
اگر كسى بتواند نيت خود را خالص كند به گونه اى كه تنها انگيزه اش كسب رضاى الهى باشد و لذت هاى دنيوى برايش مطرح نباشد مرتبه بسيار عاليى از ارزش اخلاقى را خواهد داشت و اين مرتبه, مخصوص اولياى خدا و كسانى است كه به مراتب عالى معرفت و توحيد رسيده باشند. اما معمولا مومنين متوسط اين طور نيستند.
اگر رعايت حدود الهى به خاطر رسيدن به ثواب باشد باز ارزش نسبتا بالايى از ارزش هاى اخلاقى دارد و حداقل آن اين است كه به خاطر خوف از عقاب و ترس از مبتلا شدن به معصيت باشد, معصيتى كه به دنبالش عقاب الهى خواهد بود چه در اصل ازدواج باشد و چه در شوون و مراتب تمتعات, در تمتعات هم اگر اين انگيزه وجود داشته باشد كه براى تحفظ از گناه باشد داراى ارزش مثبت خواهد بود ولى اگر انگيزه انسان صرف التذاذ باشد ارزش مثبت ندارد ولى ارزش منفى هم نخواهد داشت مگر به حسب مراتب بالاتر, كسانى كه در مراتب بالايى از معرفت و توحيد هستند توجه به لذايذ مشخصى براى آنها كسر شإن است و مرتبه شان را پايين مىآورد ولى از نظر قانونى و آنچه براى عموم مردم مطرح مى شود اگر رعايت احكام الهى بشود ارزش منفى نخواهد داشت.
اما اگر انسان بتواند تمايلات خود را كنترل كند به طورى كه ارضاى آنها با انگيزه صحيحى انجام بگيرد آن وقت هر لحظه اش عبادت مى شود مانند اين كه به خاطر تحفظ از معصيت باشد يا به انگيزه رسيدن به ثواب هاى الهى. اما كسانى كه مراتب عالى معرفت دارند, فقط به خاطر رضاى الهى انجام مى دهند بدون اين كه لذت خودشان انگيزه اين كارها باشد.
از طرفى در بعضى از آيات به تعبيراتى برمى خوريم كه كمابيش از آنها استشعار مذموميت مى شود; مثلا در آيه 14 سوره آل عمران مى فرمايد: ((زين للناس حب الشهوات من النسإ والبنين والقناطير المقنطره من الذهب والفضه والخيل المسومه و الانعام و الحرث ذلك متاع الحيوه الدنيا و الله عنده حسن الماب)) اين تعبير ((زين للناس حب الشهوات)) تعبير مدح آميزى نيست بلكه شايد بتوان گفت كه اين لسان, نكوهش خفيفى را در بردارد, و در بعضى از آيات هست كه از همسران شما كسانى هستند كه دشمن شما هستند: ((ان من إزواجكم و إولادكم عدوا لكم)).
البته با دقت در اين آيات روشن مى شود كه اينها هيچ منافاتى با آن مسائلى كه گفته شد ندارند. اما تعبير ((زين للناس حب الشهوات)) در مقام بيان شوون زندگى دنيا و التذاذاتى است كه در اين عالم موجب توجه مردم به زينت هاى دنيا مى شود, تا التذاذات دنيا را با آخرت مقايسه بفرمايد و لذا در آيه بعد مى فرمايد: ((قل ءانبئكم بخير من ذلكم…)) در دنيا شما اين گونه خوشى ها را داريد ولى آيا مى خواهيد شما را راهنمايى كنم به چيزى كه بهتر از اينهاست؟
آن گاه مى فرمايد: كسانى كه ايمان و تقوا داشته باشند در آخرت مقامات ارجمند و سعادت ابدى و حسن مآب دارند: ((والله عنده حسن الماب)) پس اين آيه در مقام اين نيست كه بفرمايد مطلقا ارضاى شهوات يا نزديك شدن با همسران چيز نامطلوبى است بلكه از آن جهت كه اين ميل مطلق و نامحدود مرز ناشناس در انسان وجود دارد مى تواند دام بزرگى براى شيطان باشد: انسان را به گناه بكشاند و آخرت را از ياد او ببرد اين زمينه وجود دارد و اين چيزها دامى است كه شيطان براى انسان مى گستراند و از اين راه هاست كه انسان را گول مى زند ولى نه اين كه مطلق اينها نامطلوب است و هيچ مجراى صحيحى هم ندارد, در مقام بيان چنين مطلبى نيست.
و اما آن آيه اى كه مى فرمايد بعضى از همسران شما دشمنان شما هستند يا نبايد علاقه شما به همسرانتان يا چيزهاى ديگر بيش از محبت به خدا باشد ناظر به مورد تعارض است. در آيه 24 سوره توبه مى فرمايد: ((قل ان كان اباوكم و ابناوكم و اخوانكم و ازواجكم و عشيرتكم و اموال اقترفتموها و تجاره تخشون كسادها و مساكن ترضونها احب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى يإتى الله بإمره)) در اين آيه از كسانى ياد مى كند كه روابط عاطفى شان با همسران و فرزندان و پدران و افراد خانواده و فاميل و دلبستگى به متعلقات زندگى دنيا چنان مستحكم مى گردد كه مصالح ديگر تحت الشعاع واقع مى شود يعنى اين محبت ها بر محبت خدا غالب مى شود و ايشان را از انجام وظايف واجب باز مى دارد. اين همان تزاحمى است كه گفتيم ملاك ارزش منفى مى شود. درست است كه اين عاطفه يك امر طبيعى است و مثلا عاطفه بين زن و شوهر نعمتى است كه خداى متعال در آيه21 سوره روم به آن اشاره مى فرمايد: ((و جعل بينكم موده و رحمه)) ولى نبايد از مرز خود تجاوز كند به طورى كه مسائل ديگر را تحت الشعاع قرار بدهد. بالاترين رابطه عاطفى بايد بين انسان و خدا باشد و محبت خدا بايد بر همه چيز غالب باشد. كسانى كه به مقام توحيد رسيده اند و تنها محبت خدا در دلشان هست و همه محبت هاى ديگر فرعى و شعاعى از محبت خداست افراد خاصى هستند كه خدا دلهايشان را براى خودش خالص كرده است افراد متوسط و مومنين متعارف بايد طورى باشند كه محبت هاى ديگر بر محبت خدا غالب نشود.
و اما آيه ((ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم فاحذروهم)) ناظر به همسران و فرزندانى است كه آن ايمان لازم را ندارند, و آن وقت كه شما مى خواهيد به انجام وظايف بپردازيد, در جهاد شركت كنيد, جانبازى كنيد يا اموالتان را در راه خدا صرف كنيد مزاحمتان مى شوند. در چنين حالات و شرايطى است كه آنها حكم دشمن شما را خواهند داشت. زيرا شما را از راه خير و كمال باز مى دارند. اين جاست كه بايد حواستان را جمع كنيد ((فاحذروهم)) و طورى نباشد كه دلبستگى شما به آنان مانع از انجام وظايف واجبتان بشود.
يكى از بهترين مظاهر تعارض و غلبه و يكى از اين محبت ها جهاد است در اين جا معلوم مى شود كه چه كسى دلبستگى بيشترى دارد. آن جايى كه جهاد واجبى باشد آيا دلبستگى به زن و فرزند مانع از شركت در آن مى شود يا نه؟ اگر شد معلوم مى شود كه آن عاطفه غلبه دارد و دلبستگى به آنها بيشتر است و اين خطرناك است: ((فتربصوا حتى يإتى الله بإمره)) منتظر امر خدا باشيد, زيرا شما در موقع خطرناكى قرار گرفته ايد!
بنابراين اين گونه آيات هم دلالت ندارند بر اين كه اصل ازدواج يا ارضاى غريزه جنسى يا همسر گرفتن امر نامطلوبى است و ارزش منفى دارد, اين نكوهش ها مربوط به حالات عارضى است و به واسطه غلبه بر محبت خدا و رسول و انجام وظايف است اگر چنين چيزى نباشد آن جا هم نامطلوب نخواهد بود.
آيات زيادى هست تحت عناوين مختلفى كه به اين بحث مربوط مى شود از جمله آياتى است كه عنوان ((نكاح)) يا عنوان ((احصان)) (محصنات و محصنين) را مطرح كرده است در مقابل عنوان زنا, فحشإ, فاحشه, سفاح و اتخاذ اخدان (دوست گيرى).
((خدن)) اصطلاحا دوستى است كه غير از همسر قانونى باشد. امروز هم چنين تعبيرهايى در زبان هاى اروپايى در مورد روابط نامشروعى كه بين مرد و زنى برقرار مى شود و براى مدتى طولانى ادامه مى يابد هست در جاهليت هم چنين چيزى مرسوم بوده كه كسانى غير از همسرشان با زن ديگرى روابط جنسى داشته باشند چنان كه امروز در كشورهاى غربى وجود دارد. قرآن كريم به خصوص روى اين موضوع تكيه مى كند و در آيه 25 سوره نسإ درباره زن ها مى فرمايد: ((محصنات غير مسافحات و لامتخذات اخدان)) و در آيه 5 سوره مائده درباره مردها مى فرمايد: ((محصنين غير مسافحين و لامتخذى اخدان)).
وقتى دقت مى كنيم همه اينها به يكى از آن سه جهتى كه عرض كردم برمى گردد: يا رابطه با جنس موافق كه خلاف فطرت است, يا بر خلاف مصالح اجتماعى است كه با يك قراردادهاى اجتماعى تضمين مى شود و قانون حدود آن را تعيين مى كند از جمله اين كه زن از محارم و خويشان نزديك مانند خواهر و عمه و خاله نباشد, مادرزن و خواهر زن نباشد و سوم آن كه كيفيت تمتع بر طبق مقررات شرعى و در جهت مطلوب باشد. همه آنچه مذمت شده در اين زمينه به يكى از اين سه نوع حدودى كه بايد رعايت بشود برمى گردد, اگر اينها رعايت نشد نه تنها مذمتى ندارد بلكه برعكس مورد مدح و تشويق است: ((وانحكوا الايامى منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم)) به خاطر اين كه بايد اين نياز فطرى به گونه اى كه موافق مصالح فردى و اجتماعى باشد تإمين گردد تا اغراض تكوينى الهى حاصل بشود و نسل بشر ادامه يابد.
تا اين جا ما اين ميل را از نظر قرآن بررسى كرديم و دانستيم كه ميل پليدى نيست آن طورى كه بعضى از اديان يا بعضى از نحله ها چنين تلقى مى كنند كه اصلا زن شيطان است يا روابط جنسى اساسا يك كار پليدى است. اينها در اسلام مطرح نيست ما هيچ جا نداريم كه آميزش با زن فى حد نفسه يك چيز پليد و نامطلوبى است اما هر چيزى حدودى دارد كه بايد آن حدود رعايت بشود.

ميل جنسى در آخرت
در اين جا ممكن است تصور بشود كه اين ميل جنسى مخصوص اين عالم دنياست, و وجود آن فقط به خاطر اين است كه مصالح اين عالم تإمين بشود يعنى بقاى نوع انسان در گرو آن است. اگر اين ميل وجود نداشته باشد كسى داعى بر ازدواج ندارد و نسل بشر منقرض مى شود اين يك تدبير الهى است كه اين ميل را در وجود انسان قرار داده تا مصالح تكوينى تإمين بشود. و چون در عالم آخرت توالد و تناسل نيست ممكن است كسى فكر كند در آن جا ديگر اين ميل وجود نخواهد داشت. ولى آيات زيادى داريم كه دست كم ظاهر آنها ـ اگر نگوييم صريح آنها ـ اين است كه اين ميل در آن جا هم وجود دارد. البته مى دانيم كه زندگى اين دنيا و زندگى آخرت و نظام اين دو جهان بسيار با هم تفاوت دارد, نمى توان گفت كه دقيقا آنچه در دنيا هست در آخرت هم وجود دارد و آنچه در آخرت هست عينا همان چيزى است كه در دنياست. يك نوع شباهت هايى بين اينهاست و مفاهيم عامش بر هم منطبق مى شود, اما دقايق و خصوصياتش را نمى توان گفت كه حتما عين هم هست, ولى تعبيراتى كه به كار مى رود تعبيراتى است كه به حسب مفاهيم عامش دو مصداق مى تواند داشته باشد: يك مصداق دنيوى و يك مصداق اخروى, چنان كه در خوردن و آشاميدن هم همين طور است. اكل و شرب در دنيا هست در آخرت هم هست, در بهشت هست در جهنم هم هست, ولى آيا عينا همين اكل و شربى است كه ما در اين جا داريم يا گونه ديگرى است كه فعلا عقل ما نمى رسد؟ آن را خدا مى داند. ولى به هر حال طورى است كه مفهوم اكل و شرب به هر دو صادق است عين همين مطلب در مورد ازدواج و ميل جنسى هم هست. تعبيراتى در قرآن كريم داريم كه مومنين را به ((ازواج مطهره)) بشارت مى دهد, پس معلوم مى شود كه در آن عالم هم التذاذ از همسر وجود دارد. در اين زمينه تعبيرات تقريبا به سه دسته تقسيم مى شود:
يك دسته تعبيراتى است كه به طور كلى مى فرمايد: ((مومنين همسران پاكيزه اى در بهشت خواهند داشت)) اما به دست نمىآيد كه آيا همين همسران دنيويشان هستند يا كسانى از همين قبيل يعنى انسان هايى هستند كه در بهشت همسر مومنين هستند يا مردهاى مومنى هستند كه همسر زنان مومنه هستند, يا اين كه منظور همسران ديگرى است. عنوان ((إزواج مطهره)) در سه آيه آمده است: آيه25 سوره بقره, آيه15 سوره آل عمران و آيه 57 سوره نسإ.
در بعضى از آيات هست كه راجع به همسران همين عالم صحبت مى فرمايد كه در بهشت با همسرانشان هستند تا آن جا كه بنده برخورد كردم چهار آيه به اين مطلب دلالت مى كند: يكى آيه 23 سوره رعد: ((جنات عدن يدخلونها و من صلح من آبائهم و إزواجهم)) همسران صالح هم با همسرانشان در بهشت خواهند بود. نظير اين تعبير ((و من صلح من ابائهم و ازواجهم و ذرياتهم)) در آيه 8 سوره غافر هم آمده است.
ديگرى هم آيه 56 سوره يس است: ((هم و إزواجهم فى ضلال على الارائك متكئون)) مومنين با همسرانشان در بهشت بر روى تخت ها تكيه مى كنند. و چهارمى هم آيه 70 سوره زخرف: ((ادخلوا الجنه انتم و ازواجكم)).
پس يكى از نويدهايى كه قرآن به مردان و زنان مومن و صالح مى دهد اين است كه در بهشت هم با همسرانشان خواهند بود.
و بالاخره از آيات ديگرى استفاده مى شود كه منحصر به اين همسران دنيوى نيستند بلكه از مخلوقات الهى در بهشت هستند كه براى مومنين آفريده مى شود, در اين زمينه هم حدود ده آيه داريم: يكى آيه 48 ـ 49 سوره صافات: ((و عندهم قاصرات الطرف كانهن بيض مكنون)), آيه 52 سوره ص: ((و عندهم قاصرات الطرف اتراب)), آيه 54 سوره دخان ((كذلك و زوجناهم بحور عين)), آيه 20 سوره طور: ((و زوجناهم بحور عين)) و آيا ت56 تا 58 و 70 تا 74 سوره الرحمن. در دو مورد ((فيهن قاصرات الطرف. ..)) و ((فيهن خيرات حسان…)), آيه22 سوره واقعه: ((و حور عين كامثال اللولو المكنون)). و آيه 34 تا 38 از همين سوره: ((عربا اترابا لاصحاب اليمين)), آيه 33 از سوره نبا: ((و كواعب اترابا)). البته در بعضى از اين آيات احتمال دارد كه شامل همسران دنيا هم بشود.
به هر حال مجموعا استفاده مى شود كه التذاذ اهل بهشت هم از همسران مومنشان هست و هم از حورالعين. پس اين ميل در آن جا هم وجود دارد و اختصاص به اين عالم ندارد. پس مى توان گفت كه يك ميل ثابت انسانى و يكى از ابعاد وجود انسان است, منتها در دنيا به خاطر تإمين مصالح و بقاى نسل است چنان كه خوردنى ها و آشاميدنى ها در دنيا براى حفظ وجود انسان و بقاى او در اين عالم است ولى در آن عالم, اصل التذاذش مطلوب است ديگر براى رشد بدن يا بقاى نسل نيست.
است, و چنين خصلتى وقتى به دست مىآيد كه انسان در برابر نفس سركش ايستادگى كند, تا آن را به مرحله ((نفس مطمئنه)) برساند, اميرمومنان على(ع) در شمارش خصال پرهيزكاران, گفتارى دارد, از جمله مى فرمايد: ((ان استصعبت عليه نفسه فى ما تكره لم يوتها سولها فى ما تحب; هرگاه نفس او در انجام وظايفى كه خوش ندارد, سركشى كند (و به راه گناه برود) او هم از آن چه نفس دوست دارد, محرومش مى سازد. ))(17)
و از اين طريق نفس سركش را مجازات مى كند, و نيز فرمود: ((اذا صعبت عليك نفسك فاصعب لها تذل لك; هنگامى كه نفس تو سخت گيرد (و در برابر اطاعت فرمان حق, به آسانى تسليم نگردد) تو هم بر او سخت بگير (و خواسته هايش را بر او دريغ دار) تا در برابر تو تسليم گردد.))(18)

پاورقي ها:پانوشت ها: 1 ) شيخ صدوق, كمال الدين, طبق نقل علامه مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص125. 2 ) همان, ص128. 3 ) شيخ صدوق, خصال, طبق نقل علامه مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص123. 4 )مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص125. 5 ) همان, ص146. 6 ) محدث نعمانى, غيبه النعمانى, ص172. 7 ) همان, مطابق نقل علامه مجلسى, بحارالانوار, ج52, ص358. 8 ) همان. 9 ) مجلسى, بحارالانوار, ج88, ص18. 10 ) همان, ج52, ص123, 128. 11 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص197. 12 ) محقق قزوينى, الامام المهدى من المهد الى الظهور, ص515. 13 ) محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج2, ص74. 14 ) همان, ص169. 15 ) شيخ حر عاملى, اثباه الهداه, ج7, ص24. 16 ) سيد ابوالقاسم دهكردى, نورالابصار فى فضيله الانتظار, ص67. 17 ) نهج البلاغه, خطبه 193 (خطبه متقين). 18 ) علامه آمدى, غرر الحكم, طبق نقل ميزان الحكمه, (چاپ جديد) ج4, ص3323.

/

حقيقت تإويل قرآن


تإويل و تفسير قرآن
واژه ((تإويل)) به معناى توجيه سخن متشابه به كار مى رود و بر وزن ((تفعيل)) و از ماده ((اول)) مى باشد. ((اول)) در لغت به معناى رجوع و بازگشت است. دليل اين نام گذارى اين است كه شخص تإويل كننده, هنگامى كه براى سخن متشابه معناى معقولى را بيان مى دارد, در حقيقت مهار لفظ را به دست مى گيرد و آن را به سوى معناى درستى كه ارائه مى دهد, باز مى گرداند, به همين خاطر در نيكو نشان دادن عملى كه شبهه انگيز است نيز واژه تإويل كاربرد دارد. همان گونه كه در داستان حضرت خضر و موسى ـ عليهما السلام ـ كلمه تإويل در ضمن آيات شريف قرآن مجيد آمده است: ((قال هذا فراق بينى و بينك سإنبئك بتإويل ما لم تستطع عليه صبرا;(1) گفت اينك هنگام جدايى من و توست. به زودى تو را از تإويل آنچه نتوانستى درباره آن صبر كنى آگاه خواهم ساخت.))
هنگامى كه حضرت موسى(ع) در برابر كارهاى شگفت انگيز خضر(ع) نظير شكستن كشتى و قتل پسر بچه, طاقت نياورد و زبان به اعتراض گشود, خضر(ع) گفت: به زودى تو را به راز كارهايم, كه موجب شك و بدگمانى تو درباره من گرديد و بر من ايراد گرفتى, آگاه خواهم ساخت.
بنابراين هر لفظ يا عملى كه ((متشابه)) باشد, وقتى براى آن, توجيه خردپسندى وجود داشته باشد, اين توجيه هرآينه تإويل آن لفظ يا عمل خواهد بود.
از آنچه گفتيم تفاوت بين ((تإويل)) و ((تفسير)) نموده مى شود: تفسير ابهام هايى را كه درباره لفظ وجود دارد, توضيح مى دهد و برطرف مى سازد و تإويل شبهات و ترديدهايى را كه لفظ متشابه به وجود مىآورد, خردمندانه توجيه مى كند و از ذهن شنونده مى زدايد.
معناى اصطلاحى ديگرى نيز براى تإويل وجود دارد و آن معناى باطنى آيات كتاب خداست, بدان گونه كه هرگاه آيه اى به خودى خود ظاهر در معنايى نباشد, ما با دلايل و قراين خارجى به آن دست مى يابيم. به همين خاطر معناى درونى آيات را باطن قرآن مى گويند, همان گونه كه تفسير معناى ظاهرىاش را ظاهر قرآن گفته اند. بر طبق چنين برداشتى ((تفسير)) هر آيه, معناى ظاهرى آن است و ((تإويل)) معناى درونى و باطنى آيه است.
تإويل به معناى اخير, درباره همه آيات قرآن وجود دارد چنان كه در روايت آمده است: ((ما فى القرآن آيه الا و لها ظهر و بطن; هيچ آيه اى در قرآن نيست مگر آن كه داراى ظاهر و باطن است.))
از امام محمد باقر ـ عليه السلام ـ در اين باره پرسيدند, فرمود: ((ظهره تنزيله و بطنه تإويله, منه ما قد مضى و منه ما لم يكن, يجرى كما يجرى الشمس والقمر;(2) ظاهر قرآن تفسير آن است و باطنش تإويل آن, بعضى از معانى آيات مربوط به گذشته و برخى مربوط به چيزى است كه هنوز اتفاق نيفتاده است, قرآن در حركت است همان گونه كه خورشيد و ماه در حركتند.))
در روايتى ديگر از امام باقر ـ عليه السلام ـ نقل است كه فرمود: ((ظهر القرآن الذين نزل فيهم و بطنه الذين عملوا بمثل اعمالهم;([ (3مقصود از] ظاهر قرآن آنانند كه آيات در مورد ايشان نازل شده است و[ مقصود از] باطن قرآن كسانى هستند كه اعمال آنان همانند اعمال دسته اول است.))
كلمه ((تنزيل)) در گفتار امام ـ عليه السلام ـ به معناى تفسير مى باشد. بنابراين هر آيه اى داراى شإن نزولى است كه معناى اولى آيه را كه اينك زمان آن گذشته است, آشكار مى سازد كه به آن ((سبب نزول)) گفته مى شود و تفسير كننده قرآن از شناخت سبب نزول آيات, بى نياز نيست, چرا كه دانستن علت نزول آيه اى, ابهام آن را برطرف مى سازد, چنان كه درباره آياتى نظير آيه نسىء (توبه, 37) و آيه گناه ندانستن سعى بين صفا و مروه (بقره, 158) و آيه نهى از داخل شدن به خانه ها از پشت آنها (بقره, 189) و بسيارى آيات ديگر, همين امر صادق است.
با وجود اين, هر آيه از قرآن داراى يك معناى عام و ثابت و هميشگى است كه بدان پيوند دارد و بدين سبب همه انسان ها را در تمامى زمان ها در بر مى گيرد و اين معناى باطنى همان ((تإويل)) كتاب خداست كه آن را جز كسانى كه در علم الهى راسخ و پايدارند, نمى شناسند. اگر آيات داراى چنين معناى عام باطنى نبودند با گذشت زمان ارزش خود را از دست مى دادند.
امام باقر ـ عليه السلام ـ با توجه به همين امر مى فرمايد: ((اگر آيه اى از كتاب خدا وقتى درباره مردمى نازل مى گشت, تنها مربوط به همان افراد بود, با مردن آن افراد آن آيه نيز مى مرد و در اين صورت از قرآن چيزى باقى نمى ماند وليكن قرآن بدين گونه نيست بلكه آغاز آن با پايان آن پيوند مى خورد و همخوانى دارد تا زمانى كه زمين و آسمان ها برپا هستند و درباره هر قومى آيه اى است كه آن را تلاوت مى كنند و آنان نسبت به معناى آن آيه نيك كردار يا بدكردارند.))(4)
روايت صحيح از رسول خدا(ص) رسيده است كه فرمود: ((در ميان شما كسى است كه به خاطر تإويل قرآن جهاد مى كند, همان گونه كه من به خاطر تنزيل قرآن جهاد كردم و آن شخص على بن ابى طالب ـ عليهماالسلام ـ است)).(5)
مى دانيم كه رسول خدا(ص) براى عمل بر طبق آيات كتاب خدا در هر مورد خاصى كه نازل شده بودند با مشركان جنگيد و على بن ابى طالب(ع) براى عمل بر طبق معناى عام آيات الهى با منافقان كه همچون مشركان بودند نبرد كرد.
حال با توجه به آنچه گفتيم تإويل چند آيه را كه به آنها اشارتى رفت, بيان مى نماييم: ((و ليس البر بإن تإتوا البيوت من ظهورها ولكن البر من اتقى و إتوا البيوت من ابوابها واتقوا الله لعلكم تفلحون;(6) نيكى آن نيست كه از پشت به خانه هايتان وارد شويد, بلكه نيكى اين است كه كسى تقوا پيشه كند و از در خانه ها به آنها وارد گرديد و از خداوند بپرهيزيد, باشد كه رستگار شويد.))
اين آيه به خاطر رد يك عادت جاهلى نازل شده است كه بر طبق آن در زمان جاهليت هر گاه مردى احرام حج مى بست, در عقب خانه خويش نقبى به بيرون مى زد كه تنها از طريق آن به خانه وارد و يا خارج مى شد. الان كه از اعراب جاهلى اثرى نمانده, اين عادت نكوهيده نيز از ميان رفته است, اما با وجود اين, آيه شريفه از معنا خالى نشده است بلكه معناى عام دارد كه به وسيله آن, به جاى آوردن هر عملى را از غير راه معقول, مورد نهى قرار مى دهد. اين نهى عام همان تإويل آيه مى باشد كه آيه آن را در بر دارد و در همه زمان ها بايست بدان عمل كرد.
آيه ديگر: ((قل إرإيتم ان اصبح ماوكم غورا فمن يإتيكم بمإ معين;(7) بگو: به من خبر دهيد اگر آب هاى (سرزمين) شما به زمين فرو رود چه كسى برايتان آب خوش گوار خواهد آورد.))
اين آيه را مى توان به يارى آيه اى ديگر از كتاب خدا تفسير كرد: ((انزل من السمإ مإ فسلكه ينابيع فى الارض ثم يخرج به زرعا مختلفا الوانه;([ (8آيا نديده اى كه خداوند] از آسمان آبى فرستاد كه آن را به صورت چشمه هايى در زمين جارى ساخت, سپس با آن كشتزارى با رنگ هاى گوناگون به وجود آورد.))
معناى اين آيه مناسب همان معنايى مى باشد كه ظاهر الفاظ آيه (الملك, 30) بر آن دلالت مى كند, ليكن در تإويل آيه سوره الملك آمده است: هرگاه حجتى از حجت هاى خدا را كه از سرچشمه گواراى دانش آنها سيراب مى شويد, از دست دهيد, پس كيست آن كه حجتى ديگر در ميان شما برانگيزاند. تا در مسير زندگى هدايتتان كند.
اين معناى باطنى آيه شريفه است و احدى را جرإت اين نيست كه آيات قرآنى را بدين گونه معنا كند مگر اين كه از زبان معصومين ـ عليهم السلام ـ آن را نقل نمايد.
استعاره گرفتن ((چشمه آب)) براى هدايت حجت هاى خداوند, كاملا مناسب است, زيرا همان گونه كه آب, اصل حيات مادى مى باشد, همان طور هدايت ربانى اصل حيات با سعادت اخروى است.

معانى تإويل
خلاصه آنچه درباره حقيقت تإويل گفتيم اين است كه تإويل در دو مورد استفاده مى شود:
اول: در توجيه متشابه; خواه سخنى متشابه يا آن كه عملى شبهه انگيز باشد و تإويل بدين معنا تنها مربوط به آيات متشابه است.
دوم: در معناى ديگرى كه براى كلام است كه ما از آن با ((معناى باطنى)) ياد مى كنيم و مقابل معناى اولى كلام مى باشد كه به آن معناى ظاهرى مى گفتيم. تإويل به اين معنا تمامى آيات قرآن مجيد را در بر مى گيرد, چرا كه براى قرآن مجيد ظاهر و باطنى است و چه بسا داراى هفت بطن باشد.
بنابراين روشن گشت كه تإويل بر طبق هر دو اصطلاح بالا عبارت است از معنا و مفهومى كه پوشيده است و ظاهر كلام بر آن دلالتى ندارد و براى برطرف شدن اين مشكل, نيازمند آنيم كه از سخنى ديگر كه دلالت روشنى بر اين معناى پوشيده دارد, يارى بطلبيم.

نظريات مخالف
1ـ ابن تيميه معناى غريبى را براى تإويل مطرح نموده و پنداشته است كه شناخت تإويل يك شىء, يعنى آشنا شدن با وجود عينى آن. وى مى گويد: ((به درستى كه هر شىء داراى دو وجود است: عينى و ذهنى. كلام, عبارت است از الفاظى كه در فكر داراى مفهومند و با خط نگاشته مى شوند. هرگاه ما از سخنى آگاه مى شويم و معناى آن را در ذهن خود تصور مى كنيم اين همان مرتبه زبانى كلام است و با وجود حقيقى خارجى آن تفاوت دارد; براى مثال وقتى كه يهوديان و مسيحيان در كتاب هاى خود توصيف حضرت محمد(ص) را مى خوانند و از خلقيات وى و كارهايى كه انجام مى دهد آگاه مى شدند, اين همان مرتبه شناخت كلام و دانستن معنا و تفسير آن بود و اما تإويل گفته هاى تورات و انجيل همان وجود عينى و خارجى مبارك پيامبر اكرم(ص) است كه بعدا پروردگار وى را به رسالت برانگيخت. بنابراين شناخت وجود عينى مفهوم يك كلام, يعنى شناخت تإويل آن)).
((مثال ديگر: هرگاه انسان درباره حج و مشعر و منى اطلاعاتى را كسب كرد و معناى اين واژگان را دريافت در حالى كه هنوز اين مكان ها را به چشم نديده است, وقتى كه خود از نزديك آنها را مشاهده مى كند در حقيقت از تإويل آنچه قبلا شنيده بود, آگاه مى گردد.))(9)
2ـ علامه طباطبايى ـ قدس سره ـ در برداشتى شبيه اين كه گفتيم, بر اين باور است كه تإويل, معنا و مدلول لفظ نيست بلكه از مقوله وجود خارجى مى باشد, كه همان ((واقعيت عينى)) است كه كلام لفظى از آن تعبير آورده مى شود. وى مى فرمايد: سخن حق در معناى تإويل آن است كه بگوييم: تإويل همان واقعيت حقيقى خارجى مى باشد كه آيات قرآن مجيد, چه آن جا كه حكمى را تشريع مى كند يا پند و اندرز مى دهد يا حكمتى را به انسان ها مىآموزد, درباره آن سخن مى گويد. تإويل بدين معنا براى همه آيات قرآن وجود دارد و در هر حال تإويل از قبيل مفهوم و مدلول الفاظ نيست بلكه از امور عينى خارجى است و بلند مرتبه تر است از اين كه به دام الفاظ گرفتار آيد. در وراى آنچه ما از قرآن كريم مى خوانيم و درباره آن مى انديشيم حقيقتى وجود دارد كه نسبت به الفاظ قرآن مانند روح نسبت به جسد و ((متمثل)) نسبت به ((مثال)) مى باشد و اين حقيقت خارجى از سنخ الفاظ و معانى نيست و همان است كه از آن با عنوان ((كتاب حكيم)) ياد مى شود و ما نيز آن را ((تإويل)) مى ناميم و بدين جهت است كه طبق فرموده قرآن جز پاكان كسى را به آن دسترسى نيست; خداى تعالى مى فرمايد: ((انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لايمسه الا المطهرون;(10) به درستى كه اين قرآنى ارجمند است, در كتابى محفوظ كه جز پاكان بر آن دسترسى ندارند.))
((بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ;(11) بلكه آن قرآنى بلند مرتبه است; كه در لوحى محفوظ جاى دارد.))
((انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم;(12) ما آن را قرآنى عربى قرار داديم باشد كه خردمندانه بينديشيد; و آن در كتاب اصلى[ لوح محفوظ] پيش ماست كه والا مقام و حكيمانه است.))
اين آيات, دلالت مى كند كه قرآنى كه بر پيامبر(ص) نازل شده, در نزد خداوند حقيقتى است كه بلند مرتبه و حكيمانه تر از آن است كه عقول را بدان دسترسى باشد و بتوان آن را تقطيع كرد و فصل فصل قرار داد اما از آن جا كه خداى تعالى را به بندگان رحمت و عنايتى است آن را به صورت كتابى قابل خواندن درآورده و لباس عربيت به آن پوشانده است, باشد كه ايشان معناى آن را درك كنند, زيرا مادامى كه قرآن در ((لوح محفوظ)) جاى داشت, بندگان راهى براى درك و شناخت آن نداشتند.
خداى تعالى مى فرمايد: ((كتاب إحكمت آياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير;(13) كتابى است كه آيه هاى آن استحكام يافته و سپس به تفصيل از جانب خداوند حكيم و آگاه بيان شده است.))
((احكام)) در آيه يعنى اين كه قرآن در نزد خداوند داراى خلل و تفصيلى نيست. تفصيل بدين معناست كه قرآن فصل فصل و آيه آيه شود و بر رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ نازل گردد.(14)

نقد ديدگاه ابن تيميه
شايد آنچه را كه ابن تيميه, حقيقت پنداشته ناشى از اين باشد كه وى ((مصداق)) را با ((تإويل)) اشتباه گرفته است ولكن تاكنون مشاهده نشده است كه كسى وجود عينى خارجى را ((تإويل)) بنامد, زيرا بنابر اصطلاح منطقى به وجود عينى ((مصداق)) گفته مى شود و مى دانيم كه هر لفظ داراى مفهومى است كه عبارت است از آنچه ذهن ما آن را در هنگام شنيدن لفظ تصور مى كند و نيز هر لفظ را مصداقى در خارج است كه مفهوم ذهنى لفظ با آن انطباق دارد مثلا ((سيب)) داراى مفهومى است كه همان وجود ذهنى تصورى آن مى باشد و هم چنين داراى مصداقى است كه عبارت است از وجود عينى خارجى كه صاحب آثار و خواص طبيعى مى باشد و تا به حال نديده ايم كه فردى وجود عينى خارجى سيب را تإويل آن بنامد.
منشإ اشتباه ابن تيميه ماده لغويى است كه تإويل از آن مشتق شده است, اصل لغت تإويل ((آل)) به معناى ((رجع)) مى باشد و ((مآل الامر)) يعنى ((ما يوول اليه امر الشىء)) (آنچه كه امر شىء بدان باز مى گردد) و در اين آيه قرآن, تإويل به همين معنا استعمال شده است: ((هل ينظرون الا تإويله يوم يإتى تإويله يقول الذين نسوه من قبل قد جإت رسل ربنا بالحق فهل لنا من شفعإ;(15) آيا آنان جز در انتظار تإويل آن هستند, روزى كه تإويل آيات الهى فرا رسد كسانى كه قبلا آن را از ياد برده بودند, خواهند گفت: فرستادگان پروردگارمان حق را آورده بودند, حال آيا شفيعانى براى ما يافت مى شود.))
انتظار معاندان براى چيست آنان منتظرند تا تإويل آنچه را پيامبران(ع) وعده مى دادند به چشم ببينند, يعنى همان چيزى كه در خارج اتفاق خواهد افتاد و چه بسا روزى را كه منتظر آن هستند فرا رسد و آن گاه ديگر فرصت از دست رفته است و پشيمانى را سودى نيست.
اين تذكر لازم است كه كاربرد واژه تإويل در ((تعبير خواب)) از معناى دومى كه ما ذكر نموديم (معناى باطنى) گرفته شده است, زيرا تعبير خواب, باز نمودن معناى پنهانى است كه آن را نمى شناسند مگر آنان كه از موهبت دانش برخوردارند در قرآن مجيد, در هشت آيه از سوره مباركه يوسف: 6, 21, 36, 37, 44, 45, 100 و 101, تإويل به معناى تعبير خواب استعمال شده است.
در پنج آيه تإويل به معناى ((مآل الامر; آنچه امر شىء بدان باز مى گردد)) به كار رفته است آن آيات عبارتند از: نسإ ;59 اسرإ, ;35 اعراف, 53 (تكرار شده است) و يونس,39.
تإويل در چهار جاى قرآن مجيد به معناى ((توجيه متشابه)) است: آل عمران, 7 (تكرار شده است); كهف, 78 و 82.
استعمال تإويل به معناى ((باطن قرآن)) در روايات ـ چنان كه گذشت ـ به چشم مى خورد و همان طور كه يادآورى نموديم تإويل در ((تعبير خواب)) نيز از همين معنا گرفته شده است.
اين معانى ((تإويل)) بود كه در هفده جاى قرآن مجيد به كار رفته است و در هيچ كدام از آنها به معناى عين خارجى نيست.

نقد ديدگاه علامه طباطبايى (ره)
سخن علامه طباطبايى ـ قدس سره ـ نيز توجيه صحيحى را براى آنچه از وى نقل شد به دست نمى دهد بلكه يك برداشت عرفانى نااستوار مى نمايد كه از شخصيتى مانند وى كمتر مشاهده شده و باعث شگفتى است.
پيش از آن كه دليل ضعيف بودن ادعاى ايشان را بيان نماييم, لازم است اين نكته را بدانيم كه ((لوح محفوظ)) چيزى نيست كه داراى وجودى مستقل بوده باشد; همانند ظرفى يا لوحى و يا مكان خاصى كه مادى يا معنوى باشد, بلكه مقصود از ((لوح محفوظ)) همان علم ازلى پروردگار متعال است كه تغيير و تبديلى در آن راه نمى يابد و به آن ((كتاب مكنون)) و ((ام الكتاب)) هم گفته مى شود و گاه با غير اين دو تعبير از آن ياد مى گردد كه مفاد همه اين تعابير عبارت است از علم غير قابل دسترس خداوند تعالى كه هرگز كسى از چند و چون آن آگاهى نمى يابد.
اما اين كه در آيه سوره زخرف آمده بود: ((و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم)) بدين معنا نيست كه براى قرآن وجود ديگرى را در ظرف ((ام الكتاب)) اثبات نمايد. آنچه باعث اين برداشت اشتباه شده كلمه ((لدينا)) است كه اين توهم را دامن مى زند كه قرآن كريم در مكانى خاص, پيش خداى تعالى است, در صورتى كه مقصود آيه اين است كه قرآن كريم مقامى ارجمند در نزد پروردگار و علم ازلى او دارد و اين كه از علم خداوند با تعبير ((ام الكتاب)) ياد شده به اين مناسبت مى باشد كه علم خداوند تعالى مصدر و اصلى است كه قرآن كريم از آن صادر و جدا گرديده است.
آيات سوره واقعه: ((انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لايمسه الا المطهرون)) هم به اين معناست كه قرآنى كه در دست مردم قرار دارد, نازل شده از ((كتاب مكنون)) است كه در علم ازلى پروردگار متعال, جاويدان خواهد ماند. همين معنا با صراحت بيشترى ليكن با تعبير ديگرى در قرآن كريم وجود دارد: ((انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون;(16) هر آينه ما اين قرآن را نازل كرده ايم و يقينا نگاهبان آن خواهيم بود.))
آيه ((لايمسه الا المطهرون)) يعنى هيچ كس به كنه معناى قرآن راه نمى يابد. و با آن حقيقتا راهنمايى نمى گردد, مگر آنان كه جانهايشان از كژى و انحراف پيراسته است, چنان كه در سوره بقره همين معنا آمده است: ((ذلك الكتاب لاريب فيه هدى للمتقين;(17) اين كتابى است كه در[ حقانيت] آن ترديدى نيست و مايه هدايت تقواپيشگان است.))
و آيات سوره بروج: ((بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظ)) يعنى مقام قرآن كريم بسى رفيع مى باشد و در علم خداوند تعالى مقدر گرديده است كه اين كتاب شريف از توطئه خائنان و دستبرد كژانديشان در امان ماند و براى هميشه از هرگونه گزندى محفوظ باشد.
گفتنى است كه ما از بيان همه آياتى كه در اين مقام بدان استدلال شده است, خوددارى ورزيديم تا در آينده چون فرصتى براى تفسير آن آيات دست دهد ـ ان شإ الله ـ درباره دلالت آنها سخن گوييم.
در هر حال چنان چه بپذيريم كه جداى اين قرآنى كه در دست ماست قرآن ديگرى هست كه داراى وجود مستقل مى باشد, اين پرسش روى مى نمايد كه چه فايده منحصر به فردى از وجود چنين قرآنى ناشى خواهد گشت!؟ آيا كسانى هستند كه به آن عمل كنند؟ يا آن كه مى گويند اين قرآن براى زمان ديگرى تدارك ديده شده است, همان طور كه غلات براى زمان خشك سالى ذخيره مى گردند! و اموال جهت روز نيازمندى و تنگ دستى پنهان مى شوند.
پرسش ديگر اين كه چه چيز اين حضرات را وادار نموده است كه اين قرآن ذخيره! را ((تإويل)) و وجود عينى قرآنى كه در اختيار ماست, نام گذارند و آيا صحيح است, هرگاه براى يك چيز دو وجود باشد: وجودى نازل شده و وجودى محفوظ مانده, ما وجود دومى را تإويل وجود اولى بناميم!؟
تنها سخنى كه مى توان گفت اين است كه چنين ادعايى برخاسته از ذوقيات عرفانى است كه در ميدان مجادله و استدلال تاب نخواهد آورد, يا يك استحسان عقلى مجرد است!
پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) كهف (18) آيه78. 2 ) بصائر الدرجات, ص;195 بحارالانوار, ج92, ص97, شماره 64. 3 ) تفسير العياشى, ج1, ص;11 بحارالانوار, ج92, ص94, شماره 46. 4 ) تفسير العياشى, همان, ص10, شماره ;7 الصافى, ج1, ص14. 5 ) تفسير العياشى, همان, ص15 ـ 16, شماره 6. 6 ) بقره (2) آيه189. 7 ) ملك (67) آيه30. 8 ) زمر(39) آيه21. 9 ) فى تفسير سوره التوحيد, به نقل رشيد رضا در تفسير المنار, ج3, ص195. 10 ) واقعه (56) آيه هاى 77 ـ 79. 11 ) بروج (85) آيه هاى 21 ـ 22. 12 ) زخرف (43) آيه هاى 3ـ 4. 13 ) هود (11) آيه1. 14 ) الميزان, ج5, صفحه هاى 25, 45, 49, 54, 55. 15 ) اعراف (7) آيه53 16 ) حجر (15) آيه9. 17 ) بقره (2) آيه2.

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
مردم و گروه هاى سياسى مصر با برگزارى كنفرانس تقويت روابط اقتصادى اعراب با صهيونيست ها در قاهره مخالفت كردند.(17/8/75)
تظاهرات ضد اسرائيلى در قاهره ممنوع شد.(19/8/75)
مردم مصر خواستار قطع رابطه با رژيم صهيونيستى و تحريم كالاهاى آمريكايى شدند. (28/8/75)
رئيس جمهور تاتارستان در ديدار با آقاى هاشمى رفسنجانى: مردم تاتارستان در پى احيإ ارزش هاى معنوى اسلام هستند.(30/8/75)
زنان محجبه بابرپايى تظاهرات خواستار اجراى احكام اسلامى در پاكستان شدند.(4/ 9/75)
عالم برجسته فلسطينى: هر كه به ولى امر مسلمين اهانت كند در برابر جهان اسلام ايستاده است.(6/9/75)
دكتر صبحى غوشه: هيچ مبارزه اى در تاريخ فلسطين نتيجه بخش تر از انتفاضه نبوده است.(8/9/75)
دادگاه عالى رژيم صهيونيستى شكنجه فلسطينى ها را قانونى اعلام كرد.
حكم اخراج 23 دانش آموز محجبه فرانسوى از مدارس اين كشور تإييد شد.(10/9/ 75)
پنج اسلامگرا در مصر به اعدام محكوم شدند.(13/9/75)

داخلى
مجلس طرح الزام فراگيرى آموزش هاى فنى و حرفه اى را براى اشتغال به كار تصويب كرد.(16/8/75)
حكم دستگيرى و زندان شهردار سابق منطقه 12 و مدير كل حراست شهردارى تهران صادر شد.
وزير فرهنگ و آموزش عالى: دانشگاه آزاد متناسب با اهداف اوليه حركت نكرده است.
عمل پيوند مفصل و استخوان براى اولين بار در ايران انجام شد.(20/8/75)
طرح ادغام وزارتخانه هاى جهاد سازندگى و كشاورزى رد شد.(22/8/75)
آيت الله پسنديده به رحمت حق پيوست.
آموزش عمومى كشور در سال آينده 60 ميليارد تومان كسرى اعتبار دارد.(23/8/ 75)
رئيس جمهور: ايران در هيچ زمانى به اندازه امروز محقق و بودجه تحقيقاتى نداشته است.
وزارت خارجه: دادستان آلمان تحت پيگرد قانونى قرار خواهد گرفت.(24/8/75)
وزارت خارجه: دولت آلمان مسوول پيامدهاى بحران در مناسبات تهران ـ بن است.
سفير آلمان در تهران به وزارت امور خارجه فراخوانده شد.
رئيس مجلس ايتاليا: ايران مى تواند نقش رهبرى منطقه را به عهده داشته باشد.(26
/8/75)
نمايندگان مجلس خواستار تجديد نظر در روابط جمهورى اسلامى ايران با آلمان شدند.
اقشار مختلف مردم عملكرد خصمانه قوه قضاييه آلمان را محكوم كردند.(28/8/ 75)
مجلس خبرگان: دولت مقتدر ايران بايد به ياوه سرايى آلمان ها پاسخ دندان شكن بدهد.(29/8/75)
رئيس ديوان محاسبات كشور: واسطه گرى برخى شركت هاى دولتى موجب افزايش قيمت ها و تبعيض در جامعه شده است.(30/8/75)
وزير نفت: من هم از وضع توزيع گاز مايع راضى نيستم.
رئيس جمهور: حوادث اخير در روابط تهران ـ بن نتيجه نفوذ آمريكا و اسرائيل است. (3/9/75)
اولين كميسيون مشترك اقتصادى ايران و روسيه آغاز به كار كرد.(11/9/75)
وزير بهداشت: 221 نفر در كشور بر اثر ابتلا به ايدز جان باخته اند.(12/9/ 75)
دو استاد تاجيك به عضويت فرهنگستان زبان و ادب فارسى منصوب شدند.(13/9/ 75)
ممنوعيت استفاده از واژه هاى فرنگى به تصويب مجلس رسيد.(14/9/75)
رهبر انقلاب: پيشرفت سازندگى و موقعيت نوين كشور تكاليف تازه اى را بر عهده مسوولان فرهنگى مى گذارد.(15/9/75)

خارجى
كلينتون در انتخابات رياست جمهورى آمريكا بر رقيب خود غلبه كرد.(16/8/ 75)
بيش از 50 درصد واجدين شرايط در انتخابات رياست جمهورى آمريكا شركت نكردند. (17/8/75)
در يك عقب نشينى آشكار به دنبال سقوط دولت بى نظيربوتو, گروه طالبان غير نظامى كردن كابل را پذيرفت.(19/8/75)
آمريكا از كميته مالى سازمان ملل اخراج شد.(20/8/75)
ربانى: مردم افغانستان كمك هاى انسان دوستانه جمهورى اسلامى ايران را هرگز فراموش نخواهد كرد.(23/8/75)
مجمع عمومى سازمان ملل, سياست مداخله گرانه آمريكا را محكوم كرد.(24/8/ 75)
مردم مجسمه هاى آتاتورك را در دو شهر تركيه تخريب كردند.
دولت موقت پاكستان اعلام كرد: اسلام آباد در مسإله افغانستان مداخله نخواهد كرد.(26/8/75)
ارتش تركيه وارد شمال عراق شد.
سازمان عفو بين الملل: رژيم صهيونيستى زندانيان فلسطينى را شكنجه مى كند.(27/ 8/75)
دادگاه عالى پاكستان: بركنارى بى نظيربوتو مغاير قانون اساسى نيست.
يك ديپلمات آمريكايى: ما از گسترش روابط ايران با آفريقا نگرانيم.(30/8/ 75)
دكتر شولاتور روزنامه نگار برجسته و صاحب نظر آلمانى: شاهدان دادگاه ميكونوس عامل سازمان جاسوسى آمريكا هستند.(3/9/75)
نمايندگان مجلس سودان خواستار تعطيل سفارت آمريكا در خارطوم شدند.(6/9/ 75)
آمريكا موافقت خود را با از سرگيرى فروش نفت عراق اعلام كرد.(7/9/75)
65 كشور اقدامات خودسرانه آمريكا عليه ديگر كشورها را محكوم كردند.
سوشرنتسين: سرتاسر روسيه را فساد فرا گرفته است.
شوراى امنيت, انتخابات آبخازستان را بى اعتبار دانست. (8/9/75)
مادر بى نظير بوتو رهبر حزب مردم پاكستان شد.(11/9/75)
آمريكا مجبور به كاهش پايگاه هاى نظامى خود در ژاپن شد.
اكونوميست: اسلام اكنون تنها ايدئولوژى در حال ستيز با آمريكا است.
آسيايى ها عليرغم مخالفت آمريكا, ميانمار را به عضويت آ سه آن درآوردند.
دبير جمعيت حمايت از قربانيان سلاح هاى شيميايى: 84 شركت آلمانى, عراق را در ساخت و تكثير سلاح هاى شيميايى كمك كردند.(12/9/75)
دستگيرى دو جاسوس قطرى روابط منامه ـ دوحه را بحرانى تر كرد.
واشنگتن تايمز: ارتش آمريكا گرفتار اختلاف و درگيرى داخلى است.
احمد شاه مسعود: ائتلاف با حكمتيار اشتباه بزرگى بود.
شخصيت هاى لبنانى خواستار مقابله با تهاجم فرهنگى صهيونيسم شدند.(13/9/ 75)
وزير دفاع كانادا: قدرت جهانى آمريكا به دليل فشارهاى داخلى در حال افول است.
اسرار آزماش هسته اى روس ها بر روى هزاران نظامى عراق فاش شد.(14/9/75)
خبرگزارى آلمان: دولتمردان آلمان در تجهيز رژيم عراق به سلاح هاى شيميايى دست داشته اند.
حكمتيار به ائتلاف ربانى و دوستم پيوست.
ژنرال دوستم به سمت معاونت رئيس جمهورى افغانستان منصوب شد. (15/9/75)
پاورقي ها:

/

گزارش هاى علمى پژوهشى


عامل ابتلا به پوكى استخوان در زنان
تحقيقى كه در مجله پزشكى ((نيوانگلند)) منتشر شده است نشان مى دهد زنان مبتلا به افسردگى يا كسانى كه در گذشته چنين مشكلى داشته اند دچار از دست دادن ميزان تراكم جرم استخوانى مى شوند.
كاهش تراكم مواد معدنى استخوانها كه از طريق دستگاهabsorptionometer اشعه ايكس اندازه گيرى مى شود در نقاط گوناگون اسكلت بدن 24 زن 33 تا 49 ساله كه اكنون يا در گذشته مبتلا به افسردگى بوده اند, مشاهده شد.
در اين تحقيق نتايج به دست آمده با نتايجى كه از 24 زن هم سن و سال و هم تيپ گروه اول ولى بدون داشتن سابقه ابتلا به افسردگى به دست آمد مورد مقايسه قرار گرفت.
به گفته محققان زنانى كه دچار افسردگى بوده يا هستند در طول زندگى بيش از ساير زنان با خطر شكستگى استخوان مواجه خواهند بود.
براساس اين تحقيق افسردگى شديد 5 تا 9 درصد زنان را مبتلا مى كند و با پائين آمدن يك هورمون مهم رشددرارتباطاست.
كاهش جرم استخوانى, ويژگى بيمارى استئوپروسيز يا پوك استخوانى است كه باعث شكنندگى استخوان ها مى شود و عامل شكستگى استخوان لگن و ديگر استخوان هاى بدن است.

راز طول عمر
شايد لازمه يك زندگى شاد امساك در مصرف غذا و خويشتن دارى جنسى نباشد اما به عقيده پژوهشگران تركيب اين دو عامل, راز طول عمر است.
برخى از دانشمندان از جمله جورج رات از موسسه ملى كهولت آمريكا كه نسبت به عمر طولانى خوشبين هستند مى گويند: پيروى از يك زندگى زاهدانه از نظر تئورى انسان را قادر مى كند تا 170 سال عمر كند.
كاهش جذب غذا سرعت پردازش مواد غذايى را كاهش مى دهد و بدن از مسير رشد و توليد مثل به مسير بقا تغيير وضع مى دهد.
اندكى ورزش روزانه مطمئنا در پيشگيرى از بيمارىهايى نظير سرطان كه غالبا با افزايش سن بروز مى كند مفيد است اما ورزش در بالا بردن عمر تإثيرى ندارد.
رات معتقد است كه تنها مصرف مواد غذايى مى تواند بر فرايند پيرى تإثير بنيادى بگذارد. افراد بالاى 100 سال تقريبا هميشه لاغر اندام اما قوى هستند. رات و همكارانش ده ها سال به تحقيق در مورد فرايند پيرى در بين جوندگان و ميمون ها پرداخته اند.
دانا هولمز از شعبه دانشگاه آيداهو در مسكو معتقد است تمايلات جنسى بر روند پيرى تإثير مى گذارد. اگر اندام هاى تناسلى حيوانات نر را برداريد طول عمرشان بيشتر مى شود. در مورد جنس ماده نيز وقتى توليد هورمون استروژن متوقف شود عمر طولانى پيدا مى كنند.
سال هاست كه در فرهنگ ها و مذاهب مختلف روزه دارى و خويشتن دارى جنسى به عنوان راز برخوردارى از يك عمر طولانى و سالم تبليغ مى شود اما دانشمندان در اين خصوص كه آيا عدم وجود اين ميل در انسان ها عمر را افزايش مى دهد يا نه اتفاق نظر ندارند.

فشار خون و تبعيض نژادى
نتايج تحقيقات وسيعى كه اخيرا توسط گروهى از دانشمندان منتشر شده است نشان مى دهد آن دسته از سياهپوستان آمريكايى كه از تبعيضات نژادى رنج مى برند و براى احقاق حق خودكارى نمى توانند انجام دهند به عارضه فشار خون بالا مبتلا مى شوند.
براساس اين گزارش, برخى از مطالعات نشان داده است كه تفاوت هاى ژنتيكى عامل فشار خون بالاست ولى نانسى كرايگر پژوهشگر بخش بهداشت عمومى دانشگاه هاروارد در اين خصوص معتقد است كه علاوه بر مسايل ژنتيكى عامل ديگرى نيز در ابتلا به عارضه فشار خون موثر است.
خانم كرايگر عوامل كليدى ديگرى را نيز در افزايش فشار خون مدنظر قرار داده است كه عبارتند از ميزان چربى, تناسب اندام و مصرف الكل مع الوصف از تحقيقاتى كه بر روى 4 هزار و 86 فرد سياه پوست و سفيد پوست صورت گرفته, نتايج زير به دست آمده است.
سياه پوستانى كه داراى يك شغل آبرومند بوده و با مسإله تبعيض نژادى چندان روبه رو نشده بودند و يا با بى عدالتى مبارزه كرده اند, كمترين ميزان فشار خون را داشتند.
طبقه كارگر سياه پوستان و كسانى كه مورد تبعيض قرار گرفته و با بى عدالتى مواجه شده بودند فشار خون آنها به بالاترين ميزان خود رسيده بود.
خانم كرايگر توضيح داد كه در ميان صاحبان مشاغل مردانى كه در معرض فشارهاى شغلى بودند, خطر ابتلا آنها به فشار خون ديتاستوليك 10 برابر بيش از كسانى بود كه با اين گونه محيطها سر و كار نداشتند.

فوتبال و عقيم شدن پسران نوجوان
پژوهشگران ايتاليايى هشدار دادند بازيكنان كم سن و سال فوتبال كه تمرين هاى شديد انجام مى دهند ممكن است قدرت بارويشان در معرض خطر آسيب قرار گيرد و يا حتى عقيم شوند.
دكتر ((آندرا اسكارآموزا)) پزشك تيم فوتبال آسه ميلان و همكارانش از دانشگاه پاويا طى گزارشى در مجله پزشكى ((لانست)) نوشتند: بازيكنان نوجوان فوتبال احتمالا بيضه هايى كوچكتر داشته و ممكن است به واريكوسل كه يك بيمارى بدون درد بيضه هاست, مبتلا شوند.
واريكوسل سياهرگ هاى واريسى اطراف طناب اسپرمى است كه اسپرم را از بيضه ها مى گيرد. اين بيمارى هيچ علائمى ندارد اما بر جريان خون به بيضه ها تإثير مى گذارد و مى تواند منجر به عقيمى شود.
محققان 198 پسر 10 تا 14 ساله را مورد بررسى قرار دادند و دريافتند پسرانى كه تمرين فوتبال نمى كردند دچار چنين مشكلاتى نشدند. اما 30 درصد پسرانى كه به مدت بيش از 10 ساعت در هفته تمرين فوتبال انجام مى دادند دچار بيمارى واريكوسل بودند.
اين محققان گفتند: تمرينات ورزشى در اثر برخى تإثيرات مكانيكى ورزش ممكن است باعث بروز واريكوسل شود. آنها توصيه كردند ورزشكاران نوجوان به طور مرتب تحت معاينات پزشكى قرار گيرند.

كشف عامل ابتلا به سرطان در سيگار
نتايج جديدترين مطالعه پزشكى نشان مى دهد استعمال دخانيات يك نوع ژن سالم در بدن انسان را تخريب مى كند و باعث سرطان ريه مى شود.
بنابراين گزارش نشريه ساينس دانشمندان با به كار گرفتن يك روش جديد به نام ((تشديد ژنتيك)) نشان داده اند كه ماده شيميايى خطرناكى كه در دخانيات موجود است و ((اپ اكسيد بنزن پايرين ديول)) نام دارد تإثير تخريب كننده اى بر روى ژن مخصوصى كه P 53 نامگذارى شده است دارد.
ژن پ 53 در بدن هاى سالم پروتئين خاصى را توليد مى كند كه باعث جلوگيرى از تقسيم سلول ها مى شود.
مختل شدن اين ژن باعث رشد بى رويه سلول هاى ناخواسته و توليد تومورهاى سرطانى مى شود.
به نوشته نشريه ساينس سرطان ريه يكى از بزرگترين عوامل مرگ و مير در آمريكا محسوب مى شود و سالانه 419 هزار نفر در آمريكا در اثر ابتلا به سرطان ريه جان خود را از دست مى دهند.

صرف صبحانه قدرت فراگيرى را افزايش مى دهد
كودكانى كه حدود 30 دقيقه قبل از شروع امتحانات در مدرسه صبحانه مى خورند احتمالا در آزمون هاى يادگيرى و حافظه نمراتى بهتر از كودكانى كه 2 ساعت قبل در منزل صبحانه صرف كرده اند كسب مى كنند.
گروهى از محققان طى مقاله اى در شماره ماه اكتبر آرشيو طب نوزادان و نوجوانان نوشتند در تحقيقى كه بر روى 590 دانشآموز دبستانى انجام شد مشخص شد كه صرف صبحانه 30 دقيقه قبل از امتحان سطح نمرات به دست آمده را به ميزان قابل توجهى بهبود مى بخشد.
چندين تحقيق نشان داده است كه صرف صبحانه در هر زمان به هنگام صبح, تإخير و غيبت در سر كار را كاهش مى دهد و خلاقيت و مهارت هاى حل مسإله را در كودكان تقويت مى كند. كودكان فقير كه دچار سوء تغذيه هستند وقتى در مدرسه صبحانه صرف مى كردند پيشرفت قابل توجهى از خود نشان دادند.
سويج مار مى گويد: سراسر شب به بدن ما چيزى نمى رسد و سوخت و ساز بدن كند مى شود. كودكان و بالغين به هنگام صبح نياز به سوخت رسانى به بدن خود دارند.
تا زمانى كه ماده غذايى صرف مى شود نوع آن مهم نيست. در حالى كه غذايى متعادل شامل آب ميوه, غلات, لبنيات, ميوه جات ممكن است غذاى كاملى باشد ولى حتى خوردن تكه اى پيتزاى سرد آن هم در اتوبوس مفيد است.
پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


اطاعت محض
يكى از اعضاى دفتر حضرت امام مى گويد: در يكى از جلسات حاج سيد احمد آقا به دوستان فرمودند كه ولى امر ما[ حضرتآيه الله]آقاى خامنه اى است, اگر ايشان به من بگويند كه به منزل خودتان نمى توانيد داخل شويد من داخل نمى شوم و مطيع ايشان هستم.

تمام نعمت
رسول اكرم(ص) فرمود: تمام نعمت شانزده چيز است; چهار در دل, چهار در تن, چهار در بيرون تن, و چهار ديگر در بين اين دوازده نعمت است: آن چهار كه در دل است; علم مكاشفه و علم معاملت و عدل و عفت است و آن چهار كه در تن باشد; تندرستى, قوت, جمال و عمر دراز, و آن چهار نعمت كه بيرون تن است; مال است و جاه و اهل و عشيرت و بزرگى نسب, و آن چهار نعمتى كه مابين ايشان است هدايت است و رشد و تإييد و تسديد. اين است نعمتهاى دنيا كه وسيله آخرت است.
(كيمياى سعادت, ص 668ـ 691)

ياد يار
بايزيد بسطامى را مريدى بود كه بيست سال خدمت وى مى كرد و هيچ گاه از او جدا نمى شد و هر وقت بايزيد او را طلب مى كرد, مى پرسيد: اسم تو چيست؟
مريد روزى گفت: من بيست سال است در نزد تو هستم و هنوز اسم مرا ياد نگرفته اى و هر روز اسم مرا مى پرسى؟ بايزيد گفت: نام او آمده است و همه نام ها از دل من برده نام تو ياد مى گيرم و باز فراموش مى كنم!
(تذكره الاوليإ, ص 184 ـ 185)

برده پول
روزى عمرو بن عاص به معاويه گفت: چرا اين قدر پول و مال دوست مى دارى؟ جواب داد چگونه ندارم و حال آن كه با همين پول و مال تو و امثال تو را بنده خود كرده ام و دين و انصاف تو را از دستت گرفته ام!

عافيت جويى
من كه مى دانم تو پايت خسته است
هى بگو راه شهادت بسته است
چند مى گويى كه : چشمت را ببند
درد را بگذار و چون دلقك بخند؟
من به درد آغشته ام از كودكى
بر نمىآيد ز دستم دلقكى
(قادر طهماسبى)

دوستى ولايت
ما امام[خمينى] را مانند رسول الله دوست مى داريم. مانند همه مجاهدان راه حق و شرافت او را دوست داريم. به مانند صحابه و اهل بيت عصمت و طهارت او را دوست مى داريم. ايشان در راه قرآن و سرافرازى پرچم اسلام, جهاد عليه ستمكاران و متجاوزان را آغاز نمودند.
(شهيد دكتر فتحى شقاقى)

مرد در زير زبان خود پنهان است
آورده اند كه شخص خوش سيمايى به محضر عالمى وارد شد, عالم از ترس اين كه مبادا تازه وارد از او برتر و عالم تر باشد و سخنانش را نكته گيرى كند, ساكت شده و سخن خود را قطع كرد. ديرى نپاييد كه تازه وارد به حرف آمده و با گفتن چند كلمه, بى محتوايى خود را برملا ساخت و عالم كه به خاطر ضعف خود سكوت كرده بود به ادامه سخن پرداخت.
(معراج السعاده, ص450)

سرمايه راه رو
سرمايه راه رو حضور و ادب استآن گاه يكى همت و ديگر طلب است
ناچار بود سالك از اين چهار اصول ورنه به كمال خود رسيدن عجب است
(علامه حسن زاده آملى)

پارسايى اميرالمومنين(ع)
در عصر خلافت على(ع) كه اموال بسيار به كوفه مىآمد, قنبر ـ غلام على(ع) ـ چند ظرف طلا و نقره از بيت المال را به حضور على(ع) آورد و عرض كرد: تو آنچه بود تقسيم كردى و براى خود نگه نداشتى, من اين ظرف ها را براى تو ذخيره كرده ام. امام على(ع) شمشير خود را كشيده, به قنبر فرمود: واى بر تو! دوست دارى كه به خانه ام آتش بياورى. سپس آن ظروف را تكه تكه كرد و سرپرست هاى امور شهرى را طلبيد تا عادلانه[بين مردم] تقسيم كنند.
(بحار ج, 41, ص113)

تورم خود
ناتوان ترين حيوانات, آن قدرتمندهاى قدرت پرست هستند كه موجوديت خود را به نفى هستى ديگران استوار مى سازند. اين پديده چندان جاى شگفتى ندارد, زيرا اين حيوانات موجوديت خود را فقط با تورم خود طبيعى و مطلق العنان بودن خود تفسير مى نمايند و هدفشان تورم خودهاى پليدشان است.
(تفسير نهج البلاغه, محمد تقى جعفرى, ج17, ص248)

حساب اعمال
مروى است كه فرزندان حضرت آدم بر بدن او بالا و پايين مى رفتند و پاهاى خود را بر دندان هاى آن حضرت مى گذاردند و بسان نردبان بالا مى رفتند و ايشان سر به زير انداخته و آنان را منع نمى كرد يكى از اولاد بزرگ گفت: پدر چرا منعشان نمى كنى؟ فرمود: آنچه مى دانم شما نمى دانيد يك حركت كردم مرا از سراى كرامت به دار ذلت آوردند, ترسم يك حركت ديگر كنم و بلايى ديگر نازل شود.(معراج السعاده, ص604)

شر نفاق
اميرالمومنين(ع): پيامبر به من فرمود, من بر امتم, نه از مومن مى ترسم و نه از مشرك, چرا كه مومن ايمانش او را باز مى دارد و مشرك را خداوند به وسيله شركش نابود مى كند, بلكه تنها از شر كسانى مى ترسم كه در دل منافقند و در زبان دانا. (نهج البلاغه, نامه27)

فقيه كيست
علامه مجلسى مى گويد: فقيه در اخبار آل محمد(ص) بيشتر به معناى عالمى است كه اهل عمل باشد و عيوب و آفات نفس را بشناسد و دل از دنيا برگرفته و زهد پيشه كرده باشد و همواره شيفته نعمت جاويد قرب و وصال خدا باشد.
(هويت صنفى روحانى, ص61)

عجايب آفرينش زمين
زمين ساعتى 22 هزار فرسخ مى جهد (حركت انتقالى) و 277 فرسخ در ساعت مى چرخد (حركت وضعى) شعاعش 6400 كيلومتر كه 22 كيلومتر در قطبين كمتر از استواست. حركت زمين هر صد سال يكهزارم ثانيه كند مى شود. گازهاى جو اطراف زمين عبارتند از ازت, اكسيژن, آرگون, دى اكسيد كربن, نئون, هليم, متان, كرى پتون, هيدروژن, دى اكسيد ازت, گزنون. اگر همه اكسيژن جو را مايع مى كردند پوسته اى به قطر 2/2 متر سراسر زمين را مى پوشاند, جو همچون زرهى براى زمين است كه جلو اشعه هاى خطرناك و شهابهاى مرگبار را مى گيرد و درجه حرارت را ثابت نگه مى دارد و ذخيره اى است كه بخار آب اقيانوسها را به خشكيها مى رساند. جو اگر نبود صدا وجود نداشت, و نه قشنگى آسمانها و طلوع و غروب آفتاب و چشمك زدن ستارگان, هر صد ميليون سال زمين يك درجه سردتر مى شود و اگر 547513 عدد ماه كه در شب چهارده ديده مى شود با هم از شرق طالع شوند تازه اندازه خورشيد روشنايى خواهند داشت.
(اولين دانشگاه و آخرين پيامبر, ج1, ص140 ـ 144)

اين گونه باش
يا كميل! آرام باش تا شهره نشوى, خود را نهان كن تا نامت نبرند, بياموز تا عالم شوى, لب فروبند تا سالم مانى, اگر خدا دينش را بتو بشناساند چه باك كه مردم را نشناسى يا آنها تو را نشناسند.
(تحف العقول, ص242)

اصول ثابت و متغير
اصول ثابتند و نمودها متغير, فطرت آدمى پيوسته ثابت و محور زندگى است و سيماى زندگى در مدار اين محور ثابت با تغييرات گوناگون در حركت است و هر دو هم ثبات و هم تغير حقند و تعارض با هم ندارند.
(اسلام و تحولات زندگى, سيد قطب, ص249)

زكات مال
كسى از شبلى پرسيد: زكات 200 دينار چند دينار است؟ گفت: از آن خود مى پرسى يا از آن من؟ گفت: مگر زكات دادن من و تو فرق دارد؟ گفت: اگر تو دهى زكات آن 5 دينار است و اگر من دهم 200 دينار.
(تفسير خواجه عبدالله انصارى,ص7)

پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


سوال:
بحث اختيارات ولى فقيه دوباره مطرح شده است, اخيرا يكى از نمايندگان مجلس شوراى اسلامى گفته است: حدود اختيارات رهبر و ولايت فقيه در نظام ما در چارچوب قانون اساسى است اگر ولى فقيه بر تغيير قانون تإكيد كرد اما مردم آن را تإييد نكردند, قانون عوض نمى شود. سوال اين است كه ديدگاه حضرت امام كه بنيانگذار جمهورى اسلامى و احياگر اصل ولايت فقيه بودند در اين باره چيست؟ و خود قانون اساسى چه نظراتى دارد؟
(تهران, اصغر ابراهيمى)
پاسخ:
اين برداشت برخلاف ديدگاه صريح حضرت امام خمينى و قانون اساسى است. آن حضرت هم از حيث نظرى معتقد بودند اختيارات ولى فقيه فراتر از قانون اساسى است و هم در مواردى شخصا فراتر از قانون عمل كردند و اصولا افزودن قيد مطلقه بر ولايت فقيه, در كلام حضرت امام, وقتى بود كه برخى تصور مى كردند اختيارات رهبر, محدود و منحصر به اصل يك صد و دهم قانون اساسى است.
به علاوه در اصل پنجاه و هفتم قانون اساسى به قيد مطلقه تصريح شده آن جا كه مى گويد: ((قواى حاكم در جمهورى اسلامى ايران عبارتند از: قوه مقننه, قوه مجريه و قوه قضائيه كه زير نظر ولايت مطلقه امر و امامت امت بر طبق اصول آينده اين قانون اعمال مى گردند.))
حضرت امام خمينى نيز درباره اختيارات ولى فقيه مى فرمايند:
((روحانيت بيشتر از اين در اسلام اختيارات دارد و آقايان براى اين كه خوب ديگر خيلى با اين روشنفكرها مخالفت نكنند يك مقدارى كوتاه آمدند اين كه در قانون اساسى هست, اين بعض شوون ولايت فقيه هست نه همه شوون ولايت فقيه)).
(صحيفه نور, ج11, ص133)
اصولا اين بحثى انحرافى و خطرناك است كه كسانى ولى فقيه و مردم را در برابر هم قرار بدهند, مردم با ولى فقيه به عنوان نائب امام زمان(عج) بيعت كرده اند و از دستوراتش پيروى مى كنند و همه تلاش ولى فقيه هم در جهت تإمين مصالح جامعه اسلامى و حفظ حقوق مردم است و اصولا در حكومت اسلامى رابطه بين مردم و زمامدار, رابطه بين امام و مإموم, مريد و مراد و رابطه صميمانه و عاشقانه است كه نظير آن را در هيچ جاى عالم نمى توان ديد.
پيداست سخنانى كه برخلاف صريح قانون اساسى و ديدگاههاى روشن حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ گفته مى شود, نه از سر مسووليت و تعهد دينى ادا مى شود و نه براى رضاى خداست. اعاذنا الله من شرور انفسنا.

سوال:
بعضى از فاميل و دوستان ما نماز نمى خوانند و روزه نمى گيرند, نوار مبتذل گوش مى كنند و چه بسا حجاب را هم رعايت نمى كنند, با توجه به اثرات منفى كه روى بچه هاى ما مى توانند داشته باشند, تكليف چيست, آيا با آنها قطع رابطه كنيم؟
(اهواز, ج, امامى)
پاسخ:
نسبت به آنها با امر به معروف و نهى از منكر برخورد كنيد, معمولا اين افراد شناخت درستى از احكام دين مقدس اسلام ندارند و برخى نيز تحت تإثير فرهنگهاى بيگانه هستند بنابراين با منطق و استدلال به آنها بفهمانيد كه عمل كردن به دستورات الهى به سود خود آنها هست و مخالفت با اوامر الهى, مستوجب عقوبت اخروى است و انسان در برابر فرامين خداوند نبايد لجاجت داشته باشد, از طرف ديگر بايد مواظب اهل و عيال خود نيز باشيد ((قوا انفسكم و اهليكم نارا))
(تحريم, آيه6)
بايد فرزندان شما بدانند كه آن فاميل و آشنايان گرفتار بيمارى جهل و نادانى يا احيانا لجاجت هستند و راه آنها باطل است و لازم است در برنامه هايشان تجديد نظر كنند, و به طور كلى همه ما در هر كارى معيار را رضايت و خشنودى خداوند قادر متعال قرار دهيم, اگر رضايت او در كارى هست, انجام دهيم و اگر انجام كارى موجب غضب اوست آن را ترك كنيم.

سوال:
با توجه به اين كه ما فارسى زبان هستيم, چگونه قرآن مى تواند براى ما معجزه باشد, لطفا توضيح دهيد, چون اين مسإله مدتهاست كه ذهن مرا به خود مشغول داشته است.
(دزفول, ح, خادمعلى)
پاسخ:
اعجاز قرآن تنها در فصاحت و بلاغت نيست تا فقط اعراب متوجه بشوند بلكه از جهات متعددى است از جمله:
1ـ اعجاز از جهت علم. قرآن شريف با آياتى از قبيل ((نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شىء)) (نحل, 89) ((و لارطب و لايابس الا فى كتاب مبين)) (انعام, 59) مخالفان را دعوت به مقابله كرده, زيرا هر كس در متن تعاليم بلند اسلام دقت كند مى بيند كه متعرض هر موضوعى اعم از كوچك و بزرگ شده است, از معارف الهى و اخلاق فاضله گرفته تا قوانين و احكام فرعى در عبادات و معاملات و سياسات و اجتماعيات و خلاصه آنچه به انسان و اعمال او كوچك ترين ارتباطى دارد, بياناتى كرده است و همه آنها براساس فطرت و اصل توحيد بنا شده است.
2ـ قرآن از جهت كسى كه بر او نازل شده است نيز معجزه است. زيرا فرد درس ناخوانده و استاد نديده اى كه ناگهان كلمات و حقايقى بر زبان آورد كه بزرگان علوم در برابرش زانو زدند و اديبان و سخن سنجان عرب از مقابله اش درماندند, بيانگر معجزه بودن اين كلمات است خداوند نيز دراين باره مى فرمايد:
((قل لو شإ الله ما تلوته عليكم و لا ادريكم به فقد لبثت فيكم عمرا من قبله افلا تعقلون)) (يونس, 16)
3ـ قرآن از نظر اخبار غيبى كه در طى آيات فراوانى بيان شده است و از سرگذشتهاى انبيا و امت هاى گذشته و آينده خبر مى دهد, نيز معجزه است. از جمله آياتى كه بر اين معنا دلالت مى كند, آيه 49 سوره هود است كه مى فرمايد: ((تلك من انبإ الغيب نوحيها اليك ما كنت تعلمها انت و لاقومك من قبل هذا)).
4ـ قرآن از نظر عدم وجود اختلاف در آيات آن نيز معجزه است. با اين كه جهان مادى, محل تكامل و تحول است و قرآن به مناسبت هاى مختلف به تدريج نازل شده مع الوصف, هيچ اختلافى در آن نيست همان طور كه خداوند مى فرمايد: ((ولو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا)) (نسإ,81).
5ـ از نظر بلاغت و فصاحت نيز قرآن معجزه است از اين رو به كسانى كه مهارت و هنرشان ادبيات بود مى فرمايد: ((قل فإتو بسوره من مثله وادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين…)) (يونس, 38)


فهرست كتابهاى ارسالى انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم به دفتر مجله:
المعجم المفهرس لالفاظ احاديث بحارالانوار, جزء نهم و دهم, چاپ اول.
مختلف الشيعه, علامه حلى, جزء هفتم و هشتم, چاپ اول.
اقتصادنا, شهيد آيه الله سيد محمد باقر صدر, تحقيق: گروه اقتصاد, چاپ اول.
تفسير راهنما, اكبر هاشمى رفسنجانى و جمعى از محققان مركز فرهنگ و معارف قرآن, چاپ اول.
زبان دين, امير عباس على زمانى, چاپ اول.
قرآن در آينه احكام, انجمن علمى ـ فرهنگى كتابخانه ملى كرمان, چاپ اول.
شرح خطبه حضرت زهرا(ع), جلد دوم, چاپ اول.
مجموعه آشنايى با اسوه ها (حبيب بن مظاهر, سلمان فارسى, ميثم تمار, بلال, مسلم بن عقيل) جواد محدثى, چاپ اول.
تتميم كتاب اصول الفقه (چاپ دوم)
فلسفه كانت (چاپ دوم) بزرگداشتها در اسلام (چاپ دوم), قرض الحسنه(چاپ دوم).

تازه هاى مطبوعات مذهبى
نخستين پيش شماره ماهنامه موعود به سردبيرى اسماعيل شفيعى سروستانى درباره ولى عصر(عج)
شماره اول فصلنامه علمى تخصصى ((علوم حديث)) با صاحب امتيازى ((دانشكده علوم حديث)).
شماره اول حكومت اسلامى (ويژه انديشه و فقه سياسى اسلام) با صاحب امتيازى دبيرخانه مجلس خبرگان و سردبيرى مهدى مهريزى.
پاسدار اسلام ضمن تبريك ورود اين نشريات به عرصه مطبوعات دينى براى دست اندركاران ارجمندشان آرزوى موفقيت دارد.


O تذكر:
1ـ عنوان دو مقاله روى جلد شماره 180 آمده بود كه به علت كمبود جا, ناچار به حذف آن دو مقاله شديم و از اين جهت پوزش مى طلبيم و از كسانى كه تذكر دادند, متشكريم.
2ـ در مقاله ((نامدارى ناشناخته)) منتشر در شماره 180 ص43, ستون سوم, سال 1306 هـ.ق درست است.
پاورقي ها:

/

رسالت ها و مسووليت هاى رئيس جمهور




سردبير

وظايف و مسووليت ها
براساس قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران, پس از مقام معظم رهبرى, رئيس جمهور, عالى ترين مقام رسمى كشور است و مسووليت اجراى قانون اساسى و رياست قوه مجريه را, جز در امورى كه مستقيما به رهبرى مربوط مى شود, بر عهده دارد.(1) وزيران توسط رئيس جمهور تعيين و براى گرفتن رإى اعتماد به مجلس معرفى مى شوند.(2) اعمال قوه مجريه نيز جز در امورى كه بر عهده رهبرى گذارده شده, از طريق رئيس جمهور و وزراست,(3) رئيس جمهور, رئيس شوراى امنيت ملى است(4) و مسووليت امور برنامه و بودجه و امور ادارى و استخدامى كشور را مستقيما بر عهده دارد.(5) امضاى عهدنامه ها, مقاوله نامه ها, موافقت نامه ها و قراردادهاى دولت ايران با ساير دولت ها و هم چنين امضاى پيمان هاى مربوط به اتحاديه هاى بين المللى پس از تصويب مجلس شوراى اسلامى با رئيس جمهور يا نماينده قانونى اوست.(6) رئيس جمهور استوارنامه هاى سفيران را امضا مى كند و استوارنامه هاى سفيران كشورهاى ديگر را مى پذيرد(7) و اعطاى نشان هاى دولتى نيز با اوست.(8)
بنابراين با توجه به اهميت و گستردگى مسووليت ها و اختيارات رئيس جمهورى, كسى مى تواند از عهده اين مهم برآيد كه علاوه بر داشتن شرايط اصل يكصد و پانزدهم قانون اساسى (يعنى ايرانى الاصل, تابع ايران, مدير و مدبر, داراى حسن سابقه و امانت و تقوا و مومن و معتقد به مبانى جمهورى اسلامى ايران و مذهب رسمى كشور) تصوير و شناخت درست و كاملى از جهان امروز داشته باشد, نقاط قوت و ضعف كشور و سياست ها و برنامه هاى اجرا شده و اصول سياست هاى جهانى و روش هاى حاكم بر روابط بين الملل را با فراست دريابد و متناسب با هر يك از موارد ياد شده, داراى مواضع اصولى و برنامه ريزى سازمان يافته باشد.

برنامه ها و اهداف
رئيس جمهور آينده بايد با صراحت, ديدگاه ها و برنامه هاى سياسى, اقتصادى, فرهنگى و اجتماعى خود را توضيح دهد تا مردم بتوانند با شناخت كافى از تجربه, دانش و كارآيى او در برنامه ريزى و مهار بحران, به انتخاب صحيح نايل شوند.
امروزه هيچ شخص يا جريانى در جمهورى اسلامى نيست كه فى المثل عدالت اجتماعى, دفاع از محرومان و مستضعفان و ارزش هاى اسلام و انقلاب را جزو اهداف خود معرفى نكند يا لااقل در گفتار, عدم پاىبندى خود را نسبت به آنها اعلام كند, از اين رو بيان كليات و در ضرورت پاسداشت آنها داد سخن دادن معضلى را از ميان برنمى دارد, زيرا واقعيت اين است كه گروه هاى موجود, تفاسير و برداشت هاى مختلفى از اين موارد دارند و همين اختلاف برداشت ها, سبب پيدايش اين گروه ها و دسته بندىها شده است; مثلا برخى, اجراى عدالت اجتماعى را تنها از مسير توسعه و تعديل, عملى مى پندارند و پاره اى ديگر, عدالت اجتماعى را معيار ارزيابى و سنجش سياست هاى مذكور مى دانند. گروه اول, حذف يارانه را عين عدالت اجتماعى مى شمارند و دسته دوم برخلاف عدالت اجتماعى و… .
بنابراين بايسته است, رئيس جمهور آينده, از نظر اقتصادى در قبال برنامه اول و دوم توسعه; به ويژه سياست تعديل, نقاط قوت و ضعف آن, اظهار نظر كند. مردم بايد بدانند آيا او روند كنونى را تنها راه توسعه و بازسازى كشور مى داند يا معتقد به تعديل و غربال آن است يا اين كه اصولا به اين برنامه ها اعتقادى ندارد و به هر حال انتخاب كنندگان بايد از راهكارهاى عملى منتخب خود براى اجراى عدالت اجتماعى, فقرزدايى و گسترش و توسعه فرهنگ اسلامى آگاه گردند.
هيچ قانونى يا شريعتى, رئيس جمهور را ملزم نمى كند كه همه سياست ها و برنامه هاى پيشين را تإييد يا رد كند, بل به اعتبار قدرتى كه از طريق قانون كسب مى كند, قادر است در عرصه هاى گوناگون, دگرگونى پديد آورد. از اين رو بايد ديدگاه هاى خويش را پيش از انتخاب, با صراحت بيان كند و اعلام دارد كه فى المثل روند خصوصى سازى را چگونه ارزيابى مى كند و برداشت وى از قانون اساسى درباره جايگاه هر يك از سه بخش دولتى, تعاونى و خصوصى كدام است؟ در قبال سياست هايى چون پيوستن كشور به سازمان ((گات)) يا تعرفه و تجارت جهانى, چه موضعى دارد؟ برنامه هاى عملى او براى تحول در نظام مالياتى, ساختار ادارى, برنامه ريزى و بودجه كشور و توازن ميان درآمد و هزينه حقوق بگيران دولت چيست؟ و آيا اساسا اعتقادى به وجود گرانى در كشور دارد يا اين مقدار را زاييده شرايط اقتصادى كشور مى داند و آن را طبيعى قلمداد مى كند؟
از نظر سياسى بايد مشخص كند كه در سياست خارجى به چه اولويت هايى معتقد است; در رابطه سياسى با كشورهاى جهان سوم و كشورهاى اسلامى قايل به توازن است يا ترجيح و اصولا تا چه ميزان به سياست تقويت رابطه با اروپا معتقد است و در صورت نظر مثبت داشتن, چه روش هايى در قبال توطئه هاى شيطنتآميزى چون ماجراى سلمان رشدى و دادگاه ميكونوس (وقاحت دادستانى برلين) در پيش خواهد گرفت؟ راهكارها و راهبردهاى او براى گسترش و تقويت ام القراى جهان اسلام چيست و اصولا چه تلقى و تفسيرى از صدور انقلاب دارد؟ آيا تجديد رابطه با نهضت هاى آزادى بخش, جايى در سياست خارجى دولت وى دارد يا خير؟ تئورى تشكيل هسته هاى حزب الله در سراسر عالم (پيشنهادى حضرت امام خمينى ـقدس سرهـ) را در شرايط كنونى جهانى تا چه حد ضرورى و مفيد مى داند؟
برنامه هاى او در سياست داخلى چيست؟ ميزان پاى بندى و اعتقاد وى به مشاركت سياسى مردم و نوع اين مشاركت, تشكيل شوراها و تشكل هاى سياسى و احزاب در چه حدى است؟ چه برداشتى از آزادىهاى عمومى و حقوق اساسى دارد و براى سياست گريزى نسل جوان چه برنامه هايى ارائه مى كند؟
ديدگاه ها و روش هاى فرهنگى و اجتماعى او كدام اند مثلا تهاجم فرهنگى را چگونه ارزيابى مى كند و برنامه هاى ايشان در اين باره چيست؟ مقولاتى چون فرهنگ جهاد و شهادت, ايثار, بسيج و حزب الله, چه جايگاهى در قاموس سياسى وى دارند ؟ با اينترنت و بزرگ راه هاى اطلاعاتى كامپيوترى چه نوع برخوردى در دولت وى خواهد شد؟ سياست گذارىهاى كلان او درباره فرهنگ عمومى و آموزش هاى همگانى و دگرگونى در نظام آموزشى كشور چيست؟
چه ديدگاهى درباره هنر دارد و در مثل درباره مباحثى چون شركت در جشنواره هاى جهانى فيلم و سينما, مميزى و نظارت بر فيلم و كتاب و ده ها مقوله از اين قبيل, چه نگرشى دارد؟
استفاده از نيروهاى بيگانه و سرمايه گذارى خارجى را در كشور چگونه مى بيند و نسبت به صدور نيروى كار به كشورهاى خارجى چه برداشتى دارد؟ در باب پديده هايى چون ورزش قهرمانى يا ورزش همگانى, ورزش بانوان, جايگاه فرهنگ سراها, اسلامى كردن دانشگاه ها, ازدواج جوانان, مسإله بى كارى و اشتغال, حقوق زنان و ده ها مسإله مهم ديگر چگونه مى انديشد و چه راه حل هايى ارائه مى كند؟

همكاران و مديران
تجربه هيجده ساله انقلاب اسلامى بايد همه را متقاعد كرده باشد كه بدون بهره جستن و به كارگيرى نيروها و امكانات همه گروه هاى وفادار به انقلاب و رهبرى معظم آن به مثابه عبور از كمركش كوه مشكلات, بسى نفس گير و بيرون از توان يك گروه و جريان ـ گرچه توانا و كارآمد ـ است بنابراين رئيس جمهور آينده بايد ضمن برخوردارى از كادرى نيك انديش, سخت كوش, توانمند و اهل طرح و برنامه, با سينه اى فراخناك, بسان شمعى فروزان, چهره هاى برجسته تعهد و تخصص را گرد وجود خويش جمع آورد و با نگرشى فرا جناحى به سامان دهى و رتق و فتق امور بپردازد.
رئيس جمهور آينده بايد بداند گرچه چشم انداز آينده انقلاب اسلامى, نويدبخش و پراميد است, لكن در شرايط كنونى در محاصره توطئه هاى دشمنان است و به كشتيى مى ماند كه دستخوش طغيان سيل فتنه و موج بلاست و رئيس جمهور با دلى دريايى بايد به اين عرصه قدم گذارد و به جنگ امواج بشتابد و اگر تصورى غير از اين دارد, همان به كه اين جبه را به ديگرى وانهد! افزون بر آن, بلاهايى چون نظام فاسد ادارى, بيداد پديده شوم و نكبت بار ارتشا و پارتى بازى و باند محورى, شكاف عميق طبقاتى و رنگ باختن بسيارى از ارزش ها, اگر بيش از سيل فتنه دشمن غدار نباشد, به يقين كمتر نيست, از اين رو رئيس جمهور آينده, بى شك بايد به خانه تكانى گسترده اى مبادرت ورزد و شعارهاى عدالت خواهانه نخستين انقلاب اسلامى را به عمل درآورد تا دوست و دشمن پرتوى از درخشندگى حكومت اسلامى را پرفروغ تر از پيش به نظاره بنشينند; اليس الصبح بقريب. والسلام

پاورقي ها:پانوشت ها: 1 ) اصل يكصد و سيزدهم قانون اساسى. 2 ) اصل يكصد و سى و سوم. 3 ) اصل شصتم. 4 ) اصل يكصد و هفتاد و ششم. 5 ) اصل يكصد و بيست و ششم. 6 ) اصل يكصد و بيست و پنجم. 7 ) اصل يكصد و بيست و هشتم. 8 ) اصل يكصد و بيست و نهم.

/

سيماى امام سجاد عليه السلام



قسمت دوم

ترحم بر زير دستان

روزى جاريه آن حضرت(ع) كاسه اى را كه در آن طعام بود شكست, سخت بترسيد و
چهره اش رنگ باخت. سجاد(ع) فرمود: ((برو كه تو را در راه خدا آزاد كردم!))(1)

عبدالرزاق گويد: روزى يكى از كنيزان زين العابدين(ع) آب مى ريخت و امام(ع)
دستهاى خود مى شست, ناگاه ابريق از دست وى بيفتاد و بر چهره حضرت(ع) فرود آمد و
آن را مجروح ساخت. سجاد(ع) سر بلند كرد و كنيزك را مى نگريست.

كنيز گفت: ((خداى تعالى مى فرمايد: ((والكاظمين الغيظ; مومنان خشم خود فرو
خورند.))

فرمود: ((خشم خود رها كردم!))

گفت: ((والعافين عن الناس; از خطاى مردم درگذرند.))

گفت: ((تو را بخشيدم!))

گفت: ((والله يحب المحسنين; خداوند نيكوكاران را دوست مى دارد.))

فرمود: برو, تو آزاد هستى!(2)

گروهى نزد سجاد(ع) ميهمان بودند, يكى از غلامان سيخى كه بر آن گوشتهاى بريان؟
بود از تنور بيرون آورد و با شتاب به سوى مهمانان آمد تا آنان را خدمت كند,
ليكن از فرط عجله آن آهن تفتيده از كف وى رها شد و بر سر پسر كوچك امام(ع) كه
در زير حفاظى خفته بود, فرود آمد و در وقت جان بداد.

زين العابدين(ع) به آن غلام كه از حيرت و اضطراب نزديك بود قالب تهى كند فرمود:
((تو را در راه خدا آزاد كردم! براستى كه تو قصد كشتن او را نداشتى)). آن گاه
بپا خاست و به تجهيز فرزند خود پرداخت و او را به خاك سپرد.(3)

روايت شده است كه سجاد(ع) دوبار يكى از بندگانش را بخواند و او پاسخى نگفت و
بار سوم پاسخ داد سجاد(ع) پرسيد: ((پسركم! آيا صداى مرا نشنيدى!؟))

آرى شنيدم!

پس چرا اجابت نكردى؟

از تو ايمن بودم!

امام(ع[ (چون اين سخن بشنيد] عرضه داشت: ((ستايش پروردگارى را سزاست كه بنده
مرا از من ايمن ساخته است!))(4)

سجاد(ع) زمينى كشاورزى داشت و يكى از غلامان خود را به آبادانى آن برگماشته
بود, روزى برفت تا از وضع زمين آگاه گردد. مشاهده فرمود كه غلام بسيارى از
محصولات آن را فاسد ساخته و ملك را خراب كرده است. از اين پيشامد افسرده خاطر
گشت و به خشم درآمد و تازيانه اى را كه در كف داشت بر او نواخت و سپس پشيمان
گرديد.

چون باز آمد در پى غلام فرستاد. هنگامى كه غلام وارد سراى حضرت شد سجاد(ع) را
ديد كه بنشسته و تن برهنه ساخته و تازيانه اى را برابر خود نهاده است. گمان كرد
قصد آن كرده است كه وى را عقوبت كند پس ترسش افزون شد.

سجاد(ع) آن تازيانه را برگرفت و دست به سوى وى دراز كرد و فرمود: ((هى تو! من
با تو كارى كردم كه پيش از اين درباره كسى انجام نداده بودم و خطا و لغزشى بود
كه گذشت. حال اين تازيانه را بگير و من را قصاص كن!))

غلام عرض كرد: ((اى مولاى من! به خدا سوگند! مى پنداشتم كه شما قصد تإديب مرا
داريد و براستى كه من سزاوار عقوبتم اكنون چگونه شما را قصاص كنم!؟))

امام(ع) فرمود: ((واى بر تو قصاص كن!))

عرض كرد: ((به خدا پناه مى برم! شما آزاديد و گناهى نكرده ايد!))

اما زين العابدين پيوسته از او مى خواست كه قصاص خود را طلب كند و غلام هر بار
آن حضرت را احترام و تعظيم مى كرد و سخن وى را بزرگ مى شمرد[ و خواسته او را
ناممكن مى دانست] امام(ع) چون ديد پافشارى سودى ندارد, فرمود: ((حال كه درخواست
مرا نپذيرفتى پس آن ملك از آن تو باشد, سپس آن زمين را به او بخشيد)).(5)

ابوجعفر(ع) فرمود: پدرم يكى از بردگان خود را در پى حاجتى فرستاد غلام اهتمام
نكرد و ديرى گذشت تا باز آمد.

سجاد(ع) تازيانه اى بر او نواخت غلام بگريست و گفت: ((خدا را به ياد آور اى على
بن حسين! مرا در پى حاجت خود مى فرستى و آن گاه تنبيه مى كنى!؟))

پدرم چون اين بشنيد به گريه درآمد و به غلام فرمود: ((پسرم! به سوى قبر رسول
خدا(ص) رو و دو ركعت نماز بگزار, آن گاه دعا كن: ((خداوندا اين خطاى على بن حسين
را ببخش و او را در روز بازپسين عقوبت مفرما!))

وقتى غلام فرمان پدرم را به جا مىآورد. او را فرمود: ((اينك به هر كجا كه
خواهى برو كه تو را در راه خدا آزاد كردم.))

ابوبصير ـ از ياران سجاد(ع) ـ در آن مجلس حاضر بود. با شگفتى پرسيد: ((فداى
تو گردم اى فرزند پيامبر(ص) آيا در كفارت يك ضربه بنده اى را آزاد مى كنى!؟))

اما پدرم خاموش ماند و سخنى نفرمود.(6)



يارى تهيدستان

چون شب فرا مى رسيد و مردم مى خفتند سجاد(ع) برمى خاست و آنچه در خانه خود
مى يافت كه از قوت فرزندانش به جاى مانده بود برمى گرفت و آنها را در كيسه اى
چرمين مى ريخت و بر پشت مى افكند و به سوى خانه تهيدستان مى شتافت و در حالى كه
چهره خويش پوشانده بود, بين آنان تقسيم مى كرد و چه بسا مى شد كه بينوايان
شبانگاه بر در خانه هايشان ايستاده بودند و انتظار او را مى كشيدند و تا آن جناب
را مشاهده مى كردند, يكديگر را مژده مى دادند و مى گفتند: ((مرد كيسه دار
آمد!))(7)

ابوجعفر(ع) گويد: ((سجاد(ع) دو بار مال خويش را با خدا قسمت كرد[ ((!سهمى را
مى نهاد و سهمى را صدقه مى داد].(8)

((زهرى)) در شبى سرد و بارانى, على بن حسين(ع) را ديد كه مى رفت و كيسه اى آرد
را بر پشت گرفته بود. پرسيد: اى فرزند رسول خدا(ص)! اين چيست؟

فرمود: من اراده سفرى را دارم و اين توشه راه من است كه به جاى امنى مى برم!

زهرى عرض كرد: بگذاريد كه غلام من آن را بياورد.

امام(ع) نپذيرفت. زهرى دوباره گفت: ((خود من اين كيسه را مىآورم و شما را از
حمل آن آسوده مى كنم))

زين العابدين(ع) گفت: اما من راضى نيستم كه نفسم را آسوده بگذارم و آنچه را
كه در سفرم مايه نجات من است و چون به مقصد رسم باعث سرفرازى من گردد, با خود
نداشته باشم. اكنون نيز از تو مى خواهم كه سر كار خود گيرى و مرا به حال خويش
واگذارى!))

زهرى سجاد(ع) را ترك گفت. چند روزى گذشت. زهرى امام(ع) را ملاقات كرد و پرسيد:
((فرزند پيامبر(ص) از آن سفرى كه مى گفتيد اثرى نمى بينم!))

فرمود: ((آرى اى زهرى! مقصودم آنچه تو پنداشتى نبود, بلكه آن سفر مرگ است كه
براى آن توشه اى تهيه مى ديدم. براستى كه آماده شدن براى مرگ يعنى دورى جستن از
گناه و بخشش مال در راه نيك.))(9)

ابن اسحاق گويد: در مدينه بسيارى از خانه ها بود كه در هر كدام از آنها گروهى
مى زيستند و روزى آنان و آنچه نياز داشتند به وسيله حضرت(ع) تهيه مى گرديد و كسى
از ايشان نمى دانست كه اين رزق به واسطه چه كس به آنها مى رسد. هنگامى كه
زين العابدين(ع) از دنيا رحلت فرمود.
دانستند كه كار وى بوده است.(10)

امام(ع) پسر عموى فقيرى داشت. شبانگاهان, ناشناس نزد او مىآمد و دينارهايى به
وى عطا مى فرمود, اما او پيوسته مى گفت: ((على بن حسين(ع) مرا از ياد برده است و
چيزى به من نمى بخشد كه خدا وى را به اين سبب نبخشايد!))

امام(ع) اين سخنان مى شنيد و هيچ نمى گفت و صبورى مى ورزيد و خود را به وى
نمى شناساند چون سجاد(ع) رحلت فرمود, آن ناشناس ديگر نزد آن مرد نيامد و او
دانست كه زين العابدين(ع) بوده است. پس به سوى قبر امام(ع) شتافت و بر خاك آن
حضرت گريست.(11)

سجاد(ع) از خانه بيرون شد و رداى خزى در بر داشت بينوايى بر او گذشت و دامن
ردا بگرفت. آن حضرت بگذشت و رداى خويش بدو بخشيد.(12)

صادق(ع) فرمود: على بن حسين(ع) علاقه بسيارى به انگور داشت. روزى انگور نيكويى
به مدينه آورده بودند. كنيز امام ـ كه از او داراى فرزند بود ـ از آن انگور
خريد و هنگام افطار نزد سجاد(ع) آورد وآن حضرت را بسى خوش آمد. چون خواست دست به
سوى آن دراز كند, گدايى بردرگاه خانه ايستاد. سجاد(ع) به كنيز خود فرمود: ((اين
انگور را به آن سائل ده!))

گفت: ((اى مولاى من, مقدارى از اين انگور او را كافى است.))

فرمود: ((نه به خدا سوگند! همه را به وى ببخش.))

چون فردا شد كنيز دوباره انگور خريد و نزد امام(ع) آورد ليك باز آن سائل بر
درگاه پيدا شد و سجاد(ع) انگور را به وى داد. سومين روز كنيز كس فرستاد تا از
آن انگور خريد و هنگام افطار نزد حضرت نهاد و اين بار كسى نيامد حضرت از آن
تناول كرد و فرمود:(13) ((ما چيزى از آن را از دست نداديم والحمد لله!))

عمرو بن ثابت گويد: هنگامى كه على بن حسين(ع) به سراى باقى شتافت. چون
خواستند او را غسل دهند قسمتى از پشت آن جناب را ديدند كه سياه شده بود. سبب آن
را جستجو كردند و دانستند كه چون بسيارى از شبها كيسه هاى طعام بر پشت گرفته تا
به فقيران مدينه رساند, اين اثر بر پشت وى به جا مانده است. و نيز گفته اند كه
در هنگام غسل چون به پشت سجاد(ع) نگريستند مانند زانوى شتران پينه بسته بود.
(14)



كمك به بدهكاران

عمرو بن دينار گويد: ((زيد بن اسامه)) را گاه مرگ فرا رسيد و او مى گريست.
سجاد(ع) حاضر بود پرسيد: ((چه چيز تو را به گريه واداشته است؟))

عرض كرد: ((پانزده هزار دينار مقروضم و هيچ چيز به جاى نمى گذارم كه اين قرض
ادا گردد.))

امام(ع) فرمود: ((اينك گريه مكن كه دين تو بر عهده من است و از اين پس بر
گردن تو چيزى نيست!))

چون زيد بمرد, حضرت(ع) آن عهد كه كرده بود وفا كرد.(15)

پسر عموى حضرت به نام ((عبدالله)) در حال احتضار بود طلبكاران بر وى گرد آمده
بودند و مال خود را مى طلبيدند و او مى گفت: من چيزى ندارم كه شما را دهم, اما از
دو پسر عمويم على بن حسين(ع) و عبدالله بن جعفر هر كدام را كه خواهيد برگزينيد
تا دين مرا به عهده گيرند.

گفتند: عبدالله بن جعفر ثروتمند و بى نياز است لكن على بن حسين(ع) مردى است كه
اموال چندانى ندارد اما راستگوى است, ما عهد وى را مى پذيريم.

عبدالله كس در پى امام(ع) فرستاد و او را آگاه ساخت. چون سجاد(ع) بيامد, آنان
را گفت: من ضامنم كه طلب شما را تا هنگام رسيدن محصولات بپردازم ـ و خود آن
حضرت(ع) محصولى نداشت ـ گفتند: قبول مى كنيم.

وقتى محصولات برسيد, خداوند به آن جناب مالى عطا فرمود و سجاد آن عهد كه كرده
بود به جاى آورد.(16)



خلوص پرستش

هرگاه آن جناب(ع) وضو مى ساخت و آهنگ نماز مى كرد, لرزه بر اندامش مى افتاد و
آثار شكست در چهره اش ظاهر مى گشت.

او را گفتند: ((اين چه حالت است!؟))

فرمود: ((واى بر شما! آيا مى دانيد مى خواهم در برابر چه كسى بايستم و كه را
نيايش كنم!؟ من قصد دارم مقابل مقتدرى بزرگ و ارجمند بايستم!))(17)

ابو جعفر(ع) فرمود: ((پدرم چون به نماز مى ايستاد گويى ساقه درختى بود, ساكن و
آرام, مگر آن كه باد وى را به حركت وامى داشت.))(18)

صادق(ع) فرمود: ((على بن حسين(ع) را ديدم كه چون به نماز روى مىآورد, چهره اش
رنگ مى باخت. به خدا سوگند! آن حضرت, خدايى را كه در برابرش مى ايستاد, به خوبى
مى شناخت!))(19)

روزى در نماز بود, باد رداى وى را از روى شانه اش بينداخت. آن را همچنان
وانهاد تا نماز خود به پايان آورد.

يكى از وى پرسيد: ((چرا رداى خود را واگذاشتى؟))

فرمود: ((واى بر تو! مى فهمى كه نزد چه كس بر پاى بودم! بدان كه از نماز بنده
چيزى پذيرفته نگردد, مگر آن كه با حضور قلب به جاى آورد.))(20)

سجاد(ع) در حين نماز به غير حق نمى انديشيد و چنان سر در كار خود داشت كه هيچ
صدايى را نمى شنيد.

زمانى در سراى خود به عبادت مشغول بود. چون به سجده برفت, آتشى برخاست و خانه
در آتش مى سوخت. گروهى گرد آمدند و فرياد مى زدند:
((اى فرزند پيامبر(ص) آتش! آتش!)) ليك او هيچ نشنيد و سر از سجده برنداشت. تا
اين كه آتش خاموش شد, چون نماز خود تمام كرد و بنشست, عرض كردند: ((اى فرزند
رسول خدا(ص)! چه چيز تو را چنين به خود مشغول داشت كه از آتش غافل ماندى!؟))

فرمود: ((انديشه آتش قيامت!))(21)

صادق(ع) فرمود: ((على بن حسين(ع) لباس پشمين بر تن مى كرد و هرگاه هنگام نماز
مى رسيد, تن پوشى خشن مى پوشيد و در زمين خشنى مى ايستاد و نماز مى گزارد و سجده گاه
وى خاك بود.

روزى در مدينه بر كوه ((جبان)) بر آمد و بر روى سنگى سخت و سوزان ايستاد و به
نيايش پرداخت و بسيار مى گريست آن سان كه چون به سجده رفت و سربرداشت از كثرت
اشك گويى سر در آب فرو برده بود!))(22)

ادامه دارد


پاورقي ها:پى نوشتها:
1 ) همان, ص158.
2 ) همان, ص;157 اعلام الورى, ص;256الارشاد,ج2,ص146.
3 ) كشف الغمه, ج2, ص81.
4 ) اعلام الورى, ص;256 الارشاد, ج2, ص147.
5 ) مناقب, ج4, ص158.
6 ) بحارالانوار, ج46, ح79 به نقل از كتاب زهد, حسين بن سعيد اهوازى.
7 ) مناقب, ج4, ص153.
8 ) حافظ ابى نعيم, حليه الاوليإ (دارالكتاب العربى, بيروت, الطبعه الثانيه,
1387 هـ ـ 1967 م) ج3, ص140.
9 ) علل الشرايع, ج1, ص231, ح5.
10 ) الارشاد, ج2, ص149.
11 ) كشف الغمه, ص107.
12 ) مناقب, ج4, ص164.
13 ) همان, ص154.
14 ) همان, ص;154 حليه الاوليإ, ج3, ص136.
15 ) الارشاد, ج2, ص;149 مناقب, ج4, ص163.
16 ) مناقب, ج4, ص164.
17 ) حليه الاوليإ, ج3, ص;133 مناقب, ج4, ص150.
18 ) مناقب, همان, ص150.
19 ) علل الشرايع, ج1, ص231, ح7.
20 ) همان, ح8.
21 ) مناقب, همان, ص150
22 ) بحارالانوار, ج 46, ص 108, ح 104 به نقل از دعوات الراوندى.

/

تنديس ضلالت



در حاشيه پرده بردارى از تنديس ابتذال در پراگ

امروزه يكى از اصلى ترين و مطرح ترين مباحث, بحث فرهنگ و تهاجم فرهنگى است, كه به هر روى از تكرار و تذكار آن گزيرى نيست. و اين ناگزيرى خود زاييده خطر بزرگى است كه جوامع بشرى امروز را به شدت تهديد مى كند. هر از گاهى اتفاقاتى در گوشه و كنار جهان روى مى دهد كه هم نشانه اى بر اصل مدعاست و هم عبرتى كه مى تواند ـ در صورت تحليل درست ـ كارساز و بازدارنده باشد.
اگر به جوامع بشرى امروز, نگاهى كوتاه بيندازيم; به روشنى درخواهيم يافت كه تحولى هر چند كوچك, زاييده بزرگ ترين ريشه ها و منابع فكرى آن جوامع است و چيزى نيست كه به غلط يا در اثر ((سهو اجتماعى)) رخ داده باشد.
اين كه اتفاقات و رخدادهاى كوچك, زاينده فرهنگ و نگرش حقيقى جوامع است, گرچه حرفى بزرگ مى نمايد; اما به حقيقت سخنى دور از واقع و گزافه نيست, چرا كه فرهنگ هم زاييده اجتماع و ارتباطات اجتماعى است و هم زاينده و والد آنها.
((در مواردى مردم شناسان اجتماعى, فرهنگ را در مقابل طبيعت قرار مى دهند… اما بايد گفت كه فرهنگ اجتماعى جنبه فطرى ندارد و از طريق توارث منتقل نمى شود, چرا كه يك ((توليد اجتماعى)) است. فرهنگ محصول ميراث اجتماعى انسان است و در تركيب آن عواملى مثل اطلاعات, دانش هاى موجود در جامعه, تحولات و تغييرات اجتماعى و وسايل ارتباط جمعى, دخالت دارند.))(1)
پس آنچه به عنوان فرهنگ جامعه به شمار مىآيد, زاييده خود, جوامع و رفتارهاى متقابل و متخالف اجتماعى است و اتفاقات نيز زاييده فرهنگ خاص حاكم بر جوامع. شايد اين مطلب, ((دورى)) را در خود نهان داشته باشد, اما با اندك تإملى مى توان دريافت كه اين ((دور)) نيز از توابع بلافصل جوامع بشرى امروز است ـ خاصه جوامع غربى كه از پشتوانه هاى محكم فرهنگى نظير آنچه كه در جوامع و فرهنگ اسلامى موجود است و چيزى غير از محصولات و توابع رفتارهاى اجتماعى است خالى هستندـ. اگر پايه هاى فرهنگى جامعه اى, همه و همه از خود جامعه باشد و امكان دخل و تصرف در آنها باشد, پيدايش اتفاقاتى عجيب و غريب هم كه زاييده آنها باشد بعيد نيست. و بر عكس اگر جامعه اى داراى فرهنگ صحيح و اصولى باشد و پشتوانه هايى داشته باشد كه قابل دخل و تصرف نباشند, همواره پيشرفتى صحيح و رو به كمال نيز خواهد داشت.
جوامع غرب زده امروز, يعنى جوامعى كه فرد اعلا و الگوى آنها جوامع غربى است; چون بر فرهنگى صحيح, اصولى و ايمانى ابتنا ندارند, دچار تغييرات و تحولاتى مى شوند كه انسان به واقع در برخورد با آنها, عمق فاجعه (تهاجم فرهنگى) را درك مى كند.
اگر تمام فرهنگ انسانى ساخته خود او باشد و پشتوانه اى غير قابل تغيير نداشته باشد, تخريب و تخطئه آن كارى چندان دشوار نيست و اين جاست كه فرهنگ مهاجم به راحتى در اعماق فرهنگ هاى مهجوم رسوخ مى يابد و بنيان هاى خودساخته آنها را ويران مى كند.
ايمان به خدا و پشتوانه اى غير قابل تغيير داشتن, مصون كننده جوامع است و هر كس از دايره ايمان به خدا خارج شود, در دره هاى هولناكى سقوط خواهد كرد كه نتيجه بى ايمانى و تابع بلافصل آن است.
تهى شدن انسان غربى از ايمان به خالق, عدم نگرش آميخته با ديدى دينى از سوى نظريه پردازان غربى, ولايت بى حد و مرز تكنيك, خالى شدن بشر غربى از روح انسانيت و فرورفتن در حضيض حيوانيت و بهيميت و ليبراليسم جنسى و… از انسان غربى چيزى جز آن به جاى نمى گذارد كه مصداق اين آيه شريفه شود, كه: ((اولئك كالانعام بل هم اضل)).

O يكى از شواهد آشكار ما, اتفاقى است كه به تازگى در يكى از جوامع غربى رخ داده است, و آن, پرده بردارى از تنديس ((مايكل جكسون)) نوازنده سياه پوست آمريكايى است, كه طى مراسم بزرگى در ((پراگ)) پايتخت چك و توسط خود وى انجام گرفت. اين تنديس به جاى مجسمه استالين ـ كه روزى همين مردم آن را نصب كردند و روزى برداشتند ـ و در همان محل نصب شده است.
اين رويداد اگرچه شايد به نظر بعضى, چندان مهم نباشد, اما به واقع و در باطن خود, نشان دهنده فرو ريختن مرزهاى انسانيت جوامع, در حيوانيت غربى است; يعنى فرو ريختن تمام فرهنگ يك جامعه در حضيض پست ترين نماد پوچى و بيهودگى غربى. مايكل جكسون نوازنده جاز, از كشورى براى پرده بردارى از مجسمه خود به پراگ رفت كه امروزه سردمدار سلطه گرى در جهان است و اگر هم هديه اى براى جوامع ديگر داشته باشد, از قماش همين سفراى پوچى و فساد خواهد بود.
آن هنگام كه با فروپاشى كمونيسم در شرق, و يك قطبى شدن جهان سلطه, معيار پول و اقتصاد بين المللى, دلار مى شود و تجارت جهانى, در كف موسسات آمريكايى مى افتد و معيار آزادى و دموكراسى, جامعه لجن آلود آمريكا مى شود; نبايد تعجب كرد كه در جوامعى كه آن همه معيار را پذيرفته اند, الگوپذيرى فرهنگى رخ دهد و تنديس سفيرانى مثل مايكل جكسون ـ كه نماد تام و تمام فرهنگ منحط آمريكايى است ـ در پايتخت هاى آنها افراشته شود.
جوامع امروز غربى, در كثافات و تفاله هاى تكنولوژى دست و پا مى زنند و اين تكنولوژى چنان اعمال ولايتى بر اين جوامع دارد كه هرگونه روح انسانى و ايمان و تقيد را از آنها گرفته است. كشورى كه خود مدعى نظم نوين جهانى است, از بى نظمى جامعه خود به ستوه آمده است و مگر گرايش هاى نسل جوان آمريكا به فساد و اعتياد و همجنس بازى و… چه معنايى جز تهى شدن انسان غربى از روح انسانيت و خويشتن خويش است. اما به قول آن نويسنده:
((غرب در گريز از تقليد به اين جا رسيده است))(2) و جوامعى كه از غرب الگوپذيرى مى كنند, جز مقام بوزينگى برايشان محقق نمى شود. لاقيدى و بى ايمانى و ساير مواردى از اين دست كه در جامعه غربى است نكوهيده است اما نكوهيده تر از آن تقليد و اسوه پذيرى از اين فرهنگ مبتذل و بى هويت است.
فروريزى ديوارهاى امپراتورى شرق, باعث شد تا بخشى از جهان به قطب ديگرش ـ آمريكاى سلطه طلب ـ گرايش يابد و الگودهى و تهاجم فرهنگى غرب به جوامع ديگر, در تمام شاخه هاى مقدور آن گسترش يافت و اگر جوامعى مثل جامعه ايران از پذيرش اين سلطه همه جانبه سر باز زنند, تحريم هاى اقتصادى و سياسى و… دامنگيرشان مى شود. اما اگر كسى اين سلطه را پذيرفت, بايد توابع آن را نيز بپذيرد و در كنار وارد كردن تكنولوژى و صنعت و… محصولات ديگرى را هم كه در اين جوامع به حد اشباع رسيده و آماده صدور است, وارد كند.
جايگزينى تنديس مايكل جكسون به جاى مجسمه استالين, از يك سو دفع فاسد به افسد است و از چاله در آمدن و به چاه افتادن و از سوى ديگر, نه تنها فروپاشى امپراتورى شرق را يادآورى مى كند; بلكه طليعه اى است براى تكرار آن اتفاق تاريخى و نشانه اى از سرنوشت محتوم جوامع غربى كه در رإس آنها آمريكا ـ نظام سلطه گر جهانى بعد از يك قطبى شدن جهان سلطه ـ وجود دارد.
فروريزى فرهنگ جوامع غربى و غربزده در فرهنگ بيمار آمريكايى, بسيار دقيق و مهم است. به روشنى مى توان دريافت: فرهنگى كه مبتنى بر ايمان نباشد و ريشه در تفكرى عميق و والا نداشته باشد, به سادگى تحت تإثير فرهنگ هاى ديگر قرار مى گيرد و اين تإثيرپذيرى ـ خاصه ـ وقتى صورت مى گيرد كه تفاوت اصولى و جوهرى بين فرهنگ ((مهاجم)) و ((مهجوم)) وجود نداشته باشد.
اگر امروز مى بينيم كه مجسمه استالين (تنديس شرق) برداشته مى شود, يعنى شرق كمونيست فروپاشيده است و دور نيست تا تنديس جكسون (مجسمه غرب) نيز برداشته شود و نظام منحط غربى نيز فرو پاشد و اين نه تنها نظر ما, بلكه حقيقت موعودى است كه خود سياستمداران غربى نيز به آن اذعان دارند . به گفته سيد شهيدان اهل قلم:
((اگرچه فروپاشى كمونيسم, دولت مستعجلى است براى دموكراسى غرب, اما حتى از ميان سياستمداران آمريكايى هيچ كدام نيستند كه اين پيروزى را شيرين و بدون اضطراب يافته باشند. هيبت آن كه خواهد آمد و انتظار را پايان خواهد داد از هم اكنون همه قلب ها را فرا گرفته است.))(3)

اما پرسشى كه همچنان باقى است, اين است كه ((چرا چنين اتفاقاتى رخ مى دهد))؟ !بقيه در صفحه 15
جواب مختصر و عظيم است و دقت در اين معنا, نه تنها انسان را به خودى خود وقوف مى دهد, بلكه باعث مى شود تا ذهن هاى بيمارى كه پيوسته كوس آزادى و ((ليبراليسم)) و ((سكولاريزم)) سر مى دهند نيز به تإثيرات آن وقوف يابند و شايدمشاهده سرنوشت جوامعى كه با تلنگرى فرو مى ريزند, عبرتآموز آنها شود.
آن پاسخ مختصر و عظيم ((ايمان)) است. ايمان پشتوانه اى است كه اگر جوامع غربى, اندكى از آن بهره مند بودند, هرگز در دام ولايت تكنيك و به تبع آن ولايت همه جانبه صاحبان تكنيك نمى افتادند. چه آن كه ولايت حق ـ جل جلاله ـ را بپذيرد بر ولايت هيچ والى ديگرى گردن نمى نهد و بنده بى چون و چراى بت هايى مثل مايكل جكسون و استالين ـ كه كم از هبل و عزى در زمان جاهليت نيستند ـ نمى شود.
سخن كوتاه;
خلا وجودى بشر غربى امروز را نه نمادهاى شرق پر مى كند و نه تنديس هاى غرب, نه تفكرات منحط كمونيستى پر مى كند و نه آواى ((جاز)) و ((سينتى سايزر)) و هزار آفت و نكبت ديگر. خلا وجودى انسان را تنها و تنها ايمان به خداوند پر مى كند و در سايه عبوديت اوست كه انسان به اطمينان و آرامش مى رسد و به فرموده شهيد آوينى:
((ايمان منجى جهان فرداست, چنان كه منجى ايران شد و انقلاب اسلامى را به سرچشمه جوشان انقلاب معنوى و دينى در سراسر جهان بدل كرد.))(4)


پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) منوچهر محسنى, مقدمات جامعه شناسى (چاپ دهم, ناشر; مولف) ص99. 2 ) يوسفعلى ميرشكاك, اجمال و تفصيل (چاپ اول, موسسه فرهنگى محراب انديشه) ص93. 3 ) شهيد سيد مرتضى آوينى, آغازى بر يك پايان (چاپ اول, كانون فرهنگى علمى و هنرى ايثارگران) ص44. 4 ) همان, ص87.

/

نامدارى ناشناخته


سيرى در زندگى و انديشه هاى حكيم الهى سيد حسين بادكوبه اى
قسمت دوم

وصف ستاره
شيخ آقا بزرگ تهرانى در ((طبقات اعلام الشيعه)) به شرح زندگى اين حكيم پرداخته و او را از بزرگان دانشمندان و برجستگان فلسفه و حكمت دانسته و تلاش وى را در تحصيل كمالات عقلى و نقلى ستوده و او را مجتهد در اين دوشاخه علمى معرفى كرده است.(1)
دكتر محمد هادى امينى (فرزند علامه عبدالحسين امينى) در معجم رجال انديشه و ادب, از كثرت فضل و مراتب علمى و تسلط سيد حسين بادكوبه اى سخن گفته و مهارت و قدرت تحقيق و دقت علمى وى را مورد تمجيد قرار داده و مى افزايد: افاضل متعددى در محضرش تربيت شدند.(2)
علامه طباطبايى كه مدت شش سال در رياضى, عرفان و فلسفه از دانش اين حكيم محظوظ بوده بارها از جنبه هاى علمى اين فيلسوف سخن به ميان آورده و در جايى خاطرنشان ساخته: ((پيوسته تسلط و احاطه او را بر فلسفه مشإ و حكمت متعاليه مرحوم صدرالمتإلهين مى ستودم.))(3) استاد جعفر سبحانى مى گويد: جامعه علمى او را (بادكوبه اى را) نشناخته و او بود كه توانست علامه را با فلسفه و عرفان آشنا كند.
علامه حسن زاده نوشته است: ((…ديگر اساتيد ما هم آيات عظام حاج شيخ محمد تقى آملى و آقا سيد محمد حسن قاضى الهى طباطبايى ـ قدس سرهما ـ از استادشان جناب آقا سيد حسين بادكوبه اى به تجليل و تعظيم نام مى بردند[ وى] از مفاخر علماى متإخرين و متحلى به ملكات فاضله بود)).(4)
ايشان در جاى ديگر گفته اند: آقا سيد حسين بادكوبه اى از اعاظم شاگردان مرحوم ميرزا هاشم اشكورى عارف نامدار و از شاگردان مرحوم جلوه و از شاگردان آقا على مدرس صاحب ((بدايع الحكم)) بود,[ نامبرده] خيلى مراقب بود, حرف نمى زد مگر به ضرورت كه شاگردان ديگرش هم برايم نقل كرده اند: بسيار كشيك نفس مى كشيد.(5)
استاد شهيد مرتضى مطهرى, سيد حسين بادكوبه اى را در طبقه سى و دوم حكما و فلاسفه ايران معرفى نموده و وى را در رديف مشاهيرى چون سيد ابوالحسن رفيعى قزوينى, ميرزا طاهر تنكابنى, ميرزا احمد آشتيانى آقا شيخ محمد حسين فاضل تونى, آقا شيخ محمد حسين غروى اصفهانى و آيه الله العظمى شاه آبادى قرار داده و در ترجمه اش نوشته كه: ((حضرت استادنا العلامه آقاى حاج سيد محمد حسين طباطبايى طبيعيات و الهيات شفا را از اول تا آخر نزد اين مرد بزرگ در نجف تحصيل كرده اند)).(6)
منوچهر صدوقى سها ذيل شاگردان ميرزا حسن كرمانشاهى از آقا سيد حسين بادكوبه اى سخن گفته و مطالبى را به نقل از شيخ آقا بزرگ تهرانى در تجليل از مقام علمى وى آورده و در ادامه, علامه طباطبايى و ((سيد جلال الدين آشتيانى)) را به عنوان شاگردان آن حكيم ذكر نموده است.(7)
((عبدالحسين شهيدى)) از پژوهشگران معاصر و همكار دائره المعارف تشيع طى زندگينامه مختصرى كه از اين حكيم آورده حوزه درسى نامبرده را مجمع فضلا و اهل كمال دانسته و وى را استاد برجسته و ممتاز در فلسفه و حكمت آن هم در حوزه نجف قلمداد نموده است.(8)
حسن مرسلوند نيز بادكوبه اى را در زمره مشاهير و رجال نامى ايران دانسته است و از مضامينى كه وى در معرفى آن حكيم نوشته چنين برمىآيد كه سيد رضا (پدر بادكوبى) خود اهل فضل و كمال بوده و سيد حسين مقدمات و ادبيات عرب را نزد پدر فرا گرفته است.(9)

در مكتب استاد:
چنانچه اشاره شد در حوزه درسى اين عارف وارسته و حكيم متشرع كثيرى از نامداران و انديشمندان علوم عقلى و نقلى حاضر مى شده و از پرتو پرفروغش مستفيض مى گشته اند, در اين حال مجال آن نيست كه ما به معرفى تمام شاگردان اين ((نامدار ناشناخته)) اشاره نمائيم و محض آگاهى خوانندگان به اجمال چند نفر از شاگردان وى را معرفى مى كنيم:
همان گونه كه در بخشهاى گذشته اين نوشتار آمد يكى از مهمترين شاگردان مرحوم بادكوبه اى علامه طباطبايى است و استاد به اين شاگرد خود عنايتى ويژه داشته(10) و گويا متوجه هوش سرشار و توانايى هاى علمى وى بوده و پيش بينى مى كرده كه در آينده او نيز از مشاهير و معاريف فلسفه و حكمت خواهد گرديد, چنانچه اين گونه شد.
حاج سيد محمد حسن الهى طباطبايى نيز به همراه برادرش (علامه طباطبايى) نزد وى به درس و بحث مشغول بوده و اسفار و شفا و مشاعر و كتاب هاى فلسفى و عرفانى ديگر را در محضر بادكوبه اى خوانده است.
آيه الله حاج سيد محمد حسن الهى (برادر كوچكتر علامه طباطبايى) در سعه صدر, همت عالى و زندگانى زاهدانه و نيز قدرت وسيع فكرى به همراه شيفتگى به شرع مطهر و خاندان عصمت و طهارت در بين اهالى تبريز نامدار و نامور بوده و نزد عام و خاص به طهارت نفس مشهور بوده است. اين وجود بزرگوار پس از بازگشت از عتبات عاليات در حوزه تبريز به تدريس فلسفه و كتب ابوعلى سينا مبادرت مى ورزيده و در ضمن برخى شيفتگان حق را به سرمنزل مقصود راهنمايى مى نموده است. نامبرده بر اثر پرواپيشگى و تهذيب نفس داراى چشم برزخى و مكاشفات و مشاهدات معنوى بود.(11) علامه طباطبايى در جايى نقل كرده كه وقتى در نجف اشرف برايم مكاشفه اى دست داد ديدم دو نفر مقابلم نشسته اند كه يكى ادريس نبى و ديگرى برادرم بود و سخنان ادريس پيامبر در آن حالات معنوى به واسطه كلام اخوى استماع مى گرد(12)يد. علامه حسن زاده مى گويد: حقايقى را از ايشان مشاهده كردم و خودشان اخباراتى را به من فرمودند كه اگر بخواهيم بعضى از اين امور را بازگو كنيم شايد مورد استعجاب برخى واقع شود.(13) اين عالم جليل القدر در سال 1352 هـ.ش رخ در تراب تيره خاك نهاد و به سوى ملكوت پر كشيد. جنازه ايشان را به قم آورده و در جوار بارگاه مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) در آن طرف پل آهنچى در مقبره معروف ((ابوحسين)) مدفون ساختند. رحلت ايشان در وجود علامه طباطبايى تإثرى عميق بر جاى نهاد و موجب اشتداد كسالت قلبى ايشان گرديد.(14)
فقيه حكيم ((آيه الله شيخ محمد تقى آملى)) (متولد 1304 هـ.ق) پس از تحصيلات مقدماتى به منظور بهره مندى از كمالات علمى علماى نجف اشرف (در سال 1340 هـ.ق) به اين ديار عزيمت نمود. و از حوزه درسى سيد ضيإ الدين عراقى و ديگر فقهاى حوزه نجف اشرف بهره مند گشت و نزد سيد حسين بادكوبه اى به فراگيرى فلسفه و حكمت پرداخت از اين نامدار عرصه انديشه شرحى بر كتاب عروه الوثقى سيد محمد كاظم يزدى, حاشيه بر مكاسب شيخ مرتضى انصارى و آثارى در فقه, اصول و معارف باقى مانده است. آيه الله جوادى آملى كه از محضر اين عالم ربانى در تهران بهره مند بوده در خصوص استاد خود مى گويد: ((بسيارى از مشكلات شرح منظومه را كه در محضر ايشان مطرح مى كردم به خوبى حل مى كردم. چون تقرير بسيار خوبى داشتند قلم شريفشان در شرح تعليمى و شرح منظومه كاملا مشهور است. هم به مبانى فلسفه آگاهى كامل داشتند و هم در فقه و اصول متبحر بودند.))(15)
از ديگر بزرگان شاگردان حكيم بادكوبه اى استاد سيد جلال الدين موسوى آشتيانى است. نامبرده به سال 1306هـ.ش در آشتيان ديده به جهان گشود و پس از تعلم مقدمات عقلى, الهيات و شفا و نيز فراگيرى فقه و اصول در قم و محظوظ گشتن از محضر سيد ابوالحسن قزوينى در قزوين و كامياب گشتن از حوزه درسى ميرزا احمد و آقا ميرزا مهدى آشتيانى خود به تحقيق و پژوهش پرداخت و به احياى آثار فلسفى و عرفانى قدما مبادرت نمود.(16)
شاگرد ديگر, مرحوم حجه الاسلام حاج ميرزا محمد رضا مهدوى قمشه اى است (متولد 1320 هـ.ق) وى تحصيلات مقدماتى و فقه و اصول و فلسفه را نزد پدر فراگرفته و پس از آن به اصفهان مسافرت نمود و براى ادامه تحصيل و تكميل معلومات در مدرسه صدر از محضر حاج شيخ مرتضى طالقانى, آقا سيد ابوالقاسم دهكردى و حاج ميرزا محمد صادق مدرس بهره مند شد و سپس به نجف اشرف عزيمت نمود و در اين شهر فقه و اصول را نزد آيات مكرم سيد ابوالحسن اصفهانى, آقا ضيإ الدين عراقى و شيخ محمد حسين غروى معروف به كمپانى آموخت و فلسفه و عرفان را نزد سيد حسين بادكوبه اى تكميل كرد. وى در 17 ربيع الاول 1388 هـ.ق دارفانى را وداع نمود و در جنب حرم امامزاده شاه رضا واقع در قمشه به خاك سپرده شد.(17)

از ناسوت به سوى ملكوت
سرانجام حكيمى كه عمر بابركت خويش را در راه نشر انديشه هاى اسلامى و تربيت تنى چند از فضلا صرف كرده بود در سن 65 سالگى در حمام حضرتى نجف اشرف در 28 شوال سال 1358 هـ.ق به سراى باقى شتافت و پيكر پاكش در جوار بارگاه اميرمومنان(ع) مدفون گشت. آن گونه كه سيد حسن (يكى از فرزندان بادكوبه اى) نقل كرده از آن مرحوم چهار فرزند ذكور به نامهاى علامه سيد محمد ساكن بندر انزلى, سيد حسن مذكور نزيل در نجف اشرف سيد احمد كه گويا معلول بوده و نيز سيد محمد باقر از دانشوران كركوك (شمال عراق) و متوفى به سال 1406 هـ.ق باقى ماند. و نيز بنا به نقل سيد حسن ياد شده آثارى بدين شرح از مرحوم بادكوبه اى به يادگار مانده است: حاشيه بر اسفار الاربعه ملاصدرا, حاشيه بر شوارق, حاشيه بر كتاب طهارت شيخ مرتضى انصارى.(18)

پاورقي ها:پى نوشتها: 1 ) نقبإ البشر, ص584 ـ 585. 2 ) دكتر محمد هادى امينى, معجم رجال الفكر والادب فى النجف خلال الف عام, ج1, ص198. 3 ) على تاجدينى, يادها و يادگارها, ص12. 4 ) كيهان انديشه, شماره 26, ص9 و نيز يادنامه استاد علامه طباطبايى, ص85. 5 ) غواص اقيانوس معارف (علامه طباطبايى) مجله پيام انقلاب, شماره 151, ص35. 6 ) خدمات متقابل اسلام و ايران, شهيد مطهرى, ص675. 7 ) منوچهر سها, تاريخ حكمإ و عرفإ متإخرين صدرالمتإلهين, ص71 ـ 72. 8 ) دائره المعارف تشيع, ذيل بادكوبى. 9 ) زندگينامه رجال و مشاهير ايران, حسن مرسلوند, ج2, ص9.
10 ) علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى, مهر تابان, ص13.
11 ) كيهان انديشه, شماره 26, ص7.
12 ) علامه سيد محمد حسين حسينى تهرانى, رساله لب اللباب, ص91.
13 ) مجله پيام انقلاب, شماره 151, ص36 ـ 37.
14 ) علامه حسن زاده آملى, حكمت عملى يا اخلاق مرتضوى, ص26.
15 ) نشريه صحيفه, شماره 30, ص5.
16 ) تاريخ حكما و عرفا متإخرين صدر المتإلهين, ص72 و 73.
17 )مهدى قرقانى, زندگانى حكيم جهانگيرخان قشقايى, ص184 ـ 185.
18 ) نقبإ البشر, ص;585 معجم رجال الفكر و الادب فى النجف خلال الف عام, ج1, ص;198 هزار و يك كلمه, ج1, ص298.

/

شعر و شرع و شيعه 5


شيعى سرايان عصر صفوى

گفتيم كه به دليل دور شدن شعر از حوزه هاى ادبى و مجالس اشرافى و دربارى, و گسترش آن در بين طبقات مختلف مردم, زبان شعر رو به سادگى نهاد و به زبان متداول مردم نزديك شد. حوزه اين مكتب شعرى بسيار وسيع و ديرپا بود, به گونه اى كه با وجود ويژگى هاى مشترك, تفاوت هاى بسيارى بين سبك شاعرانى كه در هندوستان مى زيستند با شاعرانى كه در ايران ظهور كردند به وجود آمده است.
برخى سبك معمول شاعران ايرانى را ((سبك صفوى)) ناميده اند و عنوان سبك هندى را فقط در مورد شعر شاعرانى به كار برده اند كه در قرن يازدهم و دوازدهم در هندوستان ظهور كرده اند.(1) شيوه هاى بيانى مكتب هندى, خود حكايتى به تفصيل دارد كه تحقيقات نسبتا فراوانى نيز در اين مورد به تحرير درآمده است, اما آنچه در اين مقالت در پى آنيم: باورمندى شاعران مكتب هندى به عناصر و اصول دين اسلام و نيز تفكر شيعى آنان است.
در اين بخش ضمن برشمردن انواع شعرى كه در دوره صفويه با مضامين مذهبى ساخته مى شدند, به بررسى شعر شاعران مذهبى سرا مى پردازيم.
((ساقى نامه)) شعرهايى است در قالب مثنوى كه هر بيت آن با خطاب بيا ساقى… شروع مى شود و شاعر در ابيات بعد نتيجه اى كه مد نظر داشته است, باز مى گويد.
مضمون ساقى نامه ها ظاهرا, از ((خمريات)) كه در ادب عربى رايج بوده, گرفته شده است. موضوع بيشترينه ((ساقى نامه))ها ذكر ناپايدارى دنيا و بيان درد و رنج انسان است. از قرن دهم به بعد در مضمون ساقى نامه ها, تغييراتى به وجود آمده است و بسيارى از شاعران شيوه بيانى خود را به ذكر توحيد و ستايش امامان شيعه, به ويژه امام على ـ عليه السلام ـ تغيير دادند.
تمام ساقى نامه ها پس از قرن هشتم سروده شده است و با آن كه بعضى از آنها; مانند ساقى نامه عرفى شيرازى, در قالب مثنوى نيست و به صورت رباعى هاى متوالى سروده شده است, مى توان به حدس قريب به يقين گفت, تمام آنها, تحت تإثير ساقى نامه لسان الغيب شيراز پرداخته آمده است.))(2)
بيا ساقى آن مى كه حال آورد
كرامت فزايد كمال آورد
به من ده كه بس بى دل افتاده ام
وزين هر دو بى حاصل افتاده ام…
((مرثيه سرايى)) نيز بخش مهمى از مرثيه هاى فارسى است كه در رثاى اولياى دين و امام هاى دوازده گانه سروده شده است. از اولين نمونه هاى مرثيه هاى مذهبى اشعارى است كه سنايى غزنوى درباره شهادت حسين بن على و على ابن ابى طالب ـ عليهم السلام ـ سروده است.
بدرالدين قوامى, فخرالدين عراقى, سلمان ساوجى, خواجوى كرمانى, سيف الدين محمد فرغانى و… براى اهل بيت سروده اند و همه اين ها مقدمه شيوع مرثيه سرايى در عهد صفوى (907 ـ 1147ق) شد كه به علت رسمى شدن مذهب شيعه در ايران, شعر مذهبى و مرثيه سرايى مورد توجه قرار گرفت. بسيارى از مرثيه هاى مذهبى در كتاب ((روضه الشهدا))ى ملاحسين واعظ كاشفى سبزوارى, متوفاى (906 يا 910) گردآمده است.
استفاده از شكل تركيب بند, يا بندهاى دوازده يا چهارده گانه به احترام دوازده امام يا چهارده معصوم, از اين دوره به بعد رواج بسيارى يافت. در اين ميان, نوحه نوعى از مرثيه هاى مذهبى است كه با آهنگ خاص در مجالس امام حسين(ع); امام سوم شيعيان و همراه با مراسم سينه زنى خوانده مى شود. در نوحه تساوى مصراع ها رعايت نمى شود و از اين نظر شباهتى به شعر آزاد نيمايى دارد و احتمالا ((نيما يوشيج)) در ابداع وزن نيمايى به آنها توجه داشته است;(3) البته نوحه سرايى بيش تر پس از دوره صفويه رواج يافت.

((تعزيه نامه)) در ماه محرم و صفر خواندن مرثيه ها و اجراى مراسم روضه خوانى ـ كه توصيف شفاهى واقعه عاشورا بود ـ متداول شد. از سرايندگان تعزيه نامه چندان نام و نشانى باقى نمانده است. اما در تاريخ تعزيه سرايى در دوره قاجاريه به نام شاعرى معروف به ((ساوجى)) و ((ميرزا محمد تقى)) معروف به معين البكا برمى خوريم. مجموعه مفصلى از تعزيه نامه هاى فارسى كه حاوى 1055 مجلس تعزيه از نقاط مختلف ايران است در كتابخانه ((واتيكان)) نگه دارى مى شود.(4)

اشعارى غلو آميز
در اين دوره, برخى شاعران در سرودن مراثى و مدايح امامان راه غلو و مبالغه را پيش گرفتند عده زيادى از شاعران جنگ هاى حضرت رسول و على ابن ابى طالب را به شعر درآوردند. شاعران عصر صفوى در اجراى دستور پادشاهان راه اغراق و مبالغه را پيموده و كار را به جايى رسانيدند كه از گفتن هر نوع دروغى درباره ائمه اطهار خوددارى نكردند. ((ميرزا محمد مجذوب)) كه بيشتر اشعارش در حق ائمه معصومان سروده است, در مدح امام على(ع) چنين مى گويد:
مجذوب چون معامله حشر با على است
من ضامن تو, تا بتوانى گناه كن
شاعر ديگرى موسوم به ((مهرالحق)) متخلص به ((صفى)) در مدح اميرالمومنين, اين رباعى را گفته است:
در مرتبه على نه چون است و نه چند
در خانه حق زاده به اقبال بلند
بى فرزندى كه خانه زادى دارد
شك نيست كه باشدش به جاى فرزند(5)
رفتار پادشاهان صفوى با شاعران مى تواند يكى از علل پيدايش اين گونه اشعار غلو آميز باشد.
مرثيه ها و مديحه سرايى اين عصر نيز تحت تإثير سبك هندى قرار گرفت و همان استعارات و تخيلاتى را كه شاعران در غزل و قصيده مىآوردند, در اشعار مذهبى نيز ذكر مى كردند. ((ميرزا ابوطالب نامى)) متخلص به ((جناب)) از شاعران عهد صفوى بوده كه بيشتر اشعارش در مدح ائمه اطهار است. او در قصيده اى به سبك هندى اشعارى در مصيبت خاتون قيامت, حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ چنين مى گويد:
گر بيايد در حريم حرمت او بى حجاب
مى شود خط شعاعى ميل چشم آفتاب(6)

پس از قصيده و حماسه هاى دينى, منظومه هاى عرفانى و اخلاقى بسيارى در دوران صفوى سروده شده است كه ذكر نام آنان از توان اين مقال خارج است. اين منظومه ها بيشتر تحت تإثير ((خمسه نظامى)) و ((هفت اورنگ)) جامى, ((بوستان)) سعدى, ((حديقه)) سنايى و… بوده است.(7)
اينك فهرست وار به معروف ترين منظومه ها از مشهورترين شاعران مى پردازيم, آنچه در اين باره قابل ذكر است, اين است كه شاعران در آغاز مثنوىهاى خود پس از ذكر توحيد بارى تعالى به منقبت حضرت رسالت ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ و مدح امامان شيعه مى پرداختند. البته همان گونه كه در مقالت پيشين اشارت كرديم اين اشعار ديگر از حالت حماسى خارج شده است و رنگى از عاطفه و آرامش با خود دارد:
1ـ مثنوى شاه و درويش: اين مثنوى اثر ((نورالدين استرآبادى)), معروف به هلالى جغتايى (مقتول در 936 ق) است. اين مثنوى پس از دو مناجات, به نعت سيدالمرسلين و وصف معراج و صحابه كبار آن حضرت به منقبت شاه اوليا مى پردازد. شاعر با آن كه صحابه رسول را ((چهار يار)) مى داند و مى گويد:
چهار يار تو در مقام نياز
هر يكى شاه بالش ناز
چهار طاق طرب سراى وجود
چهار باغ فضاى گلشن جود
در ادامه مى گويد:
كيست آن چهار مه به مذهب من
على و فاطمه, حسين و حسن…
در درياى سرمد است على
جانشين محمد است على
اسدالله سرور غالب
شاه مردان على ابوطالب
هر كه با شير حق زند پنجه
پنجه خويشتن كند رنجه…(8)
2ـ مثنوى شمع و پروانه: اين منظومه عارفانه ـ عاشقانه, اثر اهلى شيرازى (858 ـ 942 ق) است كه بر وزن خسرو و شيرين نظامى سروده شده است. آغاز داستان در صفت توحيد بارى تعالى است و سپس مناجات و نعت پيامبر و آن گاه اميرالمومنين را با چنين صفاتى مدح مى كند:
اميرالمومنين شمع هدايت
چراغ ديده ها شاه ولايت
فلك يك خادم شب زنده دارش
چراغ افروز قنديل مزارش
دو سر زان تيغش ايزد آفريده
كه خصمش كور گردد هر دو ديده
نبى جا بر كتف كردى ((ولى)) را
نگه كن پايه قدر على را(9)
3ـ مثنوىهاى واعظ قزوينى: وى در حدود 850 بيت مثنوى دارد كه 212 بيت آن مربوط به دين و عرفان است. در مناجات نامه اش مى گويد:
به مهر سپهر ولايت على
كزو ظلمت كفر شد منجلى
امامى كه بى نشإت مهر او
نخيزد كسى از لحد سرخ رو
نه قهرش همين فتح خيبر نمود
كه مهرش بسى قلعه دل گشود…
نبى و على هر دو نسبت به هم
دو تا و يكى چون زبان قلم(10)
علاوه بر اين مثنوىها كه نام برده شد, مثنوىهاى بلند و سترگى از شاعرانى بزرگ و ارجمندى ساخته شده است كه چنين روندى دارد. از آن جمله مى توان به مثنوى ((چمن و انجمن)), اثر حزين لاهيجى و مثنوى ((سحر حلال)), اثر اهلى شيرازى و مثنوى ((ناظر و منظور)), از وحشى بافقى اشارت كرد.
قاضى نورالله شوشترى, در مجالس المومنين, از عارفى به نام ((شيخ تاج الدين حسين خوارزمى)) (متوفاى اوائل قرن يازدهم ق) نام مى برد. وى آثار منظوم منثورى داشته كه همه در مدايح ائمه بوده است, و اينك جز مشتى باد در دست نيست, شايد علت از ميان رفتن آثار شيخ تاج الدين, كارزار قزلباشان صفوى, با متجاوزان ازبك در خراسان بوده كه هرگاه اميران ازبك پيروز مى شده اند, رجال و آثار شيعى را به دليل جهل و تعصب نابود مى كرده اند. قاضى نورالله قصيده اى 31 بيتى از تاج الدين نقل كرده و گفته از جمله اشعار شيخ است كه نشان گر شيعى بودن اوست. خواجه عبداللطيف نقشبندى, همين قصيده را وسيله ((قدح)) شيخ قرار داده و او را هميشه به ((رفض)) متهم مى كرد.
امير جمله مردان و صاحب ناموس
ولى شير خدا كارساز روز عبوس
چو ذوالفقار گرفتى به كف به روز مصاف
به خاك تيره فكندى هزار تن ز رووس
نماز و روزه و حج و زكات بى مهرش
به روز حشر همه زرق باشد و سالوس
رسول در شب اسرى برون ز كون و مكان
طلوع نور على ديد در مكان جلوس(11)
شيخ تاج الدين, گويا يكى از مشايخ سلسله ذهبيه بوده است و سلسله ذهبيه به طور كلى شيعه مذهب بوده اند. عارفان شيعى و از جمله ذهبيه پس از رسميت يافتن مذهب تشيع مجال بيشترى براى ابراز وجود يافتند. اين سلسله, توسط معروف كرخى, به حضرت ثامن الائمه(ع) مى رسد و از اين جهت تسلسل اين سلسله را به ذهب (زر) تشبيه كرده اند, به دليل آن است كه پدر در پدر به حضرت رسول اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ مى رسند.(12)
يكى ديگر از اين مشايخ, ((شيخ محمد على موذن خراسانى)) بوده است كه ديوان اين شاعر ذهبى كه در برگيرنده مراثى حضرت امام حسين ـ عليه السلام ـ در آستان قدس رضوى و كتابخانه مجلس موجود است. بيشتر اشعار شيخ على موذن در قالب غزل است و ارادت به پيشوايان مذهب تشيع را وجهه همت خويش قرار داده است:
خداوندا به خويشم آشنا كن
به درد خود درونم را دوا كن…
ز شرع مصطفى پر كن درونم
مزين كن بدان خلعت برونم
چراغ مهر حيدر ده به دستم
بكن از جام عشقش مى پرستم(13)
نجيب الدين رضا جوهرى اصفهانى, شاگرد شيخ على موذن نيز, آثارى دارد كه نمايش گر ارادت به ائمه معصومان است. وى در مثنوى ((سبع المثانى)) در شرح بيت اول مثنوى, ابياتى بسيار ذكر مى كند و منظور ((مولوى)) از ((نى)) و ((شمس)) و… را به تإويل مى برد:
شمس دين و شمس دين كه مى زند
او ((على)) را آشكارا مى كند
تو نپندارى هله اهل صفا
غير حيدر دارد او كس پيشوا
طاق ابروى على را قبله ساز
تا بيابى خود قبولى در نماز
تو به تاريكى على را ديده اى
زين سبب غيرى بر او بگزيده اى(14)
مثنوى ((ولايت نامه)) اثر آقا محمد هاشم درويش شيرازى نيز قابل ذكر است. اين مثنوى با اين بيت آغاز مى شود:
اى برادر روز و شب نام على
بر زبان دارى و از وى غافلى…
در ولايت نامه اسرار جلى است
كاين ولايت نامه اسرار على است…
ما على را تا شناسا گشته ايم
لشكر نفس و هوا را كشته ايم(15)
در اين قسمت فهرست وار به شاعران مذهبى سرا مى پردازيم:

اهلى شيرازى از شاعران معروف قرن نهم است كه در 84 سالگى رخ در نقاب خاك كشيد و در جوار تربت حافظ به خاك سپرده شد. بى ترديد وى شيعه دوازده امامى است كه قصايد و غزل هاى بسيارى در منقبت اهل بيت سروده است:
بر گدايان چو فتد فر هماى اهل بيت
پادشاه است آن كه مى گردد گداى اهل بيت
اهل بيت مصطفى گر قدر خود ظاهر كنند
عالمى ديگر بيايد از براى اهل بيت(16)

عرفى شيرازى نيز هفت قصيده در مدح پيامبر و نه قصيده در مدح پيشواى پرهيزگاران على ـ عليه السلام ـ سروده است: مشهورترين قصيده او ((ترجمه الشوق)) نام دارد.

فيضى دكنى (954 ـ 1004ق) از بزرگان و شاعران قرن دهم به شمار مى رود.
… در گردن ما طوق و بال ابدى باد
گر سلسله شير خدا را نشناسيم
اين عقل شناسا كه كند موى شكافى
هيچ است اگر آل عبا را نشناسيم(17)

حكيم شفايى اصفهانى (966 ـ 1037ق)
سرخورشيد در كف فلك است
بو كه در پاى حيدر اندازد
عقل كل مرتضى على ولى
كه به پايش فلك سراندازد(18)

سعيد قصاب كاشانى, به مذهب تشيع سخت پاىبند و دل باخته است و اشعارى در نعت على ـ عليه السلام ـ دارد:
بر محبان على ((قصاب)) آتش شد حرام
از زبان احمد مختار مى گويم حديث

قال النبى(ص): ((ان عليا بيت الله, الذى من دخله كان آمنا من النار)).
عاقبت يك رنگى ما با محبان دگر
در ركاب حيدر صفدر مشخص مى شود
درباره تربت سرزمين كربلا روايات گوناگونى از پيشوايان مذهب تشيع آمده است. امام صادق(ع) به يكى از پيروان خود فرمود: ((ان فى طين الحاير الذى فيه الحسين شفإ من كل دإ و امانا من كل خوف.))(19)
سعيد قصاب كاشانى مى گويد:
كاش جاى توتيا ((قصاب)) روز واپسين
در نظر قدرى زخاك كربلا مى داشتم(20)

جوياى تبريزى: وى قصايد گوناگون در مدح پيامبر و امامان دوازده گانه مذهب شيعه سروده و در نوع خود از زيباترين چكامه هاى فارسى در مدح پيشوايان دينى است:
وقت آن شد كه وضو ساخته از زمزم چشم
سركنى منقبت سرور والاى گوهر
وارث علم نبى ساقى حوض كوثر
فاتح قلعه خيبر شه مردان حيدر

وى در مدح چهارده معصوم قصايد بلندى دارد.(21)
ميرداماد: هر چند فيلسوف است و شعر او را بايد پس از مقام حكمى او قرار داد. اشعارى در مدح اوليا دارد:
نفس نبى باب مدينه علوم
در كف او آهن مريخ موم
سيد ابرار و شه اتقيا
سرور و سرخيل همه اصفيا
اى پدر عترت و زوج بتول
حلقه كش علم تو گوش عقول(22)

فياض لاهيجى:
هرزه كمر نبسته ام كينه روزگار را
ياور خويش كرده ام صاحب ذوالفقار را
بيم خزان چه مى كند در چمن اميد من
من كه به اشك آتشين آب دهم بهار را(23)

فيض كاشانى
مهر تو سرشته حق در آب و گل من
جا كرده چو جان به تن در آب و گل من
از مهر على و مهر اولاد على
محصول دو عالم من و حاصل من(24)
ادامه دارد

پى نوشت ها:
1 ) يحيى آرين پور, از صبا تا نيما, ص8 ـ 13.
2 ) ساقى نامه, مغنى نامه, سخن دوره 11, ش1, ص69 ـ 79, 1339.
3 ) ميمنت مير صادقى, واژه نامه هنر شاعرى, ص287.
4 ) عبدالحسين زرين كوب, يادداشتى درباره تعزيه ماه محرم, سخن, دوره 9, شماره4, ص310 ـ 314, 1337.
5 ) تاريخ خطى صفويه, ورق671. (به نقل از شعر و شاعرى در عصر صفويه, محمد صدر هاشمى, 1323.)
6 ) سفينه خوشگو, نسخه خطى مدرسه سپهسالار. (به نقل از شعر و شاعرى در عصر صفويه)
7 ) احمد تميم دارى, عرفان و ادب در عصر صفوى, ج1, ص131, نشر حكمت, 1372.
8 ) ديوان هلالى, جغتايى, سعيد نفيسى, ص215 كتابخانه سنايى.
9 ) عرفان و ادب در عصر صفوى, ص218.
0 ) ديوان واعظ قزوينى, دكتر سيد حسن سادات ناصرى, ص619 ـ 622, مطبوعاتى علمى.
1 ) قاضى نورالله شوشترى, مجالس المومنين, ج2, ص162 ـ 179, چاپ اسلاميه.
2 ) دكتر احمد تميم دارى, عرفان و ادب در عصر صفوى, ص79.
3 ) همان, ص332.
4 ) نجيب الدين رضا, سبع المثانى, همراه با چند رساله ديگر, دارالعلم شيراز, چاپ سنگى, 1342 ق.
5 ) محمد معصوم شيرازى (معصوم عليشاه), طرائق الحقايق, ج3, ص219 و 220.
6 ) صفا, تاريخ ادبيات در ايران, ج4, ص447.
7 ) سعيد نفيسى, تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسى, ج1, ص363.
8 ) رضاقلى خان هدايت, تذكره رياض العارفين, روضه دوم, ص214.
9 ) كامل الزيارات, ابن قولويه قمى, تصحيح علامه امينى, كتابخانه مرتضويه, نجف اشرف; كتاب فروشى وجدانى, قم, ص271 تا 286.

10 ) ادب و عرفان در عصر صفوى, ص584.

11 ) همان, ص598.

12 ) همان, 701.

13 ) ديوان فياض لاهيجى, به تصحيح بانوى كريمى, دانشگاه تهران.

14 ) ديوان فيض كاشانى, ص419.


دست خط شاعرانه


O خليل ذكاوت (لامرد) : شاعر ارجمند جنوبى, همه غزل هايت خوب و صميمى بود; يعنى به راحتى حرف خودتان را زده ايد و دچار هيچ تكلفى نيستيد, اما انديشه و تفكر هميشه حرف آخر را مى زند و شعر را به مرتبه اى بايسته مى رساند.

هفت دريا جواب
به ساحت قدسى پيامبر(ص)
تو سجاده آفتابى تو را مى شناسم
و تو قبله سبز آبى تو را مى شناسم
تو اى عابر كوچه باغ سحرگاه
صميمى تر از سكر خوابى تو را مى شناسم
چرا اين جهان خلق شد؟ يك سوال هميشه
تو گويا ترين جوابى تو را مى شناسم
بيابان بيابان عطش خورده ام ليك اكنون
تو پايان فصل سرابى تو را مى شناسم
شبى قد كشيدى به يك دست خورشيد ايمان
و در دست ديگر كتابى تو را مى شناسم
منم هفت ساحل سوال عطش در پى تو
تو چون هفت دريا جوابى تو را مى شناسم
خليل ذكاوت ساحل

احمد باقريان (جهرم): دوست گرامى, شعر شما چون پيكى بود كه به سوى مشتاقان خود روانه ساخته ايد. غزل نيمه شعبان در شوق وصال حضرت موعود سروده ايد, بسيار نيكو و زيبا بود. در انتظار ارسال غزل هاى دلنشين ديگرتان هستيم.
پيرهن, قاصد زبهر پير كنعان آورد
يوسف گل بوى عطر و ياس و ريحان آورد…
((باقرا)) از لطف حق مهدى چو بنمايد ظهور
كار بى نظم جهان را خوش به سامان آورد

محمد حسن طريقت (تهران) : شعر بسيار زيباى شما دريافت شد. دو مثنوى كه هر دو در كمال فخامت سروده شده اند و در فضاى ((مجله)) عطرى از سوره كوثر را پراكند. بى شك شما شاعرى قدرتمند هستيد كه مى توانيد مضامين و تركيب هاى نيكوترى در شعر مذهبى استخدام كنيد! و به شعر شدن يك انديشه كمك كنيد:
چشم پر اميد راهيان طريقت
هست به زهرا به روز حشر و قيامت

ايرج فتح اللهى (تهران): نامه و شعر جناب عالى كه به قول خودتان, زبان منتظران است, واصل شد, غزلى كه زبان دل شماست. وزن شعر غزل جز در بيت آخر و مصرع پايانى در همه ابيات رعايت شده است.
يا رب برسان طلعت آن منجى يكتا
كين باغ زمين ندارد اين غنچه به گلزار

خواهر زهرا زندلشنى (دورود): شعر شما چنان كه خود اظهار داشته ايد در قالب مثنوى است; اما نه وزن را رعايت فرموده ايد و نه قافيه را. براى فراگيرى اين دو ركن اساسى شعر مى توانيد, از ديوان حافظ يا سعدى, يا پروين اعتصامى استفاده كنيد.

احمد مضطرزاده: دوست ارجمند, مثنوى 121 بيتى شما ـ كه در شماره آن شايد رمزى باشد ـ عز وصول بخشيد. تمام اين مثنوى بلند را به دليل كمى مجال صفحات مجله نمى توانيم از آن استفاده ببريم, ولى بخش هايى از آن را به مناسبت ماه رمضان در صفحه شعر درج خواهيم كرد.

عباس احمدى (اصفهان): سلام بر مشترى هميشگى. كه با يك بغل مثنوى اجتماعى به سراغ باغ آفتاب مىآيى. شعر شما همچنان كه قبلا هم گفته ايم, خوب و زيباست; مثلا اين ابيات كه در مورد ((كارمند نمونه)) و در مايه ظنز سروده شده است:
كارمند نمونه دانى كيست
آن كه الگوى پاك انسانى است…
منما حيف و ميل بيت المال
در قيامت كنند از تو سوال
تلفن را عبث مكن مشغول
گرچه كارى است رايج و معمول
ساعت هفت صبح تا دو و نيم
از سر كار بى سبب مشو, جيم

سيد ابوالحسن عمرانى (لامرد): دوست عزيز! شعرهاى قبلى ات خيلى امروزىتر بود, اما در اين غزل سرى به شاعران قرن دهم زده اى:
امروز آسمان زشعف پر زگوهر است
دشت و دمن زنرگس و ريحان معطر است
افلاكيان زمين و زمان گل فشانده اند
حوران به وجد آمده عالم منور است
پاورقي ها:

/

غربت مسلمانان در سرزمين هاى غربى




##ترجمه مهدى اسدى##

هرگاه كه انسان مسلمان به سرزمينى از سرزمين هاى غربى پاى مى گذارد, با دشوارىهاى متعدد و سختى هاى فراوانى در زندگى روزانه و در محيطهاى عمومى و خصوصى و در دو بعد فردى و اجتماعى, رو به رو مى گردد. بدگمانى ها و دودلى ها اندك اندك او را فرا مى گيرد; پرسش ها, نادانسته ها و ديدگاه هاى پرسشگر او را از هر طرف محاصره مى كنند و به تدريج وى را در چنبره شكاكيت, ناامنى, بى اعتمادى و بيم و هراس گرفتار مى سازد.
پس از آن و بى درنگ خود را در زنجيره اى از تبعيض نژادى, نكوهش, تحقير, پايمالى حقوق و ستم هاى گوناگون ديگر مى بيند, سپس كوشش هايى را در دفاع از الگوها و ارزش هاى خود آغاز مى كند, و براى اين كار, مى كوشد تا شرح دهد, قانع كند, بفهماند, اعتراض كند و توجيه نمايد. اما بيش تر مواقع در برابر غربيان نتيجه اى جز تنگ تر شدن حصار و افزون گشتن رنج ها و مشقت هايش به دست نمىآورد. هرگاه كه شخص مهاجر يا مسلمان فريفته مى كوشد تا از اين زنجيره رهايى يابد, بيش تر گرفتار مى شود; و هرگاه كه مى كوشد از فراز اين موانع و دشوارىها بگذرد دشوارىها و موانع ديگرى را در پيش روى خود مى بيند, چرا كه غرب حتى بر آنان كه چشم به رحمت وى دوخته اند, رحم نمى كند, آنان هم با تخلى از فرهنگ و آداب و رسوم و عقايد خود عهد مى بندند كه همسو با سياست ((انحلالى)) غرب در آن حل شوند. مسلمان, همواره ((خارجى)) مى ماند و رفتارى بيگانه با وى در پيش گرفته مى شود. هرگاه بخواهد اين را از ياد ببرد, هرچند كه به ((تابعيت)) آن كشور نيز درآمده باشد, آن را به او يادآورى مى كنند; حتى اگر در آن سرزمين ذوب شده و به تمام عادت ها و رسوم آن, خو كرده باشد.
مسلمان همواره در معرض اين تهديد مى ماند كه ممكن است هر لحظه از آن كشور رانده شود. اين برخورد پايه رفتار با او مى شود و هر از چند گاه به آن يادآورى مى شود. اگر چه ((برگ هاى اقامت)) وى قانونى, كامل و بى عيب و نقص باشند. مسلمان هم چنين ـ همواره ـ سبب اصلى بى كارى, ازدياد جرايم, داد و ستدهاى مواد مخدر, ركود اقتصادى و ساير آفات اقتصادى و اجتماعى غرب قلمداد مى شود.(1)
اين سفر پر رنج, در بعد فردى وقتى آغاز مى شود كه فرد مسلمان هويت و نام خود را براى طرف مقابل ذكر مى كند و مى كوشد تا اولين پله هاى اجتماعى را به آن طرف امتداد دهد. آن گاه درهاى مشكلات متعدد به روى او باز مى شوند و دو طرف در زنجيره اى از حلقه هاى تو در تو و گره خورده با اشكال هاى پيچيده فرو مى روند, كه ما بدين گونه مهمترين عناصر آن را بررسى مى كنيم:

الف ـ هويت
آن گاه كه يك غربى به هويت فرد مسلمان مهاجر پى مى برد نگاهش عوض مى شود, چين هاى چهره اش ناگهان دگرگون مى گردد, عقل, فكر, قلب و تمام احساس هاى درونى و بيرونى او به سرعت به كار مى افتند و بر اساس ((برنامه)) رسانه هاى خبرى و فرهنگى سرزمينش, كه از زمان كودكى او را پرورده(2) و مفاهيم و اهداف انسانى او را بر اساس آن شكل داده است, به برنامه سازى و نتيجه گيرى مى پردازد. در آن صورت, انسان مسلمان ((انسانى درجه سوم يا چهارم است)) يا انسان مسلمان ((انسانى نامتمدن, بى اخلاق و فاقد انديشه است)) يا اين كه ((انسانى است داراى سرشتى وحشى و عوامانه)) يا انسان مسلمان كسى است كه ((در مصالح عمومى و اهداف والا اختلال ايجاد مى كند)) يا انسانى است كه در ديگر تعريف هاى استحكام يافته در عقول شهروندان غرب به تصوير كشيده شده است.(3)
دومين عاملى كه جلب توجه مى كند, نادانى فراوان غربيان به وجود قوميت ها يا فرهنگ هاى خاصى است كه هر منطقه و هر كشور و هر سرزمين از سرزمين هاى اسلامى از آن برخوردارند. تعداد اندكى از شهروندان معمولى غرب مى توانند يك ترك يا عرب, ايرانى, هندى, پاكستانى, بنگالى و يا افغانى را از هم باز شناسند, اكثر آنان همه اين قوميت ها, فرهنگ ها, عادت ها و تقليدها را يكسان مى دانند. بيش تر آنان حتى قادر به درك اختلاف موجود در آب و هوا و طبيعت محلى سرزمين هاى گوناگون اسلامى نيستند; چه بسا باور نكنند كه در ايران يا افغانستان يا تركيه يا لبنان كوهستان هاى پربرف وجود دارد. تصويرى كه از دنياى اسلام در باورهاى آنان نقش بسته همان ((صحراى بىآب و علف و سوزانى است كه قبايل صحرانشين به همراه شتران خود در آنها مى زيند)), و نيز تصوير ((چادرهاى نصب شده ميان نخلستان ها كه بزها و گوسفندان و مردان نقاب زده در آن ميان مى لولند)), هم چنين تصاوير ديگرى كه با ديدن آنها از طريق دستگاه هاى تبليغى و فرهنگى خود رشد كردند و تربيت يافتند.
عامل سومى كه در اين ميانه رخ مى نمايد, واكنش هاى سخت و تنگناهايى است كه انسان مسلمان در تمام كشورهاى غربى از نظام هاى حاكم مى بيند. هنگام اجراى هرگونه كار رسمى, شك ها, اشكال ها و پرسش هاى گوناگون درباره جزء جزء زندگى و هستى او آغاز مى گردد, چرا كه مسلمان, ويرانگر و تروريست و براى امنيت عمومى ((عنصرى خطرناك)) است, از اين رو بايد بر او تنگ گرفت و به دنبال او بود, و انواع و اقسام موانع و گرفتارىها را برايش ايجاد كرد تا همواره سرگردان, نگران, گرفتار و خسته بماند و رنگ آرامش و سكون را نبيند.

ب ـ پيوندهاى اجتماعى
هنگامى كه معاشرت هاى اجتماعى ميان فرد مسلمان و شهروندان, موسسه ها و دستگاه هاى غرب آغاز مى گردد دلالت هاى حاكم بر اين روابط اندك اندك آشكار مى گردند. فرد غربى بنابر انديشه ها و پيش داورىهاى خود درباره مسلمانان عدم اعتماد و ناخوشايندى خود را نسبت به آنان و حتى تنفر خود را نسبت به اعتقادها و فرهنگ فرد مسلمان ابراز مى كند و تمام درها را به روى او مى بندد. بنابراين ديگر مجال تهيه مسكن, يافتن كار و يا ادامه تحصيل و يا برآوردن نيازهاى ضرورى نخواهد بود. على رغم تمامى ادعاهاى غربيان براى رعايت حقوق بشر و برابرى و عدالت, بسيارى از آنان, مهاجران مسلمان را به رستوران ها, مجتمع هاى مسكونى, ادارات و حتى زبانكده ها راه نمى دهند.(4)
هنگامى كه فرد مسلمان مى كوشد تا از ميان اين موانع و دست اندازها راه خود را بگشايد, تازه از سوى رسانه هاى تبليغى و اداره هاى رسمى با هجومى سهمگين به آيين و فرهنگ ملى خود, روبه رو مى گردد; براى نمونه تحقير و استهزاى نام ((محمد)) در تمامى جوامع غربى فراگير شده است و استفاده از تركيب ها و نام هاى كمدى ساخته شده از اين نام, گوش و دل هر مسلمانى را مىآزارد. استهزاى آداب و رسوم و فرهنگ مسلمانان در تمامى سرزمين هاى غربى شايع است, شايد آشناترين نمونه آن, لطيفه ها و نكته هاى خندهآورى باشد كه راجع به سجود مسلمانان در نماز گفته مى شود;(5) يا داستان هاى خيالى درباره ((حرمسراها)), ((كنيزكان)), ((تعدد زوجات)), ((ختنه)) و مسائلى از اين قبيل كه برگرفته از حال و هواهاى شرقى ((هزار و يك شب)) گونه است.

ج ـ رويارويى فرهنگى و عقيدتى
هنگامى كه فرد مسلمان اين موانع و ديوارها را مى شكافد و از تمام سختى ها و دست اندازها مى گذرد و شروع به ساختن پل هاى اجتماعى براى تعريف خود و فرهنگ و آداب خويش مى كند و مى كوشد تا عقايد و رسوم خود را براى طرف ديگر شرح دهد, با موجى از انتقادها, اتهام ها و محكوميت هايى مواجه مى شود كه رو در روى هر آنچه با فرهنگ و عقايد غربى متفاوت است, مى ايستد. مهمترين اين مسائل كه دامنه آن تاكنون نيز بر جاى مانده قضيه ((حجاب)) با همه نمودها و شاخه هاى آن است. غرب حجاب را در رويارويى و تعدى شديدى با اصول[ به اصطلاح] ((آزادمنشانه)) خود مى داند و آن را كوششى ((واپس گرايانه)) براى اثبات وجود و پاسبانى از جامعه تلقى مى كند و نيز ((سلاحى)) اسلامى براى محافظت از اصالت و مقدسات. از اين رو غرب تمامى رسانه هاى تبليغى خود را براى مبارزه با حجاب و ريشه كن ساختن آن به كار مى گيرد. چه از طريق ناپسند نمايى تبليغاتى و آفرينش داستان ها, گزارش ها و برنامه هايى درباره بهره كشى از زن و در فشار بودن وى در اسلام و سپس فراخوانى مخاطبان به آزاد سازى زن از بندهايش, و چه از طريق ((كار مستقيم)) يعنى منع حجاب و كوشش در عدم ترويج آن; يعنى همان كارى كه چند سال پيش در فرانسه رخ داد و طى آن مدارس, دانش آموزان باحجاب را از حضور سر كلاس ها باز داشتند.
مسإله ديگرى كه خشم غرب را برمى انگيزد ((تحريم شراب)) است. كه غربيان تحريم آن را علاوه بر ((متحجرانه و واپس گرايانه)) بودن, اهانتى به نظام پيش گيرى بهداشتى و اجتماعى خود مى دانند! در همان هنگام كه غرب مى كوشد تا نتايج و پيامدهاى مشروبات الكلى و زيان هاى آن را محدود سازد, مسلمانان را مى بيند كه با تحريم آن در كمال سادگى مشكلات خود را در اين زمينه از سر راه برداشته اند.(6)
مسإله ((تحريم مصافحه)) ميان زن و مرد نامحرم از ديگر مواردى است كه شديدا آن را تقبيح مى كنند. غربيان اين كار را تحقير و استهزاى عرف هاى اجتماعى متداول خود مى دانند, چرا كه بر اساس هنجارهاى رفتارى آنان, مرد و زن تنها به مصافحه اكتفا نمى كنند و هر چه احترام متقابل بالاتر باشد آنان به بوسيدن همديگر مى پردازند و احساسات و عواطف خود را بدون هيچ قيد و بندى با ديگرى قسمت مى كنند. (7)
تحريم گوشت خوك و ديگر گوشت هاى تحريم شده نيز از مسائلى است كه انتقاد و يورش هاى فراوان غربيان را متوجه مسلمانان ساخته است. غربيان اين دستورها را بر اساس[ به اصطلاح] فرهنگ پيشرفته غذايى و محصولات كشاورزى گوناگون خود و نيز سرپيچى از اعمال انديشه ها و عادت هاى خاص مى دانند.
از جنبه اجتماعى نيز هرگاه غرب گروهى از مسلمانان را مى بيند كه پيمان هاى دينى و برادرى و آشنايى, آنها را گردهم آورده است و مى كوشند با هميارى مصلحت خود را بجويند و عقايد خود را پايدارتر كنند, با روش هاى گوناگون و به صورت مستقيم و غير مستقيم آنها را زير نظر مى گيرد. اولين كارى كه در اين راه صورت مى گيرد مراقبت و پى گيرى كارها و فعاليت هاى آنان است; به خصوص اگر اين گروه ها از رنگ و بويى عقيدتى و فرهنگى برخوردار باشند, غرب با تمام توان خويش مى كوشد تا موانعى براى جلوگيرى از انجام فعاليت هاى اين گروه قرار دهد. براى رسيدن بدين هدف, غرب به تمام وسايل دستگاه بوروكراتيك خود دست مى يازد و شرطهايى مى گذارد, بايد و نبايدهايى وضع مى كند, ضمانت ها و كفالت هايى مى طلبد و دستاويزهاى نوميدكننده ديگرى در پيش پاى اين گروه ها مى گذارد.
اين اشكال هاى هميشگى و متداوم ميان غرب و گروه هاى مسلمانى كه مى كوشند در برابر شكوه و چيرگى غرب سرشت و اصالت خود را حفظ كنند, در سه گستره به طور آشكار و روز افزون رخ مى نمايد; كه در اين جا به شرح اين سه مى پردازيم:

1ـ گستره كارگرى
كارگران مسلمان در سرزمين هاى غربى با موانع متعدد و دشوارىهاى گوناگونى دست به گريبانند از آن ميان بهره كشى و محروميت كارگران مهاجرى را كه ((كارگران ارزان)) لقب گرفته اند مى توان مثال زد. ((كارگران ارزان)) در غرب از تمامى گونه هاى ستم و بهره كشى رنج مى برند. آنها در تمام كارهاى شاق و خطرآفرينى كه شهروندان معمولى غرب بدان تن در نمى دهند به كار گرفته مى شوند(8) و در اين ميان در معرض حوادث گوناگون ناشى از كار و توهين هاى روحى و اجتماعى نيز قرار مى گيرند. در مقابل تمام اين كوشش ها و سختى ها, بى هيچ ضمانت اجتماعى يا بيمه معيشتى تنها مزدهاى ناچيزى دريافت مى كنند. سرانجام نيز از سوى همه افراد مسوول و غير مسوول, عامل افزايش بى كارى در جوامع غربى قلمداد مى شوند.(9)
اما بازرگانان مسلمان ناچار به پرداخت مبالغ هنگفتى در كفالت ها, داد و ستدها و ماليات هاى رسمى به شهردارىها و حكومت ها مى گردند; آن هم براى انجام معامله هايى تجارى كه در بيش تر مواقع سودى كمتر از آنچه سرمايه گذارى كرده اند بدان ها مى رساند. احساس نگرانى و ترس از گره افكنى و سودجويى دستگاه هاى غربى رسمى و غيررسمى به تدريج بر آنها سايه مى اندازد و توانايى, استقامت و امكانات آنان را كم كم تحليل مى برد تا آن كه جز اندكى, كه غرب وفادارى كاملى را در آنها نسبت به مصالح و اهدافش مى بيند, همه توانايى خود را در برپا ماندن از دست مى دهند و يك به يك سقوط مى كنند.

2 ـ گستره دانشجويى
دانشجويان مسلمان در غرب عموما از دشوارىهاى گوناگون در رنجند: يكى از آنها يافتن كار است, چون آنان در بيش تر مواقع براى تإمين نيازهاى مادى مجبورند كه كار كنند. مشكل ديگر, تهيه مسكن است. هم چنين بى اعتمادى آنان به رستوران هاى دانشگاهى به علت نبود گوشت هاى حلال و نيز دشوارى تهيه غذا در منزل ـ البته اگر قدرت خريدشان اجازه دهد ـ است. دشوارى ديگر, ناتوانى آنان در هماهنگى روزانه با درس هاى دانشگاهى به علت ضعف زبان يا اجبار به كار است. از اشكال هاى ديگر, معاشرت دانشجويان مسلمان با دوستان غربى خود در دانشگاه هاست كه همواره زبان به انتقاد و يورش و شبهه انگيزى و نيز تعدى به معتقدات دانشجويان مسلمان دارند. در اين ميان ستيز دانشجوى مسلمان با درون خود مزيد بر علت است. انگيزش هاى مادى به طور عام و انگيزش هاى جنسى به طور خاص فراوان و پراكنده است و او را در ميان خود محاصره كرده اند. و دست آخر ـ كه اين خود نيز مشكل پايانى نيست ـ احساس پى گرد دائمى از سوى سازمان هاى امنيتى حاكم و اجبار آنان براى تجديد برگ اقامت كه با تحقيرها و سختى هاى گوناگونى قرين است.

3ـ دشوارىهاى دعوت
هنگامى كه مسلمانان در غرب مى كوشند تا به صورت گروهى و سازمان يافته به دعوت به دين اسلام و گسترش فرهنگ اسلامى بپردازند, غرب گام هاى سريع و مصممى براى رويارويى با اين امر برمى دارد و براى اين كار به شيوه ها و وسيله هاى گوناگون دست مى يازد. دانش غربى به طور كلى ديگر آنچه را كه در اوايل سده بيستم در اسلام مى ديد نمى بيند. اسلام ديگر دينى نيست كه همچون كيش هاى برادروارش نظير مسيحيت, يهوديت و بوديسم هر آنچه از نكات مثبت و منفى ـ از ديد غربيان ـ دارد, درون خود داشته باشد. غرب و جنبش هاى موسيقايى, ادبى و هنرىاش آنچه را كه در دهه هاى پنجاه و شصت از انديشه ها و احساسات ((صوفيانه)) و زيبايى شناختى ((شرقى)) در اسلام مى ديد و خوش مى داشت ديگر نمى بيند.(10) غرب در اين دوران وسايلى را در اسلام نمى يابد كه او را در رويارويى با خطر كمونيسم در سرزمين هاى اسلامى ـ كه تهديدگر امنيت و آرامش و نفوذ غربيان در آن مناطق است ـ يارى رساند,(11) بلكه به عكس در اسلام تحدى شديدى براى غرب و سازمان هاى سياسى و نظامى اش مى بيند و اسلام را در همه زمينه هاى فرهنگى, تبليغى و اقتصادى هماوردى نيرومند براى خود مى داند. اسلام براى آنان خطرى عظيم است, چون مصالح استراتژيكى آنان را در سرزمين هاى تحت سلطه به مخاطره مى اندازد.
از آغاز دهه هفتاد ميلادى, غرب بر همين اساس, سياست و برخوردهاى ديپلماتيك خود را با اين عقيده تغيير داد و تمام نيروها و سلاح هاى تبليغى, فرهنگى, اقتصادى و سياسى خود را سازمان دهى كرد, و علاوه بر اين كوشيد تا به مناطقى كه تن به سلطه استكبارى او نمى دهند ضرباتى وارد كند و در آنها توطئه هاى نظامى به وجود آورد. (12) غرب هم چنين سعى دارد با يارى جستن از برنامه هاى تبليغى, تربيتى و فرهنگى سازمان يافته, غربيان را ((شست و شوى مغزى)) دهد و آنان را تا حد امكان از هر آنچه به نوعى با اسلام مرتبط است دور و دورتر سازد. از اين روست كه كتاب هاو رمان هاى تشويش برانگيزى چون ((آيات شيطانى)), كه زيربنايى ترين اركان اسلام را به باد ريشخند گرفت, افزايش مى يابند; هم چنين آن دسته از كتاب هاى تاريخى كه با مقارنه و يكسان سازى بيدادگرى اسلامى با جنبش هاى تاريخى مبهمى همچون جنبش ((حشيشيون[ ((فدائيان اسماعيلى] به فرماندهى حسن صباح(13) و ديگر جنبش هاى نژاد پرستانه مسيحى, يهودى, فاشيستى و نازيسمى مى پردازد. فزونى يافتن فيلم هاى سينمايى و برنامه هاى تلويزيونى عهده دار كاشتن انديشه هاى سياه درباره مسلمانان ((متعهد)) از ديگر پيامدهاى اين ستيزه جويى است. نمونه بارز آن فيلم ((بدون دخترم هرگز)) است كه در غرب, تإثير گسترده اى به جاى نهاده است,(14) و ديگر برنامه هاى مستندى كه با بهره جويى از رخدادهاى گوناگون ـ همچون قضيه گروگان هاى غربى در لبنان ـ مى كوشند ((اصول گرايى)) اسلامى را وحشيانه و عوامانه جلوه دهند.
اين گونه است كه غرب, اين چنين مفاهيمى را در تمام رسانه هاى روزانه تبليغاتى خود به طور مستقيم و غير مستقيم وارد كرده و در انواع برنامه هاى خود بر تمامى طبقات جامعه اسلامى تعميم داده است.
در اين اواخر غرب به اين اكتفا نكرده و به طور رسمى و بوروكراتيك گام هايى را براى بستن راه هاى تكوين يافتن هر نوع تجمع اسلامى ـ فرهنگى يا موسسه هاى دعوت گر اسلامى و يا هر نوع فعاليت اسلامى آشكار در سرزمين هاى خود برداشته است. در اين گير و دار و در بعضى از مواقع ابراز رضامندى خود را از بعضى از مذاهب اسلامى هوادار غرب, به فراموشى نمى سپارد و تبعيض آشكارى را در برخورد با اين گروه ها و گروه هاى ((مسإله دار)) و دشمن بروز مى دهد. غرب تمامى شرطهاى لازم و ضرورى را در به انجام رسيدن هرگونه فعاليت اسلامى اعمال مى كند و با بهره جويى از وسايل گوناگون به متوقف ساختن هرگونه فعاليتى كه احتمال خطرى در آن ببيند مى پردازد. به خصوص اگر اين كار داخل مرزهاى فرهنگى و سياسى او و مخاطبان آن, ملت خودش باشند. هرگاه هم كه يكى از شهروندان غربى جرإت كند و با پى بردن به ماهيت دين اسلام به آغوش آن روى آرد, همان رفتارها را خواهد ديد و همان نتايج در انتظار او خواهد بود.(15)

پايان سخن
هدف از اين بررسى گذرا و سريع اين بود كه خوانندگان به اين جنبه از پيوند با غرب در حال حاضر و در دو بعد فردى و جمعى توجه كنند و پژوهش گران براى بررسى همه جانبه و دقيق اين مسإله با ديدگاه معاصر تشويق و ترغيب شوند تا زيربناى لازم و اساسى براى تعيين و توضيح مسير و مشخصات آينده اين پديده نهاده شود. به خصوص پس از دگرگونى هاى اخير جهانى و فروپاشى بلوك شرق و رونمودن ((نظم نوين جهانى)) كه در سايه آن كشتارهاى هولناكى همچون حوادث بوسنى و سلب حق مسلمانان بى گناه براى دفاع از خويشتن ـ با زمينه چينى هاى غرب و نظارت ها و هميارىهايش ـ روا و موجه جلوه مى نمايد.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) وزارت كشور اسپانيا مدتى پيش تحقيقى رسمى را درباره عوامل جنايت و به هم خوردن امنيت عمومى در اسپانيا و به خصوص در مادريد منتشر كرد كه در آن, دليل اصلى را ازدياد تعداد بيگانگان و مهاجران مى داند. اين تحقيق در اشاره اى آشكار مهاجران شمال آفريقا را مورد بحث قرار داده است. ((روزنامه ال موندو , شنبه نوزدهم سپتامبر 1993م.)) 2 ) تصوير شكل يافته در ذهنيت انسان غربى از اسلام و مسلمانان به راستى تصوير ((وحشتناكى)) است. به ندرت ديده مى شود كه در نوشته ها يا فيلم هاى سينمايى يا برنامه هاى تلويزيونى غرب, فرد مسلمان خائن, دزد, فرومايه يا وحشى معرفى نشود. آشكارترين نمونه, ((اسپيلبرگ)) و ((بروكس)) كارگردانان يهودى و نيز رمان هاى ((كيپلينگ)) انگليسى است كه در آنها ماجراجويى هاى مستعمران انگليسى را در هند و آسياى شرقى بازگو مى كند. خواننده هم چنين هنگام خواندن بسيارى از آثار برجسته دنيا از ديدن عبارت هاى مذموم و سفيه درباره مسلمانان شگفت زده مى شود. 3 ) بسيار دشوار است كه يك شهروند غربى را پيدا كنيد كه چنين ((رسوباتى)) در عقل و قلب خود نداشته باشد. چه دانشگاهى باشد, چه روشنفكر و چه حتى كارشناس امور اسلامى, چرا كه تصوير ((تركيب يافته)) از مسلمانان در ذهن آنان سخت استوار گشته است و نه دانش هاى اكتسابى و نه بحث هاى واقع گرايانه هيچ يك ـ مگر در حالت هاى استثنايى ـ توانايى دگرگون ساختن آن را ندارند. 4 ) غرب براى محروم ساختن مهاجران مسلمان از تحصيل, كار و زندگى رضايتمند, شيوه هاى گوناگونى را به كار مى گيرد: از آن ميان گذاشتن شرطهاى سخت هنگام درخواست كار مانند ((سند)) يا ((كفالت نامه))هاى دور از دسترس, يا خواستن ((اجازه)) رسمى يا كفالتى بانكى با مبلغى هنگفت هنگام درخواست ادامه تحصيل در مقاطع عالى و تخصص ها, يا درخواست ((تعهدنامه))هايى خاص يا تضمين هاى مادى و رسمى پيش از اجاره آپارتمان و ديگر شرطهاى نااميدكننده و ناممكن. 5 ) لطيفه هايى كه عمل ((سجود)) را به باد ريشخند مى گيرند فراوانند و اين ركن از اركان نماز بيش از ساير اركان به سخره گرفته مى شود; براى مثال ((هورژيه)) گرافيست داستان هاى معروف و پر تيراژ ماجراهاى ((تن تن)) ـ كه علاوه بر غرب در كشورهاى اسلامى نيز پراكندگى و شهرت فراوانى دارند ـ در يكى از اين داستان هاى مصور يكى از شخصيت هاى داستان را در حالى به تصوير كشيده است ـ كه در فضايى طنزآميز مسلمانى در حال سجود را ((تيپا)) مى زند. 6 ) اتفاقى كه در دوره رياست جمهورى ((كندى)) در آمريكا اتفاق افتاد فراموش نمى شود كه پس از منع شدن مشروبات الكلى و شكست خوردن اين قانون, جنگ هايى معروف به جنگ هاى مشروب يا جنگ هاى الكل ميان پليس, مافيا و تجار درگرفت. تا اين كه قانون مذكور ملغى شد و امور به روال سابق بازگشت. 7 ) قابل ذكر است كه در ميان آنان بوسيدن جز در ميان زن و مرد متداول نيست. آنان بوسيدن همديگر دو مرد يا دو زن را امرى عجيب و سوال برانگيز مى بينند. و چه بسا كه در فرودگاه ها يا ايستگاه هاى قطار, شهروندان غربى به مسلمانانى كه يكديگر را در آغوش مى گيرند يا مى بوسند با ديدگانى متعجب, پرسش گر و مشكوك مى نگرند. 8 ) همچون كارهاى ساختمانى, كار در معدن و كارهاى شهردارى مانند جمعآورى زباله و ديگر كارهاى شاق در كارخانه ها, مزارع, بندرها, فرودگاه ها و ايستگاه هاى قطار. 9 ) با استناد به اين ادعا كه مهاجرين جاى كار آنان را اشغال كرده اند. اين در حالى است كه اين شهروندان غربى, از دولت, حقوقى به عنوان بيمه بى كارى دريافت مى كنند كه بسيار بالاتر از دستمزدهاى ناچيز كارگران مسلمان است. شايان ذكر است كه علت اصلى آدم كشى و سوزاندن مهاجران ترك در آلمان به دست نازىها و كشتاركارگران مغربى در اسپانيا, فرانسه و ايتاليا به دست فاشيست ها, همين بهانه افزايش بى كارى است كه دولت ها به مدد آن مهاجران را از كشورهاى خود مى رانند. 10 ) در اين جا اشاره اى داريم به اسلام بعضى از موسيقى دانان و آوازه خوانان آن دوره همچون ((كات استيونس)) (يوسف اسلام) و اسلام مورد اعتراف رقاص مشهور فرانسوى ((موريس بژار)) و نيز اهتمامى كه بعضى از گروه هاى موسيقى معروف به ((صوفى گرى)) و ادبيات شرقى اسلامگون, و نيز اهتمام ادباى آنان به تاريخ و فلسفه اسلامى. 11 ) اين امر در بعضى از مواقع نوعى آسان گيرى را در غربيان ايجاد مى كرد كه روزنه اى براى گسترش گروه هاى اسلامى مى گشودند تا از اين راه فعاليت هاى كمونيستى را محدود كرده باشند, نمونه بارز آن, كشور افغانستان است. 12 ) همان گونه كه در رفتار غرب با جمهورى اسلامى ايران و نهضت هاى اسلامى در لبنان, فلسطين و الجزاير مشهود است. 13 ) كتاب هايى كه به اين گونه مواضع مى پردازند بسيارند كه در هر يك مولفين به مقارنه و يكسان بينى اين موضوع ها با ((اصولى گرى)) اسلامى پرداخته اند. بعضى نيز بر شخصيت دينى ((حسن صباح)) تإكيد و گفتارهاى دينى ((شيعى)) اسماعيلى وى را با سخنان دينى حضرت امام خمينى(ره) مقايسه كرده اند. 14 ) فيلم مذكور در اسرائيل تهيه شد و بازيگرانى آمريكايى, اسرائيلى و ايرانى (از دشمنان انقلاب) در آن به ايفاى نقش پرداخته اند. اين فيلم داستان زنى آمريكايى را به نام ((بتى محمودى)) به تصوير مى كشد كه مى كوشد دختر خود را از چنگ همسر ايرانى خود نجات دهد, همسرى كه پس از بازگشت به ايران ـ بعد از انقلاب ـ و آشنايى با تعهد دينى, با خلق و خوى وحشى و بربرگونه و با كينه اى بر انسانيت و زن و دخترش به آمريكا باز مى گردد! پس از گره خوردن قضيه گروگان ها اكران فيلم موقتا متوقف شد و نويسنده اصلى رمان ((بتى محمودى)) در فضايى آكنده از تبليغات پر سر و صدا به اكثر كشورهايى كه فيلم در آنها اكران شده بود رفت و مشكل انسانى خود و ابعاد آن را در مجامع گوناگون با روشى ستيزه جو به هر آنچه به نوعى با اسلام مرتبط است شرح داد. 15 ) مسلمانان ((غربى)) علاوه بر تمامى فشارها و تنگناهايى كه مسلمانان ((خارجى)) مشاهده مى كنند, سختى هاى فراوانى را نيز در محيط خانواده, دوستان و جامعه خود مى بينند و در بعضى از مواقع ناچار به جدايى و كناره گرفتن تدريجى از دايره خانواده و اجتماع خود مى شوند. اين تنها به علت فشار و حقارتى است كه در ميان جامعه خود حس مى كنند; آن گاه كه غرب, تصوير و جايگاه اجتماعى آنان را از طريق دستگاه هاى تبليغى خود و در قالب مفاهيم اجتماعى سازمان يافته, نمود بدى مى بخشد و از آنان با نام هاى ((ديوانه)), ((بيماران روانى)) يا ((انسان هاى داراى عقده هاى اجتماعى)) ياد مى كند.

/

بعثت يا طلوع خورشيد اسلام


اشاره
سال هاى طولانى اى بود كه مردم جهان به خصوص مردم جزيره العرب از نور مستقيم خورشيد نبوت دور شده بودند, و در تاريكى هاى جهل و گمراهى و خرافات غوطه مى خوردند. آنان همچون گله بى چوپان در كوه و دشت, در برابر درندگان خون آشام, حيران و سرگردان بودند, بلاهاى خانمان سوزى تار و پودشان را مى سوزانيد; بلاهايى مانند: امتيازات طبقاتى و قبيلگى, ناامنى و جنگ, انحراف جنسى و بى عفتى, دختركشى و انسان كشى, ظلم بى حساب به زنان, بت پرستى, خرافات و بيهوده گرايى, پوچى و بى محتوايى زندگى, لجاجت و يكدندگى, بهره كشى و تبعيض و انواع جنايات و نامردمى ها, كه هر كدام ضربه سختى بر انسانيت و جامعه انسانى وارد ساخته بود.
اميرمومنان على(ع) اوضاع جاهليت را اين گونه توصيف مى فرمايد:
((ثمرها الفتنه و طعامها الجيفه و شعارها الخوف, و دثارها السيف; ميوه درخت جاهليت, فتنه و آشوب بود, غذاى مردم آن, مردار گنديده بود, لباس زيرينشان ترس, و لباس رويينشان شمشير بود.))(1)

وضعيت عربستان پيش از بعثت
گرچه همه نقاط جهان مانند چين, روم, ايران, مصر و هند در لجنزارهاى جهل, خرافات و گمراهى ها غوطه ور بودند, ولى در عين حال هر يك از آن ها از تمدن نسبى برخوردار بودند اما مردم جزيره العرب هيچ گونه تمدنى نداشتند, مثلث شوم ناامنى, دختركشى و بى عفتى در سطح وسيع, منشإ تباهى هاى فراوانى شده بود به طورى كه از انسانيت تنها نامى وجود داشت, و زندگى بشر از زندگى حيوانات درنده و شهوت خو, بدتر و پست تر شده بود.
اميرمومنان على(ع) در بيان وضعيت جهان, به ويژه جزيره العرب مى فرمايد:
((ارسله على حين فتره من الرسل, و طول هجعه من الامم, واعتزام من الفتن, و انتشار من الامور, و تلظ من الحروب, والدنيا كاسفه النور, ظاهره الغرور, على حين اصفرار من ورقها, و اياس من ثمرها, و اغوار من مائها, قد درست منار الهدى, و ظهرت اعلام الردى; هنگامى خداوند مقام رسالت را بر عهده محمد (ص) نهاد كه مدت هاى طولانى از بعثت پيامبران پيشين گذشته بود, ملت ها در خواب عميقى فرو رفته بودند, فتنه و فساد, جهان را فرا گرفته بود, تباهى ها در ميان مردم گسترش يافته, و آتش جنگ زبانه مى كشيد, دنيا تاريك و پر از نيرنگ و فريب گشته بود, برگ هاى درخت زندگى به زردى گراييده, و از ثمره زندگى خبرى نبود, آب حيات انسانى در زمين فرورفته, منارهاى هدايت فرسوده و كهنه شده, و پرچم هاى هلاكت و تيره بختى آشكار گشته بود.))(2)
و در گفتار ديگر مى فرمايد: ((شما اى گروه عرب, در زمان جاهليت, زشت ترين مرام را داشتيد و در بدترين وضع به سر مى برديد, در ميان زمين هاى سنگلاخ, ميان مارهاى پرزهر, آب لجن و سياه مىآشاميديد, غذاى آلوده مى خورديد, خون يكديگر را مى ريختيد, و از خويشان دورى مى كرديد, بت ها در ميان شما نصب شده بودند, غرق در فساد بوديد كه خداوند توسط پيامبر اكرم(ص) شما را از آن همه انحرافات و گمراهى ها رهايى بخشيد)).(3)

نمونه هايى از اوضاع عربستان قبل از بعثت
براى نمونه, ده نوع از خرافات و اعتقادهاى بيهوده جاهليت را يادآور مى شويم, تا به حكم ((يعرف الاشيإ باضدادها; هر چيزى با مقايسه با ضدش شناخته مى شود)), نعمت عظيم بعثت پيامبر اسلام(ص) را بهتر بشناسيم.
1ـ مردم جاهليت اعتقاد داشتند در يمن مردى به نام ((اساف)) عاشق زنى به نام ((نائله)) شد, هر دو به قصد زيارت كعبه آمدند, اطراف كعبه را خلوت ديدند, داخل كعبه رفتند و در همان جا با هم عمل منافى عفت (زنا) انجام دادند, روز بعد زائران, آن دو را جامد و مسخ شده ديدند, براى عبرت مردم, آن دو جماد را در ميان كعبه نهادند, و به عقيده سخيف آنها, پس از مدتى آن دو جماد خدا شدند, و سزاوار پرستش گشتند!(4)
2ـ هنگام ورود به روستا به خاطر دفع نگرانى از ترس و وحشت, و ترس از بيمارى وبا و گزند ديو, در برابر دروازه ورودى روستا, ده بار صداى الاغ در مىآوردند و گاهى اين كار را با آويختن استخوان روباهى به گردن خود, انجام مى دادند.
3ـ اگر دندان فرزند آنان مى افتاد, آن را با دو انگشت به سوى خورشيد پرتاب كرده و خطاب به خورشيد با عجز و لابه مى گفتند: ((اى خورشيد! دندانى بهتر از اين بده.))
4ـ هرگاه در بيابان هولناك گم مى شدند, پيراهن خود را وارونه مى پوشيدند, تا بدين وسيله راه را بجويند.
5ـ هنگام مسافرت, براى كسب اطمينان در مورد حفظ زنان از خيانت و بى ناموسى, نخى را بر ساقه يا شاخه درختى مى بستند, هنگام بازگشت, اگر آن نخ به حال خود باقى بود اطمينان مى يافتند كه زن آنها خيانت نكرده, و اگر باز يا مفقود مى گرديد, زن را به خيانت متهم مى نمودند.
6ـ زنى كه بچه اش نمى ماند, معتقد بودند كه اگر او هفت بار بر روى جنازه شخص بزرگى بايستد و آن را زير پا قرار دهد, بچه اش باقى مى ماند.
7ـ به گردن مار گزيده و عقرب زده زيور آلات طلايى مىآويختند, و معتقد بودند كه اگر به جاى طلا, مس و قلع همراه خود داشته باشد مى ميرد.
8ـ اگر شخصى مى مرد به احترام او شترى را با شيوه بسيار دردناكى با طرز بى رحمانه در كنار قبر او زنده به گور مى كردند.(5)
9ـ دختران را به جرم اين كه دخترند, زنده به گور مى كردند(6) و هرگاه كسى به آنها خبر مى داد كه همسرت دختر زاييده, از شدت ناراحتى, چهره اش سياه(7) مى شد.
10ـ بى رحمى به جايى رسيده بود كه فرزندان خود از پسر و دختر را از ترس فقر مى كشتند.(8)

وضع زنان در جزيره العرب
در عصر جاهليت, در جهان به ويژه در عربستان, زن موجودى بين انسان و حيوان به شمار مىآمد, و آن چنان با زنان بدرفتارى مى شد, كه هرگز با حيوانات چنين رفتار نمى شد, حيوانات را زنده در گور نمى كردند, ولى چنان كه خاطر نشان شد, دختران نوزاد و كودك را زنده به گور مى كردند, و وقتى مى شنيدند كه همسرشان داراى دختر شده, چهره شان از شدت شرم و ناراحتى, سياه مى شد.
صعصعه بن ناجيه (جد فرزدق, شاعر اهل بيت) مرد شريف و نجيبى بود, در عصر جاهليت با بسيارى از عادت هاى مردم جاهلى مخالفت مى كرد, او 36 دختر را خريد و از زنده به گور نمودن, نجات داد, پس از طلوع اسلام, او كه اسلام را با جان و دل پذيرفته بود, ماجراى خريدن دختران را به عرض پيامبر اكرم(ص) رسانيد, و در ضمن توضيح گفت: دو ناقه (شتر ماده) از من گم شد, براى پيدا كردن آن ها سوار بر جمل (شتر نر) شدم, در بيابانى آنها را پيدا كردم, هنگام بازگشت, دو خانه نظرم را جلب كرد, به آن خانه ها نزديك شدم, ديدم در يك اتاق پير مردى نشسته است, با او گرم صحبت بوديم, ناگهان از اتاق ديگر زنى صدا زد: ((زاييد زاييد!)) پير مرد پرسيد: چه زاييد؟ زن پاسخ داد: دختر زاييده است. پير مرد گفت: او را در خاك دفن كنيد, گفتم او را نكشيد من جان او را مى خرم, سپس دو ناقه و يك جمل را كه بر آن سوار بودم دادم, تا آن دختر را نكشند, و در همه دوران عمرم 36 دختر, هر كدام را با دوناقه و يك جمل خريدم و نجات دادم. پيامبر(ص) فرمود: ((بسيار كار بزرگى انجام داده اى, اجرش در نزد خدا محفوظ است.))(9)
گوستاولبون مستشرق فرانسوى مى نويسد: ((شيوع عادت دختركشى در جاهليت را از مصاحبه ذيل كه بين قيس, رئيس طايفه بنى تميم, با حضرت محمد(ص) اتفاق افتاد مى توانيد بفهميد:
((روزى قيس (بن عاصم) ديد پيامبر(ص) يكى از دختران خود را روى زانو نشانده است, از او پرسيد: اين گوسفند بچه چيست كه اين چنين او را مى بويى؟ فرمود: اين دختر من است. قيس گفت: سوگند به خدا من دخترهاى زيادى داشتم و همه را زنده به گور كردم و هيچ يك را اين گونه نبوييدم. حضرت محمد(ص) فرياد زد: واى بر تو! خدا رحم را از دل تو خارج ساخته و قدر بهترين نعمت هايى را كه خداوند به انسان عنايت كرده نشناختى.))(10)

ضرورت و اهميت بعثت
جهان تاريك جاهليت, براى طلوع خورشيد هدايت, ثانيه شمارى مى كرد, همه چيز بيانگر ضرورت بعثت و نياز به وجود آيين سازنده و رهايى بخش, و رهبر بزرگ, مدبر, نجات دهنده و دلسوز بود. در چنين وضع نابسامانى, لطف خدا شامل حال انسان هاى آن عصر و نسل هاى آينده شد, كه محمد بن عبدالله(ص) را براى رهايى مردم به پيامبرى مبعوث فرمود.
پيامبرى كه آخرين پيامبر بود, و كامل ترين آيين را آورد, و همه پيامبران پيشين در انتظار او بودند تا او بيايد و آيين توحيد و نجات بخش خدا را كامل نمايد و همه بشريت را از لجنزارهاى آلودگى, گناه و انحراف, رهايى بخشد.
با بعثت پيامبر اسلام, هم خورشيد اسلام طلوع كرد, و هم شخصيت عظيم پيامبر(ص) متولد شد, در سراسر زندگى پيامبر(ص) روزى مبارك تر از روز بعثت نبود, روز تولد آن حضرت بيانگر تولد جسم او بود, گرچه مبارك بود, ولى روز بعثت, روز تولد شخصيت پيامبر(ص) بود كه بسيار مبارك تر بود. و اگر روز هجرت پيامبر(ص) از مكه به مدينه بسيار مهم بود, و به همين خاطر به پيشنهاد حضرت على(ع) آغاز تاريخ مسلمانان گرديد,(11) مهم بودن هجرت از اين رو بود كه آرمان هاى بعثت پس از پشت سرگذاشتن سختى ها, تولد نو يافت, و آماده اجرا و بروز و ظهور و تعميق و گسترش گرديد. بنابراين بايد گفت: خورشيد شخصيت پيامبر اسلام(ص) نيز در چنين روزى تولد يافت.
براى درك ضرورت بعثت و عظمت آن, كافى است كه به معنا و مفهوم بعثت در اسلام, توجه كنيم:
بعثت يعنى: سرآغاز مبارزه با هرگونه شرك و انحراف فكرى و عقيدتى و عملى, و هرگونه خرافات. بعثت يعنى: رستاخيز و به پاخاستن براى نجات انسان ها از زير يوغ اسارت هاى فكرى, سياسى و اجتماعى. بعثت يعنى: طاغوت زدايى, شرك زدايى, تنش زدايى و زدودن هرگونه عوامل و پيشينه هايى كه موجب سقوط و عقب گرد خواهد شد.
بعثت يعنى انفجار نور درخشان الهى در ميان ظلمت هاى متراكم گوناگون. بعثت يعنى تجلى حق, در برابر باطل و باطل پرستى, و نابودى هرگونه باطل و بيهوده گرايى. بعثت يعنى فرود صاعقه اى سوزان بر خرمن مفسدان, تبهكاران و نيرنگ بازان, و براندازى دام هاى شيطان, و عوامل و طرفداران شيطان.
بعثت يعنى تثبيت توحيد ناب در تمام ابعادش, تثبيت وحى الهى و نبوت. بعثت يعنى برقرارى عدالت فردى و اجتماعى, و پيكار با هرگونه ظلم, تبعيض و بهره كشى هاى ظالمانه. بعثت يعنى برافراشتن پرچم حق در همه نقاط جهان, و واژگون سازى پرچم هاى باطل. بعثت يعنى همان عروه الوثقى نجات و پيروزى كه به تعبير قرآن در دو چيز خلاصه مى شود: تكفير طاغوت و ايمان به خداى بزرگ;(12) همان عروه الوثقى اى كه در تسليم در برابر حق, و انجام كار نيك خلاصه مى شود.(13)
بعثت پيامبر اسلام(ص) يعنى تبيين تمام اهداف پيامبران و كتاب هاى آسمانى, و اجراى آن اهداف به طور كامل.

دورنمايى از آغاز بعثت
چهل سال از عمر پاك پيامبر(ص) مى گذشت, آن حضرت قبل از پيامبرى در هر ماه, چندين بار, در شب و روز, و در هر سال همه ماه رمضان بر فراز كوه سر به فلك كشيده حرا (كه در شش كيلومترى شمال شرقى كعبه قرار گرفته بود) داخل غارى كه بر فراز آن كوه بود, به عبادت و مناجات و راز و نياز با خدا مى پرداخت, او آثار عظمت خدا را در آن جا مشاهده مى كرد, و همواره به تفكر و تإمل و عبادت خدا مشغول بود.(14) روز 27 رجب سال چهلم عام الفيل فرا رسيد, پيامبر(ص) بر فراز كوه حرا در ميان غار مخصوص آن جا, مشغول مناجات با خدا بود, ناگاه پيك وحى, جبرئيل امين بر آن حضرت نازل شد و اين آيات آغاز سوره علق را همراه مژده رسالت, براى آن حضرت خواند:
((بسم الله الرحمن الرحيم اقرء باسم ربك الذى خلق خلق الانسان من علق اقرإ و ربك الاكرم الذى علم بالقلم علم الانسان ما لم يعلم; بخوان به نام پروردگارت كه جهان را آفريد, همان كس كه انسان را از خون بسته اى خلق كرد, بخوان كه پروردگارت از همه بزرگوارتر است, همان كسى كه به وسيله قلم تعليم داد, و به انسان آن چه را نمى دانست, آموخت.))
به اين ترتيب آغاز وحى و بعثت, با نام خدا و با خواندن و قلم و علم و آموزش آميخته با توحيد, شروع شد و اين واژه هاى زرين وحى, بيانگر آن است كه بعثت يعنى: رستاخيز معنوى, و انقلاب در همه امور, كه اساس آن انقلاب ها, انقلاب فرهنگى, و آگاهى بخشى در همه زمينه هاست.
پيامبر(ص) فرمود: پس از آن كه آيات آغازين سوره علق بر من نازل شد, از فراز كوه حرا به سوى خانه حركت كردم, در مسير راه در وسط كوه حرا, صدايى را از جانب آسمان شنيدم كه مى گفت: ((يا محمد انت رسول الله و انا جبرئيل; اى محمد! تو رسول خدايى و من جبرئيل هستم.))
به آسمان نگريستم, جبرئيل را ديدم كه به طور استوار و ثابت, بر فراز افق ايستاده است, همچنان به او چشم دوخته بودم تا ناپديد شد.))(15)
از آن جا كه پيامبر اكرم(ص) دوبار جبرئيل را ديد, و وحى الهى را از آن امين وحى دريافت كرد, همين دو حادثه موجب فشار روحى سنگين براى آن حضرت گرديد, با اين كه او از نظر روحى, بسيار قوى و نيرومند بود كه شايستگى تحمل مسووليت وحى را يافته بود, ولى چون آغاز كار بود, وقتى كه جبرئيل را به صورت اصلى اش ديد, اضطراب و خستگى فوق العاده اى در خود احساس كرد, از اين رو به سوى خانه آمد, وقتى به خانه رسيد, به همسرش حضرت خديجه(س) فرمود: ((دثرينى; مرا بپوشان.)) خديجه(س) او را پوشانيد, پيامبر(ص) اندكى در خواب فرو رفت. در همين هنگام جبرئيل نزد آن حضرت آمد و آيات آغاز سوره مدثر را نازل كرد, كه سه آيه نخست آن چنين است: ((يا ايها المدثر قم فانذر و ربك فكبر; اى در بستر خواب آرميده, برخيز و انذار كن (و جهانيان را هشدار بده) و پروردگارت را بزرگ بشمار.)) پيامبر(ص) برخاست و به ابلاغ مإموريت خود پرداخت.(16)
پيامبر(ص) ماجراى بعثت و وحى را براى همسرش خديجه(س) تعريف كرد, خديجه(س) خشنود شد و گفت: ((خدا تو را يارى خواهد كرد.)) خديجه(س) ماجرا را به عمو زاده اش ((ورقه بن نوفل)) كه از دانايان عرب و از مسيحيان و سرشناس بود بازگو كرد, و گفتار پيامبر(ص) را براى او بيان نمود, ورقه گفت: قدوس قدوس, والذى نفس ورقه بيده لئن كنت صدقتينى يا خديجه, لقد جائه الناموس الاكبر…; خداوند پاك و منزه است, سوگند به كسى كه جان ورقه در دست او است, اگر مرا اى خديجه, تصديق مى كنى, ناموس اكبر (فرشته بزرگ وحى) بر او نازل مى شود, كه بر موسى(ع) نازل مى شد, او پيامبر اين امت است, به او بگو ثابت و استوار باش.))
خديجه(س) به خانه بازگشت و گفتار ورقه را به رسول خدا(ص) ابلاغ نمود.(17)

نگاهى به انگيزه ها و اهداف بعثت
با بررسى آيات قرآن و روايات پيامبر(ص) و امامان(ع) به دست مىآيد كه انگيزه بعثت و اهداف آن در دو پايه خلاصه مى شود: 1ـ نفى معبودهاى باطل و عوامل سقوط. 2ـ پيمودن راههاى تكامل در ابعاد گوناگون كه اساس آن اعتقاد به يكتايى و بى همتايى خداست.
ولى در پرتو تجزيه و تحليل آيات و روايات, مى توان به ده انگيزه و هدف از اهداف و انگيزه هاى بعثت اشاره كرد كه عبارتند از:
1ـ اتمام حجت, چنان كه در آيه 165 سوره نسإ مى خوانيم: ((رسلا مبشرين و منذرين لئلا يكون للناس على الله حجه بعد الرسل; پيامبرانى كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند, تا بعد از اين پيامبران, حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند (و بر همه اتمام حجت شود).))
2ـ رفع اختلاف, چنان كه در آيه 213 سوره بقره مى خوانيم: ((كان الناس امه واحده فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه; مردم در آغاز يك دسته بودند و تضادى در ميانشان وجود نداشت, به تدريج جوامع و طبقات پديد آمد, و اختلافات و تضادهايى در ميان آن ها رخ داد در اين حال خداوند پيامبران را برانگيخت, تا مردم را بشارت و بيم دهند, و كتاب آسمانى كه به سوى خود دعوت مى كرد, با آنها نازل نمود, تا در ميان مردم در آن چه اختلاف داشتند, داورى كند.))
3ـ قيام به عدالت, چنان كه در آيه 25 حديد مى خوانيم: ((لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب والميزان ليقوم الناس بالقسط; ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم, و با آنها كتاب (آسمانى) و ميزان (شناسايى حق از باطل و قوانين عادلانه) نازل كرديم, تا مردم قيام به عدالت كنند.))
4ـ آزادى و آزادگى, و رهايى از امور بيهوده و خرافات, چنان كه در آيه 157 سوره اعراف مى خوانيم: ((الذين يتبعون الرسول النبى… و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التى كانت عليهم; كسانى كه از فرستاده خدا پيامبر(ص) پيروى مى كنند… پيامبرى كه بارهاى سنگين و زنجيرهايى را كه بر آنها بود (از دوش و گردنشان, برمى دارد.)) منظور از زنجير در اين جا عبارت است از: زنجير جهل و نادانى, بت پرستى و خرافات, انواع تبعيضات و بى عدالتى ها, قوانين نادرست, و اسارت و استبداد در چنگال طاغوت ها است.
5ـ هدايت, امر به معروف و نهى از منكر و رهايى از ظلمت ها و كشيدن انسان ها به سوى نور, چنان كه در آيه 1 و 5 ابراهيم, و 16 مائده و 175 اعراف آمده, از جمله در آيه يك سوره ابراهيم مى خوانيم: ((الـر كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور; اين كتابى است كه بر تو اى پيامبر نازل كرديم, تا مردم را از تاريكى هاى (شرك و ظلم و جهل) به سوى روشنايى (ايمان, عدل و آگاهى) به فرمان پروردگارشان درآورى.))
6ـ آموزش كتاب و حكمت, چنان كه در آيه 2 سوره جمعه مى خوانيم: ((هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمه; خداوند كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده, رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مى خواند, و آنها را تزكيه مى كند, و به آنان كتاب (قرآن) و حكمت مىآموزد.))
7ـ تهذيب و پاك سازى, چنان كه در آيه 2 جمعه (آيه قبل) همين مطلب ذكر شده است.
8ـ آزادى انسان ها از زير يوغ طاغوت ها و استكبار, چنان كه در آيه36 نحل مى خوانيم: ((و لقد بعثنا فى كل امه رسولا ان اعبدوالله واجتنبوا الطاغوت; ما در هر امتى رسولى برانگيختيم كه خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد.))
9ـ تقويت و ارتقإ تفكر و انديشه صحيح و والا, چنان كه امام كاظم(ع) فرمود: ((مابعث الله انبيائه و رسله الى عباده الا ليعقلوا عن الله… واكملهم عقلا ارفعهم درجه فى الدنيا والاخره; خداوند پيامبران و رسولان را به سوى بندگانش مبعوث نكرد, مگر اين كه از جانب خدا تعقل كنند و بينديشند و از اين سو, بر معلومات و ارتقإ فكرى خود بيفزايند.))(18)
10ـ تكميل و ارتقإ ارزش هاى اخلاقى, چنان كه رسول اكرم(ص) فرمود: ((انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق; همانا به پيامبرى برانگيخته شده ام تا ارزش هاى اخلاقى را به كمال برسانم.))(19)
و در سخن ديگر فرمود: ((انما بعثت لاتمم حسن الاخلاق; همانا مبعوث شده ام تا نيكى اخلاق را به درجه عالى و كمال برسانم.))(20)
اميد كه در پرتو بعثت از تمام فرهنگ هاى بيگانه, رهايى يابيم و جسم و جان خود را با تعاليم انبيا ـ خصوصا پيامبر بزرگ اسلام ـ شست و شو دهيم.


پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 و 2 و 3 ) نهج البلاغه خطبه 89 و 26. 4 ) سيد محسن امين, ابوذر الغفارى, ص9. 5 ) جعفر سبحانى, فروغ ابديت, ج1, ص35 ـ 41 (به طور اقتباس) 6 و 7 و 8 ) اقتباس از آيه 8 تكوير, و 58 نحل, و 151 انعام و 31 اسرإ. 9 ) علامه شوشترى, قاموس الرجال, ج5, ص127. 10 ) گوستاولبون, تمدن اسلام و عرب, ترجمه سيد هاشم حسينى, ص503. 11 ) محمد بن جرير طبرى, تاريخ طبرى, ج2, ص253. 12 و 13 ) بقره (2) آيه ;256 لقمان (31) آيه22. 14 ) ابن ابى الحديد, شرح نهج البلاغه, ج13, ص;208 علامه مجلسى, بحارالانوار, ج17, ص309. 15 ) ابومحمد, عبدالملك بن هشام, سيره ابن هشام, ج1,ص253. 16 ) فخر رازى, التفسير الكبير, ج30, ص189 (يكى از روايات). 17 ) سيره ابن هشام, ج1, ص254. 18 ) شيخ محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص16. 19 و 20 ) كنز العمال, حديث 5217 و 5218.

/

خوردن و آشاميدن در قرآن


يكى از گرايش هاى اصلى انسان گرايش به لذت است, از اين شاخه, شاخه هاى فرعيى منشعب مى شود كه به وسيله اعضا و جهازات مختلف و نسبت به اشياى گوناگون خارجى و مربوط به افعال مختلف انسان مى شود. يكى از آنها خوردن و آشاميدن است. لذت هايى كه از اين راه براى انسان حاصل مى شود, فطرىاند. و مطلوبيت آنها در حوزه اخلاق قرار نمى گيرد; يعنى از نظر اخلاق, حكم به خوب و بد آنها نمى توان كرد, چون خوب و بد اخلاقى مخصوص افعال اختيارى است كه براى رسيدن به هدف خاصى انجام مى گيرد. اما اين ها افعال نيستند, ميل هاى فطرى و طبيعى اند كه خدا در سرشت انسان قرار داده است. پس علاقه به لذت خوردن و آشاميدن يك امر فطرى است و مورد مدح و ذم نيست.

فطرى بودن خوردن و آشاميدن
براى اين مطلب شواهد زيادى از آيات كريمه قرآن مى توان به دست آورد, از جمله, آياتى كه نعمت هاى خدا را در مورد رزق انسان و خوردن و آشاميدن ذكر مى فرمايد و لسان اين آيات, لسان منت بر انسان است كه چنين نعمت هايى را برايش فراهم كرده است و چنين لسانى با مذموم بودن استفاده از اين نعمت ها سازگار نيست.
از جمله, آياتى است كه به ذكر فهرست آنها اكتفا مى كنيم: آيه 27 از سوره سجده, آيه14 سوره نحل, آيه79 سوره غافر, آيه33 و 72 سوره يس, آيه16 سوره جاثيه.
در همه اين آيات, نعمت هاى مختلفى از گياهان و حيوانات دريايى و خشكى را كه براى رزق و روزى انسان آفريده شده ذكر مى فرمايد و لسانش لسان مذمت و نكوهش نيست بلكه لسان تجويز و ترخيص استفاده از آنهاست. همين طور آيه 22 سوره بقره و آيه 32 سوره ابراهيم.
در يك سلسله ديگر از آيات صريحا به استفاده از مإكولات و مشروبات امر شده, منتها اين گونه امرها دلالت بر مطلوبيت ندارد بلكه فقط جواز و رخصت را مى رساند. فهرست اين دسته آيات از اين قرار است:
آيه141 و 142 سوره انعام, آيه60 سوره بقره, آيه31 و 160 سوره اعراف, آيه57 و 172 سوره بقره. آيه69 سوره انفال, آيه114 سوره نحل, آيه88 سوره مائده, آيه54 و آيه81 سوره طه, آيه51 سوره مومنون, آيه15 سوره سبا, آيه168 سوره بقره, آيه15 سوره ملك.
قرآن كريم به تجويز و رخصت براى استفاده از مإكولات و مشروبات اكتفا نكرده بلكه كسانى را كه بعضى از مإكولات و مشروبات را بى جا بر خود تحريم كرده بودند مورد مذمت قرار داده است, از جمله آيه 32 سوره اعراف: ((قل من حرم زينه الله التى اخرج لعباده والطيبات من الرزق)) و در آيه 140 سوره انعام كسانى كه از پيش خود چيزهايى را منع كردند مذمت مى كند: ((و حرموا ما رزقهم الله افترإ عليه)) بر خدا افترا بستند كه اين ها حرام است در صورتى كه خدا منعى نكرده است.
در دو مورد از حضرت ابراهيم(ع) نقل شده كه براى اهل مكه دعا كرد كه خدا آنها را از ميوه ها روزى دهد. ((وارزق اهله من الثمرات)) و هم چنين آيه 37 سوره ابراهيم.
اينها آياتى هست كه دلالت مى كند كه استفاده از مإكولات و مشروبات در دنيا ممنوع نيست بلكه مطابق با فطرت انسان است.

خوردن و آشاميدن بهشتيان و جهنميان
از طرف ديگر يك دسته آياتى داريم كه دلالت مى كند بر اين كه در آخرت هم براى مومنين و اهل سعادت اين نعمت ها برقرار است و حكايت مى كند از اين كه در آن جا هم چنين ميلى وجود دارد, از جمله اين آيات:
آيه 35 سوره رعد, آيه51 سوره ص, آيه71 تا 73 سوره زخرف, آيه55 سوره احقاف, آيه15 سوره محمد(ص), آيه17 تا 19 و آيه22 ـ 23 سوره طور, آيه52 و 68 سوره الرحمن, آيه20 و 21 و آيه 32 و 33 سوره واقعه, آيه24 سوره الحاقه, آيه56 سوره دهر, آيه 42 و 43 سوره مرسلات و آيه25 تا 28 سوره مطففين.
در مقابلش هم آياتى است مربوط به اكل و شرب اهل جهنم كه حاكى از اين است كه اين نياز انسان به اكل و شرب حتى در جهنم هم باقى است و دوزخيان هم مإكولات و مشروباتى دارند و از همين راه عذاب مى شوند, يعنى همان طور كه اهل بهشت اگر ميل به خوردنى و آشاميدنى نداشتند اين نعمت ها برايشان بى مورد بود اگر اهل جهنم هم ميل به خوردن و آشاميدن نداشتند آن عذاب ها برايشان امكان نداشت, بايد اين ميل در ايشان باشد تا با خوردنى خاصى معذب بشوند. از جمله اين آيات است: آيه44 سوره احقاف, آيه52 تا 55 سوره واقعه, آيه37 سوره الحاقه, آيه13 سوره مزمل و آيه5 تا 7 سوره غاشيه.
از مجموع اين آيات استفاده مى شود كه اين ميل, فطرى است و حتى در عالم آخرت هم از انسان سلب نمى شود و در اثر همين ميل است كه بهشتيان به وسيله نعمت ها متنعم مى شوند و دوزخيان هم به وسيله خوردنى ها و آشاميدنى هاى نامطلوب معذب مى شوند.
حال ممكن است بپرسند كه در اين مورد مطلوبيت و نامطلوبيت اخلاقى و ارزش مثبت و منفى اخلاقى از كجا پيدا مى شود؟ اين مورد هم مثل ساير موارد در اثر انتخاب حاصل مى شود و مربوط به كميت يا كيفيت يا جهت خاصى است. اگر از اكل و شرب مذمت مى شود ممكن است مربوط به كميت باشد اين آيه كه مى فرمايد: ((كلوا واشربوا ولاتسرفوا)) يعنى ارزش منفى در اثر كميت خاصى پديد مىآيد. يا در اثر نوع متعلق اكل و شرب است كه بازگشتش به يك نوع تزاحم است; يعنى خوردنى ها و آشاميدنى هايى به خاطر مزاحمتى كه براى چيزهاى ديگر ايجاد مى كند يا موجب ضررى براى بدن يا روح مى شود, ممنوع مى شود; مثلا بين التذاذ به خوردن و آشاميدن و التذاذ به سلامتى, تزاحم واقع مى شود, پس بايد به اندازه اى خورد كه به سلامتى لطمه نزند يا چيزى را بايد خورد كه به سلامتى لطمه نزند و هم چنين چيزهايى كه ضرر روحى و معنوى دارد بر فرض كه ضرر بدنى هم نداشته باشد, مثل خمر و گوشت خوك, يا چيزهايى كه بدون نام خدا ذبح شده اند: ((ما لم يذكر اسم الله عليه)).
از جمله عواملى كه موجب ارزش منفى مى شود جهت نامطلوب است مثل اين كه كسى بخواهد نيروى حاصل از اكل و شرب را در راه معصيت خدا به كار بگيرد با اين كه مإكولاتش همه از طيبات است و ضرر مادى و عقلى و اجتماعى هم ندارد اما به وسيله اين اكل و شرب مى خواهد قدرت بر معصيت پيدا بكند, چنين نيتى موجب ارزش منفى مى شود.
در مقابل, گاهى ممكن است ترك خوردن و آشاميدن ارزش مثبت داشته باشد چون موجب بهتر كار كردن ساير قواى انسان مى شود, زيرا در اثر خوردن, خواه ناخواه مقدارى مزاحمت براى قواى عقلى و فكرى و توجهات نفسانى پيش مىآيد البته تا يك حدش چاره اى نيست چون نياز بدن بايد تإمين بشود, ولى بيش از آن اندازه اى كه بدن لازم دارد ارزش منفى پيدا مى كند, چون آدم را كسل و قواى فكرى را تضعيف مى كند و باعث ناتوانى انسان در توجهات قلبى و نيز از دست دادن لطافت قلبى مى شود. اين است كه ترك خوردن و آشاميدن گاهى ارزش مثبت پيدا مى كند; بهترين نمونه اش روزه گرفتن است. از سوى ديگر خود خوردن و آشاميدن هم ممكن است به خاطر ((نيت)) ارزش مثبت داشته باشد; يعنى انسان غذا بخورد براى اين كه قدرت عبادت, تحصيل علم, كمك به بيچارگان و كارهاى خير ديگر را داشته باشد, و گاهى هم به عناوين ثانويه ديگرى اين ارزش حاصل مى شود مثل اين كه به خاطر خشنودى پدر و مادر, يا خشنودى دوستان, يا ميزبانى كه دوست دارد از غذايش تناول كند در چنين مواردى حتى مستحب است كه شخص, روزه استحبابى خودش را هم افطار كند و اظهار نكند كه من روزه دار هستم و از غذاى او تناول كند گرچه اين مربوط به اخلاق اجتماعى است.
در قرآن كريم در مواردى ارزش هاى مثبت و منفى بر اساس همين محورها ذكر شده است مانند آياتى كه مربوط به صوم هست يا صوم واجب يا مطلق صوم كه شامل مستحبات بشود يا به خصوص راجع به صوم مستحبى و تطوع مانند آيه183 سوره بقره: ((كتب عليكم الصيام)) كه مربوط به روزه واجب است و هم چنين آياتى كه مربوط به صوم كفاره است مانند آيه196 سوره بقره, آيه92 سوره نسإ, آيه89 و 95 سوره مائده و آيه 14 سوره مجادله. اين ها مربوط به روزه هايى است كه در مورد كفاره انجام مى گيرد. و همين كه روزه به عنوان كفاره قرار داده شده معلوم مى شود كه روزه يك نورانيتى دارد كه آن آلودگى قبلى را از بين مى برد. آلودگى خاصى در اثر گناه پديد آمده كه بايد جبران بشود و يكى از راه هاى جبران آن, روزه گرفتن است و اصلا ((كفاره)) يعنى جبران كننده.
در ذيل آيات وجوب صوم, اين جمله شريفه است: ((فمن تطوع خيرا فهو خير له و ان تصوموا خير لكم ان كنتم تعلمون)) كه اطلاق آن شامل روزه مستحبى هم مى شود. همين طور در آيه35 از سوره احزاب, مطلق صائمين و صائمات را مورد ستايش قرار داده است: ((والصائمين والصائمات)).
اين ها نمونه هاى روشنى است كه دلالت مى كند بر اين كه ترك اكل و شرب در مواردى و تا حدودى مطلوب است. البته روزه گرفتن تنها ترك خوراك نيست ولى امساك از خوردن و آشاميدن جزو آن است و شايد بتوان گفت كه ركن اصلى آن را تشكيل مى دهد. در قرآن كريم به حكمت آن اشاره شده: ((لعلكم تتقون)).
در قرآن از كسانى در مورد اكل و شربشان مذمت شده است از جمله آيه اى است درباره بنى اسرائيل كه لسانش لسان مذمت است, موقعى كه بنى اسرائيل از مصر خارج و وارد سرزمين شامات شدند خداى متعال ((من)) و ((سلوى)) بر آنان نازل كرد. آنان گفتند: ((و اذ قلتم يا موسى لن نصبر على طعام واحد)) ما به يك نوع غذا نمى توانيم اكتفا كنيم, انواع و اقسام غذاها را مى خواهيم. اين لسان كما بيش دلالت بر مذمت مى كند با اين كه غذايى كه خدا برايشان نازل مى فرمود غذاى بسيار مطلوبى بود در عين حال آنان به فكر شكم پرستى بودند و دلشان مى خواست غذاهاى رنگارنگ داشته باشند. مخصوصا در ذيل آيه مى فرمايد: ((الذى هو ادنى بالذى هو خير)) ما غذاى بهتر به شما داديم شما دنبال بدترش مى گرديد؟! اين حالتى كه آدمى هوسناكانه دنبال اين غذا و آن غذا و تفنن در غذا باشد چيز نامطلوبى است و حاكى است از اين كه انسان يك تعلق قلبى به لذايذ مادى و حيوانى دارد و آن را براى خود هدف قرار داده است. انواع ديگرى از مذمت هاست كه مربوط به يكى از جهاتى مى شود كه گفتيم.
از جمله آيات مربوط به متعلقات اكل و شرب, آياتى است كه امورى را تحريم مى فرمايد: ((انما حرم عليكم الميته والدم و لحم الخنزير و ما اهل به لغير الله)) آيه173 سوره بقره, آيه115 سوره نحل, و در آيه157 سوره اعراف يك عنوان كلى براى مإكولات و مشروبات و ملاك تحريم و تحليل آنها به دست مى دهد. مى فرمايد: ((و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث)) پيغمبر اكرم(ص) طيبات و اشياى خوب و مناسب با وجود انسان را حلال, و پليدىها و ناپاكى ها راحرام مى فرمايد. در آيه 67 سوره نحل مى فرمايد: ((النخيل و الاعناب تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا)) از ميوه ها خرما و انگور دوجور استفاده مى كنيد: گاهى رزق حسن از آنها مى گيريد, اين ميوه ها را همان طور كه خدا آفريده و مفيد هستند مورد استفاده قرار مى دهيد يا تصرفاتى در آنها مى كنيد و تغيير شكل هايى مى دهيد كه از حسن و طيب آنها نمى كاهد, در مقابلش ((سكر)) هست (مست كننده) كه ديگر رزق حسن نيست, از خبائث و پليدىهاست و نبايد از آن استفاده كنيد. شبيه آيه 90 سوره مائده است: ((انما الخمر والميسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه)) و آيه219 سوره بقره كه مى فرمايد: ((و اثمهما اكبر من نفعهما)). اين آيه از جهت بيان تزاحم, روشن تر است اگر چيزى نفعى هم داشته باشد اما اثم اكبر و ضرر بيشترى داشته باشد به واسطه آن ضررش بايد از نفعش هم چشم پوشى كرد. اين آيه به خوبى نشان مى دهد كه در تشريع, جهت تزاحم ملاحظه شده و ملاك اقوا مراعات گرديده و اضعف فداى اقوا شده است.
از جمله چيزهايى كه ضرر معنوى دارد و قبلا هم اشاره شد گوشت حيوانى است كه براى خدا ذبح نشده باشد: ((ولا تإكلوا مما لم يذكر اسم الله عليه)) چون خود استفاده از حيوانات و گرفتن جان آنها يك نوع تصرف در مخلوقاتى است كه خدا به آنها حيات داده و حكمت الهى اقتضا مى كرده كه آنها زنده باشند و حيات داشته باشند. شما حيات را از اينها مى گيريد و در واقع تصرفى در مملوكات خدا و مخلوقات خدا انجام مى دهيد كه بايد به اذن و نام او باشد. اگر انسان آن قدر غافل باشد و توجه به معنويات در او ضعيف باشد كه حتى در موقع كشتن حيوان توجهى به خداى جان آفرين نكند حق ندارد از چنين چيزى تناول كند. پس يك دسته از مإكولات كه خوردن آنها منع شده به خاطر رعايت آن جهت معنوى است.
و دسته ديگرى از ممنوعات هست كه بازگشت آن به حقوق مردم و ضررهاى اجتماعى است; يعنى اگر به كيفيت خاصى از مإكولات و مشروبات استفاده شود ضررهاى اجتماعى دارد و موجب مفاسدى براى جامعه مى شود و حقوق ديگران تضييع مى گردد و از اين جهت ممنوع است; مثل آياتى كه دلالت مى كند بر حرمت ربا و اموال مردم و اموال يتيمان و. .. مانند آيه188 سوره بقره, آيه29 سوره نسإ, آيه130 سوره آل عمران و هم چنين آيه دوم و آيه دهم سوره نسإ.
پس به طور كلى آن چه از آيات قرآن به دست آمد اين بود كه اصل خوردن و آشاميدن و التذاذ از مإكولات و مشروبات فى حد نفسه از نظر اخلاقى نه ارزش مثبت دارد نه منفى. ارزش مثبت و منفى هر كدام از اينها در گرو جهت خاصى است: يا مربوط به كميت است, يا كيفيت يا به نيتى است كه به آنها تعلق مى گيرد و يا ساير تزاحماتى ديگر كه با كمالات و مصالح انسانى پيدا مى كند و موجب ضررى در بدن يا در عقل و فكر و روح انسان و يا ضررى به اجتماع و بالاخره موجب ضرر اخروى مى شود. ارزش مثبت آن هم بستگى دارد به اين كه انسان به چه نيت و انگيزه اى از اين نعمت هاى خدا استفاده كند اگر نيتش خير باشد ممدوح است وگرنه داراى مراتب مختلفى از نكوهش خواهد بود.

نيت در خوردن و آشاميدن
از آيات كريمه قرآن مى توان استشعار كرد كه دو نوع نيت هست كه براى استفاده از مإكولات و مشروبات مطلوب است: يكى كسب توانايى بر عبادت و عمل صالح. در آيه اى خطاب به پيامبران مى فرمايد: ((يا ايها الرسل كلوا من الطيبات)) با ((واعملوا صالحا)) اين مقارنت ((كلوا من الطيبات)) با ((واعملوا صالحا)) مى تواند اشاره باشد به اين جهت كه با استفاده از مإكولات طيب است كه شما قدرت بر عمل صالح پيدا مى كنيد پس اگر انگيزه شما استفاده از اين نعمت ها براى قدرت يافتن بر كارهاى شايسته باشد داراى ارزش مثبت خواهد بود.
انگيزه دومى كه خيلى روشن تر در آيات روى آن تإكيد شده مسإله ((شكر)) است كه گاهى به دنبال سفارش به خوردن از طيبات مى فرمايد: ((واشكروا الله)) و يا مى فرمايد: ((لعلكم تشكرون)) از اين آيات به خوبى به دست مىآيد كه انگيزه ما بايد اين باشد و به يك معنا مى توانيم بگوييم كه هدف از وجود اين نعمت ها و خلق آنها اين است كه مردم شكر بكنند. شكر يكى از اقسام عبادت است و وسيله اى براى تكامل انسان است. همه اين نعمت ها كه در اختيار انسان قرار داده شده براى اين است كه با استفاده از آنها به كمال معنوى و ابدى خودش برسد. يكى از اين راه هاى كمال معنوى شكر است و شكر وقتى تحقق پيدا مى كند كه شخصى از نعمتى استفاده كند, آن وقت انگيزه شكر در او پيدا مى شود; مثلا وقتى در هواى گرم تابستان يك جرعه آب خنك مىآشامد آن وقت ارزش اين نعمت را درك مى كند و به ياد خدا مى افتد و شكر خدا را به جاى مىآورد و آن شكر است كه انسان را تعالى مى بخشد و كمال معنوى براى انسان ايجاد مى كند.
پس مى توانيم از اين آيات به دست آوريم كه استفاده از مإكولات و مشروبات مثل ساير نعمت هاى الهى اگر به انگيزه شكر باشد داراى ارزش مثبت خواهد بود.

خوردن و آشاميدن در روايات
اما در روايات, مطالب فراوانى در اين باب داريم لكن چون بحث ما بر محور آيات قرآن دور مى زند درصدد بررسى و بيان آنها نيستيم, فقط به ذكر يك روايت بسنده مى كنيم:
در روايت معروفى هست كه خداى متعال مى فرمايد: ((هيچ ظرف پرى نزد من مبغوض تر از شكم پر از غذا نيست.)) پرخورى و شكم پرورى, هزاران مفسده دارد از جمله آن كه: آدمى را از ياد خدا غافل مى سازد, توجهات معنوى و قلبى را ضعيف مى كند, قدرت فكر و تإمل را از انسان مى گيرد, شهوات حيوانى را تقويت مى كند و… .
در روايات زيادى شرط دستيابى به حكمت و كمالات روحى و اخلاقى ((جوع)) قرار داده شده است; يعنى اگر انسانى بخواهد به اين فضايل نايل شود بايد گرسنگى بكشد. اگر با سيرى هم مى شد انسان به مقامات معنوى برسد خدا بخل نداشت, اين نعمت ها را آفريده كه انسان ها استفاده كنند اما وقتى اسراف و زياده روى كنند, بيش از اندازه حاجت و نياز بدن بخورند به طورى كه مانع استفاده از ديگر نعمت ها مانند نعمت عقل و دل و ساير نعمت هاى روحى و معنوى بشود مذموم خواهد بود. يكى از بزرگ ترين نعمت هاى خدا اين است كه چنين قدرتى را به انسان داده كه توجه خود را منعطف به ساحت قدس الهى كند. در يكى از دعاهاى حضرت سجاد ـ سلام الله عليه ـ هست كه چه نعمتى بزرگ تر از اين كه به من اجازه دادى كه ياد تو بكنم؟ تو منزهى از ياد ما, ما لياقت اين را نداريم كه توجه به ساحت تو پيدا كنيم همين كه تو اجازه دادى كه ما به تو توجه پيدا كنيم اين خود بزرگترين منتى است كه بر ما گذاشته اى. ((قلب المومن عرش الرحمن)) دلى كه ياد خدا باشد حكم عرش خدا را دارد, خدا چنين لياقت هايى به انسان مى دهد آن وقت در اثر خوردن چند لقمه غذا انسان خود را از چنين كرامتى محروم مى كند. اين تزاحم است كه منشإ اين مى شود كه خوردن و آشاميدن در يك حدى يا در يك شكل به يك كيفيتى, يا به يك اندازه اى ارزش منفى پيدا بكند.

يك توصيه مهم
در همين جا بايد گفت كه مواظب باشيد در اين كار دچار تفريط نشويد و سلامتى خود را به خطر نيندازيد و نيرو و نشاط خود را از دست ندهيد. متإسفانه بسيارى از جوان هايى كه پاك و مخلص هستند و مى خواهند كه سير معنوى داشته باشند و فضايل اخلاقى را كسب كنند بدون مشورت با كسانى كه تجربه دارند كارهايى را انجام مى دهند كه سال ها خودشان را از سلامتى محروم مى كنند و آن چنان به ضعف و ناتوانى مبتلا مى شوند كه ديگر توان انجام بعضى از واجبات را هم ندارند چه رسد به مستحبات, گاهى ضررهاى جبران ناپذيرى به خود مى زنند كه به خسران دنيا و آخرت مى انجامد.
مطلوبيت كم خوردن براى اين است كه انسان بتواند از نيروهاى روحى و معنويش بيشتر بهره مند شود اما اگر خود اين كم خوردن موجب محروميت از ساير توفيقات شود مسلما نامطلوب است. اين يكى از موارد خيلى روشن مطلوبيت اعتدال است كه بايد حتما در نظر بگيريم. البته مقدار خوراك قاعده كلى ندارد, مزاج ها متفاوت است, سنين اشخاص فرق مى كند و هر كس بايد شرايط مختلف مزاجى خود را در نظر بگيرد و از افراط و تفريط بپرهيزد.

پاورقي ها:

/

تفسير سوره رعد



شهادت بر رسالت
آخرين قسمت

و يقول الذين كفروا لست مرسلا قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب(1)
آنها كه كافر شدند مى گويند: تو پيامبر نيستى! بگو: كافى است كه خداوند, و كسى كه علم كتاب (و آگاهى بر قرآن) نزد اوست, ميان من و شما گواه باشند!.))

هماهنگى آيه ها
اينك به آخرين آيه از سوره مباركه رعد رسيده ايم. معمولا يك سوره به منزله يك فصل از كلام است كه محتواى آن فصل با پايان پذيرفتن آن تمام مى شود و معمولا براى نماياندن هماهنگى در محتواى سوره, در آخر آن, مطلبى بيان مى شود كه با اولين آيه سوره تناسب داشته باشد. در اول سوره رعد اين چنين است: ((بسم الله الرحمن الرحيم المر تلك آيات الكتاب والذى انزل اليك من ربك الحق)) اين آيه درباره وحى و حقانيت كتاب و رسالت است و پايان آن هم درباره حقانيت وحى و رسالت است. هم چنين در اثناى سوره هم مكرر درباره حقانيت وحى و رسالت سخن به ميان آمده است.
مشركان چون قرآن را معجزه نمى دانستند به حضرت محمد(ص) مى گفتند: تو اگر پيامبرى معجزه اى به دل خواه ما بياور. در اين زمينه چند فراز از همين سوره رعد در اين باره بود كه اين پيشنهاد آنان از روى حق خواهى و طلب يقين و براى گرويدن به دين نيست بلكه مى خواهند معجزه را ملعبه قرار دهند و هر روز بگويند: اين كوه ها را كنارتر ببر يا اين دشت ها را سرسبز و خرم كن و… و چون ديدند به دل خواه آنان معجزه آورده نمى شود از اساس, منكر رسالت شدند و گفتند: ((تو اى مدعى رسالت, اصلا رسول نيستى.))

شاهدان رسالت
قرآن كه كتاب نور و برهان و حجت است سخنى را بدون دليل نقل نمى كند و انكارى را هم بدون قيام شهادت شاهد رها نمى كند, از اين رو به منكران رسالت فرمود: من دو شاهد براى پيامبرى و رسالت خود دارم: ((خدا)) و ((من عنده علم الكتاب)).
حال نحوه شهادت اين شاهدان چگونه است؟ براى توضيح اين مطلب بايد گفت كه در هر نزاعى, شهادت بايد به گونه اى باشد كه ادعا را تثبيت كند; يعنى اگر كسى مدعى بود و ديگرى منكر, شاهد بايد شهادتش قاطع باشد كه مدعا را تثبيت كند, آن شهادتى كه مدعا را تثبيت مى كند به معناى علم و آگاهى و نيز به معناى تحمل جريان نيست بلكه به معناى اداى شهادت است, چون گاهى شهادت به معناى علم است كه شهيد يعنى عليم, و گاهى به معناى آگاهى است, اما زمانى شهادت به معناى ابراز و اداى اين آگاهى است. در محكمه, آن شهادتى كه به دعوا خاتمه مى دهد مقام اداى شهادت است نه مقام تحمل, توضيح آن كه: هر شاهدى كه در محكمه حضور پيدا مى كند بايد دو مرحله را طى كند تا شهادتش نافذ باشد: اول مرحله تحمل است; يعنى شاهد در حين آن حادثه حضور داشته باشد و جريان را ببيند, ضبط كند و به خاطر بسپارد, و مرحله دوم, اداى شهادت است; يعنى وقتى محكمه تشكيل شد و مدعى و مدعا عليه نزد حاكم حضور پيدا كردند شاهد مىآيد آنچه را كه ديده ادا مى كند.
محقق حلى در متن شرايع, مرسله اى ذكر كرده است كه از رسول خدا ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ رسيده است كه به شخصى خطاب كرد و فرمود: ((الا بمثل هذا فاشهداو دع)), اشاره به آفتاب كرد و فرمود: اگر مطلب مثل آفتاب براى تو روشن شد شهادت بده وگرنه ترك كن, اين فرموده ناظر به آن است كه شاهد بايد عن حس و عالمانه شهادت بدهد.
با طى اين دو مرحله, جريان شهادت كامل مى شود, پس اگر كسى حادثه اى را تحمل كند اما در محكمه ادا نكند مشكل حل نمى شود, يا اگر كسى در محكمه حضور پيدا كرد بدون اين كه قبلا در صحنه حضور داشته باشد باز گفتار او نافع نيست. شهادت كسى نافع است كه در هر دو مرحله حضور داشته باشد.
در نزاع كفار و منكران وحى با پيامبر(ص) آنچه كه به اين دعوا خاتمه مى دهد, مرحله دوم شهادت; يعنى اداست, در اين مرحله, خدا شهادت مى دهد كه محمد(ص) پيامبرست, نه اين كه مى داند او پيامبر است. نزاع اين بود كه كافران به پيامبران مى گفتند تو, پيامبر نيستى: ((لست مرسلا)) و رسول(ص) هم مدعى رسالت بود. حال در اين ميان اگر پيامبر(ص) بگويد كه خدا مى داند كه من پيامبرم, كافى نيست, چون اين همان مرحله اول شهادت است و غير از آگاهى, مرحله ((اداى شهادت)) هم بايد باشد. در اين آيه شريفه: ((قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم)) شهيدا به معناى عليما نيست نظير ((الله بكل شىء شهيد)) شهيدا يعنى شاهد است و در محكمه عقل شهادت مى دهد. و اين ناظر به اداى شهادت است نه تحمل آن.

چگونگى گواه بودن خدا
پيامبر(ص) مى فرمايد من مدعى رسالتم و شما منكريد, در محكمه عقل و برهان من شاهد مىآورم و شاهدم گواهى خداست; يعنى همين كتابى كه در دست من است, شما فقط بايد بگوييد اين كتاب الله نيست, پس مثل آن را بياوريد. اين جا حجت تمام است آنها از اين به بعد ديگر لجالت مى كنند. در محكمه عقل محكوم هستند. حضرت مى فرمايد من, امى و تحصيل نكرده ام شما همه تحصيل كرده هاى عالم را جمع كنيد و پشت به پشت هم بدهيد و قرآنى مثل اين را بياوريد و نمى گويم يك قرآن مثل اين: ((فليإتوا بحديث مثله))(2) و نيز نمى گويم ده سوره مانند اين: ((فليإتوا بعشر سور مثله مفتريات))(3) بلكه تنها يك سوره مثل آن را بياوريد: ((فإتوا بسوره من مثله))(4) اگر از اين به بعد لجاجت كردند معلوم مى شود در محكمه عقل و برهان محكوم شده اند و بر كفرشان عناد مى ورزند چون كتاب خدا در دست حضرت است و اگر آنها هم مى توانند بياورند, زيرا قرآن چيزى نيست كه كسى بتواند افترا ببندد: ((ما كان حديثا يفترى))(5) اصلا كسى قادر نيست بدلى مثل قرآن بياورد در جاهاى ديگر مى توان بدل چيزى را جعل كرد اما در مورد قرآن كسى قدرت ندارد, اگر كسى مى تواند پس انجام دهد.
حال كه اين حجت قطعى را ديدند از اين به بعد اگر كسى بر كفرش اصرار كرد و عناد ورزيد, آزاد است: ((قل الحق فمن شإ فليومن و من شإ فليكفر))(6) از آن به بعد هر كس در پذيرفتن و نپذيرفتن آزاد است ولى در محكمه عقل حجت بر او تمام شده و به اختيار خودش راه نجات يا راه هلاكت را انتخاب مى كند. بنابراين ((شهيدا)) در جمله ((قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم)) به معناى گواهى است كه شهادت را ادا مى كند.

شهادت هاى سه گانه
خداى سبحان در قرآن كريم براى برخى از مطالب و كارها, سه شاهد را مىآورد: خدا, فرشتگان و اولواالعلم (من عنده علم الكتاب) مثلا درباره توحيد مى فرمايد: ((شهد الله انه لا اله الا هو والملائكه و اولوا العلم))(7), يا در خصوص رسالت گاهى مى فرمايد خدا شهادت مى دهد, وقتى مى فرمايد خدا و من عنده علم الكتاب شهادت مى دهد و زمانى مى فرمايد خدا و ملائكه شهادت مى دهند. در سوره نسا سخن از شهادت ملائكه مطرح است. بعد از آن كه جريان نبوت عامه انبيا را بيان فرمود آن گاه اشاره مى كند كه درباره نبوت حضرت خاتم ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ : ((لكن الله يشهد بما انزل اليك انزله بعلمه و الملائكه يشهدون))(8) هم خدا شاهد است و هم فرشتگان: ((لكن الله يشهد بما انزل اليك انزله بعلمه و الملائكه يشهدون)) پس هم الله شهادت مى دهد, هم ملائكه, هم من عنده علم الكتابى كه در سوره رعد است. همان طورى كه در اصل شهادت بر توحيد خدا و ملائكه و اولواالعلم شهادت مى دهند, درباره حقانيت وحى و رسالت هم خدا و ملائكه و من عنده علم الكتاب ـ كه برجسته ترين فرد از اولوا العلم است ـ شهادت مى دهند.

توحيد و شهادت هاى سه گانه
ممكن است پرسيده شود كه شهادت غير خدا (ملائكه و اولواالعلم) چگونه با توحيد سازگار است؟ در پاسخ بايد گفت: شهادت اولا و بالذات از آن خداى سبحان است, ثانيا و بالعرض مربوط به ملائكه و من عنده علم الكتاب يا اولوا العلم. اساسا تمام اوصاف كمالى از قبيل عزت, قدرت, شفاعت و… اين چنين است; يعنى اگر قرآن كريم اين اوصاف كمالى را براى غير خدا ثابت مى كند بالعرض است نه بالذات, درباره عزت مى فرمايد: ((و لله العزه و لرسوله و للمومنين))(9) يا مثل قوت كه خيلى از اشيا را قوى و مقتدر مى داند, يا مى گويد: ((خذوا ما آتيناكم بقوه))(10) و مانند آن, اما در جاى ديگر مى فرمايد: ((القوه لل ه جميعا))(11) همه قوتها از آن خداست. يعنى اگر براى غير خدا قوتى ثابت است بالعرض است, نه بالذات, پس اگر كمالاتى براى ديگران ذكر مى شود, همه ((آيت)) و ((نشانه)) خداست و هيچ كس از خود چيزى ندارد. مسإله شفاعت هم اين چنين است, اگر قرآن براى غير خدا شفاعت قايل است: ((من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه))(12) در جايى ديگر تصريح مى كند كه ((لله الشفاعه جميعا))(13) درباره عزت هم اين چنين است. اگر يك جا هست كه: ((ولله العزه و لرسوله و للمومنين)) در جاى ديگرى هم آمده است: ((العزه لله جميعا))(14) يعنى اين طور نيست كه مومنين و انبيا بالذات در عرض خداى سبحان عزيز يا شفيع و يا قوى باشند بلكه اين كمالات اولا و بالذات از آن خداست و ثانيا و بالعرض براى انبيا و مومنين است. درباره شهادت ـ كه محل بحث است ـ نيز همين طور است, اگر در سوره نسا مى فرمايد: خدا و ملائكه شهادت مى دهند, اگر در پايان سوره رعد مى فرمايد: ((الله و من عنده علم الكتاب)) شهادت مى دهند در جاى ديگر مى فرمايد فقط الله شهادت مى دهد و اين هم كافى است: ((قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم))(15) در اين جا ديگر سخن از ملائكه و من عنده علم الكتاب نيست, گرچه در سوره نسإ كه شهادت ملائكه در كنار شهادت الله ذكرشد گرچه در پايان سوره رعد شهادت ((من عنده علم الكتاب)) در كنار شهادت ((الله)) ذكر شد در هر دو جا سخن از ((كفى بالله)) است كه اين نشان مى دهد بالذات از آن خداست و خدا شهادتش كافى است و شهادت ديگران بالعرض و بالتبع است اما اين آيه سوره اسرا ديگر همراهى ندارد و شهادت ديگرى در كنار شهادت خدا نيست مى فرمايد: ((قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم انه كان بعباده خبيرا بصيرا))

شهادت ملائكه
شهادت ملائكه براى آن است كه خود وحى مى رساند كه اين آورنده, فرشته است, زيرا انسان مستقيما سخن خدا را نمى تواند بشنود زيرا ذات اقدس اله فوق آن است كه كلامى داشته باشد كه انسان بشنود, پس انسان سخن پيك خدا را مى شنود و او را مى بيند. خصوصيت وحى اين است كه انسان هم آورنده را ببيند هم كلام او را بشنود لذا رسول خدا(ص) كه وحى بر او نازل مى شد مجموعه اينها را با گوش و چشم و قلب خود ادراك مى كردند.

شهادت ((من عنده علم الكتاب))
نخست بايد ديد كه منظور از ((من عنده علم الكتاب)) كيست؟ اگر منظور از ((علم الكتاب)) ((لوح محفوظ)) باشد ـ همچنان كه بعضى احتمال داده اند ـ و مراد از ((من)) خداى سبحان, اين اتحاد معطوف و معطوف عليه مى شود و در چنين مواردى عطف روا نيست كه ما بگوييم خدا شاهد است; خدايى كه عنده علم الكتاب است, اين مثل آن است كه بگوييم زيد شاهد است, فقيه شاهد است, اين درست نيست بلكه بايد بگوييم زيد فقيه شاهد است نه اين كه زيد شاهد است و فقيه شاهد است, فقيه, صفت زيد است و صفت را بر موصوف عطف نمى كنند نبايد بگوييم خدا شاهد و من عنده علم الكتاب شاهد است بلكه بايد بگوييم خدايى كه عنده علم الكتاب, شاهد است نه اين كه عطف كنيم, چون عطف نشانه آن است كه معطوف غير از معطوف عليه است و من عنده علم الكتاب غير از الله است. پس مراد از من عنده علم الكتاب ذات اقدس اله نخواهد بود.
آيا منظور از اين ((كتاب)), تورات و انجيل است كه خيلى از مفسران اهل سنت گفته اند; يعنى خدا شاهد است و علماى يهود و نصارا هم كه عالم به تورات و انجيل هستند شاهدند. اين هم نمى تواند مراد باشد, چون علماى يهود و مسيحى كه عالم به تورات و انجيل بودند حاضر به اداى شهادت نبودند; يعنى آگاه بودند (مرحله اول شهادت) اما اين شهادت را در حضور مردم ادا (مرحله دوم شهادت) نمى كردند, پس دعوا به قوت خود باقى است.
برخى گفته اند كه منظور از ((من عنده علم الكتاب)) بعضى از يهود و نصارا هستند كه ايمان آوردند. اما بايد دانست كه اين احتجاج در مكه بوده و اين سوره, مكى است و در مكه هيچ كدام از اهل كتاب اسلام نياورده بودند. و نمى توان گفت درست است كه اين سوره مكى است اما منظور خدا علماى يهودى و مسيحيى است كه بعدا در مدينه ايمان مىآورند و به رسالت شهادت مى دهند, چون اين سخن دعوا را تمام نمى كند و به درد محكمه نمى خورد, زيرا امروز اگر كسى مسلمان شد و شهادت داد نتيجه دارد و مسلمان شدن در آينده به درد محكمه فعلى نمى خورد.
عده اى چون ديدند چاره اى ندارند گفتند اين آيه ((من عنده علم الكتاب)) مدنى است. در حالى كه اين آيه در سوره رعد است و سوره رعد هم مكى است, باز گفته اند: چه اشكالى دارد ممكن است خود سوره مكى باشد ولى بعضى از آياتش مدنى, مى گوييم هيچ اشكالى ندارد كه بعضى از آيات يك سوره مدنى باشد همچنان كه در قرآن نظير آن هست, اما بايد دليل داشت كه فلان آيه در مدينه نازل شده و به دستور حضرت در وسط فلان سوره مكى گذاشته شده است. پس اين ديدگاه هم مردود است. دراين باره يك ديدگاه ديگر هم هست كه آن را مطرح مى كنيم:
مراد از ((كتاب)) قرآن كريم و منظور از ((من عنده علم الكتاب)) على(ع) آن قرآن شناس كامل است. در روايات ما وارد شده و بسيارى از مفسران اماميه تطبيق كرده اند كه منظور از ((من عنده علم الكتاب)) ذات مقدس على بن ابى طالب ـ سلام الله عليه ـ است, اين بر اساس برهان قرآنى است نه اين كه از روى تعصب اماميه باشد. على بن ابى طالب كارشناس وحى است و او مى فهمد كه اين گوينده از وحى سخن مى گويد, افراد عادى هستند كه معجزه مى خواهند و مى گويند تا مرده را زنده نكردى يا تا اين سنگ و درخت را به سخن گفتن و حركت كردن در نياورده اى ما ايمان نمىآوريم. فرمود آن كه اين قرآن را مى فهمد مى داند كه اين كلام, كلام خداست. در اواسط همين سوره هم آمده بود كه: ((افمن يعلم انما انزل الكتاب من ربك الحق كمن هو اعمى))(16) آن كه مى داند تو حق آوردى با نابينا يكسان است؟ اگر كسى بصير باشد مى داند كه حق چيست. كسى كه حق را نمى داند اعمى است.
بنابراين فرمود كسى كه بصير, قرآن شناس, خداشناس و وحى شناس است شهادت مى دهد, ذات اقدس اله هم, هم لفظا شهادت داد و فرمود: ((انك لمن المرسلين))(17) هم فعلا شهادت داد كه كتاب و پيامش را به دست من داد.
پس ((من عنده علم الكتاب)) بايد كسى باشد كه خبير و عالم و ثقه باشد و سخن چند يهودى و مسيحى درباره اصول دين اسلام براى آدمى يقينآور نيست. لذا در جوامع روايى ما در فضيلت اهل بيت عصمت و طهارت ـ عليهم السلام ـ آمده است كه آن كسى كه شاگرد سليمان بود و گفت: ((انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك))(18) او مقدارى از كتاب را مى دانست. (قال الذى عنده علم من الكتاب) آن كه كمى بلد بود توانست طى الارض كند, و آن تخت را بياورد, آيا على و فرزندانش(ع) كه همه كتاب پيش آنهاست نمى توانند؟

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) رعد (13) آيه43. 2 ) طور (52) آيه34. 3 ) هود (11) آيه13. 4 ) بقره (2) آيه23. 5 ) يوسف (12) آيه11. 6 ) كهف (18) آيه29. 7 ) آل عمران (3) آيه18. 8 ) نسإ (4) آيه166. 9 ) منافقون (63) آيه8. 10 ) بقره (2) آيه63 و 93. 11 ) همان آيه165. 12 ) همان آيه255. 13 ) زمر (39) آيه44. 14 ) نسإ (4) آيه139. 15 ) اسرإ (17) آيه96. 16 ) رعد (13) آيه19. 17 ) يس (36) آيه3. 18 ) نمل (27) آيه40.

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
اربكان مخالفت برخى محافل تركيه با گسترش روابط آنكارا ـ جهان اسلام را محكوم كرد.
مردم مصر طى تظاهراتى گسترده خواستار قطع رابطه با رژيم صهيونيستى شدند.(19/ 7/75)
12 مسلمان انقلابى الجزاير به دست نيروهاى امنيتى به شهادت رسيدند.(23/7/ 75)
پارلمان مسلمانان انگليس خواستار تحريم انتخابات اين كشور شد.(28/7/75)
رژيم مبارك 56 نفر از شيعيان مصر را بازداشت كرد.(2/8/75)
دكتر رمضان عبدالله: فرزندان جهاد اسلامى راه شقاقى را در مبارزه عليه صهيونيست ها ادامه خواهند داد.(5/8/75)

داخلى
هاشمى رفسنجانى: تغيير قانون اساسى براى تمديد دوره رياست جمهورى به مصلحت كشور نيست.
رهبر انقلاب: پشتيبانى آمريكا از گروه طالبان, پوچى ادعاهاى اين كشور در مورد حقوق بشر و آزادى زن را به روشنى نشان داد.(17/7/75)
مجلس طرح ادغام وزارت خانه هاى تعاون و بازرگانى را رد كرد.
براى اولين بار در ايران عمل جراحى كليه كودكان بدون شكاف باز انجام شد.(18/ 7/75)
دست قطع شده يك مرد 38 ساله پيوند زده شد.(21/7/75)
102 كيلو شمش طلا از معدن موته استخراج شد.(22/7/75)
حجه الاسلام والمسلمين هاشمى رفسنجانى در گفت و گو با اشپيگل: تغيير قانون اساسى تداعى كننده حكومت مادام العمر است كه با روحيه من سازگار نيست.(23/7/75)
قيمت نفت ايران در بازارهاى جهانى به 69/23 دلار رسيد.(25/7/75)
ايران با انجام 4 هزار پيوند كليه در سال مقام اول را در منطقه به دست آورد.
پيكر مطهر 750 شهيد دفاع مقدس با حضور رهبر انقلاب تشييع شد.
200 زندانى ايرانى در كويت مورد ضرب و شتم قرار گرفتند.(26/7/75)
اتومبيل 100 ميليونى در تهران 5/3 تومان بيمه شد.(28/7/75)
وزير اقتصاد: غلبه روحيه تجارت در صنعت ضربه سنگينى بر اقتصاد كشور وارد خواهد كرد.(30/7/75)
رهبر انقلاب: بررسى كتاب كار درستى است كه بايد توسط افراد باصلاحيت و بدون تنگ نظرى انجام شود.
رئيس جمهور: شبكه هاى جاسوسى قصد نفوذ در اقتصاد كشور را دارند.(2/8/75)
رئيس جمهور: امنيت كردستان عراق, امنيت ايران است.(5/8/75)
ايران 150 اسير عراقى را به طور يك جانبه آزاد كرد.
آيت الله يزدى: امكان قاضى شدن زنان تحت بررسى است.
اولين كنگره بين المللى جراحى ترميمى با شركت متخصصان 20 كشور در تهران آغاز به كار كرد.(6/8/75)
مهندس موسوى امتناع قطعى خود را از نامزدى رياست جمهورى اعلام كرد.
رهبر انقلاب: شهيد حسين فهميده يكى از اسطوره هاى به يادماندنى تاريخ ملت ايران است.
مجلس طرح الحاق گمرك به وزارت بازرگانى را رد كرد.(7/8/75)
ايران در تراز پرداخت هاى خارجى مقام سوم آسيا را به دست آورد.
دكتر نوربخش: ما هم از دستگاه هاى دولتى گله منديم!(8/8/75)
ولايتى: حكومت افغانستان از نظر ايران, حكومت برهان الدين ربانى است.(9/8/ 75)
هيإت وزيران احداث 300 هزار واحد مسكونى كوچك را تصويب كرد.
در يوم الله 13 آبان, راهپيمايان با تإييد مجدد حركت قهرمانانه تسخير لانه جاسوسى آمريكا بر تداوم مبارزه با استكبار جهانى تإكيد كردند.(14/8/75)
با انصراف تمامى امضا كنندگان طرح استيضاح وزير كشور, موضوع استيضاح منتفى شد.
دهها گران فروش, محتكر و قاچاقچى ارز بيش از يك ميليارد تومان جريمه شدند.
رهبر انقلاب: الگوپذيرى از غرب براى دفاع از حقوق زن افتادن در دام اشتباهى است كه به مصلحت زنان نيست.(15/8/75)

خارجى
طارق عزير: كردستان عراق بخشى از حاكميت بغداد است.
قذافى سياست هاى داخلى و خارجى تركيه را مورد انتقاد قرار داد.(17/7/75)
ژنرال دوستم و ربانى عليه طالبان متحد شدند.(18/7/75)
على اف از فرانسه خواست در حل مناقشه قره باغ ميانجى گرى كند.
يك روزنامه پرتيراژ ژاپنى: آمريكا بزرگترين حامى تروريسم است.
عربستان بزرگترين خريدار سلاح در جهان شناخته شد.
رئيس الازهر و رهبر مسيحيان قبطى خواستار توقف روابط مصر و رژيم صهيونيستى شدند.(21/7/75)
وزير جنگ طالبان به اسارت نيروهاى احمد شاه مسعود درآمد.(24/7/75)
وزير دفاع آمريكا: اطلاعاتى در اختيار نداريم كه حضور نيروهاى ايرانى د ر شمال عراق را تإييد كند.(25/7/75)
82 تماشاچى فوتبال به علت ازدحام بيش از حد در ورزشگاه گواتمالا كشته شدند.
مجلس تركيه طرح استيضاح دولت اربكان را رد كرد.(26/7/75)
يلتسين: ژنرال لبد را به خاطر فعاليت هاى خودسرانه بركنار كردم.
نشريه معتبر فرانسوى لزكو: ايران از مشروعيت در جهان اسلام و موقعيت برتر در منطقه برخوردار است.
لوئيس فراخان: آمريكا جهان را به سمت ويرانى, جنايت و فساد هدايت مى كند.(28/ 7/75)
ليبرال دمكراتها در انتخابات مجلس ژاپن به پيروزى رسيدند.(30/7/75)
وزير خارجه فرانسه: مردم فلسطين بايد حق تعيين سرنوشت داشته باشند.(1/8/ 75)
رئيس جمهورى فرانسه خواستار تشكيل يك دولت رسمى فلسطينى شد.(2/8/75)
تشكيل احزاب مذهبى در الجزاير ممنوع شد.
استاد دانشگاه رم: چادر زيباترين حجاب براى زنان ايرانى است.
آمريكا هرگونه مشاركت جامعه اروپا در تحولات خاور ميانه را رد كرد.
ژنرال دوستم رياست ائتلاف مخالفان طالبان را بر عهده گرفت.(3/8/75)
23 پليس در عمليات انتحارى جنوب تركيه كشته و زخمى شدند.(5/8/75)
باب دال: رسانه هاى گروهى آمريكا افكار عمومى را گمراه مى كنند.(7/8/75)
دوستم: پاكستان همچنان حامى مطلق طالبان است.
سازمان كنفرانس اسلامى: طرح ضد ايرانى داماتو باطل است.
صندوق بين المللى پول از اعطاى وام به روسيه خوددارى كرد.
اتحاديه اروپا قانون مقابله با قانون هلمز برتون را تصويب كرد.(8/8/75)
گروههاى متخاصم در شمال عراق يك موافقتنامه جديد امضا كردند.
نتانياهو: مهاجران يهود هرگز الخليل را ترك نخواهند كرد.(12/8/75)
برهان الدين ربانى: سراسر افغانستان را از لوث وجود طالبان پاك خواهيم كرد. (13/8/75)
حزب رفاه در انتخابات ميان دوره اى شهردارىهاى تركيه به پيروزى رسيد.
نخست وزير پاكستان بركنار و مجلس ملى و ايالتى منحل شد.(15/8/75)
پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


سر كم گويى
حكيمى را پرسيدند: چرا استماع تو بيش از نطق و گفتن است؟ گفت: زيرا كه مرا دو گوش داده اند و يك زبان; يعنى نيم چندان كه مى شنوى مى گوى!
(انيس الناس, ص400)

دين الهى
از هر سه كتاب اديان سه گانه جهانى (قرآن, انجيل, تورات) مى توان اين اصل را اثبات كرد كه حضرت ابراهيم خليل(ع) ارائه دهنده متن كلى دين الهى است كه همه اديان سه گانه مزبور بايد آن را بپذيرند.
(تفسير نهج البلاغه, محمد تقى جعفرى, ج17, ص63)

انديشه در امر غيبت
از كارهاى مهم, نزديكى جستن به پيشواى زمان و صاحب غيبت الهى است و انديشيدن در اين كه چه مقدار از سعادت هاى زمان حضور و سلطنت آن حضرت از دستش رفته و چگونه ديگران در ملك او تصرف كرده اند و از اين مسايل رنجيده باشد و شبانه روز مشتاق باشد و اميدوار كه روزى برگردد و ولايت را به عهده گيرد.
(مراقبات, جواد آقا ملكى تبريزى, ص649 ـ 650)

ظلم شاهانه
نقل است كه روزى شاه عباس اول از دست پسر خود خشمگين شده و فرمان قتل شاهزاده را صادر كرد, لذا يكى از جلادان را كه بهبود بيگ نام داشت مإمور اين كار كرد, كمى بعد از قتل شاهزاده, شاه عباس سخت پشيمان شد و از بهبود بيگ جلاد خود خواست كه سر فرزند خودش را از بدن جدا كرده نزدش بياورد. جلاد بيچاره سر فرزند خود را جدا كرده و نزد شاه عباس برد. شاه با ديدن سر پسر بهبود بيگ به او گفت: اكنون بيا تا با هم در عزاى فرزندمان بگرييم.
((تاريخ تمدن جهان, ص52 و 53))

حرمت قرآن
فقيرى در خواب ديد پا بر بال جبريل گذارده و نماز مى خواند. خواب خود را بر معبرى گفت! معبر فرمود: گويا روى قرآن ايستاده اى و نماز خوانده اى پس درصدد تحقيق برآمد و در زير فرش ورقى از قرآن يافت.
(كشكول طبسى, ص120)

هندسه
هندسه ورزش فكرى است و به تازى رياضى خوان و رياضى دانان را مرتاض مى گويند چنان كه ورزش بدنى را رياضت و ورزشكار را مرتاض گويند و چون مطالب هندسى همه روى قواعد و اساس منظم و متين است فكر را اعتدال مى دهد و از اعوجاج و انحراف باز مى دارد و در ديگر آثار او نيز اثر مى گذارد.
(معرفت نفس, حسن زاده آملى, دفتر اول, ص116)

عارفه و هوسباز
گويند مردى به زنى عارف پيشه رسيد و جمال او دل مرد را ربود و گفت: اى زن من در هواى تو خويشتن را از دست بدادم! زن عارفه گفت: چرا در خواهرم ننگرى كه از من نيكوتر و زيباتر است گفت: خواهرت كجاست ببينم!. زن گفت: برو اى بى كاره هوس باز كه عاشقى نه كار توست اگر دعوى دوستى ما درست بودى, تو را پرواى ديگرى نبودى.
(تفسير خواجه عبدالله انصارى,ص68)

چراغى كه به خانه رواست
يكى از انصار پيامبر(ص) چند غلام داشت. چون به بستر بيمارى افتاد و مرگ خود را بديد همگى غلامان را آزاد كرد و اموال را بخشيد. خبرش را به حضرت رساندند. فرمود: اگر مى دانستم كه وى چنين كرده نمى گذاشتم او را در قبرستان مسلمانان دفن كنند. غلامان خود را آزاد كرد و اموال را بخشيد و فرزندان خود را دست خالى و گرفتار استعانت مردم كرد!
((معراج السعاده, ص286))

عشق
هيچ عاشق خود نباشد وصل جو
تا نه معشوقش بود جوياى او
ليك عشق عاشقان تن زه كند
عشق معشوقان خوش و فربه كند
چون در اين دل برق مهر دوست جست
اندر آن دل دوستى مى دان كه هست
در دل تو مهر حق چون شد دوتو
هست حق را, بى گمانى, مهر تو
(مثنوى معنوى, جلال الدين مولوى)

عجايب آفرينش زمين
زمين ساعتى 22 هزار فرسخ مى جهد (حركت انتقالى) و 277 فرسخ در ساعت مى چرخد (حركت وضعى) شعاعش 6400 كيلومتر كه 22 كيلومتر در قطبين كمتر از استواست. حركت زمين هر صد سال يكهزارم ثانيه كند مى شود. گازهاى جو اطراف زمين عبارتند از ازت, اكسيژن, آرگون, دى اكسيد كربن, نئون, هليم, متان, كرى پتون, هيدروژن, دى اكسيد ازت, گزنون. اگر همه اكسيژن جو را مايع مى كردند پوسته اى به قطر 2/2 متر سراسر زمين را مى پوشاند, جو همچون زرهى براى زمين است كه جلو اشعه هاى خطرناك و شهابهاى مرگبار را مى گيرد و درجه حرارت را ثابت نگه مى دارد و ذخيره اى است كه بخار آب اقيانوسها را به خشكيها مى رساند. جو اگر نبود صدا وجود نداشت, و نه قشنگى آسمانها و طلوع و غروب آفتاب و چشمك زدن ستارگان, هر صد ميليون سال زمين يك درجه سردتر مى شود و اگر 547513 عدد ماه كه در شب چهارده ديده مى شود با هم از شرق طالع شوند تازه اندازه خورشيد روشنايى خواهند داشت.
(اولين دانشگاه و آخرين پيامبر, ج1, ص140 ـ 144)

اين گونه باش
يا كميل! آرام باش تا شهره نشوى, خود را نهان كن تا نامت نبرند, بياموز تا عالم شوى, لب فروبند تا سالم مانى, اگر خدا دينش را بتو بشناساند چه باك كه مردم را نشناسى يا آنها تو را نشناسند.
(تحف العقول, ص242)

اصول ثابت و متغير
اصول ثابتند و نمودها متغير, فطرت آدمى پيوسته ثابت و محور زندگى است و سيماى زندگى در مدار اين محور ثابت با تغييرات گوناگون در حركت است و هر دو هم ثبات و هم تغير حقند و تعارض با هم ندارند.
(اسلام و تحولات زندگى, سيد قطب, ص249)

زكات مال
كسى از شبلى پرسيد: زكات 200 دينار چند دينار است؟ گفت: از آن خود مى پرسى يا از آن من؟ گفت: مگر زكات دادن من و تو فرق دارد؟ گفت: اگر تو دهى زكات آن 5 دينار است و اگر من دهم 200 دينار.
(تفسير خواجه عبدالله انصارى,ص7)

اى شرارت پيشگان هرزه گرد
در كجا بوديد هنگام نبرد
در كجا بوديد وقتى جنگ بود
عرصه بر شيران عالم تنگ بود
اى كمند اندازها از پيش و پس
توسن سركش نگردد رام كس
دام برچينيد ما مرغ دليم
ماهى گرداب و دور از ساحليم
(محمد رضا آقاسى)

پاورقي ها:

/

پاسخ به نامه ها


سوال:
1ـ دو سجده مرغمتين چه هستند و نحوه عمل به آنها چگونه است؟
2ـ بعد از نماز مغرب, خواندن نماز غفيله ارجح است يا نافله و آيا مى توان نافله را عمدا به وقتى غير از وقت خود موكول كرد و بعدا آن را به جاى آورد؟
3ـ در هنگام وضو خشك بودن تمام نقاط بدن كه آب به آنها مى رسد لازم است يا بايد به مقدارى باشد كه آب وضو حـس شود و بر آن آب برترى داشته باشد؟
4ـ آيا به پولى كه به بانك مسكن براى گرفتن وام در چند سال ديگر مى سپاريم خمس تعلق مى گيرد؟
5ـ آيا به پولى كه جوانان براى خرج ازدواج و خريد خانه كنار مى گذارند خمس تعلق مى گيرد؟(زواره اصفهان, ا.خ)
پاسخ:
1ـ دو سجده مرغمتين همان دو سجده سهو است.
2ـ نافله مهمتر است و اگر به تإخير افتاد هر چند عمدا قضاى آن نيز مستحب است.
3ـ خشك بودن عضو قبل از شستن در وضو لازم نيست.
4 و 5ـ هر دو مورد خمس دارد.

سوال:
1ـ نظر اسلام را در مورد شغل زرگرى (طلافروشى) كه امروزه در بازار رايج است بيان كنيد.
2ـ طرز محاسبه اموال يك مغازه, سر سال در شرايطى كه وسايل مغازه خيلى زياد و مقدارى طلب و بدهكارى نيز داشته باشد, چگونه است؟
3 ـ اگر شخصى واجبات خود را انجام داده و بعدا متوجه شده اشتباه به جاى آورده (در خصوص حكم مسافر و غير مسافر) حكم چيست؟
4ـ اگر به خانه اى چيزى غير قانونى و غيرشرعى مى رسد, استفاده از آن براى زن و فرزندان چگونه است؟
5ـ شركت در مراسم عروسى و امثال آن اگر احتمال گناه و خطا در آن جا باشد چه حكمى دارد؟(تهران, الف)
پاسخ:
1ـ با رعايت احكام شرعى اشكالى ندارد.
2ـ اگر سرمايه مخمس باشد سر سال خمس بالا رفتن قيمت اجناس را منهاى بدهكارى بپردازيد.
3ـ اگر اصل شكسته شدن نماز مسافر را مى دانسته و در مورد خاص خود جاهل به مسإله بوده است و اشتباه خوانده بايد نماز را دوباره بخواند.
4ـ نبايد از آن استفاده كنند.
5ـ احتمال مضر نيست ولى اگر علنا گناه مى شود نبايد حاضر شوند.

سوال:
1ـ اگر در حين نماز از بينى نمازگزار خون بيايدتكليف چيست؟واگرهمين عمل خون ريزى بينى در هنگام گرفتن وضو و موقع كشيدن مسح پا باشد, وضو چه حكمى پيدا مى كند؟
2ـ اگر فردى مبلغى پول در بانك بگذارد و پس از گذشت يك سال اين پول را هزينه ازدواجش بكند و به علت نياز, خمس آن را ندهد آيا اين, به معنى شروع زندگى با مال مخلوط به حرام است و اگر لباسى با اين پول بخرد و نماز بخواند نمازش چه حكمى پيدا مى كند و اگر قصد دادن خمس آن را در آينده داشته باشد چگونه است؟ (تهران, ع. كلانترى)
پاسخ:
1ـ اگر بدن يا لباس او نجس شده است و خون بيش از دو ريالى است تقريبا و وقت تنگ نيست بايد نماز را بشكند و پس از تطهير دوباره بخواند و اما اگر در حال وضو باشد و موجب نجاست مواضعى كه مى خواهد بشويد يا مسح كند نشود ضررى به وضوى او نمى زند.
2ـ ضامن خمس است و هر معامله اى كه با آن مال بكند نسبت به يك پنجم آن فضولى است و بايد از حاكم شرع اجازه بگيرد وگرنه مالك همه آن نمى شود و از جمله لباسى است كه مى پوشد و به همين دليل نماز او با آن لباس باطل است. و قصد دادن خمس آن در آينده تإثيرى ندارد.

سوال:
لطفا درباره حديثى كه مى فرمايد: ((پسرنعمت)) است و ((دختر رحمت)) توضيح بفرماييد و فرق ميان نعمت با رحمت در چيست؟(تهران, پوركاظمى)
پاسخ:
بر فرض صحت روايت, ممكن است منظور اين باشد كه پسر از وسايل آسايش و رفاه انسان است زيرا به او در شوون زندگى كمك مى كند و نعمت به معناى نرمى و آسايش است. و اما رحمت بودن دختر شايد به اين لحاظ باشد كه تربيت او به خاطر فرمان خدا و جلب رحمت اوست.

سوال:
1ـ آيا افق شرعى كه توسط رسانه هاى خبرى تعيين و اعلام مى شود صحيح مى باشد و مورد تإييد است؟
2ـ آيا نماز اول وقت بهتر است يا نماز جماعتى كه احيانا كمى از اول وقت خارج شود؟
(ايوانكى, نور محمدى)
پاسخ:
1ـ معيار دخول وقت واطمينان شماست.
2ـ نماز جماعت ولو با تإخير بهتر است.

سوال:
1ـ در اين حديث ((ان الله يبغض العبد الفارغ)) كه از رسول خدا است يا در روايات ديگرى كه بى كارى مبغوض شمرده شده, منظور از بى كارى چيست؟ آيا خوابيدن, حرف زدن, فوتبال بازى كردن و امثال اينها هم كار محسوب مى شود؟ يا منظور از كار فقط درس خواندن و سر كار ادارى رفتن و بقالى و نجارى و امثال اينهاست؟ ضمنا توضيح دهيد كه آيا بى كارى حرام است يا نه و چه حكمى دارد؟
2ـ كسى كه به علتى مادرش را آزرده است, آيا همين كه بعد از اين او را ناراحت نكند كافى است؟ يا اين كه بايد معذرت خواهى هم بكند و يا دست و پاى مادرش را ببوسد.
3ـ آيا گريستن در سوگ شهادت حضرت سيد الشهدإ(ع) و يا سينه زنى و نوحه خوانى در مراسم عزادارى واجب است؟ انسان چگونه مى تواند بفهمد كه دوستى و ولايت اهل بيت را دارد يا خير؟
4ـ توبه چيست؟ آيا گريه و استغفار كردن هم جزو توبه است؟ انسان اگر گناهى كرد تا چه مدت بعد از آن بايد آن گناه را ترك كند يا تكرار نكند تا مطمئن شود كه توبه كرده؟
5ـ آيا انجام هر كارى كه خلاف قانون و مقررات باشد حرام است؟ مثل اين كه كسى به جاى ديگرى امتحان بدهد.
6ـ آيا تصور گناه و فكر كردن درباره گناه هم حرام است؟
7ـ در رساله آيه الله اراكى مسإله 1393 داريم; حاضر نشدن به نماز جماعت از روى بى اعتنايى جايز نيست… از روى بى اعتنايى يعنى چه؟
8ـ دروغ و غيبت چيستند و هر كدام در چه مواردى جايز هستند؟
9ـ آيا اطاعت از پدر و مادر به غير از مواردى كه امر به معصيت كنند واجب است؟
10ـ موسيقى مطرب كه حرام است چه نوع موسيقى است؟ آيا گوش كردن به موسيقى ها و ترانه هايى كه از صدا و سيما پخش مى شود جايز است؟(تهران, ج.ز)
پاسخ:
1ـ منظور از آن حديث اين نيست كه انسان هيچ وقت بى كار نباشد و نخوابد و ورزش نكند بلكه منظور اين است كه انسان كارى داشته باشد كه با آن به جامعه خدمت كند و نفقه خود و افراد تحت تكفل خود را به دست بياورد و البته اگر كسى بتواند كار كند و بى كار بماند و در نتيجه نفقه افراد واجب النفقه خود را نپردازد گناهكار است.
2ـ بايد به هر نحو ممكن مادرش را راضى نمايد.
3ـ گريستن و عزادارى براى سيدالشهدإ ـ عليه السلام ـ مستحب است ولى اصل تشكيل و برقرارى اين شعاير ممكن است واجب كفايى باشد. ولايت اهل بيت به معناى پيروى از آنهاست.
4ـ انسان بايد براى هر گناهى توبه كند و توبه عبارت است از اظهار پشيمانى و درخواست عفو و تصميم بر ترك گناه و اصلاح گذشته.
5ـ بايد مقررات را رعايت كرد.
6ـ فكر گناه, گناه نيست ولى سزاوار است انسان از آن اجتناب كند تا به خود گناه كشيده نشود.
7ـ يعنى از روى سبك شمردن نماز جماعت.
8ـ دروغ يعنى سخن خلاف واقع گفتن و غيبت يعنى بدگويى از ديگران در غياب آنها. دروغ در مواقع ضرورت يا براى اصلاح بين مردم جايز است و غيبت هم در مواردى جايز شده كه تفصيل آن در اين جا نمى گنجد.
9ـ بلى اگر امر آنها از روى شفقت باشد اطاعت آن واجب است.
10ـ موسيقى مناسب مجالس لهو و عياشى حرام است. يعنى موسيقيى كه افراد لاابالى در مجالس فسق و فجورشان آن جور مى نوازند و تشخيص آن با خود شماست.

سوال:
1ـ خاك مخصوص تيمم از چه راهى بايد تهيه شود و با چه خاكهايى تيمم جايز است؟
2ـ در ميان موارد زير صحت و سقم مطالب و خرافى بودن آن را تعيين فرمائيد: شگون و ميمنت داشتن ساعت و روز براى اسباب كشى و يا ازدواج و يا مسافرت و… به هم زدن آش نذرى براى رفع حاجت, گره زدن سبزى در روز سيزده بدر, عطسه و دلالت آن بر صبر كردن, وجوب پختن آش پشت پا براى مسافر و يا سرباز, دود كردن اسپند براى جلوگيرى از چشم زخم, ريختن آب پشت سر مسافر, حرمت و يا كراهت خوردن گوشت روى استخوان, گناه داشتن بريدن نان با چاقو و يا قيچى و يا اين كه انسان از نسل ميمون است و مطالب بسيارى از اين قبيل؟(مشهد, اذانگو)
پاسخ:
1ـ بر هر خاك پاك مى توان تيمم كرد.
2ـ تمام آنها خرافات است به جز اين كه در مورد مسافرت و ازدواج رواياتى آمده است كه روزهايى خوب و روزهايى نامناسب است گرچه صحت آنها مورد اشكال است. و خوردن تمام گوشت اطراف استخوان نيز در بعضى روايات نهى شده است زيرا حيوانات از آن استفاده مى كنند كه البته امروز مورد ندارد و بريدن نان با چاقو نيز نهى شده است, و اما اين كه انسان از نسل ميمون است از گفته هاى داروين است و شواهد علمى با آن موافق نيست. بقيه مطالب نامربوط است.

تهران خواهر م. ج
اگر توبه جدى و واقعى كنيد خداوند مهربان مى پذيرد ان شإالله. و اگر تقوى را پيشه كنيد و در اين راه مجاهدت نماييد راههاى هدايت و زندگى سالم را خدا به شما نشان خواهد داد ان شإالله. در رحمت خداوند هرگز بسته نخواهد شد.

برادر مجيد امينيان (مشهد)
مرقوم داشته ايد: ازدياد بى رويه جمعيت ايران, مساوى با فقر و فلاكت است و توصيه فرموده ايد كه برنامه كنترل جمعيت بايد در سه بخش ذيل اجرا شود:
1ـ تبليغات وسيع توسط رسانه ها در سراسر كشور.
2ـ ايجاد محدوديت براى كسانى كه توصيه هاى كنترل جمعيت را رعايت نمى كنند.
3ـ تشويق مردم بدين مهم و آسان بودن تهيه وسايل پيش گيرى.
در مجله پاسدار اسلام نيز تاكنون در اين باره, مقالاتى منتشر شده است و بعدا نيز اين بحث پى گيرى خواهد شد.

برادر عبدالمنتظر تقدسيان(مشهد)
پيشنهاد داده ايد كتاب هاى بسيارى از بزرگان در كتابخانه ها بلااستفاده مانده, و احيانا در حال از بين رفتن است, لذا مناسب است با احيا و تجديد چاپ, اين آثار گرانبها, در اختيار اهل مطالعه قرار گيرند.

برادر محمد. ك. (فريدون شهر)
در صورتى كه مجتهدى داراى شرايط تقليد باشد, مى توان از وى تقليد كرد, حتى اگر خودش منع كند و بگويد از من تقليد نكنيد, چون معيار در تقليد, دارا بودن شرايط است, نه رضايت مرجع تقليد.
در مورد پرداخت وجوهات شرعى مى توانيد به نمايندگان مقام معظم رهبرى در منطقه (كسانى كه نمايندگى رسمى دارند و شناخته شده باشند) مراجعه كنيد.
شماره تلفن استفتإات معظم له در قم بشرح ذيل است:
743232 ـ 743333 ـ 742222

برادر على رضا اباذرى(دانشگاه يزد) براى مكاتبه با نويسندگان مجله پاسدار اسلام, مى توانيد مطالبتان را به آدرس قم, ص پ 37185/777 ارسال فرماييد.

از ارائه نظريات, پيشنهادها و راه حل هاى برادران:
سيد محمد ساجدى (تهران), على فلاح (هفت تپه), سيد محمد على علوى (تهران) صميمانه سپاسگزاريم.

فهرست كتاب هاى ارسالى انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم به دفتر مجله:
فرهنگ كامل خاورشناسان, عبدالرحمن بدوى, واحد ترجمه, چاپ اول.
المعجم المفهرس لالفاظ احاديث بحارالانوار, ج8, تدوين مركز مطالعات و تحقيقات اسلامى, چاپ اول.
نخبه البيان فى تفضيل سيده النسوان, سيد عبد الرسول شريعتمدارى جهرمى, چاپ اول.
اقتصاد در قرآن, محمد حسين ابراهيمى, چاپ اول.
البهجه المرضيه فى شرح الالفيه, جزء اول, چاپ اول.
المدخل الى تعلم المكالمه العربيه, (جزء اول, دوم و چهارم), چاپ چهارم, سيماى فرزانگان, چاپ نهم اخلاق در بازار, چاپ دوم, احكام بانوان, چاپ شانزدهم 114 معماى قرآنى, چاپ پنجم بحث آزاد در اسلام, چاپ سوم مجموعه مقالات آيه الله حسن زاده آملى, چاپ سوم هزار موضوع, هزار آيه, چاپ سوم با كاروان حج, چاپ دوم كشف المحجه لثمره المهجه, چاپ دوم نحوروان, ج اول, چاپ سوم.
براى تهيه به آدرس مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى ص پ917, مكاتبه شود.

كتاب هاى رسيده ديگر:
سيماى لارستان, صادق رحمانى; لارستان و جنبش مشروطيت, دكتر محمد باقر وثوقى از انتشارات موسسه فرهنگى همسايه.
ـ چشمه در بستر, سيد مسعود آقايى; درآمدى بر اسلام, توسعه و ايران, سليمان خاكبان, انتشارات حضور.
ـ آشنايى با دائره المعارف الحسينيه, حاج شيخ محمد صادقى كرباسى, نشر مدين.
ـ نوادر لرستان, زندگى نامه اخوان شهيد, سيد نور الدين و سيد فخرالدين رحيمى, نمايندگان مجلس شوراى اسلامى, به كوشش سيد حميد جهان بخت.
پاورقي ها:

/

فضيلت زكات


رسول اكرم (ص):
( ان من إخلاق المومنين يا على الحاضرون الصلاه والمسارعون الى الزكاه والمطعمون المسكين. )(1)
يا على! همانا آمادگى براى نماز و شتاب در إداى زكات و طعام دادن به بيچارگان, از اخلاق انسان هاى با ايمان است.

( االزكاه تذهب الذنوب. )(2)
پرداخت زكات, گناهان را مى زدايد.

امام على(ع):
( فرض الله الزكاه تسبيبا للرزق. )(3)
خداوند زكات را واجب كرد, تا سبب فراهم شدن رزق گردد.

( ان الزكاه جعلت مع الصلاه قربانا لاهل الاسلام. )(4)
همانا زكات با نماز واجب شده است, براى تقرب مسلمانان به خداوند.

امام باقر (ع):
( بنى الاسلام على خمسه دعائم: اقام الصلوه و ايتإ الزكاه و صوم شهر رمضان و حج البيت الحرام والولايه لنا اهل البيت.(ع) )(5)
اسلام بر پنج ستون استوار شده است: برپايى نماز و اداى زكات و روزه ماه رمضان و حج خانه خدا و ولايت و سرپرستى ما اهل بيت(ع).

امام صادق (ع):
( ما ضاع مال فى بر و لا بحر الا بتضييع الزكاه فحصنوا اموالكم بالزكاه. )(6)
هيچ مالى در دريا و خشكى از بين نمى رود, مگر به ندادن زكات پس با دادن زكات اموالتان را حفظ كنيد.

امام صادق(ع):
( يا مفضل قل لاصحابك يضعون الزكاه فى إهلها و انى ضامن لما ذهب لهم. )(7)
اى مفضل! به پيروانت بگو كه زكات را در جايگاه آن قرار دهند و به تحقيق كه من آنچه را كه از دست آنها رفته است, ضمانت مى كنم.
( سليمان بن خالد عن الامام الباقر(ع) قال: الا إخبرك بالاسلام اصله و فرعه و ذروه سنامه؟ قلت بلى جعلت فداك; قال عليه السلام: اما اصله فالصلاه و فرعه الزكاه و ذروه سنامه الجهاد. )(8)
سليمان بن خالد از امام باقر(ع) روايت مى كند كه فرمود: آيا مى خواهى كه اصل و فرع اسلام و بلندترين درجه آن را برايت معرفى كنم. عرض كردم بله جانم به فدايت باد. فرمود: اصل اسلام نماز است و فرع آن زكات و والاترين درجه آن جهاد در راه خداست.

امام صادق (ع):
( اذا قام القائم (عج) إخذ مانع الزكاه فضرب عنقه. )(9)
آن گاه كه امام زمان(عج) قيام كند, كسى كه زكات را نمى پردازد, دستگير كرده گردنش را مى زند.

امام كاظم (ع):
( انما وضعت الزكاه قوتا للفقرإ و توفيرا لاموال الاغنيإ. )(10)
همانا زكات به خاطر روزى فقيران و بركت اموال ثروتمندان, واجب شده است.

امام رضا(ع):
( ان الله عزوجل … امر بالصلاه و الزكاه فمن صلى و لم يزك لم تقبل منه صلاته. )(11)
همانا خداوند به نماز و زكات فرمان داده است, پس آن كسى كه نمازگزارد و زكات نپردازد هيچ نمازى از او پذيرفته شده نيست.

پاورقي ها:پى نوشت ها: 1 ) اصول كافى, ج2, ص232, ح5. 2 ) همان, ج2, ص19, ح5.. 3 ) نهج البلاغه, حكمه 252. 4 ) همان, خطبه199. 5 ) امالى مفيد, ص353, ح4. 6 ) محاسن, ج1, ص459, ح1062. 7 ) تحف العقول, ص514. 8 ) اصول كافى, ج2, ص32, ح15. 9 ) ثواب الاعمال, ص281, ح8. 10 ) علل الشرايع, ص368, ح1.
11 ) الخصال, ص156, ح196.

/

رئيس جمهور آيند




سردبير

براساس اصل يكصد و چهاردهم قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران, هيچ فردى نمى تواند بيش از دو دوره متوالى مسووليت رياست جمهورى كشور را عهده دار شود. از اين رو با نزديك شدن پايان دومين دوره رياست جمهورى جناب حجه الاسلام والمسلمين آقاى هاشمى رفسنجانى, برخى از كسان, حل مسإله را در تغيير قانون اساسى دانسته, در اهميت و لزوم آن, سخن ها گفته و مقاله ها نوشتند. پاره اى ديگر نيز اين ديدگاه را ناصواب ارزيابى نموده, حفظ حرمت قانون اساسى را يادآورى كردند, ولى سرانجام با اظهار نظر صريح مقام معظم ولايت و رياست محترم جمهورى مبنى بر رد انگاره تغيير قانون اساسى, ماجرا به فرجام رسيد.
البته حق هم همين بود, زيرا قانون اساسى خون بهاى شهيدان, ميثاق ملى و پايه نظام جمهورى اسلامى است, از اين رو به هر ميزان از تغيير و تحول ـ گرچه قانونى ـ مصون بماند, در پايدارى و استحكام نظام و ايجاد باور عمومى در بها دادن به قانون نقش بسزا دارد, گذشته از آن كه اصل يكصد و چهاردهم, از اصول مترقى قانون اساسى است كه با درايت و آينده نگرى هوشمندانه خبرگان ملت, به تصويب رسيده و هيچ ضرورتى در تغيير آن نيست و نبايد به خاطر ((منافع آنى)) از ((منافع آتى)) چشم پوشيد.
پس از خاتمه يافتن بحث تغيير قانون اساسى, اكنون در محافل سياسى و مطبوعاتى, سخن از نامزدهاى احتمالى اين مقام است. كسانى نيز مطرح شده اند و در جلسه هاى خصوصى و گاه در تريبون هاى عمومى و رسانه ها ـ به طور مستقيم يا غير مستقيم ـ در منقبت و منقصت آنها مطالبى گفته مى شود و چه بسا دسته بندىهاى جديدى را نيز در آينده اى نزديك به ارمغان آورد.
بنابراين گفت و گو در اين باره جزو وظايف ارباب مطبوعات است كه ما نيز با يادآورى دو مقدمه به آن مى پردازيم:
1ـ از نظرگاهى, دوران كنونى جهان را پايان عصر نخبگان سياسى دانستن, گزاف نيست, زيرا اين مدعا را با مقايسه و بررسى اجمالى زندگانى, منش و روش رهبران سياسى عالم, مى توان به اثبات رساند; فى المثل چگونه مى توان ((ابراهام لينكلن)) و ((بيل كلينتون)), ((لنين)) و ((يلتسين)), ((مائوتسه دونگ)) و ((لى پينگ)), ((چرچيل)) و ((جان ميجر)), ((محمد على جناح)) و ((فاروق احمد خان لغارى)), ((جواهر لعل نهرو)) و ((ديوى گودا)) , ((جمال عبدالناصر)) و ((حسنى مبارك)) را همتراز و همرديف دانست. با اين كه اداره كشورها در قرن كنونى ـ با توجه به تجربه گران بهاى پيشينيان و به عيار آزمون نهادن روش هاى مختلف حكومتى و پيشرفت هاى شگفت انگيز تكنولوژيكى و بهره جستن از مشاوران و كارشناسان گوناگون ـ به مراتب آسان تر از قرن هاى گذشته است. با وجود اين, رهبران سياسى دنياى كنونى بسيار ضعيف تر از سياستمداران دوران گذشته و حتى معاصرند. ناگفته پيداست كه حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ و حضرت آيه الله العظمى خامنه اى ـ مدظله العالى ـ جزو استثناهاى دوران معاصرند و اگر چنين نبود, در عصر انفجار اطلاعات و پيشرفت دانش بشرى, پديده خمينيسم, معادلات سياسى عالم را برهم نمى زد و اين عصر با نام خمينى رقم نمى خورد.
2ـ با گسترش دامنه پژوهش و تحقيق و تجربه در شاخه هاى مختلف علوم و دانش بشرى, اكنون كار فردى, در همه عرصه ها, در حال دگرگونى به سوى كار گروهى است; فى المثل در گذشته, ((پاستور)), ((ميكروب)) را كشف كرد و ((جيمزوات)), ((ماشين بخار)) و ((اديسون)), ((برق)) و ((ساموئل كوهن)), ((بمب اتمى و نوترونى)) را, ولى اكنون ديگر سخن از كارهاى فردى نيست و لذا پيوسته در شبكه هاى خبرى يا بولتن هاى اطلاع رسانى ملاحظه مى شود كه فلان گروه تحقيقاتى درباره مثلا بيمارى ((ايدز)) يا ((هپاتيت)) چه دستاوردى ارائه كرده و دانشمندان هسته اى چه نتايجى به ارمغان آورده اند و شبكه هاى اينترنت چنين شد و سيستم هاى ماهواره اى چنان! امور سياسى نيز طبعا از قانون ياد شده بر كنار نمانده اند, بدان جهت امروزه در بسيارى از كشورها حتى نطق هاى رياست جمهوران را نيز مشاوران و دست ياران كارشناس آنان تهيه مى كنند.
با وجود مطالب پيش گفته, شادمانه بايد گفت هم اكنون ده ها شخصيت روحانى و غير روحانى در ميان جناح هاى فكرى گوناگون در جمهورى اسلامى حضور دارند كه توانايى, هوشمندى و فراست و درايت آنان اگر از بسيارى از رهبران سياسى فعلى دنيا, افزون تر نباشد, بى شك كمتر نيست; در مثل, اطلاعات سياسى, اقتصادى كدام يك از چهره هاى سرشناس و برجسته سياسى كشور ما, از عنصرى چون ((رونالد ريگان)) كه دو دوره رياست جمهورى قدرتمندترين كشور مادى دنيا را بر عهده داشت و تنها تجربه اى كه در عمرش اندوخته بود, بازيگرى در فيلم هاى وسترن و ستارگى هاليود بود, كمتر است؟ همو كه برخى از نزديكانش گفته بودند, به هنگام بحث هاى پيچيده سياسى و اقتصادى به خواب مى رفته و فقط با بحث هاى هنرى, چرتش پاره مى شده است.
بارى, وقتى مقام معظم رهبرى, در باب مرجعيت, مى فرمايند: بيش از صد نفر در حوزه علميه قم داراى صلاحيت مرجعيت هستند, چرا اين سخن را درباره رياست جمهورى مجرى ندانيم؟
فراموش نكنيم, رئيس جمهور شهيد; رجايى بزرگ تا پيش از احراز مسووليت نخست وزيرى جزو نيروهاى گمنام انقلاب بود, و حتى آن گاه كه به وزارت آموزش و پرورش دست يافت نيز در زمره وزيران معمولى كابينه آن روز, قلمداد مى شد, لكن به يك باره در عرصه سياست و حكومت درخشيد و در يكى از بحرانى ترين شرايط كشور, ناخداى كشتى توفان زده قوه مجريه نظام اسلامى گشت و با مقاومت, تدبير و هوشمندى ضمن اداره كشور توطئه ليبرال ها و حاميانشان را نقش بر آب ساخت.
بنابراين اولا: عناصر توانمند فراوانى براى برعهده گرفتن مسووليت رياست جمهورى در ميان نيروهاى انقلاب وجود دارند; ثانيا: هر فرد به هر ميزان هم كه از توانايى و كارامدى برخوردار باشد, به تنهايى از عهده اداره يك وزارت خانه هم برنخواهد آمد, كجا رسد به اداره ام القراى جهان اسلام, از اين رو پيش از آن كه سخن از اشخاص به ميان آيد, بايد از برنامه ها, سياست ها و همكاران آينده آنها گفت و گو شود كه به يارى خداوند منان در نوبت ديگر به آنها خواهيم پرداخت. والسلام
پاورقي ها:

/

سيماى امام سجاد عليه السلام


قسمت اول

اشاره
در اين مقال, سخن درباره بلبل بوستان دعا و ستايشگر بارگاه خداست; آن شمع شبستان راز و آن پروانه شمع نماز. آن كبوتر بام معرفت و آن شاهين شاه حقيقت. آن والاترين جان گرونده و آن شيداترين روح پرستنده.
او كه طلايه دار عابدان بود و پيشواى زاهدان. زيور نيايشگران بود و از هرچه درباره او گفته اند و گوييم, برتر بود.

نام و لقب
اسم آن جناب ((على)) بود و كنيت وى ((إبامحمد)) و بعضى ((ابوالحسن)) و ((ابوالقاسم)) نيز گفته اند. و لقب آن حضرت: ((زين العابدين)) و ((سيدالعابدين)) و ((زين الصالحين)) و ((خاشع)) و ((بكإ)) و ((سجاد)) و….
و در سبب اين كه امام(ع) ((سجاد)) لقب گرفته, گفته اند:
((از امام باقر(ع) نقل است كه على بن حسين(ع) هيچ نعمت از نعمات خداى را به ياد نمىآورد, مگر اين كه سجده مى كرد و هرگاه آيه اى از كتاب خداى عزوجل را قرائت مى كرد كه در آن سجده بود, به سجده مى رفت و هرگز نشد كه خدا از او, بلايى را كه از آن مى ترسيد يا نيرنگ دشمنان را, دفع نمايد و آن جناب سجده نكند و چون نماز واجب خود مى گزارد, سجده مى كرد و نيز هنگامى كه بين دو تن را آشتى مى داد, به سجده مى افتاد و اثر سجود در تمامى مواضع سجده وى آشكار بود و براى همين ((سجاد)) نام گرفت.))
در علت اين كه على بن حسين(ع) را ((زين العابدين)) خوانده اند, گويند: زهرى هرگاه از آن حضرت روايت مى كرد مى گفت: زين العابدين على بن حسين(ع) مرا چنين گفت. ((سفيان بن عيينه)) از وى پرسيد: ((چرا به على بن حسين مى گويى زين العابدين؟ ))
زهرى پاسخ داد: من از ((سعيد بن مسيب)) شنيدم كه از ابن عباس نقل مى كرد كه پيامبر خدا(ص) فرمود: چون روز قيامت فرا رسد, منادى ندا در دهد: ((كجاست زين العابدين؟)) و گويى هم اكنون فرزندم على بن حسين بن على بن ابى طالب را مى بينم كه از بين صفوف حركت مى كند[و پيش مىآيد].
و هم گفته اند كه سبب ملقب شدن آن جناب به ((زين العابدين)) اين بود كه شبى در محراب عبادت به نيايش مشغول بود, ابليس خود را به هيإت مارى هول انگيز درآورد تا وى را از عبادت خدا باز دارد, ليكن امام(ع) او را وقعى ننهاد, تا اين كه پيش خزيد و انگشت پاى سجاد(ع) را به دندان گزيد و عضو دردناك گرديد, اما امام(ع) التفاتى نفرمود و نماز خود فرو نگذاشت. چون نماز را به پايان آورد, خداوند پرده ها برافكند و او را آگاه ساخت و دانست كه آن مار ((ابليس)) است پس وى را دشنام گفت و دور ساخت و فرمود: ((گمشو اى ملعون!))
شيطان برفت و سجاد(ع) دوباره به نيايش خداى پرداخت. در اين لحظه صدايى بشنيد كه گوينده آن را نمى ديد, كه سه بار گفت: تو ((زين العابدين)) هستى! اين سخن بعدها معروف شد و لقب آن حضرت گرديد.

خصايص امام سجاد (ع)
محفل سجاد(ع) منبع نور بود و هر كه با وى مى نشست از كژيها و ناراستيها به دور بود. يكى از پسران فاطمه (دختر امام حسين(ع)) گويد: مادرم پيوسته مرا وا مى داشت كه با دايى ام على بن حسين(ع) بنشينم و هيچ گاه نشد كه در مجلس آن حضرت(ع) حاضر گردم مگر آن كه بهره اى بسيار بردم; يا به سبب آن كه مى ديدم سجاد(ع) بسى خداترس است, ترس از خدا در دل من جاى گرفت و يا اين كه از درياى دانش وى گوهرى فراچنگ آوردم.
زين العابدين(ع) هنگام راه رفتن چنان بود كه گويى پرنده اى بر سر وى بنشسته است, با سكون و وقار تمام بود و در وقت راه رفتن به چيزى اشاره نمى فرمود و دستهايش را حركت نمى داد.
صدايى بسيار نيكو داشت و از همه مردم زيباتر قرآن مى خواند. سقايانى كه آب مىآوردند, چون به در خانه حضرت(ع) مى رسيدند, مى ايستادند و به صداى دل نشين وى گوش فرا مى دادند.
نرمخوى و آرام جوى و مهربان بود, يكى از اصحاب وى گويد: همراه على بن حسين(ع) به حج رفته بودم ناقه حضرت فرمان نمى برد و آهسته مى رفت, سجاد(ع) تازيانه اى را كه در دست داشت بالا برد و سپس فرمود: ((آه اگر قصاص نبود!)) آن گاه دست خود پايين آورد. نقل است كه ناقه اى داشت كه با آن بيست حج به جاى آورده بود و هرگز تازيانه اى بر آن ننواخته بود. چون ناقه بمرد فرمان داد كه آن را دفن كنند تا درندگانش نخورند.
بسيارى از روزها روزه داشت و هر روز كه روزه مى گرفت, امر مى كرد گوسفندى را بكشند و آن را تكه تكه كنند و بپزند. غروبدم در حالى كه هنوز روزه بود بر روى ديگهاى غذا خم مى شد تا اين كه بوى آبگوشت به مشام آن جناب مى رسيد, سپس مى فرمود: كاسه ها را بياوريد و براى فلان كس و فلان خانواده طعام ببريد. تا اين كه ديگهاى غذا تمام مى شد, آن گاه افطار سجاد(ع) را كه تكه اى نان و خرما بود مىآوردند.
زين العابدين(ع) هرگاه تابستان سپرى مى گشت, جامه هاى خود را صدقه مى داد و در زمستان نيز عباى خز مى پوشيد و هرگاه زمستان مى گذشت, آن را به بينوايى مى بخشيد.
از وى پرسيدند: ((چرا اين عبا را به كسى مى دهى كه ارزش آن نداند و اين لباس در شإن او نيست. اگر آن را به فروش رسانى و قيمت آن را صدقه دهى نيكوتر بود!))
فرمود:((كراهت دارم از اين كه لباسى را كه در آن نماز گزارده ام, بفروشم!))
با مادر خود به تكريم تمام رفتار مى كرد و پرهيز مى نمود از اين كه با وى از يك كاسه طعام بخورد.
وى را گفتند: ((اى فرزند پيامبر(ص) تو نيكوكارترين مردم و رحيم ترين آنان نسبت به خويشاوندانى, چگونه است كه با مادر خود همكاسه نمى شوى!؟))
فرمود: ((خوش ندارم كه لقمه اى را برگيرم كه پيش از دست من, نگاه مادرم آن را دريافته باشد!))
سجاد(ع) دوست مى داشت كه بينوايان و مسكينان و آنان كه راه به جايى نمى برند بر سفره وى گردآيند و بسا مى شد كه با دست خويش به آنان طعام مى خورانيد و اگر كسى از آنان فرزندانى داشت كه محتاج بودند براى آنها نيز غذا مى برد و هرگز طعام نخورد مگر پيش از آن, مانند آن را صدقه مى داد.

فروتنى و افتادگى
زين العابدين(ع) هرگاه به سفر مى رفت به صورت ناشناس با كاروانيان همراه مى گشت و با آنها شرط مى كرد كه آنان را خدمت كند, در هر چيزى كه به آن نياز داشته باشند و كسى وى را نمى شناخت.
يكبار همراه كاروانى مى رفت, مردى از كاروانيان او را بشناخت و ديگران را گفت: ((آيا مى دانيد اين مرد كيست!؟))
گفتند: ((نه!))
گفت: ((اين على بن حسين(ع) است!))
چون آگاه شدند, گرد امام(ع) را گرفتند و دست و پاى آن جناب را مى بوسيدند و مى گفتند: ((اى فرزند رسول خدا(ص) قصد آن داشتى كه ما را گرفتار آتش دوزخ سازى, اگر از روى نادانى با دست يا زبان خويش به ساحت شما جسارتى مى كرديم!؟ آيا در آن هنگام براى هميشه دچار دام هلاكت نمى شديم؟ چرا چنين كارى را با ما كرديد؟))
سجاد(ع) فرمود: ((من يك بار با گروهى كه مرا مى شناختند همسفر شدم, آنان به خاطر خويشاونديم با رسول خدا(ص) در تكريم و احترام من بسيار كوشيدند, به گونه اى كه مرا استحقاق آن نبود. چون مى ترسيدم اگر شما نيز مرا بشناسيد, چنين رفتار كنيد, بر آن شدم كه ناشناس باقى بمانم!))
امام صادق(ع) فرمود: على بن حسين ـ كه درود خدا بر او باد ـ يكى از كنيزان امام حسن(ع) را به همسرى گرفت اين خبر به گوش ((عبدالملك بن مروان)) رسيد, نامه اى براى امام(ع) فرستاد در آن نوشت: تو با اين كار خود همسر كنيزان شده اى!
سجاد(ع) در پاسخ به وى نوشت: ((براستى كه خداوند با تشرف به اسلام, افراد پست را برترى بخشيده و نقصان آنان را برطرف ساخته است و مسلمانان كريمتر از آنند كه سرزنش شوند و جز اين نيست كه تنها ارزشهاى جاهلى مايه سرافكندگى و شرمسارى است. رسول خدا(ص) براى برده خويش همسرى آزاد برگزيد و خود او نيز با كنيزش ازدواج كرد!))
وقتى نامه امام(ع) به عبدالملك رسيد و آن را بخواند, از حاضران در مجلس پرسيد: ((آيا مردى را مى شناسيد كه هرگاه كارى انجام دهد كه براى مردم مايه خوارى است براى وى باعث شرف و سرافرازى مى گردد!؟))
شما اى اميرالمومنين!
نه, سوگند به خدا چنين نيست.
ما جز شما كسى را به اين صفت نشناسيم!
نه به خدا قسم! من آن مرد نيم, او على بن حسين(ع) است.

كرامت و گذشت
محمد بن جعفر گويد: در خدمت سجاد(ع) بوديم كه مردى نزد امام آمد و آنچه خواست از ناسزا و دشنام به حضرت گفت. امام(ع) پاسخى نداد. چون آن مرد برفت ما را گفت: ((هر آينه شنيديد كه آن مرد چه سخنانى به من گفت. حال من دوست دارم كه با هم به سوى او رويم تا دشنام وى را پاسخ گويم و شما نيز بشنويد!))
گفتيم: ((مىآييم, ما هم دوست داشتيم كه دشنامهاى اين مرد بى جواب نماند.)) سجاد(ع) كفشهاى خود برگرفت و مى رفت و اين آيه را مى خواند: ((والكاظمين الغيظ و العافين عن الناس والله يحب المحسنين.))
دانستيم كه سخن زشت بدو نخواهد گفت. چون به نزديك سراى آن مرد شديم, امام(ع) او را بخواند. وى را خبر دادند كه على بن حسين(ع) آمده است. بيرون آمد و خود را براى شر آماده كرده بود و ترديد نداشت كه حضرت سجاد(ع) آمده است تا وى را مجازات كند.
زين العابدين(ع) به او گفت: ((برادرم! اندكى قبل تو نزد من آمدى و آنچه خواستى گفتى حال اگر آن صفات كه گفتى در من است, از خدا مى طلبم كه مرا بيامرزد و اگر آنچه گفتى در من نيست باشد كه خدا از گناه تو درگذرد!))
مرد پيش آمد و بين دو چشم امام(ع) ببوسيد و گفت: ((آنچه گفتم در تو نيست و خود به آن زشتيها سزاوارترم!))
((هشام بن اسماعيل)) آن گاه كه امير بود, على بن حسين(ع) را بسى مىآزرد. وليد او را معزول ساخت و فرمان داد كه وى را نزد خانه مروان بر پاى دارند تا هر كه بر گردن وى حقى دارد از او بازستاند و هشام مى گفت: ((از هيچ كس نترسم, مگر على بن حسين(ع)!))
سجاد(ع) بر او گذشت و او را سلام گفت و فرمود: ((نگاه كن! اگر مردم از تو مالى را مى خواهند كه از پرداخت آن ناتوانى, هر آنچه كه خواهى نزد ما هست و خيال خود از سوى ما و هر كه ما را پيروى كند آسوده دار (پيش از آن حضرت(ع) ياران را فرموده بود كه كسى هشام را نيازارد))) چون اين بفرمود و برفت هشام فرياد برآورد كه: ((الله اعلم حيث يجعل رسالته; خدا آگاه تر است كه پيامبرى را در چه خاندانى قرار دهد!))
زين العابدين(ع) در راهى مى رفت, يكى از بدخواهان, وى را ديد و زبان به دشنام و ناسزا گشود. غلامان حضرت خواستند كه آن مرد را عقوبت كنند. فرمود: ((او را واگذاريد! همانا آنچه از ما برايشان پوشيده مانده است بيشتر از چيزى است كه گفته اند.)) آن گاه مرد را گفت: ((آيا نياز به چيزى دارى تا حاجت تو را برآورم!؟ )) سپس جامه خود بدو بخشيد و امر كرد كه هزار درهم وى را دهند. مرد بسى شرمسار گرديد, درهمها بگرفت و مى رفت و فرياد مى كرد: ((شهادت مى دهم كه براستى تو فرزند رسول خدا(ص) هستى!))

رفتار با بردگان
امام صادق ـ كه درود خدا بر او باد ـ فرمود: چون ماه رمضان فرا مى رسيد زين العابدين(ع) غلامان و كنيزان خود را به خاطر كار خطايى كه مى كردند, تنبيه نمى فرمود, بلكه هرگاه يك تن از آنان دست به گناهى آلوده مى ساخت, نام آن كنيز يا غلام را مى نوشت كه فلان روز كدامين گناه را مرتكب شده است. و كسى را مجازات نمى كرد تا آن كه گناهان هر كدام از آنها نزد وى جمع مى گرديد. هنگامى كه آخرين شب ماه رمضان مى شد, همه بردگان خود را فرا مى خواند و برگرد خويش جمع مى كرد. آن گاه نوشته ها را مى گشود و مى فرمود: ((اى فلان[به ياد دارى] كه در فلان روز چه گناهى كردى اما من تو را تإديب نكردم!))
عرض مى كرد: ((آرى اى فرزند پيامبر(ص).))
سپس نام يكايك ايشان را مى خواند و از همه آنها مى خواست كه بدانچه كرده اند, اقرار كنند. بعد در ميانه آنان بر پاى مى خاست و مى فرمود: ((صداى خويش بلند كنيد و مرا بگوييد:
اى على بن حسين! پروردگار تو از هر كار كه كرده اى آگاه گرديده و آن را نوشته است همان گونه كه تو از گناهان ما آگاه شده اى!
در نزد خداوند كتابى است كه بحقيقت بر آنچه كرده اى گواه است و هيچ گناه كوچك و بزرگ تو را از قلم نينداخته و همه آنها را نوشته است همچنان كه پيش تو نيز كتابى است كه بحقيقت عليه ما گواهى مى دهد و هيچ گناه كوچك و بزرگى را كه انجام داده ايم, وانگذاشته و آن را نوشته است. و بدانسان كه ما گناهان خود را در نزد تو حاضر يافتيم, تو هم اعمال خود را در نزد پروردگارت حاضر خواهى ديد.
اينك به كرامت رفتار نما و از خطاى ما درگذر, همان گونه كه اميددارى خداوند از تو درگذرد ما را ببخش! تا پروردگار تو را ببخشد و تو وى را نسبت به خود بخشنده و مهربان و باگذشت بيابى!
اى على بن حسين! از خوارى جايگاه خويش در برابر پروردگار دادگر خود ياد كن! همو كه به اندازه دانه خردلى بر كسى ستم روا نمى دارد و هر گناه هر چند خرد نمايد, روز قيامت آن را حاضر خواهد ساخت و خداى تعالى براى گواه بودن و حسابرسى كافى است. پس كرامت كن و ما را ببخش تا خدا نيز تو را ببخشد براستى كه خداوند مى فرمايد: ((وليعفوا وليصفحوا إلا تحبون إن يغفر الله لكم; و از خطاى ديگران درگذريد و كريمى پيشه كنيد, آيا دوست نمى داريد كه خداوند شما را ببخشايد!؟))
امام(ع) اين سخنان را با صداى بلند به بردگان تلقين مى فرمود و آنان نيز بر گرد آن جناب ايستاده بودند و آنچه مى گفت تكرار مى كردند و او مى گريست و زارى مى كرد و عرضه مى داشت:
((خداى من! تو به ما فرمان داده اى آنان را كه بر ما ستم كرده اند, ببخشاييم ما هم آنها را بخشوديم, آن گونه كه فرموده بودى. تو نيز ما را ببخش! همانا كه تو به عفو و گذشت از ما و از همه كسانى كه به آنها امر كرده اى, سزاوارترى! تو به ما فرمان داده اى كه هرگز خواهنده اى را از در خانه خويش نرانيم, اين دم همچون گدايان و مسكينان بر درگاه تو و بر در خانه ات فرود آمده ايم و عطا و بخشش تو را خواهانيم پس بر ما منت نه و ما را نوميد مساز كه نيكى و گذشت تو را رواست. بارالها! كرامت كردم تو هم با من به كرامت رفتار كن, كه چون من از گدايان درگاه تو بودم كرم را پيشه خود ساختم! مرا با كسانى كه به آنان نعمت بخشيده اى همراه ساز, اى بخشنده!))
آن گاه روى به بردگان مى كرد و مى فرمود: ((من از شما گذشتم آيا شما نيز مرا و كارهاى زشتى را كه درباره شما انجام داده ام, بخشيده ايد!؟ براستى كه من مالك بدى هستم, فرومايه و ستم پيشه ام, ليكن خود مملوك خدايى كريم و بخشنده ام كه بسى دادگر و نيكو فعل و فضيلت بخش است.))
بندگان آن حضرت يكصدا پاسخ مى گفتند: ((اى آقاى ما! تو را بخشيديم تو كه هرگز با ما به بدى رفتار نكرده اى!))
زين العابدين(ع) مى فرمود: ((بگوييد خداوندا از على بن حسين بگذر همان گونه كه وى از ما درگذشت. او را از آتش دوزخ رهايى ده, همچنان كه او ما را از بردگى رهايى بخشيد.))
غلامان و كنيزان دعا مى كردند و حضرت(ع) مى گفت: ((خداوندا دعاى ايشان را بپذير اى پروردگار جهانيان!))
سپس مى فرمود: ((برويد كه من شما را عفو كردم و آزاد ساختم بدين اميد كه خدا مرا ببخشد و از آتش نجات دهد!))
چون روز عيد فطر مى رسيد جوايزى به هر كدام از آنان مى داد كه آبروى آنها حفظ گردد و نيازمند كسان نباشند. هيچ سالى نمى گذشت مگر اين كه در آخرين شب ماه رمضان بيست تن از بردگان ـ كمتريابيشترـ آزاد مى كرد و آن جناب هيچ گاه بنده اى را بيش از يك سال نگه نمى داشت و همه بندگانش را در شب عيد فطر آزاد مى كرد و باز براى سال آينده برده مى خريد و سيره وى چنين بود تا آن كه به خدايش پيوست و بسا بود كه سجاد(ع) بردگان سياه را مى خريد در حالى كه نيازى به آنها نداشت و در هنگام حج آنان را به عرفات مىآورد و در گوشه و كنار آن جا رها مى ساخت و چون از عرفات به سوى مشعر مى كوچيد به هر يك جايزه اى عطا مى فرمود و همگان را آزاد مى كرد.
عبدالله مسكان گويد: هر ماه كه مى گذشت سجاد(ع) كنيزكان خود را به حضور مى خواند و مى فرمود: ((روزگار جوانى من گذشته است و نيازمند زنان نيستم. اينك هر كدام از شما خواهد كه همسرى داشته باشد, او را به تزويج كسى درآورم, يا اگر خواهد كه وى را بفروشم چنين كنم و اگر خواهد كه وى را آزاد كنم او را رها سازم)).
اگر كسى از آن كنيزان مى گفت: نه عرضه مى داشت: خداوندا شاهد باش! تا اين كه سه بار اين را مى گفت و اگر كسى از ايشان خاموش مى ماند و پاسخى نمى داد, زنان خود را مى فرمود كه از خواسته او پرسش كنند. آن گاه آنچه خواهش وى بود برآورده مى ساختO.
O
پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) محمد بن على بن شهر آشوب, مناقب آل ابى طالب (بتصحيح السيد هاشم الرسولى المحلاتى, موسسه انتشارات علامه, قم) ج4, ص175. 2 ) شيخ صدوق, علل الشرايع (دار احيا التراث العربى, منشورات المكتبه الحيدريه فى النجف, ت (368) 1385 هـ ـ 1966 م) ص 232, باب 166, ح1 و ص229, باب 165, ح1. 3 ) ابى الحسن على بن عيسى بن ابى الفتح الاربلى كشف الغمه فى معرفه الائمه (مكتبه بنى هاشمى تبريز, بازار مسجد جامع, 1381 هـ ـ ق) ج2, ص74. 4 ) شيخ مفيد, الارشاد (تحقيق موسسه آل البيت(ع)) ج;2 ص140. 5 ) مناقب, ج4, ص162. 6 ) كلينى, اصول كافى (تصحيح على اكبر غفارى, دارالكتب الاسلاميه, تهران بازار سلطانى, چاپ سوم) ج2, ص616, ح11. 7 ) الارشاد, ج2, ص;144 مناقب, ج4, ص155. 8 ) شيخ صدوق, كتاب الخصال (منشورات جامعه مدرسين قم) ج2, ص518, ح4. 9 ) محمد بن خالد البرقى, المحاسن (چاپ دوم, تصحيح السيد جلال الدين الحسينى, دارالكتب الاسلاميه, قم خيابان صفائيه, ص396, باب2, ح67. 10 ) مناقب, ج4, ص154. 11 ) كتاب الخصال, ج;2 ص518. 12 ) شيخ صدوق, عيون اخبار الرضا(ع) (منشورات المطبعه الحيدريه, النجف, 1390 هـ ـ 1970م) ج2, ص143, ح13. 13 ) كلينى, الفروع من الكافى (تصحيح على اكبر غفارى, دارالكتب اسلاميه, تهران بازار سلطانى) ج5, ص344, ح4. 14 ) آل عمران (3) آيه134. 15 ) الفضل بن الحسن الطبرسى, اعلام الورى (دار المعرفه, بيروت) ص;256 الارشاد,ج2,ص145. 16 ) مناقب آل ابى طالب, ج4, ص163 به نقل از تاريخ طبرى. 17 ) همان, ص;157 كشف الغمه, ج2, ص101. 18 ) نور (24) آيه22. 19 ) محمد باقر مجلسى, بحارالانوار (موسسه الوفإ, بيروت, الطبعه الثالثه 1403 هـ ـ 1983 م) ج46, ص103, ح93 به نقل از الاقبال. ) مناقب, ج4, ص163.

/

نامدارى ناشناخته


سيرى در زندگى و انديشه هاى حكيم الهى سيد حسين بادكوبه اى
قسمت اول

مصباح منير
نجم الدين رازى مى نويسد: ((حكمت بى نهايت و قدرت بى غايت[ خداوند] اقتضا كرد كه در وقت تخمير طينت آدم به يد قدرت در باطن آدم, كه گنجينه خانه غيب بود, دلى زجاجه صفت بسازد و آن را در مشكاه جسد نهد و در ميان زجاجه دل مصباحى سازد و آن را سرگويند و فتيله خفى در آن مصباح نهد, پس روغن روح را كه از شجره مباركه ((من روحى)) گرفته است نه شرقى عالم ملكوت بود و نه غربى عالم ملك در زجاجه دل كرد, روغن در غايت صفا و نورانيتى بود كه مى خواست تا ضوء مصباح دهد اگرچه هنوز نار بدو ناپيوسته بود, ((يكاد زيتها يضىء ولو لم تمسسه نار))(1) از غايت نورانيت روغن روح زجاجه دل به كمال نورانيت ((الزجاجه كانها كوكب درى)) رسيد عكس آن نورانيت از زجاجه بر هواى اندرون مشكاه افتاد, منور كرد, عبارت از آن نورانيت عقل آمد….))(2)
بدون شك اين عبارات و مضامين بيشتر شايسته انسانهايى است كه درون خويش را به نور معرفت و روشنايى معنويت آراسته اند و از تعلقات دنيايى رسته و به نهر خروشان حقيقت پيوسته اند, آنان كه عمرى را در جهت كسب كمالات و نشر معارف از هيچ گونه كوششى دريغ ننموده و اهتمامى در خور اهميت از خويش بروز داده و با غواصى در بحر معارف, گوهرهاى نفيس و درهاى ثمينى را تحويل جامعه دينى داده اند و غناى فرهنگ اسلامى و ارزشهاى شيعى را سبب گشته اند. حكيم الهى و عارف متشرع آقا سيد حسين بادكوبه اى از جمله اين فرزانگان است كه علاوه بر كمال ذاتى به مصداق ((ذلك فضل الله يوتيه من يشإ))(3) از مراقبتى بسيار قوى بهره مند بود و توسن سركش نفس را با تازيانه سلوك كنترل كرده و با مطالب عرشى و كردارى شايسته, آشناى قدسيان گشته بود, همان دانشورى كه در حكمت و فلسفه و رياضيات و دانش فقه و اصول مهارت داشت و به خوبى قدرت حمل بار معارف را داشت كه: ((رخش مى بايد تن رستم كشد)) اين نامدار عرصه انديشه بذر معارف را در قلوب مستعد افشاند چنان كه حضرت على(ع) مى فرمايد: ((و يزرعوها فى قلوب اشباههم))(4) و بدين وسيله ارزشهاى دينى و مضامين معرفتى را با قلم و زبان و تدريس حفظ نمود و اين چنين موهبت و لطفى بدان خاطر نصيب حكيم بادكوبه اى گرديد كه چشم از زخارف دنيوى پوشيده و رو به سوى ديار كمالات نموده و گردنه ها و مسيرهاى پرمشقت و صعبى را پيموده بود و به خاطر چنين رنجى به گنجينه حقايق دست يافت, همان كسى كه هم در علوم نقلى مجتهد بود و هم در مباحث عقلى صاحب نظر گشت.

مولد و دوران كودكى
بادكوبه (باكوى كنونى) شهر بندرى است در قفقاز از نواحى دربند در ((شيروان)) كه در 23 ـ 40 عرض شمالى و 51 ـ 49 طول شرقى در ساحل درياى خزر و بر كناره جنوبى شبه جزيره ((آبشوران)) واقع بوده و هم اكنون مركز جمهورى آذربايجان است. گويند اين شهر بخشى از ((اران)) است كه ايرانيان آن را بادكوبه ناميده اند و در ((معجم البلدان)) و ((نزهه القلوب)) به همين عنوان و نيز با لفظ ((باكوبه)) از آن سخن گفته اند. در كتاب ((التنبيه الاشراف)) مسعودى (متوفى در حدود 345 هـ.ق) نخستين بار نام آن با لفظ ((باكه)) آمد و در ((عالم آراى عباسى)) تإليف ((اسكندر بيك)) منشى آن را به نام ((باكو)) مى شناسيم. هزار سال است كه اين شهر با جهان اسلام و دنياى تشيع پيوند دارد و بر خلاف ادعاى دائره المعارف اسلام (طبع ليدن) كه اكثر سكنه آن را سنى حنفى ذكر نموده, باكو يكى از مهمترين مراكز شيعه نشين در ماوراى قفقاز به شمار مى رود. استقرار تشيع در آن از زمان شاه اسماعيل صفوى بوده است. باكو در وضع كنونى پيشرفت علمى, فرهنگى و صنعتى زايدالوصفى نموده و حدود دو ميليون نفر سكنه دارد.
در يكى از روستاهاى اين ناحيه كه ((خوددلان)) نام دارد به سال 1293 هـ.ق در خانواده اى معتقد و وارسته و منسوب به خاندان عصمت و طهارت, كودكى ديده به جهان گشود كه او را ((حسين)) ناميدند و البته چون بخشى از دوران زندگى وى در آبادى ((لاهج)) واقع در جنوب قفقاز و مابين ارتفاعات اين منطقه سپرى شده او را به عنوان بادكوبى لاهجى در كتابهاى تراجم معرفى نموده اند و اين لاهج غير از ((لاهيجان)) گيلان است.(5)
سيد حسين ايام كودكى و دوران صباوت خويش را در زادگاه خود تحت تربيت پدرى فاضل به نام ((سيد رضا)) فرزند ((سيدموسى)) و مادرى نيكوسرشت گذراند و مقدمات علوم را در باكو آموخت, در ايامى كه اين نوجوان شيفته معرفت با علاقه وصف ناپذيرى مشغول فراگيرى دانش بود, تندباد حوادث بوستان زندگيش را آشفته ساخت و پدرى مهربان و مربى دلسوز و باغبانى مدبر را از دست داد و در فقد او سوگوار و متإثر گرديد, به رغم اين ضايعه و با وجود تإلمات روحى كه ذهن سيد حسين را مشوش نموده بود, او هرگز از كسب معارف و پى گيرى تحصيلات دينى باز نماند و سختى ها و مشقات اين دوران را با پيشه نمودن صبر و متانت, تحمل نمود.
يك سال بعد از ارتحال جانگداز پدر, مولد و موطن خويش را ترك نمود و به قصد فراگيرى معلومات فلسفى, فقهى و رياضى به تهران رفت و در مدرسه صدر اين شهر اقامت گزيد.

شكوفايى انديشه
مكتب فلسفى تهران كه در زمان فتحعليشاه قاجار و در مدرسه مروى تإسيس شد با روانه شدن يكى از بهترين شاگردان ملاعبدالله زنوزى به اين ديار فعاليت خود را افزايش داد. آقا على زنوزى مشهور به مدرس (متوفى در 1307 هـ.ق)

كه در فلسفه آوازه اى همسان پدر داشت و اثر معروفش ((بدايع الحكم)) است در رونق اين مكتب دخالت داشت.
محمد رضا قمشه اى كه طرفدار پرشور ملاصدرا بود در تهران رحل اقامت افكند و در مدرسه صدر به تدريس اسفار ملاصدرا و فصوص ابن عربى اشتغال داشت.(6)
سيد حسين بادكوبه اى كه به فراگيرى علوم عقلى, مفاهيم برهانى و انديشه هاى عرفانى اشتياق داشت از محضر اين دانشوران بهره مند گرديد.
فيلسوف ديگرى كه به سال 1273 هـ.ق و در سن 35 سالگى مكتب اصفهان را ترك و به تهران آمد, حكيم ميرزا ابوالحسن جلوه (1238ـ1314 هـ.ق) نام داشت, وى در مدرسه دارالشفاى اين ديار دو حجره تو در تو را براى خود برگزيد كه يكى مدرس و ديگرى محل زندگى و كتابخانه او بود, نامبرده ضمن تدريس فلسفه و حكمت, دروس رياضى از جمله شرح ملخص چغمينى را درس مى داد,(7) حكيم بادكوبه اى به منظور آشنايى با قواعد و قضاياى برهانى نزد اين فيلسوف نامدار ضمن فراگيرى شفاى ابوعلى سينا به آموختن فنون رياضى و هيئت پرداخت.
ميرزا حسن كرمانشاهى متوفى (1336 هـ.ق) كه از اركان انتقال فلسفه به طبقات متإخرتر به شمار مى رود و شاگرد مسلم جلوه مى باشد و حواشى فراوانى بر اسفار, شفا و شرح اشارات دارد(8) از ديگر اساتيد سيد حسين بادكوبه اى است و نامبرده برخى آثار مشهور فلسفى چون شفا و شرح اشارات را نزد وى آموخته است.
ميرزا هاشم اشكورى رشتى كه در فلسفه و عرفان صاحب نظر بوده و در اين دو رشته شاگردان زيادى تربيت نموده و بر مصباح الانس فنارى ـ كه شرح مفتاح الغيب قونوى است ـ حاشيه زده از ديگر نامداران عرصه معرفت است كه ذهن پرجوشش حكيم بادكوبه اى را با انديشه هاى برهانى و بنيانهاى خردمندانه آشنايى داده است.
سيد حسين بادكوبه اى ضمن فراگيرى اين دروس در تهران نزد برخى استادان فن به آموختن طب پرداخت و در اين رشته مهارتهايى به دست آورد, ((علامه طباطبايى)) به شاگردان خود گفته است: آقا سيد حسين بادكوبه اى در رياضيات, حكمت و طب استاد بود و من جلدين شفا را به طور كامل و نيز اخلاق ابن مسكويه, اسفار و عرشيه ملاصدرا را در نجف نزد ايشان آموخته ام.(9) اين گونه مهارتها را مرحوم بادكوبه اى در تهران كسب نمود.
اين حكيم وارسته پس از هفت سال اقامت در تهران و استفاضه از محضر اساتيدى كه بدانها اشاره شد و كسب كمالات در حكمت و عرفان و ديگر علوم عقلى و توانمند شدن در بحثهاى فلسفى و عرفانى و اشتهار در اين رشته ها, اين ديار را به قصد اقامت در نجف اشرف ترك نمود.

در جوار بارگاه پيشواىپرهيزگاران
سيد حسين, خستگى اين راه طولانى و پرمشقت را با زيارت بارگاه ملكوتى حضرت على(ع) از تن به در كرد و با توسل به آن پيشواى پاكان و وارستگان, مصمم بر پيگيرى تحصيلات خويش گرديد بدين منظور با محروميتها و سختيها ساخت و مشكلات را به جان خريد تا توانست عصاره دانش را به دست آورد.
زمانى كه وى در نجف اشرف رحل اقامت افكند, حوزه درسى آخوند ملا محمدكاظم خراسانى انبوه تشنگان دانش را به محفل او كشانيده بود و جذبه تدريس و قدرت بيان وى به حدى بود كه او را از موفق ترين استادان تاريخ حوزه هاى علميه شمرده اند و به همين دليل آوازه علمى او از مرزهاى عراق گذشت و طلاب بسيارى از كشورهاى ايران, پاكستان, هندوستان, لبنان و هند به شوق شركت در درس او با پيمودن مسيرهاى طولانى خود را به نجف رسانيدند.
سيد حسين بادكوبه اى همچون ديگران شاگردان آخوند خراسانى افتخار بهره مندى از محضر چنين فقيهى را به دست آورد و هنگامى كه آخوند خراسانى مشغول تدوين مهمترين اثر خود يعنى كفايه الاصول بود و فرازين قله هاى اين دانش را سپرى مى كرد از دانسته هاى وى در اين رشته محظوظ گشت و آگاهى خويش را در علم اصول توانمند نمود.
شخصيت ديگرى كه استاد سيد حسين بادكوبه اى در فقه بود, علامه شيخ محمد حسن مامقانى (1238ـ 1323 هـ.ق) است, نامبرده به سال 1270 هـ.ق به نجف رفت و از محضر درس شيخ مرتضى انصارى تا زمان رحلتش مستفيض گشت و پس از ارتحال استاد خود, در مجلس درس اصول سيد حسين كوهكمرى حاضر گرديد و مرجع كارهاى مهم اين استاد و متصدى جواب مسائلى گرديد كه از سيد استفتا مى شد و مقرر درسش نيز بود.
علامه مامقانى علاوه بر مقامات علمى, مردى كاملا وارسته و زاهد بود و از رجال دولت وقت هديه اى قبول نمى كرد, پس از فوت ميرزاى شيرازى مردم آذربايجان از او تقليد نمودند و با اين كه به مقام مرجعيت رسيد هيچ گونه تغييرى در احوال شخصى او به وجود نيامد, خانه اى استيجارى داشت و از حقوق شرعيه استفاده نمى كرد,(10) سيد حسين بادكوبه اى علاوه بر اين كه از اين استاد خود كمالات فقهى را آموخت, در زندگى شخصى و رفتارهاى اجتماعى, مرحوم مامقانى را اسوه خويش قرار داد و حالات روحى وى در شخصيت مرحوم بادكوبه اى اثرى فراوان بخشيد.

ابعاد تبحر
اين حكيم الهى پس از آن كه در رشته هاى گوناگون علوم اسلامى به مهارتهايى دست يافت و در دانشهاى عقلى و نقلى صاحب نظر گرديد به تدريس فقه, اصول, فلسفه, عرفان و رياضيات اشتغال يافت, حوزه درسى وى مجمع فضلا و اهل كمال بود و تدريس فلسفه او شهرت افزونترى يافت و از درس فقه و اصول نامبرده پيشى گرفت, توانايى وى در تدريس و تشريح مفاهيم فلسفى و انديشه هاى عرفانى به حدى رسيد كه كمتر كسى در حوزه نجف همطراز او بود, شيخ آقا بزرگ تهرانى, وى و شيخ محمد حسين اصفهانى معروف به كمپانى (متوفى1361 هـ.ق) را برجسته ترين استادان و صاحبان مكتب علوم عقلى در نجف اشرف مى شمارد كه در علوم نقلى نيز مقام شامخ و در خور ارجى داشته اند.(11)
تدريس وى تا پايان عمر در نجف همچنان استمرار داشت و خيل كثيرى از دانشوران در مكتب اين نامدار جهان تشيع پرورش يافتند, علامه طباطبايى, مفسر گرانقدر و فيلسوف عاليقدر, در زندگينامه خود به بهره مندى از حوزه درسى اين حكيم اشاراتى روشن دارد.

از جمله ابتكارات اين مرد بزرگ اين بود كه فلسفه و عرفان را به يكديگر نزديك نمود, از اين رو در ديدگاه اين شخصيت بين برهان, عرفان و قرآن جدايى نبود و پافشارى و اصرارش بر آن بود كه اگر كسى بخواهد بين فلسفه و دين انفكاكى ايجاد كند جهالتى آشكار و ظلمى عظيم مرتكب شده است.
به اعتقاد او فلسفه تنها در چندين واژه و اصطلاح و تعريف و لفظ خلاصه نمى شود و بر برهان و مضامين خردمندانه اتكا دارد و نيز دين اسلام و منطق وحى تمامى احكام خود را بر برهان استوار نموده و رهبران دينى كه خودشان كلام الله ناطق بوده اند با برهان و اقامه دليل و حجتهاى قطعى با مردم سخن مى گفته اند و در جوامع روايى كتابهايى تحت عنوان احتجاج نوشته شده چون احتجاج طبرسى و احتجاج بحار كه بر اساس اين روايات ائمه هدى(ع) و نيز رسول اكرم(ص) به نحو احسن با مردم از طريق برهان و استدلال سخن مى گفته اند.
علامه طباطبايى مى نويسد: ((در فلسفه نيز به درس حكيم و فيلسوف معروف وقت مرحوم آقا سيد حسين بادكوبى موفق شدم, در ظرف شش سال كه پيش معظم له تلمذ مى كردم منظومه سبزوارى, و اسفار و مشاعر ملاصدرا و دوره شفاى بوعلى و كتاب اثولوجيا و تمهيد ابن تركه و اخلاق ابن مسكويه را خواندم.
مرحوم بادكوبه اى از فرط عنايتى كه به تعليم و تربيت نويسنده داشت براى اين كه مرا به طرز تفكر برهانى آشنا ساخته باذوق فلسفى تقويت بخشد امر فرمود كه به تعليم رياضيات بپردازم در امتثال امر معظم له به درس مرحوم آقا سيد ابوالقاسم خوانسارى (متولد 1313 هـ.ق) كه رياضيدان زبردستى بود حاضر شدم و يك دوره حساب استدلالى و يك دوره هندسه مسطحه و فضايى و جبر استدلالى از معظم له فرا گرفتم. (12)
علامه طباطبايى مدت دو سال و اندى از محضر سيد ابوالقاسم خوانسارى بهره برد, نامبرده در رياضيات تبحر داشت و به بخشى از سوالهاى دانشگاهيان آن روز در خصوص اين علم پاسخ مى گفت, در معادلات جبر و مقابله يكى از صاحبنظران مشهور به شمار مى رفت, وى تثليث زاويه ـ كه يك مسإله رياضى قابل توجه است ـ مى نمود.(13)
استاد آيه الله جعفر سبحانى طى مقاله اى مبسوط مى نويسد: ((با اين كه او[ علامه طباطبايى] در زادگاه خود در رياضيات, ارشاد الحساب و در فلسفه و كلام, اشارات و كشف المراد را خوانده بود, ولى ذوق سرشار فلسفى استاد را, اين دو كتاب اشباع نمى كرد و در نجف اشرف او با حكيم بزرگى برخورد مى كند كه از فحول فلاسفه و از استادان بس لايق اين دانش بوده يعنى با حكيم و فيلسوف وقت خود سيد حسين بادكوبه اى (رضوان الله عليه) آشنا مى گردد..))(14)
استاد فقيد (علامه طباطبايى) بر اثر حقوقى كه مرحوم بادكوبه اى بر گردن وى داشت در مجالس و محافل علمى خود از او ياد مى كرد و در تفسير خود در دلالت آيه قال و من ذريتى قال لاينال عهدى الظالمين(15) بر لزوم وجود عصمت در امام دليل بس استوارى از او نقل كرده و نوشته است:
در اين جا بد نيست به خاطره اى اشاره كنم: روزى شخصى از يكى از اساتيد ما پرسيد: به چه بيانى اين آيه دلالت بر عصمت امام دارد؟ او در جواب فرمود: مردم به حكم عقل از يكى از چهار قسم بيرون نيستند و قسم پنجمى هم براى اين تقسيم نيست: يا در تمامى عمر ظالمند و يا در تمامى عمر ظالم نيستند يا در اول عمر ظالم و در آخر توبه كارند و يا به عكس در اول صالح و در آخر ظالمند, و ابراهيم(ع) شإنش اجل از اين است كه از خداى تعالى درخواست كند كه مقام امامت را به دسته اول و چهارم از ذريه اش بدهد, پس به طور قطع دعاى ابراهيم(ع) شامل حال اين دو دسته نيست باقى مى ماند دسته دوم و سوم; يعنى آن كسى كه در تمام عمرش ظلم نمى كند و آن كسى كه در اول عمر ظلم كرده, در آخر توبه كرده است, از اين دو قسم قسم دوم را خدا نفى كرده باقى مى ماند يك قسم و آن كسى كه در تمام عمرش هيچ ظلمى مرتكب نشده. پس از چهار قسم بالا دو قسمش را ابراهيم(ع) از خدا نخواست و از دو قسمى كه خواست يك قسمش مستجاب شد و آن كسى است كه در تمام عمر معصوم باشد.))(16)
از اين عبارت دو نكته مستفاد مى گردد: يكى آن كه مرحوم بادكوبه اى در مباحث تفسيرى و قرآنى صاحب نظر بوده و در اين رشته تدريس داشته است و ديگر آن كه نظرات وى آنقدر براى علامه طباطبايى اهميت داشته كه در تفسير قرآن آنها را مورد اعتنا و استناد قرار مى دهد.
((علامه حسن زاده آملى)) مى نويسد: ((روزى در محضر مبارك مرحوم استاد علامه طباطبايى ـ قدس سره العزيز ـ سوالاتى در ولايت و امامت عنوان كردم تا اين كه سخن از آيه 125 سوره بقره به ميان آمد به حضور شريفش عرض كردم: جناب عالى در تفسير در وجه استفاده اين آيه بر عصمت امام بيانى از بعضى اساتيدتان داريد, اين استاد كدام بزرگوار است؟ فرمود: مرحوم آقا سيد حسين بادكوبه اى.))(17)
كتاب ((تمهيد القواعد)) صائن الدين على معروف به ((ابن تركه)) در شرح ((قواعدالتوحيد)) جد خود ابوحامد محمد اصفهانى مشهور به ((تركه)) نوشته است, اين كتاب نخستين اثر درسى عرفانى است, مرحوم ميرزا محمد رضا قمشه اى به اين كتاب اعتناى شديدى داشت و آن را تدريس مى نمود و به نشر آن اهتمام ورزيد و بر آن حواشى و تعليقاتى نوشت, سيد حسين بادكوبه اى اين متن سنگين عرفانى را نزد مرحوم قمشه اى آموخت و آن جناب خود در نجف به تدريس آن مبادرت نمود و شخصيتهايى چون علامه طباطبايى و برادرش و نيز ((آيه الله محمد تقى آملى)) تمهيد القواعد را نزد وى فرا گرفتند.(18) تبحر بادكوبه اى در تدريس متون عرفانى و خصوصا اثر مورد اشاره از كمالات عرفانى وى در بعد نظرى حكايت دارد و البته از بعد عملى نيز ايشان سير عرفانى را پيموده و اهل محاسبه نفس بود و از ذكر خدا غافل نبود و اين امر در صورت و سيرتش هويدا بود و بنا به گفته شاگردانش از سخنانش چنين برمىآمد كه در محضرخدا نشسته و به مصداق فرمايش حضرت امام صادق(ع) در كتاب ((مصباح الشريعه)) قلبش با خدا بود ولى در ميان مردم مى زيست: العارف شخصه مع الخلق و قلبه مع الله, قلبش در پيشگاه ملكوت رفت و آمد داشت و به صفات معنوى متصف و به عالم قدس انس گرفته بود, در واقع او مصداق حديث شريف رسول الله(ص) بود كه در ارشاد القلوب ديلمى آمده كه ((لكل شىء معدن و معدن التقوى قلوب العارفين)).
علامه طباطبايى به كرات در جلسات درسى از تسلط استادش بادكوبه اى بر حكمت متعاليه ملاصدرا سخن مى گفت و احاطه وى را بر براهين عرفانى مى ستود و در مجلسى اظهار داشته بود كه استادم مرحوم آقا سيد حسين بادكوبه اى مى فرمودند: شرح حكمت اشراق قطب الدين شيرازى تقريرات درس خواجه نصيرالدين طوسى است كه قطب الدين از محضر خواجه استفاده كرده و افادات خواجه و بياناتش را پيرامون گفتار شيخ اشراق تقرير كرده.(19)
و در جاى ديگر خاطر نشان نموده كه ((خواجه نصيرالدين طوسى)) مكتب اشراق داشت و در حكمت اشراقى تبحر داشت و در شرح اشارات ـ در بحث علم خداوند ـ بر خلاف آنچه كه در آغاز كتاب شرط كرده كه مبانى مشائى ها را تشريح كند با آن مخالفت كرده و علم بارى تعالى را به طريق اشراق كه فاعل بالرضا مى دانند, تقرير كرده است.(20)
ادامه دارد

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) نور (24) آيه35. 2 ) نجم الدين رازى, مرصاد العباد, به اهتمام دكتر محمد امين رياحى, ص121 ـ 122. 3 ) جمعه (62) آيه5. 4 ) نهج البلاغه, قصار الحكم 147. 5 ) شيخ آقا بزرگ تهرانى, نقبإ البشر فى القرن الرابع عشر, ج2, طبع دوم (مشهد), ص584. 6 ) هانرى كرين, تاريخ فلسفه اسلامى, ترجمه جواد طباطبايى, ج2, ص173. 7 ) نك: گلى زواره, ميرزا ابوالحسن جلوه, حكيم فروتن. 8 ) شيخ آقا بزرگ تهرانى, اعلام الشيعه, ص;223 مرحوم درى, كنز الحكمه, ج2, ص156. 9 ) علامه حسن زاده آملى, هزار و يك نكته, ص715. 10 ) ضيإ الدين سبط الشيخ, زندگينامه استادالفقها شيخ انصارى, ص244 ـ 245. 11 ) شيخ آقا بزرگ تهرانى, نقبإ البشر, ص584. 12 ) يادنامه مفسر كبير استاد علامه سيد محمد حسين طباطبايى, ص56 ـ 57. 13 ) علامه حسن زاده, هزار و يك كلمه, ج1, ص585. 14 ) يادنامه مفسر كبير استاد علامه طباطبايى, ص55. 15 ) بقره (2) آيه125. 16 ) تفسير الميزان, ج1, ص277 و نيز ترجمه فارسى محمد باقر موسوى همدانى, ج1, ص415. 17 ) هزار و يك نكته, ص;715 هزار و يك كلمه, ج1, ص297.

/

شعر و شرع و شيعه 4


پارسى سرايان شيعى در دوره صفويه

پيش از اين گفتيم كه ((شعر شيعى)) تا پيش از روى كار آمدن حكومت صفويان, كارنامه اى درخشان از مبارزه و زبانى مشحون از تفكر حماسى با خود به همراه دارد. همين حماسى سرايى شاعران شيعى باعث شده بود كه زبان به گونه اى متفاوت از آنچه شاعران آن روزگار مى سروده اند جلوه گر شود; به عبارت ديگر ((تفكر شيعى)) باعث شده بود كه شاعران, احساسات ويژه اى را به مخاطبان خود القا كنند و اثر برون گرايانه اى بر سطح افكار آنان به جاى بگذارند. بهره جويى شاعران شيعى از واژگان حماسى و خشن, تفكر معترضانه شاعران به حكومت ها, باور داشت آنچه كه به زبان شعر مى سرودند, حرفى و مستقيم بودن شعرها و رنگى از پند داشتن اشعار و… در دوره حكومت صفويان جاى خود را به شعرهايى بدون جهت گيرىهاى اجتماعى داد.
سلسله صفوى با ديدگاهى شيعى, تحولى در سيستم حكومتى در انداختند. با رسمى شدن شيعه و رواج آن, شعر نيز در گردونه اين تغيير و تحول قرار گرفت و در تفكر و بيان مضامين دچار دگرگونى شد, اما آيا با ظهور صفويه شعر فارسى به انحطاط روى نهاد؟ در اين مورد بسيارى از منتقدان, از جمله ((ادوارد براون)) بر اين عقيده اند كه با ظهور صفويه و عدم نيكو داشت شعر مدحى, از جانب پادشاهان صفوى شعر فارسى به پرتگاه زوال نزديك شد و باعث گرديد, شاعران بسيارى از ايران كوچ كنند و به سمت سرزمين هند رهسپار شوند.(1) اما اين نظريه تا حدود زيادى اغراق آميز به نظر مىآيد, چرا كه همان شاعرانى كه از ايران به هند رهسپار شدند و پس از مدتى به ايران بازگشتند ـ چه قبل و چه پس از آمدن ـ در ايران شعر مى گفتند و در ايران احترام و مقام داشتند. از آن جمله ((صائب تبريزى)) از شاعرانى است كه پس از بازگشت از سفر هند در ايران به شهرت رسيد و به مقام ملك الشعرايى دربار شاه عباس نائل شد.
محمد تقى بهار در كتاب سبك شناسى مى گويد: ((در دوره صفويه شعر قدرى نامرغوب شد, ولى نه چنان است كه شهرت دارد, بلكه شعرايى مانند فغانى و هلالى و قاسمى و اميدى رازى و اهلى و حيرتى و محتشم و طالب آملى و مشتاق و هاتف و… پيدا شدند كه امروز ايران از داشتن نظير هر يك محروم است.))(2)
به هر روى, حكومت صفويه چون عقيده شيعه را تبليغ مى كرد, به شعر مدحى و دربارى توجهى نداشت. برخورد شاه تهماسب صفوى با شعر تحميديه ((محتشم كاشانى)) نمونه اى بارز از عدم نيكو داشت شعر دربارى است كه در كتابهاى تاريخ ادبيات آمده است. اين مسإله باعث شد كه شاعران بر گرد شعر مدحى نگردند و شعر آرام آرام از دربار بيرون آيد و در بين مردم رونق گيرد به همين دليل است كه در بين شاعران اين دوره به انواع مشاغل بر مى خوريم: قصاب كاشانى; قصاب, على نقى قمى; بنا, شاهپور تهرانى, بازرگان, و زكى همدانى; نعلگر بوده اند.(3)
بسيارى ديگر از شاعران نيز به دليل زرافشانى هاى شاهان فارسى دوست هندى بدان ديار راه سپردند.
((رواج شعر و ترويج شاعر و سهم اصلى در گزاردن اين مهم با دربار گوركانيان هند و پادشاهان محلى دكن و اميران و بزرگانى بود كه بيشتر از ايران بدان سامان مى رفته و چون قدرت و ثروتى حاصل مى كردند, درگاه خود را به روى اديبان و ادب شناسان و شاعران مى گشودند و كيسه هاى زر و سيم به پاى آنان مى ريختند و بايد اذعان كرد كه اگر چنين نمى بود شعر و ادب پارسى در آن روزگار چنان رشدى كه يافته بود, حاصل نمى كرد.))(4)
با اين حال, اين گونه نيست كه شاهان صفوى از شاعران به طور كلى روى گردان باشند, بلكه در همين زمان نيز كه ظاهرا به واسطه سياست دينى اين سلسله, سلاطين به شعر و شاعرى بى اعتنا هستند و به جاى تربيت و تقويت شاعران به توسعه علوم دينى و حمايت فقها و عالمان مى پردازند, اما تدريجا چنان كه طبيعت قدرتمندان است, تملق گويان و مديحه سرايان حرفه اى را به بهانه هاى مختلف گرد خود جمع مى كنند.
ادبيات (5)مذهبى در اين دوره رونق بيشترى يافت, تا جايى كه كمتر شاعرى را در اين دوره مى توان يافت كه شعرى در ستايش پيامبر اسلام و امامان شيعه نسروده باشد. اين نوع اشعار كه معمولا در سرآغاز ديوان هاى شاعران آمده است, نشان از يك وظيفه محتوم دينى دارد كه شاعران اين دوره هيچ گاه از اين امر غفلت نداشتند.
نظام استرآبادى, اهلى شيرازى و لسانى شيرازى از نخستين شاعران معروفى هستند كه در آغاز عهد صفوى مى زيسته و به سرودن قصيده هايى در ستايش اهل بيت شهرت يافته اند. بنابراين, ستايندگان به جاى ستايش نامه هاى دربارى به شعرهاى دينى پرداختند و آثار ماندگارى را از خود به يادگار گذاشتند.

حماسه نامه هاى دينى
ذبيح الله صفا, در كتاب ((حماسه سرايى در ايران)) مى نويسد: ((از قرن ششم به بعد بر اثر دو عامل نفوذ شديد دين اسلام و ضعف و انحطاط فكر ملى و تعصب نژادى, افكار حماسى نيز به تدريج راه فنا و زوال گرفت و حماسه ملى ايران به صورت حماسه هاى مذهبى و تاريخى درآمد. حماسه هاى دينى دلگشانامه, اثر ميرزا غلامعلى آزاد بلگرامى, ارديبهشت نامه اثر سروش اصفهانى, مختارنامه اثر عبدالرزاق بيگ بن نجفقلى خان دنبلى, حمله حيدرى و صاحبقران نامه از آن جمله اند)).

O ((حمله حيدرى)) يكى از مهم ترين منظومه هاى حماسى ـ دينى است. حمله حيدرى مربوط به زندگى محمد بن عبدالله و على بن ابى طالب ـ عليهم السلام ـ است. اين منظومه با ستايش خداوند و نعت پيامبر و على و ائمه اثنا عشر و صاحب الزمان آغاز شده و به بعثت و احوال حضرت محمد ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ و على بن ابى طالب ـ عليه السلام ـ و غزوات و احوال آن حضرت تا پايان خلافت و ضربت خوردن و شهادتش پايان مى پذيرد.
…كنون نامه را مى شوم مبتدى
به نام نبى و به نام على
چو صر صر روان گشت چون خامه ام
زلطف نبى و على نامه ام
بر آن نامه ها يافت بالاترى
شدش نام زان حمله حيدرى
ناظم اين منظومه ((ميرزا محمد باذل)) ملقب به رفيع خان است.

O ((صاحبقران نامه)) منظومه اى است دينى و درباره حضرت سيدالشهدإ حمزه بن عبدالمطلب. اين منظومه در سال 1073 هجرى قمرى به نظم درآمده و ناظم آن معلوم نيست. صاحبقران نامه در پيروى از فردوسى و تقليد از او سعى و كوشش فراوان كرده است.(6)

O ((مختار نامه)) از عبدالرزاق بيگ بن نجفقلى خان دنبلى است وى جنگ هاى مختار بن ابى عبيده ثقفى مجاهد بزرگ شيعه كيسانيه را به نظم كشيده است. نسخه خطى اين كتاب نزد حسين نخجوانى بوده. او پس از ابياتى كه در توحيد دارد, چنين مى سرايد:
رسول مهينش رسول امين
صباح ازل آفتاب پسين

خداوند قرآن خداوند تور
خداوند كيهان خداوند نور
خداوند شمشير و معراج و تاج
گرفته زكيخسروان تاج و باج
پيام آورش جبرئيل امين
ثناگسترش آسمان آفرين(7)

O ((شاهنامه حيرتى)) از منظومه هاى نادرى است كه درباره جنگهاى پيامبر و بزرگان مذهب شيعه است و بيش از بيست هزار بيت در آن درج شده است. درباره وى گفته اند او ((چهل هزار بيت)) در مدايح ائمه سروده است.(8) همچنين سام ميرزا, در تحفه سامى مى نويسد: ((وى از شعراى مشهور است و در همه باب شعر گفته, اما در منقبت بسيار كوشيده است.))
وى شاهنامه اش را كه معتقد است به نام ((شاه دين)) مى باشد چنين آغاز مى كند:
الهى از دل من بند بردار
مرا در بند چون و چند مگذار
الهى ساز آسان مشكلم را
نما راهى به ملك جان دلم را…
چو نظم من به نام شاه دين است
ز روى راستى شهنامه اين است
به مدح شاه بايد راند خامه
به نام شاه بايد شاهنامه…(9)
از اين پس, كار منقبت گويى و مديحه سرايى درباره بزرگان شيعه ادامه دارد و در تمام سه قرن دهم, يازدهم و دوازدهم, همه شاعران برجسته درين باره طبع آزموده اند. در اين ميان محتشم كاشانى با سرودن ((دوازده بند)) معروف خود كه به پيروى از ((هفت بند)) حسن كاشى سروده شده بود, با اقبال و استقبال فراوانى رو به رو شد. پس از سروده او شاعران بسيارى بر اساس اسلوب وى شعر مرثيه سرودند, اما گويى هيچ كدام به آن شهرت فراگيرى كه ((دوازده بند)) محتشم از آن خود كرد, نرسيدند. شعر محتشم در نوع خود يكى از سوزناكترين و مشهورترين مرثيه هايى است كه از صفويه تاكنون سروده شده است.
در اين ((دوازده بند)) ديگر از آن همه حادثه هاى شگفتآور زبانى و حماسى خبرى نيست و واژه هايى چون اشك و خون و غم و… از بسامد بالايى برخوردار است. در اين تركيب بند از آغاز تا پايان هيچ گاه از رسالتى كه حسين ـ عليه السلام ـ بر دوش مى كشيد و براى آن در خون خويش غلتيد اثرى نيست و اين حادثه شگفت انگيز را تا سر حد يك درگيرى خانوادگى بين آل ابوسفيان و آل پيامبر تنزل مى دهد.(10) در اين مورد گفتار ((استاد شهيد مرتضى مطهرى)) قابل ذكر است: …حسين يك شخصيت حماسى است, اما نه آن طور كه جلال الدين خوارزمشاه يك شخصيت حماسى است و نه آن طور كه رستم افسانه اى يك شخصيت حماسه اى است. حسين يك شخصيت حماسى است, اما حماسه انسانيت, حماسه بشريت, نه حماسه قوميت… .
… از اين نظر حادثه كربلا يك جنايت و يك تراژدى است. يك مصيبت است, يك رثاست. اين صفحه را كه نگاه مى كنيم كشتن بى گناه مى بينيم. كشتن جوان مى بينيم. كشتن شيرخوار مى بينيم. اسب بر بدن مرده تاختن مى بينيم. آب ندادن به
يك انسان مى بينيم. زن و بچه را شلاق زدن مى بينيم. اسير را بر شترى بى جهاز سوار كردن مى بينيم. از اين نظر قهرمان حادثه كيست؟ واضح است وقتى كه حادثه را از جنبه حياتى نگاه مى كنيم آن كه مى خورد كه قهرمان نيست. آن بيچاره مظلوم است. قهرمان حادثه در اين نگاه يزيد بن معاويه است. عبيدالله بن زياد است, عمر سعد است و… پس اگر بخواهيم شعر بگوييم. چه بايد بگوييم؟ بايد مرثيه بگوييم و غير از مرثيه گفتن چيز ديگرى نيست كه بگوييم. بايد بگوييم:
زان تشنگان هنوز به عيوق مى رسد
فرياد العطش زبيابان كربلا
آيا اين فقط رثا است؟ فقط مصيبت است و چيز ديگرى نيست؟…
كميت مرثيه گو بود. دعبل خزاعى مرثيه گو بود; همان دعبل خزاعى كه گفت پنجاه سال است من دار خودم را بر دوش كشيده ام. او طورى مرثيه مى گفت كه تخت خلفاى مإمون و عباسى را متزلزل مى كرد. او كه ((محتشم)) نبود. او كه مثل شعراى ما نبود كه چرخ و فلك را مسوول شهادت حسين بداند. او با تاريخچه حسين, بانام حسين يك قصيده مى گفت كه دنيا را متزلزل مى كرد. محتشم مى گويد:
تا چرخ سفله بود جفايى چنين نكرد
بر هيچ آفريده خطايى چنين نكرد
پس كارى به يزيد و يزيديان ندارد.))(11)
محتشم همچنين ادامه مى دهد:
اى چرخ غافلى كه چه بيداد كرده اى
وزكين چه ها در اين ستم آباد كرده اى
كام يزيد داده اى از كشتن حسين
بنگر كه با قتل كه دل شاد كرده اى…
شعر محتشم درست هنگامى كه بايد فرياد برآورد; مى گويد:
خاموش محتشم كه از اين حرف سوزناك
مرغ هوا و ماهى دريا كباب شد
خاموش محتشم…
اين تركيب بند در دوره صفويه, دوره استبداد قاجارى, در دوره پهلوى پدر و پسر رواج دارد, اما هيچ كس مانعش نمى شود؟ چرا چون رنگى از جهت گيرى بر خود ندارد و بر گوش هيچ كس حتى زمامداران گران نمىآيد; چرا كه اين شعر در خود اثرى از تيغ زبان كميت و زبان صريح ناصر خسرو نمى بيند!
ناگفته نگذاريم كه نگارنده نيز همان گونه كه شما احساس مى كنيد, براى نگاشتن آنچه گفته آمد ساعت ها فكر كرده است كه: آيا چنين جملاتى را بنگارد; آن هم براى مرثيه اى كه سال ها با آن گريه سر داده است و چشم هايش را با پارچه هاى عزايى كه بر حسينيه ها آويزان شده اند, عادت داده است. آيا نگارنده توان آن را دارد كه چنين گستاخانه بر شعرى كه ساليان سال در ماههاى محرم تكرار و تكرار مى شود, حاشيه اى بزند؟ با اين همه در يك بررسى تاريخى از چنين نوشته اى ناچار بوديم, و آن اين بود كه شعر حماسى ـ آن گونه كه پيش از اين در آثار شاعران شيعى بود ـ در دوره صفويه ديگر رنگ باخته است و به صورتى ديگر ـ كه مرثيه هاى سوزناك باشد ـ جلوه گر شد. به هر روى, هر دو گونه اشعار در نوع خود والا, محترم و ارجمند هستند و شعر شيعى بدان ها نيازمند است.
ادامه دارد

پاورقي ها:پى نوشتها: 1 ) ادوارد براون, تاريخ ادبيات ايران, رشيد ياسمى, چاپ سوم, تهران, ص35 و 36, 1345. 2 ) محمد تقى بهار, سبك شناسى, ص255. 3 ) سيروس شميسا, سبك شناسى شعر, ص285, انتشارات فردوسى. 4 ) ذبيح الله صفا, تاريخ ادبيات در ايران, ج5, ص445. 5 ) حسين رزمجو, شعر كهن فارسى, در ترازوى نقد اخلاق اسلامى, ص47. 6 ) ذبيح الله صفا, حماسه سرايى در ايران, ص379. 7 ) حسين نخجوانى, چهل مقاله, ص229, تبريز, 1343. 8 ) سعيد نفيسى, تاريخ نظم و نثر در ايران و در زبان فارسى, ص465. 9 ) تاريخ ادبيات در ايران, ص586 10 ) محمد كاظم كاظمى, نشريه ويژه نامه سومين فستيوال فرهنگى و هنرى دانش آموزان خراسان, 1370. 11 ) استاد شهيد مرتضى مطهرى, حماسه حسينى, نشريه شماره 55, حزب جمهورى اسلامى, سال1361.

/

او دور بود و در كنار مردم


به ياد 13 آبان, روز تبعيد روح الله

در آن زمان, دو قطب قدرت در ايران وجود داشت كه هر يك مى خواست قدرت را از ديگرى به شدت بگيرد.
يكى نزديك بود و دور از مردم و ديگرى دور بود و در كنار مردم.
يكى تكيه بر قدرتهاى مريى بين المللى داشت; ديگرى تكيه بر قدرت نامريى خدا.
يكى چهارپايه كرسى اش را چهار قدرت بزرگ آمريكا, شوروى, ارتجاع منطقه و ساواك مستحكم نگه مى داشت و ديگرى اصلا كرسى نداشت; روى زمين مى نشست و با خاكيان همنشين بود. نه تنها هيچ سلاحى نداشت كه حتى عصا هم در دستش نبود!
آن يكى قدرت و نيرويى آشكار داشت; و اين ديگرى نيرويى پنهانى كه به چشم نمىآمد.
او بانكهاى خارج و داخل را پر از دلار نفت كرده بود و اين يكى دستى تهى داشت.
او حرف كه مى زد تمام بوقهاى تبليغاتى جهان, سخنش را بازگو مى كردند و اين حرفهايش از طريق كاست, تحت سخت ترين شرايط, دست به دست مى گشت و محدوده كمى را تحت پوشش تبليغاتى قرار مى داد.
او با سياست تطميع و تهديد همراه بود و سياستش را نقدى تحويل مردم مى داد! و اين هم با سياست خوف و رجا آن هم نسيه, مردم را به اطاعت وا مى داشت!
سرانجام او بر بدن ها و اجسام حكومت مى كرد و اين بر روان ها و قلوب.
او شاه بود… و اين امام.
شاه كه قدرت امام را ناديده گرفته بود, براى اين كه از دستش رهايى يابد او را به زندان افكند. غوغايى برپا شد; ايران به صدا درآمد; مردم به خيابان ها ريختند; تظاهرات, پايتخت را فرا گرفت, شاه به قدرت سلاح متوسل شد, مردم را به رگبار بست, هزاران طرفدار آقا (امام) بر زمين افتادند, خبر به ديگر شهرها رسيد, حركتهايى پنهانى پديد آمد, خون ها به جوش آمد, ملت به خروش آمد, دولت دست و پايش را گم كرد, ساواك به تلاش افتاد, شاه به التجا افتاد, نهضت, جهانى شد, همه جا سخن از ((زندانى)) بود, مردم به او عشق ورزيدند; شاه ترسيد, بر عرش خود لرزيد, آقا را آزاد كرد; آقا از آن فرصت طلايى استفاده كرد, مطالب را با جرات و شهامت براى مردم بيان كرد, از قضاياى پشت پرده, پرده برداشت; رازهاى درون را برملا كرد, شاه گيج و مبهوت شد, امام را به تركيه تبعيد كرد.
13 آبان, چهارشنبه, 1343 شمسى; 29 جمادى الثانى 1384 قمرى, هواپيماى حامل امام از فرودگاه مهرآباد به سوى تركيه به پرواز درآمده, پس از 3 ساعت و نيم, در فرودگاه آنكارا بر زمين نشست.
مقامهاى ايران و تركيه كه سخت وحشت زده بودند, امام را از هتلى به هتلى ديگر و از جايى به جايى ديگر منتقل مى كردند تا اين كه سرانجام در تاريخ 21 آبان, او را به شهر ((بورسا)) واقع در 460 كيلومترى غرب آنكارا منتقل كرده, در يكى از ساختمانهاى آن شهر, اسكان دادند.
امام كه هر جا برود امام است; از همان جا نهضت را هدايت مى كرد و مسايل را به صورت نامه يا گاهى سفارش شخصى با افراد مورد اعتماد در ميان مى گذاشت و لحظه اى تسليم يإس و نوميدى نشد. تازه بهترين فرصت براى امام پيش آمده بود كه با خداى خويش راز و نياز كند, و مانند جد اطهرش امام موسى بن جعفر ـ سلام الله عليه ـ زندان را بهترين و آرام ترين مكان براى عبادت يافت. امام از فرصت استفاده ديگرى نيز كرد و آن اين كه به نگارش تحريرالوسيله پرداخت و يك دوره فقه كامل را تحرير كرد.
در مقدمه تحريرالوسيله ـ چنان كه همه ديده اند ـ مى نويسد:
((… در گذشته كتاب ((وسيله النجاه)) فقيه اصفهانى ـ قدس سره ـ را حاشيه زدم سپس در اواخر ماه جمادى الثانى 1384 به دنبال حوادث دردناكى كه بر اسلام و مسلمين وارد شد ـ كه شايد تاريخ, آن را ثبت كند ـ به ((بورسا)) تبعيد شدم و در آن جا تحت نظر و مراقبت, فارغ البال بودم; در اين انديشه شدم كه آن حاشيه را به گونه اى مستقل تحرير كنم, تا بهتر بتوان از آن استفاده كرد. و اگر خدا مرا توفيق بخشيد, مسائل مستحدثه (مورد نياز روز) را بر آن خواهم افزود.))
به هر حال تبعيد امام هم عرصه را بر هيإت حاكمه تنگ كرد زيرا در گوشه و كنار ايران خبر از اعتصابات, تظاهرات و اعتراضات مخفى و علنى مى رسيد. ساواك به تكاپو افتاده بود و هر آن بر خفقان خود مى افزود. علما و روحانيون اكثر شهرها حتى مراسم نماز جماعت را به عنوان اعتراض به تبعيد غير قانونى امام تعطيل كردند و تهديد و فشار ساواك نتوانست اعتصاب ها را بشكند.
مبارزات ملت مسلمان و غيور ايران به رهبرى روحانيون منحصر به بستن بازار و تعطيل نماز جماعت نبود, بلكه با اعلاميه ها, تلگراف ها و فرستادن نامه ها و طومارها به سفارت تركيه و مسوولان آن كشور و سخنرانى هاى وعاظ و منبرىها و نوشتن شعارهاى انقلابى بر ديوارها, نهضت, مستحكم تر از پيش, شكل مى گرفت و ابعاد تازه اى پيدا مى كرد.
مراجع و علماى بزرگ نيز به صدور اطلاعيه و بيانيه هاى روشنگرانه پرداختند و اعتراض خود را برملا كردند. شعرا نيز خود را از ملت مستثنى ندانسته و اشعار و قصايدى براى امام سرودند:
اى ز وطن دور اى امام خمينى
اى تو على را يگانه پور همانند
گوهر اسلام در تو كرد تجلى
بعد گذشت هزار و سيصدى و اند
جز تو شريعتمدار نيست در اسلام
جز تو ز بيت النبى نمانده پساوند
فكر تو پيروز شد به حرمت قرآن
نام تو جاويد شد به نام تو سوگند
تبعيد امام به خارج از كشور, مزاياى زيادى داشت; از جمله اين كه اگر تا آن روز خبرگزاريهاى خارجى, او را نشناخته بودند يا نمى خواستند به مردم بشناسانند, تبعيد كارى كرد كه ناچار امام را به عنوان الگوى مقاومت و نهضت ضد شاه به دنيا معرفى نمودند و انگيزه تبعيد امام را مخالفت با تصويب لايحه مصونيت مستشاران آمريكايى و مخالفت با دولت, اعلام كردند.
راديو بى.بى.سى در برنامه فارسى خود اعلام كرد:
((آيه الله خمينى, پيشواى بزرگ مسلمانان جهان بر اثر اختلافاتى كه در مورد اصلاحات ارضى و بعدا در موارد ديگرى! با دولت ايران پيدا كرده بود, دولت ايران او را به كشور تركيه تبعيد نموده است.))
مجله ها و نشريه هاى مشهور جهان نيز به تفصيل اخبار تبعيد امام را به مردم منتقل كردند و بدينسان تبعيد امام, نهضت را جهانى كرد.
در اين جا لازم است نامى هم از دانشجويان عزيز ايرانى خارج از كشور ببريم كه وظيفه اسلامى خود را به نحو احسن ادا كرده, با تماس ها و پيام ها و تحصن ها و تلگراف ها, بيشترين و ارزنده ترين خدمت را به نهضت اسلامى, تقديم نمودند و از تمام فرصت هاى به دست آمده, براى رساندن پيام خمينى به جهانيان, استفاده كردند و به حق كه فرزندان لايق و شايسته اى براى امام و انقلاب اسلامى بودند.
در آن دوران كه نويسنده اين مقال در كويت بسر مى برد و مسائل را با دقت دنبال مى كرد, از اين همه حركت گروهى و فردى كه آينده اى روشن را بشارت مى داد, سخت شگفت زده و در عين حال خرسند بود. ماه رمضان آن سال بود كه خبردار شدم, استاد و دوست صميمى ام شهيد سعيد آيه الله سعيدى به عتبات عاليات مسافرت كرده و در نجف اشرف به سر مى برد, نامه اى عتاب آميز به آن بزرگوار نوشتم كه چرا بى كار نشسته ايد؟ تمام دنيا حركت كرده ولى نجف ساكت است; گويا خبرى نيست. وظيفه ما و شما اين است كه نجف ساكت را بيدار و به تحرك واداريم. شما كه اكنون در آن جا بسر مى بريد, آيا روا است كه همچنان بيكار باشيد و سر و صدا به راه نيندازيد؟!
آن شهيد سعيد و يار فداكار امام كه گفته بود, اگر قطره هاى خونم بر زمين بچكد, نام خمينى را مى نويسد, و تمام وجود و انديشه اش را اين نام مقدس فراگرفته بود, نامه اى در پاسخ نوشت ـ كه براى اولين بار منتشر مى شود ـ و با خونسردى مطالب را بيان كرد. خدايش رحمت كند و درجاتش را عالى تر نمايد ـ در قسمتى از نامه چنين آمده است:
((… نوشته بوديد شما بى كاريد. نه بحمدالله بى كار نماندم. به اصرار رفقا منبر رفتم. هياهو كردم, بيشتر از كويت سر و صدا راه انداختم. يك شب به اتفاق جناب آقاى… جمع كثيرى از اهل علم را به منزل هر چهار آيه الله (حكيم, شاهرودى, خوئى و…) برديم, مخصوصا آيه الله شاهرودى را از خواب بيدار كرديم و روز بعد مجددا منزل آيه الله حكيم رفتيم, باز خصوصى اشخاص را وادار كرديم به رفتن نزد آقايان. در منازل آقايان سخنرانى كرديم, گريه كرديم و گريانديم و داد و واويلاه و واخمينياه را به عرش رسانديم. والحمدلله بى نتيجه نشد. تلگرافاتى به نخست وزير تازه شد و ارجاع آيه الله خمينى را به ايران وگرنه به عراق خواستند و بنا شد صورت آنها چاپ و منتشر گردد. فعلا اهل علم و مومنين درصدد فرستادن تبريكات عيد براى ايشان هستند.
به آدرس: تركيه, بورسا, رئيس سازمان امنيت ((على بيك)) برسد محضر آيه الله خمينى, از كويت هم خيلى مناسب است فرستاده شود…))
آرى! اى عزيزان! خون مقدس افراد پاكى همچون سعيدى به پاى درخت خونبار انقلاب ريخته شده است; آن را زنده نگهداريد و نگذاريد بيگانگان و سرسپردگان آنان به هر نحو به آن آسيبى وارد آورند. انقلاب مقدس است; شما هم آن را تقديس كنيد. انقلاب از جان شيرين تر است, شما هم از جان مايه بگذاريد كه گذاشته ايد. خدايتان خير دهد و در راه دفاع از انقلاب اسلامى و ره آوردهايش, بيش از پيش, پابرجاتر و استوارتر و موفق تر قرار دهد. آمين!
پاورقي ها:

/

مصطفى ؛ دومين شهيد از تبار خمينى


تولد
آن روز, سال شمار تاريخ, دوازدهم رجب 1349 قمرى مطابق با سى ام آذر 1309 شمسى را نشان مى داد. ايران اسلامى سوگوار از مرگ انقلاب مشروطه بود كه به دست قزاق پرورده بريتانيا (رضاخان ميرپنج) آخرين دم و بازدم هاى آن كاملا بريده مى شد و مردم مسلمان كشورمان از اين مرگ, ناخوشايند و سياه پوش بود. در چنين زمانى در شهر مقدس و مذهبى قم در خانه پاك و بىآلايش دانشمند و مجتهدى بزرگ از فضلاى حوزه علميه, فرزندى چشم به جهان گشود كه بعدها منشا تحولات عظيمى در تاريخ ايران شد.
اين نوزاد را به مناسبت نام جد پدرى شهيد و مقتولش ((سيد مصطفى)) او را نيز ((مصطفى)) نام نهادند. به راستى چه اسم با مسمايى كه از آلودگيها پاك گرديده و قدم در راه جد اعلاى خود, پيامبر گرامى اسلام حضرت محمد مصطفى(ص) گذاشت.
او در دامن پدرى بزرگوار و مادرى پاك دامن و در محيطى پر از معنويت و صفا و صميميت رشد كرد و دوران كودكى خود را به پايان رساند.(1)

تحصيلات
هفت سال از سن اين مولود مبارك گذشت و در اين مدت, شخصيت كودكى او رقم زده شد. در سال 1316 قدم به مدرسه گذاشت و براى تكميل شخصيت خدادادى و فطرى خود و نوشيدن جرعه هاى علم و دانش راهى مدرسه گرديد, دوران ابتدايى را در مدرسه هاى ((باقريه)) و ((سنايى)) قم به پايان رساند.
علاقه فراوان وى به اسلام و روحانيت و راهنمايى هاى پدر بزرگوار و دوستان دل سوزش موجب گرديد كه بعد از اتمام دوره ابتدايى به صف طلاب حوزه پيوسته و در رديف سربازان امام زمان (عج) قرار گيرد. او در راه فراگيرى علوم اهل بيت(ع) تلاشى بى وقفه و فوق العاده داشت و خود را به طور كامل جهت كسب دانش و علم وقف كرده بود, از اين رو در اندك زمانى به رشد فرهنگى و علمى بالايى دست يافت, و در كمتر از شش سال دروس سطح حوزه را به پايان رسانيد.
او در اين دوره از اساتيدى مثل آيات بزرگوار, شيخ مرتضى حائرى, شهيد صدوقى, سلطانى و شيخ عبدالجواد اصفهانى بهره جست.(2)
آيه الله ابطحى از ياران شهيد, درباره علاقه و هوش سرشار ايشان به درس مى گويد: ((گاهى به حجره ما مىآمد و گاهى من به منزل ايشان مى رفتم و با هم به درس مى رفتيم (درس آقاى سلطانى, درس آقاى شيخ عبدالجواد اصفهانى) و از آن پس نيز با هم به درس خارج مى رفتيم (درس امام, درس آقاى بروجردى, درس آقاى داماد) و خارج از درسها هم, با هم مباحثه اى داشتيم (تقريرات آقاى نائينى, رساله هاى شيخ انصارى در آخر مكاسب و…).
خصوصيتى كه در مرحوم حاج آقا مصطفى سراغ داشتم, اين بود كه از همان اول حالت تعبد نسبت به مطالب علمى نداشت; يعنى مثلا اگر شيخ انصارى يا هر بزرگوارى مطلبى را گفته است سربسته نمى پذيرفت, بلكه مانند امام در مقام تجزيه و تحليل برمىآمد و مى توان گفت از همان اوايل روح اجتهاد داشت و همين هم باعث ترقى او شد.))(3)
او بعد از شش سال به درس خارج حوزه مشغول شد و از اساتيدى همچون حضرت امام, آيه الله العظمى بروجردى, علامه طباطبايى و…) كسب فيض نمود. علاقه سرشار او به دانش و هوش فراوانش موجب شد كه در مدت زمان كوتاهى به درجه اجتهاد نايل آيد, او خود در اين باره مى گويد: ((… من در عمرم فقط چند سالى تقليد كردم و خيلى زود از تقليد كردن بى نياز شدم.))(4)
در مورد استعداد ايشان حضرت آيه الله العظمى خامنه اى, رهبر معظم انقلاب اسلامى, مى فرمايد: ((در درس امام جزو بهترين شاگردان بود, اگر نگوييم بهترين شاگردان. و در عين حال خود او يك مدرس معروف بود, فلسفه و فقه درس مى داد… . ))(5)
آيه الله خاتم يزدى از ياران شهيد مى گويد: ((يكى از خصوصياتش اين بود كه در هر جلسه اى شركت مى كرد از مسائل علمى سخن مى گفت و مجلس را به يك مجلس علمى مبدل مى ساخت و دنبال هر مطلبى را كه مى گرفت خيلى بحث مى كرد… خارج فقه را كه امام در نجف اشرف شروع كردند و مدت پانزده سال طول كشيد (از بيع تا خلل در نماز) مرحوم حاج آقا مصطفى بيشترين اشكال را مى گرفتند.))(6)
حضرت آيه الله فاضل لنكرانى مى گويد: ((به لحاظ اين كه ما هميشه با مرحوم حاج آقا مصطفى خمينى نزديك بوديم و از همان دوران دبستان و رشته روحانيت با ايشان بوديم, خاطرات زيادى دارم و ايشان را از نزديك خوب مى شناسم… از نظر فضيلت علمى به نظر من ساليان دراز بود كه مرحوم حاج آقا مصطفى يك مجتهد مسلم, كامل و صاحب نظر در فقه, اصول, فلسفه, رجال, تفسير و ساير علوم اسلامى بود… .))(7)

تاليفات
شهيد مصطفى خمينى علاوه بر تدريس علوم اسلامى داراى آثار و تاليفات زيادى نيز مى باشد كه آثار قلمى او نشانگر عظمت علمى و فكرى آن مرحوم است, در اين خصوص مرحوم حجه الاسلام والمسلمين سيد احمد خمينى مى گويند: ((اجازه بفرماييد در اين مورد مقدمه اى عرض كنم و آن اين است كه معمولا افراد در بازدهى علمى و اجتهادى و يا تخصصى خودشان نيازمند به طى مراحلى هستند كه بعد از آن مراحل مى توانند تز و يا اجتهاد خود را در معرض بهره بردارى ديگران قرار دهند, كه متإسفانه ايشان پس از اتمام مراحل لازم و در آغاز تقرير و بيان نظريات علمى و اجتهادى خود به شهادت مى رسد و در عين حال كتابهايى از ايشان باقى مانده است… .))
تاليفات آن مرحوم عبارتند از:
1ـ القواعد الحكميه (حاشيه بر اسفار كه مخطوط مى باشد).
2ـ كتاب البيع (دوره كامل مباحث استدلالى بيع در سه جلد).
3ـ مكاسب محرمه در دو جلد.
4ـ مبحث اجاره.
5ـ مستند تحرير الوسيله.
6ـ تعليقه اى بر عروه الوثقى.
7ـ تفسير القرآن الكريم در سه جلد.
8ـ تحريرات فى الاصول (از اول اصول تا استصحاب تعليقى).
9ـ شرح زندگانى ائمه معصومين (ع) (تا زندگانى امام حسين ـ عليه السلام ـ).
10ـ كتاب الاصول.
11ـ القواعد الرجاليه.
12ـ كتابى در مبحث نكاح.(8)
ضمنا در تبعيدگاه تركيه نيز دو كتاب ((قاعده لاتعاد)) در 180 صفحه و ((مكاسب محرمه)) در 420 صفحه نوشته است.(9)

سير و سلوك
آيه الله حاج آقا رضا بهإ الدينى مى گويد:
((آيه الله حاج آقا مصطفى خمينى, دانشهاى عقلى و نقلى, سياست اسلامى و دينى را در جوانى فراهم آورده بود, و به آن جا كه بايد برسد, رسيده بود, از نخبگان زمان ما, بلكه عصرها و زمانها بود. درست گفتار و نيك سيرت بود. باكمال زيركى و هوشيارى به نفوس, آگاهى داشت… فرزند امام بود, بلكه خود, امامى بود… . ))(10)
مصطفى در كنار علم و دانش و فقاهت, مبارزه و جهاد را نيز در همان مكتب آموخت و پا به پاى امام امت(ره) در صحنه هاى سياسى و مبارزاتى قدم نهاد, چرا كه جهاد و شهادت را از سرور خود امام حسين(ع) آموخته بود.
او در فتواى فقهى خود از آيه ((و لن يجعل الله للكافرين على المومنين سبيلا)) تنها حرمت ازدواج با كافران را نمى فهميد بلكه تمامى سلطه هاى شوم از خدا بى خبران را بر مسلمين حرام مى دانست.
بيشتر از هر جهادى او مبارزه با شيطان درونى را لازم مى ديد و كسب تقوا و پرهيز از تبعيت هواى نفس را بزرگترين جهاد و بنا به فرموده پيامبر(ص) ((جهاد اكبر)) مى دانست و در اين راه به حد اعلاى مبارزه رسيده بود.
حجه الاسلام والمسلمين آقاى رحيميان يكى از يارانش مى گويد: ((يكى از خصوصيتهاى حاج آقا مصطفى اين بود كه ايشان مقيد به پياده روى از نجف به كربلا در تمام زيارتهاى مخصوصه امام حسين(ع) بود. در سال معمولا چند مناسبت بود (15 شعبان, عرفه, اربعين, اول رجب و نيمه رجب) كه مردم از نجف به كربلا پياده مى رفتند. و ايشان هر سال در چند مناسبت پياده به كربلا مى رفتند. گاهى مى شد كه كف پاى ايشان تاولهايى مى زد كه خونابه از آن راه مى افتاد و كاملا مجروح مى شد ولى باز هم به راه رفتن ادامه مى داد.))(11)
آرى او كه رسيدن به قرب الهى را در توسل به اهل بيت(ع) ديده بود نگاهى به جراحت پا و خستگى راه نمى كرد و براى زيارت اباعبدالله الحسين(ع) قريب صد كيلومتر فاصله نجف و كربلا را پياده مى پيمود.
او در سير و سلوك به مقامى رسيده بود كه در دستورالعملى اخلاقى مى گويد:
((بدان اى برادرم, دوست عزيز و بزرگوارم, پس از فهم آنچه در اين سطور آمد و بعد از آن كه به علوم عادى آگاه گرديدى و رسوم ظاهرى را برپا داشتى, بايد تلاشى بى امان را براى رسيدن به برترين مقصد, والاترين هدف, شيرين ترين مسلك و دلپذيرترين شيوه پيشه كنى و آن ((جان جهان شدن)) است.
رسيدن به اين مقام والا و بلند, جز با دور كردن پستيها, تيرگيها و حجابهاى ماده و مدت و جلب صفات كمال و برتر, از راه عمل به دستور شرع انور و حركت بر مقتضاى ايمان و كوشش در اجراى فرامين الهى و احكام عملى ـ بدنى و قلبى نشايد.
… شگفتا! آيا وجدانت اجازه مى دهد, با توان و قدرتى كه او ارزانى ات داشته, بر خوان گسترده اش او را, نافرمانى و سركشى كنى؟ آيا مى پسندى توان, اراده و حكمت او را در آنچه ناروا شمرده به كارگيرى و بى حرمتى روا دارى؟ پناه مى بريم به خداى داناى شنوا از شيطان رانده شده از درگاه خدا.
… جهاد اكبر را پيشه كن, تا الگويى حق نما گردى و مشمول پاداش شهيدان, كه در سخنان معصومين آمده است, گردى.
… بارالها! طعم عفو, شيرينى آمرزش و رحمت خود را بر ما بچشان, تا از سياهيهاى ذلت بيرون بياييم و لباس كفر و نفاق را از تن بدريم. به تو شكوه مى بريم كه تو ملجإ هر شكايتى.))(12)

در صحنه سياست
شهيد مصطفى در مكتبى بزرگ شده بود كه سياست با آن عجين شده و عين ديانت بود لذا از همان روزهاى اول كه پدر بزرگوارش حضرت امام(ره) در اين مسير قدم نهاد با كمال جديت و تلاش حركت كرد به گونه اى كه حاج آقاى احمدى از ياران ايشان مى گويد: ((اگر درباره امام مى گويند, حركتهاى ايشان پيامبرگونه است, بايد درباره مرحوم حاج آقا مصطفى نيز گفته شود كه حركت ايشان على وار بود نسبت به پيامبر گونه بودن امام.))(13)
ايشان بعد از دستگيرى امام در شب 15 خرداد 42 نقش به سزايى در به حركت درآوردن نيروهاى مردمى داشت و همان زمان با تمام نيرو فرياد زدند كه ((مردم خمينى را گرفتند, مردم خمينى را بردند)) و اين صدا به صورت برق در سرتاسر قم پيچيد و هنوز صبح 15 خرداد طلوع نكرده بود كه ميان مردم رفته و با انبوهى جمعيت به طرف صحن مطهر حضرت معصومه(س) به راه افتاده, از دستگيرى امام اعلام انزجار و تنفر نمودند.
فعاليتهاى ايشان به حدى بود كه ساواك درباره وى آورده است: ((در شهرستان قم پسر آيه الله خمينى, كه معمم مى باشد, به جاى وى نشسته و دستورهاى او را به مورد اجرا مى گذارد و اعلاميه هايى تهيه و براى روحانيون مى فرستد… .))(14)
موقعى كه امام در ((قيطريه)) تحت نظر بود مصطفى تنها رابط امام با ديگر روحانيان و مبارزان به شمار مىآمد و فرمانهاى امام را به ديگران مى رساند در همين رابطه ساواك مى نويسد:
((طبق اطلاع واصله اخيرا پسر آيه الله خمينى با افراد متنفذ و مخالف دولت در تماس مى باشد, چون مشاراليه مى تواند با پدرش ملاقات نمايد از اين لحاظ رابط بين پدرش و افراد مخالف دولت است.))
در پى دستگيرى امام در 13 آبان 43, ايشان با جمعآورى اشخاص و ملاقات با مراجع قم سعى در مطلع كردن مردم مى كند و به منزل آيه الله مرعشى نجفى مى رود ولى از آن جا كه دژخيمان شاهنشاهى از وجود او وحشت داشتند به منزل آيه الله مرعشى ريخته و مصطفى را دستگير مى كنند و به تهران مى فرستند, ايشان 57 روز در زندان بودند كه با فشارهاى مردم و ديگر نيروها در هشتم دىماه 43 آزاد مى شود به اين شرط كه به تركيه پيش امام برود.
شهيد مصطفى چنان استوار در مقابل ساواك و نيروهاى حكومتى در اين مدت ايستاد كه آنها را به تنگ آورده بود. او مدت نه روز تحت بازجويى بود و در پاسخ به اين پرسش ساواك كه, انگيزه امام از سخنرانى بر ضد كاپيتولاسيون چه بوده است؟ نوشت: ((اين يك مسإله اى است كه تحميل بر ملت شده است و تقريبا حكم حيثيت فروشى, آزادى فروشى و شخصيت فروشى است.))
و در پاسخ اين كه, منظور امام از دخالت در كار دولت چيست؟ مى نويسد: ((… دخالت از باب امر به معروف و نهى از منكر است كه از اصول اصليه و منكر آن كافر و تارك آن مرتكب كبيره مى باشد و چنانچه سه مرتبه, يا چهار مرتبه, و بنابر احتمالى پنج مرتبه اين گناه را مرتكب شود, در صورتى كه حد شرعى كه تعزير است در فواصل اجرا شود, مستلزم قتل مى باشد.))
تيزهوشى شهيد مصطفى در امور سياسى سبب مى گشت كه هرگونه حركتى از طرف دشمن, با شكست مواجه گردد, ساواك تلاش داشت با بازداشت امام و فرزندش مصطفى منزل امام بسته باشد و كسانى كه مقلد او هستند با مشاهده اين عمل به كسان ديگرى مراجعه كنند. ولى آقا مصطفى براى خنثى كردن اين مسإله از زندان نامه اى به اين مضمون به آقاى اشراقى مى نويسند:
((بعد الحمد والثنا فان جناب العلامه الفاضل حجه الاسلام آقاى حاج شيخ شهاب الدين اشراقى ـ دامت بركاته ـ از قبل حقير وكيل هستند. در اخذ وجوه شرعيه اى كه بناست به دست من برسد كه از قبل آقاى والد ـ مدظله ـ وكيل هستم و وكيل در توكيل مى باشم و آن را به مصارف شرعيه و محال مقرره برسانند و يا آن كه حفظ كنند تا تكليف براى بعد از آن مقرر شود و نيز مى توانند رسيد داده و امضا فرمايند. 25 رجب المرجب 1384 سيد مصطفى خمينى.))
موقع آز(15)ادى, در هشتم دى ماه 43 به حاج آقا مصطفى گفته بودند كه بايد طورى وارد شهر قم شود كه سر و صدا ايجاد نشود ولى ايشان بلافاصله بعد از آزادى وارد قم مى شوند و مردم با ديدن ايشان شعار مى دهند و تا خانه او را همراهى مى كنند و چون اصولا او كسى نبود كه با تهديد و ارعاب از ميدان به در رود از اين رو حكومت بيش از پنج روز تحمل نياورده و در روز يكشنبه سيزدهم دى ماه 43 ماموران ساواك به خانه امام يورش برده و شهيد مصطفى را دستگير و روز چهاردهم دى ماه به تركيه تبعيد مى كنند.

در تبعيدگاه
شهيد مصطفى به مدت يك سال در شهر ((برساى)) تركيه به حالت تبعيد مى ماند اما باز آرام ننشسته و سعى در بازگشت به ايران مى كند و با رئيس سازمان امنيت ((برساى)) گفت و گو مى كند تا با نصيرى در مورد بازگشت وى به ايران صحبت كند ولى نصيرى شرايط گوناگونى مطرح مى كند, گرچه او شرايط را مى پذيرد ولى در آخر نصيرى شرط مى كند كه بايد در خانه روستايى خود باشد و دو نفر مإمور مراقب او باشند و چنانچه كسى از جلو خانه وى عبور كند كشته خواهد شد. با اين شرط, شهيد مصطفى, منصرف مى شود.
شهيد همراه پدر بزرگوارش سه شنبه سيزدهم مهرماه 44 از تركيه به عراق تبعيد مى شود و روز جمعه 23 مهر 44 وارد نجف اشرف مى گردند. آيه الله پسنديده در خاطرات خود مى نويسد:
((بعد از تركيه به بغداد مى روند, در بغداد[ آنها را] در خيابان رها مى كنند و مى گويند خودشان بروند يك ماشين كرايه كنند كه به كاظمين يا جاى ديگرى بروند.
بعد از اين كه اينها به بغداد مى رسند خبر به يكى از علماى كربلا مى رسد ايشان موقعيت خيلى خوبى داشت به علما و مردم اطلاع مى دهد و جمعيت زيادى براى استقبال امام به بغداد مى روند و ايشان را به كربلا و سپس به نجف مى برند, در تمام ميدانها جمعيت استقبال كننده بود.))(16)
حاج آقا مصطفى در عراق نيز از مبارزه دست نكشيد و به دنبال اوج گيرى نهضت رهايى بخش فلسطين, تلاش فوق العاده به عمل آوردند كه برادران روحانى خارج از كشور به پايگاههاى فلسطينى بروند و در آن جا دوره ببينند, خود ايشان هم در مسائل نظامى كار كرده بودند و حتى با اسلحه هاى سنگين هم دوره ديده بودند و آن طور كه خودشان نقل مى كردند, حتى ورقه هدايت تانك را نيز داشتند, در منزل خود هم اسلحه هايى تهيه كرده بودند و طلابى را كه هنوز در مرحله ابتدايى بودند و هنوز به پايگاههاى فلسطينى نرفته بودند در آن جا با اسلحه هاى سبك تعليم و آموزش مى دادند و اصولا ايشان عنايت خاصى به مبارزه مسلحانه داشتند و به آيه شريفه ((واعدوا لهم مااستطعتم من قوه…))تمسك مى جستند و از اين كه مسلمانان چرا آموزش نظامى ندارند و تعليمات نظامى نمى بينند اظهار تإسف و تإثر مى كردند.(17)
فعاليتهاى ايشان سبب شد كه در 21 خرداد 48 به دنبال برانگيختن آيه الله العظمى حكيم بر ضد رژيم بعث, دستگير و به بغداد برده شد و رئيس جمهور وقت (حسن البكر) به او هشدار داد كه اگر مردم را بر ضد اين رژيم تحريك كنيد و با مخالفان رژيم عراق روابط داشته باشيد ناچار تصميمى درباره آنان مى گيريم كه موجب ناراحتى پدرتان شود و جالب اين كه همين تهديد را سپهبد نصيرى در سال 42 كرده بود.

پرواز به سوى ملكوت
ترس دو حكومت ايران و عراق از فعاليتهاى مرحوم حاج آقا مصطفى عاقبت باعث شد كه تهديدشان را عملى كنند و تصميمى را كه گفته بودند به انجام رسانند و شب يكشنبه اول آبان 1356 مصطفى را در حالى كه 47 بهار از عمرش مى گذشت به طرز مشكوكى مسموم و به شهادت رسانند.
مرحوم حجه الاسلام والمسلمين سيد احمد خمينى درباره شهادت حاجآقا مصطفى مى گويد:
((آنچه مى توانم بگويم و شكى در آن ندارم اين كه ايشان را شهيد كردند, زيرا علامتى كه در زير پوست بدن ايشان, روى سينه ايشان, روى سر و دست و پا و صورت ايشان و هم چنين لكه هاى بسيار بزرگ حكايت از مسموميت شديد مى كرد و من شكى ندارم كه او را مسموم كردند, اما چگونه اين كار صورت گرفته نمى دانم ولى همين قدر مى توانم بگويم كه ايشان چند ساعت قبل از شهادت در مجلس فاتحه اى شركت كردند كه در آن جا بعضى از ايادى رژيم پهلوى دست اندركار دادن چاى و قهوه مجلس بوده اند. ))(18)
انگيزه رژيم ايران و عراق در به شهادت رساندن حاج آقا مصطفى امورى بود كه مى توان گفت از جمله آنها:
1ـ ضربه روحى بر امام.
2ـ پيشگيرى از خطرهاى فردا, هر دو رژيم پى برده بودند كه حاج سيد مصطفى, خمينى دوم است و بى ترديد با نظريات و ديدگاههاى سياسى و مذهبى كه دارد و با شجاعت و شكست ناپذيرى كه در اوست, فردا خمينى ديگرى خواهد بود.
3ـ پديد آوردن رعب و وحشت.
4ـ پايان دادن به روشنگرىها در نجف.(19)

پيامدهاى شهادت
شهادت سيد مصطفى درست مثل زندگى او ضربه اى مهلك بر حكومت ستم شاهى بود, خون او بود كه گروههاى مردمى را به حركت درآورد و جرقه انقلاب زده شد و بر خلاف تصور رژيم و با شنيدن خبر شهادت حاج آقا مصطفى بازار نجف تعطيل شد.
جنازه توسط ياران و شاگردانش در روز اول آبان به كربلا برده شد, در اين مراسم جمعيت انبوهى شركت كردند, بيش از هفتاد دستگاه ماشين جنازه را به كربلا بردند و بازگرداندند.
شهيد سيد مصطفى را با آب فرات غسل دادند و در محل خيمه گاه حسين(ع) كفن كردند و پس از طواف در حرم حضرت سيدالشهدا(ع) و حضرت عباس(ع) ساعت 7 بعدازظهر به نجف اشرف باز گرداندند.
روز دوشنبه دوم آبان (10 ذيقعده) جنازه آن شهيد حدود ساعت 9 صبح از مسجد بهبهانى (واقع در بيرون دروازه نجف) با شركت انبوهى از علما و فضلا, طلاب, كسبه, اصناف و ساير اهالى نجف اشرف به طرف صحن مطهر علوى تشييع شده و در مقبره علامه حلى دفن گرديد.
امام در مسجد بهبهانى حضور يافت و پس از مكث كوتاه و خواندن فاتحه با گامى استوار و قامتى آراسته به خانه برگشت و در مراسم تشييع و خاك سپارى شركت نكرد.
در ايران نيز مردم مجلس عزا برپا كردند و پس از سالها, نام خمينى را شنيدند و خطبا و سخنرانان در منابر نام امام را بر زبان راندند. اولين مجلس ختم از طرف جامعه روحانيت مبارز و علماى تهران در مسجد جامع تهران برگزار شد كه انبوهى از جمعيت در آن شركت داشتند, آقاى طاهر اصفهانى, خطيب مجلس بود كه در بهت و سكوت و تإثر فوق العاده حضار سخن گفتند و هر بار كه نام امام خمينى را مى برد غريو صلوات پياپى آن جمعيت فشرده, لرزه بر اندام بيگانه پرستان مى انداخت.
مجلسى نيز در مسجد ارك از طرف علمايى چون شهيدان بهشتى, مطهرى, مفتح,… منعقد گرديد و دكتر حسن روحانى از امام خمينى و نقش موثر ايشان در بيدارى جوامع اسلامى و مبارزه با ايادى استعمار و شخصيت علمى حاج آقا مصطفى سخن گفتند.
حوزه علميه قم نيز تعطيل و شهر قم سرتاسر سياه پوش شد و از طرف آيات عظام گلپايگانى, مرعشى و ساير مراجع مجالسى ترتيب داده شد.(20) و بدين ترتيب دشمن كه براى خاموش كردن صداى مصطفى او را به شهادت رسانده بود, اينك با سيل بنيان كنى رو به رو گرديده; سيلى كه از مجالس فاتحه حاج آقا مصطفى آغاز گرديد و با رشادتهاى قهرمانان 19 دى 1356 در قم و مجالس چهلم آنان در تبريز و يزد و اصفهان و مشهد, خروشان تر شد و سرانجام حكومت ستم شاهى را درهم كوبيد و بساط عدل را گسترد.

پاورقي ها:پى نوشتها: 1 ) مجله ياد, ش12. 2 ) همان. 3 ) مجله پاسدار اسلام, ش23. 4 ) مجله 15 خرداد, ش4. 5 ) روزنامه اطلاعات, ش18880, آبان 68. 6 ) مجله پاسدار اسلام, ش23. 7 ) مجله ياد, ش12. 8 ) همان. 9 ) مجله 15 خرداد, ش4. 10 ) روزنامه جمهورى اسلامى, ش4462, آبان72. 11 ) مجله پاسدار اسلام, ش23. 12 ) مجله حوزه, ش40. 13 ) مجله پاسدار اسلام, ش23. 14 ) مجله 15 خرداد, ش4. 15 ) همان. 16 ) خاطرات آيه الله پسنديده, ص115. 17 ) مجله پاسدار اسلام, ش18. 18 ) مجله ياد, ش12. 19 ) مجله 15 خرداد, ش4. 20 ) على دوانى , نهضت روحانيون, ج6.

/

امام باقرع پايه گذار انقلاب فرهنگى


اشاره:
در ميان امامان دوازده گانه خاندان نبوت(ع), امام باقر(ع) از ويژگيهاى خاصى برخوردار است. مادرش فاطمه دختر امام حسن(ع) بود, از اين رو او را وارث عظمت پيامبر(ص) از ناحيه پدر و مادر مى دانند. در يكى از احاديث معتبر, معروف به ((حديث لوح)), خداوند در شإن او مى فرمايد: ((وابنه شبه جده المـحمود محمد, الباقر علمى, و المعدن لحكمتى; و پسر امام سجاد همانند جد پسنديده اش پيامبر(ص) است, يعنى محمد باقر(ع)كه شكافنده علم من, و كانون حكمت من مى باشد.))(1)
و امام صادق(ع) در شإنش فرمود: ((ان لابى مناقب ليست لاحد من آبائى; همانا براى پدرم (امام باقر) فضايل و كمالاتى هست كه هيچ يك از پدرانم داراى آن مناقب نيستند.))(2) بر همين اساس حضرت امام خمينى ـ قدس سره ـ در وصيت نامه الهى سياسى خود, از امام باقر(ع) باعظمت مخصوص ياد كرده و مى فرمايد: ((ما مفتخريم باقرالعلوم كه بالاترين شخصيت تاريخ است, كسى كه جز خداوند تعالى و رسول(ص) و ائمه معصومين(ع) مقام او را درك نكرده و نتوانند درك كرد, از ماست.))(3)
با اين اشاره, در اين گفتار, به توضيح راز گفتار فوق مى پردازيم, به اميد آن كه درسهاى سازنده اى از مكتب امام باقر(ع) بياموزيم.
عصر امام باقر (ع)
با روى كار آمدن معاويه و سپس حاكمان جبار و فضيلت كش بنى اميه, اسلام ناب محمدى در انزواى كامل قرار گرفته بود و همه ابعاد زندگى مسلمانان در تاريكى جهل, تعصب, خفقان فريب, زر و زور و انواع انحرافها و آلودگيها و نامردمى ها فرو رفته بود. بنى اميه به قدرى افكار مردم را مسموم كرده بودند و با تهاجم فرهنگى خود, عقلها و انديشه ها را ربوده بودند, كه يزيد و سردمداران شرك و نفاق, امام حسين(ع) جگر گوشه رسول خدا(ص) و يارانش را با آن وضع فجيع كشتند, و همه ارزشهاى اسلامى را تار و مار كردند, در عين حال به حكومت ننگين خود ادامه دادند, شراب نوشيدند, خوش رقصى كردند و به نام اسلام, تعاليم محمد(ص) و على(ع) را زير پاى ناپاك خود قرار دادند, شرايطى به وجود آوردند كه ياد كردن از نام حسين(ع) قدغن بود, و مى خواستند آثارى از خاندان نبوت باقى نماند.
پس از ماجراى جان سوز كربلا, مظلوميت امام سجاد(ع) به جايى رسيد كه در مدينه تنها چهار نفر نزد ايشان مىآمدند, با اين كه سزاوار بود هزاران نفر در مجلس درسش شركت نمايند و از فيوضات وجودش بهره مند گردند. امام صادق(ع) در اين باره فرمود: ((ارتد الناس بعد الحسين الا اربعه; ابو خالد الكابلى, و يحيى بن ام الطويل و جبير بن مطعم و جابر بن عبدالله الانصارى, ثم ان الناس لحقوا و كثروا; بعد از شهادت امام حسين(ع) همه مردم (از راه و خط حسين ـ عليه السلام ـ) مرتد شدند, جز چهار نفر كه عبارتند از: ابوخالد كابلى, يحيى بن ام طويل, جبير بن مطعم و جابر بن عبدالله انصارى, سپس كم كم مردم به اين افراد پيوستند, و جمعيتشان زياد شد. ))(4)
توضيح اين كه: پس از شهادت امام حسين(ع) بر اثر خفقان و ديكتاتورىهاى بى رحمانه حاكمان جبار اموى, غالب مردم به خاطر ترس, جهل, دنياپرستى و علل ديگر از خاندان نبوت بريده بودند, بعضى به دشمنان پيوستند, برخى به بى تفاوتى رو آوردند, و عده اى سرگردان بودند و حتى بعضى دهان به اعتراض گشودند كه مثلا چرا حسين بن على(ع) با افراد اندك خود قيام كرد؟ و اين قيام چه نتيجه اى داشت؟! جهل و تيره دلى آنان به جايى رسيده بود كه از خون پشه مى پرسيدند كه آيا پاك است يا نجس, ولى در مورد خون شهيدان كربلا نمى پرسيدند كه چرا ريخته شد و چه كسى ريخت؟ چنان كه روايت شده: شخصى از اهالى كوفه از ((ابن عمرو)) (يكى از دانشمندان آن عصر) در مورد خون پشه پرسيد, او به حاضران گفت: ((به مرد كوفى بنگريد كه از من در مورد خون پشه مى پرسد با اين كه پسر رسول خدا امام حسين(ع) را كشتند, از آن نمى پرسد.))(5)
به اين ترتيب مى بينيم كه اكثر مردم در عمل از دين و خاندان پيامبر(ص) روى برگرداندند و تنها چهار نفر در محضر امام سجاد(ع) باقى ماندند. پس قبل از هر چيز سزاوار بود كه يك انقلاب عميق و گسترده فرهنگى صورت گيرد, و آحاد مردم بين اسلام محمد(ص) و على(ع) با اسلام حاكمان جبار اموى, فرق بگذارند, تا پس از اين انقلاب فرهنگى بتوان اسلام ناب را از زير ابرهاى تيره و تار بيرون آورد و آن ابرها را كنار زد تا نور ولايت امامان راستين, چون خورشيد, در آسمان اسلام ناب همه جا را روشن كند, و چنين كار مهمى جز با انقلاب فرهنگى فراگير, راه ديگرى نداشت.

زمينه سازى و پايه گذارى انقلاب فرهنگى
امام سجاد(ع) در فرصتهايى كه به دست آورد, توانست با بهره گيرى از پيام خون شهيدان كربلا, زمينه هاى چنين انقلاب فرهنگى را به وجود آورد, ولى به دنبال اين زمينه ها, نياز به قيام و نهضت فرهنگى بزرگ مردى از خاندان نبوت بود, تا با پشتوانه آن زمينه ها, و تشكيل حوزه علميه, و تربيت شاگردان, پرده ها را بشكافد و علوم ناب اسلام را آشكار كند, و در معرض افكار جهانيان قرار دهد, آن بزرگمرد امام باقر(ع) بود, كه خداوند او را براى پايه گذارى چنين انقلابى, ذخيره نموده بود. او خود در ايام كودكى (در حدود چهار سالگى) در كربلا حضور داشت, همه صحنه ها را ديده بود, با اسيران از كربلا به كوفه و از آن جا به شام ره سپرده بود, خطبه هاى پدرش امام سجاد(ع) و عمه هايش زينب, ام كلثوم و فاطمه بنت الحسين(ع) را شنيده بود, و به خوبى دريافته بود كه تاريخ اسلام به قهقرا برگشته, بايد به يارى شهيدان كربلا شتافت و به آرمانهاى آنها كه آشكار نمودن اسلام آنهاست, جامه عمل پوشانيد.
بر همين اساس, بارها پيامبر اسلام(ص) از او به عنوان ((باقرالعلوم)) (شكافنده علم ها) ياد كرده بود, و جابر بن عبدالله انصارى صحابى معروف رسول خدا(ص), سخن پيامبر(ص) را به طور مكرر براى مردم مى خواند, تا بيدار شوند, و چون هاله اى به گرد باقرالعلوم حلقه زنند, و آب زلال اسلام را از سرچشمه حقيقى آن به دست آورند. پيامبر(ص) به جابر فرموده بود: ((انك ستدرك رجلا منى اسمه اسمى, و شمائله شمائلى, يبقر العلم بقرا; اى جابر, تو به مردى از خاندان من مى رسى كه همنام و همشكل من است, علم را مى شكافد, و درهاى دانش را مى گشايد, و آن دانش را تفسير و توضيح مى دهد.))(6)
خداوند عمر طولانى به جابر داد, تا آن وقت كه امام باقر(ع) را در دوران كودكى در محضر پدرش امام سجاد(ع) مشاهده كرد, نزد او آمد و گفت: ((بابى انت و امى, ابوك رسول الله يقرئك السلام و يقول ذلك; پدر و مادرم فدايت, پدرت رسول خدا(ص) به تو سلام رسانيد و چنين فرمود… .)) (7)
جابربن عبدالله انصارى به طور مكرر با امام باقر(ع) ملاقات مى كرد, و سخن پيامبر(ع !) و ابلاغ سلام آن حضرت را يادآورى مى نمود, و جمله ((باقرالعلوم)) را تكرار مى كرد, تا به سرزبانها بيفتد و قلوب همه مردم براى پذيرش گفتار او و انقلاب فرهنگى او آماده گردد.
روزى نزد امام باقر(ع) آمد و گفت: ((يا باقر اشهد بالله انك قد اوتيت الحكم صبيا; اى شكافنده علوم, خدا را گواه مى گيرم كه در خردسالى به تو حكمت و علم (امامت) داده شده است.))
زمانى ديگر نزد امام باقر(ع) آمد و گفت: ((يا باقر انت الباقر حقا, انت الذى تبقر العلم بقرا; اى باقر! تو به راستى شكافنده علم هستى, تو اعماق علم را با شكاف عميق, مى شكافى و اسرار و پنهانيهاى علم را آشكار مى سازى.))(8)
اينها همه خبر از آينده مى داد, و يك نوع زمينه سازى قلبها, و جلب توجه مردم به سوى امام باقر(ع) بود, تا او و موقعيت و شخصيت ملكوتى و علمى او را بشناسند, و خود را براى پذيرش انقلاب فرهنگى اش آماده سازند.

نمودارى ازانقلاب فرهنگى امام باقر(ع)
امام باقر(ع) از فرصتى كه بر اثر رويارويى بنى عباس با بنى اميه پيش آمده بود استفاده كرد و به تشكيل حوزه علميه, و تربيت شاگرد پرداخت, و بدين سان, كارى عميق و فرهنگى را پايه گذارى نمود كه بعدها فرزندش امام صادق(ع) با حدود چهار هزار شاگرد آن را توسعه داد.(9) امام باقر(ع) شاگردان برجسته اى مانند: محمد بن مسلم, زراره, ابوبصير, جابر بن يزيد جعفى, ابان بن تغلب, حمران بن اعين, سدير صيرفى, ابوصباح كنانى, عبدالله بن ابى يعفور و… تربيت كرد, كه هر كدام فقيهى بزرگ و محدثى سترگ, و عارفى دل آگاه و مرجعى ربانى شدند, و نقش به سزايى در گسترش اسلام ناب و فرهنگ تشيع داشتند. جابر جعفى مى گويد: ((هيجده سال در خدمت سرور انسانها حضرت محمد بن على(ع) (امام باقر) بودم, و از خرمن پرفيض او خوشه چينى مى كردم, هنگام خداحافظى و وداع ـ براى مراجعت از مدينه به كوفه ـ تقاضا كردم باز مرا بهره مند سازد, فرمود: پس از هيجده سال (بس نيست) عرض كردم: ((آرى شما دريايى هستيد كه آبش تمام نمى شود و به قعر آن نمى توان رسيد.)) فرمود: ((بلغ شيعتى عنى السلام واعلمهم انه لاقرابه بيننا و بين الله عزوجل, و لايتقرب اليه الا بالطاعه له. يا جابر من اطاع الله و احبنا فهو ولينا, و من عصى الله لم ينفعه حبنا; سلام مرا به شيعيانم برسان, و به آنها اعلام كن كه بين ما و خداوند خويشاوندى نيست, و به پيشگاه خدا كسى جز در پرتو اطاعت و عمل, نزديك نگردد. اى جابر كسى كه خدا را اطاعت كند و ما را دوست بدارد,او دوست ما خواهد بود, و كسى كه نافرمانى خدا كند, دوستى ما به حال او سودى نخواهد بخشيد.))
نقل شده: جابر هفتاد هزار حديث, از امام باقر(ع) آموخت.(10)
يكى از شاگردان برجسته امام باقر(ع) ابان بن تغلب است كه امام باقر(ع) به او فرمود: ((اجلس فى مسجد المدينه و افت الناس فانى احب ان يرى فى شيعيتى مثلك; در مسجد مدينه بنشين, و براى مردم فتوا بده, چرا كه من دوست دارم در ميان شيعيانم فردى مثل تو ديده شود.))(11)
نهضت فكرى و حوزه علمى و مجالس تدريس امام باقر(ع) در مدينه در سطحى بود كه دانشمندان بزرگ آن عصر, در برابرش, بسيار خاضع و كوچك به نظر مى رسيدند, يكى از آنها ((حكم بن عتيبه)) بود, كه يكى از دانشمندان به نام ((عطا)) مى گويد: ((رإيت الحكم عنده كانه عصفور مغلوب; حكم بن عتيبه را در محضر امام باقر(ع) همانند گنجشگ شكست خورده ديدم.))(12)
عبدالله بن عطا مكى, يكى از دانشمندان برجسته اهل تسنن در عصر امام باقر(ع) مى گويد: ((من حكم بن عتيبه را با آن جلالت و شكوهى كه در ميان قوم خود داشت, در محضر امام باقر(ع) همانند كودكى ديدم كه در برابر امام زانوى ادب بر زمين زده و شيفته و مجذوب كلام و شخصيتش شده است.))(13)
آثار علمى, اخلاقى, سياسى و اجتماعى درخشانى كه از حوزه علميه امام باقر(ع) نشإت گرفته بود, آن چنان چشمگير و عميق بود, كه همگان اعتراف داشتند كه رسول خدا(ص) درست فرمود كه امام باقر(ع) شكافنده علوم و گشاينده درهاى دانش است.
امام باقر(ع) در حق گويى و روشن ساختن مسائل, بسيار صريح و قاطع بود, در مسائل اصولى هرگز پرده پوشى و مسامحه نمى كرد, گرچه قاطعيت او موجب رنجش و خشم طاغوتهاى عصرش مى گرديد و سرانجام به دستور هشام بن عبدالملك (دهمين خليفه اموى) مسموم شده و به شهادت رسيد. امام باقر(ع) با صراحت مى فرمود: ((نحن خزنه علم الله, و نحن ولاه امر الله و بنا فتح الاسلام و بنا يختمه; كانون علم خدا, ما هستيم, رهبران و مجريان امر خدا, ما مى باشيم, اسلام به وسيله ما آغاز گرديد, و به وسيله ما پايان مى يابد.))(14)

پاورقي ها:پى نوشتها: 1 ) شيخ محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص528. 2 ) علامه مجلسى, بحارالانوار, ج46, ص228. 3 ) وصيتنامه الهى سياسى امام خمينى(ره), ص3. 4 ) علامه عليارى تبريزى, بهجه الامال, ج2, ص;484 آيه الله العظمى خويى, معجم رجال الحديث, ج2, ص;99 محدث قمى, سفينه البحار, ج1, ص368. 5 ) علامه مجلسى, بحارالانوار, ج43, ص262. 6 ) شيخ محمد بن يعقوب كلينى, اصول كافى, ج1, ص469. 7 ) همان. 8 ) شيخ صدوق, علل الشرايع, ج2, ص;233 علامه مجلسى, بحارالانوار, ج46, ص225. 9 ) ابوعمرو, محمدبن عمربن عبدالعزيزكشى,رجال كشى,ص125. 10 ) محدث قمى, سفينه البحار, ج1, ص142 11 ) همان, ص7. 12 ) سيد محسن امين, اعيان الشيعه, ج1, ص651. 13 ) اعلام الورى, ص263. 14 ) همان, ص262.

/

لذت طلبى و سعادت جويى


يكى از گرايشهاى فطرى انسان گرايش به لذت و خوشى و راحتى است كه با فرار از درد و رنج و ناراحتى, همراه است. معناى فطرى بودن اين گرايش آن است كه ساختمان روح انسان طورى است كه نمى تواند از لذت صرف نظر كند و يا اين كه طالب رنج و مشقت و سختى باشد و از اين روى خود به خود جزو قلمرو اخلاق نيست; يعنى نمى توان كسى را مذمت كرد كه چرا طالب لذت و خوشى است يا كسى را مدح كرد براى اين كه طالب لذت است يا از درد و رنج مى گريزد. مساله سعادت جداى از لذت نيست حقيقت سعادت, بازگشتش به اين است كه انسان لذت دائمى و فراگير داشته باشد, خوشبختى و سعادت چيزى جز اين نيست كه انسان بتواند لذت دائمى و پايدار و همه جانبه ببرد, و اين كه لذت و سعادت را با هم ذكر مى كنيم به خاطر همين است.

ديدگاه قرآن
قرآن كريم اين ميل طبيعى انسان را انكار نمى كند بلكه يك سلسله از تعاليم خود را بر اساس آن مبتنى مى كند; يعنى وقتى انسان را به پيروى از دستورهاى خدا تشويق مى كند وعده مى دهد كه اگر اين راه را بپيماييد به لذت و سعادت مى رسيد, و همين طور كسانى را كه از اين راه سرپيچى مى كنند به عذاب و درد و بدبختى, تهديد مى كند. سراسر قرآن آكنده از بشارت به سعادت و لذت, و انذار از عذاب و شقاوت است.
در همه مواردى كه تعبيرهاى سعادت, فلاح, فوز و امثال آنها به كار رفته معنايش همين است كه چون انسان طالب سعادت و فوز و كاميابى و خوشبختى است بايد به دستورهاى دينى عمل كند تا به آن فوز مطلوب برسد.
علاوه بر بيانات كلى كه در اين زمينه هست و نيز انواع بشارتهايى كه به نعمت هاى اخروى و دنيوى داده شده يا انذارهايى كه از عذابهاى دنيوى و اخروى شده, در بعضى از موارد تعبير ((لذت)) به كار برده شده است. سوره زخرف آيهء 71 مى فرمايد: ((فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين)) و در آيه 15 از سوره محمد(ص) مى فرمايد: ((و انهار من خمر لذه للشاربين)). بهشتى كه ما به شما وعده مى دهيم و پاداش كارهاى خيرتان مى باشد جايى است كه هر چه دلتان مى خواهد در آن جا هست هر چه اشتها داريد (اشتها و شهوت از يك ماده است) هر چه دوست داريد و هر چه ميل به آن داريد و هر چه چشمهايتان از آن لذت مى برد در آن جا هست ((و تلذ الاعين)) پس اين كه شما طالب لذت باشيد عيبى ندارد و چون شما فطرتا طالب لذت هستيد خدا شما را به چيزى كه لذت فوق العاده اى دارد, وعده مى دهد.
نيز در مدح كسانى كه عبادت و شب زنده دارى مى كنند مى فرمايد: ((فلاتعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعين))(1) يك چشم روشنى براى ايشان پنهان شده كه ديگران اطلاع ندارند و هيچ كس نمى تواند بفهمد كه آن چه چيزى است.
تعبير سعادت هم در يك مورد هست: ((اما الذين سعدوا ففى الجنه))(2) و در مقابلش هم ((اما الذين شقوا ففى النار لهم فيها زفير و شهيق)).(3)
همين طور در اوصاف بهشت در سوره فاطر, آيه 35 مى فرمايد كه در آن جا رنج و سختى نيست: ((لايمسنا فيهانصب و لا يمسنا فيها لغوب)) آن هم بعد منفى قضيه است. هر يك از اين گرايشها مزدوج هستند: يك جهت اثباتى دارند و يك جهت منفى, يك قطب مثبت دارند و يك قطب منفى. لذت طلبى در مقابلش فرار از رنج و الم و سختى است. شما كه طالب آن گونه زندگى هستيد كه خالى از رنج و مشقت باشد اين زندگى در آخرت براى مومنين فراهم مى شود.
هم چنين تعبير حيات طيب ((ولنحيينه حياه طيبه))(4) انسان را تشويق مى كند كه ايمان و عمل صالح داشته باشيد تا خداى متعال حيات طيب و زندگى خوشى به شما عطا فرمايد.
به هر حال شك نيست كه قرآن كريم مردم را به ايمان و عمل صالح دعوت مى كند. و به پاداش اخروى ـ كه لازمه اش سعادت و لذت است ـ بشارت مى دهد. پس چنين نيست كه لذت طلبى فى حد نفسه يك امر نامطلوب باشد. پس مذمت لذت طلبى براى چيست؟
مذمتهايى كه درباره پيروى از لذت مى شود از چند چيز نشات مى گيرد:
يكى اين كه انسان به لذتهاى آنى و زودگذر توجه كند و از لذتهاى ارزنده تر و مطلوبتر غافل شود. انسان وقتى لذتى را درك كرد علاقه مند مى شود كه از آن استفاده كند و توجه اش به طرف آن جلب مى شود و در نتيجه از لذايذ ديگرى كه هست و مى تواند از آنها بهره مند شود محروم مى گردد. به عبارت ديگر, انسان نمى تواند در اين جهان از همه لذتها يك جا استفاده كند و از همه آنچه كه لذت دارد بهره مند بشود ناچار بايد انتخاب كند, در اين انتخاب است كه دچار اشتباه و لغزش مى شود: گاهى لذتهاى كم ارزش را ترجيح مى دهد, چون توجه اش به آنها جلب شده و با آنها انس گرفته است اين يكى از امورى است كه منشإ ارزش منفى مى شود.
ديگر اين كه انسان فكر مى كند كه مى تواند زندگى بدون سختى و زحمت داشته باشد; يعنى چون به لذت علاقه دارد مى خواهد از هر چيزى كه موجب رنج و مشقت مى شود فرار كند غافل از اين كه اين زندگى بدون رنج و مشقت نمى شود و لذتهايى كه انسان به دنبال آنهاست مقدماتى دارد و تحصيل آنها توإم با رنج است. قرآن روى اين مساله تكيه مى فرمايد كه زندگى انسان توام با مشقت است بايد بفهميم و بپذيريم كه زندگى بى رنج ميسر نمى شود: ((لقد خلقنا الانسان فى كبد))(5) پس ناچار بايد بين لذتها كه همه آنها كمابيش توإم با رنجهايى هستند و مقدمات رنجآورى دارند انتخاب كنيم و آن را كه اصلح و مطلوبتر است برگزينيم.
نكته سوم اين است كه انسان از آغاز پيدايش, لذتهاى خود را نمى شناسد و استعداد درك همه آنها را ندارد. در ابتدا لذت خوردن و آشاميدن را درك مى كند, سپس لذت بازى را و آن گاه كه به سن بلوغ مى رسد لذت جنسى را مى فهمد. اين طور نيست كه از آغاز پيدايش همه لذتهايى كه براى انسان به طور كلى ميسر است بشناسد. يك سلسله لذتهايى است كه به طور طبيعى براى انسان پيدا نمى شود انسانهاى متعارف و سالم در سنين خاصى خود به خود لذتهاى مذكور را درك مى كنند ولى يك سلسله لذتهايى است كه بايد خود انسان تلاش كند تا استعداد درك آنها را بيابد, مانند لذت انس با خدا و تقرب الى الله. اينها هم لذتهاى انسانى است ولى خود به خود پيدا نمى شود اگر انسان تلاش نكند و استعداد درك اين لذتها را پيدا نكند و فقط به لذتهاى طبيعى دل ببندد منشإ ارزش منفى مى شود.
پس به طور كلى آنچه مى بايست در زمينه لذت, مورد توجه قرار گيرد يكى اين است كه زندگى بى رنج ممكن نيست, پس انسان بايد خود را براى پذيرفتن رنج آماده كند; البته رنجى كه به دنبالش لذتهاى ارزشمندى باشد و هيچ گاه از تحمل چنين رنجهايى فرار نكند.
ديگر آن كه بايد لذتها را مقايسه كرد و آنچه مطلوبتر است برگزيد و نيز بايد تلاش كرد تا استعداد درك لذتهاى متعالى را پيدا كرد و وقتى كه انسان بفهمد كه چنين لذتهايى وجود دارد هرچند هنوز نچشيده باشد بايد به فكر اين باشد كه به آنها نايل بشود و در هنگام گزينش نبايد از آنها غفلت ورزد. بر اين اساس است كه قرآن كريم مى فرمايد: شما به حسب طبعتان طالب لذتهاى مادى و دنيوى هستيد در صورتى كه لذت آخرت بر لذت دنيا رجحان دارد. و با توجه به اين كه لذتها متزاحم هستند مى بايست لذت راجح را انتخاب كنيد. اگر اين كار را نكنيد كار بى ارزش بلكه ضدارزشى انجام داده ايد. پس بايد اين را بپذيريد كه لذتهاى راجح را مقدم بداريد و لذتهاى مرجوح را فداى لذتهاى راجح كنيد.

مقايسه بين دنيا و آخرت
چون انسان طالب زندگى پايدار است خداى متعال او را راهنمايى مى كند كه زندگى آخرت پايدارتر است. اين مساله يك بعد ديگر هم دارد و آن اين است كه لذتها و سعادتهاى اخروى از لذتهاى دنيا بهتر است. رجحان حيات اخروى در مقام مقايسه با حيات دنيا تنها به خاطر ابدى بودن و پايدارتر بودن آن نيست بلكه مزيت ديگرى هم دارد: ((خير و ابقى))(6) هم بهتر است و هم پايدارتر. اشاره به اين كه در مقام ترجيح يكى از دو لذت بر ديگرى, دو معيار وجود دارد: يكى دوام و عدم دوام و ديگرى كيفيت لذت و ضعف و شدت آن. انسان كه فطرتا طالب لذت است لذت يك ساله را بر لذت يك ساعته ترجيح مى دهد. حال اگر فرض كنيم دو لذت از نظر زمان مساوى باشند اما از نظر شدت و ضعف با هم تفاوت داشته باشند: يكى توإم با آلام است و ديگرى چنين نيست و به فرض اين كه هيچ كدام توإم با آلام نباشد يكى شديدتر است و ديگرى ضعيف تر, طبعا انسان لذت شديدتر را انتخاب مى كند و اگر يكى از دو لذت مشابه, توإم با آلام باشد و ديگرى نباشد لذتى را برمى گزيند كه توإم با رنج نباشد.
ظاهرا واژه ((خير)) در اين گونه آيات اشاره به اين است كه لذتهاى اخروى شدت بيشترى دارد و توإم با آلام نيست پس هر دو ملاك را قرآن مورد توجه قرار داده است: هم ضعف و شدت را, و هم دوام و عدم دوام را.
مساله ديگر اين كه شما براى رسيدن به لذتهاى ارزشمند بايد سختيهايى را تحمل كنيد, انسان در زندگى روزمره اش اين كار را مى كند, زحمتهايى كه كارگران و كشاورزان مى كشند به خاطر اين است كه به دنبال آن به راحتى و خوشى برسند. اگر چنان بود كه انسان هيچ لذتى از زندگى نمى برد هيچ وقت حاضر نبود كه رنج كار و كوشش را بر خود هموار كند پس تحمل رنج و زحمت به خاطر رسيدن به لذت بيشتر و بهتر, كارى است كه همه انسانها انجام مى دهند اما در يك حوزه محدود; يعنى در مورد لذتهاى مادى و دنيوى اما وقتى نوبت به مسائل اخروى و لذتهاى معنوى مى رسد غالبا سستى مى كنند; يعنى حاضر نيستند براى رسيدن به لذات اخروى رنجهاى اين جهان را تحمل كنند. اين ناشى از ضعف معرفت و ايمان است.
اگر كسى واقعا باور كند كه زندگى دنيا با زندگى آخرت هيچ قابل مقايسه نيست از يك چشم به هم زدن هم كمتر است, زيرا آن نامتناهى, و اين محدود و متناهى است و نيز باور كند كه تحمل بعضى از لذتهاى اين جهان موجب بهره مندى از سعادت و لذت ابدى مى شود, تحمل اين رنجها خيلى برايش سهل خواهد شد. ولى در اثر ضعف ايمان و معرفت معمولا انسان توجه اش به همين لذتهاى دنيوى معطوف مى شود و حاضر مى شود چيزى را كه موجب عذاب آخرت هست انجام بدهد. گناهانى كه اشخاص عاصى انجام مى دهند بر همين اساس است اگر از ايشان بپرسيد كه آيا اين گناه موجب عذاب آخرت مى شود يا نه؟ مى گويند: آرى. پس چرا انجام مى دهيد؟ مى گويند چون لذت دارد مگر ترك اين گناه لذت آخرت ندارد؟ و مگر آن لذت ابدى بر اين لذت گذرا ترجيح ندارد؟ پس چرا اين لذت را ترجيح مى دهيد؟ اين جاست كه جواب عقل پسندى نمى تواند بدهد, خودش هم خودش را محكوم مى كند, ولى عملا زير بار نمى رود. اين به جهت ضعف معرفت و ايمان است. اگر ايمان قوى بشود و به گونه اى باشد كه گويا عذاب آخرت را مى بيند آن وقت تحمل سختيها و صرف نظر كردن از لذتهاى گناهان برايش آسان مى شود.
اين باب بسيار وسيعى است و اختصاصى به يك يا چند عمل و كار ندارد. بلكه در تمام امور زندگى انسان جريان دارد. بدبختيها, انحرافات, ذلتهايى كه بسيارى از مردم و جوامع به آنها مبتلا شده اند در اثر راحت طلبى و فرار از رنج و زحمت بوده است.

سرگذشت لذت طلبان
در قرآن كريم روى دو طايفه تكيه شده كه راحت طلب بوده اند و به جهت همين لذت طلبى و راحت طلبى تن به انجام كارهاى سخت و مشكل و رنج آور نمى دادند در صورتى كه به مقتضاى عقلشان مى بايست اين كار را مى كردند تا به لذتها و خوشيها و سربلنديها و بالاخره به سعادت ابدى برسند. يك دسته بنى اسرائيل هستند كه مكرر قرآن كريم درباره آنان بحث فرموده و ابعادى از زندگى و بينش ها و منش هاى ايشان را يادآورى كرده تا مومنين پند بگيرند, از جمله در سوره مائده, آيه22 ـ 24 آمده است: بعد از خلاص شدن از چنگ فرعونيان به آنان دستور داده شد كه وارد شهرى بشوند و با مشركان و دشمنان خدا بجنگند و در آن جا سكونت گزينند و سيادت و آقايى داشته باشند. در جواب گفتند: ((قالوا يا موسى ان فيها قوما جبارين و انا لن ندخلها حتى يخرجوا منها فان يخرجوا منها فانا داخلون)) گفتند ما حوصله درگيرى با آنها را نداريم و مادامى كه آنان در اين شهر هستند ما هرگز وارد اين شهر نمى شويم اينها بايد بيرون بروند تا ما به راحتى وارد شهر بشويم و آن شهر را تصرف كنيم.
((قالوا يا موسى انا لن ندخلها ابدا ماداموا فيها فاذهب انت و ربك فقاتلا انا هيهنا قاعدون; اى موسى, تو با خدايت با هم برويد با ايشان بجنگيد و بيرونشان كنيد وقتى شكست خوردند و بيرون رفتند آن وقت ما مىآييم.))
حالا چه تصورى از اين داشتند كه موسى با خدا به جنگ آنان بروند؟ روشن نيست اين خوى راحت طلبى است, با اين كه مى دانند به دنبال اين مبارزه عزت, عظمت, راحتى, سيادت و حريت هست, ولى از همه اينها صرف نظر مى كنند كه راحت باشند. اين يكى از مظاهر زشت راحت طلبى است كه در امتى ظهور مى كند و آنها را از بسيارى از سعادتها محروم مى سازد.
دسته ديگر منافقين هستند. تعبير ((منافقين)) در سوره هاى مختلف و درباره طايفه هاى متعددى به كار رفته است: بعضى از منافقين يهوديانى هستند كه با مسلمانان و مشركان مى گفتند ما با شما هستيم. بعضى از منافقين گروهى از مشركان بودند كه در ظاهر اسلام آورده بودند و به مسلمانان مى گفتند ما اسلام آورده ايم و تابع پيغمبر و دين شما هستيم, ولى در باطن ايمان نداشتند. و بعضى از كسانى كه تعبير ((منافق)) درباره آنان به كار رفته مومنين ضعيف الايمانى بودند كه واقعا ايمان هم آورده بودند اما ايمانشان بسيار ضعيف بود; يعنى آن قدر نبود كه كاملا تسليم پيغمبر اكرم ـ صلى الله عليه و آله و سلم ـ باشند و دستورات اسلام مخصوصا تكاليف سخت و مشقت بار را بپذيرند; از جمله زير بار جهاد نمى رفتند هر وقت به جهاد فراخوانده مى شدند بهانه جويى مى كردند, و حال آن كه جان دادن در راه خدا يكى از روشنترين مظاهر ايمان است. آيات فراوانى در قرآن هست كه منافقين زير بار جهاد نمى رفتند و شانه از اين تكليف الهى خالى مى كردند, از جمله بخش عظيمى از سوره توبه از آيه 38 به بعد درباره منافقين و ضعيف الايمان ها است كه براى رفتن به جنگ بهانه گيرى مى كردند, هم چنين در سوره احزاب آيه 13 آمده است كه: گاهى مى گفتند: هوا گرم است, زمانى مى گفتند حالا فصل ميوه و كشاورزىاست,وقتى مى گفتند خانه هايمان حافظ و نگهبانى ندارد و در معرض خطر است. و در سوره فتح آيه 11 آمده است كه: مى گفتند: ((شغلتنا اموالنا و اهلونا)) اموال ما و كسانمان, ما را گرفتار كردند.
خلاصه به صورتهاى مختلفى بهانه جويى مى كردند كه در قرآن كريم به اين بهانه ها اشاره شده است.
آنچه منشإ انحراف و فساد و بدبختى و انحطاط ايشان مى شد همين روح راحت طلبى و دلبستگى به لذتهاى آنى و زودگذر بود, و علاجش تقويت معرفت و ايمان است تا بدانند كه اين لذتها زودگذر و ناپايدار است و در مقابلش لذايذ اخروى بهتر و پايدارتر است. اگر ايمانشان را تقويت بكنند و معرفتشان بيشتر بشود به اين نتيجه خواهند رسيد ولى آنان زحمت فكر كردن را هم به خود هموار نمى كنند همين كه دلشان مى خواهد از اين لذتها استفاده كنند توجهشان معطوف به آنها مى شود چيزهاى ديگر را پشت گوش مى اندازند.

لذت و سعادت حقيقى
گفتيم كه قرآن, اصل التذاذ را بد نمى داند بلكه ترجيح لذتهاى آنى را محكوم مى كند, در آيه 32 از سوره اعراف مى فرمايد: ((قل من حرم زينه الله التى اخرج لعباده والطيبات من الرزق)) چه كسى استفاده از زينتها و طيبات را منع كرده است؟ ((قل هى للذين آمنوا فى الحياه الدنيا خالصه يوم القيامه)) كسانى كه ايمان داشته باشند اين لذتها و زينتها را به طور كامل و بدون اين كه مشوب به آلام و سختيها باشد در آخرت خواهند داشت. كلام در اين است كه آيا به همين لذتهاى زودگذر اكتفا كنيد و دل به همين ها ببنديد هر چند مانع از لذتهاى آخرتتان بشود يا اين كه در مقام تزاحم بايد لذتهاى ابدى را مقدم بداريد. اگر در استفاده از طيبات و زينتها محدوديتى قائل شديم كه از جهت لذت و زينت و طيب بودن آنهاست (حرام عنوان ذاتى براى اين موضوعات نيست) بلكه از اين جهت تحريم شده كه مانع از طيبات اخروى مى شود; يعنى آن عنوانى كه اصالتا حرمت و ممنوعيت, يا قبح و مذمت دارد عنوان ((مانع از سعادت آخرت و لذت ابدى)) است چون اين لذتهاى دنيوى مانع آنها مى شود از اين جهت مذموم است نه از اين جهت كه لذت و زينت است.
در آيه 13 سوره آل عمران مى فرمايد: ((زين للناس حب الشهوات من النسإ والبنين والقناطير المقنطره من الذهب والفضه والخيل المسومه والانعام والحرث ذلك متاع الحياه الدنيا والله عنده حسن المآب)) بعد مى فرمايد: ((قل إونبئكم بخير من ذلكم للذين اتقوا عند ربهم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و ازواج مطهره و رضوان من الله)) مردم علاقه شان به اين شهوات دنياست: از مال, فرزند, زنان و همسران, و… اما بايد بدانند ((والله عنده حسن الماب)) سرانجام نيكو, نزد خداست. بعد به لسان روشنتر مى گويد: اينها را شما خير مى دانيد و دوست داريد, اما بهتر از اينها هم هست, آيا مى خواهيد آن را به شما معرفى كنم؟ آن بهشت برين و همسران پاك و پاكيزه و بالاتر از همه رضوان الهى است و اين همه مخصوص مردم باتقواست. اگر كسى لحظه اى از مواد مخدر يا از مسكرات لذت ببرد لذتى برايش حاصل شده است اما به دنبالش يك بدبختى هميشگى دارد و يك موجود عاطل و باطل و بدبخت مى شود. هر عاقلى مى فهمد كه اين كار صحيح نيست و بايد از آن لذت آنى صرف نظر كند تا اين كه اين بدبختيها به دنبالش نيايد. عين همين مطلب را نسبت به كل دنيا و آخرت بسنجيد. اگر سراسر دنيا هم با خوشى و لذت مى گذشت و به دنبال آن عذاب ابدى بود بايد از لذايد دنيا صرف نظر كنيد چون لذت محدود با عذاب نامحدود قابل مقايسه نيست چه رسد به اين كه لذات دنيا هم توإم با رنجها و سختيها و گرفتاريها و ناراحتيهاست. اين جاست كه پاى انتخاب پيش مىآيد و وارد حوزه اخلاق مى شود.
راحت طلبى صفت مذمومى است, زيرا با اين واقعيت كه خوشيها و سعادتهاى زندگى بدون رنج فراهم نمى شود, منافات دارد. شخص راحت طلب مى خواهد هميشه خوش باشد, هيچ رنجى نكشد اگر لذتى هم نمى برد اقلا سختى هم نداشته باشد. ولى اين با اين واقعيت كه سعادت انسان بدون رنج ميسر نمى شود منافات دارد: ((لقد خلقنا الانسان فى كبد)) خلقت انسان در اين زندگى توإم با رنج و سختى است پس راحت طلبى در اين جهان بد است, زيرا او را از كمال و سعادت و راحتى ابدى باز مى دارد. ولى اگر آدم در بهشت استراحت كند و صبح تا شب مشغول تماشاى درختان بهشت و گلها باشد و گوش به آواز بلبلهاى بهشتى فرا دهد و از غذاهاى خوب تناول بكند اين بد نيست, چون مزاحمتى با كمال و سعادت ديگرى ندارد. البته بدى و خوبى راحت طلبى و لذت طلبى مراتبى دارد و ارزشهاى مثبت و منفى كه از اختيار و گزينش بعضى از لذتها بر بعض ديگر, ناشى مى شود مراتبى دارد. بر اساس بينش اسلامى, كه حيات ابدى و اخروى اصل است و زندگى دنيا مقدمه آن است, اگر چيزى مزاحم با لذت اخورى و موجب عذاب اخروى باشد ارزش منفى صد در صد دارد و به هيچ وجه تجويز نمى شود, زيرا لذت محدود قابل مقايسه با عذاب نامحدود نيست علاوه بر اين كه از نظر شدت و ضعف هم قابل مقايسه نيستند. چنين التذاذاتى است كه از نظر شرع مقدس تحريم شده است.
بعضى چيزهاست كه انسان را از لذايذ بيشتر آخرت محروم مى كند ولى موجب عذاب نمى شود اصل ورود در دار سعادت و بهشت مفروض است اما در مراتب نازل بهشت قرار مى گيرد و از مراتب عالى ترى محروم مى گردد اين جا هم عقل مى گويد كه چنين لذتى مرجوح است اما نه چنان مرجوحيتى كه موجب حرمت باشد. چنين التذاذى از نظر فقهى مكروه, يا ترك آن مستحب مى شود.
و بالاخره مى رسد به امورى كه مزاحم با لذايذ خاص اولياى خدا و انسانهاى متعالى كامل است و افراد عادى استعداد دركش را ندارند و از حد نعمتهاى محسوس بهشت از قبيل خوردنيها و آشاميدنيها خيلى فراتر مى رود, و اين جاست كه قرآن كريم مى فرمايد: ((فلاتعلم نفس ما اخفى لهم من قره اعين))(7). طبعا چيزهايى هم كه مزاحم با چنين لذتها و مقاماتى باشد ارزش منفى خاصى خواهد داشت هر چند شرعا مباح باشد. و از اين جا راز امتناع و پرهيز اولياى خدا حتى از التذاذات مباح و تجملات مشروع, روشن مى شودO O.

پاورقي ها:پى نوشتها: 1 ) سجده (32) آيه17. 2 ) هود (11) آيه108. 3 ) همان آيه106. 4 ) نحل (16) آيه97. 5 ) بلد (90) آيه4. 6 ) اعلى(87) آيه17. 7 ) سجده (32) آيه17.

/

تفسير سوره رعد


امر الهى

اولم يروا انا نإتى الارض ننقصها من اطرافها والله يحكم لامعقب لحكمه و هو سريع الحساب و قد مكر الذين من قبلهم فلله المكر جميعا يعلم ما تكسب كل نفس و سيعلم الكفار لمن عقبى الدار
آيا نديدند كه ما پيوسته به سراغ زمين مىآييم و از اطراف (و جوانب) آن كم مى كنيم؟! (و جامعه ها, تمدنها و دانشمندان تدريجا از ميان مى روند.) و خداوند حكومت مى كند; و هيچ كس را ياراى جلوگيرى يا رد احكام او نيست; و او سريع الحساب است! ; پيش از آنان نيز كسانى طرحها و نقشه ها كشيدند; ولى تمام طرحها و نقشه ها از آن خداست! او از هر كس آگاه است; و بزودى كفار مى دانند سرانجام (نيك و بد) در سراى ديگر از آن كيست!))(1)

روش تربيتى قرآن
خداوند متعال در قرآن كريم, كار تربيتى را به سه روش دنبال مى كند: حكمت و برهان, جدال احسن و موعظه. پند و اندرز و موعظه هم دو جنبه دارد: تبشير و انذار, كه گاهى مربوط به سعادتها و شقاوتهاى دنيايى است, و زمانى هم مربوط به عذاب و نعمتهاى اخروى.
بر اساس همين سه روش تربيتى است كه در سوره رعد بعد از اقامه برهان براى وحى و رسالت با جدال احسن استدلال مى كند و مردم را از عاقبت تبهكارى بيم مى دهد و به متنعم بودن افراد مومن بشارت مى دهد.
بعد از اين كه نارسايى عقل و ضرورت وحى و رسالت را در هدايت بشر بيان فرمود به روش موعظه رو مى كند و منكران وحى و رسالت را به انديشه درباره سرنوشت اقوام كافر و تبه كار گذشته فرا مى خواند كه آيا خداوند سبحان به آنان مهلت داد يا نه, و آيا نقشه هايشان عملى شد يا همه نقش بر آب گرديد؟
اين هدايت به روش موعظه است كه در هيچ يك از كتابهايى كه به روش عقلى تدوين شده وجود ندارد, در كتابهاى عقلى فقط برهان خشك است اما در قرآن, كه نور است و هدايت: ((قد جإكم من الله نور و كتاب مبين))(2) در كنار برهان عقلى موعظه هم مطرح است.
در اين آيه, موعظه اين است كه: ((او لم يروا انا نإتى الارض ننقصها من اطرافها)) مگر اينان روزانه نمى بينند يا نمى شنوند كه ما فلان جا را ويران كرديم, امتى را از بين برديم, مملكتى را ساقط كرديم. اينها به چه چيزى متكى هستند, ما از گوشه كنارهاى زمين مى گيريم. در اين آيه ((اطراف ارض)) به معناى آخرهاى زمين نيست, بلكه هر كسى در هر جا زندگى مى كند اطراف او يعنى اطراف آن ارضى كه زندگى مى كند نه اين كه مقصود اطراف كره زمين باشد. بلكه مقصود شرق يا غرب يا جنوب يا شمال محلى است كه اينها زندگى مى كنند. اينها فقط مى شنوند كه فلان جا را سيل برد, فلان جا را زلزله منهدم كرد, فلان جا را آشوب از بين برد اما از علت آن غافلند.

((ما)) يا ((من))
شايد برخى بپرسند كه چرا خداوند متعال در بعضى آيه هاى قرآن كريم از انجام بعضى كارها به صيغه متكلم مع الغير (ما) ياد كرده است; مثلا در همين آيه شريفه فرموده است: ما به سراغ زمين مىآييم و اطراف و گوشه هاى آن را ويران مى كنيم. يا در آيه هاى ديگر هست كه: ما باران نازل كرديم, ما بادها را به دامادى گلها فرستاديم, ما…, حال آن كه همه كارهاى آفرينش به دست خداست و بايد مى فرمود: من چنين و چنان كردم.
پاسخ اين است كه: معمولا كارهايى را كه خداى سبحان فرمان مى دهد و ((مدبرات امر)) آنها را انجام مى دهند از آن كارها به صيغه متكلم مع الغير, تعبير مى شود, اما كارهايى كه مخصوص خداوند متعال است, مثل ربوبيت مطلقه, معبود بودن و امثال آن, به صيغه متكلم وحده (من) است; مانند: فاعبدونى(3) (مرا بپرستيد) ((ان اعبدونى)),(4) ((واشكرولى))(5) و… در اين جا هم كه فرموده است: ما مىآييم و از اطراف و گوشه هاى زمين مى گيريم, منظور فرمان خداست به ((مدبرات امر)) براى انجام كار.

معناى آمدن خدا
خداوند متعال در بعضى آيه هاى قرآن فرموده است كه: ((ما مىآييم)) اين آمدن خدا يعنى چه؟ مثلا در اول سوره نحل مى فرمايد: ((اتى امر الله فلاتستعجلوه)).
ما مىآييم يعنى امر و دستور ما مىآيد و به حيات اينها خاتمه مى دهد فلاتستعجلوه, شما استعجال مى كنيد. مى گوييد عذاب الهى اگر حق است پس كو؟ بگو آمده, اين مقدمات عذاب الهى است. از يك مستقبل محقق الوقوع كه شرايطش تإمين شده است به فعل ماضى تعبير مى شود, وقتى سيل حركت خود را آغاز مى كند يا باران تند مى بارد كه زمينه سيل فراهم مى شود, مى گويند: سيل آمد; يعنى چيزى را كه يك ساعت بعد مىآيد, اكنون مى گويند آمد چون وقوعش يقينى است فرمود: ((اتى امر الله فلاتستعجلوه)) يعنى عذاب الهى ديگر قطعى شد. پس اگر خداى سبحان در سوره رعد مى فرمايد: ((نإتى الارض ننقصها من اطرافها)) ((نإتى)) يعنى ((يإتى امرنا)).
به همين معنا در سوره هاى بقره و انبيا هم فى الجمله اشاره شده است; در سوره بقره اين چنين فرمود: ((ود كثير من اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا)) بسيارى از كفار دوست دارند شما بعد از اين كه مسلمان و مومن شديد دست از دينتان برداريد و كافر شويد, چرا؟ چون: ((حسدا من عند انفسهم)) روى حسادت, ((من بعد ما تبين لهم الحق)). پس اين خواسته آنان از روى جهالت نيست بلكه عالمانه و حسودانه است. آن گاه فرمود: ((فاعفوا واصفحوا حتى يإتى الله بامره)),(6) تا اين كه خدا امرش را بياورد و فرمانش را صادر كند و به حياتشان خاتمه دهد.
پس اگر در سوره رعد مى فرمايد: ((ما مىآييم)) يعنى ((امر ما)) مىآيد, گرچه خداوند همه جا ظهور دارد: ((هو الظاهر)) وگرچه ((هو معكم اينما كنتم))(7) همه جا حضور دارد اما سخن از آمدن ((ذات)) نيست. پس ((جإ ربك)) يعنى ((جإ امر ربك)).
آن گاه فرمود وقتى كه ما به حيات امتى خاتمه مى دهيم حكم ما يقينى است البته اول مهلت مى دهيم ولى حكم ما يقينى است. در همين آيه محل بحث سوره رعد اين چنين فرمود: ((او لم يروا انا نإتى الارض ننقصها من اطرافها والله يحكم لا معقب لحكمه)) همين معنا را در سوره انبيا به اين صورت بيان فرمود: ((بل متعنا هولإ و آبإهم حتى طال عليهم العمر)) ما گاهى خاندان وسيعى را از نعمتهاى الهى برخوردار مى كنيم تا مدت مديدى اينها متنعم مى شوند. آن گاه اين نعمتها را به حساب استحقاق خود مى پندارند و از ياد الهى غافل مى شوند, بعد نصيحت مى كند و مى فرمايد: ((افلا يرون انا نإتى الارض ننقصها من اطرافها)) مگر هر روز اخبار دنيا به اينها نمى رسد كه ما كجا را ويران مى كنيم. يا بايد بگويند عالم هرج و مرج است و بى حساب و كتاب و يا اگر يك نظم يقينى بر عالم حاكم است ـ كه هست ـ بايد بدانند كه اين كار به امر ماست. يعنى اگر خوب بينديشند مطلب روشن است, چون سخن از ((او لم يتفكروا)) نيست, بلكه از ((او لايرون)) است; يعنى مطلب ديدنى است فقط چشم خود را باز كنند و ببينند مردم و ملتى كه تا لحظه اى پيش همه نوع امكانات داشتند به يك باره ساقط شدند. اين ديدن, نياز به برهان عقلى ندارد, چون اصل كار و حوادث صحنه را همه مى بينند, اما در چرا شد و چه كسى كرد؟ بايد انديشه كنند.
زلزله و سيل را همه مى بينند اما بايد بدانند كه اين زلزله و سيل امرالله است كه آمده, اگر كمى چشم باز كنند و بينديشند مى بينند كه اين امرالله است و چيز گزافى نيست. وقتى امر الهى آمد اينها چه كارى مى توانند انجام دهند: ((افهم الغالبون))(8) يا وقتى امرالله آمده اينها مغلوبند, چون ((كتب الله لاغلبن انا و رسلى))(9) خدا و رسولانش غالبند و نه كفار و مشركان.
اين تعبير ((افهم الغالبون)) سوره انبيا برابر با ((لامعقب لحكمه)) در آيه سوره رعد است, در آيه سوره رعد كه محل بحث است فرمود: ((والله يحكم لامعقب لحكمه)) خداى سبحان حكم مى كند و هيچ كس در تعقيب حكم خدا نيست. همين بيان ((لامعقب لحكمه)) را در سوره انبيا به اين صورت تبيين فرمود كه: ((افهم الغالبون)) پس كارى از دست آنها برنمىآيد و به ناچار بر اتفاق و تصادف حمل مى كنند.

اراده الهى
اين سخن كه اگر حكم خداى سبحان بيايد هيچ كس نمى تواند جلوى آن را بگيرد, نه تنها در ساير سوره ها آمده در همين سوره رعد آيه 11 ـ كه بحثش قبلا گذشت ـ هم آمده كه فرمود: ((و اذا اراد الله بقوم سوءا فلامرد له)) اگر خداى سبحان اراده كرد كه كسى را تنبيه كند چه عاملى مى تواند او را رد كند؟
قبلا گذشت كه امكان ندارد كسى يا چيزى در برابر اراده خداى سبحان مانع شود, زيرا سراسر جهان هستى و امكان, مإموران الهى اند حتى خود انسان. در روز خطر اعضا و جوارح و نيروهاى علمى و عملى اش همه سربازان حق اند. گاهى كسى در برابر سيل يا ريزش كوه, تصميم به مقاومت مى گيرد, هرچند كه از بين برود, اما در برابر اراده خداى سبحان, چنين مقاومتى امكان ندارد, چون خود انسان و همه اجزاى هستى جزو سربازان حق اند: ((لله جنود السموات والارض))(10)
همچنين مقاومت در برابر خدا به معناى محدود بودن قدرت حق و ادعاى استقلال آدمى است و اين با توحيد سازگار نيست. نه اين كه او هست ما هم هستيم و او قوى است و ما ضعيف و يا اين كه ما در برابر قدرت خدا مثل يك قطره ايم در برابر اقيانوس, نه, اگر گفتيم ما قطره ايم و قدرت او اقيانوس است قدرت خدا را محدود كرده ايم, معنايش اين است كه ما ديگر جزو سربازان او نيستيم در حالى كه ((لله جنود السموات والارض)).
حضرت امير ـ سلام الله عليه ـ در نهج البلاغه مى فرمايد: ((اعضاوكم شهوده و جوارحكم جنوده و ضمائركم عيونه و خلواتكم عيانه))(11) فرمود بدانيد كه اعضاى شما سربازان او هستند اگر خواست شما را بگيرد, با زبان, انگشت, دست و پا و انديشه و فكر خودتان, شما را مى گيرد, بدين صورت كه حرفى مى زنيد يا قدمى برمى داريد و يا تدبيرى مى انديشيد و به همين وسيله, سقوط مى كنيد. پس همه اينها سربازان حق اند.

مكر كفار و مكر الهى
كفار, مكر مى ورزند و نقشه مى كشند اما چون خداوند سريع الحساب است: ((و هو سريع الحساب)) فرصت نقشه كشى به كسى نمى دهد: ((و قد مكر الذين من قبلهم)) كافران اگر خوب بينديشند مى بينند كه همين نقشه ها را كفار ديگر مى كشيدند, اما بى اثر بود, زيرا مكر و نقشه وقتى اثر دارد كه طرفى كه برايش نقشه كشيده اند از نقشه اطلاعى نداشته باشد. انسان اگر خواست با يك نقشه, و دسيسه به كسى آسيب برساند وقتى موفق مى شود كه مورد مكر و مورد نقشه, از دسيسه آگاه نباشد, و يا قدرت دفع نداشته باشد, اما خداوند كه آگاه و قدرت مطلق است, هيچ نقشه و توطئه اى در او موثر واقع نمى شود.
اين بيان هم برهان است هم موعظه, فرمود: ((و قد مكر الذين من قبلهم)), موعظه از اين نظر كه مى فرمايد ديگران قبل از اينها نقشه كشيدند و بى اثر بود, و برهان از اين جهت كه مى فرمايد: ((فلله المكر جميعا)) تمام نقشه ها زير پوشش قدرت حق است تا او اذن ندهد اثر نمى كند, پس خداى سبحان قادر است و نقشه هاى اينها زير پوشش قدرت حق اثر مى كند, اين فراز از آيه ناظر به قدرت خداست, و اين قسمت از آيه كه: ((يعلم ما تكسب كل نفس)) ناظر به علم است; يعنى هر نقشه اى كه اينها بخواهند بكشند خدا مى داند. در چنين زمينه اى فرض ندارد كه نقشه و مكر اثر كند.
اين برهان مسإله است كه مى شود حكمت. موعظه آن هم اين است كه ببينند قبل از اينها عده اى نقشه كشيده اند و خودشان به چاه افتاده اند: ((و سيعلم الكفار لمن عقبى الدار)) كه اين قسمت موعظه است.
آيه مباركه چهار فراز دارد: فراز اول آن موعظه است, فراز دوم و سومش حكمت و فراز چهارمش هم باز موعظه است كه حكمت را با موعظه كنار هم ذكر مى كند, از اين روست كه قرآن, نور و هدايت است. و سخن عقلى خشك نيست.

شيوه مكر كافران
اما نحوه مكر, اين است كه وقتى مى گوييم دين خدا را يارى كنيد, برخيزيد, و به جبهه برويد, و جهاد كنيد, مى گويند ما در برابر اين قدرتهاى بزرگ اگر حرفى بزنيم محاصره اقتصادى مى شويم يا از كشورمان بيرونمان مى كنند يا ما را به بند مى كشند و. .. .
خداوند مى فرمايد: اين حيله و نقشه است: ((و قالوا ان نتبع الهدى معك نتخطف من ارضنا))(12)اگر ما هم تابع هدايت باشيم و با تو حركت كنيم ((نتخطف من ارضنا)) ما را از اين سرزمينمان بيرون مى كنند. ((اختطاف)) يعنى ((ربودن)) ما مورد اختطاف قرار مى گيريم و شاهين هاى بزرگ ما را مى بلعند. اين مكر و بهانه است, مگر ما وسايل رفاه براى شما فراهم نكرديم: ((او لم نمكن لهم حرما آمنا))(13) مگر ما اين سرزمين را سرزمين امن قرار نداديم, مگر شما نيازموديد كه چندين بار دست اين كركسها و شاهين ها را از شما دور داشتيم و شما را حفظ كرديم, پس چرا مكر مى ورزيد؟
در سوره اعراف نمونه ديگرى از مكر كافران ذكر شده مى فرمايد: ما آنها را كمى در سختى و فشار قرار مى دهيم سپس مقدارى وسايل رفاهى بدانان مى بخشيم. اما به جاى اين كه از اين امتحانهاى الهى بهره نيك ببرند مى گويند: پدران ما هم همين طور بودند, گاهى وضعشان خوب و گاهى بود, اما بايد بدانند كه مورد امتحان الهى قرار گرفته اند: ((و ماارسلنا فى قريه من نبى الا اخذنا اهلها بالبإسإ والضرإ لعلهم يضرعون)) ما هيچ كسى را به عنوان امت يك پيامبر رها نكرديم و براى آنها پيامبر نفرستاديم مگر اين كه اينها را به سختى ها امتحان كرديم تا به هوش آيند و تضرع و لابه كنند, از آن غرور و خودخواهى پايين بيايند, ((ثم بدلنا مكان السيئه الحسنه)) بعد از اين رنجها و دشواريها ما به آنان وسايل رفاهى و امكانات داديم ((حتى عفوا)) تا وضع ماليشان خوب شد, و ترقى كردند, مرفه شدند. اما به جاى آن كه آن سختى و اين آسايش را امتحان الهى بدانند, دسيسه مى كنند و مى گويند: ((و قالوا قد مس آبائنا الضرإ و السرإ)) پدران ما هم همين طور بودند گاهى در رفاه بودند و گاهى در رنج, روزگار است گاهى سختى دارد و گاهى خوشحالى, گاهى كمى است و گاهى زيادى. اينها بدون اين كه متنبه بشوند كه اين روزگار با تدبير ديگرى در گردش است اين سخنان را مى گفتند. پس از اين سخنان, ((فاخذناهم بغته و هم لايشعرون))(14) اين جا ديگر جاى مهلت نبود و در يك چشم به هم زدن به حياتشان خاتمه داديم بدون اين كه بفهمند از كجا چوب مى خوردند.
روشن است كه اين سخنان فقط مربوط به كفار و اقوام گذشته نيست بلكه خود ما هم اين حالات را داريم, و هر لحظه در معرض امتحان الهى هستيم. آن گاه كه روزى فراوان و وسعت رزق و نعمت است با نشاطيم, و اين يك امتحان است, اما وقتى كه ضيق و تنگى رو مى كند گرفته و عبوس مى شويم, اين هم امتحان الهى است, نبايد بگوييم روزگار است, روزگار است يعنى چه. اگر سخن از ((عرفت الله بفسخ العزائم و حل العقود))(15) است همه شوون ما را او اداره مى كند, نه تنها تصميم گيرى و پشيمان شدن بلكه همه شوون ما تحت تدبير خداى سبحان است.
آيا اين غم و نشاط ما بى حساب به سراغ ما آمده يا طبق نظم خدايى است كه: ((كل شىء عنده بمقدار))(16) اگر همه چيز حساب دارد, پس ما هم بايد حساب كنيم تا مبادا در آيات الهى مكر بورزيم. آنان كه مكر و حيله دارند بايد بدانند كه خداى سبحان, سريع الحساب, است و ((قل الله اسرع مكرا)) و در اسرع وقت, مكرشان را خنثى مى كند, چرا؟ و به چه دليل؟ چون ((ان رسلنا يكتبون ما تمكرون)), هر نقشه اى كه شما بخواهيد بكشيد مإموران ما آن جا هستند و فورا مى نويسند, و مقصود از نوشتن اين نيست كه در كاغذ يادداشت مى كنند كه اينها مى خواهند فلان نقشه را بكشند بلكه ((قل الله اسرع مكرا)) يعنى تا شما بخواهيد نقشه بكشيد خداوند قبل از شما نقشه كشيده است. چرا؟ براى اين كه مإمورين ما همان جا هستند و مى نويسند, شما اگر در دل يا با قلم يا با اعضا و جوارحتان نقشه بكشيد مإموران ما آن جا حضور دارند. آيه ((ان رسلنا يكتبون ما تمكرون)) مربوط به حساب قيامت نيست, البته آيه ((ان عليكم لحافظين كراما كاتبين يعلمون ما تفعلون))(17) مربوط به محاسبه قيامت است كه بحث جدايى است ولى سخن درباره محاسبه دنياست كه مى فرمايد ما نمى گذاريم نقشه هاى شما پياده شود چون مإموران ما همه جا حاضرند و هر كارى كه بخواهيد انجام دهيد مإموران ما آن جا حضور دارند. بنابراين, امكان ندارد كه كسى بتواند در مكرورزى و حيله گرى با خدا پيروز شود.
ادامه دارد

پاورقي ها:پى نوشتها: 1 ) رعد (13) آيه 41ـ42. 2 ) مائده (5) آيه15. 3 ) طه (20) آيه14. 4 ) يس (36) آيه61. 5 ) بقره(2) آيه152. 6 ) همان, آيه109. 7 ) حديد (57) آيه4. 8 ) انبيإ (21) آيه44. 9 ) مجادله (58) آيه21.
10 ) فتح (48) آيات 4 و 7.
11 ) نهج البلاغه صبحى صالح خطبه 199.
12 ) قصص (28) آيه57.
13 ) همان.
14 ) اعراف (7) آيه94, 95.
15 ) نهج البلاغه قصار الحكم / 250.
16 ) رعد (13) آيه8.
17 ) انفطار (82) آيه10.

/

نگاهى به رويدادها


جهان اسلام
دهها روحانى شيعه در عربستان دستگير شدند.
حزب الله و امل ائتلاف انتخاباتى كردند.(17/6/75)
حزب اسلامى مالزى خواستار تحريم كالاهاى آمريكايى شد.(18/6/75)
يورش پليس نيجريه به راهپيمايى شيعيان 11 كشته و 30 زخمى بجا گذاشت.(25/6/ 75)
نمازگزاران يك مسجد در پاكستان توسط عناصر مسلح به خاك و خون كشيده شدند.(3/ 7/75)
حمله ارتش اسرائيل به مسلمانان فلسطينى تاكنون 7 كشته و 310 مجروح به جاى گذاشته است.(5/7/75)
انفجار اتومبيل بمب گذارى شده در الجزاير 17 كشته و 75 مجروح بر جاى گذاشت.(7
/7/75)
دانشجويان مصرى پرچم رژيم صهيونيستى را به آتش كشيدند.(10/7/75)
مسلمانان تركيه پرچم اسرائيل را در بزرگترين مسجد آنكارا به آتش كشيدند.
پليس مصر 13 تن از اعضاى اخوان المسلمين را بازداشت كرد.(14/7/75)

داخلى
زنگ تربيت و آموزش براى 18 ميليون دانش آموز به صدا درآمد.(17/6/75)
مسلمانان شهر جين جا با شعارهاى الله اكبر و لا اله الا الله از رئيس جمهور ايران استقبال كردند. (18/6/75)
مردم سودان با فرياد الله اكبر از آقاى هاشمى رفسنجانى استقبال كردند.(19/6
/75)
رهبر انقلاب: برداشتهاى سطحى از اسلامى كردن دانشگاهها انحراف از مسير حقيقى و ظلم به اين هدف عالى است.
بزرگترين كارخانه توليد داروهاى دامى در كشور راه اندازى شد.
200 هزار آواره كرد وارد ايران شدند.
موافقتنامه حل اختلافات ميان سودان و اوگاندا با تلاش ايران به امضا رسيد.(20/ 6/75)
وزرات آموزش و پرورش: مراكز پيش دانشگاهى حق دريافت شهريه ندارند.
مردم زنگبار با شعارهاى الله اكبر و زنده باد ايران از رئيس جمهورى اسلامى ايران استقبال كردند.(21/6/75)
شركت توتال فرانسه حفر اولين چاه نفت در آبهاى فلات قاره ايران را به پايان رساند.
كنگره بزرگداشت مقدس اردبيلى در قم آغاز به كار كرد.(22/6/75)
رئيس جمهور: ايران آمريكا را تحقير كرد و امروز هم بزرگترين مانع در برابر منافع نامشروع واشنگتن است.
عشاير پيرانشهر براى استقبال از رهبر معظم انقلاب پياده عازم اروميه شدند.(25
/6/75)
دكتر حبيبى: افزايش توليد ناخالص ملى و درآمد سرانه در گرو صنعتى شدن كشور است. (26/6/75)
بنياد مستضعفان 10 فروند هواپيماى بارى از روسيه اجاره كرد.
فرمانده كل قوا: دشمن مى خواهد پرچم عدالت خواهى را از ما بگيرد, حفظ ارزشها بايد دغدغه اصلى باشد.(27/6/75)
دكتر حبيبى: توسعه اى كه همراه با اخلاق و معنويت نباشد, مورد نظر ما نيست.(28
/6/75)
رهبر انقلاب: هر كه بخواهد زنان را از فعاليتهاى اجتماعى, سياسى, اقتصادى و علمى محروم كند, برخلاف حكم خدا سخن گفته است.(29/6/75)
دكتر ولايتى: آلمان مسوول قربانى شدن هزاران ايرانى در حملات شيميايى رژيم عراق است.(3/7/75)
ايران در نمايشگاه جهانگردى مسير جاده ابريشم در ميان 54 كشور جهان اول شد.
رئيس جمهور: ايران امروز جايگاه بسيار امنى براى سرمايه گذارى و فعاليت شركتهاى داخلى و خارجى است. (11/7/75)
هيإت دولت تشكيل صندوق ذخيره بسيجيان را تصويب كرد.
مجلس با تشكيل كميسيون ويژه امور زنان و خانواده موافقت كرد.(12/7/75)
وزير اقتصاد ايران: برنامه هاى بانك جهانى كشورهاى كم درآمد را فقيرتر كرده است.(14/7/75)

خارجى
120 افسر عراقى به اتهام تلاش براى ترور صدام تيرباران شدند.
دولتهاى منطقه طرح تركيه مبنى بر ايجاد منطقه حائل در شمال عراق را محكوم كردند.(19/6/75)
21 نامزد مشترك حزب الله و امل لبنان به مجلس راه يافتند.
با تصرف شهر سليمانيه مناطق كردنشين شمال عراق به تصرف ارتش بعث و حزب دمكرات درآمد.(20/6/75)
با 158 رإى مثبت, پيمان منع آزمايشهاى هسته اى در مجمع عمومى به تصويب رسيد.
تجهيزات جاسوسى اسرائيل در دفاتر پليس عرفات كشف شد.(21/6/75)
ژنرال لبد خواستار كناره گيرى يلتسين شد.(22/6/75)
((آ.سه.آن)) مخالفت رسمى خود را با قانون داماتو اعلام كرد.(24/6/75)
12 هزار و 500 شركت آلمانى ورشكسته شدند.(25/6/75)
چرنوميردين: هرگز به چچن خودمختارى نخواهيم داد.(26/6/75)
فرمانده طالبان از پاكستان نشان قهرمانى گرفت.
رئيس كنگره آمريكا: افتضاحى كه كلينتون در عراق ببار آورد آمريكا را مورد تمسخر جهانيان قرار داده است.
((بگوويچ)) 75 درصد آرإ انتخابات بوسنى را كسب كرد.(27/6/75)
دولت لبنان طرح تعطيل رسانه هاى محلى را تصويب كرد.(28/6/75)
سى. ان. ان.: هدف اصلى آمريكا, كنترل منابع نفت جنوب عراق و كويت است.
بگوويچ رئيس شوراى رياست جمهورى بوسنى شد.(29/6/75)
برادر بى نظير بوتو در درگيرى با پليس كشته شد.(1/7/75)
از هواپيماى رئيس جمهور كلمبيا چهار كيلو هروئين كشف شد.(2/7/75)
با حمايت نظامى پاكستان و دلارهاى عربستان و آمريكا جنبش طالبان اداره امور كابل را به دست گرفت.
ايتاليا با عضويت دائم ژاپن و آلمان در شوراى امنيت مخالفت كرد.(7/7/75)
اينديپندنت: آمريكا از طالبان براى جلوگيرى از گسترش انقلاب اسلامى استفاده مى كند.(11/7/75)
بوتو: پاكستان, انگليس, آمريكا و عربستان نيروهاى طالبان را تربيت كرده اند. (14/7/75)
حزب رفاه تركيه: مإموريت طالبان كودتا عليه اسلام است.
يك روزنامه چاپ فرانسه: اسلام طالبان از افراط گرايى فئودالى سعودىها الهام گرفته است.(15/7/75)
پاورقي ها:

/

گزارشهاى علمى پژوهشى


بهترين درمان براى ميگرن
بخش اعظم افراد مبتلا به ميگرن مى توانند با ماساژ عضلات گردن از اين درد رهايى يابند. يك متخصص بيمارى ميگرن در كنفرانسى در لندن گفت: اغلب سردردهاى ميگرنى در اثر لطمه ديدن عضلات گردن به وجود آمده اند و اين اعتقاد رايج در ميان مردم كه فشارهاى عصبى, رژيم غذايى و يا تغييرات هورمونى را عامل بروز ميگرن مى دانند, صحيح نيست.
دكتر الكس والورى مدير كلينيك ميگرن در بيمارستان نوريچ انگليس گفت: وى در تجربيات عملى خود در طى سه سال گذشته و آشنايى با بيش از 200 بيمار مختلف به اين نتيجه رسيده است كه درد ميگرنى مشابه هر درد ديگر در اعضاى بدن در اثر تحريك ريشه هاى عصبى در قسمت فوقانى گردن به وجود مىآيد. وى در سخنرانى خود در سمپوزيوم بين المللى بنياد ميگرن در لندن گفت: وى در تحقيقات خود در جستجوى يافتن نقاط حساس در گردن انسان براى ماساژ و يا تزريق داروى ضد التهاب بوده است.
او اضافه كرد, بخش اعظم 6 ميليون انگليسى مبتلا به ميگرن مى توانند با ماساژ عضلات گردن درد ميگرنى را فورا برطرف سازند كه اين اثر مى تواند تا 72 ساعت باقى ماند. ماساژ گردن سبب مى شود فشارهايى كه در اعصاب مربوط به سر وجود دارد, آزاد شوند و در نتيجه درد نيز از بين برود.
اين متخصص ميگرن اضافه كرد, ريشه هاى درد در شبكه عصبى بايد مانند يك مدار الكتريكى جستجو شود.
بيمارى ميگرن بالغ بر 3500 سال قدمت دارد ليكن دليل آن همواره به عنوان يك راز باقى مانده است و عوامل بسيارى مانند غذا, شكلات, شراب قرمز و يا فشار عصبى آن را تحريك مى كنند.
دكتر والورى اذعان كرد فرضيه وى ممكن است جنجال برانگيز باشد ليكن تجربه نشان داده است كه ريشه درد در بسيارى از موارد ميگرن در عصب سه شاخه (تراى جمينال) است كه صورت و لايه مخاطى مغز را پوشش مى دهند. وى تإكيد كرد ماساژ ممكن است براى كليه مبتلايان به ميگرن موثرواقع نشود ليكن اين فرضيه مبتنى براعتقادات رايج درمورد مقابله با درد است و موضوع جديدى نيست.

آثار مثبت ويتامين هاى ث و د
نتايج يك بررسى پزشكى بيانگر آن است كه مصرف فراوان ويتامين هاى ث و د در سالخوردگان موجب جلوگيرى از گسترش عارضه درد مفاصل مى شود.
يك تحقيق بلند مدت هشت ساله توسط دكتر تيموتى مك آليندون, متخصص روماتيسم مركز پزشكى دانشگاه بوستون نشان داده است كه بيمارانى كه در اواسط دهه 1980 از ويتامينهاى ث و د استفاده كرده بودند, در عكسبردارى از زانوى آنها مشخص شد كه كمتر از ديگر افراد تحت بررسى, به درد يا ورم مفاصل مبتلا بوده اند.
اين بررسى كه بر روى 556 بيمار سالخورده انجام شد, در عين حال استفاده از اين دو ويتامين را جهت درمان و معالجه قطعى درد مفاصل توصيه نمى كند.
پژوهشگران مى گويند, زمانى كه اين ويتامينها توسط اشخاصى كه تازه علائم درد مفاصل در آنها پيدا شده, مصرف مى شوند جلوى پيشرفت عوارض ناراحت كننده را گرفته و ابتلا به بيمارى را به تعويق مى اندازد.
بيمارى درد مفاصل به نام علمى ((اوستئو آرتريتيس)), عبارت از سخت و نازك شدن غضروف زانو است كه بافتى نيمه سخت مى باشد و جلوى اصطكاك استخوانها را مى گيرد. در زانوهاى پا اين غضروف بين استخوان ساق و ران قرار دارد و هرچه بيمارى درد مفاصل پيشرفته تر مى شود, در اين غضروفها تركهايى ايجاد شده و از آن خورده مى شود و نهايتا موجب مى گردد كه استخوانها به هم سائيده شده و درد بگيرد.
گروه پژوهشى تحت سرپرستى دكتر مك آليندون كه پيش از آن بررسيهايى در مورد آثار مواد آنتى اكسيده بر روى عارضه درد مفاصل داشت, در مطالعه جديد خود با شگفتى به اين نتيجه رسيده است كه ويتامين ائى و بتاكاروتين به عنوان عوامل فعل و انفعالات اكسيداسيون در تخريب غضروفى اهميتى ندارد و در مقابل مقدار مصرف زياد ويتامين ث تإثير حفاظت كننده دارد.
دكتر اليندون در تشريح آثار مثبت مصرف اين ويتامين مى گويد: ويتامين ث به دليل آن كه به مرمت ماده كولاژن كه ماده اصلى غضروف است كمك مى كند, مفيد است. متخصصان پزشكى معتقدند كه مشخص شده است كه ويتامين ث در ساخت كلاژن نقش دارد.
وى همچنين اعلام كرده است, زمانى كه ورم مفاصل در زانوها عود مى كند, سر استخوان ها ضخيم شده و خاصيت انعطاف پذيرى و ضربه پذيرى خود را از دست مى دهند و مصرف ويتامين د كه تإثير مستقيمى در سلولهاى استخوانى و رشد آنها دارد, مفيد مى باشد.
او بر اين باور است كه با بالارفتن سن توانايى بدن در جذب و ساخت كلسيم كمتر شده و مصرف شير و غذاهايى چون ماهى و انواع سبزى ضرورى است و هم چنين بر ساخت كلسيم توسط بدن در اثر قرار گرفتن در معرض اشعه آفتاب تإكيد كرده است.

كشف عدد اول جديدى
دانشمندان علوم كامپيوتر در واحد تحقيقات شركت كرى, موفق به كشف بزرگترين عدد اول شناخته شده شدند كه با داشتن 378632 رقم 12 صفحه روزنامه را مى پوشاند.
به گزارش خبرگزارى رويتر از شيكاگو, اعداد اول به طور مساوى تنها بر خود و عدد يك بخش پذير هستند مانند 2,3, 5,7و11. عدد اول جديد در شعبه اين شركت واقع در چيپوا فالز در ويسكانسين كشف شد.
اقليدس رياضيدان يونانى ثابت كرد كه شمار اعداد اول نامحدود است ولى با ترتيب منظمى قرار نگرفته اند و فرمولى براى ايجاد آنها وجود ندارد.
كشف اعداد اول براى ابركامپيوترها ((آزمايش دشوارى)) است اين كامپيوترها به محققان در فراگيرى روشهاى جديد براى سرعت بخشيدن به عمليات رياضى كمك مى كنند. براى انجام اين فرايند بايد ميليونها عدد را به طور اتفاقى ايجاد و آزمايش كرد. كشف خود اين عدد تنها يك كنجكاوى رياضى است.
كريستوفر كولبى, يك استاد علوم كامپيوتر در دانشگاه لايولا در شيكاگو دراين باره گفت: بايد بگويم كشف اين عدد در زمينه كاربردهاى عملى به هيچ وجه حائز اهميت نيست.
وى افزود: از اين عدد احتمالا براى دريافت كمكهاى تحقيقاتى بيشتر استفاده خواهيم كرد.
شركت كرى كه وابسته به شركت سيليكون گرافيك است, اعلام كرد: بزرگترين عدد اول قبلى كه 258716 رقمى است نيز توسط اين شركت كشف شد.

استفاده از تلفنهاى سيار و سلامتى
به اعتقاد دانشمندان اروپايى در مورد سلامت استفاده از تلفن هاى سيار و خطرات ناشى از آن شك و ترديد بسيارى وجود دارد.
سال گذشته به دنبال انتشار برخى گزارش ها پيرامون تاثيرات منفى امواج مايكروويو بر روى سلول هاى مغزى, كميسيون اروپايى يك گروه از دانشمندان را به تحقيق پيرامون اين مسإله مإمور كرد. قرار است گزارش نهايى اين تحقيق در اواخر ماه جارى منتشر شود.
براساس اين گزارش, اطلاعات علمى كافى براى رد اين مسإله كه امواج مايكروويو فرستاده شده از تلفن هاى سيار بر سلامت سلول هاى مغزى تإثيرى ندارد, در اختيار نيست.
اين گزارش پيشنهاد كرده است, تحقيقات گسترده ترى در اين زمينه انجام گيرد.
كميسيون اروپايى تصميم دارد برخى از دانشگاهها و آزمايشگاههاى تحقيقاتى را موظف كند تا در اين زمينه به تحقيق بپردازند.
يك سخنگوى كميسيون اروپايى مى گويد: تلفن هاى سيار يكى از اصلى ترين روش هاى ارتباطى محسوب مى شوند و به اين دليل لازم است مسإله سلامت استفاده از آنها مد نظر قرار گيرد.
به نوشته شماره اخير هفته نامه آبزرور, اوايل سال گذشته محققان آمريكايى در ((سياتل)) اعلام كردند, تحقيقات آنها نشان مى دهد امواج مايكروويو باعث آسيب ديدگى سلول هاى مغزى در موش مى شوند و قرار گرفتن طولانى در معرض اين امواج به آغاز تدريجى برخى بيماريها مانند سرطان منجر مى شود.

پاورقي ها:

/

گفته ها و نوشته ها


قفل مشكل گشا
چنين حكايت كنند كه روزى مردى ادعاى نبوت كرد, ايجاد غوغا كرد. او را بگرفتند و به نزد حاكم بردند. حاكم گفت: اى مردك اگر پيامبرى, معجزه ات چيست؟
كذاب گفتا: هر چه خواهى! و حاكم قفل مشكل گشايى بدو داده گفت: بگشاى! مرد كاذب نگاهى به قفل انداخته پاسخ گفت: اى حاكم من ادعاى پيامبرى كرده بودم نه ادعاى آهنگرى.
(لطائف الطوائف, ص415)

سليقه پارسيان
پارسيان قديم سازمان منظمى براى پزشكى ايجاد كرده بودند و جراحان و پزشكان تازه كار را تا زمانى كه استادى آنان مشخص نمى شد به كار نمى گرفتند به نحوى كه پزشك تازه كار مدتى را با معالجه كافران و بيگانگان آغاز مى كرد و روى آنان جراحى مى نمود تا اين كه به حد اعلا در جراحى و پزشكى مى رسيد و آن گاه اجازه مى يافت ايرانيان را دوا دهد يا آنان را جراحى كند.
(تاريخ تمدن ويل دورانت, ج1, ص436)

ميزان لياقت
نايب على اكبر خان يكى از اشخاص با لياقت دربار رضا شاه بود. گاهى اوقات كه حاكم تهران معزول مى شد تا انتخاب حاكم جديد, نايب كارهاى حاكم را انجام مى داد روزى طلبكارى از بدهكار خود شكايت كرد كه قرضش را نمى پردازد نايب على اكبر خان دستور داد بدهكار را احضار كنند آن گاه يك پا از بدهكار و يك پا از طلبكار را فلك كرد و دستور داد شلاق بزنند من از او پرسيدم چرا هر دو را مى زنى؟ نايب گفت به اين خاطر كه طلبكار ديگر به اشخاصى كه قادر به پرداخت نيستند قرض ندهد و اسباب زحمت من و مإمورين حاكم نشود!
(بيست سال با رضا شاه, ص278)

ارتش رضاخانى
از سال 1300 تا 1320 به مدت 20 سال تمام درآمد نفت صرف خريد اسلحه و مهمات براى ارتش شد ليكن هنگامى كه در شهريور 1320 متفقين به ايران حمله كردند ارتش ايران به سرعت متلاشى شد و اين به خاطر ثروت طلبى و بى سوادى فرماندهان ارتش رضاخان بود به نحوى كه سپهبد امير احمدى 700 كنتور برق (به نشان 700 خانه) داشت و سپهبد شاه بختى از فرماندهان جنوب از نيروهاى خود خواسته بود كه با توپ 105 سنگين به طرف هواپيماهاى انگليسى شليك كنند.
(نخست وزيران ايران, ج5, ص413 و 415)

طرفداران سلطنت
در ماههاى آخر انقلاب اسلامى شهبانو فرح به يكى از درباريان گفته بود چرا ايرانيان طرفدار ما به نفع اعلى حضرت راهپيمايى نمى كنند مگر در فرانسه زمانى كه ژنرال دوگل وارد فرانسه شد در خيابان شانزه ليزه پاريس, طرفدارانش راهپيمايى نكردند؟ عضو دربار در جواب گفته بود: چرا ايرانيان طرفدار ما هم به همين دليل به سرعت به پاريس و اروپا مى روند كه در شانزه ليزه راهپيمايى كنند!
(سقوط شاه, فريدون هويدا, ص64, 63)

ميزان ارزش
ارزش يك فرد در اجتماع آنقدر است كه عقيده و افكار و عملش زندگى افراد ديگر را به سوى تعالى و ترقى راهبرى نمايد.
(دنيايى كه من مى بينم, آلبرت انيشتن, ص29)

يمين الدوله گويد:
آن گاه كه اولين خطوط سپيدى را بر موى خويش ديدم و دانستم كه زمان رحيل در مى رسد گفتم دريغا سوگند كه اين سپيدى نشانه كفن من تواند بود.
(كشكول شيخ بهائى, ص115)

آزاد مرد
عثمان بن عفان هميانى سيم با بنده اى به نزد ابوذر غفارى گسيل داشت و به برده گفت: اگر وى اين از تو بستاند آزادى.
غلام هميان به نزد ابوذر آورد و اصرار بسيار كرد, اما او نپذيرفت.
غلام گفت: آن را بپذير! آزادى من در آن است.
ابوذر پاسخ داد: بلى اما بندگى من در آن است.
(كشكول شيخ بهائى, ص162)

مفلس و ابله
به بغداد مردى دين بسيار بر عهده اش بود و مفلس گشت. قاضى دستور داد كه هيچ كس بدو وام ندهد و اگر بدهد صبر كند و طلب خواهى ننمايد. و گفت كه وى را به استرى برنشانند و بگردانند تا مردم او را بشناسند و از معامله با وى بپرهيزند. وى را در شهر گرداندند پس به در خانه اش آوردند, هنگامى كه فرود آمد استربان گفت كرايه استر من بده! گفت: اى ابله از صبح تاكنون به چه كار اندر بوديم.
(كشكول شيخ بهائى, ص171)

انقراض صفويه
آخرين ساعتى كه قاسم توانسته بود سر كلاس حاضر شود درس تاريخ بود معلم در خصوص انقراض صفويه صحبت مى كرد. بعد از آن قاسم مريض شد و نتوانست سر كلاس حاضر شود, وقتى حالش خوب شد و سر كلاس رفت معلم پرسيد از كى تا به حال غايب بودى؟
جواب داد: از موقع انقراض صفويه.
(گنجينه لطايف, ص147)

پشت سر مرده
آموزگار تاريخ از دانشآموز پرسيد بگو ببينم شاه عباس چطور پادشاهى بود؟
دانش آموز هرچه فكر كرد نتوانست به سوال جواب دهد, ناچار گفت: آقا معلم مى دانيد اصلا خوب نيست پشت سر مرده حرف بزنيم.
(گنجينه لطايف, ص151)

ماجراى پوست روباه
خانم از شوهرش گله داشت كه پوست روباهى كه سال گذشته خريده بود فرسوده شده شوهر از خريدن پوست روباه نو خوددارى مى كرد. خانم گفت به نظرم مى خواهى من اين پوست روباه را تا آخر عمر داشته باشم. شوهر جواب داد چه مانعى دارد؟
خود روباه هم آن را تا روزى كه مرد بر تن داشت.
(گنجينه لطايف, ص157)

ميل مبارك
معروف است وقتى معلم لوئى چهاردهم براى او شيمى تدريس مى كرده چنين مى گفته, اكسيژن و هيدروژن كمال افتخار را دارند كه در حضور اعلى حضرت با يكديگر تركيب شده و توليد آب نمايند. روزى لوئى چهاردهم از يكى از درباريان پرسيد ساعت چند است؟ او تعظيمى كرد و جواب داد هر ساعتى كه ميل مباركتان باشد.
(گنجينه لطايف, ص165)

ايراد بر مشروطيت!
بهإ الواعظين مى گويد در ابتداى مشروطه به خانه اى رفتم پيرزن و دختر جوانى در آن جا بودند. پير زن پرسيد منظور از مشروطيت چيست؟ گفتم قوانين جديده. گفت مثلا چه؟ مرا شوخى گرفت گفتم مثلا دختران جوان را به پيرمردان دهند و زنان پير را به جوانان! دخترش گفت اين چه فايده اى دارد؟
پيرزن بلافاصله گفت: اى بى حيا حالا كار تو به جايى رسيده كه بر قانون مشروطه ايراد كنى!!
(مجموعه لطايف, ص169)

انحطاط اخلاقى
در آمريكا, خانمى شوهر ميانسالش را به خانه سالمندان مى برد, وقتى از او مى پرسند: شوهرتان كه هنوز پير نشده است, پس چرا او را به خانه سالمندان آورده ايد؟!
پاسخ مى دهد: وى با سگش نمى سازد, از اين رو مجبور شده او را به آسايشگاه بياورد!

عاقبت نيكى
ذوالنون مصرى زن غير مسلمانى را ديد كه در زمستان گندم براى پرندگان بيابان مى ريخت.
بدو گفت تو كه كافرى اين كار برايت چه فايده دارد؟
زن گفت: فايده داشته باشد يا خير من اين كار را مى كنم.
چند ماه بعد در مراسم حج همان زن را ديد كه مراسم حج را بجا مىآورد و چون زن به ذوالنون برخورد كرد گفت بخاطر همان كار خداوند نعمت اسلام را به من احسان فرمود.
(تفسير روح البيان, ج9, ص310)

لباس نجات
فرعون دلقكى داشت كه از كارها و سخنان او لذت مى برد و مى خنديد. روزى به در قصر فرعون آمد, مردى ديد با لباسهاى ژنده و عباى كهنه بر دوش و عصايى بر دست. پرسيد تو كيستى؟ گفت پيامبر خدا موسى! دلقك بازگشت لباسى شبيه لباس موسى پوشيد و با عصا نزد فرعون آمد و از باب استهزا, تقليد سخن گفتن حضرت موسى(ع) كرد و آن جناب از كار او بسيار خشمگين شد, هنگامى كه زمان كيفر فرعون و غرق شدن او رسيد و خداوند او را با لشكرش در رود نيل غرق ساخت آن مرد تقليدگر را نجات داد. موسى(ع) عرض كرد پروردگارا چه شد كه اين مرد را غرق نكردى خطاب رسيد اى موسى! من عذاب نمى كنم كسى را كه به دوستانم شبيه شود اگرچه بر خلاف آنها باشد.(انوار نعمانيه, ص354)

پاورقي ها:

/

در نگاه مطبوعات


سينماى سياسى
من در ملاقات با رئيس جمهور گفتم شما از جريان جشنواره خارجى حمايت و دفاع كرديد و گفتيد اين يك ديد ساده لوحانه است اگر ما فكر كنيم روى اغراض سياسى بوده. با صراحت به ايشان گفتم كه شما يك روى ديگر سكه را نديديد. بالاخره كار اين هنرمندان ارزش دارد كه به آنها جايزه مى دهند. ولى بدانيد كه جريان غالب, جريان سياسى حاكم است. آقاى اميرنادرى سازنده فيلم دونده و آب, باد, خاك كه جوايز زيادى هم در جشنواره هاى خارجى گرفته, مى رود آمريكا و فيلمى از سياهيهاى آمريكا مى سازد. در جشنواره ونيز فيلمش را نشان نمى دهند. او به آقاى كيارستمى متوسل مى شود و او به رئيس جشنواره مى گويد و رئيس جشنواره پاسخ مى دهد: ((اگر ما قبلا اين فيلمها را نشان مى داديم مربوط به جامعه ايران بود ولى اين فيلم مال جامعه آمريكاست.))
آقاى هاشمى گفتند: ((عجب شياطينى هستند. برويد اين مطلب را افشا كنيد.))
(معاونت سينمايى ارشاد اسلامى, نيستان, شماره12)

تغيير قانون اساسى
چشممان به كارخانه ها, صنايع فولاد, سدها, توسعه راهها, صنعت آبيارى تحت فشار, بيمارستانها, گسترش شبكه مخابراتى و هزاران پروژه عمرانى ريز و درشت, خيره شده بود و ((خود)) را فراموش كرده بوديم; تا ميزان تحقق اهداف برنامه توسعه را, با وضعيت و شرايط كار فرهنگى, بويژه فعاليت مطبوعاتى كه خود خدمه آنيم, بسنجيم. و دعوا بر سر اين بود كه آيا ما هم به تغيير قانون اساسى رإى بدهيم و از هم اكنون, در رفراندومى كه حجت الاسلام عبدالله نورى برگزارى آن را پيشنهاد فرموده اند حضور يابيم, يا آن كه ذخيره نرم افزارى و توان بالقوه مديران انقلاب اسلامى
[ آزمايش داده و امتحان نداده] را, بيش از آن بدانيم كه ناگزير از پرداخت بهاى گزاف دستكارى در قانون اساسى باشيم؟ و حقيقت اين كه, هم مى خواستيم قانون اساسى تغيير نكند و هم نمى خواستيم با اظهار اين نظر, كه البته مدلل است, آب به آسياب كسانى بريزيم كه ركود بازرگانى را نتيجه رشد توليدات داخلى مى دانند و صد البته كه با توسعه كشور به سياقى كه آغاز شده مخالفند; هرچند حرفهاى ظاهرالصلاح بزنند. سنگ قانون اساسى را به سينه مى زنند, اما, از رشد توليد داخلى و كاهش نياز مملكت به واردات كالاهاى مصرفى مضطربند, چرا كه ((سرمايه دار))ند نه ((سرمايه گذار))! اين دسته, با سرمايه گذارى خارجى مخالفند, اما با خريد انبوه از خارجيها موافق! مى گويند مردم بايد در ((رفاه)) باشند; تنها راه مهار تورم را هم, برابرى و تعادل ميان ((عرضه)) و ((تقاضا)) مى دانند; و چقدر فرق است بين توازن ميان ((توليد)) و ((تقاضا)) با موازنه ((عرضه)) و ((تقاضا)).
(صفحه اول, ش44)

ائتلاف حزب الله و امل
ائتلافى كه در لحظه آخر بين حزب الله و نبيه برى رئيس پارلمان لبنان تشكيل شد سوال هاى زيادى را در مورد پيامدها و ابعاد سياسى اين ائتلاف مطرح كرد و شوك زيادى به كسانى كه پيش بينى مى كردند: دو طرف اصلى در جنوب وارد يك مبارزه انتخاباتى شديدى خواهند شد, بدون اين كه پيامدهاى آن را در نظر بگيرند, وارد كرد.
طبيعى است كه توافق حزب الله و نبيه برى بر سر تشكيل ليست هاى ائتلافى در جنوب و بقاع تحليل ها و تفسيرهاى زيادى در طول روزهاى باقى مانده از عمر انتخابات فعلى در پى داشته باشد. اين امر موجب مى شود كه يك بررسى واقعى در زمينه علل رسيدن به اين ائتلاف و نتايج مورد انتظار از آن, به عمل آيد. بنابراين مى توان سوال هاى مطرح شده در مورد ائتلاف بين حزب الله و نبيه برى را به صورت زير بيان كرد:
چرا كه حزب الله بعد از اين كه تإكيد كرد كه هرگز وارد ليست هاى حاكميت در جنوب و بقاع نمى شود بر موضوع ائتلاف موافقت كرد, نقش مسوولان سورى در اين ائتلاف چه بود؟ مواضع همپيمانان و دوستان حزب الله بعد از ائتلاف آن با نبيه برى چيست؟
در جواب اين سوال مى توان به تنش هاى مردمى اشاره كرد كه ناشى از خوددارى طرفين از ائتلاف بود به ويژه بعد از اين كه نبيه برى در طول هفته هاى گذشته بر عدم موافقت با افزايش كرسى هاى نمايندگى حزب الله و جلوگيرى از شركت آن در تشكيل ليست ائتلافى اصرار ورزيد. اين حالت تنش, همانند يك توده برفى, هرگاه موعد انجام انتخابات نزديك مى شد, بزرگتر و شديدتر مى شد. اين امر موجب شد كه حزب الله يك موضع مسوولانه در پيش بگيرد و جنوب و ساكنان آن و بقاع و اهالى آن را از هر گونه نگرانى و ترسى كه ممكن است به وجود آيد و نتايج وخيمى به دنبال داشته باشد, دور كند به ويژه اين كه دشمن صهيونيستى كه همواره در جنوب و بقاع به دنبال فرصت مى گردد ممكن است از طريق دستگاه ها و مزدوران خود اقدام به ايجاد فتنه و آشوب كند و حوادث را به سويى سوق دهد كه حزب الله به خاطر منافات آن با روش خود و همچنين توجه و اهتمام به سلامت و امنيت اهالى كه براى مقاومت و خانواده هاى آن امنيت ايجاد مى كنند با آن مطلقا موافقت نخواهد كرد, و حزب الله همواره بر اين اصل ثابت خود تإكيد كرده است. بنابراين مى توان گفت: از علل اصلى موافقت حزب الله با ائتلاف دور كردن اهالى جنوب و بقاع از احتمالات بروز تنش و تشنج بود كه بعضى از اركان حاكميت از طريق حملات تبليغاتى غير مسوولانه به آن دامن مى زدند, هر از گاهى از طريق اظهارات علنى خود سعى در كم اهميت جلوه دادن نقش مقاومت مى كردند, بر اين موضوع كه مبارزه اى انتخاباتى بين ((خط ميانه روى و خط تندروى)) است تاكيد مى كردند, كه بدون شك اين اظهارات داراى رنگ و بوى آمريكايى ـ صهيونيستى است. بنابراين ائتلافى كه سه شنبه شب گذشته بر سر آن توافق شد اقدامى در جهت فرونشاندن تنش بويژه در جنوب بود. در پى اين ائتلاف يك حالت خشنودى و رضايت مندى بوجود آمد كه جو تشنج را به شدت كاهش داد و در نتيجه شعارهاى بعضى از اركان حاكميت باد هوا شد و سستى و پوچى آن به اثبات رسيد. بويژه كلمه ((تندرو)) كه رئيس دولت تلاش كرد آن را تعميم دهد و جا بيندازد, كه اين خطاب هوچى گرانه از طريق اين ائتلاف از بين رفت و در نتيجه حملات آمريكائيها از راه بعضى مسوولان لبنانى عليه حزب الله متوقف شد و به اين وسيله حزب الله توانست راه درست مبارزات انتخاباتى[ را] در پيش گيرد.
در پاسخ به نقش سوريه در تشكيل اين ائتلاف مى توان گفت كه دمشق معتقد بود مبارزه شديد انتخاباتى در جنوب بين حزب الله و امل ممكن است موجب شود كه وضعيت از كنترل خارج گردد به ويژه اين كه جنوب به عنوان خطوط تماس با دشمن صهيونيستى به شمار مى رود كه همواره درصدد ايجاد تشنج در منطقه مى باشد. همچنين دمشق هيچ نتيجه مثبتى از تشديد مبارزات انتخاباتى بين حزب الله و امل در جنوب لبنان نمى بيند, زيرا شكست نبيه برى در انتخابات; يعنى بركنارى يك هم پيمان استراتژيك دمشق در لبنان و همچنين شكست حزب الله به معناى شكست سوريه در رويارويايى عليه رژيم صهيونيستى مى باشد. بنابراين هدف سوريه حفظ موقعيت طرفين و حضور آنان در صحنه است.
در مورد دستاوردهاى حزب الله از پى موافقت بر تشكيل يك ائتلاف انتخاباتى با رئيس پارلمان لبنان مى توان گفت كه حزب الله موفق شد شرايط خود را كه قبل از بحران شديد دو هفته گذشته مطرح كرده بود در حالى كه نبيه برى بر دو كرسى اصرار مى ورزيد كه در طى سخنان خود در 31 اوت گذشته در مراسم سالگرد مخفى كردن امام موسى صدر در شهر صور بر آن تإكيد كرده بود, امور سير طبيعى خود را مى پيمود و اوضاع متشنج نمى شد و تنش به وجود نمىآمد. حزب الله با رسيدن به شرطهاى خود موفقيت بزرگى كسب كرد به طورى كه تعداد كرسى هاى خود را افزايش داد و توانست مصطفى سعد همپيمان خود را حفظ كند. هم چنين حزب الله بر اساس موافقتنامه خود با رهبران سورى و نبيه برى ملزم به رإى دادن به بهيه حريرى نبود كه اين باعث خشم رفيق حريرى, نخست وزير, لبنان شد به طورى كه وى بعد از اطلاع از متن موافقتنامه بين حزب الله و رئيس پارلمان لبنان بلافاصله به دمشق رفت. آنچه كه در اين زمينه روشن است اين بود كه رفيق الحرير براى انجام توافقى با نبيه برى براى در دست گرفتن دو كرسى نمايندگى صيدا عازم دمشق شد. يكى از اين كرسى ها براى خواهرش بهيه حريرى و ديگرى براى همپيمانش عبدالرحمن البزرى بود, اما اين امر بعد از ائتلاف با حزب الله به تحقق نپيوست به طورى كه حزب الله توانست همپيمان هاى خود را; يعنى مصطفى سعد و هم چنين دكتر على الشيخ عمار از جماعت اسلامى را حفظ كند.
بنابراين مى توان گفت كه برگ هاى حريرى در جنوب كاملا دگرگون شد. زيرا موفقيت كانديداهاى او ديگر قابل تضمين نيست و نيز همپيمانى بين حريرى و نبيه برى كه دادن وعده يك كرسى در بيروت و ديگرى در بعبدا به نبيه برى در مقابل دادن وعده دو كرسى در جنوب به حريرى بود, از هم پاشيد. آنچه كه بايد در اين جا ياد آورى كرد اين است كه رئيس دولت اقدام به آرام كردن حسن صبرا يكى از كانديداهاى شيعه در بيروت كرد به ويژه بعد از اين كه وى (صبرا) اطلاع پيدا كرد كه قرار است به خاطر دادن كرسى خود به حسين يتيم از هواداران نبيه برى, كنار گذاشته شود. و واضح است كه حل مشكل بين صبرا و يتيم به ضرر صبرا تمام شد تا دو كرسى در جنوب لبنان به حريرى داده شود كه اين امر بر اثر ائتلاف بين حزب الله و نبيه برى نيز محقق نشد.(هفته نامه صوت المقاومه, ش8)

پاورقي ها:

/

همدلى و همراهى




سردبير

در آغاز سخن از همه خواهران و برادران گران قدرى كه فرم ارزش يابى را تكميل و ارسال فرموده و با پيشنهادها و انتقادهاى سازنده خويش, ما را در تداوم اين خدمت فرهنگى يارى نموده اند, سپاسگزاريم و در برابر اين همه صفا, صداقت, همدلى و همراهى سر تعظيم فرود مىآوريم و از خداى بزرگ توفيقشان را مسإلت مى كنيم.
مجله ((پاسدار اسلام)) با توجه به پيشينه پانزده ساله و بهره جستن از آثار فرزانگان برجسته حوزوى, و سالكان طريق هدايت و شمارى از تحصيل كردگان دانشگاهى و انتسابش به حوزه علميه قم, به فضل الهى, مورد توجه خيل عظيمى از مشتاقان قرار گرفته است, از اين رو تنوع و تعدد مخاطبانش به ميزانى است كه از خواهر خانه دار روستايى با مدرك ششم ابتدايى نظام قديم تا پروفسور ايرانى خارج از كشور و از طلبه جامع المقدمات خوان تا مرجع تقليد دانشور و فرزانه صاحب رساله, در ميان خوانندگان آن وجود دارند. اين عطف توجه ضمن آن كه منتى است بر دست اندركاران مجله ـ كه خداى را بر آن شاكرند ـ بر سنگينى بار مسووليت و رسالتشان نيز مى افزايد, چرا كه سليقه هاى گوناگون, مطالب مختلف مى طلبد و لذا چه مباحثى كه پاره اى خواستار ابقا و استمرار آنند و برخى طالب حذف و دگرگونى اش; فى المثل شمارى از خوانندگان, بخش ((شعر و ادبيات)) را مطلوب دانسته اند و عده اى غير ضرورى, پاره اى ((نگاهى به رويدادها)) را به علت گذشت زمان, تاريخ مصرف گذشته مى دانند ولى عده اى معتقدند كه چكيده اى از اخبار ماه است و مفيد, تعدادى خواستار علمى تر كردن مجله اند و پاره اى طرفدار همگانى تر كردن آن, جمعى از كوتاهى در انتقاد سازنده شكوه دارند و بعضى از تذكر آفتها! در باب طراحى روى جلد, برخى به مناسبتها نظر دارند و پاره اى به مطالب مجله و مى گويند: طرح روى جلد بايد گوياى مفاد مطالب آن باشد.
ناگفته نماند ما نيز به جهات امر توجه داريم, درست است كه طرح روى جلد بايد به منزله نماى بيرونى كل مطالب مجله باشد و به واقع نيمى از رسالت انتقال پيام بر عهده جلد است و نيمى بر عهده مطالب, لكن در نشريه هاى تخصصى كه همه مطالب هم سطح و سو هستند, اجراى اين توصيه صواب عملى تر است تا مجله هايى از قبيل پاسدار اسلام كه افزون بر تنوع و تعدد مطالب و مخاطبان, بايد مناسبتهاى ماه را هم از نظر دور ندارد, با اين حال ساعى هستيم كه لااقل در ويژه نامه ها به سفارش ياد شده عمل كنيم. در باب طراحى متن نيز بايد گفت معمولا نشريه هاى تخصصى از طراحى و گرافيك بهره مى برند و نشريه هاى عمومى از عكس و تصوير ولى به نظر مى رسد مناسب ترين شكل صفحهآرايى براى پاسدار اسلام تلفيقى از اين دو باشد براى اين كه هم با فضاى مجله مناسبتر است و هم به ديدگاههاى گوناگون خوانندگان نزديكتر.
درباره مطالب مجله نيز از ابتدا سعى بر آن بوده كه مباحث ارائه شده حتى المقدور به نيازى از نيازهاى عقيدتى, فرهنگى, سياسى و اجتماعى خوانندگان پاسخ گويند. با وجود اين, موضوعهايى كه بايد مورد بحث قرار گيرند يا به طور همه جانبه بررسى شوند, بسيارند و فاصله عميقى ميان ناگفته ها با گفته هاست و از طرفى امكانات مجله از جمله صفحه هاى آن محدود است و انتظارهاى علاقه مندان, فراوان. با اين همه گرچه ادعا نمى كنيم كه به اين نيازها پاسخ كافى خواهيم داد اما اطمينان مى دهيم كه در اين سمت بكوشيم و البته همچون هميشه آمادگى بهره گرفتن از آثار پژوهشى خوانندگان ارجمند را نيز داريم.
اين نكته را نيز بايد افزود كه مجله, به ويرايش مقاله ها اهتمام جدى دارد, از اين روست كه كار آن از جنبه هاى فنى و صورى نگارش مثل علائم سجاوندى, تنظيم پانوشتها, استفاده از اعداد و ارقام و به ويژه املا و رسم الخط, تقريبا يك دست و هماهنگ است. در نگارش و جمله بندى مقاله ها نيز قواعد ويرايشى به كار گرفته مى شود تا به نثر معيار نزديك باشيم. با اين حال ممكن است در اين خصوص, لغزشهايى باشد كه اگر تذكر داده شود به ديده منت مى نهيم.
عده اى از خوانندگان مجله, از عدم تبليغ آن گلايه مندند بايد به اطلاع اين عزيزان برسانيم كه اولا: با عنايت الهى, به سبب اقبال شما خوانندگان فرهيخته, پاسدار اسلام جزو پرتيراژترين نشريه هاى مذهبى است, ثانيا: مجله, متإسفانه, بودجه اى براى تبليغ خود در اختيار ندارد و با توجه به اين كه هزينه تمام شده هر شماره به مراتب بيشتر از قيمت عرضه شده است, افزايش تيراژ نيز هزينه ديگرى تحميل خواهد كرد, با اين حال همواره بهترين مبلغان پاسدار اسلام, خوانندگان وفادار و فرهنگمند آن بوده اند كه هر كدام در محل كار يا تحصيل به تبليغ و معرفى آن مبادرت ورزيده اند.
گفتنى است گاه برخى از همكاران مطبوعاتى علاوه بر تبليغ هر شماره جديد, مطالبى از مباحث ماه (عمدتا سرمقاله ها) را به چاپ مى رسانند مثلا سرمقاله ((چشم انداز مجلس پنجم)) توسط چند روزنامه در تيراژى نزديك به يك ميليون نسخه چاپ شد, گرچه بايد گلايه كرد از اين كه گاه مطالبى از مجله حتى با طرح و سوتيتر مخصوص مجله, چاپ مى شود ولى از مإخذ آن ذكرى به ميان نمىآيد, مانند مقاله ((تإملى گذرا در آموزش مديريت)), با وجود اين, جا دارد كه از همه اين همكاران فرزانه, به ويژه مديران مسوول روزنامه هاى جمهورى اسلامى و اطلاعات, صميمانه تشكر كنيم.
در پايان, اين نكته را نيز مى افزاييم كه حساسيت و نكته سنجى خوانندگان ارجمند بسيار مغتنم و ارزشمند است; اين كه فى المثل يكى از ائمه جمعه و نمايندگان محترم ولى فقيه در استان معروفى از كشور, نسبت به فلان كلمه جدول با وسواس تذكر دهد و خواهر محترم پزشكى به كاربردن واژه ((ژانر)), كه كلمه اى بيگانه است, را مناسب پاسدار اسلام نداند ـ با اين كه اين واژه در بندى از يك نقل قول آمده است و نويسنده براى حفظ امانت, از تبديل آن خوددارى كرده بود ـ و امثال اين ريزه كارىها و دقت نظرها نشانگر علاقه مندى خوانندگان و توقعات شايسته آنان از مجله است كه اميدواريم ضمن كسب رضايت الهى, آن گونه حركت كنيم كه موجب رضايت خاطر اين عزيزان فراهم گردد و آن سان مجله را ارائه كنيم كه عوام بفهمند و خواص بپسندند. در ضمن به علت ادامه داشتن ارسال فرمهاى ارزشيابى در فرصت مناسب, نتيجه آمارى آن به اطلاع خوانندگان خواهد رسيد. والسلام
پاورقي ها:

/

كتاب اسلام ميان شرق و غرب




##ترجمه: مهدى اسدى##

على عزت بگوويچ از دير باز به خطراتى كه نسل امروز را در بر گرفته, پى برده بود; همان نسلى كه در آنها داشتن نسخه اى از قرآن مجيد جرم به حساب مىآمد و از هر گونه تعليمات اسلامى محروم بودند. از اين رو, بگوويچ با هدف فراهم ساختن ابزارهايى نو براى تعميق انديشه هاى اسلامى در ذهن جوانان به پژوهش و سپس تاليف كتاب ((اسلام ميان شرق و غرب)) پرداخت. هدف وى, آن گونه كه در مقدمه كتاب خود مى نويسد, چنين است: ((كوشش براى تفسير اسلام, با زبانى كه نسل امروز آن را درك مى كند و بدان سخن مى گويد.))
بگوويچ هنگامى كه نوشتن اين كتاب را به پايان رسانيد, به علت انتشار كتاب ديگرش ((تبليغات اسلامى)) كه سر و صدايى در يوگسلاوى ايجاد كرده بود, به زندانهاى رژيم كمونيستى افتاد و موفق به انتشار كتاب ((اسلام ميان شرق و غرب)) نشد, اما دوست وى ((حسن كاراجيچ)) توانست نسخه اصلى كتاب را از يوگسلاوى خارج كند و پس از تكميل مآخذ و ترجمه كتاب به زبان انگليسى, در سال 1984 اولين چاپ آن را در ايالات متحده به بازار عرضه كند. اين كتاب در سال 1989 به چاپ دوم رسيد.
كتاب ((اسلام ميان شرق و غرب)) اثر ساده اى نيست كه خواننده بتواند بدون زمينه قبلى يا با تصفح و يا بريده بريده آن را بخواند; بلكه بايد زمينه ذهنى آن را بيايد و سپس با مطالعه سطر به سطر آن, خود را براى ورود به يك دنياى فكرى روشن و غنى كه از روش تحليلى دقيقى بهره مى جويد مهيا گرداند. مولف هر انديشه اى را زير ذره بين قرار مى دهد و با كوششى پويا براى رسيدن به حقيقت و جوهره اشيا تلاش مى كند.
كتاب بگوويچ از سبكى چشمگير و سيرى منطقى برخوردار است كه نشان دهنده فرهنگ عميق و والاى مولف است. وى بر دو فرهنگ اسلامى و غربى تسلطى كامل دارد. اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه مولف زاده و پرورش يافته اروپاست و توانايى او به زبانهاى آلمانى, انگليسى و فرانسوى علاوه بر زبان مادرى وى, صربوكرواتى, اين امكان را به او بخشيده است تا به اعماق انديشه هاى غربى نفوذ كند.

نيست انگارى اعتراضى بر فقدان الوهيت
بگوويچ انديشه هاى غربى را به طور كامل درك كرده با اين حال در آن مستحيل نشده, اما از نقاط قوت اين انديشه هم چشم نپوشيده است; وى در همين حال كه از دريچه انديشه غربى مى نگرد, توانسته است به نقاط ضعف, قصور و تناقض آن نيز پى ببرد; همچنان كه توانسته است با شيوه تواناى تحليلى خود از عناصر دينى نهفته در بعضى از مكتبهاى فلسفى; بخصوص مكتبهايى همچون نيهيليسم, اگزيستانسياليسم, كه پيروان آنها گمان مى كنند فرسنگها با دين فاصله دارند, پرده بردارد.
بگوويچ نيست انگارى را سرپيچى و ستيز در برابر تمدنهاى يك بعدى كه انسان را از برنامه خود خارج مى سازند و جايى براى او در آن برنامه در نظر نمى گيرند, مى داند. نگرانى آغازين, نگرش به آن سوى مرگ و گمانه زنى براى راهيابى به بيرون تنگناهاى موجود از نقاط اشتراك دين و نيست انگارى است. بگوويچ مى نويسد: ((نيست انگارى به آن اندازه كه اعتراضى به فقدان الوهيت است, نمى توان آن را انكار كرد. ))
… ((نيست انگارى از نظر بكت اعتراضى به نبود انسان يا اعتراضى بر اين حقيقت است كه انسان (بودن) پديده اى ناممكن و تحقق ناپذير است…)) اين ديدگاه ـ نه با انديشه علمى بلكه ـ با انديشه دينى در نگرش به انسان و جهان همسو است. علم مدعى است كه انسان امكان يافته و تحقق پذيرفته است, اما در نتيجه گيرى نهايى پى مى بريم كه آنچه از ديدگاه علم تحقق يافته چيزى است فاقد انسانيت.)) سپس مى گويد: ((… مادىگرايى, هدف مندى را رد مى كند, چرا كه با اين كار از خطر پوچى و بى ارزشى رهايى مى يابد… مادىگرايى و انسان منتسب به آن, هدفهايى عملى و وظايفى را بر عهده مى گيرند… حتى اگر اين هدفها و وظايف حيوانى باشند… مهم نيست!)) بگوويچ درباره اين سخن ((سارتر)) كه انسان را عاطفه اى بى ارزش مى پندارد, مى گويد: ((اين سخن او از منطق و سرشتى دينى برخوردار است… چرا كه از عدم هماوازى و برابرى ميان انسان و دنيا خبر مى دهد… اين ديدگاه به خصوص نسبت به دنياى مادى, زيربنا و سرآغاز تمام اديان بوده است.)) وى همچنين مى گويد: ((بى ارزشى نزد سارتر و نيست انگارى از نظر كامو جستجوى هدف و معنا را در پى دارد كه با جستجوى دينى متفاوت است, زيرا اين جستجو از ديدگاه آنان به شكست منتهى مى شود… چرا كه نيست انگارى و نااميدى, زاييده فقدان نيكى در جهان است. پس تا زمانى كه انسان محكوم به مرگ است همه چيز معدوم و بى ارزش خواهد بود… فلسفه نيست انگارانه به ((نگرانى)) مى پردازد و نگرانى ـ صرف نظر از نتيجه اش ـ به هر اندازه كه باشد ريشه اى دينى دارد… بيگانه و غريب بودن انسان در اين دنيا در بينشهاى دينى و نيست انگارانه مشترك است… نقطه اختلاف آنها در اين است كه نيست انگارى انسان را گم گشته اى بى اميد مى داند, ولى در دين اميد به رهايى موجود است.))
بگوويچ در كتاب ((اسلام ميان شرق و غرب)) تاكيد مى كند كه فهم انديشه هاى ((آلبركامو)) ناممكن خواهد بود; مگر آن كه صاحب اين انديشه ها را مومنى نااميد بينگاريم. او اين گفته ((كامو)) را براى اثبات ادعاى خويش گواه مى گيرد:
((در دنيايى كه ناگهان اوهام در آن پنهان شوند و نور خاموش گردد, انسان احساس غربت مى كند… در آن جا خاطراتى وجود نخواهد داشت و ميهن گمشده اى نخواهد بود… و اميدى براى رسيدن به سرزمين موعود وجود نخواهد داشت… تا آن گاه كه انسان ناگزير از مرگ است و خدايى نيست; پس همه چيز جايز خواهد بود.))
بگوويچ مى گويد: ((در اين گفته نقطه مشتركى با الحاد قاطع و يقينى موجود از نظر انديشمندان عقل گرا وجود ندارد و حتى به عكس, اين گفته فرياد خاموش روحى است كه جست و جو و نيافتن خداوند, او را از پاى درآورده است… اين گفته الحاد نااميدان است.))
هرگاه كه انسان به راز آفرينش و سرنوشت خويش ـ بدون آن كه به منبع هدايتگرى بپيوندد ـ مى پردازد اين موضعگيرى انسانى در همه زمانها و مكانها تكرار مى شود و در همين مساله است كه آيه مباركه: ((افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لاترجعون)) كه بگوويچ از آن به عنوان چراغ هدايتگرى براى خروج از اين تنگنا بهره مى برد, نهان گرديده است.
عنوان فصل اول كتاب ((ديدگاه هايى درباره دين)) نام دارد به موضوعها و مسائل زيربنايى انديشه هاى انسانى همچون: آفرينش, پيشرفت, فرهنگ, تمدن, هنر, اخلاق, تاريخ درام و آرمانشهر مى پردازد. به گونه اى كه خواننده شگفت زده از خود مى پرسد: چرا مولف براى اين موضوعات چنين عنوان جامعى را انتخاب كرده است؟

آيا اخلاق بدون وجود خداوندامكان پذير است؟
توانايى و قدرت تحليلى و منطق قوى مولف در آن جا آشكار مى شود كه پس از تحليل هاى وى به وجود عناصر دينى اصيلى در بافت و پيكره فرهنگ و هنر و اخلاق پى مى بريم. حتى وى معتقد است كه اين موضوعات در حقيقت به گرد محورى دينى مى چرخند كه جزئى جدايى ناپذير از پيكره آنهاست. او به ما نشان مى دهد كه چگونه كوششهاى بعضى از فلاسفه براى برپايى اخلاقى مبتنى بر پايه هايى غير دينى همچون سودجويى و غير آن به شكست مى انجامند. براى همين اين سوال را مطرح مى كنند كه آيا وجود اخلاق بى حضور خداوند امرى امكان پذير است؟ به خصوص آن كه در زندگى روزمره همواره با ملحدين خوشخو و دينداران عارى از اخلاق سر و كار داريم. بگوويچ با ما در اعماق انديشه هاى انسانى و فراز و فرودهاى آن همراه است تا نشان دهد كه گمراه ترين و ماديگراترين سيستمها نيز نتوانسته اند جامعه اى با الحاد كامل بسازند. او از نظامهاى ماركسيستى كه شالوده خود را بر عقايد ماركس و لنين مبنى بر موهوم بودن اخلاق و انسانيت مى سازند, به عنوان نمونه روشن نام مى برد و از ناپايدارى ماركسيسم در عمل به اين عقايد پرده برمى دارد; چرا كه ماركسيسم در عمل, اين عقايد را در تضاد با بنيادهاى زندگى انسانى مى بيند. بگوويچ در اين زمينه مى گويد: ((ماركس مى توانست از روى صندلى خود در كنج كتابخانه بريتانياى لندن بگويد كه اخلاقى وجود ندارد, اما كسانى كه كوشيدند تا گفته هاى ماركس را به جامه عمل درآورند و بر اساس گفته هاى وى جامعه اى بناكنند قادر نبودند اين سخن را به آسانى و با اطمينان بر زبان آورند. آنها براى ساختن يك جامعه و برپا نگهداشتن آن, نيازمند اين بودند كه از جامعه مذكور بخواهند ايده آليسمى را در پيش گيرد كه هيچ پيامبرى براى زنده كردن آيينى از هم كيشان خود نخواسته است. و به همين علت بود كه از بعض از اصول مشخص مادىگرايى چشم پوشيدند.))
بگوويچ تاكيد مى كند كه الحاد اگر بخواهد در كار بناى جامعه اى همواره مورد استفاده قرار گيرد, ناچار از رعايت شيوه هاى متداول اخلاق اجتماعى خواهد بود. اما در همين حال نيز اگر از او پرسشى شود يا مورد شك قرار گيرد خود را فاقد ابزارهاى پشتيبانى يا دفاع از اين اصول اخلاقى خواهد ديد. در اين حال وى در برابر سودانديشان, خودگرايان و منكران اخلاق به طور كلى ناتوان خواهد بود. آنها مى گويند: ((اگر قرار است كه من تنها امروز زنده باشم و فردا ناگزير از مرگى برگشت ناپذير هستم, پس چرا امروز را آن گونه كه خوشايند من است تا آن جا كه مى توانم بدون هيچ قيد و بند و تعهدى زندگى نكنم؟ براى اين پرسش پاسخى منطقى در مكتبهاى مادىگرايانه و الحادى نمى يابيم… خواهيم ديد كه آنچه در آگاهى مردم ريشه مى دواند تنها همان اصول اخلاقى به ارث مانده است… و دولتهاى الحادى بنا به ضرورت محض به ناچار پاىبند اين اصول خواهند ماند.))
در اين جا دو نتيجه حاصل مى گردد: نخست آن كه اخلاق به عنوان يك اصل بدون پيوند با دين وجود نخواهد داشت, اما اخلاق عملى در نبود دين نيز امكان پذير است; اما به علت بريده شدن از منبعى كه بدان توانايى ذاتى بخشيده است وجودى ضعيف و سست خواهد داشت.
دوم آن كه بناى نظامهاى اخلاقى بر پايه هاى الحادى ناممكن است… و در هر دو صورت نظام اخلاقى موروث همواره در تضاد با ايدئولوژيهاى رسمى خواهد ماند و از جايگاهى ارجمند در آنها برخوردار نخواهد بود.

بازشناسى فرهنگ از تمدن
آنچه از بررسيهاى بگوويچ از دو مقوله فرهنگ و تمدن برمىآيد اين كه تقابلى ميان اين دو وجود دارد و دو تمدن سرمايه دارى و كمونيستى هر دو اصالتا و با درجه بنديهاى متغير بازگشتى به فرهنگ هستند, زيرا ريشه هاى ابتدايى فرهنگ نشات گرفته از خاستگاهى دينى است و اين ريشه ها از گذشته هاى دور به آنچه بگوويچ آن را ((تمهيد آسمانى)) مى نامد امتداد يافته اند. وى به داستان قرآنى معروفى اشاره مى كند كه بنا به تعبد فلاسفه, خداوند در آن, ارواح آماده خلقت را گردآورده, از آنها مى پرسد: ((الست بربكم… قالوا بلى …)) و از آن نتيجه مى گيرد كه انسان با ساير موجودات تفاوت دارد; انسان مسووليتى بر عهده دارد و در انتخابهاى خود آزاد است.
مولف با شيوه هاى گوناگونى به بررسى متقابل ميان فرهنگ و تمدن مى پردازد. از ديد وى فرهنگ: ((تاثير دين بر انسان و تاثير انسان بر خود است. در حالى كه تمدن تاثير عقل بر طبيعت است… فرهنگ, هنرى است كه انسان با آن انسانيت مى يابد ولى تمدن هنرى است كه وظايف, كنترل و ساختن اشيا را به طور كامل شامل مى شود… تمدن استمرار پيشرفت تكنولوژيكى و نه پيشرفت روحى است… همان گونه كه تكامل داروينى استمرار پيشرفت بيولوژيكى و نه پيشرفت انسانى است.))
فرهنگ, احساس دائمى اختيار و تعبيرى از آزادى انسانى است. و بر خلاف آموزه هاى حكمت اسلامى مبنى بر سركوب سهولت تمدن, منطق ديگرى را در پى مى گيرد كه بر اساس شعار ((هميشه و پيوسته شهوات تازه اى براى خود بيافرين!)) مبتنى است.
تمدن دانستنى و اكتسابى است اما فرهنگ بديهى و روشن است. اولى به آموزش نياز دارد و دومى به تامل. فرهنگ از هنر برخوردار است و تمدن از علم. فرهنگ به تعبيرى خارج از چهارچوب زمان و تاريخ قرار مى گيرد. فرهنگ به پرسش: ((چرا زنده ايم؟)) مى پردازد و تمدن پاسخى به پرسش همواره در حال تغيير: ((چگونه زنده ايم)) است. در اين ميانه ((مى توان تمدن را به خطى در حال صعود تشبيه كرد كه از اكتشاف آتش آغاز مى گردد و از ميان آسيابهاى آبى, دوران مفرغ, نوشتن و ماشين بخار به عصر نيروى اتم و سفرهاى فضايى امتداد مى يابد. ولى فرهنگ بحث سيالى است كه به عقب باز مى گردد و از نو آغاز مى گردد. مبحث فرهنگ انسان, با تمامى اشتباهات تغيير ناپذيرش و فضايل و شكها وگمراهى هاى اوست… و هر چه بيشتر در هستى درونى انسان تعمق كنيم با مشكلى هميشگى روبه رو مى شويم كه براى حل ناممكن ها مى كوشد.))
اينها زمينه هاى گوناگونى است كه بگوويچ در ميان آنها به بررسى اختلاف ميان فرهنگ و تمدن پرداخته است. وى در پايان اين بررسى ها به اين نتيجه مى رسد كه تمدن جديد در محقق ساختن سعادت انسانى از طريق علم و قدرت و پول ناتوانى آشكارى از خود نشان داده است. او تاكيد مى كند كه گريزى از فهم و اعتراف به اين حقيقت نداريم تا از اين راه به بررسى دوباره انديشه هاى زيربنايى كه هنوز مورد پذيرش عامه هستند بپردازيم. وى معتقد است ((اولين انديشه اى كه بايد به بررسى آن پرداخت ديد ناصحيح علم به انسان است.))
با اين همه بگوويچ خواننده را برحذر مى دارد از اين كه نقد تمدن را فراخوانى براى رد كردن و كناره گيرى از تمدن بداند. چرا كه از ديدگاه او ((حتى اگر خواسته باشيم نمى توانيم تمدن را رد كنيم… اما تنها راه حل ممكن و ضرورى درهم شكستن اسطوره ها و افسانه هاى تنيده بر پيكر تمدن است… چرا كه شكستن اين اسطوره ها منجر به انسان مدارى بيشتر اين جهان مى گردد… و اين امر خود به خود به فرهنگ باز مى گردد.))

انحطاط ايدئولوژيهاى بزرگ
مولف به سردر آمدن ايدئولوژيهاى بزرگ را به نگرش يك بعدى آنها به انسان و زندگى و تقسيم بندى جهان به دوپاره متضاد يعنى مادىگرايى الحادى و كاتوليك مآبى ابهامآلود باز مى گرداند. دو پاره اى كه ((همديگر را انكار مى كنند و بى اميد به برخوردهاى بعدى يكديگر را محكوم مى كنند.)) از اين روست كه تمدن مبتنى بر علم مادىگرا و دين قائم به ناپديديهاى رازگونه را در تضاد مى بينيم. اما اسلامى كه بگوويچ معرفى مى كند در برابر هيچ يك از اين تقسيم بنديهاى ظالمانه سر فرود نمىآورد. و اين همان مشكل بزرگى است كه بگوويچ در بخش دوم كتاب خود به ريشه يابى و يافتن راه حلى براى آن مى پردازد.

اسلام, وحدت دوپاره شده
بگوويچ بر اين باور است كه عمل صحيح به آموزه هاى دين اسلام در يك جامعه واپس مانده و خلافكار امرى ناممكن است, زيرا جامعه اى كه تعاليم دين اسلامى در آن به طور واقعى انجام پذيرند, خود به خود از واپس ماندگى, بهانه جويى و تخلف فاصله خواهد گرفت و پا به گستره تمدن خواهد گذاشت.
وى با اشاره به سرورى انسان در زمين و جانشينى خداونديش بر اين نكته تاكيد مى كند كه انسان توانايى تسخير جهان را از طريق علم و عمل داراست. وى در بخش ديگرى از كتاب مى گويد: ((تاكيد قرآن بر ظلم ستيزى و مقابله با زور و نبرد با بدى و ستم از مقوله ديندارى محدود نيست, بلكه به دين محض و مطلق نزديكتر است… آن گاه كه قرآن جنگ را روا مى داند و حتى براى مقابله با سر فرود آوردن در برابر ستم و سختى فرمان جنگ نيز مى دهد, به تشريع اصول مطلق يك دين يا اخلاق نمى پردازد بلكه در حال پايه ريزى اصولى سياسى و اجتماعى است.))
تحريم شراب از ديد بگوويچ: ((در وهله اول درمان يك بيمارى اجتماعى است. در دين محض, تضادى بنيادين با شراب موجود نيست, چرا كه بعضى از اديان از شراب به عنوان عاملى ساختگى و تقلبى براى ايجاد خلسه اى روحى استفاده كردند… تاريكى, بخورهاى خوشبو و چيزهاى ديگر ابزارهايى بودند كه از آنها براى ايجاد نوعى بى حسى كه لازمه تامل خالص و بىآلايش بود استفاده مى شد… ولى اسلام آن گاه كه فرمان تحريم شراب را داد با راه و روش علمى با آن برخورد كرد و نه به عنوان مسلك يك دين مجرد.))

علت انحطاط مسلمانان
بگوويچ اين پرسش را مطرح مى كند كه: چه چيز مسلمانان را به انحطاطى كه امروزه مى بينيم كشانده است؟ و سپس پاسخ مى دهد كه: ((انسانهايى كه اسلام را تنها در جنبه دينى آن منحصر ساختند وحدت آن را به دوگانگى تبديل كردند. و با اين كار ويژگى اين دين را كه با آن از اديان ديگر متمايز مى شد از او سلب كردند… آنان اسلام را در دو مقوله دين مجرد و صوفى گرى منحصر كردند و بدين علت بود كه اوضاع و احوال مسلمانان دگرگون شد. هنگامى كه سر زندگى و تلاش مسلمانان ضعيف شود و آنان سهل انگارانه از نقش خود در جهان پيرامون غافل گردند و از پرداختن به آن دست افشانند, چيرگى دولت مسلمانان منفرد و بى تاثير خواهد گرديد و جز در جهت خدمت به خود حركت نخواهد كرد… آن گاه دين تنبل و محدود, جامعه را به سوى ضعف و واپس ماندگى سوق خواهد داد. و به علت پوكى درونى كه در اين حال گريبانگير اسلام خواهد شد افرادى چون پادشاهان, فرمانروايان, علماى ملحد, كاهنان, درويشان, صوفيان, شاعران و سرمستان, پوسته بيرونى اسلام را خواهند ساخت.))

دشمنى غرب
بگوويچ اين نكته را به خواننده يادآور مى شود كه دشمنى كنونى غرب با اسلام تنها استمرار دشمنى تقليدى و رويارويى فرهنگى كه در قالب نبرد نظامى ميان اسلام و غرب از جنگهاى صليبى تا جنگهاى استقلال نمود كرد, نيست, بلكه به تجربه تاريخى غرب از دين و عجز او از درك صحيح سرشت نهادين اسلام است. او دو علت بنيادين براى اين ناتوانى مطرح مى كند: يك سونگرى ذاتى عقل اروپايى و ديگرى ناتوانى زبانهاى اروپايى از درك اصطلاحات اسلامى; وى اصطلاحاتى چون: نماز, زكات, روزه, وضو, خلافت و امت را مطرح مى كند كه معادلهايى در زبانهاى اروپايى ندارند… و بدين علتهاست كه به تعبير بگوويچ: ((مادىگرايان غربى, اسلام را به تصور اين كه دينى غيب گراست (و گرايشى به راست دارد) انكار كرده اند. در حالى كه مسيحيان غرب اين دين را به سبب حركتهاى اجتماعى و سياسى موجود در آن (كه معتقدند گرايشى به چپ است) انكار مى كنند.))
بگوويچ معتقد است كه اگر غرب به راستى بخواهد دين اسلام را به طور صحيح درك كند بايستى در نگرش خود به اين دين تجديد نظر كند. با اين منطق قوى و شيوه هاى تحليلى است كه بگوويچ از لغزشهاى تفكر غرب و سستى و ناتوانى آن در درمان كردن مسائلى چون انسان و زندگى پرده برمى دارد و انديشه هاى جهانى اسلام را در سطحى كه شايان آن است قرار مى دهد. در اين ميان شاهدى راستگوتر از ((وودز ورث كارلسون)) انديشمند بى طرف غربى ـ كه نه هم كيش مولف است و نه هم خانواده او ـ نمى بينم كه درباره كتاب ((اسلام ميان شرق و غرب)) مى گويد: ((تحليل وى از اوضاع انسانى شگفتآور است و توانايى سرآمد تحليلى اش احساسى سترگ از زيبايى و جهان شمولى اسلام به دست مى دهد.))(1)

1 ـ مجله الفكر الجديد, سال سوم, شماره دهم, رمضان 1415 هجرى, فوريه 1995 ميلادى.
پاورقي ها:

/

دين پيامبرص قبل از بعثت


آخرين قسمت

ديدگاه سوم
در مقابل اين ديدگاهها, اكثر دانشمندان اهل سنت و شيعه نظر بر اين دارند كه حضرت رسول اكرم(ص) قبل از بعثت تابع هيچ شريعتى از شرايع گذشته نبوده اند, بلكه به تكليف خود عمل مى نموده اند, چنان كه شيخ طوسى در ((عده الاصول)) مرحوم ميرزاى قمى در ((قوانين الاصول)) علامه طباطبايى در ((الميزان)) مرحوم طبرسى در ((مجمع البيان)) و علامه مجلسى در ((بحارالانوار)) و همچنين از دانشمندان اهل سنت كسانى مانند قاضى عياض در ((الشفإ بتعريف حقوق المصطفى)) ابوبكر باقلانى, ابوعلى حيائى, ابوهاشم معتزلى,(1) جارالله زمخشرى در تفسير ((الكشاف)) امام فخر رازى در ((تفسير كبير)) و ابن ابى الحديد معتزلى در ((شرح نهج البلاغه))(2) قائل به اين قول شده اند.
از جمله دلايلى كه بر اين قول ـ كه ديدگاه حق و صحيح نيز همين است ـ دلالت دارد عبارتند از:
1 ـ قريب به اتفاق دانشمندان شيعه و اهل سنت از جمله تمام معتزله بر اين قول نظر دارند.
2 ـ تمام مسلمانان اتفاق نظر دارند كه پيامبر اكرم بر تمام انبيا برترى داشته و افضل از آنان است, و از نظر عقل تبعيت كردن افضل از مفضول صحيح نيست.(3)
3 ـ اگر واقعا ايشان به يكى از شرايع گذشته متعبد بوده اند حتما در تاريخ زندگى ايشان نقل مى شده است و اهل آن شريعت اين را جزو افتخارات خود مى دانسته و از اين مسإله به نفع خود احتجاج مى كرده اند, در حالى كه در هيچ جاى تاريخ چنين امرى ذكر نشده است.
4 ـ حضرت امام على بن ابى طالب(ع) كه از كودكى در محضر پيامبر بوده و تربيت يافته مكتب محمدى(ص) است در اين باره چنين نظر مى دهد: ((لقد قرن الله به(ص) من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره;(4) از همان زمان كه رسول خدا از شير باز گرفته شد, خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خود را با او قرين ساخت, تا شب و روز وى را به راههاى مكارم و طرق اخلاق نيك جهان سوق دهند.))
5 ـ با توجه به مراجعه به منابع معتبر شيعه و اهل سنت به طريق صحيح و معتبر از پيامبر نقل شده است كه فرموده اند: ((كنت نبيا و آدم بين الروح و الجسد;(5) من به مقام نبوت رسيده بودم در حالى كه هنوز روح به جسد آدم دميده نشده بود.))
همان طورى كه قبلا گفتيم نبى كسى است كه فرشته را در خواب مى بيند و احكام را از او مى گيرد. پس پيامبر قبل از بعثت نيز مقام نبوت را داشته و در چهل سالگى به مقام رسالت مشرف شده اند, چنان كه روايات ديگرى نيز از پيامبر اكرم و امام باقر(ع) در تإييد اين امر بيان داشتيم.
6 ـ با مراجعه به سيره عملى آن حضرت(ص) در طول چهل سال قبل از بعثت اين امر به خوبى معلوم و مشخص مى شود كه ايشان در اين مدت راه و روش خاص خود را مى رفته و هيچ موردى ملاحظه نشده است كه ايشان به كتاب و يا دانشمندى از دانشمندان شرايع گذشته مراجعه نمايند و يا در معابد و كليساهاى يهوديها و نصارى و يا مذاهب ديگر رفته و مشغول عبادت و انجام اعمال آنها باشند.

نقد دلايل گروه دوم
اما اين كه قائلين به اين قول كه حضرت از يكى از شرايع گذشته تبعيت مى كرده و در اثبات اين امر به آياتى از قرآن كريم استناد كرده اند, مانند:
ـ اولئك الذين هدى الله فبهداهم اقتده.(6)
ـ شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا والذى إوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى.(7)
ـ ثم إوحينا اليك إن اتبع مله ابراهيم حنيفا.(8)
ـ انا إنزلنا التوراه فيها هدى و نور يحكم بها النبيون.(9)
بعضى از اين گروه حضرت را تابع نوح و برخى ايشان را تابع ابراهيم و عده اى ديگر تابع موسى. و گروه ديگرى نيز پيامبر را به اين دليل كه قبل از اسلام آيين رسمى شريعت حضرت عيسى بوده و با آن شرايع گذشته نسخ شده بود پس حضرت را تابع شريعت ايشان مى دانند.
جواب كلى اين قبيل از آيات قرآن اين است كه: مقصود از اوامر الهى در خصوص تبعيت پيامبر اسلام از انبياى گذشته در خصوص احكام فروع دين از قبيل نماز و روزه و حج و امور ديگر نيست هر چند اين نوع احكام نيز در شريعتهاى گذشته وجود داشته است چنان كه خداوند مى فرمايد: ((يا إيها الذين آمنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم))(10)
يا حضرت عيسى فرموده است: ((و اوصانى بالصلاه والزكاه ما دمت حيا))(11)
و يا از قول حضرت موسى مى فرمايد كه خداوند خطاب به ايشان چنين فرموده است: ((فاعبدنى و اقم الصلاه لذكرى))(12)
بلكه مقصود اين قبيل آيات تبعيت در اصول كلى دين مانند توحيد و معاد, مكارم و محاسن اخلاقى, صبر بر آزار و اذيت كافران و مشركان بوده است.(13)
به علاوه اين كه چطور ممكن است خداوند پيامبر را به تبعيت از شرايع گذشته وادار بنمايد در حالى كه آنها خود با هم اختلاف در فروع داشته و متناقض با هم بوده اند.(14)
ضمن اين كه مرحوم علامه طباطبايى مى فرمايند: اگر مقصود خداوند امر پيامبر به تبعيت از آن پيامبران و شريعت آنها بوده, بايد مى فرمود: ((بهم اقتده; به آنها اقتدا كن)) در حالى كه در آيه شريفه مى فرمايد: ((بهداهم اقتده; به روش هدايت آنها كه همان هدايت الهى مشترك بين تمام انبياست اقتدا كن. ))(15)
و اما اين كه بعضى به استناد اين بيان كه پيامبر در مسإله سنگ سار كردن در زنا به تورات حضرت موسى مراجعه كرده است, جواب چنين مى توان گفت كه:(16)
اولا: اين حديث از خبرهاى واحد است كه در اين گونه مسائل (اعتقادات) مورد توجه و عمل واقع نمى شوند.
ثانيا: اگر واقعا در اين مورد مراجعه به تورات كرده باشند, بايد در موارد ديگرى نيز مراجعه مى كرده و منتظر وحى نمى شدند.
ثالثا: شريعت حضرت موسى كه به وسيله شريعت حضرت عيسى(ع) نسخ شده بود, پس چرا پيامبر به انجيل مراجعه نكردند.
رابعا: مى توان گفت كه پيامبر حكم سنگ سار كردن را از طريق وحى الهى به دست آورده بود و اگر هم به تورات مراجعه كرده باشد, دليل ديگرى داشته است. به اين كه به غير مسلمانان بفهماند كه حكم در سنگ سار كردن موافق همان حكم در تورات است و اين موجب صدق نبوت ايشان هم مى شده است.(17)
و اما اين كه ايشان با چه معيارى اعمال متعددى را با احكام خاص خود انجام مى داده اند؟
چنان كه گفتيم ايشان قبل از چهل سالگى مقام نبوت را داشتند و به همين جهت فرشته اى از فرشتگان هميشه همراه ايشان بوده و احكام لازم و محاسن اخلاقى و آداب نيك را به ايشان تعليم مى داده است چنان كه حديث امام على(ع) نيز بيانگر اين امر بود.
بنابراين نظر صحيح كه بيشتر مسلمين از شيعه و اهل سنت بر آن اتفاق دارند همان است كه پيامبر تابع هيچ يك از شرايع گذشته بر اسلام نبوده, بلكه او به تكليف خود عمل مى كرده و پيوسته خط توحيد را ادامه مى داده و به اصول اخلاقى و عبادت الهى مقيد و پاى بند بوده است.
در پايان در تإييد اين ديدگاه كلام علامه مجلسى را حسن ختام قرار مى دهيم كه چنين نوشته اند:
((آنچه از اخبار و روايات معتبر براى من معلوم شد, اين است كه پيامبر اكرم(ص) قبل از بعثت, مقام نبوت را داشته و حضرت جبرئيل او را كمك مى كرده است: و يك فرشته با او همدم بوده به طورى كه حضرت فرشته را در خواب مى ديده و با او صحبت مى كرده است, و بعد از چهل سالگى كه به رسالت مبعوث شدند, فرشته را مى ديده و با او صحبت مى كرده و وحى بر او نازل مى شده, و حضرت پيام الهى را تبليغ مى كرده است. ))(18)

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) ر.ك: الشفا بتعريف حقوق المصطفى, ج2, ص;793 عده الاصول شيخ طوسى, ج2, ص60. 2 ) ر.ك: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد, ج17, ص207. 3 ) الذريعه الى اصول الشريعه, ج2, ص;596 عده الاصول ج2, ص60 ـ 61. 4 ) نهج البلاغه, خطبه قاصعه, شماره192. 5 ) بحارالانوار, ج18, ص;278 ابن كثير, سيره پيامبر(ص), ج1, ص317. 6 ) انعام(6) آيه90. 7 ) شورى(42) آيه13. 8 ) نحل(16) آيه133. 9 ) مائده(5) آيه44. 0 ) بقره(2) آيه183. 1 ) مريم(19) آيه31. 2 ) طه (20) آيه14. 3 ) ر.ك: كتابهاى تفسير شيعه و اهل سنت و همچنين الشفإ بتعريف حقوق المصطفى, ج2, ص795. 4 ) ر.ك: مجمع البيان, ج3, ص;514 تفسير فخر رازى, ج13, ص70. 5 ) الميزان, ج7, ص260. 6 ) ر.ك: شيخ طوسى, عده الاصول. 7 ) الذريعه الى اصول الشريعه, ج2, ص603. 8 ) بحارالانوار, ج18, ص;277 مفاهيم القرآن, ج5, ص162. قول منسوب به حشويه است. ر.ك به شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد. حشويه از فرقه هاى مشبهه هستند كه مى گويند مخلصين از مسلمانان در آخرت با خدا مصافحه و معانقه كرده و در كنار هم مى نشينند. ((ر.ك: ترجمه ملل و نحل, شهرستانى, ج1, ص133.

/

گوشه اى از فضايل زهراس


حضرت زهرا ـ سلام الله عليها ـ را فضيلتى بسيار است كه شرمسارانه اندكى از آن را برمى شمريم:
نخست آن كه: وجود شريف وى به تصريح روايات, كوثر زلال معرفت الهى است و دوست و دشمن معترفند كه اهم معارف الهيه پس از رسول خدا (ص) بر زبان فرزندان اين بانوى ارجمند, جارى شده است و اگر روايات رسيده از طريق ائمه معصومين ـ سلام الله عليهم اجمعين ـ نبود هر آينه گنجينه معرفت دينى كاستى مى گرفت و دست رهزن خائنين به احاديث پيامبر(ص) گوهرهاى تابان آن را مى ربود.
دوم آن كه: وجود نازنين زهرا ـ عليها السلام ـ ملجإ اولياى الهى است و آنان در دنيا و آخرت اميد به افاضات و عنايات وى دارند و هر شيعه پاك دلى چون مى خواهد پيك دعايش به آستان هر كدام از ائمه(ع) راه يابد آنها را به نام مادر ارجمندشان سوگند مى دهد آن گاه حاجت خود مى طلبد.
سوم آن كه: فاطمه اسوه زنان است و اگر وجود نورانى آن حضرت نبود زنان مسلمان نمى دانستند كه براى نيل به تعالى و علو روحى بايست به چه شخصيتى اقتدا نمايند و رفتار و كردار چه كسى را نصب العين خود قرار دهند.
و اينك تفصيل برخى از فضايل آن حضرت:

خدا ترسى
زهرا(س) اسوه تقوا و پرهيزگارى بود و هيبت و سطوت الهى چنان در دل وى خانه كرده بود كه هرگاه آيات عذاب را مى شنيد, دهشت وجود نازنين او را فرا مى گرفت و از خوف جهنم مى گريست.
هنگامى كه اين آيه شريفه بر پيامبر(ص) نازل گشت: ((و ان جهنم لموعدهم اجمعين لها سبعه ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم;(1) بدرستى كه دوزخ ميعادگاه تمامى ايشان است. آن را هفت در است كه براى هر در گروهى از آنان در نظر گرفته شده اند. ))
رسول خدا(ص) گريست و ياران نيز به خاطر گريه آن جناب به گريه درآمدند, ليكن نمى دانستند كه جبرئيل(ع) چه آياتى را آورده است و هيچ يك از صحابه را زهره آن نبود كه در اين حال با رسول خدا(ص) سخنى گويد و چون پيامبر(ص) هرگاه فاطمه(س) را مى ديد شادمان مى شد, بعضى از اصحاب به در خانه زهرا(س) رفتند و فاطمه(س) را ديدند كه مقدارى جو روبروى اوست و آنها را دستاس مى كند و مى گويد: ((ما عندالله خير و ابقى;(2) آنچه در نزد خداست بهتر و پاينده تر است.))
آنان فاطمه(س) را سلام گفتند و او را از حال پيامبر(ص) و گريه وى آگاه نمودند. فاطمه(س) ردايى كهنه را برخود پيچيد كه دوازده جاى آن, با شاخه هاى نازك درخت خرما وصله شده بود. چون بيرون شد سلمان فارسى او را نگريست و چشمش آن رداى كهنه را بديد, بگريست و گفت: ((واى از اين اندوه! دختران قيصر و كسرا حرير و ديبا بر تن دارند و دختر محمد(ص) ردايى پشمينه و كهنه درپوشد كه دوازده جاى آن وصله شده است!))
وقتى زهرا(س) به حضور رسول خدا(ص) رسيد, عرض كرد: ((اى رسول خدا(ص)! سلمان از لباس من درشگفت شد, سوگند به خدايى كه تو را به حق به پيامبرى برانگيخت, پنج سال است كه من و على(ع) را تنها پوست گوسپندى است كه روزها شترمان را روى آن علف دهيم و چون شب فرا رسد, آن بستر ماست و ما را متكايى است از پوست كه داخل آن را از ليف خرما آكنده ايم!))
پيامبر(ص) فرمود: ((اى سلمان! به راستى كه دخترم با گروه پيشتازان است!)).
فاطمه (س) پرسيد: ((اى پدر! چه چيز تو را به گريه آورد؟ رسول خدا(ص) آياتى را كه جبرئيل(ع) آورده بود بر او بخواند. فاطمه(س) از وحشت آن آيات بيفتاد, در حالى كه مى گفت: اى واى! اى واى! بر كسى كه داخل آتش گردد.))
سلمان چون اين سخنان بشنيد, گفت: ((اى كاش گوسفندى بودم و اهل خانه مرا مى كشتند و پوست مرا مى دريدند و گوشتم مى خوردند, اما وصف جهنم را نمى شنيدم!)).
ابوذر گفت: ((اى كاش مادرم نازا بود و مرا به دنيا نمىآورد و درباره آتش چيزى نمى شنيدم!))
مقداد گفت: ((اى كاش پرنده اى در صحراهاى دور بودم و بر من حسابى نمى نوشتند و عقابى در كار نبود و سخن جهنم را نمى شنيدم!))
و اميرالمومنين(ع) فرمود: ((اى كاش درندگان گوشت تن مرا مى دريدند و اى كاش مادر, مرا نزاييده بود و نام جهنم را نمى شنيدم!))
آن گاه على(ع) دستهايش را بر سر گذاشت و مى گريست و مى گفت: ((واى از دورى راه و كمى توشه در سفر قيامت[ .گناهكاران] در آتش مى روند و ربوده مى شوند. بيمارانى هستند كه كس آنان را عيادت نكند و مجروحينى هستند كه كس زخم ايشان را مرهمى ننهد. اسيرانى هستند كه كسى آنان را آزاد نسازد! از آتش مى خورند و از آن مىآشامند و بين طبقات جهنم گردانيده مى شوند و پس از آن كه لباسهاى پنبه اى مى پوشيدند جامه هايى از آتش درپوشند و پس از آن كه در آغوش همسران خود بودند با شياطين دمساز و همزنجير مى گردند.))(3)

تسبيحات زهرا (س)
تسبيحات فاطمه(س) را فضيلتى بسيار است و گفتن آن در پى نمازهاى پنج گانه, بلكه همه نمازها ثوابى فراوان دارد و مصداق ذكر كثيرى است كه قرآن مجيد به آن امر فرموده است, چنان كه صادق آل محمد(ع) را پرسيدند: اين كه خداى عزوجل مى فرمايد: ((اذكروا الله ذكرا كثيرا;(4) خداى را ياد كنيد يادكردنى بسيار, مقصود از ذكر كثير در اين آيه چيست؟))
فرمود: ((هر كس تسبيح فاطمه(س) را بگويد, از خداى ياد كرده و ذكر كثير را به جاى آورده است!))
و نيز فرمود: ((تسبيح فاطمه(س) در پى هر نماز, نزد من محبوبتر است از اين كه هر روز هزار ركعت نماز به جاى آورم!))(5)
و ابوهارون را گفت: ((اى ابوهارون! ما كودكان خود را همان گونه كه به خواندن نماز امر مى كنيم, به گفتن تسبيحات فاطمه(س) نيز فرمان مى دهيم پس تو هم بر اين ذكر مواظبت كن و هر بنده كه پيوسته تسبيح زهرا(س) را بگويد, هيچ گاه بدبخت نگردد. ))(6)
دعا پس از تسبيحات فاطمه(س) مستجاب است و اين ذكرهاى شريف را در ترازوى اعمال بندگان, وزن بسيارى است.
ابوجعفر(ع) فرمود: ((هر كس تسبيح فاطمه(س) را به جاى آورد سپس ازخداى آمرزش طلبد, خداوند وى را بيامرزد. اين ذكرها گرچه با زبان صد كلمه بيش نيست اما در ترازوى عمل, هزار است و شيطان را دور مى سازد و خداوند رحمن را خشنود مى كند.))
در حديث ديگرى فرمود: ((تسبيح فاطمه(س) از جمله ذكر كثيرى است كه خداى از ما خواسته و فرموده است:((اذكرونى اذكركم;(7) از من ياد كنيد تا از شما ياد كنم. ))(8)
به راستى سعادتمند كسى است كه پيوسته از خواندن اين ذكرهاى نورانى غفلت نورزد, چرا كه اين كلمات شريف هديه اى است ربانى كه رسول خدا(ص) فاطمه(س) را عطا فرمود, چنان كه در خبر است كه باقر(ع) فرمود: ((خداوند به چيزى از تسبيح و تمجيد پرستش نشده است كه فضيلت آن از تسبيحات زهرا(س) بيشتر باشد و اگر ذكرى از اين تسبيحات افضل بود, هر آينه رسول خدا(ص) آن را به فاطمه(س) مىآموخت.))(9)

هديه اى نورانى
رسول خدا(ص) به سبب محبت و شفقت بسيارى كه نسبت به فاطمه(س) داشت, اين تسبيحات را به وى هديه داد. على(ع) در اين باره به مردى از بنى سعد چنين فرمود: آيا از ماجراى خودم و فاطمه(س) تو را آگاه سازم!؟ فاطمه(س) با من زندگى مى كرد ـ و محبوبترين خويشاوندان نزد رسول خدا(ص) بود ـ او آن قدر مشك آب به دوش كشيد تا اين كه سينه اش مجروح گشت و با آسياب گندم آرد كرد تا اين كه دستانش تاول زد و خانه را جارو مى كرد تا آن كه لباسهايش غبارآلود مى شد و در زير ديگ, آتش مى افروخت, تا جايى كه جامه وى سياه مى شد و به اين سبب دچار سختى بسيارى گشت.
من[ وقتى اين وضع را مشاهده كردم] فاطمه(س) را گفتم: نزد پدر خود رو و از او بخواه تا تو را خادمى دهد كه كمك تو باشد و تو را از اين سختى برهاند!
زهرا(س) پيش رسول خدا(ص) رفت اما گروهى را ديد كه بر گرد حضرت(ص) نشسته اند و با او سخن مى گويند. حيايش مانع شد كه با پيامبر(ص) چيزى بگويد, پس بازگشت.
رسول خدا(ص) دانست كه فاطمه(س) از براى حاجتى آمده است. صبح فردا پيش ما آمد ما در بستر خفته بوديم. رسول خدا(ص) فرمود: السلام عليكم!
از حالتى كه داشتيم حيا كردم كه رسول خدا(ص) را پاسخ گويم.
پيامبر(ص) دوباره فرمود: السلام علكيم! ليكن ما هيچ نگفتيم. براى سومين بار فرمود: السلام عليكم! در اين لحظه دانستم كه اگر جواب حضرت(ص) را نگويم, باز مى گردد, زيرا شيوه آن جناب چنين بود كه تا سه بار بر اهل خانه سلام مى گفت, اگر رخصت مى دادند, داخل مى شد وگرنه باز مى گشت. پس گفتم: و عليك السلام اى رسول خدا(ص)! داخل شويد.
پيامبر(ص) به اندرون خانه آمد و همان بالاى سر ما نشست. آن گاه پرسيد: اى فاطمه(س)! تو را ديروز چه حاجتى به محمد(ص) بود[فاطمه (س) ساكت ماند] و من ترسيدم اگر جواب حضرت(ص) را نگويم, برخيزد. پس سر را بيرون آوردم و گفتم: به خدا سوگند, اى رسول خدا(ص)! من شما را خبر خواهم داد[ .سپس ماجراى سختى معيشت و كارهاى طاقت فرساى فاطمه(س) را براى پيامبر(ص) بيان نمودم و گفتم كه فاطمه(س) نيازمند چيست].
رسول خدا(ص) فرمود: آيا به شما چيزى نياموزم كه برايتان از خادم سودمندتر است؟ هرگاه خواستيد بخوابيد سى و سه بار خداى را تسبيح و سى و سه بار حمد گوييد و سى و چهار بار ذكر الله اكبر را بر زبان آريد.
در اين لحظه فاطمه(س) سر خود را بيرون آورد و سه بار گفت: من از خدا و رسول خدا(ص) راضيم!(10)

كرامات
جابربن عبدالله گويد: چند روزى بود كه رسول خدا(ص) غذايى نخورده بود به گونه اى كه به سختى افتاد و چون در خانه همسران خود چيزى نيافت, پيش فاطمه(س) آمد و فرمود: ((دخترم آيا در نزد تو طعامى هست كه آن را تناول كنم, زيرا كه من گرسنه ام!))
فاطمه(س) گفت: ((نه به خدا سوگند! پدر و مادرم فداى شما باد!)).
وقتى پيامبر(ص) از خانه فاطمه(س) بيرون شد, همسايه اى دو گرده نان و پاره اى گوشت براى فاطمه(س) فرستاد. زهرا(س) آن طعام را گرفت و در ظرفى نهاد و روى آن بپوشانيد و با خود گفت: ((من اين غذا را به جاى خود و فرزندانم, به رسول خدا(ص) مى دهم!)) و در آن زمان همه اهل خانه نيازمند وعده اى غذا بودند.
زهرا(س) حسن و حسين(ع) را در پى رسول خدا فرستاد. هنگامى كه پيامبر(ص) بازگشت فاطمه(س) گفت: ((پدر و مادرم فداى تو باد! خداوند طعامى براى ما رساند كه آن را پنهان ساخته ام!))
فرمود: ((آن را بياور!))
وقتى زهرا(س) ظرف طعام بياورد و درپوش آن را برگرفت مشاهده كرد كه آن ظرف لبريز از نان و گوشت است. چون اين بديد درشگفت شد و دانست كه اين بخشش از جانب خداى عزوجل مى باشد. پس پروردگار را سپاس گفت و بر پيامبر وى درود فرستاد.
رسول خدا(ص) وقتى ظرف پر از غذا را ديد فرمود: ((دخترم, اين طعام از كجا تو را رسيده است!؟))
گفت: ((هو من عندالله ان الله يرزق من يشإ بغير حساب;(11) آن از جانب خداست و خداوند هر كه را خواهد روزى بى حساب عطا فرمايد.))
رسول خدا فرمود: ((سپاس خدايى را كه تو را مانند سيده زنان جهان در ميان بنى اسرائيل ـ در زمان آنها ـ قرار داد و هرگاه خداوند به مريم روزى عطا مى كرد چون از وى مى پرسيدند[ اين طعام از كجا آمده است].))
مى گفت: ((هو من عندالله ان الله يرزق من يشإ بغير حساب.))
آن گاه رسول خدا(ص) در پى على(ع) فرستاد و سپس جملگى از آن طعام بخوردند. (12)
سلمان گويد: فاطمه(س) نشسته بود و پيش روى وى آسياب دستى بود كه با آن جو آرد مى كرد, در حالى كه از دستان وى بر عمود آسياب خون جارى بود و حسين(ع) در گوشه خانه از گرسنگى مى گريست. من عرض كردم: ((اى دختر رسول خدا(ص)! دستانت مجروح شده است! اين ((فضه)) خادمه توست[ .چرا او اين كار را انجام نمى دهد؟]))
فرمود: ((رسول خدا(ص) مرا سفارش كرده است كه خدمت خانه, روزى بر عهده من و روزى بر عهده او باشد و ديروز نوبت فضه بود.))
سلمان گويد: ((گفتم من آزاد كرده پيامبرم, بگذاريد يا جو را آرد كنم يا حسين(ع) را آرام سازم.))
فرمود: ((من براى ساكت كردن حسين(ع) مهربانتر هستم. تو جو را آرد كن.))
چون مقدارى از جو را آرد كردم, صداى اقامه نماز را شنيدم, برخاستم و به مسجد رفتم و با رسول خدا(ص) نماز گزاردم, وقتى نماز پايان يافت آنچه ديده بودم به على(ع) گفتم. اشك از چشمان وى فرو ريخت و به سوى خانه رفت, سپس بازگشت در حالى كه خندان بود.
رسول خدا(ص) سبب را پرسيد. گفت: ((نزد فاطمه(س) رفتم و او بر پشت خوابيده بود و حسين نيز بر روى سينه اش به خواب رفته بود و در رو به رويش آسياب مى گشت, بدون آن كه دستى آن را بگرداند!))
رسول خدا(ص) لبخندى زد و فرمود: ((يا على(ع) مگر نمى دانى كه خدا را فرشتگانى است كه در زمين مى گردند و تا روزى كه قيامت بر پاى گردد, محمد(ص) و آل محمد(ع) را خدمت مى كنند!))(13)
نقل است كه گاه مى شد كه فاطمه(س) در نماز بود و فرزند وى مى گريست و مى ديد كه گهواره به حركت درآمد و فرشته اى آن را مى جنباند!(14)

شفاعت زهرا (س)
دوستى فاطمه و فرزندانش موجب نجات مومنان و راه رسيدن به سعادت جاودان است.
ابوجعفر(ع) فرمود[ :روز قيامت] آن هنگام كه فاطمه(س) به در بهشت رسد, مى ايستد پس خداى وى را خطاب كند كه اى دختر[محمد(ص]( حبيب من, چه مى خواهى!؟ من فرمان داده ام كه تو را به بهشت درآورند!
فاطمه(س) گويد: پروردگارا! دوست دارم درمانند چنين روزى قدر و مرتبت من دانسته شود.
خداوند فرمايد: اى دختر حبيب من, باز گرد و بنگر, پس هر كه را يافتى كه در قلب وى دوستى تو يا يكى از فرزندانت جاى دارد, دست وى بگير و او را به بهشت درآور!
آن گاه ابو جعفر (ع) فرمود: سوگند به خدا, اى جابر! در آن روز فاطمه(س) شيعيان و دوستان خود را[ از ميان اهل محشر] جدا مى سازد, همان گونه كه پرنده اى دانه هاى خوب را از بين دانه هاى بد برمى گيرد[ .سپس دوستان خود را به بهشت داخل مى كند].(15)

پاورقي ها:پاورقيها: 1 ) حجر(15) آيات43 و 44. 2 ) قصص (28) آيه60. 3 ) بحارالانوار, ج43, ص87, ح9. 4 ) احزاب(33) آيه41. 5 ) وسائل الشيعه, (تحقيق موسسه آل البيت (ع), چاپ اول, 1409 هـ.ق) ج6, ص443, ح5 و 2. 6 ) همان, ص441, ح2. 7 ) بقره (2) آيه152. 8 ) وسائل الشيعه, ج6, ص442, ح3 و 4. 9 ) همان, ص443, باب9, ح;1 بحارالانوار, ج43, ص64, ح56. 10 ) بحارالانوار, ج43, ص82. 11 ) آل عمران (3) آيه37. 12 ) بحارالانوار,ج43, ص68, ح60. زمخشرى در كشاف همين حديث را در هنگام بيان قصه زكريا و مريم آورده است. 13 ) همان, ص28, ح33. 14 ) همان, ص45. 15 ) همان, ص65, ح57.

/

مرزبان دين


نگاهى به زندگى علمى و سياسى آيه الله العظمى ملاعلى كنى ((قدس سره))

درآمد
زندگى و سيره اميران قافله علم و مرزبانان دين, در خود زوايا و محورهاى برجسته اى را ذخيره دارد كه نگرش به آن براى هر انسانى گرانبهاست.
آن آيات سبز روشنايى و اسوه گان صابر حقيقت كه با همت بلندشان قله رفيع كمال را فتح كرده و آن گاه در ميدان عمل خدمت به خلق را با زنهار و ارشاد همراه ساخته و امت را به حق رهنمون كردند و در اين مسير از دسيسه ها و افسونهاى شياطين واهمه اى به دل راه ندادند و با عزمى راسخ در مقابله و ستيز با توطئه ها و شيطنتها جاودانه ايستادند, آيه الله العظمى حاج ملاعلى كنى از جمله اين شخصيتهاى نادر است كه در آسمان انديشه دينى همچون خورشيد مى درخشد.
او به پيروى از سيره معصومان ـ عليهم السلام ـ در مسائل حاد اجتماعى و سياسى و امورى كه به خصوص كشور ايران را به ورطه سقوط مى كشاند, تكليف خويش را ((حضور در صحنه)) دانست و با تلاش و اقدامى شجاعانه به مقابله با خيانت, پليدى و ظلم پرداخت و از قدرتهاى پوشالى واهمه نداشت. روشن بينى و برخورد تحقيرآميز با شاه وقت, مبارزه با امتيازگيرى استعمار انگليس و همچنين مقابله با جريان خطرناك فراماسونرى در ايران از نمونه هاى بارز و درخشان تلاشهاى سياسى اوست.
در اين مقاله نظرى كوتاه به حيات آن آيينه پاكى مى افكنيم و سپس خاطرات و نكته هاى ماندگار او در برخورد با استبداد داخلى و استكبار خارجى را مرور مى كنيم.

از ولادت تا زعامت
او در يكى از روزهاى سال 1220 هجرى قمرى در محله ((كن)), واقع در شمال غربى تهران, ديده به جهان گشود.(1) سنين كودكى و نوجوانى را در مكتب گذراند و سپس علاقه خود را براى تحصيل علوم دينى با والدين اش در ميان گذاشت اما با مخالفت ايشان رو به رو گرديد. او در آغاز به صورت مخفيانه به درس مشغول شد و سپس با كسب رضايت خانواده راهى حوزه علميه تهران گرديد و از آن جا به اصفهان عزيمت كرد و در آن شهر از محفل درس استادى چون سيد اسدالله اصفهانى(متوفى1290هـ.ق) بهره برد.(2) سپس آماده سفر به نجف اشرف شد و از ذخاير ارزشمند آن حوزه استفاده كرد. اساتيد بنام و معماران علمى و معنوى كنى در حوزه نجف عبارت بودند از: شيخ محمد حسن نجفى معروف به صاحب جواهر (متوفى1266هـ.ق), شيخ حسن كاشف الغطإ (متوفى1262 هـ.ق) و شيخ مشكور حولاوى نجفى(متوفى 1273هـ.ق).(3)
در كنار نجف, حوزه علميه كربلا نيز جايگاه پرورش دانش طلبان بود, شيخ على كنى در جوار آستان مقدس حضرت امام حسين(ع) از محضر دو استاد برجسته اى چون شريف العلمإ مازندرانى (متوفى1245هـ.ق) و سيد ابراهيم قزوينى معروف به صاحب ضوابط (متوفى 1262هـ.ق) كسب فيض كرد و دوره عالى فقه و اصول را گذراند.(4)
كنى در مدت تحصيل از نعمت دوستان بافضيلت و كوشايى برخوردار بود كه در تمام فراز و نشيبهاى تحصيل و زندگى, غمخوار هم بوده, از كمك به يكديگر دريغ نمى ورزيدند و با جمع خود محفل انس علمى پربارى را تشكيل داده بودند. دوستان هم حجره اى او در نجف عبارت بودند از: ملا على خليلى (متوفى1297هـ.ق), شيخ عبدالحسين تهرانى (متوفى1286 هـ.ق) و سيد زين العابدين طباطبايى حائرى (متوفى 1292 هـ.ق)
آقاى طباطبايى حائرى از دوران نخست تحصيل چنين ياد مى كند: ((در ايام طلبگى كه به نجف اشرف آمده بودم, من و آقاى شيخ عبدالحسين شيخ العراقيين و آخوند ملاعلى كنى در يك حجره از مدارس حوزه علميه در نهايت فقر و فاقه به سر مى برديم و فقيرتر از همه حاجى كنى بود كه هر هفته يك شب به مسجد سهله مى رفت و از گوشه و كنار مسجد ـ بدون اين كه كسى بفهمد ـ نان خشك جمع مى كرد و به مدرسه مىآورد و گذران هفته را از آنها مى كرد.))(5)
حاج شيخ على كنى در سفرى كه به مكه مكرمه و مدينه منوره انجام داد, در راه بازگشت, به همراه ميرزا محمد حسن شيرازى (ميرزاى بزرگ) به سوى شام آمد تا بارگاه حضرت زينب(ع) را زيارت كنند, آن دو وقتى به حرم مطهر وارد شده از غربت آن مكان بسيار متإثر گرديدند, زيرا گرد و غبار زيادى بر آستان مبارك و اطراف ضريح نشسته بود, به سرعت دست به كار شده, به نظافت آن جا پرداختند و با گوشه عباى خويش خاك و خاشاك را از حرم و ضريح مطهر زدودند و آن جا را تمييز كردند. (6)
شيخ مرتضى انصارى (متوفى 1281 هـ.ق) نيز از دوستان نزديك كنى بود, او پيرامون زهد و دورى از زخارف و دلبستگيهاى دنيا كه در زندگى شيخ انصارى به چشم مى خورد, چنين مى گويد: ((حدود بيست سال در كربلا با او دوست و معاصر بودم, اثاثيه اى جز يك عمامه نداشت, كه آن را شبهاى تابستان فرش خويش قرار مى داد, هنگامى كه از محل سكونت بيرون مى رفت, آن را عمامه خود مى كرد.))(7)
آخوند ملا على كنى پس از سالها تلاش در راه فراگيرى علوم اسلامى به مقام اجتهاد و استنباط احكام دين رسيد و استادش شيخ محمد حسن صاحب جواهر بر فراز منبر درس به اجتهاد او اشاره كرد.(8) او سپس به وطن بازگشت و هدايت مردم و تربيت دانشمندان را سرلوحه زندگى خويش قرار داد و در سال 1262 هـ.ق عراق را به مقصد تهران ترك(9) گفت.
حاجى در آغاز ورود, روزهاى سختى را در تهران گذراند و تنگدستى و فقر او را در فشار قرار داده بود, با استمداد از خدا, كتابى را كه خود نوشته بود منتشر كرد, هر چند كه انجام اين مهم بسيار مشقت زا بود ليكن سود حاصل از آن وى را از فشار اقتصادى رهانيد, پس از آن زمين متروكه اى را خريد و با احياى قنات و زمين, به امرار معاش خود پرداخت.(10)
با استقرار آيه الله كنى, مراجعات پى در پى مردم و پرسشهاى كتبى و شفاهى آنان در قالب استفتإات شرعى آغاز شد و روز به روز افزايش مى يافت و ايشان يگانه محور پاسخگويى به سوالات دينى و تنها ملجإ رسيدگى به مشكلات مردم به شمار مى رفت.(11) به دليل فزونى مقلدان و بنا به درخواست آنان, سرانجام در سال 1271 هجرى قمرى رساله عمليه آن فقيه خداترس به چاپ(12) رسيد تا مردم مومن احكام دينى خود را بر اساس فتاواى مجتهد و مرجع تقليد خويش انجام دهند.
او همچنين توليت مدرسه مروى را عهده دار شد و با نظارت و حسن تدبير او, نظم شايان تحسينى بر برنامه هاى آن محيط معنوى و روحانى حكمفرما گشت.(13)
آن فقيه برجسته, تربيت شاگردان را يكى از اهداف خود قرار داد و به برپايى درس فقه و اصول و ديگر رشته هاى علوم اسلامى اقدام كرد, برخى از شاگردان او از اين قرارند: شيخ موسى شراره عاملى (متوفى1306 هـ.ق), شيخ محمد باقر نجم آبادى (متوفى 1347 هـ.ق), شيخ اسدالله تهرانى (متوفى1352 هـ.ق), سيد محمود حياطشاهى, سيد محمد لواسانى, سيد محمد مرعشى, مولى محمد على خوانسارى, ملامحمد تقى سنجانى, ميرزا حسين نايب الصدر, شيخ محمد حسين گرگانى(متوفى1353 هـ.ق) و شيخ حسين بافقى(متوفى1313هـ.ق)(14)
رسيدگى به ضعيفان, دستگيرى از مستمندان و تلاش در پى رفع گرفتارى نيازمندان از صفات پسنديده و بارز ملاعلى كنى بود, او چون پدرى دلسوز, بسيارى از يتيمان درمانده را تحت تكفل قرار داد و براى آنان مقررى مناسبى تعيين كرد, همچنين براى حل مشكل بيمارانى كه بنيه مالى ضعيفى داشتند, مكانهايى را به منظور پرداخت پول داروها در نظر گرفته بود تا آنان با دريافت مبلغ آن, به درمان خود اقدام كنند. (15)
ساخت آب انبار و كاروانسرا براى رفاه و آسايش قافله ها همچون كاروانسرايى در خاتون آباد نيز از خدمات عمومى و عام المنفعه حاجى بود.(16)
مهر آيه الله كنى سند اعتبار اسناد به شمار مى رفت; معامله كنندگان براى معتبر ساختن كاغذ و سند معامله خويش به در خانه او رفته, سند خود را با مهر مباركش اعتبار مى بخشيدند.(17)

تإليفات
آثار قلمى پربارى از حاجى به يادگار مانده است كه براى آشنايى از آن گنجينه گرانقدر به معرفى آن مى پردازيم:
ارشاد الامه, ايضاح المشتبهات, تحقيق الدلائل فى شرح تلخيص المسائل (شامل مباحث مستقلى چون كتاب البيع, كتاب الخيارات, كتاب القضإ و كتاب الشهادات,(18) كتاب الطهاره و كتاب الصلاه), تلخيص المسائل, توضيح المقال فى علم الدرايه و الرجال, حاشيه بر قواعد, رساله در استصحاب, رساله در اوامر و نواهى, رساله در مفاهيم و مواعظ حسنه.(19)

دژى در برابر دژخيم
حكومت 150 ساله سلسله قاجار, مشكلات, عقب ماندگيها و مفاسد فراوانى را براى مردم ايران به همراه داشت و كشور در اين مدت در سراشيبى تند انحطاط قرار گرفت. روحانيت به مثابه يگانه ملجإ و پناه مردم, به دفاع از حقوق آنان برخاست و با ارشاد و نصيحت دولتمردان و در صورت نياز با غريو و ستيز, سنگر مقابله با استبداد داخلى را گرمى بخشيد. مرجع بزرگ آيه الله العظمى حاج ملا على كنى از جمله پيشوايان شجاع و هوشيارى بود كه در اين مقطع از تاريخ ملت ايران, خوش درخشيد و بر افتخارات روحانيت و مرجعيت افزود. در اين فصل به نمونه هاى درخشانى از شجاعت و غيرت دينى حاجى در برخورد با كردار ناشايست ناصرالدين شاه و درباريان اشاره مى كنيم.

1 ـ بيم شاه
بسيارى از مورخان تاريخ معاصر ايران بر اين نكته اشاره دارند كه ناصرالدين شاه از عظمت و نفوذ حاجى فوق العاده بيم و ملاحظه داشت(20) و لذا بارها به خانه او رفته (21)است. اين امر حاكى از قدرت معنوى, نفوذ كلام, پيوند با مردم و شجاعت آن مرجع دينى است; عالمى كه با تحقير و شكستن قدرت پوشالى و پرنخوت كارگزاران ظالم, سايه حمايت خويش را بر مردم ضعيف گسترده بود. ميرزا محمد مهدى لكهنوى مى نويسد: ((اينك حكم محكم ايشان مشابهت ندارد. از سلطان و شاهزادگان و امرا كسى را جرإت آن نيست كه بى اذن ايشان اقدام بر تكلم نمايد و يا بى مسووليت ايشان اجراى مطلبى بنمايد… امراى عصر حتى ناصرالدين شاه قاجار از وى خائف مى بودند و شاه مذكور مكرر به خانه اش به جهت ملاقات مىآمد.))(22)

2 ـ اقرار بيگانگان
ساموئل گرين ويلربنجامين ـ نخستين سفير آمريكا در ايران ـ در خاطرات خود چنين مى نويسد: ((بزرگترين مجتهدهاى حاليه, كه به منزله رئيس عدالتخانه حاكيه ممالك فرنگ است, حاجى ملاعلى كنى است… حاجى ملا على شخص مسنى است و ظاهرا مايل به تجمل نيست بلكه ميل به سادگى زياد دارد, اگرچه املاك او زياد است, مع هذا نمى خواهد جلال و ظاهرسازى به خرج دهد. وقتى در كوچه اى راه مى رود بر قاطر سفيدى سوار مى شود و فقط يك نفر نوكر دارد, اما جمعيت از هر طرف كوچه به جلوى او ازدحام مى كنند مثل اين كه وجودى ملكوتى است, اگر يك كلمه بگويد مى تواند اعلى حضرت شاه را از سلطنت خلع كند… وقتى سربازهايى كه در سفارت ممالك متحده آمريكا قراول مى كشيدند به من گفتند كه اگرچه ما براى حفظ وجود شما اين جا فرستاده شده ايم, اما اگر حاجى ملا على امر كند همه شما را مى كشيم!.))(23)

3 ـ برگشتن بهتر است
نوشته اند روزى ناصرالدين شاه به منظور شكار به همراه اطرافيان خويش از دروازه شهر خارج شد. هنوز مسافتى را طى نكرده بود كه از دور نگاهى به پايتخت كرد و در فكر فرو رفت. پس از آن بى درنگ از شكار منصرف شد و به تهران بازگشت. يكى از درباريان سبب انصراف شاه را از شكار جويا شد, او در پاسخ گفت: ((چون از دروازه بيرون رفتم, نگاهم به شهر و دروازه افتاد. اين فكر در نظرم آمد كه اگر حاجى ملاعلى كنى امر نمايد در دروازه را بر روى من ببندند و باز نكنند, من چه خواهم كرد؟ از اين رو ترس و وحشت مرا فرا گرفت و گفتم برگشتن بهتر است.))(24)

4 ـ تكليف چيست؟
اعتمادالسلطنه درباره رويت هلال ماه شوال سال 1301 هجرى قمرى چنين مى نويسد: ((امروز به يقين اول ماه بود. با وجودى كه در دو سه تقويم نوشته بود كه امروز غره (اول ماه) است و تلگراف از تبريز و عراق و قم و قزوين رسيد كه رويت هلال شد, باز شاه محض التفات حاجى ملا على كنى مجتهد, به او تلگراف فرمودند كه تكليف چيست؟ حاجى مجتهد هم (با توجه به مبناى فقهى خويش) جواب عرض كرده بودند كه بايد در افق تهران رويت شود, آن وقت افطار كنند.))(25)

5 ـ پيشگيرى
زمانى به دستور شاه, خيابانى در حال احداث بود, مسجد كوچكى در مسير اين طرح قرار داشت, علما و مجتهدان تهران چون مخالفت خويش را بى نتيجه ديدند, تصميم گرفتند مسجد بزرگى جاى آن مسجد در مكانى ديگر بسازند. حاج ملاعلى كنى چون از واقعه آگاه شد. نامه اى براى شاه فرستاد و در آغاز نامه اين آيه را نوشت: ((بسم الله الرحمن الرحيم إلم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل)). ناصرالدين شاه پس از ديدن نامه, از خراب كردن مسجد صرفنظر كرد و مسير خيابان را تغيير داد.(26) حاجى با اين اقدام سريع, حفظ قداست و احترام مكانهاى مقدسى چون مساجد را به شاه گوشزد كرد و او را از تعدى و تجاوز به اين اماكن ـ به هر بهانه اى ـ برحذر داشت. آن بزرگوار خوب مى دانست كه يك قدم عقب نشينى در اين قبيل مسائل, چند قدم پيشروى دشمن را به دنبال خواهد داشت.

6 ـ ناصر الكفر
كردار مغاير با دين و همكارى و ارادت ذلتآور با بيگانگانى چون روس و انگليس, از شاه چهره كريه و خائنى ساخته بود, بدان حد كه حاجى درباره او مى گفت: ((او ناصرالدين (يارى كننده دين) نيست, بلكه ناصر الكفر است))(27)

7 ـ دفاع از آمر به معروف
مشهور است كه آيه الله شيخ جواد رشتى ـ شاگرد ميرزاى شيرازى ـ از كسانى بود كه در انجام فريضه امر به معروف و نهى از منكر بسيار تلاش مى كرد و از هيچ كس واهمه نداشت و بى پروا به وظيفه دينى خويش عمل مى نمود. ناصرالدين شاه زمانى او را به همين علت از رشت به تهران طلبيد تا به خيال خود مجازاتش كند! همين كه حاج ملاعلى كنى از موضوع آگاه شد, به سرعت از شيخ جواد رشتى تجليل فراوانى به عمل آورد. برخورد حاجى به گونه اى بود كه شاه مجبور شد از شيخ جواد عذرخواهى كند و او را با كمال احترام به رشت بازگرداند.(28)

8 ـ وحدت در برخورد با ظلم
ناصرالدين شاه قاجار در پى سخن چينى درباريان و آشفته شدن ذهنش نسبت به علما, آيه الله حاج ميرزا محمود طباطبايى (عموى آيه الله العظمى حاج آقا حسين بروجردى) را از بروجرد به تهران احضار كرد تا از ايشان بازجويى به عمل آورد. آيه الله كنى به محض اطلاع از ماجرا بى درنگ دست به كار شد. حاجى هرچند كه در برخى از مسائل با آيه الله سيد محمد سنگلجى طباطبائى (مجتهد معروف تهران) اختلاف نظر داشت, ليكن براى خنثى ساختن فعاليت شاه, صبحگاهان, پس از اداى نماز به تنهايى به منزل سيد رفت و به ايشان چنين فرمود: ((شاه, ميرزا محمود بروجردى را به مركز طلبيده و ايشان را نيز تا كهريزك آورده اند, اكنون من براى استقبال و ديدار او به حضرت عبدالعظيم مى روم, شما خود دانيد.)) آيه الله سنگلجى هم بى درنگ به سوى رى حركت كرد. خبر حركت دو مجتهد بنام و بانفوذ پايتخت, در تهران شايع شد و مردم پس از اطلاع از ماجرا, مغازه هاى خود را تعطيل كرده, با صلوات و دعا به سوى شهررى به راه افتادند. سيل عظيم جمعيت و خروش آنان, كاخ گلستان ـ محل استقرار ناصرالدين شاه ـ را به لرزه درآورد. شاه با تعجب آميخته با ترس, انگيزه سر و صداى مردم را از صدراعظم جويا شد و او نيز احضار ميرزا محمود بروجردى و رفتن آيه الله كنى و آيه الله سنگلجى براى استقبال از او را يادآور شد. ناصرالدين شاه پس از شنيدن اين خبر, بسيار مضطرب گرديد و به صدر اعظم گفت: به اتفاق همه وزرا به حضرت عبدالعظيم(ع) برو و سلام مرا به ميرزا محمود بروجردى برسان و خواسته هاى ايشان را گوش ده و در انجام آن نهايت كوشش و سعى را بنما و سپس ايشان را با احترام به بروجرد بازگردان.(29)
حاجى در اين ماجرا, ابتدا دست وحدت با مجتهد ديگر تهران را فشرد و با ايجاد و استفاده از اين هماهنگى, اقدام ناشايست و ظالمانه شاه را خنثى ساخت.

9 ـ فراست حاجى
روزى نايب السلطنه كامران ميرزا ـ پسر ناصرالدين شاه و وزير جنگ و حاكم تهران ـ براى انجام كارى در منزل حاج ملاعلى كنى حضور يافت, در ضمن صحبت, حاجى با عذرخواهى فرمود: ((خيلى ببخشيد, من پايم درد مى كند و ناچارم آن را دراز كنم!.)) كامران ميرزا كه مردى خودخواه و خودپسند بود, احساس كرد ملاعلى كنى قصد بى احترامى به او را دارد و براى اين كه تلافى كرده باشد, گفت: اتفاقا بنده هم پايم درد مى كند و اجازه مى خواهم آن را دراز كنم. آيه الله كنى با فراست و هوشيارى تمام, متوجه منظور نايب السلطنه شد و براى آن كه او را خوب ادب كرده باشد فرمود: ((من اگر ناچارم پايم را دراز كنم, علتش اين است كه دستم را كوتاه كردم, ولى فكر نمى كنم شما در وضعى باشيد كه لازم باشد پايتان را دراز كنيد. ))(30)

10 ـ پاسخ استفتإ
عضد الملك به همراه ناصرالدين شاه عازم سفر لار بود, يكى از نزديكان او درباره چگونگى انجام نماز و روزه از آيت الله كنى استفتإ مى كند, حاجى در حاشيه آن نامه, جواب زير را مرقوم مى دارد.
((عرض كنيد[,] بعد از آنكه سفرشان سفر معصيت و سفر صيد و لهو نباشد; نماز قصر و روزه افطار[,] والانسان على نفسه بصيره[,] والسلام)).
در متن فوق, استوارى, صلابت و شخصيت برجسته آن عالم فرزانه جلب توجه است و در فتواى كوتاه حاجى شجاعت در برخورد با دربار و وابستگان به آن به چشم مى خورد. (31)
رويارويى با فراماسونرى
فراماسو نگرى در اذهان و افكار بيدار جهان, نامى زشت و سرشتى كريه دارد; نهادى كه پا به پاى استعمار در كشورهاى زرخيز ـ به خصوص ايران ـ نفوذ كرد و با پرورش عناصر مرموز داخلى, زمينه استثمار و غارت ملتها را براى استعمارگران وحشى چون انگليس فراهم ساخت و ضمن تحقير تمدن و فرهنگ كشورهاى استعمار شده, فرهنگ منحط غرب را در ميان آنان ترويج كرد و عقب ماندگى را برايشان به يادگار نهاد. (32)
تشكيلات فراماسونرى در ايران از نخستين پيامدهاى موج غرب گرايى و روشنفكرى در ايران بود كه به وسيله روشنفكران دستآموز غرب همچون ميرزاملكم خان و براى مقابله با اسلام و روحانيان پديد آمد. ملكم ـ كه تاريخ ايران از او به نفرت ياد مى كند ـ درسال 1277ق نخستين سازمان فراماسونرى در ايران را به نام فراموشخانه بنياد كرد. گفته شده است كه او همسويى و همنوايى ناصرالدين شاه را براى اين كار نيز به دست آورد.(33)
شعار دروغين آزادى, برادرى, برابرى و قانون, ابزارى به منظور جلوگيرى از پيشرفت اسلام براى ملكم گرديد و با اخذ رشوه, رجال سياسى ايران, شاهزاده ها و درباريان را به عضويت فراموشخانه درآورد و حتى برخى از مسيحيانى كه در خدمت استكبار قرار داشتند و نيز باند دراويش, به جمع اين تشكيلات استعمارى پيوستند و ملكم را يارى كردند.(34) بنياد فراموشخانه به منظور دستيابى به اهدافى همچون از ميان بردن اسلام يا پديد آوردن كجروى در اصول اسلامى از راه تك بعدى نشان دادن اسلام, بركنارى و نابودى روحانيان, پديدآوردن شكاف ميان روحانيان و مردم, رواج فرهنگ غربى و استوارى انديشه استعمارى جدايى دين از سياست تلاش كرده, از هيچ كوششى دريغ نمى ورزيدند.(35)
با پديد آمدن فراموشخانه, علما و روحانيان متعهد به پا خاستند و بر ضد آن به افشاگرى و مبارزه دست زدند و جنبش ضد فراماسونرى در ايران را هدايت كردند. رهبر اين خيزش, مرجع بزرگوار و مجتهد بانفوذ, حاج ملاعلى كنى بود.
حاجى در ابتدا نامه اى خطاب به ناصرالدين شاه, خطر ملكم و افكار انحرافى فراموشخانه او را گوشزد كرد. در بخشى از نامه او چنين آمده است: ((… اگر علماى اعلام در مسائل دولتيه ـ خداى نخواسته ـ مشاهده فرمايند و به خاكپاى مبارك برحسب رضاى آقا, مخدوم عرض كنند, فضولى نكرده بلكه فضول بايد كسى باشد كه اين را فضولى بنامد. بر علما و غير علما لازم است عرض كنند, پسند خاطر مبارك شود يا نشود, در مقام اصلاح آن برآيند يا نيايند, بنإ على ذلك همه ما دعاگويان بلكه عموم اهل ايمان عرض مى كنيم كه شخص ميرزا ملكم خان را ما دشمن دين و دولت دانسته ايم و به هيچ وجه صلاحيت وكالت از دولت و سلطنت وانتظام ملك و مملكت ندارد كه به خطاب و لقب نظام الملكى مخاطب و ملقب باشد و هر كس باعث اين امر شده است, خيانت كلى به دين و دولت نموده است كه چنين دشمن جانى را مداخله در كارهاى بزرگ دولت داده است. مدت زمانى نگذشته كه در دارالخلافه ابزار شعبده هاى زياد نموده و مجلس فراموشى ترتيب داده بود و به اين تزوير و شعبده در خيال تصاحب ملك و دولت و اضمحلال مذهب و ملت بود…))(36)
آيه الله كنى در اقدام شجاعانه ديگرى, حكم به تكفير ماسون ها داد و حمله به مركز آنان را رهبرى كرد و مردم مسلمان نيز به دستور ايشان, فراموشخانه ـ آن مركز استعمارى ـ را با شور و هيجان بسيار به آتش كشيدند(37) و شاه را وادار به تعطيل و انحلال آن لانه فساد كردند.(38)

مبارزه با امتياز رويتر
در هيجدهم جمادى الثانى 1289 هجرى قمرى قراردادى ميان ناصرالدين شاه و نماينده ((بارون ژوليوس دورويترBaron julius De Reuter) (() سرمايه دار انگليسى, به امضا رسيد كه در صورت اجرا تسلط كامل اقتصادى و به دنبال آن تسلط سياسى انگلستان برسرتاسر ايران برقرار مى شد, اين امتياز كه كشور را در اندك زمانى تحت استعمار بريتانيا قرار مى داد, از نمونه هاى فوق العاده اى بود كه مى توان آن را كودتاى اقتصادى ناميد.(39)
كارگردانان اصلى و بانيان پشت پرده در اعطاى امتياز, دو روشنفكر بى خردى بودند كه به موجب غرب باورى و مطامع شخصى خويش, كشور را به سراشيبى هلاكت و سقوط كشاندند, اين دو خائن, ميرزا حسين خان سپهسالار (مشيرالدوله) و ميرزا ملكم خان ناظم الدوله بودند كه با اخذ رشوه كلان زمينه اعطاى تمام ثروت و منابع طبيعى و اقتصادى كشور را به يك سرمايه دار خارجى فراهم كردند.(40)
به موجب اين قرارداد امضا شده, تاسيس راه آهن از درياى خزر تا خليج فارس علاوه بر حق تصرف مجانى كليه زمينهاى واقع در مسير, داير كردن تراموى شهرى, بهره بردارى از همه معادن از جمله زغال سنگ, نفت و آهن و سرب, بهره بردارى از جنگلهاى ملى در سراسر مملكت و وصول انحصارى حقوق گمركى و به طور خلاصه كليه منابع ثروت ملى ايران به رويتر واگذار شد.(41)
لرد كرزن اين امتياز را چنين توصيف مى كند: ((… موقعى كه متن اين قرارداد منتشر گرديد, نفس اروپا از حيرت بندآمد, زيرا تا آخر تاريخ در صحنه معاملات بين المللى چنين امرى سابقه نداشت كه پادشاهى تمام ثروتهاى زمينى, زيرزمينى و كليه منابع طبيعى و پولى و اقتصادى كشورش را بدين سان مفت و دربست در اختيار يك سرمايه دار خارجى گذاشته باشد.))(42)
تى ير, سياستمدار فرانسوى مى نويسد: ((براى شاه جز هوا چيزى باقى نگذاشته اند. ))(43)
از سويى ديگر, سران روسيه تزارى با خشم و نفرت از امضاى اين قرارداد, از اين كه از قافله امتيازگيران عقب مانده بود به شدت اعتراض كردند.(44)
حاج ملا على كنى با رهبرى مبارزه با امتياز رويتر, افكار عمومى مردم را در جهت لغو امتياز هدايت كرد, نامه اعتراضآميز و كوبنده او به شاه, سند زنده تيزبينى و آگاهى آن مرجع شيعه بوده و قدرت تشخيص و توانايى درك مسائل پيچيده سيـاسى او را بـر همگـان روشن مى سازد.(45)
نفوذ كلام و اقتدار مردمى حاجى, خيزش و حركت مردم پايتخت را به دنبال داشت. سيل خروشان ملت آماده عمل به دستور مرجع شجاع خويش شدند و براى انجام تكليف از هيچ گونه جان فشانى و مجاهدت دريغ نداشتند, لغو امتياز و بركنارى محمد حسين خان سپهسالار از صدر اعظمى دو خواسته اى بود كه علما و مردم بر آن اصرار داشتند; بدان حد كه پس از بازگشت ناصرالدين شاه از سفر اروپا و به محض پياده شدن از كشتى و ورود به بندر انزلى, استقبال كنندگان دربارى, بيدارى و خيزش مردم به رهبرى روحانيان را گزارش داده, به او فهماندند كه اگر صدراعظم همراه شما وارد تهران شود, شورش عظيمى در پايتخت برپا خواهد شد, به اين سبب شاه در مرحله نخست سپهسالار را از مقام صدر اعظمى عزل كرد و او را در رشت نهاد و خود رهسپار تهران گرديد(46) و سپس در دهه آخر ماه رمضان 1290هجرى قمرى بطلان و لغو قرارداد رويتر به طور رسمى اعلان شد.(47)
سرانجام تلاش عالمانى چون ملاعلى كنى و حمايت و حضور مردم وظيفه شناس جامه عمل پوشيد و ورقى زرين بر تاريخ پرافتخار مرجعيت شيعه و پيوند امت با روحانيت افزوده شد و اقتدارى پيشوايان دين را عيان ساخت.

درگذشت
آن مرجع وارسته, فقيه دلير و همراز محرومان در بامداد روز پنجشنبه 27 محرم 1306 هجرى قمرى به ديار باقى شتافت و دنياى فانى را وداع گفت.(48) مردم مسلمان ايران به خصوص تهرانيهاى مومن در غم رحلت پيشواى خويش, سه روز به عزادارى پرداخته و در روز يكشنبه اول صفر 1306 پيكر مطهر او را تشييع كردند و تابوت پر نور او را تا مدفن او در حرم حضرت عبدالعظيم ـ واقع در شهررى ـ بر دوش گذارده و با وى وداع نمودند.(49)

1 ) ملا على واعظ خيابانى, علمإ معاصرين, تهران, (كتابفروشى اسلاميه, 1366ق) ص;26 محمد شريف رازى, گنجينه دانشمندان, (تهران, كتابفروشى اسلاميه, 1353ش), ج4,ص63.
2 ) ميرزا محمد على معلم حبيب آبادى, مكارم الاثار در احوال رجال دوره قاجار, ج3, ص;696 محمد حرز الدين, معارف الرجال, (قم مكتبه آيه الله النجفى المرعشى, 1405ق) ج2,ص113.
3 ) آقا بزرگ تهرانى, نقبإ البشر, (مشهد, دار المرتضى للمنشر, 1404 ق) ج3, ص;1504 همان, معارف الرجال; محسن امين عاملى, اعيان الشيعه, (بيروت, دارالتعارف للمطبوعات, 1403 ق) ج10, ص126.
4 ) آقا بزرگ تهرانى, معارف الرجال; ميرزا محمد على معلم حبيب آبادى, مكارم الاثار.
5 ) مجله مشكوه, شماره40, ص81.
6 ) گنجينه دانشمندان, ج4, ص634.
7 ) محمد حرز الدين, معارف الرجال, ج2, ص112.
8 ) آقا بزرگ تهرانى, نقبإ البشر, ج2, ص;1205 ج4, ص1505.
9 ) ميرزا محمد على معلم حبيب آبادى, مكارم الاثار.
10 ) تاريخ معاصر ايران (كتاب چهارم), موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگى, 1371ش, ص182.
11 ) نقبإ البشر, ج4, ص1505, آيه الله نجفى مرعشى از تحول و دگرگونى زندگى حاجى به گونه اى ديگر ياد كرده است (ر.ك: مجله پيام انقلاب, شماره71, ص42).
12 ) محمد مهدى كاظمى موسوى اصفهانى, احسن الوديعه, (نجف, منشورات مطبعه حيدريه, 1388 ق) ج1, ص82.
13 ) آيه الله نجفى مرعشى, الاجازه الكبيره, (قم, مكتبه آيه الله نجفى مرعشى, 1414 ق) ص416.
14 ) كتاب ((روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه))(تهران,موسسه انتشارات اميركبير,1356ش)ص145.
15 ) نقبإ البشر, ج2, ص;508 مكارم الاثار; مجله پيام انقلاب, شماره71, ص;43 مجله مشكوه, شماره40, ص83.
16 ) محمد حرزالدين, معارف الرجال; مجله پيام انقلاب, شماره71, ص44.
17 ) نامه هاى سياسى دهخدا, به كوشش ايرج افشار (تهران, روز بهان, 1358 ش) ص;103 محمد على قورخانچى صولت نظام, نخبه سيفيه, (تهران, نشر تاريخ ايران, 1360ش)ص65.
18 ) غلامحسين بيگدلى, تاريخ بيگدلى, (انتشارات بوعلى, 1347ش) ص;914 مجله پيام انقلاب, همان.
19 ) شيخ آقا بزرگ تهرانى درباره چهار كتاب ذكر شده مى نويسد: ((اين كتابها به اتفاق تمام فقها و علما, دقيق تر و متين تر از جواهر الكلام و مشحون از تحقيقات است. و در سراسر آن ريزه كاريها و موشكافيهايى كه انديشه هيچ فقيهى به سوى آن راه نمى پويد, به چشم مى خورد!)) (ر.ك: نقبإ البشر, ج4, ص1506).
20 ) آقا بزرگ تهرانى, الذريعه الى التصانيف الشيعه, (بيروت, دارالاضوإ) ج11, ص57, ج3, ص392, ج4, ص427 و ;498 محمد على مدرس خيابانى, ريحانه الادب, (انتشارات خيام) ج3, ص;392 سيد على اصغر جاپلقى, طرائف المقال, ج2, ص;375 نشريه كتابخانه مركزى دانشگاه تهران, شماره5, ص188.
21 ) مقاله امتياز استعمارى رويتر (مندرج در كتاب قتل اتابك و شانزده مقاله تحقيقى ديگر), جواد شيخ الاسلامى, موسسه كيهان, تهران, 1368 ش, ص80.
22 ) كتاب ((روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه)), ص167.
23 ) ميرزا محمد مهدى لكهنوى, تكلمه نجوم السمإ, ج2, ص21ـ 23.
24 ) ساموئل گرين ويلر بنجامين, ايران و ايرانيان, (تهران, نشر گل بانك, 1363ش) ص499.
25 ) مجله مشكوه, شماره 40, ص81.
26 ) كتاب ((روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه, ص347.
27 ) مجله مشكوه, همان.
28 ) مجله پيام انقلاب, همان.
29 ) نقبإ البشر, ج1, ص333.
30 ) محمد شريف رازى, اختران فروزان رى و تهران, (قم, مكتبه الزهرإ) ص127.
31 ) مجله خانواده, شماره52, ص9.
32 ) ر. ك: عبدالهادى حائرى, تاريخ جنبشها و تكاپوهاى فراماسونگرى در كشورهاى اسلامى, (مشهد, بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى) ص;13 محمود كتيرائى, فراماسونرى در ايران, (تهران, اقبال, 1361 ش) ص;3 آلبرلانتوان, اسرار فراموشخانه, ترجمه جعفر شاهيدى, ص8.
33 ) تاريخ جنبشها و تكاپوهاى فراماسونگرى در كشورهاى اسلامى, ص49.
34 ) سيد حميد روحانى, نهضت امام خمينى, (مركز اسناد انقلاب اسلامى, 1372ش) ج3, ص50.
35 ) همان, ص51 و 52.
36 ) ابراهيم تيمورى, عصر بى خبرى يا تاريخ امتيازات ايران, (تهران, شركت نسبى اقبال, 1332ش) ص124 ـ ;126 موسى نجفى, انديشه تحريم در تاريخ سياسى ايران, (مشهد, بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى, 1371 ش) ص36.
37 ) نهضت امام خمينى, ج3, ص53.
38 ) تاريخ جنبشها و تكاپوهاى فراماسونگرى در كشورهاى اسلامى, ص50.
39 ) مقاله امتياز استعمارى رويتر (قتل اتابك), ص69.
40 ) ابراهيم تيمورى, ص;71 عصر بى خبرى, ص38.
41 ) عبدالرضا هوشنگ مهدوى, تاريخ روابط خارجى ايران, (تهران, موسسه انتشارات اميركبير, 1369 ش) ج1, ص;289 على اكبر ولايتى, مقدمه فكرى نهضت مشروطيت, (تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, 1368 ش) ص;88 محمد رضا فشاهى, ازگاتها تا مشروطيت, (تهران, گوتنبرگ, 1354ش) ص441 ـ 442.
42 ) مقاله امتياز استعمارى رويتر (قتل اتابك), ص69.
43 ) دنيس رايت, انگليسان در ايران, ترجمه غلامحسين صدرى, (تهران, انتشارات دنيا, 1357ش) ص101.
44 ) تاريخ روابط خارجى ايران, ج1, ص289.
45 ) ر.ك: ابراهيم تيمورى, عصر بى خبرى, ص124.
46 ) حامد انگار, نقش روحانيت پيشرو در جنبش مشروطيت, ترجمه ابوالقاسم سرى,(تهران,انتشارات توس,1359ش)ص248.
47 ) مقاله امتياز استعمارى رويتر (قتل اتابك), ص83.
48 ) گنجينه دانشمندان, ج4, ص635.
49 ) آقا بزرگ تهرانى, نقبإ البشر, ج3, ص;1506 كتاب ((روزنامه خاطرات اعتماد السلطنه)), ص681. و ر.ك: ملاعلى كنى. آيت شجاعت, همين نويسنده (تهران, انتشارات سازمان تبليغات اسلامى, 1375 ش).
پاورقي ها:پاورقيها:

/

يادداشت سينمايى


چهره هاى فيلم فارسى

((همشهرى كين)), يكى از ده فيلم تاريخ صد ساله سينماست, سازنده اين فيلم يك سال تمام, مطالعه كرد و فيلم ديد تا توانست چنين اثرى بيافريند. ((تولستوى)) نيز رمان پرآوازه ((جنگ و صلح)) را بيست بار پاك نويس كرد و آخرالامر هم با صحنه هاى جنگ تطبيق داد. دكتر تامس ا. هريس و همسرش امى. ب. هريس, پس از سى سال پژوهش, طبابت, مشاهده و تحقيقات, كتاب ((وضعيت آخر)) را پديد آوردند و پس از گذشت شانزده سال از چاپ آن, ((ماندن در وضعيت آخر)) را به عنوان دستاورد كارى گروهى به جامعه كتاب خوان تقديم كردند. آن وقت, كارگردان به اصطلاح تائب فيلم فارسى, مى گويد: من اصلا مطالعه نمى كنم, فيلم نمى بينم و حتى توضيح مى دهد كه وقتى فيلم نامه نويسى فيلم نامه اش را براى او خوانده است, در اثنا به خواب رفته, با اين حال, جناب دبير شوراى نويسندگان مجله اى كه با وى مصاحبه كرده, دو صفحه در مناقب و فضايل او و لزوم استفاده از تكنيك و مهارت و دانشش و مغتنم شمردن بازگشتش به عرصه سينما قلم سوده است. اگر راستى سينما, هنر هفتم است و هنر, بخشى از فرهنگ هر ملت, آيا واگذارى بخشى از امور فرهنگى جامعه اى انقلابى, به كسى كه نه اهل مطالعه است, نه تحقيق و نه استفاده از تجربيات ديگران, كارى عقلايى و منطقى است؟
جالب اين كه كارگردان فيلم فارسى ياد شده, در مصاحبه مورد اشاره, براى توجيه گذشته سياه خود و امثالش مى گويد كه در سينماى قبل از انقلاب, حال و هوا چنان بوده و او نيز مجبور بوده است در آن فضا كار كند, بنابراين نبايد به امثال او ايراد گرفت كه چرا در فيلمهاى مبتذل, سرمايه گذارى يا ايفاى نقش كرده اند!
اولا: در اين كه ايشان, به واقع از گذشته خود نادم شده باشند, جاى سخن بسيار است و حداقل اين مصاحبه نشان مى دهد كه در انديشه تطهير و توجيه گذشته است; نه ندامت و پشيمانى از آن;
ثانيا: اگر هم واقعا از گذشته, پشيمان شده باشند, كه كار بسيار مطلوبى است و گفتنش شهامتى مى خواهد كه خيلى از اين قماش ندارند, ولى آيا بايد او را از متوليان و انديشه سازان فرهنگى اين جامعه انقلابى قرار داد, مگر كارگردانى, ضعيف تر از بازيگرى است كه به اينها براى بازيگرى اجازه داده نمى شود ولى جواز كارگردانى شان صادر مى گردد؟ راستى نبود امثال اين كارگردان و فيلمهايش چه مشكلى براى جامعه كنونى ما ايجاد خواهد كرد و حضورش چه فايدتى خواهد رساند؟
تإسف بار اين كه برخى از نشريه هاى متعهد نيز آب تطهير و غسل تعميد اين حضرات شدند و حتى وزير ارشاد اسلامى وقت نيز با خوش بينى از كنار مسإله گذشت. و همكاران بعدى او نيز در اين باره به تإمل نپرداختند, اما هوده آن است كه جلوى ضرر را از هر جا بگيرى منفعت است.

پاورقي ها: